سرشناسه : ميرشريفي، علي، 1337-
عنوان و نام پديدآور : درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام( پيام آور رحمت) / علي ميرشريفي؛ تدوين و آماده سازي معاونت آموزش و پژوهش [ بعثه مقام معظم رهبري]؛ [براي] حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت، معاونت آموزش و پژوهش.
مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1389.
مشخصات ظاهري : 2 ج.
شابك : 22000 ريال: ج.1 : 978-964-540-230-1 ؛ 25000 ريال: ج.2 : 978-964-540-231-8
وضعيت فهرست نويسي : فاپا
يادداشت : ج.1(چاپ اول).
يادداشت : ج.2 ( چاپ اول: 1389).
يادداشت : كتاب حاضر قبلا تحت عنوان« پيام آور رحمت» توسط انتشارات سازمان مطالعات و تدوين كتب علوم انساني دانشگا هها (سمت)، مركز تحقيق و توسعه علوم انساني در سال 1385 به صورت مجزا منتشر شده است.
يادداشت : كتابنامه.
عنوان ديگر : پيام آور رحمت.
موضوع : محمد (ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- سرگذشتنامه
شناسه افزوده : بعثه مقام معظم رهبري در امور حج و زيارت. معاونت آموزش و پژوهش
شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت. معاونت آموزش و پژوهش
رده بندي كنگره : BP22/9/م917پ9 1389
رده بندي ديويي : 297/93
شماره كتابشناسي ملي : 2033222
ص:1
ص: 1
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
ص:8
ص:9
ص:10
ص:11
مراتب معنوي حج، كه سرمايه جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مي نمايد، حاصل نخواهد شد مگر آنكه دستورات عبادي حج به طور صحيح و شايسته و مو به مو عمل شود. (امام خميني، صحيفه نور، ج 19، ص 25)
حج نمايشي باشكوه از اوج رهايي انسان موحد از همه چيز جز او و عرصه پيكاري فرا راه توسن نفس و جلوه بي مانندي از عشق، ايثار، آگاهي و مسئوليت در گستره حيات فردي و اجتماعي است. پس حج تبلور تمام عيار حقايق و ارزش هاي مكتب اسلام است.
مؤمنان زنگار دل را با زمزم زلال توحيد مي زدايند و با حضرت دوست تجديد ميثاق مي كنند و گرچه ميراث ادب و فرهنگ ما، مشحون از آموزه هاي حيات بخش حج است، اما هنوز ابعاد بي شماري از اين فريضه مهم، ناشناخته و مهجور مانده است.
پيروزي انقلاب اسلامي ايران، در پرتو انديشه هاي تابناك امام خميني (قدس سره) حج را نيز همچون ديگر معارف و احكام اسلامي، در جايگاه واقعي خويش نشاند و سيماي راستين و محتواي غني آن را نماياند. اما هنوز راهي دراز در پيش است تا فلسفه، ابعاد، آثار و بركات آن شناخته و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 12
شناسانده شود.
در راستاي تحقق اين هدف بزرگ، با الهام از انديشه هاي والا و ماندگار امام راحل- احياگر حج ابراهيمي- و با بهره گيري از رهنمودهاي ارزشمند رهبر عزيز انقلاب اسلامي، حضرت آيت الله خامنه اي- مدظله- معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبري، تلاش مي كند با كاربردي كردن متون آموزشي، فصل جديدي فرا راه كارگزاران حج و زائران حرمين شريفين بگشايد.
از اين رو، پس از كارشناسي هاي متعدد و بهره گيري از اساتيد و متخصصان فن، تلاش گرديده تا براي تهيه درسنامه ها و محتواي مورد نياز در سفر حج و عمره، عناوين، موضوعات، سرفصل ها و منابع هر درس را مشخص و جلسات آموزشي آنها زمان بندي گردد تا به نحو بهينه مورد استفاده قرار گيرد.
عناوين اين درسنامه ها عبارتند از:
1. مناسك حج
2. آداب سفر حج
3. اسرار و معارف حج
4. آشنايي با تاريخ اسلام (1 و 2)
5. آشنايي با تاريخ و اماكن مقدس مكه و مدينه
6. اخلاق معاشرت
7. احكام مبتلابه حج
8. آشنايي با كشورهاي اسلامي
9. گزيده سيماي عقايد شيعه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 13
10. شناخت عربستان
11. محاوره عربي
بي ترديد آغاز هر كاري با كاستي ها و نواقص احتمالي همراه است. لذا انتظار مي رود با بهره گيري از نظرات خوانندگان ارجمند، نقاط قوت و ضعف اين مجموعه شناسايي و به تقويت داشته ها و زدودن كاستي هاي آن اقدام شود.
در پايان ضمن تشكر از همه كساني كه ما را در تهيه و تنظيم اين مجموعه ياري كرده اند، توفيق همگان را از خداوند منان خواهانيم.
معاونت آموزش و پژوهش بعثه
اداره كل آموزش
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 14
ستايش بي پايان ويژه پروردگار بي همتاست كه انسان را از گِل مانده آفريد و سپس از روح خود در كالبد بي جان او دميد و براي هدايت وي به سوي سعادت دنيا و آخرت پيامبران را فرستاد كه نخستين آنان حضرت آدم (ع) و آخرينشان حضرت محمد بن عبدالله خاتم انبياء (ص) است.
كتاب پيام آور رحمت كه به پيشنهاد و دستور سرور ارجمند جناب حجة الاسلام و المسلمين دكتر احمد احمدي سرپرست سازمان سمت و با پيگيري مستمر و خردمندانه دوست گرانمهر حجة الاسلام دكتر سيد طه مرقاتي قائم مقام سازمان سمت براي تدريس در دانشگاه هاي كشور سامان يافت، پس از چاپ و انتشار با استقبال بعضي از دانشمندان و برخي از مجامع علمي و فرهنگي روبه رو گرديد.
در اين جا لازم است از توجه و لطف همه عزيزان تشكر و قدرداني نمايم و از مرحمت و عنايت كريمانه دو دوست بزرگوار به خصوص ياد كنم. نخست اويس زمان و سقراط خراسان، متفكر عدالتخواه استاد محمدرضا حكيمي كه خداوند رحمان بر درازاي عمر مباركش بيفزايد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 15
معظم له چندين بار در جلسات عمومي و خصوصي ذرّه پروري كرده و از كتاب تجليل و به نيكي ياد نمودند. ديگري استاد عظيم الشأن، دانشمند فرهيخته و اديب توانمند جناب دكتر احمد مهدوي دامغاني استاد برجسته دانشگاه هاروارد ايالات متحده آمريكا كه پروردگار مهربان همواره وجود نازنيش را در ديار غربت به سلامت دارد. استاد نامه اي بس ارزشمند و پرمحتوا در تجليل و نقد كتاب همراه با پيشنهادات و ملاحظات اصلاحي براي اينجانب ارسال كردند.
همچنين كتاب پيام آور رحمت به قلم مترجم شهير و برجسته ايران سركار خانم دكتر فريده مهدوي دامغاني به زبان فرانسه و به قلم دو نفر از نويسندگان فاضل پاكستان آقايان محمد كاظم سَليم و سيد عمار ياسر همداني به زبان اردو ترجمه شد. قرار است به زبان هاي عربي، انگليسي، روسي، تركي آذري و اسپانيولي نيز ترجمه گردد.
اخيراً نيز از سوي معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبري در سازمان حج و زيارت براي آموزش در بين روحانيون اعزامي به حج و عمره، كتاب به صورت زيبايي در قالب پانزده درس، به نام درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام در دو جلد تنظيم گشته است. ويژگي و ارزش كار مذكور در اين است كه هيچ گونه دخل و تصرفي در متن كتاب صورت نگرفته و اصالت آن صد در صد حفظ شده است. اينجانب متن آماده شده را به دقت ملاحظه و مطالعه كردم و طي آن مواردي را نيز اصلاح و اضافه نمودم.
اميدوارم كتاب پيام آور رحمت در شكل و لباس جديدش نيز مورد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 16
عنايت حضرت حق جلّ و علا و آخرين سفيرش محمد مصطفي كه بر او و خاندان پاكش هزاران درود و سلام خدا باد واقع شود و نيز مورد استفاده دوستداران و علاقه مندان سيره نبوي قرار گيرد.
قم- سيد علي ميرشريفي
17 دي 1388
21 محرم 1431
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 17
درود و رحمت بي پايان خداوند بر روان پاك و تابناك يگانه منجي عالم انسانيت، پيام آور رحمت، رسول خدا، محمد مصطفي (ص) كه آفرينش نظام هستي ظل و طفيلي وجود مقدس آن بزرگوار بود و همان بزرگ قافله سالار قافله بشري و رسول مهر و محبت بود كه جهان تاريك و فرورفته در ظلمت و خشونت و فساد و تباهي را با نور و رحمت و مهر و عطوفت خود روشنايي بخشيد و نجات داد.
مدت هفت سال بود سرور ارجمند و دوست دانشمند حجةالاسلام والمسلمين آقاي دكتر احمد احمدي ملايري مسؤول محترم سازمان سمت و عضو برجسته شوراي عالي انقلاب فرهنگي مي فرمود كتابي مختصر در باره سيره رسول خدا (ص) در حد دو واحد براي تدريس در دانشگاه هاي كشور بنويسم. اينجانب به لحاظ اشتغالات زياد از جمله نگارش سيره جعفر طيار (ع) نمي توانستم بپذيرم. وانگهي نگارش و ترسيم زندگاني و بعثت خاتم پيامبران و برترين فرد انسان به دست كوچك ترين فرد بشر كاري است بس دشوار. تا آن كه در تابستان هزارو سيصد و هشتاد جناب آقاي دكتر احمدي به اتفاق معاون خود برادر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 18
گرانقدر حجةالاسلام دكتر سيد طه مرقاتي به روستاي ييلاقي ما واقع در ضلع غربي شهرستان قم تشريف آوردند و امر فرمودند بايد اين كار را شروع كنيد و تشخيص اولويت كارها را بر عهده ما بگذاريد.
اينجانب به ناچار پذيرفتم و از خداوند حكيم و رسول اكرم (ص) استمداد طلبيدم. آن گاه با اساتيد و بزرگان اين فن در داخل و خارج كشور مشورت و رايزني نمودم و از تجربيات و راهنمايي هاي ارزشمند آنان بهره بردم. استاد مسلّم و متخصص سيره نبوي دوست گرانمهر و استاد بزرگوار ما مورخ محقق حجةالاسلام والمسلمين استاد سيد جعفر مرتضي عاملي در حال حاضر در جنوب لبنان به سر مي برد، در زمستاني سرد به روستاي استاد واقع در نزديكي مرز فلسطين اشغالي رفتم. ايشان با آغوش باز مرا پذيرفت و خونگرمي استاد از شدت سرما كاست. پاره اي از مشكلات و معضلات كار را با معظم له در ميان گذاشتم و او راهنمايي هاي لازم را مبذول داشت و لوح فشرده مجلدات چاپ نشده كتاب ارزشمند الصحيح من سيرة النبي الأعظم را در اختيار اينجانب قرار داد كه در اين جا فرصت را مغتنم شمرده و از ايشان تشكر مي كنم.
براي تحقيق ميداني در باره جنگ موته به كشور اردن سفر نمودم و از شهرهاي موته، مَزار، مَعان، منطقه بَلْقا و بندر عَقَبَه در نزديكي مرز عربستان ديدن كردم. اين سفر به دعوت مدير مؤسسه آل البيت اردن، دوست ارجمند جناب استاد دكتر ابراهيم شَبُّوح انجام شد كه واجب است از زحمات و هم چنين رهنمودهاي ايشان در باره نحوه نگارش كتاب تشكر كنم. بسيار مشتاق بودم و لازم مي دانستم به عربستان نيز سفر كنم و تحقيقات ميداني خود را ادامه داده و تكميل نمايم ولي برخلاف
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 19
تلاش زياد موفق به اخذ ويزا نشدم.
در شيوه كار از اصل معمول و مورد قبول مورخان و محققان عرصه تاريخ كه كشف حقيقت مبتني بر نصوص تاريخي در پرتو قراين و شواهد است، پيروي شد و از استحسان و حدسيات بي پايه و اساس خودداري گرديد. بيشتر عنايت اينجانب بر اين بود كه ناگفته ها و كم گفته ها و مشكلات و معضلات سيره را در حد وسع و توان خود بيان كنم. در نقل مطالب نيز متن مباحث و گفتگوها درج گرديد تا اساتيد و دانشجويان با ذوق و سليقه خود از آن برداشت نموده و تفسير و تحليل نمايند. در روش ترجمه و انتخاب الفاظ و اصطلاحات هم اهتمام بر اين بود كه حال و هواي روزگار صدر اسلام ترسيم گردد.
در انتخاب مطالب و گزينش مصادر صرفاً به منابع سيره و تاريخ اسلام بسنده نشد بلكه از صدها كتاب گوناگون از جمله تفسير، حديث، رجال، فضايل، ادبيات و غير آن استفاده گرديد. تأليفات ارزشمند معاصران نيز از نظر دور نبود.
با توجه به آموزشي بودن كتاب اصل ايجاز و گزيده نويسي مد نظر بود، با اين وصف كوشش شد تا از جامعيت آن كاسته نشود. براي رعايت اختصار و يكنواختي مطالب از نوشتن پابرگ و ارجاع به مصادر در پاورقي خودداري گرديد و گزيده منابع در همان متن كتاب ذكر شد كه توضيح آن در فهرست منابع آمده است. اگر توفيق يار گرديد و كتابي به عنوان منبع و مرجع اين درس تدوين گشت، تفصيل مطالب همراه ارجاع به مصادر به طور گسترده در آن جا ذكر خواهد شد.
تعداد زيادي از دوستان فاضل و اساتيد بزرگوار اوراق اين متن را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 20
پيش از چاپ مطالعه كردند و برخي در بعضي از دانشگاه ها تدريس نمودند و سپس توضيحات و پيشنهادهاي سودمندي را متذكر شدند كه از تمامي آن عزيزان سپاسگزارم. در صدر اين بزرگواران دو فرزانه هستند كه بر خود فرض مي دانم از آنان با عظمت و نيكي ياد نمايم؛ يكي دانشمند نادرالمثال جناب حجةالاسلام والمسلمين شيخ محمدرضا حكيمي كه خداوند عمر پربركتش را بلند گرداند، استاد پاره اي از اين اوراق را كريمانه و با دقت اعجاب انگيز از نظر گذراند و تذكرات بسيار ارزشمندي را ارائه داد. ديگري سرور مكرم جناب آقاي دكتر احمد احمدي كه توفيقش در خدمت به فرهنگ اين مرز و بوم افزون باد، با دقت خاص خويش كتاب را ملاحظه و اصلاحات مفيدي را اعمال كرد. اجر و پاداش همه اين دانشوران با صاحب كتاب باد.
بي شك همه اين نعمت ها لطف و مرحمت پروردگار بود كه بر حقير ارزاني داشت، پس در هر حال سپاس و تشكر از آن اوست.
قم- عيسي آباد
سيد علي ميرشريفي
شهريور 1385/ شعبان 1427
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 21
مقدمه
جزيرة العرب به صورت شبه جزيره اي است بزرگ كه به گفته اطلس السيرة النبويه/ 18 با مساحتي بيش از سه ميليون كيلومتر مربع در انتهاي جنوب غربي آسيا قرار دارد. از غرب به خليج عَقَبَه و درياي سرخ و از شرق به درياي عُمان و خليج فارس و از جنوب به خليج عدن و از شمال به سرزمين عراق و اردن (بادية الشام) محدود است. جزيرة العرب داراي سه بخش اصلي است؛ بخش مركزي كه وسيع ترين قسمت جزيرة العرب را تشكيل مي دهد و به صحراي عرب معروف است، بخش شمالي به نام حجاز است كه شهرهاي مهم مكه و مدينه در آن قرار دارد و بخش جنوبي كه شامل منطقه يمن است. جزيرة العرب داراي بيابان هاي خشك و بي آب است و به جز در برخي مناطق مانند يمن، طائف و مدينه كشاورزي رونق چنداني ندارد.
كار عمده ساكنان جزيرة العرب در صدر اسلام دامداري، بازرگاني و داد و ستد بود. چون اين منطقه بين كشورهاي آسيا و اروپا قرار داشت از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 22
نظر تجارت حائز اهميت بود. در روزگاران قديم چيني ها و هندي ها كالاهاي خود را از اين طريق به اروپا و مصر حمل مي كردند. وجود كعبه كه مطاف و مورد احترام مردم جاهليت بود اهميت آن را دو چندان مي كرد. با اين وصف جزيرة العرب منابع اقتصادي و درآمد قابل اعتنايي نداشت، به همين سبب هيچ يك از كشورگشايان آن روزگار مانند امپراتوري هاي روم و ايران، جز در برخي موارد، چشم طمع بدان ندوخته بودند.
دو طايفه بزرگ در جزيرة العرب زندگي مي كردند، قحطانيان در جنوب و عدنانيان در شمال. قحطانيان عرب اصيل بودند كه به آنان عرب عاربه مي گفتند و عدنانيان عرب مستعربه يعني عرب غير اصيل بودند، هر چند برخي از نويسندگان عرب مانند مؤلف اطلس السيرةالنبويه/ 24 در وجود عرب مستعربه تشكيك كرده و منكر آن شده اند و عصر حضرت ابراهيم (ع) را عصر عربي مي دانند. مردم اين سرزمين خصوصاً شمال آن خشن، متكبر، خونخوار و چپاولگر بودند و گاهي براي مسأله اي بسيار جزئي جنگي بس طولاني برپا مي داشتند. در جزيرة العرب به جز يمن، يمامه، عمان و بحرين نظام پادشاهي و حاكميت دولت مركزي وجود نداشت. حاكمان قسمتي از اين سرزمين همان رؤساي قبايل بودند كه تدبير امور به دست آنان انجام مي شد. در شهر مكه نيز سران طوايف در مسجدالحرام يا دارالنَّدْوَه انجمني تشكيل مي دادند و مشكلات بازرگاني، اختلافات قبيله اي و ديگر مسائل و معضلات را حل مي كردند. در هر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 23
طايفه اي از قريش رئيسي بود و به نوشته محمد بن حبيب بغدادي در كتاب المُنَمَّق/ 331 رياست قريش با عبد مناف بود و سپس به فرزندانش هاشم و عبدالمطلب رسيد. عبدالمطلب در فضل و بزرگواري و شرافت از همه بالاتر و برتر بود. يعقوبي 2/ 11 مي نويسد: قريش مي گفتند عبدالمطلب ابراهيم دوم است.
در حجاز جز همان پيمان هايي كه بين قبايل منعقد مي گشت و به موجب آن حقوق هر قبيله و وابستگان آن محترم شمرده مي شد قانون ديگري وجود نداشت و اگر فردي جزء قبيله اي نبود و يا پيوندي با ديگر قبايل نداشت كسي از او دفاع و حمايت نمي كرد. به طور طبيعي قبايل بزرگ تر از حقوق بيشتري برخوردار بودند و مي توان گفت زور و شمشير يگانه قانون آن ديار به شمار مي آمد.
گويند عرب هاي حجاز در قديم تابع دين حنيف يعني پيرو آيين حضرت ابراهيم (ع) بودند ولي بعدها به بت پرستي گرايش پيدا كردند. دين مسيح در نجران و آيين يهود در مدينه پيرواني داشت با اين وصف اين دو دين هم چندان رونقي نداشت. بنابه بعضي اقوال آيين صابئي، مانوي و زرتشتي در برخي قبايل عرب رواج داشته كه از نظر تاريخي چندان قابل اثبات نيست. به هر حال مقارن ظهور اسلام بيشتر مردم جزيرة العرب بت پرست بودند.
مردم حجاز به طور عموم از نظر سطح معلومات و فرهنگ تقريبا در حد صفر بودند و به طور نيمه وحشي زندگي مي كردند. توده اي از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 24
خرافات و افسانه سراپاي آنان را پوشانده بود تا آن جا كه دختران خود را زنده به گور مي كردند! قرآن در سورة تكوير آيه هشت و نه مي فرمايد: (وَإِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ* بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ) و آن گاه كه از دختر زنده به گور شده پرسيده شود كه به كدام گناه كشته شده است؟
اميرالمؤمنين علي (ع) در نهج البلاغه/ 68 مي فرمايد: «شما اي گروه عرب بدترين آيين را داشتيد و در بدترين سرزمين بوديد، در بين سنگ هاي سخت و مارهاي گزنده مي خوابيديد، آب تيره مي نوشيديد و غذاي ناگوار مي خورديد، خون يكديگر را مي ريختيد و پيوند خويشاوندي را قطع مي كرديد، بت ها در ميان شما برپا و گناهان سراپاي شما را فرا گرفته بود».
تمامي اين مشكلات، نابساماني ها و بي فرهنگي ها را قرآن در يك جمله كوتاه در آيه صدوسه آل عمران چنين بيان كرده است: (وَكُنْتُمْ عَلَي شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا) بر لب پرتگاهي از آتش بوديد كه خدا شما را از آن رهانيد. و از اين روست كه در آيه صد و شصت و چهار همين سوره نيز مي فرمايد:
(لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَي الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ).
هر آينه خداوند بر مؤمنان منّت نهاد آن گاه كه از خودشان فرستاده اي در ميانشان برانگيخت كه آيات او را براي شان مي خواند و پاكشان مي سازد و به آنان كتاب و حكمت مي آموزد، هر چند پيش از اين در گمراهي آشكار بودند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 25
ص:26
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 27
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- تاريخ ولادت پيامبر (ص) را بدانيم.
- به وقايع همزمان با ولادت پيامبر (ص) پي ببريم.
- با دوران شيرخوارگي پيامبر (ص) آشنا شويم.
- ماجراي پيمان جوانمردان را بدانيم.
- با سفر تجاري پيامبر (ص) به شام آشنا شويم.
- به چگونگي ازدواج پيامبر (ص) با حضرت خديجه (س) پي ببريم.
- تاريخ ولادت حضرت علي (ع) را بدانيم.
- چگونگي تأمين معاش پيامبر (ص) را بدانيم.
- از آيين پيامبر (ص) قبل از بعثت مطلع شويم.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 28
در اين درس دوران قبل از بعثت پيامبر را بررسي خواهيم كرد، به طوري كه از ولادت رسول خدا، دوران شيرخوارگي، كودكي، جواني، شغل و معيشت، آيين حضرت قبل از بعثت، ولادت اميرالمؤمنين علي (ع) و پرورش ايشان در كنار پيامبر مطلع شويم.
در اين كه رسول خدا محمد مصطفي (ص) در ماه ربيع الاول عام الفيل به دنيا آمده اختلافي نيست فقط اختلاف در روز آن است، اكثر قريب به اتفاق علماي شيعه روز جمعه هفدهم ربيع الاول را و عموم مورخان اهل سنت دوشنبه دوازدهم ربيع الاول را نوشته اند. البته از شيعيان كليني در كافي 1/ 439 و فَتّال نيشابوري در روضة الواعظين/ 52 دوازدهم ربيع الاول و به نقل المَواهِبُ اللَّدُنِّيه 1/ 75 و تاريخ الخميس 1/ 196 برخي از محدثان سني مذهب نيز هفدهم ربيع الاول را گفته اند.
ولادت رسول خدا مانند ديگر پيامبران هم چون حضرت موسي و عيسي (عليهما السلام) همراه با پاره اي از امور خارق العاده بود. به روايت يعقوبي 2/ 8 و طبرسي در اعلام الوري/ 11 شياطين از آسمان ها رانده شدند، طاق كسري شكاف برداشت و چند كنگره آن فرو ريخت، آتشكده فارس خاموش شد، بت ها همگي سرنگون شدند و نوري از وجود مقدس آن حضرت به سوي آسمان ساطع گشت و شعاع وسيعي را در فضا روشن كرد. حلبي 1/ 57 گويد نخستين جمله اي كه هنگام ولادت بر زبان آن حضرت جاري شد اين بود:
«اللهُ أَكْبَرُ، الْحَمْدُ للهِ كَثِيراً وَ سُبْحانَ اللهِ بُكْرَةً و أَصِيلًا».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 29
خدا بزرگ است، سپاس فراوان براي خداست و خداوند منزه است صبحگاهان و شبانگاهان.
اين امور زنگ خطري بود براي ستمگران، مژده اي براي ستمديدگان و بشارتي بر ظهور خاتم پيامبران و برچيده شدن بساط بت پرستي و شرك مشركان. مشهور مورخان مي گويند هنگامي كه آمنه بنت وَهْب به او باردار بود، شوهرش جناب عبدالله در راه بازگشت از سفر تجاري شام در مدينه پس از يك ماه بيماري درگذشت ولي يعقوبي 2/ 10 مي نويسد هنگام تولد پدرش زنده بود. گويند روز هفتم ولادت پيامبر جد وي عبدالمطلب گوسفندي سر بريد و طي مراسمي نام او را «محمد» گذاشت. وقتي پرسيدند چرا اين نام را براي او انتخاب كردي؟ پاسخ داد خواستم در آسمان و زمين ستوده باشد.
رسول خدا هفت روز نخست را از مادرش آمنه شير خورد، سپس او را به ثُوَيبَه كنيز ابولهب سپردند، او نيز مدت كمي به آن حضرت شير داد. آن گاه به روايت ديار بكري در تاريخ الخميس 1/ 223 بنابر رسم ديرين عرب كه خانواده هاي اعيان و اشراف و بانوان شرافتمند و بزرگوار براي فرزندان خود دايه مي گرفتند، يتيم عبدالمطلب را به حليمه سعديه سپردند و او كودك را همراه خود به صحرا برد. در اين كه چرا بزرگان مكه در آن روزگار فرزندان خود را به باديه مي فرستادند وجوهي گفته شده است:
الف. معمولًا دايه ها از زنان عشاير، بيابانگرد و باديه نشين بودند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 30
ب. فرزندان در صحرا شجاع، دلير و آزادفكر تربيت مي شدند.
ج. از آن جا كه عشاير بيابانگرد با بيگانه همنشيني نداشتند، زبانشان فصيح تر بود، از اين رو كودكان را به بيابان مي فرستادند تا زبان فصيح بياموزند. به روايت ابن اسحاق 1/ 176 خود حضرت نيز به اين امر اشاره كرده و فرموده است:
«أَنَا أَعْرَبُكُم، أَنَا قَرَشِيٌّ وَاسْتُرْضِعْتُ فِي بَنِي سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ».
من فصيح ترين شما هستم، چون هم قريشي هستم و هم در قبيله بني سعد شير خورده ام.
د. چون در شهر مكه وبا و ديگر بيماري هاي واگير شيوع داشت، نوزادان را براي حفظ سلامت به صحرا مي فرستادند.
ابن اسحاق 1/ 171 در خبري ضعيف نقل مي كند كه حليمه سعديه گفت: در سالي كه ما دچار خشكسالي شده بوديم با زنان بني سعد راهي مكه شديم تا نوزاد شيرخواره بگيريم. رسول خدا را به هر زني از زنان بني سعد كه عرضه مي كردند تا گفته مي شد يتيم است نمي پذيرفت، زيرا ما مي خواستيم از ناحيه پدر نوزاد به نوايي برسيم. هر يك از زنان بني سعد كودكي براي شير دادن گرفتند جز من، چون خوش نداشتم بدون نوزاد برگردم رفتم همان كودك يتيم را گرفتم و تنها چيزي كه مرا به گرفتن او واداشت همان بود كه جز وي كودكي نيافتم.
اين گزارش از جهت سند و متن داراي اشكال است. اما از نظر سند راوي آن جَهْم بن ابي جَهْم است. ذَهَبي در ميزان الاعتدال 1/ 426 گويد: جَهْم بن ابي جَهْم كه در سند ابن اسحاق واقع شده مجهول است و شناخته شده نيست. ضعف ديگر در سند مرسل بودن آن است كه مي گويد: «أَوْ
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 31
عَمَّنْ حَدّثَهُ عَنْهُ» كه معلوم نيست اين راوي چه كسي است. از نظر متن نيز داراي ايراد است، زيرا چگونه مي شود كه عبدالمطلب با آن شوكت و عظمت كه بزرگ مكه و قريش به شمار مي آمد و صدها نفر فقير و درمانده سر سفره او غذا مي خوردند و به اصطلاح درِ خانه اش بر روي مستمندان و بينوايان باز بود، نتواند اندك هزينه شيرخوارگي نوه خود را بپردازد. و انگهي از نظر معنوي زنان باديه نشين بايد افتخار مي كردند كه دايه نوزاد بزرگ ترين شخصيت قريش باشند. از اين روست كه برخي از بزرگان اهل سنت به توجيه آن پرداخته اند.
حلبي 1/ 92 مي نويسد: «من به روايتي برنخوردم كه در آن ذكر شده باشد حليمه و ديگر دايه ها به سبب فقر پيامبر، او را نپذيرفته باشند. از ابن حَجَر عَسْقَلاني استفتاء كردند و گفتند: برخي واعظان در منبر مطالبي را پيرامون ولادت رسول خدا نقل مي كنند كه موجب وهن آن حضرت است و با عظمت او سازگار نيست. نمونه اي از آن اين كه مي گويند هنگامي كه آن حضرت را به دايگان عرضه كردند آنان به لحاظ نداشتن مال از پذيرفتن او سرباز زدند. ابن حجر پاسخ داد: براي فرد هوشيار شايسته است كه آن بخش از خبر را كه موجب وهن و نقص اشخاص مي شود نقل نكند». مقصود ابن حجر اين است كه صدق آن قسمت خبر احراز نشده است.
نيز اين كه در بعضي نقل ها از قول حليمه آمده است: «نِساءُ بَني سَعْدٍ سَبَقْنَ إِلي مَراضِعِهِنَ» زنان بني سعد جلوتر از ما نزد شيرخوارهاي شان رفتند، مي رساند كه معمولًا دايه ها از خانواده هايي كه با آنان آشنايي و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 32
نوعي پيمان داشتند شيرخواره مي گرفتند. از اين روست كه به نقل استيعاب 4/ 84 ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب نيز نزد حليمه شير خورده و حمزه (ع) نيز به گفته امتاع الاسماع 4/ 6 در بين طايفه بني سعد شير نوشيده بود. وانگهي اعيان و اشراف مكه چنين نبودند كه نوزادان عزيز خود را به دايه هاي ناشناخته بسپارند. پس اين كه حليمه مي گويد زنان طايفه بني سعد سراغ شيرخوارگان خود رفتند، يعني از همان ابتدا نزد طوايف و خانواده هاي آشناي خود رفتند نه اين كه نوزاد عبدالمطلب را به آنان عرضه كرده و آنان نپذيرفته باشند.
گزارش اين واقعه بدون پيرايه در مناقب ابن شهر آشوب 1/ 32 از زبان حليمه چنين آمده است: «خشكسالي در صحرا روي آورد و مشكلات ما را روانه شهر ساخت. من وارد مكه شدم، زنان قبيله سعد جلوتر از ما نزد شيرخوارهاي شان رفتند. من سراغ شيرخواره اي را گرفتم مرا راهنمايي كردند نزد عبدالمطلب و گفتند او را نوزادي است كه نياز به دايه دارد. نزد او رفتم. گفت من كودك يتيمي دارم نامش محمد است. آن گاه وي را همراه خود به بيابان بردم».
ميرخواند در روضه الصفا 3/ 1055 از قول حليمه گويد كه هفت روز در مكه توقف كرديم و در اين ايام حضرت آمنه از غرايب و شگفتي هاي دوران حمل و هنگام ولادت فرزند خود سخن مي گفت.
گويند قبيله بني سعد در منطقه حُنَين مي زيستند، فرزند عبدالله (ع) چندين سال در اين ديار به سر برد. از همان لحظه كه حليمه او را تحويل
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 33
گرفت آثار خير و بركت از آن حضرت نمايان شد و خشكسالي از سرزمين بني سعد رخت بربست.
به روايت تاريخ الخميس 1/ 225 حليمه درمورد خصوصيات كودك قريش مي گويد: هيچ چيز نزد او مبغوض تر از اين نبود كه بدنش نمايان شود، وقتي لباسش را از بدنش درمي آوردم فرياد مي زد تا آن كه او را مي پوشاندم. هرگز گريه نكرد و هيچ گاه بداخلاقي ننمود. روزي از من خواست اجازه دهم همراه برادرانش به صحرا برود. من او را تميز و آماده رفتن نمودم و گردنبندي از مهره هاي يمن براي محافظت بر گردنش آويختم. او خشمگين شد و گردنبند را پاره كرد و كنار انداخت و گفت: «مادر جان دست نگهدار! با من كسي است كه مرا محافظت مي كند».
به روايت ابن اسحاق 1/ 173 پس از دو سال كه دوران شيرخوارگي پيامبر تمام شد حليمه او را به مكه نزد مادرش آمنه آورد ولي تمايل نداشت وي را به خانواده اش بسپارد، چون باعث خير و بركت در زندگيشان بود. آمنه به حليمه گفت من از وبا بر فرزندم بيمناكم او را ديگر بار به صحرا بازگردان. حضرت مدت پنج سال در باديه به سر برد. سپس حليمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.
به روايت ابن اسحاق 1/ 177 رسول خدا (ص) شش ساله بود كه همراه مادرش آمنه براي ديدار اقوام و دايي هاي خود به يثرب رفت. آمنه در بازگشت از مدينه در ابْواء درگذشت و پيامبر همراه امُ ايمَن كنيز پدرش به مكه آمد و از اين به بعد نزد جد خود عبدالمطلب زندگي كرد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 34
براي عبدالمطلب فرشي كنار خانه كعبه مي گستراندند و فرزندانش اطراف آن مي نشستند. به سبب جلالت و عظمت عبدالمطلب هيچ يك از فرزندان او حق نداشت روي آن بنشيند. نوزاد عبدالله وقتي مي خواست روي آن فرش بنشيند، عموهايش مانع مي شدند. عبدالمطلب مي فرمود: پسرم را رها كنيد به خدا سوگند كه آينده درخشاني دارد.
فرزند عبدالله هشت ساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت، او سرپرستي نوه خود را به فرزندش ابوطالب كه با عبدالله از يك مادر بودند سپرد. از اين پس ابوطالب با فداكاري و از جان گذشتگي و ايثار از آن حضرت سرپرستي و حضانت نمود.
ابوطالب تصميم گرفت براي تجارت به شام برود. به روايت ابن اسحاق 1/ 191 و شيخ صدوق در كمال الدين/ 187 هنگام حركت كاروان، پيامبر نگاه حسرت آميزي به عمو كرد. نگاه هاي آن حضرت چنين حكايت داشت كه جدايي براي او مشكل است. ابوطالب فرمود: به خدا سوگند تو را همراه خود مي برم، هيچ گاه نه تو از من جدا خواهي شد و نه من از تو. كاروان قريش به شهر بُصْري در پانزده فرسخي شام رسيد. بَحيراي راهب به نام سَرْجِس از قبيله عَبْدُالْقَيس كه نصراني و در آن جا ديرنشين بود وقتي ديد لكه ابري بر سر كاروان قريش سايه افكنده است غذايي تهيه نمود و آنان را دعوت كرد. قريشيان گفتند اي بَحيرا ما بارها از اين جا عبور كرديم ولي تو چنين كاري نكردي! او گفت راست مي گوييد ولي اين بار شما ميهمان من هستيد و من مي خواهم از شما
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 35
پذيرايي كنم. همه آمدند جز رسول خدا (ص) كه نزد كالاي كاروان ماند. بحيرا پرسيد كس ديگري نيست؟ گفتند: فقط يك نوجوان نزد اسباب و اثاث كاروان مانده است. گفت او را نيز با خود بياوريد تا همراه شما غذا بخورد. حضرت را آوردند، بحيرا او را به دقت مشاهده كرد. پس از صرف غذا خطاب به وي گفت: تورا به حق لات و عُزّي سوگند مي دهم آن چه را مي پرسم پاسخ گويي. رسول خدا (ص) فرمود:
«لا تَسْأَلْنِي بِاللّاتِ وَالْعُزّي فَوَ اللهِ ما أَبْغَضْتُ شَيْئاً قَطُّ بُغْضَهُما».
مرا به لات و عزّي سوگند مده كه به خدا سوگند هيچ چيز نزد من مانند آن دو مبغوض نيست.
آن گاه سؤالاتي كرد و پيامبر پاسخ گفت، سپس رو كرد به ابوطالب و گفت اين جوان چه نسبتي با تو دارد؟ گفت: فرزند من است. بَحيرا گفت پدر او نبايد زنده باشد. ابوطالب گفت برادرزاده من است. آن گاه بَحيرا گفت او را به سرزمين خودش بازگردان و از يهود بر او برحذر باش كه اگر او را بشناسند آزار مي دهند، اين برادرزاده ات آينده بس درخشاني دارد. ابوطالب كار تجارت خود را شتابان انجام داد و به مكه بازگشت. تِرْمِذي 5/ 551 گويد: ابوطالب پس از سفارش بَحيرا برادرزاده خود را همراه ابوبكر و بِلال به مكه بازگرداند و به نقل طبرسي/ 19 از ابن اسحاق قصيده اي نيز در اين باره سرود.
برخي از مورخان مانند ذهبي در تاريخ الاسلام 1/ 57، ابن كثير در السيرة النبويه 1/ 247، ابن حجر در اصابه 1/ 177 و ديگران در صحت اين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 36
گزارش تشكيك كرده اند. بيشتر ايراد آنان درباره بازگشت حضرت همراه ابوبكر و بِلال است. آنان مي گويند در آن تاريخ ابوبكر نه ساله بوده و بلال از او كوچك تر و يا به قول ذهبي هنوز به دنيا نيامده بود، پس چگونه مي شود كه ابوطالب پيامبر را همراه آنان به مكه بازگردانده باشد. اين اشكال بر متن روايت تِرْمِذي وارد است اما به روايت ابن اسحاق و صدوق كه قسمت ابوبكر و بلال را ندارند وارد نيست.
مرحوم هاشم معروف حسني لبناني در سيرة المصطفي 1/ 55 به نقد اين گزارش پرداخته است. بعضي از محققان نيز گويا به لحاظ اين كه برخي از مستشرقان گفته اند حضرت محمد (ص) تعاليم خود را در همين مسافرت از بحيرا فرا گرفت در اصل وجود بحيرا تشكيك كرده اند. نكته قابل توجه اين كه اگر برخي پيرايه هاي گزارش قابل پذيرش نباشد دليل نمي شود كه اصل روايت جعلي باشد.
عرب هاي جاهلي چهار ماه از سال؛ رجب، ذي القعده، ذي الحجه و محرم را محترم مي شمردند و جنگ در آن را حرام مي دانستند. به نقل زَمَخْشَرِي در كشّاف 2/ 269 اين حكم از بقاياي دين حنيف ابراهيم (ع) بوده است. گويند در طول تاريخ عرب چهار بار اين قانون شكسته شد و چهار جنگ بزرگ در ماه هاي حرام رخ داد. چون اين كار قانون شكني و هتك حرمت ماه هاي حرام بود «فِجار» نام گرفت كه به معناي فجور و حرمت شكني است. آخرين جنگ هاي فِجار بين قريش و هَوازِن درگرفت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 37
كه چهار سال طول كشيد. به نقل ابن اسحاق 1/ 198 پيامبر در اين جنگ شركت كرد و چون كودك بود تير به دست عموهاي خود مي داد.
اين مضمون از طريق اهل سنت نقل شده ولي گويا در منابع شيعي نيامده است. وانگهي بر اساس قرايني اين حضور بعيد به نظر مي رسد، زيرا اولًا از نظر كلامي پيامبر قبل از بعثت نيز معصوم بوده و شركت او در جنگي كه فسق و فجور شمرده مي شده بسيار بعيد است. ثانياً يعقوبي 2/ 15 در يك نقل مي نويسد: ابوطالب كه در آن دوران سرور بني هاشم بود نگذاشت احدي از بني هاشم در آن شركت كند و گفت: اين ستم و تجاوز و قطع پيوند خويشاوندي و حلال شمردن ماه حرام است، نه من در آن شركت مي كنم و نه احدي از خاندانم.
به روايت ابن اسحاق 1/ 140 حدود بيست سال قبل از بعثت شخصي از قبيله زُبَيد متاعي براي فروش به مكه آورد، عاص بن وائل، پدر عمرو عاص متاع او را خريد ولي پول آن را نپرداخت. مرد زُبيدي از قريش ياري طلبيد اما كسي به فرياد او نرسيد. آن گاه بر فراز كوه ابوقُبيس رفت و با خواندن اشعار جانسوز و فريادهاي جانكاه مردم را به ياري فرا خواند. عده اي از طايفه بني هاشم و بني زُهْرَه و بني تَيم در خانه عبدالله بن جُدْعان كه از سالمندان و بزرگان مكه بود جمع شده و عهد و پيمان بستند كه با هم متحد شوند و هميشه ياور مظلوم و دشمن ظالم باشند و حق ستمديده را از ستمگر بستانند. سپس نزد عاص بن وائل رفتند و حق مرد زُبيدي را گرفته و به وي پرداختند. رسول خدا (ص) نيز در اين پيمان شركت جست
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 38
و بعدها مي فرمود:
«لَقَدْ شَهِدتُ فِي دارِ عَبْدِاللهِ بْنِ جُدْعانَ حِلْفاً ما أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهِ حُمْرَ النَّعَمِ وَلَوْ أُدْعِيَ بِهِ فِي الإِسْلامِ لأَجَبْتُ».
در خانه عبدالله بن جُدْعان در پيماني شركت كردم كه دوست نداشتم به جاي آن شتران سرخ موي داشته باشم. اگر هم اينك در دوران اسلام نيز مرا بدان فرا خوانند هر آينه اجابت مي كنم.
اين پيمان كه به نام «حِلْفُ الْفُضُول» معروف است چنان عميق و مستحكم و مطابق فطرت پاك بشر بود كه ضمانت اجرايي آن در نسل هاي بعد نيز برقرار بود.
محمدبن عبدالله (ص) به جواني رسيد، با گذر ايام صداقت و امانتداري او بر همگان آشكارتر گرديد و چنان به راستي و درستي مشهور شد كه «صادق» و «امين» قريش لقب گرفت و به نقل ابن سعد در طبقات 1/ 157 مردم در حل اختلافات خويش به او رجوع مي كردند.
ابن سعد 1/ 129 گويد: ابوطالب به برادرزاده خود پيشنهاد كرد تا با مال التجاره حضرت خديجه همراه كاروان بازرگاني قريش به شام برود و از اين راه كمك هزينه اي براي زندگيشان فراهم گردد. گفتگوي ابوطالب و برادرزاده اش به اطلاع خديجه رسيد. او فردي را نزد پيامبر (ص) فرستاد و گفت اگر سرپرستي تجارت مرا بر عهده گيري حاضرم دو برابر آن چه ديگران مي دهند بپردازم، پيامبر پذيرفت. آن گاه خديجه مَيسَرَه غلام خود را فرستاد و سفارش كرد تا گوش به فرمان پيامبر (ص) باشد و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 39
احترام حضرت را در هر حال مراعات كند. عموهاي پيامبر نيز سفارش وي را به اهل كاروان نمودند. كاروانيان به شام رسيدند و كالاي خود را مبادله كردند. هنگام معامله بين حضرت و فردي اختلاف پيش آمد، مرد شامي گفت به لات و عزّي سوگند ياد كن. پيامبر فرمود:
«ما حَلَفْتُ بِهِما قَطُّ وَ إِنّي لأَمُرُّ فَأُعْرِضُ عَنْهُما».
من هرگز به آن دو سوگند ياد نكرده ام، هرگاه بر آن ها عبور كنم روي خود را برمي گردانم.
آن گاه هنگام بازگشت به مكه در نزديكي شهر بُصْري زير سايه درختي نشست نَسْطُوراي راهب كه به گفته آثار احمدي/ 68 جانشين بَحيرا بود با وي ملاقات و از مَيسَرَه غلام خديجه درباره او سؤالاتي كرد. آن گاه در پايان به رسالت خاتم پيامبران بشارت داد و گفت زير سايه اين درخت جز پيامبر نمي نشيند. البته برخي از نويسندگان در صحت اين مطلب تشكيك كرده اند.
پيامبر در سفر تجاري خود سود مناسبي به دست آورد. مَيسَرَه با كسب اجازه از حضرت زودتر نزد خديجه آمد و درايت و امانتداري وي را بازگو كرد. از همين رهگذر بود كه حضرت خديجه (س) به ازدواج با آن حضرت تمايل پيدا كرد.
در پايان اين بحث تذكر اين نكته مناسب است. اين كه در برخي نقل ها آمده است رسول خدا اجير خديجه بود، صحيح به نظر نمي رسد، زيرا اولًا ابن اسحاق 1/ 199 تصريح كرده است كه خديجه اشخاص را به كار مي گرفت و مال التجاره خود را به مضاربه مي داد. ابوطالب هم فرمود: مردم با اموال خديجه (س) تجارت مي كنند، شما هم بيا چنين كن.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 40
ثانياً يعقوبي 2/ 20 از قول عمار ياسر نقل مي كند كه گفت: من از همه مردم از ازدواج رسول خدا با خديجه آگاه ترم، من با آن حضرت دوست بودم، اين كه مردم مي گويند خديجه وي را به اجيري گرفت صحيح نيست، او هرگز اجير احدي نشد. آري، موقعيت خانوادگي و شرافت و بزرگي خاندان بني هاشم نيز گزارش يعقوبي را تأييد مي كند.
حضرت خديجه دختر خُويلد بن اسد بن عبدالعزّي از اشراف مكه و زني خردمند، هوشمند، بادرايت، پارسا و پاكدامن بود و بهترين زن قريش به شمار مي آمد تا آن جا كه در دوران جاهليت به «طاهره» و «سيده قريش» مشهور گرديد. خديجه گويا از طريق ارث پدر و تجارت ثروت زيادي به دست آورده بود. گويند او قبلًا دو شوهر كرده بود و هر دو زندگي را بدرود گفته بودند. با اين وصف خديجه هم چنان شاداب و جوان بود و خواستگاران بسيار داشت ليكن به تمامي آنان پاسخ منفي داده بود. طاهره قريش فقط به يك نقطه نظر داشت و او امين قريش بود، چون كسي جز سيد قريش كفو و همتاي سيده قريش نبود. آري، خديجه به روايت طبرسي/ 36 از اخباري كه از يهود و بَحيرا به او رسيده و مطالبي كه از آمنه مادر حضرت شنيده بود و با درايت و پرهيزكاري كه داشت دريافته بود كه محمد (ص) آينده اي بس درخشان و با معنويت دارد.
ابن سعد 1/ 131 گويد: هنگامي كه پيامبر از تجارت شام بازگشت خديجه دوست خود، نفيسه دختر مُنْيه را نزد او فرستاد تا مسائلي را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 41
بپرسد. نفيسه نزد پيامبر آمد و پرسيد چرا ازدواج نمي كني؟ پاسخ داد: «چيزي ندارم كه با آن ازدواج كنم.» نفيسه گفت: اگر اين مانع برطرف گردد و از تو دعوت شود با كسي كه داراي زيبايي و مال و شرف و هم شأن توست ازدواج كني مي پذيري؟ پرسيد: «او كيست؟» گفت: خديجه. حضرت پذيرفت. نفيسه موافقت پيامبر را به اطلاع خديجه رساند. به روايت ابن اسحاق 1/ 200 خديجه به حضرت پيام فرستاد و گفت: پسرعمو من خواهان ازدواج با تو هستم، چون خويشاوند مني و در بين خاندانت بزرگوار، امانتدار، خوش خلق و راستگويي. رسول خدا (ص) موضوع را با عموي خود ابوطالب در ميان گذاشت و از او نظرخواهي كرد. او نيز اين كار را پسنديد. آن گاه همراه وي و ديگر عموها راهي خانه خديجه شد. مجلس عقد در منزل خديجه تشكيل شد. وكيل داماد عمويش ابوطالب و نماينده عروس پسرعمويش وَرَقَة بن نَوْفَل بود.
به روايت يعقوبي 2/ 20 و كليني 5/ 374 جناب ابوطالب خطبه عقد را چنين خواند: «سپاس مخصوص پروردگار اين خانه است، آن كه ما را از نسل ابراهيم و فرزندان اسماعيل قرار داد و در حرم امن سكونت بخشيد و ما را داوران مردم قرار داد و شهري را كه در آن هستيم براي ما مبارك گرداند. به راستي كه اين برادرزاده من با هيچ يك از مردان قريش سنجيده نشود جز آن كه از آنان برتر است و با هيچ مردي مقايسه نگردد جز آن كه از او عظيم تر است، در بين خلق همانندي ندارد. گرچه مال كم دارد ولي مال رزقي است بي دوام و سايه اي است ناپايدار. او و خديجه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 42
خواستار يكديگر هستند. ما نزد تو آمديم تا او را با رضا و به دستور خودش نزد شما خواستگاري كنيم. مهر هر مقدار بخواهيد، نقد و نسيه آن برعهده من است. به پروردگار اين خانه سوگند او آينده اي درخشان و آييني فراگير و ديدگاهي عميق دارد».
كليني 5/ 375 گويد: سپس ورقه لب به سخن گشود، ولي هيبت مجلس او را گرفت، لكنت زبان پيدا كرد و نتوانست پاسخ ابوطالب را بدهد. خديجه گفت: اي عمو گرچه شما در امر شهود از خودم به من سزاوارتري ليكن (در تمام امور) از من به خودم سزاوارتر نيستي. اي محمد! من خودم را همسر تو قرار دادم و مهر را نيز خودم از مالم مي پردازم. بگو عمويت شتري نحر كند و وليمه اي تهيه كند و تو در كنار همسرت قرار بگير. در اين هنگام شخصي گفت شگفتا مهر بر دوش زنان است! ابوطالب به شدت خشمناك شد و از جاي برخاست و گفت: اگر مردان همانند اين برادرزاده من باشند آنان به گران ترين قيمت و بزرگ ترين مهر خواستگاري خواهند شد اما اگر مثل شما باشند جز با مهري گران همسر آنان نشوند.
با اين حال ابن اسحاق 1/ 201 مي گويد: رسول خدا (ص) بيست شتر جوان از اموال خود به مهر خديجه درآورد. قَسْطَلاني نيز در المواهب اللدنيه 1/ 403 گويد: پيامبر دوازده اوقيه طلا به خديجه مهر داد. باري، ابوطالب شتري نحر كرد و رسول خدا بر همسر خويش وارد شد. پس از ازدواج ثروت خديجه در اختيار رسول خدا قرار گرفت ولي آن حضرت ديگر هيچ گاه تجارت نكرد، چرا كه در پي جمع آوري و ازدياد ثروت نبود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 43
بنابر قول مشهور رسول خدا هنگام ازدواج بيست و پنج و خديجه چهل ساله بود. پيامبر با خديجه بيست و پنج سال زندگي كرد و تا او زنده بود با هيچ زني ازدواج نكرد. از زنان خود فقط از خديجه فرزند داشت دو پسر قاسم و عبدالله و چهار دختر زينب، رقيه، كلثوم و حضرت فاطمه. فرزند ديگر او ابراهيم از كنيز خود ماريه قبطيه بود. هنگام رحلت تمامي فرزندان او جز فاطمه زهرا (س) از دنيا رفته بودند.
در پايان اين بحث يادآوري دو مطلب ضروري است:
الف. در پاره اي از منابع آمده است رسول خدا (ص) به سبب يتيمي و تهيدستي كفو و همتاي خديجه (س) به حساب نمي آمد، به طوري كه وقتي خديجه به ابوطالب ازدواج با برادرزاده اش را پيشنهاد كرد ابوطالب در مقام تعجب گفت مرا مسخره نكن! اين سخن دروغي بيش نيست، زيرا موقعيت خانوادگي رسول خدا و شأن و شخصيت اجتماعي آن حضرت به مراتب بالاتر از حضرت خديجه و اموال او بود.
ب. همان گونه كه گذشت بنابر قول مشهور مورخان و محدثان حضرت خديجه قبلًا دو بار شوهر كرده بود. اما در مقابل اين قول در بين پيشينيان، علي بن احمد كوفي در الاستغاثه 1/ 70 مخالف اين نظر است و مي گويد خديجه قبلًا شوهر نكرده بود. دليل او يك استحسان عرفي و برداشت شخصي است، او مي گويد مورخان اجماع دارند بر اين كه اشراف و بزرگان قريش همه از خديجه خواستگاري كردند، ولي او هيچ يك را نپذيرفت. پس چگونه ممكن است ازدواج با اعرابي را پذيرفته باشد. اگرچه اين ادعا يك استحسان و استنباط نسبتاً خوب و نكته قابل تأمّلي است ليكن هيچ گونه نصّي دال بر آن در دست نيست. وانگهي بعيد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 44
است زني در آن روزگار تا چهل سالگي شوهر نكند. علي بن احمد كوفي در ادامه افزوده است: زينب و رقيه نيز دختران هاله خواهر خديجه بودند، چون در خانه خديجه پرورش يافتند به رسول خدا (ص) نسبت داده شدند. اين نكته نيز برخلاف نصوصي است كه تصريح دارد بر اين كه آنان دختران پيامبر بودند. باري، تا دليل قاطع و نصّي صريح بر اين مدعا نباشد، نمي توان از ظاهر نصوص و روايات مشهور دست برداشت.
ابن اسحاق 1/ 204 مي گويد: يك سال قريش براي آن كه ديوارهاي كعبه را مرتفع تر كنند و بر آن سقف بزنند كعبه را خراب كردند. به روايت يعقوبي 2/ 19 بر اثر سيل كعبه ويران شد و قريش تصميم گرفتند آن را تعمير كنند. ابوطالب (ع) گفت: از كسب پاك و حلال انفاق كنيد، مالي را كه از راه ستم و تعدي به دست آمده نياوريد، اموالي بياوريد كه در حلال و پاك بودن آن شك نداشته باشيد. قريش نيز چنين كردند. كار تعمير كعبه كه به پايان رسيد و ديوار آن بالا رفت و نوبت به نصب حجرالاسود رسيد، هر يك از سران قبايل خواهان نصب آن بودند تا از اين راه افتخاري نصيبشان گردد. اختلاف شديد شد و كار به جاي حساس و خطرناك رسيد، بني عبدالدار تشتي پر از خون آوردند و با بني عدي دست در آن فرو بردند و پيمان بستند تا پاي جان ايستادگي كنند! چهار روز كار به همين منوال گذشت تا آن كه پيرمرد قريش ابواميه حذيفة بن مغيره مخزومي چاره انديشي كرد و گفت: اي گروه قريش نخستين كسي كه از اين در مسجد وارد شد او در اين كار داور باشد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 45
همه پذيرفتند و منتظر نشستند. چشم ها به سوي در دوخته شد و دلهره همه را فرا گرفت. ناگهان پيامبر وارد شد و همه با شادي فرياد زدند: اين محمد، امين قريش است و ما به داوري او راضي هستيم.
آنگاه از حضرتش خواستند تا در اين باره داوري كند. رسول خدا عباي شامي خود و بنابر قول ديگر پارچه اي پهن كرد و حجرالاسود را روي آن گذاشت سپس به چهار نفر از سران طوايف قريش فرمود هر يك گوشه اي از آن را بگيرند و به پاي ديوار بياورند. وقتي نزديك ديوار آوردند با دست خود سنگ را در جايگاهش نصب كرد و به اين گونه سنگ مقدس را دستي مقدس و پاك بر جاي خود نهاد، چون به نقل تفسير صافي 1/ 358 حجرالاسود را بايد معصوم نصب كند. اين خواست خداوند حكيم بود كه خاتم انبيا محمد مصطفي (ص) آن را در جاي خود قرار دهد.
كليني 1/ 452 از امام جعفر صادق (ع) روايت كرده است: «هنگام تولد پيامبر فاطمه بنت اسد نزد شوهرش ابوطالب (ع) آمد تا او را به ولادت پيامبر (ص) بشارت دهد. ابوطالب گفت: روزگاري صبر كن تو را به فرزندي مانند وي بشارت مي دهم، جز آن كه او پيامبر نيست» و در روايتي ديگر گفت: «تو نيز وصي و ياور وي را به دنيا خواهي آورد».
اميرالمؤمنين (ع) در سيزدهم رجب سال سي ام فيل، ده سال قبل از بعثت در خانه كعبه به دنيا آمد. دوران شيرخوارگي كه گذشت و كودكي سه چهار ساله شد او را براي تربيت به رسول خدا سپردند. قاضي نعمان مصري
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 46
در شرح الاخبار 1/ 188 گويد: رسم ديرين عرب بر اين بود كه اشراف و بزرگان هنگامي كه فرزندشان كمي رشد مي كرد براي تربيت و تأديب به شخصيت بزرگي از اشراف دودمان خود مي سپردند تا او را نيك ادب كند.
محمد بن ظَفَر نيز در كتاب انباء نُجباءِ الابناء/ 49 داستاني نقل مي كند كه علي (ع) در دوران كودكي هميشه در خانه پيامبر به سر مي برد، روزي ابوطالب ناراحت شد و گفت سر سفره اي كه علي نباشد غذا نمي خورم. فاطمه بنت اسد جعفر را فرستاد خانه پيامبر علي را آورد ولي كودك ناراحت بود و غذا نمي خورد و بهانه خانه رسول خدا را مي گرفت. در اين هنگام ابوطالب گفت: «به خدا سوگند او محمد را بر ما ترجيح مي دهد. وي را نزد محمد بفرست و از اين پس مانع او مشو، اميد است در آينده محمد به كمك او سران قريش را در هم كوبد».
اين كه ابن اسحاق 1/ 262 نوشته است اين كار رسول خدا براي كمك كردن به هزينه زندگي ابوطالب بود صحيح به نظر نمي رسد، زيرا اولًا ابوطالب شش فرزند داشت و در عرف آن زمان شش فرزند زياد نبود. ثانياً ابوطالب با آن كه توانگر نبود ولي از عهده مخارج فرزندان خود برمي آمد. درِ خانه او بر روي تمامي درماندگان و بينوايان و مساكين باز بود تا آن جا كه به نوشته يعقوبي 2/ 14 اميرالمؤمنين (ع) فرمود:
«أَبي سادَ فَقِيراً وَ ما سادَ فَقِيرٌ قَبْلَهُ»
پدرم در حالي كه تنگدست بود سروري كرد و پيش از او هيچ تنگدستي سروري نيافت.
ثالثاً اين گونه كمك كردن به شخص محترمي چون ابوطالب چندان خوشايند نيست. رابعاً بين پسران ابوطالب ده سال فاصله سني بود. لذا در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 47
دوران كودكي علي (ع) فرزندان ديگر ابوطالب بزرگ بودند و نيازي به سرپرستي نداشتند.
از سخنان اميرالمؤمنين در خطبه قاصعه نهج البلاغه/ 300 استفاده مي شود كه قرار گرفتن ايشان در كنار رسول خدا امري عادي نبوده بلكه حكمتي الهي داشته است تا آن كه امامت در كنار رسالت قرار گيرد، زيرا امامت متمم رسالت است. به فرض كه موضوع خشكسالي و قحطي و كمك به ابوطالب صحيح باشد، اين يك روي سكه بوده ولي در آن روي سكه نكته عميق ديگري بوده است. شايد علت ظاهري رفتن علي به خانه حضرت محمد (ص) مسأله مادي بوده اما علت حقيقي آن يك نكته معنوي و فراتر از امور عادي بوده است.
رسول خدا (ص) دوران نوجواني را در منزل عموي خويش ابوطالب (ع) گذراند و ضمن كمك به ايشان به كار تجارت و كسب مي پرداخت. ابن جوزي در الوفا باحوال المصطفي 1/ 142 گويد: سائب بن ابي سائب از دوستان قديم و شريك تجاري پيامبر بود كه در دوران نوجواني باهم به طور شراكت تجارت مي كردند. هنگامي كه مكه فتح شد سائب به ملاقات حضرت آمد. پيامبر از ديدار دوست ديرين و شريك تجاري خود بسيار شادمان شد و فرمود:
«مَرْحَباً بِأَخِي و شَرِيِكي، كانَ لا يُدارِي و لا يُمارِي».
خير مقدم به برادرم و شريكم كه در معامله درستكار و خوشرفتار بود.
طبق نقل ابن سعد در طبقات 1/ 125 پيامبر چوپاني نيز مي كرده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 48
نويسندگان سيرة المصطفي/ 61 و الصحيح من سيرة النبي الاعظم 2/ 98 در اين گزارش تشكيك كرده اند. با اين وصف شباني حضرت قابل انكار نيست. گويا چوپاني ايشان همان گونه كه به روايت ابن سعد 1/ 126 خود حضرت فرموده است: «أَنَا أَرْعَي غَنَمَ أَهْلِي» گوسفندان بستگانم را مي چراندم، محدود و براي خاندان خود بوده است.
اما بعد از ازدواج با حضرت خديجه و پس از بعثت، در دوراني كه در مكه بود از اموال همسرش استفاده مي كرد و بيشتر در حال عبادت و تفكر و در انديشه اصلاح امت بود. هر چند از روايتي كه ابن سعد 1/ 126 نقل مي كند چنين استفاده مي شود كه آن حضرت تا زمان بعثت شباني را رها نكرده است. به گفته سهيلي در الرَّوْضُ الانُف 7/ 103 هزينه زندگي پيامبر در مدينه از سه راه تأمين مي شد؛ خالصه يعني سهمي كه به عنوان فرمانده سپاه از غنايم براي خود برمي داشت، هدايايي كه به آن حضرت اهدا مي شد و يك پنجم از خمس غنايم جنگي.
به نقل ابن اسحاق 2/ 165 صدقات و مخارج عمومي حضرت نيز از اموال مُخَيريق عالم يهودي بود كه ثروت كلان و نخلستان هاي زيادي داشت، او مسلمان شد و در جنگ احد به شهادت رسيد، قبل از شهادت وصيت كرد اموال او در خدمت پيامبر قرار گيرد تا در هر راهي كه مي خواهد و صلاح مي داند به مصرف برساند.
ترديدي نيست كه محمد بن عبدالله (ص) از لحظه اي كه چشم به جهان گشود تا آن لحظه كه چشم از جهان فرو بست جز خداوند يكتا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 49
را نپرستيد. پدران و اجداد او نيز همه موحد و خداپرست بودند. اما درباره اين كه آيين آن حضرت پيش از بعثت چه بوده، آراي مختلفي ارائه شده است. برخي گويند متعبد به ديني نبوده است، گروهي گويند پيرو آييني بوده ولي در اين كه آن آيين دين حضرت نوح، ابراهيم، موسي يا عيسي (عليهم السلام) بوده اختلاف دارند. برخي نيز در اين مطلب توقف كرده و گفته اند هر دو امر ممكن است و ترجيحي نيز در بين نيست. بزرگان اهل سنت و دانشمندان شيعه در اين باره به تفصيل سخن گفته اند.
از مجموع مباحثي كه در اين زمينه مطرح شده است اين نكته به دست مي آيد كه رسول خدا (ص) قبل از بعثت نيز زمينه و درجاتي از مقام نبوت را دارا بوده و با تعبّد به دين خود كليات احكام آن را انجام مي داده ولي مأمور به تبليغ نبوده است، به اصطلاح به نوعي نبي بوده است نه رسول، دلايل و شواهد زيادي بر اين مدعا موجود است. ابن سعد در طبقات 1/ 148 نقل مي كند شخصي از رسول خدا (ص) پرسيد:
«مَتي كُنْتَ نَبِيّاً؟».
چه زماني پيامبر بودي؟
اصحاب گفتند: ساكت! ساكت! پيامبر فرمود: «دَعُوهُ» رهايش كنيد. آن گاه خطاب به آن شخص فرمود:
«كُنْتُ نَبِيّاً و آدَمُ بَيْنَ الرُّوحِ وَالْجَسَدِ».
من پيامبر بودم درحالي كه آدم بين روح و جسد به سر مي برد.
كنايه از اين كه هنوز خلقت آدم كامل نشده بود. هم چنين به روايت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 50
دلائل النبوة ابونعيم اصفهاني/ 42 فرمود:
«كُنْتُ أَوَّلَ النَّبِيِّينَ فِي الْخَلْقِ وآخِرَهُمْ في الْبَعْثِ».
من نخستين پيامبران در خلقت و آخرينِ آنان در بعثت بودم.
اميرالمؤمنين در نهج البلاغه/ 200 مي فرمايد:
«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ (ص) مِنْ لَدُنْ أَنْ كانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكارِمِ وَ مَحاسِنَ أَخْلاقِ الْعالَمِ لَيْلَهُ ونَهارَهُ».
هنگامي كه پيامبر (ص) از شير گرفته شد خداوند بزرگ ترين فرشته از فرشتگانش را همنشين او گردانيد تا شبانه روز وي را به راه هاي بزرگواري و اخلاق نيك جهان رهنمون سازد.
اين مضمون در منابع اهل سنت نيز از جمله در بهجة المحافل 1/ 58 آمده است.
به روايت احتجاج طبرسي 1/ 133 حضرت فاطمه نيز در خطبه تاريخي و مشهور خود در اين باره فرموده است:
«أَشْهَدُ أَنَّ أَبي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، اخْتارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ وَ سَمّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَباهُ وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ».
گواهي مي دهم كه پدرم محمد بنده و فرستاده خداست. پيش از آن كه او را بفرستد انتخاب كرد و پيش از آن كه برگزيند ناميد و پيش از آن كه مبعوث گرداند برگزيد.
فَتّال نيشابوري در روضة الواعظين/ 52 گويد: «طايفه شيعه اجماع دارند بر اين كه رسول خدا (ص) در نهان رسول و نبي بود و از زماني كه خداوند تعالي او را مكلف كرد، برخلاف آن چه قريش انجام مي دادند
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 51
روزه مي گرفت و نماز مي خواند. چون چهل ساله شد خداوند عزّوجلّ به جبرئيل فرمان داد نزد او برود و فرمان آشكار كردن رسالت را به او ابلاغ كند». علامه مجلسي در بحار الانوار 18/ 277 پس از نقل اقوال علما مي گويد: «آن چه از اخبار معتبر و آثار مستفيض براي من روشن شده اين است كه آن حضرت قبل از بعثتش از زماني كه خداوند در ابتداي سنش عقلش را كامل كرد نبي و مؤيد به روح القدس بود، فرشته با وي سخن مي گفت، سخن فرشته را مي شنيد و در خواب او را مي ديد. سپس بعد از چهل سالگي رسول گرديد، با فرشته روبه رو سخن مي گفت و قرآن بر وي نازل شد و مأمور به تبليغ گرديد». اجماع شيعه بر عصمت پيامبر قبل از بعثت نيز مؤيد همين نظريه است.
اينكه در برخي منابع درباره دين پيامبر آمده است: «كانَ عَلي دِينِ قومِهِ» بر دين طايفه خويش بوده، مقصود بت پرستي نيست بلكه مراد دين حضرت ابراهيم است كه در صدر اسلام هنوز پيرواني در بين قريش و به ويژه در طايفه بني هاشم داشته و به فرموده امام صادق (ع) برخي از سنن و آداب رايج نزد عرب ها بقاياي دين حنيف ابراهيم (ع) بوده است. بيهقي در دلائل النبوه 2/ 37 و ابن اثير در نهايه 2/ 148 تصريح كرده اند كه مراد از «دين قومه» دين حضرت ابراهيم بوده است.
در باره اين كه خداوند در آيه پنجاه و دو سوره شوري خطاب به پيامبر مي فرمايد:
«مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لَا الإِيمَانُ».
تو نمي دانستي كتاب و ايمان چيست.
علامه طباطبايي در الميزان 8/ 77 مي فرمايد: مقصود اين است كه دين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 52
اسلام را به تفصيل نمي دانستي. پس منافات ندارد كه حضرت به طور اجمال از دين اسلام آگاه بوده است و اين كه در آيه صد و بيست و سه نحل اشاره دارد به اين كه رسول خدا بايد از برخي پيامبران پيشين پيروي كند مقصود پيروي در اصل توحيد و يكتاپرستي و تداوم آن است نه پيروي از شريعت آنان.
رسول خدا (ص) در ماه ربيع الاول عام الفيل به دنيا آمد.
هفت روز نخست را از مادرش آمنه شير خورد، سپس او را به ثُوَيبَه كنيز ابولهب دادند. آنگاه به حليمه بانويي از قبيله بني سعد سپرده شد. حضرت مدت پنج سال در باديه به سر برد. سپس حليمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.
رسول خدا شش ساله بود كه مادرش را از دست داد و از اين به بعد نزد جدّ خود حضرت عبدالمطلب زندگي كرد. فرزند عبدالله هشت ساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت، او سرپرستي نوه خود را به فرزندش جناب ابوطالب كه با عبدالله از يك مادر بودند سپرد.
ابوطالب تصميم گرفت براي تجارت به شام برود. او در اين سفر حضرت محمد (ص) را همراه خود برد. حضرت در پيمان حلف الفضول كه پيمان مبارزه با ظلم و ستم بوده شركت كرد.
محمدبن عبدالله (ص) به جواني رسيد، با گذر ايام صداقت و امانتداري او بر همگان آشكارتر گرديد و چنان به راستي و درستي مشهور شد كه «صادق» و «امين» قريش لقب گرفت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 53
او در سفر تجاري به شام با مال التجاره حضرت خديجه از خود درايت و امانت به خرج داد كه مورد توجه خديجه قرار گرفت.
پيامبر با خديجه ازدواج كرد. بنابر قول مشهور رسول خدا هنگام ازدواج بيست و پنج و خديجه چهل ساله بود.
پيامبر با خديجه بيست و پنج سال زندگي كرد و تا او زنده بود با هيچ زني ازدواج نكرد. از زنان خود فقط از خديجه فرزند داشت دو پسر قاسم و عبدالله و چهار دختر زينب، رقيه، كلثوم و حضرت فاطمه. فرزند ديگر او ابراهيم از كنيز خود ماريه قبطيه بود. هنگام رحلت تمامي فرزندان او جز فاطمه زهرا (س) از دنيا رفته بودند.
رسول خدا (ص) دوران نوجواني را در منزل عموي خويش ابوطالب (ع) گذراند و ضمن كمك به ايشان به كار تجارت و كسب مي پرداخت. اما بعد از ازدواج با حضرت خديجه و پس از بعثت، در دوراني كه در مكه بود از اموال همسرش استفاده مي كرد و بيشتر در حال عبادت و تفكر و در انديشه اصلاح امت بود.
اميرالمؤمنين (ع) در سيزدهم رجب سال سي ام فيل، ده سال قبل از بعثت در خانه كعبه به دنيا آمد. دوران شيرخوارگي كه گذشت و كودكي سه چهار ساله شد او را براي تربيت به رسول خدا سپردند.
هزينه زندگي پيامبر در مدينه از سه راه تأمين مي شد؛ خالصه يعني سهمي كه به عنوان فرمانده سپاه از غنايم براي خود برمي داشت، هدايايي كه به آن حضرت اهدا مي شد و يك پنجم از خمس غنايم جنگي.
ترديدي نيست كه محمد بن عبدالله (ص) از لحظه اي كه چشم به جهان گشود تا آن لحظه كه چشم از جهان فرو بست جز خداوند يكتا را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 54
نپرستيد. بزرگان اهل سنت و دانشمندان شيعه در اين باره به تفصيل سخن گفته اند. از مجموع مباحثي كه در اين زمينه مطرح شده است اين نكته به دست مي آيد كه رسول خدا قبل از بعثت نيز زمينه و درجاتي از مقام نبوت را دارا بوده و با تعبّد به دين خود كليات احكام آن را انجام مي داده ولي مأمور به تبليغ نبوده است، به اصطلاح به نوعي نبي بوده است نه رسول، دلايل و شواهد زيادي بر اين مدعا موجود است.
1. تاريخ ولادت پيامبر را بيان كنيد.
2. وقايع خارق العاده همزمان با ميلاد پيامبر را توضييح دهيد.
3. به چه دليل پيامبر را محمد نام گذاشتند؟
4. دايه پيامبر كه بود؟
5. پيامبر در چه سني به ترتيب مادر و نيز پدر بزرگ خود را ازدست داد؟
6. منظور از ماه هاي حرام چيست؟
7. پيمان جوانمردان را توضيح دهيد.
8. فرزندان پيامبرچه نام داشتند.
9. حضرت علي (ع) در كجا و در چه تاريخي متولد شد؟
10. راز و رمز هم زيستي حضرت علي از دوران كودكي با پيامبر چه بوده است؟
11. هزينه زندگي پيامبر از كجا تأمين مي شد؟
12. حضرت فاطمه (س) درباره رسالت و پيامبري پدرشان چه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 55
فرموده اند؟
13. نظر علامه طباطبايي را درباره آيه پنجاه و دو سوره شوري بيان كنيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 56
ص:57
ص:58
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 59
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- چگونگي بعثت پيامبر (ص) را بدانيم.
- به دلايل عقلي و نقلي ابطال حديث عايشه در باب بعثت پي ببريم.
- تاريخ بعثت و دلايل تأييدكننده آن را بدانيم.
- اميرالمؤمنين (ع) را به عنوان نخستين مسلمان بشناسيم و از ادعاي خود دفاع كنيم.
- پيشگامان را در پذيرش اسلام بشناسيم.
- ماجراي نخستين مرحله دعوت پيامبر (ص) را بدانيم.
- با محتواي حديث دار (انذار) آشنا شويم.
- به چگونگي دعوت عمومي پيامبر و واكنش قريش در مقابل آن پي ببريم.
- حضرت حمزة بن عبدالمطلب را بشناسيم.
- راه هاي مختلف مقابله سران شرك را با پيامبر بدانيم.
- مخاطب سوره كوبنده مدثر را بشناسيم.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 60
در اين درس از بعثت پيامبر (ص)، تاريخ و چگونگي آن، نخستين مسلمانان، دعوت خصوصي، حديث دار (انذار)، دعوت عمومي پيامبر و واكنش ها و بهانه جويي هاي سران شرك سخن خواهيم گفت.
حضرت محمد (ص) قبل از بعثت در ماه هاي رمضان به غار حرا مي رفت و در آن جا به عبادت مي پرداخت. ابن حَزْم در جوامع السيره/ 36 نوشته است: «رسول خدا براي تقرب جستن نزد خداوند به تنهايي به غار حِرا مي رفت، خودش اين را دوست داشت و احدي از مردم او را بدين كار فرمان نداده و كسي را پيش از خودش نديده بود تا در اين مورد از او پيروي كند. همانا خداوند اين را براي او اراده كرده بود، شب ها و روزها در آن جا به سر مي برد و در همان جا وحي بر وي نازل شد».
اما ابن اثير 2/ 9 گويد: «نخستين كسي كه در ماه هاي رمضان در غار حِرا به عبادت مي پرداخت، حضرت عبدالمطلب بود».
به روايت علامه مجلسي در بحارالانوار 18/ 205 امام هادي (ع) بعثت رسول خدا را اين گونه بيان مي كند: «رسول خدا پس از آن كه از سفر تجارت شام بازگشت و سود آن را صدقه داد هر روز به غار حِرا مي رفت و از فراز قله هاي آن به آثار رحمت خدا و انواع شگفتي ها و بدايع حكمت الهي مي نگريست و عبرت مي گرفت و خداي را آن گونه كه سزاوار اوست پرستش مي كرد. هنگامي كه چهل سالش كامل گشت و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 61
خداوند به قلب او نظر كرد و آن را برترين، بهترين، مطيع ترين، خاشع ترين و خاضع ترين قلب ها يافت، فرمان داد درهاي آسمان گشوده شد و محمد (ص) به آن ها مي نگريست. در آن لحظه محمد به جبرئيل كه هاله اي از نور او را فرا گرفته بود نگاه كرد. جبرئيل به سوي وي آمد، بازوي او را گرفت تكان داد و گفت: يا محمد! بخوان. گفت: چه بخوانم؟ گفت: بخوان به نام پروردگارت كه آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان كه پروردگارت بزرگوارترين است، همو كه با قلم دانش آموخت و به انسان آن چه را نمي دانست آموخت. آن گاه جبرئيل به آسمان صعود كرد و محمد (ص) از كوه پايين آمد و از آن جهت كه مبادا قريش نبوتش را تكذيب كنند و او را به جنون و وسوسه شيطان نسبت دهند دچار تب و لرز شد».
اين روايت از طريق شيعه است اما اهل سنت از جمله بخاري 1/ 3 اخبار بعثت را از عايشه چنين نقل كرده اند: «پيامبر (ص) در غار حِرا به سر مي برد كه ناگهان فرشته آمد و به او گفت بخوان. رسول خدا گويد: گفتم نمي توانم بخوانم. پس مرا گرفت محكم بفشرد تا آن كه بي طاقت شدم، سپس رهايم كرد و گفت بخوان. گفتم نمي توانم بخوانم. بار دوم مرا گرفت و بفشرد تا آن كه بي طاقت شدم، سپس رهايم كرد و گفت بخوان. گفتم نمي توانم بخوانم. براي بار سوم مرا گرفت و محكم بفشرد تا آن كه بي طاقت شدم، سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان به نام پروردگاري كه آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان كه پروردگارت بزرگوار است. آن گاه در حالي كه سخت مضطرب بود نزد خديجه آمد و فرمود: مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد. او را پوشاندند تا آن كه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 62
ترس وي برطرف گرديد.
آن گاه خديجه او را نزد پسرعموي خود وَرَقَة بن نَوْفَل كه در جاهليت نصراني شده بود آورد. ورقه گفت: برادرزاده چه ديدي؟ رسول خدا آن چه را ديده بود بيان كرد. ورقه گفت: اين ناموسي است كه بر موسي (ع) نازل شده است. آن گاه فترتي در وحي رخ داد تا آن كه پيامبر از آن به شدت غمگين شد، به طوري كه بارها بر قله هاي كوه رفت تا خود را بيندازد جبرئيل آشكار مي شد و مي گفت: اي محمد تو به حق فرستاده خدايي. آن گاه با اين سخن دل او محكم مي شد و خويشتن داري مي كرد سپس به منزل برمي گشت. وقتي فترت وحي طولاني مي شد دوباره همين كار را تكرار مي كرد، تا از كوه بالا مي رفت جبرئيل آشكار مي شد و همان سخن را مي گفت».
چون موضوع اين بحث بسيار مهم و سرنوشت ساز است و سنگ زيربناي دين مقدس اسلام به شمار مي آيد بهتر است در نقد و بررسي آن توضيح بيشتري بدهيم. اين روايت از نظر عقل و نقل باطل و مردود است. اما از نظر عقل، اگر مقصود از امر به خواندن قرائت از روي نوشته باشد كه در اين روايت و امثال آن گويا اين گونه ادعا شده است از دو حال خارج نيست، يا امر تكويني است و يا تشريعي. اگر تكويني باشد كه تخلف معني ندارد، به اصطلاح «اقرأ» همان و خواندن پيامبر همان، اگر تشريعي باشد تكليف به ما لايطاق است. يعني تكليف به موضوع غيرمقدور بوده و صدور آن از خداوند حكيم محال است، زيرا پيامبر امّي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 63
و درس نخوانده بود و طبق قول صحيح توانايي خواندن نداشت.
پس به طور قطع و يقين مقصود از «اقرأ» خواندن الفاظ مكتوب نبوده است. بنابراين مقصود از امر به خواندن فراگيري آيات قرآن به طور معجزه و خواندن و ابلاغ آن براي مردم بوده است. گويا مراد مرحوم محمد عَبْدُه نيز همين بوده كه در الاعمال الكامله 5/ 442 گفته است مقصود از «اقرأ» امر تكويني است، مانند «كُنْ فَيَكُون» نه امر تكليفي مثل «أَقِيمُوا الصَّلاةَ». بدين لحاظ است كه برخي از محققان معاصر اهل سنت نيز به اين نكته پي برده اند. مؤلف منارالقاري 1/ 36 در توضيح اين مطلب نوشته است: «اين امر به خواندن از باب تلقين و تلقّي است، مانند آن كه معلّم به شاگردش مي گويد بخوان. معنايش اين است آن چه از خواندن بر تو القا مي كنم از من فرا بگير». علامه طباطبايي نيز در الميزان 2/ 323 گفته مراد از «اقرأ» امر است به تلقّي آن چه فرشته وحي از قرآن آورده است.
هم چنين در اين روايت آمده است كه پيامبر وحشت زده و مضطرب بود و در نبوت خود شك داشت و حتي گفت مي ترسم جن زده شده باشم. لذا قاضي عياض در الشفا 1/ 702 به توجيه اين بند پرداخته و گفته است: معناي آن اين نيست كه پيامبر پس از مشاهده فرشته در آن چه از جانب خدا نازل شده بود، شك داشت بلكه مي ترسيد مبادا توانايي رويارويي و سخن گفتن با فرشته و تحمل دشواري وحي را نداشته باشد.
اما از نظر نقل، در سند اين روايت اشكال است، زيرا راويان آن يحيي بن بُكير، عبدالله بن بُكير، لَيث بن سعد و عُقيل بن خالد ثقه و قابل
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 64
اعتماد نيستند. بعضي از علماي بزرگ رجال يحيي بن عبدالله را تضعيف و تصريح كرده اند كه ثقه نيست. نسايي در الضعفاء/ 248 گفته: ضعيف است. ابن ابي حاتم رازي در الجرح و التعديل 9/ 165 نوشته است: به روايات او احتجاج نمي شود. به گفته ذهبي در ميزان الاعتدال 3/ 423 ليث بن سعد نيز در شيوخ و سماع اخبار تساهل مي ورزيد. عُقيل بن خالد نيز در ميزان الاعتدال 3/ 89 به نوعي تضعيف شده و درباره وي گفته شده، او اموي تبار و از كارگزاران بني اميه به حساب مي آمده است.
برخي از محدثان و متفكران شيعه و سني نيز اين روايت را تضعيف و رد كرده اند. عالم بزرگ اهل سنت ابوزكريا محيي الدين نَوَوِي در شرح صحيح مسلم 1/ 30 مي گويد: «و اما روايت مرسل صحابه مانند قول عايشه كه گفته است: اولين چيزي كه از وحي بر رسول خدا آشكار شد رؤياي صادقه بود، استاد امام ابواسحاق اسفرايني شافعي گفته است: نمي توان به آن احتجاج نمود». قاضي عياض نيز در شفا 2/ 707 گفته است: «برخي از اين كلمات سندشان صحيح نيست». علامه سيد عبدالحسين شرف الدين نيز در النص و الاجتهاد/ 421 در نقد اين روايت نوشته است: «اين حديث صريح در اين است كه رسول خدا (ص) العياذ بالله در نبوت خود شك دارد و از ترسي كه گريبانگير آن حضرت شده نياز به همسرش پيدا كرده تا او را دلداري دهد و به ورقه پيرمرد نابيناي جاهل نصراني احتياج دارد تاگام هاي او را استوار كند و به او قوّت قلب بخشد! پس اين حديث از جهت متن و از جهت سند باطل است و در بطلان آن همين كافي است كه از احاديث مرسل است».
در تفسير عياشي 2/ 201 آمده است: «زُراره گفت از امام صادق (ع)
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 65
پرسيدم چگونه هنگامي كه از جانب خدا به پيامبر (ص) وحي شد نترسيد كه از وسوسه هاي شيطان باشد؟ فرمود: زماني كه خداوند بنده اي را به رسالت برگزيند آرامش و اطمينان بر قلب او نازل مي كند، آن گاه آن چه از سوي خدا بر او نازل مي شود چنان است كه با چشم خود مي بيند».
باري، با توجه به مطالبي كه درباره آيين پيامبر قبل از بعثت گذشت و اين كه آن حضرت پيش از بعثت نيز معصوم و داراي درجاتي از مقام نبوت بوده است، ديگر زمينه اي براي اين نوع مباحث نمي ماند.
عموم شيعيان بيست و هفتم رجب را روز بعثت دانسته اند و بيشتر اهل سنت هفدهم ماه رمضان را. گروهي از ايشان نيز دوازدهم ربيع الاول و برخي نيز بيست و هفتم رجب را ذكر كرده اند. در باره تاريخ بعثت يك معضل و اشكال اساسي وجود دارد و آن اين كه در آيه صد و هشتاد و پنج بقره تصريح دارد كه نزول قرآن در ماه رمضان بوده است: (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ) اشكال ياد شده بيشتر متوجه شيعيان است. چون نزول قرآن در ماه رمضان و وقوع بعثت در ماه رجب با هم سازگار نيست، زيرا مشهور است كه بعثت همراه با نزول آياتي از قرآن بوده است. به اين اشكال چند پاسخ داده شده است.
الف. قرآن يك نزول جمعي و دفعي دارد كه از لوح محفوظ به بيت المعمور و آسمان دنيا نازل شده و آن در ماه رمضان بوده است و يك نزول تدريجي دارد كه از بيت المعمور و آسمان دنيا به زمين و قلب پيامبر بوده و آن به مدت بيست و سه سال انجام شده است و شروع اين نزول
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 66
تدريجي در ماه رجب هنگام بعثت بوده است. ايراد اين قول اين است كه اگر نزول دفعي قرآن در ماه رمضان سال اول بعثت بوده است لازمه اش اين است كه نزول تدريجي آن اندكي قبل از نزول دفعي آن آغاز شده باشد.
ب. حقيقت و باطن قرآن در شب قدر در ماه رمضان بر قلب مقدس رسول خدا (ص) نازل شده است ولي نزول تدريجي آن از ماه رجب همراه بعثت آغاز شده است. ايراد پاسخ اول بر اين قول نيز وارد است.
ج. قرآن نزول دفعي نداشته و آيات ياد شده نيز ناظر بر همان نزول تدريجي است، مقصود از قرآن جنس آن است كه اطلاق لفظ «قرآن» بر يك آيه آن هم صحيح است و مراد از انزال شروع آن در ماه رمضان است. ولي بعثت همراه با نزول قرآن نبوده است. به اين بيان كه پيامبر در ماه رجب به پيامبري مبعوث شده است ليكن نزول تدريجي قرآن از ماه رمضان آغاز شده است.
به فرموده استاد ما مرحوم آيةالله حاج سيد مهدي روحاني كه از مفسران و متكلمان برجسته حوزه علميه قم بود، هيچ دليل عقلي و نقلي نداريم بر اين كه بعثت بايد همراه با نزول قرآن باشد، به خصوص كه بين بيست و هفتم رجب و ماه رمضان حدود يك ماه بيشتر فاصله نيست. اشكال اين قول اين است كه آن دسته از رواياتي كه مي گويد بعثت همراه با نزول سوره علق بوده مخالف اين نظريه است. با اين وصف برخي از محققان معتقدند اين بهترين پاسخي است كه تا كنون به اين اشكال داده شده، خصوصاً كه به نقل زَرْكَشي در البرهان 1/ 148 و سيوطي در الاتقان 1/ 24 برخي مي گويند نخستين سوره اي كه نازل شد مدّثر و عده اي نيز گويند فاتحة الكتاب بود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 67
در ابتداي بعثت دعوت رسول خدا (ص) به مدت سه سال پنهاني بود. علي بن ابراهيم قمي در تفسير 1/ 378 گويد: در اين مدت فقط چند نفري از خاندان خود حضرت به دين اسلام گرويدند كه درصدر آنان اميرالمؤمنين و خديجه قرار دارند. اين مطلب بين محدثان و مورخان از مسلّمات و متواترات تاريخ است. تنها اختلاف در اين است نخستين كسي كه ايمان آورد چه كسي بود؟ علي (ع) يا حضرت خديجه؟ در اين كه حضرت خديجه اولين زني بود كه اسلام را پذيرفت اختلافي نيست، سخن در اين است كه آيا اولين شخص مسلمان هم بود؟ برخي گويند اولين مسلمان خديجه بود، بسياري از نصوص نيز اين معني را مي گويد ولي محققان برآنند كه نخستين مسلمان علي (ع) است. شاهد اين مدعا رواياتي است كه در اين زمينه نقل شده است. به نقل طبراني در المعجم الكبير 6/ 269 رسول خدا (ص) دست علي (ع) را گرفت و فرمود:
«إِنّ هذا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي».
اين نخستين كسي است كه به من ايمان آورد.
نيز به نقل ابن عبدالبَرّ در استيعاب 3/ 36 فرمود:
«إِنَّهُ لأَوَّلُ أَصْحَابِي إِسْلاماً».
همانا علي اولين نفر از اصحاب من است كه اسلام آورد.
به نقل مناقب ابن مغازلي/ 15 خود اميرالمؤمنين هم در اين مورد فرمود:
«أَنَا أَوَّلُ مَنْ أَسْلَمَ».
من نخستين كسي بودم كه اسلام آوردم.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 68
در نهج البلاغه/ 196 نيز فرمود:
«لَنْ يُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلي إِلي دَعْوَةِ حَقٍّ».
هيچ كس پيش از من به پذيرش دعوت حق نشتافت.
اين ظاهر امر است وگرنه ايمان اميرالمؤمنين فراتر از اين مسائل عادي است. از اين رو شيخ مفيد در امالي/ 6 از اميرالمؤمنين نقل مي كند كه حضرت فرمود:
«آمَنْتُ بِرَسُولِ اللهِ وَ آدَمُ بَيْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَد».
هنگامي به رسول خدا ايمان آوردم كه آدم بين روح و جسد بود.
به اين لحاظ است كه محققان مي گويند علي ايمان خود را اظهار و آشكار كرد نه اين كه ايمان آورد، زيرا او يك آن بت نپرستيد بلكه از لحظه تولد مؤمن و خداپرست بود. مسعودي در مُرُوج الذَّهَب 2/ 283 گويد: «بسياري از مردم بر اين عقيده اند كه علي بن ابي طالب هرگز به خدا شرك نورزيد تا از نو اسلام بياورد بلكه در همه كارهايش پيرو پيامبر بود و به او اقتدا مي كرد، به همين حال بود تا بالغ شد و خداوند او را همچون پيامبرش هدايت كرد و از لغزش ها معصوم نگهداشت». پس گويا اميرالمؤمنين نخستين مسلمان و حضرت خديجه (س) اولين زن مسلمان است.
اين كه عده اي مي گويند ابوبكر نخستين كسي بود كه اسلام آورد صحيح نيست بلكه او همان گونه كه گروهي از اهل سنت مانند طبري، 2/ 316 و ديگران در برخي از روايات خود نقل كرده اند پنجاهمين نفر بود كه اسلام آورد. وانگهي در سه سال نخست بعثت دعوت پنهاني بود و گويا جز چند نفر از اعضاي خانواده پيامبر (ص) كس ديگري به اسلام نگرويد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 69
پس از اميرالمؤمنين برادرش جعفر بن ابي طالب اسلام آورد. كراجكي در كنز الفوائد 1/ 270 گويد: «بعد از اميرالمؤمنين (ع) جعفر نخستين كسي بود كه اسلام آورد». ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 4 گويد: «روايات گوياي اين است دومين مردي كه اسلام آورد جعفر بن ابي طالب بود». ابن اثير در اسْدُ الغابه 1/ 287 مي نويسد: «جعفر اندكي پس از برادرش علي ايمان آورد». علامه مجلسي در بحار الانوار 66/ 102 گويد: «نخست علي (ع) ايمان آورد، سپس خديجه (س) و بعد جعفر (رضي الله عليه)».
به روايت طبرسي در اعلام الوري/ 37 و ابن اثير در اسد الغابه 1/ 287 چند روزي كه از بعثت گذشت روزي ابوطالب همراه فرزندش جعفر به خانه رسول خدا رفت، ديد آن حضرت با علي در حال اقامه نماز هستند و علي در سمت راست پيامبر ايستاده است. ابوطالب به جعفر گفت:
«صِلْ جَناحَ ابْنِ عَمِّكَ وَ صَلِّ عَنْ يَسارِهِ».
به پهلوي پسرعمويت بپيوند و در سمت چپ وي نماز گزار.
جعفر بدون درنگ در سمت چپ پيامبر به نماز ايستاد. ابوطالب از مشاهده اين صحنه بسيار مسرور شد و در حالي كه از خانه رسول خدا خارج مي شد اشعاري در تحريض فرزندانش به حمايت از پيامبر سرود.
از اين روايت استفاده مي شود كه گويا ابوطالب و جعفر (عليهما السلام) نماز را مي شناختند و مي دانستند چيست. لذا از ديدن آن صحنه تعجب نكردند و نپرسيدند اين چه كاري است، جعفر نيز بي درنگ به نماز ايستاد بدون آن كه بپرسد چگونه نماز بخوانم. شايان ذكر است ابن عساكر در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 70
تاريخ دمشق 72/ 126 و صدوق در امالي/ 70 از رسول خدا (ص) نقل كرده اند كه جعفر پيش از اسلام نيز موحد بوده و هيچ گاه بت نپرستيده است.
پس از جعفر زيد بن حارثه سومين مردي بود كه ايمان آورد. فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين نيز دومين زني بود كه اسلام را پذيرفت. در دوران سه ساله اي كه دعوت سرّي بود همين چند نفر به اسلام گرويدند. ابن اسحاق 1/ 267 هشت نفر را به عنوان مسلمانان نخستين ذكر كرده كه درباره تعدادي از آنان اختلاف است و لذا گروهي از مورخان و محققان با او مخالفت كرده و گزارش وي را نپذيرفته اند. ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 4 فهرستي از سابقين در اسلام ارائه داده كه اسامي ده نفر نخست چنين آمده است. علي (ع)، خديجه، جعفر، زيد، ابوذر، عمرو بن عَنْبَسَه، خالد بن سعيد، سميه، عُبيدة بن حارث و حمزه.
سه سال كه از بعثت گذشت رسول خدا با نزول آيه دويست و چهارده سوره شعراء (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ) مأمور اعلان و تبليغ دين خود شد ولي در مرحله اول از اقوام نزديك بايد آغاز مي كرد. البته اين كار بسيار دشوار و مشكل بود، چون سران بني عبدالمطلب به آساني حاضر نمي شدند دست از بت پرستي برداشته و نبوت حضرت را بپذيرند. به روايت طبري 2/ 319 و قاضي نعمان در شرح الاخبار 1/ 106 رسول خدا به اميرالمؤمنين دستور داد غذايي فراهم و بزرگان بني هاشم را دعوت كند. حدود چهل تن از بستگان پيامبر جمع شدند، پس از صرف
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 71
غذا قبل از آن كه حضرت مطلبي بفرمايد ابولهب نظم جلسه را به هم زد. رسول خدا مجدّدا فرداي آن روز ميهماني را تكرار كرد. پس از صرف غذا برخاست و رسالت خود را چنين اعلان كرد: «اي پسران عبدالمطلب! به خدا سوگند جواني را در بين عرب نمي شناسم كه براي خويشانش چيزي برتر از آن چه من آورده ام آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده ام. خداوند مرا فرمان داده شما را به سوي او فرا خوانم. اكنون كداميك از شما مرا بر اين امر ياري مي كند تا اين كه برادر من و وصي و جانشينم در بين شما باشد؟».
در اين لحظه سكوت مجلس را فرا گرفت هيچ كس جز علي (ع) پاسخ پيامبر را نداد. او برخاست و گفت: «اي پيامبر خدا من شما را بر اين امر ياري مي كنم». رسول خدا سه بار سخن خود را تكرار كرد و جز اميرالمؤمنين كسي پاسخ نداد. آن گاه پيامبر خطاب به حاضران فرمود:
«إِنَّ هذا أَخِي و وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ وأَطِيعُوهُ».
همانا اين برادر من و وصي و جانشينم در بين شماست، پس سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.
در اين هنگام حاضران خنديدند و به تمسخر به ابوطالب گفتند: همانا محمد به تو دستور داد سخن پسرت را بشنوي و از او اطاعت كني!
اين حديث كه به حديث دار و حديث انذار مشهور است دلالت دارد كه از همان روز نخست امامت همراه رسالت و متمّم و تداوم بخش آن بوده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 72
مدت كمي از دعوت خويشاوندان نزديك گذشت و اخبار آن در مكه پخش شد و برخي از مشركان به استهزا و آزار پيامبر و مسلمانان پرداختند. به روايت قمي 1/ 379 آن گاه رسول خدا با نزول آيه نود و سه حجر: (فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ) مأموريت خود را در سطحي گسترده آشكار ساخت و از مردم خواست بت پرستي را رها كرده و به يگانگي خداوند ايمان بياورند. اين مرحله از دعوت بسيار سخت و سنگين و خيلي مشكل تر از مرحله قبل بود، زيرا خداپرست كردن مردمي كه قرن ها با بت پرستي خو گرفته بودند بس دشوار و تا حدي غير ممكن مي نمود!
به روايت انساب الاشراف/ 121 روزي پيامبر بالاي كوه صفا رفت و با شهامت تمام فرياد زد: «يا صباحاه!» عرب ها اين كلمه را هنگام وقوع حادثه مهم به زبان مي آوردند. مردم اطراف حضرت جمع شدند و پرسيدند چه شده است؟ رسول خدا (ص) فرمود: «اگر من به شما خبر دهم كه دشمن از دامنه اين كوه مي خواهد به شما حمله كند آيا مرا تصديق مي كنيد؟». گفتند: آري، ما هرگز از تو دروغ نشنيده ايم. حضرت فرمود: «من شما را از عذابي شديد كه در پيش روي داريد بيم مي دهم!». در اين هنگام ابولهب گفت: واي بر تو، ما را براي همين در اين جا جمع كردي! آن گاه مردم متفرق شدند.
همان گونه كه گذشت اظهار دعوت دو مرحله داشته است؛ يكي دعوت خويشاوندان نزديك و مرحله خصوصي، دوم كه با فاصله كمي رخ داده است دعوت همگاني و مرحله عمومي. اما چون حديث انذار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 73
مسأله سرنوشت ساز امامت و وصايت و رهبري پس از پيامبر را دربردارد خلط و تحريف شده و حتي به منابع شيعه نيز راه يافته است.
يك اشتباه آن كه اين دو مرحله را يكي قلمداد كرده و گفته اند هر دو روايت، يعني دعوت در منزل و دعوت در كوه صفا در ذيل آيه انذار آمده و نيز گفته اند دعوت رسول خدا از خويشاوندانش در همان كوه صفا بوده است و حال آن كه به تصريح قرآن (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ) مرحله خصوصي بوده و اختصاص به نزديك ترين خويشاوندان داشته و در خانه پيامبر انجام شده است و مرحله دوم كه عمومي و همگاني بوده بر سر كوه صفا اعلام گرديده است. نكته جالب اين كه آيه «انذار» در سوره شعرا است و آيه «فاصدع» در سوره حجر و حال آن كه نخست سوره شعرا نازل شده بعد به ترتيب سوره هاي نمل، قصص، اسرا، يونس، هود، يوسف و سپس سوره حجر نازل شده است.
نكته ظريف ديگر اين كه در خطبه اي كه سيوطي در الدُّرُ الْمَنْثُور 5/ 96 از رسول خدا بر سر كوه صفا نقل كرده آمده است كه حضرت فرمود: «اي عايشه دختر ابوبكر، اي حفصه دختر عمر، اي ام سلمه، مواظب اعمال خود باشيد كه من نمي توانم براي شما كاري انجام دهم».
در حالي كه آيه مكي است نه مدني و در آن زمان عايشه به دنيا نيامده بود و حفصه و ام سلمه همسر رسول خدا نبودند. در خطبه ديگر آمده است كه تمامي قبايل عرب را يك به يك صدا زد و فرا خواند و حال آن كه آيه دستور مي دهد فقط نزديك ترين خويشاوندان خود را به پذيرش اسلام دعوت كن. بدين لحاظ است كه علامه طباطبايي در الميزان 5/ 334 مي گويد: اين روايات با آيه انذار منطبق نيست، زيرا اين ها
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 74
انذار را به تمامي قريش تعميم مي دهند در صورتي كه آيه تصريح دارد كه مخصوص اقوام نزديك تر است كه آنان يا فرزندان عبدالمطلب هستند و يا فرزندان هاشم.
به سبب همين تناقض و اشكال است كه آلوسي نيز در روح المعاني 19/ 122 گفته اگر اين روايات صحيح باشد راه جمع ميان آن ها اين است كه قائل به تعدد انذار شويم!
خلط و تحريف ديگر آن كه جمله سرنوشت ساز و مهم «هذا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ» را حذف كرده اند و برخي همانند طبري در جامع البيان 19/ 141 و ابن كثير در سيره 1/ 459 به جاي آن «كذا و كذا» گذاشته اند!
در آغاز سال چهارم بعثت كه رسول خدا (ص) دعوت خود را آشكار كرد و كم كم به بدگويي از بت ها و سرزنش قريش پرداخت، به روايت ابن اسحاق 1/ 283 سران قريش در نخستين واكنش خود دسته جمعي به خانه ابوطالب (ع) آمدند و از او خواستند تا از رسول خدا بخواهد دست از تبليغ دين خود بردارد و به او گفتند: برادرزاده ات به خدايان ما ناسزا مي گويد و آيين ما را نكوهش مي كند و خردهاي ما را سبك شمرده و پدرانمان را گمراه مي خواند، يا از او بخواه ما را رها كند و يا دست از حمايت او بردار و همانند ما با او به مخالفت برخيز تا ما خودمان او را از اين راه بازداريم. ابوطالب با آنان به نرمي سخن گفت و به نيكويي آنان را بازگرداند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 75
رسول خدا دعوت به توحيد و بدگويي از بتان و سرزنش قريش را ادامه داد و آوازه آن سراسر مكه را فرا گرفت. سران قريش مجددا نزد ابوطالب آمدند و گفتند: اي ابوطالب تو در بين ما داراي شرافت و منزلت هستي، ما از تو خواستيم تا برادرزاده ات را باز داري ولي او را بازنداشتي. به خدا ما ديگر تحمل نمي كنيم، يا او را از اين كار بازدار يا با تو مبارزه خواهيم كرد تا يكي از دو گروه نابود شود. ابوطالب رسول خدا را خواست و سخنان قريش را به او رساند و گفت براي حفظ جان خود و من دست بردار و كاري را كه در طاقت من نيست بر من تحميل مكن.
در اين جا بود كه رسول خدا احساس كرد عمويش در حمايت از وي سست شده است. از اين رو سخن تاريخي خود را بيان كرد و فرمود: «اي عمو به خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند تا من اين كار را رها كنم چنين نخواهم كرد تا آن كه خدا مرا پيروز گرداند يا در اين راه جان دهم».
آن گاه گريست و برخاست برود. ابوطالب او را صدا زد و گفت نزديك من بيا، پيامبر نزديك او رفت. ابوطالب به او گفت: برو هر چه مي خواهي بگو، به خدا تو را در مقابل چيزي تسليم نخواهم كرد. سپس به نقل ابن ابي الحديد 14/ 55 و ابن كثير 1/ 464 در اين مورد قصيده تند و غرّاي ذيل را سرود:
وَاللهِ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ حَتّي أُوَسَّدَ فِي التُّرابِ دَفِينا
فَاصْدَعْ لأَمْرِكَ ما عَلَيْكَ غَضاضَةٌ فَكَفي بِنادُنْياً لَدَيْكَ وَ دِينا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 76
وَ دَعَوْتَنِي وَ زَعَمْتُ أَنَّكَ ناصِحٌ وَ لَقَدْ صَدَقْتَ وَ كُنْتَ قَبْلُ أَمِينا
وَ عَرَضْتَ دِيناً قَدْ عَلِمْتُ بِأَنَّهُ مِنْ خَيْرِ أَدْيانِ الْبَرِيَّةِ دِينا
لَوْلَا الْمَلامَةُ أَوْ حَذارِي سُبَّةً لَوَجَدْتَنِي سَمْحاً بِذاكَ مُبِينا
به خدا سوگند اينان با تمامي افرادشان به تو دست نخواهند يافت، مگر كه من در خاك مدفون گردم.
كار خود را پيش ببر كه بر تو هيچ گونه ملامتي نيست، دنيا و آخرت ما نيز نزد تو تضمين است.
مرا به دين اسلام فرا خواندي و مي دانستم كه خير خواهي، راست گفتي و قبل از اين نيز درستكار بودي.
ديني را عرضه كردي كه مي دانم از بهترين دين هاي روي زمين است.
اگر نبود سرزنش قريش و بيم من از ملامت آنان مرا در پيوستن به اسلام پذيرا و آشكاركننده مي يافتي.
قريش وقتي صلابت و شجاعت ابوطالب را در راه حمايت از دين جديد و برادرزاده اش ديدند چاره جديدي انديشيدند. به روايت ابن اسحاق 1/ 285 بار ديگر نزد ابوطالب آمدند و گفتند اين عُمارة بن وليد است كه نيرومندترين و زيباترين جوان قريش به شمار مي آيد او را بگير و به عنوان فرزند خود از وي نگهداري و ياري نما. در مقابل او برادرزاده ات كه با دين ما و دين پدرانت مخالفت مي ورزد و جمع اقوامت را پراكنده ساخته تسليم ما كن تا او را بكشيم، همانا اين يك مرد در مقابل يك مرد است. ابوطالب از پيشنهاد نامعقول و ظالمانه آنان برآشفت و گفت: چه پيشنهاد زشتي مي كنيد، پسرتان را بگيرم غذا بدهم و فرزند خود را به شما بسپارم تا او را بكشيد، به خدا سوگند اين كار هرگز شدني نيست.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 77
گويا مسلمانان در فاصله چند ماهه بين دعوت خويشاوندان و دعوت عمومي براي اقامه نماز به دره هاي نزديك مكه مي رفتند و دور از چشم قريش نمازشان را اقامه مي كردند. ابن اثير در كامل 2/ 40 گويد: روزي سعد بن ابي وقاص، عمار بن ياسر، عبدالله بن مسعود و چند نفر ديگر در دره اي نماز مي خواندند، عده اي از مشركان از جمله ابوسفيان و اخْنَس بن شَريق با آنان به ستيزه برخاستند. سعد يكي از مشركان را با استخوان شتر زخمي كرد. گويا از اين پس بود كه رسول خدا (ص) و يارانش در خانه ارْقَم پنهان شدند و روز و شب خود را در آن جا مي گذراندند تا هنگامي كه پيامبر دعوت خويش را آشكار كرد.
در باره خانه ارقم و اين كه پيامبر و مسلمانان در چه تاريخي در آن جا پناه گرفتند و چه مدت در آن ماندند اختلاف زياد است به طوري كه تبديل به يك معضل تاريخي شده است، زيرا به احتمال بسيار زياد پناه گرفتن در خانه ارقم در اوايل سال چهارم بعثت بوده است. شاهد اين مطلب اين است كه در سيره مُغُلْطاي/ 40 آمده است درگيري سعد وقّاص با مشركان در سال چهارم بعثت بوده است. اين كه برخي مانند حلبي 1/ 283 گفته اند پناه گرفتن در خانه ارقم در دوران سه سال دعوت سرّي بوده صحيح به نظر نمي رسد، چون اولًا در آن دوران جز چند نفر از نزديكان پيامبر كس ديگري مسلمان نشده بود. ثانياً در آن دوران دعوت كاملًا سري بود و هنوز به هيچ وجه علني و آشكار نشده بود تا به دنبال آن استهزا و آزار شروع شود و نيازي به مخفي و پنهان شدن باشد. از قراين چنين استفاده مي شود كه رسول خدا و يارانش حدود يك ماه الي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 78
چهل روز بيشتر در آن جا نبودند. از سوي ديگر درباره اسلام عمر به نقل ابن سعد 3/ 243 آمده است او زماني اسلام آورد كه پيامبر و مسلمانان در خانه ارقم به سر مي بردند، در حالي كه همه مورخان، تاريخ مسلمان شدن عمر را در سال ششم بعثت و حتي برخي نزديك هجرت به مدينه نوشته اند.
هم چنين درباره حضرت حمزه مي گويند هنگامي كه عمر به سوي خانه ارقم رفت تا اسلام بياورد حمزه در خانه ارقم به سر مي برد و مشغول نگهباني بود. از ديگر سوي عده اي مي گويند اسلام حمزه در سال ششم بعثت بود. مرحوم آية الله سيد مهدي روحاني معتقد بود كه رفتن به دار ارقم چندين بار بوده است، هرگاه كه مشكلي و خطري پيش مي آمده رسول خدا و مسلمانان به آن جا پناه مي برده اند. اين مطلب تا اندازه زيادي مشكل را حل مي كند ولي با اين وصف نصي كه بر آن دلالت كند در دست نيست.
حضرت حمزه پسر عبدالمطلب و عموي رسول خدا از دليران عرب و شخصيت هاي بلندپايه قريش به شمار مي رفت. حمزه تيراندازي چيره دست و شجاع ترين و دلاورترين جوانمرد قريش بود. بيشتر اوقات به شكار مي رفت و هنگامي كه از شكار بازمي گشت نخست طواف كعبه مي كرد سپس به خانه مي رفت. ابن اسحاق 1/ 311 گويد: يك روز وقتي از شكار برگشت كنيز عبدالله بن جُدعان به او گفت: ابوعُماره كاش بودي و مي ديدي كه هم اينك ابوجهل با
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 79
برادرزاده ات محمد چه كرد! او را دشنام داد و آن چه توانست در آزار وي كوشيد. حمزه سخت خشمگين شد و بدون آن كه با احدي سخن بگويد حركت كرد و سريع نزد ابوجهل كه در جرگه مشركان نشسته بود آمد و با كمان خود محكم بر سرش كوبيد و به شدت وي را مجروح ساخت. آن گاه گفت: تو محمد را دشنام مي دهي و حال آن كه من به دين او هستم و همان را مي گويم كه او مي گويد. اگر قدرت داري با من نيز همان كن. بدين سان حمزه (ع) ايمان خود را آشكار كرد و با ايمان آوردن وي دين اسلام جان تازه اي گرفت و جبهه كفر تضعيف شد.
وقتي قريش اطلاع يافتند حمزه مسلمان شده و كار پيامبر بالا گرفته و از اين پس مدافعي چون حمزه دارد، به گفته مُغُلْطاي/ 142 مقداري از آزار و اذيت حضرت كاستند. به همان اندازه كه دشمنان اسلام از مسلمان شدن حمزه ناراحت شدند، مسلمانان و در صدر آنان حضرت ابوطالب خوشحال شدند. ابوطالب هنگامي كه شنيد جوانمرد دليرقريش وقهرمان عرب اسلام آورده است بسيار شادمان شد و به روايت طبرسي/ 48 و ابن ابي الحديد 14/ 76 قصيده غرّايي در تحسين و تجليل از برادر كوچك خود سرود و بدين سان مراتب سرور خود را اعلام كرد:
فَصَبْراً أَبايَعْلي عَلي دِينِ أَحْمَدٍ فَكُنْ مُظْهِراً لِلدِّينِ وُفِّقْتَ صابِرا
وَحُطْ مَنْ أَتَي بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدَرَبِّهِ بِصِدْقٍ وَ عَزْمٍ لا تَكُنْ حَمْزُ كافِرا
فَقَدْ سَرَّنِي إِذْ قُلْتَ إِنَّكَ مُؤْمِن فَكُنْ لِرَسُولِ اللهِ فِي اللهِ ناصِرا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 80
فَنادِ قُرَيْشاً بِالَّذِي قَدْ أَتَيْتَهُ جِهاراً وَ قُلْ ما كانَ أَحْمَدُ ساحِرا
اي ابويعلي بر دين احمد پايدار بمان و آن را آشكار كن، شكيبا و كامياب باشي.
از كسي كه دين خدا را به راستي و درستي از جانب پروردگارش آورده حمايت كن و هيچ گاه كافر مباش.
وقتي گفتي كه ايمان آورده اي چقدر شادمان شدم، پس در راه خدا ياور رسول خدا باش.
در ميان قريش با صداي بلند فرياد برآور و اعلام كن كه مسلمان شدي و بگو احمد هرگز ساحر نيست.
گروهي تاريخ اسلام آوردن حمزه را سال دوم و برخي سال ششم بعثت گفته اند، به هر دو قول اشكال وارد است. اگر سال دوم بعثت مسلمان شده باشد در آن وقت بين مسلمانان و قريش اصطكاك و درگيري آغاز نشده بود، چرا كه درگيري و برخورد پس از دعوت عمومي در اوايل سال چهارم بعثت بود، در حالي كه داستان اسلام آوردن حمزه حاكي از درگيري ابوجهل با رسول خداست. مگر اين گونه توجيه شود كه مقصود از سال دوم بعثت ابتداي سال دوم اظهار دعوت بوده است، زيرا برخي تاريخ بعثت را از سال اظهار و آشكار شدن آن حساب مي كردند. بر قول ديگر كه مي گويد اسلام حمزه سال ششم بعثت بوده است و او در دار ارقم به سر مي برده است نيز اشكال وارد است، زيرا واقعه دار ارقم در اوايل سال چهارم بعثت بوده است نه سال ششم. مگر آن كه توجيه تكرار رفتن به دار ارقم پذيرفته شود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 81
سران شرك وقتي از همراهي ابوطالب (ع) مأيوس شدند راه تطميع را پيش گرفتند. ابن اسحاق 1/ 313 گويد: يك روز كه سران كفار در انجمن خود بودند و رسول خدا نيز به تنهايي در مسجدالحرام نشسته بود، عُتْبَة بن ربيعه با صلاحديد سران شرك نزد حضرت آمد و گفت: اي برادرزاده اگر مقصودت از اين ديني كه آوردي ثروت است آن قدر به تو ثروت دهيم تا آن كه ثروتمندترين ما گردي. اگر سروري مي خواهي ما تو را سرور خود قرار مي دهيم به طوري كه هيچ كاري را بدون اجازه تو انجام نمي دهيم. اگر پادشاهي مي خواهي ما تو را پادشاه خود مي كنيم و اگر نمي تواني اين جنّي را كه نزد تو مي آيد از خود دور كني براي تو طبيب مي آوريم و مخارج آن را مي پردازيم تا بهبود يابي. رسول خدا (ص) در پاسخ او آيات نخستين سوره فصّلت را تلاوت كرد. تا آن كه به آيه سجده رسيد و با قرائت آن به سجده رفت. آن گاه سر از سجده برداشت و فرمود: «اي ابوالوليد آن چه را كه بايد مي شنيدي شنيدي، حال تو هستي و اين آيات». عتبه در حالي كه سخت تحت تأثير حقيقت كلام خدا قرار گرفته بود برخاست و به سوي انجمن قريش بازگشت. سران قريش گفتند: اي ابوالوليد چه خبر؟ عتبه گفت: خبر اين است كه سخني شنيدم كه به خدا قسم مانند آن را تا به حال نشنيده بودم. به خدا سوگند نه شعر است و نه سحر و نه كهانت. اي گروه قريش از من اطاعت كنيد و سخنم را بشنويد، بين اين مرد و آن چه را كه آورده مانع نشويد و او را رها كنيد. قريشيان گفتند: اي ابوالوليد به خدا سوگند او با زبان خود تو را سحر كرده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 82
وليد بن مغيره مخزومي پدر خالد، از ثروتمندان بزرگ مكه و از دانايان و فصحاي نامور به شمار مي آمد. او پيري سالخورده و از قضات عرب بود و مردم در محاكمات خود به وي مراجعه مي كردند. به روايت طبرسي/ 41 روزي بزرگان قريش نزد او آمدند و پرسيدند سخنان محمد چيست؟ آيا سحر است يا كهانت و يا خطابه؟ وليد گفت: بگذاريد بروم نزد او سخنانش را بشنوم. نزد رسول خدا (ص) آمد، در حالي كه حضرت در حجر اسماعيل نشسته بود گفت: يا محمد از شعرت براي من بخوان. پيامبر فرمود: «شعر نيست كلام خداست كه با آن پيامبران و رسولانش را برانگيخته است». وليد گفت: پاره اي از آن را براي من بخوان. حضرت شروع كرد به خواندن سوره حم سجده. «بسم الله الرحمن الرحيم» را قرائت كرد. وليد تا «رحمان» را شنيد پرسيد: براي آن مردي كه در يمامه به نام رحمان است دعوت مي كني؟ حضرت فرمود: «نه، بلكه به سوي الله دعوت مي كنم كه او رحمان و رحيم است». سپس سوره را قرائت كرد تا رسيد به آيه:
(فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ).
پس اگر روي بگردانند بگو شما را از صاعقه اي همانند صاعقه عاد و ثمود بيم مي دهم.
وليد هنگامي كه اين آيه را شنيد اندامش به لرزه درآمد و موهاي بدنش سيخ شد! سپس برخاست و يكسره به خانه اش رفت.
سران قريش به ابوجهل گفتند: اي ابوالحكم وليد به دين محمد گرويد، نمي بيني به سوي ما بازنگشت. سران شرك از اين واقعه بسيار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 83
غمگين شدند. روز بعد ابوجهل نزد عموي خود وليد رفت و گفت عمو ما را سرشكسته و رسوا ساختي. وليد پرسيد اي برادرزاده براي چه؟ گفت دين محمد را پذيرفته اي. وليد گفت من به دين محمد نگرويده ام. من بر دين قوم خود و پدرانم باقي هستم ولي سخن محكمي شنيدم كه بدن ها را به لرزه درمي آورد. ابوجهل گفت شعر بود؟ وليد گفت شعر نبود. پرسيد خطابه بود؟ گفت نه، خطابه سخن پيوسته است ولي اين سخن جداجدا بود و هيچ قسمت آن شبيه ديگري نبود، زيبايي خاصي داشت. ابوجهل گفت پس همان خطابه است. وليد گفت نه خطابه نيست. ابوجهل گفت پس چيست؟ گفت بگذار درباره آن فكر كنم. فرداي آن روز سران قريش وليد را ملاقات كردند و پرسيدند نظرت درباره سخنان محمد چيست؟ گفت بگوييد سحر است، زيرا دل هاي مردم را به خود جذب كرده است. به دنبال آن سوره كوبنده مدّثّر در مذمت و تخريب شخصيت او نازل شد. آيات هجده تا بيست و پنج آن چنين است:
(إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ* فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ* ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ* ثُمَّ نَظَرَ* ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ* ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ* فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ* إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ).
او انديشيد و سنجيد، مرگ بر او باد چگونه سنجيد؟ دگر بار مرگ بر او باد چگونه سنجيد؟ سپس نگريست، آن گاه روي در هم كشيد و ترشرويي كرد، سپس پشت كرد و تكبر ورزيد و گفت اين جز جادويي كه آموخته مي شود نيست، اين جز گفتار بشر نيست.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 84
اسلام رو به گسترش بود و در بين قبايل قريش نفوذ مي كرد، سران قريش احساس خطر جدي كردند، جلسه اي تشكيل دادند كه اعضاي آن عبارت بودند از عُتبه، شيبه، ابوسفيان، نضر بن حارث، ابوالبَخْتَري، اسْوَد بن مُطَّلِب، زَمْعَة بن اسْوَد، وليد بن مغيره، ابوجهل، عبدالله بن اميه، عاص بن وائل، نُبيه و مُنبّه پسران حجّاج، امية بن خَلَف و عده اي ديگر. ابن اسحاق 1/ 315 مي نويسد: سران شرك گفتند محمد را بخوانيد با او گفتگو و اتمام حجت كنيد. فرستاده آنان نزد حضرت آمد و گفت: سران طايفه ات جمع شده اند و مي خواهند با تو سخن بگويند. رسول خدا (ص) به لحاظ شدت اهتمامي كه در هدايت آنان داشت شتابان نزد سران قريش آمد. گفتند ما مي خواهيم با تو سخن بگوييم. به خدا سوگند ما هيچ كس از عرب را نمي شناسيم مانند اين بلايي كه تو بر سر اقوامت آورده اي بر سر اقوام خود آورده باشد. پدران ما را بد مي گويي، دين ما را سرزنش مي كني، بت ها را ناسزا مي گويي، خردها را سبك شمردي، اجتماع را پراكنده كردي، كار ناخوشايند ديگري نمانده جز آن كه انجام داده اي.
آن گاه همان چهار پيشنهاد عتبه را مطرح كردند. حضرت در پاسخ آنان فرمود: «من آن گونه كه شما مي گوييد نيستم. من نيامدم تا اموال شما را به دست آورم و نه خواستار بزرگي بين شما هستم و نه پادشاهي بر شما را مي خواهم ليكن خدا مرا به پيامبري در بين شما فرستاده و كتابي بر من نازل كرده و دستور داده كه بر شما مژده دهنده و بيم دهنده باشم. من رسالت پروردگارم را رساندم و شما را نصيحت كردم. اكنون اگر آن چه را آورده ام بپذيريد بهره دنيا و آخرت را برده ايد و اگر نپذيريد منتظر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 85
فرمان خدا مي مانم تا بين من و شما حكم كند».
گفتند اگر آن چه را بر تو عرضه كرديم نمي پذيري پس تو مي داني كه سرزمين هيچ كس از سرزمين ما تنگ تر و كم آب تر نيست، از پروردگارت بخواه تا اين كوه ها را كه منطقه ما را تنگ كرده دور كند و آن را هموار نمايد و نهرهايي مانند نهرهاي شام و عراق جاري سازد و پدران ما، از جمله قُصَي بن كلاب را كه پيرمردي راستگو بود زنده گرداند تا از آنان بپرسيم كه آن چه تو مي گويي حق است يا باطل. پس اگر تو را تصديق كردند به تو ايمان مي آوريم و منزلت تو را نزد خدا مي شناسيم. در پايان جلسه گفتند: اي محمد همانا ما حجت را بر تو تمام كرديم و به خدا سوگند تو را رها نخواهيم كرد تا اين كه يا ما تو را نابود سازيم و يا تو ما را نابود كني.
حضرت محمد (ص) در چهل سالگي به پيغمبري مبعوث شد. عموم شيعيان بيست و هفتم رجب را روز بعثت دانسته اند و بيشتر اهل سنت هفدهم ماه رمضان را. گروهي از ايشان نيز دوازدهم ربيع الاول و برخي نيز بيست و هفتم رجب را ذكر كرده اند. در ابتداي بعثت دعوت رسول خدا (ص) به مدت سه سال پنهاني بود.
در اين مدت فقط چند نفري از خاندان خود حضرت به دين اسلام گرويدند كه درصدر آنان اميرالمؤمنين و خديجه قرار دارند. پس از اميرالمؤمنين برادرش جعفر بن ابي طالب اسلام آورد. سه سال كه از بعثت گذشت رسول خدا مأمور اعلان تبليغ دين خود بين اقوام و خويشان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 86
گشت و كمي بعد از آن به دعوت عموم مردم مكه پرداخت و به ويژه در آغاز سال چهارم بعثت رسول خدا (ص) دعوت خود را آشكار كرد و كم كم به بدگويي از بت ها و سرزنش قريش پرداخت. در اين بين سران قريش نيز بيكار ننشته و با تحت فشار قرار دادن ابوطالب و اذيت و آزار حضرت رسول و تازه مسلمانان به مقابله با اين دين نوپا پرداختند در اين دوران اسلام حمزة بن عبدالمطلب عموي پيغمبر بسيار كارساز بودو به مقدار زيادي از رنج و آزار مسلمانان كم كرد.
1. حضرت محمد (ص) در چه تاريخي، در كجا و چگونه به پيامبري مبعوث شد؟
2. دلايل عقلي و نقلي ابطال حديث عايشه را در باب بعثت توضيح دهيد.
3. از ديدگاه شيعيان پيامبر در چه تاريخي به پيامبري مبعوث شد؟
4. نخستين كسي كه به دين اسلام گرويد چه كسي بود؟ دلايل تأييدكننده نظر خود را بيان كنيد.
5. نخستين زنان و مردان مسلمان چه كساني بودند؟ به ترتيب نام ببريد.
6. حديث دار (انذار) را توضيح دهيد.
7. پيامبر با نزول كدام آيات و از كدام سوره ها نخست به دعوت خصوصي و سپس به دعوت عمومي مردم به اسلام پرداخت؟
8. واكنش قريش در برابر دعوت عمومي پيامبر چه بود؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 87
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- دليل نزول سوره كافرون را بدانيم.
- مسلماناني را كه مورد شكنجه مشركان قرار گرفتند، بشناسيم.
- تاريخ هجرت به حبشه، سرپرست مهاجران، دلايل و چگونگي آن را بدانيم.
- نحوه حمايت نجاشي را از مسلمانان مهاجر بدانيم.
- به علت بازگشت عده اي از مهاجران به مكه پي ببريم.
- مضمون عهدنامه بيدادگري را بدانيم.
- با چگونگي حماسه بزرگ شعب ابوطالب، علت رفتن به شعب و استقامت حيرت انگيز بني هاشم در اين شعب آشنا شويم.
- چگونگي به پايان رسيدن حصر را بدانيم.
- از علت نام گذاري سال اندوه آگاه گرديم.
در اين درس از شكنجه و آزار سران شرك كه موجبات هجرت مسلمانان را فراهم كرد سخن خواهيم گفت و در ادامه به اقدامات قريش
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 88
براي باز گرداندن مهاجران از حبشه، تنظيم و امضاي عهدنامه بيدادگري، حماسه بزرگ شعب ابوطالب و رحلت حضرت ابوطالب و حضرت خديجه (س) نيز خواهيم پرداخت.
ابن اسحاق 1/ 388 گويد: روزي در حالي كه رسول خدا (ص) مشغول طواف خانه خدا بود وليد بن مغيره و اسود بن مطّلب و امية بن خَلَف و عاص بن وائل با حضرت برخورد كردند و گفتند: اي محمد بيا تا ما خدايي را كه تو مي پرستي پرستش كنيم و تو هم خداي ما را پرستش كن و بدين گونه ما و تو در عبادت شريك باشيم و نزاع و اختلافات خاتمه پيدا كند. اگر خدايي را كه تو مي پرستي بهتر از خداي ما باشد ما از او بهره مند مي شويم و اگر آن چه را ما مي پرستيم بهتر از خداي تو باشد تو بهره مند خواهي شد. پيامبر (ص) نپذيرفت و در پاسخ آنان سوره «كافرون» نازل شد.
مشركان قريش براي مقابله با اسلام و جلوگيري از انتشار آن از هر راهي كه ممكن بود وارد شده و هرگونه ابزاري كه در دست داشتند به كار گرفتند. ابولهب عموي رسول خدا (ص) كه از سران بزرگ شرك به شمار مي آمد هميشه دنبال آن حضرت راه مي رفت و از پشت سر به پاهاي مبارك وي سنگ مي زد و به نقل ابن سعد 1/ 216 هرگاه كه پيامبر مي فرمود: «قُولُوا لا إِلهَ إِلَّا اللهُ تُفْلِحُوا» بگوييد خدايي جز خداوند يكتا نيست تا رستگار شويد، او مي گفت اي مردم مبادا به سخنان اين مرد گوش دهيد، زيرا او از دين برگشته و دروغگوست.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 89
هنگامي كه رسول خدا (ص) در بين مردم قرآن مي خواند، مشركان براي جلوگيري از نفوذ آن در دل هاي مستعد، جنجال به پا مي كردند و با غوغا و ولوله نمي گذاشتند كسي سخن او را بشنود و نَضْر بن حارث در مقابله با نفوذ قرآن داستان رستم و اسفنديار را براي عرب ها بازگو مي كرد. كساني را كه از خارج مكه براي تحقيق در دين جديد و پذيرش اسلام به مكه مي آمدند از ملاقات با پيامبر و شنيدن سخنان او منع مي كردند و خلاصه آن حضرت را به شاعر، ساحر، كاهن و مجنون بودن متهم مي ساختند. اما هيچ يك از اين ترفندها نتوانست جلوي نور حق و حقيقت قرآن را بگيرد، زيرا خدا در آيه نه سوره صفّ فرموده است:
(هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).
اوست كه رسول خود را با هدايت و دين راستين فرستاد تا آن را بر همه دين ها غالب گرداند، هر چند مشركان ناپسند دارند.
تا زماني كه پيامبر (ص) از بت ها بدگويي نمي كرد قريش نيز مدارا مي كردند و چندان حساسيتي از خود نشان نمي دادند ولي پس از آن كه رسول خدا به تقبيح و سرزنش بت و بت پرستي پرداخت واكنش نشان دادند و چون از راه هاي گوناگون فكري و مسالمت آميز نتوانستند كاري انجام دهند، دست به اقدامات عملي زدند و به آزار و شكنجه مسلمانان پرداختند. آن عده از مسلمانان كه از قبايل سرشناس بودند كمتر شكنجه مي شدند، زيرا يا قبايل آن ها از ايشان دفاع مي كرد و يا خودشان به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 90
تأديب آنان مي پرداختند. اما افراد ناتوان كه قبيله و عشيره اي نداشتند و كسي از آنان دفاع نمي كرد به شدت شكنجه مي شدند.
بلاذري در انساب الاشراف 1/ 198 گويد: اگر كسي از اشراف و بزرگان مسلمان مي شد ابوجهل به او مي گفت: آيا دين پدرت را رها كردي و حال آن كه او از تو بهتر است، اگر تاجر بود او را به كسادي تجارت و نابودي آن تهديد مي كرد و اگر از ضعيفان بود يعني پشتوانه قبيله اي نداشت، افرادي را وامي داشت تا او را شكنجه كنند. در رأس تازه مسلمانان كه خيلي شكنجه مي شدند بلال، ياسر، سميه، عمّار، صُهيب و عامر بن فُهيره قرار داشتند. قريش آنان را شكنجه و آزار مي دادند تا از دين خود بازگردند. اما مسلمانان در برابر شكنجه استقامت و دين خود را حفظ مي كردند.
در سال پنجم بعثت آزار و شكنجه قريش به حدي شدت يافت كه تحمل آن بسيار دشوار شد، به حدي كه عده اي از اسلام برگشتند، برخي به شهادت رسيدند و بعضي به تقيه پناه بردند. پيامبر ديد كه بايد هر چه زودتر چاره اي بينديشد و اين مشكل بزرگ را حل نمايد، زيرا با سرسختي و لجاجتي كه قريش از خود نشان مي داد اسلام رونق چنداني نداشت و اگر اوضاع بدين منوال سپري مي شد كسي به اسلام تمايل پيدا نمي كرد، افرادي هم كه تازه اسلام آورده بودند دلسرد و افسرده مي شدند. در اين صورت آينده اي مخاطره آميز و نگران كننده در پيش بود. حضرت تصميم گرفت عده اي از مسلمانان را به سرزمين ديگري
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 91
بفرستد تا در عين اين كه از شكنجه و آزار رهايي مي يابند و جانشان در امان مي ماند قدري هم دين اسلام بيرون از مرزهاي جزيرة العرب تبليغ و پايگاهي در خارج تأسيس شود و بدين سبب ضربه شكننده بر نخوت و تكبر قريش وارد گردد و قريشيان بدانند كه پيامبر و مسلمانان نمي نشينند دست روي دست بگذارند و تماشاگر شكنجه و آزار آنان باشند بلكه در خارج حجاز افشاگري مي كنند و نداي مظلوميت مسلمانان را به گوش آزادگان جهان مي رسانند.
به نقل ابن اسحاق 1/ 344 رسول خدا خطاب به مسلمانان فرمود:
«لَوْ خَرَجْتُمْ إِلَي الْحَبَشَةِ فَإِنَّ بِها مَلِكاً لا يُظْلَمُ عِنْدَهُ أَحَدٌ وَ هِيَ أَرْضُ صِدْقٍ، حَتّي يَجْعَلَ اللهُ لَكُمْ فَرَجاً مِمّا أَنْتُمْ فِيهِ».
اي كاش به سرزمين حبشه مي رفتيد، زيرا در آن جا پادشاهي است كه نزد او به كسي ستم نمي شود و آن جا سرزمين راستي و درستي است تا آن كه خداوند براي شما از اين گرفتاري گشايشي برساند.
سپس پسرعموي خويش جعفر بن ابي طالب (ع) را كه جواني مدير، مدبّر و سخنور بود به عنوان نماينده خود برگزيد و او را امير و سرپرست مهاجران قرار داد و دستور داد تا با عده اي از مسلمانان به كشور حبشه هجرت كنند. نامه اي نيز خطاب به نجاشي نوشت و به جعفر بن ابي طالب داد تا تسليم نجاشي كند. به روايت طبري 2/ 652 و طبرسي/ 46 در آن نامه آمده است:
«وَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ ابْنَ عَمِّي جَعْفراً وَ مَعَهُ نَفَرٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فإِذا جاؤُوكَ فَاقْرِهِمْ وَ دَعِ التَجَبُّرَ، فَإِنِّي أَدْعُوكَ وَ جُنُودَكَ إِلَي اللهِ، فَقَدْ بَلَّغْتُ فَاقْبَلُوا نُصْحِي وَ السَّلامُ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 92
پسر عمويم جعفر و همراه او گروهي از مسلمانان را به سويت فرستادم، هنگامي كه نزد تو آمدند از آنان مهمان نوازي نما و تكبّر را كنار بگذار، من تو و سپاهيانت را به خدا فرا مي خوانم. همانا پيام خدا را رساندم پس خيرخواهي ام را بپذيريد. درود بر كسي كه از هدايت پيروي كند.
گرچه تمامي سيره نويسان تاريخ نگارش اين نامه را در سال هفتم هجرت، هنگامي كه پيامبر از نجاشي درخواست استرداد مهاجران را نمود دانسته اند ولي روشن است كه اين مطالب همان گونه كه عده اي از محققان از جمله نويسنده الوثائق السياسيه/ 42 و مكاتيب الرسول 2/ 440 گفته اند مربوط به همان اوايل بعثت و هنگام هجرت به حبشه است نه وقت بازگشت، به ويژه كه جمله شرطيه «فَإِذا جاؤُوكَ» در نامه آمده و بديهي است كه جزا مترتب بر تحقق شرط است.
جعفر بن ابي طالب و عده اي از مسلمانان در چگونگي هجرت با هم به تفاهم رسيدند و قرار شد شبانه و پنهاني مكه را به سوي حبشه ترك كنند. در ماه رجب سال پنجم بعثت شب موعود فرا رسيد. پيامبر براي توديع با جعفر و ياران وي نزد آنان رفت. آن گاه به روايت مكارم الاخلاق 1/ 249 و المَحَجَّة البَيضاء 4/ 66 پس از توصيه و خداحافظي نماينده خود را با اين كلمات مشايعت كرد:
«أَللّهُمَّ الْطُفْ بِهِ فِي تَيْسِيرِ كُلِّ عَسِيرٍ؛ فَإِنَّ تَيْسِيرَ الْعَسِيرِ عَلَيْكَ
يَسِيرٌ، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. أَسْأَلُكَ لَهُ الْيُسْرَ وَ الْمُعافاةَالدّائِمَةَ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 93
بار خدايا در آسان ساختن هر سختي بر او احسان كن كه حل سختي ها بر تو آسان است، تو بر هر كاري توانايي. من از تو براي او آسايش و سلامتي هميشگي را در دنيا و آخرت خواهانم.
جعفر بن ابي طالب و ياران مهاجر او به سوي ساحل درياي سرخ حركت كردند. به بندر شُعَيبَه در سيزده فرسخي جُدّه كه رسيدند دو كشتي عازم حبشه بود. اينان نيز با آن دو كشتي به كشور حبشه رفتند. بامدادان كه قريش از اين هجرت مطّلع شدند به تعقيب آنان پرداختند ولي زماني به ساحل دريا رسيدند كه مهاجران سرزمين حجاز را ترك كرده بودند. پس از آن مسلمانان ستمديده دسته دسته به طور پنهاني خود را به كشور مسيحي مذهب حبشه مي رساندند تا آن كه تعداد آنان از صد نفر تجاوز كرد و حبشه پايگاه فعالي بر ضد مشركان قريش شد.
گفتني است كه گويا بعدها قريش وقتي ديدند نمي توانند جلوي اراده استوار مسلمانان مهاجر را گرفته و مانع هجرت آنان گردند ديگر چندان حساسيتي از خود نشان نمي دادند. از اين رو برخي از مسلمانان آشكار هجرت مي كردند، مانند ام عبدالله همسر عامر كه به نقل ابن اسحاق 1/ 367 آشكارا به عمر گفت در حال هجرت به حبشه هستيم.
هجرت به حبشه نخستين هجرت در اسلام است و مهاجران حبشه در تاريخ اسلام جايگاه و مقام خاصي داشتند. آيه چهل و يكم سوره نحل درباره اين هجرت مي گويد:
(وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ).
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 94
آنان كه پس از ستم ديدن در راه خدا هجرت كردند، در اين جهان جايگاه نيكي براي شان آماده مي كنيم و پاداش آخرت بزرگ تر است اگر مي دانستند.
گر چه واقدي هجرت به حبشه را دو مرتبه دانسته است ولي همان ظاهر قول ابن اسحاق كه از آن يك بار استنباط مي شود صحيح تر است، جز آن كه در طي چند مرحله انجام شده و جعفر (ع) در گروه نخستين بوده است. طبرسي در اعلام الوري/ 43 گويد: رسول خدا (ص) به اصحاب خود دستور داد تا به حبشه هجرت كنند و جعفر را فرمان داد تا همراه آنان برود، پس جعفر با هفتاد مرد به سوي حبشه هجرت كرد. به نقل انساب الاشراف 1/ 116، دلائل النبوة بيهقي 2/ 298 و ديگران عبدالله بن مسعود گويد: رسول خدا ما را به سوي نجاشي فرستاد، ما هشتاد نفر بوديم، جعفر بن ابي طالب هم با ما بود.
مؤلف المصباح المضيئ 2/ 19 گويد: نخستين كساني كه به حبشه هجرت كردند عثمان بن عَفّان، زبير بن عَوّام، عبدالرحمن بن عوف و جعفر بن ابي طالب بودند. مؤلف وسيلة الاسلام/ 96 نيز گويد: جماعتي از مسلمانان در ماه رجب سال پنجم بعثت به سوي حبشه رفتند، اينان عبارت بودند از عثمان بن عَفّان، عبدالرحمن بن عوف، زبيربن عَوّام، جعفربن ابي طالب و گروهي ديگر از مردان و زنان. پس گويا هجرت به حبشه يك بار بوده هر چند طي چند مرحله انجام شده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 95
با اين كه به ظاهر قريش بايد از رفتن مسلمانان به حبشه خوشحال مي شدند، چون از دست آنان آسوده مي گشتند، اما گويا اين هجرت را نوعي تمرد و نافرماني تلقي كرده و نيز از تبليغ آنان در حبشه احساس خطر مي نمودند. لذا به نقل ابن اسحاق 1/ 356 هيئتي مركب از عمروعاص و عبدالله بن ابي ربيعه به دربار نجاشي فرستادند تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگردانند. هداياي بسياري نيز فراهم كردند و قرار شد آن ها را به وزراي نجاشي بدهند تا نزد وي از هيئت قريش جانبداري كنند. ارمغان مخصوصي نيز از جمله تعداد زيادي پوست كه پادشاه حبشه به آن علاقه مند بود براي او تهيه كردند و به آنان گفتند اگر استرداد مهاجران از راه سياسي امكان نداشت جعفر را به قتل برسانند. ابن ابي الحديد 6/ 283 مي گويد: «انتخاب عمروعاص براي رفتن به حبشه به لحاظ شدت دشمني وي با رسول خدا (ص) بود. او را به حبشه اعزام كردند تا نجاشي را به دين اسلام بدبين كند و درنتيجه مهاجران را از كشورش اخراج نمايد و اگر نجاشي اجازه دهد جعفر بن ابي طالب را به قتل برساند».
عمروعاص خود در شعري كه هنگام عزيمت به حبشه خطاب به دخترش سروده تصريح كرده است كه مي روم آن جا تا در نزد نجاشي پوست جعفر را بسوزانم!
به روايت ابن اسحاق 1/ 357 ابوطالب بزرگ حامي رسول خدا پس از آن كه اطلاع پيدا كرد قريش هيئتي را به رياست عمروعاص براي استرداد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 96
مهاجران به حبشه فرستاده اند، قصيده شيواي ذيل را در مدح و تمجيد شهريار حبشه سرود و او را به حمايت از مهاجران و عدم استرداد آنان ترغيب و تشويق كرد:
أَلا لَيْتَ شِعْرِي كَيْفَ فِي النَّأيِ جَعْفَرٌ وَ عَمْروٌ وَ أَعْداءُ الْعَدُوِّ الأَقارِبُ
وَ هَلْ نَالَتْ أَفْعالُ النَّجاشِيِ جَعْفَراً وَ أَصْحابَهُ أَوْ عَاقَ ذَلِكَ شَاغِبُ
تَعَلَّمْ أَبَيْتَ اللَّعْنَ أَنَّكَ مَاجِدٌ كَرِيمٌ فَلا يَشْقي لَدَيْكَ الْمُجانِبُ
تَعَلَّمْ بِأَنَّ اللهَ زادَكَ بَسْطَةً وَ أَسْبابَ خَيْرٍ كُلُّها بِكَ لازِبُ
وَ أَنَّكَ فَيْضٌ ذُو سِجالٍ غَزِيرَةٍ يَنالُ الأَعادِي نَفْعَها وَ الأَقارِبُ
هان! اي كاش مي دانستم جعفر در آن سرزمين دوردست با عمرو دشمن ترين دشمن خويشاوندان در چه حالي است؟!
آيا الطاف نجاشي به جعفر و يارانش رسيد يا آن كه افراد فتنه انگيز مانع شدند؟!
اي شهريار حبشه بدان كه همانا تو بزرگواري و از هر پيرايه زشت منزهي، پس كسي كه به تو پناه آورد نزد تو سختي نمي بيند.
بدانكه خداوند به تو مقام بلندي عنايت كرده و تمامي وسايل خير در تو جمع شده است.
تو سرچشمه سخاوت و درياي كرم و بخششي كه سود آن به دوست و دشمن مي رسد.
ابن اسحاق 1/ 358 گويد: فرستادگان قريش وارد حبشه شدند و ابتدا با وزيران نجاشي جلسه اي ترتيب دادند و توصيه هاي قريش را عملي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 97
كردند. سپس نزد نجاشي شهريار حبشه رسيدند و پس از تقديم هدايا گفتند: پادشاها گروهي از جوانان بي خرد ما به كشور تو پناه آورده اند. اينان كيش خود را رها كرده و به كيش تو هم نگرويده اند، آييني آورده اند كه ساخته خود آنان است، نه ما آن را مي شناسيم و نه تو. بزرگان قومشان، پدران، عموها و اشراف طايفه شان ما را نزد تو فرستاده اند تا مهاجران را به سوي آنان بازگرداني. در اين هنگام وزيران نجاشي نيز سخنان آنان را تأييد كردند.
نجاشي كه گويا از توطئه ها و دسيسه هاي قبلي اطلاعي حاصل نموده و نامه رسول خدا و قصيده و توصيه هاي ابوطالب نيز در او تأثيرِ بسزايي گذاشته بود، وقتي داوري شتابزده و يك جانبه وزراي خود را ديد خشمناك شد و گفت: نه، به خدا سوگند آنان را به اينان تسليم نمي كنم. گروهي را كه به من پناه آورده اند فرا مي خوانم و از آنان در اين باره سؤال مي كنم، اگر اين گونه باشد كه اينان مي گويند تسليمشان مي كنم در غير اين صورت از آنان حمايت مي نمايم.
آن گاه مهاجران را احضار كرد و از جعفر پرسيد: اينان چه مي گويند؟ جعفر گفت: پادشاها حرفشان چيست؟ نجاشي گفت: مي گويند شما را به سوي ايشان بازگردانم. جعفر به نجاشي گفت: پادشاها از ايشان بپرس ما برده آنان هستيم، يا از ما طلبكارند و يا خوني بر گردن ما دارند. عمروعاص گفت: نه برده ما هستند و نه ما از آنان طلبكاريم و نه خوني بر گردنشان داريم.
نجاشي پرسيد: اين ديني كه به سبب آن از قوم خود جدا شديد چيست؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 98
در اين هنگام جعفر (ع) سخنان بسيار مهم و تاريخي خود را در دربار حبشه ايراد كرد و خطاب به نجاشي گفت: «شهريارا ما مردمي نادان بوديم، بت مي پرستيديم، مردار مي خورديم، كارهاي زشت مرتكب مي شديم، پيوند خويشاوندي را مي بريديم، پيمان شكني مي كرديم، نيرومندمان ناتوانمان را مي خورد. ما به اين حال بوديم تا آن كه خداوند پيامبري را از خودمان برايمان فرستاد. او ما را به سوي خدا فرا خواند تا وي را به يگانگي بشناسيم و پرستش كنيم و سنگ ها و بت هايي را كه پدرانمان مي پرستيدند رها كنيم و ما را به راستگويي، اداي امانت، صله رحم، نيكي به همسايه و خودداري از محارم و خونريزي فرمان داد و از كارهاي ناپسند و سخن باطل و خوردن مال يتيم و نسبت ناروا به زنان پاكدامن برحذر داشت و به نماز، زكات و روزه دستور داد. پس ما او را تصديق و از وي پيروي كرديم. آن گاه قوم ما بر ما ستم كردند و شكنجه مان دادند تا ما را از دين خارج كنند و از عبادت خداوند تعالي به پرستش بت ها باز گردانند. هنگامي كه بر ما چيره شدند و ستم كردند، ما به مملكت تو آمديم و از بين ديگران تو را برگزيديم و خواستيم در پناه تو باشيم. پادشاها اميدواريم كه نزد تو بر ما ستم نشود».
نجاشي كه شيفته و دلباخته بيانات شيرين و دلنشين جعفر شده بود به او گفت: از آن چه پيامبر شما آورده چيزي با خود داري؟ جعفر گفت: آري، آن گاه با انتخابي بسيار ظريف و مناسب آياتي از اوايل سوره مريم (س) را تلاوت كرد و وقتي به آيه (وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً) رسيد، نجاشي و كشيش ها به ياد مريم مقدس مادر مسيح گريه كردند. در اين هنگام نجاشي خطاب به هيئت قريش گفت:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 99
اين و آن چه عيسي آورده هر دو از يك جا فرود آمده است، برويد كه به خدا سوگند هرگز آنان را به شما تسليم نخواهم كرد.
عمروعاص از اين كه در مأموريت خود شكست خورد بسيار خشمناك شد و به نقل ابن اسحاق 1/ 360 به عبدالله بن ابي ربيعه گفت: به خدا سوگند فردا نزد نجاشي مي روم و اينان را ريشه كن مي كنم. عبدالله او را از اين كار برحذر داشت ولي او نپذيرفت. صبح روز بعد نزد نجاشي رفت و گفت: پادشاها اينان درمورد عيسي بن مريم سخن عجيبي مي گويند، آنان را احضار كن و از آن چه درمورد عيسي مي گويند بپرس.
نجاشي دوباره مهاجران را احضار كرد و پرسيد: شما درباره عيسي بن مريم چه مي گوييد؟ جعفر بن ابي طالب گفت: همان را مي گوييم كه پيامبرمان درباره وي آورده است. او بنده و فرستاده خدا و روح و كلمه اوست كه وي را به مريم دوشيزه پاكدامن القا كرده است. نجاشي خم شد و از روي زمين پاره چوبي نازك برداشت سپس گفت: به خدا سوگند عيسي بن مريم از آن چه گفتي به اندازه اين پاره چوب هم بالاتر نيست. برويد كه شما در سرزمين من در امان هستيد و كسي كه به شما ناسزا بگويد جريمه مي شود. آن گاه به مأموران دستور داد تا هداياي هيئت قريش را بازگردانند.
عمروعاص وقتي از راه سياسي نتوانست كاري انجام دهد تصميم گرفت طرح قتل جعفر بن ابي طالب را عملي كند اما در اين كار هم موفق نشد. سرانجام هيئت قريش شكست خورده و رسوا به مكه بازگشت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 100
عدم استرداد مهاجران شكست آشكاري براي قريش و پيروزي بزرگي براي پيامبر و مسلمانان محسوب مي شد. حضرت ابوطالب از اين موقعيت و فرصت طلايي حسن استفاده كرد و به نقل طبرسي/ 45 اشعار شيواي ذيل را سرود و نجاشي و مردم حبشه را به طور صريح و رسمي به پذيرش دين اسلام دعوت و تشويق و تحريص كرد:
تَعَلَّمْ مَلِيكَ الْحَبْشِ أَنَّ مُحَمَّداً نَبِيٌّ كَمُوسي وَ الْمَسِيحِ بْنِ مَرْيَمِ
أَتي بِالْهُدي مِثْلُ الَّذِي أَتَيا بِهِ فَكُلٌّ بِأَمْرِ اللهِ يَهْدِي وَ يَعْصِمِ
وَ أَنَّكُمْ تَتْلُونَهُ فِي كِتابِكُمْ بِصِدْقِ حَدِيثٍ لا حَدِيثِ المُرَجِّمِ
فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ نِدّاً وَ أَسْلِمُوا فَإِنَّ طَرِيقَ الْحَقِّ لَيْسَ بِمُظْلِمِ
اي شهريار حبشه بدان كه محمد همانند موسي و مسيح بن مريم پيامبر است.
او رستگاري را آورده همان گونه كه آن دو رستگاري را آوردند. پس هركدام به فرمان خدا مردم را هدايت و راهنمايي مي كنند و از گناه باز مي دارند.
همانا شما نام او را به روايت صحيح، نه به روايت دروغ، در كتاب خويش مي خوانيد.
پس براي خدا شريك قرار ندهيد و مسلمان شويد، چونكه راه حق تاريك نيست.
چون حبشيان عرب نبودند مهاجران با آنان اختلاف زبان داشتند. در جلسه اي كه نجاشي تشكيل داد به حضور مترجم اشاره اي نشده است. از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 101
اين كه نجاشي و اسقف ها با شنيدن آيات قرآن درباره حضرت مريم گريستند پيداست كه با زبان عربي آشنا بودند. گويا به جهت پيوند ديرينه تجاري كه بين مردم حبشه و عرب ها بوده است، آنان با زبان عربي آشنا بوده اند. با اين حال طبيعي است كه مهاجران در ابتداي ورود به حبشه تا اندازه اي مشكل اختلاف زبان داشته اند.
در مورد مسكن مهاجران از داستاني كه بيهقي در دلائل النبوة 2/ 298 از عبدالله بن مسعود نقل مي كند كه مي گويد «صاحب خانه ام به من گفت بازار كه مي روي براي كسب مواظب خود باش» استفاده مي شود كه در خانه يكي از حبشيان زندگي مي كرده است. حال اين منازل به رايگان در اختيار مهاجران قرار داشته و يا نجاشي اجاره آن ها را مي پرداخته، به خوبي روشن نيست.
به روايت قوام السنّه در دلائل النبوة 3/ 861 نجاشي به جعفر و يارانش گفت: مسكن و مخارجتان بر عهده من است. هزينه زندگي مهاجران نيز يكي از نيازهاي اساسي آنان بوده است. بلاذري در انساب الاشراف 1/ 198 گويد: ابوطالب تا زنده بود مخارج زندگي جعفر را به حبشه مي فرستاد. يعقوبي 2/ 29 گويد: نجاشي دنبال جعفر مي فرستاد و از آن چه نياز داشت جويا مي شد. از گزارشي كه از بيهقي در باره عبدالله بن مسعود نقل كرديم استفاده مي شود كه وي در بازار حبشه به كسب و داد و ستد مي پرداخته است. بديهي است كه چندين سال اقامت در كشور بيگانه بدون كسب و كار امري غير معمول است. با اين وصف يكي از مشكلات مهاجران، خصوصاً در روزهاي اول مسأله مخارج و هزينه زندگاني بوده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 102
كفار لجوج و ماجراجوي مكه وقتي نتوانستند از راه سياسي مهاجران را به حجاز بازگردانند و ماندن آنان هم در آن جا براي شان نگران كننده بود، گويا ترفند جديدي به كار گرفتند و آن اين كه شايعه اي مبني بر اسلام قريش ساختند تا با اين حيله مهاجران را به مكه بازگردانند. به روايت ابن اسحاق 2/ 3 خبر كذبي به مهاجران رسيد كه كفار مكه مسلمان شده و به رسول خدا ايمان آورده اند و مسلمانان در آسايشند و ديگر از شكنجه و آزار خبري نيست. در نتيجه عده زيادي از آنان به حجاز بازگشتند ولي نزديك مكه كه رسيدند معلوم شد اسلام قريش دروغ است. مهاجران درباره اين كه آيا به حبشه بازگردند و يا داخل شهر مكه شوند، به رايزني پرداختند. سرانجام بيشتر آنان گفتند: حال كه ما تا اين جا آمده ايم بهتر است برويم و با اقوام و خويشاوندان ديداري تازه كنيم. تعدادي با گرفتن پناه و عده اي نيز به طور پنهاني وارد شهر شدند، جز عبدالله بن مسعود كه دوباره به حبشه بازگشت.
آن گاه سران قريش چون از هيچ راهي نتوانستند تمامي مهاجران را بازگردانند و از ديگر سوي نيز شاهد گسترش اسلام در بين طوايف عرب بودند، اسلام حضرت حمزه نيز جان تازه اي به جبهه مسلمانان بخشيد. از اين رو تصميم قطعي گرفتند پيامبر را به قتل برسانند و بزرگ ترين مانع را از سر راه خويش بردارند. ابن عبدالبر در الدُّرَر/ 53 گويد: قريش از ابوطالب خواستند محمد را تحويل دهد و فردي غير از قريش او را بكشد تا قريش مشكلي با بني هاشم نداشته باشند و در مقابل ديه او را دو برابر بپردازند. ابوطالب به شدت با اين پيشنهاد مخالفت كرد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 103
ي
عقوبي 2/ 31 مي نويسد: قريش مصمم بر كشتن رسول خدا (ص) شد، وقتي خبر به ابوطالب رسيد قصيده اي حماسي در حمايت از پيامبر و تسليم نكردن او سرود.
يعقوبي 2/ 31 گويد: چون قريش دانستند كه نمي توانند رسول خدا (ص) را بكشند و يقين كردند كه ابوطالب او را تسليم نمي كند و اشعار او نيز در حمايت از رسول خدا (ص) به گوش آنان رسيد تصميم گرفتند ابوطالب را در انزواي سياسي، اجتماعي و اقتصادي قرار دهند و چنان روزگار را بر او تنگ بگيرند كه ناچار شود دست از ياري رسول خدا بردارد و او را براي كشتن تسليم كند. ابن سعد 1/ 208 گويد: وقتي خبر حسن رفتار نجاشي در باره جعفر و يارانش و گرامي داشتن آنان به قريش رسيد، تحمل اين واقعه بر آنان دشوار آمد و سخت برآشفتند و تصميم گرفتند رسول خدا را بكشند.
از اين رو عهدنامه اي را تنظيم نمودند مبني بر اين كه با بني هاشم هم غذا و هم صحبت نگردند و در اجتماع آنان حاضر نشوند و با آنان خريد و فروش ننمايند و از آنان دختر نگيرند و به آنان دختر ندهند تا آن كه پيامبر را براي كشتن تحويل دهند، تمامي قريش متحد و مصمم شدند تا حضرت را پنهاني و يا آشكارا به قتل برسانند! آن گاه چهل نفر از سران بزرگ قريش اين صحيفه را امضا و به روايت يعقوبي 2/ 31 هشتاد مُهر بر آن زدند و داخل خانه كعبه آويزان كردند يا بنابر قولي نزد ام جُلاس خاله ابوجهل گذاشتند. اين عهدنامه در اواخر سال ششم و يا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 104
اوايل سال هفتم بعثت نوشته شد. نويسنده آن منصور بن عِكْرِمَه بود كه بعدها دستش فلج گرديد.
ابن اسحاق 1/ 377 گويد: هنگامي كه خبر انعقاد عهدنامه بي مهري و ستمگرانه به ابوطالب رسيد مجدداً حمايت بدون قيد و شرط خود را از پيامبر اعلام كرد و در قصيده اي مفصل و كوبنده چنين گفت:
أَلَم تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنا مُحَمَّداً نَبِيّاً كَمُوسي خُطَّ فِي أَوَّلِ الْكُتْبِ
فَلَسْنا وَ رَبِّ الْبَيْتِ نُسْلِمُ أَحْمَداً لِعَزّاءَ مِنْ عَضِّ الزَّمانِ وَ لا كَرْبِ
آيا نمي دانيد كه ما محمد را مانند موسي پيامبري يافتيم كه نامش در كتاب هاي پيشين نوشته شده است.
به پروردگار كعبه سوگند ما هيچ گاه احمد را به سبب مشكلات و سختي هاي دوران تسليم شما نخواهيم كرد.
سپس به تمامي افراد قبيله بني هاشم و بني عبدالمطلب، مسلمان و كافر كه به جز ابولهب چهل مرد بودند دستور داد تا اسباب و اثاث خود را جمع كنند و به دره اي در نزديكي كعبه كه بعدها به شِعْب ابوطالب معروف شد پناه ببرند و شبانه روز مراقب حفظ جان رسول خدا (ص) باشند تا قريش به او دست نيابند و گفت اگر خاري به چشم محمد برود شما را مؤاخذه خواهم كرد، تمامي ما يكي پس از ديگري بايد بميريم تا آنان بتوانند به او دسترسي پيدا كنند.
ابوطالب رادمرد عرب و قهرمان بني هاشم حماسه بزرگي در شعب آفريد كه در طول تاريخ بشر نمونه ندارد. شيخ بطحا با
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 105
آن كه دوران كهولت را مي گذراند و جان خودش نيز هر لحظه در خطر بود و احتمال كشتن وي از جانب قريش مي رفت، شمشير به كمر بسته و شبانه روز از جان سفير الهي پاسداري مي كرد. نگهباناني نيز بر مدخل ورودي دره و هم چنين بر بالاي كوه ها گماشته بود تا از ورود دشمنان و آدمكشان جلوگيري كنند و شبانه روز در اطراف شعب نگهباني دهند.
شيخ مفيد در الفصول المختاره/ 59 و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 14/ 64 گويند: چون مزدوران قريش روزها در كمين بودند تا بستر رسول خدا را شناسايي كنند و شبانگاه او را به قتل برسانند، از اين رو ابوطالب وقتي پاسي از شب مي گذشت پيامبر را از بسترش بلند مي كرد و فرزندش علي را به جاي او مي خوابانيد. يك شب علي (ع) پرسيد پدر جان پس من سرانجام كشته خواهم شد! ابوطالب او را دلداري داد و در ضمن اشعاري وي را به پايداري در دفاع از رسول خدا فرا خواند و خطاب به فرزندش فرمود:
اصْبِرَنْ يا بُنَيَّ فَالصَّبْرُ أَحْجَي كُلُّ حَيٍّ مَصِيرُهُ لِشَعُوبِ
قَدْ بَلَوْناكَ وَ الْبَلاءُ شَدِيدٌ لِفِداءِ الْحَبِيبِ و ابْنِ الْحَبِيبِ
پسرم شكيبا باش كه شكيبايي نيكوتر است و هر انسان زنده اي به ناچار سرانجامش سوي مرگ است.
همانا ما تو را در راه دوست و فرزند دوست امتحان كرديم و امتحان هم سخت دشوار است.
علي در پاسخ پدر فرمود:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 106
أَتَأمُرُني بِالصَّبْرِ في نَصْرِ أَحْمَدٍ وَ وَاللهِ ما قُلْتُ الَّذِي قُلْتُ جازِعا
وَ لكِنَّني أَحْبَبْتُ انْ تَري نُصْرَتي وَ تَعْلَمَ أَنّي لَمْ أَزَلْ لَكَ طائِعا
سَأَسْعَي لِوَجْهِ اللهِ فِي نَصْرِ أَحْمَدٍ نَبِيِّ الْهُدَي الْمَحْمُودِ طِفْلًا وَ يافِعا
آيا مرا به شكيبايي در ياري احمد فرمان مي دهي و حال آن كه به خدا سوگند آن چه را كه من گفتم از روي بي صبري نبود.
ليكن دوست دارم كه ياري مرا ببيني و بداني كه همانا من همواره فرمانبردار تو هستم.
در ياري احمد، پيامبر هدايت كه در حال كودكي و نوجواني ستوده بود براي رضاي خدا مي كوشم.
حلبي 1/ 337 گويد: بني هاشم در شعب از نظر غذا و احتياجات روزمره به شدت در تنگنا و سختي به سر مي بردند. كار به جايي رسيد كه برخي مواقع از گياهان و برگ درختچه ها تغذيه مي كردند و ناله جانكاه گرسنگي كودكان از بيرون شعب شنيده مي شد!
به نقل طبرسي/ 50 تجار و كسبه اي كه به مكه مي آمدند حق نداشتند با بني هاشم سودا كنند. ابوجهل و همفكرانش گلوگاه هاي منتهي به مكه را زير نظر داشتند، وقتي سوداگري را مي ديدند كه حامل كالاست او را از معامله با بني هاشم به شدت برحذر مي داشتند و اگر نافرماني مي كردند اموالشان به تاراج مي رفت. بني هاشم فقط سالي دو مرتبه مي توانستند از شعب خارج شوند و مقداري متاع خريداري كنند، يكي در ماه ذي الحجه موسم حج و ديگر ماه رجب موسم عمره. در اين وقت نيز مشركان كالاها را گران تر مي خريدند تا قدرت خريد را از بني هاشم سلب كنند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 107
به روايت حلبي 1/ 337 ابولهب فرياد مي زد: قيمت ها را بالا ببريد تا پيروان محمد نتوانند خريد كنند. آري، بني هاشم با آن كه نمي دانستند دوران اين زندان بي سقف چه مدت طول خواهد كشيد، چون همراه رسول خدا بودند و اين رنج ها در راه خدا و حفظ جان پيامبر بود، تحمل كرده و خم به ابرو نمي آوردند.
رسول خدا فقط در موسم حج و عمره از شعب خارج مي شد و در مسجد الحرام با زائران خانه خدا و قبايل عرب ديدار مي نمود و آنان را به ترك بت پرستي و پرستش خداي يگانه دعوت مي كرد و از آنان مي خواست تا وي را در اين راه ياري نمايند. ابولهب پشت سر وي راه مي رفت و مي گفت فريب برادرزاده ام را نخوريد كه ساحر و دروغگوست.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام؛ ج 1؛
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 108
يعقوبي 2/ 31 مي نويسد: بني هاشم و بني مطلب سه سال در شعب ماندند تا آن كه رسول خدا (ص) و ابوطالب و خديجه (عليهم السلام) تمام هستي و دارايي خود را از دست دادند و به سختي و ناداري گرفتار آمدند. سپس جبرئيل فرود آمد و به پيامبر گفت: خدا موريانه را بر عهدنامه قريش گماشته تا هر چه بي مهري و ستمگري در آن بود، جز نام خدا همه را خورده است. حضرت عموي خود را از اين امر آگاه ساخت. ابوطالب همراه پيامبر نزد سران شرك آمد و گفت: محمد (ص) از طرف پروردگار خويش چنين مي گويد كه خدا موريانه را مأمور ساخته هر چه جز نام خدا در عهدنامه بوده همه را خورده است. اكنون اگر سخنش راست باشد چه كار مي كنيد؟ گفتند دست برمي داريم و كاري نداريم. ابوطالب گفت اگر سخنش دروغ باشد من نيز او را به شما تسليم مي كنم تا بكشيد. مُهر عهدنامه كه شكسته شد ديدند موريانه جز نام خدا هر چه در آن بوده خورده است. در اين هنگام گفتند اين چيزي جز سحر نيست و ما هرگز در تكذيب او مثل اين لحظه جدي نبوديم.
ابن اسحاق 2/ 14 گويد: در اين هنگام بود كه چند نفر از قريش وجدانشان بيدار شد و يكديگر را نكوهش كردند و تصميم گرفتند اين حصار را بشكنند. آنان با ابوجهل به مشاجره پرداختند و پس از آن كه او را محكوم كردند عده اي داخل شعب رفتند و به طور رسمي اعلام كردند كه حصار برداشته شد. آن گاه بني هاشم پس از سه سال حصر هر يك به خانه هاي خود رفتند.
اين گشايش و فرج الهي در نيمه رجب سال دهم بعثت بود. ابوطالب
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 109
اين پيروزي بسيار بزرگ را به نظم كشيد و خطاب به جعفر و ديگر مهاجران حبشه فرمود:
أَلا هَلْ أَتي بَحْرِيَّنا صُنْعُ رَبِّنا عَلي نَأيِهِم وَ اللهُ بِالنّاسِ أَرْوَدُ
فَيُخْبِرَهُمْ أَنَّ الصَّحِيفَةَ مُزِّقَتْ وَ أَنْ كُلُّ ما لَمْ يَرْضَهُ اللهُ مُفْسَدُ
تُراوِحُها إِفْكٌ وَ سِحْرٌ مُجَمَّعٌ وَ لَمْ يُلْفَ سِحْرٌ آخِرَ الدَّهْرِ يَصْعَدُ
هان! آيا خبر ياري پروردگارمان بدان مهاجران دريانوردمان كه در سرزميني بس دوردست هستند رسيده است؟! و خداوند به مردم بسيار مهربان است.
پس آنان را خبر كند كه صحيفه پاره پاره شد و هر چه را كه خدا نپسندد نابود است.
در آن صحيفه مشتي افترا و جادو در هم آميخته بود و هيچ گاه جادو تا پايان روزگار پايدار نمي ماند.
ياقوت در معجم البلدان 3/ 347 گويد: شعب ابوطالب همان شعب ابويوسف بوده كه در نزديكي مسجدالحرام قرار داشته و محل سكونت بني هاشم بوده است. اين مطلب با ظاهر گزارش هايي كه مي گويد ابوطالب و بني هاشم اسباب و اثاث خود را جمع كردند و به شعب پناه بردند چندان سازگار نيست.
در اين كه آيا قريش بني هاشم را در شعب محصور كردند يا خود ابوطالب رفتن به شعب را انتخاب كرد توضيحي در تاريخ نيامده است. برخي گزارش ها ظهور در اين دارد كه اين تصميم را خود ابوطالب اتخاذ
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 110
كرده است. در عهدنامه قريش هم هيچ گونه اشاره اي به مسأله محاصره جغرافيايي نشده است. حلبي 1/ 337 مي گويد: در گزارشي آمده كه رفتن بني هاشم به شعب مستقيماً به وسيله قريش نبوده است، وقتي قريش تصميم گرفتند پيامبر را به قتل برسانند ابوطالب ناچار شد براي حفظ جان رسول خدا به شعب پناه ببرد. شيخ مفيد در الفصول المختاره/ 58 گويد: اين تصميم از جانب خود پيامبر براي حفظ جان حضرتش اتخاذ شد. آن گاه با ابوطالب مشورت كرد او نيز پذيرفت.
اما اين كه چرا ابوطالب چنين تصميمي گرفت؟ به نظر مي رسد چون قريش در كشتن پيامبر مصمم بودند هدف نخست از رفتن به شعب حفظ وي و صيانت و دفاع از شخص ايشان و تشكيل جبهه واحد در يك نقطه امن در مقابل دشمن كينه توز بوده است. اما هدف ديگر، چون طبق تصميم قريش روابط اجتماعي و تجاري با بني هاشم ممنوع شد، گويا ابوطالب براي حفظ وحدت و تقويت روحيه بني هاشم صلاح ديد آنان را از قريش جدا سازد و در يك جا جمع كند تا برخورد تحقيركننده و اهانت آميزي از قريش با آنان صورت نگيرد.
سيد رضي در نهج البلاغه/ 368 گويد: اميرالمؤمنين (ع) در نامه اي به معاويه علت رفتن به شعب را چنين بيان فرموده است:
فَأَرادَ قَوْمُنا قَتْلَ نَبِينا وَ اجْتِياحَ أَصْلِنا وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ و فَعَلُوا بَنَا الأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَ اضْطَرُّونَا إِلي جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نارَ الْحَرْبِ.
اقوام ما خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بكنند و اندوه ها براي ما پيش آوردند. كارها درباره ما كردند و آسايش را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 111
از ما سلب نمودند و ما را در ترس نگهداشتند و به پناه بردن به كوهي دشوار واداشتند و آتش جنگ را بر ضد ما برافروختند.
حماسه جاويد ابوطالب و دوران سه ساله حصر شعب و تحريم اجتماعي و اقتصادي از بحراني ترين و سخت ترين دوران مبارزات رسول خدا (ص) بر ضد بت و بت پرستي و كفار قريش به شمار مي آيد. هيچ يك از مقاطع حساس مبارزات پيامبر به اين اندازه دشوار و جانفرسا نبود. با اين وصف به لحاظ آن كه اين دوران فضيلت بسيار بزرگ و افتخار عظيمي براي ابوطالب و فرزندان او به شمار مي رود، آن گونه كه شايسته و سزاوار است در تاريخ مطرح نشده ولي خورشيد حق براي هميشه در پس ابر تيره پنهان نمي ماند.
سرانجام پس از گذشت سه سال روزهاي سخت و طاقت فرسا، تحريم اجتماعي و اقتصادي شكسته شد، محاصره به پايان رسيد و زندگي بني هاشم تا اندازه اي سر و سامان گرفت. ابوطالب و رسول خدا (ص) در اين امر پيروز شدند و به گفته قاضي عبدالجبار در تثبيت دلائل النبوة 1/ 363 اين بزرگ ترين پيروزي براي آنان به شمار مي آمد. آري، داشت اندكي از رنج ها و دردهاي پيامبر كاسته مي شد كه كتاب زندگي او به گونه ديگري ورق خورد و به مصيبتي بس بزرگ دچار گرديد.
به گفته حلبي 1/ 346 بيست و هشت روز و به نقل ديگران پس از چند ماه از رفع محاصره، ابوطالب (ع) به سبب كهولت و فشار روحي و جسمي كه در شعب بر او گذشت، در هشتاد و هفت، يا نود و يا نود و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 112
چهار سالگي در سال دهم بعثت دنيا را وداع گفت. با رحلت ابوطالب مانع بزرگ قتل رسول خدا برطرف گرديد و كفار قريش خود را به آرزوي پليدشان نزديك تر مي ديدند.
آن چه در زندگاني اين مرد بزرگ و قهرمان توحيد جلوه گر بوده و مي درخشد فداكاري و ايثار و از خودگذشتگي و حماسه اسطوره اي وي در ياري دين خدا و حفظ جان رسول الله است. اگر نبود جانفشاني ها و تلاش خستگي ناپذير شيخ بطحا معلوم نبود كه مشركان خونخوار قريش چه بر سر پيامبر مي آوردند. به راستي كه وجود ابوطالب از مصاديق بارز تأييد الهي در حق پيامبرش بود.
قسطلاني در المواهب اللدنيه 1/ 135 از هشام كلبي روايت مي كند كه سرور عرب در آخرين لحظات زندگيش به هيچ چيز جز دين خدا و فرستاده او نمي انديشيد. او درباره رسول خدا خطاب به قريش و بني هاشم چنين فرمود: «من شما را سفارش مي كنم كه به محمد نيكي كنيد، زيرا او امين قريش و راستگوي عرب است. او داراي تمام كمالاتي است كه من آن را به شما سفارش مي كنم. همانا او ديني آورده است كه دل ها آن را مي پذيرد ولي زبان ها از ترس سرزنش انكار مي كند. به خدا سوگند روزگاري را مي بينم كه ناتوانان عرب و افتادگان و مستضعفان دعوتش را پذيرفته و سخنش را تصديق و كارش را مهم تلقي كرده اند و او به كمك آنان مشكلات را حل كرده است. آن گاه سران قريش خوار، خانه هاي شان ويران و ناتوانانشان قدرتمند مي شوند. عرب دوستيش را با او خالص كرده، دل هايش به فرمان او بوده و رهبري خود را به او سپرده است. اي گروه قريش همگان در اطاعتش باشيد و حزب او را حمايت كنيد، به خدا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 113
سوگند هر كس كه راه او را برود رستگار و كسي كه راهنمايي او را بپذيرد سعادتمند مي گردد. اگر اجل مرا مهلت مي داد و زنده مي ماندم خطرهاي سهمگين را از او دور و حوادث بزرگ را از او دفع مي كردم».
يعقوبي 2/ 35 گويد: هنگامي كه خبر مرگ ابوطالب به رسول خدا رسيد غم او بر قلب حضرتش سنگيني كرد و سخت بي تاب گشت. سپس وارد اتاق شد و سمت راست پيشاني او را چهار بار و سمت چپ پيشانيش را سه بار دست كشيد. آن گاه فرمود: «عمو جان! در كودكي تربيتم و در يتيمي كفالتم و در بزرگي ياريم كردي، پس خداوند تو را از ناحيه من پاداش خير دهد». ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 14/ 84 چه زيبا سروده است:
و لَوْ لا أَبُوطالِبٍ وَ ابْنُهُ لَما مُثِّلَ الدِّينُ شَخْصاً وَ قاما
فَذاكَ بِمَكَّةَ آوَي و حامَي وَ هذا بِيَثْرِبَ جَسَّ الْحَماما
اگر ابوطالب و پسرش نبودند هرگز دين اسلام پا نمي گرفت، او در مكه پناه داد و حمايت كرد و اين در يثرب در گرداب هاي مرگ فرو رفت.
به روايت المواهب اللدنيه 1/ 135 با فاصله كمي حدود سه روز يا سي و پنج روز بعد از درگذشت ابوطالب حضرت خديجه (س) نيز در شصت و پنج سالگي زندگي را وداع گفت. با رحلت خديجه غم سنگين تري بر قلب پيغمبر نشست. ابوطالب ياور اجتماعي و خديجه همدم داخلي رسول خدا بود. خديجه در داخل منزل يكتا غمخوار او به شمار مي آمد و از دست دادن اين يار مخلص و باوفا بر آن حضرت بسيار سخت بود تا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 114
آن جا كه به روايت امتاع الاسماع/ 27 اين سال را «سال اندوه» ناميد! خديجه تمامي ثروت خود را بدون هيچ گونه منت در اختيار پيامبر قرار داد و او همه آن را در راه تبليغ و گسترش دين اسلام صرف كرد. خديجه همسر مهربان و باوفا و ياور صميمي پيامبر بود.
تاريخ جهان زني همانند خديجه كه اين گونه در راه خدا و رسيدن به اهداف مقدّس شوهر خدمتگزار باشد به خود نديده است. رسول خدا با ردايي كه پيوسته دست و صورت خود را با آن پاك مي كرد و به هنگام نزول وحي بر سر مي كشيد، حضرت خديجه را كفن كرد و با دست خود درون قبر نهاد و به روايت يعقوبي 2/ 35 فرمود:
«اجتَمَعَتْ عَلي هذِهِ الأُمَّةِ فِي هذِهِ الأَيّامِ مُصِيبَتانِ، لا أَدْرِي بِأَيِّهِما أَنَا أَشَدُّ جَزَعاً».
در اين روزها بر اين امت دو مصيبت وارد شد كه نمي دانم به كدام يك از آن دو بي تاب ترم.
هم چنين يعقوبي 2/ 25 نوشته است: چون خديجه وفات كرد حضرت فاطمه خود را به رسول خدا مي آويخت و مي گريست و مي گفت: مادرم كجاست؟ مادرم كجاست؟ جبرئيل بر آن حضرت فرود آمد و گفت: به فاطمه بگو خداوند متعال براي مادرت در بهشت قصري از دُرّ و گوهر بنا كرده است كه رنج و سر و صدا در آن نيست.
كار تبليغ و ترويج اسلام و مخالفت و كارشكني سران قريش ادامه داشت و تا زماني كه پيامبر از بت ها بدگويي نمي كرد قريش نيز مدارا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 115
مي كردند ولي پس از آن كه رسول خدا به تقبيح و سرزنش بت و بت پرستي پرداخت دست به اقدامات عملي زدند و به آزار و شكنجه مسلمانان پرداختند. در سال پنجم بعثت آزار و شكنجه قريش به حدي شدت يافت كه تحمل آن بسيار دشوار شد، تا آن جا كه عده اي از اسلام برگشتند، برخي به شهادت رسيدند و بعضي به تقيه پناه بردند.
در اين صورت آينده اي مخاطره آميز و نگران كننده در پيش بود. از اين رو، تصميم به مهاجرت عده اي از مسلمانان به سرپرستي جعفر بن ابي طالب به حبشه گرفته شد. در اين بين قريش هم بيكار ننشسته و هيئتي مركب از عمروعاص و عبدالله بن ابي ربيعه به دربار نجاشي فرستادند تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگردانند. اما نجاشي كه گويا از توطئه ها و دسيسه هاي قبلي اطلاعي حاصل نموده و نامه پيامبر و قصيده و توصيه هاي ابوطالب نيز در او تأثير به سزايي گذاشته بود، به فرستادگان قريش پاسخ منفي داد. كفار لجوج و ماجراجوي مكه وقتي نتوانستند از راه سياسي مهاجران را به حجاز بازگردانند و ماندن آنان هم در آن جا براي شان نگران كننده بود، ترفند جديدي به كار گرفتند و آن اين كه شايعه اي مبني بر اسلام قريش ساختند تا با اين حيله مهاجران را به مكه بازگردانند درنتيجه عده زيادي از آنان به حجاز بازگشتند ولي نزديك مكه كه رسيدند معلوم شد اسلام قريش دروغ است.
اين ناكامي قريش از يك طرف و گسترش اسلام از سويي ديگر و عدم كارآيي ترفندهاي ديگر باعث شد كه سران قريش عهدنامه اي را تنظيم نمودند مبني بر اين كه با بني هاشم هم غذا و هم صحبت نگردند و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 116
در اجتماع آنان حاضر نشوند و با آنان خريد و فروش ننمايند و از آنان دختر نگيرند و به آنان دختر ندهند تا آن كه پيامبر را براي كشتن تحويل دهند، تمامي قريش متحد و مصمم شدند تا حضرت را پنهاني و يا آشكارا به قتل برسانند!
هنگامي كه خبر انعقاد عهدنامه به ابوطالب رسيد به تمامي افراد قبيله بني هاشم و بني عبدالمطلب، مسلمان و كافر كه به جز ابولهب چهل مرد بودند دستور داد تا اسباب و اثاث خود را جمع كنند و به دره اي در نزديكي كعبه كه بعدها به شِعْب ابوطالب معروف شد پناه ببرند. بني هاشم و بني مطلب سه سال در شعب ماندند تا آن كه رسول خدا و ابوطالب و خديجه تمام هستي و دارايي خود را از دست دادند و به سختي و ناداري گرفتار آمدند. سپس جبرئيل فرود آمد و به پيامبر گفت: خدا موريانه را بر عهدنامه قريش گماشته تا هر چه بي مهري و ستمگري در آن بود، جز نام خدا همه را خورده است. حضرت عموي خود را از اين امر آگاه ساخت. اين گشايش و فرج الهي در نيمه رجب سال دهم بعثت بود.
بيست و هشت روز و به نقل ديگران پس از چند ماه از رفع محاصره، ابوطالب به سبب كهولت و فشار روحي و جسمي كه در شعب بر او گذشت، در هشتاد و هفت، يا نود و يا نود و چهار سالگي در سال دهم بعثت دنيا را وداع گفت. با فاصله كمي حدود سه روز يا سي و پنج روز بعد از درگذشت ابوطالب حضرت خديجه (س) نيز در شصت و پنج سالگي زندگي را وداع گفت. با رحلت خديجه غم سنگين تري بر قلب پيغمبر نشست تا آن جا كه اين سال را «سال اندوه» ناميد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 117
ص:118
1. سوره كافرون در چه هنگامي و به چه علّت نازل شد؟
2. به چه علت بسياري از مسلمانان به حبشه مهاجرت كردند؟
3. اقدامات مشركان را براي بازگرداندن مهاجران به مكه شرح دهيد.
4. منظور از عهد نامه بيدادگري چيست؟
5. علت رفتن به شعب ابوطالب و استقامت حيرت انگيز بني هاشم را در اين شعب شرح دهيد.
6. چرا سال دهم بعثت به «سال اندوه» نام گذاري شده است؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 119
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- دليل قصد عزيمت پيامبر (ص) را به طائف بدانيم.
- به چگونگي مسلمان شدن گروهي از جنيان پي ببريم.
- با دو حادثه اسراء و معراج آشنا شويم.
- چگونگي ورود اسلام را به يثرب بدانيم.
- به مضمون اولين پيمان عقبه پي ببريم.
- با داستان دومين پيمان عقبه آشنا شويم.
- علل گرايش يثربيان را به اسلام بدانيم.
- علت و چگونگي هجرت پيامبر (ص) و مسلمانان را به يثرب بدانيم.
- شب ليلة المبيت و توطئه قتل پيامبر (ص) را بشناسيم.
- مسير هجرت پيامبرص () را به يثرب بدانيم.
در اين درس از عزيمت پيامبر (ص) به سوي طائف و دو رخداد مهم اسرا و معراج كه در يك شب به وقوع پيوست، دعوت قبايل از جمله قبيله قدرتمند بني عامر به اسلام، اولين و دومين بيعت عقبه، اسلام آوردن
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 120
ي
ثربيان و دلايل آن، هجرت مسلمانان از مكه به يثرب، توطئه قتل پيامبر و جريان غار ثور سخن خواهيم گفت.
پس از درگذشت ابوطالب بزرگ پرچمدار توحيد و يگانه حامي رسول خدا گستاخي قريش در آزار و اذيت شدت يافت. به روايت ابن كثير 2/ 144 پيامبر فرمود:
«مَا زالَتْ قُرَيْشٌ كاعَّةً حَتّي تُوُفِّيَ أَبُوطالِبٍ».
قريش پيوسته در وحشت بودند تا آن كه ابوطالب درگذشت.
چون به گفته مَقْريزي در امتاع الاسماع/ 27 جز ابوطالب كسي در بين طايفه اش و عموهايش از او دفاع نمي كرد. ديگر نه ابوطالب بود تا در خارج از منزل از او حمايت كند و نه خديجه تا در منزل او را دلداري دهد و مرهمي بر زخم هايش بگذارد. از اين به بعد بود كه به نقل ابن اسحاق 2/ 57 زوائد شكمبه حيوان روي سر آن حضرت مي ريختند و فرومايگان قريش بارها مي خواستند او را به قتل برسانند. رسول خدا وقتي ديد نصايح او بر دل سنگ قريش هيچ گونه تأثيري ندارد و مكه هم براي او جاي امني نيست، تصميم گرفت به طائف برود به اميد آن كه قبيله ثقيف كه پس از قريش مهم ترين قبيله عرب بود، به دين اسلام بگرود.
به روايت ابن اسحاق 2/ 60 و طبرسي/ 54 در طائف نزد سه برادر از بزرگان ثقيف به نام عبديالَيل، مسعود و حبيب پسران عمرو بن عُمير رفت و آنان را به پذيرش توحيد و دين اسلام و ياري خود فرا خواند. يكي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 121
گفت من پرده كعبه را دريده باشم اگر خدا تو را به رسالت فرستاده باشد. دومي گفت خدا غير از تو كسي را براي رسالت خود پيدا نكرد؟! سومي گفت به خدا سوگند من هرگز با تو سخن نخواهم گفت، چون اگر آن گونه كه مي گويي فرستاده خدا باشي تو بزرگ تر از آني كه من سخنت را رد كنم و اگر بر خدا دروغ مي بندي بر من سزاوار نيست كه با تو سخن بگويم.
رسول خدا (ص) از اسلام آوردن ثقيف نااميد شد و از ايشان خواست امر وي را كتمان كنند تا مبادا اين موضوع موجب گستاخي قريش شود. آنان نه تنها كتمان نكردند بلكه سفيهان و بردگان خود را واداشتند تا با ناسزا گفتن و فرياد زدن دنبال حضرت بروند و وي را سنگباران كنند، اراذل و اوباش ثقيف از دو سو بر سر راه پيامبر صف كشيدند و حضرت را سنگباران و پاهايش را مجروح و غرق در خون كردند! رسول خدا به سايه درخت انگوري پناه برد و لحظه اي آرميد، آن گاه چنين زبان به نيايش گشود:
«اللّهُمَّ إِلَيكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِي وَ قِلَّةَ حِيلَتِي وَ هوانِي عَلَي النّاسِ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ أَنْتَ رَبِّي، إِلي مَنْ تَكِلُنِي؟ إِلي بَعِيدٍ يتَجَهَّمُنِي؟ أَمْ إِلي عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي؟ إِنْ لَمْ يكُنْ بِكَ عَلَي غَضَبٌ فَلا أُبالِي وَ لكِنْ عافِيتُكَ هِي أَوْسَعُ لِي».
خدايا از ناتواني و بيچارگي و بي كسي خويش به تو شكوه مي برم، اي مهربان تر از همه مهربانان. تو پروردگار بيچارگان و پروردگار مني، مرا به كه وامي گذاري؟ به بيگانه اي كه با من ترشرويي كند
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 122
ي
ا به دشمني كه سرنوشتم را به او سپرده اي؟ اگر تو بر من خشمگين نباشي باكي ندارم. ليكن نعمت سلامت تو گسترده تر است.
چون عُتبه و شيبه پسران ربيعه حضرت را در آن حال رقّت بار ديدند به غلام مسيحي خود عَدّاس گفتند خوشه انگوري در طبقي بگذار و براي او ببر. عدّاس چنين كرد. چون حضرت خواست انگور را تناول فرمايد نام خدا را بر زبان آورد. عدّاس گفت به خدا سوگند اين جمله را اهل اين سرزمين نمي گويند. پيامبر از سرزمين و دين او پرسيد، پاسخ داد من اهل نينوا و مسيحي هستم. فرمود: «از شهر مرد صالح يونس بن مَتّي». عدّاس گفت تو يونس بن مَتّي را از كجا مي شناسي؟ فرمود: «او برادرم و پيغمبر خدا بود، من هم پيامبر هستم». عدّاس تا اين سخن را شنيد خود را بر دست و پاي حضرت انداخت و مسلمان شد. عُتبه و شيبه كه نظاره گر ماجرا بودند، پس از آن كه عدّاس نزد آنان بازگشت به او گفتند مواظب باش اين مرد تو را از دينت بيرون نبرد، زيرا دين تو بهتر از دين اوست.
برخي از محققان در صحت اين قسمت تشكيك كرده و گفته اند رسول خدا هديه مشرك را نمي پذيرفت. آري مشهور است كه پيامبر هديه مشرك را نمي پذيرفت ولي هداياي پادشاه مصر و امپراتور روم را پذيرفت. لذا ابوعبيد در الاموال/ 329 مي گويد: وجه جمع آن است كه هديه مشرك حربي را قبول نمي كرده است. اين احتمال ابوعبيد خوب است، اما گاهي هديه كافر غير حربي مانند ابوعامر مُلاعب الاسنّه را نيز نمي پذيرفته است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 123
رسول خدا (ص) پس از ده روز توقف در طائف و نااميدي از اسلام آوردن و ياري ثقيف به مكه بازگشت. به نقل ابن اسحاق 2/ 63 در منزلگاه نَخْلَه نيمه شب در حال نماز بود كه عده اي از جِنّيان از آن جا عبور مي كردند، خدمت حضرت رسيده ايمان آوردند و براي دعوت قومشان به ديار خويش بازگشتند. خداوند در سوره جن به اين داستان تصريح كرده است. پيامبر به نزديكي مكه كه رسيد به لحاظ عدم امنيت جاني وارد شهر مكه نشد. ابن كثير 2/ 153 گويد: كسي را نزد اخْنَس بن شَريق، سهيل بن عمرو و مُطْعِم بن عدي فرستاد و از هر يك امان خواست. مطعم پذيرفت و پيامبر در پناه او وارد مكه شد. پس از سه روز از وي خواست تا پناه خود را از آن حضرت بردارد و او نيز در كنار مسجدالحرام اعلام كرد كه محمد ديگر در جوار من نيست.
رسول خدا (ص) كه هيچ گاه نيكي هاي اشخاص را فراموش نمي كرد و به هر نوعي كه شده بود آن را جبران مي نمود، به نقل ابن كثير 2/ 154 وقتي در جنگ بدر هفتاد نفر از قريش اسير شدند از مطعم به نيكي ياد كرد و فرمود: «اگر مطعم زنده بود و از من مي خواست اين اسيران را آزاد كنم همه را به او مي بخشيدم».
ابن جوزي در الوفا باحوال المصطفي 1/ 216 گويد: اگر پرسيده شود كه چرا پيامبر در جوار يك نفر كافر داخل شد؟ پاسخ اين است در جاي خود ثابت شده كه خداوند كاري را بدون حكمت انجام نمي دهد گرچه وجه آن بر ما پوشيده باشد، كار رسول خدا نيز از اين باب است، پس ما بايد تسليم باشيم و بدانيم كه اين كار حتماً داراي حكمتي بوده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 124
نكته مهم تر از سخن ابن جوزي اين كه رسول خدا (ص) چه در مكه و چه در مدينه با برخي از غير مسلمانان سليم النفس مانند نجاشي، ابوبرا، مَعْبَدبن ابي مَعْبَد خزاعي و ديگران، رابطه حسنه داشت و در پيشبرد اهداف مقدس خود از آنان استفاده مي كرد و اين گونه نبود كه با كفّار هيچ گونه ارتباطي نداشته باشد.
از حوادث مهم سال دهم بعثت اسراء و معراج حضرت رسول است كه به گفته علامه مجلسي در بحارالانوار 18/ 289 هر دو در يك شب رخ داد. يعني خداوند او را شبانه از مكه به بيت المَقْدِس و از آن جا به آسمان ها برد تا نشانه هاي عظمت و قدرت حق را مشاهده كند. در آيه نخست سوره اسرا آمده است:
(سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الأَقْصَا الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا).
منزه است آن خدايي كه بنده خود را شبي از مسجدالحرام به مسجد الاقصي كه گرداگردش را بركت داده ايم سير داد تا برخي نشانه هاي خود را به او نشان دهيم.
اين آيه به اسراء حضرت كه سير شبانه از مكه به بيت المَقْدِس بوده است تصريح دارد و روايات متواتر از شيعه و سني نيز صريح در اين است كه از آن جا خداوند پيامبر خود را به آسمان ها عروج داد.
به گفته ابن سعد در طبقات 1/ 214 اسراء در شب هفدهم ماه ربيع الاول يك سال قبل از هجرت و معراج در شب هفدهم ماه رمضان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 125
ي
عني هجده ماه پيش از هجرت بوده است و نمازهاي پنجگانه در معراج واجب گرديد. فخر رازي در تفسير كبير 20/ 147 و علامه مجلسي در بحارالانوار 18/ 289 گفته اند: اسرا و معراج هر دو با روح و جسد پيامبر بوده و مجلسي افزوده كه در حال بيداري انجام شده است نه در عالم رؤيا. برخي نيز معراج را در اوايل بعثت دانسته اند. درباره معراج سخن بسيار است كه اين جا مجال ذكر آن نيست.
به روايت ابن سعد 1/ 216 رسول خدا پس از سال چهارم بعثت كه دعوت خود را آشكار كرد ده سال پيوسته در موسم حج مردم را به اسلام فرا مي خواند. پس از بازگشت از طائف جلوگيري از تبليغ دين اسلام و سركوبي مسلمانان به شدت افزايش يافت. در اين دوران قريش بيش از پيش حضرت را در تنگنا قرار دادند تا آن جا كه تبليغ اسلام در مكه مشكل و محدود شد و رفتن به مناطق خارج از مكه نيز به آساني ممكن نبود، زيرا احتمال خطر وجود داشت، چون در مكه بني هاشم بودند تا در حد توان خويش از وي دفاع كنند ولي در خارج از مكه چنين نيرويي هم نبود. حضرت در ماه هاي حرام به ويژه مراسم حج در بازار عُكاظ، مَجَنَّه، ذوالمجاز و نيز در مكه و مِني با حاجيان و سران طوايف ملاقات و آنان را به اسلام دعوت مي كرد و از آنان مي خواست تا او را ياري كنند، ولي ابولهب با اتهام اين كه محمد دين مردم مكه را رها كرده و دروغگوست از پذيرش اسلام مردم جلوگيري مي كرد.
در همين دوران بود كه به گفته ابن اسحاق 2/ 66 روزي رسول خدا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 126
نزد قبيله قدرتمند بني عامر رفت و آنان را به سوي خدا فرا خواند، يكي از بزرگان آنان به نام بَيحَرَة بن فِراس با اشاره به سوي پيامبر (ص) گفت: به خدا اگر من اين جوان را از دست قريش مي گرفتم به وسيله او مي توانستم عرب را بخورم. سپس به رسول خدا گفت: اگر ما در اين امر از تو پيروي كنيم و سپس خدا تو را بر مخالفانت پيروز گرداند، پس از خود اين امر (حكومت) را به ما وامي گذاري؟ پيامبر (ص) فرمود:
«الأَمْرُ إِلَي اللهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشاءُ».
اين كار به دست خداست، هر كجا كه بخواهد آن را قرار مي دهد.
لذا بَيحَرَه دعوت پيامبر را نپذيرفت. از اين مطلب دو اصل بسيار مهم استنباط مي شود؛ يك اين كه امامت و رهبري دنباله و در امتداد رسالت و نبوت است و ديگر اين كه امامت و خلافت انتصابي است نه انتخابي و تعيين آن با خداوند حكيم است.
خبر بعثت رسول خدا (ص) كم و بيش به يثرب رسيده بود و يثربيان دورادور از آمدن پيامبر جديد مطلع بودند هر چند از ظواهر ملاقات نخستين گروه آنان با پيامبر چنين استفاده مي شود كه ايشان قبلًا از بعثت رسول خدا چندان اطلاعي نداشته اند. باري، شايد اواخر سال دهم و اوايل سال يازدهم بعثت بود كه چند ملاقات پراكنده بين برخي از يثربيان و رسول خدا رخ داد كه زمينه اي براي ديدارهاي بعدي شد.
به گفته ابن اسحاق 2/ 70 حضرت در سال يازدهم بعثت در موسم حج در عقبه مِني كه بر سر راه مكه است با شش نفر از مردم يثرب كه عبارت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 127
بودند از اسعد بن زُراره، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قُطبة بن عامر، عُقبة بن عامر و جابر بن عبدالله بن رئاب ملاقات كرد. از ايشان پرسيد: «شما كيستيد؟» گفتند مردمي از قبيله خزرج. پرسيد: «از هم پيمانان يهود؟» گفتند آري. فرمود: «نمي نشينيد تا با هم گفتگو كنيم؟» گفتند چرا. حضرت دين اسلام را بر آنان عرضه داشت و قرآن براي شان تلاوت كرد. يثربيان به يكديگر گفتند به خدا قسم اين همان پيامبري است كه يهوديان ما را از بعثت او بيم مي دادند، پس نبايد در ايمان بر ما پيشي گيرند. آن گاه دعوت رسول خدا را پذيرفته و اسلام آوردند و گفتند ما قوم خود را در حال دشمني و درگيري جنگ گذارديم، اميدواريم كه خدا به وسيله تو آنان را با هم الفت دهد. اكنون ما به يثرب باز مي گرديم و آنان را به اسلام دعوت مي كنيم. اميد است كه خدا با اين دين هدايتشان كند و در آن صورت كسي از تو نيرومندتر نخواهد بود. ايشان به يثرب بازگشتند و خبر بعثت پيامبر را به اطلاع عموم رساندند و آنان را به اسلام دعوت كردند. طولي نكشيد كه خبر ظهور اسلام يثرب را فرا گرفت و خانه اي نبود كه در آن سخن از پيامبر نباشد.
تبليغات اين گروه شش نفري باعث شد كه عده اي از مردم يثرب به دين جديد گرايش پيدا كنند. در سال بعد يك گروه دوازده نفري متشكل از همان گروه و شش نفر ديگر در موسم حج به مكه آمدند و به نقل ابن اسحاق 2/ 73 در عَقَبَه مِني ضمن ملاقات با آن حضرت پيماني به اين شرح بستند: «براي خدا شريك قرار ندهند، دزدي نكنند، مرتكب زنا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 128
نشوند، فرزندان خود را نكشند، به يكديگر تهمت نزنند و در كارهاي نيك نافرماني ننمايند». اين پيمان معروف به «بيعة النساء» است.
رسول خدا (ص) فرمود: «اگر وفا كرديد بهشت برايتان خواهد بود و اگر در چيزي از اين ها نافرماني كرديد كار شما با خداوند عزوجل است، اگر خواست كيفر مي كند و اگر خواست مي بخشد». اين دوازده تن به مدينه بازگشتند و حضرت به درخواست آنان مُصعب بن عُمير جوان منظم و آراسته را همراهشان به يثرب فرستاد تا مردم را به دين اسلام دعوت كند و به تازه مسلمانان قرآن و احكام اسلام بياموزد. بدين لحاظ در مدينه به مُصعب «مُقْري» مي گفتند. او در مدينه مبلّغ اسلام بود و براي مردم اقامه جماعت مي كرد.
در يثرب جنب و جوش زيادي حاكم بود و مردم با شور و هيجان برنامه هاي اسلام را دنبال مي كردند، مسلمانان بي صبرانه در انتظار فرا رسيدن موسم حج بودند تا در مراسم حج پيامبر خود را زيارت كنند. ابن سعد 1/ 221 گويد: كاروان حج متشكل از پانصد نفر كه هفتاد و سه مرد و دو زن آن مسلمان بودند به سوي مكه حركت كرد. مسلمانان با پيامبر ملاقات كردند و از حضرتش براي بيعت وقت خواستند، قرار شد شب سيزدهم ذي الحجه در دل شب در پايين عقبه مِني گفتگو كنند. به روايت طبرسي/ 59 اين جلسه در خانه عبدالمطلب كه در نزديكي عقبه قرار داشت برگزار گرديد. حضرت علي و حمزه نيز پايين عقبه بر سر راه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 129
نگهباني مي دادند.
شب سيزدهم فرا رسيد. پيامبر اكرم (ص) قبل از ديگران همراه عموي خود عباس در عقبه حاضر شد. پاسي از شب گذشته بود مسلمانان در حالي كه مشركان قريش در خواب بودند مخفيانه به ميعادگاه خود رفتند. به روايت ابن اسحاق 2/ 84 آن گاه عباس خطاب به يثربيان گفت: اي گروه خزرج، اگر چنان مي بينيد كه به آن چه به محمد وعده داده ايد وفادار مي مانيد و در مقابل مخالفانش از او محافظت مي كنيد، پيمان ببنديد ولي اگر چنان مي بينيد كه وقتي نزد شما آمد وي را تسليم دشمن خواهيد كرد و او را ياري نمي كنيد از هم اينك او را رها كنيد.
يثربيان به عباس گفتند آن چه را تو گفتي شنيديم، اي رسول خدا تو خود سخن بگو و هر پيماني مي خواهي براي خود و خدايت بگير. پيامبر گفتار خويش را با تلاوت قرآن آغاز كرد و آنان را به سوي خدا دعوت و به اسلام تشويق نمود و سپس فرمود: «با شما بيعت مي كنم بر اين كه از من دفاع كنيد همان گونه كه از زنان و فرزندانتان دفاع مي كنيد».
انصار به اتفاق پاسخ مثبت و قول هرگونه مساعدت دادند. به نقل ابن اسحاق 2/ 97 عُبادة بن صامت گويد: هم چنين پيمان بستيم كه خلافت را به هر كس كه از خاندانش بسپارد ما مخالفت نكنيم.
به روايت ابن اسحاق 2/ 85 ابوالهَيثم بن تَيهان گفت: اي رسول خدا ميان ما و يهوديان رشته هايي است كه آن ها را قطع مي كنيم. پس مبادا كه ما اين كار را كنيم و آن گاه كه خدا تو را پيروز كرد ما را رها كني و به سوي قوم خود بازگردي! رسول خدا لبخندي زد و فرمود: «خون من
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1
ص: 130
خون شما و حرمت من حرمت شماست، من از شما هستم و شما از من هستيد، با هر كس شما بجنگيد من هم مي جنگم و با هر كس شما صلح كنيد من هم صلح مي كنم».
در اين هنگام يثربيان ضمن اعلام آمادگي و رضاي كامل مراسم بيعت را انجام دادند. سپس رسول خدا (ص) فرمود: «دوازده نفر از ميان خود برگزينيد تا مسؤول و مراقب آن چه در بين قومشان مي گذرد باشند». آن گاه رسول خدا (ص) وعده داد در موقع مناسب به يثرب هجرت كند.
شايان ذكر است كه استاد سيد جعفر مرتضي عاملي در الصحيح 4/ 140 در باره حضور عباس عموي پيغمبر تشكيك كرده و گفته است حضور عباس بن عُبادة بن نَضْلَه انصاري و سخن گفتن او كه به سخنان عباس بن عبدالمطلب شباهت زيادي دارد و نيز تشابه اسمي آنان باعث شده عمداً و يا سهوا نام عباس بن عبدالمطلب به جاي او آورده شود. قسمتي از سخنان عباس بن عُبادة بن نَضْله انصاري كه در سيرة ابن هشام 1/ 88 آمده مؤيد اين نظريه است.
با اين كه پيامبر (ص) اهل مكه بود و در ميان مكيان بزرگ شده و آنان به صداقت، راستگويي و امانتداري او اعتقاد داشتند جز اندكي به او ايمان نياوردند. در حالي كه يثربيان در اولين ملاقات و ديدار بي درنگ به اسلام گرويدند و از ياران مخلص و باوفاي آن حضرت گشتند. عللي كه در مورد نپذيرفتن اسلام از سوي مكيان و پذيرش سريع آن از جانب يثربيان به ذهن مي رسد چنين است:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 131
الف. مردم مكه عموماً متكبر، خشن، لجوج، متعصب و داراي روحيه اي نسبتاً اعرابي و غير فرهنگي بودند و حال آن كه اكثر مردم مدينه فروتن، بي آلايش، حقيقت جو، غير متعصب و داراي روحيه نسبتاً فرهنگي بودند. لذا قرآن به سرعت در بين آنان جا باز كرد و معارف آن در عمق دل هاي پاكشان جاي گرفت. ابن قيم در زادالمعاد 2/ 473 گويد: مدينه با قرآن فتح شد.
ب. مردم مكه و به ويژه بزرگان قبايل، تاجر، ثروتمند و رباخوار بودند و اسلام را با منافع خود در تضاد مي ديدند، در حالي كه مردم مدينه كارگر، كشاورزِ زحمتكش و داراي زندگي متوسط بودند و هيچ گونه تضادي بين منافع آنان و اسلام ديده نمي شد.
ج. مردم مكه به طور عموم عياش، بي بند و بار، لاابالي و اهل فحشا و منكرات به حساب مي آمدند، اسلام نيز تمام اين مسائل را حرام و ممنوع مي دانست ولي بيشتر مردم مدينه عفيف و پاكدامن بودند و كمتر دچار فحشا و منكرات شده بودند، به اين لحاظ بين فرهنگ آنان و اسلام اصطكاكي وجود نداشت.
د. افكار توحيدي و اطلاع از اديان الهي در مكه كمتر رايج بود و مردم مطالب چنداني از آن نمي دانستند. اما مدنيان در مجاورت با يهود از اديان الهي و ظهور پيامبر جديد مطّلع بودند. لذا در اولين ملاقات با رسول خدا (ص) به يكديگر گفتند اين همان پيامبري است كه يهود بشارت او را مي دادند، مبادا آنان در پذيرش دين جديد از ما سبقت بگيرند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 132
ه. آخرين دليلي كه نمي توان از نظر دور داشت وضعيت بحراني يثرب و اختلافات و جنگ هاي خانمان سوز چندين ساله بين دو قبيله اوس و خزرج بود كه از آن به ستوه آمده بودند و دنبال راهكار و چاره اي مي گشتند. از اين رو يكي از آنان در ملاقات با پيامبر (ص) به اين امر تصريح كرد.
با پخش خبر پيمان يثربيان با رسول اكرم (ص) سختگيري قريش بر مسلمانان شدت يافت و پس از آن زندگي در مكه طاقت فرسا گشت، تبليغ و نشر اسلام در شهر مكه به بن بست رسيد. شهر طائف هم كه اسلام را پذيرا نشد، سران قبايل جزيرة العرب نيز دين جديد را رد كردند. در اين زمان بود كه پيامبر بايد تصميم جديدي اتخاذ مي كرد و چاره اي مي انديشيد.
به گفته نويسنده راه محمد 2/ 29 فراروي پيامبر تقريباً دو راه اساسي بيشتر وجود نداشت؛ يكي ماندن در مكه و مبارزه و درگيري با سران شرك، ديگري خروج از مكه و هجرت به سرزميني ديگر. آري، راه اول براي آن حضرت ممكن بود، زيرا او ياران از جان گذشته اي داشت كه حاضر بودند هر لحظه و در هر نقطه جان خود را فداي پيامبر نمايند و هر كس را كه او دستور دهد پنهاني به قتل رسانند. با اين كار نگراني و وحشت سران قريش را فرا مي گرفت به طوري كه زندگي در مكه نگران كننده و مشكل مي شد. اما ايشان اين راه را به هيچ وجه انتخاب نمي كرد، زيرا او پيامبر رحمت بود نه پيامبر وحشت، براي رستگاري و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 133
هدايت آمده بود نه براي ارعاب و وحشت.
در يك كلام او پيامبر بود نه پادشاه، پس كشتار و ارعاب شايسته حضرتش نبود. او از سوي پروردگار خود ديني آورده بود كه بشر را به سعادت دنيا و آخرت برساند، ديني كه با ارعاب و كشتار پيش رود نمي تواند سعادت انسان را تأمين كند. دين امر قلبي و ايمان و اعتقاد به امور معنوي و پذيرش و به كار گرفتن احكام و قوانين آن است و با ارعاب و اجبار نمي توان آن را در دل انسان ها جاي داد.
پيامبر (ص) با هدايت و فرمان خدا راه دوم را برگزيد كه هجرت بود. سراي هجرت هم مي بايست مناسب با برنامه اسلام و هم شايسته مقام آن حضرت باشد. مناسب ترين منطقه براي پيشبرد اهداف پيامبر همانا يثرب بود. يثربيان هم فهيم و فرهنگي بودند و هم شجاع و دلاور.
سرفصل نوين برنامه پيامبر (ص) آغاز شد، اجازه هجرت به مسلمانان مظلوم و دربند داده شد تا نزد مردم يثرب بروند و به آنان ملحق شوند. بلاذري 1/ 257 گويد: رسول خدا به مسلمانان فرمود: «به من خبر داده شد كه سراي هجرت شما يثرب است، پس هر كس مي خواهد مهاجرت كند برود، زيرا سرزميني است نزديك و شما با آن آشنا هستيد و آن جا راه كاروان تجاري شما به شام است».
به روايت ابن اسحاق 2/ 111 فرمود: «خداوند عز و جل در آن جا براي شما برادراني و سرايي امن قرار داده است». مسلمانان دسته دسته رهسپار مدينه شدند و حضرت منتظر اذن پروردگار درباره هجرت خود بود. در اين وقت مشركان احساس خطر كرده و به ممانعت از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 134
هجرت پرداختند ولي به هيچ وجه نتوانستند جلوي اراده پولادين مسلمانان را بگيرند. باري، پيامبر به اذن خدا در مكه ماند و بعد از همه مسلمانان هجرت كرد تا هم مهاجران را رهبري كند و هم نقطه اميد و قوت قلبي براي آنان باشد. ابتداي هجرت مسلمانان ذي الحجه سال سيزدهم بعثت بعد از پيمان عقبه دوم بود. نخستين مسلمان مهاجر ابوسَلَمَه عبدالله بن عبدالاسد بود كه يك سال قبل از بيعت دوم عقبه به مدينه هجرت كرد. بلاذري 1/ 257 گويد: بين نخستين و واپسين مهاجران يك سال طول كشيد.
هجرت علاوه بر اين كه وظيفه اي سياسي و مبارزاتي بود تكليف شرعي نيز محسوب مي شد. غير از آن كساني كه دربند بودند و مشركان مانع هجرتشان مي شدند، ديگران بايد هجرت مي كردند. خداوند در آيه هفتاد و دوم سوره انفال مي فرمايد:
(وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّي يُهَاجِرُوا).
كساني كه ايمان آورده اند، ولي مهاجرت نكرده اند هيچ گونه پيوندي با شما ندارند، مگر آن كه هجرت كنند.
فخر رازي در تفسير كبير 15/ 210 گويد: مقصود آيه تحريض و ترغيب مسلمانان مكه به هجرت است تا آن كه تعداد مسلمانان در مدينه فزوني يابد و اجتماع و دولت آنان بزرگ و نيرومند گردد. ابوبكر عامري در بهجة المحافل 1/ 161 گويد: مسلماناني كه توان هجرت را داشتند بايد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 135
هجرت مي كردند.
وجوب هجرت تا فتح مكه در سال هشتم هجرت ادامه داشت و باب هجرت مفتوح بود. اما وقتي كه مكه فتح شد هجرت هم به پايان رسيد، به روايت احمد حنبل 3/ 468 و كليني 5/ 443 رسول خدا (ص) فرمود:
«لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْح».
پس از فتح مكه ديگر هجرت نيست.
به همين لحاظ كساني كه مانند امويان بعد از فتح مكه به مدينه آمدند مهاجر محسوب نمي شدند. پس از هجرت بازگشت به مكه نيز بدون ضرورت و اجازه پيامبر بسيار قبيح و زشت تلقي مي شد تا آن جا كه اگر كسي چنين مي كرد به شدت سرزنش شده و نوعي رويكرد به كفر محسوب مي گرديد و آن را «التَعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَة» مي گفتند. تعرّب بعد از هجرت گرچه بيشتر ظهور در بازگشت به صحرا و باديه و گرايش به فرهنگ بدويت و جاهليت داشت ليكن بازگشت به مكه نيز نوعي تعرّب بعد از هجرت به حساب مي آمد. البته وجوب هجرت و شدت آن بيشتر متوجه مسلمانان مكه بود، آن هم در سال هاي نخست هجرت. بعدها برخي قبايل اطراف مدينه كه مسلمان مي شدند با اجازه رسول خدا در سرزمين خود مي ماندند. به روايت تهذيب الكمال 4/ 284 پيامبر به برخي از آنان مي فرمود:
«حَيْثُ مَا كُنْتُمْ اتَّقَيْتُمُ اللهَ لَمْ يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئاً».
در هر كجا كه هستيد اگر تقوا پيشه كنيد چيزي از اعمالتان كاسته نخواهد شد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 136
تعداد مهاجران به طور دقيق در متون تاريخي نيامده است و به دست آوردن آن كاري بس دشوار و تا اندازه اي غيرممكن است. ابن اسحاق 2/ 114 سي و هفت نفر مرد را نام برده و جايگاهشان را در مدينه ذكر كرده كه با اميرالمؤمنين و ابوبكر و ابوفُهَيرَه چهل مرد مي شوند. ابن عبدالبر در الدرر/ 75 هفتاد و پنج زن و مرد را نام برده، غير از كساني كه ازدواج نكرده بودند و به جز برخي كه مي گويند گروهي و دسته جمعي هجرت كردند.
اگر آن گزارش غير مشهور بحارالانوار 19/ 130 را بپذيريم كه تعداد كساني كه پيمان برادري بستند سيصد نفر بودند، مردان مهاجر تقريباً يك صد و پنجاه نفر مي شوند. با در نظر گرفتن اين نكته كه در هجرت حبشه مردان مهاجر هشتاد و چند نفر بودند و در جنگ بدر هشتاد نفر از مهاجران شركت داشتند، نبايد شمار مهاجران مدينه در روزهاي اول هجرت زياد باشد. البته بعدها تعداد آنان رو به فزوني نهاد تا آن كه در فتح مكه كتيبه مهاجران را هفتصد مرد جنگي تشكيل مي داد. باري، با توجه به قراين چنين به نظر مي رسد كه در ابتداي هجرت كليه مهاجران مكه با زنان و فرزندانشان گويا حدود پانصد نفر بوده اند.
هنوز سه ماه از بيعت دوم انصار نگذشته بود كه همه مسلمانان مكه به يثرب هجرت كردند. ابن سعد در طبقات 1/ 226 گويد: جز رسول خدا (ص)، علي (ع) و ابوبكر كسي در مكه نماند، مگر كساني كه گرفتار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 137
حبس، يا بيمار و يا ناتوان از هجرت بودند. اين كار براي ستمديدگان مكه گشايشي بود و براي سران شرك گرفتاري. قريش از اين كه يثربيان پيمان بسته بودند از رسول خدا در مقابل دشمنانش دفاع كنند سخت نگران شدند. به روايت ابن سعد 1/ 227 چون مشركان ديدند ياران رسول خدا زنان و فرزندانشان را هم همراه خويش به مدينه مي برند دانستند كه آن جا پايگاه مسلمانان خواهد شد و بيم آن داشتند كه پيامبر نيز به مدينه برود. از اين رو در روزهاي پاياني ماه صفر سال چهاردهم بعثت جلسه اضطراري مشركان در دارالنَّدْوَه تشكيل شد. در شمار شركت كنندگان اختلاف است، كم ترين رقم آن را پانزده نفر نوشته اند.
پس از انعقاد مجلس، مشكل بزرگ شهر مكه كه بعثت پيامبر بود مطرح شد و هر يك از اعضا در پي چاره انديشي برآمدند، به روايت ابن اسحاق 2/ 125 يكي گفت محمد را به زنجير كشيده زنداني كنند تا زماني كه مرگ وي فرا رسد. در رد اين نظريه گفته شد بني هاشم و ياوران محمد به هر وسيله اي كه باشد نجاتش خواهند داد. ديگري پيشنهاد كرد كه او را از مكه اخراج و تبعيد كنند. اين نظريه هم پذيرفته نشد، زيرا در رد آن گفتند هر كجا كه برود با بيان سحرآميزش پيرواني پيدا خواهد كرد. ابوجهل گفت از هر قبيله جواني دلير و طايفه دار انتخاب شوند، آن گاه دسته جمعي به يكباره بر محمد حمله برده و او را به قتل برسانند. بني هاشم كه نمي توانند با همه طوايف بجنگند ناچار به گرفتن ديه راضي مي شوند و ديه او را مي پردازيم.
اين پيشنهاد به اتفاق آراء تصويب شد. آيه سي سوره انفال به اين مورد اشاره دارد:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 138
(وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ).
به يادآور آن گاه را كه كافران درباره تو مكر ورزيدند تا تو را دربند كشند يا بكشند و يا بيرون رانند، آنان مكر مي ورزند و خدا هم مكر مي ورزد و خدا بهترين مكركنندگان است.
يعقوبي 2/ 39 گويد: قريش مصمم و همداستان شدند تا رسول خدا را به قتل برسانند. گفتند هم اينك كه ابوطالب درگذشته ديگر كسي را ندارد تا او را ياري كند. چند نفر جوان از سران قريش از جمله ابوجهل، ابولهب، امية بن خَلَف، عُقبة بن ابي مُعَيط و نَضْربن حارث انتخاب شدند و قرار شد شب اول ماه ربيع الاول شبانگاه به خانه پيامبر (ص) هجوم برده و همه با هم با يك ضربت پيامبر را به قتل برسانند!
رسول خدا (ص) به وسيله وحي از توطئه آگاه شد و به علي (ع) دستور داد در بستر وي بخوابد و روپوش سبز آن حضرت را روي خود بكشد. به روايت شيخ طوسي در امالي/ 465 اميرالمؤمنين پرسيد: «اي پيامبر خدا! با خوابيدن من در آن جا شما سالم خواهيد ماند؟» پيامبر فرمود: آري. علي بن ابي طالب (ع) تبسمي كرد و خنديد و خود را به روي زمين انداخت و سجده شكر به جاي آورد سپس برخاست و گفت:
«امْضِ لِما أُمِرْتَ فِداكَ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ سُوَيْداءُ قَلْبِي وَ مُرْنِي بِما شِئْتَ أَكُنْ فِيهِ كَمَسَرَّتِكَ واقِعٌ مِنْهُ بِحَيْثُ مُرادِكَ وَ إِنْ تَوْفِيقِي إِلّا بِاللهِ».
آن چه را مأمور گشته اي انجام ده كه چشم و گوش و سويداي قلبم فداي تو باد! فرمانم ده به هر چه كه مي خواهي كه همانند
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 139
دستيار شما هستم، همان گونه كه مراد شماست در آن وارد مي شوم و موفقيتم فقط از ناحيه خداست.
شب هنگام جلادان قريش گرداگرد خانه رسول خدا (ص) را با شدت و دقت تمام محاصره كردند، به طوري كه پرنده اي نتواند در آن جا پرواز كند. طبرسي در اعلام الوري/ 62 گويد: پاسي كه از شب گذشت و جلادان به خواب رفتند رسول خدا (ص) قدري خاك بر سر آنان پاشيد و با تلاوت آيه نهم سوره يس (وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ) منزل را ترك كرد و خداوند روي چشم هاي شان را پوشاند تا حضرتش را نبينند. صبحگاهان كه مهاجمان به خانه وحي هجوم بردند و گرداگرد بستر حضرت را محاصره كردند، علي (ع) از جاي برخاست. پرسيدند: پسرعمويت محمد كجاست؟ فرمود: «مگر شما مرا نگهبان او قرار داده بوديد؟! شما خواستيد از شهرتان بيرون برود او نيز بيرون رفت». از اين پاسخ خشمناك شدند و به آزار و اذيت آن حضرت پرداختند و به روايت عيون التواريخ 1/ 98 ابتدا او را در مسجدالحرام حبس نموده و سپس آزادش كردند. به اتفاق علماي شيعه و سني آيه دويست و هفت سوره بقره:
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ).
از مردم كسي است كه جان خود را براي طلب خشنودي خدا مي فروشد و خدا بر بندگان مهربان است.
به اين فداكاري و جانبازي اميرالمؤمنين (ع) در ليلة المبيت اشاره دارد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 140
رسول خدا (ص) در نخستين شب ربيع الاول رهسپار غار ثور گرديد، غار ثور در جنوب مكه قرار دارد و يثرب در شمال آن. پيامبر (ص) اين راه را انتخاب كرد تا قريش به او دست پيدا نكنند. ابوبكر در بين راه حضرت را ديد و با وي همراه گشت و به روايت طبري 2/ 374 ابوبكر سراغ پيغمبر را از علي (ع) گرفت، ايشان او را به غار ثور راهنمايي كرد. قريش پس از آن كه متوجه شدند رسول خدا (ص) از منزل خارج شده است به جستجوي وي پرداختند و كُرْز بن علقمه از رديابان مجرّب عرب را استخدام كردند تا رد پاي پيامبر را پيدا كند، او رد پاي حضرت را تا در غار ثور دنبال كرد. مشركان نزديك غار كه رسيدند ديدند درِ غار با تار عنكبوت تنيده و كبوتري نيز در آن جا آشيانه كرده است. گفتند اين تار قبل از تولد محمد (ص) در اين جا تنيده شده است. كُرْز گفت: محمد تا اين جا آمده است اما از اين جا يا به آسمان پرواز كرده و يا به زمين فرو رفته است! در اين هنگام كه مشركان بر در غار ايستاده بودند، ابوبكر به وحشت افتاد و سخت ترسيد. خداوند در آيه چهل سوره توبه مي گويد:
(إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَاتَحْزَنْ إِنّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا).
آن گاه كه آن دو در غار بودند، پيامبر به همراه خود مي گفت: اندوه مدار كه خدا با ماست. پس خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و وي را با سپاهياني كه شما نمي ديديد تأييد كرد.
سپس خداوند اجازه هجرت به آن حضرت داد و به روايت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 141
طبرسي/ 63 فرمود: يا محمد از مكه خارج شو، زيرا بعد از ابوطالب ديگر در آن جا ياوري نداري. رسول خدا (ص)، عبدالله بن ارَيقِط- كه از چوپانان قريش بود و هنوز در حال شرك به سر مي برد ولي مورد اعتماد بود- را فرا خواند و فرمود: «به علي بشارت بده كه خداوند به من اجازه هجرت داد، پس زاد و راحله اي براي من فراهم كند».
رسول خدا (ص) سه شب در غار ثور بود و اميرالمؤمنين (ع) واكنش و اخبار قريش را به آن حضرت مي رساند و به نقل ابن عساكر در تاريخ دمشق 42/ 68 علي (ع) غذا به غار مي برد و همو بود كه وسايل سفر حضرت را فراهم كرد. آن گاه پيامبر (ص) در شب چهارم ربيع الاول سال چهاردهم بعثت همراه ابوبكر و عامر بن فُهيره و عبدالله بن ارَيقِط به سوي مدينه حركت كرد. به گفته مؤلف سُبُل الهدي 3/ 359 بين ابتداي هجرت مسلمانان پس از بيعت دوم عقبه و هجرت رسول خدا (ص) حدود دو ماه و اندي فاصله بود.
آري، خداوند حكيم با تار عنكبوت كه قرآن در وصف آن در آيه چهل و يك سوره عنكبوت مي فرمايد: (إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ) سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است، جان پيامبر خود را حفظ كرد. اين امور معنوي و الهي مسائلي بود كه قريش توان درك آن را نداشتند و نمي توانستند بفهمند كه خداوند با تار عنكبوت و آشيانه كبوتر مي تواند شر و مكر آنان را از پيامبرش دفع نمايد و نقشه هاي شان را نقش بر آب سازد. آن گاه قريش اعلام كردند هر كس محمد را بيابد صد شتر سرخ موي به او جايزه خواهند داد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 142
پيامبر شبانه از غار ثور خارج و رهسپار مدينه شد. به روايت يعقوبي 2/ 40 سُراقة بن مالك مُدْلِجي براي به دست آوردن جايزه سوار بر اسب شد و پيامبر را تعقيب كرد. هنگامي كه به ايشان نزديك شد، حضرت فرمود:
«اللَّهُمَّ اكْفِنا سُراقَة».
خدايا شرّ سراقه را از سر ما كوتاه كن.
پس دست و پاي اسب او به زمين فرو رفت و ايستاد. او فرياد زد: اي پسر ابوقحافه به همسفرت بگو تا از خدا بخواهد اسبم رها شود. پيامبر (ص) دعا كرد دست و پاي اسبش رها شد. وقتي سراقه به مكه بازگشت داستان خود را به قريش گفت. آنان گفتند دروغ مي گويي و ابوجهل بيشتر از همه او را تكذيب كرد.
ابن سعد 1/ 230 گويد: در بين راه در منزل قُدَيد عبور پيامبر به خيمه امُ مَعْبَد خزاعي كه زني فهيم، دلير و بخشنده بود افتاد. حضرت از او خواست تا خرما و يا گوشت به ايشان بفروشد. او قسم ياد كرد اگر چيزي داشت پذيرايي مي كرد. رسول خدا چشمش به گوسفند لاغري افتاد كه كنار خيمه ايستاده بود پرسيد: «اين گوسفند چيست؟» گفت بر اثر ضعف از گله وامانده است. فرمود: «آيا شير دارد؟» گفت ناتوانتراز آن است كه شير دهد. فرمود: «آيا اجازه مي دهي آن را بدوشم؟» گفت آري، پدرم و مادرم به فدايت اگر شيري در آن مي بيني بدوش. حضرت دستي بر پستان گوسفند كشيد و نام خدا را برد و فرمود: «خدايا اين گوسفند را براي اين زن بابركت گردان». در اين هنگام پستان حيوان پر از شير شد. ظرفي آوردند پيامبر از آن گوسفند شير دوشيد، نخست به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 143
ام معبد و سپس به همراهان داد. به روايت سبل الهدي 3/ 347 آن گاه بهاي شير را به ام معبد پرداخت و به سوي مدينه حركت كرد.
ديري نپاييد ابومعبد آمد و از ديدن ظرف پر از شير شگفت زده شد. ام معبد داستان را براي وي نقل كرد و شمايل حضرت را بسيار رسا و جامع بيان نمود. ابومعبد گفت: به خدا قسم اين همان پيامبر قريش است كه اوصاف وي را براي ما ذكر كرده اند، اگر اين جا بودم از او مي خواستم مرا همراه خود ببرد حال نيز مي كوشم از مصاحبت او برخوردار گردم.
پس از درگذشت ابوطالب بزرگ پرچمدار توحيد در سال دهم بعثت، گستاخي قريش در آزار و اذيت مسلمانان شدت يافت. رسول خدا تصميم گرفت به طائف برود به اميد آن كه قبيله ثقيف كه پس از قريش مهم ترين قبيله عرب بود به دين اسلام بگرود. رسول خدا (ص) پس از ده روز توقف در طائف و نااميدي از اسلام و ياري ثقيف به مكه بازگشت.
از حوادث مهم سال دهم بعثت اسراء و معراج حضرت رسول است كه به گفته علامه مجلسي هر دو در يك شب رخ داد. به گفته ابن سعد اسراء در شب هفدهم ماه ربيع الاول يك سال قبل از هجرت و معراج در شب هفدهم ماه رمضان يعني هجده ماه پيش از هجرت بوده است.
پس از بازگشت از طائف جلوگيري از تبليغ دين اسلام و سركوبي مسلمانان به شدت افزايش يافت. حضرت در ماه هاي حرام به ويژه مراسم حج در بازار عُكاظ، مَجَنَّه، ذوالمجاز و نيز مكه و مِني با حاجيان و سران
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 144
طوايف ملاقات و آنان را به اسلام دعوت مي كرد. در همين دوران بود كه بَيجَرَة بن فِراس را كه از بزرگان قبيله بني عامر بود به اسلام فراخواند ولي او گفت ما به اين شرط از تو پيروي مي كنيم كه پس از خود حكومت را به ما واگذاري. پيامبر (ص) در پاسخ او فرمود: اين كار به دست خداست، هر كجا كه بخواهد آل را قرار مي دهد.
خبر بعثت رسول خدا (ص) كم و بيش به يثرب رسيده بود. حضرت در سال يازدهم بعثت در موسم حج در عقبه مِني كه بر سر راه مكه است با شش نفر از مردم يثرب كه از قبيله خزرج بودند ملاقات كرد. آن ها دعوت رسول خدا را پذيرفته و اسلام آوردند و گفتند ما قوم خود را در حال دشمني و درگيري جنگ گذارديم، اميدواريم كه خدا به وسيله تو آنان را با هم الفت دهد. طولي نكشيد كه خبر ظهور اسلام يثرب را فرا گرفت و خانه اي نبود كه در آن سخن از پيامبر (ص) نباشد. تبليغات اين گروه شش نفري باعث شد كه عده اي از مردم يثرب به دين جديد گرايش پيدا كنند. در سال بعد يك گروه دوازده نفري متشكل از همان گروه و شش نفر ديگر در موسم حج به مكه آمدند و در عَقَبَه مِني ضمن ملاقات با آن حضرت پيماني بستند. اين پيمان معروف به «بيعة النساء» است.
در يثرب جنب و جوش زيادي حاكم بود، مسلمانان بي صبرانه در انتظار فرا رسيدن موسم حج بودند تا در مراسم حج پيامبر خود را زيارت كنند. مسلمانان با پيامبر (ص) ملاقات كردند و از حضرتش براي بيعت وقت خواستند، قرار شد شب سيزدهم ذي الحجه در دل شب در پايين عقبه مِني گفتگو كنند. پيامبر گفتار خويش را با تلاوت قرآن آغاز كرد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 145
و آنان را به سوي خدا دعوت و به اسلام تشويق نمود و سپس فرمود: «با شما بيعت مي كنم بر اين كه از من دفاع كنيد همان گونه كه از زنان و فرزندانتان دفاع مي كنيد». انصار به اتفاق پاسخ مثبت و قول هرگونه مساعدت دادند.
با پخش خبر پيمان يثربيان با رسول اكرم (ص) سختگيري قريش بر مسلمانان شدت يافت. لذا سرفصل نوين برنامه پيامبر آغاز گرديد، اجازه هجرت به مسلمانان مظلوم و دربند داده شد تا نزد مردم يثرب بروند و به آنان ملحق شوند. مسلمانان دسته دسته رهسپار مدينه شدند.
قريش مصمم و همداستان شدند تا رسول خدا را به قتل برسانند. رسول خدا (ص) به وسيله وحي از توطئه آنان آگاه شد و به علي (ع) دستور داد در بستر وي بخوابد و روپوش سبز آن حضرت را روي خود بكشد. رسول خدا (ص) در نخستين شب ربيع الاول رهسپار غار ثور گرديد. ابوبكر در بين راه حضرت را ديد و با وي همراه گشت. وقتي خداوند اجازه هجرت به آن حضرت داد پيامبر شبانه از غار ثور خارج و رهسپار مدينه شد.
ص:146
1. به چه دليل پيامبر به طائف عزيمت كرد؟
2. دو حادثه اسراء و معراج را توضيح دهيد.
3. واقعه اولين و دومين پيمان عقبه را بيان كنيد.
4. منظور از ليلة المبيت چيست؟
5. چگونگي هجرت پيامبر (ص) را به يثرب توضيح دهيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 147
ص:148
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 149
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- تأثيرات هجرت را بر موقعيت يثرب بدانيم.
- با چگونگي هجرت اميرالمؤمنين (ع) به يثرب آشنا شويم.
- با اقداماتي كه در پي ريزي تمدن اسلامي در مدينه انجام شد آشنايي پيدا كنيم.
- ماجراي «سد ابواب» را بيان كنيم.
- پيمان برادري را بتوانيم توضيح دهيم.
- چگونگي تشكيلات يهوديان يثرب را بدانيم.
- با پيمان عمومي در مدينه آشنا شويم.
- مفاهيم «غزوه» و «سريه» را بشناسيم و چند نمونه از آن ها را بيان كنيم.
- داستان تغيير قبله را بدانيم.
در اين درس با دقت بيشتري به دوران پس از هجرت خواهيم پرداخت. از جمله مباحثي كه در اين درس بررسي خواهد شد عبارتند از:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 150
ورود پيامبر (ص) به يثرب، هجرت اميرالمؤمنين (ع) به يثرب، پي ريزي بزرگ ترين تمدن بشر در يثرب، ساختن مسجد به عنوان مركزي براي كارهاي عبادي، سياسي، نظامي و رسيدگي به امور مسلمانان، ماجراي «سد ابواب»، پيمان برادري ميان مهاجرين و انصار، يهوديان و تشكيلات آنان در يثرب، پيمان نامه عمومي مدينه، مفهوم غزوه و سريه، غزوه ذات العشيره، سريه عبدالله بن جحش و تغيير قبله از بيت المقدس به سوي مسجد الحرام.
ي
يثرب در هفتاد و پنج فرسنگي شمال مكه قرار دارد و آن روز متشكل از دهكده هايي بود كه دو طايفه اوس و خزرج و طوايفي از يهود در آن زندگي مي كردند. مَقْدِسي در البَدْءُ و التاريخ 4/ 177 گويد: يثرب به هنگام هجرت هنوز شهر نشده بود. با ورود پيامبر و مهاجران مركز حكومت اسلامي شد و چهره شهر به خود گرفت.
بدين جهت بود كه به «مدينة النبي» تغيير نام پيدا كرد و بعدها به جهت اختصار به آن «مدينه» گفتند. بيشتر مردم مدينه كشاورز بودند و اندكي دام داشتند. با اين كه در مقايسه با اهل مكه مردماني نسبتا فرهنگي به شمار مي آمدند، با اين حال بين دو گروه اوس و خزرج كه با هم عموزاده بودند پيوسته جنگ و خونريزي بود. با آمدن رسول خدا يثربِ قهر و جنگ به مدينه مهر و آشتي مبدل شد و حضرتش رحمت و محبت را براي آنان و كل جامعه بشري به ارمغان آورد. مدينه پايتخت مقدس ترين، دادگسترترين، زيباترين و آزادترين حكومت تاريخ بشر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 151
گرديد و تمامي طوايف با هم متحد شدند و پايه تمدني بس بزرگ، عالم گير و جاويدان ريخته شد كه شعاع آن تا به امروز در سراسر گيتي مي درخشد.
باري، در نزديكي يثرب دهكده اي قرار داشت به نام قُبا، اين دهكده محل سكونت بني عمرو بن عوف از قبيله اوس بود. رسول خدا (ص) در ابتداي هجرت وارد اين دهكده شد. از اين كه بلاذري 1/ 266 مي گويد: هنگام هجرتِ پيامبر به مدينه عبدالله بن سَلام مشغول جمع آوري خرما بود، استفاده مي شود كه گويا در فصل تابستان بوده است. مَقْرِيزي در امتاع الاسماع 1/ 44 مي گويد: هجرت برابر بوده با چهارم تيرماه ولي طبق تقويم وُوسْتِنْفِلْد دوم مهر مي شود. مردم مدينه با شور و شوق فراوان چشم انتظار قدوم پيامبر خود بودند و براي ديدن آن حضرت لحظه شماري مي كردند. هر روز پس از نماز صبح از منزل خارج شده در بيرون مدينه منتظر مي نشستند تا موقعي كه هوا بسيار گرم مي گشت و ديگر سايه يافت نمي شد به خانه هاي شان باز مي گشتند.
رسول خدا (ص) فاصله بين مكه و يثرب را هشت روزه پيمود و روز دوازدهم ربيع الاول سال چهاردهم بعثت نزديك ظهر وارد قبا شد. در اين روز نيز مردم مدينه همانند روزهاي قبل چشم انتظار بودند، سپس نااميد شده به خانه هاي خود بازگشتند كه ناگهان مرد يهودي كه در بالاي پشت بام خود بود صدا زد: اي فرزندان قَيلَه بزرگتان رسيد! خبر ورود پيامبر به سرعت در مدينه پخش شد و به دنبال آن تمامي مردم از خانه هاي خود بيرون ريختند. طبرسي/ 66 گويد: بزرگان اوس و خزرج
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 152
براي حفظ جان رسول خدا (ص) سلاح به دست گرفتند و اطراف آن حضرت و ناقه وي مي گشتند و به روايت بيهقي 2/ 507 پانصد نفر از مردم مدينه از پيامبر استقبال كردند.
پس از استقبال در منزل كلثوم بن هِدْم كه پيرمردي شريف و پارسا بود فرود آمد و براي ديدار و ملاقات با مردم در خانه سعد بن خَيثَمَه كه زن و فرزند نداشت و مهاجران مجرد در آن جا منزل گرفته بودند جلوس داشت.
به روايت طبرسي در اعلام الوري/ 66 ابوبكر شب هنگام از رسول خدا جدا و وارد مدينه شد و به منزل يكي از انصار رفت و به قولي در محله سُنْح بر خُبيب بن اساف كه هنوز مسلمان نشده بود وارد شد. پس از چندي ابوبكر به قبا بازگشت و به پيامبر عرض كرد آيا داخل مدينه نمي شويد؟ مردم منتظر شما هستند. حضرت فرمود:
«لا أَرِيمُ مِنْ هذَا الْمَكانِ حَتّي يُوافِي أَخِي عَلِيٌّ».
از اين مكان تكان نخواهم خورد تا برادرم علي بيايد.
ابوبكر عرض كرد گمان نمي كنم علي به اين زودي بيايد. فرمود:
«بَلي، ما أَسْرَعَهُ إِنْ شاءَ اللهُ».
بلكه ان شاءالله به زودي خواهد آمد.
به روايت كليني 8/ 340 فرمود:
«كَلّا! ما أَسْرَعَهُ وَلَسْتُ أَرِيمُ حَتّي يَقْدَمَ ابْنُ عَمِّي وَ أَخِي فِي اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ أَحَبُّ أَهْلِ بَيْتِي إِليَّ، فَقَدْ وَقانِي بِنَفْسِهِ مِنَ الْمُشْرِكِينَ».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 153
هرگز! او به زودي خواهد آمد. من از اين جا تكان نمي خورم تا پسرعمويم و برادرم درراه خداي عز و جل و محبوب ترين فرد خاندانم نزدم بيايد، او با قرار دادن جان خود در برابر مشركان مرا حفظ كرد.
اميرالمؤمنين (ع) به دستور رسول خدا (ص) در مكه ماند و اعلام كرد هر كس نزد محمد امانتي دارد بيايد بگيرد. پس از سه شبانه روز توقف در مكه و سپردن امانت ها به صاحبانشان همراه فاطمه دختر رسول خدا، فاطمه بنت اسد مادر خود، فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب، سُوده همسر رسول خدا و ام كلثوم دختر آن حضرت از راه ذي طُوي رهسپار يثرب گرديد. به روايت شيخ طوسي در امالي/ 470 جاسوسان قريش از هجرت دسته جمعي علي آگاه شدند و به تعقيب آنان پرداختند. در منطقه ضَجْنان به كاروان علي (ع) رسيدند و از او خواستند كاروان را به مكه باز گرداند. حضرت قهرمانانه به دفاع برخاست و قريشيان را سخت تهديد كرد و فرمود هر كس مي خواهد بدنش قطعه قطعه و خونش ريخته شود نزديك بيايد! قريشيان چون با اين پاسخ كوبنده روبرو شدند از درگيري با علي (ع) خودداري كرده به مكه بازگشتند. علي كه نوجواني بيست و سه ساله بود زنان را سوار بر مركب كرد و خود پياده راه پيمود و به لحاظ طولاني بودن مسافت پاهاي وي به سختي مجروح و از آن ها خون جاري شد. او همراه كاروان كوچك خود شب ها راه مي رفت و روزها پنهان مي شد تا سرانجام روز پانزدهم ربيع الاول به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 154
دهكده قبا رسيد.
ابن اثير در كامل 2/ 75 و ابن شاكر در عيون التواريخ 1/ 102 گويند: هنگامي كه علي با پاهاي مجروح و زخمي وارد قبا گرديد پيامبر (ص) فرمود: «علي را بخوانيد نزد من آيد». گفتند نمي تواند راه برود. خود حضرت نزد علي رفت و وي را در آغوش گرفت و چون ورم و زخم هاي پايش را ديد گريه كرد. آن گاه با دستان مبارك خود آب دهانش را به پاي علي ماليد و او را دعا كرد. اميرالمؤمنين (ع) از آن به بعد تا هنگامي كه به شهادت رسيد از درد پا شِكْوه نكرد. در مدتي كه پيامبر در قبا بود مسجدي بنا كرد. گويند اين نخستين مسجدي بود كه در اسلام ساخته شد.
به روايت ابن اسحاق 2/ 138 پيامبر بعد از آمدن علي يك يا دو روز ديگر در قبا ماند آن گاه پس از حدود يك هفته اقامت در قبا، روز جمعه هنگامي كه آفتاب برآمد به سوي يثرب حركت كرد. انصار سلاح برداشته حضرتش را از دو سوي محافظت مي كردند. به هر قبيله اي كه مي گذشت مصرانه از او دعوت مي كردند كه در بين آنان فرود آيد تا جان و مال خود را در اختيار آن حضرت قرار دهند. پيامبر (ص) مي فرمود:
«خَلُّوا سَبِيلَها فَإِنَّها مَأمُورَةٌ».
راه شتر را باز گذاريد كه او مأمور است.
گويا حضرت در فكر محل مناسبي بود كه هم وسعت و هم مركزيت داشته باشد. كه همانا اين مكان با اين مشخصات خود مدينه بود. لذا به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 155
نقل وفاء الوفاء 1/ 256 در پاسخ به اصرار بني عمرو بن عوف مي فرمود:
«أَنَا أُمِرْتُ بِقَرْيَةٍ تَأكُلُ الْقُري».
من مأمورم به محلي بروم كه تسلّط بر ديگر محل ها و مناطق داشته باشد.
حضرت (ص) در بين راه در ميان قبيله بني سالم بن عوف در وادي رانونا نماز جمعه اقامه نمود. برخي گويند اين اولين نماز جمعه اي بود كه در مدينه خوانده شد و صد نفر مسلمان در آن شركت كردند. پس از اقامه نماز در حالي كه انصار اطراف وي را گرفته و هركدام خواهان آن بودند كه در محله آنان فرود آيد به راه خود ادامه داد. به روايت بيهقي 2/ 506 كودكان، جوانان و خدمتكاران شعار مي دادند و مي گفتند: «جاءَ رَسُولُ الله!، جاءَ مُحَمَّد! الله أَكْبَر!» شتر پيامبر از بين قبايل عبور مي كرد تا به محله بني مالك بن نجار رسيد. آن گاه در زميني كه متعلق به دو كودك يتيم بود زانو زد و رسول خدا (ص) فرود آمد.
ابوايوب اثاث آن حضرت را به خانه خود برد، اسعد بن زُراره نيز شتر وي را برد. بزرگان انصار از حضرت خواستند كه بر ايشان فرود آيد، فرمود: «الْمَرْءُ مَعَ رَحْلِهِ» شخص با بار و بنه خود است. ابوايوب از فقيرترين افراد يثرب به شمار مي آمد و منزل او كلبه محقري بود كه دو اتاق بيشتر نداشت؛ يكي در طبقه پايين و ديگري در طبقه بالا. از رسول خدا خواست تا در اتاق بالا منزل كند. حضرت فرمود:
«السُّفْلُ أَرْفَقُ بِنا و بِمَنْ يَغْشَانا».
پايين براي ما و كساني كه به ديدار ما مي آيند آسان تر است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 156
پيامبر (ص) هفت ماه ميهمان ابوايوب بود و در اين مدت وحي در خانه او بر حضرت نازل مي شد.
حلبي 2/ 64 گويد: هنگامي كه رسول خدا از قبا به مدينه آمد انصار براي بردن مهاجران به منازل خود با يكديگر به رقابت پرداختند تا آن كه كار به قرعه كشيد تا آن جا كه احدي از مهاجران بدون قرعه وارد خانه انصار نشد. بلاذري 1/ 270 گويد: انصار زمين هاي اضافي خود را نيز به مهاجران بخشيدند.
هجرت رسول خدا مبدأ تاريخ مسلمانان قرار گرفت و به روايت قسطلاني در المواهب اللدنيه 1/ 155 و ديگران پيامبر (ص) در ابتداي ورودشان به مدينه دستور داد تاريخ را از همان هنگام هجرت بنويسند.
در مكه اساس كار و دعوت پيامبر پيرامون مبدأ و معاد قرار داشت و بيشتر اهتمام آن حضرت بر ويران ساختن و تخريب افكار شرك آلود و خرافي مشركان و دعوت به توحيد، عدالت، ظلم ستيزي و ترس از معاد و قيامت بود. اما در مدينه شيوه كار فرق مي كرد، در اين جا محور كار بر قانونگذاري، بنيانگذاري اجتماع مسلمانان و ترتيب و تنظيم امور آنان مي چرخيد. فعاليت ها و كارهاي پيامبر در مدينه نه تنها كمتر و راحت تر از مكه نبود بلكه تا حدودي دشوارتر هم بود.
نخستين كاري كه رسول خدا (ص) در مدينه انجام داد تأسيس مركزي براي كارهاي عبادي، سياسي، نظامي و رسيدگي به امور مسلمانان بود. به روايت ابن اسحاق 2/ 141 سهل و سهيل مي خواستند زميني را كه از آن براي خشك كردن خرما استفاده مي شد به پيامبر تقديم كنند ولي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 157
حضرت نپذيرفت و به ده دينار آن را خريد و نخلستان و قبوري كه در كنار آن قرار داشت نيز خريد و مسطح كرد و بعد مسجد را در آن جا بنا نمود كه به «مسجدالنبي» مشهور شد.
صالحي شامي در سبل الهدي 3/ 485 گويد: پيش از آن نيز اسعد بن زُراره در آن جا نماز اقامه مي كرد. مسلمانان با اشتياق فراوان در ساختن مسجد شركت كردند. خود رسول خدا نيز كار مي كرد و اين باعث تشويق ديگران مي شد، از اين رو مسلمانان مي خواندند:
لَئنْ قَعَدْنا وَ النَّبِيُّ يَعْمَلُ لَذاكَ مِنَّا الْعَمَلُ الْمُضَلَّلُ
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 158
اگر ما بنشينيم و پيامبر كار كند هر آينه اين عمل ما گمراهانه خواهد بود.
مسلمانان در هنگام ساخت مسجد با شور و هيجان وصف ناپذير اين سرود را نيز مي خواندند:
لا عَيْشَ إِلّا عَيْشُ الآخِرَة للّهُمَّ ارْحَمِ الأَنْصارَ وَ الْمُهاجِرَة
زندگي جز زندگي آخرت نيست، خدايا بر انصار و مهاجران رحمت فرود آر.
عمار ياسر كه مرد توانمندي بود دو خشت با خود حمل مي كرد و مي گفت يكي را به نيت رسول خدا مي آورم. برخي از مسلمانان از بي آلايشي او استفاده كرده چند خشت روي دوش او مي گذاشتند، عمار به پيامبر عرض كرد: اي رسول خدا مرا كشتند! بيش از آن چه خود مي برند بر من بار مي كنند. پيامبر در حالي كه با دست خود غبار موهاي عمار را مي تكاند فرمود:
«لَيْسُوا بِالَّذِينَ يَقْتُلُونَكَ، إِنَّما تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَة».
اينان آن كساني نيستند كه تو را مي كشند، گروهي متجاوز تو را خواهند كشت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 159
ديار بكري در تاريخ الخميس 1/ 345 گويد: عثمان مرد تميزي بود، در حال حمل خشت و سنگ آن ها را از خود دور نگه مي داشت تا مبادا پيراهنش گردآلود شود. وقتي خشت را زمين مي گذاشت غبار آستين ها و لباس خود را مي تكاند! اميرالمؤمنين به او نگاهي كرد و اين شعر را در تعريض به وي سرود:
لا يَسْتَوِي مَنْ يَعْمُرُ الْمَساجِدا يَدْأَبُ فِيها قائماً وَ قاعِدا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 160
وَ مَنْ يَري عَنِ الْغُبارِ حائِدا
كسي كه در ساختن مسجد شركت مي نمايد و ايستاده و نشسته در آن كار مي كند، با كسي كه از گرد و خاك پرهيز مي نمايد يكسان نيست!
همين شعر را عمار از علي (ع) فرا گرفت و مكرر مي خواند. عثمان برآشفت و گفت: اي پسر سميه! به خدا قسم كه اين عصا را بر بيني تو خواهم زد. رسول خدا (ص) آن را شنيد و ناراحت شد، آن گاه فرمود: «اينان را با عمار چه كار؟ او آنان را به بهشت دعوت مي كند و آنان او را به دوزخ فرا مي خوانند. عمار پوست ميان چشم و بيني من است».
ابن سعد در طبقات 1/ 239 مي نويسد: وسعت مسجد صد ذراع در صد ذراع و به شكل مربع بود كه حدوداً دو هزار و پانصد متر مربع مي شده است و به نقل سمهودي در وفاء الوفاء 1/ 340 هفتاد در شصت ذراع بوده كه حدود هزار متر مربع بوده است. پايه هاي آن را سه ذراع، يعني حدود يك متر و نيم تا نزديك دو متر با سنگ چيدند و بقيه را با خشت ساختند. ستون هاي آن را از تنه نخل برافراشتند و سقف آن را نيز
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 161
با شاخه خرما پوشاندند و قبله آن را به سوي بيت المقدس قرار دادند. براي مسجد سه در گذاشتند؛ يكي در پشت مسجد و دو تاي ديگر سمت راست و چپ بود كه يكي را باب الرحمه مي گفتند و ديگري دري بود كه خود پيامبر از آن وارد مي شد. حلبي 2/ 81 گويد: در پشت مسجد سايباني ساختند براي افراد غريب و كساني كه جايگاه و سرپناهي نداشتند كه به آنان اهل صُفّه مي گفتند. شب ها براي روشنايي مسجد شاخه نخل مي سوزاندند. تا سال هفتم هجرت همين ساختمان بود، در سال هفتم پس از فتح خيبر و افزايش جمعيت بر وسعت مسجد افزوده شد.
دو اتاق كوچك با سقف كوتاه و ساده نيز براي سوده و عايشه همسران پيامبر در كنار مسجد ساخته شد. ديوارهاي آن ها از سنگ و سقفشان از شاخه خرما بود و روي سقف هم با گل پوشانده شد. حجره هاي ديگر همسران رسول خدا (ص) نيز بعدها ساخته شد.
آري، به اين سان مسجد با كم ترين امكانات و مصالح بسيار ساده و ابتدايي آن روز ساخته شد و مركز اجتماع مسلمانان و محل حل و فصل امور حكومتي گرديد و شالوده فرهنگ بس عظيم اسلام در آن جا پايه ريزي گشت و بعدها نقش بسيار مهمي در تثبيت و گسترش فرهنگ و تمدن اسلام در سراسر جهان ايفا كرد.
بناي مسجد كه به پايان رسيد چند تن از مهاجران مانند علي (ع)، حمزه، ابوبكر و عمر در اطراف مسجد اتاق هايي براي خود ساختند و هر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 162
ي
ك دري از خانه خود به مسجد گشودند كه هنگام نماز از آن در وارد مسجد مي شدند. چندي اين وضع ادامه داشت تا اين كه گويا پس از جنگ بدر فرمان الهي صادر شد كه بايد همه درهاي خصوصي بسته شود و فقط در خانه اميرالمؤمنين (ع) باز بماند. اين موضوع كه در تاريخ اسلام به «سدّ الابواب» مشهور است، به روايت احمد حنبل 4/ 369 و حلبي 3/ 346 و ديگران براي برخي گران آمد و گلايه خود را به پيامبر رساندند. حضرت در پاسخ آنان فرمود:
«وَ إِنِّي وَاللهِ ما سَدَدْتُ شَيْئاً وَ لا فَتَحْتُهُ وَ لَكِنِّي أُمِرْتُ بِشَيْ ءٍ فَاتَّبَعْتُهُ».
به خدا سوگند من چيزي را نبستم و نگشودم، فقط فرمان خدا را اطاعت كردم.
از جمله كارهاي پيامبر در همان ابتداي ورود به مدينه پيمان برادري بود كه بين اكثر مهاجران و انصار بسته شد. مهاجران كه خانه و كاشانه خود را از دست داده و به سرزمين غربت هجرت كرده بودند به تقويت مالي و روحي نياز داشتند. انصار با دعوت آنان به منازل خود و تقسيم دارايي خويش با آنان مشكل مالي مهاجران را تا اندازه اي حل كردند. در بعد روحي نيز با ابداع پيمان برادري اين معضل رفع و اين خلأ جبران شد. سهيلي در الرَّوْضُ الأُنُف 4/ 178 گويد: مؤاخات بين مهاجران و انصار براي از بين بردن مشكل غربت و دوري از خانواده و طايفه و نيز پشتوانه اي براي يكديگر بود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 163
با اين كه بنا بود پيمان برادري بين يك مهاجر و يك انصاري بسته شود، با اين وصف گويا بين چند نفر از خود مهاجران نيز عقد اخوت بسته شد. گرچه اين مطلب بيشتر ناظر بر عقد اخوت در مكه است، زيرا به روايت المُحبَّر/ 70 و سبل الهدي 3/ 527 نخست آيين برادري در مكه اجرا شد و امتياز قبيلگي و عشيره اي و فقر و غنا و غير آن از ميان برداشته شد. براي بار دوم نيز در مدينه در محدوده وسيع تري كه برخي افراد از سرزمين ها و نژادهاي مختلف نيز در آن شركت داشتند انجام شد. عرب با عجم، سفيد با سياه و فقير با غني برادر شدند.
به روايت حلبي 2/ 91 رسول خدا (ص) در مسجد و يا در خانه انس خطاب به مهاجران و انصار فرمود:
«تَآخَوْا فِي اللهِ أَخَوَيْنِ أَخَوَيْنِ».
در راه خدا دو به دو با هم برادر شويد.
آن گاه رو به مسلمانان كرد و فرمود: فلاني تو با فلاني برادري. سپس دست علي بن ابي طالب را گرفت و فرمود: «هذا أَخِي» اين برادر من است.
به گفته شيخ طوسي در امالي/ 587 بين كساني كه با يكديگر هم شأن و تقريبا در يك رتبه بودند عقد برادري بسته مي شد. قابل دقت و تأمل است كه در هر دو بار كه عقد اخوّت اجرا شد، پيامبر (ص)، علي (ع) را به عنوان برادر خود انتخاب كرد و اين افتخاري بس بزرگ است كه اميرالمؤمنين شأن و شايستگي برادري با خاتم انبيا و بزرگ ترين فرد بشر را دارا بود. به نقل مناقب ابن مغازلي/ 91 و ديگران پيامبر فرمود:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 164
«مَكْتُوبٌ عَلي بَابِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللهُ السَّماواتِ وَالأَرْضَ بِأَلْفَيِ عَامٍ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ عَلِيٌّ أَخُو رَسُولِ اللهِ».
دو هزار سال قبل از آفرينش آسمان ها و زمين بر سر در بهشت نوشته شده بود: محمد فرستاده خدا و علي برادر رسول خداست.
در الرياض النضره 1/ 23 آمده است كه پيامبر پيمان خواهري نيز بين برخي از زنان بست.
همان گونه كه در بحث تعداد مهاجران گذشت در مورد آمار آن دسته از مهاجران و انصار كه پيمان برادري بستند اختلاف است، تعداد آنان را نود، صدو هشتاد و شش و سيصد نفر هم گفته اند، يعني صد و پنجاه نفر مهاجر و صد و پنجاه نفر انصار.
يهوديان مدينه دو گروه بودند؛ يك گروه اقليت از افراد بومي يثرب كه با گذشت زمان به آيين يهود گرويده بودند ولي جمعيت جداگانه اي را تشكيل نمي دادند بلكه داخل همان طوايف عرب زندگي مي كردند. گروه ديگر اكثريت كه سه طايفه بزرگ و مستقل بني قَينُقاع، بني نضير و بني قريظه بودند، اينان به يثرب هجرت كرده و جداگانه در قلعه هاي خود مي زيستند. اين يهوديان عالمان و احبار بزرگي مانند عبدالله بن صوريا، عبدالله بن سَلام، مُخَيرِيق، فِنْحاص، اشْيع و غير آنان داشتند. به نقل ابن اسحاق 2/ 207 يهوديان يثرب داراي يك مركز علمي و ديني به نام «بيت المدارس» بودند كه در آن جا تورات و احكام ديني خود را فرا مي گرفتند. به گفته ابن شَبَّه در تاريخ المدينة المنوّره 1/ 173 بيت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 165
المدارس در نزديكي مَشْرَبَه ام ابراهيم قرار داشته است. ابن اسحاق 1/ 201 گويد: رسول خدا يك بار داخل بيت المدارس شد و يهوديان را به سوي خدا دعوت كرد. طبري در جامع البيان 26/ 17 گويد: يهوديان در مدينه كنيسه اي داشتند كه در اعياد خود به آن جا مي رفتند. با اين همه روشن است كه يهوديان در مدينه داراي تشكيلات گسترده و منسجم و منظّمي نبوده اند.
چند نفر از علماي يهود مسلمان شدند ولي عموم آنان با آن كه حق براي شان روشن شده بود آيين يهود را ترك نكردند. اينان همراه منافقان مدينه جبهه واحدي را بر ضد رسول خدا (ص) و مسلمانان تشكيل دادند و در همان ابتداي ورود پيامبر به مدينه براي برهم زدن نظم و اختلال در امر حكومت اسلامي و جلوگيري از تثبيت و گسترش آن به توطئه و تبليغات و فتنه گري پرداختند. علماي يهود با كتمان حقايق تورات و طرح سؤالات و شبهات گوناگون قصد محكوم كردن و شكست پيامبر را داشتند ولي آيات كوبنده و افشاگر قرآن در پاسخ و محكوميت آنان نازل مي شد. ابن اسحاق 2/ 177 گويد: حدود صد آيه از سوره بقره در اين باره فرود آمده است.
يثرب نيز همانند مكه حكومت و دولت نداشت، همان رؤساي قبايل حكمرانان آن سرزمين به حساب مي آمدند. مشكلي كه در مدينه وجود داشت و در مكه به اين شدت يافت نمي شد وجود اختلافات قبيله اي به ويژه بين اوس و خزرج بود. هر چند عرب به هيچ وجه روحيه پذيرش
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 166
ي
ك دولت و حكومت مركزي را نداشت ولي آتش خانمانسوز نزاع ها و اختلافات قبيله اي چرخ زندگي يثربيان را مختل كرده بود به گونه اي كه تصميم داشتند براي خود حاكم و سلطان انتخاب كنند. قرار بود عبدالله بن ابَي به عنوان پادشاه يثرب انتخاب بشود و به نقل ابن اسحاق 2/ 234 تاجي هم براي او ساخته بودند. دين اسلام كليه طوايف و قبايل عرب را زير پرچم واحد «لا إِلَهَ إِلَّا الله» درآورد و مسجد النبي مركز اداره حكومت پيامبر شد. براي اداره مدينه و هسته مركزي حكومت اسلامي نياز مبرم به دستور العمل و قانون بود.
از اين رو رسول خدا (ص) پيماني جامع و قانوني فراگير تنظيم كرد. آن گاه تمامي ساكنان مدينه اين عهدنامه را پذيرفتند و ملتزم به رعايت آن شدند. اين پيمان عمومي نمونه كامل قانون سياسي و اجتماعي زندگي بشر است كه امروز نيز پس از گذشت چهارده قرن بهترين شيوه تأمين آزادي و حقوق افراد را دربردارد.
عمده متن اين پيمان بنابه نقل ابن اسحاق 2/ 147 و ابن زَنْجِوَيه در الاموال/ 205 به اين شرح است: «اين نوشته اي است از محمد پيامبر بين مؤمنان و مسلمانان از قريش و يثرب و هر كس پيرو آنان باشد و به آن ها بپيوندد و همراهشان به جهاد بپردازد. اينان جداي از ديگر مردم امت واحدي را تشكيل مي دهند. مؤمنان پرهيزكار بر ضد كسي كه به آنان ستم كند يا خواهان ستم يا گناه يا تجاوز و يا فساد در بين مؤمنان باشد با يكديگر متحد خواهند بود، هر چند آن متجاوز فرزند يكي از آنان باشد. هر كس از يهوديان از ما پيروي كند از ياري و مساوات ما برخوردار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 167
خواهد بود، بدون آن كه به وي ستم شود و يا كسي را بر ضد او ياري كنند. صلح تمامي مؤمنان يكي است، هيچ مؤمني بدون موافقت مؤمن ديگري نمي تواند قرارداد صلح ببندد. هر مؤمني كه به آن چه در اين پيمان نامه است اقرار كند و به خدا و روز واپسين ايمان آورد نبايد فتنه گر را ياري كند و يا پناه دهد و اگر او را ياري كند و يا پناه دهد پس لعنت و خشم خدا در روز قيامت بر وي باد و هرگاه شما در امري اختلافي پيدا كرديد همانا داوري آن با خداوند عز و جل و محمد (ص) است. هركس با اهل اين پيمان بجنگد هم پيمانان بايد يكديگر را ياري دهند و ستمديده بايد ياري گردد.
يهوديان تا وقتي كه همراه مؤمنان در حال جنگ هستند هزينه آنان با خودشان است. داخل يثرب براي اهل اين پيمان حرم امن است. اگر ميان اهل اين پيمان مشكلي و يا مشاجره اي رخ دهد و بيم آن برود كه به فسادي گرايد داوري آن با خدا و رسول اوست. به قريش و يارانشان پناه داده نخواهد شد. هر گاه كسي ناگهاني به يثرب حمله كند بايد يكديگر را ياري كنند و اين پيمان از ستمكار و گناهكار حمايت نمي كند. هر كس از يثرب بيرون رود يا در آن بماند در امان است مگر آن كه ستمكار و يا گناهكار باشد. خداوند پناه نيكوكاران و پرهيزگاران است و محمد فرستاده اوست».
طبرسي/ 69 گويد: پس از انعقاد اين پيمان يهوديان بني قَينُقاع، بني نضير و بني قريظه از پيامبر خواستند پيماني هم جداگانه با آنان امضا كند، حضرت پذيرفت و پيماني با آنان بست كه بر ضد رسول خدا كاري
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 168
نكنند و كسي را بر ضد آن حضرت و اصحابش ياري ندهند و اگر عهدشكني كنند پيامبر در ريختن خون آنان و اسير كردن زنان و فرزندان و ضبط اموالشان آزاد خواهد بود.
رسول خدا (ص) پس از آن كه مسجد را ساخت و مهاجران را به طور موقت اسكان داد و قانوني نيز براي اداره شهر تنظيم و با اقليت هاي يهود امضا كرد و كار مدينه نسبتا رونق گرفت، براي اين كه به قريش بفهماند او از رسالت خود دست برنداشته و به مدينه نيز محصور و محدود نمي شود چندين حركت نظامي انجام داد.
معمولًا در اصطلاح سيره نگاري به جنگ هايي كه پيامبر در آن شركت مي كرد و امور فرماندهي را به طور مستقيم برعهده داشت «غَزْوَه» و به جنگ هايي كه در آن ها شركت نداشت بلكه دسته اي را با تعيين فرمانده به منطقه اي اعزام مي كرد «سَرِيه» گويند. نخستين غزوه رسول خدا غزوه وَدّان و يا ابْواء بود كه در صفر سال دوم هجرت واقع شد و درگيري رخ نداد و اولين سريه دسته عُبيدة بن حارث بود كه رسول خدا (ص) وي را با شصت و يا هشتاد نفر از مهاجران براي جلوگيري از حمله احتمالي قريش اعزام كرد كه جنگي بين طرفين واقع نشد. ديگر سريه حمزه بود كه پيامبر او را با سي نفر از مهاجران به ناحيه عِيص فرستاد و درگيري رخ نداد. برخي گويند سريه حمزه نخستين سريه بوده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 169
ابن اسحاق 2/ 248 و واقدي 1/ 12 گويند: در جمادي الاولي سال دوم هجرت گزارش رسيد كه كاروان تجارت قريش به سرپرستي ابوسفيان به شام مي رود. پيامبر ابوسَلَمَة بن عبدالاسد را به جانشيني خود در مدينه گماشت و پرچم سپاه را به دست حضرت حمزه داد و با صد و پنجاه و يا دويست نفر براي تعقيب كاروان قريش حركت كرد تا منطقه عُشيره رفت و تا اوايل ماه جمادي الآخره توقف كرد ولي به كاروان قريش دست نيافت. در اين مدت با قبيله بني مُدْلِج پيمان صلحي امضا كرد و در همين غزوه بود كه رسول خدا اميرالمؤمنين را ابوتراب ناميد. علي (ع) با عمار ياسر كنار نخلستان بني مُدْلِج رفتند و پس از ساعتي كه كارهاي آنان را مشاهده كردند خوابشان برد. رسول خدا (ص) به آن جا رفت و آنان را بيدار كرد، وقتي علي (ع) را خاك آلود ديد نشان ساده زيستي را به او داد و فرمود:
«مالَكَ يا أَباتُراب؟!»
تو را چه شده است اي خاك آلوده؟!
محب طبري در ذخائر العقبي/ 57 گويد: ابوتراب محبوب ترين كنيه براي اميرالمؤمنين (ع) بود، هر گاه وي را بدين كنيه مي خواندند خشنود مي شد.
به روايت ابن اسحاق 2/ 252 و واقدي 1/ 13 در ماه رجب سال دوم هجرت دو ماه قبل از جنگ بدر پيامبر پسر عمه خود عبدالله بن
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 170
جَحْش را همراه هشت نفر از مهاجران به منطقه نَخْلَه بين مكه و طائف فرستاد تا اخبار قريش را به وي گزارش دهند. حضرت نامه اي نوشت و به عبدالله داد و فرمود تا دو روز راه نرفته آن را نخواند، پس از دو روز راه پيمودن در آن بنگرد و به آن عمل كند و كسي از همراهان خود را مجبور نسازد. عبدالله پس از آن كه دو روز راه پيمود نامه را گشود فرمان چنين بود: «راه خود را ادامه بده و در نَخْلَه بين مكه و طائف فرود آي. آن جا در كمين قريش بمان و اخبار آنان را براي ما به دست آور».
عبدالله به همراهان خود گفت هركدام از شما خواهان شهادت است با من رهسپار شود و كسي كه نمي خواهد همراه من بيايد بازگردد. همگي رهسپار نَخْلَه شده در آن جا فرود آمدند تا كاروان تجارت قريش رسيد. كاروانيان در وهله نخست از ديدن مسلمانان ترسيدند. ليكن با ديدن عُكّاشة بن مِحْصَن كه سر خود را تراشيده بود آسوده خاطر شدند و گفتند اينان براي اداي عمره آمده اند. آن روز آخر ماه رجب بود، مسلمانان گفتند اگر جنگ كنند در ماه حرام جنگ كرده اند و اگر صبر كنند تا ماه حرام سپري شود كاروان قريش وارد حرم مي شود كه نبرد در آن منطقه نيز حرام است. سرانجام تصميم گرفتند در همان روز به نبرد بپردازند. طبرسي در جوامع الجامع 1/ 118 گويد: آن روز اولين روز از ماه رجب بود، مسلمانان گمان كردند آخر ماه جمادي الآخره است. واقد بن عبدالله با پرتاب تيري عمرو بن حَضْرَمي را كشت، يك نفر هم گريخت، عثمان بن عبدالله و حَكَم بن كيسان نيز اسير شدند. عبدالله كاروان تجاري قريش
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 171
را به مدينه آورد و به قولي خمس آن را براي رسول خدا جدا و بقيه را تقسيم كرد.
پيامبر فرمود: «من به شما فرمان نداده بودم كه در ماه حرام بجنگيد!» لذا از تصرف در غنايم و اسيران خودداري نمود. مسلمانان بر عبدالله و ياران وي خرده گرفتند. قريش هم شروع به تبليغ بر ضد مسلمانان كرده و گفتند محمد و يارانش ماه حرام را حلال شمردند. سرانجام آيه دويست و هفده بقره نازل شد:
(يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَاللهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ).
از تو درباره جنگ در ماه حرام مي پرسند بگو جنگ در آن گناهي است بزرگ. جلوگيري از راه خدا و كفر ورزيدن به او و جلوگيري از مسجدالحرام و اخراج ساكنان آن نزد خدا گناهي است بزرگ تر و فتنه انگيزي بدتر از كشتن است.
آن گاه رسول خدا (ص) غنايم و اسيران را تقسيم كرد. گويند اين غنيمت نخستين غنيمتي بود كه به دست مسلمانان افتاد و عمرو بن عبدالله حَضْرَمي نخستين كافري بود كه به دست مسلمانان كشته شد و عثمان و حَكَم نخستين اسيراني بودند كه به دست مسلمانان اسير شدند.
رسول خدا (ص) و مسلمانان سيزده سالي را كه در مكه بودند به سوي بيت المَقْدِس نماز مي گزاردند. البته به روايت كليني 3/ 286 پيامبر كعبه را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 172
در مقابل خود قرار مي داد. گرچه زمخشري در كشاف 1/ 200 و طبرسي در جوامع الجامع 1/ 86 مي گويند: پيامبر در مكه نيز به سوي كعبه نماز مي گزارد، به مدينه كه هجرت كرد خدا دستور داد براي دوستي و الفت با يهود به سوي بيت الْمَقْدِس نماز بگزارد. باري، در مدينه نيز در اوايل هجرت تا هفده ماه به همان سوي نماز مي خواندند. يهود كه همواره دنبال خرده گيري و اشكال تراشي بودند لب به سرزنش گشوده و به روايت سبل الهدي 3/ 537 گفتند محمد با ما مخالفت مي كند اما به سوي قبله ما نماز مي گزارد. پيامبر از اين تبليغات سوء آزرده خاطر گرديد و منتظر بود كه در اين باره دستوري فرا رسد.
سه شنبه پنجم شعبان و يا رجب سال دوم هجرت در حالي كه پيامبر (ص) در مسجدي در محله بني سَلَمَه نماز ظهر مي خواند در ركعت دوم نماز آيه صد و چهل و چهار بقره بر او نازل شد:
(قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّينَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ).
همانا گردانيدن رويت را به سوي آسمان مي بينيم. پس تو را به سوي قبله اي مي گردانيم كه از آن خشنودي. پس روي خود را به سوي مسجدالحرام برگردان و هر كجا كه بوديد روي خود را بدان سوي برگردانيد.
رسول خدا (ص) و مسلمانان روي از بيت المَقْدِس برتافتند و روي به قبله نماز را تمام كردند.
بيشتر مسلمانان و اعراب از تغيير قبله خوشحال بودند، زيرا خانه كعبه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 173
از ديرباز مورد احترام آنان بود و از مهم ترين اماكن مقدس عرب به شمار مي آمد. در مقابل براي يهوديان ناخوشايند بود. از اين رو زبان به طعن گشوده و گفتند چرا مسلمانان قبله شان را تغيير دادند. آري، اين موضوع حاكي از بحران روابط يهود و مسلمانان بود.
يثرب متشكل از دهكده هايي بود كه دو طايفه اوس و خزرج و طوايفي از يهود در آن زندگي مي كردند. يثرب به هنگام هجرت هنوز شهر نشده بود. با ورود پيامبر و مهاجران مركز حكومت اسلامي شد و چهره شهر به خود گرفت. بدين جهت بود كه به «مدينة النبي» تغيير نام پيدا كرد. در نزديكي يثرب دهكده اي قرار داشت به نام قُبا، اين دهكده محل سكونت بني عمرو بن عوف از قبيله اوس بود. رسول خدا (ص) در ابتداي هجرت وارد اين دهكده شد.
اميرالمؤمنين (ع) به دستور رسول خدا در مكه ماند و اعلام كرد هر كس نزد محمد (ص) امانتي دارد بيايد بگيرد. پس از سه شبانه روز توقف در مكه و سپردن امانت ها به صاحبانشان همراه فاطمه دختر رسول خدا، فاطمه بنت اسد مادر خود، فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب، سُوده همسر رسول خدا و ام كلثوم دختر آن حضرت از راه ذي طُوي رهسپار يثرب گرديد.
هنگامي كه رسول خدا از قبا به مدينه آمد انصار براي بردن مهاجران به منازل خود با يكديگر به رقابت پرداختند، ناچار كار به قرعه كشيد تا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 174
آن جا كه احدي از مهاجران بدون قرعه وارد خانه انصار نشد.
هجرت رسول خدا مبدأ تاريخ مسلمانان قرار گرفت. نخستين كاري كه رسول خدا در مدينه انجام داد تأسيس مركزي براي كارهاي عبادي، سياسي، نظامي و رسيدگي به امور مسلمانان بود كه به «مسجدالنبي» مشهور شد.
بسته شدن در خانه ها به مسجدالنبي به جز در خانه حضرت علي، برقراري عقد اخوت بين مهاجرين و انصار نيز از جمله وقايع اين ايام است.
يهوديان مدينه دو گروه بودند؛ يك گروه اقليت از افراد بومي يثرب كه با گذشت زمان به آيين يهود گرويده بودند ولي جمعيت جداگانه اي را تشكيل نمي دادند بلكه داخل همان طوايف عرب زندگي مي كردند. گروه ديگر اكثريت كه سه طايفه بزرگ و مستقل بني قَينُقاع، بني نضير و بني قريظه بودند، اينان به يثرب هجرت كرده و جداگانه در قلعه هاي خود مي زيستند.
دين اسلام كليه طوايف و قبايل عرب را زير پرچم واحد «لا إِلَهَ إِلَّا الله» درآورد و مسجد النبي مركز اداره حكومت پيامبر شد. براي اداره مدينه و هسته مركزي حكومت اسلامي پيماني جامع و قانوني فراگير تنظيم گرديد و بنا به درخواست يهوديان بني قَينُقاع، بني نضير و بني قريظه پيماني جداگانه با آنان هم امضا شد.
براي اين مقطع از تاريخ اسلام مي توان از يكي دو غزوه و سريه و همين طور از تغيير قبله نيز نام برد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 175
ص:176
1. وضعيت يثرب را قبل از مهاجرت حضرت رسول و بعد از آن بنويسيد.
2. اولين مسجدي كه در اسلام ساخته شد چه نام دارد؟
3. اولين نماز جمعه در كجا و در چه تاريخي برگزار گرديد؟
4. مبدأ تاريخ مسلمان را بيان كنيد.
5. مشخصات مسجد پيامبر را به طور خلاصه توضيح دهيد.
6. منظور از «سد الابواب» چيست؟
7. پيمان برادري مهاجر و انصار را به طور اختصار بيان كنيد.
8. يهوديان مدينه چند گروه بودند؟ طوايف مهم آن را نام ببريد.
9. چگونگي انعقاد پيمان عمومي مدينه را بيان كنيد.
12. «غزوه» و «سريه» را تعريف كنيد و چند نمونه از هر يك را نام ببريد.
13. نخستين غزوه ها و سريه ها كدام است؟
14. چگونگي و دليل تغيير قبله را توضيح دهيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 177
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- علت وقوع جنگ بدر را بدانيم.
- به چگونگي وقايع جنگ بدر پي ببريم.
- با موضوع و چگونگي ازدواج حضرت علي (ع) با حضرت زهرا آشنا بشويم.
- بتوانيم جنگ هاي «بني قينقاع» و «سويق» را توضيح دهيم.
در اين درس به جنگ بدر، تاريخ و علت وقوع، موقعيت جغرافيايي آن، شكست مشركان، حضور فرشتگان در بدر، نقش علي (ع) در پيروزي بدر، ديدگاه قرآن در خصوص جنگ بدر، پيامدهاي آن، ازدواج علي (ع) و فاطمه (س)، جنگ بني قينقاع، علت وقوع و نتيجه آن،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 178
جنگ سويق و در نهايت ضبط مال التجاره كاروان تجاري قريش به دست زيد بن حارثه خواهيم پرداخت.
جنگ بدر در سال دوم و نوزده ماه پس از هجرت واقع شد. علت وقوع آن بنابر نقل ابن اسحاق 2/ 257 و واقدي 1/ 19 اين بود كه كاروان تجاري بسيار بزرگي از مكيان كه تمامي قريش در مال التجاره آن سهيم بودند به سرمايه پنجاه هزار دينار با هزار شتر همراه چهل يا هفتاد تن از سران قريش مانند عمروعاص و مَخْرَمَة بن نوفل و به رياست ابوسفيان به سوي شام حركت كرد. خبر حركت كاروان به رسول خدا رسيد. حضرت براي تعقيب كاروان به ذي العُشَيره رفت ولي به آن دست نيافت. از اين رو مترصّد بازگشت كاروان بود تا آن كه مطّلع شد كاروان در حال بازگشت به مكه است. طلحة بن عبيدالله و سعيد بن زيد را پيشاپيش فرستاد تا اخبار آن را گزارش دهند و به مسلمانان فرمود:
«هذِهِ عِيرُ قُرَيْشٍ فِيها أَمْوالُهُمْ، فَاخْرُجُوا إِلَيْها لَعَلَّ اللهُ يُنْفِلُكُمُوها».
اين كاروان قريش است كه اموالشان در آن است، به سوي آنان برويد شايد خداوند غنيمتي به شما برساند.
گروه زيادي داوطلب خارج شدند، حتي برخي مانند سعد بن خَيثَمَه براي همراهي با رسول خدا (ص)، با پدرش قرعه زدند.
گروه زيادي هم شركت نكردند، زيرا حضرت براي جنگ بيرون
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1
ص: 179
نرفت. بدين جهت بود كه سرزنش و ملامت هم نشدند. البته به گفته واقدي 1/ 20 گروهي از رفتن همراه پيامبر اكراه داشتند.
رسول خدا (ص) ابولُبابه را به جانشيني خود در امور سياسي و اجتماعي و ابن ام مكتوم را براي اقامه نماز جماعت در مدينه نصب كرد. سپاه مدينه متشكل بود از سيصد و سيزده نفر مرد، هفتاد شتر كه معمولًا دو، سه و يا چهار نفر به نوبت بر يك شتر سوار مي شدند، شش زره، هشت شمشير و يك يا دو اسب. پيامبر (ص) روز دوشنبه هشتم يا دوازدهم ماه رمضان سال دوم هجرت راهي سرزمين بدر شد. بدر نام چاهي بود كه در بيست و پنج فرسخي شرق مدينه و در هشت فرسخي ساحل دريا قرار داشت. اين منطقه محل عبور كاروان هايي بود كه از مكه به شام در تردّد بودند. در كنار اين چاه سالي يك بار بازار صحرايي برپا مي شد. حضرت در منطقه سُقْيا سپاه خود را صف آرايي كرد و از آنان سان ديد. در همين جا بود كه عده اي را مانند عبدالله بن عمر، اسامة بن زيد، زيد بن ارْقَم و چند نفر ديگر را به لحاظ كم بودن سنشان به مدينه بازگرداند.
ابوسفيان كه گويا همان زمان كه در شام به سر مي برد شنيده بود مسلمانان قصد تعرض به كاروان و مصادره آن را دارند با احتياط تمام حركت كرد و از اين بيم داشت كه هر لحظه به كاروان حمله شود. به روايت واقدي 1/ 28 عمروعاص گويد: وقت بازگشت به مكه در شهر مَعان مردي از قبيله جُذام به ما گفت هنگام رفتن شما به شام محمد قصد حمله به كاروان را داشت و يك ماه منتظر ماند و سپس به يثرب
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 180
بازگشت، هم اكنون نيز چشم انتظار بازگشت شماست. ابوسفيان به تبوك كه رسيد ضَمْضَم بن عمرو غفاري را اجير كرد و به مكه فرستاد و دستور داد به قريش بگويد محمد و يارانش مي خواهند به كاروان حمله كنند، براي نجات كاروان بسيج شويد.
ضَمْضَم غفاري طبق دستور ابوسفيان گوش شترش را بريد و پيراهن خود را از پيش و پشت چاك زد و وارونه بر تن كرد و با اين هيئت وارد مكه شد و با فرياد بلند آرامش مكه را بر هم زد. او فرياد مي زد: «اي قريشيان! اي فرزندان لُؤَي! كاروان كاروان! محمد متعرض آن شده، كمك كمك!» قريش با شنيدن فريادهاي ضَمْضَم در عرض دو و يا سه روز خود را آماده دفاع از كاروان كردند. البته در رفتن يك نوع دلهره و اكراه وجود داشت. با اين حال ابوجهل كه موافق رفتن بود فائق شد.
سرانجام سران قريش پس از كشمكش ها و اختلافات زياد با سپاهي متشكل از نهصد و پنجاه نفر نيرو و هفتصد شتر، يكصد اسب و ششصد زره همراه كنيزكان رامشگر با ساز و آواز، دف زنان و هلهله كنان به سوي سرزمين بدر حركت كردند. كاروان قريش نزديك منطقه بدر رسيد و يك شب در آن جا توقف كرد. ابوسفيان بسيار وحشت زده و مضطرب بود كه مبادا مسلمانان به كاروان شبيخون بزنند، او با رفتن به دهكده بدر و كسب اطلاع از مَجْدِي بن عمرو جُهَني از ورود مسلمانان باخبر گرديد و بي درنگ نزد كاروان آمد و مسير آن را به سوي درياي سرخ تغيير داد و به سرعت از جانب ساحل حركت كرد و بدر را در سمت چپ قرار داد. آن گاه قيس بن امرئ القيس را نزد سپاه قريش فرستاد و دستور داد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 181
به آنان بگويد بازگرديد كه كاروان نجات يافت.
قيس به سوي سپاه قريش رفت و پيغام ابوسفيان را به آنان رساند. ولي ابوجهل نپذيرفت و گفت ما هرگز باز نخواهيم گشت. با آن كه قريش چندان تمايلي به جنگ با پيامبر نداشت ولي به عللي ناگزير از آن بود، چرا كه اولًا مي خواست از حمله عبدالله بن جَحْش انتقام بگيرد و شكست خود را به نوعي جبران كند. ثانياً بدون پاسخ ماندن حركت مسلمانان براي حمله به كاروان تجاري قريش حيثيت و وجهه آنان را خدشه دار مي كرد. ثالثاً تداوم حيات اقتصادي مكيان در گرو امنيت مسير كاروان تجاري آنان بود.
اخْنَس بن شَريق ثقفي كه هم پيمان بني زُهْره بود به آنان گفت: خداوند كاروانتان را نجات داد و اموالتان را رها ساخت، بازگرديد و ترس آن را هم به گردن من بگذاريد. بني زُهْره كه صد نفر بودند با شايع كردن اين كه اخْنَس را مار گزيد از رفتن تعلل ورزيدند و همگي از جُحْفَه به مكه بازگشتند. كنيزكان آوازه خوان را نيز از جُحْفَه به مكه بازگرداندند. به روايت كليني 8/ 375 طالب بن ابي طالب پسر بزرگ حضرت ابوطالب نيز كه مسلمان بود و اسلام خود را پنهان مي كرد و در دل پيرو دستور پيامبر (ص) بود و در شعر خود به اين نكته تعريض داشت، به لحاظ طعنه قريش كه او را به هواخواهي پيامبر متهم كردند به مكه بازگشت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 182
ابن اسحاق 2/ 266 و واقدي 1/ 48 گويند: رسول خدا نيز با سپاه خود به سوي بدر آمد تا به ذَفْران رسيد، در آن جا مطلع شد كه قريش با سپاهي گران براي دفاع از كاروان خود آمده اند. سپاهيان خود را از اين موضوع آگاه ساخت و با آنان درباره جنگ با قريش به رايزني پرداخت. ابوبكر و عمر مطالبي گفتند حاكي از اين كه جنگ به صلاح مسلمانان نيست و آنان آمادگي اين كار را ندارند.
گفتار آنان تلويحاً توصيه به عقب نشيني بود. رسول خدا به سخنان آنان اعتنايي نكرد و چيزي نفرمود. آن گاه مقداد با سخنان شجاعانه خود رسول خدا را خوشحال كرد. او گفت: اي رسول خدا (ص) براي امتثال فرمان الهي حركت كن ما همراه تو هستيم. به خدا سوگند ما آن گونه كه بني اسرائيل به پيامبرشان گفتند تو و پروردگارت برويد بجنگيد و ما در اين جا نشسته ايم، نمي گوييم، بلكه مي گوييم: تو و پروردگارت برويد بجنگيد همانا ما هم همراه شما مي جنگيم. پيامبر مقداد را دعا كرد بعد فرمود:
«أَشِيرُوا عَلَيَّ أَيُّهَا النَّاس».
اي مردم رأي خود را بگوييد.
مقصود او انصار بود كه تا به حال از آنان در حركت هاي نظامي استفاده نكرده بود و نظرش اين بود كه انصار بر اساس تعهدات و پيمان هاي خود در عقبه متعهد شده بودند امنيت رسول خدا (ص) را همانند امنيت جان خود و خانواده شان در مدينه تأمين كنند، اما اين كه در خارج از مدينه نيز همراه او بجنگند در پيمان ها ذكر نشده بود.
سعد بن مُعاذ بزرگ طايفه اوس متوجه مقصود حضرت شد و گفت: من
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 183
از سوي انصار پاسخ مي دهم. اي رسول خدا گويا مقصود شما ما هستيم؟ فرمود: «آري». عرض كرد: همانا ما به تو ايمان آورديم و ميثاق اطاعت بسته ايم. پس اي پيامبر خدا حركت كن. حضرت خوشحال و مصمم بر نبرد شد و فرمود: «به بركت خدا حركت كنيد و مژده باد شما را. همانا خدا دست يافتن بر يكي از اين دو گروه (كاروان يا سپاه قريش) را به من وعده داده است. به خدا سوگند گويي من هم اكنون كشتارگاه ايشان را مي بينم».
پيامبر پرچم هاي سه گانه جنگ را بست، زيرا از مدينه بدون پرچم بيرون آمده بود. رايت را به دست علي بن ابي طالب و پرچم مهاجران را به مصعب بن عُمير و پرچم انصار را به يكي از انصار داد. آن گاه از ذَفْران حركت كرد و در شب جمعه هفدهم ماه رمضان به سرزمين بدر رسيد و در كنار تپه اي از رمل كه قريش در آن سوي آن بودند اردو زد. آن گاه علي (ع)، زبير، سعد وقاص، و بَسْبَس بن عمرو را فرستاد تا از كنار آب بدر خبر بياورند. آنان آمدند دو نفر از آبكشان قريش را دستگير كردند و بقيه گريختند و خبر ورود رسول خدا را به قريش دادند. با كسب اطلاع از آن دو نفر معلوم شد كه قريش بين نهصد تا هزار نفرند.
سپس با پيشنهاد حُباب بن مُنذِر لشكر اسلام حركت كرد و كنار نزديك ترين چاه به دشمن اردو زد و براي آن كه بتوانند به آساني از آب استفاده كنند حوضي ساختند. بين دو سپاه تنها يك تپه شني فاصله بود. در آن شب به فرمان خداوند خواب بر مسلمانان چيره گشت. باران نيز بدون آن كه مشكلي براي مسلمانان ايجاد كند نازل شد، زمين شنزار غير قابل عبور را براي مسلمانان محكم ساخت تا به راحتي رفت و آمد كنند
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 184
و زير پاي قريش را از زيادي آب غيرقابل عبور و مرور كرد.
به روايت ابن اسحاق 2/ 272 و واقدي 1/ 49 سعد بن معاذ خدمت رسول خدا عرض كرد: سايباني براي شما بسازيم و مركب تان را كنار آن آماده كنيم و شما داخل آن بمان. اگر خدا ما را پيروز كرد اين همان چيزي است كه ما مي خواهيم و اگر به گونه ديگر شد بر مركب خود سوار مي شوي و به مدينه نزد اقوام ما باز مي گردي. پيامبر (ص) او را دعا كرد. سپس كنار چاه هاي آب سايباني از شاخه هاي نخل براي حضرت ساختند، پيامبر و ابوبكر داخل سايبان بودند و سعد بن معاذ كنار درِ سايبان نگهباني مي داد.
اين مطلب از چند جهت مورد ترديد واقع شده است. اولًا ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 14/ 118 گفته است: «من از كار سايبان تعجب مي كنم، از كجا آنان شاخه نخل داشتند كه با آن سايبان بسازند و حال آن كه منطقه بدر سرزمين نخل نبود و آن تعداد شاخه نخل هم كه همراه مسلمانان بود آن قدر كم بود كه به منزله سلاح به شمار مي آمد». البته امروزه در سرزمين بدر نخل وجود دارد. ثانياً پيامبر كه نبايد از ميدان جنگ فرار كند. ثالثاً اين كار از ناحيه فرماندهي موجب سستي و تضعيف روحيه جنگجويان مي شود. رابعاً پيش از پيشنهاد سعد پيامبر بشارت داد كه پيروزي از آن مسلمانان است. خامساً اين داستان با آن مطلبي كه اميرالمؤمنين درباره رسول خدا نقل مي كند سازگار نيست. به نقل ابن سعد 2/ 23 آن حضرت فرمود: «چون روز بدر فرا رسيد و جنگ شروع
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 185
شد ما به رسول خدا پناه برديم و او از همه بيشتر سختي هاي جنگ را تحمل كرد و هيچ كس از وي به دشمن نزديك تر نبود». سادساً مورخان از جمله طبرسي در اعلام الوري/ 169 نقل كرده اند كه حضرت شمشير به دست گرفت و با تلاوت آيه چهل و پنج سوره قمر (سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ) به زودي اين جمع شكست خورند و واپس گريزند، به قلب دشمن حمله كرد. به نظر مي رسد اگر روايت سايبان صحيح باشد احتمالًا از آن به عنوان مقر فرماندهي استفاده مي شده و پيامبر از آن جا سپاه اسلام را هدايت مي كرده است، هم چنان كه در جنگ بني نضير نيز اين گونه بود.
ابن اسحاق 2/ 274 گويد: مشركان قريش عُمير بن وَهْب را فرستادند تا توان رزمي نيروهاي اسلام را ارزيابي كند. او دو بار با اسب خود اطراف مسلمانان گشتي زد، بالا و پايين دره را به دقت بررسي كرد. آن گاه نزد قريش آمد و گفت: نه نيروي كمكي دارند و نه كمين، سيصد نفر يا اندكي بيشتر هستند، همراه آنان هفتاد شتر و دو اسب است. سپس گفت: اي گروه قريش شتراني ديدم كه با خود مرگ حمل مي كنند. پس ببينيد صلاحتان چيست. سران قريش براي اطمينان خاطر و احتياط ابواسامه جُشَمي را نيز فرستادند. او هم پس از ارزيابي خويش سخنان عمير را تأييد كرد.
واقدي 1/ 63 گويد: حكيم بن حِزام نزد عُتبه آمد و گفت: اي ابوالوليد تو بزرگ و سرور قريشي و قريش از تو اطاعت مي كند،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 186
مي خواهي تا ابد از تو به نيكي ياد كنند؟ پرسيد چه بايد كرد؟ گفت خونبهاي عمرو بن حَضْرَمي هم پيمان خود و قيمت كالايي را كه محمد در روز نَخْلَه گرفته است برعهده گير و مردم را بازگردان، شما جز اين خونبها و قيمت كالا چيز ديگري از محمد نمي خواهيد. عُتبه پذيرفت بر شتر خود سوار شد و ميان مشركان رفت و گفت اي قوم از من اطاعت كنيد و با اين مرد و يارانش نجنگيد و گناه و ترس آن را هم بر گردن من بگذاريد. گروهي از اينان خويشاوند شما هستند.
ابوجهل خطاب به مردم گفت عتبه چنين مي گويد چون پسرش همراه محمد است و محمد نيز پسرعموي اوست، او نمي خواهد پسر و پسرعمويش كشته شوند. آن گاه نزد عامر بن حَضْرَمي آمد و او را تحريك كرد تا به خونخواهي برادرش قيام كند. عامر خود را برهنه كرد و خاك بر سر خويش پاشيد و فرياد زد: واعَمْراه واعَمْراه! ابوجهل به عُمير گفت مردم را بشوران. آن گاه خودش آهنگ مسلمانان كرد و به آنان حمله ور شد. حكيم بن حِزام باز هم كوشيد تا جنگ آغاز نشود، ولي نتيجه اي نداد. سرانجام عتبه را هم تعصب فرا گرفت و پياده در حالي كه برادرش شيبه و فرزندش وليد او را همراهي مي كردند آماده پيكار شد.
عتبه مسلمانان را براي مبارزه فرا خواند. در اين لحظه خوابي سبك پيامبر را فرا گرفت. قبلًا فرموده بود تا اجازه ندادم نجنگيد و اگر به شما حمله كردند فقط تيربارانشان كنيد، شمشير نكشيد مگر اين كه شما را محاصره كنند. در همين خواب بود كه خداوند تعداد كفار را به پيامبر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 187
كم نشان داد. ابن اسحاق 2/ 279 گويد: حضرت دست هايش را به دعا گشود و فرمود:
«اللّهُمَّ إِنْ تَهْلِكَ هذِهِ الْعِصابَةُ الْيَوْمَ لا تُعْبَدْ».
بار خدايا اگر امروز اين گروه كشته شوند ديگر در روي زمين پرستش نمي شوي.
به روايت ابن اسحاق 2/ 276 اسْوَد بن عبدالاسد مخزومي برادر ابوسَلَمَه كه مردي بدخو و گستاخ بود نزديك حوض آب مسلمانان آمد و گفت با خدا عهد مي كنم كه از حوض ايشان آب بنوشم يا آن را ويران كنم و يا در اين راه كشته شوم. حمزه از سپاه بيرون آمد و با ضربتي يك پاي او را قطع كرد. اسود خود را در حوض افكند تا با پاي ديگرش آن را خراب كند و از آب آن بنوشد ولي حمزه او را در ميان حوض به قتل رساند. در اين وقت عتبه، شيبه و وليد از سپاه قريش خارج شدند و طبق رسم عرب هماورد طلبيدند. سه تن از جوانان انصار معاذ، معوّذ و عوف پسران عَفْرا به نبرد آنان آمدند. همين كه خود را معرفي كردند جنگجويان قريش گفتند ما با شما نمي جنگيم. سپس فرياد برآوردند اي محمد همتايان ما را از خويشاوندانمان به جنگ ما بفرست. رسول خدا به عُبيده و حمزه و علي فرمود: برخيزيد. اين سه نفر در مقابل سه نفر از مشركان قرار گرفتند و هنگامي كه خود را معرفي كردند عتبه و همراهانش گفتند: آري شما همتاياني بزرگواريد. اميرالمؤمنين با وليد، حمزه با عتبه و عبيده با شيبه به نبرد پرداختند. علي و حمزه بي درنگ هماوردان خود را از پاي درآوردند ولي شيبه با ضربتي يك پاي عُبيده را قطع كرد آن گاه علي و حمزه به ياري عبيده شتافتند و شيبه را كشتند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 188
به روايت واقدي 1/ 81 رسول خدا مشتي سنگريزه برداشت و به سوي كافران پاشيد و فرمود:
«شاهَتِ الْوُجُوه! أَللَّهُمَّ ارْعَبْ قُلُوبَهُمْ وَ زَلْزِلْ أَقْدامَهُمْ!».
صورت هايتان زشت باد! بار خدايا دل هاي شان را پر از بيم كن و گام هاي شان را بلرزان.
آن گاه دشمنان خدا پا به فرار گذاشتند. مسلمانان هم آنان را تعقيب كرده و مي كشتند و اسير مي گرفتند. هيچ يك از آنان نبود جز آن كه چشم و صورتش پر از خاك شده بود و نمي دانست به كدام طرف فرار كند. در اين حال مؤمنان و فرشتگان با آنان نبرد مي كردند.
پيامبر (ص) ابوجهل را فرعون اين امت ناميده بود و همو بود كه به اتفاق عتبه در جنگ بدر نقش فرماندهي كل را ايفا مي كرد.
واقدي 1/ 86 گويد: هنگامي كه عده اي از مشركان كشته شدند بني مخزوم ابوجهل را در ميان گرفتند و نمي گذاشتند كسي به او دسترسي پيدا كند، لباس هايش را به تن چند نفر كه حاضر شدند خود را فداي او كنند پوشاندند، آن چند نفر نيز به دست حضرت علي و حمزه كشته شدند.
معاذ بن عمرو بن جَمُوح ابوجهل را ديد و تصميم گرفت او را بكشد و با يك ضربت پايش را قطع كرد. در اين حال معوّذ بن عَفْرا ضربتي ديگر زد و او را نقش بر زمين ساخت. در پايان جنگ پيامبر دستور داد ابوجهل را بيابند. عبدالله بن مسعود او را در حالي كه رمقي در بدن داشت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 189
ي
افت و سر وي را جدا كرد و آورد. رسول خدا (ص) از ديدن سر ابوجهل بسيار خوشحال شد و خداي را سپاس گفت.
با كشته شدن ابوجهل سپاه قريش نظم خود را به طور كامل از دست داد و ديگر هيچ اميدي براي جمع آوري و بازسازي آن نبود. بدين سان سپاه قريش با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير نزديك ظهر رو به هزيمت گذاشت و به طوري شيرازه اش از هم گسست كه برخي در بيابان ها سرگردان شده و از بيراهه به سوي مكه گريختند. هنگام ظهر جنگ پايان يافت، آن گاه به دستور رسول خدا (ص) كشتگان قريش را داخل چاه هاي متروكه بدر ريختند و آن ها را پر كردند.
به نقل ابن اسحاق 2/ 364 و واقدي 1/ 145 در جنگ بدر چهارده تن از مسلمانان، هشت نفر از انصار و شش نفر از مهاجران به شهادت رسيدند.
واقدي 1/ 102 گويد: در جنگ بدر يك صد و پنجاه شتر، ده اسب، مقداري سلاح، پوست و لباس به غنيمت گرفته شد. اين علاوه بر وسايل شخصي بود كه گروهي از مجاهدان از كشتن كفار به دست آورده بودند. اسرا نيز جزء غنايم به شمار مي آمدند. بر سر تقسيم غنيمت اختلاف شد. آيه اول سوره انفال كه مي فرمايد: (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَنْفَالِ) از تو درباره غنايم مي پرسند، اشاره به همين اختلاف دارد. رسول خدا ابتدا از تقسيم غنايم خودداري كرد و عبدالله بن كعب مازني را بر آن ها
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 190
گماشت. سپس در درّه سَير آن ها را بين مجاهدان به تساوي تقسيم كرد. هر نفر يك سهم و هر اسب دو سهم و سهامي نيز براي چند نفر كه نتوانسته بودند شركت كنند جدا كرد، از جمله جعفر بن ابي طالب (ع) كه در حبشه به سر مي برد.
به روايت واقدي 1/ 114 رسول خدا (ص) عبدالله بن رَواحه و زيد بن حارثه را به مدينه فرستاد تا پيشاپيش مژده پيروزي سپاه اسلام را به مردم برسانند. عبدالله و زيد در روز يكشنبه نوزدهم ماه رمضان داخل مدينه شدند. در اين هنگام مردم از دفن رقيه دختر پيامبر باز مي گشتند. زيد بن حارثه بخش بالاي مدينه را مطلع ساخت و عبدالله بن رواحه بخش پايين شهر را. اين پيروزي غيرمترقبه براي مردم مدينه باوركردني نبود.
رسول خدا پس از سه روز توقف در سرزمين بدر راهي مدينه شد، به شهر كه رسيد اسيران قريش را بين اصحاب خود تقسيم كرد و سفارش نمود با آنان به نيكي رفتار كنند. به روايت ابن اسحاق 2/ 300 ابوعزيز بن عُمير برادر مُصعب بن عُمير گويد: من نزد طايفه اي از انصار بودم كه مرا از بدر آورده بودند، هنگام خوردن غذا كه فرا مي رسيد با آن كه نان خيلي كم بود به من نان مي دادند و خودشان خرما مي خوردند.
برخي از صحابه به كشتن اسيران و برخي ديگر به آزادي آنان رأي دادند. واقدي 1/ 107 از اميرالمؤمنين نقل مي كند كه جبرئيل پيامبر را در اين امر مخير گذاشت. حضرت آزادي آنان را انتخاب كرد و به تناسب وضع مالي اسيران قريش سر بهاي آنان را نفري هزار تا چهار هزار درهم تعيين كرد. بيشتر آنان از جمله عباس عموي پيامبر، فِدْيه پرداختند و آزاد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 191
شدند. عده اي را هم كه تمكن مالي نداشتند، ولي باسواد بودند دستور داد تا هركدام ده پسر بچه از فرزندان انصار را به طور كامل خواندن و نوشتن بياموزند و سپس آزاد شوند. يكي دو نفر هم بدون فديه آزاد شدند. ابوالعاص بن ربيع داماد پيامبر نيز جزء اسيران بود، زينب دختر رسول خدا گردنبندي را كه حضرت خديجه شب زفاف به او بخشيده بود، براي آزادي همسرش فرستاد. پيامبر (ص) با ديدن گردنبند به ياد خديجه افتاد و سخت متأثر شد. آن گاه با صلاحديد مسلمانان ابوالعاص را بدون فديه آزاد كرد و گردنبند را كه يادگار خديجه بود به زينب بازگرداند.
به خوبي روشن نيست كه آيا فديه اسيران متعلق به كل رزمندگان بود و يا از آنِ كساني بود كه آنان را اسير كرده بودند. واقدي 1/ 98 نخست مي گويد: رسول خدا در آغاز جنگ فرمود:
«مَن أَسِرَ أَسِيراً فَلَهُ كَذا وَ كَذا».
هر كس اسيري بگيرد پس براي او چنين و چنان است.
آن گاه در 1/ 99 مي نويسد: منادي پيامبر ندا داد:
«مَن أَسِرَ أَسِيراً فَهُوَ لَهُ».
هر كس اسيري بگيرد از آن خود اوست.
و نيز واقدي 1/ 140 نقل مي كند مصعب بن عمير به مُحرز بن نَضْلَه كه برادرش ابو عزيز بن عمير را اسير كرده بود گفت محكم نگهدارش كه در مكه مادر ثروتمندي دارد!
به روايت بلاذري 1/ 143 مقداد نيز كه نَضْر بن حارث را اسير كرده
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 192
بود وقتي پيامبر خواست نَضْر را بكشد، گفت اين اسير من است.
حلبي 2/ 280 نيز در ضمن بيان اسيران بني مُصْطَلِق مي گويد: اسيران بدر متعلق به اسيركنندگان بود. شواهدي نيز دلالت دارد بر اين كه فديه اسيران متعلق به كليه مجاهدان بوده است. از جمله آزاد شدگان بدون فديه ابوالعاص است كه با كسب رضايت كليه مجاهدان صورت گرفت، نه با جلب رضايت عبدالله جبير يا خِراش بن صِمَّه كه او را اسير كرده بودند. يا اين كه عمرو بن ابي سفيان را علي (ع) اسير كرد، اما با قرعه در سهم پيامبر (ص) قرار گرفت. نيز درباره سرنوشت اسيران نقل شده است كه پس از مشورت برخي پيشنهاد كردند كه فديه آنان را مي گيريم و با آن سپاه اسلام را بر ضد دشمنان تجهيز و تقويت مي كنيم. براي اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب سرنوشت اسير در اسلام.
ابن اسحاق 2/ 300 گويد: حَيسُمان بن عبدالله خزاعي نخستين كسي بود كه خبر شكست قريش را به مكه برد. قريش از او پرسيدند چه خبر؟ گفت: عتبة بن ربيعه، شيبة بن ربيعه، ابوجهل، امية بن خَلَف، زَمْعَة بن اسود، نُبيه و مُنبِّه پسران حجّاج، ابوالبَخْتَري كشته شدند! چون اينان همه از سران و بزرگان قريش بودند مكيان گمان كردند حَيسُمان ديوانه شده است. ابولهب با شنيدن اين خبر از شدت رنج و غصه بيش از هفت روز زنده نماند و درگذشت.
بيهقي در دلائل النبوه 3/ 55 نقل مي كند كه علي (ع) فرمود: «من در جنگ بدر در حال آب كشيدن از چاه بودم كه سه مرتبه باد بسيار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 193
شديدي وزيد كه تا آن روز مانندش را نديده بودم؛ اولي جبرئيل بود با هزار فرشته نزد رسول خدا فرود آمد، دومي ميكائيل بود با هزار فرشته در جناح راست و سومي اسرافيل بود با هزار فرشته در جناح چپ آن حضرت فرود آمد». علامه مجلسي در بحار الانوار 17/ 306 نقل مي كند كه سه بار وزيدن باد شديد سلام كردن اين سه گروه به اميرالمؤمنين بود.
قطعاً روز بدر فرشتگان به ياري پيامبر و مسلمانان شتافتند، در اين هيچ گونه شكي نيست، قرآن در سورة آل عمران و انفال به اين مطلب تصريح دارد، اما كيفيت آن تا اندازه اي مبهم است. در اين باره كه آيا فرشتگان كسي را كشتند نيز اختلاف است. برخي گفته اند فرشتگان افرادي را نيز كشته اند و اصولًا فرشتگان فقط در جنگ بدر جنگيدند. بعضي ديگر مي گويند فرشتگان كسي را نكشتند، حضور و نقش آنان فقط براي تقويت روحيه مسلمانان و ايجاد رعب و وحشت در دل كفار بوده است و همين نظريه صحيح است، زيرا قاتل هر يك از هفتاد كشته قريش نام برده شده و بين مسلمانان مشخص و معلوم بوده است.
نقش اميرالمؤمنين (ع) در جنگ بدر بسيار مؤثر و سرنوشت ساز بود. بخش عمده بار سنگين نظامي و عملياتي جنگ برعهده آن حضرت و عمويش حمزه بود. بهترين دليل بر اين كه قسمت اعظم پيروزي جنگ بدر مرهون رشادت هاي فرزند ابوطالب بوده اين است كه نيمي از كشته هاي قريش فقط به دست باكفايت او كشته شدند. شيخ مفيد در ارشاد/ 140 نوشته است: شيعه و سني اتفاق دارند كه سي و شش نفر از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 194
قهرمانان و سران شرك را علي (ع) به تنهايي كشت. ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 82 گويد: گفته شده چهل و چند نفر را او به قتل رساند. البته اين غير از آن تعدادي است كه آن حضرت در كشتن آنان شركت داشته است.
شجاعت شگفت انگيز و نقش محوري او در نابود ساختن سران شرك از همان ابتداي جنگ براي همه مشهود بود و دوست و دشمن به آن اعتراف كردند تا آن جا كه به روايت شيخ مفيد/ 42 اسيد بن ابي اياس با اشعار خود مشركان را بر كشتن آن بزرگوار تحريض مي كرد، كه يكي از آن ها اين است:
هذَا ابْنُ فاطِمَةَ الَّذِي أَفْناكُمُ ذَبْحاً وَ يَمْشِي سالِماً لَمْ يُذْبَحِ
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 195
اين پسر فاطمه است كه با سر بريدن شما را نابود كرد و حال آن كه تندرست و سالم راه مي رود و كشته نمي شود.
شيخ مفيد/ 56 گويد: يكي از شعراي بني عامر در پاسخ حسان بن ثابت گفته است شما ما را نكشتيد، بلكه شما به شمشيرهاي بني هاشم افتخار مي كنيد، يك بيت او چنين است:
فَجَالَ عَلِيٌّ جَوْلَةً هاشِمِيَّةً فَدَمَّرَهُمْ لَمّا عَتَوْا وَ تَكَبَّرُوا
پس علي حمله اي هاشمي كرد و آنان را در هنگامي كه سركشي كردند و تكبر ورزيدند نابود ساخت.
ابن اسحاق 2/ 322 مي گويد: تمامي سوره انفال پس از جنگ بدر نازل شد. ابتدا اختلاف مسلمانان را حل كرد و فرمود غنايم و انفال از آن خدا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 196
و رسول اوست. سپس ضعف مسلمانان را از نظر نيرو و سلاح گوشزد كرد و فرمود ما هزار فرشته صف كشيده به كمك شما فرستاديم كه باعث قوّت قلب شما و وحشت كفار شدند. هم چنين باران رحمت برايتان فرستاديم و نيز مي گويد ما كفار را در نظر شما كم جلوه داديم و شما را نيز در نظر كفار كم نشان داديم تا كاري را كه خدا مقرر كرده بود انجام شود. نيز فرمود اگر شما ثابت قدم باشيد يك نفر شما مي تواند با ده نفر، بيست نفر شما با دويست نفر و صد نفر شما با هزار نفر بجنگد.
هم چنين خداوند مسلمانان را از اين جهت كه در جنگ بدر برخي از دشمنان را نمي كشتند و به فكر اسير كردن آنان بودند تا از اين راه مالي به دست آورند سرزنش كرد و فرمود كسي حق ندارد در حين جنگ اسير بگيرد. بسياري از آداب جنگ و مسائل مربوط به آن و اين كه تمامي نيرو و توان از خداوند است و نهايتاً كليه كارها به دست اوست در اين سوره بيان شده است.
جنگ بدر نخستين و مهم ترين درگيري تمام عياري بود كه ميان مسلمانان و قريش درگرفت، خداوند به سبب اين جنگ مسلمانان را عزيز و سربلند كرد و كفار قريش را خوار و ذليل و سرشكسته ساخت. به روايت واقدي 1/ 121 و كليني 2/ 121 خبر پيروزي مسلمانان از جزيرةالعرب فراتر رفت و به كشور حبشه نيز رسيد، نجاشي شهريار حبشه خبر پيروزي پيامبر و مسلمانان را به جعفر (ع) رساند و از اين حادثه اظهار مسرت نمود. روحيه مسلمانان مدينه و قبايل اطراف تقويت شد و دانستند
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 197
كه با قدرت ايمان مي توان بر دشمن بسيار قوي چيره شد. قريش نيز به هراس افتاد و متوجه شد كه كار پيامبر و مسلمانان را نبايد آسان پنداشت، چرا كه پيامبر به كمك يك عده كشاورز يثرب سران آزموده قريش را به خاك مذلت افكند و راه تجارت و بازرگاني آنان را دچار خطر جدي و مختل كرد. از اين رو به روايت الدرر/ 131 ابتدا به فكر انتقام افتادند و هيئتي را به رياست عمروعاص براي بازگرداندن جعفر بن ابي طالب و مهاجران به حبشه فرستادند تا آنان را در قبال كشته هاي بدر به قتل برسانند. اما نجاشي اين بار نيز به سخنانشان اعتنايي نكرد و آنان سرافكنده به مكه بازگشتند. آن گاه سران قريش در فكر تدارك جنگي بس سخت برآمدند كه طي آن پيامبر و مسلمانان را از پاي درآورند و براي هميشه آسوده خاطر شوند و از اين به بعد بود كه با كشته شدن ابوجهل و عتبه رياست كفار قريش به ابوسفيان رسيد.
آري، پيروزي پيامبر و مسلمانان در جنگ بدر كه به هيچ وجه انتظارش نمي رفت، بر يهوديان و عده اي از مشركان و منافقان مدينه نيز گران آمد. آنان براي جلوگيري از رشد و گسترش اسلام تبليغات وسيعي را بر ضد رسول خدا به راه انداختند. در رأس اينان كعب بن اشرف قرار داشت كه از طرف مادر يهودي بود. كعب با شنيدن خبر پيروزي پيامبر و ديدن اسيران قريش در حال ذلت و خواري برآشفت و به هواداران خود گفت: واي بر شما! امروز ديگر زير زمين براي شما بهتر از روي آن است. او صريحا در اشعار خود از پيامبر بدگويي مي كرد. كعب به مكه رفت و با سرودن اشعاري در رثاي كشتگان بدر قريش را بر ضد حضرت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 198
شوراند. فتنه انگيزي، تبليغات سوء و حرمت شكني اخلالگران آرامش مدينه را در معرض خطر قرار داد. رسول خدا به ناچار با آنان برخورد جدي كرد، تعدادي را سركوب و گروهي را به هلاكت رساند.
شكست قريش در بدر هم چنين بر نگراني اعراب و قبايلي كه در اطراف مدينه مي زيستند افزود، زيرا آنان ديدند مسلماناني كه تعدادي از ايشان در مدينه غريب بودند و هيچ گونه امكاناتي نداشتند، ضربه مهلكي بر پيكر قريش وارد كردند. اعراب به جاي آن كه به حقانيت اسلام و پيامبر پي برند و مسلمان شوند، به كارشكني و غارت و راهزني پرداختند. رسول خدا در غزوه هاي بني سُليم، ذي أمَرّ و قَرْقَرَةُ الْكُدْر به سركوبي آنان پرداخت.
در ماه رمضان سال دوم هجرت اميرالمؤمنين (ع) در حالي كه بيست و پنج سال داشت با حضرت زهرا (س) كه بنا بر قول مشهور بين علماي شيعه نه ساله بود ازدواج كرد. قبل از علي (ع) عده اي درخواست ازدواج با آن حضرت را نموده بودند ولي پيامبر نپذيرفته و فرموده بود منتظر فرمان الهي هستم. آن گاه طبق نقل بحار الانوار 36/ 361 به فرمان خدا كه فرمود:
«زَوِّجِ النُّورَ مِنَ النُّور».
نور را به تزويج نور درآور.
فاطمه (س) را به علي تزويج نمود. آري، خداوند فاطمه را به نكاح علي درآورد و عقد آنان در آسمان ها در حضور فرشتگان بسته شد. حضرت زهرا چند ماهي عقد بسته بود سپس در ماه ذي الحجه همان سال
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 199
طي يك جشن عروسي به خانه علي (ع) رفت.
به روايت ابن اسحاق 3/ 50 و واقدي 1/ 176 يهود بني قَينُقاع نيز پس از جنگ بدر به دشمني و ستيزه جويي با پيامبر خدا برخاستند. آنان كه عموما شغلشان زرگري و صنعتگري بود پيمان بسته بودند كه بر ضد پيامبر اقدامي نكنند با اين حال پيمان خود را زير پا گذاشته و به اخلالگري پرداختند.
رسول خدا (ص) نخست يهود بني قينقاع را جمع و موعظه و نصيحت كرد و خطاب به آنان فرمود: «اي جماعت يهود شما مي دانيد كه من فرستاده خدا هستم، پس قبل از آن كه خداوند بلايي را كه بر سر قريش فرود آورد بر سر شما فرود آورد مسلمان شويد». آنان در پاسخ گفتند: پيروزي بر آنان تو را مغرور نكند، همانا تو بر گروهي نادان چيره شدي. به خدا سوگند ما مرد جنگيم، اگر با ما جنگ كني خواهي دانست كه با كسي چون ما جنگ نكرده اي.
در همين ايام روزي يك زن مسلمان از انصار به بازار بني قينقاع رفت و نزد زرگري نشست تا زيورآلات بخرد. زن مسلمان صورت خود را به طور كامل از نامحرم پوشانده بود. يهوديان درصدد برآمدند تا چهره اش را بنگرند اما او هم چنان صورت خود را پوشيده نگهداشت. يكي از يهوديان دامن او را از پشت با خاري به بالاي لباسش گره زد. هنگامي كه زن از جا برخاست قسمتي از بدنش نمايان شد، يهوديان خنديدند و او را مسخره كردند. زن بي گناه تا متوجه اين كار زشت شد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 200
فرياد كشيد!
يك نفر از مسلمانان كه اين صحنه تأثرانگيز و ناجوانمردانه را ديد غيرتش به جوش آمد و به دفاع از زن مظلوم پرداخت و بي درنگ آن مرد يهودي را كشت. يهوديان نيز دسته جمعي بر سر آن مسلمان ريختند و او را به قتل رساندند. ديگر مسلمانان نيز به طرفداري از هم كيش خود برخاستند و در نتيجه آشوب برپا شد. آن گاه يهوديان در دژ خود سنگر گرفته و اعلام جنگ كردند. رسول خدا (ص) با سپاهي از مسلمانان دژ آنان را به مدت پانزده روز محاصره كرد. يهوديان سرانجام تسليم شدند. عبدالله بن ابَي رئيس منافقان كه با يهود بني قينقاع هم پيمان بود وساطت نمود و حضرت با اصرار بيش از حد او از كشتن آنان صرف نظر نمود ولي اموال و سلاحشان را مصادره و خودشان را از مدينه اخراج كرد. كار ضبط اموال و سلاح آنان زير نظر عُبادة بن صامت كه از هم پيمانانشان بود انجام گرفت. يهوديان به ناچار از مدينه كوچ كردند و در سرزمين اذْرِعات شام ساكن شدند. درمورد تعداد يهوديان بني قينقاع مورخان چيزي ننوشته اند جز مسعودي در التنبيه و الاشراف/ 206 كه تعداد مردانشان را چهارصد نفر نوشته است.
به روايت ابن اسحاق 3/ 47 ابوسفيان پس از جنگ بدر نذر و عهد نموده و سوگند ياد كرده بود تا با محمد جنگ نكند، غسل جنابت انجام ندهد و به گفته واقدي 1/ 181 روغن زدن بر سر خويش را تا هنگام گرفتن انتقام خون كشتگان قريش حرام كرده بود. بنابراين در ذي الحجه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 201
سال دوم هجرت با دويست يا به قولي چهل نفر حركت كرد و به مدينه آمد. شبانه به در خانه حُيي بن اخْطَب يهودي رفت، او در را به رويش باز نكرد. نزد سَلّام بن مِشْكَم رفت. سَلّام ابوسفيان را پذيرفت و از او ميزباني كرد و اخبار پيغمبر و ياران آن حضرت را در اختيار وي نهاد. ابوسفيان سحرگاه از خانه سَلّام بن مِشْكَم بيرون آمد، در منطقه عُريض در نزديك مدينه مردي از انصار را كه همراه كارگرش كار مي كرد كشت و دو خانه و يك مزرعه را نيز به آتش كشيد و با اين كار سوگند و نذر خود را انجام شده پنداشت و چون بيم آن داشت كه مسلمانان او را تعقيب كنند به سوي مكه گريخت. پيامبر به تعقيب آنان پرداخت. ابوسفيان و همراهانش براي آن كه سبكبار شوند و سريع راه بپيمايند كيسه هاي سويق (آرد) خود را كه خوراك معمولي آنان بود انداختند و گريختند. مسلمانان آن كيسه ها را جمع كردند و به همين مناسبت اين غزوه را جنگ سويق مي نامند.
راه تجاري ساحل درياي سرخ براي قريش ناامن شده بود و ديگر نمي توانستند آسوده خاطر از اين راه براي تجارت به شام بروند. صفوان بن اميه كه پدرش در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شده بود به نقل واقدي 1/ 197 گفت: محمد و يارانش راه تجارت ما را بسته اند، ما نمي دانيم با اصحاب او چه كار كنيم. اسْوَد بن مطّلب پيشنهاد كرد راه ساحل را ترك كنند و از راه عراق به شام بروند. فُرات بن حَيان عِجْلي را به عنوان راهنما انتخاب كردند. ابوزَمْعَه صفوان را با اموال زيادي معادل
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 202
سي هزار درهم همراه عبدالله بن ابي ربيعه و حُويطب بن عبدالعزّي و گروهي از مردان قريش راهي شام كرد. به روايت ابن اسحاق 3/ 53 ابوسفيان نيز همراه كاروان بود.
از طريق نُعيم بن مسعود اشْجَعي خبر حركت كاروان در مدينه پخش شد. پيامبر زيد بن حارثه را با صد نفر به سوي آنان فرستاد و اين نخستين سريه اي بود كه زيد بن حارثه به اميري آن منصوب شد. زيد بن حارثه در قَرَدَه به كاروان قريش رسيد، بزرگان قريش فرار كردند و يك يا دو نفر اسير شدند. آن گاه زيد مال التجاره كاروان را به مدينه آورد. حضرت خمس آن را برداشت و بقيه را بين لشكريان تقسيم كرد. صفوان به مكه بازگشت و اين امر بر كينه توزي او افزود. صفوان و ديگر سران شرك مصمم شدند تا از پيامبر انتقام بگيرند.
جنگ بدر: جنگ بدر در سال دوم هجرت نوزده ماه پس از هجرت واقع شد. علت وقوع آن اين بود كه مسلمانان به قصد مصادره اموال كاروان تجاري قريش به بدر رفته بودند ولي كاروانيان فرار كردند و بين مسلمانان و مشركان كه از مكه به ياري كاروان آمده بودند نبردي درگرفت و بسياري از سران كفر از جمله ابوجهل، عتبه، شيبه و اميه به هلاكت رسيدند و تعدادي نيز به اسارت مسلمانان درآمدند.
نقش اميرالمؤمنين در جنگ بدر بسيار مؤثر و سرنوشت ساز بود. بخش عمده بار سنگين نظامي و عملياتي جنگ بر عهده آن حضرت و عمويش حمزه بود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 203
بخش زيادي از سوره انفال درباره جنگ بدر نازل شد.
پيروزي پيامبر و مسلمانان در جنگ بدر كه به هيچ وجه انتظارش نمي رفت، بر يهوديان و عده اي از مشركان و منافقان مدينه نيز گران آمد.
شكست قريش در بدر هم چنين بر نگراني اعراب و قبايلي كه در اطراف مدينه مي زيستند افزود.
در ماه رمضان سال دوم هجرت اميرالمؤمنين (ع) در حالي كه بيست و پنج سال داشت با حضرت زهرا (س) كه بنا بر قول مشهور علماي شيعه نه ساله بود ازدواج كرد.
جنگ بني قينقاع: از جمله وقايع ديگر در اين زمان جنگ با يهود بني قينقاع بود كه نهايتاً پس از پانزده روز محاصره سرانجام يهوديان تسليم شدند.
جنگ سويق: اين جنگ و نيز مصادره مال التجاره قريش در قَرَدَه كه از مسير عراق عازم شام بود، به فرماندهي زيد بن حارثه از وقايع ديگر اين ايام به حساب مي آيد.
1. جنگ بدر به چه علت و در چه تاريخي رخ داد؟
2. نقش حضرت علي (ع) را در پيروزي جنگ بدر توضيح دهيد.
3. جنگ بدر را از ديدگاه قرآن بررسي كنيد.
4. پيامدهاي جنگ بدر چه بود؟
5. چگونگي ازدواج حضرت علي (ع) با حضرت زهرا (س) را شرح
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 204
دهيد.
6. علت وقوع جنگ بني قينقاع چه بود؟
7. داستان جنگ سويق چه بود؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 205
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- علت وقوع جنگ احد را بدانيم.
- با چگونگي وقايع جنگ احد آشنا شويم.
- نگاه قرآن را در باب جنگ احد بدانيم.
در اين درس به جنگ احد، تاريخ و علت وقوع آن، موقعيت جغرافيايي رخداد آن، مشورت نظامي پيامبر با اصحاب، شايعه قتل رسول خدا به وسيله عبدالله بن قميئه ليثي، شهادت حمزه، نقش حياتي اميرالمؤمنين در جنگ احد، مثله شدن شهدا به دست مشركان، بازگشت سپاه اسلام به مدينه، نگاه قرآن به جنگ احد و ارزيابي اين جنگ خواهيم پرداخت.
جنگ بدر ضربه شكننده اي بر كفار مكه وارد ساخت و قريشيان با تحمل اين شكست آشكار عظمت و ابّهت خود را از دست دادند. سران
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 206
شرك براي جبران آن و اعاده حيثيت از دست رفته خود در بدر در صدد انتقام برآمدند. واقدي 1/ 199 گويد: همگي توافق كردند مال التجاره اي را كه ابوسفيان در جنگ بدر سالم به مكه رساند صرف هزينه انتقام از رسول خدا و مسلمانان كنند. برخي نيز گفته اند قرار شد سود آن را صرف جنگ كنند. گويند هر دينار مال التجاره يك دينار سود داشت كه درنتيجه پنجاه هزار دينار به هزينه جنگ اختصاص داده شد. آنان نيروي خود را در مصاف با مسلمانان چندان كافي نمي دانستند. لذا از نفوذ خود استفاده كرده و از ديگر قبايل و هم پيمانان خود ياري طلبيدند. سپاه شرك متشكل از سه هزار مرد جنگي كه پانزده تن از زنان سران سپاه نيز همراه آنان بودند، هفتصد زره، دويست اسب و سه هزار شتر و تعداد زيادي سلاح، به فرماندهي ابوسفيان راهي مدينه شد.
به روايت واقدي 1/ 204 عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر قبل از حركت قريش نامه اي به آن حضرت نوشت و لشكركشي مشركان را يادآور شد. آنگاه نامه را به يك نفر از طايفه بني غفار داد و شرط كرد سه روزه نامه را برساند. مرد غفاري در محله قبا نامه را به پيامبر تقديم كرد. ابَي بن كعب نامه را براي ايشان خواند، حضرت دستور داد تا اين مطلب را كتمان كند.
برخي از محققان در اين امر تشكيك كرده و گفته اند موقعيت عباس در بين مشركان اجازه نمي داد تا برخلاف ميل آنان كاري انجام دهد. اما با توجه به اين كه عباس پس از جنگ بدر ديگر در هيچ يك از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 207
لشكركشي هاي قريش شركت نكرد و به بهانه اين كه نمي تواند با برادرزاده اش بجنگد و در جنگ بدر هم دچار مشكل شده است، از همراهي با قريش خودداري كرد، بعيد به نظر نمي رسد كه اطلاعاتي در اختيار پيامبر گذاشته باشد. گروهي از قبيله خزاعه نيز كه همواره با پيامبر دوست بودند به سرعت به مدينه آمدند و خبر حركت قريش را به آن حضرت رساندند.
سپاه قريش پنجشنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت به دامنه كوه احد رسيد و در منطقه وِطا فرود آمد. قريشيان شتران و اسبان خود را براي چرا در كشتزارهاي مردم مدينه رها كردند. بين وِطا و جُرْف كه به عِرْض معروف بود زمين هاي زراعي يثربيان قرار داشت كه با شتران آبكش آن ها را آبياري مي كردند. كشاورزان مسلمان با شنيدن خبر ورود سپاه قريش ابزار و وسايل خود را جمع كرده به مدينه بردند. گفته اند در آن هنگام محصول مسلمانان آماده درو بوده كه مي توان حدس زد اوايل فصل بهار بوده است.
با توجه به اين كه مكه در جنوب مدينه و كوه احد در شمال آن قرار دارد، به طور معمول و طبيعي بايد جنگ در ناحيه جنوب واقع مي شد. پس چرا سپاه شرك مدينه را دور زد و در دامنه كوه احد موضع گرفت و ارتباط خود را با مكه قطع كرد؟ هيچ يك از مورخان و سيره نگاران اين سؤال را مطرح نكرده اند. مرحوم آية الله سيد مهدي روحاني با تمسك به شعر ابن زِبَعْري كه به روايت ابن اسحاق 3/ 144 درباره جنگ
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 208
احد مي گويد:
حِينَ حَكَّتْ بِقُباءَ بَرْكَها و اسْتَحَرَّ الْقَتْلُ فِي عَبْدِ الأَشَل
هنگامي كه شتر جنگ در منطقه قبا سينه بر زمين زد و كشتار شديدي در طايفه بني عبدالاشهل رخ داد، معتقد بود جنگ در محله قبا شروع شد ولي دامنه آن به كوه احد در محله بني عبدالاشهل كشيده شد.
محمد حميدالله حيدرآبادي در كتاب رسول اكرم در ميدان جنگ/ 78 گويد: «من مدت ها دچار اين فكر بودم كه مهاجمين مكه در صورتي كه از طرف جنوب مكه مي آمدند چرا از همان طرف جنوب به شهر حمله نبردند و از مدينه عبور كردند و به طرف شمال آن آمدند؟ در صورتي كه با اين عمل راه بازگشت و تجديد قواي خودشان را قطع كردند. از علماي متعدد پرسش كردم و چون هيچ كس نتوانست مرا قانع كند، خواه ناخواه اين نتيجه را گرفتم كه احد فعلي نبايد آن احد اصلي باشد. احد اصلي بايستي در مجاورت قبا واقع شده باشد. وقتي اين سرزمين را از نزديك ديدم آن چيز را فهميدم كه زير و رو كردن صفحات آن همه كتاب و صحبت كردن با علماي متتبع و بي نظير نتوانسته بود به من بفهماند. حقيقت امر اين است كه مدينه در دشتي از مواد آتش فشان واقع شده است كه از هر طرف كوه آن را محصور كرده است و راه ارتباط آن از طريق دره هاي تنگ صورت مي گيرد».
وي سپس چنين نتيجه گرفته كه براي ورود سپاه چندين هزار نفري قريش راهي جز راه شمال وجود نداشت و فضا و ميدان براي جنگ جز منطقه شمال يافت نمي شد. مؤيد اين نظريه سخن سمهودي است كه در وفاء الوفاء 6/ 206 مي گويد: «يك طرف مدينه باز و ساير اطراف آن را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 209
ساختمان ها و نخلستان ها پوشانده بود».
رسول خدا با فرستادن انس و مونس پسران فَضاله از دشمن و با اعزام حباب بن مُنذر از تعداد و آمادگي شان اطلاع حاصل كرد.
واقدي 1/ 208 گويد: مسلمانان شب جمعه ششم شوال براي جلوگيري از شبيخون احتمالي دشمن تا صبح در مدينه نگهباني دادند. پيامبر صبح براي مردم خطبه خواند و فرمود: «من در خواب ديدم مثل اين كه داخل زرهي مستحكم قرار دارم و تيغه شمشيرم ذوالفقار شكاف برداشته است و گاوي را سر مي بريدند و من قوچي را از پي خود مي كشيدم». پرسيدند چگونه تعبير مي فرماييد؟ فرمود: «اما زره مستحكم مدينه است پس داخل آن بمانيد. شكاف قبضه شمشيرم نيز مصيبتي است كه به خودم مي رسد. گاو سر بريده هم كشته شدن برخي از ياران من است. اما قوچي كه از پي خود مي كشيدم، كشتن كَبْشُ الكَتِيبه (طلحة بن ابي طلحه پرچمدار سپاه شرك) است كه به خواست خدا او را خواهم كشت».
پيامبر درباره اين كه در داخل يا خارج مدينه بجنگند از اصحاب نظر خواست. تصميم خود حضرت با توجه به خوابي كه ديده بودند اين بود كه داخل مدينه سنگر بگيرند و با دشمن بجنگند و دوست داشت تا جايي كه ممكن است مسلمانان نيز با ايشان موافقت كنند. نظر عبدالله بن ابي نيز ماندن داخل مدينه بود. بزرگان مهاجر و انصار نيز همين نظر را داشتند. اما جواناني كه در بدر حضور نداشتند و عاشق شهادت بودند و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 210
نيز برخي از دليرمردان، برخورد با دشمن را در بيرون شهر و در ميدان نبرد ترجيح مي دادند و ماندن داخل شهر را نوعي ضعف و سرشكستگي تلقي مي كردند. به روايت واقدي 1/ 210 برخي از بزرگان و خيرخواهان مانند حمزة بن عبدالمطلب، سعد بن عباده و نعمان بن مالك گفتند: اي رسول خدا مي ترسيم دشمن تصور كند كه ما از ترس برخورد با آنان بيرون نرفته ايم و اين سبب گستاخي آنان گردد. شما در بدر با سيصد نفر بوديد خداوند پيروزت كرد و حال آن كه تعداد ما امروز زياد است. آن گاه حمزة بن عبدالمطلب گفت: سوگند به آن كه قرآن را بر تو فرو فرستاد امروز هيچ خوراكي نخواهم خورد مگر آن كه در بيرون مدينه شمشير به دست با دشمن نبرد كنم. حمزه روز جمعه و شنبه روزه بود و در حال روزه با دشمن به نبرد پرداخت.
واقدي 1/ 213 گويد: چون بيشتر مسلمانان خواهان خروج از مدينه بودند، رسول خدا به آنان اجازه خروج داد. ابتدا نماز جمعه را اقامه نمود و مسلمانان را موعظه و سفارش به تلاش و كوشش كرد و به آنان خبر داد تا وقتي كه صبر و بردباري نمايند پيروزي از آن ايشان است. آن گاه در حالي كه لباس جنگ پوشيده بود از خانه بيرون آمد. مردم از اصرار خود بر خروج از مدينه پشيمان شدند و گفتند حق ما نيست كه با شما مخالفت كنيم، هر چه مي خواهيد انجام دهيد. پيامبر (ص) فرمود: «همانا شما را به اين كار فرا خواندم ولي نپذيرفتيد. براي پيامبري كه لباس جنگ بپوشد، تا جنگ نكرده سزاوار نيست آن را از تن درآورد. بنگريد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 211
آن چه فرمان مي دهم اطاعت نماييد به نام خدا حركت كنيد، اگر صبر كنيد پيروزي از آن شماست».
به روايت واقدي 1/ 215 پيامبر سه پرچم بست؛ پرچم مهاجران را به اميرالمؤمنين، پرچم اوسيان را به اسيد بن حُضير و پرچم خزرج را به سعد بن عُباده داد. شيخ مفيد/ 43 گويد: لواء را هم كه گويا بزرگ تر از رايت بوده است به دست مصعب بن عمير سپرد. پس از شهادت مصعب لواء را نيز به علي (ع) سپرد، در آن روز بود كه رايت و لواء هر دو در دست بني هاشم قرار گرفت. محب طبري در الرياض النضره 3/ 137 و ديگران نوشته اند اميرالمؤمنين در تمام جنگ ها پرچمدار پيامبر بوده است.
هم چنين محب طبري در ذخائر العقبي 1/ 138 گويد: در جنگ احد دست علي (ع) آسيب ديد و پرچم از دستش افتاد، پيامبر فرمود: «پرچم را در دست چپ او بگذاريد، زيرا او در دنيا و آخرت پرچمدار من است». معمولًا در جنگ ها هر يك از قبايل كه ستون جداگانه نظامي تشكيل مي دادند براي خود پرچمي جداگانه داشتند، اما گويا پرچم كل سپاه كه تمامي واحدها را در برمي گرفته متعلق به خود رسول خدا بوده و در تمامي جنگ ها علي (ع) به نوعي حامل آن بوده است.
رسول خدا عبدالله بن ام مكتوم را به جانشيني خود در مدينه گذاشت و با سپاه اسلام به سوي احد حركت كرد و نماز صبح را در احد گزارد. عبدالله بن ابي رئيس منافقان از همين جا و يا به قول ابن اسحاق 2/ 68 از محل شَوْط همراه سيصد نفر از ياران خود به بهانه اين كه رسول خدا (ص)
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 212
به سخن او اعتنايي ننمود و از پسربچه ها اطاعت كرد، جدا شد. حضرت صفوف سپاهيان خود را آراست. كوه احد را پشت سر و مدينه را پيش روي و كوه عَينَين را در سمت چپ خود قرار داد. پنجاه نفر تيرانداز به فرماندهي عبدالله بن جُبير بر فراز كوه عَينَين گمارد و با تأكيد بسيار به او فرمود: «سواران دشمن را با تيراندازي از ما دفع كن تا از پشت سر به ما حمله نكنند، چه پيروز شويم و چه شكست بخوريم تو در جاي خود استوار بمان».
مشركان قواي خود را صف آرايي نمودند، به روايت ابن اسحاق 3/ 70 خالد بن وليد را بر جناح راست و عِكْرِمَة بن ابي جهل را بر جناح چپ و صفوان بن اميه را بر سواره نظام و عبدالله بن ابي ربيعه را بر تيراندازان گماردند. پرچم را به طلحة بن ابي طلحه دادند و او را در مقدمه سپاه فرستادند. زنان هم پشت سر مردان قرار گرفتند.
ابوعامر راهب كه پيامبر او را ابوعامر فاسق ناميد نخستين كسي بود كه آتش جنگ را برافروخت. زنان قريش كه قبل از درگيري در پيشاپيش سپاه قرار داشتند با نواختن طبل و دَفْ و سرودن شعر در رثاي كشته هاي بدر سپاه قريش را به جنگ با مسلمانان تشويق و تحريض مي كردند.
واقدي 1/ 225 گويد: طلحة بن ابي طلحه بانگ زد چه كسي با من مبارزه مي كند؟ علي (ع) فرمود: «آيا با من مبارزه مي كني؟». طلحه گفت: آري. آن گاه در ميان دو لشكر به مبارزه پرداختند. اميرالمؤمنين پيش دستي كرد و ضربتي بر سر طلحه زد فرق وي را شكافت و به ريش او رسيد. پرچمدار قريش به خاك افتاد. پس از كشته شدن طلحه برادر او
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 213
عثمان بن ابي طلحه پرچم قريش را به دست گرفت و گفت:
إِنَّ عَلي أَهْلِ اللِّواءِ حَقّا أَنْ يَخْضِبُوا الصَّعْدَةَ أَوْ تَنْدَقّا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 214
همانا بر پرچمداران است كه نيزه ها را خون آلود كنند يا آن ها را بشكنند.
سپس عثمان با پرچم به ميدان آمد. حمزه به او حمله كرد و با يك ضربت او را كشت. بعد از عثمان ابوسعد بن ابي طلحه به ميدان آمد. سعد بن ابي وقاص به مبارزه با او پرداخت و سرانجام او را كشت. پرچمداران قريش كه از بني عبدالدار بودند يكي پس از ديگري به ميدان آمده و كشته شدند. در پي كشته شدن آنان مشركان چنان رو به هزيمت گذاشتند كه به پشت سر خود نگاه نمي كردند. زنان كه در آغاز جنگ ولوله و شادي مي كردند بانگ زاري و واويلا برداشتند. خالد بسيار تلاش كرد كه از جناح چپ لشكر اسلام بگذرد و از پشت سر به مسلمانان حمله كند ولي هر بار تيراندازان او را عقب مي راندند تا آن كه تيراندازان سستي از خود نشان داده و به طمع جمع آوري غنيمت از فرمان عبدالله بن جبير سرپيچي كردند و جز عده كمي كه كمتر از ده نفر بودند كسي ديگر با فرمانده نماند.
هنگامي كه مسلمانان با خيال آسوده مشغول جمع آوري غنايم بودند خالد و عِكْرِمَه فرصت را غنيمت شمردند و چون عده تيراندازان را اندك ديدند از تنگه بين كوه احد و عَينَين به مسلمانان حمله كردند. عبدالله با ياران اندكش مردانه مقاومت كرد و سرانجام همه آنان به شهادت رسيدند. آن گاه خالد و عِكْرِمَه همراه نيروهاي شان از پشت سر به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 215
آنان حمله كردند. به نقل ابن اسحاق 3/ 83 عَمْرَه دختر عَلْقَمَه از اين موقعيت استفاده كرد و پرچم واژگون شده قريش را به دست گرفت و افراد فراري را به بازگشت و پايداري فرا خواند. فراريان قريش با ديدن پرچم برافراشته بار ديگر به سوي ميدان آمدند. سرانجام سپاه قريش دوباره سازمان يافت و مسلمانان را از پيش رو و پشت سر محاصره كرد. مسلمانان چنان غافلگير شدند كه نظم و انسجام نظامي خود را از دست دادند و حتي برخي بدون توجه و شناخت، ياران خود را كشتند. واقدي 1/ 230 مي نويسد: نَسْطاس برده صفوان كه براي نگهباني از اموال و حفظ آن در لشكرگاه قريش به سر مي برد مي گويد من در لشكرگاه مانده بودم پس از ساعتي كه از جنگ گذشت ياران ما گريختند. اصحاب محمد وارد لشكرگاه ما شدند، ما ميان بارها بوديم آنان ما را محاصره كردند، من هم در بين كساني بودم كه اسير شدند. ناگهان متوجه كوه شديم كه سواران ما از پشت آن روي آوردند و وارد معركه شدند و كسي نبود كه آنان را برگرداند. آنان كشتار سختي كردند و مسلمانان از هر سو پا به گريز نهادند و آن چه از لشكر ما به غارت برده بودند رها كردند و اسيران ما نيز آزاد شدند.
گويا وحشي در ابتداي از هم پاشيدن سپاه اسلام كمين كرد و از پشت سر نيزه اي به حضرت حمزه زد و او را به شهادت رساند. كشته شدن اين سردار بزرگ در بي ساماني سپاه اسلام و شكست آن تأثير زيادي داشت. به روايت ابن اسحاق 3/ 77 عبدالله بن قَمِيئَه ليثي كه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 216
مي خواست پيامبر را به قتل برساند مصعب بن عمير را كه وقتي زره مي پوشيد شبيه آن حضرت مي شد كشت و فرياد زد: محمد را كشتم! شايعه قتل رسول خدا برآشفتگي و بي نظمي سپاه اسلام افزود، مسلمانان با شنيدن اين خبر وحشتناك به كلي روحيه جنگ آوري و نظم و انضباط خود را از دست دادند. بسياري از آنان از صحنه جنگ گريختند و تعدادي نيز سرگردان و حيران ماندند. فقط چند نفري همراه پيامبر ثابت قدم ايستادند. دياربكري در تاريخ الخميس 1/ 430 گويد: مسلمانان سه گروه شدند؛ گروهي به مدينه فرار كردند و داخل شهر شدند، زن ها خاك بر روي آنان مي پاشيدند و مي گفتند از نزد پيامبر فرار كرديد! گروه زيادي نيز به سوي كوه احد گريختند و در آن جا حيران و سرگردان بودند و چند نفري نيز همراه پيامبر ماندند.
در وهله اول نخستين كسي كه پايدار و استوار در ميدان جنگ ايستاد و خم به ابرو نياورد و به قول واقدي 1/ 242 حتي يك وجب عقب نشيني نكرد خود پيامبر بود كه قهرمانانه جنگيد و به قدري تيراندازي كرد و دشمن را از خود دفع نمود تا آن كه زه كمانش پاره شد. همين رشادت معجزه گونه بود كه نگذاشت سپاه اسلام يكسره از هم گسيخته شود و مشركان مدينه را فتح كنند. پس از رسول خدا (ص) تنها كسي كه مورخان شيعه و سني اتفاق و اجماع دارند بر اين كه فرار نكرد و مردانه از حضرت دفاع كرد اميرالمؤمنين بود. مصعب بن عمير نيز بي شك پايداري كرد و در همان ابتداي كار شهيد شد. درمورد ابودُجانه نيز تقريباً اتفاق نظر بر پايداري و فرار نكردن اوست، برخي عاصم بن ثابت و سهل بن حُنيف را نيز از پايداران شمرده اند. بعدها دست سياست تعداد ثابت قدمان را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 217
تحريف كرد و عده اي را بر آنان افزود. از اين روست كه شمار آنان را هفت، سيزده، چهارده، هفده، سي و غير اين ها نيز گفته اند.
يكي از شيرزناني كه شجاعانه از پيامبر اكرم (ص) دفاع كرد و تحسين آن حضرت را برانگيخت نُسَيبَه دختر كعب معروف به ام عُماره بود. او كه براي آب رساندن به مجروحان در احد، همراه همسر و دو فرزندش شركت كرده بود، وقتي جان رسول خدا (ص) را در معرض خطر ديد به روايت واقدي 1/ 269 لباس خود را به كمر بست و شمشير به دست گرفت و به دفاع از آن حضرت پرداخت. رسول خدا چون جانفشاني وي را ديد فرمود: «امروز مقام نُسيبه دختر كعب بيشتر از مقام فلاني و فلاني است».
شيخ مفيد در ارشاد/ 44 از زيد بن وَهْب نقل مي كند كه او از عبدالله بن مسعود پرسيد: «واقعاً مردم از نزد رسول خدا (ص) فرار كردند تا آن جا كه جز علي بن ابي طالب (ع) و ابودجانه و سهل بن حُنيف كسي نماند؟ ابن مسعود گفت: سپس طلحة بن عبيدالله هم به آنان پيوست. گفتم ابوبكر و عمر كجا بودند؟ گفت: آنان نيز از كساني بودند كه از جنگ كناره گيري كردند. گفتم عثمان كجا بود؟ گفت: او پس از سه روز آمد! رسول خدا به او فرمود: عثمان خيلي دور رفتي! از ابن مسعود پرسيدم تو كجا بودي؟ گفت من هم جزء كساني بودم كه از جنگ كناره گيري كردم. گفتم پس چه كسي اين مطلب را براي تو نقل كرد؟ گفت عاصم و سهل بن حُنيف. گفتم استواري علي در اين جا خيلي شگفت است. گفت اگر تو از آن درشگفتي بي شك فرشتگان نيز از آن درشگفت بودند، آيا نمي داني كه جبرئيل در آن روز در حالي كه به آسمان مي رفت مي گفت: «لا فَتي إِلّا عَلِيّ و لا سَيْفَ إِلّا ذُوالْفَقار».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 218
به روايت واقدي 1/ 295 عمر همواره مي گفت: خبر كشته شدن پيامبر كه پخش شد من مانند بز كوهي از كوه بالا مي رفتم! فخر رازي در تفسير كبير 9/ 61 گويد: سه روز پس از جنگ احد در حالي كه پيامبر و علي مشغول شستشوي شمشير و سلاح خود بودند، همسر عثمان نزد پيامبر آمد و سراغ وي را گرفت، علي گفت: «بدان كه امروز عثمان روزگار را مفتضح كرد!» وقتي عمر و دو دوستش نزد رسول خدا (ص) آمدند به آنان فرمود: «شما از صحنه جنگ خيلي دور شديد!».
واقدي 1/ 237 گويد: رسول خدا مردم را صدا مي زد ولي احدي به پشت سر خود نگاه نمي كرد، همه در حال فرار بودند. به روايت ابن اسحاق 3/ 88 اولين كسي كه آن حضرت را شناخت كعب بن مالك بود، او پيامبر را از چشم هايش شناخت كه از زير كلاه خود مي درخشيد. بلند فرياد برآورد: اي مسلمانان اين پيامبر است! آن گاه گروهي از اصحاب بازگشتند. از اين كه در اين جنگ از مهاجران فقط چهار نفر شهيد شدند معلوم مي شود كه گويا انصار از بسياري از مهاجران بهتر پايداري كردند به طوري كه بار سنگين نبرد بيشتر بر دوش آنان بوده است و مهاجران در ترك ميدان جنگ پيشگام بوده اند!
در آن گير و دار كه اوضاع سپاه اسلام به وخامت گراييد و نظم و انسجام خود را به كلي از دست داد، به گفته واقدي 1/ 243 چهار نفر از اشرار خطرناك و شياطين قريش، عبدالله بن شهاب زُهْري، عبدالله بن قَمِيئه ليثي، عتبة بن ابي وقّاص و ابَي بن خَلَف كه پيمان بسته بودند به هر نحوي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 219
شده رسول خدا را به قتل برسانند، با تمام توان حمله خود را آغاز كردند و ضربات سنگيني بر حضرت وارد نمودند. در همين جا بود كه دندان پيامبر شكسته و صورت و لب هايش سخت مجروح و خون آلود گشت. اميرالمؤمنين و چند نفر ديگر حضرت را از تيررس دشمن دور ساخته و به كنار كوه بردند. هنگام عبور پاهايش در يكي از چاله هاي سرپوشيده كه به دستور ابوعامر فاسق در سر راه ايشان كنده بودند فرو رفت و زانوهايش مجروح شد. جراحات رسول خدا (ص) بسيار زياد و طاقت فرسا بود به طوري كه نماز ظهر را نشسته خواند. سلامت و حال عمومي حضرت بسيار نگران كننده و رقت بار بود. به روايت اعلام الوري/ 83 و سبل الهدي 7/ 39 برخي اصحاب وقتي پيامبر را در اين حال ديدند سخت متأثر شدند و از ايشان خواستند كفار را نفرين كند. به حضرت گفتند:
«أَفَلا تَدْعُو عَلَيْهِم؟».
آيا آنان را نفرين نمي كني؟
اين ابر آسمان رحمت با يك دنيا بزرگواري و مهرباني و عطوفت در پاسخ فرمود:
«اللّهُمَّ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُم لا يَعْلَمُونَ».
بار خدايا قوم مرا هدايت كن، زيرا آنان نمي فهمند.
نقش اميرالمؤمنين (ع) در جنگ احد سرنوشت ساز و حياتي بود. سپاه شرك تصميم گرفته بود تا رسول خدا (ص) را به قتل نرساند به مكه بازنگردد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 220
علي بن ابراهيم قمي 1/ 116 مي گويد: اميرالمؤمنين در روز احد نود زخم برداشت تا آن جا كه شمشيرش شكست و از پيامبر درخواست شمشير كرد. حضرت ذوالفقار خود را به وي داد. ابن ابي الحديد 14/ 250 گويد: هنگامي كه عموم اصحاب پيامبر روز احد از نزد آن حضرت فرار كردند، دسته هاي لشكر مشركان كه متشكل از پهلوانان بزرگ بود پي در پي بر شخص رسول خدا حمله ور شدند و كار بسيار دشوار و بحراني شد، يك دسته متشكل از پنجاه پهلوان قصد جان پيامبر را نمود. حضرت به اميرالمؤمنين فرمود: «اي علي اين گروه را از من دور كن». او پياده بر آن سواران حمله برد و بي پروا شمشير زد تا شماري از آنان را كشت و بقيه را هم متفرق ساخت.
واقدي 1/ 256 گويد: علي (ع) فرمود: «هر آينه مرا در آن روز مي ديدي، من به تنهايي با گروهي خشن برخورد كردم كه عِكْرِمَة بن ابي جهل هم در ميان آنان بود. با شمشير به ميان آنان رفتم. من شمشير مي زدم و آنان مرا احاطه كرده بودند تا آن كه توانستم از ميان ايشان بيرون بروم، سپس دوباره حمله كردم تا آن كه به همان جا كه آمده بودم بازگشتم و لكن مرگم به تأخير افتاد». طبرسي در احتجاج 1/ 199 گويد: اميرالمؤمنين در احتجاجي كه با اصحاب شورا داشت تصريح كرد كه در جنگ احد همه مردم به جز آن حضرت از نزد رسول خدا (ص) رفتند. به روايت شيخ صدوق در خصال/ 560 علي (ع) در احتجاجي كه با ابوبكر داشت چنين فرمود: «آيا در ميان شما جز من كسي هست كه در ميدان مبارزه نه تن از بني عبدالدار را كشته باشد كه هركدام يكي پس از ديگري پرچم را به دست مي گرفتند تا آن كه صَوْاب جُشَمي غلام آنان به ميدان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 221
آمد، او مي گفت به خدا سوگند در عوض سرورانم جز محمد كس ديگر را نخواهم كشت. گونه هايش برآمده و چشم هايش سرخ شده بود، شما از او ترسيديد و كناره گرفتيد. هنگامي كه نزديك آمد مانند گنبد پابرجايي بود، دو ضربت بين من و او رد و بدل شد و من او را دو نيم كردم».
به نقل ابن ابي الحديد 15/ 54 از بيست و هشت نفر كشته هاي جنگ احد دوازده نفر آنان را اميرالمؤمنين (ع) كشت. اين نسبت به كل كشته ها همانند جنگ بدر است كه نزديك نصف آنان را علي بن ابي طالب كشت. آري، در جنگ احد تمام اهتمام اميرالمؤمنين بر حفظ جان پيامبر و راندن دشمنان از اطراف ايشان بود، برخلاف جنگ بدر كه چندان خطري رسول خدا (ص) را تهديد نمي كرد و هدف اصلي وارد كردن ضربات سهمگين بر سپاه دشمن بود.
طبرسي در مجمع البيان 2/ 512 از امام باقر (ع) نقل مي كند كه فرمود: «علي (ع) در جنگ احد شصت زخم برداشت. پيامبر ام سُليم و ام عطيه را دستور داد تا او را مداوا كنند. آنان گفتند ما هر جاي او را درمان مي كنيم جاي ديگر سر باز مي كند و لذا ما بر جان وي بيمناكيم! رسول خدا (ص) به اتفاق مسلمانان به عيادت علي (ع) رفت در حالي كه او غرق در جراحت روي زمين افتاده بود. حضرت دست به زخم هاي وي مي كشيد و آن ها بهبود مي يافت و مي فرمود: همانا مردي كه اين چنين در راه خدا بلا ببيند بي شك تلاش خود را كرده و معذور است. علي (ع) گفت: سپاس خدا را كه من فرار نكردم و پشت به جنگ ننمودم». سپس به نقل ابن طاووس در سَعْدُ السُّعُود/ 12 افزود: «اما افسوس كه از فيض شهادت محروم شدم! پيامبر فرمود: آن را نيز ان شاءالله در پيش داري».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 222
حَنْظَلَه پسر ابوعامر فاسق با جميله دختر عبدالله بن ابَي سركرده منافقان ازدواج كرد. به روايت واقدي/ 273 عروسي او مصادف شد با شبي كه فرداي آن جنگ احد بود. حنظله يك شب براي انجام عروسي از رسول خدا (ص) اجازه گرفت. آن گاه صبح شنبه در حال جنابت به جبهه جنگ رفت. مشركان كه پراكنده شدند حنظله به ابوسفيان حمله برد و اسبش را پي كرد و او را نقش بر زمين ساخت. سپس خواست سرش را جدا سازد كه او فرياد كشيد: اي گروه قريش من ابوسفيان بن حرب هستم! عده اي صداي وي را مي شنيدند ولي چون در حال فرار بودند اعتنايي نمي كردند تا آن كه اسْوَدبن شَعُوب او را شناخت و با نيزه به حنظله حمله برد و او را شهيد كرد و ابوسفيان را نجات داد. پيامبر فرمود:
«إِنِّي رَأَيْتُ الْمَلائِكَةَ تُغَسِّلُ حَنْظَلَةَ بْنَ أَبِي عامِرٍ بَيْنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ بِماءِ الْمُزْنِ فِي صِحافِ الْفِضَّةِ».
من فرشتگان را ديدم كه حنظلة بن ابي عامر را ميان زمين و آسمان با آب باران در ظرف سيمين غسل مي دادند.
از اين رو بود كه حنظله به «غَسِيلُ الْمَلائِكَه» معروف شد.
پس از پايان درگيري و فرو نشستن آتش جنگ، هند همسر ابوسفيان فرصت را مغتنم شمرد و به روايت ابن اسحاق 3/ 96 و واقدي 1/ 274 همراه ديگر زنان مشرك در بين كشتگان رفتند و يكايك آنان را مُثله كردند! گوش و بيني شهدا را بريدند و از آن ها گردنبند، دستبند،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 223
گوشواره و خلخال ساختند و خود را با آن ها زينت كردند. جز حنظله كه پدرش ابوعامر در سپاه مشركان بود و از آنان خواست كه او را مُثله نكنند تمامي شهدا مُثله شدند. برخي جسدها را تكه تكه كردند، مانند بدن عبدالله بن عمرو پدر جابر و عمرو بن جَمُوح به طوري كه شناخت آنان ممكن نبود. از همه رقت بارتر پيكر مطهّر حضرت حمزه سيد الشهدا بود. وحشي به دستور هند شكم حمزه را پاره كرد و جگرش را درآورد تا هند آن را بخورد! اين اعمال وحشتناك گرچه براي انسان سليم النفس چندش آور و دهشت زاست ولي خونخواران مكه براي تشفّي دل خود چنين جنايت هولناكي را مرتكب شدند. به روايت ابن اسحاق 3/ 98 هند در اشعار خود گفت:
شَفَيْتُ مِنْ حَمْزَةَ نَفْسِي بِأُحُد حَتَّي بَقَرْتُ بَطْنَهُ عَنِ الْكَبِد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 224
دلم را در احد از دست حمزه خنك كردم، به طوري كه شكمش را پاره كردم و جگرش را درآوردم!
حمزه (ع) اين شير مرد دلاور و سردار بزرگ پيامبر كه به «أَسَدُالله» و «أَسَدُ رَسُولِه» مشهور بود، پس از شهادت به لحاظ مقام و منزلت بزرگي كه داشت و در بين شهيدان از همه برتر بود به لقب «سيدالشهداء» نيز نائل گشت.
ابوسفيان فرمانده كل سپاه شرك پس از آرامش جنگ موقعيت را براي شيطنت و ايجاد تزلزل در عقايد سپاه اسلام مناسب ديد. طبري 2/ 526 گويد: به سپاهيانش فرمان داد اين شعار را سر دهند:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 225
«اُعْلُ هُبَل! اعْلُ هُبَل!».
سرفراز باش هبل! سرفراز باش هبل!
پيامبر (ص) با اين كه در وضعيت مناسبي به سر نمي برد با اين حال از اين امر خطير غافل نماند، مسلمانان به فرمان آن حضرت در پاسخ ابوسفيان گفتند:
«اللهُ أَعْلي وَ أَجَلّ! اللهُ أَعْلي وَ أَجَلّ!».
خدا والاتر و برتر است! خدا والاتر و برتر است!
ابوسفيان شعار را تغيير داد و با يارانش فرياد زدند:
«أَلا لَنَا الْعُزَّي و لا عُزَّي لَكُم! أَلا لَنَا الْعُزَّي و لا عُزَّي لَكُم».
ما بت عزّي داريم و شما بت عزّي نداريد! ما بت عزّي داريم و شما بت عزّي نداريد!
مسلمانان به دستور پيامبر بانگ برآوردند:
«اللهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلي لَكُمْ، اللهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلي لَكُمْ!».
خدا سرپرست ماست، ولي شما سرپرست نداريد! خدا سرپرست ماست، ولي شما سرپرست نداريد!
ابوسفيان فرياد زد: كشته هاي احد شما در مقابل كشته هاي بدر ما. مسلمانان به امر پيامبر در پاسخ او گفتند: هرگز! هرگز! كشته هاي ما در بهشت و كشتگان شما در جهنم اند. فرمانده سپاه كفر كه خود را در جنگ اعتقادي و تبليغي شكست خورده ديد با گفتن وعده ما و شما سال آينده در سرزمين بدر و شنيدن جواب مثبت از سوي پيامبر ميدان جنگ را ترك كرد. اين نخستين گام عقب نشيني از سوي فرمانده سپاه شرك به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 226
شمار مي آمد و اولين اعتراف ضمني بود به اين كه به طور كامل به اهداف خود دست نيافته است.
فرار برخي از مسلمانان به مدينه و شايعه قتل رسول خدا (ص) موجب نگراني زنان در مدينه گرديد، نزديكي ميدان جنگ به شهر باعث شد كه چند تن از زنان براي اطلاع از سلامت حضرت و رساندن آب و غذا و مداواي مجروحان راهي احد شوند. حضرت زهرا (س) دختر پيامبر نيز به احد آمد. خبر سلامت پيغمبر اكرم زنان را از نگراني خارج ساخت. اين زنان قهرمان با شنيدن خبر سلامت پيامبر كشته ها و مصائب خويش را فراموش كردند. واقدي 1/ 265 گويد: در بين راه هند دختر عمرو بن حَرام عمه جابر را ديدند كه جنازه شوهر، پسر و برادرش را بر شتري بار كرده و عازم مدينه است. عايشه به او گفت پشت سرت چه خبر است؟ هند گفت: خير است. رسول خدا تندرست و هر مصيبتي پس از آن ناچيز است، خداوند گروهي از مؤمنان را به شهادت برگرفت و كافران را بدون دسترسي به پيروزي دست خالي بازگرداند.
پس از آن كه سپاه شرك راهي مكه شد مسلمانان اجساد مطهّر شهدا را از ميدان جنگ جمع آوري كردند. در تعداد شهداي احد اختلاف است، از شصت و پنج تا هشتاد و يك نفر نوشته اند. ابن هشام 3/ 133 تعداد شهدا را هفتاد نفر گفته است. واقدي 1/ 300 گويد: از مسلمانان هفتاد و چهار نفر شهيد شدند، چهار نفر از مهاجران و ساير آنان از انصار بودند. به روايت واقدي 1/ 289 رسول خدا (ص) فرمود: «عمويم
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 227
حمزه چه شد؟». حارث بن صِمَّه رفت از حمزه خبري بياورد ولي دير كرد، آن گاه علي (ع) رفت حمزه را كشته يافت و پيامبر را خبر كرد. رسول خدا بر بالين حمزه آمد. هنگامي كه عموي خود را در آن وضعيت ديد سخت متأثر شد و اشكش جاري گشت. سپس خطاب به حمزه فرمود:
«لَنْ أُصابَ بِمِثْلِكَ أَبَداً!».
هرگز به مصيبتي مانند مصيبت تو دچار نشدم.
و نيز فرمود:
«ما وَقَفْتُ مَوْقِفاً قَطُّ أَغْيَظُ إِليَّ مِنْ هذَا الْمَوْقِفِ!».
و هيچ گاه در چنين جايگاه كه اين قدر مرا خشمگين كند قرار نگرفته ام.
ابوقَتاده چون اندوه شديد پيامبر را در مورد قتل حمزه و مُثله كردن او ديد خواست به قريش ناسزا بگويد اما حضرت او را منع كرد. ابوقَتاده چندين بار خواست اين كار را انجام دهد، پيامبر در مرتبه چهارم فرمود: «نزد خدا از تو حسابرسي خواهم كرد!». حضرت بر جنازه شهيدان نماز خواند. آن گاه چند تن از شهدا را به مدينه آوردند و در بقيع و مكان هاي ديگر دفن كردند. رسول خدا از اين كار جلوگيري كرد و به روايت سبل الهدي 4/ 331 فرمود:
«رُدُّوهُمْ وَادْفِنُوهُمْ حَيْثُ صُرِعُوا».
باز گردانيدشان و در همان جا كه كشته شدند دفنشان كنيد.
اما فقط شَمّاس را به احد بازگرداندند، چون ديگران دفن شده بودند. بقيه شهدا نيز در احد دفن شدند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 228
پيامبر چون از دفن شهدا فارغ گشت اسب خود را سوار شد و مسلمانان نيز همراه او سرزمين احد را ترك كردند و راهي مدينه شدند. واقدي 1/ 248 گويد: پيامبر وارد مدينه شد و به خانه خود رفت. غروب آفتاب بلال اذان گفت و ايشان با تكيه بر سعد بن معاذ و سعد بن عباده به مسجد آمد و نماز مغرب را گزارد. بعد از نماز مغرب نيز با تكيه بر آن دو به خانه بازگشت. در اين حال مردم داخل مسجد آتش روشن كرده و مجروحان را درمان مي كردند. آن گاه بلال اذان عشا را گفت و حضرت نماز را اقامه كرد. چون بيم آن مي رفت كه مشركان بازگردند و شبانه به مدينه حمله كنند و در اين بين جان رسول خدا (ص) از همه بيشتر در معرض خطر بود. از اين رو بزرگان اوس و خزرج اطراف مسجد و خانه پيامبر را تا صبح محافظت مي كردند.
با اين كه در جنگ احد برتري نظامي با سپاه شرك بود و آنان ضربه شكننده اي بر پيكر سپاه اسلام وارد ساختند، با اين حال بدون آن كه به هدف خود كه نابودي پيامبر و مسلمانان بود برسند مدينه را به سوي مكه ترك كردند. اين كه چرا مشركان مكه به اصطلاح خود كار رسول خدا (ص) را يكسره نكردند با آن كه آمده بودند حضرت را بكشند و به گمان خود از دست او خلاص شوند، چند وجه به نظر مي رسد. در درجه اول بايد گفت مشيت الهي بر بقاي وجود شريف پيامبر تعلق گرفته بود تا دين مقدس اسلام تثبيت گردد. در مرحله بعد شجاعت اعجازگونه و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 229
جانبازي شگفت انگيز اميرالمؤمنين (ع) بود كه مانع از رسيدن مشركان به هدفشان شد. آنان هر چه در توان داشتند به كار گرفتند تا پيامبر را به قتل برسانند ليكن هر بار با دفاع سنگين و كوبنده فرزند قهرمان ابوطالب روبرو شدند.
واقدي 1/ 299 گويد: از عمروعاص سؤال شد چگونه مشركان در جنگ احد مسلمانان را رها كرده و رفتند؟ گفت: هنگامي كه ما به آنان حمله كرديم و گروهي از ايشان را كشتيم آن ها از هر سو پراكنده شدند، بعد گروهي از آنان به مدينه بازگشته است. قريش با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند پيروزي با ماست پس بهتر است به مكه بازگرديم، چرا كه خبر رسيده كه ابن ابَي با يك سوم مردم بازگشتند و گروهي از اوس و خزرج هم در جنگ شركت نكرده اند. لذا ما از حمله آنان در امان نيستيم در حالي كه تعدادي مجروح نيز در بين ما هستند و اسبان ما نيز تير خورده و لنگ شده اند. پس بدين لحاظ به سوي مكه بازگشتند.
طبرسي در مجمع البيان 2/ 539 مي گويد: ابوسفيان و مشركان هنگام بازگشت پشيمان شدند و گفتند بازگرديم و مسلمانان را نابود كنيم ولي خداوند وحشت در دل ايشان انداخت به طوري كه از تصميم خود منصرف شدند.
واقدي 1/ 319 مي نويسد: ام بكر دختر مِسْوَر بن مَخْرَمه گويد پدرم به عبدالرحمن بن عوف گفت از جنگ احد براي ما بگو. گفت اي برادرزاده از آيه صد و بيستم سوره آل عمران بخوان گويا با ما همراه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 230
بودي. ابن اسحاق 3/ 112 گويد: شصت آيه از سوره آل عمران درباره جنگ احد نازل شده است. تعداد زيادي از آيات به صراحت درباره وقايع و حوادث احد است و پاره اي نيز اشاره كلي به آن دارد.
گويا براي مسلمانان اين سؤال مطرح بوده كه چرا خداوند آنان را در احد همانند بدر ياري نكرد؟ خداوند در پاسخ شروط امداد الهي را بيان مي كند و مي فرمايد كه اگر بردبار و پرهيزگار باشيد خداوند شما را ياري مي كند.
درباره شايعه قتل رسول خدا (ص) مي فرمايد: «همانا محمد پيامبر است كه پيش از او نيز پيامبران ديگر آمده اند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود شما به آيين پيشين خود باز مي گرديد؟!» آن گاه به فرار مسلمانان اشاره مي كند و مي گويد: «به ياد بياوريد هنگامي را كه در حال فرار از كوه بالا مي رفتيد و به احدي توجه نمي كرديد و پيامبر شما را از پشت سر فرا مي خواند». بعد مي فرمايد پس از آن كه غم شما را فرا گرفت خداوند آرامش و امنيت بر شما فرو فرستاد. بعد راجع به فرار از جنگ كه گناه كبيره است به حضرت دستور مي دهد: «آنان را ببخش و براي شان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن». سپس به پيامبر مي گويد: «مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند، بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند».
بي شك جنگ احد ضربه سختي بر پيكره اسلام و مسلمانان وارد ساخت به طوري كه اكثر خانه هاي مدينه داغدار شدند و كمتر خانه اي يافت مي شد كه شهيد يا مجروح نداده باشد. بيش از هفتاد تن كشته از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 231
سپاه هفتصد نفري اسلام يعني بيش از يك دهم آن شهيد و باقي نيز مجروح و زخمي شدند، حتي خودِ پيامبر سخت مجروح شده بود. منافقان و يهوديان نيز زبان به طعن گشوده و به روايت واقدي 1/ 317 گفتند محمد فقط خواستار پادشاهي است، هرگز هيچ پيغمبري چنين مصيبتي نديده است. شكست مسلمانان از يك سو و سرزنش يهوديان و منافقان از ديگر سوي موجب دل شكستگي و افسردگي آنان شد. خداوند با فرستادن آياتي افكار و عقايد آنان را بازسازي و روحيه شان را تقويت كرد و به آنان فرمود: اگر شما در جنگ احد كشته و مجروح داديد آنان نيز در جنگ بدر كشته و مجروح و حتي اسير دادند و ضمن دلداري و روحيه دادن از ايشان دلجويي كرد.
در ارزيابي جنگ احد در يك كلام مي توان گفت مكه طبق قوانين نظامي آن روز حجاز و سنت هاي قبيله اي چندان برتري بر مدينه پيدا نكرد. مشركان هفتاد نفر از مسلمانان را شهيد كردند، مسلمانان نيز در جنگ بدر هفتاد نفر از آنان را كشته بودند، مسلمانان در جنگ بدر چهارده كشته دادند ولي قريش در جنگ احد بيست و هشت كشته داد. يعني دو برابر مسلمانان كشته دادند. وانگهي مسلمانان در جنگ بدر هفتاد اسير گرفتند ولي مشركان در احد يك اسير هم نگرفتند. پس باز هم برتري نظامي با مسلمانان بود. لذاست كه ابوسفيان در احتجاجي كه پس از پايان جنگ بارسول خدا داشت به طور ضمني به عقيم ماندن اهداف خود اعتراف كرد و براي دستيابي به آن وعده حضور در بدر را داد. به لحاظ همين امور بين محققان اختلاف است كه آيا مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند يا نه؟ زيرا از اين نظر كه سپاه آنان از هم
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 232
پاشيد و پا به فرار گذاشتند شكست محسوب مي شود. اما از اين نظر كه مكه چندان مزيتي بر مدينه پيدا نكرد و پيامبر و مسلمانان به حيات خود و حكومت نوپاي شان ادامه دادند نمي توان گفت متحمل شكست شدند.
جنگ احد: سران شرك براي جبران و اعاده حيثيت از دست رفته خود در جنگ بدر در صدد انتقام از مسلمانان برآمدند.
سپاه قريش پنجشنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت به دامنه كوه احد رسيد و در منطقه وِطا فرود آمد. رسول خدا عبدالله بن ام مكتوم را به جانشيني خود در مدينه گذاشت و با سپاه اسلام به سوي احد حركت كرد و نماز صبح را در احد گزارد. حضرت صفوف سپاهيان خود را آراست. كوه احد را پشت سر و مدينه را پيش روي و كوه عَينَين را در سمت چپ خود قرار داد. پنجاه نفر تيرانداز به فرماندهي عبدالله بن جُبير بر فراز كوه عَينَين گمارد و با تأكيد بسيار به او فرمود: «سواران دشمن را با تيراندازي از ما دفع كن تا از پشت سر به ما حمله نكنند، چه پيروز شويم و چه شكست بخوريم تو در جاي خود استوار بمان». مشركان نيز قواي خود را صف آرايي نمودند.
هنگامي كه مسلمانان با خيال آسوده مشغول جمع آوري غنايم بودند خالد و عِكْرِمَه به مسلمانان حمله كردند. سپاه قريش دوباره سازمان يافت و مسلمانان را از پيش رو و پشت سر محاصره كرد. گويا وحشي در ابتداي از هم پاشيدن سپاه اسلام كمين كرد و از پشت سر نيزه اي به حضرت حمزه زد و او را به شهادت رساند. كشته شدن اين سردار بزرگ
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 233
در بي ساماني سپاه اسلام و شكست آن تأثير زيادي داشت.
در گير و دار درگيري هاي پيش آمده، جان پيامبر (ص) در خطر افتاد و در همين جا بود كه دندان پيامبر شكسته و صورت و لب هايش سخت مجروح و خون آلود گشت. اميرالمؤمنين و چند نفر ديگر حضرت را از تيررس دشمن دور ساخته و به كنار كوه بردند.
نقش اميرالمؤمنين (ع) در جنگ احد در محافظت از جان رسول خدا (ص) سرنوشت ساز و حياتي بود.
همچنين دلاوري و از جان گذشتگي نسيبه دختر كعب معروف به ام عُماره در دفاع از حضرت رسول در اين نبرد ستودني بود و اين در حالي بود كه بسياري از اسم و رسم دارها از صحنه درگيري فرار كردند.
از جمله وقايع زشت و دور از شأن انسان در اين جنگ مثله كردن جنازه شهدا و از جمله حمزه سيدالشهداء به دست زنان قريش و از جمله هند جگرخوار بود.
با اين كه در جنگ احد برتري نظامي با سپاه شرك بود و آنان ضربه شكننده اي بر پيكر سپاه اسلام وارد ساختند، با اين حال بدون آن كه به هدف خود كه نابودي پيامبر و مسلمانان بود برسند مدينه را به سوي مكه ترك كردند.
1. علت بروز جنگ احد را بيان كنيد.
2. از نظر جغرافيايي ميدان نبرد و منطقه درگيري جنگ احد را تشريح كنيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 234
3. نقش اميرالمؤمنين را در جنگ احد توضيح دهيد.
4. «سيدالشهدا» لقب چه كسي بود؟
5. در چه جنگي مشركان شهيدان را مثله كردند؟
6. كدام سوره از قرآن به جنگ احد پرداخته است؟
7. توضيح دهيد در ارزيابي جنگ احد، چه نتيجه اي حاصل مي شود؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 235
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- با چگونگي غزوه حمراء الاسد و سريه ابوسلمه آشنا شويم.
- چگونگي حوادث رجيع و بئر معونه را بدانيم.
- علل وقوع جنگ بني نضير را بررسي كنيم.
- چگونگي وقايع جنگ بني نضير را بدانيم.
- بتوانيم نتايج جنگ بني نضير را توضيح دهيم.
- با نظر قرآن درباره جنگ بني نضيرآشنا شويم.
- نظر قرآن را در باب شرب خمر بدانيم.
- ماجراي غزوات بدر الموعد، ذات الرقاع، و دومةالجندل را بدانيم.
در اين درس به جنگ حمراء الاسد به عنوان دنباله و ادامه جنگ احد، سريه ابو سلمه، حوادث رجيع و بئر معونه، جنگ بني نضير، ماجراي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1
ص: 236
تحريم خمر و نزول آيه چهل و سه سوره نساء، غزوات بدر الموعد، ذات الرقاع و دومة الجندل خواهيم پرداخت.
جنگ حَمْراء الاسد دنباله و ادامه جنگ احد به شمار مي رود. رسول خدا (ص) غروب شنبه از جنگ احد به مدينه بازگشت. واقدي 1/ 326 گويد: شب هنگام كه براي اقامه نماز عشا به مسجد رفت عبدالله بن عمرو مُزَني آن حضرت را ملاقات نمود و گفت قريش را در منطقه مَلَل ديدم فرود آمده بودند و ابوسفيان و همراهانش مي گفتند باز گرديم و بقيه مسلمانان را نابود كنيم ولي صفوان مخالف اين كار بود. پيامبر پس از اين گزارش تصميم گرفت دشمن را تعقيب كند.
به روايت واقدي 1/ 334 رسول خدا صبح يكشنبه هشتم و يا به روايت ابن اسحاق 3/ 107 شانزدهم شوال پس از نماز به بلال دستور داد تا ندا دهد و مردم را به تعقيب دشمن فرا خواند و جز آنان كه ديروز در جنگ احد حاضر بودند كس ديگري شركت نكند. فقط جابر بن عبدالله انصاري كه به سفارش پدرش به عنوان سرپرست خانواده در مدينه مانده و در احد شركت نكرده بود با اجازه حضرت در حمراء الاسد شركت كرد. اين دستور گويا بدان لحاظ بود كه اولًا توبيخي باشد براي كساني كه از جنگ احد تخلف كرده اند و ثانياً تقويت روحيه اي باشد براي سپاهي كه ديروز شكست خورده بود.
پيامبر پرچم را به علي داد و ابن ام مكتوم را به جانشيني خود در مدينه گماشت. آن گاه پس از اقامه دو ركعت نماز سوار بر اسب خود شد و به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 237
تعقيب دشمن پرداخت. بيشتر افراد را مجروحاني تشكيل مي دادند كه ديروز در جنگ احد به شدت زخمي شده بودند و با مشكلات و درد و رنج فراوان روانه جنگ شدند. سه نفر در طليعه سپاه براي رديابي دشمن رفتند. دو نفر آنان سَليط و نعمان پسران سفيان در حمراء الاسد به دست دشمن گرفتار شده و به شهادت رسيدند. حضرت به آن منطقه كه رسيد هر دو را در يك قبر دفن كرد. سپاه اسلام تا حمراء الاسد كه در حدود سه فرسنگي راه مدينه به مكه قرار داشت آمد و در آن جا توقف كرد. رسول خدا دستور داد تا سپاهيان روزها هيزم جمع كنند و شب ها هر كس جداگانه آن ها را آتش بزند. شب ها پانصد شعله آتش برافروخته مي شد. آوازه اين اردو و آتش در همه جا شايع شد و اين خود يكي از عللي بود كه خداوند با آن دشمن را منكوب كرد.
به روايت طبرسي/ 86 مَعْبَد بن ابي مَعْبَد خزاعي با رسول خدا (ص) ملاقات كرد و گفت: مصيبتي كه بر شما رسيد بر ما گران است، ما دوست داشتيم خداوند منزلت شما را فزوني مي داد و اين مصيبت براي ديگري اتفاق مي افتاد. سپس از حضرت جدا شد و رفت و در منزل رَوْحا به ابوسفيان و همراهانش برخورد كه درباره بازگشت به مدينه رايزني مي كردند. چون ابوسفيان مَعْبَد را ديد پرسيد چه خبر؟ گفت محمد و يارانش بر شما خشمگين و آتشي هستند، اين علي بن ابي طالب است كه پيشاپيش سپاه مي آيد! ابوسفيان بيمناك شد و فكر بازگشت به مدينه را از سر به در كرد. آن گاه مشركان از ترس تعقيب مسلمانان شتابان گريختند. كليني در كافي 8/ 321 از امام صادق (ع) روايت مي كند كه آنان تا مكه چنين احساس مي كردند كه سپاه محمد در تعقيبشان است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 238
شكست مسلمانان در جنگ احد موجب گستاخي طوايف اطراف مدينه شد و آنان تحركاتي بر ضد مسلمانان آغاز كردند. طايفه بني اسد در حدود سي و پنج فرسنگي مدينه در منطقه قَطَن زندگي مي كردند، آنان به تصور اين كه مدينه ديگر پس از شكست از قريش چندان قدرت تدافعي ندارد، سه ماه پس از جنگ احد تصميم گرفتند تا اطراف مدينه بيايند و اموال و حشم مسلمانان را غارت كنند. واقدي 1/ 340 گويد: سَلَمَه و طُلَيحَه پسران خُوَيلِد سيصد تن از طايفه بني اسد را بسيج نموده و آماده حمله به مدينه شدند. مردي از قبيله طَي كه در همان ناحيه مي زيست به ديدار يكي از اقوام خود به مدينه آمد و خبر حمله بني اسد را به رسول خدا (ع) رساند. حضرت در محرم سال چهارم هجرت پسرعمه خود ابوسَلَمَه را كه در احد زخمي شده و تا اندازه اي بهبود يافته بود با صد و پنجاه تن مهاجر و انصار به سوي آنان گسيل داشت. ابوسلمه با راهنمايي همان مرد طايي به مدت چهار روز از بيراهه خود را به منطقه قَطَن در نزديكي يكي از چاه هاي بني اسد رساند. آن گاه ضمن درگيري مختصري مقداري غنيمت و چند اسير گرفت و به مدينه بازگشت. ابوسلمه پس از چندي جراحت زخمش عود كرد و به شهادت رسيد.
حركت ديگر مربوط به سفيان بن خالد هُذَلي بود كه در عُرَنَه نيرو جمع مي كرد و قصد تجاوز به مدينه داشت، پيامبر با اعزام عبدالله بن انيس او را سركوب كرد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 239
علت حادثه رَجِيع را دوگونه نقل كرده اند؛ يكي روايت اولِ واقدي 1/ 354 كه از عروة بن زبير است، عروه مي گويد: پيامبر در سال چهارم هجرت گروهي از ياران خود را براي كسب خبر به سوي مكه فرستاد. آنان تا رجيع كه نام چاه آبي از قبيله هُذيل در حدود دوازده فرسنگي مدينه بود رفتند، در آن جا گروهي از بني لِحْيان متعرض آنان شدند. اما مشهور بنابه نقل ابن اسحاق 3/ 178 و واقدي 1/ 354 گفته اند: چون سفيان بن خالد هُذَلي به دست عبدالله بن انيس كشته شد، قبيله بني لِحْيان از قبيله هاي عَضَل و قارَه خواستند نزد پيامبر بروند و به بهانه اسلام آوردن درخواست مبلّغ ديني كنند، آن گاه گروهي از آنان را به انتقام سفيان بكشند و تعدادي را نيز تسليم قريش كرده جايزه بگيرند.
مؤيد اين روايت اشعار حسان است كه بارها در آن به غدر و خيانت طايفه هذيل تصريح كرده است. هفت تن كه تظاهر به اسلام مي كردند حضور پيامبر رسيدند و گفتند: دين اسلام در بين قبايل ما آشكار شده، چند نفر از يارانت را بفرست تا قرآن و احكام اسلام را به ما بياموزند. حضرت شش يا هفت نفر از بزرگان اصحاب را همراهشان روانه كرد. آنان تا كنار آبگاه رجيع آمدند، در آن جا عَضَل و قاره پيمان شكستند و از قبيله هذيل براي كشتن آنان كمك خواستند و همگي با شمشيرهاي كشيده بر ايشان تاختند. مبلّغان اسلام به ناچار دست به شمشير برده و به دفاع از خود پرداختند. هذليان گفتند: ما با شما جنگ نداريم، عهد مي كنيم كه شما را نكشيم ما مي خواهيم شما را تسليم قريش كنيم و جايزه بگيريم. خُبيب بن عدي، زيد بن دَثِنَه و عبدالله بن طارق تسليم
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 240
شدند. اما مَرْثَد بن ابي مَرْثَد، خالد بن بُكير و عاصم بن ثابت گفتند: به خدا قسم ما عهد و پيمان مشرك را نمي پذيريم و به جنگ پرداختند و هر سه شهيد شدند.
مردان هُذلي همراه سه نفر اسير مسلمان راهي مكه شدند. عبدالله بن طارق نيز در بين راه در مر الظّهران بر آنان شوريد و شهيد شد. خُبيب و زيد را به مكه بردند و در مقابل دو اسير هُذَلي كه در مكه بودند فروختند. ماه هاي حرام كه گذشت خُبيب و زيد را در يك روز براي اعدام به تَنْعِيم در خارج از منطقه حرم آوردند و هر دو را كشتند.
به روايت ابن اسحاق 3/ 193 در ماه صفر چهار ماه پس از جنگ احد در سال چهارم هجرت ابوبرا عامر بن مالك عامري كلابي معروف به مُلاعب الاسِنَّه با هدايايي نزد رسول خدا آمد، چون مشرك بود حضرت هديه او را نپذيرفت، آن گاه اسلام را به او عرضه كرد. ابوبرا نه اسلام آورد و نه آن را رد كرد. گفت اي محمد همانا من آيين تو را كاري نيكو و شريف مي بينم، اگر مرداني از اصحاب خويش را براي دعوت مردم نجد بفرستي اميدوارم كه اجابت كنند. حضرت فرمود: «من از اهل نجد بر ياران خود بيمناكم».
ابوبرا گفت: بيم نداشته باش من آنان را پناه مي دهم. سپس رسول خدا (ص) چهل تن و يا به قولي هفتاد تن از ياران جوان خود را كه عموما از انصار و قاري قرآن بودند به فرماندهي منذر بن عمرو همراه نامه اي به سوي بني عامر گسيل داشت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 241
مبلّغان اسلام آمدند تا به بِئر مَعُونَه كه چاه آبي بود از آب هاي بني سُليم و بين سرزمين بني عامر و بني سُليم واقع شده بود رسيدند. در آن جا توقف كردند و چهارپايان خود را براي چرا رها كردند. آن گاه حَرام بن مِلْحان را همراه چند تن از بني عامر با نامه پيامبر نزد عامر بن طُفيل كه از بزرگان بني عامر بود فرستادند. او بدون آن كه نامه حضرت را بخواند حَرام بن مِلْحان را كشت و از بني عامر براي كشتن اصحاب رسول خدا كمك خواست. چون ابوبرا قبلًا به منطقه نجد رفته بود و مردم از پناه دادن او مطلع بودند، تقاضاي عامر را رد كردند. او از ديگر قبايل كمك گرفت و مسلمانان را شهيد كرد. عمرو بن اميه ضَمْري كه از اين حادثه جان سالم به در برد راهي مدينه شد و در بين راه به دو نفر از بني عامر برخورد و بدون اطلاع از پيمان رسول خدا با بني عامر آن دو تن را سر بريد. چون به مدينه رسيد حضرت فرمود: «دو مردي را كشته اي كه بايد ديه آنان را بپردازم». سپس فرمود: «اين كار ابوبراء است، من اين كار را نمي خواستم و از آن بيمناك بودم».
واقدي 1/ 349 گويد: خبر شهداي رجيع و بئر معونه در يك شب به رسول خدا رسيد و حضرت بسيار آزرده خاطر گرديد. ابوبرا از اين حادثه و اين كه برادرزاده اش عامر بن طفيل پناه او را ناديده گرفت و خيانت كرد متأثر شد و درصدد جبران برآمد و پسر خود ربيعه و برادرزاده اش لَبيد را با هديه اي براي نوعي عذرخواهي نزد پيامبر فرستاد. حضرت باز هم هديه او را نپذيرفت.
تذكر دو نكته در اين جا مناسب است؛ يكي اين كه مؤلف سيرة المصطفي/ 443 در بي گناهي ابوبرا تشكيك كرده و مي گويد ابوبرا در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 242
بين قبيله خود رهبري مطاع بود و عرب هم پناه را معتبر مي دانست و به آن اهتمام ويژه اي مي ورزيد و فرض اين است كه ابوبرا به ياران پيامبر پناه داده بود. و انگهي ابوبرا با پيمان شكنان برخورد و اعتراض و خونخواهي نكرد. در پاسخ اين اشكال مي توان گفت شايد ابوبرا در اداي مسئوليت خود كوتاهي كرده باشد ولي تعمد و خيانتي در كار نبوده است. از ملاقاتي هم كه فرزند او پس از وقوع حادثه با رسول خدا (ص) داشته بيش از اين استفاده نمي شود. واقدي 1/ 350 مي نويسد: بعدها كه ابوبرا بيمار شد و از پيامبر طلب شفا كرد حضرت عسلي را متبرك كرد و براي او فرستاد.
نكته دوم اين كه برخي از محققان معاصر در بسياري از جزئيات اين دو حادثه تشكيك و ترديد كرده اند و عمده دلايل آنان اختلاف زياد بين روايات و بعضا تناقضات آن هاست. روشن است كه اگر بر اثر اختلاف نقل ها و يا تناقض بدوي آن ها در وقايع تاريخي تشكيك و انكار شود اكثر حوادث تاريخي قابل اثبات نيست.
تاريخ جنگ بني نضير را عروة بن زبير هفت ماه پس از جنگ احد دانسته ولي به نقل مشهور هفتم ربيع الاول سال چهارم هجرت بوده است. طوايف سه گانه يهود بني قينقاع، بني نضير و بني قريظه در شمال شرقي منطقه قبا سكونت داشتند و بني نضير در دهكده اي به نام زُهره زندگي مي كردند. گويند پس از واقعه بئر معونه پيامبر براي كمك در پرداخت خونبهاي دو مرد عامري كه به دست عمرو بن اميه كشته شدند نزد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 243
بني نضير رفت. طبرسي در اعلام الوري/ 88 گفته رفتن حضرت براي گرفتن وام و برخي نيز گفته اند براي سؤال از چگونگي ديه بوده است، زيرا بني نضير از هم پيمانان بني عامر بودند و از قوانين و مقررات ديه آنان اطلاع داشتند. البته برخي هم احتمال داده اند اين ظاهر قضيه بوده و حضرت درواقع مي خواسته از اهداف و نيات آنان مطلع گردد، چرا كه پس از جنگ احد منافقان و يهود بر پيامبر و مسلمانان جرأت يافتند و درصدد توطئه و ضربه زدن برآمدند. بعضي هم توطئه قتل رسول خدا را در اثناء يك مناظره علمي علت جنگ بني نضير دانسته اند.
مؤلف سبل الهدي 4/ 451 گويد: كفار قريش قبل از جنگ بدر به سردسته منافقان عبدالله بن ابي و بت پرستان مدينه نامه نوشتند كه شما محمد را پناه داديد، حال يا او را اخراج كنيد و يا ما عرب را بر سر شما مي ريزيم ولي آنان نتوانستند كاري كنند. پس از جنگ بدر به يهوديان نامه نوشتند و گفتند شما داراي سلاح و قلعه هاي مستحكم هستيد، پس يا با محمد بجنگيد و يا ما چنين و چنان خواهيم كرد. يهود بني نضير تصميم به قتل پيامبر گرفتند كه توطئه شان برملا شد و رسول خدا (ص) به جنگ آنان رفت.
به هر حال پيامبر همراه كمتر از ده نفر از اصحاب راهي قلعه بني نضير شد و در كنار ديوار خانه يكي از آنان نشست و راجع به كمك در پرداخت خونبها به طايفه بني عامر گفتگو كرد. يهوديان گفتند: اي ابوالقاسم هر چه دوست داشته باشي انجام مي دهيم. چطور شده به ديدار ما آمده اي؟! بنشين تا از شما پذيرايي كنيم. آن گاه عده اي از آنان خلوت كرده و در باب كشتن پيامبر رايزني كردند. حُيي بن اخْطَب گفت: اي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 244
ي
هوديان از بالاي بام سنگي بر سرش بيفكنيد و او را بكشيد! كاري كه يك روز بايد انجام بدهيد هم اكنون تمامش كنيد. سَلّام بن مِشْكَم آنان را از اين كار نهي كرد ولي نپذيرفتند. عمرو بن جِحاش سنگ آسيايي را آماده كرد و مي خواست آن را بر سر پيامبر بيندازد كه جبرئيل او را از توطئه آنان آگاه ساخت. حضرت به سرعت برخاست و چنين وانمود كرد كه براي كاري مي رود و يكسره آهنگ مدينه كرد و به روايت تاريخ الخميس 1/ 460 علي (ع) را طلبيد و فرمود: «از جاي خود تكان نخور و هر كس از اصحاب در باره من سؤال كرد بگو به مدينه رفت». آن گاه اميرالمؤمنين و ياران پيامبر مقداري منتظر نشستند، وقتي از مراجعت حضرت مأيوس شدند برخاستند بروند. حُيي بن اخطب گفت: ابوالقاسم عجله كرد حال آن كه ما قصد داشتيم خواسته او را برآورده سازيم و از ايشان پذيرايي كنيم.
واقدي 1/ 365 گويد: پس از آن كه رسول خدا (ص) به مدينه رفت كنانة بن صُوريا به يهوديان گفت: به تورات سوگند محمد از خيانت شما باخبر شد. به خدا قسم همانا او فرستاده خدا و خاتم انبياست، عين اوصاف او در كتاب ما موجود است. من دو پيشنهاد دارم؛ نخست اين كه اسلام بياوريد تا اموال و اولادتان در امان باشد و از سرزمين خود هم خارج نشويد. گفتند ما تورات و عهد موسي را رها نمي كنيم. گفت پس در اين صورت محمد براي شما پيام مي فرستد كه از سرزمين من خارج شويد اين نصيحت را بپذيريد كه جان و مال شما در امان است. گفتند
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 245
اين پيشنهاد را مي پذيريم.
پيامبر (ص) به مدينه آمد و محمد بن مَسْلَمَه را كه با يهود بني نضير هم پيمان بود به سوي آنان فرستاد تا بگويد كه در مدت ده روز از مدينه بيرون بروند. يهوديان چند روزي توقف كردند و در اين بين آماده رفتن بودند و تعدادي شتر نيز از قبيله اشجع كرايه كردند.
عبدالله بن ابي براي يهوديان پيام فرستاد كه از خانه هاي خود خارج نشويد و در قلعه هايتان بمانيد. من دو هزار نفر از اقوام خود و ديگر عرب دارم كه با شما داخل قلعه ها مي جنگند و تا آخرين نفر ايستادگي خواهند كرد و يهوديان بني قريظه نيز شما را ياري خواهند نمود. دياربكري در تاريخ الخميس 1/ 462 گويد: در اين هنگام يهوديان گرد هم آمده و توطئه خطرناكي را طراحي كرده و گفتند پيامبر را به عنوان مناظره و گفتگو فرا مي خوانيم و غافلگيرانه او را به قتل مي رسانيم.
سپس از حضرت خواستند همراه سي نفر از يارانش بيايد و آنان نيز سي نفر از احبار و علماي يهود را بفرستند، اين دو گروه بروند در مكاني كه مسافت آن نسبت به محل هر دو مساوي باشد بنشينند و درباره اسلام گفتگو كنند. اگر علما و احبار يهود پيامبر را تصديق كردند تمامي يهود بني نضير به او ايمان بياورند، حضرت پذيرفت.
سپس يهوديان با خود گفتند چگونه ما مي توانيم به او دسترسي پيدا كنيم و حال آن كه سي نفر پيش مرگ همراه اوست. از اين رو به رسول خدا گفتند در بين شصت نفر جمعيت امكان تفهيم و تفاهم وجود ندارد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 246
بهتر است شما سه نفر از اصحاب خود را همراه بياوريد و از علماي ما نيز سه نفر بيايند. حضرت اين پيشنهاد را نيز پذيرفت. آن گاه سه نفر عالم يهود خنجر همراه خود پنهان كردند تا به طور ناگهاني رسول خدا (ص) را به قتل برسانند. يكي از زنان خيرخواه بني نضير برادر خود را كه مسلمان شده و در جرگه انصار بود از توطئه يهود مطلع ساخت و او نيز سريعاً مطلب را به آگاهي رسول خدا (ص) رساند و ايشان از رفتن به مناظره خودداري كرد و به مدينه بازگشت. نكته قابل تأمّل اين كه رسول خدا براي هدايت يهود راضي بود هر شرطي را بپذيرد ولي آنان خود گمراهي و تباهي را انتخاب كردند.
بيهقي در دلائل النبوة 3/ 179 و صالحي شامي در سبل الهدي 4/ 451 نيز اين مطلب را نقل كرده اند جز آن كه گفته اند اين كار به تحريك قريش انجام شد و هم چنان كه گذشت علت جنگ بني نضير نيز بنابر قولي اين مسأله بوده است. گويا كعب بن مالك در شعر خود به اين مطلب اشاره دارد در آن جا كه به روايت ابن اسحاق 3/ 209 مي گويد:
لَقَدْ خَزِيَتْ بِغَدْرَتِهَا الْحُبُورُ كَذاكَ الدَّهرُ ذُو صَرْفٍ يَدُورُ
احبار يهود با خيانتي كه كردند مسلّماً خوار شدند. روزگار اين گونه پستي و بلندي دارد.
واقدي 1/ 369 گويد: عبدالله بن ابَي نزد كعب بن اسد رئيس بني قريظه فرستاد و درخواست كمك كرد ولي او گفت حتي يك نفر از بني قريظه پيمان شكني نمي كند. عبدالله پيوسته حُيي بن اخطب را به مقاومت و جنگ تشويق مي كرد تا آن كه حُيي برادر خود جُدَي ابن اخطب را نزد پيامبر فرستاد و گفت به او بگو كه ما خانه و اموال
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 247
خود را ترك نمي كنيم، هر كاري مي خواهي بكن! آن حضرت ميان اصحاب نشسته بود چون اين خبر را شنيد تكبير گفت! مسلمانان نيز تكبير گفتند.
آن گاه دستور بسيج داد مسلمانان بي درنگ آماده شدند، پرچم را به دست علي داد و همراه سپاه اسلام به سوي بني نضير حركت كرد و نماز عصر را در منطقه بني نضير گزارد. يهوديان آن روز را تا شب به سوي مسلمانان تيراندازي و سنگ پراني كردند. بقيه اصحاب نيز كه به واسطه كارهاي خود تأخير كرده بودند تا وقت نماز عشا خود را به اردوگاه رساندند. پيامبر نماز عشا را خواند آن گاه علي بن ابي طالب را به فرماندهي لشكر منصوب كرد و خود با چند نفر از اصحاب به خانه بازگشت. صبح پس از اقامه نماز ابن ام مكتوم را به جانشيني خود گماشت و به سوي بني نضير رفت. يك خيمه چوبي كه بر روي آن چرم و پارچه مويين كشيده بودند و سعد بن عباده آن را فرستاده بود براي رسول خدا برپا كردند. يكي از يهوديان به نام غَزْوَك كه بي باك و شجاع و تيرانداز ماهري بود تيري انداخت كه به خيمه پيامبر اصابت كرد. حضرت دستور داد خيمه اش را از تيررس دشمن دور كردند. يهوديان آن روز را به شب بردند ولي از كمك عبدالله بن ابي خبري نشد.
به روايت واقدي 1/ 372 و شيخ مفيد/ 49 در يكي از شب ها هنگام عشا علي (ع) حضور نداشت مردم گفتند: يا رسول الله ما علي را نمي بينيم؟ فرمود: «به او كاري نداشته باشيد، همانا او در پي برخي از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 248
كارهاي شماست». چيزي نگذشت او با سر غَزْوَك آمد، سر را مقابل پيامبر گذاشت و گفت: «اي رسول خدا! من در كمين اين مرد پليد بودم ديدم مرد شجاعي است. با خود گفتم ممكن است جرأت پيدا كند و شبانه بر ما شبيخون بزند. او در حالي كه شمشير برهنه داشت همراه تني چند از يهوديان پيش مي آمد. من بر وي سخت حمله كردم و او را كشتم. يارانش گريختند ولي در همين نزديكي هستند، اگر چند نفري با من بفرستي اميدوارم بر آنان دست يابم. پيامبر ابودُجانه و سهل بن حُنيف و ده نفر ديگر را همراه آن حضرت فرستاد. ايشان دشمن را تعقيب كرده و پيش از آن كه به قلعه هاي شان برسند كشتند و سرهاي آنان را آوردند و در چاه هاي بني خَطْمَه انداختند.
چون محاصره طول كشيد و يهوديان تسليم نمي شدند رسول خدا براي جلوگيري از خونريزي دستور داد نخل هاي آنان را قطع كنند. واقدي 1/ 373 گويد: تعدادي از نخل ها كه قطع شد زنان گريبان ها را چاك دادند و بر سر و صورت خود زدند و صداي شيون و زاري آنان بلند شد. حُيي بن اخطب كسي را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و گفت: اي محمد تو خود از تباهي نهي مي كردي، حال چرا نخل ها را قطع مي كني؟ ما آن چه را كه قبلًا خواستي مي پذيريم و از سرزمين تو بيرون مي رويم. پيامبر (ص) فرمود: «امروز ديگر آن را نمي پذيريم مگر به اين شرط كه از اموالتان فقط به اندازه يك بار شتر آن هم بدون اسلحه همراه خود ببريد».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 249
وقتي اخراج يهوديان قطعي شد آنان تا توانستند از اموال منقول همراه خود برداشته و خانه هاي شان را نيز تخريب كردند تا به دست مسلمانان نيفتد. پيامبر آنان را پس از پانزده روز محاصره، از مدينه اخراج كرد. بعضي از يهوديان رهسپار خيبر شدند، برخي هم به اذْرِعات شام رفتند. هنگام ترك مدينه صف كشيده و بر ششصد شتر سوار شدند و از وسط بازار مدينه عبور كردند. ابن اسحاق 3/ 202 گويد: از طايفه بني نضير فقط دو مرد به نام يامين بن عُمير و ابوسعد بن وَهْب در زمان محاصره شبانه از قلعه خارج شدند و اسلام آوردند و اموال خود را حفظ كردند.
يهوديان بني نضير كشاورز بودند و بيشتر اموال آنان نخلستان و زمين هاي زراعي بود و چون اموالشان بدون جنگ و درگيري به دست آمده بود فَي ء و از خالصه رسول خدا (ص) به حساب مي آمد و متعلق به خود آن حضرت بود. واقدي 1/ 379 گويد: پيامبر ثابت بن قيس بن شَمّاس را خواست و دستور داد همه انصار را جمع كند. هنگامي كه همه جمع شدند براي آنان سخن گفت، سپس از محبت هاي ايشان به مهاجران و اين كه ايثار كرده و مهاجران را بر خود ترجيح داده و آنان را در منازل خويش سكونت داده اند ياد كرد. آن گاه خطاب به انصار فرمود: «اگر دوست داشته باشيد آن چه را خداوند از بني نضير بر من غنيمت داده ميان شما و مهاجران تقسيم كنم و مهاجران هم چنان در خانه هاي شما باشند و از اموال شما استفاده كنند و اگر دوست داشته باشيد به مهاجران بدهم و آن ها از خانه هاي شما بيرون بروند». سعد بن عباده و سعد بن معاذ گفتند اي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 250
رسول خدا بين مهاجران تقسيم كن و آنان هم چنان در خانه هاي ما بمانند. همه انصار گفتند: با اين پيشنهاد موافقيم و مي پذيريم. حضرت فرمود:
«اللَّهُمَّ ارْحَمِ الأَنْصارَ وَ أَبْناءَ الأَنْصارِ».
خدايا انصار و فرزندان انصار را رحمت فرما.
آن گاه قسمتي از اموال آنان را بين مهاجران تقسيم كرد و به انصار جز دو نفر، سهل بن حُنيف و ابودُجانه انصاري كه نيازمند بودند به كس ديگر چيزي نداد. از همين زمان به بعد مهاجران كم كم از منازل انصار بيرون رفتند و زندگي مستقل تشكيل دادند.
نكته قابل تذكر اين است كه در غزوة بني قينقاع هم اموال آنان بدون جنگ و درگيري به دست آمد، با اين حال آن جا گفته نشد كه از خالصه رسول خداست. حلبي 2/ 268 اشاره اي به اين مطلب دارد. البته ممكن است اين حكم در جنگ بني نضير تشريع شده و پيش از آن نبوده است. برخي از محققان گفته اند علت اين كه اموال بني نضير اختصاص به رسول خدا پيدا كرد اين بود كه قلعه بني نضير به دست اميرالمؤمنين فتح شد و درحقيقت او به تنهايي اين جنگ را به پيروزي رساند. بعضي از پژوهشگران معتقدند اين اختلاف نشأت گرفته از حكم حكومتي پيامبر بوده است.
جنگ بني نضير دومين درگيري مسلمانان با يهود بود. اخراج بني نضير با توجه به قدرتي كه در مدينه داشتند ضربه شكننده اي به يهوديان وارد آورد و براي منافقان و مشركان نيز شكست غير مستقيم به حساب مي آمد، زيرا كه آنان اميد زيادي به يهوديان داشتند. نوشته اند منافقان به شدت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 251
ناراحت و غمگين شدند. به نقل ابن اسحاق 3/ 205 ابن لُقَيم عَبْسِي گويد:
فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنِّي قُرَيْشاً رِسالَةً فَهَلْ بَعْدَهُم فِي الْمَجْدِ مِنْ مُتَكرَّمِ
كيست كه از سوي من به قريش پيام ببرد كه آيا پس از بني نضير در شرافت و بزرگي جايگاهي براي شما مانده است؟!
اخراج بني نضير حتي براي برخي از مسلمانان هم پيمان آنان نيز خوشايند نبود تا آن جا كه افرادي چون حسان بن ثابت از رفتن آنان تأسف خوردند. در مقابل براي مسلمانان پيروزي آشكاري بود و تا اندازه زيادي شكست جنگ احد را جبران كرد و خطر بالقوه بزرگي را از بين برد و امنيت مدينه را تا حد زيادي تأمين كرد.
در هيچ يك از منابع سيره و تاريخ اسلام تعداد يهوديان بني نضير ذكر نگرديده است. در تفسير قمي 1/ 168 آمده است: يهوديان بني نضير هزار نفر بودند كه گويا با توجه به اين كه به قول واقدي 1/ 374 هنگام رفتن ششصد شتر آنان را حمل مي كرده و طبق روايت تاريخ الخميس 1/ 462 از ابن عباس كه هر سه خانوار يك شتر داشتند آنان دويست خانوار بوده اند كه ميانگين جمعيت آن تقريباً هزار نفر مي شود و اگر روايت ديگر تاريخ الخميس 1/ 462 كه مي گويد به هر سه نفر يك شتر تعلق داشت صحيح باشد مي توان گفت تعداد آنان نزديك به دو هزار نفر بوده است.
بيشتر آيات سوره حشر درباره جنگ بني نضير نازل شده تا آن جا كه ابن عباس اين سوره را سوره بني نضير مي ناميد. در صدر سوره آمده است:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 252
«اوست كسي كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد با مسلمانان از خانه هاي شان بيرون راند، شما گمان نمي كرديد كه آنان بيرون روند. خودشان مي پنداشتند كه دژهاي شان آنان را از عذاب الهي در امان نگه مي دارد. خداوند در دل هاي شان هراس افكند به گونه اي كه خانه هاي خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران مي كردند». چون قطع درختان نخل در اذهان برخي شبهه ايجاد كرده بود خداوند اين كار را تأييد كرد و فرمود: «هر درخت نخلي را كه قطع كرديد يا آن را به حال خود وانهاديد به اذن خدا بود تا فاسقان را خوار گرداند». آن گاه به توضيح فَي ء و غنايم مي پردازد. در قرآن به علت جنگ بني نضير اشاره نشده است.
به روايت تاريخ الخميس 2/ 26 گروهي از صحابه خدمت پيامبر رسيدند و عرض كردند يا رسول الله (ص) نظر خود را درمورد شراب بيان فرما، چرا كه شراب عقل را زائل و مال را نابود مي كند. در پاسخ آنان آيه دويست و نوزده بقره نازل شد:
(يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا).
از تو درباره شراب و قمار مي پرسند بگو در آن ها گناهي بزرگ و سودهايي نيز براي مردم است ولي گناه آن ها از سودشان بيشتر است.
بعدها گروهي در ميهماني عبدالرحمن بن عوف شراب نوشيده و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 253
مست شدند، سپس برخي مشغول نماز گرديدند و يكي از آنان سوره كافرون را در نماز خود اين گونه خواند: «قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ». پس از اين واقعه آيه چهل و سه نساء فرود آمد:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَوةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَي).
اي كساني كه ايمان آورده ايد در حال مستي گرد نماز نرويد.
پس از اين ماجرا شرابخواري خيلي كم شد تا آن كه گروهي از انصار همراه سعد بن ابي وقاص در جلسه اي شراب نوشيدند و در حال مستي به تفاخر پرداختند. سعد شعري در هجاي انصار خواند و كار به درگيري كشيد، پس از آن شكايت نزد رسول خدا بردند. آن گاه آيه نود مائده نازل شد:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ).
اي كساني كه ايمان آورده ايد شراب و قمار و بت ها و تيرهاي قرعه پليدند و از كار شيطان اند، پس از آن ها دوري گزينيد.
در تاريخ تحريم نهايي خمر اختلاف زياد است، مشهور آن است كه تحريم نهايي خمر هم زمان با جنگ بني نضير بوده است. از آن جا كه شرابخواري در بين عرب ها رايج و نفع تجاري آن نيز زياد بود تحريم دفعي آن بر آنان سخت و دشوار مي نمود، به اين لحاظ حرمت آن به تدريج تشريع شد. هر چند از گزارش ابن اسحاق 2/ 28 كه مي گويد وقتي اعْشي براي پذيرش اسلام به مكه آمد به او گفتند محمد شراب را تحريم كرده، استفاده مي شود كه شراب در همان اوايل بعثت هم نوعي مذمّت و حرمت داشته است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 254
اين غزوه به نام هاي بدر الآخره و بدر الثالثه نيز ناميده شده است. طبق وعده ابوسفيان در جنگ احد قرار شد قريش سال آينده در بدر با مسلمانان برخورد كنند. به روايت واقدي 1/ 384 ابوسفيان از رفتن به سرزمين بدر و جنگ با رسول خدا (ص) اكراه داشت. با اين حال هر كس در مكه نزد او مي آمد و آهنگ مدينه داشت در ظاهر به او مي گفت: ما تصميم داريم باسپاهي گران به جنگ محمد برويم. آنان وقتي وارد مدينه مي شدند به مسلمانان مي گفتند ما در حالي ابوسفيان را ترك كرديم كه سرگرم جمع آوري سپاه بود. مسلمانان اين مطلب را خوش نداشتند و از آن بيمناك بودند. نُعيم بن مسعود اشجعي به مكه آمد، ابوسفيان با عده اي از سران قريش به ديدار او رفت و مشكل خود را با او در ميان گذاشت. نعيم گفت آمدن من به مكه نيز جز براي اين نبود كه ديدم محمد و يارانش مشغول تهيه سلاح و اسب هستند. من از مدينه كه بيرون آمدم شهر مانند دانه هاي انار پر از سپاه بود.
ابوسفيان گفت دوست ندارم محمد و يارانش به قصد جنگ بيرون بيايند و من خارج نشوم، زيرا در اين صورت آنان جسور مي شوند. پس ما بيست شتر براي تو جايزه تعيين مي كنيم و آن ها را به دست سهيل بن عمرو مي سپاريم به شرط آن كه آنان را متفرق سازي. نعيم پذيرفت و شتابان راهي مدينه شد و سر خود را تراشيد كه حالت عمره گزاران را داشته باشد. او هنگامي به مدينه رسيد كه اصحاب رسول خدا در حال آماده شدن براي جنگ با مشركان بودند. مسلمانان از او پرسيدند از ابوسفيان چه خبر؟ گفت درحالي او را ترك كردم كه سپاهي گران براي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 255
جنگ با شما فراهم آورده بود. با تبليغات او اوضاع طوري شد كه بيم آن مي رفت كسي در جنگ شركت نكند.
پيامبر (ص) فرمود: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست هر آينه به جنگ خواهم رفت هر چند يك نفر با من خارج نشود». پرچم را به دست علي (ع) داد و با سپاه يك هزار و پانصد نفري با ده اسب راهي سرزمين بدصر شد. هشت شب منتظر ابوسفيان ماند. مسلمانان مقداري كالاي تجاري كه همراه داشتند فروختند و سپس به مدينه بازگشتند.
ابوسفيان به قريش گفت مي دانيد كه ما نعيم بن مسعود را براي متفرق كردن ياران محمد فرستاديم ولي ما هم اكنون بيرون مي رويم و يكي دو شب بعد بازمي گرديم. ابوسفيان با دو هزار نفر و پنجاه اسب حركت كرد و تا نزديك مرّ الظهران و يا عُسْفان آمد. مَعْبَد بن ابي مَعْبَد خزاعي كه آن سال در بازار بدر شركت كرده بود نخستين كسي بود كه اخبار بدرالموعود را به مكه برد. صفوان به ابوسفيان گفت: به خدا سوگند من تو را آن روز از وعده دادن بازداشتم و اكنون آنان بر ما جسور شدند و تصور مي كنند به واسطه ضعف و ناتواني است كه از مقابله با آنان خودداري كرديم. از همين جا بود كه قريش دوباره به چاره انديشي و جمع اموال براي جنگ با پيامبر پرداختند و مقدمات جنگ خندق را فراهم كردند.
تخلف ابوسفيان از وعده اي كه به پيامبر و مسلمانان داده بود موجب سرشكستگي و تضعيف او شد و در بين طوايف عرب انعكاس بدي داشت. شعرا خُلْف وعده او را تقبيح كرده و به سرزنش وي پرداختند. كعب بن مالك گفت:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 256
وَعَدْنا أَباسُفْيانَ بَدْراً فَلَمْ نَجِدْ لِمَوْعِدِه صِدْقاً وَ ما كانَ وافِياً
با ابوسفيان درباره حضور در بدر وعده گذارديم ولي او را در وعده اش راستگو نيافتيم، او وفاكننده به وعده خود نيست.
ابن اسحاق 3/ 213 اين غزوه را قبل از بدر الموعد آورده است. واقدي 1/ 395 از جابر نقل مي كند كه مردي مقداري كالا براي فروش به مدينه آورد. از او پرسيدند متاعت را از كدام ناحيه آورده اي؟ گفت از نجد آمدم و در آن جا گروهي از قبيله نَمِر و ثَعْلَب را ديدم كه مردم را بر ضد شما جمع كرده اند. چون اين گفتار به اطلاع رسول خدا (ص) رسيد با چهارصد و يا به قولي هفتصد و يا هشتصد نفر از مدينه خارج شد. تا به محل آنان رسيد ولي هيچ كس را در آن جا نيافت، زيرا اعراب به قله هاي كوه رفته بودند. لذا بدون درگيري به مدينه بازگشت.
به گفته معجم ما اسْتَعْجَم 2/ 564 منطقه دُوْمَةُ الجَنْدَل در حدود هشتاد فرسنگي شمال مدينه قرار دارد. در صدر اسلام در آن جا بازارتجاري بزرگي بوده است. واقدي 1/ 402 درباره علت اين جنگ گفته است: رسول خدا تصميم گرفت به سرزمين هاي مرزي شام برود. به ايشان گفتند اگر به مرزهاي شام نزديك شويد مايه ترس قيصر خواهد شد. هم چنين خبر رسيد گروه زيادي در دومة الجندل جمع شده اند و نسبت به تجار و بازرگانان ستم مي كنند. گروهي از عرب نيز با آنان هماهنگ
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 257
شده و قصد حمله به مدينه را دارند. پيامبر با هزار نفر از مسلمانان آهنگ دومة الجندل كرد. شب ها راه مي پيمود و روزها خود را از انظار پنهان مي داشت. به نزديكي دومة الجندل كه رسيدند معلوم شد دشمن از آن جا كوچيده است و مسلمانان جز بر گوسفندان و شبانان ايشان دست نيافتند. اهل دومة الجندل نيز با اطلاع از ورود سپاه اسلام پراكنده شدند. پيامبر چند روزي در آن جا توقف نمود و دسته هايي به اطراف اعزام كرد.
مسعودي در التنبيه والاشراف/ 214 گويد: اين نخستين جنگ با روميان بود، زيرا اكَيدِر بن عبدالملك كِنْدي فرمانرواي دومة الجندل بر كيش نصرانيت و فرمانبردار هِرَقْل پادشاه روم بود و راه بر مسافران و بازرگانان مدينه مي بست.
1. غزوه حمراء الاسد را توضيح دهيد.
2. سريه ابو سلمه را شرح دهيد.
3. حادثه رجيع را توضيح دهيد.
4. حادثه بئر معونه را شرح دهيد.
5. نتايج جنگ بني نضير را بيان كنيد.
6. كدام سوره از قرآن جنگ بني نضير را توضيح داده است؟
7. آيه چهل و سه سوره نساء درباره چه مطلبي است؟
8. نام هاي ديگر بدر الموعد چيست؟
9. ماجراي غزوات ذات الرقاع و دومة الجندل چه بود؟ به اختصار توضيح دهيد.
غزوه حمراء الاسد: جنگ حَمْراء الاسد دنباله و ادامه جنگ احد به شمار مي رود كه در نتيجه آن مشركان از ترس تعقيب مسلمانان شتابان گريختند.
سريه ابوسلمه، حادثه رجيع، حادثه بئر معونه نيز از اتفاقات اين ايام است.
جنگ بني نضير: تاريخ جنگ بني نضير را عروة بن زبير هفت ماه پس از جنگ احد دانسته ولي به نقل مشهور هفتم ربيع الاول سال چهارم هجرت بوده است. يهود بني نضير تصميم به قتل پيامبر گرفتند كه توطئه شان برملا شد و رسول خدا به جنگ آنان رفت و نهايتاً يهود
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 258
بني نضير به خواسته پيامبر گردن نهادند و از مدينه بيرون رفتند.
يهوديان بني نضير كشاورز بودند و بيشتر اموال آنان نخلستان و زمين هاي زراعي بود و چون اموالشان بدون جنگ و درگيري به دست آمده بود فَي ء و از خالصه رسول خدا به حساب مي آمد و متعلق به خود آن حضرت بود. پيامبر قسمتي از اموال آنان را بين مهاجران تقسيم كرد و به انصار جز دو نفر، سهل بن حُنيف و ابودُجانه انصاري كه نيازمند بودند به كس ديگر چيزي نداد. از همين زمان به بعد مهاجران كم كم از منازل انصار بيرون رفتند و زندگي مستقل تشكيل دادند. جنگ بني نضير دومين درگيري مسلمانان با يهود بود. اخراج بني نضير با توجه به قدرتي كه در مدينه داشتند ضربه شكننده اي به يهوديان وارد آورد و براي منافقان و مشركان نيز شكست غير مستقيم به حساب مي آمد، زيرا آنان اميد زيادي به يهوديان داشتند. نوشته اند منافقان به شدت ناراحت و غمگين شدند
بدر الموعد: اين غزوه به نام هاي بدر الآخره و بدر الثالثه نيز ناميده شده است. طبق وعده ابوسفيان در جنگ احد قرار شد قريش سال آينده در منطقه بدر با مسلمانان برخورد كنند. ابوسفيان از رفتن به سرزمين بدر و جنگ با رسول خدا اكراه داشت. اما سپاه اسلام به سرزمين بدر رفت و در آن جا هشت شب منتظر ابوسفيان ماند. مسلمانان مقداري كالاي تجاري كه همراه داشتند فروختند و سپس به مدينه بازگشتند. تخلف ابوسفيان از وعده اي كه به پيامبر و مسلمانان داده بود موجب سرشكستگي و تضعيف او شد و در بين طوايف عرب براي وي انعكاس بدي داشت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 1،
ص: 259
ص: 1
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
ص:8
ص:9
ص:10
ص:11
ص:12
در جلد اول درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام (پيام آور رحمت) فصل اول كه شامل مباحث دوران قبل از بعثت و عصر جاهليت است و فصل دوم كه در بردارنده دوران بعد از بعثت و تاريخ دعوت به اسلام در مكه و حوادث مربوط به آن است و نيز پاره اي از مباحث فصل سوم كه محتوي مقداري از مطالب دوران بعد از هجرت در مدينه و نيز جنگ هاي بدر، احد، حمراء الاسد، بني نضير، ذات الرقاع و دومة الجندل است گذشت. از پانزده درسي كه كتاب درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام حاوي آن است، هشت درس آن در جلد اول آمده و هفت درس ديگر آن كه شامل بقيه مباحث و مطالب دوران پس از هجرت است در اين جلد يعني جلد دوم آمده كه از درس نهم و از جنگ احزاب (خندق) آغاز مي شود و با سرگذشت رحلت رسول خدا (ص) كتاب نيز خاتمه مي يابد و فهرست منابع و مآخذ كتاب در پايان آن درج شده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 13
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- علل وقوع جنگ احزاب را بررسي كنيم.
- موقعيت مكاني جنگ احزاب را بدانيم.
- به چگونگي وقايع جنگ احزاب پي ببريم.
- با نظر قرآن در مورد جنگ احزاب آشنا شويم.
- علل شكست مشركان در جنگ احزاب را بدانيم.
- چگونگي جنگ بني قريظه را بدانيم.
در اين درس به جنگ احزاب، علت وقوع آن، موقعيت مكاني آن، حفر خندق به پيشنهاد سلمان فارسي، پيمان شكني يهود به تحريك ابوسفيان، رشادت حضرت علي (ع) در از پاي در آوردن عمرو بن عبدود
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 14
كه از پهلوانان نامدار عرب بود، نگاه قرآن به جنگ احزاب، علل هزيمت سپاه شرك، پايان يافتن اقتدار قريش در نتيجه جنگ احزاب، علت رخداد جنگ بني قريظه و در نهايت اسارت آنان به دست سپاه اسلام خواهيم پرداخت.
پيروزي پيامبر (ص) در جنگ بني نضير و اخراج آنان از مدينه و سركوبي برخي قبيله هاي سركش عرب در جنگ هاي ذات الرقاع و دومةالجندل و حضور فعال و مقتدرانه در بدر الموعد تا اندازه اي شكست مسلمانان را در احد جبران كرد و موجب تضعيف قريش و يهوديان گرديد. عدم حضور قريش در سرزمين بدر و تخلف ابوسفيان از وعده خويش، موقعيت قريش را متزلزل ساخت و تداوم سروري آنان را در بين قبايل جزيرة العرب با خطر جدي روبه رو كرد. سران قريش تصميم گرفتند اين مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند و به اصطلاح خودشان از دست رسول خدا (ص) و مسلمانان راحت شوند. بنابراين براي جنگ با حضرت به جمع آوري اموال پرداختند و هزينه جنگ خندق را بر دوش اهل مكه نهادند به طوري كه تمام مردم كم و بيش كمك كردند.
از ديگر سوي يهوديان اخراجي بني نضير با سران يهود خيبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحي كردند. به روايت ابن اسحاق 3/ 225 و واقدي 2/ 441 سَلّام بن ابي الحُقيق، حُيي بن اخْطَب، كنانة بن ربيع و هَوْذة بن قيس همراه عده اي ديگر رهسپار مكه شدند و نزد سران قريش رفتند و آنان را به جنگ با رسول خدا (ص) فرا خواندند. ابوسفيان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 15
گفت: اي يهوديان شما اهل دانش و كتاب پيشين هستيد، دين ما بهتر است يا دين محمد؟ يهوديان برخلاف عقيده خود شرك و بت پرستي را بر توحيد ترجيح داده و گفتند بلكه دين شما از دين محمد بهتر است و شما از او به حق نزديك تريد. خداوند آيه پنجاه و يك سوره نساء را در مذمت و تقبيح آنان نازل كرد:
أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا.
آيا نديدي كساني را كه بهره اي از كتاب به آنان داده شده به جبت و طاغوت ايمان مي آورند و به كافران مي گويند اينان از كساني كه ايمان آورده اند هدايت يافته ترند.
باري، قريش از پاسخ يهوديان شاد و در جنگ با رسول خدا راسخ تر شدند. سپس پنجاه نفر از سران طوايف با يكديگر هم پيمان گشتند و در كنار پرده كعبه گرد آمده سوگند ياد كردند كه تا آخرين نفر بر ضد رسول خدا (ص) بجنگند.
يهوديان نيز غَطَفان و بني سُليم را با خود متحد كردند و قرار شد در ازاي شركت قبيله غَطَفان خرماي يك سال خيبر و يا به قولي نصف آن را به آنان بدهند. سرانجام از تمامي قبايل ده هزار نيرو، ششصد اسب و چندين هزار شتر در قالب سه لشكر آماده شدند. فرماندهي كل سپاه با ابوسفيان بود. گويا حجاز تا آن روز در هيچ يك از جنگ هاي خود چنين سپاه بزرگي را نديده يا كم ديده بود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 16
سواراني از قبيله خزاعه چهار روزه خود را به مدينه رساندند و رسول خدا (ص) را از حركت سپاه بزرگ قريش مطلع ساختند. به روايت شيخ صدوق در خصال/ 368 اميرالمؤمنين فرمود جبرئيل بر پيامبر نازل شد و او را از اين مطلب آگاه كرد. واقدي 2/ 444 گويد: حضرت ياران خود را از حمله قريب الوقوع قريش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكيبايي و پرهيزكاري كنند پيروز خواهند شد و مردم را به اطاعت از خدا و رسول او فرا خواند. آن گاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسيد براي پيكار با دشمن به بيرون مدينه بروند يا در مدينه بمانند؟ نظر مسلمانان در اين مورد مختلف بود.
سلمان گفت: اي رسول خدا (ص) روزگاري كه ما در سرزمين فارس بوديم و از سواران دشمن بيم داشتيم در اطراف خود خندق مي كنديم. مسلمانان نظر سلمان را پسنديدند و با توجه به خسارتي كه در جنگ احد متحمل شده بودند بيشتر مايل بودند كه در داخل مدينه بمانند. پيامبر (ص) سوار اسب شد و همراه تني چند از اصحاب براي تعيين مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه بيرون رفت. قرار شد در دامنه كوه سَلْع اردو بزنند و كوه را پشت سر قرار دهند و حفر خندق را از ناحيه مَذاذ شروع و به ذُباب و راتِج ختم كنند. پيامبر همان روز فرمان حفر خندق را صادر كرد. از ناحيه راتِج تا كوه ذُباب كه قسمت شرقي بود به مهاجران واگذار گرديد و از ناحيه كوه ذُباب تا كوه بني عبيد به انصار سپرده شد.
پيامبر (ص) هر چهل ذراع را به ده نفر سپرد و اين جا بود كه بر سر سلمان كه به تنهايي به جاي ده مرد كار مي كرد نزاع شد. انصار مدعي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 17
بودند سلمان از انصار است و مهاجران مي گفتند او از مهاجران است و هر يك خواهان آن بودند كه سلمان را نزد خود ببرند. در اين بين پيامبر داوري كرد و با سخن تاريخي خود به كشمكش انصار و مهاجر خاتمه داد و فرمود:
«سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ».
سلمان از ما اهل بيت است.
مسلماناني كه سهم خود را حفر مي كردند به ياري كساني مي شتافتند كه هنوز سهم خود را نكنده بودند.
به روايت ابن اسحاق 3/ 230 سلمان گويد: «من در ناحيه اي از حفر خندق به سنگ بزرگي برخوردم كه كار را دشوار ساخت. رسول خدا (ص) آمد كلنگ را از من گرفت سه بار به آن زد كه هر بار برقي از زير كلنگ جهيد. پرسيدم: اي رسول خدا اين برق چه بود؟ فرمود: «خداوند با برق نخستين يمن و با برق دوم شام و مغرب و با برق سوم مشرق زمين را براي من فتح كرد».
همان گونه كه در جنگ احد گفته شد مكه در جنوب مدينه قرار دارد و به طور طبيعي بايد خندق در ناحيه جنوب بر سر راه قريش حفر مي شد، با اين وصف چرا در شمال مدينه حفر شد؟ پاسخ همان است كه در جنگ احد گفته شد. يعني مدينه يك حالت نعل اسبي داشت كه سه طرف آن را كوه، ساختمان و نخلستان پوشانده بود و ورود يك سپاه بزرگ فقط از ناحيه شمال ممكن بود. به قول سمهودي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 18
در وفاء الوفاء 4/ 1205 با حفر خندق در سمت شمال حصار شهر كامل شد و ديگر راه ورود براي سپاه شرك نماند. اما حدود و مشخصات خندق به طور دقيق در متون سيره و تاريخ ذكر نشده است.
محققان و نويسندگان متأخر از روي برخي قراين حدود و اندازه آن را متفاوت گفته اند. به نقل واقدي 2/ 447 عمق خندق پنج ذراع بوده است كه حدود دو متر و نيم مي شود. با توجه به گزارشي كه گفته عمق خندق بلندتر از قامت يك انسان بوده و اگر شخصي در آن مي ايستاد ديگر ديده نمي شده اين اندازه صحيح تر به نظر مي رسد. عرض آن هم گويا حدود دو متر و نيم تا سه متر بوده كه انسان پياده و سواره به راحتي نمي توانسته از آن عبور كند. طول خندق را پنج هزار ذراع نوشته اند كه قريب نيم فرسخ مي شود. اگر سه هزار نيرويي كه در جنگ احزاب حاضر شدند در حفر خندق هم شركت نموده و همان طور كه تصريح شده هر نفر هم چهار ذراع حفر كرده باشند طول خندق دوازده هزار ذراع بوده است، يعني حدود يك فرسخ و اين دقيق تر به نظر مي رسد. محمد حميدالله حيدرآبادي هم در كتاب رسول اكرم در ميدان جنگ/ 114 گفته است: «شخصاً بعد از رسيدگي به وضع خندق چنين استنباط مي كنم كه طول اصلي آن در حدود پنج كيلومتر و نيم بوده است». واقدي 2/ 454 گويد: خندق به مدت شش روز حفر شد.
ابن اسحاق 3/ 230 گويد: چون رسول خدا (ص) از حفر خندق فراغت يافت سپاهيان شرك متشكل از احزاب مختلف عرب به نزديك مدينه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 19
رسيدند. قريش و هم پيمانانشان از بني كنانه و مردم تِهامه در ناحيه اي از رُومَه، ميان جُرْف و زَغابه در وادي عقيق فرود آمدند. غطفان و پيروانشان از مردم نجد در ناحيه اي از نَقْما تا كنار احد جاي گرفتند. پيامبر (ص)، ابن ام مكتوم را در مدينه به جاي خود گذاشت و دستور داد زنان و كودكان را در برج ها و كوشك ها جاي دادند و پرچم مهاجران را به علي بن ابي طالب و پرچم انصار را به سعد بن عباده داد و با سه هزار نفر از مدينه خارج شد و در دامنه كوه سَلْع فرود آمد و آن جا را لشكرگاه خود قرار داد. كوه سَلْع پشت سر و خندق در مقابل حضرت بود و بين سپاه اسلام و سپاه شرك خندق قرار داشت.
به روايت واقدي 2/ 455 حُيي بن اخْطَب كه از سران اخراجي بني نضير بود به تحريك ابوسفيان نزد كعب بن اسد رئيس بني قريظه رفت و از او خواست تا پيمان خود را با محمد نقض كند ولي كعب نمي پذيرفت. حُيي آن قدر او را وسوسه كرد تا آن كه در نهايت گفت من مي ترسم محمد كشته نشود و قريش به سرزمين خود بازگردد، تو نيز به سوي خانواده ات باز گردي و من و همراهانم كشته شويم. حُيي به تورات سوگند ياد كرد كه اگر چنين شود او نزد بني قريظه بماند و به سرنوشت آنان دچار گردد.
در نقل ديگر واقدي 2/ 486 آمده است كه قرار شد هنگام شروع جنگ حُيي هفتاد نفر از بزرگان طوايف مختلف را به عنوان گروگان و وثيقه نزد آنان بگذارد. قراردادي نيز در اين زمينه نوشته و امضا شد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 20
آن گاه عهدنامه اي را كه با رسول خدا بسته بودند آوردند، حُيي آن را پاره كرد و از قلعه بني قريظه خارج شد.
واقدي 2/ 457 گويد: رسول خدا (ص) پس از آگاهي از پيمان شكني بني قريظه ابتدا زبير را فرستاد تا خبري بياورد. زبير پس از بررسي و بازديد بازگشت و گفت بني قريظه را ديدم كه چهارپايان خود را جمع كرده و قلعه ها و راه هاي شان را اصلاح و ترميم مي كردند. باز هم براي كسب اطلاع بيشتر و اتمام حجت سعد بن عباده و سعد بن معاذ و اسيد بن حُضير را نزد آنان فرستاد و فرمود: «بنگريد آن چه از اينان به ما رسيده راست است يا دروغ؟ اگر راست بود سخن به كنايه بگوييد من مي فهمم تا موجب تضعيف مسلمانان نشود و اگر بر پيمان خود وفادارند آشكارا و در حضور مردم بگوييد». اينان نزد يهوديان آمدند ديدند كار از پيمان شكني هم بالاتر است. وقتي از آنان خواستند نقض عهد نكنند به رسول خدا (ص) اسائه ادب كرده و به سعد بن معاذ فحش هاي ركيك دادند. فرستادگان پيامبر بازگشتند و با گفتن عَضَل و قاره به آن حضرت رساندند كه مانند قبيله عَضَل و قاره پيمان شكني كرده اند. رسول خدا (ص) تكبير گفت و فرمود:
«أَبْشِرُوا يا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ بِنَصْرِ اللهِ وَ عَوْنِهِ».
اي مسلمانان مژده باد شما را به ياري و كمك خداوند.
به اين صورت خبر پيمان شكني يهوديان در بين مسلمانان پخش شد.
مسلمانان بر زنان و كودكان و اموال خود سخت بيمناك بودند. يهود بني قريظه تصميم گرفتند شبانه به مركز مدينه شبيخون بزنند. به اين منظور حُيي بن اخطب رانزد قريش فرستادند تا هزار نفر از آنان و هزار نفر از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 21
غطفان بيايند و به كمك آنان به مركز شهر حمله كنند. اين خبر به پيامبر رسيد و گرفتاري بسيار سخت شد. رسول خدا (ص)، سَلَمَة بن اسْلَم را با دويست مرد و زيد بن حارثه را همراه سيصد نفر براي پاسداري از مدينه اعزام كرد و فرمود تا سپيده دم تكبير بگويند.
به روايت واقدي 2/ 472 رسول خدا (ص) سپاه خود را سازماندهي كرد و نگهباناني بر خندق گمارد و دستور داد هرگاه دشمن خواست از خندق عبور كند او را با تير و سنگ به عقب برانند. حدود سي و پنج اسب سوار نيز در طول خندق گشت مي زدند و به مرداني كه براي نگهباني گمارده بودند سركشي مي كردند. علي بن ابراهيم قمي 2/ 186 گويد: شب ها فرماندهي سپاه با اميرالمؤمنين بود.
پيامبر (ص) خيمه خود را در دامنه كوه سَلْع برپا كرد و عَبّاد بن بشر را به فرماندهي نگهبانان آن گمارد. خود حضرت نيز زره بر تن كرد و كلاهخود بر سر گذاشت و به دقت از خندق حفاظت مي كرد و مرتب به نگهبانان و مجاهدان سركشي مي نمود. مشركان پيوسته درصدد بودند تا از جاهاي باريك و تنگ خندق عبور كرده و به قلب سپاه اسلام حمله ور شوند ولي هر بار با مقاومت سرسخت نگهبانان مسلمان روبه رو مي گشتند.
فرماندهان و رؤساي مشركان به نوبت به معركه مي آمدند. گاهي پراكنده و گاهي با هم در اطراف خندق اسب مي تاختند، همه آنان يك هدف داشتند و به يك جا مي خواستند حمله كنند و آن هم خيمه پيامبر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 22
بود. در يكي از روزها حِبّان بن عَرِقَه تيري به دست سعد بن معاذ زد، چون زره او كوتاه بود تير به دستش اصابت كرد و پس از چند ماه شهيد شد.
مسلمانان هم چنان در محاصره دشمن بودند ولي نبرد شديدي بين آنان رخ نداد تا آن كه به روايت واقدي 2/ 470 يك روز عده اي از پهلوانان قريش تصميم گرفتند دسته جمعي حمله كنند. از اين رو در جستجوي تنگنايي برآمدند. عمرو بن عَبْدِوُدّ، عِكْرِمَة بن ابي جهل، هُبيرة بن ابي وَهْب و ضِرار بن خطّاب اسب هاي خود را تاختند و از تنگنايي عبور كردند. عمرو نخستين كسي بود كه از خندق عبور كرد.
به روايت طبرسي/ 91 پهلوانان قريش مابين خندق و كوه سَلْع به جولان درآمدند. علي بن ابي طالب با گروهي از مسلمانان راه عبور از خندق را مسدود كردند. عمرو بن عَبْدِوُدّ كه از پهلوانان نامدار عرب به شمار مي آمد و با صدها نفر برابر بود پيوسته هماورد مي طلبيد.
به روايت قمي 2/ 183 و عيون التواريخ 1/ 200 اميرالمؤمنين برخاست و گفت: «اي رسول خدا (ص) من با او مبارزه مي كنم». حضرت دستور داد بنشيند. عمرو دوباره مبارز طلبيد ولي ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سايه افكنده بود كه نفس در سينه ها حبس شده، سرها به گريبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علي (ع) براي بار دوم برخاست و اعلام آمادگي كرد و اين بار نيز پيامبر به او دستور داد بنشيند. عمرو اسب خود را پس و پيش تاخت و وقتي ديد كسي پاسخ او را نمي دهد عربده مستانه سر داد:
وَ لَقَدْ بَحِحْتُ مِنَ النِّداءِ بِجَمْعِهِمْ هَلْ مِنْ مُبارِز
وَ وَقَفْتُ مُذْ جَبُنَ الشُّجاعُ مَوْقِفَ الْقَرْنِ المُناجِز
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 23
همانا صدايم گرفت از بس فرياد زدم آيا در بينشان مبارزي هست و من در جايگاهي از مبارزه ايستاده ام كه قهرمانان سخت به وحشت مي افتند!
قمي 2/ 182 گويد: اميرالمؤمنين (ع) برخاست و از رسول خدا (ص) اجازه رفتن به ميدان خواست. حضرت فرمود: «نزديك من بيا». چون نزديك رفت عمامه از سر خويش برداشت و بر سر وي نهاد و شمشير خود، ذوالفقار را نيز به او داد. سپس دست به دعا برداشت و فرمود: «خدايا او را بر دشمن ياري فرما» و از خدا خواست تا وي را از هر جهت محافظت فرمايد. آن گاه به نقل طبرسي/ 194 و ابن ابي الحديد 13/ 361 سخن مهم و تاريخي خود را درباره عظمت و اهميت اين نبرد چنين بيان داشت: «بَرَزَ الإِيمَانُ كُلُّهُ إِلَي الشِّرْكِ كُلِّهِ» تمامي ايمان در برابر تمامي كفر آشكار شد. ابن ابي الحديد 19/ 63 گويد: علي (ع) هنگامي كه نزديك عمرو رسيد پاسخ رجز او را چنين داد:
لا تَعْجَلَنَّ فَقَدْ أَتا كَ مُجِيبُ صَوْتِكَ غَيْرَ عاجِز
ذُو نِيَّةٍ وَ بَصِيرَةٍ يَرْجُو بِذاكَ نَجاةَ فائِز
شتاب مكن كه همانا پاسخ دهنده بانگ تو با قدرت تمام به سويت آمد، كسي كه داراي هدف و بينش است و از اين نبرد اميد رستگاري دارد.
به روايت قمي 2/ 184 عمرو كه در جاهليت با ابوطالب دوست بود
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 24
پرسيد: تو كيستي؟ فرمود: «علي پسر ابوطالب». عمرو گفت: آري، همانا پدرت همنشين و دوست من بود. بازگرد كه من دوست ندارم تو را بكشم. حضرت فرمود: «ولي من دوست دارم تو را بكشم». عمرو گفت: برادرزاده من مايل نيستم مرد بزرگواري مانند تو را به قتل برسانم. بازگرد كه برايت بهتر است. ابن ابي الحديد 19/ 64 مي نويسد: استاد ما ابوالخير مصدّق بن شَبيب نحوي مي گفت: به خدا سوگند پيشنهاد بازگشت براي زنده ماندن علي (ع) نبود بلكه از ترس بود، زيرا او از كشته هاي علي در بدر و احد اطلاع داشت و مي دانست كه اگر با وي به نبرد برخيزد همانا كشته خواهد شد. چون خجالت مي كشيد ترس خود را اظهار كند چنين گفت و هر آينه دروغ مي گفت. اميرالمؤمنين فرمود: «اي عمرو تو در جاهليت مي گفته اي اگر كسي سه خواسته از تو داشته باشد تمامي و يا يكي از آن ها را مي پذيري» گفت: آري. حضرت از او خواست مسلمان شود، نپذيرفت. به او گفت جنگ را ترك كند و به مكه بازگردد، قبول نكرد.
سرانجام به او پيشنهاد كرد پياده به جنگ بپردازد، اين را پذيرفت و اسب خود را پي كرد و يا به قولي به صورت آن زد و به كناري راند. آن گاه به پيكار پرداختند، غبار غليظي برخاست به طوري كه از چشم ها پنهان شدند. عمرو با شمشير آخته حمله ور شد، حضرت در پناه سپر به استقبال او رفت. عمرو ضربتي زد سپر شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بي درنگ ضربتي بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمين كرد. از حذيفه نقل شده كه زره عمرو كوتاه بود اميرالمؤمنين با شمشير پاهايش را قطع كرد و او از قفا به زمين افتاد. ابن شهر آشوب در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 25
مناقب 2/ 115 گويد: چون علي (ع) روي سينه عمرو نشست تا سرش را جدا كند او به مادر حضرت دشنام داد و آب دهان به صورتش افكند. حضرت خشمناك شد و از بيم آن كه مبادا او را براي انتقام خويش بكشد برخاست و وي را رها كرد، بعد كه خشمش فروكش كرد سر عمرو را براي رضاي خدا از بدن جدا كرد.
به روايت شيخ مفيد/ 55 اميرالمؤمنين (ع) سر عمرو را جدا كرد و با خود آورد مقابل رسول خدا گذاشت. در اين لحظه پيامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بيان كرد و براي هميشه جاودانه ساخت، به نقل تاريخ بغداد 12/ 19، مستدرك حاكم 3/ 32 و مجمع البيان 8/ 343 فرمود:
«لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ».
هر آينه ضربت علي در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.
شيخ مفيد/ 56 و ابن ابي الحديد 19/ 62 روايت كرده اند كه پس از كشته شدن عمرو، پيامبر (ص) فرمود:
«الآنَ نَغزُوهُم وَ لا يَغْزُونا».
هم اينك ما به جنگ آنان مي رويم و آنان ديگر به جنگ ما نمي آيند.
ابن اسحاق 3/ 234 و واقدي 2/ 477 نقل كرده اند كه وقتي دوران محاصره طول كشيد و مسلمانان دچار سختي شدند رسول خدا (ص)
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 26
سران غطفان را خواست و با آنان قرارداد بست كه يك سوم خرماي آن سال مدينه را بگيرند و با سپاه خود بازگشته و از جنگ با مسلمانان دست بكشند. هنوز قرارداد امضا نشده بود حضرت با سعد بن معاذ و سعد بن عباده مشورت كرد. آنان گفتند: اي رسول خدا! اگر اين دستور آسماني است كه حتماً اجرا كنيد و اگر دستور آسماني نيست ولي خودتان بدان مايل هستيد باز هم اجرا كنيد كه ما گوش به فرمانيم و اما اگر مشورت مي فرماييد پس براي آنان نزد ما جز شمشير چيز ديگري نيست. پيامبر (ص) به سعد بن معاذ دستور داد نامه را پاره كند و او با آب دهان نوشته ها را محو نمود و سپس آن را پاره كرد.
برخي از محققان معاصر در صحت اين مطلب به اين گونه ترديد كرده و مسائلي را در استبعاد آن ذكر نموده اند. به نظر مي رسد اصل داستان صحيح است ولي به گونه اي ديگر و آن اين كه درخواست اين مطلب از سوي قبيله غطفان بوده است نه از جانب پيغمبر. واقدي 2/ 483 نقل مي كند كه زبير بن باطا در ضمن سخنان خود كه تفاوت موقعيت بني قريظه را با قريش بيان مي داشت گفت: غطفان از محمد خواسته اند كه مقداري از محصول خرماي اوسيان را به آنان بدهد تا برگردند و محمد نپذيرفته و گفته است فقط شمشير بين ما حكمفرماست. با توجه به اين كه قبيله غطفان به گدايان عرب معروف بودند و در شدت فقر و تنگدستي به سر مي بردند به احتمال زياد درخواست قسمتي از خرماي مدينه از سوي خود آنان بوده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 27
به روايت ابن اسحاق 3/ 240 و واقدي 2/ 480 نعيم بن مسعود اشجعي از قبيله غطفان كه همراه آنان به جنگ مسلمانان آمده بود، گفته است بين نماز مغرب و عشا نزد پيامبر رفتم و گفتم: اي رسول خدا، من اسلام آورده ام ولي قبيله ام از اسلام من بي خبرند، هر چه مي خواهي به من دستور ده. پيامبر فرمود: «تا مي تواني دشمن را خوار و پراكنده ساز». از آن جا نزد بني قريظه كه در جاهليت نديمشان بودم رفتم و گفتم اي بني قريظه دوستي و صميميت مرا با خويش مي دانيد. قريش و غطفان مانند شما نيستند، اگر پيروز نشوند به سرزمين خود باز مي گردند و شما را با محمد رها مي كنند و شما هم به تنهايي قدرت مقاومت با او را نداريد. پس در جنگ با آنان همراه نشويد مگر آن كه گروهي از اشراف و بزرگان آنان را گروگان بگيريد.
سپس نزد قريش آمد و به ابوسفيان و بزرگان قريش گفت از دوستي من با خود و مخالفتم با محمد به خوبي آگاهيد. بني قريظه از پيمان شكني با محمد پشيمان شده و شخصي را نزد او فرستاده و گفته اند ما هفتاد نفر از قريش و غطفان مي گيريم و به تو تسليم مي كنيم تا گردن بزني و ما تا پايان جنگ همراه تو مي جنگيم مشروط بر آن كه بني نضير را بازگرداني. آن گاه نزد قبيله خود غطفان رفت و همين مطلب را به آنان گفت. ابوسفيان و رؤساي غطفان عكرمة بن ابي جهل را همراه چند نفر از قريش و غطفان غروب جمعه نزد بني قريظه فرستادند. عكرمه به آنان گفت توقف ما طولاني و مراتع خشك شده است و چهارپايان در معرض هلاكت اند، آماده باشيد فردا صبح همگي با اين مرد بجنگيم. يهوديان گفتند: فردا شنبه است و ما روز شنبه جنگ نخواهيم كرد. وانگهي ما با
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 28
محمد نمي جنگيم مگر آن كه شما گروهي از مردان خود را به عنوان گروگان نزد ما بگذاريد.
پذيرفتن اين داستان بدين صورت مشكل است، محققان در صحت آن تشكيك و ترديد كرده اند، چرا كه عموماً راويان آن از قبيله اشجع و درنهايت خود نعيم بن مسعود است و او به گفته ابن دُريد در كتاب اشتقاق مردي سخن چين بوده است. آري، نعيم به بوقلمون صفتي و دروغگويي شهرت داشته است. او در جنگ بدر الموعد از طرف ابوسفيان مأمور شد در ازاي گرفتن بيست شتر به مدينه بيايد و با دروغ پردازي و شايعه پراكني مسلمانان را از جنگ با ابوسفيان ترسانده و منصرف سازد. لذا نعيم كسي نبود كه به صداقت و راستگويي معروف و مورد اعتماد عرب باشد. آن هم در پذيرش اسرار بسيار خطير و سرنوشت ساز نظامي. وانگهي چرا احدي به او ايراد نگرفت و وي را در مورد خيانت بزرگي كه در حق قريش و قبيله خود روا داشت سرزنش و توبيخ نكرد.
برخي نيز اشكال كرده و گفته اند نعيم قبل از جنگ خندق مسلمان شده بود. اشكال ديگر اين كه اگر علت بازگشت قريش اين بوده نبايد حُيي بن اخطب نزد بني قريظه مي رفت و خود را تسليم مرگ مي كرد، چون بني قريظه به وعده اي كه به حُيي داده بودند كه بر ضد پيامبر و مسلمانان بجنگند عمل نكردند و نيز بايد هنگامي كه كار بني قريظه رو به وخامت گذاشت آنان را درباره ترك جنگ سرزنش مي كرد.
همان گونه كه گذشت مسأله گروگان و وثيقه گرفتن را واقدي 2/ 486 در يك نقل از ابوكعب قُرَظي روايت مي كند كه در همان ابتداي كار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 29
بوده است. لذا وقتي عكرمه پرسيد كدام گروگان؟ كعب گفت هماني كه خودتان شرط كرديد. گفت چه كسي شرط كرده است؟ گفت حُيي بن اخطب. به روايت قُرْب الاسناد/ 133 اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «به رسول خدا (ص) خبر رسيد كه بني قريظه كسي را نزد ابوسفيان فرستاده و گفته اند هنگامي كه شما با محمد برخورد كرديد ما شما را كمك و ياري مي كنيم. رسول خدا (ص) برخاست خطبه خواند و فرمود: همانا بني قريظه كسي نزد ما فرستاده اند كه وقتي ما با ابوسفيان به جنگ برخيزيم ما را كمك و ياري دهند. آن گاه اين مطلب به ابوسفيان رسيد و او گفت يهود خيانت كردند. سپس مسلمانان را رها كرد و رفت».
به هر حال هر چه بوده اين مطلب مسلم است كه اختلافي بين مشركان و يهوديان رخ داده، حال علت آن چه بوده، به نظر مي رسد كه خود پيامبر در اين كار نقش اساسي داشته است. گرچه نعيم نيز در اين ماجرا بدون تأثير نبوده است. اما اين كه علت اصلي بازگشت قريش تخلف بني قريظه بوده به هيچ وجه صحيح نيست و در آينده از آن سخن خواهيم گفت.
واقدي 2/ 488 گويد: شب شنبه كه فرا رسيد خداوند باد و توفان سهمگيني را برانگيخت كه همه اسباب و وسايل مشركان را به هم ريخت و واژگون ساخت. حذيفة بن يمان گويد پيامبر (ص) در آن شب به پاخاست و تا يك سوم از شب گذشته نماز خواند. آن گاه رو به ما كرد و گفت: «كيست برخيزد و بنگرد اين گروه چه كرده اند و سپس
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 30
بازگردد؟». حذيفه گويد رسول خدا (ص) با اين بيان بازگشتن او را تعهد كرد. با اين حال كسي از شدت ترس و گرسنگي و سرما برنخاست. حضرت مرا فراخواند و چاره اي جز برخاستن نداشتم. فرمود: «اي حذيفه برو ميان اين قوم ببين چه مي كنند، به كاري هم دست نزن تا نزد من بازگردي». حذيفه مي گويد من به ميان دشمن رفتم ابوسفيان برخاست و گفت از جاسوسان بپرهيزيد، هر كسي بنگرد همنشين او كيست؟ حذيفه گويد من دست مردي را كه طرف چپم بود گرفتم و گفتم تو كيستي؟ گفت عمروعاص. دست مردي را نيز كه در پهلوي ديگرم بود گرفتم و گفتم تو كيستي؟ گفت معاوية بن ابي سفيان. آن گاه ابوسفيان گفت اي قريش به خدا قسم اين جا جاي ماندن شما نيست، همانا اسبان و شتران ما هلاك شدند، بني قريظه خلف وعده كردند و شدت توفان هم كه مي بينيد چه بر سر ما آورده است. حركت كنيد كه من هم حركت مي كنم.
سپس برخاست و به سبب شتابزدگي به شتر پاي بسته خود سوار شد. عكرمه ابوسفيان را صدا زد و به او گفت تو سالار و فرمانده اين قومي، اين گونه مي گريزي و مردم را رها مي كني؟ ابوسفيان شرمگين شد و شتر خود را خواباند و از آن پياده شد. سپس به عمروعاص گفت من و تو ناچاريم با گروهي از سواران اين جا در مقابل محمد و يارانش بمانيم تا سپاه بگذرد، زيرا از تعقيب دشمن در امان نيستيم. حذيفه به سوي غطفان رفت ديد آنان نيز كوچيده اند. سپس به اردوگاه مسلمانان بازگشت. پيامبر در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذيفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 31
رسول خدا (ص) و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا ديگر هيچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در اين هنگام پيامبر اجازه داد مسلمانان به خانه هاي خود بروند و آنان با خرسندي تمام و با شتاب به خانه هاي شان رفتند.
در غزوه احزاب بنابر قول ابن اسحاق 3/ 264 و واقدي 2/ 495 شش نفر از مسلمانان و سه نفر از مشركان كشته شدند. از شهداي بزرگ جنگ خندق سعد بن معاذ بود كه نخست مجروح و بعد از چند ماه شهيد شد. سعد در امور سياسي و اجتماعي مدينه وزنه سنگيني به شمار مي آمد و خدمات بزرگي به اسلام و رسول خدا (ص) كرد. او مردي مؤمن و متعهد و معتقد به مباني اسلام و مطيع محض پيامبر بود.
مدت محاصره خندق را پانزده، بيست، بيست و پنج، سي و چهل روز و غير آن هم گفته اند. واقدي 2/ 491 گويد: قول صحيح تر نزد ما پانزده روز است، در شعر ضرار بن خطّاب يك ماه و در شعر ابن زِبَعْري چهل روز آمده است.
خداوند در سوره احزاب كه به سبب همين جنگ احزاب ناميده شد، به پاره اي از مسائل اين جنگ پرداخته است. از آيه نهم به بعد مي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد به ياد آوريد نعمت خدا را هنگامي كه لشكرياني به سوي شما آمدند. آن گاه بر سر ايشان باد و لشكرياني كه نمي ديديد فرستاديم و خداوند به آن چه انجام مي دهيد بيناست».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 32
بعد با اشاره به هجوم همه جانبه سپاه شرك از بيرون و پايين مدينه و بني قريظه از داخل و بالاي مدينه و اين كه مسلمانان سخت به وحشت افتادند و نزديك بود كه قالب تهي كنند مي گويد: «آن هنگامي كه از سمت بالا و پايين بر سر شما فرود آمدند و آن گاه كه ديدگان خيره گشت و جان ها به گلوگاه رسيد و به خدا گمان هاي نادرست مي برديد». سپس با توجه به اين كه اين جنگ امتحان الهي بود مي فرمايد: «در آن جا بود كه مؤمنان در معرض امتحان قرار گرفتند و سخت تكان خوردند».
بعد به نفاق منافقان و كارشكني آنان مي پردازد و از آنان حكايت مي كند كه گفتند خدا و رسولش ما را فريب دادند و بعد از مؤمنان تمجيد مي كند كه وقتي احزاب را ديدند گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده دادند، خدا و رسول او راست گفته اند و بر ايمان و تسليمشان افزوده شد.
جنگ خندق از جنگ هاي بسيار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسيج تمامي قبايل هم پيمان خود يقين داشتند كه رسول خدا را به قتل مي رسانند و مدينه را ويران مي كنند. اگر كمك ها و امدادهاي الهي نبود از نظر نظامي اين گمان چندان هم بعيد به نظر نمي رسيد. آنان مدينه را به طور كامل محاصره و ارتباط آن را با خارج قطع كردند و اگر اين محاصره طول مي كشيد مسلمانان با مشكلات فراوان روبه رو مي گرديدند. مدينه همانند جزيره اي درآمده بود كه ارتباط آن با خارج قطع شده باشد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 33
و شبانه روز توفان آن را به غرق شدن تهديد كند.
با وجود اين كه از ديدگاه نظامي شكستي براي قريش متصور نبود، چگونه شد كه آنان بدون رسيدن به كوچك ترين اهداف خود مدينه را ترك كردند؟ در ارزيابي علل شكست و هزيمت سپاه ده هزار نفري احزاب نخست بايد از خندق سخن گفت، چرا كه نخستين و بزرگ ترين عاملي كه جلو سپاه بزرگ و ويرانگر قريش و غطفان را گرفت همانا وجود خندق بود. به روايت ابن اسحاق 3/ 267 يكي از مشركان درباره نقش خندق سروده است:
فَلَوْ لا خَنْدَقٌ كانُوا لَدَيْهِ لَدَمَّرْنا عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينا
اگر نبود خندقي كه به آن پناه برده بودند همه آنان را نابود مي كرديم.
به نقل ابن اسحاق 3/ 269 عبدالله بن زِبَعْرَي نيز گفته است:
لَوْلَا الْخَنادِقُ غادَرُوا مِنْ جَمْعِهِمْ قَتْلَي لِطَيْرٍ سُغَّبٍ وَ ذُئاب
اگر خندق ها نبود كشته هاي زيادي از جمع خود براي پرندگان و گرگان گرسنه برجاي مي گذاشتند.
ابوسفيان فرمانده كل سپاه شرك نيز در نامه اي به رسول خدا علت عدم پيروزي خود را وجود خندق بيان كرد. لذا سخن مؤلف دولة الرسول في المدينه/ 252 كه گفته قريش به طور جدي نخواست بجنگد والا عبور از موانع ممكن بود، صحيح به نظر نمي رسد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 34
علت و عامل بعدي در هزيمت سپاه قريش كشته شدن پهلوان نامدار آنان عمرو بن عَبْدِوُدّ بود. خداوند در آيه بيست و پنج سوره احزاب مي فرمايد: (وَكَفَي اللهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ). قمي در تفسير 2/ 189 و حَسْكاني در شواهد التنزيل 2/ 3 گفته اند: مقصود خداوند اين است كه به وسيله علي (ع) مؤمنان را از جنگ بي نياز ساخت. به روايت شيخ صدوق در خصال/ 368 اميرالمؤمنين در اين باره فرموده است: «قهرمان عرب و قريش در آن روز عمرو بن عبدوُدّ بود كه مانند شتر مست فرياد مي كشيد و مبارز مي طلبيد، هيچ كس به مبارزه او اقدام نكرد. خداوند عزّوجلّ او را به دست من كشت در حالي كه عرب را عقيده اين بود كه هيچ پهلواني با عمرو برابري نتواند كرد. خداوند قريش و عرب را به سبب اين قتلي كه من در بينشان انجام دادم شكست داد».
جابر بن عبدالله انصاري كه از نزديك صحنه را مشاهده مي كرده گفته است همان گونه كه داود باعث شكست سپاه جالوت گشت علي نيز باعث شكست سپاه شرك شد. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 5/ 7 تصريح دارد به اين كه علت هزيمت سپاه قريش كشته شدن عمرو بن عَبْدِوُد بوده است. آري، با اين كه قتل عمرو بسيار خطير و سرنوشت ساز بود و مسير تاريخ را به نفع اسلام تغيير داد و قريش را براي هميشه ذليل و مسلمانان را عزيز كرد ولي آن گونه كه شايسته و حق آن است مطرح نشده است.
در مرحله بعد توفان نيز عرصه را بر مشركان تنگ كرد و تمام تداركات، پشتيباني، بار و بنه و هستي آنان را بر هم ريخت و نظم و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 35
اساس كارشان را دگرگون ساخت. ابوسفيان در توجيه و تعليل فرمان خود به عقب نشيني و بازگشت به مكه گفت: مي بينيد كه شدت طوفان با ما چه مي كند، نه ديگي بر جايش قرار مي گيرد، نه آتشي روشن مي ماند و نه خيمه اي بر پاي مي ايستد. قرآن در آيه نه سوره احزاب مي فرمايد ما بر سر آنان تندباد فرستاديم. به نقل ابن اسحاق 3/ 368 كعب بن مالك درباره نقش طوفان در شكست سپاه شرك سروده است.
بِرِيحٍ عاصِفٍ هَبَّتْ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ تَحْتَها مُتَكَمِّهِينا
با طوفان شديدي كه بر شما وزيد و شما در زير آن همچون كور مادرزاد بوديد.
به روايت ابن اسحاق 3/ 270 حسان بن ثابت نيز گفته است:
بِهُبُوبِ مُعْصِفَةٍ تُفَرّقُ جَمْعَهُمْ وَ جُنُودِ رَبِّكَ سَيِّدِ الأَرْباب
با وزيدن بادهاي شديد جمعشان را پراكنده كرد و لشكريان پروردگارت كه سرور پروردگارهاست.
از ديگر عوامل و علل شكست قريش خشكسالي و كمبود علوفه براي شتران و اسبان آنان بود. به همين لحاظ از بني قريظه درخواست علوفه كردند. ابوسفيان و عكرمه به اين مطلب تصريح نمودند.
علت ديگر شكست سپاه شرك اختلاف بين آنان و يهود بني قريظه بود كه ابوسفيان به اين نيز اشاره كرد. اما اين كه اين عامل بسيار مهم شمرده شده و برخي گفته اند سبب فرار قريش فقط حيله نعيم بود گويا به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 36
اين لحاظ بوده كه قتل عمرو بن عبدوُدّ كم رنگ شود و از عظمت آن كاسته گردد و الا پرواضح است كه جداشدن يك گروه چند صد نفري از بدنه سپاه ده هزار نفري چندان ضربه اي بر آن وارد نمي كند، حتي اگر موقعيت سوق الجيشي آن گروه اقليت مهم و خطير باشد. اين نيز روشن است كه بني قريظه توان ايجاد رعب و وحشت و ناامن كردن داخل مدينه و در نهايت به خطر انداختن جان زنان و كودكان را داشته اند ولي به هيچ وجه توان مقابله با مسلمانان و شكست آنان را نداشتند.
ابوسفيان مي خواست از رشد و گسترش دين خدا و حكومت پيامبر (ص) جلوگيري كند و به سلطه بي معارض قريش در حجاز تداوم بخشد و موقعيت رياست خود را كه به سبب عدم حضورش در بدرالموعد دچار ضعف شده بود سر و سامان بخشد. به اين سبب با به كار گرفتن تمام توان خود سپاه عظيم ده هزار نفري احزاب را بسيج نمود. او مطمئن بود كه در پناه چنين سپاهي مي تواند پيامبر را بكشد و مدينه را ويران كند. با اين حال جز اين كه مدتي مسلمانان را محاصره و اذيت كرد كار ديگري نتوانست انجام دهد و سرانجام با پذيرش شكست سرافكنده به مكه بازگشت. در واقع پايان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام شد. موقعيت رهبري ابوسفيان در نظر مردم مكه متزلزل گشت و حيثيت و عظمت قريش در بين قبايل درهم شكست و بسياري از عرب هاي حجاز متوجه شدند كه نيروي خارق العاده اي مسلمانان را ياري مي دهد. بي شك اين آخرين تلاش و كوشش طاقت فرسايي بود كه مشركان براي نابودي اسلام به كار گرفتند،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 37
ولي به اهداف خود نرسيده و دست خالي مدينه را ترك كردند. از اين به بعد بود كه ديگر ستاره بخت و اقتدار قريش رو به افول گراييد. در مقابل حضور مقتدرانه سپاه اسلام در بسياري از مناطق حجاز توانمندي بي بديل اسلام را به منصه ظهور گذاشت و اين قدرت تا آن جا پيش رفت كه سرانجام مكه نيز در برابر آن سر فرود آورد و سقوط كرد.
جنگ بني قريظه در حقيقت بخش پاياني جنگ خندق است، به اين بيان كه بني قريظه نيز قسمتي از سپاه احزاب به شمار مي رفتند كه در داخل مدينه بر ضد مسلمانان تحركاتي را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بني قريظه به شدت ترسيدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. حُيي بن اخطب نيز پس از بازگشت قريش و غطفان براي آن كه به عهدش با كعب بن اسد عمل كند به قلعه بني قريظه رفت و همراه آنان بود. براي همه روشن بود كه خيانت بسيار بزرگ بني قريظه و بيعت شكني آنان به هيچ وجه قابل عفو و اغماض نبود و خيانت آنان به مراتب از خيانت بني قينقاع و بني نضير بدتر و بزرگ تر بود. از اين رو خود آنان هم اميدي به زنده بودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل مي دانستند.
واقدي 2/ 496 گويد: روز بيست و چهارم ذي القعده سال پنجم هجرت مسلمانان از اطراف خندق به مدينه بازگشتند. جبرئيل نزد پيامبر (ص) آمد و گفت خداوند تو را امر مي كند كه رهسپار ديار بني قريظه شوي و هم اكنون من بر سر ايشان مي روم و در قلعه هاي شان زلزله مي افكنم.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 38
رسول خدا بلال را فرمود تا در ميان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست بايد نماز عصر را جز در بني قريظه نخواند.
آن گاه پرچم را كه هم چنان به حالت خود باقي و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علي (ع) سپرد و او را همراه سي نفر از خزرج به سوي بني قريظه گسيل داشت. به روايت شيخ مفيد/ 58 اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «مردم نزد من جمع شدند و من حركت كردم تا نزديك ديوارهاي شان رسيدم، يهوديان بالاي پشت بام ها آمدند و چون مرا ديدند يكي از آنان فرياد زد: قاتل عمرو به سراغتان آمد، سپس شروع كردند به رسول خدا ناسزا گفتن».
به روايت ابن اسحاق 3/ 245 اميرالمؤمنين پس از شنيدن كلمات زشت يهوديان به سوي رسول خدا آمد، در بين راه به حضرت برخورد و عرض كرد: «اي رسول خدا به اين پليدها نزديك نشويد. فرمود: براي چه؟ گمان مي كنم از آنان درباره من سخن ناروايي شنيده اي؟ عرض كرد: آري. فرمود: اگر مرا ببينند از اين سخنان نمي گويند».
خاتم پيامبران كه چشمه جوشان رحمت براي تشنگان عدالت بود، ابتدا كوشيد تا از مجازات و كشتن يهوديان جنايتكار بني قريظه نيز درگذرد و سابقه سوء آنان را ناديده بگيرد ولي اين بار نيز يهوديان با لجاجت و عناد تمام، با آن كه راه حق براي شان روشن بود راه ضلالت و نابودي را برگزيدند! عبدالرزّاق در المُصَنَّف 5/ 370 و ابونعيم در دلائل النبوه/ 505 گفته اند: رسول خدا ابتدا يهوديان را به پذيرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذيرفتند و به ناچار محاصره ادامه پيدا كرد و هر دو گروه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 39
به سوي يكديگر تيراندازي مي كردند.
بني قريظه مدتي در محاصره به سر بردند و از سوي مسلمانان به آنان تيراندازي مي شد. واقدي 2/ 501 گويد: يهوديان ناچار جنگ را رها كرده و به پيامبر پيشنهاد مذاكره دادند. پيامبر پذيرفت، بني قريظه نَبّاش بن قيس را براي مذاكره فرستادند، او ساعتي با آن حضرت مذاكره كرد و براي فرار از مجازات حق و شمشير عدالت و نيز توطئه و فتنه گري در آينده همچون يهوديان بني نضير، گفت ما به همان گونه كه بني نضير تسليم شدند تسليم مي شويم. اموال و سلاح ما از شما باشد، خون ما محفوظ بماند و ما با زنان و كودكان از شهر بيرون برويم و از اموال فقط به اندازه بار شتري غير از سلاح از آن ما باشد. رسول خدا نپذيرفت. نَبّاش گفت: ما به همان بار شتر هم احتياج نداريم. پيامبر فرمود: «نه، مگر آن كه تسليم فرمان من شويد». نَبّاش نزد ياران خود بازگشت و حاصل گفتگوي خود را به اطلاع آنان رساند.
به نقل ابن اسحاق 3/ 246 و واقدي 2/ 502 در اين هنگام كعب بن اسد رو به بني قريظه كرد و گفت: اي گروه يهود مي بينيد كه چه بر سرتان آمده است. اكنون سه كار را به شما پيشنهاد مي كنم؛ از اين مرد پيروي كنيم به خدا سوگند شما مي دانيد محمد فرستاده خداست، در اين صورت بر جان و مال و فرزندان و زنان ايمن خواهيد بود. گفتند ما هرگز دست از تورات برنمي داريم. گفت پس بياييد فرزندان و زنانمان را بكشيم و آن گاه بدون آن كه نگران بازماندگان خود باشيم با شمشيرهاي آخته بر محمد و ياران
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 40
وي حمله كنيم. گفتند اين بيچارگان چه گناهي دارند، زندگي بعد از ايشان چه ارزشي خواهد داشت! كعب گفت فقط يك راه ديگر مانده است و آن اين كه امشب شب شنبه است محمد و يارانش از حمله ما آسوده خاطرند، بر ايشان حمله بريم. گفتند مي گويي شنبه خود را تباه سازيم، تو كه مي داني از اين كار چه بر سر ما آمده است.
واقدي 2/ 505 گويد: چون كار بر يهوديان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا (ص) خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از هم پيمانان بني قريظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وي مشورت كنند. پيامبر (ص)، ابولبابه را نزد ايشان فرستاد. يهوديان چون او را ديدند شروع كردند به گريه و زاري. كعب به ابولبابه گفت: آيا به حكم محمد تن در دهيم و تسليم شويم؟ گفت: آري و با اشاره به گلوي خود فهماند كه آنان را سر مي برد! اين كار ابولبابه افشاي اسرار نظامي بود و كار تسليم بني قريظه را با مشكل روبه رو مي كرد و به تأخير مي انداخت. خود او نيز به سرعت متوجه اشتباه بزرگ خود شد و دانست كه اين امر را خداوند از پيامبرش پوشيده نمي دارد.
ابولبابه گويد هنوز گامي برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خيانت كرده ام، از راه ديگري از پشت قلعه ها به مسجد النبي آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از اين جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول كند. او هفت و يا به روايتي پانزده شبانه روز كنار ستون مسجد به سر برد تا آن كه توبه اش پذيرفته شد و رسول خدا پس از نماز
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 41
صبح او را از ستون باز كرد. سهيلي در الرَّوْضُ الأُنُف 6/ 228 از امام زين العابدين (ع) نقل مي كند كه حضرت فاطمه (س) آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولي او گفت سوگند ياد كرده ام جز رسول خدا فرد ديگري مرا باز نكند. پيامبر (ص) كه آمد بند او را بگشايد فرمود:
«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي».
فاطمه پاره تن من است.
يعني اگر او هم باز مي كرد به سوگند خود وفا كرده بودي. سهيلي گويد اين حديث دلالت دارد بر اين كه كسي كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسي كه به او درود بفرستد بر پدر وي درود فرستاده است.
به روايت ابن هشام در سيره 3/ 251 يك روز علي بن ابي طالب در هنگام محاصره بني قريظه فرياد زد: «اي سپاه ايمان!» آن گاه او و زبير بن عوام حمله كردند. علي گفت: «به خدا قسم يا همان چيزي را كه حمزه چشيد مي چشم يا قلعه ايشان را مي گشايم». سپس يهوديان گفتند: اي محمد به حكم سعد بن معاذ تسليم مي شويم. ابن عبدالبر اندلسي در الدرر/ 179 مي نويسد: در شبي كه فرداي آن بني قريظه تسليم حكم رسول خدا شدند گروهي از يهوديان از قلعه هاي شان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند.
به روايت واقدي 2/ 509 به دستور حضرت اسيران بني قريظه را به ريسمان بستند و كالاهاي شان را ضبط كردند. يك هزار و پانصد شمشير،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 42
سيصد زره، دو هزار نيزه و يك هزار و پانصد سپر فلزي و چرمي و مقدار زيادي لباس و ظرف و اثاث وجود داشت. تعداد زيادي نيز خم مي بود كه شراب آن ها را به زمين ريختند و نابود كردند. هم چنين تعدادي شتران آبكش و نيز دام به دست آمد.
اوسيان نزد رسول خدا آمدند و تقاضا كردند تا همان گونه كه بني قينقاع را به خزرجيان و عبدالله بن ابي بخشيد بني قريظه را نيز به اوسيان ببخشد. وقتي اصرار كردند حضرت فرمود: «اگر حكم درباره ايشان را به مردي از شما واگذارم خشنود خواهيد شد؟». گفتند: آري. فرمود: «حكم كردن در اين باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم».
پس از آن كه سعد حاضر شد گفت: من حكم مي كنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسير شوند. پيامبر (ص) فرمود:
«لَقَدْ حَكَمْتَ فِيهِمْ بِحُكْمِ اللهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ».
همانا حكمي كردي كه خداوند از فراز هفت آسمان حكم كرده بود.
آن گاه يهوديان بني قريظه به سزاي خيانت و جنايت خود رسيدند. تعداد آن ها را از چهارصد تا نهصد نفر گفته اند. با توجه به اين كه تعداد زنان و فرزندان آنان را هزار نفر گفته اند چهار صد نفر صحيح تر به نظر مي رسد.
در اين جنگ از مسلمانان يك نفر به نام خَلّاد بن سُوَيد انصاري شهيد شد. زني از يهوديان با انداختن سنگ آسيا او را كشت. واقدي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 43
2/ 524 گويد: مجموع اسيران از زن و بچه هزار نفر بودند. پيامبر دستور داد در تقسيم و نيز فروش بين كودكان و مادرانشان جدايي نيفتد. اگر مادري داراي فرزند كوچك بود او را همراه فرزندش به مشركان عرب، يهوديان مدينه و تيماء و خيبر مي فروختند ولي اگر كودك نابالغي بي مادر بود او را فقط به مسلمانان مي فروختند.
آيات بيست و شش و بيست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بني قريظه نازل شد. خداوند در آن دو آيه مي فرمايد: «كساني از اهل كتاب را كه از مشركان حمايت كرده بودند از قلعه هاي شان فرود آورد و در دل هاشان هراس افكند. گروهي را مي كشتيد و گروهي را اسير مي كرديد و زمين و ديار و اموالشان را و نيز سرزميني را كه بر آن گام ننهاده بوديد نصيب شما ساخت و خدا بر هر چيز تواناست».
بدين سان مدينه از لوث يهوديان پاك شد و قريش متحد بسيار خوبي را از دست داد و حكومت رسول خدا (ص) از خطر بسيار بزرگي رهايي يافت. اعدام دسته جمعي يهوديان بني قريظه را سيره نويسان، مورخان و مفسران متقدم و متأخر نوشته اند و بين آنان مشهور و معروف بوده و بر آن اجماع دارند ولي برخي از نويسندگان معاصر در صحت آن تشكيك و بدون ارائه دليل معتبر قضيه را انكار كرده اند. نگارنده اين موضوع را در كتاب فريادي به بلنداي تاريخ عنوان كرده و پاسخ شبهات آن را به تفصيل داده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 44
گرچه در ابتداي جنگ خندق خارج نشدن رسول خدا از مدينه براي نبرد و سنگر گرفتن در پشت خندق نوعي ضعف و عقب نشيني تلقي مي شد. اما با زمينگيرشدن سپاه شرك در آن سوي خندق و بازگشت بدون نتيجه مشركان سرانجام كتاب پيروزي به نفع سپاه اسلام ورق خورد و آوازه آن به سراسر جزيرة العرب رسيد. در فاصله بين جنگ احزاب و صلح حديبيه كه مي توان آن را مرحله تثبيت قدرت اسلام ناميد براي رسول خدا (ص) دو موضوع از اهميت بيشتري برخوردار بود؛ يكي زمينه سازي براي پذيرش اسلام و ديگري ايجاد امنيت و جلوگيري از تعرضات و غارت و چپاول اعراب بيابانگرد.
براي تحقق بخشيدن به اين اهداف به ناچار بايد اعراب شرور و متجاوز سركوب مي شدند. اعراب بدوي و قبايل بيابانگرد حجاز از فهم، فرهنگ و مسائل الهي و انساني بويي نبرده بودند و جز به يك لقمه نان و دانه اي خرما به چيز ديگري نمي انديشيدند و حاضر بودند براي به دست آوردن آن به هر جنايتي دست بزنند. اينان فقط يك زبان مي فهميدند و آن زبان زور بود و بس، جز در مقابل زور و قدرت در برابر هيچ چيز ديگري تسليم نمي شدند. اين گروه بايد در مقابل قدرت مركزي مدينه سر تسليم فرود مي آوردند و دست از تجاوز و ناامن ساختن مناطق و راه ها برمي داشتند. از اين رو بعد از جنگ خندق تا صلح حديبيه بيشتر اهتمام حضرت صرف جلوگيري از تجاوزات اعراب و سركوبي آنان شد. هم اكنون به تعدادي از غَزَوات و سرايايي كه به اين منظور انجام شد اشاره مي شود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 45
جنگ احزاب (خندق): عدم حضور قريش در سرزمين بدر و تخلف ابوسفيان از وعده خويش، موقعيت قريش را متزلزل ساخت. لذا سران قريش تصميم گرفتند اين مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند. بنابراين براي جنگ با حضرت به جمع آوري اموال پرداختند. از ديگر سوي يهوديان اخراجي بني نضير با سران يهود خيبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحي كردند. سواراني از قبيله خزاعه چهار روزه خود را به مدينه رساندند و رسول خدا (ص) را از حركت سپاه بزرگ قريش مطلع ساختند. حضرت ياران خود را از حمله قريب الوقوع قريش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكيبايي و پرهيزكاري كنند، آن گاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسيد براي پيكار با دشمن به بيرون مدينه بروند يا در مدينه بمانند؟
مسلمانان نظر سلمان مبني بر حفر خندق را پسنديدند و بيشتر مايل بودند كه در داخل مدينه بمانند. پيامبر سوار اسب شد و همراه تني چند از اصحاب براي تعيين مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه به بيرون مدينه رفت. چون رسول خدا (ص) از حفر خندق فراغت يافت سپاهيان شرك متشكل از احزاب مختلف عرب به نزديك مدينه رسيدند. حُيي بن اخْطَب كه از سران اخراجي بني نضير بود به تحريك ابوسفيان نزد كعب بن اسد رئيس بني قريظه رفت و از او خواست تا پيمان خود را با محمد نقض كند. رسول خدا (ص) پس از آگاهي از پيمان شكني بني قريظه ابتدا زبير را فرستاد تا خبري بياورد. به اين صورت خبر پيمان شكني يهوديان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 46
در بين مسلمانان پخش شد. يهود بني قريظه تصميم گرفتند شبانه به مركز مدينه شبيخون بزنند.
رسول خدا (ص)، سَلَمَة بن اسْلَم را با دويست مرد و زيد بن حارثه را همراه سيصد نفر براي پاسداري از مدينه اعزام كرد و فرمود تا سپيده دم تكبير بگويند. رسول خدا (ص) سپاه خود را سازماندهي كرد. مسلمانان هم چنان در محاصره دشمن بودند. عمرو نخستين كسي بود كه از خندق عبور كرد و پيوسته هماورد مي طلبيد. اميرالمؤمنين برخاست و گفت: «اي رسول خدا من با او مبارزه مي كنم». حضرت دستور داد بنشيند. عمرو دوباره مبارز طلبيد ولي ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سايه افكنده بود كه نفس در سينه ها حبس شده، سرها به گريبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علي (ع) براي بار دوم برخاست و اعلام آمادگي كرد و اين بار نيز پيامبر به او دستور داد بنشيند. عمرو گفت: از بس فرياد زدم كه آيا در بينشان مبارزي هست صدايم گرفت! اميرالمؤمنين برخاست و از رسول خدا اجازه رفتن به ميدان خواست. حضرت فرمود: «نزديك من بيا». چون نزديك رفت عمامه از سر خويش برداشت و بر سر وي نهاد و شمشير خود، ذوالفقار را نيز به او داد. سپس دست به دعا برداشت. عمرو با شمشير آخته حمله ور شد، ضربتي زد سپر شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بي درنگ ضربتي بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمين كرد. در اين لحظه پيامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بيان كرد و براي هميشه جاودانه ساخت و فرمود: هر آينه ضربت علي (ع) در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 47
حذيفه گويد حضرت مرا فراخواند و فرمود: «اي حذيفه برو ميان اين قوم ببين چه مي كنند، به كاري هم دست نزن تا نزد من بازگردي».
پيامبر (ص) در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذيفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد. پيامبر و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا ديگر هيچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در اين هنگام پيامبر اجازه داد مسلمانان به خانه هاي خود بروند و آنان با خرسندي تمام و با شتاب به خانه هاي شان رفتند.
خداوند در سوره احزاب كه به سبب همين جنگ احزاب ناميده شد، به پاره اي از مسائل اين جنگ پرداخته است.
جنگ خندق از جنگ هاي بسيار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسيج تمامي قبايل هم پيمان خود يقين داشتند كه رسول خدا را به قتل مي رسانند و مدينه را ويران مي كنند. اگر كمك ها و امدادهاي الهي نبود از نظر نظامي اين گمان چندان هم بعيد به نظر نمي رسيد.
ابوسفيان فرمانده كل سپاه شرك نيز در نامه اي به رسول خدا علت عدم پيروزي خود را وجود خندق بيان كرد. در مرحله بعد توفان نيز عرصه را بر مشركان تنگ كرد. قرآن در آيه نه سوره احزاب مي فرمايد ما بر سر آنان تندباد فرستاديم. از ديگر عوامل و علل شكست قريش خشكسالي و كمبود علوفه براي شتران و اسبان آنان بود. به همين لحاظ از بني قريظه درخواست علوفه كردند.
علت ديگر شكست سپاه شرك اختلاف بين آنان و يهود بني قريظه بود. در واقع پايان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 48
شد. بي شك اين آخرين تلاش و كوشش طاقت فرسايي بود كه مشركان براي نابودي اسلام به كار گرفتند ولي به اهداف خود نرسيده و دست خالي مدينه را ترك كردند.
جنگ بني قريظه: جنگ بني قريظه در حقيقت بخش پاياني جنگ خندق است، به اين بيان كه بني قريظه نيز قسمتي از سپاه احزاب به شمار مي رفتند كه در داخل مدينه بر ضد مسلمانان تحركاتي را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بني قريظه به شدت ترسيدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. براي همه روشن بود كه خيانت بسيار بزرگ بني قريظه و بيعت شكني آنان به هيچ وجه قابل عفو و اغماض نبود، از اين رو خود آنان هم اميدي به زنده بودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل مي دانستند.
رسول خدا (ص)، بلال را فرمود تا در ميان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست بايد نماز عصر را جز در بني قريظه نخواند.
آن گاه پرچم را كه هم چنان به حالت خود باقي و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علي (ع) سپرد و او را همراه سي نفر از خزرج به سوي بني قريظه گسيل داشت. رسول خدا ابتدا يهوديان را به پذيرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذيرفتند و به ناچار محاصره ادامه پيدا كرد و هر دو گروه به سوي يكديگر تيراندازي مي كردند. بني قريظه مدتي در محاصره به سر بردند و از سوي مسلمانان به آنان تيراندازي مي شد. يهوديان بني قريظه نَبّاش بن قيس را براي مذاكره فرستادند، او گفت ما به همان گونه كه بني نضير تسليم شدند تسليم مي شويم. پيامبر (ص) فرمود: «نه، مگر آن كه تسليم فرمان من شويد».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 49
چون كار بر يهوديان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا (ص) خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از هم پيمانان بني قريظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وي مشورت كنند. ابولبابه با اشاره به گلوي خود فهماند كه آنان را سر مي برد! اين كار ابولبابه افشاي اسرار نظامي بود و كار تسليم بني قريظه را با مشكل روبه رو مي كرد و به تأخير مي انداخت. ابولبابه گويد هنوز گامي برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خيانت كرده ام، از راه ديگري از پشت قلعه ها به مسجد النبي آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از اين جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول كند.
سهيلي در الرَّوْضُ الأُنُف 6/ 228 از امام زين العابدين (ع) نقل مي كند كه حضرت فاطمه (س) آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولي او گفت سوگند ياد كرده ام جز رسول خدا فرد ديگري مرا باز نكند. پيامبر كه آمد بند او را بگشايد فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» فاطمه پاره تن من است، يعني اگر او هم باز مي كرد به سوگند خود وفا كرده بودي. سهيلي گويد اين حديث دلالت دارد بر اين كه كسي كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسي كه به او درود بفرستد بر پدر وي درود فرستاده است.
در شبي كه فرداي آن بني قريظه تسليم حكم رسول خدا (ص) شدند گروهي از يهوديان از قلعه هاي شان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند. به دستور حضرت اسيران بني قريظه را به ريسمان بستند و كالاهاي شان را ضبط كردند. اوسيان نزد رسول خدا (ص) آمدند و تقاضا كردند تا همان گونه كه بني قينقاع را به خزرجيان و عبدالله بن ابي بخشيد بني قريظه را نيز به اوسيان ببخشد. وقتي اصرار كردند حضرت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 50
فرمود: «اگر حكم درباره ايشان را به مردي از شما واگذارم خشنود خواهيد شد؟» گفتند: آري. فرمود: «حكم كردن در اين باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم». پس از آن كه سعد حاضر شد گفت: من حكم مي كنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسير شوند. آيات بيست و شش و بيست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بني قريظه نازل شد.
ص:51
ص:52
1. نام ديگر جنگ احزاب چيست؟
2. موقعيت و مشخصات خندق را توضيح دهيد.
3. پيمان شكني يهود را شرح دهيد.
4. نقش حضرت علي (ع) را در جنگ احزاب بيان كنيد.
5. كدام سوره از قرآن به جنگ احزاب پرداخته است؟
6. علل شكست مشركان در جنگ احزاب چه بود؟
7. فروپاشي اقتدار قريش از كدام جنگ آغاز شد؟
8. عاقبت بني قريظه در جنگي به همين نام چه شد؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 53
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- چگونگي پيش آمدهاي غزوه ذي قرد و سريه زيد به عيص را بدانيم.
- جنگ بني مصطلق را بررسي و تحليل كنيم.
- علت نزول سوره منافقين را بدانيم.
- چگونگي صلح حديبيه را بدانيم.
- با محتواي صلحنامه حديبيه آشنا شويم.
- پيمان حديبيه را ارزيابي كنيم.
- به پيامدهاي صلح حديبيه پي ببريم.
در اين درس به رخدادهاي غزوه ذي قرد، سريه زيد به عيص، جنگ بني مصطلق، نزاع بين مهاجرين و انصار بر سر آب، نفاق افكني عبدالله بن ابي و دامن زدن به اين نزاع به وسيله او، نزول سوره منافقين و رسوايي منافقين، ماجراي افك و بهتان به همسر پيامبر، بيعت شجره يا بيعت رضوان تصميم بر صلح با مشركان و امضاي پيمان صلح حديبيه، ارزيابي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 54
اين پيمان و پيامدهاي آن خواهيم پرداخت.
غزوه ذي قِرَد كه آن را غابه نيز نامند به روايت واقدي 2/ 537 در ربيع الاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن چنين بود كه شتران شيرده پيامبر كه حدود بيست ماده شتر بودند در منطقه غابه در يك فرسنگي مدينه در حال چرا به سر مي بردند و هر روز غروب شير آن ها را به مدينه مي آوردند. ابوذر از رسول خدا اجازه خواست تا به غابه رود و از آن ها مواظبت كند. حضرت فرمود: «مي ترسم از اين ناحيه بر تو غارت برند، ما از جانب عُيينَة بن حِصْن و وابستگان او امنيت نداريم». ابوذر اصرار ورزيد. حضرت فرمود: «گويي تو را مي بينم در حالي كه پسرت كشته و همسرت اسير گرديده، عصازنان نزد من مي آيي».
آن گاه او همراه پسر و همسرش نزد شتران رفتند. ابوذر گويد ما يك شب شير شتران را دوشيده و در خيمه هاي خود خوابيده بوديم. نيمه شب عُيينَة بن حِصْن با چهل سوار به ما هجوم آوردند. پسرم در برابر آنان ايستاد او را كشتند و همسرم را اسير كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پيامبر رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اكْوَع گويد من سحرگاه براي آوردن شير به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را ديدم، او گفت عُيينَه شتران پيامبر را به غارت برده است. به مدينه بازگشتم و با فرياد رسا اعلام خطر كردم!
رسول خدا (ص) مردم را براي تعقيب راهزنان و اشرار و تأمين امنيت فرا خواند و هشت نفر سواره را به فرماندهي مقداد پيشاپيش اعزام كرد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 55
آن گاه ابن ام مكتوم را به جانشيني خود گماشت و سعد بن عباده را با سيصد نفر از قبيله اش مأمور پاسباني مدينه كرد و با سپاهي پانصد و يا هفتصد نفري تا ذي قرد كه در شش فرسنگي مدينه قرار داشت پيش رفت. در آن جا زد و خوردي رخ داد، چند نفر كشته شدند و ده شتر را پس گرفتند. رسول خدا يك شبانه روز در آن جا توقف كرد و پس از پنج روز به مدينه بازگشت. در اين غزوه مُحْرِز بن نَضْلَه و وقّاص بن مُجَزِّر به شهادت رسيدند و از مشركان شش نفر، از جمله دو نفر از پسران عُيينَه كشته شدند. برخي گويند پيامبر در ذي قِرَد نماز خوف خواند.
واقدي 2/ 553 مي نويسد: چون پيامبر (ص) از جنگ غابه بازگشت خبر رسيد كه كارواني از قريش از شام مي آيد. حضرت بر همان اساس كه در جنگ بدر به سوي كاروان قريش رفت، زيد بن حارثه را همراه يكصد و هفتاد سوار در جمادي الآخره سال ششم به سوي آنان فرستاد. سپاهيان اسلام در عِيص به كاروان رسيدند و آن را مصادره و برخي از نگهبانان آن را اسير كردند، از جمله ايشان ابوالعاص بن ربيع داماد پيغمبر بود.
سبل الهدي 6/ 133 گويد: ابوالعاص شبانه به در خانه زينب همسر قبلي خود رفت و از وي پناه خواست و زينب او را پناه داد. چون پيامبر فريضه صبح را ادا كرد، زينب از جايگاه زنان به نام «صُفّة النساء» با صداي بلند اعلام كرد من به ابوالعاص پناه داده ام، حضرت نيز پذيرفت و به مسلمانان فرمود: «همان گونه كه مي دانيد اين مرد از ماست و از او اموالي به شما
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 56
رسيده، اگر نيكي كنيد و به او باز گردانيد ما اين كار را دوست داريم و اگر نپذيريد آن غنيمتي است كه خداوند به شما ارزاني داشته و شما به آن سزاوارتريد». مسلمانان گفتند: اي رسول خدا بلكه به او باز مي گردانيم. ابوالعاص به مكه آمد و اموال مردم را به صاحبانشان باز گرداند. آن گاه گفت من هم اكنون گواهي مي دهم خدايي جز خداوند يكتا نيست و محمد فرستاده اوست. همانا من در مدينه اسلام آوردم و فقط به اين جهت در مدينه نماندم چون بيم آن داشتم كه شما تصور كنيد من براي آن كه اموال شما را تصرف كنم ايمان آورده ام. آن گاه به مدينه بازگشت و پيامبر زينب را دوباره به نكاح ابوالعاص درآورد.
بني مُصْطَلِق تيره اي از قبيله خزاعه به شمار مي آمدند و با بني مُدْلِج هم پيمان بودند و در ناحيه فُرْع كنار آب مُرَيسِيع منزل داشتند. به همين مناسبت به اين غزوه مُرَيسِيع نيز مي گويند. مريسيع در دوازده فرسنگي كنار دريا بين راه مكه و مدينه قرار داشت و تا مدينه حدود سي فرسنگ فاصله داشت. رئيس و سالار ايشان حارث بن ابي ضرار بود. او از قبيله خود و ديگر اعراب افرادي فراهم كرد و تعدادي اسب و سلاح خريد و به قصد جنگ با پيامبر آماده شد.
رسول خدا (ص) با اطلاع از اين تصميم بُريدة بن حُصيب اسْلَمي را براي تحقيق فرستاد. بُريده به سوي بني مصطلق رفت و با حارث رئيس آنان گفتگو كرد. آن گاه نزد حضرت بازگشت و صحت خبر را تأييد كرد. پيامبر مردم را براي جنگ با بني مصطلق فرا خواند. مسلمانان كه به روايت ابن كثير 3/ 297
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 57
هفتصد نفر بودند بي درنگ آماده شدند. آنان در اين جنگ سي اسب داشتند، ده اسب از مهاجران و بيست اسب از انصار بود. واقدي 1/ 405 مي گويد: گروه زيادي از منافقان نيز در اين جنگ شركت كردند.
رسول خدا (ص) زيد بن حارثه و يا ابوذر و يا نُميلة بن عبدالله را در مدينه به جاي خود گذاشت و همراه سپاه اسلام روز دوشنبه دوم شعبان سال ششم هجرت و يا به قول واقدي 1/ 404 سال پنجم هجرت از مدينه خارج شد و چون به منطقه حلائق رسيد فرود آمد. در آن جا مردي از قبيله عبدالقيس را به حضور رسول خدا آوردند. حضرت پرسيد «خانواده ات كجاست؟» گفت: رَوْحا. فرمود: «كجا مي روي؟» گفت: نزد شما آمدم تا ايمان بياورم و گواهي دهم آن چه را آورده اي حق است و همراه شما با دشمنانتان جنگ كنم. پيامبر (ص) فرمود: «سپاس خدايي را كه تو را به اسلام هدايت كرد». آن گاه آن مرد پرسيد: اي رسول خدا! كدام يك از كارها نزد خدا محبوب تر است؟ فرمود:
«الصَّلاةُ فِي أَوَّلِ وَقْتِها».
نماز اول وقت.
گويند از آن پس آن شخص مرتب نمازش را در اول وقت اقامه مي كرد.
چون به محل بَقْعا رسيدند به جاسوسي از دشمن برخوردند. پيامبر (ص) او را به اسلام فرا خواند ولي او نپذيرفت. لذا به جرم جاسوسي او را گردن زدند. خبر كشته شدن او كه به حارث و يارانش
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 58
رسيد سخت هراسان شده و به وحشت افتادند و كساني كه از ديگر قبايل عرب همراه او بودند متفرق شدند.
رسول خدا (ص) در منطقه مُرَيسِيع اردو زد و صفوف سپاه خود را منظم نمود. دشمن هم در آن جا آماده جنگ بود. واقدي 1/ 407 گويد: پيامبر (ص) نخست فرمود آنان را به اسلام دعوت كنند. عمر به دستور آن حضرت خطاب به آنان گفت: بگوييد «لا إِلهَ إِلَّا اللهُ» جان و مال خود را از تعرض مصون داريد. آنان نپذيرفتند. ابتدا مردي از دشمن تيراندازي كرد و با تيراندازي او جنگ شروع شد، مسلمانان نيز ساعتي تيراندازي كردند. سپس به فرمان رسول خدا يك باره تمامي سپاه اسلام حمله خود را آغاز كردند. به روايت شيخ مفيد/ 62 و ابن شهر آشوب 1/ 201 با كشته شدن جنگجوي آنان مالك و پسرش به دست اميرالمؤمنين فتح و پيروزي نصيب سپاه اسلام گرديد. دوازده نفر از دشمن كشته و بقيه اسير شدند و حتي يك نفر هم از آنان نتوانست بگريزد. از مسلمانان فقط يك نفر اشتباهاً به دست يكي از مسلمانان كشته شد.
به روايت واقدي 1/ 410 اسيران را در گوشه اي جمع كردند. پيامبر بُريدة بن حُصيب را برآنان گمارد و دستور داد با آنان به نرمي و ملاطفت رفتار شود. چهارپايان و اموال را نيز جمع نموده و خمس آن را جدا كردند. تعداد شتران دو هزار، گوسفندان پنج هزار و اسيران نيز دويست
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 59
خانوار و برخي گفته اند هفتصد نفر بودند. جُوَيرِيه دختر حارث در سهم ثابت بن قيس و پسر عمويش قرار گرفت. آنان با او قرار گذاشتند كه با پرداخت نه اوقيه طلا بتواند خود را آزاد كند. در حالي كه پيامبر كنار آبي نشسته بود جويريه نزد رسول خدا آمد و ضمن اظهار اسلام عرض كرد من جويريه دختر حارث بن ابي ضرار هستم كه سالار قوم خود بود و شما مي دانيد كه چه بر سر ما آمده است. من در سهم ثابت بن قيس و پسر عمويش افتادم. ثابت سهم پسر عمويش را با پرداخت چند نخل در مدينه خريد و براي آزادي من قراردادي گذاشته كه توان پرداخت آن را ندارم، اميدوارم شما مرا ياري فرماييد. پيامبر (ص) فرمود: «كاري بهتر از اين هم هست». پرسيد چه كاري؟ فرمود: «تعهدي را كه كرده اي من مي پردازم و تو را به همسري خود برمي گزينم».
جويريه گفت بسيار خوب. حضرت او را از ثابت بن قيس خريد و آزاد كرد و سپس با وي ازدواج نمود. چون اين خبر ميان مردم پخش شد مسلمانان تمامي اسيران بني مصطلق را كه از اين پس خويشاوندان سببي رسول خدا به شمار مي آمدند به احترام آن حضرت بدون فديه و يا با فديه اندكي آزاد كردند. گويند به بركت اين ازدواج ده ها خانه وار آزاد شدند و دوباره زندگي عادي خود را آغاز كردند. ظاهر گزارش اين است كه اين مراسم در همان منطقه مُرَيسِيع رخ داده است. به روايت شيخ مفيد/ 62 اميرالمؤمنين (ع) جويريه را اسير كرد و نزد پيامبر آورد، بعدها پدرش نزد رسول خدا (ص) آمد و درخواست استرداد دخترش را نمود و گفت: اي رسول خدا دختر من به اسارت درنيايد، زيرا او زني است بزرگوار. پيامبر (ص)، جويريه را بين ماندن نزد حضرت و رفتن
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 60
پيش پدر مخير ساخت. جويريه گفت من خدا و رسولش را اختيار مي كنم. آن گاه رسول خدا (ص) او را آزاد كرد و در زمره همسران خويش درآورد.
ابن اسحاق 3/ 303 و واقدي 2/ 415 گويند: جنگ كه تمام شد مسلمانان بر سر چاه ها سرگرم آب كشيدن بودند، آب چندان كم بود كه دلوها پر نمي شد و به نوبت آب بر مي داشتند. سِنان بن وَبَر جُهني از انصار و جَهْجاه بن سعيد غفاري كه مزدور عمر بود هر دو دلوهاي خود را به چاه انداختند، دلوهاي آنان با هم اشتباه شد، يكي از دلوها كه متعلق به سنان بود از چاه بيرون آمد. او گفت دلو من است. جهجاه گفت به خدا اين دلو من است. بين آن دو نزاع درگرفت. جهجاه سيلي محكمي به گوش سنان زد. سنان انصار را به ياري طلبيد و جهجاه در حالي كه فرار مي كرد مهاجران را به كمك فرا خواند. مهاجران به ياري جهجاه و انصار به كمك سنان شتافتند. شمشيرها كشيده و فتنه بزرگي بر پا شد! سرانجام با وساطت تعدادي از مهاجر و انصار سنان بدون آن كه مرافعه را نزد پيامبر ببرد از حق خود صرف نظر كرد و آتش فتنه خاموش شد.
به نقل واقدي 2/ 416 عبدالله بن ابي كه با عده اي از همفكران منافق خود در مجلسي نشسته بود از اين حادثه و به خصوص از سيلي جهجاه به سنان خشمگين شد و در حضور مرداني از قبيله خود از جمله زيد بن
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 61
ارْقَم كه جواني نورس بود گفت: به خدا من خواري و ذلتي مانند امروز نديده بودم، كار ما به جايي رسيده كه اينان در سرزمين ما و در شهر ما بر ما برتري مي جويند. به خدا مثل ما و اين گليم پوشان قريش همان مثلي است كه مي گويد: سگت را فربه كن تا تو را بخورد! به خدا قسم اگر به مدينه بازگرديم افراد عزير افراد ذليل را خارج خواهند كرد.
زيد بن ارقم برخاست و اين مطلب را به اطلاع رسول خدا (ص) رساند، سپس اين خبر در لشكر شايع شد. عمر گفت اي رسول خدا به محمد بن مسلمه بگو تا عبدالله را بكشد. حضرت فرمود: «نه، آن گاه مردم مي گويند محمد اصحاب خود را مي كشد!».
ابن اسحاق 3/ 305 و واقدي 2/ 421 گويند: چون عبدالله پسر عبدالله بن ابي از گفتار عمر در مورد كشتن پدرش با خبر شد نزد رسول خدا آمد و گفت: يا رسول الله اگر مي خواهيد پدرم را بكشيد به خودم امر بفرماييد. به خدا سوگند پيش از آن كه از اين جا برخيزيد سرش را براي شما مي آورم. مي ترسم اگر به كس ديگري فرمان دهيد كه پدرم را بكشد من ناراحت شوم و تحمل ديدن قاتل پدرم را نداشته باشم و او را بكشم و داخل آتش شوم. البته عفو شما برتر و منت شما بزرگ تر است. حضرت فرمود: «اي عبدالله نه اراده كشتن او را كرده ام و نه به اين كار فرمان داده ام، تا هر وقت كه ميان ما باشد با وي خوشرفتاري خواهم كرد».
رسول خدا (ص) براي آن كه آتش اين فتنه را خاموش كند و فكر آن ماجرا را از ذهن مردم بزدايد، دستور حركت ناگهاني و بي موقع سپاه را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 62
صادر كرد. واقدي 2/ 419 گويد: در گرماي شديد سوار بر ناقه شد و دستور حركت داد. سپاه اسلام آن روز و شب را تا نزديك فرداي آن روز بي وقفه به حركت خود ادامه داد و فقط براي اقامه نماز توقف مي كرد. بعد كه پيامبر اجازه فرود آمدن داد مسلمانان بي درنگ به خواب رفتند و سر و صدا و كشمكش ها فروكش كرد. در بحار الانوار 20/ 296 آمده است: رسول خدا ابونَضْلَه طايي را به مدينه فرستاد تا خبر پيروزي جنگ مريسيع را به مردم برساند. مؤلف تاريخ الخميس 1/ 472 گويد: نزديك مدينه كه رسيدند عبدالله پسر عبدالله بن ابي جلوتر رفت و در دروازه شهر ايستاد و مانع ورود پدرش به شهر شد و گفت تا پيامبر اجازه ندهد وارد شهر نمي شوي تا بداني كه امروز عزيز كيست و ذليل چه كسي است. ابن ابي شكايت پسرش را نزد رسول خدا (ص) برد. حضرت به عبدالله پيغام داد بگذار پدرت وارد شهر شود.
در غزوه بني مصطلق منافقان نيت پليد خود را آشكار كردند و همان گونه كه گذشت رئيس آنان عبدالله بن ابي به رسول خدا و مهاجران زبان طعن گشود. چون زيد بن ارقم به پيامبر خبر داد و عبدالله بن ابي گفتار نارواي خود را انكار كرد، گروهي از انصار هم به لحاظ شخصيت سياسي او از وي طرفداري كردند و به نكوهش زيد پرداختند. كار بر زيد سخت شد و به سرزنش ابن ابي گرفتار گرديد. اما در راه بازگشت به مدينه با نزول سوره منافقين گفتار زشت عبدالله بن ابي بازگو و دروغ وي آشكار گرديد.
علي بن ابراهيم قمي 2/ 369 مي گويد: رسول خدا (ص) به زيد بن ارقم مژده داد كه گفتار تو راست بود و درباره آن چه گفتي قرآن نازل شد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 63
آن گاه اصحاب را جمع كرد و سوره منافقين را براي آنان تلاوت فرمود. خداوند در اين سوره مُهر دورويي و دروغگويي را تا ابد بر پيشاني منافقان زد.
به روايت ابن اسحاق 3/ 309 و واقدي 2/ 426 عايشه گويد: من در سفر بني مصطلق با ام سلمه همراه پيامبر بودم. چون در راه بازگشت مدينه براي حاجتي از بين سپاه بيرون رفتم گردن بندم گسيخته شد، به اردوگاه كه بازگشتم متوجه شدم گردن بندم گم شده، براي يافتن آن به همان جا رفتم و آن را پيدا كردم. شتربانان من آمده بودند و به گمان آن كه من داخل كجاوه هستم آن را بالاي شتر بسته و به راه افتاده بودند. هنگامي كه به اردوگاه بازگشتم همه مردم رفته بودند و كسي نمانده بود. جامه ام را به خود پيچيدم و در گوشه اي دراز كشيدم. صفوان بن مُعَطَّل كه از پي سپاه مي آمد مرا شناخت، شترش را آورد و گفت سوار شو و خود كنار رفت. آن گاه مهار شتر را گرفت و با شتاب در پي لشكر به راه افتاد تا فردا صبح كه در منزل ديگر به سپاه رسيديم. دروغگويان زبان به بهتان گشودند و بيشتر حرف ها را عبدالله بن ابي گفته بود ولي من اطلاع نداشتم. به مدينه كه آمديم بيمار گشتم و براي درمان به خانه مادرم رفتم و در آن جا متوجه بهتان مردم شدم. از اين رو بيماري ام شدت يافت تا آن كه يك روز آيه يازدهم تا سي و هفتم سوره نور نازل شد. رسول خدا (ص) به منبر رفت و آيات مذكور را درباره برائت من قرائت فرمود. تهمت زنندگان عبارت بودند از: عبدالله بن ابي، حسّان بن ثابت، مِسْطَح
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 64
بن اثاثه و حَمْنَه دختر جَحْش. گويند پيامبر دستور داد حسان، مِسْطَح و حَمْنَه را كه صريح بهتان زده بودند حد زدند ولي واقدي 2/ 434 مي گويد: قول صحيح تر نزد ما آن است كه آنان را حد نزدند.
صفوان بن مُعَطَّل كه بعدها معلوم شد نمي تواند با زنان آميزش كند به سبب بهتاني كه حسان به او زده بود شمشيري به وي زد و او را مجروح ساخت. رسول خدا از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر نمايد و او را قصاص نكند. پيامبر (ص) در مقابل پذيرش اين درخواست نخلستاني به حسان داد و سيرين كنيز مصري را كه مُقَوْقِس پادشاه مصر به آن حضرت هديه داده بود به او بخشيد.
ماجراي افْك به اين صورت در اكثر منابع اهل سنت و تعدادي از منابع شيعي آمده است، با اين وصف برخي از علما و مفسران شيعه از جمله علي بن ابراهيم قمي 2/ 99 منكر اين مطلب هستند و مي گويند ماجراي افك درباره ماريه قِبْطِيه بوده است.
البته بر هر دو قول يك اشكال تاريخي به طور مشترك وارد است، قول مشهور مي گويد پيامبر، سيرين را به حسان بخشيد و حال آن كه سيرين را پادشاه مصر در سال هفتم به پيامبر (ص) اهدا كرد. مگر گفته شود كه ماجراي افك تا سال هفتم ادامه داشته كه اين خلاف ظاهر نصوص است. به قول غيرمشهور نيز همين اشكال وارد است كه ماريه قبطيه را هم پادشاه مصر در سال هفتم به پيامبر هديه كرد. مگر پاسخ داده شود كه داستان افك و ماجراي ماريه در سال هفتم بوده، اين نيز خلاف مشهور است كه مي گويند نزول سوره نور هم زمان با جنگ بني مصطلق بوده است. گرچه به گفته علّامه طباطبايي در الميزان 15/ 104 ظاهر آيه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 65
يازده سوره نور كه به صورت جمع مي فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالإِفْكِ) كساني كه تهمت بزرگ زدند، مؤيد نظريه مشهور است.
آن چه در اين ماجرا باعث شگفتي و حيرت انسان مي گردد بردباري و بزرگواري پيامبر است، حضرت با درايت خاص و شكيبايي بي حد فتنه افك را خاموش و فتنه انگيزان و بهتان زنندگان را عفو كرد و از گناه بزرگشان درگذشت.
واقدي 2/ 572 گويد: رسول خدا (ص) در عالم رؤيا ديد وارد كعبه شد، سر خود را تراشيد و كليد كعبه را گرفت، آن گاه همراه ديگران به عرفات رفت و وقوف فرمود. حضرت رؤياي خود را براي مسلمانان بازگو نمود و آن را به فال نيك گرفت و از اصحاب براي اداي عمره دعوت كرد. مسلمانان به ويژه مهاجران كه شمار آنان به هزار و چهارصد نفر رسيد بدون درنگ آماده حركت شدند. پيامبر هفتاد شتر قرباني همراه برداشت و براي اين كه اعلام كند براي عُمره آمده است نه جنگ، دستور داد تا شتران را علامت قرباني بزنند و جز شمشير كه سلاح مسافر بود از ادوات نظامي چيزي به همراه نداشته باشند.
هنگامي كه كاروان آماده حركت شد سعد بن عباده رئيس طايفه خزرج به رسول خدا (ص) گفت: كاش اجازه مي فرموديد اسلحه همراه برمي داشتيم كه اگر از طرف دشمن تهديد شديم آمادگي دفاع داشته باشيم. حضرت فرمود: «من اسلحه برنمي دارم، چون فقط براي عمره مي روم». آن گاه عبدالله بن امّ مكتوم يا نُميلة بن عبدالله ليثي را به جانشيني
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 66
خود در مدينه نصب كرد و روز دوشنبه اول ماه ذي القعده سال ششم هجرت با همراهانش به سوي مكه حركت كرد. از نقل واقدي 2/ 575 كه مي گويد باران پاييزي بر مسلمانان باريد معلوم مي شود كه سفر حديبيه در فصل پاييز بوده ولي طبق تقويم تطبيقي وُوسْتِنْفِلْد در اسفندماه واقع شده است. مسلمانان با علاقه وافر و شور و اشتياق وصف ناپذيري راهي مكه شدند، زيرا پس از شش سال براي اولين بار مي خواستند خانه خدا را زيارت كنند و از اقوام و خويشان و منازل خود ديدن نمايند. پيامبر در بين راه مدينه به مكه هر قبيله اي را كه مي ديد از آنان دعوت مي كرد تا در اين سفر ايشان را همراهي كنند. اين كار براي آن بود كه عده كاروان اسلام افزون گردد و قريش از كثرت جمعيت بترسند و اقدام به جنگ و يا جلوگيري از زيارت نكنند ولي اعراب باديه نشين به بهانه اموال و زن و بچه هاي شان از فرمان حضرت سرپيچي مي كردند.
واقدي 2/ 574 گويد: پيامبر (ص) با كاروان خود حركت كرد و در ذوالحُليفه احرام بست. بيشتر مسلمانان نيز با احرام او محرم شدند. به روايت ابن اسحاق 3/ 323 پيامبر بُسْر بن سفيان را به مكه فرستاد تا اخبار و واكنش قريش را به اطلاع ايشان برساند. بُسْر بن سفيان خدمت آن حضرت بازگشت و گفت قريش از حركت شما آگاه شده اند، با زن و بچه از مكه بيرون آمده و در ذي طُوي اردو زده اند و با خدا عهد كرده اند كه هرگز نگذارند وارد مكه شوي. خالد بن وليد را هم همراه دويست نفر به كُراع الغَميم گسيل داشته اند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 67
به روايت ابن اسحاق 3/ 323 پيامبر (ص) فرمود: «واي بر قريش! جنگ اينان را نابود كرده است. به خدا سوگند پيوسته در راه آن چه خدا مرا بدان مبعوث كرده است جهاد خواهم كرد تا خدا آن را پيروز گرداند و يا خود از ميان بروم!». آن گاه فرمود: «كيست مرا از غير آن راهي كه قريش در آن هستند ببرد؟». مردي از قبيله اسْلَم داوطلب شد و پيامبر را از راه ناهموار و سنگلاخي در ميان دره هاي سخت عبور داد تا به سرزمين همواري رسيدند.
خالد بن وليد از اين امر آگاه شد بي درنگ خود را بدان نقطه رساند و راه را بر مسلمانان بست و به اندازه اي بدان ها نزديك شد كه وقتي رسول خدا خواست نماز بخواند عَبّاد بن بِشر را دستور داد تا با گروهي از مسلمانان مقابل خالد صف كشيدند. آن گاه نماز ظهر و عصر را به صورت نماز خوف خواند. سپس لشكر اسلام حركت كرد و روز بعد به سرزمين حُدَيبِيه كه در حدود چهار فرسخي غرب مكه قرار دارد رسيد، شتر پيامبر در آن مكان زانو زد. حضرت فرمود: «آن خدايي كه از ورود فيل به مكه جلوگيري كرد اين شتر را هم اين جا نگه داشت. امروز قريش هر پيشنهادي به من بكنند كه در آن صله رحم باشد من آن را مي پذيرم». سپس به مردم فرمود: «پياده شويد». كاروان اسلام در همان جا اردو زد.
واقدي 2/ 593 گويد: چون رسول خدا (ص) در سرزمين حديبيه مستقر شد بُديل بن وَرْقاء خُزاعي با تني چند از بزرگان خزاعه نزد ايشان آمد و پرسيد: براي چه به اين جا آمده اي؟ رسول خدا فرمود: «ما براي جنگ با
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 68
احدي نيامده ايم، ما آمده ايم اين خانه را زيارت كنيم». آن گاه بُديل و همراهان نزد قريش بازگشتند و گفتند: اي گروه قريش شما در مخالفت با محمد عجله كرديد، محمد براي جنگ نيامده، او همانا براي زيارت اين خانه آمده است. مشركان گفتند گرچه براي جنگ نيامده ولي هرگز نمي گذاريم با زور داخل مكه شود. سپس مِكْرَز بن حَفْص را نزد رسول خدا روانه كردند. حضرت تا مِكْرَز را در حال آمدن ديد فرمود: «اين مرد حيله گر است». آن گاه همان سخناني را كه به بُديل فرموده بود به او نيز بازگو كرد. يعقوبي 2/ 54 نوشته است: پيامبر حاضر نشد با وي مذاكره كند.
ابن اسحاق 3/ 326 گويد: آن گاه سران شرك حُلَيس بن عَلْقَمَه را نزد پيامبر فرستادند. هنگامي كه حضرت او را ديد فرمود: «اين مرد از قبيله اي است كه خداجوي هستند و قرباني را محترم مي شمرند، شتران قرباني را پيش روي وي رها كنيد تا آن ها را ببيند». حُليس وقتي كه شتران نشانه دار را ديد و مشاهده كرد كه به علت توقف زياد و گرسنگي كرك هاي خود را خورده اند، قبل از ملاقات با رسول خدا (ص) به نزد قريش بازگشت و مشاهدات خود را گزارش داد و تأكيد نمود محمد به هيچ وجه براي جنگ به مكه نيامده است. قريش به او مي گفتند: بنشين همانا تو عرب بياباني هستي و از اينگونه امور اطلاعي نداري. حُليس از سخنان قريشيان به خشم آمد و آنان را به شورش قبيله خود تهديد كرد.
سپس عروة بن مسعود ثقفي را فرستادند. عروه نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: اي محمد از اطراف و اكناف مردم را جمع كرده و آنان را بر سر عشيره خود آورده اي تا ايشان را شكست دهي. آن گاه آمادگي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 69
قريش را براي جلوگيري از ورود مسلمانان گوشزد كرد. پيامبر (ص) همان پاسخي را كه به ديگر نمايندگان قريش داده بود به او نيز داد. عروه كه از شيفتگي اصحاب رسول خدا به آن حضرت به شگفت آمده بود نزد قريش برگشت و به آنان گفت: اي گروه قريش من به دربار خسرو، قيصر و نجاشي رفته ام، به خدا سوگند پادشاهي را در ميان رعيت خود چون محمد در ميان اصحابش نديدم، مردمي را ديدم كه هرگز دست از ياري او بر نمي دارند. اكنون ببينيد صلاح شما در چيست.
ابن اسحاق 3/ 328 گويد: پيامبر (ص)، خِراش بن اميه خُزاعي را به مكه فرستاد و شتر خود را كه ثَعْلَب نام داشت در اختيار وي گذاشت و به او دستور داد قريش را از مقصدش آگاه سازد. همين كه خِراش به مكه رسيد قريشيان شتر او را كشتند و مي خواستند خودش را نيز به قتل برسانند كه افراد قبيله اش از وي دفاع كرده و او را از چنگال قريش نجات دادند و خِراش به نزد رسول خدا بازگشت.
پيامبر، عثمان را نزد ابوسفيان و سران قريش فرستاد. ده نفر از مهاجران نيز با اجازه حضرت همراه عثمان به مكه رفتند تا از خويشاوندان خود ديدار كنند. عثمان راهي مكه شد، در موقع ورود ابان بن سعيد بن عاص او را ديد همراه خود سوار مركب نمود و به وي پناه داد تا مأموريتش را انجام دهد ولي قريش عثمان را بازداشت نموده و از بازگشت وي به كاروان اسلام جلوگيري كردند. بين مسلمانان شايع شد كه قريشيان عثمان را كشته اند! به نقل ابن اسحاق 3/ 330 رسول خدا (ص)
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 70
فرمود: «از اين جا نمي رويم تا با قريش به نبرد بپردازيم». سپس اصحاب را براي بيعت فراخواند، تمامي مسلمانان به جز جَدّ بن قيس منافق، با آن حضرت بيعت كردند كه هرگز فرار نكنند و تا پاي جان در كنار پيامبر بايستند. اين بيعت در زير درختي انجام گرفت و خداوند با فرستادن آيه هجده سوره فتح (لَقَدْ رَضِيَ ا للهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) خشنودي خود را از اين بيعت اعلام كرد. از اين رو آن را «بيعت شجره» و نيز «بيعت رضوان» گويند.
به روايت واقدي 2/ 605 قريش شخصي را نزد عبدالله بن ابي فرستادند و گفتند اگر بخواهي مي تواني داخل مكه شوي و خانه خدا را طواف كني. پسرش كه آن جا نشسته بود گفت: اي پدر تو را به خدا ما را در همه جا رسوا نكن! عبدالله نيز دعوت قريش را نپذيرفت.
پس از پايان بيعت رضوان خبر رسيد كه عثمان كشته نشده است در اين هنگام به روايت واقدي 2/ 604 چون قريش شتاب و سرعت مردم را در امر بيعت و آمادگي ايشان را براي جنگ ديدند ترس و نگراني شان بيشتر شد و در امر صلح عجله كردند. آن گاه سُهيل بن عمرو را همراه حُويطب بن عبدالعزّي و مِكْرَز بن حَفْص به سوي پيامبر (ص) روانه ساختند و گفتند نزد محمد برو و با او قرارداد صلحي منعقد ساز اما قرارداد صلح جز بر اين نباشد كه امسال بازگردد. سهيل همراه ياران خود وارد اردوگاه مسلمانان شد و خدمت رسول خدا رسيد. هنگام ورود سهيل پيامبر آمدن او را به فال نيك گرفت و فرمود: «كارشان آسان شد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 71
آن ها مي خواهند صلح كنند كه اين مرد را فرستاده اند».
شيخ مفيد/ 63 گويد: وحي بر پيامبر نازل شد كه پيشنهاد صلح را بپذيرد و نگارش و تنظيم آن را بر عهده اميرالمؤمنين بگذارد.
پس از آن كه نخستين دور گفتگوهاي هيئت قريش با رسول خدا شروع شد و مسلمانان شنيدند پيامبر حاضر شده با مشركان صلح كند، بهت زده شدند و اين امر براي بيشتر آنان باوركردني نبود! مسلمانان شش سال بي وقفه با قريش در حال نبرد بودند و هيچ گاه انتظار صلح با آنان را نداشتند.
واقدي 3/ 606 گويد: هنگامي كه مقدمات صلح به پايان رسيد و جز نوشتن متن قرارداد چيزي نمانده بود، عمر با ناراحتي تمام از جاي برجست و نزد حضرت آمد و گفت اي رسول خدا! مگر تو پيامبر خدا نيستي؟ فرمود: «چرا». عمر گفت مگر ما مسلمان نيستيم؟ فرمود: «چرا». عمر گفت مگر اينان مشرك نيستند؟ فرمود: «چرا». عمر گفت پس چرا در راه دين خود تن به خواري مي دهيم؟ رسول خدا (ص) فرمود: «من بنده خدا و پيامبر او هستم و هرگز با امر وي مخالفت نمي كنم، او نيز مرا تنها نخواهد گذاشت». عمر هم چنان پاسخ پيامبر را مي داد تا اين كه ابوعبيده جراح بانگ زد: اي پسر خطاب مگر نمي شنوي كه پيامبر چه مي گويد!؟ از شيطان به خدا پناه ببر و انديشه خود را باطل بدان. عمر از شرمساري شروع كرد به گفتن أعوذ بالله من الشيطان الرجيم! او بعدها مي گفت: هرگز در پيامبري محمد شك نكردم جز در روز حديبيه، چنان شك و ترديدي برايم حاصل شد كه از آغاز مسلماني خود تا به آن روز دچارش نگشته بودم و اگر در آن روز پيرواني مي يافتم كه به سبب صلح
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 72
از جرگه مسلمانان خارج مي شدند من نيز خارج مي شدم.
واقدي 2/ 607 گويد: هنوز متن عهدنامه نوشته نشده بود كه ابوجَنْدَل فرزند سهيل بن عمرو كه مسلمان بود و در بند به سر مي برد از حبس گريخت و با همان قيد و بندي كه بر وي بود با حالت رقت باري خود را به اردوگاه پيامبر رساند و از مسلمانان ياري طلبيد. سهيل تا چشمش به فرزندش افتاد برخاست و شروع به كتك زدن او نمود و گفت اي محمد اين اولين مورد از مفاد پيمان است، بايد او را به من برگردانيد. رسول خدا فرمود: «هنوز صلحنامه را ننوشته ايم».
سهيل گفت به خدا سوگند من حاضر به صلح نيستم تا او را به من بازگرداني. پيامبر به ناچار براي حفظ صلح ابوجندل را به پدرش بازگرداند. اين صحنه بر نگراني و اعتراض مسلمانان ناراضي افزود و به روايت واقدي 2/ 608 عمر اين جا نيز به حضرت اعتراض كرد و حتي شمشيرش را نزديك ابوجَنْدَل برد و از او خواست تا پدرش را بكشد ولي او نپذيرفت.
ماجراي حديبيه از آغاز تا انعقاد و امضاي پيمان صلح حدود بيست روز طول كشيد و رفت و آمدهاي بسياري انجام شد، سهيل بن عمرو چندين بار به مكه رفت و از سران قريش كسب تكليف كرد. به روايت ترمذي 5/ 592 و شيخ مفيد/ 64 يك بار سهيل از پيامبر خواست تا عده اي از مسلمانان مهاجر را كه به ادعاي او بردگان و فرزندان اهل مكه بودند به قريش تحويل دهد. رسول خدا از اين درخواست برآشفت و با اشاره به اميرالمؤمنين قريش را تهديد كرد و فرمود:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 73
«يا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ لَتَنْتَهُنَّ أَوْ لَيَبْعَثَنَّ اللهُ عَلَيْكُمْ مَنْ يَضْرِبُ رِقابَكُمْ بِالسَّيْفِ عَلَي الدِّينِ، قَدْ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ عَلَي الإِيمانِ».
اي گروه قريش يا دست برمي داريد و يا خداوند فردي كه قلبش را به ايمان امتحان كرده برمي انگيزد و او گردن هايتان را در راه دين با شمشير خواهد زد.
وقتي برخي پرسيدند اين شخص كيست؟ پيامبر نشاني اميرالمؤمنين را داد.
پس از گفتگوهاي زياد و رفت و آمدها قرار شد متن صلحنامه را بنويسند. به روايت ابن اسحاق 3/ 331 و واقدي 2/ 610 رسول خدا (ص) به علي (ع) فرمود: «بنويس بسم الله الرحمن الرحيم». سهيل بن عمرو گفت ما «رحمان» را نمي شناسيم. بنويس «بِسْمِكَ اللَّهُمَ». مسلمانان از اين موضوع به تنگ آمدند و گفتند: خداوند رحمان است و جز رحمان چيز ديگري ننويس. سهيل گفت پس من بر هيچ چيز صلح نخواهم كرد. نزديك بود كار صلح منتفي گردد كه پيامبر عظيم الشأن با بردباري و دورانديشي از آن جلوگيري كرد و فرمود: بنويس «بِسْمِكَ اللَّهُمَّ هَذا ما صالَحَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ سُهَيْلَ بْنَ عَمْروٍ». سهيل گفت اگر گواهي مي دادم كه تو رسول خدايي با تو جنگ نمي كردم. نام خود و پدرت را بنويس. مسلمانان از اين سخن سهيل بيشتر ناراحت شدند، صداها بلند شد. گروهي از بزرگان صحابه به پاخاستند و به شدت اعتراض كردند و به علي بن ابي طالب گفتند چيزي جز «محمد رسول الله» ننويس. اسيد بن حضير و سعد بن عباده، دست علي (ع) را گرفتند و گفتند مبادا چيزي جز
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 74
«محمد رسول الله» بنويسي، در غير اين صورت بين ما و ايشان شمشير خواهد بود، چرا بايد در دين خود تن به خواري دهيم.
پيامبر (ص) فرمود: «همانا من رسول خدا هستم، گرچه شما تكذيب كنيد». آن گاه مسلمانان را آرام نمود و با دست به آنان اشاره كرد كه ساكت شوند و به اميرالمؤمنين فرمود لفظ «رسول الله» را پاك كند. وي گفت: «اي رسول خدا دستم ياراي پاك كردن رسالت شما را از كنار نامتان ندارد». پيامبر (ص) از او خواست تا آن كلمه را نشان دهد و بدين سان خود آن حضرت كلمه «رسول الله» را پاك كرد و به اميرالمؤمنين فرمود: «تو خود نيز به زودي به چنين امري فراخوانده مي شوي و ناچار به آن تن درمي دهي».
مقصود پيامبر ماجراي حكميت جنگ صفّين بود كه سال ها بعد اتفاق افتاد و علي (ع) به ناچار كلمه «اميرالمؤمنين» را از كنار نام مبارك خود حذف كرد! باري، سپس صلحنامه حديبيه به روايت ابن اسحاق 3/ 332، واقدي 2/ 610، قمي 2/ 313، طبرسي/ 97 و نويري 17/ 231 چنين به رشته تحرير درآمد:
به نام تو اي خدا
اين پيمان صلحي است كه محمد بن عبدالله با سهيل بن عمرو بستند و توافق كردند مدت ده سال جنگ متوقف گردد، مردم در اين مدت در امان باشند و دست از يكديگر بردارند و هيچ گونه سرقت و خيانت نكنند و متعرض يكديگر نگردند. هر كس از اصحاب محمد براي حج، عمره يا تجارت به مكه رود جان و مالش در امان باشد و هر كس از قريش در رفتن به مصر يا شام از مدينه عبور كند جان و مال او در امان باشد. دين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 75
اسلام در مكه ظاهر و خداوند آشكارا پرستش گردد و احدي بر دينش اكراه، آزار و سرزنش نشود. هركس بخواهد در عهد و پيمان محمد درآيد مي تواند و هر كس نيز بخواهد در عهد و پيمان قريش درآيد مي تواند. هر كس از قريش بدون اذن سرپرست خود نزد محمد برود بايد او را نزد سرپرستش بازگرداند و هر كس از محمد نزد قريش رود او را به وي بازنگردانند. محمد و يارانش امسال بازگردند و در سال آينده بيايند و فقط سه روز در شهر مكه اقامت كنند و سلاحي جز سلاح مسافر كه شمشيرِ در نيام است همراه نداشته باشند.
نسخه اول صلحنامه نزد پيامبر (ص) ماند و نسخه ديگري نيز نوشتند و به سهيل بن عمرو دادند. در اين هنگام قبيله خزاعه از جاي برخاستند و گفتند ما هم پيمان محمديم و بني بكر برخاستند و گفتند ما هم پيمان قريشيم.
عده اي از مسلمانان كه به ظاهر صلح مي نگريستند و از عمق آن بي خبر بودند و چندان تعبّدي نيز نداشتند، از صلح ناراضي بودند. اينان اعتراض كرده و گفتند اين صلح براي ما در حقيقت خواري و ذلت است. چرا مسلماني كه از مكه به مدينه بيايد بايد تحويل آنان دهيم ولي اگر مسلماني از مدينه نزد قريش رود آنان موظف به تحويل او نباشند؟ با تحريك اين عده نزديك بود نظم و انسجام كاروان مسلمانان به هم خورده و مختل شود كه به روايت حلبي 3/ 22 پيامبر (ص) خطاب به معترضان فرمود: «اگر از آنان كسي نزد ما آيد و ما او را به آنان بازگردانيم، به زودي خداوند براي وي وسيله نجات و گشايشي فراهم مي آورد و اگر كسي از ما دوري كند و به سوي آن ها برود ما به او نيازي نداريم و او ديگر از ما نيست و به آنان سزاوارتر است».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 76
رسول خدا (ص) پس از قرارداد صلح برخاست و قرباني نمود و سپس سر تراشيد و از احرام بيرون آمد ولي عده اي از مسلمانان امتناع ورزيدند و گفتند چگونه قرباني كنيم و سر بتراشيم و حال آن كه نه طواف كرديم و نه سعي بين صفا و مروه نموديم. چون در حالت غير اضطرار قرباني فرع سعي و طواف است.
واقدي 2/ 609 گويد: عمر با گروهي خدمت پيامبر (ص) رسيدند و گفتند: اي رسول خدا مگر نگفته بودي كه به زودي داخل مسجدالحرام خواهي شد. حضرت فرمود: «آيا گفتم در همين سفر؟! آگاه باشيد شما به زودي داخل مسجدالحرام خواهيد شد». سپس رو كرد به عمر و چنين فرمود: «آيا روز احد را فراموش نموديد كه مي گريختيد و به هيچ كس هم توجّه نمي كرديد و من شما را فرا مي خواندم؟» آن گاه روزهاي دشواري را كه آنان از خود سستي نشان داده بودند و خود حضرت پايداري كرده بود برشمرد.
به روايت دلائل النبوه بيهقي 4/ 158 و نهاية الارب نويري 17/ 234 كاروان اسلام در حالي كه هاله اي از غم و اندوه بر آن سايه افكنده بود به سوي مدينه حركت كرد. بسياري اندوهگين و غمناك و در اين انديشه بودند كه چه شد پس از شش سال اقتدار، افتخار، عظمت و سربلندي وضع به اين جا منتهي گشت؟ در اين حال بود كه خداوند مهربان رحمت خود را بر مسلمانان نازل و از آنان دلجويي و افكار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 77
پريشانشان را بازسازي كرد. در بين راه مدينه ناگهان سوره فتح نازل شد: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ* إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً).
نويري در نهاية الارب 17/ 235 گويد: عمر گفت: اي رسول خدا آيا اين فتح است؟! فرمود: «آري، سوگند به آن كه جانم در دست اوست هر آينه اين فتح است». جبرئيل به مناسبت اين فتح و پيروزي به رسول خدا (ص) تبريك گفت، مسلمانان نيز تبريك گفتند. گويند حضرت از نزول اين آيه به قدري خوشحال شد كه قابل وصف نيست. به روايت مجمع البيان 9/ 109 و سبل الهدي 5/ 96 پيامبر فرمود: «آيه اي بر من نازل شد كه نزد من از تمامي دنيا محبوب تر است» و به روايت واقدي 2/ 617 فرمود: «از آن چه خورشيد بر آن مي تابد بهتر است». آن گاه حضرت مسلمانان را جمع كرد و آيات سوره فتح را كه ناظر بر صلح حديبيه است، براي آنان تلاوت فرمود. مسلمانان از شنيدن پيام خدا شاد شدند و از نگراني و پريشاني بيرون آمدند.
اما برخي هم گفتند اين پيروزي نيست، نه گذاشتند خانه خدا را زيارت كنيم و نه قرباني هايمان را سر ببريم. وقتي رسول اكرم (ص) گفتار اينان را شنيد سخت آزرده شد و به روايت دلائل النبوه بيهقي 4/ 160 و سبل الهدي 5/ 96 فرمود: «اين سخن بدي است بلكه اين بزرگ ترين فتح است. همانا مشركان راضي شدند بگذارند شما (بدون درگيري) سرزمين آنان را ترك كنيد و درخواست صلح و امان كردند و از شما چيزي را ديدند كه دوست نداشتند، خدا شما را بر آنان پيروز كرد و سالم و مأجور بازگرداند، پس اين بزرگ ترين پيروزي است».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 78
1. بزرگ ترين نتيجه اين صلح كه خداوند حكيم نيز بدان لحاظ آن را «فتح مبين» ناميد و پيامبر (ص) هم در پاسخ به اعتراض برخي به آن اشاره كرد، به رسميت شناختن حكومت اسلامي مدينه از سوي مشركان قريش بود.
2. به جهت فضاي امن و قدرتي كه اين صلح به بار آورد، رسول خدا (ص) به پادشاهان بزرگ جهان نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود و جهاني بودن دين اسلام را اعلان كرد.
3. صلح مزبور به رسول خدا (ص) و مسلمانان فرصت داد تا خيبر، آخرين دژ يهود را فتح كنند و هم چنين زمينه اي شد براي فتح مكه و سركوبي سران شرك و برچيدن بساط بت و بت پرستي.
4. پيامبر (ص) با انعقاد صلح حديبيه از ناحيه جنوب آسوده خاطر گرديد. لذا فشار تبليغي و نظامي را در شمال جزيرة العرب متمركز نمود و در نتيجه اسلام در مرز روم شرقي پيشرفت خوبي كرد.
5. عظيم ترين دستاورد صلح مذكور اين بود كه در مدت كمتر از دو سال از اين قرارداد، بر اثر رفت و آمدهاي مسلمانان به مكه و گفتگو با يكديگر و روشن شدن جوانب اسلام عده بسيار زيادي اسلام آوردند. تعداد اين ها بيش از عده اي بود كه از آغاز اسلام تا به آن روز مسلمان شده بودند.
به روايت طبرسي/ 98 از امام صادق (ع) «هنوز مدت صلح تمام نشده بود كه نزديك بود اسلام سراسر مكه را فرا گيرد». از اين روست كه به روايت كليني 8/ 326 امام صادق (ع) فرمود: «هيچ حادثه اي بابركت تر از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 79
صلح حديبيه نبود».
الف. واقدي 2/ 624 گويد: بعد از آن كه قرارداد حديبيه بين رسول اكرم (ص) و مشركان به امضا رسيد و آن حضرت به مدينه بازگشت، ابوبصير كه از مسلمانان گرفتار در مكه بود از حبس گريخت و رهسپار مدينه شد. اخْنَس بن شَريق و ازْهَر بن عبدعوف به پيامبر نامه نوشتند و طبق مفاد قرارداد خواستار استرداد ابوبصير شدند. نامه را به دو نفر به نام خُنَيس و كوثر دادند و آنان با يك شتر راهي مدينه شدند و نامه را تقديم حضور رسول خدا نمودند. حضرت ابوبصير را خواست و به او فرمود: «مي داني كه ما با اينان پيمان بستيم و از نظر دينمان شايسته نيست كه پيمان شكني كنيم. به زودي خداوند براي تو و ديگر مسلمانان دربند فرج و گشايشي عنايت خواهد كرد، پس به سوي قبيله خويش بازگرد».
ابوبصير گفت: اي رسول خدا مرا نزد مشركان باز مي گرداني تا شكنجه ام دهند و از دين خارج كنند؟! پيامبر (ص) فرمود: «ابوبصير برو، همانا به زودي خدا براي تو و ديگر مسلمانان گرفتار گشايشي قرار خواهد داد». آن گاه ابوبصير همراه آن دو مأمور راهي مكه شد تا به ذوالحليفه رسيدند در آن جا منزل گرفتند و به استراحت پرداختند. ابوبصير يكي از آن دو را كشت و ديگري فرار كرد و نزد پيامبر رفت. ابوبصير اثاث و شتر آنان را برداشت و به مدينه آمد. خدمت حضرت رسيد و گفت: اي رسول خدا به پيمان شما وفا شد و خدا آن را ادا كرد. شما مرا به دشمن تسليم كردي ولي من از خود دفاع كردم تا دينم را از دست ندهم. پيامبر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 80
فرمود: «واي بر مادرش! اگر مرداني همراه داشت آتش جنگ را شعله ور مي ساخت». ابوبصير از حضرت درخواست نمود تا خمس لباس و شمشير و شتر خُنَيس را كه همراه آورده بود بردارد ولي ايشان قبول نكرد و فرمود: «اگر من خمس اين مال را بپذيرم، قريش تصور خواهند كرد كه به پيمانم وفا نكرده ام. تو هستي و آن ها، به هر كجا مي خواهي برو». چون خبر قتل خُنَيس به سهيل بن عمرو رسيد سخت ناراحت شد و از پيامبر تقاضاي ديه كرد. قريش و ابوسفيان به او گفتند محمد در اين حادثه نقشي ندارد و تبرئه است، بيش از آن چه كرده است برعهده او نيست، او ابوبصير را در اختيار فرستادگان شما قرار داده است.
باري، ابوبصير از مدينه بيرون رفت و راهي ساحل دريا شد و در منطقه عِيص كه راه كاروان قريش از مكه به شام بود منزل گرفت. ابوبصير كاروانيان قريش را كه از آن جا عبور مي كردند به قتل مي رساند و مال التجاره آنان را مصادره مي كرد. وقتي مسلمانان دربند در مكه از جمله ابوجَنْدَل از داستان ابوبصير و سخني كه پيامبر (ص) درباره او فرموده بود باخبر شدند، به هر نحوي بود از حبس گريختند و در عيص به ابوبصير پيوستند. ابوبصير يك واحد نظامي هفتاد و يا به روايت طبرسي/ 98 سيصد نفري از آن ها تشكيل داد و ابوجندل را به معاونت خود برگزيد. كار سختگيري بر كاروان قريش شدت يافت. وي در حقيقت حكومت خودمختاري را تأسيس كرد كه نه به ظاهر تابع حكومت مدينه بود و نه تابع قريش و طوايف مكه. از اين رو بدون هيچ گونه منع قانوني و محذورات سياسي مي توانست ضربات شكننده خود را بر پيكر قريش وارد سازد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 81
ابوبصير براي يارانش نماز جماعت مي خواند و جلسه درس برقرار مي كرد و قرآن، احكام و معارف اسلامي مي آموخت. وقتي قريش ديدند راه ارتباط تجاري شان با شام قطع شد و امنيت از آن رخت بربست، به روايت دياربكري در تاريخ الخميس 2/ 25 ابوسفيان را نزد پيامبر (ص) فرستادند و از ايشان عاجزانه درخواست كردند تا ابوبصير و يارانش را به مدينه فرا خواند و از اين پس نيز هر كس از مسلمانان مكه به مدينه بگريزد پيامبر او را نگه دارد و تحويل قريش ندهد. بدين سان طولي نكشيد كه اين ماده جنجالي به درخواست خود قريش لغو گرديد. آن گاه رسول خدا نامه اي به ابوبصير نوشت تا همراه يارانش به مدينه بازگردد.
فرستاده حضرت در حالي نامه را تسليم ابوبصير كرد كه وي در حال احتضار بود. ابوبصير نامه رسول خدا (ص) را بوسيد و شروع به خواندن كرد و در حالي كه نامه در دستش بود مرغ روحش به جنت پركشيد. ابوجندل و ياران وي پيكر مقدس فرمانده خود را غسل داده، بر او نماز گزارده و در همان جا به خاك سپردند و بر سر مقبره او به عنوان يادبود و سپاس از زحماتش مسجدي ساختند. سپس عده اي از آنان به سرپرستي ابوجندل به مدينه آمدند و خدمت رهبر محبوب و پيامبر گراميشان رسيدند و تعداد ديگر نزد قبيله و عشيره خود رفتند.
ب. به روايت تاريخ الخميس 2/ 23 پس از انعقاد قرارداد حديبيه چند تن از زنان مسلمان كه تحت شكنجه به سر مي بردند به مدينه هجرت كردند و به پيامبر پناه بردند. آن گاه همسران و سرپرست آنان به مدينه آمدند و از پيامبر خواستند تا طبق مفاد صلحنامه ايشان را تحويل دهد. اما خداوند رحمان با نزول آيه دهم سوره مُمْتَحَنَه دستور داد تا زنان مهاجر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 82
را امتحان كنند، اگر واقعاً مسلمان هستند از بازگرداندن آنان به كفار خودداري شود، زيرا زن مسلمان نمي تواند در حباله مرد كافر باشد. وانگهي زنان طاقت و تحمل شكنجه و آزار مشركان را نداشتند. از اين رو بود كه به روايت مجمع البيان 9/ 274 پيامبر (ص) فرمود: «قرارداد درباره مردان است و شامل زنان نمي شود».
غزوه ذي قرد: غزوه ذي قِرَد كه آن را غابه نيز نامند در ربيع الاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن نيز هجوم نيمه شب عُيينَة بن حِصْن با چهل سوار به ابوذر و خانواده او بود. ابوذر گويد پسرم در برابر آنان ايستاد او را كشتند و همسرم را اسير كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پيامبر (ص) رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اكْوَع گويد من سحرگاه براي آوردن شير به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را ديدم، او گفت عُيينَه شتران پيامبر را به غارت برده است. به مدينه بازگشتم و با فرياد رسا اعلام خطر كردم. رسول خدا مردم را براي تعقيب راهزنان و اشرار و تأمين امنيت فرا خواند و هشت نفر سواره را به فرماندهي مقداد پيشاپيش اعزام كرد. در آن جا زد و خوردي رخ داد، چند نفر كشته شدند و ده شتر را پس گرفتند.
رسول خدا (ص) يك شبانه روز در آن جا توقف كرد و پس از پنج روز به مدينه بازگشت.
سريه زيد به عيص: چون پيامبر از جنگ غابه بازگشت خبر رسيد كه كارواني از قريش از شام مي آيد. حضرت بر همان اساس كه در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 83
جنگ بدر به سوي كاروان قريش رفت، زيد بن حارثه را همراه يكصد و هفتاد سوار در جمادي الآخره سال ششم به سوي آنان فرستاد. سپاهيان اسلام در عِيص به كاروان رسيدند و آن را مصادره و برخي از نگهبانان آن را اسير كردند.
جنگ بني مصطلق: بني مُصْطَلِق تيره اي از قبيله خزاعه به شمار مي آمدند. رئيس و سالار ايشان حارث بن ابي ضرار بود. او از قبيله خود و ديگر اعراب افرادي فراهم كرد و تعدادي اسب و سلاح خريد و به قصد جنگ با پيامبر آماده شد. بُريده به سوي بني مصطلق رفت و با حارث رئيس آنان گفتگو كرد. آن گاه نزد حضرت بازگشت و صحت خبر را تأييد كرد. پيامبر مردم را براي جنگ با بني مصطلق فرا خواند. رسول خدا در منطقه مُرَيسِيع اردو زد و صفوف سپاه خود را منظم نمود. دشمن هم در آن جا آماده جنگ بود. پيامبر (ص) نخست فرمود آنان را به اسلام دعوت كنند. عمر به دستور آن حضرت خطاب به آنان گفت: بگوييد «لا إِلهَ إِلَّا الله» جان و مال خود را از تعرض مصون داريد. آنان نپذيرفتند. ابتدا مردي از دشمن تيراندازي كرد سپس به فرمان رسول خدا (ص) يك باره تمامي سپاه اسلام حمله خود را آغاز كردند. در پايان به دست اميرالمؤمنين فتح و پيروزي نصيب سپاه اسلام گرديد.
در غزوه بني مصطلق منافقان نيت پليد خود را آشكار كردند و همان گونه كه گذشت رئيس آنان عبدالله بن ابي به رسول خدا و مهاجران زبان طعن گشود. عبدالله بن ابي گفتار نارواي خود را انكار كرد، گروهي از انصار هم به لحاظ شخصيت سياسي او از وي طرفداري كردند و به نكوهش زيد پرداختند. اما در راه بازگشت به مدينه با نزول سوره منافقين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 84
گفتار زشت عبدالله بن ابي بازگو و دروغ وي آشكار گرديد.
رسول خدا (ص) در عالم رؤيا ديد وارد كعبه شد، سر خود را تراشيد و كليد كعبه را گرفت، آن گاه همراه ديگران به عرفات رفت و وقوف فرمود. حضرت رؤياي خود را براي مسلمانان بازگو نمود و آن را به فال نيك گرفت و از اصحاب براي اداي عمره دعوت كرد. گويد: پيامبر با كاروان خود حركت كرد و در ذوالحُليفه احرام بست. بيشتر مسلمانان نيز با احرام او محرم شدند.
پيامبر (ص)، بُسْر بن سفيان را به مكه فرستاد تا اخبار و واكنش قريش را به اطلاع ايشان برساند. بُسْر بن سفيان خدمت آن حضرت بازگشت و گفت قريش از حركت شما آگاه شده اند، با زن و بچه از مكه بيرون آمده و در ذي طُوي اردو زده اند و با خدا عهد كرده اند كه هرگز نگذارند وارد مكه شوي. پيامبر (ص) فرمود: «كيست مرا از غير آن راهي كه قريش در آن هستند ببرد؟». مردي از قبيله اسْلَم داوطلب شد و پيامبر را از راه ناهموار و سنگلاخي در ميان دره هاي سخت عبور داد تا به سرزمين همواري رسيدند.
خالد بن وليد از اين امر آگاه شد بي درنگ خود را بدان نقطه رساند و راه را بر مسلمانان بست و به اندازه اي بدان ها نزديك شد كه وقتي رسول خدا (ص) خواست نماز بخواند به عَبّاد بن بِشر دستور داد تا با گروهي از مسلمانان مقابل خالد صف كشيدند. آن گاه نماز ظهر و عصر را به صورت نماز خوف خواند. سپس لشكر اسلام حركت كرد و روز بعد به سرزمين حُدَيبِيه كه در حدود چهار فرسخي غرب مكه قرار دارد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 85
رسيد، شتر پيامبر در آن مكان زانو زد. حضرت فرمود: «آن خدايي كه از ورود فيل به مكه جلوگيري كرد اين شتر را هم اين جا نگه داشت. امروز قريش هر پيشنهادي به من بكنند كه در آن صله رحم باشد من آن را مي پذيرم». سپس به مردم فرمود: «پياده شويد».
كاروان اسلام در همان جا اردو زد. پيامبر خِراش بن اميه خُزاعي را به مكه فرستاد و شتر خود را كه ثَعْلَب نام داشت در اختيار وي گذاشت و به او دستور داد قريش را از مقصدش آگاه سازد. همين كه خِراش به مكه رسيد قريشيان شتر او را كشتند. پيامبر عثمان را نزد ابوسفيان و سران قريش فرستاد. بين مسلمانان شايع شد كه قريشيان عثمان را كشته اند! رسول خدا (ص) فرمود: «از اين جا نمي رويم تا با قريش به نبرد بپردازيم». سپس اصحاب را براي بيعت فراخواند، تمامي مسلمانان به جز جَدّ بن قيس منافق، با آن حضرت بيعت كردند كه هرگز فرار نكنند و تا پاي جان در كنار پيامبر بايستند. اين بيعت در زير درختي انجام گرفت و خداوند با فرستادن آيه هجده فتح (لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) خشنودي خود را از اين بيعت اعلام كرد. از اين رو آن را «بيعت شجره» و نيز «بيعت رضوان» گويند.
پس از پايان بيعت رضوان خبر رسيد كه عثمان كشته نشده است در اين هنگام چون قريش شتاب و سرعت مردم را در امر بيعت و آمادگي ايشان را براي جنگ ديدند ترس و نگراني شان بيشتر شد و در امر صلح عجله كردند. وحي بر پيامبر نازل شد كه پيشنهاد صلح را بپذيرد و نگارش و تنظيم آن را بر عهده اميرالمؤمنين بگذارد. ماجراي حديبيه از آغاز تا انعقاد و امضاي پيمان صلح حدود بيست روز طول كشيد و رفت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 86
و آمدهاي بسياري انجام شد، سهيل بن عمرو چندين بار به مكه رفت و از سران قريش كسب تكليف كرد. رسول خدا (ص) پس از قرارداد صلح برخاست و قرباني نمود و سپس سر تراشيد و از احرام بيرون آمد. كاروان اسلام در حالي كه هاله اي از غم و اندوه بر آن سايه افكنده بود به سوي مدينه حركت كرد. در بين راه مدينه ناگهان سوره فتح نازل شد. جبرئيل به مناسبت اين فتح و پيروزي به رسول خدا (ص) تبريك گفت، مسلمانان نيز تبريك گفتند. عظيم ترين دستاورد صلح مذكور اين بود كه در مدت كمتر از دو سال از اين قرارداد، بر اثر رفت و آمدهاي مسلمانان به مكه و گفتگو با يكديگر و روشن شدن جوانب اسلام عده بسيار زيادي اسلام آوردند.
1. غزوات و سرايايي را كه در فاصله بين جنگ خندق تا صلح حديبيه رخ داد نام ببريد.
2. غابه نام ديگر كدام غزوه است؟
3. ماجراي سريه زيد به عيص چيست؟
5. جنگ بني مصطلق را توضيح دهيد.
6. نزاع مهاجرين و انصار بر سر چه بود؟ عاقبت اين نزاع به كجا انجاميد؟
7. منظور از «فتح المبين» چيست؟
8. سوره فتح ناظر به چه پيماني است؟
9. صلح حديبيه را ارزيابي كنيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 87
10. پيامدهاي صلح حديبيه چه بود؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 88
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- با اقدامات پيامبر جهت دعوت جهاني و فرستادن نامه براي زمامداران جهان آشنا شويم.
- جنگ خيبر و علت وقوع آن را بررسي كنيم.
- موقعيت مكاني و چگونگي حوادث جنگ خيبر را بدانيم.
- به نقش حضرت علي (ع) در فتح خيبر پي ببريم.
- خيانت بزرگ يهود در فتح خيبر را بدانيم.
- با ماجراي فتح مصالحه آميز فدك آشنا شويم.
- داستان غزوه وادي القري را بدانيم.
- منظور از عمرة القضاء را بدانيم.
- چگونگي اسلام آوردن عمرو و خالد را بدانيم.
در اين درس به چگونگي دعوت جهاني اسلام و اقدامات پيامبر در اين مورد خواهيم پرداخت كه عبارتند از: ارسال نامه به نجاشي شهريار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 89
حبشه، قيصر روم، امپراتور ايران، پادشاه مصر، زمامداران شام و يمامه.
در ادامه به جنگ خيبر، علت وقوع آن، موقعيت مكاني خيبر، نقش اميرالمؤمنين (ع) در اين جنگ، كشته شدن مرحب از قهرمانان بزرگ عرب و يهود و فتح خيبر به دست مبارك و تواناي حضرت علي (ع) تسليم شدن يهوديان، خيانت يهود و قصد جان پيامبر از سوي يهوديان، فتح سرزمين فدك و بخشيدن آن به حضرت فاطمه (س) از سوي پيامبر، غزوه وادي القري، عمرة القضاء و اسلام آوردن عمرو و خالد مي پردازيم.
با قرارداد صلح حديبيه حكومت مدينه از سوي قريش و هم پيمانانشان به رسميت شناخته شد و با سركوبي قبايل شرور و راهزن امنيت مدينه و مناطق اطراف و راه هاي منتهي به آن نيز تا اندازة زيادي تأمين گرديد. پيامبر (ص) به تصريح قرآن «رحمة للعالمين» و «خاتم النبيّين» بود. دين او به جزيرة العرب اختصاص نداشت بلكه براي همه مردم دنيا بود. از اين رو در اين فرصتي كه پس از صلح حديبيه پيش آمد به بُعد تبليغي اسلام پرداخت. پيامبر از همان روز اول به جهاني بودن اسلام اشاره نموده بود. در سال پنجم بعثت هنگام اعزام جعفر بن ابي طالب و مهاجران به حبشه نجاشي را به پذيرش دين اسلام دعوت كرد. در سوره هايي كه در مكه نازل شده به جهاني بودن دين اسلام تصريح شده است. آيه بيست و هشت سبأ مي گويد: (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ) و ما نفرستاديم تو را مگر براي همه مردم. در آيه نوزده انعام آمده است: (وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 90
الْقُرآنُ لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ) اين قرآن بر من وحي شده است تا شما و هر كس را كه اين قرآن به او برسد هشدار دهم. نكته ظريفي كه در اين آيه آمده تعبير مَنْ بَلَغَ است. آيه به اين مطلب اشاره دارد كه اين دين به طور عادي و روال طبيعي به هر كسي كه در هر جاي دنيا به سر مي برد برسد موظف به پذيرش و گرويدن به آن است و روشن است تا آن زمان كه به اشخاص نرسيده و اطلاع از آن حاصل نكرده اند در قبال آن وظيفه اي ندارند. گفتني است كه بسياري از خطابات قرآن نيز (يَا أَيُّهَا النَّاس) براي عموم است و حتي يك مورد «يَا أَيُّهَا الْعَرَب» ندارد.
باري، جهان در عصر بعثت متشكل از چند كشور بزرگ بود و تقريبا در قبضه دو امپراتوري بزرگ ايران و روم قرار داشت و مناطق زيادي از دنيا زير سلطه آن ها بود. قسمتي از خاور زمين مانند عراق و حيره و نيز بخشي از جزيرة العرب مانند يمن از مستعمرات ايران به شمار مي آمد و بخش هايي از آسيا نيز زير سلطه سياسي و فرهنگي آن بود. امپراتوري روم نيز به دو بخش بزرگ شرقي و غربي تقسيم مي شد. قسطنطنيه (تركيه)، شام (سوريه)، فلسطين، لبنان، اردن، مصر و پاره اي از سرزمين هاي ديگر در قلمرو روم شرقي قرار داشت و اروپاي امروزي هم امپراتوري روم غربي را تشكيل مي داد. پس مركز ثقل قدرت و سياست جهان را اين دو ابرقدرت تشكيل مي دادند.
از اين رو رسول خدا (ص) اعلام جهاني بودن رسالت خود را از اين دو امپراتوري بزرگ آغاز كرد و هم چنين ممالك مجاور را به اسلام فرا خواند. البته اين دعوت تا پايان عمر آن حضرت ادامه داشت و تا آن جا كه در آن روز با وسايل عادي ممكن بود، حاكمان و زمامداران عالم را
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 91
به پذيرش اسلام دعوت كرد. اما ابتداي آن از دو امپراتوري كبير و چند كشور مجاور آغاز گشت. ابن هشام در سيره 4/ 254 مي نويسد: پس از انعقاد صلح حديبيه روزي رسول خدا (ص) به اصحاب گفت:
«أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَنِي رَحْمَةً وَ كافَّةً».
اي مردم، همانا خداوند مرا به عنوان رحمت براي تمامي مردم فرستاده است.
بعد مسأله دعوت زمامداران جهان را به دين اسلام مطرح كرد. ابن سعد 1/ 258 گويد: در يك روز از محرم سال هفتم هجرت شش سفير با شش نامه از مدينه خارج شدند و به دربار شش تن از زمامداران آن روز جهان رفتند. اين شش زمامدار عبارت بودند از نجاشي پادشاه حبشه، قيصر امپراتور روم، خسرو پرويز امپراتور ايران، مُقَوْقِس پادشاه مصر، حارث بن ابي شمر فرمانرواي شامات و هَوْذَة بن علي فرمانرواي يمامَه.
نامه پيامبر به نجاشي پادشاه حبشه درباره دعوت به اسلام دوگونه نقل شده است؛ يكي همان نامه مشهور كه در آن نام جعفر بن ابي طالب آمده و همان گونه كه در ابتداي كتاب گذشت مربوط به دوران مكه است. ديگري نامه غير مشهور. اين نامه به روايت دلائل النبوه بيهقي 2/ 308 و مستدرك حاكم 2/ 623 به اين شرح است: «به نام خداوند مهرورز مهربان. اين نامه اي است از محمد رسول خدا به سوي اصْحَمَه نجاشي بزرگ حبشه. درود بر كسي كه از هدايت پيروي كند و به خدا و رسول وي ايمان آورد و گواهي دهد كه جز او خدايي نيست، يگانه است و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 92
شريكي ندارد، نه دوستي برگزيد و نه فرزندي و اين كه محمد بنده و فرستاده اوست. تو را به پذيرش دعوت خدا فرا مي خوانم، چونكه من فرستاده او هستم. پس اسلام بياور تا به سلامت بماني. اي اهل كتاب بياييد به پيروي از سخني كه بين ما و شما يكي است و آن اين كه جز خدا را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و يكديگر را به جاي خداوند پروردگار خود برنگزينيم و اگر امتناع مي ورزيد پس گواه باشيد كه ما مسلمانيم و اگر رسالت مرا نپذيريد پس گناه نصاراي قومت بر گردن توست».
عمرو بن اميه ضَمْري حامل نامه به نجاشي بود و به قول ابن سعد 1/ 258 او نخستين سفيري بود كه از مدينه بيرون رفت. درباره دعوت نجاشي به اسلام يك معضل بزرگ تاريخي وجود دارد و آن اين كه همان گونه كه در اوايل كتاب يادآور شديم نجاشي سال ها پيش در حضور جعفر بن ابي طالب اسلام آورد و خبر آن را نيز طي نامه اي خدمت رسول خدا (ص) اعلان نمود و به گرمي از جعفر و مهاجران مسلمان استقبال كرد و به عنوان ميهمان از آنان پذيرايي نمود. حال چرا دوباره او را به اسلام دعوت كرد؟ در توجيه آن مطالبي گفته شده.
برخي مانند مسلم در صحيح 3/ 1397، ابن حَزْم در جوامع السيره/ 25 و ابن طُولُون در اعلام السائلين/ 57 گفته اند اين نجاشي غير از آن نجاشي بوده كه مهاجران به سوي او هجرت كردند، او مسلمان شده و از دنيا رفته بود ولي اين نجاشي كافر بود. روشن است كه لفظ «نجاشي» لقب پادشاهان حبشه بوده است. برخي از محققان در تأييد اين توجيه گفته اند به همين دليل لحن نامه غيرمشهور تا اندازه اي تند است. اين توجيه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 93
صحيح نيست، زيرا در زمان دعوت پادشاهان به اسلام در اواخر سال ششم و يا اوايل سال هفتم نجاشي اصْحَمَه زنده بوده است. او به روايت ابن جوزي در المنتظم 3/ 375 و مقريزي در امتاع الاسماع/ 445 در سال نهم هجرت از دنيا رفت و رسول خدا از فاصله دور بر او نماز ميت خواند. وانگهي نام او نيز اصْحَمَه بود كه در نامه به آن تصريح شده است. توجيه ديگر اين است كه پذيرفتن اسلام نجاشي در ابتداي بعثت شايد رسمي نبوده، گويا در سال هفتم رسول خدا (ص) از او خواست به صراحت و به طور رسمي اسلام خود را آشكار كند. اين توجيه نيز با ظاهر محتوا و لحن نامه سازگار نيست.
حلبي 3/ 249 گفته است: احتمال دارد پيامبر اين نامه را بعدها پس از درگذشت اصْحَمَه به نجاشي بعدي نوشته باشد. با اين همه اشكال همچنان باقي است.
به نقل يعقوبي 2/ 77 و طبري 2/ 31 رسول خدا (ص)، قيصر روم را به شرح زير به پذيرش اسلام دعوت كرد: «به نام خداوند مهرورز مهربان. از محمد فرستاده خدا به قيصر بزرگ روم. سلام بر كسي كه از هدايت پيروي كند. اما بعد من تو را به اسلام فرا مي خوانم، اسلام بياور تا به سلامت بماني و خداوند تو را دوبار پاداش دهد. اگر روگردان شوي گناه قومت بر عهده تو خواهد بود. اي اهل كتاب بياييد به سوي سخني كه بين ما و شما يكسان است و آن اين كه جز خداوند را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و بعضي از ما بعضي ديگر را به جاي خدا به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 94
سروري نگيريم. پس اگر روي گردان شدند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم».
حامل نامه قيصر دِحْية بن جناب كلبي بود كه پيش از اين نيز چند بار به ديدار هِرَقْل رفته بود و به زبان رومي آشنايي داشت. نامه را طبق دستور حضرت به حاكم بُصْري رساند تا آن را به قيصر بدهد. قيصر كه قبلًا نذر كرده بود اگر بر ايرانيان پيروز شود پياده به زيارت بيت المَقْدِس برود، در اين ايام در حال رفتن به زيارت بود و در حِمْص به سر مي برد. دِحْيه نامه را به حارث پادشاه غَسّان داد. آن گاه عَدي بن حاتم به دستور حارث دِحْيه را نزد قيصر برد. اطرافيان قيصر به وي گفتند هرگاه امپراتور را ديدي وي را سجده كن و سر برمدار تا تو را بار دهد. دِحْيه گفت هرگز چنين كاري نمي كنم و جز براي خدا سجده نخواهم كرد. آن گاه مردي او را راهنمايي كرد كه نامه اش را مقابل صندلي كه قيصر روي آن مي نشيند بگذارد، او نيز چنين كرد. قيصر نامه را برداشت و مترجم را طلبيد تا نامه را براي او بخواند. پس از اطلاع از مضمون آن از بزرگان و مردم روم خواست تا دعوت پيامبر (ص) را بپذيرند ولي ناگهان با مخالفت شديد مردم روبه رو شد. براي آرام كردن آنان گفت من هم با شما هم عقيده هستم، فقط خواستم شما را امتحان كنم.
به روايت طبري 2/ 624 و قسطلاني 1/ 442 پيامبر نامه اي به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشت و آن را به عبدالله بن حُذافه سَهْمي سپرد تا به دربار پادشاه ساساني برساند. متن نامه چنين است: «به نام خداوند مهرورز
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 95
مهربان. از محمد فرستاده خدا به كسري بزرگ فارس. درود بر كسي كه پيرو هدايت باشد و به خدا و رسولش ايمان آورد و گواهي دهد خدايي جز خداوند يكتا نيست، يگانه است و شريكي ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوي خداوند عزّوجلّ فرا مي خوانم، زيرا من فرستاده خداوند عزّوجلّ به سوي تمامي مردم هستم تا كساني را كه زنده هستند بيم دهم، اسلام بياور تا به سلامت بماني. پس اگر امتناع ورزي گناه مجوس بر عهده تو خواهد بود».
چون مترجم نامه را خواند، خسرو پرويز آن را گرفت و پاره كرد و گفت اين كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است. چون خبر بي حرمتي او به حضرت رسيد فرمود: «همان گونه كه نامه را پاره كرد، خداوند پادشاهي اش را پاره كند». سپس خسرو پرويز به باذان كارگزار خود در يمن نوشت دو نفر مرد دلير را بفرست تا اين مرد را كه در حجاز است نزد من بياورند. در نقلي ديگر آمده است كه گفت: او را توبه بده و اگر نپذيرفت سر وي را براي من بفرست.
به نقل دلائل النبوه بيهقي 4/ 395 و تاريخ الخميس 2/ 37 رسول خدا (ص) نامه اي نيز به مُقَوْقِس پادشاه مصر به همان مضمون نامه قيصر و كسري نوشت و او را به اسلام دعوت نمود و تصريح كرد كه اگر امتناع ورزي همانا گناه قِبْط بر گردن توست. مصر در آن روز زير سلطه روم شرقي به مركزيت قسطنطنيه بود و فرمانرواي آن از پيروان آيين مسيح به شمار مي آمد. حاطب بن ابي بَلْتَعَه كه حامل نامه بود هنگامي كه به مصر رسيد
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 96
مقوقس در اسكندريه داخل كاخي در ساحل رود نيل به سر مي برد، حاطب با كشتي به آن جا رفت و نامه را به دست او داد. پادشاه مصر وقتي از مضمون نامه اطلاع حاصل نمود رو كرد به حاطب و از او پرسيد: اگر اين شخص پيامبر است چرا بر قوم خود كه با او مخالفت كردند و از شهر خويش بيرونش راندند نفرين نمي كند؟ حاطب گفت: آيا تو خود گواهي نمي دهي كه عيسي بن مريم فرستاده خدا بود، پس چرا هنگامي كه قومش او را آزردند و مي خواستند به دار بياويزند نفرين نكرد كه خدا نابودشان سازد؟ مقوقس گفت: احسنت! مردي حكيم از نزد حكيمي آمده است.
آن گاه حاطب او را پند و اندرز داد و گفت: از سرنوشت فرعون كه در همين سرزمين بود عبرت بگير كه چگونه خداوند از او انتقام گرفت و به كيفر دنيا و آخرت گرفتار ساخت. مقوقس با كمال احترام پاسخ نامه رسول خدا را نوشت و همراه هداياي ارزشمند براي پيامبر ارسال داشت. با آن كه حضرت معمولًا هديه مشرك را نمي پذيرفت هداياي ايشان را قبول كرد. پادشاه مصر با آن كه نبوت آن حضرت برايش محرز بود ولي همان گونه كه خود او تصريح كرد براي حفظ تاج و تخت و رياست خود از پذيرش اسلام سرباز زد. پيامبر (ص) درباره او فرمود: «درگذشتن از پادشاهي خود بخل ورزيد با آن كه پادشاهي او را دوامي نيست». گويند مقوقس در زمان خلافت عمر در حالي كه بر كيش نصرانيت بود درگذشت.
قسطلاني 1/ 449 و حلبي 3/ 255 گويند: پيامبر نامه اي نيز به حارث بن ابي شمر غَسّاني فرمانرواي شام نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. حامل
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 97
اين نامه شجاع بن وَهْب اسدي بود. حارث در غُوطه دمشق سرگرم فراهم ساختن وسايل پذيرايي قيصر روم بود كه از حِمْص به طرف ايلياء (بيت المَقْدِس) مي آمد. شجاع بن وَهْب دو سه روز منتظر ماند تا موفق به ملاقات حارث شد. حارث پس از خواندن نامه بي حرمتي كرد و آن را كنار انداخت و گفت من به جنگ او خواهم رفت. بعد كه قيصر او را از اين كار منصرف ساخت، روش خود را تغيير داد و هدايايي به شجاع اهدا كرد و گفت سلام مرا به رسول خدا (ص) برسان. چون شجاع بن وَهْب نزد پيامبر آمد حضرت فرمود: «پادشاهي وي بر باد است». حارث بن ابي شمر غَسّاني در سال هشتم هجرت درگذشت.
ابن اسعد 1/ 262 و قسطلاني 1/ 448 گويند: رسول خدا (ص) نامه اي هم به هَوْذَة بن علي حاكم يمامه نوشت و سَليط بن عمرو عامري حامل آن بود. هَوْذَه با دعوت پيامبر برخوردي ملايم داشت و از سفير آن حضرت پذيرايي كرد و به او هدايايي نيز بخشيد.
رسول خدا (ص) در طي سال هاي بعد نيز نامه هايي براي حاكمان و زمامداران جهان نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.
خيبر سرزمين حاصلخيز و جلگه سرسبزي بود كه در حدود بيست و پنج فرسنگي شمال مدينه در سر راه شام قرار داشت. اين منطقه در صدر اسلام قطب اصلي كشاورزي حجاز را تشكيل مي داد و فزوني خرماي آن زبانزد عرب بود و به لحاظ درآمد سرشار از امور كشاورزي جمعيت زيادي در آن سكونت داشت. طبرسي در اعلام الوري/ 99 تعداد ساكنان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 98
خيبر را چهارده هزار نفر نوشته است. واقدي 2/ 634 و ديگران گفته اند: ده هزار نيروي جنگجو و هزار زره پوش در خيبر وجود داشت. يعقوبي 2/ 56 تعداد جنگجويان آنان را بيست هزار نفر نوشته است. يهوديان خيبر در هفت قلعه مستحكم سنگي كه بر بالاي كوه بنا شده بود زندگي مي كردند كه به روايت ياقوت حَمَوي در معجم البلدان 2/ 409 عبارت بود از ناعِم، قَمُوص، شِقّ، نَطات، سُلالم، وَطيح و كَتيبه. داخل قلعه ها چاه آب و مواد غذايي به مقدار زيادي وجود داشت و ساكنين آن ها مي توانستند داخل دژها سنگر گرفته و تا يك سال در مقابل دشمن مقاومت كنند. قلعه هاي سنگي نفوذناپذير و جمعيت زياد و سلاح فراوان و حتي منجنيق، خيبر را به قدرت بزرگي تبديل كرده بود به طوري كه كليه يهوديان حجاز تحت نفوذ آنان بودند و چشم اميد به آن جا داشتند و اكثر جنگ ها و شورش هايي كه يهوديان و يا حتي قريش بر ضد حكومت پيامبر راه مي انداختند به نوعي با خيبر ارتباط داشت. شكست يا پيروزي خيبر در مصاف با مسلمانان براي قريش بي نهايت مهم و سرنوشت ساز بود تا آن جا كه سران قريش مانند صفوان، سهيل و ابوسفيان بر سر اين امر شرطبندي كردند.
ابن اسحاق/ 193 گويد: قبلًا رسول خدا (ص) نامه اي به يهود خيبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت كرده بود ولي آنان نپذيرفته بودند. باري، صلح حديبيه امنيت ناحيه جنوب را تأمين كرد اما امنيت نواحي شمال با وجود يهوديان خيبر تضميني نداشت. به ويژه كه واقدي 2/ 530 مي نويسد: چون خبر اعدام بني قريظه به خيبر رسيد يهوديان گرد هم آمدند، رئيس آنان سَلّام بن مِشْكم گفت: محمد از كار يهوديان مدينه آسوده گشت و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 99
اينك به سوي شما خواهد آمد. پرسيدند چاره چيست؟ گفت بايد با تمامي يهوديان خيبر كه شمارشان هم زياد است با او به جنگ برخيزيم و از يهود تَيماء، فَدَك و وادي القُري هم كمك بگيريم. مشكل بزرگ يهوديان خيبر اين بود كه پس از انعقاد صلح حديبيه ديگر قريش و هم پيمانانشان نمي توانستند به آنان كمك نظامي كنند. يهوديان فقط مجاز بودند از قبايلي مانند بني سعد و غطفان كه با قريش پيمان نداشتند كمك نظامي بگيرند.
رسول خدا (ص)، نُميلة بن عبدالله ليثي و يا سِباع بن عُرْفُطَه غفاري را در مدينه به جانشيني خود گذاشت و با هزار و چهار صد نفر و دويست اسب در صفر سال هفتم هجرت و يا به روايت ابن اسحاق 2/ 342 در اواخر محرم رهسپار خيبر گرديد. سپاه را كساني تشكيل مي دادند كه در حديبيه شركت كرده بودند، تنها فردي كه در حديبيه شركت كرد ولي در خيبر حضور نداشت جابربن عبدالله انصاري بود. بيست نفر زن نيز از جمله صفيه، ام سلمه و ام عماره در جنگ خيبر شركت كردند. پيامبر (ص) پرچم را به دست اميرالمؤمنين سپرد و به روايتي پرچمي هم به حُباب بن مُنذر و پرچمي ديگر به سعد بن عباده داد.
واقدي 2/ 660 از ابورُهْم غفاري نقل مي كند كه گفت ما هنگام خوشه بستن خرما به خيبر رفتيم كه گويا اوايل فصل بهار بوده و هنوز گرماي شديد شروع نشده بود، زيرا سرزمين خيبر بسيار گرم و سوزان است.
واقدي 2/ 638 گويد: پيامبر همراه سپاه از مدينه خارج شد و از
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 100
راهنماهاي خود خواست تا از راهي آنان را ببرد كه بين غطفان و خيبر جدايي بيفتد. سپاه پيش رفت تا به منطقه خيبر رسيد. ديار بكري در تاريخ الخميس 2/ 43 گويد: عبدالله بن ابي شخصي را نزد يهود خيبر فرستاد و به آنان اطلاع داد كه محمد به سوي شما مي آيد، در برابر وي مقاومت كنيد. چون اين خبر به خيبر رسيد كنانة بن ابي الحُقيق و هَوْذَة بن قيس را نزد غطفان كه هم پيمان آنان بودند فرستادند و از آنان خواستند تا خيبريان را در مقابل پيامبر ياري دهند و اگر بر مسلمانان غلبه پيدا كردند نصف خرماي خيبر را به ايشان بدهند ولي غطفان از ترس مسلمانان نپذيرفتند. به روايتي ديگر پذيرفتند و به سوي خيبر حركت كردند اما در بين راه از بيم مسلمانان بر اموال و خانواده شان پشيمان شدند و بازگشتند.
به نقل واقدي 2/ 640 رسول خدا عَبّاد بن بشر را پيشاپيش سپاه فرستاد. عَبّاد به يكي از جاسوسان يهود كه از قبيله اشجع بود برخورد، او پس از تهديد گفت يهوديان خيبر سخت از شما ترسيده اند و وحشت زده و بيمناكند. سپاه اسلام به خيبر رسيد و شب هنگام در آن جا موضع گرفت. با اين كه يهوديان از حركت رسول خدا (ص) اطلاع داشتند ولي متوجه ورود وي نشدند. صبح در حالي كه براي كار روزانه خود از قلعه ها خارج مي شدند ناگهان با لشكر اسلام مواجه شده و فرياد كشيدند: محمد و لشكر! آن گاه وحشت زده گريختند و وارد حصارهاي خود شدند. پيامبر تكبير گفت و فرمود: «خيبر ويران شد!». يهوديان به رئيس خود سَلّام بن مِشْكم خبر دادند كه سپاه محمد آنان را غافلگير كرد. سَلّام
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 101
گفت: سخن مرا نشنيديد و در لشكركشي به سوي او كوتاهي كرديد، اكنون در جنگ با او كوتاهي نكنيد. آنان اموال و زن و فرزندان خود را در قلعه كتيبه و ذخائرشان را در قلعه ناعم جاي دادند. مردان جنگجو نيز در قلعه نَطات موضع گرفتند. قرار شد از برج ها سپاه اسلام را تيرباران كنند و هرگاه نياز بود در خارج قلعه ها نيز به مبارزه بپردازند. پيامبر چون تصميم يهود را بر جنگ ديد اصحاب خود را موعظه و آنان را تشويق به جهاد كرد و بشارت داد به اين كه پيروزي از آن ايشان است.
ابن اسحاق 3/ 343 گويد: پيامبر طبق سيره هميشگي خود شبانه جنگ را شروع نكرد. به روايت سبل الهدي 5/ 187 دستورالعمل جنگي بسيار مهم ذيل را براي سپاه خود صادر كرد و فرمود: «برخورد با دشمن را آرزو نكنيد، از خداوند متعال عافيت را بخواهيد، چرا كه شما نمي دانيد به چه چيز از ناحيه آنان مبتلا مي شويد. هنگامي كه با آنان برخورد كرديد بگوييد بار خدايا تو پروردگار ما و ايشاني، پيشاني ما و اينان به دست توست، همانا تو آنان را مي كشي. سپس روي زمين بنشينيد، آن گاه كه شما را محاصره كردند براي نبرد برخيزيد و تكبير بگوييد». آنگاه پيامبر دو زره بر تن كرد، كلاه خود بر سر گذاشت، سوار بر اسب شد و نيزه و سپر به دست گرفت. سپس فرمان جنگ را صادر و مسلمانان را تشويق به صبر و پايداري كرد.
نبرد در روز اول از قلعه نطات آغاز شد. يهوديان چون مي دانستند كه سقوط خيبر پايان حيات يهود حجاز است سرسختانه به دفاع از كيان خود
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 102
پرداختند و در همان روز اول با تيراندازي گسترده حدود پنجاه نفر از مسلمانان را مجروح ساختند. به اين سبب سپاه اسلام شبانگاه به منطقه رجيع تغيير مكان و آن جا را لشكرگاه خود قرار داد. مسلمانان به مدت يك هفته روزها كنار قلعه ها مي جنگيدند و شب ها به اردوگاه خود بازمي گشتند. اما پس از فتح نطات اردوگاه را تغيير داده و در نزديكي قلعه ها موضع گرفتند.
در ترتيب فتح قلعه هاي خيبر بين مورخان اختلاف زياد است. ابن اسحاق 3/ 344 نوشته است: ناعم نخستين قلعه اي بود كه فتح شد و پس از آن قَمُوص. واقدي 2/ 645 گويد: اولين قلعه كه فتح شد نطات بود و سپس شقّ. قسطلاني در المواهب اللدنيه 1/ 286 گويد: قلعه ها يكي پس از ديگري گشوده مي شد و فتح آن ها به ترتيب ذيل بود، نطات، ناعم، زُبير، شِقّ، ابَي، بَراء، قَمُوص، وَطيح و سُلالم. البته برخي از اين اقوال با هم قابل جمع است، چون تعدادي از اين حصارها داخل يك قلعه بزرگ قرار داشته است، مانند قلعه ناعم، صَعْب و زبير كه داخل نطات بوده است.
يهوديان جرأت آن را نداشتند كه وارد ميدان شوند و به جنگ بپردازند بلكه طبق شيوه ديرين خود در كنار قلعه هاي شان مي جنگيدند. فتح قلعه ها به لحاظ استحكام آن ها و غيرقابل نفوذبودن به كندي صورت مي گرفت. به روايت واقدي 2/ 659 پيامبر (ص) پرچم را به حباب بن منذر سپرد. او همراه سپاهيان اسلام پس از سه روز جنگ بسيار سخت قلعه صَعْب را كه پانصد جنگجو داشت فتح كرد. پس از فتح قلعه صعب يهوديان به قلعه زبير كه برفراز كوهي قرار داشت راه يافتند. پيامبر (ص) آنان را سه روز محاصره و سرانجام آن جا را نيز فتح كرد و پس از فتح
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 103
حصارهاي نطات به محاصره قلعه شقّ پرداخت. اين قلعه با رشادت ابودجانه انصاري و كمك حباب بن منذر فتح شد. روزي در اثناي جنگ مسلمانان تيرباران شدند، تيري هم به لباس رسول خدا اصابت كرد. چون فتح حصارهاي نطات و شقّ به پايان رسيد، يهودياني كه جان سالم به در برده بودند به حصارهاي كتيبه كه سخت ترين قلعه هاي آن قموص بود پناه بردند.
قموص به تصريح حِمْيري در الرَّوْضُ الْمِعْطار/ 228 از بزرگ ترين و مستحكم ترين دژهاي خيبر به شمار مي رفت كه سرانجام به دست تواناي قهرمان بي بديل اسلام اميرالمؤمنين (ع) فتح گرديد.
كار فتح قلعه قموص كه دژ نفوذناپذير خيبر به شمار مي آمد دشوار شد، پهلوانان بزرگ يهود به فرماندهي مرحب خيبري سرسختانه از قلعه خود دفاع كردند. به روايت احمد حنبل 5/ 333، بيهقي 4/ 205 و طبرسي/ 99 در همين ايام پيامبر سردرد داشت و نمي توانست در جنگ شركت كند. از اين رو فرماندهي را به ابوبكر سپرد و پرچم را به دست او داد. ابوبكر همراه سپاه رفت ولي نتوانست كاري انجام دهد و رو به هزيمت گذاشت. روز بعد فرماندهي و پرچم را به عمر سپرد او نيز مانند ابوبكر كاري از پيش نبرد و فرار كرد. آن گاه پيامبر (ص) فرمود:
«لأُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ، يَفْتَحُ اللهُ عَلي يَدَيْهِ، كَرّاراً غَيْرَ فَرّارٍ».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 104
فردا پرچم را به مردي خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد خدا و رسولش نيز او را دوست دارند، خداوند به دست وي فتح مي كند، او پي درپي حمله مي برد بدون آن كه فرار كند.
مردم چشم انتظار ديدن اين شخص بودند و آرزو مي كردند كه فرد مورد نظر پيامبر باشند. رسول خدا (ص) بامداد فردا فرمود: «علي بن ابي طالب كجاست؟». مردم فرياد زدند: او چشم درد دارد به طوري كه جلوي پاي خود را نمي بيند. سپس سَلَمَة بن اكْوَع و يا عمار ياسر را دنبال وي فرستاد و آنان او را آوردند. پيامبر (ص) با آب دهان خود چشم ايشان را درمان كرد و فرمود: «خدايا او را از گرما و سرما نگهدار». آن گاه زره آهنين خود را به وي پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دستش داد و به روايت شيخ مفيد/ 66 فرمود: «پرچم را بگير و آن را پيش ببر، جبرئيل همراه توست و پيروزي پيش رويت. ترس در سينه هاي آنان ريخته شده و بدان كه آن ها در كتابشان يافته اند آن كس كه اينان را نابود مي كند نامش ايليا (علي) است. پس هنگامي كه آن ها را ديدي بگو من علي هستم كه ان شاءالله خوار خواهند شد».
به روايت صحيح مسلم 4/ 1872 و امالي شيخ طوسي/ 380 سپس فرمود: «پيش برو بي آن كه به پشت سر خود توجه كني تا آن كه خداوند پيروزت گرداند». اميرالمؤمنين كمي پيش رفت، آن گاه بدون آن كه سرش را برگرداند صدا زد: «اي رسول خدا! بر چه چيز با آنان جنگ كنم؟». فرمود: «با آنان جنگ كن تا گواهي دهند كه خدايي جز خداي يكتا نيست و محمد فرستاده اوست. هنگامي كه چنين كردند جان و مال خود را حفظ نموده اند. به خدا سوگند اين كه خدا يك نفر را به دست تو
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 105
هدايت كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موي داشته باشي» و به روايت علامه مجلسي 21/ 29 فرمود: «به يكي از سه چيز آنان را فرا بخوان؛ يا مسلمان شوند يا جزيه بپردازند و يا آماده جنگ شوند».
اميرالمؤمنين (ع) هروله كنان با سپاه خود به كنار قلعه قموص آمد. به روايت تاريخ الخميس 2/ 46 يك نفر يهودي از بالاي قلعه پرسيد تو كيستي؟ فرمود: «من علي بن ابي طالبم». يهودي گفت: سوگند به آن چه بر موسي نازل شد پيروز شديد! به روايت علامه مجلسي 2/ 29 نخست يهوديان را به اسلام فراخواند ولي نپذيرفتند، سپس به پرداخت جزيه دعوت كرد آن را نيز قبول نكردند. آن گاه آماده پيكار شد.
واقدي 2/ 654 مي نويسد: نخست حارث كه پدر مرحب و به روايتي برادر او بود و از پهلوانان بزرگ يهود به شمار مي آمد از قلعه بيرون آمد، تا مسلمانان او را ديدند فرار كردند. علي (ع) ايستاد و او را با يك ضربت كشت، ياران حارث به قلعه گريختند.
آن گاه به نقل شيخ مفيد/ 66، ابن شاكر كُتْبي 1/ 266 و ديگران قهرمان بسيار بزرگ عرب و جنگاور نامدار يهود مرحب خيبري به سرعت از قلعه خارج شد در حالي كه دو زره بر تن و دو شمشير همراه و كلاهخود سنگي بر سر داشت، اين رجز را مي خواند:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 106
قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي مَرْحَبُ شاكِي السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
أَطْعَنُ أَحْياناً وَ حِيناً أَضْرِبُ
خيبر مي داند كه من مرحبم، غرق در سلاح و پهلواني كارآزموده، گاهي نيزه فرو كوبم و گاهي شمشير مي زنم!
اميرالمؤمنين (ع) بي درنگ در پاسخ او فرمود:
أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَة كَلَيْثِ غاباتٍ كَرِيهِ الْمَنْظَرَة
أَكِيلُكُم بِالسَّيْفِ كَيْلَ السَّنْدَرَة
من آنم كه مادرم مرا شير مرد ناميده است، همانند شير بيشه ها داراي چهره اي مهيبم، بي درنگ شما را با شمشير نيست و نابود خواهم كرد!
آن گاه دو پهلوان نامي عرب به نبرد برخاستند، مرحب خواست علي (ع) را با شمشير بزند كه آن حضرت پيشي جست و با ذوالفقار ضربتي بس محكم بر سر او نواخت كه به روايت طبري 3/ 12 تمامي لشكريان اسلام صداي آن را شنيدند. مرحب با اين كه سپر بر سر گرفته بود ولي شمشير سپر را بريد و كلاهخود را نيز پاره كرد و سرش را شكافت و به دندان ها رسيد و مرحب نقش بر زمين گرديد! به روايت ابن اسحاق 3/ 349 و حلبي 3/ 37 در ابتداي درگيري مرحب ضربه اي به اميرالمؤمنين زد سپر آن حضرت از دستش افتاد، بي درنگ به طرف در قلعه رفت و آن را از پاشنه كند و به جاي سپر به كار برد. يعقوبي 2/ 506 گويد: براي گشودن قلعه در را از جاي كند. پس از آن كه مرحب را كشت، در را روي خندقي كه اطراف قلعه بود انداخت، سپاه اسلام از روي آن عبور كرده و وارد قلعه شدند. بعد كه كار فتح قلعه تمام شد علي بن ابي طالب در را به پشت سر خود پرت كرد كه هشتاد وجب
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 107
فاصله را پيمود. به روايت يعقوبي 2/ 56 درِ قلعه سنگي به طول چهار ذرع و عرض دو ذرع و ضخامت يك ذرع بود.
ابورافع آزاد شده رسول خدا (ص) گويد با هفت نفر كه من هشتمينِ آنان بودم كوشيديم تا آن در را از جاي بلند كنيم نتوانستيم. قسطلاني در المواهب اللدنيه 2/ 286 گويد: هفتاد نفر به راحتي نتوانستند آن را از جاي بلند كنند. به نقل شيخ مفيد/ 68 علي (ع) فرمود: «براي من وزن آن در به اندازه سپرم بود و هيچ تفاوتي با آن نداشت» و نيز به روايت كشف المراد/ 383 و تاريخ الخميس 2/ 51 فرمود:
«وَاللهِ ما قَلَعْتُ بابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمانِيَّةٍ ولَكِنْ بِقُوَّةٍ رَبّانِيَّة».
به خدا سوگند! من درِ خيبر را با نيروي جسماني از جاي نكندم، بلكه با نيروي الهي از جاي درآوردم.
واقدي 2/ 657 گويد: چون مرحب و ياسر كشته شدند پيامبر (ص) فرمود: «مژده باد شما را! همانا خيبر به شما خوش آمد مي گويد و كار آن آسان گرديد». طبرسي/ 100 از امام باقر (ع) نقل كرده است: «شخصي نزد پيامبر آمد و مژده ورود علي را به قلعه داد. پيامبر (ص) به سوي قلعه حركت كرد، علي در راه به آن حضرت برخورد نمود. پيامبر فرمود: هرآينه خبر قابل تشكر و كار زبانزد تو به من رسيد. همانا خداوند از تو خشنود است و من نيز از تو خشنودم. اميرالمؤمنين گريست! پيامبر (ص) پرسيد: براي چه مي گريي؟ عرض كرد: از شادي اين كه خدا و رسولش از من خشنودند».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 108
چون پهلوانان نامدار خيبر و در رأس آنان مرحب به دست علي (ع) كشته شدند و قلعه قموص كه مهم ترين و بزرگ ترين قلعه خيبر بود سقوط كرد. كنانة بن ابي الحُقيق از رسول خدا درخواست صلح نمود و حضرت هم پذيرفت. در نتيجه قلعه هاي وَطيح و سلالم بدون جنگ و خونريزي تسليم سپاه اسلام گرديد. واقدي 2/ 670 گويد: كنانة شَمّاخ يهودي را براي انعقاد صلح نزد پيامبر فرستاد. حضرت ضمن مصالحه بر يهوديان منت گذاشت، تمامي مردان، زنان و كودكان را بخشيد و آزاد كرد و از اسارت و كشتن آنان به اين شرط صرف نظر كرد كه كليه اموال خود را بگذارند و فقط با لباسي كه بر تن دارند از خيبر كوچ كنند. ابن اسحاق 3/ 352 گويد: يهوديان به رسول خدا (ص) عرض كردند ما صاحبان اين نخل ها هستيم و به اصلاح امور و آبادي آن ها آگاه تريم، حاضريم در اين جا بمانيم و براي شما كار كنيم. پيامبر به اين شرط پذيرفت تا هر زماني كه حضرت بخواهد بمانند و هر وقت كه آنان را نخواست كوچ كنند و بروند.
بي شك اداره سرزمين وسيع خيبر و اصلاح امور كشاورزي و باغداري آن با توجه به فاصله زيادي كه با مدينه داشت براي پيامبر (ص) مشكل بزرگي بود. لذا سپردن آن به دست يهوديان هم از اين جهت صلاح بود و هم از آواره شدن هزاران انسان جلوگيري مي كرد. به اين ترتيب با عفو و رحمت بي كران پيامبر ديگر بار سرزمين خيبر در دست يهود قرار گرفت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 109
به نقل ابن اسحاق 4/ 3 و ديگران چون رسول خدا (ص) عازم خيبر گرديد و مصمم شد آخرين خطري كه حكومت اسلامي را تهديد مي كند از سر راه بردارد و با فتح خيبر ديگر نيازي به نگهداشتن پايگاهي در خارج جزيرة العرب ديده نمي شد، عمرو بن اميه ضَمْري را نزد نجاشي فرستاد و از او خواست تا جعفر بن ابي طالب و ديگر مهاجراني را كه در حبشه اقامت داشتند به مدينه گسيل دارد. نجاشي خواسته حضرت را اجابت كرد و اسباب و وسايل سفر مهاجران را آماده و با احترام كامل آنان را با دو كشتي روانه مدينه نمود. جعفر و يارانش زماني به مدينه رسيدند كه پيامبر و مسلمانان در منطقه خيبر در حال پيكار با يهود بودند. بي درنگ راهي خيبر شدند و زماني به سرزمين خيبر رسيدند كه تازه فتح شده بود. يكي از مسلمانان فرياد زد و به حضرت مژده داد كه جعفر آمد! پيامبر (ص) كه پانزده سال پسر عمو و سفير خود را نديده بود بي نهايت خوشحال شد، دوازده گام به استقبال جعفر شتافت، او را در آغوش كشيد و پيشانيش را بوسيد.
آن گاه به نقل واقدي 2/ 683 و يعقوبي 2/ 56 و تمامي مورخان و محدثان، جمله تاريخي خود را چنين فرمود:
«ما أَدْرِي بِأَيِّهِما أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً، بِقُدُومِ جَعْفَرٍ، أَمْ بِفَتْحِ خَيْبَرَ؟».
نمي دانم به كدام يك خوشحال ترم، به آمدن جعفر يا به فتح خيبر؟!
و از شادي ديدار وي گريست. آن گاه نماز بسيار ارزشمند جعفر طيار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 110
را به عنوان جايزه و پاداش پانزده سال هجرت و تبليغ اسلام به جناب جعفر (ع) اهدا و تعليم كرد. اين نماز كه كيمياي سعادت و كليد رستگاري است، بين مسلمين مشهور و معروف است و پيشوايان و امامان شيعه همواره به آن اهتمام ورزيده، خود اقامه مي نمودند و ياران خويش را نيز به خواندن آن سفارش مي كردند.
به گفته ابن عبدالبر در الدرر/ 201 سرزمين خيبر عَنْوَةً، يعني با جنگيدن و قدرت نظامي فتح شد، جز دو قلعه وَطيح و سلالم كه بدون درگيري تسليم شدند تا جانشان در امان بماند.
به روايت واقدي 2/ 671 غنيمت خيبر علاوه بر سرزمين حاصلخيز، نخلستان ها، قلعه ها و بناها عبارت بود از مقدار بسيار زيادي اثاث، قماش، قطيفه، سلاح، خوراكي، شتر، گاو، گوسفند و غير آن. فقط در قلعه كتيبه صد زره، چهارصد شمشير، هزار نيزه و پانصد كمان عربي و تيردان به دست آمد. تعدادي از نسخه هاي تورات نيز در بين غنايم بود كه رسول خدا طبق درخواست يهوديان به آنان بازگرداند.
ابن اسحاق 3/ 364 و واقدي 2/ 689 گويند: رسول خدا (ص) پس از جدا كردن خمس غنايم آن ها را به هزار و هشتصد سهم تقسيم كرد، چون هزار و چهارصد جنگجو و دويست اسب بود. به هر اسب دو سهم تعلق مي گرفت كه جمع آن هزار و هشتصد سهم مي شد. اين هزار و هشتصد سهم به هجده قسمت صد نفري تقسيم گرديد كه هر گروه يك نماينده براي اخذ محصولات و عايدات آن داشت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 111
به روايت عيون الاثر 2/ 144 و زاد المعاد 3/ 575 مهاجران حبشه نيز از غنيمت خيبر سهم بردند. بيست زن در جنگ خيبر شركت داشتند، پيامبر به آنان نيز هدايايي بخشيد. غنايم قلعه كتيبه در خمس رسول خدا (ص) قرار گرفت و غنايم قلعه هاي وَطيح و سلالم چون بدون درگيري فتح شده بود از خالصه حضرت به شمار مي رفت و متعلق به خود ايشان بود. پيامبر (ص) از سهم خود خرما، جو و گندم و مقداري اثاث و لباس و مهره هاي جيبي در بين بني هاشم و فرزندان عبدالمطلب تقسيم كرد. هم چنين از سهام خود به مستمندان، فقيران و يتيمان نيز پرداخت. به روايت يعقوبي 2/ 56 چون از بيچارگي و نيازمندي و سختي و قحطي اهل مكه باخبر شد براي آنان نيز به وسيله عمرو بن اميه ضَمْري مقداري طلا فرستاد. شگفتا كه در انديشه ياري رساندن به همان كساني بود كه او را از سرزمين و خانه و كاشانه خويش بيرون راندند!
به روايت واقدي 2/ 671 يهوديان مدينه به ويژه بني نضير يك صندوق و خزانه ملي از پوست شتر داشتند كه به آن «كنز» مي گفتند و در آن طلا، نقره و اشياء گرانبها و زيورآلات نگهداري مي شد و معمولًا آن را در عروسي ها به اهل مكه عاريه مي دادند و گاهي به مدت يك ماه در دست مكيان بود و در حوادث غيرمترقبه و هزينه هاي جنگي و خونبها و غيره نيز از آن استفاده مي شد. پس از اخراج آنان از مدينه اين صندوق نيز به خيبر منتقل شد. گويا رسول خدا (ص) براي آن كه توان مالي يهود را تضعيف كند تا ديگر به فكر حمله به مدينه نباشند در شرايط صلح خيبر قيد كرد كه هيچ چيزي از اموال
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 112
خود را نبايد از پيامبر پنهان كنند، از جمله اين صندوق را از آنان مطالبه كرد. كنانة بن ابي الحقيق كه خزانه دار آن بود گفت آن گنج را در جنگ خرج كرديم و چيزي از آن نمانده است، چون ما آن را براي چنين روزي نگهداري مي كرديم. پيامبر (ص) فرمود: «اگر آن گنج نزد شما باشد ذمه خدا و رسولش از شما برداشته خواهد شد». يهوديان پذيرفتند. آن گاه با اطلاعاتي كه از برخي يهوديان به دست آمد صندوق مذكور كه در خرابه اي پنهان شده بود پيدا شد و كنانه به سزاي خود رسيد.
به روايت واقدي 2/ 700 در جنگ خيبر نود و سه نفر از يهوديان و پانزده نفر از مسلمانان كشته شدند ولي نويري 17/ 259 مي گويد: از مسلمانان بيست نفر به شهادت رسيدند. در باره تعداد اسراي يهود اطلاعي در دست نيست، زيرا مورخان و سيره نگاران درباره اسيران خيبر توضيحي نداده اند. گويا جز صفيه و دختر عمويش و چند زن فرد ديگري اسير نشد. يهوديان زنان و كودكان را در قلعه اي جاي دادند و جنگجويان در قلعه هاي ديگر به جنگ پرداختند. در پايان هم كه كار به مصالحه انجاميد پيامبر بر آنان منت گذاشت و همگي را بخشيد و آزاد كرد. گزارشي كه واقدي 2/ 669 درباره صفيه نقل مي كند مؤيد همين مطلب است. او مي نويسد عبدالرحمن بن محمد بن ابي بكر برايم نقل كرد كه به جعفر بن محمود گفتم چرا صفيه در حصن نزار در قلعه شقّ بود و حال آن كه قلعه خاندان ابوالحُقيق در منطقه سلالم است و چگونه شد كه جز در نزار در قلعه هاي نطات و شقّ هيچ زن و بچه اي اسير نشد با آن كه در آن جا نيز بايد زن و بچه بوده باشد. او گفت يهوديان زنان و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 113
كودكان خود را به قلعه كتيبه منتقل كردند و قلعه نطات را براي جنگ آماده نمودند. بني كنانه تصور مي كردند كه قلعه نَزار، استوارترين قلعه هاست به همين جهت در شبي كه رسول خدا (ص) فرداي آن آهنگ ناحيه شقّ نمود صفيه و دختر عمويش و چند زن ديگر را به آن جا منتقل كردند كه بعد اسير شدند. از اين رو كسي جز صفيه و دختر عمويش و چند زن ديگر كه همراه او در نزار بودند اسير نگشت. طبرسي در اعلام الوري/ 100 گويد: علي (ع) صفيه را اسير كرد و نزد رسول خدا فرستاد.
صفيه دختر حُيي بن اخْطَب نخست همسر سَلّام بن مِشْكَم بود. پس از او با كنانة بن ابي الحقيق ازدواج كرد. كنانه در خيبر كشته شد و صفيه اسير گشت. صفيه چون اشراف زاده و پدرش از رؤساي يهود بود و رسول خدا به نقل طبراني در المعجم الكبير 2/ 304 مي فرمود: «إِذَا جَاءَكُمْ كَرِيمُ قَوْمٍ فَأَكْرِمُوهُ» هرگاه شخصيت بزرگوار طايفه اي نزدتان آمد به او احترام بگذاريد و نيز به روايت حلبي 2/ 45 مي فرمود: «ارْحَمُوا عَزِيزَ قَوْمٍ ذُلَّ» به شخصت بزرگوار طايفه اي كه خوار شده مهرباني كنيد، به وي بسيار احترام گذاشت و از ايشان دلجويي كرد و او را براي خود برگزيد و فرمود: «اگر خواسته باشي به دين خود بماني آزادي و من تو را به ترك آن مجبور نمي كنم و اگر خدا و رسولش و اسلام را برگزيني براي تو بهتر است». صفيه گفت من خدا و رسولش و اسلام را برمي گزينم. آن گاه حضرت او را آزاد و با او ازدواج نمود و مهرش را آزاديش قرار داد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 114
به گواهي متون مستفيض و متواتر تاريخي و حديثي يگانه قهرماني كه خط دفاعي خيبر را در هم شكست و دژ پولادين و افسانه اي مرحب را گشود اميرالمؤمنين علي (ع) بود. او با كشتن پهلوانان نامدار خيبر يهوديان را شكست داد و افتخار فتح خيبر در تاريخ اسلام به نام او ثبت شد تا آن جا كه همواره از او با عنوان فاتح خيبر ياد مي شود و چون پي در پي و كرارا به دشمن حمله كرد، بدون آن كه فرار كند به «حيدر كرّار» معروف گرديد. احمد حنبل 5/ 333، بخاري 3/ 144، مسلم 1/ 12، يعقوبي 2/ 56، طبري 3/ 12، حاكم نيشابوري 2/ 437، بيهقي 8/ 209، ابن قيم 3/ 569، ابن اثير 2/ 149، ديار بكري 2/ 50، حلبي 3/ 38 و عده اي ديگر از محدثان اهل سنت و تمامي محدثان و مورخان شيعه نوشته اند علي (ع) مرحب را كشت و همو بود كه خيبر را فتح كرد. اين كه در برخي روايات محمد بن مَسْلَمَه را شريك در قتل مرحب دانسته و يا كشتن مرحب به وي نسبت داده شده به هيچ وجه صحيح و قابل پذيرش نيست و با گزارشي كه بين مورخان و محدثان متواتر است تاب تعارض ندارد. قبلًا خود پيامبر پيروزي علي را نويد داد و فرمود: «يَفْتَحُ اللهُ عَلي يَدَيْهِ» خداوند به دست او خيبر را فتح مي كند و اين فتح بدون كشته شدن پهلوان بزرگ آنان چون مرحب ممكن نبود.
حاكم در مستدرك 3/ 437 مي گويد: اخبار بسياري با سندهاي متواتر دلالت دارد بر اين كه قاتل مرحب علي بن ابي طالب بود. ابن عبدالْبَرّ در الدرر/ 200 مي گويد: به روايت ابن اسحاق مرحب را محمد بن مسلمه كشت ولي غير او مي گويند علي بن ابي طالب او را به قتل رساند و همين قول نيز نزد ما صحيح است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 115
ابن اثير در كامل 2/ 149 نوشته است: گفته اند كسي كه مرحب را كشت و در قلعه را گشود علي بن ابي طالب بود، همين قول نيز مشهورتر و صحيح تر است. ابوالفداء در المختصر في اخبار البشر/ 140 گويد: علي ضربتي بر سر مرحب زد نقش بر زمين گشت و كشته شد. از ابن اسحاق خلاف اين نقل شده ولي آن چه ما ذكر كرديم صحيح تر است و خيبر به دست علي رضي الله عنه گشوده شد. ابن شاكر كُتْبي نيز در عيون التواريخ 1/ 266 گويد: قول صحيح تر آن است كه علي بن ابي طالب مرحب را كشت و پيروزي به دست علي بود.
مؤلف بهجة المحافل 1/ 350 گويد: در سيره ابن هشام از ابن اسحاق نقل كرده كه قاتل مرحب محمد بن مسلمه انصاري بود ولي اين صحيح نيست، آن چه در اخبار صحيح ثابت شده كه علي بن ابي طالب او را كشت صحيح تر است. ديار بكري نيز در تاريخ الخميس 2/ 50 گويد: رسول خدا (ص)، علي را به فرماندهي سپاه گمارد و خيبر به دست او فتح شد و اين قول كه علي مرحب را كشت صحيح است، اشعار ذيل را كه برخي از شعرا در اين باره سروده اند مؤيد آن است:
عَلِيٌّ حَمَي الإِسْلامَ مِنْ قَتْلِ مَرْحَب غَداةَ اعْتَلاهُ بِالحُسامِ الْمِضْخَم
علي با كشتن مرحب اسلام را ياري كرد در صبحگاهان نبرد كه شمشير بزرگ و برّان را بر سر او فرود آورد.
مَقْدِسي در البدء و التاريخ 2/ 226 نوشته: اين كه محمد بن مسلمه قاتل
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 116
مرحب باشد روايت اهل سنت است ولي شيعه اجماع دارند كه علي او را كشت و اين مطلب در اشعارشان مشهود است. از همه گوياتر فرمايش خود حضرت است كه به روايت شيخ صدوق در خصال/ 561 فرمود: «شما را به خدا سوگند آيا جز من كسي در بين شما هست كه در مبارزه با پهلوان يهود مرحب يهودي را كشته باشد؟ گفتند: نه».
طرفه اين كه محمد حسين هيكل مصري در كتاب حياة محمد/ 358 بي پروا تاريخ را تحريف كرده و گفته محمد بن مسلمه مرحب را كشت و حتي اشاره اي هم به نام علي (ع) نكرده است!
يهوديان كه پيمان شكني و تزوير و خيانت طبيعت ثانوي آنان شده بود، به جاي آن كه از رسول خدا به پاس عفو و گذشت از آنان و آزادي اسيران و اسكان دادن آنان در سرزمين مسلمانان تشكر و قدرداني كنند، طي توطئه اي خطرناك و ناجوانمردانه طرح قتل حضرت را ريختند و سم كشنده تب آوري تهيه كرده و آن را در غذايي ريخته و به وسيله زني براي ايشان فرستادند.
ابن سعد 2/ 115، بخاري 7/ 32، بيهقي 2/ 256 و ديگران روايت كرده اند كه چون خيبر فتح شد يهوديان گوسفند برياني را مسموم كرده و براي رسول خدا (ص) هديه آوردند، آن حضرت با بِشْر بن بَرا مشغول خوردن شد. بشر اولين لقمه را كه برداشت متوجه مسموميت آن شد ولي به جهت مراعات ادب در محضر پيامبر (ص) لقمه را فرو برد. رسول خدا تا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 117
لقمه را در دهان گذاشت بيرون انداخت و فرمود: «اين گوشت به من خبر مي دهد كه مسموم است». آن گاه دستور داد سران يهود را جمع كردند، از آنان پرسيد: «سؤالي از شما مي كنم آيا پاسخ آن را صادقانه مي گوييد؟» گفتند: آري. فرمود: «آيا در اين گوسفند سم ريختيد؟» گفتند: آري. فرمود: «چه چيز باعث شد كه چنين كنيد؟» گفتند: ما گفتيم اگر دروغگو باشي از دست تو راحت مي شويم و اگر پيامبر باشي زياني به شما نمي رساند! عده اي از مورخان و سيره نويسان نوشته اند اين كار به دست زينب زن سَلّام بن مِشْكَم، دختر حارث و خواهر مرحب و يا به قولي برادرزاده او انجام شد.
باري، رسول خدا (ص) سريع حِجامت كرد تا از اثر زهر كاسته شود. با اين وصف بعدها مي فرمود اثر آن سم در بدن من عود مي كند.
عبدالمعطي قَلْعَجِي در پاورقي دلائل النبوه بيهقي 4/ 258 نوشته است: استاد منير عَجْلاني مدير مجله العربية الغرّاء طي مطالعات خود به سند بسيار قديمي دست يافته كه در آن به حادثه مسموم كردن پيامبر در خيبر اشاره و گفته شده اين كار از ناحيه رؤساي يهود بوده است. آري، بسيار بعيد به نظر مي رسد كه يك زن خودسرانه و به تنهايي و بدون مشورت و صلاحديد بزرگان قوم خود جرأت كار بس خطرناكي را داشته باشد.
شايان ذكر است درباره جنگ خيبر كه از بزرگ ترين جنگ ها و غزوات رسول خدا به شمار مي رود و در هيچ يك از جنگ هاي پيامبر دشمن اين تعداد كشته نداد آياتي نازل نشد، فقط قبل از وقوع آن در سوره فتح كه در باره صلح حديبيه است در يكي دو آيه به آن اشاره شده
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 118
است.
فدك دهكده اي آباد و داراي سرزمين حاصلخيز و نخلستان ها و باغ هاي زيبا بود كه در نزديكي خيبر قرار داشت. معجم ما استعجم 3/ 1015 گويد: از فدك تا مدينه دو روز راه فاصله است. و ساكنان آن همه يهودي بودند. به روايت واقدي 2/ 706 هنگامي كه پيامبر (ص) به نزديك خيبر رسيد مُحَيصَة بن مسعود را به فدك فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند و بيم دهد كه اگر مسلمان نشوند با آنان جنگ خواهد شد. محيصه نزد يهوديان فدك ماند. آنان به محيصه گفتند در قلعه نطات عامر، ياسر، اسَير و حارث سالار يهوديان هستند، گمان نمي كنيم محمد بتواند به سرزمين آنان نزديك گردد تا آن كه خبر كشته شدن بزرگان و پهلوانان خيبر به اطلاع ايشان رسيد، اين موضوع آنان را به وحشت انداخت و اركانشان را از هم پاشيد. سرانجام مردي از سران يهود به نام نون بن يوشع همراه تني چند از آنان با محيصه نزد رسول خدا (ص) رفتند و صلح كردند و از او خواستند تا با اينان نيز همانند خيبريان رفتار شود. ايشان نيز پذيرفت. به روايت طبرسي در اعلام الوري/ 100 كار فتح و مصالحه فدك به دست اميرالمؤمنين (ع) انجام شد.
سرزمين فدك چون بدون لشكركشي و جنگ فتح شده بود از اموال خالصه پيامبر به شمار مي آمد و متعلق به خود ايشان بود. رسول خدا (ص) كه همواره عنايت خاصي داشت تا هر كسي كه به آن حضرت خدمت كرده آن را جبران كند، به روايت علامه مجلسي در بحار الانوار 29/ 115
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 119
فدك را در قبال مهر حضرت خديجه كه بنا بر قول مشهور خود خديجه پرداخته بود به دخترش حضرت فاطمه بخشيد و فرمود: «دخترم همانا مادرت خديجه بر گردن من مهر داشت، پدرت فدك را به عوض آن براي تو قرار داد و به تو و پس از تو به فرزندانت بخشيد». به روايت كليني 1/ 543 به عنوان حق ذوي القربي و خويشاوندان به او بخشيد. برخي احتمال داده اند فدك را براي اين به فاطمه بخشيد كه اميرالمؤمنين در آينده براي اداره حكومت اسلامي از آن استفاده كند. فدك بعدها پس از رحلت رسول خدا (ص) رنگ سياسي به خود گرفت و در طول تاريخ فراز و نشيب هاي زيادي پيدا كرد.
رسول خدا (ص) پس از فتح خيبر و فراغت از كارهاي آن رهسپار وادِي الْقُري شد. وادي القري منطقه اي بود متشكل از روستاهاي زياد و نزديك به هم در حدود پنجاه فرسخي شمال مدينه كه ساكنان مناطقي از آن يهودي بودند. واقدي 2/ 710 گويد: آنان با شنيدن خبر آمدن سپاه اسلام آماده جنگ شدند. رسول خدا (ص) ايشان را محاصره كرد و گويند پرچم را به سعد بن عباده يا حباب بن منذر، يا سهل بن حنيف يا عَبّاد بن بشر داد و سپس اهل وادي القري را به پذيرش اسلام فرا خواند و اعلام كرد اگر اسلام بياورند خونشان مصون و اموالشان محفوظ خواهد ماند و حساب اعمالشان نيز با خداست.
يهوديان وادي القري نپذيرفتند و روز نخست به جنگ با مسلمانان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 120
پرداختند كه طي آن ده نفر از جنگاورانشان به ميدان آمدند و به دست علي (ع) و ابودجانه انصاري و زبير بن عَوّام كشته شدند. هر يك از آنان كه كشته مي شدند پيامبر بقيه را به اسلام دعوت مي كرد، پس از نماز نيز آنان را به اسلام دعوت كرد. سرانجام اوايل روز دوم كه تازه آفتاب طلوع كرده بود تسليم شدند. حضرت چند روز در آن جا ماند و بر يهوديان ترحم كرد، زمين ها و نخلستان هاي آنان را همانند خيبر در اختيار خود آنان گذاشت و ايشان را عامل حكومت اسلامي مدينه در آن سرزمين قرار داد. چون خبر سرگذشت خيبر، فدك و وادي القري به يهوديان تَيماء رسيد آنان نيز با رسول خدا (ص) صلح كردند و متعهد شدند كه جِزْيه بپردازند. بدين سان بود كه يهود در جزيرة العرب سركوب شد و ديگر چندان خطري از ناحيه آنان احساس نمي شد. پس از فتح خيبر، فدك و مناطق وابسته به آن و تنظيم امور آنان رسول خدا و سپاه اسلام به مدينه بازگشتند.
همان گونه كه در صلح حديبيه گذشت مشركان قريش در ذي القعده سال ششم هجرت مانع انجام دادن عُمره پيامبر و مسلمانان شدند. به روايت واقدي 2/ 731 رسول خدا (ص) در ذي القعده سال هفتم تصميم گرفت عمره سال گذشته را قضا كند. به دستور آن حضرت تمامي كساني كه در حديبيه شركت داشتند در اين سفر حاضر شدند تا عمره خود را قضا نمايند. گروهي غير ازآنان نيز براي عمره آماده شدند كه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 121
تعداد مسلمانان به دو هزار نفر رسيد. پيامبر ابورُهْم غفاري و يا عُوَيف بن اضْبط دِيلي را در مدينه به جانشيني خود گماشت و شصت شتر قرباني، صد اسب و تعدادي سلاح از قبيل زره، نيزه و كلاهخود همراه برداشت. عده اي گفتند: اي رسول خدا (ص) قريش شرط كرده اند كه بر آنان جز با سلاح مسافر وارد نشويم و شمشيرها نيز بايد در غلاف باشد.
حضرت فرمود: «ما آن ها را وارد حرم نخواهيم كرد ولي نزديك ما خواهد بود كه اگر حمله اي از قريش صورت گرفت سلاح به ما نزديك باشد».
نزديك مكه كه رسيدند سلاح ها را در درّه يأجَج گذاشت و اوس بن خولي را مأمور محافظت آن ها كرد. چند نفر از قريش با ديدن اسبان و سلاح هاي مسلمانان شتابان خود را به مكه رساندند و سران قريش را از اين امر مطلع كردند. قريش بي درنگ مِكْرَز بن حَفْص را همراه تني چند نزد پيامبر فرستادند و گفتند: اي محمد به خدا سوگند هيچ گاه، نه در دوران كودكي و نه در دوران بزرگي به حيله معروف نبودي، با سلاح وارد حرم و قوم خود مي شوي و حال آن كه شرط كرده بودي كه جز با سلاح مسافر داخل نشوي و شمشيرها نيز در غلاف باشد. پيامبر (ص) فرمود: «ما وارد مكه نخواهيم شد مگر به همان گونه».
آن گاه قريش مكه را خالي گذاشتند و به كوه ها رفتند و گفتند به محمد و يارانش نگاه هم نخواهيم كرد. رسول خدا (ص) در حالي كه بر شتر قَصْوا سوار بود و مسلمانان شمشير بسته اطراف آن حضرت را گرفته بودند وارد مكه شد. سواره طواف كرد و با عصاي خود حجرالاسود را استلام نمود، مسلمانان هم همراه آن حضرت طواف كردند. سپس سعي
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 122
بين صفا و مَرْوَه نمود و در مَرْوَه قرباني كرد و سرش را تراشيد و از احرام خارج شد. به روايت دياربكري 2/ 63 پس از گذشت سه روز ظهر روز چهارم سهيل بن عمرو و حُويطب بن عبدالعزي نزد علي (ع) آمدند و گفتند به رفيقت بگو از نزد ما برود، مدت تمام شد. رسول خدا و مسلمانان از مكه خارج شدند. پيامبر (ص) فرمود: «نبايد تا شب احدي از مسلمانان در مكه بماند».
پس از جنگ احزاب و عقيم ماندن لشكركشي ده هزار نفري قريش و كشته شدن پهلوان نامدار عرب عمرو بن عبدِوُدّ، براي كساني كه بينش سياسي داشتند به خوبي آشكار بود كه از اين پس ديگر كار قريش رو به وخامت گراييده و اقتدار آن رو به تحليل است و از آن سوي دين اسلام و حكومت آن رو به گسترش و تثبيت است. عمرو عاص كه در عرصه تزوير و شيطنت بسيار قوي و زبانزد عرب بود آينده نگري نمود و خود را براي تسليم به رسول خدا (ص) آماده ساخت.
او به روايت واقدي 2/ 742 همراه گروهي از دوستان خود به حبشه رفت تا به نجاشي پناهنده شود. در آن جا به توصيه نجاشي به حجاز بازگشت و مستقيماً راهي مدينه شد. در بين راه به خالد بن وليد برخورد كه او هم براي تسليم شدن و پذيرش اسلام به مدينه مي رفت. واقدي 2/ 745 گويد: هر دو در صفر سال هشتم هجرت وارد مدينه شدند و با سرافكندگي و شرمساري خدمت رسول خدا رسيدند و آن اقيانوس عفو
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 123
و بخشش تمامي جنايات، ستمگري ها، اذيت ها، كينه توزي ها، هتك حرمت ها و بي مهري ها را از آنان ناديده گرفت و با كرامت و رحمت بي انتهاي خود فرمود:
«الإِسْلامُ يَجُبُّ ما كانَ قَبْلَهُ».
اسلام گذشته ها را قطع مي كند.
آن گاه عمرو و خالد شهادتين بر زبان جاري كردند و در جرگه مسلمانان قرار گرفتند.
پيامبر (ص) به تصريح قرآن «رحمة للعالمين» و «خاتم النبيين» بود. دين او به جزيرة العرب اختصاص نداشت بلكه براي همه مردم دنيا بود.
نامه به نجاشي پادشاه حبشه: پيامبر در سال پنجم بعثت هنگام اعزام جعفر بن ابي طالب و مهاجران به حبشه نجاشي را به پذيرش دين اسلام دعوت كرد و نيز نامه اي در سال هفتم هجرت براي نجاشي پادشاه حبشه نوشت. نجاشي دعوت پيامبر را پذيرفت و مراتب ايمان خود را به استحضار رسول خدا رساند.
نامه به قيصر روم: قيصر نامه را برداشت و مترجم را طلبيد تا نامه را براي او بخواند. پس از اطلاع از مضمون آن از بزرگان و مردم روم خواست تا دعوت پيامبر را بپذيرند ولي ناگهان با مخالفت شديد مردم روبه رو شد. براي آرام كردن آنان گفت من هم با شما هم عقيده هستم، فقط خواستم شما را امتحان كنم.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 124
نامه به پادشاه ايران: چون مترجم نامه را خواند، خسرو پرويز آن را گرفت و پاره كرد و گفت اين كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است.
نامه به پادشاه مصر: پادشاه مصر با آن كه نبوت آن حضرت برايش محرز بود ولي همان گونه كه خود او تصريح كرد براي حفظ تاج و تخت و رياست خود از پذيرش اسلام سرباز زد.
نامه به زمامداران شام و يمامه: حارث بن ابي شمر غَسّاني فرمانرواي شام پس از خواندن نامه بي حرمتي كرد و آن را كنار انداخت و گفت من به جنگ او خواهم رفت. بعد كه قيصر او را از اين كار منصرف ساخت، روش خود را تغيير داد و هدايايي به شجاع اهدا كرد و گفت سلام مرا به رسول خدا برسان. هَوْذَة بن علي حاكم يمامه با دعوت پيامبر برخوردي ملايم داشت و از سفير آن حضرت پذيرايي كرد و به او هدايايي نيز بخشيد.
رسول خدا (ص) در طي سال هاي بعد نيز نامه هايي براي حاكمان و زمامداران جهان نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.
جنگ خيبر: خيبر سرزمين حاصلخيز و جلگه سرسبزي بود كه در حدود بيست و پنج فرسنگي شمال مدينه در سر راه شام قرار داشت.
لًا رسول خدا نامه اي به يهود خيبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت كرده بود ولي آنان نپذيرفته بودند. چون خبر اعدام بني قريظه به خيبر رسيد يهوديان گرد هم آمدند، گفتند با او به جنگ برخيزيم. مشكل بزرگ يهوديان خيبر اين بود كه پس از انعقاد صلح حديبيه فقط مجاز بودند از قبايلي مانند بني سعد و غطفان كه با قريش پيمان نداشتند كمك
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 125
نظامي بگيرند.
رسول خدا نُميلة بن عبدالله ليثي و يا سِباع بن عُرْفُطه غفاري را در مدينه به جانشيني خود گذاشت و با هزار و چهار صد نفر و دويست اسب رهسپار خيبر گرديد. سپاه اسلام به خيبر رسيد. يهوديان صبح در حالي كه براي كار روزانه خود از قلعه ها خارج مي شدند ناگهان با لشكر اسلام مواجه شده و فرياد كشيدند: محمد و لشكر! آن گاه وحشت زده گريختند و وارد حصارهاي خود شدند. پيامبر تكبير گفت و فرمود: «خيبر ويران شد!». يهوديان به رئيس خود سَلّام بن مِشْكم خبر دادند كه سپاه محمد آنان را غافلگير كرد. سَلّام گفت: سخن مرا نشنيديد و در لشكركشي به سوي او كوتاهي كرديد، اكنون در جنگ با او كوتاهي نكنيد. پيامبر چون تصميم يهود را بر جنگ ديد اصحاب خود را موعظه و آنان را تشويق به جهاد كرد و بشارت داد به اين كه پيروزي از آن ايشان است. نبرد در روز اول از قلعه نطات آغاز شد.
در ترتيب فتح قلعه هاي خيبر بين مورخان اختلاف زياد است. پيامبر (ص) زره آهنين خود را به اميرالمؤمنين پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دستش داد و فرمود: «پرچم را بگير و آن را پيش ببر، جبرئيل همراه توست و پيروزي پيش رويت. ترس در سينه هاي آنان ريخته شده و بدان كه آن ها در كتابشان يافته اند آن كس كه اينان را نابود مي كند نامش ايليا (علي) است. پس هنگامي كه آن ها را ديدي بگو من علي هستم كه ان شاءالله خوار خواهند شد».
پهلوانان نامدار خيبر و در رأس آنان مرحب به دست علي (ع) كشته شدند و قلعه قموص كه مهم ترين و بزرگ ترين قلعه خيبر بود سقوط
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 126
كرد.
يهوديان به رسول خدا (ص) عرض كردند ما صاحبان اين نخل ها هستيم و به اصلاح امور و آبادي آن ها آگاه تريم، حاضريم در اين جا بمانيم و براي شما كار كنيم. پيامبر به اين شرط پذيرفت تا هر زماني كه حضرت بخواهد بمانند و هر وقت نخواست كوچ كنند و بروند.
يهوديان كه پيمان شكني و تزوير و خيانت طبيعت ثانوي آنان شده بود، به جاي آن كه از رسول خدا (ص) به پاس عفو و گذشت و آزادي اسيران و اسكان دادن آنان در سرزمين مسلمانان تشكر و قدرداني كنند، طي توطئه اي خطرناك و ناجوانمردانه طرح قتل حضرت را ريختند و سم كشنده تب آوري تهيه كرده و آن را در غذايي ريخته و به وسيله زني براي ايشان فرستادند. رسول خدا (ص) سريع حِجامت كرد تا از اثر زهر كاسته شود. با اين وصف بعدها مي فرمود اثر آن سم هر سال در بدن من عود مي كند.
فدك دهكده اي آباد و داراي سرزمين حاصلخيز و نخلستان ها و باغ هاي زيبا بود كه در نزديكي خيبر قرار داشت. سرزمين فدك چون بدون لشكركشي و جنگ فتح شده بود از اموال خالصه آن حضرت به شمار مي آمد و متعلق به خود ايشان بود. رسول خدا (ص) فدك را در قبال مهر حضرت خديجه كه بنا بر قول مشهور خود خديجه پرداخته بود به دخترش حضرت فاطمه (س) بخشيد. فدك بعدها پس از رحلت رسول خدا رنگ سياسي به خود گرفت و در طول تاريخ فراز و نشيب هاي زيادي پيدا كرد.
: رسول خدا (ص) پس از فتح خيبر و فراغت از كارهاي آن رهسپار وادِي الْقُري شد. وادي القري منطقه اي بود متشكل از روستاهاي زياد و نزديك به هم در حدود پنجاه فرسخي شمال مدينه كه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 127
ساكنان مناطقي از آن يهودي بودند. رسول خدا (ص) ايشان را محاصره كرد و سپس به پذيرش اسلام فرا خواند. يهوديان وادي القري نپذيرفتند و روز نخست به جنگ با مسلمانان پرداختند كه طي آن ده نفر از جنگاورانشان به ميدان آمدند و به دست علي (ع) و ابودجانه انصاري و زبير بن عَوّام كشته شدند. سرانجام اوايل روز دوم كه تازه آفتاب طلوع كرده بود تسليم شدند. بدين سان بود كه يهود در جزيرة العرب سركوب شد و ديگر چندان خطري از ناحيه آنان احساس نمي شد. پس از فتح خيبر و مناطق وابسته به آن و تنظيم امور آن ها رسول خدا و سپاه اسلام به مدينه بازگشتند.
همان گونه كه در صلح حديبيه گذشت مشركان قريش در ذي القعده سال ششم هجرت مانع انجام عُمره پيامبر و مسلمانان شدند.
رسول خدا (ص) در ذي القعده سال هفتم تصميم گرفت عمره سال گذشته را قضا كند. رسول خدا در حالي كه بر شتر قَصْوا سوار بود و مسلمانان شمشير بسته اطراف آن حضرت را گرفته بودند وارد مكه شد. سواره طواف كرد و با عصاي خود حجرالاسود را استلام نمود، مسلمانان هم همراه آن حضرت طواف كردند. سپس سعي بين صفا و مَرْوَه نمود و در مَرْوَه قرباني كرد و سرش را تراشيد و از احرام خارج شد.
پس از جنگ احزاب عمرو عاص كه در عرصه تزوير و شيطنت بسيار قوي و زبانزد عرب بود آينده نگري نمود و خود را براي تسليم به رسول خدا آماده ساخت. او در بين راه به خالد بن وليد برخورد كه او هم براي تسليم شدن و پذيرش اسلام به مدينه مي رفت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 128
ص:129
1. جهاني بودن دين اسلام را با آوردن چند دليل توضيح دهيد.
2. حضرت محمد (ص) جهت دعوت به پذيرش اسلام براي چه كساني نامه نوشت؟
3. علت وقوع جنگ خيبر را شرح دهيد.
4. نقش حضرت علي (ع) در فتح خيبر چه بود؟
5. خيانت بزرگ يهوديان خيبر را بر ضد پيامبر توضيح دهيد.
6. حضرت رسول (ص) فدك را به چه كسي بخشيد؟
7. غزوه وادي القري را توضيح دهيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 130
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- داستان سريه كعب را بدانيم.
- علت وقوع جنگ موته را بررسي كنيم.
- موقعيت مكاني و چگونگي حوادث جنگ موته را بدانيم.
- فرمانده نبرد موته را بشناسيم.
- ماجراي سريه ذات السلاسل را بدانيم.
- به علت فتح مكه پي ببريم.
- چگونگي اسلام آوردن ابوسفيان را بدانيم.
- به نحوه سقوط مكه پي ببريم.
- با جريان سريه خالد بن وليد آشنا شويم.
در اين درس به سريه كعب، جنگ موته، علت وقوع و عدم پيروزي مسلمانان در اين جنگ، ماجراي سريه ذات السلاسل، پشيماني دو گناهكار بزرگ يعني ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب عمو زاده پيامبر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 131
و عبدالله بن ابي اميه پسر عمه پيامبر و برادر ام سلمه و اسلام آوردن آن ها، اسلام آوردن ابوسفيان، سقوط مكه و تسليم قريش، تطهير خانه خدا از لوث شرك، ماجراي سريه خالد بن وليد و كشته شدن عده اي از مسلمانان بي گناه بني جذيمه و بيزاري پيامبر از عمل زشت او خواهيم پرداخت.
پس از عمرة القضاء چند سريه رخ داد كه مهم ترين آن ها سريه كعب بن عُمير غفاري است. واقدي 2/ 752 گويد: پيامبر (ص) كعب را در ربيع الاول سال هشتم همراه پانزده نفر به سرزمين ذات اطْلاح از اراضي شام فرستاد. مسلمانان به گروه زيادي از مردم آن جا برخوردند و آنان را به اسلام دعوت كردند ولي آنان نپذيرفتند و به جنگ با مسلمانان پرداختند. مسلمانان مردانه جنگيدند و سرانجام همه آنان شهيد شدند، جز يك نفر كه در بين مجروحان افتاده بود، شبانه برخاست و خود را با رنج و زحمت فراوان به مدينه رساند و پيامبر را از اين واقعه باخبر ساخت.
در اوايل سال هشتم هجرت در بسياري از مناطق حجاز امنيت برقرار شد. پيامبر تصميم گرفت دعوت و تبليغ اسلام را در مرزهاي شمال و سرزمين روم شرقي متمركز كند. به روايت واقدي 2/ 752 و ابن سعد 2/ 128 حارث بن عمير ازْدِي را همراه نامه اي نزد شُرَحْبِيل بن عمرو غَسّاني فرمانرواي بُصْري فرستاد و او را به پذيرش اسلام فرا خواند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 132
حارث به دهكده موته كه رسيد شُرَحبِيل بن عمرو او را دستگير كرد و گردن زد. اين كار بر رسول خدا (ص) سخت آمد و در جمادي الاولي سال هشتم هجري سپاهي متشكل از سه هزار نفر به فرماندهي جعفر بن ابي طالب و معاونت زيد بن حارثه و عبدالله بن رَواحه بسيج كرد. پس از اقامه نماز ظهر در اردوگاه جُرْف در شمال شهر مدينه حاضر شد و به نوشته يعقوبي 3/ 65، شرح الاخبار 3/ 206، تلخيص الشافي 2/ 227 و اعلام الوري/ 102 جعفر بن ابي طالب را به عنوان فرمانده سپاه معرفي كرد و مقرّر فرمود اگر او كشته شود زيد بن حارثه فرمانده باشد و اگر او نيز كشته شد عبدالله بن رَواحه فرمانده باشد و اگر وي نيز كشته شود مسلمانان فردي را به عنوان فرمانده انتخاب كنند.
سپس سپاه اسلام را تا ثنية الوداع مشايعت كرد و در آن جا در حالي كه مجاهدان اسلام دور حضرت حلقه زده بودند، به روايت واقدي 2/ 757 خطبه بسيار مهم ذيل را در باره رعايت مسائل و قوانين جنگ بيان كرد: «شما را به پرهيزكاري و نيكي به مسلمانان كه همراهتان هستند سفارش مي كنم. به نام خدا در راه خدا به پيكار بپردازيد. با كسي نبرد كنيد كه به خدا كفر مي ورزد. خيانت نكنيد، مكر نورزيد و زنان و كودكان شيرخوار و پيران فرتوت را نكشيد. درختان را از جاي نكنيد و خانه ها را ويران نكنيد. وقتي با دشمنان مشرك برخورد كرديد به يكي از سه چيز آنان را فرا خوانيد؛ نخست به پذيرش اسلام دعوت كنيد، اگر نپذيرفتند به پرداخت جزيه فرا خوانيد و اگر قبول نكردند از خداوند ياري جوييد و با آنان به نبرد برخيزيد».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 133
ابن اسحاق 4/ 16 و واقدي 2/ 759 گويند: آن گاه سپاه اسلام به سوي شام حركت كرد. خبر حركت مسلمانان به فرمانروايان روم رسيد. آنان نيز به گردآوري و بسيج سپاه پرداختند. سپاهيان اسلام به راه خود ادامه داده تا به منطقه مَعان در سرزمين اردن رسيدند. در آن جا مطلع شدند كه روميان همراه سپاهي گران در مآب از توابع بَلْقا اردو زده اند. مسلمانان دو روز در مَعان توقف كردند و در اين انديشه بودند كه مشكل نابرابري سپاه را چگونه حل كنند. طي رايزني خود به اين نتيجه رسيدند كه نامه اي همراه يك پيك به مدينه اعزام و از رسول خدا (ص) كسب تكليف كنند كه آيا به مدينه بازگردند و يا منتظر نيروي كمكي بمانند. نزديك بود اين نظريه پذيرفته شود اما عبدالله بن رواحه معاون دوم سپاه كه با روحيه شهادت طلبي از مدينه بيرون آمده بود با خطابه آتشين خود آن را دگرگون ساخت و گفت ما هيچ گاه با فزوني سپاه و كثرت سلاح و زيادي اسب نجنگيديم. به خدا سوگند ما در جنگ بدر دو اسب و در احد يك اسب داشتيم. بدون شك يكي از دو نيكي است؛ يا پيروزي يا شهادت.
سخنان پسر رَواحه چنان روحيه مجاهدان را تقويت كرد كه همگي يك صدا فرياد زدند پسر رواحه راست مي گويد و تصميم گرفتند به راه خود ادامه داده و به نبرد بپردازند. سپاه اسلام حركت كرد تا به بَلْقاء رسيد و در آن جا با سپاه روم رو به رو شد و سرانجام در دهكده موته اردو زد و لشكر روم نيز در مَشارف فرود آمد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 134
ابن اسحاق 4/ 20 گويد: جعفر بن ابي طالب سردار سپاه اسلام نيروهاي خود را تنظيم و فرماندهان جناح ها را تعيين كرد. قُطبة بن قَتاده عُذْري را بر ميمنه و عِباية بن مالك انصاري را بر ميسره گمارد و پرچم را خود به دست گرفت و چنين رجز مي خواند:
يا حَبَّذَا الْجَنَّةُ وَ اقْتِرابُها طَيِّبَةً وَ بارِداً شَرابُها
وَ الرُّومُ رُومٌ قَدْ دَنا عَذابُها كافِرَةً بَعِيدَةً أَنْسابُها
عَلَيَّ إِذْ لاقَيْتُها ضِرابُها
اي خوشا بهشت و نزديك شدن آن! نوشيدني هايش پاكيزه و خنك است. روم رومي است كه عذابش فرا رسيده است، رومياني كه كافرند و بيگانه. بر من است وقتي با آنان روبرو شوم ضربت خود را بر سرشان فرود آورم.
جعفر نبرد سنگيني كرد و آن گاه كه در محاصره دشمن واقع شد و دانست شهادتش قطعي است، براي آن كه دشمن از اسب او استفاده نكند و هم چنين سپاهيان خود را تشجيع و تحريض بر جنگ نمايد و نيز به آنان بفهماند كه هيچ گونه خيال عقب نشيني و فرار در سر ندارد، از اسب پياده شد و آن را پي كرد و بي درنگ به پيكار ادامه داد تا آن كه دست راست او جدا شد، پرچم را به دست چپ گرفت و با يك دست به نبرد ادامه داد تا دست چپ او نيز قطع شد. آن گاه پرچم را با باقي مانده بازوانش نگهداشت. سرانجام روميان او را محاصره كردند و در حالي كه دست در بدن نداشت تا بتواند از خود دفاع كند او را كشتند. جعفر هيچ گاه به دشمن پشت نكرد. از اين رو هنگامي كه شهيد شد نود زخم در قسمت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 135
جلوي بدن داشت.
پس از شهادت فرمانده كل معاون اول سپاه زيد بن حارثه پرچم را به دست گرفت و قهرمانانه جنگيد تا آن كه با نيزه اي كه به او زدند به شهادت رسيد. سپس عبدالله بن رَواحه معاون دوم سپاه پرچم را برداشت و مردانه به نبرد پرداخت تا سرانجام شهيد شد.
واقدي 2/ 763 گويد: پس از كشته شدن فرماندهان ارشد، انسجام و نظم سپاه اسلام به هم ريخت و شيرازه آن از هم گسست. ثابت بن اقْرَم انصاري پرچم را به دست گرفت و مجاهدان را سوي خود فرا خواند، مسلمانان گرد او جمع شدند. آن گاه ثابت پرچم را به خالد بن وليد داد، اما خالد آن ايثار و رشادت فرماندهان قبلي را نداشت.
از اين رو بدون آن كه كاري انجام دهد از ميدان نبرد گريخت! مسلمانان وقتي ديدند فرمانده سپاه در حال فرار است، آنان نيز پا به فرار گذاشتند و سپاه روم به تعقيب آنان پرداخت. قُطبة بن عامر فرياد مي زد: اي مردم! اگر جوانمرد در حال مصاف با دشمن كشته شود بهتر از آن است كه در حال فرار وي را بكشند. او يارانش را صدا مي زد ولي كسي به سوي او نمي آمد. فقط فرار بود، مسلمانان پشت سر پرچمدار خود مي گريختند! وقتي مردم مدينه شنيدند خالد گريخته و مسلمانان را نيز فراري داده، در جُرْف به استقبالشان رفتند و به صورتشان خاك مي پاشيدند و مي گفتند: اي فراريان! آيا در راه خدا فرار كرديد؟! آن گاه سپاهيان سريع به خانه هاي خود رفتند و از شرمساري از منزل بيرون
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 136
نمي آمدند. واقدي 2/ 769 تعداد كشته هاي سپاه اسلام را در موته هشت نفر نوشته و به روايت ابن هشام 4/ 30 دوازده تن بوده اند. از كشته هاي احتمالي سپاه روم اطلاعي در دست نيست.
واقدي 2/ 761 گويد: پيش از آن كه خبر شهادت جعفر و معاونانش به مدينه برسد رسول خدا (ص) از آن آگاه شد و مردم را مطلع ساخت. حضرت بسيار غمگين شد تا آن جا كه به روايت اسدالغابه 1/ 289 جبرئيل به پيامبر فرمود:
«إِنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَ لِجَعْفَرٍ جَناحَيْنِ مُضَرَّجَيْنِ بِالدَّمِ يَطِيرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ».
اي رسول خدا همانا خداوند براي جعفر دو بال آغشته به خون آفريد كه با آن ها همراه فرشتگان در بهشت پرواز مي كند.
اين خبر موجب تسلّي پيامبر شد و از اين جا بود كه به «جعفر ذوالجناحين» و «جعفر طيار» معروف گرديد. آن گاه به نقل يعقوبي 2/ 65 به منزل جعفر آمد كودكانش را نوازش كرد و به اسماء بنت عميس تسليت گفت و فرمود:
«عَلي مِثْلِ جَعْفَرٍ فَلْتَبْكِي الْبَواكِي».
زنان گريه كننده بايد براي همچون جعفر بگريند.
آن گاه به حضرت زهرا (س) فرمود غذايي فراهم سازد و براي خانواده جعفر ببرد و اين كار در بين بني هاشم رسم شد. به روايت محاسن برقي 2/ 419 و كليني 3/ 217 امام صادق (ع) فرمود: «از آن پس سنت شد كه براي خانواده داغديده تا سه روز غذا فراهم سازند».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 137
به نقل واقدي 2/ 766 اسما به پيامبر (ص) گفت: اي كاش مردم را جمع مي كردي و فضايل جعفر را به آگاهي آنان مي رساندي تا آن كه فراموش نشود. رسول خدا (ص) به مسجد رفت و فضايل جعفر را به آگاهي مردم رساند.
گويا در صدر اسلام اختلافي وجود نداشته كه فرماندهي سپاه موته با جعفر بن ابي طالب بوده است، شعرا در آن روز در اشعار خود به اين موضوع تصريح كرده اند. اما بعدها اين مطلب دستخوش مسائل سياسي گشته و اختلاف شده است. در اين كه عبدالله بن رواحه معاون دوم سپاه موته بوده است اختلافي نيست بلكه اختلاف درباره فرمانده كل و معاون اول است. عموم مورخان اهل سنت نوشته اند فرمانده سپاه زيد بن حارثه و جعفر بن ابي طالب معاون اول بوده است. بيشتر مورخان و محدثان شيعه نوشته اند سردار سپاه جعفر بن ابي طالب و معاون اول او زيد بوده است. دلايل و شواهد زيادي نظر شيعه را تأييد مي كند.
الف. طبرسي در اعلام الوري/ 102 گويد: ابان بن عثمان احْمَر از امام جعفر صادق (ع) روايت مي كند كه حضرت فرمود: «رسول خدا (ص) جعفر بن ابي طالب را به فرماندهي آنان گمارد و فرمود: اگر او كشته شد زيد فرمانده و اگر وي نيز كشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده است».
ب. عده اي از مورخان و محدثان بزرگ همچون يعقوبي 2/ 65، قاضي نعمان 3/ 206، طبرسي/ 102، ابن شهر آشوب 1/ 205، ابن ابي الحديد 15/ 62،
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 138
علامه مجلسي 2/ 55 و ديگران گفته اند جعفر (ع) فرمانده سپاه بوده است.
ج. به روايت ابن سعد در طبقات 2/ 130 ابوعامر كه خود شاهد پيكار موته بوده است مي گويد نخست جعفر بن ابي طالب پرچم را به دست گرفت و پيكار كرد تا كشته شد، آن گاه زيد بن حارثه پرچم را برداشت و به نبرد پرداخت تا آن كه كشته شد.
د. در اشعار شعرا تصريح شده كه فرماندهي سپاه موته با جعفر بن ابي طالب بوده است. به روايت ابن اسحاق 4/ 26 حسان بن ثابت گويد:
فَلا يُبْعِدَنَّ اللهُ قَتْلي تَتابَعُوا بِمُؤتَةَ مِنْهُمْ ذُوالْجَناحَيْنِ جَعْفَرُ
غَداةَ مَضَوْا بِالْمُؤمِنِينَ يَقُودُهُم إِلَي الْمَوْتِ مَيْمُونُ النّقِيبَةِ أَزْهَرُ
خدا از رحمت خود دور نگرداند كشتگاني را كه به ترتيب در سرزمين موته به ميدان شتافتند كه از آنان است جعفر ذوالجناحين. در آن بامدادي كه همراه مؤمنان حركت كردند و سپيد چهره اي ايشان را به سوي مرگ رهبري مي كرد.
كعب بن مالك نيز سروده است:
ذْ يَهْتَدُونَ بِجَعْفَرٍ وَ لِوائِهِ قُدَّامَ أَوَّلِهِم فَنِعْمَ الأَوَّلُ
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 139
چون از جعفر و پرچمش پيروي كردند، جعفري كه پيشاپيش آنان در حركت بود، وه چه نيكو سرداري بود.
دو مطلب در جنگ موته حائز اهميت است؛ يكي اين كه گويا مسلمانان همانند ديگر جنگ ها از خود رشادت نشان نداده و جانانه نجنگيدند. مؤيد اين مطلب اين است كه اگر آنان استوار و پابرجا پيكار مي كردند نبايد در همان درگيري نخست فرماندهان ارشد سپاه كشته مي شدند. اما مطلب دوم، اين كه در سيره ابن هشام 4/ 16 تعداد سپاه روم دويست هزار و در تذكرة الخواص/ 189 چهارصد هزار نفر آمده است، احتمالًا ذكر اين رقم براي توجيه فرار خالد بوده است، زيرا براي مقابله با سه هزار نيرو به دويست هزار نفر احتياج نيست! در روايت ابان از امام صادق (ع) آمده كه پادشاه روم سپاه زيادي بسيج كرد. تعدادي از محققان معاصر از روي برخي قراين و شواهد حدس زده اند كه سپاه روم حدود بيست هزار نفر و بعضي ديگر گفته اند حدود چهار تا پنج هزار نفر بوده است. از اين روست كه برخي از دانشمندان متأخر اهل سنت در مقام توجيه برآمده اند، عبدالوهاب نجّار در السيرة النبويه/ 259 نوشته است: استاد خِضْري مي گويد اين تعداد را كه مورخان ذكر مي كنند مبالغه آميز است، مسلمانان فقط عده زيادي را در مقابل خود مشاهده كردند و به هيچ وجه ممكن نبود كه تعداد حقيقي آنان را بدانند. محال است سپاه عظيمي با يك لشكر كوچك برخورد كند آن گاه در ميدان نبرد بيش از دوازده نفر كشته نشود.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 140
عباس عَقّاد نيز به نقل الحركات العسكريه/ 394 گويد: قول ارجح اين است كه اين سپاه براي جنگ در آن جا نيامده بود بلكه هِرَقْل با سپاهيان خود كه براي زيارت شكرانه به بيت الْمَقْدِس مي رفت در آن جا به سر مي برد. سيف الدين سعيد هم در الحركات العسكريه/ 394 نوشته است: بي شك هرقل و فرماندهان بزرگ او آن قدر از فنون نظامي بيگانه نبودند كه دويست هزار مرد جنگي را براي رويارويي با سه هزار نفر عرب بياورند.
چند سريه در فاصله عُمرة القضاء و فتح مكه واقع شد كه مهم ترين آن ها سريه ذات السَّلاسِل است. اهل سنت اين سريه را به گونه اي و شيعيان به نوع ديگر ذكر كرده اند. گويند سلاسل نام آبگاهي بوده كه در پشت وادي القري قرار داشته و تا مدينه ده روز راه بوده است. مؤلف معالم الاثيره/ 142 گويد: از منطقه ذات السلاسل اطلاع دقيقي در دست نيست و هيچ كس نمي تواند مكان آن را معين كند، به احتمال قوي در شمال مدينه در منطقه تبوك و يا مرزهاي شام بوده است. واقدي 2/ 770 گويد: خبر رسيد كه از قبايل بَلِي و قُضاعه مرداني جمع شده و قصد شبيخون به مدينه دارند پيامبر (ص)، عمروعاص را كه از ناحيه مادر با قبيله بَلِي خويشاوندي داشت همراه سيصد نفر به آن ديار گسيل داشت. او را به آن جهت انتخاب فرمود تا به اين وسيله دل هاي آنان را جلب و به اسلام متمايل گرداند. عمرو تا نزديكي منطقه آنان رفت، در آن جا از بيم دشمن توقف كرد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 141
آن گاه رافع بن مَكيث جُهَني را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و درخواست كمك كرد. حضرت دويست نفر از جمله ابوبكر و عمر را به فرماندهي ابوعبيده جرّاح به كمك عمرو فرستاد و توصيه كرد با هم اختلاف نكنند. آنان تا آخرين نقطه سرزمين دشمن رفتند و ساعتي با آنان درگير شدند و مقداري تيراندازي كردند، دشمن فرار كرد و سپاه اسلام به مدينه بازگشت.
محدثان شيعه از جمله شيخ مفيد/ 60 و علامه مجلسي 21/ 66 گفته اند پس از آن كه خبر رسيد تعدادي از اعراب هم پيمان شده اند كه با تمام نيرو و توان به مدينه يورش برند، پيامبر (ص) نخست ابوبكر را با گروهي اعزام كرد، او بدون آن كه بتواند كاري كند به مدينه بازگشت. سپس عمر را فرستاد، او نيز مانند ابوبكر بدون نتيجه بازگشت. عمروعاص كه تازه مسلمان شده بود عرض كرد يا رسول الله جنگ نيرنگ است، مرا بفرست تا كار را اصلاح كنم. او نيز رفت اما سرنوشت فرماندهان قبلي را داشت. سرانجام پيامبر (ص)، اميرالمؤمنين را به فرماندهي منصوب كرد، علي (ع) به خانه رفت و پارچه مخصوصي را كه هنگام سختي ها و دشواري هاي جنگ بر سر مي بست بر سر خود بست. سپس به سوي دشمن حركت كرد. او با كاربرد اصول دقيق نظامي از قبيل استتار و اختفا، دشمن را غافلگير كرد و با كشتن هفت نفر از دلاوران و جنگاوران آنان از جمله سعيد بن مالك عِجْلي عده اي را اسير كرد و دست بسته به مدينه آورد. طبرسي در مجمع البيان 10/ 528 گويد: به همين لحاظ كه اسيران را به صف كشيده و با طناب دست هاي شان را مانند اين كه به زنجير كشيده باشند بستند، به اين جنگ ذات السَّلاسِل گويند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 142
شيخ مفيد/ 88 گويد: رسول خدا (ص) همراه صحابه در خارج مدينه به استقبال علي (ع) رفت. هنگامي كه چشم علي به آن حضرت افتاد از اسب پياده شد. پيامبر فرمود:
«ارْكَبْ فَإِنَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ رَاضِيَانِ عَنْكَ».
سوار شو كه همانا خدا و رسولش از تو خشنود هستند.
اميرالمؤمنين از شادي گريست. آن گاه پيامبر (ص) فرمود: «اي علي اگر بيم آن را نداشتم كه طوايفي از امتم آن چه را كه نصارا درباره عيسي بن مريم گفته اند بگويند امروز درباره ات سخني مي گفتم كه هيچ گاه بر گروهي نگذري مگر آن كه خاك زير پاي تو را (براي تبرك) برگيرند». در تفسير فرات كوفي/ 598 آمده است: پيامبر (ص) با رداي خود غبار از صورت علي (ع) پاك كرد و پيشانيش را بوسيد و در حالي كه مي گريست به اصحاب فرمود:
«مَعاشِرَ أَصْحابِي لا تَلُومُونِي فِي حُبِّي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طالِبٍ، فَإِنَّما حُبِّي عَلِيّاً مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ اللهُ أَمَرَنِي أَنْ أُحِبَّ عَلِيّاً وَ أُدْنِيَهُ».
اي ياران من مرا براي علاقه ام به علي بن ابي طالب سرزنش نكنيد، همانا علاقه من به علي از ناحيه خداست، خداوند مرا فرمان داد تا علي را دوست داشته باشم و مقرّب بدارم.
بسياري از مفسران و محدثان شيعه نوشته اند سوره العاديات درباره اين سريه نازل شده است.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 143
واقدي 2/ 780 گويد: پيش از اسلام بين قبيله خزاعه و بني بكر اختلاف و درگيري بود، با آمدن اسلام و درگير شدن با مسائل دين جديد دست از اختلاف برداشتند تا آن كه صلح حديبيه پيش آمد. بني بكر هم پيمان قريش و خزاعه كه در جاهليت با عبدالمطلب پيمان داشتند هم پيمان رسول خدا (ص) شدند. بعدها انس بن زُنَيم دِيلي از قبيله بني بكر رسول خدا (ص) را در شعري هجو كرد، نوجواني از خزاعه به او حمله كرد و سرش را شكست و با اين حادثه بين دو قبيله دوباره فتنه برپا شد.
به روايت واقدي 2/ 783 بيست و دو ماه كه از انعقاد صلح حديبيه گذشت، بني نُفاثه كه تيره اي از بني بكر بودند نزد قريش رفتند و از آنان خواستند تا ايشان را در جنگ با بني خزاعه با نيرو و سلاح ياري دهند. قرار شد قريش اين كار را پنهاني انجام دهند، آن گاه گروهي از سران قريش در حالي كه چهره خود را با نقاب پوشانده بودند، همراه جمعي از ياران خود به كمك بني بكر شتافتند و شبانه به اتفاق آنان به گروهي از خزاعه كه در سر آب وَتِير در نزديكي مكه خواب بودند حمله بردند و حدود بيست و سه نفر از آنان را كه بيشترشان زن و كودك و افراد ضعيف بودند كشتند. بامدادان شركت قريش در اين حمله برملا شد و آنان از كار خود پشيمان شدند و دريافتند كه عهد و پيمان خود را با رسول خدا شكستند. عمرو بن سالم خزاعي از تيره بني كعب همراه چهل نفر براي شِكوه و دادخواهي و طلب ياري رهسپار مدينه شد و در حالي كه پيامبر با اصحاب در مسجد نشسته بودند به حضور ايشان رسيد. آن گاه از قريش كه بني بكر را كمك كرده بودند شكايت كرد و ظلم و مصائبي را كه بر آنان وارد شده بود، در
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 144
ضمن اشعاري جانسوز بيان نمود. پيامبر (ص) فرمود: «ياري نشوم اگر همان گونه كه خودم را ياري مي دهم بني كعب را ياري نكنم».
سپس بُديل بن وَرْقاء خزاعي نيز با مرداني از خزاعه رهسپار مدينه شد و آن چه را بر سرشان آمده بود به رسول خدا (ص) گزارش دادند و از قريش شكايت كردند.
واقدي 2/ 785 گويد: حارث بن هشام و عبدالله بن ابي ربيعه نزد ابوسفيان آمدند و گفتند اين كاري است كه به ناچار بايد اصلاح گردد و اگر اصلاح نشود محمد با اصحاب خود به سراغ ما خواهد آمد. با آن كه ظاهرا ابوسفيان در اين ماجرا شركت نداشت و به روايت اعلام الوري/ 105 از امام صادق (ع) او در اين هنگام در شام بود و به روايت واقدي 2/ 785 خود او تصريح كرد كه در اين كار حضور نداشته و با وي مشورت هم نشده است. با اين حال براي جلوگيري از سقوط مكه و سروري قريش صلاح در اين ديد كه براي تحكيم و تمديد پيمان به مدينه برود، زيرا ابوسفيان مي دانست پس از سقوط خيبر كه پشتوانه خوبي براي قريش به شمار مي آمد و رفتن سياستمداران و سرداراني چون عمرو عاص و خالدبن وليد به مدينه، ديگر قريش چندان توان مقابله با سپاه اسلام را ندارد. ابوسفيان سرانجام نزد رسول خدا (ص) آمد و در باب تمديد عهدنامه سخن گفت. به روايت ابن اسحاق 4/ 38 و شيخ مفيد/ 96 حضرت به او پاسخي نداد ولي به روايت واقدي 2/ 792 و اعلام الوري/ 105 پرسيد: «مگر از ناحيه شما حادثه اي رخ داده است؟».
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 145
ابوسفيان گفت: نه، به خدا پناه مي برم. حضرت فرمود: «پس ما هم چنان بر صلح حديبيه و مدت آن پايبنديم».
آن گاه ابوسفيان از ابوبكر و عمر خواست تا در مورد تمديد و تحكيم عهدنامه با پيامبر گفتگو كنند، آنان نپذيرفتند. از آن جا به منزل حضرت علي (ع) آمد و از ايشان خواست تا نزد رسول خدا از وي شفاعت كند. اميرالمؤمنين فرمود: «رسول خدا بر كاري تصميم گرفته و ما را ياراي آن نيست كه با وي سخن بگوييم». سپس از حضرت فاطمه (س) درخواست كرد تا كودكانش را كه در حال بازي بودند دستور دهد قريش را پناه دهند. ايشان فرمود: «فرزندانم هنوز خردسال هستند. وانگهي احدي برخلاف رسول خدا پناه نمي دهد». ابوسفيان به علي (ع) گفت كار بر من دشوار شده است، چاره چيست؟ حضرت فرمود: «چيزي كه برايت فايده داشته باشد نمي دانم ولي تو سرور بني كنانه اي، برخيز و بين مردم يك جانبه تمديد پيمان را اعلام كن». پرسيد اين كار فايده اي دارد؟ فرمود: «نه به خدا، گمان نمي كنم ولي چاره اي جز اين نداري». ابوسفيان برخاست به مسجد رفت و گفت: اي مردم من پيمان را تمديد كردم و سپس بر شتر خود سوار شد و به مكه بازگشت.
شيخ مفيد/ 70 مي گويد: ابتكاري كه اميرالمؤمنين (ع) درباره ابوسفيان انجام داد بهترين تدبير بود، زيرا هم با نرمي و ملايمت ابوسفيان را از مدينه خارج كرد به طوري كه او گمان مي كرد كاري انجام داده است و با بيرون راندن ابوسفيان اين خطر دفع شد كه اگر او در مدينه مي ماند و فكر خود را دنبال مي كرد و كار را بر پيامبر دشوار مي ساخت، حداقل كار فتح مكه به تعويق مي افتاد و چنان چه ناراحت و دست خالي به مكه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 146
بازمي گشت قريش را بر ضد رسول خدا (ص) تحريك و انديشه جنگ را در سر مي پروراند.
وقتي ابوسفيان به مكه رسيد و شرح مسافرت خود را به قريش گفت او را ملامت كردند و فهميدند كه نتوانسته است كاري انجام دهد.
با پيمان شكني قريش مانع فتح مكه برطرف و راه آن باز شد.
رسول خدا (ص) تصميم گرفت خانه خدا را از لوث شرك پاك كند و به شيطنت چندين ساله ماجراجويان قريش خاتمه دهد. بنابراين بدون آن كه مقصد خود را بيان كند دستور داد تا مسلمانان آماده شوند.
ابن اسحاق 4/ 40 و واقدي 2/ 796 گويند: ابوقَتادة بن رِبْعي را همراه هشت نفر به منطقه اضَم اعزام كرد تا چنين تصور شود كه پيامبر آهنگ آن ناحيه را دارد و از خدا خواست اخبار جنگ به قريش نرسد. چون سپاه اسلام براي حركت آماده شد برخي از مردم به هر نحوي كه بود از حقيقت امر مطلع گرديدند. حاطب بن ابي بَلْتَعَه كه از بدريون و پيك رسول خدا (ص) نزد پادشاه مصر بود، نامه اي به سه نفر از سران قريش نوشت و آنان را از حركت پيامبر مطلع ساخت. آن گاه نامه را به زني به نام ساره داد تا آن را از بيراهه به قريش برساند. ساره نامه را در ميان بافته موهاي خود پنهان كرد و راه مكه را در پيش گرفت. جبرئيل اين ماجرا را به رسول خدا خبر داد و ايشان علي (ع) و زبير يا به روايتي مِقْداد را امر فرمود تا در بين راه نامه را از او بگيرند.
اميرالمؤمنين و زبير در بين راه به ساره رسيدند و او را از شتر پياده و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 147
بارهايش را جستجو كردند ولي چيزي نيافتند. حضرت علي (ع) فرمود: «به خدا سوگند نه به رسول خدا دروغ گفته شده و نه به ما، يا خودت نامه را بيرون بياور يا اين كه ما تفتيشت مي كنيم». همين كه جديت اميرالمؤمنين را ديد گفت كنار برويد و روي خود را برگردانيد آن گاه نامه را از ميان موهاي خود درآورد و به آنان داد. علي بن ابي طالب نامه را گرفت و نزد پيامبر آورد. حضرت از حاطب پرسيد: «چه چيز تو را به اين كار واداشت؟». گفت: اي رسول خدا من به خدا و رسول ايمان دارم و هيچ گونه تغيير و تبديل هم در عقيده ام نداده ام. چون در ميان قريش عشيره اي ندارم و خانواده ام بين آنان تنها هستند، خواستم به سبب اين كار خانواده ام را حمايت كنند. پيامبر (ص)، حاطب را عفو كرد و سه آيه نخست سوره مُمْتَحَنَه در برائت او نازل شد.
رسول خدا (ص) به اعراب باديه نشين پيام داد كه هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد ماه رمضان در مدينه باشد. ده هزار نفر از قبايل مختلف آماده شدند. پيامبر ابورُهْم غفاري و يا ابن ام مكتوم را به جانشيني خود گذاشت و با سپاه اسلام عصر چهارشنبه و يا جمعه دهم و به روايت يعقوبي 2/ 158 و طبرسي/ 106 دوم ماه رمضان سال هشتم هجرت به سوي جنوب مدينه حركت كرد. در بيست فرسنگي مكه به قُديد كه رسيد در بِئر ابن عِنَبَه اردو زد و پرچم ها را برافراشت و پرچم مهاجران را به علي بن ابي طالب سپرد.
عباس بن عبدالمطلب كه در مكه مي زيست و هنوز هجرت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 148
نكرده بود، به نقل جوامع السيره/ 180 مقارن حركت پيامبر به قصد هجرت از مكه خارج شد و در ذي الحُلَيفَه به رسول خدا (ص) برخورد، بار و بنه خود را به مدينه فرستاد ولي خودش همراه آن حضرت به مكه بازگشت.
به روايت ابن اسحاق 4/ 42 ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پيامبر كه حضرت را هجو مي كرد و در تمامي جنگ ها بر ضد رسول خدا شركت داشت تا آن جا كه حضرت خونش را هدر شمرده بود، همراه عبدالله بن ابي اميه مخزومي پسر عمه پيامبر و برادر ام سلمه كه او نيز از مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت بود، در همين ايام براي پذيرش اسلام راهي مدينه شدند. در بين راه به سپاه اسلام برخوردند و خواستند با واسطه شدن عباس بن عبدالمطلب خدمت پيامبر (ص) برسند، ولي حضرت نپذيرفت. ام سلمه نزد حضرت شفاعت آنان را نمود و گفت يكي پسر عمو و ديگري پسر عمه و برادر همسرت است. پيامبر فرمود: «مرا به آنان نيازي نيست، پسر عمويم آبرويم را ريخت، پسر عمه و برادر همسرم هم گفت آن چه را كه گفت!». ابوسفيان بن حارث كه فرزند خردسالش را به همراه داشت گفت به خدا سوگند يا مرا مي پذيرد يا دست اين پسرم را مي گيرم و سرگردان در بيابان ها مي گردم تا هر دو از گرسنگي و تشنگي جان دهيم! هنگامي كه اين مطلب به پيامبر رسيد بر آنان دلسوزي و مهرباني نمود و به حضور پذيرفت و آن دو نزد حضرت مسلمان شدند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 149
ابن اثير در كامل 2/ 164 گويد: علي (ع) به ابوسفيان گفت از روبرو نزد رسول خدا برود و در مقابل آن حضرت بايستد و آن چه را برادران يوسف به او گفتند به پيامبر بگويد. ابوسفيان سرافكنده در مقابل رسول خدا ايستاد و گفت: به خدا سوگند كه همانا خداوند تو را بر ما برتري داد گر چه ما گناهكاريم! پيامبر با يك دنيا بزرگواري و رحمت تمام جنايات و بي مهري ها را ناديده گرفت و فرمود: «امروز بر شما سرزنشي نيست!». گويند ابوسفيان بن حارث از خجالت و شرمندگي تا آخر عمر هيچ گاه به چهره رسول خدا (ص) نگاه نكرد.
واقدي 2/ 814 مي نويسد: تا هنگامي كه مسلمانان در مَرُّ الظَّهْران فرود آمدند هيچ گونه اطلاعي به قريش نرسيده بود ولي آنان بيم داشتند كه شايد رسول خدا (ص) به جنگ ايشان بيايد. پيامبر در مَرُّ الظَّهْران دستور داد هر فردي شبانگاه آتشي برافروزد، مجموعا ده هزار شعله آتش افروخته شد. ابوسفيان، حكيم بن حزام و بُدَيل بن وَرْقاء خزاعي براي به دست آوردن اخبار از شهر خارج گشتند و با ديدن آتش سپاه اسلام وحشت زده شدند. عباس بن عبدالمطلب براي جلوگيري از خونريزي به سوي مكه آمد و در نزديكي شهر ابوسفيان را ديد. ابوسفيان از او پرسيد چه خبر است؟ عباس گفت واي بر تو اين رسول خداست با ده هزار نفر از مسلمانان، اگر بر تو ظفر يابد گردنت را مي زند. بيا به دنبال من بر همين استر سوار شو تا تو را نزد او ببرم و برايت امان بگيرم. عباس
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 150
با شتاب ابوسفيان را نزد رسول خدا (ص) آورد و عرض كرد من او را امان داده ام. عمر اصرار داشت كه ابوسفيان بايد كشته شود. پيامبر به عباس فرمود: «او را داخل خيمه خود ببر و صبح نزد من بياور».
عباس صبحگاهان ابوسفيان را آورد. هنگامي كه رسول خدا (ص) او را ديد فرمود: «واي بر تو اي ابوسفيان! آيا وقت آن نرسيده كه بداني خدايي جز خداوند يگانه نيست؟» گفت پدر و مادرم فداي تو باد چقدر بردبار و بزرگوار و خويشاوند دوستي. به خدا سوگند من هم گمان كردم اگر همراه خداوند خدايي ديگر وجود داشت تا كنون مرا ياري كرده بود. حضرت فرمود: «واي بر تو هنوز وقت آن نرسيده كه بداني من پيامبرم؟». گفت: اما درباره اين مطلب هنوز در دل من ترديدي است! ابن شهر آشوب 1/ 207 گويد: علي (ع) خواست با شمشير او را بكشد، اما پيامبر مانع شد. عباس گفت: واي بر تو! اسلام بياور قبل از آن كه گردنت زده شود. مقصود عباس اين بود كه با اظهار اسلام مصونيت پيدا كند نه اين كه در پذيرش اسلام مجبور باشد. ابوسفيان در اين هنگام از روي اضطرار شهادتين را بر زبان جاري كرد و به روايت طبرسي/ 108 با لكنت زبان آن را ادا نمود و اسلام آورد. عباس به رسول خدا (ص) عرض كرد ابوسفيان مردي است خواهان فخر، براي او مزيتي قائل شويد. حضرت فرمود: «هر كس وارد خانه ابوسفيان شود، يا در خانه خود را ببندد و يا داخل مسجدالحرام شود در امان است». روشن است دارالامان بودن خانه ابوسفيان هيچ گونه فضيلتي براي وي به حساب نمي آمد، زيرا به گفته ابن حزم در جوامع السيره/ 182 خانه هر فرد مكي چنين حكمي داشت. ابن اسحاق 4/ 46 گويد: چون ابوسفيان خواست برود حضرت به عباس دستور داد او را در تنگناي دره نگهدارد تا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 151
سپاهيان خدا بر وي بگذرند و او عظمت و شُكوه آنان را ببيند تا مبادا به فكر مقاومت بيفتد. عباس چنان كرد و واحدهاي سپاه اسلام يكايك از تنگناي دره عبور مي كردند تا آن كه نوبت به كتيبة الخضراء رسيد كه رسول خدا (ص) در بين آنان بود. ابوسفيان با ديدن اين صحنه باطن خود را آشكار كرد و به عباس گفت: پادشاهي برادرزاده ات بالا گرفته است! عباس گفت: اين پادشاهي نيست بلكه پيامبري است.
ابوسفيان با شتاب به مكه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ كرد و قريش را از مخالفت و مقاومت و سرسختي برحذر داشت. به روايت يعقوبي 2/ 59 او به مردم مكه گفت اگر اسلام نياورند نابود خواهند شد. به نقل ابن اسحاق 4/ 47 و نويري 17/ 302 ابوسفيان گفت: اي گروه قريش اين محمد است، با سپاهي آمده كه شما توان مقابله با آن را نداريد! همسرش هند او را توبيخ كرد و گفت گوش به سخن اين پير خرفت ندهيد و مردم را به پايداري و قتل شوهرش فرا خواند. ابوسفيان گفت به حرف اين زن مغرور نشويد كه كار از كار گذشته است، هر كس وارد خانه من شود درامان است. مردم گفتند خدا تو را بكشد، خانه ات كه مشكلي از ما حل نمي كند، مگر خانه تو چقدر وسعت دارد؟! ابوسفيان گفت: هر كس داخل خانه خويش بماند و يا وارد مسجد الحرام شود در امان است. مردم در اين هنگام متفرق شدند، عده اي به خانه هاي خود و گروهي به مسجدالحرام رفتند.
رسول خدا (ص) در ذي طُوي سپاه خود را به چهار دسته تقسيم و شهر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 152
مكه را از چهار سو محاصره كرد و به روايت طبرسي/ 110 دستور اكيد صادر كرد جز با كساني كه سر جنگ دارند جنگ نشود. مقصود حضرت اين بود تا جايي كه ممكن است از جنگ و خونريزي اجتناب شود و مكه بدون خونريزي فتح گردد. به روايت ابن اسحاق 4/ 49 و شيخ مفيد/ 71 سعد بن عباده بزرگ انصار كه پرچم انصار را حمل مي كرد بر مشركان قريش خشم برد و فرياد زد:
أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَة أَلْيَوْمُ تُسْبَي الْحَرَمَة
امروز روز كشتار و انتقام است، امروز زنان اسير خواهند شد!
آن گاه گفت: اي گروه اوس و خزرج انتقام روز احد را بگيريد! عباس به پيامبر گفت: يا رسول الله آيا نمي شنوي سعد بن عباده چه مي گويد؟ پيامبر به اميرالمؤمنين فرمود: «خودت را به سعد برسان و پرچم را از او بگير و با ملايمت وارد مكه شو». علي پرچم را از سعد گرفت. به روايت ابن شهر آشوب 1/ 208 سعد به علي (ع) گفت اگر جز تو كس ديگري بود هرگز نمي توانست پرچم را از من بگيرد. اميرالمؤمنين به جاي شعار تهديدآميز سعد فرياد زد:
«أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَرْحَمَة».
امروز روز مهرباني است.
آن گاه به نقل واقدي 3/ 722 همان گونه كه پيامبر (ص) فرموده بود با پرچم وارد مكه شد و آن را در كنار حجرالاسود برافراشت.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 153
پيامبر اكرم (ص) در آستانه ورود به مكه و فتح امّ القري فرماني بسيار مترقي و بشر دوستانه كه در بردارنده حقوق كامل و حرّيت و آزادي انسان و آسيب ديدگان جنگي است و تا انقراض عالم پيشرفته و قابل اجرا بوده صادر كرد و با يك دنيا مهر و محبت به روايت الاموال ابوعبيد/ 141 و فتوح البلدان بلاذري/ 53 چنين فرمود:
«أَلا لا يُجْهَزَنَّ عَلي جَرِيحٍ وَلا يُتْبَعَنَّ مُدْبِرٌ وَ لا يُقْتَلَنَّ أَسِيرٌ، وَ مَنْ أَغْلَقَ بابَهُ فَهُوَآمِنٌ».
هان اي سپاهيان! هيچ مجروحي نبايد از پا درآيد، هيچ گريزاني نبايد دنبال گردد، هيچ اسيري نبايد كشته شود و هر كس داخل خانه اش بماند در امان است.
علاوه بر اين به روايت ابن اسحاق 4/ 147 مسجدالحرام و خانه ابوسفيان را نيز امانگاه قرار داد و از همه جالب تر اين كه به روايت امتاع الاسماع/ 379 پرچم اماني بست و به دست ابورُوَيحَه عبدالله بن عبدالرحمن خثعمي داد و دستور فرمود فرياد بزند: «هر كس زير پرچم ابورُوَيحه درآيد در امان است».
رسول خدا روز جمعه بيستم ماه رمضان سال هشتم هجرت نزديك ظهر همراه سپاهيان اسلام به گفته مقريزي در امتاع الاسماع/ 377 در حالي كه بر شتر قصواي خود سوار و به نشانه تواضع و فروتني در برابر الله سر خود را پايين افكنده بود و سوره «إِذَا جَاءَ نَصْرُالله» را كه در همان وقت نازل شد زمزمه مي كرد، وارد مكه گرديد و شهر بدون مقاومت تسليم او شد. حضرت در اين هنگام نگاهي به مسلمانان افكند، كثرت و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 154
شوكت آنان هيچ گونه تأثيري در او نگذاشت و فرمود: «لا عَيْشَ إِلّا عَيْشُ الآخِرَة» زندگي جز زندگي آخرت نيست.
آن گاه سر بر جهاز شتر گذاشت و خدا را سجده كرد. شگفتا! اين لحظه حضرت كه آشكارا و در اوج قدرت وارد مكه مي شد با آن لحظه كه در نهايت ضعف و پنهاني از مكه خارج مي گشت هيچ تفاوتي نداشت!
صفوان بن اميه، عِكْرِمَة بن ابي جهل و سهيل بن عمرو عده اي را براي جنگ و مقاومت در مقابل مسلمانان در خَنْدَمَه گرد آوردند. اينان با خالد بن وليد درگير شدند. به روايت ابن اسحاق 4/ 50 دوازده يا سيزده نفر و به روايت واقدي 2/ 875 بيست و چهار نفر از مشركان كشته و دو يا سه نفر از مسلمانان شهيد شدند.
سپاهيان اسلام از چهار سو وارد شهر شدند و در ميعادگاه خود كه مسجدالحرام بود به هم رسيدند و پيرامون كعبه حلقه زدند. به روايت واقدي 2/ 825 پيامبر دستور داد فقط ده نفر، شش مرد و چهار زن كه جرمشان بسيار سنگين بود مجازات شوند گرچه زير پرده كعبه پنهان شده و يا به آن چنگ زده باشند. اينان عبارت بودند از عِكْرِمَة بن ابي جهل، هَبّار بن اسْوَد، عبدالله بن سعد، مِقْيس بن صُبابه، حُوَيرِث بن نُقَيذ، عبدالله بن هلال، هند بنت عُتبه، ساره آزاد شده عمرو بن هاشم، قُرَينا و قُرَيبَه كنيزان ابن خَطَل كه در آوازه خواني خود رسول خدا را هجو مي كردند. از اين عده چهار نفر كشته و بقيه بخشوده شدند.
پيامبر (ص) در اين مدت كه در مكه بود به خانه كسي نرفت، ابورافع در حَجُون كنار قبر حضرت ابوطالب و خديجه خيمه اي از چرم براي ايشان برپا ساخت. حضرت در حَجُون اقامت داشت و براي نماز به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 155
مسجدالحرام مي رفت.
واقدي 1/ 831 گويد: رسول خدا (ص) پس از شستشو و ساعتي استراحت در خيمه خود بر ناقه قصوا سوار شد و در حالي كه سپاهيان در برابرش صف كشيده بودند راهي مسجدالحرام گرديد. سوار بر شتر طواف و با چوبدستي خود حجرالاسود را استلام كرد و تكبير گفت. مسلمانان همه با تكبير آن حضرت تكبير گفتند، آن چنان كه مكه از صداي تكبير آنان به لرزه درآمد! در اين هنگام مشركان بر فراز كوه ها ايستاده و نظاره گر اين صحنه بودند.
بيهقي در دلائل النبوه 5/ 71 گويد: آن گاه با چوبدستي خود اشاره مي كرد به هر يك از سيصد و شصت بتي كه پيرامون خانه كعبه نصب شده بود و آن ها واژگون مي شدند و حضرت آيه هشتاد و يك سوره اسراء را قرائت مي فرمود: (جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً).
چند بت بزرگ از جمله هُبَل در موضع بلند قرار داشت كه دست به آن ها نمي رسيد. دياربكري 2/ 86 و ديگران از اميرالمؤمنين نقل كرده اند كه گفت: «پيامبر به من فرمود كنار كعبه بنشين، نشستم. آن گاه رسول خدا (ص) بر شانه هايم بالا رفت و فرمود برخيز. من برخاستم. وقتي ديد من از نگهداري وي ناتوانم فرمود بنشين، نشستم و آن حضرت از شانه من پايين آمد سپس او نشست و به من فرمود بر شانه من بالا برو. بر شانه هاي حضرت بالا رفتم، بعد مرا بلند كرد. در اين هنگام تصور كردم
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 156
اگر بخواهم مي توانم به افق آسمان برسم، آن گاه بر بام كعبه رفتم و رسول خدا (ص) كنار رفت. بت بزرگ قريش را فرو افكندم سپس از طرف ناودان خودم را به زمين پرتاب كردم چون زمين خوردم لبخندي زدم. پيامبر پرسيد چرا لبخند مي زني؟ گفتم چون خودم را از مكان مرتفع پرتاب كردم و هيچ گونه دردي احساس نكردم. پيامبر (ص) فرمود: چگونه بدنت دچار درد شود در حالي كه محمد تو را بالا برد و جبرئيل فرود آورد».
قَسْطَلاني در المَواهِبُ اللَّدُنِّيه 1/ 323 گويد: پيامبر (ص)، اميرالمؤمنين را دنبال عثمان بن طلحه عَبْدَرِي فرستاد تا كليد كعبه را بگيرد اما او از دادن كليد امتناع ورزيد. علي فرمود: «اگر مي دانستي او فرستاده خداست از دادن كليد امتناع نمي كردي». آن گاه كليد را به زور از دست عثمان گرفت و آورد و در كعبه را گشود. پيامبر داخل كعبه شد و دستور داد تصاوير و صورت هايي را كه مشركان در آن جا حك كرده بودند محو كردند و شستند. آن گاه در كعبه را گرفت و در حالي كه مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند بر در كعبه ايستاد و با چشماني كه بارقه رحمت و عطوفت از آن ها ساطع بود قريش را نظاره مي كرد.
قريش كه بيست سال بزرگ ترين جنايت ها را در حق آن حضرت روا داشته و از هيچ آزار و اذيتي دريغ نورزيده و او را مجبور به ترك وطن كرده بودند، اينك زندگي و مرگ خود را زير لبان مبارك رسول خدا (ص) مي ديدند. نفس ها در سينه ها حبس شده و همه منتظر
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 157
بودند تا ببينند پيامبر پس از آن همه بدي كه از قريش ديده اكنون با آنان چه مي كند. رسول خدا (ص) كه هر چه قدرتش فزوني مي يافت فروتني و مهربانيش بيشتر مي شد، نگاهي به قريش كرد و به روايت ابن اسحاق 4/ 54 و واقدي 2/ 835 سخنان خود را چنين آغاز كرد: «سپاس خدايي را كه وعده خويش را انجام داد و بنده خود را ياري كرد و به تنهايي گروه ها را شكست داد. شما چه مي گوييد و چه مي پنداريد؟» گفتند: نيك مي گوييم و نيك مي پنداريم، برادري بزرگوار و فرزند برادري بزرگوار هستي كه قدرت يافته اي. در اين هنگام درياي رحمت تمام آزارها، بدي ها، كينه توزي ها، ددمنشي ها و جنگ هاي بي رحمانه قريش را ناديده گرفت و در حالي كه اشك در چشمان مباركش حلقه زده بود و مردم نيز همه گريان بودند، با يك دنيا مهرباني و عطوفت و رحمت فرمود:
«فَإِنِّي أَقُولُ لَكُمْ كَمَا قَالَ أَخِي يُوسُفُ: لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ».
من همان را مي گويم كه برادرم يوسف گفت. امروز بر شما ملامتي نيست خداوند بيامرزدتان، او مهربان ترين مهربانان است.
«اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء».
برويد كه شما آزادشدگان هستيد.
از اين رو به اهل مكه «طُلَقاء» مي گويند.
بي شك اين عفو و گذشت حيرت انگيز رسول اكرم (ص) از زيباترين و درخشان ترين جلوه هاي مهر و محبت بود كه به دست مهرپرور آن پيام آور رحمت تجلي كرد تا آن جا كه در طول تاريخ بشر نمونه اي براي آن
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 158
نمي توان يافت و جدا قلم و زبان از تحرير و بيان آن عاجز و درمانده است! باري، حضرت كليد كعبه را دوباره به عثمان بن طلحه عَبْدَرِي داد. مردم گروه گروه، كوچك و بزرگ، زن و مرد خدمت آن حضرت مي رسيدند و به روايت يعقوبي 2/ 60 خواسته يا ناخواسته ايمان مي آوردند.
به روايت عيون التواريخ 1/ 306 مردم بر سر كوه صفا جمع شدند تا با پيامبر (ص) بر پذيرش اسلام بيعت كنند، رسول خدا با مردان بر اين موضوع بيعت كرد كه در حد توان پيرو و گوش به فرمان خدا و رسولش باشند و سپس از زنان نيز بيعت گرفت. واقدي 2/ 850 گويد: در اين هنگام هند همسر ابوسفيان از بين زنان برخاست خدمت پيامبر آمد و گفت اي رسول خدا با شما دست بيعت بدهم؟ حضرت فرمود:
«إِنِّي لا أُصَافِحُ النِّسَاءِ».
من با زنان دست نمي دهم.
به روايت ابن عبدالبر در الدرر/ 221 روز دوم فتح مكه رسول خدا (ص) خطبه بسيار مهمي براي مردم ايراد فرمود و پاره اي از احكام اسلام را بيان كرد.
در پايان اين بحث تذكر چند نكته ضروري است:
الف. گرچه تمامي قريش صلح حديبيه را نقض نكرده بودند ولي سكوت آنان دال بر رضا بود و به همين لحاظ رسول خدا (ص) پيمان شكني را از سوي همه آنان تلقي كرد. همان گونه كه در اخراج يهود بني قينقاع و بني نضير و كشتن بني قريظه همه آنان نقض عهد نكرده بودند ولي با سكوتشان به اين امر راضي بودند.
ب. پس از كشته شدن سران قريش در جنگ بدر، از جمله ابوجهل و
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 159
عتبه رياست قريش به ابوسفيان رسيد و او جنايتكارترين فرد قريش و امّ الفساد بود، كليه جنگ هاي قريش بر ضد رسول خدا (ص) را او فرماندهي كرد و شكي نيست كه اگر قرار بود كسي از قريش مجازات شود و تاوان جنايت هاي چندين ساله خود را بر ضد پيامبر و مسلمانان بپردازد به طور قطع شخص ابوسفيان بود. با اين وصف چرا عباس بن عبدالمطلب آن قدر در حفظ جان و نگهداري او كوشيد معلوم نيست و اما اين كه امان به ابوسفيان داد، عباس در مقامي نبود كه بتواند به او امان بدهد. منتهي با اصرار زياد اين امان را تا حدي بر گردن پيامبر گذاشت. به راستي ابوسفيان كه برادرزاده عباس را آنقدر آزار داده و برادرش حمزه را به فجيع ترين وجه كشته و مثله كرده بود، چرا در نگاه عباس محترم بود؟ روشن نيست. شايد مقصود عباس اين بود كه اگر ابوسفيان كشته شود ديگر كسي نمي تواند قريش را يك دست متقاعد به تسليم كند و اين باعث هرج و مرج و خونريزي زياد مي گردد. هر چه بود كوشش بي دريغ وي در سالم نگهداشتن ابوسفيان مؤثر افتاد و آن عنصر خون آشام از اين معركه جان سالم به در برد. البته بايد حق داد كه با تسليم شدن او راه براي تسليم شدن قريش هموار گشت.
ج. بين علما اختلاف است كه آيا مكه عَنْوَةً، يعني با قهر و غلبه فتح شد و يا صلحاً؟ ابن قَيم در زادالمعاد 3/ 623 مي نويسد: اكثر اهل علم مي گويند عَنْوَةً فتح شد، چرا كه گروهي از مكيان با خالد جنگيدند و پيامبر فرمود جنگ در آن حرام است فقط چند ساعتي براي من حلال شد و چون خداوند حرمت مكه را بزرگ شمرده پيامبر (ص) به احترام و حرمت مكه اهالي آن را اسير نگرفت و اموال آنان را قسمت نكرد و اهل مكه را به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 160
عنوان اسير آزاد كرد. شافعي و برخي ديگر مي گويند مكه با صلح فتح شد، چون پيامبر به اهل مكه امان داد به همين جهت خانه و اموالشان را هم قسمت نكرد. برخي هم مانند ابن حزم در جوامع السيره/ 182 گفته اند كه مكه مُؤَمَّنَةً فتح شد. به اين معني كه حضرت به مكيان و زنان و فرزندانشان امان داد، آنان را اسير نكرد و اموالشان را نيز به غنيمت نگرفت.
د. رسول خدا (ص) تمامي مردم مكه را بخشيد و با اصل «الإِسْلَامُ يَجُبُّ ما كانَ قَبْلَهُ» قلم عفو بر جرائم آنان كشيد و تمامي دشمني ها و كينه توزي هاي سابق را ناديده گرفت.
ه. همان گونه كه قبلًا متذكر شديم با فتح مكه ديگر راه هجرت بسته و تعطيل شد. رسول خدا (ص) فرمود:
«لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْح».
بعد از فتح مكه ديگر هجرت نيست.
كساني كه مانند اكثر امويان پس از فتح مكه به مدينه مي آمدند، مهاجر محسوب نمي شدند و آيات قرآن درباره فضيلت مهاجران شامل آنان نمي شد.
و. پيامبر (ص) در فتح مكه هيچ كس را بر پذيرش اسلام اجبار نكرد، همه را آزاد گذاشت تا به دلخواه و انتخاب خود مسلمان شوند. حتي ابوسفيان را هم مجبور نساخت تا آن جا كه وقتي ابوسفيان بي حرمتي كرد و گفت من همواره در رسالت تو شك داشته ام و دارم او را تهديد نكرد، خود او به توصيه دوستش عباس به صورت ظاهر اسلام را پذيرفت. به روايت ابن اسحاق 4/ 60 صفوان هم وقتي خدمت پيامبر (ص) رسيد گفت دو ماه به من مهلت بدهيد تا درباره پذيرش اسلام فكر كنم. حضرت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 161
فرمود: «چهار ماه به تو مهلت مي دهم». به همين جهت بود كه عده زيادي پس از فتح مكه تا سال نهم، يعني نزديك يك سال بر شرك خويش باقي بودند.
ز. «طُلَقاء» جمع طَليق به معناي اسيران آزاد شده است، اين لقب نشان دهنده سوء پيشينه قريش است كه براي هميشه بر پيشاني آنان نقش بست. «مُسْلِمَه» نيز جمع مسلم است، به كساني كه در فتح مكه مسلمان شدند «مُسْلِمَةُ الْفَتْح» مي گويند. اين لقب هم تعريضي دارد به اين كه اينان كساني هستند كه تا زمان فتح مكه بر شرك خود باقي بوده اند و پس از فتح مكه مسلمان شدند.
ح. فتح مكه كه فتح الفتوح و فتح اعظم نام گرفت، به سيادت و سروري قريش و سلطه آنان در حجاز پايان داد. طوايفي كه زير سلطه فكري و سياسي قريش بودند همواره چنين مي پنداشتند كه اگر مكيان بر باطل بودند و دين اسلام بر حق بود قريش شكست مي خورد. ابن سعد در طبقات 1/ 336 از عمرو بن سَلَمَه جَرْمي نقل مي كند كه گفت: مردم منتظر بودند كه اگر مكه فتح شود مسلمان شوند و مي گفتند منتظر بمانيد اگر محمد بر قريش پيروز گردد پس او راستگو و پيامبر است و چون خبر فتح مكه رسيد همه اقوام اقدام به پذيرش اسلام نمودند. مسعودي در التنبيه و الاشراف/ 239 گويد: هنگامي كه رسول خدا (ص) مكه را فتح كرد و قريش تسليم او شد عرب به اسلام روي آورد.
رسول خدا (ص) پس از فتح مكه سرايا و دسته هايي به اطراف مكه
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 162
اعزام كرد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولي فرمان جنگ به آنان نداد. ابن اسحاق 4/ 70 از امام باقر (ع) روايت مي كند كه خالد بن وليد را همراه سيصد و پنجاه نفر از مهاجر و انصار و قبيله بني سُليم به سوي بني جَذيمه در غُمَيصا درنزديكي مكه فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خواند. خالد برخلاف دستور پيامبر بر بني جَذيمه هجوم برد، آنان از ترس مسلح شدند. خالد از ايشان پرسيد در چه حالي به سر مي بريد؟ گفتند ما مسلمان هستيم، نماز مي گزاريم و محمد را تصديق كرده و در محله خودمان مسجد ساخته ايم و اذان مي گوييم. گفت چرا سلاح به دست گرفته ايد؟ گفتند بين ما و گروهي از اعراب دشمني است ترسيديم شما از آنان باشيد بدين لحاظ سلاح برداشتيم. خالد گفت سلاح را كنار بگذاريد. آنان سلاح خود را بر زمين گذاشتند. آن گاه دستور داد همه آنان را به اسارت گرفتند. خالد سپس خيانت كرد و به سبب عداوت و دشمني ديرينه اي كه از دوران جاهليت با آنان داشت، سحرگاه فرمان قتل عام مسلمانان را صادر كرد و بانگ زد هر كس اسيري در دست دارد او را بكشد! بني سليم به لحاظ دشمني كه از قديم با بني جَذيمه داشتند اسيران خود را كشتند ولي مهاجر و انصار از فرمان خالد سرباز زدند و اسيران خود را آزاد كردند. واقدي 3/ 884 گويد: نزديك سي نفر از آنان كشته شدند.
چون خبر جنايت هولناك خالد به پيامبر (ص) رسيد بسيار غمگين شد و گريست. سپس رو به قبله ايستاد و دست هاي خود را به سوي آسمان بلند نمود و سه مرتبه فرمود: «خدايا من از كرده خالد نزد تو
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 163
بيزاري مي جويم!». آن گاه به نقل يعقوبي 2/ 61 اموالي كه از يمن رسيده بود و يا به روايت واقدي 3/ 882 اموالي از صفوان بن اميه، عبدالله بن ابي ربيعه و حُويطب بن عبدالعزي قرض كرد به اميرالمؤمنين داد و فرمود: «نزد بني جذيمه برو و خونبها و غرامت اموالشان و خسارت آن چه خالد از بين برده پرداخت كن و كارهاي دوران جاهليت را زير پاي خود قرار ده».
علي (ع) نزد بني جَذيمه رفت و از آنان دلجويي و كارشان را به بهترين وجه اصلاح و همه آنان را راضي كرد تا آن جا كه چون هزينه پرداخت غرامت كم آمد ابورافع را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و مال بيشتري درخواست كرد. پيامبر نيز موافقت كرد. حضرت علي تمام خونبهاي آنان و بهاي اموالشان را كه از بين رفته بود پرداخت، حتي خسارت ظروف غذاي سگ ها و حيواناتشان را هم پرداخت و مقداري مال نيز در اختيار آنان گذاشت كه اگر بعدها برخي از اموال نابود شده يادشان آمد از آن برداشته و به زيان ديدگان بپردازند. هنگامي كه نزد رسول خدا بازگشت حضرت از او پرسيد: «يا علي چه كار كردي؟» عرض كرد: «اي رسول خدا (ص) نزد گروهي رفتيم كه مسلمان بودند و در ديار خود مساجدي ساخته بودند. پس خونبهاي تمام كساني را كه خالد آنان را كشته بود پرداختم، حتي تاوان ظروف سگ هاي شان را هم دادم». حضرت فرمود: «آفرين! كار صحيحي انجام دادي. من به خالد دستور جنگ نداده بودم، همانا فرمان دادم آنان را به اسلام فرا خواند».
به روايت علامه مجلسي در بحارالانوار 21/ 143 فرمود:
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 164
«أَرْضَيْتَنِي رَضِيَ اللهُ عَنْكَ. يا عَلِيُّ أَنْتَ هادِي أُمَّتِي، أَلا إِنَّ السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ مَنْ أَحَبَّكَ وَ أَخَذَ بِطَرِيقَتِكَ، أَلا إِنَّ الشَّقِيَّ كُلَّ الشَّقِيِّ مَنْ خالَفَكَ وَ رَغِبَ عَنْ طَرِيقَتِكَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ».
مرا خشنود كردي خداوند از تو خشنود باد. اي علي! تو راهنماي امت مني، تا روز قيامت خوشبخت واقعي كسي است كه تو را دوست بدارد و به راه تو برود و بدبخت واقعي كسي است كه با تو مخالفت ورزد و از راه تو روي گرداند.
و به نقل شيخ صدوق در خصال/ 562 فرمود: «به خدا سوگند اگر به جاي اين كاري كه كردي شتران سرخ موي نصيب من مي شد اين چنين شادمان نمي شدم». يعقوبي 2/ 61 مي نويسد: در آن روز بود كه پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود:
«فِداكَ أَبَوايَ».
پدر و مادرم فداي تو باد!
در اين جا پرسش مهمي كه مطرح است و به صورت مشكل و معضل بسيار بزرگي در سيره رسول خدا (ص) درآمده اين است كه چرا خالد پس از اين جنايت هولناك مجازات و قصاص نشد؟ بلكه دوباره در جنگ طائف به فرماندهي رسيد! جواب نخست كه از علماي اهل سنت بوده اين است كه مي گويند خالد در اين كار اشتباه كرده او قصد ياري و نصرت اسلام را داشت ولي به خطا عده اي از مسلمانان را كشت و به
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 165
همين لحاظ بود كه پيامبر ديه آنان را پرداخت. پاسخ دوم مطلبي است كه محقق بزرگ استاد سيد جعفر مرتضي عاملي از لبنان به درخواست نگارنده ارسال داشته و خلاصه آن اين است، گرچه جنايت خالد قابل انكار نيست ولي همين كه او مدعي كفر بني جَذيمه شد شبهه ايجاد شد و با وجود شبهه حد ساقط مي گردد و بديهي است كه رسول خدا (ص) از روي موازين عادي و عرفي حكم مي كرده است نه از روي علم غيب.
پاسخ سوم كه گويا دقيق تر باشد اين است كه احكام اسلام، اعم از عبادي، اجتماعي و قوانين جزايي تابع مصالح و مفاسد است، با اين حال در مواردي كه اضطرار پيش آيد به گونه اي كه در اداي واجبات مفسده و در ارتكاب محرّمات مصلحت عرضي عارض شود، حكم اولي رفع و حكم ثانوي جايگزين مي گردد، مانند خوردن مردار و نوشيدن شراب در حين اضطرار. در قوانين جزايي نيز حكم چنين است، يعني اگر در اجراي حدي كه داراي مصلحت بوده مفسده آن فزوني يابد، مانند اين كه اغتشاش و اختلال نظم پيش بيايد، از باب اهم و مهم و دفع افسد به فاسد آن حد ساقط مي گردد. ماجراي خالد از مصاديق بارز همين موضوع بوده است.
كفار قريش در آن ايام به تازگي و از روي بي ميلي در زمره مسلمانان درآمده بودند و سران آنان در پي فرصتي مي گشتند تا كفر خود را آشكار كنند و بر ضد پيامبر (ص) و مسلمانان بشورند. لذا رسول خدا ديد اگر بخواهد خالد را با آن موقعيت قبيله اي و اجتماعي كه در بين سران شرك دارد قصاص كند، شورش و اغتشاش بزرگي بر پا مي شود كه به هيچ وجه نتوان آن را مهار كرد و صدها مشكل كوچك و بزرگ براي دين نوپاي اسلام به دنبال دارد تا آن جا كه مفسده اجراي حد به مراتب
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 166
بيش از مصلحت آن است. به اين علت بود كه از اجراي حد خودداري كرد و به پرداخت ديه و خسارت اكتفا نمود و در عين حال از فعل خالد نيز نزد خداوند سه بار بيزاري جست. در سيره حلبي 3/ 199 و دلائل الصدق 3/ 33 هم به اين نكته اشاره اي شده است. فرماندهي يافتن مجدد او نيز گويا در همين راستا بوده است و حضرت مي خواسته به نوعي او را مهار كند.
سريه كعب: پس از عمرة القضاء چند سريه رخ داد كه مهم ترين آن ها سريه كعب بن عُمير غفاري است كه در آن مسلمانان مردانه جنگيدند و سرانجام همه آنان شهيد شدند، جز يك نفر كه در بين مجروحان افتاده بود.
جنگ موته: در اوايل سال هشتم هجرت در بسياري از مناطق حجاز امنيت برقرار شد. پيامبر (ص) تصميم گرفت دعوت و تبليغ اسلام را در مرزهاي شمال و سرزمين روم شرقي متمركز كند. حارث بن عمير ازْدِي را همراه نامه اي نزد شُرَحْبِيل بن عمرو غَسّاني فرمانرواي بُصْري فرستاد و او را به پذيرش اسلام فرا خواند. حارث به دهكده موته كه رسيد شُرَحبِيل بن عمرو او را دستگير كرد و گردن زد. اين كار بر رسول خدا (ص) سخت آمد و در جمادي الاولي سال هشتم هجري سپاهي متشكل از سه هزار نفر به فرماندهي جعفر بن ابي طالب و معاونت زيد بن حارثه و عبدالله بن رَواحه بسيج كرد. آن گاه مسلمانان به سوي شام حركت كردند تا به منطقه مَعان در سرزمين اردن رسيدند. در آن جا مطلع
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 167
شدند كه روميان همراه سپاهي گران در مآب از توابع بَلْقا اردو زده اند. سپاه اسلام حركت كرد تا به بَلْقاء رسيد و در آن جا با سپاه روم رو به رو شد و سرانجام در دهكده موته اردو زد و لشكر روم نيز در مَشارف فرود آمد.
پس از شهادت فرمانده كل معاون اول سپاه زيد بن حارثه پرچم را به دست گرفت و قهرمانانه جنگيد تا آن كه با نيزه اي كه به او زدند به شهادت رسيد. سپس عبدالله بن رَواحه معاون دوم سپاه پرچم را برداشت و مردانه به نبرد پرداخت تا سرانجام شهيد شد. پس از كشته شدن فرماندهان ارشد انسجام و نظم سپاه اسلام به هم ريخت و شيرازه آن از هم گسست. ثابت بن اقْرَم انصاري پرچم را به دست گرفت و مجاهدان را سوي خود فرا خواند، مسلمانان گرد او جمع شدند. آن گاه ثابت پرچم را به خالد بن وليد داد، اما خالد آن ايثار و رشادت فرماندهان قبلي را نداشت. از اين رو بدون آن كه كاري انجام دهد از ميدان نبرد گريخت! مسلمانان وقتي ديدند فرمانده سپاه در حال فرار است، آنان نيز پا به فرار گذاشتند و سپاه روم به تعقيب آنان پرداخت. پيش از آن كه خبر شهادت جعفر و معاونانش به مدينه برسد رسول خدا (ص) از آن آگاه شد و مردم را نيز مطلع ساخت. حضرت از شهادت جعفر بسيار غمگين شد. جعفر پس از شهادت به لحاظ آن كه خدا دو بال به او داد تا در بهشت به هر كجا كه مي خواهد پرواز كند، به «جعفر ذوالجناحين» و «جعفر طيار» معروف گرديد.
سريه ذات السلاسل: چند سريه در فاصله عُمرة القضاء و فتح مكه واقع شد كه مهم ترين آن ها سريه ذات السَّلاسِل است. اهل سنت اين
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 168
سريه را به گونه اي و شيعيان به نوع ديگر ذكر كرده اند.
فتح مكه: پيش از اسلام بين قبيله خزاعه و بني بكر اختلاف و درگيري بود، با آمدن اسلام و درگير شدن با مسائل دين جديد دست از اختلاف برداشتند تا آن كه صلح حديبيه پيش آمد. بيست و دو ماه كه از انعقاد صلح حديبيه گذشت، بني نُفاثه كه تيره اي از بني بكر بودند نزد قريش رفتند و از آنان خواستند تا ايشان را در جنگ با بني خزاعه با نيرو و سلاح ياري دهند. گروهي از سران قريش همراه جمعي از ياران خود به كمك بني بكر به گروهي از خزاعه حمله بردند و حدود بيست و سه نفر از آنان را كشتند. مرداني از خزاعه رهسپار مدينه شدند و آن چه را بر سرشان آمده بود به رسول خدا (ص) گزارش دادند و از قريش شكايت كردند. با پيمان شكني قريش مانع فتح مكه برطرف و راه آن باز شد. ابوسفيان براي جلوگيري از سقوط مكه و سروري قريش و تحكيم و تمديد پيمان به مدينه رفت ولي كاري نتوانست بكند. وقتي بازگشت به مكه و شرح مسافرت خود را به قريش گفت او را ملامت كردند و فهميدند كه نتوانسته است كاري انجام دهد. حاطب بن ابي بَلْتَعَه كه از بدريون و پيك رسول خدا نزد پادشاه مصر بود، نامه اي به سه نفر از سران قريش نوشت و خواست آنان را از حركت پيامبر مطلع سازد.
پيامبر از حاطب پرسيد: «چه چيز تو را به اين كار واداشت؟» گفت: اي رسول خدا من به خدا و رسول ايمان دارم و هيچ گونه تغيير و تبديل هم در عقيده ام نداده ام. چون در ميان قريش عشيره اي ندارم و خانواده ام بين آنان تنها هستند، خواستم به سبب اين كار خانواده ام را حمايت كنند.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 169
پيامبر حاطب را عفو كرد و سه آيه نخست سوره مُمْتَحَنَه در برائت او نازل شد.
رسول خدا (ص) به اعراب باديه نشين پيام داد كه هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد ماه رمضان در مدينه باشد. عباس بن عبدالمطلب كه در مكه مي زيست و هنوز هجرت نكرده بود، مقارن حركت پيامبر به قصد هجرت از مكه خارج شد و در ذي الحُلَيفَه به رسول خدا برخورد، بار و بنه خود را به مدينه فرستاد ولي خودش همراه آن حضرت به مكه بازگشت. ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پيامبر كه حضرت را هجو مي كرد همراه عبدالله بن ابي اميه محزومي پسر عمه پيامبر و برادر ام سلمه كه او نيز از مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت بود خواستند با واسطه شدن عباس بن عبدالمطلب خدمت پيامبر برسند ولي حضرت نپذيرفت. علي (ع) به ابوسفيان گفت از روبرو نزد رسول خدا (ص) برود و در مقابل آن حضرت بايستد و آن چه را برادران يوسف به او گفتند به پيامبر بگويد. پيامبر با يك دنيا بزرگواري و رحمت تمام جنايات و بي مهري ها را ناديده گرفت و فرمود: «امروز بر شما سرزنشي نيست!»
تا هنگامي كه مسلمانان در مَرُّ الظَّهْران فرود آمدند هيچ گونه اطلاعي به قريش نرسيده بود. با اين حال، آنان بيم داشتند كه شايد رسول خدا (ص) به جنگ ايشان بيايد. عباس بن عبدالمطلب براي جلوگيري از خونريزي به سوي مكه آمد و در نزديكي شهر ابوسفيان را ديد. ابوسفيان از او پرسيد چه خبر است؟ عباس گفت: واي بر تو! اين رسول خداست
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 170
با ده هزار نفر از مسلمانان، اگر بر تو ظفر يابد گردنت را مي زند.
عباس با شتاب ابوسفيان را نزد رسول خدا (ص) آورد و عرض كرد من او را امان داده ام. ابوسفيان از روي اضطرار شهادتين را بر زبان جاري كرد. ابوسفيان با شتاب به مكه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ كرد و قريش را از مخالفت و مقاومت و سرسختي برحذر داشت.
پيامبر اكرم (ص) در آستانه ورود به مكه و فتح آن شهر فرمان و منشور بسيار مترقي و بشر دوستانه اي صادر كرد و چنين فرمود: هان اي سپاهيان! هيچ مجروحي نبايد از پاي درآيد، هيچ گريزان نبايد دنبال گردد، هيچ اسيري نبايد كشته شود و هر كس داخل خانه اش بماند در امان است. جالب اين كه پرچم اماني نيز بست و آن را به دست ابورُوَيحَه داد و دستور فرمود فرياد بزند: «هر كس زير پرچم ابورُوَيحه درآيد در امان است».
رسول خدا (ص) روز جمعه بيستم ماه رمضان سال هشتم هجرت نزديك ظهر همراه سپاهيان اسلام وارد مكه گرديد و شهر بدون مقاومت تسليم او شد. سپاهيان اسلام از چهار سو وارد شهر شدند و در ميعادگاه خود كه مسجدالحرام بود به هم رسيدند و پيرامون كعبه حلقه زدند. رسول خدا (ص) سوار بر شتر طواف و با چوبدستي خود حجرالاسود را استلام كرد و تكبير گفت. مسلمانان همه با تكبير آن حضرت تكبير گفتند، آن چنان كه مكه از صداي تكبير آنان به لرزه درآمد! در اين هنگام مشركان بر فراز كوه ها ايستاده و نظاره گر اين صحنه بودند. آن گاه با چوبدستي خود اشاره مي كرد به هر يك از سيصد و شصت بتي كه پيرامون خانه كعبه نصب شده بود و آن ها واژگون مي شدند. رسول خدا
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 171
تمام بدي هاي قريش را ناديده گرفت و ايشان را عفو كرد و با يك دنيا مهرباني و عطوفت و رحمت فرمود:
«اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء».
برويد كه شما آزادشدگان هستيد.
از اين رو به اهل مكه «طُلَقاء» مي گويند.
سريه خالد بن وليد: رسول خدا (ص) پس از فتح مكه سرايا و دسته هايي به اطراف مكه اعزام كرد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولي فرمان جنگ به آنان نداد. خالد برخلاف دستور پيامبر بر بني جَذيمه هجوم برد، آنان از ترس مسلح شدند. خالد گفت سلاح را كنار بگذاريد. آن گاه دستور داد همه آنان را به اسارت گرفتند. سپس به سبب عداوت ديرينه اي كه از دوران جاهليت با آنان داشت، سحرگاه فرمان قتل عام مسلمانان را صادر كرد ولي مهاجر و انصار از فرمان خالد سرباز زدند و اسيران خود را آزاد كردند. چون خبر جنايت هولناك خالد به پيامبر (ص) رسيد بسيار غمگين شد و گريست. سپس علي (ع) به دستور پيامبر (ص) نزد بني جَذيمه رفت و از آنان دلجويي كرد و تمام خونبهاي كشتگانشان و بهاي اموالشان را پرداخت.
1. سريه كعب را توضيح دهيد.
2. به نظر شيعيان چه كسي فرمانده جنگ موته بوده است؟
3. سريه ذات السلاسل را توضيح دهيد.
4. آيه نخست سوره ممتحنه در برائت چه كسي نازل شده است؟
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 172
5. چگونگي سقوط مكه و تسليم شدن قريش را شرح دهيد.
6. منشور رأفت پيامبر را در آستانه فتح مكه توضيح دهيد.
7. سريه خالد بن وليد را شرح دهيد.
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 173
هدف هاي آموزشي
انتظار مي رود با مطالعه اين درس:
- به چگونگي وقايع جنگ حنين پي ببريم.
- با نقش اميرالمؤمنين (ع) در جنگ حنين آشنا شويم.
- نقش زنان در جنگ حنين را بدانيم.
- به نقش فرشتگان در ياري سپاه اسلام پي ببريم.
- چگونگي محاصره طائف را بدانيم.
- با نقش حضرت علي (ع) در محاصره طائف آشنا شويم.
- با چگونگي اسلام آوردن شعراي بزرگ جاهليت آشنا شويم.
- چگونگي سريه اميرالمؤمنين به فلس را بدانيم.
در اين درس به توضيح جنگ حنين، علت وقوع آن، فرار سپاه اسلام از ميدان جنگ، رشادت حضرت علي (ع) در اين جنگ، پايداري زنان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 174
شيردل، ياري فرشتگان، جنگ طائف، اسلام آوردن دو تن از شعراي بزرگ جاهليت، درگذشت زينب دختر پيامبر، تولد ابراهيم فرزند پيامبر، سريه اميرالمؤمنين به فلس و اسلام آوردن عدي فرزند حاتم طايي رئيس قبيله طي خواهيم پرداخت.
جغرافي نويسان و مورخان قديم در تعيين مكان حُنَين اختلاف دارند و به خوبي نتوانسته اند جايگاه آن را نشان بدهند. مسعودي در التنبيه والاشراف/ 234 گويد: حنين در كنار ذي المجاز و فاصله آن تا مكه سه شب راه است. مؤلف معجم ما استعجم 1/ 471 گويد: دره اي است نزديك طائف. مؤلف معالم الاثيره/ 104 مي گويد در حدود چهار فرسنگي شرق مكه قرار دارد. محمد حميدالله حيدرآبادي كه چندين بار به آن مناطق سفر و از نزديك آن جا را مشاهده كرده و حتي يك بار با چارپا آن سرزمين را گشته در كتاب رسول اكرم در ميدان جنگ/ 150 گويد: حنين در نزديكي مكه نيست، زيرا وي بعيد مي داند كه دشمن اين قدر به مكه نزديك شده باشد و نيز مي گويد اين مكاني كه من ديدم نمي تواند سپاه دوازده هزار نفري اسلام را در خود جاي داده باشد. او معتقد است كه حنين در ده يا سيزده فرسنگي مكه بوده است. مؤيد نظر وي نصوصي است كه مي گويد فاصله حنين تا مكه سه شب راه بوده است.
باري، پس از شكست و تسليم قريش كه سروري و رهبري سياسي ساير گروه ها را با خود داشت و طوايف و قبايل اطراف مكه تحت سلطه فكري و سياسي آنان بود، نبايد تحركاتي از ناحيه ديگران صورت
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 175
مي گرفت، با اين حال تحركاتي از سوي قبيله هَوازِن و ثَقِيف كه معروف به شجاعت و جنگاوري بودند شكل گرفت. به روايت طبري 3/ 70 قبايل هوازن و ثقيف هنگامي كه شنيدند پيامبر از مدينه حركت كرده گمان كردند به جنگ آنان مي آيد، از اين رو نيروهاي خود را جمع كردند. قبيله هاي نَصْر، جُشَم، سَعْد و گروهي از بني غَيلان با هَوازِن و ثَقِيف همراه شدند. بَغَوي در معالم التنزيل 2/ 261 و نويري در نهاية الارب 17/ 324 گويد: سپاه هوازن و ثقيف چهار هزار نفر بوده است. فرمانده كل آنان مالك بن عوف جوان مغروري بود كه بيش از سي سال نداشت.
به روايت ابن اسحاق 4/ 80 قبايل هوازن و ثقيف با كليه اموال و خانمان خود حركت كردند و در درّه اوْطاس فرود آمدند، دُريد بن صِمَّه پيرمرد باتجربه و بزرگ طايفه بني جُشَم كه نابينا بود پرسيد چرا صداي شتران و خران و گريه كودكان و آواز گوسفندان به گوشم مي رسد؟ گفتند مالك بن عوف مردم را با اموال و زنان و كودكان كوچانده است. پرسيد مالك كجاست؟ گفتند اين مالك است. گفت اي مالك چرا من صداي شتر و خر و گاو و گوسفند و گريه كودكان را مي شنوم؟ مالك گفت مردم را با اموال و زنان و فرزندانشان آورده ام. پرسيد چرا؟ گفت زن و فرزند و اموال هر مردي را پشت سر وي قرار دادم تا از آن دفاع كنند. دُريد دست بر هم زد و گفت اين بزچران را چه كار به جنگ! مگر چيزي مي تواند فراري را برگرداند؟!
آن گاه رو كرد به مالك و گفت اينان را به جايگاهشان بازگردان
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 176
سپس با كمك مردان اسب سوار با مسلمانان جنگ كن، اگر پيروز شدي كساني كه پشت جبهه هستند به تو ملحق خواهند شد و اگر شكست خوردي خاندان و اموالت محفوظ خواهد ماند. مالك از اين گفتار خشمگين شد و گفت به خدا قسم اين كار را نمي كنم، تو پير شده اي و عقلت هم فرتوت گشته است. سپس گفت اي گروه هوازن يا از من اطاعت كنيد يا بر اين شمشير تكيه مي كنم تا از پشتم به در آيد! گفتند همگي از تو اطاعت مي كنيم. گفت هرگاه مسلمانان را ديديد شمشيرها را از غلاف بكشيد و يك باره هماهنگ و دسته جمعي حمله ور شويد. سپس حركت كردند تا به درّه حنين رسيدند و در آن جا موضع گرفتند.
به روايت ابن اسحاق 4/ 82 و واقدي 3/ 889 رسول خدا (ص) چون خبر تحركات هوازن را شنيد عبدالله بن ابي حَدْرَد اسْلَمي را براي كسب خبر فرستاد. او به طور ناشناس به ميان آنان رفت و گفتگوهاشان را شنيد و پس از بررسي و تحقيق نزد حضرت بازگشت و صحت اخبار جنگ را تأييد كرد. رسول خدا (ص) پس از فتح مكه كه در روز جمعه بيستم رمضان رخ داد پانزده روز در آن جا توقف كرد، آن گاه تصميم به سركوبي هوازن و ثقيف گرفت. عَتّاب بن اسيد را به عنوان امير مكه و معاذ بن جَبَل را براي تعليم احكام در مكه گذاشت و تعدادي زره از صفوان و تعدادي نيزه از نوفل بن حارث عاريه گرفت و با دوازده هزار نيرو كه دو هزار نفر آنان از مشركان تازه مسلمان بودند با دويست اسب روز شنبه ششم شوال به سوي حنين حركت كرد. ابوبكر از فزوني سپاه دچار
درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام، ج 2،
ص: 177
شگفت و غرور شد و گفت امروز از كمي سپاه شكست نخواهيم خورد. آيه بيست و پنج سوره توبه به اين مطلب اشاره دارد. گروهي از سران قريش نيز همراه پيامبر حركت كردند تا ببينند كدام گروه پيروز مي شود كه در هر صورت از غنايم بهره مند شوند، در عين حال بدشان نمي آمد كه محمد و يارانش شكست بخورند.
به روايت امتاع الاسماع/ 404 پيامبر شب سه شنبه دهم شوال به حنين رسيد، شب را درآنجا به سر برد. واقدي 3/ 895 گويد: سحرگاهان سپاهيان اسلام را صف آرايي كرد و پرچم ها را به پرچمداران داد و پرچم بزرگ را به دست علي (ع) سپرد. سپس بر استر سفيد خود دُلْدُل سوار شد و دو زره پوشيد و كلاهخود بر سر گذاشت. مالك شبانگاه نيروهاي خود را در كمينگاه هاي دره حنين پنهان كرد و آماده جنگ ساخت. نيروهاي او در تنگناهاي دره حنين موضع گرفتند. در تاريكي صبح كه سپاهيان اسلام داخل دره حنين شدند ناگهان نيروهاي مالك از كمينگاه هاي خود خارج شده و بر مسلمانان يورش برده و بي درنگ همه را تيرباران كردند. سپاه اسلام با حمله غيرمنتظره و غافلگيرانه مواجه شد و نتوانست تعادل و ثبات خود را حفظ كند. نخست بني سُليم كه به فرماندهي خالد بن وليد در مقدمه سپاه بودند پا به فرار گذاشتند، پس از آن اهل مكه و سپس عموم