بانك غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1392

عنوان و نام پديدآور:بانك غدير/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان.

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1392.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: غدير - حضرت امام علي (ع)

بانك جامع اشعار غديرستان

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)

عنوان و نام پديدآور:بانك جامع اشعار غديرستان/واحد تحقيقات مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص) / محمد رضا شريفي

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: غدير - حضرت امام علي (ع)

خطابه غدير در آيينه شعر

مرحوم ژوليده نيشابوري

( بخش 1 )

اشعار مرحوم ژوليده ي نيشابوري

ِبسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى عَلا فى تَوَحُّدِهِ وَدَنا فى تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فى سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فى اَرْكانِهِ، وَاَحاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْماً وَ هُوَ فى مَكانِهِ

وَ قَهَرَ جَميعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ، حَميداً لَمْ يَزَلْ، مَحْموداً لايَزالُ (وَ مَجيداً لايَزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعيداً وَ كُلُّ أَمْرٍ إِلَيْهِ يَعُودُ). بارِئُ الْمَسْمُوكاتِ وَداحِى الْمَدْحُوّاتِ وَ جَبّارُالْأَرَضينَ وَالسّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائكَةِ وَالرُّوحِ - به فرموده خاتم الانبياء

به وادي خم طبق امر خدا

شد آماده منبر ولي از جهاز

خلايق به گِردش، نبي بر فراز

به ابلاغ امر خداي كريم

محمد در آن اجتماع عظيم

چنان غنچه اي لعل لب باز كرد

سخن را بدين گونه آغاز كرد

ستايش سزاوار ذات خداست

كه يكتا و تنها و هستي نماست

خدايي كه بر ملك هستي ملوك

بود دولت سبط و سير و سلوك

خدايي كه هستي همه زان اوست

حيات و مماتش بر فرمان اوست

احاطه است او كران تا كران

كه او چيره باشد به پيوندگان

بود رحمتش بر جهاني شمول

به خوان عطايش سعادت وصول

خدايي كه در انتقام عذاب

به فرداي محشر بود بي شتاب

بود مؤمنين را به كف اختيار

به خلق جهان است پروردگار

ستايش به هر حال او را سزاست

كه او آفريينده ي ماسِواست اَلْعاصِمُ لِلصّالِحينَ، وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحينَ، وَ مَوْلَى الْمُؤْمِنينَ وَرَبُّ الْعالَمينَ. الَّذِى اسْتَحَقَّ مِنْ كُلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ يَشْكُرَهُ وَيَحْمَدَهُ (عَلى كُلِّ حالٍ). أَحْمَدُهُ كَثيراً وَأَشْكُرُهُ دائماً عَلَى السَّرّاءِ والضَّرّاءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ.

پس

او را بود اين نيايش زمن

سپاس فراوان ستايش زمن

هرآنچه كه فرمان دهد آن كنم

اطاعت از او از دل و جان كنم

به خشنوديش برگ و بر مي دهم

كه در خط تسليم سَر مي دهم

چنان شايقم من به فرمانبري

كه ترسان از اويم در داوري

كه او كبريايي است هستي نشان

زمكرش نماند كسي در امان

كه عدلش شامل بيش و كم

كه بركس از او ره ندارد ستم

( بخش 2 )

وَأُقِرُّلَهُ عَلى نَفْسى بِالْعُبُودِيَّةِ وَ أَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَأُؤَدّى ما أَوْحى بِهِ إِلَىَّ حَذَراً مِنْ أَنْ لا أَفْعَلَ فَتَحِلَّ بى مِنْهُ قارِعَةٌ لايَدْفَعُها عَنّى أَحَدٌ وَإِنْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ وَصَفَتْ خُلَّتُهُ - لاإِلاهَ إِلاَّهُوَ - لاَِنَّهُ قَدْأَعْلَمَنى أَنِّى إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إِلَىَّ (فى حَقِّ عَلِىٍ) فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لى تَبارَكَ وَتَعالَى الْعِصْمَةَ (مِنَ النّاسِ) وَ هُوَاللَّهُ الْكافِى الْكَريمُ. گواهي دهد جمله اعضاي من

كه من عبد، اوست مولاي من

هر آنچه وظيفه شدم عهد دار

به وحي خداوند ليل و النهار

به انجام اكنون رسانم كه من

بشيرم من ازقادر ذو المنن

مبادا عذابي رساند مرا

كه نتوان كسي زو رهاند مرا

اگرچه مرا ذات حق هست اوست

عِنانِ همه هَستيم دستِ اوست

خدايي كه وَحيش به من مُنجَلي است

كه فرمانِ او بهرِ نصبِ علي است

اگر سَرپيچم زِفرمانِ او

ننوشيده ام مي به پيمانِ او

ندا آمد از سوي ربِ جليل

كه فرمود بر من چنين جَبرَئيل

به من گشت اعلامِ اَمري خطير

كه گويم شما را به خُمِّ غَدير

نسازي اگر احياي فرمان

برينكردي تو تكميل، پيغمبري

بگو آنچه گفتيم و از كس مترس

كه پشت و پناهت خدا هست و بس

هم اكنون شما را كنم با خبر

كه نخل رسالت شود باربَر

زِجبرئيل شد وحي بر من سه بار

كه

اجرا كنم امر پروردگار

به من امر شد تا كه در اين مكان

سفيد و سيه را بگويم عَيان

به هر كس منم رهبر راستين

بود جاي من را علي جانشين

خدا داده در دستِ او حكمِ تام

كه باشد پس از من شما را امام

به من نسبتش هست ز امرِاِلَه

چو هارون و موسي در اين جايگاه

كه از بعد من نيست پيغمبري

كه بر امت خود كند رهبري

كه بعد از خدا و نبي بر شما

بُوَد او به حق رهبري ره گشا

خدا كرده اين آيه نازل به من

كه او مي دهد دينِ كامل به من

علي بعد من بر شمايان ولي ست

كه نور حق از قلبِ او منجلي است

هر آنكس كه برپا بدارد نماز

ولي شما هست در امتياز

وَلي شما با هزاران خضوع

ببخشد گدا را به حال ركوع

نگيني كه بر ملك هستي سَر است

كه زينت فرا بهر انگشتر است

مُسلَّم بُوَد اين عمل بر شما

علي داد انگشترش بر گدا

گواهي دهم من به علم يقين

كه بين شما از يسار و يمين

خدا دوست تر از علي نيست،

نيست شما را به جز او ولي نيست،

ملامت بود در جهان كارشان

دل من بود خون زِ آزارشان

يكي مي زند سنگ بر سر مرا

بخواند يكي زود باور مرا

كه اينها همه بهر من منجلي است

كه پاداش خويشي من با علي است

تمايل بر او ميل ذات خداست

پذيرش از او اصل جلب رضاست

خدايي كه خوانده پيمبر مرا

علي را نموده برادر مرا

دوباره به من وحي شد از خدا

كه اي عقلِ كُل، خاتمُ الانبياء

به ابلاغ امر خدا كن شتاب

كز ابلاغ آن مي شوي كامياب

بر اين راستا جاي تأخير نيست

كه سر پيچي از آن زِتدبير نيست

اگر امر ما را نسازي

بيان

رسالت نكردي بي حق بي گمان

بگو آنچه گفتيم از بيش و كم

نگهدارت خالقِ ذوالنِّعَم

هم اكنون شما را پيام آورم

پيام آور از جانب داورم

(بخش 3 )

فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ (ذالِكَ فيهِ وَافْهَموهُ وَاعْلَمُوا) أَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَإِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ عَلَى التّابِعينَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَى الْبادى وَ الْحاضِرِ، وَ عَلَى الْعَجَمِىِّ وَ الْعَرَبىِّ، وَ الْحُرِّ وَ الْمَمْلوكِ، وَ الصَّغيرِ وَ الْكَبيرِ، وَ عَلَى الْأَبْيَضِ وَالأَسْوَدِ، وَ عَلى كُلِّ مُوَحِّدٍ، ماضٍ حُكْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، نافِذٌ أَمْرُهُ. بدانيد كه اين آيه در شأن اوست

كه هم اول و آخر او نكوست

به ژرفاي دل درك مطلب كنيد

اطاعت از اين گفته ي رب كنيد

كه ما را به فرمان پروردگار

بُوَد اين علي صاحب اختيار

به هر جا بُوَد جاي من، جاي اوست

كه اصل رسالت تَوَلّاي اوست

به خِيل مهاجر به انصار خويش

كه آگه ضميرند از نوش نيش

به صحرا بود هر كه چادر نشين

عجم يا عرب از يسار و يمين

به آزرده و بَرده، خُرد و كِبار

به آب و به خاك و به باد و به نار

به زرد و به سرخ و سياه و سفيد

به آنچه خدا در جهان آفريد

اطاعت از او بر بدي غالب است

تَوَلّاي او بر همه واجب است

در اين آخرين اجتماع عظيم

به امر خداوند حي قديم

بُوَد آخرين بار اي مرد و زن

كه لب مي گشايم به نقدِ سخن

به فرمان پروردگار مجيد

همه گوش باشيد و گردن نهيد

بگويم شما را كه داناستَم

به هركس كه من مير و مولاستَم

علي بعد من مير و مولاي اوست

كه تأئيد هستي به امضاي اوست

چو هستي بُوَد پاي بستِ علي

امامت بُوَد نازِ شصتِ علي

امامت بُوَد عين پيغمبري

كه بر

نسل من مي كند همسري

امامت گران هديه ي پربهاست

كه بر قلب هر شيعه فرمان رواست

دوامش بود تا صف رستخيز

به نزد خدا و پيمبر عزيز لاحَلالَ إِلاّ ما أَحَلَّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَهُمْ، وَلاحَرامَ إِلاّ ما حَرَّمَهُ اللَّهُ (عَلَيْكُمْ) وَ رَسُولُهُ وَ هُمْ، وَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَرَّفَنِى الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَيْتُ بِما عَلَّمَنى رَبِّى مِنْ كِتابِهِ وَحَلالِهِ وَ حَرامِهِ إِلَيْهِ . هر آنچه خداوند عالي مقام

سپرده به من از حلال و حرام

همه در يدِ قدرتِ اين عليست

كه از نور او عالمي منجليست

هم اكنون شما را بشارت دهم

بشارت به دركِ عبادت دهم

شماريد او را كه او برتر است

علي بينِ خوبانِ عالم سَراَست

زِ دانش هر آنچه خدا داده ام

خدا داده را بَر علي داده ام

به پرهيزگاري علي اَقدَم است

كه او در حريم خدا مَحرَم است

علي رهبر و سرپرست شماست

به حل مُهِّمات دستِ خداست

شما را كند او به حق رهبري

بود راستين حُجّت داوري أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ (لَمْ يَسْبِقْهُ إِلَى الْايمانِ بى أَحَدٌ)، وَ الَّذى فَدى رَسُولَ اللّهِ بِنَفْسِهِ، وَ الَّذى كانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ وَ لا أَحَدَ يَعْبُدُاللّهَ مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَيْرُهُ. به ايمان نظيرش به عالم مجو

كسي گوي سبقت نبرده از او

علي آنكه خوابيد جاي رسول

كه ايمن بماند زِ قوم جهول

علي اولين فاتح سرفراز

بُوَد هَمرَهِ من به گاهِ نماز

ابر مرد تاريخ كوشيدن است

كه كارش خدا را پرستيدن است

علي در طاعت به گرمي بسفت

كه در جاي من شام هجرت بخفت

پذيرفت جان را فدايم كند

زچنگال دشمن رهايم كند

بزرگش شماريد زيرا خدا

پذيرفته او را كند پيشوا

بود او امام و رضايش به جاست

كه جلب رضايش، رضاي خداست

به عالم هرآنكس به او منكر است

اگر چه مسلمان بُوَد كافر است

نگردد

به حق توبه ي او قبول

شفاعت از او گر نمايد رسول

نيامرزد او را خداي كريم

دهد كيفرش با عذابي اليم

به همراه او باش و خائف مباش

علي را به عالم مخالف مباش

بسوزد در آتش به امر خدا

هر آنكس كه باشد زِ خَطَّش جدا وَمَنْ شَكَّ فى واحِدٍ مِنَ الْأَئمَّةِ فَقَدْ شَكَّ فِى الْكُلِّ مِنْهُمْ، وَالشَاكُّ فينا فِى النّارِ. چو قدر علي را نسنجيده است

قبول رسالت نگرديده است

امامت پس از من از آنِ عليست

كه نور امامان از او منجليست

كه رَدِّ علي رَدِّ آنان بُوَد

مرا در مثل اين علي، جان بُوَد

زِ جبرئيل آمد مرا اين پيام

كه برتو فرستد خدايت سلام

هر آنكس بود با علي در ستيز

بُوَد خار، نزد خداي عزيز مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ عَلِيّاً وَالطَّيِّبينَ مِنْ وُلْدى (مِنْ صُلْبِهِ) هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَكْبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَهُ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَ الْحَوْضَ. هر آنكس كه هستم منش سرپرست

بود سرپرستش علي تا كه هست

بود او وصي و برادر به من

به ارشاد امت برابر به من

كه بر او ولايت خدا داده است

كه او رهبري پاك و آزاده است

علي پاك و از خلق عالم سراست

كه از نسل او يازده گوهر است

به وقت پرستش به وقت سپاس

خدا راز قرآن و عترت شناس

كه قرآن و عترت از اين اتصال

بود بين آنان جدايي محال أَلا إِنَّهُ لا «أَميرَالْمُؤْمِنينَ» غَيْرَ أَخى هذا، أَلا لا تَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنينَ بَعْدى لاَِحَدٍ غَيْرِهِ. خطابم بود بر شما مسلمين

اميري جز او نيست بر مؤمنين

اميري علي را به عالم سزاست

كه اين واژه خواندن به غيرش خطاست

سر از خط او در جهان بر ندار

كه امرش بود امر پروردگار

( بخش 4 )

ثم قال: «ايهاالنَّاسُ، مَنْ اَوْلى بِكُمْ

مِنْ اَنْفُسِكُمْ؟ قالوا: اَللَّهُ و رَسُولُه.ُ فَقالَ: اَلا من كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

چو اين دُر ناياب احمد بسفت

سپس رو به امت همي كرد و گفت

چه كس از شما بر شما برتر است

به گفتند الله و پيغمبر است

چو دندان شكن يافت احمد جواب

چنين كرد با امت خود خطاب

برآنكس كه او را منم سرپرست

علي سرپرستش بود تا كه هست

دعا كرد و فرمود با كردگار

كه اي در جهان صاحب اختيار

علي بعد من جانشين من است

وصي و برادر قرين من است

به هر كس كه با او ستيزد ستيز

كه او مي دهد نيك از بد تَمييز

كه او بنده خالص خالق است

به فرمانبري خدا شايق است

علي حافظ دين و قرآن بود

كه عارف زمعيار ايمان بود

كسي كه بحق ناز دارد عليست

ز بيراهت باز دارد عليست

همانا بحق او بود مقتدا

هدايتگران را بود پيشوا اَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَ الْآيَةَ فى عَلِىّ وَلِيِّكَ عِنْدَتَبْيينِ ذالِكَ وَنَصْبِكَ إِيّاهُ لِهذَا الْيَوْمِ: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً)، (وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَالْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ) اَللَّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُكَ أَنِّى قَدْ بَلَّغْتُ

ولايت كه كردي مرا واصلش

الهي تو خود كرده اي ام نازلش

كه اين آيه را لطف تو شامل است

كه دين شما با علي كامل است

تو گفتي بگو در بر خاص و عام

كه شد با علي نعمت ما تمام

چو شيرين ز پيغام ما كام شد

پسند خدا دين اسلام شد

كه اسلام دين جهاني بود

كه هم در عيان و نهاني بود

بدانيد شكّي در اين گفته نيست

جز اسلام ديني پذيرفته نيست

هرآنكس كه سرپيچد از

دين

من ز آداب و اعمال آئين من

عذابي مسلم بر او وافر است

به فردا ز دررنده و كافر است

( بخش 5 )

مَعاشِرَالنّاسِ! إِنَّما أَكْمَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ دينَكُمْ بِإِمامَتِهِ. فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَ بِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَالْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَأُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ (فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ) وَ فِى النّارِ هُمْ خالِدُونَ، (لايُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلاهُمْ يُنْظَرونَ)

مَعاشِرَالنّاسِ! هذا عَلِىُّ، أَنْصَرُكُمْ لى وَأَحَقُّكُمْ بى وَأَقْرَبُكُمْ إِلَىَّ وَأَعَزُّكُمْ عَلَىَّ، وَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَأَنَاعَنْهُ راضِيانِ. وَ ما نَزَلَتْ آيَةُ رِضاً (فى الْقُرْآنِ) إِلاّ فيهِ، وَلا خاطَبَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا إِلاّ بَدَأ بِهِ، وَلانَزَلَتْ آيَةُ مَدْحٍ فِى الْقُرْآنِ إِلاّ فيهِ، وَلا شَهِدَ اللَّهُ بِالْجَنَّةِ فى (هَلْ أَتى عَلَى الْاِنْسانِ) إِلاّلَهُ، وَلا أَنْزَلَها فى سِواهُ وَلامَدَحَ بِها غَيْرَهُ پس از من امامت از آن عليست

كه تكميل دين خدا را وليست

ولايت زنسل علي منجليست

امامان بر حق زنسل عليست

كسانيكه از او بپيچند سر

روند از جهالت به راهي دگر

زيانكار نفس و ز در رانده اند

به فرداي محشر به گِل مانده اند

به هنگام جمع حساب حصول

عبادت از آنان نگردد قبول

بود رد او رد ذات احد

در آتش مخلد بود تا ابد

علي از شمايان به وقت خطر

عزيز است و يار است و نزديكتر

خدا نسيت يك دم جدا از علي

كه هستيم هر دو رضا از علي

به قرآن سخن هر كجا از رضاست

به شأن علي چون علي مقتداست

به هر كجا خدا گويد از مؤمنين

بود اين علي مؤمن اولين

كسي كه به قرآن خدايش ستود

بدانيد غير از علي كس نبود

به وصفش خدا داده قدر و بها

برات بهشت از براي شما

بود هل اتي شاهد او سخن

كه نازل به شأن علي شد نه من

شما را كنون بخت همسنگر است

كه

همچون مني پاك پيغمبر است

وصيم علي و علي مقتداست

امامان بعد از علي اوصياست مَعاشِرَ النّاسِ! إِنَّ إِبْليسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلا تَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُكُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُكُمْ، فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَى الْأَرضِ بِخَطيئَةٍ واحِدَةٍ، وَهُوَ صَفْوَةُاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ كَيْفَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْكُمْ أَعْداءُاللَّهِ، أَلا وَ إِنَّهُ لايُبْغِضُ عَلِيّاً إِلاّشَقِىٌّ، وَ لا يُوالى عَلِيّاً إِلاَّ تَقِىٌّ، وَ لايُؤْمِنُ بِهِ إِلاّ مُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ وَ فى عَلِىٍ - وَاللَّهِ - نَزَلَتْ سُورَةُ الْعَصْر: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ) (إِلاّ عَليّاً الّذى آمَنَ وَ رَضِىَ بِالْحَقِّ وَالصَّبْرِ). مَعاشِرَالنّاسِ! قَدِ اسْتَشْهَدْتُ اللَّهَ وَ بَلَّغْتُكُمْ رِسالَتى وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ

مَعاشِرَالنّاسِ! (إتَّقُوااللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لاتَموتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون). مورزيد رشكي به حق حبيب

كه شيطان بود مسير فريب

كه در گوش آدم سخنها بخواند

كه او را زگلزار جنت براند

كه ورزيدن رشك طغيان كند

كه پا را به كردار لغزان كند

كه مانند آدم به امر حبيب

سقوط از فرازت بود بر نشيب

شمايان شمائيد واين آشناست

كه خصم خدا در ميان شماست

بگويم به هركس كه باشد عزيز

كند با علي بي سعادت ستيز

نخواهد علي را كس سرپرست

كه اين كار نايد زهر بت پرست

علي سرپرست است و غمخوار

و يار به پرهيزكار و به هر رستگار

هرآنكس كه بي نقص و آلايش است

به زير لوايش در آسايش است

به حق خداي جهان آفرين

كه والعصر قرآن به خلق زمين

كه پيدا به ما اين عبارت بود

بشر بي علي در خسارت بود

به جز صالحان ولايت مرام

نخوانند او را پس از من امام

همه در زيانند غير از علي

به بيراهه رانند غير از علي

گواهم بود ذات ناديده ام

كه پيغام او را رسانيده ام

كه كار رسولان

به پوشيدن است

پيام خدا را رسانيدن است

به تقوا بكوشيد در بندگي

كه بر تو ببخشد برازندگي

( بخش 6 )

(باِللَّهِ ما عَنى بِهذِهِ الْآيَة ِإِلاَّقَوْماً مِنْ أَصْحابى أَعْرِفُهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَأَنْسابِهِمْ، وَقَدْ أُمِرْتُ بِالصَّفْحِ عَنْهُمْ فَلْيَعْمَلْ كُلُّ امْرِئٍ عَلى مايَجِدُ لِعَلِىّ فى قَلْبِهِ مِنَ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ). مَعاشِرَالنّاسِ! النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَسْلوكٌ فِىَّ ثُمَّ فى عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ، ثُمَّ فِىالنَّسْلِ مِنْهُ إِلَى الْقائِمِ الْمَهْدِىِّ الَّذى يَأْخُذُ بِحَقِّ اللَّهِ وَ بِكُلِّ حَقّ هُوَ لَنا زاصحاب خود در كمين علي

شناسم من از منكرين علي

ولي رازشان منم پرده پوش

كه هر نيش نيش است و هر نوش نوش

عيار عمل بسته به ياري است

كه از حب و بغض علي جاري است

بدانيد اي راهيان حضور

كه نور علي آمد از من ظهور

بود نور من نور عزوجل

كه در روشنايي ندارد خلل

از اين نور باشد به فتحاً قريب

امامان بعد از علي را نصيب

تجلي اين نور با يك مرام

به مهدي موعود گردد تمام

امامي كه حق خدا و رسول

كند از عدو عدل و دادش وصول مَعاشِرَالنّاسِ!

أُنْذِرُكُمْ أَنّي رَسُولُ اللَّهِ قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِىَ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مِتُّ أَوْقُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ؟ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّاللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللَّهُ الشّاكِرينَ (الصّابِرينَ) كنون بر شمايم رسول خدا

شد شهره بر خاتم الانبياء

رسولان پيشين حق بر حق اند

همه تابع قادر مطلقند

مبادا پس از من عقب گردتان

شود باعث بدترين دردتان

زاسلامتان از شما مرد و زن

مبادا گذاريد منت به من

كه يك منّتي جهان خار

تا نكند جمله اعمالتان را تباه مَعاشِرَالنّاسِ! لاتَمُنُّوا عَلَىَّ بِإِسْلامِكُمْ، بَلْ لاتَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ فَيُحْبِطَ عَمَلَكُمْ وَ يَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَ يَبْتَلِيَكُمْ بِشُواظٍ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٍ، إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِاالْمِرْصاد. مَعاشِرَالنّاسِ! إِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدى أَئمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لايُنْصَرونَ هرآنكس شود منتش

بارور

شود آتش دوزخش شعله ور

بگويم شما را به علم يقين

هماره خدايت بود در كمين

دهم آگهي بر شما بعد من

بود پيشوايانتان در زمن

كه سازند از راه بيراهتان

به تزوير و نيرنگ گمراهتان

كه اين قوم جاني ترين دشمن است

كه بيزار زآنان خدا و من است

كه آنان به همراه هم پايشان

به فردا به دوزخ بود جايشان

كه هستند جزء صحاب صحيف

كه تنها كسي نيست آن را حريف

كنون بر صحيفه ببايد نظر

كه اعمال ما را شما رد ثمر

به شاهي مبدل به وقت درود

شود اين امامت به زودي زود

كه خشم الهي به غارتگران

سپس باز نفرين بر غاصبان

كه بر منكرين ولايت مدام

جهنم بود آتشش مستدام

كه بر انس و جن روز محشر سزاست

كه بر حق علي و علي با خداست إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنى وَ نَهانى، وَقَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَنَهَيْتُهُ (بِأَمْرِهِ). فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَ النَّهُىِ لَدَيْهِ، فَاسْمَعُوا لاَِمْرِهِ تَسْلَمُوا وَ أَطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ انْتَهُوا لِنَهْيِهِ تَرشُدُوا، (وَصيرُوا إِلى مُرادِهِ) وَ لا تَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبيلِهِ. پس از من به فرمان رب جلي

بود اين مهم دست مولا علي

به فرمان او جمله گردن نهيد

كه او هست بر حق مراد مريد

اطاعت از او برشما در شمار

بود بازدارنده از كيد نار

پيچيد سر را زفرمان او

كه كافر بود روي گردان او

هرآنكس بر اهدافش آرد پناه

به گمراهيش ره نپويد گناه

به فرمان ذات خداي حكيم

صراط علي هست خود مستقيم

كه راه من از بعد من راه اوست

امامان پس از او دل آگاه اوست

بود يازده تن به صد احتشام

پس از اين علي پيشوا و امام

پس از حمد بي حد رسول امين

علي را نشان داد بر مسلمين

بگفتا كه سر نزد حق سوده ام

چنانچه خدا خواست آن بوده ام

به شأن امامان بود بعد

من

همي امر و نهي خداي زمن

كه آنان همه اولياي درند

به بود و نبود شما رهبرند

( بخش 7 )

مَعاشِرَالنّاسِ! أَنَا صِراطُ اللَّهِ الْمُسْتَقيمُ الَّذى أَمَرَكُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِىٌّ مِنْ بَعْدى. ثُمَّ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ (الْهُدى)، يَهْدونَ إِلَى الْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلونَ طبق فرمان خداوند حكيم

بر شما هستم صراط المستقيم

بعد من راه علي راه منست

راه فرزندان آگاه منست

يازده تن بعد او باشد امام

پيشوايان بشر از خاص و عام

پس قرائت كرد آن نيكو خصال

سوره حمد خداي لايزال

گفت سر بر درگه حق سوده ام

چون خدا را شامل اين سوره ام

هست در شأن امامان بعد من

طبق فرمان خداي ذي منن

امامان امين ره و آگهند

ستيزندگان جملگي گمرهند أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فى كِتابِهِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: (لاتَجِدُ قَوْماً يُؤمِنُونَ ِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّاللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آبائَهُمْ أَوْ أَبْنائَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ، أُولئِكَ كَتَبَ فى قُلوبِهِمُ الْإيمانَ) إِلى آخِرالآيَةِ. خدا گفته در وصف ايمانيان

كه هستند ايمن به حصن امان

كساني ميان شمايند

سرندكه آيات حق را گل باورند

كه آنان خدا را نكو بنده اند

به ايثار و رحمت برازنده اند

هرآنكس علي را محب دل است

عيارش به نزد خداوند كامل است

بود چونكه پاكيزه او را سرشت

قدم مي گذارد به باغ بهشت

به توصيفشان هست سنگ محك

سلام فرشته درود ملك

درآييد اينك به باغ بهشت

مپيچيد سر از خط سرنوشت

كه اين نازشست خدا و نبي است

كه باغ جنان از محب عليست

گراميست پاداش پروردگار

كه بر حق بود صاحب ذوالفقار

در آتش بود بي گمان منزلش

بود هر كه بغض علي در دلش

زبانه كشد آتش از بهرشان

كه آتش كند ناله از قهرشان

اگر امتي را در آتش برند

كه او را به اعمال كيفر دهند

ه نفرين برآيد

زدل آه شان

به آنان كه كردند گمراهشان

شما سفره ي قهر حق چيده ايد

زخشم الهي نترسيده ايد

بسوزيد آن سان كه دل سوختيد

سخن برخلاف حق آموختيد

( بخش 8 )

أَلا إِنَّ خاتَمَ الْأَئِمَةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِىَّ. أَلا إِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَى الدِّينِ. أَلا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ. أَلا إِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها، أَلا إِنَّهُ غالِبُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ وَ هاديها أَلا إِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لاَِوْلِياءِ اللَّهِ شما را به مهدي بشارت دهم

به نامش صفا بر عبارت دهم

بود مشتق از اسم من اسم او

بود روح من زينت جسم او

اطاعت از او اطاعت داور است

كه او بر شما آخرين رهبر است

زبُن بركند نجل ظلم و فساد

جهان را نمايد پر عدل و داد

جهان را ز عدلش مسخر كند

كه بيدادگر خاك بر سر كند

كند پاك و پاكيزه روي زمين

به نابودي جمله ي مشركين

كه پيمانه ها او بگيرد بكف

ز صهباي هستي ز درياي ژرف

به هر كس به معيار انجام كار

دهد مزد و پاداش در روزگار

زسوي خدا برگزيده است او

به عين اليقين هم رسيده است او

كلام متينَش كلام خداست

ز آيات آنچه نشانه به جاست

( بخش 9 )

مَعاشِرَالنّاسِ! إِنّى قَدْبَيَّنْتُ لَكُمْ وَأَفْهَمْتُكُمْ، وَ هذا عَلِىٌ يُفْهِمُكُمْ بَعْدى. أَلا وَ إِنِّى عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتى أَدْعُوكُمْ إِلى مُصافَقَتى عَلى بَيْعَتِهِ وَ الإِقْرارِ بِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعْدى. أَلا وَ إِنَّى قَدْ بايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِىٌّ قَدْ بايَعَنى. وَ أَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ (إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ، يَدُاللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ. فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ، وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً)

به غير از علي نيست در روزگار

نماينده ذات پروردگار

كه آنچه بگويد خدايي بود

سخن هاي او كبرايي بود

نشاني بود او ز هستي نشان

كه آيات حق دارد از او نشان

علي خود نشان خدا ديدن است

به عالم سزاوار باليدن است

كه اين گفته كردگار شماست

علي صاحب اختيار

شماست

ظهورش بود همچو من بي گمان

براي شما حرف پيشينيان

دهم آگهي من به خرد و كبار

بود بعد من حجت كردگار

كه آئينه كبريايي عليست

به قلب شما روشنايي عليست

به پيروزي او نيابي تو دست

كه او را نباشد به عالم شكست

بدانيد تنها علي در زمين

ولي خدا هست بر مؤمنين

به كار خلايق علي داورست

كه در داوري از خلايق سراست

در باب قدر علي سفته ام

كه آنچه خدا گفته من گفته ام

علي هست رهواره رهتان

كند از بد و خوب آگاهتان

كنون وقت آن شد كه همت كنيد

علي را شنا سيده بيعت كنيد

بود بر شما او پس از من امام

كه سرپيچي از امر او شد حرام

كه بالاترين دست، دست خداس

تولي راه او را علي رهنماست

دل و جانتان مي شود منجلي

ببنديد پيمان اگر با علي

كه پيمان او را خدا طالب است

كه بر هر پليدي علي غالب است

هرآنكس به عالم شود يار او

خدا مي شود يار و غمخوار او

(جديد 10)

أَلا وَ إِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ أَنْ تَنْتَهُوا إِلى قَوْلى وَ تُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ وَ تَأْمُروُهُ بِقَبُولِهِ عَنِّى وَ تَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ، فَإِنَّهُ أَمْرٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ مِنِّى وَ لا أَمْرَ بِمَعْروفٍ وَ لا نَهْىَ عَنْ مُنْكَرٍ إِلاَّ مَعَ إِمامٍ مَعْصومٍ مَعاشِرَالنّاسِ! الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ وَ عَرَّفْتُكُمْ إِنَّهُمْ مِنِّى وَ مِنْهُ تو را امر معروف كوشش سزاست

كه در امر منكر پژوهش سزاست

ولايت سرآغاز سنجيدن است

كه مزد پيامم رسانيدن است

مخاطب شمائيد اي حاضرين

كه آنرا رسانيد به غائبين

به آنكه نداند سفارش كنيد

كه با من در اين امر سازش كنيد

بكوشيد و باشيد نزد خدا

نگه دار اين خطبه پربها

شما آنچه گفتم به آيندگان

رسانيد از من به ملك جهان

كه گفتار من گفته خالق است

خوش

آنكس كه بر درك او شائق است

كه امر به معروف و منكر از اوست

علي ساقي و نص كوثر از اوست

نو را هيچ كاري نگردد درست

بدون امامان ز روز نخست

امامان همه نسل پاك عليست

كه قرآن به تعبيرشان منجليست

( بخش 11 )

مَعاشِرَالنّاسِ! إِنَّكُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُصافِقُونى بِكَفٍ واحِدٍ فى وَقْتٍ واحِدٍ، وَ قَدْ أَمَرَنِىَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِىّ َأميرِالْمُؤْمنينَ، وَ لِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّى وَ مِنْهُ عَلى ما أَعْلَمْتُكُمْ أَنَّ ذُرِّيَّتى مِنْ صُلْبِهِ. فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ: «إِنّا سامِعُونَ

مُطيعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَ رَبِّكَ فى أَمْرِ إِمامِنا عَلِىّ أَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ نُبايِعُكَ عَلى ذالِكَ بِقُلوُبِنا وَ أَنْفُسِنا وَ أَلْسِنَتِنا وَ أَيْديناعلى ذلِكَ نَحْيى وَ عَلَيْهِ نَموتُ وَ عَلَيْهِ نُبْعَثُ. شما را بيعت فراخوانده ام

فرا چون كتاب خدا خوانده ام

دهيد از صفا دست در دست من

كه هستِ علي هست از هستِ من

ببنديد پيمان كه محكم كند

به حق، حق او را مسلم كند

امامان بعد از علي رهبرند

كه ذريه من به هر سنگرند

هرآنكس كه از من كند پيروي

خدا اجر او را دهد معنوي

همه يكصدا در جواب نبي

به بيعت فشردند دست علي

بگفتند از جان و دل تابعيم

به عهدي كه بستيم ما صادقيم

همه با ولايت نفس مي كشيم

ولايت شعار از ره بنشينيم

بميريم ما با ولاي علي

كه هستي عالم فداي علي

زگفتار تو اي رسول خدا

شدي سوي توحيدمان رهنما

به دست و زبان جمله همت كنيم

كه با روح و جان تو تبعيت كنيم

چو اقرار زآنان پيمبر گرفت

زتو نخل اسلام ما برگرفت

به غير از گروهي كه جاني شدند

همه پيرو راه ثاني شدند مَعاشِرَالنّاسِ! ماتَقُولونَ؟ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ

خافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ، (فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها) وَ مَنْ بايَعَ فَإِنَّما يُبايِعُ اللَّهَ، (يَدُاللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ) سپس لعل لب را نبي باز كرد

چنين آخر خطبه آغاز كرد

شما امت خاتم الانبياء

چه گوييد در پيشگاه خدا

خداي كه ناخوانده را خوانده است

به كنه صفاتش خرد مانده است

هرآنكس كه فرمانش اجرا كند

به خيرش در لطف حق واكند

مرو بي علي راه، گمراهي است

كه راه علي، راه آگاهي است

علي را بيعت بسي محتواست

زهي بيعتش بيعت با خداست

علي دست حق است در آستين

كه دست خدا هست بالاترين

بدين سان علي گشت بر ما امام

نبي كرد بر خلق حجت تمام

به آنان كه بردند فرمان او

دعا كرد پيغمبر راستگو

طلب كرد آمرزش اين و آن

ز خلّاق يكتا و هستي نشان پايان

صغير اصفهاني

(1)

اشعار آقاي صغير اصفهاني

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ

اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى عَلا فى تَوَحُّدِهِ وَدَنا فى تَفَرُّدِهِ وَ جَلَّ فى سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فى اَرْكانِهِ، وَ اَحاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْماً وَ هُوَ فى مَكانِهِ وَ قَهَرَ جَميعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ، حَميداً لَمْ يَزَلْ، مَحْموداً لايَزالُ (وَ مَجيداً لايَزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعيداً وَ كُلُّ أَمْرٍ إِلَيْهِ يَعُودُ). بارِئُ الْمَسْمُوكاتِ وَداحِى الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُالْأَرَضينَ وَالسّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائكَةِ وَالرُّوحِ، مُتَفَضِّلٌ عَلى جَميعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلى جَميعِ مَنْ أَنْشَأَهُ يَلْحَظُ كُلَّ عَيْنٍ وَالْعُيُونُ لاتَراهُ. كَريم ٌ حَليمٌ ذُوأَناتٍ، قَدْ وَسِعَ كُلَّ شَىْ ءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَيْهِمْ بِنِعْمَتِهِ.

بود حمد مخصوص ذاتي چنين

همش در توحّد كمال علّو

جليل است در عزت و شأن خويش

به اشيا محيط است و در عين حال

سر عجز دارند خلقان فرو

بزرگي كه او را فنا و زوال

بپا آسمانها بفرمان اوست

هم او هست قدّوس و سبّوح نيز

بود فضل و اكرام او متصّل

هر

آنكس كه با اوست نزديكتر

ببيند همه ديده ها را عيان

كريم است بر هر كس آن بي نظير

بمنّت رهين جمله از نعمتش

كه او راست اوصاف ذاتي قرين

همش در تفرد كمال دنو

بزرگ است ذاتش در اركان خويش

بود در مكان خود آن بي مثال

بَرِ قُدرت و پيش برهان او

نبوده است و باشد هم او را محال

زمين در فضا، گوي چوگان اوست

مَلَك هست مخلوق وي روح نيز

بر آنانكه بينندش از چشم دل

زلطفش بود بيشتر بهره ور

ولي خود زِ هر ديده باشد نهان

حليم است بر بندگان ديرگير

گرفته فرا هر چه را رحمتش

(2)

لاَعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلايُبادِرُ إِلَيْهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ قَدْ فَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَيْهِ اَلْمَكْنوناتُ ولا اشْتَبَهَتْ عَلَيْهِ الْخَفِيّاتُ. لَهُ الْإِحاطَةُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ، والغَلَبَةُ على كُلِّ شَى ءٍ والقُوَّةُ فى كُلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلى كُلِّ شَئٍ وَلَيْسَ مِثْلَهُ شَىْ ءٌ. وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّىْ ءِ حينَ لاشَىْ ءَ دائمٌ حَىٌّ وَ قائمٌ بِالْقِسْطِ، لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُالْحَكيمُ. جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطيفُ الْخَبيرُ. لايَلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعايَنَةٍ، وَلايَجِدُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِيَةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلى نَفْسِهِ. نباشد شتابنده در انتقام

بود با خبراز سرائر همه

بر او نيست پوشيده هر مختفي

بر اشيا تمام آن سميع بصير

نباشد چو او شي و اشيا همه

جز آن دائمِ قائمِ دادگر

عزيزاست و عزت سزاوار اوست

اجلّ است ما را زدرك بصر

لطيف و خبير است و زاوصاف آن

بجز با صفاتي كه خود را ستودسزاي گنه كار ندهد تمام

بود مطّلع بر ضمائر همه

نگردد بر او مشتبه هر خفي

محيط است و غالب قويّ و قدير

نبوده وَزوگشته پيدا همه

جهان را نباشد خدايِ دگر

حكيم است شايسته هر كار اوست

بصيراست ما را

بديد و نظر

كسي نيست آگه نهان و عيان

نيارد كسي وصف ذاتش نمود

(3)

وَأَشْهَدُ أَنَّهُ اَللَّهُ ألَّذى مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ، وَالَّذى يَغْشَى الْأَبَدَ نُورُهُ، وَالَّذى يُنْفِذُ أَمْرَهُ كيف بِلامُشاوَرَةِ مُشيرٍ وَلامَعَهُ شَريكٌ فى تَقْديرِهِ وَلايُعاوَنُ فى تَدْبيرِهِ. صَوَّرَ مَا ابْتَدَعَ عَلى غَيْرِ مِثالٍ، وَ خَلَقَ ما خَلَقَ بِلامَعُونَةٍ مِنْ أَحَدٍ وَ لا تَكَلُّفٍ وَ لاَ احْتِيالٍ. أَنْشَأَها فَكانَتْ وَ بَرَأَها فَبانَتْ. فَهُوَاللَّهُ الَّذى لا إِلاهَ إِلاَّ هُوالمُتْقِنُ الصَّنْعَةَ، اَلْحَسَنُ الصَّنيعَةِ، الْعَدْلُ الَّذى لايَجُوُر، وَالْأَكْرَمُ الَّذى تَرْجِعُ إِلَيْهِ الْأُمُورُ. وَأَشْهَدُ أَنَّهُ اللَّهُ الَّذى تَواضَعَ كُلُّ شَىْ ءٍ لِعَظَمَتِهِ، وَذَلَّ كُلُّ شَىْ ءٍ لِعِزَّتِهِ وَ اسْتَسْلَمَ كُلُّ شَىْ ءٍ لِقُدْرَتِهِ، وَخَضَعَ كُلُّ شَىْ ءٍ لِهَيْبَتِهِ.

گواهي دهم اينكه باشد جهان

منزّه خداوندگاري كه او

بود نافذ الامر آن بي نظير

شريكيش در امر تقديرنيست

بدايع كه از صنعش آمد عيان

چو ايجاد فرمود بي كم و كاست

نه دشوار بود آفرينش بر او

به يك خواستن هر چه ميخواست كرد

نباشد خداوندگاري جز او

از آن دادگر ظلم و جور است دور

گواهي دهم اينكه هست آن خدا

همه در بر هيبتش در خضوع

پر از قدس آن قادر غيب دان

ابد را گرفته است نورش فرو

مشاور نخواهد ندارد مُشير

تفاوت مراورا به تدبير نيست

نبودش مثالي كه سازد چنان

در ايجاد خود ياري از كس نخواست

نه درصنعت خويش بد حيله جو

بناي وجود اين چنين راست كرد

كه صنعش حكيمانه است و نِكو

بود هم بدو بازگشت اُمور

چنان كش تواضع كند ماسوي

قرين خضوع و رهين خشوع

(4)

مَلِكُ الْاَمْلاكِ وَ مُفَلِّكُ الْأَفْلاكِ وَمُسَخِّرُالشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ كُلٌّ يَجْرى لاَِجَلٍ مُسَمّىً. يُكَوِّرُالَّليْلَ عَلَى النَّهارِ وَيُكَوِّرُالنَّهارَ عَلَى الَّليْلِ يَطْلُبُهُ حَثيثاً. قاصِمُ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ وَ مُهْلِكُ كُلِّ شَيْطانٍ مَريدٍ. لَمْ يَكُنْ لَهُ ضِدٌّ وَلا مَعَهُ نِدٌّ أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفْواً أَحَدٌ. إلاهٌ واحِدٌ وَرَبٌّ ماجِدٌ يَشاءُ فَيُمْضي، وَيُريدُ فَيَقْضي،

وَيَعْلَمُ فَيُحْصي، وَيُميتُ وَيُحْيي، وَيُفْقِرُ وَيُغْني، وَيُضْحِكُ وَيُبْكي، (وَيُدْني وَ يُقْصي) وَيَمْنَعُ وَ يُعْطى لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدير.

بود مالك او جمله املاك را

مسخر بفرمان او مهر و ماه

بپوشد گهي شب بروز آن حكيم

كند روز را شب شتابان طلب

از او هر ستمكار دون را شكست

نه او را بود ضدّ و ندّي كز آن

نه كس زاده از او نه از كس بزاد

يگانه خداوند ليل و نهار

بخواهد پس آنگاه امضا شود

بداند همه چيزو اِحصا كند

هم از اوست فقر و هم از او غِنا

از او دور و نزديك را اعتبار

هم او مالك ملك و اشيا همه

كند هر چه او خوب و زيبا بود

بگردش درآورده افلاك را

كه سرگرم سِيرَند تا وعده گاه

گهي روز بر شب زصنع قديم

بود همچنين روز جوياي شب

وزوگشته هر ديو بدخوي پست

مر او را رسد در خدايي زيان

نه همتائي او را قرين اوفتاد

بزرگ است و بر خلق پروردگار

هم آن را كه او خواست مجري شود

بميراند و باز اِحيا كند

هم از او رسد خنده هم زو بكا

وزو قبض و بسط عطا برقرار

بحمدش تروخشك گويا همه

بهر چيز ذاتش توانا بود

(5)

يُولِجُ الَّليْلَ فِى النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فىِ الَّليْلِ، لاإِلهَ إِلاّهُوَالْعَزيزُ الْغَفّارُ. مُسْتَجيبُ الدُّعاءِ وَمُجْزِلُ الْعَطاءِ، مُحْصِى الْأَنْفاسِ وَ رَبُّ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ، الَّذى لايُشْكِلُ عَلَيْهِ شَىْ ءٌ، وَ لا يُضجِرُهُ صُراخُ الْمُسْتَصْرِخينَ وَ لا يُبْرِمُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحّينَ. اَلْعاصِمُ لِلصّالِحينَ، وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحينَ، وَ مَوْلَى الْمُؤْمِنينَ وَرَبُّ الْعالَمينَ. الَّذِى اسْتَحَقَّ مِنْ كُلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ يَشْكُرَهُ وَيَحْمَدَهُ (عَلى كُلِّ حالٍ) أَحْمَدُهُ كَثيراً وَأَشْكُرُهُ دائماً عَلَى السَّرّاءِ والضَّرّاءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ وَأُومِنُ بِهِ و بِمَلائكَتِهِ وكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ. أَسْمَعُ لاَِمْرِهِ وَاُطيعُ وَأُبادِرُ إِلى

كُلِّ ما يَرْضاهُ وَ أَسْتَسْلِمُ لِماقَضاهُ، رَغْبَةً فى طاعَتِهِ وَ خَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ. بترتيب آن ذات گيتي فروز

خدائي نباشد جزآن پادشاه

دعاها بدرگاه او مستجاب

نفسهاي خلقش بود در شمار

نه چيزي باو مشكل اندر اُمور

نه اصرار كس سازد او را ملول

بتوفيق او رستگاران سعيد

خدائيكه هر بنده بايد زجان

چه گاه رفاه و چه وقت تعب

من آن ذات بي مثل را مومنم

مُقّرم به آياتش از جز و كُلّ

كنم امر او را بجان استماع

گرايم بدان گفت و كردار وِراي

بجان خواستار رضاي وِيم

به رغبت بود طاعتش پيشه ام

كند روز داخل به شب، شب به روز

كه بخشد همي بندگان را گناه

زلطف عميمش جهان كامياب

بجن و به اِنس است پروردگار

نه زالحاح كس باشد او را نفور

بود حافظ و يار اهل قبول

بمولائيش اهل عالم عبيد

گذارد سپاس و كند حمد آن

چه هنگام سختي چه روز طرب

به آيات و احكام او موقفم

همش بر ملائك همش بر رسل

مطيعم بفرموده آن مُطاع

كه باشد پسنديده نزد خداي

كه تسليم امر و قضاي وِيم

ز خوف عقابش در انديشه ام

(6)

لاَِنَّهُ اللَّهُ الَّذى لايُؤْمَنُ مَكْرُهُ وَلايُخافُ جَورُه.ُوَأُقِرُّلَهُ عَلى نَفْسى بِالْعُبُودِيَّةِ وَ أَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَأُؤَدّى ما أَوْحى بِهِ إِلَىَّ حَذَراً مِنْ أَنْ لا أَفْعَلَ فَتَحِلَّ بى مِنْهُ قارِعَةٌ لايَدْفَعُها عَنّى أَحَدٌ وَإِنْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ وَصَفَتْ خُلَّتُهُ - لاإِلاهَ إِلاَّهُوَ - لاَِنَّهُ قَدْأَعْلَمَنى أَنِّى إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إِلَىَّ (فى حَقِّ عَلِىٍ) فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لى تَبارَكَ وَتَعالَى الْعِصْمَةَ (مِنَ النّاسِ) وَ هُوَاللَّهُ الْكافِى الْكَريمُ. فَأَوْحى إِلَىَّ:

(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمان ِالرَّحيمِ، يا أَيُهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - فى عَلِىٍ يَعْنى فِى الْخِلاَفَةِ لِعَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ - وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ

مِنَ النّاسِ. چه او پادشاهيست كز مكر آن

نبايست بودن ز جورش مخوف

من او را بجان عبد فرمان گذار

بمردم كنم وحي او را ادا

بلائي كه گراو فرستد بمن

اگر چه به تدبير و مكر و حيل

كنون هستم از امر ديان دين

كه آن وحي را گر نسازم ادا

خداوند خود ضامن من بود

كفايت كند از كرم او زمن

بنام خداوند كون و مكان

الا اي فرستاده بر گو جلي

وگر آنچه داني نگوئي تمام

نگهدار دل را زبيم و هراس

نباشد كسي ايمن اندر جهان

كه او را عادلست و عطوف و رئوف

گواهم كه او هست پروردگار

كه بر خود ندارم بلايش روا

كسش دفع نتواند اندر زمن

مرآن چاره جو را نباشد بدل

مكلّف به ابلاغ وحيي چنين

رسالت نياورده باشم بجا

نگهدارم از كيد دشمن بود

كنون من از آن وحي رانم سخن

كه او هست بخشنده و مهربان

زما آنچه داني بحق علي

نبُردستي از ما بخلقان پيام

كه حقّت نگهدارد از شرّ ناس

(7)

مَعاشِرَالنّاسِ، ما قَصَّرْتُ فى تَبْليغِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ تَعالى إِلَىَّ، وَ أَنَا أُبَيِّنُ لَكُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآيَةِ: إِنَّ جَبْرئيلَ هَبَطَ إِلَىَّ مِراراً ثَلاثاً يَأْمُرُنى عَنِ السَّلامِ رَبّى - وَ هُوالسَّلامُ - أَنْ أَقُومَ فى هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ كُلَّ أَبْيَضَ وَأَسْوَدَ: أَنَّ عَلِىَّ بْنَ أَبى طالِبٍ أَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى (عَلى أُمَّتى) وَالْإِمامُ مِنْ بَعْدى، الَّذى مَحَلُّهُ مِنّى مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى وَهُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدَاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى عَلَىَّ بِذالِكَ آيَةً مِنْ كِتابِهِ (هِىَ).

من اي قوم در دعوت از آگهي

بمن هر چه نازل شد از كردگار

بدين آيه اين شد سبب كز جَليل

بياورد امر از حقم اين چنين

نمايم سفيد و سيه را خبر

علي آنكه باشد برادر مرا

هم

او جانشين باشد از بعد من

زمن دارد آن رتبه و آن مقام

بمن ختم شد امر پيغمبري

بدانيد بعد از رسول و الآه

به تحقيق اين آيه مستطاب

نكردم به حقّ شما كوتهي

نمودم بيان بر شما آشكار

سه ره گشت نازل بمن جَبرئيل

كه سازم قيام اندرين سرزمين

كه پور ابوطالب آن نامور

وصي باشد و يار و ياور مرا

هم او امتم را امام زمن

كه هارون زموسي عليه السلام

ولي راست بعد از نبي سروري

ولي شما اوست بي اشتباه

بدان امر راجع بود در كتاب

(8)

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُواالَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاة وَيُؤْتونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ)، وَ عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ الَّذى أَقامَ الصَّلاةَ

وَ آتَى الزَّكاةَ وَهُوَ راكِعٌ يُريدُاللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فى كُلِّ حالٍ وَسَأَلْتُ جَبْرَئيلَ أَنْ يَسْتَعْفِىَ لِىَ (السَّلامَ) عَنْ تَبْليغِ ذالِكَ إِليْكُمْ - أَيُّهَاالنّاسُ - لِعِلْمى بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَكَثْرَةِ الْمُنافِقينَ وَإِدغالِ اللّائمينَ وَ حِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالْإِسْلامِ، الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فى كِتابِهِ بِأَنَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مالَيْسَ فى قُلوبِهِمْ، وَيَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَاللَّهِ عَظيمٌ.

وليّ شما حق بود با رسول

بدارند برپا نماز از خضوع

كسي جز علي در ركوع صَلات

زجبريل من خواستم تا كه آن

كه شايد در اين قوم پر اختلاف

چو دانم كه دلها بكين مدغم است

هم آگاهم از مكر اهل گناه

كساني كه اوصاف آنان خدا

كه رانند دين را همي بر زبان

بگيرند آسان مر اين ماجرا

هم آنان كه كردند ايمان قبول

دهندة زكوتند اندر ركوع

نداده است مر سائلان را زكات

كند مسئلت از خداي جهان

ز تبليغ اين امر گردم معاف

منافق فراوان و مومن كم است

هم از حيله و طعن هر دين تباه

بقرآن نموده است اينسان ادا

وليكن ندارند در دل نهان

ولي بس بزرگست نزد خدا

رساندند بيحد اذيت بمن

مرا بود دائم ملازم علي

اُذُن نام من كرده بر

من گمان

برايم روا داشتند اين مقال

از آنها كساني به عصيان تنند

نهندش اُذُن نام يعني كه او

بگو اين اُذُن راست خوبي قرين

بخواهم اگر نام ايشان برم

بخواهم دهم جمله را گر نشان

اگر پرده خواهم ز مطلب گشود

ولي دائماً من بيزدان قسم

خود اينها نسازد خدا را رضا

دگر باره آن مستلزم بيكران

كه بوديم همراز با بوالحسن

باو من مصاحب خفي و جلي

همي رفتشان اينكه هستم چنان

پس اين آيه نازل شد از ذوالجلال

رسول خدا را اذيت كنند

علي را دهد گوش بر گفتگو

كه ايمان بحق دارد و مومنين

همه نامها بر زبان آورم

به يك يك اشارت كنم بيگمان

توانم به آنها دلالت نمود

بديشان نمودم سلوك از كرم

مگر گويم آن وحي را برملا

بدين آيه از لعل شد در فشان

(10)

(يا أَيُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - فى حَقِّ عَلِىّ - وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ) فَاعْلَمُوا

مَعاشِرَ النّاسِ (ذالِكَ فيهِ وَافْهَموهُ وَاعْلَمُوا) أَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَإِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى الْمُهاجِرينَ وَالْأَنْصارِ وَ عَلَى التّابِعينَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَى الْبادى وَالْحاضِرِ، وَ عَلَى الْعَجَمِىِّ وَالْعَرَبىِّ، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلوكِ وَالصَّغيرِ وَالْكَبيرِ، وَ عَلَى الْأَبْيَضِ وَالأَسْوَدِ، وَ عَلى كُلِّ

مُوَحِّدٍ، ماضٍ حُكْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، نافِذٌ أَمْرُهُ، مَلْعونٌ مَنْ خالَفَهُ مَرْحومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَ صَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَاللَّهُ لَهُ وَلِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَطاعَ لَهُ. رسان اي پيمبر بخلق آشكار

بحق علي آنچه فرمان ماست

وگر آن عمل را نياري بجا

نگهداردت حق زشرّكَسان

بدانيد اي مسلمين برشما

مهاجرچو انصار يك تار مو

هم آنان كه هستند تابع زجان

هم آنانكه هستند صحرانشين

زخلق جهان از عجم و از عرب

صغير و كبير سفيد و سياه

علي هست حكمش بامضا قرين

هر آنكس كه او را مخالف شود

باوهر كه تابع شود بي سخن

كند هر

كه تصديق او را خدا

هم از آنكه تصديق وي بشنود

ترا آنچه نازل شد از كردگار

عمل كن بدستور بي كم و كاست

نكردستي امر رسالت ادا

تو حكم خدا را بمردم رسان

وليّ و امام اوست زامر خدا

نبايد بپيچند سَر زِ امر او

بر آنها به نيكوئي اندرجهان

هم آنكس كه در شهر باشد مكين

چه مملوك و چه خواجة ذو حسب

دگر هر موحد بذات اِلآه

بود نافذ الامر در امر دين

زحق مورد خشم و لعنت بود

فرو گيردش رحمت ذوالمنن

نمايد از او عفو جرم و خطا

بصدق دل او را مصدّق شود

(11)

مَعاشِرَالنّاسِ! إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ فى هذا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعوا وَ أَطيعوا وَ انْقادوا لاَِمْرِ(اللَّهِ) رَبِّكُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلاكُمْ وَ إِلاهُكُمْ، ثُمَّ مِنْ دونِهِ رَسولُهُ وَنَبِيُهُ الُْمخاطِبُ لَكُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدى عَلىٌّ وَلِيُّكُمْ وَ إِمامُكُمْ بِأَمْرِاللَّهِ رَبِّكُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ فى ذُرِّيَّتى مِنْ وُلْدِهِ إِلى يَوْمٍ تَلْقَوْنَ اللَّهَ وَرَسولَهُ لاحَلالَ إِلاّ ما أَحَلَّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَهُمْ، وَلاحَرامَ إِلاّ ما حَرَّمَهُ اللَّهُ (عَلَيْكُمْ) وَ رَسُولُهُ وَ هُمْ، وَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَرَّفَنِى الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَيْتُ بِما عَلَّمَنى رَبِّى مِنْ كِتابِهِ وَحَلالِهِ وَ حَرامِهِ إِلَيْه. بدانيد اي مردم اين سرزمين

سخن بشنويد و بصدق ضمير

شما را خداوند ليل و نهار

پس آنگه رسولش محمد ولي است

خود اين حكم از جانب كبرياست

امامت پس آنگاه بي گفتگو

خود انجامد اين تا قيامت بطول

حلالي نباشد بجز آن حلال

حرامي نباشد بجز آن حرام

خدا هر حلال و حرامي بمن

بمن هر چه آموخت حق از كتاب

بود بهر من محضر آخرين

شويد از خداوند فرمان پذير

ولي و اِلآه است و پروردگار

پس از او ولي مر شما را علي است

كه معبود و پروردگار شماست

بود در نژاد من از نسل او

كه باشد رضاي خدا و رسول

كه ما را حلال آمد از ذوالجلال

كه از حق حرام است بر خاص و عام

نشان داد و من نيز بر بوالحسن

بياموختم جمله بر بو تراب

(12)

مَعاشِرَالنّاسِ (فَضِّلُوهُ). مامِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَقَدْ أَحْصاهُ اللَّهُ فِىَّ، وَ كُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَيْتُهُ فى إِمامِ الْمُتَّقينَ، وَما مِنْ عِلْمٍ إِلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِيّاً، وَ هُوَ الْإِمامُ الْمُبينُ (الَّذى ذَكَرَهُ اللَّهُ فى سُورَةِ يس: (وَ كُلَّ شَىْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فى إِمامٍ مُبينٍ). مَعاشِرَالنَّاسِ، لاتَضِلُّوا عَنْه ُوَلاتَنْفِرُوا مِنْهُ، وَلاتَسْتَنْكِفُوا عَنْ وِلايَتِهِ، فَهُوَالَّذى يَهدي إِلَى الْحَقِّ وَيَعْمَلُ بِهِ، وَيُزْهِقُ الْباطِلَ وَيَنْهى عَنْهُ، وَلاتَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ. أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ (لَمْ يَسْبِقْهُ إِلَى الْايمانِ بى أَحَدٌ)، وَالَّذى فَدى رَسُولَ اللّهِ بِنَفْسِهِ، وَالَّذى كانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ وَلا أَحَدَ يَعْبُدُاللّهَ مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَيْرُه ُ.

دگر نيست علمي جز آن كش خدا

من آنرا كه دانستم از كردگار

جزآن هيچ علمي نباشد يقين

امام مبيني كه يزدان فرد

مگرديد اي مردم از راه او

نپيچيد سر از تولّاي وي

بحق هادي است و دليل فِرق

شود باطل از كوشش او تباه

بحِلمَش ملامت ندارد اثر

علي باشد آنكس كه اول قبول

هم او باشد آنكس كه بهرخدا

گهي با پيمبر خدا را ستود

شمرده است در من بمحض عطا

بقلب علي جمله دادم شمار

كه آن هست در اين امام مبين

بياسين زدانائيش وصف كرد

مجوئيد دوري زدرگاه او

هدايت بيابيد از راي وي

كند هر عمل هست بر طبق حق

هم از آن كند نهي بيگاه و گاه

كه او راست حكم خدا در نظر

نموده است دين خدا و رسول

نموده است جان بر پيمبر فدا

كه با او دگر كس زمردان نبود

(13)

مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ اللّهُ، وَاقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللّهُ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ إِمامٌ مِنَ اللّهِ، وَلَنْ يَتُوبَ اللّهُ عَلى أَحَدٍ أَنْكَرَ وِلايَتَهُ وَلَنْ يَغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَى اللَّهِ أَنْ يَفْعَلَ ذالِكَ بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ يُعَذِّبَهُ عَذاباً نُكْراً أَبَدَا الْآبادِ وَ دَهْرَ الدُّهورِ. فَاحْذَرُوا أَنْ

تُخالِفوهُ. فَتَصْلُوا ناراً وَقودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ مَعاشِرَالنّاسِ، بى - وَاللَّهِ - بَشَّرَالْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلينَ، وَأَنَا - (وَاللَّهِ) - خاتَمُ الْأَنْبِياءِ وَالْمُرْسَلينَ والْحُجَّةُ عَلى جَميعِ الَْمخْلوقينَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْأَرَضينَ. دهيد اي طوايف بر او برتري

پذيريد او را كه نصب از خداست

بدانيد اي مردم از خاص و عام

نه هرگز بغفران كسي درخور است

بلي هرگز او را نبخشد خدا

بود بر خدا تا كند اين عمل

سزاي چنين كس عذابيست سخت

بترسيد از اين كش مخالف شويد

چه آتش كه از جنس ناس و حجر

مهياست آن آتش پرشرار

بمن اي خلايق بيزدان قسم

منم اشرف و خاتم الانبياء

كه حق برتري دادش و سروري

پذيرفتنش فرض بر ما سواست

كه از جانب حق بود او امام

كه اندرولايت بدو منكراست

كه حتم است بر منكرش اين جزا

بدان كو بورزد بحيدر دغل

كه دايم دچار است آن تيره بخت

بدو نگرويد و در آتش رويد

بفرمان يزدان شود شعله ور

كه از قوم كافر برآرد دمار

رسل مژده دادند خود بر امم

منم حجت حق بارض و سما

(14)

فَمَنْ شَكَّ فى ذالِكَ فَقَدْ كَفَرَ كُفْرَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ مَنْ شَكَّ فى شَىْ ءٍ مِنْ قَوْلى هذا فَقَدْ شَكَّ فى كُلِّ ما أُنْزِلَ إِلَىَّ، وَمَنْ شَكَّ فى واحِدٍ مِنَ الْأَئمَّةِ فَقَدْ شَكَّ فِى الْكُلِّ مِنْهُمْ، وَالشَاكُّ فينا فِى النّارِ. مَعاشِرَالنّاسِ، حَبانِىَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهذِهِ الْفَضيلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَىَّ وَ إِحْساناً مِنْهُ إِلَىَّ وَلا إِلاهَ إِلاّهُوَ، أَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنِّى َبَدَ الْآبِدينَ وَدَهْرَالدّاهِرينَ وَ عَلى كُلِّ حالٍ. مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدى مِنْ ذَكَرٍ و أُنْثى ما أَنْزَلَ اللَّهُ الرِّزْقَ وَبَقِىَ الْخَلْقُ. مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَىَّ قَوْلى هذا وَلَمْ يُوافِقْهُ. كند هر كه شك كافر است آنچنان

هر آنكس كه در

جزئي از اين كلام

شك آرنده در كل تبليغ من

بدانيد مردم كه بر من خدا

بمن كرده لطفي چنين بي غرض

نباشد خدائي بجز آن خدا

مرا حضرتش ملجا و مأمن است

دهيد اي گروه از پي سروري

كه بعد از من است افضل آن پاكجان

بما رزق نازل كند كردگار

يقين است ملعون و مغضوب حق

كه بودند در جاهليت كسان

شك آرد شك آورده در آن تمام

به تحقيق دارد در آتش وطن

بداد اين فضيلت بمحض عطا

كه او احسان او را نباشد عوض

كه دايم زمن باد بر او ثنا

سپاسش به هر حال ورد من است

علي را بهر برتري، برتري

زخلق از اُناث و ذكور جهان

بما آفرينش بود برقرار

بدين قول هر كس زند طعن و دق

(15)

أَلا إِنَّ جَبْرئيلَ خَبَّرنى عَنِ اللَّهِ تَعالى بِذالِكَ وَيَقُولُ: «مَنْ عادى عَلِيّاً وَلَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتى وَ غَضَبى»، (وَلْتَنْظُرْنَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوااللَّهَ - أَنْ تُخالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها - إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ). مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ جَنْبُ اللَّهِ الَّذى ذَكَرَ فى كِتابِهِ العَزيزِ، فَقالَ تعالى (مُخْبِراً عَمَّنْ يُخالِفُهُ):(أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْت فى جَنْبِ اللَّهِ). مَعاشِرَالنّاسِ، تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آياتِهِ وَانْظُرُوا إِلى مُحْكَماتِهِ َلاتَتَّبِعوا مُتَشابِهَهُ، فَوَاللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زواجِرَهُ وَلَنْ يُوضِحَ لَكُمْ تَفْسيرَهُ إِلاَّ الَّذى أَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَمُصْعِدُهُ إِلىَّ وَشائلٌ بِعَضُدِهِ (وَ رافِعُهُ بِيَدَىَّ) وَ مُعْلِمُكُمْ.

مرا داده جبرئيل از حق خبر

هم آن كش، نَه مهر علي در دلست

پس امروز هر كس ببيند چه پيش

بترسيد از حق كه با حكم او

كه لغزد از آن پاي رفتارتان

بدين سر بيابيد ايقوم راه

بقرآن خبر داده كاندر جزا

كه در حق جنب الله از غافلي

بقرآن گراييد باري زجان

بفهميد زِ آيات آن

خيروشرّ

كلامي كه در آن تشابُه بود

بيزدان قسم هرگز از بهر كس

كه بهر شما آورد در بيان

مگر اينكه در دست من دست اوست

گرفتم از او بازوي زورمند

بسوي خود آوردم او را فراز

كه هر كس بود با علي كينه ور

زمن خشم و لعنت بر او شامل است

فرستاده از بهر فرداي خويش

مخالف شويد و بپيچيد رو

خدا هست آگه زكردار تان

علي هست جَنبُ اللّهي كش الآه

بگويد عدويش كه واحسرتا

به تفريط كوشيدم و بد دلي

تدبر كنيد و تأمّل در آن

بداريد بر محكماتش نظر

بدان كس نبايد كه تابع شود

نباشد چنين رتبه در دسترس

زامرو زنهي و ز تفسير آن

كه بينيد او را چه دشمن چه دوست

به پيش نظرها نمودم بلند

نمودم از او ظاهر اين امتياز

(16)

أَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌ مَوْلاهُ، وَ هُوَ عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ أَخى وَ وَصِيّى، وَ مُوالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَىَّ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ عَلِيّاً وَالطَّيِّبينَ مِنْ وُلْدى (مِنْ صُلْبِهِ) هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَكْبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ

لَهُ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَ الْحَوْضَ. أَلا إِنَّهُمْ أُمَناءُ اللَّهِ فى خَلْقِهِ وَ حُكّامُهُ فى أَرْضِهِ. أَلاوَقَدْ أَدَّيْتُ، أَلاوَقَدْ بَلَّغْتُ، أَلاوَقَدْ أَسْمَعْتُ

أَلاوَقَدْ أَوْضَحْتُ، أَلا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قالَ وَ أَنَا قُلْتُ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، أَلاإِنَّهُ لا «أَميرَالْمُؤْمِنينَ» غَيْرَ أَخى هذا، أَلا لاتَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنينَ بَعْدى لاَِحَدٍ غَيْرِهِ.

به هر كس كه مولامنم

بي سخن علي پور طالب آن باوفا

مُوالات او هست حكم جليل

بدانيد ايمردم اين ارجمند

كه ايشان چو قرآن بحق رهبرند

دهند اين دو هر يك از آن دو خبر

نگردند هرگز جدا بي سخن

زقول نبي اين بيان متين

كه آن مظهر عدل پروردگار

خود از نسل ختم رسولان بود

كه فرموده

او تا بروز جزا

گر آيد كسي با كتاب دگر

در او آنچه بايست موجود نيست

امينهاي حقند در خلق او

آنچه بايد نمايم ادا

الا آنچه بايستم ابلاغ آن

الا آنچه بود از پيام و سروش

الاآنچه محتاج توضيح بود

الا از خدا بود و بس هر سخن

بود نيز اين قول ربّ قدير

روا نيست اين رتبه بر هيچ كس

علي هست مولاي او همچو من

بود هم وصي، هم برادر مرا

كه آورد آن را بمن جبرئيل

وزاولاد من نيز پاكان چند

دو ثقلند ليك اكبر و اصغرند

مخالف نباشند با يك دگر

لب كوثر آيند تا نزد من

نموده است روشن باهل يقين

امام زمان خاتم هشت و چار

كتابش بتحقيق قرآن بود

نگردند اين هر دو از هم جدا

منافيست با اين حديث و خبر

بود غير ومهدي موعود نيست

باحكام او حكمران مو بمو

ادا كردم از جزء و كل بر شما

نمودم بوفق بلاغت بيان

رساندم شما را يكايك بگوش

نمودم بفهم شما وانمود

شنيديد در نصب حيدر زمن

كه باشد علي مومنان را امير

پس از من علي راست شايان و بس

(17)

ثم قال: «ايهاالنَّاسُ، مَنْ اَوْلى بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ؟ قالوا: اَللَّهُ و رَسُولُه. فَقالَ: اَلا من كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ُمَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِىٌّ أخى وَ وَصيىّ وَ واعي عِلْمى، وَ خَليفَتى فى اُمَّتى عَلى مَنْ آمَنَ بى وَعَلى تَفْسيرِ كِتابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَالدّاعي إِلَيْهِ وَالْعامِلُ بِمايَرْضاهُ وَالُْمحارِبُ لاَِعْدائهِ وَالْمُوالي عَلى طاعَتِه وَالنّاهي عَنْ مَعْصِيَتِهِ. إِنَّهُ خَليفَةُ رَسُولِ اللّهِ وَ أَميرُالْمُؤْمِنينَ وَالْإمامُ الْهادي مِنَ اللَّهِ، وَ قاتِلُ النّاكِثينَ وَالْقاسِطينَ وَالْمارِقينَ بِأَمْرِاللَّهِ. يَقُولُ اللَّهُ: (مايُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَىَّ). بِأَمْرِكَ يارَبِّ أَقولُ. ببازوي حيدرزد آنگاه دست

بنحوي كه پاي شه اوليا

بگفتا پس اي قوم اين بوالحسن

مرا طرف علم

است و هم جانشين

بقرآن بود داعي و در عمل

باعداي حق است در كار زار

كند نهي هر بنده را از گناه

زند قوم پيمان شكن را به تيغ

هم آنانكه از دين برون ميروند

مبدّل نميگردد از من سخن

برآوردش آن سيد حق پرست

قرين گشت با زانوي مصطفي

وصي و برادر بود بهر من

مفسر بود بر كتاب مبين

مطيع خداوند عزّ و جلّ

مطيعان او را بود دوستدار

بود جانشين رسول اِلآه

كُشد هرستمكار را بي دريغ

قتيل وي از حكم حق ميشوند

كه قول اِلآه است گفتار من

(18)

اَلَّلهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ (وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ) وَالْعَنْ مَنْ أَنْكَرَهُ وَاغْضِبْ عَلى مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ. اَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَ الْآيَةَ فى عَلِىّ وَلِيِّكَ عِنْدَتَبْيينِ ذالِكَ وَنَصْبِكَ إِيّاهُ لِهذَا الْيَوْمِ: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً)، (وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَالْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ) اَللَّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُكَ أَنِّى قَدْ بَلَّغْتُ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّما أَكْمَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ دينَكُمْ بِإِمامَتِهِ. فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَبِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.

خدايا هر آنكس شدش دوستدار

هر آنكس كه با او كند دشمني

شدش هر كه منكر تواَش خواركن

غضب كن بر آن دشمن زشت خو

خدايا تو اين مژده ام داده اي

كه باشد امامت براي علي

گواهي باعمال من موبمو

به نصب علي دين براي عباد

بمولائي اين امام همام

چو با او شد آغاز وانجامشان

همين است آن دين كه اندر كتاب

بفرمودي آن كس كه آيين و كيش

از او نيست هرگز قبول و يقين

خدايا توئي شاهد حال من

بدانيد مردم بامر خدا

قبول خدا گشت آئينتان

پس آنكس كه نشناسد او را امام

ز ولد من و صلب او طيبين

ُتواَش

دوستدار و به او با ش يار

تُواَش باش خصم اي خداي غني

بلعن خود او را گرفتار كن

كه ناحق شود منكر حقّ او

توام اين بشارت فرستاده اي

تو را آنكه هست از شرافت ولي

تو ديدي بيان من ونصب او

تو كامل نمودي ز روي و داد

تو نعمت نمودي بخلقت تمام

رضا گشتي از دين اسلامشان

نمودي براي قبول انتخاب

گزيند جز اسلام از بهر خويش

بود در قيامت وي از خاسرين

كه راندم به ابلاغ وَحيت سخن

علي گشت چون بر شما پيشوا

شد اكمل به يمنِ علي دينتان

هم او را كه بر اوست قائم مقام

كه هادي بخلقند تا يوم دين

(19)

وَالْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَأُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ (فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ) وَ فِى النّارِهُمْ خالِدُونَ، (لايُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلاهُمْ يُنْظَرونَ) مَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِىُّ، أَنْصَرُكُمْ لى وَأَحَقُّكُمْ بى وَأَقْرَبُكُمْ إِلَىَّ وَأَعَزُّكُمْ عَلَىَّ، وَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَأَنَاعَنْهُ راضِيانِ. وَ ما نَزَلَتْ آيَةُ رِضاً (فى الْقُرْآنِ) إِلاّ فيهِ، وَلا خاطَبَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا إِلاّ بَدَأ بِهِ، وَلانَزَلَتْ آيَةُ مَدْحٍ فِى الْقُرْآنِ إِلاّ فيهِ، وَلا شَهِدَ اللَّهُ بِالْجَنَّةِ فى (هَلْ أَتى عَلَى الْاِنْسانِ) إِلاّلَهُ، وَلا أَنْزَلَها فى سِواهُ وَلامَدَحَ بِها غَيْرَهُ. مَعاشِرَالنّاسِ، هُوَ ناصِرُ دينِ اللَّه.

همان روز كز بنده عرض عمل

پس آنان بود پست كردارشان

نگردد بر آنها خفيف ازشرر

بود مردم اين صفدر نامور

ز هر گونه حق هست آن باوفا

ز هرگونه قربي بود بي گمان

ز هر گونه عزت بگيتي رواست

خداوند راضي است از بوالحسن

نشد آيتي نازل اندر رضا

نيامد زحق مومنين را خِطاب

نشد آيه در مدح نازل كه آن

نه حق داده جز بهر آن مقتدا

نه اين سوره جزا و كسي را به شأن

علي مردم از روي صدق و صفا

شود بر خداوند عزّ وجلّ

بود دائماً جاي در نارشان

ميفتد بدانها زرحمت

نظر

بِمَن ياريش از شما بيشتر

بِمَن خود سزاوارتر از شما

بِمَن از شما اقرب آن پاك جان

فزون عزتش پيش من از شما است

وزاوراضيم چون خداوند، مَن

مگر اينكه بُد در حق مرتضي

كه اول مخاطب نشد بو تراب

ندادي شئون علي را نشان

گواهي بفردوس در هل أتي

نه جز مدح او مدح كس اندرآن

بود يارو ياور بدين خدا

(20)

و الُْمجادِلُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ، وَ هُوَالتَّقِىُّ النَّقِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ نَبِيُّكُمْ خَيْرُ نَبىٍ وَ وَصِيُّكُمْ خَيْرُ وَصِىٍ (وَبَنُوهُ خَيْرُالْأَوْصِياءِ) مَعاشِرَالنّاسِ، ذُرِّيَّةُ كُلِّ نَبِىّ مِنْ صُلْبِهِ، وَ ذُرِّيَّتى مِنْ صُلْبِ (أَميرِالْمُؤْمِنينَ) عَلِىّ مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّ إِبْليسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلا تَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُكُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُكُمْ، فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَى الْأَرضِ بِخَطيئَةٍ واحِدَةٍ، وَهُوَ صَفْوَةُاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَكَيْفَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْكُمْ أَعْداءُاللَّهِ، أَلاوَإِنَّهُ لايُبْغِضُ عَلِيّاً إِلاّشَقِىٌّ، وَلا يُوالى عَلِيّاً إِلاَّ تَقِىٌّ، وَلايُؤْمِنُ بِهِ إِلاّمُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ. كند بهر خشنودي ذوالجلال

بپرهيزو پاكيست ذاتش قرين

فرستادة حق بسوي شما

وصي شما نيز بهتر وصي است

ز صلب وِيند اوصياء خلف

بدانيد مردم نژاد رسل

نژاد من از صلب پاك علي است

نمود از حسد مردم ابليس دون

نباشيد پس با علي رشك مند

شود پست كردار و اعمالتان

ز فردوس آدم بحكم اِلآه

بحالي كز امكان حقش برگزيد

چون از يك گنه او ببرد اين ملال

بسي از شما جنس اهريمنند

الانيست خصم علي جز شقي

نيارد در آفاق بي گفتگو

بفرمان من با مخالف جدال

هم او هادي و مهدي از ربّ دين

بود بهتر از جملة انبياء

ميان من و اين وصي فرق نيست

همه بهتر از اوصياء سلف

خود از صلب آنهاست از جزء و كلّ

كز ايشان چو آئينه دين منجلي است

زباغ جنان بوالبشر را برون

كه بينيد از آن رشك مندي گزند

بلغزد قدم بد شود حالتان

بسوي زمين آمد از يك گناه

چنينش سزاي گنه

در رسيد

شما چون شمائيد چونست حال

بيزدان زاهريمني دشمنند

ندارد ولايش بجز متّقي

بجز مومن خالص ايمان باو

(21)

وَ فى عَلِىٍ - وَاللَّهِ - نَزَلَتْ سُورَةُ الْعَصْر: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ) (إِلاّ عَليّاً الّذى آمَنَ وَ رَضِىَ بِالْحَقِّ وَالصَّبْرِ). مَعاشِرَالنّاسِ، قَدِ اسْتَشْهَدْتُ اللَّهَ وَبَلَّغْتُكُمْ رِسالَتى وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّالْبَلاغُ الْمُبينُ مَعاشِرَالنّاسِ، (إتَّقُوااللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلاتَموتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ مَعاشِرَالنّاسِ، (آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَالنَّورِ الَّذى أُنْزِلَ مَعَهُ مِنْ قَبْلِ أَن نَطْمِس وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ). (باِللَّهِ ما عَنى بِهذِهِ الْآيَة ِإِلاَّقَوْماً مِنْ أَصْحابى أَعْرِفُهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَأَنْسابِهِمْ، وَقَدْ أُمِرْتُ بِالصَّفْحِ عَنْهُمْ فَلْيَعْمَلْ كُلُّ امْرِئٍ عَلى مايَجِدُ لِعَلِىّ فى قَلْبِهِ مِنَ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ). مَعاشِرَالنّاسِ، النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَسْلوكٌ فِىَّ ثُمَّ فى عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ، ثُمَّ فِىالنَّسْلِ مِنْهُ إِلَى الْقائِمِ الْمَهْدِىِّ الَّذى يَأْخُذُ بِحَقِّ اللَّهِ وَ بِكُلِّ حَقّ هُوَ لَن لاَِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ.

بيزدان قسم كز خداي جهان

بنام خداوند روزي رسان

به والعصر پس لعل لب بر گشود

بگفتا پس اي قوم حق را گواه

رساندم شما را فروع و اصول

الا اي گروه از صِغار و كِبار

جز اسلام بر مذهبي نگرويد

بياريد ايقوم ايمان بجان

هم آريد ايمان بشخص رسول

از آن پيش كز قهر از هر كسي

بگردند آنها بسوي قفا

ز حق مردم آن نور در من بتافت

پس آن را بود نسل وي مستقر

امامي كه حق خداوند و ما

عليراست والعصر نازل به شأن

كه او هست بر مومنين مهربان

الي آخر آن را قرائت نمود

گرفتم به تبليغ امر اِلآه

جز اين هم نباشد براي رسول

خدا ترس باشيد و پرهيزكار

نه با دين ديگر زدنيا رويد

بذات خداوندگار جهان

هم آن نوركان يافت با وي نزول

شود محو و

ناچيز روها بسي

بود اين چنين منكران را سزا

پس آنگه علي از من آن نور يافت

الي القائم المهدي المنتظر

بگيرد زاعدا بامر خدا

(22)

قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَى الْمُقَصِّرينَ وَالْمعُانِدينَ وَالُْمخالِفينَ وَالْخائِنينَ وَالْآثِمينَ وَالّظَالِمينَ وَالْغاصِبينَ مِنْ جَميعِ الْعالَمينَ. مَعاشِرَالنّاسِ، أُنْذِرُكُمْ أَنّي رَسُولُ اللَّهِ قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِىَ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مِتُّ أَوْقُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ؟ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّاللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللَّهُ الشّاكِرينَ (الصّابِرينَ) أَلاوَإِنَّ عَلِيّاً هُوَالْمَوْصُوفُ بِالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ. مَعاشِرَالنّاسِ، لاتَمُنُّوا عَلَىَّ بِإِسْلامِكُمْ، بَلْ لاتَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ فَيُحْبِطَ عَمَلَكُمْ وَيَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَ يَبْتَلِيَكُمْ بِشُواظٍ مِنْ نارٍ وَنُحاسٍ، إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِا الْمِرْصاد. به تحقيق ما را خداوندگار

به تقصير كاران و خصمان دين

گنه كارها و ستم پيشگان

به اعلام بيم آور اي مسلمين

مرا كرده مبعوث حق، بر شما

زمن پس سرآيد اگر روزگار

بكرديد آيا با عقابتان

پس آنكس كه گرداند رو در قفا

بزودي خداوند عزوجل

بدانيد مردم علي بي قصور

پس از وي زِ ولد من و صلب او

زاسلامتان گر كه مرد رهيد

كه گرديد از اين خيال غلط

شما را عذابش نمايد هلاك

بداد از كرم حجت خود قرار

باهل تخلف دگر خائنين

كه دارند جا در تمام جهان

كنم باز آگاهتان اين چنين

چو پيش از من و بعثت انبياء

شَوم كشته يا در صف كارزار

شود منقلب حال و آدابتان

ازآن نيست هرگز زيان برخدا

دهد شاكرين را جزاي عمل

بود هم صبور و بود هم شكور

بدين وصف با شند و اين طبع و خو

بيزدان مبايد كه منت نهيد

خداوند را مستحق سخط

بود در كمين گاه آن ذات پاك

(23)

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدى أَئمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ لايُنْصَرونَ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ اللَّهَ وَأَنَا بَريئانِ مِنْهُمْ مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُمْ وَأَنْصارَهُمْ وَأَتْباعَهُمْ وَأَشْياعَهُمْ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ أَلا إِنَّهُمْ أَصْحابُ الصَّحيفَةِ، فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ فى صَحيفَتِهِ!! مَعاشِرَالنّاسِ، إِنِّى أَدَعُها إِمامَةً وَ وِراثَةً (فى عَقِبى إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ) وَقَدْ

بَلَّغْتُ ما أُمِرتُ بِتَبْليغِهِ حُجَّةً عَلى كُلِّ حاضِرٍ وَغائبٍ.

بدانيد مردم امامان چند

بخوانند مر خلق را سوي نار

بدانيد مردم از اين خود سري

همانا خود و جمله اشياعشان

شوند از تبه كاري خود مقيم

چه بسيار بد جايگاهي بُود

همان نابكاران حيلت شعار

ببايست هر يك پي خير و شر

چنين گفت راوي كه صدق بيان

بگشتند اهل صحيفه زكيش

جز اشخاص معدودي از اهل دين

رساندم شما را پي انتباه

كه آن هست حجت ز روي يقين

پس از من بزودي بدعوت تنند

ندارند در عرصه حشر يار

من و كردگاريم از آنها بَري

چه انصار آنها، چه اتباعشان

به بيغوله پست اندر جحيم

كه آن جاي اهل تكبر شود

كه گشتند با هم صحيفه نگار

نمائيد در نامه خود نظر

ازآن سرور آمد بزودي عيان

ببردند اُمّت بهمراه خويش

كه بودند نائل بنور يقين

چنين حكم محكم كه بود از الآه

به هر حاضر و غائب از اهل دين

(24)

وَ عَلى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْلَمْ يَشْهَدْ، وُلِدَ أَوْلَمْ يُولَدْ، فَلْيُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ. وَسَيَجْعَلُونَ الْإِمامَةَ بَعْدى مُلْكاً وَ اغْتِصاباً، (أَلا لَعَنَ اللَّهُ الْغاصِبينَ الْمُغْتَصبينَ)، وَعِنْدَها سَيَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَا الثَّقَلانِ (مَنْ يَفْرَغُ) وَيُرْسِلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَنُحاسٌ فَلاتَنْتَصِرانِ مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَالْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ ما مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ وَاللَّهُ مُهْلِكُها بِتَكْذيبِها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ مُمَلِّكُهَا الْإِمامَ الْمَهْدِىَّ وَاللَّهُ مُصَدِّقٌ وَعْدَه. هم از بهر هر كس بود درشهود

هم آنانكه زائيده از مادرند

از اين امر بايد بهر بوم و بر

پدر گويد آن را بفرزند نيز

چه رود اين امامت كه باشد زِ ما

بغضب اوفتد در كف غاصبين

بهر غاصب و مغتصب بي گمان

در

اين حال رود از براي شما

شما را فرستد خداوندگار

بسي نيز از مسّ بگداخته

بدانيد مردم، خداي جهان

چنين رفته تقدير از بي نياز

هم از مصلحت آن مبّرا زِ عيب

بدانيد مردم كه در روزگار

مقدر كند امر تخريب آن

كند همچنان نيز حالي هلاك

كند ظالمانرا چنين حق عقاب

هم آنانكه يابند زين پس وجود

و يا خود بصلب و رحم اندرند

كه حاضر بغائب رساند خبر

شود تا بپا عرصة رستخيز

شود مملكت در ميان شما

پذيرد خلل آن زمان شرع و دين

كند خشم و لعنت خداي جهان

پديد آيد اي انس و جن ابتلا

بسي شعله ازآتش پر شرار

كه دفعش نباشد زكس ساخته

نمايد بهر حالتان، امتحان

كه يابد ز ناپاك پاك، امتياز

شما را نكرده است دانا به غيب

نبوده است يك قريه كش كردگار

مگر در مكافات تكذيب آن

ندارد هرآن قريه از ظلم باك

كه فرموده خود ذكر آن در كتاب

(25)

مَعاشِرَالنّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُالْأَوَّلينَ، وَاللَّهُ لَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلينَ، وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرينَ. قالَ اللَّه تَعالى: (أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ

الْآخِرينَ، كذالِكَ نَفْعَلُ بِالُْمجْرِمينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ) مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنى وَنَهانى، وَقَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَنَهَيْتُهُ (بِأَمْرِهِ). فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَالنَّهُىِ لَدَيْهِ، فَاسْمَعُوا لاَِمْرِهِ تَسْلَمُوا وَأَطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَانْتَهُوا لِنَهْيِهِ تَرشُدُوا، (وَصيرُوا إِلى مُرادِهِ) وَلا تَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبيلِهِ. مَعاشِرَالنّاسِ، أَنَا صِراطُ اللَّهِ الْمُسْتَقيمُ الَّذى أَمَرَكُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِىٌّ مِنْ بَعْدى. ثُمَّ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ (الْهُدى)، يَهْدونَ إِلَى الْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلونَ. شما را امام و ولي اين علي است

بود او مواعيد حق و خدا

چه بسيار پيش از شما در جهان

خداوند كرد اولين را هلاك

خداوند اي مردم از راه وحي

علي نيز در امر و نهي، من است

بدانست او امر و نهي خداي

هدايت بيابيد ازين

پيشوا

به اِرشاد او بر خوريد از رشاد

مبادا كند راههاي دگر

خدا را محقق منم راه راست

مرا راه حق است حيدر زپي

هدايت نمايند آنان بحق

كه آگاه بر هر خفي و جلي است

مواعيد خود را نمايد وفا

نمودند ره گم ز پيشينيان

جهان را كند ز آخرين نيز پاك

مرا كرد امر و مرا كرد نهي

همان امر و نهي كه از ذوالمن است

بياريد پس امر و نهيش بجاي

پذيريد نهيش زهر ناروا

بپوئيد از وي طريق مراد

شما را از اين راه سالم بِدَر

زِمن پيروي فرض بهر شماست

پس از او نژاد من از صلب وي

عدالت گذارند اندر فِرَق

(26)

ثُمَّ قَرَأَ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِ الْعالَمينَ...» إِلى آخِرِها وَقالَ: فِىَّ نَزَلَتْ وَفيهِمْ (وَاللَّهِ) نَزَلَتْ، وَلَهُمْ عَمَّتْ وَإِيَّاهُمْ خَصَّتْ أُولئكَ أَوْلِياءُاللَّهِ الَّذينَ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنونَ، أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ الْغاوُونَ إِخْوانُ الشَّياطينِ يوحى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُروراً. أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فى كِتابِهِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: (لاتَجِدُ قَوْماً يُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّاللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَوْكانُوا آبائَهُمْ أَوْأَبْنائَهُمْ أَوْإِخْوانَهُمْ أَوْعَشيرَتَهُمْ، أُولئِكَ كَتَبَ فى قُلوبِهِمُ الْإيمانَ) إِلى آخِرالآيَةِ.

پس از لعل لب آن شه انس و جان

پس آنگاه فرمود در من خدا

هم اين سوره اندر علي نازلست

زدرگاه يزدان چنين لطف خاص

خدا را همان اولياء عظام

الا حزب حق راست فتح و ظفر

الا با علي دشمنند آن كسان

همان سركشاني كز اخوانشان

زگفتار بيجا بيان گزاف

بدانيد هستند احبابشان

در احوال آنقوم دور از ثواب

نمي يابي آنقوم را اهل دين

محبّند با آن گروه جهول

الي آخر اين آيه را شاه دين

بفرمود پس با نداي جلي

شد از سوره فاتحه دُرفشان

مراين سوره نازل نمود از سما

هم اولاد او

را چو او شامل است

بمن دارد و آل من اختصاص

كه از خوف و حزنند ايمن تمام

بر احزاب غالب بود سربسر

كه اهل شقاقند اندر جهان

شياطين رسد وحي بر جانشان

كز آنها نخيزد بجز اختلاف

كسانيكه حق داده زآنها نشان

چنين ذكر فرموده اندر كتاب

بحشر و خداوند صاحب يقين

كه هستند خصم خدا و رسول

فروخواند آن لحظه بر مسلمين

بحق محبان آل علي

(27)

أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الْمُؤْمِنونَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: (الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدونَ)

(أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَرْتابوا). أَلا إِنّجهنم أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنينَ، تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْليمِ يَقُولونَ: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلوها خالِدينَ. أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمْ، لَهُمُ الْجَنَّةُ يُرْزَقونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَصْلَونَ سَعيراً. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَسْمَعونَ لِجَهَنَّمَ شَهيقاً وَ هِىَ تَفورُ وَ يَرَوْنَ لَهازَفيراً. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ فيهِمْ: (كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها) الآية. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ.

اَلا دوستداران ايشان زجاه

كسانيكه دارند ايمان و هم

كشانند در ايمني رخت خويش

الا دوستداران اين اوصيا

شود مسكن امن جنّاتشان

بگويند بعد از درود و سلام

بمانيد جاويد در اين سرا

الا دوستداران آن رهبران

نمايند منزل بدون حساب

بدانيد اعداي آن اوليإ

بگردند واصل به نارِ سعير

بدانيد اعداي آن سروران

كه بينيد از حق عذاب اليم

بحالي كه آتش بود شعله زا

در آن هر گروهي كه داخل شوند

الي آخر آن شاه گردون جناب

دگرباره فرمود زِ اعدايشان

شُدَستند موصوف وصف اِلآه

نپوشند بر آن لباس ستم

بگيرند راه هدايت به پيش

همان مرد مانند كاندرجزا

بود با ملايك ملاقاتشان

بپاكي درآييد در اين مقام

مصون از زوال و مُعاف از فنا

همان ناجيانند كاندر جَنان

كز آنها خبرداده حق در كتاب

همان ها لكانند كاندر جزا

كه بدخواه

را بدرسد ناگزير

همان منكرانند و اِستمگران

كنند استماع شهيق از جحيم

زَفيرش دل و جان برآرد زجا

بلعن هم از غيظ قائل شوند

بيان كرد اين آيه را از كتاب

بقرآن چنين داده يزدان نشان

(28)

(كُلَّما أُلْقِىَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَأتِكُمْ نَذيرٌ، قالوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلنا مانَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَىْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ فى ضَلالٍ كَبيرٍ) إِلى قَوله: (أَلافَسُحْقاً لاَِصْحابِ السَّعيرِ) أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبيرٌ. مَعاشِرَالنَاسِ شَتّانَ مابَيْنَ السَّعيرِ وَالْأَجْرِ الْكَبيرِ. (مَعاشِرَالنّاسِ)، عَدُوُّنا مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَلَعَنَهُ، وَ وَلِيُّنا (كُلُّ) مَنْ مَدَحَهُ اللَّهُ وَ أَحَبَّهُ. مَعاشِرَ النّاسِ، أَلاوَإِنّى (أَنَا) النَّذيرُ و عَلِىٌّ الْبَشيرُ. (مَعاشِرَالنّاسِ)، أَلا وَ إِنِّى مُنْذِرٌ وَ عَلِىٌّ هادٍ. مَعاشِرَ النّاس (أَلا) وَ إِنّى نَبىٌّ وَ عَلِىٌّ وَصِيّى. (مَعاشِرَالنّاسِ، أَلاوَإِنِّى رَسولٌ وَ عَلِىٌّ الْإِمامُ وَالْوَصِىُّ مِنْ بَعْدى، وَالْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ. أَلاوَإِنّى والِدُهُمْ وَهُمْ يَخْرُجونَ مِنْ صُلْبِهِ) أَلا إِنَّ خاتَمَ الْأَئِمَةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِىَّ. أَلا إِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَى الدِّينِ. أَلا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ. أَلا إِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها.

كه درياي آتش چه آيد بموج

بپرسندشان خازنان جحيم

مر اين آيه را نيز تا انتها

دگر باره در حق احبابشان

كساني كه هستند خالي زِ رَيب

زحق در خور لطف و آمرزشند

بدانيد مردم جحيم و جنان

كسي دشمن ماست كورا خدا

بود دوست ما را كسي كش و دُوُ

بدانيد مردم براي شما

منم مردم از حق، نبي و بشير

بدانيد ختم امامان پاك

بدانيد او هست غالب به دين

بدانيد او فاتح قلعه هاست

در اُفتند اَعدا در آن فوج فوج

شما را كس آيا نداده است بيم

بيان كرد آندم رسول خدا

زِ مرجان بدين آيه شد دُرفشان

ز پروردگارند ترسان به غَيب

به اَجر كبير الهي

خوشند

بسي فرقها دارد اندرميان

مذمت فرستاد و لعنت سزا

محب است و مداح زانعام وجود

منم بيم آور علي رهنما

علي هست بر من وصي و ظهير

بود مهدي قائم آنجان پاك

كِشد در جهان كيفر از ظالمين

از او منهدم ظلم را هر بناست

(29)

أَلا إِنَّهُ غالِبُ كُلِّ قَبيلَةٍمِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ وَهاديها.أَلاإِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لاَِوْلِياءِاللَّهِ. أَلا إِنَّهُ النّاصِرُ لِدينِ اللَّهِ. أَلا إِنَّهُ الْغَرّافُ مِنْ بَحْرٍ عَميقٍ. أَلا إِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذى فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذى جَهْلٍ بِجَهْلِهِ. أَلا إِنَّهُ خِيَرَةُاللَّهِ وَ مُخْتارُهُ. أَلا إِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَالُْمحيطُ بِكُلِّ فَهْمٍ. أَلا إِنَّهُ الُْمخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ الْمُشَيِّدُ لاَِمْرِ آياتِهِ. أَلا إِنَّهُ الرَّشيدُ السَّديدُ. أَلا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ أَلا إِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ مِنَ الْقُرونِ بَيْنَ يَدَيْهِ. أَلا إِنَّهُ الْباقي حُجَّةً وَلاحُجَّةَ بَعْدَهُ وَلا حَقَّ إِلاّ مَعَهُ وَلانُورَ إِلاّعِنْدَه.

بدانيد اندر قبائل به تيغ

بدانيد او مينمايد قيام

بدانيد او ناصر دين بود

بدانيد آن طرفه بحر شگرف

بدانيد او آگه است از كسان

بدانيد بنموده پروردگار

بدانيد هست از صمير بسيط

بدانيد آن رهنماي بشر

كند در جهان آن امام همام

بدانيد آن ذو رشاد رَشيد

بدانيد بر اوست تفويض امر

بدانيد بگذشتگان خبير

بدانيد آن شاه در روزگار

نباشد دگر بعد از او حجتي

نه حقي مگر اينكه با او بود

بود قاتل مشركين بي دريغ

بخونخواهي اولياءِ عِظام

مُروّج به احكام آيين بود

همي آب گيرد ز درياف ژرف

كه در فضل و جهلند هر يك چسان

وِرا انتخاب و وِرا اختيار

بهر علم هم وارث و هم محيط

دهد از خداوندگارش خبر

به بيداري امر ايمان قيام

بود در امور استوار و سديد

برون كار از دست زيد است و

عمرو

شدند از وجود شريفش بشير

بود حجت باقي كردگار

جز اونيست كس را چنين رَتبتي

نه نوري مگر اينكه زان رو بود

(30)

أَلا إِنَّهُ لاغالِبَ لَهُ وَلامَنْصورَ عَلَيْهِ. أَلاوَإِنَّهُ وَلِىُ اللَّهِ فى أَرْضِهِ وَحَكَمُهُ فى خَلْقِهِ، وَأَمينُهُ فى سِرِّهِ وَ علانِيَتِهِ مَعاشِرَالنّاسِ إِنّى قَدْبَيَّنْتُ لَكُمْ وَأَفْهَمْتُكُمْ، وَ هذا عَلِىٌ يُفْهِمُكُمْ بَعْدى. أَلاوَإِنِّى عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتى أَدْعُوكُمْ إِلى مُصافَقَتى عَلى بَيْعَتِهِ وَ الإِقْرارِبِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعْدى. أَلاوَإِنَّى قَدْ بايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِىٌّ قَدْ بايَعَنى. وَأَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ (إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ، يَدُاللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ. فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ، وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً) مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ مِنْ شَعائرِاللَّه.

بدانيد كس نيست غالب بر او

بدانيد هست او وليِّ خدا

حَكَم خلق را باشد از ذوالمنن

من اي مردم احكام پروردگار

مرا بود هر امر و نهيي زدين

هم از بعد من اين علي بر شما

شما را چو اين خطبه اتمام يافت

بياريد رسم تحيّت بجا

پس آنگه پي بيعت آن امام

بدانيد من بيعتم با خداست

من از جانب حق در اين امر عام

پس آن كس كه اين عهد را بشكند

الي آخر آن شاه ملك ادب

دگر باره فرمود از كردگار

نه منصور ميگردد او را عدو

جز او را در زمين نيست فرمانروا

امين است حق را بسرّ و علن

نمودم براي شما آشكار

بفهم شما كردم آن را قرين

بفهماند آن را كه باشد روا

بهمدستي من ببايد شتافت

ز منصوب گرديدن مرتضي

نمائيد آماده خود را تمام

علي بيعتش با من از ابتداست

كنم اخذ بيعت ز امت تمام

بنفس خود البته استم كند

بدين

آيه شِكَّر فشان شد ز لب

بود حجّ و عمره در آيين شعار

(31)

(فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِاعْتَمَرَ فَلاجُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما) الآيَة. مَعاشِرَالنّاسِ، حُجُّواالْبَيْتَ فَماوَرَدَهُ أَهْلُ بَيْتٍ إِلاَّ اسْتَغْنَوْا وَ أُبْشِروا، وَلاتَخَلَّفوا عَنْهُ إِلاّبَتَرُوا وَ افْتَقَرُوا مَعاشِرَالنّاسِ، ماوَقَفَ بِالْمَوْقِفِ مُؤْمِنٌ إِلاَّغَفَرَاللَّهُ لَهُ ماسَلَفَ مِنْ ذَنْبِهِ إِلى وَقْتِهِ ذالِكَ، فَإِذا انْقَضَتْ حَجَّتُهُ اسْتَأْنَفَ عَمَلَهُ. مَعاشِرَالنَّاسِ، الْحُجّاجُ مُعانُونَ وَ نَفَقاتُهُمْ مُخَلَّفَةٌ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ لايُضيعُ أَجْرَالُْمحْسِنينَ. مَعاشِرَالنّاسِ، حُجُّوا الْبَيْتَ بِكَمالِ الدّينِ وَالتَّفَقُّهِ، وَلاتَنْصَرِفُوا عَنِ الْمشَاهِدِإِلاّ بِتَوْبَةٍ وَ إِقْلاعٍ. مَعاشِرَالنّاسِ، أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ.

پس آن بنده گو حج بجا آورد

مر اين آيه را نيز سلطان دين

دگر ره بفرمود مردم زحج

در آن اهل بيتي نكرده ورود

هم از آن تخلف نورزيده اند

درآن هيچ مومن توقف نكرد

مگر آنكه بخشيد تا آنزمان

چو از حج بانجام فرمان رسيد

بدانيد مردم ز روي يقين

در اين ره نمايند چون صرفِ مال

نه ضايع كند اجر آنان خداي

بكوشيد در حج بيت اي گروه

هم انفاق اندر ره دين كنيد

مگرديد دور از مشاهد مگر

شما را شود عفو حق مقترن

بداريد بر پاي مردم صلات

وراز عمره گوي سعادت بَرد

ز لعل لب افشاند دُرّ ثمين

بيابيد در كعبه فتح و فرج

كه ننموده حق بي نيازش زجود

مگر اينكه محتاج گرديده اند

بانجام دستور يزدان فرد

گناهان او را خداي جهان

پس اعمالش اينجا بپايان رسيد

كه يزدان به حجاج باشد معين

دهدشان عوض حضرت ذوالجلال

كه آرند اعمال نيكو بجاي

به بخشيد دين را كمال و شكوه

از اينراه ترويج آيين كنيد

زماني كه از توبه گيريد اثر

گناهانتان را كند ريشه كن

نباشيد از مانعين زكات

(32)

كَما أَمَرَكُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَإِنْ طالَ عَلَيْكُمُ الْأَمَدُ فَقَصَّرْتُمْ أَوْنَسِيتُمْ فَعَلِىٌّ وَلِيُّكُمْ وَمُبَيِّنٌ لَكُمْ، الَّذى نَصَبَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَكُمْ بَعْدى أَمينَ خَلْقِهِ. إِنَّهُ مِنِّى وَ أَنَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَ مَنْ تَخْلُفُ ِمِنْ ذُرِّيَّتى يُخْبِرونَكُمْ

بِماتَسْأَلوُنَ عَنْهُ وَيُبَيِّنُونَ لَكُمْ ما لاتَعْلَمُونَ. أَلا إِنَّ الْحَلالَ وَالْحَرامَ أَكْثَرُمِنْ أَنْ أُحصِيَهُما وَأُعَرِّفَهُما فَآمُرَ بِالْحَلالِ وَ اَنهَى عَنِ الْحَرامِ فى مَقامٍ واحِدٍ، فَأُمِرْتُ أَنْ آخُذَ الْبَيْعَةَ مِنْكُمْ وَالصَّفْقَةَ لَكُمْ بِقَبُولِ ماجِئْتُ بِهِ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فى عَلِىٍ أميرِالْمُؤْمِنينَ وَالأَوْصِياءِ مِنْ بَعْدِهِ الَّذينَ هُمْ مِنِّى وَمِنْهُ. نماييد از روي رغبت عمل

وگر بُرد طول زمان هوشتان

پس احكام حق را مبيّن علي است

دگر آنكه حق آفريد ازمنش

دگر آنكه بدهد شما را خبر

بدانيد باشد حلال و حرام

چو يك شناساندن اين و آن

به اخذِ حلال و به رّدِ حرام

مرا كرده مأمور پس بر شما

پذيريد از من به حُسن قبول

هم از بعد او پيشوايان چند

بامر خداوند عزّ و جلّ

زكوتاهي آن شد فراموشتان

ز حق بعد من او شما را وليست

بود روح من در مبارك تنش

چو پرسيد از مُعلَن و مُستَتَر

از آن پيش كانرا شمارم تمام

برونست از حدّ شرح و بيان

شما را كنم امر دريك مقام

پي بيعت و صفقت اينك خدا

عَنِ اللهِ ما في عَلّيٍ اَقولُ

كه از صلب او وز نژاد منند

(33)

إمامَةٌ فيهِمْ قائِمَةٌ، خاتِمُها الْمَهْدىُّ إِلى يَوْمٍ يَلْقَى اللَّهَ الَّذى يُقَدِّرُ وَ يَقْضي مَعاشِرَالنّاسِ، وَ كُلُّ حَلالٍ دَلَلْتُكُمْ عَلَيْهِ وَكُلُّ حَرامٍ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ فَإِنِّى لَمْ أَرْجِعْ عَنْ ذالِكَ وَ لَمْ أُبَدِّلْ. أَلا فَاذْكُرُوا ذالِكَ وَاحْفَظُوهُ وَ تَواصَوْابِهِ، وَلا تُبَدِّلُوهُ وَلاتُغَيِّرُوهُ أَلا وَ إِنِّى اُجَدِّدُالْقَوْلَ: أَلا فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأْمُرُوا بِالْمَعْروفِ وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ. أَلاوَإِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ أَنْ تَنْتَهُوا إِلى قَوْلى وَتُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ وَ تَأْمُروُهُ بِقَبُولِهِ عَنِّى وَتَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ، فَإِنَّهُ أَمْرٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَمِنِّى. از آنها يكي مهديِ قائم است

امامي كه در ملك روي زمين

شما را من اي مردم از

ذوالجلال

هم از هر حرامي بگوش شما

من از آنچه گفتم نگرديده ام

پس آگاه باشيد و ياد آوريد

خبر ز آنچه گفتم بياران دهيد

بدايند مردم دگر باره من

الا پس بداريد برپا نماز

زاموال، حق مساكين دهيد

ز امربمعروف در انتباه

هم از نهي منكر مداريد دست

خود امر بمعروفتان را كمال

هم ابلاغ فرمان و گفتار من

همش امر كردن با خذو قبول

مراين امرهست از خداوند و من

كه تا حشر دوران او دائم است

بحق ميكند حكم، آن بي قرين

دلالت نمودم سوي هر حلال

فرو خواندم آيات نهي از خدا

ز تبديل بر آن پسنديده ام

بخاطر بيان مرا بسپريد

نه تبديل و تغيير بر آن دهيد

به تجديد مطلب برانم سخن

تقرب بجوييد با بي نياز

زكوتش بدستور آئين دهيد

نورزيد غفلت به بيگاه و گاه

زسستي مياريد بر دين شكست

نيوشيدن از من بود اين مقال

بدانكو نباشد در اين انجمن

همش نهي كردن زردّ و نكوُل

بهرشيخ و شاب و بهر مردو زن

(34)

وَلا أَمْرَ بِمَعْروفٍ وَلا نَهْىَ عَنْ مُنْكَرٍ إِلاَّمَعَ إِمامٍ مَعْصومٍ مَعاشِرَالنّاسِ، الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ وَعَرَّفْتُكُمْ إِنَّهُمْ مِنِّى وَمِنْهُ، حَيْثُ يَقُولُ اللَّهُ فى كِتابِهِ: (وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ). وَقُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما». مَعاشِرَ النّاسِ، التَّقْوى، التَّقْوى، وَاحْذَرُوا السّاعَةَ كَما قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: (إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَىْ ءٌ عَظيمٌ). اُذْكُرُوا الْمَماتَ (وَالْمَعادَ) وَالْحِسابَ وَالْمَوازينَ وَالُْمحاسَبَةَ بَيْنَ يَدَىْ رَبِّ الْعالَمينَ وَالثَّوابَ وَالْعِقابَ فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ أُثيبَ عَلَيْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَيْسَ لَهُ فِى الجِنانِ نَصيبٌ. خود اين امرو اين نهي ازشما

بود حكمفرما در اين دستگاه

كتاب خدا باشد اي مسلمين

كه بعد از علي از نژاد علي

من اين نيز گفتم كه اندر جهان

خداوند دربارة بوتراب

ولايت كه هستي بدان قائم است

بگفتم من البته هرگز شما

ولي تا بقرآن

و عترت زجان

پي ايمني مردم اندر معاد

حذر زان تزلزل نمائيد و بيم

بخاطر بياريد مرگ و حساب

هم از اينكه باشد حساب كسان

هم از اينكه هر كس شود بهره ياب

پس آن كس كه آيد بفعل نكو

هم آنكو بيايد بكردار زشت

نباشد بدلخواه هر كس روا

امامي كه خود هست دور از گناه

شما را معرف زروي يقين

شما را امامند و حق را ولي

ز نسل منند و علي آن مهان

چنين ذكر فرموده اندر كتاب

در اعقاب او باقي و دائم است

نگرديد گمره زدين خدا

شما را تمسك بود در جهان

به تقوي بتقوي كنيد اعتماد

كه خوانده خداي عظيمش عظيم

ز ميزان اعمال و هول عذاب

حضور خداوندگار جهان

يكي از ثواب و يكي از عقاب

به نيكي جزا داده خواهد شد او

نصيبي ندارد زباغ بهشت

(35)

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّكُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُصافِقُونى بِكَفٍ واحِدٍ فى وَقْتٍ واحِدٍ، وَقَدْ أَمَرَنِىَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِىّ أَميرِالْمُؤْمنينَ، وَلِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّى وَ مِنْهُ عَلى ما أَعْلَمْتُكُمْ أَنَّ ذُرِّيَّتى مِنْ صُلْبِهِ. فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ: «إِنّا سامِعُونَ مُطيعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَرَبِّك فى أَمْرِ إِمامِنا عَلِىّ أَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ نُبايِعُكَ عَلى ذالِكَ بِقُلوُبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَأَيْديناعلى ذالِكَ نَحْيى عَلَيْهِ نَموتُ وَ عَلَيْهِ نُبْعَثُ. وَلانُغَيِّرُ وَلانُبَدِّلُ، وَلا نَشُكُّ (وَلانَجْحَدُ).

شما بيش از آنيد اي مسلمين

بيك دست در صفقه كوشا شوم

خداوند عزوجل اين زمان

بدان عقد منصب كه فاش و جلي

سپردم امارت در امت به وي

امامان زنسل من و صلب او

شما را بگفتم ببانگ بلند

سراسر بگوييد از خاص و عام

مطيعيم در امرو راضي بدان

زحق آنچه گفتي بما موبمو

زصلب وي آن اولياء عظام

بدلهايمان هم

بجانهايمان

نه پيچيم از اين امر روي ثبات

چه در موقع بعث يوم النّشور

نه تغيير و تبديل بر آن دهيم

كه من با همه اندرين سرزمين

بهمدستي اينك مهيا شوم

همي خواهد اقرارتان هر زبان

به بستم من اينجا براي علي

پس آنانكه آيند او را زپي

كز آنان نمودم بسي گفتگو

كه ذريه من ز صلب وِيَند

نموديم ما استماع كلام

پذيراي فرمان يزدان بجان

كه آن در علي بود و اولاد او

بدانها نماييم بيعت تمام

دگر دستها و زبانهايمان

چه اندر حيات و چه اندر ممات

كه هر كس برآرد سر از خاك گور

نه بر شكّ و رَيب از خطا دل نهيم

(36)

وَلانَرْتابُ، وَلا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَلا نَنْقُضُ الْميثاقَ. وَعَظْتَنا بِوَعْظِ اللَّهِ فى عَلِىّ أَميرِالْمؤْمِنينَ وَالْأَئِمَّةِ الَّذينَ ذَكَرْتَ مِنْ ذُرِّيتِكَ مِنْ وُلْدِهِ بَعْدَهُ، الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَ مَنْ نَصَبَهُ اللَّهُ بَعْدَهُما. فَالْعَهْدُ وَالْميثاقُ لَهُمْ مَأْخُوذٌ مِنَّا مِنْ قُلُوبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَضَمائِرِنا وَأَيْدينا. مَنْ أَدْرَكَها بِيَدِهِ وَ إِلاَّ فَقَدْ أَقَرَّ بِلِسانِهِ، وَلا نَبْتَغي بِذالِكَ بَدَلاً وَلايَرَى اللَّهُ مِنْ أَنْفُسِنا حِوَلاً. نَحْنُ نُؤَدّي ذالِكَ عَنْكَ الّدانى والقاصى مِنْ اَوْلادِنا واَهالينا، وَ نُشْهِدُاللَّهَ بِذالِكَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً وَأَنْتَ عَلَيْنا بِهِ شَهيدٌ». مَعاشِرَالنّاسِ، ماتَقُولونَ؟ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ خافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ، (فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها) وَمَنْ بايَعَ فَإِنَّما يُبايِعُ اللَّهَ، (يَدُاللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ).

نه از عهد خود روي گردان شويم

اطاعت كنيم از خدا و رسول

پذيريم نيز امر اولاد وي

بخلق جهان رهنما و ولي

كه آيند بعد از حسين و حسن

گَهِ اخذ ميثاق در امر دين

ز دلها و جانها زبانهاي ما

زما هر كه با اين دو بيعت نمود

مر آن را نجوييم هرگز بدل

گرفتيم بر خود خدا را گواه

تو هم باش بر ما گواه

و دگر

چه باشند پنهان و چه بر ملا

خود از هر گواهي خدا اكبر است

چه دانيد اي مسلمين برزبان

به تحقيق حق عالم هر صدا است

پس آن كو براه هدايت رود

هر آنكس كه گمره شد از ابلهي

پس آن كس كه بيعت كند در عيان

بدين بيعت آنكو شود پاي بست

مصمم نه بر نقض پيمان شويم

نماييم امر علي را قبول

كه آيند او را يكايك زپي

زنسل تو و صلب پاك علي

جگرگوشه هاي علي آن دو تن

براي علي سرور مومنين

هم از بيعت دست و آراي ما

مُقّرگشت و نيز از زبانشان ستود

نه بينيم در خود خلاف از حِول

كه كافي است بهر شهادت الآه

هر آنكوست فرمانبَر از دادگر

ملايك جنود و عبيد خدا

بدين نكته هر بنده مستحضر است

كه باشد خداوند آگه از آن

بر او كشف اسرار نفس شماست

وِرا رستگاري مسلم شود

خود از بهر او باشد آن گمرهي

بود بيعتش با خدا در نهان

وِرا دست حق است بالاي دست

(37)

مَعاشِرَالنّاسِ، فَبايِعُوا اللَّهَ وَ بايِعُونى وَبايِعُوا عَلِيّاً أَميرَالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَالْأَئِمَّةَ (مِنْهُمْ فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ) كَلِمَةً باقِيَةً. يُهْلِكُ اللَّهُ مَنْ غَدَرَ وَ يَرْحَمُ مَنْ وَ فى، (وَ مَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً). مَعاشِرَالنّاسِ، قُولُوا الَّذى قُلْتُ لَكُمْ وَسَلِّمُوا عَلى عَلىّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ، وَقُولُوا: (سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ)، وَ قُولوا:

(اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللَّهُ) الآية. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ فَضائِلَ عَلىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ عِنْدَاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ - وَ قَدْ أَنْزَلَهافِى الْقُرْآن.

بترسيد مردم زحق وز يقين

علي سرور مومنين پس حسن

پس آن پيشوايان كه در روزگار

كند هر كه حيلت خداوند پاك

گرفت آنكه راه وفا را به پيش

پس آنكه از جحد بشكست عهد

بدين آيه باز آن شه انس و جان

دگر ره بگفت اي گروه آنچه من

دهيد از سر ميل و رغبت سلام

بگوييد يا رب بيان رسول

نموديم اطاعت زفرمان تو

بسوي تو اي خالق انس و جان

بگوييد حمد است خاص خداي

هدايت يقين شامل ما نبود

علي را فضائل به نزد خداست

بتحقيق آن از خداي حميد

بنماييد بيعت بسالار دين

پس از اوحسين آن دو فرزند من

ولايت در آنها بود پايدار

نمايد به تحقيق او را هلاك

در رحمت حق گشايد بخويش

به اِشكستِ نفس خود او كرده جهد

زياقوت لب گشت گوهر فشان

بگفتم بگوئيد و بر بوالحسن

كه او مومنين راست ميروامام

شنيديم و كرديم از وي قبول

كنون از تو خواهيم غفران تو

بود بازگشتِ همه بندگان

كه ما را بدين راه شد رهنماي

خداوند مان گرنه ره مي نمود

زفضل علي باخبر كبرياست

شده نازل اندر كتاب مجيد

(38)

أَكْثَرُ مِنْ أَنْ أُحْصِيَها فى مَقامٍ واحِدٍ، فَمَنْ أَنْبَاَكُمْ بِها وَ عَرَفَها فَصَدِّقُوهُ مَعاشِرَالنّاسِ، مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ عَلِيّاً وَ الْأَئِمَةَ الَّذينَ ذَكرْتُهُمْ فَقَدْ فازَفَوْزاً عَظيماً. مَعاشِرَالنَّاسِ، السّابِقُونَإِلى مُبايَعَتِهِ وَ مُوالاتِهِ و التَّسْليمِ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَأُولئكَ هُمُ الْفائزُونَ فى جَنّاتِ النَّعيمِ. مَعاشِرَالنّاسِ، قُولُوا ما يَرْضَى اللَّهُ بِهِ عَنْكُمْ مِنَ الْقَوْلِ، فَإِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَميعاً فَلَنْ يَضُرَّاللَّهَ شَيْئاً اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ (بِما أَدَّيْتُ وَأَمَرْتُ) وَاغْضِبْ عَلَى (الْجاحِدينَ) الْكافِرينَ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.

بود بيشتر زآنكه دريك مقام

پس آن را كه از آن فضايل خبر

نورزيد انكار تحقيق وي

بدانيد اي مردم آن كو قبول

پس امر علي و آن امامان كه من

رهد از عذاب و شود رستگار

بدانيد اي مسلمين آن كسان

بگيرند پيشي كنند اهتمام

اميرش بدانند بر مومنين

بگوييد اي مسلمين آن سخن

اگر چه شما و آنچه اندر زمين

بكفر و

ضلالت برآرند سر

خدايا ببخشاي بر مومنين

ستايش بدان ذات پاكي نثار

براي شما من شمارم تمام

بدادم من و گشت صاحب نظر

نماييد البته تصديق وي

كند حكم يزدان و امر رسول

بِراندم در اوصاف آنان سخن

بود فارغ از هول روز شمار

كه در بيعت مرتضي اين زمان

هم اندر تولي هم اندر سلام

بود جايگهشان بهشت برين

كه خشنود گردد از آن ذوالمنن

ز جن و زانسند از ساكنين

خداوند را نيست هرگز ضرر

بكن كافران را هلاك قرين

كه مر عالمين راست پروردگار پايان

جنتي

بخش اوّل

« خطابه غدير » حمد، بر آن خالق يكتا سزاست

او كه در يكتائيش جلَّ علاست

گرچه خود تنهاست آن بي منتهي

ليك نزديك است او بر ما سوي

او بود در سلطنت صاحب جلال

پايه هاي خلقتش اندر كمال

علم او در برگرفته، هر چه هست

لامكان باشد، نه بالا و نه پست

قدرتش چيره به هر چه آفريد

صاحب برهان، هماره او حميد

دائماً محمود باشد آن نكو

نيست پاياني براي مجد او

اوّل و انجام هر چيزي از اوست

باز گردد كلّ هستي سوي دوست

كردگار آسمان، گستر زمين

حكمران هر دو خود، هم آن و اين

او ز هر نقصان و هر عيبي بري

ساحت قدسش نمايد سروري

او ملائك را چه نيكو پروراند

روح را هم خود به راه خويش خواند

چشمه ي فضلش، هميشه جاري است

نعمتش بر خلق هر دم ساري است

چشمها بيند به يك لحظه نگاه

ديدگان بر او ندارد هيچ راه

او كريم است و شكيب و بردبار

رحمتش بر كلّ هستي استوار

در عطاي نعمتش منّت نهد

منتقم باشد، ولي مهلت دهد

در عذاب كفر ورزانِ شرور

از سر لطفش همي باشد صبور

او بود آگه به اسرار نهان

خوب مي داند درون روح

و جان

باطن هر چيز بر او آشكار

نيست پنهان هيچ امري نزد يار

هر چه در عالم بُوَد در نزد اوست

آنكه بر هر چيز غالب شد هموست

هستي از نيروي او دارد قوام

قدرت او چيره باشد نا تمام

هيچ مثلي و همانندي نديد

از عدم آورد خلقت را پديد

از فنا و نيستي باشد بري

شيوه اش باشد عدالت گستري

هيچ معبودي نباشد از قديم

غير او چون او عزيز است و حكيم

او اجل باشد ز درك ديدگان

هست بينا بر نگاه بندگان

صاحب لطف است بر مخلوق خويش

او خبر دارد ز بعد و حال و پيش

هيچ كس از ديدن و سعي و خطا

پي نخواهد برد بر وصف خدا

هم نداند هيچ مخلوقي كه چون؟

او بود آ گه ز اسرار درون

يا چگونه از علن دارد خبر؟

جز كه خود راهي نمايد بر بشر

من گواهي مي دهم «الله» اوست

دهر شد لبريز از تقديس دوست

امتداد نور او تا انتها

امر او نافذ بود بي رهنما

ني شريكي هست در تقدير او

ني كسي يار است در تدبير او

صورت هستي از او شد در وجود

هيچ الگويي براي او نبود

اين همه زيبايي و نقش و نگار

در وجود آورد او بي هيچ يار

بهر هستي هيچگه رنجي نخورد

در مسير چاره جويي ره نبرد

نشأت عالم از آن جان جهان

اوست هستي بخش بر كون و مكان

او بُوَد «الله» غير از او دگر

هيچ معبودي نيايد در نظر

صنع او همواره باشد استوار

صنعتش زيبا بود پروردگار

دادگر باشد ستم كي مي كند

اوست اكرم، امر نزد او رود

شاهدم بر او كه هر چه ما سوي ست

آن فروتن در بزرگي خداست

در مقام عزّ

آن عزّت مدار

كلّ هستي هست پست و رام و خوار

قدرتش تسليم كرده هر چه هست

هيبتش هر فوق را آرد به پست

پادشاه هستي و گردون سپهر

رام باشد از وجودش ماه و مهر

مهر و ماه اندر مدار خود روان

تا اجل ها شان رسد در كهكشان

روز در شب، شب به روز آرد نگار

شد شتابان روز اندر شام تار

هر كه سركش باشد و اهل ستم

تار و پودش را بر آرد او به هم

هر كسي كو هست شيطان شرور

مُهلكش مي دارد و از خير دور لاشريك است و بر او ضدّي نبد

اوست يكتا، بي نياز از غير خود

لَم يَلِد باشد وَ لَم يُولَد همو

غير آن يكتا، تو يكتايي مجو

او خداي واحد و پروردگار

هم عطا بخشي نمايد بي شمار

هر چه خواهد نيك انجامش دهد

عزم آرد، حكم آن را آورد او بداند

هر چه را دانستني است

مي شمارد آنچه را بشمردني است

زندگي و مرگ باشد در يدش

فقر و ثروت از جناب حضرتش

گاه خندان، گاه گريان دارد او

گاه دور و گاه نزديك آرد او

منع و هم بخشش از آن او بود

پادشاهي و ثنا او را سزد

خير و نيكي جمله در دستان اوست

قدرت مطلق همه از آن اوست

با سپيدي پرده شب مي درد

روز را در ظلمت شب مي برد

نيست معبودي بجز آن ارجمند

نام غفّاري بر او آيد پسند

استجابت آورد او بر دعا

هر كه را خواهد فزون دارد عطا

هر نَفَس را در شمارش آورد

هم پري، هم مردمان را پرورد

نزد او هر مشكلي آسان نمود

از تمنّا كي پريشاني نمود

گرچه اصرار بشر باشد چو كوه

هيچگه او را

نيارد بر ستوه

او نگهدارنده ي هر صالح است

ياريش بر بندگان مفلح است

مؤمنان را اوست صاحب اختيار

بر دو عالم او بود پروردگار

در همه حالت بود بر او درود

لايق حمد و سپاس است آن وجود

حمد بي پايان بر آرم بر زبان

گويم او را من سپاس جاودان

برخوش و ناخوش كه آرد او به كام

هم به وقت سختي و هم سهل و رام

بر خداي لم يزل دارم يقين

بر ملائك، بر كتب، بر مرسلين

گوش بر فرمان او با گوش جان

طاعت امرش كنم در هر زمان

مي شتابم سوي آنچه او رضاست

مي پذيرم حكم او حكمش قضاست

سخت مشتاقم اطاعت دارمش

خائفم چون سخت باشد كيفرش

نيست كس از مكر او اندر امان

كي ز عدل اوست ترسي در ميان

بخش دوّم

فاش گويم لاف باطل كي زنم

بنده حقّم نه مأمور تنم

من گواهم او بود پروردگار

مي رسانم وحي حق را آشكار

گر عذاب او فرود آيد مرا

كي تواند كس برون آرد مرا

گرچه آن كس بُد توانش بس بزرگ

دوستي اش خالص آيد هم سترگ

نيست معبودي به جز او چون به من

وحي كرده، با شما گويم سخن

گر نگويم آنچه نازل كرده است

آنچه در حقّ علي فرموده است

در رسالت كوتهي بنموده ام

راه را تا نيمه اش پيموده ام

گفت با من حضرت باري تعال

خاطرت آسوده باشد زين مقال

من تو را از مكر مردم ضامنم

از اذيّت هاي آنان ايمنم

او كفايت مي كند در هر مجال

او بود بخشنده قبل از هر سؤال

وحي شد بر من ز بالا اينچنين

آيه اي از سوي ربّ العالمين

نام او نام سرآغاز سخن

مهربان، بخشنده باشد ربّ من

اي پيمبر آنچه

نازل شد بخوان

ليك آگه باش و اين نكته بدان

گر نگويي آنچه در حقّ علي است

گوئيا امر رسالت منتفي است

ليك جانت را ضمانت مي دهيم

از بد مردم امانت مي دهيم

هان مردم آنچه مأمورم بدان

كي كنم تقصير در ابلاغ آن

سرّ آن را فاش گويم گوشدار

جبرئيل آمد سه بار از نزد يار

از سوي ربّ سلام آمد پيام

آن خدايي كه همو باشد سلام

تا به پا خيزم به اعلامي بلند

باز گويم اين پيام سودمند

بهر هر خلقي ز مخلوق اله

گرچه باشد او سپيد و يا سياه

اين علي ابن ابيطالب بُوَد

جانشين من به فرمان احد

او وصّي و هم بردار بر من است

جامه ي سبز امامت بر تن است

در مقامش نيك تمثيلي زنم

او چو هارون است و موسايش منم

ليك من هستم چو ختم المرسلين

هيچ پيغمبر نيايد بعد از اين

او ولي مي باشد از سوي خدا

بعد اَلله و پيمبر بر شما

شأنش آمد از سوي پروردگار

آيتي اندر كتاب كردگار

بر شما باشد خدا وانگه نبي

سرپرست و صاحبِ حقّ و ولي

مؤمني هم كو يقميون الصلوﺓ

در ركوعش داده انگشتر زكات

باز گويم بر شما اين نكته باز

از علي برپا بود امر نماز

در ركوعش بر فقيري مستمند

اوست بخشنده ي نگيني ارجمند

بر خداي صاحب عزّ و جلال

پيروي مي دارد او «في كُلّ حال»

خواستم اينجا ز جبريل اين كلام

كو اجازت گيرد از رب سلام

تا معافم دارد از ابلاغ آن

چون شناسم اندرون جمعتان

اهل تقوي و يقين در قلّتند

آن منافقهاي دون در كثرتند

وآن ملامت پيشگان سخره گر

نيستم از مكر آنان بي خبر

وصف ايشان را خدايم بر شمرد

در كتاب خود

از آنان نام برد

آنچه مي رانند بر لبهاي خود

در درون جان و دلهاشان نَبُد

ساده پندارند هر امري كه آن

هست در نزد تعالي بس گران

بارها بر من اذّيت رانده اند

نام من را با «اُذُن» هم خوانده اند

چون علي همراهيش با من فزون

در گذشته بوده و باشد كنون

رويكرد من به او زين آيتم

او هوا خواه و پذيرا آيدم

تا كه آمد از سوي عزّ وجل

آيه اي محكم پيامي مستدل

سخت پيغمبر ز خود رنجانده اند

نام او را «زود باور» خوانده اند

گو اذن همواره بر خير شماست

مطمئن بر اهل ايمان و خداست

گر بخواهم نام ايشان را برم

يا كه بر آنان اشارت آورم

يا كه مردم را بخوانم سويشان

مي توانستم و ليكن مردمان

بر خدا سوگند گويم، از كرم

دم نياوردم فرو بستم لبم

ليك نا خشنود باشد رب من

گر نخوانم آنچه نازل شد به من

آنچه در حقّ علي آمد فرود

خواند احمد باز اين آيت كه بود

اي پيمبر آنچه نازل شد بخوان

ليك آگه باش و اين نكته بدان

گر نخواني آنچه گفتيم اي رسول

كي رسالت از تو مي باشد قبول

ليك جانت را ضمانت مي دهيم

از بد مردم امانت مي دهيم

بخش سوّم

هوش داريد اين سخن را چون نكوست

آيه در شأن علي آمد ز دوست

هم بفهميد و بدانيد اين پيام

اوست صاحب اختيار و هم امام

طاعت امرش خدايم طالب است

بهر انصار و مهاجر واجب است

هم بر آناني كه حق را مي خرند

پيروي از راه ايشان مي برند

بر سپيد و بر سياه و بر صغير

مرد و زن، هر برده و آزاد و پير

بر عرب، بر اعجمي، صحرا نشين

بر همه يكتا پرستان زمين

لازم الاجراست فرمان امير

نافذ الامر است گفتارش پذير

مورد نفرين و لعن حق بود

هر كه با او ساز ناسازي زند

ابر رحمت بارش آرد بر سرش

پيروش را آنكه دارد باورش

از گناهانش خدا خواهد گذشت

آنكه طاعت كردش و دمساز گشت

اي خلايق آخرين بار است من

در چنين جمعيّتي گويم سخن

گوش داريد و اطاعت آوريد

از فرامين خدا فرمان بريد

ذوالجلال و صاحب عزّت خداست

او همان معبود و مولاي شماست

بعد از او پيغمبر و مولا منم

وانگه از مولا علي دم مي زنم

اوست بعد من امام مسلمين

اين بود دستور ربّ العالمين

از علي آيند نسلي ارجمند

بعد از او ايشان امام امّتند

اين سخن جاري است تا روز حساب

روز ديدار رسول مستطاب

نيست حكم هر حرام و هر حلال

جز كه فرمايد خدي ذوالجلال

يا كه من گويم شما را حكم آن

قول من قول خداي مهربان

ربّ من آموخت بر من در كتاب

تا شناسم راه باطل از صواب

بر علي آموختم آن را تمام

تا جدا گرداند او حِلّّ و حرام

آنكه برتر باشد اندر روزگار

احترامش دار و برتر مي شمار

هيچ علمي نيست غير از آنكه در

سينه ام باشد به لطف دادگر

هر چه بود از اوّلين و آخرين

بر شمردم بر امام المتّقين

بر علي دادم تمام علم خويش

دانشم از او نه كم باشد نه بيش

او براي هر مسلمان پيشواست

روشني بخش به عالم مرتضي ست

ياد او در سوره ياسين ببين

آيه اي از سوي حقّ بي قرين

«كُلَّّ شَيءٍ» را چو خواهي علم آن

در امامي كه مبين باشد بخوان

از تولّاي علي رخ بر متاب

كي كند عاقل فرار از آفتاب

هر

كه از حد ولايش دور شد

چشم روح و جان او بي نور شد

او به سوي حق هدايت مي كند

با عمل آن را حمايت مي كند

نادرستي از علي دارد شكست

چون بگيرد پرچم «يَنهي» به دست

در مسير حق بود او استوار

از ملامت گر نيايد هيچ كار

اوّلين مؤمن به الله و رسول

اين سخن در غير او نايد قبول

جاي احمد خفت در آن شام سرد

جان فداي احمد مختار كرد

در كنارم بوده از روز نخست

در عبادت كس از او پيشي نجست

«اَوَّلُ النّاسَ صَلاﺓً» او بُوَد

اولين همراه با من او بود

در شب هجرت به امر كردگار

خفت اندر بسترم آن شام تار

جان من بر جان خود برتر گزيد

حق ورا منصوب كرد و برگزيد

او بُوَد برتر، نكويش مي شمار

اوست بر پا از سوي پروردگار

آي مردم گوش داريد اين پيام

او بود از جانب خالق، امام

منكرش را توبه كي دارد اثر

از يم آمرزش حق بي ثمر

بر خدا حتم است تا كيفر كند

هر كه را ساز مخالف مي زند

با عذابي دردناك و ماندگار

تا جهاني هست و باقي روزگار

منكران او به آتش همدمند

هيزم آن نار سنگ و مردمند

آتشي سخت است و جان سوز و گران

شد مهيّا از براي كافران

بر ظهورم انبيا بر قوم خويش

مژده مي دانند نامم را ز پيش

بر خداي خالق يكتا قسم

آخرين پيغمبر و مرسل منم

حجّتم بر خلق عالم، اجمعين

هم به اهل آسمانها، هم زمين

هر كه شك دارد بود كفرش جلي

كفر او باشد ز كفر جاهلي

هركسي باور ندارد اين سخن

شك كند در هر چه نازل شد به من

آن كه ناباور بود در

يك امام

نيست مؤمن بر امامان همام

هر كه شك دارد به حقّ هشت و چار

خود به پاي خود برد خود را به نار

اين فضيلت را خداي ذوالمنن

از روي احسان خود داده به من

چون خدا باشد كس ديگر كجاست

بانگ «اِلّاهُو» ز هر ذرّه به پاست

در همه حالات تا روز ابد

حمد من مخصوص آن ذات احد

پاس داريد اين علي را چون نكوست

برترين مردمان بعد از من اوست

برتر از هر مرد و زن در روزگار

تا كه روزي هست و خلقت ماندگار

دور بادا دور باد از لطف رب

منكر قولم بُوَد بهرش غضب

جبرئيل آمد خبر آورد باز

از سوي پروردگار بي نياز

هر كه باشد دشمن مولا علي

يا كه او را نشمرد بر خود ولي

مورد نفرين و لعن من مدام

قهر و خشم من بر او بُد مستدام

هر كه بايد در درونش بنگرد

تا چه با خود بهر محشر مي برد

از گناه و معصيت خود را رهيد

از خداي خويشتن پروا بريد

دست از دامان مولا بر ندار

تا نلغزد گامهاي استوار

چون خداوند است كو دارد خبر

از عملهاتان چه خير است و چه شر

در جوار حق بود جاي علي

اين سخن در مُنْزَل حق منجلي

گفت با من حق تعالي اين پيام

دشمنش در رشك و آهي نا تمام

روز رستاخيز روز حسرت است

دشمن مولا علي در ذلّت است

چون كه وصفش را خداوند عليم

گفت «جَنبِ الله» ذر ذكر حكيم

نيك در مفهوم قرآن بنگريد

ژرف آيات خدا را پي بريد

محكم آيات حق نور ره است

پيرو آيات شبهه گمره است

بر خدا سوگند تبيان او بود

آگه از تفسير قرآن او بود

او كه دستش

را به بالا برده ام

او كه وصفش بر شما بشمرده ام

هر كه من مولاي اويم اين علي

باشد او را صاحب امر و ولي

او وصي و هم برادر باشدم

حكم مولا از سوي حق آمدم

ثقل اصغر او و فرزندان او

ثقل اكبر را به جز قرآن مگو

هر يك از اين دو تو را گويد خبر

آن يكي از اين و اين از آن دگر

اين دو هرگز نيستند از هم جدا

تا قيامت در كنار حوض ما

اهل بيت من امينان حقند

در زمينش حاكمان مطلقند

آه گفتم آنچه مي بايست گفت

گاه بيداري نمي بايست خفت

نقل كردم آنچه بشنيدم ز رب

روز روشن آمد و بگريخت شب

بازگويم قول ربّ العالمين

نيست غير از او امير المؤمنين

بعد من بر مؤمنان باشد امير

اي___ن بُوَد وح__ي الهي در غ_دير

بخش چهارم

گفت آنگه خاتم پيغمبران

كيست برتر از شما بر نفستان

پا سخش دادند: «الله و رسول»

گفت احمد گوش داريد و قبول

هر كه من مولاي اويم اين علي

باشد او را صاحب امر و ولي

دوستش را دوست مي دار اي اله

دشمني با دشمن او را بخواه

يار باش و همره ياران وي

بي ثمر كن آنكه در خذ لان وي

هم برادر بر من است و هم وصي

دانشم را شد نگهبان اين علي

او خليفه بعد من در امّتم

جانشين من براي دعوتم

او بود بر مؤمنان چون آفتاب

بعد من عالِم به تفسير كتاب

رهنما و داعي حق مرتضي ست

مرتضي عامل به آنچه حق رضاست

شيرحق، حامي طاعات رب است

ناهي منكر به هر روز و شب است

او بود پيغمبرش را جانشين

او بود هادي، اميرالمؤمنين

اوست در راه خدا پيكارگر

با گروه ناكث

بيداد گر

قا سطين آنها كه روگردانده اند

با كجي از راستان جا مانده اند

ما رقين باشند از دين رفتگان

نيستند از مكر او اندر امان

گفت رب با من كلامي مستدل

قول من هرگز نخواهد شد بدل

اي خدا با امر تو گويم سخن

با ندايي از نهان خويشتن

دوستداران علي را دوست دار

دشمنان حضرتش دشمن بدار

از سوي خود ياورش ياري نما

هر كه بر خذلان وي شد كن رها

منكرانش را ز مهر خود بران

خشم خود را بر دل آنان نشان

اي خداي من تو نازل كرده اي

در حق او آيتي آورده اي

بهر نصب او به عنوان ولي

يا كه تبيين مقامات علي

دينتان امروز كامل كرده ام

نعمت خود را تمام آورده ام

برگزيدم بر شما اسلام را

گوش جان داريد اين اعلام را

هر كسي جويد به جز اسلام دين

آن كه باشد تا ابد دين مبين

هرگز از او نا پذيرم اين بدان

او بُوَد در آخرت از خاسران

بار الها باش خود بر من گواه

وحي را ابلاغ كردم اي اله

بخش پنجم

از سوي آن حضرت صاحب جلال

با امامت دينتان شد در كمال

هر كه راهش را ز راه مرتضي

يا ز راه نسل او دارد جدا

آن اماماني كه از صلب منند

پيشواياني كه يك جان و تنند

جانشيناني كه تا روز ابد

پيرويشان واجب آمد از صمد

حبط گرداند خدا كردار او

نار باشد پاسخ رفتار او

هيچ تخفيفي نيابد در عذاب

مهلتش چون كاخ امّيدش خراب

اين علي ياورترين يار من است

او سزاوار است و دلدار من است

از همه بر من بود نزديكتر

عزّتش مافوق ابناء بشر

هم خداي من از او خشنود باد

هم من از او راضي و خشنود و شاد

آيه اي نَبوَد به قرآن در رضا

جز كه نازل شد به شأن مرتضي

«اَلَّذينَ آمَنُوا» هر جاي آن

مي دهد اوّل ز اسم او نشان

مدح در مصحف از او دارد نمود

«هَل اَتي» در شأن او آمد فرود

آن بهشت «هَل اَتي» مخصوص اوست

هديه اي بر او بود از سوي دوست

غير او اين سوره را شايسته نيست

مدح در اين سوره مخصوص علي است

ياور دين، حامي جان نبي

او تقي و هادي و مهدي نقي

از همه پيغمبران بهتر منم

سنگ حيدر را به سينه مي زنم

اوست خيرُ الاوصياءُ الانبياء

نسل او باشند خيرُ الاوصياء

نسل هر پيغمبري از خود، ولي

نسل من آيند از صلب علي

چونكه ابليس از حسد درمانده شد

حضرت آدم ز جنّت رانده شد

رشك مي باشد ز شيطان مريد

پس مبادا بر علي رشك آوريد

چونكه مي گردد عملها تان تباه

باز مي ماند قدمهاتان ز راه

هبط شد آدم ز فردوس برين

با دلي سوزان فرود آمد زمين

رب به غير از يك خطا از او نديد

گرچه آدم را خدايش برگزيد

با شمايم گرچه مي بينم عيان

دشمنان حق بود در جمعتان

هر كسي بغض علي در دل نهد

كي ز تاريكي و بدبختي رهد

او بود مولاي هر پرهيزكار

شمس او شد، مؤمنان اندر مدار

سوره والعصر بر مولا علي است

مظهر آن آيه «اِلّا»، علي است

فتح هر سوره به قرآن كريم

هست بسم الله الرحمن الرحيم

بر زمان سوگند خورده ربّمان

آدمي همواره باشد در زيان

جز علي ابن ابيطالب كه هست

اهل ايمان، اهل صبر و حق پرست

شاهد ابلاغ پيغامم خداست

او بر آنچه بر شما گفتم گواست

نيست بر من جز كه سازم آشكار

بر شما فرموده ي پروردگار

آي مردم امر فرموده اله

استوار آييد در ترك گناه

لحظه مردن غروب زندگي است

مرگ با اسلام خود پايندگي است

بخش ششم

«امِنُوا بِالله» و بر پيغمبرش

هم به آن نوري كه باشد در برش

پيش از آنكه چهره ها گردد تباه

باژگونه آيد و باشد سياه

يا كه چون اصحاب سبت حيله گر

رانده گرديد از خداي دادگر

بر خدا سوگند مقصود خدا

نيست جز جمعيتي در بين ما

مي شناسم مقصد اين آيه را

نام آن جمعيت دون پايه را

ليك مأمورم كه مخفي دارمش

ديدني ناديدني انگارمش

اين علي باشد كه از روز ازل

حبّ و بغضش گشت ميزان عمل

نور حق در جان من مأوا گرفت

بعد من در جان حيدر جا گرفت

بعد از او در خاندانش مي رود

تا به نزد قائم مهدي رسد

مهدي آن باشد كه گيرد حقّ ما

مي ستاند از عدو حقّ خدا

ما ز نزد حضرت حق حجّتيم

خلق را بر دوست صاحب دعوتيم

بهر هر تقصيركار و هر عنود

هر كه در راه مخالف هست و بود

خائن و هر ظالم و اهل خطا

ما دليليم و به خالق رهنما

سكّه خاتم به نام من زدند

قبل من هم انبيايي آمدند

من چو ميرم يا كه گر كشته شوم

عاقبت زين عالم فاني روم

باز مي گرديد بر اعقاب خويش؟

عصر جهل و روزگار خواب خويش؟

هر كه برگردد به عصر جاهلي

خوانَدَش قرآن به پيغامي جلي

بر خدا زان كرده ها نايد زيان

اجر حق بر صابران و شاكران

اين علي و نسل او چون جان من

نسل او هستند فرزندان من

در صبوري گوي سبقت مي برند

در مقام شكر بر عالم سرند

گر روا داريد بر من مردمان

بارهاي منّت اسلامتان

مي شود اعمال،

فعل بي اثر

هم شما را خشم رب باشد ثمر

شعله هاي آتشين پر مهيب

يا مس افروخته گردد نصيب

در كمين مردمان نابكار

مي نشيند حضرت پروردگار

آي مردم بعد من آيند زود

پيشواياني گران كبر و عنود

سوي آتش مردمان را مي برند

در قيامت بي كس و بي ياورند

هم خدايم هم من از ايشان بري

بهرشان شيطان نمايد سروري

هم خود و هم پيرو و يارانشان

هست در قعر جهنّم جايشان

آتش دوزخ چه بد جايي بود

هر تكبّر پيشه آنجا مي رود

داني آن ياران آتش كيستند؟

غير اصحاب صحيفه نيستند

هر كسي در نامه اش بايد نظر

تا كند خود را از ايشان بر حذر

من امامت را امانت مي دهم

آن به نسل خويش عاريت نهم

تا قيامت آيد و روز حساب

روز رستاخيز و تحويل كتاب

من رساندم آنچه مأمورم بدان

تا كلامم حجّتي باشد عيان

بهر هر حاضر ز جمع حاضرين

يا به هر غايب كه آيد بعد از اين

يا به هر كس شاهد اين ماجراست

يا به دنيا هست و اندر پيش ماست

هم بر آناني كه در اين جمع ما

نيستند آنها كلامم را گوا

واجب آمد حاضران بر غايبان

هر پدر در گوش جان كودكان

تا ابد گويند پيغام غدير

آن كه باشد امر علّام قدير

گر چه اكنون ديده ام آينده را

شد خلافت با امامت جا به جا

هان نفرين خدا بر غاصبين

آن چپاول پيشگان راه دين

اندر آن هنگام از سوي خدا

آتشي آيد عذابي بر شما

شعله هايي از مس افروخته

هم پري و انس در آن سوخته

گر عذاب حضرت باري رسد

كي تواند كس كه خود را زان رهد

كي رها سازد شما را آن عزيز

تا كند پاكان

ز ناپاكان تميز

او نمي خواهد كه اسرار نهان

فاش گردد بر شما باشد عيان

هيچ شهري نيست در روي زمين

مردمش كوشند درتكذيب دين

تا كند نابود ربّم اهل آن

قبل محشر، كو بُوَد روزي گران

پس خدا آن را به مهدي مي دهد

حضرت حق آنچه را گويد كند

پيشتر، افزون هزاران از شما

گمرهي را برگزيدند از هُدي

ليك حق نابود كرده اوّلين

هم بُوَد مهلك به قوم آخرين

گفت بهر من خداوند حميد

در كتاب خويش قرآن مجيد

اهل باطل را كنم نابود من

سرنوشتي سخت بر هر اهرمن

اينچنين باشد جزاي مجرمان

واي در محشر به حق ناباوران

امر و هم نهي از خدا آموختم

بر عليّ مرتضي آموختم

پيروي داريد از فرمان وي

راستين باشيد در پيمان وي

گر به دنبال هدايت مي رويد

طاعتش داريد و فرمانش بريد

چون ز راهي باز مي دارد پذير

خانه حق را نشان از او بگير

راههاي گونه گون در پيش روست

راه حق يك ره بُوَد آن راه دوست

بخش هفتم

چونكه من هستم صراط مستقيم

پيرويم واجب آمد از عليم

بعد من باشد علي خود راه راست

در امامان نيز راه حق به پاست

آن اماماني كه فرزند منند

هادي و داعي به سوي ذوالمنند

ليك از صلب علي خواهند بود

گوهران بحر عصمت در وجود

خواند آنگه سوره حمد آنجناب

كرد بر ياران و همراهان خطاب

فاتحه در باره من شد نزول

اين سخن ها را كنيد از من قبول

نيز در شأن امامان آمده

در پي تكريم ايشان آمده

اولياءَالله آنانند و بس

هيچ خوفي نيست در ايشان زكس

در حق ايشان «وَلاهُم يَحزَنُون»

حزبِ الّلهند آنان غالبون

دشمنان اهل بيتم گمرهند

با شياطين چون برادر همرهند

دائماً خوانند بهر يكدگر

حرف هاي پوچ

و لغو و پر ز شر

تا جدا سازند مردم را ز راه

آن رهي كو مي رود سوي اله

دوستداران امامان را چنين

وصف فرمودست ربّ العالمين

در ميان اهل ايمان بر خدا

مؤمنان بر غيب و بر روز جزا

هيچ قومي را نمي يابي كه آن

دوست باشد با گروه دشمنان

گرچه آن دشمن پدر مي باشدش

يا برادر يا ز خويشان آيدش

اينچنين فرموده حق در وصفشان

ثبت شد ايمان درون قلبشان

دوستداران امامان را چنين

وصف بنمودست رب العالمين

اهل ايمانند كي مشرك شوند

در امانند و پي حق مي روند

فكرشان از شرك و از انكار دور

قلب ايشان روز محشر پر سرور

چون ملائك با «سَلامٍ آمِنين»

بانگ «طِبتُم فَاد خُلوُها خالِدين»

با صفا خوانندشان سوي بهشت

نيست آنجا هيچ فعل و حرف زشت

جاودانه غرق نعمتهاي ناب

شادمان در رزق سلطان بي حساب

جايگاه دشمنان باشد سعير

اين خبر آمد ز نزد آن خبير

دشمنان آيند اندر شعله ها

نار دارد در دل خود نعره ها

هر گروهي را در آتش در نهند

با غضب بر اهل آن نفرين برند

اينچنين فرمود قرآن كريم

دشمنان خواهند آمد در جحيم

سائلي پرسد: «نيامد بر شما

يك نذير از جانب جلّ علا»

با اسف گويند بر ايشان بلي

هم نذير از سوي حق آمد، ولي

فاش بر تكذيب او پرداختيم

بهر تكذيبش سخنها ساختيم

ما همي گفتيم با آن انبيا

كي رسد وحي خدا سوي شما

آه گمراهي بود همراهتان

در مسير حق نباشد راهتان

چونكه مي كردند تكذيب نذير

حق كند نابود اصحاب سعير

باز مي گويم شما را اين سخن

كامد از فرمايشات ذوالمنن

دوستان اهل بيتم در نهان

خشيتي دارند از مولايشان

بهر ايشان آيد از پروردگار

مغفرت همراه اجري ماندگار

راه، طولاني

بود راهي خطير

بين جايگاه آتش و اجري كبير

لعن و نفرين خدا بر دشمنان

مدح حق آمد براي دوستان

من براي مردمان باشم نذير

فاش مي گويم علي باشد بشير

اين علي هادست و من هم منذرم

من براي خلق پيغام آورم

اين علي باشد وصيّ بعد من

بر نتابيد هيچگه از اين سخن

من رسولم او امام است و وصي

بعد هم نسل امامان از علي

گرچه فرزندان من خواهند بود

ليك از نسل علي آيند زود

بخش هشتم

قائم مهدي (ع) بود آخر امام

كار با او مي شود آخر تمام

چيره بر اديان عالم مي شود

آفتاب فتح از كويش دمد

از ستمكاران بگيرد انتقام

فتح دژها مي كند هم انهدام

غالب آيد بر تمام قومها

هم به مشرك فائق و هم رهنما

او كه خو نخواه تمام اولياست

خود همان ياري ده دين خداست

او ز درياهاي ژرف نيلگون

بر بشر پيمانه ها آرد برون

نيكي اش بر هر كسي دارد ثمر

هر كه ظرفش بيش سهمش بيشتر

سهم هر فاضل بقدر فضل اوست

سهم نادان هم بقدر جهل اوست

اوست مختار از سوي ربّ جليل

او بُوَد اندر دو عالم بي بديل

وارث علم و خزانه دار آن

حاكم ادراك و اسرار نهان

او خبر دارد ز نزد ربّ خود

او بپا دارنده ي آيات شد

او رشيد و محكم است و استوار

امر اين عالم بر او شد واگذار

بر ظهور حضرتش پيشينيان

مژده مي دادند بر اقوامشان

آخرين حجت ز معبود ازل

نزد او پيداست نور لم يزل

هيچكس بر او نمي آرد شكست

فتح و پيروزي از او آيد بدست

او وليّ الله باشد در زمين

او حَكَم باشد به خلق آخرين

او امين باشد ز نزد كردگار

در امور مخفي و هم

آشكار

بخش نهم

آشكارا گفته ام بهر شما

تا بفهميد آنچه فرموده خدا

بعد من مولا علي علم آورد

او بكارد جاي هر جهلي خرد

در پي اين خطبه امرم گوش دار

دست بيعت با رسول خويش آر

هم سخنهاي مرا گردن نهيد

دست در دست علي بيعت دهيد

با خداي خويش پيمان بسته ام

در ره او دست از جان شسته ام

اين علي باشد كه با من عهد بست

آن كسي كو دست او دارم بدست

از شما اقرار گيرم بر علي

او امام انس و جان است و ولي

يا علي آن كو تو را بيعت كند

گوئيا دستي به دست حق زند

دست حق باشد فراز دستها

نقض پيمان نيست جز از پستها

هر كه پيمان بست و پيمانش شكست

بار سنگين زيان خويش بست

وآنكه پيمان را بدارد استوار

مزد يابد از سوي پروردگار

بخش دهم

حج و عمره از رسوم حق بُوَد

زائر حق سوي باطل كي رود

در صفا و مروه طوف او بدار

در كنار خانه ي او حج گذار

هر كس كو وارد آن خانه شد

مورد تكريم صاحبخانه شد

چون نمايد با خداي خويش راز

مژده ها گيرد، شود او بي نياز

هر كسي زان خانه رو گردان شود

عاقبت درويش و بي سامان شود

چون كه مؤمن وقف آرد در وقوف

از گناهش بگذرد ربّ رئوف

بعد حج مؤمن شود پاك از گناه

كار از سر گيرد او نزد اله

حاجي از سوي خداي ذوالكرم

دستگيري يابد و گيرد نعم

چونكه صرف مال در راهش نمود

مي كند جبران خدا از روي جود

در حضور حضرت حق هيچگاه

اجر هر محسن نمي گردد تباه

با كمال دين به بيت الله رويد

با دلي آگاه سوي حق شويد

چون مناسك عاقبت پايان رسد

هر

كسي عازم به كوي خود شود

ليك با توبه رود زان جايگاه

بعد از آن پرهيز دارد از گناه

امر فرموده خداي بي نياز

تا بپا داريد بهر او نماز

از براي مستمندان فقير

با زكات خود نمايي دستگير

گرچه اندر پيچ و خمهاي زمان

سستي و نسيان بگيرد امرتان

اين علي مولا و صاحب اختيار

باشد و روشن كند هر راه تار

اوست منصوب خداي مهربان

بعد من باشد امين بر مردمان

او ز من مي باشد و من هم از او

نسل پاك جانشينانم از او

كيست پاسخگر به پرسش هايتان

يا بيان دارنده ي سّر نهان

او و فرزندان من آن مؤمنون

عالمان در آنچه «مالاتعلموُن»

آنچه مي باشد حلال و يا حرام

بيش از آن باشد كه اندر اين مقام

در شمارش آورم در جمعتان

يا شناسانم شما را اين زمان

پس به دستور خداي ذوالجلال

امر مي دارم شما را بر حلال

يا كه فرمان مي دهم پروا كنيد

از حرام و از عملهاي پليد

من همان مأمور حيّ داورم

تا شما را تحت بيعت آورم

دست در دست رسول خود دهيد

گام در راه خداي خود نهيد

در هر آنچه گفته در حق علي

هم بر آناني كه بعد از او ولي

اوصياء حق و فرزند منند

گوئيا ايشان ز يك جان و تنند

آخر آنها امام قائم است

مهدي آن ذخر خداي حاكم است

استواري امامت پا به جا

تا شود هنگامه محشر به پا

روز ديدار خداي دادگر

كو قضا باشد بدستش هم قدر

من شما را بر حلال و بر حرام

رهنمايي كردم و دادم پيام

آنچه را بهر شما كردم بيان

هيچگه من بر نمي گردم از آن

ياد داريد اين پيام ارجمند

حفظ داريدش كه باشد سودمند

بهر يكديگر كنيدش

گوشزد

حكم حق را كي دگرگوني سزد

بازگويم بر شما اين نكته باز

همتّت باشد ز كات و بر نماز

امر بر معروف و هم نهي اي عزيز

مي كند حق از ره باطل تميز

ريشه ي هر امر بر معروف چيست؟

جز پيامم بر امامت هيچ نيست

نشر اين فرمان شما را واجب است

بر هر آنكس جمع ما را غايب است

اين همان امر خداي اعظم است

يا كه فرمان رسول اكرم است

امر و نهي حضرت صاحب جمال

جز به معصومان نيايد در كمال

آيت قرآن گواه اين سخن

اين علي باشد امام بعد من

بعد از او آيد امامت از علي

نور حق در نسل او شد منجلي

نسل او باشند فرزندان من

من از ايشان باشم، آنها زآن من

آن ائمه خود كلام باقيند

بر بشر ايشان امام و هاديند

هر كه بر قرآن و اهل بيت من

چنگ آرد كرده فائز خويشتن

آي مردم از خدا پروا كنيد

از عذاب و سختي محشر رهيد

چونكه فرموده خداوند عليم

در كتاب خويش قرآن كريم

زلزله در روز محشر بس بزرگ

باشد و بر هر كسي آيد سترگ

ياد آور مرگ و روز رستخيز

هم حساب و نامه ي اعمال نيز

سخت باشد سخت ميزان و كتاب

كيفر اعمال بيند يا ثواب

آن كه نيكي آورد روز معاد

چهره اش آنجا بود خندان و شاد

وآنكه بد آرد ندارد بهره اي

از شراب و نهر جنّت قطره اي

بخش يازدهم

آي مردم كثرت اين جمعتان

باز مي دارد كه اندر يك زمان

دست در دست رسول خود دهيد

با رسول خويشتن بيعت كنيد

زين سبب باشد كه فرموده خدا

با زبان اقرار گيرم از شما

بهر مولاتان اميرالمؤمنين

هم اماماني كه آيد بعد از اين

بر اماماني كه از نسل منند

از علي آيند و بر حق موقنند

بار ها گفتم شما را اين سخن

نسل او هستند فرزندان من

جملگي با هم بگوييد اين كلام

اي پيمبر ما شنيديم اين پيام

ما مطيعيم و رضايت مي دهيم

بهر فرمان خدا گردن نهيم

تو رساندي امر آن فرد صمد

رسم كردي راه حق را تا ابد

اين علي باشد امير مؤمنان

عهد مان با دست و با جان و زبان

بر امامان نيز عهدي استوار

نيك ميثاقي كه باشد پايدار

آن اماماني كه از نسل علي

تا ابد هستند بر مردم ولي

بر سر پيمان خود ما مانده ايم

بر نمي گرديم از آن تا زنده ايم

مرگمان باشد بر اين پيمان پاك

تا كه بر آريم تن ها را ز خاك

كي كند تغيير امر مستدل

نيست شك و جحد و برگشت و بدل

بر نمي گرديم از پيمان خويش

باز كي گرديم از بالا به پيش

پند گفتي پند حق را نزد ما

تا كه بر تابيم فرمان خدا

بر علي مولا اميرالمؤمنين

يا كه در حق امامان مبين

آن اماماني كه از صلب علي

نيك مي آيند و بر عالم ولي

بر حسن سبط نبي وانگه حسين

آن كه باشد بر پيمبر نور عين

بعد از ايشان نصب فرموده خدا

آن امامان را براي نسل ها

عهد گيرد آن خداي مهربان

از زبان و جان و دست و قلبمان

هر كه بتواند بدستش عهد بست

دست مولا را بگيرد او بدست

وآنكه نتواند بگويد با زبان

بر نمي گرديم از پيمانمان

هرگز آن قادر نمي بيند ز ما

نقض پيمان يا شكست عهد ها

اين خبر را ما به فرزندانمان

مي رسانيم و دگر بر اهلمان

يا رب اي شاهد به سرّ

عهدها

آگهي بر فعل ها و قصدها

آي مردم چيست اندر فكرتان؟

يا چه مي گوييد در اين جمعتان؟

هر صدا و هر نهان بركردگار

هست همچون روز روشن آشكار

هر كسي راه هدايت طي كند

سودها و خير آن را خود برد

راه باطل چيست؟ راه گمرهان

هر كه در اين ره رود يابد زيان

هر كسي بيعت نمايد نزد ما

گوئيا بيعت نموده با خدا

دست قدرتمند حق باشد فراز

فوق هر دستي بود آن چاره ساز

آي مردم با خدا بيعت كنيد

دست بيعت با رسول خود دهيد

با علي كو هست مولي المتقين

اوست بعد از من اميرالمؤمنين

بر حسن هم بر حسين نيك نام

هم به نسلش آن امامان همام

آن اماماني كه اندر عالَمِين

نورشان باقيست از نور حسين

در هلاكت آورد هر حيله گر

حضرت پروردگار دادگر

هر كه باشد اهل پاكي و وفا

غرق خواهد گشت در لطف خدا

هر كسي پيمان خود را بشكند

اين عمل را بر زيان خود كند

گر وفاداري كند با آن عليم

اجرتان باشد ز نزد حق عظيم

بر علي آريد بيعت با سلام

با لقب داريد پيمان را تمام

آن لقب باشد اميرالمؤمنين

اين علي و اين شما اي مسلمين

ما شنيديم و اطاعت مي بريم

بازگشت ما بُوَد نزد كريم

شكر مخصوص خداوند علاست

اوست هادي بر طريق راه راست

گر هدايتهاي ربّاني نبود

كي حق از باطل جدا گرديده بود

برتري هاي علي كي شد تمام

چون توانم گفت اندر يك مقام

ياد او در دفتر پروردگار

بيش از آن باشد كه آيد در شمار

فضل او باشد فزون اندر كتاب

آفتاب آمد دليل آفتاب

هر كسي فضل علي را بر شمرد

از مقامات بلندش نام برد

از صفا و صدق

تأييدش كنيد

نام او را از سر نيكي بريد

هر كسي دنبال فوز اعظم است

پرچم طاعات رب گيرد بدست

هم اطاعت از خدا هم از رسول

هم علي، آنگه شود طاعت قبول

هر كه سبقت جويد اندر بيعتش

هر كه شد تسليم اندر طاعتش

رستگاري يابد و فوز عظيم

رهنمون باشد به جنّات نعيم

آنچه را راضي خدا باشد بگو

غير خشنودي او راهي مجو

آي مردم گر شما كافر شويد

امر و پند حضرت حق نشنويد

يا همه اهل زمين كافر شوند

جاهلانه در ره باطل روند

هيچ خسراني نيايد بهر رب

گر چه مردم روز را دانند شب

بارالها اهل ايمان را ببخش

خشم گير و منكران حق مبخش

خطبه ام آمد به پايان مسلمين

حمد بر مولاي ربّ العالمين. متن خطابه و ترجمه آن از پيام نگار حجة الاسلام سيد حسين حسيني و باستناد ايشان از كتاب اسرار غدير نوشته ي آقاي محمد باقر انصاري اتخاذ گرديده است.

علي تنها

اشعار آقاي علي تنها

مقدمه

پيم_______بر حجّ آخ__ر را ادا كرد

طواف كعبه زاو بي انقطاع است

پيمبر در حرم خيل ملاي________ك

همه در حيرت از اخلاص اوي_ند

خدايا اين محمّد كيست؟از ماست؟

فلك در گردش از هر شوط اح_مد

مگر او از حرم س_____يري پذيرد؟

ولي معناي عبدالله هم____ين است

كه برگرد از ديار ربّ الارب_____اب

از اين وادي همه در روز موعود

خدايا شاكرت هستيم از جان

اگر چه ك___ايناتند از عط____ايت

دراي كاروان دمس______از گردي___د

ب___يابان بود و گرم__اي حج__ازش

تني چند از پي__مبرپي_____ش بودند

خوشا آن كارواني كو به صحرا

به هر گامي ببالد ريگ اين دشت

علي بر فرق من چون مي نهد پاي

بدم ذرّه ،علي كرد آسمانم

تو گويي چشم دل بيند در آنسوي

نبي بسم الّه و حيدر چو آيه است

در آن وادي خشك

و بي علفزار

نه بركه، زمزم اهل ولايت

غدير است او، نه آبشخور به هردام

سقايت ميكند، ني تشنهء آب

مسير كاروان سويش فتاده

ول_____ي در بين ره جب__ريل صادق

خدايت گفت___ه كاين ام__ر اله است

گرت نب___ود به سر آهن___گ اب_راز

چوپيغمبرچنين وحيش شد ازحق

سپس فرمان اتراقش رسان____دند

وگر كس پيش____تر از قاف___له بود

هزاران زائ____ر بي__ت خ___داون___د

در اين وادي س__وزان، خاك بي در

سپ___س از امر آن مي__ر حج__ازي

برفت آئ__ينة رب بر ف______رازش

ست___ايش لايق پروردگاريس_____ت

اگر چ___ه هيچ همتايي ندارد

سلاطين اين چنين شوكت ندارند

به هر چيزي كه آن پنهان و پيداست

به مج_______دوعزّتش نبود نه___ايت

هم او اوّل هم او آخ___رب__ودهان

بساط عرش وفرش است ازعطايش

به ذات پ____اك او كس ره ن_____دارد

خ____لايق در برش حق_ّ__ي ندارن___د

زرافت داده بر هر ديده،ديده

كريم است و حليم است وشكيباست

خ_____لايق را به نع_مت منّتي ه__ست

ب__________ود آگ___ه زاس___رارنه___ان__ي

تمام هستي ذرّات از او

ب______ود ني___روي او برت___ر زافه_ام

پ__دي__د آرد هر آن خلق_ي كه خواهد

اب_____د در پي__ش او آي_د ب_ِپ_اي__ان

بج__ز ذات خ__دايي خ__القي ن__يست

ببيند او هر آن چشمي كه خواه__د

ب____ود از باط____ن هر بن___دِآگ___اه

كسي نگرفت با دي___دن س____راغ_ي

شه____ادت مي___دهم الله ن__ام اس__ت

ف____روغ ن__ور او ت___ا بي نه__اي__ت

مق__دّر ب__ي شريك، ام__رالهيست

ب__ه وق_____ت آف__ري___دن، روز اوّل

بياورد آنچه آورده است بي رن_ج

خدايي كاو ندارد هيچ، همت________ا

عدال__ت م__ر خداي___ي را ب__زيب__د

شهادت ميدهم كاو نامش ال_____ّ_له

به پي__ش قدرت__ش هر قادري رام

بودشاهنشه هستي و اف________لاك

عنان ماه وخورشيد است دستش

به گردش از پي هم روز و هر شب

شكسته كش___تي هر ظا لم دون

ندارد ك__س ورا ن__اس__ازگ_____اري

هم اوفرد است و هم عاري بد ازغير

ورا همتا وهمسنگي نبوده است

دهد انجام، هر كاري كه بايد

هرآن خلقي كه باشدريزه خوارش

حيات ومرگ درفرمان اوي_____ند

گهي خندان گهي گريان گهي دور

تمامي بستهء كن، هم يكونش

عط____ا از او بود هم برد ب__اري

بود

مهر كرم رخشان به دستش

عيان كرد آفتاب عالم افروز

نباشد خال__قي جز او كه هر آن

به درگاهش دعا گردد اجا ب___ت

زحكمت هر نفس را بر شمارد

نباشد مشكلش تا گردد آس__ان

هر آنكس كرده بر در پا فشاري

خدا حامي وهم حافظ به نيكان

براي موءمنين صاحب اراده است

خداوندي كه درهرحال_ت وف__كر

ازاين روي آورم بردرگهش شكر

ب__وداي__مان من ب__راول____يا اش

اطاع__ت زام__راوب__رگ_ردن من

اسيرم من به دام حكم رحمان

نباشددرامان از مكر او كس

به درگ__اه اله______يش چوعبدم

ب_____اداتارس__دبركس ع_قابش

خدا، معبود ومن هم در اطاعت

كه گ__ربرهمرهان ناگفت_ه بودم

تو گفتي گويم اينسان مدح حيدر

توضامن گشتي ازآسيب م_ردم

پس ازآن آمد اين وحي اله__ي

الا پيغ__مبرم ل__ب ب__ازمي ك_ن

همان امري كه داردبوي حيدر

اگرگفتي رس__ال__ت ازت_ومقبول

الا اي قوم ازح_______ج بازگشته

من اندردعوتش كاه____ل نبودم

رسانده حق زسوي خود سلامم

بدانيداي سياهان،اي سپي_______دان

علي باشد وصي،هم جانشينم

بود شان علي از شان من چون؟

بوّت كي خدا داده علي را؟

خداي__م اينچ__نين ن__ازل نم_وده

بج__ز پيغ__مبر ورب،خاشعين را

هماناني كه در حال ركوع____ند

هر آئينه علي مقصود آيه است

سپس گفتم چنين بر جبرئ_يلش

كه من زاين امر او سر باز دارم

نگر يارب فزونتر گشته دشمن

هماناني كه حق دروصفشان گفت

همان قومي كه من آزرده زانم

در اين ره اي خدا جرمم چه باشد

ولي گفتي تو در وصف چنين قوم

پيمبر گوش باشد ،زود ب___اور

ولي "خير لكم" اي قوم جاه____ل

اگر خواهم همي نامردمان را

كه تا رسوا شوند اندر خلايق

خدايم گفته مسرورش نماي__م

مرا دستور ابلاغ اينچنين داد

همان وحيي كه در حقّ علي شد

اگر نا گفته بودم اي خلاي___ق

چون اين امرش به دلهاميرسانم

شما ني_ز اي گروه مردمان___م

هر آئينه علي مقصود آيه است

بود واجب اطاعت زامر حيدر

به هر يكتا پرستي درزمين است

به هر قوم از سياهان و سپيدان

به آناني كه در شهرندو صحرا

الا يا معشر النّاس اين علي را

ه دستورش

بود نافذ به دلها

هر آنكس تابع امر علي بود

همانا من كنون كه اينجا ستادم

بدانيد آخرين بارم بود ه___ان

به فرمان الهي سرگ_____ذاريد

پس ازآن خالق و معبودو اولي

خدايم گفته بعد از من ولي را

پس از آئينهء ذات پيم_______بر

زايشان جمله اشيا تا قيامت

حلال و هم حرام اندر دو عالم

خدايم گفته اندر ق__ول قران

كنون دادم من علم اوّلين را

الا اي مردوزن از درگه او

خدا را از علي رو بر نداريد

علي هر ناحقي مقهور سازد

اگر چه سوي حق آورده خواهش

علي روشنگر راه خداوند

خدا هر دانشي بر او بداده

علي مرد نخستين در يقينش

در ايمان كس بدين باور نديدم

علي همراه پيغمبر به هرجا

علي اوّل مصلّي بهر ايزد

من او را گفته ام هستي تو جانم

علي با جان ودل امرم پذيرفت

الا يا معشر النّاس اين علي را

شما هم برترش دانيدو مهتر

از آن رو كه آن خداي حي سبحان

نيامرزد خدا هر منكري ليك

به هر كس كو سر نا ساز دارد

بترسيد از گمانهاي مخالف

در آن هيزم زخيل مردمان است

قسم بر ذات حق مقصود خالق

ظهورم بوده است و شوروحالي

هر آنكس كه او ندارد باور من

اگر كس دردلش ترديد دارد

وگر در سينه شكّي بر امامي است

سزاي منكر ما هم به دوران

الا اينك خداي از روي احسان

همي بر خلق خود اولاست الله

ستايش گويمش از جان و ازتن

الا تا آن زمان كه خلقتي هست

كجا برتر از او يابيد مردم

ببارد ابر خشم اين خداوند

همانا جبرئيل از سوي داور

هر آنكس با علي بستيزد ازكين

بود لايق به خشم و نفرت حق

مبادا روي از حيدر بگيريد

مبادا گامتان از حق بلغزد

الا مردم علي همسايه ي اوست

خدا گويد ز قول حاربينش

علي بد هم جوارخالق خود

تفكّر در كلام الله نماييد

نظر بر محكمات آن نموده

به تفسيرش

برانسان راه، بستم

بگويم بر شما "من كنت مولاه"

علي ،ابن ابي طالب بود دان

ولايش حكم ربّ العالمين بود

همانا اين علي و نسل حيدر

بدان قرآن كلام نور داور

كند سازش دو ثقل از بهر هم هان

جدا از هم مگردد تا به كوثر

بدانيد اين دو ثقلم چون بگويند

بدانيد آنچه من ابلاغ كردم

من از سوي خدا گفتم خلايق

مبادا اين لقب بر كس برانيد

سپس پرسيدازان قوم حيران

يكايك پاسخ آوردند ايزد

بگفتا پس نبي بر آن خلايق:

بگفتم تا كه بر گويم جهاني

هرآنكس را منم مولاوسرور

همين حيدر كه اكنون بر فراز است

بگفت آنگه پيمبر كه اي خلايق:

علي باشد وصي، همراز احمد

علي آن جانشين دولت من

علي خواندشمارا سوي معبود

بوداعمال او شوقا"الي الله

دلش از مهرحق آكنده باشد

علي خصم خدارابازدارد

علي فرمانرواي شهرايمان

به امر حق، هلاك ناكثين است

خدا فرموده در قرآن بي چون:

به امرت اين دعا خوانم ،الهي

توياري كن هر آنكس حامي اوست

سزاي دشمن او خشم خود نه

اگر ناباورش روي زمين است

خدايا گفته اي پيغمبرت را

الا دين شما "اليوم اكملت"

پسنديدم كه اسلامم بياريد

اگر ديني به غيراز اين بخوانيد

خدا تكميل دين با حيدرش كرد

اگر اعمال كس نزد اله است

عمل، بي مهر او بيهوده باشد

نه كمتر آتش قهر الهيست

علي بهرنبي ياورترين است

رضايت را نباشد آيه اي كان

علي را ربّ ومن، باشيم خشنود

علي سر حلقهء آن مومنان است

به قرآن گر بخواندي هل اتي را

بدان در حقّ حيدر گشته نازل

خدا خوانده علي را ياوردين

بود پرهيزكارو پاك و طاهر

اگر من برترين پيغمبراستم

بود فرزند،نسل هر پيمبر

بدانيد آدم ار مطرود گرديد

دليلش بود، رشكش،مكر شيطان

علي راگرحسدورزيد آه است

تنزّل، حضرت آدم،سما را

اگر چه صفوه الله است آدم

خلايق،حال خود را نيك ،يابيد

ستيغ عزّت اندر كوي ما پست

فلاح و رستگاري سائل او

"ولا يومن به" جز مخلصانش

زمان را خورده سوگند

اين خداوند

ولي انسان كامل جزعلي نيست

منم اكنون كه خوانم بر تو سوگند

مرا تكليف،جزابلاغ،نبود

نميريد اي گروه نيك فرجام

به ربّ واحمدو نوري كه در اوست

بود "اصحاب سبت" از قول قرآن

خدا باشد گواه اين گمانم

وليكن امر حق در پرده پوشي است

هم اكنون اين محك بر دل گذاريد

اگر مهرش به دلها رونهاده

وگر خشم از علي داريد دردل

خدا از نور خود، جانم سرشته

پس ازحيدربه نسلش تا به قائم

خدا حجّت كند كامل بر اين خلق

مقصر،هم معاند،هم مخالف

الا اي قوم، من هستم رسولش

اگرمن مرده باشم يا كه مقتول

اگر كس بعدمن در قهقرارفت

خدايم گفته در حق صبوران

اگر بر دين حقّم استواريد

زاسلام شما من را چه منّت ؟

اگر بر من همي منّت گذاريد

خدا هم خشم خود شامل نمايد

خدا همواره مارا دركمين است

پس از من _ در تباهي _ رهبرانند

بدانيد اين گروه اندرقيامت

بر او انصارو اتباع و هم اشياع

به اصحاب صحيفه شهره باشند

هم اينك جانشيني را امانت

به نسلم داده ام من تا قيامت

كنون تبليغ امر حق نمايم

بر آنكه زاده يا زاييده گردد

به هر نسلي پدر در گوش فرزند

الا اين منصب از بعدم شود غصب

نه شاهنشه،كه شاهنشه نمايي است

بر آنكس بيعتش را هم پذيرد

خدا هر كس ورا ياري نمايد

نه او هر بنده رابر خود رهاكرد

مشيت مر خدا را اين نبوده

نباشد سرزميني زاهل تكذيب

سپس ازامر آن باريتعالي

سفارشهاي حق گردد محقّق

اگر پيشينيان گمراه گشتند

هم او ويرانگر آيندگان است

هلاك اوّلين و آخرين را

همين باشد سزا مر مجرمان را

خدا من را به امرونهيش آگاه

شما نيز امر او را گوش داريد

مبادا راه ديگر برگزينيد

صراط مستقيمي كه به قرآن

پس از من اين صراط حيدر بود تا

پيمبر بعد از اين با نام الله

همان حمدي كه در اين سوره خواناست

امامان اولياي عرش سبحان

همانا حزب

غالب حزب اويند

كه از بهر ظلالت مردمان را

خوشا احوال هر كس را خدا گفت

براند هم برادر هم پدر را

خدا بوده به دل حكّاك ايمان

به صحّت هم سلامت گام دارند

اگر دردل كسي شكّي به ما داشت

اگر بذر محبّت در دلت بود

ملايك ميزبانت در بهشتند

خطاب"طبتم" آيد از ملايك

بهشت،ارزاني ياران يار است

جهنّم،خانهء دشمن به آلش

خدا فرموده درحقّ عدويش

نگهباني ز دوزخ پرسش آورد

جواب آيد:بلي،ليكن ز حسرت

دروغ انگاشتيم آيات رب را

خدا فرموده پس:"سحقا "لاصحاب"

ولي ياران ما، هم در نهاني

"لهم اجر كبير" از حقتعالي است

چه بسيار است ازاين ره تابه آن راه

سر جنگ ار كسي با ما بدارد

وگر با ما بناي دوستي داشت

منم منذر ،علي،هادي دينم

منم پيغمبر و حيدر وصيم

امامان بعد من از صلب اويند

همانا مهدي از ما اهل بيت است

بگيرد انتقام از ظالمين او

مسلّط بر تمام مشركين است

به دين حق بود او يار و ياور

نصيب هر كس از احسان و نيكيش

بود نيكو وهم مختار يكتاست

كلامش چون كلام خالق اوست

رشيد است و سديد است اي خلايق

خبر، پيشينيان دادند از او

نباشد حق مگر در نزد مهدي

ببنديدش زروي مهر،عهدي

ولي الله مطلق در زمين اوست

پيام ربّم اين بود و رساندم

شما نيز اي خلايق بعد گفتار

پس از من دست بيعت ده وليم

علي پيوند خود را با نبي بست

نيابت داده من را حقتعالي

خدا فرموده هر كس با شما بست

بدان پيغمبرم:دستم زهر پست

اگر عهدش كسي بشكست،در دام

خدايا عفو و رحمت بر كسي آر

ز آداب و رسوم حقّ سبحان

طواف حضرت حق از صفا كن

به درگاهش رود هر كس به هر شب

بود بي بهره و محتاج هر بيت

اگر در موقفات حج بماندي

پس از آن نامه ات پاك است و بي عار

الا بر حاجيان، خود،ياورم من

تباهي،كارنيكان، نيست آري

اگر در بيت

رب آييد سويش

نه كعبه،بلكه هر مشهد كه رفتيد

نماز و هم زكات اركان دين است

علي،جان رسول و جان دينم

پس از من بر خدا،حيدر امين است

علي و نسل او هستند كامل

حلال و هم حرام حق فزون است

از اين روي اي گروه آريد دستي

پذيريد آنچه را در حقّ حيدر

امامت دارد از نسلش وراثت

لواي دين به دستش تا به انجام

منم مرشد،شمارا زآتش دون

شويد از اين سه حكم الله، مشعوف

زمنكر واره_ي_د و پس بدانيد

كه اين امر است و فرمان خداوند

يقين،بع_د از ع_لي اولاد حي_در

همين گفتار حق اندركتاب است

ن_ب_ي ه_م گفته از به_ر ه_داي_ت

خدا از لرزه اي بس هول انگيز

مشو غاف_ل ز م_رگ واز ق_يام_ت

ه_ما نا بند گان در روز مح__شر

سزاي نيك هر كس جنّت اوست

هر آنكس آورد بيع_ت به پيش_م

بدين انبوه، بيعت هست، مشكل

مبا دا اي_ن ع_لي از خود برانيد

به ميزان آن كسي خير اندر آرد

سپس از ام_ر پيغ_مب_ر،خ_لاي_ق

ه_ما نا ما شنيد يم و م_طيع_ي_م

همي عهد ولا از ناي بستيم

زجان و دل ق_بول ا وليا ي_ت

بر اين پيمان بما نيم و بميريم

نباشد منكرش در ما و شكّاك

محبّت جز علي ،كس را روا نيست

پيمبر،عهد خود از ما گرف_ت_ي

به روح و دستمان لبّيك گفتيم

از اين پيمان خود ،ما سر نپيچيم

رسانيم اين پيا مت را به ايش_ان

پيمبر گفت:اي مردم چه گوييد؟

خدا آگ_ه ز اس_رار دل م_اس_ت

هر آنكس كاوهدايت را پذيرفت

وگ_ر ك_س راه ذلّ_ت برگزي_ن_د

شما گر در پ_ي عه_د خدائ_ي__د

نبا شد دست كس بالات_ر از او

هم اينك بي_ع_تي ب_ايست،بستن

پس از من با اميرالمومنين دست

هر آن مستي كه از جام غدير است

پس از حيدر،حسن مولاست بي شك

پس ازاوعالمي درشوروشين است

ام_امت بع_د از او در نس__ل آي_د

يكايك آيتي از حضرت دوست

تباهي حيله گررا مي سزد ه_ان

اگر

پيمان شكستي خود غريمي

خلايق،آنچه را گفتم در اينج___ا

سلام حضرت مولا چن__ين گوي

بخوانيد آنگه از جان و دل خود

خدا: آمرزشت خواهيم و داني__م

خداي_ا:شاكرت هستيم و ممنون

الا م__ردم،فض_ي_ل_ت_ه_اي حي____در

نه آنست آنچه من گفتم دراين روز

همان_ا رست_گاري به_ر آن_ي است

نه از ما و نه از خواني كه گف__تم

بود تسليم حيدر،رستگاري

بگويي_د آنچه را حق زاو رضا شد

سزاي مومنين آمرزش و جود

ستايش لاي_ق پروردگ_اري اس_____ت

ط__واف خانه ي امن خدا كرد

اگر چه نام حج، حجّ وداع است

به صف استاده هنگام مناسك

به غير از مدح او چيزي نگويند

ويا عالم طفيل پير بط_____حاست؟

سمك تسبيح گوي ازصوت احمد

كه راه خانه اش از خانه گيرد؟

همين، فرمان ربّ العالمين است

به همراهان بگو از پير و از شاب

بسوي خانه برگرديم خشنود

پذيرفتي سر خوانت چو مهمان

سهيم و هر زمان زير لوايت

سفر از بيت رب آغاز گرديد

سواران از شتر زير جهازش

بسي خسته ز راه خويش بودند

به همراهش علي و شاه بطحا

منم خاك ره جانانه زين دشت

نه صحرا ،آسمان باشد مرا جاي

چه من بر تير مژگانش نشانم

گرفته مهر عالم از علي ،روي

علي خورشيد او، كي جاي سايه است؟

به ناگه بركه اي آمد پديدار

نه زمزم ، كوثر شاه امامت

فلك ،سيراب از او زآغاز و انجام

شفاعت ميكند از پير و از شاب

از اين رو تاج عزّت سر نهاده

سه بار آمد كه اي سلطان ناطق

تو ابلاغش كن و جان در پناه است

رسالت را نكردي هيچ احراز

سراپاشد خضوع آن عبد مطلق

تمام حاجيان آنجا بماندند

رسول الله بخواندش سوي خود زود

نشان ديدگان سوي كه آرند؟

چرا شد كاسهء صبر نبي پر؟*

بنا شد منبر از چندين جهازي

چنين گفتا ز سوز و از گدازش:

كه كس در اوج وحدت مثل او نيست

ولي با بندگان در دل بر آرد

در اركان

جهان هيبت ندارند

خداي لامكان ،آگاه و داناست

ستايش بهرش از آغاز و غايت

" تصيرالامر" سويش گفته قران

بود سكّان اين كشتي به رايش

ملك با روح بر او سجده آرد

ز خوان لطف او بس ريزه خوارند

ولي كس هاله اي ازاو نديده

عطا و رحمتش درخلق، برپاست

جزاي خيروشررا مهلتي هست

نباشد پرده بر ديدش زماني

وجود جمله موجودات از او

به مثلش كس نياورده در اوهام

زت_____اريكي مط__لق ن___ور آرد

عدالت بر سر خوانش چو مهمان

بدين عزّت، عزيز قادري نيست

ب_دي__دارش رود لي_كن نشايد

زدان__اي__ي نه__د ه__ر گ__ام در راه

مگر او در طريقش زد چراغي

همان كاو شهره در پاكي به عام است

ملك در وقت ام____رش بي دخالت

وجود و بود، با اذن خدائيست

نه سرمشقي ورا بوده محّول

جهان قبل از وجودش خاك بي گنج

هم او صنعش بود زيبا و بر جا

كه مرجع باشدوهم زاو بخيزد

فروتن پيش فخرش صاحب جاه

به پيش عزّتش هر سركش آرام

به گردش هر فلك زان ايزد پاك

كه هريك را اجل آرد به وقتش

به روي پرده آيد زامر اين رب

شياطين را كشد در خاك و در خون

نه ان__بازو شب___يهش در دي____اري

نه زاده است ونه زاييده شدازغير

كرامت از ازل اورا ستوده است

دهد حكم، آنچه راعزمش بشايد

بود درنزد او علم و شمارش

چه محتاج وچه سيرازخوان اويند

گهي نزديك و گه تاريك و گه نور

هم او آگه زاسرار درونش

ست____ايش لاي___ق آن ذات باري

تمام قدرت امكان به دستش

شب آورد از پس خورشيد، هر روز

عزيز است و هم آمرزد گناهان

ببارد ابر احسانش زيادت

زقدرت بر درش جن، سجده آرد

ني____ازارد ورا ف__ري___اد ن__ا لا ن

جوابش را زراءفت داده باري

مصاحب باشد او با رستگاران

به فرمانش ملك،از پا فتاده است

سزاوارپرستش باشدوذكر

به رنج وراحت وشادي وهم ذكر

به پيغام آوران ، هم اوصيا اش

سرورازاشتياقش درتن من

هراسم ازجزا ،شوقم به

يزدان

نبيندرنگ بي عدلي از او پس

كمربرطاعت ازوحيش ببندم

فلك در لرزه آيد از عتابش

هم او فرمان دهد براين رسالت

همي دست از رسالت شسته بودم

خودت دادي امانم زآفت وشر

توگفتي بين ايشان:"يا نبي قم"

كه شدآغازبا نام خدايي

ت__وامرخالق_____ت ابرازمي كن

ز بهر جانش____يني پ__يمب__________ر

مصونت دارم ازاين قوم معلول

چنين خواني در عالم ساز گشته

به فهم علّتش جاهل نبودم

رسان پيغمبرا، اين سان كلامم

علي در جانشيني ،مرد ميدان

نشيند بعد من هر جا نشينم

به سان نسبت موسي و هارون

جز او لايق كه دانسته ولي را؟

ولاي غير او باطل نموده

مصلّين را بگفت و راكعين را

زكاتي داده و پس در سجودند

در اين آيينه او مشهود آيه است

به حق برگو سلام و گو دليلش

ه__راس ازقل__ّ__ت س_رب__از دارم

به نيرنگ و به مكرو طعنه بر من

زبان گويد كلامي را كه دل رفت*

ببي__نندو اذن گ__وي__ند نام__م

جدا ازمهرحيدرمه كه باشد؟

بيازاردنبي وگويد اين قوم:

بگو آري، چنينم گفته داور

چو او موءمن بود بر حقّ وعادل

بگويم آيت و هم نامشان را

وليكن صبر من بر خشم، فايق

به تبليغ علي شادش نمايم

كه بر گويم چنين امرش به فرياد

بدان نور حقيقت منجلي شد

رسالت كي مرا مي بود لايق؟

خدا حافظ بود بر جسم و جانم

بدانيد آنچه را زاين آيه دانم

امام است وهم او صاحب اراده است

به مردم جمله، انصار و مهاجر

به كوچك يا بزرگش امر،اين است

عرب يا كه عجم باشد به دوران

مداوم تابعند از امر مولا*

به امرو قول و فعل آريد اولي

مخالف با علي ملعون وادني

خدا آمرزد او راروز موعود

شما را آگهي زامرش بدادم

كه بر گويم شما را از دل وجان

كه اوديدش بود ما فوق هر ديد

منم بر جملهء اشياء، مولا

امامت هم ولايت مر علي را

به نسلش هم امامت داده داور

يكايك مورد لطف و عنايت

به اذنم باشد و

اذن خدايم

حلال اين است و حرمت هم بدينسان

به ابن عمّ خود هم آخرين را

به درگاه دگر چون آوري رو؟

ورا از جان خود برتر بدانيد

شما رااز پليدي دور سازد

نيارد در اداي حكم، كاهش

همان كه او نامش اندر آيه آرند

كلامش را كلام الله بخوانده

به ايمان برخدا و مرسلينش

چو او بهر نبي ياور نديدم

علي اندر پرستش هست،برجا

پرستش كرده حق همراه احمد

شب هجرت بيارامي به جايم

هراسان ناشدو درجاي من خفت

فضيلت داده چون باريتعالي

پذيريدش امام و ميرو سرور

خطابش كرده اي مولا به هر جان

ز استغفار ما پستي شود ،نيك

خدا ابواب دوزخ باز دارد

كه حق بردوزخش نيكو است واقف

پذيرايي به سنگ از ميزبان است

زارسال رسل از نيك و صادق

منم اينك چو علت بر تمامي

به من كافر بود ني ياور من

به شكّ دررسول امّيد دارد

بر اهل البيت من شكّش تمامي است

نباشد جز عذاب و آتش جان

به من منّت نهادو كردم انسان

"به يكتايي قسم يكتاست" الله

به هر حال وزمان كه اومقصدمن

ويا روزي رسد هر شب به هر دست

شما نيزافضلش دانيد، مردم

بر آنان كه اين سخن راياوه دانند

بگفته اين سخن را بر پيمبر

وگر مولا مپندارد به تمكين

شود بر دوزخ جاويد،ملحق

بپرهيزيد و از آتش گريزيد

چو او حاكم بود غيري نيرزد

كه جنب الله به قرآن سايه ي اوست

صدافسوس و فغان ازضعف دينش

چرا در حق او اينسان ستم شد؟

كه تا اعماق آنرا در بيابيد

تشابه را زچشمان مي زدوده

مگر آنكس كه دستش روي دستم

علي مولا بود از گفت الله

برادر،هم وصي هم جانشين هان

كه من گفتم بدينجا بر شما زود

پس از من يادگاري ثقل اصغر

بود آيت، شما راثقل اكبر

ز هريك خواهي اخبار دگردان

همان روزي كه نزدم آيدوبر

امانتدار حق،حاكم زاويند

همان را حق تعالي داد امرم

علي،تنها بود مولاي لايق

بجزبر ابن

بوطالب مخوانيد

چه كس اولي بود بر نفستان هان؟

پس ازاويي ،تو اي مقصود سرمد

الا اي مردمان، جبريل صادق

شودآگه ازاين سرّ نهاني

پس ازمن حيدراست آن ميرومهتر

زشوقش هر دلي در سوزوساز است

برادر مرمرا جز او كه لايق؟

نگهبان باشد او بر راز احمد

به تفسير كتاب و امّت من

بدان امري كه حق زان هست خشنود

ستيزد آنكه را دشمن در اين راه

بودحامي به هر كس بنده باشد

به دشمن خشم خود ابراز دارد

هدايتگر بر اهل دين وقران

شرر، بر قاسطين و مارقين است

نخواهدشد فرامينم دگرگون

خداوندا، تو خود بر اين گواهي

محبّينش بدار از مرحمت دوست

جزاي دوستانش رحم خود نه

زمهرت دورو بر خشمت قرين است

به وقت نصب حيدر، امّتت را

تمام نعمتم بر قوم، "اتممت"

كه در درگاه حق مقبول آييد

به عقبي سخت،در رنج و زيانيد

مكان منكر او دوزخش كرد

بدون مهر حيدر، خود تباه است

عدو در آتشي پاينده باشد

نه فرصت بهر اصلاح تباهي ست

زاوار و قرينتر زاهل دين است

به حقّ حيدر آورده است،سبحان

به قرآن، «امنوا»، اوراست،مقصود

كلام مدح حق بر او نشان است

دخول جنّت آل عبا را

هر آنكس غير او گويد چه كاهل

مدافع بر در پيغمبر دين

هم او هادي و مهدي،نور ظاهر

وصيم برترين،اولاد او هم

وفرزندان من از نسل حيدر

زجنّات نعيم و كوي جاويد

مبادا كس برد رشك علي،هان

تمام نامهء خيرش تباه است

سبب بودش خطايي مر خدا را

ولي رشكش چنين پاسخ بدادم

مبادا دشمن حق را بتابيد

تو ازدامان ما كوته مكن دست

موالي با علي شد قابل او

به قران سورهء والعصر جانش

كه انسان درزيان است و به صد بند

سياهي جزبه نورش منجلي نيست

پيامت رارسانيدم، خداوند

به تقواي الهي توشه بايد*

مگر باعزت وحرمت به اسلام

اگر مومن نباشد بر من و دوست

بود ملعون، زسوي حيّ رحمان

كه گر خواهم عدو با نام خوانم

مرا حكم خدايي در

خموشي است

به حب،يا بغض حيدر،حكم آريد

خدا خوان كرم بر او گشاده

تمام زندگي راخفته در گل

پس از من در علي ،اين نور، هشته

ستاندحق خودازدست ظالم

به اهل البيت من تا آخرين خلق

چه ظالم او،چه خائن،جمله آسف

زبعد آن رسولاني كه بودش

دوباره جاهليت هست،مقبول؟

زجرمش كي غباري بر خدا رفت؟

دهم پاداش و نعمت من فراوان

علي و آل او راضي بداريد

خدا هر بنده اش را كرده دعوت

ثواب هر عمل بر باد داديد

كه آتش شعله ور،در دل نمايد

سزاي ناسپاس ازاو همين است

شما را سوي آتش مي كشانند

ندارد ياورو ما،در برائت

زخشم حق به دوزخ اندر اشباع

مبادا كس زما زان دسته باشند

نهم دربينتان هم من وراثت

وصايت، هم خلافت هم امامت

به حاضر هم به غايب روي دارم

تمام خلق عالم ديده گردد*

كند با من به اين پيغام پيوند

شهنشاهي شود جاي علي، نصب

بر او خشم من و قهر الهيست

بلا شك شعلهء آتش بگيرد

به محشر وانهد،در دوزخ آيد

كه پاكي را ز ناپاكي جدا كرد

كه خلقش را زغيب آگه نموده

كه گرددقبل رستاخيز تخريب

دهد بر دست مهدي ملك آنرا

كه ننگ خلف وعده نيست بر حق

هلاك درگه الله گشتند

هماناني كه كفر اندر بيان است

خدا گفته است در قرآن همين را

گرفتار آورم ناباوران را

بكردو من علي آگه زاين راه

ولايت را علم بر دوش داريد

مبادا دست از حيدر بچينيد

ببايد پيروي كرد اين منم هان

زنسلش بر حق اين راه آيد احيا

قرائت كرده اند : الحمد لله

به شان و رتبهء ما آل طاهاست

ندارد ترس و حزني ره بر ايشان

محارب با ورا شيطان بگويند

دهند اخبار بيهوده نهان را

ولاي غير ما را از دلش، رفت

اگر ننگ آمد از داور،پسر را

به توصيفش چنين گفته به قرآن

اگر مومن به دينم،نام دارند

نه دست ياري اندر دين،بر افراشت

هواي ياري ما در

سرت بود

ورودت با سلامت مي نوشتند

نباشد كس در اين جنّات،هالك

كه رزق حق بر آنان بي شمار است

به گوش آيد صدا: "افروز آتش"

به دوزخ ميكند نفرين هوويش

مگر منذر خدا بر تو نياورد؟

زبانها بسته شد هنگام بيعت

ز وحي و اوليا، مرآت رب را

مگر آتش زدايد پرده از خواب

زحق خائف بوند هم در عياني

اميد مغفرت،روز مبادا ست

ز آتش اندرون تا اجر الله

خدا نفرين خود بر پا بدارد

خدا بستود و دردل مهر خود كاشت

منم ترسانگر او باشد بشيرم

رسول الله منم، صفدر وصيّم

ولي من را پدر،بر حق بگويند

هم او قائم،هم او ار سرنوشت است

بود او فاتح هر برج و بارو

هم او خون خواه جانبازان دين است

زبحر ژرف حق پيمانه اش سر

به قدر ارزش است اي خير انديش

زعلم،ارث و زفهم،ادراك، اوراست

به پا دارد نشان از حضرت دوست

عنان عالمي بر او كه لايق

بود باقي و حجّت بعد او كو؟

بود نوري اگر ،در نزد مهدي

هواداري نيرزد جز به مهدي

امين سر ربّ العالمين اوست

علي را بعد خود زاين رو نشاندم

يكايك نزد ما آيد پديدار

به اقرار امامت بر عليم

نبي را بيعت عرش آفرين است

بگيرم عهد بر حيدر شما را

همي پيمان،يقين او با خدا بست

بود بالاتر و ما فوق هر دست

اسير است و خلايق، ديده بر دام

كه بر پيمان خود ماند وفا دار

همي حجّ است و عمره از دل و جان

به كوه مروه رو،عهدش وفا كن

شود مستغني و مسرور از رب

هر آنكس روي خود گرداند در بيت

رداي معصيت از جان براندي

برم ،اعمال خود بار دگر آر

ز جان و مالشان خود آورم من

برآنان رحمت حق هست جاري

به دين و علم ژرف آريد رويش

به توبه،دست خود از عيب شستيد

حساب كاهلش با جان دين است

مبين بر شما ،هم حاربينم

هم

او عهدش به ما،قبل از جنين است

هم آنان مثل من ،حلال مشكل

از اين وقت ومكان حدّش برون است

براي بيعتم با ربّ هستي

بگفتم بر شما تا روز محشر

بود فرزند او مهدي نهايت

رساند اين رسالت را به انجام

مبادا حكم رب گردد دگرگون

نماز و هم زكات و امر معروف

خلايق را سوي حيدر بخوانيد

جدا از ما ندارد سود ،يك پند

امام و مقتدا بر خلق داور

كه قصد حيدر ومن در كتاب است

رويد اندر بر قرآن وعترت

بترسا نيده مردان و زنان نيز

بترس از سختي قبر و عقابت

به ميزان عمل در نزد داور

نه جايش سوزد ازروي خطا دوست

به جنّات نعيم او را چو خويشم

به اقرار زبانش، عهد،كامل

به پيمان بر علي ثابت بمانيد

كه او ايمان به آل حيدر آرد

بگفتند اين چنين بعد از دقايق

به امر آنكه گفتي سر به زيريم

به پيمان،محكم و بس پاي بستيم

بكرديم و زبان هم در حمايت

همين راه، آخرت از سر بگيريم

محبت را به دل بودي تو حكّاك

به شانش غير فرزندان مگر كيست؟

حجب،از قلب و جان و دل برفتي

وگر نه با زبان لبّيك گفتيم

خدا را زين سبب ،قهرش نبينيم

به نزديكان و دور،اقوام و خويشان

كه حق آگه از آنچه مي شنوديد

به قصد مردمان،نا گفته دانا ست

خدا در حقّ او "خيرله" اش گفت

به غير از نفس خود خسران نبيند

به بيعت با نبي پس رو نماييد

"يدالّه فوق ايديهم" بود هو

ازاين پس هرگز از آن ناگسستن

به رسم جانشيني داده هر مست

علي بر عرش و فرش رب امير است

به عهد خويش بي همتاست بي شك

علم بر دوش فرزندش حسين است

پياپي تا قيامت ،وصل آيد

كه دنيا و هم عقبي جمله از اوست

"احب الله من اوفي" يقين دان

وگر ماندي،خدايا خود كريمي

به گوش غايبان گوييد هر جا

فقط او

را امير المومنين گوي

"سمعنا و اطعنا" كه چنين بد

كه جمله روزي آخر سويت آييم

كه كامل كرده اي نعمت ،هم اكنون

به پيش خالق والاي حيدر

كه هر جا گوشه اي از سر مرموز

كه از ربّ و من و حيدر جدا نيست

نباشد گر جدا جاني كه گفتم

سزاي عهد او ،جنّات باري

نه كفر عالمي او را عزا شد

نه هركس كز علي خشمش به دل بود

كه جز او اين جهان را مالكي نيست والسلام

راثي زاده

اشعار آقاي راثي زاده

تا ياس خيالِ تو بگشود سحر، آغوش

جان همه جانان گَشت از نَكهَت آن مدهوش

در وصف تو چون آيد خونِ سخنم برجوش

بلبل شده است خاموش، قمريست سراپاگوش

زآنكه همه مشتاقند بر قدح شه مردان آهنگ درِ جنّت نام خوش و زيباست

خورشيد عبوديت در سايه سيمايت

معناي خداترسي در طاقت والايت

شرمنده ي احسان و اكرام تو، اعدايت

بردرگهِ فضل تو افتاده سر وجدان برف است كه ميبارد با لطف و دل آرائي

دشت است كه پوشيده دشداشه ي بيضائي

سيمين شده اين صحرا چون حجله يلدائي

تا بلكه رسد از ره داماد شكيبائي

از بام فلك ناظر چشم همه ي حوران بر توسن بخت اينك بنشسته امير عصر

جمعي به تلاش اندر تمحيد كنندش قصر

مسرور همه مرغان تابيده شعاع نصر

حاشا كه كند زاغي از شأن گلستان كَسر

امروز بود روز خشم و غضب شيطان عازم همه بر موطن از اُم قُري مكه

حق جامه دين خواهد پاكيزه و بي لكه

فرموده زنند امروز بر نام يكي سكه

در نقطه معطوف تاريخ جهان بركه

آنجا كه شود از آيين حقش رحمان خواهد كمر همت تقدير و قضا بندد

بر بخت بلند خويش سيماي زمان خندد

هان كه جلوتر رفت

گوييد كه برگردد

وآنكس كه عقب مانده بر جمع بپيوندد

بگشوده خداوندي بر ضيف حريمش خوان جشني است بسي والا در آيينه ميثاق

با خلقت و با سجده هم قصه و هم آفاق

ابليس اگر افتد در دايره ي امحاق

شايد كه زمين گردد بر خلد برين الحاق

تجديد به بيعت را امر آمده از يزدان كرسي به فراز آريد از تخته ي محمل ها

پيمان ازل خواهد روشن كند اين دل ها

طي كرده از آن نشئه بس موطن و منزل ها

تا بازشناساند آن رافع مشكل ها

ايمان دميد از زير خاكستر اين نسيان بگذشته كنون هشت روز از ميمنت اضحي

خورشيد نهان پيش انوار رخ طاها

امت همه گردا گرد ايستاده در اين صحرا

گل واژه ي لب آيا، الفاظ نگه ايما

تا بلكه عيان گردد اسرار چنين فرمان جايز نبود تأخير ابلاغ كن آياتم

من حافظ جان تو از شر لئاماتم

منصوب نما اينك سرحلقه راياتم

اين عيد بود عيد فرخنده ي ساداتم

زيباست بباغ دين گر غنچه شود خندان فرموده مرا سبحان ابلاغ كنم پيغام

حاضر كند اين مطلب بر غائب ما اعلام

والد به ولد گويد اين واقعه ي اسلام

والا كرم حق است در طول همه ايام

درمانده شود كفر و سرزنده از آن ايمان نزديك شويد قدري تا دامن اين منبر

افشا كنم اسراري از گنج دل منصيمر

اينگونه كه مي بينم از منزلت حيدر

خاموش شود دوزخ گر حكم كند قنبر

دامان علي گيريد تا درد شود درمان بر جان شما اولي از نفس شما هستم

اندر ره اين آئين جان و تن خود خستم

بر قرب و جوار حق گر آتيه پيوستم

چون خالق خود خود يار ياران علي هستم

زيرا كه قسيم است

او بر جنت و بر نيران حيف است كه بشر چشم از آئينه حق دوزد

در كوره ي پندارش ايمان و عمل سوزد

عمري به خطا ره در تاريكي شب پويد

دست از طلب حق و دامان علي شويد

همواره سپارد گوش بر زمزمه شيطان اينك بَرَم ايستاده فرزند ابوطالب

آن شَرزه كه شد هر جا خصم خدا غالب

بر پرچم تقوي و اَعلام هُدي صاحب

از روح الامين افزون بر طاعت حق راغب

در حشر بسر دارد تاج گهر ميزان بر هر كه منم مولا اوراست علي مولا

زآنرو كه علي باشد مِرات حق اعلا

بنواز خداوندا ياران علي هر جا

دشمن بشمار آنرا كه شد به علي اعدا

با مهر چنين سرور هادي شودت قرآن امروز شد اين آئين با نصب علي كامل

گشتيم ز مهر او بر جمله نعم نايل

خشنودي منّان شد زابلاغ غدير حاصل

تنها بعلي سالم كشتي برسد به ساحل

با ذكر علي بيرون نوح آمده از طوفان هرچند شكست امّت پيمان وفاداري

رو كرد از آن عزّت بر خفت و برخواري

اميد كه برخيزد زين بستر بيماري

آماده كند خود را بر شوكت و بيداري

در دولت آن تنها احياگر دين و جان در خطبه پيغمبر آنروز بشارت شد

برآمدن مهدي اينگونه اشارت شد

از نسل علي ظاهر اين نور امامت شد

يكباره جهان بيني از كفر طهارت شد

حاشا كه به عهد او تكوين شود عصيان او دادِ علي هر جا از خصم زبون گيرد

هم دادِ همه مرسل از كفر قرون گيرد

در محكمه ره بر آن سيلي زن دون گيرد

تا راحت و آسايش اين چرخ نگون گيرد

خونين بودش چشمان از ياد شهِ عطشان يك عمر گنه كردم،

امروز پشيمانم

بر عاقبت كارم مضطرم وگريانم

درمانده و محتاج يك قطره ايمانم

سرمايه اميدم اين است كه رثا خوانم

حاشا كه چنين دولت يابد حذر و نقصان بس سلسله ها از پا با ياد تو بگسستيم

بر حلقه ي ره جويان با لطف تو پيوستيم

زآنرو كه در اين درگه همواره تهيدستم

قلاده مداحي بر گردن خود بستم

راثي ام و مي جويم از باب علي احسان

ده بزرگي

اشعار (دو بيتي) آقاي ده بزرگي

پيغام رسان ماه سيماي غدير فرمود كه پيمان سرخم بايد بست .

آنروز فرشته در سما گل ميريخت با خطبه خورشيدي خود ختم رسل .

آغاز بهار خرم ايمان بود پيوسته نبي سه روز در خم كارش .

اي مردم برگشته ز حج، گوش كنيد اين است پيام حق كه در خم غدير .

وحي آمد در سينه احمد گل كرد ذكر صلوات بر علي و آلش . بزمي به صفاي صبح دل برپا شد با آيه اكملت لكم خواندن عقل .

من جز راه راستي نپويم اي خلق من با علي از يك شجره طيبه ايم .

گلسوره نور و هل اتي هر دو يكي است از قول احد احمد مرسل فرمود .

سر سلسله اهل يقيني تو علي .اين گفته لاريب كلام الله است .

اي سرزده عشق از جبينت بر خيز تا بيعت از اين خلق بگيرم امروز .

برخيز دگر كه حق هويدا گردد اي عشق نگشته آفتابي بر خيز .

برخيزد كه دل ز ديدنت جان گيرد اي روح و داد و داد سبز انديشه .

اي خلق خدا صنع خدا را نگريد بعد از من اگر طالب وصلم گشتيد .

تنها نه علي برادرم مي باشد در امر خلافت و

ولايت بر خلق .

فخر حرم كعبه ز ميلاد علي است پيوسته اوالامر زمان تا مهدي .

هستي به وجود آمده از هست علي با گردش پيمانه چشمش در خم .

سرچشمه نور است دل آگاهش كوتاه سخن علي كه ذاتش ازلي است .

حيدر كه ظهور رحمت رحمن است سلطان ولايت است و از حق به سرش .

خورشيد منير منجلي يعني من يك روح الهي و دو پيكر يعني .

قرآن سخنگوي عظيم است علي چون من كه پيام آور حقم تا حشر .

مرديست علي كه روح اميد بود من مهرم و ماهم علي و در دل شب .

سوگند به ذات حق كه تا حق باشد اي دل در طلب بيعت با حق بي شك .

حيدر كه خدا ستوده در قرآنش باشد به كفش زمام خلق و پس از او .

اي خقلق علي، سوره الرحمن است با علم بياني كه خدا داده به او

اين حكم خداي ازلي مي باشد گلواژه اكملت لكم در قرآن .

حيدر كه تفكر بهاري دارد بر خلق خدا به امر حق از قرآن .

از نور سرشته حق رگ و ريشه او تنها نه همين است كه قائم بالقسط است .

قرآن سخني كه چهره اش چون ماه است فرمود هرآنكس كه من مولايش .

فرمود رسول گل جبين اي مردم سوگند بحق كه غير او در عالم .

والله، كه منعم نعيم است علي ميزان كمال هست و اعمال نكو .

در سينه دلش كتاب مسطور خداست روشنتر از اين سخن چه گويم كه علي

.والشمس، به چهره نكويش سوگند عقل است نبي و دل پاكش گويد .

خورشيد منير بي نظير است علي چون حضرت

عشق بر سرير دل ما .

آنها كه حكم عقل آدم هستند گويند به قول مصطفي تا صف محشر .

محمود صفاتي كه رسول الله است پيوست تقاضاي دل حق طلبش .

حق را صفت روشن ذات است علي گلواژه نام اقدس جانبخشش

اي دل شده گان، حكم را درك كنيد روح نبا عظيم حق است علي .

حيرت زده ام كه حق صفاتش خوانم چون عاجزم از درك مقامش ناچار .

در خم غدير آيه اي نازل شد از بركت نعمت ولايت آنروز .

اي عشق دل آشنا، امام دل من بي واهمه گويم كه علي عشق خداست .

اي گنج علوم كبريا سينه تو بعد از صلوات بر تو ميگويم فاش .

عشق است گل روي دل آراي علي سوگند بحق زادگاهش كعبه

زد خيمه چو آفتاب در پاي غدير با ساقي سرفراز صهباي غدير .

پيوسته ز عرش كبريا گل ميريخت در پاي علي مرتضا گل ميريخت .

هنگام شكفتن گل قرآن بود از خلق خدا گرفتن پيمان بود .

وحي آمد خويش را فراموش كنيد صهباي تولاي علي نوش كنيد .

رد آينه نو پاك سرمد گل كرد بر لعل خدا خوان محمد گل كرد .

سالار بهشت ساقي صهبا شد گلواژه عشق ازلي معنا شد .

بي امر خدا سخن نگويم اي خلق او از من و من نيز ز اويم اي خلق .

ياسين حكيم و انبيا هر دو يكي است قرآن و علي مرتضا هر دو يكي است .

در ملك وجود روح ديني تو علي هادي طريق متقيني تو علي .

آئينه دل سايه نشينت بر خيز اي دست خدا در آستينت بر خيز .

اسرار نهان دوست پيدا گردد تا دل

ز تماشاي تو شيدا گردد .

جان مست شود طريق جانان گيرد برخيز كه عدل و داد سامان گيرد

آئينه مصطفي نما را نگريد رخسار علي مرتضا را نگريد .

با جذبه حسن دلبرم مي باشد منصوب به امر داورم مي باشم .

دين كامل از انديشه آزاد علي است از نسل من و اولاد علي است .

سر رشته عالم است در دست علي دل دل شد و جبرئيل سر مست علي .

حق جلو گر از رخ چون ماهش قرآن كريم خوانده جنب الهش .

قطب شرف و حقيقت انسان است تاج گل هل اتي علي الانسان است .

پيغمبر ذات ازلي يعني من روح علي ام من و علي يعني من .

تحليل گر حكم حكيم است علي مصداق صراط مستقيم است علي .

بر دوش دلش پرچم توحيد بود مه نايب و جانشين خورشيد بود .

گل ذكر لبم هميشه يا حق باشد بيعت به علي بيعت با حق باشد .

از جانب حق ولي بود عنوانش اين رشته بود بدست فرزندانش .

مصداق دقيق علم القران است پيوسته به كار خلق الانسان است

بر خلق خدا علي ولي مي باشد تا بد ولايت علي مي باشد .

بر دوش رداي شهرياري دارد در كف سند زمامداري دارد .

مهر است و بود شب شكني پيشه او ميزان عدالت است انديشه او .

از سر نهان حق دلش آگاه است مولاي دلش علي ولي الله است .

بي شبه علي است روح دين اي مردم كس نيست اميرالمؤمنين اي مردم .

طر گل رحمان و رحيم است علي يعني كه صراط مستقيم است علي .

پيشانيش آئينه منشور خداست تفسير دقيق سوره نور خداست

واليل، به موي

مشكبويش سوگند عشق است علي،به خُلق و خويش سوگند .

در بيشه سرخ عشق شير است علي تا هست خدا خدا امير است علي .

رهپوي ره رسول اكرم هستند قرآن و امام هر دو با هم هستند .

در آبي آسمان عزت ماه است از حضرت دوست وال من والاست .

فعلش فرح افزاي حيات است علي تكبير و سلام و صلوات است

علي سر سلسله و زعيم را درك كنيد اينك نبأ عظيم را درك كنيد .

يا شعشعه پرتو ذاتش خوانم خورشيد جهانگير حياتش خوانم .

آن آيه چراغدار راه دل شد دين يافت كمال و دين حق كامل شد .

تا هست بدست تو زمام دل من يعني كه خدائي است مرام دل من

روشن از فروغ وحي آئينه ي تو لعنت ز خدا به خصم ديرينه تو .

دل نيست دلي كه نيست شيداي علي مقبولي حج است تولاي علي

والسلام

آقاي حسني

اشعار آقاي حسني

شرف و عزت بني آدم

سبب خلقت همه عالم

اولين خلق عالم خلقت

خاتم المرسلين در بعثت

آن رسول خداي عالميان

وان امين اوامر سبحان

هر چه اوامر و نهي مي فرمود

خلق از جان و دل قبول نمود

اندرين راه رنج برد بسي

مثل آ“ رنجها نه برده كسي

تا كه اسلام گشت پاينده

كرد دلهاي مرده را زنده

هر چه از نيك و بد حلال و حرام

بود، فرمود آن رسول انام

آخرين سال عمر آن حضرت

كرد بر حج، خلق را دعوت

كل حجاج خانة توحيد

به صد و بيست و يكهزار رسيد

همه احرام بست از ميقات

كوچ كردند جمله برعرفات

يك دل و يك جهت در آن صحرا

بود يكسر به ياد و ذكر خدا

تا كه بر مشعر و مني رفتند

همه با ياد كبريا رفتند

واجب

و مستحب هر چه كه بود

خود عمل كرده و به خلق نمود

امر حق را به حق اجابت كرد

در مني صحبت از ولايت كرد

داد ميراث انبياء به علي

كه خداوند را عليست ولي

جمله اعمال حج گشت تمام

بهر رفتن رسول كرد قيام

با بلا ل مؤذن آن حضرت

گفت، بر گو سحر كنم حركت

كس نماند به غير معلولان

همه با كاروان شوند روان

تا منادي چنين ندا در داد

غلغله در ميان خلق افتاد

متعجب شدند زين گفتار

كه چه سري بود در اين رفتار

ليك ني در پي دليل شدند

همه آمادة رحيل شدند

كاروان با شتاب راه افتاد

كعبه را پشت سر رسول نهاد

كعبه از فرقت رسول ملول

متأثر از اين ملال رسول

از غم اين فراق بايد رست

چونكه امر مهم در پيش است

تا رسيدند بر محل غدير

متمايل به راست گشت مسير

جبرئيل آمد و پيام آورد

به رسول از خدا سلام آورد

به توقف نموده امر خدا

امر او هست لازم الاجرا

باز گردد هر آنكه رفته جلو

باشد اين فاصله زياد، ولو

از همين جا كسي جلو نه روند

همه در اين محل جمع شوند

در محل غدير غوغا شد

هر كه را بود خيمه بر پا شد

اشتران را جهاز وا كردند

منبري ز آن ميان به پا كردند

تا صداي بلال گشت فراز

گشت روشن، رسيده وقت نماز

به جماعت نماز گشت تمام

سوي منبر رسول كرد خرام

شد به بالاي منبر آن سرور

خواست، تا پيش او رود حيدر

روي منبر دو كس به حا ل قيام

تا كنون كس نديده اين اقدام

پس زبان بر گشود آن حضرت

در ميان سكوت جمعيت

شروع خطابه ابتدا مي كنم به نام

خدا آن خدائي كه هست بي همتا

آن خدائيكه عادل است و علي

مآن خدائيكه قادر است و قديم

آن خدائيكه سامع است و بصير

آن خدائيكه ناصر است

و نصير

آن خدائيكه هست بنده نواز

آن خدائيكه هست بي انباز

آن خدائيكه خالق ماه است

او ز سر ضمائر آگاه است

خالق كل عالم امكان

صاحب هستي زمين و زمان

نيست او را شريك در خلقت

بي نياز است و صاحب قدرت

اوست روزي دهنده بي منت

شامل حال خلق از او رحمت

اوست خلاق زهره و خورشيد

صاحب قدرت و قواي شديد

هر چه خواهد همان دهد انجام

عاجز از درك قدرتش اوهام

بحر و بر از عنايتش دائر

نه فلك از كرامتش دائر

از همه عيبها منزه و پاك

زير فرمان او همه افلاك

ذو اناه و حليم است و كري

مبي بديل و غفور است و رحيم

همه مخلوق زير سلطه او

و حده لا اله الا هو

همه را دارد او به زير نظر

ليك عاجز ز درك اوست بصر

بي زوال است و زنده و دائم

حكمت و قسط و عدل از او قائم

ذات پروردگار بي مثل است

هر چه ايجاد كرده بي بديل است

كا راو خوب و صنعتش محكم

تا ابد عزتش نگردد كم

همه تسليم در مقابل او

خلق عالم هميشه سائل او

او مسخر نموده شمس و قمر

چيره كرده است شام را به سحر

روز بر شام مي كند چيره

چشم بيننده را كند خيره

زورگويان را هلاك كند

صاحب قدرت از چه باك كند

او غني را فقير گرداند

پس مقدر نمايد و داند

اوست احياء كننده اموات

دريد قدرتش حيات و ممات

او گشاينده شب است به روز

اختلافي در آن نگشته بروز

همه خاضع به پيش عزت او

همه خاشع به پيش هيبت او

همه عالم به دست قدرت اوست

اين همه نعمت از عنايت اوست

از من او را هميشه حمد و سپاس

شكر او راست اي معاشر ناس

گر به آسايشم و يا به بلا

شكر گويم هماره مر او را

مؤمن صادقم به حضرت حق د

ركف

اوست قدرت مطلق

به رسولان او و بر كتبش

قائلم هر چه گفته در كتبش

مومنم بر همه ملائكه اش

ني مرا ترس از مهالكه اش

هر چه او خواهد آن دهم انجام

خير دست خداست در فرجام

سر به تسليم او فرود آرم

بر خداونديش يقين دارم

اوست فرمان رواي كل جهان

پيش او روشن است سر نهان

وحي فرموده حضرت باري

امر او هست ساري و جاري

كه رسانم رسالت حيدر

بهر امت خلافت حيدر

از خداوند خود امان دارم

تا چنين مطلبي بيان دارم

بعد من مرتضي وصي من است

رهبر امتم اباالحسن است

بهر اين اجتماع عمده دليل

نك سه بار آمد است جبرائيل

گفت از جانب خداي غفور

بهر ابلاغ آن شدي مجبور

كه رسانم به هر سفيد و سياه

زين خبر ماسوا شود آگاه

مرتضي جان و جانشين من است

او ولي خدا امين من است

بعد من پيشواي امت اوست

بر شما مشعل هدايت اوست

نسبت او به من در اين دنيا

مثل هارون است با موسي

بعد من ليك نيست پيغمبر

رهبريت هماره با حيدر

صاحب اختيار بعد خدا

و رسولش علي بود به شما

آيه ائي نازل است در اين باب

مؤمنين را خدا نموده خطاب

آنكه بعد از خدا و پيغمبر

مرتضي بر شما بود رهبر

اوست محبوب خالق سبحان

اوست در رتبه اول الايمان

اوست آنكس كه چون نماز كند

خويشتن محو سوز و ساز كند

او چو مشغول در نماز شود

بي خود از خويش و محو راز شود

در ركوعش زكات مي بخشد

به سجودش حيات مي بخشد

جز علي كيست در عبادت حق

كه مرامش خدا شود مطلق

هست پيش خداي خود خاشع

داد خاتم همو كه بد راكع

بود او كه نماز برپا داشت

از خدايش هماره پروا داشت

خواستم از امين وحي خدا

كه از اين امر كن معاف مرا

خوفم ار كثرت منافق بود

ترسم از قلت موافق بود

با خبر بودم از ضمير شما

در

كتابش چنين بگفته خدا

آنچه در قلبشان نبود و نيست

غير آن گفته جز منافق كيست

نيست قلب و زبانشان با هم

ني عيان و نهانشان با هم

من اذن نيستم شما گفتيد

چونكه بيراهه و خطا رفتيد

ديده ام بس اذيت و آزار

از شما مسلمين نه از كفار

داده آنان مرا كه اين نسبت

مي شناسم بنام و هم نسبت

به نسبت مي شناسم آنان را

مي توانم نشان دهم اما

به خدا حكمت است در اين كار

به كرم ليك مي كنم رفتار

بعد از اينها كه گفته شد مطلق

نشود راضي از من آخر حق

نشود راضي از من آن معبود

تا نگويم هر آن چه او فرمود

گويمي آنچه را خدا گفته

آنچه در حق مرتضي گفته

اي جماعت همين بود مطلب

كه علي راست از خدا منصب

صاحب اختيار است و امام

به شما لطف كردگار تمام

جانشينم علي بن طالب

همگان را اطاعتش واجب

هر سفيد و سياه و شاه و گدا

حكم او است قابل الاجرا

بر همه روستائي و شهري

هست آنانكه بري و بحري

عرب است و عجم و يا كه صغير

يا كه آزاد و يا غلام و كبير

هر كه باشد مخالفش، ملعون

مانعش هر كه باشد آن مغبون

هر كه را گفته ام گواهي شد

شاملش رحمت الهي شد

بخشد او را خداي عالميان

كه علي را مطيع گشته ز جان

گشته آنكه اطاعتش واجب

نيست غير از علي بن طالب

چون سراپاي حيدر ايمان است

او ولي خداي رحمان است

در چنين اجتماعي پر عظمت

مي كنم من به امرحق صحبت

سر به تسليم حق فرود آريد

گفته هايم به سينه به سپاريد

مرتضي بعد من امام شماست

اين كلام نه من، كلام خداست

پس زعامت خدا به حيدر داد

هم امامت به نسل او بنهاد

گشت مردم مرام حق حاصل

دينتان با ولاي او كامل

پس بر او هر كه اقتدا نكند

به يقين

درد خود دوا نكند

جانشينان او مرا فرزند

هر يك از نسل او مرا دلبند

شد فريضه اطاعت آنان

تا قيامت ولايت آنان

هر عمل بي ولايشان باطل

نكند كار خود هباء عاقل

در جهيم است منكران علي

در عذابند كافران علي

حق به آنان نمي دهد فرصت

وز عذاب اليمشان مهلت

اين علي هست يار و ياور من

نيست محبوبتر از او بر من

راضي از او همي خدا و رسول

مهرحيدر شده است مهر قبول

هست هر آيه كز رضايت حق

نازل ز لطف حضرت حق

جمله شان بود از براي علي

شد رضا خدا رضاي علي

مؤمنين را كه حق نموده خطاب

در همه آيه آيه هاي كتاب

ابتدا مرتضي شده منظور

بلي از انتشار اين منشور

هل اتي هست در جلالت او

نيست مدحي بغير مدحت او

اوست ياري دهندة آئين

حامي مخلص رسول امين

اوست پاكيزه اوست با تقوا

او ندارد ز غير حق پروا

او هدايت شد است او هادي

او براه خدا بود نادي

بهتر از انبياء نبي شماست

بهترين وصي وصي شماست

بهترين اوصياست اولادش

ره گشاهست عزم فولادش

نسل هر يك نبي ز صلب خود است

ليك در حق من چنين نشد است

گفته ام ني نهان كه بلكه جليست

نسل من تا ابد ز صلب عليست

هوش داريد اي جماعت هان

ز غرور و ره حسد شيطان

كبر نخوت به بوالبشر چون كرد

با حسد از بهشت بيرون كرد

پس شما حاسد علي نشويد

به مقام علي حسد نه بريد

تا كه اعمالتان هباء نشود

يا قدمهايتان خطا نه رود

آدم از يك خطا هبوط نمود

از جنان بر زمين سقوط نمود

بود او برگزيدة خالق

پس نيامد به نفس خود فائق

ميشود پس چگونه حال شما

بين تان هست دشمنان خدا

جز شقي دشمن علي نشود

راه حق را بجز تقي نه رود

به خدا نص سورة والعصر

كرده خالق به حق حيدر حصر

سوره دربارة علي نازل

اين بيان

از بطون آن حاصل

شاهد من خداي عالميان

كه نمودم رسالتم اعلان

آنكه بودش همي بعهده من

كردم ابلاغ واضح و روشن

پس بترسيد از خدا مردم

تا نباشيد پيش از مغموم

به رسول خداي عالميان

از ره صدق آوريد ايمان

هم به نوري كه با رسول است آن

حق را مورد قبول است آن

آيه ائي هست شرح قوم السبت

كرده لعنت خدا بر آن امت

بخدا هست قصد حضرت حق

فرقه ائيكه بما شده ملحق

كردم ابلاغ حكم يزدان را

مي شناسم به نام آنان را

مي شناسم تمامشان به نسب

بهر افشاء دارم عذر ادب

چونكه نسل علي ز نسل من است

آري اصل علي ز اصل من است

رهبريت براي امت من

هست با اهل بيت و عترت من

ني حلالي مگر خدا و رسول

هم امامان او نموده قبول

يا به عكس، حلال گشته حرام

كس نداند همان، مگر كه امام

هر چه بود از حلال يا كه حرام

ياد داده مرا خداي كلام

همه را ياد داده ام به علي

نيست در گفته هاي من خللي

نيست علمي مگر خداي جهان

به من آموخت قادر منان

منهم آنرا به گفتة داور

يا دادم به نائبم حيدر

جمع كردم علوم را به يقين

مخزنش سينة امام مبين

مرتضي خويش مخزن علم است

امر پروردگار را سلم است

نيست در غير او فضيلت او

به شما فرض شد امامت او

رو متابيد از علي هرگز

پاس داريد اطاعتش را نيز

اوست اول كسي كه شد تسليم

به رسول و خدا به قلب سليم

به رسول خدا اطاعت كرد

همره من بلي عبادت كرد

كرد با من به جان فداكاري

كيست چون او كند مرا را ياري

گرچه در پيش رو خطر را ديد

خود فدا كرده جاي من خوابيد

پس فضيلت همه دهيد او را

داده خالق فضيلتش زيرا

طاعت از گفتة رسول كنيد

امر حق است اين قبول كنيد

او ز سوي خدا امام شده

انتصابش

ز لاينام شده

آنكه شد منكر ولايت او

نه پذيرد و يا امامت او

توبه اش ني قبول پيش خدا

ميشود همنشين رنج و عنا

ميشود جايگاه او به جهيم

هست اين وعدة خداي حكيم

آن مكان جاي كافران به خداست

هم سزاي مخالف مولاست

جمله پيغمبران حضرت حق

مژده داده مرا به حق مطلق

بخداي جهان كه از آدم

به رسولان حق منم خاتم

من رسولم به كل مخلوقات

حجتم بر تمام اهل كرات

شك كند هر كسي به گفته من

كافر است و خداي را دشمن

اين مطالب كه من بيان كردم

از بيان خدا عيان كردم

هر كه شك در يكي ائمه كند

يا كه تخم نفاق بر فكند

جا ي او بي گمان بود آتش

ز آنكه گشته خداي را سركش

اين فضيلت كه حق به من داده

لطف فرموده ذوالمنن داده

بمن الطاف اوست احساني

نعمتش را نموده ارزاني

نيست جز او خداي عالميان

پس ورا حمد و شكر بي پايان

افضل مردم است بعد از من

مرتضي با ارادة ذالمن

تا جهان هست، طمطراقي هست

رزق نازل ز حي باقي هست

هست ملعون و مورد غضب است

آنكه منكربه مير منتصب است

گفتة جبرئيل كردم ياد

لعنت حق به منكر او باد

هست آگاه، كردگار شما

از ضمير شما و كار شما

ايها الناس اوست جنب الله

هست مستور در كتاب الله

با علي هان مخالفت نكنيد

با عدوش ملاطفت نكنيد

هان تدبر كنيد در قرآن

بطن آن را علي كند اعلان

دست اين كس كه نك بدست من است

جانشين من است و بوالحسن است

به شما مي دهم نشان او را

مي شناسيد بي گمان او را

اينكه كردم بلند هست علي

دست پروردگار دست علي

هر كه را مقتدا و مولايم

صاحب اختيار و اولايم

هر كه مولاي او منم حال

ااين علي بعد من و را مولا

فرض كرده خدا تولايش

هر كه را كه عليست مولايش

اي جماعت علي و اولادش

پاك

ز آنانكه هست احفادش

ثقل اصغر همان پاكان است

ثقل اكبر همين قرآن است

هر يك از ديگري دهند خبر

گويد هر يك ز صدق هم ديگر

نسل حيدر مرا بود فرزند

هر يكي هست چون مرا دلبند

هان نگردد جدا ز هم ديگر

تا بمن مي رسند در كوثر

حاكمان خدا به روي زمين

امنا بين مردمند يقين

من ادا كرده ام وظيفه خود

شنواندم به هر كه حرف شنود

كردم ابلاغ واضح و روشن

به شما امر قادر ذوالمن

امر رب العباد اين باشد

كه علي مير مؤمنين باشد

بعد من اين مقام لم يزلي

ني روا بر كسي بغير علي

اين علي هست يار و ياور من

هم وصي من و برادر من

جامع علم و جانشين من است

بر كساني كه مؤمنين من است

اوست تفسير مي كند قرآن

مي كند دعوت و عمل بر آن

جنگ با دشمن خدا دارد

هر چه حق خواهد آن روا دارد

امر معروف و نهي از منكر

مرتضا راست بعد پيغمبر

خود او چون كند اطاعت حق

مي كند خلق را به دعوت حق

من رسولم علي خليفه من

دشمن او خداي را دشمن

مؤمنين را همو امام هداست

قاتل ناكثان به امر خداست

نيست تغيير در كلام الاه

هست قرآن بر اين مقوله گواه

روي بر آسمان نمود عيان

عرض كرد اي خداي عالميان

شاهدي، راه راست مي پويم

آنچه گفتي بگوي آن گويم

هر كسي دوست اوست ايمن دار

دشمنش را هميشه دشمن دار

هر كسي كرد ياري حيدر

ياريش كن هماره اي داور

مرتضي را هر آنكه خوار كند

خوار گردان كه آه و زار كند

هر كه حق علي نمود انكار

تو غضب، لعن كن ورا زينهار

شد در آنگه كه روشن اين مطلب

گشت منصوب او به اين منصب

آمد از سويت آية اليوم

نعمتت شد تمام بر اين قوم

شاهدم هستي اي خداي جهان

كردم ابلاغ حق او به عيان

بعد فرمود آن

جماعت را

ياد آريد هان قيامت را

همه خود داند حد ايمانش

حب و بغض عليست ميزانش

نور در من نهاده حضرت حق

بعد من در عليست آن مطلق

نور در نسل مرتضي دائم

ميرسد تا به مهدي قائم (عج)

قائم (عج) منتظر شده ز آن رو

تا بگيرد حقوق ما زعدو

اي جماعت منم رسول خدا

حال اخطار مي كنم به شما

قبل منهم پيمبراني بود

آمد هر يك ز سوي حي و دود

غير راه خدا رهي نه روم

گر به ميرم و يا كه كشته شوم

هان عقب گرد ميكنيد شما؟

يا كه بر قول خويش پابرجا؟

زين عمل بر خدا ضرر نرسد

بر كسي جز خودش خطر نرسد

صابران را ولي بزودي زود

مي دهد اجر آن خداي ودود

شده توصيف هان به شكر و شكيب

نسل حيدر، همي ز سوي حبيب

اي جماعت به دينتان هرگز

منتي نيست و نيست بر من نيز

منتي بر خدا و من ننهيد

كه عملهايتان به باد دهيد

در كمين است كردگار شماغضب او شود نثار شما

مبتلا مي كند به نار جهيم

از ره حكمت است كار حكيم

اي جماعت ز بعد من به جهان

روشن و آشكار هست و عيان

رهبراني شوند بر امت

كه به آتش كنند تان دعوت

روز محشر نمي شوند كمك

هر كسي كه نداند حق نمك

ز آن جماعت خدا و من بيزار

جاي آنان بدون شك در نار

هست آنان صحيفه را اصحاب

شامل حالشان هميشه عذاب

اي جماعت من اين خلافت را

تا قيامت همين امانت را

مي سپارم وديعه بر نسلم

ارث باشد هماره در نسلم

آن رساندم كه بوده ام مأمور

تا نباشم به پيش حق معذور

كردم ابلاغ حكم يزدان را

تا كه محكم نمايم ايمان را

كردم اتمام حجت خود را

پس رساندم رسالت خود را

آنكه دارد حضور در اين جا

به رساند به غائبان فردا

حاضران غائبان را گويند

پدران نائبان را گويند

تا

قيامت همه ادامه دهند

تا كه از قيد جور و ظلم رهند

اين خلافت به زور اهريمن

پادشاهي كنند بعد از من

لعنت حق به غاضبان باشد

واي بر جمله ناصبان باشد

آن زمانيكه فتنه برخيزد

به سر خلق، حق بلا ريزد

حق شما را رها نخواهد كرد

دردتان را دوا نخواهد كرد

سهل باشد همين براي خدا

تا كند پاك از خبيث جدا

مطلع ني كسي زاسرارش

در نياورد كس، سر از كارش

بوده هر جا زمين آبادي

شده ويران ز ظلم و بيدادي

كرده اهلش خداي را تكذيب

شد بر آنان عذاب و قهر نصيب

قبل روز جزا شوند هلاك

تا كند روي اين جهان را پاك

هست بر عهده خداي عهدي

ميشود تا حكومت مهدي (عج)

آنكه بوده است حق دائم ما

حق ستاند بدست قائم (عج) ما

اي جماعت خداي عالميان

امر و نهيم نموده است عيان

من هم آن را به حكم حي عليم

به علي داده ام همه تعليم

پيش او هست علمها يكسر

مخزن علم سينة حيدر

امر او را به جد گوش دهيد

تا سلامت ز قيد ظلم رهيد

سر نه پيچيد از اطاعت او

رستگاريد با هدايت او

نهي او را به جان قبول كنيد

تا كه مرضات حق وصول كنيد

اي جماعت منم همان ره راست

امر حق است و قابل اجراست

همه را واجب است طاعت من

امر كرده خداي عزت من

بعد من مرتضي همان راه است

او ز راه هدايت آگاه است

بعد، فرزند او امام شماست

باعث زحمت و سلام شماست

يازده پور حيدر كرار

هست فرزند من همه به تبار

به تسلسل شوند رهبرتان

هست يا اينكه نيست باورتان

به عدالت قيامشان باشد

صحبت حق كلامشان باشد

سوره حمد در حق ايشان

شده نازل ز جانب يزدان

همه شان دوستان يزدانند

همه شان حاملان قرآنند

كرده توصيف حق به قرآنش

هر كه خواهد عيار ايمانش

حبشان در قلوب اهل صفا

نيستند هيچ يك

ز اهل جفا

دوستان ائمه آنانند

كه خدا گفته، اهل ايمانند

جمله از جانب خدا ي ودود

روبرو با فرشته گان به درود

دوستار ائمه در جنت

بهره مندند از همه نعمت

عكس آن دشمنان آل رسول

در جهيمند دائمي و ملول

خصم ما را خداي ذوالعزت

كرده اندر در كتاب خود لعنت

آنكه با ماست دوست تا به ابد

مدح كرده ورا خداي احد

اي جماعت منم هماره نذير

پور عمم و ليك هست بشير

منذرم من پيمبررحمت

او هدايت كنندة امت

من پيام آورم رسول خدا

اين علي جانشين من به شما

من رسولم علي امام شماست

هم وصي من او به امر خداست

پسرانش امام تا قائم (عج)

اين فضيلت بر ايشان دائم

قائم (عج) ماست مهدي موعود

يار او هست طالع مسعود

اوست غالب تمام اديان را

اوست روشن كننده قرآن را

گيرد او انتقام از ظالم

ميكند هر خراب را سالم

فاتح قلعه هاي محكم اوست

غالب هر قبيله ائي هم اوست

عزت اولياء از او باشد

زخم ما را از او رفو باشد

اوست بالا برندة اسلام

اوست محكم كنندة احكام

اوست محبوب كردگار شده

منتخب صاحب اختيار شده

داده پيشينيان بشارت او

شامل اهل حق عنايت او

آخرين حجت خداست نهان

بعد او نيست حجتي به جهان

نزد او هست جملة انوار

اوست آن روز عالم اسرار

كردم اينك برايتان روشن

هر چه حق امر كرده گفتم من

اين علي هست هان كه بعد از من

به شما حق را كند روشن

نك شما را همي كنم دعوت

كه كنيد با اميرتان بيعت

كرده ام بيعت حق عزت

هان بمن كرده مرتضي بيعت

چون فريضه بود اطاعت من

بيعت با خدا است بيعت من

گفتة كردگار اين باشد

راه مخلص شدن همين باشد

روي دست همه يدالله است

از عمل كرد خلق آگاه است

هر كه بيعت شكست خود شكند

عاقل آن است كه اين عمل نكند

حج و عمره بود شعائر حق

محترم گشته

چون دو اثر حق

هر كه حج آورد به جا مردم

فقر از او شود جدا مردم

هر كه در موقفي نمود وقوف

بخشد او را يقين خداي رئوف

هر كه بر امر حق شود تابع

نكند اجر او خدا ضايع

اي جماعت نماز اقامه كنيد

از حرير زكات جامه كنيد

گر زماني گذشت طولاني

بر شما چيره گشت نسياني

صاحب اختيار كل شما

نيست جز مرتضي ولي خدا

او بيان مي كند براي شما

آنچه فرموده پس خداي شما

بعد من او امين خلق خداست

مشعل پر فروغ راه شماست

او بود از من و من از اويم

او به هر سوست من بدان سويم

هان كه اولاد او ز نسل منند

امناء خداي ذوالمننند

آن زمان كه بحال نسيانيد

هر چه را كه شما نمي دانيد

گر ز آنان سوال شد هر آن

به شما يك به يك كنند بيان

بيش از آن است چون حلال و حرام

كه در اين لحظه من كنم اعلام

ليك هستم ز سوي حق مأمور

بيعت مرتضي در آن منظور

دست بيعت دهيد پس با من

بهر فرمودة حق ذوالمن

اينكه، فرمايشش قبول كنيد

بيعت نائب رسول كنيد

مؤمنان را علي امير آمد

كز سوي خالقش سفير آمد

هم ائمه ز نسل او و منند

بين اين امتند و مؤتمنند

گفته ام آنچه از حلال و حرام

هست آنها قواعد اسلام

اين همه هست حكم حي قدير

هان بر آنها نداده ام تغيير

گفته هاي مرا به ياد آريد

اين امانت چو جان نگهداريد

اين سفارش به يكديگر بكنيد

نسل آينده را خبر بكنيد

امر حق است چون حديث غدير

ندهيدش به اين مهم تغيير

سخن خويش مي كنم تكرار

مي سپارم نماز را بسيار

هم جماعت زكات پردازيد

به اهم نكات پردازيد

گفته هاي مرا چو درك كنيد

برترين كارهاي نيك كنيد

به رسانيد گفته هاي مرا

به كساني كه نيستند اينجا

گفته هاي مرا قبول كنيد

خويشتن پيرو رسول كنيد

هست اين

گفته ها ز جانب حق

از زبان من است اين مطلق

امر معروف و نهي از منكر

با امام است ني به شخص دگر

به شما ميدهد نشان قرآن

بعد حيدركه هست امام زمان

پشت سر هم ز بعد هم ديگر

هست معصوم بر جهان رهبر

همه از نسل من و نسل علي

يك به يك هست پيشوا و ولي

همه را بر شما شناساندم

متن فرمان حق را خواندم

كلمة باقيه امامانند

آنكه فرموده حق آنانند

اين دو، قرآن و آل پيغمبر

هان نگردد جدا ز هم ديگر

اين دو را هر كه با دل آگاه

متمسك نشد شود گمراه

پيشه بايد نمود تقوا را

داشت از روز حشر پروا را

هان بدانيد هست مرگ و معاد

آوريد آن زمان را بر ياد

بس دقيق است چون حساب و كتاب

متمايز بود ثواب و عقاب

ني براي شما چنين امكان

دست با من دهيد در يك آن

ليك مأمورم از سوي يزدان

گيرم اقرار از شما به زبان

آنچه در حق مرتضي گفتم

بشما گفته خدا گفتم

هم امامان كه بعد از او آيند

همه شان راه دين پيمايند

جمله از نسل من و او باشند

همه از پشت يك دگر آيند

همه تان راهحق را پوئيد

همه كس گفته هاي من گوئيد

ما شنيديم حكم يزدان را

كه رساندي شما به ما آن را

آنچه دربارة امامان بود

گفته هايت كمال ايمان بود

يعني امر ولايت حيدر

مستمر است تا دم محشر

با دل و جان و با لسان و بيان

با تو بيعت كنيم ما الان

تا كه هستيم اين عقيده ماست

تا دم مرگ اين طريقه بجاست

طاعت از گفتة رسول كنيم

كه ولاي علي قبول كنيم

با ولايش به حشر مي آئيم

حرمتش را به جان همي پائيم

ما از اين قول بر نمي گرديم

دور اين شمع را همي گرديم

نه به شكيم و نه به ريب و نقار

و

نه اين گفته ها كنيم انكار

با علي نشكنيم پيمان را

كرد كامل ولايش ايمان را

گفته هايت ره سعادت ماست

مرتضي مشعل هدايت ماست

مؤمنين را علي امير بود

حضرت حق را سفير بود

جانشينم ز بعد ا و حسن است

هست از نسل او و پور من است

بعد او هم حسين نائب اوس

تلطف ايزد هماره جانب اوست

كرده تعيين حق امامان را

پس نبايد شكست پيمان را

عهد و پيمان گرفته شد

از مااز براي ائمه النجبا

از دل و جان و از ضمير و زبان

حال از ما گرفته شد پيمان

نشكنيم تا به مرگ پيمان را

تا كه راضي كنيم يزدان را

از شما هر كه را كه امكان است

بيعتش را همو كند با دست

هر كسي را كه آن نشد امكان

حال اقرار ميكند به زبان

مي رسانيم اين مطالب را

ما ز قول شما به اهل ولا

دور و نزديك را كنيم آگاه

اين همه گفته را خداست گواه

اوست همواره شاهد گفتار

هم شمائيد شاهد اقرار

چون بدينجا رسيد گفتارش

بود در امر حق اصرارش

تا ز گفتار آن رسول ايستاد

همهمه در ميان خلق افتاد

آن فرستادة خداي ودود

بهر گفتار باز لب بگشود

هوش داريد هان چه مي گوئيد

راه را كج چرا همي پوئيد

گفتگو هست پست يا كه بلند

آن خداي سميع مي شنود

با خبر از ضمير انسانهاست

بهر او آشكار پنهانهاست

هر كسي از شما هدايت يافت

نفع كرده ره سعادت يافت

هر كه گمراه شد ضرر كرده

انتخاب ره خطر كرده

هر كه بيعت به مرتضي كرده

يعني بيعت به كبريا كرده

هر كه بيعت نمود و پيمان بست

دست حق روي دست آنها هست

حال بيعت كنيد با سبحان

با من و با علي بن عمران

با دو فرزند او حسين و حسنب

ا امامان ز نسل اوست و من

تا دم مرگ عهد مي بنديم

هم به پيمان

خويش پابنديم

بهر احقاق حق قيام كنيد

به علي اين چنين سلام كنيد

السلام اي امي راهل وفا

السلام اي مسير صدق و وفا

مومنين را علي امير توئي

حضرت حق را سفير توئي

گفته هايم همه كند تكرار

دين خود را چنين كند اظهار

ما شنيديم و تابعين بر آن

رحمت كردگار را خواهان

بازگشت همه به سوي خداست

رحمتش مستقيم شامل ماست

پس بگوئيد اي معاشر ناس

بر خداوند باد حمد و سپاس

شامل حال ما عنايت اوست

اين هدايت همي هدايت اوست

اي جماعت فضائل حيدر

هست برتر ز حد فكر بشر

نزد خلاق شأن او والاست

مستتر در كتاب حكم خداست

فضل او را نمي شود امكان

بر شمردن به يك زمان و مكان

هر كسي بر خدا عبادت كرد

از رسول و علي اطاعت كرد

از امامان كه ذكر آنان شد

هر كه منقاد آن امامان شد

پس بداند ره هدايت يافت

از كرامات حق سعادت يافت

هر كسي كه نمود بيعت او

هم قبولش شده ولايت او

يا كه سبقت گرفت بهر سلام

هر كه گويد مرا عليست امام

رستگا راست و در ره دين است

مؤمنين را امير چون اين است

آن نگوئيد ناروا باشد

آن بگوئيد حق رضا باشد

گر تمام جماعت دنيا

همه كافر شوند سرتاپا

ضرري نيست بر خداي جهان

هست اين ظلم بر خود انسان

اي خدا شاهدي بر اين گفتار

حق حيدر نموده ام اظهار

آنچه كردم آدا بخاطر آن

امر كردم ز توست چون فرمان

هر كه گفتار من قبول كند

هم رضاي تو را وصول كند

اي خدا پس ببخش آنان را

چون توئي حافظ اهل ايمان را

منكران را غضب نما يا رب!

كافرانند چون قرين غضب

حمد مخصوص حضرت باريست

رحمتش چونكه ساري وجاريست

يافت پايان خطابة حضرت

بهر بيعت هجوم كرد امت

پيشتازان بيعت از مردم

كه گرفتن سبقت از مردم

بود بوبكر و ثاني و عثمان

هم عنان طلحه و زبير عيان

كرده

تاريخ ثبت آنان را

نقض كردند جمله پيمان را

اين همه دشمنان مولي بود

گفت ظاهر نعم ولي لا بود

كرده بودند اتفاق بر آن

تا كه بعدا كنند نفاق در آن

حسني از كرامت مولي

شده الكن زبان تو گويا

باني شعر شد نبي زاده

او كه اهل ولاست ازاده

آنكه بر اين مهم نادي شد

ديده ام را ضياست هادي شد

پايان

ولادت

اميرايزدي

ماه رجب ، اي شهر رب با خود صفا آورده اي

با اعتكاف و عمره ات ، عطر دعا آورده اي

بر ما نويد مرحمت از كبريا آورده اي

وجد و سروري بر دل اهل ولا آورده اي

بر تشنگان معرفت ، آب بقا آورده اي

زيرا خبر از مولد شير خدا آورده ا ي

بر قلّه ي قاف شرف ، اين نازنين كوبد علم

بر مسلمين راستين آمد امام بي قرين

محرم به خيل انبيا ، ختم رسل را جانشين

حبل المتين ، علم اليقين ، ماء معين ، يعسوب دين

مرحب كُش و خيبر گشا ، دست خدا در آستين

كشتي دين را ناخدا ، حيدر ، امير المؤمنين

گوييد از جان ، آفرين بر حضرت جان آفرين

كاين طلعت رخشنده را با كِلك قدرت زد رقم

مريم كه ب ودي خادمه بيت المقدس را مدام

چون شد به عيسي حامله ، از روح حي لاينام

گرديد دور از آن حرم ، در گوشه اي گشتش مقام

درد مخاضش چون رسيد ، آورد بر لب اين كلام

اي كاش مرگم برده بود ، از من نبودي هيچ نام

آب و رطب از بهر او كردي كرامت ذوالكرام

عيسي به دنيا آمد و رفت آن همه اندوه و غم

ليكن براي فاطمه بنت اسد اعجاز شد

طوف حرم مي كرد چون درد مخاض آغاز شد

ياري طلب كرد از خدا ، يزدان وِرا

دمساز شد

در پيش رويش ناگهان ديوار كعبه باز شد

بشنيد بانگ (( اُدخُلي )) محرم به صد ها راز شد

از خلد آمد مائده ، آ ن ميهمان اعزاز شد

آورد طفلي در حرم ، كز او حرم شد محترم

طفلي كه روي ماه او از ماسوا دل مي برد

بر كعبه بخشد آبرو ، از ركن ها دل مي برد

نور صفاي باطنِ او از صفا دل مي برد

بيگانه را هادي شود ، از آشنا دل مي برد

آواي قرآن خواندنش از مص طفي دل مي برد

(( المؤمنون )) آرد به لب از طاء و ها دل مي برد

اين اولين قاري بود ، بوسد لبش فخر اُمم

اي كعبه مولودت علي آيينه ي داور بود

بر جسم تو جان باشد و جانان پيغمبر بود

موساي ط ور معرفت ، عيساي جان پرور بود

بر كشتيِ نوح نجي سكّان بود ، لنگر بود

اين خضر را رهبر بود ، اين خواجه ي قنبر بود

اين شافع محشر بود ، اين ساقي كوثر بود

بيت صمد را مي كند پاكيزه از لوث صنم

بر نفس هر مؤمن بود چون مصطفي اولي علي

بر مسلمين و متّقين سرور علي ، مولا علي

باشد امير صف شكن در عرصه ي هيجا علي

پيدا بود اوصاف او از (( لا فتي الا علي ))

آتش گلستان مي شود ، با گفتنِ يك يا علي

بگذاشت بر دوش نبي در بيت داور پا علي

او عدل را بنيان نهد ، ويران كند كاخ ستم

ذكر فضيلت هاي او شيرين نمايد كام را

آرام سازد ياد او دل هاي ناآرام ر ا

با چند قرص نان جو سر كرد او ايام را

غمخوار بود و دستگير از مرحمت ايتام ر ا

با همت والاي خود تثبيت كرد

اسلام ر ا

همچون خليل بت شكن در هم شكست اصنام را

با دست او لات و هبل شد دفن در كوي عدم

دين مبين شد جاودان از حلم و از تدبير او

آمد اسيرش نفس دون ، شد بسته در زنجير او

بشكافت قلب كفر را در غزوه ها شمشي ر او

لرزد دل هر جنگجو ، چون بشنود تكبير او

در عرش ، ختم الانبيا ديدي عيان تصوير او

محراب آمد مقتلش ، اما ببين تقدير او

كز بي نمازان گشت او بر بي نمازي متّهم

اي دلبر اهل يقين ، تو دين و دنياي مني

حيدر ، امير المؤمنين ، اصل تولاي مني

روحِ دميده از خدا بر جمله اعضاي مني

داننده و بيننده ي پنهان و پيداي مني

آسايش امروز من ، اُميد فرداي مني

بعد از رسول راستگو ، آقا و مولاي مني

از غاصبينِ حقّ تو ، جويم برائت دم به دم

اي صاحب تيغ دو سر ، صفدر تويي ، حيدر تويي

بر خيل اصحاب اليمين ، دلبر تويي ، سرور تويي

بر كردگار دادگر ، مظهِر تويي ، مظهر تويي

بر عقل كل ، خيرالبشر ، افسر تويي ، ياور تويي

فلك نجات خلق را سّان تويي ، لنگر تويي

بر زهره ي زهرا ز حق رهبر تويي ، همسر تويي

تنها تو بودي كفو او ، اي شهريار محتشم

32 مجموعه شعر ولايي : ستاره هاي فروزان

اي روح و ريحانم علي ، اي سرو بستانم علي

اي جان جانانم علي ، آرامش جانم علي

خورشيد رخشانم علي ، ماه شبستانم علي

دارو و درمانم علي ، سلطان خوبانم علي

محبوب يزدانم علي ، ميزان ايمانم علي

تفسير قرآنم علي ، توحيد و فرقانم علي

بر خادمت فرما نظر ، اي خسرو گردون خدم

من كيستم ؟ من

كيستم ؟ دلداده ي پيغمبرم

دستي به دامان علي ، قرآن به دست ديگرم

حب رسول و عترتش باشد همايون افسرم

سرمستم از خم غدير ، از تشنگان كوثرم

بر جبت و طاغوتم عدو ، از دوستان حيدرم

در جنگ با خصم علي حصن حصين شد سنگرم

نطق و بيان ، تير و سنان ، شمشير برّانم ، قلم

دستم به دامانت علي ، داماد پيغمبر مدد

كن جرعه نوش كوثرم ، يا ساقي كوثر مدد

چون گشت روز داوري ، اي حجت داور مدد

در پاي ميزان عمل ، اي شافع محشر مدد

من خادم كوي تو اَم ، اي خواجه ي قنبر مدد

صفدر مدد ، صفدر مدد ، حي در مدد ، حيدر مدد

بنگر به سوي (( ايزدي )) برگير دستش از كرم

امير ايزدي

شماره1

آن روز حرم قبله گه اهل وفا بود

بد گرم مناجات و به لب ذكر خدا داشت

كاي خالق بخشنده بمن لطف وعطاكن

بنگر كه پناهنده به اين بيت شريفم

خلاق جهان ياور آن فخر زنان شد

پر كرد ز صهباي يقين مِي به سبويش

يعني كه بيا در حرم محترم ما

چون فاطمه مشمول عطاي ازلي شد

بشكفت به روي لب او غنچه ي لبخند

ناگاه حرم ، مطلع انوار هدي گشت

نازل به زمين قابله از عرش علا شد

شد فاش براي چه خليل اللَّه اعظم

شد بر همه معلوم كه مولود حرم را

آمد علي و غيرت و ايثار روان يافت

آمد علي آنكس كه شود يار محمد

آمد علي آنكس كه سرِ شانه ي احمد

آمد علي آن م رد كريمي كه شبانه

با آمدنش قدرت حق در نظر آمد

كعبه صدفي باشد و آن ر ا گهر است او

سلطان قلوب همه مردان خدا اوست

او وصل نموده است ابد را و ازل را

بر گرد حرم

بنت اسد گرم دعا بود

از درد مخاض آن زن رنجيده نوا داشت

سوگند به اين طفل كه دردم تو دوا كن

از لطف نم ا ياري من ز آنكه ضعيفم

آنگاه سحاب كرمش قطره فشان شد

بنمود ز ديوار ، دري باز به رويش

بنشين به برِ خوان عطا و كرم ما

وارد به سراي احدِ لم يزلي شد

ديوار حرم بسته شد ، از امر خداوند

آميخته يكجا همه الطاف خدا گشت

زايشگه مخصوص علي بيت خدا شد

بنمود به پا اين حرم پاك و معظم

در نزد خدا قرب بود بيش ز عيسي

گويي كه ز نُو پيكر توحيد توان يافت

صهر نبي و محرم اسرار محمد

بت بشكند و دم زند از خالق سرمد

بهر فقرا قوت برد ، بر سرِ شانه

از طلعت او نور خدا جلوه گر آمد

فرزند حرم ؟ نه ، كه به خلقت پدر است او

كانون سخا ، كان صفا ، روح دعا اوست

مهرش محك رد و قبول است عمل را

آن روز كه كعبه گشت زايشگهِ نور

در بيت خدا ، حجت حق كرد ظهور

از حرمت خانهِ زاد معبود ، بهشت

مي كرد طواف ، كعبه را از ره دور

شماره2

اي خانه زاد كعبه ، شهِ لا فتي علي

وي گفته حق مديح تو در إنّما علي

نام تو را كه زمزمه ي انبيا بود

داده است اشتقاق ز نامش خدا علي

پيغمبري كه وحي بود هر كلام او

گفتا : علي است با حق و حقّ است با علي

چون خواستي كه بت شكني درحريم حق

بگذاشتي به شانه ي محمود پا علي

هستند طالبان حقيقت مريد تو

بودند شيعه ي تو همه انبيا علي

كرده است از خداي ، جدايي بدون شك

هر خيره سر كه از تو شود او جدا علي

اين فخر بس تو

را كه ز ابناء روزگار

تنها تويي تو لايق خير النسا علي

آن ناشناس كيسه به دوشي كه نيمه شب

بودي روانه جانب بيقوله ها علي

افسوس خصم بست همان دست كز وفا

بنهاد در دهان يتيمان غذا علي

كشتند دشمنان خدا محسن تو را

در پشت در چو فاطمه ات گفت : يا علي

بر گير دست (( ايزديِ )) دل شكسته را

(( يا مظهر العجائب و يا مرتضي علي ))

شماره3

حبل المتين

مقتدايي كز جلالت بي قرينش يافتم

سرور و سرحلقه ي اهل يقينش يافتم

نام او باشد علي ، اين نام روح انگيز را

مشتق از نام خداوند مبينش يافتم

من پس ازاحمد به حيدر بسته ام دل كزخدا

چون نبي اولي به نفس مؤمنينش يافتم

معتصم بر رشته ي حب و ولاي او شدم

ز آنكه از جان معني حبل المتينش يافتم

از عذاب حق مرا در دل نباشد وحشتي

با ولايت راه در حصن حصينش يافتم

كيست حيدر؟آنكه شهرعلم احمدرادراست

آنكه بر انگشتر خاتم ، نگينش يافتم

كيست حيدر؟ اولين قاري قرآن در زمين

روح توحيد است و نفسِ ياء و سينش يافتم

مرشد كامل ، شه عادل ، عزيز مصر دل

كز شرف ، استاد جبريل امينش يافتم

كشتيِ نوح نبي را نامش از طوفان رهاند

مقتداي عيسيِ گردون نشينش يافتم

او نه تنها طور را روشن ز نور خويش كرد

عالمي را غرق در نور جبينش يافتم

خرمن فيض علي باشد ، همه كون و مكان

ماسوا اللَّه را سراسر خوشه چينش يافتم

بود تفسير (( يد اللَّه ، فَوق أيديهِم )) نهان

دست حق را تا عيان در آستينش يافتم

آفرين بر او كه در بين تمام ما خَلَق

شاهكار حضرت جان آفرينش يافتم

در لباس آدمي بود و ملك را رهنماي

فاش مي گويم كه برتر ز آن و اينش يافتم

آنكه

راه آسمان را بهتر از راه زمين

مي شناسد ، در سما نه در زمينش يافتم

گه به نخلستان،گهي ويرانه،گاهي ساق عرش

محو و مات ذات رب العالمينش يافتم

هم يتيمان را ز بابا مهربانتر بود او

هم به هر مظلومِ بي ياري ، معينش يافتم

هيچ كس در جامه ي زربافت آن شه را نديد

گر چه شاه كشور دنيا و دينش يافتم

آنكه عمري راز خود با چاههاي كوفه گفت

عاقبت مقتول از شمشير كينش يافتم

از غذاي خود به قاتل داد ، جودش را نگر

مهربان حتّي به آن خصم لعينش يافتم

نيمه شب شددفن جسمِ اطهرش چون همسرش

در غريبي هم به عالم بي قرينش يافتم

رفت از دنيا و يك دم هم اسير آن نشد

گر چه دنياي دني را در كمينش يافتم

(( ايزدي )) تا سائل دربار آن سردار شد

بر فراز مسند عزّت مكينش يافتم

خوشدل تهراني

داني كه علي مظهر خلاق مجيد

از بهر چه در خانه حق گشته پديد

زيرا كه علي منادي توحيد است

بايد كه عيان شود زبيت التوحيد

حامد اهور

با آمدنت صحن زمين حرمت يافت

خورشيد به ديدار جمال تو شتافت

مشتاق تو بود آنقدر دنيا كه در باز نشد،

سينه ي ديوار شكافت ***

آمد كه دهد به ماه و خورشيد پناه

روشن شد از آيينه ي چشمانش ماه

ديوار شكست و عشق عالم آمد

در حلقه اي از نور و فرشته از راه ***

سرچشمه روشن جلال و جبروت

حيران كرامات نگاهت لاهوت

اي كاش كه قسمت دل ما مي شد

درياي كرم، قطره اي از آب وضوت ***

ما تشنه آفتاب چشمان توايم

محتاج تو و تكه اي از نان توايم

اي حضرت محراب، رجب تا رمضان

بالله قسم سه ماه مهمان توايم ***

تا در تن شعرهايمان، جان باقيست

تا خانه كعبه هست و ايمان باقيست

وقف تو تمام بيت ها، مصرع ها

تا جان به تن قافيه هامان باقيست ***

با آمدنت باب ولايت وا شد

توحيد ميان چشمهايت جا شد

تفسير فقط ذيل نگاه تو رواست

قرآن بدون تو كجا معنا شد؟ ***

امواج در انديشه ي دريا شدنيم

در حسرت از نور سراپا شدنيم

چشمان اميدوار ما را بنگر

درخواست در اميد امضا شدنيم ***

اثبات ولايت علي آسان است

چون شاهد ادعاي ما قرآن است

در اصل طواف بي تولاي علي

گرديدن دور پيكري بي جان است ***

بر حُسن تو ديده را گشودند همه

وقتي كه تو بودي و نبودند همه

اينكه هدف از مدينه و مكه تويي

شعريست كه شاعران سرودند همه حامد اهور

يحيي باغاني

حاشا كه باز مثل تو پيدا شود علي

بعد از تو خاك برسر دنيا شود علي

از اين درخت پر ثمر اصلا بعيد نيست

يا مصطفي شود ثمرش يا شود علي

با چهره ي پيمبري آمد ز خيمه گاه

وقتش رسيده است كه حالا شود علي ...

يك عمر قد و قامت اورا نگاه كرد

يعني كه پير شد پدرش تا شود علي

بيش از همه حسين دلش شور مي زند

وقتي ميان معركه تنها شود علي

از بس كه تيغ آمد و بر پيكرش نشست

ديگر توان نداشت زجا پا شود علي ...

از بس كه مختصر شده اي تو...

گمان كنم در بين يك عبا بدنت جا شود علي

"شاعر: يحيي باغاني"

سَيِّد حميد رضا برقعي

شماره 1

مولاي ما نمونه ي ديگر نداشته است

اعجاز خلقت است؛ برابر نداشته است

وقت طواف، دور حرم فكر مي كنم

اين خانه بي دليل ترك برنداشته است

ديديم در غدير كه دنيا به جز علي

آيينه اي براي پيمبر نداشته است

سوگند مي خورم كه نبي شهر علم بود

شهري كه جز علي درِ ديگر نداشته است

طوري ز چارچوب، درِ قلعه كنده است

انگار قلعه هيچ زمان در نداشته است

يا غير «لَا فَتَيٰ» صفتي در خورش نبود

يا جبرئيل واژه ي بهتر نداشته است

چون روز روشن است كه در جهل گم شُده است

هر كس كه ختم نادعلي برنداشته است

اين شعر استعاره ندارد براي او

تقصير من كه نيست؛ برابر نداشته است

شعر از سَيِّد حميد رضا برقعي

شماره 2

مصرع ناقص من كاش كه كامل مي شد

شعر در وصف تو از سوي تو نازل مي شد

شعر در شأن تو، شرمنده به همراهم نيست

واژه در دست من آن گونه كه مي خواهم نيست

من كه حيران تو حيران توام مي دانم

نه فقط من كه در اين دايره سرگردانم

همه ي عالم و آدم به تو مي انديشد

شك ندارم كه خدا هم به تو مي انديشد

كعبه از راز جهان، راز خدا آگاه است

راز ايجاز خدا نقطه ي بسم الله است

كعبه افتاده به پايت سر راهت سرمست

«پيرهن چاك و غزل خوان و صراحي در دست»

كعبه وقتي كه در آغوش خودش يوسف ديد

خود زليخا شد و خود پيرهن صبر دريد

كعبه بر سينه ي خود نام تو اي مرد نوشت

قلم خواجه ي شيراز كم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته اي يعني چه

مست از خانه برون تاخته اي يعني چه»

مي رسد دست

شكوه تو به سقف ملكوت

اي كه فتح ملكوت است براي تو هبوط

نه فقط دست زمين از تو، تو را مي خواهد

سالياني ست كه معراج خدا مي خواهد-

زير پاي تو به زانوي ادب بنشيند

لحظه اي جاي يتيمان عرب بنشيند

دم به دم عمر تو تلميح خدا بود

علي رقص شمشير تو تفريح خدا بود

علي واي اگر تيغ دو دم را به كمر مي بستي

واي اگر، پارچه ي زرد، به سر مي بستي

در هوا تيغ دو دم نعره ي هو هو مي زد

نعره ي حيدريه «أينَ تَفرو» مي زد

بار ديگر سپر و تيغ و علم را بردار

پا در اين دايره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز كه در كعبه پديدار شدي

يازده مرتبه در آينه تكرار شدي

راز خلقت همه پنهان شده در عين علي ست

كهكشان ها نخي از وصله ي نعلين علي ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر مي گويد

«ها عليٌ بشرٌ كيفَ بَشر» مي گويد

سيد حميد رضا برقعي

نجمه پور ملكي

كار غزل امشب فقط شور آفريني ست

شعر مسيحايي هميشه اين چنيني ست

امشب زمين هم به حساب آمده يعني

حال و هواي آسماني ها زميني ست

رفتم نجف تا الغديرم را بگيرم

مستي ام امشب دست علامه اميني ست

در مستي نام علي شكي ندارم

با بردن نام علي مستي يقيني ست

باور بفرمائيد اصلاً عشق تنها

مخصوص دل هاي امير المومنيني ست

هر كس هماي رحمتي دارد برايش

معلوم شد اين شعر گفتن عِرق ديني ست

حيدر نخوانيدش بگوئيد حضرت عشق

مائيم و ابراز ارادت ساحت عشق

دارد اُويسي مي شود

حال و هوايم

دفنم كنيد امشب به پاي مقتدايم

من نجفي و يمني گيرم نباشم

اصلاً چه فرقي مي كند اهل كجايم

راحت كنم تنها خيال عاشقان را

ديوانه و مجنون ايوان طلايم

هم عشق زهرا دارم و هم عشق حيدر

من كه يقين دارم غلام هر دو تايم

قالوا بلايِ بي علي، قالوا بلي نيست

روز ازل ثابت شده اين ادعايم

ما نسل اندر نسل نوكرزاده هستيم

اين را وصيت كرده ام با بچه هايم

ما را غلامان علي بايد صدا كرد

از سينه چاكان علي بايد صدا كرد

هر چه شنيديم از علي، محشر، درست است

كارش كه خيلي جان پيغمبر درست است

در زور و بازويش كه ما شكي نداريم

پس ماجراي قلعۀ خيبر درست است

شير خدا بودن فقط مخصوص مولاست

بر شير حق، ناميدن حيدر درست است

بايد كسي باشد كه حرفش را بگيرد

پس انتخاب مالك اشتر درست است

او با تمام مردم اين شهر خاكي ست

خيلي مرام ساقي كوثر درست است

تنها وفاداري قنبر در خوشي نيست

تا پاي جان هم كار اين قنبر درست است

وقتي ميسر نيست حيدرزاده باشيم

بهتر شبيه قنبرش دلداده باشيم

بي تو كليم الله دريايي نمي شد

عيسي بن مريم هم مسيحايي نمي شد

داماد پيغمبر نبودي تا ابد هم

روزيِ ما اين عشق زهرايي نمي شد

هرگز بدون گريه پاي نخل عشقت

چشمان ما اين گونه خرمايي نمي شد

گر تو دليل خلقت عالم نبودي

دنيا به اين خوبي و زيبايي نمي شد

تو قبله ي ما را ترك بردار كردي

كعبه بدون تو كه شيدايي نمي شد

زير سر ايوان زرد

توست، ور نه

صحن نجف اين قدر رويايي نمي شد

هر كس نديده عالمي از دست داده

الطاف شاه كرمي از دست داده

سلمانُ منّا اهل بيت جاي خود اما

انگار چيز ديگرند اين يَمني ها

از آن زمان كه ميثمش را دار كردند

از عشق حيدر باب شد بي كفني ها

جبريل بالش را به عشق تو شكسته

عيبي ندارد ديگر اين لطمه زني ها

در مسجد كوفه نماز ما تمام است

جانم فداي همه ي هم وطني ها

وقتي علي فرمانده باشد عجبي نيست

از پسرش عباس اين خط شكني ها...

آن جا كه محراب علي باشد بهشت است

من تازه فهميدم دنيا بي تو، زشت است

از اوصيا تا انبيا فاصله اي نيست

از مرتضي تا مصطفي فاصله اي نيست

خالق علي، مخلوق علي، هر دو علي،

پس بين علي، بين خدا، فاصله اي نيست

زهرا علي است و علي زهراست يعني

اصلاً ميان اين دو تا فاصله اي نيست

هر چهارده معصوم نور واحدند و

در بين معصومين ما فاصله اي نيست

از سرمدي بودن مولا مي شود گفت

از ابتدا تا انتها فاصله اي نيست

بين حرم ها فاصله معنا ندارد

پس از نجف تا كربلا فاصله اي نيست

ارباب، ثارالله وابن ثاره ي ماست

بعد از علي او در قيامت چاره ي ماست

مولا خلاصه مي شود در ذوالفقارش

در آن همه مردانگي و پشتكارش

روي تمام پهلوانان هم سفيد است

با تكيه بر نام علي و اعتبارش

رنگ گدا هرگز نمي بيند يقيناً

هر جا علي باشد امير و شهريارش

پشت اميرالمؤمنين همواره قرص است

وقتي كه باشد حضرت زهرا كنارش

بَدر و حُنين و خِيبر و احزاب بوده است

تنها كمي از انعكاس كارزارش

خيلي تاسف مي خورم همواره دنيا

بد كرده با اين چهره هاي ماندگارش

او را فقط با زورخانه مي شناسيم

با اين بدي هاي زمانه مي شناسيم

مردانگي از افتخارات علي بود

گمنام بودن از علامات علي بود

پشت عدو بر خاك مي زد چون هميشه

يا فاطمه جزو مهمات علي بود

از آن حديث منزلت فهميده مي شد

پيغمبري هم از مقامات علي بود

با همت سيد رضي فهميده دنيا

نهج البلاغه از بيانات علي بود

با لقمه اي از نانِ جو شمشير مي زد

پرهيزگاري از كرامات علي بود

فهميده پيغمبر كه رب العالمين هم معراج،

دلتنگ ملاقات علي بود

روزي هر روز و شب اين مردم شهر

مديون خيرات و مبرّات علي بود

حال دعايش را كميل صاحب سرّ

مديون شب هاي زيارات علي بود

جنگ جمل را گر كه طلحه راه انداخت

چون مشكلش تنها مساوات علي بود

اصلاً سقيفه تا ابد زير سوال است

زيرا غدير از احتجاجات علي بود

مظلوم شهر فتنه ها، جانم فدايت

اي تو غريب آشنا جانم فدايت

بايد علي باشد رسالت پا بگيرد

دين محمد كل دنيا را بگيرد

بايد علي بازوي همت را ببندد

تا پرچم اسلام را بالا بگيرد

بايد علي باباي اين امت بماند

تا دست ما را حضرت زهرا بگيرد

بايد علي تا آخرش مظلوم باشد

تا در گلويش خار غم ها جا بگيرد

بايد فقط بغض علي در كار باشد

تا فتنه هاي روز عاشورا بگيرد

بايد فقط لعنِ علي در كار باشد

تا از معاويه كسي امضا بگيرد

پس ديگر از آن چشم خون بارش نپرسيد

از ناله هاي اين عمارش نپرسيد

---------------------------------------------------

نجمه پور ملكي

مجيد تال

شماره1

به اوج مي برد امشب مرا هواي شما

كه عشق را بنويسم، فقط براي شما

نگاه مي كنم اينجا به رد پاي شما

و مي رسم به خدا، تا خدا... خداي شما

كه آفريد شما را زمين هوايي شد

وَ كعبه كعبه شد و خانه اي خدايي شد

و بال حور و مَلَك فرش اين قدم ها شد

زمين براي حضور تو در تمنّا شد

ز اشك شوق ملائك ستاره پيدا شد

و عشق بر تن هفت آسمان هويدا شد

عصاي دست نبي بوده اي و دست خدا

تو دستگير كليمي، تو دستگير عصا

شكوه عدل شما را عقيل مي داند

نگاه بت شكنت را خليل مي داند

شكاف كعبه شما را دليل مي داند

و شأن وصف تو را جبرئيل مي داند

كه از زبان خدا بر تو آفرين مي گفت

و با صداي بلند خودش چنين مي گفت:

رقم زده ست خدا عشق را به نام علي

فلك نشسته به حسرت براي گام علي

ملك نشسته دو زانو به احترام علي

علي امام من است و منم غلام علي

به لحظه لحظه ي عمرت خدا تبسّم داشت

و با صداي شما با نبي تكلّم داشت

كرامتي كه تو داري الي الابد باشد

هميشه ذكر لبم يا علي مدد باشد

شجاعتي كه دلت داشت بي عدد باشد

گواه من سر عَمرو بن عبدود باشد

شمار فضل شما را، خدا فقط داند

نشانه هاي خدا را، خدا فقط داند

مجيد تال

شماره2

امام علي(ع)

دلم غير ايوان پناهي نداشت

دلم زائري بود و راهي نداشت

دلم در بساطش جز آهي نداشت

علي داشت آن را كه

شاهي نداشت

به دور امير كرم گشته ام

صد و ده قدم در حرم گشته ام

به او گفتم اي شاه راهم بده

امان نامه اي بر گناهم بده

لياقت به يك دم نگاهم بده

پناهي ندارم پناهم بده

صدا زد پريشاني ات با علي

اگر خسته جاني بگو يا علي

همين لحظه ها بود پيدا شدم

علي گفتم و از زمين پا شدم

شب و روز حيران مولا شدم

گدا بودم او خواست آقا شدم

دلِ من بدون علي بي كس است

بميرم ببينم علي را بس است

تحمل به اين نور لابد نبود

ترك خوردن كعبه بي خود نبود

و كعبه كه جاي تَرَدُد نبود

پس اين ها همه يك تولد نبود

خدا خواست ثابت كند بر جهان

علي هست يكتاترين در جهان ...

فقيري كه انگشتر از او گرفت

سليمان شد و ذكر ياهو گرفت

زمين تخت او آسمان تاج او

به دوش نبي بود معراج او

اگر مدح او بر لبم جا گرفت

يدالله دستان من را گرفت

به من گفت از مرد خندق بگو

بيا از عليٌ مع الحق بگو

سه بار از نبي اذن ميدان گرفت

علي هست پس مصطفي جان گرفت

نبي گفت جانم به قربان او

علي جان من هست و من جان او

علي با خدا و خدا با علي

علي يا خدا گفت، حق يا علي

اميري نداريم الّا علي

اگر ناتواني بگو يا علي

مجيد تال

اصغر چرمي (رباعي)

اى عشق ببين روح دعا را

سر منشأ فيض كبريا را

اي عشق ببين امام ما را

بر او برسان سلام ما را

......

هنگام وصال يار آمد

در ماه رجب بهار آمد

بر قلب

نبى قرار آمد

تاصاحب ذوالفقارآمد

.....

جانها به فداى خاك پايت

از حق شنويم اين حكايت

با راه على شوى هدايت

اين است حمايت از ولايت

.....

اى آينه ، مظهر جمالت

اى محور حق ، خدا پناهت

تو لطافت هماى عشقى

جمعند همه به زير بالت

.....

كعبه همه عمر بى قرارت

يك عمر كشيده انتظارت

بر شوق جمال بى مثالت

آغوش گشوده بر وصالت

.....

اى حافظ مهربان قرآن

مشتاق تو شد خداى رحمان

بر خانه ى حق شدى تو مهمان

سلمان،ز تو گرديده مسلمان

.....

اى قارى اولين تلاوت

اى ساقى كوثر امامت

تقديم به تو عرض ارادت

اميد به لحظه ى شفاعت اصغر چرمى

محسن حنيفي

ساقي رسيد پس در ميخانه پر شود

باده بريز باده كه پيمانه پر شود

جامي بده، حياتِ دوباره مرا ببخش

جامي كه جان ز حضرت جانانه پر شود

آري علي علي همه را مست مي كند

در بين شهر نعره ي مستانه پر شود

سنگم بزن به حبّ علي كه ملال نيست

ليلاي شهر آمد و ديوانه پر شود

اصلاً تمام بال و پرم پيشكش به او

اطراف شمع از پَر پروانه پُر شود

بالم شده است صيد نگاه تو يا علي

مثل رياح عبد سياه تو يا علي

بايد به پاي دار تو ما سر بياوريم

شايد ز كار زلف تو سر در بياوريم

بايد كه خاك كوي تو را در سبو كنيم

سوغاتي از ديار تو، ساغر بياوريم

وقتي كه صحبت از نجف و آن مناره هاست

كم مانده ما ز شوق تو پر در بياوريم

ما را در آسمان نجف تا كه پَر دهي

سجده به خاك مقدم قنبر بياوريم

شأن غلامي تو همان شأن انبياست

روشن شود چو رو سوي محشر بياوريم

انگشتري بده، كه سليمان بنا كني

يا نسخه

اي بده كه مسيحا دوا كني

هر ذره پاي بوس تو شد درّ ناب شد

زر نه، ابوذري شده و آفتاب شد

اين غوره هاي ما كه به ساغر نمي رسيد

در دست تو فشرده شد آن گه شراب شد

بالاي تاج و تخت سليمان نوشته اند

هر كس كه شد غلام تو عاليجناب شد

ادعيه ي قنوت نبي با تلاوت-

"يا عاليُ به حق علي" مستجاب شد

وقتش شده است، فديه بگيري به ذوالفقار

قرباني ات كه بيش ز حدّ نصاب شد

سر گر نشد فداي تو سربار مي شود

ميثم تبار عاقبتش دار مي شود

از بس كه هست در دل من اشتياق تو

ديگر نمانده طاقت صبر از فراق تو

درد مرا نگاه مسيحا دوا نكرد

آن مرهمي كه كرده به زخمم افاقه،تو

از گوشه ي نگاه تو سلمان درست شد

اين شيوه ي تو بوده و سبك و سياق تو

بايد كه استحاله شوم، خاك پا شوم

دفنم كنند در نجف تو، عراق تو

بايد كه حرف از تو و زهرا وسط كشيد

تا خوش بيايد اين سخنم در مذاق تو

ساقي باده هاي طهورا نظر نما

اي ايلياي حضرت زهرا نظر نما

-------------------------------------------------------

محسن حنيفي

ياسر حوتي

اي ابتدات نقطه پايان آسمان

وي انتهات مثل خداوند، لامكان

ممسوس ذات حضرت الله اكبري

با اين حساب ، فهم كمالت نمي توان

گفتم : " چگونه مدح تو خوانم " ؟

ندا رسيد " درسجده آي و سوره توحيد را بخوان "

ماصنع دستهاي شما بوده ايم ؛

پس اينگونه مي شود كه تو باشي خدايمان

دركعبه پا نهادي و كعبه شكاف خورد

يعني كه جاي توست دل

دلشكستگان

كعبه سپيد رو شدو زلفش سياه شد

هم خود به سجده آمدو هم سجده گاه شد

(مهرت به كائنات برابر نمي شود)

حب تو آينه است _ مكدر نمي شود

مريم _ بنفشه _ ياس _ اقاقي . . . خود بهشت

بي لطف دستهات _ معطر نمي شود

گرصد هزار شير نر بيشه هاي جنگ

هرگز يكي شبيه به حيدر نمي شود

حتي محمدي كه خودش فخرعالم

تامرتضي نداشت ، پيمبر نمي شود

با ما كسي كه سفره اش از مرتضي جداست

سوگند مي خورم كه برادرنمي شود

اين سفره بوي عطر گل ياس مي كند

با گندمي كه فاطمه دستاس مي كند

رمز حيات ، قبضه شمشير مرتضاست

هفت آسمانيان ، همه تسخير مرتضاست

قرآن ؛ زلال آينه ، تصوير ناب ؛ اوست

هر آيه آيه ؛ آينه ،تفسير مرتضاست

جنات عدن، روضه رضوان، بهشت قرب

درسايه سار شاخه انجير مرتضاست

اينكه خدا به ديده مردم يزرگ شد

تأثير جاودانه تكبير مرتضاست

صبرش شبيه ضربه خندق ستودني ست

آري ؛ بقاء شيعه به تدبير مرتضاست

سلطان عشق..! حضرت والا مقام ها..!

تسيلم تو ، شكوه تمام سلام ها

اي ميوه رسيده باغ خدا علي

آب و غذاي سفره اهل ولا علي

بدر و حنين و خيبر و خندق كه جاي خود

تنزيل آيه هاي علق در ح__را ... علي

س_ّر عظيم ليله الاسراء ؛ عروج بود

من نف_ْس ظاهري محمد الي. . .علي

تفسير ناب سوره توحيد ؛ مي شود. . . . . .

تلخيص در عبارت يك جمله "ي_اعل_ي"

با نوح و با كليم و مسيحا و با كلي_م

هرجا تو ديده مي شوي در

هر كجا علي

تو دركمال مطلق و انسان كاملي

درمشكلات سخت ؛ تو حل المسائلي

چيزي شبيه رايحه اي مي وزيد و رفت

شبها به شانه ؛ نان و رطب مي كشيد و رفت

افسوس قدر و منزلتش را نداشتند

تا درجوار كوثر خود آرميد و رفت

زهرا همان علي و علي نيز فاطمه است

شكر خدا فراق به پايان رسيد و رفت ...

مردي كه شاهد صدمات مدينه بود

يك روز مرد ... و در سحري شد شهيد رفت

گرچه كنار بسترش از مردها پر است اما؛

دريغ محسن خود را نديد و ... رفت

غير از علي به عام امكان مدار نيست

خلقت بدون اسم علي استوار نيست

ياسر حوتي

سيد حسن خوش زاد

شعر1

ما سوا و محور مينا علسيت

شهسوار تاج كرمنا عليست

معنى والشمس نور روى اوست

معنى واليل مشكين موى اوست

دين حق با نام او كامل شده

هل اتى در شأن او نازل شده

چون خدا ايجاد غرب و شرق كرد

قبل از ان نور على را خلق كرد

عشق با نام على اغاز شد

با على درهاى رحمت باز شد

اين حديث دل بود تصنيف نيست

شيعه در محشر بلا تكليف نيست

شيعه پايش در مسير اولياست

شيعه مولايش على المرتضاست

هر كسى را اسم اعظم داده اند

بر لبش نام على بنهاده اند

او به بيت الله ركن قائمه است

تاج احمد افتخار فاطمه است

عشق بر حجاج احرام ولاست

كعبه ى كعبه علي المرتضاست

نوح گر در بحر از طوفان برست

مرتضى بگرفت سكان را بدست

هست او هستى به عيسى داده است

او عصا بر دست موسى داده است

اوست هدهد را غزل خوان كرده است

او سليمان را سليمان كرده است

او به ابراهيم احسان كرده است

اوست

اتش را گلستان كرده است

آن ملاحت كه به يوسف داده اند

جان يوسف از علي بستانده اند

عشق او از دل تجلا مى كند

يا على گفتن گره وا مى كند

تا على سر رشته دار كارهاست

مكتب شيعه پر از عمار هاست

يا على گفتن رموز انبياست

يا على گفتن شعار مصطفاست

يا على گفتن مرام فاطمه است

مزد هر شيعه سلام فاطمه است

پيش او افتاده مرحب از نفس

بت شكستن كار حيدر هست وبس

پس سخن بى پرده گفتن بهتر است

چرخ تحت اقتدار حيدر است

تا على فرمانده دهر است دهر

شيعه با ضد على قهر است قهر

او نه تنها در زمين نام آور است

نام او در اسمانها حيدر است

سعى كن محشور گردي با علي

پس بگو (خوشزاد) يا هو يا علي

آنكه او فرمانرواى محشر است

حيدر است و حيدر است و حيدر است

سيد حسن خوشزاد

شعر2

كعبه خلوتگه اسرار فراوان عليست

بيت حق جلوه گر از روي درخشان عليست

در جهان مرد عمل باش و علي را بشناس

كه ترازوي عمل كفه و ميزان عليست

اي كج انديش مكن غصب خلافت زيرا

به خدا بعد نبي سلطنت از آن عليست

روز محشر كه گذرنامه جنت طلبي

آن گذرنامه به امضاء و به فرمان عليست

دادگاهي كه به فرداي قيامت برپاست

حكم حكم علي و محكمه ديوان عليست

كشتن "مرحب" و بگرفتن خيبر در كف

خاطرات خوش ديباچه دوران عليست

دور شو اي پسر "عبدود" از ديده ي او

كه شجاعان عرب پشه به ميدان عليست

اين حسيني كه رئيس الشهدايش خوانند

با خبر باش كه شاگرد دبستان عليست

گرچه اين ديده ز ديدار نجف محروم است

در عوض ريزه خور سفره احسان عليست

ياسر رحماني

شماره1

گر چه اندر دل هر ذره تمناي تو بود

سينه ي كعبه دلدار فقط جاي تو بود

بعد احمد به همه خلق وَ ربّ الكعبه…

نه كسي هست و نه بوده است كه همتاي تو بود

پيش از خلق همه هستي و مُلك و ملكوت

در عدم افضل اعمال تماشاي تو بود

علت بخشش آدم ز خطايي كه نمود

حذف گندم ز سر سفره ي دنياي تو بود

آنكه در طور همي پاسخ موسي مي داد

صوت داوودي و آن لحن دل آراي تو بود

آن همه حسن و ملاحت كه به يوسف دادند

عكسي از آينه ي چهره زيباي تو بود

اثري را كه خدا در دم عيسي بنهاد

قدري از جذبه و تأثير نفس هاي تو بود

شب معراج به هر ره كه گذر كرد نبي

ز ابتدا تا به سر انجام رد پاي تو بود

تو يد اللهي و اسلام اگر پا بر جاست

همه از مرحمت دست تواناي تو

بود

نه گزاف است كه گويند به هنگام طواف

احترام حرم از لطف قدم هاي تو بود

همه را طوف ولادتگه تو واجب شد

تا بدانند كه مقصود تولاي تو بود

ياسر رحماني

شماره2

سالها بود كه اين راز نمي فهميدم

موسم حج به حرم دور چه مي گرديدم

مروه را تا به صفا سعي چه سودم مي داد

سنگ برداشتن و رمي چه سودم مي داد

حلق و احرام و منا و عرفات و تقصير

تلبيه،زمزمه و ذكر ودعا و تكبير

اين همه بارش دستور خداوند چرا؟

كه چنين گوي و چنان باش و زبان بند چرا؟

نه مرا زهره كه اين راز بگويم با كس

نه ز حي ازلي سر زند افعال،عبس

من در انديشه كه اين كار عجب مشكل شد

كه سر انجام مراد و فرجي حاصل شد

هاتفي گفت كه در كشتي جان نوحي هست

اين كه گفتي همه جسم است ،در آن روحي هست

سر تراشيدن و قرباني و رمي جمرات

ذكر و تسبيح و مناجات و وقوف عرفات

استلام حجر و منزلت ركن و مقام

اين همه اوج و فرود ،آن همه تنزيل و قيام

آنكه گفته است فقط (سنگ نشانيست) بجاست

حاجي احرام دگر بند ببين يار كجاست

مروه و سعي و صفا را بنگر چون باشي

اين ره منزل ليلي ست چو مجنون باشي

هيچ در راه خداوند زخود دل نكني

سنگ تا بر سر شيطان هوايت نزني

حال بايد ز يقين جلوه به ذاتت بدهند

قدحي معرفت اندر عرفاتت بدهند

در منا كعبه دل قبله افلاك شود

گر كه خالي دلت از هرچه كه ناپاك شود

شامل لطف خداوند جلي ميگردي

به مطاف آمده و دور علي ميگردي

در طواف حرم اينگونه كه برمي آيد

اولين فكر كه آندم به نظر ميآيد

سند دل چو به نام پدر خاك زني

كعبه هم باشي اگر

سينه خود چاك زني

همه را هست دلي خانه دلدار هوس

و خدا خانه خود را به علي داده و بس

مادر روح خدا را زحرم دور نمود

بهر مولا در اين خانه ز ديوار گشود

در جهان كيست چنين پاك و مقدس باشد

گر كه در خانه كسي هست همين بس باشد

هر كه روشن دلش از نور ولايت نشود

پاي در كعبه نهد باز هدايت نشود

ياسر رحماني

محمود ژوليده

امام علي(ع)

من مادحِ خورشيدم

مست ميِ توحيدم

شب سرخوشم از باده

تا صبح شود عيدم

در اين شب رستاخيز

دارم ز جهان پرهيز

تصوير لقاء الله

ثبت است به تجريدم

من معتكف اويم

مشغول هو الهويم

با نغمۀ يا حيدر

تا كعبه خراميدم

غوغاست طواف من

مولاست مطاف من

با چشمِ دلِ عارف

در كعبه خدا ديدم

بر پرده بياويزم

از گُرده گنه ريزم

حالي به سبك بالي ست

سر تا قدم امّيدم

سرمستِ يداللهم

عبد اسداللهم

جز دور و بر مولا

بيهوده نجوييدم

با گريۀ او گريان

با خندۀ او خندان

با ساقيِ ميخانه

گرييدم و خنديدم

زنهار تَخيُّل را

بگذار تحمل را

با لفظ لسانِ دل

دلدار پسنديدم

از هر خَم ابرويش

هر پيچش گيسويش

انگار گلي از نو

در گلشن او چيدم

ما بي خبران در گِل

او معتكف منزل

چون كعبه اي اندر دل

نزديك ترش ديدم

اي قبله گهِ قبله

وي سجده گهِ كعبه

در صوم و صلوة عشق

خود را به تو سنجيدم

من مدح ولي گويم

هر نغمه علي گويم

ذكر علياً مولا

با صوت جلي گويم

در اين دل ديوانه

بيت الغزلي دارم

از ساقي و پيمانه

حرفي ازلي دارم

جزو رجبيّونم

مست رطبيّونم

از لعل

لب مولا

جامي عسلي دارم

چون درّ و صدف پاكم

كز خاكِ نجف، خاكم

هم طينت زهرايي

هم نور علي دارم

خاك حرمينم من،

عبد حسنينم من

اِثني عشري دينم،

الحمد، ولي دارم

اينم قمرِ كامل

اينم زهق الباطل

با نغمۀ جاء الحق

در سينه دلي دارم

او صاحب دوران است

مولا ي رسولان است

ترديد اگر باشد

در دين خللي دارم

از عالم اَو اَدني

اَسرار خفي امّا

در عالم اين دنيا

اسرار جلي دارم

فرمانبرِ اللهم

حيدر ز ازل شاهم

بر امر اَلستِ او

هر لحظه بلي دارم

هم آب حياتم او،

هم نور مماتم او

هم برزخ و هم در حشر

شادم كه علي دارم

من مدح ولي گويم

هر نغمه علي گويم

ذكر علياً مولا

با صوت جلي گويم

فرياد حكيمانه

خاموشيِ رندانه

در مكتب مولايم

سيري است غريبانه

مولايي و مظلومي

يكتايي و محرومي

آن هيبت و اين غربت

جَهدي است نجيبانه

دنياست به چشمش خار

عقباست به او گلزار

هر رهرو صادق را

او رهبر فرزانه

بيدار كند علمش،

هشيار كند حلمش

اعجوبۀ خلقت را

خُلقي ست كريمانه

در حرب علي اُسوه،

در سلم علي الگو

او راست به هر ميدان

رفتار حكيمانه

در بندگي اش عاشق

در علم و عمل صادق

تيغ دو دَمش خون ريز

با شيوۀ مردانه

با قوم جفا دشمن،

مظلوم از او ايمن

با خصم، خشِن امّا،

با دوست صميمانه

هر نيمۀ شب پنهان

بر دوش كِشد اَنبان

تا نان و خورش آرَد

بر خوان يتيمانه

شب زاهدِ سجاده

روز عارف آماده

شب ذكر مجيب آرَد

روز است مجيبانه

عدلش چو يَد و بَيضا

فضلش عظمت افزا

دور است غرور و كِبر

از صاحبِ اين خانه

اسرار نهان نزدش

ابرار جهان عبدش

پس بسته چرا دستش

بيرون ز حرمخانه

با آن همه آقايي

يكتاست به تنهايي

بيتش چو در آتش سوخت

شد خانه عزاخانه

او فاطمه را مي ديد

زينب همه را مي ديد

دنبال امامش داشت

فرياد پريشانه

اي منتقم زهرا

برگرد از آن صحرا

تا روز فرج داريم

آواي غريبانه

من مدح ولي گويم

هر نغمه علي گويم

ذكر علياً مولا

با صوت جلي گويم

-------------------------------------------------

محمود ژوليده

ژوليده نيشابوري

نه تو را شيعه خدا مي خواند

نه جدايت ز خدا مي داند

يا علي! چرخ زمان را شب و روز

گردشِ چشم تو مي چرخاند

آسيابي كه دهد روزيِ ما

به خدا دست تو مي گرداند

غنچه با آن همه خندان دهني

لب خندان تو مي خنداند

چشمه ي چشم فلك را به خدا

چشم گريان تو مي گرياند

قامت سرو سلحشوران را

نعره ي خشم تو مي لرزاند

عاصيان را به شرار دوزخ

آتش قهر تو مي سوزاند

مؤمنان را به بهشت موعود

جذبه ي عشق رخت مي خواند

معني خوب و بد عالم را

به بشر علم تو مي فهماند

كس نداند به خدا قدر تو را

چون خدا قدر تو را مي داند

نظري كن تو به «ژوليده»، علي

به زبان، نام تو را مي راند

شعر از ژوليده نيشابوري

غلامرضا سازگار

شماره1

امروز چرا كعبه سر از پا نشناسد

مبهوت خدا گشته و خود را نشناسد

اي حو ر و ملك دور حرم را ، هله گيريد

آرام و قرار از دل هر قافله گيريد

در طوف حرم راه به هر سلسله گيريد

از حي تبارك و تعالي صله گيريد

تا چند در اطراف حرم هلهله گيريد

از فاطمه بنت اسد فاصله گيريد

پيشاني طاعت همه بر خاك گذاريد

از شوق چو ديوار حرم خنده برآريد

خورشيد فروزنده چراغ شب تار است

يا ماه سما سوي زمين راهسپار است

آغوش حرم منتظر مقدم يار است

او را چه قرار است كه بي صبري و قرار است

زمزم همه در زمزمه وصف تنگار است

يا آيينه آب روان آينه دار است

مهمان خدا آمده با گنج نهاني

آغوش زهم بازكن اي ركن يماني

پاكيزه زني سوي حرم گشته روانه

در خانه حق آمده با صاحب خانه

لبخند زنان

آن صدف در يگانه

بر تيغ غمش قلب حرم گشت نشانه

تا گوهر مقصود برد سوي خزانه

گرديدن دور حرمش بود بهانه

ركن و حرم و حجر چشم گشودند

با ذكر علي منتظر فاطمه بودند

اي مردم مكه همه از دور حرم دور

كامد به حرم فاطمه با عارض مستور

در پيش رويش خيل ملك ، پشت سرش

حور الله كه يك پارچه شد بيت خدا

شور گرديد حرم دور سرش با دل مسرور

برخواست ندا، كي همه سر تا بقدم نور

اي مادر مولود حرم اين حرم از توست

بشتاب به كعبه كه حرم محترم از توست

گل بود كه مي گشت ز افلاك نثارش

دل بود كه بود از هه سو آينه دارش

تبريك بر آمد زيمين و ز يسارش

از نور گل انداخت گل انداخت عذارش

يكباره بهم درد چنان داد فشارش

كافتاد ز پا ،رفت ز كف صبر و قرارش

سر تا بقدم زمزمه و ذكر و دعا بود

دستيش بدل دست دگر سوي خدا بود

يارب بتو و روح رسولان مكرم

يا رب به خليل الله ،اين بيت معظم

يا رب به مقام و و حجر الاسود و زمزم ي

ا رب به همين طفل كه با من شده همدم

طفلي كه ز اجداد و ز آباست مقدم

طفلي كه طفيليش بود عالم و آدم

امشب به من خسته و درمانده نگاهي

از دوش دلم بار تو بردار الهي

از گريه او بيت خدا را خطر آمد

با ناله او ناله ز حجر وحجر آمد

وزچشمه زمزم همه خون جگر آمد

آه از دل و جان بر لب مرغ سحر آمد

ناگاه فروغي ز حرم جلوه گر آمد

تسبيح خدا از دل ديوار بر آمد

كي فاطمه در ، بر تو ز ديوار گشوديم

ما منتظر مقدم والاي تو بوديم

باز آي بر بام حرم لاله ببارد

باز آي كه ديوار ز دل خنده ، بر آرد

باز آ كه حجر بوسه بپايت بگذارد

بازآ كه كسي مثل تو فرزند نيارد

بازآ كه ملك سر بقدومت بسپارد

باز آي كه اين خانه تعلق به تو دارد

از دوري تو آمده جان بر لب خانه

بشتاب سوي خانه تو اي صاحب خانه

وارد به حرم در پي آن طرفه صدا شد

ديوار بهم آمد و مهمان خدا شد

جز حق نتوان گفت در آن خانه چها شد

حق است بگويم كه خدا چهره گشا شد

بيرون حرم ناله و فرياد بپا شد

در مكه مگو ، غلغله در ارض و سما شد

گفتند همه عصمت الله صمد كو

اي كعبه بگو فاطمه بنت اسد كو

چشم همگان سوي حرم بود هماره

نه تاب تحمل به كسي نه ره چاره

ديگر همه از بيت گرفتند كناره

بعد از سه شب و روز بر آن بيت نظاره

ديوار بهم آمد و شد باز دوباره

تابيد ز ديوار حرم ماه و ستاره

ناموس خدا آن صدف در يگانه

از خانه برون آمده با صاحب خانه

اين كودك نوزاد و يا آيت عظماست

اين طفل بود يا پدر آدم و حواست

اين كشتي نوح است نه نوح است نه درياست

اين نفخه روح است نه روح است نه عيساست

اين جلوه طور است نه طور است نه موساست

اين شير خدا اين علي عالي اعلاست

اي گشته ز شوقش همه لبريز ،

محمد جانت ز سفر آمده برخيز

محمد (ع) اين روح خدا در بدن توست

محمد (ع) اين جان دو عالم بتن توست

محمد (ع) اين همدم شيرين سخن توست

محمد (ع) اين دوست دشمن شكن توست

محمد(ع) اين ياور شمشير زن توست

محمد(ع) اين باب حسين و حسن توست

محمد(ع) تا روح بيفزايد و تا دل بستاند

بر گوي كه قرآن بحضور تو بخواند

اي جان نبي جان دو عالم بفدايت

جن و ملك و حوري و آدم بفدايت

ارواح رسولان مكرم بفدايت

صد موسي و صد عيسي مريم بفدايت

لوح و قلم و عرش معظم بفدايت

جان وتن ناقابل "ميثم" بفدايت

اين از كرم توست كه تا بودم و هستم

مداح و ثنا خوان شما بودم و هستم

شماره2

امشب خدا با خلق خود دارد سرور ديگري

پوشانده بر تن كعبه را ديباي نور ديگري

بخشيد خاص و عام را فيض حضور ديگري

عشاق را در هر سري افكنده شور ديگري

كرده است در سيناي دل ايجاد طور ديگري

هستي باغ چنان گيتي بين رشك ارم

قدوسيان تقديس خوان ، گرد حرم بستند صف

سبوحيان تسبح گو استاده هر سو جان بكف

مكه شده دارالصفا كعبه شده بيت الشرف

هر سو نظر مي افكنم وجد و سرور است و شعف

خيزد سروش از هر مكان آيد ندا از هر طرف

كامشب نهد ماه قدم در بيت خاص خود قدم

شهري كه در وصفش بو لااقسم هذا البلد

بيتي است در دامان آن خاص خداي لم يلد

در پاي ديوارش زني يكتا بپاكي چون احد

سر تا بپا پا تا بسر مرآت الله الصمد

نام نكويش فاطمه مام علي بنت اسد

در اشتياق

او حرم آغوش بگشاده ز هم

آنشب طنين انداز شد در گوش جانش اين صدا

ما در براي دعوتت از بيت مي آيد ندا

بيتي كه بر ميلاد من بنياد شد از ابتدا

برخيز كامشب در حرم تو با مني من با خد

برخيز اي جان جهان در مقدمت بادا فدا

برگير ره سوي حرم بنما حرم را محترم

فرياد زد حجر و حجر كاي بانوي عالم بيا

لبخند زد ديوار و در كاي مفخر آدم بيا

ركن يماني زد صدا كاي با خدا همدم بيا

زمزم گلاب افشان برخ كاي بهتر از مريم بيا

بيت از درون خواندش كه هان اي در حرم محرم بيا

اي خانه از تو محترم و ي زاده ات صاحب حرم

بخشيد رونق بيت را رخ بر حرم بنهادنش

دل برد اهل ذكر را ، ذكر خدا سر دادنش

پيچيد بر خود ناگهان بگرفت درد زادنش

ني طاقت بنشستن و ني قدرت استادنش

لرزاند اركان را بهم بيم ز پا افتادنش

دستي بسوي حق علم دستيش بر دل از الم

گفت اي به سويت دستها بهر بياز از هر طرف

يا رب به اين دري كه من پوشيده دارم در صدف

يا رب به بيت و زمزم و ركن و مقام و مزدلف

يا رب به آنكو ساخته بيت تو را با اين شرف

يا رب بقرب آن سلف يا رب بجاه اين خلف

راهي برايم بازكن تا وا رهم از درد و غم

بشكافت ديوار حرم كي عصمت يكتا بيا

آمد ندا از ميزبان كاي ميهمان ما بيا

اي دخت والاي اسد ، اي ما در مولا بيا

وي حسن ناپيداي ما در ديده ات پيدا بيا

وي در حريم خاص ما از ديگران اولي بيا

در خانه خود نه قدم اي حامل نور قدم

در بيت شد حق

بگذاشت پا ديگر نميدانم چه شد

شد ميهمان كبريا ، ديگر نميدانم چه شد

آن بيت شد بيت الولا ديگر نميدانم چه شد

او بود و مولا و خدا ديگر نميدانم چه شد

آمد بدنيا مرتضي ديگر نميدانم چه شد

انگشت بايد بر دهان خاموش بايد لاجرم

برگرد ديوار حرم برپاست شور و ولوله

فوجي ز حيرت خامش و خيلي دگر در هلهله

گفتي كه شهر مكه را لرزاند در هم زلزله

رفته است تا پاي جنون هوش از سر هر سلسله

ياد زني بي ياوز و بي همدم و بي قابله

غافل كه پبش ذوالنعم غرق است در موج نعم

در مكه كس پيدا نشد كاين راز را افشا كند

ممكن نشد مير حرم باب حرم را واكند

گردون بي گرديد كان گمگشته را پيدا كند

ميخواست زمزم كعبه را از اشك خود دريا كند

مي رفت تا دنيا بپا هنگامه فردا كند

نزديك بود افتد وجود از غصه در چاه عدم

ناگه ز ديوار حرم نوراله آمد برون

سياره برج اسد با قرص ماه آمد برون

ماهي كه مهرش خنده زن از خاك راه آمدبرون

در اشتياق ديدنش دل بانگاه آمد برون

يعقوب كو ، تا بنگرد يوسف ز چاه آمد برون

عيسي عيان شد بر فلك موسي برون آمد زيم

بحر شرف زاد از صدف آن گوهر يكدانه را

يكباره در انوار او پوشيده ديد آن خانه را

چون جان شيرين در بغل بگرفت آن جانانه را

مي ديد در سيماي او ، سيماي حق سبحانه را

مي خواست بندد در قماط آن بازوي مردانه را

كان بندها را شير حق بگسست چون تاري زهم

كي زاده يزدان را اسد بستن چرا اين دست را

بالله نداند بست كس جز كبريا اين دست را

خواندند از صبح ازل دست خدا اين دست را

گويند تا

شام ابد مشكل گشا اين دست را

فرموده ختم الانبياء صاحب لوا ، اين دست را

هر جا خدا فاتح شود آنجا منم صاحب (علم)

اين دست اندازدز پا گردان خون اشام را

اين دست بايد بشكند در يكديگراصنام را

اين دست ياري ميكند توحيد را اسلام را

اين دست دارد از خدا خود اختيار تام را

اين دست گرداند همي گردون نيلي فام را

اين دست باشد لوح را با عزم رباني قلم

مادر مبند اين دست را كاين دست از حيدر بود

اين دست بر جسم علي از ان پبغمبر بود

اين دست بر اوج سماء افلاك را رهبر بود

اين دست در ويرانه ها ايتام را ياور بود

اين دست جندالله را چون ظل حق بر سر بود

اين دست آمد دستگير افتادگان را از كرم

در خاطرت نايد مگر اي مادر پاكيزه خو

روزي كه با شيري شدن در چشمه ساري روبرو

اهريمن وحشت تو راشد حمله ور از چارسو

بهر نجاتت ناگهان آمد جواني ماه رو

او شير را رد كرد و تو دادي گلوبند به او

آنكو كه دادي هديه اي اي مهربان مادر منم

شماره3

امشب حرم خدا حرم شد

از مقدم يار محترم شد

كعبه شده محو و مات و مدهوش

ديوار ز هم گشوده آغوش

هر قطعة سنگ، كوه طوري است

هر نخلة خشك، نخل نوري است

در زمزمه هاي آب زمزم

آواي علي علي است هر دم

اي هجر، شب وصال تبريك

مجد و شرف و جلال تبريك

هر ريگ روان شده ثناگو

با ذكر علي علي علي هو

سر زد ز صفا صفاي مطلق

اي مرده بگو علي علي حق

حوران همه جان به كف نهادند

در پشت مقام ايستادند

بت هاي حرم به سجده رفتند

با

هم، دم يا علي گرفتند

اي كعبه زهي زهي سعادت

ميلاد تو شد از اين ولادت

اي كعبه سعادتت مبارك

اي بيت، ولادتت مبارك

اي دختر شير، شير زادي

بر خلق جهان امير زادي

اين شير خداست روي دستت

شمشير خداست روي دستت

اين جان محمد است، مادر

قرآن محمد است، مادر

تو حامل نور سرمد استي

تو مادر جان احمد استي

بر خويش ببال مام كعبه

طفل تو بُود امام كعبه

نوزاد تو پير كائنات است

طفل تو امير كائنات است

روزي كه نبود نام هستي

مي كرد علي خداپرستي

از صبح ازل علي، علي بود

پيوسته به هر ولي ولي بود

در بود و نبود مقتدا بود

او بود و محمد و خدا بود

اي نفس رسول و جان قرآن

اي دست خدا، زبان قرآن

خورشيد بلند بام كعبه

از صبح ازل امام كعبه

اي خانة كعبه زادگاهت

اي صحنة حشر دادگاهت

تو احمد و احمد است حيدر

يك روح كه ديده در دو پيكر

گفتار همارة تو تنزيل

شاگرد قديمي تو جبريل

در ليلة قدر، قدر قدري

در صحنه بدر، بدر بدري

ميدان نبرد پاي بستت

شمشير نيازمند دستت

تو قله عرش را اميري

يا همدم كودك صغيري؟

غير از تو كه، اي خداي را شير

بخشيده به خصم خويش شمشير؟

در ملك وسيع حق امامي

با پير فقير هم كلامي

با آنكه امام جمع بودي

در بزم فقير، شمع بودي

تو مالك عرش در زميني

حيف است ميان ما نشيني

در عرش امام آفتابي

در فرش چرا ابوترابي؟

اي قلب تو خانه محمد

جاي تو به شانه محمد

تو بت شكن و خداپرستي

بر شانه وحي بت شكستي

بت هاي حرم قيام كردند

بر تو همگي سلام كردند

هر بت كه فتاد و بر زمين خفت

فرياد كشيد و يا علي گفت

اي پشت سرت دعاي كعبه

اي بت شكن خداي كعبه

اي مهر تو لطف بي نهايت

توحيد و نبوت و ولايت

مهر تو بود تمام دينم

تا كور شود عدو من اينم

روزي كه نه آب و نه گِلم بود

جاي تو به خانه دلم بود

با مهر تو روي خود نمودم

با مهر تو چشم خود گشودم

دل را به ولات زنده كردم

گه گريه و گاه خنده كردم

اي شهد ولايت تو شيرم

اي كرده به عشق خود اسيرم

مادر كه ميان گاهواره

مي كرد به صورتم نظاره

هر شب كه به گاهواره خفتم

تا صبح علي علي شنفتم

صد شكر خداي را كه هر دم

با دوستي تو رُشد كردم

عمري به محبتت اسيرم

تا با تو بمانم و بميرم

اي مهر تو بود و هست ميثم

فردا تو بگير دست ميثم

شماره4

صحراي حجاز آمده رشك ارم امشب

عالم همه گرديده محيط كرم امشب

تكبير بگوئيد حرم شد حرم امشب

بيش از همه شب گشت حرم محترم امشب

در خانه زده صاحب خانه قدم امشب

بت ها همه گشتند به تعظيم خم امشب

در سيزده ماه رجب ماه مبارك

ميلاد علي در حرم الله مبارك

اين جان جهان است فدا باد جهانش

در قلب رسل چار كتاب است به شأنش

داده است خداوند به هر عصر نشانش

ريزد دُر توحيد و نبوّت ز دهانش

پيوسته بود نام محمد به زبانش

اي كعبه در آغوش به بر گير چو جانش

گلبوسه بزن صورت الله صمد را

تبريك بگو فاطمة بنت اسد را

اركان حرم راست به سر شور ولايت

بت ها همه گشتند به توحيد هدايت

زمزم به دوصد زمزمه كرده است روايت

كامشب به حرم نور علي گشته عنايت

نوري كه نه مبدأ بود آن را نه نهايت

كز نور الهي كند اين نور حكايت

اين نور همان است كه پيش از گِل آدم

تابيد ز حُسن ازلي در دِل آدم

اين نور فروغ بصر آدم و حوّاست

اين نور همان راهبر نوح به درياست

اين نور تجلاي خدا در دل سيناست

اين نور عيان جلوه حق در يَد بيضاست

اين نور همان معجزه فيض مسيحاست

اين نور خطابي است كه در طور به موساست

اين نور فروغي است كه در غيب نهان بود

اين نور چراغي است كه در عرش عيان بود

اي بحر تجلاي اَزَل، اين گهر تواست

اي معجزه صُنع خدا، اين اثر تواست

اي روح الامين مرشد تو راهبر تواست

اي بيت، جمال اَحدِ دادگر تواست

اي آدم پاكيزه سرشت اين پدر تواست

اي فاطمه بنت اسد اين پسر تواست

بر روي دو دست تو يدالله مبارك

ديدار جمال اسدالله مبارك

آغوش گشوده است ز هم بيت الهش

كعبه، حرم امن خدا شد به پناهش

اركان حرم تشنة يك نيم نگاهش

مادر شده محو شرف و عزّت و جاهش

در پاكي و در زهد، خداوند گواهش

پيغمبر اسلام بود چشم به راهش

تا بار دگر روح شريفش به تن آيد

بر ياري او حيدر خيبر شكن آيد

افتاده نفس در دل خلقت به شماره

از چشم سماوات روان گشته ستاره

مَه خندد و

خورشيد شده محو نظاره

جبريل به ديوار حرم كرده اشاره

وز شوق گريبان حرم گشته دوپاره

تا جلوه كند روي خداوند دوباره

اي اهل حرم باز حرم محترم آمد

تكبير بگوئيد علي از حرم آمد

اين است كه ديدند به هر عصر عيانش

اين است كه پيوسته زمانهاست زمانش

اين است كه برتر ز مكانهاست مكانش

آيات خدا ريخته از دُرج دهانش

پيوسته بود نام محمد به زبانش

بگرفته به بر خواجة لولاك چو جانش

لبهاش گل انداخته از بوسة احمد

انگار كه قرآن شده نازل به محمد

اين است كه سر تا به قدم جان رسول است

شمشير خدا، شير خروشان رسول است

چون خرمن گل زينت دامان رسول است

از كودكي خويش نگهبان رسول است

قدر و نبأ و فاطر و فرقان رسول است

قدرش بشناسيد كه قرآن رسول است

قرآن كه ز آغاز به احمد شده نازل

بر قلب وي، از قلب محمد شده نازل

اي بندگي درگه تو روح سيادت

اي مهر تو امضاي قبولي عبادت

خوبان جهان را به درت روي ارادت

توحيد به توحيد تو داده است شهادت

بي دوستي ات خلق نگرديده سعادت

از يمن قدوم تو حرم يافت ولادت

تو شير خدايي و محمد به تو نازد

و الله قسم خالق سرمد به تو نازد

ما مهر تو با شير گرفتيم ز مادر

بي مهر تو ما را نبود روح به پيكر

جايي كه بود پاي تو بر دوش پيمبر

كس را نبود گفتن مدح تو ميسّر

اوصاف تو را گفته خداوند مكرّر

گيرم كه ببارد ز دهان همه گوهر

با هيچ زبان گفتن مدح تو نشايد

ميثم چه بگويد چه بخواند چه سرايد؟

شماره5

اي كعبه! داري يك جهان جان در بر امشب

الحق كه از هر شب شدي زيباتر امشب

آغوش جان را ب_از كن جان_ان_ه آم_د

هنگام قرباني است، صاحب خانه آم_د

جبريل را از ب_هر درب_اني بي_اور

مانن_د اسماعيل قرب_اني بي_اور

اي كعبه! حقِّ صاحب خود را ادا كن

حجاج را در مقدم مولا ف_دا كن

خيل ملائك كعبه را در بر گرفتند

بت ها به كعبه ذكر يا حيدر گرفتند

حِجر و حَجر، ركن عراقي، ركن شامي

گويند م_ولا مقدمت ب_ادا گرامي

زمزم، به اشك شوق، جان را شستشو ده

هر چار ركن كعبه را با هم وضو ده

مكه تجلي گاه داور گشته امشب

كعبه گريبان چاك حيدر گشته امشب

اي كعبه بنگر وجه الله الصمد را

آغوش بگشا، بار ده، بنت اسد را

تاريخ مي گويد علي مولود كعبه است

مولود كعبه نه، بگو موعود كعبه است

او پيشتر از كعبه بوده نكته اين است

پس كعبه مولود اميرالمومنين است

مكه ب_ه توفيق ولايت محترم شد

امشب حرم از مقدم مولا حرم شد

سرّي است در اين خانه بايد لب فرو بست

حتي حرم اين راز پنهان را نديده ست

از چار ركن كعبه پرسيدم علي كيست

گفتند ب_ا حيرت خدا هست و خدا نيست

حجر و صفا و مروه و زمزم ن_دانست

از بيت كردم اين سؤال، او هم ندانست

تصوي_ر حسن غيب در آيينۀ اوست

قرآن نازل ن_اشده در سينۀ اوست

از اول خلقت علي مشكل گشا بود

عالم نبود و آن جمال دلگشا ب_ود

او از خدا حكم دو عالم را گرفته

او

در تكامل دست آدم را گرفته

خورشيد، اسرار درون را با علي گفت

پيش از درخشيدن همانا «يا علي» گفت

پيغمبران هم با علي بودند و هستند

پيش از نبوت با خدا اين عهد بستند

جبريل ذكر «لافتي الاعلي» گفت

حتّي محمّد هم به خيبر يا علي گفت

حكم از خدا بود و قلم دست علي بود

در فتح خيبر هم علم دست علي بود

اوصاف حيدر را نمايد كس چگونه؟

جان محمد را ستايد كس چگونه؟

خلقت كجا داند كجا داند علي كيست؟

تنها خدا داند خدا داند علي كيست

اين كفر نبوَد، تا خدا دارد خدايي

با دست حيدر مي كند مشكل گشايي

آنانكه از ميزان حق، حق را ربودند

والله خاك كفش قنبر هم نب_ودن_د

كي فتح كرده بدر و احزاب و احد را؟

كي كشته با يك ضربه عمرو عبدود را؟

كي در شب معراج با احمد نشسته؟

كي بر سر دوش محمد بت شكسته؟

كي كرده در ميلاد، قرآن را قرائت؟

كي خوانده ب_ر كفار آيات ب_رائت؟

كي جز علي نفس پيمبر شد؟ بگوييد

آيينۀ زهراي اط_هر شد؟ ب_گوييد

كي در اخوت شد برادر ب_ا محمّد؟

كي غير حيدر شد برابر ب_ا محمّد؟

كي بهر حفظ جان احمد ترك جان گفت؟

كي جان به كف بگرفت و جاي مصطفي خفت؟

كي يك تنه ره بست بر خيل عدو تنگ؟

كي بر بدن آمد نود زخمش به يك جنگ؟

كي جز علي بر خصم خود شمشير بخشيد؟

كي جز علي يك شب چهل منزل درخشيد؟

كي مثل حيدر جوشن بي پشت پوشيد؟

كي در تمام جنگ ها چون او خروشيد؟

كي جز

علي از اشك طفلي داشت پروا؟

كي غير حيدر با محمد كرده نجوا؟

اي اهل عالم آيۀ اكمال دين چيست؟

اين «لافتي الاعلي» درباره كيست؟

آن كس كه خواندش خواجۀ كل،«كلّ دين» كيست؟

ميزان حق غير از اميرالمومنين كيست؟

اي تيغ حق از«بدر» تا «صفين» حيدر!

نفس محمد ي_ا اب_والسبطين حيدر!

شير خدا و شير پيغمبر ت_ويي ت_و

حيدر تويي، حيدر تويي، حيدر تويي تو

تو مصطفي را مهري و قهري علي جان

او شهر علم و تو درِ شهري علي جان

اين شهر غير از تو در ديگر ندارد

اسلام جز تو يا علي حيدر ندارد

تو پاي تا سر رحمۀٌ للعالميني

هم جان شيرين نبي، هم جانشيني

من كيستم يك قطرۀ ناچيزِ ناچيز

كز بحر جودت گشته ام لبريزِ لبريز

بي تو خدا را بندگي كردم؟ نكردم

جز با ولايت زندگي كردم؟ نكردم

ت_ابيد از اول در دلم ن_ور هدايت

هرگز نخواندم يك نماز بي ولايت

يك باغ گل دارم، اگر خارم علي جان

هر كس كه هستم دوستت دارم علي جان

لطف غيورت كي مرا وا مي گ_ذارد؟

كي در جهنم دوستت پا مي گ_ذارد؟

دوزخ كه جاي دوستان مرتضي نيست!

آخر جهنم را مگر شرم و حيا نيست؟!

حتي اگر در قعر دوزخ پ_ا گ_ذارم

از شعله هاي خشم آن ب_اكي ن_دارم

با اين سخن داد از درون دل ب_رآرم

آتش مسوزان! من علي را دوست دارم

"ميثم"همين است و همين است وجزاين نيست

دين ج_ز ت_ولاي اميرالمومنين نيست

شماره6

روح الامين! به بام حرم رو، اذان بگو (ولادت)

روح الامين! به بام حرم رو، اذان بگو

بعد از اذان، ثناي علي همچنان بگو

اوصاف شير حق

به زمين و زمان بگو

لب را بشو به زمزم و با حاجيان بگو

كامشب شب ولادت صاحب حرم شده

بيت الحرم به مقدم مولا حرم شده

امشب به كعبه فاطمه پروانه علي است

دل دور كعبه گردد و ديوانه علي است

دست خدا به كعبه روي شانه علي است

امشب دل رسول خدا خانه علي است

باور كنيد جان به تن كعبه آمده

باور كنيد بت شكن كعبه آمده

امشب به لوح نقش قلم ذكر يا علي است

آواي سنگ هاي حرم ذكر يا علي است

بت هاي كعبه را همه دم ذكر يا علي است

امشب دعاي فاطمه هم ذكر يا علي است

امشب زمين به يمن علي عرش مي شود

امشب فلك ز بال ملك فرش مي شود

اي كعبه جلوۀ ازلي را نگاه كن

مرآت حسن لم يزلي را نگاه كن

عيد ولايت است ولي را نگاه كن

يا فاطمه جمال علي را نگاه كن

آيينه از جمال جميل خدا بگير

با چهرۀ علي زخدا رونما بگير مادر،

تمام هستي پيغمبر است اين

از انبيا به غير محمد سر است اين

بر خلق آسمان و زمين رهبر است اين

دستش مبند بنت اسد، حيدر است اين

اي دخت شير! بهر نبي شير زاده اي

شيري كه هست صاحب شمشير،زاده اي

تو دخت شيري و اسدالله زاده اي

بر جمله خلق، رهبر آگاه زاده اي

بهر رسول، همدم و همراه زاده اي

خوشتر ز آفتاب رجب، ماه زاده اي

نوزاد تو كز او حرم الله منجلي است

آيينۀ تمام نماي خدا، علي است

نقش هميشه زنده لوح و قلم علي است

در بين اوليا به دو عالم علم علي

تصويري از

حقيقت حُسن قِدم علي است

سعي و صفا و زمزم و ركن و حرم علي است

قرآن به وصف اوست كه تكميل مي شود

ج_ز او چ_ه كس معلم جبريل مي شود

روز نخست ارض و سما گفت يا علي

روح الامين به وقت دعا گفت يا علي

آدم به موج درد و بلا گفت يا علي

در جنگ ها رسول خدا گفت يا علي

در ذوالفقار زمزمۀ لافتي علي است

بر روي هر كه مي نگرم نقش ياعلي است

اي شهريار كشور جان يا علي مدد

اي دستگير خلق جهان يا علي مدد

اي رهنماي گمشدگان يا علي مدد

اي ذكر اهل دل به زبان يا علي مدد

ما جان و دل به مهر تو آراستيم و بس

روز نخست از تو، تو را خواستيم و بس

مرغ دلم كبوتر صحن و سراي توست

شيرين ترين ترانۀ روحم ثناي توست

مُهر حلال زادگي من ولاي توست

هر سو كه رو نهم حرم با صفاي توست

از لحظه اي كه پاي به دنيا گذاشتم

ديني به جز ولاي تو مولا نداشتم

گل بي نسيم مهر تو پژمرده مي شود

دل بي شرار عشق تو افسرده مي شود

نام تو با كلام خدا برده مي شود

ياد دمت مسيحِ دل مرده مي شود

ت_و كيستي؟ امام تمام امام ها

بر حضرتت هماره درود و سلام ها

بي مِهر تو قبول صلوة و صيام نيست

تكبير و حمد و نيت و ركن و قيام نيست

تبليغ دين احمد مرسل تمام نيست

ما را به جز تو بعد پيمبر امام نيست

اين مذهب و عقيده و ايمان"ميثم"است

حتي بهشت گ_ر ت_و نباشي جهنم است

شماره7

دنيا شنود پيام ما

را

بخشيد خداي حيّ منّان

اي كعبه چو جان به برگرفتي

اين جان محمّد است كعبه

در زمرۀ دوستان مولا

شيرين به ولايت علي كن

عالم نگرَد مقام ما را

در عيد علي تمام ما را

از دست خدا امام ما را

بر او برسان سلام ما را

امشب بنويس نام ما را

با كوثر نور، كام ما را

امشب در خود به غير بستي

با صاحب خويشتن نشستي

اي كعبه حرم شدي از امشب

عالم همه تشنۀ كرامت

با دست خدا به لوح محفوظ

بت ها شده ذكرشان هوالحي

تا دم زني از تجلّي هو

طوبي كه علي مرتضي را

در عرش، علم شدي از امشب

تو بحر كرم شدي از امشب

ممدوح قلم شدي از امشب

خالي ز صنم شدي از امشب

هو گفتي و دم شدي از امشب

تو خاك قدم شدي از امشب

دلدادۀ وصل يار بودي

ديوار نه، سينه را گشودي

تا فاطمه را ز دور ديدي

از چارطرف به نغمۀ وحي

گويي كه به شوق ميهمانت

يا همچو كبوتران عاشق

هم ذكر «علي علي» گرفتي

يك عمر در انتظار بودي

چون جامه جگر ز هم دريدي

آوازۀ «فادْخلي» شنيدي

آغوش گشودي و دويدي

بر گرد سر علي پريدي

هم بانگ «خدا خدا» كشيدي

امشب به وصال خود رسيدي

نور ازلي مباركت باد

ميلاد علي مباركت باد

اين مظهر داور است، كعبه!

در مصحف سينه اش نگه كن

بازوي ورا ببوس امشب

امشب پدر تمام عالم

اين سيّد كلّ انبيا را

بر خويش ببال از اين چه بهتر

اين روح مطهر است كعبه

قرآن پيمبر است كعبه

اين فاتح خيبر است كعبه

در

دامن مادر است كعبه

جان است و برادر است كعبه

مهمان تو حيدر است كعبه

اين صاحب جاوداني توست

مولود نه، بلكه باني توست

از مكّه و كعبه و پيمبر

انوار جمال غيب تا صبح

دارند به كعبه شب نشيني

جبريل به احترام مولا

كعبه ز ولادت علي يافت

تطهير شدي به نور مولا

تبريك به ذات حيّ داور

ازكعبه به عرش مي كشد سر

بنت اسد و خدا و حيدر

بر بام حرم گشوده شهپر

ميلاد دوباره، جان ديگر

اي بيت خدا! از اين چه بهتر؟

بت ها همه سربه خاك سودند

تا صبح، «علي علي» سرودند

اي ذكر خوش حرم، ثنايت

هم بوسه زده «حجر» به دستت

ركن و حرم و صفا و مروه

جان دو جهان، رسول اكرم

با معجزۀ مسيح خيزد

والله كه كعبه قطعه سنگي است

جان همه حاجيان فدايت

هم چشمِ «مقام»، جاي پايت

هر چار، اسير يك دعايت

دلدادۀ صوت دلربايت

بر مرده اگر رسد صدايت

زآن نيز كم است، بي ولايت

تو جانو حرم، تن است مولا

حج، دور تو گشتن است مولا

مداح تو ذات حي منّان

توحيد به مهر توست توحيد

بوذر به محبت تو بوذر

با بردن نام تو عجب نيست

بر ختم رسل فقط تو خواندي

بوسيد لب تو را محمّد'

اوصاف تو «قدر»و «نور»و«فرقان»

ايمان به ولاي توست ايمان

سلمان به ولايت تو سلمان

در حشر رهد ز نار، شيطان

قرآن، پيش از نزول قرآن

يعني كه بخوان بخوان علي جان!

بگشا لب و وصف خويشتن گو

با سورۀ «مؤمنون» سخن گو

هم عبدي و هم خداي مظهر

شمشير خدا و شير احمد

يك ضربت تو به جنگ خندق

هر لحظۀ ليلةالمَبيتت

با يك نگه تو خلق،

سلمان

والله قسم، قسم به قرآن

هم نفس رسول، هم برادر

در غزوۀ بدر و فتح خيبر

از طاعت كائنات برتر

با طاعت انس و جان برابر

با يك نفست همه ابوذر

زيبندۀ توست نام حيدر!

والله تو حيدري، علي جان!

شمشير پيمبري علي جان!

تو روح كتاب آسماني

توحيد مقاوم ايستاده

كردند همه صحابه اقرار

در كوي تو صد هزار موسي

تو نفس محمّدي علي جان

كي گفته امام نفس احمد'

ج لبريز مباني و معاني

قرآن هميشه جاوداني

در محضر تو به ناتواني

فخريّه كنند بر شباني

بالله قسم اي رسول ثاني

گردند فلاني و فلاني؟

كي ديده كه جاهل تيمّم

يابد به ولي حق، تقدّم؟

سديديد كه نفس مصطفي كيست؟

ديديد كه در خطاب قرآن

پاسخ بدهيد روز خيبر

حجت به همه تمام گرديد

خوانديم نماز رو به قبله

والله به جز علي نگوييم

ديديد علي مرتضي كيست؟

ممدوح خدا در انما كيست؟

از قلب علي گره گشا كيست؟

ديديدكه حجت خدا كيست؟

ديديم كه قبلۀ دعا كيست

پرسند اگر امام ما كيست؟

اي خصم! بيا ببُر سر از ما

عالم ز شما و حيدر از ما

شيعه ز همه سر است فردا

شيعه به ولايت امامش

يك يا علي از عبادت خلق

والله قسم پناه شيعه

والله قسم لواي توحيد

زير علم ولايت او

دنبال پيمبر است فردا

سيراب ز كوثر است فردا

بالاتر و برتر است فردا

صدّيقۀ اطهر است فردا

بر شانۀ حيدر است فردا

سرتاسرِ محشر است فردا

شيعه همه جا بوَد علي دوست

حقا كه بهشت، عاشق اوست

شيعه است كه اقتدار دارد

شيعه است كه با نثار جانش

شيعه است كه با

ولاي حيدر

شيعه است كه در خزان غم ها

نه شوق بهشت در سر اوست

ديدار علي بهشتِ شيعه است

شيعه است كه اعتبار دارد

سرخطِّ وصال يار دارد

مي ميرد و افتخار دارد

با مهر علي بهار دارد

نه بيم ز خشم نار دارد

شيعه به جنان چه كار دارد؟

«ميثم» همه عمر حيدري باش

با مهر علي پيمبري باش

شماره8

عالم امشب به علي مي نازد

آدم امشب به علي مي نازد

همگان دور حرم مي گردد

حرم امشب به علي مي نازد

لوح از نام علي زينت يافت

قلم امشب به علي مي نازد

آسمان سوده جبين بر خاكش

كعب_ه گرديده گريبان چاكش

زهي از دامن آباد حرم

پير خلقت شده نوزاد حرم

يك علي در نگهش جلوه كند

هر كه هر لحظه كند ياد حرم

علي از روز ازل بود عليa

پس بگو آمده ميلاد حرم

حرم از خاك علي خلق شده

او ز ن__ور ازل__ي خل_ق شده

مكه شد غرق تجلاي علي

كعبه محو قد و بالاي علي

به همه خلق بگوييد: خدا

گشته مشتاق تماشاي علي

حرم الله سراپا شده چشم

دوخته چشم به سيماي علي

چ__ار ارك_ان ح_رم زوارش

محو ديدار شده هر چارش

اين همان جان رسول الله است

جان و جانان رسول الله است

نه فقط قاري قرآن گشته

بلكه قرآن رسول الله است

دست و شمشير خدا در پيكار

شير غران رسول الله است

احد و بدر و جمل پا بستش

عل_م فت_ح خ_دا در دستش

در تن ختم رسل تاب علي است

همه تاريكي و مهتاب علي است

وسعت ملك الهي بحري است

كه در اين بحر درّ ناب علي است

ناصر دين خدا، يار رسول

فاتح خيبر و احزاب علي است

مهر او دين رسول الله است

جان شيرين رسول الله است

ركن اركان هدا كيست؟- علي

صورت و چشم خدا كيست؟- علي

آنكه در بستر پيغمبر خفت

جان

خود كرد فدا، كيست؟- علي

آنكه با دست يداللهي او

عمرو افتاد ز پا، كيست؟- علي

هم_ه عالم ب_ه علي مي نازد

گو: خدا هم به علي مي نازد

علي از روز ازل حيدر بود

با خدا همدم پيغمبر بود

از زماني كه زمان خلق شده

هر زمان او به زمان رهبر بود

به همه عالم خلقت سوگند

كه علي از همه عالم سر بود

آنك__ه ز آغ__از ول__ي ب__ود ولي

به خدا شخص علي بود علي

به خدا دين خداي متعال

به تولاي علي يافت كمال

گر نخوانم ز علي كامم تلخ

گر نگويم ز علي نطقم لال

با علي بخت حقيقت در اوج

بي علي روح عدالت پامال

مهر او گر نبود توشۀ راه

همه طاعات گناهند گناه

روح من مرغ لب بام علي است

كوثر جان من از جام علي است

روز محشر چه هراسم ز جحيم

آتش خشم خدا رام علي است

بهترين ذكر علي نام خداست

بهترين ذكر خدا نام علي است

نام او زينت باب الله است

مهر او روح كتاب الله است

اي خداوند و خدا را بنده

اي به تيغ تو عدالت زنده

بندۀ پيشتر از بگذشته

حجةالله پس از آينده

مهر، تا بندۀ كوي تو نشد

در سماوات نشد تابنده

دهر ظرف كرم توست علي

حشر، زير علم توست علي

اي در آغوش الهي جايت

بر سر دوش محمّد پايت

تو كه هستي؟ تو كه هستي؟ مولا

كه فداييت شده زهرايت

تو خدا نيستي اما ز خدا

گشته لبريز همه اعضايت

نه فقط سينۀ ما از تو پر است

وسعت ملك خدا از تو پر است

تو ز مخلوق سري يا حيدر

نَفسِ پيغامبري يا حيدر

بشر و اين همه آثار خدا

تو چگونه بشري يا حيدر

عمر تو بيشتر از ارض و سماست

تو به آدم پدري يا حيدر

آدم از خاك رهت آدم

شد

تا عل_م در هم_ۀ عال_م شد

اي معطر ز گلت آب و گلم

نامت آواي طپش هاي دلم

من و مدح تو خدا مي داند

از تو تا صبح قيامت خجلم

من چراغ همه جا خاموشم

آتشي ده كه كني مشتعلم

خ_ود ز پرون_دۀ خ_ود آگاهم

هر چه ام «ميثم» اين درگاهم

شماره9

دنيا شنود پيام ما را

عالم نگرد مقام ما را

بخشيد خداي حيّ منّان

در عيد علي تمام ما را

اي كعبه چو جان به برگرفتي

از دست خدا امام ما را

اين جان محمّد است كعبه

بر او برسان سلام ما را

در زمره ي دوستان مولا

امشب بنويس نام ما را

شيرين به ولايت علي كن

با كوثر نور، كام ما را

امشب در خود به غير بستي

با صاحب خويشتن نشستي

*****

اي كعبه حرم شدي از امشب

در عرش، علم شدي از امشب

عالم همه تشنه ي كرامت

تو بحر كرم شدي از امشب

با دست خدا به لوح محفوظ

ممدوح قلم شدي از امشب

بت ها شده ذكرشان هوالحي

خالي ز صنم شدي از امشب

تا دم زني از تجلّي هو

هو گفتي و دم شدي از امشب

طوبي كه علي مرتضي را

تو خاك قدم شدي از امشب

دلداده ي وصل يار بودي

ديوار نه، سينه را گشودي

*****

تا فاطمه را ز دور ديدي

چون جامه جگر ز هم دريدي

از چارطرف به نغمه ي وحي

آوازه ي «فادْخلي» شنيدي

گويي كه به شوق ميهمانت

آغوش گشودي و دويدي

يا همچو كبوتران عاشق

بر گرد سر علي پريدي

هم ذكر «علي علي» گرفتي

هم بانگ «خدا خدا» كشيدي

يك عمر در انتظار بودي

امشب به وصال خود رسيدي

نور ازلي مباركت باد

ميلاد علي مباركت باد

*****

اين مظهر داور است، كعبه!

اين روح مطهر است كعبه

در مصحف سينه اش نگه كن

قرآن پيمبر است كعبه

بازوي ورا ببوس امشب

اين فاتح خيبر است كعبه

امشب پدر تمام عالم

در دامن مادر است كعبه

اين سيّد

كلّ انبيا را

جان است و برادر است كعبه

بر خويش ببال از اين چه بهتر

مهمان تو حيدر است كعبه

اين صاحب جاوداني توست

مولود نه، بلكه باني توست

*****

از مكّه و كعبه و پيمبر

تبريك به ذات حيّ داور

انوار جمال غيب تا صبح

از كعبه به عرش مي كشد سر

دارند به كعبه شب نشيني

بنت اسد و خدا و حيدر

جبريل به احترام مولا

بر بام حرم گشوده شهپر

كعبه ز ولادت علي يافت

ميلاد دوباره، جان ديگر

تطهير شدي به نور مولا

اي بيت خدا! از اين چه بهتر؟

بت ها همه سربه خاك سودند

تا صبح، «علي علي» سرودند

*****

اي ذكر خوش حرم، ثنايت

جان همه حاجيان فدايت

هم بوسه زده «حجر» به دستت

هم چشمِ «مقام»، جاي پايت

ركن و حرم و صفا و مروه

هر چار، اسير يك دعايت

جان دو جهان، رسول اكرم

دلداده ي صوت دلربايت

با معجزه ي مسيح خيزد

بر مرده اگر رسد صدايت

و ا... كه كعبه قطعه سنگي است

ز آن نيز كم است، بي ولايت

تو جان و حرم، تن است مولا

حج، دور تو گشتن است مولا

*****

مداح تو ذات حي منّان

اوصاف تو «قدر»و «نور»و«فرقان»

توحيد به مهر توست توحيد

ايمان به ولاي توست ايمان

بوذر به محبت تو بوذر

سلمان به ولايت تو سلمان

با بردن نام تو عجب نيست

در حشر رهد ز نار، شيطان

بر ختم رسل فقط تو خواندي

قرآن، پيش از نزول قرآن

بوسيد لب تو را محمّد

يعني كه بخوان بخوان علي جان!

بگشا لب و وصف خويشتن گو

با سوره ي «مؤمنون» سخن گو

*****

هم عبدي و هم خداي مظهر

هم نفس رسول، هم برادر

شمشير خدا و شير احمد

در غزوه ي بدر و فتح خيبر

يك ضربت تو به جنگ خندق

از طاعت كائنات برتر

هر لحظه ي ليلة المَبيتت

با طاعت انس و جان برابر

با يك نگه تو خلق، سلمان

با يك نفست همه ابوذر

والله قسم، قسم به قرآن

زيبنده ي توست نام حيدر

و

ا... تو حيدري، علي جان!

شمشير پيمبري علي جان!

*****

تو روح كتاب آسماني

لبريز مباني و معاني

توحيد مقاوم ايستاده

قرآن هميشه جاوداني

كردند همه صحابه اقرار

در محضر تو به ناتواني

در كوي تو صد هزار موسي

فخريّه كنند بر شباني

تو نفس محمّدي علي جان

بالّه قسم اي رسول ثاني

كي گفته امام نفس احمد

گردند فلاني و فلاني؟

كي ديده كه جاهل تيمّم

يابد به ولي حق، تقدّم؟

*****

ديديد كه نفس مصطفي كيست؟

ديديد علي مرتضي كيست؟

ديديد كه در خطاب قرآن

ممدوح خدا در انما كيست؟

پاسخ بدهيد روز خيبر

از قلب نبي گره گشا كيست؟

حجت به همه تمام گرديد

ديديدكه حجت خدا كيست؟

خوانديم نماز رو به قبله

ديديم كه قبله ي دعا كيست

و ا... به جز علي نگوييم

پرسند اگر امام ما كيست؟

اي خصم! بيا ببُر سر از ما

عالم ز شما و حيدر از ما

*****

شيعه ز همه سر است فردا

دنبال پيمبر است فردا

شيعه به ولايت امامش

سيراب ز كوثر است فردا

يك يا علي از عبادت خلق

بالاتر و برتر است فردا

و ا... قسم پناه شيعه

صدّيقه ي اطهر است فردا

و ا... قسم لواي توحيد

بر شانه ي حيدر است فردا

زير علم ولايت او

سرتاسرِ محشر است فردا

شيعه همه جا بوَد علي دوست

حقا كه بهشت، عاشق اوست

*****

شيعه است كه اقتدار دارد

شيعه است كه اعتبار دارد

شيعه است كه با نثار جانش

سرخطِّ وصال يار دارد

شيعه است كه با ولاي حيدر

مي ميرد و افتخار دارد

شيعه است كه در خزان غم ها

با مهر علي بهار دارد

نه شوق بهشت در سر اوست

نه بيم ز خشم نار دارد

ديدار علي بهشتِ شيعه است

شيعه به جنان چه كار دارد؟

«ميثم» همه عمر حيدري باش

با مهر علي پيمبري باش

شماره10

اي ملائك گل برافشانيد بام كعبه را

بيشتر گيريد امشب احترام كعبه را

با وضو بايد به لب آريد نام كعبه را

بشنويد از چار ركن امشب پيام كعبه را

هم پيام كعبه،

هم ذكر سلام كعبه را

مام كعبه آورد با خود امام كعبه را

اي حرم! آماده شو تا ميهمانداري كني

ميهمان خويش را در موجِ غم ياري كني

كعبه! امشب ركن دين را در بغل بگرفتهاي

مرشد روحالامين را در بغل بگرفته اي

اصل قرآن مبين را در بغل بگرفته اي

جان ختمالمرسلين را در بغل بگرفته اي

هستيِ هست آفرين را در بغل بگرفته اي

شيرِ حق، حبلالمتين را در بغل بگرفته اي

قبلهي دل، كعبه ي اهل يقين است اين پسر

مُنجيِ عالَم، اميرالمؤمنين است اين پسر

كس نميداند چه شد جز ذاتِ دادارِ علي

كعبه ميگردد به گردِ شمعِ رخسارِ علي

از حَجَر بر عرش ميتابيد انوار علي

آفرينش داشت در سر، شوق ديدار علي

شد خدا در خانه خود ميهماندار علي

بود ذكر حق به لبهاي گهربار علي

سنگهاي كعبه ميگفتند با صوت جلي

يا عليّ و يا عليّ و يا علي!

باز ديوار حرم از امر حق آمد به هم

ديگر اينجا كس نميداند چه شد حتّي حَرَم

فاطمه بود و علي بود و خدايِ ذوالكَرَم

كار نايد از كلام و صفحه و دست و قلم

عقل، مجنون و قلم عاجز، زبان گنگست و لال

كس نميداند چه شد جز ذات پاك ذوالجلال

اي حَرَم را قبله، اي ارواح را جان يا علي!

اي گدايِ سائلت، فردوس و رضوان يا علي!

اي خدا را در شب ميلاد، مهمان، يا علي!

اي به روي دست احمد خوانده قرآن يا علي!

كيستي تو؟ پاكتر از جان پاكان، يا علي!

كيستم من؟ «ميثمِ» آلوده دامان يا علي!

شماره11

ولايت را وض_و دادند امشب

زبان را ذكر هو دادند امشب

به يم_ن مق_دم مول_ود كعبه

ح_رم را آب_رو دادن_د امشب

شب عي_د امي_رالم_ؤمنين است

علي با رب كعبه هم نشين است

***

به دور كعب_ه گ_ردد ماه، امشب

حرم را بخت شد همراه، امشب

همين ك_ه

زادگ_اه مرتضي شد

ولادت ي_افت بي_ت الله، امشب

خدا بر خلقت خود آفرين گفت

حرم هم ي_ااميرالمؤمنين گفت

****

ملايك! كعبه را در بر بگيريد

همه عي_دي ز پيغمبر بگيريد

هج_وم آري_د ب_ر رك_ن يم_اني

م_راد خ_ويش از حي_در بگيريد

تم_اش_اي رخ حي_در مبارك

ط_واف ج_ان پيغمبر مبارك

****

جه_ان غ_رق ف_روغ ابت_دا بود

زمين دري_اي ان_وار هُ_دي بود

حرم تا صبح، ذكر ياعلي داشت

علي ب_ود و علي بود و خدا بود

صنم هم ذكر الله الصمد داشت

ن_داي ق_ل ه_والله احد داشت

****

محمّد! دست عالمگيرت اين است

نگه_دارن__دۀ تكبيرت اي_ن اس_ت

نه تنها دست و بازو، جان شيرين...

نه تنها شير تو، شمشيريت اين است

خدا داند كه اين است و جز اين نيست

كس_ي ج_ز او امي_رالم_ؤمنين نيست

حرم آغ_وش خ_ود را ب_از كرده

س__رود ي__اعل_ي آغ__از ك_رده

تماشا كن تماشا كن محمّد

كه كعب_ه ت_ا خ_دا پ_رواز كرده

عيان، بي پرده حسن داوري شد

كه امشب آفرينش حيدري شد

****

دلا! امشب خدا را با علي بين

ج_لال كبري_ا را ب_ا علي بين

محمّ_د را تماش_ا در علي كن

تم_ام انبي__ا را ب_ا ع_لي بين

اگ_رچ_ه زادگ_اه او حرم بود

خدا بهر عل_ي آغوش بگشود

****

خدا در ص_ورت حي_در درخشيد

زمي_ن و آسمان را ن_ور بخشيد

به دخت شير، امشب داد شيري

كه در آغ_وش پيغبم_ر خروشيد

زبان بگشود؛ قرآن خواند، تكبير!

بت__ان كعب_ه را لرزان_د، تكبير

****

فشاند از لعل لب گوهر؛ سخن گفت

ز وح__ي خال_ق داور سخ_ن گفت

همان اول كه چشم خويش بگشود

فقط با شخص پيغمبر سخن گفت

كه يا احمد! منم شمشير و شيرت

وصي ات، حافظ دين_ت، وزي_رت

****

خ_دا به_ر ت_و حي_در آفري_ده

معي_ن و ي_ار و ي_اور آفري_ده

ت_و را به_ر نجات خلق عالم

م_را ب_ر فت_ح خيب_ر آفري_ده

اميرالم_ؤمنين__م؛ شي__ر حق_م

تو دست حق و من شمشير حقم

تو جانان، جان شيرينت منم من

نگه_دارن_دۀ دين_ت من_م من

تم__ام نعم__ت پ_روردگ_ارت

كم_ال دي_ن و آيينت منم من

به بازوي علي حق را نگه كن

احد را

بدر و خندق را نگه كن

****

تو را تير قضا در شست حيدر

فدايت باد، ب_ود و هست حيدر

علم ب_ر شانۀ من، حكم از تو

بود شمشير تو در دست حيدر

نه از خيبر نه از خندق سخن بود

كلي_د فت_ح ت_و در دست من بود

****

م_ن از آغ_از خلق_ت ب_ا تو بودم

چه در جلوت چه خلوت با تو بودم

در اسلاب رسل ب_ا هم نشستيم

چه در معني چه صورت با تو بودم

ن_ه تنه_ا ب_ا تو از اول نشستم

همانا تا كه هستم با تو هستم

****

از آن روزي كه احمد آفريدند

عل_ي را ب__ر محمّ_د آفريدند

دو روح آشن_ا را در دو پيك_ر

ز ي_ك روح مج__رد آفريدند

نه حرفي از زمين نه از سما بود

علي ب_ود و نب_ي ب_ود و خدا بود

****

علي! تو هست_يِ هس_ت آفريني

تو هم حق_ي و هم حق اليقيني

به پيغمبر قسم بعد از محمّد

ت_و، تنه_ا ت_و امي_رالمؤمنين_ي

فقط حق تو تنها، اين مقام است

لب_اس نور بر ظلمت حرام است

****

تو در جسم رسل جاني علي جان

تو توحيدي، تو ايمان_ي علي جان

به قرآن مي خورم سوگند، مولا!

تو قرآني ت_و قرآني عل_ي جان!

عب_ادت هي_زم ن_ار اس_ت ب_ي تو

بهشت ار گل دهد خار است بي تو

****

كت_اب الله را ج_ان نيس_ت ب_ي تو

مل_ك را ني_ز ايم_ان نيست بي تو

مسلم_ان نيست_م گ_ر كذب گويم

كه سلمان هم مسلمان نيست بي تو

ت__ولا و تب_را هس_ت دين_م

بدانيد اي همه عالم من اينم

****

م_را ب_ا مه_ر حيدر آفريدند

ز خ_اك كفش قنبر آفريدند

زب_ان ميثم_ي دادن_د بر من

نفس ه_ايم دم_ادم ياعلي شد

تمام نخلِ «ميثم» ياعلي شد

شماره12

امشب اي كعبه زيارت كن زيارت كن خدا را

همچو ج_ان برگير در بر جان ختم الانبيا را

چشم ش_و س_ر تا قدم، بنگر جمال كبريا را

بوسه زن خاك ق_دم هاي عل_ي مرتضي را

رك_ن ارك_ان اله_ي ن__ور حس_ن ابت_دا را

پر كن از نور ولايت وسعت

ارض و سما را

****

كعب_ه! امشب آب_رو از مق_دم حي_در گرفتي

خانۀ حق_ي و صاح_ب خانه را در ب_رگرفتي

دل به حيدر دادي ام_ا دل ز پيغمبر گرفتي

جاودان ماني كه امشب زندگي از سر گرفتي

بلك_ه آب زندگ_ي از ساق_ي كوث_ر گرفتي

ناز كن؛ از خضر هم ديگر مگير آب بقا را

اي_ن محمّ_د را روان و روح قرآن است كعبه!

اين اميرالمؤمنين اي_ن كل ايمان است كعبه

اين همان حبل المتين اين ركن اركان است كعبه

اين ب_ه جسم پاك كل انبيا جان است كعبه

ميهم_انت ميزبان م_لك امك_ان است كعبه

مي دهد از امر حق روزي تمام ماسوا را

****

فاطمه! بنت اس_د! وص_ل خداوندت مبارك

بحر عصمت! گوهر بي مثل و مانندت مبارك

نقش لبخند علي ب_ر قلب خورسندت مبارك

عي_د مي_لاد يگان_ه طف_ل دلبندت مبارك

م_ادر شي_ر خ_دا! مي_لاد فرزن_دت مبارك

داده ذات ح_ق ب_ه ت_و آيين_ۀ ايزدنما را

****

فاطم_ه! بنت اس_د! تهليل گ_و تكبير زادي

نيمه شب در جوف كعبه مهر عالمگير زادي

ق_ل ه_والله اح_د را بهترين تفسي_ر زادي

دخت_ر شي_ري و از به_ر محمّ_د شير زادي

بلكه بر ختم رسل هم شير هم شمشير زادي

شير ده از شيرۀ جان در حرم شير خدا را

****

مادر مولا! نث_ار خ_اكت از گ_ردون ستاره

اي س_لام الله ب_ر فرزن_د دلبن_دت هم_اره

از حرم بيرون بيا با قرص خورشيدت دوباره

ديده بگشا بين محمّد گشته سر تا پا نظاره

ذكر يا مولاست جاري بر زبانش بي شماره

تا بگي_رد در بغ_ل خورشي_د انوار الهدي را

****

اي مقام و قدر و اجلال تو از مريم فراتر

اي حريم خاص حق را با قدومت داده زيور

دخ_ت شي_ر و مادر والا مق_ام شير داور!

جان شيرين محمّد را تويي فرخنده مادر

بي قراري مي كند بر طفل دلبن_دت پيمبر

هديه كن بر مصطفي امروز جان مصطفي را

ي_امحمّ_د البش_اره! البش_اره! ج_انت آمد

پيش ت_ر از روز بعث_ت در بغل قرآنت آمد

هم_دم

دي_رآشناي_م ب_از در دام_انت آمد

آن كه صدها بار جان خود كند قربانت آمد

اي فدايت جان خوبان جهان! جانانت آمد

در بغ_ل بگرفت_ه اي روح تم_ام انبيا را

****

يامحمّد از تم_ام عالم خلقت س_ر است اين

يامحمّد تو همانا شهر علمي و در است اين

كفو تو، كفو كتاب الله، كف_و كوثر است اين

فاتح احزاب و بدر و خندق است و خيبر است اين

حيدر است اين حيدر است اين حيدر است اين حيدر است اين

باز كرده در حضورت پنجۀ مشكل گشا را

****

اي به احم_د داده جان، آواي قرآنت علي جان!

اي جنان يك شاخه گل از باغ و بستانت علي جان!

اي تو جان مصطفي و مصطفي جانت علي جان!

اي همه اسلام در ايمان سلمانت علي جان!

گرچه قابل نيستم جانم به قربانت علي جان!

بي بهايم، چون شود بخشي بها اين بي بها را؟

****

تو يداللهي و من افتاده اي بي دست و پايم

تو تم_ام هستيِ هست آفريني من گدايم

تو اميرالمؤمنيني، من كي ام؟ عبد هوايم

هركه هستم با همين پروندۀ جرم و خطايم

آشن__ايم آشن___ايم آشن___ايم آشن__ايم

داشتم پيش از ولادت در دلم مهر شما را

****

من دهم از دست، دامان تو را؟ هرگز علي جان!

رو كنم يك لحظه بر غير شما؟ هرگز علي جان!

بي ت_و رو آرم به درگاه خدا؟ هرگز علي جان!

دامن مه_ر ت_و را سازم رها؟ هرگز علي جان!

تو كني آني مرا از خود جدا؟ هرگز علي جان!

كس نگيرد جز تو دست «ميثم» بي دست و پا را

شماره13

جبرئيل امشب نهان در پردۀ جان من است

يا كلام وحي بر لب هاي خندان من است

يك جهان شادي درون بيت الاحزان من است

يا كه در دل ميهمان كعبه مهمان من است

با مديح او سخن در تحت فرمان من است

من ثناخوان علي (ع) عالم ثناخوان من است

ذات حق در كعبه امشب ميهماندار علي

(ع) است

عالمي زوّار كعبه، كعبه زوّار علي (ع) است

كعبه، امشب بر علي (ع) آغوش خود را باز كن

مكه، برگردِ حرم پرواز كن پرواز كن

چشمۀ زمزم بجوش اعجاز كن اعجاز كن

حجر هجران طي شده شعر وصال آغاز كن

اي حَجَر اسرار دل را با علي (ع) ابراز كن

اب بت امشب نغمه توحيد با من ساز كن

در مه روي علي (ع) انوار حق سبحانه بين

چشم دل بگشا و صاحب خانه را در خانه بين

در دل شب چشمه هاي نور جوشيد از حرم

هزمان تابيد با هم ماه و خورشيد از حرم

نور صاحب خانه با مهمان درخشيد از حرم

نقل شادي بر سما تا صبح پاشيد از حرم

روي حق بر آفرينش نور بخشيد از حرم

باز شد ديوار از هم دور باشيد از حرم

ديده بر بنديد تا از كعبه ماه آيد برون

ورنه در ديدار او دل با نگاه آيد برون

شهر مكه عروة الوثقاي دين است اين پسر

اها كعبه كعبۀ اهل يقين است اين پسر

پاي تا سر مظهر جان آفرين است اين پسر

اولياء الله را حبل المتين است اين پسر

راست ميگويم امام متقين است اين پسر

مؤمنين مولا اميرالمؤمنين است اين پسر

اين بود عبدي كه خود كار خدايي ميكند

دستهاي كوچكش خيبرگشايي ميكند

اين پسر وجه خدا چشم خدا دست خداست

اين پسر ذات خدا را عبد پيش از ابتداست

اين پسر شمس الضحا بدرالدجا، نورالهداست

اين پسر از قلب ختم المرسلين محنت زد است

اين پسر پيغمبران را چون پيمبر مقتداست

اين پسر مولا اميرالمؤمنين روحي فداست

اين پسر پشت ستمكاران سراسر بشكند

اين پسر بت بر سردوش پيمبر بشكند

كعبه مي بالد كه اين نوزاد مهمان من است

مكه مي خندد كه اين خورشيد تابان من است

عقل مي نازد كه اين پير سخندان

من است

عدل مي گردد به دور او كه ميزان من است

روح مي بويد وجودش را كه ريحان من است

مصطفي آغوش بگشوده كه اين جان من است

ميهمان حق در آغوش نبي منزل گرفت

با نگاهي هم به احمد داد جان هم دل گرفت

غنچۀ لب را در آغوش محمّد (ص) باز كرد

نغمه هاي جان فزا از پردۀ دل ساز كرد

هر نفس روحش به دور مصطفي پرواز كرد

لحظه لحظه ناز احمد را خريد و ناز كرد

آيه از قرآن نازل ناشده آغاز كرد

با زبان دل به آن جان جهان ابراز كرد

يا محمّد (ص) من علي تنها طرفدار توام

نفس تو همگام تو همراه تو يار توام

يا محمّد (ص) من علي شير خدا شير توام

پشت تو بازوي تو دست تو شمشير توام

تا ابد در اختيار بند زنجير توام

هر كجا خواهي كمان برگير من تير توام

نغمۀ لاحول تو گلبانگ تكبير توام

يار تو احياگر دين جهانگير توام

آمدم تا خصم را بر خاك ذلت افكنم

بر سر دوش تو پا بگذارم و بت بشكنم

يا محمّد (ص) يا محمّد (ص) يار ديرينت منم

باز كن آغوش از هم جان شيرينت منم

چشمۀ انوار در چشم خدا بينت منم

جان بكف بگرفته و احياگر دينت منم

رمز تحكيم بناي دين و آئينت منم

باغبان باغ سر سبز رياحينت منم

نيست بيم از دشمنان هرگز كه حيدر شير تواست

دست من دست تو و شمشير من شمشير تواست

آمدم اي تو مرا فرمانده من فرمانبرت

حكم كن تا مرغ روحم پر زند دور سرت

گو بخوانم از پي ايثار جان در بسترت

روز جنگ بدر پيروز است با من لشكرت

روز احزاب است با من روز فتح ديگرت

تو رسول اللهي من نيز باشم حيدرت

آنچه را حق وعده داده بر تو من

آورده ام

دست قدرت بازوي خيبر شكن آورده ام

هر كه را مولا تويي بعد از تواش مولا منم

هر كه را اولا به نفسي بعد تو اولا منم

حق زپا تا سر من و توحيد سر تا پا منم

دين منم و قرآن منم ايمان منم تقوا منم

ظاهر و باطن منم دنيا منم عقبا منم

حيدرم آري علي عالي اعلا منم

خضر را پير طريقم كس نخواند كودكم

با چنين اوصاف در پيش كس نخواند كوچكم

يا محمّد (ص) كعبۀ من قبلۀ من روي توست

آفتابم، سايه ام سر و قد دلجوي توست

چشم عالم سوي حيدر چشم حيدر سوي توست

هر چه گفتم هر چه گويم از لب حق كوي توست

خلق و خلق و خوي من از خلق و خلق و خوي توست

دست من دست تو و بازوي من بازوي توست

هر كه شد يار تو هستي را بدستش ميدهم

هر كه دشمن با تو گردد من شكستش ميدهم

آمدم در بحر عرفان تو گوهر پرورم

آمدم در سايه ات شُبّير و شَبّر پرورم

آمدم تا مثل زينب بر تو دختر پرورم

آمدم تا با تو سلمان و ابوذر پرورم

آمدم تا مكتب عمار پرور پرورم

آمدم تا در كلاس عشق قنبر پرورم

ما كه از صبح قدم تا شام محشر باهميم

دو پدر بر امتيم دو برادر باهميم

كيست حيدر آن كه بر كف نظم عالم را گرفت

برق حسنش از زمين تا عرش اعظم را گرفت

تيغش از آئينه دين زنگ هر غم را گرفت

دختر پيغمبر پاك و مكرم را گرفت

با همان دستي كز اول دست آدم را گرفت

بر سر چاه ضلالت دست (ميثم) را گرفت

او امام و رهبر و پير مراد آدم است

رهنماي انبيا و دستگير عالم است

شماره14

خدا در كعبه مهمان دارد امشب

حرم در

سينه قرآن دارد امشب

زمين خورشيد تابان دارد امشب

محمّد (ص) يك جهان جان دارد امشب

درون بيت، جانان دارد امشب

فلك اسرار پنهان دارد امشب

نوشته بر در و ديوار كعبه

كه امشب بخت گشته يار كعبه

الا عيدت مبارك باد كعبه

خدا امشب امامت داد كعبه

علي در تو قدم بنهاد كعبه

تولّد يافت عدل و داد كعبه

مبارك باد اين ميلاد كعبه

چه شوري در وجود افتاد كعبه

بتان هم يا علي گفتند امشب

سخن ها با علي گفتند امشب

خداوند حرم را مظهر است اين

محمّد (ص) را چو جان در پيكر است اين

تمام هستي پيغمبر است اين

زمين و آسمان را محور است اين

يم و طوفان و موج و لنگر است اين

چه گويم حيدر است اين حيدر است اين

تمام افتخار كعبه اين است

خدا گفته اميرالمؤمنين است

مه برج اسد امشب اسد زاد

اسد، آري اسد، بنت اسد زاد

ازل را جلوۀ حسن ابد زاد

جمال قل هو الله احد زاد

بگو مرآت الله الصّمد زاد

خدا را چشم و گوش و وجه و يد زاد

رخ صاحب حرم تا شد هويدا

حرم گمگشته اش را كرد پيدا

جهان يك سايه از ديوار مولاست

زمان هم مست و هم هشيار مولاست

فضا لبريز از انوار مولاست

حرم محو گل رخسار مولاست

خدا در كعبه مهمان دار مولاست

محمّد (ص) عاشق ديدار مولاست

كه ديده بزم الله الصّمد را؟

خدا و حيدر و بنت اسد را

مرا مولا و سرور كيست؟ حيدر

دل و دلدار و دلبر كيست؟ حيدر

امير دادگستر كيست؟ حيدر

امام عدل پرور كيست؟ حيدر

صراط الله اكبر كيست؟ حيدر

محمّد (ص) را اگر پيغمبري بود

خدا داند كه او هم حيدري بود

علي مرآت ربّ العالمين است

علي استاد جبريل امين است

علي سرّ خداوند مبين است

علي آيينۀ حقّ اليقين است

علي مولاي اصحاب اليمين است

علي كلّ ولايت كلّ دين است

همين است

و همين است و جز اين نيست

كسي جز او اميرالمؤمنين نيست

علي ذكر و علي حمد و علي دم

علي بيت و مقام و ركن و زمزم

علي يعني صراط الله اعظم

علي يعني كتاب الله محكم

علي يعني تمام دين آدم

علي يعني امام كلّ عالم

علي در عالم خلقت يكي بود

محمّد (ص) هم به مهرش متّكي بود

تو در جسم نبي جاني علي جان

تو اصل اصل ايماني علي جان

تو روح روح قرآني علي جان

تو نوحِ نوح طوفاني علي جان

تو ميزاني تو فرقاني علي جان

تو روز حشر ساطاني علي جان

لواي حمد در دست تو باشد

تمام حشر پابست تو باشد

تو جا بر دوش پيغمبر گرفتي

تو در از قلعۀ خيبر گرفتي

تو از عَمر دلاور سر گرفتي

تو چون جان مرگ مرگ را در بر گرفتي

تو از ختم رسل كوثر گرفتي

تو دل از انبيا يكسر گرفتي

تو قاتل را ز رأفت شير دادي

تو خصم خويش را شمشير دادي

تو روي خاك، معراج نمازي

تو بال طاير راز و نيازي

تو درد عالمي را چاره سازي

تو وقت جان فشاني پيشتازي

تو دل بشكسته گان را دلنوازي

تو بين انبيا نشكفته رازي

اگر چه با خلايق زيستي تو

خدا مي داند و بس كيستي تو

به جز تو كيست با آن اقتدارش

زند وصله به كفش وصله دارش

فلك خورشيد گردون خاكسارش

كند اشك يتيمي بي قرارش

فداي لطف و احسانت علي جان

كه «ميثم» شد ثنا خوانت علي جان

شماره15

كعبه امشب ماه در دامان تو است

آسمان مبهوت و سرگردان تو است

جان پاك رحمةُ للعالمين

صاحب البيت خدا مهمان تو است

باز كن آغوش و بر گيرش ببر

اين نه مهمان تو بلكه جان تو است

چشم زمزم پر شده از اشك شوق

وصف حيدر بر لب خندان تو است

اينكه امشب در بغل بگرفته اي

قبلۀ تو،

عشق تو، ايمان تو است

حال كن اي كعبه امشب با علي

يا علي و يا علي و يا علي

كعبه جان جان دين است اين پسر

قبلۀ اهل يقين است اين پسر

گر چه نوزاد است نوزادش مخوان

مرشد روح الأمين است اين پسر

كلّ خلق آفرينش را سبب

هستي هست آفرين است اين پسر

دست داور، روي قرآن، پشت دين

جان ختم المرسلين است اين پسر

آفتابي در گريبان حرم

آسماني در زمين است اين پسر

نام والايش بود مولا علي

يا علي و يا علي و يا علي

اي بتان كعبه حيدر آمده

بت شكن در بيت داور آمده

اين عليّ ابن ابيطالب بود

يا خليل الله ديگر آمده

آن كه بت هاي حرم را بشكند

بر سر دوش پيمبر آمده

نغمۀ ايّاك نعبد سر دهيد

بتگران را عمر بر سر آمده

قهرمان خندق و بدر و اُحد

فاتح احزاب خيبر آمده

مي كند توحيد را احيا علي

يا علي و يا علي و يا علي

فاطمه بنت اسد لب باز كن

قدر و جاه خويش را ابراز كن

بر خلايق بانگ من مثلي بزن

تا علي داري به مريم ناز كن

اي هماي قلّه قاف كمال

با امير المؤمنين پرواز كن

مادر مولا ز مولا دم بزن

با ثناي او سخن آغاز كن

چنگ زن بر دامن نوزاد خويش

نغمه با شور ولايت ساز كن

از تو زيبد تا بگويي يا علي

يا علي و يا علي و يا علي

اي صفا اي مروه اي ركن اي مقام

اي مني اي زمزم اي بيت الحرام

بر نبي گوييد اينك تهنيت

از علي گيريد امشب احترام

اين امير است اين امير است اين امير

اين امام است اين امام است اين امام

موسي از او گفته در تورات مدح

عيسي از او برده در انجيل نام

آسمان گردد به دورش روز و شب

آفتاب افتد به پايش صبح و شام

خوانده

او را خالق يكتا علي

يا علي و يا علي و يا علي

يا محمّد (ص) حيدر است اين يار تو است

جان تو، محبوب، تو دلدار تو است

بازوي، تو شير، تو شمشير تو

ياور تو، حيدر كرّار تو است

چشم باز او شهادت مي دهد

كز ولادت عاشق ديدار تو است

جان شيرين را گرفته روي دست

جان نثار مكتب ايثار تو است

دفتر مدحش رسولان را كتاب

مادح او خالق دادار تو است

با نداي لافتي الاّ علي

يا علي و يا علي و يا علي

اي محمّد (ص) را تو جان و جانشين

كلّ قرآن كلّ ايمان كلّ دين

رهبر و فرماندۀ خيل ملك

مرشد و استاد جبريل امين

اي گرفته از وجودت آبرو

نام زيباي اميرالمؤمنين

هم به كام اوليا عين الحيوة

هم به چشم انبيا حقّ اليقين

هم تويي شمشير احمد در نيام

هم تويي دست خدا در آستين

در صف بذل و صف هيجا علي

يا علي و يا علي و يا علي

كبريا غيب و تو او را مظهري

مصطفي شهر علوم و تو دري

تو خدا را چشم و دست و صورتي

تو علي، تو مرتضي، تو حيدري

ردّ شمس و معجز شقّ القمر

از تو مي آيد تو، دست داوري

در زمين قدر تو را نشناختند

در تمام آسمان ها رهبري

گر چه خلق عالمت گفتند وصف

تو ز وصف خلق عالم برتري

هم علي هستّي و هم اعلا علي

يا علي و يا علي و يا علي

درد و درمان و دواي من تويي

ذكر و تسبيح و دعاي من تويي

موقف و لبّيك و احرام و طواف

مروه و سعي و صفاي من تويي

هر چه بودم با تو بودم از نخست

هر كه هستم آشناي من تويي

گر نبودي قل هو الله احد

فاش مي گفتم خداي من تويي

كار عيسي با دلم كرد آنكه گفت

(يا علي جان

مقتداي من تويي)

كن غلامي مرا امضا علي

يا علي و يا علي و يا علي

يا اميرالمؤمنين يا ذالنّعم

يا امام المّتقين يا ذالكرم

اي كليم الله طور دل بگو

اي مسيح عالم خلقت بدم

گر تويي رضوانم از دوزخ چه باك؟

ور تويي امروزم از فردا چه غم

تا ببندم خويشتن را بر شما

نام «ميثم» را تخلّص كرده ام

ذرّه اي بودم كه گشتم آفتاب

قطره اي بودم كه افتادم به يم

غرق گشتم در تو سر تا پا علي

يا علي و يا علي و يا علي

شماره16

امشب حرم خدا شدي دل

از خانه خود جدا شدي دل

بي جام و مي و سبو شدي مست

مستانه قرار دادي از دست

پرواز به كوي يار كردي

ياد گل روي يار كردي

اي خود همه جا مطاف كعبه

گشتي ز چه در طواف كعبه

در كعبه مگر چه روي داده

كاين سان به تلاطم اوفتاده

چون جامه شده دل حرم چاك

نور است كز آن رود به افلاك

كعبه ز نشاط رفته از هوش

بر صاحب گشوده آغوش

بر گوش رسد هزار فرسنگ

آواري علي علي زهر سنگ

ديوار كه دست جان گشوده

آغوش به ميهمان گشوده

جبريل به احترام كعبه

گرديده به گرد بام كعبه

در چشمۀ چشم چاه زمزم

پيداست طلوع ماه زمزم

شد فصل بهار فصل دي شد

اي حجر بخند هجر طي شد

اي بيت صمد، صمد مبارك

اي بيت اسد، اسد مبارك

بت ها به حرم فتاده بر رو

دارند به لب نداي يا هو

از جاه همگان قيام كردند

بر شير خدا سلام كردند

شد كعبه به آب نور تطهير

خيزد ز مقام، بانگ تكبير

چون فلك غريق، پاي تا فرق

در نور علي حرم شده غرق

اي چشم حرم جمال را بين

آيينۀ ذوالجلال را بين

اي بيت ولايت از ولي گو

اي ركن علي علي علي گو

انجم همه ترك ماه كردند

بر روي علي نگاه كردند

با

ديدن طلعت خداوند

خورشيد زند به كعبه لبخند

اين آيت وحي منزل ماست

ميلاد امام اوّل ماست

اين سيّد و مقتداي كعبه است

اين آينۀ خداي كعبه است

اين كعبۀ كعبۀ الهي است

اين حاكم ماه تا به ماهي است

اين عبد خجستۀ خد اروست

اين خلق به معني هوالهوست

اين حسن خداي را تجلاّست

بالله قسم علّي اعلاست

اي دست خدا و هست احمد

اي جان گرامي محمّد (ص)

اي جلوه به خلوت الستت

اي عرش بلند، جاي پستت

از كعبه در آمدي علي جان

بر خاك قدم زدي علي جان

باز آ كه نبي در انتظار است

از شوق تو سخت بي قرار است

جاي تو به روي سينۀ اوست

بشتاب به سوي دوست اي دوست

اي رونق ماه را شكسته

با چهرۀ باز و چشم بسته

اي كعبه هماره سر فرازت

مادر به حرم كشيده نازت

او در پي يك نگه نشسته

تو نرگس ناز خويش بسته

جا دارد اگر به او كني ناز

اوّل به رسول ديده كن باز

قرآنِ نگشته نازلش را

با خنده بخوان، ببر دلش را

اي در نفست پيام قرآن

اي آينۀ تمام قرآن

ايمان ز تو اعتبار دارد

قرآن به تو افتخار دارد

آواي خطاب حق توئي

فرياد كتاب حق توئي تو

ما روز غدير عهد بستيم

تا شام نُشور با تو هستيم

چون پاي در اين جهان نهاديم

اوّل دل خويش بر تو داديم

با خندۀ ما دم ولي بود

در گريۀ ما علي علي بود

تو حجّ و نماز، تو صيامي

تو كعبه، تو ركن، تو مقامي

تو مشعر و مكّه و منائي

تو سعي، تو مروه، تو صفائي

تو نافلۀ نماز روحي

تو بحر و تو كشتي و تو نوحي

تو زمزم و حجر، تو حطيمي

تو حق تو صراط مستقيمي

هفتاد و دو فرقه بي ثباتند

يك فرقه به كشتي نجاتند

آن فرقه به حقَّ حقّ كه مائيم

چون پيرو راه مرتضائيم

آيات بهشت چهر مولاست

كشتي نجات مهر

مولاست

روي سخنم به مسلمين است

قرآن و علي تمام دين است

اين قول رسول كردگار است

بي مهر علي نماز نار است

مائيم و سه مشعل هدايت

توحيد و نبوّت و ولادت

تا خطّ علي است در تشيّع

شيعه كه تشيّعش قيام است

شاگرد دوازده امام است

شيعه است كه از كلاس زهرا

پيوسته گرفته درس خود را

شيعه است كه در خط ولايت

با خون ز علي كند حمايت

شيعه شرف كميت دارد

شيعه است كه اهلبيت دارد

شيعه همه سوز و درد و داغ است

يك نور زچارده چراغ است

شيعه است كه در محبّت دوست

خون معني حرف آخر اوست

شيعه گل سرخ باغ اشگ است

يك گوهر شب چراغ اشگ است

اي عترت پاكتر زهر پاك

افلاكيِ پا نهاده در خاك

اي خلقتتان همه خدائي

اي جان جهانتان فدائي

رفتار شما تمام پند است

قرآن به شما نيازمند است

قرآن كه از آن فروغ بارد

بي نطق شما زبان ندارد

قرآن سخنش زبان آل است

هر كس كه زبان نداشت لال است

قرآن كه معلّمش علي نيست

جز كاغذ و جز مركّبي نيست

قرآن و شما چراغ و نوريد

همچون شجريد و كوه طوريد

سرمايۀ احمديد هر دو

انگشت محمّديد هر دو

طاعات تمام خلق عالم

بي مهري شما بود جهنّم

سوگند به ذات حيّ سبحان

اسلام ولايت است و قرآن

سوگند به صبح آفرينش

سوگند به چشم اهل بينش

سوگند به قدر و نور و تطهير

سوگند به تيغ و بانگ تكبير

هر جا كه ولايت است دين است

اسلام محمّدي همين است

«ميثم» همه ذكر يا علي باش

حتّي سردار با علي باش گر خصم زبان بُرد ز كامت

هرگز نبري دل از امامت

شماره17

تجلّي گاه رحمت بيت حيّ داوري كعبه

مطاف اوليا تا صبح روز محشري كعبه

بهشت دل صفاي جان هر پيغمبري كعبه

ولي امشب ز شب هاي دگر زيباتري كعبه

گهي جان مي دهي بر تن گهي دل مي

بري كعبه

ببر دل ز آنكه امشب زادگاه حيدري كعبه

درونت گشته چون قلب محمّد (ص) منجلي امشب

همه دور تو مي گردند و تو دور علي امشب

به عشق مرتضي اي كعبه امشب عشقبازي كن

علي از تو تو از ياران مولا دلنوازي كن

كنار صاحبت از كلّ هستي بي نيازي كن

ببال امشب به خود تا صبح محشر سرافرازي كن

ثناي شير حق آغاز با صوت حجازي كن

حرم دورت بگردم از علي مهمان نوازي كن

يم اسرار حق را از صدف دُردانه پيدا شد

درون خانه امشب روي صاحب خانه پيدا شد

الا اي آسمان چشم بد از ماه تو دور امشب

رها كن ماه خود را و بگير از كعبه نور امشب

بپوشان خاك پاك مكّه را از زلف حور امشب

قيامت كرده بيت كبريا از وجد و شور امشب

فلك مست نشاط است و زمين غرق سرور امشب

خدا با حسن مولا از حرم كرده ظهور امشب

ز اهل قبله دل برده به جسم كعبه جان داده

جمال خويش را در صورت مولا نشان داده

نسيم مكّه بوي عطر رضوان با خود آورده

طلوع صبح از ره يك جهان جان با خود آورده

امين وحي خطّ عفو و غفران با خود آورده

علي دست خدا فتح نمايان با خود آورده

شرف، عزّت، شجاعت، نور ايمان با خود آورده

مگر بنت اسد از كعبه قرآن با خود آورده

ببال اي فاطمه بنت اسد امشب اسد زادي

تو در بيت احد مرآت الله الصّمد زادي

محمّد (ص) باز كن آغوش، جانت در برت آمد

وصّي و جانشين و يار و مير لشگرت آمد

تعالي الله مرآت جمال داورت آمد

لواي فتح بر بام فلك زن حيدرت آمد

علي فرمانده ي پيروز بدر و خيبرت آمد

اميرالمؤمنين ساقيّ حوض كوثرت آمد

برادر، ابن عم، داماد، يار تو

است اين مولود

نه يك كودك همه دار و ندار تو است اين مولود

بتان كعبه امشب غرق توحيدند در كعبه

خدا را در جمال مرتضي ديدند در كعبه

به نور مهر او امشب درخشيدند در كعبه

ملايك حلّه هاي نور پوشيدند در كعبه

به دور شير حق تا صبح گرديدند در كعبه

به رخسار علي چون لاله خنديد در كعبه

صنم ها ذكر الله الصّمد خواندند با مولا

بتان در سجده افتادند و مي گفتند يا مولا

علي جان مدح ذات خالق اكبر گوارايت

ولادت در حريم خالق داور گوارايت

پذيراّيي معبود از تو و مادرت گوارايت

تجلاّي حق از آئينة منظر گورارايت

سرود وحي در آغوش پيغمبر گوارايت

سلام حق سلام خلق تا محشر گوارايت

تو با صوت مليحت روح را غرق تلاوت كن

تو پيش از وحي قرآن بهر پيغمبر تلاوت كن

تو مولود حرم ممدوح ذات حقتعالائي

تو بر ختم رسل جان و رسل را پيرو مولايي

تو بر هر مؤمني از نفس مؤمن نيز اولايي

تو از اوج تفكّر برتري از مدح بالايي

تو آري تو، مراد و قبلۀ اهل تولاّيي

تو مولايي تو اولايي تو بالايي تو والايي

تو توحيدي تو ايماني تو آغازي تو انجامي

تو حجّي تو جهادي تو تمام دين اسلامي

فلك بر خويش مي بالد كه دارد كوثري چون تو

ملك تا حشر مي نازد كه دارد رهبري چون تو

نبي تكبير مي گويد كه دارد حيدري چون تو

مبارك باد زهرا را كه دارد همسري چون تو

گوارا باد قرآن را كه دارد داوري چون تو

رسد بر ساحل آن كشتي كه دارد لنگري چون تو

تو حق را اصل و ميزاني تو جسم شرع را جاني

تو تهليل تو تكبيري تو قرآني تو فرقاني

من از آغاز تا پايان علي گفتم علي گويم

چه در پيدا چه در

پنهان علي گفتم علي گويم

چه در ساحل چه در طوفان علي گفتم علي گويم

به هر مذهب به هر عنوان علي گفتم علي گويم

به هر عهد و به هر پيمان علي گفتم علي گويم

چه در جنّت چه در نيران علي گفتم علي گويم

علي گفتار شيرينم علي قرآن علي دينم

علي چشم خدا بينم علي اسلام و آيينم

لب از آغاز وا كردم به عشق ساقي كوثر

دو عالم را رها كردم به عشق ساقي كوثر

نيايش با خدا كردم به عشق ساقي كوثر

دعا خواندم دعا كردم به عشق ساقي كوثر

حرم رفتم صفا كردم به عشق ساقي كوثر

سرو جان را فدا كردم به عشق ساقي كوثر

كيم من «ميثم» اويم ثناخوان با دم اويم

به جز مدحش نمي خوانم به جز ذكرش نمي گويم

شماره18

اي خانۀ كعبه زادگاهت

اي بيت، اسير يك نگاهت

هم هشت بهشت بذل دستت

هم هفت سپهر خاك راهت

چون ذات مقدّس الهي

كس پي نبرد به قدر و جاهت

تو نفس محمّدي علي جان

آيينۀ سرمدي علي جان

اي روي خدا و روي كعبه

ميلاد تو آبروي كعبه

ابروي تو قبلۀ نماز است

تا چشم بود به سوي كعبه

سوگند به كعبه كز ازل بود

ديدار ار تو آرزوي كعبه

مهمان خداي كعبه مولا

بر تو است بناي كعبه مولا

امروز حرم علي علي گفت

سر تا به قدم علي علي گفت

تا كور شوند بت پرستان

در كعبه صنم علي علي گفت

بايد همه عمر با علي بود

بايد همه دم علي علي گفت

اين ذكر شده است عادت من

محبوب ترين عبادت من

آن شب حرمِ خدا شبي داشت

در آتش عاشقي تبي داشت

از مهر و مه و ستاره بهتر

در سينۀ خويش كوكبي داشت

ديوار حرم به خنده مي گفت

ديديد كه خانه صاحبي داشت

فرياد كشيد بام كعبه

آمد به جهان امام كعبه

اين كعبه

و زمزم و مقام است

اين حمد و تشهّد و قيام است

اين شير خدا ابولائّمه

اين كلّ ائمّه را امام است

اين روح صفا، صفاي مروه

اين قبلۀ مسجدالحرام است

مرآت يقين كامل است اين

قرآن نگشته نازل است اين

اي سرّ خدا و راز كعبه

وي از تو به عرش ناز كعبه

هم پشت سرت دعاي زمزم

هم پيش رخت نماز كعبه

بگذار به ناز اي علي جان

پا بر سر چشم ناز كعبه

اطفي كه حرم اميد دارد

برگرد سرت طواف آرد

اي دختر شير، شير زادي

در ملك خدا امير زادي

بر جنّ و ملك امام عادل

بر خيل بشر بشير زادي

بر ذات خدا يگانه مظهر

بر ختم رسل وزير زادي

بشري كه خدات بوالحسن داد

در كعبه امام بت شكن داد

تو خلد مخلّدي علي جان

تو روح مجرّدي علي جان

تو آينۀ تمام قرآن

در دست محمّدي علي جان

تو نفس نفيس مصطفايي

تو همدم احمدي علي جان

قرآن نگشته نازلش را

با خنده بخوان ببر دلش را

بگشاي لب اي تمام قرآن

بر خلق رسان پيام قرآن

بر ماه رخت درود احمد

بر لعل لبت سلام قرآن

علم تو چو روح جاوداني

جاري است به هر كلام قرآن

حق را سخن تو تكيه گاه است

الحقّ مع علي گواه است

با مهر توام جهان چه حاجت

با روي توام جنان چه حاجت

جايي كه تويي امام عادل

ما را است به اين و آن چه حاجت

قرآن و تو هر دو يك كتابيد

با اين دو به ديگران چه حاجت

ما سابقه از غدير داريم

مانند علي امير داريم

اي مرغ سحر، سحر مبارك

اي محفل شب، قمر مبارك

ديدار علي به خانۀ خويش

بر خالق دادگر مبارك

ميلاد علي و سال مولا

بر مهدي منتظر مبارك

بس امر خطير دارد اين سال

دو عيد غدير دارد اين سال

اي تشنه لبان، سحاب تبريك

اي چشمۀ خشك آب تبريك

در چشم تمام صبح خيزان

زيبايي آفتاب

تبريك

سال علي و ولادت او

بر رهبر انقلاب تبريك

«ميثم» به سه نور شد هدايت

توحيد و نبوّت ولايت

شماره19

هستي امشب تا سحر اختر شماري مي كند

خواب هم در ديده ها شب زنده داري مي كند

باد اعجاز نسيم نو بهاري ميكند

خاك را از اشك خود مشك تتاري ميكند

چاه زمزم اشك شوق از ديده جاري ميكند

كعبه چشمش در ره است و بيقراري ميكند

چشم بگشوده كه صاحب خانه آيد در حرم

باغبان روح با ريحانه آيد در حرم

اي ملائك گل برافشانيد بام كعبه را

بيشتر گيريد امشب احترام كعبه را

با وضو بايد به لب آريد نام كعبه را

بشنود از چار ركن امشب پيام كعبه را

هم پيام كعبه هم ذكر سلام كعبه را

مام كعبه آورد با خود امام كعبه را

اي حرم آماده شو تا ميهمان داري كني

ميهمان خويش را در موج غم ياري كني

اي حرم آغوش خود بگشا كه جانانت رسيد

ميهمان نه ميزبان ميهمانانت رسيد

پايداري كن كه ركن چار اركانت رسيد

شب بجاي ماه خورشيد فروزانت رسيد

مظهر حسن خداي حي منانت رسيد

پيكر بي روح بودي تاكنون ، جانت رسيد

بازكن در بازكن در حيدر آمد سوي تو

شير حق جان نبي با مادر آمد سوي تو

فاطمه (س) دعوت شده از سوي دادار حرم

چشم حق بين دوخت از هر سو به ديدار حرم

تافت خورشيد وجودش در شب تار حر م

چون حجر بگذاشت روي خود به ديوار حرم

هم حرم شد يار اوهم گشت او يار حرم

با قدوم حضرتش افزود مقدار حرم

او صدف بود و ولي الله اعظم گوهرش

كعبه ميگرديد چون پروانه بر گرد سرش

ناگهان انداخت گل از درد زادن روي او

ريخت چون گوهر عرق از طلعت نيكوي او

شد كمان از درد

، سر و قامت دلجوي او

بي خبر از حال او هم قوم او هم شوي او

او بسوي كعبه چشم آفرينش سوي او

با خدا گرم سخن لعل لب حق گوي او

كي خدا امشب تو از درد درونم آگهي

بسته راه از چار سو بر من تو خود بگشا رهي

اي پناه بي پناهان اي خداي جليل

اي كه ره گم كردگان راهم چراغي هم دليل

اي تو خود معبود بيت و باني

بسته ام بر لطف تو از رشته جانم دخيل

تو خداوند جليل استي و منعبد ذليل

بارغم بر روي دوشم گشته چون كوهي ثقيل

ياريم فرما كه مهمان تو در اين خانه ام

باز كن راهي بسويت بر من و دردانه ام

كعبه امشب ركن دين را در بغل بگرفته اي

مرشد روح الامين را دربغل بگرفته اي

اصل قرآن مبين را در بغل بگرفته اي

جان ختم المرسلين را در بغل بگرفته اي

هستي هست آفرين را در بغل بگرفته اي

شير حق حبل المتين را در بغل بگرفته اي

قبله دل كعبه اهل يقين است اين پسر

منجي عالم اميرالمومنين است اين پسر

اين همان دست خدا جان محمد (ص) حيدر است

اين همان آئينه حسن خداي داور است

اين همان شيرخدا شمشير فتح خبير است

اين علي (ع) يعني تمام هستي پيغمبر (ص) است

اين ز وصف و مدح عقل و درك ما بالاتر است

باطن است و ظاهر است و اين ها همه آخر است

اين مقام و زمزم و حجر و حجر سعي و صفاست

پيشواي مسلمين و جانشين مصطفي است

در كنار بيت جانش با دعا دمساز شد

ناگهان پيدا زرب البيت اين اعجاز است

دامن ديوار چون چاك گريبان باز شد

روح كعبه بر فراز كعبه در پرواز شد

بر

فلك از خشت خشت كعبه اين آواز شد

كين بنا ز آغاز بر فرزند تو آغاز شد

اي حجر عاشق صفا طالب ، حرم پروانه ات

ادخلي يا فاطمه (س) بگذار پا در خانه ات

تا نهان در كعبه شد آن سر سارار قدم

كعبه بيش از پيش شد با مقدم او محترم

باز ديوار حرم از امر حق آمد بهم

ديگر اينجا كس نميداند چه شد حتي حرم

فاطمه (س) بود و علي (ع) بود و خداي ذوالكرم

كارنايد از كلام و صفحه و دست و قلم

عقل مجنون و قلم عاجز زبان گنگ است و لال

كس نميداند چه شد جز ذات پاك ذوالجلال

كس نميداند چه شد جز ذات دادار علي (ع)

كعبه ميگردد گرد شمع رخسار علي (ع)

از حرم برعرش ميتابد انوار علي (ع)

آفرينش داشت در سر شوق ديدار علي (ع)

شد خدا در خانه خود ميهماندار علي (ع)

بود ذكر حق بر لب هاي گهر بار علي (ع)

سنگ هاي كعبه مي گفتند با صوت جلي

يا علي (ع) و يا علي (ع) و يا علي (ع) و يا علي (ع)

اي حرم را قبله اي ارواح را جان يا علي (ع)

اي گداي سائلت فردوس و رضوان يا علي (ع)

اي خدا را در شب ميلاد مهمان يا علي (ع)

اي به روي دست احمد خوانده قرآن يا علي (ع)

كيستي تو پاكتر از جان پاكان يا علي (ع)

كيستم من (ميثم) آلوده دامان يا علي (ع)

هر كه هستم خاك درگاه محبان توام

تو امام و رهبر من ، من ثنا خوان توم

شماره20

اي حرم، ديدار روي حقتعالايت مبارك

كعبه امشب آفتاب عالم آرايت مبارك

اي صفا، اي مروه، اي هستي، تجلاّيت مبارك

اي حطيم، اي حجر، اي زمزم،

تولاّيت مبارك

فاطمه بر صورت مولا، تماشايت مبارك

رحمةٌ للعالمين، ديدارِ مولايت مبارك

گوهرِ درياي توحيدت مبارك باد كعبه

در دل شب قرص خورشيدت مبارك باد كعبه

امشب از زمزم به كف ساغر بگيريد اي ملايك

كعبه را مانند جان در بر بگيريد اي ملايك

عيدي خود را زپيغمبر بگيريد اي ملايك

هر چه مي خواهيد از حيدر بگيريد اي ملايك

ذكر يا مولا علي از سر بگيريد اي ملايك

از اميرالمؤمنين كوثر بگيريد اي ملايك

سر خوشانِ زمزمِ فيضِ علي ساغر مبارك

بر همه ميلاد مولا ساقي كوثر مبارك

دامن امّ القري امشب ابوالايتام دارد

مكّه پيش از سال بعثت جلوه ي اسلام دارد

يا حرم آگاهي از بشكستن اصنام دارد

آسمان از صورت خورشيد بر كف جام مبارك

يا زمين از نور امشب جامه ي احرام دارد

حبذّا مولود مسعودي كه حيدر نام دارد

كعبه امشب بيت اميرالمؤمنين شد

ملك هستي غرق در نور اميرالمؤمنين شد

اي نبي را جانشين، ميلاد مسعودت مبارك

عروة الوثقاي دين، ميلاد مسعودت مبارك

قبله ي اهل يقين، ميلاد مسعودت مبارك

خلق عالم را معين، ميلاد مسعودت مبارك

مرشد روح الامين، ميلاد مسعودت مبارك

يا اميرالمؤمنين، ميلاد مسعودت مبارك

اي حرم امشب اسد در دامن بنت اسد بين

قل هو الله احد مرآت الله الصّمد بين

گوهر عصمت گرفته در بغل دردانه امشب

يا كه زمزم را پر از كوثر بود پيمانه امشب

عارض مولا شده شمع و حرم پروانه امشب

خانه دارد آبرو از روي صاحب خانه امشب

اين خبر كرده امير مكّه را ديوانه امشب

مي دهد بنت اسد را ذات حق ريحانه امشب

اي امير مكّه با زمزم حرم را شستشو كن

صاحب البيت آمده جان را نثار روي او كن

فاطمه بنت اسد قرص قمر آوردي امشب

ماهي از خورشيد گردون خوب تر آوردي امشب

بر رسول الله قرآني دگر آوردي امشب

نخل امّيد

محمّد را ثمر آوردي امشب

جان شيرين بر تن پيغامبر آوردي امشب

حبذّا اي مادر مولا پسر آوردي امشب

با وضو در بر بگيرش هستي پيغمبر است اين

هم علي، هم مرتضي، هم بوالحسن، هم حيدر است اين

بي تولاّي علي اسلام جان دارد ندارد

زهد كلّ رهروان بي او روان دارد ندارد

خصم او جز در دل دوزخ مكان دارد ندارد

هيچ پيغام آوري خطِّ امان دارد ندارد

بر مشام خويش بويي از جنان دارد ندارد

حشر بي ذلّ لوايش سايه بان دارد ندارد

كعبه شاهد باش من غير از علي رهبر ندارم

در دو دنيا دست از دامان حيدر بر ندارم

چشم شو كعبه كه بيني روي ربّ العالمين را

گوش شو تا بشنوي آيات قرآن مبين را

نطق زيباي دل انگيز اميرالمؤمنين را

صوت قرآن علي لبخند ختم المرسلين را

بوسه هاي احمد و تبريك جبريل امين را

عيد اهل آسمان و شادي خلق زمين را

اي حرم با ماه رخسار علي روشنگري كن

يا علي قرآن بخوان و از محمّد (ص) دلبري كن

يا محمّد شير تو شمشير حيّ داورم من

فاتح احزاب و بدر و قهرمان خيبرم من

باطنم من ظاهرم من اوّلم من آخرم من

با تو تنهايي و سختيّ و غم همسنگرم من

كشتي توحيد را در سايه ي تو لنگرم من

حيدرم من، حيدرم من، حيدرم من، حيدرم من

همچو قرآنت چراغي منجلي داري محمّد (ص)

بيم از دشمن مكن ديگر علي داري محمّد (ص)

يا محمّد بازو و شمشير من در اختيارت

من خدا را شيرم و زنجير من در اختيارت

حمد من، تهليل من، تكبير من، در اختيارت

غرّشِ فرياد عالمگير من در اختيارت

هم قضا تسليم، هم تقدير من در اختيارت

عزم من، تعجيل من، تأخير من، در اختيارت

پا به پاي حضرتت اسلام را يار و معينم

تو رسول

اللّهي و من هم اميرالمؤمنينم

آمدم تو جان من باشي و من جان تو باشم

از ولادت تا شهادت عبد فرمان تو باشم

در تمام جنگ ها فتح نمايان تو باشم

حامي دين مبين و يار قرآن تو باشم

بين حقّ و بين باطل نور و فرقان تو باشم

باغبانِ دائم گل هاي خندان تو باشم

آن چنان كه حق مرا يار پيمبر آفريده

ذوالفقار حيدري را بهر حيدر آفريده

اي تمام دين من مهر و تولاّيت علي جان

اي دلم درياي نوري از تجلاّيت علي جان

اي به قرآن مدح گفته حقتعالايت علي جان

اي همه عالم فداي قدّ و بالايت علي جان

اي خدا خوانده به كلّ خلق مولايت علي جان

اي فراتر آستان از عرش اعلايت علي جان

اي ولايت دين «ميثم» جان ميثم هست ميثم

واي اگر از مرحمت فردا نگيري دست ميثم

شماره21

توحيد نهد در دل كعبه قدم امشب

بت ها همه گشتند به تعظيم، خَم امشب

اركان حرم دور حرم ذكر گرفتند

در كعبه فتاده است به سجده صنم امشب

بر گوش رسد زمزمه ي چشمه ي زمزم

تا صبح زند از اسدالله دم امشب

تبريك بگوييد به كعبه كه دوباره

گرديده به ميلاد علي محترم امشب

تا فاطمه ي بنت اسد در حرم آيد

اي اهل حرم دور شويد از حرم امشب

پيدايش سيماي خداوند، مبارك

بر كعبه تماشاي خداوند، مبارك

امشب حرم از عرش سرافرازتر آمد

در بيت خدا روي خدا جلوه گر آمد

شمشير خدا شير خدا حيدر كرّار

يا حامي جان بر كف پيغامبر آمد

يا آمنه ي بنت وهب زاده محمّد (ص)

يا فاطمه ي بنت اسد را پسر آمد

يا فاتح بدر و اُحد و خيبر و احزاب

يا شير حق از بيشه ي فتح و ظفر آمد

اي بيت خدا روي خداوند مبارك

اي ختم رسل جان عزيزت به

برآمد

در كعبه ندا مي رسد از خالق سرمد

ميلاد علي باد مبارك به محمّد (ص)

بت هاي حرم سوره ي توحيد بخوانيد

در مقدم مولا دُرِ تهليل فشانيد

ميلاد علي را همه تبريك بگوييد

از بنت اسد عيدي خود را بستانيد

با دست علي تا به روي خاك بيفتد

در كعبه بمانيد بمانيد بمانيد

امشب همه دور اسدالله بگرديد

از جانب ما نيز سلامش برسانيد

با حمد حق از حلقه ي تهمت به در آييد

با مدح علي آتش دل را بنشانيد

با ديدن آن قامت و آن طلعت نيكو

فرياد بر آريد هوالحقّ و هوالهو

كعبه همه سر تا قدم آغوش گشوده

يا اينكه خداي حرم آغوش گشوده

الله كه با ديدن توحيدِ مجسّم

در دامن كعبه صنم آغوش گشوده

ميلاد علي آمده و عيد كرامّت

بر شيعه ي مولا، كرم آغوش گشوده

ديگر نهراسيد كسي از آتش دوزخ

زيرا كه رياضِ ارم آغوش گشوده

تا بنت اسد با اسدش از حرم آيد

پيغمبر اكرم زهم آغوش گشوده

با جام ولايت شده سرمست محمّد (ص)

دل داده به شوق علي از دست محمّد (ص)

سر تا به قدم گشته نبي چشم كه بايد

از كعبه برون بنت اسد با اسد آيد

تكبير بگوييد كه آن چشمِ خداوند

چشمي به گل روي محمّد (ص) بگشايد

تكبير بگوييد كه با خواندن قرآن

هم جان به نبي بخشد و هم دل بربايد

تكبير بگوييد كه مولا علي آمد

تا زنگ غم از قلب محمّد (ص) بزدايد

تكبير بگوييد كه با حسن خدايي

امروز خدا را به محمّد (ص) بنمايد

احمد به بغل آنچه كه بايست گرفته

يا جان خودش را به سرِ دست گرفته

از خالق دادار بپرسيد علي كيست

از احمد مختار بپرسيد علي كيست

جز شخص علي شخص علي را نشناسد

از حيدر كرّار بپرسيد علي كيست

در غزوه ي بدر و احد و خيبر و احزاب

از

تيغ شرر بار بپرسيد علي كيست

از چاه و شب و نخله ي خرما و بيابان

از شمع شب تار بپرسيد علي كيست

شمشير به دشمن دهد و شير به قاتل

از قاتل خونخوار بپرسيد علي كيست

آيينه ي ذات ازلي را چه بخوانند

خلقت همه مانند علي را چه بخوانند

آيينه ي معبود علي بود علي بود

سر منشاء هر جود علي بود علي بود

ركن و حرم و حجر و صفا مروه و مسعا

سجده علي و ساجد و مسجود علي بود

هم اوّل و هم آخر و هم ظاهر و باطن

هم شاهد و مشهود علي بود علي بود

بعد از همه ايجاد علي هست علي هست

پيش از همه موجود علي بود علي بود

روزي كه نه روز و نه شبي بود به عالم

والله علي بود علي بود علي بود

با اين همه، عبد است خدانيست، خدا نيست

عبدي كه زمعبود جدا نيست، جدا نيست

او كيست زكات است و صلات است و صيام است

تكبير و ركوع است و سجود است و قيام است

سوگند به قرآن كه علي بعد محمّد (ص)

بر خلق امام است امام است امام است

دوزخ به محبّ وي و جنّت به عدويش

واللهِ حرام است حرام است حرام است

سنّي اگر انصاف دهد «لحمك لحمي»

در بحث، تمام است تمام است تمام است

من حيدريم حيدري، اينم به همه عمر

پيوسته مرام است مرام است مرام است

روزي كه در ايجاد نه آب و نه گِلم بود

او از كرم خويش خريدارِ دلم بود

در بيشه ي سبز نبوي شير علي بود

بر فرق ستمكاران شمشير علي بود

تا سينه ي بيدادگران را بشكافد

در تركش تقديرِ خدا تير علي بود

قرآن كريمي كه به دوران نبّوت

با نطق محمّد (ص) شده تفسير علي بود

نفس است كه بندد همه

را در غل و زنجير

مردي كه ورا بست به زنجير علي بود

تهليل برآريد كه تهليل جز او نيست

تكبير بگوييد كه تكبير علي بود

واللهِ همين است همين است همين است

تا دين خدا هست علي رهبر دين است

اي پيش قدت كعبه برافراشته قامّت

اي يافته زينت به وجود تو امامّت

در سايه ي توحيد تو توحيد سرافراز

از بازو و شمشير تو دين يافت سلامت

تو با حق و حق دور تو گرديده هماره

امروز نه، فردا نه، كه تا صبح قيامّت

از ما همه در محضر تو عجز و توسّل

از تو درباره ي ما لطف و كرامّت

اين كلّ بهشت است، كه در حشر گذارند

پيشاني ما را به ولاي تو علامت

مرغ دل ما ساكن بام حرم تو است

آيين علي دوستي ما كرم تو است

من كيستم؟ عالم به تولاّي تو نازد

حورو ملك، آدم به تولاّي تو نازد

هم موسي عمران به ولاي تو كند فخر

هم عيسي مريم به تولاّي تو نازد

زهرا به فداي تو كند جان گرامي

پيغمبر اكرم به تولاّي تو نازد

قرآن شده در مدح و ثناي تو مزّين

زيرا كه خدا هم به تولاّي تو نازد

بالله قسم لطف و عطايت نشود كم

بگذار كه «ميثم» به تولاّي تو نازد

بگذار كه تا هست به لب نطق و بيانم

پيوسته شود مدح تو جاري به زبانم

شماره22

الله اكبر اي حرم امشب حرم شدي

بيش از هميشه نزد خدا محترم شدي

آيينه دار آينه ي ذوالكرم شدي

باغ ارم نه، رشك رياض ارم شدي

اي زادگاه فاطمه، اي خانه ي علي

پروانه ي تو خلق و تو پروانه ي علي

تبريك اي بتان حرم داوري شديد

امشب به كعبه گرم ثناگستري شديد

از افتراي بت شدن امشب بري شديد

در اشتياق شير خدا حيدري شديد

امشب به كعبه اُنس بگيريد

با علي

ريزيد بر زمين و بگوييد يا علي

خورشيد سجده بر كُره ي خاك مي كند

زين سجده فخر بر همه افلاك مي كند

ديوار كعبه سينه ي خود چاك مي كند

پرواز، روح خواجه ي لولاك مي كند

امشب شب ولادت جان محمّد (ص) است

ذكر علي علي به زبان محمّد (ص) است

امشب صداي دلكش زمزم علي علي است

امشب سرود عالم و آأم علي علي است

امشب دعاي عيسي مريم علي علي است

باور كنيد ذكر خدا هم علي علي است

آيد صداي زمزمه ي مسجدالحرام

با چار ركن خود به علي مي دهد سلام

امشب سرود وحي به تفصيل بشنويد

از جوف كعبه نغمه ي تهليل بشنويد

تنزيل و قدر و نور به ترتيل بشنويد

بانگ اذان به كعبه زجبريل بشنويد

بانگ علي علي همه در كعبه سر دهيد

ميلاد نور را به پيمبر خبر دهيد

اي شير، دخت شير، زهي شير داورت

اي كعبه اين تو، اين گل رخسار حيدرت

داري علي به دامن توحيد پرورت

اين جان سيّد بطحاست در برت

هم مام شير حقّي و هم شير دخت شير

شير خدا زسينه ي پاك تو خورده شير

اي طلعتت جمال جميل خدا علي

اي بر تمام خلق خدا مقتدا علي

اي كرده حق به حضرت تو اقتدا علي

اي جانِ جان، كه جان جهانت فدا علي

اي در تمام ملك خدا ذكر خير تو

مولود كعبه ركن حرم كيست غير تو

مرآت حسن خالق سرمد تويي علي

توحيد تو، حقيقت احمد تويي علي

قرآنِ روي دست محمّد تويي علي

حدّت همين كه رحمت بيحّد تويي علي

قرآن كتاب مدح و خدا مدح خوان توست

جاي لب رسول خدا بر دهان توست

تنها تويي به ختم رسل جان و جانشين

تنها تو را رسول خدا خوانده كلِّ دين

تنها تويي تو دست الهي در آستين

تنها تويي امير تماميّ

مؤمنين

تنها تو در، زقلعه ي خيبر گشاده اي

تنها تو، پا به دوش پيمبر نهاده اي

بازوي ديو نفس كه بسته است غير تو؟

با احمد و خدا كه نشسته است غير تو؟

اصلاب كفر را كه گسسته است غير تو؟

بت هاي كعبه را كه شكسته است غير تو؟

بر منبر رسول، سلوني تو گفته اي

در بستر رسول، تو تنها تو خفته اي

قرآن نيازمند به نطق و بيان توست

هم تو زبان حقيّ و هم حق زبان توست

جاويدي و هماره زمان ها زمان توست

خورشيدي و تمام مكان ها مكان توست

وابسته ي ولاي تو وابسته ي خداست

مهر تو لطف و رحمت پيوسته ي خداست

تا حشر بوسه هاي كرامت به دست توست

بالله قسم زمام امامت به دست توست

بيماري و شفا و سلامت به دست توست

روز جزا لواي امامت به دست توست

روزي كه خلق ناله ي اين المفّر زنند

حتّي رُسل به زير لواي تو ايمنند

دستي كه دامن تو نگيرد بريده باد

قلبي كه بي ولاي تو باشد دريده باد

سروي كه خم نشد به حضورت خميده باد

هر كس به جز تو ديد، ترابش به ديده باد

وجه اللّهي زمان و ماكن غرق نور توست

هر كس كه هر كجا بنشيند حضور توست

من كيستم غلام تو يا مرتضي علي

از تشنگان جام تو يا مرتضي علي

مرغ اسير دام تو يا مرتضي علي

در دام هم به بام تو يا مرتضي علي

نطقم زكودكي به ثناي تو باز شد

نظم به نام «ميثم» تو سرافراز شد

شماره23

آن كه بعد از مصطفي ما را امام و رهبر است

شير حق نبي مولود كعبه حيدر است

شمع جمع انبيا مولاي كل اولياء

متقين را مقتدا و مسلمين را رهبر است

گر نمي بودي رسول الله ختم الانبياء

فاش

مي گفتم امير المومنين يپغمبر است

گفت پيغمبر كه من خود شهر علمم ، در عليست

اي برادر تو حرامي نيستي راه از در است

جان دين مهر علي مهر علي مهر عليست

دين بي مهرعلي دين نيست جسم بي سر است

هركه با بغض علي محشور گردد روز حشر

طاعت سلمان اگر با خويش آرد كافر است

من نمي دانم كه مي بودم نمي دانم كي ام

ليك مي دانم اميرالمومنينم رهبر است

قطره ام خواني علي درياست من در دامنش

ذره ام گوئي علي خورشيد ذره پرور است

هر كجا صحبت ايمان است اوصاف عليست

حرف ايمان و علي مانند شير و شكر است

سرو قدش سايه باني ميكند خورشيد را

روز محشر هر كه در ظل لواي حيدر است

دوست دارم روز محشر تشنه تر باشم ز خلق

ز آنكه ميدانم علي ساقي حوض كوثر است

خردلي از مهر اولاد امير المومنين

پيش من محبوب تر از يك جهان سيم و زر است

كيست احمد را وصي ، آنكو گريزد از نبرد

يا كسي گو بازويش مفتاح فتح خيبر است

زهد و تقوا و عدالت بي تولاي علي

يا شرار قهر حق يا دود يا خاكستر است

آنكه خود را در خلافت خواند همسنگ علي

نيست آن قدرش كه گويم خاك راه قنبر است

آفتابا روز محشر هر چه بتواني بتاب

پرچم شاه ولايت سايه بان محشر است

شعله گل شد بر خليل الله با مهر علي

ورنه بي مهر علي هر لاله كوه آذر است

من علي را پيشوا دانم كه با ختم رسل

روز اول اول است و روز آخر آخر است

من علي را

مقتدا دانم كه در حال ركوع

انما در شان خاتم بخشي اش از داور است

من علي را دوست مي دارم گواه پاكي ام

دوستي و حيدر و ذريه پيغمبر است

عهد من پيمان من آئين من ايمان من پ

يش تر از صبح خلقت دوستي با حيدر است

طرفه بيتي گويم از (اهلي) كه گر با آب زر

نقش باب كعبه گردد باز قدرش برتر است

" هركه را در دل بود بغض غلامان علي"

"گر برادر با شدم گويم خطا از مادر است "

كيست حيدر آن كه حق پيوسته گرددگرد او

كيست حيدر آن كه حق راا تا قيامت محور است

كيست حيدر آن كه مداحش خدا و مدح او

هل اتي و بلغ وتطهير و قدر و كوثر است

كيست حيدر آن كه از لعل لب ختم رسل

مدح او پيوسته جاري همچو عقد گوهر است

كيست حيدر آن كه مدحش همچنان حسن خداست

شيعه اونيز در حصن خداي اكبر است

يا علي اي آنكه نامت حرز جان انبياست

يا علي اي آنكه خاكت اوليا را افسر است

گرچه دورم از تو مرهون عنايات توام

ذره هر جا هست در آغوش مهر خاور است

گر جدا سازند بند از بند من هر صبح و شام

باز ميگويم علي بر من امام و رهبر است

اي خوش آنكو با علي دوران عمرش گشت طي

خوشتر آنكو با علي تا لحظه هاي آخر است

من تو را در زندگي دارم علي جان تو مرا

عبد و مولا و ملزوم بر يكديگر است

نظم (ميثم) تا ثناي خاندان مرتضي است

جاودان ، ديوان او تا صبح

روز محشر است

احمد سهيلي خوانساري

صاحب دين مبين را دل زمن پرسيد كيست

گفتمش ختم رسل احمد،مهين پيغمبرست گفت بعد از وي ولايت را كه شايد، بازگو

گفتم آن كو پايه قدرِ وي از كيوان برست گفت در بستر به جاي او شبانگاهان كه خفت

گفتم آن كو گاه بيم از جمله پابرجاترست گفت با احمد خود از ياري برادر خوانده كيست؟

گفتم آن كز بهر او سرگشته مهر انورست گفت با زهرا كه همسر گشت

گفتم آن كسي كز فضيلت اين و آن را هم سرآمد هم سرست گفت برگو كيست سبطين پيمبر را پدر

گفتمش آن پيشرو كو رهروان را رهبرست گفت اعجاز رسول مصطفي در جنگ بدر

زاهل ايمان مر كدامين پاكدل را درخورست گفتم آن پردل كه دارد گ_َردَنان را پايمال

زخم شمشير سرافشانش كه در دست اندرست گفت در " احزاب" داني شير صيدافكن كه بود

گفتم آن كو قاتل شيري چو عمرو كافرست گفت خصمان را كه تن خست و دريد اندر" حنين"

گفتم آن كو دشمن دين را عدويي قاهرست گفت با احمد كه خورد از مرغ بريان بهشت

گفتم آن كو بر همه خويشان پيغمبر سرست گفت دمساز پيمبر كيست در زير كسا

گفتم آن مهتر كه زهد و علم ازو با زيورست گفت در روز غديرخم ، وليّ حق كه شد

گفتم آن كس كو بزرگان را به گيتي سرورست گفت در شأن كه آمد هل اتي از قول حق

گفتم آن كو دستگير هركه بي سيم و زرست گفت سايل را كه خاتم داد هنگام نماز

ديد چون استاده خواهان مستمندي بر درست گفتم آن در

راه يزدان بهترين شمشيرزن

كز ره تحقيق هر كس پيرو او شد برست گفت در محشر كه باشد قاسم نار و نعيم

گفتم آن كز رأي روشن آفتاب خاورست گاه نفرين بر نصاري با نبي گفتا كه بود

گفتم آن كاندر همه احوال او را ياورست گفت با احمد كه باشد همچو هارون با كليم

گفتم آن پيوسته با وي همچو با جان پيكرست گفت برگو كيست آنكو شهر دانش راست در

گفتم آن دانا كه علم ديگران را مصدر است گفت آنكو ناكثين را داد كيفر خود كه بود

گفتم اين در قصه حرب جمل خود اندرست گفت جويم در كجا نام عدوي قاسطين

گفتمش در وقعه صفين كاندر دفترست گفت شمشير كرا خون خوارج آب داد

گفتمش بر خوان زجنگ نهروان كان خوشترست گفت ساقي كيست كوثر را به روز رستخيز

گفتم آن كاندر نبردش زهره شير نرست گفت برگو كانچه گفتي سيرت يك مرد بود

گفتمش آري گرت قول" سهيلي" باورست گفت ازين يكتا بگو نام و نسب

گفتم علي پور بوطالب خديو اهل ايمان حيدرست شعر از احمد سهيلي خوانساري

شمس اصطهباناتي

فردا زمين غوغا شود تا آسمان هفتمين

زيرا كه از اوج فلك آيد ملك روي زمين

در دست هريك دسته گل ؛منشور سبز اندرجبين

آن دسته گلها چيده اند از باغ رب العالمين

در هر ورق بنوشته اند با خط قدرت اينچنين

بشري كه آمد در وجود مولا امير المؤمنين

مير عرب؛ ماه عجم؛ معجز نماي لوكشف

چون صبح فردا آفتاب از كوه بطحا سرزدي

روح الامين بهر خبر؛الله اكبر بر زدي

وآنگه حصار كعبه را پيراهني ديگر زدي

لوحي به شكل ياعلي بر بام و برسر در زدي

نقشي به

شكل جاي پا بر دوش پيغمبر زدي

بركافران هيبت زدي لبخند برخيبر زدي

يعني رسيد آنكو كز او نسل عدو گردد تلف

با نور تقوا آنكه داشت پوشيده از تقوا جسد

دور از جناب عفتش دست بد و چشم حسد

آنسان كه در تعريف او دست تعقل نا رسد

دارد ز قرب ومنزلت بيش ازهمه زنها ر رسد

چون آفتاب آن شير زن افتاد در برج اسد

هم شير حق را حامله ؛ هم نام او بنت اسد

درّولايت را نبود شا يسته تر از اين صدف

روزيكه با عجز و نياز بر طوف مسجد زد قدم

دريافت خود در حضرتش از درد زائيدن الم

شمس اصطهباناتي

محمود شاهنوري

از عالم بالا خبر ميرسه

به شام غم ما سحر ميرسه

در خونه كعبه رو واكنيد

درخت ولا به ثمر ميرسه

كسي اومده كه بهشت منه

ولايت اون خاك و خشت منه

اگر چه بدم ولي نوكرشم

گدايي اون سرنوشت منه يا علي يامرتضي يا حيدر يا حيدر(4) *****

مي گرده زمين به اشاره تو

خدا مست و گرم نظاره تو

تو خورشيدي و فاطمه آسمون

حسين و حسن دو ستاره تو

خدا همه رو واسه تو آفريد

تموم جهان و واسه تو كشيد

همه مات و مبهوت چشماي تو

تو كه اومدي رنگ يوسف پريد يا علي يا مرتضي يا حيدر يا حيدر (3) *****

والله گداي در خونتم

يه عمريه مهمون ميخونتم

تمامي بود و نبود مني

ديگه چي بگم آخه ديوونتم

ببين دل من به هوات مي پره

نگاه تو از همه دل مي بره

بسوزه دل دشمناي شما

كه ناز تو شخص خدا مي خره يا علي يا مرتضي يا حيدر يا حيدر(3) *****

غلامرضا شهرياري (رباعي)

امروز همه در انتظارند ، يا علي مدد

ملائك به كعبه دخيلند ، ياعلي مدد

يتيمان تاريخ بااشك و كاسه شير

عشق و مهر و وفامنتظر،ياعلي مدد

------------------------------------

جن و انس وكل خلايق ، گويند يا علي مدد

كوه و دشت و دريا جملگي ، گوينديا علي مدد

اي مدد رسان آفرينش ، اي ساقي كوثر

بهرياري دين ، خداهم گويد ياعلي مدد

-----------------------------------------------

يا رب بگشا زبان دل را

تا گويم من ، كلام دل را

چه گويم زعلي مولا خود

گويد به زبان حال دل را

----------------------------------------

آسمانها، نور بباريد كه علي مي آيد

زمين ، سبزه بياريد كه علي مي آيد

اي كوه هاي خميده، استواري مشق

كنيد

علي شاه ولايت مي آيد

----------------------------------------------

با ميلاد علي ، دل آرام گيرد

ز رحمت خدا، ابر باران گيرد

به كعبه مي آيد آن شير خدا

عدالت در خلايق ، سامان گيرد

----------------------------------------

كوير تفتيده و تشنه

مظلوم ز بيداد، خسته

يتيم در كوچه نشسته

ملائك به كعبه دخيل بسته

----------------------------------

همه منتظرند تا يار آيد

به كعبه آن كودك دلدار آيد

شير خدا بر زمين آيد

خدا هم گويد كه جانان آيد

---------------------------------

به روز ولادت مولا ، ملائك يا علي گفتند

زمين و خلايق لبيك يا علي گفتند

كوه و دشت و بحر به يمن ولادت او

همصدا با كل آفرينش ، يا علي گفتند

---------------------------------------------

ذوالفقار در نيام، خسته

درب خيبر در مدينه ، بسته

يتيمان درمانده و خسته

درب رحمت به زمين ، بسته

---------------------------------------

اي شاه ولايت ، علي جان بيا

اي ساقي كوثر ، علي جان بيا

همه منتظر ، پاي بنه

اي حيدر كرار، علي جان بيا

----------------------------------

با ميلاد علي ، ولايت آغاز شد

در بيداد جهان، عدالت آغاز شد

جانا برخيز و بنگر به دو جهان

به يمن ولايت، سعادت آغاز شد

-------------------------------------

امروز به جهان ، نوري دگر ظاهر شد

از عرش به كعبه دل ، مولا ظاهر شد

ملائك دم به دم باذكر صلوات

نوري زنور اعلي ، علي ظاهر شد

------------------------------------

غلامرضا شهرياري

صغير اصفهاني

شماره1

ديده ي من غير ديدار علي جويد؟ نجويد

يا زبانم غير اوصاف علي گويد؟ نگويد

دست من غير از كتاب مدح او گيرد؟ نگيرد

پاي من غير از طريق عشق او پويد؟ نپويد

مزرع جانم كه آب آن بُوَد از جوي رحمت

اندر آن غير از گياه مِهر او رويد؟

نرويد

ذوق مهرش كي چشد بيگانه، بگذر زين توقّع

اين گل خوشبوي را جز آشنا بويد؟ نبويد

ز اْستماع مدحش افشان اشكِ شوقي گر تواني

آب ديگر نامهي عصيان ما شويد؟ نَشويد

دايهي لطفش دهد شير عنايت طفل دل را

جز به شوق آن لَبَن طفل دلم مويد؟ نمويد

آن كه خواهد مأمني جويد، «صغير» اندر دو عالم

به ز درگاه اميرالمؤمنين جويد؟ نجويد؟

شعر از استاد صغير اصفهاني

شماره2

روزيكه علي به كعبه آمد به وجود

مخصوص علي خدا در از كعبه گشود

دربست بداد خانه خود به علي

يعني كه علي است خانه زاد معبود

شماره3

در مخزن لا يموت در دانه عليست

در كون ومكان امير فرزانه عليست

در كعبه ظهور كرد تا بر همه كس

معلوم شود كه صاحب خانه عليست

حسين صدر تويسركاني

اسدالله در وجود آمد

در پس پرده هر چه بود آمد

عالم ممكنات احيا شد

غرض خالق ودود آمد

رمز خلقت ،ظهور مطلق كرد

جمله ذرات در سجود آمد

پرده سِر غيب بالا رفت

علت غائي وجود آمد

خانه زاد خدا علي

از غيب پرده برداشت در شهود آمد

اسد الله در وجود آمد

در پس پرده هر چه بود آمد

سيد جعفر علوي

علي تنهاست مولود عزيز خالق اكبر

كه از ديوار مهمان شد نه مثل انبيا از در

علي تنهاست نوزادي كه گويد بازكن مادر

يد از قنداق تا گويم هزاران ذكر بر داور

علي تنهاست ياور در ميان قوم پيغمبر

كه شد در دعوت اول وزير و وارث و سرور

علي تنهاست مومن عين كشف پرده آخر

علي تنهاست مرد اول مومن به پيغمبر

علي تنهاست باب علم هر كاو طالبست از در

علي تنهاست باب حطه داخل كي شود كافر

علي تنهاست صاحب منزلت هارون پيغمبر

علي تنهاست ميزان عمل در وادي محشر

علي تنها احب خلق نزد خالق اكبر

كنار سفره طائر شده مهمان پيغمبر

علي تنهاست همسر از براي دخت پيغمبر

علي تنها برادر بر نبي طاهر و اطهر

علي تنهاست در صلبش تمام نسل پيغمبر

علي تنهاست در مرگ تمام خلق در محضر

علي تنهاست قالع درب خيبر را بسان پر

علي تنهاست صابر تا حسينش خيره شد بر در

علي تنهاست ساقي تشنگان را بر لب كوثر

علي تنهاست حامي از براي كوثري ديگر

علي تنهاست مظلومي كه شيران عرب را سر

علي تنهاست محبوبي كه بغض او نفاق آور

علي تنهاست تنها در درون بيت بي همسر

علي تنهاست صابر صبر او ايوب را مادر

علي تنهاست كراري كه حقا غير فرار است

زره در پشت بيكار

است اگر باشد بر حيدر

علي تنهاست قاطع شيرهاي كافران را سر

علي تنهاست عادل كي ربود از مور حتي پر

علي تنهاست استاد از براي ميثم و بوذر

علي تنهاست سلمان پرور و هم مالك اشتر

علي تنهاست منفق مال خود در سر و در منظر

علي آيات نجم و طور ميثاق انماالمنذر

علي كشاف كربت ها قسيم جنت و كوثر

معز الاوليا و فدوه اهل كسا حيدر

علي فجار را قاتل علي ابرار را سرور

علي داماد پيغمبر به دامان نبي پرور

علي صديق اكبر او علي فاروق اعظم او

علي بئر معطل او كه بر چاهي نمايد سر

علي را بوتراب آمد به عشقش آفتاب آمد

فصاحت را تمام آمد خطابت را كمال و فر

علي داعي علي شاهد علي هادي علي حاضر

علي راضي و مرضي و رضي و مرتضي حيدر

اميرالمومنين حيدر ابوالسبطين پيغمبر

ابوالريحانتين از ديده ي بيناي آن سرور

علي تنهاست ساجد سجده اش سجاده را باور

علي تنهاست راكع در ركوعش داده انگشتر

علي تنهاست عادل عدل عدلش عدل پيغمبر

علي تنهاست صادق صدق او صديقه را باور

علي تنهاست بر مومن امير اول و آخر

علي تنهاست بر مسلم پدر با خون فرق سر

علي تنهاست منصوب نبي الآخرين اول

علي تنهاست مقتول شقي الآخرين آخر

علي تنهاست اميد دل غمديده جعفر

به امر ناب پيغمبر به عشق سوره كوثر

سيد جعفر علوي

امير عظيمي

امام علي(ع)

عشق پُر از حادثه و ماجراست

عشق سرآغاز همه كارهاست

به زندگي شور و شعف مي دهد

عشق برادر! نمك هر غذاست

عشق غم و شادي و لبخند و اشك

عشق خودش درد، خودش هم دواست

از ازلِ خلقتِ آدم بپا

تا ابدالدّهرِ خدا هم بجاست

با همه خوبان خدا بوده

است

عشق مددكار همه انبياست

عشق چو خورشيد كه تابنده است

نور به هر ذات پراكنده است

عشق درختي است بر آورده سر

بار و برش لوءلوء و لعل و گُهر

صورت او برتر از انديشه ليك

ذرّه اي از نور رخش شد قمر

حضرت او حضرت زيبايي است

لعل لبش مطمع اهل نظر

دوزخ و فردوس به دستان او

هان! "تو بمان" هان!"تو گذر كن، گذر"

بنده، ولي كار خدايي كند

عشق بشر هست، «فَكَيفَ بَشَر!»

كَيفَ بَشَر، ها عليٌ ها علي

عشق همان همسر زهرا علي

سجده به خاك قدمش، عين عشق

عنايت بيش و كمش، عين عشق

نفس كشيدنِ علي زندگي

بسوي ما بازدمش، عين عشق

خنده به شوق حرمش، عاشقي

گريه ي زير علمش، عين عشق

نام علي علي علي جانفزا

زمزمه ي زير و بمش، عين عشق

گداي هنگام نمازش شدن

به انتظار كرمش، عين عشق

سيزده ماه رجب هر كه شد

معتكفِ در حرمش، عين عشق

ماه رجب سيزدهش خوشتر است

روز نزول قدم حيدر است

كعبه اگر بوي خدا يافته

زِ يمن ميلاد شما يافته

حرم به شوقت بنِگر كه شكاف

از نوك پا تا به كجا يافته

دعاي مادرت شده مستجاب

زادگهي نمونه تا يافته

وارد خانه شد و آن را پر از

حوريه و فرشته ها يافته

در حرم حق همه كف مي زنند

مگر خدا در آن چه ها يافته

تو خانه زاد حق شدي،

از تو هَم قبله ي حجّاج صفا يافته

تو را مسيح اگر بگويم كم است

مادر تو پاك تر از مريم است

ذات تو مشتق شده از ذات او

در

تو هويدا همه آيات او

روبروي اش تا كه تو مي ايستي

آينه اش هستي و مرآت او

چشم به چشمان تو انداخت

و مات تو شد تو هم شدي مات او

تويي همان عبد خدايي،

كه شد ولايتت شرط عبادات او

تير ز پاي تو در آورده اند

مست چو بودي ز مناجات او

چشم ببندي به خدا مي شود

از دو جهان قطع، عنايات او

پر شده از پاي به سر، ربُّهُ

فيهِ تَجَلّي و ظَهَر، ربُّهُ

عبادتت در دو سرا بي نظير

شجاعتت به عرصه ها بي نظير

فتوّتت زبانزد جبرييل

سلاح تو پيش خدا بي نظير

فضيلت ضربه ي شمشير تو

تا سحر روز جزا بي نظير

تصدّق وقت ركوعت عجيب

حال تو در وقت دعا بي نظير

تمام اوصاف تو در همسرت

جلوه نمايد به خدا بي نظير

بعد تو و فاطمه ي تو شده

زينب كبراي شما بي نظير

بي بدلي، بي مثلي، ياعلي

تو خودِ خَيرُ العملي ياعلي

عبد خدايي، سلامٌ عليك

امير مايي، سلامٌ عليك

بي تو دعا توان زِ كف مي دهد

جان دعايي، سلامٌ عليك

به آن قنوتي كه شود مستجاب

تو ربّنايي، سلامٌ عليك

شكستگي هاي دلِ شيعه را

شما شفايي، سلامٌ عليك

هر چه خدا خواست براي شما

به آن رضايي، سلامٌ عليك

هر چه همه مدح تو را مي كنند

به آن سزايي، سلامٌ عليك

خاك درت سرمۀ چشمان، علي

ولايتت تمام ايمان، علي

-----------------------------------------------------

امير عظيمي

محسن عرب خالقي

حرف دل است آمده و رد نمي شود

او بوده است پس علي آمد نمي شود

كعبه مكان جلوه ي او باشد و زمان

هرگز به روح جاري

او سد نمي شود

صد بار اگر كه كعبه شكافد به مقدمش

هرگز ز كار خويش مردد نمي شود

آغوش را براي علي باز كرد و گفت

مولا بيا اگر چه كه معبد نمي شود

قرآن بخوان حقيقت قرآن به غير تو

رحلي به غير دست محمد نمي شود

اي عقل لقمه قدّ دهانت بگير،

شعر از چون تويي به وصف علي بد نمي شود؟

جوهر تمام گشت و نشد مدح او شروع

شاعر شكست تا بنويسد نمي شود

تو بارها به جلوه ي پيغمبر آمدي

هر دوره اي به كسوت يك رهبر آمدي

بعد از هزار جلوه ي پيغمبرانه ات

آقاچطور شد كه خودت آخر آمدي

آيا براي ياري پيغمبر امين

خورشيد من ز مشرق كعبه برآمدي

يا كه به عشق ديدن زهرا تو چند سال

قبل از نزول رايحه ي كوثر آمدي

اي ماه چارده چه شد اين ماه هفتمين

يك شب تو زودتر ز هميشه درآمدي

فصل بهار آمده تو مثل سال قبل

امسال هم به باغ خدا نوبر آمدي

بالاترين عيار، عيار سرشت توست

يعني كه در تمام خلايق سرآمدي

اي ميهمان يك دو شب خانه ي خدا

دير آمدي اگر چه ولي حيدر آمدي

افتاده ام به گوشه اي از رهگذارتان

اوجم دهيد تا كه شوم خاكسارتان

اصل و اصالت من از اول اصيل بود

اصلاً خدا سرشته مرا از غبارتان

هر چند دورم از تو، عجيب است، چون دلم

حس مي كند نشسته كناري كنارتان

چيزي براي عرضه ندارم به ساحتت

آقا دل شكسته مي آيد به كارتان؟!

خرما فروش كوچه و بازار مي شوم

شايد به جرم عشق شوم سر

به دارتان

اي ناشناس نيمه شب كوچه هاي شهر

يك تكه نان به ما بده از كوله بارتان

ميلش دگر به هيچ بهشتي نمي كشد

هر كس نشسته كنج بهشت مزارتان

شرمنده ايم، بي خبريم اي بزرگوار

از آخرين امانتتان، يادگارتان

اي باني وجود من از ابتدا علي

وي كار من به دست تو تا انتها علي

از باقي سرشت توأم يعني از ازل

كز خانواده ي توأم اي مرتضي علي

همسايه ي خدايي و در سايه ي شما

پر مي كشم به ساحت قدس خدا علي

هر جا كه امر مي كني آنجا خوشيم ما

حالا بهشت يا كه جهنم، كجا علي؟

خورشيد بي تبسم تو نقطه اي سياه

باغ است بي ترنم تو بي صفا علي

درياست از لطافت لطف شما لطيف

كوه است از صلابت تو روي پا علي

دريا شدند اين همه قطره به عشق تو

مواج و در تلاطم ذكر تو يا علي

-----------------------------------------------------------

محسن عرب خالقي

احمد علوي

خدا مي خواست تا تقدير عالم اين چنين باشد

كسي كه صاحب عرش است، مهمان زمين باشد

خدا در ساق عرش خويش جايي را برايش ساخت

كه حتي ماوراي ديده ي روح الامين باشد

خدا مي خواست از رخساره ي خود پرده بردارد

خدا مي خواست تا دست خودش در آستين باشد

علي حُبّه جُنَّه ، قسيم النار و الجنه

خدا مي خواست آن باشد ،خدا مي خواست اين باشد

علي را قبل از آدم آفريد و در شب معراج

به پيغمبر نشانش داد تا حق اليقين باشد

به جز نام علي در پهنه تاريخ نامي نيست

كه بر انگشتر پيغمبران نقش نگين باشد

به

جز او نيست دستاويز محكم در دل طوفان

به جز او نيست وقتي صحبت از حبل المتين باشد

مرا تا خطه هاي بي الف راهي كن و بگذار

كه بعد از خطبه بي نقطه ي تو نقطه چين باشد

مرا در بيت ، بيت شعر هايم دستگيري كن

غزل هاي تو بي اندازه بايد دلنشين باشد

غزل لطف خداوند است اهل دل خبر دارند

غزل خوب است در وصف امير المومنين باشد احمد علوي

عليرضا غزوه

ناگهان يك صبح زيبا آسمان گل كرده بود

خاك تا هفت آسمان، بغض تغزل كرده بود

چارده روز آسمان درخاك مست افتاده بود

اربعين اين شراب كهنه غلغل كرده بود

هرفرشته تا بيايي، اي تماشايي ترين

بال هاي خويش را دست توسل كرده بود

حتم دارم درشب ميلادت اي غوغاترين

حضرت حق نيزدر كارش تامل كرده بود

تاعبور آخرين انسان به دامان بهشت

ذوالفقارش را به سمت آسمان پل كرده بود

مولي محمّد طاهر قمي

دليل رفعتِ شأن علي اگر خواهي

بدين كلام دمي گوش خويشتن ميدار

چو خواست مادرش از بهر زادنش جايي

درون خانه ي خاصش بداد جا جبّار

پس آن مطهّره با احترام داخل شد

در آن مقام مقدّس بزاد مريم وار

درون چو خواست كه آيد پس از چهارم روز

ندا شنيد كه: «نامش برو؛ علي بگذار»

فداي نام چنين زادهاي بُوَد جانم

چنين امام گزينيد يا اولي الابصار

شعر از مولي محمّد طاهر قمي

مشفق كاشاني

اي علي، اي آيت جان، آمدي

آمدي، اي جان جانان، آمدي

ذات حق را جلوه گر چون آفتاب

دل فروز، از مشرق جان آمدي

كعبه از نور جمالت روشن است

كز حريم لطف يزدان آمدي

اي ز تو، آيين احمد در كمال

اي دليل راه انسان، آمدي

شهر بند عشق را، مفتاح راز

تا گشايي راز قرآن آمدي

خاتم دين خدا را پاسدار

اي به حشمت چون سليمان آمدي

تا بر افروزي چراغ معرفت

در طريق علم و عرفان آمدي

يار با مظلوم و، با ظالم به جنگ

رحمتِ اين، زحمتِ آن، آمدي

برفراز قله آزادگي عالم آرا، مهر تابان آمدي

دردهاي دردمندان را به لطف

اي طبيب جان، به درمان آمدي

تا بسوزي پرده هاي شرك را

شعله آسا، گرم و سوزان آمدي

اي ولي حق زمين را از فروغ

چون فلك، اختر به دامان آمدي

آسمان احمدي را، همچو مهر

سركشيده از گريبان آمدي

دست حق، آمد برون از آستين

تا تو، اي بازوي ايمان آمدي

موج خيز مكتب توحيد را

همچو مرواريد غلطان آمدي

قبله جان محبان خدا

مرحبا، اي شير يزدان آمدي.

علي اكبر لطيفيان

شماره1

ليلي و مجنون

هر دلي كه دچار ليلا بود

خوشي روزگار ليلا بود

از كرامات عاشقي ست

اگر نام مجنون كنار ليلا بود

نام مجنون اگر فراتر رفت

اين هم از اعتبار ليلا بود

آن چه دل هاي بي شماري داشت

محمل در غبار ليلا بود

بي نياز است از عبادت ما

كعبه در انحصار ليلا بود

امشب اي عشق در طواف توام

سيزده شب در اعتكاف توام

بال با من، پريدنش با تو

سمت بالا كشيدنش با تو

شوق تنزيل آيه ها با من

جبرئيل آفريدنش با تو

گندم كال مزرعه با من

فصل

گرم رسيدنش با تو

نخل با من تب رطب با من

دست مشتاق چيدنش با تو

سجده بر خاك پاي تو با من

عبدِ الله ديدنش با تو

قل هو الله، يا احد، يا هو

«وحده لا اله إلا هو»

شماره2

از عالم بالاست بنياني كه من دارم

يعني همين روح مسلماني كه من دارم

گر سجده بر توليت آدم نمي كردم

آدم نمي شد خاك انساني كه من دارم

شير حلال مادران اين قبيله هاست

در سينه ام مهر فراواني كه من دارم

نابرده رنجي گنج هايي را به ما دادند

از سفرهٴ مولاست اين ناني كه من دارم

اين كيست كه از مقدمش خورشيد مي ريزد

آتش پرست اوست سلماني كه من دارم

در كشمكشهاي بلند ذوالفقاري اش

مانده است گيسوي پريشاني كه من دارم

در خانهٴ ما سفرهٴ گندم مَيَندازيد

دنبال نان جوست مهماني كه من دارم

با ما نشستن آنقدر چيز بعيدي نيست

با هر گدايي هست سلطاني كه من دارم

ما را به جرم عشق در بازار بفروشيد

ما را به پاي حيدر كرار بفروشيد

نه ميل پروازي و نه اصلا نه بالي بود

نه حرفي از بالا نه حرفي از كمالي بود

باران نمي آمد زمين نم پس نميداد و ...

سر تا سر شبه جزيره خشكسالي بود

ماها نبوديم و نديديم آن زمان ها را

يعني نمي فهميم كه دنيا چه حالي بود

محرابها ، سجاده ها بي راهه مي رفتند

اصلاً تمام جاده ها سمت خيالي بود

آن روزها كعبه فقط بت خانه اي بود

و بتها خدا و ، جاي ابراهيم خالي بود

آيا خداي بي علي اصلا جلالي داشت

روي زمينِ بي علي آيا جمالي بود

آن روزگاران حرفي از يارب

نبود

اما در پشت كعبه صحبت مولي الموالي بود *

از اين به بعد و بعد از اين دنيا علي دارد

دنيا علي دارد نه ، دنياها علي دارد

هم آسمان اول خاكي نشين ما

هم آسمان هفتم بالا علي دارد

رو كرد پيغمبر به سمت مردم و فرمود

اي اهل عالم مصطفي حالا علي دارد

عشاق محتاجند اينكه مال هم باشند

آقام زهرا دارد و زهرا علي دارد

آتش نمي گيرد گلستان وجودش را

هر آن كسي كه يا علي و يا علي دارد

غير از دلم من هيچ چيزي را نمي خواهم

گر چه ندارد هيچ چيز اما علي دارد

سوگند بر نام علي كه شيعه در محشر

هرگز گرفتاري ندارد تا علي دارد

در هر زمان پيغمبري كه بين راه افتاد

مهر علي ابن ابيطالب نجاتش داد

اين كيست كه دارد پُر از پَر ميكندما را

در صحن ايوانش كبوتر ميكند ما را

اين كيست كه مهرش حلال نطفه هاي ماست

با مهر خود پاك و مطهر ميكند ما را

اين كيست كه در مسجد هر جمعهٴ كوفه دارد

براي خويش منبر ميكند ما را

نهج البلاغه مي شود بالاي منبرها

پايين منبرهاش دفتر ميكند ما را

اين كيست كه با حرفهاي آسماني اش

مقداد و سلمان و ابوذر ميكند ما را

يك روز مي آيد كه با چشمان دلتنگش

همسايهٴ زهراي اطهر ميكند ما را

دورش نمي اندازد آنرا كه مقيمش شد

خواجه اگر مولاست ، قنبر ميكند ما را

ما شيعهٴ دور و بر مرد نجف هستيم

ما خاك پاي قنبر مرد نجف هستيم

با نام تو در ناتواني ام تواني هست

در پيري ام با مهر تو ميل جواني

هست

روح تنزّل كرده ات اينقدر بالا بود

آيا براي اوج تو اصلا مكاني هست

در كعبه و در خانهٴ پيغمبر و در عرش

هر جا كه رفتم ديدم از بالت نشاني هست

بالا و پايين رفتن تيغت شهيدم كرد

ابروي تو هر جا كه باشد كشتگاني هست

ميل يتيم كوفه بودن ميكنم امشب

هر جا يتيمي هست دست مهرباني هست

اي پير نخلستان نشينم ، همنشينم باش

يك شب بيا در خانه ام يك تكه ناني هست

هر جا كه تو قاري قرآن مي شوي آقا

نذر لب تو بوسه هاي دوستاني هست

هر جا كه قاري همين قرآن حسين توست

بي احترامي هاي چوب خيزاني هست

طشت طلايي بود و آه و قاري قرآن

واي از حضور خيزران ، واي از لب و دندان

علي اكبر لطيفيان

ياسر مسافر

بدبخت مي شود هر كه ز مهرت رها شود

بيچاره مي شود هركه ز حبت جدا شود

دستش دراز نيست به هر جا و هر طرف

هر كس به درب خانه ي لطفت گدا شود

شيعه كه ذكر نادعلي را به لب گرفت

آيا اسير غصه و درد و بلا شود؟

بايد دخيل به رشته ي زلف شما زند

هركس كه خواسته باشد اگر با خدا شود

ما با همه گفته ايم به كوري دشمنان

حيدر شفيع محشر و عقباي ما شود

شاهنشه نجف گدا بر درآمده

لطفي كني ، روزي ما كربلا شود

ياسر مسافر

ميثم مومني نژاد(رباعي)

بر كعبۀ سنگ و خشت جان داد آن روز

بت ها همه را تكان تكان داد آن روز

وقتي كه علي ز خانه بيرون آمد

ديدند خدا خودي نشان داد آن روز

×××

دل شيعه آفتاب باشد چه خوش است

مست از نفس گلاب باشد چه خوش است

زائر به نجف كه مي رسد مي فهمد

ماهي كه ميان آب باشد چه خوش است

×××

با قدر تو قبله را چنين قابل كرد

معني طواف خانه را كامل كرد

آن روز خدا ز جبرييل گلويت

قرآن به محمد امين نازل كرد

-----------------------------------------------------------

ميثم مومني نژاد

محمد علي مرداني (رباعي)

ديوان قضا خطي ز ديوان علي ست

سُكان قدر، در يَدِ فرمان علي ست

طبع من و مدح مرتضي، شرمم باد

آن جا كه خداي من ثنا خوان علي ست

***

تا حُبّ علي بُود مرا در رگ و پوست

رنجم ندهد سرزنش دشمن و دوست

جز نام علي لب به سخن وا نكنم

«از كوزه همان برون تراود كه در اوست»

***

چون گاه ولادت وليّ حق شد

در خانه حق، علي به حق ملحق شد

گر مظهر حق ذات علي نيست

چرا از نام خدا نام علي مشتق شد؟

***

در برج ولا مهر جهان تاب علي ست

در شهر علوم سرمدي، باب علي ست

از اول خلقت جهان تا محشر

مظلوم ترين شهيد محراب، علي ست

***

آن جا كه علي واسطه ي فيض خداست

بر غير علي هر كه كند تكيه خطاست

با مدعيّان كور باطن گوئ_ي_د

آن جا كه خدا هست و علي نيست كجاست؟

محمد علي مرداني

رحمان نوازني

تا زمين قدم برداشت ،آسمان نوشت علي

آسمان كه برپا شد ، كهكشان نوشت علي

كهكشان كه پيدا شد ، يك جهان نوشت علي

اين جهان كه معنا شد ، بيكران نوشت علي

بيكرانه ها پر شد ، لامكان نوشت علي

با هرآنچه كه مي شد ، با همان نوشت علي

با قلم نوشت علي ، با زبان نوشت علي

و سپس هر آنچه داشت ، در توان نوشت علي

روي صورت انسان ، روي جان نوشت علي

با غبار او روي ، چشممان نوشت علي

آنقدر نوشت از او ، تا جهان پر از او شد

تا كه دست حق رو شد ، ذكر عاشقان

هو شد

پس دو مرتبه روي ، صورتم نوشت علي

دوست داشت پس روي ، قسمتم نوشت علي

در رگم كه جاري شد ، غيرتم نوشت علي

پا شدم زمين خوردم ، همتم نوشت علي

تا كمي ضعيف شدم ، قوتم نوشت علي

آمدم ذليل شوم ، عزتم نوشت علي

پس خدا خودش روي ، قيمتم نوشت علي

روي بيرق سبزِ ، هيئتم نوشت علي

آنقدر نوشت علي ، روي سرنوشت من

تا فقط علي باشد ، خانه بهشت من

روز اول خلقت ، با علي حساب شدم

در قنوت او بودم ، تا كه مستجاب شدم

زير پاي او ماندم ، تا غبار ناب شدم

بر سرم چنان تابيد ، تا كه آفتاب شدم

آنقدر كه او تابيد ، از خجالت آب شدم

در غدير چشمانش ، من هم انتخاب شدم

آنقدر نگاهم كرد ، تا كه من خراب شدم

زير جوشش چشمش ، ماندم و شراب شدم

مِي شدم پياله شدم ، مست بوتراب شدم

هي علي علي گفتم ، در علي مذاب شدم

مي نويسم از عشقم ، مي نويسم از دردم

غير دور چشمانش ، هيچ جا نمي گردم

كعبه پلك زد آري ، صبح نور پيدا شد

كعبه در طوافش رفت ، تا درِ حرم وا شد

قبله از سر جايش ، پيش پاي او پا شد

زير پاي او زمزم ، چشمه چشمه دريا شد

كعبه از نفس افتاد ، نوبت مسيحا شد

او شفا گرفت و بعد ،تازه دور موسا شد

پا برهنه راه افتاد ، تا دلش مصفا شد

هر كسي كه او را ديد ، بدتر از زليخا شد

يوسفانه مجنون شد ، يوسفانه ليلا شد

هر كسي كه دورش گشت،نور چشم زهرا شد

ما كجا و اين كعبه ، اينكه كعبه زهراست

ما محب درياييم ، جاي ما فقط درياست

توي محفل ذكرش ، درّ ناب مي ريزند

پاي هر علي گفتن ،هي ثواب مي ريزند

روي ما فرشته ها ، هي گلاب مي ريزند

توي جام خاليّ ، ما شراب مي ريزند

روي چشممان خاك ، بوتراب مي ريزند

در شب سياه ما ،آفتاب مي ريزند

روي ما دعاهاي ، مستجاب مي ريزند

در حساب فردامان ، بي حساب مي ريزند

كبريا كه مي بخشد ، اين همه به عشق او

چون علي به ما آموخت ، لااله الا هو

ساكنان بالاها ، زير گنبدش هستند

خيل انبيا جزو ، نور بي حدش هستند

فاطمه ، نبي تنها ، اين دو هم قدش هستند

مرتضي و زهرا هم ، عشق احمدش هستند

روز و شب هميشه در ، رفت و آمدش هستند

شيعيان نمك دارند ، تا زبانزدش هستند

كربلا و سامرا ، صحن مرقدش هستند

و قم و خراسان هم ، خاك مشهدش هستند

ما كه درّ و مرواريد ، توي اين صدف داريم

ما بهشت خود را از ، تربت نجف داريم

وقتي از دل يك سنگ ، خوب موشكافي شد

سنگ يا علي مي گفت ، آنقدر كه صافي شد

آنقدر كه چون دُر شد ، چون عقيق شافي شد

شعر آفرينش هم ، با علي قوافي شد

اين كتاب خلقت هم ، با علي صحافي شد

عشق هم بدون او ، قصه اي خرافي شد

هر كجا كم آورديم ، با علي تلافي شد

اينكه دور او گشتيم ،

واي عجب طوافي شد

كعبه بي علي پوچ است ، كعبه بي علي سنگ است

كعبه در مدار خود ، با علي هماهنگ است

دست كعبه را اما بر سرش نمي بندند

راه را بر ياسِ ، پرپرش نمي بندند

تازيانه بر روي ، همسرش نمي بندند

شعله هاي آتش را ، بر درش نمي بندند

ريسمان به دستان ، دخترش نمي بندند

كربلا كه آب بر ، اصغرش نمي بندند

آه كربلا گفتم ، آسمان به خود لرزيد

كوفه باز هم اشك ، دختر علي را ديد

رحمان نوازني

مهدي نظري

شعر 1

كاش در پرتو اين ماه بزرگم بكنند

زير نور ولي الله بزرگم بكنند

آمدم خاك قدوم شه لولاك شدم

تاكه با نوكري شاه بزرگم بكنند

اين مسيري ست كه مردان خدا طي كردند

كاش مي شد كه در اين راه بزرگم بكنند

از بزرگان فقط از شأن علي پرسيدم

خواستم عاقل و آگاه بزرگم بكنند

نيتم شيعه شدن بوده نمي خواسته ام

بي علي باشم و گمراه بزرگم بكنند

از پدر مادر خود خواسته ام پاي علي

نوكر و ذاكر و مداح بزرگم بكنند

خاك زير قدم يار شدن خوشبختي ست

شيعۀ حيدر كرار شدن خوشبختي ست

ساقيا باده ده بوالحسن آمد دنيا

همسر فاطمه آقاي من آمد دنيا

مادرش بنت اسد بوده اسد يعني شير

شيري از دامن يك شير زن آمد دنيا

آمده طعم مناجات به لب ها بدهد

يوسفا يوسف شيرين دهن آمد دنيا

صاحب تيغ ولايت اسدالله، علي

كوه ايمان شه شمشير زن آمد دنيا

مرهبا! تيغ بيانداز بِكَن قبرت را

قاتل تو يل خيبر بِكَن آمد دنيا

هر چه بت بود به يكباره به خود لرزيدند

شاه مردان تبر

بت شكن آمد دنيا

عالم عشق پر از نور خداوند شده

فاطمه بنت اسد صاحب فرزند شده

پسري زاده كه هر دم ز خدا دم بزند

به رخ دشمن حق سيلي محكم بزند

آنكه در روز ازل مهر رسالت را او...

با دو دستش به سر شانۀ آدم بزند

جاي دارد كه به يمن شب ميلاد علي

فاطمه بنت اسد طعنه به مريم بزند

شير حق آمده با دست يداللهي خويش

به سر بيت خدا بيرق و پرچم بزند

جز علي هيچ كسي نيست كه در بيت الله

پاي بر شانۀ پيغمبر اكرم بزند

آمده ساقي آن كوثر والايي كه قطره اش

طعنه به صد چشمۀ زمزم بزند

او همانيست كه همسفره خاتم بوده

سال ها قبل تر از خلقت آدم بوده

خواهي عاشق بشوي حرف ز دلدار بزن

باده از ساغر مستانگي يار بزن

دوست داري كه خدا شاه جهانت بكند

بوسه بر خاك درِ حيدر كرار بزن

روز محشر اگر از هول جزا مي ترسي

در قنوت اسم علي را همه دم جار بزن

دوست داري به بهشت ازلي خيره شوي؟

عكس ايوان نجف را سر ديوار بزن

دوست داري كه شوي وصلۀ نعلين علي

باده از جام ميِ ميثم تمار بزن

يوسفان مشتري عشق علي اند تو هم

با كلاف دل خود سر، سر بازار بزن

سر بازار خريدار علي فاطمه است

شك نكن حيدر كرار علي فاطمه است

كوه اگر خم شود آقا به خدا حق دارد

پيش پاهاي تو مولا به خدا حق دارد

زير نعلين تو اي ماه قمر هاي جهان

آسمان پا شود از جا به خدا حق دارد

اين دم و

اين نفسي را كه تو داري آقا

خادمت گشته مسيحا به خدا حق دارد

يا علي گفت و بيانداخت عصارا موسي

گر مريدت شده موسي به خدا حق دارد

هر كسي ديده تو را عاشق رويت شده است

اين ميان حضرت زهرا به خدا حق دارد

نام تو قلب شجاعان عرب را لرزاند

پس در آن معركه سقا به خدا حق دارد

از تب نام تو شيران عرب مي لرزند

همه از واژۀ قتال العرب مي ترسند

واي اگر از مي كوثر لب خود تر بكني

بادم فاطمه خون بر دل لشگر بكني

نظري كن كه همه لشگريان مي لرزند

نكند آمده اي روي به خيبر بكني

جامۀ زرد كه پوشيده اي انگار علي

آمدي معركه را عرصۀ محشر بكني

ذوالفقار تو لبش باز شده مي خندد

پس تو هم نذر لب و خندۀ او سر بكني

تو اراده بكني ارض و سما لشگر توست

تو بخواهي همه را مالك و بوذر بكني...

مي تواني ولي از لطف فقط خواسته اي

پاي تيغت همه را بندۀ داور بكني

موقع تيغ زدن عرش كف پاي تو بود

به خداوند خدا محو تماشاي تو بود

گر چه گويند همه در و گهر مي ارزد

من ولي معتقدم ديده تر مي ارزد

آن سوي عرش اگر خانۀ زهرا باشد

پا برهنه همۀ عمر سفر مي ارزد

صاحب خانه اگر ساقي كوثر باشد

ثانيه ثانيه كوبيدن در مي ارزد

سر عشاق حلال دم تيغت آقا

پيش تيغ تو كه گفت است كه سر مي ارزد

كاش ما خاك كف پاي تو باشيم علي

خاك پاي تو به صد خرمن

زر مي ارزد

بوسه بر خال تو زد خضر كه عمرش ابديست

خال لب تو از سنگ حجر مي ارزد

نسل در نسل تو همه نورند سند هم دارم

روي عباس تو آقا به قمر مي ارزد

تو اجازه بده دم پات فدايي بشوم

پاي ايوان طلاي تو خدايي بشوم

-------------------------------------------------

مهدي نظري

شعر 2

علي كسي است كه كوثر از او سبو دارد

جهان نظام خودش را فقط ازاو دارد

فقط به خاطرحُب و ولايت مولاست

اگربهشت خداوند رنگ و بو دارد

علي كسي است كه عالم گداي قنبر اوست

اگرچه گوشه پيراهنش رفو دارد

براي اينكه علي پابه سينه اش بنهد

خداست شاهد من كعبه هم وضو دارد

علي كسي است كه هرشب كنارسجاده

بدون واسطه با دوست گفتگو دارد

ولادتش هدف كعبه رامشخص كرد

زخاك پاي علي كعبه آبرو دارد

علي كه پشت نبردش زره نمي خواهد

اگرچه لشكري ازسنگ روبرو دارد

رسيد آن كه خداكعبه رابه او بخشيد

گه ولادت او كعبه مدتي خنديد

رسيد حيدر و اين خاك نور باران شد

به يمن آمدنش عالمي مسلمان شد

همين كه دروسط كعبه او تولد يافت

گلِ خدا شد و كعبه به پاش گلدان شد

تمام گرمي بازار حسن يوسف بود

پس ازعلي چقدرنرخ يوسف ارزان شد

علي قدم زد و خورشيد زيرپاي علي

زخاك سر زده و آفتابگردان شد

امام كعبه رسيد و به يمن آمدنش

سرودروي لب مصطفي علي جان شد

براي آمدنش كعبه پيش دستي كرد و

سينه چاكي او زودتر نمايان شد

اگرچه قنبراو پادشاه قلب من است

ولي گداي علي هركه گشت سلمان شد

لبش كه وا شد و ذكرخدا به لب آورد

زمين نه عالم هستي بهشت عرفان شد

علي امام من است و

منم غلام علي

علي براي تمامي خلق سلطان شد

بنام شيرخدا لااله الا الله

پس از رسول مكرم علي ولي الله

ولاي شيرخدا آخرش ثمر دارد

چرا كه حب علي روي دل اثردارد

تمام لشكردشمن به خاك مي ريزند

اگر اراده كند ذوالفقار بردارد

تمامي غزوات رسول شاهد بود

ميان لشكر اسلام علي جگر دارد

زضربه هاي سرذوالفقار معلوم است

يدالله است علي واقعا هنر دارد

علي نياز به خوُد و زره نخواهد داشت

چرا كه از پر و بال ملك سپر دارد

اگرشكست نخورده زجنگ برگشته

دعاي فاطمه اش را به پشت سردارد

شجاعتش به كنار او معلم فضل است

به اين دليل كه مثل حسن پسر دارد

زچشم او همه عرش نور مي گيرند

چراكه دامن او حضرت قمر دارد

بگو به مردم عالم بياورد

يك بار شبيه زينب او كسي اگر دارد

حسين اوست بهشتم تمام زندگيم

من از گدايي مولا دراوج بندگيم

من ازقديم به اين خانواده عبد درم

فداي محسن او صدهزار چون پسرم

تمام هستي خود را فروختم ديروز

كه نذرآمدنش قد كعبه گل بخرم

دوباره زائر ميخانه ي نجف شده ام

فتاد باردگر سوي صحن اوگذرم

بخاطر همه چيز ازخدام ممنونم

كه ياعليست نمازم دعاي هرسحرم

بدون راه نجاتي به بركت مولا

خدا گواست در آماج كوهي ازخطرم

گه ولادت من باطنين ياحيدر

گره زده دل من را به صحن او پدرم

امام حضرت زهرا امير ملك ولا

فداي اينهمه لطف و صفات چشم ترم

شبي كه برلب من ذكر حيدري دادند

همين كه گفتم علي حكم نوكري دادند

مهدي نظري

قاسم نعمتي

به طوف كعبه زني پاك و محترم آمد

ميان سينه ي او شعله هاي غم آمد

دخيل بست به دامان

صاحب خانه

به سوي ركن يماني دو سه قدم آمد

صدا زد اي كه مرا ميهمان خود كردي

بگير روي مرا، لحظه كرم آمد

همين كه دل نگران شد خدا اجابت كرد

صداي اُدخُلي از داخل حرم آمد

قدم نهاد به عرشي ترين مكان و سپس

شكاف سينه ي بيت العتيق هم آمد

ميان خانه چه ها شد كسي نمي داند

فقط سلام ملك بود دم به دم آمد

سكوت خلق شكست و پس از گذشت سه روز

زمان جلوه نمايي دلبرم آمد

ميان صورت او هر چه نور منجلي است

همين بس است ز مدحش كه نام او علي است

ز داغي لب ساقي خرابمان كردند

ميان كوزه چهل شب شرابمان كردند

محك زدند به ناز نگار اين دل را

براي ناز كشي انتخابمان كردند

قرار شد كه دم مرگ روي او بينيم

به شوق وصل، همۀ عمر عذابمان كردند

دعا شديم و سحرها ميان نخلستان

به سجده هاي علي مستجابمان كردند

ابوتراب كرم كرد و بين اين همه خلق

مقابل قدم او ترابمان كردند

چو ذره ايم در اين وادي و به نام علي

بلند مرتبه چون آفتابمان كردند

هميشه بيشتر از احتياجمان دادند

هميشه با كرم خويش آبمان كردند

بداند عالم امكان كه ما علي داريم

چه غم ز فتنۀ ايام تا علي داريم

ميان بزم خراباتيان قراري نيست

به باده نوش كه برهان عقل كاري نيست

تمام دلخوشي ما محبت علي است

ز هيچكس به جز آقا اميد ياري نيست

كليمِ طور نشين شاهد كلام من است

به پيشگاه علي سجده اختياري نيست

قبولي همه اعمال با ولاي عليست

به هر چه

طاعت بي ح_ُبش اعتباري نيست

حرام باشد اگر رو به غير او بزنيم

كريم تر ز علي هيچ سفره داري نيست

تمام نسل علي يذهبٌ مِن ال_رَّجسند

به شأن و عزت اين خاندان تباري نيست

مقابل حرمش آسمان كُند تعظيم

به جز مقابل او جاي خاكساري نيست

علي تجلي سبحان ربي الاعلاست

ثواب بردن نامش تبسم زهراست

ببين كه هر چه پس پرده بود افشا شد

دليل خلقت كون و مكان هويدا شد

براي اينكه كسي شك نياورد بعداً

شكاف كعبه نيامد به هم معما شد

دعا كنيد كه امشب خدا خريدار است

دعا كنيد كه درهاي آسمان وا شد

عليست آنكه جهان تحت اختيارش بود

ولي به زُهد و وَرَع بي نياز دنيا شد

عليست آنكه زمان عروج هر سحرش

تمام ارض و سماوات پيش او پا شد

عليست آنكه به معراج پشت پرده نشست

انيس و هم نفس مصطفي در آنجا شد

عليست آنكه نشان تَ_عبُّد محض است

فقط مقابل معبود قامتش تا شد

عليست آنكه به هر رقص ذوالفقار او

گره ز ابروي احمد به حمله اي وا شد

نرفته از درِ اين خانه نا اميد كسي

امور خانۀ اين مرد دست زهرا شد

ز راه آمده حيدر، همه قيام كنيد

نهاده دست به سينه به او سلام كنيد

دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف

كه قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف

تمام صحن علي بوي فاطمه دارد

شميم سيب بيايد ميان راه نجف

صفاي هر سحرش، گريه بر غم زهراست

به گوش مي رسد آرام سوز و آه نجف

قدم زده دل شب در ميان نخلستان

امان ز كوفه و خون

آبه هاي چاه نجف

قرار ما همه باب الرضا همان جايي كه

سوي شاه خراسان بُوَد نگاه نجف

قسم به نم نم اشكم پس از اذان صبح

چقدر بوي حسين مي دهد پگاه نجف

شب زيارتي شاه كربلا باشد

دلم هوائي آن صحن با صفا باشد

-----------------------------------------------------

قاسم نعمتي

سيد هاشم وفائي

شماره1(رباعي)

گلبانگ محمدي

تاصوت دعا بيت خدا راپُركرد

عطرگل لاله همه جارا پُركرد

دركعبه شكفت تا گل روي علي

گلبانگ محمدي فضارا پُركرد

ولايت

ميلاد توميلاد عنايت باشد

مقصود زخلقتت هدايت باشد

پيداست زميلاد تو دركعبه علي

توحيد به همراه ولايت باشد

***

تبريك ايدوست بيا مدح علي را گوئيم

چون بنده سخن به وصف مولا گوئيم

هنگام ولادت علي جا دارد

تبريك ولادتش به زهرا گوئيم

جشن ميلاد

درفصل شكفتن گل ياد علي

داريم همه چشم به امداد علي

ديوار حرم شكافت يعني كه خدا

دركعبه گرفت جشن ميلاد علي

كعبۀ دل

خورشيد به ديدنش خجل مي آيد

شبنم زده روي ومنفعل مي آيد

با كعبه ي گِل بگو كه احرام ببند

كز سوي خدا كعبه ي دل مي آيد

سيد هاشم وفائي

شماره2

خورشيد ولايت

باز امشب نقش خورشيدي منور مي كشند؟

يا كه تصويري ز روي ماه حيدر مي كشند

تا كه خورشيد ولايت پرتو افشان مي شود

پرده بر رخ از خجالت ماه وا ختر مي كشند

آرزومندان دل از كف داده اند امشب

مگر انتظار ديدن رخسار دلبر مي كشند

گلشن آرايان همه محو گل رويش شدند

از دل خود نعرۀ الله اكبر مي كشند

اشك شوق امشب خريداري دگر دارد

بيا عرشيان درفرش ناز ديدۀ تر مي كشند

ارزش آن قطره از هرگوهري افزون تر است

چون به ميزان عمل در روز محشر مي كشند

چون هماي آسمان پرواز با ياد علي

شب روان تا ساحت عرش برين پر مي كشند

تشنه كامان محبت با ولايش روز حشر

جام كوثر از كف ساقي كوثر مي كشند

روز محشر زير نور گرم خورشيد فلك

دوستداران

علي را چتر بر سر مي كشند

اي «وفائي» آبرومندان فردا مي شوند

خاكبوساني كه خود را سوي اين در مي كشند

سيد هاشم وفائي

شماره3

مولودكعبه

دوباره عطر ولايت به مكه پيچيده است

ازآن گلي كه به دامان كعبه روئيده است

نثار مقدم مولود كعبه ، جبرائيل سبد سبد

گل سرخ از بهشت پاشيده است

فضاي خانۀ حق روشني گرفت ازآن كه

نور حق زجبين علي درخشيده است

پي تلاوت قرآن علي چو لب بگشود نبي

زشوق گل بوسه زان دهن چيده است

به شوق آن كه نهد سر به خاك درگه او

كبوتر دل ما سوي مكه كوچيده است

بهشت رابه علي ذات حق عنايت كرد

علي كرامت حق را به شيعه بخشيده است

عليست مهر جهان تاب عدل و آزادي

كه از ازل به جهان وجود تابيده است

علي اگرچه خروشد به پيش ظلم وستم

دلش ز جوشش اشك يتيم جوشيده است

دو گوهرند گرانقدر حيدر و زهرا

كه قدر اين دو گهر راخداي سنجيده است

كمال قدر علي را تو از مدينه بپرس

كه روز قدرت و مظلومي و را ديده است

مدينه شاهد غمهاي بي شمارۀ اوست

مدينه راز دلش را به چاه بشنيده است

به چهره اشك علي درنماز شب همه شب

چوشبنمي است كه بربرگ لاله غلطيده است

به باغ طبع «وفائي» شكفت باردگر

هرآن گلي كه به مدح علي پسنديده است

زمزمه علي بردين رسول حق ولي آمده است

خورشيد ولا، نور جلي آمده است

جبريل امين براي ديدار علي

با زمزمه علي علي آمده است

مدح و ثنا

آية الله حاج سَيِّد حسن فقيه امامي اعلي الله مقامه

مولاي من مولود كعبه كيست؟ اوّل خليفه كيست؟

با نام ايليا، مولايِ من عليست

بِن عمِّ مصطفي، هميار با وفا

سلطانِ اصفيا، مولايِ من عليست

قاضي به عدل و داد، رزمنده در جهاد

بي ترس و بيريا، مولايِ من عليست

محبوب

كردگار، مظلوم روزگار

مقتولِ اشقيا، مولايِ من عليست

عالِم به هر كتاب، دانا به هر جواب

در رأس ازكيا، مولايِ من عليست

مشكل گشايِ خلق، ناطق به حكم حق

سالارِ اتقيا، مولاي من عليست

در جنگ، قهرمان؛ با خلق، مهربان

الگويِ اسخيا، مولايِ من عليست

پيوسته در نماز، در خير پيشتاز

معشوقِ كبريا، مولايِ من عليست

منصوب در غدير، با سبك بينظير

سرخيلِ اوصيا، مولايِ من عليست

مَدعُو به حيدر است، فاتح به خيبر است

افضل ز انبياست، مولايِ من عليست

مصداق «إنّما»، ممدوحِ «هَلْ اَتَيٰ»

مبغوضِ ادعيا، مولايِ من عليست

تأويل و القمر، ميزانِ خير و شر

هم نور و هم ضيا، مولايِ من عليست

تفسير «النّعيم»، جنّات را قسيم

در بين اوليا، مولايِ من عليست

آن كس كه حقّ او بردند روبرو

افرادِ بيحيا، مولايِ من عليست

شعر از آية الله حاج سَيِّد حسن فقيه امامي اعلي الله مقامه

مرحوم اقاسي

مرحوم اقاسي

اون آقايي كه شبا رد مي شد از كوچه ما

كيسه به دوش كو رد پاي پر خراش بي خروش

كو اون آقاي خرقه پوش كو كجاس

اون آقا كه پينه هاي دستاش مرحم دلاي ما بود

نفس سبز نگاهش هميشه حلال مشكلاي ما بود

ميشه يك بار ديگه سر بزنه به خونه ما

بگيره نشوني از غربت بي نشونه ما

موهاي آقا سفيده جوونا كيسه رو از آقا بگيرين

قامت آقا خميده جوونا كيسه رو از آقا بگيرين

جوونا آقا بشين زنده كنين رسم جوونمردي رو امشب

يتيما منتظرن زنده كنين شيوه شبگردي رو امشب

يتيما پشت دراي خونشون منتظر آقا نشستن

گوش به زنگ تق تق يه جفت صداي پا نشستن

موهاي آقا سفيده جو ونا كيسه رو از آقا بگيرين

قامت آقا خميده جوونا كيسه رو از آقا بگيرين

حيدر

كرار نيم خانه نشينم

ولي جان به فداي جگر سوخته ات يا علي

دستاي پينه بسته علي به همراه منه

خونه نشيني علي آتيش به جونم مي زنه

تو كوله بار شعر من اسم قشنگ عليه

قافيه ي تنگ دلم از دل تنگ عليه

تو كوچه هاي غربتم نشوني از مولا ميدن

اهل محل سلامم رو جواب سربالا ميدن

به من ميگن علي كيه علي امام عاشقاس

به من ميگن علي چيه داغ دل شقايقاس

توي نجف يه خونه بود كه ديواراش كاهگلي بود

اسم صاحب اون خونه مولاي مردا علي بود

نصف شبا بلند ميشد يه كيسه داش كه ورميداش

خرما و نون و خوردني هرچي كه داش تو اون ميذاش

راهي كوچه ها مي شد تا يتيما رو سيركنه

تا سفره خاليشون رو پر از نون و پنير كنه

شب تا سحر پرسه ميزد پس كوچه هاي كوفه رو

تا پر بارون بكنه باغاي بي شكوفه رو

عبادت علي مگه ميتونه غير از اين باشه

بايد مثل علي بشه هر كي كه اهل دين باشه

بعد علي كي ميتونه محرم راز من بشه

درد دلم رو گوش كنه تا چاره ساز من بشه

فردا اگه مهدي بياد دردا رو درمون مي كنه

آسمون شهرمون رو ستاره بارون ميكنه

چشمات رو وا كن آقاجون بالهاي خستمو ببين

منو نگا كن آقاجون دل شكسته مو ببين

دلت مياد كبوترات تو حرمت پر نزنن

به سايه بون دستاي مهربونت سر نزنن

نورالدين آذري

چنان كه هست فلك را دوازده تمثال

كه آفتاب بر آن دور مي زند مه و سال

بر آسمان ولايت دوازده برجند

چو آفتاب نبوت همه به اوج كمال

قضا

چو آينه نور احمدي مي ريخت

بريخت زآينه او دوازده تمثال

ستارگان سپهر ولايت و شرفند

كه ايمنند زنقصان و احتراق و وبال

شهان بي سپه و خسروان بي شمشير

ملوك بي حشم و اغنياي بي اموال

ز آفتاب نبوت صدور اين انجم

مثال صورت تفصيل آمد از اجمال

مجاوران صوامع نشين عالم قدس

مقربان سراپرده جلال و جمال

ازين دوازده برج و دوازده خورشيد

علي ست مهر سپهر كمال و مطلع آل

علي ست آنكه به كنه فضيلتش نرسد

به غير ذات خداوند، ايزد متعال

نگفته سهو و نديده خطا، نخورده حرام

نبرده دست بر كس، نكرده رد سوال

كند تصور مثلش خيال و گويد عقل

زهي تصور باطل زهي خيال محال

حديث معرفت او به مردم نااهل

همان حكايت آب است و قصه غربال

امير ايزدي

اسرار محرم

اولِ گفتارم اگر بسمه تعالي نشود

مده، گويا نشود طوطيِ طبعم به سخن ن

بر سرِ آنم كه قلم دور ز معنا نشود

كاش سراي دل ما خانه ي بت ها نشود

ز اين حرم پاك برون گنجِ تولا نشود شاخصِ ايمان به خدا، هست تولاي علي

ملك نجف شد ز شرف طور تجلاي علي

هر دل بشكسته بود جاي خدا ، جاي علي

هر كه به پرونده ي او نقش شد امضاي علي

شامل خشم و غضبِ خالق يكتا نشود كيست علي؟ آنكه بود در همه جا ياور حق

مظهر حقّ است و به طوفان زمان لنگر حق

حجت بر حق كه ز حق آمده خود محور حق

«سِلْمك سِلْمي» بشنو از لب پيغمبر حق

خصمِ «اولي الامر» يقين حاميِ «طه» نشود هر كه به جنگ شه دين خيزد و پيكار كند

تيغ به كف حمله سوي احمد مختار كند

هر كه شود منكر او ، فضل وي انكار كند

خصم خدا گشته، بگو: توبه از اين كار كند

غير زنا زاده كسي منكر

مولا نشود مير هدي ، شير غزا ، شاه ولا ، حبل متين

روح حرم ،كوه كرم ، صاحب دم ، خسرو دين

شمس شرف ، شاه نجف ، مرشد جبريل امين

ناصر شرع نبوي ، ناطق قرآن مبين

لب چوگشايد به سخن،كيست كه شيدا نشود؟ سرّ خداي ازلي ، اُسوه ي تقواست علي

زيب نُبي ، نَفْسِ نَبي ، بر همه مولاست علي

سيد كونين بود ، همسر زهراست علي

عالي اعلاست علي ، والي والاست علي

راهبري مثل علي يافت به دنيا نشود هر كه زده غيرِ علي دست به دامان كسي

كرده تلف عمرِ گران ، رفته پيِ بوالهوسي

سود نبرده است و زيان ديده از اين كار بسي

شهپرِ سيمرغ ز كف داده به بالِ مگسي

پشّه اگر پر بكشد ، ثانيِ عنقا نشود مظهر دادار علي ، سيد و سردار علي

گوهر شهوار علي ، قلزمِ ذخّار علي

آيت ايثار علي ، محرم اسرار علي

دلبر و دلدار علي، ماه شب تار علي

پيش رخِ ماهِ علي، مهر هويدا نشود اي به فدايت تن و جان ، جاني و جانانه تويي

رهرو گمگشته منم ، رهبر فرزانه تويي

محترم از توست حرم، زينت آن خانه تويي

كعبه بود چون صدف و گوهر يكدانه تويي

جز تو دگر هيچ كسي زاده در آنجا نشود ساقي كوثر مددي، تشنه ي صهباي تو اَم

من همه جوياي تو اَم، عاشق شيداي تو اَم

محو تجلاي تو اَم، غرق تمنّاي تو اَم

خاك كف پاي تو اَم، مست تولاي تو اَم

طوطي طبعم بجز از مدح تو گويا نشود آنكه به فضلش بكند دشمنش اقرار تويي

آنكه به احباب بود روزِ جزا يار تويي

فخر عرب ، مير عجم، قافله سالار تويي

شير حنين و اُحدي، حيدر كرار تويي

در ره ياري

نبي، مثل تو پيدا نشود «ايزدي ام» شاعر تو ، من ز سبوي تو خوشم

از همه ي كون و مكان بر سر كوي تو خوشم

لحظه ي مرگم چو بود ديده به سوي تو خوشم

با گل لبخند بيا ، بين كه به بوي تو خوشم

چون گل لبخندِ شما ، غنچه شكوفا نشود

محمّد حسين بهجت (شهريار)

پيام آشنايي

علي اي هماي رحمت! تو چه آيتي خدا را؟

كه به ماسويٰ فكندي همه سايهي هُما را

دل اگر خداشناسي، همه در رخ علي بين

به علي شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا كه در دو عالَم اثر از فنا نماند

چو علي گرفته باشد سرِ چشمهيِ بقا را

مگر اي سحاب رحمت! تو بباري ار نه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان «ماسويٰ» را

برو اي گداي مسكين! درِ خانهي علي زن

كه نگينِ پادشاهي دهد از كَرَم گدا را

به جز از علي كه گويد به پسر كه قاتل من

چو اسير توست اكنون؛ به اسير كن مدارا؟

به جز از علي كه آرَد پسري ابوالعجائب

كه عَلَم كند به عالَم شهدايِ كربلا را

چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان

چو علي كه ميتواند كه به سر برد وفا را؟

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيّرم چه نامم شه مُلكِ «لَا فَتيٰ» را

به دو چشمِ خونفشانم، هله اي نسيم رحمت!

كه ز كوي او غباري به من آر، توتيا را

به اميد آنكه شايد برسد به خاك پايت

چه پيامها كه دارم همه سوز دل صبا را

چو تويي قضايگردان به دعاي مستمندان

كه ز جان ما بگردان رهِ آفتِ قضا را

چه زنم چو ناي هر دم ز نوايِ شوق او دم

كه لسانِ غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

همه شب در اين اميدم كه

نسيم صبحگاهي

به پيام آشنايي بنوازد آشنا را

ز نواي مرغِ «يا حق» بشنو كه در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست «شهريارا» شعر از محمّد حسين بهجت (شهريار)

جواد حيدري

نورالله اي به تو مختوم كتاب وجود

اي به تو مرجوع حساب وجود

خازن سبحاني و تنزيل وحي

عالمِ ربّاني و تأويلِ وحي

اي عَلَم ملَّت و نَفْسِ رسول

حلقه كش علمِ تو گوش عقول

داغكش نافهي تو مُشك ناب

جِزيهده سايه يِ تو آفتاب

آدم از اقبال تو موجود شد

چون تو خَلَف داشت كه مسجود شد

تا كه شده كنيت تو بوتراب

نُه فلك از جوي زمين خورده آب

راه حق و هادي هر گمرهي

ما ظلماتيم و تو نورُ الّلهي

آن كه گذشت از تو و غيري گزيد

نور بداد و ظلماتي خريد

وان كه شَبَه بر دگري ديده دوخت

خاك سيه بستد و گوهر فروخت شعر از جواد حيدري

حسان

مدح علي است كار خداوند ذوالجلال

اينجا تمام عالم خلقت كرند و لال

بي لطف او به كس نبوَد قدرت مقال

«ميثم» چو دم زني ز ثناي علي و آل

هر دم تو را عنايت ديگر كند علي

به خدا كه خلقت ماسوا، همه شد براي تو يا علي

كه بود طفيل وجود تو، همه ما سواي تو يا علي

شجر وجود تو بارور، بشد از عنايت دادگر

همه بود مقصد از اين شجر، ثمر ولاي تو يا علي

چو گذشت از شه انبيا، به جلال و فضل و شرف تو را

بگزيد از همه ماسوا، به خدا خداي تو يا علي

زلبت بروز مقال حق، به كف حواله نوال حق

مثل و مثال تو جان حق، رُخ حق نماي تو يا علي

ز رُخت بهشت كنايتي، ز كف تو بحر روايتي

نفحات خُلد حكايتي، بود از لقاي تو يا علي

بود اين صحائف نُه طبق، ز كتاب فضل تو يك ورق

نرسد كسي به رضاي حق، مگر از رضاي تو يا علي

تويي آن خديو ملك خدم،

تويي آن امير حبش خيم

كه به فرق پادشهان قدم، بنهد گداي تو يا علي

تو همان گزيده ي ايزدي، تو همان شهنشه امجدي

كه به عرش دوش محمدي، شده ارتقاي تو يا علي

كسي ار لطيفه سرا بود، كه تويي خداي، به جا بود

كه چو كارهاي خدا بود، همه كارهاي تو يا علي

همه كاينات دو كون را، شده اي تو رهبر و مقتدا

اگر آن پيمبر پيشوا، شده مقتداي تو يا علي

تو مَه سِپهر امامتي، تو گُلِ رياض كرامتي

تو دُرِ بحار شهامتي، سر و جان فداي تو يا علي

چو تولدت شده در حرم، حرم از وجود تو محترم

همه حرمت و شرف حرم، بود از براي تو يا علي

چه ملك چه جن و چه آدمي، بي فيض و دفع بلا همي

همه متكي همه ملتجي، به در سراي تو يا علي

دل ما و مهر و ولاي تو، لب ما و مدح و ثناي تو

رخ ما و خاك سراي تو، سر ما و پاي تو يا علي

به غلامي ات شده متّصف، همه ممكنات كما تصف

به مقام و فضل تو معترف، عدوي دغاي تو يا علي

متحيرم چه بخوانمت، چه بگويمت، چه بدانمت

كه سراست ز آنچه ستايمت، شرف و علاي تو يا علي

نه همين بود ز تو يا صفا، چمن و شريعت مصطفي

كه صفاي باطن اصفيا، بود از صفاي تو يا علي

ز تو باب ظلم شكسته شد، ز تو خيل كفر گسسته شد

سپر ضلال شكسته شد، به صف وغاي تو يا علي

طبقات خلق چو سر به سر، به در آورند ز خاك سر

ز عذاب حق همه در خطر، مگر اوليا تو يا

علي

منم و ولاي تو يا علي، منم و رضاي تو يا علي

منم و ثناي تو يا علي، منم و عطاي تو يا علي

بخدا كه «ساعي» دلحزين بودش به حبّ تو دل رهين

همه آرزو بودش همين كه شود فداي تو يا علي

طلبد ز حق كه به عون وي، شودش به مدح تو عمر طي

بردش بشور و نوا چو ني، همه دم نواي تو يا علي

بود انتظار و رجاي او، كه ز راه لطف خداي او

گذرد ز جرم و خطاي او، صله ي ثناي تو يا علي

خانه و زادگاه تو بيت خداست يا علي

چهره دلگشاي تو قبله نماست يا علي

زمزمه ي ولادتت سوره مومنون بود

روز نخست بر لبت ذكر خداست يا علي

بر دهن تو مصطفي بوسه زد از تبسمت

خنده تو شكوفه عشق و صفاست يا علي

در عجب است عالمي از نهج البلاغه ات

چشمه گفته هاي تو آب بقاست يا علي

رحمت حق ولاي تو ياور تو خداي تو

هر كه ز حق جدا بود از تو جداست يا علي

نغمه آسمانيت سينه به سينه منعكس

در همه جا به هر زمان اين چه نواست يا علي

ذكر خدا خداي تو اشك تو ناله هاي تو

سوز دل و صفاي تو روح دعاست يا علي

قدرت انقلاب ما از بركات عشق تو

پرتويي از ولايتت نهضت ماست يا علي

گاه نبرد نام تو رمز جهاد ما بود

در همه مشكلات ما عضقده گشاست يا علي

بر در آستانه ات دوخته شد نگاه ما

عيد ولادت تو شد وقت عطاست يا علي

اشك حسان و خنده اش بسته به قهر و مهر تو

هجر تو و وصال تو

درد و دواست يا علي حسان

حكيم قاآني شيرازي

شماره يك

امر حق رستگاري جوي تا در حشر گردي رستگار

رستگاري چيست؟ در دل مِهر حيدر داشتن

همچو احمد پاي تا سر، گوش بايد شد ترا

تا تواني امتثال حكمِ داور داشتن

امر حق فوريست بايد مصطفي را در غدير

از جهاز اشتران ناچار منبر داشتن

بايدش دست خدا را فاش بگرفتن به دست

روبهان را آگه از سهم غضنفر داشتن

بر زمين، نامِ علي از نوكِ ناخن برنگار

تا تواني نقش دل بر گل مصوّر داشتن

رقصد از وجد و طَرَب، خورشيد در وقت كسوف

زانكه خواهد خويش را همرنگ قنبر داشتن

ذات حيدر افسر «لَولاك» را زيبد گهر

تاج را نتوان شَبَه بر جاي گوهر داشتن شعر از :حكيم قاآني شيرازي

شماره دو

جنگ زرگر

اي خليفه مصطفي! اي دست حق! اي پشتِ دين!

كافرينش را ز توست اين زينت و فر داشتن

خشم با خصمت كند مرّيخ يا سر مست توست

كز غضب يا سُكر خيزد ديده احمر داشتن

غاليان گويند هم خود موسيي، هم سامري

بَهر گاوِ زر چه بايد جنگ زرگر داشتن

گيتي ار كوهي شود از جُرم، باللَّه ميتوان

كاهي از مِهر تو با آن كُه برابر داشتن

كي تواند جز تو كس در نهروان هفتاد نهر

جاري از خون بد انديشان كافر داشتن

كي تواند جز تو كس يك ضربتِ شمشير او

از عبادتهاي جنّ و انس، برتر داشتن

كي تواند جز تو كس در روز كين افلاك را

پر خروش از نعره ي الله اكبر داشتن شعر از حكيم قاآني شيرازي

حبيب الله چايچيان (حسان)

شماره يك

گريه شبانه عليست، مرغ حق و كعبه آشيانه ي اوست

حريم عشق، پر از دلنشين ترانه ي اوست

پس از گذشت زمانها، هنوز گوش بشر

به نغمه هايِ دلانگيز و عاشقانه يِ اوست

زلال چشمهي زمزم كجا و اشك علي؟

صفاي اين حرم از گريه ي شبانه ي اوست

از اوست خرمن دانش، از اوست آب حيات

كه مرغ روح، غذايش ز آب و دانه ي اوست

عليست، محرم اسرار ربّ بي همتا

كليددار و عطابخش هر خزانه ي اوست

بهشت، ماحَضَرِ سفره ي عطايِ عليست

جحيم، سوزش يك ضرب تازيانه يِ اوست

وسيله ي كرم ذات حق «يدالله» است

خداي هر چه ببخشد، علي بهانه يِ اوست

علي به پلّه ي آخر رسيد در ايمان

نبي سَر است و علي پاي تا به شانه يِ اوست

عليست خانه يكي با خداي بي همتا

درون بيتِ خدا، زادگاه و خانه يِ اوست

عليست فرد نمودارِ خلقت كامل

كه عقل در عَجَب از خالقِ يگانه ي اوست

عليست آيتِ صبر خداي عزّوجل

هميشه در همه

جا، صبر، پشتوانه يِ اوست

مقام صبر علي برتر از تفكّر ماست

چو بي نظير به عالم، غم زمانه يِ اوست شعر از حبيب الله چايچيان (حسان)

شماره دو

اي ولي معبودم ،

سر به درگهت سودم

زائر بدي بودم

رفتم ار سر كوت يا علي خدا حافظ ، يا علي خدا حافظ با دوچشم خونبارم

من فقط تو را دارم

رو به هر طرف آرم

ديده ام بود سويت يا علي خدا حافظ يا علي خداحافظ لطف و رحمتت بايد تا مرا بيارايد

هركجا روم آيد برمشام جان بويت يا علي خدا حافظ ، يا علي خدا حافظ با گناه سنگينم

جلوه كن به بالينم

وقت مرگ خود چينم

لاله از گل رويت يا علي خدا حافظ ، يا علي خدا حافظ با نگاه احسانت

كن نظر به مهمانت

اي نبي ثنا خوانت

اي خدا ثنا گويت يا علي خدا حافظ ، يا علي خدا حافظ دادي از كرم راهم

حاجت از تو مي خواهم

من گداي در گاهم

تو كرم بود خويت يا علي خدا حافظ ، يا علي خدا حافظ ناله خيزد از نايم

اين بود تمنايم

تا دوباره باز آيم

در حريم نيكويت يا علي خدا حافظ ، يا علي خدا

شماره سه

نوشته شده بر عرش خدا با قلم حيدر كرار

خدا خلق نمودست زمين را و زمان را زغبار حرم حيدر كرار

بهشت و همه آنچه در آن هست فداي غبار قدم حيدر كرار

بود خشم خدا بر لب تيغ دو دم حيدر كرار

رسولان اولو العزم نمك خورده جود و كرم حيدر كرار .

اميري و دليري يو همه كاره خلقت شدن

اينها همه يك فضلِ كمِ حيدر كرار

بدانيد اگر كعبه شده قبله حق بوده ز يمن قدم حيدر كرار

علي كسيت؟همان شاه كه عالم به كف اوست

خدايي شدن عالم هستي هدف اوست

همه آبروي اهل

زمين اهل سماء از شرف اوست

بدانيد همه مركز عالم نجف اوست علي كيست؟

هماني كه خدا خوانده سنايش

هماني كه كعبه دريده دل خود را به هوايش

هماني كه نشسته دل زارم چو كبوتر لب بامش

هماني كه خدايي ست كلامش مرامش نمازش قيامش و قعودش

هماني كه خدا داده سلامش

علي كيست؟همان مالك عغبا

علي كيست؟همان صاحب دنيا و همان صاحب دلها

علي علي علي علي علي علي علي علي علي علي كيست؟

هماني كه خدا داده به او هستي خود را

و هستي خدا كيست به جز حضرت زهرا

علي كيست؟هماني كه دهد خاتم شاهانه گدا را

هماني كه حسينش به جهان كرده علم كربلا را

هماني كه ابالفضل از او درس گرفت است وفا را

هماني كه بود همت او غيرت او حيبت او در نفس زينب كبري

همان زينب كبري كه با خطبه مردانه طرفدار علي گشت

وزان خطبه خداوند بدهكار علي گشت

اي دو جهان طور تجلاّي تو

گنج خداوند، تولاّي تو ارض و سما خاك كف پاي تو

روي خدا روي دل آراي تو روح دو پهلوي نبي، همسرت

بيت خدا زادگهِ مادرت

شماره چهار

حافظ نظر به بندگان اگر،

ز مرحمت خدا كند

قسم به ذات كبريا،

ز يمن مرتضي كند

خدا چو هست رهنمون،

مگو دگر چرا و چون

كه او كند هر آنچه را

كه حكمت اقتضا كند

ز قدرت يَدُ اللَّهي،

كسي ندارد آگهي

وسيله اش بود علي ،

خدا هر آن چه را كند

به جنگ بدر و نهروان،

علي است يِكّه قهرمان

نگر كه دست حق عيان ،

قتال اشقيا كند

به روي دوش مصطفي ،

نهد چو پاي مرتضي

نگر به بت شكستنش ،

كه در جهان صدا كند

به رزم خندق و اُحُد ،

به قتل عَمْرو عَبْدُوُد

خدا به دستِ دست خود ،

لواي حق بپا كند

چو افضل از عبادت

خلايق است ، ضربتش

علي تواند اين عمل ،

شفيع ما سِوي كند

به پيشگاه كردگار ،

ز بس كه دارد اعتبار

دُيون جمله بندگان ،

تواند او ادا كند

نماز ، بي ولاي او ،

عبادتي است بي وضو

به منكر علي بگو ،

نماز خود قضا كند

هر آنكه نيست مايلش ،

جفا نموده با دلش

بگو دل مريض خود ،

به عشق او شفا كند

علي است آن كه تا سحر ،

سرشك ريزد از بصر

پي سعادت بشر ،

ز سوز دل دعا كند

علي انيس عاشقان ،

علي پناه بي كسان

علي امير مؤمنان ،

كه مدح او خدا كند

پس از شهادت نبي ،

كه را سِزَد به جز علي

كه تا به حشر آدمي ،

به كارش اقتدا كند

قسيم نار و جنتّش ،

ترازوي محبّتش

كه مؤمنان خويش را ،

ز كافران جدا كند

گهي به مسند قضا ،

گهي به صحنه غزا

گهي به جاي مصطفي ،

كه جان خود فدا كند

علي است فرد و بي نظير ،

علي مجير و دستگير

كه نام دل گشاي او ،

گره ز كار وا كند

زكار قهرمانيش ،

پر است زندگانيش

نگين پادشاهيش ،

به سائلي عطا كند

امير كشور عرب ،

ثنا كنان ، دعا به لب

برد طعام نيمه شب ،

عطا به بي نوا كند

ز كوي شاه اوليا ،

كه مهر اوست كيميا

كجا روي ، بيا بيا ،

كه دردها دوا كند

كنيم چون كه هاي و هو ،

به پيشگاه لطف هو

خدا نظر كند به

او ،

علي نظر به ما كند

دل علي گداخته ،

كه با زمانه ساخته

امام ناشناخته ،

ز خلق شكوه ها كند

پس از وفات فاطمه ،

كشيد دامن از همه

كه ختم عمر خويش را ،

به كنج انزوا كند

ز قبر بنت مصطفي ،

كجا رود علي ، كجا

كه نيست يار آشنا ،

دلش ز غم رها كند

سرشك بر دو عين او ،

ز اشك زينبين او

كه گريه بر حسين او ،

به ياد كربلا كند

علي غريب و خون جگر ،

ز هجر يار نوحه گر

كنار آن جدار و در ،

اقامه عزا كند

(حسان) بگير دامنش ،

قسم به حقّ محسنش

گره گشاي انبيا ،

حوائجت روا كن شاعر : حبيب الله چايچچيان

مهدي رحيمي

از همان روزي كه زلف يار را كج ساختند

ذوالفقار اين تيغ معنادار را كج ساختند

زلف يار در حجاب و ذوالفقار در نيام

علتي دارد كه اين آثار را كج ساختند

خشت اول نام حيدر بود و چون بنا نگفت

تا ثريا قد اين ديوار را كج ساختند

قبله گاه اهل معني چون شكاف كعبه شد

قبله گاه مردم دين دار را كج ساختند تا نريزد

نام مولا مثل قند از گوشه اش

پس براي طوطيان منقار را كج ساختند

مهر حيدر ريخت همراه گناهان زياد

روي دوشم تا كه كوله بار را كج ساختند

تا خلايق در ازل سرگرم مولا بوده اند

در علي پيمانه اسرار را كج ساختند

من كه ايوان نجف را ديده ام حس مي كنم

پيش آن ايوان در و ديوار را كج ساختند

تا كه در هر پيچ و خم نام علي را سر دهند

ديده باشي

در نجف بازار را كج ساختند...

مرحوم سَيِّد محمّد علي رياضي يزدي

شعر 1

مدار فلك اي ماورايِ حدّ تصّور، مقام تو

مريم كنيز و عيسيِ مريم غلامِ تو

تو روشني رويِ خدايي و چون خداست

بالاي ماورايِ تصوّر، مقامِ تو

دست خدا و چشم خدا، صورت خدا

تو بر خداي قائم و ما بر قوام تو

دونِ كلامِ خالق و فوقِ كلامِ خلق

نهج البلاغه آن ملكوتي كلام تو

هر صبحدم شعاع طلايي آفتاب

آيد ز آسمان پيِ عرض سلام تو

فرض است بر تمامي ذرّات كائنات

مهرِ تو و وفايِ تو و احترامِ تو

ارض و سما به يُمنِ وجودِ تو شد به پا

دائر بُوَد مدارِ فلك بر دوامِ تو

صوم و صلاة، رنگ خدايي به خود گرفت

زان خون كه رنگ كرده صلاة و صيام تو

در كعبه شد پديد و به محراب شد شهيد

قربان حُسنِ مَطلع و حُسن ختام تو شعر از مرحوم سَيِّد محمّد علي رياضي يزدي

شعر 2

گيرم كه آفتاب جهان ذره پرور است

اين بس مرا كه سايه ي مهر تو بر سر است

دولت به كام و محنت گردون حرام باد

تا ساغرت بگردش و تامي به ساغر است

اي دل چرا به غير خدا تكيه مي كني؟

اميد ما و لطف خدا از كه كمتر است؟

بهر دو نان خجالت دونان چه مي كشي؟

اي دل صبور باش كه روزي مقدّر است

خاطر ز گفتگوي مكرّر شود ملول

الاّ حديث دوست كه قند مكرّر است

فرخنده نامه اي كه موشّح به نام اوست

زيبنده آن صحيفه كه او زيب دفتر است

نامي كه با خدا و پيمبر ز فرط قدس

زيب اذان و زينت محراب و منبر است

پشت فلك خميده كه با ماه و آفتاب

در حال سجده روي به درگاه حيدر است

شمس ضحي، امام

هدي، نور هل اتي

چشم خدا و نفس نفيس پيمبر است

در آيه ي مباهله اين مهر و ماه را

جانها يكي و جلوه ي جان از دو پيكر است

وجهي چنان جميل كه از شدّت جمال

وجه خدا و جلوه ي الله اكبر است

نازم به دست او كه يكي ناز شست

او از جاي كندن در سنگين خيبر است

با اشك چشم، ابر كرم بر سر يتيم

با برق تيغ، صاعقه اي بر ستمگر است

جز راه او بسوي خداوند راه نيست

يعني كه شهر علم نبي را علي، در است

بر تارك زمان و مكان تاج افتخار

در آسمان فضل درخشنده اختر است

قبرش درون ديده ي آدم كه چشم او

در خاك هم بنور جمالش منوّر است

آوازش از وراي زمانها رسد بگوش

تصويرش از فراز افق ها مصوّر است

كمتر ز ذرهّ ايم و فزون تر ز آفتاب

ما را كه خاك پاي علي بر سر افسر است

وصف علي ز عقل و قياس و خيال و وهم

وز هرچه گفته اند و شنيديم برتر است

شد عرض ما تمام و حديث تو ناتمام

حاجت به مجلس دگر و وقت ديگر است

طبع لطيف و شعر «رياضي» به لطف و شهد

شاخ نبات خواجه ي شيراز و شكّر است1

ژوليده نيشابوري

شماره يك

آتش قهر نه تو را شيعه خدا مي خواند

نه جدايت ز خدا مي داند

يا علي! چرخ زمان را شب و روز

گردشِ چشم تو مي چرخاند

آسيابي كه دهد روزيِ ما

به خدا دست تو مي گرداند

غنچه با آن همه خندان دهني

لب خندان تو مي خنداند

چشمه ي چشم فلك را به خدا

چشم گريان

تو مي گرياند

قامت سرو سلحشوران را

نعره ي خشم تو مي لرزاند

عاصيان را به شرار دوزخ

آتش قهر تو مي سوزاند

مؤمنان را به بهشت موعود

جذبه ي عشق رخت مي خواند

معني خوب و بد عالم را

به بشر علم تو مي فهماند

كس نداند به خدا قدر تو را

چون خدا قدر تو را مي داند

نظري كن تو به «ژوليده»، علي

به زبان، نام تو را مي راند شعر از :ژوليده نيشابوري

شماره دو

اوصاف علي

بهترين رهبر ابناء بشر كيست عليست

به يتيمان ستم ديده پدر كيست عليست

داشت ايزد به صدف يك دُر يك گوهر ناب

دُر يكدانه نبي هست و گهر كيست عليست

آنكه بر دوش رسول مدني پاي نهاد

تا كند بتكده ها زير و زبر كيست عليست

كس نگفته است سلوني به جهان بهر بشر

انكه فرمود و به ما داد خبر كيست عليست

آنكه بر جاي نبي خفت كه از راه وفا

كند از جان نبي دفع خطر كيست عليست

آنكه با ديدن رخسار غم آلود يتيم

اشك مي ريخت به دامن چو گهر كيست عليست

آنكه مي برد غذاي فقرا بر سر دوش نيمه شب

بر سر هر كوي و گذر كيست عليست

آنكه در خانه حق آمد و از خانه حق بست

از دار جهان بار سفر كيست عليست

آنكه شق القمر از تيغ عدو گشت سرش

بر سر سجده به هنگام سحر كيست عليست (ژوليده نيشابوري)

غلامرضا سازگار

شماره 1

جسم پاكت را خدا نيكوتر از جان آفريده

جان چه باشد هر چه گويم بهتر از آن آفريده

از نمكدان لبت در هر سري شوري نهاده

وز فيوضات دمت در هر تني جان آفريده

با تماشاي رخت چشم ملك را نور داده

وز تراب مقدمت پاكيزه انسان آفريده

با پيامت لمعه لمعه نور عرفان پخش شده

در كلامت چشمه چشمه آب حيوان آفريده

كشور دل را بخروشيد جمالت كرده روشن

مرغ جان را بر گل رويت ثنا خوان آفريده

گنج مهرت را به ويرانخانه دل جاي داده

يا ميان شعله آتش گلستان آفريده

تا بگيرد جلوه از مهر تو و بخشد به هستي

بر براز آسمان مهر درخشان ، آفريده

دفتر مدح تو را بر عقل اول هديه كرده

يعني از روح بيان خويش قرآن ، آفريده

تو قسيم جنت و ناري كه حق با مهر و قدرت

باغ جنت خلق كرده نار سوزان ، آفريده

ناخداي كشتي جودي كه در بحر وجودت

رحمت و غفران و عفو و لطف و احسان افريده

از تجلاي تو بر چشم و دل دين نور داده

با تولاي تو جان بر جسم ايمان آفريده

تو همان شخصيت فردي كه گونان صفتها

در وجودت جمله را دادار منان آفريده

علم و حكمت طلف و رحمت مجد و عزت مهر و رافت

چشم گريان خشم نيران فيض رضوان آفريده

از طفيل حضرتت اي باعث ايجاد عالم

جان به هستي لطف كرده ملك امكان آفريده

خلد و رضوان باغ و بستان ، حور و غلمان ،

دين و ايمان كوه و صحرا ، دشت و دريا ، باد و باران ،

آفريده شهريار ملك امكاني كه حي

لا مكانت ملك امكان را همه در تحت آفريده

روي قرآن پشت دين جان نبي دست خدايي

در دو بازويت خدا فتح نمايان، آفريده

ميزبان و سفره دار رحمتت خوانده است و آنگه

عالمي را بر سر اين سفره مهمان ، آفريده

ازتو بس كار خدايي ديده ام در حيرت استم

اي عجب داور تو را در نقش انسان آفريده

شعله اي تا از چراغ حكمتت بخشد به هستي

پير داناي حكيمي هچون لقمان ، افريده

ذره اي از آفتاب حسن رويت را گرفته

تا براي پير كنعان ماه كنعان ، آفريده

از براي پاسداري حبيب خود

محمد

چون تويي در بيشه دين شير غران آفريده

مكتب فضل تو را نازم كه در اغوش گرمش

بوذر و بوالاسود و مقداد و سلمان آفريده

چهره پوشيده ات در پرده تاريكي شب

خنده شادي به لبهاي يتيمان افريده

شب ز اشك ديدگان برنخل خرما آب داده

روز مرگ از تيغه شمشير بران آفريده

تو كه هستي كه صفات خويش را دادار هستي

در وجود اقدست پيدا و پنهان آفريده

همچون قران دفتري در وصف مدحت نشر داده

همچون پيغمبر تو را نيكو ثنا خوان آفريده

برترين بانوي عالم را به شخصي چون تو داده

بهترين فرزند زان پاكدامن آفريده

فكر بيدار سخن دان بكر مضمون آفريند

بر مضامين تو نازم كه سخن دان آفريده

گر به مهرت بود عالم متفق كي بود

دوزخ از براي دشمنت دادار نيران افريده

اي امير مومنان اي انكه از يمن وجودت

عالم ايجاد را دادار سبحان آفريده

سرزمين كربلا را بين كه از خون حسينت

دست حق در دامنش درياي غفران آفريده

سرخ كرده دشت و صحرا را ز خون پاك بازان

روز عاشورا مبارك عيد قربان ، آفريده

نخله آزادي از اشك اسيران سبز كرده

لاله توحيد از خون شهيدان ، آفريده

روزگار ظلم را از آه طفلان تيره كرده

چشمه هاي آتش از لبهاي عطشان آفريده

گلستان عشق را زان كشتگان آباد كرده

يا بهشت ديگري در آن بيابان آفريده

قامت عباس را قلزم خون غرق كرده

يا ميان قلزم خون سر و بستان آفريده

حنجر خشكيده طفل و سرشك چشم مادر

محشري ديگر در آن صحراي سوزان آفريده

در پريشاني ميثم از غم جانان همين بس

كاتشي از نو ، به دلهاي پريشان آفريده

شماره 2

اي دست و ديده حي توانا را

وي جان پاك سيد بطحي را

ترسيم بند ، صفحه صورت را

مشعل فروز عالم معني را

گردونه دار گنبد گردون را

فرمانرواي عالم بالا را

سوزنده شمع خانه محرومان

غرنده شير بيشه هيجا را

شب زنده دار هرشب نخلستان

پيرايه بخش دامن صحرا را

از اشك سرخ در دل تاريكي

سر سبز كرده نخله خرما را

در ناله هاي گرم تو بايد خواند

راز دراز قصه شبها را

در كفش وصله دار تو بايد ديد

بي ارزشي و پستي دنيا را

گه بر فراز قله معراجي

مهمان نواز خواجه اسري را

گه در خرابه همدم و بابائي

طفل نديده چهره بابا را

جز در تو كس نديده و نشنيده

آن اقتدار و اين همه تقوا را

آن پر بها لباس غلامان را

آن وصله دار جامه مولا را

آن اشكبار چشم خدا بين را

و اين ابدار تيغ شرر زا را

آن نيمه شب به چاه ، سخن گفتن

و آن بين روز خطبه غرا را

غير از تو كس نكرده قبول و

رد نان جوين و شهد مصفي را

غير از تو كس نكرده خون رنگين

در سجده نماز ، مصلي را

جز ار كف عنايت وجود تو

قاتل نديده اينمه اعطا را

آن با وقار برد يماني را

آن راهوار مركب پويا را

تو كيستي كه دفتر اوصافت

ديوانه كرده مردم دانا را

تو كيستي كه خصم به وصفت گفت

هفتاد بار نكته لولا را

دست خداي هستي و از رافت

بگذاشتي به دوش نبي پا

را

ديدم تو را يگانه و بي همتا

آنسان كه ذات خالق يكتا را

وصف تو هر دم است چو ذكر خلق

مرغ هوا و ماهي دريا را

مهر تو نيز در حركت آرد اين

نه سپهر و گنبد مينا را

از طلعت تو محفل قرب حق

دارد چراغ انجمن آرا را

چشم تو ديد رخم بروي زخم

اما نديد جامه ديبا را

قلب تو داشت شوق الهي را

اما نداشت وحشت عقبا را

جان تو برد رنج خلايق را

اما نبرد لذت دنيا را

دادي طلاق دائم ، گيتي را

كاورد حق بعقد تو زهرا را

آن بانوي زنان دو عالم را

آن دخت پاك سيد بطحا را

دادار با ولاي تو بر دلها

بخشيد گونه گونه تجلا را

قامت عيان نكرده به محفلها

كردي عيان قيامت كبري را

صورت نشان نداده ز كف

بردي صبر و شكيب قلب شكيبا را

دست كرامت تو دهد شمشير

درگير ودار معركه اعدا را

مهر و ولايت تو بود حاكم

امروز را و صحنه فردار را

گردش كند سپهر بدلخواهت

هرگه كني اشاره و ايما را

بازار پر هياهوي روز حشر

خوش ميخرد به مهر تو كالا را

گر جان دهد مسيح به بيجائي تو

جان دهي هزار مسيحا را

موسي رود بطور تو ، در سينه

داري هزار سينه سينا را

چون جان پاك ياور و هم آغوش

در درد ، رنج هر تن تنها را

حرف خداست مدح تو در قرآن

ديديم از الف همه تا پا را

باء است حرف مطلع بم الله

تو نقطه مباركي آن با را

ياد قد تو كرده بچشم

ما

چون خار راه شاخه طوبا را

جان رسول هستي و در و صفت

اينسان گشود لعل گهرزا را

فرمود جز من و تو در اين هستي

نشناخته كس خداي توانا را

غير از تو ، خداي تو كس نشناخت

پيغمبر خداي تعالي ، را

نشناخت كس بغير خدا و نبي

قدر علي عالي اعلا را

اي كرده در نماز ز خون رنگين

سجاده و محاسن و سيما را

اي پيش تيغ خصم دو تا كرده

از شوق دوست قامت يكتا را

اي نقش خاك و خون زمين كرده

در راه دوست قامت رعنا را

اي برگزيده بهر ملاقات

پروردگار ، ليله احيا را

اي داده با مصيبت هجرانت

بر عالمي مصيبت عظما را

اي كرده با شهادت سرخ خود

سر سبز نخل زنده تقوا را

اي برق آه آه سحرگاهت

آتش فكنده سينه خارا را

شوري دگر عطا بر ما كن

سوزي دگر بده شرر ما را

دارم بسر هواي تماشايت

بر من ببخش چشم تماشا را

"ميثم " گرفته از كرمت الهام

تا گفته اين قصيده غرّا را

شماره 3

مرا به عالم زر بود با تو اين ميثاق

كه باشم از همه عالم فقط تو را مشتاق

هنوز خلق نگرديده بود آب و گلم

كه در حريم دلم بر تو ساختند رواق

زبس به روي تو عاشق شدم نمي دانم

ز شوق وصل مرا مي كشند يا به فراق

به شوق آنكه بيايي به ديدنم دم مرگ

در انتظار اجل سخت طاقتم شده طاق

به نامه گنهم خط قرمزي بكشيد

كه برد مهر علي در بهشتم از ارفاق

زدست دشمنت ار آب سرد

بستانم

هماره باد حميم جهنمم به مذاق

ولايت تو از آن در دلم ولادت يافت

كه مُهر مهر تو را مادرم گرفت صداق

اگر زمهر تو غفلت كنند اولادم

كنم به ناله و نفرين تمامشان را عاق

تو دست و چشم و زبان خدايي اي مولا

خدا گواست كه نبود به گفته ام اغراق

هزار بوسه به شمشير و دست و بازويت

كه شير خوانده تو را قادر علي الاطلاق

هنوز شير ننوشيده چشم نگشوده

به يك تكان تو بگسست رشته قنداق

شنيده ام كه جهان را طلاق دادي تو

چگونه عقد نكردي و دادي اش سه طلاق

به دشمنان تو اين كمترين عذاب بود

كه با حميم جهنم كنند استنشاق

گداي كوي توام يا علي نگاهم كن

به دست بذل نمودي زچشم كن انفاق

از آن تخلص خود را نهاده ام "ميثم"

كه اشتياق توام بوده است سبك و سياق

شماره 4

اي ابر مرد عالم خلقت

ركن اركان محكم خلقت

اي ولي خدا و جان رسول

پدر كل دودمان رسول

وصفت اين بس كه ذات لم يزلي

گفت اعلا منم، علي است علي

روح تو روح احمد است علي

تو محمد ، محمد است علي

اين شنيدم چو خواجة لولاك

به سما برگذشت از سر خاك

پاي بر اوج نه فلك بگذاشت

رفت آنجا كه وهم راه نداشت

رفت جايي كه بود فوق وجود

غرق گرديد در هو الموجود

در فروغ جمال ذو المننش

لرزه افتاده بود بر بدنش

خالق لم يزل نگاهش داشت

دست رحمت به شانه اش بگذاشت

تو براي شكستن بت ها

پا نهادي به جاي دست خدا

تو نبي را

تمام جان و تني

تو به دوش رسول بت شكني

تو فراتر ز وهم هر بشري

حيدري يا خليل بي تبري

هر بتي كز ارادة تو شكست

يا علي گفت و دل به مهر تو بست

همه بت ها به سجده افتادند

همه برتو سلام مي دادند

جز تو نفس نفيس احمد كيست

ساقي كوثر محمد كيست

به تو رفعت گرفت ميكاييل

زتو تعليم يافت جبراييل

تو درخشنده اي چو بدر به بدر

تو شرف داده اي به ليلة قدر

تو نود زخم در احد ديدي

باز دور رسول گرديدي

تو همانا حيات قرآني

آل عمران و نور و فرقاني

كرم از بذل تو كرم گرديد

حرم از فيض تو حرم گرديد

تو خدا را به چشم دل ديدي

تو به قرآن حيات بخشيدي

تو به هر عصر رهبر همه اي

تو همانا امام فاطمه اي سلام الله عليها

تو تمام علوم را زبري

تو هماره ز علم پيشتري

تو همان شمع انجمن هايي

همه جا بين جمع تنهايي

تو همان راز ناشناخته اي

كه همه خلق را شناخته اي

نخل ها تشنة دعاي تو اند

چاه ها عاشق صداي تو اند

شمع معراج مصطفايي تو

يا چراغ خرابه هايي تو

هم كلام خداي حي قدير

هم نشين و رفيق پير فقير

مهر تو مي برد زدشمن دل

كرده بودي سفارش قاتل

تا گل از قلب خاك مي رويد

مسجد كوفه يا علي گويد

مهرباني همان سلالة توست

گل زخم هزار سالة توست

عدل و آزادگي رسالت توست

باعث قتل تو عدالت توست

عدل را داده اي تو استقلال

به دليل چراغ بيت المال

گرچه

فرقت شكافت تا ابرو

مسجد از خون تو گرفت وضو

به دعا دادي از دعا پرواز

به نمازت نماز برد نماز

به تو توحيد و عدل زيست علي

به تو شمشير خون گريست علي

آسمان خسته بود از غم تو

زخم شمشير گشت مرهم تو

همه مشتاق وصل يار شدي

تا به شمشير رستگار شدي

خون تو اشك چشم بينش بود

زخم تو زخم آفرينش بود

داغ تو داغ انبيا همه بود

داغ قرآن و داغ فاطمه سلام الله عليها بود

اي فلك مسند خرابه نشين

اي همه آسمان به خاك زمين

نان و خرما به دوش در دل شب

فقرا را چراغ محفل شب

آن يتيمي كه دل به مهر تو باخت

پدرش بودي و تو را نشناخت

به تو و غربتت قسم مولا

ناشناسي هنوز هم مولا

تا نفس از نهاد برخيزد

اشك "ميثم" به مقدمت ريزد

شماره 5

اي در سفينه ي دو جهان نا خدا علي

ممسوس در حقيقت ذات خدا علي

يار و برادر و وصي و نفس مصطفي

باب نبوتّي و ابو الاوليا علي

شمشير و دست و چشم خدا كيست غير تو

بر دوش مصطفي كه نهد جز تو پا علي

در بدر، بدر بدري و در قدر، قدر قدر

هم هل اتاست مدح تو هم لا فتي علي

همچون دو قهرمان كه ز تيرت يكي شوند

گردد به ذو الفقار تو يك تن دو تا علي

تكميل بذل قرصة نان تو گر نبود

قرآن نداشت در ورقش هل اتي علي

با آنكه دست وهم به پايت نمي رسد

داري هميشه در دل بشكسته جا علي

اقرار مي كنم

تو خدا نيستي ولي

آرند انبيا به درت التجا علي

آنجا كه جاي پاي تو مهر نبوت است

اوج جلالت تو كجا ما كجا علي

بالاتري از اينكه شوم من گداي تو

داري هزار حاتم طايي گدا، علي

پرسند اختيار قيامت به دست كيست

آيد ز سوي خالق هستي ندا ، علي

ناطق مگر خدا شود و مستمع رسول

تا حق وصف و مدح تو گردد ادا علي

با يك نفس تمام جهنم شود بهشت

گويند اگر جهنميان يك صدا علي

بي ابتدا خدا و تو عبدش كدام عبد

عبدي كه نيستش چو خدا انتها علي

مخلوق اوّليني و روشنگر ازل

اي مبتداي پيشتر از ابتدا علي

گو صد خليفه بين تو و مصطفي بود

بالله پس از رسول تويي مقتدا علي

وقتي قيام مي كني از بهر بندگي

بايد نماز بر تو كند اقتدا علي

روزي كه هيچكس به كسي نيست ذكرماست

يا مصطفي محمد و يا مرتضي علي

دنيا چو آن گداست كه نان از كفت گرفت

نشناخت قدر و عزت و جاه تو را علي

بالله قسم در ازمنه عالم وجود

مثل تو كس نديد و نبيند جفا علي

خون مطهر تو ز پيشاني ات چو ريخت

بخشيد تا ابد به شهادت بقا علي

با آنكه لحظه اي دلت از حق جدا نبود

پيشاني ات چگونه شد از هم جدا علي

زخم سرت همين كه به شمشير خنده زد

شمشير ناله زد زجگر گفت يا علي

فهميد داغ فاطمه سلام الله عليها را نيست التيام

شمشير داد زخم دلت را شفا علي

گويي به شهر كوفه دل شب هنوز هم

آيد صداي

پاي تو در كوچه ها علي

غير از تو اي امام جوانمردي و وفا

كي داده است قاتل خود را غذا علي

جايي كه دشمن از كرمت مي شود خجل

كي دوست مي رود ز درت نارضا علي

با نامه اي سياه تر از صبح روز حشر

"ميثم" گرفته دامن مهر تورا علي

شماره 6

دنيا ز چه دل به اشتياقت بدهم

آنقدر نداري كه صِداقَتْ بدهم

هر چند كه "طَلَّقتُ ثلاثَتْ" گفتم

من عقد نكردم كه طلاقت بدهم

شماره 7

آيينه تمام نماي خدا، علي است

نقشي كه زد رقم، قلم ابتدا، علي است

دست خدا، زبان خدا، صورت خدا

در بندگيش بندة بي انتها، علي است

جان رسول و لحم رسول و دم رسول

شيرخدا و شير رسول خدا، علي است

بعد از نبي به هر زن و هر مرد مؤمني

مولا علي، امام علي، مقتدا، علي است

ذكر علي به وقت دعا يا محمد است

ذكر نبي به درگه معبود يا علي است

مولاي ديگران دگري بود و ديگري

يارب گواه باش كه مولاي ما، علي است

زيباترين دعا به لب شيعه علي

يا مصطفي محمد و يا مرتضي علي است

دانيد جاي شيعه به روز جزا كجاست؟

سوگند ميخورم به خدا هر كجا علي است

نفس رسول، آنكه به جاي رسول خفت

تا جان كند به راه محمّد فدا، علي است

دشمن، به دشمني خود اقرار مي كند

مردي كه داشت بازوي خيبرگشا، علي است

بسم الله كتاب خداوندگار را

هركس كه با علي است بداند كه«با»،علي است

چشم خدا، قسيم جحيم و جنان به حشر

دست خدا و لنگر ارض و سما، علي است

تنزيل و نور و مريم و طاها و مؤمنون

ياسين و توبه و زمر و هل اتا، علي است

گفتم دعا كنم كه نگاهي به ما كند

ديدم كه استجابت و ذكر و دعا، عليu است

بر حشر چون لواي خدا سايه افكند

گردد عيان به خلق كه صاحب لوا، علي است

آن بت شكن كه در حرم ذات كبريا

بگذاشت جاي دست خداوند پا، علي است

حجر و حطيم و زمزم و ركن و مقام و حج

ميقات و ذكر و تلبيه، سعي و صفا، علي است

در «انّما وليكمُ الله» سير كن

تا بنگري ولي دگرانند يا علي است؟

روز غدير گفت نبي در غدير خم

يارب تو باش ناصر هركس كه با علي است

آن كس كه از ولادت خود تا شهادتش

يك لحظه دل نداد به دست هوا، علي است

اين قول شافعي است كه در شعر ناب خود

گفتا مرا علي است خدا، يا خدا علي است؟

"ميثم" هنوز صوت محمد رسد به گوش

فرياد مي زند كه امام شما، علي است

شماره 8

تويي شمع وجود و عالمت پروانه يا حيدر

مرا از عشق خود ديوانه كن، ديوانه يا حيدر

جدا از بود و هستم كن زجام عشق مستم كن

دلم را از شراب نور كن پيمانه يا حيدر

اگر مقصود از مي، كوثر عشق تو مي باشد

كرم كن تا شوم خاك در ميخانه يا حيدر

گنه كارم ولي با پرچم گلرنگ عبّاست

مدال نوكري دارم به روي شانه يا حيدر

اگر از ساغر فيضت، چشاني قطره اي بر من

زنم تا حوض كوثر، نعرة مستانه يا حيدر

نمي دانم كي ام مولا ولي آنقدر مي دانم

ولاي تو بود گنج و دلم ويرانه يا حيدر

وجودم كربلا، قلبم نجف، عشقم شده عبّاسu

مبادا دور گردم از دَرِ اين خانه يا حيدر

اگر من جسم بي جانم، تويي جانم، تويي جانم

اگر سر تا به پا جانم، تويي جانانه يا حيدر

اگر خارم اگر خس هر چه ام

از لطف سرشارت

عجب نبود اگر با نرگس چشمت شوم ريحانه يا حيدر

كي ام من؟ "ميثم" آلوده دامانم ولي عمري

گرفته مرغ روحم از تو آب و دانه يا حيدر

شماره 9

اي قباي عدل زيبا بر قد و بالاي تو

وي تو را معناي عدل و عدل را معناي تو

قتل تو از شدت عدل تو در محراب خون

خون تو تفسير كلِّ عدل بر سيماي تو

بس كه پاكي، آيۀ تطهير بوسد دامنت

بس كه نوري، چشم بينايي است نابيناي تو

قد «رعنايي» بوَد خم پيش سروِ قامتت

روي «زيبايي» خجل از طلعت زيباي تو

جاي دست كبريا بر شانۀ ختم رسل

اين عجب كه جاي آن دست است جاي پاي تو

از سرِ انگشت تو مهر قبولي ريخته

پاي هر پرونده تأييدي است از امضاي تو

نخل خرما سبز از اشك مناجات شبت

چاه كوفه، محفل غم هاي جانفرساي تو

قرن ها سر تا قدم گوش است انسان همچنان

تا شبي از چاه كوفه بشنود آواي تو

دست خيبرگير و پاي عدل و كفش وصله دار

كيستي تو اي مروّت جامۀ تقواي تو

بحر از تو، موج از تو، جزر از تو، مد ز تو

خضر رحمت مي زند موج از دل درياي تو

تشنه ام مگذار در روز قيامت، يا علي!

اي تمام آب ها مهريۀ زهراي تو

همچو ذات خود كه بي همتاست از روز ازل

ساخت بي همتا تو را معبود بي همتاي تو

من نمي گويم خدايي ليك گويم دست حق

بود و باشد تا ابد دست جهان آراي تو

نيست منها از جهنم روز ميزان عمل

طاعت سلمان اگر آرد كسي، منهاي تو

از دم جبريل بانگ «لافتي

الا علي»

خلعتي باشد كه زيبد بر قد و بالاي تو

گاه باشد در مقام «قاب قوسين»ات مقام

گاه در مطبخ سراي پيرزن مأواي تو

تو كجا و چاه كوفه؟ تو كجا و نخل ها؟!

اي درون كعبۀ قلب محمّد جاي تو

مي كشد از نخل ها و چاه ها سر بر فلك

هر شب از شب تا سحر، آواي روح افزاي تو

نه اُحد، نه بدر، نه خيبر، نه محراب نماز

مي نبود از مرگ، حتي لحظه اي پرواي تو

همچنان ابري كه مي بارد در ايام بهار

نخل ها را آب داده چشم گوهرزاي تو

شهريار عالم و نان آور طفل يتيم

اي رخ ايتام شمع ليلة الاحياي تو

ذكر تو مانند قرآن در تمام خانه ها

اي چراغ خانه ها رخسار ناپيداي تو

روز محشر از كرامت روي مي آري به حشر

ورنه مي بخشند خلقت را به يك ايماي تو

اي ز شمع سوخته سوزان تر و خاموش تر

اي جهان با وسعتش لبريز از غوغاي تو

من ندانم كيستي آنقدر مي دانم كه نيست

قاتلت هم نا اميد از كثرت اعطاي تو

هر كه هستي، عزم و حكم و راي ذات كبرياست

هر كجا باشد سخن از عزم و حكم و راي تو

خوش بوَد روز يتيمي گر يتيمي بشنود

اينكه گويندش بوَد مولا علي باباي تو

خوشتر از موسيقي آب است در نهر بهشت

گر فقيري را به گوش آيد صداي پاي تو

تا به نخلستان خرما نخل ها خرما دهند

ميوه هاي نخل "ميثم" نيست جز خرماي تو

شماره 10

تا به پاي شير حق درِّ سخن سازم نثار

فكر و ذكرم سخت در زنجير حيرت شد دچار

گر نگويم وصف او را دل نمي گيرد قرار

ور بگويم، گردم از ضعف كلامم شرمسار

به كه گويم آنچه را فرمود حي كردگار:

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

****

وجه ذات لا مكان فرمانده امكان علي است

شير حق، شمشير حق، حق را بهين ميزان علي است

قلب قرآن، جان قرآن، هستي قرآن علي است

دين علي، روح جوانمردي علي، ايمان علي است

هر جوانمردي دهد تا صبح محشر اين شعار:

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

****

روز جنگ بدر همچون بدر تابان جلوه كرد

بدر نه، بالله قسم در ملك امكان جلوه كرد

وز رخش تا صبح محشر، نور ايمان جلوه كرد

از دم شمشير او فتح نمايان جلوه كرد

تيغ هم در دست او مي گفت بين كارزار:

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

****

زير سم مركبش كوه احد لرزيد سخت

آتش از تيغش به جان دشمنان باريد سخت

شير بود و يك تنه بر لشكري غريد سخت

با تن مجروح دور مصطفي گرديد سخت

بانگ مي زد دم به دم جبريل در آن گيرودار:

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

****

بعد فتح جنگ بدر و بعد پيكار اُحُد

جنگ احزاب آمد و بيدادِ عَمر و عبدود

آنكه بودي با هزاران لشكرش پيكار، خود

تا كه بر رزمش مصمم حيدر كرار شد

گفت پيغمبر چو ديد آن قدرت و آن اقتدار:

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

****

خواند در خندق پيمبر شير حق را كل دين

عمرو شد با ذو الفقار خشم او نقش زمين

باز شد پيروز از ميدان، اميرالمؤمنين

آمد از جان آفرين بر دست و تيغش

آفرين

سنگ ها و كوه ها گفتند با هم آشكار:

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

****

اين نه مدح اوست گر گويي در از خيبر گرفت

يا كه با شمشير از عمرو دلاور سر گرفت

يا كه تيغش عقده ها از قلب پيغمبر گرفت

كو به انگشتي زمام از خسرو خاور گرفت

كرد ختم الانبيا بر دست و تيغش افتخار

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

****

دست حق، دست محمّد، دست قرآن، حيدر است

متكي بر بازويش روز اُحد، پيغمبر است

صبر او از فتح احزاب و اُحد، بالاتر است

شاهد تنهايي زهراي خود پشت در است

در غلاف صبر او شمشير مي شد بي قرار:

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

****

او كه مي افتاد بر پايش سرِ سردارها

دم به دم از زير دستانش رسيد آزارها

چاه هم لبريز شد از اشك چشمش بارها

مار گرديدند بهر قصد جانش يارها

از شكيبايي او پيچيد بر خود روزگار

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

****

آنكه بودي شاهد رزم و شجاعت هاي او

ديد چون در سلسله دست جهان آراي او

پيش چشمش حمله ور گشتند بر زهراي او

گفت حق را يافتم امروز در سيماي او

دين حق از صبر او مانَد به عالم پايدار

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

****

اي تمام دين ولايت، يا اميرالمؤمنين

كتف احمد جاي پايت يا اميرالمؤمنين

دل حريم با صفايت يا اميرالمؤمنين

نظم «ميثم» در ثنايت يا اميرالمؤمنين

شد به اين مصراع ختم از جانب پروردگار:

لا فتي إلا علي، لاسيف إلا ذو الفقار

شماره 11

شهريار ملك دلهايي نمي دانم

كه اي؟

جانشين حق تعالايي نمي دانم كه اي؟

تا خدا مي بينمت يا با خدا مي بينمت

هم نشين با ذات يكتايي نمي دانم كه اي؟

سين سِرّي، راي رمزي، حاي حييّ، نون نور

تحت بسم الله را بايي، نمي دانم كه اي؟

آسماني يا زمين؟ يا ماه يا مهري، بگو

رعد؟ باران؟ ابر؟ دريايي؟ نمي دانم كه اي؟

آدمي، نوحي، خليلي، هود و نوح و صالحي؟

يا كليمي يا مسيحايي؟ نمي دانم كه اي؟

زمزمي ركني مقامي يا صفا و مروه اي؟

گرچه دانم فوق اينهايي نمي دانم كه اي؟

انبيا را رهنمايي، اوليا را رهبري

مؤمنين را نيز مولايي، نمي دانم كه اي؟

از بشر بالاتري و از ملك نيكوتري

فوق فوق معرفت هايي نمي دانم كه اي؟

همچنان شمعي كه تنها سوخته در انجمن

در ميان جمع تنهايي نمي دانم كه اي؟

وسعت ملك خداوند است زير سايه ات

آفتاب عالم آرايي نمي دانم كه اي؟

اولي و آخري و باطني و ظاهري

سيد و مولا و اولايي نمي دانم كه اي؟

گرچه جان عالمي عالم تو را نشناخته

گرچه در مايي و با مايي نمي دانم كه اي؟

گه شود خم نخل طوبي پيش سرو قامتت

گه كنار نخل خرمايي، نمي دانم كه اي؟

گه شب معراج گردي با محمّد همنشين

گاه بر ايتام بابايي نمي دانم كه اي؟

رخت نو از آن قنبر، جامۀ كهنه ز تو

او غلام است و تو آقايي، نمي دانم كه اي؟

هم اميرالمؤمنيني، هم امام المتقين

هم ولي حق تعالايي نمي دانم كه اي؟

گاه بر تخت خلافت، گاه در قعر قنات

گاه پايين، گاه بالايي نمي دانم كه اي؟

گاه با حكم محمّد مي روي در كام مرگ

گه اجل را حكم فرمايي نمي دانم كه اي؟

گاه با عيسي ابن مريم

بر فراز آسمان

گاه با موسي به سينايي نمي دانم كه اي؟

اينكه مدح توست در آواي«ميثم»روز و شب

ناي جانش را تو آوايي نمي دانم كه اي؟

شماره 12

نغمه «يا هو»ست به هر موي من

پر شده عالم ز«هو الهو» ي من

روي من از چار طرف سوي حق

ديده ي حق از همه سو سوي من

تا كه دمم هست دم از او زنم

ب_انگ هو الحي و هو الهو زنم

****

قبضه خاكي بُدم آدم شدم

روح شدم نور شدم دم شدم

خيل ملك نيز مرا سجده كرد

از همه سو قبله عالم شدم

عالم را براي من آفريد

مرا براي خويشتن آفريد

****

ذكر دلم مدح و ثناي علي است

حال خوشم حال و هواي علي است

ذات الهي كه مرا خلق كرد

هر چه به من داد، ولاي علي است

خلوت من جلوت من با علي است

دار و ندارم همه يك يا علي است

****

كيست علي؟ آنكه ندانند كيست

كيست علي؟ آنكه خدا هست و نيست

علي، علي، علي كه پيش از مكان

به ظل غيب لامكان داشت زيست

لحم و دم و جانِ محمّد علي است

تم_ام ق_رآن محمّد علي است

****

كيست علي؟ بر همه عالم امير

كيست علي؟ رفيق پير فقير

ام_ام ي_ازده ام_ام هم_ام

سراج سيزده سراج المنير

مغز علي و دگران پوستند

تم_ام انبي_ا علي دوستن_د

****

اميرمؤمنين عالم علي است

حقيقت رسول خاتم علي است

كعبه علي، قبله علي، حج علي

ذكر علي، حمد علي، دم علي است

علي بود احمد و احمد علي است

تم_ام اس_لامِ محمّد علي است

****

كسي كه خون

عَمرو جاري كند

رس_ول را يك تنه ي_اري كند

امير مرحب كُش خيبر شكن

ديده كسي يتيم داري كند؟

خاك كجا و مظهر هو كجا؟!

تنور پيرزن كجا، او كجا؟!

****

واي به من، من و ثناي علي

عف_و كند م_را خداي علي

جهان چه قابل كه فدايش شود

فاطمه گ_ردي_ده فداي علي

آينۀ روي خدا چهر اوست

دين تمام انبيا مهر اوست

****

كيست علي؟ معلم جبرئيل

كيست علي؟ پير هزاران خليل

كيست علي؟ امير، خير الامير

كيست علي؟ وكيل نعم الوكيل

كيست ع_لي؟ تم_ام آيين من

عقل من و عشق من و دين من

****

پاك سرشتم كه سرشتم علي است

مرغ بهشتم كه بهشتم علي است

«ميثم» بي دست و زبانم، ولي

هر چه كه در نخل نوشتم علي است

گو كه در آرند ز تن پوستم

ت_ا اب_د ال_دهر علي دوستم

شماره 13

حديثي است زيبا و روشن بسي

كه فرموده علامه مجلسي

كه روزي رسول خدا با علي

علي آنكه بودي خدا را ولي

گره خورده چون دل به هم دستشان

دل عالمي گشته پا بستشان

بديدن_د ب_ر شانه چارت_ن

غريبانه تشييع از يك بدن

تني با نگاه نبي جان پاك

و ليكن به غربت رود زير خاك

بفرمود ختم رسل با علي

كه اي از ازل كبريا را ولي

مقدر چنين كرده دادار پاك

من و تو سپاريم او را به خاك

اگر چه به ظاهر ندارد كسي

بوَد ن_زد داور مقرب بسي

چو اختر به دوش دو خورشيد نور

بدن گشت تشييع تا نزد گور

خلايق به دنبال فخر عرب

گرفتند انگشت حيرت به لب

رسول خدا كشف اين

راز كرد

از آن مرده بند كفن باز كرد

بديدند از ضعف افسرده اي

يكي پير مرد سيه چرده اي

چو ماهي كه پنهان شود بين ابر

به حرمت نهادش در آغوش قبر

چو از سينه بند كفن را گشاد

بر آن سينه از جان و دل بوسه داد

سپس كرد از شير حق اين سؤال:

كه اي حجت قادر ذو الجلال!

الا جان شيرين خير الوري!

نگه كن ببين مي شناسي ورا؟

علي گفت: آري مرا دوست بود

كه مهرِ منش در رگ و پوست بود

مرا هر كجا ديد مي زد صدا

كه اي جان عالم به خاكت فدا

مرو تا ز دل عقده اي وا كنم

قد و قامتت را تماشا كنم

نبي گفت در پاسخ آن ولي

كه اي جان ختم رسل يا علي!

بديدم رسد فوج فوج از فلك

به تشييع اين مرد خيل ملك

چو لبريز از مهر تو ديدمش

به شوق ولاي تو بوسيدمش

به حق خدا او تو را داشت دوست

كه جاي لبم بر روي قلب اوست

اگر سينه را مهر حيدر ب_ود

يقين ب_وسه گاه پيمبر ب_ود

در آن سينه نور است نور است نور

نشايد شكستن به سم ستور

همانا بود مستند اين خبر

كه نزد عبيد الله آن ده نفر

بگفتند ما را بده سيم و زر

در اين عرصه از ديگران بيشتر

كه كرديم ظلمي بزرگ و عجيب

به درياي خون با حسين غريب

دل ما چو پر بود از كينه اش

شكستيم هم پشت، هم سينه اش

چنان بر روي خاكش انداختيم

چنان اسب بر پيكرش تاختيم

كه در موج خون سينه اطهرش

يكي گشت با پهلوي

مادرش

نه تنها از اين ظلم «ميثم» گريست

بر آن سينه پاك، عالم گريست

شماره 14

اي دو جه_ان ط_ور تجلاّي تو

گن__ج خداون__د، ت_ولاّي ت__و

ارض و سما خاك كف پاي تو

روي خ_دا روي دل آراي ت_و

روح دو پهلوي نبي، همسرت

بي_ت خ__دا زادگ_هِ م_ادرت

وجه خدا، جان محمّد علي

ف_اتح مي__دان محمّد علي

باغ و گلستان محمّد علي

تم_ام ق__رآن محمّد علي

فوق همه خلق و همانندِ خلق

عب_د خداون_د و خداون_دِ خلق

روح مسيحا ز دمِ كيست؟ تو

وج_ود زي_ر عل_م كيست؟ تو

قلب محمّد ح_رمِ كيست؟ تو

بر سر دوشش قدم كيست؟

تو قوام اسلام تويي يا علي

تمام اسلام تويي يا علي

تيغ تو بشْكست چو در كارزار

داد خداون__د ت__و را ذوالفقار

بي_ن زمي_ن و آسم_ان آشكار

گفت امي_ن وح_ي پ_روردگار

سلام حق باد به مولا علي

نيست جوانمردي، الاّ علي

شير خ_دا شيرمحمّد علي است

بازو و شمشير محمّد علي است

دين جهانگير محمّد علي است

تمام تفسي_ر محمّ_د علي است

آي هم___ه فراري___انِ اُحُ__د

اُحُد به شمشير علي فتح شد

كيست علي؟ به خلق عالم، امير

كيست علي؟ ول__يّ ح__يّ قدير

كيست علي؟ امام پيش از غدير

كيست علي؟ رفي_ق پ_ير فقير

علي كه لحم و دمِ پيغمبر است

فات_ح بَ_در و اُحد و خيبر است

تو از سخ_ن فرات_ري يا علي

تو فوق وهم و ب_اوري يا علي

تو هست_يِ پيمب__ري يا علي

تو حيدري، تو حيدري يا علي

تو گوهر ناب يمِ خلقتي

تو ناشناس عالمِ خلقتي

حجّت ما بر همگ_ان تم_ام است

غصب خلافت عل_ي ح_رام است

علي فقط صاحب اين مقام است

علي علي

علي عل_ي ام_ام است

جاي دروغ و حيله و مكر نيست

ام_ام زه_را ك_ه ابوبك__ر نيست

قسم به قرآن به محمّد به آل

شهادتين از تو گرفت_ه كمال

بهشت دور ت_و زن__د بال بال

نماز تو نماز تو ك_رده ح_ال

ستاره محو اشكِ شب هاي تو

بوس_ه زده دع_ا به لب هاي تو

روز ازل محفل ما ب_ود و تو

حاص_ل ناقاب_ل م_ا بود و تو

لحظه خلقت گِل ما بود و تو

پيش تر از ما، دل ما بود و تو

ح_ال اگ_ر مغ_ز و ي_ا پ_وستيم

هرچه كه هستيم، علي دوستيم

من كه به حد صفر هم نيستم

تو دادي از لطف و ك_رم، بيستم

حال كه ب_ا دوستي ات زيستم

ب_ه روي م_ن ني_اوري كيستم

مانده و از ب_ار گن_ه خسته ام

بي_دلم ام_ا به تو دل بسته ام

عنايتي كن كه گدايت شوم

غباري از خاك سرايت شوم

كبوت_ر نغم_ه سراي_ت ش_وم

«ميثمِ» افتاده ز پايت ش_وم

با هم_ه گفتم ت_و امام مني

مباد دست رد به قلبم زني

شماره 15

جان را به يك اشاره مسخّر كند علي!

دل را به يك نظاره منوّر كند علي!

ايجاد گل ز شعله آذر كند علي!

يك لحظه سير عالم اكبر كند علي!

بر كائنات جود مكرّر كند علي!

او را سزد به خلق اميري و رهبري او آورد عدالت و قسط و برابري

تيغش رسد به چرخ گه رزم آوري

با ذوالفقار حيدري و دست داوري

يك لحظه فتح قلعۀ خيبر كند علي!

افلاك را مهار كند با نظاره اي بي مهر او به چرخ نتابد ستاره اي

نبود به دهر منقبتش را شماره اي

ابليس را به بند كشد با اشاره اي

يك لحظه گر اشاره

به قنبر كند علي! پيغمبري نبوده بدون ارادتش

كعبه هنوز فخر كند بر ولادتش

مسجد هنوز شاهد شوق شهادتش

پروردگار فخر كند بر عبادتش

چون بندگي به خالق داور كند علي! او ناخداست كشتي ليل و نهار را

فرمان دهد هماره خزان و بهار را

تقسيم كرده روز ازل خلد و نار را

نبوَد عجب كه خلق خداوندگار را

با يك نگاه خويش ابوذر كند علي! گردون به پيش تيغ علي افكند سپر

از حمله اش قضا و قدر مي كند حذر

شمشير فتح داور و شير پيامبر

روز از سران فتنه بگيرد به تيغ، سر

شب در خرابه با فقرا سركند علي! هنگام بذل دست بوَد دست داورش

گر كوهي از طلا بود و كوهي از زرش

اول نهد طلا به كف سائل درش

نبوَد عجب به دست غلام ابوذرش

اين گوي خاك را به جهان زر كند علي! هر جا خدا خداست علي هم بوَد امير

خورشيد را توان كشد از آسمان به زير

از بس كه بود ديو هوا در كفش اسير

حتي شكم ز نان جوين هم نكرد سير

با آنكه سنگ را در و گوهر كند علي! در آسمان لواي امامت بپا كند

در خاك، با خدا دل شب التجا كند

در جنگ، حفظ جان رسول خدا كند

در رزم تيغ خويش به دشمن عطا كند

در مهد، پاره پيكر اژدر كند علي! طاقي كه تا قيام قيامت نيافت جفت

جان را هماره در ره اسلام ترك گفت

از جبرئيل نغمۀ «الا علي» شنفت

در ليلة المبيت به جاي رسول خفت

تا جان خود فداي پيمبر كند علي! شاهي كه هست و

بود به دستش مسخر است

با يك فقير زندگي او برابر است

از بس كه در خلافت خود عدل گستر است

سهم عقيل را كه بر او خود برادر است

با سهم يك فقير برابر كند علي! روزي كه از خطاي همه پرده مي درند

روزي كه خلق تشنه به صحراي محشرند

دل ها ز تشنگي چو شررهاي آذرند

آنان كه مست جام تولّاي حيدرند

سيرابشان ز چشمۀ كوثر كند علي! دارد ز قلب خاك حكومت بر آسمان

بر دستش اختيار مكان داده لامكان

گردد به گردش نگهش محور زمان

دست خداست با سر انگشت مي توان

افلاك را هماره مسخّر كند علي! دين يافت از ولادت شير خدا كمال

بي مهر حيدر است مسلمان شدن محال

عالم به او و او به خدا دارد اتكال

در عين بندگي به خداوند ذوالجلال

اعجاز، همچو خالق داور كند علي! آدم سرشته شد گلش از خاك پاي او

كس را چه زهره تا كه بگويد ثناي او

مداح او كسي است كه باشد خداي او

اكسير معرفت طلب از كيمياي او

شايد مس وجود تو را زر كند علي! دنيا نديده مثل علي راست قامتي

در هر دلي بپاست ز شورش قيامتي

هر نقطه را بوَد ز ولايش علامتي

هر لحظه ريزد از سر دستش كرامتي

جود از نياز خلق، فزون تر كند علي! دل از خيال منظر حسنش صفا گرفت

بايد از آن جمال نشان خدا گرفت

حق از نخست، عهد ولايش ز ما گرفت

روزي كه تيرگي همه جا را فراگرفت

ما را شراب نور به ساغر كند علي! روز جزا كه هست همان روز سرنوشت

هركس به حشر مي دروَد هر

چه را كه كشت

بخشنده مي شوند همه كرده هاي زشت

رويد ز شعله هاي جهنم گل بهشت

گر يك نگه ز دور به محشر كند علي! مهر قبول توبۀ آدم به نام اوست

موسي به طور همسخن و همكلام اوست

از قله هاي وهم فراتر مقام اوست

امر قضا به حكم خدا در نظام اوست

تا در نظام خود چه مقدّر كند علي! مدح علي است كار خداوند ذوالجلال

اينجا تمام عالم خلقت كرند و لال

بي لطف او به كس نبوَد قدرت مقال

«ميثم» چو دم زني ز ثناي علي و آل

هر دم تو را عنايت ديگر كند علي!

شماره 16

دست خدا و «نفْس» پيمبر فقط علي است

شمشير و شير خالق اكبر فقط علي است

بعد از نبي به امر خداوند ذو الجلال

ما را امام و هادي و رهبر فقط علي است

دست خدا كه با سر انگشت خويشتن

خورشيد را نمود مسخر فقط علي است

بر آن دو تن كه هر دو ز خيبر گريختند

اعلان كنيد فاتح خيبر فقط علي است

اين نام را مباد به ديگر كسان دهند

اين حق حيدر است كه حيدر فقط علي است

مردي كه جان به دست، شب ليلة المبيت

جاي رسول خفت به بستر فقط علي است

اي تشنگان حشر به حق خدا قسم

باور كنيد ساقي كوثر فقط علي است

مردي كه در مهاجر و انصار از نخست

گرديد با رسول برادر فقط علي است

ديوار كعبه سينه گشود از براي او

مولود بيت حضرت داور فقط علي است

نوزاد بيت و صاحب بيت و امير بيت

مهمان بيت همره مادر فقط علي است

آن

شير كبريا كه در ايام كودكي

از هم دريد پيكر اژدر فقط علي است

روز احد به رغم تمام فراريان

ياري كه گشت دور پيمبر فقط علي است

از منبر رسول خدا آيد اين ندا

بعد از رسول صاحب منبر فقط علي است

كس را چه زهره تا كه شود كفو فاطمه

آنكس كه شد به فاطمه شوهر فقط علي است

ممدوح «انّما» كه خدا گفته در كتاب

گفتيم و گفته اند مكرر فقط علي است

در روز حشر پيشروِ ختم انبيا

صاحب علَم به عرصه محشر فقط علي است

شاهي كه رخت كهنه به تن كرد و رخت نو

با دست خويش داد به قنبر فقط علي است

دست خدا كه يك تنه در عرصۀ نبرد

بگرفت سر ز عمر دلاور فقط علي است

در فتح بدر و خيبر و در خندق و احد

بالله قسم امير مظفّر فقط علي است

آن بت شكن كه در حرم خاص كبريا

بگذاشت پا به دوش پيمبر فقط علي است

«الا علي» نداي خدا بود در احد

ممدوح اين نداي منور فقط علي است

فرمود مصطفي كه منم شهر علم و بس

اين شهر علم را كه منم، در فقط علي است

آن كو به كودكي به رسول خدا مدام

بودي انيس و مونس و ياور فقط علي است

گو صد خليفه بعد پيمبر فقط علي است

آن را كه حق نموده مقرر فقط علي است

«ميثم» امير خلق و رفيق فقير شهر

در عالم وجود سراسر فقط علي است

شماره 17

اي به خلق از خلق اولا يا امير المؤمنين!

وي به جن و انس مولا يا امير المؤمنين!

خلق بي تو قطرۀ از هم جدا افتاده اند

با تو مي گردند دريا يا امير المؤمنين!

كيست جز تو باء بسم الله رحمان الرحيم

در كتاب حق تعالي يا امير المؤمنين!

از خدايي با خدايي تا خدايي در خدا

اي خدا را عبد اعلا يا امير المؤمنين!

در شب معراج بر گوشش رسيد آواي تو

هر چه احمد رفت بالا يا امير المؤمنين!

طاعت كونين بي تو شعله اي از دوزخ است

بس بوَد مهر تو ما را يا امير المؤمنين!

پيش تر از بودن ما اي همه چشم خدا

چشم بگشودي تو بر ما يا امير المؤمنين!

من نمي دانم كه هستي آنقدر دانم كه هست

خلق عالم بي تو تنها يا امير المؤمنين!

من نمي دانم كه هستي آنقدر دانم كه گشت

كشتۀ راه تو زهرا يا امير المؤمنين!

هركه در محشر بوَد دستش به دامان كسي

ما تو را داريم فردا يا امير المؤمنين!

شك ندارم اين كه فردا دوستان خويش را

خود كني در حشر پيدا يا اميرالمؤمنين!

درقفايت مي دود چون سايه روز و شب نماز

چون كني رو در مصلا يا امير المؤمنين!

ني همين امروز دست خلق بر دامان توست

انبيا گويند فردا يا امير المؤمنين!

اي نگاهت بهتر از گل هاي خندان بهشت

سوي ما هم چشم بگشا يا امير المؤمنين!

تو وصي احمدي انصاف اگر دارد عدو

بس بوَد «من كنت مولا» يا امير المؤمنين!

ناز بر جنّت كند، آنكو كند با يك نگاه

باغ حسنت را تماشا يا امير المؤمنين!

تا به دست دل بگيرم دامن مهر تو را

پاي بنْهادم به دنيا يا امير المؤمنين!

دوست دارم گر به باغ خلد هم سيرم دهند

جز توأم نبوَد تمنّا يا امير المؤمنين!

با تولاي تو حتي در جحيمم گر برند

از جحيمم نيست پروا يا امير المؤمنين!

تا به روي دوش احمد پا نهادي در حرم

يا علي گفتند بت ها يا امير المؤمنين!

اين عجب نبوَد تواند كبريايي بخشدت

قادر حي توانا يا اميرالمؤمنين!

بي تو فاء «فوق ايديهم» ندارد نقطه اي

اي تو بسم الله را «با» يا امير المؤمنين!

تو همه ناديدني ها را به چشمت ديده اي

اي خدا را چشم بينا يا امير المؤمنين!

در همان آغوش مريم داشت نامت را به لب

تا مسيحا شد مسيحا يا امير المؤمنين!

انّما و بلّغ و تطهير در شأن تو بود

بارها كرديم معنا يا امير المؤمنين!

«ميثم» آلوده دامانم تو خود با يك نگاه

پاك كن پرونده ام را يا اميرالمؤمنين!

شماره 18

غرق در نور شدم پا تا سر

تا زنم دم ز علي بار دگر

قلم وحي بگيريد به دست

بنويسيد به قلبم حيدر

روز اوّل به علي دادم دل

منم و مهر علي تا آخر

گرچه نشناختمش يك لحظه

همه عمر است مرا پيش نظر

پيشتر زآنكه بگويم مدحش

هم قلم داد ندا هم دفتر ها عليٌ بشرٌ كيف بشر

رب_ّه في_ه تجلّا و ظهر آفتابي كه فروغش همه جاست

شهرياري كه رفيق فقراست

ناشناسي كه بوَد يار همه

دردمندي كه به هر درد دواست

ما چه قابل كه فدايش گرديم

آن كه گرديد فدايش زهراست

جان عالم نه، بگو جان رسول

شاه عالم نه، بگو عبد خداست

وه چه عبدي كه خدايي دارد

از سوي حق به قضا و به قدر ها عليٌ بشرٌ كيف بشر

رب_ّه في_ه

تجلّا و ظهر شهريار دو سرا كيست؟- علي!

هم نشين فقرا كيست؟- علي!

آنكه يك عمر براي اسلام

جان خود كرد فدا كيست علي!

آنكه با دست يد اللهيِ او

شد سر عمرو جدا كيست علي!

بر سر دوش نبي در كعبه

آنكه بگذاشته پا كيست علي!

اوست در ذات الهي ممسوس

اوست انسان ز انسان برتر ها عليٌ بشرٌ كيف بشر

رب_ّه في_ه تجلّا و ظهر كيست اين پاي هوس را زنجير

كيست اين تير خدا در تقدير

شير حق همدم اطفال يتيم

مرد اخلاص و دعا و شمشير

به اميري جهانش چه نياز

آنكه بر اژدر نفس است امير

زهد و تقوا و جهاد و ايثار

شده هر چار به شأنش تفسير

نخل ها گشته ز اشكش سيراب

چاه ها را زده آتش به جگر ها عليٌ بشرٌ كيف بشر

رب_ّه في_ه تجلّا و ظهر روز بر قلب سپاهي زده چاك

شب نهد چهره به سجادۀ خاك

روز خون مي چكد از شمشيرش

شب كند اشك يتيمي را پاك

روز بگرفته سر عمرو به دست

شبش از خوف خدا بيم هلاك

مي زند دور سرش بال زنان

مرغ شب نغمه روحي بفداك

آفرينش همه خوانند اين بيت

جن و انس و ملك و شمس و قمر ها عليٌ بشرٌ كيف بشر

رب_ّه في_ه تجلّا و ظهر اين همه مهر و وفا يعني چه؟

صبر در سيل جفا يعني چه؟

فرق بشكافته بر قاتل خويش

دادنِ سهم غذا يعني چه؟

آن حكومت به سماوات و زمين

اين تواضع به گدا يعني چه؟

تيغ دادن به عدو در پيكار

از ره لطف و عطا يعني چه؟

بنگاريد به هر ريگ

روان

بنويسيد به هر برگ شجر ها عليٌ بشرٌ كيف بشر

رب_ّه في_ه تجلّا و ظهر ركن اركان جهان كيست؟- علي!

سر پيدا و نهان كيست؟- علي!

آنكه در بستر پيغمبر خفت

از پي دادن جان كيست علي!

آن كه تا حشر، حكومت دارد

به زمين و به زمان كيست علي!

آن كه در پيكر پاك احمد'

بود چون روح و روان كيست علي!

«ميثم» اين است و جز اين نيست بگو

كه علي هست همان پيغمبر

ها عليٌ بشرٌ كيف بشر

رب_ّه في_ه تجلّا و ظهر

شماره 19

علي اي بازوي تقدير خدا

دست و شمشير خدا شير خدا

اي بزرگان جهان كوچك تو

چار امّ هفت پدر كودك تو

ملَك و مُلك خدا را قائد

روزها شير و دل شب عابد

روز فرماندهِ اين هفت سرا

شب فروزنده چراغ فقرا

روز در دست زمام افلاك

شب نهاده سر تسليم به خاك

روز با تيغ تو كفار هلاك

شب كني اشك يتيمي را پاك

شهرياري كه ز عدل بسيار

ديده دائم ز رعيّت آزار

دردمندي كه شفا پابندش

مرهم زخم همه لبخندش

آسماني كه درون دل شب

گشته برگرد يتيمان عرب

جنگجويي كه چو كوهي است عظيم

لرزه بر پيكرش از اشك يتيم

آفتابي شده نقش محراب

رويش از خون جبين گشته خضاب

نام داري كه به احسان كوشيد

صورت از چشم فقيران پوشيد

رادمردي كه محال است محال

سهم افزون برد از بيت المال

پاكبازي كه به دفع دشمن

از احد داشت نود زخم به تن

قهرماني كه در از خيبر كَند

كرد آن را به سر دست بلند

اي امير عجم و فخر

عرب

ماه تابانِ چهل جا يك شب

بر كف دست تو دائم سر تو

بستر ختم رسل سنگر تو

چشم از جان و جهان پوشيده

تيغ بر دشمن خود بخشيده

پيش از اسلام امام اسلام

احمدت گفته تمام اسلام

كيست جز تو اسد الله علي!

كيست غير از تو يد الله علي!

اي تجلاي خداييت علي!

فاطمه گشته فداييت علي!

كه به جز تو شب وصل يارش

آمده نان و نمك افطارش

زخم فرقت سندِ زندۀ عدل

وصلۀ كفش تو پروندۀ عدل

اي ابر مرد دو عالم حيدر!

نفس پيغمبر خاتم حيدر!

تو درِ شهر نبوت هستي

چون درِ خانۀ خود را بستي؟

بي تو ريزند يتيمان دُرِ اشك

سفره ها خالي و چشمان پر اشك

فقرا را ز چه رو در نزدي؟

به يتيمان خودت سر نزدي؟

اي به بزم فقرا برقع پوش

همه شب كيسۀ خرمات به دوش

فقرا دوش، تو را گم كردند

با تو تا صبح تكلم كردند

بي تو ايتام همه بي پدرند

حيف كز زخم سرت بي خبرند

اذن ده تا به برت بنشينند

فرق بشكافته ات را بينند

تا ببينند و بدانند همه

به جبين تو بخوانند همه

آنكه نان آورشان بود تويي

تا سحر ياورشان بود تويي

شماره 20

اي تو هرجا خدا خداست، ولي

وي خدايت نهاده نام، علي

اي تماميت كتاب خدا

تپش قلب تو خطاب خدا

آفتاب تمام ملك وجود!

نَفْس احمد! امام ملك وجود!

فاتح بدر و خندق و خيبر

اسدالله! مرتضي! حيدر!

در تن كل انبيا جاني

هركجا حق بود تو ميزاني

آسم_ان زبر ب_ار منت توست

آفرينش گواه عصمت توست از تمام نگفته ها آگاه

اشهد انك

ولي الله

محرم خلوت خدا و رسول

وصي مصطفي، امام بتول

كيستي اي امام عالم ها

شهريار تمام عالم ها

نور، يك جلوه از جلالت تو

عدل، شرمنده از عدالت تو

داده دادت به عدل، استقلال

به دليل چراغ بيت المال

از هم_ه ب_ي عدالتي دي__دي

كشته عدل خويش گرديدي

عدل تو آهني شد و افروخت

تا كه دست برادرت را سوخت

سهم او كه تو را برادر بود

با همه مسلمين برابر بود

عدل تا بود بي قرار تو بود

عاشق كفش وصله دار تو بود

كه شنيده امير خيبرگير لرزد

از اشك چشم طفل صغير؟

كه شنيده امير برقع پوش

مشك آب زني برد بر دوش؟

كه شنيده امام بت شكني

در كن_ار تن_ور پي__رزني؟ كه شنيده علي ولي الله

دل شب، راز دل كند با چاه؟

فجر تا در افق دميد دميد

خواب در چشم تو نديد نديد

يار دير آشناي درد بشر

در وطن از غريب تنهاتر

كيست تا چون تو در دل شب

تار قاتل خويش را كند بيدار؟

كوفه در دست، ديد جان تو را

مي شنيد آخرين اذان تو را

اي ز خون تو سرخ رو توحيد

چشم تاريخ تا كه ديد نديد

كه اميري به پاسخ شمشير

بف_رستد ب_راي ق_اتل شير

اي سلام خدا به خون سرت

اي ز فرق تو پاره تر جگرت

ديده مظلوم، روزگار بسي

از تو مظلوم تر نديده كسي

زخم ها بر دلت رسيده،

علي! از رعيت ستم كشيده،

علي! دائم از حق خويش محرومي

به حسينت قسم تو مظلومي

اي جهان وجود، تربت تو

آفرينش محيط غربت تو

بي_ت ح_ق زادگ_اه و قتلگهت

اشك «ميثم» نثار خاك رهت

شماره 21

يا اميرالمؤمنين يا ذا النعم

يا امام المتقين يا

ذا الكرم

اننا جئناك في حاجاتنا

لاتخيبنا و قل فيها نعم

اي ز نفس ما به ما اولي علي!

يا عليّ و يا عليّ و يا علي

نفس احمد! قلب قرآن! ركن دين!

شهريار آسمان ها در زمين!

دست حق! بازوي حق! شمشير حق!

فاتح خيبر! امير المؤمنين! دين،

علي دنيا، علي عقبا، علي يا عليّ و يا عليّ و يا علي معرفت گم كرده ره در كوي تو

حسن تصوير الهي روي تو

روي تو از شش جهت سوي خدا

چشم و دست آفرينش سوي تو

گوشه چشمي به سوي ما علي!

يا عليّ و يا عليّ و يا علي

حسن غيب كبريا شمع دلت

كعبه دل خانه خشت و گلت

در كنار خانه خشت و گلي

وسعت ملك الهي منزلت

اي همه پيدا و ناپيدا علي! يا عليّ و يا عليّ و يا علي زادگاه توست آغوش حرم

جاي پاي توست درياي كرم

ظرف هستي روز بذلت شرمگين

بحر، پيش بخششت از قطره كم

قطره گردد در كفت دريا علي! يا عليّ و يا عليّ و يا علي! يا علي، اول تويي آخر تويي

در همه عالم فقط حيدر تويي

اختيار نار و جنت دست توست

حق و باطل را تويي داور، تويي

با تو باشد داوري فردا علي! يا عليّ و يا عليّ و يا علي كيستم من كيستم من كيستم

تا بگويم با ولايت زيستم؟

آنكه من مي خواستم تنها تويي

آنكه را تو خواستي من نيستم

باز مي خوانم تو را مولا علي يا عليّ و يا عليّ و يا علي تو مرا ياري و من عارم علي

تو به از گل من

كم از خارم علي

هركه هستي من نمي دانم كه اي

هرچه هستم دوستت دارم علي

يا عليّ و يا عليّ و يا علي تا كه در درياي خون، پاكم كني

تيغ عشقت كو كه صدچاكم كني

دور سلمانت بگرداني مرا

زير پاي قنبرت خاكم كني

تا گذاري روي خاكم پا علي! يا عليّ و يا عليّ و يا علي بي تو طاعت نار سوزان است و بس

بي تو تقوا كوه عصيان است و بس

بي تو اجر روزه و حج و جهاد

شعله هاي سخت نيران است و بس

بي تو توحيد است بي معنا علي يا عليّ و يا عليّ و يا علي

نور مهرت را به ذاتم داده اند

از ازل آب حياتم داده اند

پيشتر از خلقت اين روزگار

چارده فُلك نجاتم داده اند

با تو بودم آشنا تنها علي! يا عليّ و يا عليّ و يا علي ظلمتم؛ با يك نگاهم نور كن

سينه سيناييم را طور كن

گرچه مي باشد سيه پرونده ام

«ميثمم» با ميثمم محشور كن

سرفرازم كن، به زهرا، يا علي يا عليّ و يا عليّ و يا علي

شماره 22

اي جان پاك ختم رسل در بدن، علي!

ماه رخت چراغ زمين و زمن، علي!

نامت كليد قفل مهمات جن و انس

مهر تو روح طاعت هر مرد و زن علي!

پايت به روي شانه پيغمبر خدا

دست تو بي تبر به حرم بت شكن علي!

پويد حرام زاده به بغض تو در زمين

نوشد حلال زاده به مهرت لبن، علي!

من كيستم كه در قدمت سر كنم نثار؟

گويد نبي: فدات شود جان من! علي!

شويد هزار بار، دهن از گلاب نور

تا آفتاب با تو شود

هم سخن علي!

غير از تو كيست جان نبي، كفو فاطمه

غير از تو كيست باب حسين و حسن، علي

غير از تو كي به دور نبي گشت در احد،

زخم آمدش هماره به زخم بدن؟ علي!

غير از تو كي به خاطر اسلام و مسلمين

هر لحظه ديده رنج و بلا و محن؟ علي!

از كفش وصله دار تو معلوم مي شود

كاه است پيش چشم تو دُرّ عدن علي!

ديدند از دهان تو در موج فتنه ها

لبخند دوستانه به دشمن زدن علي!

يك بندۀ مطيع تو سلمان اهل بيت

يك جان نثار توست اويس قرن علي!

توصيف توست انفسنا در كتاب حق

اي گفته مدح تو احد ذوالمنن علي!

تا از لبت تلاوت قرآن شود بلند

گردد رسول، بر دهنت بوسه زن علي!

گر بنگرد به پيرهن وصله دار تو

يوسف به مصر، پاره كند پيرهن، علي!

از جسم مرده، مرده ترش دانم آنكه را

روح ولايت تو ندارد به تن علي!

با مهر تو جحيم شود گلشن بهشت

بي مهر تو شراره دمد از چمن، علي!

بي اختيار، عاشق تو خلق عالم اند

مهرت شده به گردن دل ها رسن علي!

هرجا سفر كنيم و به هر سو وطن كنيم

پيش توايم در سفر و در وطن علي!

تو كيستي كه قاتل سنگين دل

تو هم دارد به مهرباني تو حسن ظن علي!

در اختيار او نه زبان است و نه قلم

«ميثم» چو در ثناي تو گويد سخن علي!

شماره 23

اي وليّ معبودم

سر به درگهت سودم

زائر بدي بودم

رفتم از سر كويت يا علي خداحافظ يا علي خداحافظ با دو چشم خونبارم

من فقط تو را دارم

رو

به هر طرف آرم

ديده ام بود سويت يا علي خداحافظ يا علي خداحافظ لطف و رحمتت بايد

تا مرا بيارايد

هر كجا روم آيد

بر مشام جان بويت يا علي خداحافظ يا علي خداحافظ با گناه سنگينم

جلوه كن به بالينم

وقت مرگ خود چينم

لاله از گُل رويت يا علي خداحافظ يا علي خداحافظ با نگاه احسانت

كن نظر به مهمانت

اي نبي ثنا خوانت

اي خدا ثنا گويت يا علي خداحافظ يا علي خداحافظ دادي از كرم راهم

حاجت از تو مي خواهم

من گداي درگاهم

تو كرم بود خويت يا علي خداحافظ يا علي خداحافظ ناله خيزد از نايم

اين بود تمنّايم

تا دوباره باز آيم

در حريم نيكويت يا علي خداحافظ يا علي خداحافظ

شماره 24

اي شهريار ملك قضا و قدر علي!

عبد خداي دادگر و دادگر علي!

دست خدا و چشم خدا! صورت خدا!

سر تا قدم تمامي پيغامبر، علي!

دري_اي ن_ور قط_ره اي از آب_روي تو

جوشد تمام رحمت حق از سبوي تو وصف تو را به دفتر شعرم رقم زدم

اينجا نظام شاعري ام را به هم زدم

در هفت شهر معرفت الله گم شدم

گفتم هزاربار، نوشتم، قلم زدم

ديدم كه مدح ما دگر است و تو ديگري

اق_رار مي كنم ك_ه ت_و از مدح، برتري وصف تو نايد از كسي الا خداي تو

بايد قلم به لوح نويسد ثناي تو

بايد جهان، غدير خم ديگري شود

احمد دوباره خطبه بخواند براي تو

از توست قدر و مجد و شكوه و جلال دين

از ت_وست ت_ا قي_ام قي_امت كم_ال دين بي ابتداست ذات خدا، ابتدا تويي

از ابتدا حقيقت بي انتها تويي

مي زد اگر رسول خدا پرده را كنار

فرياد مي زدند خلايق: خدا تويي!

حق در كفت زمام دو عالم نهاده است

تنه_ا به تو خدايي خود را نداده است دنيا هزار چهره بياراست ياعلي

با صد كرشمه وصل تو را خواست ياعلي

بي اعتنايي تو به او در تمام عمر

از كفش وصله دار تو پيداست ياعلي

ديدم همه حكومت دنيات در نظر

حت_ي ز آب بين_ي بز بود پست تر

آغوش كبرياست همه عمر، منزلت

يك لحظه جز خدا ندهي راه در دلت

در هر نفس هماره عروج تو تا خداست

اي نفس مطمئنه خلافت چه قابلت؟

خِلقت ز صب_ح روز ازل پ_اي بست توست

هرجا خدا خداست حكومت به دست توست نام كَنَنده در خيبر شكست توست

خيبر نه! آسمان و زمين روي دست توست

در شرح رد شمس تو ديديم يا علي

خورشيد در مدار فلك پاي بست توست

تو در مكان و فوق مكاني چه خوانمت؟

ت_و اختي_اردار زم_اني چ__ه خوانمت؟ فرياد عدل تا صف محشر علي،

علي ست زيباترين كلام پيمبر علي،

علي ست چون فاطمه كه فاطمه

بوده است از نخست بايد شناخت جان برادر! علي،

علي ست آري عل_ي، عل_ي ز سوي حي سرمد است

چونان كه كعبه، كعبه محمد، محمد است از بس بزرگ مردي و آقايي و كريم

هم صحبت خدايي و هم بازي يتيم

يك دسته با خدات گرفتند اشتباه

از بس شمرده اند مقام تو را عظيم

از بس كه جان فزاست علي جان! نداي تو

گفت_ه خ_دا سخن ب_ه نب_ي با صداي تو سردار سرنهاده به كام خطر تويي

در جوف كعبه بت شكن بي تبر تويي

داري خزانه هاي خدا را در اختيار

با اين، همه امير فقير بشر

تويي

با آن كه خود چراغ دل اهل بينشي

ت_ا حش_ر، ناشن_اس همه آفرينشي

ايمان، سواي مهر تو ايمان نمي شود

عرفان بدون وصف تو عرفان نمي شود

بالله قسم كه روح كتاب خدا تويي

قرآن بي ولاي تو قرآن نمي شود

قرآن شنيدن از لب اهل خطا خطاست

ق_رآن دشمن_ان عل_ي روي نيزه هاست مهرت نماز را ثمري بي حساب

داد سوز تو سوز بر جگر آفتاب

داد از گريه تو سبز شد اندام نخل ها

خون جبين تو به شب قدر، آب داد

تا سبزه رويد از چمن و، ماه منجلي ست

خرماي نخل «ميثم» تو ذكر ياعلي ست

شماره 25

بند اول

تو حيدري كه خدا خوانده حيدرت مولا!

س_لام روح ب_ه جس_م مطه_رت مولا!

نوشت_ه ان_د: ي__دالله ف__وق اي_ديه__م

به دست و بازوي اسلام پ_رورت مولا!

سلام هفت، اب و چار، مام و هشت

بهشت به ي_ازده پسر و ب_ر دو دخت_رت مولا!

تويي ك_ه پيشت_ر از ابت_داي عالم،

بود خ_داي ع_زوجل م_دح گست_رت مولا!

جحيم، شعله اي از بغض دشمنان شماست

بهشت، عكس بلال است و قنبرت مولا!

ه_زار مرحب خيب_ر، ه_زار عم_رو دلير

به وحشت آم_ده از نام حي_درت مولا!

لواي فتح الهي ب_ه روي ش_انه توست

گواه، خندق و بدر است و خيبرت مولا!

بقاي ارض و سماوات حفظ در كنفت

تم_ام ملك اله_ي ست وسعت نجفت بند دوم تمام وح_ي، نم_ايانگ_ر ولاي_ت توست

تمام ن_ور، هم_ان پرت_و هدايت توست

تمام عالم هستي است مشتي از خروار

تمام آب يكي جرع_ه از عنايت توست

تو آن كتاب خدايي كه تا جهان برپاست

خطاب_ه و كلم_ات قص_ار آي_ت توست

هنوز هم سخنت ناشني_ده مانده

علي! اگرچه عالم هستي پر از روايت توست

چو آفتاب

در آي_ات وحي معل_وم است

كه قص_ه هم_ه انبي_ا حك_ايت توست

چه ب_اك از عط_ش و از حرارت حشر

كه چشم شيعه در آن روز بر سقايت توست

خدا ب_ه خلق، كرم مي كند هماره

ولي وسيله كرمش دست با كف_ايت توست

به روي چشم زمين آسمان_ي اي مولا

زم__ام دار زمي__ن و زمان__ي اي مولا بند سوم

تو گنج ه_اي خ_دا را ب_ه زير پ_ا داري

سر از كرم ب_ه تهي دست ه_ا فرود آري

شب و ستاره و مه، نخل و چاه مي گويند

كه شب گذشت علي جان! هنوز بيداري؟

گهي به تخت خلافت گهي كنار مريض

زم__ام دار وج_ودي ت__و ي_ا پرست_اري

ب_راي غ_ارت خلخ_ال ي_ك يه__وديه

ف_راز منب_ر پيغمب__ر اش_ك مي ب_اري

رعيّ_ت ت_و ب_ه ج_ان ت_و مي دهد آزار

به ج_رم آنك_ه تو يك مور را ني_ازاري

قي_ام ع_دل و م_روت ش_ود تم_اشايي

دمي ك_ه پاي ب_ه ب_ازار كوفه بگذاري

مق_ام و مرتبه ات را نه_اده اي به زمين

كه مشك آب زني را به دوش برداري

شرافت شرف و عدل از شرافت توست

چهار سال عدالت فقط خلافت توست بند چهارم

تو روح پاك محمّد تو ج_ان قرآني

فرات_ر از ملك_ي در لب_اس انس_اني

ز ه_يبتت جگ_ر كوهس_ار م_ي لرزد

به پيش اشك يتيمي چو بيد لرزاني

هزار ك_وه طلا را نگي_ري اي مولا

كه پوست جوي از م_ور راه بستاني

كنار طفل يتيمي ب_ه خنده بنشيني

ورا به دامن پُرمه_ر خويش، بنشاني

لباس كهنه كن_ي اختيار بر تن خود

لباس ن_و به غلامان خ_ود بپوشاني

ميان جمع فقيران كسي نمي دانست

تو يك فقي_ر و ي_ا شهري_ار امكاني

هزار حيف كه قدر تو ناشناخته ماند

تو در تن بشريت غريب چون

جاني

تو ناشناس جهاني جهان تو را نشناخت

چارده صده رفت و زمان تو را نشناخت بند پنجم

رسول خواست ت_و تنه_ا برادرش باشي

ب_رادرش ن_ه ك_ه نفس مطهرش باشي

ه_زار حيف كه در په_ن دشت ظلمت ها

بشر نخواست ت_و مولا و رهبرش باشي

ل__واي فت__ح محمّ_د در اهت__زار آي__د

به غزوه اي كه تو س_ردار لشكرش باشي

سلام صب_ح قي_امت سلام اه_ل بهشت

به محشري كه تو ساقي كوث_رش باشي

شك_ست ره نب_رد ت_ا اب_د ب_ه اردوي_ش

محمّدي كه تو در جنگ، حيدرش باشي

سزد ملائك_ه تا صبح حش_ر سجده برند

به منب_ري ك_ه تو تنها سخنورش باشي

تمام اه_ل قي_امت ن_دا دهن_د علي

خوشا كسي كه تو امروز محشرش باشي

بهشت كوث_ر و رض_وان من تويي مولا!

صراط و محشر و ميزان من تويي مولا! بند ششم

تو فات_ح اح_د و ب_در و خيب_ري مولا!

ت_و شي_ر داور و شي_ر پيمب__ري مولا!

هنوز كوه اح_د، شاهد شجاعت توست

هن_وز بال_د و گوي_د تو حي_دري مولا!

تو را مقايس_ه ب_ا هيچكس نشايد كرد

كه ديگ_ران دگرن_د و تو ديگري مولا!

تو ب_ا خراب_ه نشينان كوف_ه مي ج_وشي

خدا گواست تو از ع_رش، برتري مولا!

اگر چه فاطمه خود، حجت امامان است

تو خ_ود امام ب_ه زهراي اطهري مولا!

به جز رسول كه او هستِ تو، تو هستي او

ت_و از تم_امي پيغمب_ران س_ري م_ولا!

ده_د هم_اره شه_ادت چراغ بيت المال

فق_ط ت_و پادش_ه ع_دل گستري م_ولا!

درود ك_ل پي__ام آوران ب_ه رهب_ري ات

سلام دائم «ميثم» به مدح گستري ات

شماره 26

اي صلوات كبريا نثار جسم و جان تو

سجدۀ اهل آسمان به خاك آستان تو

س_لام دائ_م خ_دا ب_ه كل خاندان

تو

پي_ر خ_رد فداي_ي فاطم_ه ج_وان تو

خداست با تو هم سخن رسول، هم زبان تو

تو كيستي؟ تو مرتضي

تو كيستي؟ تو حيدري

تو ف_وق اقتداره_ا

ت_و از كم_ال، برتري

تو نفس ختم انبيا

تو از پيمبران س_ري

تو تك سوار بدري و

تو قهرمان خيبري

با ن__ود ج__راحتت م__دافع پيمب__ري

دريد قلب يك سپه به تيغ خون فشان تو شرف گرفته آبرو ز خاك پاي قنبرت

مقام زه_د عيسوي رسيده بر ابوذرت

خ__داي خوان_د ب_ا نب_ي ب__رادر و براب__رت

رسول، مدح خوان ت_و، خداست مدح گسترت

بهتر از اين چه مي شود كه فاطمه است همسرت

زهي مقام و قدر تو زهي جلال و شأن تو تو شهريار عالم_ي خلق جهان گداي تو

چگونه بود يا علي نان و نمك غذاي تو؟

هنوز زهد مي برد سجده به خاك پاي تو

هنوز دل ب_رد ز ش_ب زمزم_ه دعاي تو

هنوز جوشد از سحر ذك_ر خدا خداي تو

هنوز هل اتا كند صحبت قرص نان تو به پيش پ_اي فاطم_ه نبي قيام مي كند

هميشه مصطفي از او خود احترام مي كند

مقام بين كه فاطمه ت_و را سلام مي كند

جان عزيز خويش را وقف ام_ام مي كند

تمام عم_ر، احت_رام از ت_و م_دام مي كند

سلام تو به جان او سلام او به جان تو

كتاب وح_ي را فقط نقط_ه ي ب_ا تويي علي!

پشت رسول امجد و روي خدا تويي علي!

كعبه و حجر و زمزم و سعي و صفا تويي علي!

از دل خت_م انبي_ا عق_ده گش_ا تويي علي!

ام_ام م_ا ام_ام م_ا ام_ام م_ا ت_ويي علي!

اطاعت است از آن ما امامت است از آن تو تو در تم_ام غزوه ه_ا حم__اسه آفري_ده اي

تو در پي رضاي حق ز عمرو سر بريده اي

تو هر چه ديده مصطفي به چشم خويش ديده اي

تو صوت جبرييل را به گوش خود شنيده اي

تو ن_از پ_ا برهنگ_ان خري_ده و كشي_ده اي

يتيم، چهره مي نهد به قلب مهربان تو سپه_ر دور مي زن_د هم_اره ب_ر م_دار تو

تم_ام مل_ك كبري_ا محي_ط اختي__ار تو

خلافت است بر تو كم ز كفش وصله دار تو

اگر چه بنده اي ولي خدايي است كار تو

فرات_ر است از مك_ان حدود اختيار تو

زمانه سير مي كند هماره در زمان تو منم كه هست مهر تو، مشي و مرام و ايده ام

به گوش جان صدات را ز شعر خود شنيده ام

نث_ار خ_اك مق_دم مب__اركت قصي_ده ام

كه در ثن_ا و م_دح ت_و معج_زه آفريده ام

دل از جهان بريده ام ناز غمت كشيده ام

مدح تو را سروده ام هميشه با زبان تو كسي كه در ثن_اي او آم_ده «انّم_ا» تويي

كسي كه بوده از ازل حامي مصطفي تويي

كسي كه خوانده خويش را نقطه تحت با تويي

كسي كه ش_د ب__رادر خات__م انبي_ا تويي

كسي كه وصفش آمده سورۀ هل اتي تويي بسته نزول هل اتي به بذل قرص نان تو

زخم تو ب_وده ب_ر بدن فزون ز حلقه زره

نديده دي_ده كسي فت_د به اب_رويت گره

مانده به هر ج_راحتت نقش هزار خاطره

گشت_ه ب_ه ذوالفق_ار ت_و كار نَبرد يكسره

اي شده جوشنت به تن نام بتول طاهره

اي ز خداي فاطمه درود بر روان تو تو جل_وۀ جمال ح_ق ت_و آفت_اب عالمي

تو ب_ا تم_ام انبي__ا ت_و پيشت_ر ز آدم_ي

تو هم علي مرتضي تو هم رسول اكرمي

تو اول_ي ت_و آخ_ري تو آدمي تو

خاتمي

تو در بهار و در خزان بهار نخل «ميثمي»

كه مدح مي كند تو را هماره با بيان تو

شماره 27

خوشا دردي كه خاك بوي جانان است

درمانش خوشا هجري كه ديدار رخ يار است

پاي_انش خوشا آن دل كه آني در به روي غير

نگشايد خوشا جاني كه جان خواجه ا سراست

جانانش خوشا جاني كه جان خواجه ا سراست

جانانش امي_رالمؤمنين، ج_ان رس_ول الله، رك_ن دي_ن كه آدم

از ازل دس_ت ت_وسل زد ب_ه دامانش ص__راط الله اعظ_م،

شه_ري_ار عال_م امك_ان كه باشد عالم امكان هم_ه

در تحت فرمانش علي با حق و حق با اوست

بشنو اين روايت را كه حق را ب_ا اميرالم_ؤمنين كردن_د مي_زانش

نشد يك وعده خود را سير از نان جوين سازد

امام_ي كز ازل مي ب_ود جن و انس، مهمانش

ن_ه تنه_ا «هل ات_ي» و «انم_ا» و آيه تطهير

كه صدها آيه در قرآن شده تفسير در شانش

چگونه وصف او گويم؟ چگونه مدح او خوانم؟

كه م_داحش خ_دا و دفتر مدح است قرآنش

لبش در روز! خندان و دل شب كس نمي دانست

كه گل مي گشت از اشك سحر خاك و بيابانش

گهي در رزم مي لرزيد كوه از برق شمشيرش

گ_ه از اش_ك يتيم_ي ت_ن بسان بيد لرزانش

به ي_ك لحظ_ه تماش_اي ب_لال او نم_ي ارزد

بهشت و كل حورالعين و قصر و باغ و بستانش

ز قل_ب شعله ه_اي ن__ار روي_د لال_ه ج_نت

اگر افتد به دوزخ روز محشر چشم سلمانش

اگر افتد به دوزخ روز محشر چشم سلمانش

چو با چشم خيالي روي او در خواب بيند كس

توجه نيست ديگر بر بهشت و حور و غلمانش

شگفتا! گشته ام در بين انسان

و خ_دا

حيران كه نه جرأت بود خوانم خدايش يا كه انسانش

اگر خوان_م خداون_دش همان_ا گشت_ه ام كافر

وگر انسان بخوانم فوق انسان است عنوانش

علي خود كل اسلام است از ق_ول رسول الله

تم__ام انبي__ا ب_ودن__د از اول مسلم___انش

دل شب مخفي از مردم سخن با چاه مي گويد

امامي ك_ه ب_ود ملك خدا مي_دان جولانش

چه بايد گفت در شأن امامي كز جلال و قدر

كند شخصيتي مانند زهرا ج_ان به قرب_انش

به قاتل شير و بر دشمن دهد شمشير

از رأفت زهي الله اكب_ر از عط_ا و لطف و احس_انش

اگرچ_ه قافي_ه تك_رار گ_ردد، خصم مولا را

مسلم_ان نيستم بالله اگ_ر خوانم مسلمانش

اگر رضوان نشيند در كنار سفره اش

يك شب نگي_رد مه_ر و م_ه را در بهاي قرص نانش

به حقِ حق خدا آن مؤمني را دوست مي دارد

كه با مه_ر علي در نام_ه باشد مهر ايمانش

مح_ب او عج_ب نب_ود ك_ه مانن_د خليل الله

تم_ام ن_ار ب_ا ي_ك ياعل_ي گردد گلستانش

ش_ود پامال همچون مور زي_ر سم اسب او

هزاران عمرو و مرحب گو كه بشتابد به ميدانش

سلام الله ب_ر ع_زمش تعالي الله بر رزمش

كه آمد لافت_ي الاّ عل_ي از ح_ي سبحانش

شود همبازي طفل يتيم_ي ب_ا چنان رفعت

بخندد تا كند در گريه و غم شاد و خندانش

ندارد شيعه بي روي علي يك لحظه آرامش

هزاران سال گردانند اگ_ر در باغ رض_وانش

مب_ادا ت_ا ك_ه ن_انش را بيالاين_د ب_ا روغن

زند خ_ود مه_ر ب_ا دست يداللهي به انبانش

سليم_ان را سليماني نشاي_د ب_ر هم_ه عالم

مگ_ر م_ولا اميرالم_ؤمنين گ_ردد سليمانش

هر آن كو در كنار كعب_ه ب_ا بغضي نماز آرد

سزد همچون خطاك_اران عالم سنگ بارانش

من از بع_د نب_ي م_ولاي خود دانم

امامي را كه جبريل است طفل دانش آم_وز دبستانش

خدا مدحش كند ليك از كرامت مي كند احسان

كه «ميثم» با همه آلودگي گردد ثناخوانش

شماره 28

به آن خداي كه بخشد به انس و جان، جان را

به آن نبي كه فروغش گرفت امكان را

اگر سعادت دنيا و آخرت خواهيد

ز اهل بيت بگيريد حكم قرآن را

كه اهلبيت، خدا را مظاهر حلمند

كه اهلبيت همان راسخون في العلمند

قسم به جان محمد كه سيّد دو سراست

قسم به سوره كوثر كه سوره زهراست

كه شيعه راست دو ميلاد از كرامت حق

يكي به قلب غدير و يكي به غار حراست

غدير و غار حرا رمز وحدت شيعه است

خدا گواست كه اين دو، دو بعثت شيعه است

غدير چشمه جوشان فيض لم يزلي ست

غدير مثل حرا يك حقيقت ازلي ست

غدير مكتب اسلام ناب اهل ولاست

غدير كعبه ميلاد پيروان علي است

نبوّت نبوي در غدير كامل شد

تمام نعمت حق در غدير نازل شد

به آن خدا كه جهان وجود را آراست

به جان امّ ابيها كه حضرت زهراست

تمام هستي شيعه كه متصل به همند

غدير و غار حرا و حسين و عاشوراست

به اين چهار و به ارواح چارده معصوم عليهماالسلام

كه خط ما ز حرا و غدير شد معلوم

خدا و احمد و قرآن و عترتند گواه

كه بي ولاي علي هر عبادتي است تباه

به قلب شيعه نوشتند از ازل ميثم

محمد است رسول و علي ولي الله

به حق كه نعمت حق شد تمام بر شيعه

علي

است اول و آخر امام بر شيعه

شماره 29

كيست علي؟ حجّ_ت پروردگار

كيست علي؟ قاسم جنات و نار

كيست علي؟ شير خروشان روز

كيست علي؟ عاب_د شب زنده دار

دست خ__دا ي__ار پي___ام آوران

ج_ان نب_ي وج__ه خ_داون_دگار

با نگ_هش خ_ار ش_ود ب_اغ گل

وز غضبش نوش شود نيش مار

برزگ_ر و ب__ازوي خيب_رشك_ن

بيل به دوش و به كفش ذوالفقار

روز ز شمشيرش جاري است خون

شب همه از خ_وف خدا اشكبار

گه به صف جنگ، مقاوم چو كوه

گه به روي خاك زمين بي قرار

بر كف پايش رخ هفت آسمان

ب_ر س_ر دست_ش قل_م اختي_ار

دوست به زير علمش سربلند

خصم ز جود و كرمش شرمسار

دوستش ار پاي به دوزخ نهد

لال_ۀ لبخن__د بروي_د ز ن_ار

نام عدويش چو به جنت برند

از جگ_ر لال_ه ب_رآي_د ش_رار

عنايت و كرامتش ب_ي حدود

فضائل و من_اقبش ب_ي شمار

جان دو عال_م به فداي تنش

هستي هستي به قدومش نثار

يا علي اي ارض و سما را امام

يا علي اي چرخ و فلك را مدار

اي ب_ه وجود تو خدا و رسول

افتخ__ر ي_فتخ__ر افتخ___ار

خاك تو بخشي_ده به ما آبرو

مهر تو داده است به ما اعتبار

مهر تو و خشم تو خلد و جحيم

موي تو و روي تو ليل و نهار

نور ز رخسار ت_و ياب_د ظه_ور

غيب ز حسن ت_و ش_ود آشكار

با گ_ل روي ت_و گري_زد خزان

وز نفس پ_اك ت_و جوشد بهار

دوزخ بر خصم تو گرديده خلق

ورنه بش_ر را به جهنم چه كار

خصم تو را اجر صلات و صيام

آت_ش دوزخ ش_ود و دود خ_ار

روز جزا نيست عجب گر شود

شيط_ان ب_ر عف_و ت_و اميدوار

حق تو بردن_د ول_ي حق

تويي

اي همه حق اي به تو حق پايدار

مث_ل ت_و م_ولا پ_در ده شهيد

ي__اد ن___دارد پ__در روزگ__ار

م_اه چ_راغ ش_ب تنه_اي_ي ات

مهر به صحن تو بود رهگ_ذار

جاي نبي خفتي و جانت به كف

تا ك_ه كن_ي در ره جان_ان نثار

كاش كه مي شد به تولاي تو

هر نفس_ي مي_رم هفت_اد بار

روز جزا شيعه به هم_راه تو

جانب فردوس شود رهسپار

وز نفس دشمن تو روز حشر

مي دمد از قلب سقر_ انفجار

روز قي_امت ب_ه ت_ولاي تو

آتش دوزخ كن_د از م_ا فرار

نام تو در موج خطرهاي حشر

دور محب_ان تو گردد حصار

مردن با توست به از زندگي

زندگ_ي بي ت_و ب_ود احتضار

با تو برآيد ز تن_م مرغ روح

با ت_و سرازير ش_وم در مزار

ميثم اگر روي تو بيند به مرگ

دار بر او خوش تر از آغوش يار

يا كه بگو ديده به پايت نهم

يا تو قدم بر سر چشمم گذار

شماره 30

تا در اوصاف اميرالمؤمنين آيد به كار

نه قلم را اقتدار و نه زبان را اختيار

مظهر حق شير حق مرآت حق ميزان حق

كشور حق را مدير و لشگر حق را مدار

گو كه بنويسند جّن و انس وصفش را مدام

نيست ممكن وصف مولا را يكي از صد هزار

قصّه جانبازي آن جان شيرين رسول

جان شيرين مي دهد بر تن برادر گوش دار

كافران دادند با هم دست از هر طايفه

بهر قتل خواجۀ لولاك در يك شام تار

گفت پيغمبر به شير حق امير المؤمنين

كي نبي شيرين اي وليّ كردگار

كافران بر قتل من با يكديگر بستند عهد بايد

امشب جاي من در بسترم گيري قرار

گفت

حيدر اي دو صد جان علي قربان تو

اين تو، اين جان علي، اين تيغ خصم نابكار

جان پاك تو سلامت جان من بادا فدات

گو ببارد تيغ و تيرم از يمين و از يسار

خفت آن شب مرتضي در بستر ختم رسل

گشت پيغمبر دل شب در بيابان رهسپار

ناگهان بوبكر آمد بر سر راه نبي

در درون آن شب تاريك دور از انتظار

چشم پيغمبر چو بروي در سر راه افتاد

برد همره تا نگردد راز پنهان آشكار

نفس خود را جاي خود در بستر خود جاي داد

خصم خود را ناگزير آورد سوي كوهسار

آنكه جاي مصطفي خوابيد باشد جانشين

و آنكه يار غار او شد، به كه بنشيند به غار

با نبي در غار بودن كي كرامت مي شود

جان به راه يار دادن عزّت است و افتخار

اين تعصّب نيست انصاف است لختي گوش كن

فرق بسيار است بين يار غار و يار يار

او به لا تحزن ز فعل خويشتن گرديد منع

اين به مرضات اللّهش گويد ثنا پروردگار

او ز بيم جان فراري بود از ميدان جنگ

اين به دور مصطفي گرديد روز كارزار

او اقيلوني سرود اين بر سلوني لب گشود

او سراپا عجز بود اين پاي تا سر اقتدار

او ز خيبر شد فراري اين در از خيبر گرفت

فرق دارد فرق، مرد جنگ با مرد فرار

هر نفس در بستر ختم رسل بهر علي

بود بيش از طاعت كونين اجرش در شمار

ذات حق آن شب به جبراييل و ميكاييل گفت

كسي كند جان از شما در راه يكديگر نثار؟

هر دو ماندند از جواب و

سر به زير انداختند

هر دو ساكت هر دو گرديدند از حقّ شرمسار

پس خطاب آمد كه بگشاييد چشمي بر زمين

بذل جان شير حق بينيد در اين شام تار

خفته بهر بذل جان در بستر ختم رسل

گشته محو اين همه ايثار چشم روزگار

اي وجودت شمع جمع آفرينش يا علي

وي خزان زندگي را نام دلجويت بهار

با سر انگشت تو مهر و مه كند در چرخ سير

بر تماشاي تو مي گردند اين ليل و نهار

گو برد حقّ تو را صد تن به جاي آن سه تن

آنچه ز آن تو است، آن تو است اي جان را قرار

چه شوي مسند نشين و چه شوي خانه نشين

تو اماميّ و امامت از تو دارد اعتبار

بانگ جبريل از اُحد آيد به گوش جان كه گفت

لافتي الاّ علي لا سيف الاّ ذوالفقار

لب نمي بندد ز اوصاف تو «ميثم» يا علي

گرفتند در زير تيغ و گر رود بر اوج دار

شماره 31

من دل به دو چشم يار دارم

با ساغر و مي چه كار دارم

هم بار فراق را كشيدم

هم ديده ي اشكبار دارم

كارم به فراق بي قراريست

با يار چنين قرار دارم

هر فصل خزان كه آيد از راه

با ياد رخش بهار دارم

بگذار كه زار زار گريم

من گريۀ انتظار دارم

گر پاي نهم به چشم خورشيد

بي روي تو شام تار دارم

اي واي به درد بي دوايم

من درد فراق يار دارم

هر غصّه و درد را حسابي است

من غصّۀ بي شمار دارم

از حسن ثواب دست خالي

وز كوه گناه بار

دارم

هر كس زده چنگ خود به تاري

من دامن هشت و چار دارم

از تيغ حوادث چه باك است

من صاحب ذوالفقار دارم

از آتش عشق او هماره

در سينۀ خود شرار دارم

خاك كف پاي اهلبيتم

اينجاست كه اعتبار دارم

من «ميثم» خاندان وحيم

تا حشر همين شعار دارم

شماره 32

نه لوح و نه قلم بود نه ارض و نه سما بود

خدا بود و علي (ع) بود علي (ع) بود و خدا بود

نه حرف از من و ما بود نه ذكر تو و من بود

علي (ع) بود علي (ع) بود كه پيش از من و ما بود

علي بود (ع) و قدم بود علي (ع) بود و عدم بود

علي (ع) بود و ولايت علي (ع) بود و ولا بود

نه چرخ و نه فلك بود نو حور و نه ملك بود

علي (ع) حمد به لب داشت علي (ع) گرم ثنا بود

نه جبريل امين بود نه گردون نه زمين بود

نه اين چار عناصر نه اين هفت بنا بود

علي (ع) سر نهان بود علي نور عيان بود

علي (ع) پرده نشين بود علي (ع) چهره گشا بود

علي (ع) پير سرافيل علي (ع) مرشد جبريل

از او عقده گشا بود و بر اين راهنما بود

علي (ع) اول و آخر علي (ع) باطن و ظاهر

علي (ع) روح و روان بود علي (ع)نور و ضيا بود

علي (ع) روح ولايت علي (ع) نور هدايت

علي (ع) بحر عنايت علي (ع) كان عطا بود

علي (ع) مقصد عالم علي (ع) منجي آدم

علي (ع) راهبر نوح بطوفان بلا

بود

علي (ع) همدم عيسي بهنگام دميدن

علي (ع) ياور موسي به عجاز عصا بود

علي (ع) بدر زمانها علي (ع) صدر مكانها

علي (ع) در همه دم بود و علي (ع) در همه جا بود

علي (ع) در شب بعثت زتوفيق و زفعت

هم آغوش محمّد (ص) به دامان حرا بود

علي (ع) همنفس ختم رسل در شب معراج

علي (ع) باب يتيمان زره مهر و وفا بود

علي (ع) كوثر و ياسين علي (ع) يوسف و طاها

علي (ع) قدر و علي (ع) بدر و علي (ع) شمس ضحا بود

علي (ع) نيت و لبيك علي (ع) كعبه و ميقات

علي (ع) سجده علي (ع) حمد و علي (ع) ذكر و دعا بود

علي (ع) نور جلي بود به هر عصر علي (ع) بود

بهر فصل ولي بود بهر درد شفا بود

علي (ع) آيه تطهير و علي (ع) پايه تكبير

علي (ع) سبع مثاني و علي (ع) نقطه با بود

علي (ع) زمزمه با دوست به هر شام و سحر داشت

علي (ع) يار همه خلق بهر صبح و مسا بود

علي (ع) صاحب اسلام به هر صبح و به هر شام

گل مجلس ايتام و چراغ فقرا بود

علي (ع) عبد خدا بود و خداوند خلايق

نه از خالق دادار نه از خلق جدا بود

علي (ع) اي كه گلم را به مهر تو سرشتند

علي (ع) اي كه به نايم زشور تو نوا بود

بزخم همه جانها تولاّي تو مرهم

بدرد همه دلها پيام تو دوا بود

نگويم تو خدائي ولي فاش بگويم

كه حاجات همه خلق بدست تو روا

بود

نگويم تو خدائي ولي در كف حُكمت

زمين بود و زمان بود قدر بود و قضا بود

در آن جا كه محمّد (ص) به دشمن شده فاتح

به يك دست تو شمشير به يك دست لوا بود

تو را فضل و كرامت تو را علم و امامت

تو را حكم و زعامت تو را صبر و رضا بود

همين فخر به (ميثم) بود بس كه به عالم

ثنا خوان تو هر دم به آواي رسا بود

شماره 33

آنكه را بهر ولا ما انتخابش مي كنيم

اول از جام بلا مست و خرابش مي كنيم

جان اگر جان گشت با برقي به نارش مي كنيم

دل اگر دل بود با يك شعله آبش مي كنيم

قطره، دريايي چو شد دريا خطابش مي كنند

هر كه با ما بود از خود حسابش مي كنيم

بنده هر جا ميگريزد ما بدنبالش رويم

بار ديگر خوانده عبد خود خطابش مي كنيم

گر گنه كاري بيايد بر در غفران ما

هيچ كس جز ما ندارد كي جوابش مي كنيم

بندۀ مومن بكانون بلا همچون گليست

ما بنار خويش جوشانده گلابش مي كنيم

آنكه رو با اشگ خجلت مي نهد در كوي ما

گر گناه آرد مبدل بر ثوابش مي كنيم

هر كه شد مشتاق ما تا سر كسد از جيب ما

گام اول خاك پاي بوترابش مي كنيم

با تولاي اميرالمؤمنين در كوي ما

«ميثم» ار سنگي بياري، دُرّ نابش مي كنيم

شماره 34

فروزندۀ بزم جان ها علي (ع)

امير و بزرگ جهان ها علي (ع)

به بي انتها ملك پروردگار

امام تمام زمان ها علي (ع)

زداغ محبت بدل هاي پاك

زده نقش و دارد نشان ها علي (ع)

به هر جا كه جمعند مردان حق

در آن جاست ورد زبان ها علي (ع)

به افلاك، افلاكيان را همه بود

نَقل و نُقل بيان ها علي (ع)

همه آفرينش پر از نام اوست

زمين ها علي آسمان ها علي (ع)

فروزندۀ دين به عماق كفر

بهار آفرين در خزان ها علي (ع)

از آن است چرخ و فلك را نظام

كه بنوشته بر كهكشان ها علي (ع)

به بستان نظم

و به گلزار نثر

بود حاصل باغبان ها علي (ع)

به ميدان مردي و مردانگي

بود نعره قهرمان ها علي (ع)

در آن جا كه نتوان برد وهم راه

توان داده بر ناتوان ها علي (ع)

خدا راست دست و ندارم عجب

كه بخشد به تن ها روان ها علي (ع)

چه گويم به وصفش كه بالاتر است

مقامش زوصف و گمان ها علي (ع)

خدا را محاط است امام محيط

بود در زمان و مكان ها علي (ع)

جهان را چه گنجايش جود اوست

كه بخشد بجودي جهان ها علي (ع)

به بزمي كه تنها چراغش دل است

بود نكتۀ نكته دان ها علي (ع)

به باغي كه جان چار ديوار اوست

بود حاصل باغبان ها علي (ع)

دل من چه لايق كه بسپارمش

كه دل برده از دل ستان ها علي (ع)

همه داستانهاي قرآن بخوان

بود روح اين داستان ها علي (ع)

كسي را كه خالق بود مدح گو

چه گويند مخلوق در وصف او

علي (ع) اي كه نشناختت جز خدا

علي (ع) اي تو را جان هستي فدا

علي (ع) اي به شهر قدم آفتاب

علي (ع) اي به ملك عدم رهنما

علي (ع) اي به پايت جبين وجود

علي (ع) اي به دستت خدا را لِوا

علي (ع) اي كرم كرده بر خصم

خويش علي (ع) اي ستم ديده از آشنا

علي (ع) اي وجودت همه عدل محض

علي (ع) اي جمالت همه حق نما

ندانم كه هستي كه هستي بگو

كه هستي كه نشناخت هستي تو را؟

كه هستي كه دشمن اميدش بتواست؟

كه سهتي كه كردي به قاتل عطا؟

تو

كي آمدي در كجا زيستي؟

تو كي بوده اي بوده اي در كجا؟

كجا جبرئيل از تو آموخت درس؟

كجا با تو ميكال شد آشنا؟

كه بودي تو اي ابتداي نهان؟

كه هستي تواي مرد بي انتها؟

كه هستي تو اي اوليا را پدر؟

كه هستي تو اي رهبر انبياء؟

كه هستي تو اي دل به عشقت اسير؟

كه هستي تو اي جان به شوقت رها؟

كه هستي تو اي راز پنهان حق؟

كه هستي تو اي جلوۀ كبريا؟

كه هستي تو اي داور كائنات؟

كه هستي تو اي ياور مصطفي؟

كه هستي تو اي جامه هاي سخن

به قّدِ رسايت همه نارسا؟

خدا خوانمت يا بشر گويمت؟

چه گويم كه نارفته باشم خطا؟

بزانو در آمد زبان و قلم

بگو كيستم تا بخوانم تو را

بگو كيستي اي سپهر كرم

بگو كيستي اي محيط سخا

تو هستي علي (ع) آن كه نشناختتت

كسي جز خدا و رسول خدا

تو هستي علي (ع) آن كه حق ساخته

به انگشترت آيه انمّا

مرا گشته مدح تو آواي دل

نخوانم اگر مدحتت، واي دل

تو از هر نبّي و وصي برتري

تو در جسم خود جان پيغمبري (ص)

تو با سرور انبياء همدمي

تو بر مادر اوليا همسري

توحيد را ظاهري و باطني

تو اسلام را اول و آخري

تو اسرار دادار را مخزني

تو بر شهر علم محمّد (ص) دري

تو بر زخم جان خوش ترين مرهمي

تو در ملك دل برترين رهبري

تو در موج بحر بلا ساحلي

تو بر كشتي آرزو لنگري

تو بر ساكنان فلك حاكمي

تو بر بي كسان زمين ياوري

تو مولود پاكيزۀ

كعبه اي

تو مقتول، در خانۀ داوري

تو پيش از نزول كتاب خدا

كتاب خدا را همه از بري

تو نيران و فردوس را قاسمي

تو روز جزا ساقي كوثري

تو بعد از خدا و روسل خدا

زهر بهتر و برتري برتري

همه عبد فرمان، تو فرمانده اي

همه ديگرانند و تو ديگري

همه سايه اند و توئي آفتاب

همه ذره تو مهر جان پروري

تو سلمان و مقداد پروده اي

تو مولاي عماري و بوذري

در آنجا كه جز دل ندارد رهي

تو در موج دل ها بهين دلبري

در آنجا كه خلوتگه كبرياست

تو با جلوه، حسن، روشنگري

بباغي كه جان چار ديوار اوست

تو بر شاخۀ آرزوها بري

به سوزي كه از سينه خيزد به عرش

تو هم آب هستي و هم آذري

به روز از دم تيغ با حَمله اي

شكافندۀ قلب صد لشگري

به شب در خم كوچه هاي خموش

بخلق تهي دست نان آوري

به هر سو كه رو كردم اي ماه من

جمال تو شد مشعل راه من

علي (ع) اي زمخلوق و خالق مدام

به شخص شخيصت درود و سلام

علي (ع) اي به كويت خلايق مقيم

علي (ع) اي به قُرب خدايت مقام

علي (ع) اي كلامت روان كليم

علي (ع) اي كليمت فداي كلام

علي (ع) اي همه اوليا را امير

علي (ع) اي همه اتقياء را امام

علي (ع) اي گداي درت مرد و زن

علي (ع) اي فقير درت خاص و عام

علي (ع) اي نبي را در شهر علم

علي (ع) اي خدا را فروغ مدام

علي (ع) اي كه گاه نزول بلا

رسول خدا از تو ميبرد نام

ثناي تو كار فلك روز و شب

مديح تو شغل

ملك صبح و شام

زفيض تو ارض و سما را حيات

به يمن تو چرخ و فلك را نظام

به دام تو دلها سراسر اسير

به جام تو جان ها همه تشنه كام

به مهر تو بايد ركوع و سجود

به حّب تو زيبد قعود و قيام

صفا از تو آورد سعي و صفا

شرف از تو بگرفت بيت الحرام

خدا گفته وصف تو با افتخار

نبي برده نام تو با احترام

سرور دو گيتي بلاي دو كون

براي محبت حلال و حرام

سروديم و خوانديم و گفتيم ليك

نكرديم سطري زوصفت تمام

به هر وسي هستي نموديم روي

به هر جاي عالم نهاديم گام

جمال تو ديديم در هر نظر

حضور تو بوديم در هر مقام

صفاي تو مي داد بر دل فروغ

شميم تو مي گشت عطر مشام

به پروردگار تواناي پاك

به ارواح پيغمبران كرام

به فرقان احمد، به ايمان تو

به زهراي اطهر عليها سلام

به جسم حسين و به جان حسن

به كلثوم و زينب به آن نه امام

به فرياد رزمندگان احد

كه با خونشان حق بود مستدام

كه بي مهر تو طاعت و بندگي

بود روز محشر سرافكندگي

علي (ع) اي به پاي تو سر داشتن

مرا بهتر از جان به برداشتن

علي (ع) اي كه خاك درت را سزد

زعطر جنان دوست تر داشتن

علي (ع) اي كه بايد به تيغ غمت

سر و دست و جان را سپر داشتن

علي (ع) اي كه بر قنبرت كوچك است

بزرگي به جن و بشر داشتن

علي (ع) اي كه نتوان همه كائنات

به وصف تو سطري زبر داشتن

علي (ع) اي كه بوده است فخر رسل

به وصف تو

در لب گهر داشتن

مرا كوه آتش گرفتن به بر

مرا سيل خون در بصر داشتن

مرا تيغ دشمن به سر داشتن

شب تيره از برق آه درون

به محفل چراغ سحر داشتن

به دست خسان چشم و دل دوختن

زاشك و زخون سيم و زر داشتن

فتادن به درياي جوشان تير

تلاطم به قعر سقر داشتن

در آغاز بي مادري اشك سرخ

به رخ در عزاي پدر داشتن

به دريا، دم جان سپردن زدور

به حسرت به كشتي نظر داشتن

به دام ستمگر همانند صبر

زتير بلا بال و پر داشتن

شب تيره بي رهنما پاي لنگ

دوان سير كوه و كمر داشتن

به آتش چو آهن همي سوختن

به گردن چو هيزم تبر داشتن

همه كوه ها را كشيدن به دوش

همه تيغ ها بر جگر داشتن

همه لحظه ها تن زآتش افروختن

همه عمر بر جان شرر داشتن

از آن به كه يك لحظه دست ولا

زدامان مهر تو بر داشتن

من و دل بريدن زمهر علي (ع)

من و ديده سوي دگر داشتن

طرفدار حق را نشايد به دل

سخن هاي باطل اثر داشتن

به كوري دشمن علي (ع) دوستم

بود مهر او در رگ و پوستم

شماره 35

زخورشيد گردون فراتر منم من

كه خاك كف پاي حيدر منم من

سزد گر ملك لب گشايد به مدحم

كه مداح مولاي قنبر منم من

علي (ع) آن كه گر پرسي از وي كه هستي

بگويد كه ساقي كوثر منم من

نگهبان دين دست حق روح قرآن

رسول خدا را برادر منم من

مسيحا شود زنده با يك نگاهم

كه جان عزيز پيمبر

(ص) منم من

به درياي طوفاني دهر كشتي

به كشتي توحيد لنگر منم من

به پيغمبران رهنما در بلاها

به ختم رسل يار و ياور منم من

چه بالاتر از اين چه نيكوتر از اين

كه همتاي زهراي (س) اطهر منم من

علي (ع) جان احمد علي (ع) كفو زهرا

علي (ع) باب شبّير و شبّر منم من

علي (ع) نوح ايمان علي (ع) روح قرآن

علي (ع) صاحب سِرّ داور منم من

علي (ع) قطب عالم علي (ع) محور حق

علي (ع) پير جبريل پرور منم من

علي (ع) شير و شمشير و دست الهي

علي (ع) فاتح بدر و خيبر منم من

علي (ع) حجت و هادي و پيرو مرشد

علي (ع) مير و سالار و سرور منم من

كجا مي گريزند از دامن من

بياييد مولا و رهبر منم من

امامي كه از خشم دوزخ رهاند شما را

به فرداي محشر منم من

اميري كه در جنگ هاي پياپي

نبي گفت مدحش مكرر منم من

چراغي كه شب هاي تاريك سوزد

به ويرانه هاي محقر منم من

دليري كه از ناله دردمندي بلرزد

وجودش سراسر منم من

كريمي كه در جنگ

شمشير خود را ببخشد به خصم ستمگر منم من

عزيزي كه در تلخكامي

نبي را بود جان شيرين به پيكر منم من

به صحرا بگوئيد من ابر و بادم

به دريا بگوئيد گوهر منم من

به گيتي بگوئيد من رهنمايم

به گردون بگوئيد محور منم من

به آخر بگوئيد اول علي (ع) بود

به اول بگوئيد آخر منم من

به مظلوم گوئيد من يار مظلوم

به ظالم بگوئيد حيدر منم من

وليِّ خداوند، مولود كعبه

كه بخشيدبر كعبه زيور منم من

مطاف حرم روح حج ركن اركان

صفاي صفا روح مشعر منم من

به من مي سزد اقتدار خدايي

كه عبد خداوند مظهر منم من

رفيق شفيق فقيران كوفه

ولي الله دادگستر منم من

امامي كه ايتام ويران نشين را

بگيردچو فرزند در بر منم من

شهيدي كه گرديده گلگون زخونش

مصلي و محراب و منبر منم من

كشاورز صحرا، چراغ خرابه

امير و خداوند كشور منم من

زمضمون شيرين در اين باغ (ميثم)

به نخل تو آنكو دهد بر منم من

شماره 36

فرمانرواي دو عالم ساقي كوثر علي جان

روي خدا پشت احمد جان پيمبر علي جان

هم اول الاولين را شخص تو مخلوق اول

هم آخر الاخرين را موجود آخر علي جان

اي گفته با امر حق كُن خالق ولي در تعيُّين

ذات خدا صادر كل شخص تو مصدر علي جان

خلقت به دست خدا شد لكن تو دست خدائي

اي چشم و گوش الهي اي دست داور علي جان

ممدوح حق در غديري ختم رسل را وزيري

از صبح خلقت اميري تا شام محشر علي جان

اين نيست مدحت كه گويم سردار بدر و حنيني

قدر تو ظاهر نگردد با فتح خيبر علي جان

خورشيد، با پنجۀ تو از راه خود باز گردد

دست خدا را چه باشد يك كندن در علي جان

گر صف ببندند روزي عالم به يك سو

تو يك سو تنها تو حقي و عالم باطل سراسر علي جان

خشم تو كُّلِ جهنّم، مهرت تمام بهشت است

بغض تو زقّوم دوزخ حبّ تو كوثر علي جان

فرمود با تو

محمّد گر حّد وصف تو گويم

درباره ات خلق عالم گردند كافر علي جان

اي ذات تو حق مطلق حق با تو، تو نيز با حق

وي قيام قيامت حق را تو محور علي جان

تنها توئي ساحل من مهرت درون دل من

آميخته با گل من چون شير و شكر علي جان

ترسم به اوج جلالت گر دست يابند روزي

يكباره گردند كافر سلمان و بوذر علي جان

زهرا تو و توبتولي نفس نفيس رسولي

نبود عجب گر محمّد (ص) خواندت برادر علي جان

غير تو كي بت شكسته با دست قدرت به كعبه

جز تو كه بنهاده پا بر دوش پيمبر علي جان

اين ملك بي انتهايش اين زمرۀ انبيايش

در كل خلقت ندارد حق از تو بهتر علي جان

در عز و جاه و جلالت در وصف فضل و كمالت

اين بس كه شد كشتۀ تو زهراي اطهر علي جان

بي تو عبادت حرامم در قعر آتش مقامم باشد

قعود و قيامم چون نخل بي بر علي جان

در خلوت حّي سر مد آن جا كه درو هم نايد

با جام وحدت محمّد (ص) زد با تو ساغر علي جان

حق تا به حقّش برد پي گرد تو ره ميكند طي

تا با تو سازد به هر گام خود را برابر علي جان

هم قبلۀ قبله اي تو هم كعبۀ كعبه اي تو

هم آفتاب منائي هم ماه مشعر علي جان

قابل نگردد به وصفت لايق نباشد به مدحت

گيرم به پايت فشاند جبريل گوهر علي جان

عيسي بن مريم به گردون موسي بن عمران به سينا

بردند در آستانت حسرت به

قنبر علي جان

وصفت به لب گوهر ما شورت به سر محشر ما

مهر تو در پيكر ما روح مطهر علي جان

اي آيت ذوالجلالي تنها تو مولي الموالي

از دورۀ خردسالي نام تو حيدر علي جان

جائي كه ذات تو باشد ممسوس در ذات ذوالمن

بوبكر و تو واي بر من الله اكبر علي جان

بعد از پيمبر خلافت حق تو كيبود

حتي گر انبياءبعد احمد بودند يكسر علي جان

آخر كجا پاي هشته بوزينه جاي

فرشته جان محمّد كجا و خصم ستمگر علي جان

اي بيت حق بارگاهت اي دل اسير نگاهت

تا چند دربارگاهت روحم زند پر علي جان

من جسم بي جان و جانم گشته مقيم حريمت

شايد نگاهش بداري همچون كبوتر علي جان

من كيستم (ميثم) تو مداح تو بادم

تو مشتاق دار غم تو اين جان و اين سر علي جان

عبدي در اين آستانم خاري از اين بوستانم

بشمار از دوستانم فرداي محشر علي جان

شماره 37

كيست وصيّ نبي

آنكه ولّي خداست

كيست وليّ خدا

او علي مرتضاست

كيست وصيّ نبي

بن عم و داماد او

علي كه ميلاد او

در حرم كبرياست

كيست وصيّ نبي

آنكه كنار نبي

نغمۀ وحيش به گوش

در دل غار حراست

كيست وصيّ نبي

لحم و دم مصطفي

علي كه مدّاح او

خواجۀ هر دو سراست

كيست وصيّ نبي

نفس نفيس رسول

باب حسين و حسن

شوهر خير النّساست

كيست وصيّ نبي

آنكه به ميدان جنگ

تيغش مرحب فكن،

دستش خيبر گشاست

كيست وصيّ نبي

آنكه به حفظ رسول

سينه سپر در آُحد

پيش هجوم بلاست

كيست وصيّ نبي

آنكه كتاب

خدا

سوره به سوره همه

منقبتش را گواست

كيست وصيّ نبي

آنكه مقامش فزون

بعد رسول خدا از

همۀ انبياست

كيست وصيّ نبي

شير خدا پشت حق

آنكه به تيغ كجش

قامت دين گشت راست

علي كه در قول و فعل

دست و زبان حق است

علي كه لحم و دمش

لحم و دم مصطفاست

آنكه بجز وصف او

هر چه بگويي غلط

آنكه به جز مدح او

هر چه بخواني خطاست

كيست وصيّ نبي

آنكه به خُمّ غدير

به آيۀ بلّغش

خدا مديحت سراست

به امر جان آفرين

گفت رسول امين

الا الا مؤمنين

علي امام شماست

علي است فرقان و قدر

علي است ياسين و نور

علي بود حا و ميم

علي همان طا و هاست

علي ركوع و سجود

علي قيام و قعود

علي است تكبير و حمد

علي سلام و دعاست

علي ولّي قدير

علي بشير النّذير

علي علّي كبير

علي سراج الهداست

علي است آن جنگجو

كه در صف رزم او

بر لب روح القدس

زمزمه لافتي است

علي است جان جهان

علي است سرّ نهان

امامت او عيان

به آيه انّماست

علي صفاي صفا

علي دعاي دعا

علي حيات حيات

علي بقاي بقاست

علي است فصل الخطاب

علي است علم الكتاب

خطاب را ابتدا

كتاب را انتهاست

علي است بنيان حق

علي است عنوان حق

علي است ميزان حق

علي به حق رهنماست

خديو گردون خدم

امام ثابت قدم

كريم صاحب كرم

امير صاحب لواست

زمان اگر بود بود

علي امام زمان

جهان اگر هست باز

عليش فرمان رواست

اگر كند او كرم

نگين شاهي است كم

اگر كند او عطا

ثناي او هل اتاست

عشق علي مشتعل

در نفس اهل

دل

ذكر علي متّصل

بر لب اهل دعاست

سرود مدحش به لب

فروغ حسنش به دل

برات مهرش به كف

لواي حمدش به پاست

جدا شده از خدا

جدا شده از كتاب

جدا شده از رسول

هر كه ز حيدر جداست

بدون مهر علي

هر آنچه طاعت، هدر

سواي حبّ علي

تمام ايمان هباست

بهشت بي او جحيم،

جحيم با او بهشت

قضا به امرش قدر،

قدر به حكمش قضاست

بهار مهر علي است

قهر اگر آتش است

اسير زهد علي است

نفس اگر اژدهاست

گفتارش دلستان

رفتارش دلنشين

رخسارش دلفروز

ديدارش دلرباست

اگر به فرض محال

بود خدا را شريك

مي گفتم با همه

علي شريك خداست

پناه بردم به هو،

چگونه عبدي است او

كه قامت بندگي

به محضر او دوتاست

كلام هر چه دُراست

به وصف او نادرست

سخن هر آنچه رسا

به مدح او نارساست

من و ولاي علي

سرم فداي علي

كه خاك پاي علي

به ديده ام توتياست

علي به جانم شكيب

علي به قلبم حبيب

علي به زخمم طبيب

علي به دردم دواست

سلام بر ديده اي

كه جز علي را نديد

درود بر آن دلي

كه جز علي را نخواست

سياه رويم ولي

دلم بود منجلي

به دوستي علي

مس وجودم طلاست

به يك رويم ولي

دلم بود منجلي

به دوستي علي

مس وجودم طلاست

به يك زبان چون توان

سرود مدح علي

وجود «ميثم» همه

زبان مدح و ثناست

شماره 38

الا تمامي تاريخ شرحِ غربت تو

نجف نه، بلكه جهانِ وجود تربت

تو نه خاك مسجد كوفه، كه چهرۀ اسلام

گرفته رنگ خدائي ز خون تربت تو

قسم به

روح عدالت قسم به خون شهيد

كه بوده قتل تو از شدت عدالت تو

زمامدار دو عالم توئي ولي افسوس

كه كرد بر تو ستم روز و شب رعيّت تو

به گنج هاي جهانت احاطه بود ولي

نبود زره و اسب و تيغ، ثروت تو

تو آن بزرگ جوانمرد روزگار استي

كه دشمن آمده شرمنده از عنايت تو

چگونه در بر طفل يتيم لرزيدي

الا زمام دو گيتي به دست قدرت تو

عبادت همه پيغمبران اطاعت خلق

قبول حضرت حق نيست بي ولايت تو

نكوتر است ز طاعات جنّ و انس و ملك

به نامۀ عملم حرفي از محبّت تو

به لحظه هاي شب قدر مي خورم سوگند

كه شام قدر، شرف يافت از شرافت تو

اگر نگويم اين عين ناجوانمردي است

كه شد شهيد، جوانمردي از شهادت تو

نماز را به شب قدر آبرو بخشيد

شهادت تو به سجّادۀ عبادت تو

گشوده گشت ز پيشاني تو با شمشير

كتاب درد و غم و رنج بي نهايت تو

بسان آيۀ قرآن كه زير پا افتد

خدا گو است كه پا مال گشت حرمت تو

چه قرن ها كه بشر پشت سر نهاد و

هنوز زچاه كوفه بر آيد صداي غربت تو

به لحظه اي كه به مسجد شدي شهيد قسم

حرم حرم شده از لحظۀ ولادت تو

توئي وصّي و دم و لحم و نفس پيغمبر

به غير او كه دهد دست بر اخوّت تو

امير بودن و بر كفش خويش وصله زدن

نديده اند مگر از تو در حكومت تو

زبانزد همگان شد به شام و مصر و حجاز

قصيده اي كه عدو گفت در

فضيلت تو

كه داده غير تو شمشير خود به دشمن خود

درود بر تو و بر اينهمه فتوّت تو

زمامدار صف محشري و نيست عجب

كه روز حشر به دشمن رسد شفاعت تو

به دادگاه قيامت از آن هراسانم

كه قاتل تو شود عفو از كرامت تو

زهي سعادت «ميثم» كه گشت از آغاز

نصيب ديده او گريۀ مصيبت تو

شماره 39

يا علي عبد شرمسار توام

هر كه ام زائر مزار توام

آنچه يك عمر آرزو كردم

در حريمت به دست آوردم

جنّت من ديار تو است علي

كعبۀ من مزار تو است علي

گر نهند آفتاب را به كفم

نيست مانند سايۀ نجفم

سالها دُّر ز ديدگان سفتم

همۀ عمر يا علي گفتم

سنگ بودم كه گوهرم كردند

زائر قبر حيدرم كردند

يا علي يا علي گنه كارم

روز محشر فقط تو را دارم

تو حيات من و ممات مني

حجّ من صوم من صلاةِ مني

جنّت من به خاك تربت تو است

اشك چشمم نثار غربت تو است

به تجلاّي تو درخشيدم

با ولاي تو شير نوشيدم

شير من كوثر ولاي تو بود

ذكر لالائيم ثناي تو بود

تا زبان را به حرف بگشادم

پدرم داد يا علي يادم

تا كه طفلي دو ساله گرديدم

تاب برخواستن به خود ديدم

شاد بابا ز نوش خندم كرد

يا علي گفت تا بلندم كرد

مدح اميرالمؤمنين عليه السلام

نخستين نقش عالم يا علي بود

تمام اسم اعظم يا علي بود

ملايك را پس از ذكر خداوند

ز هر ذكري مقدّم يا علي بود

چو جان در پيكر آدم دميدند

هماندم ذكر آدم يا علي بود

از آن

شد بر خليل آتش گلستان

كه ذكر او دمادم يا علي بود

اگر آن بت شكن بر كف تبر داشت

همان نقش تبر هم يا علي بود

عصا در دست موسي يا علي گفت

دم عيسي ابن مريم يا علي گفت

از آن شد بطن ماهي جاي يونس

كه ذكرش در دل يم يا علي بود

به چاه و تخت شاهي ذكر يوسف

چه در شادي چه در غم يا علي بود

اگر موسي كليم الله گرديد

كلام او مسلّم يا علي بود

دعاي حاجيان بر گرد كعبه

صداي آب زمزم يا علي بود

به بام آسمان از صبح آغاز

فلك را نقش پرچم يا علي بود

چو هنگام ولادت گريه كردم

به صورت نقش اشكم يا علي بود

كجا مي سوخت شيطان گر ندايش

در اعماق جهنّم يا علي بود

نمي شد خلق دوزخ گر ز آغاز

نداي خلق عالم يا علي بود

ز بسم الله تفسيرش عيان است

كه قرآن مجسّم يا علي بود

از اوّل تا به آخر هر چه خوانديم

تمام نخل «ميثم» يا علي بود

شماره 40

آمدم بر درگهت با چشم گريان يا علي

تو كريم عالمي من بر تو مهمان يا علي

گر چه سر تا پا گناهم زائر قبر توام

روي لطف و مرحمت از من مگردان يا علي

بوده عمري آرزوي من كه در شهر نجف آيم

و بوسم ضريحت از دل و جان يا علي

هر كه را درديست من بيمارم از درد گناه

نيست بر دردم به جز لطف تو درمان يا علي

آمدم چون كعبه قبرت را بگيرم در بغل

با تو بندم بار ديگر

عهد و پيمان يا علي

آمدم تا از تو پرسم از چه بعد از قرن ها

مانده قبر همسرت از ديده پنهان يا علي

آمدم تا با تو گويم سائلم درمانده ام

باز كن بر من ز رحمت باب احسان يا علي

آمدم تا با تو گويم مرغ جانم را بگير

از كرم دور ضريح خود بگردان ياعلي

آمدم تا با تو گويم آخر اي چشم خدا

يك نگه كن بر من آلوده دامان يا علي

آمدم تا با تو گويم با همه جرم و خطا

هر كه هستم دوستت دارم به قرآن يا علي

اي كه مي دادي غذاي خويش را بر قاتلت

لطف كن بر من كه هستم از محبّانت يا علي

آمدم تا با تو گويم يا علي دستم بگير

پيش از آنكه عمر من آيد به پايان يا علي

شماره 41

زهي كه شد مرا در اين روزگار

معلّم ولايت آموزگار

كه چامه اي ز سيّد حِميَري به نظم فارسي دهم انتشار

آنچه مضامين كه مرا آمده هست از آن سيد ذوالاقتدار

گشت خزان گلشني از ام عمر ماند بياباني از آن مرغزار

مرغ از آن باغ خزان در هراس شير از آن باديه شد در فرار

گشت چو ويرانه سرائي كه نيست دامن آن را بجز از مور و مار

مار ولي مرگ از آن بيمناك زهر به دندانش ولي مرگبار

ديده از آن منظره ها اشك ريز منظره جاي شتر راهوار

ياد مرا آمدي از آن حبيب كان دل شب گشت دلم بيقرار

گوئي در اتشم از بس كه زد از جگرم ز عشق (اَروي) شرار

در عجب كه مسلمين خواستند توضيح از رسول

و الاتبار

گفتند بعد از تو تو را جانشين كيست در اين برهه از اين روزگار

بعد تو بسيار بود آزمند تا ببرد ملك تو را آشكار

بعد تو هستند بسي در كمين تا به مقام تو بگيرند پار

گفت نبي گر كه نمايم عيان عهد خدا را شكنيد آشكار

چونان گوساله پرستان شويد در بر هارون همه ناپايدار

با عقلا روي سخن بود و بس تا كه تعقّل كند و اختيار

گرم سخن بود كه با صوت وحي حكم شد از خالق ليل و نهار

كآنچه تو را وحي شد ابلاغ كن ورنه به پايان نرساندي تو كار

خواست بپا ختم رسل آنكه بود در ره فرمان خدا استوار

خواند همان خطبه كه مأمور بود دست علي در دستش نوربار

دست علي كرد بدستش بلند داشت چه دستي به چه دستي قرار

بود خداوند و ملائك شهود كه گفت آن رسول والاتبار

هر كه منم مولاش مولا علي است راضي و قانع نشدنش زكار

گوئي در شدّت خشم و غضب بيني شان بريده شد زين شعار

بسته به وي تهمت و در كجروي شدند بر خلاف آن هر دو يار

تا كه پس از وفات و دفن رسول كردند آن كفر نهان آشكار

با همه سفارشات نبّي زيان نمودندبه سود اختيار

بريده از آل شدند و شدند از اين برش بقهر يزدان دچار

بر علي از مكر و حيَل تاختند تا بود آن حيله و آن كارزار

وصالشان نه با نبّي نزد حوض شفيعشان نه مصطفي پيش نار

حوضي است او را كه ز صنعا و شام بيش بود مصافش در شمار

به سوي آن خوش

علم افراشته شوند ياران علي رهسپار

آب مگو رحمت حق موج زن صافتر از نقره بسي خوشگوار

ريگش چون لؤلؤ مرجان ناب كه برنچيده مانده در جويبار

ماسه آن بسان مشك خُتَن كرانه اش سبزترين مرغزار

ميوة ناچيده و خوش رنگ آن روشنتر از گوهر شاهوار

پراكند عطر و رياحين بسي چو بگذرد نسيم ز آن سبزه زار

نسيم پيوسته ز باغ بهشت وزد بر آن حوض و بر آن چشمه سار

ابريقها فزون آن مه جبين زند همي دشمن خود را كنار

دور كند دشمن خود را علي چون شتران غير از آبشار

آب ننوشيده نداشان دهد دور شويد اي كه تباهيد و خوار

كنيد بهر دفع جوع و عطش آب و غذايي دگري اختيار

كوثر و فيضش بود از امتي كه بوده اهلبيت را دوستدار

شارب آن حوض كند رو به خلد تشنه بي فيض رود سوي نار

پنج علم بود به محشر عيان يكي سرافراز و نگون است دو چار

يكي از آن چار بود سامري كه هست بوبكر در آن روزگار

يكي ديگر غاصب دوّم عمر كه بوده جهلش همه جا آشكار

يكي از آن چار همان نفثل است خدا كند قبر او پر شرار

يكي معاويه روبه صفت كه بدعت آورده بدين بي شمار

پرچم بن عم نبّي پيش پيش هست چو خورشيد فلك نوبار

امير مؤمنان كه نوشد به حشر محبّ او ز آن آب خوشگوار

آيد در نزد رسول خدا پرچمش افراشته و استوار

بهشت سر در خط فرمان او دوزخ از پيش گهش در فرار

بدين سخن كس نشود ناشكيب كه هست وحي از طرف كردگار

مدح شما هميشه با

(حميري) است اگر چه جان كند در اين ره نثار

درود بر پيمبر و مرتضي سلام بر عترت ذوالاقتدار

باشد تا از نفس (حميري) «ميثم» در حشر شود رستگار

شماره 42

من كي ام حبل المتينم

من كي ام حق اليقينم

من كي ام باب المرادم

من كيم فتح المبينم

من كي ام كهف امانم

من كي ام حصن حصينم

من كي ام شيرين كلامم

من كي ام شور آفرينم

من كي ام مهر سپهرم

من كي ام ماه زمينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من كيم من نار و نورم

من كيم من عشق و شورم

من كيم عيسي و چرخم

من كيم موسي و طورم

من كيم پيدا و پنهان

من كيم نزديك و دورم

من كيم من عرش و فرشم

من كيم من خلد و حورم

من كيم من اصل و فرعم

من كيم من ماهُ و تينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من كي ام درياي جودم

من كي ام پير و جودم

من كي ام جان ركوعم من كي ام روح سجودم

من كي ام سر قيامم

من كي ام رمز قعودم

من كيم ايمان و دينم

من كيم غيب و شهودم

من كي ام آغاز و پايان

من كي ام يار و معينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من كيم من ذوالجلالم

من كيم من ذوالكمالم

من كي ام با اهل دردم

من كي ام در اهل حالم

من كي ام جان رسولم

من كي ام جانان عالم

من كي ام مولاي قنبر

من كي ام پير بلالم

من كي ام مسكين نوازم

من كي ام ويران

نشينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من كي ام در آسمانم

من كي ام در كهكشانم

من كيم پيدا چو جسمم

من كيم پنهان چو جانم

من كي ام بالاي وهمم

من كي ام فوق بيانم

من كي ام روح وجودم

من كي ام جان جهانم

من كي ام سر تا به پا معراج رب العالمينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من كي ام خيرالعباد

من كي ام روح الفؤادم

من كي ام دارالسلامم

من كي ام باب المرادم

من كيم لطف و لطيفم

من كيم جود و جوادم

من كي ام عبدالودودم

من كي ام رب الودادم

من كي ام عين الحياتم

من كي ام حق اليقينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من كي ام جان جهان ها

من كي ام جانان جان ها

من كي ام كهف امان ها

من كي ام غوث زمان ها

من كي ام نور عيان ها

من كي ام س نهان ها

من كي ام ماه مكان ها

در زمين و آسمان ها

من كي ام ممدوح خلق اولين و آخرينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من كيم فصل الفصولم

من كيم اصل الاصولم

من كي ام باب الائمه

من كي ام صهر رسولم

من كي ام مرد دو عالم

من كي ام زوج بتولم

من كي ام بحر معارف

من كي ام كنز عقولم

من كي ام دانا به هر كس در جنان و در جنينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من كي ام ركن و مقامم

من كي ام بيت الحرامم

من كي ام دوم فروغم

من كي ام اوّل امامم

من كي ام صحرا مقيمم

من كي ام گردون مقامم

من كتابم من خطابم من جهادم من قيامم من بصيرٌ بالعبادم من هديً لِلمُتَّقينَم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من كي ام خضر حياتم

من كي ام باب النجاتم

من كي ام روح صفاتم

من كي ام انوار ذاتم

من كيم صوم و صلاتم

من كيم حج و زكاتم

من كي ام شويندۀ لوح تمام سيئاتم

من اميد هر گنه كاري به روز واپسينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من كي ام من باء بسم الله رحمن الرحيمم

من كي ام معناي ياسين رمز قرآن الحكيمم

من كي ام بعد از نبي تنها صراط مستقيمم

من كي ام خير كثيرم

من كي ام فوز عظبمم

من كي ام دست تواناي خدا در آستينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

من حكيمم من كريمم من عليمم

من زعيمم من سميعم من بصيرم

من كبيرم من عظيمم من حياتم من مماتم

من سلامم من سليمم من خليلم من مسيحم

من ذبيحم من كليمم من سپهرم من نجومم من امانم من امينم

من علي (ع) عالي اعلا اميرالمؤمنينم

شماره 43

اين شني_دم غريب خست_ه دلي

دل ش_ب زد درِ س_راي عل_ي

گفت اي خاك مقدمت شاهي!

يا عل_ي ميهم_ان نمي خواهي

شيرحق، آن ب_زرگ مرد حجاز

در به رويش گشود با روي باز

كاي برادر خوش آمدي از راه

ميهم__ان عزي__ز! بس__م الله!

ك_رد آن مظه_ر تم_ام كم_ال

ميهم_ان را به خن_ده استقب_ال

از كرم چون شبير و شبر خويش

ميهمان را نشاند در بر خويش

گفت مي_ل طع_ام ه_م داري؟

گفت ج_انم ت_و را ف_دا! آري!

شيرحق ت_ا چنين جواب شنيد

پشت پ_رده ز فاطم_ه پ_رسيد

كاي نب_ي را خجست_ه ريحانه!

هس_ت آي__ا طع_ام در خان__ه؟

گف_ت باش_د كم_ي طع_ام، ولي

كه فق_ط از ب_راي ت_وست علي

آن گش_وده ب_ه ميهمان آغوش

ك_رد ناگ_ه چ_راغ را خام__وش

سف_ره گست__رد ب_ا دل__ي آرام

نزد مهم_ان نه_اد ظ_رف طعام

ميهم_ان همچن_ان غ_ذا خ_ورد

لقمه از خوان هل اتي م_ي خورد

اس___دالله ني__ز ب__ا م_هم__ان

دست مي برد س_وي سف_ره نان

خود به ص_رف غذا تظاه_ر كرد

ك_ام خ_ود از گرسنگ_ي پر كرد

ميهمان سير شد در آن شب تار

لي_ك م_ولا گرسن_ه رفت كن_ار

الله الله ك__ه در ج__وانم___ردي

چون علي نيست در جهان فردي

شمع خام_وش كرد مظهر هو

تا كه مهمان خجل نگردد از او

اي وجودت هم_ه جوانم_ردي

ك_رده ب_ا اه_ل درد هم دردي

حق ز روي تو پرده ها انداخت

جز محمّد كسي تو را نشناخت

درد عال_م گ_واه ه_م دردي_ت

ه_ل ات_ي قص_ۀ جوانم_رديت

جان پاك رسول در تن توست

دست پيغمبران به دامن توست

اين تويي اي به نفس خويش امير

كه به دشمن عطا كني شمشير

روز در رزم، خش_م ط_وف_اني

شب ز اش_ك يتي_م، ل_رزاني

روز، بر اوج تخت عزت و جاه

دل شب هم سخن شوي با چاه

روز، شي__رخ_دا ب_ه پيك_اري

شب ب_ه بيماره_ا پ_رست_اري

روز، قلب سپ_اه را زده چاك

شب نهي روي بندگي بر خاك

روز، سلط_ان آفت__اب استي

شب كه آي_د ابوت_راب استي

پشت ديني و جوشنت بي پشت

در ز خيب_ر گرفت_ه با انگشت

آسم_ان داغ_دار ت_اب و تبت

مرغ شب كشت_ۀ نم_از شبت

تو همان نفس احمدي مولا!

هم علي ه_م محمّدي مولا!

ت__و امام__ي ام__ام قرآن__ي

پ_اي ت__ا س_ر تم_ام قرآن_ي

دست تو دست اقتدار خداست

ذوالفقار تو ذوالفق_ار خداست

تو ب_ه محش_ر زمام_داري

تو تو قسي_م بهشت و ن_اري

تو اي هم__ه انبي__ا مسلم_انت

خلد، مشت_اق روي سلم_انت

گ_ه ب_ه مسن_د گه_ي بياباني

ت_و كش_اورز ي_ا ك_ه سلطاني؟

تيغ در دست و بيل ب_ر دوشت

عقل گرديده محو و مدهوشت

ت_و خداون_د را ول__ي هست_ي

هر كه هستي همان علي هستي

گرچ_ه «ميثم» تو را ثنا خواند

كيست_ي؟ كسيت_ي؟ نم_ي داند

شماره 44 رباعي

در مرگ اگر عليست فرياد رسم

شيريني وقت احتضار است بسم

اي كاش بشوق ديدن رويش بود

صد لحظه احتضار در هر نفسم **********

احمد علي و علي سراپا همه اوست

نزديكي اين دو چون دو طاق ابروست

لا حول ولا قوّة الاّ بالله كي

جاي سه دشمن است در بين دو دوست **********

عنايتي كن كه گدايت شوم

غباري از خاك سرايت شوم

كبوتر نغمه سرايت شوم

«ميثمِ» افتاده ز پايت شوم **********

جان را به يك اشاره مسخّر كند علي

دل را به يك نظاره منوّر كند علي

ايجاد گل ز شعله ي آذر كند علي

يك لحظه سير عالم اكبر كند

علي بر كائنات جود مكرّر كند علي **********

ناشناخته

وجه خدا، جان محمّد علي

فاتح ميدان محمّد علي

باغ و گلستان محمّد علي

تمام قرآن محمّد علي

فوق همه خلق و همانندِ خلق

عبد خداوند و خداوندِ خلق

شماره 45

نفس نفيس مصطفي يا علي (ع)

كعبه گرفت از تو صفا يا علي (ع)

تو در زمين و آسمان رهبري

عقده گشاي دل پيغمبري

تو شهر علم نبوي را دري

پشت نبي روي خدا يا علي (ع)

ياد تو ذكر لب خاموش من

مدح تو هنگام سخن نوش من

لحمك لحمي است دُر گوش من

از لب ختم الانبيا يا علي (ع)

وجه خداوند تعالي توئي

غير نبي از همه اولا توئي

شير خدا علي (ع) اعلا توئي

يار نبي در همه جا يا علي (ع)

اي حرم از مقدم تو محترم

مادر تو زاده تو را در حرم

مكه زميلاد تو رشگ ارم

جان جهانت به فدا يا علي (ع)

ما زترا بيم و توئي بوتراب

ما همگان ذره و تو آفتاب

آيه مدح تو

بود در كتاب

نصّ صريح انما يا علي (ع)

بعد نبي حضرت خيرالانام

فاطمه (س) را كيست بجز تو امام

اي بتو از قادر منّان سلام

توئي توئي تو مقتدا يا علي (ع)

گاه سخن نوش محمّد (ص) توئي

يار و هم آغوش محمّد (ع) توئي

بت شكن دوش محمّد (ص) توئي

به بيت ذات كبريا يا علي (ع)

با كه نبي همدم و همراز بود؟

بيت كه بر بيت خدا باز بود؟

دين زنبرد كه سرافراز بود؟

نبي كه را گفت ثنا يا علي (ع)

كي به اُحد جان نبي را خريد؟

كي به اُحد جز تو نود زخم ديد؟

بدر به شمشير كه فتح آفريد؟

جز تو كه بد شير خدا يا علي (ع)؟

جز تو خدا را كه يد و عين بود؟

مهر كه غير از تو بما دين بود؟

بازوي كي، بازوي ثقلين بود؟

در صف پيكار و غزا يا علي (ع)؟

اي خرد گشته بوصف تو گم

آيه اكملت لكم دينكم

مدح چه كس بوده به صحراي خم؟

از تو نمي شود جدا يا علي (ع)؟

شماره 46

بازوي كردگار، علي بود و بس،

علي (ع) سردار نامدار، علي بود و بس،

علي (ع) فردي كه گشت گرد نبي بين دشمنان

با زخم بي شمار، علي بود و بس،

علي (ع) مردي كه جبرئيل زسوي خدا

بر او آورد ذوالفقار، علي بود و بس،

علي (ع) در ليله المبيت به جاي نبي كه خفت

تا جان كند نثار، علي بود و بس،

علي (ع) شيري كه روبهان همه از بيم تيغ او

گفتند الفرار ، علي بود و بس،

علي (ع)

مرد افكني كه خواند رسولش تمام دين

در روز كارزار ، علي بود و بس،

علي (ع) آن كو به نص انفسنا جان احمدش

فرمود كردگار ، علي بود و بس،

علي (ع) آن بت شكن كه بر سر دست نبي

شكست بت ها خليل وار ، علي بود و بس،

علي (ع) آنكس كه مصطفي به غديرش امام خواند

در بين صد هزار ، علي بود و بس،

علي (ع) آن عاشقي كه در دل شب گرد نخل ها

بگريست زار زار ، علي بود و بس،

علي (ع) كوهي كه در برابر يك ناله يتيم

ميگشت بي قرار، علي بود و بس،

علي (ع) آنكو به پايداري و صبر و شهامتش

دين گشت پايدار ، علي بود و بس،

علي (ع) حقّي كه حقّ به دو روي و، وي به دور حق

گشتند چون دو يار ، علي بود و بس،

علي (ع) مردي كه استخوان به گلو بهر حفظ دين

در ديده داشت خار ، علي بود و بس،

علي (ع) سيف اللهي كه شخص رسول خدا

بر او ميكرد افتخار ، علي بود و بس،

علي (ع) وجه اللهي كه در دل شب رخ به خاك سود

با چشم اشكبار ، علي بود و بس،

علي (ع) عين اللهي كه هر چه نبي ديده بود

او ميديد آشكار ، علي بود و بس،

علي (ع) رزم آوري كه دشمن او از كرامتش

گرديد شرمسار ، علي بود و بس،

علي (ع) مولود كعبه كز قدم خويش كعبه را

بخشيد اعتبار ، علي بود و بس،

علي (ع) آنكو كه شد ولايتش

از جانب خدا

محكمترين حصار، علي بود و بس،

علي (ع) آنكو كه قاتلش به عنايات و رحمتش

بودي اميدوار ، علي بود و بس،

علي (ع) عرشي كه چون حسين و حسن ذات كبريا

دادش دو گوشوار ، علي بود و بس،

علي (ع) مردي كه در زقلعه خيبر گرفت و كند

با دست اقتدار ، علي بود و بس،

علي (ع) عبدي كه دست قدرت او كرد در سپهر

خورشيد را مهار ، علي بود و بس،

علي (ع) (ميثم) بدين قصيدۀ خود انصاف ده بگو

دين را زمامدار، علي بود و بس، علي (ع)

شماره 47

كيستم من بنده اي از فرط عصيان شرمگينم

روز و شب باران خجلت بارد از ابر جبينم

خيزد از پرونده جرم و گناهم دود و آتش

خلق پندارند همچون لاله خلد برينم

زاغ بودم ليك در بين هزاران بوده جايم

خار بودم سالها در باغ با گل همنشينم

دانه اي از خود ندارم تا در اين مزرع فشانم

هرچه است از خرمن فضل و معاني خوشه چينم

راه سخت و بار سنگين پاي خسته دست خالي

مرگ بر گرد سراست و قبر دائم در كمينم

زينتي با خود ندارم اشك سرخ از ديده بارم

تا مگر رنگين ز خون ديده گردد آستينم

نه نهالم تا دهم گل ، نه گلم تا عطر بخشم

با كه گويم واي برحالم كه نه آنم نه اينم

خوي ديوم باشد و دستم به دامان فرشته

روي زشتم باشد و مشتاق وصل حور عينم

روز اول داشتم بخت سليمان حيف كاخر

گشت غارت ناگهان با دست اهريمن نگينم

راه روشن ليك غافل

مي روم با چشم بسته

واي اگر يكباره خود را در دل دوزخ ببينم

پاسخ مثبت به شيطان داده و تسليم نفسم

من كه آواي خدا افكنده از هر سو طنينم

بار معبودا تو داني با تمام كج روي ها

راست گويم خادم كوي امام راستينم

گر به دوزخ پا گذارم آتشم گردد گلستان

چون به دل باشد تولاي امير المومنينم

ني عجب گر اهل محشر رامعين و يار گردم

گر بود مولا اميرالمومنين يار و معينم

شير حق نفس محمد (ص) قائل قول سلوني

آن كه حب اوست را هم آنكه مهر اوست دينم

ميرسد از منبر كوفه نداي او به گوشم

كي تمام خلق عالم من امام العالمينم

گمرهان را رهنمايم مومنين را پيشوايم

مسلمين را مقتدايم مصطفي را جانشينم

من عليم عاليم داناي اسرار نهانم

انجم آراي سمايم كار پرداز زمينم

قائم استم دائم استم عالم استم حاكم استم

فاضل استم و اصل استم مرشد روح الامينم

من به قرآن باء بسم الله رحمان الرحيم

مومنون و كوثر و طاها و قدر و ياوسينم

انبيا را جان جانم نفس ختم الانبيايم

اوليا را حكم رانم عبد خير الحاكمينم

آل عمران ، مائده ، اعراف ، توبه ، هود ، نوحم

مومن و شورا و فتح و صافات و حشر و تينم

در مقام بندگي آيد زمن كار خدائي

دستگير كل خلق از اولين و آخرينم

گفته قرآن چنگ بايد زد به حبل الله جميعا

اهل عالم دست پيش آريد من حبل المتينم

من معزالمومنينم من مذل المشركينم

من بصيرا بالعبادم من هدي للمتقينم

روز محشر چاره پرداز و اصحاب الشمالم

پيشوا و

رهبر و مولاي اصحاب اليمينم

انما در شان من نازل شده اي اهل عالم

در ركوع خويشتن دادم به سائل چون نگينم

روح و مصداق الم نشرح لك صدرك منم

من ز آن كه آرامش به قلب پاك ختم المرسلينم

تا قيامت گر شود تفسير از نهج البلاغه

نيست خطي از خطوط صفحه علم اليقينم

پرچمم نصر من الله است و خود فتح قريب

در نبرد ناكسين و قاسطين و مارقينم

آستانم آسمان است و زيمن گرد نعالش

خود هم فرمان و دست حق بود در آستينم

دردمندان را دوايم بي نوايان را نوايم

بي پناهان را پناهم بي معينان را معينم

خاك و باد و آب و آتش در پي فرمانگذاري

در شمال و در جنوب و در يسار و در يمينم

صبح خلقت بندگي آموختم خيل ملك را

باطنين نغمه اياك نعبد نستعينم

رايت فتح الفتوحم آيت نصر خدايم

پيشتاز زاهدانم پيشواي عارفينم

باب شهر علم سرمد كفو زهرا جان احمد

شير وشمشير محمد (ع) مظهر جان آفرينم

من همان شاهم كه هنگام سحر با روي بسته

با فقيران هم كلامم با يتيمان همنشينم

من همان شاهم كه مي خندم بروي دردمندان

گرچه خود از غصه لبريز است قلب نازنينم

روز يار خلق و شب همبازي طفل يتيمم

همنشيني با فقيري را به شاهي برگزينم

من همان شاهم كه بار پيرزن گيرم

به دوش چون تنور او بود در دل شرار آتشينم

گر ببينم اشك غم مي ريزد ازچشم

يتيمي ميرود تا عرش اعلا آه از قلب حزينم

گرچه هستي رو سيه (ميثم) به اجراين قصيده

دستگير و شافع و يارت به روز

واپسينم

شماره 48

خرد را يافتم گفتم علي (ع) كيست

بگفت آنكس كه وصفش حد كس نيست

علي (ع) حسينست در آئينه غيب

كه وصفش از زبان ما بود عيب

علي (ع) ويران نشين عرش پيماست

از اين پايين تر از آن نيز بالاست

گه از اوج فلك بر خاك بيينش

گهي از خاك بر افلاك بينيش

نه لوح و نه سپهر و نه قلم بود

علي (ع) عبد خدا پيش از عدم بود

همه در هر زمان وصفش شنيدند

نمي دانم ورا كي آفريدند

علي (ع) روشنگر پيش از زمان هاست

علي (ع) خورشيد آنسوي مكان هاست

علي (ع ) سري مگو در ذات معبود

علي(ع ) عبدي كه پيش از بود هم بود

علي (ع ) چشم خدا دست خدا بود

خدا داند كه كي بود و كجا بود

چه مي گويم كه ميداند علي كيست ؟

علي(ع )اعجوبه اي در ملك هستي است

علي (ع ) با آن كه از هر اوج بالاست

بهر كس بنگري گويد وي از ماست

علي(ع ) با حق و حق با او چو پرگار

يدور الحق عليه حيثما دار

علي (ع ) ماهي كه در هر دل درخشيد

بيك شب در چهل منزل درخشيد

علي (ع ) هم حق بود هم محور حق

گواهي مي دهد پيغمبر حق

علي (ع ) آه دل بشكسته دل هاست

علي (ع ) فرياد از عصيان خجل هاست

علي (ع ) شمعي كه عمري بي صدا سوخت

چراغ عدل را در عالم افروخت

كه غير از او بقاتل شير بخشيد ؟

كه جز او خصم را شمشير بخشيد ؟

شب معراج

نشنيدي كه احمد

در آن خلوت سراي حي سرمد

بهر جانب كه چشم خويش بگشود

علي (ع ) بود و علي (ع ) بود و علي(ع ) بود

گهي بالا نشين بزم دادار

گهي ويرانه را شمع شب تار

چنان با مستمندي مي شدي دوست

كه ميپنداشتند اين مقتدا اوست

سراپا اشك بود و خنده مي كرد

نشاط كودكي را زنده مي كرد

بيابان را چنان از اشك پوشيد

كه هر نخلي ز چشمش آب نوشيد

علي (ع ) اي سر نامعلوم هستي

علي (ع ) اي اولين مظلوم هستي

علي (ع ) اي ناشناس آفرينش

علي (ع ) اي انبياء را از تو بينش

قلم لرزان زبان قاصر سخن پست

تهي دستم تهي دستم تهي دستم

چه گويم تا نريزد آبرويم

تو خود گو كيستي تا من بگويم

تو ابر فيض و ما دشت كويريم

تو فرياد رهائي ما اسيريم

تو شاه هر دو عالم ما گدائيم

تو دست حق و ما بي دست و پائيم

شجاعت تكيه بر تيغ تو داده

جوانمردي به پايت ايستاده

ادب تعظيم برده بوذرت را

شرف بوسيده دست قنبرت را

بزرگي بنده كوچكتر تواست

بلندي خاك مقداد در تو است

بلاغت را سخن هاي تو فصاحت

تكيه بر تيغ تو داده ولايت

آب از جوي تو خورده محبت

ميوه از باغ تو برده عبادت

بوسه زن بر بوريايت

شهادت خاك محراب دعايت

تو حقي و حقيقت را زعيمي

طريقت را صراط المستقيمي

تو از صبح ازل با حق نشستي

تو تا شام ابد هستي و هستي

تو ممدوح خدا در هل اتائي

تو مصداق نزول انمائي

تو در از قلعه

خيبر گرفتي

تو جا بر دوش پيغمبر (ص) گرفتي

الا رنج دو عالم را خريده

الا فريادهايت ناشنيده

الا اي از رعيت ديده آزار

سخن با چاه گفته در شب تار

غمت را از شرار آه پرسم

روم در كوفه و از چاه پرسم

الا چاهي كه رازت در درون خفت

بگو شبها علي (ع) با تو چه ميگفت

چرا راز علي (ع) در دل نهفتي

چرا خاموش ماندي و نگفتي

كدامين گنج در گنجينه داري

برون ريز آنچه را در سينه داري

بگو تا باز دانش جان بگيرد

بگو تا تيرگي پايان بگيرد

بگو تا نور از عالم برآيد

شرار از (سينه) ميثم برآيد

شماره 49

اي نجف از مزار پاك علي

اي وجود تو گشته خاك علي

اي سرشت من و سوشت همه

اي بهشت من و بهشت همه

اي تراب ابوتراب، نجف

شهر زيباي آفتاب، نجف

از وطن رو به اين در آورم

مهر آل پيمبر آوردم

اي وليّ خدا سلام علي

حجّت كبريا سلام علي

خاك دريّه ي بتولم كن

روسياهم، بَدَم، قبولم كن

گر چه يك عمر زير دين توام

هر كه ام عاشق حسين توام

زائر درگه شما هستم

زائر ار نيستم گدا هستم

تو كريمي منم گدات علي

به اميدي زدم صدات علي

عشق مولي المواليم باشد

هستيم دست خاليم باشد

دست خالي و بار سنگين است

كلِّ سرمايه ي گدا اين است

تو كه در هر دلي بود حرمت

تو كه قاتل خجل شد از كرمت

كي زني دست رد به سينه ما

اي تولاّي تو سفينه ي ما

كيست جان رسول غير از تو

كيست زوج بتول غير

از تو

كيست غير از تو جان پيغمبر

كيست جز تو كَننده ي خيبر

آنكه بازوي نفس بست تويي

آنكه در كعبه بت شكست تويي

كيست مقصودِ كعبه غير از تو

كيست مولودِ كعبه غير از تو

كيست غير از توم اي وليّ خدا

رهبر خلق و همنشين گدا

فاتح بدر و افتخار حُنين

پدر زينبين، ابوالحسنين

به نماز و دعاي نيمه شبت

به مناجات و اشگ و تاب و تبت

به اذان شب شهادت تو

به خلوص تو و عبادت تو

به نواي دل شكسته ي تو

به جبين به خون نشسته ي تو

به صداي دعا و زمزمه ات

به حسين و حسن به فاطمه ات

حال كز مرحمت رهم دادي

جاي در پرتو مهم دادي

وقت مردن بيا به ديدارم

به خدا من فقط تو را دارم

«ميثمم» خاك راه ميثم تو

قطره اي اوفتاده در يم تو

شماره 50

طبع شعر كميت مي خواهم

مدد از اهل بيت مي خواهم

طبع خواهم به وسعت دو جهان

كه گشايم به وصف شيعه دهان

كيست شيعه حقيقتي مظلوم

يك تجسّم زچارده معصوم

شيعه يعني كتاب اهل البيت

شيعه يعني شرار شعر كميت

شيعه يعني روايتي كامل

شيعه يعني قصيده ي دعبل

شيعه يعني هميشه يار امام

چون فرزدق به پيش روي هشام

شيعه يعني پيمبر و عترت

پاي تا فرق، مظهر عترت

شيعه يعني تب ولاي علي

راه پيماي پا به پاي علي

شيعه يعني حقيقت ايمان

شيعه يعني ابوذر و سلمان

شيعه يعني مؤذّني چو بلال

در نماز علي و احمد و آل

جان شيعه هميشه بر لب اوست

خون شيعه بقاي مكتب اوست

پدر شيعه كيست شير خداست

مادر شيعه حضرت زهراست

شيعه هر زخم كز عدو خورده

ارث از مادر و پدر برده

شيعه پشت سر علي بوده

شيعه راه غدير پيموده

شيعه را از ازل علي مولاست

شيعه تا حشر شيعه ي زهراست

شيعه از تازيانه باكش نيست

نقش تسليم در ملاكش نيست

شيعه از لحظه ي در و ديوار

جان به راه علي نموده نثار

شيعه دائم كفن به گردن اوست

قتل محسن شروع كشتن اوست

اين حقيقت هميشه معلوم است

شيعه ظالم كُش است و مظلوم است

در سقيفه چو فتنه شد آغاز

دست ها شد به شيعه كشتن باز

شيعه عادت به هر بلا دارد

ريشه در خاك كربلا دارد

بر معاويّه لعن باد مدام

كه از او روز شيعه بودي شام

بوده او را هماره عيش و خوشي

شُرب خمر و قمار و شيعه كشي

شسته از خون شيعه دامن اوست

خونِ عمّارها به گردن اوست

در زمان يزيد و ابن زياد

رفت ظلم معاويه از ياد

آلِ عبّاس تا توانستند

راه بر شيعه ي علي بستند

نسل ها از پيامبر كشتند

از معاويّه بيشتر كشتند

آنچه بر شيعه زين گروه رسيد

گشت روي بني اميّه سفيد

شصت فرزند از پيمبرشان

گشت يك شب جدا زتن سرشان

آب بستند بر مزار حسين

شخم گرديد لاله زار حسين

حمله بردند از يمين و يسار

سر بريدند از تن زوّار

اي بسا شيعيانِ زنداني

دسته دسته شدند قرباني

در سيه چال ها به سر بردند

همه زير شكنجه ها مردند

دفن شد زنده زنده پيكرشان

گشت زندان خراب بر سرشان

شيعه ارث از ائمّه

اش برده

شيعه زخم سقيفه را خورده

سلفيّون كه خصم مولايند

خلف قاتلان زهرايند

رويشان از شرار خشمِ اله

همچو پرونده ي سقيفه سياه

پدر اين گروه، بي پدر است

قاتل دختر پيامبر است

اين خلف ها كه سخت نا خلفند

همه از دودمان اين سلفند

نه فقط وارثان اين پدرند

از پدر هم حرام زاده ترند

راه اجداد خويش پيمودند

پنجه در خون شيعه آلودند

شكر، هر لحظه قادر هورا

كه نبودند روز عاشورا

اگر اينان در آن زمان بودند

بدتر از خولي و سنان بودند

به خداوندي خدا سوگند

به شهيدان كربلا سوگند

به كتاب خداي لم يزلي

به محمّد (ص) به فاطمه به علي

به همه انبيا به چار كتاب

به همه لحظه هاي روز حساب

به حسن نور چشم پيغمبر

به حسين و به نُه امام دگر

به حديد و به مؤمنون و به نور

به دُخان و به نازعات و به طور

به صفا و به مروه و زمزم

به مقام و حطيم و حجر و حرم

به شهيدان شيعه تا محشر

به حسين و به اكبر و اصغر

به دل داغديده ي زينب

به سرشك دو ديده زينب

به لبي كه رسول بوسيده

ضربه از چوب خيزران ديده

جان شيعه هميشه بر لب اوست

خون شيعه حيات مكتب اوست

هر چه دشمن درنده تر گردد

شيعه با مرگ زنده تر گردد

آي نسل پليدِ زهرا كُش

تا صف حشر آل طاها كش

چشمتان كور، شيعه پاينده است

تا ابد مكتب علي زنده است

شيعه از خون حيات مي گيرد

كشته گردد ولي نمي ميرد

شعر «ميثم» كه سخت كوبنده

است

شعله هايي هميشه طوفنده است

شماره 51

الا اي تيرگي هاي شب اي خاموشي صحرا

زمين ها آسمانها كهكشان ها گوش سر تا پا

ببينيد از دل بشكسته آواي كه مي آيد

كه نزديك است بنياد فلك را بر كند از جا

كدام افتاده از پائي به خاك تيره افتاد

كه گوئي خاك ، معشوق است و او چون عاشقي شيدا

به پاي نخل هاي كوفه اشك كيست ميبارد ؟

كه آب از چشمه چشمش بنوشد نخله خرما

به گرد نخل ها در ظلمت شب گشتم و ديدم

امير المومنين را محو ذات خالق يكتا

نه خوش از حجيم و ني هواي جنتش

بر سر نه در افسوس ديروز و نه در انديشه فردا

ز خشم افكنده بر اعضاي دنيا لرزه و گويد

كه اي دنيا چه خواهي از علي عالي اعلا

منه پوسيده دامت را به زير پنجه شاهين

ميفشان دانه هاي پوچ خود را جانب عنقا

تو و اين خط و خال و عاشقان سينه چاك تو

من و اين اشك و آه و ناله و بيداري شب ها

من از آغاز عمر خود طلاق دائمت گفتم

ز چشم دورتر شو دور ، غري غيري اي دنيا

نه سيراب از تو مي گردند بلكه تشنه تر گردند

اگر ريزي به كام تشنگان خود و صد دريا خدا

داند ز كل گنج هايت دوست تر دارم

كه طفلي بي پدر لب وا كند گويد به من بابا

بگرد اي آسمان ديگر نيابي رهبري چون من

كه با اشك فقيري شهرياري كند سودا

به روز از تيغه شمشير او خون عدو ريزد

به شب از چشم گريانش

ببارد اشك در صحرا

ندارم بيم خيزد گر همه عالم به جنگ من

ولي از گريه طفل يتيمي لرزدم اعضا

اگر با حلقه هاي آهنينم سخت بر بسته

كشانندم به اوج كوه ها بر سخره صما

و گر از سيم و زر پر گردد اين گردون و

گويندم كه از آن تو دنيا و تمام هست آن يكجا

به مزد اينكه گيرم دانه اي را از دم موري

به حق حق نيازارم ز خود مور ضعيفي را

امير مومنان و ظلم بر افتادگان هرگز

علي مرتضي و رنج بر بيچارگان حاشا

با مهر و وفا مردم زمن ديدند بي وقفه

بي در پاسخم جور و جفا كردند بي پروا

ميان دوستان خود چنان تنهاي تنهايم

كه شب با چاه ، دور از چشم ياران ميكنم نجوا

از آن كودك كه دارد شوق بر پستان مام خود

علي را مرگ خوشتر با چنين غم هاي جان فرسا

چه شب هائي كه نان دادم به سائل ها

و بشنيدم كه مي گفتند يا رب از علي برگير داد ما

نه آن سائل مرا بشناخت در دامان تاريكي

نه من در نزد او كردم برايش نام خود افشا

تو هم دنيا چو آن سائل مرا نشناختي هرگز

كه خون كردي دل زار مرا پيوسته بي پروا

تو ، بين دشمنان ، دست تواناي مرا

بستي تو حقم را گرفتي و نهادي در كف اعدا

تو فرزند مرا در بين آن ديوار و در كشتي

تو پيش چشم من سيلي زدي بر صورت زهرا

تو دست ظلم بگشودي زدي برخانه ام آتش

تو تنها حاميم را پشت در انداختي

از پا

ز من مخفي مكن اي چرخ دون پرور كه مي دانم

همين شب ها به خون سر شود مظلوميم امضا

همين شب ها به محراب دعا در مسجد كوفه

به خاموشي گرايد مشعل تابنده تقوي

مكن مخفي زمن دنيا كه خود آگاهم و دانم

شود فرقم دو تا در راه ذات خالق يكتا

همين شب ها چو شب هاي سياه مسجد كوفه

شود در ماتمم نيلي لباس زينب كبري

علي از شدت عدل و مروت كشته شد

(ميثم) كه جاويد است تا صبح قيامت عدل آن مولا

شماره 52

بُن اسلام باشد پنج نزد حق تعالايش

كه با اين پنج هر مؤمن شود تكميل كالايش

هر آنكو دعوي دين مي كند اين پنج را بايد

نماز و روزه و حجّ و زكوة است و تولاّيش

ولايت گر نبود آن چار مردود است نزد حق

كه اين في المثل روح است و آن چارند اعضايش

ولايت چيست مهر مرتضي و حبّ اولادش

ندارد بهره از دين هر كه نبود مهر مولايش

مرا غير از علي بعد از پيمبر نيست مولايي

كه در قرآن ولي الله خوانده حق تعالايش

الا يا اهل عالم من كسي را دست حق دانم

كه شد مُهر نبوّت در حرم جاي كف پايش

بتي كو سرنگون شد در حرم با دست آن مولا

به گوش جان شنيدم يا علي مي بود آوايش

كند از چاه كنعان آفتابي آسمان ها را

به يوسف سايه اي افتد اگر از قدّ و بالايش

اگر در حشر با ذكر علي آِند خلق الله

عجب نبود جهنّم بسته گردد جمله درهايش

بيان اوست توحيدي كه توحيد

است تفسيرش

جمال اوست قرآني كه قرآن است معنايش

به يك ذّره عطا محو است صد خورشيد تابانش

به يك قطره كرم غرق است صد توفنده دريايش

مسيح آسماني را طبيب جسم و روح است اين

كه مي ريزد زيك لبخند صد گردون مسيحايش

اگر صورت بپوشد عالمي ماند به تاريكي

و گر رخ برفروزد مهر سوزد پيش سيمايش

دل عيسي ابن مريم موجي از درياي اعجازش

گل موسي ابن عمران خاكي از صحراي سينايش

شود سر تا به پا شوق و رها سازد نبوّت را

اگر اذن شباني يابد از درگاه موسايش

جنون ديوانه اي در كوچه هاي شهر، مجنونش

جنان فرش قدوم خانه بر دوشان صحرايش

پيمبر جان كلّ انبيا، او جان شيرينش

كتاب الله روي كبريا اين روي زيبايش

تماشاي جمال خويش در روي علي مي كرد

معاذ الله اگر بودي خدا روي تماشايش

علي حرف الف بين حروف مصحف خلقت

از آن رو در خلايق چون الف ديدند تنهايش

علوم انبيا يك قطره از درياي تعليمش

كمال اوليا يك شمّه از درس الفبايش

به قلب عرشيان مهرش، به چشم فرشيان نورش

به دوش مصطفايش پا، در آغوش خدا جايش

يدالله است و عين الله، وجه الله و نور الله

خدايا عبد، خوانم يا خداوند تعالايش

به شيطان گر نگاهي افكند رضوان كشد نازش

زرضوان گر كند قطع نظر نار است مأوايش ملك گر خاك سلمانش

شود تا حشر طوبي له فلك بي مهرِ مقدادش

اگر گرديد ايوايش كرامت آبي از جويش، ملاحت خاكي از كويش

امامت آستان بوسش، قيامت راه پيمايش

اگر عين اللّهش خواني جهان چون نقطه در چشمش

و

گر وجه اللّهش خواني خدا بيني به سيمايش

مترسانيد از خشم جحيمم در صف محشر

مُحّبِ شير داور از جهنّم نيست پروايش

به گوش جان همانا حكم صوت وحي را دارد

نِيي كاندر نيستان يا علي برخيزد از نايش

نلغزد پا، نلرزد تن، نيايد خم به ابرويش

اگر خلق جهان خيزند در ميدان هيجايش

اگر چشم عنايت از كرم بر ديو بگشايد

عجب نبود كه فرش راه گردد زلف حورايش

زند لبخند بر مرگ پدر طفل يتيم آري

اگر بيند اميرالمؤمنين گرديده بابايش

نگويم خالق يكتاست آن يكتاي هستي را

ولي گويم بود يكتا چو ذات پاك يكتايش

سزاوار است هر كس لب فرو بندد زاوصافش

زبان فردا برآيد از دهن چون مار كبرايش

خداوندي به خلقت مي كند راي خدا عزمش

دل آرايي زخالق مي كند روي دل آرايش

فلك با مهر مولا همچنان گرديده و گردد

چه آغازش، چه پايانش، چه امروزش، چه فردايش

خوشا آنكس كه هر شب هم نشيني با علي دارد

كه هر آن ليلة القدري بود شب هاي احيايش

اگر بت سجده بر خاك قدوم قنبرش آرد

فلك گردد زمين بوسش، ملك گردد جبين سايش

شود پرونده ي طاعت به محشر كوهي از آتش

مگر مولا زند مُهر و كند از لطف امضايش

به هر سائل توان بخشد به دست جود، دنيايي

اگر دست سؤال آرد به دامن كلّ دنيايش

هر آنكس شد خراب از كوثر مهر و ولاي او

زگلزار جنان آبادتر دنيا و عقبايش

تمنّاي خلايق را بر آرد در صف محشر

هر آنكس از علي غير از علي نبود تمنّايش

تولاّي علي فوق عبادات است نزد

حق

خوشا آنكس كه باشد هم تولاّ هم تبرّايش

اگر قسيس با مهر علي انجيل برگيرد

مسيحا بوسه ها آرد به ديوار كليسايش

برهمن بسته چشم و گوش خود را و

نمي داند كه دائم يا علي گويند در بت خانه بت هايش

به نيل افتد اگر نور علي موسي شود ماهي

زقاف آيد اگر بانگ علي، جبريل عنقايش

به گردون ولايت هر كه جز روي علي بيند

به اعمي مي شود توهين اگر خوانند اعمايش

اگر در طور سينا اوفتد يك جلوه از حُسنش

هزاران موسي عمران شود غرق تجلاّيش

الهي با همه آلودگي از تو دلي خواهم

كه غير از يا علي ذكري نخيزد از سودايش

محمّد (ص) در شب معراج خلوت كرد چون با حق

به آواي علي مي كرد صحبت ربّ اعلايش

كند رشك گلستان خليل الله دوزخ را

اگر ذكر اميرالمؤمنين خيزد زژرفايش

به اسم اعظم داور عجب نبود كه در محشر

اگر بخشند خلقت را به تار موي زهرايش

خدا را، خود به جان او قسم مي داد پيغمبر

سپس او را دعا مي كرد با لعل گهر زايش

به آيين قدر كردم نگه او بود فرمانده

به ديوان قضا كردم نظر او بود طغرايش

علي افلاكي و حيف است بين خاكيان باشد

كجا باشد فرشته جا در آغوش هيولايش

به محراب عبادت آن چنان محو خدا گردد

كه در حال نماز آرند بيرون تير از پايش

به خاك رهرو راه ولايش سجده بايد برد

كه هر خار مغيلان مي شود يك نخل طوبايش

خوش آن چشمي كه در رؤيا ببيند ماه رويش را

به از بيداري عمر است

آن يك لحظه رؤيايش

كجا «ميثم» كند وصف علي با آنكه مي داند

زوصف خلق غير از شخص پيغمبر مبرّايش

بود مست تولاّي علي تا لحظه ي آخر

كز اوّل پر زصهباي ولايت بود مينايش

شماره 53

به خود آي، يك لحظه اي دل خدا را

بِكُش ديو نفس و بيفكن هوا را

گر آزادي از دام شيطان حذر كن

وگر نه بنده اي بندگي كن خدا را

هياهو رها كن هم آغوش هو شو

دعا باش و بگذار لفظ دعا را

سراپاي دردي و محتاج درمان

فراموش كردي طبيب و دوارا

بينداز اي قطره خود را به دريا

فنا شو كه گيري زمام بقا را

به سعي ار نكوشي چه حاصل زسعيت

صفا تا نداري چه پويي صفا را

بود به زصد سال شب زنده داري

اگر دور از خود كني يك خطا را

چو جام ولا خواهي از دست ساقي

بكش عاشقانه سبوي بلا را

چه حاصل زآبادي اين سرايت

كه ويرانه بگذاشتي آن سرارا

چه خيري زبيگانگان شد نصيب

كه دادي زكف دامن آشنا را

خوراكت شده همّت و قبله ات

زن نداني كه خود مسلمي يا نصارا

اگر مسلمي سر به تسليم آور و

گر نه شيعه، يار علي باش، يارا

ولّي خدا ركن دين جان احمد

كه در دست دارد زمام قضا را

خدا و رسولش شناسند تنها

چنان كو شناسد رسول و خدا را

به جز او نبينم كه يك عمر چشمش

نديده است جز طلعت كبريا را

ركوع و زكوة علي هر دو با هم

شرف داده اند آيه ي انّما را

براي علي بود كز گفتن كُن

خدا

كرد ايجاد ارض و سما را

به غير از وجود علي را

نبيني شناسي اگر نقطه ي تحت بارا

به مُهر نبوّت نظر كن شرف

بين كه دست الهي نهاده است پارا

علي داد شمشير خود را به قاتل

علي كرد مبهوت، بذل و عطا را

علي چون پدر مهربان با يتيمان

علي چون برادر نوزاد گدا را

علي در اُحُد با نود زخم كاري

سپر گشت يا جان و تن مصطفا را

كند سرخ از خون دشمن زمين را

دهد آب از اشگ خود نخل ها را

صداي علي مانده در چاه كوفه

الا چاه آزاد كن اين صدا را

جوانمرد را بايد اين چار خصلت

كه هر چار را شير حق بود، دارا

به مسكين تواضع، به سائل تبسّم

به دشمن مروّت، به قاتل مدارا

به روغن نيالود نان جوين را

نديدند در سفره اش دو غذا را

بر اندام، پيراهن وصله دارش

به قنبر دهد جامه ي پربها را

ببيند كه پامال گرديده حقّش

نيارد برون دست خيبر گشا را

سه شب كرد با جرعه اي آب، افطار

شرف داد با بذل نان هَل اَتي را

به كف گر بود كوه كاه و

طلايش كند اوّل انفاق كوه طلا را

وجودش همه محو الله و

عمري هم آغوش گرديد درياي لا را

علي بود شب زنده داري كه

يك صبح نمي ديد در خواب آن مقتدا را

بلرزد وجودش زاشگ يتيمي

بلرزاند از خشم ارض و سما را

چو خلخال گيرند از پاي يك زن

بگريد، بپيچد به خود آشكارا

خجل گردد از گريه ي پير زالي

ببينيند در اوج قدرت حيا

را

وجود است يك تربت پاك و در بر

گرفته چو جان جسم مولاي ما را

خدا فاتح جنگ ها گردد آري

چو گيرد علي بر كف خود لوا را

كند روشن از صيقل ذوالفقارش

به قلب محمّد (ص) چراغ رجا را

جدا باد از هم همه عضو عضوم

سواي علي خواهم ارما سوا را

چراغ چهل آسمان و عجب ني

كه روشن كند يك شبه چل سرا را

زبگذشته و حال و آينده داند

به از آنكه ديده است هر ماجرا را

علي مي تواند علي مي تواند

كه بر مور بخشد صعود هما را

علي مي تواند علي مي تواند

كند جا به جا صبح و ظهر و مسا را

علي مي تواند علي مي تواند

كند حبس در قلب مغرب عشا را

علي مي تواند علي مي تواند

به موسي دهد يا بگيرد عصا را

خدا نيست امّا خداوند عالم

به او داده اين قدرت و اعتلا را

علي اي تمام عدالت كه آخر شدي

كشته ي عدل خود آشكارا

رها مي كني خصم را

از كرامّت عطا مي كني چون به بيني

خطا را جهادت بقا داد دين نبي را

غديرت نگه داشت غار حرا را

وجود نبي بود و عدل تو مولا

كه امّ القرا كرده امّ القرا را

ثناي تو را گر نگويم چه گويم

براي كه خواهم زبان ثنا را

تو آن مرد بي منتهايي

كه ديدي هنوز ناشده انتها را

تو در بندگي كرده اي كبريايي

تو دادي نشان صورت كبريا را

خدا را نديده عبادت نكردي

تو ديدي خدا را تو ديدي خدا را

تو شصت

و سه سال عاشق مرگ

بودي كه شمشير آمد به فرقت گوارا

تو در سجده از فرق قرآن گشودي

تو شستي زخونت نماز و دعا را

تو ايثار كردي تو ايثار كردي

به يكتايي دوست فرق دوتا را

تو صبحِ شب قدر را قدر دادي

تو كردي عزا شام احياي ما را

ندا داد جبريل كاي اهل عالم

شكستند يكباره ركن هدي را

فلك تيره شو تا كه عبّاس و زينب

نبينند آن فرق از هم جدا را

بريزيد اي اشگها تا قيامت

كه خون جوشد از سينه ي سنگ خارا

قلم بشكن و لب فرو بند «ميثم»

خدا مدح بايد كند مرتضي را

شماره 54

رها به كوي هوا و اسير خويشتنم

تمام هيچم و بر لب بود هماره منم

مگر كه دوست مرا كرامتش بخرد

و گر نه خواجه بود عاجز از فروختنم

هزار حيف كه عمري گذشت و مي گذرد

همان ميانه مرداب دست و پا زدنم

جحيم زآتش عصيان من فرار كند

به روز حشر گر از چهره پرده برفكنم

دلم زشام سياه فراق تيره تر است

چه روي داده كه خوانند شمع انجمنم

نه نغمه اي، نه نوايي، نه بال پروازي

چه روي داده كه امروز مرغ اين چمنم

نه پاي رفتن و نه روي ماندن است

مرا نه اقتدار خموشي، نه طاقت سخنم

به روز حشر كه هر كس گناه خويش كشد

چه مي كند به تن اين كوه آسمان شكنم

تمام روزنه ها بسته بر رويم اما اميدوار

به فيض ولاي بوالحسنم

از آن تخلص خود را نهاده ام «ميثم»

كه پر زگوهر مدح علي بود دهنم

شماره 55

كيستم من غرق بحر رحمتم

دوست دار اهل بيت عصمتم

پيش از آن كاب و گلم را سختند

با تولاّشان دلم را ساختند

هر كه هستم پاك يا آلوده ام

سر به خاك عصمت سوده ام

روز اول انتخابم كرده اند

ذره بودم آفتابم كرده اند

شمع گشتم آب گشتم سوختم

عشق را با شاعري آموختم

شعر من با چاه كوفه هم صداست

ناله نشنيده شير خداست

شعر من يك شعله در جان همه است

آهي از فريادهاي فاطمه (س) است

شعر من در خلوت و در انجمن

از سر بالاي ني گويد سخن

شعر من جان رسيده بر لب است

شعله اي از خطبه هاي زينب است

شعر من نبود حكايتهاي ني

نه به ساقي كار دارد نه به مي

شعر من آواي چنگ و تار نيست

با خم زلف نگارش كار نيست

هر چه هستم يا ضعيفم يا قوي

در قصيده در غزل در مثنوي

اين سعادت از ازل شد قسمتم

من زبان اهل بيت عصمتم

شعر من سوزد درون هر دليست

ناله زهرا و فرياد عليست

آه دو مظلوم تاريخ بشر

هر يكي از ديگري مظلوم تر

فاطمه از عمق جان فرياد كرد

بارها از امت استمداد كرد

خون دل از ديده در مشجد فشاند

و زپي حجت خطبه خواند

داد از انصار در بيداد خواست

اوس و خزرج را به استمداد خواست

خانه انصار را كوبيد شب

هيچكس در پاسخش نگشود لب

عايشه بانگي زد و بر خاستند

در جوابس لشكري آراستند

پاسخش دادند در قول و عمل

حاصلش شد جنگ خونين جمل

اي بسا خون گشت جاري بر زمين

ريخت سرها از يسار و از يمين

عايشه چون دشمن شير خداست

امت از هر گوشه با او هم صداست

پاسخ زهرا كه يار حيدر است

قتل محسن بين ديوار و در است

كيست حيدر حُسن ذات كبريا

كيست حيدر نفس ختم الانبيا

كيست حيدر جود از او كامل شده

هل اتي در شأن او نازل شده

كيست حيدر آنكه حق را لمس كرد

با سر انگشت رد شمس كرد

كيست حيدر آنكه جان را ترك گفت

در خطر جاي رسول الله خفت

كيست حيدر آنكه در حال نماز

تير از پايش درآوردند باز

كيست حيدر آنكه در جنگ احد

يك تنه يار رسول الله شد

كيست حيدر آنكه

روز كار زار

از خدا شد هديه بر او ذوالفقار

كيست حيدر آن كه ختم المرسلين

خواند روز جنگ او را كّلِ دين

كيست حيدر آنكه حق مطلق است

حق هماره با وي و وي با حق است

در شجاعت در عبادت در كمال

در فصاحت در بلاغت در جمال

در قضاوت در مروت در نبرد

بود اول بود آخر بود فرد

كي سزد بود او شود خانه نشين

جاهلي گردد اميرالمؤمنين

خود گرفتم چشم پوشم از غدير

چون شود نادان به عقل كل امير

او درِ شهر علوم احمدي است

اين تيمّم را نميدانست چيست

تا به جاي نور ظلمت نصب شد

حق زهرا حق حيدر غصب شد

شب پرستان شعله ها افروختند

روز روشن بيت حق را سوختند

از در بيت خداوند وَدود

جاي نور علم بالا رفت دود

در غم خورشيد شد عالم سياه

ابر سيلي ماند بر رخسار ماه

شير حق با آنكه بُد يار همه

گشت اجرش خانه بي فاطمه (س)

دست شيطان تا قيامت باز شد

ظلم و جور و حق كشي آغاز شد

حاصل اين فتنه و مكر و دغل

نهروان گرديد و صفين و جمل

ريخت در هم سر به سر اوضاع دين

شد معاويه اميرالمؤمنين

لشگر او فتنه ها انگيختند

خون ياران علي را ريختند

گشته پرپر، لاله هاي احمدي

كشته شد مظلوم، حجر بن عدي

پيش آن مرد علي مرد خدا شد سر

فرزندش از پيكر جدا اي بسا منبر

كه در آن روز و شب بر اميرالمؤمنين كردند

سَب نهرواني ها به حيدر تاختند

تا به محرابش زپا انداختند

دست شومي از سقيفه شد

دراز

كشت حيدر را به محراب نماز

بادهاي تيره از هر سو وزيد

تا زمام افتاد در دست يزيد

تلخ تر از زهر، كام خلق شد

شارب الخمري امام خلق شد

اين شغال از آن سقيفه شد برون

زوزه از مستي كشيد و ريخت خون

لعن بر آن نادرست و كج نهاد

كز همان آغاز خشت كج نهاد

آن كه حق مرتضي را غصب كرد

اين شقي را بر خلافت نصب كرد

آن كه بخٍّ گفت و از حيدر بريد

از تن فرزند زهرا سر بريد

آن كه محسن كشت با ضرب لگد

بر گلوي خشك اصغر تير زد

ريسمان گردن حبل المتين

شد غل بازوي زين العابدين

تيري از شست سقيفه جست جست

آمد و بر حنجر اصغر نشست

از سقيفه شعله ها افروختند

تا حريم كربلا را سوختند

خولي و شمر و سنان و حرمله

سر به سر بودند از اين سلسله

پور مرجانه اگر سفاك شد

زاده از اين مادر ناپاك شد

از سقيفه حكم طغيان داده شد

صد چو حجاج بن يوسف زاده شد

بي پدرهائي كه خصم حيدرند

تا ابد زائيده ي اين مادرند

اي برادر دين حق جوئي اگر

جز به سوي آل عصمت رو مبر

لاله بي فيض علي خار است و خس

دين بي مهر علي كفر است و بس

فرق بين كفر و دين از من بگير

هست حدّش از سقيفه تا غدير

جانشين و جان پيغمبر عليست

گر به شهر علم آئي در، عليست

خط حيدر خط اتقي الاتقياست

راه ديگر راه اشقي الا شقياست

(ميثم) از مهر ولايت نور باش

اي غديري از سقيفه

دور باش

شماره 56

مصطفي جانانِ كلِّ خلقت و جانش علي است

در حقيقت حق اگر حقّ است ميزانش علي است

دل اگر بيمار گردد از علي گيرد شفا

نفس اگر آيد به ميدان مرد ميدانش علي است

هيچ مي داني كه باشد مسلم كامل عيار

آنكه در طيّ طريق آغاز و پايانش علي است

بي علي هرگز نشايد دم زدينداري زدن

كلِّ ايمان را كسي دارد كه ايمانش علي است

زآن كتاب الله مي بالد كه از بدو نزول

هل اتي و كوثر و تطهير و فرقانش علي است

آتش نمرود اگر چه شد گلستان بر خليل

بر گلستانش چه حاجت كو گلستانش علي است

كشتي توحيد را از حمله ي طوفان چه باك

رام شو طوفان، كه اين كشتي نگهبانش علي است

در كتاب آفرينش سير كردم يافتم

صفحه و اوراق و باب و متن و عنوانش علي است

اوست آن عبدي كه بر عالم خدايي مي كند

ملك نامحدود حق پاينده، سلطانش علي است

با فقير آنگونه بنشيند كه نشناسد فقير

اينكه گرديده چراغ بيت ويرانش علي است

روز بين مردم و شب در كنار نخل ها

آنكه باشد روي خندان چشم گريانش علي است

آنكه كفش خويش را در اوج قدرت وصله زد

آنكه پوشد جامه ي نو، بر غلامانش علي است

اي خوشا آن زخم بي مرهم كز او گيرد شفا

اي خوشا آن درد بي درمان كه درمانش علي است

گر چه از جهل زميني ها دلش خون بود خون

آنكه باشد آسمان در تحت فرمانش علي است

آنكه ديده از رعيّت دمبدم آزارها

نكه دشمن هم بود ممنون احسانش علي

است

قهرماني كه به دشمن مي دهد شمشير خويش

مي شود سراپا محو و حيرانش علي است

حكفرمائي كه بار پيره زن گيرد به دوش

مي شود هم بازي پريشانش علي است

باب شهر علم، استادي كه مي بايد شود

صد هزاران بوعلي طفل دبستانش علي است

شافعِ محشر كه روز حشر مي بايد زنند

انبيا دست توسّل را به دامانش علي است

ناز بفروشد به جنّت، پشت بر رضوان كند

آنكه خُلد و جنّت و فردوس و رضوانش علي است

گر چه انسان در جلالت برتر آمد از مَلَك

آنكه بايد خواند بالاتر زانسانش علي است

سفره دار عالمِ خلقت كه موجودات دهر

تا قيامت بوده و باشند مهمانش علي است

مردِ مردانِ جهان پير جوانمردان كه خلق

خوانده اند از راد مردي شاه مردانش علي است

ديده نگشايد به ديدار چراغ آسمان

آنكه شمع محفل و ماه فروزانش علي است

اي خوش آن مسكينِ بيماري كه در آغوشِ شب

هم طبيب درد او هم يار پنهانش علي است

جانِ جانان آنكه احمد گفت اين جان من است

اي هزاران جانِ عالم باد قربانش علي است

گنج دار كلّ هستي، سفره دار نان خشك

آنكه نان خشك بود و دُرِّ دندانش علي است

رهرو سالك نپويد جز طريق اهل بيت

عارف كامل كسي باشد كه عرفانش علي است

نفس پيغمبر كه بايد خواند از قول رسول

حجّت حق، كلّ ايمان، جانِ قرآنش علي است

ركن توحيدي كه از آغاز تا پايانِ عمر

لحظه اي غافل نشد از حَيِّ سبحانش علي است

آنكه در محراب خون فزت بربّ الكعبه گفت

آنكه قاتل هم نشد محروم

از احسانش علي است

آنكه انگشتر به سائل داد هنگام ركوع

در نماز از پا برون آرند پيكانش علي است

حدّ خلقت نيست «ميثم» مدح آن مولا كند

آنكه بايد مدح ذات منّانش علي است

شماره 57

فصل بهار آمد و صوت هزارها

آيد بگوش جان زدل لاله زارها

كي دوست سبز شو تو هم از نكهت بهار

لبخند زن چو گل بسر شاخسارها

سر سبز شو زفيض بهار و بپاي خيز

همچون نهال گل بلب جويبارها

اعجاز بين كه از نفس صبحدم شده

دامان باغ چون دل شب زنده دارها

سوسن دهان گشوده به تبريك

سال نو نرگس بخنده دل برد از رهگذارها

هر برگ لاله آينه روي كبرياست

در آن توان جمال خدا ديد بارها

بخشد گل بنفشه به گلزار نور سبز

چون تاج گوهري بسر شهريارها

دامان باغ با همه سبزي و خرمي

از ژاله سرخ گشته چو روي نگارها

دست نسيم ناز چمن ميكشد بباغ

يا شانه ميزنند بگيسوي يارها

كسال شد خزان درون را كني بهار؟

اي پشت سر نهاده خزان و بهارها

هر روز تو طليعه نوروز بود و تو بودي

چو نقش كهنه به روي جدارها

وقت شكفتن است چو گل بشكف اي عزيز

در باغ گل مباش همانند خارها

مانند گل درون و برون را بهار كن

ور نه زمانه ديده بسي گلعذارها

چون كاروانيان كه كنند از برت عبور

بگذشته است و ميگذرد روزگارها

داري هزارها پر پرواز تا خدا

بيرون بيا زقافله ني سوارها

دست ولا بدامن شير خدا بزن

تا پا نهي باوج همه اقتدارها

نفس نبي ولي خدا كفو فاطمه

گردونه دار گردش ليل و

نهارها

عبد خدا خداي دو عالم كه داده است

توحيد را زبندگيش اعتبارها

مهر حلال زادگي خلق مهر اوست

تا حشر بين طايفه ها و تبارها

بگشاي گوش هوش نگفتم علي

خداست گفتم خداي داده باو اختيارها

او نيز بنده ايست خداوندگار را

كش بنده اند خيل خداوند گارها

بالله اگر دهد نفسش فيض بر جحيم

رويد هماره لاله زاعماق نارها

نبود عجب زهمدمي خار راه او

گل سبز گردد از دل سرخ شرارها

رضوان كشيده ناز بلالش ببذل

جان جنت كند بقنبر او افتخارها

با بغض او لبي كه بگويد مدام

ذكر ناپاك تر بود زلب ميگسارها

يك خردل از محبت او را نميدهم

بخشند اگر چه كوه طلايم هزارها

در سينه آن دلي كه بود خالي از علي

دل نيست مرده ايست درون مزارها

حُبَّش دهد اميد بهر فرد نااميد

مهرش بود قرار دل بي قرارها

پويند راه قنبر او ره روان عشق

بوشند پاي ميثم او سربدارها

يا مظهر العجائب يا مرتضي علي

اي رويت آفتاب تمام مدارها

بي مدح تو ترانه شادي بگوش من

غمگين تر است از نفس سوگوارها

گر آسمان صحيفه شود نخل ها قلم

با دست خلق پر شود آن صفحه بارها

يك صفحه از كتاب كمال تو نيست،

نيست اي فضل تو برون زحدود و شمارها

آن دو كه ادعاي مقام تو داشتند

قنبر زهم كلاميشان داشت عارها

هر غزوه اي كه گشت بپا روزگار ديد

از تو نبردها و از آنان فرارها

اين از عنايت تو بود يا علي كه من

يك عمر داده ام به مديحت شعارها

نوشي كه بي ولاي تو بكام من

بالله بود

گزنده تر از نيش مارها

تا وقت احتضار نهي پا به ديده ام

اي كاش بود هر نفسم احتضارها

از چشمه ولايت تو آب ميخورد

رويد زنخل (ميثم) اگر برگ و بارها

شماره 58

در مكتب اهل فضل و ايمان

قرآن، علي و علي ست قرآن

توحيد، علي، علي ست توحيد

ايمان، علي و علي ست ايمان

اعمال، علي، علي ست اعمال

ميزان، علي و علي ست ميزان

معبودِ هماره غرق معبود

انسان هميشه فوق انسان

در كوي وصال او پرد دل

از خاك قدوم او دمد جان

عالم به در سراش سائل

خلقت به يم عطاش مهمان

مرهون شفاش نجل مريم

محتاج دعاش پور عمران

يك ذره او هزار خورشيد

يك قطره او هزار طوفان

يك جمله او هزار حكمت

يك گفته او هزار عرفان

يك بنده حكمتش ابوذر

يك شيفته ولاش، سلمان

يك آينه از جمال او نور

يك سوره ز وصف اوست فرقان

كعبه به ولادتش مزين

عالم به ولايتش مسلمان

خلقت همه عبد و اوست مولا

عالم همه مور و او سليمان

خيبرشكن رسول اكرم

سردار سپاه حي سبحان

پيراهن نو تن رعيت

پيران كهنه سهم سلطان

كي ديده چنين بزرگواري؟

كي داشته اين عطا و احسان؟

در اوج حكومت از كرامت

بر طفل يتيم مي پزد نان

فردا به فرشته مي كند ناز

گر يك نظر افكند به شيطان

بر دادن خاتمش كند فخر

ختم رسل و خداي منان

گه تيغ كشد به حفظ اسلام

گه رنج برد براي قرآن

اي ماه، نهاده رو به خاكت

اي داده به آفتاب فرمان

تو كيستي اي تمام تاريخ؟

تو كيستي اي امام دوران؟

تو كيستي اي هماره پيدا؟

تو كيستي اي

هميشه پنهان؟

هم وهم ز وصف توست عاجز

هم عقل ز كار توست حيران

يك خوشه ز خرمن تو فردوس

يك لاله ز روضه تو رضوان

گر عمر جهان تمام گردد

مدح تو نمي رسد به پايان

مرهون دعاي توست عالم

محتاج عطاي توست درمان

تو بودي و ما همه نبوديم

بستيم به دوستيت پيمان

از پاي تو چشم برنداريم

از دست دهيم اگر سر و جان

ماييم و تولي و تبري

جان را بستان و اين دو مستان

با مهر تو دوزخ است جنت

بي مهر تو جنت است نيران

دامان شما و دست «ميثم»

اي دست دو عالمت به دامان!

حميد سبزواري

محراب كوفه امشب در موج خون نشسته

يا عرش كبريا را سقف و ستون شكسته

سجاده گشته رنگين از خون سرور دين

يا خاتم النبيين، يا خاتم النبيين

از تيغ كينه امشب فرقي دو نيم گرديد

رفت آن يتيم پرور، عالم يتيم گرديد

ديگر نواي تكبير از كوفه بر نيامد

نان آور يتيمان ديگر ز در نيامد

غمخوار دردمندان امشب شهيد گرديد

امشب جهان ز فيض حق نااميد گرديد

تنها نه خون به محراب از فرق مرتضي ريخت

امشب شرنگ بيداد در كام مجتبي ريخت

امشب به كوفه بذر كفر و ضلال كِشتند

مرغان كربلا را امشب به خون كشيدند

تيغ نفاق امشب بر فرق وحدت آمد

امشب به نام سجاد خط اسارت آمد

امشب به محو خادم، خائن دلير گرديد

آري برادر امشب زينب اسير گرديد

باب عدالت امشب مسدود شد بر انسان

امشب بناي وحدت در كوفه گشت ويران

امشب جهان ز فيض حق نااميد گرديد

امشب بنام قرآن، قرآن شهيد گرديد

سجاده گشته رنگين از خون سرور دين

يا خاتم النبيين، يا

خاتم النبيين شعر از : حميد سبزواري

سعدي

كس را چه زور و زهره كه وصف عل__ي كند

ج______بار در م______ناق_ب او گفت هل اتي

زور آزم_____اي قل____عه ي خي___بر كه ب___ند او

در يك___دگر شكست ب____ه بازوي لافتي

مردي كه در مصاف زره زره پيش بسته بود

تا پي_ش دش__منان نكنن_د پش_ت بر عزا

ش_____ير خدا وص___فدر م__يدان و بحر جود

جان بخ_ش در نماز و جهان سوز در وغا

دي____باچه ي م____روت و دي____وان م____عرفت

لشك______رش ف_____توت و س___ردار ات__قيا

فردا كه هر كسي به شفيعي زنند دست

ماييم و دس_ت و دامان معصوم مرتضي (سعدي)

محمد رضا شريفي

آن كه با عالم بالا سر و سودا دارد

روزگاري است كه ماوي به دل ما دارد

همه عمر دويديم پي اش بي حاصل

غافل از آن كه درون دل ما جا دارد

كار هر كس نبود مرده دلي زنده كند

مگر آن كس دم جان بخش مسيحا دارد

عاشقي در طلب مال و منالي نبود

عشق مجنون تهي دست تماشا دارد

همه بالند به هر چيزي و من مي بالم

به علي (ع) چون كه تملك به سماها دارد

شب قدر است و سماوات همه غرق سرور

اين چنين شب چو تعلق به تولي دارد

شهد شيرين شهادت چو بدين گونه چشيد

جبرئيلش ز علي عجز و تمنا دارد

شب نازل شدن وحي و كرامات علي

هر دو هم در دل و هم ديده ما جا دارد شعر از محمدرضا شريفي

بهجتي شفق

هر كس ترا شناخت غم ازجان و سر نداشت

سر داد و سر زپاي تو يك لحظه بر نداشت

بالله تجليات جمال تو گر نبود

از جلوه و جلال خدا كس خبر نداشت

اي ماه من زمانه پس از ختم انبياء

بهتر ز ذات پاك تو ديگر پسر نداشت

در كارگاه خلقت اگر گوهرت نبود

نخل تناور بشريت ثمر نداشت

تيغ تو گر نبود شجاعت يتيم بود

داد تو گر نبود عدالت پدر نداشت

تو شاهكار دستگه آفرينشي

عنوان نامه اشرف و فضل و بينشي

موسي كه داشت آرزوي ديدن خدا

گو بنگرد ترا كه نئي از خدا جدا

بهجتي شفق

شيخ بهايي

ت_ا ك__ي ب_ه ت_م_ن__اي وص__ال ت__و ي__گ_ان_ه اشكم شود

از ه_ر م_ژه چون س_يل روانه خواه_د به سر اي_د ش_ب

هج_ران تو يا نه اي ت_ي_ر غ_م_ت را دل ع_ش____اق ن_ش_ان_ه

ج_مع_ي به تو مشغول و تو غائب ز ميانه

رف_ت_م ب_ه در ص_وم_ع_ه ع____اب__د و زاه____د دي_دم

ه_مه را پيش رخ_ت راك_ع و س_اجد در م_ي_ك_ده

ره_ب_ان_م و در ص_وم_ع_ه ع__ابد گ_ه م_ع_ت_كف دي_رم

و گ_ه س_اكن مس_جد ي_عني كه تو را م_ي طل_بم

خ_انه به خ_انه روزي ك_ه ب_ر اف_تند حري__فان پ_ي ه_ر ك_ار

زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمار

م_ن ي___ار طل_ب ك_ردم و او ج__لوه گ_ه ي__ار

حاج_ي ب_ه ره ك_ع_به و م_ن ط_ال_ب دي_دار

او خانه همي ج_ويد و من ص_اح__ب خ_انه

ه_ر در ك_ه زن_م ص_احب ان خ_انه تويي تو

ه_ر ج_ا ك_ه روم پرت_و ك_اش_انه ت_وي_ي ت__و

در م_ي_ك_ده و دي_ر ك_ه ج_ان_ان_ه ت_وي_ي ت__و

مق_صود من از كع_به و م_ي خ_انه تويي تو

من_ظور ت_وي__ي ك__ع_به و ب__ت خ_انه ب__هانه

ب_ل_بل ز چ_من زان گ_ل رخ_سار نش_ان ديد

دي_وان_ه ن_يم م_ن ك_ه روم خ__ان_ه به خ__انه

ع__اق_ل ب__ه ق___وان_ي_ن خ_رد راه ت___و پ__وي_د

دي_وان__ه ب__رون از ه_م_ه اي_ي_ن ت__و ج___وي_د

ت__ا غ_ن_چ_ه بش_كف_ته اي_ن ب_اغ ك_ه ب_وي___د

ه_ر ك_س ب_ه زب_اني صفت ح__مد ت__و گويد

ب_لب_ل ب_ه غ_زل خ_وان_ي و ق_م_ري به ت_رانه

بي_چاره "ب__هائي" كه دل_ش زار غ_م توست

هر چند كه­عاصي ­است ­زخيل­­خدم توست

امي_____د وي از ع_اط__فت دم ب_ه دم توست

ت_ق_ص_ي_ر خ_يال_ي ب___ه ام__يد ك___رم توست

يع_ني كه گ_نه را به از اين نيست، ب___هانه

بهانه(شيخ بهايي)

عباس شهري

شماره يك

ياعلي مهرتو درعالم ذَر يافته ام

وَه از اين لعل كه بي خون جگر يافته ام

تا ترا ديده زغير تو نظرپوشيدم

دولت عشق از اين حسن نظريافته ام

من بي مايه كجا دولت عشق توكجا

آري آن طفل فقيرم كه گهر يافته ام

اَندرين دشت كه در هر قدمش بس دام است

با ولاي تو رهايي زخطر يافته ام

هيچ عصيان به ولايت نرساند ضرري

دراحاديث من اين طرفه خبر يافته ام

همه را ميرسد از آه سحر صبح وصال

من به شام غم تو آه سحر يافته ام

نَفس اَمّاره بود سركش و ازهمت تست

گاه گاهي كه براين ديو ظفر يافته ام

پرتو حسنِ تو با جان من آن كرد كه من

نعمت سوزدل و ديده تر يافته ام

مادرم شهدِ غَمت ريخت به كامم

با شير هنر نوكريت را ز پدر يافته ام

عمر فاني شد و مدح توبود حاصل عمر

ازنهالي كه شكسته است ثمريافته ام

بارالها من و مهر علي و عشق حسين

آنچه مي خواستم امروز دگر يافته ام

كس را چه زور و زهره كه وصف

علي كند

جبار در مناقب او گفته هل اتي1

زورآزماي قلعه خيبر كه بند او 2

در يكدگر شكست به بازوي لافتي3

مردي كه در مصاف، زره پيش بسته بود 4

تا پيش دشمنان ندهد پشت بر غزا

شير خداي و صفدر ميدان و بحر جود

جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا

ديباچه مروت و سلطان معرفت

لشكركش فتوت و سردار اتقيا

فردا كه هر كسي به شفيعي زنند دست

ماييم و دست و دامن معصوم مرتضي

به جز از علي نباشد به جهان گره گشايي

به جز از علي نباشد به جهان گره گشايي

طلب مدد از او كن چو رسد غم و بلايي

چو به كار خويش ماني در رحمت علي زن

به جز او به زخم دل ها ننهد كسي دوايي

ز ولاي او بزن دم كه رها شوي ز هر غم

سر كوي او مكان كن بنگر كه در كجايي

بشناختم خدا را چو شناختم علي را

به خدا نبرده اي پي اگر از علي جدايي

علي اي حقيقت حق علي اي ولي مطلق

تو جمال كبريايي تو حقيقت خدايي

نظري ز لطف و رحمت به من شكسته دل كن

تو كه يار دردمندي تو كه يار بينوايي

همه عمر همچو "شهري" طلب مدد از او كن

كه به جز علي نباشد به جهان گره گشايي (عباس شهري)

شماره دو

به جز از علي نباشد به جهان گره گشايي

طلب مدد از او كن چو رسد غم و بلايي

چو به كار خويش ماني

در رحمت علي زن

به جز او به زخم دل ها ننهد كسي دوايي

ز ولاي او بزن دم كه رها شوي ز هر

غم

سر كوي او مكان كن بنگر كه در كجايي

بشناختم خدا را چو شناختم علي را

به خدا نبرده اي پي اگر از علي جدايي

علي اي حقيقت حق

علي اي ولي مطلق

تو جمال كبريايي

تو حقيقت خدايي

نظري ز لطف و رحمت

به من شكسته دل كن

تو كه يار دردمندي

تو كه يار بينوايي

همه عمر همچو "شهري"

طلب مدد از او كن

كه به جز علي نباشد

به جهان گره گشايي (عباس شهري)

صامت بروجردي

هر كه را خواهند در حشمت سليمانش كنند

بايد اول خاك پاي شاه مردانش كنند

آنكه شاهان جهان با تخت و تاج سروري

آرزوي آستان بوسي ز دربانش كنند

آن خدايي را كز او از بس خدايي ديده اند

فرقه اي تهمت بر او بندند و يزدانش كنند

آنكه هنگام سواري در فلك فوج ملك

ماه را نعل سمند برق جولانش كنند

لاف يك رنگي چو زد با قنبرش خورشيد را

تا ابد هر شب بدين عصيان بزندانش كنند

صالح و شيث و شعيب و هود و داوود نبي

جمله كسب معرفت اندر دبستانش كنند

هفت ايوانش كلاه مهر و مه از سر فتد

سر به بالا چون براي سير ايوانش كنند

نيست واجب نيست ممكن بلكه اندر عقل و نقل

ني همين و نه همان هم اين و هم آنش كنند

يكجو از مهر علي آيد فزون اند عيار

با عبادتها كونين ار كه ميزانش كنند

دردمندان را سر كويش نه گر دار الشفاست

حيرتم آن درد را پس با چه درمانش كنند

پيكري باريك گردد در عبادت گر چو مو

بي ولايش هيزم نيران سوزانش كنند

چرخ اگر باشد نباشد خم چو در تعظيم او

طوق لعنت در گلو مانند شيطانش

كنند

(صامت بروجردي)

محمد علي صاعد اصفهاني

ز عهده ي كه برآيد بجز خداي علي

كه گويد آنچه بود در خور ثناي علي

نگر به چشم بصيرت كه جمله موجودات

نشسته اند سر سفره عطاي علي

نبود لطف و صفايي به بوستان وجود

نگشته بود اگر جلوه گر صفاي علي

چو بلبلان چمن نغمه سر دهند به باغ

رسد به گوش زهر پرده اي نواي علي

به نحوه اي كه سزاوار طاعت است خدا

نكرده است كسي طاعتش سواي علي

هر آنچه داشت علي داد از براي خدا

هر آنچه هست خدا را بود براي علي

سزد كه سايه به خورشيد محشر اندازد

به هر سري كه فتد سايه هواي علي

اگر رضاي خدا را طلب كني هشدار

رضاي حق نبود جز كه در رضاي علي

رسانده اي به يقين دست خود به حبل الله

به چنگ آري اگر دامن ولاي علي

براي گفتن مدحش زيان گويايي

هميشه مي طلبد صاعد از خداي علي

محمد حسين صغير اصفهاني

شماره يك

از الف اول امام از بعد پيغمبر علي است

آمر امر الهي شاه دين پرور علي است

ب برادر با نبي بيرق فراز دين حق

بحر احسان باب لطف بي حد و بي مر علي است

ت تبارك تاج و طاها تخت و نصراله سپاه

تيغ آور خسرو مستغني از لشگر علي است

ث ثري مقدم ثريا متكا ثابت قدم

ثاني احمد به ذات كبريا مظهر علي است

ج جاه و قدرش ار خواهي به نزد ذوالجلال

جل شانه جز نبي از جمله بالاتر علي است

ح حدوثش با قدم مقرون حديثش حرف حق

حاكم حكم اللهي حيه در حيدر علي است

خ خداوند ظفر خيبر گشا مرحب شكار

خسرو ملك ولايت خلق را رهبر علي است

د

داماد نبي دست خدا داراي دين

داعي ايجاد موجودات از داور علي است

ذ ذاتش ذوالجلال و ذالمنن وز ذوالفقار

ذلت افزا بر عدوي ملحد ابتر علي است

ر رفيع القدر و والا رتبه روح افزا سخن

رهنماي خلق عالم ساقي كوثر علي است

ز زبر دست و زكي و زاهد و زهد آفرين

زيب بخش مسجد و زينت ده منبر علي است

س سعيد و سيد و سرور سلوني انتساب

سر لا رطب و لا يا بس سر و سرور علي است

ش شفيع المذنبين شير خدا شاه نجف

شمع ايوان هدايت شافع محشر علي است

ص صديق و صبور و صالح و صاحب كرم

صبح صادق از درون شب پديدآور علي است

ض ضرغام شجاعت پيشه ي روشن ضمير

ضاربي كز ضربش المضروب لايخبر علي است

ط طبيب طبع دان مطلوب ارباب طلب

طاق نه كاخ مطبق طرح را لنگر علي است

ظ ظهير ملك و ملت ظاهر و باطن امام

ظل ممدود خداي خالق اكبر علي است

ع عين الله و علي جاه و علام الغيوب

عالم علم علي الاشيا ز خشك و تر علي است

غ غران شير يزدان غيرت الله المبين

غالب اندر غزوه ها بر خصم بد گوهر علي است

ف فصيح و فاضل و فخر عرب مير عجم

فارس ميدان مردي فاتح خيبر علي است

ق قلب عالم امكان قسيم خلد و نار

قاضي روز قيامت خواجه ي قنبر علي است

ك كنز علم ماكان و علوم مايكون

كاشف سر و علن از اكبر و اصغر علي است

ل لطفش شامل احوال كل ما خلق

لازم التعظيم شاه معدلت گستر علي است

م ممدوح صحف موصوف تورات و زبور

مصحف وز انجيل را مصداق و المصدر علي است

ن نظام نه

فلك از نام نيكش وز جمال

نور بخش مهر و ماه و انجم و اختر علي است

و واجب منزلت ممكن نما والا گهر

واقف از ماوقع و از ما وقع يك سر علي است

ه_ هوالهادي المضلين في الصراط المستقيم

هر چه بهتر خوانمش صد بار از آن بهتر علي است

ي يدالله فوق ايديهم يكي از مدح او

يك سر از يا تا الف هر حرف را مضمر علي است

آدم و نوح سليمان و خليل بي خلل

موسي با اقتدار و عيسي با فر علي است

جان علي جانان علي ظاهر علي باطن علي

مي علي مينا علي ساقي علي ساغر علي است

گويي ار مدح علي ديگر چه غم داري صغير

ياور خلق جهاني گر ترا ياور علي است شاعر : محمد حسين صغيراصفهاني

شماره دو

غير انسان هرچه باشد ظل انسان است و بس

معني انسان همانا شاه مردان است و بس

هست هستي في المثل جسمي كه در وي جان عليست

وين بود روشن كه بود جسم از جان است و بس

هركه خود را سوخت بي باكانه چون پروانه ديد

شمع بزم آف_رينش شير مردان است و بس

لفظ ايمان راهزاران معني ار بيني بهل

عشق او بگزين كه اين معناي ايمان است و بس

گوهر مهر وي ار داري به دل رو شاد زي

زانكه در محشر همين گوهر درخشان است و بس

مدح او مي خوان به تورات و به انجيل و زبور

تا نگويي وصف او آيات قرآن است و بس

در شب معراج احمد در خود و در عرش و فرش

ديد هر جا بنگرد حيدر نمايان است و بس

خاك راه اهل عرفان

شو تو هم او را ببين

زانكه اين دولت نصيب اهل عرفان است و بس

انبياء و اولي_اء را فيض از او مي رسد

نور بخش انج_م آري مه_ر تابان است و بس

آدم و ادريس و شيث و هود را باشد مجير

ني پناه نوح و داوود و سليمان است و بس

در دل ماهي به دريا مونس يونس هم اوست

ني انيس يوسف اندر چاه و زندان است و بس

از زبان پور مريم هم بود ناطق به مهد

هم سخن در طور ني با پور عمران است و بس

هيچ داني از چه گردون را دمي نبود قرار

مرتضي را در پي انجام فرمان است و بس

مهر با آن گرم جولاني به ميدان وجود

شاه ملك انّما را گ_وي چوگان است و بس

در" و اِن مِن شئ " تحقيق ار رود هرذرّه را

بر امير المومنين بيني ثنا خوان است و بس

حضرتش را كرده ميكائيل از جان چاكري

اندر اين درگه نه جبرائيل دربان است و بس

از ازل گسترده خوان نعمت او تا ابد

اولين و آخرين را رزق ازاين خوان است و بس

هفت دريا پيش بحر لطف او داني كه چيست

جدولي ان_در كنار بح_ر عمّان است و بس

هشت كيهان را هم او فرمانده و فرمانروا

ني كه تنها حكم او جاري به كيوان است و بس

هشت خلدو هفت اختر شش جهت زو بر قرار

ني قوام پنج حس و چار اركان است و بس

مي كند ثابت ملاقاتش به گاه نزع جان

اين كه جان جمله را آن شاه جانان است و بس

يا علي اي آنكه اندر كشور غيب و شهود

شخص عالي جاه ذوالعزّ تو سلطان است و بس

جنّت و نيران ندانم چيست اندر كيش من

قرب تو جنّت بود بُعد تو نيران است و بس

كرده اي لاهوتيان را نيز مات خويشتن

عقل ناسوتي نه تنها در تو حيران است و بس

در بيابان غمت بس خضرها سرگشته اند

وادي حي_رت هم_انا اين بي_ابان است و بس

ني همين پروانه سوزد از شرار عشق تو

بلكه بلبل هم ز سوداي تو نالان است و بس

خسروا شاها "صغير" آن بندۀ شرمنده ات

كش به درد بي دوا لطف تو درمان است و بس

سال و ماه و هفته و روز و شب از درگاه تو

هرچه از او مي رسد اكرام و احسان است و بس

سالها باشد كه باشد غرق بحر رحمتت

هم به خوان نعمتت تا هست مهمان است و بس

شماره سوم

طريق عشق ديده ي من غير ديدار علي جويد؟ نجويد

يا زبانم غير اوصاف علي گويد؟ نگويد

دست من غير از كتاب مدح او گيرد؟ نگيرد

پاي من غير از طريق عشق او پويد؟ نپويد

مزرع جانم كه آب آن بُوَد از جوي رحمت

اندر آن غير از گياه مِهر او رويد؟ نرويد

ذوق مهرش كي چشد بيگانه، بگذر زين توقّع

اين گل خوشبوي را جز آشنا بويد؟ نبويد

ز اْستماع مدحش افشان اشكِ شوقي گر تواني

آب ديگر نامه ي عصيان ما شويد؟ نَشويد

دايه ي لطفش دهد شير عنايت طفل دل را

جز به شوق آن لَبَن طفل دلم مويد؟ نمويد

آن كه خواهد مأمني جويد، «صغير» اندر دو عالم

به ز درگاه اميرالمؤمنين جويد؟ نجويد؟ شعر از استاد صغير اصفهاني

شماره چهارم

نادِ علي قلم به لوح نوشت اين سخن به خطّ جلي:

نبي مدينه ي علم و دَرِ مدينه علي

در اين مدينه از اين در درآ كه در دو جهان

رسي به حِصن امانِ خدايِ لم يَزَلي

تو را حقيقتِ عرفانِ حق همين باشد

كه ره بري به شناسايي نبيّ و ولي

به جز ولاي علي هيچ نيست راهِ نجات

چنين شده است مقدّر ز قادر اَزَلي

مدد چو خواهي از آن مظهر العجائب خواه

كه از حق است به احمد خطاب «نادِ علي»

خداي مِثل ندارد ولي علي باشد

خداي را مَثَل، اندر مقام بي مَثَلي

بريخت خون معاند به ذوالفقارِ دو سر

نمود فتح معارك به بازوان يلي

ز عَمرو و زيد به جز عمرو عاص از رزمش

نبُرد جان بِدَر آن هم ز فرط بُلحِيَلي

شها! به وصف تو الكن بود لسانِ «صغير»

به دست، هيچ ندارد به غيرِ منفعلي شعر از استاد صغير اصفهاني

فؤاد كرماني

كعبه خلوت گه اسرا فراوان عليست

بيت حق جلوه گر از روي درخشان عليست

در جهان مرد عمل باش و علي را بشناس

كه ترازوي عمل كفه و ميزان عليست

اي كج انديش مكن غصب خلافت زيرا

به خدا بعد نبي سلطنت از آن عليست

روز محشر كه گذرنامه جنت طلبي

آن گذرنامه به امضاء و به فرمان عليست

دادگاهي كه به فرداي قيامت برپاست

حكم حكم علي و محكمه ديوان عليست

كشتن "مرحب" و بگرفتن خيبر در كف

خاطرات خوش ديباچه دوران عليست

دور شو اي پسر "عبدود" از ديده ي او

كه شجاعان عرب پشه به ميدان عليست

اين حسيني كه رئيس الشهدايش خوانند

با خبر باش كه شاگرد دبستان عليست

گرچه اين ديده زديدار نجف محروم است

در عوض ريزه خور سفره احسان عليست

علي اي هماي رحمت تو

چه آيتي خدا را

كه به ماسوا فكندي همه سايه ي هما را

دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين

به علي شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علي گرفته باشد سر چشمه ي بقا را

مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو اي گداي مسكين در خانه ي علي زن

كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را

بجز از علي كه گويد به پسر كه قاتل من

چو اسير تست اكنون به اسير كن مدارا

بجز از علي كه آرد پسري ابوالعجائب

كه علم كند به عالم شهداي كربلا را

چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان

چو علي كه ميتواند كه بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه ملك لافتي را

بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

كه ز كوي او غباري به من آر توتيا را

به اميد آن كه شايد برسد به خاك پايت

چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان

كه ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم

كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي

به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را

ز نواي مرغ يا حق بشنو كه در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

من ار به قبله رو كنم ، به عشق روي او كنم

اقامه صلوة را به گفتگوي او كنم

گر از وطن سفر كنم سفر به سوي

او كنم

ز حج و بيت بگذرم طواف كوي او كنم

كز احترام مولدش حرم شده است محترم

الا كه رحمت آيتي ز رحمت علي بود

همه كتاب انبيا حكايت علي بود

بهشت و هرچه اندر او عنايت علي بود

اجلّ نعمت خدا ولايت علي بود

در اين ولا بگو نعم ، كه هست اعظم نعم

شهي كه از لسان او خدا كند خطاب را

به حكم او به پا كند قيامت و حساب را

به حبّ و بغض او دهد ، ثواب را عقاب را

منزّه است از آن كه من بخوانم آن جناب را

خديو دولت عرب امير كشور عجم

ببخشد از تبسّمي ، وجود ممكنات را

ستاند از تكلّمي قرار كائنات را

ز لطف و قهر مي دهد حيات را ممات را

اگر ز حال ما سوا بگيرد التفات را

به يك اشاره مي زند بساط كون را

به هم بهشت را بهشته ام ، بهشت من علي بود

عليست آن كه از رخش بهشت منجلي بود

به غير، ديده داشتن ، نشان احولي بود

كسي است عاشق ولي كه ناظر ولي بود

به دست ديگران دهد كليد گلشن ارم

به زندگي از آن خوشم كه زندگي است داد او

بدان اميد جان دهم كه جان دهم به ياد او

به عيش وطيش و نيك وبد،خوشم درانقياد او

الا مراد عاشقان همه بود مراد او

چه درتعب چه درطرب چه درنعم چه درنقم

تو اي علي مرتضي كه نفس پاك احمدي

چو نفس پاك احمدي ظهور ذات سرمدي

ز هر علل منزّهي ز هر خلل مجرّدي

به ظاهر محمدي تو باطن محمّدي

نبي به جسم ظاهرت خطاب كرده ابن عم فؤاد كرماني

نور الدّين عمّان ساماني

به پرده بود

به پرده بود جمال جميل عزّوجل

به خويش خواست كند جلوهايي به صبح اَزَل

چو خواست آنكه جمال جميل بنمايد

علي شد آينه، «خَيرُ الكَلام قَلَّ وَ دَل»

من از مفصّل اين نكته مجملي گفتم

تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل

شعر از :نور الدّين عمّان ساماني

محمّد جواد غفور زاده (شفق)

فيض عام علي كه بي گل رويش جهان قوام نداشت

بدون پرتو او، روشني دوام نداشت

قسم به عشق و محبّت پس از رسول خدا

وجود هيچ كس اينقدر فيض عام نداشت

اگر به حرمت اين خانه زاد كعبه نبود

سحاب رحمت حق بارش مدام نداشت

سواد چشم علي را اگر نميبوسيد

به راستي حجرالاسود، استلام نداشت

علي مقيم حَرَمخانه ي صبوري بود

كه داشت منزلت و دعوي مقام نداشت

اگر چه دست كريمش پناه مردم بود

و هيچ روز نشد شب، كه بارِ عام نداشت

چشيده بود علي طعم فقر را همه عمر

به غير نان و نمك سفرهاش طعام نداشت

اگر چه بود زره بر تن علي بي پشت

اگر چه تيغه ي شمشير او نيام نداشت

به بردباريِ اين بت شكن مدينه گريست!

كه داشت قدرت و تصميم انتقام نداشت

علي عدالت مظلوم بود و تنها ماند

دريغ امّت او، شرم از اين امام نداشت شعر از: محمّد جواد غفور زاده (شفق)

علّامه مير سَيِّد علي فاني قدّس سرّه

طارم اعلي اي از عليّ اعلي نام تو گشته مشتق

اي از صفات واجب ذاتت گرفته رونق

دربارهي تو فرمود احمد: «علي مَعَ الحق»

با طارم معلّيٰ همپايه نيست جوزق

انكار قدر و جاهت باشد شعار جاهل

البتّه نيست حربا؛ هم قدْر مهرِ رخشان

اي پايه ي مقامت برتر ز هر مقامي!

كوتاه در مديحت از هر كه، هر كلامي

در پيش بحر جودت دارد وجود جامي

بر آستان قدست روح الامين غلامي

حقّا به حق، تو ما را، مولايي و امامي

بگذار تا بسوزد در جهل خويش نادان

در وصف ذات پاكت دانش شكسته بال است

شرح جلال و جاهت بر ناطقه عِقال است

بي قدر را به قَدرت، ره يافتن محالست

ليكن به مذهب عشق چون شور، شرط حالست

اين مدح عاشقانه هم نقص و هم كمالست

ران ملخ بَرَد مور بر درگه سليمان

تو

جان مصطفايي، آيينه ي خدايي

صندوق علم يزدان گنيجنه ي سخايي

در رزم، «لا فتايي»؛ در بزم، با وفايي

در گلشن طبيعت، لطفي تو و صفايي

در طبع آفرينش، نوري تو و ضيايي

خوبي به هر چه خوب است باشد تو را گروگان

در لا به لاي گلها گيرم سراغ بويت

در جلوه هاي مهتاب بويم شعاع رويت

در مُشك چين و تاتار بينم نشانِ مويت

در كعبهي حقيقت آيم به جستجويت

اي آخرين مطاف عشّاق، خاك كويت

اي قبله ي حوائج! اي آسمان إحسان!

در نقشبند اسما، شير خدا تويي تو

بر باطن حقايق، كشف الغِطا تويي تو

دست خدا به قدرت بر «ماسوا» تويي تو

صفدرشكن به هيجا، خيبرگشا تويي تو

حلّال مشكلات و بحرالعطا، تويي تو

تو نسخه ي شفايي بر دردِ دردمندان

سردار ممكنات و سالار انس و جاني

شاهنشه زمان و فرمانده ي جهاني

تبيان را بيان و بر شرع، ترجماني

سلطان اهل ايمان، تاج سر شهاني

فردا ز حوض كوثر، ساقيِّ تشنگاني

امروز در شدايد تو دستگيرِ ياران علّامه مير سَيِّد علي فاني قدّس سرّه

ملّا محسن فيض كاشاني قدّس سرّه

تيغ عدالت اي ماه من! زمانه پس از ختم انبيا

بهتر ز ذات پاك تو ديگر پسر نداشت

باشد خدا عليّ و تو را نيز نام اوست

شاخ حيات از تو گلي خوبتر نداشت

باللَّه تجليّات جمال تو گر نبود

از جلوه و جمال خدا كس خبر نداشت

تيغ تو گر نبود؛ شجاعت يتيم بود

داد تو گر نبود؛ عدالت پدر نداشت

در كارگاه خلقت اگر گوهرت نبود

نخل تناور بشريّت ثمر نداشت شعر از: ملّا محسن فيض كاشاني قدّس سرّه

عليرضا قزوه

اي كه پايان تو پيدا بود از آغاز هم

از تو خواهم گفت اي تكرار زيبا باز هم

ذوالفقار غيرت و عزمت اگر لب وا كند

باز مي ماند عصاي موسي از اعجاز هم

اي همه ايجاز و اعجاز و شگفتي پيش تو

شاعران اطناب مي بافند در ايجاز تو

در مديح تو نه من امروز الكن مانده ام

لكنتي دارد زبان خواجه شيراز هم

در مديحت گرچه بسياران فراوان گفته اند

از تو خواهم گفت اي تكرار زيبا باز هم

محمد علي مرداني

مرآت كمال و مظهر جود عليست

افضل ز همه ممكن و موجود عليست

از قول محمد است اين نكته كه گفت

شايسته ترين بنده معبود عليست

ملك الشعراي صبوري

چون حلقه باب خلد آواز كند

از قول نبي يا علي آغاز كند

رضوان شنود زحلقه چون نام علي

در بر رخ شيعه علي باز كند

موافق

مرا در تن بود تا جان علي گويم علي جويم

بجنبد تا رگم در جان علي گويم علي جويم ز پيدا و ز پنهانم همين يك حرف را دانم

كه در پيدا و در پنهان علي گويم علي جويم اگر اهل خراباتم وگر شيخ مناجاتم

به هر آئين ، به هر دستان علي گويم علي جويم علي دين است و ايمانم ،علي درد است و درمانم

چه با درد و چه با درمان علي گويم علي جويم علي حلال مشكل ها ،علي آرامش دلها

كند تا مشكلم آسان علي گويم علي جويم اگر در خانقه افتم وگر در ميكده خفتم

به هر معموره و ويران علي گويم علي جويم ز مهر او سرشت من ، جمال او بهشت من

هم اندر روضه ي رضوان علي گويم علي جويم علي باب الله عرفان ،علي سرالله سبحان

به نور دانش و عرفان علي گويم علي جويم اگر درويش و مسكينم وگر ديندار و بي دينم

چه با كفر و چه با ايمان علي گويم علي جويم اگر تسبيح مي گويم وگر زنار مي جويم

به هر اسم و به هر عنوان علي گويم علي جويم ز سوره سوره ي قرآن ، ز ياسين و ز الرحمان

به هر آيه ز هر تبيان علي گويم علي جويم اگر از وصل خوشحالم وگر از هجر نالانم

چه با وصل و چه با هجران علي گويم علي جويم به محشر چون برآرم سر ، به نزد خالق

اكبر

به گاه پرسش و ميزان علي گويم علي جويم شاعر : موافق

ميرزا ادهم كاشي

اوصاف علي به گفتگو ممكن نيست

گنجايش بحر در سبو ممكن نيست

من ذات علي به واجبي نشناسم

اما دانم كه مثل اوممكن نيست

حجّة الاسلام محمّدتقي نيِّر

جام اَلَسْت همّتي كز پا نشستم يا علي!

مانده ام برگير دستم يا علي!

تا به ديدار تو چشمم باز شد

از جهان دل بر تو بستم يا علي!

مردم ار مست مِي خمخانه اند

من ز ميناي تو مستم يا علي!

من ندانم چيستم يا كيستم

هر چه هستم از تو هستم يا علي!

پايه از چرخ بلندم برترست

بر درت تا خاك پستم يا علي!

زاهدان در انتظار كوثرند

من خوش از جام اَلَسْتم يا علي!

خواجگي كن عهد خود مشكن من ار

عهد خود با تو شكستم يا علي!

پايمردي كن ز لطفم دست گير

«نيِّرِ» بيپا و دستم يا علي! شعر از :حجّة الاسلام محمّدتقي نيِّر

نيما يوشيج

گفتي ثناي شاه ولايت نكرده ام ،،، بيرون ز هر ستايش و حد و ثنا علي است

چونش ثنا كنم كه ثنا كرده ي خداست ،،، هر چند چون غلات نگويم : خدا علي است

شاهان بسي به حوصله دارند مرتبت ،،، ليكن چو نيك در نگري پادشا علي است

گر بگذري ز مرتبه كبرياي حق ،،، بر صدر دور زودگذر كبريا علي است

بسيار حكم ها به خطامان رود ولي ،،، در حق آنكه حكم رود بي خطا علي است

گر بيخودم و گر به خود اينم ثناش بس ،،، در هر مقام بر لبم آواي يا علي است

شاه نعمت الله ولي

إمام عالي اي شير خدا امام اعظم

سالار صحابهي مكرّم

آموخته علمِ «مِن لدنّي»

از تو خِضِر و شعيب و آدم

از جمله مهاجران تو حاضر

وز جمله صحابه را تو اعلم

آن حال كه قنبر تو دارد

حقّا كه نداشت قيصر و جم

دو شينه به باغ عالَم غيب

بلبل به ترانه گفت آن دم:

تا هست علي، امام عاليست

در مملكت دو كون، واليست شعر از: شاه نعمت الله ولي

شاعر ناشناس

روح مسيحا ز دمِ كيست؟ تو

وجود زير علم كيست؟ تو

قلب محمّد حرمِ كيست؟ تو

بر سر دوشش قدم كيست؟ تو

قوام اسلام تويي يا علي

تمام اسلام تويي يا علي

---

تيغ تو بشْكست چو در كارزار

داد خداوند تو را ذوالفقار

بين زمين و آسمان آشكار

گفت امين وحي پروردگار

سلام حق باد به مولا علي

نيست جوانمردي، الاّ علي

---

شيرخدا شيرمحمّد علي است

بازو و شمشير محمّد علي است

دين جهانگير محمّد علي است

تمام تفسير محمّد علي است

آي همه فراريانِ اُحُد

اُحُد به شمشير علي فتح شد

---

كيست علي؟ به خلق عالم، امير

كيست علي؟ وليّ حيّ قدير

كيست علي؟ امام پيش از غدير

كيست علي؟ رفيق پير فقير

علي كه لحم و دمِ پيغمبر است

فاتح بَدر و اُحد و خيبر است

----

تو از سخن فراتري يا علي

تو فوق وهم و باوري يا علي

تو هستيِ پيمبري يا علي

تو حيدري، تو حيدري يا علي

تو گوهر ناب يمِ خلقتي

تو ناشناس عالمِ خلقتي

----

حجّت ما بر همگان تمام است

غصب خلافت علي حرام است

علي فقط صاحب اين مقام است

علي علي علي علي امام است

جاي دروغ و حيله و مكر نيست

امام زهرا كه ابوبكر نيست

----

قسم به قرآن به محمّد به آل

شهادتين از تو گرفته كمال ب

هشت دور تو زند بال بال

نماز تو نماز تو كرده حال

ستاره محو

اشكِ شب هاي تو

بوسه زده دعا به لب هاي تو

---

روز ازل محفل ما بود و تو

حاصل ناقابل ما بود و تو

لحظه خلقت گِل ما بود و تو

پيش تر از ما، دل ما بود و تو

حال اگر مغز و يا پوستيم

هرچه كه هستيم، علي دوستيم

----

من كه به حد صفر هم نيستيم

تو دادي از لطف و كرم، بيستم

حال كه با دوستي ات زيستم

به روي من نياوري كيستم

مانده و از بار گنه خسته ام

بيدلم اما به تو دل بسته ام ---

او را سزد به خلق اميري و رهبري

او آورد عدالت و قسط و برابري

تيغش رسد به چرخ گه رزم آوري

با ذوالفقار حيدري و دست داوري

يك لحظه فتح قلعه ي خيبر كند علي

---

افلاك را مهار كند با نظاره اي

بي مهر او به چرخ نتابد ستاره اي

نبود به دهر منقبتش را شماره اي

ابليس را به بند كشد با اشاره اي

يك لحظه گر اشاره به قنبر كند علي

---

پيغمبري نبوده بدون ارادتش

كعبه هنوز فخر كند بر ولادتش

مسجد هنوز شاهد شوق شهادتش

پروردگار فخر كند بر عبادتش

چون بندگي به خالق داور كند علي

---

او ناخداست كشتي ليل و نهار را

فرمان دهد هماره خزان و بهار را

تقسيم كرده روز ازل خلد و نار را

نبوَد عجب كه خلق خداوندگار را

با يك نگاه خويش ابوذر كند علي

---

گردون به پيش تيغ علي افكند سپر

از حمله اش قضا و قدر مي كند حذر

شمشير فتح داور و شير پيامبر

روز از سران فتنه بگيرد به تيغ، سر

شب در خرابه با فقرا سركند علي

---

هنگام بذل دست بوَد دست داورش

گر كوهي از طلا بود و كوهي از زرش

اول نهد طلا به كف سائل درش

نبوَد عجب به دست غلام ابوذرش

اين گوي خاك را به جهان زر كند علي

---

هر جا خدا خداست علي هم بوَد امير

خورشيد را توان كشد از آسمان به زير

از بس كه بود ديو هوا در كفش اسير

حتي شكم ز نان جوين هم نكرد سير

با آنكه سنگ را در و گوهر كند علي

---

در آسمان لواي امامت بپا كند

در خاك، با خدا دل شب التجا كند

در جنگ، حفظ جان رسول خدا كند

در رزم تيغ خويش به دشمن عطا كند

در مهد، پاره پيكر اژدر كند علي

---

طاقي كه تا قيام قيامت نيافت جفت

جان را هماره در ره اسلام ترك گفت

از جبرئيل نغمه ي «الا علي» شنفت

در ليلة المبيت به جاي رسول خفت

تا جان خود فداي پيمبر كند علي

---

شاهي كه هست و بود به دستش مسخر است

با يك فقير زندگي او برابر است

از بس كه در خلافت خود عدل گستر است

سهم عقيل را كه بر او خود برادر است

با سهم يك فقير برابر كند علي

---

روزي كه از خطاي همه پرده مي درند

روزي كه خلق تشنه به صحراي محشرند

دل ها ز تشنگي چو شررهاي آذرند

آنان كه مست جام تولّاي حيدرند

سيرابشان ز چشمه ي كوثر كند علي

---

دارد ز قلب خاك حكومت بر آسمان

بر دستش اختيار مكان داده لامكان

گردد به گردش نگهش محور زمان

دست خداست با سر انگشت مي توان

افلاك را هماره مسخّر كند علي

---

دين يافت از ولادت شير خدا كمال

بي مهر حيدر است مسلمان شدن محال

عالم به او و او به خدا دارد اتكال

در عين بندگي به خداوند ذوالجلال

اعجاز، همچو خالق داور كند علي

---

آدم سرشته شد گلش از خاك پاي او

كس را چه زهره تا كه بگويد ثناي او

مداح او كسي است كه باشد خداي او

اكسير معرفت طلب از كيمياي او

شايد مس وجود تو را زر كند علي

---

دنيا نديده مثل علي راست قامتي

در هر دلي بپاست ز شورش قيامتي

هر نقطه را بوَد ز ولايش علامتي

هر لحظه ريزد از سر دستش كرامتي

جود از نياز خلق، فزون تر كند علي

---

دل از خيال منظر حسنش صفا گرفت

بايد از آن جمال نشان خدا گرفت

حق از نخست، عهد ولايش ز ما گرفت

روزي كه تيرگي همه جا را فراگرفت

ما را شراب نور به ساغر كند علي

---

روز جزا كه هست همان روز سرنوشت

هركس به حشر مي دروَد هر چه را كه كشت

بخشنده مي شوند همه كرده هاي زشت

رويد ز شعله هاي جهنم گل بهشت

گر يك نگه ز دور به محشر كند علي

---

مهر قبول توبه ي آدم به نام اوست

موسي به طور همسخن و همكلام اوست

از قله هاي وهم فراتر مقام اوست

امر قضا به حكم خدا در نظام اوست

تا در نظام خود چه مقدّر كند علي

---

ازدواج اميرالمؤمنين علي عليه السلام و حضرت زهرا سلام الله عليها

غلامرضا سازگار

شماره1

امشب شب سرور خدا و پيمبر است

امشب به جمع حور و ملك شور ديگر است

امشب فرشتگان همه سرمست و پايكوب

جبريل همچو گل پر و بالش معطر است

امشب تمام ارض و سماوات هرچه هست

بزم سرور ذات خداوند اكبر است

امشب ستارگان همگي نقل مجلس اند

دامان سبز رنگ زمين پر ز اختر است

امشب شب ولادت سادات عالم است

امشب شب عروسي زهرا و حيدر است

امشب به عرش زمزمة شادي علي است

امشب شب مبارك دامادي علي است

*********************************************

پيغمبران تمام امم را خبر كنيد

امشب همه به سوي مدينه سفر كنيد

اسفند دود كرده و

مشعل به روي دست

از چار سو به چهرة مولا نظر كنيد

خوانيد بر علي همگي مدح فاطمه

شب را به دور حجرة زهرا سلام الله عليها سحر كنيد

قرآن به دست دور و بَر ناقة عروس

تطهير و قدر و سجده و كوثر ز بر كنيد

بر حفظ اين امانت پيغمبر خدا

امشب دعا به جان علي بيشتر كنيد

بنت اسد سلام الله عليها كه بوده ملك دست بوس تو

عيدي بده كه فاطمه سلام الله عليها گشته عروس تو

*******************************************

اين مهر و مه كه هر دو شريف و مكرّمند

با نورشان محيط به عرش معظّمند

*******************************************

پيش از وجود خلقت، تا بعد روز حشر

با هم هماره بوده و پيوسته با هم اند

پيش از هبوط آدم و حوا در اين زمين

امّ و اب و سلالة حوا و آدمند

منظومة مباركة آسمان وحي

مصداق نور و معني آيات محكم اند

محصول اين زفاف بود يازده پسر

عالم فدايشان كه امامان عالم اند

اولادشان به روي زمين بي شماره اند

در چشم كل عرش نشينان ستاره اند

*******************************************

عقدي كه بسته بود خداوند لايزال

تبديل شد به شام زفاف و شب وصال

جبريل ساربان شده و ناقة عروس

آمد به سوي بيت علي با دو صد جلال

*******************************************

يك سو زمام ناقه گرفته، ز يك طرف

چون سايه بان گشوده به فرق عروس بال

وقتي ز روي فاطمه سلام الله عليها مولا كشد نقاب

جا دارد ار به مأذنه گويد اذان بلال

خورشيد رقص مي كند امشب در آسمان

مه چون هلال خم شده در بزم دو حلال

جشن سرور عترت و قرآن مبارك است

وصل

دو بحر لؤلؤ و مرجان مبارك است

******************************************

داماد كيست اسوة زهد و اطاعت است

شغلش دو كار، حفر قنات و زراعت است

مهر عروس چيست؟ زمين است و چار نهر

مهر دگر؟ به عرصة محشر شفاعت است

داماد را هنر چه بود غير اين دو كار؟

شير خدا به بيشة سرخ شجاعت است

*****************************************

در بين اين دو يار چه خطي است مشترك؟

زهد و نماز و صبر و رضا و قناعت است

شيريني همارة اين زندگي ز چيست؟

مهر و وفا و عاطفه، ساعت به ساعت است

مهر عروس زيرلب آهسته يا علي است

كل جهاز او زره مرتضي علي است

*****************************************

اين هر دو زوج كآمده قرآن به شأنشان

داده خدا به خيل ملايك نشانشان

جبريل جاي دسته گل از جانب خدا

تطهير هديه آورد از آسمانشان

كردند سر اگر چه سه شب در گرسنگي

رمز نزول سورة دهر است نانشان

اطعامشان براي خداوند بود و بس

اينجا خداست مفتخر از امتحانشان

*****************************************

خلق جهان به پيروي اين دو زوج پاك

باغ جنان شود به حقيقت جهانشان

نه سال زندگاني شان عمر عالم است

دانشگه تمام كمالات آدم است

*****************************************

تا مهر و ماه در يم هستي شناورند

عالم پر از سلالة زهرا و حيدرند

محصول اين عروسي و اين عقد با شكوه

دو قرص آفتاب، دو تابنده اخترند

گر نيك بنگري دو محمد، دو فاطمه

يا دو كتاب وحي خدا يا دو كوثرند

سوگند مي خورم به اَب و اُم و جدشان

كاين چارتن ز خلق دو عالم نكوترند

آن دو پسر به آدم و ذريه اش پدر

وين دو به شيعه تا ابدالدهر مادرند

جان

تمام عالم خلقت فدايشان

"ميثم" بگو قصيده به مدح و ثنايشان

شماره2

امشب شب ساغر زدن با ساقي كوثر شده

امشب عروس آسمان خاك در حيدر شده

امشب علي محو رخ صديقه اطهر شده

امشب به بيت فاطمه غلمان ثنا گستر شده

امشب شب آمرزش خلق از سوي داور شده

زيرا امير المومنين داماد پيغمبر شده

جن و بشر و حور و ملك گويند امشب با علي

داماديت ، داماديت ، بادا مبارك يا علي

مهر و مه اينجا اختري ، گردون هلالي ميكند

يا آسمان با اختران بذل لئالي مي كند

دل در سراي فاطمه سير خيالي ميكند

طوطي جان در بزم او شيرين مقالي مي كند

روح الامين مداحي مولي الموالي ميكند

حور و ملك را با دمش حالي به حالي ميكند

ريزد چو باران از سما آيات رحمت بر زمين

در مجلس دامادي مولا امير المومنين

جبريل نازل از سما گرديده بر فخر بشر

آورده پيغام از خدا كي بهترين پيغامبر

ما از ازل اين عقد را بستيم در لوح قدر

تو در زمين اين خطبه را انشاد كن بار دگر

گيتي ز انجم پر شد با وصل اين شمس و قمر

او مادر است و اين بود بر يازده مولا پدر

اين وصل ، وصل كوثر و ساقي كوثر است

اين عقد ، عقد حيدر و زهراي اطهر ميشود

وصل دو دريا حاصلش دولولوي مرجان شود

كز هر دو تا شام ابد روشن چراغ جان شود

بر پاي آن در راه اين جان جهان قربان شود

او دين ز صلحش زنده و اين كشته قرآن شود

مرجان حسن كز حسن او جان مشعل تابان شود

لولو حسين است و از او دل شعله سوزان شود

مرجان كه ديده آنچنان لولو كه ديده اينچنين

آدم گداي كوي او عالم

فداي روي اين

اي فاطمه بنت اسد ناموس حي ذوالمنن

امشب عروس خويش را بنگر كنار بوالحسن

بر روي حيدر خنده كن بر دست زهرا بوسه زن

بنشين و بنشانش ببر مانند جان خويشتن

گرديده در بيت الولاماه رخش پرتو فكن

گوش خدا يعني علي تا بشنود از او سخن

تهليل گو ، تقديس كن تسبيح خوان دل باخته

در سر به شوق فاطمه شوري دگر انداخته

امشب خديجه در جنان لبخند ديگر مي زند

روحش بشوق ديدن داماد خود پر مي زند

در خانه شير خدا با مصطفي سر مي زند

گه بوسه بر دست علي ساقي كوثر مي زند

گه خنده بر ماه رخ زهراي اطهر مي زند

گاهي تبسم بر گل روي پيمبر مي زند

ارواح پاك انبيا دور سراي فاطمه

خوانند از بهر علي مدح و ثناي فاطمه

آدم ستاده بر در بيت امير المومنين

خواند ثناي فاطمه با نوح شيخ المرسلين

خنجر بكف دارد خليل ان شاهد شور آفرين

تا از ذبيحش شر برد در مقدم آن نازنين

استاده موسي روي پا افتاده عيسي بر زمين

داود مداحي كند با نغمه هاي دل نشين

يوسف به حسن دلربا خدمتگذاري مي كند

يعقوب با ذكر علي شب زنده داري مي كند

مي خواست تا آيد عروس آن شب به بيت شوهرش

پر شد ز افواج ملك هم ايمنش هم ايسرش

جبريل از پيشش رود و ميكال از پشت سرش

پا در ركاب ناقه و جا در دل پيغمبرش

رضوان شده جاروب كش با زلف خود در معبرش

سبحانه سبحانه خالي است جاي مادرش

حيدر به شوق مقدمش دل بيقراري مي كند

استاده در پشت در و لحظه شماري مي كند

بگرفت دست مرتضي تا پرده از رخسار او

نقش تبسم شد عيان از لعل گوهر بار او

يار دو عالم را ببين گرديده زهرا يار او

غم

خوار عالم را نگر شد فاطمه غم خوار او

افكنده چشمي جانب بيت و در و ديوار او

ياد آمد از حرق در و از قصه ايثار او

گرديد دور مرتضي آهسته گفتا با علي

من آمدم تا جان خود سازم فدايت يا علي

در حجله بنهادند پا آن دخت عم اين ابن عم

آن روح از سر تا بپا اين جان از سر تا قدم

آن وحي را خير تاكلام اين بيت را صاحب حرم

بنهاد دست هر دو را ختم رسل در دست هم

گفتا بزهرا كاين علي شوي تو باشد دخترم

گر او شود از تو رضا راضيست حي ذوالكرم

پس با علي گفتا علي انسيه الحور است اين

سر خدا ، روح نبي ناموس تو زهراست اين

امشب امانت ميدهم من بر تو جان خويش را

بگذاشتم در دست تو روح و روان خويش را

روح و روان خويش ر ا تاب و توان خويش را

پاينده ميبينم د راو ، نام و نشان خويش را

در دامن او يافتم من دودمان خويش را

چون جان نگهداي علي ، جان جهان خويش را

هركس بيازارد و را خسته دل زار مرا

آنكس كه آزارد مرا آزرده دادار مرا

اي بوده پيش از پيشتر ناموس داور فاطمه

اي مدحت از سوي خدا تطهير و كوثر فاطمه

اي دست بوست مصطفي اي كفو حيدر فاطمه

اي زينب كبري تو را پاكيزه دختر فاطمه

اي بر حسين بن علي آزاده مادر فاطمه

اي يازده فرزند تو بر خلق رهبر فاطمه

در شام قدر وصل تو روشن دل عالم شده

مدح تو ذكر علي شيريني "ميثم " شده

شماره3

به بزم انبيا امشب نشاط ديگري پيداست، مي بينم گل لبخند شادي بر لب آدم، تو گويي با ادب بستند صف، پيغمبران از نوح و

ابراهيم و اسحاق و كليم الله و روح الله و يعقوب و جناب يوسف و داود و فرزندش سليمان در كف هر يك گلي از آيه هاي نور و آواي مبارك بادشان بر لب كه اي مولا مبارك باد بر قد رسايت خلعت شادي و اوج تخت دامادي، مبارك باد اي جان محمّد وصل زهرايت، چه نيكو همسري بخشيده ذات حقتعالايت، كه باشد روح پاك و بضعه پيغمبر اكرم.

****

سماوات العلي امشب همه درياي نورند و ملايك شاد و مسرورند و عالم سينۀ سينا و دل ها محفل طورند، جبريل امين از جانب دادار منان آمده در محضر پيغمبر اكرم، پيام آورده از حق با سلامي گرم بر احمد كه ما در آسمان خوانديم اول خطبۀ عقد اميرالمؤمنين و دخترت زهراي اطهر را، تو بايد در زمين اينك ببندي عقد آنان را، دو خورشيد فروزان را، دو درياي خروشان را، دو روح پاك ايمان را، دو وجه ذات منان را، دو جان را و دو جانان را كه پيش از آفرينش اين دو را حق خوانده كفو هم.

محمّد از امين وحي چون بشنيد اين فرمان گل، لبخند او بشكفت همچون لاله در بستان، به مسجد آمد و بگذاشت پا بر عرشۀ منبر، فرو باريد از ياقوت لب با اين كلام دلنشين گوهر، به امر حضرت داور، الا يا مسلمين از مرد و زن از اكبر و اصغر، هم اينك من به امر حضرت پروردگارم عقد بستم دخترم زهرا و حيدر را دو كفو نيك اختر را، دو روح روح پرور را، دو شمع نورگستر را، دو دريا را دو گوهر را، دو هم سنگ و دو همسر

را، كه بسته پيشتر از آفرينش عقدشان را خالق عالم.

****

چو بشنيدند از ختم رسل اين مژده را ياران، زمين شد از گل لبخند اصحاب رسول الله گلباران، زنان تبريك گو بر فاطمه، مردان، مبارك باد مي گفتند بر مولا محمّد بود و زهرايش، علي بود و تجلايش، تمام قدسيان تسبيح گو تهليل خوان تكبير مي گفتند و مي گشتند دور اين زن و شوهر، خداوند تعالي تهنيت مي گفت بر پيغمبر و بر حضرت صديقه و بر حيدر و بر شيعۀ مولا علي تا دامن محشر همه بودند مسرور از همه مسرورتر بودي دل نوراني پيغمبر خاتم.

****

پس از چندي زمان بگذشت و ايام عروسي آمد و خورشيد عصمت را برِ اين ماه مي بردند و مي خواندند حوران آيت الكرسي و قدر و كوثر و ياسين و نور و آيۀ تطهير و مي بودي زمام ناقه اش در دست جبرائيل و دنبال سر او قل هوالله احد مي خواند اسرافيل و گل از بال خود مي ريخت ميكائيل و جان فرش رهش مي كرد عزرائيل و داماد ايستاده بر در خانه كه با دست يداللهي ز خورشيد جمال عصمت حق پرده بردارد، بخواند با تماشاي جمال كوثر خود سورۀ مريم.

****

فرود آمد عروس از ناقه و بگذاشت پا در خانۀ مولا، علي محو تجلايش، خدا در نور سيمايش، نبي از فرق تا پايش، به لب ذكر خداوند تعالايش كه يكباره نگاهش بر در و ديوار آن بيت گلين افتاد از آيندۀ خود كرد ياد و با زبان دل دمادم يا علي مي گفت، گويي باعلي مي گفت: منم تا پاي جان يارت منم يار فداكارت، شهيد پاي ديوارت، ميان آن همه نامرد تنها مرد

ايثارت، تو گر خواهي بود آرايش من چهرۀ نيلي از امشب همسرت باشد براي ياريي ات آمادۀ سيلي، وجودم چاه غم هايت فدايت باد زهرايت، مقاوم در كنارت ايستادم تا ابد چون كوه مستحكم.

****

كجايي فاطمه بنت اسد تا بنگري امشب عروست را، بيا اي مادر مولا! بزن گلبوسه بر روي اميرالمؤمنين و بر عروست حضرت زهرا خديجه اي سلام حق فزون بادا ز اعدادت كجايي تا ببيني گشته وجه الله دامادت، تو هست خويش را در ياري دين خدا دادي، نه هستي، بلكه جان خويش را در دست بنهادي، تو زهرا بر علي زادي، چو هست خويش در راه خدا دادي، خدا هم هست خود را بر تو بخشيده همانا دختري دادت چو زهرا و همانند علي بخشيد دامادت چه دامادي كه ذات پاك حق جان رسولش خواند و جان خلق عالم باد قربانش چه قابل سر كه بر خاك قدوم او نهد «ميثم».

شماره4

فرشتۀ طبع من! زندگي از سر بگير

باز به سوي خدا، بال بزن پر بگير

بخوان سرود و صله ز حيّ داور بگير

ز دست مولا علي شراب كوثر بگير

دست فشان پاي كوب فرشتگان عفاف

خ_دا ب_راي عل_ي گ_رفته جشن زفاف

**** به گلشن عيش ما غم است چون زاغ زشت

امين وحي خدا لاله بيار از بهشت

ببين به بالت خدا شعر عروسي نوشت

به هم رسيدند باز دو يار نيكو سرشت

دو اخت_ر تابناك دو آفتاب كمال

دو سورۀ واقعه دو آيتِ ذوالجلال فرشتگان بر بدن ز نور خلعت كنيد

غرق شده در خدا ناز به خلقت كنيد

عروسي فاطمه است تمام همّت كنيد

پيمبران را سوي

مدينه دعوت كنيد

وليم_ۀ كبري__ا هدي_ۀ نق_د عل_ي است

قلب علي دوستان سفرۀ عقد علي است

**** الا كه شادي كنيد يافته غم خاتمه

فيض الهي شده شامل حال همه

از نفس كائنات مي رسد اين زمزمه

كه گشته امشب عروس فاطمه بر فاطمه

مادر مولا علي، علي اگر حيدر است

عروس تو فاطمه دختر پيغمبر است

**** خنده زنم كز حسد جان عدو سوخته

ريخته در نار بخل هر چه كه اندوخته

عروس را از حيا چهره برافرخته

لباس داماد را دست خدا دوخته

عروس خواهد كه چون قدم به منزل نهد

پيره_ن خ_ويش را هدي_ه ب_ه سائل دهد

**** خواجۀ لولاك را يار و برادر علي است

فاطمه را تا ابد همدم و همسر علي است

امير بدر و احد فاتح خيبر علي است

خديجه! داماد تو، ساقي كوثر علي است

قدر بدان اين همه لطف خداداد را

خنده بر آر و ببوس بازوي داماد را

**** عروسي است و عروس دختر پيغمبر است

عروسي است و عروس آينۀ داور است

عروسي است و عروس فاطمۀ اطهر است

عروسي است و عروس فدايي حيدر است

وج_ود او ب_ا عل_ي ع_روج او ت_ا علي است

هر نفسِ اين عروس هزارها «يا علي» است

**** علي به تخت زفاف چقدر زيبا شده

با نفس فاطمه چو گل ز هم وا شده

دل ز خدا مي برد بس كه دل آرا شده

از اين چه بهتر كه او شوهر زهرا شده

آين_ۀ كبري_است طلع_ت نوراني اش

خواجۀ عالم زند بوسه به پيشاني اش

**** زراريِ فاطمه! ثناي مادر كنيد

ثناي مادر كنيد دعا به حيدر كنيد

پارۀ دل هديه بر- اين زن و شوهر كنيد

نثارشان جاي گل سورۀ كوثر كنيد

رسانده بر بام عرش نداي تكبير را

كن_ار ه_م بنگري_د كوثر تطهير را

**** عاقد اين هر دو زوج خالق حيّ مبين

حاصل اين مهر و ماه ستارگان زمين

خادم اين جشن نور حضرت روح الامين

خطابۀ عقدشان «تبارك» و يا و سين

ز چشم بد دور باد بهشت ديدارشان

دست خدا يارشان خدا نگهدارشان

**** آينۀ كبريا فاطمه و حيدرند

معلم انبيا فاطمه و حيدرند

مؤسس اوصيا فاطمه و حيدرند

امّ و اب اوليا فاطمه و حيدرند

بتول، كفو علي است علي است كفو بتول

سلامش_ان از خ__دا درودش_ان از رس_ول

**** نعمت بي انتها مباركت يا علي

عنايت كبريا مباركت يا علي

وصال خيرالنسا مباركت يا علي

سيب بهشت خدا مباركت يا علي

به مجلس جشن تو اي دو جهان خرمت

لال_ۀ ناقابل__ي اس_ت قصي_دۀ «ميثمت»

شماره5

برخيز و بزن خنده كه غم عين خلاف است

گردون به حرم خانه هو گرم طواف است

عيد آمده عيد آمده يا جشن عفاف است

يا عصمت حق فاطمه را شام زفاف است

سري كه نهان بود درخشيد مبارك

بر روي زمين وصل دو خورشيد مبارك

جان ، موسي شوق آمده دل وادي طور است

عيسي ز فلك سر زده و غرق سرور است

با شور و شعف در كف داود زبور است

در بيت ولايت خبر از وصل دو نور است

ارواح رسل گشته به گرد سر زهرا

گويند كه شد شير خدا شوهر زهرا

خيزيد كه امشب شب آرايش حور است

هم عيد تولا شده هم جشن تبر است

از شادي و از شور جهان محشر كبراست

اين جشن وصال علي

و حضرت زهراست

گرديد به گرد حرم فاطمه امشب

تبريك بگوئيد به مولا همه امشب

در كشور دل وصل دو دلدار مبارك

بر احمد و بر خالق دادار مبارك

بر فاطمه و حيدر كرار مبارك

بر شيعه و بر عترت اطهار مبارك

در جشن زفاف گل رعناي خديجه

خالي ست ميان همگان جاي خديجه

حق ، عاقد و داماد ، علي فاطمه يارش

كردند ملايك به روي ناقه سوارش

حوران بهشتي به يمين و به يسارش

جبريل امين خنده زنان غاشيه دارش

فرخنده شب وصل كريم است و كريمه

خيزيد كه از هر دو بگيريد وليمه

زهراست عروسي كه بود حسن الهش

دل برده ز پيغمبر اسلام نگاهش

اين همسر مولاست خدا پشت و پناهش

داماد ، در خانه بود چشم به راهش

در حيدر كرار چه شوري و چه حالي ست

اي فاطمه بنت اسد جاي تو خالي ست

از شوق علي پيرهن دل شده پاره

مولا شده سر تا به قدم محو نظاره

گرديده قرين در دل شب ماه و ستاره

با خدا شير خدا فاطمه گويد به اشاره

كاي مهر تو از روز ازل عهد الستم

من همسر و همسنگر تو فاطمه هستم

اي نفس نفيس نبي اي روح مجرد

اي بيت گلين تو مرا خلد مخلد

اي دست خدا حامي دين يار محمد (ص)

يار تو شريك غم تو فاطمه آمد

من آمده ام تا كه تو را يار بگردم

دور تو ميان درو ديوار بگردم

نه ساله ام اما همه جا يا رتو هستم

با شعله دل شمع شب تار تو هستم

در شادي و غم يار وفادار تو هستم

همسر نه ، كه سرباز فداكار تو هستم

با عشق تو زيبائي من چهره نيلي ست

بالله قسم صورتم آماده سيلي ست

امروز پراز آل نبي روي زمين است

وز مقدمشان روي زمين خلد برين است

پاينده به هر عصر از

اين سلسله دين است

محصول وصال علي و فاطمه اين است

(ميثم) همه جا خاك ره آل علي باش

پروانه آن شمع جمال ازلي باش

شماره6

ماه ربيع كرده تجلاّ مبارك است

ماه سرور اهل تولاّ مبارك است

جشن وصال حيدر و زهرا مبارك است

اين جشن ازدواج به مولا مبارك است

از فيض وصل فاطمه دلشاد شد علي

خيزيد و كف زنيد داماد شد علي

امروز مهر و ماه به هم مقترن شوند

حوران عرش خادمۀ بوالحسن شوند

جن و ملك به خاك درش بوسه زن شوند

محصول اين زفاف حسين و حسن شوند

روز و شب عروسي زهراي اطهر است

عاقد خدا و احمد و داماد حيدر است

آدم به بزم وصل شه اوليا بيا

از باغ خلد با همۀ انبيا بيا

با انبيا به بزم شه اوليا بيا

مريم تو با زنان بهشتي بيا بيا

حوران عرش روي در اين خانه مي كنند

با خنده موي فاطمه را شانه مي كنند

داماد را هماره ز سوي خدا سلام

بر اين دو زوج از همۀ انبيا سلام

بر اين عروسي از علي مرتضي سلام

بر يازده ستارۀ برج هدي سلام

اين ازدواج علّت ابقاي مكتب است

بالله قسم طليعۀ ميلاد زينب است

حسن خدا به روي علي ديد فاطمه

بشكفت همچو لاله ؤ خنديد فاطمه

در چشم آفتاب درخشيد فاطمه

بنت اسد عروس تو گرديد فاطمه

لبخند زن به چهرۀ نوراني عروس

اوّل بزن تو بوسه به پيشاني عروس

امشب ستاره مي چكد از چرخ آبنوس

در محضر علي به سر حجلۀ عروس

بازآ خديجه بر در آن حجله كن جلوس

دست عروس و صورت داماد را ببوس

قلب تو منجلي شده امشب مبارك است

داماد تو علي شده امشب مبارك است

عالم از اين خبر همه خلد مخلّد است

دامادي ولّي خداوند سرمد است

اين جان احمد است كه داماد احمد است

داماد نه بگو

كه تمام محمّد (ص) است

اينجا عروس، دخت رسول مكرّم است

مهريّه اش شفاعت خلق دو عالم است

امشب چه با صفاست حرمخانۀ علي

ناموس كبريا شده ريحانۀ علي

كوثر قدم نهاده به كاشانۀ علي

لبريز نور آمده پيمانۀ علي

در حجله ي زفاف محمّد (ص) قدم نهد

دست عليّ و فاطمه را دست هم دهد

قلب علي از آنهمه عزّ و وقار زد

لبخند اشتياق به ديدار يار زد

بر باغ آرزويش نسيم بهار زد

كم كم نقاب از رخ زهرا كنار زد

خورشيد آسمان هدي را نظاره كرد

لا حول گفت و روي خدا را نظاره كرد

لبخند زد و ز شوق كه اين همسر من است

يا جان احمد است كه در پيكر من است

امّ الائمّه فاطمۀ اطهر من است

من روز حشر ساقي و اين كوثر من است

اي هستي امام ولايت خوش آمدي

اي مادر تمام ولايت خوش آمدي

بگذار پا به ديده ام اي نور ديده ام

كز اشك شوق گُل سرِ راه تو چيده ام

از هر چه دل بريده به وصلت رسيده ام

خوش انتظار آمدنت را كشيده ام

دار الولاي كوچك من گلشن از تو شد

بيت علي نه قلب علي روشن از تو شد

آيينه ي خداي تعالاي من تويي

مشعل فروز ديدۀ بيناي من تويي

بالله قسم بهشت تماشاي من تويي

نازم به اين مقام كه زهراي من تويي

هر وصف تو كه زمزمۀ خلق عالم است

گويي هزار ميوه به يك نخل «ميثم» است

مهدي رحيمي

دست خدا چو دست به سوي خدا گرفت

در اصل مصطفي زعلي اذن را گرفت

ديدند خواستگار علي بود ظاهرا

يك روح بود عشق ولي در دوتا بدن

زهرا اگر نشست علي هم به پيش رفت

الحق علي به خواستگاري خويش رفت

زهرا همان علي ست ولي در پس حجاب

غير از بلي چه چيز به حيدر

دهد جواب؟

توحيدري و هرچه كه فرياد زد سروش

پيدا نشد براي تو در عرش ساق دوش

بي ساق دوش آمده بر دوش ذوالفقار

دست خدا نموده به پا كفش وصله دار

دنيا شنيد گرچه ز لب هاي مصطفي

در اصل خطبه خواند براي شما خدا

چون در شب زفاف شما فرش مي شود

با اين دليل عرش خدا عرش مي شود

سابيده اند قند ستاره به تور ابر

در عقد هم شدند دوتا رشته كوه صبر

زَوّجتُ عشق جزء سپاه علي در آ

اَنكَحتُ فاطمه به نكاح علي در آ

از تو بهشت تا كه جوابت بلي شود

با تو علي ميان خلايق علي شود

در بند تو زده پدر خاك را خدا

عقد تو كرده جمله ي "لولاك" را خدا

كردند اشك هاي علي را محاسبه

مهريه ي تو آب شد عندالمطالبه

آتش گرفت علقمه و نيل گُر گرفت

هذاموكّلي پر جبريل گُر گرفت

دم رفت توي سينه ولي بازدم رسيد

دست علي و فاطمه كم كم به هم رسيد...

محمد نجار

امشب به دلم نغمه و شوري دگر افتاد

تاحاله اي از ابر به دور قمر افتاد

ساقي و مي باده مرادر نظر افتاد

آنقدر زدم باده كه جان در خطر افتاد

در حالت مستي بزدم طعنه عدو را

"با آل علي هركه در افتاد ور افتاد"

هرگاه گذارت به يكي شير نر افتاد

آنگاه ببيني چه كسي از كمر افتاد

*من حيدري ام زاده ي كوي نجف آباد

*من بيد نيم تا كه بلرزم ز دم باد

من حيدريم نام علي ورد زبانم

من حيدريم حب علي عشق عيانم

من حيدريم بي مددش زنده نمانم

بر خاك قدمهاش زند بوسه لبانم

من حيدريم بي كرمش عين خزانم

من حيدريم حب علي تاب وتوانم

من حيدريم دست علي هست عنانم

دوري نجف هر نفسي برده امانم

*قربان دم وبازدمت يا اسدالله

من گردوغبار حرمت

يا اسدالله

معني وقاري و شرف همسر زهرا

9سال شدي هر نفسي ياور زهرا

مي نوش شدي از قدح كوثر زهرا

گفتي كه اميرم به همه در بر زهرا

بابا تويي و بهر همه مادر زهرا

در اوج لياقت تو شدي شوهر زهرا

آنجا كه بهشت است طفيل سر زهرا

تنها تو شدي باب دلو دلبر زهرا

*داماد پيمبر نه كه داماد خدايي

* تنها تو اميري وهمه عين گدايي

بر سفره ي عقدت بنشين حضرت مولا

عالم شده زيبا و ببين حضرت مولا

سر حلقه ي كل مومنين حضرت مولا

داماد محمد امين حضرت مولا

دلداري و دلبر آفرين حضرت مولا

برحلقه ي عاشقي نگين حضرت مولا

از اول و تا به آخرين حضرت مولا

زهرا به تو گفته آفرين حضرت مولا

*وقتي كه زند ستاره چشمك

*يعني كه عروسيت مبارك

ياسر مسافر

ز عالم بالا خبر آمد خبري بود

در عرش خدا حال و هواي دگري بود

در جشن عروسي دوتا دلبر و دلدار

باريد زشوق آنكه زاهل نظري بود

در عرش عروسي است و مهمان خدايند

داماد و عروس هم زملك دور و بري بود

سرمايه ي اين زوج فقط مهر و محبت

هرچند كه دارائيشان مختصري بود

زهرا فقط هم كفو علي بود ، همانكه

سرتاقدمش چون پري از عيب بري بود

بالاتر از انس و ملك و حوريه زهراست

اصلا نتوان گفت همانند پري بود

در وقت زفاف از سر شب اين دوكبوتر

در حال مناجات خدا تا سحري بود

ابتر چه كسي گفت به پيغمبر خاتم ؟

كوري عدو ماحصلش دو پسري بود

اول حسن و بعد حسين ، بعد زنسلش

يعني كه هميشه به جهان تاج سري بود

ديگر چه نيازي به سپر بود علي را

از فاطمه بهتر مگر او را سپري بود!

مي گفت علي با دل پر درد و پر از آه

هر وقت كه از

كوچه ي غم ها گذري بود

اوقات خوش آن بود كه با فاطمه سر شد

در باقي عمر خون دل و چشم تري بود

اي فاطمه اي ياور نه ساله ي حيدر

رفتي و نگفتي كه تو را همسفري بود ؟

ايمان غلامي باب الجنه

شب دوماديِ فاتح خيبر شده

نو عروس آقا حضرت كوثر شده

همه بگين ماشاءالله هو صد قل هو الله از آسمونا فرياد مي رسه جشنِ علي و زهرا خوشحال نبي يك دسته گلي الحق داده به آقا خوش به حالمون ميشه علي شده همسرزهرا شيعه خوشبخت شده با ازدواج گل طاها مي خونم با شادي امشبي رو هزار ماشاءالله شاخه ي شمشاد علي حضرت دوماد علي مباركت باد .............................. خطبه خون عقدِ حيدر و زهرا خداس آخه عقد اين دو ميون آسموناس آره ريسه ميبندن فرشته ها مي خندن مهريه ي اون از هفت آسمون فقط يه خرماس ساده اس دلشون درياس مهرشون خنچه اش يه گل ياس حضرت مصطفي ميگه بابا بنده وكيلم گل طاها ميگه از ته قلب بله رو ميگم يا حيدر مبارك شدي تو همسر كوثر شاخه ي شمشاد علي حضرت دوماد علي مباركت باد ................................... رو لب مهدي فاطمه اين زمزمه اس حسبنا الله امشب عروسي فاطمه است من دورت بگردم اي دواي دردم عيدي مي ده به نوكر آقامون چونكه دغدغه داره صاحب مجلسه شاد باش برامون هديه كربلا داره هركه دارد حوس كربوبلا بگه يا زهرا گره مشكلي داره بگه يا حضرت مولا يا حيدر كن نظر بر حال خسته ي نوكر شاخه ي شمشاد علي حضرت دوماد علي مباركت باد

مسعود اصلاني

هواي سينه ي دنيا چو عرش اعلاء بود

و نور عشق ميان زمين و بالا بود مديحه خواني داوود مي رسد امشب

در اين شبي كه شفق همنواي دريا بود دل زمين خدا شوق پر كشيدن داشت

و آن كرانه كه در اوج ناكجاها بود مي نشست حضرت موسي به تور

عشق علي

و شور و شوق دگر در دل مسيحا بود تمامي شعف جلوه ي خداوندي

ميان خنده ي پيغمبرش هويدا بود نگاه خيره ي زهرا به چشم هاي علي

نگاه خيره ي حيدر به چشم زهرا بود خرابي دل عالم شدست آبادش

خوشا به حال نبي كه عليست دامادش زمين بهشت خدا شد ز اعتبار علي

و ماه محور رخ و گردش مدار علي همين كه حضرت زهرا عروس مولا شد

نمانده بود به سينه دگر قرار علي به نان هر شب حيدر مدينه محتاج است

از اين به بعد كه زهراست خانه دار علي و با حضور قدم هاي مادر گلها

شكفت در دل خانه گل بهار علي براي جنگ علي ذوالفقار لازم نيست

چرا كه حضرت زهراست ذوالفقار علي هزار همچو سليمان در كنار خانه ي او

نشسته اند كه باشند ريزه خوار علي به پاش ريخت پيمبر تمام دنيا را

گذاشت در كف حيدر چو دست زهرا را

يوسف رحيمي

سرتاسر مدينه پر از شوق و شور بود

لبريز از طراوت و غرقِ سرور بود از آسمان شهر پيمبر در آن پگاه

صد آسمان ملائكه گرم عبور بود وقت نزولِ سوره ي ياسين و هل أتي،

هنگامه ي تجلي آيات نور بود بال فرشته فرش قدمهاي آفتاب

روبند ماهتاب ز گيسوي حور بود عطر بهشت از نفس باغ مي چكيد

تا اوج عرش زمزمه هاي حضور بود عالم از عطر ياس مدينه معطر است

پيوند آسماني زهرا و حيدر است مي خواستند تا كه بمانند يار هم

همدل ترين و هم نفس روزگار هم بي زرق و برق ، ساده ي ساده شروع شد

پيوند آسماني شان در كنار هم «سرمايه هاي اصلي شان مهر و عاطفه

بي اعتنا به ثروت و دار و ندار هم»

بر اعتماد شانه ي هم تكيه داشتند

سنگ صبور يكدگر و راز دار هم بودند هر پگاه دل انگيزتر ز عشق

گرم طلوع روشنِ خورشيد وار هم چشم بد از جمال دو خورشيد دور باد

چشم حسودِ بد دل و بد خواه كور باد هم ، ماوراي حد تصور كمالشان

هم ، ماسواي ذهن و تخيل جلالشان آنجا كه سوخت بال و پر آسمانيان

بام نخستِ پر زدن و اوج بالشان بايد كه درس زندگي آموخت تا ابد

از بورياي كهنه و ظرف سفالشان در جام كوزه روشني خمّ سلسبيل

كوثر شراب خانگي لايزالشان كي مي توان به واسطه ي اين مثالها

پرواز كرد تا افق بي مثالشان آئينه ي ظهور صفات خدا شدند

ياسين و نور شدند هل أتي شدند بر شانه هاي عرش خدا خانه داشتند

نه نه ، كه عرش را به روي شانه داشتند اين ساكنان عرش خدا از همان ازل

چشمي به چند روزه ي دنيا نداشتند هر چند داشت سفره شان نان خشكِ جو

اما هميشه خويِ كريمانه داشتند سرشار از عشق و عاطفه و نور ِ معرفت

همواره لحظه هاي صميمانه داشتند گل داده بود باغِ بهشت اميدشان

يعني چهار غنچه ي ريحانه داشتند ما جرعه نوش چشمه ي جاريّ كوثريم

دلداده ايم ، شيعه ي زهرا و حيدريم

قاسم صرافان

عشق يعني يكي درون دو تن

عشق يك روح رفته در دو بدن عشق زهراست روبروي علي

نظر آنهم فقط به سوي علي عشق راهي بدون خاتمه است

آخر، اين راه، راهِ فاطمه است فاطمه گفتم و دلم پر زد

باز شاعر به سيم آخر زد زد دوباره دلي به اين دريا

حسبنا الله و حسبنا زهرا فاطمه قاب روبروي علي است

فاطمه غرق در وضوي علي است فاطمه در كنار حيدر نه

فاطمه دختر پيمبر نه خلق

احمد به نور فاطمه بود

نور حيدر ظهور فاطمه بود سير لولاك آخرش زهراست

بي سبب نيست مادر باباست يازده ماه دور گردن اوست

يازده گل به روي دامن اوست يازده نور و يازده ساغر

يازده جوي جاري از كوثر يازده عاشق از تبار علي

يازده عكس يادگار علي يك دل او دارد و ازآن علي ست

فاطمه زور بازوان علي ست يا علي بر لبش كه جاري شد

برق زد عشق و ذوالفقاري شد با تو تيغ علي دو دم دارد

با تو حيدر بگو چه كم دارد دل شد از اين حماسه بي پروا

حسبنا الله و حسبنا زهرا

وحيد قاسمي

شماره1

يك مرد وزن مكمل هم در كنار هم

آي__ينه وار ه___ردو يشان بي___قرار هم

م_عناي اص_لي لغ_ت خ_ان_واده ان___د

مست نگاه يكدلي و مي گسار هم

اين زندگي بنا شده بر پايه هاي عشق

بي اع_تنا به ث__روت و دار ون_دار هم

يك خ___انه محقر و يك قط_عه حصير

س_رمايه هاي اصلي شان اعتبار هم

كانون گ_رم پروش غنچه هاي ياس

پي__وندشان وقوع و ط__لوع بهار هم

در آس_مان ع_اطفه اين ماه و آفتاب

چرخي_ده اند تا به ابد در مدار هم

عاقد خ_دا و مهريه آب و سكوت محض

آري شدند هم ن__فس روز گار هم

شماره2

فضاي شهرمدينه دوباره روحاني است

نماز پنجره هايش چقدر عرفاني است

مگر چه عيد بزرگي رسيده كه امشب

در آسمان و فلك جشن نور افشاني است

عجب شبي ! همه جا ريسه بسته جبرائيل

عجب شبي ! همه ي كهكشان چراغاني است

وليمه مي دهد امشب پيمبر رحمت

چقدر سفره ي اين بزم پهن و طولاني است !

فرشته ها سرشان گرم رقص و...؛ ميكائيل

به فكر پخت و پز ِ سوروساتِ مهماني است

درون سفره مِي ناب و ساغر آوردند

كليم و خضر دلي از عزا در آوردند

ستاره ها همه بي تاب ديدن داماد

گرفته اند حسودان كور دل غمباد

وضو گرفته و با احترام بايد گفت:

-جناب حضرت داماد ، شاخه ي شمشاد-

تمام آينه هاي مدينه غش كردند

نگاه فاطمه تا در نگاه شان افتاد

كليد باغ جنان را خدا مراسم عقد

به اين عروس سر ِ سفره زير لفظي داد

ترانه ي لب داوود خوش صدا اين است:

علي و فاطمه پيوندتان مبارك باد

خدا به حور و ملك گفت تا كه دف بزنند

بس است گفتن تسبيح و ذكر، كف بزنند

مجيد لشگري

يك آينه كه حسرت دارالسّلام هاست

يك آينه كه قبله ي بيت الحرام هاست

يك آينه كه عين حقيقت، مجاز نه!

يك آينه كه غرق سكوت و پيام هاست

يك سو جلال حضرت خيرالنّساي خلق

يك سو جمال واضح خيرالأنام هاست

پيوند پاك سوره ي ياسين و كوثر است

آغار انكشاف تمام ظلام هاست

تلفيق نهر كوثر و امواج سلسبيل

هنگام باده نوشي و شرب مدام هاست

«حبل متين» گوشه ي جلباب فاطمه

خورده گره به پيرهن «لاانفصام» هاست

دست علي به دست«فصلِّ لربّك» است

اشراق آسماني و صبح امام هاست

ديگر نياز تيغ دو دَم منتفي شده است

زيرا كه خطبه خطبه فدك در نيام هاست

تا «لَم يَكُن لَهُ كُفُوًا» نزد مرتضاست

خاري به چشم شور

جميع لئام هاست

بايد گدا شويم و يتيم و اسيرشان

وقت نزول مائده هاي طعام هاست...

بر خانه اي كه «تُرفَع» و «يُذكَر» نموده «اسم»،

بر خانه اي كه ركن و منا و مقام هاست

استاد حاج احمد واعظي

امشب سراپاي دو عالم عطر باران مي شود

معنا همه الفاظ زيباي بهاران ميشود

هر جا كويري خشك باشد سبزه زاران مي شود

جاري زلال عاطفه از چشمه ساران مي شود

اي اهل عالم در هاي رحمت حق وا بود

امشب كه شام ازدواج حضرت زهرا بود

در عالم بالا ملائك شور و غوغا مي كنند

با خنده هاي شوق و شادي جشن بر پا مي كنند

گلهاي جنت را نثار روي زهرا مي كنند

از روي بام عرش مولا را تماشا مي كنند

يكسوي مي رقصد كسي وان ديگري دف مي زند

جبريل بيخود گشته از خود دائما كف مي زند

از شوق پيغمبر سرشك از ديده جاري مي كند

دل در ميان سينه او بيقراري مي كند

قرآن ز بيت وحي كوثر خواستگاري مي كند

در عالم بالا خدا خود خطبه جاري مي كند

عاقد خدا، تالار جنت ، قدسيان در همهمه

شاهد نبي ، داماد مولا و، عروسش فاطمه

يزدان دوباغ نور را از لطف بگشايد به هم

پيوند اين دو دسته گل به چه مي آيد به هم

هاجر رجز خوان است و اين دو يار بستايد به هم

مريم كنارش ايستاده قند مي سايد به هم

يوسف گرفته مجمر و اسپند گرداني كند

داود با صوت دل انگيزش غزلخواني كند

عيسي خوش آمدگو كنار خانه درباني كند

امشب خليل آيد ذبيح خويش قرباني كند

مهريه زهرا همه دنيا و مافيها بود

از آتش سوزنده دوزخ نجات ما بود

عرش الهي سفره عقد است و بس زيبا بود

مهتاب امشب شمعدان سفره زهرا بود

زهرا به خانه بخت رفت پيوند

دو دلدار شد

زهرا امانت باشد و مولا امانتدار شد

مهدي وحيدي

امشب خدا لطف نهان خود هويدا ميكند

امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا ميكند

امشب دو تا را جفت هم ، از صنع يكتا ميكند

يعني علي ماهِ رخ زهرا تماشا ميكند

با چشم دل در صورت او سير معنا ميكند امشب حسد بر خاكيان ، بي حد برند افلاكيان

خندان چمن ؛ رقصان دمن ؛ خوشدل زمين ؛ خرم زمان در دست اسرافيل بين ، صورش شده ساز و دُهُل

با نور، دعوتنامه بفرستاده هاديّ سُبُل

امضا ، ز ختم المرسلين ؛ گيرندگان ، خيل رُسل

هر كس كه آيد همرهش ني دسته گل ؛ يك باغ گل در آمد و شد اوليا، در رفت و آمد انبيا

اي غصّه و اي غم برو ؛ اي شوق و اي شادي بيا از بهر اين ساعت زمان لحظه شماري كرده است

وز بهر اين وصلت زمين نابردباري كرده است

چشم فلك شب تا سحر اختر شماري كرده است

ايوب دهر از شوق امشب، بي قراري كرده است

دست خدا ، وجه خدا را خواستگاري كرده است امشب علي ،آن عدل كل بر عق كل داماد شد

شاگرد ممتاز نَبي ، داماد بر استاد شد خوان كرم مخلوق را دعوت به مهماني كند

صد نعمت از رحمت خدا بر خلق ارزاني كند

وز طور موسي آمده تا آنكه در باني كند

آيد خليل ،آرد ذبيحِ خود كه قرباني كند

يوسف گرفته مِجمر و اسپند گرداني كند كرّوبيان در هلهله، قدوسيان در همهمه

عيسي به دنبال علي، مريم كنار فاطمه امشب به ملك اهل دل مولي الموالي ، والي است

بر سينه غم دست رد زن، شب موسم خوشحالي است

شام سيه بختي شد و روز همايون فالي

است

كوثر،كنار ساقي كوثر عليّ عالي است

زهرا به خانه بخت شد، جاي خديجه خالي است امشب به روي مرتضي ، لب هاي زهرا خنده كرد

آن دل گر از غم مرده بود، از خنده ي خود زنده كرد ميخانه باز و هركسي جام مكيّف مي زند

ناهيد، پا مي كوبد و تندر به كف دف مي زند

رنگين كمان چون مشتري خود را در اين صف مي زند

لبخند وصل امشب چه خوش كوثر به مصحف مي زند

آري نه تنها خاكيان ، هر آسمان كف مي زند منشين غمين امشب دلا، شادي دل كن بر ملا

خيز و مِس خود كن طلا ، آيينه ات را ده جلا عقد علي و فاطمه در آسمان بسته شد

در آسمان بسته شد در كهكشان ها بسته شد

زين نرگس و سوسن دگر چشم و زبان بسته شد

راه يقين ها باز شد ، پاي گمان ها بسته شد

بازاريان حُسن را ، ديگر دكان ها بسته شد خورشيد و ماه و آسمان،آيينه گرداني كنند

چون در زمين خورشيد و ماهي نورافشاني كنند بزمي كه حق آراسته الحق تماشايي بُوَد

جبريل مأمورست و فكر مجلس آرايي بود

ميكال از عرش آمده گرم پذيرايي بود

چشم كواكب خيره گر از چرخ مينايي بود

درشهر يثرب لاجرم، خوش گِرد هم آيي بُوَد خيل مَلك از عرش ، سوي فرش فرش آورده اند

بهر جلوس انبيا پَرهاي خود گسترده اند امشب زشادي هر وجودي خويش را گم مي كند

گردون تماشاي زمين با چشم اَنجُم مي كند

درياي لطف سرمدي ، بي حد تلاطم مي كند

اهل زمين را آسمان غرق تَنَعُّم مي كند

هر غنچه بهر وا شدن چون گل تبسم مي كند امشب كه گاه شادي بي حدّ و

بي اندازه شد

با دست جانان دفتر عشق علي ، شيرازه شد امشب صدف، بر گوهري ، يك بحر گوهر مي دهد

يك گوهر اما از دو عالم پر بهاتر مي دهد

صرّاف كل ، دردانه اي بر دُرج حيدر مي دهد

خود دست دختر را پدر بر دست شوهر مي دهد؟

ني نِي ، فلك خورشيد را بر ماه انور مي دهد؟ تبريك گو بر مصطفي جبريل از دادار شد

زهرا امانت باشد و حيدر امانت دار شد امشب علي در خانه خود شمع محفل مي برد

كشتي عصمت ، نا خدا را سوي ساحل مي برد

مشكل گشاي عالمي، حل مسائل مي برد

انسان كامل را ببين ، با خود مكمل مي برد

هم آن به اين دل مي دهد ؛ هم اين از آن دل مي برد با نغمه ي جادويي اش ، داوود مداحي مي كند

با خامه ماني كِي توان اين نقش طراحي كند چشمي نديده در زمين در هر زمان مانندشان

خورشيد و مه تبريك گو بر وصلت و پيوندشان

شادي زهرا و علي پيداست از لبخندشان

لبخندشان دارد نشان از خاطر خرسندشان

شيعه مبارك باد گو ، بر يازده فرزندشان اي شيعه ، دست افشان شو وتبريك بر دلها بگو

بر پاي خيز و تهنيت بر مهدي زهرا بگو اي ساقي كوثر كنار خود بهشتي رو ببين

قامت قيامت را نگر طوبا ببين مينو ببين

زين پس هلال خويش را در آن خَم ابرو ببين

هم روز را در چهره او ، هم شب را در آن گيسو ببين

هم لاله زار رو ببين ، هم نافه بارِ مو ببين هر چند ماهِ رُخ عيان امشب به تو آسان كند

روزي رسد كز چشم تو رُخسار خود پنهان كند

اسداله تعالي رودي

دي_دگ_ان م_ومن_ان بين_ا ز آن

ن_ور ح_ق كور كرده چشم_ان ب___دان

پ_اره ي ت_ن از نب__ي گردد ج__دا

هم_دم و مون__س ش_ود ب_ا مرتض__ي

اشك ش__وق از نرگس طاه_ا چك_د

زي_ن شع__ف پي_راه__ن غ_م بركن_د

تهني__ت گوين_د ملايك بر رس__ول

به__ر وص_ل ش_اه م_ردان ب_ا بت__ول

رنگ گرفته يك__دلي از وصل ش_ان

با نصي__ب هر بين_وا از فض__ل ش_ان

هم ص_دا و ه_م دل و مشت__اق هم

ياور و هم__دم به هر ش_ادي و غ___م

هر دو گل پرورده ي دامان دوس__ت

بوي عط_ر هر گ_ل و بست_ان ز اوس_ت

س__اده امّا بس بج_ا و پ_اك و ن_اب

مي رود زه__را ب_ه بي__ت ب_وت__راب

اي اس_دچشمان خلقان بر دراست

روز وص_ل فاطم_ه باحي_در اس_ت

غديرخم

آزرم

«تمام قافله گيرد به جاي خويش قرار...!»

مناديان همه كردند، حكم را تكرار كوير بود، افق تا افق، گداخته مس

بر آن گداخته مس، كاروان، خطي ز غبار دميده مجمر خورشيد، بر فراز كوير

وزان شراره فرو تافته، هزار هزار به نيمروز، تو گفتي كه كوره ي خورشيد

تمام هستي خود، زي كوير كرده نثار هوا ستاده كه در سينه اش گرفته نفس

نفس نمانده كه خود باد، مانده از رفتار شتاب قافله افزون، كه زودتر برسد

به منزلي كه مگر، سايه باشد و جوبار به دور دست نه پيدا، مگر درختي چند

در آن كوير، به مانند قامت زنهار فراخناي بيابان، چو پيكري خفته

كه پاش در افق و، سر به سينه ي كهسار به نيمروز به «جحفه» قرار ممكن نيست

فتاد همهمه در كاروان، كه چيست قرار؟ نه كاروان، كه ز حج باز گشته انبوهي

فزون ز ديدن و، افزون تر از حدود شمار نه كاروان، كه به فرسنگها خطي ممتد

نود هزار نفر، از پيادگان و سوار قبيله هاي عرب، در كنار يكديگر

ركابدار نبي، چون مهاجر و انصار نبي (ص)

ستاد و بفرمود، تا كه گرد آيند

تمام قافله، از پيش و پس، كران و كنار كنار راه، يكي كوه بود و در پايش

بماند بركه ي باران ابرهاي بهار كنار بركه، درختان سالخوردي چند

كه سايبان شده در آن كوير آتشبار بگفت تا كه برآرند، از جهاز شتر

فراز دامنه ي كوه، منبري ستوار از آنكه لحظه ي پيشين رسيده بود سروش

كه در رسيده زماني، كه حق شود اظهار ملازمان همه ديدند- بر نشانه ي وحي-

عرق نشسته نبي (ص) را، به جبهه و رخسار شكفته چهره ي پاكش ز التهاب پيام

زدوده جلوه ي وحيش، ز روي خسته غبار فراز دامنه ي كوه، بر شد و نگريست

در آن قبايل بسيار، از يمين و يسار در آن فراز چه مي ديد، كس نمي دانست

كنون بگويمت از آن مناظر و اسرار: «گذشته»ها و «كنون» و فضاي «آينده»

همه معاينه مي ديد، اندر آن ديدار «گذشته» بود ره رفته، مبداش «مكه»

كه تا «مدينه» همي گشته بود، ره هموار «كنون» تجمع خلق است، اندرين منزل

كه شان به مقصد «آينده» بست، بايد بار وليك حوزه ي «آينده» هست جمله جهان:

رهي به طول ابد، رهنمودي اش دشوار هر آنچه طي شده زين پيشتر، رهي اندك

هر آنچه مانده از اين پس، مسافتي بسيار چنان رهي ست فرا پيش و، وقت رهبر تنگ

كرا سزاست، كه بر كاروان شود سالار؟ چنين «گذشته» و «آينده» و «كنون» مي ديد

به چشم روشن دل، نقشهاي روشن و تار به بيست سال و سه، كوشيده بود تا اسلام

رسيده بود به «اكنون»، به يمن بس پيكار وز آنكه شارع اسلام بود، مي دانست

كه هست نهضت او، تازه پاي در رفتار ز «جاهليت» پيشين، هنوز آثاري ست

كه گاه جلوه كند آشكار، آن آثار هنوز دوره ي تعليم، خود نگشته تمام

كه تا پديد

شود راه و چاه و گلبن و خار اگر چه هست در اسلام، اصل آزادي

و در «امور» به شورند، مردمان مختار وليك قاعده را نيز هست، استثنا

كزين خلاف، شود قاعده بسي ستوار به ويژه آنكه كمين كرده اند در ره خلق

بسا به چهره شبان و، به سيرت كفتار كه هست نهضت اسلام، چون نهالي خرد

كه باغبان طلبد، تا نهالْ آرد بار نهالْ نهضت اسلام و، باغبانْ رهبر

و بار، مردم آزاد و، چشم و دلْ بيدار وز آنكه مرحله ي رهبري، هنوز به جاست

تمام نيست هدايت، در اين زمان ناچار به يمن تربيت آنگه كه ريشه كرد درخت

به بار آيد و، نقصان نيابد از آزار ميان «رهبر» و «حاكم» تفاوتي است عظيم

چنان كه هست تفاوت ميان «راه» و «سوار» نخست راه ببايد به سوي مقصد خلق

وزان سپس به سر كاروان، يكي سالار از آن فراز، در اين گونه پرده ها مي ديد

هزار نقش، كه نارم سرودْ در گفتار كنون سزاست، يكي راهبر بود حاكم

كنون رواست، همان راهدان بود سردار كسي كه نهضت اسلام را شناسد نيك

كسي كه در ره حق، بگذرد ز خويش و تبار كسي كه در دل و جانش، ز جاهليت نيست

نه هيچ شعله ي آز و، نه هيچ لكه ي تار كسي كه دانش و آزادگي، از او رويد

چنان كه از دل آتش، شود پديد شرار كسي كه در نظرش هيچ نيست، جز انسان

كسي كه در دل او نيست هيچ، جز دادار كسي كه هست ستمديده را، بهين ياور

كسي كه هست ستم باره را، مهين قهار كسي كه قلعه ي «خيبر» گشوده است به دست

به جنگ «بدر» ز اهريمنان كشيده دمار كسي كه روي نگردانده هيچ گه، از رزم

كسي كه در «احد» از دشمنان نكرده

فرار كسي كه هست چو دريا و مي كند توفان

ز اشك چشم يتيم؛ اين شگرف دريابار كسي كه هست چنان چون نبي (ص)، به قول و عمل

كسي كه جان گرامي، به حق كند ايثار كسي كه خفت به جاي نبي (ص)، در آن شب خوف

درون مهلكه تا جان كند به دوست، نثار كسي كه نيست جدا از فروغ علم نبي (ص)

چنان كه نيست ز آتش جدا، شراره ي نار به ويژه آنكه سروش آمده است لحظه ي پيش

كه بيش از اين بنشايد درنگ، در اين كار از آن فراز، علي (ع) را بخواند در بر خويش

«وصي» (ع) كنار «نبي» (ص) آمد و گرفت قرار فراز دست نبي (ص) شد، علي (ع) كه تا بينند

به دست قايد اسلام، مظهري ز شعار گرفت دست علي (ع) و، نمود بر همه خلق

كه اينك آنكه شما راست رهبر و سردار هر آنكه را كه بدم مقتدا و پيغمبر

علي ست (ع) زين سپس او را، امير و حكم گذار وديعت ست شما را، ز من دو شي گران

كه هست ارزششان بيشتر ز هر مقدار يكي كلام خدا و، دگر حريم رسول (ص)

كه نيستند جدا، اين دو، تا به روز شمار وگر ز دست نهيد اين دو را، يقين دانم

كه نيست بهره شما را، به غير رنج و مرار علي ست (ع) آنكه شما راست، زين سپس رهبر

علي ست (ع) آنكه شما راست، زين سپس سردار گذشته است از آن روز، روزگار دراز

گذشته است بسي ماه و سال و ليل و نهار وليكْ بيعت آن روز، همچنان برجاست

چو آفتاب، كه نارد كسش كند انكار «غدير» چشمه ي پاكي ست، در دل تاريخ

روان به بستر آينده، ني به وادي پار هماره تا كه بود

حق، برابر باطل

هماره تا كه تحرك بود، بري ز قرار پيام صحنه ي آن روز، بانگ آزادي ست

طنين فكنده در آفاق هستي و اعصار

آيتى بيرجندى

بنواختى به لطفم و هم سوختى به ناز

لطف توروحپرور و ناز تو جانگداز

اندر شكنج زلف تو دل رفت و برنگشت

كوخسته بود و راه بسى دور و بس دراز

اى آفرين به نرگس مستت بنازمش

كز يك نگه گرفت جهانى به تركتاز

از تركتاز چشم تو ويران حصار دل

شهرى خراب و ريخته در وى سپاه ناز

ساقى بيا كه روز نشاط است و صبح عيد

گردون به رقص اندر و ناهيد نغمه ساز

رضوان گلاب و مشك فشاند ز باغ خلد

برمحفلى كه راست شد امروز در حجاز

جبريل ايستاده كه يابد نفوذ امر

در خطبه مصطفى لب جان بخش كرده باز

منبر كشيده سر به سوى كرسى فلك

و اين بلعجب كه بود چنان منبر از جهاز

اى شاهباز سدره نشين بال و پر گشاى

بر دوش ودست شاه سزد جاى شاهباز

برهان خويش خواست چو ماهى در آسمان

كردش بلند تا نگرندش بر آن فراز

آن راز را كه در دل عالم نهفته بود

برداشت عقده از دل و بنمود كشف راز

گفت اين كه بنگريدش : هذا وليكم

داريد اگركه چشم بصيرت ، كنيد باز

هم حجت من آمده هم مدعاى من

از حجت است دعوى حسن تو بى نياز

بين مجاز تا به حقيقت بسى ره است

حق را زباطل است چو خورشيد امتياز

امروز شيعيان على در غدير خم

چون گل شكفته روى و چو سروند سرفراز

چون سوسن و هزار به هنگام تهنيت

سلمان مديح گستر و حسان سخن طراز

يا صاحب الولايه يا مرتضى على

اى كرده لطف جانب درويش

در نماز

بنهاده بر اميد كرم بنده آيتى

بر آستان جاه وجلالت رخ نياز

آية الله كمپانى

باده بده ساقيا ، ولى ز خُم غدير

چنگ بزن مطربا ، ولى به ياد امير

تو نيز اى چرخ پير ، بيا ز بالا به زير

داد مسرت ستان ، ساغر عشرت بگير

بلبل نطقم چنان ، قافيه پرداز شد

كه زهره در آسمان ، به نغمه دمساز شد

محيط كون و مكان ، دايره ساز شد

سرور روحانيون هو العلى الكبير

نسيم رحمت وزيد ، دهر كهن شد جوان

نهال حكمت دميد ، پر ز گل و ارغوان

مسند حشمت رسيد ، به خسرو خسروان

حجاب ظلمت دريد ، ز آفتاب منير

فاتح اقليم جود ، به جاى خاتم نشست

يا به سپهر وجود ، نير اعظم نشست

يا به محيط شهود ، مركز عالم نشست

روى حسود عنود ، سياه شد مثل قير

صاحب ديوان عشق ، زيب و شرافت گرفت

گلشن خندان عشق ، حُسن و لطافت گرفت

نغمه دستان عشق ، رفت به اوج اثير

به هر كه مولا منم ، على است مولاى او

نسخه اسما منم ، على ست طغراى او

يوسف كنعان عشق ، بنده رخسار اوست

خضر بيابان عشق ، تشنه گفتار اوست

كيست سليمان عشق ، بردر جاهش فقير

اى به فروغ جمال ، آينه ذو الجلال

« مفتقر » خوش مقال ، مانده به وصف تو لال

گر چه بُراق خيال ، در تو ندارد مجال

ولى ز آب زلال ، تشنه بود ناگزي

آيت الله محمد حسين كمپانى

آية الله ميرزا حبيب الله خراسانى

امروز بگو،مگو چه روز است؟

تا گويمت اين سخن به اكرام

موجود شد از براى امروز

آغاز وجود تا به انجام

امروز ز روى نص قرآن

بگرفت كمال،دين اسلام

امروز به امر حضرت حق

شد نعمت حق به خلق

اتمام امروز وجود پرده برداشت

رخساره خويش جلوه گر داشت

امروز كه روز دار

و گير است

مى ده كه پياله دلپذير است

از جام و سبو گذشت كارم

وقت خم و نوبت غدير است

امروز به امر حضرت حق

بر خلق جهان على امير است

امروز به خلق گردد اظهار

آن سر نهان كه در ضمير است

عالم همه هر چه بود و هستند

امروز به يك پياله مستند

ابن يمين

شماره 1

آن را كه پيشواي دو عالم علي بود

نزد خداي منزلش بس علي بود

هر كس كه مومن است به فرمان مصطفي

مولاش اگر عناد ندارد علي بود

شماره 2

مقتداي اهل عالم چون گذشت از مصطفي (ص)

ابن عم مصطفي (ص) را دان علي (ع) مرتضي آن علي (ع) اسم و مسمي كز علو مرتبت

اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما آنكه از مغرب به مشرق كرد رجعت آفتاب

تا نماز با نياز او نيفتد در قضا آنكه نسبت خرقه را يكسر بدرگاهش برند

سالكان راه حق از اولياء و اتقيا وانكه مي زيبد كه روح الله ز بهر افتخار

نوبت صيتش زند فوق السموات العلا اوست مولانا بفرماني كه از حق ناطق است

چون توان منكر شدن در شان او منْ كنْتْ را بر جهان جاهش سرادق ميكشد خورشيدوار

و از تواضع او بزير سايباني از عبا خسرو سياره بر شير فلك بودي سوار

چون به دلدل بر نشستي مرتضي (ع) روز وغا جز به قوتهاي روحاني كجا ممكن شدي

در ز خيبر كندن و بر هم دريدن اژدها زان كرامتها كه ايزد كرد و خواهد كرد نيز

با علي (ع) اكنون بشارت مي رساند هل اتا بهر اثبات امامت گر بود قاضي عدل

علم و جود و عفت و مرديش بس باشد گوا گر نكردي در نبوت را نبي الله مهر

مرسلي بودي علي (ع) افضل ز كل انبيا آنكه در حين صلوه از مال خود دادي زكوه

جز علي (ع) را كس نمي دانم بنص انما آنچه او را از فضايل هست از اقرانش مجوي

جهل باشد جستن انسانيت از مردم كيا كي رسيديش ار نبودي

افضليت وصف او

از سلوني دم زدن در بارگاه مصطفي رهنمايي جوي از وي كو شناسد راه را

چون نبرد اين ره كسي هرگز به سر بي رهنما ترك افضل بهر مفضول از فضول نفس دان

در طريق حق مكن جز نور عصمت پيشوا و آن ندانم هيچكس را از نبي (ص) چون بگذري

جز علي (ع) مرتضا را پادشاه اوليا تا بدو دارم تولا با تبرايم ز غير

چون نيابد بي تبرا از تولا دل صفا در ولاي او نمايم پايداري همچو قطب

ور بگرداند فلك بر سر بخونم آسيا منقبت از جان و دل «كابن يمين» مي گويدش

هست اظهار عبوديت نه انشاء ثنا من كه باشم كش ثنا گويم ولي مقصودم آنك

از شمار بندگان داند مرا روز جزا كردگارا مجرمم اما تو آگاهي كه من

بنده ي اويم چه باشد گر بدو بخشي مرا مظهر نور نخستين ذات پاك مصطفاست

مصطفي (ص) كو اولين و آخرين انبياست آنكه هستي بر طفيلش حاصل است افلاك را

وين نه من تنها همي گويم بدين گويا خداست در صفات ذات پاكش زحمت اطناب نيست

گفته شد اوصاف او يكسر چو گفتي مصطفاست چون نبي (ص) بگذشت امت را امامي واجبست

وين نه كاري مختصر باشد مر اين را شرطهاست حكمتست و عصمتست و بخشش و مردانگي

كژنشين و راست ميگو تا ز ياران اين كراست اين صفات و زين هزاران بيش و عصمت بر سري

با وصي مصطفي (ص) يعني علي المرتضاست جز علي (ع) مرتضي در بارگاه مصطفي (ص)

هيچكس ديگر به دعوي سلوني برنخاست مصطفي (ص) و جمله يارانش مسلم داشتند

اينچنين دعوي چو دانستند كان رمز از كجاست حجت اثبات علمش لو كشف باشد تمام

از فتوت خود چه گويم قايل آن هل اتاست

او به استحقاق امام است و به نص مصطفي (ص)

بر سر اين موجب نص نيز حكم انماست با چنين فاضل ز مفضولي تراشيدن امام

گر صواب آيد ترا باري به نزد من خطاست چون گذشت از مرتضي (ع) اولاد او را دان امام

اولين زيشان حسن (ع) وانگه شهيد كربلاست بعد ازو سجاد (ع) و آنگه باقر (ع) و صادق (ع) بود

بعداز او موسي (ع) نجي الله وبعد از وي رضا (ع)ست چون گذشتي زو تقي (ع) را دان امام آنگه نقي (ع)

پس امام عسكري (ع) كاهل هدي را پيشواست بعد ازو صاحب زمان كز سالهاي ديرباز

ديده ها در انتظار روي آن فرخ لقاست چون كند نور حضور او جهان را باصفا

هر كژي كاندر جهان باشد شود يكباره راست اين بزرگان هر يكي را در جناب ذوالجلال

از بزرگي رفعتي فوق سماوات العلاست بنده خود را گر چه حد آن نمي داند وليك

دايم از اخلاص ايشان كارش انشاء ثناست بر اميد آنكه روز حشر از اين شاهان يكي

گويد اين «ابن يمين» از بندگان خاص ماست اين عنايت بس بود «ابن يمين» را بهر آنك

هر كه باشد بنده شان در اين دو دنيا پادشاست

ابو القاسم حسينجاني

آسمان، سرپناه مولا بود

و زمين، كارگاه مولا بود عاشقي، پابه پاي او مي رفت

چشم نرگس، نگاه مولا بود هرچه مي كرد، دلبري مي كرد

مهرباني، سپاه مولا بود عدل و آزادگي، كه گم مي شد

چشم مردم، به راه مولا بود روز، هر چيز داشت؛ از او داشت

و شبان، شاهراه مولا بود روز و شب را، به كار، وا مي داشت:

اين، سپيد و سياه مولا بود!

آب، از الغدير، برمي داشت

مَشربي، كه گواه مولا بود كوفه، هرچند هم، كه بد مي كرد

باز هم، در پناه مولا بود! پدر

خاك بود و، خاكي بود

بي گناهي، گناهِ مولا بود!

ابوتراب هدائى

هر چه بينى در بسيط خاك كج خوى شرير

هر كه بينى مانده در چنگال آمالش اسير

كفر و الحاد و نفاق و دور ماندن از صواب

و اين پليديها و ظلمت هست ز انكارغدير

چون رسول اللّه خاتم گشت مامور از خدا

تا نمايد ره ، بشر را سوى احسان كثير

تا رهاند از پريشانى و جهل و خودسرى

هم نمايد راه روشن را براى هر بصير

آمدش جبريل و گفتا: اى امير انبيا

اى كه در كانون خلقت نيست مانندت نظير

من تو را از جانب يزدان پيام آورده ام

اى كه هستى بر خلايق هم بشير و هم نذير

اى كه بر ذرات عالم مى رسد از توحيات

واى كه در عرش علا باشد تو را جا وسرير

تا رهانى خلق را از تيرگيهاى ضلال

تا كنى بينا به نور باطن خود هر ضرير

تا كنى بنيان دين را استوار و پايدار

تا نماند حجتى از بهر افراد شرير

مجمعى اندر غدير خم بپرداز و بگو

بعد من باشد على بر ارض و ما فيها سفير

حكم او حكم من است و حكم من حكم خدا

حب او ايمان و بغضش كفر و زين نبودگزير

فرض بر هر فرد انسان است تا از روى صدق

رخ نهد بر آستان اين جوانمرد دلير

هست جنت جايگاه پيروان صادقش

هر كه از او روى تابد دوزخش باشد مسير

هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست

هست اين فرمان رب خالق حى قدير

حاضران گفتند پذيرفتيم و يك تن زان گروه

بخ بخ گفت و بيعت كرد و خواند او راامير

ليك بعد از رحلت او كند آن كان نفاق

چاهى اندر

معبر آن سفله خويان قصير

تا به آل مصطفى ظلم و جفا سازد روا

تا ببندد راه را بر حق شناسان بصير

تا زند آتش به باب معبر روح الامين

تا شود خون از جفايش قلب زهراى خبير

تا كه بعد از اندكى از جور و بيداد يزيد

اهل بيت او شود در دست اهريمن اسير

تا هدايى را زبان گوياست خواهد از خدا

تا مصون مانند، از هر رنج ، ياران امير

احمد نعمتي

ما درس وفا ز حيدر آموخته ايم

در مكتب او دلق ريا سوخته ايم

ما را نبود هيچ نظر بر دگري

تا ديده به لطف مرتضي دوخته ايم

***

گفتم به دل امشب ز چه اين شور و نواست

از بهر چه مهتاب چنين غاليه ساست

بر بام فلك زهر چرا نغمه سر است

گفتا شب ميلاد علي شير خداست

***

اي روي تو آئينه ذات احدي

اي در تو عجين شده صفات صمدي

بار غم ايام مرا پشت شكست

اي حيدر صف شكن خدا را مددي

الهى قمشه اى

س_روش غ_ي_ب_م به پرده دل سرايد از عشق داستانها

كه جز به مهر على فروزان نگرددانوار آسمانها

چو حسن او ماه دلربايى چو طلعتش جلوه خدايى

چو قامتش سرو با صفايى نديده چشمى به بوستانها

به هر دل افتد ز مهر نورش بنوشد از باده طهورش

به جامى از كوثر حضورش شودمجرد تن و روانها

ش_ن_يده نيروى سنانش ، فكندن عمرو و صد چو آنش

نديده اى قدرت روانش به كشور ملك لامكانها

ب_ه ملك جان شاه كشور است او،به شهر علم نبى در است او

به گنج حق پاك گوهراست او، خراج يك جلوه اش جهانها

ز حق مجيب دعاى آدم به امر ايزد وصى خاتم

فروغ اللّه و نور عالم ، فداى او جان جان جانها

ظ_ه_ور ع_ي_ن الكمال ايزد شهود كل الجمال ايزد

به قهر و سطوت جلال ايزد خدانمايى به چشم جانها

خ_رد به كار على است حيران كه چيست اين سرسر سبحان

مثالى از بى مثال يزدان ،دراواز آن بى نشان نشانها

خليفه اللّه اعظم است او، معلم روح آدم است او

امير پاكان عالم است او امام مطلق بر انس و جانها

ك_تاب ناطق امام بر حق معين طاها ولى مطلق

خلافتش بر جهان محقق

حكومتش بر تن و روانها

على عالى امير ايمان ولى ايزد خديو امكان

وصى احمد سمى سبحان جلالتش برتر از بيانها

دو دي_ده اش ب_ر ج_م_ال سرمد دو نرگسش مست حسن ايزد

بهشتيان ر ا به نص احمددو گوهرش سيد جوانها

هزار يك از صفاتت نكرده وصف اى امير عالم

اگر فرستد هزار دفتر، فرشته وحى از آسمانها

ت_و ظ_ل خ_ورش_يد لايزالى ، تو ذات بيمثل را مثالى

تو ساقى جرعه وصالى به باغ رضوان به بوستانها

تو جوهر قدرت خدايى تخلق وصف كبريايى

ز مهر حق در مثل ضيايى تو را سزدقدر و عز و شانها

ت_و در غدير از خداى قادر امير باطن شدى و ظاهر

كه تاجدارى شرع اطهرتوراست شايسته نى فلانها

به ملك دين جز تو شه نزيبد بر اين فلك جز تو مه نزيبد

شهى به هر دل سيه نزيبدتويى گل و خارت اين و آنها

تو بسمل دفتر خدايى ، به كشتى شرع ناخدايى

شهنشه تاج انمايى ثناى حسن تو برزبانها

ت_و خ_س_رو ه_ل اتى مقامى بشير رحمت به خاص و عامى

ز كوثر عشق يا رجامى به عاشقان بخش و تشنه جانها

ت_وي_ى ك_ه ش_م_ش_ير آبدارت فكند سرها به خاك ذلت

بس آتش قهر و اقتدارت زمشركان سوخت دودمانها

ز ام_ر ب_ل_غ ب_ه ح_ك_م ايزد شدى تو چون جانشين احمد

رقيب گشت از حسد مخلد به نار محرومى از جنانها

ب_ه ش_كر اعزاز پادشاهى به شيعيان از كرم نگاهى

مخواه ما را بدين تباهى نظر كن اى شه به پاسبانها

تو پرده دار ظهور ذاتى تو آينه جلوه صفاتى

تو كشتى نوح را نجاتى فراتر از گردش زمانها

چ_و خ_وان_م_ى دف_تر و كتابت فصاحت بيحد كلامت

فزايدم معرفت پيامت زدايدم شبهت و

گمانها

ت_ب_ارك آن خ_وش كتاب ايمان مفسر مجملات قرآن

فصاحتش نور چشم سحبان مسخرش عقل نكته دانها

ب_ه خيل خوبان تو پيشوايى بر اهل دل شاه اوليايى

غرض ز معراج مصطفايى كه آرداز غيبت ارمغانها

ش_ب_ى ك_ه راز ك_ميل خوانم چو شمع روشن شود روانم

ز شوقت از ديده خون فشانم زدل كشم ناله و فغانها

صباح اگر خوانمى دعايت به پيشگاه ازل ثنايت

به چشم دل بينمى صفايت در آن حقايق وز آن بيانها

ز ع_ل_م و ع_ق_ل و سخا و قدرت به زهد و حلم و تقى و همت

نديد چشم جهان مثالت نه در زمين نى در آسمانها

به سجده گه سر نهادى ز جور ابن ملجم مرادى

به گلشن قدس پرگشادى برستى ازجور سرگرانها

به تيغ زهر آبداده ناگاه شكافت آن جبهه به از ماه

فرشته فرياد زد كه اللّه برآمد از قدسيان فغانها

منم (الهى ) گداى كويت ز هر طرف چشم دل به سويت

كه افتدم يك نظر به رويت به وقت رحلت ز جسم جانها

ال_ه_ي_م ب_ن_ده تو شاهم به كوى عشقت فتاده را هم

كه بخشد ار غرقه در گناهم محبتت زآتشم امانها

اميرايزدي

شماره 1

ابلاغ ولايت

آن روز غدير خُم ، چون وادي سينا بود

در هجده ذي الحجه با قافله ي حجاج

ازعرشِ برين جبريل ن ازل به زمين گرديد

گفتا به نبي : «بلِّغْ ما اُنْزِلَ مِن ربِّك»

گفتش كه ز شرّ ناس هرگز نبود بيمت

پيغامبرِ رحمت ، از لطف نظر افكند

فرمودبه اصحابش يك لحظه عنان گيريد

حجاج چو پروانه گشتند به گردش جمع

بگرفت علي را دست ، بر عرشه ي منبر شد

آنكس كه كلامِ او با وحي ، يكي باشد

فرمود : علي مولاست بر هر كه منم مولا

بر حيدر و يارانش

فرمود دعا احمد

بيعت همه ي حضّار ، با شيرِ خدا كردند

من دل به علي دادم ، با كس نَبود كارم

او با حق و حق با او پيوسته در عالم بود

آن دستِ خدا ، پا را دوشِ نبي بگذاشت

هم فاتح خيبر بود ، هم ساقي كوثر بود

در كعبه ولادت يافت، سلطان نجف گرديد

انوارِ خداوندي هر گوشه هويدا بود

بد قافله سالاري ، كاو سيد بطحا بود

از حق ، سخني او را با خواجه ي اسرا بود

اسرارِ امامت را هنگامه ي افشا بود

آن راكه خدا ياراست، ازخصم چه پروا بود

بر آن همه جمعيت كه باديه پيما بود

شاهي كه بر او خلقت ، دلداده و شيدا بود

او نيز چنان شمعي در مجمعِ آنها بود

آماده ي ايرادِ يك خطبه ي غرّا بود

آنكس كه به هرمؤمن از نفسِ وي اولابود

اين كار به فرمانِ خلاق توانا بود

نفرين به عدويش كرد اين حكمِ تبرّي بود

آن لحظه ي تاريخي،الحق كه چه زيبا بود

او هم نَفَسِ (( يس )) او وارث (( طه )) بود

هم عالي و اعلا بود ، هم والي و والا بود

والله ! مقامِ او برتر ز مسيحا بود

هم نَفْسِ رسول الله ، هم شوهر زهرا بود

قدر حرمش برتر از مسجد الاقصي بود

شماره 2

در غدير خُم

از حجةُ الوداع چو برگشت عقل كل

آمد ز آسمان به زمين جبرييل پاك

بي پرده خواند آيه ي «بلِّغ» امين وحي

گفتش: ز شرّ ناس هراست به دل مباد

با اين عمل رسالت خود را تمام كن

هر چند زير تيغ شرر بار آفتاب

ناگه هوا ز لطف الهي لطيف شد

غرق تعجب آن همه انسان كه ناگهان

دعوت نمود از همه حجاج ، روح حج

گرديد از جهاز شتر منبري به پا

آن مهربان رسولكه

اوليبه نفس ماست

در پيش روي شمس رسالت ، وصي او

بگرفت دست حيدر كرار را نبي

فرمود : پيروان مرا شد علي ، ولي

بيعت كنيد با علي ، اي اهل معرفت

از جان دعا به ياور و نفرين به دشمنش

هر تشنه سوي ساقي كوثر گرفت راه

حيدر بسانِ كعبه و حجاج در طواف

اول كسي كه داد به ا و دستِ دوستي

«بخٍّ لَك» سرود و سپس گفت : يا علي

سوي سقيفه رفتن ازاين دشت ابلهياست

با كاروان گزيد مكان در غدير خم

امر خدا نمود بيان در غدير خم

بر گوشِ جانِ جانِ جنان در غدير خم

داري امين مكه ، امان در غدير خم

بر خلق اين پيام رسان در غدير خم

كس را نبود تاب و توان در غدير خم

گشتي نسيمِ فيض ، وزان در غدير خم

شد آشكار ، سرّ نهان در غدير خم

جمعي عظيم گشت عيان در غدير خم

در پيش چشم پير و جوان در غدير خم

شد با علي به عرشه ي آن در غدير خم

چون ماه گشت جلوه كنان در غدير خم

بر حاجيان بداد نشان در غدير خم

از امرِ كردگارِ جهان در غدير خم

ياران غنيمت است زمان در غدير خم

بنمود آن پيام رسان در غدير خم

صد چشمه عشق گشت روان در غدير خم

خلقش كشيد خوش به ميان در غدير خم

بودي «عمر» گشود زبان در غدير خم

گشتي امير ، بر همگان در غدير خم

اي «ايزدي» هميشه بمان در غدير خم

بهنيا كاشاني

صبح درخشان نمود، روي ز خاور

چهره ي شب را زدود، مهر منور لشگر روم، آمد از ره و سپه زنگ

خانه تهي كرد و برد با خود اختر مرغ سحر پر گشود جانب گلزار

شد مترنم به مدح حيدر صفدر شاه ولايت علي عالي اعلي

شوهر

خير النساء و صهر پيمبر كيست علي، آن كه بد به عرصه هيجا

فارس ميدان و شير گير و دلاور كيست علي، آن كه گاه عدل و مساوات

از ره تنبيه سوخت، دست برادر كيست علي، آن كه خفت از ره ياري

جاي محمد (ص) شبي ميانه ي بستر كيست علي، آن كه بود در همه ي عمر

يار ستمديدگان، عدوي ستمگر كيست علي، آن كه هست تاج سلوني

تارك او را بهين، درخشان، گوهر شرع نبي، كي رواج يافت، به دوران

گر نبدي ذوالفقار و بازوي حيدر مدحش اين بس، كه در غديرخم، احمد

خاتم پيغمبران، ستوده ي داور گفت ز بعد من، او خليفه ي بر حق

گفت كه بر امت است هادي و رهبر هر كه مرا دوست شد، علي اش مولا

ز آن كه منم شهر علم و اوست ورا در منقبتت كي توان، به چامه بيان كرد

مدح تو را هل اتي ست، زينت و زيور قاتل مرحب تويي و مرشد جبريل

فاتح خيبر تويي و خواجه ي قنبر شد ز تف تيغ كفر سوز تو اي شاه

چهره ي مريخ، سرخ فام، چو آذر كلك دبير فلك، نبود نويسا

گر نبدي مكتب علي، به جهان در مشتري آن كو شده است قاضي گردون

گاه قضاوت تو راست بنده و چاكر

ثقفي تهراني

اگر تراست به سر شور عشق حي قدير

بنوش جام مي معرفت ز خم غدير ز غير دوست نگردد دل تو پاك، مگر

به آب مهر ولي خدا شود تطهير علي عالي اعلي كه نام او به ازل

ز نام حق مشتق بر ساق عرش شد تحرير امام بر حق بود و به حكم حق گرديد

ولي امر قضا و قدر گه تقدير خدا چو خواست كند آشكار شانش را

نمود امر نبي (ص) را و

اين چنين تحذير كه گر به خلق نسازي عيان مقام علي (ع)

بدان در امر رسالت نموده اي تقصير چو شد نبي (ص) مكرم به حكم حق ملزم

روا نديد در ابلاغ آن دگر تاخير گرفت بازوي مولا و پس بلند نمود

به روي دست خود آنگه براي خلق كثير ز بعد حمد خدا و گرفتن اقرار

بر اولويت خود كرد اين چنين تقرير كه من به هر كه بدم صاحب اختيار و ولي

پس اين عليست (ع) به او صاحب اختيار و امير دعا نمود از آن پس به دوستانش و كرد

به دشمنانش نفرين كه بد بشير و نذير عدوش بخ بخ گفتا و رخ ز حكم بتافت

كه بد به ظاهر تعظيم و باطنش تحقير به مر حق چو علي كار كرد، تلخ آمد

به كام خلق ولايش، خصوص نفس شرير ولي مطلق حق آن بود كه در همه عمر

نكرد سجده بجز بهر كردگار قدير عليست (ع) مظهر اسماء حق به وقت ظهور

عليست (ع) مخزن اسرار حق به سر ضمير عليست (ع) اسعد و اتقي و ز هر سعيد و تقي

عليست (ع) اعلم و اشجع ز هر عليم و دلير علي وصي رسول و عليست (ع) زوج بتول

ابوالايمه و بر مومنان يگانه امير علي ولي و علي والي و علي مولا

عليست (ع) ساقي كوثر، قسيم خلد و سعير به وقت مهر، علي مهربان و خاتم بخش

به گاه قهر، علي قهرمان و افسرگير فزود رونق اسلام چون گرفت علم

زدود كفر ز گيتي كشيد چون شمشير گشود باب معارف چو رفت بر منبر

ببست راه مظالم نشست چون به سرير عليست (ع) مالك ملك وجود و منبع جود

براي طاعت او گشته مهر و مه

تسخير ببين به وقت نمازش نمود شمس رجوع

بدان گرفته ز حق اختيار هر تدبير خداش مي نتوان خواند و از خداش جدا

مدان كه قابل بخشش نباشد اين تقصير نكرده احصا فضلش بجز خدا در ذكر

از آن شده است امام مبين بدو تفسير اگر چه قرآن در مدح اوست يكسره ليك

عطا بما نشود از كثير، غير يسير ز حق كسي ننموده ست چون علي تقديس

چو حق كسي ننموده ست از علي تقدير علي ز بعد نبي (ص) اشرف است از همه خلق

اطاعتش شده مفروض بر صغير و كبير به نص «انفسنا» شد ز انبيا افضل

ز عيب و نقص مبري به آيه ي تطهير علي معين همه انبيا بدي در سر

چنانكه بهر محمد شد آشكار نصير علي ز روز ازل بود با نبي (ص) توام

شدند خلق ز يك نور، پادشاه و وزير نبي براي علي بد مربي و استاد

علي براي نبي بود پشتبان و ظهير نبي به نص نبي منذر است و او هادي

مزيتي نبود بيش از اين به نزد بصير به حب او شده تعيين، شخص پاك نژاد

ز بغض او شده تشخيص، هر پليد شرير شبي به جاي نبي خفت و حيرت آور گشت

چو شد به چشم ملايك مصور آن تصوير به روز خندق زد ضربتي به عمرو كه شد

فزون ز طاعت جن و بشر به نص شهير علي بود اسد الله و حيدر كرار

نمود حمله به دشمن چو شير بر نخجير سه روز از خود و اهلش طعام باز گرفت

از آن نمود يتيم و اسير و مسكين سير غذا نخورد و غزا كرد و از قضا گرديد

حبيب خاص خدا و امير خيبرگير چو پا نهاد به دوش رسول در كعبه

نمود

مولد خود را ز لوث بت تطهير ثناي او شده واجب به هر وضيع و شريف

عطاي او شده واصل به هر غني و فقير اگر چه نيست در انظار دوستان ظاهر

بشو به او متوسل كه حاضر است و خبير به خاك درگه او نه جبين و دل خوش دار

كه بهتر است ز آب حيات در تاثير مس وجود خود از آن طلا نما و بدان

كه جز مودت او نيست در جهان اكسير بگير از در فضلش سعادت دو جهان

كه هست در بر افضال او متاع حقير مرا اميد شفاعت از اوست در محشر

كه خاك من شده با آب مهر او تخمير من آن كسم كه جوان بودم و ثنا گويش

چگونه دم نزنم حاليا كه گشتم پير ولي ز مدحش يك از هزار گفته نشد

كه بود فضلش بي انتها و عمر قصير

پروانه نجاتي

دشت تا خيمه زد آهنگ خروشيدن را

چاه هم تجربه كرد آتش جوشيدن را دست خورشيد در آفاق رسالت چرخيد

چنگ زد گيسوي ترديد پريشيدن را و بيابان چه تبي داشت از انبوه سكوت

تا مبارك كند اين آينه پوشيدن را عشق ابلاغ شد و حلقه مستان گُل كرد

تازه كرد آن خُم نو، چشمه نوشيدن را پر شد آغوش غدير از دم «بخٍّ بخٍّ»

تا بكوبد هيجانات نيوشيدن را عطر «من كنتُ...» و غوغاي «علي مولاه»

قافله قافله راند اين همه كوشيدن را پروانه نجاتي

اميرابوتراب هدائى

هر چه بينى در بسيط خاك كج خوى شرير

هر كه بينى مانده در چنگال آمالش اسير

كفر و الحاد و نفاق و دور ماندن از صواب

و اين پليديها و ظلمت هست ز انكارغدير

چون رسول اللّه خاتم گشت مامور از خدا

تا نمايد ره ، بشر را سوى احسان كثير

تا رهاند از پريشانى و جهل و خودسرى

هم نمايد راه روشن را براى هر بصير

آمدش جبريل و گفتا: اى امير انبيا

اى كه در كانون خلقت نيست مانندت نظير

من تو را از جانب يزدان پيام آورده ام

اى كه هستى بر خلايق هم بشير و هم نذير

اى كه بر ذرات عالم مى رسد از توحيات

واى كه در عرش علا باشد تو را جا وسرير

تا رهانى خلق را از تيرگيهاى ضلال

تا كنى بينا به نور باطن خود هر ضرير

تا كنى بنيان دين را استوار و پايدار

تا نماند حجتى از بهر افراد شرير

مجمعى اندر غدير خم بپرداز و بگو

بعد من باشد على بر ارض و ما فيها سفير

حكم او حكم من است و حكم من حكم خدا

حب او ايمان و بغضش كفر

و زين نبودگزير

فرض بر هر فرد انسان است تا از روى صدق

رخ نهد بر آستان اين جوانمرد دلير

هست جنت جايگاه پيروان صادقش

هر كه از او روى تابد دوزخش باشد مسير

هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست

هست اين فرمان رب خالق حى قدير

حاضران گفتند پذيرفتيم و يك تن زان گروه

بخ بخ گفت و بيعت كرد و خواند او راامير

ليك بعد از رحلت او كند آن كان نفاق

چاهى اندر معبر آن سفله خويان قصير

تا به آل مصطفى ظلم و جفا سازد روا

تا ببندد راه را بر حق شناسان بصير

تا زند آتش به باب معبر روح الامين

تا شود خون از جفايش قلب زهراى خبير

تا كه بعد از اندكى از جور و بيداد يزيد

اهل بيت او شود در دست اهريمن اسير

تا هدايى را زبان گوياست خواهد از خدا

تا مصون مانند، از هر رنج ، ياران

اميرابوتراب هدائى

جوادحيدري

صاحب اين دل شيدا مهدي است

ولي نعمت عظما مهدي است

در مسيري كه به سوي حق است

مقصد قافله ها تا مهدي است

ذكر اعظم كه مراجع دارند

بهترين وقت سحر يا مهدي است

آخرين ساقي صهباي غدير

پسر حضرت زهرا مهدي است

به خدا عيد غدير هرسال

موقع بيعت ما با مهدي است

دست مردانه به دستش بدهيم

سر به فرمان مطاعش بنهيم

***

حق زما ديده ي بينا خواهد

دلي از شرك مبرا خواهد

تا كه افزوده شود حب علي

در حريم دل ما جا خواهد

شيعه ي ناب زخود مي پرسد

از تو اي شيعه چه زهرا خواهد

اين ولايت كه تو در دل داري

آنچنان هست كه مولا خواهد؟

شيعه با حرف و سخن شيعه نشد

حق زما توشه تقوا خواهد

در عمل در سخن و گفت و شنود

مرضي خاطر او

بايد بود

***

علي آن صاحب تيغ دو سر است

علي آن كه زهمه مردتر است

ليله القدر اگر زهرا بود

مرتضي صاحب فيضسحر است

جبرئيل است سخن مي گويد

از همه شير خداوند سر است

انبيا دور سرش مي گردند

كه علي قبله ي اهل نظر است

به روي دست گرفتش احمد

گفت اين عشق من و تاج سر است

بي علي سوي خدا راهي نيست

مظهر كامل اللهي نيست ***

اي مسلمان ديار سلمان

اي محبان تبار سلمان

خوب گر ديده ي خود وا بكنيد

دل سپاريد به كار سلمان

دل و جان بر كف حيدر دادن

بوده خود دار و ندار سلمان

صلواتي كه رود تا به نجف

بنماييد نثار سلمان

صاحب ده درجه ايمان است

فيضمنّاست شعار سلمان

آبروي همه ي ما او بود

محرم حضرت زهرا او بود

***

همه خورديم مي از جام علي

بهره برديم زاكرام علي

اين كه ما عاشق زينب هستيم

بوده از خوبي اقدام علي

اسم ما برده و كرده است دعا

خرج ما شد سحر و شام علي

به خدا هر گره را بگشايد

گفتن مرتبه اي نام علي

كاش تا عاقبت ما گردد

غرق خون، مثل سرانجام علي

يا امين الله اعظم حيدر

ساقي اشك محرم حيدر

مدح امير المومنين(ع)-عيد غدير

جواد حيدري

صاحب اين دل شيدا مهدي است

ولي نعمت عظما مهدي است

در مسيري كه به سوي حق است

مقصد قافله ها تا مهدي است

ذكر اعظم كه مراجع دارند

بهترين وقت سحر يا مهدي است

آخرين ساقي صهباي غدير

پسر حضرت زهرا مهدي است

به خدا عيد غدير هرسال

موقع بيعت ما با مهدي است

دست مردانه به دستش بدهيم

سر به فرمان مطاعش بنهيم

***

حق زما ديده ي بينا خواهد

دلي از شرك مبرا خواهد

تا كه افزوده شود حب علي

در حريم دل ما جا خواهد

شيعه ي ناب زخود مي پرسد

از تو اي شيعه چه زهرا خواهد

اين ولايت كه تو در دل داري

آنچنان هست

كه مولا خواهد؟

شيعه با حرف و سخن شيعه نشد

حق زما توشه تقوا خواهد

در عمل در سخن و گفت و شنود

مرضي خاطر او بايد بود

***

علي آن صاحب تيغ دو سر است

علي آن كه زهمه مردتر است

ليله القدر اگر زهرا بود

مرتضي صاحب فيضسحر است

جبرئيل است سخن مي گويد

از همه شير خداوند سر است

انبيا دور سرش مي گردند

كه علي قبله ي اهل نظر است

به روي دست گرفتش احمد

گفت اين عشق من و تاج سر است

بي علي سوي خدا راهي نيست

مظهر كامل اللهي نيست

***

اي مسلمان ديار سلمان

اي محبان تبار سلمان

خوب گر ديده ي خود وا بكنيد

دل سپاريد به كار سلمان

دل و جان بر كف حيدر دادن

بوده خود دار و ندار سلمان

صلواتي كه رود تا به نجف

بنماييد نثار سلمان

صاحب ده درجه ايمان است

فيضمنّاست شعار سلمان

آبروي همه ي ما او بود

محرم حضرت زهرا او بود

***

همه خورديم مي از جام علي

بهره برديم زاكرام علي

اين كه ما عاشق زينب هستيم

بوده از خوبي اقدام علي

اسم ما برده و كرده است دعا

خرج ما شد سحر و شام علي

به خدا هر گره را بگشايد

گفتن مرتبه اي نام علي

كاش تا عاقبت ما گردد

غرق خون، مثل سرانجام علي

يا امين الله اعظم حيدر

ساقي اشك محرم حيدر

**

جيحون يزدي

چون پر شراب راز شد، خم غدير حيدري

منْ كنْت مولي ساز شد، از بربط پيغمبري پرشد زمين ز اسرار حق، بر شد ز چرخ انوار حق

هر باطلي در كار حق، پا بر گرفت از همسري ترك من اي فرخنده خو، شيرين زبان چرب گو

كان زلف مشكينت به رو، ديويست انباز پري مشرق رخ نيكوي تو، مغرب خم گيسوي تو

در قيروان موي تو، صد آفتاب خاوري چون تا سه روز از خلق حق، پيچد

خطييت را ورق

شكرانه را بي طعن و دق، ده رطل خمر خلري بر بام نوشم باده را، در كوي بوسم ساده را

سوزم دو صد سجاده را، بي اتهام كافري چون من بدين طاق و طرم، ريزد غديرم مي به خم

كو زهره كز چرخ سوم، بر سازدم خنياگري جاييكه از ما دادگر، دارد معاصي مغتفر

مفتي نيرزد مفت اگر، نايد ز خشكي در تري يا در خم مي تا گلو، زين جشن فرخ شو فرو

يا اين فضايل را ازو، كن از رذايل منكري اي خضر خط نوش لب، ظلمت بر از زلف تو شب

وز رخ به مويت محتجب، آيينه ي اسكندري پرويز مسكينت به كو، فرهاد مجنونت به رو

شيرينت اندر آرزو، ز آن طرفه لعل شكري اكنون بمردي ران طرب، بر ياد اين جشن عجب

وز شيشه ي بنْت العنب، بردار مهر دختري بخشا عصاره ي تاك را، بفزا بجان ادراك را

وز جرعه اي ده خاك را، از چرخ اعظم برتري دل را نما بي كاهلي، ز آن آب اخگر گون جلي

كاندر تو با مهر علي، ننمايد اخگر اخگري شاهي كه نتوان زد رقم، يك مدحت از آن ذوالكرم

اشجار اگر گردد قلم، يا چرخ سازد دفتري گر چه خداي دادگر نايد در اجسام بشر

سر تا به پا پا تا به سر، غير از خدايش نشمري جز او كه فرخ پي بود، مست از الهي مي بود

آن كيست تا كز وي بود، پر از ثريا تا ثري اي لجه ي ناياب بن، حق را يد و عين و اذن

حكم تو كرد از بدْو كنْ، فلك فلك را لنگري شط شريعت را پلي، جام طريقت را ملي

بستان وحدت را گلي، نخل مشيت را بري پنهان به هر هنگامه اي،

در جلوه از هر جامه اي

دست خدا را خامه اي، سر صمد را محضري دامن ز خويش افشانده اي، خنگ از جهان بجهانده اي

هم خادم درمانده اي، هم پادشاه كشوري هم حاضر و هم غايبي، هم طالع و هم غاربي

هم هر زمان را صاحبي، هم هر عرض را جوهري شاها مرا چون هست دل، دايم به وصفت مشتغل

مپسندم از غم معتزل، با اين ادات اشعري آخر تو بي پايان يمي، فلك نجات عالمي

در كار «جيحون» كن نمي، زا بر عنايت گستري

حاج ميرزا حبيب خراسانى

شماره 1

اى گلرخ دلفريب خود كام

وى دلبر دلكش دل آرام

شد وقت كه باز دور ايام

گامى بزند موافق كام

برخيز تو نيز آسمان وار

يكروز به كام ما بزن گام

بستان و بده بگو سرودى

برخيز و برو بيا بزن جام

چون خرمن گل به عشوه بنشين

چون سرو روان به جلوه بخرام

از شام به عيش كوش تا صبح

وز صبح به طيش باش تا شام

امروز بگو مگر چه روز است

تا گويمت اين سخن به اكرام

موجود شد از براى امروز

آغاز وجود تا به انجام

امروز ز روى نص قرآن

بگرفت كمال ، دين اسلام

امروز به امر حضرت حق

شد نعمت حق به خلق اتمام

امروز وجود، پرده برداشت

رخساره خويش جلوه گر داشت

امروز كه روز دار و گير است

مى ده كه پياله دلپذير است

چون جام دهى به ما جوانان

اول به فلك بده كه پير است

از جام و سبو گذشت كارم

وقت خم و نوبت غدير است

برد از نگهى دل همه خلق

آهوى تو سخت شيرگير است

در عشوه آن دو آهوى چشم

گر شير فلك بود،اسير است

در چنبر آن دو هندوى زلف

خورشيد سپهر،دستگير است

مى نوش كه چرخ پير امروز

از ساغر خورپياله گير است

امروز به

امر حضرت حق

بر خلق جهان على اميراست

امروز به خلق گردد اظهار

آن سر نهان كه درضمير است

آن پادشه ممالك جود

در ملك وجود بر سريراست

چندان كه به مدح او سروديم

يك نكته ز صدنگفته بوديم

شماره 2

ز ازل كاين جلوه در خاك و گل آدم نبود

مهر رخسار علي را از تجّلي كم نبود

از لب لعلش دمي در طينت آدم دميد

گر نبود آن دم نشان از هستي آدم نبود

عاشقان را با رخ و زلفش عجائب عالمي

بود كاندر وي خبر از آدم و عالم نبود

جام مي بر نام او مي زد دم از دور وصال

بزم عشرت را كه در آن بزم نام از جَم نبود

بزم خاصان بود و با لعل لب ميگون يار

جز لب پيمانه و ساغر لبي همدم نبود

دم زدي از راز عشقش حضرت خاتم اگر

مُهر خاموشي از اين لب بر لب خاتم نبود

در كتابت نام او را اسم اعظم كرده اند

زانكه حق را نامي از نام علي اعظم نبود

گر نبودي اين كرامت فيض آن صاحب كرم

نقش اين خط لفظِ «كرّمنا بني آدم» نبود حاج ميرزا حبيب اصفهاني

حسني

ز بتداي خلقت كون و مكان

تا نفير صور در آخر زمان

من علي عاليم اعليستم

درد مظلومان عالم كاستم

من پناه و حامي پيغمبرم

شير كرارم به ميدان حيدرم

مونس مظلومم و ظالم ستيز

در رساي عدل كردم رستخيز

مخزن الاسرار و آل احمدم

واقف سر مگوي سرمدم

آيه تطهير صدق پاكيم

استناد فطرت افلاكيم

شير روز و زاهد شب ها علي

نور حق در روي او شد منجلي

در شجاعت در تمام اين فلك

شد مثال عرشي و حور و ملك

گفت جبريل امين با مصطفي

لافتي الا علي مرتضي

نيست شمشيري مثال ذوالفقار

رادمردي نيست چون او با وقار

كرده تعليم نبي حق اين صواب

يا علي گو باش گاه اضطرار

هم غياث المستغيني علي

هم تويي بر پيروان حق ولي

وحي آمد سوي ختم المرسلين

در غديرخم بگو با مسلمين

فاش كن اينكه وصي تو علي است

بعد تو بر پيروانت او ولي است

گر نگويي اينكه گفتيمت تمام

ناتمام است اين رسالت ناتمام

گفت پيغمبر به اصحابش چنين

باز گردانيد اينجا مسلمين

از جهاز اشتران منبر كنيد

گوش بر فرمان پيغمبر كنيد

از يسار و از يمين خلق آمدند

گرد پيغمبر لبالب آمدند

گفت با امت كه وحي آمد كنون

تا شود آرام درياي جنون

داده فرمانم كه واويلا كنم

خلق را مجنون ورا مولي كنم

بر خم عشق علي ساقي شوم

مي برافشانم پي باقي شوم

روزگار عمر طي شد با علي

بهتر از او هيچكس نبود ولي

دست مولا بود در دست نبي

بود پيغمبر چو سرمست علي

گفت احمد بشنويد اين امر هوست

هر كه را مولاستم مولاش اوست

وه كه كامل شد كنون دين شما

شد تمام انعام آئين شما

يا غياث المستغثين يا علي

ضامن عدلي و والي الولي

حسين پژمان بختياري

پيوند الفت با علي بستيم از جان يا علي

ره نيست از ما تا علي، ما با علي با ما علي مولا علي مولا علي سلطان شهر «لا فتي» مسند فروز «هل اتي»

بحر كرم، كان عطا، در ملك دين يكتا علي مولا علي مولا علي شمشير حق در دست او، جانهاي عاشق مست او

هستي طفيل هست او، دنيا علي، عقبا علي مولا علي مولا علي در جمله اقوام عرب، هم در حسب، هم در نسب

«من كنت مولي» اي عجب زيبد كه را الا علي مولا علي مولا علي قول حقيقت را ندا، هم بر نداي حق صدا

عشقي است او را با خدا، عشقي است ما را با علي مولا علي مولا علي

در عالم بالاست او، سرمايه دنياست او

دنيا و مافيهاست او، دنيا و مافيها علي مولا علي مولا علي آنجا كه حق تنها شود، چون نور حق پيدا شود

حلّال مشكلها شود تنها علي تنها علي مولا علي مولا ع حسين پژمان بختياري

حسينعلى منشى كاشانى

فرخ و فرخنده باد، عيد سعيد غدير

كه باشد از حد فزون ، مبارك و دلپذير

به امر يزدان پاك ، به حكم حى قدير

نبى به روزى چنين ، ساخت على را امير

به جمله مؤمنين به زمره مؤمنات

چون كه به خم غدير كرد پيمبر نزول

گرد قدومش كشيد، فلك به چشم قبول

از احد لم يزل ، وز صمد لايزول

حضرت جبريل شد، رسول ، نزد رسول

نخست از حق رساند بدو سلام و صلات

پس از سلام و صلات ، باز رساند اين پيام

كه اى امام امم ، كه اى رسول انام

بلغ ما انزل اليك بر خاص و عام

و گر نه بنموده اى رسالتى ناتمام

كه حق نگهدار توست از همه حادثات

اى شه عالى نسب ، وى مه والاجناب

ز ايزد آورده ام ، چنين به سويت خطاب

كه در بر مرد و زن ، به محضر شيخ وشاب

خيز و على را نماى ، ز خويش نايب مناب

كه بسته بر دست اوست گشايش مشكلات

على بود آن كه هست دين خدا رانصير

على بود آن كه هست بهر تو يار وظهير

ندارد از ممكنات هيچ شبيه و نظير

نيست به احكام دين پس از تو چون اوخبير

از همه داناترست بر سنن و واجبات

على است كز بعد تو اشرف و اولاستى

بر همه كائنات ولى والاستى

آن كه به توحيد و شرك فزودى وكاستى

كين وى و مهر او در همه اشياستى

هذا ملح اجاج ، هذا عذب فرات

همين على بود و

بس كه مر تو را يار بود

به روز رزم و نبرد يار و مددكار بود

به كار دينش مدام كوشش بسيار بود

قاتل كفار گشت ، قامع فجار بود

به خاك خوارى فكند تن از طغات وعصات

گرفت ختم رسل دست على را به دست

چنان كه مشهور شد بر همه بالا وپست

گفت به صوت جلى آن شه يزدان پرست

على است از بعد من امير بر هر كه هست

على است نعم الامير على است خيرالولات

محب او را حبيب داور و دادار باد

عدوى او را عدو ايزد قهار باد

ياور او را خداى ، يار و مددكار باد

خاذل او نزد حق در دو جهان خوار باد

هست گر از مسلمين يا بود از مسلمات

رسول اكرم چو كرد مثال حق امتثال

خطاب عزت رسيد از سبحات جلال

كه دين اسلام يافت اينك حد كمال

نعمت من شد تمام به مسلمين بالمال

از اين عمل راضى است ذات جميل الصفات

اى ملك ملك دين على عالى مقام

كه حق تو را ساخته وصى خيرالانام

منطق منشى كند، مدح تو هر صبح وشام

به چشم لطف و كرم بر او نظر كن مدام

كه هست بارى گران او را از سيئات

جهان بود تا به جاى ، باد به جا نام تو

توسن ايام باد، تا به ابد رام تو

كوس ولايت زنند، بر زبر بام تو

باد به دلخواه تو، صبح تو و شام تو

اين يك خير المساء و ان يك نعم الغدات

حكيم سنائي غزنوي

در اُحُد مير حيدر كرّار

يافت زخمي قوي در آن پيكار

ماند پيكان تير در پايش

اقتضا كرد آنزمان رايش

كه برون آرد از قدم پيكان

كه همان بود مَرو را درمان

زود مرد جرايحي چو بديد

گفت بايد به تيغ باز بريد

بسته ي زخم را كليد آيد

هيچ طاقت نداشت با دم

گاز

گفت بگذار تا بوقت نماز

چون شد اندر نماز، حجّامش

ببريد آن لطيف اندامش

جمله پيكان ازو برون آورد

و او شده بيخبر ز ناله و درد

چون برون آمد از نماز علي

آن مر او را خداي خوانده ولي

گفت كمتر شد آن اَلم چون است

و ز چه جاي نماز پر خون است

گفت با او جمال عصر، حسين

آن بر اولاد مصطفي شده زين

گفت چون در نماز رفتي تو

برِ ايزد فراز رفتي تو

كرد پيكان برون ز تو حجّام

باز نا داده از نماز سلام

گفت حيدر به خالق الاكبر

كه مرا زين اَلم نبود خبر

حكيم سنائي غزنوي

حيران

تشنه آب حياتم ساقي عين اليقين

خيز و لبريزم بده جامي از آن ماء معين آتني كاسا رويا سايغا للْشاربين

تا شوم رطْب اللسان گويم بلحني دلنشين در غدير خم هويدا گشت سر يا و سين صانك الله ساقيا برخيز و پر كن جام را

از غدير آور خمي اين رنْد دردآشام را ساغرم لبريز ريز اتمام كن اكرام را

تا كه شويم زان طهور از جام دل اوهام را تا فتد عكسي در آن از نقشبند ماء و طين حبذا عيد سعيدي كش خداوند مجيد

ختم رنگ آميزي خود را در اين عيد آفريد صبغه الله خود از اين خم ولايت شد پديد

تا شقي ممتاز گردد اندر اين عيد از سعيد نيست ريْبي ذلك الْيوم هدي للْمتقين اي غدير خم تو را مانند در اعياد نيست

عاشقانرا چون تو در اعياد عيدي ياد نيست فطر و هم نوروز و اضحي بي تواش بنياد نيست

بلكه عيدي چون تو اندر عالم ايجاد نيست اي تو در اعياد چون ختم رسل در مرسلين ايها العيد السعيد اي مايه عز و جلال

وي بمدحت منطق گردون شده لال

از كلال وه چه خوش شستي بيمن خود ز دل گرد ملال

در تو گرديد آشكارا سر حي لا يزال روي دست مصطفي دست خدا از آستين مهر يثرب ماه بطحا خسرو گردون سرير

چون در اين روز همايون كرد جا اندر غدير داد فرمان تا بامر خالق حي قدير

منبري از سنگ خاره يا كه از قتب بعير ساخته تا آنكه گردد بر فراز آن مكين كرد جا بر عرشه منبر شه عرش آستان

تا به امر حق شود بر قطب امكان ترجمان سر الرحمنْ علي العرش اْسْتوي آمد عيان

رمز كنت كنز شد بي پرده پيدا در جهان نور مصباح ولايت تافت از مشكوه دين شاه لاهوتي مكان چون خيمه در ناسوت زد

عالم ناسوت زينرو طعنه بر لاهوت زد تا بساغر ساقي حق بوسه از ياقوت زد

لعل آتش فامش آتش بر دل طاغوت زد در غدير خم قمر با شمس چون آمد قرين چون الست حق بميثاق آن رسول حق پرست

در غدير خم الستي زد بهر بالا و پست باب توحيد از علي (ع) بگشود و باب شرك بست

لشكر ظلمات را زان كوكب دري شكست مات شد خصم بد اختر زان رخ مهر آفرين زيب دست احمدي دست احد در اهتزاز

راز دانش داد فرمان پرده تا گيرد ز راز بدر چرخ لي مع الله آفتاب عز و ناز

بانگ زد كز حق علي (ع) شد قبله ي اهل نياز جز علي مرتضي (ع) نبود اميرالمومنين بارها آمد مرا وحي از خداوند جليل

داد پيغامم امين وحي يزدان جبرييل كرد آگاهم مرا نزديك شد گاه رحيل

تا كه گيرم پرده در اين دشت از روي جميل بر ملا گويم علي (ع) باشد پس از

من جانشين آنكه را اولي بنفسم من علي اولي به اوست

يعني آنكو را منم مولا علي مولاي اوست عدْل قرآن مرتضي گرديد و قرآن عدل اوست

او است ميزاني كز او گردد جدا دشمن ز دوست عروه الوثقاي ايمان پيشواي متقين نفس طه، عين يس، معني ام الكتاب

سوي او باشد اياب خلق و هم با او حساب حب او آمد ثواب و بغض او باشد عقاب

صاحب حوض و قسيم جنت و نار عذاب گيرد اندر كف لواي حمد را در يوم دين هل اتي يا سيدي في حق غيرك هل اتي

يا كه زد جبريل بر غيرت صلاي لا فتي جبت و طاغوت از چه رو بعد اللتيا و اللتي

نقض عهد خويش كرده از جفا يا ويلتا حبل كين افكنده اندر گردن حبل المتين باب شهر علم و حكمت روح بخش ممكنات

با تو دوار است حق، ساري بود از تو حيات فيك احْصي كلشيْ، رب السما في الْكاينات

نيست «حيرانرا» رجا اندر حيات و هم ممات

خسرو

چون مرتضي به جاي نبي انتخاب شد

بر روي شيعيان جهان فتح باب شد نص صريح آيه ي يا ايها الرسول

امروز از خدا به محمد (ص) خطاب شد راز خفي كه بين نبي بود با خدا

با امر حق عيان به همه شيخ و شاب شد فرمان حق رسيد كه در حجه الْوداع

احمد (ص) براي نصب علي (ع) در شتاب شد در آفتاب وادي سوزان الغدير

ظاهر به روي دست نبي آفتاب شد شايسته ي مقام نبي (ص) غير او نبود

زان رو علي (ع) به امر خدا انتخاب شد تا زد نبي (ص) به نام علي (ص) نقش رهبري

نقش مخالفان همه نقش بر آب شد بر جن و انس، رهبر

و مولا و پيشوا

بعد از نبي (ص) به امر خدا بوتراب (ع) شد آنها كه بود در دلشان كينه ي علي (ع)

دلهايشان ز آتش حسرت كباب شد آن كاخهاي مرتفع آرزويشان

يكباره سرنگون شد و يكجا خراب شد هر بنده اي كه دامن مهر علي گرفت

فارغ ز هول و وحشت روز حساب شد دست طلب به دامن او زن كه در جهان

هر كس گرفت دامن او كامياب شد هر كس كه گشت داخل حصن ولايتش

ايمن به روز حشر ز بيم عذاب شد نوروز شيعيان جهان عيد مرتضاست (ع)

روزي كه شادمان دل ختمي مآب (ص) شد ما را ظهور مهدي (عج) او آرزو بود

كز انتظار او دل هر شيعه آب شد «خسرو» چه جاي خنده بود كز غم زمان

بيرون بسي ز ديده ي ما خون ناب شد

خليل عمراني

اين صداي گرد و خاك بال كيست؟

اين تلاطم هاي موج يال كيست؟ اولين بار است ميخواند سرود

آخرين بار است مي آيد فرود آمد و شوقي شد و در سينه ريخت

برسرم باراني از آئينه ريخت بند تسبيحم برايش دانه شد

مسجد قلبم كبوترخانه شد آيه اي آورده سنگين و ث_قيل

زير اين آيه تلف شد جبرئيل آيه اي از حضرت قدوس خم

شيعيان ، اليوم اكملت لكم آيه اي آورد و خود پرواز كرد

باب عشق و عاشقي را باز كرد آيه اش ظرفيت سي جزء بود

وه كه هم اعجاز وهم ايجاز كرد ميشود با گفتن يك واژه اش

يكصدو ده مرتبه اعجاز كرد ميشود با خواندنش جبريل شد

سينه ي هفت آسمان را باز كرد گفت بايد از همين ساعت به بعد

روز را با يا علي آغاز كرد گفت و گفت و گفت از حمد خدا

با عبارات و

اشاراتي رسا گفت حمد آن كه باران آفريد

از كوير و ابرها نان آفريد استجابت را شبيه آب كرد

آه را از پشت طوفان آفريد شيعه ي خورشيد ، يعني ذره را

آفريد اما فراوان آفريد از نكاح اسم رحمن و رحيم

طفل اقيانوس امكان آفريد بعد از آن كه شانه اي بر باد داد

حال دريا را پريشان آفريد خود نمايي كرد بر جن و ملك

حيدري از جنس انسان آفريد سايه را دنباله ي خورشيد كرد

نور را بر ذره ها تأكيد كرد گفت زين پس هر كسي دارد نياز

سوي حيدر پهن سازد جانماز هر كه را من قبله بودم تا به حال

كعبه اش باشد علي ، تم المقال ابن كه دستم منبر دستش شده

اين كه جبرائيل هم مستش شده روي اين آئينه حق تابيده است

عكس تجريدي خود را ديده است حرف حق را مي زند آئينه وش

با لب شمشير تيز و مخلصش دستهايش بوي خيبر ميدهد

خستگي را از همه پر ميدهد منبري از خطبه هاي ناب خواند

در غدير اسم علي را آب خواند السلام اي آب درياي صمد

اي زلال قل هو الله احد اي كه ميگردي شبيه انبيا

بر هدايت كردن قومت بيا اي رسول مردم آئينه ها

بعثت غارت، حراي سينه ها اي به بالاي جهاز اشتران

شأن تو بالاست در بالا بمان از تو ميريزد صفات كبريا

ذات تو ممسوس ذات كبريا نردبان وصف تو بي انتها

پله ي اين نردبان سوي خدا چون تكلم ميكني موسائي ام

تا كه خلقم ميكني عيسا ئي ام جفت دردم كشتي توحن كجاست؟

جسم سردم گرمي روحت كجاست؟

اي مسح دردهاي لاعلاج

ما همه درديم ، ظرف احتياج ما همه زخم يتيم كوچكيم

كن مدارا با همه ، ما

كودكيم ما نسيم ذكر تقديس توأئيم

حاجيان فصل تنديس توأئيم كوچه را ميگردي و طي ميكني

كوزه را ظرفيت مي ميكني روي دوشت كيسه ي خرما و نان

ميروي در كوچه ها دامن كشان كيسه نه دل ميبري بر روي دوش

شيعه هستم شيعه ي خرما فروش اي سفيدي اي كبودي اي بنفش

اي به چشم پاي سلمان ، جاي كفش اي به هر گام تو صدها التماس

كيسه بر دوش سحر اي ناشناس ما همه مديون شمشير توئيم

تشنه ي نان جو و شير توئيم در پي گنجيم ما را راه بر

با خودت تا اشتهاي چاه بر رضا جعفري

خوشدل تهراني

در غدير خم نبي (ص) خشت از سر خم برگرفت

خشت از خم ولاي ساقي كوثر گرفت از خم خمر خلافت در غدير خم بلي

ساقي كوثر (ع) زدست مصطفي (ص) ساغر گرفت گوش گردون گشت كر از هاي و هوي ميْ كشان

كز مي حب علي (ع) امروز مستي درگرفت يكطرف شوري بپا سلمان كند عماروار

يكطرف ميخانه را مقداد چون بوذر گرفت دوستان را گاه شادي شد به رغم دشمنان

خواجگي خواجه ي قنبر ز دل غم برگرفت خواست تا بر جام، سنگ اندازد آن مشوم خصم

سنگ بارانش خدا از طارم اخْضر گرفت سنگ بر پيمانه افكندن ز بد مستي چه سود

سنگ بر سر زن كه جاي مصطفي (ص) حيدر گرفت آري آري مرتضي (ع) بر مسند احمد (ص) نشست

آري آري «هلْ اتي» از «انما» افسر گرفت تا به پايان آورد امر رسالت را رسول (ص)

دامن همت پي ابلاغ «بلغْ» برگرفت ساخت منبر از جهاز اشتران شاه حجاز

صاحب منبر مكان بر عرشه ي منبر گرفت تا «يد الله فوق ايْديهمْ» عيان گردد به خلق

دست پيش آورد و دست

حيدر صفدر (ع) گرفت آسمان يا ليْتني كنْت ترابْ از دل سرود

بوتراب آندم كه جا بر دست پيغمبر (ص) گرفت گفت «هر كس را منم مولا علي مولاي اوست»

حيدرش سرور بود آنكو مرا سرور گرفت جانشين و قاضي دين و وصي من عليست

اين بگفت و بازوي آن شاه گردون فر گرفت بين امواج مخالف كشتي دين خداي

از تلاطم ايمني با لنگر حيدر (ع) گرفت بد هماي طبع من بشكسته پر از سنگ غم

باز از عشق علي (ع) زي اوج معني پر گرفت «خوشدل»از فيض مديح شاه مردان مرتضي (ع)

حالي از تيغ زبان، ملك سخن يكسر گرفت

خوشدل كرمانشاهى

در غدير خم نبى خشت از سر خم برگرفت

خشت از خم و لاى ساقى كوثر گرفت

از خم خمر خلافت در غدير خم بلى

ساقى كوثر ز دست مصطفى ساغر گرفت

ميرشكاك

ماه صد آيينه دارد نيمه شبها در غدير

روزها مي گسترد خورشيد خودرا بر غدير نخلها افتان و خيزان، اشتران خسته اند

سر در اوهام گريز از تشنگي، در سر غدير بادها از سايه ي شاهين سبك رفتارتر

بام سنگين بر فراز بال، زير پر غدير عزم ابراهيم در تبعيد جان و تن، سپهر

در وداع يار و همسر، گريه ي هاجر غدير باد اسماعيل وار از تشنگي در پيچ و تاب

هاجر آسا دامن از اشك مصيبت، تر غدير با جلال صخره ها چون هييت هاشم جميل

در ميان بارگاه حشمت قيصر، غدير پيش چشم آسمان، پيشاني باز علي (ع)

آفتاب روي زهرا(س) در پس معجر، غدير ديده باشي ژرف اگر، گويي به جاي مصطفي (ص)

خفته همچون مرتضي (ع) آسوده در بستر غدير پشته هاي ماسه همچون كشته هاي روز بدر

همچو تيغ ذوالفقار اندر كف حيدر غدير با سكون و صبر سلمان همسفر آيينه وار

با ابي ذر در شب آشوب همسنگر غدير در ميان نخلها فوج كمانداران شام

سهمگين مانند چشم مالك اشتر غدير در هجوم سنگهاي سرگران اندوهگين

مانده همچون مسلم اندر كوفه بي ياور غدير ابر چون سالار دين كافتاده بر نعش پسر

چون لواي اكبر اندر باد بازيگر، غدير ذوالجناح آسا ز فرط انعكاس برگ نخل

بالها از تير دارد دسته بر پيكر، غدير كيست؟ خضر راه درياها، امام آبها

چيست؟ روشن آبگيري برتر ازكوثر، غدير از شعاع فيض قدسش خاك آدم گل شده

در فروغش ديده جبريل امين شهپر غدير نوح را در اضطراب از دست توفان يافته

كرده گرداب گران را

حلقه ي لنگر غدير ديده ابراهيم را چون هاله اي در ارغوان

ارغوان را برده زير چتر نيلوفر غدير دست موسي شد بر آمد ز آستين، آيينه وار

پاي عيسي شد فكند از فوق مهر افسر غدير دست حق شد در شب معراج و پاي مرتضي (ع)

روز فتح مكه روي دوش پيغمبر (ص) غدير تا نبينم چون حسين افتادنت را نو به نو

غرق خون هر سال در ميدان، تن بي سر غدير؟ گرنه همچون من به زندان مصيبت مانده اي

پس چرا بيرون نمي آري سر از چنبر غدير؟ روز فرياد «بقيت وحْدي» آيا مانده بود

جز علي (ع) با مصطفي همراه زان لشكر غدير؟ روز خندق، پيل پيكر عمرو كافر را كه داد

از دم تيغ پري كردار خود كيفر غدير؟ مرحب گردن فراز ظلمت آيين را كه كشت؟

دست و بازوي كه در بر كند از خيبر غدير؟ روز نفرين روبرو با اهل نجران مصطفي (ص)

برد كس با خويش غير از چارتن، ديگر غدير؟ در هياهوي هوازن زان هزيمت پيشگان

جز رسول آيا كسي هم ماند باحيدر، غدير؟ ديده اي در شان اصحاب پيمبر (ص) جز علي (ع)

«سابقون السابقون» در مصحف داور غدير؟ هيچكس نشنيد گيرم، خود تو نشنيدي مگر

«وال من والاه» گفت آن روز پيغمبر غدير؟ پس چرا صد چشمه ي آتش فشان پنهان شدي

چون دل من زير چتر سرد خاكستر غدير؟ تا تمام دشت از پيغام دريا پر شود

مي رود از واحه اي تا واحه ي ديگر غدير

دكتر علي اوسط خانجاني

شهريار ملك ايمان مرتضي است

معني آيات قرآن مرتضي است

نام او مشقي ز نام كردگار

بهترين برهان يزدان مرتضي است

صورت عيني قرآن مجيد

آگه از اسرار سبحان، مرتضي است

مصطفي را همچو هارون با كليم

يار در پيدا و پنهان مرتضي است

همسفر در ليلة المعراجِ عشق

همره ختم

رسولان مرتضي است

پيشواي جمله احرّار جهان

مقتداي انس و هم جان مرتضي است

كشتي نوح است روح مرتضي

منجي موساي عمران مرتضي است

در صف هيجا به روز واقعه

فاتح و پيروز ميدان مرتضي است

آن كه بر عدلش نمايند اعتراف

هم رفيقان هم رقيبان مرتضي است

مژدگاني مومنان را روز حشر

سدره و طوبي و ميزان مرتضي است

مصلحان را پيشواي بي بديل

در ره اصلاح انسان مرتضي است

بهر خوبان جهان در روز حشر

جنت و فردوس و رضوان مرتضي است

سالكان را مقتدا و رهنما

تا ابد در عشق و عرفان مرتضي است

منتهي الامال جمع مومنان

عروة الوثقاي ايمان مرتضي است

روز محشر در پيشگاه ذوالجلال

دستگير بي پناهان مرتضي است

در ره ابقاي دين مصطفي

شير حق در جنگ عدوان مرتضي است

عاشقان را پير و مولي و مراد

شب روان را ماه تابان، مرتضي است

در سپهر غيرت و آزادگي

تا ابد خورشيد رخشان مرتضي است

دكتر علي اوسط خانجاني

دكتر قاسم رسا خراساني

برفراز مجلس ما، ماهي امشب سر زند

خنده بر خورشيد و ماه از تابش منظر زند

ساقي گل چهره امشب جلوه ديگر كند

مطرب خوش نغمه امشب پرده ديگر زند

آسمان پوشيده بر تن، پرنيان نيلگون

چون عروسان، خويشتن را زينت و زيور زند

آسمان را گفتم اين بزم و نشاط از چيست؟ گفت:

چون كه فردا آفتاب از برج خاور سر زند

من در آن بزم كنم خدمت كه شاه انبياء

مصطفي تاج ولايت بر سر حيدر زند

در غدير خم چو دريا خلق خيز و موج و موج

كشتي لولاك چون آن جا رسد، لنگر زند

كاين علي باشد ولي الله، بايد بعد من

بر سرير دين نشيند بر سرش افسر زند

آسمان بر خاك افتاده است خواهد چون زمين

بوسه بر پاي، علي داماد پيغمبر زند

نيست مردان خدا را رهبري غير از علي

مرد حق بايد قدم در

راه اين رهبر زند

آسمان بر گردن افكنده است طوق بندگي

تا به سر تاج ولاي خواجه قنبر زند

پرچم شاه ولايت بين كه در هر بامداد

خنده بر پرچم دار و اسكندر زند

دست گير از كرم افتاده اي گر چون "رسا"

دست بر دامان او در عرصه محشر زند

"دكتر قاسم رسا خراساني"

دكتر يحيى حدادى ابيانه

ستاره سحر از صبح انتظار دميد

غدير از نفس رحمت بهار چكيد گرفت دست قدر ، رايت شفق بر دوش

زمين به حكم قضا آب زندگى نوشيد بر آسمان سعادت ز مشرق هستى

سپيده داد نويد تولد خورشيد به باغ ، بلبل شوريده رفت بر منبر

چو از نسيم صبا بوى عشق يار شنيد ز خويش رفته ، نواخوان عشق بود و سرود

به بانك زير و بم ، اسرار خطبه توحيد فتاد غلغله در باغ و شورشى انگيخت

كه خيل غنچه شكفت و به روى او خنديد

هوا ز عطر گلاب محمدى مشحون

زمين به عترت و آل رسول بست اميد

رسول ، سدره نشين شد ، على به صدر نشست

پى تكامل دينش خداى كعبه گزيد گرفت پرچم اسلام را على در دست

از اين گزيده زمين و زمان به خود باليد به يمن فيض ولايت شراب خم الست

به عشق آل على از غدير خم جوشيد " دكتر يحيى حدادى ابيانه "

ده بزرگي

آن روز فرشته در سماء گل مي ريخت

پيوسته ز عرش كبريا گل مي ريخت

با خطبه خورشيدي خود ختم رسل

در پاي علي مرتضي گل مي ريخت آغاز بهار خرم ايمان بود

هنگام شكفتن گل قرآن بود

پيوسته نبي سه روز در خم كارش

از خلق خدا گرفتن پيمان بود بزمي به صفاي صبحدل بر پا شد

سالار بهشت، ساقي صهبا شد

با آيه اكملت لكم خواندن عقل

گلوازه عشق ازلي معني شد گلسوره نور و هل اتي هر دو يكي است

ياسين حكيم و انبياء هر دو يكي است

از قول احد احمد مرسل فرمود

قرآن و علي مرتضي هر دو يكي است سرسلسله اهل يقيني تو علي

در ملك وجود روح

ديني تو علي

اين گفته لاريب كلام الله است

هادي طريق متقيني تو علي اي خلق خدا،صنع خدارا نگريد

آيينه مصطفي نما را نگريد

بعد از من اگر طالب وصلم گشتيد

رخسار علي مرتضي را نگريد تنها نه علي برادرم مي باشد

با جذبه حسن،دلبرم مي باشد

در امر خلافت و ولايت بر خلق

منصوب به امر داورم مي باشد فخر حرم كعبه، ز ميلاد علي است

دين كامل از انديشه آزاد علي است

پيوسته اوامر زمان تا مهدي

از نسل من و اولاد علي است حيدر كه ظهور رحمت رحمان است

قطب شرف و حقيقت انسان است

سلطان ولايت است و از حق به سرش

تاج گل هل اتي علي الانسان است خورشيد منير منجلي يعني من

پيغمبر ذات ازلي يعني من

يك روح الهي و دو پيكر يعني

روح علي ام من وعلي يعني من قرآن سخنگوي عظيم است علي

تحليل گر حكم حكيم است علي

چون من كه پيام آور حقم تا حشر

مصداق صراط مستقيم است علي مرديست علي كه روح اميد بود

بر دوش دلش پرچم توحيد بود

من مهرم و ماهم علي و در دل شب

مه نايب و جانشين خورشيد بود سوگند به ذات حق،كه تا حق باشد

گل ذكر لبم هميشه يا حق باشد

اي در طلب بيعت با حق بي شك

بيعت به علي بيعت با حق باشد حيدر كه خدا ستوده در قرآنش

از جانب حق ولي بود عنوانش

باشد به كفش زمام خلق و پس از او

اين رشته بود به دست فرزندانش اي خلق ،علي سوره الرحمن است

مصداق دقيق علم القرآن است

با علم بياني كه خدا داده به او

پيوسته به

كار خلق الانسان است اين حكم خداي ازلي مي باشد

بر خلق خدا ،علي ولي مي باشد

گلواژه اكملت لكم در قرآن

تا بد،ولايت علي مي باشد حيدر كه تفكر بهاري دارد

بر دوش رداي شهرياري دارد

بر خلق خدا به امر حق از قرآن

در كف سند زمامداري دارد فرمود رسول گل جبين ،اي مردم

بي شبهه علي است روح دين ،اي مردم

سوگند به حق كه غير او در عالم

كس نيست امير مومنين اي مردم والله كه منعم نعيم است، علي

طر گل حمان و رحيم است، علي

ميزان كمال هست واعمال نكو

يعني كه صراط مستقيم است، علي در سينه،دلش كتاب مسطور خداست

پيشانيش آئينه منشور خداست

دوشنتر از اين سخن چه گويم كه علي

تفسير دقيق سوره نور خداست آنها كه به حكم عقل،آدم هستند

رهپوي ره رسول اكرم هستند

گويند به قول مصطفي تا صف حشر

قرآن و امام هر دو با هم هستند اي دلشدگان، حكم را درك كنيد

سرسلسله و زعيم را درك كنيد

روح نبا عظيم حق است علي

اينك نبا عظيم را درك كنيد در خم غدير آيه اي نازل شد

آن آيه چراغ دار راه دل شد

از بركت نعمت ولايت آنروز

دين يافت كمال و دين حق كامل شد

ذكايي

سپيده دم كه ز مشرق دميد مهر منير

در آمد از درم آن ماه آفتاب ضمير فكند بر رخ رخشنده زلف مشك آسا

بدان صفت كه بر آتش در افكنند عبير هزار چين و شكنج و گره نهاده به موي

مگر كند دلم اندر كمند زلف اسير پي ربودن هوش و خرد ز سر تا پاي

به كار برده پريوش هزار گون تدبير ز در در آمد

و غافل كه بيش از آنم زار

كه با جمال وي از غم شوم كرانه پذير به چشم و چهر و قد او اثر فراوان بود

ولي نكرد يكي در وجود من تاثير گرفته بود مرا حيرت آن چنان ز جهان

كه يك نفسْ نشدي نفْسْ فارغ از تشوير بدين مشاهده گويي دلش به تنگ آمد

ستاد و ديد به من يك دو لحظه خير اخير به سخره گفت: چه انديشه ات بود در سر؟

مگر به شمس و قمر باشدت سر تسخير؟ برون ز عالم خاكي مگر كه مي بينم

گرفته فكر تو از ماوراي ارض مسير به خويش بيهده زحمت مده كه نتواند

اسير خاك شناسد خواص چرخ اثير از اين مقوله سخن گفت و پاسخي نشنيد

كه نيست خاطر آشفته را سر تقرير سپس به خاطري آكنده از نشاط، سرود

كه هان، زمان سرور است، خيز و جام بگير مگر ز شادي امروزت آگهي نبود

كه در كمند غمي پاي بند، چون نخجير مگر ترا نبود آگهي كه تافته است

به روي خلق جهان آفتاب صبح غدير ز جاي خيز و بساط طرب مهيا كن

كه در نشاط شباب اندر است عالم پير صباح عيد غدير است و عالمي سرمست

به وجد و حال گذارد زمان، غني و فقير صباح عيد غدير است و باز بگشوده ست

به روي خلق جهان باب عيش رب قدير خود آگهي كه به روزي چنين رسول (ص) خداي

بخواند ابن عم خويش را به خلق امير خود آگهي كه شد اندر غدير خم ظاهر

مقام سيد ابرار بر صغير و كبير علي شهنشه ملك فتوت و تقوا

علي به كشور دانش مليك تاج و سرير شهي كه صوت مديحش به گوش اهل جهان

چنان خوش است كه

اندر مذاق كودك شير ضياء رويش «والشمس» را بهين فحوا

سواد مويش «والليل» را مهين تفسير شهي كه تا به ابد وصف او به نتوانند

شوند گر ز ازل كاينات جمله دبير بدين نشاط چنان خاطرم به وجد آمد

كه هيچ مي نتوان كرد شرح آن تحرير بدين چكامه نمودم سرور جان اظهار

ولي يكي ز هزار است روگشاي ضمير «ذكايي» از مدد فضل اوست برخوردار

از آن به قوت طبع است در زمانه شهير شها جهان جفاپيشه منكدر دارد

دل مرا كه ز انوار مهر تست منير فگارم از غم دوران، عنايتي فرما

فكنده محنتم از پا، ز لطف دستم گير

رحمان نوازني

ظهردم بود و بركه هم تشنه ؛بركه اي كه تب بيابان داشت

دل او مثل تكه هاي سفال ؛اشتياق نماز باران داشت ظهر يك روز آفتابي بود ؛ بركه پلكي زد و نگاهش رفت

باز هم تا به انتهاي كوير؛حسرت جانگداز آهش رفت آه من بركه نگاه توام؛من به جز چشم تو نمي نوشم

تا نيايي و هم دمم نشوي؛به خدا لحظه اي نمي جوشم آه من بركه هاي يعقوبم؛كه به دشت فراق جاري شد

من همان رود نيل موسايم؛كه به سمت عراق جاري شد من همان بركه نمك گيرم؛كز سر سفره ات نمك خوردم

من كوير حجازي صبرم؛كه به شوق شما ترك خوردم بركه از درد و دل لبا لب بود؛بركه آن روز در تلاطم بود

بركه آن روز فكر آب نبود؛فكر يك بركه پر از خم بود ظهر زيباي روز نوروزي،باز پلكي زد و نگاهش رفت

نه ولي مثل اينكه اين دفعه،صد و ده بار سوز آهش رفت ماه او در حوالي خورشيد،با هزاران ستاره مي آمد

بشنو و شك نكن صداي خدا،از سر هر مناره مي آمد اشهد ان

ذاته مستور؛اشهد ان نوره منشور

اشهد ان مومنون به؛يسكن الله في بيوت النور آيه اي روي بال جبرائيل،پر زد و لحظه اي تلاوت شد

بعد از آنكه رسول آن را خواند،پر زد و محو در ولايت شد آيه پرواز كرد تا بركه؛از تجلاي آب صحبت كرد

بركه خالي سفالي ما،گريه كرد و دوباره بيعت كرد گفت: بالماء كل شيء حي؛من همان خاك مرده ام اي آب

من اگر بركه اي پر از آبم،از شما آب خورده ام اي آب تو همان بي كران اقيانوس؛من همان كوزه سفال تو ام

كه اگر آه لب به من بزني،مطمئنم هميشه مال توام بركه از اشتياق دريا شد؛زير پاهاي ماه جاري شد

ماه عكسش به بركه افتاد وعكس آن روز يادگاري شد شاعر : رحمان نوازني

رضا اسماعيلي

اي علي، اي ارتفاعت تا خدا

بي نهايت، بيكران، بي انتها اي علي، اي همسر بانوي اب

جلوه حق، اسم اعظم، نور ناب اي علي اي خوب، اي تنهاترين

اي ملايك با نگاهت همنشين اي علي، اي آفتاب حق سرشت

اي قسيم روشني هاي بهشت اي فراتر از تصور، ازخيال

بحر عرفان، آفتاب بي زوال اي تو خورشيد نهان در زير ابر

كوه علم و كوه حلم و كوه صبر چون تو مردي نيست در اين روزگار

هيچ تيغي نيز، همچون ذوالفقار جان ما را كن ز عشقت منجلي

اي فدايت جان عالم، يا علي كاش مي كرديم بيعت تا بهار

مي شكفتيم از كرامات علي در بهارستان او گل مي شديم

زائر آواز بلبل مي شديم از غدير خم، سبويي مي زديم

در صراط عشق، هويي مي زديم زائر كوي تولا مي شديم

جرعه نوش عشق مولا مي شديم با نزول سوره سبز غدير

باز مي كرديم، بيعت با امير با

علي، آيينه دار سرنوشت

وارث بوي خدا، بوي بهشت شد غدير خم، هلا، اي عاشقان!

مي وزد عطر علي از آسمان چيست تفسير غدير خم؟ علي

عشق را، مولا، عدالت را، ولي چيست تفسير غدير خم؟ ولا

رستخيز عشق، بيعت با خدا چيست تفسير غدير خم؟ حريم

رو به روي ما، صراط مستقيم چيست تفسير غدير خم؟ اميد

مژده رحمت به امت، بوي عيد چيست آيا اين غدير خم؟ سحر

صبح صادق، نور لبخند ظفر چيست آيا...؟ساقي و ساغر، شراب

اتشي در جان هستي، عشق ناب چيست آيا... ؟ خنده فتح المبين

روز اكمال رسالت، عيد دين چيست آيا...؟ سيب سرخي ناگهان

سهم ما از عشق، آري عاشقان در غدير خم خدا شد منجلي

در دل خورشيدي مولا علي چيره شد فرمانرواي آفتاب

گشت سهم آفرينش، نور ناب عشق باريد و زمين آيينه شد

مهرباني وارد هر سينه شد خاك را بوي نجيب گل گرفت

عالم هستي، تب بلبل گرفت آسمان شد با زمين همسايه باز

شد زمين مهمانسراي اهل راز چشم ها با نور همبستر شدند

قلب ها با هم صميمي تر شدند قبله توحيد، آن جان جهان

روح ايمان ، خاتم پيغمبران در غديرستان خم، اعجاز كرد

راز معصوم خدا را باز كرد گفت پيغمبر: علي نور خداست

بعد من، او پيشوا و مقتداست اي شمايان! امت سبز زمين

در ميان خلق عالم، بهترين حرف حق اين است و در آن شبهه نيست

هم علي حق است و هم حق با علي ست عشق را در قلب خود دعوت كنيد

با علي،نور خدا، بيعت كنيد اين حقيقت از كسي مستور نيست

جانشين نور، غير از نور نيست در غدير

خم ولايت شد قبول

برد بالا دست مولا را رسول رفت بالا دست خورشيد غدير

شد امام و متداي ما، امير عشق، بيعت كرد با نور خدا

شد عدالت، سرور و مولاي ما نور احمد، برگرفت از رخ نقاب

«آفتاب آمد، دليل آفتاب» زين بشارت، آسمان خنديد مست

نور باريد و طلسم شب شكست شد جهان، آيينه باران علي

عالم هستي، چراغان علي جون علي، آيينه عدل است و داد

دست در دست علي بايد نهاد چون علي، نور خداي سرمد است

بيعت ما با علي، با احمدست شد ز عشق حق، وجودش صيقلي

هر كه بيعت كرد، با نور علي باز دل در كوي مستي گم شده

عالم هستي، غدير خم شده باز هم مستيم، از جام غدير

باده مي نوشيم با نام امير باز فصل شور و شيدايي شده

در زمين از عشق، غوغايي شده آمده عيد ولايت، عاشقان

روز اكمال رسالت، عاشقان در غدير خم، بيا كامل شويم

«ياعلي» گوييم و صاحبدل شويم «ياعلي» گوييم تا بالا شويم

قطره ها، اي قطره ها دريا شويم با علي، نور خدا، بيعت كنيم

عشق را در قلب خود، دعوت كنيم با علي، هم عهد و هم پيمان شويم

هم زبان و هم دل قرآن شويم با علي، قرآن ناطق، بوتراب

سوره عصمت، امام آفتاب چون كه احمد گفت: او نور جلي ست

بعد من، اي عاشقان! مولا، علي ست

رضا جعفري

اين صداي گرد و خاك بال كيست؟

اين تلاطم هاي موج يال كيست؟ اولين بار است ميخواند سرود

آخرين بار است مي آيد فرود آمد و شوقي شد و در سينه ريخت

برسرم باراني از آئينه ريخت بند تسبيحم برايش دانه شد

مسجد

قلبم كبوترخانه شد آيه اي آورده سنگين و ث_قيل

زير اين آيه تلف شد جبرئيل آيه اي از حضرت قدوس خم

شيعيان ، اليوم اكملت لكم آيه اي آورد و خود پرواز كرد

باب عشق و عاشقي را باز كرد آيه اش ظرفيت سي جزء بود

وه كه هم اعجاز وهم ايجاز كرد ميشود با گفتن يك واژه اش

يكصدو ده مرتبه اعجاز كرد ميشود با خواندنش جبريل شد

سينه ي هفت آسمان را باز كرد گفت بايد از همين ساعت به بعد

روز را با يا علي آغاز كرد گفت و گفت و گفت از حمد خدا

با عبارات و اشاراتي رسا گفت حمد آن كه باران آفريد

از كوير و ابرها نان آفريد استجابت را شبيه آب كرد

آه را از پشت طوفان آفريد شيعه ي خورشيد ، يعني ذره را

آفريد اما فراوان آفريد از نكاح اسم رحمن و رحيم

طفل اقيانوس امكان آفريد بعد از آن كه شانه اي بر باد داد

حال دريا را پريشان آفريد خود نمايي كرد بر جن و ملك

حيدري از جنس انسان آفريد سايه را دنباله ي خورشيد كرد

نور را بر ذره ها تأكيد كرد گفت زين پس هر كسي دارد نياز

سوي حيدر پهن سازد جانماز هر كه را من قبله بودم تا به حال

كعبه اش باشد علي ، تم المقال ابن كه دستم منبر دستش شده

اين كه جبرائيل هم مستش شده روي اين آئينه حق تابيده است

عكس تجريدي خود را ديده است حرف حق را مي زند آئينه وش

با لب شمشير تيز و مخلصش دستهايش بوي خيبر ميدهد

خستگي را از همه پر ميدهد منبري از خطبه هاي ناب خواند

در غدير اسم علي را آب خواند السلام اي آب

درياي صمد

اي زلال قل هو الله احد اي كه ميگردي شبيه انبيا

بر هدايت كردن قومت بيا اي رسول مردم آئينه ها

بعثت غارت، حراي سينه ها اي به بالاي جهاز اشتران

شأن تو بالاست در بالا بمان از تو ميريزد صفات كبريا

ذات تو ممسوس ذات كبريا نردبان وصف تو بي انتها

پله ي اين نردبان سوي خدا چون تكلم ميكني موسائي ام

تا كه خلقم ميكني عيسا ئي ام جفت دردم كشتي توحن كجاست؟

جسم سردم گرمي روحت كجاست؟

اي مسح دردهاي لاعلاج

ما همه درديم ، ظرف احتياج ما همه زخم يتيم كوچكيم

كن مدارا با همه ، ما كودكيم ما نسيم ذكر تقديس توأئيم

حاجيان فصل تنديس توأئيم كوچه را ميگردي و طي ميكني

كوزه را ظرفيت مي ميكني روي دوشت كيسه ي خرما و نان

ميروي در كوچه ها دامن كشان كيسه نه دل ميبري بر روي دوش

شيعه هستم شيعه ي خرما فروش اي سفيدي اي كبودي اي بنفش

اي به چشم پاي سلمان ، جاي كفش اي به هر گام تو صدها التماس

كيسه بر دوش سحر اي ناشناس ما همه مديون شمشير توئيم

تشنه ي نان جو و شير توئيم در پي گنجيم ما را راه بر

با خودت تا اشتهاي چاه بر رضا جعفري

رها

چون پيمبر رفت حج آخرين

آمد از دربار حق روح الامين با پيمبر (ص) گفت اي سلطان دين

جلسه اي بايد كني اينجا بپا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) حق تعالي داده بهر تو پيام

تا رسالت را كني اينجا تمام بر مسلمانان علي (ع) را كن امام

امر حق فوري بود اي مقتدا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) پس در آن وادي شهنشاه

كبير

نام آن وادي بدي خم غدير تا نگردد امر يزدان زود دير

پس منادي پيمبر زد ندا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) خلق برگشتند از خرد و كبار

مجتمع گشتند پس در آن ديار خلق مي بودند بيش از صد هزار

كرد اجرا آن زمان امر خدا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) آنزمان پيغمبر آخر زمان

ساخت منبر از جهاز اشتران پا نهاد آنماه دين بالاي آن

خواند آنگه حكم حق را بر ملا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) دست حيدر را گرفت و خوش بگفت

لب بسان غنچه گل بر شكفت از لب خود لولو شهوار سفت

خلق ديدند و شنيدند آن صدا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) پس محمد (ص) گفت با خلق اينچنين

كه بدانند از كهين و از مهين اين علي (ع) باشد اميرالمومنين

از علي (ع) قرآن نخواهد شد جدا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) آنچه گويم هست فرمان خدا

مي كنم اجرا كنون بهر شما حق بگفته من بگويم در ملا

چونكه اين فرمان بود از كبريا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) در حضور خاتم پيغمبران (ص)

كرد بيعت با علي (ع) پير و جوان ليك آن مردم به پنهاني عيان

دشمني كردند با امر خدا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) مرد و زن پير و جوان خرد و كلان

جملگي بودند حاضر آن زمان كه علي (ع) را داد پيغمبر نشان

پس چنين فرمود ختم انبيا (ص) در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) هست اين حيدر

شما را رهنما

مي شود با مهر او دين پا بجا باشد او فرمانبر امر خدا

هم بدنيا هم بفرداي جزا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) هر كه شد يار علي (ع) يار منست

چون علي (ع) يار و مددكار منست اين علي (ع) واقف ز اسرار منست

دشمنش باشد شقي و بي حيا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) بعد پيغمبر ز راه خودسري

حيله ها كردند از بد گوهري از علي (ع) گشتند نااهلان بري

حق او را غصب كردند از جفا در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع) عقل در كار ولايت قاصر است

هر كه خصم مرتضي (ع) شد كافر است چون علي (ع) قرآن حق را ناصر است

مي شود البته شافع بر (رها) در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

ژوليده نيشابوري

شماره 1

ولايت چيست؟ اصل آفرينش

كليد قفل سير درك و بينش ولايت چيست؟ تحصيل تعهد

صراط ما پس از "اياك نعبد" ولايت چيست؟ معراج تكامل

پي اثبات ذات پاك حق، قل: ولايت علت غايي است ما را

به حكمت فعل بي ماضي است مارا ولايت آب و گل را در هم آميخت

كه از آميختن، آدم برانگيخت ولايت نوح را شد ساحل نور

كه طوفانش بود در خط دستور ولايت كوه آتش را كند گل

به ابراهيم در وقت توكل ولايت در كف موسي عصا شد

به امر حق، به شكل اژدها شد ولايت را دم عيسي قرين است

كه انفاس خوشش جان آفرين است ولايت در ولايت گشت كامل

كز او نور هدايت گشت حاصل ولايت جمع را تفريق دارد

كه دركش سالها تحقيق دارد ولايت

رمز اثبات وجود است

ز جود او همه بود و نبود است ولايت دشمن نامردمي هاست

يگانه رهبر سردرگمي هاست ولايت هركه دارد غم ندارد

قوامش بيش هست و كم ندارد ولايت يازده نور جلي بود

كي پيوند تمامي با علي بود اگر خواهي بداني اين علي كيست؟

ولي حق كسي غير از علي نيست علي حق را تجلي صفات است

امامت را چوسيم ارتباط است به اورنگ ولايت چون ولي شد

علي، مهدي شد و مهدي، علي شد به نخل دين، ولايت برگ و بال است

ولايت را جهان در انتظار است ولايت پاي تا سر، عدل و داد است

بشر را آخرين حكم جهاد است ولايت كاخ ها را كوخ سازد

كه قانون بشر منسوخ سازد ولايت ديده هارا ديده بان است

ظهور مهدي صاحب زمان است ولايت معني الله و نور است

شكوه رجعت و روز ظهور است رسالت از ولايت گشت كامل

كه هستي از كمالش گشت حاصل ولايت خاتميت راست خاتم

كه ختم خاتميت هست خاتم دگرگوني اگر عالم پذيرد

ره خاتم از آن خاتم بگيرد

شماره 2

كليد قفل سير درك و بينش

ولايت چيست ؟تحصيل تعهد

صراط ما پس از اياك نعبد

ولايت چيست ؟معراج تكامل

پي اثبات ذات پاك حق قل

ولايت علت غايي است ما را

به حمت فعل بي ماضي است ما را

ولايت آب و گل را در هم آميخت

كه از آميختن آدم برانگيخت

ولايت نور را شد ساحل نور

كه طوفانش بود در خط دستور

ولايت كوه آتش را كند گل

به ابراهيم در وقت توكل

ولايت در كف موسي عصا شد

به امر حق به شكل اژدها شد

ولايت را دم عيسي قرين است

كه انفاس خوشش جان آفرين است

ولايت

در ولايت گشت كامل

كز او نور هدايت گشت حاصل

ولايت جمع را تفريق دارد

كه دركش سالها تحقيق دارد

ولايت رمز اثبات وجود است

ز جود او همه بود و نبود است

ولايت دشمن نامردمي هاست

يگانه رهبر سر در گمي هاست

ولايت هر كه دارد غم ندارد

قوامش بيش هست و كم ندارد

ولايت يازده نور جلي بود

كه پيوند تمامي با علي بود

اگر خواهي بداني اين علي كيست

ولي حق كسي غير از علي نيست

علي حق را تجلي صفات است

امامت را چو سيم ارتباط است

به او رنگ ولايت چون ولي شد

علي مهدي شد و مهدي علي شد

به نخل دين ولايت برگ و بال است

ولايت را جهان در انتظار است

ولايت پاي تا سر عدل و داد است

بشر را آخرين حكم جهاد است

ولايت كاخها را كوخ سازد

كه قانون بشر منسوخ سازد

ولايت ديده ها را ديده بان است

ظهور مهدي صاحب زمان است

بشر را لطف نا محدود آيد

ظهور مهدي موعود آيد

ولايت معني الله و نور است

شكوه رجعت و روز ظهور است

رسالت از ولايت گشت كامل

كه هستي از كمالش گشت حاصل

ولايت خاتميت راست خاتم

كه ختم خاتميت هست خاتم

دگرگوني اگر عالم پذ يرد

ره خاتم از آن خاتم بگيرد

شماره 3

پس از اتمام حج از امر ذوالمن

نبي (ص) احرام بيرون كرد از تن وداعش در حقيقت ديدني بود

گل از گلزار رويش چيدني بود گل لبخند بر لب داشت احمد (ص)

كه بر لب ذكر يا رب داشت احمد (ص) منا را سوي يثرب بار بستند

گنه را حاجيان طومار بستند نبي (ص) شمع و علي (ع) پروانه اش بود

نبي (ص) ساقي علي (ع) خمخانه اش بود نبي (ص) را در مسير راه هادي

ندايي گشت از ناي منادي به فرمان خداي حي سرمد

ندا آمد كه بلغ يا

محمد (ص) شب معراج رازي با تو گفتم

در نا سفته اي بهر تو سفتم

شماره 4

بگفتم با تو آن سر جلي را

نشان دادم مقامات علي (ع) را به عالم از علي (ع) بهتر نديدم

كه او را در ولايت برگزيدم تو هم او را به جا تاييد كردي

بر اين تاييد حق تاكيد كردي كنون آن راز بايد فاش گردد

كه سد مردم اوباش گردد نبي (ص) از اين پيام حي سرمد

به لب لبخند را پيوند مي زد

شماره 5

غدير نقطه عطفي به وسعت دنياست

غدير بهر ملل شور مجلس شوراست غدير كنگره نشر عزت دين است

بزرگ فلسفه ساز عقوبت عقباست غدير ناشر قاموس روح آزاديست

كه نص حكم رسالت بنام او امضاست غدير سلسله جنبان مكتب علويست

كز او عصاره جهد پيمبران پيداست غدير مهر اجابت به توبه آدم

چنانكه ساحل كشتي نوح در درياست غدير باغ گل است از براي ابراهيم

كه محو وادي طورش هزارها موساست غدير مهبط وحي خداي لم يزلي است

كه از نسيم خوشش زنده حضرت عيساست غدير در خم خمخانه اش شراب طهور

براي خلق جهان تا به حشر در ميناست غدير جوشش مي در خم ولاي عليست

كه پير باده فروشش پيمبر طاهاست غدير مركز تفسير كل قرآن است

كه آيه آيه آن شرح ليله اسراست غدير وجه كمال شريعت نبوي است

اتم نعمت حق در تمام مافيهاست غدير برگ ثبات حقيقت شيعه است

كه مجد تاج گذاري حضرت مولاست غدير صفحه زرين دفتر هستي است

كه بهترين سند افتخار در دنياست غدير ما حصل آيه ي اولي الامر است

كه مزد پيرويش نص وال من والاست غدير پرده بر انداز دشمني ولي است

كه آشكار ز ايراد عاد من عاد است غدير سمبل آيات ليله القدر است

كه قدر و مرتبه اش معني من الاولي است عليست (ع) آنكه غديرش به صفحه تاريخ

به حكم

محكم حق تا ابد جهان آراست عليست (ع) آنكه نماينده خدا به بشر

به نص آيه ي قرآن پس از رسول خداست عليست (ع) آنكه قدم زد به خانه اي كه در آن

نداي اخْرجي از بهر مريم عذراست عليست (ع) آنكه به معراج ميزبان نبي (ص)

ز باب فتح به فرمان خالق يكتاست عليست (ع) آنكه چنان شير شرزه بي پروا

عليه دشمن قرآن به عرصه هيجاست عليست(ع) آنكه ز عدلش بداد آمد ظلم

چنانكه هستي دونان همه به باد فناست عليست (ع) آنكه برايش ز سهم بيت المال

حقوق غير و برادر بدون استثناست عليست (ع) آنكه به شب ناشناس و برقع پوش

به دلنوازي ايتام مهد عشق و صفاست عليست (ع) شمس ولايت كه پرتو نورش

به رغم ظلمت شب شمع كلبه ي فقراست علي (ع) سقيفه ي لطف است در جوانمردي

علي (ع)عصاره بخشش به وقت جود و سخاست علي (ع) نهايت هستي است تا كه هستي هست

كه هستي همه چون قطره هست و او درياست زبان ز گفتن اوصاف او بود عاجز

قلم به وقت رقم در شگفت از معناست ز قدر وصف علي (ع) مي توان همين را گفت

به شهر علم در و باب يازده عيساست بگو به شاعر ژوليده كز مقام علي (ع)

همين بس است كه شوهر به حضرت زهراست

متين اصفهاني

فصل بهار آمد و شد آشكار گل

افراشت خيمه در چمن و لاله زار گل افراخت طرف باغ بهر گوشه سرو قد

افروخت چهره در چمن از هر كنار گل آنجا چمن چمن ز جنوب و شمال سرو

اينجا دمن دمن ز يمين و يسار گل شد آشكار آتش موسي ز طور شاخ

يا گشت جلوه گر به سر شاخسار گل گويي ز عكس عارض خود در ميان آب

افكنده

آتشي به دل جويبار گل تا از تطاول سپه دي بود مصون

گرد چمن كشيده ز هر سو حصار گل چون دامن فلك كه پر است از ستارگان

پر كرده دامن دمن و كوهسار گل بوي بهشت مي رسد از هر طرف مگر

بر مركب نسيم سحر شد سوار گل دلجوي و دلستان و دل آرا و دلرباست

در باغ و راغ و در چمن و لاله زار گل زيبايي و طراوت و لطف و صفا مگر

كرده است وام از رخ آن گلعذار گل اي سرو ناز من به ميان چمن درآي

تا سر نهد بپاي تو از هر كنار گل بگذر به باغ تا ز سر شوق گلستان

از هر طرف بپاي تو سازد نثار گل اي سرو قد لاله رخ من در آبه باغ

تا سرو منفعل شود و شرمسار گل از رشگ لاله ي رخت اي گلبن نشاط

پيوسته همچو لاله بود داغدار گل من آن نيم كه بي تو كنم رو به گلستان

اي گلعذار بي تو نيايد به كار گل هرگز كسي نديده كه سرو آورد ثمر

جز سرو قامت تو كه آورده بار گل امروز هر كه برد به خاك آرزوي تو

فردا بود كه سر زندش از مزار گل بردار پرده از گل رخسار تا به باغ

افتد ز قدر و مرتبه و اعتبار گل ساقي كنون كه فصل بهار است و در چمن

هر سو شكفته است چو رخسار يار گل در پاي لاله باده ي گلگون به جام كن

تا جلوه گر بود به سر شاخسار گل مي ده كه عيد فرخ فرخنده ي غدير

گرديد آشكار چو در لاله زار گل مي ده كه بهر تهنيت اين خجسته عيد

خندان گشوده است لب از هر كنار گل آمد به

خدمت نبي (ص) امروز جبرييل

خندان، شكفته، شاد چو در نوبهار گل بعد از درود و تهنيت از حق به مصطفي (ص)

گفت اي به خاك مقدم تو خاكسار گل فرموده حق به گلشن اسلام ده صفا

اي از دم تو روح فزا كامكار گل ابلاغ كن خلافت حيدر (ع) به مسلمين

برگوي و بر فشان به يمين و يسار گل بشنيد مصطفي (ص) و به منبر قدم نهاد

چون بر فراز شاخ به صد اقتدار گل در آن مكان گرفت علي (ع) را فراز دست

گفتي كه شد عيان به سر شاخسار گل در دست دست دست خدا را گرفت و كرد

در وصف او به ساحت گيتي نثار گل گفت اين بود خليفه ي من يادگار من

آري چه غير گل بنهد يادگار گل ساقي چو وصف عيد شنيدي بگير جام

خادم چو شرح جشن بگفتم بيار گل كامسال هم به تهنيت از هر طرف به ما

آورده است روي چو پيرار و پار گل سر تا بپا تنش همه گرديده است گوش

تا بشنود مديح اب هفت و چار گل صهر نبي (ص) علي (ع) كه به امداد لطف او

خيزد ز خاك لاله و رويد ز خار گل تا سر به خاك پاي محبان او نهد

روييده لاله بي عدد و بي شمار گل لبخند تا زند به رخ دوستان او

بشكفته است در چمن روزگار گل اي باغبان گلشن هستي كه مي كند

در گلستان ز تربيتت افتخار گل گردد اگر ز فيض تو محروم يك نفس

در چشم خلق خوار تر آيد ز خار گل شاها منم «متين» كه به مدحت سروده ام

اين چامه را كه به بود از صد بهار گل از روي لطف بر من افسرده كن نظر

اي

از بهشت عاطفتت يادگار گل آنجا كه مهر تست ندارد فروغ ماه

آنجا كه روي تست نيايد بكار گل عذرم بود قبول ز تكرار قافيه

در اين چكامه اي كه نمودم قطار گل جز اين مرا چه چاره كه آورده اند رو

از هر طرف به من ز يمين و يسار گل تا گيرمش به چامه ي مدح علي (ع) رديف

بگرفته در ميانه ام از هر كنار گل هر نوبهار تا كه زند لاله سر ز خاك

هر سال تا بباغ بود آشكار گل خصمش ز باغ دهر نچيند بغير خار

يارش بچيند از چمن روزگار گل

**********************************************

نوبهار آمد و نو گشت جهان ديگر بار

خيمه زد لاله و گل در چمن و در گلزار سال نو آمد و شد باز جوان عالم پير

سال نو آمد و گل چهره برافروخت چو پار خسرو نوروز از عدل برافراشت علم

تا شود بهره ور از معدلتش ليل و نهار كرد ساعات و دقايق را آن سان تعديل

كه شب و روز به يك پويه شد و يك رفتار فرودين آمد با فر فريدوني خويش

در رهش باغ دو صد خرمن گل كرد نثار تا به تبريك بنفشه فتد از گل ها پيش

زودتر بر سر ره آمد و بگرفت قرار به مبارك باد از هر طرفي گشته بلند

بانگ مرغان نه يكي نه ده نه صد نه هزار ده زبان بهر سخن گفتن سوسن بگشود

كه كند تهنيت مقدم نوروز اظهار سنبل و لاله و ريحان به خوش آمد گويي

لب خاموش گشوده ز يمين و ز يسار علم افراشت به هر كوي و به هر برزن گل

بار افكنده دگر باره به هر شهر و ديار باد نوروزي بر دشت و دمن مشگ فشان

ابر آزاري

در باغ و چمن گوهر بار تا خس و خار بروبد آن از صحن چمن

تا فرو شويد اين از رخ گلزار غبار بر سر سرو ز نو ولوله انداخت تذروْ

در چمن بار دگر غلغله افكند هزار اين يكي غلغله اش خوشتر از بربط و رود

وان يكي ولوله اش دلكش تر از دف و تار هر طرف افكنده قبره و فاخته شور

قمري از يك سو و ز سوي دگر صلصل و سار زاغ از باغ سوي كوه شده راه سپر

كبك از كوه سوي دشت شده راه سپار كوه از لاله سراپا طبقي از شنگرف

دشت از سبزه سراپا ورقي از زنگار لاله از ژاله لبالب قدحي از ياقوت

ژاله بر چهره ي لاله چو عرق بر رخ يار دشت از بوي گل و لاله و ريحان گرديد

رشگ صحراي ختا و ختن و چين و تتار آب در بركه از موج به تن كرده زره

بر سر آورده هزاران سپر از برگ چنار شاخ گل نيزه اي اما نه كه از بهر ستيز

غنچه پيكاني اما نه براي پيكار تا كه در زير ركاب آرد گيتي را باز

بوي گل بر فرس باد صبا گشته سوار سرو در باغ به بالندگي قامت دوست

گل به تابندگي چهره ي زيباي نگار لشگر دي را تاراند از طرف چمن

سپه لاله و گل بسته صف و گشته قطار باغ اگر وادي ايمن نبود از چه در آن

شاخ چون طور كند جلوه و گل همچون نار گل سليمان وار آورد جهان زير نگين

ديو دي از بيمش كرد ز گلزار فرار باد نوروزي گر زنده كند عظم رميم

از چه رو نرگس در باغ هنوز است نزار عجب اينجاست كه با آن نفس عيسايي

از دم باد

صبا به نشده است اين بيمار اين چه بيماري كان را نكند چاره مسيح

اين چه دردي كه بدان نرگس گرديده دچار درد او رشگ و حسد خيرگي و بي ادبي است

زين همه درد فتاده است بدين حالت زار خيره چشمي كه ز بي شرمي و وز گستاخي

مي كند دعوي همچشمي با نرگس يار لاف شهلايي از آن چشم دريده نه عجب

بر آن نرگس مست و بر آن چشم خمار حال نرگس را بگذار و به پرداز به سير

وز پرستاري بگذر به گه گشت و گذار دور از چشم رقيبان به چمن رو با دوست

باغ را بايد پيراستن از هر خس و خار چند در خانه نشيني ز شبستان بدر آي

به تماشا قدمي سوي گلستان بردار شهر را ساز رها ديده بپوش از مردم

رو به صحرا كن از اين خلق دو رو روبكنار سير كن باغ و چمن سوي گلستان بگذر

بگشا ديده ي تحقيق درآ از پندار گل به گل سير چمن كن به تماشا پرداز

قطره قطره چو گهر آب شمر را بشمار به تامل بنگر چون نگري لاله و گل

به تفكر بگذر چون گذري در گلزار صفحه ي باغ يكي دفتر ارژنگ بود

كه به هر برگش صد رنگ هنر رفته به كار كلك نقاش طبيعت بنگر چون داده

صفحه ي بستان را زيور از نقش و نگار آفرينش را يك طرح دلاراست ربيع

ز آفريننده يكي نقش دل انگيز بهار هر ورق لاله ي حمراست تو را يك دفتر

هر خم سنبل بوياست تو را يك طومار چشم دل باز كن و ديده ي حق بين بگشاي

كه در اين ره به موثر ببري پي ز آثار مشو از لطف خداداد بهاري غافل

حيف باشد كه نگرديم از آن

برخوردار در بهاران به چمن بي مي و مطرب منشين

دست تا مي دهدت جام مي از كف مگذار هر كجا بر پا بزم طرب و عيش و سرور

هر كه را بيني بگرفته به كف جام عقار خواند گل بار دگر باده كشان را به حضور

مي گساران را ره داد به دربار چو پار تا بود وقت و ميت هست بنوشان و بنوش

فرصت از دست مده وقت غنيمت بشمار دم به دم جام طلب جام بده جام بگير

پي ز پي باده بكش باده بزن باده بيار (لب يار و لب جام و لب جوي و لب كشت)

تا به لب جان نرسد دست از اين چارندار ساقيا موسم عيش وطرب است از جا خيز

بده آن مي كه برد غم ز دل و جان فكار روز عيش است و طرب موسم شادي و نشاط

روز عيد است ببايد كه فتد جام بكار روز عيدي كه رسيد آيه ي اليوم اكملت

گشت تكميل در آن دين رسول (ص) مختار وه چه عيدي كه در آن خرم و خندان هركس

وه چه روزي كه در آن مست شعف خرد و كبار عيد فرخنده ي مسعود غدير آن عيدي

كه در آن عيد علي (ع) جاي نبي (ص) يافت قرار در غدير خم امروز علي (ع) گشت ولي

مي از اين خم زده زين خم بنما دفع خمار بده آن مي كه روان پرورد و جان بخشد

نه شرابي كه روان سوزد و كاهد افكار نه ميي كان شكند قدر و فزايد خفت

نه شرابي كه دهد خاري و كاهد مقدار بزن آن باده كه بر مستي عشق افزايد

نه شرابي كه ز پي فتنه و شر آرد بار بزن آن مي كه

صفا بخش دل و جان گردد

دل و جان را نكند نشاء آن تيره و تار بزن آن مي كه شوي هر چه فزون تر زان مست

بيشتر سازدت آگاه و فزون تر هشيار حق گواه است كه مقصود من اين باده بود

گر سخن گفته ام از باده و مي در اشعار خورده ام باده ولي باده ز خم خانه ي عشق

زده ام مي ولي از جام ولاي ده و چار (ع) از مي مهر علي (ع) ساغر من لبريز است

شده ام مست از اين باده وزين مي سرشار جز علي (ع) ساقي كوثر ز كدامين ساقي

خواهم آن مي كه كند دفع غم و رفع خمار جان سپارم به كه جز او كه بود او جانان

بدهم دل به كه جز او كه بود او دلدار اختيار دل و جان را به كه جز او بدهم

كيست بر ملك دل و جان به جز آن شه مختار كه بود غير علي (ع) عالم امكان را قطب

گرد اين نقطه ملك دور زند چون پرگار غير او كيست مرا ياور در روز حساب

يي غير او كيست مرا يار و معين روز شمار روز سختي به كجا آرم رو جز در او

كه كند آسان گرديد چو كارم دشوار كه گشايد گره از كار فروبسته ي من

پنجه ي عقده گشايش نبود گر در كار غم خود را به كه اظهار كنم غير علي (ع)

خلق را كيست جز او يار و معين روز شمار به جز او كار گه هستي را كيست مدير

به جز او عالم امكان را دست كه مدار يا علي (ع) جز به تو اميد ندارم به كسي

تويي اميد من اميد من از لطف برآر چون كنم مدح تو اي شه كه به

پايان نرسد

گر همه عمر كنم مدح تو در ليل و نهار عاجزم چون به مديح تو همان به كه سخن

به دعا ختم كنم چونكه مرا هست شعار تا شود زنده جهان از دم باد نوروز

تا كند جلوه گل و لاله بهنگام بهار دوستانت همه دم با طرب و عيش قرين

دشمنانت همه دم با غم و اندوه دچار گرچه در چامه ي خود داده «متين» داد سخن

اندكي گفته به مدح تو سخن از بسيار

************************************

باز به بستان نمود گل چو منوچهر چهر

لاله بر افروخت رخ چو آفتاب از سپهر شد ز گل و لاله باغ سپهري از ماه و مهر

تطاول دي گذشت طبيعت آمد به مهر باغ خزان ديده را گرفت در بر بهار باز به طرف چمن باد بهاري وزيد

در دمن و دشت و كوه لاله و ريحان دميد بنفشه پيك بهار ز خاك سر بر كشيد

بنفش و سرخ و كبود زرد و سياه و سپيد به طرف هر گلستان بر لب هر جويبار از دم باد بهار وز قدم فرودين

تازه و نو شد زمان خرم و خندان زمين باغ پر از ياسمن چمن پر از ياسمين

وزان نسيم از يسار دمان شميم از يمين از اين زمين مشگبيز از آن هوا مشگبار ابر برآمد به كوه سيل سرازير گشت

ز دامن كوهسار ريخت به دامان دشت غلطان غلطان رسيد پيچان پيچان گذشت

كوه و در و دشت را سينه كشان در نوشت شد به سوي رود و شط نعره زنان رهسپار بهار گرد خزان از چمن و باغ رفت

لاله دميد از دمن گل به گلستان شكفت بلبل و گل يافتند مجال گفت و شنفت

گاه اين گفت آن شنيد گه اين

شنيد آن بگفت رسيد هنگام وصل زمان بوس و كنار خزان غم گشت طي بهار عشرت رسيد

گل ز طرب گشت مست جامه ز شادي دريد صنوبر و كاج باز سر بفلك بر كشيد

بر سر اطفال باغ سايه نشين گشت بيد به رقص برخاست سرو دست افشان شد چنار مقيم كاشانه چند خيز و كن آهنگ باغ

كه زد فريدون گل تكيه بر اورنگ باغ شكفت از خرمي چو روي گل رنگ باغ

ماني قدرت گشود دفتر ارژنگ باغ چه نقش ها زد ز گل به صفحه ي لاله زار كنون كه باد بهار وزيد در بوستان

ساحت گلزار گشت غيرت باغ جنان گيتي چون گل شكفت تازه و نو شد جهان

رخت ببايد كشيد ز خانه در گلستان در چمن و باغ و راغ بايد افكند بار ماه من اي چهره ات غيرت ماه تمام

سرو من اي طره ات مشگ فشان مشگ فام چند نشيني خموش خيز و به مجلس خرام

آمد عيد غدير پر كن از باده جام جام بده دمبدم ساغر پي پي بيار غدير خم را سزد سازي جام شراب

به كه ز خم غدير سر زند اين آفتاب كامروز در آن مقام حضرت ختمي مآب (ص)

به خلق ابلاغ كرد خلافت بوتراب (ع) خواند علي (ع) را وصي به امر پروردگار منبري آراستند بهر رسول (ص) انام

در آن مقام شريف كرد به منبر مقام خطاب كرد اين چنين خطيب ذوالاحتشام

كه بعد من مرتضي (ع) است بر امت من امام به كشور دين بود او صاحب اختيار گفت پس از من علي است راهبر راه دين

رييس بر مسلمين امير بر مومنين اوست خدا را ولي اوست مرا جانشين

به هر كه ياور منم علي است يار

و معين به هر كه مولا منم علي است مولا ويار عالم غيب و شهود مظهر داور عليست (ع)

لنگر فلك وجود فاتح خيبر عليست (ع) مظهر حي ودود صهر پيمبر عليست (ع)

كان كرم بحر جود ساقي كوثر عليست (ع) آنكه ز جودش بود كاخ وجود استوار عرش برين كمترين پله ي ايوان اوست

موسي عمران به طور واله و حيران اوست عيسي گردون نشين طفل دبستان اوست

گوي وجود از شرف در خم چوگان اوست چو دست قدرت كند از آستين آشكار اي كه مه آسمان پرتوي از روي تست

مطاف كروبيان خاك سر كوي تست دام دل عارفان سلسله ي موي تست

قبله ي قدوسيان طاق دو ابروي تست چون پي طاعت كنند رو به در كردگار تا كه بود در جهان خرم و فيروز گل

تا چو رخ گلرخان هست دل افروز گل تا كه بود دلپسند هر شب و هر روز گل

تا به چمن سر زند به فصل نوروز گل دهر كهن تا شود نو هر سال از بهار يارت چون گل مدام شاد و دل افروز باد

مسعود باد اخترش بختش فيروز باد هر سال بر او بهار هر روز نوروز باد

هر روز از عمر او به ز دگر روز باد هر دم خندان بود چون گل در روزگار اي كه دل از مهر تو به شادماني است جفت

نسيم مهرت ز دل غبار اندوه رفت طبع گل آراي من چو گل به مدحت شكفت

«متين» به مدحت بسي گوهر ناسفته سفت

*****************************************************

بهار آمد و ز گل به باغ و راغ زد رقم

شد از صفا و خرمي جهان چو گلشن ارم هوا به مشگ شد فرو صبا وزيد دمبدم

سرودهاي دلنشين ترانه هاي زير و

بم بود بلند هر زمان رسد به گوش هر قدم

به سرو از تذروها به گلبن از هزارها وزيد باد فرودين بود زمان زمان گل

زمان زمان گل بود جهان همه جهان گل جهان همه جهان گل جهان بيكران گل

نسيم هر طرف وزان كنار گل ميان گل به باغ و راغ و بوستان رسيد كاروان گل

به هر چمن به هر دمن ز گل گشود بارها عروس گل به گلستان گشود روي دلربا

گشود روي دلربا به عندليب زد صلا به عندليب زد صلا كه اي اسير مبتلا

زمان هجر گشت طي گه وصال شد بيا گه وصال شد بيا بيا بيا به سوي ما

بيا به سر رسيد اگر كشيدي انتظارها الا كه روزگارها كشيدي انتظار گل

بيا كه روزگار شد دوباره روزگار گل به گرد باغ و بوستان كشيده بين حصار گل

پري رخان ز هرطرف يمين گل يسار گل دوند روي سبزه ها چمند در كنار گل

ز جاي پا به سبزه ها نهند يادگارها شده است آب از صفا تمام پيكر آينه

بود ز فرق تا قدم ز پاي تا سر آينه به جوي و رود ساخته ز چهر انور آينه

رواست طعنه گر زند بر آينه هر آينه ندارد امتياز اگر ز روشني بر آينه

فتاده عكس روي گل چرا در آبشارها ستاده سروها ببين كنار هم چمن چمن

نشسته سبزه ها نگر به گرد هم دمن دمن ز برگهاي لاله بين عقيق ها يمن يمن

ز قطره هاي ژاله بين در و گهر عدن عدن به لاله زار مشگ چين ختا ختاختن ختن

مگر كه مشگ جاي گل دمد ز لاله زارها گذشت موسم خزان دوباره نوبهار شد

دوباره فر فرودين چو پار آشكار شد چمن تمام دشت چين دمن

همه تتار شد

ز عطر جان فزاي گل نسيم مشگبار شد كنون كه از صفاي گل چمن بهشت وار شد

بهشت روي من بچم به طرف سبزه زارها نظر به طرف باغ كن طراوت بهار بين

كران گرفته تا كران چمن بهشت وار بين بگوش لاله در چمن ز ژاله گوشوار بين

به جلوه سرو و كاج را كنار جويبار بين به دور گل ز هر طرف هزارها هزار بين

به نغمه هاي زير و بم فراز شاخسارها فراز شاخسارها نواي سار خوش بود

به شاخ سرو ناله ي تذرو زار خوش بود ز هر حديث در چمن حديث يار خوش بود

نسيم اگر ز كوي او كند گذار خوش بود به باغ با نگار رو كه با نگار خوش بود

گر اندكي كنند كم ز ناز خود نگارها بيا به باغ و بوستان نظاره كن نظام گل

جمال گل جلال گل كمال گل مقام گل ركوع گل سجود گل قعود گل قيام گل

زبان حال اين بود به گوش تو پيام گل كه تا ز ژاله در چمن لبالب است جام گل

بگير جام و خويش را رسان به ميگسارها ز چشم خويش ساقيا به من شراب ناب ده

ز جام ده ز چشم ده ز هر دو بيحساب ده ثواب كن به تشنه اي ز حال رفته آب ده

ز جام آفتاب گون مي چو آفتاب ده خمار مي كشد مرا بتا بط شراب ده

بتا بط شراب ده علاج كن خمارها چنين كه مشگبو صبا به لاله زار مي رسد

عبير بيز ميوزد عبير بار ميرسد ز كوي دوست آمده ز سوي يار مي رسد

نويد عيش و خرمي ز هر كنار مي رسد ز شوق مي طپد دلم مگر كه يار مي رسد

بلي بهار چون رسد بهم رسند

يارها بهار با تو خوش بود براي من نگار من

براي من كه همچو تو گلي است در كنار من بهار من تويي تويي نگار گلعذار من

بهار من بهشت من بهشت من بهار من بهار بي وجود تو نميخورد به كار من

چه لطف بي تو هر قدر كه آيد اين بهارها مرا ببخش ساقيا ز چشم ميگسار مي

ز بوسه نقل كن عطا ز لعل آبدار مي ز مي متاب رو بزن نهان و آشكار مي

بنوش مي ببخش مي بزير مي بيار مي تمام سال خوش بود خصوص در بهار مي

ميان سبزه زارها كنار جويبارها بيار مي كه موسم طرب ز دست مي رود

خوش آنكه مست آمد و خوش آنكه مست مي رود كه مست مي ز نيستي به سوي هست مي رود

كدام كس برون ز خود چو مي پرست مي رود بلي به كوي حق ز خود هر آنكه رست مي رود

نه آنكه كرده سد ره ضياع ها عقارها مي از خم غدير ده به عشق مرتضي علي (ع)

بده به عشق عشق كل ولي كبريا علي (ع) علي (ع) كه در جهان اگر نبي (ص) نبود با علي

به حق حق كه هم قدر نداشت جز خدا علي (ع) علي (ع) كه بود شبه ها كه حق خداست يا علي

به حق اگر كه خلق را نخوانده بود بارها علي (ع) كه برفراشت حق به دست او لواي دين

علي (ع) كه در غديرخم نبيش خواند جانشين علي ولي كبريا علي امير مومنين

علي (ع) پناه انبيا علي (ع) رسول (ص) را معين علي (ع) كه بر درش نهد فرشته رخ ملك جبين

علي (ع) كه حق به دست او سپرده اختيارها علي (ع) كه هست درگهش به خلق مامن رجا

علي

(ع) كه بر درش برد مرادمند التجا نيافت گر مراد از او مراد خواهد از كجا

به غير درگهش رود كدام سو كدام جا كجا رود چو رد شود كسي ز درگه خدا

كجا روند از درش به درد و غم دچارها ازل ز ابتداي او نشانه اي و آيتي

ابد ز انتهاي او علامتي حكايتي بدايتش اگر بود خداي را بدايتي

نهايتش اگر بود خداي را نهايتي ز جود او وجودها اشارتي كنايتي

بقاي روزگار او برون ز روزگارها علي (ع) كه مهر پرتوي بود ز نور روي او

علي (ع) كه آبروي دين بود ز آبروي او علي (ع) كه گلشن جنان شميمه اي ز كوي او

علي (ع) كه چشم انبياء چو ما بود بسوي او علي (ع) كه هاي و هوي من بود زهاي و هوي او

علي (ع) كه هست پنجه اش گره گشاي كارها ز افتخار مدح او مرا چه افتخار به

ز كارها كه مي كنم از اين كدام كار به ز يارها كه جسته ام از او كدام يار به

كه از شهان روزگار از او به روزگار به از او به قدر و مرتبت كه پيش كردگار به

كه پيش كردگار به از او ز شهريارها الا كه قطره اي بود محيط از عطاي تو

الا كه چرخ پايه اي ز كاخ اعتلاي تو «متين» مسمطي چنين سروده در ثناي تو

نشسته تا كه بشنود ز لطف مرحباي تو مگر نصيب او كند ز مرحمت خداي تو

شود به خاك درگهت ز خيل خاكسارها هميشه تا كه سر زند به باغ در بهار گل

هميشه تا كه بشكفد به طرف لاله زار گل هميشه تا مثل بود به روي خوب يار گل

هميشه تا ز دل برد به رنگ و بو

قرار گل هميشه تا كه مي برد غم از دل فكار گل

شكفته تا چو گل بود رخ اميدوارها هر آنكه باد يار او خداي باد يار او

به روزگار دمبدم فزايد اعتبار او چو گل به خرمي رود مدام روزگار او

زلال عشرت و طرب بود به جويبار او بهيچ گاه عقده اي نيفتد به كار او

مباد همچو خصم او اسير گير و دارها

سروش اصفهاني

امروز كردگار بود روز رحمتش

بر بندگان پديد همي كرد نعمتش امروز دين و داد كمالي تمام يافت

اسلام سود بر سر عيوق رايتش امروز با پيمبر (ص) مرسل پديد كرد

مقصود آنچه داشت خدا از رسالتش بسپرد مصطفي (ص) در دين را به مرتضي

مولاي مومنان شد و هارون امتش مرد احد، مبارز خندق، امير بدر

شهره بر آسمانها، صيت شجاعتش داده رسول او را در حربها علم

كرده خداي بخشگر نار و جنتش بوده است از عبادت جن و بشر فزون

در روز حرب خندق، بر عمرو ضربتش از باره در به قوت دادار در ربود

از بهر آنكه اوست محل مشيتش دست خدا و صنع خدا زو شود پديد

زيرا كه بود قدرت دادار قوتش گردد مشيت ملك العرش ازو پديد

هر صانعي نمايد با دست صنعتش بيخ درخت بر شده طوبي بود نبي (ص)

شاخ درخت و ساق علي (ع) است و عترتش خوانده ولايتش را ايزد حصار خويش

ايمن كسي كه شد به حصار ولايتش تا شهد حب او نچشي كي بري نصيب

از جوي انگبين و بهشت و حلاوتش عيد غدير بر تو بود فرخ و سعيد

سعد فلك نثار تو باد و سعادتش

سروي

مهر تابان ولايت شد نمايان در غدير

باز بخشيد اين بشارت خلق را جان در غدير خوان و احسان و كرم گسترد يزدان تا كند

عالمي را بر سر اين سفره مهمان در غدير از طواف كعبه امروز آنكه برگردد يقين

حج او مقرون بود با عهد و پيمان در غدير وه، چه غوغايي است در آن سرزمين از جوش خلق

موج انسان بين بيابان در بيابان در غدير از جهاز اشتران شد منبري آراسته

با شكوهي برتر از تخت سليمان در غدير

بر سر دست نبي (ص) تهليل گويان مرتضي (ع)

اشك شوق از ديده مي بارد چو باران در غدير اقتران مهر و مه دارد تماشا، ني عجب

گر شود جبريل هم آيينه گردان در غدير دل درون سينه طغيان كرد و هوش از سر پريد

تا طنين انداز شد آيات قرآن در غدير سينه ي پاك پيمبر (ص) گشت سرشار از شعف

آيه ي «بلغْ» چو نازل شد ز يزدان در غدير تا ز «اكْملت لكمْ» پر شد فضا، جبريل گفت

با خود آوردم پيام از حي سبحان در غدير مصطفي (ص) تا مرتضي را همچو جان دربر گرفت

يوسفش را كرد پيدا پير كنعان در غدير تا علي (ع) شد جانشين خاتم پيغمبران (ص)

آشكارا شد همه اسرار پنهان در غدير هر كه من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست

اين ندا پيچيد در گوش بزرگان در غدير خاطر اهل ولا زين گفته شد اميدوار

نااميد از رحمت حق گشت شيطان در غدير تا جهان را از عدالت پر كند همچون نبي (ص)

مرتضي (ع) بگرفت از او منشور و پيمان در غدير از نبوت در جهان اسلام اگر شد منتشر

شد ولايت دين يزدان را نگهبان در غدير در حقيقت شد مسلمان هر كه با اخلاص داد

دست بيعت با علي (ع) مانند سلمان در غدير گر به صدق و راستي آيد سوي اين آبگير

هر خطاكاري شود پاكيزه دامان در غدير شد جهان روشن ز انوار اميرالمومنين (ع)

چلچراغ عشق و ايمان شد فروزان در غدير «سرويا» شكر خدا در موسم حج وداع

دين حق رونق گرفت و يافت سامان در غدير

سهيل محمودي

دريا در غدير شب رفت و صبح ديد كه فرداست

پلكي زد و ز خواب به پا خاست

از شرق آبهاي كف

آلود

خورشيد بر دميده و پيداست

با اين پرنده هاي خوش آواز

ساحل ز بانگ و هلهله غوغاست

انگار دوش، دختر خورشيد

اين دختري كه اين همه زيباست؛

تن شسته در طراوت دريا

كاين گونه دلفريب و دل آراست

زان ابرهاي خيس كه ساحل

از دركشان به نرمي ديباست؛

در دوردست آبي دريا

يك لكه ابر گمشده پيداست

گويي كه چشمهاي تر او

در كام صبح، گرم تماشاست

اين نرم موجهاي پياپي

گيسوي حلقه حلقه درياست

دريا _ كه مثل خاطره دور است _

دريا _ كه مثل لحظه همين است _

اين حجم بي نهايت آبي

تلفيقي از حقيقت و رؤياست

اين پاك، اين كرامت سيال

آميزه اي ز خشم و مداراست

گاهي چو يك حماسه بشكوه

گاهي چو يك تغزل شيواست؛

مثل علي به لحظه پيكار

مثل علي به نيمه شبهاست

مردي كه روح نوح و خليل است

روحي كه روح بخش مسيحاست

روحي كه ناشناخته مانده

روحي كه تا هميشه معماست

روحي كه چون درخت و شقايق

نبض بلوغ جنگل و صحراست

در دوردست شب، شب كوفه

اين ناله هاي كيست كه برپاست؟

انگار آن عبادت معصوم

در غربت نخليه به نجواست

اين شب، شب ملائكه و روح

يا رازگونه ليله اسراست؟

آن نور در حصار نگنجيد

پرواز كرد هر طرفي خواست

فرياد آن عدالت مظلوم

در كوچه سار خاطره برجاست

خود روح سبز باغ گواه است:

آن سرو استقامت تنهاست

او بر ستيغ قاف شجاعت

همواره در تجرد عنقاست

در جستجوي آن ابديت

موساي شوق، راهي سيناست

وقتي كه شب به وسعت يلداست

خورشيد گرم ياد تو با ماست

اي چشمه سار! مزرعه ها را

ياد هماره سبز تو سقاست

برخيز _ اي نماز مجسم! _

برمأذنه، بلال در آواست

در سردسير فاصله، محراب

آغوش گرمجوش تمناست

بي تو هنوز كعبه حرمت

با جامه سيه به معزاست

بي تو مدينه ساكت و خاموش

بي تو هواي كوفه غم افزاست

بي تو هواي ابري چشمم

عمري براي گريه مهياست

وقتي تو در ميانه نباشي

شادي

چو عمر صاعقه كوتاست

بي تو گسسته، دفتر ماني

بي تو شكسته، چنگ نكيساست

بي تو پگاه خاطره تاريك

با تو نگاه پنجره بيناست

بي تو صداي آب، غم آلود

با تو نواي ناي، طرب زاست

_ اي آن كه آفتاب تريني! _

با تو چه وحشتيم ز سرماست

روح تو چون قصيده بلند است

ديگر چه جاي وصف تو ما راست؟

سهيل محمودي

سيد رضا مويد

شماره 1

باز تابيد از افقْ روزِ درخشانِ غدير

شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدير موج زد درياي رحمت در بيابان غدير

چشمه هاي نور جاري شد ز دامان غدير شد غدير خُم تجلي گاه انوار خدا

تا در آن جا جلوه گر شد نور مِصباحُ الهُدي آفرينش را بُوَد بر سوي آن سامان نگاه

ما سوي اللّه منتظر تا چيست فرمان اِله ناگهان خَتمِ رُسُل ، آن آفتاب دين پناه

بر فراز دست مي گيرد علي را همچو ماه تا شناساند به م_ردم آن ولي اللّه ر

والِ مَن والاه خواند ، عادِ مَن عاداه اي غدير خم كه هستي روز بيعت با امام

بر تو اي روز امامت از همه امت سلام از تو محكم شد شريعت ، وز تو نعمت شد تمام

ما به ياد آن مبارك روز و آن زيبا پيام از ولاي مُرتضي دل را چراغان مي كنيم

ب_ا علي بار دگر تجديد پيم_ان مي كنيم " سيّدرضا مؤيد

شماره 2

در روز غدير ، عقل اول

آن مظهر حق ، نبيِّ مرسل چون عرش تو را كشيد بر دوش

آن گاه گشود لعل خاموش فرمود كه اين خجسته منظر

بر خلق پس از من است رهبر بر دامن او هر آن كه زد دست

چون ذره به آفتاب پيوست ولايت حيدر ، لبخند فاطمه از ولايت عهدي حيدر ، خدا تاج شرف

بار ديگر بر سر زهراي اطهر مي زند در حريم ناز و عصمت زين همايون افتخار

فاطمه لبخند بر سيماي شوهر مي زند

شماره 3

از غدير خم علي را نيست خوشتر كان امام

تاج عزت بر سر از دست پيمبر مي زند

وه از آن روز همايون، وه ازين عيد سعيد

كز فضيلت طعنه بر اعياد ديگر مي زند

در غدير خم كه جاي النقطاع پلده هاست

كشتي وحي الهي باز انگر مي زند

گر چه آن نامردمردم قدر او نشناختند

بعد پيغمبر علي را از نظر انداختنند

از ولاي مرتضي دل را چراغان مي كنيم

با علي بار دگر تجديد پيمان مي كنيم

چارده قرن امامت بر بشر فرخنده باد

دولت آل محمد صلي الله عليه وآله تا قيامت زنده باد

شماره 4

منت خداي را كه بشكرانه غدير

گشتم دوباره مست ز پيمانه غدير وقتي گشوده شد در ميخانه غدير

مستان زدند باده مستانه غدير روز غدير راز خداي قدير ماست

اسلام سربلند ز روز غدير ماست عيد غدير روز بيان حقايق است

روز طلوع فجر يقين صبح صادق است اين عيد اهل دين و عزاي منافق است

روز سرور و شادي مخلوق و خالق است روز سخن ز رهبر معصوم گفتن است

نفرين به ظلم كرده ز مظلوم گفتن است روز غدير عيد بزرگ امامت است

عيد غدير اعظم اعياد امت است عيد بزرگ شيعه و عيد كرامت است

گفتم ز شيعه شيعه او را علامت است احوال شيعه از سخني زير و رو شود

از غربت علي (ع) چو بر او گفتگو شود شيعه اسير رنگ و رخ و آب و تاب نيست

دارد صفاي باطن و صوفي مآب نيست مي ترسد از حساب و دمي بي حساب نيست

جز در مسير جاذبه آفتاب نيست ما را صداقتي كه بود خاص شيعه نيست

در كسب و كار ما اثري زان وديعه نيست هان اي خطيب عشق ز اسرار كن بگو

در گوش

اهل راز ز علم لدن بگو با ما ز آيه سيل سايل بگو

از آن شتر سوار معذب سخن بگو بر او شرار بغض امام هدا چه كرد

با منكر ولايت مولا (ع) خدا چه كرد در حجه الوداع خداوند لا ينام

با وحي آخرين به نبي (ص) سيدالانام حجت تمام كرد كه حجت كند تمام

در امر انتصاب علي (ع) اولين امام كز هيچ كس مترس و درين ره قيام كن

فرمان ما بخوان و علي (ع) را امام كن آن سيد حجاز نعم گفته و بلي

بر منبر جهاز برآمد به خوشدلي برخاست آن نبي (ص) به شناساندن ولي

دست علي (ع) گرفته و فرمود اين علي (ع) مولاي هر كسي است كه مولاي او منم

وز اين عمل رضاست خداي مهيمنم برخاست مرتضي كه ز حق ياوري كند

در گير و دار باطل و حق داوري كند برخاست تا كه جامعه را رهبري كند

تكميل كارنامه پيغمبري كند بسپرد آن وديعه رسول (ص) خدا به او

باري گرانتر از همه انبيا به او برخاست تا كه نعمت حق را كند تمام

سازد براه عدل بنوعي دگر قيام اين امر خاص تا نفتد در كف عوام

بايد كه جانشين پيمبر (ص) بود امام راه علي (ع) طريق هزاران پيمبر است

بار امامت از همه باري گرانتر است برخاست تا كه راز خدا جلوه گر شود

رازي كه باز كرده نبي (ص) بازتر شود نگذارد آنكه خون شهيدان هدر شود

و آن نخل نورسيده دين بي ثمر شود برخاست تا كه فتنه در امت نيوفتد

ديگر كسي به فكر خلافت نيوفتد برخاست تا كه دين خدا را ادا كند

دين را ز چنگ مردم دنيا رها كند برخاست تا كه باطل و حق را

جدا كند

درهاي ديگري بروي خلق وا كند اما دريغ آنكه به بن بست ماند او

در كنج خانه دست روي دست ماند او بنشست آنكه تا نشود فتنه ها بلند

لب بست وداشت باز دو دست دعا بلند مي ديد اگر شود به خلافت ز جا بلند

از هر سري شود به خلافش صدا بلند زان رو نشست و خون جگر خورد و دم نزد

آن جمع نو رسيده بهم را بهم نزد امت ره نفاق سپردند اي دريغ

دست منافقان بفشردند اي دريغ گول جهان عاريه خوردند اي دريغ

فرمان ز مرد كعبه نبردند اي دريغ كردند آنچه دين خدا پايمال شد

ظلمي گران به حيدر (ع) و زهرا (ع) و آل شد دردا چه زود آنهمه رحمت بباد رفت

قرآن بكار آمد و عترت ز ياد رفت بس فتنه ها كه بر سر اهل وداد رفت

بيدادها به سلسله عدل و داد رفت عهد رسول (ص) و دست بتول و دل علي (ع)

بشكسته شد ز بيعت طاغوت اولي از مسلمين دورنگي و دعوي دين چرا

اين فتنه ها بجامعه مسلمين چرا بدگويي از امام همه ي مومنين چرا

در حق شيعه تهمت خان الامين چرا مومن به جبرييل اهانت نمي كند

هرگز امين وحي خيانت نمي كند فلك نجات و حبل الهي ولايت است

مدح علي (ع) شنيدن و گفتن عبادت است بغض علي و حب علي (ع) هر دو آيت است

آن مايه شقاوت و اين يك سعادت است فرمود مصطفي (ص) كه علي (ع) جاودانه است

بين خدا و خلق علي (ع) يك نشانه است ديدم روايتي كه سراسر بشارت است

راوي ابوذر است كه روح صداقت است و آن گفته از بيان مقام رسالت است

گفتا نظر به چهره مولا عبادت است يا رب

به موي او برخ او به بوي او

بر ما بده سعادت ديدار روي او من ذره ام نشسته به دامان آفتاب

گردم كه مي روم ز بيابان آفتاب روشن كننده رخ تابان آفتاب

بر گردنم گذاشته پيمان آفتاب يا رب مباد ترك دل ما كند علي (ع)

اين رشته را ز گردن دل و اكند علي (ع) اي بهترين خلق پس از مصطفي (ص) علي (ع)

مهر تو واجب است چو مهر خدا علي (ع) دستم بگير تا نفتادم ز پا علي (ع)

چشم من است و لطف تو يا مرتضي علي (ع) در سينه تو علم خدا موج مي زند

در نام اقدس تو شفا موج مي زند چشم تو آبشار عنايت بود علي (ع)

هر يك نگاه تو در رحمت بود علي (ع) دستت كليد خانه ي حكمت بود علي (ع)

روز تو روزگار قيامت بود علي (ع) بر لوح قلب شيعه نوشته علي علي (ع)

خواند بهر صباح فرشته علي علي (ع) آن شيعه اي كه در همه جا رو بسوي تست

در بزم و رزم ذكر لبش گفتگوي تست عطري به جان او ز گل خلق و خوي تست

هم عزت پيمبر (ص) و هم آبروي تست از ناس روي بر ملك الناس مي كند

دردي كه مي رسد بتو احساس مي كند اي پيرو علي (ع) و اثيم 190 از سيه دلي

بشنيدي ار خداي تو بر شيعه علي (ع) كرده حرام آتش سوزنده را بلي

دستت رسد بدامن مولا علي (ع)، ولي هيهات تا كه دست به دامان او رسد

وقتي رسد كه جان همه بر گلو رسد مولا كه در برش عظمت برده سر فرود

بر جلوه هاي عصمت و ايثار او درود چيزي بتر به نزد علي (ع) از گنه نبود

كاندر جواب «عرفي»

شاعر چنين سرود شرم از رخ علي (ع) كن و كمتر گناه كن

اينك بكار خويش «مويد» نگاه كن

شماره 5

باده امروز ناب مي گردد

هر كه نوشد خراب مي گردد باز هم از شراب خم غدير

جام ما پر شراب مي گردد مژده گويم به دوستان

كز غم دل دشمن كباب مي گردد روز عيد است و در دعا مي كوش

كه دعا مستجاب مي گردد وه چه عيدي كه شامل احباب

نعمت بي حساب مي گردد وه چه عيدي كه رهبر مردم

حضرت بوتراب (ع) مي گردد وارد اندر غدير با حجاج

چون نبي (ص) در اياب مي گردد نازل از عرش جبرييل امين

نزد ختمي مآب (ص) مي گردد آورد حكم انتصاب علي (ع)

كز خدا انتصاب مي گردد تا رساند پيام حق بر خلق

مصطفي (ص) در شتاب مي گردد مرتضي (ع) روي دست مي گيرد

واصف آنجناب مي گردد سر مستور بر همه يكسر

فاش چون آفتاب مي گردد به وليعهدي رسول الله (ص)

مرتضي (ع) انتخاب مي گردد سرور عادل و شجاع و كريم

رهبر شيخ و شاب مي گردد آفتاب امامت و عصمت

جلوه گر بي حجاب مي گردد هر كه مهر علي (ع) و آل گزيد

بخدا كامياب مي گردد وآنكه بغض علي (ع) وآل گرفت

مستحق عذاب مي گردد عذر خواه (مويد) است علي (ع)

چون كه روز حساب مي گردد

شماره 6

حق به مركز نشست روز غدير

پشت باطل شكست روز غدير وادي جحفه از گل ايمان

حجله در حجله بست روز غدير تازه شد باز در دل اشياء

ياد روز الست روز غدير چونكه دست خداي را احمد (ص)

برد بر روي دست روز غدير بانگ تبريك جحفه را پر كرد

چه بلند و چه پست روز غدير از شراب ولايت علوي

شيعه شد مست مست روز غدير بايد اين روز را گرامي داشت

هر كه هر جا كه هست روز غدير غير ذكر علي (ع) نمي گويند

مردم حق پرست روز غدير واي بر آنكه عهد مولا را

خود نبسته، گسست روز غدير خيز و، با

ذكر يا علي (ع) آريم

دامنش را به دست روز غدير اي (مويد) به مدح آل علي (ع)

هر چه گويي كم است روز غدير

سيمين بهبهاني

فلك امشب مگر ماهي دگر زاد

زماه خويش ماهي خوب تر زاد

غلط گفتم كه خورشيد درخشان

كه مه يابد زنورش زيب و فر زاد

شهنشاهي، بزرگي، نامداري

كه شاهان بر رهش سايند سر زاد

صف آراي جهان آفرينش

درخشان گوهري والا گهر زاد

ز بعد قرن ها گيتي هنر كرد

كه اين سان قهرماني باهنر زاد

پدرها بعد از اين هرگز نبينند

كه ديگر مادري اين سان پسر زاد

فري بر مادر نيكو سرشتش

غزال ماده گويي شيرنر زاد

بشر بود و به خلق و خو خدا بود

خدا بود و به صورت چون بشر زاد

سيمين بهبهاني

شمس الفصحا- محيط قمي

گرفت عهد از اشيا دو روز رب قدير

يكي به روز الست و يكي به روز غدير

پس از فراغت اعمال حج بازپسين

رسيد خواجه لولاك چون به خم غدير

به حضرت نبوي جبرئيل شد نازل

به امر بار خدا ايزد سميع و بصير

بخواند آيه ياايها الرسول بر او

كه هست امر به نصب امير خيبر گير

گرفت دست علي را به دست و كرد بلند

چنان كه در نظر ناظران نماند ستير

بگفت هر كه منش مقتدا و مولايم

علي اوست او را مولابر اوست امير

شيخ رضا جعفري

برسرم باراني از آئينه ريخت

بند تسبيحم برايش دانه شد

مسجد قلبم كبوترخانه شد

آيه اي آورده سنگين و ث_قيل

زير اين آيه تلف شد جبرئيل

آيه اي از حضرت قدوس خم

شيعيان ، اليوم اكملت لكم

....

آيه اي آورد و خود پرواز كرد

باب عشق و عاشقي را باز كرد

آيه اش ظرفيت سي جزء بود

وه كه هم اعجاز و هم ايجاز كرد

مي شود با گفتن يك واژه اش

يك صد و ده مرتبه اعجاز كرد

مي شود با خواندنش جبريل شد

سينه ي هفت آسمان را باز كرد

گفت بايد از همين ساعت به بعد

روز را با يا علي آغاز كرد

گفت و گفت و گفت از حمد خدا

با عبارات و اشاراتي رسا

....

گفت حمد آن كه باران آفريد

از كوير و ابرها نان آفريد

استجابت را شبيه آب كرد

آه را از پشت طوفان آفريد

شيعه ي خورشيد ، يعني ذره را

آفريد اما فراوان آفريد

از نكاح اسم رحمن و رحيم

طفل اقيانوس امكان آفريد

بعد از آن كه شانه اي بر باد داد

حال دريا را پريشان آفريد

خود نمايي كرد بر جن و ملك

حيدري از جنس انسان آفريد

....

سايه را دنباله ي خورشيد كرد

نور را بر ذره ها تأكيد كرد

گفت زين پس هر كسي دارد نياز

سوي حيدر پهن

سازد جانماز

هر كه را من قبله بودم تا به حال

كعبه اش باشد علي ، تم المقال

ابن كه دستم منبر دستش شده

اين كه جبرائيل هم مستش شده

روي اين آئينه حق تابيده است

عكس تجريدي خود را ديده است

حرف حق را مي زند آئينه وش

با لب شمشير تيز و مخلصش

دستهايش بوي خيبر ميدهد

خستگي را از همه پر ميدهد

منبري از خطبه هاي ناب خواند

در غدير اسم علي را آب خواند

السلام اي آب درياي صمد

اي زلال قل هو الله احد

اي كه ميگردي شبيه انبيا

بر هدايت كردن قومت، بيا

اي رسول مردم آئينه ها

بعثت غارت، حراي سينه ها

اي به بالاي جهاز اشتران

شأن تو بالاست در بالا بمان

از تو مي ريزد صفات كبريا

ذات تو ممسوس ذات كبريا

نردبان وصف تو بي انتها

پله ي اين نردبان سوي خدا

چون تكلم ميكني موسائي ام

تا كه خلقم ميكني عيسا ئي ام

جت دردم، كشتي نوحت كجاست؟

جسم سردم، گرمي روحت كجاست؟

اي مسيح دردهاي لاعلاج

ما همه درديم ، ظرف احتياج ما همه زخم يتيم كوچكيم

كن مدارا با همه ، ما كودكيم

ما نسيم ذكر تقديس توائيم

حاجيان فصل تنديس توأئيم كوچه را ميگردي و طي ميكني

كوزه را ظرفيت مي ميكني روي دوشت كيسه ي خرما و نان

ميروي در كوچه ها دامن كشان

كيسه نه دل ميبري بر روي دوش

شيعه هستم شيعه ي خرما فروش

اي يفيدي اي كبودي اي بنفش

اي به چشم پاي سلمان ، جاي كفش

اي به هر گام تو صدها التماس

كيسه بر دوش سحر اي ناشناس

ما همه مديون شمشير توئيم

تشته ي نان جو و شير توئيم

بيعت گيجيم ما را راه بر

با خودت تا اشتهاي چاه بر ******

شيخ رضا جعفري

صادق سرمد

اگر هزار بشير آمد و نذير آمد

محمد است كه بى مثل و بى

نظير آمد

ز آسمان رسالت بتافت ختم رسل

كه چرخ معدلت از طلعتش منير آمد

عقول ناقصه از شرم دم فرو بستند

كه عقل كامل و كل در سخن دلير آمد

به قدرت صمدى در صنم شكست افتاد

كه دور سلطنت واحد قدير آمد

بساط ظلم بر افتاد از بسيط زمين

بشير عدل الهى چو بر سرير آمد

نخست مرد خدايى كه دست بيعت داد

رسول را به صباح و مساء ظهير آمد

على ولى خدا صاحب ولايت بود

كه بهر نصرت حق ناصر و نصير آمد

بدان مثابه كه هارون وزير موسى بود

على معين رسول آمد و وزير آمد

به پاس خدمت پيمان ، شه ولايت شد

كه مست جام ولا از خم غدير آمد

على به خدمت اسلام فضل سبقت داشت

كه پاس خدمت ديرينه ناگزير آمد

على ز روز صغر از كبار امت بود

اگر چه در شمر سال و مه صغير آمد

وصايت على آموخت حكمتى ما را

كه بر حكومت اقوام دلپذير آمد

كه پيشوايى ملت نصيب مردانى است

كه سبق خدمتشان بر جوان و پيرآمد

اسير نفس نشد يك نفس على ولى

نشد اسير كه بر مؤمنين امير آمد

امير خلق كجا و اسير نفس كجا!

كه سربلند نشد هر كه سر به زير آمد

على نداد به باطل حقى ز بيت المال

كه از حساب و كتاب خدا خبير آمد

على نخورد غذايى كه سير برخيزد

مگر كه سير خورد آن كه نيم سير آمد

على غنى نشد الا به يمن دولت فقر

كه دولتش به طرفدارى فقير آمد

على ستم نكشيد و حقير ظلم نشد

نشد حقير كه ظالم برش حقير آمد

على ز مظلمه خلق سخت مى ترسيد

كه حق به مظلمه خلق سختگير آمد

درود باد بر آن ملتى كه رهبر وى

چنين

بلند مقام و چنين خطير آمد

غدير خم نه همين عيد مذهبى ما راست

كه عيد ملى ما نيز در غدير آمد

به مهر آل على غاصب از عجم بگريخت

به دوستى على شو كه دستگير آمد

درود باد بر ايران كه نقش تاريخش

ز مهر آل على نقش هر ضمير آمد

درود باد بر ايران كه انتقام على

ز روبهان بگرفت و به كام شير آمد

سخن به مدح على كس نگفت چون سرمد

اگر هزار سراينده و دبير آمد

صاعد اصفهاني

شماره 1

امروز شد حقيقت حق خلق را عيان

شد آشكار بر همه گنجينه نهان در جام كن شراب طهور اي نديم عشق

كامروز شد زمانه به دلخواه عاشقان جبريل بر جناب پيمبر (ص) نزول كرد

كاي مصطفي (ص) حبيب خداوند مستعان فرموده است حضرت سلطان لمْ يزلْ

كن آشكار مقصد ما را ز كنْ فكانْ مار است در عمارت امكان دفينه اي

كز ديده ي وجوب بود گنج شايگان بحر وجود راست ثمين گوهري به كف

خواهد عطا كند به خلايق به رايگان برخيز و بر سفينه ي اقبال خلق را

بربند از خلافت موعود بادبان هشدار نقب زن بود اندر كمين دين

هان! اي تو خلق را به حقيقت نگاهبان بيم از منافقان چه كني اي رسول (ص) حق

هستي تو در صيانت الله در امان تبليغ كن رسالت و درباره ي علي (ع)

بر خلق امر خالق خلق آفرين رسان امروز حكم حضرت حق اي رسول (ص) حق

با مسلمين اگر نگذاري تو در ميان فردا چو شد، تلاطم اميال مي برد

كشتي دين به ورطه ي گرداب بي گمان خيرالانام (ص) از پي اجراي امر حق

بنهاد هفت كرسي ايجاد زير ران از بعد يك خطابه ي غرا به حمد حق

فرمود: اي مهاجر و انصار اين زمان آورده

است امر الهي، امين وحي

اينك منم كه حكم خدا مي كنم بيان ماينك وظيفه است سپيد و سياه را

هر يك شود پذيره اين حكم و ترجمان آيا نه من ولي شمايم به امر حق

بانك بلي، بلند شد و شد ز فرقدان فرمود هر كه را منم اولي به نفس او

حكم علي (ع) بر اوست چنان حكم من روان از مسلمين به رتبه كسي همچنان علي (ع)

در زير آسمان نبود در علوشان آن گه نمود عزم كه در پيش چشم خلق

حجت مگر تمام كند بر منافقان بازوي حق به دست يدالهي اش گرفت

او را گرفت بر سر و گفت اين علي (ع) است هان گرديد چون علي (ع) سر دست نبي (ص) بلند

گرديد مهر و ماه چو با يكدگر قران شوق و شعف دويد در اعضاء كاينات

از حيرت ايستاد به جا لحظه اي زمان در حيطه ي خرد به تصور نمي رسيد

بر دست مهر ماه بر آيد به كهكشان ديدند كاينات كه در منظر غدير

مي بود ماه، بر سر خورشيد زرفشان مي سوخت احمد از حرارت تبليغ زان جهت

آن ماه را گرفت به سر بهر سايبان خورشيد عشق سر چو زد از مشرق رسول (ص)

افشاند بوسه بر قدمش مهر خاوران برخاست از سراسر هستي غريو شوق

پيچيد اين ترانه ي دلكش در آسمان امروز شد به رتبه ي اكْملْتْ دين قرين

دين يافت با كريمه ي اتْممْتْ اقتران حجت تمام گشت ز خلاق ذوالمنن

هان اي منافقان شده هنگام امتحان هان! اين علي (ع) است بر سر دست نبي (ص) بلند

هان! اين علي (ع) است سر زده از اوج لامكان آري علي (ع) است مايه ي پيدايش وجود

آري علي (ع) است علت ايجاد اين جهان آري علي (ع) است مقصد

از ايجاد كاينات

آري علي (ع) است در بدن ممكنات جان غير از علي (ع) كه را، رسد از جمله ممكنات

غير از علي (ع) كه را، بود اين رتبه ي گران كز مرتبت به شانه ي احمد (ص) نهد قدم

وز منزلت شود سر دست نبي (ص) عيان شاها مي محبت تو حوض كوثر است

هركس كه جرعه اي زد از آن گشت جاودان حبل الله است حصن حصين ولايتت

ما را بخوان به چشم عنايت بر آستان «صاعد» فشاند در معاني به مدح تو

بر او ببخش لفظ اگر گشت شايگان

شماره 2

تبارك الله از اين شور و جذب روحاني

كه عشق خوانده محبان خود به مهماني چه محفلي است خدايا كه مي زند پهلو

به عرش رحمت تو از بلند ايواني قدح قدح همه لبريز از شراب طهور

سبو سبو همه پر از زلال عرفاني به جام دل همه سر جوش باده ي وحدت

سبوي ناطقه لبريز فيض رحماني چمن چمن گل معني دمد ز گلبن لفظ

همه به غايت موزون چو سرو بستاني تمام مجلسيان هم كلام و هم نفسند

چنانچه معني و لفظاند جفت و وحداني ز برگ برگ شنو ذكر هو علي (ع)، كه كنند

در اين چمن همه كار هزار دستاني درآ به بزم كه آيند بهر استقبال

ز گل شميم و ز بلبل دم خوش الحاني درآر از تن خود خرقه ي تعلقها

كه بزم روحاني را سزاست عرياني دلي چو مهر فروزان تو را نمي بخشند

اگر چو صبح نداري گشاده پيشاني به حق گراي در امروز چون تو را فردا

دگر چه سود گزيدن لب پشيماني به راه باطل خود تا به چند سرگردان

چرا به محور حق روي خود نگرداني ز هر قبيله و هر قوم هر تبار و

نژاد

تو را كه هست سرو داعي مسلماني به هر كجا كه تويي با توام برادر من

دمي نشين به خرد تا خلاف بنشاني خداي را دل اهل ولا بود تا كي

اسير و خسته ي اين رنج و درد سوهاني كه بهر غصب خلافت ز قبل و بعد غدير

چه حيله ها كه نمودند و جمله شيطاني چها كه بر سر اسلام زين خطا آمد

پيامدش همه شر بود و نابساماني وليك در همه اصناف ملت اسلام

مروجان محقق به حكم وجداني در اين مقام به نحو كنايت و تصريح

نموده اند همه اعتراف اذعاني كه در غدير خم احمد (ص) پيمبر اسلام

پس از خطابه ي غرا و نغز و طولاني به قصد نصب خلافت براي بعد از خويش

بلند كرد علي (ع) را به امر سبحاني عجب كه سخت فراموش گشت حق علي (ع)

به عمد غصب نمودند، يا ز ناداني؟ گذشت آنچه شد از سوي مردمي بي حد

اسير خواهش و اميال شوم نفساني وليك صاف بود آسمان و گر ابري

بود طبيعت خورشيد پرتو افشاني كنون به قول بزرگان عالم اسلام

علي (ع) خليفه ي بعد از نبي (ص) است برهاني چنان بود به تواتر حديث يوم غدير

كه شك در آن نتواند يهود و نصراني اگر به آيه ي الْيومْ اتفاق شود

رود ز بين بشر اختلاف ادياني گر اتفاق دهد دست در تمام جهان

شود مسلم، اسلام را جهانباني اگر به خويش بيايند عالمان فرق

به حق، به حق بگراييد عالي و داني خلاف را بزداييد و عالم اسلام

رها كنيد از اين حالت پريشاني مگر رسول (ص) امين در نهار يوم الدار

چو بر عشيره ي خود كرد گوهر افشاني نگفت هر كه به من اول آورد ايمان

به او خلافت، بعد از من است

ارزاني مگر نه اعلم و اقضاي امت است علي (ع)

مگر نه اقدم خلق است در مسلماني مگر نه اينكه رسيده است تا به اوج كمال

ز فيض مرتبت او كمال انساني بر اين نصوص مسلم به اتفاق فرق

بدين دلايل محكم به حكم وجداني پس از رسول (ص) علي (ع) بود و بس خليفه او

به هر كسي نرسد اين مقام سبحاني به جز علي (ع) كه توان بر جهان خلافت كرد

مگر كه ديو تواند كند سليماني علي (ع) تجسم حق و نبي (ص) و قرآن است

گرفتم اين كه نمي بود نص قرآني گزافه گشت سخن، او بود تجرد محض

كه روح اوست مصفا ز ثقل جسماني ابوالعجايب اي بنده ي خداي صفات

كشانده اي همه آفاق را به حيراني من و مديح تو اي بحر حق بدان ماند

كه موجه اي زند از خيره كوس عماني زبان الكن و فكر قصير من چه بود

كه از خلاصه ي خلقت كند ثنا خواني چه حد كه ذره كند وصف شوكت خورشيد

شناسد او چه، ز اوصاف مهر نوراني بر آستان تو عرض ادب كند «صاعد»

نبود مقصد او عرضه سخنداني مراست عقده گره گير در گلو مولا

چو استخوان به گلو آنچنان كه مي داني

صالح افشار نويسركاني

علي مرتضي مير خلايق

بزرگ عارفان نور حقايق

شعاع نور خورشيد هدايت

نخستين موج درياي ولايت

علي جان جهان و نور هستي

يگانه مظهر عهد الستي

نباشد گر علي، عالم نباشد

شرف در دوده آدم نباشد

علي تنها كليد فهم قرآن

كزو پيدا شود اسرار پنهان

علي رمز وجود آفرينش

علي نور چراغ اهل بينش

علي بر حق، امام اولين است

شكوه آسمان، فرّ زمين است

علي مجلس فروز اهل راز است

ز خونش سرخ، محراب نماز است

علي بنياد هستي را قوام است

علي اوضاع گيتي را نظام است

علي با ذوالفقارش

گفت و گو داشت

خدا را در همه جا پيش رو داشت

علي سالار ميدان نبرد است

به روز جنگ و هيجا مرد مرد است

علي مرد عطا؛ مرد سخا بود

علي لشكر شكن؛ خيبر گشا بود

ز نور او منور ملك هستي

زمين و آسمان بالا و پستي

علي نور و علي عشق و علي جان

به سختي چاره و بر درد درمان

علي اميد جان، نور دل ما

علي آسان نماي مشكل ما

علي با درد جانش آشنا بود

تمام دردمندان را شفا بود

علي گاهي طبيب و گاه دهقان

گهي در كار كشت و گاه درمان

علي انسان كامل بود و عادل

نبُد يك دم ز كار خلق غافل

علي گنج نهاني سينه اش بود

چو آئينه دل بي كينه اش بود

علي بر كفش پاره پينه مي زد

گره بر سينه بي كينه مي زد

علي فرمانده حكم قضا بود

به منشور قدر فرمانروا بود

علي اسرار دل با چاه مي گفت

گهرهاي درون بنهفته مي سفت

علي اندر تفكر بود دائم

به صبر و حلم، همچون كوه، قائم

علي اسلام را بود و نبود است

يگانه نسخه ملك وجود است

علي شب در عبادت بود بيدار

ولي در روزها پيوسته در كار

علي بر تيره شب، فجر سحر بود

يتيمان را به سر سايه پدر بود

علي هر روز تا شب كار مي كرد

ولي با نان جو افطار مي كرد

علي سرچشمه انعام و احسان

علي كانون فيض و قطب امكان

علي بوتراب از عالم خاك

به يك لحظه شدي تا قرب افلاك

علي نور خدا جان جهان است

مرا در وصف او الكن زبان است

صالح افشار نويسركاني

صغيراصفهاني

شماره 1

اي مه بي مهر من اي مهر و ماهت مشتري

وي دوصد چندانكه مهر از مه ز مهرت برتري گاه عيش است و طرب ني موسم حزن و كرب

خلخي رويا بساغر كن شراب خلري كرده بستان را بهار از خرمي رشك بهشت

حوروش يارا

خوش است ار رخت در بستان بري خيز اي سرو سهي بخرام يك ره در چمن

تا بياموزد خراميدن ز تو كبك دري داغ دل از ساغر مي پاي گل بايد زدود

حاليا كز لاله مي بينيم شكل ساغري از نواي بلبل شوريده در سوداي گل

باز مانده در فلك ناهيد از خنياگري 160 . در نشاط و وجد و حال و انبساط و عشرتند

جمله موجودات عالم از ثريا تا ثري ها بود عيد غدير خم به عشق مرتضي (ع)

خم خمم بخش اي بهشتي رو شراب كوثري مستم از آن باده كن تا بر سبيل تهنيت

از الف تا يا كنم وصف جلال حيدري اسم اعظم آدم اول اديب انبيا

اصل ايمان آنكه بر ايجاد دارد مهتري باني بنياد عالم بحر احسان باب جود

بوالحسن بيضاي رخشان بدر از نقصان بري تاجدار ملك امكان مظهر ذات و صفات

تابع ختم رسل (ص) مهر سپهر رهبري ثاني آل كسا يكتاي بي ثاني كه هست

ثابت از وي دين احمد (ص) باطل از وي كافري جان جان شاه جهان شاهي كه با عجز و نياز

جبرييلش بهر كسب فيض كرده چاكري حاكم احكام حق حيدر (ع) حبيب مصطفي (ص)

حكمران بر ما سوي الله ز آدم و ديو و پري خسرو خيبر گشا آنكو بفرمان خداي

خانمان بر كند از خيل يهود خيبري دستيار و بن عم و داماد ختم المرسلين (ص)

دست حق كش داده داور در دو عالم داوري ذوالجلال قاهر غالب شهنشاهي كه كرد

ذوالفقارش خرمن جان عدو را آذري رخصت رزم ار دهد رايش بطفلي ني سوار

رستم زالش نيارد كرد هرگز همسري زان الهي كيمياي مهرش اي اكسير جوي

زن بقلب خويش تا بيني از آن فرزري سر سبحان

ساقي كوثر سرور جان و دل

سروري كو راست اندر ملك هستي سروري شامل احسانش نه تنها بر يتيمان شد كه كرد

شفقت و دلجوييش هر بيوه زن را شوهري ضرب جوزايي حسامش مي فزودي بر عدد

ضيغمان دشت هيجا را ز جوزا پيكري طوف كويش را طمع دارد كه در هر صبحدم

طلعت از خاور فروزد آفتاب خاوري ظل حق ظهر پيمبر (ص) مانع ظلم و فساد

ظالمان را سد راه جور و ظلم و خود سري عالي اعلي علي (ع) مرتضي شاهي كه كرد

عون حقش دايما در رزم اعدا لشگري غايب و حاضر مليك و عبد را قسام رزق

غير از او نبود گر از چشم حقيقت بنگري فضل محضش گشته شامل بر تمام كاينات

فيض عامش كرده در ملك جهان خوان گستري قرب او را درك كردند انبيا آنگه شدند

قابل قرب خدا و رتبه ي پيغمبري كنز مخفي گشت از غيب هويت آشكار

كرد تا آنشه ظهور اندر لباس مظهري لعل و گوهر را عتابش تيرگي بخشد چو سنگ

لطف و مهرش سنگ را بخشد صفاي گوهري مصحفش مدح و خدا مداح و احمد (ص) مدح خوان

من بوصف او كنم از خود ثبوت شاعري نورگير از خاك درگاه فلك جاه ويند

نير اعظم عطارد زهره ماه و مشتري واجب ممكن نما و ممكن واجب صفات

والله او را عين حق بيني گر از حق نگذري هل اتي تنها نه وصف اوست كاوصاف وي است

هر چه بهر انبيا از حق صحايف بشمري لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

لاجرم جز او نبايد خواست از كس ياوري يا علي (ع) يا ايليا يا با حسن يا با تراب

يكره ديگر ز لطفم خوان سوي ارض غري گرچه در

ظاهر من از كوي تو دور افتاده ام

ليك رويت چشم جانم را نمايد منظري از تو مي خواهد «صغير» خسته تا بنوازيش

از طريق مرحمت وز راه مسكين پروري

شماره 2

زهي عيد همايون سعيدي

كه چون او بجهان نامده عيدي خهي روز نشاط آور فيروز

كه ناديده چو آن چشم جهان روز طفيلند بدين روز نكوفال

همه روز و شب و هفته مه و سال همش وقت شريف اشرف اوقات

همش ساعت سعد اسعد ساعات ازل منبسط از صبح صبيحش

ابد منعكس از شام مليحش چه عيدي كه بر اعياد مقدم

فرح بخش همه عالم و آدم ورودش در دولت بگشايد

ظهورش غم دلها بزدايد نسيمش چو دم زنده دلانست

به رقص آور ذرات جهانست چه عيدي كه مهين رايت اجلال

چه روزي كه بهين آيت اقبال چه عيدي كه چو آن كس نشنيده است

چه روزي كه چو آن ديده نديده است ز بس آمده ميمون و مبارك

بود تهنيتش ذكر ملايك بدين عيد نه شبه و نه نظير است

نداني اگرش عيد غدير است در اين روز نكو سيد ابرار

رسول مدني احمد (ص) مختار خديو دو جهان صادر اول

بر افراد رسل افضل و اكمل نگارنده ي ابلاغيه دين

نماينده حق واضع آيين برازنده و زيبنده شاهي

بزرگ آينه ي وجه الهي نبي (ص) قرشي حامل قرآن

محمد (ص) سر و سرخيل رسولان پس از طوف حرم عزم وطن داشت

زمين فخر از آن شاه زمن داشت كه شد روح الامين نازل و آورد

سلامش ز خداوند و بيان كرد كه فرموده حق اي كان شرافت

بكن نصب علي (ع) را به خلافت به مردم زمن احكام كماهي

رساندي چه اوامر چه نواهي ولي آن همه از ظاهر شرع است

به اصل غرض آنها همه فرع است به پرده است

رخ شاهد منظور

از آن روي نكو پرده نما دور عبث نيست ز من خلقت اركان

بر انگيختن صورت انسان چو او در خور الطاف چنين است

ز انسان غرض من همه اينست كه خود در نظرش پرده گشايم

بلا پرده به او رخ بنمايم كنون من همه را در نظر استم

سرا پا ز علي (ع) جلوه گر استم بگو خلق علي (ع) را بشناسند

ز نشناختن آن بهراسند علي (ع) را بده امروز وصايت

كز اين بعد بود دور ولايت ور اين امر بجا ناوري اي شاه

از اين سر نكني امتت آگاه نباشد به جز از رنج و ملالت

تو را بهره ز تبليغ رسالت همان دم پي اين امر موكد

فرود آمدي از ناقه محمد (ص) به ياران همه فرمود به يك بار

گشاييد در اين طرفه مكان بار پس آندم ز قطب منبري آراست

كه از رفعت آن قدر فلك كاست چه منبر كه يكي پايه از آن عرش

به پيرامن آن بال ملك فرش بر آمد شه دين بر سر منبر

چو بر چرخ برين مهر منور خلايق همه در حيرت از آن شاه

كه اينك چه سرآيد نبي الله پس از حمد خداوند جهاندار

چنين ريخت در از لعل گهر بار كه فرمان بودم از بر داور

خلافت دهم امروز به حيدر (ع) مر اين دين كه به رنج ز حد افزون

بدين پايه رسانيده ام اكنون بحق ز امر حقش باز گذارم

بدست علي (ع) آن را بسپارم پس آن بيخود يكسر ز خدا مست

بر آورد علي (ع) را بسر دست بفرمود به امت كه بدانيد

هم اين قصه در اطراف بخوانيد هر آنرا كه به من هست تولا

مر او راست علي (ع) سيد و مولا به جايش مگزينيد

دگر كس

كه او هادي بالحق بود و بس پس از من به شما هادي و رهبر

كسي نيست به جز حيدر (ع) صفدر علي (ع) صاحب آن شان عظيم است

كه خود قاسم جنات و نعيم است ز دامان علي (ع) دست مداريد

جز اندر پي او ره مسپاريد بلي جز به وي اميد نبايد

كه از غير علي (ع) كار نيايد علي (ع) حجت يكتايي ذاتست

علي (ع) مظهر اسماء صفاتست عزيز است و حكيم است و قدير است

عليم است و سميع است و بصير است از او كارگه كن فيكون راست

از او اين فلك بوقلمون راست از او مهر و مه و ثابت و سيار

پي نظم جهان گشته پديدار علي (ع) مرشد جبريل امين شد

كه از فرط شرف سدره نشين شد هم او كرده مخمر گل آدم

هم او بوده به وي مونس و همدم از او نوح نجي رسته ز طوفان

از او كامروا گشته سليمان از او يافت ضيا ديده يعقوب

از او يافت شفا علت ايوب از او بهر خليل آتش سوزان

بدل شد به گل و لاله و ريحان كليم الله از او گشته سرافراز

مسيحا ز وي آموخته اعجاز به احمد (ص) چو مدد كار و معين شد

از او راست چنين رايت دين شد نمي كرد بدين گر علي (ع) اقدام

نبد نام و نشان هيچ ز اسلام پيمبر (ص) چو به معراج روان گشت

در آيات الهي نگران گشت هر آن سر كه خفي بود جلي ديد

به هر سو كه نظر كرد علي (ع) ديد علي (ع) نور بصر روح روانست

علي (ع) همدم دل مونس جانست علي (ع) در همه جا با تو قرين است

تو را در دو جهان يار

و معين است كس ار يار طلب مي كند اين يار

كه چون او نبود يار وفادار دو صد شكر كز الطاف خداوند

بريده است «صغير» از همه پيوند به كس غير علي (ع) كار ندارد

جز او در دو جهان يار ندارد ندارد بكسي چشم عنايت

به جز شير خدا شاه ولايت

شماره 3

دهر پير امروز، باز از نوجواني مي كند

ذره سان خورشيد، رقص از شادماني مي كند بر فراز، از سدره با پيك خدا روح الامين

مرغ بخت خاكيان هم آشياني مي كند جان حق جويان مهجور به محنت مبتلا

از وصال يار جاني، كامراني مي كند ميزبان خوان رحمت، خاص و عام خلق را

بر سر خوان ولايت، ميهماني مي كند پرده بردارم ز مطلب، پرده دار كاينات

پرده برداري ز اسرار نهاني مي كند گوش جان هر لحظه، از خنياگران بزم قدس

استماع نغمه هاي آسماني مي كند فاش گويم در غدير خم، به امر كردگار

مصطفي در نصب حيدر، درفشاني مي كند ني همين بر اهل دل، حق را نمايد آشكار

لطفها هم، با محبان زباني مي كند مدح مي گويم اميري را كه در ملك وجود

ز ابتدا تا انتها او حكمراني مي كند انبياء راهست ياور، اوليا را تا بحشر

دستگيري او به وقت ناتواني مي كند عيسي مريم، زنام او دهد بر مرده جان

موسي عمران، به خيل او شباني مي كند خضر بر گم گشتگان راه عشقش رهنماست

با تفاخر صالحش اشتر چراني مي كند خسروي كو را لقب دادند قتال العرب

گريه بر حال يتيم، از مهرباني مي كند مي كشد بر دوش، بار بينوايان را به شب

آن كه روز، از پادشاهي سرگراني مي كند با مرقع جامع و نان جوين، سلطان عشق

از پي پاس مروت، زندگاني مي كند كي اداي شكر آن مولا شود امكان پذير

ز آن چه لطفش با «صغير» اصفهاني مي كند

شماره 4

براي امري دوشين بحربگاه خيال

ميان عقل من و جهل من فتاد جدال چنان جدال شديدي كه محو شد ز ضمير

جدال كردن پور پشنگ و رستم زال قشون بيحد عقل و سپاه بيمر جهل

بقصد هم ز يسار و يمين جنوب و شمال من از مشاهده حال و كثرت وحشت

شدم حزين

و دل آزرده و پريشان حال از اين قضيه شدم آنچنان فكار و ملول

كه گشت آينه دل نهان بزنگ ملال بداد ساقي عشقم به ناگهان آواز

كه اي ز بار تخيل قد تو همچو هلال چرا شده است تو را رنگ ارغواني زرد

چرا شده الف قامت تو همچون دال بگير باده ز دستم گذشت شام فراق

بگير باده ز دستم دميد صبح وصال نمود مرحمتم زان ميي كه از سر شوق

فرشته فرش به ميخانه اش كند پرو بال نمود مرحمتم زان ميي كه از شرفش

بخاكيان شده ز افلاكيان فزون اجلال نمود مرحمتم ساغري ز خم غدير

كه باز گشت به رويم از آن در اقبال چو در غدير خم آمد از آسمان جبريل

به نزد ختم رسل (ص) ز امر قادر متعال كه اي رسول خدا بايد اندرين منزل

كني ولي خدا را وصي خود في الحال ببايد آنكه كني آشكار سر نهان

كه رازهاست در آن مخفي اي همايون فال پس از جهاز شتر ز امر شه يكي منبر

بساختند و فراز آمد آن سپهر كمال گرفت دست علي (ع) و بدامن گيتي

همي ز لعل بدينگونه ريخت در مقال كه هر كه را بود اقرار بر نبوت من

ولايت علي (ع) او راست افضل الاعمال هر آندلي كه به مهر علي (ع) نگشت محل

نجات يافتن آن تفكريست محال حلال اوست حلال و حرام اوست حرام

حرام اوست حرام و حلال اوست حلال همين عليست (ع) كه نامش نخواندي ار آدم

به پاي خاستنش بود تا ابد ز آمال همين عليست (ع) كه بد ناخداي كشتي نوح

در آنزمان كه نهان شد بزير آب جبال همين عليست (ع) كه از فيض يادش از زندان

به تخت يافت مكان

يوسف خجسته جمال همين عليست (ع) كه در كوه طور با موسي

از او شدي ز خفي و جلي جواب و سوال همين عليست (ع) كه از دست او گرفته مسيح

مكان به چرخ چهارم ز دار اهل ضلال همين عليست (ع) كه در كوي يار در شب وصل

به جاي يار مرا بود همسخن ز جلال خلاص ز آتش نمرود مي نگشت خليل

اگر نبود علي (ع) يار او در آن احوال به امر اوست بجا عرش و فرش و لوح و قلم

بحكم اوست روان روز و هفته و مه و سال خجسته امرش ساري به بر ميلاميل

ستوده حكمش جاري به بحر مالامال خداي كرد در امروز دين خود كامل

كه با ولاي علي (ع) دين رسد به حد كمال هنوز داشت به لب آن سخن كه بخ بخ

بلند شد ز عدوي رجيم زشت خصال نمود با علي (ع) آن روز اول او بيعت

شد او به پيش روان ديگرانش از دنبال ولي نرفت زماني كه آن مخرب دين

گشود دست ستم تا كه دين كند پامال بسوخت ز آتش كين درب خانه يي كه ز شوق

نمود خدمت آن جبرييل چون ميكال شكست قايمه عرش چون كه تخته در

بزد به پهلوي زهرا (س) ز زشتي افعال رسن به گردن حبل المتين دين افكند

نمود غصب خلافت به ياري جهال به دشت كرببلا بد همان رسن گويا

كه بست خصم جفا جو حسين (ع) را اطفال اگر نه آن يكي آتش زدي به خانه اب

چگونه اين يكي آتش زدي به خيمه آل بتول (س) را نزدي تازيانه گر قنفذ

حسين (ع) را نزدي كعب ني كسي به عيال هزار لعنت حق بر كسي كه اول بار

به باغ

دهر چنين ميوه را نشاند نهال از آنچه رفت به آل نبي (ص) ز قوم عنيد

خموش باش «صغيرا» كه هست ناطقه لال

شماره 5

خاتم انبيا بخم غدير

ز امر خالق بخلق گشت بشير منبري ساخت از جهاز شتر

بر نشست آن خديو عرش سرير پس گرفتي بدست دست علي (ع)

كه بدانيد از كبير و صغير نه به دل خواه و ميل من تنها

بل بفرموده ي خداي خبير هست اين مرتضي علي (ع) بر من

جانشين و وصي و يار و ظهير ايها الناس بي ولاي علي (ع)

دينتان هست ناتمام و قصير پس نمودند بيعت و راندند

«نعمْ» اندر لسان و «لا» بضمير رفت چون مصطفي (ص) ز دار جهان

جمع گشتند آن گروه شرير غصب كردند پس خلافت را

خلق دنيا طلب بدين تدبير كه نه سن علي (ع) بود در خور

لايق اين رتبه راست شيخ كبير اين سخن رد عقل مصطفويست

قايلش مستحق نار سعير گر چنين باشد او ندانسته

تا نمايد كه را بخلق امير باري اي عاقل اندر آن ايام

از سكوت علي (ع) مشو دلگير كرده بود احمدش وصيت و نيز

رفته بود از خدا چنين تقدير تا شود امت امتحان ورنه

نشود شير رام روبه پير اين علي (ع) بد همان علي (ع) كه بديش

دست مرحب شكاف و خيبرگير كسي ار مدح آن سه تن گويد

خواب ناديده مي كند تعبير جانشين محمد (ص) مختار

نيست كس غير حيدر (ع) كرار

شماره 6

امروز روز نصب وصي پيمبر (ص) است

اندر خم غدير يكي طرفه محضر است از چشم دل ببين كه نبي (ص) فوق منبر است

روحش قرين وجد ز پيغام داور است پيغام آشنا سخن روح پرور است ارواح انبياء همه را با نياز بين

جن و ملك گرفته نشيب و فراز بين خلقي ز هند و روم و عراق و حجاز بين

چشم همه به احمد محمود باز بين يا للعجب حكايت

صحراي محشر است به به چه محضريست كه آنرا نظير نيست

عنوان صدر و ذيل و غني و فقير نيست ناطق بجز رسول نذير بشير نيست

گويد كه جز علي (ع) بخلايق امير نيست وين نيست قول من كه ز خلاق اكبر است انوار لمعه لمعه بر آيد در آن مكان

از منبر جحاز شتر تا به آسمان پر گشته از شكوه بني هاشمي جهان

جبريل راست آيه اكْملْتْ ارمغان يعني كمال دين به تولاي حيدر (ع) است افكنده اين قضيه بر اجسام ارتعاش

بر دوست جان فزا شده از خصم دلخراش «حافظ» ز دور ناظر و گويد ز صدق فاش

گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش آنرا كه دوستي علي (ع) نيست كافر است نور ولايت اسدالله ظهور يافت

زين نور دهر بهجت و گيتي سرور يافت ارض و سما تجمل الله نور يافت

شاهد ز غيب آمد و جانان حضور يافت صاحب دلان زمان ملاقات دلبر است يك دور بود باده ي ي عرفان كبريا

در عهده سقايت افراد انبيا آن دور منتهي شد و امروز مصطفي (ص)

تفويض كرد امر سقايت به مرتضي زين بعد جام در كف ساقي كوثر است رندان دهند از ره انصاف پروري

ترجيح بندگي علي (ع) را بسروري آري كند بچرخ گر از رتبه همسري

يك ذره اش بخاك زمين نيست برتري هر سر كه آن نه خاك كف پاي قنبر است رسم است در ميان دليران پهلوان

كارند وصف خود گه پيكار بر زبان شير خداي هم به مصاف دلاوران

مي كرد وصف خويش بگاه رجز بيان آن وصف چيست نعره ي الله اكبر است حكم قضا رود همه بر حكمت علي (ع)

هستي ز كل و جزو بود حشمت علي (ع) بود «صغير» نيست جز

از رحمت علي (ع)

وين نطق جانفزاش بود نعمت علي (ع)

صفاتوسركاني

اي اميري كه حق بخم غدير

برگزيدت ز هر صغير و كبير جبرييل آمد و پيام آورد

بر پيمبر (ص) ز كردگار خبير امر بلغ پس از درود و سلام

خواند بر گوش آن يگانه سفير كه علي (ع) را بجاي خود بگمار

امر حق است و مي نكن تاخير پس بتعجيل خاتم مرسل (ص)

منبري ساخت از جهاز بعير دست حق را گرفت و ثابت كرد

اندر آنجا بر آن گروه كثير آنزمان كرد خطبه اي انشاء

كه بدانيد از صغير و كبير بعد من بر شما علي (ع) مولاست

كز خداي قدير شد تقدير اين علي (ع) بعد من خليفه ي حق

باشد و بر شما امام و امير من چو موسي و مرتضي (ع) هارون

برسالت مراست يار و ظهير سر تنزيل آشكارا كرد

مصطفي سيد بشير و نذير وال من وال و عاد من عاداه

در ثناي تو گفت با تكبير چون شنيدند صوت اسمعنا

و اطعنا شدي بچرخ اثير ليك كردند دشمني آخر

از ره جهل و كينه و تزوير خدعه اهل كينه اي مولي

در وجودت كجا كند تاثير هست بر مدعا و اين گفتار

سيل سايل بهين تفسير ركن دين آنزمان مشيد شد

كه نبي (ص) را شدي مشار و مشير پس بياورد آيه ي اكملت

پيك حق بر خديو عرش سرير راز اتْممْت نعْمتي آنروز

گشت از حق بشان تو تعبير سر سبحان تويي و وصف ترا

كي تواند (صفا) كند تقرير كه تويي مظهر خداي جهان

معني هلْ اتي علي الانْسانْ

طائي شميراني

سايبان باور نكردم مه شود بر آفتاب

تا نديدم بر فراز دست احمد (ص) بوتراب آري آري ماه بر خورشيد گردد سايبان

ممصطفي (ص) گر آفتاب آيد علي (ع) گر ماهتاب قرص مه از آفتاب ار مي كند كسب ضياء

از چه آن

خورشيد از اين مه سايه سازد اكتساب سايه گستر ماه بر خورشيد شد يا آنكه گشت

طالع از يك آسمان دانش دو تابان آفتاب سايبان بر فرق خود او را بدان معني نمود:

هر كه را باشد به سر اين سايه گردد كامياب در غدير خم چو شد از سوي خلاق مجيد

كرد جبريل امينش امر بلغْ را خطاب كاي رسول (ص) حق به جاي خويشتن منصوب كن

آنكه باشد حجت حق و ترا نايب مناب تا به كي مهر درخشان داشتن در پشت ابر

تا بچند اسرار يزدان را نهفتن در حجاب بر رخ امت ز امر خالق خود اي رسول (ص)

ساز اتْممْت عليْكم نعْمتي را فتح باب جا به اورنگ خلافت ده شهي را كز ازل

دعوت پيغمبران با حب او شد مستجاب نه به فرق خسروي تاج وصايت آنكه زد

از ازل بر لوح هستي نقش اين نيلي قباب پس نبي (ص) بر امتثال امر يزدان كرد امر

منبري بدهند آرايش ز تجهيز دواب چون بپا گرديد آن منبر بر آمد اندر آن

خواند نزد خود علي (ع) را آنشه مالك رقاب بر فراز دست خود او را بدان حالت ببرد

كآشكارا شد سپيدي زير كتف آنجناب گفت الست و اولا و آنگه جمله از برناو پير

پاسخش يك جا بلي گفتند از روي صواب گفت چون من رخت بربندم از اين دار فنا

باز گويم كز نفاق اي قوم سازيد اجتناب مي گذارم دو امانت را بجاي خويشتن

كآن دومي باشند هادي خلق را از شيخ و شاب تا نگردند آن دو واصل بر لب كوثر به من

نيست بر آن دو جدايي تا صف يوم الحساب اول از آن دو كلام الله منزل هست آنك

ني شود حرفي

از آن تفسير در هفتاد باب دومين از آن دو مي باشد مطهر عترتم

كه خدا توصيف شان فرمود در ام الكتاب هر كه را مولا منم او راست مولي اين علي (ع)

هر كه را رهبر منم او راست رهبر اين جناب امر او امر منست و امر من امر خدا

كرده بر من پس عذاب آنكس كه كرد او را عذاب خلق را از بعد من فرمانروا باشد كه هست

بغض او بيس العذاب و حب او حسن المآب معتصم بر حبل حبت گر شود شيطان به حشر

مي تواند خلق عالم را رهاند از عذاب لاله يي بي امر تو هرگز نرويد از زمين

ژاله يي بي اذن تو هرگز نبارد از سحاب علم تو نخليست كانرا مهر رخشانست بار

كوي تو شهريست كانرا عرش يزدانست باب يك حديث از رحمت تو هر چه در جنت نعيم

يك كلام از حكمت تو آنچه در گيتي كتاب از شميم خلق تو هر هشت جنت يك شميم

وز محيط علم تو هر هفت دريا يك حباب اي شه ملك نجف وي مخزن اسرار حق

چند «طايي» ز اشتياق درگهت در پيچ و تاب گر براني شاكرستم ور بخواني ذاكرم

اين تو و اين مادحت اي خسرو گردون جناب

طاهره موسوى گرمارودى

شماره 1

اى شرف اهل ولايت،غدير

بركه سرشار هدايت،غدير

زمزم و كوثر ز تو كى بهترند

آبروى خويش ز تو مى خرند

اين كه كند زنده همه چيز آب

زاب غدير است نه از هر سراب

از ازل اين بركه بجا بوده است

آينه لطف خدا بوده است

خوشدل كرمانشاهى:خم ولاى ساقى كوثر

در غدير خم نبى خشت از سر خم برگرفت

خشت از خم و لاى ساقى كوثر گرفت

از خم خمر خلافت در غدير خم بلى

ساقى كوثر ز دست مصطفى ساغر گرفت

شماره 2

گل هميشه بهارم غدير آمده است

شراب كهنه ما در خم جهان باقى است

خداى گفت كه«اكملت دينكم»،آنك

نواى گرم نبى در رگ زمان باقى است

قسم بخون گل سرخ در بهار و خزان

ولايت على و آل،جاودان باقى است

گل هميشه بهارم بيا كه آيه عشق

بنام پاك تو در ذهن مردمان باقى است ؟

عرش بر دوش غدير در روز غدير،عقل اول

آن مظهر حق،نبى مرسل

چون عرش تو را كشيد بر دوش

آنگاه گشود لعل خاموش

فرمود كه اين خجسته منظر

بر خلق پس از من است رهبر

بر دامن او هر آن كه زد دست

چون ذره به آفتاب پيوست

فاطمه نازي زاد

آسمان پاي پياده به غدير آمده بود

زودتر از همه با اين همه دير آمده بود

چه خبربود؟! زمان لحظهٔ حساسي بود

عرش با آن عظمت نيز به زير آمده بود

چه خبر بود؟! كه ابليس به خود مي لرزيد

و خدا خواسته اين گونه حقير آمده بود

چه خبر بود؟! كه اين قافله ها در پي هم

از دل كعبه به اين دشت كوير آمده بود

چه خبر بود؟! كه جبريل به خود مي باليد

پيك مامور در اين امر خطير آمده بود

چه خبر بود؟! كه پيغمبر دردانهٔ حق

باز هم بر در ميخانه بشير آمده بود

روي دستش بگرفت او همهٔ هستي را

جان خود را كه چه جانانه وزير آمده بود

آي! آهسته!! صدايش برسد تا افلاك

ماه و خورشيد به تبريك امير آمده بود

فرزين

امشب از ميمنت افلاك منور بينم

عالم آراسته و در زر و زيور بينم آسمان نور فشان ز انجم و اختر بينم

خاك را در كف انوار مسخر بينم ماه رخشنده چنان خسرو خاور بينم

از پرن پرتو ناهيد فزونتر بينم آنچه بينم همه در جلوه ي ديگر بينم

شعف و شور به هر چهره و رخ در بينم از زمين هلهله بر گنبد اخضر بينم

گوش چرخ فلك از هلهله ها كر بينم شب فرخ اثر عيد غدير است امشب

خاك پر نورتر از ماه منير است امشب بوستان در دي و بهمن فرح افزاست هنوز

كوه و صحرا و در و دشت مصفاست هنوز نفس باد صبا غاليه آساست هنوز

روي دلدار بهين منظر و مرآست هنوز همچنان ارزش گل عالي و والاست هنوز

خار خوار است و خسك در رده بيجاست هنوز ابر آزار گهر ريز و گهر زاست هنوز

بي بها از كرمش لولو لالاست هنوز بلبل دلشده را

غلغل و غوغاست هنوز

جغد را كوخ عدم مسكن و ماواست هنوز تيغ حق آخته بر پيكر اعداست هنوز

مدعي زار و سرافكنده و رسواست هنوز شب فرخ اثر عيد غديراست امشب

خاك پر نورتر از ماه منير است امشب حج به جا آمد و مقصود امم حاصل شد

بهره ور امت آگاه دل و مقبل شد هر يك از قافله ها در جهتي راحل شد

كاروان نبوي نيز سوي منزل شد درنورديد بيابان و به «خم» واصل شد

متوقف شد و آسوده و فارغ دل شد لطف حق بار دگر قافله را شامل شد

ناگهان ابر كرم بارور و باذل شد مستفيض از كرم معنوي اش عاقل شد

بر محمد (ص) ز خدا وحي چنين نازل شد كه پس از تو ولي الله و وصي عامل شد

«بلغْ» امري كه رسالت به علي (ع) كامل شد شب فرخ اثر عيد غديراست امشب

خاك پر نورتر از ماه منير است امشب جبرييل امر خدا تا به نبي (ص) اعلان كرد

بر قبايل شه «لولاك» عمل آسا كرد قرشي و حبشي جمع بدان ميدان كرد

منبري را ز جهاز شتران بنيان كرد خطبه اي خواند، سپس امر خدا تبيان كرد

جانشيني علي (ع) را به عموم عنوان كرد شمس رخشنده بتابيد و جهان رخشان كرد

نتوان پرتو خورشيد به گل پنهان كرد خنك آن شخص كه فرمانبري از فرمان كرد

رستگار است هر آنكو به علي (ع) پيمان كرد شب فرخ اثر عيد غديراست امشب

خاك پر نورتر از ماه منير است امشب نور حق، مظهر ايمان، سر و سردار علي (ع) است

وصي بر حق و مولاي سزاوار علي (ع) است بوالحسن، شير خدا، سرور احرار علي (ع) است

ياور و ابن عم مرسل دادار علي (ع)

است لا فتايي كه بود قامع كفار علي (ع) است

دافع شر و رياكاري اشرار علي (ع) است خفته بر جاي نبي (ص) قايد بيدار علي (ع) است

آنكه شد بر كتف خواجه ي اخيار علي (ع) است حرم آن كو كه بپرداخت ز اغيار علي (ع) است

قبله ي حاجت شاهان، شه ابرار علي (ع) است كعبه و مقصد عشاق وفادار علي (ع) است

وه كه «فرزين» سبب حرمت ابرار علي (ع) است شب فرخ اثر عيد غديراست امشب

خاك پر نورتر از ماه منير است امشب

فغاني شيرازي

قسم به خالق بيچون و صدر و بدر انام

كه بعد سيد كونين، مرتضاست (ع) امام امام اوست، به حكم خدا و قول رسول (ص)

كه مستحق امامت بود، به نص كلام امام اوست، كه قايم بود به حجت خويش

چراغ عاريت از ديگري نگيرد وام امام اوست، كه چون پاي در ركاب آورد

روان ز طي لسان كرد، هفت سبع تمام امام اوست، كه بخشيد سر، به روز مصاف

بدان اميد، كه بيگانه را برآيد كام امام اوست، كه داند رموز منطق طير

نه آنكه رهزن مردم شود، به دانه و دام امام اوست، كه دست بريده كرد درست

نه آنكه كرد، به صد حيله وصله بر اندام امام اوست، كه خلق جهان غلام ويند

نه آنكه از هوس افتد، به زير بار غلام تو ايكه اهل حسد را امام مي داني

گشاي چشم بصيرت، اگر نه اي سرسام كدام از آن دو سه بيگانه، در طريق صواب

نهاده اند به انصاف و آشنايي گام من آن امام نخواهم، كه بهر باغ فدك

كند ز حرص، به فرزند مصطفي ابرام من آن امام نخواهم، كه آتش افروزد

بر آستانه ي صدر الكلام و كهف انام من آن امام نخواهم،

كه در خلاء و ملاء

برند تا به ابد، مردمش به لعنت نام حديث عايشه بگذار و، حجت اجماع

چه اعتبار، به قول زن و تعصب عام خسي اگر بگزينند، ناقصان از جهل

مطيع او نتوان شد، به اعتبار عوام به گرد خوان مروت، چگونه ره يابد؟

سگي كش آرزوي نفس، كرده گرده و خام گل مراد كجا بشكفد، ز غنچه ي دل

ترا كه بوي محبت، نمي رسد به مشام ميانه ي حق و باطل، چگونه فرق نهد؟

مقلدي كه نداند، حلال را ز حرام اسير چاه طبيعت، كجا خبر دارد؟

كه مبطلات كدام است و، واجبات كدام چه خيزد از دو سه نا اهل، در علفزاري؟

يكي گسسته مهار و، يكي فكنده لگام در آن زمان كه شريعت بدست ايشان بود

مدار كار شريعت، كجا گرفت نظام دو روزه مهلت ايام آن سيه بختان

ز اقتضاي زمان بود و، گردش ايام هزار شكر، كه آن اعتبار بي بنياد

چو عمر كوته دون همتان، نداشت دوام به مهر شاه، كه اوقات از آن شريف تر است

كه ذكر خارجي و ناصبي، كنيم مدام وگر نه تابه ي اخگر شود دمي صد بار

ز برق تيغ زبانم، سپهر آينه فام زند معاويه در آتش جهنم سر

چو ذوالفقار علي (ع)، سر برآورد ز نيام به مدعي، كه مسما به اسم الله است

به نور معرفت ذوالجلال و الاكرام به گوهر صدف كاينات، يعني دل

به انبياي عظام و، به اولياي كرام كه در حريم دلم، داشت بامداد ازل

فروغ روشني اهل بيت (ع)، جا و مقام (فغاني) از ازل آورده، مهر حيدر و آل (ع)

به خود نساخته از بهر التفات عوام سفينه ي دلم از مدح شاه، پر گهر است

گواه حال بدين علم، عالم العلام به طوف كعبه ي اسلام،

تا چو اهل صفا

كبوتران حريم حرم، كنند مقام خميده باد قد خارجي، چو حلقه ي نون

شكسته باد دل ناصبي، چو گردن لام

قاآني شيرازي

شماره 1

شراب تاك ننوشم دگر ز خصم عصير

شراب پاك خورم زين سپس ز خم غدير به مهر ساقي كوثر از آن شراب خورم

كه درد ساغر آن خاك را كند اكسير از آن شراب كز آن هر كه قطره ي بچشد

شود ز ماحصل سر كاينات خبير بجان خواجه چنان مست آل ياسينم

كه آيد از دهنم جاي باده بوي عبير دو صد قرابه شراب ار بيك نفس بخورم

كه مست تر شوم اصلا نمي كند توفير عجب مدار كه گوهر فشان شوم امروز

كه صد هزارم درياست در درون ضمير دميده صبح جنونم چنانكه بروي، دم

ز قل اعوذ برب الفلق دمد، زنجير بر آن مبين كه چو خورشيد چرخ عريانم

بر آن نگر كه جهان را دهم لباس حرير نهفته مهر نبي (ص) گنج فقر در دل من

كه گنج نقره نيرزد برش به نيم نقير فقير را به زر و سيم گنج چاره كنند

ولي علاج ندارد چو گنج گشت فقير اگر چه عيد غدير است و هر گنه كه كنند

ببخشد از كرم خويش كردگار قدير وليك با دهن پاك و قلب پاك اوليست

كه نعت حيدر (ع) كرار را كنم تقرير نسيم رحمت يزدان قسيم جنت و نار

خديو پادشهان پادشاه عرش سرير دروغ باشد اگر گويمش نظيري هست

وليك شرك اگر گويمش كه نيست نظير بزرگ آينه اي هست در برابر حق

كه هر چه هست سراپا دروست عكس پذير نبد ز لوح مشيت بزرگتر لوحي

كه نقشبند ازل صورتش كند تصوير دمي كه رحمتش از خلق سايه بر گيرد

هماندم از همه اشيا برون رود تاثير زهي بدرگه امر

تو كاينات مطيع

زهي به ربقه حكم تو ممكنات اسير چه جاي قلعه خيبر كه روز حمله ي تو

بعرش زلزله افتد چو بر كشي تكبير تويي يدالله و آدم صنيع رحمت توست

كه كرده اي گل او را چهل صباح خمير گمانم افتد كابليس هم طمع دارد

كه عفو عام تو آخر ببخشدش تقصير به هيچ خصم نكردي قفا مگر آندم

كه عمروعاص قفا بر زد از ره تزوير

شماره 2

دوش چو شد بر سرير چرخ مدور

ماه فلك جانشين مهر منور طرفه غزالم رسيد مست و غزلخوان

بافته از عنبرش بماه دو چنبر تعبيه كردست گفتي از در شوخي

ماه منور بچين مشك مدور غره غراء او بطره ي طرار

قرصه ي كافور بد بطبله ي عنبر يا نه تو گفتي ز گرد موكب دارا

گوشه ي ابرو نمود تيغ سكندر تافته رويش بزير بافته مويش

بر صفت ذوالفقار در دل كافر گفت چه خسبي ز جاي خيز و بپيماي

باده يي از رنگ و بو چو لاله ي احمر باده يي ار في المثل بسنگ بتابد

گويي بر جست از آن شراره ي آذر تا شودم باز چهره چون پر طاووس

از گلوي بط بريز خون كبوتر گفتمش اي ترك ساده باده حرامست

خاطر بر ترك خمر دار مخمر گفت چه راني سخن نداني فردا

هر چه خطا از عطا ببخشد داور رقص كند از نشاط صالح و طالح

وجه كند بر بساط مومن و كافر خلق جهان را دو عشرتست و دو شادي

اهل زمان را دو زينتست و دو زيور شادي عامي ز بهر حيدر (ع) كرار

عشرت خاصي ز چهر خسرو صفدر آن شده قايم مقام ماه رسالت

اين شده نايب مناب شاه فلك فر گفتمش استار اين كنايت بر گير

گفتمش اسرار اين حكايت بشمر حال مسمي بگو ز تسميه

بگريز

حل معما بكن ز تعميه بگذر گفت كه فردا مگر نه عيد غديرست

عيدي بادش چو بوي عود معطر در به چنين روزي از جهاز هيونان

ساخت نشستنگهي رسول (ص) مطهر گرد وي انبوه از مهاجر و انصار

فوجي چون موج بحر بيحد و بي مر خرد وكلان، خوب و زشت، بنده و آزاد

پير وجوان، شيخ و شاب، منعم ومضطر بر شد و گفتا السْت اولي منْكم

گفتند آري ز ما بمايي بهتر دست علي (ع) را سپس گرفت و برافراخت

قطب هدي را پديد شد خط محور گفت كه اي خلق بنگريد تنا تن

گفت كه اي قوم بشنويد سراسر هر كش مولا منم عليش مولاست

اوست پس از من بخلق سيد و سرور يا رب خواري ده آنكه او را دشمن

يا رب ياري كن آنكه او را ياور حرمت اين روز را سه روز پياپي

بگذرد از جرم خلق خالق اكبر

قاسم صرافان

شماره 1

دست هايت را كه در دستش گرفت آرام شد

تازه انگاري دلش راضي به اين اسلام شد

دست هايت را گرفت و رو به مردم كرد و گفت:

مومنين! ( يك لحظه اينجا يك تبسم كرد و گفت:)

خوب مي دانيد در دستانم اينك دست كيست؟

نام او عشق است، آري مي شناسيدش : علي ست

من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم

با مددهاي علي ابن ابي طالب شدم

در حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علي

تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علي

با خدا گفتم: علي، شب در حرا گفتم: علي

تا پيام آمد بخوان «يا مصطفي»! گفتم: علي

هر چه مي گويم علي، انگار اللّهي ترم

مرغ «او ادني»ييم وقتي كه با او مي پرم

مستجار كعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم

با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدم

تا كه ساقي اوست سرمستند «اصحابُ اليمين

وجه باقي اوست، «اِنّي لا اُحبُّ الافِلين»

دست او در دست من، يا دست من در دست اوست

ساقي پيغمبران شد يا دل من مست اوست

يكصد و بيست و چهار آيينه با هر يك هزار _

ساغر آوردند و او پر كرد با چشمي خمار

آخرين پيغمبر دلداده ام در كيش او

فكر مي كردم كه من عاشقترينم پيش او

دختري دارم دلش درياي آرامش، ولي

شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علي

كوثري كه ناز او را قلب جنت مي كشيد

ناگهان پروانه شد دور سر حيدر پريد

روزگارش شد علي، دار و ندارش شد علي

از ازل در پرده بود آيينه دارش شد علي

رحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پري

مي پرند و من ندارم چاره جز پيغمبري

بعد از اين سنگ محك ديگر ترازوي علي است

ريسمان رستگاري تارِ گيسوي علي است

من نبي اَم در كنارم يك «نبأ» دارم «عظيم»

طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم»

چهره اش مرآتِ «ياسين»، شانه هايش «مُحكمات»

خلوتش «والطور»، شور مركبش «والعاديات»

هر خط قرآنِ من، توصيفي از سيماي اوست

هر كه من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست

شماره 2

تا چشم خُم افتاد به سيماي تو ساقي!

مثل همه خَم شد جلوي پاي تو ساقي!

دل بست به آن حالت گيراي تو ساقي!

شد مثل نبي غرق تماشاي تو ساقي!

«اليوم» چه كردي كه خرابت شده احمد

«اكملت لكم» گفته و راحت شده احمد

اين سلسله عشق به موي تو رسيده

سيب دل عشاق به جوي تو رسيده

اين عقل به سر منزل روي تو رسيده

هي گشته و آخر به سبوي تو رسيده

خاتم به تو باليده كه پايان پيامي

هم نقطه ي آغازي و هم ختم كلامي

من عاشق آن لحظه كه انگشتريت را ...

مجنونِ تو وقتي رجز خيبريت را ...

ديوانه ي آن دم كه دمِ حيدريت را

...

وحي آمده تا گوشه اي از دلبريت را ...

دل برده اي از دختر يك دانه ي هستي

تا خانه ي كوثر شده ميخانه ي هستي

امشب صد و ده مرتبه ديوانه ترم من

شمعي؛ صد و ده مرتبه پروانه ترم من

ساقي! صد و ده مرتبه پيمانه ترم من

مست توام و از همه فرزانه ترم من

در دست نبي دست تو يا دست خدا بود

حق داشت محمد كه چنين مست خدا بود

درويش، علي گو شده، دف مي زند امشب

در شادي شاهيّ ِ تو كف مي زند امشب

هر نادعلي گو به هدف مي زند امشب

زهرا به دلش مُهر نجف مي زند امشب

بر گِردِ غدير آمده تا كعبه بگردد

دور تو حرا آمده با كعبه بگردد

قاسم نعمتي

آفتاب ظهر روزهجدهم

ديد ساقي ايستاده پاي خم

باخدايش عشق بازي مي كند

صحبت ازافشاي رازي مي كند

كيست اين ساقي رسول خاتم است

صاحب تفسيراسم اعظم است

دورتادورسرش خيل ملك

درطواف او تمام نه فلك

جبريل اين بار جور ديگري است

بحث اتمام ره پيغمبري است

وقت تكميل رسالت آمده

گاه تنزيل ولايت آمده

تالب پيك الهي باز شد

شرح صدر مصطفي آغاز شد

در كناربركه بار انداختند

منبربالابلندي ساختند

با جلال وعزت پيغمبري

باشكوه واقتدارديگري

رفت تاپايان رساندراه را

سازد آگه بنده ي گمراه را

ير جهاز اشتران قد راست كرد

خطبه اش رااين چنين آغازكرد

ايها الناس اي مسلمانان خموش

وحي منزل را فرا داريد گوش

ايها الحجاج حج كامل كنيد

روي برحق پشت برباطل كنيد

ايهالناس اين منم ختم رسل

صاحب نور رسالت عقل كل

من رسول الله اعظم احمدم

تاج مخلوقات حي سرمدم

آمدم تا خير را نازل كنم

راه كل انبياء كامل كنم

اينكه دستش روي دستان من است

نفس قدسي من وجان من است

اين علي با شد امام المتقين

شيرميدان ها، بوارالكافرين

دست بوس محضرش روح الامين

دست پنهان خدا در آستين

مظهرعين اليقين حق اليقين

بهترين مخلوق رب العالمين

اين علي

فاروق حق و باطل است

هركه رو گرداند از او جاهل است

اين علي بر شانه هايم پا گذاشت

ذره اي ترديد در قلبش نداشت

برفراز شانه هايم تانشست

همچو ابراهيم بت ها راشكست

لنگر هفت آسمان حيدر بود

مقتداي انس و جان حيدر بود

صاحب تيغ دودم تنها علي است

محرم صاحب حرم تنها علي است

هم بود يار و انيس فرشيم

هم بودخلوت نشين عرشيم

جزعلي نفس رسول الله كيست

صورت انساني الله كيست

مادوتا يك روح در دو پيكريم

شاهكار دست حي داوريم

مادوتا منشق ز نور مطلقيم

دست حق باماست ماهم باحقيم

اولين مردمسلمان است علي

اولين قاري قرآن است علي

حال تكليفم ادا بايد شود

صحبت از سر خدا بايد شود

هركه رامن مقتدا و رهبرم

او شهادت مي دهم پيغمبرم

هركه را مولاي بي همتا نبي است

بعداز اين مولاي او تنها عليست

شد ولي اولين و آخرين

حضرت حيدرامير المؤمنين

آي مردم نيت قربت كنيد

با وصي مصطفي بيعت كنيد

آي مردم گفته ي رب كريم

بشنويد هذا صراط المستقيم

هر كه شك بر او نمايدكافراست

منكراو منكرپيغمبر است

هركه بر گرداند از او روي خويش

آتش قهرخدا دارد به پيش

اي خدا با دوستانش دوست باش

ياور هركس كه يار اوست باش

اي خدا دارو ندارمن عليست

يارصاحب اقتدارمن عليست

آنچه بايد مصطفي مي گفت گفت

يرهمه خلق خدا مي گفت گفت

جملگي دست دعا برداشتند

ليك درسر فتنه هاي داشتند

از سر شانه عبا انداختند

اهل كينه رنگ خود را باختند

روي لب گفتند بخيِ ياعلي

زيرلب گفتند حرفي باعلي

حال بر دست پيعمبرشاد باش

بعداز آن آماده بيداد باش

آنكه اول بهر بيعت مي دويد

نقشه ي قتل پيغمبر را كشيد

عقده بدرو احد ابراز شد

فتنه اي با نام دين آغاز شد

وقت آن شد تا سوابق روشود

روي اصلي منافق روشود

مردم از راه حقيقت گم شدند

شاخه هاي گل همه هيزم شدند

دربهشت قرب احمد آمدند

درميان خانه زهرا را زدند

دستهايي

كه به روي دست بود

خالق هستي هرچه هست بود

باعمامه دورگردن بسته شد

امت واحد هزاران دسته شد

ناله زهراي ا طهر مي رسيد

خويش را دنبال حيدر مي كشيد

بوسگاه مصطفي آتش گرفت

فاطمه سرتا به پا آتش گرفت

چادري كه برتر از سجاده بود

زير پاي اينو آن افتاده بود

فاطمه مي گفت بابا مي زدند

مرتضي مي گفت زهرا مي زدند

عاقبت هم فضه او را جمع كرد

زير چادر ماجرا را جمع كرد

قاسم نعمتي

قاسم سرويها

مهر تابان ولايت شد نمايان در غدير

باز بخشيد اين بشارت، خلق را جان در غدير

خوان و احسان و كرم گسترد يزدان تا كند

عالمى را بر سر اين سفره مهمان در غدير

از طواف كعبه امروز آن كه بر گردد، يقين

حج او مقرون بود با عهد و پيمان در غدير

وه! چه غوغايى است درآن سرزمين از جوش خلق !

موج انسان بين، بيابان در بيابان در غدير !

از جهاز اشتران شد منبرى آراسته

باشكوهى برتر از تخت سليمان در غدير

بر سر دست نبى تهليل گويان، مرتضى

اشك شوق از ديده مى بارد چو باران در غدير

اقتران مهر و مه دارد تماشا، نى عجب

گر شود جبرئيل هم آيينه گردان در غدير

دل درون سينه طغيان كرد و هوش از سر پريد

تا طنين انداز شد آيات قرآن در غدير

سينه پاك پيمبر گشت سر شار از شعف

آيه «بلغ» چو نازل شد زيزدان در غدير

تا ز «اكملت لكم» پر شد فضا، جبريل گفت:

با خود آوردم پيام از حى سبحان در غدير

مصطفى تا مرتضى را همچو جان دربر گرفت

يوسفش را كرد پيدا، پير كنعان در غدير

تا على شد جانشين خاتم پيغمبران

آشكارا شد همه اسرار پنهان در غدير

«هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست»

اين ندا پيچيد در گوش

بزرگان در غدير

خاطر اهل ولا زين گفته شد اميدوار

نا اميد از رحمت حق گشت شيطان در غدير

تا جهان را از عدالت پر كند همچون نبى

مرتضى بگرفت ازو، منشور و پيمان در غدير

از نبوت درجهان، اسلام اگر شد منتشر

شد ولايت دين يزدان را نگهبان در غدير

در حقيقت شد مسلمان هر كه با اخلاص داد

دست بيعت با على، مانند سلمان در غدير

گر به صدق و راستى آيد سوى اين آبگير

هر خطا كارى شود پاكيزه دامان در غدير

شد جهان روشن ز انوار اميرالمؤمنين

چلچراغ عشق و ايمان شد فروزان در غدير

«سرويا»! شكر خدا در موسم «حج وداع»

دين حق رونق گرفت و يافت سامان درغدير

قدسي اصفهاني

مست است از شراب تولا غدير خم

تن شسته در طراوت طوبا غدير خم كاشانه فراز و فرود فرشته هاست

دارد شميم گلشن طاها غدير خم تنها نه كعبه منزلت از بوتراب (ع) يافت

ره برد از او به رتبه والا غدير خم با آنكه در حريم حجاز است، از شرف

سوده است سر به عرش معلا غدير خم مهر سكوت اگر چه به لب باشدش ولي

در سينه دارد آتش غوغا غدير خم چون عشق، خانه كرده به دلهاي شيعيان

خوش آرميده گر چه به صحرا غدير خم رنگين گل خلافت مولا شكفته گشت

در دامن بهار شكوفا غدير خم در حجه الوداع، ز اكمال دين حق

لبريز شد ز گوهر معنا غدير خم حجاج كعبه را همه با امر كردگار

داد آنزمان به سينه خود جا غدير خم مي ريخت چون ز كاكل جبريل عطر وحي

زد غوطه در گلاب تولا غدير خم چون مصطفي (ص) خطابه منْ كنْت مي سرود

مي كرد ضبط با همه ي اعضا غدير خم گلنغمه مفرح اكْملت دينكم

پيچيد در هواي فرح زا

غدير خم زد تكيه بر سرير امامت، امام عشق

شد مات در جلالت مولا غدير خم از هر كرانه نغمه تبريك جان گرفت

يك صوت و يك صدا همگي با غدير خم با آنهمه شكوه و شرافت به روزگار

مهجور مانده است دريغا غدير خم با آنكه شد، ز بغض گروهي هواپرست

مستور پشت پرده حاشا غدير خم در هر زمان رسالت سنگين خويش را

پيغمبرانه ساخته ايفا غدير خم هر سال تازه تر شود اين رويداد ناب

در ذهن سبز اهل ولا با غدير خم تا بر امام عصر (عج) دهد شرح ماجرا

بوده است و هست ثابت و برجا غدير خم «قدسي» چراغ حق علي (ع) را به روزگار

روشن نگه نداشته الا غدير خم

كشفي

سطح هوا گرفت؛ كم كم غبارها

از دور مي رسند؛ صدها هزارها با سرعت تمام؛ اشتر سوارها

دلهاست در خروش؛ رفته قرارها اي كاروان بيا؛ قدري سريعتر

منزل كنيم زود؛ جايي وسيعتر آيد «شميم جان»؛ از سمت كاروان

بخشد بتن توان؛ خرم كند روان برخاست از زمين؛ شد سوي آسمان

گردي سپيد و صاف؛ مانند كهكشان همران آفتاب؛ بين ماه مي رسد

جان جهانيان؛ از راه مي رسد از حجه الوداع؛ فارغ نموده بال

در مغز عقل كل؛ نقشست اين خيال تا امر كردگار؛ كي يابد امتثال

ابلاغ چون كند؛ فرمان ذوالجلال رسما نكرده است، تعيين جانشين

خواهد زمامدار، زين پس امور دين ناگاه جبرييل؛ كرد از سما نزول

امري اكيد داشت؛ آمد پي وصول حق گوي؛ گو كه خصم؛ از حق كند عدول

دستور فوريست؛ يا ايها الرسول بلغ حبيبنا! ما انزل اليك

والله يعصمك، صلواته عليك باري چو در غدير؛ از حضرت جليل

بر بهترين سليل؛ از عترت خليل دستور مقتضي؛ آورد جبرييل

اعلان وقفه داد، موقوف شد رحيل افكنده التهاب؛ در دشت آفتاب

رفته

ز جسم و جان؛ در اين مصاف تاب تا افكند طنين؛ نطقش در آن مكان

بنهاد منبري، ز احجار بس كران يا ز اشتران جهاز؛ چيدند آنچنان

از بهر ارتقاء؛ مي ساخت نردبان سازد رها ز جهل؛ هم پير و هم جوان

راه وداد وداد؛ بنمود بر جهان يكتا خطابه اي؛ در نعت مرتضا (ع)

ايراد كرد و گفت؛ با منطق رسا بر هر كسي منم، مولا و مقتدا

از بعد من عليست (ع) مولا و پيشوا تنها نه زين مقال؛ فري گرفت فرش

كرسي نطق وي؛ همپايه شد بعرش

كلامي زنجاني_شعربي نقطه)

در مكه هَلا حكم اله احد آمد

كامال و مراد همه والا ولد آمد

در طارم اعلا ملك سدره صلا داد

مولود حرم رهرو راه احد آمد

مرد عمل و محرم اسرار دل ما

در معركه كرار و احد را اسد آمد

معصوم دوم و اول امام همه عالم

معموره اسلام و ولا را عَمَد آمد

گردد دگر اعدا همه آواره و رسوا

گاه عدم ملحد و حرص و حسد آمد

در طور ولا كرد طلوع ماه دل آرا

ماه آمده و اهل حسد را رمد آمد

صدر الامم و مالك ملك ورع و داد

سالك كه هماره ، ره داور رود آمد

او صالح و او مصلح و او حاكم عادل

او آمد و در مهلكه حكام دد آمد

مهر سحر و ماه مسا صحر محمد

در حال دعا حامد حمد صمد آمد

او محور ملك دل و دل در گرو مهر

گمره دل اعدا كه در او مهر رد آمد

در عرصه علمدار رسول الله اكرم

او مردم ما را كمك آمد مدد آمد

دل كرده مرور اسم ورا در همه اعداد

ده اسم مطهر، كه صد و ده عدد آمد

علامه

دهر اسوه احرار موحد

روح الله عصر او كه مرادم دهد آمد

در كل امور آمر و هم مسلك طاها

او گوهر دل را محك و حصر و حد آمد

در هر دو سرا او همه را سرور و سالار

سر كرده كه در سلسله محكم مسد آمد

دل داده ام او را كه رسد در دم مرگم

امداد گر و همدم ما در لحد آمد

مداحم و مولا صله ام داده و هر دم

گل كرده «كلامم» ره دل در صدد آمد

گلزاراصفهاني

اي بت فرخ رخ حميده خصايل

وي مه گردون حسن، شمع محافل كرد نهان رخ ز شرم نير اعظم

دوش چو شد با مه رخ تو مقابل دل ز جنون خواست سر ز عشق تو پيچد

زلف تو در پاي او نهاده سلاسل قند لبت برده شهد شكر مصري

چشم تو بربسته ره به جادوي بابل كعبه ي مقصود ما تويي بنما رخ

تا برهيم اي صنم ز رنج مراحل با دل خود كردم اين خطاب كه اي دل

چند كني عمر خويش صرف به باطل آب گذشت از سرو هنوز تو در خواب

عمر به آخر رسيده است و تو غافل آمدم از دل ندا كه بي رخ جانان

جان به چه كار آيد و ز عمر چه حاصل پس به خرد گفتم اي مفتح ابواب

وي شده بر ما هميشه لطف تو شامل گر نشود ناخداي لطف تو رهبر

كشتي ما كي رسد ز قعر به ساحل خضر رهم شو به سوي منزل جانان

تا كندم زنگ غم ز آينه زايل گفت اگر بايدت سعادت دارين

جوي توسل تو بر شهنشه عادل خسرو عادل عديل ختم رسولان

آنكه نگين داد در ركوع به سايل گفت به خم غدير احمد

(ص) مرسل

هست پس از من علي (ع) خليفه ي كامل يا علي (ع) اي بر نبي (ص) خليفه و داماد

يا علي (ع) اي در جهان فضل، تو فاضل وصف تو آرايش تمام دفاتر

اسم تو سردفتر جميع رسايل هم ز تو جاري است امر و نهي الهي

هم ز تو برپا صلاه و صوم و نوافل تيغ تو جوزا صفت دو تا شد ازيراك

فرق نهد در ميانه ي حق و باطل عشق تو در سر نهفته عارف و عامي

مهر تو در دل گرفته عالم و جاهل آمده مداح آستان تو «گلزار»

گر چه نباشد بر آستان تو قابل

عباس براتي پور

شماره 1

تا شد به روي دست نبي (ص) مرتضي (ع) بلند

شد رايت جلال خدا برملا بلند

بشنيد چون كه نغمه «يا ايهاالرسول»

گرديد منبري همه از پشته ها بلند

مرآت پاك لم يزلي، آيت جلي

شد بر سرير دست حبيب خدا بلند

آيين پاك ختم رسل ناتمام بود

گر بر نمي شد آن مه برج ولا بلند

هنگامه شد به كوري چشمان دشمنان

شد بانگ مرحبا ز همه ما سوي بلند

خورشيد دين، سپهر يقين، ختم مرسلين

شد زين سبب ميان همه انبيا بلند

تا شد به عرش دست نبي ماه عارضش

شد اين ندا ز بارگه كبريا بلند

تكميل شد شريعت پاك محمدي

چونان كه گشت دين خدا را لوا بلند

اي مظهر صفات خداوند لايزال

وي از تو آسمان ولايت به پا بلند

هرجا كه بود پيكر هر ناتوان به خاك

هر جا كه بود ناله هر بي نوا بلند

هر جا كه بود طفل يتيمي سرشك بار

هرجا كه بود شعله شور و نوا بلند

از بهر دستگيري آنان سپندوار

يك باره مي شد يد مشكل گشا بلند

تا خانه زاد خود كُنَدَت كردگار پاك

بهرت نمود خانه خود را بنا بلند

آهنگ «تفلحوا» چو شنيدي ز كوي دوست

و آواز خوش چو شد

ز حريم حرا بلند

يك باره دست بيعت خود را از روي شوق

كردي به سوي شمس رُسل، مصطفي بلند

مدحت گر تو ذات جلالت مأب حق

مدح تو كرده با سخن «هل اتي» بلند

پا بر حريم خانه چون بگذاري از شرف

فرياد شوق مي شود از بوريا بلند

با ذوالفقار تو همه جا آشكار بود

دست بلند شير خدا، «لافتي» بلند

ما ريزه خوار خوان ولاي توايم و بس

از لطف توست اين كه بُوَد بخت ما بلند

خمّ غدير بود و به قدرت خدا نمود

جاه و جلال آن دُر يكدانه را بلند

در پهن دشت ظلمت كفر و نفاق و كين

همواره بود آيت شمس الضّحي بلند

باب المراد اهل جهاني و مي كنند

بر آستان قدس تو دست دعا بلند

اي نفس قدرت ازلي، - يا علي - نماي

نخل شكوه نهضت «روح خدا» بلند

ما پيروان مكتب سرخ ولايتيم

گر مي زنيم گام سوي كربلا بلند

عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان

تيغي كه گشت بر سر آن مقتدا بلند

تا مست جام توست «براتي» به روزگار

سر مي كند به عشق تو روز جزا بلند عباس براتي پور

شماره 2

تا شد به روي دست نبي (ص) مرتضي (ع) بلند

شد رايت جلال خدا برملا بلند بشنيد چون كه نغمه «يا ايهاالرسول»

گرديد منبري همه از پشته ها بلند مرآت پاك لم يزلي، آيت جلي

شد بر سرير دست حبيب خدا بلند آيين پاك ختم رسل ناتمام بود

گر بر نمي شد آن مه برج ولا بلند هنگامه شد به كوري چشمان دشمنان

شد بانگ مرحبا ز همه ما سوي بلند خورشيد دين، سپهر يقين، ختم مرسلين

شد زين سبب ميان همه انبيا بلند تا شد به عرش دست نبي ماه عارضش

شد اين ندا ز بارگه كبريا بلند تكميل شد شريعت پاك محمدي

چونان كه گشت دين خدا را لوا بلند اي مظهر صفات خداوند لايزال

وي از تو آسمان ولايت به پا بلند هرجا كه بود پيكر هر ناتوان به خاك

هر جا كه بود ناله هر بي نوا بلند هر جا كه بود طفل يتيمي سرشك بار

هرجا كه بود شعله شور و نوا بلند از بهر دستگيري آنان سپندوار

يك باره مي شد ا» يد مشكل گشا بلند تا خانه زاد خود كُنَدَت كردگار پاك

بهرت نمود خانه خود را بنا بلند آهنگ «تفلحوا» چو شنيدي ز كوي دوست

و آواز خوش چو شد ز حريم حرا بلند يك باره دست بيعت خود را از روي شوق

كردي به سوي شمس رُسل، مصطفي بلند مدحت گر تو ذات جلالت مأب حق

مدح تو كرده با سخن «هل اتي» بلند پا بر حريم خانه چون بگذاري از شرف

فرياد شوق مي شود از بوريا بلند با ذوالفقار تو همه جا آشكار بود

دست بلند شير خدا، «لافتي» بلند ما ريزه خوار خوان ولاي توايم و بس

از لطف توست اين كه بُوَد بخت ما بلند خمّ غدير بود و به قدرت خدا نمود

جاه و جلال آن دُر يكدانه را بلند در پهن دشت ظلمت كفر و نفاق و كين

همواره بود آيت شمس الضّحي بلند باب المراد اهل جهاني و مي كنند

بر آستان قدس تو دست دعا بلند اي نفس قدرت ازلي، - يا علي - نماي

نخل شكوه نهضت «روح خدا» بلند ما پيروان مكتب سرخ ولايتيم

گر مي زنيم گام سوي كربلا بلند عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان

تيغي كه گشت بر سر آن مقتدا بلند تا مست جام توست «براتي» به روزگار

سر مي كند به عشق تو روز جزا بلند

عبدالرحيم سعيدي

مبادا دشمني ها پا بگيرد

حديث نفس، در دل جا گيرد

هر آن كس را كه من مولاي اويم

مبادا جز علي مولا بگيرد! ************************** نگين حلقه دنيا غديره

زمين را گنج بي همتا غديره

بگو اي نوح با مردم: بياييد

ولايت كشتي و دريا غديره

عمان ساماني

همين همايون روزست آنكه ختم رسل

محمد (ص) عربي، شاه دين، رسول انام شعاع يثرب و بطحا، فروغ خيف و منا

چراغ سعي و صفا، آفتاب ركن و مقام فرو كشيد ز بيت الحرام رخت برون

باتفاق كرام عرب پس از احرام طواف خانه ي حق كرده كآدمي و ملك

يسبحون له ذوالجلال و الاكرام ز بعد قطع منازل درين همايون روز

عنان كشيده بخم غدير، ساخت مقام رسول شد ز خدا، زي رسول (ص) روح القدس

كه اي رسول بحق، حق ترا رساند سلام كه اي بخلق من از من خليفه ي منصوب

بكوش كآمد نصب خليفه را هنگام ازين زياده منه آفتاب را به كسوف

ازين زياده منه ماهتاب را به غمام بس است سر حقيقت نهفته در صندوق

درش گشا كه ز گل، رنگ خوش، ز عنبر فام يكي ست همدم ساز تو، ديگران غماز

يكي ست محرم راز تو، ديگران نمام بلند ساز، تو تا ديده هاي بي آهو

دهند فرق سگ و خوك و رو به از ضرغام بساخت سيد دين منبر از جهاز شتر

كه تا پديد كند هر چه شد به او الهام بر آن بر آمد و اسرار حق هويدا ساخت

بلند كرد علي (ع) را بدين بلند كلام كه: من نبي (ص) شمايم، علي (ع) امام شماست

زدند نعره كه: نعْم النبي (ص) نعْم الامام تبارك الله ازين رتبه كز شرافت آن

مدام آب در آيد بديده ي اوهام گر او نه حامي شرع نبي

(ص) شدي به سنان

ور او، نه هادي دين خدا شدي به حسام كه باز جستي مسجد كجا و دير كجا؟

كه فرق كردي مصحف كدام و زند كدام؟ گر او ز روي صمد پرده باز نگرفتي

هنوز كعبه ي حق بد، مدينه الاصنام عليست (ع) آنكه عصا زد به آب و دريا را

شكافت از هم وزد در ميان دريا گام عليست (ع) آنكه نشست اندر آتش نمرود

عليست (ع) آنكه بآتش سرود برد و سلام عليست (ع) آنكه بطوفان نشست در كشتي

معاشران را از بيم غرق، داد آرام غرض كه آدم و ادريس و شيث و صالح و هود

شعيب و يونس و لوط و دگر رسل به تمام بوحدتند، علي (ع) كز براي رونق دين

ظهور كرده بهر دوره يي بديگر نام از ين زياده به جرات مزن ركاب اي طبع

بكش عنان كه عوامند خلق كالانعام زبان بكام كش اي خيره سر كه مي ترسم

بكشتن تو بر آرند تيغ ها ز نيام تو آينه بكف اندر محله ي كوران

ندا كني كه به بينيد خويش را اندام زهي امام همام اي امير پاك ضمير

كه با خدايي همراز و همدم و همنام بخر گه تو فلك را همي سجود و ركوع

بدرگه تو ملك را همي قعود و قيام بيمن حكم تو ساري ست، نور در ابصار

به فر امر تو جاري ست روح در اجسام تفقدي ز كرامت به سوي (عمان) كن

كه از ولاي تو بيرون نمي گذارد گام بجز مديح تو كاريش ني بسال و بماه

بجز ثناي تو شغليش ني بصبح و بشام محب راه ترا شهد عشرت اندر كاس

عدوي جاه ترا زهر حسرت اندر جام

علامه حائرى مازندرانى

سبحه روح الامين در ثمين نجف آمد

دل پيغمبراين در

نجف را صدف آمد

نجف استى كه بگسترده همه پر ملك را

معدن هشت بهشت استى كان شرف آمد

معتكف باش در اين خاك و بجوى آبرويت را

كه جز اين روضه رضوان نه تو را معتكف آمد

ديده بگشا دل بشكسته از آن بند به مرهم

روبدان دار كه بگسسته بدان مؤتلف آمد

بر روى طلعت دادار كه اين پرده كشيده ؟

كشف وجه اللّه در دست شه لوكشف آمد

آن كه در هر كه و بر هر چه همى ديده خدا را

رازهر ذره و هر دره بر او منكشف آمد

انبيا گرد ضريحش به طوافند منظم

پى تعظيم ،ملائك سرپا صف به صف آمد

كشف هر راز نشد در خور هر مرد جز آن كو

به لبش گاه سلونى و گهى لو كشف آمد

گه سردوش نبى پاى وى اندر دل كعبه

گه به خم سروقدش همچو علم روى كف آمد

قامتش گشت لوا دست محمد(ص ) يد بيضا

روزخيبر علمش هم به كفش از شعف آمد

شيعه اندر كنف آن علم حمد مهيمن

حمدللّه علم حمد مهيمن كنف آمد

على عالى اعلا شده ميزان عملها

چون ز عدلش سرمويى نه زيان نى سرف آمد

آن كه پرورد خدا با تن وى روح مسيحا

روح وى را چه مقامى ز كمال و شرف آمد

آن امامى كه دمد روح به روح اللّه و مريم

بى نيازاز زر و سيم و خور و خواب و تحف آمد

ما امامت نپذيريم جز از زنده دلى كو

فعل وى عدل و دمش فصل و قضايش نصف آمد

از جهاز شتران منبرى آراسته در خم

عرش برعرشه وز افواج ملائك سه صف آمد

در يمين روح الامين بودى و ميكال يسارش

پشت

سر بود سرافيل كه صورش به كف آمد

و آنچه در مولد و مبعث شدى از جلوه ايزد

روزخم بر دل مردان خدا مكتشف آمد

دست بنهاد خداوند روى كتف محمد(ص )

كه خنك دل شد و از عرش برين با شعف آمد

طرفه بر جايگه دست خدا در دل كعبه

پى افكندن بت ، پاى على بر كتف آمد

هدف زندگى مرد خدا راست ولايش

ورنه تيرش به زمين آمده كى بر هدف آمد

كه به جز حجت معصوم كند فصل قضايا؟

نه مگرآنچه زنادان شده جاى اسف آمد

اى ش_ه_نشه كه سلاطين و ملائك سركويت

جمله صف بسته به خدمت چو گدا در صغف آمد

مشكن اين مدحت ناقابل ازين پير غلامت

كزبهشت نجفت ملتقط و مقتطف آمد

تو بزرگى و در آيينه كوچك ننمايى

نه مگرمور در اردوى سليمان به صف آمد

گر قبولم نكنى خاك به سر ريزم و گويم

مور با،ران ملخ رانده ز شاه نجف آمد

ما همه شيعه ايرانى و هر سنگ خلافى

بر سرشيعه ات اى شه زره مختلف آمد

ليك شك نيست شود دولت ايران مترقى

چون كه از جان و دل او بنده شاه نجف آمد

علي اكبرلطيفيان

كار من نيست كه بنشينم و املات كنم شان تو نيست كه در دفترم انشات كنم عين توحيد همين است كه قبل از توبه بايد اول برسم با تو مناجات كنم سالي يك بار من عاشق نشوم مي ميرم سالي يك بار اجازه بده ليلات كنم همه جا رفتم و ديدم كه تو هستي همه جا تو كجا نيستي اي ماه كه پيدات كنم؟ پدر خاكي و ما بچه ي خاكي توايم حق بده پس همه را خاك كف پات كنم باتو اي پير طريقت كه سر

راه مني آن قدر معجزه ديدم كه مسيحات كنم از خدا خواسته ام هر چه كه دارم بدهم جاي آن چشم بگيرم كه تماشات كنم تو هماني كه خدا گفت: تو رب الارضي سجده بر اشهد ان لايي الّات كنم مثل ما ماه پيمبر به خودت ماه بگو اشهد انّ عليّاً ولي الله بگو آينه هستم و آماده ي ايوان شدنم آتشي هستم و لبريز گلستان شدنم چند وقتي است به ايوان نجف سر نزدم بي سبب نيست به جان تو پريشان شدنم سفره ي نان جويي پهن كن اي شاه نجف بيشتر از همه آماده ي مهمان شدنم آن كه از كفر در آورد مرا مهر تو بود همه اش زير سر توست مسلمان شدنم از چه امروز نيفتم به قدومت وقتي ختم شد سجده ي ديروز به انسان شدنم علي اللهي ما را به بزرگيت ببخش پيش تو مستحق اين همه حيران شدنم ده ذي الحجه ي من هجده ذالحجه ي توست هشت روز است كه آماده قربان شدنم جان به هرحال قرار است كه قربان بشود پس چه خوب است كه قرباني جانان بشود شان تو بود اگر اين همه بالا رفتي حق تو بود كه بالاتر از اين جا رفتي شانه ي سبز نبي با تنش عرش الله است تو از اين حيث روي عرش معلّا رفتي انبياء نيز نرفتند چنين تا معراج انبياء نيز نرفتند تو اما رفتي به يقين دست خدا دست پيمبر هم هست پس تو با دست خودت اين همه بالا رفتي بايد اين راه به دست دگري حفظ شود علت اين بود كه تا خيمه ي

زهرا رفتي تو ولي هستي و منجي ولايت زهراست تو هدايت گري و نور هدايت زهراست آي مردم به خدا نيست كسي برتر از اين ازلي طينت، اول تر و آخرتر از اين تا به حالا كه نديدند و بعد از اين هم اسد الله ترين حضرت حيدرتر از اين هيچ كس نيست گه عقد اخوت خواندن بهر پيغمبر اسلام برادرتر از اين رفت از شانه ي معراج نبي بالاتر به خدا هيچ كجا نيست كسي سرتر از اين آن دو تا ذات در اين مرحله يك ذات شدن اين پيمبرتر از آن، آن پيمبرتر از اين دستِ گرم پدر فاطمه در دست علي ست بعد از اين بارِ نبوت همه در دست علي ست

عليرضا خاكساري

شعر من از كرم اوست كه ارزش دارد

اين جهان از قدم اوست كه ارزش دارد

هيئت ام با علم اوست كه ارزش دارد

خادمي حرم اوست كه ارزش دارد باز مست از مي صهباي غديرم كردند

عمري است بر در اين خانه اسيرم كردند خواستم مدحيه هاي علوي بنويسم

عاميانه ولي بين المللي بنويسم

خواستم از دم عشق ازلي بنويسم

در دل خود صد وده بار "علي" بنويسم مرتضي كيست كه عالم همه ديوانه ي اوست ؟؟

اين چه شمعي ست فقط فاطمه پروانه اوست ؟؟ خبر آمد كه آقاي غديرش كردند

و به فرمان خداوند وزيرش كردند

به يد احمد مختار اميرش كردند

و مرا تا ابدالدهر اسيرش كردند غم ندارم به رسول مَدَني نائب هست

غصه اي نيست عَليِ بنِ اَبيطالِب هست گوئيا وحي رسيده نَبيَ الله ، بگو

همه را جمع كن و در وسط راه بگو

برو بر منبر و با يك دل آگاه بگو

" اَشهَدُ اَنَّ عَليً

وَليُ الله "بگو تو بگو تا همگان بشنوند اين اَشهد را

تو بگو تا بشناسند ولي ايزد را مثل امروز همه مالك و عمار شدند

دست در دست علي با نفسش يار شدند

عده اي سخت از اين واقعه بيزار شدند

از همان اول كاري چو سگي هار شدند تا قيامت به دو رويان لجن لعنت باد

به ابوبكر و عمر - نعره بزن - لعنت باد بعد پيغمبر اسلام ولايت دارد

او به جن و ملك و انس امامت دارد

اوست كه بعد نبي حق خلافت دارد

در دل مرد و زن شيعه اقامت دارد چقدر بيعت با شير خدا شيرين است

هر كسي منكر حيدر بشود بي دين است به خدا دلبر دلهاست تعجب نكنيد

بخدا شاه دو دنياست تعجب نكنيد

آري او شافع فرداست تعجب نكنيد

همه ي هستي زهراست تعجب نكنيد اَسَدُالله ست علي ، كور شود چشم حسود

وَ يَدُ الله ست علي ،كور شود چشم حسود وسط معركه ها هم قدمش نيست كه نيست

گفته حاتم كه رقيب كرمش نيست كه نيست

بشري نيز حريف قلمش نيست كه نيست

بيرقي هم به شكوه علمش نيست كه نيست هركه هرجا كه رسيده همه ، كارِ علي است

به خداوند قسم كه " همه كاره " علي است شاعر: عليرضا خاكساري

عليرضا سپاهى لائين

دشت غوغا بود،غوغا بود،غوغا

در غدير موج مى زد سيل مردم مثل دريا

در غدير در شكوه كاروان آن روز با

آهنگ زنگ بى گمان بارى رقم مى خورد فردا

در غدير اى فراموشان باطل سر به پايين افكنيد

چون پيغمبر دست حق را برد بالا در غدير

حيف اما كاروان منزل به منزل مى گذشت

كاروان مى رفت و حق مى ماند تنها در غدير!!

عليرضا قزوه

كاروان از هفت شهر عشق و عرفان بگذرد

راه بيت الله اگر از هند و ايران بگذرد مهربانا يك دو جامي بيشتر از خود برآ

مست تر شو تا غدير از عيد قربان بگذرد «خون نمي خوابد» چنين گفتند رندان پيش از اين

كيست مي خواهد كه از خون شهيدان بگذرد؟ نغمه اش در عين كثرت، جوش وحدت مي زند

هر كه از مجموع آن زلف پريشان بگذرد پردة عشّاق حاشا بي ترنّم گل كند

شام دلتنگان مبادا در غم نان بگذرد واي روز ما كه در اندوه و حرمان سر شود

حيف عمر ما كه در دعوا و بهتان بگذرد خون سهراب و سياوش سنگفرش كوچه هاست

رستمي بايد كه از اين آخرين خوان بگذرد كاشكي اين روزها بر ما نمي آمد فرود

حسرت اين روزها بر ما فراوان بگذرد كافر از كافر گذشت و گبر يار گبر شد

كاش مي شد تا مسلمان از مسلمان بگذرد حال و روز عاشقان امروز باراني تر است

نازنينا اندكي بنشين كه باران بگذرد از شراب مشرق توحيد خواهد مست شد

گر نسيم هند از خاك خراسان بگذرد

غلامپور

در غدير خم، طلوع نور بود

خم تجلي گاه، كوه طور بود كارواني شد مقيم آن زمين

كاروان سالار، ختم المرسلين (ص) غرق شادي جمله ي افلاكيان

خرم و سرمست خيل خاكيان جبرييل آورد پيغام از خدا

بر حبيب او، رسول مصطفي (ص) گفت: آوردم به فرمان كريم

بهر تو اينك پيامي بس عظيم امتت را آگه از اين راز كن

عقده از كار دو عالم باز كن داد فرمان خاتم پيغمبران (ص)

تا به پا شد منبري در آن مكان بر فراز منبر آن والا مقام

كرد حجت بر مسلمانان تمام گفت پيغمبر (ص) كه بعد از من علي (ع)

رهبر خلق و امام است و ولي پس بخوانيد اي

قدح نوشان خم

آيه ي «اليوم اكْملْت لكمْ» خانه زاد خانه ي امن خدا

شد وصي و جانشين مصطفي (ص) خانه زاد كعبه نوري منجلي است

كعبه ي دلهاي مشتاقان علي (ع) است خانه زاد كعبه بر دوشش به شب

«مي برد شام يتيمان عرب» تا مبادا كودكي بي نان و آب

سر نهد بر بستر و بالين خواب

غلامرضا سازگار

شماره 1

غديريه پيام نور به لبهاي پيك وحي خداست

بخوان سرود ولايت كه عيد اهل ولاست

با شراب طهور از خم غدير بزن

خدا گواه ست كه ساقي اين شراب خداست

خم از غدير خم و مي ، مي ولاي عليست

و گرنه صحبت ساقي و جام و باده خطاست

غدير ، عيد خدا،عيد احمد، عيد علي

غدير عيد نيايش غدير عيد دعاست

غدير صبح سپيد همه سپيدي ها

غدير ، نور خدا، دشمن سياهي هاست

غدير سيد اعياد و اشرف ايام

غدير خوبتر از عيد روزه و اضحي است

غدير سلسله دار كمال دين تا حشر

غدير آينه دار علي ولي الله است

غدير عيد همه عمر با علي بودن

غدير جشن نجات از عذاب روز جزاست

غدير بر همه حق باوران تجلي حق

غدير ببر همه گم گشتگان چراغ هداست

غدير كعبه مقصود شيعه در عالم

غدير جنت موعود خلق در دنياست

غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر

غدير ميوه توحيد اوليا همه جا است

غدير آيينه لا اله الا هو

غدير ايت سبحان ربي الاعلي است

غدير هديه نور از خدا به پيغمبر (ع)

غدير نقش ولاي علي به سينه ماست

غدير بر كعبه اهلل سما و اهل زمين

غدير قبله خلق زمين و خلق سماست

غدير يك سند زنده يك حقيقت محض

غدير خاطره اي جاودانه و زيباست

غدير روشني چشم پيروان علي

غدير از دل تنگ رسول

عقده گشاست

غدير با همگان هم سخن ولي خاموش

غدير با همه كس آشنا ولي تنهاست

غدير صفحه تاريخ وال من والاه

غدير آيه توبيخ عاد من عاداست

هنوز از دل تفتيده غدير بلند

صداي مدح علي بانواي روح فزاست

هنوز گوهر وصف علي بود در گوش

هنوز لعل لب مصطفي مديحه سراست

هنوز لاله اكملت دينك رويد

هنوز طوطي اتممت نعمتي گوياست

هنوز خواجه لولاك را نداست بلند

كه هر كه را پيمبر منم علي مولاست

چنانكه من همگان را به نفس اولايم

علي وصي من از نفس او به او اولاست

علي عليم و علي عالم و علي اعلم

علي ولي و علي والي و علي اولاست

علي حقيقت روح و تمام عالم جسم

علي سفينه نوح و همه جهان درياست

علي مدرس جبريل در شناخت حق

علي معلم آدم به علم الا سماست

علي تمامي دين ، بغض او تمامي كفر

علي ولي خدا ، خصم او عدوي خداست

علي بود پدر امت و بردار من

علي سغير خدا و علي امير خداست

عليست حج و علي كعبه و علي زمزم

علي سفا و علي مروه و علي مسعاست

علي صراط و علي محشر و علي ميزان

علي بهشت و علي كوثر و علي طوباست

علي چو شخص پيمبر هماره بي مانند

علي چو ذات اللهي هميشه بي همتاست

علي شهيد و علي شاهد و علي مشهود

علي پناه و علي ملجا و علي منجاست

علي اذان و اقامه ، علي ركوع و سجود

علي قيام و قعود علي سلام و دعاست

علي حقيقت توحيد بر زبان كليم

علي تجلي طور و علي يد بيضاست

علي وصي و دم و لحم و نفس پيمبر

علي ابوالحسنين است و

شوهر زهرا

علي است حق و حقيقت بدور او گرد

علي است عدل و عدالت به خط او پوياست

علي محمد و فرقان و نور و كوثر ،قدر

علي مزمل و ياسين و يوسف و طاهاست

علي به قول محمد در مدينه علم

ز در درآي كه راه خطا هميشه خطاست

حديث منزله را از نبي بگير و بخلق

بگو مخالف هارون مخالف موسي است

بود وصي نبي آنكسي كه نفس نبي است

گرفتم (اينكه حديث)غدير يك روياست

كننده در خبير بود وصي رسول

نه انكه كرد فرار از جهاد ، عقل كجاست

كسي كه گفت سلوني ، سزد امامت را

نه آن كسي كه بلولا ، به جهل خود گوياست

كسي كه جي نبي خفت جانشين نبي است

نه آنكه راحتي جان خويش را مي ساخت

چگونه قاتل زهرا امام خلق شود

مدينه مرد شرف نيست يا علي تناست

چگونه مهر بورزند به آن ستم گستر

كه دود آتش او دور خانه زهراست

چگونه غير علي را امام خود داند

كه او سراپا آيينه رسول خداست

حديثي از دو لب مصطفي مراست به ياد

به آب زر بنويسم اگر رواست رواست

خدا گواه است پي دشمن علي نروم

حلال زاده رهش از حرام زاده جداست

كسي كه بت شكند بر فراز دوش نبي

براي حفظ خلافت ز هر كسي اولاست

گواه من به خلافت همان وجود علي است

كه آفتاب بتاييد آفتاب گواه است

بود امامت او در كتاب حق معلوم

چنان كه صورت خورشيددر فضا پيداست

به ديدگان خدا بين مرتضي سوگند

كسي كه غير علي ديد ديده اش اعماست

عبادت ثقلينت اگر بود فردا

تو را بدون ولايت به ويل و اويلاست

به آن نبي كه علي را وصي خود

فرمود

به آن نبي كه تمامش ثناي آن مولاست

صواب نيست صوابي كه بي ولاي علي است

نماز نيست نمازي كه بي علي برپاست

شكسته باد دهاني كه بي علي باز است

بريده باد زباني كه بي علي گوياست

تمرد است بدون علي اگر طاعت

تاسف است سواي علي ، اگر تقواست

به آيه آيه قران به حق پيغمبر

كه راه غير علي مرگ و نيستي و فناست

خدا گواست كه هر كس رهش جدا زعلي است

بسان لشكر فرعون راهي درياست

اگر تمام خلايق جدا شوند از او

خدا گواست كه راه تمام خلق خطاست

به جاي حور به بوزينه دست داده و بس

كسي كه غير علي را امام ورهبر خواست

به صد هزار زبان روح مصطفي گويد

كه اي تمام امت علي امام شماست

من و جدا شدن از مرتضي خدا نكند

كه هر كه گشت جدا از علي جدا زخداست

كسيكه فاطمه از ظلم او غضبناك است

امامتش غم واندوه و رنج و بلاست

مگرنگفت نبي خشم دخترم زهرا

شرار خشم خداوندگار بي همتاست

مگر نگفت نبي با هم اند ، حق و علي

اگر علي نبود در ميانه حق تنهاست

تمام قرآن در حمد و حمد بسم الله

تمام بسمله در با علي چو نقطه باست

خدا گواست كه امروز هر كه پيرو اوست

مصون زنار جحيم و عذاب حق فرداست

علي كسي است كه يك ذره از ولايت او

نجات بخش تمامي خلق روز جزاست

علي كسي است كه يك خردل از محبت او

نكوتر است ز دنيا و آنچه در دنياست

اگر زخاك درش كسب آبرو نكند

يقين كنيد كه در حشر آبرو رواست

چنانكه غير خدا را خداي نتوان گفت

اگر بغير علي كس خليفه

گفت خطاست

بگو كه بند ز بندم جدا كنند به تيغ

ز بند بندم آيد ندا علي مولاست

ا گر به تيغ كشندم و يا به دار كشند

زبان نه بلكه وجودم به حمد او گوياست

به حق كسي نيرد راه جز ز راه علي

به هوش با ش كه راه علي بود ره راست

لوا يحمد بدست علي بود فردا

تمام محشر در ظل اين بلند لواست

پيمبران همه در تحت دين لوا آيند

كه اين لواي مقدس همان لواي خداست

الا كسي كه تو را از علي جدا كردند

پناگاه تو در آفتاب حشر كجاست

مرا بروز قيامت خبلد كاري نيست

بهشت من همه در صورت علي پيداست

جهنم است بهشتي كه بي علي باشد

جحيم با رخ نوراني علي ، زيباست

كجا امام توان يافتن چو شخص علي

كه هم كلام خداوند و هم نشين گداست

اگر به چشم شما آفتاب نور دهد

وگر كه سايه اين نه سپهر بر سر ماست

اگر نسيم سحر مي ورزد به لاله و گل

اگر به ظلمت شب ماه را فروغ و ضياست

اگر تمات سماوات از ستاره پرند

و گر چو مائده لبريز دامن صحراست

اگر فرشته و حور است و آدمي و پري

اگر زمين و سما و بهشت و عرش علاست

اگر سياه و سفيد است و اصغر و احمد

اگر كه روز و شبي يا كه صبح و مساست

خدا گواست كه از يمن دوست علي است

عليست باعث خلقت ، علي خداي گواست

علي ولي خدا بود پيش از انكه خداي

به حرف كن ، همه كائنات را آرست

خدا براي علخل كرد عالم را

چنانكه خلقت او بري خود مي خواست

تمام عالم

ايجاد بي وجود علي

بان كشتي بي ناخداي در ، درياست

مرا بس است تولاي چهارده معصوم

كه اين ولايت فوق تمام نعمتهاست

مگر نكفت پيمبر كتاب و عترت من ؟

امنتي است كه پيوسته در ميان شماست ؟

مگر نگفت كه اين دو ، زهم جدا نشوند

اگر جدا ز يكي هر كه شد ز هر دو جداست

مگر نگفت كه اين دو ، چو اين دو انگشت اند

كز اتحاد يكي گرچه در شماره دو تاست

عبادت ثقلين است بسته بر ثقلين

كه مهر طاعت هر بنده مهر ال عباست

درود باد به ارواح چهارده معصوم

كه در طريقت آنان نجات هر دو سراست

بتول و چار محمد(ع) حسين و چار علي (ع)

دو نامش حسن و آندو جعفر و موساست

بجز محبت آنان نجات نيست كه نيست

زنيد چنگ به دامانشان ، نجات اينجاست

هنوز محفل ذكر علي است خاك غدير

ولي چه سود به گوش كسي است كه ناشنواست

بگو كه خصم شود منكر علي چه باك

كه آفتاب به هر سو نظر كني پيداست

گرفتم انكه حديث غدير و قول رسول

مراد دوستي آن امام ارض و سماست

چرا بگردنش افكند ريسمان امت

چه شد كه دود ز كاشانه علي برخواست ؟

سوال من ز تمامي مسلمين اين است

بدوست اينهمه آزار نه ،به خصم رواست ؟

چو عمر صاعقه كوتاه باد دورانش

خلافتي كه دوامش به كشتن زهراست

براي غضب خلافت زدند فاطمه را

شرف كجاست مروت كجاست رحم كجاست

شكستن در و ، بي حرمتي به خانه وحي

مودتي است كه درباره ذوالقربي است ؟

اگر قصيده "ميثم " بود صدوده بيت

كه در عدد صد و ده نام آن ولي خداست

فضائلي است علي را

كه گفتن هر يك

نيازمند هزاران قصيده غراست

شماره 2

دلم مست شراب الغدير است

سرا پايم كتاب الغدير است

الا ساقي سر و جانم فدايت

تمام هست خود ريزم به پايت

نجات از بند و دام هستيم ده

زميناي ولايت مستيم ده

چنان بر گير با يك جرعه هوشم

كه چون خم در غدير خم بجوشم

دل از كف دادۀ ما اُنزلم كن

ز اكملت لكم دين كاملم كن

بده جامم كه عيدي دل پذير است

نه نوروز است اين عيد غدير است

وجودم مست از جام تولاّست

دلم دريايي از نور تجلاّست

بيا تا مدح مولا را بگوييم

به صحراي غدير خم بپوييم

محمّد (ص) نغمۀ توحيد دارد

در آن صحرا خدا هم عيد دارد

چه صحرايي ز جنّت با صفاتر

ز دامان مني هم دلرباتر

چه عيدي خوب تر از عيد قربان

چه روزي روز عترت روز قرآن

محمّد (ص) وقت ابلاغ است، بلّغ

منافق را به داغ است، بلّغ

محمّد (ص) پيك حق را اين پيام است

رسالت بي ولايت نا تمام است

نمايان كن جلال حيدري را

كز آن كامل كني پيغمبري را

بگو با مردم عالم علي كيست

بگو دين جز تولاّي علي نيست

بگو حكم علي نصّ كتاب است

بگو خطّ علي اسلام ناب است

بگو اين آيه بر من گشت نازل

نبوّت بي ولايت نيست كامل

تويي پيغمبر و حيدر امير است

تو را غار حرا او را غدير است

رسالت با ولايت يك كتاب است

يكي ماه است و ديگر آفتاب است

الا اي خلق عالم سر به سر گوش

محمّد (ص) دم زند، خاموش خاموش

محمّد (ص) را به لب دُرّ ثمين است

ثنا گوي اميرالمؤمنين است

تو گويي مي رسد بر گوش جان ها

پيامش در زمين و آسمان ها

كه هر كس را منم امروز مولا

علي از نفس او بر اوست اُولي

علي دين را امام راستين است

علي دست خدا

در آستين است

علي يعني چراغ اهل بينش

علي يعني پناه آفرينش

علي آيينۀ آيين اسلام

علي يعني تمام دين اسلام

علي ميزان، علي ايمان، علي حق

علي سر تا قدم توحيد مطلق

علي مولود كعبه ركن دين است

علي آيينۀ حقّ اليقين است

علي بر حزب حق صاحب لوا بود

علي فرماندۀ كلّ قوا بود

علي شمعي كه در بزم ازل سوخت

علي جبريل را توحيد آموخت

علي در ملك هستي ناخدا بود

علي پيش از خلايق با خدا بود

علي حمد و علي ذكر و علي دم

علي حجر و حطيم و بيت و زمزم

علي حجّ و صلوة است و صيام است

علي ركن و قعود است و قيام است

علي دست خدا در فتح خيبر

علي روز اُحد يار پيمبر

علي در ياري ترك جان گفت

علي در بستر ختم رسل خفت

علي جوشن به تن پويد بي پشت

علي در جنگ عمر و عبود كشت

علي بگذاشت بر دوش نبي پا

علي خورشيد را بر كند از جا

علي بازوي ديو نفس بسته

علي در كعبه بت ها را شكسته

علي اسلام را در صدر تابيد

علي در بدر هم چون بدر تابيد

علي دين است و قرآن است و احمد

علي يعني علي يعني محمّد (ص)

ولي الله اعظم ركن دين اوست

اولوالامر تمام مسلمين اوست

كه قرآن مي كند وصف خضوعش

ز خاتم بخشي و حال ركوعش

هزاران سلسله آوارۀ اوست

حديث منزلة دربارۀ اوست

گُهر از سلُمك سلمي فشانم

حديث لحمك لحمي بخوانم

عدم بود و عدم بود و عدم بود

كه حيدر با محمّد (ص) همقدم بود

دُر توحيد افشاندند با هم

خدا را هر دو مي خواندند با هم

علي داد از ولادت با نبي دست

نبي عقد اخوّت با علي بست

علي در چرخ ماه انجمن بود

شنيدي مهر با او هم سخن بود

اگر خورشيد حرفي با علي گفت

يقين دارم كه تنها

با علي گفت

نمي دانم كه بودم چيستم من

اگر پرسيد ياران كيستم من

نه صوفّيم نه سالوِس ريايي

نه وهّابي نه بابي نه بهايي

نه آن را و نه اين را دوست دارم

اميرالمؤمنين را دوست دارم

نه در دل هست مهري ز آن سه يارم

نه با اهل سقيفه كار دارم

مسلمانم مسلمان غديرم

اميرالمؤمنين باشد اميرم

بود خاك در او آبرويم

غلام يازده فرزند اويم

دلم از خردسالي با علي بود

سخن ناگفته ذكرم يا علي بود

چو از اوّل گِلم را مي سرشتند

بر آن گِل نام مولا را نوشتند

ولاي مرتضي بود و گِل من

علي بود و علي بود و دل من

سرم در هر قدم خاك رهش باد

كه مادر يا علي گفت و مرا زاد

چو پا در عالم خاكي نهادم

برون آمد خروشي از نهادم

سراپاي وجودم با علي بود

خروشم بانگ يا مولا علي بود

لب خاموشم از مولا علي گفت

مؤّذن هم به گوشم يا علي گفت

به عشق مادر از آن رو اسيرم

كه با اشك ولايت شيرم

مرا اندر غدير عشق زادند

سرشك شوق و شير عشق دادند

سرشك و شير با خونم عجين شد

تولاّي اميرالمؤمنين شد

مرا شير ولايت داد مادر

مرا با عشق حيدر زاد مادر

ولايت روح را آب حيات است

ولايت خَلق را فلك نجات است

ولايت گوهر درياي نور است

ولايت همدم موسي به طور است

ولايت هديه رب جليل است

ولايت رهنماي جبرئيل است

ولايت گُل بر آرد از دل خار

ولايت ميثم است و چوبۀ دار

ولايت يعني از حيدر حمايت

ولايت يعني از عترت روايت

ولايت يعني از جان دست شستن

به موج خون رضاي دوست جستن

ولايت يعني از گهواره تا گور

طريق عترت از روي خط نور

ولايت بستگي دارد به فطرت

ولايت خطّ قرآن است و عترت

به قرآن، قول پيغمبر همين است

تمام دين اميرالمؤمنين است

به حقّ حق همين است و

جز اين نيست

كه هر كس را ولايت نيست دين نيست

تو را گر مهر مولا نيست در دل

ز طاعات و عباداتت چه حاصل

اگر گيري وضو با آب زمزم

اگر سجّاده گردد عرش اعظم

اگر گويي اذان بر بام افلاگ

گر از تكبير گردد سينه ات چاك

اگر ضرب المثل گردد خضوعت

به حمد و قل هو الله و ركوعت

اگر در سجده صدها سال ماني

خدا را از درون خسته خواني

اگر باشد به توحيدت تعهّد

اگر گردي شهيد اندر تشّهد

مبادا بر نماز خود بنازي

ولايت گر نداري بي نمازي

گرفتم اينكه مانند تن و جان

وجودت شد يكي با كُّل قرآن

همه آيات آن را خواندي از بر

ز باء اوّلين تا سين آخر

اگر مهر شه مردان نداري

به قرآن بهره از قرآن نداري

محمّد (ص) شهر علم است و علي در

ز در در شهر وارد شو برادر

هر آنكو نايد از در دزد باشد

كه در محشر جحيمش مزد باشد

مرا غرق تجّلا كن علي جان

مرا مست تولّا كن علي حان

ز جام معرفت سيراب گردان

چو شمع محفل خود آب گردان

اَگر آلوده ام دل بر تو بستم

و گر خارم كنار گُل نشستم

نمك پروردۀ خوان تو هستم

نمك خوردم نمكدان را شكستم

اگر خار و پستم، تو عزيزي

مبادا آبرويم را بريزي

اردتمند زهراي بتولم

قبولم كن قبولم كن قبولم

كيم من «ميثم» بي دست و پايي

گنه كاري تهي دستي گدايي

بگو دشمن كشد بر اوج دارم

اميرالمؤمنين را دوست دارم

شماره 3

امين وحي طبع من بيا به لاله زارها

بگير اوج و پر بزن به گرد شاخسارها

بريز دُر زهر طرف به طرف جويبارها

بيار شعر ناب خود به بزم گلعذارها

بخوان قصيده از علي به شيوۀ هزارها

كه جان به هر نفس كنم فدات بارها

بيا به محفل ولا درُي فشان سري بزن

ز دست ختم انبيا شراب كوثري

بزن

ز ديده گوهري فشان به سينه آذري بزن

دمي بيا غمي ببر دلي ستان پري بزن

به وصف مرتضي علي نواي ديگري بزن

بشو ز جان غبارها ببر ز دل قرارها

نزول رحمت خدا به دامن كوير شد

علي علي علي بگو كه موسم غدير شد

امام كشور ازل الي الابد امير شد

به كبريا سفير شد به مصطفي وزير شد

محّب او شد عزيز شد عدوي او حقير شد

به قلب اين نشاط ها به چشم اوست خارها

مبارك است بر همه نزول رحمت خدا

كمال يافت دين حق به نام حجّت خدا

ولايت علي بود تمام نعمت خدا

اطاعت علي بود قرين طاعت خدا

محبّت علي بود همان محبّت خدا

خزان باغ دل شود به مهر او بهارها

مراسم غدير را خدا گرفته در زمين

به اشرف پيمبران خطاب مي كند چنين

كه اي رسول كبريا علي است بر تو جانشين

علي است پير انبيا علي است مير مؤمنين

علي بود مدار حق علي بود قرار دين

علي است شهريار كُلّ به كلّ شهريارها

مقام كلّ انبيا مقام نيست بي علي

قيام خيل قائمين قيام نيست بي علي

در آسمان و در زمين نظام نيست بي علي

بناي محكم تو را قوام نيست بي علي

رسالت تو نزد ما تمام نيست بي علي

كمال دين علي بود به عمر روزگارها

چو بر نبي خطاب شد كلام حيّ ذوالمنن

ستاد بين مسلمين چنانكه مه در انجمن

گرفت جان خويش را به روي دست خويشتن

به خطبه اي بليغ تر ز حدّ معجز سخن

چنان به وصف مرتضي فشاند گوهر از دهن

كه هوش برد از سر طوايف و تبارها

الا همه مواليان چه انتها چه ابتدا

شويد گوش سر بسر رسول مي دهد ندا

كه بر تمام خلق ها رسيده حكم از خدا

هر آنكه را منم نبي علي بر اوست

مقتدا

علي است رهبر همه علي است مشعل هُدا

علي است آنكه حق از او گرفته اقتدارها

علي است آنكه كعبه شد مزّين از ولادتش

علي است آنكه هر نبي بود به او ارادتش

علي است آنكه هر وصي بود از او سعادتش

علي است آنكه يافت جان عبادت از عبادتش

علي است آنكه بر همه عيان بود سيادتش

علي است مير و فاتح تمام كارزارها

به ذات حّي لم يزل سفير نيست جز علي

به من كه خود پيمبرم وزير نيست جز علي

به مؤمنات و مؤمنين امير نيست جز علي

صراط مستقيم را مسير نيست جز علي

به سرّ هو به راز حق خيبر نيست جز علي

علي است واقف از ازل ز رمز و راز كارها

علي است آنكه بدر شد به حمله اي مسخّرش

علي است آنكه در اُحد ستود حّي داورش

علي است آنكه عمرو شد جدا به تيغ او سرش

علي كه فخر مي كند خدا به فتح خيبرش

خوشا كسي كه اين بود امام و رهبرش

كه اوست در صف جزا قسيم نور و نارها

سلام بر تو يا علي كه جانِ جانِ عالمي

تو عبد ذات خالقي تو خالقي مجّسمي

تو خطاب مبرمي تو هم كتاب محكمي

تو عين ولام و ياء نه، تو كلّ اسم اعظمي

تو صاحب اختيار حق به حقّ حق مسلّمي

بود به دستت از خدا تمام اختيارها

تو از تمام انبيا به غير مصطفي سري

تو بحر فضل را دُري تو شهر علم را دري

تو از رسل فراتري تو با نبي برادري

تو جانشين احمدي تو بر صحابه سروري

تو مقتدا، تو رهنما، تو مرتضي، تو حيدري

خداي را رسول را به توست افتخارها

علوم دهر، حرفي از روايت تو يا علي

نجوم چرخ جلوه اي ز آيت تو يا علي

وجود، ظرف كوچك عنايت تو

يا علي

كتاب پنج انبيا حكايت تو يا علي

بس است كلّ خلق را ولايت تو يا علي

كه مي كند جحيم را چو قلب لاله زارها

منم كه با ثناي تو چكامه آفريده ام

هر آنچه گفتم از ازل خود از شما شنيده ام

به مهر تو كشيده ام اگر نفس كشيده ام

هماره بوده مدح تو مرام و مشي و ايده ام

اگر بود به هر نفس هزارها قصيده ام

فضايل تو را يكي نگفتم از هزارها

منم مديحه خوان تو بيان محكمم بده

ز يك شرارۀ غمت نشاط عالمم بده

كليم كن زبان گشا مسيح كن دمم بده

به سينه آتشم فشان به ديده زمزمم بده

چو «ميثم» تو گشته ام زبان ميثمم بده

خوشم كه اين زبان مرا كشد به اوج دارها

شماره 4

امروز روز عيد خدا روز يا علي است

نقل دهان خلق و كلام خدا علي است

فرياد جنّ و انس و ملك يكصدا علي است

جبريل را ترانۀ يا مرتضي علي است

نزديك و دور هر كه بر هر جاست با علي است

شور و دعا و زمزمه و ذكر ما علي است

اي جبرئيل وحي ز مولا علي بگو

امشب بگرد دور علي يا علي بگو

عيد بزرگ خالق و خلقت خجسته باد

جشن سرور احمد و امّت خجسته باد

آواي وحي و مژدۀ رحمت خجسته باد

صوت خوش منادي وحدت خجسته باد

روز زمامداري عترت خجسته باد

اكمال دين تمامي نعمت خجسته باد

اين قول احمد است چه نيكو روايتي

يوم الغدير افضل اعياد امّتي

عيد غدير عيد خداوند اكبر است

عيد غدير عيد بزرگ پيمبر است

عيد غدير عيد تولّاي حيدر است

عيد غدير عيد بتول مطهّر است

عيد غدير عيد امامان سراسر است

عيد غدير از همه اعياد برتر است

عيد كمال و دانش و عرفان و بينش است

عيد من و تو

نه، عيد همه آفرينش است

ساقي به جام ريز شراب ولايتم

سيراب كن زكوثر ناب ولايتم

سرمست كن ز شعر كتاب ولايتم

بر رخ صفا بده ز گلاب ولايتم

من عبد بو تراب و تراب ولايتم

پيوسته التجاست به باب ولايتم

امشب دعاي هر شب من مستجاب شد

روحم كبوتر حرم بو تراب شد

جان زنده از ترانۀ روح الامين شده

صحراي خشك چشمۀ عين اليقين شده

دشت غدير كعبۀ اهل يقين شده

گلخانۀ ولايت حبل المتين شده

مولا علي امام همه مسلمين شده

عيدي شيعه آيۀ اكمال دين شده

هان اي غديريان هله بي حّد و بي عدد

گوييد يكصدا همگي يا علي مدد

ما دل به مهر حيدر كرّار باختيم

با ناي جان نواي ولايت نواختيم

چون شمع در شرار محبّت گداختيم

خود را به مكتب علي و آل ساختيم

بر همه كه بر عقيدۀ ما تاخت تاختيم

با خطبۀ غدير علي را شناختيم

تا شيعه ايم بار ولايت به دوش ماست

اين خطبه تا قيام قيامت به گوش ماست

غير از علي كه هم سخن آفتاب شد

غير از علي كه جان پيمبر خطاب شد

غير از علي كه صاحب علم الكتاب شد

غير از علي كه فاتح اسلام ناب شد

غير از علي كه روي زمين بو تراب شد

غير از علي كه منقبتش بي حساب شد

غير از علي كه يك تنه در جنگ پا فشرد

دور رسول گشت و نود بار زخم خورد

غير از علي كه خوانده محمّد (ص) برادرش

غير از علي كه فاطمه بوده است همسرش

غير از علي كه داده خدا فتح خيبرش

غير از علي كه بوده نبي مدح گسترش

غير از علي كه زير لوا هست محشرش

غير از علي كه زينب كبري است دخترش

غير از علي كه مادرش او را به كعبه زاد

غير از علي كه قاتل خود را پناه

داد

شيري كه سر گرفت ز عمر و دلير كيست

ميري كه بود مونس فرد فقير كيست

پيري كه گشت همدم طفل صغير كيست

مردي كه ديو نفس ورا شد اسير كيست

در بيشۀ شجاعت و ايثار، شير كيست

بر مسلمين به جان پيمبر امير كيست

انصاف كو مروّت و مردانگي كجاست

آيا لباس كعبه بر اندام بت رواست؟!

مولاي اولياي خدا كيست جز علي

گيرنده لواي خدا كيست جز علي

دست گره گشاي خدا كيست جز علي

مصداق هل اتيِ خدا كيست جز علي

ممدوح انّماي خدا كيست جز علي

روي خدا نماي خدا كيست جز علي

مرد نبرد خيبر و ننگ اُحد كجا

حيدر كجا فراري جنگ اُحد كجا؟!

ياري كه خفت جاي رسول خدا علي است

ممدوح جبرئيل به ارض و سما علي است

الاّ علي پس از سخن لافتي، علي است

ركن و مقام و مروه و سعي و صفا علي است

قرآن، نماز، ذكر، عبادت، دعا علي است

دنيا بدان كه رهبر و مولاي ما علي است

مرد غدير پيرو خطّ سقيفه نيست

با غصب منبر نبوي كس خليفه نيست

زخم جگر به شعر مداوا نمي شود

با صد قصيده عقدۀ دل وا نمي شود

هر سامري خليفۀ موسي نمي شود

اعمي دليل مردم بينا نمي شود

نادان زعيم عالم دانا نمي شود

غير از علي امام به زهرا نمي شود

«ميثم» به مهر حيدر كرّار منجلي است

پيغمبرش محمّد (ص) و مولاي او علي است

شماره 5

جبرئيل وحي طبعم باز بال و پر گرفته

باز بال و پر گرفته زندگي از سر گرفته

زندگي از سر به عشق ساقي كوثر گرفته

ساقي كوثر كه فيضش خلق را در برگرفته

شهريار ملك جان ها رهبر فرد جهان ها

حكمران آسمان ها شمع سوزان زمان ها

خيز و از خم غدير او بزن جام بلا را قدسيان را بر سر

از شوق علي (ع) شور افتاده

آسمان گل بوسه بر خاك غدير خم نهاده

يپك حق در محضر احمد به تعظيم ايستاده

رخ نموده لب گشوده دل ربوده حال داده

از خدا بر لب پيامش بر نبي ذكر سلامش

با علي (ع) عشق مدامش ذكر خاص و فيض عامش

در حضور مصطفي سر داده مدح مرتضي را نخل طوبي در زمين و آسمان بر مي فشاند

آسمان بر خاك ، دامن دامن اختر مي فشاند

يا امين وحي در بزم علي (ع) پر مي فشاند

نقل بلغ بر سرو روي پيمبر (ص) مي فشاند

مصطفي لب باز كرده حرف دل ابراز كرده

دم به دم اعجاز كرده مدح مولا ساز كرده

كرده خوشبو با مديحش غنچه معجز نما را وادي تفتيده صحرا و گرما بيش از حد

منبر از چوب جهاز اشتران گوينده احمد (ص)

مستمع حجاج و عنوان سخن فرمان سرمد

داده انصار و مهاجر را ندا شخص محمد (ص)

كي بقاتان آرزويم وي گرائيده به سويم

بشنويد اينك بگويم هر كه من مولاي اويم

خوانده مولا از براي او علي (ع) شير خدا را گر به قدر عمر دنيا كس كند حق را عبادت

روز و شب او را بود ذكر و نماز و روزه عادت

در صفا و مروه اش حاصل شود فيض شهادت

بي تولاي علي (ع) هرگز نمي بيند سعادت

دشمن دادار باشد كافري غدار باشد

حق از او بيزار باشد تا ابد در نار باشد

يا رب از خط ولاي او جدا مگذار ما را اي مهاجر اي همه انصار پاك و حق پرستم

خوب مي دانيد ياران من همان پيغمبر(ص) استم

كز پي ارشادتان با حق از اول عهد بستم

اين علي (ع) كه دست خيبر گير او باشد بدستم پاي تا سر داور است

اين هستي پيغمبر (ص) است اين

مسلمين را رهبر است اين حيدر است اين حيدر است اين خوب بشناسيد اين تنها وصي مصطفي را

اين علي (ع) مخلوق اول بوده خلاق مبين را

اين علي پيش از خلايق خوانده رب العالمين را

اين علي دارد زمام آسمان ها و زمين را

اين علي استاد و مرشد بوده جبريل امين را اين علي حق اليقين است اين علي حبل المتين است

اين علي فتح المبين است اين علي حصن حصين است

اين علي پيش از ولادت بوده رهبر انبيا را اين علي با حق و حق برگرد او گردد هماره

اين علي از حق و حق از او نميگيرد كناره

اين علي از خاك برافلاكيان دارد نظاره

اين علي جان گيرد و جان مي دهد با يك اشاره

اين علي غيب و شهود است اين علي شمع وجود است

اين قعود است اين ركوع است اين سجود است

اين علي كامل كند با مهر خود دين شما را بي ولاي مرتضي نخل عبادت بر ندارد

آتش است و حاصلي جز دود و خاكستر ندارد

بي كس است آن كس كه در روز جزا حيدر ندارد

سر فراز است آن كه دست از دامن او بر ندارد

باش يا الله يا رب با علي همراه يا رب

وال من والا يا رب عاد من عاداه يا رب

كن اجابت از براي ابن عمم اين دعا را يا علي اي بر سر دستت زمام آسمان ها

اي خدائي داده حي لامكانت در مكان ها

اي به گردون گوي چوگان ولايت كهكشان ها

نقل تو نقل سخنها ذكر تو ورد زبان ها

تو علي مرتضائي حيدري خيير گشائي

عبد پا تا سر خدائي نه خدائي نه جدائي

كبريائي كن كه عالم در تو بيند

كبريا را اي كف پاي تورا گلبوسه از مهر نبوت

ناقه ات را ساربان گرديده ايثار و فتوت

نقش سم دلدلت تصويري از عدل و مروت

بسته حق بين تو و خير البشر عقد اخوت

سايه تيغت عدالت آيه عشقت رسالت

پايه قصرت جلالت مايه حبت اصالت

نسبتي نبود به هم مهر تو و نسل خطا را من نه مغرور از نماز و روزه و حجو زكوتم

نيست جز مهر تو و اولادتو خط نجاتم

با تو بودم با توهستم در حيات و در مماتم

گشته گم در بحر غفران تو كوه سياتم

اي به دامان تو دستم هر كه بودم هر چه هستم

(ميثم) دل بر تو بستم بر سر راهت نشستم

دست گير از لطف ، اين افتاده و بي دست و پا را

شماره 6

فردوس به صحراي كوير آمده امروز

يا با نفس صبح عبير آمده امروز

فرمان ز خداوند غدير آمده امروز

پيغمبر (ص) اسلام بشير آمده امروز

عيد است ولي عيد غدير آمده امروز

حيدر به همه خلق امير آمده امروز

اصحاب ، رس رود ارس را بگذاريد

در عيد علي (ع) دل به محمد (ص) بسپاريد

عيد است ولي عيد خداوند قدير است

عيدي است كه پيغمبر اسلام بشير است

عيدي است كه حيدر به همه خلق امير است

عيدي است كه بر جان عدو نار سعير است

اين عيد نه نوروز ، نه مرداد ، نه تير است

اين عيد غدير است غدير است غدير است

حق است كه از پاره دل گل بفشانيد

تا عيدي خود را ز محمد (ص) بستانيد

عيدي كه ز معبود رضايت شده كامل

انوار جهانگير هدايت شده كامل

از سوي خدا لطف و عنايت شده كامل

با نطق نبي امر وصايت شده كامل

آئين پيمبر (ص) به

نهايت شده كامل

ابلاغ رسالت به ولايت شده كامل

جبريل دل از خواجه عالم بربايد

با نغمه اكلمت لكم دينكم آيد

حكم آمده از خالق دادار ، محمد (ص)

ابلاغ كن از لعل گهربار ، محمد (ص)

اي دست خداوند تو را يار ، محمد (ص)

برگير عنان ناقه نگهدار ، محمد (ص)

مگذار رود قافله مگذار ، محمد (ص)

فرياد ز اعماق وجود آر ، محمد (ص)

اعلام كن اين حكم خداوند غدير است

بعد از تو علي (ع) بر همه خلق امير است

او شير خدا فاتح پيكار تو بوده

جان بر كف و پيوسته خريدار تو بوده

در غزوه ، احزاب و احد يار تو بوده

در حمله اشرار طرفدار تو بوده

در غار حرا شمع شمع شب تار تو بوده

شمشير تو و خالق دادار تو بوده

اين است كه يك لحظه تو را ترك نگفته

اين است كه در موج خطر جاي تو خفته

ظهر است و هوا شعله ، زمين گرم ، خدا را

بينيد همه تابش خورشيد و فضا را

آورده به ياد همگان روز جزا را

بگشوده پيمبر (ص) دو لب روح فزا را

يكباره ندا داد همه قافله ها را

نه قافله ها خلق زمين را و سما را

حجاج نه ، عالم شده سر تا بقدم گوش

با نطق دل آراي محمد (ص) همه خاموش

منبر ز جهاز شتران حكم ز داور

داننده و گوينده ان حكم پيمبر (ص)

عنوان سخن رهبري ساقي كوثر

شمشير نبي شير خدا فاتح خيبر

كاي خلق بدانيد همه تا صف محشر

از ابيض و از اسود و از اصفر و احمر

هر كس كه منم بر وي و بر نفس وي اولا

او راست علي (ع) ابن عمم رهبر مولا

اين

دست قدير است قدير است قدير است

بر خلق بشيراست بشير است بشير است

پيوته نذير است نذير است نذير است

خورشيد منير است منير است منير است

دانا وبصير است بصير است بصير است

تا حشر امير است امير است امير است

اين حج و زكوه است و صلوه است صيام است

تا حشر امام است امام است امام است

اين است كه بر دوزخ و بر نار قسيم است

اين است كه تاحشر زعيم است زعيم است

اين بر همه اسرار، عليم است عليم است

اين آيت عظماي خداوند عظيم است

اين است كه مهرش همه جنات نعيم است

اين است كه بغضش شرر نار جحيم است

اين است كه از نار بشر را برهاند

در حشر شما را به محمّد (ص) برساند

اي مردم عالم به علي روي بياريد

بر خاك علي (ع) چهره طاعت بگذاريد

بر صفحه دل نام علي (ع) را بنگاريد

ميراث نبي را به وصيش بسپاريد

از غير علي (ع) غير علي (ع) دست خدا را بفشاريد

اين نصّ كلام الله و اين قول رسول است

با مهر علي (ع) طاعت كونين قبول است

اين جا نبي اصل نبي دست اله است

بي دوستيش هر چه ثواب است گناه است

در حشر تباه است تباه است تباه است

اين است كه بر لشگر دين مبر سپاه است

اين است كه بر خلق پناه است پناه است

قرآن و خداوند گواه است گواه است

كامروز زمعبود عنايت شده كامل

توحيد و نبوت به ولايت شده كامل

اين است اميري كه خدا خوانده اميرش

اين است وزيري كه نبي خوانده وزيرش

اين است بشيري كه رسل بوده بشيرش

اين است بصيري كه خرد خوانده بصيرش

اين است بزرگي كه بزرگيست حقيرش

اين است صراطي كه نجات است مسيرش

بودند علي (ع) دوست اگر مردم عالم

بالله قسم خلق

نمي گشت جهنم

سرچشمۀ لطف و كرم و جود علي (ع) بود

از روز ازل شاهد و مشهود علي (ع) بود

بر لوح و قلم مقصد و مقصود علي (ع) بود

در ارض و سما عابد و معبود علي (ع) بود

بر خيل ملك ساجد و مسجود علي (ع) بود

تا هست علي (ع) باشد و تا بودعلي (ع) بود

مردم ، علي (ع) و آل علي (ع) مشعل نورند

بي نور علي (ع) مردم عالم همه كورند

ما غير علي (ع) در دو جهان يار نداريم

داريم علي (ع) را به كسي كار نداريم

با دشمن او جز سر پيكار نداريم

بيم از ستم و طعنۀ اغيار نداريم

جز دوستي حيدر كرّار نداريم

بي او همه هيچيم و خريدار نداريم

روزي كه سرشتند بعالم گل ما را

دادند همان لحظه بحيدر دل ما را

اي جان نبي جان دو عالم به فدايت

جنّ و ملك و حوري و آدم به فدايت

ارواح رسولان مكرم به فدايت

صد موسي و صد عيسي مريم به فدايت

لوح و قلم و عرش معظم به فدايت

هر چند نيم قابل من هم به فدايت

تا هست زبان سخن و نطق و سپاسم

بالله قسم جز تو اميري نشناسم

اي همدم ما پيش تر از آمدن ما

اي مُهر تولاي تو نقش كفن ما

با مِهر تو حق روح دميده به تن ما

با حّب تو جان باز رود از بدن ما

روزي كه زبان يافت توان در دهن ما

شد نام دل آراي تو اول سخن ما

(ميثم) نه، همه شفيته دار تو هستند

خاك قدم ميثم تمار تو هستند

شماره 7

اي مبارك آيه ي اكمال دين عيدت مبارك

اي غدير اي عيد كلّ مسلمين عيدت مبارك

اي امين وحي، جبريل امين، عيدت مبارك

آسمان چشم دلت روشن زمين، عيدت مبارك

شيعه ي مولا اميرالمؤمنين،

عيدت مبارك

يا علي اي مصطفي را جانشين عيدت مبارك

عيد اهل آسمان جشن زميني هاست امشب

ذكر كلّ آفرينش يا علي مولاست امشب

عيد قرآن، عيد عترت، عيد دين، عيد هدايت

عيد امّت، عيد شيعه، عيد جود، عيد عنايت

عيد «اتممتُ عليكم نعمتي» عيد ولايت

عيد عفو و عيد رحمت عيد لطف بي نهايت

عيد از مولا اميرالمؤمنين كردن حمايت

روي برگ هر گياهي نقش بسته اين روايت

كاي تمام خلق! نازل آيه ي اكمال دين شد

شير حق، نفس نبي، حيدر اميرالمؤمنين شد

كيست تا بي پرده وجه خالق داور ببيند

در غدير خم گل لبخند پيغمبر ببيند

از جهاز اشترانش زير پا منبر ببيند

بر فراز دست ختم الانبيا حيدر ببيند

شافع محشر ببيند ساقي كوثر ببيند

هادي و رهبر ببيند سيّد و سرور ببيند

اي تمام مؤمنات و مؤمنين مولا مبارك

اين ولايت بر اميرالمؤمنين بادا مبارك

يا محمّد (ص) حكم، حكم خالق يكتاست بلّغ

يا محمّد (ص) جاي ابلاغت در اين صحراست بلّغ

يا محمّد (ص) آفرينش بي علي تنهاست بلّغ

يا محمّد (ص) اين علي نوح و جهان درياست بلّغ

يا محمّد (ص) اين علي بر مؤمنين مولاست بلّغ

يا محمّد (ص) بعد تو حاميّ او زهراست بلّغ

يا محمّد (ص)، بي علي دين مرده قرآن جان ندارد

هر كه با او عهد خود را بشكند ايمان ندارد

دينِ بي مهر علي دين نيست كفر است و ضلالت

بي علي ممكن نگردد بر تو ابلاغ رسالت

بر تولاّي علي كن كُلّ امّت را دلالت

كوه طاعت بي ولاي او بود كوه خجالت

نيست جز در شأن او اين عزّت و قدر و جلالت

در قضاوت، در فتوّت، در مروّت، در عدالت

اوست عارف، اوست واقف، اوست كامل، اوست عادل

اوست اوّل، اوست آخر، اوست واصل، اوست فاصل

يا اميرالمؤمنين اينك به عالم رهبري كن

بر سران

كلّ خلقت سر برآر و سروري كن

تو ولّي داور استي داوري كن داوري كن

آفتاب ملك جان ها! با فروغت دلبري كن

از غدير خم بتاب و تا ابد روشنگري كن

آفتاب و ماه نَه هفت آسمان را مشتري كن

اي غدير خم كنار مصطفي غار حرايت

اي محمّد (ص) مدح خوانت اي خدا مدحت سرايت

اي وليّ الله، عين الله، وجه الله اعظم

اي در انگشتت زمام اختيار كلِّ عالم

اي رسالت از تو باقي اي ولايت از تو محكم

اي كه از خاك سر كوي تو آدم گشته آدم

اي شده در آسمان مهمان تو عيسي ابن مريم

هر مؤخرّ را مؤخرّ هر مقدّم را مقدّم

چهره بگشا تا ببينندت كه وجه كبريايي

سجده كن بهر خدايت تا نگويندت خدايي

يا علي تنها تو را بايد تو را بايد زعامّت

تو امامت كن امامت كن امامت كن امامت

لقمه اي از سفره ي احسانِ تو كوه كرامّت

گوشه اي از صحنه ميدان تو، كلِّ قيامت

طاعت كونين بي مهرت ندامّت در ندامّت

انبيا با گفتن قد قامّتت بستند قامت

گفته در قرآن خدا مدح و ثنايت را علي جان

منبر ختم رسل بوسيده پايت را علي جان

تو جمال بي مثال حيّ سبحاني علي جان

دست حقّ، بازوي احمد، قلب قرآني علي جان

در بهشت تن رسول الله را جاني علي جان

تو تمام دين حق، تو كلِّ ايماني علي جان

هل اتي و كوثر و نوريّ و فرقاني علي جان

هر چه گويم در ثنايت بهتر از آني علي جان

جان حق، جانان حق، آيين حق، ايمان حقيّ

مؤمنين را حق بود ميزان و تو ميزان حقيّ

ميوه ي مدح تو در بستان سبز وحي رويد

مصطفي بايد وضو گيرد لب از كوثر بشويد

لب گشايد، دل ربايد، دِر فشاند، گل ببويد

تا كه اوصاف

تو را بر دخترش زهرا بگويد

نازم آن چشمي كه هر جا باز شد روي تو جويد

خصمت از بخل و حسادت گو بنالد گو بمويد

هر كه در دل دوستيّ ساقي كوثر ندارد

ذّلتش اين بس كه در روز جزا حيدر ندارد

بارها بايد كه ديوار حرم همچون در آيد

قرن ها بايد كه چون بنت اسدها مادر آيد

چشمه چشمه اشگ شوق از چشمه ي زمزم برآيد

بانگ خير مقدم كعبه به عرش داور آيد

بهر استقبال، اوّل در جهان پيغمبر آيد

تا به عالم يك اميرالمؤمنين ديگر آيد

اوست پير آفرينش اوست مير آفرينش

اوست شمشير الهي اوست شير آفرينش

كيستم من يك مسلمانم مسلمان غديرم

غرق در بحر عنايات خداوند قديرم

پيشتر از بودنم عشق علي كرده اسيرم

مهر مولا دستيارم لطف مولا دستگيرم

جز اميرالمؤمنين نبود در اين عالم اميرم

خاك پاي اهلبيتم كس مپندارد حقيرم

«ميثم» اين خاندان استم چه بيم از دارِ دارم

با اميرالمؤمنين فرداي محشر كار دارم

شماره 8

دوباره مي كشد از دل سفير وحي، صفير

كه جشن عيد گرفته خدا به خُمّ غدير

مواليان همه بر پا كه با ترانه ي وحي

كنيم آيه ي اكملت دينكم تفسير

به مؤمنين كند اعلام عقل كلّ احمد

كه تا خداست خدا بر شما علي است امير

كسي امام بود بر همه مسلمانان

كه علم دارد و اخلاص دارد و شمشير

به مؤمنين شده آزادي امير امروز

كه ديو نفس، ورا لحظه اي نكرده اسير

كسي كه بود امام و امير، پيش از خلق

دوباره گشته امام و دوباره گشته امير

كسي به كشور قرآن امير مي بايد

كه دين به دون تولاّي او شود تكفير

تمام دين به همان معني تمام، علي است

به هر كسي كه مسلمان بود امام، علي است

نبود هيچ، فقط ذات پاك داور بود

علي امام و رسول خدا پيمبر

بود

رسول، سير به درياي نور حق مي كرد

علي به آنچه كه بود و نبود رهبر بود

علي معلّم جبريل بود و ميكائيل

علي مدرّس خيل ملك سراسر بود

علي تمام نبيّ و نبي تمام علي

رسول، حيدر و حيدر رسول ديگر بود

هنوز از پدر و مادر نبود نشان

كه با رسول خدا مرتضي، برادر بود

بسان طاق دو ابرو كه در كنار همند

و يا دو چشم كه با يكدگر برابر بود

و يا دو آينه در پيش روي يكديگر

يقين كنيد كه يك روح در دو پيكر بود

قسم به احمد و حيدر قسم به جان بتول

رسول، نفس عليّ و علي است نفس رسول

غدير عيد خداوند و عيد خلق خداست

غدير عيد عليّ و محمّد (ص) و زهراست

غدير عيد كتاب است و عترت و سنّت

غدير عيد حسن، عيد سيّدالشّهداست

غدير مُهر خدا بر نبوّت نبوي

غدير مِهر علي در تمامي دل هاست

غدير عيد كمال رسالت احمد

غدير بعثت دوّم غدير غار حراست

غدير با همه گرماي سخت و سوزانش

خنك كننده ي دل هاي دوستان خداست

غدير مرز وسيعي ميان ظلمت و نور

غدير خاطره ي عمر خواجه ي دو سراست

غدير عيد بزرگي كه چارده قرن است

چو آفتاب درخشيد است و ناپيداست

براي خلق به ملك خدا امير يكي است

محمّد و علي و شيعه و غدير يكي است

بهشت وحي، خزان بود اگر غدير نبود

به گلّه، گرگ، شبان بود اگر غدير نبود

نماز و روزه و حجّ و جهاد تا صف حشر

چو جسم بي سر و جان بود اگر غدير نبود

نه از كتاب خدا نور مي گرفت كسي

نه از رسول نشان بود اگر غدير نبود

جمال دين چو مه روي يوسف كنعان

به چاهِ كفر نهان بود اگر غدير نبود

زمام كشور ايمان و دين و عقل و

خرد

به دست بي خردان بود اگر غدير نبود

به كوهسار غريبي فرشته ي توحيد

هميشه اشگ فشان بود اگر غدير نبود

به داوري كه نگهبانِ عزّت شيعه است

كه روز هجده ذيحجّه بعثت شيعه است

طلوع كوكب اسلام بي علي هرگز

دوام مكتب اسلام بي علي هرگز

از آن زمان كه پيمبر پيمبري كرده

گذشته يك شب اسلام بي علي هرگز

قبولي همه طاعات خلق در صف حشر

قسم به صاحب اسلام بي علي هرگز

كلام وحي كه توحيد و رحمت و نور است

گذشته از لب اسلام بي علي هرگز

به زهد و پاكي و اخلاص و بندگي مؤمن

شود مقرّب اسلام بي علي هرگز

نبوّت همه ي انبيا به نزد خدا

قسم به زينب اسلام بي علي هرگز

به پيروان مذاهب پيام من ببريد

تمام مذهب اسلام بي علي هرگز

اگر زپرتو توحيد مشعلي داريم

خداي داند و پيغمبر، از علي داريم

تمام خلقت عالم شد از براي علي

هزار مرتبه جانم شود فداي علي

خداي عزّوجل با علي چو خلوت كرد

هر آنچه گفت به او گفت با صداي علي

خدا به كتف نبي دست خود نهاد و عجب

كه جاي دست خدا گشت جاي پاي علي

خداي را به وجود علي قسم مي داد

نبي كه بود به لب هاي او دعاي علي

به چشم پاك رسول خداغ توان ديدن

خداي را به جمال خدا نماي علي

به كار ختم رسل هر كجا گره افتاد

خدا گشود به دست گره گشاي علي

اگر تمامي خلقت شود سراپا چشم

نگاه اوست به رخسار دلرباي علي

چگونه غير علي ديگري امام بود

لباس كعبه بر اندام بت حرام بود

به جنّ و انس و ملك پيرو مقتداست علي

كمال دين و همه نعمت خداست علي

تمام رحمت بي انتهاي حق اين است

كه در كنار محمّد (ص) امام ماست علي

به غزوه ي احد

و بدر و خندق و خيبر

به زخم قلب رسول خدا دواست علي

به كعبه بت شكن است و به جنگ، مرحب كُش

به سجده اشگ فشان پاي نخل هاست علي

طبيب درد همه، دردمند جهل بشر

غريب، با همه كس يار و آشناست علي

صراط و محشر و ميزان و جنّت و كوثر

زنند روز قيامت صدا كجاست علي؟

زرهنمايي او مي گريزي اي بد بخت؟

نديده اي كه به جبريل رهنماست علي

علي تمامي دين است و دين ولايت اوست

تمام عرصه ي محشر به ظّل رايت اوست

اگر جهان طلبي لاله اي زروي علي

وگرنه جهاننگري گوشه اي زكوي علي

ببر نياز به مولا و ناز خضر مكش

كه هست آب بقا چشمه اي زجوي علي

تجسّم همه اوصاف انبيا پيداست

زقّد و قامت و رخسار و خُلق و خوي علي

زفيض دم، تن توحيد را روان بخشند

اگر بتان به لب آرند گفتگوي علي

اگر چه چشمه ي كوثر مبارك است ولي

خوشا كسي كه خورد كوثر از سبوي علي

هنوز خلقت جنبنده اي نبود كه بود

تمام ملك خدا، پر زهاي و هوي علي

به روز حشر كسي ناز مي كند به بهشت

كه سر زخاك بر آرد به جستجوي علي

خداي را به وجود علي دهيد قسم

كه خاك ميثم تمّار او شود «ميثم»

شماره 9

غدير عيد همه عمر با على بودن

غدير آينه دار على ولى الله ست غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر

غدير نقش ولاى على به سينه ماست غدير يك سند زنده ، يك حقيقت محض

غدير از دل تنگ رسول عقده گشاست غدير صفحه تاريخ وال من والاه

غدير آيه توبيخ عاد من عاد است هنوز لاله اكملت دينكم رويد

هنوز طوطى اتممت نعمتى گوياست هنوز خواجه لولاك را نداست بلند

كه هر كه را كه پيمبر منم ،

على مولاست بگو كه خصم شود منكر غدير ، چه باك

كه آفتاب ، به هر سو نظر كنى پيداست چو عمر صاعقه كوتاه باد دورانش

خلافتى كه دوامش به كشتن زهراست " حاج غلامرضا سازگار

شماره 10

عي_د هم_ه اعي_اد خ_دا عي_د غدي_ر است

عيدي است كه پيغمب_ر اس_لام بشير است

عيدي كه در آن عمر خطير است خطير است

عيدي است كه حيدر به همه خلق امير است

عيدي است كه از سوي خدا بهر محمّد

گ_ل واژۀ «اَك_مَلتُ لكُ_م دينُكُ_م» آم__د تب_ريك در اين عي_د مؤي_د شده واجب

امري است مؤكد كه به احمد شده واجب

لطف و ك_رم از خ_الق سرم_د شده واجب

اب_لاغ ولاي_ت ب_ه محمّ_د شده واجب صحراي غدير آمده صحراي قيامت

زيرا كه گرفته است خدا عيد امامت ياران گل لبخند ز هر سو بفشانيد

بر خاك قدم هاي محمّد بنشانيد

در محضر احمد ز علي مدح بخوانيد

تا عي_دي خ_ود را ز محمّ_د بستانيد

با عطر ولايت دهن خويش بشوييد

تبريك به سادات بني فاطمه گوييد در دست گرفته است نبي دست ولي را

اب_لاغ كن_د حك_م خ_داي ازل__ي را

افكنده به قلب همگ_ان، نور جلي را

ك_اي م_ردم عالم بشناسيد عل_ي را فرم_ان خداون_د همي_ن است همي_ن است

هر كس كه منم رهبر او، رهبرش اين است

حك_م از ط_رف ذات خداون_د غدي_ر است

بر ختم رسل اي_ن علي ام_روز وزي_ر است

در حكم مدير است، مدير است، مدير است

بر خلق امي_ر است، امي_ر است، امير است

اين است كه شايسته اين قدر و مقام است

تا حشر ام_ام است ام_ام است ام_ام است منشور خ_دا را همه امروز بخوانيد

دين غير تولاي علي نيست بدانيد

بر تخ_ت ولايت دگري را ننشانيد

فرم_ان خ_دا را ز ل_ب او بست_انيد اين است كه بوده همه جا نفسِ اميرش

اين

است ك_ز آغ_از خدا خوانده اميرش

اين است كه دين، دين نشود جز به ولايش

اين است ك_ز آغ__از خ__دا گفت_ه ثنايش

اين است كه قرآن شده مشتاق صدايش

اين است دلِ بست_ه اج_ابت به دع_ايش غير از علي اسلام يدالله ندارد

با خويش محمّد اسدالله ندارد اين بر همه مولاست بدانيد بدانيد

اين از همه اولاس_ت بدانيد بدانيد

اين همسر زهراست بدانيد بدانيد

اين دست الهي است ببينيد ببينيد

اين هست الهي است ببينيد ببينيد اين نور عيان است عيان است عيان است

اين سرِّ نهان است نهان است نهان است

اين جان جهان است جهان است جهان است

اين بر ت_ن توحي_د روان است روان است

اين رهبر دين رهبر دين رهبر دين است

والله امي_ن است امي_ن است امين است اي روي تو مرآت خداي تو علي جان

اي ذك_ر خداون_د ثن_اي تو علي جان

اي ملك خ_دا زير لواي تو علي جان

اي جان دو عالم به فداي تو علي جان ت_و آين_ۀ غيب نم__ا غيب نم__ايي

تو روي خدا، روي خدا، روي خدايي خصم تو به جز قعر سقر نيست سرايش

فرق_ي نب_وَد بي_ن عب_ادات و زن_ايش

نفرين ش_ود از خشم خداوند، دع_ايش

حق است كه ابليس كند گريه برايش

فردا شرر نار بود تشنۀ خونش

فرياد زند دوزخ از سوز درونش ما مرد غديريم غديريم غديريم

ما ي_ار امي_ريم امي_ريم امي_ريم

صدبار اگر زنده شده باز بميريم

والله قسم خ_ط سقيفه نپذيريم در مدح علي تا كه بخوانيم قصيده

بايد كه ز «ميثم» بستانيم قصيده

شماره 11

ساقي از خمّ ولايم بچشان باده كه امشب به تولاي علي مست شوم، بي خبر از هست شوم، عاشق يكدست شوم، سر بكشم، پر بكشم، حلقه ي اقبال زنم، از قفس خاكي تن بال زنم، لب به سخن باز كنم، خوانم و پرواز

كنم، گويم و اعجاز كنم، بر دو جهان ناز كنم، مدح علي بر همه آغاز كنم، هان منم و عشق اميرم، به همين عشق اسيرم، كه كشد سوي غديرم، روم و دامن دلدار بگيرم، نگهي افكند آنگونه كه صد بار شوم زنده و صد بار بميرم، چه غديري، چه اميري، چه بشيري، چه مه و مهر منيري، چه قيامي، چه پيامي، چه امامي، چه مقامي، همه جا بحر عنايت، همه جا نور لايت، شده از خالق معبود روايت، كه بود عيد ولايت، ملك و حور و پري، ارض و سما، كوه و چمن، دشت و دمن، ريگ و حجر، نخل و شجر، جنّ و بشر، يكسره كوشند مگر تا شنوند، از دو لب ختم رُسل، فخر سُبل، هادي كل، مدح علي شير خدا را

*****

جبرئيل آمده از سوي خداوند تعالي، به رخش نور تجلي، به لبش حكم تولّي، كه الا ختم رسالت، گهر بحر جلالت، نبي امي خاتم، پدر عالم و آدم، صلوات از سوي حق بر تو بر آل تو هر دم، به علي باش مبلّغ، به تو امر از طرف خالق سرمد شده، بلّغ، برسان حكم خدا را، وَ بگو گفته ي ما را، كه خدا يار تو باشد، اگر امروز زبان را نگشايي و تولاي علي را به خلايق ننمايي و دل اهل ولا را نربايي، به خدايي كه تو را داده چنين قدر و جلالت، به تو و حيدر و آلت، همه ابلاغ تو باطل شود از بدو رسالت، بگشا لعل لب و بانگ به عالم بزن و سيطره ي كفر و دو رويي همه بر هم بزن از شير خدا دم

بزن اينك بچشان بر همگان جام ولا را ****

چو شنيد اين سخن از پيك خدا خواجه ي عالم، شرف دوده ي آدم، نبي پاك و مكرم، همه توحيد مجسم، لب جانبخش مسيحايي او غنچه صفت باز شد از هم، كه الا اي همه حجاج، زن و مرد، ز پير و ز جوان، خُرد و كلان، باز بگيريد عنان، كز طرف ذات خداي دو جهان آمده فرمان، كه بگويم به شما آنچه شده وحي به من از سوي خلاق زمن، خلق در آن بركه شده جمع، چو پروانه كه بر دور و بر شمع، بفرمود نبي تا ز جهاز شتران گشت به پا منبر و چشم همه بر قامت پيغمبر و بگذاشت نبي پاي بر آن منبر و فرمود بسي حمد و ثناي احد داور و پس خواند يكي خطبه ي غرّاي ز هر نقص مبرا، به نوايي كه بسي بود دل آرا، به ندايي كه زن و مرد شنيدند ز لعل لبش آن طُرفه ندا را *****

سخن ختم رسل برد ز سر هوش زن و مرد، سراپا همگان گوش، به جز نطق محمد همه خاموش، الا اي همه را بار ولايت به سر دوش، مبادا شود اين قصه فراموش، كه ناگاه نگاه نبي افتاد به رخسار علي، حجت حي ازلي، شير خداوند جلي، آن به خداوند ولي، فارس ميدان يلي، خواند ورا بر روي منبر به كنارش به چنان عزّ و وقارش، صلوات همه ي خلق نثارش، نگه ختم رسل سوي علي، شيفته ي روي علي، گشته ثناگوي علي، آي همه امت احمد بشتابيد و بياييد و ببينيد، همه دست علي را به سر دست

محمد، دو لب خويش گشوده، دل يك خلق ربوده، كه هر آنكس كه منم رهبر و مولاش، بود تا ابدالدهر علي رهبر و مولاش، علي سرور و آقاش، علي حصن حصين است، علي سرّ مبين است، علي ياور دين است، علي يار و معين است، علي فخر زمان است، علي مير سماوات و زمين است، علي حبل متين است، امام است و امين است، همين است و همين است، علي رهبر و مولاست شما را *****

علي صوم و صلات است، علي حج و زكات است، علي صبر و ثبات است، علي خضر حيات است،

علي نيت و تكبير، علي حمد و ركوع است، وَ قيام است و قعود است،

علي حج و علي كعبه، علي مروه، علي سعي و علي ركن و مفاف است و طواف است،

علي اول اسلام، علي آخر اسلام، علي محور اسلام، علي رهبر اسلام، علي سرور اسلام، علي ياور اسلام،

علي ردّ و قبول است، علي بحر عقول است، علي جان رسول است، علي زوج بتول است،

علي عرش و علي فرش، وَ علي مهر و علي ماه، وَ

علي آدم و نوح است، وَ خليل است و كليم است و مسيح است، علي يوسف و يعقوب و سليمان و علي يونس و خضر است،

علي فاتح بدر و اُحد و خيبر و احزاب،

علي اصل خطاب است، ثواب است و عِقاب است، ظهور است و حجاب است،

به ربّي كه كريم است و رحيم است و ودود است و غفور است و حليم است و عظيم است، خدا مثل علي شير ندارد، دو جهان مثل علي مير ندارد،

نتوان يافت همانند علي گر چه بگرديد همه ارض و سما را

*****

غمگين اصفهاني

نوشت بر در و ديوار كلك قدرت حق

كه نوبت «زهق الباطل» است و «جاء الْحق» از اين بشارت از ساكنان مركز خاك

سزد كه غلغله افتد به كاخ هفت طبق رسيد عيد غدير و رسول (ص) امي را

پيام داد خداوند قادر مطلق كه اي پيمبر (ص) از ما به كاينات، امير

شد آنكه نامش از نام من بود مشتق نمودم از او بنيان شرع تو محكم

بدادم از او بازار دين خود رونق بگو به خلق كه امروز حق ز رحمت محض

نمود شخص علي (ع) را خليفه ي مطلق هر آنكه ننهد رو سوي او، بود ابله

هر آنكه پيچد سر ز امر او، بود احمق ز فر و دادش خواهد گريخت ظلم و ستم

جهان ز عدلش خواهد گرفت نظم و نسق رود ز عاطفتش احتراق از آتش

شود ز معدلتش اضطراب از زيبق از اين عطيه ي عظمي يگانه ايزد پاك

به خلق نعمت خود را تمام كرد الحق زهي جناب ترا پرده شهپر جبريل

خهي مكان ترا پايه طارم ازرق سپهر، كشتي جاه ترا يكي لنگر

هلال، بحر جلال ترا يكي زورق تراست مهر جهانتاب آتش كانون

تراست ماه ده و چار مهچه ي سنجق تويي كه از پي خدمتگري خدامت

ببسته خود را در هفتمين فلك منطق به يك اشاره ي تو مهر شد ز شرق به غرب

اگر كه ماه به دست رسول (ص) شد منشق ز بعد حي قديم و پس از رسول (ص) كريم

تويي كه ذاتت از هر سبق بود اسبق از آن زمان كه خداوند را خدايي بود

به حق حق كه تو بودي بحق خليفه ي حق ز باي بسمله تا سين ناس

مدحت تست

هزار مرتبه ديدم نبي 174 ورق به ورق عجب نه تيغ تو بشكافت ار دل خصمت

هماره صخره ي صما شود ز صاعقه شق ز رزمگاهت اگر موج خون نخورده به چرخ

نشسته تا بر زانو چرا فلك به شفق يك از هزار نيارند گفت مدح ترا

دوصد ظهير و دو صد انوري، دوصد عمعق ز عشق تست شباهنگ مي كشد فرياد

به ذكر تست شباويز مي زند حق حق ز دامن تو اي دست حق، هر آن دستي

كه شد جدا، بود اولي برندش از مرفق به چشم اهل نظر خاك راه و خاك درت

بود دو صد ره به از حرير و استبرق به علم و دانش گرديده شهره زان برجيس

كه سالها به كتبخانه ي تو خواند سبق ز تف تيغ تو خيزد ز روي دريا دود

ز شرم دست تو ريزد ز چهر ابر عرق در آن هوا كه برافراشت عدل تو پرچم

نهاده بيضه كبوتر به چنگل باشق ز بيم گرز تو نه قلعه ي فلك كنده

ز هفت دريا بر گرد خويشتن خندق فلك به پاي خيول تو گشته مستهلك

جهان به بحر نوال تو گشته مستغرق بود ز هجر تو بيمار ديده ي نرگس

شده ز عشق تو بردار پيكر زنبق ز دوري درت اي آفتاب صبح اميد

شده است روزم تاريكتر ز شام غسق هماره تا كه ببالد به خويشتن طاووس

هميشه تا كه بنالد به بوستان عقعق هما به فرق محبانت افكند سايه

نهد به سينه ي اعدات آشيان لقلق

ماهراصفهاني

اين شنيدم در غدير خم به فرمان خدا

بر جهاز اشتران شد پيك رحمان مصطفي (ص) امت خود را فراهم ساخت پيرامون خويش

تا نمايد جمله را با مظهر حق آشنا پس در آن اثنا كمر بند علي (ع)

را برگرفت

بر فراز آورد آن مه را به برج انما آفتاب عالم آرا سر زد از برج رسول

تا به بخشد فيض عظمي بر تمام ماسوا شد بچشم پير و برنا معني قرآن عيان

جلوه گر شد بر سر دست نبي (ص) دست خدا بعد از آن با نام يزدان كرد آغاز سخن

غنچه آسا لب گشود از بهر مدح مرتضي (ع) گفت خواهم اينك از ژرفاي درياي وجود

بر شما سازم درخشان گوهري را برملا بعد از آن فرمود احمد (ص) كاي جماعت بعد من

اين علي (ع) باشد شما را سوي ايزد رهنما هر كه را من رهنمايم بر صراط المستقيم

صهر من باشد علي (ع) بر او دليل و پيشوا با علي (ع) باشيد در هر كار چون حق با عليست

واي بر آن كس كه سازد جانب حق را رها اين علي (ع) باشد مرا بر حق پرستان يادگار

اين علي (ع) باشد به عالم پاي تا سر حق نما اين علي (ع) باشد پس از من بر شما يار و معين

اين علي (ع) باشد پس از من بر شما مشكل گشا اين علي (ع) يار ضعيفان ز پا افتاده است

يك جهان لطف است ورحمت عالمي صلح وصفا در دل شب مي برد شام يتيمان را بدوش

روز روشن گر بود بر عالمي فرمانروا از اسف بر خويش مي لرزد چو مي گريد يتيم

از تعب بر خويش مي پيچد چو نالد بي نوا يا علي (ع) اي از كف راد تو عالم بهره مند

اي كه نشنيده است از لعل تو گوشي حرف لا اي ز لطف و مهرباني بي پناهان را پناه

وي ز جود و بذل و بخشش بي نوايان را نوا اي كه باشد در ضميرت يك جهان لطف و كرم

وي كه

باشد در وجودت عالمي جود و سخا اي خدا را مظهر و مصداق و مرآت جمال

وي تو حق را آيت عظمي ز الطاف و عطا اي كه از بهر رضاي خالق خود در نماز

خاتم انگشتري دادي ز احسان بر گدا «ماهر» آزرده خاطر از گدايان تو است

تا نه بخشيدي مرانش از در دولت سرا

محدثي

اينك پيامبر

در بازگشت از سفر خانه ي خداست

پيغمبر از رسالت خود، شاد و سربلند

مسرور از رسالت انجام گشته اش

درياي بيكرانه ي قلبش ز موج شوق

همواره در تلاطم و، همواره در طپش

عشق خدا فكنده بجانش شراره ها

ياد خدا گرفته از او فرصت و مجال

نام خداي داده بگفتار او جلا

اعمال حج رسيده به پايان، ولي افق

چشم انتظار حادثه ها در غدير خم

بيدار مانده است...

.................

در پهنه ي غدير

در زير شعله هاي فروزان آفتاب

انبوه حاجيان كه فزونتر ز صد هزار

در پهنه ي وسيع غدير ايستاده اند

يك كاروان رسته ز بند نفاق و كين

يك كاروان خسته در اينجا ستاده است

خورشيد هم شراره ي سوزان خويش را

ريزد بروي سينه ي تفتيده ي زمين

دشتي پر از محبت و احساس و دوستي

دشتي پر از حرارت و ايمان

گسترده ي غدير

.... جز با صفا و مهر، جوابي نداده است

آنجا كه راهها همه سوي ستمگري است

راهي به سوي عدل و سعادت گشوده است

در گير دار گرمي اين مشهد عظيم

در اوج اين شكوه

از سوي آفريدگار جهانْ آفرين (خدا)

از آسمان بگوش محمد (ص) ندا رسيد

يا ايها الرسول....

يا ايها الرسول....

اسلام را چه خوب بيان كرده اي به خلق

اما هنوز رهبر ملت پس از رسول

تعيين نگشته است

اركان استوار رسالت تمام نيست

ركن بزرگ مذهب امت امامت است

....

اينك پيامبر

در بازگشت از سفر خانه ي خدا

در اولين دقايق آن حجه الوداع

مامور گشت تا برساند بگوش خلق

والاترينْ عميق ترينْ نكته را ز دين

فرمان رسيد، تا كه

به مردم نشان دهد

لايقترينْ شجاعترين فرد مسلمين

پيغمبر (ص) از جهاز شتر منبري بساخت

در آن فضاي باز

....

دست علي (ص) گرفت و ببالاي سر رساند تا هر كه بود، رهبر آينده را شناخت

آن رهبري كه اوستْ مدار نظام دين

آن رهبري كه اوستْ فقط مظهر خدا

آن كس كه چشمه هاي فضيلت در او روان

آنكس كه در زمين

در دوره ي زمان

شايسته تر از او نبود مرد در جهان

چشمان روزگار كهنسال چرخ پير

هرگز چنين نشان فضيلت نديده است

دستان باغبان طبيعتْ ز شاخ علم

هرگز گلي به جلوه ي اين گل نچيده است

دامان قرنهاي فراوان و بي شمار

هرگز دري به جلوه ي اين در نسفته است

....

اينك غدير، خاطره ي اين شكوه را

اينك غدير، ياد چنان روز نيك را

در يادها و خاطره ها زنده مي كند

اينك غدير، زندگي آن امام را

مانند درسهاي گرانقدر و پر ثمر

تكرار مي كند

با ما چو اوستاد

در راه و رسم شيوه ي آموزش صحيح

رفتار مي كند.

محفوظ اصفهاني

سقاك الله اي ساقي دل پذير

سقاني ز ميناي خم غدير بده جامي از آن مي روح بخش

كز آلودگي پاك سازم ضمير به بزم بهشتم برد پاي كوب

اگر لطف ساقي شود دستگير بده جرعه اي تا كه مستم كند

بصحراي پر وحشت دارو گير نبي (ص) چون ادا كرد حج وداع

بر او وحي شد از خداي قدير كه بلغ رسالاتكْ از امر ما

تو بر خلق هستي بشير و نذير جماعت فزونند ز يكصد هزار

بهمراه او از صغير و كبير بخم غدير انجمن ساختند

به امر نبي (ص) خسرو بي نظير بپا منبري از جهاز شتر

در آنجا نمودند بهر بشير بمنبر رسول خدا پا نهاد

كه بينند او را كبير و صغير پس از حمد خلاق جل علا

بگفتا در آن اجتماع كثير مرا وحي نازل شد از كردگار

كه تعيين نمايم وصي و وزير منم

آنكه از كفر و كين و نفاق

رهاندم شما را چه برنا چه پير رساندم بعزت هر آنكس كه بود

ز كفر و ضلالت ذليل و حقير كنون وقت رحلت ز دار جهان

رسيده است بر من زحي خبير علي (ع) را سپس خواند در نزد خويش

گرفتش ببالاي منبر ز زير بگفتا بهر كس كه مولا منم

به او اين علي (ع) هست مولا و مير علي ابن عم و وصي من است

بود اين علي (ع) دين حق را ظهير منم شهر علم و علي (ع) در مراست

بود اين علي (ع) مومنانرا امير هر آنكس كند پيروي از علي (ع)

رود در جنان وارهد از سعير پس آنگاه برداشت دست دعا

بدرگاه پروردگار قدير كه يا رب هر آنكس محب علي (ع) است

دو عالم برو باش خود مستجير هر آنكس بود دشمن اين علي (ع)

تو خود دشمنش باش در هر مسير دعاي نبي (ص) چون بپايان رسيد

شد آن عرصه چون عرصه ي دار و گير نمودند بيعت همه با علي (ع)

عمر گفت بخ لك يا امير تويي مير و سالار و مولاي ما

پس از مصطفي تا بيوم العسير تو را چونكه «محفوظ» آيد اجل

به مهر و تولاي حيدر (ع) بمير

محمد جواد باقري

بعد از منا راه صفا را عوض كند راه نماز و حج و دعا را عوض كند بايد سه روز معتكف بركه اي شوند اعمال حاجيان خدا را عوض كند مبعوث مي شود به دوباره پيمبري حالا مكان غار حرا را عوض كند اقراء بخوان صفات علي را مجال نيست زين پس زبان مدح و ثنا را عوض كند بسم به نام نامي حيدر شروع كرد توحيد چشم اهل ولا را عوض

كند بادست خويش دست يد الله را گرفت پروردگار عرض و سما را عوض كند ترسم شهادتين كه به اقرار مي رسد صدها هزار واژه لا را عوض كند خورده نگير موحد زاهد به گفته ام عشقش كشيده جنس خدا را عوض كند شاعر: محمد جواد باقري

محمد جواد غفورزاده(شفق)

جلوه گر شد بار ديگر طور سينا در غدير

ريخت از خم ولايت مى به مينا در غدير رودها با يكدگر پيوست كم كم سيل شد

موج مى زد سيل مردم مثل دريا در غدير هديه جبريل بود«اليوم اكملت لكم»

وحى آمد در مبارك باد مولى در غدير با وجود فيض«اتممت عليكم نعمتى»

از نزول وحى غوغا بود غوغا در غدير بر سر دست نبى هر كس على را ديد گفت

آفتاب و ماه زيبا بود زيبا در غدير بر لبش گلواژه«من كنت مولا» تا نشست

گلبن پاك ولايت شد شكوفا در غدير «بركه خورشيد» در تاريخ نامى آشناست

شيعه جوشيده ست از آن تاريخ آنجا در غدير گر چه در آن لحظه شيرين كسى باور نداشت

مى توان انكار دريا كرد حتى در غدير باغبان وحى مى دانست از روز نخست

عمر كوتاهى ست در لبخند گلها در غدير ديده ها در حسرت يك قطره از آن چشمه ماند

اين زلال معرفت خشكيد آيا در غدير؟ دل درون سينه ها در تاب و تب بود اى دريغ

كس نمى داند چه حالى داشت زهرا در غدير

محمد علي بياباني

زمزم نخورده ايم ولي پاك گشته ايم

قالو بلي نگفته اسير كسي شديم

آري به پاي مقدم او خاك گشته ايم

ما را درون ظرف ولا نرم كرده اند

آنجا جدا ز هر خس وخاشاك گشته ايم

ما خاك بوده ايم ومبدل به گل شديم

با قطره هاي كوثر نمناك گشته ايم

با نام او خدا به گل ما دميده است

قدريم و برتر از همه ادراك گشته ايم

با لطف حق ز عالميان سر شديم ما

از شيعيان حضرت حيدر شديم ما

اول تو نوربودي وشمس الضحي شدي

با نام خويش زينت عرش خدا شدي

ميخواست تاكه مثل خودش در زمين نهد

تو آمدي

و آينه كبريا شدي

پاي تو حيف بود كه روي زمين رسد

كعبه شكاف خورد و درآن پاگشا شدي

جنگيدي و خدا به تو لاسيف گفته است

يعني كه تو براي خدا لافتي شدي

بلغ رسول آمد و اكمال دين نمود

تو جانشين شدي وصي مصطفي شدي

بعد از نبي امير همه مؤمنين شدي

اما غريب گشتي و خانه نشين شدي

بي تو قلم به صفحه انشا نمي رود

هر قطره چكيده به دريا نمي رود

تنها فقط نه ماه و ستاره در آسمان

خورشيد هم ميان ثريا مي رود

مجنون اگر كه نام تو يك بار بشنود

باا... قسم كه در پي ليلا نمي رود

هركس كه نيست دردل اوبغض دشمنت

نامش ميان نام احبا نمي رود

احمد گرفت دست تورا آسمان وگفت

دستي به روي دست تو بالا نمي رود

اين باعث قبولي امر رسالت است

مرز ميان مؤمن و كافر ولايت است

«دستي كه پيش خانه مولا دراز نيست

در شرع بر جنازه آنكس نماز نيست»

حتي ميان جمع محبين نمي رود

هر كس كه در مسير ولايت بساز نيست

اين معني درست و ظريف ولايت است

يعني كه روي حرف ولي اعتراض نيست

هركس كه بغض دشمن مولا نداشته

جايي به غير دوزخش او را مجاز نيست

از اين طرف هم هر كسي افراط ميكند

فرمود امام صادق ، او اهل راز نيست

امري كه از سرير ولايت نزول كرد

بايد بدون چون و چرايي قبول كرد

يادت به قلب مرده من جان شود علي

در اين كوير تشنه چو باران شود علي

تنها به گوش چشم ابوفاضلت ببين

عالم همه ابوذر و سلمان شود علي

عدل توعين عدل خداعدل محشر است

تا ذوالفقار دست تو ميزان شود علي

قرآن روي نيزه صفين باطل است

تو

آيتي و حرف تو قرآن شود علي

دشمن ترين دشمن تو وقت احتضار

بر محضر تو دست به دامان شود علي

وقت ركوعت آمده ام پس شعف بده

امشب برات كرب و بلا و نجف بده

***محمد علي بياباني*

محمد على سالارى

سر زد از دوش پيمبر،ماه در شام غدير

تا كه جبرائيل او را داد پيغام غدير

مژده داد او را ز ذات حق كه با فرمان خويش

نخل هستى بار و بر آرد در ايام غدير

دين خود را كن مكمل با ولاى مرتضى

خوف تا كى بايد از فرمان و اعلام غدير

مى شود مست ولاى مرتضى،از خود جدا

هر كه نو شد جرعه اى از باده جام غدير

شد بپا هنگامه اى در آسمان و در زمين

تا ولايت شد على را ثبت،هنگام غدير

شور و شوقى شد در آن صحراى سوزان حجاز

مرغ اقبال آمد و بنشست بر بام غدير

عشق مولا در دلم از زاد روز من نشست

بر جبينم حك بود تا مرگ خود نام غدير

محمد علي مجاهدي

چون وجود مقدس ازلي

شاهد دلرباي لم يزلي وقت پيمان گرفتن از ذرات

با صدايي رسا و بانگ جلي «اولست بربكم» فرمود

پاسخ آمد از هر طرف كه: بلي تا بسنجد عيارشان، افرودخت

آتشي در كمال مشتعلي داد فرمان، روند در آتش

تا جدا گردد اصلي از بدلي فرقه يي ز امر حق تمرد كرد

گشت مطرود حق ز پر حيلي با شقاوت قرين و مد شد

شد پريشان ز فرط منفعلي فرقه ديگري در آتش رفت

ز امر يزدان قادر ازلي نادر شد بهرشان چو خلد برين

كه بود اين سزاي خوش عملي با سعادت قرين شد و همدم

گشت مقبول حق ز بي خللي بهر اين فرقه حق عيان فرمود

جلوات نبي و نور ولي كه منم نور احمد مختار

مهر من نيست غير مهر علي ناگهان شد عيان در آن وادي

نور مولا علي ز بي حللي چون به خود آمدند، مي گفتند

در حضور خداي لم يزلي

كه: علي دست قادر ازلي ست

رشته ما سوا به دست علي ست

محمود اكرامي

به آتش مي كشم آخر زبان سربه زيرم را

به توفان مي سپارم اسمان هاي اسيرم را منم من، گردبادي خسته ام، زنداني خويشم

بگيريد آي مردم دست هاي ناگزيرم را تمام عمر باقي مانده اش را گريه خواهد كرد

اگر توفان بخواند خنده هاي دور و ديرم را درختان گردبادي رو به خورشيدند، از آن دم

كه خواندم در مسير باد، اندوه غديرم را شبي اندوه تابان علي (ع) از چاه بيرون شد

شبي سيراب ديدم جان سر تا پا كويرم را

محمود حبيبي كسبي

بريدم از جان و از جهان، دل؛ زدم دلم را به نام حيدر

فرو نيارم به بنده اي، سر؛ منم غلام غلام حيدر

نه بنده اش خوانم و نه يزدان، نه خالقش گويم و نه مخلوق

شكاف ديوار كعبه بنگر، بخوان خطي از مقام حيدر

رخش نديده ست انس و جان هم، ملائك و اهل آسمان هم

كه ره ندارند عرشيان هم، به محفل بار عام حيدر

طهور قرآن قرين جانش، يكايك آيات وصف شأنش

تمام نهج البلاغه سطري، ز بي كران كلام حيدر

محمد رجب زاده (راجي )

سال ده در هيجده ذي الحجه بود

كاروان حج ز حج برگشته بود

در غدير خم چون آمد نبي

امر رب آمد به تعيين ولي

جبرئيل آن پيك رب العالمين

پركشان از عرش آمد بر زمين

گفت خدا فرموده بلغ يا رسول

ورنه رسالت نمي باشد قبول

كرد اجرايش نبي امر خدا

گفت جمع گردند حجاج خدا

جمع گشتند از يمين و از يسار

جمع آنها شد بيش از صد هزار

بركه شد درياي مواج بشر

هر كسي مي گفت چه باشد اين خبر

از جهاز اشتران شد منبري

پا نهاد بر آن مقام رهبر ي

بر فراز منبرش چون جا گرفت

دست دامادش علي بالا گرفت

گفت هر كسي را منم مولا و دوست

ابن عم من علي مولاي اوست

پيروي از او فرض است بر شما

دشمنش هرگز نبخشايد خدا

دوست دارش اي خدا دوست علي

دشمني كن دشمنانش را ولي

شد خدا راضي ز كردار رسول

دين اسلام گشت در نزدش قبول

مهر تاييد خورد بر آيين ما

گشت دشمن نا اميد از دين ما

دين حق گرديد كامل با امام

كرد نعمت با ولايت او تمام

هيجده ذي الحجه روز عيد شد

نزد شيعه بلكه خيرالعيد شد

اي غدير اي بركه خاك حجاز

رود اقيانوس دين شد از تو باز

نور حق گرديد در تو منجلي

گشت كشتيبان دريايت علي

اي غدير

نام تو آوازه گرفت

با ولايت نام تو سازه گرفت

افتخار شيعه هستي اي غدير

نام تو در قلب شيعه كرده گير

شيعه اندر روز تو شد شادمان

سربلند با نام مولاي جهان

شيعه باشد زنده با روز غدير

اي علي جان دست عشاقت بگير

ما غديرييم تا روز ابد

يا علي گوييم و الله و احد

راجي اميدش به احسان علي است

داروي دردش نداي يا علي است محمد رجب زاده (راجي )

محمود شاهرخي

اي گشته ز روي صدق دمساز علي

وي گوش دل تو پر ز آواز علي

در هر شب آدينه به محراب دعا

مانند كميل باش همراز علي

***

بنگر به شكوه و حشمت و جاه كميل

شد عرش نشين كبوتر آه كميل

خواهي كه شوي زنده ز انفاس علي

در هر شب جمعه باش همراه كميل

***

آمد رمضان و مي دهد ماه نويد

كز مشرق آرزو گل نور دميد

هر كس كه نهاد گام در راه علي

در خلوت دل به وصل دلدار رسيد

***

با پردگيان قدس دمساز علي است

درگلشن غيب نغمه پرداز علي است

او دم ز «سلوني» زد و ارباب صفا

گفتند به حق واقف هر راز علي است

***

اي بر تو درود و روح حق خواهي تو

درمانده رهينِ لطف و همراهي تو

از كار فروبسته گره گردد باز

شاها به سرانگشت يدالهي تو

***

سرچشمه ي فيض و منبع جود علي است

از خلقت كاينات مقصود علي است

آنكس كه ز درد و رنج محنت زدگان

يك لحظه به عمر خود نياسود علي است

***

ما هديه به دوست جز سروتن نكنيم

در بستر گرم، ميل مردن نكنيم

ما پيرو مرتضاي لشكر شكنيم

در روز دّغا پشت به دشمن نكنيم

***

اي روي تو آئينه حسن ازلي

با امر خدا، بر همه ي خلق ولي

چون نام تو مشتق است ز اسماء الاه

شايان تو بود زين سبب نام علي

محمود شاهرخي

– جذبه

محمد سهرابي

آموختم فرار ز ياران به يار را

دل مي كشيد ناز من و درد و بار را

كاموختم كشيدن ناز نگار را

پس مي كشم به وزن و قوافي خمار را

***

گيرم كه كرد خواب رفيقان مرا كسل

گيرم كه گشت باده ازين خستگي خجل

گيرم كه رفت پاي طرب تا كمر به گل

ناخن به زلف يار رسانم به فتح دل

مطرب اگر كلافه نوازد سه تار را

***

بايد كه تر شود ز لب من شراب خشك

بايد رسد به شبنم من آفتاب خشك

دل رنجه شد ز زهد دوات و كتاب خشك

از عاشقان سلام تر از تو جواب خشك

از ما مكن دريغ لب آبدار را

***

شد پايمال خال و خطت آبروي چشم

از باده شد تهي و پر از خون سبوي چشم

شد صرف نحوه نگهت گفتگوي چشم

گفتي بسوز در غم من اي بروي چشم

تا مي درم لباس بپا كن شرار را

***

بازار حسن داغ نمودي براي كه؟

چون جز تو نيست پس تو شدستي خداي كه؟

آخر نويسم اين همه عشوه براي كه ؟

ما بهتريم جان علي يا ملائكه؟

ما را بچسب نه ملك بال دار را

***

اين دستپاچگي زسر اتفاق نيست

هول وصال كم زنهيب فراق نيست

شرح بسيط وصل به بسط و رواق نيست

اصلا مزار انور تو در عراق نيست

معني كجا به كار ببندد مزار را

***

با قل هوالله است برابر علي مدد

يا مرتضي است شانه به شانه به يا صمد ؟

هستند مرتضي و خدا هر دو معتمد

جوشانده اي زنسخهء عيسي ست اين سند

گر دم كنند خون دم ذوالفقار را

***

ظهر است بر جهاز شتر آفتاب كن

خود را ببين به صفحه آب و ثواب كن

اين بركه را به عكسي از آن رخ شراب كن

از بين جمع يك دو ذبيح انتخاب كن

پر

لاله كن به خون شهيدان بهار را

***

من لي يَكونُ حَسب يكون لدهر حسب

با اين حساب هرچه كه دل خواست كرد كسب

چسبيده است تيغ تو بر منكر نچسب

از انتهاي معركه بي زين گريزد اسب

دنبال اگر كني سر ميدان سوار را

***

كس نيست اين چنين اسد بي بدل كه تو

كس نيست اين چنين همه علم و عمل كه تو

كس نيست اين چنين همه زهر و عسل كه تو

احمد نرفت بر سر دوش تو بلكه تو

رفتي به شان احمد مكي تبار را

***

از خاك كشتگان تو بايد سبو دمد

مست است از نيام تو عَمرِ بن عبدود

در عهد تو رطوبت مِي، زد به هر بلد

خورشيد مست كردو دو دور ِ اضافه زد

دادي زبس به دست پياله مدار را

***

مردان طواف جز سر حيدر نمي كنند

سجده به غير خادم قنبر نمي كنند

قومي چو ما مراوده زين در نمي كنند

خورشيد و مه ملاحظه ات گر نمي كنند

بر من ببخش گردش ليل و نهار را

***

داني كه من نفس به چه منوال مي زنم

چون مرغ نيم كشته پر و بال مي زنم

هر شب به طرز وصل تو صد فال مي زنم

بيمم مده ز هجر كه تب خال مي زنم

با زخم لب چه سان بمكم خال يار را

***

امشب بر آن سرم كه جنون را ادب كنم

برچهره تو صبح و به روي تو شب كنم

لب لب كنان به ياد لبت باز تب كنم

شيرانه سر تصرف ري تا حلب كنم

وز آه خود كشم به بخارا بخار را

***

خونين دلان به سلطنتش بي شمار شد

اين سلطه در مكاشفه تاج انار شد

راضي نشد به عرش و به دلها سوار شد

اين گونه شد كه حضرت پروردگار شد

سجده كنيد حضرت پروردگار را

***

آنكه به خرج

خويش مرا دار مي زند

تكيه به نخل ميثم تمار مي زند

تنها نه اينكه جار تو عمار ميزند

از بس كه مستجار تو را جار مي زند

خوانديم مست جار همين مستجار را

***

از من دليل عشق نپرسيد كز سرم

شمشير مي تراود و نشتر ز پيكرم

پير اين چنين خوش است كه هستي تو در برم

فرمود : من دو سال ز ايزد جوان ترام

از غير او مپرس زمان شكار را

***

از عشق چاره نيست وصال تو نوبتي ست

مردن براي عشق تو حكم حكومتي ست

آتش در آب مي نگرم اين چه حكمتي ست

رخسار آتشين تو از بسكه غيرتي ست

آيينه آب مي كند آيينه دار را

***

زلفت سياه گشته و شد ختم روزگار

خرما زلب بگير و غبار از جبين يار

تا صبح سينه چاك زند مست و بي قرار

خورشيد را بگو كه شود زرد و داغدار

پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را

***

يك دست آفتاب و دو جين ماه مي خرم

يك خرقه از حراجي الله مي خرم

صدها قدم غبار از اين راه مي خرم

از روي عمد خرقه كوتاه مي خرم

باپلك جاي خرقه بروبم غبار را

***

يك دست آفتاب و هزاران دوجين بهار

يك دست ماهتاب و بهاران هزار بار

يك دست خرقه انجم پولك برآن مزار

يك دست جام باده و يك دست زلف يار

وقت است تركنم به سبو زلف يار را

***محمد سهرابي***

******************************************

اين همان است كه در روي تو لب روي لب است

دم كشيدند همه سبزدلان در هيئت

چاي سادات اگر سبز نباشد عجب است

جام من هست كنون مثل دو تا عاشق مست

چشمم از باده ي رخساره تو لب به لب است

زلف در زلف و نگه در نگهند اهل نظر

رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است

ابرويت حامي فرمان

نگاهت شده اند

قتل ما را سر كويت سبب اندر سبب است

شكر فارس چو تجار برم سوي حجاز

فارسي شعر بخوانيد كه يارم عرب است

خَم ابروي تو انگار خُم وارونه است

فتحه و ضمه تماما طرب اندر طرب است

بوسه از دور دهم نيست اگر پاي سفر

لب ارادت برساند چو قدم بي ادب است

تاك بنشان سر قبرم كه مرا روز جزا

چشم اميد شفاعت به دخيل عنب است

رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت

گرچه هر ديده كه عاشق شده فرصت طلب است

ذوالفقار تو دو دم دارد و عيسي يك دم

پس اولوالعزم ز شمشير تو يك دم عقب است

طفلك اشك چو سر كرد در اين تر حالي

جاي آنست كه من جان دهم از سر حالي

تو اگر ذوق كني رنگ فلك ميريزد

كرك و پر از همه ي خيل ملك ميريزد

تو اگر سيزده ماه رجب سبزه شوي

سيزده بار ز اعداد نمك ميريزد

دلم از ريخت كه افتاده دلم را تو نريز

خود به خود چيني ام از رد ترك ميريزد

دهنت باده "الله معي" مينوشد

لب ما ساغر "الله معك" ميريزد

ذوالفقار تو در آنجا كه دهد جولاني

سر چنان ريزه شن از چشم الك ميريزد

من خدا خواندمت از پينه ي پيشاني تو

طرح تكفير مرا در دل شك ميريزد

ما رسيديم و بيا ز سر شاخ بچين

ميوه ها را به لب حوض دل كاخ بچين

كن گسيل از پي اين سيل سپاهي گاهي

سد معبر بنما بر سر راهي گاهي

من به ايوان طلاي تو محك خواهم زد

زرگري نيست كند كفتر چاهي گاهي

در مناجات تو من نيز قد افراشته ام

مي دمد بر لب يك چاه گياهي گاهي

با همه روسيهي زينت رخسار توام

مي شود خوبي رخ خال سياهي گاهي

ظالم آن نيست كه سر را بزند

بهر گناه

سر زند شه به گدا روي گناهي گاهي

آه من رفت نجف تا كه طواف تو كند

گردبادي شود از شوق تو آهي گاهي

در محيطي كه كني سجده به خود زاعجازت

بال جبريل بدك نيست به زيراندازت

من نه آنم كه ز دربار تو سر بردارم

صنما كي ز قدوم تو گهر بردارم

اعتبار تو به من رفعت ديگر داده

مي توانم كه كلاهي ز قمر بردارم

دزد مضمون توام دست مرا گر بزني

دست افتاده به آن دست دگر بردارم

شهر را پر كنم از مرحمت تازه تو

مثل خاشاك جهان را چو شرر بردارم

لن تراني چو گذاري و تراني گويي

كوه را با همه ضعف كمر بردارم

زتو اي شرح قيامت به كجا بگريزم

نشد از روز جزا بار سفر بردارم

ذوالفقار تو در آنجا كه دهد شان نزول

سر محال است كه دنبال سپر بردارم

جلوه آماده ي حسنيم كه تكرار كني

آنچه با آينه كردي به ديوار كني

***محمد سهرابي***

محيط قمي

گرفت عهد ز اشيا دو روز رب قدير

يكي بروز الست و يكي به روز غدير گرفت عهد ز ذرات بر خدايي خويش

نخست روز و دويم روز بر خلافت مير شه سرير ولايت علي عمراني

كه از فزوني نتوان فضايلش تقرير نخست روز السْت بربكمْ فرمود

بدون واسطه بي بعثت رسول و سفير الست اولي بالمومنين من انفسهم

سرود روز دوم ز امر حق رسول بشير بلي به روز دوم يافت دين حق تكميل

به نص آيه ي اكمال و بينات كثير گشاي گوش حقيقت نيوش تا بر تو

ز شرح روز دوم شمه اي كنم تقرير بحكم نص صريح و تواتر و اجماع

ثبوت يافته در نزد عالمان خبير كه روز ثامن عشر دوم ز ذي حجه

كه از الست به عيد غدير گشته شهير پس از فراغت اعمال حج بازپسين

رسيد

خواجه ي لولاك چون بخم غدير بدند ملتزم موكب شرف زايش

ز سرفرازان جمعي كثير و جم غفير به حضرت نبوي (ص) جبرييل شد نازل

به امر بار خدا ايزد سميع و بصير بخواند آيه ي يا ايها الرسول بر او

كه هست امر به نصب امير خيبر گير مفاد آيه كه اصل غرض رسالت را

بود رساندن و تبليغ اين مهم خطير نكرده اي تو رسالات خويش را تبليغ

گر اين رسالت ماند بپرده ي تستير مدار بيم ز مردم كه حفظ يزدانت

نگاه دارد از شر منكران شرير رسول اكرم (ص) ابلاغ امر يزدان را

فرود آمد در آن مقام بي تاخير نمود انجمني آنچنان كه مانندش

نديده است و نبيند دگر سپهر اثير شمار خلق ز سبعين الف افزون بود

سخن كنم ز كمي در گذشتم از تكثير براي آنكه تمامي خلق بينندش

كه كس نگويد تبليغ را شده تقصير نمود منبري آماده از جهاز شتر

فراز عرشه بر آمد رسول عرش سرير بخواند آيت تبليغ را بصوت بلند

پس از ستايش يزدان بي شريك و نظير بلي بپاسخ گفتند اهل انجمنش

تمام متفق القول از كبير و صغير گرفت عهد ازايشان چو بر رسالت خويش

نمود آمدن جبرييل را تقدير گرفت دست علي را بدست و كرد بلند

چنانكه در نظر ناظران نماند ستير بگفت هر كه منش مقتدا و مولايم

علي است او را مولا علي بر اوست امير چنانكه هارون از بهر موسي عمران

علي مراست وصي و علي مراست وزير نمود از پي اتمام حجت و تبليغ

مر اين كلام فرح بخش جانفزا تقرير سپس سرود كه يا رب وال من والاه

ظهير و ناصر او را ظهير باش و نصير نخست تابع او را عزيز دار مدام

حسود و منكر او را نماي خوار و حقير

نزول آيه ي اليوم را پس از اين امر

بگفت از پي تكميل امر حق تكبير سه روز كرد در آنجا وقوف و از مردم

گرفت بيعت بهر امير خيبر گير زبان به بخ بخ گشود بن خطاب

براي تهنيت مير بي عديل و نظير ازين قضيه برآشفت حرث بن نعمان

كه بد منافق و كافر دل و خبيث و شرير بر رسول خدا آمد و زبان بگشود

ز روي كينه ي خصمانه بر كشيد نفير بخشم گفت كه ما را به هر چه كردي امر

بظاهر از تو شنيديم چون نبود گزير كنون بگويي باشد علي پسر عم من

امير بر همه ي خلق از صغير و كبير خداي گفته چنين يا تو خويش مي گويي

رسول اكرم (ص) فرمود گفته حي قدير سرود حرث خدايا گر اين سخن صدق است

بمن فرست عذابي در آن مكن تاخير فرود آمد سنگي ز آسمان بسرش

ز خشم ايزد و شد رهسپار سوي سعير «محيط» را خط بطلان كشيده شد بگناه

بدست شوق چو كرد اين حديث را تحرير

مرتضي اميري اسفندقه

صداى كيست چنين دلپذير مى آيد؟

كدام چشمه به اين گرمسير مى آيد؟

صداى كيست كه اين گونه روشن و گير است ؟

كه بود و كيست كه از اين مسير مى آيد؟

چه گفته است مگر جبرئيل با احمد؟

صداى كاتب و كلك دبير مى آيد

خبر، به روشنى روز در فضا پيچيد

خبر دهيد: كسى دستگير مى آيد!

كسى بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست

به دستگيرى طفل صغير مى آيد

على به جاى محمد به انتخاب خد

خبر دهيد: بشيرى نذير مى آيد!

كسى به سختى سوهان به سختى صخره

كسى به نرمى موج حرير مى آيد

كسى كه مثل كسى نيست، مثل او تنهاست

كسى شبيه خودش بى نظير مى آيد

خبر دهيد كه: دريا به چشمه خواهد ريخت

خبر دهيد به ياران:

غدير مى آيد

به سالكان طريق شرافت و شمشير

خبر دهيد كه از راه، پير مى آيد

خبر دهيد به ياران: دوباره از بيشه

صداى روشن يك شرزه شير مى آيد

خم غدير به دوش از كرانه ها، مردى

به آبيارى خاك كوير مى آيد

كسى دوباره به پاى يتيم مى سوزد

كسى دوباره سراغ فقير مى آيد

كسى حماسه تر از اين حماسه هاى سبك

مرتضى اميرى اسفندقه

مرحوم آغاسي

يكي گويد سراپا عيب دارم

يكي گويد زبان از غيب دارم

نمي دانم كه هستم هرچه هستم

قلم چون تيغ مي رقصد به دستم

نه دِئب_ِل نه فَرَزدَق نه كُمِيتَم

وليكن خاك پاي اهل بيتم

الا ساقي مستان ولايت

بهار بي زمستان ولايت

از آن جامي كه دادي كربلا را

بنوشان اين خراب مبتلا را

چنان مستم كن از يكتا پرستي

كه از آهم بسوزد ملك هستي

هزاران راز را در من نهفتي

ولي در گوش من اينگونه گفتي

زاحمد تا احد يك ميم فرق است

جهاني اندرين يك ميم غرق است

يقينا ميم احمد ميم مستيست

كه سرمست ازجمالش چشم هستيست

ز احمد هر دو عالم آبرو يافت

دمي خنديد و هستي رنگ وبو يافت

اگر احمد نبود آدم كجا بود

خدا را آيه اي محكم كجا بود

چه مي پرسند كين احمد كدام است

كه ذكرش لذت شُرب مدام است

همان احمد كه آوازش بهار است

دليل خلقت ليل النهار است

همان احمد كه فرزند خليل است

قيام بت شكن هارادليل است

همان احمدكه ستارُالعيوب است

دليل راه و علّامُ الغيوب است

همان احمدكه جامش جام وحي است

به دستش ذوالفقار امر و نهي است

همان احمد كه ختم الانبياء شد

جناب كُنتُ كنزاً مخفيا شد

همان اوّل كه اينجا آخر آمد

همان باطن كه برما ظاهر آمد

همان احمد كه سرمستان سرمد

بخوانندش ابوالقاسم محمّد

محمد ميم و حاء و ميم و دال است

تدارك بخش عدل و اعتدال است

محمد رحمةٌ للعالمين است

شرافت بخش صد روح الامين است

محمد پاك و شفاف

و زلال است

كه مرآت جمال ذوالجلال است

محمد تا نبوت را برانگيخت

ولايت را به كام شيعيان ريخت

ولايت باد? غيب و شهود است

كليد مخزن سرّ وجود است

محمد با علي روز اخوت

ولايت را گره زد بر نبوت

محمد را علي آيينه دار است

نخستين جلوه اش در ذوالفقار است

به جز دست علي مشكل گشا كيست

كليد كُنتُ كنزاً مخفيا كيست

كسي ديگر توانايي ندارد

كه زخم شيعه را مرهم گذارد

غدير اي باده گردان ولايت

رسولان الهي مبتلايت

ندا آمد ز محراب سماوات

به گوش گوشه گيران خرابات

رسولي كز غدير خم ننوشد

رداي سبز بعثت را نپوشد

تمام انبياء ساغر گرفتند

شراب از ساقي كوثر گرفتند

علي ساقي رندان بلاكش

بده جامي كه مي سوزم در آتش

مرا آيين? صدق و صفا كن

تجللي گاه نور مصطفي كن

***مرحوم آغاسي***

مصطفي باد كوبه اي هزاوه اي (اميد)

علي نه فاتح خيبر،كه فاتح دلهاست

مرا غدير نه بركه، كه خم جوشان است

علي نه ساقي كوثر،كه كوثر عظماست

مرا غدير نه يك برگ سرد تاريخ است

علي نه شافع محشر، كه محشر كبراست

مرا غدير حريم وصال محبوب است

علي نه همسر زهرا كه كيمياي ولاست

مرا غدير بود پايگاه دانش و دين

علي نه كاتب قرآن كه آيت عظماست

مرا غدير نه يك واژه در دل تاريخ

كه جان پناه همه رهروان راه خداست

مرا غدير نه يك روز اختلاف افكن

كه همچو چشمه ي مبعث زلال وحدت زاست

مرا غدير نداي بلند آزادي است

علي نه حامي بوذر كه روح صدق و صفاست

مرا علي نبود خلقتي خدا گونه

چو غاليان نسرايم كه مالك دو سراست

اگر نه عالم و عادل مرا نمي شايد

ستايمش كه علي عالي و علي اعلاست

بخوان ز سوره انعام علت درجات

علي ز علم و عمل بر جهانيان مولاست

مگوكه مولد او كعبه شد كه مي گويم

به هر مكان كه علي هست كعبه خود آنجاست

هر آن

كه دم زند از عشق آن ولي والا

علي صفت اگرش نيست، كار غرق خطاست

بخوان تو نامه مولا به مالك اشتر

كه طرز فكر علي از خطوط آن پيداست

ببين كه در دل آن رادمرد بي همتا

به ياد قسط و عدالت چه محشري بر پاست

بكوش رنگ علي گيري و صفات علي

هزار نكته باريك تر ز مو اينجاست

به سالروز امامت به جشن عيد غدير

كه اشك شوق به چشمان عاشقان پيداست

گل (اميد) به لب ها نشاندم و گفتم

خوشا دلي كه در آن مُهر مهر مير ولاست

*** مصطفي باد كوبه اي هزاوه اي (اميد) ***

مصطفى محدثى خراسانى

ملتهب در كنار يك بركه

روح تاريخ پير منتظر است

دست خورشيد تا نهد در دست

آسمان در غدير منتظر است

بر سر آسمانى آن ظهر

آيه هاى شكوه نازل شد

مژده دادند آيه هاى شكوه

دين احمد تمام و كامل شد

ملك الشعراى بهار

شماره 1

گر نظر در آينه ، يك ره بر آن منظر كند ----- آفرينهابايد آن فرزند بر مادر كند

گر دگر بار اين چنين بيرون شود آن دلرباى ----- خوديقين مى دان كه اوضاع جهان ديگر كند

كس به رخسار مه از مشك سيه چنبر نكرد ----- او به رخسار مه از مشك سيه چنبر كند

كس قمر را همنشين با نافه اذفر نديد ----- او قمر راهمنشين با نافه اذفر كند

گر گشايد يك گره از آن دو زلف عنبرين ----- يك جهان آراسته از مشك و از عنبر كند

غم برد از دل تو گويى تا همى خواهد چو من ----- هرزمان مدح و ثناى خواجه قنبر كند

آن كه اندر نيمشب بر جاى پيغمبر بخفت ----- تا تن خود را به تير كيد خصم اسپر كند

جز صفات داورى در وى نيابد يك صفت ----- آن كه عقل خويش را بر خويشتن داور كند

داورش خواند ولى ، و احمدش خواند وصى ----- هم وصايت هم ولايت ز احمد و داور كند

در غدير خم خطاب آمد ز حق بر مصطفى (ص ) ----- تاعلى را او ولى بر مهتر و كهتر كند

تا رساند بر خلايق مصطفى امر خداى ----- از جهازاشتران از بهر خود منبر كند

گرد آيند از قبايل اندر آن دشت و نبى ----- خطبه برمنبر پى امر خلافت سر كند

گويد: آن كاو را منم مولا، على مولاى اوست

-----زينهار از طاعت او گر كسى سر در كند

جشن فيروز وى است امروز كز كاخ امام (4) -----بانگ كوس و تهنيت گوش فلك را كر كند

بوالحسن فرزند موسى آن كه خاك درگهش ----- مرده را مانند عيسى روح در پيكر كند

حكم فرمايند اگر خاقان و قيصر در جهان -----حاجب او حكم بر خاقان و بر قيصر كند

شماره 2

اي نگار روحاني خيز و پرده بالا زن

در سرادق لاهوت كوس لا و الا زن در ترانه معني دم ز سر مولا زن

وانگه از غدير خم باده ي تولا زن تا ز خود شوي بيرون زين شراب روحاني در خم غدير امروز باده اي بجوش آمد

كز صفاي او روشن جان باده نوش آمد و ان مبشر رحمت باز در خروش آمد

كان صنم كه از عشاق برده عقل و هوش آمد با هيولي 120 توحيد در لباس انساني حيدر احد منظر احمد (ص) علي (ع) سيما

آن حبيب و صد معراج آن كليم صد موسي در جمال او ظاهر سر علم الاسماء

بزم قرب را محرم راز غيب را دانا ملك قدس را سلطان، قصر صدق را باني خاتم وفا را لعل، لعل راستي را كان

قلزم صفا را فلك، فلك صدق را سكان اوست قطبي از اقطاب اوست ركني از اركان

ممكن است بي ايجاب واجبي است بي امكان ثاني است بي اول، اولي است بي ثاني در غدير خم يزدان گفت مر پيمبر را

كز پي كمال دين شو پذيره حيدر را پس پيمبر اندر دشت بر نهاد منبر را

برد بر سر منبر حيدر ملك فر را شد جهان دل روشن زان دو شمس نوراني گفت بشنويد اي قوم قول حقتعالي را

هم بجان بياويزيد گوهر تولا را پوزش

آوريد از جان اين ستوده مولا را

اين وصي بر حق را اين ولي والا را با رضاي او كوشيد در رضاي يزداني اوست كز خم لاهوت نشاه صفا دارد

در خريطه ي 121 تجريد گوهر وفا دارد در جبين جان پاك نور كبريا دارد

در تجلي ادراك جلوه ي خدا دارد در رخش بود روشن رازهاي رحماني كي رسد بمدح او وهم مرد دانشمند

كي توان بوصف او دم زدن ز چون و چند به كه عجز مدح آرم از پدر سوي فرزند

حجت صمد مظهر آيت احد پيوند شبل حيدر كرار خسرو خراساني پور موسي جعفر آيه الله اعظم

آنكه هست از انفاسش زنده عيسي مريم در تحقق ذاتش گشته خلقت عالم

آفتاب كز رفعت بر فلك زند پرچم مي كند بدرگاهش صبح و شام درباني عقل و وهم كي سنجد اوج كبريايش را

جان و دل چسان گويند مدحت و ثنايش را گر رضاي حق جويي رو بجو رضايش را

هر كه در دل افرازد رايت ولايش را

شماره 3

گر نظر در آينه يكره بر آن منظر كند

آفرين ها بايد آن فرزند بر مادر كند گر دگر بار اين چنين بيرون شود آن دلرباي

خود يقين مي دان كه اوضاع جهان ديگر كند كس به رخسار مه از مشگ سيه چنبر نكرد

او به رخسار مه از مشك سيه چنبر كند كس قمر را همنشين با نافه ي اذفر نديد

او قمر را همنشين با نافه ي اذفر كند گر گشايد يك گره از آن دو زلف عنبرين

يك جهان آراسته از مشك و از عنبر كند غم برد از دل تو گويي تا همي خواهد چو من

هر زمان مدح و ثناي خواجه ي قنبر كند آنكه اندر نيمه شب بر جاي پيغمبر بخفت

تا

تن خود را به تير كيد خصم اسپر كند جز صفات داوري در وي نيابد يك صفت

آنكه عقل خويش را بر خويشتن داور كند در غدير خم خطاب آمد ز حق بر مصطفي (ص)

تا علي (ع) را او ولي بر مهتر و كهتر كند تا رساند بر خلايق مصطفي امر خداي

از جهاز اشتران، از بهر خود منبر كند گرد آيند از قبايل اندر آن دشت و، نبي (ص)

خطبه بر منبر پي امر خلافت سر كند جشن فيروز وي است امروز كز كاخ امام

بانگ كوس و تهنيت گوش فلك را كر كند بوالحسن (ع) فرزند موسي (ع) آنكه خاك درگهش

مرده را مانند عيسي روح در پيكر كند حكم فرمايند اگر خاقان و قيصر در جهان

حاجب او حكم بر خاقان و بر قيصر كند

منشي كاشاني

فرخ و فرخنده باد، عيد سعيد غدير

كه باشد از حد فزون، مبارك و دلپذير به امر يزدان پاك، به حكم حي قدير

نبي به روزي چنين، ساخت علي را امير به جمله ي مومنين، به زمره ي مومنات چونكه به خم غدير، كرد پيمبر نزول

گرد قدومش كشيد، فلك به چشم قبول از احد لمْ يزلْ، وز صمد لا يزول

حضرت جبريل شد، رسول، نزد رسول نخست از حق رساند بدو سلام و صلات پس از سلام و صلات، باز رساند اين پيام

كه اي امام امم، كه اي رسول انام «بلغ ما انزل اليك» بر خاص و عام

و گرنه بنموده اي رسالتي ناتمام كه حق نگهدار توست از همه ي حادثات اي شه عالي نسب، وي مه والا جناب

ز ايزد آورده ام، چنين به سويت خطاب كه در بر مرد و زن، به محضر شيخ و شاب

خيز و علي را نماي،

ز خويش نايب مناب كه بسته بر دست اوست گشايش مشكلات علي بود آنكه هست دين خدا را نصير

علي بود آنكه هست بهر تو يار و ظهير ندارد از ممكنات هيچ شبيه و نظير

نيست به احكام دين پس ازتو چون او خبير از همه داناتر است بر سنن و واجبات علي است كز بعد تو اشرف و اولاستي

بر همه ي كاينات ولي والاستي آنكه به توحيد و شرك فزودي و كاستي

كين وي و مهر او در همه اشياستي هذا ملْح اجاج، هذا عذْب فرات همين علي بود و بس كه مر ترا يار بود

به روز رزم و نبرد يار و مددكار بود به كار دينش مدام كوشش بسيار بود

قاتل كفار گشت قامع فجار بود به خاك خواري فكند تن از طغات و عصات گرفت ختم رسل دست علي را به دست

چنانكه مشهور شد بر همه بالا و پست گفت به صوت جلي آن شه يزدان پرست

علي است از بعد من امير بر هر كه هست علي است نعْم الامير علي است خير الولات محب او را حبيب داور و دادار باد

عدوي او را عدو ايزد قهار باد ياور او را خداي، يار و مددكار باد

خاذل او نزد حق در دو جهان خار باد هست گر از مسلمين يا بود از مسلمات رسول اكرم چو كرد مثال حق امتثال

خطاب عزت رسيد از سبحات جلال كه دين اسلام يافت اينك حد كمال

نعمت من شد تمام به مسلمين بالْمآل از اين عمل راضي است ذات جميل الصفات اي ملك ملْك دين علي عالي مقام

كه حق ترا ساخته وصي خير الانام منطق «منشي» كند، مدح تو هر صبح وشام

به چشم لطف و كرم بر

او نظر كن مدام كه هست باري گران او را از سييات جهان بود تا به جاي، باد بجا نام تو

توسن ايام باد، تا به ابد رام تو كوس ولايت زنند، بر زبر بام تو

باد به دلخواه تو، صبح تو و شام تو

مهدي رحيمي

دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد

در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل

پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست

دست همه قوم صميمانه به هم خورد «لبيك علي »قطره باران به زمين ريخت

«لبيك علي» نور و تن دانه به هم خورد يك روز گذشت و شب مستي به سر آمد

يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد پس باده پريد از سر مستان و پس از آن

بادي نوزيد و در يك خانه به هم خورد

موسوي گرمارودي

گل هميشه بهارم، ببين خزان باقي است

خراش صاعقه بر چهر آسمان باقي است حديث سيلي توفان به چهره ي گل سرخ

هنوز بر دهن ياس و ارغوان باقي است ز ابر فتنه تگرگي كه ريخت بر سر ما

هزار غنچه ي پرپر به بوستان باقي است نشان مرگ و بلا بود در كوير سكوت

غريو رعد كه در گوش هر كران باقي است شكست كشتي امن از شقاوت توفان

به روي آب فقط دست بادبان باقي است هزار سال گذشت و ز تازيانه ي برق

شيار زخم بر اندام ناروان باقي است پرندگان بهاري ز باغ كوچيدند

به روي شاخه نشاني ز آشيان باقي است اميد رويش گل را خزان ربود ز باغ

اميد رجعت سرسبز باغبان باقي است گل هميشه بهارم غدير آمده است

شراب كهنه ي ما در خم جهان باقي است خداي گفت كه «اكملت دينكم» آنك

نواي گرم نبي در رگ زمان باقي است قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان

ولايت علي و آل، جاودان باقي است

گل هميشه بهارم بيا كه آيه ي عشق

به نام پاك تو در ذهن مردمان باقي است

ميروكيلي

ز بتداي خلقت كون و مكان

تا نفير صور در آخر زمان

من علي عاليم اعليستم

درد مظلومان عالم كاستم

من پناه و حامي پيغمبرم

شير كرارم به ميدان حيدرم

مونس مظلومم و ظالم ستيز

در رساي عدل كردم رستخيز

مخزن الاسرار و آل احمدم

واقف سر مگوي سرمدم

آيه تطهير صدق پاكيم

استناد فطرت افلاكيم

شير روز و زاهد شب ها علي

نور حق در روي او شد منجلي

در شجاعت در تمام اين فلك

شد مثال عرشي و حور و ملك

گفت جبريل امين با مصطفي

لافتي الا علي مرتضي

نيست شمشيري مثال ذوالفقار

رادمردي نيست چون او با وقار

كرده تعليم نبي حق اين صواب

يا علي گو باش گاه اضطرار

هم غياث المستغيني علي

هم تويي بر پيروان حق ولي

وحي آمد سوي ختم المرسلين

در غديرخم بگو با مسلمين

فاش كن اينكه وصي تو علي است

بعد تو بر پيروانت او ولي است

گر نگويي اينكه گفتيمت تمام

ناتمام است اين رسالت ناتمام

گفت پيغمبر به اصحابش چنين

باز گردانيد اينجا مسلمين

از جهاز اشتران منبر كنيد

گوش بر فرمان پيغمبر كنيد

از يسار و از يمين خلق آمدند

گرد پيغمبر لبالب آمدند

گفت با امت كه وحي آمد كنون

تا شود آرام درياي جنون

داده فرمانم كه واويلا كنم

خلق را مجنون ورا مولي كنم

بر خم عشق علي ساقي شوم

مي برافشانم پي باقي شوم

روزگار عمر طي شد با علي

بهتر از او هيچكس نبود ولي

دست مولا بود در دست نبي

بود پيغمبر چو سرمست علي

گفت احمد بشنويد

اين امر هوست

هر كه را مولاستم مولاش اوست

وه كه كامل شد كنون دين شما

شد تمام انعام آئين شما

يا غياث المستغثين يا علي

ضامن عدلي و والي الولي

نادر بختياري

السلام اي غدير! مَهبَط عشق!

مقصد دولت مسلّط عشق! السلام اي غدير! مقصد يار!

وي گل افشان ز موج موج بهار! چه بهاري توراست؟ كز خُم تو

مست عشقيم در تلاطم تو؟ تشنگان ولايتيم همه

عطش بي نهايتيم همه لب خشكم ارگ ترَك خورده ست

غيرتم بارها محك خورده ست قصه اهل كوفه بودن چيست؟

مست آب و علوفه بودن چيست؟ لب، اگر تر كند علي (ع)، تيغيم

حنجرِ عارفانه تبليغيم از ولايت هر آن كه دم نزند

نفس از بام صبحدم نزند عشق را وقت استماع رسيد

وحي در «حجة الوداع» رسيد ما علي (ع) را گرفته ايم هنوز

تا نبي (ص) را چو خويش، گُم نكنيم

از سبو مي زديم تا ديگر

جام را در شراب خُم نكنيم ورنه «مروان»، «معاويه»، «هارون»

همگي از نبي (ص) سخن گويند

من، ولي، دستِ آن كسان بوسم

كز نبي (ص) زينبي (س) سخن گويند غير آل علي (ع) كه مي داند؟

دين احمد، به تيغ، پابرجاست

حقِّ بدعت گذار، شمشير است

جايِ احساس و عشق، ديگر جاست «ابن ملجم» نكشت، مولا را

مرگ، طاقت نداشت پيش علي (ع)

همه گفتند: امام را كشتند

ليك زنده است تا هميشه علي (ع) لفط بر لفظ، من نمي بافم

هر طرف بنگرم، علي (ع) بينم

نه در آن كوچه يا در اين خانه

هركجا بگذرم، علي (ع) بينم اوست نوري زلامكان و زمان

كه جهان در شعاع هاش، گُم است

گر به دنبال ديدن اويي

عكسش افتاده در «غدير خُ«» است شيعه، سني ترين مذهب هاست

زان كه سنت، ملاك هر شيعه ست

زين سبب هركه اهل سنت شد

دم ز حيدر زند، اگر شيعه ست سني و شيعه را اگر فرقي ست

اندك است آن چنان

كه دشنه و تيغ

هر دو در قلب خصم، خواهد شد

تا كه خورشيد، سرزند زستيغ آفتاب، آفتابِ اسلام است

بر سرِ ي، سرِ حسين (ع) ببين

دين، به تيغ دو تيغه، مديون است

«خيبر» و «خندق» و «حنين» بين ذوالفقارِ ستيز! مولا

كوفيانه را به قعرِ گور فرست

جوشِ رجّاله هاست از شش سو

سيصد و سيزده غيور فرست همرهانم! برادران! ديري ست

دشمنان، در كمين ما هستند

نه به دنبال، شوكت مايند

در پي مسخ دين ما هستند بين ما، تا شكاف اندازند

فرقه ها ساختند، بيهوده

اشتراكات را نهان كردند

چون چراغي كه مي زند دوده روشنايي بجو، كه تاريكي

تيه گمراهي است باور كن

مصطفي، آن كه ماه كامل ماست

هم ستاره علي ست، آري چون، علي (ع) آيينه خداوند است

عشق از او، انعكاس مي يابد

نور، بر گِرِد قامتش پيچد

ماهِ من، ناشناس مي تابد ياد كن خلوتِ فقيران را

در شبِ سرِ يثرب و كوفه

گريه ها، گريه هاي مولاوار

رازها، رازهاي مكشوفه پرده برداشت حيدر از اسرار

هرچه بود و نبود، با من گفت

غصه ها را و زخم ها را سرخ

دردها را كبود، با من گفت بعد از آن صحبت غريبانه

اسمان را بنفش، مي بنيم

آخرين مرد، خواهد آمد و من

آسب و تيغ و درفش، مي بينم آخرين مرد، آخرين اميد

آخرين حامي ولايت حق

آخرين گردبادِ نوراني

انتشار عدالت مطلق

ناصر شعار ابوذرى

گفت برخيز كه از يار سفير آمده است

به چراغانى صحراى غدير آمده است

موج يك حادثه در جان غدير است امروز

و على چهره تابان غدير است امروز

بيعت شيشه اى و آهن پيمان شكنى

داد از بيعت آبستن پيمان شكنى!

پس از آن بيعت پر شور على تنها ماند

و وصاياى نبى در دل صحرا جا ماند

موج آن حادثه در جان غدير است هنوز

و على چهره تابان غدير است هنوز ناظم زاده كرمانى:

شب غدير،شب

قدر عارفان را

شب قدر است شب عيد غدير

بلكه قدر است از اين عيد مبارك تعبير

كرده تقدير بدينسان چو خداوند قدير

اى على،اى كه تويى بر همه خلق امير

بهترين شاهد اين قصه بود خم غدير

كرد تقدير چنين لطف خداوند قدير فرصت شيرازى:

نوش از خم غدير

اين خم نه خم عصير باشد

اين خم،خم غدير باشد

از خم غدير مى كنم نوش

تا چون خم برآورم جوش

نجومي خراساني

اي عيد سعيد من واي طالع فيروز

از خم غدير آر مرا باده ي غم سوز كامروز جهان طعنه زند بر دم نوروز

آنچهره چون عيد بر افروز و بيفروز كاين عيد بود بر همه اعياد مظفر فصل دي و سرمست ز صهباي غديرم

از عالم لاهوت رسيده است صفيرم سرمست از آن پيك دل آراي بشيرم

من دلخوش از آن منبر اقطاب بعيرم كش دست خدا بود ورا در برو بر سر ايساقي منان ره عشق هلا قم

امروز بده باده ي سرشار از آن خم كامد سوي سرخيل حريفان به ترنم

اليومْ لكمْ دينكمْ اتْممْت عليْكمْ راضي است از اين مستي و مستان همه داور جبريل ابا خيل ملك سوي زمين شد

آوازه ي طوبي لك تا عرش برين شد دست همه با دست خدا چونكه قرين شد

احباب بوجد و شعف، اعداش غمين شد سر ملك و سجده ي آدم شده ظاهر از كن فيكون مقصد و مقصود علي (ع) بود

بر خلق و خدا عابد و معبود علي (ع) بود در كون و مكان ساجد و مسجود علي (ع) بود

در سر و علن شاهد و مشهود علي (ع) بود هم طالع و هم مطلع و هم ظاهر و مظهر آنانكه بجز سوي علي (ع) راه بپويند

غير

از خزفْ از بحر كرم هيچ نجويند آنها كه بجز حب علي (ع) هيچ نگويند

مانند خليل از همه جا دست بشويند بي باك بر آرند قدم جانب آذر آدم شدي ار پاك و مصفا ز جرايم

آتش بخليل الله اگر شد همه سالم ايوب اگر يافته صحت ز مآلم

الياس و خضر گشتند سيار عوالم بودي همه را نام علي (ع) هادي و رهبر من خوف ز اعداي بد انديش ندارم

با لطف تو باكي ز كم و بيش ندارم جز مهر و محبت بدل خويش ندارم

از جنت و دوزخ غم و تشويش ندارم حب عليم مايه بود اول و آخر شاها نظري كن به «نجومي» ز تلطف

بازش برسان در نجف از مهر و تعطف خواهم كه كنم از حرمت درك تشرف

گر بار دهي نيست مرا هيچ تاسف منماي مرا محروم زين فيض سراسر

نصرالله مرداني

قسم به جان تو اي عشق اي تمامي هست

كه هست هستي ما از خم غدير تو مست در آن خجسته غدير تو ديد دشمن و دوست

كه آفتاب برد آفتاب بر سر دست نشان از گوهر آدم نداشت هر كه نبود

به خمسراي ولايت خراب و باده پرست به باغ خانه تو كوثري بهشتي بود

كه بر ولاي تو دل بسته بود صبح الست در آن ميانه كه مستي كمال هستي بود

به دور سرمدي ات هر كه مست شد پيوست بساط دوزخيان زمين ز خشم تو سوخت

چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست هنوز اشك تو بر گونه زمان جاري ست

ز بس كه آه يتيمان، دل كريم تو خست ز حجم غربت تو مي گريست در خود چاه

از آن به چشمه

چشمش هميشه آبي هست هنوز كوفه كند مويه از غريبي تو

زمانه از غم تنهايي ات به گريه نشست دمي كه خون تو محراب مهر رنگين كرد

دل تمامي آيينه ها ز غصه شكست

هادي جانفدا

بايد به همان سال دهم برگرديم

با بيعت در غدير خم برگرديم

تا سوز عطش نكشته ما را بايد

تا بركه ي اكملت لكم برگرديم **

هرجا كه غدير رفته باران رفته

جنگل به كوير و كوهساران رفته

هر جا كه امام هست در مكتب او

حيوان هم اگر آمده انسان رفته **

اين بغض هنوز سر به شورش دارد

اين چشم هزار چشمه جوشش دارد

اين زخم هزارو چارصد ساله ما

اندازه زخم تازه سوزش دارد **

بر جاي بماند از تو يك رد كافيست

از عشق نشانه اي در اين حد كافيست

درك تو فقط حد رسول الله است

يك شيعه اگر تو را بفهمد كافيست **

دور و بر نور را كه خلوت ديدند

انكار تو را چقدر راحت ديدند

اين كوردلان تو را نديدند اگر

يك عمر فقط از تو كرامت ديدند **

از تو اثري شگرف مخفي مانده

آئين تو پشت حرف مخفي مانده

برگرد به تيغ حنجرم را بتكان

آهنگ تو زير برف مخفي مانده **

چشمي كه به يك اشاره برميخيزد

با ديدن يك ستاره برميخيزد

شب را به نگاه خيره سنجاق نكن

خورشيد تو هم دوباره برميخيزد **

توصيف تو حال ديگري ميخواهد

نيروي خيال ديگري ميخواهد

محدوده واژه ها برايت تنگ است

اين شعر مجال ديگري ميخواهد

هادي جانفدا

هاشم طوسي (مسلم)

هركس كه به سوداي علي سر دارد

آخر به چه كس نياز ديگر دارد

جاي عجبي نيست به استقبالش

ديوار دل كعبه ترك بر دارد

در خلوت خود سه روز مهمانش كرد

از شدت عشقي كه به حيدر دارد

بر روي لبش معجزه ي قرآن و

گلبوسه ز لبهاي پيمبر دارد

فرمود حلال زاده باشد بي شك

هر كس به ولايت تو باور دارد

با دشمن او بگو رهايم سازد

دست از سر و احوال دلم بر دارد

اي اهل سقيفه بارتان بر داريد

من حيدريم سر به سرم نگذاريد

عرش و

ملكوت وسعت خوان شماست

خورشيد تلالوئي ز چشمان شماست

دلتنگ صدايتان شده جبرائيل

وابستگي اش به صوت قرآن شماست

من هم ز قبيله ي اصيلي هستم

كز صبح غدير خم مسلمان شماست

اوجي بدهيد اين زمين خورده ي تان

محتاج به پينه هاي دستان شماست

بابا... دل من مثل يتيم كوفه

در حسرت يك تكه اي از نان شماست

نعلين و لباس وصله دارت آقا

از روي تواضع فراوان شماست

اي همدم نا شناس نخلستانها

اي غربت محض!!! مرد مردستانها

اي رزق زمين و آسمان از كرمت

عيسي شده احيا ز مسيحاي دمت

آنقدر كه چشمهاي تو خونگرمند

گشتم بخدا شهيد ابروي خمت

با يك نگهت پر از اجابت كردي

هر كس كه دعا كرد به زير علمت

اي صاحب ذولفقار با هر ضربه

صد كشته فتاد پاي تيغ دو دمت

از لطف تو بود (مسلمت) شاعر شد

اي خلقت آفرينش از لطف كمت

بر روي لب تمام ايرانيها

اين بيت شده اذن دخول حرمت

مرغ دل من چه خوش هوايي دارد

ايوان نجف عجب صفايي دارد

اي راه سعادت اي امير دلخواه

اي بر همه ي علوم عالم آگاه

تنها تو به اندازه ي زهرا بودي

زين رو شده اي براي بانو همراه

در بدرقه ات هميشه زهرا مي گفت

لا حول ولا قوه الا با الله

رو بند بزن كه چشم زخمت نزنند

تا آمدنت نشسته ام چشم به راه

اي فاتح خيبر و حنين و خندق

پشت تو شكسته از بلايي جانكاه

احساس غريبي مكن امشب با ما

اي خانه نشين بگو چه گفتي با چاه

وقتي كه لحد به روي زهرا مي چيد

تشيع جنازه ي خودش را مي ديد هاشم طوسي (مسلم)

واله افشار-عربي

أنا مَن أين و من أين الثناء

إنّما القيت دلوي في الدّلاء

هو والعالم ماه و رحي

هو والمبدء شمس وضيا هو والواجب نور و قمر

حُبّه اضمر في مضماري

حطّة عنّي غداً

اوزاري

قدرة اللّه قضاء الجاري

اُذن اللّه و عين الباري

يا له صاحب سمع و بصر هو عبداللّه قوم عبدوه

واخو الهادي اناس جحدوه

نور الانوار اردوا يطفوه

جنس الاجناس عليّ و بنوه

نوع الانواع الي حادي عشر ايها الناصب ياحد جدلاً

حقّق الظن واحسن عملا

في البرايا ليس منه بدلا

يضرب اللّه بشيءٍ مثلا

معه الله كنار و حجر عالم الغيب و علاّم اما

كان في الاعلام علماً علما

خيرة الاكوان ارضاً وسما

علة الكون فلولاه لما

كان للعالم عين و أثر مستّسر السرّ لايحمله

ملك والخلق لايكفله

لم اقل آدم ماينسله

وله ابدع ما تعقله

من عقول و نفوس وصور ودّه حسبك كشفاً للغموم

ما به اختصّ محال للعموم

قالع الباب و ابواب العلوم

فلك في فلك فيه نجوم

صدف في صدف فيه دُرر علم اللّه وإنّي معلن

معه الحق وقلبي موقن

قل لمن شاء الهدي فليؤمن

مظهر الواجب يا للممكن

صورة الجاعل يا للمظهر حجة الرحمان نفس المصطفي

ما راي من ذنب إلا و عفي

ما اتي عهد إلاّ و وفي

ما رمي رميةً إلاّ وكفي

ما غزا غزوة الاّ و ظفر نجم افضاله في الآفاق لاح

والِهِ والآل ان شئت النجاح

ذكر القابه للروح راح

اسد اللّه اذا جال و صاح

ابوالايتام اذا جاد وبر من تولاه و ذو قلب سليم

لايخاف قطّ من حرّ الحجيم

هو للجنة و النار قسيم

حبّه مبدءُ خلدٍ و نعيم

بغضه مبدء نار و سقر …و ابوالاطهار من يقشفه

السن ما كذبت توصفه

هو في الجلباب ما يكشفه

كل من مات و لم يعرفه

موته موت حمار و بقر جاحدوا فضله في النكر طغوا

عدلوا عن نهج حق وبغوا

ليس ينفعهم وان دهراً بكوا

خصمه ابغضه اللّه ولو

حمد اللّه واثني وشكر …كلمة اللّه تعالي العليا

قاصم الكفر مبيد الاعداء

بالنبي كان له الاستعلاء

من له صاحبة كالزهراء

وسليل كشبير و شبر مطلع النور و مصباح الظلم

ضوء مشكوة الهدي هادي الامم

عالم اللوح بما يجري القلم

عنه ديوان

علوم وحكم

فيه طومار عظات و عبر سمح في دارها اصل الكرم

بالسخا ماحي اسم الحاتم

فضله شاع ببذل الخاتم

بو تراب و كنوز العالمم

عنده نحو سفال و مدر دع دعاة الغي و اطلب و رشداً

اعتصم بالحبل و اترك حسداً

وانصر الحق لساناً ويداً

ايها الخصم تذكرو سنداً

متنه صح بنص و خبر ابشروا يا قوم بالنار السعير

ما لكم من شافع او من نصير

كيف انكرتم ألستم بخبير

اذا اتي احمد في خمّ غدير

بعليٍّ وعلي الرحل نبر بالملأ من نفسه أدناه

آخذاً ساعده علاّه

امره المستور قد اجلاه

قال من كنت أنا مولاه

فعليّ له مولا و مفر مع انّ الله بالمن جدير

ولما شاء ففعّال قدير

ارسل الرسل علي الناس نذير

قبل تعيين وصيّ و وزير

هل تري مات نبي و هجر من فتوحاته حصن بقموص

هربت منه الكماة كاللصوص

ناطق في بطشه خير النصوص

من اتي فيه نصوص بخصوص

هل باجماع………ينكر هنّوه ببخٍ بخٍ في العلن

بمحل قد حباه ذوالمنن

جاء هذا في الصحاح والسنن

آية الله وهل يجحد من

خصّه الله بآيٍ و سور خاب من خان علياً واهان

و به يسلك نحو الرضوان

إنّه اتضح الامر و بان

ودّه اوجب ما في القرآن

اوجب اللّه علينا وامر «واله» المادح اللّه حماه

و وفيه الحظ في نيل مناه

كل من عاداه لايرضي لقاه

مدعي حبّ علي وعداه

مثل من انكر حقّاً واقر منكر المولي اذا فات و مرّ

في الجزا سيّان صلي ام فجر

ويل من أخرّه بعد اُخر

ها علي بشر كيف بشر

ربّه فيه تجلي و ظهر

وحيد قاسمي

شماره 1

در ظهر غدير تا كه موساي نبي

بوسه به رخ منور هارون زد

چشمان حسودان و بخيلان عرب

از شدت غم، از حدقه بيرون زد

از مشرق دست هاي پر مهر نبي

خورشيد ولايت و امامت تابيد

با شوق ملائك همه فرياد زدند

« تا كور شود هر آن كه نتواند ديد »

فرمود نبي به امر معبود

ودود

بر امت من علي امام است امام

اين مژده ي من به شيعيانش، دوزخ

بر شيعه ي مرتضي حرام است حرام

گُل كرد سپيده ي تبسم به لبش

نازل شد « اكملت لكمُ » تا آيه ي

فرمود: خوشا به حالتان اي مردم

با حب علي دين شما كامل شد

فرمود خدا ولايت حيدر را

بر آدم و نسل بعد او واجب كرد

در روز ازل كليد فردوسش را

تقديمِ علي بن ابي طالب كرد

فرمود: برادرم علي محرم ماست

از عالم غيب مثل من آگاه است

قرآن چه قدر مدح و ثنايش را گفت!

او نقطه ي زير باء بسم الله است

فرمود كه يادگار من بين شما

تا روز حساب، عترت و قرآن است

بايد كه به هر دوشان تمسك جوييد

اين راه نجات اصلي انسان است

ذكر صلوات عرشيان مي آمد

تا رفت به سوي آسمان دست علي

از عرش بلند و يك صدا مي گفتند:

اَلحق كه اميرمومنان است علي

جبريل به خدمت علي آمد و گفت

تبريك؛ كه اين مقام زيبنده ي توست

اي حضرت بوتراب در هر دو جهان

هارونيِ اين قوم برازنده ي توست

جبريل به جانشين پيغمبر گفت:

اي مظهر افتادگي و آقايي

مردم اگر امروز امامت خوانند

عمريست امام عالم بالايي

از فتنه ي بين كوچه ها مي ترسم

از سيلي و بغضيك پسر مي ترسم

دلواپس غربت تو هستم آقا

از آتش و ميخ پشت در مي ترسم

با ديدن اين بركه و گودال غدير

يك باره به ياد كربلا افتادم

در گودي قتلگاه خود را ديدم

بر پاي حسين سر جدا افتادم

شماره 2

ساقي به پياله باده كم مي ريزي

اين ميكده را چرا به هم مي ريزي؟! از گردش ساغرت شكايت دارم

آسوده بريز! بنده عادت دارم

با خستگي آمدم؛ فرح مي خواهم

سجاده و تسبيح و قدح مي خواهم ما قوم عجم به

باده عادت داريم

بر پيرمغان «علي» ارادت داريم بر طايفه مان نگاه حق معطوف است

ميخانه ي شهر طوس ما معروف است من اهل ري ام ؛ مست ولي اللهم

يك خمره مي ِ سفارشي مي خواهم در روز ازل كه دل به آدم دادند

فرياد زدم؛ پياله دستم دادند فرياد زدم : علي - پناهم دادند

اينگونه به اين ميكده راهم دادند با ديدن اين شوق عناياتي كرد

لبخند علي مرا خراباتي كرد من مست ِ مِي ابوترابم يك عمر

سرزنده به نشئه ي ِ شرابم يك عمر يك ثانيه بي شراب نتوانم زيست

در مذهب ما حلال تر از مِي نيست جامي بده لب به لب، خرابم ساقي

از مشتريان خوش حسابم ساقي ساقي بده باده اي كه گيرا باشد

از خُم كهنسال تولا باشد ساقي بده باده اي كه روشن باشد

خوشرنگ و زلال و مردافكن باشد زُهاد پر از افاده را دلخور كن

با نام خدا پياله ها را پر كن بد مستي ِ من قصه ي پر دنباله است

زيرِ سرِِ باده اي صد و ده ساله است اين بزم مرا اهل سخن مي سازد

تنها مِي كوثري به من مي سازد من معتقدم باده سرشتي دارد

انگور نجف طعم بهشتي دارد مي داخل خُم سينجلي مي گويد

قُل مي زند،علي علي مي گويد هُوهُوي ِ تمام خمره ها را بشنو

تفسير شگرف « هل اتي» را بشنو با تلخي اين دُرد، رطب مي چسبد

با حال خوشم توبه عجب مي چسبد

ناشناس

چون عيد غدير اشرف اعياد است

ذكر صلوات بهترين اوراد است

شاد است دل وجانِ مح_بان علي

زيرا كه دل آل محمد شاد است ****** الا اي اهل عالم عيد مسعود غدير آمد

به ف__رمان خ_دا ب_هر مسلمانان امير آمد

چونازل

آية( اَليوم اَكمَلتُ لَ_كُم دي_ن) شد

علي بعد از نبي بهر امامت نَصب و تعيين شد

نبي از آسمان مأ م_ور اب_لاغ رس_الت شد

ع_لي ب_ر م_ؤمنين شايسته امرِ ولايت شد

نب_ي دست علي بگرفت و اُمَّت را نمود آگاه

بگ_فتا والِ مَ_ن والاهُ يارَب ، عادِ مَ_ن عاداه

بگف_تا ه_ر كه را من رهن_ماي دين و مولايم

ب_داند اين علي باشد از اين پس بر سر جايم ******* رباعيات غدير گُهَر باريده دامن پُرزدُر كن غدير آمد خمي بر دارو پُر كُن بخور چندان كه كام دل بر آيد ازآن مَي، طفل جان را باده خور كن چو هجده روز از ذي الحجه بگذشت فراخواندند مستان را در آن دشت علي شد ساقي و بگرفت در دست خُم وجام ِمَي و ميخانه وطشت غ_دي_ر خ_م همان ميخانه ماست حديث_ش نغ_مة ج_ان_انه ماست برو جامي ازآن خم نوش جان كن ك_ه ش_رط م_حفل مستانة ماست حديث عاشقي را گوش كردم زصَ_ه_باي ولايت نوش كردم شن__يدم نغ__مه من كنت مولاه زعشقش خويش را مدهوش كردم ---------------------- تشنه غدير زمين زتشنگي كوير شد چرا نيامدي ؟ جهان به هجر تو اسير شد چرا نيامدي؟ كجائي اي طبيب دردهاي كهنة بشر رسيد جان به لب ودير شد چرا نيامدي؟ نسيم صبح رحمتي بياو شبنمي بيار به بوستان شكوفه پير شد چرا نيامدي؟ شدند لاله ها زغم به دشت لاله واژگون وسرو ناز سر به زير شد چرا نيامدي ؟ چو كودكي يتيم كز فراق گريه مي كند دلم زغم بهانه گير شد چرا نيامدي ؟ از آن زمان كه ناگهان تو غائب از نظر شدي بشر دوباره بي امير شد چرا نياميدي؟ بيا تو

ساقيا بيا وبا خودت خُمي بيار جهان كه تشنة غدير شد چرا نيامدي؟ *************************************************

باده بده ساقيا ، ولى ز خُم غدير

چنگ بزن مطربا ، ولى به ياد امير

تو نيز اى چرخ پير ، بيا ز بالا به زير

داد مسرت ستان ، ساغر عشرت بگير

بلبل نطقم چنان ، قافيه پرداز شد

كه زهره در آسمان ، به نغمه دمساز شد

محيط كون و مكان ، دايره ساز شد

سرور روحانيون هو العلى الكبير

نسيم رحمت وزيد ، دهر كهن شد جوان

نهال حكمت دميد ، پر ز گل و ارغوان

مسند حشمت رسيد ، به خسرو خسروان

حجاب ظلمت دريد ، ز آفتاب منير

فاتح اقليم جود ، به جاى خاتم نشست

يا به سپهر وجود ، نير اعظم نشست

يا به محيط شهود ، مركز عالم نشست

روى حسود عنود ، سياه شد مثل قير

صاحب ديوان عشق ، زيب و شرافت گرفت

گلشن خندان عشق ، حُسن و لطافت گرفت

نغمه دستان عشق ، رفت به اوج اثير

به هر كه مولا منم ، على است مولاى او

نسخه اسما منم ، على ست طغراى او

يوسف كنعان عشق ، بنده رخسار اوست

خضر بيابان عشق ، تشنه گفتار اوست

كيست سليمان عشق ، بردر جاهش فقير

اى به فروغ جمال ، آينه ذو الجلال

« مفتقر » خوش مقال ، مانده به وصف تو لال

گر چه بُراق خيال ، در تو ندارد مجال

ولى ز آب زلال ، تشنه بود ناگزير

--------------------------------------------------------

شدى عازم براى ديدن ياس

خزان مى گردد از داغ تو احساس

دلم لرزيد وقتى پيش چشمم

سخن آهسته مى گفتى به عباس

بيا عباس دستت را ببوسم

بيا تا چشم مستت را ببوسم

عزيز جان من نور دو عينم

پس از من جان تو جان حسينم

رسيده جان به لب زين زخم كارى

به

پايان آمده چشم انتظارى

روم با فرق تا ابرو شكسته

به سوى همسر پهلو شكسته

خداحافظ حسن اى نور ديده

عزيز فاطمه اى غم رسيده

پس من مى كشى محنت فراوان

پس از من جان تو جان يتيمان

غريبم كفن و دفنم كن شبانه

چو مادر بى صدا و مخفيانه

خداحافظ حسين كربلائى

كه ديگر آمده وقت جدايى

سرت بر نيزه ها مى بينم امشب

تنت را له ببينم زير مركب

الا اى زينب غم پرور من

حلالم كن هميشه ياور من

غريبى موج دارد در نگاهت

سفر رفتى خدا پشت و پناهت

اسيرى مى روى در چنگ اغيار

به دست بسته بين كوچه بازار

--------------------------------------------------------

مديون خسته از خويشم و ممنون توام

به خدا تيغ كه مديون توام

گر چه اى تيغ دلم را خستى

خوب شد فرق مرا بشكستى

باشد اى تيغ به لب زمزمه ام

شادمانم كه چنان فاطمه ام

تا كه با رخ به زمين افتادم

بين ديوار و در آمد يادم

تازه فهميده ام آن پاك سرشت

ز چه رو پشت در خانه نشست

درد پا تا سر او سوخته بود

تا نسوزم لب خود دوخته بود

--------------------------------------------------------

رباعيات تادرتن خسته ام بود تاب وتوان

جزنام على مرانيايد به زبان

از آتش دوزخم نباشدباكى

چون مهر على بود مرا در دل وجان

***

در سيزده رجب على اعلا

در خانه ى كعبه شد چو نورى پيدا

جز ذات خداوندومحمد«آيت»!

نشناخت كسى قدر على را به خدا

***

در بحر عشق گوهر رخشانم آرزوست

يعنى ولاى آن شه مردانم آرزوست

در اقتدا به حجت والاى حق على

همچون صفاى ميثم تمارم آرزوست

***

آنكه پيداهست و ناپيدا، على است

هم على و عالى و اعلى،على است

چون على در صلب عالم دم بزد

قصد حق از »علّم الاسما«على است

***

روزى كه خدا اراده ى خلقت كرد

توحيد نمودو جلوه در وحدت كرد

آيينه صفت به حكم رودر رويى

در خانه ى خويش باعلى خلوت كرد

***

در وادى عشق يكه تاز

است على

روشنگر راه اهل راز است على

بى حب على عباتى نيست قبول

چون روح دعا و هم نماز است على

--------------------------------------------------------

فاتح خيبر بزم عشق من بر پا، در ميان خون ها شد

فرق من شكست اما، وجه حق مصفا شد

مست جرعه ى نابم، بى قرار و بى تابم

در ميان محرابم، خون دل چو دريا شد

مست روى دلدارم »فزت« بر لبم دارم

گشته وقت ديدارم، موسم تماشا شد

گشته خون دل زارم، چاه غم بود يارم

شب هميشه بيدارم، بى كسى چه معنا شد

جارى از دلى محزون، مى چكد ز فرقم خون

سوى حق روم گلگون، چهره ام چه زيبا شد

بسترى ز غم دارم، زينبم بود يارم

او شده پرستارم، تا سحر به نجوا شد

فتح خندق و خيبر، كار راحت حيدر

ماندن پس از دلبر، قتل من همين جاشد

از جفاى ديرينه، ياد ضربت كينه

گشته چون قفس سينه، مرغ جان به آوا شد

من به ياد مسمارم، داغ فاطمه دارم

ذكر او شده كارم، هجر او غم افزا شد

فاطمه مه بدرم، فاطمه شب قدرم

من كه فاتح بدرم، خانه ام چه غوغا شد

خيمه ى غمش قائم، گشته در دلم دائم

كوچه بنى هاشم، قتلگاه زهرا شد

همسرم به پشت در، جاى من كشد كيفر

آن شهيده اطهر، جان نثار مولا شد

غصه ها ز حد بيرون، ميخ در شده گلگون

خون سينه ام محزون، يادگار اعدا شد

ياس من چو نيلوفر، بين شعله يك در

گشته غنچه ام پرپر، در چو با لگد وا شد

--------------------------------------------------------

بوتراب سرخى رنگ وجه حق، به چهره سپيده شد

به روى خسته ى فلق، خون خدا كشيده شد

ز انحناى سجده اى، كمان محراب شكست

بيشتر از هلال مه، قامت غم خميده گشت

نغمه ى حزن مى زند، ناى نى شكسته دل

ز داغ آن كه از لبش،

صوت خدا شنيده شد

به سوى بى نشان رود، كسى كه بيكرانه است

همان كه عشق و مستى از نگاهش آفريده شد

او كه كلام يار را، به طور بر كليم داد

از او به پيكر مسيح، روح خدا رسيده شد

همره هر پيمبرى، بوده هميشه در خفا

حبل هدايت بشر، ز بعد او بريده شد

به ضربت تيغ ستم، شكسته آيينه ى حق

او كه به مرآت رخش، وجه خداى ديده شد

در همه عالم آشنا، غريب خطه ى زمين

دگر به اوج بى كسى، به خاك آرميده شد

نقاب چهره مى شود، تراب بوتراب را

كسى كه طعم غربت، جهان بر او چشيده شد

مويه كنان، ناله زنان، جمع تمام قدسيان

هر چه كه بوده در جنان، جامه به تن دريده شد

ز فرق بشكسته او، شكسته شد نماز عشق

به خاك محراب دعا، خون خدا چكيده شد

رود به سوى دلبرى، كه دل به او سپرده بود

دو عاشقى كه نامشان، به عشق برگزيده شد

نه خون سر كه خون دل، روان ز قلب حيدر است

كشته ى داغ فاطمه شهيد يك شهيده شد

--------------------------------------------------------

بانك جامع پيامك غديرستان

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)

عنوان و نام پديدآور:بانك جامع پيامك غديرستان/واحد تحقيقات مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص) /محمد رضا شريفي

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: غدير - حضرت امام علي (ع)

غدير خم

پيامك1

درياي غدير، از ريزش آبشارگون وحي بر جان محمّد(ص) لبريز است و قامت دين در زلال غدير خم انعكاس مييابد.

پيامك2

عيد غدير، بر حاميان راستين ولايت، مبارك!

پيامك3

بر سرِ آسماني آن ظهر آيه هاي شكوه نازل شد مژده دادند ايه هاي شكوه دين احمد(ص) دوباره كامل شد

پيامك4

گفت پيغمبر به ياراي سخن پيك رب العالمين آمد به من گفت حيدر را خدا اين تحفه داد بر همه خلق جهان فضلش نهاد

پيامك5

غدير، تجلّي اراده خداوند، مكمّل باور ما و نقطه تأمّلي در تاريخ است.

پيامك6

از جام و سبو گذشت كارم وقت خُم و نوبت غدير است امروز به امر حضرت حق بر خلق جهان علي(ع) امير است

پيامك7

نور عالم از ولي داريم ما

اول و آخر علي(ع) داريم ما

پيامك8

ستاره سحر از صبح انتظار دميد

غدير از نفس رحمت بهار چكيد

گرفت دست قدر، رايت شفق بر دوش

زمين به حكم قضا آب زندگي نوشيد

پيامك9

از ولاي مُرتضي دل را چراغان مي كنيم

با علي بار دگر تجديد پيمان مي كنيم

پيامك10

اي غدير خم كه هستي روز بيعت با امام

بر تو اي روز امامت از همه امت سلام

از تو محكم شد شريعت، وز تو نعمت شد تمام

ما به ياد آن مبارك روز و آن زيبا پيام

پيامك11

به روز غدير خم از مقام لم يزلي به كائنات ندا شد به صوت جلي كه بعد احمد مرسل به كهتر و مهتر امام و سرور و مولا عليست

علي عيد غدير خم بر شما مبارك

پيامك12

قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد

ايمان به جز از حب علي پايه ندارد

گفتم بروم سايه لطفش بنشينم

گفتا كه علي نور بود سايه ندارد

عيد غدير مبارك

پيامك13

يارب به حق غدير و مولاي غدير

با دست علي ومرتضي دستم گير

تا همره قدسيان فرستم صلوات

فرياد زنم ز فرط شادي تكبير

پيامك14

عيد كمال دين , سالروز اتمام نعمت و هنگامه اعلان وصايت و ولايت امير المومنين عليه السلام بر شيعيان و پيروان ولايت خجسته باد

پيامك15

شبي در محفلي ذكر علي بود

شنيدم عاشقي مستانه فرمود

اگر آتش به زير پوست داري

نسوزي گر علي را دوست داري

پيامك16

نه فقط بنده به ذات ازلي مي نازد

ناشر حكم ولايت به ولي مي نازد

گر بنازد به علي شيعه ندارد عجبي

عجب اينجاست خدا هم به علي مي نازد

پيامك17

نام علي : عدالت -- راه علي : سعادت -- عشق علي : شهادت -- ذكر علي : عبادت -- عيد علي : مبارك

پيامك18

تمام لذت عمرم در اين است كه مولايم اميرالمومنين است

پيامك19

نازد به خودش خدا كه حيدر دارد

درياي فضائلي مطهر دارد

همتاي علي نخواهد آمد والله

صد بار اگر كعبه ترك بردارد

عيد غديرخم مبارك

پيامك20

عيد كمال دين .سالروز اتمام نعمت وهنگامه اعلان وصايت و ولايت، امير المومنين (عليه السلام ) بر شماخجسته باد.

پيامك21

خورشيد چراغكي ز رخسار عليست

مه نقطه كوچكي ز پرگار عليست

هركس كه فرستد به محمد صلوات

همسايه ديوار به ديوار عليست

پيامك22

غدير ، بركت همه احساس هاي معنوي و درياي جاري خيرات نبوي است .

پيامك23

غدير ، ريزش باران الطاف رحماني بر گلزار جان هاي تشنه است .

پيامك24

غدير ، تجلي خواست خالق ، روح آفرينش ، برانگيزاننده ستايش و دست هاي بلندي است كه انسان خاكي را به افلاك مي كشاند

پيامك25

غدير ، گل هميشه بهار زندگي است . دريايي بيكرانه است ؛ جاري بر جان هاي پاك و انديشه هاي تابناك .

پيامك26

يك روز دلم به جشن مولا علي مي رفت

در عيدِ غديرِ خُم به صحرا مي رفت

هر كوه كه در برابر ميديدم

چون دستِ علي بود كه بالا مي رفت

پيامك27

از جام و سبو گذشت كارم

وقت خُم و نوبت غدير است

امروز به امر حضرت حق

بر خلق جهان علي(ع) امير است

پيامك28

روز عيد غديرخم از شريف ترين اعياد امت من است. پيامبر اكرم(ص)

پيامك29

اي خداي مرتضي ، گردي از گامهاي فتوت مرتضي را بر سر جهانيان بپاش تا ريشه نامردي در جهان بخشكد . عيد غدير خم ، عيد ولايت و امامت مبارك . . .

پيامك30

رسولي كز غدير خم ننوشد ، رداي سبز بعثت را نپوشد . عيد غدير خم مبارك

پيامك31

در فصل خطر امير را گم نكنيد آن وسعت بي نظير را گم نكنيد تنها ره جنت از علي ميگذرد آي همسفران غدير را گم نكنيد . . . عيد غدير خم مبارك باد

پيامك32

عيد سعيد غدير عيد اكمال دين و اتمام نعمت بر شيعيان وپيروان ولايت خجسته باد

پيامك33

تو آن عاشق ترين مردي كه در تاريخ مي گويند

تو آن انسان نايابي كه با فانوس مي جويند

مام باغ ها در فصل لب هاي تو مي خندند

تمام ابرها در شط چشمان تو مي رويند . .

پيامك34

در خانه دل نوشته با خط جلي

كين خانه بنا شد به تولاي علي

در داخل اين خانه چو نيكو نگري

هم مهر محمد است و هم مهر علي…

عيد غدير خم مبارك باد

پيامك35

مدح علي و آل علي بر زبان ماست

گويا زبان براي همين در دهان ماست

عيد غدير خم مبارك

پيامك36

امام صادق(ع) فرمود: روز غدير خم عيد بزرگ خداست

پيامك37

غدير، ريزش باران الطاف رحماني بر گلزار جان هاي تشنه است .

پيامك38

گفت پي_غمبر به ي__اراي سخ__ن، پيك رب العالمين آمد به من گفت حيدر را خدا اين تح_فه داد، بر همه خلق جهان فضلش نهاد گشت داخ__ل از يقين زوج بتول، در ولاي__ت با خداون__د و رسول عيد غدير خم بر شما مبارك

پيامك39

تقدير غدير به امر خداي غدير و به دست فرزند غدير رغم خواهد خورد خدايا در ظهورش تعجيل فرما

پيامك40

از ولايت عهدي حيدر، خدا تاج شرف بار ديگر بر سر زهراي اطهر مي زند در حريم ناز و عصمت زين همايون افتخار فاطمه لبخند بر سيماي شوهر مي زند عيد غدير خم مبارك باد

پيامك41

امام رضا(ع) فرمود: روز غدير در آسمان مشهورتر از زمين است.

پيامك42

ما زين جهان از پي ديدار مي رويم، از بهر ديدن حيدر كرار مي رويم ،درب بهشت گر نگشايند به روي ما، گوييم يا علي و ز ديوار مي رويم عيد غدير خم مبارك

پيامك43

اگر خلق عالم علي را مي شناختند ، دوستش ميداشتند و اگر خلق عالم علي را دوست ميداشتند ، جهنم آفريده نميشد . . .

پيامك44

عيد است و غ__ديرش ، علي والا است ، علي دل تشنه ع_____دل است و او درياست ، علي جشن است و مبارك ، علي گشته است ، ولي دنيا هم___ه را شادي كه م_____ولا است ، علي

پيامك45

عيدي چو غدير اين قدر معظم نيست

حبلي چو ولايتش چنين محكم نيست

بر رشته ي محكم ولايت صلوات

بيچاره بود هر آن كه مستعصم نيست

عيد سعيد غدير خم مبارك باد

پيامك46

اين عيد سعيد حيدر كرار است

شادي و شعف به عرش حق بسيار است

ذكر صلوات بر محمد امروز

خشنودي آل عترت و اطهار است

عيد سعيد غدير خم مبارك باد

پيامك47

غافل مشو از عيد غدير و بركات

امروز خدا گشوده است باب نجات

جبريل و ملائك همه با امر خدا

سر داده ز گل دسته ي هستي صلوات

پيامك48

در عيد غديرخم بسي مسرورم

از نور جمال مرتضي مسحورم

اميد كه در حشر به ذكر صلوات

با حب علي خدا كند محشورم

پيامك49

در عيد غدير شاد و دست افشانم

مست از مي ناب حضرت سبحانم

ياران همه در سماع و ذكر صلوات

خاموش نشستن اين زمان نتوانم

پيامك50

در عيد غديرخم چو پيمان بستند

تا آخر عمر عهدشان نشكستند

بر روح بلند پايمردان صلوات

لعنت به جماعتي كه آن بگسستند

پيامك51

از فرط گنه جهان ما شد تاريك

اي كاش خدا براي عرض تبريك

در عيد غديرخم به نور صلوات

عيدي بدهد فرج نمايد نزديك

پيامك52

خورشيد خجالت زده شد روز غدير

در رشك رخ نبي و سيماي امير

پس چهره برافروخت به ذكر صلوات

تفسير بشد وگرنه آن دم تكوير

پيامك53

آغاز علي بود و علي حُسن ختام

او اول و آخر است به دين اسلام

در عيد غديرخم فرستد صلوات

هر كس كه و را علي ولي گشت و امام

پيامك54

اميد خدا به ما نويدي بدهد

در عيد غدير اجر مزيدي بدهد

از بركت ذكر ياعلي و صلوات

حق با فرجش بر همه عيدي بدهد

پيامك55

الحق كه تو آن علي ولي اللهي

از اسرار خداوند جهان آگاهي

آغاز ولايتت فرستم صلوات

دانم ز عنايتت غمم مي كاهي

پيامك56

دست همه عاشقان حنايي شده است

شعر همه شاعران ولايي شده است

از يمن غدير خم به ذكر صلوات

دوران فراق او نهايي شده است

پيامك57

خورشيد چراغكي ز رخسار عليست

مه نقطه كوچكي ز پرگار عليست

هركس كه فرستد به محمد صلوات

همسايه ديوار به ديوار عليست

عيد غدير مبارك

پيامك58

امام صادق(ع) فرمود: به خدا قسم اگر مردم فضيلت واقعى «روز غدير» را مى شناختند، فرشتگان روزى ده بار با آنان مصافحه مى كردند

پيامك59

امام صادق(ع) فرمود: ... روز غدير خم در ميان روزهاى عيد فطر و قربان و جمعه همانند ماه در ميان ستارگان است.

پيامك60

خدايا به حق شاه مردان

مرا محتاج نامردان مگردان

فرا رسيدن عيد غديرخم بر عاشقان آن حضرت مبارك . . .

پيامك61

دلا امشب به مي بايد وضو كرد

و هر ناممكني را آرزو كرد . . .

عيد بر شما مبارك

پيامك62

علي در عرش بالا بي نظير است

علي بر عالم و آدم امير است

به عشق نام مولايم نوشتم

چه عيدي بهتر از عيد غدير است . . . ؟

پيامك63

چون نامه ي اعمال مرا پيچيدند

بردند به ميزان عمل سنجيدند

بيش از همه كس گناه ما بود ولي

آن را به محبت علي بخشيدند . . .

عيدتان مبارك

پيامك64

هان! اي مردمان! علي را برتر بدانيد، كه او برترين انسان از زن و مرد بعد از من است.

هركه با او بستيزد و بر ولايتش گردن ننهد نفرين و خشم من بر او باد. (خطبه ي غديريه)

پيامك65

رسول خدا(ص) فرمود: اى مسلمانان! حاضران به غايبان برسانند: كسى را كه به من ايمان آورده و مرا تصديق كرده است، به ولايت على سفارش مى كنم،

پيامك66

خورشيد شكفته در غدير است علي / باران بهار در كوير است علي

بر مسند عاشقي شهي بي همتاست / بر ملك محمدي امير است علي . . .

پيامك67

امام صادق(ع) فرمود:عيد غدير، روزى است كه رسول خدا(ص) على(ع) را بعنوان پرچمدار براى مردم برافراشت و فضيلت او را در اين روز آشكار كرد و جانشين خود را معرفى كرد

پيامك68

عجب تمثيلي است اين كه علي مولود كعبه است . . .

يعني اينكه باطن قبله را در امام پيدا كن .

عيد غدير خم مبارك

پيامك69

امام صادق(ع) فرمود:عيد غدير، روز عبادت و نماز و سپاس و ستايش خداست و روز سرور و شادى است به خاطر ولايت ما خاندان كه خدابر شما منت گذارد

پيامك70

امام صادق(ع) فرمود: من دوست دارم كه شما آن روز را(عيد غدير )روزه بگيريد.

پيامك71

سقاك الله اي ساقي دل پذير

سقاني ز ميناي خم غدير

بده جامي از آن مي روح بخش

كز آلودگي پاك سازم ضمير

عيد غدير برهمه ي شما مباركباد.

پيامك72

امام صادق(ع) فرمود:يك درهم به برادران با ايمان و معرفت، دادن در روز عيد غدير برابر هزار درهم است

پيامك73

امام صادق(ع) فرمود:در روز عيد غدير به برادرانت انفاق كن و هر مرد و زن مؤمن را شاد گردان.

پيامك74

امام صادق(ع) فرمود:عيد غدير، روز عيد و خوشى و شادى است و روز روزه دارى به عنوان سپاس نعمت الهى است.

پيامك75

امام رضا(ع) فرمود:

كسى كه در روز (غدير) مؤمنى را ديدار كند، هر روز هفتاد هزار فرشته قبر او را زيارت مى كنند و او را به بهشت بشارت مى دهند.

پيامك76

امام صادق(ع) فرمود:روزه روز غدير خم با روزه تمام عمر جهان برابر است.

پيامك77

آمد غدير و شير خدا شد اماممان / در راه او فدا بنماييم جانمان

عي__د غ__دير آمده ب__ي_عت كنيم م__ا / ب_ا وارث غدي__ر امام زمانمان . . .

پيامك78

غدير روز اثبات امامت ائمه طاهرين (عليهم السلام) بر شيعيان حضرت مهدي مبارك باد.

پيامك79

رسول خدا(ص) :خدايا كسى كه من مولاى اويم پس على هم مولاى اوست، خدايا دوست بدار كسى را كه على را دوست بدارد و دشمن بدار كسى را كه با على دشمنى كند.

پيامك80

نازد به خودش خدا كه حيدر دارد / درياي فضائلي مطهر دارد

همتاي علي نخواهد آمد والله / صد بار اگر كعبه ترك بردارد

پيامك81

رسول خدا(ص) فرمود:اى على، تو برادر و وصى و وارث و جانشين من در ميان امت من در زمان حيات و بعد ازمرگ منى.

پيامك82

عيد است و غ__ديرش ، علي والا است ، علي

دل تشنه ع_____دل است و او درياست ، علي

جشن است و مبارك ، علي گشته است ، ولي

دنيا هم___ه را شادي كه م_____ولا است ، علي

پيامك83

بر عيد غدير عيد اكبر صلوات / بر چهره ي نوراني حيدر صلوات

بر فاطمه اين عيد هزاران تبريك / بر يك يك اهل بيت كوثر صلوات . . .

عيد غدير بر شما مبارك

پيامك84

زير چتر بوسه ها ، آسمان غدير شد

فرصت ِ تنفس ِ نغمه ي كوير شد

ترجماني از بهشت ،ترجماني از خدا

روي دست ِ عرشيان، آيه اي غدير شد . . .

پيامك85

عيدي چو غدير اين قدر معظم نيست / حبلي چو ولايتش چنين محكم نيست

بر رشته ي محكم ولايت صلوات / بيچاره بود هر آن كه مستعصم نيست

عيد سعيد غدير خم مبارك باد

پيامك86

غافل مشو از عيد غدير و بركات / امروز خدا گشوده است باب نجات

جبريل و ملائك همه با امر خدا / سر داده ز گل دسته ي هستي صلوات

پيامك87

در عيد غديرخم بسي مسرورم / از نور جمال مرتضي مسحورم

اميد كه در حشر به ذكر صلوات / با حب علي خدا كند محشورم

پيامك88

مستيم ولي ز جمع هشيارانيم

مشغول دعاي بارش بارانيم

با يك صلوات بيعتي تازه كنيم

تا حشر به بيعت علي مي مانيم

پيامك89

وقتي كه بگفت وال من والا را / خشنود نمود حضرت زهرا را

بر احمد و نايبش فرستد صلوات / هركس كه پذيرفته ز جان مولا را

پيامك90

خرّم تر از اين لحظه نديدست علي / از امر خدا به خلق گرديده ولي

بيعت همه كردند به ذكر صلوات / تفسير الست ربكم بود و بلي

پيامك91

عيد است و هوا شميم جنت دارد / نام خوش مصطفي حلاوت دارد

با عطر گل محمدي و صلوات / اين محفل ما عجب طراوت دارد

پيامك92

مهر تابان ولايت، شد نمايان در غدير

باز بخشيد اين بشارت، خلق را جان در غدير

«هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست»

اين ندا پيچيد در گوش بزرگان در غدير

خاطر اهل ولا زين گفته شد اميدوار

نااميد از رحمت حق گشت شيطان در غدير

عيد سعيد غدير بر شما مبارك

پيامك93

بر خاطره ي زمان طراوت باريد / بر كام جهان دمي حلاوت باريد

رشكي به دل تمام درياها شد / آن خم كه بر او ابر ولايت باريد . . .

پيامك94

غدير ، بهاى هر چه بهاران، طراوت قطره قطره ى باران

عطر دل انگيز نعمت ولايت و… موهبت هدايت مبارك باد . . .

پيامك95

موج يك حادثه در جان غدير است امروز / و علي چهره ي تابان غدير است امروز

عيد ولايت بر همه مبارك

پيامك96

تا نور نشسته بر لبان تو علي / تا عشق بود چراغ جان تو علي

آن صحنه و آن حماسه ي روز غدير / خاريست به چشم منكران تو علي . . .

پيامك97

غدير ، يك كلمه نيست ، يك بركه نيست؛ يك درياست؛ رمزي است بين خدا و انسان.

روز اكمال دين و عيد ولايت اميرالمؤمنين مباركباد

پيامك98

غدير، يك تاريخ است؛ تاريخى كه ابتدايش مدينه است، ميانش كربلا و انتهايش ظهور.

پيامك99

سرچشمه ي وحي در كوير است، غدير / تقدير خداوند قدير است، غدير

اي عشق! بگو به تشنه كامان ولا / درياست، اگرچه آبگير است، غدير

پيامك100

اي ساقي كوثر اي شفيع عرصات / در شأن تو آمده فراوان آيات

امشب صلواتي است شراب نابت / جام دگرم بده به ذكر صلوات

پيامك101

امشب همه عاشقان به عيش و طربند / در مدح علي به گفتگو با ادبند

در گود غديرخم به ذكر صلوات / در عهد دگر به تكسوار عربند

پيامك102

بالاي كجاوه ها بر آن خم غدير / گلواژه ي اكملت لكم شد تفسير

بر دست يداللهي حيدر صلوات / در بيعت ياعلي به پا شد تكبير

پيامك103

اي آنكه تويي ساقي و مولاي غدير / كن مست مرا ز خمّ و صهباي غدير

بر دست تو و دست محمد صلوات / دستان يداللهي والاي غدير

پيامك104

با گوهر ناب در صدف پرورده / امروز خدا به ما عنايت كرده

ديدم به غدير با هزاران صلوات / صد دسته گل محمدي آورده

پيامك105

امروز به شكرانه ي اين عيد غدير / كز يمن ولايتش جهان شد تطهير

پيوسته فرست بر محمد صلوات / كن بيعت ديگري به مولا و امير

پيامك106

امروز به ميخانه ي مولا مستيم / در محضر اهل بيت عصمت هستيم

اين عيد غدير است و بهار صلوات / كز بند غم و غصه و ماتم رستيم

پيامك107

بر اوج كجاوه ها دو دست خورشيد / دست علي و دست پيمبر تابيد

زين نورٌ علي نور چو شد دين تكميل / عطر صلوات حق به عالم پيچيد

پيامك108

ما مست ولايتيم و پابست امير / پيمانه ي ما پر شده از خمّ غدير

بر ساقي كوثر ولايت صلوات / بر صولت حيدري هزاران تكبير

پيامك109

يك ذره ز مدح او به اين افواه است / از منزلتش فقط خدا آگاه است

شادانه به عيد او فرستم صلوات / اين عيد غدير عيد حزب الله است

در عيد غدير خم خدا داد نويد / شد اهل نفاق و كفر ديگر نوميد

در اوج درخشش است ذكر صلوات / نور صلوات در دو عالم تابيد

پيامك110

امروز كه دين مصطفي شد تكميل / با آيه ي اكملت لكم در تنزيل

بر ختم رسالت و ولايت صلوات / رفتن به بهشت جاودان شد تسهيل

پيامك111

با نام علي به عرش پرواز كنيم / صدها گره از خلق خدا باز كنيم

هو يا مددي بخوان و ذكر صلوات / كز لطف و كرامتش صد اعجاز كنيم

پيامك112

در عيد غدير شادي ام افزون است / اندوه و غم و غصه ز دل بيرون است

شكرانه ي اين عيد فرستم صلوات / اين سينه ام از حب علي مشحون است . . .

پيامك113

بر شيعه كنون وقت سرور و طرب است / جام طرب از غديرخم لب به لب است

شادي خود اظهار نما با صلوات / گر شيعه اي و شاد نباشي عجب است

پيامك114

آسوده زهرچه بوده ام من امروز / غمها ز دلم زدوده ام من امروز

درعيد غدير خم به ذكر صلوات / ابواب جنان گشوده ام من امروز

پيامك115

برداشت خدا پرده ز اسرار نهفت / بردست نبي گل ولايت بشكفت

شد نورٌ علي نور به ذكر صلوات / چون منزلت علي پيمبر مي گفت

پيامك116

اي دل ز ولايت علي شادي كن / احساس غرور و فخر و آزادي كن

با دسته گلي پر از درود و صلوات / از روز غدير و شادي اش يادي كن

پيامك117

سرشار سرور و شادي بسياريم / سرمست ولاي حيدر كرّاريم

صد حمد كه با ذكر شريف صلوات / بر حبل ولايتش تمسّك داريم

پيامك118

هركه با او بستيزد و بر ولايتش گردن ننهد نفرين و خشم من بر او باد. (خطبه ي غديرير)

پيامك119

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

حق تعالي داده بهر تو پيام

تا رسالت را كني اينجا تمام

عيدالله اكبر برهمه شيعيان مباركباد.

پيامك120

باز تابيد از افقْ روزِ درخشانِ غدير / شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدير

موج زد درياي رحمت در بيابان غدير / چشمه هاي نور جاري شد ز دامان غدير . . .

پيامك121

اي غدير خم كه هستي روز بيعت با امام / بر تو اي روز امامت از همه امت سلام

از تو محكم شد شريعت، وز تو نعمت شد تمام / ما به ياد آن مبارك روز و آن زيبا پيام . . .

پيامك122

از ولاي مُرتضي دل را چراغان مي كنيم / ب_ا علي بار دگر تجديد پيم_ان مي كنيم . . .

پيامك123

غدير، تجلّي اراده خداوند، مكمّل باور ما و نقطه تأمّلي در تاريخ است . . .

گفت پيغمبر به ياراي سخن / پيك رب العالمين آمد به من

گفت حيدر را خدا اين تحفه داد / بر همه خلق جهان فضلش نهاد . . .

پيامك124

امام كاظم(ع) فرمود: ولايت على(ع) در كتابهاى همه پيامبران ثبت شده است و هيچ پيامبرى مبعوث نشد، مگر با ميثاق نبوت محمد(ص) و امامت على(ع).

پيامك125

رسول خدا(ص) فرمود: ولايت على بن ابيطالب(ع) ولايت خداست، دوست داشتن او عبادت خداست،

پيامك126

( من كنت مولا فهذا علي مولا )

حلول عيد ولايت و امامت را كه به شكرانه ي تكميل دين و تتميم نعمت همگان

با عرشيان و فرشيان است ، محضر شما و همه ي شيعيان

تبريك و تهنيت عرض مي نمايم

پيامك127

امام صادق(ع) فرمود: ... روز غدير خم در ميان روزهاى عيد فطر و قربان و جمعه همانند ماه در ميان ستارگان است.

پيامك128

اي ز شطرنج حقيقت گ___شت__ه مات / كيش خود را ك__ن رها بن__گر حي__ات

از ع___لي و آل او ج___و درد ع__ش__ق / جفت شش آورده حق، در فرد ع_شق

آب و رنگ باغ، آب و گل، علي است / صورت آيي__نه ك__امل ع_لي اس___ت . . .

پيامك129

رسيده هجده ذي حجه و قلب نبي شاد است

غدير آمد، اميرالمؤمنين اينك به بالاي سرير آمد

بود دست نبي در دست او و تاج رحمتش بر سر

بتهاي ظلم و جور امروز از اوجش به زير آمد . . .

عيد غدير خم مبارك باد

پيامك130

اي دل دوباره گل كن امشب علي ، امير است

بر آستان جانان آيينه ي غدير است

آيينه ي محمد، مردي زجنس قرآن

شيرخدا ولي شد آن كوه عشق و ايمان . . .

پيامك131

من يك مسلمانم ولى را مى شناسم

مولا على مولا على را مى شناسم

مهر على را تا ابد در سينه دارم

در سينه از مهر على گنجينه دارم . . .

عيد غدير خم مبارك باد

پيامك132

آحاد ملك چو سجده بر آدم كرد / بر نام علي و شوكت خاتم كرد

در روز غدير خم نه تنها آدم / بر قامت مرتضي فلك سر خم كرد . . .

عيد غدير خم مبارك باد

پيامك133

گرفت پرچم اسلام را على در دست

از اين گزيده، زمين و زمان به خود باليد

به يمن فيض ولايت، شراب خمّ الست

به عشق آل على از غدير خم جوشيد . . .

عيد غدير خم مبارك باد

پيامك134

مهر تابان ولايت شد نمايان در غدير / باز بخشيد اين بشارت، خلق را جان در غدير

از طواف كعبه امروز آن كه برگردد، يقين / حج او مقرون بود با عهد و پيمان در غدير . . .

عيد غدير خم مبارك باد

پيامك135

در فصل خطر امير را گم نكنيد

آن وسعت بي نظير را گم نكنيد

تنها ره جنت از علي ميگذرد

اي همسفران غدير را گم نكنيد . . .

عيد غدير خم مبارك باد

پيامك136

امروز كه دين مصطفي شد تكميل

با آيه ي اكملت لكم در تنزيل

بر ختم رسالت و ولايت صلوات

رفتن به بهشت جاودان شد تسهيل

عيد سعيد غدير خم مبارك باد

پيامك137

عيد كمال دين،سالروز اتمام نعمت و هنگامه اعلان وصايت و ولايت امير المومنين عليه السلام بر شيعيان وپيروان ولايت خجسته باد…

پيامك138

عيد است و غديرش، علي والا است، علي / دل تشنه عدل است و او درياست، علي

جشن است و مبارك، علي گشته است، ولي / دنيا همه را شادي كه مولا است، علي

عيد غدير خم مبارك باد

پيامك139

غدير، بركت همه احساس هاي معنوي و درياي جاري خيرات نبوي است

پيامك140

ولايت چيست؟ معراج تكامل

پي اثبات ذات پاك حق، قل:

ولايت علت غايي است ما را

به حكمت فعل بي ماضي است مارا

ولايت آب و گل را در هم آميخت

كه از آميختن، آدم برانگيخت

عيد غديربر شمامبارك.

پيامك141

عيد بزرگ خالق و خلقت خجسته باد

جشن سرور احمد و امّت خجسته باد

آواي وحي و مژدۀ رحمت خجسته باد

صوت خوش منادي وحدت خجسته باد

عيدتان مبارك.

پيامك142

عيد غدير عيد خداوند اكبر است

عيد غدير عيد بزرگ پيمبر است

عيد غدير عيد تولّاي حيدر است

عيد غدير عيد بتول مطهّر است

عيد بزرگ شيعيان مبارك.

پيامك143

جلوه گر شد بار ديگر طور سينا در غدير

ريخت از خم ولايت مى به مينا در غدير

رودها با يكدگر پيوست كم كم سيل شد

موج مى زد سيل مردم مثل دريا در غدير

غدير مبارك.

پيامك144

در غدير خم نبى خشت از سر خم برگرفت

خشت از خم و لاى ساقى كوثر گرفت

از خم خمر خلافت در غدير خم بلى

ساقى كوثر ز دست مصطفى ساغر گرفت

پيامك145

هديه جبريل بود«اليوم اكملت لكم»

وحى آمد در مبارك باد مولى در غدير

با وجود فيض«اتممت عليكم نعمتى»

از نزول وحى غوغا بود غوغا در غدير

عيدشادي و سرور برشما مبارك

پيامك146

پر شد آغوش غدير از دم «بخٍّ بخٍّ»

تا بكوبد هيجانات نيوشيدن را عطر «من كنتُ...» و غوغاي «علي مولاه»

قافله قافله راند اين همه كوشيدن را

غديربرشما مبارك.

پيامك147

غنچه لبهاي پيغمبر كه شد وا در غدير / بر لبش گل واژه ” من كنت مولا ” نشست . . .

عيد غدير خم مبارك

پيامك148

علي (ع) آيينه خداوند است

عشق از او، انعكاس مي يابد

نور، بر گِرِد قامتش پيچد

ماهِ من، ناشناس مي تابد

عيد مبارك.

پيامك149

در غدير خم، ولايت شد قبول / برد بالا دست مولا را رسول

رفت بالا دست خورشيد غدير / شد امام و مقتداي ما، امير

سرآغاز امامت و ولايت برشما مبارك باد . . .

پيامك150

اي غدير خم كه هستي روز بيعت با امام / بر تو اي روز امامت از همه امت سلام

از تو محكم شد شريعت، وز تو نعمت شد تمام / ما به ياد آن مبارك روز و آن زيبا پيام . . .

پيامك151

از ولاي مُرتضي دل را چراغان مي كنيم / ب_ا علي بار دگر تجديد پيم_ان مي كنيم . . .

پيامك152

در خم غدير از خداوند قدير

بر ختم رسل بشارت آورد بشير

چون امر ولايت علي شد اعلام

اسلام كمال يافت در عيد غدير

پيامك153

حرف حق اين است و در آن شبهه نيست هم علي حق است و هم حق با عليست

عشق را در قلب خود دعوت كنيد با علي، نور خدا، بيعت كنيد

پيامك154

چيست تفسير غدير خم؟ بگو با زبان عاشقي، بي گفت و گو

چيست تفسير غدير خم؟ علي عشق را، مولا؛ عدالت را، ولي

چيست تفسير غدير خم؟ اميد مژده ي رحمت به امت، بوي عيد

پيامك155

امام باقر عليه السلام:

شيطان دشمن خدا چهار بار ناله كرد: روزى كه مورد لعن خدا واقع شد و روزى كه به زمين هبوط كرد و روزى كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مبعوث شد و روز غدير.

پيامك156

باز تابيد از افقْ روزِ درخشانِ غدير شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدير موج زد درياي رحمت در بيابان غدير چشمه هاي نور جاري شد ز دامان غدير

پيامك157

تا نور نشسته بر لبان تو علي

تا عشق بود چراغ جان تو علي

آن صحنه و آن حماسه روز غدير

خاريست به چشم منكران تو علي

پيامك158

امام صادق عليه السلام:

شگفتا از آنچه على بن ابى طالب عليه السلام با آن مواجه شد! او با ده هزار شاهد و گواه(در روز غدير) نتوانست حق خود را بگيرد، در حالى كه هر شخص با دو شاهد حق خود را مى گيرد.

پيامك159

كودكان به حج رفته مدينه از غدير، تبريك و شادباشي شناختند و علي ماند و مسئوليت اين قوم و علي ماند مولاييِ مردمي كم حافظه...

پيامك160

امروز تنها وارث غدير حضرت مهدي (عليه السلام) است.

خدايا لذت ديدارش را بر ما ارزاني دار

پيامك161

سالگرد غدير يادآور تجديد بيعت با فرزند غدير، حضرت مهدي مي باشد.

تجديد بيعت مبارك

پيامك162

زير لواي علي صف كشيده ايم / چشم انتظار مهدي آل محمديم

غدير خجسته باد

پيامك163

با طلوع خورشيد ولايت در غدير شيطان فرياد نا اميدي كشيد.

خداي را اميد كه در اين غدير با طلوع خورشيد ظهور، فرياد مرگ شيطان در جهان بپيچد.

پيامك164

نماز بي ولاي او عبادتي است بي وضو

به منكر علي بگو نماز را قضا كند !

پيامك165

فرمود رسول گل جبين ،اي مردم

بي شبهه علي است روح دين ،اي مردم

سوگند به حق كه غير او در عالم

كس نيست امير مومنين اي مردم

پيامك166

باز تابيد از افقْ روزِ درخشانِ غدير / شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدير

موج زد درياي رحمت در بيابان غدير / چشمه هاي نور جاري شد ز دامان غدير . . .

پيامك167

آن روز فرشته در سماء گل مي ريخت

پيوسته ز عرش كبريا گل مي ريخت

با خطبه خورشيدي خود ختم رسل

در پاي علي مرتضي گل مي ريخت

پيامك168

علي آن اولين مر د مسلمان كه در جانش نشسته نور ايمان

به سيزده سالگي بهر پيمبر(ص) ولي گشت و وصي گشت وبرادر

علي آن وارث علم نبوت علي آن صاحب حق امامت

علي معناي عشق آفرينش چراغ روشن تقوا و بينش

پيامك168

اين حكم خداي ازلي مي باشد / بر خلق خدا ،علي ولي مي باشد

گلواژه اكملت لكم، در قرآن / تا ابد،ولايت علي مي باشد

پيامك169

آنها كه به حكم عقل،آدم هستند / رهپوي ره رسول اكرم هستند

گويند به قول مصطفي تا صف حشر / قرآن و امام هر دو با هم هستند

پيامك170

السلام اي غدير! مَهبَط عشق!

مقصد دولت مسلّط عشق!

السلام اي غدير! مقصد يار!

وي گل افشان ز موج موج بهار!

عيد برشما مبارك.

پيامك171

با قل هوالله است برابر علي مدد

يا مرتضي است شانه به شانه به يا صمد ؟

هستند مرتضي و خدا هر دو معتمد

جوشانده اي زنسخهء عيسي ست اين سند

عيد جانشيني علي برشيعيان مبارك.

پيامك172

گلسوره نور و هل اتي هر دو يكي است / ياسين حكيم و انبياء هر دو يكي است

از قول احد احمد مرسل فرمود / قرآن و علي مرتضي هر دو يكي است

عيد غديرمبارك.

پيامك173

در خم غدير آيه اي نازل شد / آن آيه چراغ دار راه دل شد

از بركت نعمت ولايت آنروز / دين يافت كمال و دين حق كامل شد

پيامك174

امروز شد اين آئين،با نصب علي كامل / گشتيم ز مهر او،بر جمله نعم نايل

خشنودي منان شد،زابلاغ غدير حاصل / تنها به علي سالم،كشتي برسد ساحل

پيامك175

علي باشد آنكس كه اول قبول / نموده است دين خدا و رسول

هم او باشد آنكس كه بهرخدا / نموده است جان بر پيمبر فدا

پيامك176

مرتضي جان و جانشين من است / او ولي خدا امين من است

بعد من پيشواي امت اوست / بر شما مشعل هدايت اوست

پيامك177

نيست علمي ، مگر خداي جهان / به من آموخت قادر منان

منهم آنرا به گفته داور / ياد دادم به نائبم حيدر

پيامك178

گفته هاي مرا به ياد آريد / اين امانت چو جان نگهداريد

اين سفارش به يكديگر بكنيد / نسل آينده را خبر بكنيد

پيامك179

چونكه نسل علي ز نسل من است / آري اصل علي ز اصل من است

رهبريت براي امت من / هست با اهل بيت و عترت من

پيامك180

تا كه گردند همه باخبر از اين پيغام / حاضران خود بنمايند به غائب اعلام

بايد اين خطبه و اين واقعه را از پي نشر / برسانند پدرها به پسرها تا حشر

پيامك181

هرچه بود از حلال يا كه حرام / ياد داده مرا خداي كلام

همه را ياد داده ام به علي / نيست در گفته هاي من خللي

پيامك182

وحي آمد سوي ختم المرسلين / در غدير خم بگو با مسلمين

فاش كن اينكه وصي تو علي است / بعد تو بر پيروانت او ولي است

پيامك183

گرفت پرچم اسلام را على در دست

از اين گزيده، زمين و زمان به خود باليد

به يمن فيض ولايت، شراب خمّ الست

به عشق آل على از غدير خم جوشيد

پيامك184

غدير، يك سند زنده، يك حقيقت محض

غدير، از دل تنگ رسول عقده گشاست

غدير، صفحه تاريخ «وال من والاه»

غدير، آيه توبيخ «عاد من عاد» است

پيامك185

جمع كرد آنگاه اقيانوس ها را در غدير

ريخت موج التهابي در دل آن آبگير

آبگير آيينه اي شد از جهان در اهتزاز

موج، پشت موج بالا رفت با دست امير

پيامك186

ولايت امير المؤمنين عليه السلام ، چشمه حيات لازَمان و لا مكاني است كه در

جوشش همواره خويش، هيچ كس را از آن بيعت تاريخي محروم نمي كند.

پيامك187

خوش به حال فرشتگان كه هر شامگاه، با سرخي شفق، فوج فوج در زلال

بي كران غدير بال مي شويند و در ساحل سبز غدير به نماز مي ايستند!

پيامك188

غدير، آبراهه اي بود به خشك زار انديشه هاي تمام اَعصار

پيامك189

كاش رفتگان تاريخ هم برمي گشتند! كاش آيندگان را مجال وصالي بود؛

شايد ما غربت نشينان شهر غيبت هم شاهد مي شديم؛ آن گاه كه

محمد با گلوي خسته از گذر سال ها، مرتضي را تصنيف كرد.

پيامك190

از دور دست تاريخ، آن سوى غدير؛ از دور دست خاطره هاى آفتاب

سوزان حجاز، صداى محمد صلى الله عليه و آله به گوش مى رسد.

گويى استمداد مى كند از زمان؛ گويى ياور مى خواهد از تاريخ؛

گويى مى خواهد خاك هاى گرم غدير را شاهد بگيرد بر اين انتصاب

آسمانى.

پيامك191

در سينه،دلش كتاب مسطور خداست / پيشانيش آئينه منشور خداست

روشنتر از اين سخن چه گويم كه علي / تفسير دقيق سوره نور خداست

عيد آل الله مبارك.

پيامك192

خجسته باد پيوند «نبوت» و «امامت» در نقطه اوجى به نام غدير خم

كه غدير، گره محكمى است براى رشته ديانت.

غدير خم، عيد تكميل رسالت مبارك باد!

پيامك193

غدير علي ، هنوز هم چشمه اي لبريز از آب حيات و دريايي موّاج از كرامتهاست .

غدير دريايي از باور و بصيرت ، در كوير حيرت و هامون ضلالت است ، تا كام

جان ها از آن سيراب شود .

پيامك194

علي ، برگزيده محمد نيست ، بلكه منتخب خداست و پيامبر فقط ابلاغگر پيام الهي نسبت به امامت اوست

پيامك195

غدير درخشان چون گوهري در تابش آفتاب است، وسيع به وسعت ابديت

است و جاري در لحظه لحظه كائنات است،

پيامك196

اين دو، قرآن و آل پيغمبرد / هان نگردد جدا ز هم ديگر

اين دو را هر كه با دل آگاه / متمسك نشد ، شود گمراه

پيامك197

خطابه غدير، منشور راهبردي تشيع است؛ تشيع نه به عنوان يك فرقه و اقليت،

بلكه به عنوان شيوع انساني و همگرايي كلي.

پيامك198

من پيام آورم، رسول خدا / اين علي، جانشين من به شما

من رسولم، علي امام شماست / هم وصي من او به امر خداست

پيامك199

امر رب العباد، اين باشد / كه علي، مير مؤمنين باشد

بعد من، اين مقام لم يزلي / ني روا بر كسي، بغير علي

پيامك200

در خم غدير آيه اي نازل شد / آن آيه چراغ دار راه دل شد

از بركت نعمت ولايت آنروز / دين يافت كمال و دين حق كامل شد

پيامك201

غدير سرمايه بزرگ اسلام و مسلمانان است عيدشما مبارك.

پيامك202

در غدير ، تاريخ، ارزنده ترين پيامش را اعلام كرد عيد نور مبارك

پيامك203

در غدير، بَشَر گونه اي آسماني زمامدار امت است

عيدتان مبارك

پيامك204

اكثر مسلمانان از مسئله غدير اطلاع ندارند ولي ما باتبريك عيد غدير اين مطلب را به آنان ياد آوري ميكنيم

پيامك205

گرفت پرچم اسلام را على در دست از اين گزيده، زمين و زمان به خود باليد به يمن فيض ولايت، شراب خمّ الست به عشق آل على از غدير خم جوشيد . . . عيد غدير خم مبارك باد

ولادت حضرت علي عليه السلام

پيامك 1

حضرت علي عليه السلام فرمود:

اسلام معنايش تسليم در برابر دستورات الهي و عمل به آنها مي باشد

ولادت حضرت علي عليه السلام مبارك

پيامك 2

سرچشمه ي عشق با علي آمده است/ گل كرده بهشت تا علي آمده است/ شد كعبه حرمخانه ميلاد علي(ع) /كز كعبه صداي يا علي آمده است

ولادت حضرت علي عليه السلام مبارك

پيامك 3

ميلاد امام علي(ع)آغازگر اشاعه عدالت و مردانگي و معروف والاترين الگوي شهامت و ديانت، بر عاشقانش مبارك باد!

پيامك 4

ميلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت، اسد الله الغالب، علي بن ابيطالب(ع)، مبارك باد

پيامك 5

تا حبّ علي و آل او يافته ايم كام دل خويش مو به مو يافته ايم وز دوستي علي و اولاد علي است در هر دو جهان گر آبرو يافته ايم

پيامك 6

تا كه بر لب نامت اي زيباترين، مي آورم آسمان ها را تو گويي بر زمين مي آورم تو طلوع آفتابي، من اذان مغربم زير لب نام اميرالمؤمنين مي آورم

پيامك 7

آن شير دلاور كه ز بهر طمع نفس در خوان جهان پنجه نيالود، علي بود شاهي كه وصي بود و ولي بود، علي بود سلطان سخا و كرم و جود، علي بود

پيامك8

ميلاد مرتضي اسدالله حيدر است / جشن ولادت علي(ع) آن مير صفدر است / زوجي براي فاطمه حق آفريده است / اين زادروز همسر زهراي اطهر است

پيامك 9

هر كس كه شود داخل حصن حيدر ايمن بود از عذاب روز محشر جز مهر علي و آل چيزي نبود سرمايه ي طوبا و بهشت و كوثر

ميلاد امام علي(ع) مبارك باد

پيامك 10

ذكر من، تسبيح من، ورد زبان من علي است جان من، جانان من، روح و روان من علي است تا علي (ع) دارم ندارم كار با غير علي

شكر لله حاصل عمر گران من علي است ميلاد امام علي(ع) مبارك باد

پيامك 11

زد عشق تو خيمه در دل ما حل شد زتو جمله مشكل ما با مهر علي و آل بسرشت از روز ازل خدا دل ما ميلاد امام علي(ع) مبارك باد

پيامك 12

حجت حق، از حريم حق، به امر حق عيان شد / روشن از نور رخش، ارض و سما، كون و مكان شد / خانه زاد حق ولادت يافت اندر خانه ي حق / حق به مركز جا گرفت، باطل گريزان از ميان شد

ميلاد امام علي(ع) مبارك باد

پيامك 13

ان سبب ماه رجب ماه خداست كه اندر آن ميلاد شاه لافتي ست شد رخش از كعبه ظاهر، عقل گفت: چون كه صد آمد نود هم پيش ماست

ميلاد امام علي(ع) مبارك باد

پيامك 14

دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت / جز نور تو در عرصه ي آفاق نيافت

هنگام نهادن قدم بر سر خاك / ديوار حرم به احترام تو شكافت

ميلاد امام علي(ع) مبارك باد

پيامك 15

مكه پر شور و شعف، كعبه مي گيرد شرف، قبله را، قبله نما آمده مير نجف

ميلاد امام علي(ع) مبارك باد

پيامك 16

نيستم بيگانه، هستم آشنايت يا علي / از ازل دل داده بر مهر و ولايت يا علي

تا جمال خويش را در كعبه حق ظاهر كند / پرده گيرد از جمال دلربايت يا علي

پيامك17

دلم شده غرق سرور و شعف ، كعبه شده بهر علي يك صدف ، مرغ دلم رها شده به سوي ايوان باصفاي شاه نجف

ولادت حضرت علي عليه السلام مبارك

پيامك18

تمام لذت عمرم همين است كه مولايم اميرالمومنين است ميلاد امام علي(ع) مبارك باد

پيامك19

علي پا به اين دنيا گذاشت و قلب عاشقان را محسور كرد و همگان را با انساني آشنا كردكه پدر تمامي آفريدگان پروردگارش لقب گرفت روز پدر مبارك . . .

پيامك20

ولادت مولي الموحدين اميرالمومنين حيدر كرار شير خدا مولود كعبه و فرا رسيدن روز پدر را خدمت شما تبريك و تهنيت عرض ميكنم

پيامك21

اى قارى اولين تلاوت

اى ساقى كوثر امامت

تقديم به تو عرض ارادت

اميد به لحظه ى شفاعت

ولادت اسد الله الغالب اميرالمؤمنين علي عليه السلام برشمامبارك.

پيامك22

ميلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت، اسد الله الغالب، علي بن ابيطالب، مبارك باد . . .

پيامك23

ولادت باسعادت مولاي عاشقان، امير مؤمنان، علي عليه السلام، مبارك باد . . .

پيامك24

اي تو كعبه را نگين، يا امير المؤمنين اي تو خلقت را پدر، وي خلائق را امين، كن نظر از روي لطف، به تمام پدران روز سيزده رجب، اي امير مؤمنان

پيامك25

نيستم بيگانه، هستم آشنايت يا علي از ازل دل داده بر مهر و ولايت يا علي تا جمال خويش را در كعبه حق ظاهر كند پرده گيرد از جمال دلربايت يا علي

پيامك26

حضرت علي عليه السلام فرمود: قناعت انسان را بي نياز مي كند.

ولادت حضرت علي عليه السلام مبارك

پيامك27

حضرت علي عليه السلام فرمود: كار نيك را با منت باطل مكن . ولادت امير مومنان بر شماشيعيان گرامي باد.

پيامك28

آن شير دلاور كه زبهر طمع نفس / در خوان جهان پنجه نيالود، علي بود

شاهي كه وصي بود و ولي بود، علي بود / سلطان سخا و كرم و جود، علي بود . . .

پيامك29

ناگهان يك صبح زيبا آسمان گل كرده بود / خاك تا هفت آسمان، بغض تغزل كرده بود / حتم دارم در شب ميلادت، اي غوغاترين / حضرت حق نيز در كارش تأمل كرده بود / هر فرشته، تا بيايي، اي معمايي ترين / بال هاي خويش را دست توسل كرده بود

پيامك30

زد عشق تو خيمه در دل ما / حل شد زتو جمله مشكل ما / با مهر علي و آل بسرشت /از روز ازل خدا دل ما

ولادت حضرت علي عليه السلام مبارك

پيامك31

علي جان، امشب در خجسته شب ميلادتْ در خانه اي كه تار و پودش را با عشق تو پرداخته ايم، شوق آمدنت را به شادي مي نشينيم تا آستان دلمان را با بهار وجودت همراه سازي

پيامك32

اي كه شد كعبه ولادتگه تو / معبد حق شده خلوتگه تو / اي امير دو سرا مولا جان / اسم ما ثبت نما در ديوان

پيامك33

بر مخزن غيب باب مفتوح علي است / گيتي همه كشتي و در او نوح علي است / آن روح كه مبداء حيات همه اوست / بر قالب آفرينش آن روح علي است

پيامك34

عارفان دل به تولّاي علي باخته اند / عاشقان، رَخش به ميدان ولي تاخته اند / سوخته در غم عشق علي و آل علي / همه سر در خَم چوگان وي انداخته اند

پيامك35

ماه رويت را بنازم، مهر و مينايم تويي / گر خوشم گر مي گذارم، دين و دنيايم تويي / اي صفاي بي نهايت، اي صميمي اي بزرگ / جلوه اي كن در نمازم رنگ و رؤيايم تويي

ولادت حضرت علي عليه السلام مبارك

پيامك36

مسلم اول شه مردان علي ست / عشق را سرمايه ايمان علي ست / از ولاي دودمانش زنده ام / در جهان مثل گهر، تابنده ام

ولادت حضرت علي عليه السلام مبارك

پيامك37

علي، شكوه اقيانوسي است كه از هم آميختن درياهايي از ايمان و ايثار و شجاعتي از جنس اخلاص و تقوا، بنيان گرفته و غواصان حكمت و معنا را به تحير واداشته است

پيامك38

امشب، ستاره اي خواهد درخشيد كه درخشش نجابتش، آغوش مهربان مظلوميت است.

پيامك39

از ذكر علي مدد گرفتيم آن چيز كه ميشود گرفتيم در بوته ي آزمايش عشق از نمره ي بيست صد گرفتيم

پيامك40

عمريست كه ما علي علي ميگوييم / گل را به نيابت علي مي بوييم / در روز تولدش با دسته گلي تبريك به دوستان علي ميگوييم

ولادت مولود كعبه مبارك

پيامك41

منم شاگرد درس عشق مولا / كتاب سينه ام چون طور سينا / دبستانم بود در كوي حيدر / غلام حلقه بر گوشم در اين در / به عشق شيرحق خط مي نويسم / به دو عالم علي باشد رئيسم / مدادعمر من حيدرنويس است / از اين رو دفترمشقم نفيس است / به محشر دفتري بهتر از اين نيست / خدا خود داده قول نمره ي بيست

پيامك42

علي زيبايي هر سرنوشت است / اگر الگو شود عالم بهشت است / علي زيباترين نام جهان است / علي ذكر لب صاحب زمان است

ميلاد حضرت علي عليه السلام بر شما مبارك

پيامك43

اي كه به دور كعبه و منكر حيدري كعبه ولادتگه اوست دور حيدر مگرد. ميلاد نور مبارك

پيامك44

زندگي رانمكي نيست بجزحب علي ، ميلاد نور مبارك.

پيامك45

عل____يٌ حُبُّهُ جُنَّةٌ قَسيمُ النّارِوالجَنَّةُ حب علي سپري است ازآتش جهنم علي (ع) آنست كه بهشت وجهنم راتقسيم مي كند وَصيُّ المُصطَفي حقاً إمامُ النّاسِ وَالجِنَّةُ علي(ع) وصي بحق پيامبراست واوست امام انس وجن سالروزميلاد حضرتش برپيروان راستينش مباركباد

پيامك46

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمودند:

اى مردم! به خدا سوگند من هرگز شما را به هيچ طاعتى فرا نمي خوانم مگر آن كه خود بر شما، در عمل به آن، پيشى مى جويم و از هيچ گناهى بازتان نمي دارم و نهى نمى كنم، مگر آن كه پيش از شما، خود را از عمل به آن باز مي دارم

پيامك47

امام علي (عليه السلام): سعادت هرگز با سستي و تنبلي به دست نمي آيد ميلاد نور مبارك

پيامك48

قال على عليه السلام همانا، وحشتناكترين چيزى كه بر شما ميترسم، هواپرستى، و آرزوهاى دراز است ميلاد نور مبارك

پيامك49

امام علي (ع) : هر كس طمع در درون داشته باشد خود را حقير كرده . و كسيكه ناراحتيهايش را فاش كند به ذلت خويش راضي شده . و كسيكه زبانش را بر خود امير كند شخصيت خود را پايمال كرده است ولادت شاه نجف مبارك .

پيامك50

امام علي (ع) : با مردم آنچنان معاشرت كنيد كه اگر بميريد بر مرگ شما اشك ريزند و اگر زنده بمانيد به شما عشق ورزند

ولادت حضرت علي(ع) مبارك

پيامك51

ولادت مولي الموحدين اميرالمومنين حيدر كرار شير خدا مولود كعبه و فرا رسيدن روز پدر را خدمت شما تبريك و تهنيت عرض ميكنم . . .

پيامك52

حضرت علي عليه السلام فرمود: كسي كه زبانش را حفظ كند، خداوند عيب او را مي پوشاند . . .

پيامك53

حضرت علي عليه السلام فرمود: موج هاي بلا را ، پيش از آنكه بلا سر رسد، با دعا از خود رفع كنيد.

پيامك54

ناگهان يك صبح زيبا آسمان گل كرده بود / خاك تا هفت آسمان، بغض تغزل كرده بود

حتم دارم در شب ميلادت، اي غوغاترين / حضرت حق نيز در كارش تأمل كرده بود

هر فرشته، تا بيايي، اي معمايي ترين / بال هاي خويش را دست توسل كرده بود

پيامك55

علي جان، امشب در خجسته شب ميلادتْ در خانه اي كه تار و پودش را با عشق تو پرداخته ايم، شوق آمدنت را به شادي مي نشينيم تا آستان دلمان را با بهار وجودت همراه سازيم عيدتان مبارك باد

پيامك56

اي كه شد كعبه ولادتگه تو / معبد حق شده خلوتگه تو

اي امير دو سرا مولا جان / اسم ما ثبت نما در ديوان

پيامك57

سرچشمه ي عشق با علي آمده است

گل كرده بهشت تا علي آمده است

شد كعبه حرمخانه ميلاد علي(ع)

كز كعبه صداي يا علي آمده است

پيامك58

از دين نبي شكفته جان و دل من

با مهر علي سرشته آب و گل من

گر مهر علي به جان نمي ورزيدم

در دست چه بود از جهان حاصل من . . .

پيامك59

تا كه بر لب نامت اي زيباترين، مي آورم

آسمان ها را تو گويي بر زمين مي آورم

تو طلوع آفتابي، من اذان مغربم

زير لب نام اميرالمؤمنين مي آورم . . .

پيامك60

علي نجواي عرش كبريايي

علي مولود بيت ا…اعلي

علي آيينه اي از حق زمعني

علي قرباني محراب خونين . . .

پيامك61

شاهنشهي و شد نجفَت مركز شاهي

ايوان تو نور است و جهان جمله سياهي

گر پاي كسي در حرمت جاي بگيرد

از لطف خريدارشوي تو به نگاهي . . .

روز ازدواج حضرت علي ع و حضرت فاطمه س

پيامك1

عاقد: خدا

شاهد: رسول خدا (ص)

دفتر: لوح محفوظ

مكان: عرش

عروس: كوثر

داماد: حيدر

سالروز ازدواج آسمانيشان مبارك

پيامك2

آمد رود به خانه آن همسري كه او / در بين همسران جهان، شهريار بود

خالق سپرد اين زر كامل عيار را / دست كسي كه زرگر كامل عيار بود

پيامك3

لباس ياس بر تن كرد زهرا / كنار دست او بنشست مولا

محمد خطبه خواند زهرا بلي گفت / غلط گفتم بلي نه يا علي گفت . . .

پيامك4

ديدم كه در عرش شور و شوق برپاست

برپاگر اين بزم شرف ذات خداست

گفتم به خرد چه اتفاق افتاده

گفتا كه عروسي علي و زهراست

سالروز ازدواج حضرت علي ع و زهرا س مبارك باد

پيامك5

سالروز پاكترين، زلالترين، شادترين و مقدس ترين پيوند هستي مباركباد . . .

پيامك6

مظهر احسان و جود خالق يكتا عليست / نور بخش ماه و خورشيد جهان آرا عليست

در ميان كل مردان ز ابتدا تا انتها / در مقام همسري، زيبنده ي زهرا عليست . . .

پيامك7

ديدم كه به عرش شور و شوقي بر پاست / برپا گر اين بزم شعف ذات خداست

گفتم به خرد چه اتفاق افتاده / گفتا كه عروسي علي و زهرا است

سالروز ازدواج حضرت علي و حضرت فاطمه مبارك باد.

پيامك8

بر اوج محبت علي اوجي نيست / در بحر بجز كرامتش موجي نيست

در كل ممالك و مذاهب به جهان / مانند علي و فاطمه زوجي نيست

سالروز نوراني ترين پيوند هستي مبارك

پيامك9

فاطمه جان؛ بسته خدا عقد تو را با علي

فاطمه شد چشم و چراغ خانه ات يا علي . . .

پيامك10

اينك، دست مقدس فاطمه عليهاالسلام ، در دست بي كران علي(ع

حلاوت هلهله فرشتگان را لمس مي كند و شور كبريايي افلاكيان را برمي انگيزد.

پيامك11

شب پيوند مرتضي و فاطمه عليهاالسلام نيست؛

بلكه امشب، شب تجديد يگانگي انسان با ذات خداست

و مبارك باد بر همه كائنات، اين لبخند بي زوال پروردگار در گستره خلقت خويش . . .

پيامك12

نام علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام

لب ها را به شادي واداشته است

نوبت عاشقي را در چشم هايِ اكنون مي شود خواند

سرود يكدلي در گيسوان نخلستان پيچيده است . . .

پيامك13

جاي دريا به والله بجز دريا نميشه

جاي زهرا به غير از دل مولا نميشه

سالروز اين پيوند آسماني مبارك

پيامك14

قامت دامادي مولا تماشا دارد امشب / او چه كم دارد عروسي مثل زهرا دارد امشب

سالروز پيوند خوشبوترين گلهاي گيتي، تبريك و تهنيت . . .

پيامك15

در شب اول ذيحجه كه هلال ماه با كرشمه خودنمايي مي كرد

خورشيد به خانه علي عليه السلام وارد شد

باد صبا همه را خبر رسانيد كه: زيور ببنديد؛

نور با نور پيوست و جهان روشن شد.

درختان شكوفه هاي خود را بر زمينيان ارزاني داشتند.

پيامك16

آسمان در گوشه اي از زمين نشسته است؛

باادب و احترام تا از اين مجلس باصفاي صميميت ، نكته برداري كند.

دلدادگي ها، قاصدي فرستاده اند تا مهر علي و فاطمه را بشارت آوَرَد.

دنيا، درس آموز نورباراني اين عشق است.

پيامك17

امشب، شبي است كه دو نيمه سيب با هم پيوند مي خورند

تا گونه هاي زمين از شوق، گل بياندازند.

آسمان، تنها سقفي است كه اين همه شادي را تاب مي آورد.

كوچه در آستانه آمدنتان ايستاده است به شوق.

پيامك18

علي (ع) كفوست با كوثر،اعطايي خدا بر پيامبر رحمت.ازدواج حضرت علي (ع) و حضرت فاطمه(س) مبارك باد.

پيامك19

امشب علي در خانه خود شمع محفل مي برد

كشتي عصمت ، نا خدا را سوي ساحل مي برد

مشكل گشاي عالمي، حل مسائل مي برد

انسان كامل را ببين ، با خود مكمل مي برد . . .

پيامك20

امشب زشادي هر وجودي خويش را گم كند

گردون تماشاي زمين با چشم اَنجُم مي كند

درياي لطف سرمدي ، بي حد تلاطم مي كند

اهل زمين را آسمان غرق تَنَعُّم مي كند . . .

پيامك21

اي ساقي كوثر كنار خود بهشتي رو ببين

قامت قيامت را نگر طوبا ببين مينو ببين

زين پس هلال خويش را در آن خَم ابرو ببين

هم روز را در چهره او ، هم شب را در آن گيسو ببين . . .

پيامك22

دهم ربيع الاول ، سالروز ازدواج فرخنده و مبارك حضرت علي (ع) و دُخت نبي ، حضرت فاطمه ي زهرا ( س) برپيامبر و خاندانش و مسلمين مبارك باد….

پيامك23

عشق علي امروز چه منجلي است/امروز زهرا مهمان دل علي است

دل علي، امروز عرشي تر از هميشه است/امروز علي عاشق تر از هميشه است

سالروز ازدواج حضرت علي و فاطمه مبارك

پيامك24

چشمي نديده در زمين در هر زمان مانندشان/خورشيد و مه تبريك گو بر وصلت و پيوندشان

شادي زهرا و علي پيداست از لبخندشان/لبخندشان دارد نشان از خاطر خرسندشان

پيامك25

امشب خدا لطف نهان خود هويدا مي كند/امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا مي كند

امشب دوتا را جفت هم، از صنع يكتا مي كند/يعني علي ماه رخ زهرا تماشا مي كند

پيامك26

در دست اسرافيل بين، صورش شده ساز و دهل/با نور، دعوتنامه بفرستاده هادي سبل

امضا، ز ختم المرسلين؛ گيرندگان، خيل رسل/هركس كه آيد همرهش ني دسته گل؛ يك باغ گل

پيامك27

خوان كرم مخلوق را دعوت به مهماني كند/صد نعمت از رحمت خدا بر خلق ارزاني كند

كروبيان در هلهله، قدوسيان در همهمه/عيسي به دنبال علي، مريم كنار فاطمه

پيامك28

بزمي كه حق آراسته الحق تماشايي بود/جبريل مأمورست و فكر مجلس آرايي بود

ميكال از عرش آمده گرم پذيرايي بود/چشم كواكب خيره گر از چرخ مينايي بود

روز پدر

پيامك1

كاش بدوني بركت دعاي تو تكيه گاه آرزوهاي منه بي تو هر فصل كتاب عمر من به خزون زندگي رسيدنه پدرعزيزم روزت مبارك .

پيامك 2

اي پدر اي بهترين آهنگ زيباي غزل اي پدر اي سرزمين پاي و عشق زحل اي پدر اي مهربان سر افراز زندگي نام جاويد تو ماند بر زمين و زندگي پدرعزيزم روزت مبارك

پيامك 3

پدرم تو معبد نوازشات سجده هاي شكرمو جا ميارم غربت نگاه بارون زدمو به طلوع دستاي تو ميسپارم پدرعزيزم روزت مبارك

پيامك4

ميون ضريح دستات پدرم تپش هاي زندگي گل ميكنه عمريه براي خوشبختي ما سختي ها را تحمل ميكنه پدرعزيزم روزت مبارك

پيامك 5

چون سايه ي رب بر سر ما سايه پدر بود برسايه ي رب در صحف همسايه پدر بود ايزد چو بفرمود كه او رب صغير است در دفتر عشق آيه و سرمايه پدر بود پدرم روزت مبارك

پيامك 6

به يمن لطف تو بختم بلند خواهد شد /سرم به خاك رهت ارجمند خواهد شد/ لبي كه زمزمه درد مي كند شب و روز/ به يمن روي تو پر نوشخند خواهد شد /پدرم روزت مبارك

پيامك 7

اي تكيه گاه محكم من، اي پدر جان اي ابر بارنده ي مهر و لطف و احسان اي نام زيبايت هميشه اعتبارم خدمت به تو در همه حال،هست افتخارم پدرم روزت مبارك

پيامك8

پدر اي كه از تو جاري خون زندگي تو رگهام، اي كه از نور دو چشمت نور زندگي به چشمام، پدرم روزت مبارك

پيامك9

پدر اي وجودم از تو قدرت و توان گرفته، اي كه از دم نفسهات هستي من جان گرفته، پدرم روزت مبارك

پيامك10

پدر دستات برام گهواره بودن، چشات مثل چراغ خونه من ،بجزء تو از همه دنيا بريدم ،كسي رو مثل تو عاشق نديدم

پدرم روزت مبارك

پيامك11

توي اين روز عزيز ، توي اين لحظه هاي قشنگ زيباترين كلمه اي كه ميشه گفت يك “ دوستت دارم ” به همراه يك آسمان عشق و تمنا تقديم به پدرعزيزم ، روزت مبارك

پيامك12

پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارك . از صميم قلب دوستت دارم .

پيامك13

پدر جان، تو را از جان و دل دوست ميداريم و از خداي مهربان برايت طول عمر با عزت خواستاريم. بر دستان پر مهرت بوسه ميزنيم و روز پدر را تبريك ميگوييم

پيامك14

پدر عزيزم زندگي كن و لبخند بزن به خاطر من كه با لبخند تو زنده ام. روزت مبارك

پيامك15

پدر عزيزم!

زيبايي عشق، پاكي صداقت، اوج مهرباني و نهايت آرامش همه در كنار تو برايمان معني پيدا كرده است. روزت مبارك

پيامك16

پدر جان

تو به من آموختي كه ساده زيستن زيبا است و من پنداشتم ساده نوشتن هم همچون ساده زيستن زيباست. اين بهانه اي شد كه بگويم بي نهايت دوستت دارم. در روز پدر خداوند را با ناب ترين نيايش ها شاكرم و عاشقانه قلبم را تقديمت ميكنم.

پيامك17

پدرم با صميم قلب از تو تشكر ميكنم ، نه به خاطر اينكه به من محبت كردي و جوانمرديم آموختي ، نه به خاطر اينكه راه و رسم مردانگيم آموختي ، به خاطر اينكه با آن سيلي كه به من زدي ، عشق و صفا و آزادگيم آموختي . پدر جان روزت مبارك .

پيامك18

پدر ، نام تو تكيه گاه من است . روز پدر رو خدمت شما پدر عزيزم تبريك عرض ميكنم .

پيامك19

پدرم

به يمن لطف تو بختم بلند خواهد شد / سرم به خاك رهت ارجمند خواهد شد

لبي كه زمزمه درد مي كند شب و روز / به يمن روي تو پر نوشخند خواهد شد

روزت مبارك

پيامك20

پدر بشنو اين حرف فرزند خويش / عزيزو گرامي و دلبند خويش

تويي مايه ي بود و پيدايشم / كنارت به ناز و به آسايشم

پدر تكيه گاه وجود مني /تو سرمايه ي هست و بود مني .

پيامك21

ولادت مولي الموحدين اميرالمومنين حيدر كرار شير خدا مولود كعبه وفرا رسيدن روز پدر را خدمت شما دوستان تبريك و تهنيت عرض ميكنم

پيامك22

علي پا به اين دنيا گذاشت و قلب عاشقان را محسور كرد و همگان را با انساني آشنا كرد

كه پدر تمامي آفريدگان پروردگارش لقب گرفت روز پدر مبارك . . .

پيامك23

پدرم : مني كه پدر شده ام مي دانم چه رنجهايي براي من كشيدي. من مي دانم كه با چه

سختي هايي نيازهاي من را بر طرف كردي ، پدرم قسم به تمام روزهاي سرد و گرم كه

برايم زحمت كشيدي دوستت دارم و خيالت برايم تكيه گاه است ، روزت مبارك . . .

پيامك24

باور كن ماه هاست زيباترين جملات را براي امروز كنارمي گذارم،

اما امشب همه جملات را فراموش كرده ام، همينطور بي وزن و بي هوا آمدم بگويم .

پدرم روزت مبارك . . .

پيامك25

زيباترين ولادت: تنها كسي كه در داخل خانه خدا بدنيا آمد، اوست.

زيباترين نام: بنا بر روايات متعدد، نام علي مشتق از نام خداست.

زيباترين معلم: علي تربيت شده دست پيامبر (ص) بود.

زيباترين سخنان: به تعبير بسياري از بزرگان، نهج البلاغه برادر قرآن كريم است

پيامك26

پدر اي چراغ خونه! مرد دريا، مرد بارون

با تو زندگي يه باغه، بي تو سرده مثل زندون

هر چي دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها

هنوزم اگه نگيري، دستامو مي افتم از پا

پيامك27

پدر جان ، نگاه مهربان و صداي دلنشينت هميشه مرحم دل من در اين غربت است ، بدان كه براي من بهتريني . روز پدر مبارك باد .

پيامك28

پدرم راه تمام زندگيست ، پدرم دلخوشي هميشگيست . روزت مبارك باباجون

شهادت حضرت علي عليه السلام

پيامك 1

شد كشته بمحراب عبادت حيدر / هر ديده بحال مرتضي مي گريد / با گفتن" قد قتل "ز جبريل امين / در خلد برين خير نساء مي گريد

پيامك 2

اي خدا شيعه دلش محزون است / از غم عشق علي مجنون است / اين همان ماتم عظمي باشد / سحر آخر مولا باشد

پيامك 3

دنياي دني، جاي كسي همچو علي نيست / آغشت به خون، روي جهان تاب علي را / تا رد نكند خالق او، خواهش اورا / ز آن رنگ شهادت زده، محراب علي را

پيامك4

طبيبا وامكن زخم سرم را / مسوزان قلب زينب دخترم را / ببند آنگونه زخمم را كه در قبر / نبيند فاطمه زخم سرم را

پيامك 5

به نماز بست قامت كه نهد به عرش پارا / به خدا علي نبيند به نماز جز خدا را / به نماز آخرينش چه گذشت من ندانم / كه نداي دعوت آمد شه ملك لافتي را / همه اهل بيت عصمت زسرا برون دويدند/ ابتا و واعليا بنمود پر فضا را

پيامك 6

امشب، شب ناله در فراق پدري مهربان است كه غير از چاه و نخل و ماه، كسي گريهاش را نديده بود. پدري دلسوز كه با آه همه كودكان يتيم، شريك بود و غصه هاي همه را بر جان خود هموار ميكرد، ولي كسي از غربت او و دردهاي دلش، با خاري در چشم و استخواني در گلو، خبر نداشت.

پيامك 7

به جز از علي (ع) كه گويد به پسر كه قاتل من چو اسير توست اكنون، به اسير كن مدارا

پيامك 8

به شهر كوفه در محراب طاعت / علي شد كشته در حال عبادت

ز پور ملجم مردود كافر / بخون شد غوطه ور ساقي كوثر

پيامك 9

داني زچه رو ديده ما ميگريد / در ماتم شاه اوليا مي گريد / تنها ز غمش اهل زمين گريان نيست / عيسي بفلك از اين عزا ميگريد / شد كشته بمحراب عبادت حيدر / هر ديده بحال مرتضي مي گريد / با گفتن" قد قتل "ز جبريل امين / در خلد برين خير نساء ميگريد

پيامك 10

محراب كوفه امشب در موج خون نشسته / يا عرش كبريا را سقف و ستون شكسته / سجاده گشته رنگين از خون سرور دين / يا خاتم النبيين، يا خاتم النبيين /از تيغ كينه امشب فرقي دو نيم گرديد / رفت آن يتيم پرور، عالم يتيم گرديد

پيامك 11

دل را ز شرار عشق سوزاند علي(ع) / يك عمر غريب شهر خود ماند علي(ع) / وقتي كه شكافت فرق او در محراب / گفتندمگرنمازمي خواند علي(ع)

پيامك 12

اي كاش علي شويم و عالي باشيم / هم سفره كاسه سفالي باشيم /

چون سكه به دست كودكي برق زنيم / نان آور سفره هاي خالي باشيم

پيامك 13

امشب سر مهربان نخلي خم شد / در كيسه نان به جاي خرما غم شد / در خانه ي دور بيوه اي شيون كرد / همبازي كودك يتيمي گم شد

پيامك 14

امشب اين دل ياد مولا مي كند / ليلۀ القدر است و احيا مي كند

بشنو اي گوش دلها بي صدا / نغمه ي فزت و رب الكعبه را

پيامك 15

بي علي دنيا ندارد اعتبار واي بر ما واي بر اين روزگار

پيامك 16

با آنكه اميد همه هستي تو علي(ع) / بر عرش خدا قائمه هستي تو علي(ع)

آنقدر غريبي كه خدا مي داند / مظلوم تر از فاطمه(س) هستي تو علي(ع)

پيامك 17

در برج ولامهر جهان تاب علي(ع) است / در شهر علوم نبي باب علي(ع) است

از اول خلقت بشر تا امروز / مظلوم ترين شهيد محراب علي(ع) است

پيامك18

امام علي(ع) مي فرمايند:

آدميزاده ، شبيه ترين چيز به ترازوست : يا با نادانى سبُك شود و يا به دانش ، سنگين گردد

پيامك19

امام علي(ع) مي فرمايند:

در شگفتم از كسى كه مى بيند هر روز از جان و عمر او كاسته مى شود ، امّا براى مرگ آماده نمي شود.

پيامك20

در برج ولامهر جهان تاب علي(ع) است/ در شهر علوم نبي باب علي(ع) است

از اول خلقت بشر تا امروز / مظلوم ترين شهيد محراب علي(ع) است . . .

پيامك21

امام على عليه السلام فرمودند:

خداوند مرا پيشواى خلق خود قرار داد. از اين رو، بر من واجب كرد كه درباره خودم و خورد و خوراك و پوشاكم همانند مردمان تنگدست باشم تا نادار به نادارى من تأسى جويد و توانگر را توانگرى اش به طغيان و سركشى نكشاند.

پيامك22

ناله كن اى دل به عزاى على(ع) / گريه كن اى ديده براى على(ع)

پيش حسين و حسن و زيبنين(ع) / خون چكد از فرق هماى على . . .

پيامك23

هيچ گناهكاري را نا اميد مكن، چه بسيار گناهكاري كه عاقبت به خير گشته

و چه بسيار خوش كرداري كه در پايان عمر تباه شده و جهنمي گشته است . . .

پيامك24

امام على (ع) فرمودند:

كسانى كه براى خدا برادرى مى ورزند ، دوستي شان مى پايد؛ زيرا عامل آن دوستىْ پايدار است.

پيامك25

دل را ز شرار عشق سوزاند علي(ع) / يك عمر غريب شهر خود ماند علي(ع)

وقتي كه شكافت فرق او در محراب / گفتند مگر نماز مي خواند علي(ع) . . .

پيامك26

حضرت علي(ع) فرمودند:

بپرهيز از هر كارى كه انجام دهنده اش آن را براى خود مي پسندد، امّا براى عموم مسلمانان نمي پسندد.

پيامك27

كو، آن كه بردوشش كشاند در دل شب

قوت يتيم و دردمند و زار و مضطر

از ماتم جانكاه او هر رادمردى

دست مصيبت مى زند بر سينه و سر . . .

پيامك28

روا باشد كه گردد آسمان زير و زبر امشب

كه شد فرق على شير خدا شقّ القمر امشب

ز خون فرق حيدر دامن محراب گلگون شد

به خاك افتاد از بيداد، نخلى بارور امشب . .

پيامك29

شب قدر است و طي شد نامه هجر / سلام فيه حتي مطلع الفجر . . .

التماس دعا

پيامك30

امام صادق(ع):

«حضرت درباره شب قدر فرمود:شب فاطمه است و قدر خداوند است

پس هر كس حق شناخت فاطمه را به جا آورد ، شب قدر را درك كرده است»

پيامك31

باشورحسينى وصلابت حسنى درسوگ علي ميگرييم

دعايتان توشه بي برگي ما . . .

پيامك32

اي همه افلاكيان فرمان برت / اي دو صد خورشيد عبد قنبرت

اي تو لبيك دعاي مصطفي / يا اميرالمؤمنين يا مرتضي . . .

در اين شبها از شما التماس دعا دارم

پيامك33

در بيت خدا شير خدا را كشتند / داماد نبي امام ما را كشتند

يارب چه گنه داشت كه در وقت سحر / آيينه روشن دعا را كشتند

پيامك34

شرمنده از آنيم كه در روز مكافات / اندر خور عفو تو نكرديم گناهي . . .

پيامك35

پرده از اسرار عالم باز شد، يا علي گفتيم و عشق آغاز شد

خدايا قدر ما را به قدر مولا علي نزديك فرما . . .

پيامك36

مبادا ليله القدرت سرآيد، گنه بر نالم ام افزون تر آيد

مبادا ماه تو پايان پذيرد، ولي اين بنده ات سامان نگيرد . . .

پيامك37

با آنكه اميد همه هستي تو علي (ع)

بر عرش خدا قائمه هستي تو علي (ع)

آنقدر غريبي كه خدا مي داند

مظلوم تر از فاطمه (س) هستي تو علي (ع)

پيامك38

غرق گناهم به كه روي آورم

نامه سياهم به كه روي آورم

از غم و غصه شده ام زير و رو

غير خدايم به كه روي آورم

پيامك39

باز قدر آمد و شور دگري برپا شد

نور قرآن بباريد ، شرري برپا شد

شب قدر آمد و چشمان دلم شهلا شد

شبنم عشق بباريد و شبم ، يلدا شد . . .

پيامك40

از آسمان باران انا انزلنا بر فرق زمين مي بارد

امشب چشمانم را با آب توبه مي شويم

و كلام قرآن در دهانم مي ريزم

تا خواب چشمانم را نيازآرد . . .

پيامك41

متون زيبا براي شب قدر

آن شب قدري كه گويند اهل خلوت امشب است

يا رب اين تاثير دولت در كدامين كوكب است

تا به گيسوي تو دست ناسزايان كم رسد

هر دلي از حلقه اي در ذكر يا رب يا رب است . . .

خدايا

با اين دغدغه هاي ذهن افسرده و ويران چه كنم ؟

با اين همه رنج و آرزو و درد حرمان، چه كنم ؟

در كنج اتاق و خلوت و خاموشي

افسرده و وامانده و گريان چه كنم ؟

پيامك42

شب قدر

شبي است كه بايد در عاشقي ثابت قدم بود.

در طلب كوشيد و بيدار ماند و ديدار جُست.

بايد به ياد روي آن محبوب عزيز،

آن يار پنهان رخسار،

عاشقانه ناليد و ديدار روي او را از خدا طلبيد.

به اميد ظهورش

پيامك43

شبي كه شياطين در بند اسارتند و آدميان ايمن از آنها . . .

پيامك44

شب قدر، شب احياي خويش، با دم مسيحايي دعاست

شبي است كه بايد قدر خويش را بشناسي، تقدير خويش را رقم بزني

و خويشتنِ جديد را با قلم توبه و جوهر اشك ترسيم كني . . .

طاعات قبول و التماس دعا

پيامك45

امشب رحمت دوست جاريست

مانند رود

نه

مانند باران

اگر دلتان لرزيد

بغضتان تركيد

كسي اينجا

محتاج دعاست

پيامك46

آمده ام اي خوب ترين!

اي بهترين!

اي مهربان ترين!

تا در ميهماني بندگانت مرا نيز بپذيري و بخشش گناهان را بدرقه ي راهم كني.

الهي العفو ، العفو ، العفو…

پيامك47

امشب تمام آينه ها را صدا كنيد.

گاه اجابت است رو به سوي خداكنيد.

اي دوستان آبرودار در نزد حق، درنيمه شب قدرمرا هم دعا كنيد.

پيامك48

اي خدا اي فاتح هر مشكلم

وي همه آرامش جان و دلم

بشنو از دل راز يك بي آبرو

ده مجال گفتگويم ، گفتگو

در شب احيا به تو رو كرده ام

خويش را با توبه همسو كرده ام . . .

پيامك49

شب قدر از خم توحيد شرابم دادند

تشنه لب بودم آب از مي نابم دادند

العطش گفتم و نوشيدم از آن باده ناب

تا نجات از عطش روز حسابم دادند

اسرار غدير: گزارش تحليلي از واقعه غديرخم متن كامل و مقابله شده خطبه غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه: انصاري محمدباقر، 1339 -

عنوان و نام پديدآور: اسرار غدير: گزارش تحليلي از واقعه غديرخم متن كامل و مقابله شده خطبه غدير/ محمدباقر انصاري زنجاني

وضعيت ويراست: [ويراست 4].

مشخصات نشر: تهران: تك، 1425 ق. 1383.

مشخصات ظاهري: 379 ص.

شابك: 17000 ريال 964-95900-3-X: ؛ 28000 ريال (چاپ دهم)؛ 37000 ريال (چاپ دوازدهم

يادداشت: ص ع به انگليسي: Mohammad Bager Ansari. Asrar -e Qadir the mysterics of Qadir …

يادداشت: چاپ دهم: 1429ق. = 1387.

يادداشت: چاپ دوازدهم: 1430 ق. = 1388

يادداشت: كتابنامه ص [369] - 379؛ همچنين به صورت زيرنويس

يادداشت: نمايه.

موضوع: علي بن ابي طالب، (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع: غدير خم، خطبه

موضوع: امامت

رده بندي كنگره: BP223/5/الف83الف5 1383

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: م 84-23916

پيشگفتار

غدير، اعتقاد مقدس ما

«غدير»، اين نام مقدس، عنوانِ عقيده واساس دين ما است.

غدير عصاره ونتيجه ي خلقت وچكيده ي تمام اديان الهي وخلاصه ي مكتب وحي است.

غدير اعتقاد ماست، و فقط يك واقعه ي تاريخي نيست.

غدير، ثمره ي نبوّت وميوه ي رسالت است.

غدير، تعيين خط مشي مسلمين تا آخرين روز دنيا است.

غدير، نه فراموش شدني است نه كهنه شدني!!

غدير، آبي است كه همه ي درختان و گل بوته هاي باغستانهاي توحيد براي تغذيه و رشد به آن نيازمندند.

غدير صراط است. با ايمان به غدير مي توان از اين صراط گذشت و گرنه لبه ي شمشيري است كه هر منافق و ملحدي را دو نيمه خواهد ساخت.

غدير، حساس ترين مقطع اسلام است كه در آغاز شكوفايي، دين خدا را از خطر حتمي دشمنان داخلي و خارجي در بُعد فكري و معنوي نجات داد.

غدير، حافظ گذشته ي اسلام و ضامن بقاي آينده ي آن است، كه سياست گذار آن خداوند تعالي و اعلان كننده اش پيامبر صلي اللَّه عليه

و آله و مجري آن دوازده امام معصوم عليهم السلام اند.

[صفحه 12]

غدير عيد همه ي انسانيت است. آن روز آرزوي نهايي از خلقت انسان بيان شد و هدف انسانيت مشخص گرديد. آنان كه آن روز را ضايع كردند حق انسانيت را زير پا گذاشتند و حق ميلياردها بشر را ناديده گرفتند.

غدير در روح ما و از طينت ماست. ما با غدير به دنيا آمده ايم، و با زلالش كه با جانمان آميخته به ملاقات پروردگار خواهيم رفت.

در نقطه ي غدير توقفي بايد، كه با حقيقت انسان سر و كار دارد، و در جهات مختلف وجودي او مؤثر است و تكليف دنيا و آخرتش را تعيين مي كند.

هزار و چهارصد سال است كه شيعه زلال پر بركت غدير را به پاي درختان ولايت مي افشاند و از آن بيابانِ خشك، باغهاي پر ثمر اعتقادي و گلهاي زيباي محبت را پرورش مي دهد. خار و خس كينه هاي دشمن علي عليه السلام را با برائت و لعن آنان ريشه كن نموده، و با حجتي قوي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به دستش داده مرزهاي غدير را به روي معاندين بسته و جرأت تعرّض را از آنان سلب نموده است. شهيدان غدير در عرصه ي هزار و چهارصد ساله ي آن، دنباله روي اوّلين شهيدان آن فاطمه و محسن عليهماالسلام و پيرو شهيدان با عظمت غدير در كربلا هستند. عاشورا مولود غدير و حافظ آن است؛ سنگري رو در روي سقيفه!

در غدير چشمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دور دستهايي را مي نگريست كه مي بايد كشتي اسلام آن را طي كند و هدف نهايي آن به ظهور برسد؛ و آينده هايي را در نظر داشت كه گرگهاي عقيده، اسلام را

از داخل مورد تعرض قرار داده اند.

و اين بود كه دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و او را بلند كرد و از همانجا او را به همه ي نسلهاي تاريخ نشان داد و به عنوان جانشين خود معرفي فرمود.

اينك ما ميراث دار غديريم كه در قله ي عظمت آن به دنيا آمده ايم. امروز غدير فراتر از ديد دشمنانش، آفتاب خيره كننده اي است كه بر همه ي جهان مي تابد، و كشتي پُرقدرتش پهنه ي گيتي را درمي نوردد، و دست غرق شدگان فتنه هاي هزار و چهارصد

[صفحه 13]

ساله ي سقيفه را به گرمي مي فشارد و از گردابهاي سياه كفر و گمراهي به سبزگونه ي پُرطراوت خود مي رساند تا روحشان را صفايي تازه بخشد.

اي صاحب غدير

غديريان از اوج غديرت سلام مي دهند، تعظيم مي كنند، بوسه بر دستت، بر پايت، بر خاك راهت مي زنند، و در برابر مقام عليِّ تو خود را بسيار كوچك مي بينند! … مگر بپذيري شان … !؟

با قطره اشكي پر از انتظار … سلام!

انگيزه تأليف اين كتاب

غدير، مجموعه وقايعي سرنوشت ساز است كه «خطبه ي غدير» شاخص ترين و زنده ترين سند آن است. اين خطبه، قانون نامه ي زير بنائي و آبروي ابدي اسلام است كه چكيده ي آن جمله ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» و نتيجه ي آن «ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام» است.

غدير، در يك جمله ي كوتاه ويا يك سخنرانيِ مفصّل خلاصه نمي شود. در حاشيه ي اين خطابه، مطالب وجريانات بسياري هست كه مي توانيم از مجموع آنها به عنوان «واقعه ي غدير» ياد كنيم و تصوير كاملي از آن ترسيم كنيم.

آنچه در حاشيه ي سخنرانيِ غدير اتفاق افتاده، بصيرت لازم براي درك حقايقِ نهفته در اين واقعه ي عظيم و حتّي فهم بعضي عبارات وجملاتِ خطبه ي غدير را فراهم مي نمايد.

اگر وقايع اتفاق افتاده در غدير را

بطور جداگانه بدانيم ولي ارتباط آنها با يكديگر براي ما روشن نباشد، واقعيّتهايي بر ما مخفي مي ماند كه ارتباط مستقيم با عقيده ي يك مسلمان دارد، و با در نظر گرفتن آنها پرده از علل انحراف اكثريّت مسلمين از ولايت وامامت عليّ بن ابي طالب عليه السلام برداشته مي شود.

جمع آوري وتنظيم اين فقراتِ تاريخ ودرك ارتباط آنهاست كه به يك مسلمان مي فهماند چرا پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله در آن شرائط خاصّ- براي اتحاد مسلمين در

[صفحه 14]

خطّ ائمّه ي معصومين عليهم السلام- اين خطابه ي مفصّل را در مراسمي با شكوه ايراد فرمودند و جانشينان خود تا روز قيامت را بطور رسمي به جهانيان معرّفي كردند، وبا اين همه چرا مسلمانان متفرق شده اند ويك دل ويك صدا پيرو جانشينان از پيش تعيين شده ي پيامبرشان نيستند؟

جا دارد پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله مسلمانان را مورد اين سؤال قرار دهد. وجدان هر مسلماني خود را در مقابل اين خطاب مي بيند، وبر او ضروري مي نمايد كه جريان غدير را با همه ي وسعت وعمقِ آن مورد مطالعه قرار دهد.

چنين انگيزه اي موجب تأليف اين كتاب گرديد، وما را بر آن داشت كه موضوع «غدير» را با جزئيّاتش جمع آوري و به صورت كتاب حاضر تقديم نماييم.

اهداف كتاب

اكنون كه بحثهاي علمي در سند و متنِ حديث غدير، به دست بزرگاني چون علامه ي مجلسي وعلامه ميرحامد حسين هندي وعلامه ي اميني وديگر بزرگان كاملاً منقّح شده، لازم است با استفاده از زحمات آنان نگرشي عميق در خطبه ي مفصّلِ غدير صورت گيرد، ومحتواي آن با دقّت در شرايط خاصّي كه شخص اوّل عالَم وخاتم پيامبران اين سخنراني را به عنوان مهمترين وآخرين پيام و در حدّ

يك منشور دائمي براي مسلمين ايراد فرموده اند، بررسي شود.

براي اين مهمّ، ابتدا بايد جوّ حاكم بر جامعه ي اسلامي آن روز را مورد مطالعه قرار دهيم و جهات اهميّت واقعه ي غدير را بررسي كنيم؛ كه بخش اوّل بدان اختصاص دارد.

سپس كيفيت وقوع جريان غدير را با تمام جزئيّاتش در نظر بگيريم، كه از خروج پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از مدينه آغاز مي شود تا آنچه حضرتش در مكه و ضمن مراسم حج به عنوان زمينه ي غدير فرمودند. كيفيت دعوت مردم براي حضور در غدير، خروج دستجمعي حجاج و حضور همه جانبه ي آنان در بيابان غدير، و آماده سازيِ زمينه هاي

[صفحه 15]

ظاهري و روحي در غدير خم، شكل خطابه و مخاطِب و مخاطَبان و آنچه بعد از خطبه در طول سه روز در آن مكان مقدس انجام گرفت كه شامل بيعت و تهنيت و ظهور جبرئيل و معجزه ي الهي است؛ همه ي اينها در بخش دوّم كتاب آمده است.

همانطور كه بايد بدانيم همزمان با اين اقدام عظيمِ پيامبر خدا، منافقين ودشمنان اسلام هم مشغول توطئه و خيانت بودند و برنامه هاي ضدّ اسلام خود را پايه ريزي مي نمودند، و براي قتل آن حضرت نقشه مي ريختند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هم از برنامه هاي آنان آگاه بود و با در نظر گرفتن شرايط اجتماعي، در حد امكان اقدامات آنان را خنثي مي نمود. بخش سوم اين موضوع را پيگيري كرده است.

با اين زمينه ي بحث، در بخش چهارم نوبت آن مي رسد كه محتواي خطبه ي غدير را به صورتِ موضوعي مطالعه كنيم تا معلوم گردد اين منشور دائمي اسلام حامل چه پيامهايي است و بدين وسيله مطالعه ي متن عربي و ترجمه ي فارسي

خطبه با بينش بيشتري صورت گيرد.

اشاره به بحثهاي علمي و استدلالي در مورد سند و متن حديث غدير بخش پنجم كتاب است.

در بخش ششم، متن عربيِ خطبه ي غدير كه با نُه نسخه مقابله شده، پس از تنظيم واعراب گذاري تقديم مي شود، ودر پاورقي هاي آن موارد اختلاف نسخه ها و توضيحات لازم ذكر مي گردد.

بخش هفتم، ترجمه ي فارسي خطبه ي كامل مطابق با متن عربي مقابله شده است.

نتيجه گيري و تفسير گونه اي بر خطبه ي غدير در بخش هشتم انجام شده است.

در بخش نهم، مطالبي پيرامون «عيد و جشن غدير» و اهميّت و چگونه عيد گرفتن

[صفحه 16]

آن ذكر شده است، تا با احياي اين شعار بزرگ اسلام، با امامانمان تجديد بيعت كرده باشيم.

بخش دهم نگاهي به تاريخچه ي غدير و آثار آن در روزشمار تاريخ اسلام در طول چهارده قرن است؛ ثابت مي كند كه اقدامات پيامبر عظيم الشأن در آن مقطع حساس چقدر حساب شده بوده كه اينگونه در آينده ي بلند مدت مسلمين مؤثر و كارساز واقع شده است.

اينها اهداف در نظر گرفته شده در اين تأليف است كه ان شاءاللَّه در بخشهاي جداگانه ي اين كتاب پيگيري خواهد شد. نتايجي كه عرضه مي شود مرهون زحمات علماي بزرگ شيعه است كه اين اسناد و مدارك را براي ما حفظ كرده اند و متون حديثي و تاريخي آن را مورد تحقيق و تدقيق قرار داده اند.

تذكر اين نكته ضروري است كه آنچه در ترسيم واقعه ي غدير آورده ايم فقط با استناد به مدارك و دقت لازم در جزئيات عبارتهاي متون بوده و حتي يك كلمه به عنوان تخمين و تخيل و ساخته هاي داستاني در آن بكار نرفته است.

منابع كتاب

فهرست دقيق و جامعي از منابع شيعه و سنّي در

باره ي غدير در آخر كتاب حاضر با آدرس دقيق هر مورد ارائه شده است.

از آنجا كه علّامه شيخ حر عاملي و علامه ي مجلسي و علامه ي بحراني و علامه ي اميني رضوان اللَّه عليهم، در چهار كتاب اثبات الهداة (ج 2) و بحار الأنوار (ج 37) و عوالم العلوم (ج 3: 15) و الغدير (ج 1) بطور كامل و جامع، مطالب مربوط به «غدير» را جمع آوري كرده اند، در سايه ي زحمات اين بزرگان براحتي مي توان به اسناد و مدارك مربوط دست يافت.

پس از تكميل اين نوشته، بيش از 50 كتاب مهم كه- مستقلاً در موضوع غدير

[صفحه 17]

تأليف گرديده- مورد مطالعه قرار گرفت و از آنها نيز استفاده شد.

اين كتاب بار اوّل در هزار و چهارصد و پنجمين سالروز غدير، در سال 1415- بهار 1374 و براي بار دوم و سوم و چهارم در سالهاي 1417 و 1418 و 1420 به چاپ رسيد. اينك چاپ پنجم كتاب با نكاتي تازه تقديم مي شود:

باز يافته هاي مربوط به بخشهاي نُه گانه.

مقابله ي متن خطبه با دو نسخه ي ديگر.

افزودن بخش دهم با عنوان «پرونده ي باز غدير تا قيامت».

كتاب حاضر به عنوان گامي در راه وفا به وعده ي آن روز كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي رساندن پيام غدير از ما پيمان گرفت، و زمينه اي براي بررسي و مطالعه ي عميق تر در اين واقعه، به درياي بيكران غدير تقديم مي گردد.

به اميد روزي كه با ظهور صاحب غدير حضرت بقيةاللَّه الاعظم ارواحنا فداه و عجّل اللَّه فرجه، تحقق عملي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» را به تماشا بنشينيم، و كنار شمع وجودش معناي «اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ» را از عمق جان احساس كنيم، و با ياري او

اوج «اَللَّهُمَّ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ» را به نمايش بگذاريم، و «غدير» را آنگونه كه در «خُم» ريختند بيابيم و بچشيم و لذت ببريم.

قم، محمدباقر انصاري زنجاني خوئيني

عيد غدير 1421، زمستان 1379

[صفحه 20]

زمينه واقعه غدير

اشاره

براي برداشتي عميق از غدير بايد از اوضاع اجتماعي و اعتقادي و اخلاقيِ زماني كه اين ماجراي عظيم در آن بوقوع پيوسته آگاهي داشته باشيم؛ تا معلوم شود آنان كه در غدير بنام مسلمان در كنار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بودند چه كساني و چگونه مسلماناني بودند و تا چه حدّ معتقد بودند و قابل تقسيم به چند گروه بودند.

اين آمادگي فكري، راهگشاي خوبي براي تجزيه و تحليل جزئيات و كيفيت خاص واقعه ي غدير و پيامدهاي آن خواهد بود.

[صفحه 21]

تشكّل جامعه اسلامي در دهه اول هجري

رسالت پيامبر در تبليغ اسلام

بحارالأنوار: ج 18 و 19 و 20.

اسلام به عنوان آخرين دين و ناسخِ تمام اديان، حامل والاترين معارف الهي است كه به زمان و مكان محدود نمي شود. اين معارف مي بايست براي هميشه و در تمام دنيا به عنوان سازنده ي فكر و روح مردم و دستور العمل و قانون نامه ي بشريت تلقي گردد.

اين رسالت عظيم بر عهده ي خاتم پيامبران حضرت محمد بن عبداللَّه صلي اللَّه عليه و آله قرار داده شد. آن حضرت معارف و احكام اسلام را تدريجاً براي مردم بيان مي فرمودند، و قبل از هر اقدام زمينه ي آن را فراهم مي كردند. هرچه پيشرفت و قدرت اسلام بيشتر مي شد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هم مطالب سنگين تري بر مردم عرضه مي كردند، و اين روش تا آخرين لحظات عمر شريفشان ادامه داشت.

مسلمين قبل از هجرت

بحارالأنوار: ج 18 ص 148 تا 243، ج 19 ص 1 تا 27.

در طول سيزده سال دعوت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله در مكّه ي معظّمه مسلمين بسيار

[صفحه 22]

كم بودند، و اين بدان جهت بود كه ظاهر اسلام در جانب ضعف قرار داشت، و هوسهاي دنيوي كمتر مي توانست باعث گرويدن ظاهريِ مردم به اسلام گردد.

اگر چه در همان عده ي كم نيز چند نفري با قلبهاي آكنده از نفاق و براي تأمين آينده ي خود، گِرد پيامبر صلي اللَّه عليه وآله جمع شده بودند و اجراي مقاصد جاهلي و خنثي كردن اقدامات حضرت را در دل مي پروراندند، ولي در عين حال خلوص نيّت ديگران امكان هر اقدامي را از آنان سلب نموده بود.

مسلمين بعد از هجرت

بحارالأنوار: ج 19 ص 104 تا 133، ج 20، ج 21 ص 1 تا 90.

پس از ورود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به مدينه و استقبال از حضرت و پيدا شدن پايگاهي امن براي مسلمين، روز به روز عده ي مسلمانان زيادتر شد. سرعت پيشرفت به حدي بود كه گروه گروه و گاهي تمامي يك قبيله مسلمان مي شدند. از اطراف و اكناف نيز خدمت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي رسيدند و اسلام را مي پذيرفتند. بدين ترتيب تركيب جمعيت مسلمين تغييري اساسي يافت، و شامل مشركين و يهود و نصاراي تازه مسلمان شد و قبايل و گروههاي گوناگوني را در بر گرفت. در ميان اين عده، بعضي از روي تبعيّت از رؤساي قبائل و عده اي به قصد شركت در جنگها و به دست آوردن غنائم و برخي براي كسب موقعيّتهاي اجتماعي و امثال آن مسلمان مي شدند.

آنگاه كه جنگهاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

بالا گرفت و مسلمين در جنبه هاي اجتماعي و نظامي قوت گرفتند و در جنگها فاتح شدند، افراد زيادي به عنوان حفظ جان و مال خود مسلمان شدند، و عده اي هم خود را به اكثريت ملحق كردند تا رسوا نشوند.

البته مسلمانان مخلص و فداكار بسيار بودند، و همانها بودند كه مانع كارشكنيهاي منافقين و هوسرانيهاي دنياپرستان مي شدند.

[صفحه 23]

مسلمين پس از فتح مكه

بحارالأنوار: ج 21 ص 91 تا 185.

پس از فتح مكه به دست پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، اين وضع پيچيده تر شد. در اين فتح بزرگ، كه طومار بت پرستي و شرك به دست پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهما وآلهما در هم پيچيده شد، با اعلان عفو عمومي از سوي آن حضرت، بسياري از آنان كه تا ديروز در جنگها شمشير بر روي مسلمين مي كشيدند داخل جرگه ي مسلمانان شدند، و بدين ترتيب اجتماع مسلمين شكلي تازه به خود گرفت.

تركيب جامعه اسلامي در سال حجّةالوداع

بحارالأنوار: ج 21 ص 185 تا 378.

تركيب جامعه ي مسلمين در سال آخر عمر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از يك سو شامل مسلمانانِ مخلصي چون سلمان و ابوذر و مقداد، و از يك سو در برگيرنده ي تازه مسلماناني بود كه تا ديروز عليه اسلام شمشير مي زدند، و از سوي ديگر شامل افراد شهوت پرست و دنياطلبي كه هدفي جز مقاصد دنيوي نداشتند، بوده است.

تعصبات جاهليِ حاكم بر افكار عده اي از مردم، و عُقده هاي باقيمانده از خونهاي بدر و اُحد و حُنين و خيبر، و مطامع دنيوي كه آن ايمان راسخ را از قلوب عده اي ربوده بود، و حسدهاي نهفته اي كه هر روز آشكارتر مي گشت، اينها همگي جو حاكم بر جامعه ي مسلمين در سال حجة الوداع را روشن مي كند.

منافقين در جامعه مسلمين

بحارالأنوار: ج 22. همچنين به آيات مربوط به «منافقين» در قرآن مراجعه شود.

مشكل بزرگ جامعه ي مسلمين خط نفاق بود كه به خاطر نقاط ضعف مختلف افراد، روح ايمان را از آنان مي گرفت و به سوي خود جذب مي كرد. منافقين كساني بودند كه ظاهر آنان مسلمان بود و برخورد قانوني با آنها مشكل بود.

[صفحه 24]

اين عده از همان ابتداي بعثت در ميان مسلمانان بودند و بعضي از همان اوّل با نيت منافقانه مسلمان شدند، ولي تعدادشان كم بود. هر چه قدرت اسلام بالا مي گرفت تشكّل منافقين هم انسجام بيشتري مي يافت و در پوشش اسلام ضرباتي مهلك تر از كفار و مشركين بر پيكر نهال تازه ي اسلام وارد مي كردند.

در سالهاي آخر عمر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، كم كم منافقين بطور رسمي وارد عمل شدند. آنان براي خود مجالس سري تشكيل مي دادند، و بر ضد اسلام و شخص پيامبر صلي

اللَّه عليه و آله توطئه مي كردند و كارشكني مي نمودند كه آيات قرآن بهترين شاهد اين مدعا است. بخصوص اگر ترتيب نزول آيات را بررسي كنيم و ببينيم كه اكثر آيات مربوط به منافقين در سالهاي آخر عمر آن حضرت نازل شده است. [1].

منافقين به ظاهر مسلمان، در باطن گرايش به كفر و الحاد و شرك داشتند و آرزوي نهفته در قلبشان ريشه كن كردن اسلام با تمام محتوايش و بازگشت به گذشته بود. ولي بخوبي مي دانستند كه اين هدف به آساني قابل دسترسي نيست و لا اقل با حضور پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله امكان پذير نخواهد بود. لذا دست بكار برنامه هاي شومي براي بعد از رحلت آن حضرت شدند.

آنان در سال حجة الوداع چند پيمان نامه در بين خود امضا كردند و طي آنها نقشه هاي پيچيده و دقيقي را بر ضدّ آينده ي اسلام پايه ريزي كردند. [2].

غدير، خنثي كننده توطئه ها

آنچه مي توانست همه ي نقشه هاي منافقين را يكجا خنثي نمايد و اسلام را در چنين جوّ اجتماعي بر حقيقت خود حفظ كند، تعيين و اعلان رسمي جانشين پيامبر بود. آن حضرت اين مهم را از آغاز بعثت خويش در هر فرصت مناسب بيان مي فرمود، و

[صفحه 25]

حتي بارها با سند و پشتوانه ي اجتماعي مطرح مي كرد، تا آنجا كه روزي اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند و سپس به خادم خود دستور داد تا صد نفر از قريش و هشتاد نفر از ساير عرب و شصت نفر از عجم و چهل نفر از اهل حبشه را جمع نمايد. وقتي اين عده جمع شدند دستور داد ورقه اي بياورند.

سپس به آنان دستور داد مانند صف نماز در كنار يكديگر بايستند و فرمود: «اي مردم،

آياقبول داريد كه خداوند صاحب اختيار من است و به من امر و نهي مي نمايد و من در برابر سخن خدا حق امر و نهي ندارم»؟

گفتند: آري، يا رسول اللَّه. فرمود: «آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم و به شما امر و نهي مي كنم و شما در برابر سخن من حق امر و نهي نداريد»؟ گفتند: بلي، يا رسول اللَّه.

فرمود: هر كس كه خداوند و من صاحب اختيار اوييم اين علي صاحب اختيار اوست. او شما را امر و نهي مي كند و شما در برابر سخن او حق امر و نهي نداريد. خداوندا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و ياري كن هر كس او را ياري كند، و خوار كن هر كس او را خوار كند. خداوندا تو شاهد من بر اينان هستي كه من ابلاغ كردم و دلسوزي نمودم.

سپس دستور داد آن ورقه (كه اين مطالب در آن نوشته شده بود) سه بار براي آنان خوانده شود. بعد سه بار فرمود: چه كسي از شما مايل است اين پيمان را باز پس گيرد؟ آنان سه مرتبه گفتند: به خدا و پيامبرش پناه مي بريم از اينكه گفته ي خود را باز پس گيريم.

بعد آن حضرت ورقه را بست و با مُهر يكايك آن جمع ورقه را مهر نمود و فرمود: اي علي، اين نوشته را نزد خود نگه دار، و هر كس اين پيمان را شكست آن را برايش بخوان تا من در روز قيامت خصم او باشم. [5].

با همه ي اين اقدامات، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اعلان و

نصب و تعيين رسمي و عمومي را

[صفحه 26]

براي موقعيتي مهم از نظر زماني و مكاني در نظر گرفته بود كه در عظيم ترين اجتماع مردم در تاريخ حيات آن حضرت و در آخرين ماههاي عمر او بود. وحشت منافقين هم از همين بود و به صور مختلف در مقابل آن سنگ اندازي مي كردند.

آن موقعيت زماني و مكاني براي اعلان رسمي «غدير خم» بود كه بطور اساسي منافقين را فلج كرد و نقشه هاي چندين ساله ي آنان را نقش بر آب كرد و بر آنچه در خاطر شيطان صفت خود پرورده بودند خط بطلان كشيد. [4].

حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام در اين باره مي فرمايد:

«وَاللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ يَوْمَئِذٍ الْوِلاءَ لِيَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذلِكَ الرَّجاءَ». [5].

«پيامبر در روز غدير، عقد ولايت را براي علي محكم كرد تا اميد شما را بدين طريق از آن قطع كند».

اتمام حجت غدير در بلند مدت

پيامبر خدا با در نظر گرفتن آينده ي دين الهي كه تا آخرين روز دنيا ادامه ي آن است، و با توجه به دامنه ي وسيع مسلمين در حد جهاني، جانشينان خود تا روز قيامت- يعني دوازده امام معصوم عليهم السلام- را در يك خطابه ي رسمي به جهانيان معرفي فرمودند.

بنابر اين اگر اكثريت اجتماع آن روزِ مسلمين، كلام پيامبرِ دلسوز خود را كنار گذاردند وخلافتِ بلا فصل اميرالمؤمنين عليه السلام را قبول نكردند، ولي بسياري از افراد نسلهاي بعدي مسلمانان وصي واقعي پيامبرشان را شناختند كه اين بالاترين هدف از «غدير» بود.

اگر چه منافقين به تصميمات خود جامه ي عمل پوشاندند، ولي همان نورِ «غدير» است كه پس از پانزده قرن، رقم ميليارديِ شيعيان و محبين اهل بيت عليهم السلام را در طول تاريخ و در پهنه ي جهان در هر زماني باقي گذارده است،

و نور ولايت را همچنان

[صفحه 27]

در مناطق مختلف دنيا درخشنده و تابناك حفظ كرده است.

همچنين اگر گروههايي از مسلمين در طول زمانها همچنان در مقابل جانشينان حقيقي پيامبرشان سر تعظيم فرود نياورده و نمي آورند، ولي جمع عظيم شيعيان در طول تاريخ فقط علي بن ابي طالب عليه السلام و يازده فرزند او را جانشينان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي دانند.

با اين مقدمه پيداست كه خطبه ي غدير براي عده اي محدود و زماني معين بيان نشده است، بلكه همانطور كه خود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرموده بايد حاضران به غائبان، شهرنشينان به روستائيان، پدران به فرزندان تا روز قيامت اين خبر را برسانند و همه در ابلاغ اين پيام انجام وظيفه كنند. [6].

وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حجت را بر مردم تمام كرد، اين مردم اند كه راه بهشت يا دوزخ را انتخاب مي كنند، و پذيرفتن يا نپذيرفتن آنان امتحان الهي است. امام رضا عليه السلام در اين باره مي فرمايد:

«مَثَلُ الْمُؤْمِنِينَ في قَبُولِهِمْ وِلاءَ أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ في يَوْمِ غَديرِ خُمٍّ كَمَثَلِ الْمَلائِكَةِ في سُجُودِهِمْ لِآدَمَ، وَ مَثَلُ مَنْ أَبي وِلايَةَ أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ يَوْمَ الْغَديرِ مَثَلُ إِبْليسَ».

«مَثل مؤمنين در قبول ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير خم مَثَل ملائكه در سجودشان مقابل حضرت آدم عليه السلام است، و مَثل كساني كه در روز غدير از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام سرباز زدند مَثل شيطان است». [7].

با اين مختصر، تصويري از جو حاكم بر جامعه ي اسلامي و شرايطي كه واقعه ي «غدير» در آن صورت گرفت و اهدافي كه از آن در نظر بود، روشن گرديد.

[صفحه 29]

جهات اهميت خطبه غدير

در تاريخ بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فقط يك حكم است كه

با مقدمات مفصل و در مكاني خاص و در اجتماعي عظيم به صورت خطابه اي طولاني بيان شده است. ساير احكام الهي در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و يا خانه ي آن حضرت براي عده اي بيان مي شد و بعد خبر آن به همه مي رسيد. همين مسئله كافي است كه هر شنونده اي تمايز اين حكم اسلام را با ساير احكام الهي و اهميت آن را نسبت به همه ي آنها تشخيص دهد. چنان كه امام باقر عليه السلام فرمود:

«لَمْ يُنادِ بِشَيْ ءٍ مِثْلَ ما نُودِيَ بِالْوِلايَةِ يَوْمَ الْغَديرِ». [8].

«هيچ حكمي مثل ولايت در روز غدير اعلام نشده است».

ذيلاً بطور فهرستوار به جهات اهميت «خطبه ي غدير» اشاره مي شود:

شرائط جغرافيايي غدير كه قبل از تقاطع جاده ها در جحفه و پيش از تفرق قبايل بوده است. همچنين توقف سه روزه در بياباني داغ و شرائط زماني حجة الوداع كه پس از ايام حج و عظيم ترين اجتماع مسلمانان تا آن روز بود.

[صفحه 30]

مقام مخاطِب خطبه، و نيز حالت خاص مخاطَبين يعني حاجيان، آن هم پس از اتمام حج و به هنگام بازگشت، و نيز اعلام نزديكي وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي مخاطَبين، چه آنكه حضرت 70 روز پس از اين سخنراني از دنيا رحلت نمودند.

خطاب خداوند كه: «اي پيامبر ابلاغ كن آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده كه اگر ابلاغ نكني رسالت خود را نرسانده اي»، كه در هيچيك از فرامين الهي چنين مطلبي گفته نشد.

بيم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، و دستور قاطع الهي بر لزوم اجراي حكم ولايت و امامت براي آينده ي مسلمين، از خصوصيات ابلاغ اين حكم الهي است كه در هيچ حكمي چنين

نگراني از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ديده نشده بود.

ضمانت الهي بر حفظ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از شرّ دشمنان در خصوص اين ابلاغ و رسالت كه در هيچيك از احكام الهي چنين ضمانتي نبود.

اقرار گرفتن هاي حضرت از مردم در غدير.

شرايطي كه براي بيان اين يك دستور الهي بر پا شد و آن اجتماع بزرگ و شيوه ي خاص بيان و منبر كه فقط در اين ماجرا بوده است. بخصوص وداع پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با مردم در حالي كه اسلام از نظر دشمنان خارجي نفوذ ناپذير شده بود.

مسئله ي امامت فقط به صورت يك خبر و پيام و خطابه ابلاغ نشد، بلكه به عنوان حكم و فرمان الهي و بيعت عموم مسلمانان و تعهد آنان اجرا شد.

مفاهيم بلند و حساسي كه در مقام تبيين ولايت در متن خطبه آمده است.

مراسم خاصي كه قبل و بعد از خطبه واقع شد، كه بيعت و عمامه ي «سحاب» و تهنيت از نمونه هاي آن است و دلالت بر اهميت ويژه ي اين ماجرا مي نمايد.

خطاب خداوند كه: «امروز دين شما را كامل كردم ونعمت خود را بر شما تمام نمودم»، كه تا آن روز مشابه آن را هم در هيچ موردي نفرموده بود.

توجه خاصّ ائمه عليهم السلام به سخنان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير، وبخصوص كلام اميرالمؤمنين و حضرت زهراعليهماالسلام كه فرمودند: «روز غدير خم براي كسي

[صفحه 31]

عذري باقي نگذاشت»، [9] و نيز اهتمام علما به تفصيل مباحث مربوط به غدير به تبعيت از ائمه هدي عليهم السلام به عنوان ريشه ي اصيل ولايت و امامت.

سند و شيوه ي نقل اين حديث از نظر حديثي، تاريخي، كلامي و ادبي،

و همچنين فراگيري و راهيابي آن به قلوب مردم، در ميان روايات ولايت بي مانند است. محققان، تواتر اين حديث را به اثبات رسانده و همه ي مسلمانان با هر فرقه و مسلكي كه دارند به درستي اين حديث اعتراف كرده اند.

مقاصد والاي حضرت در خطبه ي غدير:

1. نتيجه گيري از زحمات 23 ساله با تعيين جانشيني كه ادامه دهنده ي اين راه باشد.

2. حفظ دائمي اسلام از كفار و منافقين با تعيين جانشيناني كه از عهده ي اين مهم برآيند.

3. اقدام رسمي براي تعيين خليفه كه از نظر قوانين ملل در هميشه ي تاريخ سنديت دارد.

4. بيان يك دور جامع از برنامه ي 23 ساله و گذشته و حال مسلمين.

5. ترسيم خط مشي آينده ي مسلمين تا آخر دنيا.

6. اتمام حجت بر مردم كه از مقاصد اصلي در ارسال پيامبران است.

نتيجه ي عملي اين اقدام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، كه كثرت عارفين ومعترفين به حق اهل بيت عليهم السلام است، و عدد ميلياردي شيعيان در طول تاريخ بخصوص در جهان امروز بهترين شاهد اهميّت آن است.

[صفحه 34]

مراسم سه روزه غدير خم

اشاره

جزئيات وقايعي كه در صحراي غدير خم اتفاق افتاده، بطور يكجا از يكنفر نقل نشده است. هر يك از حاضران گوشه هايي از آن مراسم با شكوه را بازگو كرده اند، و قسمتهايي را هم ائمه ي معصومين عليهم السلام نقل فرموده اند.

با يك بررسي و مطالعه و جمع بندي در اخبار و احاديث و تاريخ، تصويري از جريان غدير ترسيم گرديد كه در سه قسمت اين بخش تقديم مي شود: ابتدا برنامه هايي كه قبل از خطبه به عنوان زمينه سازي براي خطبه ي غدير انجام گرفته، و سپس كيفيت سخنراني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اقدامات عملي كه بر فراز منبر انجام دادند،

و در قسمت سوم مراسمي كه بعد از خطبه ي غدير انجام گرفته ذكر مي شود.

[صفحه 35]

برنامه هاي قبل از خطبه

اهميت حجة الوداع

بحارالأنوار: ج 37 ص 201.

هجرت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله و خروج آن حضرت از مكه ي معظمه نقطه ي عطفي در تاريخ اسلام بشمار مي آيد و بعد از اين هجرت، حضرت سه بار به مكه سفر كرده اند. بار اول در سال هشتم پس از صلح حديبيه به عنوان «عمره» وارد مكه شدند و طبق قرار دادي كه با مشركين بسته بودند فوراً بازگشتند.

بار دوم در سال نهم به عنوان «فتح مكه» وارد اين شهر شدند، و پس از پايان برنامه ها و برچيدن بساط كفر و شرك و بت پرستي به طائف رفتند و هنگام بازگشت، به مكه آمده و عمره بجا آوردند و سپس به مدينه بازگشتند.

سومين و آخرين بار بعد از هجرت كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله وارد مكه شدند در سال دهم هجري به عنوان «حجة الوداع» بود، كه حضرت براي اولين بار بطور رسمي اعلان حج دادند تا همه ي مردم در حد امكان حاضر شوند.

در اين سفر دو مقصد اساسي در نظر بود، وآن عبارت بود از بيان دو حكم مهم از قوانين اسلام كه هنوز براي مردم بطور كامل و رسمي تبيين نشده بود: يكي حج، و ديگري مسئله ي خلافت و ولايت و جانشيني بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله.

[صفحه 36]

اعلان سفر حج

عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 167 و 297. الغدير: ج 1 ص 9 و 10. بحار الأنوار: ج 21 ص 360

و 383 و 384 و 390 و ج 28 ص 95.

پس از دستور الهي، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله منادياني را در مدينه و اطراف آن فرستادند تا تصميم حضرت براي اين سفر را به

اطلاع همه برسانند و اعلان كنند كه هركس بخواهد مي تواند همراه حضرت باشد.

پس از اعلان عمومي، عده ي بسياري از اطراف مدينه به شهر آمدند تا همراه حضرت و مهاجرين و انصار به سوي مكه حركت كنند. با حركت كاروان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در بين راه مدينه تا مكه افراد قبايل به جمعيت اضافه مي شدند. با رسيدن اين خبر مهم به مناطق دورتر، مردم اطراف مكه و شهرهاي يمن و غير آن نيز بسوي مكه سرازير شدند تا جزئيات احكام حج را شخصاً از پيامبرشان بياموزند و در اين اولين سفر رسميِ حضرت به عنوان حج شركت داشته باشند. اضافه بر آنكه حضرت اشاراتي فرموده بودند كه امسال سال آخر عمر من است واين مي توانست باعث شركت همه جانبه ي مردم باشد.

جمعيتي حدود يكصد و بيست هزار نفر [10] در مراسم حج شركت كردند كه فقط هفتاد هزار نفر آنان از مدينه به همراه حضرت حركت كرده بودند، بطوري كه لبّيك گويان از مدينه تا مكه متصل بودند.

مسير سفر از مدينه تا مكه

حضرت روز شنبه بيست و پنجم ماه ذي قعده غسل كرده و دو لباس احرام همراه برداشتند و از مدينه خارج شدند. اهل بيت حضرت كه فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و سايرفرزندان آن حضرت بودند، و نيز همسران آن حضرت همگي سوار بر هودجهاي شتران همراه حضرت بودند. با احرام از «مسجد شجره» - كه در

[صفحه 37]

نزديكي مدينه است- راهي مكه شدند و مردم سواره و پياده همراه آن حضرت به حركت درآمدند.

صبح روز بعد به «عِرْق الظَبْيَة» رسيدند و سپس در «رَوْحاء» توقف مختصري كردند.

از آنجا براي نماز عصر به «مُنصرَف»

رسيدند. هنگام نماز مغرب و عشا در «مُتَعَشّي» پياده شدند و شام را همانجا صرف كردند. براي نماز صبح به «أثاية» رسيدند، و صبح روز سه شنبه در «عَرْج» بودند، و روز چهارشنبه به «سَقْياء» رسيدند.

در بين راه، پياده ها سختيِ راه را مطرح كردند و از حضرت سواري درخواست نمودند. حضرت به آنان فرمود كه فعلاً سواري در اختيار ندارد، و دستور دادند تا براي آساني سير كمرهاي خود را ببندند و راه رفتنشان را تركيبي از تند رفتن و دويدن قرار دهند. اين دستور را عمل كردند و كمي راحت شدند.

روز پنجشنبه به «اَبْواء» رسيدند- كه قبر حضرت آمنه مادر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آنجا بود- و حضرت قبر مادر را زيارت كردند. روز جمعه با عبور از «جحفه» و «غدير خم» عازم «قُدَيْد» شدند و شنبه آنجا بودند. روز يكشنبه به «عسفان» آمدند و روز دوشنبه به «مَرّ الظهران» رسيدند و تا شب آنجا ماندند. شب به سوي «سَيْرَف» حركت كردند و به آنجا رسيدند كه منزل بعدي مكه معظمه بود. بعد از ده روز طي مسافت در روز سه شنبه پنجم ذي الحجة وارد مكه شدند.

سفر اميرالمؤمنين از مدينه به يمن و از يمن به مكه

از سوي ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام با لشكري از طرف پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به نجران و سپس يمن رفته بودند كه هدف آن جمع آوري خمس و زكات و جزيه و نيز دعوت به اسلام بود.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هنگام حركت از مدينه نامه اي براي اميرالمؤمنين عليه السلام فرستادند و دستور دادند آن حضرت نيز از يمن براي سفر حج حركت كند. لذا پس از

[صفحه 38]

پايان كارهاي محوله در نجران و يمن حضرت

با لشكر همراه و نيز عده اي از اهل يمن- كه دوازده هزار نفر بودند- پس از احرام در ميقات عازم مكه شدند. با نزديك شدن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به مكه از طرف مدينه، اميرالمؤمنين عليه السلام هم از طرف يمن به اين شهر نزديك شدند. حضرت جانشيني در لشكر براي خود تعيين كردند و خود پيشتر به ملاقات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شتافتند و در نزديكي مكه خدمت حضرت رسيدند و گزارش سفر را دادند.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بسيار مسرور شدند و دستور دادند هر چه زودتر لشكر همراه را به مكه بياورد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به محل لشكر بازگشتند و همراه آنان- همزمان با قافله ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله- روز سه شنبه پنجم ذي حجه وارد مكه شدند.

با رسيدن ايام حج در روز نهم ذي حجة، حضرت به موقف عرفات و سپس به مشعر و مني رفتند. بعد از آن اعمال حج را يكي پس از ديگري انجام دادند، ودر هر مورد واجبات و مستحبات آن را براي مردم بيان فرمودند.

خطابه هاي قبل از غدير

بحارالأنوار: ج 37 ص 113، ج 21 ص 380.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قبل از غدير، در دو موقعيت حساس براي مردم خطابه ايراد كردند كه در واقع زمينه سازي براي خطبه ي غدير بود.

اولين خطابه ي آن حضرت در مني بود. در اين خطبه ابتدا اشاره به امنيت اجتماعي مسلمين از نظر جان و مال و آبروي مردم نمودند، و سپس خونهاي به ناحق ريخته و اموال به ناحق گرفته در جاهليت را رسماً مورد عفو قرار دادند تا كينه توزيها از ميان برداشته شود و جو اجتماع براي تأمين

امنيت كامل آماده شود. سپس مردم را بر حذر داشتند از اينكه بعد از او اختلاف كنند و بر روي يكديگر شمشير بكشند.

در اينجا تصريح فرمودند كه:

[صفحه 39]

«اگر من نباشم علي بن ابي طالب در مقابل متخلفين خواهد ايستاد».

سپس حديث ثقلين بر لسان مبارك حضرت جاري شد و فرمودند:

«من دو چيز گرانبها در ميان شما باقي مي گذارم كه اگر به اين دو تمسك كنيد هرگز گمراه نمي شويد: كتاب خدا و عترتم يعني اهل بيتم».

اشاره اي هم داشتند به اينكه عده اي از همين اصحاب من روز قيامت به جهنم برده مي شوند.

نكته ي جالب توجه اينكه در اين خطابه، اميرالمؤمنين عليه السلام سخنان حضرت را براي مردم تكرار مي كردند تا آنان كه دورتر بودند بشنوند.

خطابه دوم در مسجد خيف در مني

بحارالأنوار: ج 37 ص 114.

دومين مورد خطابه ي حضرت در مسجد «خيف» در مني بود. در روز سوم از توقف در مني، حضرت فرمان دادند تا مردم در مسجد خيف اجتماع كنند. در آنجا نيز خطابه اي ايراد فرمودند كه ضمن آن صريحاً از مردم خواستند گفته هاي او را به خاطر بسپارند و به غائبان برسانند.

در اين خطبه به اخلاص عمل و دلسوزي براي امام مسلمين و تفرقه نينداختن سفارش فرمودند و تساوي همه ي مسلمانان در برابر حقوق و قوانين الهي را اعلام كردند. بعد از آن متعرض مسئله ي خلافت شدند و حديث ثقلين بر لسان حضرت جاري شد، و بار ديگر زمينه را براي غدير آماده كردند.

در اين مقطع، منافقين كاملاً احساس خطر كردند و قضيه را جدي گرفتند و پيمان نامه نوشتند و هم قسم شدند و برنامه هاي خود را آغاز كردند. [11].

[صفحه 40]

تحويل ميراث انبياء قبل از غدير

بحارالانوار: ج 28 ص 96، ج 37 ص 113، ج 40 ص 216.

در مكه دستور الهي بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چنين وحي شد: «نبوت تو به پايان رسيده و روزگارت كامل شده است. اسم اعظم و آثار علم و ميراث انبياء را به علي بن ابي طالب بسپار كه اولين مؤمن است. من زمين را بدون عالمي كه اطاعت من و ولايتم با او شناخته شود و حجت بعد از پيامبرم باشد رها نخواهم كرد».

يادگارهاي انبياء عليهم السلام صُحُف آدم و نوح و ابراهيم عليهم السلام و تورات و انجيل و عصاي موسي عليه السلام و انگشتر سليمان عليه السلام و ساير ميراثهاي ارجمندي است كه فقط در دست حجج الهي است. تا آن روز خاتم انبياء صلي اللَّه عليه و آله حافظ اين

ميراثهاي الهي بود و اينك به دستور الهي به اميرالمؤمنين عليه السلام منتقل شد. اين ودايع از اميرالمؤمنين عليه السلام به امامان بعد منتقل شده تاكنون كه در دست مبارك آخرين حجت پروردگار حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام است.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، اميرالمؤمنين عليه السلام را فرا خواند و جلسه ي خصوصي تشكيل دادند و يك شبانه روز برنامه ي سپردن ودايع الهي طول كشيد.

لقب اميرالمؤمنين

بحارالأنوار: ج 37 ص 111 و 120. عوالم: ج 3: 15 ص 39. كتاب سليم بن قيس: ص 730.

در مكه جبرئيل، لقب «اميرالمؤمنين» را به عنوان اختصاص آن به علي بن ابي طالب عليه السلام از جانب الهي آورد، اگر چه اين لقب قبلاً نيز براي آن حضرت تعيين شده بود.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور دادند تا يك يك اصحاب نزد علي عليه السلام بروند و به عنوان «اميرالمؤمنين» بر او سلام كنند و «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگويند، و بدين وسيله در زمان حيات خود، از آنان اقرار بر امير بودن علي عليه السلام گرفت.

در اينجا ابوبكر و عمر به عنوان اعتراض به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله گفتند: آيا اين حقي

[صفحه 41]

از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناك شد و فرمود: «حقي از طرف خدا و رسولش است، خداوند اين دستور را به من داده است».

اعلان رسمي براي حضور در غدير

بحارالأنوار: ج 21 ص 385، ج 37 ص 111 و 158. اثبات الهداة: ج 2 ص 136 ح 593.

الغدير: ج 1 ص10 و 268.

با اينكه انتظار مي رفت پيامبر خدا در اين اولين و آخرين سفر حج خود مدتي در مكه بمانند، ولي بلافاصله پس از اتمام حج حضرت به مناديِ خود بلال دستور دادند تا به مردم اعلان كند: فردا كسي جز معلولان نبايد باقي بماند، و همه بايد حركت كنند تا در وقت معين در «غدير خم» حاضر باشند.

انتخاب منطقه ي «غدير» كه به امر خاص الهي بود از چند جهت قابل ملاحظه است: يكي اينكه در راه بازگشت از مكه، كمي قبل از محل افتراق كاروانها و تقاطع مسيرهاست.

دوم اينكه در آينده هاي اسلام كه كاروانهاي حج

در راه رفت و برگشت از اين مسير عبور مي كنند با رسيدن به وادي غدير و نماز در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، تجديد خاطره و بيعتي با اين زيربناي اعتقادي خود مي نمايند و ياد آن در دلها احيا مي گردد. [12].

سوم اينكه «غدير» كمي قبل از «جحفه»، بياباني وسيع و آبگيري براي جمع شدن آب سيلها و همچنين آب چشمه اي كه از سمت شمال غربي به آن مي ريزد و چند درخت كهنسال تنومند بوده، كه براي برنامه ي سه روزه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ايراد خطبه براي آن جمعيت انبوه بسيار مناسب بوده است.

براي مردم بسيار جالب توجه بود كه پيامبرشان- پس از ده سال دوري از مكه- بدون آنكه مدتي اقامت كنند تا مسلمانان به ديدارش بيايند و مسائل خود را مطرح

[صفحه 42]

كنند، بعد از اتمام مراسم حج فوراً از مكه خارج شدند و مردم را نيز به خروج از مكه و حضور در «غدير» امر نمودند.

صبح آن روز كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از مكه حركت كردند، سيل جمعيت كه بيش از صد و بيست هزار نفر [13] تخمين زده مي شدند به همراه حضرت حركت كردند. حتي پنج هزار نفر از مكه و عده اي حدود دوازده هزار نفر از اهل يمن- كه مسيرشان به سمت شمال نبود- براي درك مراسم غدير همراه حضرت آمدند.

[صفحه 47]

كيفيت خطابه و جزئيات خطبه

اجتماع مردم در غدير

بحارالأنوار: ج 21 ص 387، ج 37 ص 173 و 203 و 204، ج 98 ص 298. عوالم: ج 3: 15

ص 50 و 60 و 75 و 79 و 80 و 301. الغدير: ج 1 ص 10 و 22. مدينة المعاجز: ص

128.

الفصول المهمة: ص 24 و 25.

نزديك ظهر روز دوشنبه، [14] همين كه به منطقه ي «كُراع الغُمَيم» [15] - كه «غدير خم» در آن واقع شده- رسيدند، حضرت مسير حركت خود را به طرف راست جاده و به سمت غدير تغيير دادند و فرمودند:

«اَيُّهَا النَّاسُ، أجيبُوا داعِيَ اللَّهِ، اَنَا رَسُولُ اللَّهِ».

«اي مردم، دعوت كننده ي خدا را اجابت كنيد كه من پيام آور خدايم».

اين كنايه از آن بود كه هنگام ابلاغ پيام مهمي فرا رسيده است.

[صفحه 48]

سپس فرمان دادند تا منادي ندا كند: «همه ي مردم متوقف شوند و آنان كه پيش رفته اند بازگردند و آنان كه پشت سر هستند توقف كنند»، تا آهسته آهسته همه ي جمعيت در محل از پيش تعيين شده جمع گردند. همچنين دستور دادند: كسي زير درختان كهنسالي كه در آنجا بود نرود و آن موضع خالي بماند.

پس از اين دستور همه ي مَرْكبها متوقف شدند، و كساني كه پيشتر رفته بودند بازگشتند و همه ي مردم در منطقه ي غدير پياده شدند و هر يك براي خود جايي پيدا كردند و كم كم آرام گرفتند. اينك صحرا براي اولين بار شاهد تجمع عظيم بشري بود.

شدت گرما در اثر حرارت آفتاب و داغي زمين سوزنده، به حدّي ناراحت كننده بود كه مردم و حتي خود حضرت گوشه اي از لباس خود را به سر انداخته و گوشه اي از آن را زير پاي خود قرار داده بودند، و عده اي از شدت گرما عباي خود را به پايشان پيچيده بودند!

آماده سازي جايگاه سخنراني و منبر

بحارالأنوار: ج 21 ص 387، ج 37 ص 173 و 203 و 204، ج 98 ص 298. عوالم: ج 3: 15

ص 50 و 60 و 75 و 79 و 80 و

301. احقاق الحق: ج 21 ص 46.

از سوي ديگر، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مقداد و سلمان و ابوذر و عمار را فرا خواندند و به آنان دستور دادند تا به محل پنج درخت كهنسال- كه در يك رديف كنار بركه ي غدير بودند- بروند و آنجا را آماده كنند. آنها خارهاي زير درختان را كندند و سنگهاي ناهموار را جمع كردند و زير درختان را جارو كردند و آب پاشيدند. سپس شاخه هاي پايين آمده ي درختان را كه تا نزديكي زمين آمده بود قطع كردند. بعد از آن در فاصله ي بين دو درخت روي شاخه ها پارچه اي انداختند تا سايباني از آفتاب باشد، و آن محل براي برنامه ي سه روزه اي كه حضرت در نظر داشتند كاملاً مساعد شود.

سپس در زير سايبان، سنگها را روي هم چيدند و از رواندازهاي شتران و ساير مركبها هم كمك گرفتند و منبري به بلندي قامت حضرت ساختند و روي آن پارچه اي

[صفحه 49]

انداختند. منبر را طوري بر پا كردند كه نسبت به دو طرف جمعيت در وسط قرار بگيرد و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هنگام سخنراني مشرف بر مردم باشد تا صداي حضرت به همه برسد و همه او را ببينند، چنان كه در گزارش ماجراي غدير آمده است: احدي از حاضرين غدير خم نبود مگر آنكه آن حضرت را به چشم خود مي ديد و صداي آن حضرت را به گوش خود مي شنيد.

البته ربيعة بن اُمية بن خلف كلام حضرت را براي مردم تكرار مي كرد تا افرادي كه دورتر قرار داشتند مطالب را بهتر بشنوند.

پيامبر واميرالمؤمنين بر فراز منبر

بحارالأنوار: ج 21 ص 387، ج 37 ص 209. عوالم: ج 3: 15 ص

44 و 97 و 301. اثبات

الهداة: ج 2 ص 267 ح 387 و 391. احقاق الحق: ج 21 ص 53 و 57.

مقارن ظهر، انتظار مردم به پايان رسيد و مناديِ حضرت نداي نماز جماعت داد. پس از بيرون آمدن مردم از خيمه ها و آمادگي صفها براي نماز، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از خيمه ي خود بيرون آمدند و نماز را به جماعت خواندند.

بعد از آن مردم ناظر بودند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر فراز آن منبر ايستادند و اميرالمؤمنين عليه السلام را فرا خواندند و به او دستور دادند بالاي منبر بيايد و در سمت راستش بايستد. قبل از شروع خطبه، اميرالمؤمنين عليه السلام يك پله پائين تر بر فراز منبر در طرف راست حضرت ايستاده بودند و دست پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر شانه ي آن حضرت بود.

سپس حضرت نگاهي به راست و چپ جمعيت نمودند و منتظر شدند تا مردم كاملاً جمع شوند. زنان نيز در قسمتي از مجلس نشستند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را به خوبي مي ديدند. پس از آماده شدن مردم، پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله سخنرانيِ تاريخي و آخرين خطابه ي رسمي خود را براي جهانيان آغاز كردند.

با در نظر گرفتن اين شكل خاص از منبر و سخنراني، كه دو نفر بر فراز منبر در

[صفحه 50]

حالت قيام ديده مي شوند و بيش از صد و بيست هزار نفر اين منظره ي بديع را مي نگرند، به استقبالِ سخنانِ حضرت خواهيم رفت.

يادآور مي شود كه اجتماع 120000 نفر براي يك سخنراني و در مقابل يك خطيب كه همه شخص او را ببينند در دنياي امروز هم مسئله ي غير عادي

است، تا چه رسد به عصر بعثت كه در گذشته ي شش هزار ساله ي انبيا تا آن روز هرگز چنين مجلس عظيمي براي سخنراني تشكيل نشده بود.

سخنراني پيامبر

بحارالانوار: ج 37 ص 201 تا 207. اثبات الهداة: ج 2 ص 114، ج 3 ص 558.

سخنراني تاريخي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير كه حدود يك ساعت طول كشيد در يازده بخش قابل ترسيم است:

حضرت در اولين بخش سخن، به حمد و ثناي الهي پرداختند و صفات قدرت و رحمت حق تعالي را ذكر فرمودند، و بعد از آن به بندگي خود در مقابل ذات الهي شهادت دادند.

در بخش دوم، سخن را متوجه مطلب اصلي نمودند و تصريح كردند كه بايد فرمان مهمي درباره ي علي بن ابي طالب ابلاغ كنم، و اگر اين پيام را نرسانم رسالت الهي را نرسانده ام و ترس از عذاب او دارم.

در سومين بخش، امامت دوازده امام بعد از خود را تا آخرين روز دنيا اعلام فرمودند تا همه ي طمعها يكباره قطع شود. از نكات مهم در سخنراني حضرت، اشاره به عموميت ولايت آنان بر همه ي انسانها و در طول زمانها و در همه ي مكانها و نفوذ كلماتشان در جميع امور بود، و نيابت تام ائمه عليهم السلام را از خدا و رسول در حلال و حرام و جميع اختيارات اعلام فرمودند.

در بخش چهارم خطبه، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با بلند كردن و معرفي اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ

[صفحه 51]

عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر بوده ام اين علي

هم نسبت به او صاحب اختيارتر است. خدايا دوست بدار هر كس علي را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و ياري كن هر كس او را ياري كند، و خوار كن هر كس او را خوار كند».

سپس كمال دين و تمام نعمت را با ولايت ائمه عليهم السلام اعلام فرمودند و بعد از آن، خدا و ملائكه و مردم را بر ابلاغ اين رسالت شاهد گرفتند.

در بخش پنجم حضرت صريحاً فرمودند: «هر كس از ولايت ائمه عليهم السلام سر باز زند اعمال نيكش سقوط مي كند و در جهنم خواهد بود». بعد از آن شمه اي از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام را متذكر شدند.

مرحله ي ششم از سخنان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جنبه ي غضب الهي را نمودار كرد. حضرت با تلاوت آيات عذاب و لعن از قرآن فرمودند: «منظور از اين آيات عده اي از اصحاب من هستند كه مأمور به چشم پوشي از آنان هستم، ولي بدانند كه خداوند ما را بر معاندين و مخالفين و خائنين و مقصرين حجت قرار داده، و چشم پوشي از آنان در دنيا مانع از عذاب آخرت نيست».

سپس به امامانِ گمراهي كه مردم را به جهنم مي كشانند اشاره كرده فرمودند: «من از همه ي آنان بيزارم». اشاره ي رمزي هم به «اصحاب صحيفه ي ملعونه» داشتند و تصريح كردند كه بعد از من مقام امامت را غصب مي كنند و سپس غاصبين را لعنت كردند.

در بخش هفتم، حضرت تكيه ي سخن را بر اثراتِ ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام قرار دادند و فرمودند: «اصحاب صراط مستقيم در سوره ي حمد شيعيان اهل بيت عليهم السلام هستند».

سپس آياتي از قرآن درباره ي اهل بهشت تلاوت فرمودند و

آنها را به شيعيان و پيروان آل محمدعليهم السلام تفسير فرمودند. آياتي هم درباره ي اهل جهنم تلاوت كردند و آنها را به دشمنان آل محمد عليهم السلام معني كردند.

در بخش هشتم مطالبي اساسي درباره ي حضرت بقية اللَّه الاعظم حجة بن الحسن

[صفحه 52]

المهدي ارواحنا فداه فرمودند و به اوصاف و شئون خاص حضرتش اشاره كردند و آينده اي پر از عدل و داد به دست امام زمان عجل اللَّه فرجه را به جهانيان مژده دادند.

در بخش نهم فرمودند: پس از اتمام خطابه شما را به بيعت با خودم و سپس بيعت با علي بن ابي طالب دعوت مي كنم. پشتوانه ي اين بيعت آن است كه من با خداوند بيعت كرده ام، و علي هم با من بيعت نموده است؛ پس اين بيعتي كه از شما مي گيرم از طرف خداوند و بيعت با حق تعالي است.

در دهمين بخش، حضرت درباره ي احكام الهي سخن گفتند كه مقصود بيانِ چند پايه ي مهم عقيدتي بود: از جمله اينكه چون بيان همه ي حلالها و حرامها توسط من امكان ندارد، با بيعتي كه از شما درباره ي ائمه عليهم السلام مي گيرم حلال و حرام را تا روز قيامت بيان كرده ام، زيرا علم و عمل آنان حجت است. ديگر اينكه بالاترين امر به معروف و نهي از منكر، تبليغ پيام غدير درباره ي امامان عليهم السلام و امر به اطاعت از ايشان و نهي از مخالفتشان است.

در آخرين مرحله ي خطابه، بيعتِ لساني انجام شد و حضرت فرمودند: «خداوند دستور داده تا قبل از بيعت با دست، از زبانهاي شما اقرار بگيرم». سپس مطلبي را كه مي بايست همه ي مردم به آن اقرار مي كردند تعيين كردند كه خلاصه ي آن اطاعت از دوازده امام عليهم السلام

و عهد و پيمان بر عدم تغيير و تبديل و بر رساندن پيام غدير به نسلهاي آينده و غائبان از غدير بود. در ضمن بيعت با دست هم حساب مي شد زيرا حضرت فرمودند: «بگوئيد با جان و زبان و دستمان بيعت مي كنيم».

كلمات نهايي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دعا براي اقراركنندگان به سخنانش و نفرين بر منكرين اوامر آن حضرت بود و با حمد خداوند خطابه ي حضرت پايان يافت.

دو اقدام عملي بر فراز منبر
اشاره

در اثناء خطبه، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دو اقدام عملي بر فراز منبر انجام دادند كه تا آن روز سابقه نداشت و بسيار جالب توجه بود:

[صفحه 53]

علي بن ابي طالب بر فراز دست پيامبر

بحارالأنوار: ج 37 ص 111 و 209. عوالم: ج 3: 15 ص 47. كتاب سليم: ص 888 ح 55.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پس از مقدمه چيني و ذكر مقام خلافت و ولايتِ اميرالمؤمنين عليه السلام، براي آنكه تا آخر روزگار راه هر گونه شك و شبهه بسته باشد و هر تلاشي در اين راه خنثي شود، ابتدا مطلب را بطور لساني اشاره كردند، و سپس به صورت عملي براي مردم بيان كردند. بدين ترتيب كه ابتدا فرمودند:

«باطن قرآن و تفسير آن را براي شما بيان نمي كند مگر اين كسي كه من دست او را مي گيرم و او را بلند مي كنم».

سپس آن حضرت گفته ي خود را عملي كردند، و به اميرالمؤمنين عليه السلام كه بر فراز منبر كنار حضرت ايستاده بودند، فرمودند: «نزديكتر بيا». آن حضرت نزديكتر آمدند و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دو بازوي او را گرفتند. در اين هنگام اميرالمؤمنين عليه السلام دست خود را به سمت صورت حضرت باز كردند تا آنكه دستهاي هر دو به سوي آسمان قرار گرفت. سپس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را- كه يك پله پايين تر قرار داشت- از جا بلند كردند تا حدي كه پاهاي آن حضرت محاذي زانوهاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قرار گرفت و مردم سفيدي زير بغل ايشان را ديدند، كه تا آن روز ديده نشده بود. در اين حال فرمودند:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ».

«هر كس من مولي

وصاحب اختيار اويم اين عليّ مولي وصاحب اختيار اوست».

بيعت با قلبها و زبانها

بحارالأنوار: ج 37 ص 215 و 219. در باره ي بيعتِ غدير، مطالبي در قسمت چهارم از

بخش هشتم اين كتاب آمده است.

اقدام ديگر حضرت آن بود كه چون بيعت گرفتن از فرد فرد آن جمعيت انبوه، از طرفي غير ممكن بود و از سوي ديگر امكان داشت افراد به بهانه هاي مختلف از بيعت

[صفحه 54]

شانه خالي كنند و حضور نيابند، و در نتيجه نتوان التزام عملي و گواهي قانوني از آنان گرفت، لذا حضرت در اواخر سخنانشان فرمودند: اي مردم، چون با يك كف دست و با اين وقت كم و با اين سيل جمعيت، امكان بيعت براي همه وجود ندارد، پس همگي اين سخني را كه من مي گويم تكرار كنيد و بگوييد:

«ما فرمان تو را كه از جانب خداوند درباره ي علي بن ابي طالب و امامان از فرزندانش به ما رساندي اطاعت مي كنيم و به آن راضي هستيم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر اين مدعا بيعت مي كنيم … عهد و پيمان در اين باره براي ايشان از ما، از قلبها و جانها و زبانها و ضماير و دستانمان گرفته شد. هر كس با دستش توانست و گرنه با زبانش بدان اقرار كرده است».

پيداست كه حضرت، عين كلامي را كه مي بايست مردم تكرار كنند به آنان القا فرمودند و عبارات آن را مشخص كردند تا هر كس به شكل خاصي براي خود اقرار نكند، بلكه همه به مطلب واحدي كه حضرت از آنان مي خواهد التزام دهند و بر سر آن بيعت نمايند.

وقتي كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پايان يافت همه ي

مردم سخن او را تكرار كردند و بدين وسيله بيعت عمومي گرفته شد.

[صفحه 55]

مراسم بعد از خطبه

تبريك و تهنيت

بحارالانوار: ج 21 ص 387. امالي شيخ مفيد: ص 57.

پس از پايان خطبه، مردم از هر سو به سمت منبر مي آمدند و خود را به پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهما و آلهما مي رساندند، و با ايشان به عنوان بيعت دست مي دادند، و هم به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و هم به اميرالمؤمنين عليه السلام تبريك و تهنيت مي گفتند، و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هم مي فرمود: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلي جَميعِ الْعالَمينَ».

عبارت تاريخ چنين است: پس از اتمام خطبه، صداي مردم بلند شد كه: «آري، شنيديم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و زبان و دستمان اطاعت مي كنيم». بعد به سوي پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهما وآلهما ازدحام كردند و براي بيعت سبقت مي گرفتند و با ايشان دست مي دادند.

اين ابراز احساسات و فريادهاي شعفي كه از جمعيت بر مي خاست، شكوه و ابهت بي مانندي به آن اجتماع بزرگ مي بخشيد.

نكته ي قابل توجهي كه در هيچيك از پيروزي هاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله- چه در جنگها و چه ساير مناسبتها و حتي فتح مكه- سراغ نداريم، اين است كه حضرت در روز غدير فرمودند:

[صفحه 56]

«به من تبريك بگوئيد، به من تهنيت بگوئيد، زيرا خداوند مرا به نبوّت واهل بيتم را به امامت اختصاص داده است».

و اين نشانه ي فتح بزرگ و در هم شكستن كامل سنگرهاي كفر و نفاق بود.

از سوي ديگر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به منادي خود دستور دادند تا بين مردم گردش كند و اين خلاصه ي غدير را تكرار كند:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»، تا به عنوان تابلويي از غدير در ذهنها نقش ببندد.

بيعت مردان

بحارالأنوار: ج 21 ص 387، ج 28 ص 90، ج 37 ص 166 و 127. الغدير: ج 1 ص 58 و

271 و 274. عوالم: ج 3: 15 ص 42 و 60 و 65 و 134 و 136 و 194 و 195 و 203 و 205.

براي آنكه رسميت مسئله محكم تر شود، و آن جمعيت انبوه بتوانند مراسم بيعت را بطور منظم و برنامه ريزي شده اي انجام دهند، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پس از فرود از منبر دستور دادند تا دو خيمه برپا شود. يكي را مخصوص خود قرار دادند و در آن جلوس فرمودند، و به اميرالمؤمنين عليه السلام دستور دادند تا در خيمه ي ديگر جلوس نمايد، و امر كردند تا مردم جمع شوند.

پس از آن مردم دسته دسته در خيمه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حضور مي يافتند و با آن حضرت بيعت نموده و تبريك و تهنيت مي گفتند. سپس در خيمه ي مخصوص اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر مي شدند و به عنوان امام و خليفه ي بعد از پيامبرشان با آن حضرت بيعت مي كردند و به عنوان «اميرالمؤمنين» بر او سلام مي كردند، و اين مقام والا را تبريك مي گفتند.

برنامه ي بيعت تا سه روز ادامه داشت، و اين مدت را حضرت در غدير اقامت داشتند. اين برنامه چنان حساب شده بود كه همه ي مردم در آن شركت كردند.

بسيار بجاست به قطعه ي جالبي از تاريخ اين بيعت اشاره كنيم:

اولين كساني كه در غدير با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت

نمودند و خود را از ديگران

[صفحه 57]

جلو انداختند همانهايي بودند كه زودتر از همه آن بيعت را شكستند و پيش از همه پيمان خود را زير پا گذاشتند. آنان عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير، كه بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله يكي پس از ديگري رو در روي اميرالمؤمنين عليه السلام ايستادند.

جالبتر اينكه عمر بعد از بيعت اين كلمات را بر زبان مي راند:

«افتخار برايت باد، گوارايت باد اي پسر ابي طالب، خوشا به حالت اي اباالحسن، اكنون مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمني شده اي»!

نكته ي ديگري كه بار ديگر چهره ي دو رويان را روشن ساخت اين بود كه پس از امر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله همه ي مردم بدون چون و چرا با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند، ولي ابوبكر و عمر- با آنكه پيش از همه خود را براي بيعت به ميان انداخته بودند- قبل از بيعت به صورت اعتراض پرسيدند: آيا اين امر از طرف خداوند است يا از طرف رسولش (يعني: از جانب خود مي گويي)؟ حضرت فرمود: «از طرف خدا و رسولش است. آيا چنين مسئله ي بزرگي بدون امر خداوند مي شود»؟ و نيز فرمود: «آري حق است از طرف خدا و رسولش كه علي اميرالمؤمنين است».

بيعت زنان

بحارالانوار: ج 21 ص 388. عوالم ج 3: 15 ص 309.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور دادند تا زنان هم با آن حضرت بيعت كنند و به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنند و به حضرتش تبريك و تهنيت بگويند، و اين دستور را درباره ي همسران خويش مؤكد داشتند.

براي اين منظور دستور دادند تا ظرف آبي آوردند، و پرده اي بر

روي آن زدند بطوري كه زنان در آن سوي پرده با قرار دادنِ دستِ خود در آب، و قرار دادنِ اميرالمؤمنين عليه السلام دست خود را در سوي ديگر با آن حضرت بيعت كنند؛ و بدين صورت بيعت زنان هم انجام گرفت.

[صفحه 58]

يادآورمي شود كه بانوي بزرگ اسلام حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام از حاضرين در غدير بودند. همچنين كليه همسران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ام هاني خواهر اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه دختر حضرت حمزه و اسماء بنت عميس در آن مراسم حضور داشتند.

عمامه سحاب

الغدير: ج 1 ص 291. عوالم: ج 3: 15 ص 199. اثبات الهداة: ج 2 ص 219 ح 102.

عرب هرگاه مي خواستند رياست بزرگي را بر قومي اعلام كنند يكي از مراسمشان بستن عمامه بر سر او بود. اين افتخارِ بزرگي در عرب بود كه شخص بزرگي عمامه ي خود را بر سر كسي ببندد كه به معناي اعتماد بر او بود. [16].

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در اين مراسم عمامه ي خود را كه «سحاب» نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام بستند و انتهاي عمامه را بر دوش آن حضرت قرار دادند و فرمودند: «عمامه تاج عرب است».

خود اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره چنين مي فرمايند:

«پيامبر در روز غدير خم عمامه اي بر سرم بستند و يك طرف آن را بر دوشم آويختند و فرمودند: خداوند در روز بدر و حنين، مرا با ملائكه اي كه چنين عمامه اي به سر داشتند ياري نمود».

شعر غدير

بحارالأنوار: ج 21 ص 388، ج 37 ص 112 و 166 و 195. عوالم: ج 3: 15 ص 41 و 98 و

144 و 201. كفايةالطالب: ص 64. متن عربي اشعار از كتاب سليم بن قيس: ص 828 نقل

شده، كه با كمي تفاوت در كتب ديگر هم نقل شده است.

بخش ديگري از مراسم پرشور غدير، در خواست حسّان بن ثابت بود. او به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله عرض كرد: يا رسول اللَّه، اجازه مي فرمائيد شعري را كه در باره ي علي بن ابي طالب- به مناسبت اين واقعه ي عظيم- سروده ام بخوانم؟

[صفحه 59]

حضرت فرمودند: بخوان به نام خداوند و بركت او.

حسان بر جاي بلندي قرار گرفت و مردم براي شنيدن كلامش ازدحام كردند

و گردن مي كشيدند. او گفت: «اي بزرگان قريش، سخن مرا به گواهي و امضايِ پيامبر گوش كنيد». سپس اشعاري را كه در همانجا سروده بود خواند كه به عنوان يك سند تاريخي از غدير ثبت شد و به يادگار ماند. ذيلاً متن عربي شعر حسان و سپس ترجمه ي آن را مي آوريم:

اَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ النَّبِيَّ مُحَمَّداً

لَدي دَوْحِ خُمٍّ حينَ قامَ مُنادِياً

وَ قَد جاءَهُ جِبْريلُ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ

بِأنَّكَ مَعْصُومٌ فَلا تَكُ وانِياً

وَ بَلِّغْهُمُ ما أَنْزَلَ اللَّهُ رَبُّهُمْ

وَ إِنْ اَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ وَ حاذَرْتَ باغِياً

عَلَيْكَ فَما بَلَّغْتَهُمْ عَنْ إِلهِهِمْ

رِسالَتَهُ إِنْ كُنْتَ تَخْشَي الْأَعادِيا

فَقامَ بِهِ إِذْ ذاكَ رافِعُ كَفِّهِ

بِيُمْني يَدَيْهِ مُعْلِنُ الصَّوْتِ عالِياً

فَقالَ لَهُمْ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ مِنْكُمُ

وَ كانَ لِقَوْلي حافِظاً لَيْسَ ناسِياً

فَمَوْلاهُ مِنْ بَعْدي عَلِيٌّ وَ اِنَّني

بِهِ لَكُمْ دُونَ الْبَرِيَّةِ راضِياً

فَيا رَبِّ مَنْ والي عَلِيّاً فَوالِهِ

وَ كُنْ لِلَّذي عادي عَلِيّاً مُعادِياً

وَ يا رَبِّ فَانْصُرْ ناصِريهِ لِنَصْرِهِمْ

إِمامَ الْهُدي كَالْبَدْرِ يَجْلُو الدَّياجِيا

وَ يا رَبِّ فَاخْذُلْ خاذِليهِ وَ كُنْ لَهُمْ

إِذا وَقَفُوا يَوْمَ الْحِسابِ مُكافِياً

آيا نمي دانيد كه محمد پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله كنار درختان غدير خم به حالت ندا ايستاد، و اين در حالي بود كه جبرئيل از طرف خداوند پيام آورده بود كه در اين امر سستي مكن كه تو محفوظ خواهي بود، و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرساني و از ظالمان بترسي و از دشمنان حذر كني رسالت پروردگارشان را نرسانده اي.

در اينجا بود كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دست علي عليه السلام را بلند كرد و با صداي بلند فرمود: «هر كس از شما كه من مولاي او هستم و سخن مرا به ياد مي سپارد و فراموش نمي كند،

مولاي او بعد از من علي است، و من فقط به او- نه به ديگري- به عنوان جانشين خود براي شما راضي هستم. پروردگارا هر كس علي را دوست بدارد او را دوست بدار، و هركس با علي دشمني كند او را دشمن بدار. پروردگارا،

[صفحه 60]

ياري كنندگان او را ياري فرما به خاطر نصرتشان امام هدايت كننده اي را كه در تاريكيها مانند ماه شب چهارده روشني مي بخشد. پروردگارا، خوار كنندگان او را خوار كن و روز قيامت كه براي حساب مي ايستند خود جزا بده».

پس از اشعار حسان، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: اي حسان، مادامي كه با زبانت از ما دفاع مي كني، از سوي روح القدس مؤيد خواهي بود.

ظهور جبرئيل در غدير

بحارالأنوار: ج 37 ص 120 و 161. عوالم: ج 3: 15 ص 85 و 136.

مسئله ي ديگري كه پس از خطبه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پيش آمد و بار ديگر حجت را بر همگان تمام كرد، اين بود كه مردي زيبا صورت و خوشبوي را ديدند كه در كنار مردم ايستاده بود و مي گفت:

«به خدا قسم، روزي مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكّد نمود، و براي او پيماني بست كه جز كافر به خداوند و رسولش آن را بر هم نمي زند. واي بر كسي كه پيمان او را بشكند».

در اينجا عمر نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمد و گفت: شنيدي اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختي؟ گفت: نه. حضرت فرمود:

«او روح الأمين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكني، كه اگر چنين كني خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از

تو بيزار خواهند بود»!

معجزه غدير، امضاي الهي

بحارالأنوار: ج 37 ص 136 و 162 و 167. عوالم: ج 3: 15 ص 56 و 57 و 129 و 144.

الغدير: ج 1 ص193. لازم به تذكر است كه نام «حارث فهري» در روايات به اسمهاي

مختلف آمده است كه احتمالاً بعضي از نامها مربوط به دوازده نفر همراهان او باشد.

واقعه ي عجيبي كه به عنوان يك معجزه، امضاي الهي را بر خطوط پاياني واقعه ي غدير

[صفحه 61]

ثبت كرد ماجراي «حارث فهري» بود. در آخرين ساعات از روز سوم، او با دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمد و گفت:

اي محمد! سه سؤال از تو دارم: آيا شهادت به يگانگي خداوند و پيامبري خود را از جانب پروردگارت آورده اي يا از پيش خود گفتي؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده اي يا از پيش خود گفتي؟ آيا اينكه درباره ي علي بن ابي طالب گفتي: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيّ مَوْلاه … »، از جانب پروردگار بود يا از پيش خود گفتي؟

حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:

«خداوند به من وحي كرده است و واسطه ي بين من و خدا جبرئيل است و من اعلان كننده ي پيام خدا هستم و بدون اجازه ي پروردگارم خبري را اعلان نمي كنم».

حارث گفت:

خدايا، اگر آنچه محمد مي گويد حق و از جانب توست سنگي از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكي بر ما بفرست.

سخن حارث تمام شد و به راه افتاد خداوند سنگي از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاك كرد.

بعد از اين جريان، آيه ي «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ،

لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ … » [17] نازل شد. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آري.

با اين معجزه، بر همگان مسلّم شد كه «غدير» از منبع وحي سرچشمه گرفته و يك فرمان الهي است.

از سوي ديگر، تعيين تكليف براي همه ي منافقان آن روز و طول تاريخ شد كه همچون حارث فهري فكر مي كنند و به گمان خود خدا و رسول را قبول دارند و بعد از آنكه مي دانند ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام از طرف خداست صريحاً مي گويند ما تحمل آن را نداريم!! اين پاسخ دندان شكن و فوري خداوند ثابت كرد كه هر كس

[صفحه 62]

ولايت علي عليه السلام را نپذيرد، خدا و رسول را قبول ندارد و كافر است.

ساير فرمايشات پيامبر در مراسم سه روزه غدير
اشاره

عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 43 و 44 و 46 و 49 و 54 و 75 و 97 و 196 تا 199 و 239 و

261.

در طول سه روز كه مراسم بيعت ادامه داشت، قشرهاي مختلف مردم گروه گروه در پيشگاه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حضور مي يافتند. در اين اجتماعات كوچك- با توجه به اهميت خطبه ومسئله ي بيعت- سؤالاتي درباره ي آن مطرح مي كردند و توضيح بيشتري مي خواستند. حضرت نيز محتواي خطبه را به صورت خلاصه تر و با عبارات ديگري بيان مي فرمودند و در بعضي موارد مطالب ديگري به عنوان توضيح به آن مي افزودند، و گاهي به صورت سؤال و جواب مطرح مي كردند. برخي از اين مطالب احتمالاً قبل از آغاز خطبه ي مفصل بوده است و براي آمادگي مردم فرموده اند. نمونه هايي از اين فرمايشات چنين است:

خبر از وفات خود

اي مردم، همه ي پيامبرانِ قبل از من، دوراني از عمر را سپري كرده اند و سپس خداوند آنان را فرا خوانده و آنان اجابت كرده اند. من نيز نزديك است كه فرا خوانده شوم و اجابت كنم. خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه «اِنَّكَ مَيِّتٌ وَ اِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»، و گويي مرا نيز فرا خوانده و اجابت كرده ام. اي مردم، هر پيامبري دوران توقفش در ميان قوم خود نصف پيامبر قبلي است. حضرت عيسي بن مريم چهل سال در ميان قوم خود بود و من پس از بيست سال آماده ي رفتن هستم، و نزديك است از شما مفارقت كنم.

اقرار بر ابلاغ رسالت

بدانيد كه من و شما مورد سؤال قرار خواهيم گرفت. من مسؤولم درباره ي آنچه به عنوان رسالت براي شما آورده ام و درباره ي كتاب خدا و حجت او كه به يادگار در ميان شما گذارده ام، و شما نيز (درباره ي آنها) مسؤوليد. آيا من ابلاغ كرده ام؟ شما به

[صفحه 63]

پروردگارتان چه خواهيد گفت؟

صداها از هر سو بلند شد: ما شهادت مي دهيم كه تو بنده ي خدا و پيامبر او هستي. رسالت او را ابلاغ كردي و در راه او جهاد نمودي. امر او را رساندي و دلسوز بودي و آنچه بر عهده ات بود ادا نمودي. خداوند به تو از سوي ما جزا دهد به بهترين صورتي كه به پيامبري از امتش جزا داده است.

حضرت فرمود: خدايا شاهد باش.

بيان ولايت علي به تعبيرهاي ديگر

اي بندگان خدا، نسب مرا بگوييد. گفتند: تو محمد بن عبداللَّه بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف هستي. فرمود: خداوند تعالي مرا كه به معراج برد وحي خود را به گوش من چنين رسانيد: اي محمد، من محمود هستم و تو محمدي! نام تو را از نام خود مشتق ساخته ام. هر كس به تو نيكي كند به او نيكي مي كنم و هر كس از تو قطع كند من او را قطع مي كنم. نزد بندگانم برو و به آنان كرامت من نسبت به خود را خبر ده. من هيچ پيامبري را نفرستاده ام مگر آنكه براي او وزيري قرار داده ام. تو پيامبر من هستي و علي وزير توست!

- بدانيد من شما را شاهد مي گيرم كه من شهادت مي دهم خداوند صاحب اختيار من است و من صاحب اختيار هر مؤمني هستم. آيا به اين مطلب اقرار داريد و به آن شهادت مي دهيد؟ گفتند: آري،

براي تو به اين مطلب شهادت مي دهيم. فرمود: «بدانيد مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، و او اين است»، و اشاره به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند.

- اي مسلمانان، حاضرانتان به غائبان برسانند: كساني را كه به من ايمان آورده و مرا تصديق كرده اند، به ولايت علي سفارش و وصيت مي كنم. بدانيد كه ولايت علي ولايت من، و ولايت من ولايت پروردگار من است. اين پيماني است كه پروردگارم با من بسته و به من دستور داده آن را به شما ابلاغ نمايم. سپس سه مرتبه فرمود: آيا شنيديد؟ گفتند: يا رسول اللَّه، شنيديم.

- اي مردم، به چه شهادت مي دهيد؟ گفتند: شهادت مي دهيم كه خدايي جز اللَّه

[صفحه 64]

نيست. فرمود: بعد از آن به چه شهادت مي دهيد؟ گفتند: به اينكه محمد بنده و پيامبر خداست. فرمود: صاحب اختيار شما كيست؟ گفتند: خدا و پيامبر صاحب اختيار ما هستند. فرمود: هر كس كه خدا و پيامبر صاحب اختيار او هستند اين شخص (علي عليه السلام) صاحب اختيار اوست.

- آيا من نسبت به هر مؤمني از خودش صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آري. فرمود: اين شخص (علي عليه السلام) صاحب اختيار كسي است كه من صاحب اختيار اويم.

- آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: بلي، يا رسول اللَّه. فرمود: آيا صاحب اختيار شما از خودتان بيشتر بر شما اختيار ندارد؟ گفتند: بلي يا رسول اللَّه. حضرت نگاهي به طرف آسمان كرده سه مرتبه فرمودند: خدايا، شاهد باش! سپس فرمودند: بدانيد، هر كس كه من صاحب اختيار او بوده ام و نسبت به او اختيارم از خودش بيشتر بوده اين علي صاحب اختيار اوست و اختيارش نسبت به او از خودش بيشتر

است.

- سلمان پرسيد: ولايت علي عليه السلام چگونه است و نمونه ي آن چيست؟ فرمود: ولايت او همچون ولايت من است. هر كس كه من بر او بيش از خودش اختيار داشته ام علي نيز بر او بيش از خودش اختيار دارد.

- ديگري پرسيد: منظور از ولايت علي چيست؟ فرمود: هر كس كه من پيامبر او بوده ام علي امير اوست.

سوال از ولايت در روز قيامت

آيا قبول داريد كه خدايي جز اللَّه نيست و من پيامبر او به سوي شمايم و بهشت و جهنم و زنده شدن پس از مرگ حق است؟ گفتند: به اين مطالب شهادت مي دهيم. فرمود: خدايا، بر آنچه مي گويند شاهد باش!

- بدانيد كه شما از خود من شنيده ايد و مرا ديده ايد. هر كس عمداً بر من دروغ ببندد جاي خود را در جهنم آماده كند. بدانيد كه من كنار حوض كوثر منتظر شما هستم و روز قيامت در مقابل امتهاي ديگر به كثرت شما افتخار مي كنم. بياييد و نزد امم ديگر مرا رو سياه نكنيد!!

[صفحه 65]

- بدانيد كه من منتظر شما هستم و شما فرداي قيامت كنار حوض كوثر بر من وارد مي شويد، و آن حوضي است كه عرض آن به وسعت بُصري تا صنعا است. [18] در آن قدحهايي از نقره به تعداد ستارگان آسمان است.

بدانيد كه فرداي قيامت وقتي كنار حوض نزد من مي آييد از شما سؤال خواهم كرد كه درباره ي آنچه امروز شما را شاهد گرفتم و نسبت به ثقلين پس از من چه كرديد؟

ببينيد براي روزي كه مرا ملاقات مي كنيد در غيبت من با آنان چگونه رفتار مي كنيد.

پرسيدند: يا رسول اللَّه، ثقلين كدامند؟ فرمود: ثقل اكبر كتاب خداوند عزوجل است، كه واسطه اي متصل از خدا

و از من در دست شماست. يك سوي آن به دست خدا و طرف ديگر آن در دست شماست. در آن علوم گذشته و آينده است تا روزي كه قيامت بپا شود. ثقل اصغر همتاي قرآن است و آن علي بن ابي طالب و عترت اوست، و اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من بيايند.

از آنان سؤال كنيد و از غير آنان نپرسيد كه گمراه مي شويد. من براي اين دو از خداوند لطيف خبير درخواستهايي كرده ام و خداوند به من عطا فرموده است. يار آن دو، ياور من و خوار كننده ي آن دو، خوار كننده ي من است. وليِّ آن دو وليِّ من و دشمن آنان دشمن من است. هيچ امتي قبل از شما هلاك نشده مگر زماني كه دينش را طبق هوا و هوس خود قرار داده و بر ضد پيامبرش همدست شده و قيام كنندگان به عدالتشان را كشته است.

بدانيد كه من عده اي را از آتش نجات خواهم داد ولي عده اي را از دست من مي گيرند. من خواهم گفت: خدايا اصحابم؟! به من گفته مي شود: تو نمي داني اينان پس از تو چه كردند!!

پايان مراسم غدير

بحارالأنوار: ج 37 ص 136، ج 39 ص 336، ج 41 ص 228. عوالم: ج 3: 15 ص 68. كشف

المهم: ص 109. بصائر الدرجات: ص 201.

بدين ترتيب پس از سه روز، مراسم غدير پايان پذيرفت و آن روزها به عنوان

[صفحه 66]

«ايام الولاية» در ذهنها نقش بست، وگروهها وقبائل عرب، هر يك با دنيايي از معارف اسلام، پس از وداع با پيامبرشان و معرفت كامل به جانشينِ او، راهيِ شهر و ديار خود شدند. اهل مكه و

يمن به سمت جنوب از راهي كه آمده بودند بازگشتند و قبايل مختلف در مسير راه به منطقه ي سكونت خود رفتند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز عازم مدينه گرديدند در حالي كه كاروان بعثت را به سر منزل مقصود رسانده بودند.

خبر واقعه ي «غدير» در شهرها منتشر شد و به سرعت شايع گرديد و به گوش همگان رسيد، و بدون شك توسط مسافران و ساربانان و بازرگانان تا اقصي نقاط عالم آن روز يعني ايران و روم و چين پخش شد و غير مسلمانان هم از آن با اطلاع شدند.

در بُعد ديگر، پادشاهان ممالك كه با قدرت نوپاي اسلام مخالف بودند و چه بسا چشم طمع به ايام بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دوخته بودند، با شنيدن خبر تعيين جانشيني چون اميرالمؤمنين عليه السلام نقشه هاي خود را نقش بر آب ديدند. بدين وسيله جامعه ي اسلامي بار ديگر قدرت خود را به نمايش گذاشت، و از حملات احتمالي بيگانه مصون ماند، و بدين گونه بود كه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد؛ چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

«ما عَلِمْتُ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي اللَّه عليه و آله تَرَكَ يَوْمَ الْغَديرِ لِاَحَدٍ حُجَّةً وَ لا لِقائِلٍ مَقالاً»: [19].

« … پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير براي احدي عذري، و براي كسي سخني باقي نگذاشت».

از اينجاست كه عمق كلام خداوند تبارك و تعالي را مي توان دريافت كه مي فرمايد:

«لَو اجْتَمَعَ النَّاسُ كُلُّهُمْ عَلي وِلايَةِ عَلِيٍّ ما خَلَقْتُ النَّارَ»: [20].

«اگر همه ي مردم بر ولايت علي متفق بودند آتش جهنم را خلق نمي كردم».

[صفحه 68]

شياطين و منافقين در غدير

اشاره

افشاي عكس العملها و اقدامات شياطين ابليسي و شياطين انسي، از

مهمترين بخشهاي موضوع غدير بشمار مي آيد، زيرا در سايه ي آن به آساني مي توان دريافت كه آنچه پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به وقوع پيوست و آنطور كه مردم زحماتِ يك عمر آن حضرت و آن خطابه ي عظيم در غدير را ناديده گرفته و به فراموشي سپردند، هرگز بدون پايه ريزي و برنامه هاي قبلي انجام نگرفته بود و شياطين و منافقين آخرين تلاشهاي خود را در اين زمينه انجام داده بودند.

در غدير، هم ابليس و گروهش عزا گرفته بودند، و هم منافقين در هاله اي از يأس و نااميدي بسر مي بردند، و توطئه هاي خود را نقش بر آب مي ديدند.

هم شيطان و شياطينش در فكر راهي تازه براي گمراهي امت و به جهنم كشاندن مسلمين بودند، و هم كافرانِ به ظاهر مسلمان چاره اي براي بازگشت و عقب گرد به دوران جاهليت واحياي دوباره ي كفر و شرك و الحاد جستجو مي كردند.

آنچه در اين قسمت از تاريخ تكان دهنده است اينكه در غدير، شياطين دل به منافقين بسته بودند و چشم به دست آنان و نقشه هايشان داشتند و خود را از هر جهت مستأصل مي ديدند. اين منافقانِ مشرك و كافر بودند كه روي شيطان و شيطانيان را سفيد كردند، و به فرزندان خَلَف خود كه دستِ كمي از آنها نداشتند درسِ مقابله با وحي و نبوت و دستگاه الهي را دادند، و چنان نقشه اي پياده كردند كه نه فقط خود به مقاصد شومشان رسيدند، بلكه تا آخر روزگار اكثريتي از مسلمين را از راه و صراط مستقيم دوازده جانشين بر حقِّ پيامبرشان منحرف كردند و چهره ي خلافت اسلامي را هم نزد جهانيان مشوَّه ساختند.

دراين بخش، ابتدا اشاره اي

خواهيم داشت به آنچه بين ابليس و شياطين در روز غدير جريان داشت، و سپس اقدامات و عكس العملهاي منافقين را ذكر مي كنيم.

[صفحه 69]

ابليس و شياطين در غدير

اشاره

ابليس و دار و دسته اش- اين دشمنان سخت كوش انسان- «غدير» را هولناكترين مقطع براي خود به حساب آوردند. آنان واهمه داشتند كه پس از غدير، راه گمراهيِ انسانها بسته شود. به همين جهت در آن روز، بسيار محزون بودند و فريادشان بلند بود.

ولي شياطين انسي به فرياد ابليس و گروهش رسيدند و در همان غدير وعده هايي به او دادند و نقشه هايي كشيدند و توطئه هايي نمودند كه آن حزن و اندوه و فريادهاي شيطان يكباره تبديل به خوشحالي و سرور گرديد.

هنگامي كه پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اجراي دقيق آن نقشه ها را در سقيفه ديدند سر از پا نمي شناختند، و ابليس (بزرگِ شياطين) در آن روز تاجگذاري كرد و دستور شادي و سرور رسمي به گروهش داد.

احاديثي كه ذيلاً ذكر مي شود شاهد اين مدعا است.

فرياد شيطان در غدير

امام باقر عليه السلام فرمود: ابليس چهار مرتبه فرياد بلند كشيده است: روزي كه مورد لعن خداوند قرار گرفت، روزي كه از آسمانها به زمين فرستاده شد، روزي كه

[صفحه 70]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مبعوث شد، روز غدير خم (كه اميرالمؤمنين عليه السلام منصوب شد). [21].

وعده هاي منافقين به شيطان

امام باقر عليه السلام فرمود: هنگامي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَليٌّ مَوْلاهُ»، ابليس و بزرگان گروهش حاضر بودند.

شياطين به او گفتند: به ما چنين نگفته بودي! بلكه خبر داده بودي كه هرگاه پيامبر از دنيا برود اصحاب او متفرق مي شوند! اين طور كه او صحبت كرد برنامه ي مستحكمي را پيش بيني كرد كه هر كدام از جانشينانش هم از دنيا برود ديگري به جاي او مي نشيند!

ابليس در پاسخ گفت:

برويد، كه اصحاب او به من وعده داده اند كه به هيچيك از گفته هاي او اقرارنكنند، وآنان هرگز اين وعده ي خود را نمي شكنند! [22].

سرور و شادي شيطان از كفر و ارتداد مسلمين

امام باقر عليه السلام فرمود: هنگامي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت، ابليس در بين گروهش فريادي كشيد و همه ي شياطيني كه در خشكي و دريا بودند نزد او گرد آمدند و گفتند: اي آقاي ما، و اي مولاي ما، چه نگراني برايت پيش آمده است؟ ما فريادي وحشتناكتر از اين از تو نشنيده بوديم!

ابليس گفت:

اين پيامبر كاري كرد كه اگر به نتيجه برسد هرگز معصيت خداوند انجام نخواهد گرفت.

[صفحه 71]

شياطين گفتند: اي آقاي ما، و اي مولاي ما، تو بودي گمراه كننده ي آدم!!

هنگامي كه منافقين در بين خود گفتند: «پيامبر از روي هواي نفس سخن مي گويد»، و يكي از آن دو نفر (ابوبكر و عمر) به ديگري گفت: «نمي بيني چگونه چشمانش در سرش مانند مجانين مي گردد»، هنگامي كه اين سخنان را گفتند ابليس از خوشحالي فريادي كشيد و دوستانش را جمع كرد و گفت: «شما مي دانيد كه من قبلاً گمراه كننده ي آدم بوده ام»!؟ گفتند: آري.

ابليس گفت: «آدم عهد و پيمان را شكست ولي به خداوند كافر نشد؛ اينان عهد و پيمان را شكستند و به پيامبر كافر شدند»!!

هنگامي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و مردم غير علي عليه السلام را براي خلافت بپا داشتند، ابليس تاج پادشاهي بر سر گذاشت و منبري نصب كرد و بر روي آن نشست و شياطينش را جمع كرد و به آنان گفت:

شادي كنيد، چرا كه تا امام قيام نكند خداوند اطاعت نمي شود. [23].

تلاش شيطان براي به گناه كشيدن شيعيان

امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سخنانش را در غدير فرمود و اميرالمؤمنين عليه السلام را براي مردم نصب كرد، ابليس فريادي كشيد كه بزرگانِ گروهش نزد او جمع شدند و گفتند: اي بزرگِ ما، اين چه فريادي بود؟! ابليس گفت:

واي بر شما! امروز مانند روز عيسي است!

بخدا قسم، مردم را در اين باره گمراه خواهم كرد …

بار ديگر ابليس فريادي كشيد و بزرگان گروهش نزد او جمع شدند و گفتند: اي بزرگِ ما، اين فريادِ دوم چه بود؟! ابليس گفت:

[صفحه 72]

خداوند در باره ي گفته ي من آيه اي نازل كرد: «وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ اِبْليسُ ظَنَّهُ»: «ابليس گمان خود را بر آنان به صدق رسانيد».

سپس ابليس به سوي آسمان متوجه شد وگفت:

خداوندا، به عزّت و جلالت قسم، گروههاي هدايت يافته را هم به بقيه ملحق خواهم كرد!

در اينجا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله- كه متوجه رفتار ابليس بود- اين آيه را از جانب خداوند تلاوت فرمود: «اِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»: «تو را بر بندگانِ واقعيِ من تسلط و راهي نيست».

بار ديگر ابليس فريادي كشيد و بزرگان گروهش بسوي او باز

گشتند و پرسيدند: اين فرياد سوم چه بود؟ ابليس گفت:

بخدا قسم، از اصحاب عليّ (كه نمي توانم بر آنهاتسلّط داشته باشم)! ولي خداوندا، قسم به عزّت و جلالت، گناهان را براي آنان (يعني شيعيان علي) زيبا جلوه خواهم داد تا با ارتكاب آن ايشان را به درگاه تو مبغوض نمايم. [24].

سخن شيطان با پيامبر در غدير

شيطان در روز غدير به صورت پيرمردي زيبا روي نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمد و گفت:

اي محمد، چقدر كم اند آنان كه واقعاً طبق گفته هايت با تو بيعت مي كنند!! [25].

حزن شيطان در غدير، و سرور او در سقيفه

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به من خبر داد كه: ابليس و

[صفحه 73]

رؤساي اصحاب او هنگام منصوب شدن من در روز غدير حاضر بودند. در آن روز، اصحاب ابليس رو به او كردند و گفتند:

اين امت مورد رحمت قرار گرفتند و از گمراهي محفوظ شدند، و ديگر نه ما را و نه تو را بر آنان راهي نيست، چرا كه امام و پناه خود بعد از پيامبرشان را شناختند.

ابليس با ناراحتي و اندوه از آنان جدا شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه ي كلامش فرمود: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به من خبر داد: آن هنگام كه مردم بعد از وفات من بيعت تو را بشكنند، ابليس اصحابش را جمع مي كند و آنان در مقابل او به سجده در مي آيند و مي گويند:

اي آقاي ما، اي بزرگِ ما، تو بودي كه آدم را از بهشت بيرون كردي!

ابليس مي گويد:

كدام امت بعد از پيامبرشان گمراه نشدند؟! هرگز!! شما گمان مي كنيد من بر اينان سلطه و راهي ندارم؟! چگونه ديديد مرا هنگامي كه كاري كردم تا امر خدا و پيامبر را در باره ي اطاعتِ علي بن ابي طالب كنار گذاردند؟ … [26].

[صفحه 75]

منافقين در غدير

اشاره

رفتار منافقين در غدير را از سه جهت مورد بررسي قرار مي دهيم:

1. اقدامات و توطئه هاي عملي آنان بر ضد غدير.

2. گفته هاي آنان از روي نفاق و حسد و كينه و غيظ نسبت به ماجراي غدير.

3. نمونه هاي بارز از عكس العملهاي آنان در غدير.

توطئه هاي منافقين در غدير
اشاره

منافقين از مدتها پيش از غدير، صفوف خود را بر ضد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و برنامه هاي آن حضرت مستحكم مي كردند و نقشه هاي كوتاه مدتي را در مقاطع حساس به اجرا در مي آوردند.

در حجة الوداع كه متوجه نزديكي رحلت حضرت و نيز تصميم او براي تعيين رسمي جانشين خود شدند، دست به اقدامات اساسي زدند و خود را براي روزهاي بعد از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آماده كردند، و اينجا بود كه خط كفر و نفاق و عصيان دست به دست هم داده بودند.

[صفحه 76]

جاسوساني هم به طور دائم اخبار را درباره ي جزئيات تصميم هاي حضرت به آنها مي رساندند.

صحيفه ملعونه اول

بحارالانوار: ج 17 ص 29، ج 28 ص 186، ج 36 ص 153، ج 37 ص 135 و114. كتاب

سليم: ص 816 ح 37. عوالم: ج 3: 15 ص 164.

نطفه ي توطئه آنگاه منعقد شد كه ابتدا دو نفر از منافقين در يك تصميم اساسي با هم پيماني بستند، و آن اين بود كه:

اگر محمد از دنيا رفت يا كشته شد نگذاريم خلافت و جانشيني او در اهل بيتش مستقر شود.

سه نفر ديگر هم در اين تصميم با آنها هم پيمان شدند، و اولين قرارداد و معاهده را در كنار كعبه بين خود امضا كردند، و آن را داخل كعبه زير خاك پنهان نمودند تا سندي براي التزام عملي آنان به پيمانشان باشد.

يكي از اين سه نفر معاذ بن جبل بود. او گفت: «شما مسئله را از جهت قريش حل كنيد، و من درباره ي انصار ترتيب امور را خواهم داد»!

از آنجا كه «سعد بن عبادة» رئيس كل انصار بود و او كسي نبود كه با

ابوبكر و عمر هم پيمان شود، لذا معاذ بن جبل سراغ بشير بن سعيد و اسيد بن حضير كه هر كدام بر نيمي از انصار يعني دو طايفه ي «اوس» و «خزرج» نفوذ و حكومت داشتند آمد و آن دو را با خود بر سر غصب خلافت هم پيمان نمود.

توطئه قتل پيامبر

بحارالانوار: ج 28 ص 99 و 100، ج 37 ص 115 و 135. عوالم: ج 3: 15 ص 304. اقبال

الاعمال: ص 458. درباره ي نقشه ي قتل حضرت در تبوك: بحارالانوار: ج 21 ص 185 تا

252.

نقشه ي قتل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله يكبار در جنگ تبوك و چند بار بوسيله ي سَم و بارها

[صفحه 77]

به صورت ترور تدارك ديده شده بود كه همه نقش بر آب شد.

اما در حجة الوداع همان پنج نفر اصحاب صحيفه با نُه نفر ديگر، براي بار آخر نقشه ي دقيقتري براي قتل حضرت در راه بازگشت از مكه به مدينه كشيدند، و يكي از علتهاي اين اقدامشان آن بود كه قبل از اعلان خلافت علي بن ابي طالب عليه السلام آن حضرت را بقتل برسانند تا براحتي به مقاصد خود دست يابند، ولي قبل از رسيدن به محلِ توطئه دستور الهي نازل شد و مراسم غدير انجام شد؛ اگر چه آنان از نقشه ها و توطئه هاي خود باز نايستادند.

نقشه چنين بود كه در محل از پيش تعيين شده اي در قله ي كوه «هَرْشي» كمين كنند، و با توجه به اينكه اكثر مردم كوه را دور مي زدند و به سربالايي نمي آمدند، همين كه شتر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سر بالائي كوه را پيمود و در سرازيري قرار گرفت، سنگهاي بزرگي را به طرف شتر حضرت رها كنند

تا به شتر برخورد كند يا بِرَمَد و با حركات ناموزون حضرت را بر زمين بزند، و آنان با استفاده از تاريكي شب به حضرت حمله كنند و در نتيجه قتل حضرت بطور يقيني انجام گيرد. سپس متواري شوند و خود را داخل مردم پنهان نمايند تا شناخته نشوند.

خنثي شدن توطئه قتل حضرت

خداوند تعالي پيامبرش را از اين توطئه آگاه ساخت و وعده ي حفظ او را داد. منافقين در گروه چهارده نفري خود پيشاپيش قافله رفتند و در محل موعود- كه پايان سربالايي قُلّه ي هرشي و آغاز سراشيبي كوه بود- در ظلمت شب حاضر شدند و شترهاي خود را در كناري خوابانيدند. سپس پشت صخره ها، هفت نفر در سمت راست جاده و هفت نفر در سمت چپ به كمين نشستند. اين در حالي بود كه ظرفهاي بُشكه مانند بزرگي را نيز همراه خود برده بودند و آنها را پر از ريگ و شن كرده بودند تا براي رماندن شتر آنها را از پشت سر در سراشيبي كوه رها كنند.

همين كه شترِ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به قله ي كوه رسيد و خواست راه را به سمت پائين

[صفحه 78]

در پيش گيرد، منافقين سنگهاي بزرگ و ظرفهاي پر از شن را كه بالاي پرتگاه قرار داده بودند رها كردند. سنگها به طرف شترِ حضرت به حركت در آمد و نزديك بود به شتر اصابت كند و يا مركب حضرت بِرَمَد.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با يك اشاره به شتر فرمان توقف دادند و اين در حالي بود كه حذيفه و عمار، يكي افسار شتر حضرت را در دست داشت و ديگري از پشت سر شتر را راهنمايي مي كرد.

با

توقف شتر، سنگها رد شده به سمت پائين كوه رفتند و حضرت سالم ماندند. منافقين كه از اجراي دقيق نقشه مطمئن بودند از كمينگاهها بيرون آمدند و با شمشيرهاي آخته به حضرت حمله كردند تا كار را تمام كنند. ولي عمار و حذيفه شمشيرها را كشيدند و با آنان در گير شدند، تا بالأخره آنان را فراري دادند.

منافقين به پشت سنگها پناه آوردند و با استفاده از تاريكي شب هر يك به گوشه اي خزيدند تا پس از فاصله گرفتن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر سر شترهاي خود روند و به قافله ملحق شوند.

براي آنكه نسلهاي آينده بدانند رؤساي منافقين در آن روز چه كساني بودند و بسياري از توطئه هاي بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را براحتي تحليل كنند، در همان تاريكي شب حضرت اشاره اي فرمودند و ناگهان نوري تابيد و فضا را براي لحظاتي روشن ساخت. حذيفه و عمار چهره هاي چهارده نفر را كه در اين سو و آن سوي سنگها پنهان شده بودند به چشم خود ديدند و حتي شترانشان را ديدند كه در گوشه اي خوابانيده بودند. اين چهارده نفر عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، عمروعاص، طلحة، سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيدة بن جراح، ابوموسي اشعري، ابوهريرة، مغيرة بن شعبة، معاذ بن جبل، سالم مولي ابي حذيفه.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مأمور بود با آنان درگير نشود، زيرا در آن شرائط حساس فتنه اي بپا مي شد و زحمات گذشته در معرض خطر قرار مي گرفت.

فردا صبح كه نماز جماعت برپا شد همين چهارده نفر در صفهاي اول جماعت

[صفحه 79]

ديده شدند!! وحضرت سخناني فرمود كه اشاره به آنان

بود. از جمله فرمود: «چه شده است گروهي را كه در كعبه هم قسم شده اند، كه اگر محمد از دنيا رفت يا كشته شد، هرگز نگذارند خلافت به اهل بيتش برسد»!!؟

صحيفه ملعونه دوم در مدينه

بحارالانوار: ج 28 ص 102 تا 111.

وقتي وارد مدينه شدند منافقين كه در نقشه ي قبلي شكست خورده بودند، جلسه ي مهم ديگري تشكيل دادند كه در آن سي و چهار نفر از بزرگان منافقين و همانهايي كه اغلب پس از رحلت حضرت در رأس امور قرار گرفتند، شركت داشتند.

در اين مجلس اساسنامه ي نقشه هاي آينده را تنظيم كردند و همه ي افراد زير آن طومار را امضا كردند. امضا كنندگان، گذشته از چهارده نفر قبل، عده اي ديگر از رؤساي قبايل و افرادي بودند كه هر يك گروهي از مردم را با خود همراه داشتند. از جمله ي آنان ابوسفيان، عكرمه پسر ابوجهل، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، بشير بن سعيد، سُهيل بن عَمرو، ابوالأعور اسلمي، صهيب بن سنان و حكيم بن حزام بودند.

نويسنده ي طومار سعيد بن عاص و محل اجتماع و نوشتن، خانه ي ابوبكر بود. پس از امضا، طومار را پيچيدند و به ابوعبيده ي جراح به عنوان امينِ خود سپردند تا آن را به مكه ببرد و كنار صحيفه ي اول در كعبه دفن كند تا به عنوان سند محفوظ باشد.

فرداي آن روز، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پس از نماز صبح اشاره اي به اقدام اين منافقين كردند و فرمودند:

«عده اي از اين امت معاهده اي نوشته اند كه به معاهده ي زمان جاهليت كه در كعبه آويخته بودند شبيه است، ولي من مأمورم آن را افشا نكنم»!

سپس رو به ابوعبيده ي جراح كردند و فرمودند: «اكنون امين اين امت شده اي»؟!

[صفحه 80]

لشكر اسامه

بحارالانوار: ج 28 ص 107 تا 108.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به عنوان آخرين مقابله با اقدامات منافقين و براي خالي نمودن مدينه از وجود آنان بعد از وفات خود،

لشكري را تحت فرماندهي اسامة بن زيد ترتيب داد و چهار هزار نفر از منافقين را با اسم و مشخصات بطور معين نام برد و دستور داد اين عده حتماً بايد در اين لشكر حاضر باشند و هر چه زودتر به سوي روميان در سرزمين شام حركت كنند. در ميان اين عده بر ابوبكر و عمر و حضور آنها در لشكر تأكيد خاصي داشتند، و تأكيدات حضرت از قبيل لعنتِ متخلفين و عجله در حركت لشكر بسيار قابل توجه بود.

البته در مقابل اين اقدام حضرت، منافقين كارشكني هاي بسياري مي كردند و هر يك به بهانه اي به مدينه باز مي گشتند. و آنقدر حركت لشكر را به تأخير انداختند تا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رحلت نمود، و آنان اجراي نقشه هاي خود را براحتي شروع كردند.

نور غدير، حافظ ولايت

اينها خلاصه اي از اقدامات منافقين همزمان با غدير، و نيز اقدامات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در مقابل آنان و براي خنثي كردن توطئه هايشان و براي حفظ زحمات بيست و سه ساله ي خود و هدايتگري براي قرنها و نسلهاي آينده ي مسلمين بود.

ولي منافقين توطئه هاي خود را عملي كردند، و بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مسلمين را وادار به عقبگرد نمودند، و زحمات او و واقعه ي غدير را ناديده گرفتند و مردم را به سوي جاهليت سوق دادند، و در اين باره آنقدر عجله داشتند كه براي غسل و دفن پيامبرشان هم صبر نكردند!!

از امام صادق عليه السلام درباره ي اين آيه سؤال شد كه «يَعْرِفُوْنَ نِعْمَةَ اللَّهَ ثُمَّ يُنْكِرُونَها»، فرمود:

[صفحه 81]

«در روز غدير آن را مي شناسند، و در روز سقيفه آن را انكار مي كنند». [27].

با توجه به

اقدامات منافقين آن روز و رهروانشان در طول تاريخ در مقابل اهل ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام، عمق كلام خداوند تبارك و تعالي را مي توان دريافت كه مي فرمايد:

«لَو اجْتَمَعَ النّاسُ كُلُّهُمْ عَلي وِلايَةِ عَلِيٍّ ما خَلَقْتُ النارَ».

«اگر همه ي مردم بر ولايت علي متفق بودند آتش جهنم را خلق نمي كردم». [28].

گفته هاي منافقين در غدير
اشاره

بعضي از كلماتي كه منافقين از شدت غيظ و حسد بر زبان رانده اند مربوط به هنگامي است كه حضرت مشغول خطبه بودند و بخصوص آن زمان كه اميرالمؤمنين عليه السلام را بلند كرده بودند و به مردم معرفي مي كردند، و بعضي ديگر بعد از پايان مراسم است كه گرد يكديگر جمع شده بودند و با هم رازِ دل مي گفتند.

نمونه هايي از گفته هايشان هنگام خطبه

بحارالانوار: ج 37 ص 111 و 139 و 154 و 160 و 172 و 173.

او به پسر عمويش مغرور شده است!

- او به اين جوان مغرور شده است!

- كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مي نمايد!

- ما راضي نيستيم، واين يك تعصب است!

- هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد!

- اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مي گويد!

- چشمان او را ببينيد كه همچون مجانين مي چرخد!

- اگر مي توانست مثل كسري و قيصر عمل مي كرد!

[صفحه 82]

نمونه هايي از گفته هايشان بعد از خطبه

بحارالانوار: ج 37 ص 154 و 160 و 161 و 162.

نقشه هاي ما نقش بر آب شد!

- هرگز گفتار محمد را تصديق نمي كنيم و به ولايت علي اقرار نمي نماييم.

- بايد ما را هم در ولايت علي شريك كند تا ما هم سهمي داشته باشيم … !

- اكنون علي را براي ما تعيين مي كند، ولي به خدا قسم خواهد دانست (كه چه نقشه هايي كشيده ايم)!

نمونه هاي بارز از عكس العملهاي منافقين در غدير
اشاره

گذشته از كلماتي كه از قول منافقين ذكر شد، چند نمونه ي بارز از عكس العملها و رفتارهاي آنان را ذيلاً ذكر مي كنيم:

اكنون مي گويد: خدايم چنين گفته است

امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را در روز غدير معرفي و منصوب مي فرمود، مقابلِ حضرت هفت نفر از منافقين نشسته بودند كه عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيدة بن جراح، سالم مولي ابي حذيفة و مغيرة بن شعبة. از ميان اينها عمر گفت:

او را نمي بينيد كه چشمانش مانند مجانين در گردش است؟! اكنون مي گويد: خدايم چنين گفته است! [29].

تصديق نمي كنيم.. اقرار نمي كنيم

حذيفة مي گويد: معاويه در روز غدير- بعد از منصوب شدن اميرالمؤمنين عليه السلام،

[صفحه 83]

از شدت ناراحتي برخاست و با تكبر به راه افتاد و با غضب خارج شد در حالي كه دست راستش را بر ابوموسي اشعري و دست چپش را بر مغيرة بن شعبه تكيه داده بود. او همچنانكه با تكبر راه مي رفت گفت:

محمد را بر اين گفتارش تصديق نمي كنيم، و به ولايت علي اقرار نمي كنيم …

خداوند اين آيه را درباره ي او نازل كرد: «فَلا صَدَّقَ وَلا صَلّي وَلكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّي ثُمَّ ذَهَبَ اِلي اَهْلِهِ يَتَمَطّي … »: [30] «نه تصديق كرد و نه نماز خواند، بلكه تكذيب كرد و پشت نمود، و سپس با حال تبختر به سوي اهل خود براه افتاد … »

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خواست او را برگرداند و به قتل برساند، ولي از جانب خداوند آيه نازل شد كه «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَك لِتَعْجَلَ بِهِ»: [31] «در آن باره لسانت را حركت مده كه عجله كرده باشي»، و حضرت مأمور به صبر گرديد. [32].

اي كاش اين سوسمار را …

هنگامي كه جريان غدير واقع شد منافقين گفتند: «حيله ي ما باطل شد». وقتي مردم متفرق شدند آنان نزد يكديگر جمع شده بودند و از آنچه واقع شده بود تأسف مي خوردند. در اين هنگام سوسماري از كنار ايشان عبور كرد. آنان به يكديگر گفتند:

اي كاش محمّد اين سوسمار را … امامِ ما قرار مي داد!!

ابوذر اين سخن را شنيد و به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله گزارش داد. وقتي حضرت آنان را احضار كرد به دروغ قسم ياد كردند كه چنين نگفته اند.

حضرت فرمود: «جبرئيل برايم خبر آورده است كه روز قيامت قومي را مي آورند

كه امام آنان سوسمار است! مواظب باشيد كه شما نباشيد!!» [33].

[صفحه 86]

چكيده اي از خطبه غدير

اشاره

اگرچه متن عربي و ترجمه ي فارسيِ خطبه ي غدير در بخشهاي ششم و هفتم اين كتاب خواهد آمد، ولي خلاصه گيري و تقسيم موضوعي و تفكيك بين مطالب آن، آمادگي خواننده ي گرامي را براي مطالعه و بررسي دقيق متن خطبه مضاعف مي نمايد. اين مهم در دو قسمت اين بخش عرضه مي شود.

[صفحه 87]

نكات شاخص در خطبه غدير

ذيلاً نكاتي را كه در يك نگاه به صورت عموميِ خطبه، در آن شاخص است اشاره مي نمائيم:

- شاهد گرفتن حضرت، خداوند را بر تبليغ خود در موارد مختلف خطبه.

- شاهد گرفتن حضرت، مردم را بر تبليغ خود در مواضع مختلف خطبه.

- استشهاد به آيات قرآن در بسياري از مواضع خطبه.- تأكيد حضرت بر مسئله ي امامت دوازده امام عليهم السلام بعد از خود در چند مورد از خطبه.

- تأكيد حضرت بر عدم تغيير حلال و حرام و تبيينِ آن توسط امامان در چند مورد.

- تفسير بسياري از آيات قرآن به اهل بيت عليهم السلام در مواضعي از خطبه.

- اشاره به منافقين و اقداماتِ گذشته و آينده ي آنان صريحاً و تلويحاً در چند مورد.

- اختصاص نيمي از اول خطبه به اصل مطلب يعني اعلان رسمي ولايت ائمه عليهم السلام، و پس از فراغت از مطلب اساسي و موضوع اصلي، توضيحات در باره ي آن و نيز مطالب ديگري از قبيل نماز و زكات و حج در نيمه ي دوم خطبه.

[صفحه 89]

تقسيم موضوعي مطالب خطبه غدير

اشاره

مطالبي كه ذيلاً تحت 21 عنوان ذكر مي شود از متنِ كامل و مقابله شده ي خطبه ي غدير كه در بخشهاي ششم و هفتم اين كتاب خواهد آمد، استخراج شده است.

قبلاً تذكر چهار نكته لازم بنظر مي رسد:

1. موضوعاتي كه در نظر گرفته شده مربوط به مطالب مهم خطبه و آنچه مربوط به موضوع اصلي خطبه بوده و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر آن تكيه داشته اند مي باشد، و اگر همه ي مطالب خطبه در نظر گرفته شود مي توان فهرست موضوعي مفصلتري تدوين كرد.

2. براي اختصار، عباراتِ خطبه را با كمي تلخيص آورده ايم. طالبين مي توانند با مراجعه به متن خطبه به اصل عبارات دست

يابند.

3. در آخر هر عبارت (داخل پرانتز) شماره ي يكي از يازده بخش خطبه كه جمله ي مزبور در آن است به عنوان آدرس ذكر مي گردد كه شامل متن و پاورقي در متن كامل خطبه است.

4. عناوين اين تقسيم موضوعي به شرح زير است:

توحيد، نبوّت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام، ذكر دوازده امام معصوم عليهم السلام، فضائل اهل بيت عليهم السلام، فضائل

[صفحه 90]

اميرالمؤمنين عليه السلام، لقب «اميرالمؤمنين»، علم اهل بيت عليهم السلام، حضرت مهدي عليه السلام، محبّين و شيعيان اهل بيت عليهم السلام، دشمنان اهل بيت عليهم السلام، ائمّه ي ضلالت، اتمام حجّت، بيعت، قرآن، تفسير قرآن، حلال و حرام، نماز و زكات، حج و عمره، امر به معروف و نهي از منكر، قيامت و معاد.

توحيد

بخش اول خطبه، حاويِ عبارات والا و پر معنايي در توحيد است كه اجمالاً به آنها اشاره مي شود: عظمت و علو خداوند، قدرت و علم او، خالقيت او، سميع و بصير بودن او، دائم و لايزالي بودن او، بي نيازي خداوند، اراده ي او، ضد و شريك نداشتن خداوند، كرم و حلم خداوند، منزه و قدوس بودن خداوند، بازگشت همه ي امور به خداوند، نزديكي خداوند به بندگانش، وسعت رحمت و نعمت خداوند، آثار قدرت خداوند در انسان و افلاك، انتقام و عذاب خداوند، لزوم حمد الهي و اظهار عجز از درك صفات او و تواضع و ذلت در مقابل عظمت خداوند.(1).

نبوت پيامبر

- من حجت خدا بر همه ي مخلوقاتِ او از اهل آسمان و زمين هستم. هر كس در اين مطلب شك كند كافر است. (3)

- هر كس در چيزي از كلامِ من شك كند در همه ي آن شك كرده است، و شك كننده در گفتار من در آتش است.(3)

- به امر پروردگار كلام من تغيير پذير نيست. (4)

- پيامبران و مرسلين گذشته به من بشارت داده اند.(3)

- هيچ علمي نيست مگر آنكه خداوند آن را به من آموخته است. (3)

[صفحه 91]

ولايت علي بن ابي طالب

- خداوند علي را به عنوان صاحب اختيار و امام شما منصوب نموده است. (3)

- اطاعت علي بر شهري و روستايي، عجم و عرب، آزاد و غلام، كوچك و بزرگ، سفيد و سياه واجب است. (3)

- حكم علي بر هر موحدي (موجودي) اجرا شونده و كلام او مورد عمل و امرِ او نافذ است. (3)

- هر كس كه من صاحب اختيار او هستم، اين علي صاحب اختيار اوست. (3)

- ولايت علي از طرف خداوند است و دستور آن را او بر من نازل كرده است. (3)

- خداوندا، هر كس علي را دوست دارد دوست بدار. (4)

- خداوند دين شما را با امامت او كامل كرد. (5)

- به امر علي گوش فرا دهيد تا سلامت بمانيد، واو را اطاعت كنيد تا هدايت شويد و نهي هاي او را قبول كنيد تا به رشد و صلاح دست يابيد، و دنباله رو اراده ي او باشيد و راههاي مختلف، شما را از راه او منحرف نكند. (6)

- از راه علي به راه گمراهي نرويد و از او دور نشويد و از ولايت او سرباز نزنيد. (3)

- اگر زمان طويلي بر شما گذشت

و كوتاهي نموديد يا فراموش كرديد، بدانيد كه صاحب اختيار شما و بيانگر دين شما علي است، كه خداوند بعد از من او را به عنوان امين بر خلقش منصوب نموده است. او به هر سؤالي كه داشته باشيد جواب مي دهد و آنچه را نمي دانيد بيان مي نمايد.(10)

ذكر دوازده امام معصوم

- من صراط مستقيم خداوند هستم كه شما را فرمان به پيروي از آن داده است و بعد از من علي و سپس فرزندانم از نسل او هستند. آنان كه اماماني هدايت كننده به سوي حقند. (7)

- امامت در نسل من از فرزندان علي است تا روز قيامت كه خدا و رسولش را

[صفحه 92]

ملاقات مي كنيد. (3)

- هر كس از خدا و رسولش و علي و اماماني كه ذكر كردم اطاعت كند به رستگاري بزرگ دست يافته است. (11)

- با اميرالمؤمنين علي و حسن و حسين و امامان، به عنوان كلمه ي باقي و طيب و طاهر بيعت كنيد.(11)

- قرآن به شما مي گويد كه امامان بعد از علي، فرزندان او هستند، و من هم به شما معرفي كردم كه امامان از نسل من و او هستند. قرآن مي گويد: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ»، و من گفتم: «لَنْ تَضِلُّوا ما اِنْ تَمَسَّكْتُم بِهِما». (10)

- كساني كه علي و امامان از فرزندان من و از نسل او تا روز قيامت را به عنوان امام قبول نكنند، آنان كساني اند كه اعمالشان سقوط مي كند و دائماً در آتش خواهند بود. (5)

- من خلافت را به عنوان امامت و وراثت در نسل خود تا روز قيامت باقي مي گذارم. (6)

- حلال و حرام بيش از آن است كه در مجلس واحد همه را بشمارم، پس من

مأمورم از شما بيعت بگيرم بر آنچه از جانب خدا آوردم درباره ي مقام علي اميرالمؤمنين وامامان بعد از او تا روز قيامت، كه از نسل من واو هستند، وقائم آنان مهدي است.(10)

- حلالي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و دوازده امام حلال بدانند، و حرامي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و دوازده امام حرام بدانند. (3)

فضائل اهل بيت

- پيامبرتان بهترين پيامبر، جانشين پيامبرتان بهترين جانشين، و فرزندانِ او بهترين جانشينانند. (5)

- علي است كه به صبر و شكر متصف است، و بعد از او فرزندانم از نسل او. (6)

[صفحه 93]

- نور از جانب خداوند عز و جل در من، و سپس در علي و بعد در نسل او تا مهدي قائم قرار داده شده است. (6)

فضائل اميرالمؤمنين

- علي امام مبين و امام متقين است. (3)

- علي به سوي حق هدايت مي كند و به آن عمل مي نمايد، و باطل را از بين مي برد و از آن نهي مي كند، و در راه خدا سرزنش ملامت كننده اي او را مانع نمي شود. (3)

- علي اول كسي است كه به خدا ايمان آورد. (3)

- علي را بر همه تفضيل دهيد كه او بعد از من، از هر مرد و زني بالاتر است. (3)

- علي «جَنْب» خداست كه در قرآن مي فرمايد: «يا حَسْرَتا عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ».(3)

- اين علي است كه از همه ي شما بيشتر مرا ياري كرده، و از همه ي شما به من سزاوارتر است، و از همه ي شما به من نزديك تر و نزد من از همه ي شما عزيزتر است. من و خدا از او راضي هستيم. (5)

- هيچ آيه اي درباره ي رضاي خداوند نازل نشده مگر در مورد علي. (5)

- خداوند مؤمنين را در قرآن مورد خطاب قرار نداده مگر اينكه اول مخاطب آن علي بوده است. (5)

- خداوند در سوره ي «هل أتي» گواهيِ بهشت را جز براي علي نداده است. (5)

- سوره ي «هل أتي» درباره ي غير علي و در مدح غير او نازل نشده است. (5)

- علي ياري دهنده ي دينِ خدا و دفاع كننده

از رسول خدا است. (5)

- علي است تقي و نقي و هادي و مهدي. (5)

- علي است محل وعده هاي الهي. (6)

- علي بشارت دهنده است … علي هدايت كننده است. (7)

- علي است آن كس كه خداوند او را از من خلق كرده و من از اويم. (10)

- فضائل علي بن ابي طالب نزد خداوند است، و خداوند آنها را در قرآن نازل كرده،

[صفحه 94]

و بيش از آن است كه من در مجلس واحد همه ي آنها را بشمارم. پس هر كس از فضائل او به شما خبر داد- كه معرفت آن را هم داشت- از او بپذيريد. (11)

لقب اميرالمؤمنين

- «اميرالمؤمنين» جز اين برادر من (علي) كسي نيست، و رياست و اميري مؤمنان بعد از من براي احدي غير از او حلال نيست. (3)

- به علي به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنيد. (11)

- كساني كه براي سلام كردن به علي به عنوان «اميرالمؤمنين» سبقت بگيرند رستگارانند. (11)

علم اهل بيت

- هيچ علمي نيست مگر آنكه خداوند به من تعليم فرموده، و هيچ علمي نيست مگر آنكه من آن را به علي آموخته ام. (3)

- خداوند مرا امر و نهي نموده است، و من هم علي را امر و نهي كرده ام. پس علي امر و نهي را از سوي خداوند عز و جل مي داند. (6)

- مردم، من براي شما تبيين كردم و به شما فهمانيدم، و اين علي است كه بعد از من به شما مي فهماند. (9)

حضرت مهدي

- نور از طرف خداوند در من، و سپس در علي و نسل او تا مهدي قائم قرار داده شده است. (6)

- مهدي، حق خداوند و هر حقّي را كه براي ما است خواهد گرفت. (6)

- هيچ سرزمين آبادي نيست مگر آنكه خداوند تا روز قيامت اهل آن را به خاطر تكذيبشان هلاك مي كند، و آن را در اختيار حضرت مهدي قرار مي دهد. (6)

[صفحه 95]

- خاتم امامان مهدي قائم، از ما است. (8)

- اوست غالب بر اديان، منتقم از ظالمين، فاتح قلعه ها، غالب بر مشركين، منتقم خونهاي به ناحق ريخته، كمك كننده ي دين خدا، سرچشمه گرفته از دريايي عميق، نشانه دهنده به افراد در حد خودشان، وارث علوم، محكم كننده ي آيات الهي. (8)

- اوست كه كارها به دست او سپرده شده، و گذشتگان به او بشارت داده اند، و اوست حجت باقي خداوند و ولي او در زمين، و امانتدار او بر سرّ و آشكار. (8)

محبين و شيعيان اهل بيت

- خداوند، هر كس را كه كلام علي را بشنود و اطاعت كند مي آمرزد. (3)

- خداوندا، دوست بدار هركس علي را دوست بدارد. (4)

- جز شخص با تقوا علي را دوست نمي دارد، و جز مؤمن مخلص به او ايمان نمي آورد. (5)

- دوستانِ علي كساني اند كه خداوند در كتابش آنان را ياد كرده است. (سپس حضرت آياتي از قرآن را در اين باره تلاوت فرمودند). (7)

- دوست ما كسي است كه خداوند او را مدح كرده و دوست بدارد. (7)

- هر كس خدا و رسولش و اماماني را كه ذكر كردم، اطاعت كند به رستگاري عظيم دست يافته است. (11)

- كساني كه در بيعت و ولايت و سلام بر علي به

عنوان «اميرالمؤمنين» از ديگران سبقت بگيرند، آنان رستگارانند وبه بهشت پر نعمت مي روند. (11)

دشمنان اهل بيت

- ملعون است كسي كه مخالفت علي نمايد. (3)

- خداوند توبه ي كسي را كه ولايت علي را انكار كند هرگز نمي پذيرد، و او را نمي آمرزد. (3)

[صفحه 96]

- بپرهيزيد از اينكه با علي مخالفت كنيد، و در نتيجه به آتشي گرفتار شويد كه آتشگيره ي آن مردم و سنگها هستند و براي كافران آماده شده است. (3)

- خداوند مي فرمايد: «هر كس با علي دشمني كند و ولايت او را قبول نكند، لعنت و غضبم بر او باد». (3)

- ملعون است ملعون است، مورد غضب است مورد غضب است، كسي كه اين كلام مرا (در باره ي علي) نپذيرد و با آن موافقت نكند. (3)

- پروردگارا، هر كس با علي دشمني كند دشمن بدار، و هر كس او را انكار كند لعنت كن، و بر هر كس كه حق او را انكار نمايد غضب فرما. (4)

- آنان كه امامت علي و جانشينان او از فرزندانم و نسل او تا روز قيامت را نپذيرند، كساني اند كه اعمال آنان سقوط مي كند و دائماً در آتش خواهند بود. عذاب آنان تخفيف داده نمي شود، و به آنان مهلت داده نخواهد شد. (5)

- كسي جز شقي، علي را مبغوض نمي دارد. (5)- خداوند عز و جل ما را بر مقصرين، معاندين، مخالفين، خائنين، گناهكاران، ظالمين و غاصبين از همه ي جهانيان حجت قرار داده است. (6)

- امامان گمراه كننده و ياران و تابعين و كمك كنندگان ايشان، در درجه ي پائين تر جهنم خواهند بود. (6)

- دشمنان علي، اهل شقاق و نفاق و معارضه كنندگان و تجاوزكنندگان از حق خوداند، آنان برادران شياطين اند كه سخنان

نادرست و به ظاهر زيبا را از روي غرور به يكديگر مي رسانند. (7)

- دشمنان علي كساني اند كه خداوند در قرآن ذكر فرموده است. (سپس حضرت آياتي از قرآن را در اين باره تلاوت فرمودند). (7)

- دشمن ما كسي است كه خدا او را مذمت و لعنت نموده است. (7)

[صفحه 97]

امامان ضلالت و گمراهي

- به زودي بعد از من، اماماني خواهند بود كه به سوي آتش دعوت مي كنند، و روز قيامت ياري نمي شوند، خداوند و من از آنان بيزاريم. آنان و انصار و تابعين و هواداران ايشان در درجه ي پائين تر جهنم هستند. بدانيد كه آنان اصحاب صحيفه اند!! پس هر كدام از شما در صحيفه ي خود نظر كند. (حضرت با اين كلام به اصحاب صحيفه ي ملعونه اشاره فرمودند). (6)

- بزودي خلافت را به عنوان پادشاهي غصب مي كنند. خداوند غاصبين را لعنت كند. (6)

اتمام حجت

- خداوند عز و جل ما را بر مقصرين و معاندين و مخالفين و خائنين و گنهكاران و ظالمين و غاصبين از همه ي عالميان، حجت قرار داده است. (6)

- آنچه مأمور به ابلاغش بودم رسانيدم تا بر هر حاضر و غائب، و هركس كه حضور دارد يا ندارد، و هركس كه به دنيا آمده يا هنوز نيامده حجت باشد. (6)

- حاضران به غائبان و پدران به فرزندان تا روز قيامت (واقعه ي غدير را) برسانند. (6)

- اي مردم، خداوند عز و جل شما را به حال خود رها نخواهد كرد تا آنكه خبيثان را از پاكان جدا كند. (6)

- بالاترين امر به معروف آن است كه كلام مرا خوب فرا گيريد و به آنان كه حاضر نيستند برسانيد، و آنان را امر به قبولِ آن و نهي از مخالفت آن نمائيد. (10)

- حضرت آدم به خاطر يك گناه به زمين فرستاده شد در حالي كه انتخاب شده ي خداوند بود، پس شما چگونه خواهيد بود در حالي كه شمائيد؟! (يعني با حضرت آدم بسيار فرق داريد)، و در ميان شما دشمنان خدا هم هستند. (5)

- سخني بگوئيد كه

خدا از شما راضي شود، چرا كه اگر شما و همه ي اهل زمين كافر شوند به خداوند ضرري نمي رسانند. (11)

[صفحه 98]

- هر يك از شما، هر اندازه نسبت به علي حب و بغض در قلبش مي يابد همانطور عمل كند. (6)

بيعت

- من بعد از خطبه ام شما را دعوت مي كنم كه با من به عنوان بيعت با علي و اقرار به مقام او دست دهيد، و بعد از من با خود او دست دهيد. بدانيد كه من با خدا بيعت كرده ام و علي هم با من بيعت كرده است، و من براي او به نيابت از خداوند بيعت مي گيرم. پس هركس بيعت خود را بشكند بر ضرر خود كار كرده است. (9)

- من مأمورم از شما بيعت بگيرم و با شما دست دهم بر قبول آنچه از جانب خداوند عزّ و جلّ درباره ي اميرالمؤمنين علي و ائمه ي بعد از او آورده ام- كه آنان از من و از علي هستند- و مهدي قائم از آنها است. (10)

- (اي مردم)، عده ي شما بيش از آن است كه با يك كف دست و در يك وقت معين همگي با من بيعت كنيد. خداوند عز و جل به من امر كرده كه از زبان شما اقرار بگيرم بر آنچه از مقام و رياست براي علي و امامان بعد از او منعقد نمودم. (11)

- با اميرالمؤمنين علي و حسن و حسين و امامان بيعت كنيد. (11)

- آنچه من گفتم شما هم بگوئيد.. و بگوئيد: «شنيديم و اطاعت مي كنيم». (11)

- كساني كه در بيعت با علي … سبقت بگيرند رستگارانند. (11)

قرآن

- در قرآن تدبر كنيد، و آيات آن را بفهميد و در محكمات آن نظر كنيد و در پي متشابه آن نباشيد. (3)

- به خدا قسم، هرگز باطن قرآن و تفسير آن را بيان نخواهد كرد جز اين شخصي كه دست او را گرفته ام و او را بسوي خود بلند كرده ام

و بازوي او را گرفته و بالا برده ام، و او علي بن ابي طالب است. (3)

[صفحه 99]

تفسير قرآن

- هيچ آيه اي درباره ي رضاي خداوند نازل نشده مگر در مورد علي بن ابي طالب. (5)

- خداوند، مؤمنين را در قرآن مورد خطاب قرار نداده مگر اينكه اول شخص آنان علي است. (5)

- خداوند، سوره ي «هل أتي» را نازل نكرده است مگر در مورد علي بن ابي طالب، و با آن جز علي را مدح نكرده است. (5)

- به خدا قسم سوره ي «والعصر» درباره ي علي بن ابي طالب نازل شده است. (5)

- قرآن به شما معرفي مي كند كه امامان بعد از علي از فرزندان اويند … آنجا كه مي گويد: «وَ جَعَلها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ». (10)

- خداوند فضائل علي بن ابي طالب را در قرآن نازل نموده است. (11)

- علي بن ابي طالب است كه نماز را بپا داشت، و در حال ركوع به قصد خداوند عزوجل زكات (صدقه) داد، و در هر حالي خدا را قصد مي كند. (تفسير آيه ي «اِنَّما وَليُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ … »). (2)

- قول خداوند تعالي: « … مِنْ قَبْلِ اَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلي اَدْبارِها»، قصد نشده از اين آيه مگر قومي از اصحاب من كه آنها را به نام و نَسَبشان مي شناسم ولي مأمورم آنان را نام نبرم. (6).

حلال و حرام

- هر حلالي كه شما را بدان راهنمايي كردم و هر حرامي كه شما را از آن نهي نمودم، هرگز از آن بر نمي گردم و تغيير نمي دهم. اين مطلب را به ياد داشته باشيد و حفظ كنيد و به يكديگر توصيه نماييد و تغيير و تبديل در آن ندهيد. (10)

- حرام و حلال بيش از آن است كه من همه ي آنها را بشمارم و معرفي كنم و در يك مجلس به همه ي

حلالها امر كنم و از همه ي حرامها نهي نمايم. پس مأمورم از شما بيعت بگيرم و با شما دست دهم بر اينكه آنچه از جانب خداوند عز و جل در باره ي علي و امامان بعد از او آورده ام بپذيريد. (10)

[صفحه 100]

- حلالي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و امامان حلال كرده باشند، و حرامي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و امامان حرام كرده باشند. (3)

نماز و زكات

- نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد همانطور كه خداوند به شما امر نموده است. (10)

- بارِ ديگر گفته ي خود را تكرار مي كنم: نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد.(10)

حج و عمره

- حج و عمره از شعائر الهي هستند. (10)

- به حج خانه ي خدا برويد. هيچ اهل بيتي وارد بر خانه ي خدا نمي شوند مگر آنكه مستغني مي شوند، و هيچ اهل بيتي (در صورت امكان) از رفتن به خانه ي خدا تخلف نمي كنند مگر آنكه فقير مي شوند. (10)

- با دين كامل و معرفت، به حج خانه ي خدا برويد. و جز با توبه و فاصله گرفتن از معاصي، از مشاهد مشرفه باز نگرديد. (10)

- حاجيان كمك مي شوند، و آنچه خرج مي كنند دوباره به آنان باز مي گردد، و خداوند اجر احسان كنندگان را ضايع نمي كند. (10)

- هيچ مؤمني در موقف توقف نمي كند مگر آنكه خداوند گناهان او را تا آن موقع مي بخشد، و آنگاه كه حج او پايان يافت اعمال را از سر مي گيرد. (10)

امر به معروف و نهي از منكر

- سخن خود را تكرار مي كنم: امر به معروف و نهي از منكر نمائيد. (10)

- بالاترين امر به معروف و نهي از منكر آن است كه سخن مرا تحويل بگيريد و به آنان كه حاضر نيستند برسانيد، و آنان را به قبول آن امر نمائيد و از مخالفت آن نهي

[صفحه 101]

كنيد، چرا كه اين يك امر از طرف خداوند عزوجل و از جانب من است. (10)

- هيچ امر به معروف و نهي از منكري نيست مگر با (راهنمايي) امام معصوم. (10)

قيامت و معاد

- تقوا را، تقوا را، از روز قيامت بپرهيزيد، و به ياد مرگ و حساب و ميزان الهي و محاسبه در پيشگاه خداوندِ عالَم و ثواب و عقاب باشيد. (10)

- هر كس حسنه با خود بياورد ثواب داده مي شود، و هر كس گناه با خود بياورد از بهشت او را نصيبي نخواهد بود. (10)

در اينجا چكيده اي از محتواي «خطبه ي غدير» و تقسيم موضوعي آن پايان مي پذيرد.

[صفحه 104]

تحقيق در سند و متن حديث غدير

اشاره

از آنجا كه بحثهاي علمي درباره ي سند و متنِ حديث غدير بسيار مفصل است، اشاره اي گذرا به اين دو جنبه خواهيم داشت.

علماي بزرگ بحثهاي كافي و وافي در اين دو زمينه نموده اند، طالبين مي توانند به كتبي كه در همين بخش به آنها اشاره مي شود مراجعه نمايند.

[صفحه 105]

سند حديث غدير

اشاره

واقعه ي عظيم غدير، شامل مراحل مقدماتيِ قبل از خطبه و متن خطبه و وقايعي كه همزمان با خطبه اتفاق افتاد و آنچه پس از خطبه بوقوع پيوست، بصورت يك روايت واحد و متسلسل به دست ما نرسيده است. بلكه هر يك از حاضرين در غدير، گوشه اي از مراسم يا قطعه اي از سخنان حضرت را نقل نموده اند. البته قسمتهايي از اين واقعه به طور متواتر به دست ما رسيده است، و خطبه ي غدير نيز به طور كامل در كتب حديث حفظ شده است.

روايت حديث غدير در شرايط خفقان

خبر غدير و سخنان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در آن مجمع عظيم، طوري در شهرها منتشر شد كه حتي غير مسلمانان هم از اين خبر مهم آگاه شدند. جا داشت بيش از يكصد و بيست هزار مسلمانِ حاضر در غدير، هر يك به سهم خود خطبه ي غدير را حفظ كنند و متن آن را در اختيار فرزندان و خويشان و دوستان خود قرار دهند.

متأسفانه جو حاكم بر اجتماع آن روز مسلمين و فضاي ظلمانيِ بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله- كه حديث گفتن و حديث نوشتن در آن ممنوع بود و سالهاي متمادي همچنان ادامه داشت- سبب شد كه مردم، سخنان سرنوشت سازِ پيامبر

[صفحه 106]

دلسوزشان در آن مقطع حساس را به فراموشي بسپارند و اهميت آن را ناديده بگيرند. طبيعي است كه بايد چنين مي شد؛ زيرا مطرح كردن غدير مساوي با برچيدن بساطِ غاصبينِ خلافت بود، و آنان هرگز اجازه ي چنين كاري را نمي دادند. البته جريان غدير به صورتي در سينه ها جا گرفت كه عده ي زيادي خطبه ي غدير يا قسمتي از آن را حفظ كرده و براي نسلهاي

آينده به يادگار گذاشتند و هيچ كس قدرت كنترل و منع از انتشار چنين خبر مهمي را نداشت.

شخص اميرالمؤمنين و فاطمه ي زهراعليهماالسلام كه ركن غدير بودند، و نيز ائمه عليهم السلام يكي پس از ديگري تأكيد خاصي بر حفظ اين حديث داشتند و بارها در مقابل دوست ودشمن بدان احتجاج واستدلال مي فرمودند، [34] و در آن شرايط خفقان مي بينيم كه امام باقرعليه السلام متن كامل خطبه ي غدير را براي اصحابشان بيان فرموده اند.

همچنين بيش از دويست نفر از صحابه و عده ي زيادي از تابعين، با آن كه در شرايط سخت تقيه بوده اند و نقل حديث غدير براي آنان به قيمت حيثيت و جانشان تمام مي شده، آن را نقل كرده اند.

در كتاب عوالم العلوم: ج 3: 15 صفحات 493 تا 508 فهرستي از راويان حديث غدير به ترتيب زماني چهارده قرن را آورده، و اثبات كرده چنين اتصال سند و نقل خَلَف از سَلَف دليل بر ريشه ي محكم و سلسله ي بدون انقطاع اسناد در نقل حديث غدير است. در صفحات 509 تا 517 راويان غدير از علما را به ترتيب الفبا آورده است. در صفحه 522 مؤلفيني كه حديث غدير را ثبت كرده اند ذكر كرده و در صفحات 529 تا 534 به وثاقت صحابه و تابعين و ساير ناقلين حديث غدير پرداخته است. به همين جهت در بين قاطبه ي مسلمين، هيچ حديثي به اندازه ي «حديث غدير» روايت كننده ندارد، و گذشته از تواتر آن، از نظر علم رجال و درايت اسنادِ آن در حد فوق العاده اي است.

[صفحه 107]

معرفي كتاب درباره سند حديث غدير

كتب مفصلي در زمينه ي بحثهاي رجالي و تاريخيِ مربوط به سند حديث غدير تأليف شده است.

در اين كتابها، اسماء راويان حديث غدير

از مرد و زن جمع آوري شده و از نظر رجالي درباره ي موثق بودن راويان بحث شده و تاريخچه ي مفصلي از اسناد و راويان حديث غدير تدوين شده و جنبه هاي اعجاب انگيز آن در زمينه هاي اسناد و رجال تبيين گرديده است. ذيلاً به دو نمونه اشاره مي شود:

ابوالمعالي جويني مي گويد: در بغداد در دست صحافي يك جلد كتاب ديدم كه بر جلد آن چنين نوشته بود: «جلد بيست و هشتم از اسنادِ حديثِ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ و بعد از اين جلد، مجلد بيست و نهم خواهد بود». [35].

ابن كثير مي گويد: «كتابي در دو جلد ضخيم ديدم كه طبري در آن، احاديثِ غديرخم را جمع آوري كرده بود». [36].

در تعدادي از كتابهاي بزرگان عامه حديث غدير به عنوان يكي از مسلمات روايت شده كه از جمله ي مؤلفين آنها عبارتند از: اصمعي، ابن سكيت، جاحظ، سجستاني، بخاري، اندلسي، ثعلبي، ذهبي، مناوي، ابن حجر، تفتازاني، ابن اثير، قاضي عياض، باقلاني. [37].

اگر چه كتاب براي معرفي در اين زمينه بسيار زياد است ولي در اينجا چند كتاب به عنوان راهنمايي و براي آگاهي از مباحث مربوط به سند حديث غدير معرفي مي شود:

1. عبقات الأنوار، ميرحامد حسين هندي: جلدهاي مربوط به غدير.

2. الغدير، علامه ي اميني: ج 1 ص 322 -294 و151 -12.

3. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار، علامه سيد علي ميلاني: ج 6 تا 9.

[صفحه 108]

4. عوالم العلوم، شيخ عبداللَّه بحراني: ج 3: 15 ص 307 تا 327.

5. بحار الأنوار، علامه مجلسي: ج 37 ص 181 و 182.

6. اثبات الهداة، شيخ حر عاملي: ج 2 ص 200 تا 250.

7. كشف المهم في طريق خبر غدير خم، سيد هاشم بحراني.

8.

الطرائف، سيد ابن طاووس: ص 33.

مدارك متن كامل خطبه غدير

در تاريخچه ي كتابهاي اسلامي، اولين بار در نقل خطبه ي غدير به صورت مستقل، به كتابي كه عالم شيعي استاد بزرگ علم نحو شيخ خليل بن احمد فراهيدي متوفاي 175 هجري تأليف كرده بر مي خوريم، كه تحت عنوان «جزءٌ فيه خطبة النبي صلي اللَّه عليه و آله يوم الغدير» [38] معرفي شده است، و بعد از او كتابهاي بسياري در اين زمينه تأليف گرديده است.

خوشبختانه متن مفصل و كامل خطبه ي غدير در نُه كتاب از مدارك معتبر شيعه كه هم اكنون در دست مي باشد و به چاپ هم رسيده، با اسناد متصل نقل شده است. رواياتِ اين نُه كتاب به سه طريق منتهي مي شود:

يكي به روايت امام باقرعليه السلام است كه با اسناد معتبر در چهار كتاب «روضةالواعظين» تأليف شيخ ابن فتّال نيشابوري، [39] «الاحتجاج» تأليف شيخ طبرسي، [40] «اليقين» تأليف سيد ابن طاووس [41] و «نزهة الكرام» تأليف شيخ محمد بن حسين رازي [42] نقل شده است.

طريق دوم به روايت حذيفة بن يمان است كه با اسنادِ متصل در كتاب «الاقبال» تأليف

[صفحه 109]

سيد ابن طاووس [43] به نقل از كتاب «النشر و الطيّ» نقل شده است.

طريق سوم به روايت زيد بن ارقم است كه با اسناد متصل در چهار كتاب «العُدَد القويّة» تأليف شيخ علي بن يوسف حلي، [44] «التحصين» تأليف سيد ابن طاووس، [45] و «الصراط المستقيم» تأليف شيخ علي بن يونس بياضي، [46] و «نهج الايمان» تأليف شيخ علي بن حسين بن جبر، [47] هر دو به نقل از كتاب «الولاية» تأليف مورخ طبري روايت شده است.

شيخ حر عاملي در كتاب «اثبات الهداة» [48] و علامه ي مجلسي در «بحارالأنوار» [49]

و سيد بحراني در كتاب «كشف المهم» [50] و ساير علماي متأخر، خطبه ي مفصل غدير را از مدارك مذكور نقل كرده اند.

بدين ترتيب، متن كامل خطبه ي غدير به دست اين بزرگان شيعه حفظ شده تا به دست ما رسيده است، كه اين خود در عالم اسلام از افتخارات تشيع است.

اسناد و رجال روايت كننده متن كامل خطبه ي غدير

ذيلاً عين اسناد مربوط به روايت خطبه ي غدير به عنوان پشتوانه ي آن تقديم مي گردد:

روايت امام باقر عليه السلام به دو سند است:

1. قال الشيخ أحمد بن عليِّ بن أبي منصور الطبرسي في كتاب «الإحتجاج»: حدَّثني السيّد العالم العابد أبوجعفر مهدي بن أبي الحرث الحسيني المرعشي رضي الله عنه قال:

[صفحه 110]

أخبرنا الشيخ أبوعلي الحسن بن الشيخ أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي رضي الله عنه، قال: أخبرنا الشيخ السعيد الوالد أبوجعفر قدس اللَّه روحه، قال: أخبرني جماعة عن أبي محمد هارون بن موسي التلعكبري، قال: أخبرني أبوعلي محمد بن همام، قال: أخبرنا علي السوري، قال: أخبرنا أبومحمد العلوي من وُلد الأفطس- و كان من عباد اللَّه الصالحين- قال: حدَّثنا محمد بن موسي الهمداني، قال: حدثنا محمد بن خالد الطيالسي، قال: حدثنا سيف بن عميرة و صالح بن عقبة جميعاً عن قيس بن سمعان عن علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر محمد بن علي (الباقر) عليهماالسلام.

2. قال السيد إبن طاووس في كتاب «اليقين»: قال أحمد بن محمد الطبري المعروف بالخليلي في كتابه: أخبرني محمد بن أبي بكر بن عبدالرحمن، قال: حدثني الحسن بن علي أبومحمد الدينوري، قال: حدثنا محمد بن موسي الهمداني، قال: حدثنا محمد بن خالد الطيالسي، قال: حدثنا سيف بن عميرة عن عقبة عن قيس بن سمعان عن علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر محمد بن علي (الباقر) عليه السلام.

روايت حذيفة بن يمان به

سند زير است:

قال السيد إبن طاووس في كتاب «الإقبال»: قال مؤلِّفُ كتاب «النشر و الطيّ»: عن أحمد بن محمد بن علي المهلب: أخبرنا الشريف أبوالقاسم علي بن محمد بن علي بن القاسم الشعراني عن أبيه: حدثنا سلمة بن الفضل الأنصاري، عن أبي مريم عن قيس بن حيان (حنان) عن عطية السعدي عن حذيفة بن اليمان.

روايت زيد بن أرقم به سند زير است:

قال السيد إبن طاووس في كتاب «التحصين»: قال الحسن بن أحمد الجاواني في كتابه «نور الهدي و المنجي من الردي»: عن أبي المفضل محمد بن عبداللَّه الشيباني، قال: أخبرنا أبوجعفر محمد بن جرير الطبري و هارون بن عيسي بن سكين البلدي، قالا: حدثنا حميد بن الربيع الخزّاز، قال: حدثنا يزيد بن هارون، قال: حدثنا نوح بن مبشَّر، قال: حدثنا الوليد بن صالح عن إبن إمرأة زيد بن أرقم و عن زيد بن أرقم.

[صفحه 111]

متن حديث غدير

اشاره

همانطور كه داستان غدير و خطبه ي آن با يك سند واحد به دست ما نرسيده، متن آن نيز به صورت قطعه هاي قابل جمع نقل شده است و به علل مختلفي از قبيل شرائط تقيه و امثال آن، و نيز طولاني بودن خطبه و عدم امكان حفظ كامل آن براي همگان، اكثر راويان «غدير» گوشه هايي از آن را نقل كرده اند، ولي جمله ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» و چند جمله ي ديگرِ آن را همه ي راويان به اشاره يا صريحاً نقل كرده اند. با اين همه، متن خطبه به طور كامل به دست ما رسيده است، چنان كه در قسمت اول اين بخش بيان شد، واين از توجهات صاحب ولايت است كه اين سند بزرگ اسلام را براي ما حفظ كرده است.

بحث در معناي كلمه مولي

با آنكه خطبه ي غدير منشور دائمي اسلام تلقي مي شود و داراي محتوايي فراگير نسبت به همه ي جوانب اسلام به صورت كلي است، ولي بحثهاي علمي در متن حديثِ غدير عموماً در كلمه ي «مولي» و معاني عرفي و لغوي آن مرتكز است.

اين بدانجهت است كه قطب اصلي حديث جمله ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» است، و هرگاه به صورت اختصار به حديث غدير اشاره شود همين جمله مد نظر قرار

[صفحه 112]

مي گيرد، و راويان و محدثين نيز در هنگام اختصار به همين جمله اكتفا نموده اند و قرائن همراه آن را حذف كرده اند.

نكته ي قابل توجه در اين مقطع آن است كه با توجه به متن خطبه ي مفصل و دقت در ساير مطالبي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در خطبه ي خود فرموده اند، معناي «مولي» و مراد از «ولايت» هم براي مخاطبين در غدير بسيار واضح و روشن بوده،

و هم براي هر مُنصفي كه متن را مطالعه كند و شرايط خطبه را به طور كامل در نظر بگيرد واضح تر از آن خواهد بود كه جاي بحث و احتجاج باشد. [51].

به كارگرفتن كلمه «مولي» براي آن است كه هيچ لفظي از قبيل «امامت»، «خلافت»، «وصايت» و امثال اينها، نمي تواند حامل معناي دقيقي باشد كه در «ولايت» نهفته و فوق همه ي معاني الفاظ مذكور است.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نمي خواهد فقط امامت يا خلافت يا وصايت حضرت را بيان كند، بلكه مي خواهد اولي به نفس بودن و صاحب اختيار تام بر جان و مال و عرض و دين مردم بودن و به عبارت واضحتر «ولايت مطلقه ي الهيه» را كه به معناي نيابت تامه از طرف پروردگار است بيان كند، و براي اين منظور هيچ لفظي فصيح تر و گوياتر از «مولي» پيدا نمي شود.

دشمنان غدير هم اگر كلمه ي ديگري در اينجا بكار رفته بود خيلي آسانتر آن را مي پذيرفتند و يا در مقام رد آن چنين تلاش نمي كردند، و اگر بنا به تعدد معاني بود در الفاظ ديگر بسيار آسانتر بود. آنان با تشكيك در معناي اين كلمه مي خواهند آن را از محتواي مهم و كارساز عقيدتي و اجتماعي آن جدا كنند و آن را در حد بيان يك موضوع عاطفي و اخلاقي پايين بياورند.

مخالفان غدير از معناي وسيع «اولي بنفس» وحشت دارند و معناي آن را خوب مي فهمند كه اينچنين به مبارزه با آنان برخاسته اند. ما هم بايد بر سر همين معني پافشاري كنيم، و از خدا و رسول تشكر كنيم كه با بكار بردن چنين كلمه اي در تركيب

[صفحه 113]

خاص جمله، بنيادي محكم در فرهنگ

اعتقادي ما بر جاي گذاشته اند كه از آن نتايج زير گرفته مي شود:

- امامت و ولايت دوازده امام معصوم عليهم السلام بلافاصله پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله.

- اطلاق و عموميت ولايت و اختيار ايشان بر همه ي انسانها و در همه ي زمانها و مكانها و در هر شرايطي.

- استناد ولايت ايشان به امضاي پروردگار و اينكه امامت يك منصب الهي است.

- عصمت صاحبان ولايت به امضاي خدا و رسول.- تعهد مردم در مقابل ولايت ائمه عليهم السلام دقيقاً مانند تعهدشان در مقابل ولايت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله.

از همه مهمتر اينكه لازمه ي اثبات چنين محتواي بلندي، عدم مشروعيت هر ولايتي بدون اذن پروردگار و با انتخاب غير خداوند است كه خط بطلان بر هر دين و مذهبي مي كشد كه غير از ولايت اهل بيت عليهم السلام را پذيرفته باشند.

منشأ بحث در كلمه مولي
اشاره

بحث درباره ي معناي كلمه ي مولي از آنجا شروع شده كه اكثر راويانِ مخالفِ شيعه، فقط همين يك فقره از حديث را نقل كرده اند، و متكلمين آنها براي دفاع از خود همه ي قرائن و مطالب تاريخ را رها كرده اند و از همه ي خطبه كلمه ي «مولي» را انتخاب كرده اند و به بحث درباره ي معناي لغوي و عرفي آن پرداخته اند. [52] طبيعي است كه در مقابل آنان

[صفحه 114]

علماي شيعه هم بر سر همين موضوع بحث نموده و به آنان جواب لازم را داده اند و بطور ناخواسته همه ي جوانب سخن بر سر همين يك كلمه مرتكز شده است.

يك مطالعه ي كامل عيار در جوانب مختلف ماجراي غدير و دقت در متن خطابه، جلوه هاي بسيار جالبي از واضح بودن معناي كلمه ي «مولي» را نشان خواهد داد:

جلوه 001

اگر در سراسر خطبه ي غدير دقت كنيم خواهيم ديد كه اكثر مطالب آن تفسير و توضيحي براي روشن كردن كامل معني «مولي» و مصداق آن، و ارزش الهي «ولايت» در اجتماع و ارتباط آن با توحيد و نبوت و وحي است.

بنابراين در حالي كه خود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مقصود و مراد از «مولي» را روشن كرده، و همه ي حاضرين در غدير- كه شاعر بزرگ عرب حسان هم در ميان آنان بوده- معناي صاحب اختياري را از آن فهميدند و بر سر همين بيعت نمودند، معني ندارد براي فهميدن منظور آن حضرت به لغت ها و لغت نامه ها و معاني عرفي اين كلمه مراجعه كنيم، چه آنها با تفسير خودِ حضرت مطابق باشد و چه نباشد!

جلوه 002

مسلم است كه مقصد اصلي از اجتماع و سخنراني غدير بيان مسئله ي ولايت بوده است، و اين در حالي بوده كه مردم اجمالاً مطالبي در اين باره از خود آن حضرت شنيده بودند. با توجه به اين نكات معلوم است كه اجتماع عظيم غدير براي رفع هرگونه ابهام باقيمانده در مسئله ي ولايت و معناي مولا است.

بنابراين بسيار خنده آور خواهد بود كه در چنان جمعي و در آن شرايط حساس،

[صفحه 115]

درباره ي «مولي» مطالبي گفته شود كه نه تنها موضوع را روشن نكند بلكه ابهام را بيشتر نمايد و احتياج به كتابهاي لغت و امثال آن براي رفع ابهام باشد، بطوري كه هر عاقلي قضاوت كند كه اصلاً چه نيازي به تشكيل اين مجلس بزرگ بود!!؟

جلوه 003

اجتماع آن روز براي رفع هر ابهامي در مسئله ي ولايت بوده، و اگر بنا باشد همان مجلس آغاز ابهامي بزرگ در مسئله باشد، آن هم با به كار بردن يك كلمه ي عجيب كه اين همه پيچيدگي دارد، در اين صورت بايد گفت: اگر چنين مجلسي نبود مسئله ي ولايت بسيار واضح تر بود!!!

اينجاست كه آيه ي قرآن «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» محقق مي شود. يعني اگر ابلاغ پيامي به اين صورت تحقق يابد كه مفهوم آن با گذشت چهارده قرن روشن نيست، پس در واقع ابلاغي نشده است!!

جلوه 004

پيامبراكرم صلي اللَّه عليه و آله كه فصيح ترين مردم در سخن گفتن بودند، آن هم در مهم ترين سخنراني خود در طول حيات، اگر بنا باشد مطلبي گفته باشند كه مسلمانان فقط در فهم معناي تحت اللفظي آن پس از هزار و چهارصد سال بحث هنوز به نتيجه ي روشني نرسيده باشند، اين برخلاف فصاحت است و هيچ پيامبري پيام الهي را چنين نرسانده است!!

جلوه 005

جا دارد كسي بپرسد: چطور وقتي همين غاصبين خلافت در حالي كه خود حقي نداشتند، خليفه ي بعد از خود را هم تعيين مي كردند و كلمه «ولي» را به كار مي بردند هيچ كس نگفت: اين كلمه هفتاد معني دارد؟ چطور وقتي ابوبكر درباره ي عمر نوشت: «ولَّيْتُكم بعدي عمر بن الخطاب» ابهامي درباره ي معناي ولايت نبود، و فقط در كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير اين بحثها پيش آمد؟!!!

[صفحه 116]

پيداست كه مسئله بر سر معناي لغوي و ابهام كلمه نيست، بلكه وزنه ي غدير بقدري سنگين و كامل عيار است كه دشمن را به اين تلاشهاي مذبوحانه واداشته است؟

جلوه 006

همچنين جا دارد سؤال شود: حديث غدير به اقرار عامه و خاصه متواتر است و كمتر حديثي داريم كه در طول چهارده قرن اين همه روايت كننده داشته باشد. اگر معناي آن به قدري مبهم است كه هنوز كسي معناي واقعي آن را نيافته و بين چندين احتمال نامتناسب مانده، چه داعي بر نقل آن بوده و اين راويان بزرگ كه بسياري از آنان از علما و مؤلفين بوده اند چه داعي در نقل داشته اند؟! حديث مبهم كه نقل كردن ندارد! حديث مبهم كه احتياج به جمع آوري اسناد بيشتر ندارد! پس بايد گفت: به خاطر معناي مهمي كه از «مولي» براي همه واضح بوده اين همه بدان اهتمام ورزيده اند.

جلوه 007

جا دارد كسي بگويد: اينكه ابوبكر و عمر و حارث فهري و چند نفر ديگر پرسيدند: «آيا اين مسئله از جانب خدا است يا از جانب خودت است؟» به خاطر همين بود كه معناي بسيار سنگيني را از كلمه ي «مولي» دريافتند كه همان صاحب اختياري بود و براي زير سؤال بردن آن حاضر به اين جسارت نسبت به ساحت مقدس آن حضرت شدند، وگرنه همه مي دانند كه تمام گفته هاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله طبق آيه ي «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي» چيزي جز وحي و كلام خداوند نيست.

واضح بودن معناي كلمه ي مولي
اشاره

بيش از دوازده قرينه ي مهم در كنار جمله ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ … » مبين معناي آن است كه هر يك به تنهايي براي اثبات آن كافي است، حتي اگر هيچكدام هم نبودند باز معني واضح بود. جا دارد بطور فهرستوار آنها را ذكر كنيم:

[صفحه 117]

قرينه 001

در آغاز، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله «اولي به نفس بودن» خداوند و بعد خود را مطرح كردند و سپس همان كلمه را درباره ي اميرالمؤمنين عليه السلام بكار بردند؛ و اين در حالي است كه معناي ولايت مطلقه ي آن حضرت بر كسي پوشيده نيست.

قرينه 002

آيه ي «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ … » كه در نهايت مي فرمايد: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمابَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» درباره ي هيچيك از احكام الهي نازل نشده و پيداست كه بايد بالاترين مسائل اسلام باشد كه چنين پيامدي برايش در نظر گرفته شده است.

قرينه 003

متوقف كردن مردم در بيابان، آن هم به مدت سه روز و اجراي برنامه اي حساب شده و منظم و سخنراني استثنايي از نظر طول خطبه و مطالب تنظيم شده و دقيق آن و ساير برنامه هايي كه به عنوان يك اجتماع سه روزه در عمر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بلكه در سراسر تاريخ اسلام استثنايي است؛ از قوي ترين ادله بر معناي مهم مولي است.

قرينه 004

اشاره ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اينكه عمر من به پايان رسيده و از ميان شما مي روم، قرينه ي خوبي است بر اين كه بايد معناي مولي در رابطه با ايام بعد از رحلت حضرت باشد كه همان امامت و وصايت است.

قرينه 005

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در چندين مورد خدا را بر اين ابلاغ شاهد گرفتند كه در هيچيك از احكام الهي چنين نكردند. پيرو آن چندين بار از مردم خواستند كه «حاضرين به غائبين اطلاع دهند»، كه اين را هم در هيچيك از احكام الهي نفرمودند.

[صفحه 118]

قرينه 006

تصريح حضرت به ترس از تكذيب مردم در حالي كه درباره ي هيچ يك از احكام الهي چنين ترسي نبود. معلوم است كه تعيين جانشين همان موقعيت حساس در قلوب مردم است كه به آساني نمي پذيرند.

قرينه 007

آيه «اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ» نيز مانند آيه ي فوق درباره ي هيچيك از احكام الهي نازل نشده، و لزوماً بايد مهمترين احكام اسلام باشد كه كمال دين با آن باشد.

قرينه 008

مسئله ي بيعت كه در اثناء خطبه مطرح شده و به صورت لساني انجام شده و بعد از خطبه هم با دست انجام شده، به عنوان قبول امارت و ولايت مي تواند باشد نه معناي ديگر.

قرينه 009

بيعت و تبريك حاضرين غدير و گفتگوهايي كه دوست و دشمن در غدير داشته اند معلوم مي كند كه از اين جمله معناي ولايت و امارت را فهميده اند و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برداشتِ آنان را رد نكردند و يا اصلاحي نسبت به آن نداشتند.

قرينه 010

اشعاري كه حسان بن ثابت سروده بود و مورد تأييد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قرار گرفت، دليل قاطعي بر اين است كه او هم از مولي معناي «اولي به نفس» را فهميده است. او چون اهل ادب و شاعر بزرگ عرب است از نظر لغوي بر هر لغتنامه ي ديگري ترجيح دارد، زيرا لغتنامه ها فقط معناي كلمه را مي گويند ولي تبادر در مورد معين بر عهده ي حاضرين آن ماجراست. از الطاف خدا بوده كه شاعري زبردست و لغت شناس در غدير حاضر بوده و در همانجا تبادر ذهني خود را صراحتاً اعلام كرده و حتي آن را به صورت شعر درآورده كه اثري ماندگار و سندي محكم باشد.

[صفحه 119]

قرينه 011

داستان حارث فهري نوعي مباهله در مورد مرددين در معناي «مولي» بود. او صريحاً سؤال خود را بر اين متمركز كرد كه آيا منظور از «مولي» اين است كه علي بن ابي طالب صلي اللَّه عليه و آله صاحب اختيار ما خواهد بود؟ در اين مباهله خداوند فوراً حق را نشان داد و عذابي بر سر حارث فرستاد و او را هلاك كرد تا معناي «مولي» به معناي «اولي بنفس» ثابت شود.

قرينه 012

عمر در همان غدير جمله ي «أَصْبَحْتَ مَوْلايَ وَ مَوْلي كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ» را به كار برد كه مي توان ادعا كرد اقرار دشمن بر مدعاي خصم از اين زيباتر نمي شود. به كار گرفتن كلمه «اصبحت» اشاره به اتفاق تازه است كه پيش آمده و كلمه ي «كل» اشاره به ولايت مطلقه است، و اين اقرار نشانه ي تبادري است كه حتي دشمن آن را پذيرفته است.

قرينه 013

دستور «سلام به عنوان اميرالمؤمنين» در پيشگاه علي بن ابي طالب عليه السلام، كه هم معناي امارت را براي مولي مي رساند و هم اقرار عملي به آن است.

معناي مولي در كلام معصومين
اشاره

زيباتر آن است كه وضوح مقصود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از كلمه ي «مولي» در غدير را از كلام صاحبان غدير، ائمه ي معصومين عليهم السلام به ياد بسپاريم:

اطاعت در آنچه دوست داريد يا نداريد

از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پرسيدند: اين ولايت كه شما در آن از خود ما بر ما مقدم هستيد، چيست؟ فرمود: گوش جان سپردن و اطاعت در همه ي موارد؛ آنچه دوست بداريد و آنچه شما را خوش نيايد. [53].

[صفحه 120]

نمونه اي براي ولايت علي

سلمان در غدير خم از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پرسيد: ولايت علي همانند كدام ولايت است؟ حضرت فرمود: ولايت او همچون ولايت من است. هركس كه من نسبت به او از خودش بيشتر اختيار دارم علي هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است. [54].

ولايت يعني امامت

از امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند: معناي كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چيست كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» فرمود: «به مردم خبر داد كه علي عليه السلام امام بعد از اوست». [55].

اين هم جاي سوال دارد

ابان بن تغلب از امام باقرعليه السلام درباره ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ … » سؤال كرد. حضرت فرمود:

اي ابوسعيد، چنين مطلبي هم جاي سؤال دارد!؟ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به مردم فهمانيد كه علي عليه السلام به جاي آن حضرت خواهد بود. [56].

علامت حزب الله

از امام عسكري عليه السلام درباره ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ … » سؤال شد. فرمود: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي خواست او را علامتي قرار دهد كه هنگام تفرق و اختلاف مردم، حزب خداوند شناخته شود. [57].

با امر او ايشان را اختياري نيست

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: منظور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از كلامي كه در روز

[صفحه 121]

غدير درباره ي علي عليه السلام فرموده: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … » چيست؟ حضرت فرمود: به خدا قسم همين سؤال را از خود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز پرسيدند، و آن حضرت در پاسخ فرمودند:

خداوند مولاي من است و بر من از خودم بيشتر اختيار دارد و با امر او مرا امري و اختياري نيست. و من مولاي مؤمنان هستم و نسبت به آنان از خودشان بيشتر اختيار دارم و با امر من ايشان را امري و اختياري نيست. و هر كس من صاحب اختيار او هستم و با امر من او را اختياري نيست، علي بن ابي طالب مولاي اوست و بر او از خودش بيشتر اختيار دارد و با امر او برايش امري و اختياري نيست. [58].

معرفي كتاب درباره متن حديث غدير

همانطور كه در زمينه ي سند حديث غدير بحثهاي مفصلي در كُتب شده است، در مورد متنِ حديث هم تأليفاتِ ارزنده اي وجود دارد كه ذيلاً به بعضي از آنها اشاره مي شود:

1. عبقات الأنوار، ميرحامد حسين: جلدهاي مربوط به غدير.

2. الغدير، علامه ي اميني: ج 1 ص 340 تا 399.

3. عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 328 تا 379.

4. فيض القدير فيما يتعلق بحديث الغدير، حاج شيخ عباس قمي.

5. المنهج السوي في معني المولي و الولي، محسن علي بلتستاني پاكستاني.

6. بحارالأنوار: ج 37 ص 235 تا 253.

7. الغدير في الإسلام، شيخ محمد رضا فرج اللَّه: ص 84 تا 209.

8. كتاب «اقسام المولي في اللسان»، شيخ مفيد.

9. رسالة في معني المولي، شيخ مفيد.

10. رسالة في الجواب عن الشبهات الواردة لخبر الغدير، سيد مرتضي.

[صفحه

122]

11. معاني الأخبار، شيخ صدوق: ص 63 و 73.

با توجه به اينكه بحثهاي استدلالي مفصل در اين كتاب مورد نظر نيست، اميد است طالبين با مراجعه به كتب ذكر شده و كتابهاي ديگر به هدف خود برسند.

[صفحه 123]

تهيه و تنظيم متن كامل خطبه غدير

ارزش و ضرورت مقابله نسخه هاي خطبه ي غدير

ارزش متن مقابله شده ي «خطبه ي غدير» را جهات زير روشن مي كند:

احاديثِ منقول از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ائمه عليهم السلام و اصحاب آنان، مسيرچهارده قرن را پيموده تا به دست ما رسيده است. گذرگاهها و تنگناهاي سختي از قبيل تقيه، مساعد نبودن شرائط فرهنگي و اقتصادي شيعه، نبودن چاپ و عدم امكان رعايت اصول فني در نسخه برداري، اشتباهات كتابتي ناسخين و عوامل ديگري از اين قبيل باعث اختلاف نسخه ها در يك روايت معين شده است.

لذا مقابله و تطبيق نسخه هاي يك كتاب، و يا مقابله ي متن يك حديث كه در چند كتاب مختلف روايت شده، بسياري از مشكلاتِ مربوط به متون را حل مي كند، و هر نسخه ابهام و مشكلي را كه در نسخه ي ديگر وجود داشته بر طرف مي سازد و بدين ترتيب متن منقح و كامل به دست مي آيد.

در مورد «خطبه ي غدير» سه جهت مهم، لزوم مقابله را مؤكدتر مي نمايد:

1. اهميتِ خود خطبه به عنوان يك حديث سرنوشت ساز و لزوم توجه خاص امت به اين منشور دائمي، كه وظيفه ي به دست آوردن متن منقح آن را سنگين تر مي كند.

[صفحه 124]

2. طولاني بودن متن، كه طبعاً در متون طولاني موارد مبهم و مشكل در الفاظ و معاني بيشتر است و از طريق مقابله حل مي شود.

3. سماعي بودن حديث، يعني حديث به صورت املاء نبوده است كه راوي بتواند آن را با حوصله بنويسد، بلكه در هنگام سخنرانيِ حضرت

آن را به خاطر سپرده و بعد نقل كرده است، و طبعاً موارد زياده و نقيصه در چنين مواردي بيشتر مي شود، و از طريق مقابله است كه كلمه ها و جمله هاي افتاده به جاي خود باز مي گردد.

نتايج مقابله خطبه غدير

پس از مقابله، ارزش نسخه ها و روايتها نسبت به يكديگر معلوم مي شود و درجه ي علمي هر يك را به راحتي مي توان تشخيص داد.

مقابله ي خطبه ي غدير در نسخه هاي مختلف نتايج زير را نشان داده است:

1. هر سه روايت توافق كلي دارند. روايت امام باقرعليه السلام و روايت حذيفه و روايت زيد بن ارقم در متن خطبه بطور كلي توافق دارند، بجز موارد مربوط به اختلاف كلمات و عبارات كه در هر حديثي يك امر عادي است.

اين تطابق از نظر علمي با توجه به طولاني بودن حديث بسيار مهم است، به خصوص با در نظر گرفتن اين نكته كه امام باقرعليه السلام از طريق علم الهي و غيبي خطبه را نقل فرموده اند و شخصاً در غدير حاضر نبوده اند در حالي كه حذيفه و زيد بن ارقم از شاهدان و حاضران واقعه ي غدير بوده اند. اضافه بر آنكه حذيفه و زيد بن ارقم از راويان مورد اعتماد عامه نيز هستند.

2. هر سه روايت مؤيد و مكمل يكديگرند، به اين معني كه در مقابله ي نسخه ها كلمه يا جمله اي در نسخه اي از روايت امام باقرعليه السلام وجود دارد و در نسخه ي ديگر وجود ندارد، و همان كلمه يا جمله در روايات زيد بن ارقم و حذيفه نيز در روايتي وجود دارد و در روايتي وجود ندارد. اين حاكي از قصور يا اشتباه راويان و ناسخين است و

[صفحه 125]

نشان مي دهد كه اصل هر سه روايت در حد بالايي بر

يكديگر منطبق بوده است.

3. در دو يا سه مورد كه به مسئله ي تولي و تبري مربوط مي شود، جمله ي مزبور در بعضي نسخه ها از هر سه روايت به صورت كنايه آمده و يا حذف شده است، و اين حاكي از شرائط خاص تقيه در راويان خطبه است. نمونه ي آن مسئله ي «اصحاب صحيفه» و نام اولين بيعت كنندگان است كه در بعضي نُسخ صراحتاً نيامده است.

4. در روايتِ كتاب «الاقبال» سيد ابن طاووس، و نيز كتاب «الصراط المستقيم» علامه ي بياضي نوعي تلخيص مشهود است كه يا مؤلف در مقام اختصار بوده و يا راوي اصل، آن را مختصر نموده است.

به هر حال، مقدار موجود از متن در اين دو كتاب نيز مقابله شده و موارد اختلاف نسخه در آنها با ذكر نام اين دو كتاب در پاورقي ها ذكر خواهد شد.

5. روايت كتاب «روضة الواعظين» در بسياري از موارد با كتاب «التحصين» مشابهت دارد، و در موارد خاصي با ساير نُسَخ فرق دارد.

6. روايت كتاب «نهج الايمان» در بسياري از موارد با كتاب «العُدَد القويّة» مشابهت دارد و در مواردي مشكلات عبارات را حل كرده است.

7. روايت كتاب «التحصين» دو صفحه از آخر حديث ناقص است كه در پاورقيِ متن كامل به محل آن اشاره شده است.

8. روايت كتاب «اليقين» در مواردي زياده دارد، و در مواردي نيز جمله بنديِ آن با روايتهاي ديگر فرق دارد.

جمع آوري ساير فرمايشات پيامبر در غدير

لازم به تذكر است كه در بعضي روايات كه قطعه اي از خطبه يا واقعه ي غدير نقل

[صفحه 126]

شده مطالبي به چشم مي خورد كه در متن خطبه ي كامل وجود ندارد. اين موارد شامل اقرارهايي است كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از مردم گرفته و

سؤالاتي كه مردم پرسيده اند و آن حضرت بيان فرموده است.

همچنين خبر دادن آن حضرت از نزديكي رحلت خود و نيز يادآوري سوابق خود با مردم و تذكر روز قيامت و پاسخگويي درباره ي غدير است، كه در پايان بخش دوم مفصلاً ذكر شد.

درباره ي اين موارد چند احتمال وجود دارد:

اول: چون حضرت در مكه و عرفات و مِني چند بار خطبه هايي ايراد فرموده اند؛ لذا همه ي آنها به عنوان سخنان حضرت در حجة الوداع در نظر راويان بوده و احياناً قطعه اي از آنها به عنوان گوشه اي از خطبه ي غدير نقل شده است.

دوم: مطالبي كه در متنِ كامل نيست، احتمالاً قبل از خطبه و يا بعد از آن در اجتماعهاي كوچكتر مردم انجام گرفته است، چه آنكه حضرت سه روز در منطقه ي غدير توقف داشتند و مسلماً در طول آن ايام سخنان بسياري بر زبان مباركشان جاري شده است.

سوم: چون اصل خطبه مقصود ناقل بوده، اين فرازها را كه به صورت سؤال و جواب است از متن حساب نكرده و فقط متن سخنراني را ذكر كرده است.

چهارم: به عنوان خلاصه اي از فرمايشات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير، مطالبي از متن خطبه با مطالبي مربوط به قبل و بعد خطبه، به صورت مركب و مخلوط نقل شده است.

به هر حال در تنظيم خطبه فقط نسخه هايي كه خطبه ي مفصل غدير را به صورت متن واحد نقل كرده اند با يكديگر مقابله شده است. ساير فرمايشات حضرت در غدير جداگانه دسته بندي شده و در پايان بخش دوم كتاب ذكر شد.

[صفحه 127]

تنظيم متن عربي خطبه

متن عربيِ «خطبه ي غدير» بارها به صورت مستقل به چاپ رسيده است كه همه ي آنها طبق روايت كتاب

«احتجاج» بوده است. دو نمونه ي معروف آن، كتاب «الخطبة المباركة النبوية في يوم الغدير» به تنظيم علامه سيد حسن حسيني لواساني، و كتاب «خطبة النبي الأكرم صلي اللَّه عليه و آله يوم الغدير» به تنظيم مرحوم استاد عماد زاده ي اصفهاني است.

متن حاضر به سه روايت از امام باقرعليه السلام و حذيفة بن اليمان و زيد بن ارقم است، كه پس از مقابله و تطبيق آن در مدارك نُه گانه اش، يعني كتابهاي «روضة الواعظين» و «الاحتجاج» و «اليقين» و «التحصين» و «العُدَد القويّة» و «الاقبال» و «الصراط المستقيم» و «نهج الايمان» و «نزهة الكرام» تنظيم و تلفيق و تنقيح شده است، و در يازده بخش تقديم خواهد شد و در اول هر بخش عنواني براي آن ذكر مي شود.

براي سهولت در مطالعه و حفظ نمودن خطبه، حركاتِ حروف و اعراب گذاري كلمات نيز انجام گرفته است. مواردي كه از متن خطبه نيست با حروف خاص و بدون حركات آورده شده، كما اينكه موارد مهم متن نيز با حروف سياه ذكر مي گردد. براي صيانت كامل متن خطبه، از آوردن جمله ي صلي اللَّه عليه و آله و عليه السلام در مواردي كه قطعاً در كلام حضرت نبوده خودداري مي شود.

در پاورقي ها موارد اختلاف نسخه ها و كيفيت آن آمده است. رمزهاي زير را براي اشاره به شش كتابِ اصليِ مقابله شده آورده ايم:

«الف»: الاحتجاج. «ب»: اليقين. «ج»: التحصين. «د»: روضة الواعظين. «ه»: العُددالقويّة. «و»: نهج الايمان.

در چند مورد كه اختلاف نسخه از كتاب «الاقبال» و «الصراط المستقيم» و «نزهة الكرام» ذكر شده نام اين كتابها آمده و رمزي ندارد.

با توجه به اينكه متن حاضر، حاصل جمع نُه روايت از نُه كتاب است، دقت در پاورقيها و

محتويات نسخه هاي ديگر از آن جهت حائز اهميت است كه هر نسخه

[صفحه 128]

مي تواند سهمي در نماياندن واقع ايفا كند.

در پاورقيها آدرس آيات قرآني و توضيح كلمات و جملاتِ مشكل آمده است. از آنجا كه متن خطبه عربي است پاورقي ها هم به عربي ذكر شده تا در اين بخش بين دو زبان خلط واقع نشود. در ضمن هر يك از يازده بخش خطبه، شماره ي پاورقي به صورت جداگانه دارد.

[صفحه 129]

ترجمه هاي خطبه غدير

اشاره

«خطبه ي غدير» به صورت ترجمه ي فارسي و اردو و تركي و انگليسي، و نيز به صورت شعر عربي و فارسي و اردو و تركي، به طور مكرر برگردانده شده و بسياري از آنها بچاپ رسيده است. ذيلاً به مواردي از نثر و نظم خطبه اشاره مي نماييم:

ترجمه ي خطبه ي غدير به زبان فارسي اولين بار در قرن ششم هجري توسط عالم بزرگ شيخ محمد بن حسين رازي در كتاب «نزهة الكرام» انجام گرفته و عيناً در كتاب مزبور به چاپ رسيده است.

از ترجمه هاي فارسي خطبه به سه عنوان چاپي اشاره مي شود:

1. خطبه ي پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم، تأليف مرحوم استاد حسين عمادزاده اصفهاني. اين ترجمه به صور مختلف بچاپ رسيده كه گاهي با متن عربي و زيرنويس فارسي، و گاهي به صورت ترجمه ي فارسي جداگانه است. همچنين به صورت كتابي مفصل تحت عنوان «پيامي بزرگ از بزرگِ پيامبران» منتشر شده است.

2. غديريه، تأليف ملا محمد جعفر بن محمد صالح قاري.

3. غدير پيوند ناگسستني رسالت و امامت، تأليف مرحوم شيخ حسن سعيد تهراني.

[صفحه 130]

از ترجمه هاي اردوي خطبه به سه عنوان چاپي اشاره مي كنيم:

1. غدير خم اور خطبه ي غدير، تأليف علامه سيد ابن الحسن نجفي، كه

در كراچي چاپ شده است.

2. حديث الغدير، تأليف علامه سيد سبط الحسن جايسي، كه در هند چاپ شده است.

3. حجة الغدير في شرح حديث الغدير، كه در دهلي چاپ شده است.

ترجمه ي تركي آذري خطبه ي غدير با عنوان «غدير خطبه سي» از روي كتاب حاضر انجام شده است.

از ترجمه هاي انگليسي خطبه ي غدير به سه عنوان اشاره مي شود: 1. ?What happend in Qadir (واتْ هَپِنْدْ اينْ غدير)، كه از روي خطبه ي غدير در كتاب حاضر انجام شده است.

2. (The Last Two Khutbas Of The Last Prophet (PBUH (دِ لَسْتْ تُو خُوطْبازْ آوْ دِ لَسْتْ پِرافِتْ)، سيد فيض الحسن فيضي، كه در راولپندي پاكستان چاپ شده است.

3. The Last Sermon of Prophet Mohammad at Ghadir Khom (دِ لَسْتْ سِرْمُنْ آوْ پِرافِتْ محمد اَتْ غدير خم)، حسين بهانجي، كه در تانزانيا چاپ شده است.

نظم عربي «حديث غدير» در كتاب شريف «الغدير» تأليف علامه ي اميني جمع آوري شده است. طي يازده جلد اين كتاب، شعرهاي عربي «غدير» به صورت جامعي تدوين گرديده است. همچنين كتاب «شعراء الغدير» توسط مؤسسه ي الغدير بيروت در دو جلد تدوين شده است.

نظم فارسي خطبه ي غدير در كتابهاي «سرود غدير» تأليف علامه سيداحمد اشكوري، 2 جلد، «شعراي غدير از گذشته تا امروز»، تأليف دكتر شيخ محمدهادي اميني،

[صفحه 131]

10 جلد، و «غدير در شعر فارسي از كسائي مروزي تا شهريار تبريزي»، محمد صحتي سردرودي جمع آوري شده است.

خطابه ي غدير به صورت نظم فارسي توسط عده اي از شعراي فارسي زبان انجام گرفته كه چهار عنوان چاپي ذكر مي شود:

1. خطبة الغدير، اثر مرحوم صغير اصفهاني، كه با همكاري مرحوم عمادزاده انجام گرفته است.

2. خطبه ي غديريه ي، اثر ميرزا رفيع، كه در

سال 1313 قمري در هند چاپ شده است.

3. ترجمه ي (منظوم) خطبه ي غدير خم، اثر ميرزا عباس جبروتي قمي.

4. غدير خم، اثر مرتضي سرافراز، كه در سال 1348 شمسي منتشر شده است. اين چند عنوان كتاب به عنوان نمونه ذكر شد، و براي اطلاع بيشتر به دو كتاب «الغدير في التراث الاسلامي» و «غدير در آئينه ي كتاب» رجوع شود.

تنظيم ترجمه فارسي خطبه غدير

كليه ي ترجمه هاي خطبه، طبق روايت كتاب «احتجاج» است، ولي ترجمه ي حاضر پس از مقابله و تنظيم متن عربي از نُه كتابي كه ذكر شد انجام گرفته است و حاوي اضافات و تغييراتي در عبارات است كه از نظر علم حديث و نيز در جنبه هاي عقيدتي شامل نكات قابل ملاحظه اي است.

اين ترجمه مطابق متن عربي- كه در بخش ششم مي آوريم- در يازده بخش تنظيم شده و در اول هر بخش عنواني دارد.

در روش ترجمه سعي شده مفاهيم والايي كه «خطبه ي غدير» در برگيرنده ي آن است، به طور روشن بيان شود، و در عين حال از ترجمه ي تحت اللفظي هم فاصله ي زيادي نگيرد. البته نظر به اهميت خطبه، فهم دقيق بعضي موارد آن احتياج به تفسير دارد كه در بخش هشتم اين كتاب تا حدي تبيين شده است.

آيات قرآني موجود در متن خطبه، ابتدا به صورت عربي و سپس ترجمه ي آن آمده است.

[صفحه 132]

جمله ي «صلي اللَّه عليه و آله» و «عليه السلام» در مواردي كه يقيناً در كلام حضرت نبوده ذكر نمي شود.

كلمه ي «معاشر الناس» و «ألا» كه در خطبه زياد بكار رفته است، چون معادل فارسي جالبي ندارد، اولي را به عنوان «اي مردم» و دومي را به عنوان «بدانيد كه» ترجمه كرديم.

موارد مهم خطبه با حروف سياه آورده شده،

و موارد خارج از متن خطبه به صورت مشخص و با حروف مغاير ذكر مي گردد.

موارد اختلاف نسخه ها كه در پاورقي هاي متن عربي آمده، اگر متضمن مطلب مهمي باشد كه از متن استفاده نمي شود، و يا اختلاف عبارت در حدي باشد كه معناي جمله را عوض كند، در اين صورت آن را در پاورقي ترجمه ي فارسي مي آوريم، ولي اگر در حد اختلاف كلمات باشد و حامل معنايي جديد و مطلبي مهم نباشد از آوردن آن در پاورقي ترجمه خودداري مي شود. رمزهاي «الف» و «ب» و … كه در پاورقي هاي متن عربي بكار رفته در اينجا نيز به كار مي رود، و چند مورد كه از دو كتاب «الاقبال» و «الصراط المستقيم» آورده شده بدون رمز است.

در مواردي كه عبارت احتياج به توضيح يا ذكر قطعه اي از تاريخ دارد در پاورقي ذكر خواهد شد.

اميد است با توجه به ارزشهايي كه براي مقابله ي نسخه ها ذكر شد، اهميت آماده سازي متن منقح خطبه ي غدير براي خوانندگان محترم روشن شده باشد و با توجه بيشتري به مطالعه ي آن بپردازند.

[صفحه 135]

متن عربي خطبه غدير

الحمد والثناء

الْحَمْدُللَّهِِ الَّذي عَلا في تَوَحُّدِهِ وَدَنا في تَفَرُّدِهِ [59] وَجَلَّ في سُلْطانِهِ وَعَظُمَ في أَرْكانِهِ، وَأَحاطَ بِكُلِّ شَيْي ءٍ عِلْماً وَهُوَ في مَكانِهِ وَقَهَرَ جَميعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَبُرْهانِهِ، حَميداً [60] لَمْ يَزَلْ، مَحْمُوداً لايَزالُ [وَمَجيداً لايَزُولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعيداً وَكُلُّ أَمْرٍ إلَيْهِ يَعُودُ]. [61].

بارِئُ الْمَسْمُوكاتِ وَداحِي الْمَدْحُوَّاتِ [62] وَجَبَّارُ الْأَرَضينَ وَالسَّمواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ، مُتَفَضِّلٌ عَلي جَميعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلي جَميعِ مَنْ أَنْشَأَهُ [63] يَلْحَظُ كُلَّ عَيْنٍ [64] وَالْعُيُونُ لاتَراهُ.

كَريمٌ حَليمٌ ذُو أَناةٍ، قَدْوَسِعَ كُلَّ شَيْي ءٍ رَحْمَتُهُ وَمَنَّ عَلَيْهِمْ [65] بِنِعْمَتِهِ. لايَعْجَلُ

[صفحه 136]

بِانْتِقامِهِ، وَلايُبادِرُ إِلَيْهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا [66] مِنْ عَذابِهِ.

قَدْفَهِمَ السَّرائِرَ وَعَلِمَ

الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَيْهِ الْمَكْنُوناتِ وَلاَ اشْتَبَهَتْ عَلَيْهِ الْخَفِيَّاتُ. لَهُ الْإِحاطَةُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ وَالْغَلَبَةُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ وَالْقُوَّةُ في كُلِّ شَيْي ءٍ وَالْقُدْرَةُ عَلي كُلِّ شَيْي ءٍ، وَلَيْسَ مِثْلُهُ شَيْي ءٌ. وَهُوَ مُنْشِي ءُ الشَّيْي ءِ حينَ لا شَيْ ءَ [67] دائِمٌ حَيٌّ [68] وَقائِمٌ بِالْقِسْطِ، لا إِلهَ إلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.

جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ. لايَلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعايَنَةٍ، وَلايَجِدُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ مِنْ سِرٍّ وَعَلانِيَةٍ إِلاَّ بِما دَلَّ عَزَّ وَجَلَّ عَلي نَفْسِهِ. [69].

وَأَشْهَدُ أَنَّهُ اللَّهُ الَّذي مَلَأَ [70] الدَّهْرَ قُدْسُهُ، وَالَّذي يَغْشَي الْأَبَدَ نُورُهُ، [71] وَالَّذي يُنْفِذُ أَمْرَهُ بِلا مُشاوَرَةِ مُشيرٍ وَلا مَعَهُ شَريكٌ في تَقْديرِهِ وَلايُعاوَنُ في تَدْبيرِهِ. [72].

صَوَّرَ مَا ابْتَدَعَ [73] عَلي غَيْرِ مِثالٍ، وَخَلَقَ ما خَلَقَ بِلا مَعُونَةٍ مِنْ أَحَدٍ وَلا تَكَلُّفٍ وَلاَ احْتِيالٍ. [74] أَنْشَأَها [75] فَكانَتْ وَبَرَأَها فَبانَتْ. فَهُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمُتْقِنُ الصَّنْعَةُ، [76] الْحَسَنُ الصَّنيعَةُ، [77] الْعَدْلُ الَّذي لا يَجُورُ، وَالْأَكْرَمُ الَّذي تَرْجِعُ إِلَيْهِ الْأُمُورُ.

وَأَشْهَدُ أَنَّهُ اللَّهُ الَّذي تَواضَعَ كُلُّ شَيْي ءٍ لِعَظَمَتِهِ، وَذَلَّ كُلُّ شَيْي ءٍ لِعِزَّتِهِ، وَاسْتَسْلَمَ

[صفحه 137]

كُلُّ شَيْي ءٍ لِقُدْرَتِهِ، وَخَضَعَ كُلُّ شَيْي ءٍ لِهَيْبَتِهِ. مَلِكُ الْأَمْلاكِ [78] وَمُفَلِّكُ الْأَفْلاكِ وَمُسَخِّرُ الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، [79] كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمّي. يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهارِ وَيُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي اللَّيْلِ يَطْلُبُهُ حَثيثاً. قاصِمُ كُلِّ جَبَّارٍ عَنيدٍ وَمُهْلِكُ كُلِّ شَيْطانٍ مَريدٍ.

لَمْ يَكُنْ لَهُ ضِدٌّ وَلا مَعَهُ نِدٌّ [80] أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفْواً أَحَدٌ. إِلهٌ واحِدٌ وَرَبٌّ ماجِدٌ [81] يَشاءُ فَيَمْضي، وَيُريدُ فَيَقْضي، وَيَعْلَمُ فَيُحْصي، وَيُميتُ وَيُحْيي، وَيُفْقِرُ وَيُغْني، وَيُضْحِكُ وَيُبْكي، [وَيُدْني وَيُقْصي] [82] وَيَمْنَعُ وَيُعْطي، [83] لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْي ءٍ قَديرٍ.

يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَيُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ، لا إِلهَ

إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفّارُ. [84] مُسْتَجيبُ الدُّعاءِ [85] وَمُجْزِلُ الْعَطاءِ، [86] مُحْصِي الْأَنْفاسِ ورَبُّ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ، الَّذي لايُشْكِلُ عَلَيْهِ شَيْي ءٌ، [87] وَلايَضْجُرُهُ صُراخُ الْمُسْتَصْرِخينَ وَلايُبْرِمُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحّينَ. [88].

الْعاصِمُ لِلصَّالِحينَ، وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحينَ، وَمَوْلَي الْمُؤْمِنينَ وَرَبُّ الْعالَمينَ. [89] الَّذي اسْتَحَقَّ مِنْ كُلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ يَشْكُرَهُ وَيَحْمَدَهُ [عَلي كُلِّ حالٍ]. [90].

[صفحه 138]

أَحْمَدُهُ كَثيراً وَأَشْكُرُهُ دائِماً [91] عَلَي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ، وَأُومِنُ بِهِ وَبِمَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَرُسُلِهِ. أَسْمَعُ لِأَمْرِهِ وَأُطيعُ وَأُبادِرُ إِلي كُلِّ ما يَرْضاهُ وَأَسْتَسْلِمُ لِما قَضاهُ، [92] رَغْبَةً في طاعَتِهِ وَخَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ، لِأَنَّهُ اللَّهُ الَّذي لايُؤْمَنُ مَكْرُهُ وَلايُخافُ جَوْرُهُ.

امر إلهي في موضوع هام

وَأَقِرُّ لَهُ عَلي نَفْسي بِالْعُبُودِيَّةِ وَأَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَأُؤَدّي ما أَوْحي بِهِ إِليَّ حَذَراً مِنْ أَنْ لاأَفْعَلَ فَتَحِلَّ بي مِنْهُ قارِعَةٌ لايَدْفَعُها عَنّي أَحَدٌ وَإِنْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ وَصَفَتْ خُلَّتُهُ [93] - لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ- لِأنَّهُ قَدْ أعْلَمَني أَنّي إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إِلَيَّ [في حَقِّ عَلِيٍّ] [94] فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْضَمِنَ [95] لي تَبارَكَ وَتَعالي الْعِصْمَةَ [مِنَ النَّاسِ] [96] وَهُوَ اللَّهُ الْكافِي الْكَريمُ.

فَأَوْحي إِلَيَّ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- في عَلِيٍّ يَعْني فِي الْخِلافَةِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ- وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ». [97].

[صفحه 139]

مَعاشِرَ النَّاسِ، ما قَصَّرْتُ في تَبْليغِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ تَعالي إِلَيَّ، [98] وَأَنَا أُبَيِّنُ لَكُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآيَةِ: إِنَّ جَبْرَئيلَ هَبَطَ إِلَيَّ [99] مِراراً ثَلاثاً يَأْمُرُني عَنِ السَّلامِ رَبّي- وَهُوَ السَّلامُ- [100] أَنْ أَقُومَ في هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ كُلَّ أَبْيَضٍ وَأَسْوَدٍ: [101] أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبي طالِبٍ أَخي وَوَصِيّي وَخَليفَتي [عَلي أُمَّتي] [102] وَالْإِمامُ مِنْ بَعْدي، الَّذي مَحَلُّهُ مِنّي مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسي إِلاَّ أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي وَهُوَ

وَلِيُّكُمْ بَعْدَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَقَدْأَنْزَلَ اللَّهُ تَبارَكَ وَتَعالي عَلَيَّ بِذلِكَ آيَةً مِنْ كِتابِهِ [هِيَ]: [103] «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ»، [104] وَعَلِيُّ بْنُ أَبي طالِبٍ الَّذي أقامَ الصَّلاةَ وَآتَي الزَّكاةَ وَهُوَ راكِعٌ يُريدُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ في كُلِّ حالٍ. [105].

وَسَأَلْتُ جَبْرَئيلَ أَنْ يَسْتَعْفِيَ لِيَ [السَّلامَ] [106] عَنْ تَبْليغِ ذلِكَ إِلَيْكُمْ- أَيُّهَا النَّاسُ- لِعِلْمي بِقِلَّةِالْمُتَّقينَ وَكَثْرَةِ الْمُنافِقينَ وَإِدْغالِ اللاَّئِمينَ [107] وَحِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالْإِسْلامِ، [108] الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ في كِتابِهِ بِأَنَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ، وَيَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ، [109] وَكَثْرَةِ أَذاهُمْ لي غَيْرَ مَرَّةٍ [110] حَتّي سَمُّوني اُذُناً وَزَعَمُوا

[صفحه 140]

أَنّي كَذلِكَ [111] لِكَثْرَةِ مُلازَمَتِهِ إِيَّايَ وَإِقْبالي عَلَيْهِ [وَهَواهُ وَقَبُولِهِ مِنّي] [112] حَتّي أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ في ذلِكَ [113] «وَمِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ- [عَلَي الَّذينَ يَزْعَمُونَ أَنَّهُ أُذُنٌ] [114] - خَيْرٍ لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ» [115] الآيَةُ. وَلَوْ شِئْتُ أَنْ أُسَمِّيَ الْقائِلينَ بِذلِكَ بِأَسْمائِهِمْ لَسَمَّيْتُ وَأَنْ أَوْمَئَ ا لَيْهِمْ بِأَعْيانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ وَأَنْ أَدُلَّ عَلَيْهِمْ لَدَلَلْتُ، [116] وَلكِنّي وَاللَّهِ في أُمُورِهِمْ قَدْ تَكَرَّمْتُ. [117].

وَكُلُّ ذلِكَ لايَرْضَي اللَّهُ مِنّي إِلاَّ أَنْ أُبَلِّغَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيَّ [في حَقِّ عَلِيٍّ]، [118] ثم تلا: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- في حَقِّ عَلِيٍّ- وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ». [119].

الاعلان الرسمي بإمامة الأئمة الإثني عشرو ولايتهم

فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النَّاسِ [ذلِكَ فيهِ وَافْهَمُوهُ وَاعْلَمُوا] [120] أَنَّ اللَّهَ قَدْنَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَإِماماً فَرَضَ [121] طاعَتَهُ عَلَي الْمُهاجِرينَ وَالْأَنْصارِ وَعَلَي التَّابِعينَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَعَلَي

[صفحه 141]

الْبادي وَالْحاضِرِ، وَعَلَي الْعَجَمِيِّ [122] وَالْعَرَبِيِّ، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلُوكِ [123] وَالصَّغيرِ وَالْكَبيرِ، وَعَلَي الْأَبْيَضِ وَالْأَسْوَدِ، وَعَلي كُلِّ مُوَحِّدٍ [124] ماضٍ حُكْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، [125]

نافِذٌ أَمْرُهُ، مَلْعُونٌ مَنْ خالَفَهُ، مَرْحُومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَصَدَّقَهُ، فَقَدْغَفَرَاللَّهُ لَهُ وَلِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَأَطاعَ لَهُ. [126].

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ [127] في هذَا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعُوا وَأَطيعُوا وَانْقادُوا لِأَمْرِ [اللَّهِ] [128] رَبِّكُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ هُوَ مَوْلاكُمْ وَإِلهُكُمْ، ثُمَّ مِنْ دُونِهِ رَسُولَهُ وَنَبِيَّهُ الْمُخاطِبَ لَكُمْ، [129] ثُمَّ مِنْ بَعْدي عَلِيٌّ وَلِيُّكُمْ وَإِمامُكُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ رَبِّكُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ في ذُرِّيَّتي مِنْ وُلْدِهِ إِلي يَوْمٍ تَلْقَوْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ. [130].

لا حَلالَ إِلاَّ ما أَحَلَّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَهُمْ، [131] وَلا حَرامَ إِلاَّ ما حَرَّمَهُ اللَّهُ [عَلَيْكُمْ] [132] وَرَسُولُهُ وَهُمْ، وَاللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَرَّفَنِي الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَيْتُ بِما عَلَّمَني رَبّي مِنْ كِتابِهِ وَحَلالِهِ وَحَرامِهِ إِلَيْهِ. [133].

مَعاشِرَ النَّاسِ، [فَضِّلُوهُ]، [134] ما مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَقَدْ أَحْصاهُ اللَّهُ فِيَّ، وَكُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْأَحْصَيْتُهُ في إِمامِ الْمُتَّقينَ، وَما مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِيّاً، [135] وَهُوَ الْإِمامُ الْمُبينُ

[صفحه 142]

[الَّذي ذَكَرَهُ اللَّهُ في سُورَةِ يس: «وَكُلَّ شَيٍْ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ»]. [136].

مَعاشِرَ النَّاسِ، لا تَضِلُّوا عَنْهُ وَلاتَنْفِرُوا مِنْهُ، [137] وَلاتَسْتَنْكِفُوا عَنْ وِلايَتِهِ، فَهُوَ الَّذي يَهْدي إِلَي الْحَقِّ وَيَعْمَلُ بِهِ، وَيُزْهِقُ الْباطِلَ وَيَنْهي عَنْهُ، وَلاتَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ. أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ [لَمْ يَسْبِقْهُ إِلَي الْايمانِ بي أَحَدٌ]، [138] وَالَّذي فَدي رَسُولَ اللَّهِ بِنَفْسِهِ، وَالَّذي كانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ وَلا أَحَدَ يَعْبُدُ اللَّهَ مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَيْرُهُ. [أَوَّلُ النَّاسِ صَلاةً وَأَوَّلُ مَنْ عَبَدَ اللَّهَ مَعي. أَمَرْتُهُ عَنِ اللَّهِ أَنْ يَنامَ في مَضْجَعي، فَفَعَلَ فادِياً لي بِنَفْسِهِ]. [139].

مَعاشِرَ النَّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْفَضَّلَهُ اللَّهُ، وَاقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللَّهُ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ إِمامٌ مِنَ اللَّهِ، [140] وَلَنْ يَتُوبَ اللَّهُ عَلي أَحَدٍ أَنْكَرَ وِلايَتَهُ وَلَنْ يَغْفِرَ لَهُ، [141] حَتْماً عَلَي اللَّهِ أَنْ يَفْعَلَ ذلِكَ بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ يُعَذِّبَهُ عَذاباً

نُكْراً أَبَدَ الْآبادِ وَدَهْرَ الدُّهُورِ. [142] فَاحْذَرُوا أَنْ تُخالِفُوهُ. [143] فَتَصْلُوا ناراً وَقُودُها النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ. [144].

مَعاشِرَ النَّاسِ، بي- وَاللَّهِ- بَشَّرَ الْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِيّينَ وَالْمُرْسَلينَ، وَأَنَا- [وَاللَّهِ]- [145].

[صفحه 143]

خاتَمُ الْأَنْبِياءِ وَالْمُرْسَلينَ [146] وَالْحُجَّةُ عَلي جَميعِ الْمَخْلُوقينَ مِنْ أَهْلِ السَّمواتِ وَالْأَرَضينَ. فَمَنْ شَكَّ في ذلِكَ فَقَدْكَفَرَ [147] كُفْرَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي وَمَنْ شَكَّ في شَيْي ءٍ مِنْ قَوْلي هذا فَقَدْشَكَّ في كُلِّ ما أُنْزِلَ إِلَيَّ، وَمَنْ شَكَّ في واحِدٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ فَقَدْشَكَّ فِي الْكُلِّ مِنْهُمْ، وَالشَّاكُ فينا فِي النَّارِ. [148].

مَعاشِرَ النَّاسِ، حَبانِيَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهذِهِ الْفَضيلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَيَّ وَإِحْساناً مِنْهُ إِلَيَّ وَلا إِلهَ إِلاَّ هُوَ، أَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنّي أَبَدَ الْآبِدينَ وَدَهْرَ الدَّاهِرينَ وَعَلي كُلِّ حالٍ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، فَضِّلُوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدي مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثي ما أَنْزَلَ اللَّهُ الرِّزْقَ وَبَقِيَ الْخَلْقُ. مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ قَوْلي هذا وَلَمْ يُوافِقْهُ. أَلا إِنَّ جَبْرَئيلَ خَبَّرَني عَنِ اللَّهِ تَعالي بِذلِكَ وَيَقُولُ: «مَنْ عادي عَلِيّاً وَلَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتي وَغَضَبي»، [149] «وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ- أَنْ تُخالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها- إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ». [150].

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ جَنْبُ اللَّهِ الَّذي ذَكَرَ في كِتابِهِ الْعَزيزِ، فَقالَ تَعالي [مُخْبِراً عَمَّنْ يُخالِفُهُ]: [151] «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتا عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ». [152].

[صفحه 144]

مَعاشِرَ النَّاسِ، تَدَبَّرُوا القُرْآنَ وَافْهَمُوا آياتِهِ وَانْظُرُوا إِلي مُحْكَماتِهِ وَلاتَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ، فَوَاللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زَواجِرَهُ [153] وَلَنْ يُوضِحَ لَكُمْ تَفْسيرَهُ إِلاَّ الَّذي أَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَمُصْعِدُهُ إِلَيَّ وَشائِلٌ بِعَضُدِهِ [وَرافِعُهُ بِيَدَيَّ] [154] وَمُعْلِمُكُمْ: أَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، وَهُوَ عَلِيٌّ بْنُ أَبي طالِبٍ أَخي وَوَصِيّي، وَمُوالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَيَّ. [155].

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ عَلِيّاً وَالطَّيِّبينَ مِنْ وُلْدي

[مِنْ صُلْبِهِ] [156] هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَكْبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ [157] وَمُوافِقٌ لَهُ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ. أَلا إِنَّهُمْ أُمَناءُ اللَّهِ في خَلْقِهِ وَحُكَّامُهُ في أَرْضِهِ. [158].

أَلا وَقَدْأَدَّيْتُ، أَلا وَقَدْبَلَّغْتُ، أَلا وَقَدْأَسْمَعْتُ، أَلا وَقَدْأَوْضَحْتُ، [159] ألا وَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ قالَ وَأَنَا قُلْتُ [160] عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، أَلا إِنَّهُ لا «أَميرَالْمُؤْمِنينَ» غَيْرَ أَخي هذا، [161] أَلا لاتَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنينَ بَعْدي لِأَحَدٍ غَيْرُهُ.

رفع علي بيدي رسول الله

ثمّ ضرب بيده إلي عضد عليّ عليه السلام فرفعه، وكان أميرالمؤمنين عليه السلام منذ أوّل ما صعد رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله منبره علي درجة دون مقامه

[صفحه 145]

مُتيامِناً عن وجه رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله كأنَّهما في مقام واحد. فرفعه رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بيده وبسطهما إلي السماء و شال علياً عليه السلام حتي صارت رجله مع ركبة رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله، [162] ثمَّ قال:

مَعاشِرَ النَّاسِ، هذا عَلِيٌّ أَخي وَوَصِيّي وَواعي عِلْمي، [163] وَخَليفَتي في أُمَّتي عَلي مَنْ آمَنَ بي وَعَلي تَفْسيرِ كِتابِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وَالدَّاعي إِلَيْهِ وَالْعامِلُ بِما يَرْضاهُ وَالْمُحارِبُ لِأَعْدائِهِ وَالْمُوالي عَلي طاعَتِهِ [164] وَالنَّاهي عَنْ مَعْصِيَتِهِ. إِنَّهُ خَليفَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَأَميرُالْمُؤْمِنينَ وَالإِمامُ الْهادي مِنَ اللَّهِ، وَقاتِلُ النَّاكِثينَ وَالْقاسِطينَ وَالْمارِقينَ بِأَمْرِاللَّهِ.

يَقُولُ اللَّهُ: «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ». [165] بِأَمْرِكَ يا رَبِّ أَقُولُ: [166] أَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ [وَاْنصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ] [167] وَالْعَنْ مَنْ أَنْكَرَهُ وَاغْضِبْ عَلي مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ. [168].

أَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَ الْآيَةَ في عَلِيٍّ وَلِيِّكَ عِنْدَ تَبْيينِ ذلِكَ وَنَصْبِكَ إِيَّاهُ لِهذَا الْيَوْمِ: [169].

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً»، [170].

[صفحه 146]

«وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي

الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ». [171].

أَللَّهُمَّ إِنّي أُشْهِدُكَ أَنّي قَدْبَلَّغْتُ. [172].

التاكيد علي توجه الأمة نحو مسألة الإمامة

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّما أَكْمَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ دينَكُمْ بِإِمامَتِهِ. [173] فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَبِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدي [174] مِنْ صُلْبِهِ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَالْعَرْضِ عَلَي اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَأُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ [فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ] [175] وَفِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ، «لايُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلا هُمْ يُنْظَرُونَ. [176].

مَعاشِرَ النَّاسِ، هذا عَلِيٌّ، أَنْصَرُكُمْ لي وَأَحَقُّكُمْ بي [177] وَأَقْرَبُكُمْ إِلَيَّ وَأَعَزُّكُمْ عَلَيَّ،

[صفحه 147]

وَاللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَأَنَا عَنْهُ راضِيانِ. وَما نَزَلَتْ آيَةُ رِضا [فِي الْقُرْآنِ] [178] إلاَّ فيهِ، وَلا خاطَبَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا إلاَّ بَدَأَ بِهِ، وَلا نَزَلَتْ آيَةُ مَدْحٍ فِي الْقُرآنِ إلاَّ فيهِ، وَلا شَهِدَ اللَّهُ بِالْجَنَّةِ في «هَلْ أَتي عَلَي الْاِنْسانِ» إِلاَّ لَهُ، [179] وَلا أَنْزَلَها في سِواهُ وَلا مَدَحَ بِها غَيْرَهُ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، هُوَ ناصِرُ دينِ اللَّهِ وَالْمُجادِلُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ، [180] وَهُوَ التَّقِيُّ النَّقِيُّ الْهادِي الْمَهْدِيُّ. نَبِيُّكُمْ خَيْرُ نَبِيٍّ وَوَصِيُّكُمْ خَيْرُ وَصِيٍّ [وَبَنُوُهُ خَيْرُ الْأَوْصِياءِ]. [181].

مَعاشِرَ النَّاسِ، ذُرِّيَّةُ كُلُّ نَبِيٍّ مِنْ صُلْبِهِ، وَذُرِّيَّتي مِنْ صُلْبِ [أميرِالْمُؤْمِنينَ [182] عَلِيٍّ. مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ إِبْليسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلا تَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُكُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُكُمْ، فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَي الْأَرْضِ بِخَطيئَةٍ واحِدَةٍ، [183] وَهُوَ صَفْوَةُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَكَيْفَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ أَنْتُمْ وَمِنْكُمْ أَعْداءُ اللَّهِ. [184].

ألا وَإِنَّهُ لايُبْغِضُ عَلِيّاً إِلاَّ شَقِيٌّ، وَلايُوالي عَلِيّاً [185] إلاَّ تَقِيٌّ، وَلايُؤمِنُ بِهِ إِلاَّ مُؤمِنٌ مُخْلِصٌ. وَفي عَلِيٍّ- وَاللَّهِ- نَزَلَتْ سُورَةُ الْعَصْرِ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ» [إِلاَّ عَلِيٌّ الَّذي آمَنَ وَرَضِيَ بِالْحَقِّ وَالصَّبْرِ]. [186].

مَعاشِرَ النَّاسِ، قَد اسْتَشْهَدْتُ اللَّهَ وَبَلَّغْتُكُمْ رِسالَتي وَما عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ

[صفحه 148]

الْمُبينُ. [187].

مَعاشِرَ النَّاسِ، «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلاتَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ». [188].

الاشارة إلي مقاصد المنافقين

مَعاشِرَ النَّاسِ، «آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ مِنْ قَبْلِ

أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلي أدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ». [189] [بِاللَّهِ ما عَني بِهذِهِ الْآيَةِ إِلاَّ قَوْماً مِنْ أَصْحابي أَعْرِفُهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَأَنْسابِهِمْ، وَقَدْ أُمِرْتُ بِالصَّفْحِ عَنْهُمْ فَلْيَعْمَلْ كُلُّ امْرِي ءٍ عَلي ما يَجِدُ لِعَلِيٍّ في قَلْبِهِ مِنَ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ]. [190].

مَعاشِرَ النَّاسِ، النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَسْلُوكٌ فِيَّ ثُمَّ في عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ، [191] ثُمَّ فِي النَّسْلِ مِنْهُ إِلَي الْقائِمِ الْمَهْدِيِّ الَّذي يَأْخُذُ بِحَقِّ اللَّهِ وَبِكُلِّ حَقٍّ هُوَ لَنا، [192] لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَي الْمُقَصِّرينَ [193] وَالْمُعانِدينَ وَالْمُخالِفينَ وَالْخائِنينَ وَالْآثِمينَ وَالظَّالِمينَ وَالْغاصِبينَ مِنْ جَميعِ الْعالَمينَ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، أُنْذِرُكُمْ أَنّي رَسُولُ اللَّهِ قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِيَ الرُّسُلُ، أَفَإِنْ مِتُّ أَوْ قُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ؟ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ

[صفحه 149]

الشَّاكِرينَ [الصَّابِرينَ]. [194] ألا وَإِنَّ عَلِيّاً هُوَ الْمَوْصُوفُ بِالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، لاتَمُنُّوا عَلَيَّ بِإِسْلامِكُمْ، بَلْ لاتَمُنُّوا عَلَي اللَّهِ فَيُحْبِطَ عَمَلَكُمْ وَيَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَيَبْتَلِيَكُمْ بِشُواظٍ مِنْ نارٍ وَنُحاسٍ، إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ. [195].

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدي أَئِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ لايُنْصَرُونَ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّهَ وَأَنَا بَريئانِ مِنْهُمْ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُمْ وَأَنْصارَهُمْ وَأَتْباعَهُمْ وَأَشْياعَهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرينَ. [196] ألا إِنَّهُمْ أَصْحابُ الصَّحيفَةِ، فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ في صَحيفَتِهِ!! [197].

قالَ: فَذَهَبَ عَلَي النَّاسِ- إِلاَّ شِرْذِمَةٌ مِنْهُمْ- أَمْرَ الصَّحيفَةِ. [198].

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنّي أَدَعُها إِمامَةً وَوِراثَةً [في عَقِبي إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ]، [199] وَقَدْبَلَّغْتُ ما أُمِرْتُ بِتَبْليغِهِ [200] حُجَّةً عَلي كُلِّ حاضِرٍ وَغائِبٍ وَعَلي كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ، وُلِدَ أَوْ لَمْ يُولَدْ، فَلْيُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ.

[صفحه 150]

وَسَيَجْعَلُونَ الإِمامَةَ بَعْدي مُلْكاً وَاغْتِصاباً، [ألا لَعَنَ اللَّهُ الْغاصِبينَ الْمُغْتَصِبينَ]، [201] وَعِنْدَها سَيَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَا الثَّقَلانِ

[مَنْ يَفْرُغُ] [202] وَيُرْسِلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَنُحاسٌ فَلاتَنْتَصِرانِ. [203].

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلي ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، وَما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ. [204].

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ ما مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ وَاللَّهُ مُهْلِكُها بِتَكْذيبِها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَمُمَلِّكُهَا الْإمامَ الْمَهْدِيَّ وَاللَّهُ مُصَدِّقٌ وَعْدَهُ. [205].

مَعاشِرَ النَّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلينَ، وَاللَّهُ لَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلينَ، [206] وَهُوَ مُهْلِكُ الآخِرينَ. قالَ اللَّهُ تَعالي: «أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ». [207].

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَني وَنَهاني، وَقَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَنَهَيْتُهُ [بِأَمْرِهِ]. [208] فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَالنَّهْيِ لَدَيْهِ، [209] فَاسْمَعُوا لِأَمْرِهِ تَسْلِمُوا وَأَطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَانْتَهُوا لِنَهْيِهِ تُرْشِدُوا، [وَصيرُوا إِلي مُرادِهِ] [210] وَلاتَتَفَرَّقُ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبيلِهِ.

[صفحه 151]

اولياء أهل البيت وأعدائهم

مَعاشِرَ النَّاسِ، أَنَا صِراطُ اللَّهِ الْمُسْتَقيمُ الَّذي أَمَرَكُمْ بِاتِّباعِهِ، [211] ثُمَّ عَلِيٌّ مِنْ بَعْدي، ثُمَّ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ [الْهُدي]، [212] يَهْدُونَ إِلَي الْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ. [213].ثُمَّ قَرَأَ: «[بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ] [214] الْحَمْدُ للَّهِِ رَبِّ الْعالَمينَ … » إلي آخرها، [215] وقال: فِيَّ نَزَلَتْ وَفيهِمْ [وَاللَّهِ] [216] نَزَلَتْ، وَلَهُمْ عَمَّتْ وَإِيَّاهُمْ خَصَّتْ، [217] أُولئِكَ أَوْلِياءُ اللَّهِ الَّذينَ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ، [218] أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ. [219].

أَلا إِنَّ أعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ الْغاوُونَ إِخْوانُ الشَّياطينِ [220] يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً.

أَلا إِنَّ أوْلِيائَهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ في كِتابِهِ، فَقالَ عَزَّ وَجَلَّ: «لاتَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آبائَهُمْ أَوْ أَبْنائَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ، أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْايمانَ» إلي آخر الآية. [221].

أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فَقالَ: «الَّذينَ آمَنُوا

[صفحه 152]

وَلَمْ

يَلْبَسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ». [222].

[أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَرْتابُوا]. [223].

أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنينَ، تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْليمِ يَقُولُونَ: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ. [224].

أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمْ، لَهُمُ الْجَنَّةُ يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ. [225].

أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَصْلَوْنَ سَعيراً. [226].

أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ لِجَهَنَّمَ شَهيقاً وَهِيَ تَفُورُ وَيَرَوْنَ لَها زَفيراً. [227].

أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ فيهِمْ: «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» الآية. [228].

أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَاْتِكُمْ نَذيرٌ، قالُوا بَلي قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَقُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَئٍ، إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ في ضَلالٍ كَبيرٍ» إلي قوله: «أَلا فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ». [229].

أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبيرٌ. [230].

مَعاشِرَ النَّاسِ، شَتَّانَ ما بَيْنَ السَّعيرِ وَالْأَجْرِ الْكَبيرِ. [231].

[صفحه 153]

[مَعاشِرَ النَّاسِ]، [232] عَدُوُّنا مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَلَعَنَهُ، وَوَلِيُّنا [كُلُّ] [233] مَنْ مَدَحَهُ اللَّهُ وَأَحَبَّهُ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، أَلا وَإِنّي [أَنَا] [234] النَّذيرُ وَعَلِيٌّ الْبَشيرُ.

[مَعاشِرَ النَّاسِ]، [235] أَلا وَاِنّي مُنْذِرٌ وَعَلِيٌّ هادٍ. [236].

مَعاشِرَ النَّاسِ، [أَلا] [237] وَإِنّي نَبِيٌّ وَعَلِيٌّ وَصِيّي. [238].

[مَعاشِرَ النَّاسِ، أَلا وَإِنّي رَسُولٌ وَعَلِيٌّ الْإِمامُ وَالْوَصِيُّ مِنْ بَعْدي، وَالْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ. أَلا وَإِنّي والِدُهُمْ وَهُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ صُلْبِهِ]. [239].

الامام المهدي

أَلا إِنَّ خاتَمَ الأَئِمَّةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِيَّ. [240] أَلا إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَي الدّينِ. [241] أَلا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمينَ. أَلا إِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها. أَلا إِنَّهُ غالِبُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ وَهاديها. [242].

أَلا إِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لِأَوْلِياءِ اللَّهِ. أَلا إِنَّهُ النَّاصِرُ لِدينِ اللَّهِ.

[صفحه 154]

أَلا إِنَّهُ الْغَرَّافُ مِنْ بَحْرٍ عَميقٍ. أَلا إِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذي فَضْلٍ بِفَضْلِهِ [243] وَكُلَّ ذي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ. أَلا

إِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَمُخْتارُهُ. أَلا إِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَالْمُحيطُ بِكُلِّ فَهْمٍ.

أَلا إِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَالْمُشَيِّدُ لِأَمْرِ آياتِهِ. [244] أَلا إِنَّهُ الرَّشيدُ السَّديدُ. أَلا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ.

أَلا إِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ مِنَ الْقُرُونِ بَيْنَ يَدَيْهِ. [245] أَلا إِنَّهُ الْباقي حُجَّةً وَلا حُجَّةَ بَعْدَهُ [246] وَلا حَقَّ إِلاَّ مَعَهُ وَلا نُورَ إِلاَّ عِنْدَهُ. أَلا إِنَّهُ لا غالِبَ لَهُ وَلا مَنْصُورَ عَلَيْهِ. أَلا وَإِنَّهُ وَلِيُّ اللَّهِ في أَرْضِهِ، وَحَكَمُهُ في خلقه، وأمينه في سره وعلانيته.

التمهيد لأمر البيعة

معاشر الناس، إني قد بينت لكم وأفهمتكم، وهذا علي يفهمكم بعدي.

ألا وإني عند انقضاء خطبتي أدعوكم إلي مصافقتي علي بيعته والإقرار به، ثم مصافقته بعدي. [247].

ألا وإني قد بايعت الله وعلي قد بايعني، وأنا آخذكم [248] بالبيعة له عن الله عزوجل. «إن الذين يبايعونك إنما يبايعون الله، يد الله فوق أيديهم. فمن نكث فإنما ينكث علي

[صفحه 155]

نفسه، ومن أوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه أجرا عظيما». [249].

الحلال والحرام، الواجبات والمحرمات

معاشر الناس، إن الحج والعمرة من شعائر الله، «فمن حج البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أن يطوف بهما» الآية. [250].

معاشر الناس، حجوا البيت، فما ورده أهل بيت إلا استغنوا وأبشروا، ولاتخلفوا عنه إلا بتروا وافتقروا. [251].

معاشر الناس، ما وقف بالموقف مؤمن إلا غفر الله له ما سلف من ذنبه إلي وقته ذلك، فإذا انقضت حجته استأنف عمله. [252].

معاشر الناس، الحجاج معانون ونفقاتهم مخلفة عليهم والله لايضيع أجر المحسنين.

معاشر الناس، حجوا البيت بكمال الدين والتفقه، [253] ولا تنصرفوا عن المشاهد إلا بتوبة وإقلاع. [254].

معاشر الناس، أقيموا الصلاة وآتوا الزكاة كما أمركم الله عز وجل، [255] فإن طال عليكم الأمد فقصرتم أو نسيتم فعلي وليكم ومبين لكم، الذي نصبه الله عز وجل لكم

[صفحه 156]

بعدي أمين خلقه. إنه مني وأنا منه، وهو ومن تخلف من ذريتي يخبرونكم بما تسألون عنه [256] ويبينون لكم ما لاتعلمون.

ألا إن الحلال والحرام أكثر من أن أحصيهما وأعرفهما [257] فآمر بالحلال وأنهي عن الحرام في مقام واحد، فأمرت أن آخذ البيعة منكم والصفقة لكم بقبول ما جئت به عن الله عز وجل في علي أميرالمؤمنين والأوصياء [258] من بعده الذين هم مني ومنه إمامة فيهم قائمة، خاتمها المهدي إلي يوم يلقي الله الذي يقدر ويقضي.

[259].

معاشر الناس، وكل حلال دللتكم عليه وكل حرام نهيتكم عنه فإني لم أرجع عن ذلك ولم أبدل. [260] ألا فاذكروا [261] ذلك واحفظوه وتواصوا به، ولاتبدلوه ولاتغيروه.

ألا وإني أجدد القول: ألا فأقيموا الصلاة وآتوا الزكاة وأمروا بالمعروف وانهوا عن المنكر.

ألا وإن رأس الأمر بالمعروف أن تنتهوا إلي قولي وتبلغوه من لم يحضر وتأمروه بقبوله عني وتنهوه عن مخالفته، [262] فإنه أمر من الله عز وجل ومني. [263] ولا أمر بمعروف ولا نهي عن منكر إلا مع إمام معصوم. [264].

معاشر الناس، القرآن يعرفكم أن الأئمة من بعده ولده، وعرفتكم إنهم مني ومنه،

[صفحه 157]

حيث يقول الله في كتابه: «وجعلها كلمة باقية في عقبه»، [265] وقلت: «لن تضلوا ما إن تمسكتم بهما». [266].

معاشر الناس، التقوي، التقوي، [267] واحذروا الساعة كما قال الله عز وجل: «إن زلزلة الساعة شي ء عظيم». [268].

اذكروا الممات [والمعاد] [269] والحساب والموازين والمحاسبة بين يدي رب العالمين والثواب والعقاب. فمن جاء بالحسنة أثيب عليها [270] ومن جاء بالسيئة فليس له في الجنان [271] نصيب.

البيعة بصورة رسمية

معاشر الناس، إنكم أكثر من أن تصافقوني بكف واحد في وقت واحد، وقدأمرني الله عز وجل أن آخذ من ألسنتكم الإقرار بما عقدت لعلي أميرالمؤمنين، [272] ولمن جاء بعده من الأئمة مني ومنه، علي ما أعلمتكم أن ذريتي من صلبه.

فقولوا بأجمعكم: «إنا سامعون مطيعون راضون منقادون لما بلغت عن ربنا وربك

[صفحه 158]

في أمر إمامنا علي أميرالمؤمنين ومن ولدت من صلبه من الأئمة. [273] نبايعك علي ذلك بقلوبنا وأنفسنا وألسنتنا وأيدينا. [274] علي ذلك نحيي وعليه نموت وعليه نبعث. ولانغير ولانبدل، ولانشك [ولانجحد] [275] ولانرتاب، ولانرجع عن العهد ولاننقض الميثاق. [276].

وعظتنابوعظ الله في علي أميرالمؤمنين والأئمة الذين ذكرت من ذريتك من ولده بعده، الحسن والحسين

ومن نصبه الله بعدهما. فالعهد والميثاق لهم مأخوذ منا، من قلوبنا وأنفسنا وألسنتنا وضمائرنا وأيدينا. من أدركها بيده وإلا فقد أقر بلسانه، ولانبتغي بذلك بدلا ولايري الله من أنفسنا حولا.نحن نؤدي ذلك عنك الداني والقاصي من أولادنا وأهالينا، ونشهد الله بذلك وكفي بالله شهيدا وأنت علينا به شهيد». [277].

[صفحه 159]

معاشر الناس، ما تقولون؟ فإن الله يعلم كل صوت وخافية كل نفس، [278] «فمن اهتدي فلنفسه ومن ضل فإنما يضل عليها»، [279] ومن بايع فإنما يبايع الله، «يد الله فوق أيديهم». [280].

معاشر الناس، فبايعوا الله وبايعوني وبايعوا عليا [281] أميرالمؤمنين والحسن والحسين والأئمة [منهم في الدنيا والآخرة] [282] كلمة باقية. يهلك الله من غدر ويرحم من وفي، [283] «ومن نكث فإنما ينكث علي نفسه ومن أوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه أجرا عظيما». [284].

معاشر الناس، قولوا الذي قلت لكم وسلموا علي علي بإمرة المؤمنين، [285] وقولوا: «سمعنا وأطعنا غفرانك ربنا وإليك المصير»، [286] وقولوا: «الحمد لله الذي هدانا لهذا وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله» الآية. [287].

معاشر الناس، إن فضائل علي بن أبي طالب عند الله عز وجل- وقد أنزلها في القرآن- أكثر من أن أحصيها في مقام واحد، فمن أنبأكم بها وعرفها [288] فصدقوه. [289].

[صفحه 160]

معاشر الناس، من يطع الله ورسوله وعليا والأئمة الذين ذكرتهم [290] فقد فاز فوزا عظيما.

معاشر الناس، السابقون إلي مبايعته وموالاته والتسليم [291] عليه بإمرةالمؤمنين أولئك هم الفائزون [292] في جنات النعيم.

معاشر الناس، قولوا ما يرضي الله به عنكم من القول، فإن تكفروا أنتم ومن في الأرض جميعا فلن يضر الله شيئا. [293].

أللهم اغفر للمؤمنين [بما أديت وأمرت] [294] واغضب علي [الجاحدين] [295] الكافرين، والحمد لله رب العالمين.

[صفحه 163]

ترجمه فارسي خطبه غدير

حمد و ثناي الهي

حمد

و سپاس خدايي را كه در يگانگي خود بلند مرتبه، و در تنهايي و فرد بودن خود نزديك است. [296] در قدرت و سلطه ي خود با جلالت و در اركان خود عظيم است. علم او به همه چيز احاطه دارد، در حالي كه در جاي خود است، [297] و همه ي مخلوقات را با قدرت و برهان خود تحت سيطره دارد.

هميشه مورد سپاس بوده و همچنان مورد ستايش خواهد بود. صاحب عظمتي كه از بين رفتني نيست. ابتدا كننده او و بازگرداننده اوست و هركاري به سوي او باز مي گردد.

[صفحه 164]

به وجود آورنده ي بالا برده شده ها (آسمانها و افلاك) و پهن كننده ي گسترده ها (زمين)، يگانه حكمران زمينها و آسمانها، پاك و منزه و تسبيح شده، [298] پروردگار ملائكه و روح، تفضل كننده بر همه ي آنچه خلق كرده و لطف كننده بر هر آنچه به وجود آورده است. هر چشمي زير نظر اوست، [299] ولي چشمها او را نمي بينند.

كرم كننده و بردبار و تحمل كننده است. رحمت او همه چيز را فرا گرفته و با نعمت خود بر همه ي آنها منت گذارده است. در انتقام گرفتن خود عجله نمي كند، و به آنچه از عذابش كه مستحق آنند مبادرت نمي ورزد.

باطنها و سريره ها را مي فهمد و ضماير را مي داند و پنهانها بر او مخفي نمي ماند و مخفي ها بر او مشتبه نمي شود. او راست احاطه بر هر چيزي و غلبه بر همه چيز و قوت در هر چيزي و قدرت بر هر چيزي، و مانند او شيئي نيست. اوست به وجود آورنده ي شيئ (چيز) هنگامي كه چيزي نبود. [300] دائم و زنده است، و به قسط و عدل قائم است.

نيست خدايي جز او كه با عزت و حكيم است.

بالاتر از آن است كه چشمها او را درك كنند ولي او چشمها را درك مي كند، و او لطف كننده و آگاه است. هيچكس نمي تواند با ديدن به صفت او راه يابد، و هيچكس به چگونگي او از سر و آشكار دست نمي يابد مگر به آنچه خود خداوند عزوجل راهنمايي كرده است.

گواهي مي دهم براي او كه اوست خدايي كه قدس و پاكي و منزه بودن او روزگار را پر كرده است. او كه نورش ابديت را فرا گرفته است. او كه دستورش را بدون مشورت مشورت كننده اي اجرا مي كند و در تقديرش شريك ندارد و در تدبيرش كمك نمي شود. [301].

[صفحه 165]

آنچه ايجاد كرده بدون نمونه و مثالي تصوير نموده و آنچه خلق كرده بدون كمك از كسي و بدون زحمت و بدون احتياج به فكر و حيله [302] خلق كرده است. آنها را ايجاد كرد پس به وجود آمدند، [303] و خلق كرد پس ظاهر شدند. پس اوست خدايي كه جز او خدايي نيست، صنعت او محكم و كار او زيبا است، عادلي كه ظلم نمي كند و كرم كننده اي كه كارها به سوي او باز مي گردد.

شهادت مي دهم كه اوست خدايي كه همه چيز در مقابل عظمت او تواضع كرده و همه چيز در مقابل عزت او ذليل شده و همه چيز در برابر قدرت او سر تسليم فرود آورده و همه چيز در برابر هيبت او خاضع شده است.

پادشاهِ پادشاهان [304] و گرداننده ي افلاك و مسخّر كننده ي آفتاب و ماه، كه همه با زمانِ تعيين شده در حركت هستند. شب را بر روي روز و روز

را بر روي شب مي گرداند كه به سرعت در پي آن مي رود. [305] در هم شكننده ي هر زورگوي با عناد، و هلاك كننده ي هر شيطان سر پيچ و متمرّد.

براي او ضدّي، و همراه او معارضي نبوده است. يكتا و بي نياز است. زائيده نشده و نمي زايد و براي او هيچ همتايي نيست. خداي يگانه و پروردگار با عظمت. مي خواهد پس به انجام مي رساند، و اراده مي كند پس مقدّر مي نمايد، و مي داند پس به شماره مي آورد. مي ميراند و زنده مي كند، فقير مي كند و غني مي نمايد، مي خنداند و مي گرياند، نزديك مي كند و دور مي نمايد، [306] منع مي كند و عطا مي نمايد. [307] پادشاهي از آنِ او و حمد و سپاس براي اوست. خير به دست اوست و او بر هر چيزي قادر است.

[صفحه 166]

شب را در روز و روز را در شب فرو مي برد. [308] نيست خدايي جز او كه با عزّت و آمرزنده است. اجابت كننده ي دعا، بسيار عطا كننده، شمارنده ي نَفَسها و پروردگار جنّ و بشر، كه هيچ امري بر او مشكل نمي شود، [309] و فرياد دادخواهان او را منضجر نمي كند، و اصرار اصرار كنندگانش او را خسته نمي كند. نگهدارنده ي صالحين و موفّق كننده ي رستگاران و صاحب اختيار مؤمنين و پروردگار عالميان. خدايي كه از هر آنچه خلق كرده مستحق است كه او را در هر حالي شكر و سپاس گويند.

او را سپاس بسيار مي گويم و دائماً شكر مي نمايم، چه در آسايش و چه در گرفتاري، چه در حال شدت وچه در حال آرامش. و به او و ملائكه اش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان مي آورم. دستور او را گوش مي دهم و اطاعت مي نمايم و به آنچه

او را راضي مي كند مبادرت مي ورزم و در مقابل مقدرات او تسليم مي شوم [310] به عنوان رغبت در اطاعت او و ترس از عقوبت او، چرا كه اوست خدايي كه نمي توان از مكر او در امان بود و از ظلم او هم ترس نداريم (يعني ظلم نمي كند).

فرمان الهي براي مطلبي مهم

اقرار مي كنم براي خداوند بر نفس خود به عنوان بندگي او، و شهادت مي دهم براي او به پروردگاري، و آنچه به من وحي نموده ادا مي نمايم از ترس آنكه مبادا اگر انجام ندهم عذابي از او بر من فرود آيد كه هيچكس نتواند آن را دفع كند، هر چند كه حيله ي عظيمي به كار بندد و دوستي او خالص باشد- نيست خدايي جز او- زيرا خداوند به من اعلام فرموده كه اگر آنچه در حق علي بر من نازل نموده ابلاغ نكنم

[صفحه 167]

رسالت او را نرسانده ام، و براي من حفظ از شر مردم را ضمانت نموده و خدا كفايت كننده و كريم است.

خداوند به من چنين وحي كرده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- في علي يعني في الخلافة لعليّ بن ابي طالب- وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمابَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»، [311] «اي پيامبر ابلاغ كن آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده- درباره ي علي، يعني خلافت علي بن ابي طالب- و اگر انجام ندهي رسالت او را نرسانده اي، و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند».

اي مردم، من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل كرده كوتاهي نكرده ام، [312] و من سبب نزول اين آيه را براي شما بيان مي كنم:

جبرئيل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف

خداوندِ سلام پروردگارم- كه او سلام است- [313] مرا مأمور كرد كه در اين اجتماع بپاخيزم و بر هر سفيد و سياهي اعلام كنم كه «علي بن ابي طالب برادرِ من و وصي من و جانشين من بر امتم و امام بعد از من است. نسبت او به من همانند نسبت هارون به موسي است جز اينكه پيامبري بعد از من نيست. و او صاحب اختيار شما بعد از خدا و رسولش است»، و خداوند در اين مورد آيه اي از كتابش بر من نازل كرده است: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»، [314].

«صاحب اختيار شما خدا و رسولش هستند و كساني كه ايمان آورده و نماز را بپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند»، و علي بن ابي طالب است كه نماز را بپا داشته و در حال ركوع زكات داده و در هر حال خداوند عزوجل را قصد مي كند. [315].

اي مردم، من از جبرئيل در خواست كردم كه از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ اين مهم معاف بدارد، زيرا از كمي متقين و زيادي منافقين و افساد ملامت كنندگان و حيله هاي

[صفحه 168]

مسخره كنندگانِ اسلام اطلاع دارم، كساني كه خداوند در كتابش آنان را چنين توصيف كرده است كه با زبانشان مي گويند آنچه در قلبهايشان نيست و اين كار را سهل مي شمارند در حالي كه نزد خداوند عظيم است. و همچنين [316] به خاطر اينكه منافقين بارها مرا اذيت كرده اند تا آنجا كه مرا «اُذُن» (گوش دهنده ي بر هر حرفي) ناميدند، و گمان كردند كه من چنين هستم به خاطر ملازمت بسيار او

(علي) با من و توجه من به او و تمايل او و قبولش از من، تا آنكه خداوند عزوجل در اين باره چنين نازل كرد: «وَمِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْ اُذُن- علي الذين يزعمون أنّه اُذن- خَيْر لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ … »، [317] «واز آنان كساني هستند كه پيامبر را اذيت مي كنند و مي گويند او «اُذُن» (گوش دهنده بر هر حرفي) است، بگو: گوش است- بر ضد كساني كه گمان مي كنند او «اُذُن» است- و براي شما خير است، به خدا ايمان مي آورد و در مقابل مؤمنين اظهار تواضع و احترام مي نمايد».

و اگر من بخواهم گويندگان اين نسبت (اُذُن) را نام ببرم مي توانم، و اگر بخواهم به شخص آنها اشاره كنم مي نمايم، و اگر بخواهم با علائم آنها را معرّفي كنم مي توانم، ولي به خدا قسم من در كار آنان با بزرگواري رفتار كرده ام. [318].

بعد از همه ي اينها، خداوند از من راضي نمي شود مگر آنچه در حق علي بر من نازل كرده ابلاغ نمايم.

سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- في حق علي- وإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»، [319] «اي پيامبر برسان آنچه-

[صفحه 169]

در حق علي- از پروردگارت بر تو نازل شده و اگر انجام ندهي رسالت او را نرسانده اي، و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند».

اعلان رسمي ولايت و امامت دوازده امام

اي مردم، اين مطلب را درباره ي او بدانيد و بفهميد، و بدانيد كه خداوند او را براي شما صاحب اختيار و امامي قرار داده كه اطاعتش را واجب نموده است بر مهاجرين و انصار و بر

تابعين آنان به نيكي، و بر روستايي و شهري، و بر عجم و عرب، و بر آزاد و بنده، و بر بزرگ و كوچك، و بر سفيد و سياه. بر هر يكتا پرستي [320] حكم او اجرا شونده و كلام او مورد عمل و امر او نافذ است. هر كس با او مخالفت كند ملعون است، و هر كس تابع او باشد و او را تصديق نمايد مورد رحمت الهي است. [321] خداوند او را و هر كس را كه از او بشنود و او را اطاعت كند آمرزيده است.

اي مردم، اين آخرين باري است كه در چنين اجتماعي بپا مي ايستم. پس بشنويد و اطاعت كنيد و در مقابل امر خداوند، پروردگارتان سر تسليم فرود آوريد، چرا كه خداوند عزوجل صاحب اختيار شما و معبود شما است، و بعد از خداوند رسولش و پيامبرش كه شما را مخاطب قرار داده، [322] و بعد از من علي صاحب اختيار شما و امام شما به امر خداوند است، و بعد از او امامت در نسل من از فرزندان اوست تا روزي كه خدا و رسولش را ملاقات خواهيد كرد.

حلالي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان (امامان) حلال كرده باشند، و حرامي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان (امامان) بر شما حرام كرده باشند. خداوند عزوجل حلال و حرام را به

[صفحه 170]

من شناسانده است، و آنچه پروردگارم از كتابش و حلال و حرامش به من آموخته به او سپرده ام.

اي مردم، علي را (بر ديگران) فضيلت دهيد. هيچ علمي نيست مگر آنكه خداوند آن را در من جمع كرده است و هر علمي را كه

آموخته ام در امام المتقين جمع نموده ام، [323] و هيچ علمي نيست مگر آنكه آن را به علي آموخته ام. اوست «امام مبين» كه خداوند در سوره ي يس ذكر كرده است: «وَ كُلَّ شَيْي ءٍ اَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ»، [324] «و هر چيزي را در امام مبين جمع كرديم».

اي مردم، از او (علي) به سوي ديگري گمراه نشويد، و از او روي بر مگردانيد و از ولايت او سرباز نزنيد. اوست كه به حق هدايت نموده و به آن عمل مي كند، و باطل را ابطال نموده و از آن نهي مي نمايد، و در راه خدا سرزنش ملامت كننده اي او را مانع نمي شود.

او (علي) اول كسي است كه به خدا و رسولش ايمان آورد و هيچكس در ايمانِ به من بر او سبقت نگرفت. اوست كه با جان خود در راه رسول خدا فداكاري كرد. اوست كه با پيامبر خدا بود در حالي كه هيچكس از مردان همراه او خدا را عبادت نمي كرد. اولين مردم در نماز گزاردن، و اول كسي است كه با من خدا را عبادت كرد. از طرف خداوند به او امر كردم تا در خوابگاه من بخوابد، او هم در حالي كه جانش را فداي من كرده بود در جاي من خوابيد.

اي مردم، او را فضيلت دهيد كه خدا او را فضيلت داده است، واو را قبول كنيد كه خداوند او را منصوب نموده است.

اي مردم، او از طرف خداوند امام است، [325] و هر كس ولايت او را انكار كند خداوند هرگز توبه اش را نمي پذيرد و او را نمي بخشد. حتمي است بر خداوند كه با كسي كه با او مخالفت نمايد چنين كند و

او را به عذابي شديد تا ابديت و تا آخر روزگار معذب

[صفحه 171]

نمايد. پس بپرهيزيد از اينكه با او مخالفت كنيد [326] و گرفتار آتشي شويد كه آتشگيره ي آن مردم و سنگها هستند و براي كافران آماده شده است.

اي مردم، به خدا قسم پيامبران و رسولان پيشين به من بشارت داده اند، و من به خدا قسم خاتم پيامبران و مرسلين و حجت بر همه ي مخلوقين از اهل آسمانها و زمين هستم. هر كس در اين مطالب شك كند مانند كفر جاهليت اول كافر شده است. و هر كس در چيزي از اين گفتار من شك كند در همه ي آنچه بر من نازل شده شك كرده است، و هر كس در يكي از امامان شك كند در همه ي آنان شك كرده است، و شك كننده درباره ي ما در آتش است. [327].

اي مردم، خداوند اين فضيلت را بر من ارزاني داشته كه منتي از او بر من و احساني از جانب او به سوي من است. خدايي جز او نيست. حمد و سپاس از من بر او تا ابديت و تا آخر روزگار و در هر حال.

اي مردم، علي را فضيلت دهيد [328] كه او افضل مردم بعد از من از هر مرد و زن است تا مادامي كه خداوند رزق و روزي را نازل مي كند و خلق باقي هستند. ملعون است ملعون است، مورد غضب است مورد غضب است كسي كه اين گفتار مرا رد كند و با آن موافق نباشد. بدانيد كه جبرئيل از جانب خداوند اين خبر را براي من آورده است [329] و مي گويد:

«هركس با علي دشمني كند و ولايت او را نپذيرد

لعنت و غضب من بر او باد». هر كس ببيند براي فردا چه پيش فرستاده است. از خدا بترسيد كه با علي مخالفت كنيد و در نتيجه قدمي بعد از ثابت بودن آن بلغزد. خداوند از آنچه انجام مي دهيد آگاه است.

اي مردم، او (علي) «جنب اللَّه» [330] است كه خداوند در كتاب عزيزش ذكر كرده و

[صفحه 172]

درباره ي كسي كه با او مخالفت كند فرموده است: «اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتا عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ»، [331] «اي حسرت بر آنچه درباره ي جنب خداوند تفريط و كوتاهي كردم».

اي مردم، قرآن را تدبر نمائيد و آيات آن را بفهميد و در محكمات آن نظر كنيد و به دنبال متشابه آن نرويد. به خدا قسم، باطن [332] آن را براي شما بيان نمي كند [333] و تفسيرش را برايتان روشن نمي كند مگر اين شخصي كه من دست او را مي گيرم و او را بسوي خود بالا مي برم و بازوي او را مي گيرم و با دو دستم او را بلند مي كنم و به شما مي فهمانم كه: «هر كس من صاحب اختيار اويم اين علي صاحب اختيار او است»، و او علي بن ابي طالب برادر و جانشين من است، و ولايتِ او از جانب خداوندِ عزوجل است كه بر من نازل كرده است.

اي مردم، علي و پاكان از فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند و قرآن ثقل اكبر است. [334].

هر يك از اين دو از ديگري خبر مي دهد و با آن موافق است. آنها از يكديگر جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. بدانيد كه آنان امين هاي خداوند بين مردم و حاكمان او در زمين هستند.

[335].

بدانيد كه من ادا نمودم، بدانيد كه من ابلاغ كردم، بدانيد كه من شنوانيدم، بدانيد كه من روشن نمودم، [336] بدانيد كه خداوند فرموده است و من از جانب خداوند عزوجل مي گويم، بدانيد كه اميرالمؤمنيني جز اين برادرم نيست. [337] بدانيد كه اميرالمؤمنين بودن بعد از من براي احدي جز او حلال نيست.

[صفحه 173]

معرفي اميرالمومنين بر فراز دستان پيامبر

سپس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستش را بر بازوي علي عليه السلام زد و او را بلند كرد. اين در حالي بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام از زماني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر فراز منبر آمده بود يك پله پائين تر از مكان حضرت ايستاده بود و نسبت به صورت حضرت به طرف راست مايل بود كه گويي هر دو در يك مكان ايستاده اند.

سپس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با دستش او را بلند كرد و هر دو دست را به سوي آسمان باز نمود و علي عليه السلام را از جا بلند نمود تا حدي كه پاي او موازي زانوي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله رسيد. [338] سپس فرمود:

اي مردم، اين علي است برادر من و وصي من و جامع علم من، [339] و جانشين من در امتم بر آنان كه به من ايمان آورده اند، و جانشين من در تفسير كتاب خداوند عزوجل و دعوت به آن، و عمل كننده به آنچه او را راضي مي كند، و جنگ كننده با دشمنان خدا و دوستي كننده بر اطاعت او [340] و نهي كننده از معصيت او.

اوست خليفه ي رسول خدا، و اوست اميرالمؤمنين و امام هدايت كننده از طرف خداوند، و اوست قاتل ناكثان و قاسطان و مارقان [341]

به امر خداوند.

[صفحه 174]

خداوند مي فرمايد: «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ»، [342] «سخن در پيشگاه من تغيير نمي پذيرد»، پروردگارا، به امر تو مي گويم: [343] «خداوندا دوست بدار هر كس علي را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس علي را دشمن بدارد، و ياري كن هر كس علي را ياري كند و خوار كن هر كس علي را خوار كند، و لعنت نما هر كس علي را انكار كند و غضب نما بر هر كس كه حق علي را انكار نمايد».

پروردگارا، تو هنگام روشن شدن اين مطلب و منصوب نمودن علي در اين روز اين آيه را درباره ي او نازل كردي: «الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لكُمُ الْإِسْلامَ ديناً». [344] «و مَنَ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ»، [345] «امروز دين شما را برايتان كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين شما راضي شدم»، «و هر كس ديني غير از اسلام انتخاب كند هرگز از او قبول نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود». پروردگارا، تو را شاهد مي گيرم كه من ابلاغ نمودم. [346].

تاكيد بر توجه امت به مسئله ي امامت

اي مردم، خداوند دين شما را با امامت او كامل نمود، پس هر كس اقتدا نكند به او و به كساني كه جانشين او از فرزندان من و از نسل او هستند تا روز قيامت و روز رفتن به

[صفحه 175]

پيشگاه خداوند عزوجل، چنين كساني اعمالشان در دنيا و آخرت از بين رفته [347] و در آتش دائمي خواهند بود. عذاب از آنان تخفيف نمي يابد و به آنها مهلت داده

نمي شود.

اي مردم، اين علي است كه ياري كننده ترين شما نسبت به من و سزاوارترين شما به من و نزديك ترين شما به من و عزيزترين شما نزد من است. خداوند عزوجل و من از او راضي هستيم. هيچ آيه ي رضايتي در قرآن نازل نشده است مگر در باره ي او، و هيچگاه خداوند مؤمنين را مورد خطاب قرار نداده مگر آنكه ابتدا او مخاطب بوده است، و هيچ آيه ي مدحي در قرآن نيست مگر درباره ي او، و خداوند در سوره ي «هَلْ اَتي عَلَي الْإِنْسانِ … » شهادت به بهشت نداده مگر براي او [348] و اين سوره را درباره ي غير او نازل نكرده و با اين سوره جز او را مدح نكرده است.

اي مردم، او ياري دهنده ي دين خدا و دفاع كننده از رسول خدا است، [349] و اوست با تقواي پاكيزه ي هدايت كننده ي هدايت شده. پيامبرتان بهترين پيامبر و وصيتان بهترين وصي و فرزندان او بهترين اوصياء هستند.

اي مردم، نسل هر پيامبري از صلب خود او هستند ولي نسل من از صلب اميرالمؤمنين علي است.

اي مردم، شيطان آدم را با حسد از بهشت بيرون كرد. مبادا به علي حسد كنيد كه اعمالتان نابود شود و قدمهايتان بلغزد. آدم به خاطر يك گناه به زمين فرستاده شد در حالي كه انتخاب شده ي خداوند عزوجل بود، پس شما چگونه خواهيد بود در حالي كه شمائيد [350] و در بين شما دشمنان خدا هستند. [351].

بدانيد كه با علي دشمني نمي كند مگر شقي و با علي دوستي نمي كند مگر با تقوي،

[صفحه 176]

و به او ايمان نمي آورد مگر مؤمن مخلص. به خدا قسم درباره ي علي نازل شده است سوره ي «والعصر»: «بِسْمِ

اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ، اِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ»، [352] «قسم به عصر، انسان در زيان است» مگر علي كه ايمان آورد و به حق و صبر راضي شد.

اي مردم، من خدا را شاهد گرفتم و رسالتم را به شما ابلاغ نمودم، و بر عهده ي رسول جز ابلاغ روشن چيزي نيست. اي مردم از خدا بترسيد آنطور كه بايد ترسيد و از دنيا نرويد مگر آنكه مسلمان باشيد.

اشاره به كارشكنيهاي منافقين

اي مردم، «ايمان آوريد به خدا و رسولش و به نوري كه همراه او نازل شده است، قبل از آنكه هلاك كنيم وجوهي را و آن صورتها را به پشت برگردانيم يا آنان را مانند اصحاب سبت لعنت كنيم». [353] به خدا قسم، از اين آيه قصد نشده مگر قومي از اصحابم كه آنان را به اسم و نسبشان مي شناسم ولي مأمورم از آنان پرده پوشي كنم. پس هر كس عمل كند مطابق آنچه در قلبش از حب يا بغض نسبت به علي مي يابد.

اي مردم، نور از جانب خداوند عزوجل در من نهاده شده [354] و سپس در علي بن ابي طالب و بعد در نسل او تا مهدي قائم كه حق خداوند و هر حقي كه براي ما باشد

[صفحه 177]

مي گيرد، [355] چرا كه خداوند عزوجل ما را بر كوتاهي كنندگان و بر معاندان و مخالفان و خائنان و گناهكاران و ظالمان و غاصبان از همه ي عالميان حجت قرار داده است. [356].

اي مردم، شما را مي ترسانم و انذار مي نمايم كه من رسول خدا هستم و قبل از من پيامبران بوده اند، آيا اگر من بميرم يا كشته شوم شما عقب گرد مي نمائيد؟ هر كس به عقب برگردد به خدا ضرري

نمي رساند، و خداوند به زودي شاكرين و صابرين را پاداش مي دهد. بدانيد كه علي است توصيف شده به صبر و شكر و بعد از او فرزندانم از نسل او چنين اند.

اي مردم، با اسلامتان بر من منت مگذاريد، بلكه بر خدا هم منت نگذاريد، كه اعمالتان را نابود مي نمايد و بر شما غضب مي كند و شما را به شعله اي از آتش و مس (گداخته) مبتلا مي كند، پروردگار شما در كمين است. [357].

اي مردم، بعد از من اماماني خواهند بود كه به آتش دعوت مي كنند و روز قيامت كمك نمي شوند. اي مردم، خداوند و من از آنان بيزار هستيم. اي مردم، آنان و يارانشان و تابعينشان و پيروانشان در پائين ترين درجه ي آتش اند و چه بد است جاي متكبران. بدانيد كه آنان «اصحاب صحيفه» [358] هستند، پس هر يك از شما در صحيفه ي خود نظر كند.

راوي مي گويد: وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نام «اصحاب صحيفه» را آورد اكثر مردم منظور حضرت از اين كلام را نفهميدند و برايشان سؤال انگيز شد و فقط عدّه ي كمي مقصود حضرت را فهميدند.

[صفحه 178]

اي مردم، من امر خلافت را به عنوان امامت و وراثتِ آن در نسل خودم تا روز قيامت به وديعه مي سپارم، و من رسانيدم آنچه مأمور به ابلاغش بودم تا حجت باشد بر حاضر و غائب و بر همه ي كساني كه حضور دارند يا ندارند و به دنيا آمده اند يا نيامده اند. پس حاضران به غائبان و پدران به فرزندان تا روز قيامت برسانند.

و به زودي امامت را بعد از من به عنوان پادشاهي و با ظلم و زور [359] مي گيرند. خداوند غاصبين و تعدي كنندگان را لعنت

كند. و در آن هنگام است- اي جن و انس- [360] كه مي ريزد براي شما آنكه بايد بريزد و مي فرستد بر شما شعله اي از آتش و مس (گداخته) و نمي توانيد آن را از خود دفع كنيد. [361].

اي مردم، خداوند عزوجل شما را به حال خود رها نخواهد كرد تا آنكه خبيث را از پاكيزه جدا كند، و خداوند شما را بر غيب مطلع نمي كند.

اي مردم، هيچ سرزمينِ آبادي [362] نيست مگر آنكه در اثر تكذيبِ (اهل آن آيات الهي را) خداوند قبل از روز قيامت آنها را هلاك خواهد كرد و آن را تحت حكومت حضرت مهدي خواهد آورد، و خداوند وعده ي خود را عملي مي نمايد. [363].

اي مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان هلاك شدند، و خداوند آنها را هلاك نمود [364] و اوست كه آيندگان را هلاك خواهد كرد. خداي تعالي مي فرمايد: «أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ اْلآخَرينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ»، [365] «آيا ما پيشينيان را هلاك نكرديم؟ آيا در پي آنان ديگران را نفرستاديم؟ ما با مجرمان چنين مي كنيم. واي

[صفحه 179]

بر مكذبين در آن روز».

اي مردم، خداوند مرا امر و نهي نموده است، و من هم به امر الهي علي را امر و نهي نموده ام، و علم امر و نهي نزد اوست. [366] پس امر او را گوش دهيد تا سلامت بمانيد، و او را اطاعت كنيد تا هدايت شويد و نهي او را قبول كنيد تا در راه درست باشيد، و به سوي مقصد و مراد او برويد و راههاي بيگانه، شما را از راه او منحرف نكند.

پيروان اهل بيت و دشمنان ايشان

اي مردم، من راه مستقيم خداوند هستم كه شما را به تابعيت

آن امر نموده، [367] و سپس علي بعد از من، و سپس فرزندانم از نسل او كه امامان هدايت اند، به حق هدايت مي كنند و بياري حق به عدالت رفتار مي كنند.

سپس حضرت چنين خواندند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ … » تا آخر سوره ي حمد و سپس فرمودند:

اين سوره درباره ي من نازل شده، و به خدا قسم درباره ي ايشان (امامان) نازل شده است. به طور عموم شامل آنهاست و به طور خاص درباره ي آنان است. [368] ايشان دوستان خدايند كه ترسي بر آنان نيست و محزون نمي شوند، بدانيد كه حزب خداوند غالب هستند.

بدانيد كه دشمنان ايشان سفهاي گمراه و برادران شياطين اند كه اباطيل را از روي غرور به يكديگر مي رسانند. [369].

[صفحه 180]

بدانيد كه دوستان ايشان (اهل بيت) كساني اند كه خداوند در كتابش آنان را ياد كرده و فرموده است: «لاتَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آبائَهُمْ اَوْ اَبْنائَهُمْ اَوْ إخْوانَهُمْ اَوْ عَشيرَتَهُمْ، اُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ اْلايمانَ … » تا آخر آيه، [370] «نمي يابي قومي را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند، و در عين حال با كساني كه با خدا و رسولش ضديت دارند روي دوستي داشته باشند، اگر چه پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا فاميلشان باشند. آنان اند كه ايمان در قلوبشان نوشته شده است … ».

بدانيد كه دوستان ايشان (اهل بيت) كساني اند كه خداوند عزوجل آنان را توصيف كرده و فرموده است: «الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبَسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» [371] «كساني كه ايمان آورده اند و ايمانشان را با ظلم نپوشانده اند، آنان اند كه

برايشان امان است و آنان هدايت يافتگان اند».

بدانيد كه دوستان ايشان كساني اند كه ايمان آورده اند و به شك نيفتاده اند.

بدانيد كه دوستان ايشان كساني اند كه با سلامتي و در حال امن وارد بهشت مي شوند، و ملائكه با سلام به ملاقات آنان مي آيند و مي گويند: «سلام بر شما، پاكيزه شديد، پس براي هميشه داخل بهشت شويد».

بدانيد كه دوستان ايشان كساني هستند كه بهشت براي آنان است و در آن بدون حساب روزي داده مي شوند. [372].

بدانيد كه دشمنان ايشان (اهل بيت) كساني اند كه به شعله هاي آتش وارد مي شوند، بدانيد كه دشمنان ايشان كساني اند كه از جهنم در حالي كه مي جوشد، صداي

[صفحه 181]

وحشتناكي مي شنوند و شعله كشيدن آن را مي بينند.

بدانيد كه دشمنان ايشان كساني اند كه خداوند درباره ي آنان فرموده است: «كُلَّما دَخَلَتْ اُمَّةٌ لَعَنَتْ اُخْتَها … » تا آخر آيه، [373] «هر گروهي كه داخل (جهنم) مي شوند همتاي خود را لعنت مي كنند … ».

بدانيد كه دشمنان ايشان كساني اند كه خداوند عزوجل مي فرمايد: «كُلَّما اُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها اَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ، قالُوا بَلي قَدْجاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَقُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْي ءٍ، اِنْ اَنْتُمْ اِلاَّ في ضَلالٍ كَبيرٍ … اَلا فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ»، [374] «هرگاه گروهي (از ايشان) را در جهنم مي اندازند خزانه داران دوزخ از ايشان مي پرسند: آيا ترساننده اي براي شما نيامد؟ مي گويند: بلي، براي ما نذير و ترساننده آمد ولي ما او را تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند هيچ چيز نازل نكرده است، و شما در گمراهيِ بزرگ هستيد … پس دور باشند [375] اصحاب آتش».

بدانيد كه دوستان ايشان (اهل بيت) كساني هستند كه در پنهاني از پروردگارشان مي ترسند [376] و براي آنان مغفرت و اجر بزرگ است.

اي مردم،

چقدر فاصله است بين شعله هاي آتش و بين اجر بزرگ! [377].

اي مردم، دشمن ما كسي است كه خداوند او را مذمت ولعنت نموده، و دوست ما آن كسي است كه خداوند او را مدح نموده و دوستش بدارد.

اي مردم، بدانيد كه من نذير و ترساننده ام و علي بشارت دهنده است. [378].

[صفحه 182]

اي مردم، بدانيد كه من منذر و بر حذر دارنده ام و علي هدايت كننده است.

اي مردم، من پيامبرم و علي جانشين من است.

اي مردم، بدانيد كه من پيامبرم و علي امام و وصي بعد از من است، و امامان بعد از او فرزندان او هستند. بدانيد كه من پدر آنانم و آنها از صلب او به وجود مي آيند.

حضرت مهدي

بدانيد كه آخرين امامان، مهدي قائم از ماست. اوست غالب بر اديان، اوست انتقام گيرنده از ظالمين، اوست فاتح قلعه ها و منهدم كننده ي آنها، اوست غالب بر هر قبيله اي از اهل شرك و هدايت كننده ي آنان. [379].

بدانيد كه اوست گيرنده ي انتقام هر خوني از اولياء خدا. اوست ياري دهنده ي دين خدا.

بدانيد كه اوست استفاده كننده از دريايي عميق. [380] اوست كه هر صاحب فضيلتي را بقدر فضلش و هر صاحب جهالتي را بقدر جهلش نشانه مي دهد. [381] اوست انتخاب شده و اختيار شده ي خداوند. اوست وارث هر علمي و احاطه دارنده به هر فهمي.

بدانيد كه اوست خبر دهنده ي از پروردگارش، و بالا برنده ي آيات الهي. [382] اوست هدايت يافته ي محكم بنيان. اوست كه كارها به او سپرده شده است.

اوست كه پيشينيان به او بشارت داده اند. [383] اوست كه به عنوان حجت باقي مي ماند و بعد

[صفحه 183]

از او حجتي نيست. هيچ حقي نيست مگر همراه او، و

هيچ نوري نيست مگر نزد او.

بدانيد او كسي است كه غالبي بر او نيست و كسي بر ضد او كمك نمي شود. اوست ولي خدا در زمين و حكم كننده ي او بين خلقش و امين او بر نهان و آشكارش.

مطرح كردن بيعت

اي مردم، من برايتان روشن كردم و به شما فهمانيدم، و اين علي است كه بعد از من به شما مي فهماند.

بدانيد كه من بعد از پايان خطابه ام شما را به دست دادن با من به عنوان بيعت با او و اقرار به او، و بعد از من به دست دادن با خود او فرا مي خوانم.

بدانيد كه من با خدا بيعت كرده ام و علي با من بيعت كرده است، و من از جانب خداوند براي او از شما بيعت مي گيرم. [384] (خداوند مي فرمايد:) [385] «ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله، يد الله فوق ايديهم، فمن نكث فانما ينكث علي نفسه، و من أوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه اجرا عظيما»، [386] «كساني كه با تو بيعت مي كنند در واقع با خدا بيعت مي كنند، دست خداوند بر روي دست آنان است. پس هر كس بيعت را بشكند اين شكستن بر ضرر خود اوست، و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته وفادار باشد خداوند به او اجر عظيمي عنايت خواهد كرد».

[صفحه 184]

حلال و حرام، واجبات و محرمات

اي مردم، حج و عمره از شعائر الهي هستند، (خداوند مي فرمايد:) [387] «فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما» تا آخر آيه، [388] «پس هر كس به خانه ي خدا به عنوان حج يا عمره بيايد براي او اشكالي نيست كه بر صفا و مروه بسيار طواف كند». اي مردم، به حج خانه ي خدا برويد. هيچ خانداني به خانه ي خدا وارد نمي شوند مگر آنكه مستغني مي گردند و شاد مي شوند، و هيچ خانداني آن را ترك نمي كنند مگر آنكه منقطع مي شوند و فقير مي گردند. [389].

اي مردم، هيچ مؤمني در موقف (عرفات، مشعر،

مني) وقوف [390] نمي كند مگر آنكه خداوند گناهان گذشته ي او را تا آن وقت مي آمرزد، و هرگاه كه حجش پايان يافت اعمالش را از سر مي گيرد.

اي مردم، حاجيان كمك مي شوند و آنچه خرج مي كنند به آنان برمي گردد، و خداوند جزاي محسنين را ضايع نمي نمايد.

اي مردم، با دين كامل و با تفقه و فهم به حج خانه ي خدا برويد و از آن مشاهد مشرفه جز با توبه و دست كشيدن از گناه بر مگرديد.

اي مردم، نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد همانطور كه خداوند عزوجل به شما فرمان داده است [391] و اگر زمان طويلي بر شما گذشت و كوتاهي نموديد يا فراموش كرديد، علي صاحب اختيار شما است و براي شما بيان مي كند، همو كه خداوند عزوجل بعد از من به

[صفحه 185]

عنوان امين بر خلقش او را منصوب نموده است. او از من است و من از اويم. [392].

او و آنان كه از نسل من اند از آنچه سؤال كنيد به شما خبر مي دهند و آنچه را نمي دانيد براي شما بيان مي كنند.

بدانيد كه حلال و حرام بيش از آن است كه من همه ي آنها را بشمارم و معرفي كنم و بتوانم در يك مجلس به همه ي حلالها دستور دهم و از همه ي حرامها نهي كنم. پس مأمورم كه از شما بيعت بگيرم و با شما دست بدهم بر اينكه قبول كنيد آنچه از طرف خداوند عزوجل درباره ي اميرالمؤمنين علي و جانشينان بعد از او آورده ام كه آنان از نسل من و اويند، (و آن موضوع) امامتي است كه فقط در آنها بپا خواهد بود، و آخر ايشان مهدي است تا روزي كه خداي مدبر

قضا و قدر را ملاقات كند.

اي مردم، هر حلالي كه شما را بدان راهنمايي كردم و هر حرامي كه شما را از آن نهي نمودم، هرگز از آنها بر نگشته ام و تغيير نداده ام. اين مطلب را داشته باشيد [393] و آن را حفظ كنيد و به يكديگر سفارش كنيد، و آن را تبديل نكنيد و تغيير ندهيد.

من سخن خود را تكرار مي كنم: نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد و به كار نيك امر كنيد و از منكرات نهي نمائيد.

بدانيد كه بالاترين امر به معروف آنست كه سخن مرا بفهميد و آن را به كساني كه حاضر نيستند برسانيد و او را از طرف من به قبولش امر كنيد و از مخالفتش نهي نمائيد، [394] چرا كه اين دستوري از جانب خداوند عزوجل و از نزد من است، [395] و هيچ امر به معروف و نهي از منكري نمي شود مگر با امام معصوم. [396].

اي مردم، قرآن به شما مي شناساند كه امامان بعد از علي فرزندان او هستند و من هم

[صفحه 186]

به شما شناساندم كه آنان از نسل من و از نسل اويند. آنجا كه خداوند در كتابش مي فرمايد: «و جعلها كلمة باقية في عقبه»، [397] «آن (امامت) را به عنوان كلمه ي باقي در نسل او قرار داد»، و من نيز به شما گفتم: «اگر به آن دو (قرآن و اهل بيت) تمسك كنيد هرگز گمراه نمي شويد». [398].

اي مردم، تقوا را، تقوا را. از قيامت بر حذر باشيد همانگونه كه خداي عزوجل فرموده: «إن زلزلة الساعة شيي ء عظيم»، [399] «زلزله ي قيامت شيئ عظيمي است».

مرگ و معاد و حساب و ترازوهاي الهي و حسابرسي در پيشگاه

رب العالمين و ثواب و عقاب را به ياد آوريد. هر كس حسنه با خود بياورد طبق آن ثواب داده مي شود، [400] و هر كس گناه بياورد در بهشت او را نصيبي نخواهد بود.

بيعت گرفتن رسمي

اي مردم، شما بيش از آن هستيد كه با يك دست و در يك زمان با من دست دهيد، و پروردگارم مرا مأمور كرده است كه از زبان شما اقرار بگيرم درباره ي آنچه منعقد نمودم براي علي اميرالمؤمنين [401] و اماماني كه بعد از او مي آيند و از نسل من و اويند، چنان كه به شما فهماندم كه فرزندان من از صلب اويند.

پس همگي چنين بگوئيد:

«ما شنيديم و اطاعت مي كنيم و راضي هستيم و سر تسليم فرود مي آوريم درباره ي آنچه از جانب پروردگار ما و خودت به ما رساندي درباره ي امر امامتِ اماممان علي

[صفحه 187]

اميرالمؤمنين و اماماني كه از صلب او به دنيا مي آيند. بر اين مطلب با قلبهايمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بيعت مي كنيم. بر اين عقيده زنده ايم و با آن مي ميريم و (روز قيامت) با آن محشور مي شويم. تغيير نخواهيم داد و تبديل نمي كنيم و شك نمي كنيم و انكار نمي نمائيم و ترديد به دل راه نمي دهيم و از اين قول برنمي گرديم و پيمان را نمي شكنيم.

تو ما را به موعظه ي الهي نصيحت نمودي درباره ي علي اميرالمؤمنين و اماماني كه گفتي بعد از او از نسل تو و فرزندان اويند، يعني حسن و حسين و آنان كه خداوند بعد از آن دو منصوب نموده است.

پس براي آنان عهد و پيمان از ما گرفته شد، از قلبهايمان و جانهايمان و زبانهايمان و ضمايرمان و دستهايمان.

هر كس توانست با دست بيعت مي نمايد و گرنه با زبانش اقرار مي كند. هرگز در پي تغيير اين عهد نيستيم و خداوند (در اين باره) از نفسهايمان دگرگوني نبيند.

ما اين مطالب را از قول تو به نزديك و دور از فرزندانمان و فاميلمان مي رسانيم، و خدا را بر آن شاهد مي گيريم. خداوند در شاهد بودن كفايت مي كند و تو نيز بر اين اقرار ما شاهد هستي». [402].

[صفحه 188]

اي مردم، چه مي گوئيد؟ خداوند هر صدايي را و پنهاني هاي هر كسي را مي داند. پس هر كس هدايت يافت به نفع خودش است و هر كس گمراه شد به ضرر خودش گمراه شده است، و هر كس بيعت كند با خداوند بيعت مي كند. دست خداوند بر روي دست آنها (بيعت كنندگان) است.

اي مردم، با خدا بيعت كنيد و با من بيعت نمائيد و با علي اميرالمؤمنين و حسن و حسين و امامان از ايشان در دنيا و آخرت، به عنوان امامتي كه در نسل ايشان باقي است بيعت كنيد. خداوند غدركنندگان (بيعت شكنان) را هلاك و وفاداران را مورد رحمت قرار مي دهد. و هر كس بيعت را بشكند به ضرر خويش شكسته است، و هركس به آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند خداوند به او اجر عظيمي عنايت مي فرمايد.

اي مردم، آنچه به شما گفتم بگوئيد (تكرار كنيد)، و به علي به عنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنيد [403] و بگوئيد «شنيديم و اطاعت كرديم، پروردگارا مغفرت تو را مي خواهيم و بازگشت بسوي توست». و بگوئيد: «حمد و سپاس خداي را كه ما را به اين هدايت كرد، و اگر خداوند هدايت نمي كرد ما هدايت نمي شديم … ».

اي مردم، فضائل

علي بن ابي طالب نزد خداوند- كه آن را در قرآن نازل كرده- بيش از آن است كه همه را در يك مجلس بشمارم، پس هر كس در باره ي آنها به شما خبر داد و معرفت آن را داشت او را تصديق كنيد. [404].

[صفحه 189]

اي مردم، هر كس خدا و رسولش و علي و اماماني را كه ذكر كردم اطاعت كند به رستگاري بزرگ دست يافته است.

اي مردم، كساني كه براي بيعت با او و قبول ولايتش و سلام به او به عنوان «اميرالمؤمنين»، سبقت بگيرند آنان رستگارانند و در باغهاي نعمت خواهند بود.

اي مردم، سخني بگوئيد كه به خاطر آن خداوند از شما راضي شود، و اگر شما و همه ي كساني كه در زمين هستند كافر شوند به خدا ضرري نمي رسانند.

خدايا، به خاطر آنچه ادا كردم و امر نمودم، مؤمنين را بيامرز، و بر منكرين كه كافرند غضب نما، و حمد و سپاس مخصوص خداوند عالم است.

[صفحه 192]

پژوهشي در اهداف خطبه غدير

اشاره

با توجه به اهميت خاص و شكل مخصوص سخنرانيِ غدير و شرائط استثنائي گوينده و شنونده، [405] و با توجه به اينكه مخاطبينِ غدير را جمعيتي به تعداد كل مسلمين جهان تا آخر روزگار تشكيل مي دهند، يك جمع بندي براي به دست آوردن ريشه ها و پايه هاي اعتقادي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در اين خطبه، به عنوان پشتوانه ي خطِّ مشيِ دائمي مسلمين تعيين كردند، ضروري به نظر مي رسد.

در سايه ي اين نتيجه گيري ها كه مستند به مطالب خود خطبه است، معلوم خواهد شد كه گمراه كنندگان امت و تحريف كنندگان دين خدا چگونه رو در رويِ خداي تعالي و پيامبرش ايستادند و مردم را از راه مستقيم بهشت

كه نتيجه ي زحمات انبياء عليهم السلام و بيست و سه سال تلاش بي وقفه و طاقت فرساي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بوده و هنگام ثمر دادن و بهره برداري از آن فرا رسيده بود منحرف كردند، و مسلمين را به سرعت در طريق جهنم به راه انداختند، و براي آينده ي بلند مدت مسلمين پايه هاي انحرافي در مقابله با مباني تعيين شده از سوي پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله قرار دادند.

لازم به تذكر است كليه ي مطالبي كه از متن استخراج شده به صورت نقل به معني و در بعضي موارد با كمي توضيح ذكر شده است. براي دست يافتن به عين عباراتِ خطبه به بخش ششم و هفتم اين كتاب و نيز به تقسيم موضوعي خطبه در قسمت سوم از بخش چهارم مراجعه شود.

[صفحه 193]

جمع بندي مطالب خطبه غدير

محور سخن در خطبه غدير

هنگامي كه دستور سفر «حجة الوداع» از طرف خداوند به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نازل شد خطاب الهي چنين بود كه همه ي فرامين مهم الهي به مردم ابلاغ شده بجز حج و ولايت. [406] اعمال حج هم در طول اين سفر به طور كامل تبيين شد، و آنچه براي غدير باقي ماند يك موضوع بود: «ولايت».

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در خطبه ي غدير يك مقصد اساسي داشتند كه عصاره و چكيده ي آن را مي توان در اين جمله بيان كرد:

«اعلام ولايت و امامتِ دوازده امام بعد از خود تا آخرين روزِ دنيا».

با دقتِ كامل در طول خطبه، اين نكته كاملاً مشهود است كه حضرت، محور سخن را ولايت امامان و بيان شئون آن قرار دادند و در سراسر صحبت از اين موضوع خارج نشدند، و اگر مطالب

جنبيِ ديگري به چشم مي خورَد ارتباط مستقيم آن با اصل مطلب محفوظ است.

با يك نظر دقيق مي توان ادعا كرد كه كلام حضرت در اين سخنراني از سه موضوع

[صفحه 194]

خارج نشده است: مواردي از خطبه صريحاً درباره ي ولايت و امامت است، و مواردي از آن به عنوان مقدمه چيني و تمهيد براي موضوعِ ولايت است، و مواردي در بيان شئون امامت و حد ولايت امامان و فضائل ايشان و برنامه هاي اجتماعي آنان، و نيز درباره ي دشمنان ايشان و رؤساي ضلالت و انحراف است.

آماري از موضوعات و كلمات در خطبه غدير

با نگرشي در سرتاسر خطبه سه جهت مهم آماري را مورد توجه قرار مي دهيم:

اول: آماري از موضوعات مورد نظر حضرت و تعداد جملاتي كه درباره ي هر يك آمده، و شرح آن چنين است:

1. صفات خداوند تعالي: 110 جمله.

2. مقام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله: 10 جمله.

3. ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام: 50 جمله.

4. ولايت ائمه عليهم السلام: 10 جمله.

5. فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام: 20 جمله.

6. حكومت حضرت مهدي عليه السلام: 20 جمله.

7. شيعيان اهل بيت و دشمنان ايشان: 25 جمله.

8. بيعت با معصومين عليهم السلام: 10 جمله.

9. قرآن و تفسيرِ آن: 12 جمله.

10. حلال و حرام، و واجبات و محرمات: 20 جمله.

دوم: آماري از كلمات و اسماء به كار رفته در خطبه كه اهميت آنها را جلوه مي دهد:

1. نام اميرالمؤمنين عليه السلام چهل بار به عنوان «علي عليه السلام» تصريح شده است.

2. كلمه ي «ائمه عليهم السلام» ده بار صريحاً آمده است.

3. نام امام زمان عليه السلام چهار بار به عنوان «مهدي عليه السلام» ذكر شده است.

[صفحه 195]

البته اكثر خطبه درباره ي ائمه عليهم السلام است كه به صورت ضمير يا اشاره يا عطف آمده است، و نيز درباره ي ائمه عليهم السلام مطالب بسياري به صورت ضمير

و عطف به مطالب قبل ذكر شده است. همچنين مطالب بسياري درباره ي حضرت بقية اللَّه عليه السلام آمده است. منظور از ذكر موارد فوق، تصريحهاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اين اسماء مبارك است كه اهميت فوق العاده ي آن را مي رساند.

سوم: آماري از آيات قرآني كه به عنوان شاهد و يا براي تفسير در خطبه آمده است. استشهاد به آيات قرآن در بسياري از مواضع خطبه از نكات شاخص آن است. آياتي كه در خطبه ي غدير به عنوان شاهد يا تفسير آمده 50 مورد است كه اهميت اين سند بزرگ اسلام را جلوه گر مي كند.

تفسير 25 آيه ي قرآن به اهل بيت عليهم السلام و 15 آيه به دشمنان اهل بيت عليهم السلام در متن خطبه نيز از نكات بسيار مهم آن است.

بيش از 10 آيه از قرآن نيز در ايام واقعه ي غدير نازل شده كه آيات «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ … » و «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً» و «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» نمونه هاي بارز آن است.

اينها آماري مختصر از مواضع مهم خطبه بود. با مطالعه ي دقيق تر خطبه مي توان آمارهاي جالبتري تهيه كرد و به نكات دقيق تري پي برد.

[صفحه 197]

عصاره خطبه غدير: «من كنت مولاه فَعلي مولاه»

اشاره

چكيده و آئينه ي تمام نماي غدير جمله ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» است، كه در يك مقطع حساس از خطبه و در حالي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بازوان اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفته و او را بلند كرده و به مردم معرفي مي كردند بيان شده است. [407].

اگر اين جمله را خوب بشكافيم در خواهيم يافت كه جمله اي كوتاه ولي پر معني است و مبتني

بر چندين پايه ي عقيدتي است كه اگر كسي آنها را قبول نداشته باشد نمي تواند اين جمله را بپذيرد. پايه ها و ريشه هايي كه در متن همين خطبه به آنها تصريح شده و با استناد به آنها به شرح و بيان جمله ي مذكور مي پردازيم.

توضيح كلمه هاي جمله «من كنت مولاه..»

جمله ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» از پنج كلمه تشكيل شده است:

«مَنْ»، يعني «هر كَس». و اين كلمه شامل تمام مسلمانان يعني آنان كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را قبول دارند مي شود.

[صفحه 198]

«كُنْتُ»، يعني «من بوده ام». استفاده از فعل ماضي به معناي آنست كه اين منصب براي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پايه ي نبوت عامه و خاتميت اوست و خطاب سخن با كساني است كه حضرتش را تا كنون به چنين منصبي قبول داشته اند.

«مَوْلاهُ»، يعني «مولي و صاحب اختيار او … ». اين كلمه محور اصلي جمله است و خودِ حضرت در همين خطبه و در مواردي ديگر معناي اين كلمه را بيان فرموده اند. «مولي» يعني كسي كه اختيار مردم به دست او است و نسبت به آنان از خودشان بيشتر اختيار دارد و هر دستوري به آنان دهد بايد بدون چون و چرا اجرا كنند، و كوتاهي در آن اگر به عنوان اعتراض و شك در حقانيت او باشد مساوي با كفر و انكار نبوت است.

«فَعَلِيٌّ» يعني «پس علي … ». تعيين علي بن ابي طالب عليه السلام براي منصب و مقامي كه در كلمه ي بعدي ذكر مي شود، مشت محكمي به دهان فتنه گران و دسيسه كاران است تا فكر تشكيك در شخص امام و يا احتمال تعدد آن را از مخيّله ي خود بيرون كنند. از طرف ديگر با معرفي اين

«علي عليه السلام»، يازده امام ديگر را هم كه بعد از او داراي مقام و منصب او خواهند بود مشخص مي كند به طوري كه راهِ تحريف و تشكيك بسته مي شود.

«مَوْلاهُ»، يعني «مولي و صاحب اختيار اوست». همان منصبي كه در كلمه ي سوم اين جمله براي شخص خاتم انبياءصلي اللَّه عليه و آله ذكر شد عيناً براي علي بن ابي طالب عليه السلام و يازده امام معين از فرزندان او از جانب خداوند اعطا شده است. آنان صاحب اختيار مردم اند و هر چه بگويند بايد بدون چون و چرا قبول كرد، و هرگونه اعتراض و شك و ترديد درباره ي آنان مساوي با كفر است.

معناي دقيق جمله «من كنت مولاه..»

پس از تبيين كلماتِ اين جمله، صورت تركيبي آن را با توضيح ترجمه مي كنيم:

هر مسلماني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را به عنوان صاحب اختيار خود قبول دارد، و در مورد فرمايشات و اوامر و افعال او اجازه ي هيچگونه شك و شبهه و اعتراض به خود

[صفحه 199]

نمي دهد، بايد نسبت به علي بن ابي طالب عليه السلام نيز همين اعتقاد را داشته باشد و سخنان و افعال او و آنچه از او مي بيند و مي شنود را حق بداند، و از آنجا كه هيچگونه جاي اعتراض و تشكيك درباره ي او وجود ندارد، لذا هر كس به هر عنوان با او مخالفت كند و يا رو در روي او بايستد باطل و مساوي با كفر است.

نكته اي مهم در تصريح به نام علي

نام علي بن ابي طالب عليه السلام به عنوان امام بلافصل بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اولين شخص در خط امامت به طور شاخص ذكر شده تا پس از تثبيت امامتِ او اين رشته ادامه يابد و يازده امام بعد هم يكي پس از ديگري آن را به سر منزل قيامت برسانند.

در مواضع مختلف خطبه پس از ذكر نام اميرالمؤمنين عليه السلام بلافاصله به امامان پس از او اشاره شده، و نكته اش اين است كه خداوند به عنوان نائب خود، اين صاحب اختياران را تا روز قيامت- به طور متصل- براي مردم تعيين كرده است، و چنان حجتش را بر مردم تمام كرده كه به راحتي بتوان شاهراه مستقيم را از بيراهه تشخيص داد و براي كسي هم عذري باقي نماند.

نكته مهم درباره كلمه مولي

طبيعي است كسي مي تواند صاحب اختيار مطلق مردم باشد كه نه تنها گناه نكند و شيطان و هواي نفس در او راه نداشته باشد، بلكه اشتباه هم نكند تا باعث هلاكت جمعيتي نشود.

خداوند كساني را صاحب اختيار مردم قرار داده كه داراي عصمت مطلق اند و از هرگونه بدي و پليدي به هر معني كه باشد پاك اند. گذشته از آن عِلمشان را به منبع بي پايان علم خود متصل كرده است تا جوابگوي انواع احتياجات مردم باشند.

تعيين و تخصيص چهارده معصوم عليهم السلام به عنوان صاحب اختيار مردم و

[صفحه 200]

كساني كه امرشان بر هر موجودي نافذ است فقط بايد از جانب حق تعالي باشد، زيرا اوست كه به وجود آورنده ي مخلوقات است و بهترين ها را او خلق كرده و فقط اوست كه مي تواند سپردن اختيار تام مردم به دست كسي را ضمانت كند، و اين پيامبر

صلي اللَّه عليه و آله است كه از جانب خداوند به عنوان پُشتوانه و ضامِن اين مقام درباره ي امامان عليهم السلام ايشان را به مردم معرفي كرده است.

پروردگارِ مهربان در نظامِ خلقت به اين هم اكتفا نكرده است، بلكه صاحبان اختيار مردم را كساني قرار داده كه از نور خلق شده اند و آنان را در قالب انسان قرار داده است. معصومين عليهم السلام كساني اند كه قبل از خلقتِ عالم خلق شده اند و همه ي جهان به بركت وجود آنان خلق شده است.

خداوند مردم را به چنين وجودهاي نوراني سپرده و خواسته است كه مردم او را از اين طريق عبادت كنند و هدايت را از ايشان بگيرند، و لذا از هر طريق ديگري باشد در پيشگاه خداوند مردود است. اميرالمؤمنين عليه السلام در بيان واقعه ي غدير مي فرمايد:

« … وَ كانَتْ عَلي وِلايَتي وِلايَةُ اللَّهِ، وَ عَلي عَداوَتي عَداوَةُ اللَّهِ … فَكانَتْ وِلايَتي كَمالُ الدّينِ وَ رِضَي الرَّبِّ تَبارَكَ وَ تَعالي». [408].

«ولايت خداوند از طريق ولايت من شناخته مي شود و عداوت با خداوند نيز از راه عداوت با من شناخته مي شود … لذا ولايت من كمال دين و رضايت خداوند تبارك و تعالي خوانده شد».

همچنين امام عسكري عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «آنگاه كه خداوند با منصوب كردن اولياي خود بعد از پيامبرش بر شما منت گذاشت به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خطاب كرد: «اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً»، و براي اوليائش حقوقي را بر شما واجب كرد و به شما دستور داد تا آن حقوق را نسبت به ايشان ادا كنيد تا آنچه نزد شما از همسران و اموال

و خوراك داريد بر شما حلال

[صفحه 201]

شود و نمو و بركت و ثروت را به شما نشان دهد، و تا معلوم شود كه چه كسي از خداوند اطاعت مي كند … [409].

انتخاب بهترين مولي

چقدر بايد مسلمانان، بلكه همه ي انسانها از پروردگار خود تشكر كنند كه اينچنين درهاي رحمت بيكران خويش را به سوي مردم گشوده است و انوار قدسيه ي چهارده معصوم پاك عليهم السلام را از آن عالم نوراني به صورت بشر آورده و به عنوان نمايندگان خود معرفي كرده است و با اين نعمت بزرگ منتي عظيم بر همه ي بشر گذارده است. خدا را سپاس كه به ما اجازه نداد خودمان صاحب اختياري تعيين كنيم تا دچار هزاران اشتباه بشويم، و در انتخاب خود هم انسانهاي عادي را به عنوان مولاي ما تعيين نكرده، بلكه كساني را منصوب فرموده كه بهترين هاي تمام عالم اند، چنان كه خود حضرت در متن خطبه مي فرمايد:

«پيامبرتان بهترين پيامبران، و وصيّ شما بهترين جانشين، و فرزندان او بهترين جانشينان اند».

نتيجه گيري از «من كنت مولاه..»

در اينجا بايد به دو جهت مهم در خطبه كه به عنوان نتيجه گيري از جمله ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … » تلقي مي شود اشاره كنيم:

الف: صراط مستقيم كه قرآن و احاديث بر آن تكيه دارند فقط راه امامان عليهم السلام است. در اين باره دو جمله ي جامع در خطبه فرموده است:

1. «مَنَم صراط مستقيم خداوند كه به شما دستور پيرويِ آن را داده است و بعد از من علي، و سپس فرزندانم از صلب او كه امامان هدايت كننده هستند».

[صفحه 202]

2. «سوره ي حمد درباره ي امامان نازل شده است»، يعني مسلمانان كه هر روز لااقل ده مرتبه مي گويند: «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»، در واقع از خدا مي خواهند كه آنان را به راه ائمه عليهم السلام هدايت كند، و كساني كه به اين راه هدايت مي شوند «اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» هستند، و آنان كه از اين راه منحرف مي شوند «مَغْضُوبٌ عَلَيْهِمْ»

و «ضالّين» هستند.

ب: كامل شدن دين خداوند و بالاترين نعمت پروردگار كه با آمدن آن نعمتها كامل شد، ولايت ائمه عليهم السلام و صاحب اختيار شدن آنان بر مردم بود، و آن هنگام بود كه دين اسلام به عنوان يك دين كامل مورد قبول خداوند قرار گرفت. در اين باره دو جمله در خطبه ي غدير فرموده اند:

1. «پروردگارا، هنگامي كه من ولايت علي بن ابي طالب را براي مردم تبيين كردم اين آيه را نازل كردي كه «الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ … » «امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را بر شما به آخرين درجه رساندم و اسلام را به عنوان دين شما پسنديدم»، و اين آيه را نازل كردي كه «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً … » «هر كس جز اسلام ديني را بپذيرد هرگز از او قبول نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است».

2. «اي مردم، خداوند دينش را با امامت او (علي) كامل كرده است. پس هر كس به او و به امامان بعد از او كه جانشينان او تا روز قيامت هستند اقتدا نكند و آنان را امام خود قرار ندهد اعمالش بي ارزش مي شود، و در جهنم دائمي خواهد بود … ».

[صفحه 203]

پايه هاي اعتقادي غدير درباره «ولايت»

مقام و منزلت پيامبر

از آنجا كه اساسِ غدير بر نبوت و خاتميتِ پيامبر اكرم حضرت محمد بن عبداللَّه صلي اللَّه عليه و آله بر قرار است و آنچه در غدير براي آينده ي اسلام و جهان پيش بيني شده مبتني بر بيان مقامِ شامخ حضرتش مي باشد، لذا در چندين فراز از خطبه آن حضرت منزلت و مقام خود را به مردم گوشزد فرمودند. در اكثر اين موارد نام ائمه عليهم السلام را پس

از ذكر خود آوردند تا معلوم شود ريشه ي اين شجره ي طيبه و سر رشته ي اين برنامه ي بلند مدت و زير بناي ولايت و امامت، شخصِ خاتم انبياءصلي اللَّه عليه و آله است. آنچه در اين زمينه در متن خطبه آمده در شش عنوان قابل جمع است:

1. پيشگوئي ها درباره ي او: انبياء و مرسلين گذشته به او بشارت داده اند.

2. خاتميت او: او خاتم و آخرين انبياء و مرسلين است و بعد از او پيامبري نخواهد آمد. در حاشيه ي اين مطلب اشاره اي داشتند كه ذريه و فرزندان هر پيامبري از صلب خود او هستند، ولي فرزندان من از صلب علي عليه السلام خواهند بود.

3. مقام او: در اين باره به چهار جهت اشاره فرموده اند:

[صفحه 204]

الف: نور از جانب خداوند در وجود او قرار داده شده است.

ب: او نبي مرسل و ترساننده و بر حذر دارنده است، و بهترين پيامبران است.

ج: پس از خداوند، او مولي و صاحب اختيار مردم است، و اختيار او بر مردم از خودشان بيشتر است.

د: او صراط مستقيم خداوند است كه دستور پيروي آن را داده است.

4. علم او: هيچ علمي نيست مگر آنكه خداوند آن را به وي آموخته و در قلب او قرار داده است.

5. حجت بودن او: در اين باره به سه جهت اشاره شده است:

الف: او حجت خداوند بر همه ي مخلوقات از اهل آسمان و زمين است، و تنها بر انسانها حجت نيست.

ب: هر كس در حجت بودن او شك كند كافر است، و هر كس در چيزي از سخنان او شك كند گوئي در همه ي آن شك كرده است، و چنين شكي كفر است.

ج: او از طرف خداوند سخن مي گويد.

قول او از جبرئيل، و قول جبرئيل از خداست.

6. تبليغ او: در اين باره سه نكته فرمودند:

الف: در رسانيدن آنچه خداوند بر او نازل كرده كوتاهي نكرده است.

ب: مطالب را براي مردم روشن كرده و فهمانيده است. عين عبارت چنين است: «بدانيد كه ادا كردم و رساندم و شنواندم و واضح نمودم».

ج: خدا را بر رساندن و تبليغ خود شاهد گرفتند.

امامت و ولايت اميرالمؤمنين

در غدير براي اميرالمؤمنين عليه السلام فقط خلافت و جانشينيِ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به معناي جلوس در مكانِ او بعد از رحلتش اعلام نشده است، بلكه تمام شئوني كه صاحب اختيارِ تام بر مردم بايد داشته باشد- همانها كه شخص پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله دارا بودند- براي جانشين او هم اعلام شده است.

[صفحه 205]

«امام» در خطبه ي غدير يعني كسي كه جوابگوي جميع ما يحتاج بشر است، و اين قدرت از جانب خداوند به او اعطا شده است. براي تبيين آنچه به عنوان «امامت» در قالب امامتِ اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ي غدير منظور شده است به جهات زير برمي خوريم:

الف: حكومت و ولايتِ مطلق بر مردم به عنوان صاحب امر و واجب الاطاعة، كه اين تعابير به چشم مي خورد: اميرالمؤمنين، امام، وليّ مردم در حدّ خدا و رسول، خليفه، وصي، مفروض الطاعة، نافذ الامر.

ب: هدايتِ مردم به سوي خداوند، كه به تعبيرهاي زير آمده است:

- او هدايت كننده است.

- به حق هدايت مي كند و به آن عمل مي نمايد.

- باطل را از بين مي برد و از آن منع مي كند.

- به سوي خداوند دعوت مي نمايد.

- به آنچه رضاي خداست عمل مي كند.

- از معصيت خداوند نهي مي نمايد.

- بشارت دهنده است.

ج: پاسخگويي به نيازهاي علمي مردم، كه

لازمه اش علم به جميع ما يحتاج مردم است. اين مطلب به تعابير زير آمده است:

- او در بر دارنده ي علم من است، و بعد از من به شما مي فهماند و براي شما بيان مي كند.

- جانشين و خليفه ي من بر تفسير قرآن است.

د: جنگ با دشمنان كه يكي از شئون امام است، به اين دو عبارت آمده است:

- او جنگ كننده با دشمنان خداست.

- او قاتِل ناكثين و قاسطين و مارقين است.

[صفحه 206]

«امامت» با چنين معناي وسيعي كه در خطبه ي غدير آمده داراي پشتوانه ي الهي و امضاي پروردگار است و او عطا كننده ي اين قدرت است. در اين باره به عبارتهاي زير برمي خوريم:

- او امام از جانب خداوند است.

- ولايت او از جانب خداوند است كه بر من نازل كرده است.

- خداوند او را نصب نموده است.

- او به امر خداوند با دشمنان مي جنگد.

فضائل اميرالمؤمنين
اشاره

مناقب و فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام- با اين همه كتمان و منع از انتشار آن- در گوش همه ي جهانيان طنين انداز است، و دوست و دشمن، مسلمان و غيرمسلمان آنها را ثبت كرده اند و براي هيچكس قابل انكار نيست. در اين باره خطبه ي غدير متضمن دو جهت مهم است:

اثبات فضيلتِ مطلق و بي نهايت براي اميرالمؤمنين

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در خطبه ي غدير سخني در فضيلت علي بن ابي طالب عليه السلام فرمودند كه هيچكس نمي تواند بالاتر از آن بگويد و آن عبارت است از فضيلتِ او بر همه ي مردم تا آخر دنيا- بجز شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله- با فضائلي بي انتها و غيرقابل مقايسه با فضائل ساير مردم، فضائلي كه اعطا كننده ي آن پروردگار جهان و اعلام كننده اش شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است.

معناي اين سخن آن است كه هر فضيلتي در شأن او بگويند كم گفته اند و عقل بشر قاصر از درك عظمت و جلالت اوست. در اين باره به سه جمله ي پر محتوا در خطبه ي غدير بر مي خوريم:

1. خداوند علي بن ابي طالب عليه السلام را بر همه ي مردم فضيلت داده است.

2. علي عليه السلام را بر همه فضيلت دهيد، كه او افضل مردم بعد از من از هر مرد و

[صفحه 207]

زني است تا مادامي كه خداوند روزي نازل مي كند و مخلوقات باقي هستند.

3. فضائل علي بن ابي طالب عليه السلام- كه خداوند در قرآن نازل كرده- بيش از آن است كه من همه را يكجا بشمارم، پس هر كس از فضايل او به شما خبر داد و معرفت آن را داشت از او بپذيريد.

پيداست كه قيد «با معرفت» متضمن نكته ي مهمي است، و آن اينكه اگر كسي اهل معرفت در

باب مناقب اهل بيت عليهم السلام نباشد ممكن است دقت كافي و توجه لازم در معناي احاديث نكند و در نتيجه معنايي نامناسب با عظمت ايشان از آن بفهمد. از طرف ديگر نبايد بدون در نظر گرفتن ظرفيت افراد و شرائط زماني و مكاني و سطح فكرهاي مختلف مردم هر فضيلتي در هر جمعي گفته شود. بنابراين بصيرت و معرفتِ لازم در اين باره بسيار مهم است.

ذكر بعضي فضائل اميرالمؤمنين

فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در خطبه ي غدير به آنها اشاره فرموده اند، جنبه هاي اساسي و مهم از مناقب آن حضرت است كه اتصال كاملِ او به خدا و رسولش را به مردم مي فهماند. اين جنبه ها در چهار عنوان قابل جمع است:

1. اول بودن و پيشگامي علي بن ابي طالب عليه السلام در دين خدا، كه اين موضع در جهات زير متبلور شده است:

- اول كسي است كه اسلام را قبول كرد.

- اول كسي است كه خدا را عبادت كرد.

- اول كسي است كه نماز خواند.

2. فداكاري هاي او در راه خدا، كه در خطبه به اين صورت بيان شده است:

- او ياري كننده ي دين خداست.

- او دفاع كننده از رسول خداست.

- اوست كه با خوابيدن در جاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جان خود را فداي او كرد.

[صفحه 208]

3. رضايت الهي از او، و اين مطلب را حضرت در قالب دو جمله فرموده اند:

- خداوند عزوجل و من از او راضي هستيم.

- هيچ آيه ي رضايتي در قرآن جز درباره ي او نازل نشده است.

4. ويژگي هاي خاصّ او، كه در خطبه ي غدير به جهات زير اشاره شده است:

- لقب «اميرالمؤمنين» مخصوص اوست.

- او «جنب اللَّه» است.

- او عزيزترين مردم

نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است.

- او سزاوارترين مردم نسبت به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است.

- او نزديك ترين مردم به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است.

- او از پيامبر و پيامبر از اوست.

- سوره ي «هل أتي» درباره ي او نازل شده است.

- سوره ي «والعصر» درباره ي او نازل شده است.

اين فضائل نشان دهنده ي آن است كه با وجود شخصي اينچنين متصل و مقرب در پيشگاه خدا و رسولش، هيچكس- با هر درجه و مقامي- سزاوار منصب امامت و ولايت نيست، تا چه رسد به نالايقان و بي فضيلتاني مانند ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و …

ولايت و امامت ائمه اطهار

در خطبه ي غدير، تأكيد عجيبي بر انحصار دوازده امام عليهم السلام در اين عدد شده و اينكه هيچ فردي به هيچ عنوان در شئون آنان شراكتي ندارد، و از سوي ديگر اصرار بر قبول همه ي آنان و عدم تفكيك و جدائي بين ايشان در شؤون امامت گرديده است.

اين بدان جهت است كه همه ي امامان عليهم السلام از طرف خدا و رسول با شئون واحد نصب شده اند، و هرگونه تشكيك و خدشه در اين امر در واقع تشكيك درباره ي فرمان الهي و پشت پا زدن به كساني است كه خداوند مقام آنان را امضا نموده است.

[صفحه 209]

از جانب ديگر انحصارِ عدد امامان عليهم السلام به اين معني است كه هيچكس ديگري لايق اين شأن نيست، و اگر كسي در قبول ايشان تشكيك كند درباره ي خداوند شك كرده است. در اين باره عبداللَّه بن عباس به معاويه گفت:

«وَ تَعْجَبُ- يا مُعاوِيَةُ- اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي اللَّه عليه و آله سَمَّي الْأَئِمَّةَ بِغَديرِ خُمٍّ … يَحْتَجُّ عَلَيْهِمْ وَ يَأْمُرُ بِوِلايَتِهِمْ».

[410].

«اي معاويه، تعجب مي كني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم ائمه عليهم السلام را نام برد … و بدين وسيله حجّت را بر آنان تمام كرد و دستور به اطاعت آنان داد».

در خطبه ي غدير براي تعيين امامان به كلمه ي «هذا علي» در چند مورد خطبه، و نيز نام بردن امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بر مي خوريم كه نسل امامت را روشن مي نمايد. مسئله ي معرفي و بلند كردن بازوان اميرالمؤمنين عليه السلام صراحت را كامل نموده و راه هرگونه تشكيك را بسته است. در چند مورد هم به اين عبارات تصريح شده است:

«امامت تا روز قيامت در نسل من ودر فرزندان من است».

«امامان از فرزندان من واز صلب علي- عليه السلام- خواهند بود».

در مورد لزوم قبول همه ي دوازده امام در خطبه ي غدير به اين جمله برمي خوريم:

«هر كس در باره ي يكي از امامان شك كند در همه ي آنان شك كرده است، و شك كننده درباره ي ما در آتش خواهد بود».

همچنين در خطبه به وجود نوراني ايشان تصريح شده، آنجا كه مي فرمايد:

«نور از جانب خداوند در من و سپس در علي بن ابي طالب- عليه السلام- و سپس در نسل او تا مهدي قائم- عليه السلام- قرار داده شده است».

پس از بيان انحصار امامت ايشان در خطبه ي غدير، به شئوني كه در باره ي امامت ايشان

[صفحه 210]

ذكر شده مي پردازيم. در اين مورد به پنج جهت اشاره شده است:

الف: شريك هاي قرآن: ايشان ثقل اصغر در كنار ثقل اكبرند. اين ثقل اصغر درباره ي ثقل اكبر خبر مي دهد، و با آن موافق است و از آن جدا نمي شود.

ب: هدايت كنندگان: ايشان به حق هدايت مي كنند، و به حق و عدالت رفتار مي نمايند.

ج: امين هاي خدا: ايشان

حاكمان خداوند در زمين و امين هاي پروردگار در ميان مردم اند.

د: عالمان: علم حلال و حرام نزد ايشان است و هر علمي را دارا هستند. ايشان از هر چه بپرسيد پاسخ مي دهند، و آنچه را نمي دانيد برايتان بيان مي كنند.

ه: حجت هاي خداوند: آنان حجت بر همه ي جهانيان هستند، مادامي كه به ايشان تمسك جوييد هرگز گمراه نمي شويد. اگر فراموش كرديد يا كوتاهي نموديد امامان براي شما بيان مي كنند. آنان بر هفت گروه از دشمنان خدا حجت اند: مقصّران، معاندان، مخالفان، خائنان، آثمان، ظالمان، غاصبان.

ولايت و امامت حضرت مهدي

در خطبه ي غدير، درباره ي حضرت بقية اللَّه الأعظم حجة بن الحسن المهدي صلوات اللَّه عليه و عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف و جعلنا من اعوانه و انصاره توجه خاصي شده است.

اخبار از مهدي موعود براي آن مردمي كه قبول ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام برايشان سنگين بود، بيانگرِ آينده نگري اسلام و برنامه ي بلند مدت دين الهي براي مسلمين است. اگر مسلمينِ آن روز علي بن ابي طالب عليه السلام را نپذيرفتند، ولي حقايق در طول زمان براي نسلها روشن شد، و از آنجا كه كارهابه دست خداوند است روزي امر اهل بيت عليهم السلام ظاهر خواهد شد. آن روز، جهان به دست جانشينان واقعي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سپرده مي شود، و انتقامِ آنچه در طول قرنها بر ايشان رفته است گرفته خواهد شد.

لازم به تذكر است كه اعلامِ اين مطالب در غدير، يك پيشگويي و اخبار از غيب نيز

[صفحه 211]

به شمار مي آيد.

در خطبه ي غدير، 25 جمله در باره ي حضرت مهدي عليه السلام آمده است كه آنها را تحت 6 عنوان مي توان خلاصه كرد:

الف: بشارت به او؛ در اين باره مي فرمايد:

او كسي است كه همه ي پيشينيان به آمدن او

بشارت داده اند.

ب: خاتميت او؛ در اين باره به دو جنبه ي مهم اشاره شده است:

1. اينكه امامت در امامانِ تعيين شده اتصال دارد و منقطع نمي گردد تا به دست خاتم و آخرين آنان كه حضرت مهدي عليه السلام است برسد.

2. آن حضرت تا روز قيامت به عنوان حجت خدا باقي خواهد ماند و بعد از او حجتي نيست.

ج: مقام و منزلت او. در اين باره دو جهت ذكر شده است:

1. فضائل و مناقب او:

- او انتخاب شده ي خداوند و هدايت يافته و كمك شده است.

- نور از جانب خداوند در او قرار داده شده و نوري نيست مگر با او، و حقي نيست جز با او.

2. مقام و شأن اجتماعي او:

- او ولي خدا در زمين و حكم كننده ي او در ميان خلق است.

- كارها به او سپرده شده، و او امين خداوند بر سر و آشكار اوست.

- او ياري كننده ي دين خدا است.

- او هر صاحب فضلي را به قدر فضلش و هر صاحب جهلي را به قدر جهلش نشانه مي دهد.

د: علم او؛ در اين باره به دو جهت اساسي اشاره شده است:

1. او وارث هر علمي است و علمش به همه چيز احاطه دارد.

2. علم او به درياي عميق علم الهي اتصال دارد.

[صفحه 212]

ه: قيام او؛ در دو مورد از خطبه ي غدير كلمه ي «القائم المهدي» بكار رفته و بعد از آن به قدرت مطلقه و تمام عيار حضرت بقية اللَّه الأعظم ارواحنا فداه اشاره شده است كه از جانب الهي به او عطا گرديده است و هيچ قدرتي طاقت برابري با او را ندارد. در اين باره سه جنبه ذكر شده است:

1. كسي بر او

غالب نمي شود، و كسي عليه او كمك نمي شود، و او همه ي قلعه هاي محكم را فتح مي كند.

2. او بر همه ي اديان و بر همه ي گروههاي شرك غالب مي شود، و آنان را هدايت مي كند و يا به قتل مي رساند.

3. خداوند همه ي آباديها و شهرهاي جهان را در اثر تكذيبشان تا روز قيامت هلاك مي كند، و آنها را تحت تصرف حضرت مهدي عليه السلام در مي آورد.

و: انتقام او؛ در خطبه ي غدير تأكيدي است بر اينكه اگر چه حق اهل بيت عليهم السلام و شيعيانشان توسط ظالمين پايمال مي شود، ولي منتقمي خواهد آمد و گذشته از عذاب اُخروي، در همين جهان دل دوستان را با گرفتن انتقام مسرور خواهد كرد. اين نكته در قالب سه جمله آمده است:

1. او حق خداوند و هر حقي كه به اهل بيت عليهم السلام مرتبط شود خواهد گرفت.

2. او انتقام هر خون به ناحق ريخته از اولياء خدا را خواهد گرفت.

3. او از تمام ظالمان عالم انتقام خواهد گرفت.

ارتباط ولايت با حب و بغض

اساسِ «هَل الدّينُ إلاّ الحُبّ وَ الْبُغض» [411] از مهمترين اركان اعتقادي ما است. ولايت اهل بيت عليهم السلام كه به معناي صاحب اختيار بودن آنان و اطاعت كامل مردم از ايشان است، لازمه اش محبت داشتن نسبت به آنان و بغض و كينه نسبت به دشمنان ايشان است. در اين باره سه جنبه در خطبه ي غدير بيان شده است:

[صفحه 213]

الف: اهميت حب و بغض اهل بيت عليهم السلام نزد خداوند، كه سه نكته در اين باره فرموده اند:

1. هر كس علي عليه السلام را دوست بدارد خدا او را دوست مي دارد، و هر كس علي عليه السلام را دشمن بدارد خدا او را دشمن مي دارد. در واقع مسئله ي حب و بغض ايشان به حب

وبغض نسبت به خود خداوند برمي گردد.

2. دشمن اهل بيت عليهم السلام مورد ذم و لعن خداوند است، و دوست ايشان مورد مدح خداوند است، و خدا او را دوست دارد.

3. خداوند در يك وحي و خطاب خاص فرموده است: «هركس با علي دشمني كند و ولايت او را نپذيرد لعنت و غضبم بر او باد».

ب: حب اهل بيت عليهم السلام ضابطه و ترازوي سنجش اعمال است، كه در اين باره فرموده است: «پس هر يك از شما، طبق آنچه در قلبش از حب و بغض نسبت به علي مي يابد عمل كند»، يعني هر كس قبل از عمل، بايد ببيند چه اندازه محبت يا بغض نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام دارد و طبق آن عمل كند. از اين مطلب سه موضوع استفاده مي شود:

1. آنان كه حب اهل بيت عليهم السلام را دارند قدرِ اين نعمت را بدانند، و به اقتضاي داشتن اين نعمت در اعمال حسنه كوشا باشند.

2. محبّان و شيعيان در راهِ محبت اهل بيت عليهم السلام بيشتر كار كنند و عيار محبت خويش را بالا ببرند، و در راه ايشان و احياي امرشان فداكاري نمايند.

3. دشمنانِ اهل بيت عليهم السلام بدانند كه تا ريشه و پايه را كه همان محبت ايشان است درست نكرده اند بيهوده خود را به اعمالي مشغول داشته اند كه نزد خداوند بدون محبت آنان ارزشي ندارد. پس بهتر است اگر در فكر خودسازي و حركت در راه خدا هستند، اصلاح خود را از اين مرحله شروع كنند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حديثي مي فرمايد: «اِنَّما يَكْتَفي أحَدكُم بِما يَجِدُ لِعَليٍّ في قَلْبِه»: «هر يك از شما فقط به آنچه نسبت به علي در قلب خود

مي يابد اكتفا مي كند». [412].

[صفحه 214]

ج: حب اهل بيت عليهم السلام درّ گرانمايه اي است كه به هر كس نمي دهند. اگر كسي آن را پذيرفت نشانه ي سعادت و تقواي اوست، و اگر كسي نپذيرفت نشانگرِ شقاوت اوست، و سزاوار نيست انسانهاي شقي به اين گوهر ناب دست يابند.

شيعيان و محبان اهل بيت

براي آنكه شيعه و محب اهل بيت عليهم السلام بداند در كدام مكتب او را پذيرفته اند و مناط و ضابطه ي ولايت و محبت را حفظ كند، و نيز منزلت و درجه ي او نزد پروردگار در دنيا و در قيامت و روز نتيجه گيري روشن شود، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در اين زمينه پايه هايي را در خطبه ي غدير بيان فرموده اند:

الف: مقام و منزلت شيعيان و محبّان ائمه عليهم السلام نزد خداوند:

1. آنان مورد مدح خداوند بوده و حزب اللَّه اند و خداوند ايشان را ياري مي كند.

2. آنان مورد رحمت پروردگارند و آمرزيده مي شوند.

3. از آنجا كه محبت حاكي از ايمان واقعي است آنان صاحبان ايمان خالص و متقيان اند و ايمان در قلبشان نوشته شده است. از خداوند بالغيب مي ترسند و هدايت يافته اند و از گمراهي در امانند.

ب: مقام و درجه ي شيعيان و محبّان اهل بيت عليهم السلام در روز قيامت:

1. آنان به دست آورنده ي فوز و رستگاري بزرگ اند و مستحق اجر كبيرند.

2. در روز هولناك قيامت بر ايشان ترسي نيست و محزون نمي گردند.

3. بهشت جزاي نهايي ايشان است. با سلامتي و امن وارد آن مي شوند و بدون حساب در آن روزي داده مي شوند. ملائكه به پيشواز و مشايعت ايشان مي آيند و به آنان سلام مي كنند، و بشارت ابديت در بهشت را به ايشان مي دهند.

ج: جوانبي را كه شيعيان و محبّان اهل بيت عليهم السلام بايد در سايه ي ادعاي

ولايت ضرورتاً مراعات كنند:

[صفحه 215]

1. در عقيده ي خود شك و شبهه اي راه ندهند.

2. با دشمنان خدا و رسول و اهل بيت عليهم السلام رشته ي دوستي نداشته باشند اگر چه پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان و يا فاميلشان باشند.

3. بر ايمان پاكيزه ي خود، لباسِ ظلم و اعمال ناشايست نپوشانند.

دشمنان و مبغضان اهل بيت

از آنجا كه اهل بيت عليهم السلام عصاره ي خلقت اند و خداوند تعالي ساير مخلوقات را به بركت ايشان و در سايه ي وجودشان آفريده است، لذا به همان اندازه كه محبت و ولايت آنان نزد پروردگار ارزش و اهميت دارد بغض و عداوت با اين والاترين مخلوقاتِ خداوند نيز نزد او گناهي نابخشودني است و بي ارزش كننده ي همه ي خوبيهاست.

مسلمين در مقابل اهل بيت عليهم السلام هميشه بر سر دو راهي قرار دارند: يا حب و يا بغض، و راه سومي برايشان وجود ندارد. نداشتن محبت ايشان- در صورت شناخت آنان- جرم است و كسي نمي تواند در اين باره بي تفاوت باشد.

پيداست همانطور كه محبت اهل بيت عليهم السلام درجات دارد، بغض و عداوت با ايشان هم در دشمنانشان يكسان نيست و شدت و ضعف آن و نوع دشمني هايشان متفاوت است.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در خطبه ي غدير، هم محك و معيارهاي دشمني با اهل بيت عليهم السلام را- به عنوان اتمام حجت- براي مردم مشخص كرده اند، و هم جزاي دشمني و مخالفت با ايشان را بيان فرموده اند كه ذيلاً ذكر مي كنيم:

الف: انواع دشمني با اهل بيت عليهم السلام:

1. انكار حق ايشان و قبول نكردن ولايتشان.

2. شك در باره ي ايشان و مقاماتي كه خدا به آنان عطا كرده است.

3. قبول نكردن ايشان به عنوان امام خود، و اقتدا نكردن به آنان.

4. رد كلام ايشان

و موافق نبودن با آن و مخالفتِ اوامر ايشان.

[صفحه 216]

5. بغض قلبي و عداوت ظاهري با آنان.

6. خذلان و خوار كردن ايشان و امتناع از نصرتشان.

7. نداشتن محبت ايشان.

8. حسد بردن به آنان.

ب: دشمنان اهل بيت عليهم السلام در پيشگاه الهي:

1. ملعون و مغضوب و شقي هستند.

2. سفهاء و گمراهان و برادران شياطين و تكذيب كنندگان اند.

3. خداوند ايشان را مذمت نموده و خوار مي نمايد، و آنان را دشمن مي دارد و نمي آمرزد و بخاطر تكذيبشان آنان را هلاك مي فرمايد.

ج: جزاي دشمنان اهل بيت عليهم السلام در روز قيامت:

1. اعمال آنان در دنيا و آخرت بي ارزش مي شود و سقوط مي كند.

2. در شعله هاي آتش فرو مي روند و صداي شعله كشيدن آتش جهنم را مي شنوند و زبانه هاي آن را مي بينند.

3. عذاب ايشان تخفيف نمي يابد.

4. عذاب شديدِ دائمي خواهند داشت و در آتش جهنم جاودانه خواهند بود.

معرفي امامان ضلالت و گمراهي

از آنجا كه شناخت دشمنان ولايت از راه شناختن رؤساي آنان براي يافتن راه هدايت بسيار مؤثر است، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مردم را به آينده اي آرام و بي خطر دلخوش ننموده است، بلكه خطرات و موانعي را كه بر سر راه مسلمين قرار خواهد گرفت به آنان گوشزد فرموده تا مبادا با صحنه هاي مزورانه اي مواجه شوند كه نتوانند حق را از باطل تشخيص دهند و فريبِ گمراهان را بخورند. حضرت سه پيش بيني اساسي در اين زمينه انجام داده اند:

1. به عموم مردم متذكر شدند كه از خود مطمئن نباشيد و از هواي نفس و فريب

[صفحه 217]

شيطان در حذر باشيد، و بدانيد كه اگر من از دنيا رفتم يا كشته شدم اين احتمال وجود دارد كه نه تنها گمراه شويد بلكه عقبگرد كنيد و به

جاهليت برگرديد.

2. به مسلمانان خبر دادند كه در مقابل امامان بر حقي كه از جانب خدا براي شما معرفي كردم، امامان و رؤسايي خواهند بود كه مردم را به جهنم و آتش دعوت مي كنند. پس مواظب برخورد با چنين رؤساي گمراهي باشيد.

همچنين خبر دادند كه امامتِ امامان بر حق را گروهي غصب مي كنند و به عنوان رياست طلبي و پادشاهي بر اَريكه ي آن مي نشينند، و سپس غاصبانه و ظالمانه و ناحق بودن آنان را براي مردم روشن كردند.

در نهايت براي آنكه سر رشته اي از اين امامانِ ضلالت در دست مردم باشد با كنايه فرمودند: «آنان اصحاب صحيفه اند»، چرا كه بنيان و پايه ي تمام امامتهاي ضلالت و گمراهي «صحيفه ي ملعونه» اي است كه در كعبه امضا شد. [413].

3. درباره ي امامان ضلالت و غاصبان خلافت و امامت دو مطلب اساسي فرمودند و تكليف آنان را تعيين كردند:

الف: آنان را مورد لعنت قرار دادند و اعلام كردند كه من و پروردگار از ايشان بيزاريم.

ب: خبر دادند كه نه تنها امامان ضلالت، بلكه ياران و تابعان و مؤيدانِ ايشان در پائين ترين درجه ي جهنم خواهند بود.

[صفحه 219]

ريشه ها ومباني عقيدتي- عمليِ غدير در مسائل مرتبط با ولايت

پيرامون قرآن

در خطبه ي غدير، چهار جنبه ي اساسي درباره ي قرآن آمده است:

الف. منزلت قرآن:

1. قرآن يادگار و نشانه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در ميان مسلمين است.

2. قرآن ثقل اكبر (در «انّي تاركٌ فيكم الثقلين») است و از ثقل اصغر خبر مي دهد.

ب. مطالعه ي قرآن:

1. در قرآن تدبّر و دقت نماييد و آيات آن را بفهميد.

2. در محكمات قرآن نظر كنيد و متشابهات آن را ترك نماييد.

ج. تفسير قرآن:

1. مفسّر قرآن و بيان كننده ي باطن آن فقط اهل بيت عليهم السلام هستند.

2. اهل بيت عليهم السلام خليفه و

جانشين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در تفسير قرآن و كساني هستند كه به امضاي آن حضرت چنين حقي دارند.

[صفحه 220]

د. رابطه ي قرآن با اهل بيت عليهم السلام:

1. قرآن با اهل بيت عليهم السلام موافق است و از ايشان جدا نمي شود.

2. هر يك از اين دو درباره ي ديگري خبر مي دهد.

3. فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام را خداوند در قرآن نازل كرده است.

4. قرآن مي گويد كه امامان از فرزندان پيامبر و علي عليهماالسلام هستند.

امام، جوابگوي نيازهاي علمي بشر

بزرگترين احتياجِ جامعه و حل كننده ي بسياري از مشكلات، و آنچه كه هيچ جامعه اي نمي تواند از آن بي نياز باشد «علم» است. خداي تعالي براي آينده ي مسلمين بالاترين فرض ممكن در كيفيت بر آوردنِ اين نياز را به مردم ارزاني داشته است.

تمامِ علوم را- از هر رشته اي و در هر موضوعي بلا استثناء، چه علومي كه نتيجه اش به دنياي مردم برمي گردد و چه علومي كه ثمره اش به دين و آخرت مربوط مي شود- همه را به پيامبرش آموخته و به او سپرده است. بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، جميع آن علوم به علي بن ابي طالب عليه السلام منتقل شده است. بعد از اميرالمؤمنين عليه السلام به امام بعد از او منتقل شده، و اين درياي بي پايان علم به امامان عليهم السلام- يكي پس از ديگري- منتقل شده، تا كنون كه نزد قائم آل محمد حضرت صاحب العصر و الزمان سلام اللَّه عليه و عجل اللَّه فرجه است.

در خطبه ي غدير، گذشته از علم حلال و حرام و تفسير قرآن كه خصوصاً ذكر شده، چندين مورد تصريح شده كه هر علمي نزد ايشان است، و در اين باره به دو نكته ي مهم اشاره شده است:

الف. كيفيت و ارزش علم

ايشان:

1. علم آنان موهبت الهي است و از جانب خداوند به ايشان اعطا شده است و به درياي بي پايان علم الهي متصل است.

2. هيچكس ديگري نمي تواند در چنين علمي راه داشته باشد، و

[صفحه 221]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اين علم را فقط به ايشان سپرده است، و هر كس جز ايشان چنين ادعائي كند كذّاب است.

ب. نتيجه ي وسعت علم ايشان:

1. هر چه از ايشان بپرسيد به شما پاسخ مي دهند.

2. آنچه نمي دانيد به شما مي فهمانند و تبيين مي كنند. به اين معني كه اگر نپرسيد هم ايشان ابتداءً به شما مي فهمانند، و نيز اگر در مواردي ابهام پيش آمد و يا اشتباه فهميديد براي شما روشن مي كنند.

ضوابط كلي درباره حلال و حرام

از آنجا كه تعداد حلال و حرام و واجبات و محرمات بيش از حد شمارش است و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در طول 23 سال فقط معدودي از آنها را بيان فرمودند و زمينه اي كه بتوانند همه ي احكام را يكجا بيان فرمايند- چه از نظر ظرفيت مردم و چه از نظر شرايط اجتماعي- وجود نداشت، لذا حضرت درباره ي آينده ي احكام الهي دو جهت اساسي را پايه ريزي كردند:

الف: درباره ي احكامي كه خود بيان كرده بودند دو نكته فرمودند:

1. هرگز از آنچه گفته ام برنمي گردم كه حلالي را حرام كنم و يا حرامي را حلال كنم، و طبعاً هيچكس ديگري هم چنين حقي را ندارد.

2. هرگز در آنچه گفته ام تحت هيچ شرائطي تغيير نمي دهم، و طبعاً هيچكس چنين حقي را نخواهد داشت.

ب: درباره ي آنچه از احكام كه باقيمانده بود و خود نفرموده بودند، مردم را به علي بن ابي طالب و يازده امام عليهم السلام كه تا روز قيامت امامت آنان ادامه

خواهد داشت ارجاع دادند كه با اين پايه ريزي حجت بر همگان تمام مي شود و هيچكس را عذري باقي نمي ماند.

[صفحه 222]

در اين باره سه نكته ي مهم فرمودند:

1. بيان حلال و حرام احتياج به علم آن دارد، و اين علم از طرف خداوند فقط به پيامبر و ائمه عليهم السلام سپرده شده است.

2. سخن پيامبر و ائمه عليهم السلام به عنوان سخن خداوند تلقي مي شود و عِدل و برابر قرآن است.

3. هيچكس درباره ي احكام الهي جز پيامبر و ائمه عليهم السلام حق اخبار ندارد و مردم هم جز ايشان راهي به حلال و حرام ندارند. بنابر اين، پيروي از هر راه ديگري بدعت و ضلالت و خلاف حكم الهي را به دست آوردن است.

كلياتي درباره امر به معروف و تبليغ

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در خطبه ي غدير، مسئله ي امر به معروف و نهي از منكر را با موضوع ابلاغ و تبليغ به صورت آميخته فرمودند. به عبارت ديگر يك مسلمان هنگام امر به معروف و نهي از منكر وظيفه ي بازگويي از جانب خدا و رسول و امامان عليهم السلام را انجام مي دهد، و به عنوان مأمورِ خداوند و خدمتگزار پيامبر و ائمه عليهم السلام عمل مي كند.

با در نظر گرفتن اين مقدمه، حضرت سه جهت اساسي در امر به معروف و نهي از منكر را پايه گذاري فرمودند:

الف. براي آنكه بدانيم معروف چيست و منكر كدام است فقط يك راه وجود دارد و آن بيان امام معصوم است. اگر مطلبي از غير طريق ايشان به عنوان معروف يا منكر معرفي شود نه تنها اعتبار ندارد بلكه بدعت و انحراف است. به همين جهت حضرت فرمودند:

بالاترين امر به معروف و نهي از منكر آن است كه ولايت و امامت

ائمه عليهم السلام را به مردم برسانيد، تا بدين وسيله مصدر و مرجع براي شناخت معروفها و منكرها را به آنان معرفي نموده باشيد.

[صفحه 223]

ب. قبل از امر به معروف و نهي از منكر سه نكته ي مهم بايد در نظر گرفته شود:

1. خوب ياد گرفتن، و در فهم اصل مطلب اشتباه نكردن.

2. خوب به خاطر سپردن و درست حفظ كردنِ مطلب.

3. تغيير و تبديل ندادن در مطلب و درست رساندن.

ج: وسعتِ دائره ي تبليغ و رساندن احكام الهي و مراحل آن را چنين ترسيم فرموده اند:

1. آنان كه مي دانند به يكديگر توصيه كنند و متذكر شوند.

2. پدران وظيفه ي خاصي در رساندن دين به فرزندانشان دارند.

3. رساندن به فاميل و نزديكان بسيار مهم است.

4. حاضران بايد به غائبان برسانند.

5. بايد به دور و نزديك تبليغ نمود و مطالب را رساند.

6. بايد هر كس را ديديم تبليغ كنيم و حكم خدا را برسانيم.

البته لزوم مراعات شرائط زمان و مكان و افراد در همه ي اين موارد واضح است.

نكاتي مهم درباره نماز و زكات

در خطبه ي غدير سه نكته ي اساسي درباره ي نماز و زكات فرموده اند:

1. تأكيد خاص دين اسلام بر اين دو عمل، كه اثرات خاص دنيوي و اُخروي و فردي و اجتماعي آن بر همگان معلوم است.

2. انجام اين دو وظيفه آنطور كه خداوند دستور فرموده (كما امركم اللَّه)، بطوري كه هرگونه بدعت و كم و زياد كردن عمدي ارزشِ آنها را ساقط مي كند. و اين بدان معني است كه خداوند مي خواهد درجه ي اطاعت كامل مردم را با اين دو عمل بسنجد و بدين وسيله مردم ميزانِ «الاسلام هو التسليم» را در خود محك بزنند.

[صفحه 224]

3. اگر هرگونه سؤال يا مشكلي درباره ي اين دو عمل پيش

آمد بايد از امامان عليهم السلام پرسيد تا مطابق خواست خداوند باشد.

رهنمودهايي درباره حج و عمره

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي حج و عمره چهار جنبه ي مهم را در خطبه ي غدير مورد تأكيد قرار دادند:

الف: حج و عمره از شعائر الهي است كه «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ»، و احياي آن احياي دين خداست.

ب: براي حاجيان از طرف خداوند نفع دنيوي و اُخروي در نظر گرفته شده است:

1. نفع دنيوي: هركس به حج رود خداوند او را مستغني مي نمايد. خداوند حاجيان را كمك مي نمايد. آنچه حاجيان خرج كنند خداوند جاي آن را در اموالشان پر مي كند.

2. نفع اُخروي: گناهان ايشان آمرزيده مي شود و به آنان گفته مي شود اعمال را از سرگيريد و به آنان بشارت داده مي شود.

ج: ترك عمدي حج نزد خداوند بسيار مهم است و گذشته از عذاب اُخروي، ضرر دنيوي هم دارد و آن اينكه باعث كوتاهي عمر، قطع شدن نسل و نيز باعث فقر مي شود.

د: از كسي كه به حج مي رود سه مطلب مهم خواسته شده است:

1. حج رفتن او با كمال دين باشد كه ظاهراً مراد ولايت اهل بيت عليهم السلام است.

2. مفاهيم و مقاصد حج مورد تفقّه و فهم قرار گيرد و با درك صحيح از حج به اعمال آن بپردازد.

3. در حج توبه اي پابرجا نمايد كه هرگز پس از بازگشت از خانه ي الهي گناهان را از سر نگيرد.

[صفحه 225]

بررسي دقيق درباره بيعت غدير

اشاره

«بيعت غدير» در متن خطبه مطرح شده و در واقع التزام به محتواي آن است. [414].

«بيعت» يعني دست دادن به عنوان اقرار و پذيرفتن مقام كسي و در پي آن وعده ي وفاداري به موجبات و لوازم آن. لذا در بيعت بايد موضوع اصلي آن و وعده هايي كه به عنوان وفاداري داده

مي شود مشخص شود. همچنين ارزش و پشتوانه ي بيعت و ضامن و شاهد آن و كيفيت و شكل آن بايد تعيين گردد.

پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله در خطبه ي غدير، همه ي اين جوانب را دقيقاً تعيين فرمودند كه ذيلاً به شرح آن مي پردازيم:

موضوع اصلي بيعت غدير

عنوان اصليِ بيعت در غدير عبارت بود از اقرار و قبولِ امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان از فرزندان او تا آخرينِ آنها كه حضرت مهدي عليه السلام بوده و امامتشان تا روز قيامت است، با قبول تمام شئون و مقاماتي كه درباره ي آنان در متنِ خطبه ذكر شده است.

[صفحه 226]

پس موضوع اصليِ بيعت غدير فقط امامت و خلافتِ علي بن ابي طالب عليه السلام نيست، بلكه امامت همه ي ائمه عليهم السلام است كه امامتشان تا روز قيامت ادامه دارد و قبل و بعد از ايشان امامي نيست و كسي جز آنها حق چنين ادعايي را ندارد. مردم كه با علي عليه السلام بيعت كردند، در واقع مستقيماً با همه ي امامان بيعت نمودند.

محتواي بيعت غدير

وعده هايي كه مردم در غدير پيرامون موضوع ولايت بر سر آنها بيعت كردند از اين قرار است:

1. شنيديم، پس كسي نخواهد گفت: «من نشنيدم و متوجه نشدم».

2. در مقام عمل اطاعت مي كنيم و سر تسليم فرود مي آوريم.

3. در قلب و ضميرمان به اين مطلب راضي هستيم.

4. زندگي و مرگ و حشر و بعث ما بر اين عقيده خواهد بود.

5. در اين مطالب تغيير و تبديل نمي دهيم.

6. در اين مطالب شك به دل راه نمي دهيم.

7. اين مطالب را در آينده انكار نمي كنيم و از قول خود برنمي گرديم، و پيمان و عهد خود را نمي شكنيم و به وعده ي خود وفا مي كنيم.

8. از قول تو، به نزديكان و دوردستان از فرزندان و فاميل خود مي رسانيم.

ارزش و پشتوانه بيعت غدير

همانطور كه تمام احكام و مسائلي كه مربوط به دين است آنگاه ارزش پيدا مي كند كه اتصال به خداوند داشته باشد و فرمانش از جانب الهي صادر شده باشد، بيعت غدير هم كه در واقع التزام به همه ي فرامين الهي است احتياج به پشتوانه ي الهي دارد.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در اين مورد تأكيد خاصي داشتند كه اين بيعت نه تنها از جانب خداوند دستور داده شده، بلكه در حكمِ بيعت با خود خداوند است. در اين باره

[صفحه 227]

جملات زير را فرمودند:

1. اين بيعت از جانبِ خداوند و به امر اوست.

2. آنان كه اين بيعت را انجام مي دهند در واقع با خدا بيعت مي كنند.

3. من با خدا بيعت كرده ام و علي هم با من بيعت كرده است.

4. با خداوند بيعت كنيد، و با من و علي و حسن و حسين و امامان بيعت كنيد.

5. آنان كه در بيعت نمودن با او از

يكديگر سبقت بگيرند رستگارانند و در باغهاي نعمت خواهند بود.

6. هركس اين بيعت را بشكند بر ضرر خود كار كرده، و هر كس به آنچه با خدا عهد كرده وفا كند خداوند به او اجر عظيم عنايت فرمايد.

ضامن و شاهد بيعت غدير

هر عهد و پيماني احتياج به شاهد و ضامني دارد تا در صورت انكار، به او مراجعه شود. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شاهد و گواهِ اين بيعت را خداوند و خودش و ملائكه و بندگان صالح خدا تعيين كردند و فرمودند:

«بگوئيد: خدا را بر اين مطلب شاهد مي گيريم، و تو نيز بر ما شاهد هستي و هركس كه خدا را اطاعت مي كند و ملائكه ي خداوند و لشكر او و بندگانش را شاهد مي گيريم، و خداوند از هر شاهدي بالاتر است».

كيفيت و شكل بيعت غدير

پيداست كه شكل عموميِ بيعت همان دست دادن است، ولي اين دست دادن در واقع حاكي از عهد بستن و تصميم به وفاداريِ قلبي و نيز پيمان لساني است.

در غدير چند جهت وجود داشت كه به خاطر آن قبل از بيعت با دست، بيعت لساني كه به شكل اقرار زباني و به صورت گفتن بود انجام گرفت و حضرت متن گفتار را هم تعيين كردند. اين جهات عبارتند از:

[صفحه 228]

1. بيعت بادست احتياج به تفسير دارد، و بايد قبلاً معلوم شود بر سر چه بيعت مي كنند. اين اقرار لساني در واقع مفسّر بيعت با دست بود كه بعد از خطبه انجام شد.

2. ممكن بود عده اي پس از خطبه براي بيعت با دست حاضر نشوند و خود را از صحنه كنار بكشند و بعد بگويند: «ما بيعت نكرديم». لذا حضرت ابتدا به صورت لساني بيعت گرفت و فرمود: «هركس توانست با دست بيعت مي كند و هر كس نتوانست با زبان اقرار كرده است».

3. اگر متن و عبارات براي بيعت لساني تعيين نمي شد ممكن بود هر يك از مردم طبق ذوق و سليقه ي خود عباراتي را

بكار برد كه از نظر اعتبار رسمي و قانوني جاي سؤال و اشتباه باشد، و گذشته از هرج و مرج در واقع هر كس به مطلبي كه مغايرتها و زياده و نقيصه هايي با ديگران داشت اقرار كرده بود.

4. اگر متن تعيين نمي شد ممكن بود عده اي فتنه گر، عبارات خاصِ شبهه ناكي را آماده كنند و با آن زمينه ي سقوط ارزش اين بيعت را آماده سازند.

5. به خاطر كثرت جمعيت و كمي وقت و مساعد نبودن شرايط توقف مردم، اين احتمال قوي بود كه عده اي واقعاً فرصت بيعت با دست را پيدا نكنند، و لذا مي بايست اين بيعت لساني انجام مي شد.

پس از روشن شدن اين جهت، مي پردازيم به اين نكته كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بيعت با دست و بيعت لساني را به چه صورت انجام دادند:

الف: بيعت با دست چنين بود:

1. در اثناء خطبه متذكر شدند كه پس از خطبه شما را به دست دادن به عنوان بيعت دعوت خواهم كرد.

2. دستور دادند تا مردم ابتدا با خود او (پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) به عنوان اقرار به سخنانش در حق امامان عليهم السلام بيعت كنند، و سپس با شخص علي بن ابي طالب عليه السلام بيعت نمايند.

3. اين بيعت با دست را حاكي از بيعت با قلب و جان دانستند.

[صفحه 229]

ب: بيعت لساني را در پنج عبارت فرمودند:

1. همگي تان اين متن را بگوئيد: « … » كه همان متن مفصل را حضرت برايشان تعيين فرمودند. [415].

2. اي مردم، آنچه به شما گفتم تكرار كنيد.

3. اي مردم، چه مي گوئيد؟ خداوند اَصوات را مي شنود و از پنهانهاي نفسها خبر دارد. (كنايه از اينكه اگر چه اصوات به هم

مخلوط است و از باطنها هم كسي خبر ندارد، ولي خداوند ناظر و شاهد است).

4. بگوئيد سخني را كه خداوند به خاطر آن از شما راضي شود.

5. بگوئيد: «حمد و سپاس خداي را كه ما را به اين مطلب هدايت كرد، و اگر خداوند هدايت نكرده بود هدايت نمي يافتيم».

نتيجه بيعت غدير

اگر چه با وجود نص، نيازي به بيعت غدير نبود، و مردم مثل ساير موارد منصوص اسلام، بايد خلافت را هم مي پذيرفتند، ولي اين بيعت عمومي به عنوان يك حق قانوني و اجتماعي نيز مطرح بود كه در مقابل كار عمال سقيفه قرار مي گرفت. يعني وقتي مي گفتند: در سقيفه ما با بيعت مردم خلافت ابوبكر را درست كرديم، در مقابلشان گفته مي شد: بيعت غدير قبل از آن و با حضور جميعتي بيشتر و با حضور شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و به ضميمه ي نص الهي بوده است.

اضافه بر اينكه اهل سقيفه در مراحل مختلف كارشان متوسل به انواع مختلف بيعت شدند. بيعت ابوبكر كه فلتة بود و با عدّه ي قليلي و بدون مشورت انجام شد و هيچ افضليتي هم مطرح نبود. بيعت عمر با سفارش ابوبكر و تعيين او بود. بيعت عثمان هم با تعيين شوراي فرمايشي عمر بود. ولي بيعت اميرالمؤمنين عليه السلام انتخاب افضل بود، كه اين افضليت به نص رسول صلي اللَّه عليه و آله بود، گذشته از آنكه نص انتصابي آن

[صفحه 230]

حضرت نيز بود و بيعت به عنوان اقرار گرفتن و قبول آنچه حضرت مي خواست بود تا اگر كسي بيعت ديگري را پذيرفت معلوم باشد كه قبلاً بيعت غدير را گردن نهاده بوده است.

[صفحه 232]

عيد و جشن غدير

اشاره

روز غدير در واقع عيد آل محمد عليهم السلام و روز جشن اهل بيت است، و به همين جهت تأكيد خاصي از سوي ائمه عليهم السلام بر جشن گرفتن و اظهار سرور و شادي در اين روز وارد شده است.

شخصي يهودي كه در مجلس عمر حاضر بود گفت: اگر آيه ي «الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ … » (كه

در روز غدير نازل شده) در امت ما نازل شده بود ما روز نزول آن را عيد مي گرفتيم! [416].

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: انبياء بني اسرائيل روزي را كه جانشينِ بعد از خود را تعيين مي كردند عيد قرار مي دادند. «عيد غدير» هم روزي است كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله علي عليه السلام را براي مردم منصوب فرمود … [417].

بدون شك عيد گرفتن غدير به معناي زنده نگه داشتن آن روز تاريخي در دلهاي شيعيان و احياي محتواي آن در مقابل دشمنان است، و به عنوان علامتي بزرگ بر صفحه ي تاريخ تشيع نقش بسته و نشان دائمي ولايت است.

[صفحه 233]

عيد غدير در لسان پيامبر و امامان

اشاره

ذيلاً احاديثي كه در فضيلت عيد غدير و اهميت خاص آن در مقايسه با ساير اعياد از لسان معصومين عليهم السلام وارد شده ذكر مي شود:

پيامبر

- روز غدير خم افضل و بالاترين عيدهاي امت من است. [418].

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام وصيت فرمود كه اين روز را عيد بگيرد، و فرمود: انبياء هم چنين مي كردند و به جانشينان خود وصيت مي كردند كه اين روز را عيد بگيرند. [419].

اميرالمؤمنين

- اين روز روز عظيم الشأني است. [420].

در سالي كه عيد غدير با روز جمعه مقارن شده بود حضرت خطابه اي ايراد نمودند

[صفحه 234]

و ضمن آن مطالب زيادي درباره ي عيد گرفتن غدير فرمودند. از جمله فرمودند:

«خداوند در اين روز دو عيد عظيم و بزرگ را براي شما جمع نموده است». [421].

امام صادق

- خداوند هيچ پيامبري را نفرستاده مگر آنكه اين روز را عيد گرفته و حرمت آن را نگه داشته است. [422].

- عيد غدير «عيد اللَّه اكبر» است، يعني عيد بزرگ خداوند است. [423].

- عيد غدير خم از عيد فطر و قربان و روز جمعه و روز عرفه افضل است، و نزد خداوند منزلت والاتري دارد. [424].

- روز غدير، روز شريف و عظيمي است … اين روز، روزِ عيد و شادي و سرور است. [425].

- روز غدير خم روزي است كه خداوند آن را براي شيعيان و محبّان ما عيد قرار داده است. [426].

- شايد گمان كني كه خداوند روزي با حرمت تر از روز غدير خلق كرده است! نه به خدا قسم، نه به خدا قسم، نه به خدا قسم! [427].

- روز قيامت چهار روز را مانند عروس به پيشگاه الهي مي برند: عيد فطر، عيد قربان، روز جمعه، عيد غدير. «روز غدير خم» در مقابل عيد قربان و فطر مانند ماه بين ستارگان است. خداوند تعالي بر غدير ملائكه ي مقربين را موكل مي كند كه رئيسشان

[صفحه 235]

جبرئيل است، و انبياء مرسلين را كه رئيسشان حضرت محمد صلي اللَّه عليه و آله است، و اوصياء منتجبين را كه رئيسشان اميرالمؤمنين عليه السلام است، و اولياء خود را كه رئيسشان سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هستند. اينان «غدير»

را همراهي مي كنند تا آن را وارد بهشت نمايند. [428].

امام رضا

- اين روز، روز عيدِ اهل بيت محمد عليهم السلام است. [429].

- هر كس اين روز را عيد بگيرد خداوند مالش را زياد مي كند. [430].

در روز عيد غديري، حضرت عده اي از خواص اصحاب خود را براي افطار دعوت فرمود، و به منازل آنان هدايا و عيدي فرستاد، و درباره ي فضائل اين روز سخناني فرمود. [431].

امام هادي

- روزِ غدير روز عيد است، و افضل اعياد نزد اهل بيت و محبّان ايشان به شمار مي آيد. [432].

[صفحه 237]

جشن غدير در آسمانها

اشاره

در آسمانها روز غدير را مي شناسند و آن را جشن مي گيرند. در اين باره چهار حديث ذكر مي نماييم:

غدير، روز عهد معهود

امام صادق عليه السلام فرمود: نام عيد غدير در آسمانها روز «عهد معهود» است. [433].

غدير، روز عرضه ولايت بر اهل آسمانها

امام رضا عليه السلام فرمود: خداوند در روز عيد غدير ولايت را بر اهل آسمانها عرضه كرد، و اهل آسمان هفتم در قبول آن از ديگران سبقت گرفتند. به همين جهت خداوند آسمان هفتم را به عرش خود مزين فرمود.

سپس اهل آسمان چهارم بر ديگران سبقت گرفتند، و خداوند آن را به بيت المعمور مزين فرمود.

سپس اهل آسمان اول سبقت گرفتند، و خداوند آن را به ستارگان مزين فرمود. [434].

[صفحه 238]

ملائكه در جشن غدير

امام رضا عليه السلام فرمود: روز غدير، روزي است كه خداوند به جبرئيل امر مي كند تا تختي از كرامت خود در مقابل بيت المعمور قرار دهد.

سپس جبرئيل بر فراز آن قرار مي گيرد و ملائكه از همه ي آسمانها جمع مي شوند و بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ثنا مي فرستند و براي شيعيان اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام و محبّان ايشان استغفار مي كنند. [435].

نثار فاطمه در جشن غدير

امام رضا عليه السلام از پدرش امام موسي بن جعفر عليه السلام از جدش امام صادق عليه السلام نقل مي فرمايد كه فرمود: روز غدير نزد اهل آسمان مشهورتر از اهل زمين است.

خداوند تعالي در بهشت قصري خلق فرموده كه بناي آن خشتي از نقره و خشتي از طلا است. در آن قصر صد هزار اتاق سرخ رنگ و صد هزار خيمه ي سبز رنگ وجود دارد و خاك آن از مشك و عنبر است. در آن قصر چهار نهر جاري است: نهري از شراب و نهري از آب و نهري از شير و نهري از عسل. در كناره هاي اين نهرها درختاني از انواع ميوه ها قرار دارد، و بر آن درختان طيوري هستند كه بدنهاي آنها از لؤلؤ و بالهايشان از ياقوت است و به انواع صداها مي خوانند.

روز غدير كه فرا مي رسد اهل آسمانها وارد اين قصر مي شوند و تسبيح و تقديس و تهليل مي گويند. آن پرندگان هم به پرواز در مي آيند و خود را به آب مي زنند، و سپس در آن مشك و عنبر مي غلطند. آنگاه كه ملائكه جمع شدند بار ديگر به پرواز در مي آيند و آن عطرها را بر آنان مي پاشند.

[صفحه 239]

ملائكه در روز غدير «نثار فاطمه عليهاالسلام» [436] را به يكديگر هديه مي دهند. وقتي آخرين

ساعات روز غدير فرا مي رسد ندا مي آيد: «به مراتب و درجات خود برگرديد كه به احترام محمد و علي تا سال آينده در چنين روزي، از لغزش و خطر در امان خواهيد بود». [437].

[صفحه 241]

تقارن وقايعي با روز غدير

اشاره

در آن روز از ايام سال كه مقارن با روز غدير بوده است وقايع بسيار مهمي در عالم خلقت و در تكوين جهان رخ داده، همانطور كه انبياء نيز برنامه هاي مهم خود را در اين روز انجام داده اند. اين به خاطر ارزشي است كه صاحب اين روز يعني اميرالمؤمنين عليه السلام به آن داده است و حاكي از آن است كه واقعه اي مهمتر از آن در تاريخ عالم نبوده است كه سعي شده ساير وقايع با آن مقارن گردد و از مباركي اين روز طلب بركت و يُمن شود.

روزهاي حساس از تاريخ انبياء

1. روز قبولي توبه ي حضرت آدم عليه السلام. [438].

2. روزِ حضرت شيث، فرزند و وصي حضرت آدم عليهماالسلام. [439].

3. روز نجاتِ حضرت ابراهيم عليه السلام از آتش. [440].

[صفحه 242]

4. روز نصب حضرت موسي عليه السلام حضرت هارون عليه السلام را. [441].

5. روز حضرت ادريس عليه السلام. [442].

6. روز حضرت يوشع بن نون وصي حضرت موسي عليهماالسلام. [443].

7. روز نصب حضرت عيسي عليه السلام وصي خود شمعون را. [444].

بعضي از موارد فوق كه به صورت مبهم آمده و واقعه ي آن روز ذكر نشده به پيروي از متن حديث است و احتمالاً مربوط به روز مبعوث شدن ايشان به نبوت يا منصوب شدنشان به وصايت باشد.

عرضه ولايت اهل بيت بر همه مخلوقات

همانطور كه در روز غدير «ولايت» بر انسانها عرضه شد، در عالم خلقت بر ساير مخلوقات نيز عرضه شد. امام رضا عليه السلام در حديثي به وقوع اين امور در روز غدير اشاره مي فرمايد: [445].

- عرضه ي ولايت بر اهل آسمانها، و سبقت اهل آسمان هفتم در قبول آن، و تزيين آن به عرش الهي.

- قبول اهل آسمان چهارم ولايت را پس از اهل آسمان هفتم، و تزيين آن به بيت المعمور.

- قبول اهل آسمان دنيا ولايت را پس از اهل آسمان چهارم، و تزيين آن به ستارگان.

- عرضه ي ولايت بر بقعه هاي زمين، و سبقت مكه در قبول آن و زينت آن به كعبه.

- قبول مدينه ولايت را بعد از مكه، و زينت آن به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله.

- قبول كوفه ولايت را بعد از مدينه، و زينت آن به اميرالمؤمنين عليه السلام.

[صفحه 243]

- عرضه ي ولايت بر كوهها، و قبول سه كوه پيش از سايرين: عقيق، فيروزه، ياقوت. و به همين جهت بر ساير جواهرات فضيلت دارند.

- قبول معادن طلا و نقره

ولايت را بعد از عقيق و فيروزه و ياقوت.

- هر كدام از كوهها كه ولايت را قبول نكرد چيزي بر آن نمي رويد.

- عرضه ي ولايت بر آبها، آنكه قبول كرد گوارا و آنكه قبول نكرد تلخ و شور شد.

- عرضه ي ولايت بر نباتات، هر كدام قبول كرد شيرين و خوش طعم، و هر كدام قبول نكرد تلخ شد.

- عرضه ي ولايت بر پرندگان، هر كدام قبول كرد با صداي زيبا و فصيح مي خواند، و هركدام قبول نكرد اَلكَن شد.

يك تقارن جالب

از لطايف مقدرات الهي اين است كه در روز 18 ذي الحجه عثمان كشته شد و مردم پس از 23 سال غصب خلافت، با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند و خلافت ظاهري آن حضرت بار ديگر مقارن با روز غدير شد. [446].

[صفحه 245]

عيد غدير را چگونه جشن بگيريم

اساس و سابقه عيد و جشن غدير

اعيادِ هر ملت، روزي براي احياء شعائر آنان و تجديد عهد و يادآوري روزهاي سرنوشت ساز و مهم آنهاست. عيد گرفتنِ روز «غدير» از همان سال حجة الوداع و در همان بيابان غدير پس از اتمام خطبه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شروع شد. در طول سه روز توقف در «غدير خم» مراسمي بر پا شد و حضرت شخصاً از مردم خواستند كه به او تبريك بگويند و مي فرمود: «هَنِّئوني، هَنِّئوني» كه اين سخن را در هيچيك از فتحها و پيروزي ها نفرموده بود.

اولين تهنيت ها و تبريكها را مردم به خود پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهماوآلهما عرض كردند و به همين مناسبت در آن ايام شعر سروده شد.

اين سنت حَسَنه در فراز و نشيب تاريخ همچنان ادامه يافت و به صورت يك سيره ي مستمر و مؤكد مورد توجه عام و خاص اهل اسلام بوده و هرگز ترك نشده است. [447].

اين عيد در جوامع شيعه- به پيروي از روايات معصومين عليهم السلام- از عيد فطر و قربان مهم تر تلقّي شده و به طور مفصل تري جشن گرفته مي شود.

[صفحه 246]

مراعات شئونِ جشن غدير

از آنجا كه هر قومي با چگونگي عيد گرفتن، ماهيتِ فرهنگي و عقيدتي خود را نشان مي دهند، لذا در مذهب اهل بيت عليهم السلام هم براي عيد گرفتنِ «غدير» امور و جوانب مختلفي در نظر گرفته شده است كه با مراعات آنها گوشه اي از ماهيتِ فكري تشيع به جهانيان معرفي مي شود. اين موارد كه از روايات استخراج شده در اين قسمت ذكر خواهد شد.

مراسم جشني كه به مناسبت غدير گرفته مي شود منحصر به آنچه ذكر مي كنيم نيست، ولي بايد ضمن اظهار سرور و شادي سه جهت اساسي در نظر گرفته شود:

اولاً:

برنامه هاي جشن تناسب با موضوع عيد داشته باشد، و متناسب با مقام صاحب عيد يعني اميرالمؤمنين عليه السلام باشد، و رنگ مذهبي در سراسر مراسم مد نظر باشد و با جشنهاي عادي از قبيل عروسي و وليمه و غيره كاملاً متمايز باشد.

ثانياً: كارهايي كه با شرع منافات دارد- چه حرام و چه مكروه- به هيچ عنوان در مراسم جشن مخلوط نشود. آنچه قلب ائمه عليهم السلام را رنج مي دهد و هر كس مي تواند به حكم وجدان بفهمد كه ايشان از نبودن آن خشنودترند، در همه ي جشنها بخصوص چنين جشنهايي بايد ترك شود.

ثالثاً: آنچه ذيلاً از روايات استخراج شده مورد توجه باشد و تا حد امكان سعي در پياده كردن آنها در مراسم غدير باشد.

دستورات ائمه درباره عيد و جشن غدير
اشاره

در احاديث اهل بيت عليهم السلام مراسم و برنامه هاي عامي براي همه ي اعياد وارد شده كه در كتب ادعيه مذكور است. گذشته از آنها براي عيد و جشن غدير دستورات خاصي از ائمه عليهم السلام وارد شده كه آنها را در دو قسمت بيان مي نماييم:

1. امور اجتماعي.

2. امور عبادي.

[صفحه 247]

امور اجتماعي در عيد غدير
اظهار سرور قلبي و زباني

- اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: در اين روز، روي خوش با يكديگر داشته باشيد، و در ملاقاتهايتان اظهار سرور و شادي نمائيد. [448].

- امام صادق عليه السلام فرمود: روز غدير روزي است كه به عنوان اظهار سرور از نعمت ولايت كه خداوند بر شما منت گذارده، بايد شكر و حمد خدا نمائيد. [449].

- امام رضا عليه السلام فرمود: اين روز، روزِ تبسم بر روي مؤمنين است. هر كس در اين روز بر روي برادر مؤمن خود تبسم كند خداوند در روز قيامت نظر رحمت به او مي نمايد و هزار حاجت او را بر مي آورد، و قصري از دُرّ سفيد در بهشت برايش بنا مي كند. [450].

تبريك و تهنيت گفتن

- امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه در اين روز برادر مؤمن خود را ملاقات كردي بگو:

«الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي أَكْرَمَنا بِهذَا الْيَوْمِ وَ جَعَلَنا مِنَ الْمُؤْمِنينَ، وَ جَعَلَنا مِنَ الْمُوفينَ بِعَهْدِهِ الَّذي عَهِدَهُ إِلَيْنا وَ ميثاقِهِ الَّذي واثَقَنا بِهِ مِنْ وِلايَةِ وُلاةِ أَمْرِهِ وَالْقُوَّامِ بِقِسْطِهِ وَ لَمْ يَجْعَلْنا مِنَ الْجاحِدينَ وَ الْمُكَذِّبينَ بِيَوْمِ الدّينِ».

«شكر خداي را كه ما را به اين روز گرامي داشته و ما را از مؤمنان و از وفاداران به پيماني كه با ما بسته و عهدي كه درباره ي واليان امرمان و بر پا دارندگان عدالت از ما گرفته قرار داده است، و ما را از منكران و تكذيب كنندگان روز قيامت قرار نداده است». [451].

- امام رضا عليه السلام فرمود: در اين روز به يكديگر تهنيت و تبريك بگوئيد، و

[صفحه 248]

هرگاه برادر مؤمن خود را ملاقات كرديد چنين بگوئيد:

«الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ بِوِلايَةِ أَميرِالْمُؤْمنينَ عليه السلام». «سپاس خدايي را كه ما را از تمسك كنندگان به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام قرارداده است». [452].

- در

بخش دوم ذكر شد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم به مردم دستور دادند كه به خود ايشان و به اميرالمؤمنين عليه السلام تبريك و تهنيت بگويند، و مي فرمود: «هَنِّئُوني، هَنِّئوني». [453].

جشن گرفتن عمومي

- جشن گرفتن به معناي اجتماع عده اي به مناسبتي شادي آور و مسرور كننده است. به عبارت ديگر «جشن» بمعني عيد گرفتنِ دستجمعي و نمونه ي بارز آن است.

- اميرالمؤمنين عليه السلام روز غديري را كه با جمعه مقارن شده بود جشن گرفتند و در خطبه اي به همين مناسبت، مطالب مفصلي درباره ي غدير و عيد گرفتن آن فرمودند. پس از نماز، حضرت به اتفاق اصحابشان به منزل امام مجتبي عليه السلام كه جشني در آن برپا كرده بود رفتند و پذيرايي مفصلي انجام شد. [454].

- امام رضا عليه السلام در روز غديري روزه گرفتند و براي افطار عده اي را دعوت نمودند، و براي آنان سخنان مفصلي درباره ي غدير فرمودند، و به منازل آنان هدايايي فرستادند. [455].

- اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي عيد غدير فرمود: در اين روز كنار يكديگر جمع شويد تا خداوند امور شما را جمع و درست نمايد. [456].

[صفحه 249]

- سرودن و خواندن اشعار نيز تناسب تامي با جشن عمومي غدير دارد كه در واقع نوعي يادبود و يادگار است و با شيريني خاصي كه در شعر نهفته است طراوتِ جشن بيشتر مي شود.

شعر گفتنِ حسان بن ثابت به مناسبت مراسم غدير كه با اجازه ي شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در اولين جشن غدير صورت گرفت مؤيد اين مطلب است. [457].

لباس نو پوشيدن

- امام رضا عليه السلام فرمود: اين روز، روزِ زينت كردن است. هر كس خود را براي روز عيد غدير زينت كند خداوند گناهان او را مي آمرزد، و ملائكه اي به سوي او مي فرستد كه براي او حسنات بنويسند و تا سال آينده درجات او را بالا ببرند. [458].

- امام رضا عليه السلام در روز عيد غديري به منازل عده اي از

خواص اصحابشان البسه ي نو حتي انگشتر و كفش فرستادند، و احوال ظاهري آنان و اطرافيان خود را تغيير دادند، و لباسهاي عادي روزانه را به لباسهاي مناسب عيد تغيير دادند. [459].

هديه دادن

- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در اين روز نعمتهاي خداوند را به يكديگر هديه دهيد همانطور كه خداوند بر شما منت نهاده است. [460].

ديدار مؤمنان

- امام رضا عليه السلام فرمود: هر كس در اين روز مؤمنان را زيارت كند و به ديدار آنان رود خداوند بر قبر او هفتاد نور وارد مي كند و قبر او را وسيع مي نمايد، و هر روز هفتاد هزار ملائكه در قبرش او را زيارت مي كنند و او را به بهشت بشارت مي دهند. [461].

[صفحه 250]

توسعه بر خانواده و برادران

- اميرالمؤمنين عليه السلام در روز عيد غديري فرمود: وقتي از اين اجتماعتان برگشتيد بر عيال خود توسعه دهيد و با برادران خود نيكي كنيد … به يكديگر نيكي كنيد تا خداوند الفت و انس شما را بر قرار فرمايد. [462].

- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: احسان در اين روز موجب رشد مال و زياد شدن آن مي گردد. [463].

- امام رضا عليه السلام فرمود: هر كس در اين روز بر عيالش و بر خودش وسعت دهد خداوند مالش را زياد مي كند. [464].

عقد اخوت و برادري

يكي از مراسمي كه براي عيد غدير ذكر شده برنامه ي «عقد اُخُوّت» است، به اين معني كه برادران ديني- طي يك سنت اسلامي- برادري خود را مستحكم مي نمايند و با يكديگر پيمان مي بندند كه در آخرت نيز به ياد يكديگر باشند. در ضمن درباره ي حقوق برادري اسلام كه بسيار زياد است و مراعات آنها احتياج به مواظبت دارد از يكديگر حليت مي گيرند، و با همين حلاليت بار ديگر خود را متوجه لزوم مراعات آنها مي نمايند.

كيفيت اجراي عقد اُخُوّت چنين است: [465].

دست راست خود را در دست راست برادر مؤمن مي گذاري و مي گويي:

«واخَيْتُكَ فِي اللَّهِ وَ صافَيْتُكَ فِي اللَّهِ وَ صافَحْتُكَ فِي اللَّهِ، وَ عاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيائَهُ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عَلي أَنّي إِنْ

[صفحه 251]

كُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفاعَةِ وَ أُذِنَ لي بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ لا أَدْخُلُها إِلاَّ وَ أَنْتَ مَعي».

«با تو در راه خدا برادري و يك روئي (با صفائي) مي نمايم و دست مي دهم، و با خدا و ملائكه اش و رسولان و انبيائش و امامان معصوم عليهم السلام پيمان مي بندم كه اگر من از اهل بهشت و اهل شفاعت بودم و

به من اجازه ي ورود به بهشت داده شد، وارد آن نشوم مگر آنكه تو نيز همراه من باشي».

آنگاه برادر ديني در جواب او بگويد: «قَبِلْتُ»: «قبول كردم». سپس بگويد: «أَسْقَطْتُ عَنْكَ جَميعَ حُقُوقِ الْاُخُوَّةِ ما خَلاَ الشَّفاعَةَ و الدُّعاءَ وَ الزِّيارَةَ»: «همه ي حقوق برادري را از تو ساقط كردم (و بر تو بخشيدم) مگر شفاعت و دعا و زيارت را».

امور عبادي در عيد غدير
صلوات و لعن و برائت

- امام صادق عليه السلام فرمود: در اين روز بر محمد و آل محمد عليهم السلام بسيار صلوات بفرست، و از ظالمان بر آنان برائت بجوي. [466].

- امام صادق عليه السلام فرمود: در اين روز بسيار بگو:

«اللَّهُمَّ الْعَنِ الْجاحِدِيْنَ وَ النّاكِثينَ وَ الْمُغَيِّرينَ وَ الْمُبْدِلينَ وَ الْمُكَذِّبينَ الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدّينِ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ».

«خداوندا، منكران و عهدشكنان و تغييردهندگان و تبديل كنندگان (بدعت گذاران) و تكذيب كنندگانِ روز قيامت، از اولين و آخرين را لعنت فرما». [467].

- امام رضا عليه السلام فرمود: اين روز، روزِ بسيار صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد عليهم السلام است. [468].

[صفحه 252]

شكر و حمد الهي

- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در اين روز خداوند را بر اين نعمت (ولايت) كه بر شما ارزاني داشته شكر كنيد. [469].

- امام صادق عليه السلام فرمود: اين روز، روزِ شكر خداوند و حمد اوست بر آنچه خداوند از امر ولايت بر شما ارزاني داشته است. [470].

- ادعيه ي مفصلي درباره ي چگونگي شكرگزاري در اين روز وارد شده است كه مضمون يكي از آنها چنين است:

شكر خدا را كه فضيلتِ اين روز را به ما شناسانيد و حرمت آن را به ما فهمانيد، و با معرفت آن به ما شرافت داد. [471].

زيارت اميرالمؤمنين

يكي از مراسم خاص روز غدير، زيارت بارگاه مطهر و حريم ملائك پاسبانِ صاحب اين روز يعني اميرالمؤمنين عليه السلام است. چه بسا بتوان اين معني را در زيارتش در نظر گرفت كه: چون ما موفق نشده ايم در صحراي غدير حضور يابيم تا به حضرتش تبريك و تهنيت بگوئيم، اينك در چنين روزي- پس از قرنها- به زيارت قبر او مي رويم، و با اين اعتقاد كه امام معصوم هميشه زنده است و صداي ما را مي شنود، به ساحت اقدس او تبريك و تهنيت مي گوئيم و با او تجديد بيعت مي نمائيم.

- امام صادق عليه السلام مي فرمايد: اگر در روز عيد غدير در مشهد اميرالمؤمنين عليه السلام (يعني نجف) بودي كنار قبر آن حضرت برو و نماز و دعا بخوان، و اگر در شهرهاي دور دست بودي به سوي او اشاره كن و اين دعا را بخوان … [472].

[صفحه 253]

- امام رضا عليه السلام فرمود: هر جا كه باشي در روز غدير خود را كنار قبر اميرالمؤمنين عليه السلام برسان، كه خداوند در اين روز گناهان شصت ساله را از مؤمنان مي آمرزد، و

دو برابر ماه رمضان و شب قدر و شب فطر از آتش جهنم آزاد مي كند. [473].

- امام علي النقي عليه السلام زيارت مفصلي مخصوص روز غدير دستور فرموده اند كه از نظر مضامين و محتوا، دوره ي كامل عقايد مربوط به ولايت و فضائل و سوابق و محنت هاي اميرالمؤمنين عليه السلام را بيان مي كند. [474].

نماز و عبادت و احياء

- امام صادق عليه السلام فرمود: اين روز، روز عبادت و نماز است. [475].

- امام صادق عليه السلام فرمود: نيم ساعت قبل از ظهر- به عنوان شكر خداوند- دو ركعت نماز بخوان. در هر ركعت سوره ي حمد ده مرتبه، سوره ي توحيد ده مرتبه، سوره ي قدر ده مرتبه، آية الكرسي ده مرتبه.

هر كس اين نماز را بخواند نزد خداوند معادل صد هزار حج و صد هزار عمره است و هر حاجتي از حوائج دنيا و آخرت را از خدا بخواهد به آساني و عافيت بر مي آورد. [476].

- امام صادق عليه السلام فرمود: مستحب است نماز در مسجد غدير، [477] چرا كه پيامبر صلي الله عليه و آله در آن مكان اميرالمؤمنين عليه السلام را منصوب فرموده و خداوند حق را در اين روز ظاهر نموده است. [478].

[صفحه 254]

روزه گرفتن

- امام صادق عليه السلام فرمود: اين روز، روزي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان شكر خداوند روزه گرفت. [479].

- امام صادق عليه السلام فرمود: «روزه ي اين روز معادل روزه ي شصت ماه است»، [480] و در حديثي فرمود: «كفاره ي شصت سال است»، [481] و در حديثي فرمود: «افضل از روزه ي شصت سال است». [482].

- امام صادق عليه السلام فرمود: روزه ي اين روز معادل صد حج و صد عمره ي مقبول است. [483].

- امام صادق عليه السلام فرمود: روزه گرفتن در روز غدير خم معادل روزه گرفتن به قدر عمر دنيا است. [484] (يعني: اگر انساني به قدر عمر دنيا زنده بماند و همه را روزه بگيرد، چنين ثوابي به روزه گيرنده ي روز غدير داده مي شود).

دعا (تجديد عهد و پيمان و بيعت)

دعاهاي مختصر و مفصلي براي روز غدير وارد شده است كه خواندن آنها نوعي تجديد عهد و پيمان با خدا و رسول و ائمه عليهم السلام به شمار مي آيد و مي توان به عنوان «تجديد بيعت» از آن ياد كرد.

مضامين والاي اين دعاها، در قالب شكرگزاري و اظهار عقايد يك شيعه در ولايت و برائت و دعا براي آينده ي عقايد اوست كه مي توان آنها را تحت سه عنوان «ولايت»، «برائت» و «مباركي روز غدير» خلاصه كرد. ذيلا به مضامين بعضي از

[صفحه 255]

دعاهاي روز غدير اشاره مي شود: [485].

- خدايا همانگونه كه در ابتداي خلقت من (در عالم ذر) مرا از اجابت كنندگان «بلي» گويان قرار دادي، و پس از آن كرم ديگري نمودي كه همان عهد را در غدير تجديد نمودي و مرا به امامان هدايت فرمودي، خدايا اين نعمت را كامل فرما و تا هنگام مرگ آن را از من مگير، و مرا طوري بميران كه از من

راضي باشي.

- خداوندا، ما نداي منادي ايمان را اجابت كرديم، كه آن منادي پيامبر صلي الله عليه و آله بود و نداي او ولايت بود.

- خدايا، تو را شكر كه بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله ما را به امامان عليهم السلام هدايت كردي كه آنان كمال دين و تمام نعمت بودند، و با اين هدايت بود كه اسلام را به عنوان دين ما پسنديدي.

- خدايا ما تابع پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما و آلهما هستيم، و به جبت و طاغوت و بتهاي چهارگانه و تابعين آنها كفر مي ورزيم، و از هر كس كه آنان را دوست بدارد از اول تا آخر روزگار بيزاريم. خدايا، ما را با امامانمان محشور فرما.

- خدايا، ما بري و بيزار هستيم از هر كس كه با امامان روي جنگ داشته باشد، از جن و انس از اولين و آخرين.

- خدايا تو را شكر مي كنيم بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و بر اتمام نعمت و تجديد عهد و پيمان بر ولايت او، و اينكه ما را از اتباع تغيير دهندگان دين و تحريف كنندگان قرار ندادي.

- خدايا در اين روز (غدير) چشم ما را روشن گردان، و پراكندگي ما را جمع گردان، و ما را بعد از هدايت گمراه مگردان، و ما را از شكر گزاران نعمتت قرارده.

- شكر خدا را كه ما را به اين روز گرامي داشته و ما را از وفاداران به عهد و پيمانش درباره ي واليان امرمان قرار داده است.

- خدايا، اين روزي كه ما را به آن گرامي داشته اي مبارك فرما، و ما را در ولايت ثابت

[صفحه 256]

قدم فرما، و ايمان ما را مستودع و

عاريه قرار مده، و ما را از برائت جويندگان از دعوت كنندگان به دوزخ قرار بده.

- خدايا، ما را توفيق همراهي با حضرت مهدي عليه السلام و حضور در تحت لوايش عنايت فرما.

[صفحه 258]

پرونده باز غدير تا قيامت

اشاره

پرونده ي غدير با كليد «من كنت مولاه فعلي مولاه» گشوده مي شود و اوراق آن به دو بخش تقسيم مي گردد: يكي «اللهم وال من والاه و انصر من نصره» و ديگري «اللهم عاد من عاداه و اخذل من خذله». اينك از بلنداي چهارده قرن، افقهاي دور دستي را مي توان نگريست كه عكس العملهاي دو جبهه ي غدير و سقيفه در اين پرونده منعكس شده و مي شود.

از همان منبر پيامبر صلي الله عليه و آله اقدامات موافق و مخالف هويدا شد و ادامه يافت تا روزي كه غدير به دست سقيفه به خون نشست. آنان كه در سقيفه جمع شدند و بر منبر آن ابوبكر و عمر را معرفي كردند، در واقع جبهه اي در برابر غدير تشكيل دادند و تا هميشه ي تاريخ براي گسترش اعتقاد خويش تلاش كردند و جنگيدند. از آن روز غدير گرانسنگ امتحان شد تا مدافعان هر جبهه را شناسايي كند.

پرونده ي غدير هرگز بسته نمي شود تا روز قيامت كه در پيشگاه محمد و علي صلوات الله عليهما و آلهما باز شود و همه درباره ي آن، مورد سؤال قرار گيرند.

در يك نگاه برگهاي اين پرونده شامل مناظرات و اتمام حجتهاي غدير، اقرارهاي دشمنان درباره ي آن، جنگهاي طرفداران غدير و سقيفه، فرهنگ مكتوب غدير، ادبيات غدير و يادبودهاي غدير است. همه ي اينها دفتر غدير را پر از خاطرات شيرين و تلخي كرده كه در چهارده قرن به خود ديده و عظمت آن را ترسيم

مي كند.

خدايا نام ما را در صفحات «اللهم انصر من نصره» ثبت فرما، و به ما شناختي كامل از گروه «اللهم اخذل من خذله» عنايت فرما. اي خداي شيعه، خورشيد بلند غدير را تا هميشه ي روزگار در كرانه ي اقيانوس اسلام، چراغ راه اهل بهشت قرار ده و نام آن را جهاني فرما.

[صفحه 259]

اتمام حجت خدا و معصومين با غدير

اشاره

پرونده ي علمي غدير تا كنون دوران بي وقفه ي هزار و چهارصد ساله اي را پشت سر گذاشته كه طي آن امر پيامبر صلي الله عليه وآله بر پشتيباني دائمي از غدير به اجرا در آمده است. واعظان بسياري بر فراز منبرها، و علماي وارسته اي در مجالس بحث و مناظره، و مؤلفان زبردستي در كتابها، و ابرمرداني همچون سلمان و ابوذر و مقداد به عنوان شاهدان صدق غدير، و نيز خدمتگزاراني در آحاد جامعه، وظيفه ي حراست و دفاع از اين آرمان بزرگ اسلام را بر دوش كشيده اند.

اگر غدير در عينيت جامعه تحقق مي يافت اختلاف و تفرقه اي نبود تا نياز به احتجاجها و مناظرات براي اثبات بنيادهاي ولايت باشد. نفرين خداوند بر آنان كه زلال غدير را گل آلود نمودند و نسلهايي را از نوش گواراي آن محروم ساختند، و صلوات و رحمت و بركات خداوند بر امامان دلسوز امت، كه براي نجات غرق شدگان در فتنه ي سقيفه به حفظ و احياي غدير در شرايط مختلف پرداختند.

مخاطب اين اقدامات عبارت بودند از تازه آشناياني كه مي بايست از اين حقيقت بزرگ اسلام آگاهي مي يافتند، وجدانهاي خفته اي كه نياز به تجديد عهد و يادآوري و بيداري داشتند، دلهاي مرده اي كه بايد راه هدايت برايشان باز مي شد تا آبي به زمين خشكيده ي آنان برسد، نسلهاي آينده اي كه شايد صدها سال ديگر قدم به اين

جهان

[صفحه 260]

مي گذاشتند و بايد حقيقت غدير براي اطلاع آنان در صفحات تاريخ ثبت مي شد.

تاريخچه ي اين دفاع مقدس از حريم غدير، دلير مردان علم را در خود جاي داده كه در هر زماني به اقتضاي آن و در هر مكاني طبق شرايط آن، از فكر و روح سرشار از معنويتشان گرفته تا جان و آبرويشان در طبق اخلاص مي گذاشتند، و با اسلحه ي استدلالهاي قاطع ولايت كه پشتيبانش پروردگار است، دشمنان زبون و رنگ به رنگ ولايت را در صحنه ي بحثهاي علمي شكست داده و نام تشيع و غدير را در گستره ي جهان بلند آواز و سرافراز ساخته اند.

نمونه هاي بارز اين احتجاجات و استدلالها و يادآوريهاي غدير توسط خود ائمه عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است. تمام راوياني كه در طول هزار و چهارصد سال حديث غدير را روايت كرده اند نيز به گونه اي جهاد خود را در مقابله با اهل سقيفه به نمايش گذاشته اند.

علماي شيعه در دوران غيبت امام زمان عجل اللَّه فرجه پرچم دفاع از غدير را به دوش كشيده اند و در پاي آن مقاومت نموده اند. تا آنجا كه در مواردي حتي خود دشمن اقرار به غدير نموده و از انكار آن عاجز مانده است.

امروز دامنه ي اين احتجاجات از كتابها و جلسات بالاتر رفته و در كنفرانسها و به صورت برنامه هاي راديويي و تلويزيوني و حتي در اينترنت مطرح شده است.

در بخش حاضر نمونه هايي از اين احتجاجات و اتمام حجتها كه بخشي از صدها هزار مورد آن است تقديم مي شود.

اتمام حجت خداوند با غدير

1. در غدير حارث فهري معترضانه از خدا درخواست عذاب كرد. خداوند هم فوراً سنگي از آسمان فرستاد و او را جلوي چشم همه هلاك كرد، و

اين ماجرا به عنوان اولين اتمام حجت مستقيم خداوند ثبت شد. [486].

[صفحه 261]

2. در غدير، مردم مردي زيبا صورت را ديدند كه مي گفت: «به خدا قسم روزي مانند امروز نديدم … براي او پيماني بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمي زند … ». وقتي از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پرسيدند او كه بود؟ فرمود: او جبرئيل بود. و بدينگونه بار ديگر اتمام حجت الهي برابر ديدگان همه انجام شد. [487].

3. عده اي از منافقين نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمدند و از آن حضرت آيت و نشانه اي خواستند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: آيا روز غدير خم براي شما كافي نبود؟ آنگاه كه من علي را به امامت منصوب نمودم، منادي از آسمان ندا داد: «اين ولي خداست، تابع او باشيد، وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مي شود». [488].

4. روزي ابوبكر با نيرنگي تازه براي توجيه غصب خلافت به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي مسئله ي ولايت تو بعد از غدير چيزي را تغيير نداده … ولي اينكه تو خليفه ي او باشي در اين باره چيزي به ما نگفته است!!

حضرت فرمود: چطور است پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را به تو نشان دهم تا او به تو بگويد؟ ابوبكر پذيرفت و پس از نماز مغرب همراه اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد قبا آمدند و ديدند پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در سمت قبله ي مسجد نشسته و خطاب به ابوبكر فرمود: «اي ابوبكر بر ضد ولايت علي اقدام كرده اي و در جاي او نشسته اي كه جاي نبوت است و جز

او كسي مستحق آن نيست زيرا او وصي و خليفه ي من است … ».

با اين معجزه كه پشتوانه ي الهي داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد. [489].

[صفحه 262]

5. اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت ظاهري خود عده اي از شاهدان عيني غدير را به خدا قسم داد كه برخيزند و در مقابل مردم به آنچه ديده اند شهادت دهند. عده اي برخاسته و شهادت دادند ولي هشت نفر ابا كردند.

حضرت فرمود: «اگر شما دروغ مي گوييد و بهانه مي آوريد در حالي كه در غدير حاضر بوده و شنيده ايد، خدا هر يك از شما را به بلايي آشكار گرفتار كند». بدينگونه سي سال پس از واقعه ي غدير بار ديگر اتمام حجت پروردگار ظاهر شد و هر يك از اينان به مرضي گرفتار شدند بطوري كه همه ديدند. مبتلا شدگان نزد مردم اقرار مي كردند كه ما با دعاي حضرت به عذاب الهي دچار شده ايم. [490].

اتمام حجت پيامبر با غدير

1. چادرنشيني از اطراف مدينه از حضرت پرسيد: حاجيان قوم من خبر آورده اند كه در غدير خم اطاعت علي را واجب كرده اي. آيا اين از جانب خدا بوده است؟ فرمود: «خدا آن را واجب كرده، و اطاعت او را بر اهل آسمان و زمين واجب نموده است». [491].

2. حضرت در مدينه فرمود: «روز غدير بهترين اعياد امت من است و آن همان روزي است كه خداوند به من دستور داد برادرم علي بن ابي طالب را براي امتم منصوب نمايم». [492].

3. حضرت در وصيت به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: « … من در روز غدير خم از مردم عهد و پيمان گرفته ام كه تو وصي و خليفه ي من و صاحب اختيار مردم پس

از من هستي». [493].

4. از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ … » را پرسيدند. فرمود: « … هركس من صاحب اختيار اويم و نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم علي بن ابي طالب

[صفحه 263]

صاحب اختيار اوست و نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است و در برابر او برايش امري نيست. [494].

اتمام حجت اميرالمؤمنين با غدير

1. هفت روز پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمدند و خطاب به مردم ضمن سخناني فرمودند: «پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حجة الوداع رفت و سپس به غدير خم آمد و در آنجا شبيه منبري براي او ساخته شد و بر فراز آن رفت و بازوي مرا گرفت و بلند كرد به حدي كه سفيدي زير بغلش ديده شد و در آن مجلس با صداي بلند فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … » خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً». [495].

2. ابوبكر و عمر براي بيعت گرفتن به خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و پس از صحبتهايي بيرون آمدند. حضرت بلافاصله به مسجد آمد و ضمن مطالبي فرمود: «ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسي كه او بايد با من بيعت كند! … من صاحب روز غديرم … ». [496].

3. بار اول كه اميرالمؤمنين عليه السلام را به اجبار براي بيعت آوردند و حضرت امتناع كرد، در آنجا فرمود: « … گمان ندارم پيامبر صلي الله عليه وآله در روز غدير خم براي احدي حجتي و براي گوينده اي سخني باقي

گذاشته باشد. قسم مي دهم كساني را كه از پيامبر صلي الله عليه وآله در روز غدير «من كنت مولاه فعلي مولاه … » را شنيدند كه برخيزند و شهادت دهند». دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراي غدير شهادت دادند و ساير مردم هم در اين باره مطالبي گفتند، به طوري كه عمر از ترس مجلس را تعطيل كرد!! [497].

[صفحه 264]

4. بار دوم كه حضرت را طناب برگردن و شمشير بالاي سر به اجبار براي بيعت آوردند، عمر گفت: بيعت كن و گرنه تو را مي كشيم. حضرت فرمود: «اي مسلمانان، اي مهاجران و انصار، شما را به خدا قسم مي دهم آيا از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيديد كه در روز غدير خم چه مي فرمود … »؟ همه تصديق كردند و گفتند: آري به خدا قسم. [498].

5. پس از غصب خلافت و خانه نشيني اميرالمؤمنين عليه السلام، آن حضرت دائما با غاصبان با ترشرويي روبرو مي شد و انزجار خود را نشان مي داد. ابوبكر براي خاتمه دادن به اين مشكل غفلتا نزد حضرت آمد و خواست تا در خلوت گفتگو كنند. در آن مجلس حضرت به ابوبكر فرمود: «تو را به خدا قسم مي دهم آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلماني طبق فرموده ي پيامبر صلي الله عليه و آله در روز غدير هستم يا تو»؟ ابوبكر گفت: البته تو هستي! [499].

6. ابوبكر ادعا كرد كه در غدير، پيامبر علي را صاحب اختيار ما قرارداد ولي خليفه ي ما قرار نداد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر پيامبر صلي الله عليه وآله خودش به تو بگويد مي پذيري؟ گفت: آري. اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد قبا پيامبر صلي الله عليه و آله را نشان ابوبكر

دادند، و حضرت به او فرمودند: علي وصي و خليفه ي من است. [500].

7. روزي ابوبكر به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اگر كسي كه به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد كه تو به خلافت سزاوارتري آن را به تو مي سپارم!!! حضرت فرمود: اي ابوبكر، مطمئن تر از پيامبر سراغ داري؟! آن حضرت در چهار مورد براي من از تو و عمر و عثمان و عده اي از همراهيانت بيعت گرفت كه يكي از آنها روز غدير در بازگشت از حجةالوداع بود. [501].

[صفحه 265]

8. وقتي نماينده ي ابوبكر- كه پس از غصب فدك به آنجا فرستاده بود- به دست اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شد، ابوبكر خالد را با لشكري به منطقه فرستاد. وقتي با اميرالمؤمنين عليه السلام رو به رو شدند حضرت با اشاره ي ذوالفقار، خالد را از اسب به زير انداخت و به او فرمود: « … آيا روز غدير براي تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمي گرفته اي»؟! [502].

9. پس از قضيه ي فوق حضرت به مدينه بازگشتند و مطالبي بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد. آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند: « … اكنون كه روز غدير براي اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مي توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاي ماست و او بهترين حكم كننده است». [503].

10. در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله مجلسي از بني هاشم تشكيل شد و اميرالمؤمنين عليه السلام بدعتهاي ابوبكر و عمر را شمردند، و از جمله فرمودند: «عمر بود كه در روز غدير خم- وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله مرا براي ولايت نصب كرد، با رفيقش ابوبكر

گفتگو كردند. آنگاه كه كار معرفي و منصوب شدن من پايان يافته بود ابوبكر گفت: «اين واقعا كرامت بزرگي است»! عمر با تندي به او نگاه كرد و گفت: «نه به خدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمي دهم و از او اطاعت نمي كنم»، سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند. [504].

11. پس از قتل عمر، شوراي شش نفره اي كه او تعيين كرده بود جمع شدند تا يكي را از بين خود انتخاب كنند و البته توطئه اي بود براي انتخاب عثمان كه از پيش تعيين شده بود. اميرالمؤمنين عليه السلام كه يكي از شش نفر بود به عنوان اتمام حجت بربقيه فرمود: «شما را به خدا قسم مي دهم، آيا در بين شما غير از من كسي هست كه پيامبر صلي الله عليه و آله در روز غدير خم او را به امر خدا منصوب كرده و فرموده باشد: «من كنت مولاه فعلي مولاه … »؟ همه گفتند: نه، كسي جز تو صاحب اين فضيلت نيست. حضرت فرمود: «آيا كسي غير از من در ميان شما هست كه پيامبر صلي الله عليه و آله

[صفحه 266]

در جحفه كنار درختان غدير خم به او فرموده باشد: هر كس از تو اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس مرا اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است؟ همه گفتند: نه به خدا قسم، كسي جز تو صاحب اين مقام نيست. [505].

12. پس از ماجراي شورا و انتخاب عثمان، مردم براي بيعت با او به مسجد آمدند. در آن جمع حضرت بپاخاست و ضمن سخناني فرمود: آيا در ميان شما كسي هست كه پيامبر صلي الله عليه و آله در روز

غدير خم دست او را گرفته و فرموده باشد: «من كنت مولاه فعلي مولاه … »؟ يك نفر به نيابت از بقيه گفت: كسي را سراغ نداريم كه صحيح تر از گفتار تو گفته باشد. [506].

13. در مجلس بزرگي كه با حضور دويست نفر از صحابه در زمان عثمان در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله تشكيل شده بود، حضرت فرمود: «خداوند به پيامبرش دستور داد تا واليان امرشان را معرفي كند … اين بود كه در غدير خم مرا منصوب نمود و در خطابه اي فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه … »، و خداوند اين آيه را نازل كرد: «اليوم أكملت لكم دينكم … ».

همه جمعيت مسجد گفتند: آري به خدا قسم، اين را شنيديم و همانطور كه گفتي حاضر بوديم. حضرت فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم كساني كه از دو لب پيامبر صلي الله عليه و آله اين مطلب را به ياد دارند شهادت دهند. مقداد و ابوذر و عمار و براء و زيد بن ارقم برخاستند و گفتند: «ما شهادت مي دهيم كه به ياد داريم هنگامي را كه تو در غدير بر فراز منبر كنار آن حضرت ايستاده بودي و او مي فرمود: «اي مردم … خداوند شما را به ولايت امر كرده و من شما را شاهد مي گيرم كه ولايت مخصوص اين (علي) است … ». [507].

[صفحه 267]

14. در همان مجلس حضرت در جواب اين سؤال كه با ادعاي ابوبكر چه كنيم كه از قول پيامبر صلي الله عليه و آله گفت: خداوند نبوت و خلافت را براي اهل بيت جمع نمي كند؟ فرمود: «دليل بر بطلان آن، سخن پيامبر صلي

الله عليه و آله است كه در غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه، من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارم در حالي كه آنان امير و حاكم بر من باشند»؟! [508].

15. در همان مجلس حضرت درباره ي «فليبلغ الشاهد الغائب» يعني «حاضران به غائبان برسانند»، فرمودند: پيامبر صلي الله عليه و آله اين جمله را فقط در روز غدير خم و در روز عرفه و در روز رحلتش فرموده … و به عموم مردم دستور داده كه هر كسي را ديدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمد عليهم السلام و واجب بودن حقشان را برسانند … ». [509].

16. در ميدان جنگ جمل در بصره، اميرالمؤمنين عليه السلام به طلحه فرمود: تو را به خدا قسم مي دهم، آيا از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدي كه مي فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه». گفت: آري. فرمود: پس چرا به جنگ من آمده اي؟ گفت: «در خاطرم نبود و فراموش كرده بودم»! لازم به يادآوري است طلحه پس از اينكه غدير را به ياد آورد باز هم به جنگ ادامه داد تا كشته شد. [510].

17. هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه براي جنگ صفين آماده مي شد ضمن خطابه اي چنين فرمود: اي مهاجران و انصار، … آيا بر شما واجب نيست مرا ياري كنيد؟ آيا امر من بر شما واجب نيست؟ … آيا سخن پيامبر صلي الله عليه و آله را نشنيديد كه در روز غدير درباره ي ولايت و صاحب اختياري من مي فرمود؟ [511].

[صفحه 268]

18. معاويه در جنگ صفين طي نامه اي به اميرالمؤمنين عليه السلام چنين نوشت: «به من خبر رسيده كه وقتي با اهل سر و خواص شيعيانت در

خلوت مي نشينيد … ادعا مي كني كه … خداوند اطاعت تو را بر مؤمنان واجب كرده و در كتاب و سنتش به ولايت تو امر كرده … او هم امتش را در غدير خم جمع كرده و آنچه درباره ي تو از جانب خداوند مأمور شده ابلاغ نموده و دستور داده حاضران به غايبان برسانند، و به مردم خبر داده كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از آنان هستي … ». [512].

19. اميرالمؤمنين عليه السلام در ميدان جنگ صفين براي لشكر خود- در حالي كه فرستادگان معاويه هم حاضر بودند- خطابه اي ايراد كردند و ضمن آن فرمودند: شما را قسم مي دهم درباره ي قول خداوند «يا ايها الذين آمنوا اطيعواالله … » … كه پيامبر صلي الله عليه و آله مرا در غدير خم منصوب كرد و فرمود: «اي مردم، خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار مؤمنانم و اختيارم بر مؤمنان از خودشان بيشتر است، بدانيد كه «من كنت مولاه فعلي مولاه … ». دوازده نفر از بدريين برخاستند و به حضور خود در ماجراي غدير شهادت دادند و چهار نفر برخاستند و تفصيل واقعه را براي مردم گفتند. [513].

20. معاويه در نامه اي به اميرالمؤمنين عليه السلام فضايلي براي خود ذكر كرد و به آنها افتخار كرد. حضرت فرمود: آيا پسر هند جگر خوار بر من فخر مي فروشد؟! سپس نامه اي در پاسخ او نوشتند و فضايل خود را به صورت اشعاري برايش فرستادند كه يك بيت آن چنين است:

و أوجب لي ولايته عليكم

رسول الله يوم غدير خم

يعني: پيامبر صلي الله عليه و آله در روز غدير خم ولايت خود بر شما را براي من هم نسبت به شما

واجب كرد. [514].

[صفحه 269]

21. در روز جنگ صفين مردي از لشكر معاويه قرآن به دست به ميدان مبارزه آمد در حالي كه اين آيه را تلاوت مي كرد: «عم يتسائلون عن النبا العظيم … ». حضرت شخصا به جنگ او رفتند و ابتدا پرسيدند: آيا نبأ عظيم را كه مردم بر سر آن اختلاف دارند مي شناسي؟ آن مرد گفت: نه!! فرمود: «به خدا قسم منم نبأ عظيم كه بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولايت من نزاع داريد … در روز غدير دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست كه چه كرديد»؟ [515].

22. در زمان خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه السلام، يكسال روز عيد غدير مقارن جمعه بود. حضرت خطبه هاي نماز جمعه را به مسئله ي غدير اختصاص دادند و از جمله فرمودند: « … خداوند در روز غدير آنچه بيانگر اراده اش درباره ي انتخاب شدگانش بود بر پيامبرش فرستاد و به او دستور ابلاغش را داد … خداوند دينش را كامل نمود و چشم پيامبرش و مؤمنان و تابعان را روشن ساخت». پس از خطبه ها و نماز جمعه، حضرت به اتفاق اصحابشان به منزل امام مجتبي عليه السلام كه جشني در آن برپا كرده بود رفتند و پذيرايي مفصلي انجام شد. [516].

23. در زمان خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه السلام به دستور آن حضرت مجلس بزرگي در ميدان بزرگ كوفه كه مقابل مسجد كوفه و دار الامارة بود تشكيل شد و حضرت منبر رفتند در حالي كه جمعيت عظيمي جمع شده بودند و اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله نيز حضور داشتند.

حضرت از فراز منبر قسم دادند كه هر كس در غدير حاضر بوده برخيزد و به آنچه ديده شهادت دهد.

پس از درخواست حضرت عده اي حدود سي نفر از ميان جمعيت برخاستند و به آنچه در غدير ديده بودند شهادت دادند، ولي هشت نفر از حاضران غدير عمدا براي شهادت برنخاستند. حضرت از آنان علت را پرسيد. آنان عذر آوردند كه فراموش كرده ايم!!!

[صفحه 270]

حضرت فرمود: «اگر در اين عذرتان دروغ مي گوييد و عمدا براي شهادت قيام نمي كنيد، هر كدام از شما به بلايي مبتلا شويد» و حضرت براي هر يك بلاي خاصي را ذكر كردند. همه ي اين هشت نفر به آنچه حضرت فرموده بود مبتلا شدند به طوري اين ابتلا آشكار بود و بين مردم به همان علامت شناخته مي شدند كه نفرين شده ي علي بن ابي طالب عليه السلام نام گرفته بودند. [517].

24. در ماههاي آخر عمر اميرالمؤمنين عليه السلام پس از جنگ نهروان، حضرت نوشته اي مفصل كه در حد يك جزوه بود املا كردند و نويسنده ي حضرت آن را نوشت و قرار شد روزهاي جمعه با حضور ده نفر از اصحاب خاصش متن اين جزوه براي مردم خوانده شود. از فرازهاي اين نوشته چنين است: «دليل من بر ولايت اين است كه صاحب اختيار مردم فقط من هستم نه قريش … چرا كه پيامبر صلي الله عليه و آله ولايت اين امت را داشت و من بعد از او اختيارات او را دارم … طبق گفته ي آن حضرت در غديرخم كه فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه» [518].

25. اميرالمؤمنين عليه السلام در بيان امتيازات خاص خود كه به احدي جز او داده نشده فرمودند: خداوند با ولايت من دين اين امت را كامل نمود و نعمتها را بر آنان تمام كرد … هنگامي كه در يوم الولاية (روز

غدير) به پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: يا محمد، به مردم خبر ده كه «اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا». [519].

26. آن حضرت در بيان حديث «امر ما اهل بيت بر مردم سنگين است و جز انبياي مرسل و ملائكه ي مقرب و مؤمني كه خدا قلب او را امتحان كرده تحمل آن را ندارد»، فرمود: … پيامبر ما صلي الله عليه و آله در روز غدير خم دست مرا گرفت و فرمود: «من كنت

[صفحه 271]

مولاه فعلي مولاه»، آيا مؤمنان آن را پذيرفتند، به جز كساني كه خداوند آنان را از لغزش و گمراهي حفظ كرد؟ [520].

27. از اميرالمؤمنين عليه السلام خواستند بالاترين منقبت خود را از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بفرمايد. حضرت فرمود: «منصوب كردن آن حضرت مرا در غديرخم كه به امر خداي تبارك و تعالي ولايت را از جانب او برايم اقامه نمود … ». [521].

28. روزي اميرالمؤمنين عليه السلام با امام حسين عليه السلام مفاخره مي كردند و فضايل خود را براي يكديگر بيان مي نمودند تا يادگاري براي ما باشد. از جمله اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: منم آن كسي كه خدا در حق من فرموده: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً، … من نبأ عظيمي هستم كه خداوند در روز غدير خم دين را به من كامل نمود. منم آنكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ام فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». [522].

29. مردي از اميرالمؤمنين عليه السلام خواست كه ايمان را در حد كاملي برايش بيان كند كه نياز به سؤال از ديگري نباشد. حضرت مطالبي فرمودند و از جمله اين بود

كه كمترين باعث گمراهي نشناختن حجت خداست. آن مرد از حضرت خواست تا حجج الهي را به او معرفي كند. حضرت فرمود: كسي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را در غدير خم منصوب كرد و خبر داد كه نسبت به آنان از خودشان صاحب اختيارتر است. [523].

30. روزي اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من هفتاد فضيلت دارم كه احدي از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در آنها با من شراكت ندارد. سپس پنجاه و يكمين مورد آن را چنين بيان كرد: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم مرا براي همه ي مردم منصوب نمود و

[صفحه 272]

فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». پس ظالمان دور از رحمت الهي باشند و عذاب خدا بر آنان باد. [524].

31. اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي اينكه پس از بيعت غدير هر كوتاهي از سوي مردم بر عهده خودشان است، فرمود: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به من وصيت كرد و فرمود: يا علي، اگر گروهي يافتي كه با دشمنانت بجنگي حق خود را طلب كن، وگرنه در خانه ات بنشين چرا كه من پيمان تو را در روز غدير خم گرفته ام كه تو وصي من و خليفه ي من و صاحب اختيار مردم نسبت به آنان هستي. [525].

32. روزي اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهي به مردم كرد و فرمود: «شما خود ديديد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم چگونه بپا ايستاد و مرا كنار خود بپا داشت و دست مرا بلند كرد و مرا معرفي فرمود». [526].

اتمام حجت حضرت زهرا با غدير

1. حضرت ام كلثوم در سن سه سالگي اين حديث را از مادرش حضرت زهرا عليهاالسلام شنيده

است كه آن حضرت خطاب به مردمي كه صاحب غدير را رها كرده و سخت حمايت از سقيفه مي كردند فرمود: آيا كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را در روز غدير خم فراموش كرده ايد كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»؟ [527].

2. بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حضرت زهرا عليهاالسلام كنار قبور شهداي اُحُد مي آمد و در آنجا گريه مي كرد. محمود بن لبيد در آنجا از حضرت پرسيد: آيا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قبل از وفاتش درباره ي امامت علي كلام صريحي فرمود؟!

[صفحه 273]

حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: واعجبا، آيا روز غدير خم را فراموش كرده ايد؟! [528].

3. هنگامي كه اهل سقيفه بر در خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام براي بيعت آن حضرت هجوم آوردند، حضرت زهرا عليهاالسلام پشت در آمد و فرمود: «گويا شما نمي دانيد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم چه فرمود؟! به خدا قسم در آن روز براي علي بن ابي طالب پيمان ولايت را بست تا اميد شما را از آن قطع كند. ولي شما ارتباط بين خود و پيامبرتان را قطع كرديد! خدا بين ما و شما در دنيا و آخرت حكم خواهد كرد.» [529].

4. در روزهاي آخر عمر حضرت زهرا عليهاالسلام، عده اي از زنان مهاجر و انصار به عيادت آن حضرت آمدند. در اين فرصت حضرت مطالبي درباره ي امامت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند، و زنان آن مطالب را براي مردان خود نقل كردند. در پي آن عده اي از سرشناسان مهاجر و انصار به عنوان عذرخواهي نزد حضرت آمدند و گفتند: اي سيدة النساء، اگر ابوالحسن اين مطالب را قبل از بيعت با اهل سقيفه براي

ما مي گفت، هرگز با ديگري به جاي او بيعت نمي كرديم!!

حضرت فرمود: از من دور شويد كه عذري از شما پذيرفته نيست … بعد از روز غدير خم خداوند هيچ دليل و عذري براي احدي باقي نگذاشته است. [530].

اتمام حجت امام حسن با غدير

1. پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام، معاويه وارد كوفه شد و قرار شد در مسجد كوفه آن حضرت و معاويه منبر بروند و مسئله ي صلح را براي مردم بيان كنند. پس از آنكه معاويه مطالب خود را گفت، امام حسن عليه السلام بر فراز منبر مطالبي در مظلوميت اميرالمؤمنين عليه السلام بيان كرد و فرمود: «اين امت

[صفحه 274]

پدرم را رها كردند و با غير او بيعت كردند در حالي كه خودشان ديدند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پدرم را در روز غدير خم منصوب فرمود و به آنان دستور داد حاضرانشان به غائبان خبر دهند». [531].

2. روزي معاويه مجلسي تشكيل داد و بزرگان اصحاب خود را جمع كرد و امام حسن عليه السلام را دعوت كرد و اصحاب او آنچه مي توانستند به آن حضرت جسارت كردند و به پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا گفتند.

امام حسن عليه السلام در پاسخ به آنان احتجاجات مفصلي درباره ي اميرالمؤمنين عليه السلام بيان كرد و از جمله فرمود: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حالي كه بر فراز منبر بود علي عليه السلام را فرا خواند و سپس با دستانش او را گرفت و فرمود: «اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ». [532].

اتمام حجت امام حسين با غدير

يكسال قبل از مرگ معاويه و يكسال قبل از واقعه ي عاشورا، امام حسين عليه السلام در موسم حج در مِني هفتصد نفر را در خيمه ي خود دعوت كرد كه دويست نفر آنان اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بودند. در آنجا خطابه اي ايراد كردند و ضمن نكوهش اقدامات معاويه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام، مناقب آن حضرت را بر شمردند و از آنان اقرار گرفتند.

از جمله فرمودند: شما را به خدا قسم مي دهم، آيا مي دانيد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم علي بن ابي طالب عليه السلام را منصوب نمود و ولايت را براي او اعلام كرد و فرمود: بايد حاضران به غايبان برسانند؟ جمعيت حاضر گفتند: آري بخدا قسم. [533].

[صفحه 275]

اتمام حجت امام زين العابدين با غدير

يك نفر از امام زين العابدين عليه السلام پرسيد: معناي كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چيست كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»؟ فرمود: به آنان خبر داد كه علي بن ابي طالب عليه السلام امام بعد از اوست. [534].

اتمام حجت امام باقر با غدير

1. امام باقر عليه السلام در شرايط زماني خاصي كه مقارن با انقراض بني اميه بود، داستان مفصل واقعه ي غدير را با متن كامل خطبه ي مفصل غدير بيان فرمودند كه سند و پشتوانه اي محكم و تأييد شده توسط مقام عصمت براي اين خطابه ي تاريخي شد. [535].

2. يك نفر از اهل بصره به امام باقر عليه السلام عرض كرد: حسن بصري آيه ي «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ … » را مي خواند و مي گويد درباره ي مردي نازل شده و نام او را نمي گويد. حضرت فرمود: او را چه شده … ؟! اگر مي خواست خبر مي داد درباره ي چه كسي نازل شده! جبرئيل بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نازل شد و عرض كرد: خداوند به شما امر مي كند امتت را راهنمايي كني كه وليشان كيست، و اين آيه را نازل كرد. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هم قيام كرد و دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». [536].

3. ابوبصير به امام باقر عليه السلام عرض كرد: مردم مي گويند: چرا خداوند نام علي و اهل بيتش عليهم السلام را در قرآن صريحاً نياورده است؟ حضرت فرمود: خدا نماز را نازل كرده و عدد ركعات آن را پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بيان فرموده و همچنين است زكات و حج. و آيه ي «اَطيعُوا اللَّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ» را نازل كرده

كه درباره ي علي و

[صفحه 276]

حسن و حسين عليهم السلام است، و در بيان كلمه ي «اولوا الامر» پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي علي عليه السلام فرموده: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» … اگر آن حضرت سكوت مي كردو اهل آيه ي اولوا الامر را معرفي نمي كرد آل عباس و آل عقيل و ديگران آن را ادعا مي كردند. وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفت علي عليه السلام صاحب اختيار مردم بود … چون آن حضرت ولايت او را به مردم ابلاغ فرموده و او را منصوب نموده بود. [537].

4. ابان بن تغلب از امام باقر عليه السلام پرسيد: معناي كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چيست كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»؟ حضرت فرمود: آيا مثل اين مطلب هم جاي سؤال دارد؟! به آنان فهمانيد كه جانشين او خواهد بود. [538].

5. امام باقر عليه السلام با تعجب از انكار امت نسبت به حقيقت غدير فرمودند: «اين امت انكار كردند پيماني را كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از ايشان براي علي بن ابي طالب عليه السلام گرفت در روزي كه او را براي مردم منصوب فرمود و آنان را در زمان حياتش به ولايت و اطاعت او فرا خواند و آنان را بر اين مطلب شاهد گرفت.» [539].

6. امام باقر عليه السلام در بيان حد ولايت و برائت با استناد به حديث غدير فرمودند: اين امت وقتي به علي بن ابي طالب عليه السلام مي رسند مي گويند: دوستانش را دوست داريم ولي از دشمنانش بيزاري نمي جوييم، بلكه آنان را هم دوست داريم! چگونه چنين ادعايي صحيح است در حالي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي فرمايد: «اللهم و ال

من والاه و عاد من عاداه … »، ولي مي بيني كه با دشمنان او دشمني نمي كنند و خوار كنندگان او را خوار نمي كنند. اين انصاف نيست!! [540].

[صفحه 277]

اتمام حجت امام صادق با غدير

1. امام صادق عليه السلام فرمود: مردم درباره ي غدير خود را به غفلت زدند. [541].

2. آن حضرت پس از نقل واقعه ي غدير اين آيه را خواندند كه «يعرفون نعمة اللَّه ثم ينكرونها» يعني «نعمت خدا را مي شناسند و سپس آن را انكار مي كنند»، و فرمودند: در روز غدير آن را مي شناسند و در روز سقيفه آن را انكار مي كنند. [542].

3. امام صادق عليه السلام با تعجب از محنت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: در روز غدير حضرت آن همه شاهد داشت ولي نتوانست حق خود را بگيرد در حالي كه مردم با دو شاهد حق خود را مي گيرند!! [543].

4. امام صادق عليه السلام درباره ي ثبات قدم بر سر غدير فرمودند: «پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير خم پيمان گرفت و به ولايت او اقرار كردند. خوشا به حال آنان كه بر ولايت او ثابت قدم ماندند و واي بر كساني كه آن را شكستند.» [544].

5. امام صادق عليه السلام در بيان استناد غدير به قرآن مي فرمايد: خداوند عزوجل مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ … » و از همين جاست قول پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه به علي عليه السلام فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [545].

6. آن حضرت در بيان اينكه غدير آخرين رسالت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بوده فرمود: خداوند در قرآن به پيامبرش فرمود: «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ اِلي رَبِّكَ فَارْغَب»، يعني: «آنگاه

[صفحه 278]

كه از رسالت

فراغت يافتي عَلَم و نشانه ي خود را نصب كن و وصي خود را معرفي كن و فضيلت او را بيان كن … ». پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هم در بازگشت از حجة الوداع ندا داد تا مردم جمع شوند و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [546].

7. امام صادق عليه السلام درباره ي كفر ابوبكر و عمر و عثمان فرمودند: آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» به آن كافر شدند. بعد (در ظاهر اقرار كردند) ولي آنگاه كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند … سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با علي عليه السلام بيعت كرده بودند براي خود بيعت گرفتند. اينان كساني بودند كه هيچ ايماني برايشان نمانده بود. [547].

8. امام صادق عليه السلام در سفري كه از مدينه به مكه مي رفتند، در بين راه به مسجد غدير رسيدند. در آنجا نگاهي به سمت چپ مسجد نموده فرمودند: آنجا جاي پاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است آنگاه كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [548].

9. امام صادق عليه السلام فرمود: روز غدير خم روزي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام براي مردم معرفي و منصوب شد. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي او پيمان ولايت را بر گردن مردان و زنان قرار داد. [549].

10. امام صادق عليه السلام عظمت غدير را چنين ياد كردند: «روز غدير روز مهمي است كه خداوند حرمت آن را بر مؤمنان عظيم قرار داده و دين را در آن كامل نموده و نعمت را

بر آنان تمام كرده، و آن عهد و پيماني كه از ايشان (در عالم ذر) گرفته بود تجديد نموده است.» [550].

[صفحه 279]

11. امام صادق عليه السلام درباره ي انتشار فوري خبر غدير در شهرهاي آن زمان مي فرمايد: وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم علي عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»، اين خبر در شهرها منتشر شد. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي آن فرمود: «قسم به خدايي كه جز او خدايي نيست، اين مسئله از سوي خداست». [551].

12. از امام صادق عليه السلام پرسيدند: مقصود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» چيست؟ حضرت حديثي از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نقل كردند كه فرمود: « … هر كس من صاحب اختيار اويم و نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم علي بن ابي طالب صاحب اختيار اوست و نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است و در برابر او برايش امري نيست.» [552].

اتمام حجت امام كاظم با غدير

1. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در حديثي واقعه ي غدير را چنين نقل فرمودند: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در واقعه ي معروف و مشهور غدير اميرالمؤمنين عليه السلام را معرفي كردند و از مردم پرسيدند: آيا من صاحب اختيارتر از شما نسبت به خودتان نيستم؟ گفتند: آري، يا رسول اللَّه. حضرت نگاهي به آسمان كرده فرمودند: «خدايا، شاهد باش»، و اين كار را سه بار تكرار كردند. سپس فرمودند: «بدانيد هر كس من مولاي او و صاحب اختيارتر نسبت به او هستم اين علي مولا و صاحب اختيار اوست». [553].

2. امام كاظم عليه السلام در بيان توطئه ي منافقان

در غدير چنين فرمودند: آنگاه كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم اميرالمؤمنين عليه السلام را منصوب كرد و به

[صفحه 280]

بزرگان مهاجران و انصار دستور داد با او بيعت كنند، آنان در ظاهر بيعت كردند ولي بين خود نقشه ي دو توطئه را ريختند: يكي اينكه امر خلافت را پس از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از علي عليه السلام بگيرند، و ديگر اينكه در صورت امكان هر دو بزرگوار را بكشند … [554].

3. در ايامي كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در زندان بودند، روزي هارون حضرت را احضار كرد و مسائلي را سؤال نمود كه از جمله درباره ي ولايت اهل بيت عليهم السلام بر مردم بود. حضرت فرمود: ما مي گوييم ولايت همه ي خلايق با ماست … ما اين ادعا را از كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم داريم كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». [555].

اتمام حجت امام رضا با غدير

1. شرايط خاص زماني امام رضا عليه السلام و منطقه ي خراسان كه مركز علمي مخالفان بود اقتضا مي كرد كه احاديث با استناد به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نقل شود. لذا آن حضرت حديث غدير را با سند متصل از پدرشان موسي بن جعفر از امام صادق از امام باقر از امام سجاد از امام حسين از اميرالمؤمنين عليهم السلام از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نقل كردند كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». [556].

2. در روزهاي اول ورود امام رضا عليه السلام به شهر مرو در خراسان مردم بحثهاي زيادي درباره ي امامت مطرح كرده بودند و بخصوص در روز جمعه در مسجد جامع شهر جمع شده بودند و در اين باره صحبت

مي كردند. وقتي اين خبر به حضرت رسيد تبسمي كرده فرمود: … خداوند در حجة الوداع كه آخر عمر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

[صفحه 281]

بود آيه ي «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً» را نازل كرد … پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از اين جهان نرفت مگر آنكه … علي عليه السلام را عَلَم و امام براي آنان منصوب فرمود. [557].

اتمام حجت امام علي النقي با غدير

1. امام هادي عليه السلام در سالي كه معتصم عباسي آن حضرت را از مدينه به سامرا آورد، در روز غدير به كوفه آمدند و به زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف رفتند و زيارت مفصلي را كه شامل يك دوره ي كامل اعتقادي درباره ي فرهنگ غدير است خواندند و ماجراي غدير را ضمن آن چنين بيان فرمودند: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سنگيني سفر را بر خود هموار نمود و در شدت گرماي ظهر بپا خاست و خطابه اي ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد و … فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … »، ولي جز عده ي كمي ايمان نياوردند. [558].

2. اهل اهواز نامه اي به امام هادي عليه السلام نوشتند و سؤالاتي را مطرح كردند. حضرت در پاسخ آنان نامه اي نوشتند و جواب سؤالاتشان را دادند و از جمله فرمودند: ما اين آيه را در قرآن مي يابيم كه «انما وليكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا … »، روايات متفق است كه اين آيه درباره ي اميرالمؤمنين عليه السلام است. بعد مي بينيم كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله علي بن ابي طالب عليه السلام را از بين اصحابش جدا كرد و اين عبارت را بكار برد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ».

از اين ارتباط مي فهميم كه قرآن به درستي اين اخبار و حقانيت اين شواهد گواهي مي دهد. [559].

[صفحه 282]

اتمام حجت امام عسكري با غدير

1. اسحاق بن اسماعيل از نيشابور براي امام حسن عسكري عليه السلام نامه اي نوشت و مسائلي را مطرح كرد. آن حضرت جواب نامه را توسط نمايندگان خود براي او فرستادند كه يكي از فرازهاي آن چنين است:

آنگاه كه خداوند با بپا داشتن اوليايش بعد از پيامبر بر شما منت گذاشت، خطاب به پيامبرش فرمود: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً». [560].

2. حسن بن ظريف به امام عسكري عليه السلام نامه اي نوشت و معناي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» را سؤال كرد. حضرت در پاسخ نوشتند: مقصود حضرت آن بود كه او را عَلَم و علامتي قرار دهد كه هنگام اختلاف، حزب خداوند با آن شناخته شوند. [561].

[صفحه 283]

اتمام حجت اصحاب پيامبر و ياران اميرالمؤمنين با غدير

اتمام حجت ابوذر با غدير

در مجلس ابن عباس، ابوذر بپا خاست و گفت: … من جندب بن جناده ابوذر غفاري هستم. به حق خدا و رسولش از شما مي پرسم: آيا از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيديد كه مي فرمود: زمين حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر صاحب لهجه اي راستگوتر از ابوذر؟ گفتند: آري. ابوذر گفت: آيا قبول داريد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم ما را جمع كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … »؟ همه گفتند: آري به خدا قسم. [562].

اتمام حجت عمار ياسر با غدير

در جنگ صفين عمار با عمروعاص براي مناظره در برابر هم قرار گرفتند و مطالبي بين آن دو رد و بدل شد. از جمله عمار گفت: اي ابتر، آيا به ياد داري كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»؟ بنابراين صاحب

[صفحه 284]

اختيار من خدا و رسول و بعد از آنان علي عليه السلام است، ولي تو مولي و صاحب اختياري نداري!! [563].

اتمام حجت مالك بن نويره با غدير

مالك بن نويره رئيس قبيله ي بني حنيفه در نزديكي مدينه، از حاضران در غدير بود. او پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به مدينه آمد و با تعجب ابوبكر را بر منبر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ديد. لذا خطاب به ابوبكر گفت: «اي ابوبكر، بيعت علي عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كرده اي؟ اين منبر جاي تو نيست كه بر آن خطابه مي خواني»! اين را گفت و به قبيله ي خود بازگشت.

ابوبكر به عنوان انتقام از مالك، خالد بن وليد را با لشكري فرستاد، و او و اصحابش را كشتند و زنانشان را اسير كردند و به مدينه آوردند!!! و اميرالمؤمنين عليه السلام با اهل سقيفه در اين باره مقابله كرد. [564].

اتمام حجت حذيفة بن يمان با غدير

1. حذيفه از حاضران در غدير و از معدود كساني بود كه توانست متن كامل و مفصل خطبه ي غدير را حفظ كند و براي غير حاضران در آنجا برساند. [565].

2. در موردي حذيفه داستان غدير را چنين نقل مي كند: به خدا قسم در غدير خم من مقابل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نشسته بودم و مهاجران و انصار در آن مجلس بودند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند و دستور داد تا سمت راست او بايستد. سپس فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [566].

[صفحه 285]

3. حذيفه پس از قتل عثمان و خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه السلام در شهر مدائن امير بود. او براي بيعت گرفتن از مردم براي اميرالمؤمنين عليه السلام برفراز منبر رفت و در خطابه اي گفت: «اكنون اميرالمؤمنين حقيقي و سزاوار به اين نام صاحب اختيار شما شده است»! يك جوان ايراني

بنام مسلم پس از مراسم بيعت نزد حذيفه آمد و پرسيد: اين كه گفتي «اميرالمؤمنين حقيقي»، تعرض و اشاره به خلفاي قبل از او بود. اگر سه خليفه ي قبل حقيقي نبودند مطلب را برايمان روشن كن!

حذيفه در پاسخ او مطالب مفصلي از تاريخ اسلام بيان كرد تا به ماجراي غدير رسيد و آن را با تفصيل كامل بيان كرد كه در هيچ روايتي بدان تفصيل بيان نشده است. او قسمت اصلي غدير را چنين بيان كرد: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم ولايت علي عليه السلام را با صداي بلند اعلام كرد، و اطاعت او را بر مردم واجب كرد … و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». سپس دستور داد همه ي مردم با او بيعت كنند، و همه بيعت كردند. [567].

اتمام حجت بلال حبشي با غدير

بلال مؤذن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از كساني بود كه با ابوبكر بيعت نكرد، و اين در حالي بود كه ابوبكر با پول خود بلال را از بردگي نجات داده و آزاد كرده بود. روزي عمر گريبان بلال را گرفت و گفت: اين جزاي ابوبكر است كه تو را آزاد كرده؛ اكنون نمي آيي با او بيعت كني؟

بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده به خاطر خدا مرا به حال خودم رها كند و اگر براي غير خدا بوده بايد به حرف تو عمل كرد!! و اما بيعت با ابوبكر، من با كسي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته بيعت نخواهم كرد … اي عمر تو خوب مي داني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

براي پسرعمويش پيماني بست كه تا روز قيامت بر گردن ماست كه او را در غدير خم مولي و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسي جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگري بيعت كند؟!

[صفحه 286]

بعد هم بلال را مجبور كردند از مدينه بيرون رود و در جاي ديگري زندگي كند. [568].

اتمام حجت اصبغ بن نباته با غدير

در جنگ صفين اميرالمؤمنين عليه السلام نامه اي را توسط اصبغ بن نباته براي معاويه فرستادند. در آنجا اصبغ خطاب به ابوهريره كه كنار معاويه نشسته بود گفت: تو را قسم مي دهم … آيا در روز غدير خم حاضر بودي؟ ابوهريره گفت: آري. اصبغ پرسيد: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي علي عليه السلام چه فرمود؟ ابوهريره گفت: شنيدم كه مي فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ …، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». اصبغ گفت: اگر چنين است تو ولايت دشمن او را پذيرفته اي و با او دشمني كرده اي!! ابوهريره نفس عميقي كشيد و گفت: انا للَّه و انا اليه راجعون. [569].

اتمام حجت ابوالهيثم بن تيهان با غدير

دوازده نفر با اجازه ي اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبي به عنوان اتمام حجت بگويند. يكي از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت: «من گواهي مي دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم علي عليه السلام را منصوب كرد. عده اي از انصار كسي را خدمت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرستادند و منظور از «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … » را سؤال كردند. حضرت فرمود: به آنان بگوييد: علي بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براي امت من است.» [570].

[صفحه 287]

اتمام حجت ابوايوب انصاري با غدير

مردي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد در حالي كه آثار سفر در وي ديده مي شد. عرض كرد: سلام بر تو اي مولا و صاحب اختيار من! حضرت فرمود: اين كيست؟ عرض كردند: ابوايوب انصاري. حضرت فرمود: راه را برايش باز كنيد! مردم راه باز كردند و جلو آمد و عرض كرد: از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [571].

اتمام حجت قيس بن سعد بن عباده با غدير

1. قيس و پدرش كه رئيس انصار بود با ابوبكر مخالف بودند. روزي ابوبكر به قيس گفت: به خدا قسم تو كاري انجام نمي دهي كه امام و حبيبت ابوالحسن از تو ناراحت شود. قيس غضبناك شد و گفت: اي پسر ابي قحافه، … به خدا قسم، اگر دستم با تو بيعت كرده ولي قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. درباره ي علي عليه السلام براي من حجتي بالاتر از روز غدير نيست … ما را به حال خود واگذار كه در راه تو كور كورانه غرق شويم و در گمراهي تو سقوط كنيم در حالي كه مي دانيم حق را ترك كرده و پي باطل رفته ايم!! [572].

2. معاويه پس از صلح با امام مجتبي عليه السلام به عنوان سفر حج وارد مدينه شد. انصار به او بي اعتنايي كردند و معاويه در اين باره به قيس اعتراض كرد. قيس در پاسخ فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام و مظلوميت آن حضرت را يادآور شد. معاويه پرسيد: اين مطالب را از چه كسي آموخته اي؟ قيس گفت: از اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام … كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را در غدير منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ».

[573].

[صفحه 288]

اتمام حجت ابوسعيد خدري با غدير

1. ابوسعيد خدري از كساني است كه ماجراي مفصل غدير را نقل كرده است. او در قسمتي از سخنانش مي گويد: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم مردم را فراخواند … و بازوي علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و بلند كرد … و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». سپس آيه ي «اليوم اكملت … » نازل شد و حسان بن ثابت اشعاري خواند. [574].

2. عبداللَّه بن علقمه از كساني بود كه تحت تأثير تبليغات بني اميه، به اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا مي گفت. روزي از ابوسعيد خدري پرسيد: هيچ منقبتي درباره ي علي بن ابي طالب شنيده اي؟ ابوسعيد گفت: پيامبر عليه السلام در روز غدير خم ابلاغ كاملي (درباره ي او) نمود و … و دو دست او را بلند كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … » و اين را سه مرتبه فرمود.

عبداللَّه بن علقمه با تعجب پرسيد: تو خودت اين را از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدي؟ ابوسعيد اشاره به گوشها و سينه اش كرد و گفت: دو گوشم شنيده و قلبم آن را در خود جاي داده است. اينجا بود كه عبداللَّه گفت: من از ناسزا گفتن به علي عليه السلام استغفار و توبه مي نمايم. [575].

اتمام حجت ابي بن كعب با غدير

ابي بن كعب صحابي سرشناس، به عنوان اعتراض در نماز جمعه ي ابوبكر بپا خاست و خطاب به مردم گفت: اي مهاجران و انصار، آيا خود را به فراموشي زده ايد يا فراموش كرده ايد يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مي دهيد يا قصد خوار كردن داريد يا عاجز شده ايد؟! آيا نمي دانيد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در بين ما در موقعيتي

مهم قيام نمود و علي عليه السلام را براي ما منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [576].

[صفحه 289]

اتمام حجت جابر بن عبدالله انصاري با غدير

1. جابر داستان غدير را چنين نقل كرده است: خداوند به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داد علي عليه السلام را براي مردم منصوب كند و آنان را به ولايت او خبر دهد. اين بود كه در غدير خم بپا خاست و ولايت او را بيان كرد. [577].

2. در خانه ي جابر با حضور امام زين العابدين عليه السلام، مردي عراقي وارد شد و گفت: اي جابر، تو را به خدا قسم مي دهم آنچه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ديده و شنيده اي برايم نقل كني. جابر گفت: در منطقه ي جحفه در غدير خم بوديم و در آنجا مردم بسياري از قبايل مختلف بودند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از خيمه بيرون آمد و سه بار با دستش اشاره كرد و دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [578].

اتمام حجت زيد بن صوحان با غدير

زيد بن صوحان از بهترين اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ جمل شهيد شد. وقتي در ميدان جنگ روي زمين افتاد اميرالمؤمنين عليه السلام بالاي سرش آمد و فرمود: اي زيد خدا رحمتت كند. سبك بار بودي و كمكهاي تو بسيار با ارزش بود. زيد سرش را به طرف اميرالمؤمنين عليه السلام بلند نمود و عرض كرد: … به خدا قسم در لشكر تو با جهالت كشته نمي شوم، بلكه از ام سلمه همسر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه مي گفت: از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». به خدا قسم نخواستم تو را

خوار كنم كه ديدم اگر تو را خوار كنم خدا مرا خوار مي كند. [579].

[صفحه 290]

اتمام حجت حذيفه بن اسيد غفاري با غدير

حذيفه بن اسيد داستان غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در بازگشت از حجة الوداع فرمودند: خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار هر مسلماني هستم و نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختيارترم. بدانيد من كنت مولاه فعلي مولاه. [580].

اتمام حجت عبدالله بن جعفر با غدير

معاويه در سال اول حكومتش به مدينه آمد و در آنجا مجلسي تشكيل داد و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و ابن عباس و عده اي ديگر را دعوت كرد. در آن مجلس احتجاجات بسياري بر معاويه شد، از جمله عبداللَّه بن جعفر گفت: «اي معاويه، من از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم در حالي كه آن حضرت برفراز منبر بود و من و عمر بن ابي سلمه و اسامة بن زيد و سعد بن ابي وقاص و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير در برابر او نشسته بوديم. حضرت فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان صاحب اختيارتر از خودشان نيستم؟ گفتيم: بلي يا رسول اللَّه. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ».

معاويه از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و ابن عباس در اين باره پرسيد. ابن عباس گفت: تو به آنچه مي گويد ايمان نمي آوري. اكنون سراغ كساني كه نام برد بفرست و از آنان سؤال كن. معاويه سراغ عمر بن ابي سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نيز سؤال كرد. آنان شهادت دادند كه آنچه عبداللَّه مي گويد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيده اند همانگونه كه او مي گويد. [581].

اتمام حجت ابن عباس با غدير

1. در همان مجلس معاويه در مدينه، ابن عباس در احتجاج بر معاويه گفت: پيامبرما صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم، افضل مردم و سزاوارترين آنها و بهترينشان را

[صفحه 291]

براي امت منصوب فرمود و با علي عليه السلام بر امت اتمام حجت كرد و به آنان دستور اطاعت از او را داد … و به آنان خبر داد كه هر كس صاحب اختيارش پيامبر صلي اللَّه عليه

و آله است علي هم نسبت به او صاحب اختيار است. (و در روايتي:) اي معاويه، آيا تعجب مي كني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم و در موارد زيادي نام امامان را برد و حجت را بر آنان تمام كرد و دستور به اطاعت آنان داد. [582].

2. ابن عباس در موردي داستان غدير را چنين نقل كرده است: خداوند به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داد علي عليه السلام را براي مردم منصوب كند و آنان را به ولايت او خبر دهد. اين بود كه در روز غدير خم به ولايت او قيام نمود. [583].

3. در مورد ديگري ابن عباس داستان غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حضور مردم بازوي علي عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». بعد ابن عباس گفت: به خدا قسم با اين اقدام بيعت علي عليه السلام برگردن مردم واجب شد. [584].

اتمام حجت اسامة بن زيد با غدير

اسامه در روزهاي آخر عمر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به عنوان سرلشكر آن حضرت، سپاهي تشكيل داد و براي جنگ با روميان حركت كرد. در همين ايام ابوبكر خلافت را غصب كرد و طي نامه اي اسامه را به بيعت خويش و پذيرفتن خلافتش فرا خواند. اسامه در پاسخ نامه چنين نوشت: … فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگرداني و آن را به ايشان واگذار كني، كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مي داني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم درباره ي علي عليه السلام چه فرمود. فاصله ي زيادي هم نشده كه فراموش شده باشد!

[585].

[صفحه 292]

اتمام حجت محمد بن عبدالله حميري با غدير

روزي سه نفر از شعرا نزد معاويه بودند كه يكي از آنان محمد حميري بود. معاويه كيسه ي زري بيرون آورد و گفت: اين را به كسي از شما مي دهم كه درباره ي علي جز حق نگويد. دو شاعر برخاستند و براي خوشامد معاويه اشعاري در ناسزا به اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند. سپس محمد بن عبداللَّه حميري برخاست و اشعار بلندي در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام سرود كه يك بيت آن درباره ي غدير بود:

تَناسَوا نَصْبَهُ في يَوْمِ خُمّ

مِنَ الْباري وَ مِنْ خَيْرِ الْأَنامِ

يعني: نصب علي بن ابي طالب عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كردند كه از سوي خدا و به دست بهترين مردم بود!

معاويه گفت: تو از همه راست تر گفتي!! كيسه ي زر را تو بردار! [586].

اتمام حجت عمرو بن ميمون اودي با غدير

عمرو بن ميمون اودي مي گفت: عده اي از مردم كه نسبت به علي بن ابي طالب عليه السلام بدگويي مي كنند هيزم آتش اند. من از عده اي از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه مي گفتند: به علي بن ابي طالب عليه السلام خصايصي داده شده كه به احدي داده نشده است. از جمله اينكه او صاحب روز غدير خم است كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نام او را به صراحت برد و ولايت او را بر امتش لازم كرد و مقام والاي او را به آنان شناسانيد و منزلت او را روشن ساخت … و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». [587].

اتمام حجت برد همداني با غدير

مردي از قبيله ي همدان بنام «بَرد» نزد معاويه آمد. عمروعاص در آنجا مشغول بدگويي نسبت به ساحت مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام بود. برد گفت: اي عمروعاص،

[صفحه 293]

بزرگان ما از پيامبر عليه السلام شنيدند كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»، آيا اين حق است يا باطل؟ عمروعاص گفت: حق است، و من اضافه مي كنم كه هيچيك از اصحاب پيامبر مثل مناقب علي را ندارند!!

آن مرد نزد قبيله ي خود بازگشت و به آنان گفت: ما نزد قومي آمديم كه از زبان آنان عليه خودشان اقرار گرفتيم! بدانيد كه علي بر حق است و تابع او باشيد! [588].

اتمام حجت زيد بن علي بن الحسين با غدير

نزد زيد بن علي كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ذكر شد كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». زيد گفت: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را به عنوان علامتي منصوب فرمود كه حزب خداوند هنگام اختلاف شناخته شود. [589].

اتمام حجت چهل نفر از اصحاب پيامبر با غدير

پس از ماجراي سقيفه، چهل نفر از اصحاب خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و عرض كردند: به خدا قسم، هرگز بجز تو از كسي اطاعت نمي كنيم. حضرت فرمود: چطور؟ عرض كردند: از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيديم كه درباره ي تو در روز غدير آن مطالب را مي فرمود. حضرت فرمود: بر سر پيمانتان هستيد؟ گفتند: آري. فرمود: فردا با سرهاي تراشيده نزد من آييد (تا به جنگ اينان رويم). [590].

اتمام حجت عده اي از انصار با غدير

عده اي از انصار وارد كوفه شده خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و عرض كردند: سلام بر تو اي مولاي ما! … حضرت فرمود: چگونه من مولاي شما هستم در

[صفحه 294]

حالي كه شما قومي تازه وارد هستيد؟ عرض كردند: از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم در حالي كه بازوان تو را گرفته بود مي فرمود: «خدا صاحب اختيار من است و من مولاي مؤمنانم، و هر كس من صاحب اختيار او هستم علي صاحب اختيار اوست». [591].

اتمام حجت چهار نفر از اصحاب پيامبر با غدير

چهار نفر وارد كوفه شدند و خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و عرض كردند: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت فرمود: عليكم السلام، از كجا آمده ايد؟ عرض كردند: موالي شما از فلان سرزمين هستيم.

حضرت فرمود: از كجا شما موالي من هستيد؟ عرض كردند: از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم مي فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [592].

اتمام حجت عبدالرحمن بن ابي ليلي با غدير

1. عبدالرحمن بن ابي ليلي حديث غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم علي عليه السلام را مقابل مردم آورد و به آنان معرفي كرد كه او صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمني است. [593].

2. روزي عبدالرحمن در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام بپا خاست و عرض كرد: چگونه ما مي توانيم بگوييم آنان كه قبل از شما خلافت را به دست گرفتند از شما نسبت به آن سزاوارتر بودند؟ اگر چنين چيزي بگوييم پس چرا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بعد از حجة الوداع تو را منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [594].

[صفحه 295]

اتمام حجت عمران بن حصين با غدير

عمران بن حصين واقعه ي غدير را اينگونه نقل كرده است: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: شما از من پرسيديد كه صاحب اختيارتان پس از من كيست، و من به شما خبر دادم. سپس دست علي بن ابي طالب عليه السلام را در غدير گرفت و گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [595].

اتمام حجت زيد بن ارقم با غدير

1. زيد بن ارقم كسي است كه در غدير بالاي سر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شاخه هاي درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنراني به آن حضرت برخورد نكند. طبعاً او هنگام معرفي و بلندكردن اميرالمؤمنين عليه السلام توسط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نزديك تر از همه شاهد ماجرا بود. او كسي است كه متن كامل خطبه ي مفصل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير را به خاطر سپرد و براي نسلهاي بعد نقل كرد. [596].

2. شخصي مانند زيد بن ارقم كه در غدير اين مقدار به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نزديك بود در موقعيت حساسي نياز به شهادت او درباره ي غدير بود. در كوفه اميرالمؤمنين عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره ي غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولي او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!!!

در آنجا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر دروغ مي گويي خدا چشمانت را كور كند. او از مجلس بيرون نرفته كور شد و بين مردم به نفرين شده ي اميرالمؤمنين عليه السلام شناخته شد. او بعد از ديدن اين معجزه قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره ي غدير بپرسد آنچه را ديده و شنيده بيان كند و شهادت دهد. [597].

[صفحه 296]

3. برادر زيد بن ارقم

مي گويد: روزي با زيد نشسته بوديم كه اسب سواري از سفر رسيده آمد و سلام كرد و سراغ زيد را گرفت و به او گفت: من از منطقه ي فسطاط مصر آمده ام تا حديثي را كه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به ياد داري از تو سؤال كنم و آن حديث غدير در ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام است. زيد ضمن بيان مفصلي از ماجراي غدير گفت: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير برفراز منبر فرمود: اي مردم، چه كسي بر شما از خودتان صاحب اختيارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: «خدايا شاهد باش، و تو اي جبرئيل شاهد باش» و اين را سه مرتبه فرمود. سپس دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و او را به سوي خود بلند كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … »، و اين را نيز سه مرتبه فرمود. [598].

4. عطيه عوفي به زيد بن ارقم گفت: دوست دارم ماجراي غدير را از تو بشنوم. زيد گفت: در غدير هنگام ظهر بود كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بيرون آمد و سپس در حالي كه بازوي علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفته بود گفت: اي مردم، آيا قبول داريد كه من نسبت به مردم صاحب اختيارتر از خود آنانم؟ گفتند: آري. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». [599].

اتمام حجت براء بن عازب با غدير

براء بن عازب نيز كسي بود كه در غدير به كمك زيد بن ارقم شاخه هاي درختان را از بالاي سر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بلند كرده بود تا حضرت در كمال آرامش سخنراني كند. او كه در غدير از

همه به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نزديكتر بود، وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه از او خواست تا درباره ي غدير در حضور مردم شهادت دهد، سرباز زد و به نفرين حضرت گرفتار شد.

او بعدها از عمل خود پشيمان بود و داستان غدير را نقل مي كرد و چنين مي گفت: با

[صفحه 297]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در سفر حج بودم كه در غدير پياده شديم. دستور نماز جماعت داده شد و بين درختان براي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جارو زده شد. حضرت نماز ظهر را خواند و دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه … ». [600].

اتمام حجت شريك با غدير

از شريك نخعي قاضي پرسيدند: چه مي گويي درباره ي كسي كه از دنيا رفته و نسبت به ابوبكر معرفتي ندارد؟ پاسخ داد: چيزي بر عهده ي او نيست. گفتند: اگر نسبت به علي عليه السلام معرفت نداشت چطور؟ گفت: در آتش است، زيرا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير او را به عنوان عَلَم و راهنما بين مردم منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». [601].

اتمام حجت ام سلمه با غدير

ام سلمه همسر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه در غدير حاضر بود، حديث غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ». [602].

اتمام حجت خوله حنفيه با غدير

وقتي مالك بن نويره رئيس قبيله ي بني حنيفه با استناد به غدير از بيعت با ابوبكر سرباز زد، خالد بن وليد با لشكرش مردان قبيله را كشتند و زنانشان را اسير گرفتند و به مدينه آوردند. خوله ي حنفيّه نيز دختري از آنان بود كه به عنوان اسير او را وارد مسجد كردند. در آنجا او به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: شما كيستي؟ حضرت فرمود: من علي بن ابي طالبم؟ حنفيّه عرض كرد: پس تو همان مردي هستي كه

[صفحه 298]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماي مردم برايمان منصوب كرد؟ حضرت فرمود: من همانم. حنفيّه عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را اسير گرفته آوردند، چون مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسي قرار نمي دهيم مگر آن كسي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را براي ما و شما نصب كرده است. [603].

اتمام حجت دارميه حجونيه با غدير

بانوي سياه پوستي بنام «دارميّه» از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. معاويه در سفري كه براي حج به مكه آمد سراغ او فرستاد و از او پرسيد: چرا علي را دوست داري و مرا مبغوض مي داري؟ و چرا ولايت او را پذيرفته اي و با من دشمني مي كني؟ دارميه گفت: ولايت علي عليه السلام را پذيرفته ام به خاطر پيماني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير براي ولايت او گرفت و تو نيز حاضر بودي … ! [604].

اينها نمونه هايي از احتجاجات و مناظرات درباره ي غدير بود. در طول تاريخ هزاران مورد ديگر بوده كه درباره ي غدير بين

شيعه و مخالفانش بحث و مناظره درگرفته و مطالب بسياري درباره ي سند و متن آن به عنوان اتمام حجت و محكوميت خصم بيان شده كه جا دارد در كتابي مستقل تدوين و تقديم گردد.

[صفحه 299]

اقرارهاي دشمنان درباره غدير

اشاره

مواردي در تاريخ به عنوان اقرار دشمنان غدير درباره ي آن آمده كه حجتي عليه خودشان به حساب مي آيد. ذيلاً به اين نمونه ها مي پردازيم.

اقرار ابليس درباره غدير

سلمان كه چشم بصيرتش در پرتو نور ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام فراتر از ظاهر را مي ديد نقل مي كند: روزي ابليس (به صورت آدمي) عبورش به عده اي افتاد كه به اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا مي گفتند. ابليس به آنان گفت: بدا به حال شما كه به مولاي خود علي بن ابي طالب ناسزا مي گوييد! گفتند: تو از كجا مي داني كه او مولاي ما است؟ ابليس گفت: از گفته ي پيامبرتان كه گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [605].

اقرار ابوبكر درباره غدير

روزي ابوبكر براي توجيه غصب خلافت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: پيامبر درباره ي مسئله ي ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزي را تغيير نداده، و من

[صفحه 300]

شهادت مي دهم كه تو مولاي من هستي و بدين مطالب اقرار مي نمايم، و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم … [606].

اقرار عمر درباره غدير

عمر بن خطاب نيز حديث غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر، علي را به عنوان امام منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … » خدايا تو بر اينان شاهد هستي! عمر مي گويد: جوان خوش سيمايي را در غدير ديدم كه مي گفت: … به خدا قسم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پيماني بر شما بست كه جز منافق آن را بر هم نمي زند … اي عمر، تو بپرهيز كه آن را بر هم بزني يا با آن مخالفت كني!! [607].

اقرار ابوهريره درباره غدير

1. ابوهريره كه از بازوان قوي سقيفه است، داستان غدير را چنين توصيف مي كند: در روز غدير خم پيامبر دست علي بن ابي طالب را گرفت و فرمود: آيا من صاحب اختيار مؤمنان نيستم؟ گفتند: آري يا رسول اللَّه. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … » و خداوند اين آيه را نازل كرد: «اليوم اكملت لكم دينكم … ». [608].

2. در جنگ صفين اصبغ بن نباته نامه اي از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام براي معاويه آورد. در آنجا ابوهريره را ديد و گفت: تو را قسم مي دهم … آيا در روز غديرخم حاضر بودي؟ گفت: آري. پرسيد: چه شنيدي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي علي عليه السلام فرمود. گفت: شنيدم كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». [609].

[صفحه 301]

3. پس از صلح امام حسن عليه السلام معاويه وارد كوفه شد. هر شب ابوهريره همراه معاويه در مسجد كوفه مي نشست. يك شب جواني به او گفت: تو را به خدا قسم مي دهم، آيا از پيامبر صلي

اللَّه عليه و آله شنيدي كه درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمود: «اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ»؟ ابوهريره در حضور معاويه گفت: آري. آن جوان گفت: من هم خدا را شاهد مي گيرم كه تو ولايت دشمن او (معاويه) را پذيرفته اي و با دوست او دشمني كرده اي! [610].

اقرار سعد بن ابي وقاص درباره غدير

1. سعد بن ابي وقاص از سرلشكران سقيفه است و خدمات وافري براي آنان انجام داده است. او در اقرار به فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام مي گويد: بالاتر از همه ي فضايل علي غديرخم است. پيامبر دست او را گرفت و دو بازوي او را بالا برد در حالي كه من به او نگاه مي كردم و فرمود: آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آري. فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [611].

2. سعد- كه پس از قتل عثمان با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نكرد- در راه سفر مكه با دو نفر عراقي برخورد كرد و به عنوان يكي از پنج فضيلت بزرگ اميرالمؤمنين عليه السلام، غدير را براي آنان چنين بيان كرد: با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حجة الوداع بوديم. در بازگشت در غدير خم پياده شد و دستور داد تا مناديش بين مردم ندا كند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ … ». [612].

اقرار انس بن مالك درباره غدير

انس بن مالك خدمتكار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و از حاضران غدير است. او در

[صفحه 302]

حساس ترين موقعيت- كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه از او خواست تا درباره ي غدير در حضور مردم شهادت دهد- از اين كار سرباز زد و به نفرين حضرت به مرض برص (پيسي) در پيشانيش مبتلا شد كه همه آن را مي ديدند و علتش را مي دانستند.

او پس از مبتلا شدن تصميم گرفت هرگز غدير را كتمان نكند. نمونه اي از آن چنين است كه گفت: من در روز غدير خم از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم در حالي كه دست علي عليه السلام را گرفته بود فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ

… ». [613].

اقرار عمروعاص درباره غدير

معاويه نامه اي براي عمروعاص نوشت و در آن ضمن بدگويي به اميرالمؤمنين عليه السلام او را به ياري خود طلبيد. عمروعاص در پاسخ به نامه ي معاويه به عنوان رد سخن او فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام را برشمرد و از جمله نوشت: پيامبر در روز غدير خم درباره ي او فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»! [614].

اقرار حسن بصري درباره غدير

حسن بصري حديث غدير را اين گونه نقل كرده است: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله علي را در روز غدير خم براي مردم منصوب كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». [615].

اقرار عمر بن عبدالعزيز درباره غدير

مردي در شام به عمر بن عبدالعزيز گفت: من از مواليان علي هستم. او هم دست بر سينه گذاشت و گفت: من هم به خدا قسم از مواليان علي هستم. سپس گفت: عده اي برايم روايت كرده اند كه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيده اند كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ». [616].

[صفحه 303]

اقرار ابوحنيفه درباره غدير

ابوحنيفه وارد مجلسي شد كه در آن درباره ي غدير خم صحبت بود. او گفت: به اصحابم گفته ام در برابر شيعيان به حديث غدير اقرار نكنيد كه شما را محكوم مي كنند!! صيرفي كه در آن مجلس بود ناراحت شد و گفت: چرا به آن اقرار نمي كنيد؟ آيا اين مطلب نزد شما ثابت نيست؟ ابوحنيفه گفت: ثابت است و خودم آن را نقل كرده ام! [617].

اقرار مأمون عباسي درباره غدير

1. مأمون نامه اي براي بني هاشم نوشت و در آن فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام را برشمرد، و از جمله نوشت: «او بود صاحب ولايت در حديث غدير خم». [618].

2. مأمون در خراسان مجلسي تشكيل داد كه در آن چهل نفر از بزرگان اسلام را براي مناظره با خود دعوت كرد. در آن مجلس او درباره ي ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام به حديث غدير استدلال كرد و آنان اقرار كردند. [619].

اقرار طبري درباره غدير

در زمان طبري مورخ معروف عامه، ابوبكر بن ابي داود درباره ي حديث غديرخم مطالب نادرستي گفته بود و اين خبر به طبري رسيد. او در پاسخ به ابن ابي داود كتاب مستقلي درباره ي غدير نوشت و در آن صحت اسناد آن را ثابت كرد و مدارك لازم را ارائه داد. [620].

[صفحه 304]

اينها نمونه هايي از اقرارهاي طرفداران سقيفه درباره ي غدير بود. در طول چهارده قرن بسياري از بزرگان عامه در كتابها و گفتارشان به حديث غدير اعتراف كرده اند و حتي كتابهايي نوشته اند.

[صفحه 305]

غدير در برابر سقيفه

اشاره

در حالي كه غدير بيابان وسيع و مستعدي براي سخنراني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بود، ولي از همان روز كه خطابه ي غدير در آن ايراد شد ميدان جنگ سقيفه و غدير نيز آغاز شد. سرلشكران سقيفه در حالي كه مقابل منبر غدير نشسته بودند با دندانهاي تيز، غدير و غديريان را تهديد مي كردند، و به فرماندهان و وفادارانشان هشدار و آماده باش مي دادند، و حتي به صاحب غدير ناسزا مي گفتند.

تشكيل لشكر سقيفه

بنيانگذاران سقيفه مقارن ماجراي غدير، پيمان نامه ي نظامي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي امضا كردند و به كار نظام دادن لشكر خود پرداختند.

آنها چنان در اين كار سرعت عمل به خرج دادند كه در يك چشم به هم زدن هفتاد روزه، با لشكر عظيمي بر در خانه ي صاحب غدير ريختند و آن را به آتش كشيدند. آنان با ضرب و شتم وارد خانه شدند، و پيشگامان دفاع از غدير يعني فاطمه و محسن عليهماالسلام را به شهادت رساندند و طناب برگردن صاحب غدير افكندند و با اين هجوم وحشيانه بر غديريان به خيال خام خود فاتحه ي غدير را خواندند.

[صفحه 306]

مقاومت غدير در برابر سقيفه

اهل سقيفه غافل از اين بودند كه خداوند تعالي حافظ غدير و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مبلغ غدير و امامان عليهم السلام صاحب غديرند و در اين جنگ پيروزند. ياران غدير نيز به انتخاب صاحبان غدير لياقت عضويت در لشكر غدير را پيدا مي كنند.

در اولين درگيري بر سر غدير يعني غوغاي سقيفه، كه در واقع ميدان جنگ تن به تن و نابرابر بين غديريان و اهل سقيفه بود؛ غديريان با آنكه مغلوب شدند ولي با حضور صاحب غدير توانستند به بهترين وجهي حقايق را بازگو كنند و حجت را براي نسلهاي آينده تمام كنند. صف غديريان كه اول سه نفر بودند، كم كم در اثر همين حسن تدبير به هفت نفر و همچنان تا عدد ميليوني و ميلياردي رسيدند.

غدير در جمل و صفين و نهروان

اگر همان سقيفه ي روز اول بود هرگز روزي پيش نمي آمد كه اميرالمؤمنين عليه السلام را پس از 25 سال مردم به التماس براي خلافت فراخوانند. اين اثر كارهايي بود كه در روز سقيفه از طرف غديريان انجام شد. همين روزها بود كه به صف آرايي هاي جمل و صفين و نهروان انجاميد.

اگر چه در سقيفه نوبت به صف آرايي نرسيد و غديريان فوراً مغلوب شدند و حتي چهل نفر غديري پيدا نشد، ولي در جنگهاي سه گانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام صاحبانِ شمشيرهاي بسياري- با درجات اعتقادي متفاوت- در ركاب حضرت بودند كه فقط پنج هزار نفر شرطة الخميس [621] يعني فدائيان غدير بودند كه معناي مولي و صاحب اختياري اميرالمؤمنين و اطاعت مطلق از مقام ولايت مطلقه را در آنجا به نمايش گذاشتند.

يكي از آنان اصبغ بن نباته بود كه وقتي از او مي پرسند: منزلت اميرالمؤمنين عليه السلام نزد شما در چه حدي

است؟ مي گويد: ما شمشيرها را بر دوش گرفته ايم و بر هر كس كه او اشاره كند فرود مي آوريم … ! [622].

[صفحه 307]

چهره هاي سقيفه در برابر غدير

اهل سقيفه كه روز اول يك چهره بيشتر نداشتند اينك به سه چهره ي شاخص و صدها چهره كه تحت همان سه چهره خلاصه مي شد به جنگ غديريان آمده بودند. اينان كه در روز اول باطن خود را كتمان مي كردند و فقط پشت سر غاصبان به نفع آنان شعار مي دادند، اكنون جهت گيري هم نمودند و نشان دادند كه براي چه به نفع اصحاب سقيفه شعار مي دادند.

گروهي بودند كه پيشاني ها از عبادت پينه بسته و ظاهر زاهدانه اي داشتند ولي با اين همه در مقابل علي عليه السلام بودند. گروهي اشخاص رياست طلب بودند كه در مقابل علي عليه السلام قرار گرفته بودند. گروهي مال پرست بودند و به جنگ علي عليه السلام آمده بودند. گروهي عياش بودند و در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفته بودند. گروهي اظهار محبت شديد نسبت به اسلام و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي كردند و با اين همه در مقابل صاحب غدير ايستاده بودند!! گروهي بغض و عناد خود را نسبت به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز كتمان نمي كردند. عده اي مباني تازه كه صراحت در ضديت با قرآن و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله داشت مطرح مي كردند و در عين حال خود را وفادار به اسلام مي دانستند و از همان ديدگاه به جنگ اميرالمؤمنين عليه السلام آمده بودند.

قيافه هاي ظاهر فريب سقيفه در برابر غدير

از سوي ديگر سقيفه نمايان در قيافه هاي ظاهر فريب ظاهر شدند كه كمر اجتماع در مقابل آن خم شد.

بار اول همسر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در ميدان جنگ در برابر علي عليه السلام ظاهر شد، در حالي كه طلحه و زبير دو صحابي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز در كنار او بودند.

حضور زن در ميدان جنگ از يك سو و همسر پيامبر بودن از سوي ديگر براي عوام فريبي راه شكننده اي بود و تأثير به سزائي هم داشت، ولي دختر مؤسس سقيفه

[صفحه 308]

بودن و سابقه هاي شومي كه از جاسوسي براي پدر در حيات و پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در پرونده داشت معرف خوبي براي نمايندگي او از سقيفه در مقابل غدير بود.

بار دوم به بهانه ي قتل عثمان، آخرين نماينده ي تام الاختيار سقيفه كه با نقشه ي صاحب سقيفه انتخاب شد. معاويه و بقاياي سقيفه حزب واحدي تشكيل دادند و به عنوان خونخواهي خليفه ي مقتولِ سقيفه پرچم برافراشتند. پيراهن سقيفه را بر منبر دمشق كه پايه هاي سقيفه در آن محكم شده بود آويختند و عناويني از قبيل خال المؤمنين و كاتب وحي را هم زيور آن نمودند و به جنگ غدير آمدند.

غديريان نيز آنچنان كه بايد خود را نشان دادند و به دست نيروهاي فداكار و ريشه دار خود چون عمار و اويس قرني و مالك اشتر چنان حماسه هايي آفريدند كه نقش طلايي غدير را بر آسمان تاريخ حك نمودند.

بار سوم كج فكران نهرواني كه در واقع مولود سقيفه بودند و آرمان خودرأيي وعدم اطاعت از امام معصومِ منصوب از جانب پروردگار را همچون اهل سقيفه بر دوش مي كشيدند به ميدان غدير آمدند.

پس از آن، شهادت صاحب غدير با شمشيري كه آب طلائي از اسم اسلام بر آن داده بودند و زهري از ناب سقيفه بر تيغ آن كشيده بودند، براي سقيفيان آغاز راهي براي ذبح غدير به نظر مي آمد.

مذبح غدير

معاويه، اين سگ بچه ي سقيفه- كه اكنون بزرگ شده بود و چنگالهاي تيز و

دندانهاي درنده اش كارسازتر بود- در طول بيست سال مذبح بزرگي براي غدير آماده كرد و هزاران نفر از غديريان را در آن سر بريد و با لشكر سقيفه خونشان را سركشيد تا براي كربلا قوي تر شوند و شدند.

با مرگ معاويه و روي كار آمدن يزيد، اين مذبح بزرگ آماده ي سر بريدن غدير بود، و

[صفحه 309]

اينسان شد كه غدير را به مسلخ كربلا كشاندند و مي رفت تا خوابهاي رؤساي سقيفه تعبير شود.

غدير يعني حسين

اين بار غدير، با همه ي وجود و به همراهي تني چند از فداكارترين نيروهايش به ميدان آمد. او حسين عليه السلام بود، و همراه گروهي آمد كه براي شهادت و قطعه قطعه شدن و فداشدن كمر همّت بسته بودند و گروهي ديگر كه براي اسير شدن و اشك ريختن براي غديرِ سر بريده و معرفي غدير به بي خبران شام آماده بودند. در اينجا سخن امام صادق عليه السلام علناً به ظهور رسيد كه فرمود:

«إِذا كُتِبَ الْكِتابُ قُتِلَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ»،

«آنگاه كه پيمان سقيفه در مقابل غدير امضا شد امام حسين عليه السلام كشته شد»!

آري غدير را با ياران باوفايش سربريدند و خيمه هاي آسمان عمود آن را غارت كردند و آتش زدند و عزيزان غدير را به اسيري بردند تا در شهرهاي سقيفه به آن افتخار كنند و به همه اعلام كنند كه كار غدير پايان يافت، امّا … !

حيات حقيقي غدير

غدير از همان روز كربلا حيات حقيقي خود را آغاز كرد و پس از 50 سال كه در چنگال سقيفه و اوباش آن گرفتار بود برگ جديدي از حيات خود را ورق زد.

با شهادت امام حسين عليه السلام براي بار دوم آوازه ي غدير تا دورترين نقاط دنيا رفت و حتي كفار و مشركان اهل سقيفه را لعنت كردند و سرفرازي غدير را آفرين گفتند.

اما اين بار جنگ سقيفه و غدير زبانه كشيد و حسد و كينه ي اهل سقيفه چنان شعله كشيد كه سلاّخاني چون حَجاج را به نيابت از سقيفه برگزيدند. آنها هم با چراغ آمدند و فدائيان غدير را برگزيدند و در مذبح سقيفه قطعه قطعه كردند. امثال قنبر خود را

[صفحه 310]

خوش به بستر شهادت غدير معرفي كردند. اگر

چه زبانشان را بريدند و يا از پشت سر بيرون آوردند، اما اين بهاي غدير بود كه از جان و دل مي پرداختند.

گويا حزب سقيفه به خوبي دريافتندكه غدير هنوز زنده است وهر روز زنده تر مي شود. غدير در انتظار نسلهايي است كه چون جانان گمشده با آغوش باز آن را پذيرا خواهند شد و با پاي دل در صحراي غدير حضور مي يابند و با صاحب غدير بيعت مي كنند.

غدير و سقيفه در هميشه ي تاريخ

پرونده ي سقيفه با پايان يافتن حكومت اموي مختومه اعلام شد ولي بار ديگر سر از حكومت عباسي در آورد و بار ديگر به مبارزه با غدير پرداخت. گويا جلوه هاي مختلف سقيفه به تناسب هر زماني بايد به گونه اي خودنمايي كند. پانصد سال كه عباسيان بر سر كار بودند هرگز روي خوشي به غديريان نشان ندادند و به قتل و شكنجه و زندان آنان پرداختند و امامان صاحب غدير را يكي پس از ديگري به شهادت رساندند.

اما گذر زمان در راه باريكه هايي كه براي تشيع باز گذاشته بود غدير را هر روز بسيار فراتر از آنچه به نظر ديگران مي آمد پيش برد، و از آن سوي مرزهاي اسلام نيز عاشقاني را به خود جذب كرد و كشتي نجاتي براي جويندگان صراط مستقيم در درياي موج خيز و متلاطم فتنه هاي سقيفه شد.

اگر در روزهاي غصب خلافت فقط سه نفر از غديريان براي صاحب غدير ماندند، و در كربلا هيچكس!! غاصبان سقيفه اينك برخيزند و رقم ميلياردي غديريان در طول چهارده قرن و در سراسر جهان را ببينند. آنجا كه غاصبان خيالش را هم نمي كردند … !!

[صفحه 311]

كتابشناسي و فرهنگ مكتوب غدير

اشاره

از قرن اول هجري، همگام با روايت سينه به سينه ي غدير، كتاب نيز نقش خود را در رساندن پيام غدير به نسلهاي مسلمين ايفا كرده و پرونده ي پرافتخار غدير را باز نگه داشته است؛ و از قرن دوم كتاب و كتابت به صورت جدي درباره ي آن به كار گرفته شده است.

با آنكه هر يك از صد و بيست هزار مخاطب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله- كه در غدير خم حضور داشتند- بايد در راه ثبت و ضبط آن واقعه ي

عظيم اقدامي مي كردند ولي چنين نكردند؛ و با آنكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سفارش اكيد كرده بود كه پيام غدير را به نسلهاي آينده برسانيد و اختناق حكومتها مانع از آن شد، ولي با اين همه فرهنگ غني اسلام پر از نام غدير است، و در كتب اعتقادي و تاريخي و حديثي اسلام- در هر كجا و هر زمان كه تأليف شده باشد- نور غدير قابل كتمان نبوده است.

اولين كتابها در موضوع غدير

سه كتاب را بايد به عنوان اولين كتابهايي نام برد كه ماجراي غدير را ثبت كرده اند:

1. «كتاب علي عليه السلام»، كه نوشته اميرالمؤمنين عليه السلام از املاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است. شخصي بنام «معروف» خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و داستان غدير را به نقل

[صفحه 312]

از ابي الطفيل براي حضرت نقل كرد. حضرت آن را تأييد كرد و فرمود: «اين مطلب را در كتاب علي عليه السلام ديده ايم و نزد ما صحيح است». [623] اين كتاب از ودايع امامت است كه جز معصومين عليهم السلام كسي به آن راه ندارد.

2. اولين كتاب از تأليفات بشري كه مسئله ي غدير را در خود ثبت كرده «كتاب سليم بن قيس هلالي» است. اين كتاب كه در سالهاي اوليه بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تأليف شده و مؤلف آن در سال 76 هجري درگذشته، دور از چشم غاصبان خلافت در موارد مختلف آن مسئله ي غدير را آورده و حتي در يك حديث مستقل ماجراي غدير را بطور كامل منعكس نموده است. اين يادگار هزار و چهارصد ساله هم اكنون موجود است و بارها چاپ شده است.

3. اولين كتاب مستقلي كه درموضوع غدير تأليف شده، به نام «خطبةالنبي صلي

اللَّه عليه و آله» از عالم بزرگ ادبيات عرب، خليل بن احمد فراهيدي متوفاي سال 175 است كه خطبه ي مفصل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير را در آن آورده است.

فرهنگ مكتوب غدير در چهارده قرن

رسوخ غدير در جهات مختلف دين در حدي است كه در موضوعات متعددي مورد بحث قرار گرفته است. در كتب حديثي به عنوان سند و متن آن، در كتب تاريخي به عنوان مهمترين واقعه ي اسلام، در كتب كلامي به عنوان مؤثرترين بحث اعتقادي كه همان ولايت و خلافت است، در كتب تفسير به عنوان تفسير آياتي كه به خلافت برمي گردد، در كتب لغت به عنوان معناي كلمه ي «مولي» و در كتب ادب و شعر به عنوان قطعه ي زيباي تاريخ اسلام كه در قالب نظم و نثر ارائه شده است.

در طول قرن اول هجري، سينه هاي امين و حافظه هاي قوي افراد بود كه همچون كتاب عمل كرد و راه صد ساله را به خوبي پيمود و غدير اين وديعه ي آل محمد عليهم السلام را در خود حفظ كرد. بسياري از صحابه و تابعان واقعه ي غدير را در محافل بيان

[صفحه 313]

مي كردند و آن را به نسلهاي بعد از خود انتقال مي دادند. اگر چه كتابهايي مثل كتاب سليم نيز مخفيانه در دست تأليف بود و غدير را در خود ثبت مي كرد.

از اوايل قرن دوم هجري كه تدوين معارف ديني آزادي نسبي يافت، تبليغ غدير نيز شكلي تازه به خود گرفت و كم كم از شكل روايت به صورت تأليف درآمد.

از قرن چهارم تحقيق و بحث در متن حديث غدير آغاز شد و قطعه ي اصلي خطبه ي غدير كه جمله ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» است، در مناظرات شيعه و

مخالفانش مطرح شد و رجال اسناد و ناقلان حديث غدير نيز به دقت مورد بررسي قرار گرفت.

اين تحقيقات در قرنهاي چهارم و پنجم و ششم به اوج خود رسيد و تا سال هزار همچنان پيش رفت كه آثار برجسته اي از اين قرون در دست است.

از اوايل قرن يازدهم هجري تا امروز با ايجاد ميدان باز علمي، محققان و انديشمندان اسلام تأليفات بسيار پر محتوا و مهمي درباره ي غدير تأليف نموده و به خوبي از زحمات هزار ساله نتيجه گيري كرده اند. تحقيقات بزرگاني همچون قاضي شوشتري، علامه مجلسي، شيخ حرعاملي، سيد هاشم بحراني، مير حامد حسين هندي، علامه اميني و بسياري ديگر از علما بهترين شاهد اين مدعا است.

آماري از كتب غدير

كتابهاي مستقل درباره ي غدير بيشتر به زبانهاي عربي و فارسي و اردو بوده و تعدادي نيز به انگليسي است و چند كتاب هم به زبان تركي آذري و استانبولي و بنگالي و نروژي در دست است. اين كتابها گاهي به صورت تأليف و گاهي ترجمه و در مواردي تلخيص و اقتباس است.

از نظر تقسيم بندي علمي، تعدادي از اين كتابها ترسيم كامل از واقعه ي غدير را ارائه نموده، و تعدادي فقط به تنظيم متن كامل خطبه ي غدير پرداخته است. كتابهاي بسياري نيز جمع آوري اسناد حديث غدير و بحثهاي رجالي آن را بر عهده دارد.

تحقيقات سنگين علمي متمركز در جواب مخالفان است كه به معناي كلمه ي «مولي»

[صفحه 314]

و بررسي سند و دلالت آن پرداخته است. شعر و ادبيات كودك و نوجوان نيز جلوه ي ديگري از تأليفات مربوط به غدير است.

نكته ي قابل توجه اين است كه بسياري از مخالفان شيعه حديث غدير را با اسناد معتبر در منابع حديثي

و تاريخي خود آورده اند.

كتابنامه هاي غدير

علامه ي فقيد سيد عبدالعزيز طباطبائي قدس سره در كتاب «الغدير في التراث الاسلامي» 184 عنوان كتاب مستقل درباره ي غدير معرفي كرده و به شرح حال مؤلفان آنها پرداخته است.

همچنين فاضل دانشمند آقاي محمد انصاري در كتاب «غدير در آئينه ي كتاب» 414 عنوان كتاب مستقل درباره ي غدير را با كتابشناسي كامل و آمارهاي جالبي درباره ي كتب مربوط به غدير ارائه داده است.

تبليغ گسترده غدير با فرهنگ مكتوب

در يك نگاه به فرهنگ مكتوب غدير، جلوه هاي آن را به صورت هاي مختلفي مي بينيم. گذشته از كتابهاي بزرگ و كوچك، به صورت جزوه ها، بروشورها، مقالات، مجلات و روزنامه ها، برنامه هاي علمي كامپيوتري، خطاطي هاي زيبا در كاشي ها و تابلوها و به صورت كارت و پوستر جلوه كرده است.

اين روند هر ساله اوج بيشتري از خود نشان مي دهد، و در ظل عنايت حضرت بقيةاللَّه الاعظم عجل اللَّه فرجه تأثير عميق خود را در ابلاغ پيام غدير به اثبات رسانده است.

[صفحه 315]

شعر و ادبيات غدير

اشاره

در ميان وقايع اسلام، تنها واقعه ي غدير است كه از همان لحظات وقوع قطعه شعري به عنوان سند دائمي ضميمه ي آن است. شعر با وزن و قافيه اي كه دارد مدرك ماندگاري در پرونده ي غدير است كه سينه به سينه حفظ شده و با توجه به اهميت ادبي آن در كتابها ثبت گرديده است. نسلهاي بعدي كه در اثر تبليغات سوء دشمنان از معارف خود فاصله گرفته اند از طريق شعر حسان و امثال او درباره ي غدير آن را باز يافته اند.

در طول تاريخ نيز، در كنار اسناد و مدارك حديثي و تاريخي، شعر غدير كه توسط شعراي قرنهاي مختلف سروده شده در حفظ اين ماجرا اثر بسزايي داشته است.

نكته ي ديگري كه در شعر وجود دارد اين است كه توانسته غدير را در كتابها و محافلي حاضر كند كه با روشهاي ديگر ممكن نيست و يا لااقل آسان نيست. بسياري از كتب ادبي كه حتي در مواردي مؤلفانشان مخالف ولايت اهل بيت عليهم السلام بوده اند، به عنوان يك قطعه ي جالب ادبي از شاعري توانا شعر غدير را نقل كرده اند. همچنين بسياري از مردم كه براي مطالعه و شنيدن متون علمي وقت

و حوصله ي كافي ندارند، گاهي در يك قطعه شعر معارف غدير را در مي يابند.

[صفحه 316]

غدير در شعر عربي، فارسي، اردو، تركي

در طول چهارده قرن، مسئله ي غدير در قالب اشعار عربي، فارسي، اردو، تركي و غير آن به نظم كشيده شده است. اولين قدم را شاعر زبردست عرب حسان بن ثابت برداشت و با اجازه ي رسمي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حضور مردم اشعاري را كه در همان غدير خُم درباره ي واقعه ي آن سروده بود خواند.

خود اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير شعري سروده اند و چند تن از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و نيز عده اي از اصحاب ائمه عليهم السلام اشعاري درباره ي غدير دارند كه از جمله ي آنان قيس بن سعد بن عباده، سيد حميري، كميت اسدي، دعبل خزاعي و ابوتمام است.

عده اي از علماي بزرگ نيز كه قريحه ي شعري داشته اند اشعار رسايي درباره ي غدير سروده اند كه از جمله ي آنان شريف رضي، سيد مرتضي، قطب راوندي، حافظ برسي، شيخ كفعمي، شيخ بهايي، شيخ كَرَكي، شيخ حر عاملي، سيد علي خان مدني و آيةاللَّه شيخ محمد حسين غروي اصفهاني (كمپاني) است.

شعراي زبردستي چون ابن رومي، وامق نصراني، حماني، تنوخي، ابوفراس حمداني، بشنوي كردي، كشاجم، ناشي صغير، صاحب بن عباد، مهيار ديلمي، ابوالعلاء معري، اقساسي، ابن عرندس، ابن عودي، ابن داغر حلي، بولس سلامه مسيحي از شعراي عرب درباره ي غدير شعر سروده اند.

گذشته از شعراي عرب، شاعران پارسي گوي و اردو زبان و ترك زبان نيز سهم بسزايي در نظم محتواي غدير و حفظ و نشر آن در قالب شعر داشته اند.

لازم به تذكر است كه عده اي از شعرا داستان غدير را به صورت مفصل يا مختصر در قالب شعر آوده اند كه اول آنان حسان

است. برخي ديگر فقط مقطع حساس آن را كه «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» است به شعر كشيده و پرورش داده اند. گروهي نيز با قالب ريزي ادبي غدير، مباني اعتقادي آن را بيان كرده اند و تا آنجا كه توانسته اند شكوفايي روحي آن را در زندگي معنوي يك شيعه جلوه گر ساخته اند كه راستي با خواندن آنها حلاوت و خنكاي ولايت در سراسر وجود انسان نمودار مي شود.

[صفحه 317]

تدوين كتب شعر غدير

مؤلفاني اقدام به جمع آوري و تدوين اشعار مربوط به غدير كرده اند و اين اسناد ادبي غدير را به صورت مجموعه هاي تنظيم يافته ارائه نموده اند. برخي از اين كتابها مستقلاً درباره ي اشعار غدير است كه نمونه هايي از آنها نام برده مي شود:

1. الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، علامه اميني.

2. شعراء الغدير، مؤسسة الغدير، بيروت.

3. الغدير في الأدب الشعبي، حسين بن حسن بهبهاني.

4. غديريات، علامه اميني، برگزيده از الغدير.

5. الغديرية، شيخ ابراهيم كفعمي.

6. غديريات هادفة، سيد طالب خرسان.

7. غدير در شعر فارسي، سيد مصطفي موسوي گرمارودي.

8. سرود غدير، علامه سيد احمد اشكوري، 2 جلد.

9. شعراي غدير از گذشته تا امروز، محمد هادي اميني، 10 جلد.

10. غدير در شعر فارسي از كسائي مروزي تا شهريار تبريزي، محمد صحتي سردرودي.

11. پاسداران حماسه ي غدير، پرويز عباسي.

12. بيعت با خورشيد، اداره ي ارشاد خراسان.

13. در ساحل غدير، احمد احمدي بيرجندي.

14. گلبانگ غدير، محمد مهدي بهداروند.

15. دريا در غدير، ثابت محمودي.

16. خطبة الغدير، محمد حسين صغير اصفهاني.

17. خطبه ي غدير خم، عباس جبروتي قمي.

18. خطبه ي غديريه، عاصي محمد ميرزا.

19. غديريه، ملا مسيحا.

20. غديريه، ملا محمد جعفر.

21. مهر آب خم، سيد علي رضوي.

22. يك جرعه از غدير، شعراي قم.

23. صهباي غدير، شعراي هند.

24. ترانه ي غدير، سيد محمد رضا

ساجد زيد پوري.

[صفحه 318]

شعر غدير در عصر حاضر

در زمان ما آثار شعر غدير از جنبه هاي ادبي فراتر رفته و ارزش تبليغي خاصي به خود گرفته است و انعكاس آن در موارد بسياري چون كتابها، مجلات، روزنامه ها، برنامه هاي راديويي و تلويزيوني و كامپيوتري، استفاده از اشعار در جشنها به صورت مداحي و تهيه نوارهاي صوتي و تصويري و كامپيوتري و حتي پخش آنها از طريق اينترنت جلوه هاي تازه اي به شعر غدير داده است.

در بخش حاضر قطعه هايي از شعر و ادبيات عربي و فارسي و اردو و تركي كه از نظر اعتقادي يا انگيزه ي ولايي و يا ظرافت ادبي، خصوصيتي داشته انتخاب شده و در چهار بخش تقديم مي شود:

[صفحه 319]

شعر و ادب عربي
اشعار حسان

اوّلين شعر كه با اجازه ي شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و در حضور آن حضرت در غدير سروده شده شعر حسان است كه بيت حساس آن چنين است: [624].

ألم تعلموا أنَّ النَّبيَّ محمَّداً

لدي دَوح خمٍّ حين قام مُنادياً

فقال لهم: من كنت مولاه منكم

وكان لقولي حافظاً ليس ناسياً

فمولاه من بعدي عليٌّ وإنَّني

به لكم دون البريَّة راضياً

اشعار اميرالمومنين

معاويه طي نامه اي در مقابل اميرالمؤمنين عليه السلام ادعاي افتخاراتي كرد. حضرت در جواب او اشعاري را طي نامه اي فرستادند كه ابياتي از آن درباره ي غدير است: [625].

محمد النبي أخي وصنوي

وحمزة سيد الشهداء عمّي

وأوجب لي ولايته عليكم

رسول اللَّه يوم غدير خم

وأوصاني النبي علي اختيار

لأمّته رضيً منكم بحكمي

[صفحه 320]

ألا من شاء فليؤمن بهذا

وإلاّ فليمُتْ كَمَداً بغمّ

فويل ثم ويل ثم ويل

لمن يلقي الإله غداً بظلمي

اشعار هناد بن سري

هناد بن سري مي گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام را در خواب ديدم. حضرت فرمود: شعر كميت را براي من بخوان كه مي گويد: «ويوم الدوح دوح غدير خم … ».

من آن اشعار را براي حضرت خواندم. فرمود: اي هناد، شعر مرا هم به آن اضافه كن: [626].

ولم أرَ مثل ذاك اليوم يوماً

ولم أرَ مثله حقاً أُضيعا

اشعار قيس بن سعد بن عباده

قيس بن سعد بن عباده از سرلشكران اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين، اين اشعار را در ميدان جنگ براي حضرت خواند: [627].

قلت لمّا بغي العدوّ علينا

حسبنا ربنا ونعم الوكيل

وعليٌّ إمامنا وإمام

لِسِوانا أَتي به التنزيل

ومن قال النبي: من كنت مولاه

فهذا مولاه خطب جليل

اشعار سيد باقر رضوي هندي

سيد باقر رضوي هندي (م 1329) مي گويد:

در شب عيد غدير امام زمان عليه السلام را در خواب ديدم در حالي كه محزون بود و گريه مي كرد. خدمت حضرت رفتم و سلام كردم و دستش را بوسيدم، ولي ديدم گويا متفكر است. عرض كردم: آقاي من، اين روزها ايام خوشحالي و سرور عيد غدير است ولي شما را محزون و گريان مي بينم؟ فرمود: به ياد مادرم زهرا عليهاالسلام و حزن او افتادم. سپس حضرت اين شعر را خواندند:

لاتراني اتّخذتُ لا وعُلاها

بعد بيت الأحزان بيت سرور!

[صفحه 321]

سيد باقر مي گويد: از خواب برخاستم و قصيده اي درباره ي غدير و مصائب حضرت زهرا عليهاالسلام سرودم كه قسمتي از آن چنين است:

كلُّ غدر وقول إفك وزور

هو فرع عن جحد نص الغدير

يوم أوحي الجليل يأمر طه

وهو سارٍ أن مُر بترك المسير

حطِّ رحل السري علي غير ماء

وكِلا، في الفلا بحرِّ الهجير

ثمَّ بلِّغهم و إلاّ فما بلَّغت

وحياً عن اللطيف الخبير

أقِم المرتضي إماماً علي الخل

ق ونوراً يجلو دجي الديجور

فرقي آخذاً بكفِّ عليٍّ

منبراً كان من حدوج وكور

ودعا و الملا حضور جميعاً

غَيَّبَ اللَّه رشدهم من حضور

إنَّ هذا أميركم ووليّ ال

أمر بعدي ووارثي ووزيري

هو مولي لكل من كنت مولا

هُ من اللَّه في جميع الأمور

أفصبراً يا صاحب الأمر والخط

ب جليل يذيب قلب الصبور

وكأنّي به يقول ويبكي

بسلوِّ نزر و دمع غزير:

لاتراني اتّخذتُ لا وعُلاها

بعد بيت الأحزان بيت سرور!

فمتي يابن أحمد تنشر الطاغو

ت و الجبت قبل يوم النشور

اشعار سيد حميري

وكم قد سمعنا من المصطفي

وصايا مخصَّصة في عليّ

وفي يوم خم رقي منبراً

يبلغ الركب والركب لم يرحل

فبَخبَخَ شيخك لمّا رآي

عري عقد حيدر لم تحلل

[صفحه 322]

اشعار ابن رومي

قال النبي له مقالاً لم يكن

يوم الغدير لسامعيه مُجمجماً

من كنت مولاه فهذا مولي له

مثلي وأصبح بالفخار متوّجاً

اشعار شريف رضي

غدر السرور بنا وكان

وفاؤه يوم الغدير

يوم أطاف به الوصي

وقد تلقّب بالأمير

فتسلّ فيه و ردَّ عا

رية الغرام إلي المعير

اشعار سيد مرتضي

للَّه درّ يوم ما أشرفا

ودرّ ما كان به أعرفا

ساق إلينا فيه ربّ العُلي

ما أمرض الأعداء أو أتلفا

اشعار مهيار ديلمي

واسألهم يوم خم بعد ما عقدوا

له الولاية لِمَ خانوا و لِمَ خَلَعوا

قول صحيح ونيّات بها نَفَل

لاينفع السيف صقل نحته طبع

إنكارهم يا أميرالمؤمنين لها

بعد اعترافهم عارٌ به ادّرعوا

اشعار فنجكردي

لاتنكرنَّ غدير خمّ إنّه

كالشمس في إشراقها بل أظهر

ما كان معروفاً بأسناد إلي

خير البرايا أحمد لايُنكر

فيه إمامة حيدر وكماله

وجلاله حتي القيامة يذكر

[صفحه 323]

اشعار ابومحمد حلي

وإذا نظرت إلي خطاب محمد

يوم الغدير إذا استقرّ المنزل

من كنت مولاه فهذا حيدر

مولاه لايرتاب فيه محصّل

لعرفتَ نصّ المصطفي بخلافة

من بعده غرّاء لايتأوَّل

اشعار ابوعبدالله خصيبي

إنَّ يوم الغدير يوم سرور

بيَّن اللَّه فيه فضل الغدير

وحبا خمّ با لجلالة و التف

ضيل و التحفة التي في الحبور

يوم نادي محمد في جميع ال

خلق إذ قال مفصح التخيير

قائلاً للجميع من فوق دوح

جمعوه لأمره المقدور

فصددتم عنه ولم تستجيبوا

وتعرَّضتم لإفك وزور

ثم قلتم قد قال: من كنت مولاه

فهذا مولاه غير نكير

اشعار ناشي صغير

وصارمه كبيعته بخمٍّ

معاقدها من القوم الرقاب

عليّ الدّر والذهب المصفّي

وباقي الناس كلهم تراب

اشعار بولس سلامه مسيحي

عاد من حجة الوداع الخطير

ولفيف الحجيج موج بحور

لجة خلف كانتشار الغي

م صبحاً في الفدفد المغمور

بلغ العائدون بطحاء خمٍّ

فكأنَّ الركبان في التنور

عرفوه غدير خم و ليس الغ

ور إلاّ ثمالة من غدير

جاء جبريل قائلاً: يا نبي

اللَّه بلِّغ كلام ربّ مجير

أنت في عصمة من الناس فانثر

بينات السماء للجمهور

وأذِعها رسالة اللَّه وحياً

سرمدياً وحجة للعصور

[صفحه 324]

ما دعاهم طه لأمر يسير

وصعيد البطحاء وهج حرور

وارتقي منبر الحدائج طه

يشهر السمع للكلام الكبير

أيها الناس إنما اللَّه مولا

كم ومولاي ناصري ومجيري

ثم إني وليُّكم منذ كان ال

دهر طفلاً حتي زوال الدهور

يا إلهي من كنت مولاه حقاً

فعليٌ مولاه غير نكير

يا إلهي والِ الذين يوالون اب

ن عمي وانصر حليف نصيري

كن عدوّاً لمن يعاديه واخذل

كل نكس وخاذل شرير

قالها آخذاً بضبع علي

رافعاً ساعد الهمام الهصور

لاح شَعر الإبطين عند اعتن

اق الزند للزند في المقام الشهير

بثَّ طه مقاله في علي

واضحاً كالنهار دون ستور

لا مجاز و لا غموض و لبس

يستحثّ الأفهام للتفسير

فأتاه المهنِّئون عيون ال

قوم يبدون آية التوقير

جاءه الصاحبان يبتدران الق

ول طلاّ علي حقاق العبير

بتَّ مولي للمؤمنين هنيئاً

للميامين بالإمام الجدير

هنّأتْه أزواج أحمد يتلوهنَّ

رتل من الجميع الغفير

عيدك العيد يا علي فان يص

مت حسود أو طامس للبدور

اشعار معروف عبدالمجيد مصري

وُلّيتَ في يوم الغدير بآية

شهد الحجيج بها، فكيف تؤوَّل؟!

أنت الوليُّ، ومن سواك معطّل

عنها، وإجماع السقيفة باطل

فإذا أتي يوم الغدير تنزَّلت

آيات ربِّك كالنجوم اللمّعِ

: قم يا محمد، إنّها لرسالة

إن لم تبلّغها فلست بصادعِ

وقف الرسول مبلِّغاً ومنادياً

في حجة التوديع بين الأربُعِ

[صفحه 325]

و أبوتراب في جوار المصطفي

طلق المحيّا كالهلال الطالعِ

رفع النبيّ يد الوصيّ وقال في

مرأي من الجمع الغفير ومسمعِ

«من كنتُ مولاه فهذا المرتضي

مولي له» … فبخٍ بخٍ لسميدعِ … !

وسَعَتْ جموعُ الناس نحو أميرها

ما بين مقطوع الرجا، ومبايعِ … !

وصّي بها موسي، وهذا أحمدٌ

وصّي أخاه، فذلَّ من لم يبخعِ … !!

اينك يك

قطعه ي ادبي از معروف عبدالمجيد مصري:

و اختزنت ذاكرةُ العالمِ

أحداثَ اليوم الموعودِ

لتشهدها الأجيالُ

ويفطنَ مغزاها الحكماءْ …

وتدلَّت من أغصان الغرقدِ

حبّاتُ نديً فضّيٍّ

وقفت تقطفها الزهراءْ …

هي ذي أودية سالت لعليٍّ

بالوحي علي البطحاءْ …

فاندثرت أحلام قريشٍ

وتلاشت محضَ هباءْ

ويقال بأنّك المأمور بتبليغ التنزيل

افترش الصحراء

وجمع وفود الرحمن

عن شطآن غدير الوعي

وآخذ بيدك … و نادي:

من كنت أنا مولاه … فهذا مولاه …

[صفحه 327]

شعر و ادب فارسي
اشعار نظيري نيشابوري

قسم به جان تو اي عشق، اي تماميِ هست

كه هست هستيِ ما از خمِ غديرِ تو مَست

در آن خجسته غدير تو ديد دشمن و دوست

كه آفتاب بود آفتاب بر سرِ دست

فراز منبر يوم الغدير اين رمز است

كه سر ز جيب محمد، علي برآورده

حديث لحمك لحمي بيان اين معناست

كه بر لسان مبارك پيمبر آورده

اشعارمحمدجواد غفور زاده (شفق)

جلوه گر شد بار ديگر طور سينا در غدير

ريخت از خم ولايت مي به مينا در غدير

[صفحه 328]

رودها با يكدگر پيوست كم كم سيل شد

موج مي زد سيل مردم مثل دريا در غدير

هديه ي جبريل بود «اليوم اَكمَلْتُ لَكُم»

وحي آمد در مبارك باد مولي در غدير

با وجود فيض «اَتْمَمتُ عَلَيكم نعمَتي»

از نزول وحي غوغا بود غوغا در غدير

بر سر دست نبي هركس علي را ديد گفت

آفتاب و ماه زيبا بود زيبا در غدير

بر لبش گلواژه ي «مَنْ كُنْتُ مَولا» تا نشست

گلبن پاك ولايت شد شكوفا در غدير

«بركه ي خورشيد» در تاريخ نامي آشناست

شيعه جوشيده ست از آن تاريخ آنجا درغدير

گر چه در آن لحظه ي شيرين كسي باور نداشت

مي توان انكار دريا كرد حتي در غدير

باغبان وحي مي دانست از روز نخست

عمر كوتاهي ست در لبخند گلها در غدير

ديده ها در حسرت يك قطره از آن چشمه ماند

اين زلال معرفت خشكيد آيا در غدير؟

دل درون سينه ها در تاب و تب بود اي دريغ

كس نمي داند چه حالي داشت زهرا درغدير

اشعار سيد رضا مويد

از ولايتعهدي حيدر، خدا تاج شرف

بار ديگر بر سر زهراي اطهر مي زند

[صفحه 329]

در حريم ناز و عصمت زين همايون افتخار

فاطمه لبخند بر سيماي شوهر مي زند

اين بشارت دوستان را جان ديگرمي دهد

دشمنان را اين خبر، بر قلب خنجر مي زند

باز تابيد از افق روز درخشانِ غدير

شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدير

موج زد درياي رحمت در بيابان غدير

چشمه هاي نور جاري شد ز دامان غدير

شد غدير خُم تجليگاه انوار خدا

تا در آنجا جلوه گر شد نور مِصباحُ الهُدي

آفرينش را بُوَد بر سوي آن سامان نگاه

ما سوي اللَّه منتظر تا چيست فرمان اِله

ناگهان خَتمِ رُسُل آن آفتاب دين پناه

بر فراز دست مي گيرد علي را همچو ماه

تا شناساند به مردم آن ولي اللَّه را

والِ مَن

والاه خواند، عادِ مَن عاداه را

اي غدير خم كه هستي روز بيعت با امام

بر تو اي روز امامت از همه امت سلام

از تو مُحكم شد شريعت، و ز تو نعمت شد تمام

ما به ياد آن مبارك روز و آن زيبا پيام

از وِلاي مُرتضي دل را چراغان مي كنيم

با علي بار دگر تجديد پيمان مي كنيم

[صفحه 330]

خط سُرخي كز غدير خم پيمبر باز كرد

باب رحمت را ز اول تا به آخر باز كرد

بر جهان ما سوي حق راه ديگر باز كرد

از بهشت آرزوها بر بشر دَر باز كرد

از غدير خم كمالِ شرع پيغمبر شده است

مُهر اين فرمان به خون مُحسن و اصغر شده است

اين خدائي روز، بر شير خدا تبريك باد

بر تمام اَنبيا و اوليا تبريك باد

يا امام العصر اين شادي تو را تبريك باد

چهارده قرن امامت بر شما تبريك باد

سينه ها از داغ هِجران داغدارت تا به كِي

چون «مؤيد» شيعيان در انتظارت تا به كِي

اشعار مصطفي محدثي خراساني

ملتهب در كنار يك بركه

روح تاريخ پير منتظر است

دست خورشيد تا نهد در دست

آسمان در غدير منتظر است

بر سر آسماني آن ظهر

آيه هاي شكوه نازل شد

مژده دادند آيه هاي شكوه

دين احمد تمام و كامل شد

اشعار حاج غلامرضا سازگار

غدير عيد همه عُمْر با علي بودن

غدير آينه دار علي ولي اللَّه ست

غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر

غدير نقش ولاي علي به سينه ي ماست

غدير يك سند زنده، يك حقيقت محض

غدير از دل تنگ رسول عقده گشاست

غدير صفحه ي تاريخ وال من والاه

غدير آيه ي توبيخ عاد من عاداست

[صفحه 331]

هنوز لاله ي «اكملت دينكم» رويد

هنوز طوطي «اتممت نعمتي» گوياست

هنوز خواجه ي لولاك را نِداست بلند

كه هر كه را كه پيمبر منم، علي مولاست

بگو كه خصم شود منكر غدير، چه باك

كه آفتاب، به هر سو نظر كني پيداست

چو عمر صاعقه كوتاه باد دورانش

خلافتي كه دوامش به كشتن زهراست

اشعار دكتر يحيي حدادي ابيانه

ستاره ي سحر از صبح انتظار دميد

غدير از نفس رحمت بهار چكيد

گرفت دست قدر، رايت شفق بر دوش

زمين به حكم قضا آب زندگي نوشيد

بر آسمان سعادت ز مشرق هستي

سپيده داد نويدِ تولدِ خورشيد

به باغ، بلبل شوريده رفت بر منبر

چو از نسيم صبا بوي عشق يار شنيد

ز خويش رفته، نواخوان عشق بود و سرود

به بانگ زير و بم، اسرار خطبه ي توحيد

فتاد غلغله در باغ و شورشي انگيخت

كه خيل غنچه شكفت و به روي او خنديد

هوا ز عطر گلاب محمدي مشحون

زمين به عترت و آل رسول بست اميد

رسول، سدره نشين شد، علي به صدر نشست

پيِ تكامل دينش خداي كعبه گزيد

گرفت پرچم اسلام را علي در دست

از اين گزيده زمين و زمان به خود باليد

[صفحه 332]

به يُمنِ فيضِ ولايت شراب خمّ اَلَست

به عشق آل علي از غدير خم جوشيد

اشعار محمدعلي سالاري

سر زد از دوش پيمبر، ماه در شام غدير

تا كه جبرائيل او را داد پيغام غدير

مژده داد او را ز ذات حق كه با فرمان خويش

نخل هستي بار و بر آرد در ايام غدير

دين خود را كن مكمَّل با ولاي مرتضي

خوف تا كي بايد از فرمان و اعلام غدير

مي شود مست ولاي مرتضي، از خود جدا

هر كه نوشد جرعه اي از باده ي جام غدير

شد بپا هنگامه اي در آسمان و در زمين

تا ولايت شد علي را ثبت، هنگام غدير

شور و شوقي شد در آن صحراي سوزان حجاز

مرغ اقبال آمد و بنشست بر بام غدير

عشق مولا در دلم از زاد روز من نشست

بر جبينم حك بود تا مرگ خود نام غدير

اشعار محمود شاهرخي

به كام دهر چشاندي مِيي ز خم غدير

كه شور و جوشش آن در رگ زمان جاري است

ز چشمه سار ولاي تو اي خلاصه ي لطف

به جويبار زمان فيض جاودان جاري است

[صفحه 333]

اشعار حكيم ناصر خسرو

بياويزد آن كس به غدر خداي

كه بگريزد از عهد روز غدير

چه گوئي به محشر اگر پرسدت

از آن عهد محكم شبر يا شبير

اشعار طائي شميراني

سايبان باور نكردم مه شود بر آفتاب

تا نديدم بر فراز دست احمد بوتراب

آري آري ماه بر خورشيد گردد سايبان

مصطفي گر آفتاب آيد، علي گر ماهتاب

اشعار طاهره موسوي گرمارودي

اي شرف اهل ولايت، غدير

بركه ي سرشار هدايت، غدير

زمزم و كوثر ز تو كي بهترند

آبروي خويش ز تو مي خرند

اين كه كند زنده همه چيز آب

ز آب غدير است نه از هر سراب

از ازل اين بركه بجا بوده است

آينه ي لطف خدا بوده است

اشعار مكرم اصفهاني

انديشه مكن زانكه كند وسوسه خناس

در باب علي يعصمك اللَّه من الناس

بايد بشناسانيش امروز به نشناس

بازار خَزَف بشكني از حُقّه ي الماس

حق را كني آنگونه كه حق گفت مدلّل

اشعار خوشدل كرمانشاهي

در غديرخم نبي خشت از سر خم برگرفت

خشت از خم ولاي ساقي كوثر گرفت

[صفحه 334]

از خم خمر خلافت در غدير خم بلي

ساقي كوثر ز دست مصطفي ساغر گرفت

اشعار يوسفعلي ميرشكاك

ماه صد آئينه دارد نيمه شبها در غدير

روزها مي گسترد خورشيد، خود را برغدير

پيش چشم آسمان، پيشاني باز علي

آفتاب روي زهرا در پس معجر غدير

اشعار سيد مصطفي موسوي گرمارودي

گلِ هميشه بهارم غدير آمده است

شراب كهنه ي ما در خم جهان باقي است

خداي گفت كه «اكملت دينكم» آنك

نواي گرم نبي در رگ زمان باقي است

قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان

ولايت علي و آل، جاودان باقي است

گل هميشه بهارم بيا كه آيه ي عشق

به نام پاك تو در ذهن مردمان باقي است

در روز غدير، عقل اوّل

آن مظهر حق، نبيِّ مرسل

چون عرش تو را كشيد بر دوش

آنگاه گشود لعل خاموش

فرمود كه اين خجسته منظر

بر خلق پس از من است رهبر

بر دامن او هر آن كه زد دست

چون ذره به آفتاب پيوست

اشعار عليرضا سپاهي لائين

دشت غوغا بود، غوغا بود، غوغا درغدير

موج مي زد سيل مردم مثل دريا در غدير

[صفحه 335]

در شكوه كاروان آن روز با آهنگ زنگ

بي گمان باري رقم مي خورد فردا در غدير

اي فراموشان باطل سر به پايين افكنيد

چون پيمبر دست حق را برد بالا در غدير

حيف اما كاروان منزل به منزل مي گذشت

كاروان مي رفت و حق مي ماند تنها در غدير!!

اشعار محمد علي صفري (زرافشان)

آن روز كه با پرتو خورشيد ولايت

ره را به شب از چار طرف بست محمد

صحراي غدير است زيارتگه دلها

از شوق علي داد دل از دست محمد

تا جلوه ي حق را به تماشا بنشينند

بگرفت علي را به سر دست محمد

اشعار يحيي

ساقي اي قدت طوبي اي لبت كوثر

كوثري مِيَم امروز از غدير خم آور

آور از غدير خم، خم خُمَم مِيِ كوثر

من منم بده ساغر، خم خمم بده صهبا

باده در غديرم ده، از غدير خم، خم خم

همچون زاهدان شهر، در غدير خم شو گم

مي ز خم وصلم ده، تا كف آورم بر لب

خم دل كنم دجله، دجله را كنم دريا

[صفحه 336]

اشعار ناصر شعار ابوذري

گفت برخيز كه از يار سفير آمده است

به چراغاني صحراي غدير آمده است

موج يك حادثه در جان غدير است امروز

و علي چهره ي تابان غدير است امروز

بيعت شيشه اي و آهن پيمان شكني

داد از بيعت آبستن پيمان شكني

پس از آن بيعت پر شور علي تنها ماند

و وصاياي نبي در دل صحرا جا ماند

موج آن حادثه در جان غدير است هنوز

و علي چهره ي تابان غدير است هنوز

اشعار محمد تقي بهار

اي نگار روحاني، خيز و پرده بالا زن

در سرادق لاهوت، كوس «لا» و «الاّ» زن

در ترانه ي معني، دم ز سرّ مولا زن

وانگه از غدير خم باده ي تولاّ زن

تا ز خود شوي بيرون، زين شراب روحاني

در خم غدير امروز، باده اي بجوش آمد

كز صفاي او روشن، جان باده نوش آمد

وان مبشّر رحمت، باز در خروش آمد

كان صنم كه از عشاق برده عقل و هوش آمد

با هيولي توحيد در لباس انساني

[صفحه 337]

اوست كز خم لاهوت، نشأه ي صفا دارد

در خريطه ي تجريد، گوهر وفا دارد

در جبين جان پاك، نور كبريا دارد

در تجلي ادراك جلوه ي خدا دارد

در رُخَش بود روشن، رازهاي رحماني

اشعار آية الله كمپاني

ولايتش كه در غدير شد فريضه ي امم

حديثي از قديم بود ثبت دفتر قدم

كه زد قلم به لوح قلب سيّد امم رقم

مكمل شريعت آمد و متمّم نعم

شد اختيار دين به دست صاحب اختيار من

باده بده ساقيا، ولي ز خمِّ غدير

چنگ بزن مطربا، ولي به ياد امير

وادي خمِّ غدير منطقه ي نور شد

باز كف عقل پير، تجلّي طور شد

اشعار ناظم زاده كرماني

عارفان را شب قدر است شب عيد غدير

بلكه قدر است از اين عيد مبارك تعبير

كرده تقدير بدينسان چو خداوند قدير

اي علي، اي كه تويي بر همه ي خلق امير

بهترين شاهد اين قصه بود خمِّ غدير

كرد تقدير چنين لطف خداوند قدير

اشعار احمد عزيزي

غدير خم از غيرت به جوش است

ببين قرآن ناطق را خموش است

[صفحه 338]

خمّ غدير از كف اين مي تَرَست

زانكه علي ساقي اين كوثر است

اشعار حالي اردبيلي

صبح سعادت دميد، عيد ولايت رسيد

فيض ازل يار شد، نوبت دولت رسيد

از كرمش بر گدا، داد همي جان فزا

گفت بخور زين هلا، كز خُم جنت رسيد

اشعار فرصت شيرازي

اين خم نه خم عصير باشد

اين خم، خم غدير باشد

از خم غدير مي كنم نوش

تا چون خم برآورم جوش

اشعار آية الله ميرزا حبيب خراساني

امروز بگو، مگو چه روز است؟

تا گويمت اين سخن به اكرام

موجود شد از براي امروز

آغاز وجود تا به انجام

امروز ز روي نص قرآن

بگرفت كمال، دين اسلام

امروز به امر حضرت حق

شد نعمت حق به خلق اتمام

امروز وجود پرده برداشت

رخساره ي خويش جلوه گر داشت

امروز كه روز دار و گير است

مي ده كه پياله دلپذير است

از جام و سبو گذشت كارم

وقت خم و نوبت غدير است

امروز به امر حضرت حق

بر خلق جهان علي امير است

امروز به خلق گردد اظهار

آن سرّ نهان كه در ضمير است

عالم همه هر چه بود و هستند

امروز به يك پياله مستند

[صفحه 339]

اشعار اسماعيل نوري علاء

در ادبيات فارسي قطعه هاي زيبايي در باره ي غدير بر قلم نثر نويسان زِبردست جاري شده است كه ذيلاً دو نمونه تقديم مي شود:

در غدير گويا محمد صلي اللَّه عليه و آله مي انديشد: بدون علي عليه السلام چگونه خواهد رفت؟

و علي عليه السلام مي انديشد: بدون محمدصلي اللَّه عليه و آله چگونه خواهد ماند؟

و مردم بين همين رفتن و ماندن است كه به ابهامي شگفت گرفتار آمده اند:

اين همان محمد صلي اللَّه عليه و آله است كه مي ماند، اگر با علي بيعت مي كرديم؛

و اين حتي علي عليه السلام است كه مي رود، اگر بيعت را شكستيم!!

توده ي مردم به چگونگي بيعت مي انديشند و سران توطئه به شكستن بيعت … !!؟

آري … خم!

شربدار ولايت

غدير حادثات

و ميان منزل افشاي رازهاست.

بنگريدش

كه بر اوج دست و بازو

در چنگ چنگالي از نور

ايستاده است

- به ابرها نزديكتر تا به ما-

و نگاه نمي كند

نه در چشمان مشتاق

[صفحه 340]

نه در ديدگان دريده از حسد.

به اين ترانه گوش كنيد

كه در هفت آسمان مي طپد:

«هر كه مرا مولاي خويش بداند اينكه فرا چنگ من ايستاده مولاي اوست».

آري

امروز همه چيز كامل است

معياري به دنيا آمده

كه در

سايه اش

نيك و بد از هم مشخصند.

[صفحه 347]

شعر و ادب تركي
اشعار يوسف شهاب

امامي حضرت باري گَرَك ايده تعيين

مُحوّل هر كَسَه اولماز امور ربّاني

منادي آيه ي قرآنيدور، عليدي ولي

عليني رد ايلين، رد ايدوبدي قرآني

منه وصي، سيزه اولي بنفسدور بو علي

مباد ترك ايليه سيز بو وصاياني

بو امر امر الهيدي، نه منيم رأييم

امين وَحْيِدي نازل ايدن بو فرماني

دوتوب گوگه يوزين عرض ايتدي اول حبيب خدا

كه اي خداي رؤوف و رحيم و رحماني

عم اوغلومي دوتا دشمن او كس كه، دشمن دوت

محب و ناصرينه، نصرت ايله هر آني

بو ماجراني گورنده تمام دشمن و دوست

غريو و غلغله دن دولدي چرخ داماني

او كي محبيدي مسرور اولوب، عدو غمگين

نه اولدي حدي سرور و نه غصه پاياني

[صفحه 348]

اشعار قمري

حكم خطاب آيه ي يا ايها الرسول

تبليغنه وصايتوه مدعا علي

خم غديره منزلي حج الوداعده

قيلدي سني يرنده وصي، مصطفي علي

اشعار يوسف معزي اردبيلي

پروردگار عالم ايدوبدور حمايتين

بيلديردي ير يوزنده پيمبر رسالتين

گلدي غدير خُمّيده رجعتده ناگهان

روح الامين گتوردي پيام و بشارتين

بعد از سلام عرض ايلدي امر ايدور خدا

امّت لَره يتورسون علي نون ولايتين

فرمان ويروب رسول امين كاروان دوشوب

فرمانينون گوروبدور اولاردا اطاعتين

منبر دوزَلدي چخدي همان منبر اوستنه

اوّل ايشيتدي امّتي قرآن تلاوتين

خير البشر علي كمرين دوتدي قالخِزوب

حضار تا گوروبدور او صاحب شجاعتين

مولايم هر كيمه ديدي من هر زمانده

مولاسي دور عم اوغلوم همان با ديانتين

جبريل گتدي آيه ي اكملت دينكم

اسلامون آرتروبدو بوگون حق جلالتين

[صفحه 349]

يادبودهاي غدير

اشاره

زنده نگه داشتن ياد غدير مؤثرترين عامل در احياي محتواي آن است. در طول تاريخ يادبودهاي مختلفي از غدير به چشم مي خورد كه اقوام و ملل مختلف مسلمان به فراخور حال خود و شرايطي كه در آن بوده اند، براي حضور غدير در جامعه ي خود به كار گرفته اند.

مسجد غدير در بيابان غدير به عنوان جايگاهي متبرك، زيارتگاه مسلمين بوده است. جشنهاي ساليانه ي غدير و برنامه هاي متنوعي كه به مناسبت آن اجرا مي شود نيز جلوه ي ديگري از احياي غدير است. زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير نيز تجديد خاطره اي از غدير و دست بيعتي مجدد با صاحب غدير است. اين يادبودها همه مظاهري از حفظ نام غدير در جوامع معتقد به آن، و سنگر دفاعي از غدير در برابر مخالفان آن است. در سايه ي همين يادمان است كه پس از چهارده قرن نام غدير بر پيشاني تاريخ اسلام مي درخشد و هزاران توطئه براي نابودي آن خنثي شده است.

مسجد غدير
اشاره

غدير، اين سرزمين مقدس كه در سال دهم هجرت، در حجة الوداعِ پيامبر

[صفحه 350]

گرامي صلي اللَّه عليه و آله نقش مهمي ايفا كرد و «وصايت و ولايت» اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را رقم زد هم اكنون چه وضعي دارد؟

آيا اين نقطه ي مهم تاريخي در گرد و غبار عناد و لجاج به فراموشي سپرده شده است؟ آيا اين وادي مقدس نبايد زيارتگاه شيعيان بلكه همه ي مسلمانان جهان باشد؟

مگر بعد از گذشت چهارده قرن اين خاك عطرآگين، شميم روح پرور و با صفاي رسالت و وصايت را در خود نگهداري نكرده است؟ مگر هنوز نشان گامهاي مقدس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و علي عليه السلام بر آن سرزمين پاكيزه

نقش نبسته است؟ و مگر همان خاك و شن ها شاهد آن صحنه ي بزرگ نبوده اند؟ مگر آواي نجات بخش پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در امواج هواي تفتيده ي غدير منعكس نيست؟

آيا به زائران بيت اللَّه الحرام هم اكنون اجازه مي دهند از آن سرزمين پاك بگذرند و روح و جسم خود را در همان فضائي كه نداي ملكوتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز هجدهم ذيحجه ي سال دهم هجرت بلند شد؛ تازگي و طراوت بخشند؟

تاريخچه مسجد غدير

بحارالانوار: ج 8 قديم ص 225 ج 37 ص 201، ج 52 ص 5 ح 4، ج 100 ص 225. اثبات

الهداة: ج 2 ص 17 ح 67، ص 21 ح 87، ص 199 ح 1004. معجم البلدان: ج 2 ص 389.

مصباح المتهجد: ص 709. الوسيله (ابن حمزه): ص 196. الغيبة (شيخ طوسي): ص 155.

الدروس: ص 156. مزارات اهل البيت عليهم السلام و تاريخها (سيد جلالي): ص 42.

از روزي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم اميرالمؤمنين عليه السلام را به امامت منصوب فرمود، آن وادي تقدس تازه اي يافت. مراسم سه روزه در آن سرزمين با حضور دو نور پاك محمد و علي صلوات اللَّه عليهما و آلهما چنان روحي در كالبد آن جاري ساخت كه در طول چهارده قرن همواره با نام «مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير» بر سر زبانها ماند و ميليونها زائر بيت اللَّه در رفت و بازگشت بدان تبرك جستند و با عبادت در آن به بارگاه الهي تقرب جستند.

ائمه عليهم السلام به اصحابشان سفارش اكيد داشتند كه از زيارت مسجد غدير غفلت

[صفحه 351]

نكنند. امام حسين عليه السلام در مسير بازگشت از مكه به كربلا توقفي در

غدير داشتند. امام باقر و امام صادق عليهماالسلام به مسجد غدير آمدند و جاي جاي مراسم غدير را براي اصحابشان تشريح كردند.

محدثان و علماي بزرگ نيز در غدير حضور مي يافتند و اداي احترام مي كردند. علي بن مهزيار اهوازي از قرن سوم در سفر حج خود به مسجد غدير آمده است. در كلام شيخ طوسي از قرن ششم و ابن حمزه از قرن هفتم و شهيد اول و علامه حلي از قرن هشتم نام مسجد غدير و تصريح به باقي بودن آثار آن در زمانشان را مي خوانيم.

سيد حيدر كاظمي در سال 1250 از وجود آن خبر داده و در آن زمان با آنكه جاده از غدير فاصله داشته ولي مسجد آن مشهور بوده است. محدث نوري نيز از وجود آن در سال 1300 خبر داده و شخصاً در آن حضور يافته و اعمال آن را بجا آورده است.

تخريب مسجد غدير به دست دشمنان

مثالب النواصب (ابن شهر آشوب)، نسخه ي خطي: ص 63.

همانگونه كه «غدير» پرچمي بر بلنداي تاريخ است كه از آن نور سبز «علي ولي اللَّه» مي درخشد، مسجد غدير هم تيري به چشم دشمنان ولايت بوده كه بناي گِل و آجري آن به عنوان سندي زنده از غدير در قلب صحرا مي درخشيد. از همين جاست كه دشمنان كينه توز علي عليه السلام كه درِ خانه اش را آتش زدند و تابعان آنان در طول قرنها هرگز چشم ديدن چنين بناي اعتقادي- تاريخي را نداشتند.

آثار مسجد غدير كه توسط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اصحابش علامت گذاري شده بود، اولين بار به دست عمر بن الخطاب از ميان برده شد و علائم آن محو گرديد.

بار ديگر در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام احيا شد

ولي پس از شهادت آن حضرت، معاويه سارباني را با دويست نفر فرستاد تا آثار غدير خم را با خاك يكسان كنند!

در زمانهاي بعد بار ديگر مسجد غدير بنا شد و از آنجا كه در كنار جاده ي حجاج قرار داشت محلي معروف بود و حتي تاريخ نگاران و جغرافي نويسانِ سنّي هم آن را

[صفحه 352]

نام برده و محل آن را تعيين كرده اند.

تا صد سال پيش مسجد غدير بر پا بوده و با آنكه در منطقه ي مخالفان بوده ولي رسماً محل عبادت و به عنوان مسجد غدير معروف بوده است، تا آنكه آخرين ضربه را وهابيها زده اند. آنان دو اقدام كينه توزانه براي از بين بردن مسجد غدير انجام داده اند: از يكسو مسجد را خراب كرده و آثار آن را از بين برده اند، و از سوي ديگر مسير جاده را طوري تغيير داده اند كه از منطقه ي غدير فاصله ي زيادي پيدا كرده است.

محل كنوني مسجد غدير

مجله تراثنا: شماره ي 21 ص 5 تا 22.

هم اكنون غدير به صورت بياباني است كه در آن آبگيري و چشمه ي آبي است و محل مسجد- كه اكنون اثري از آن نيست- بين چشمه و آبگير بوده است. اين منطقه در حدود 200 كيلومتري مكه در نزديكي شهر «رابغ» در كنار روستاي جحفه كه ميقات حجاج است قرار دارد و هم اكنون بنام «غدير» شناخته مي شود و مردم منطقه به خوبي از محل دقيق و نام آن آگاهند و مي دانند كه شيعيان هر از چندگاهي براي يافتن آن به منطقه مي آيند و پرس و جو مي كنند.

راه رسيدن به وادي غدير

راه رسيدن به وادي غدير هم اكنون از دو طريق است:

1. راه حجفه:

از كنار فرودگاه رابغ تا اول روستاي جحفه، سپس 5 كيلومتر به سمت شمال در ريگزار تا قصر عليا، سپس 2 كيلومتر در سمت راست جاده با عبور از تپه هاي شني، سپس بياباني كوتاه، از بيابان به سمت راست جاده وادي غدير است. فاصله ي غدير نسبت به ميقات جحفه از سمت طلوع آفتاب 8 كيلومتر است.

2. راه رابغ:

از تقاطع جاده مكه- مدينه- رابغ به سمت مكه در طرف چپ جاده 10 كيلومتر،

[صفحه 353]

سپس به سمت راست، جاده ي فرعي به طرف غدير است كه فاصله ي آن از جنوب شرقي تا رابغ 26 كيلومتر است.

به اميد آنكه با ظهور صاحب غدير، منطقه ي زيبا و روح انگيز غدير بار ديگر احيا شود، و بين آبگير و چشمه ي آن مسجد با شكوهي بنا شود و محل منبر و خيمه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با ترسيم كاملي از آن واقعه ي عظيم در آنجا مورد بازديد جهانيان قرار گيرد.

زيارت اميرالمؤمنين در روز غدير
اشاره

آرزوي هر شيعه است كه اي كاش زمان به عقب برمي گشت و در غدير حاضر بود و با مولايش دست بيعت مي داد و به آن حضرت تبريك مي گفت. اي كاش اميرالمؤمنين عليه السلام اكنون زنده بود، و هر ساله در روز غدير به حضورش شرفياب مي شديم و با او تجديد بيعت مي كرديم و بار ديگر به او تهنيت مي گفتيم.

تحقق اين آرزو چندان مشكل نيست. زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف و حضور در حرم مطهر آن حضرت و عرض ادب به ساحت قدس او و سخن گفتن با او از صميم جان و باز گفتن اين آرزوي قلبي در پيشگاهش

از نظر شيعه، تجديد بيعت حقيقي و تبريك و تهنيت واقعي است. سلام غدير به آن دوم شخصيت عالم وجود كه صداي ما را مي شنود و پاسخ ما را مي دهد در حكم حضور در بيابان غدير و بيعت با دست مبارك اوست.

امام صادق و امام رضا عليهماالسلام سفارش اكيد فرموده اند كه تا حد امكان در روز غدير كنار قبر اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر باشيم و اين يادبود عظيم را در حرم صاحب غدير بپا كنيم. حتي اگر نمي توانيم در حرم او حاضر شويم در هر جايي كه باشيم كافي است به سوي قبر حضرت اشاره كنيم و به او سلامي دهيم و قلب خود را

[صفحه 354]

در حرم او حاضر كنيم و با مولايمان سخن بگوييم، [628] كه او سلام ما را سلامي گرم مي دهد و دست بيعت ما را با دستان يداللهي خويش مي فشارد.

اين يادبود سالانه، تجديد خاطره ي غدير و بيعت مجدد با صاحب آن است، و از زمان ائمه عليهم السلام تا كنون همواره برگزار شده است. سالانه هزاران نفر در شب و روز غدير در حرم اميرالمؤمنين عليه السلام حضور يافته اند و بند رقّيت او را به دست مباركش زينت گردن خود ساخته اند و به صاحب اختياري مطلق او بر همه ي هستي شان افتخار نموده اند، و اين را به عنوان بيعت با فرزندش حضرت قائم آل محمد عجل اللَّه تعالي فرجه تلقي نموده اند.

امام هادي عليه السلام- در سالي كه معتصم عباسي آن حضرت را از مدينه به سامرا تبعيد كرد- در روز غدير به نجف آمدند و در حرم جدشان اميرالمؤمنين عليه السلام حضور يافتند و زيارت مفصلي خطاب به آن حضرت انشا فرمودند. [629] اين زيارت از نظر

محتوا، دوره ي كامل عقايد شيعه درباره ي ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و فضايل و سوابق و محنتهاي آن حضرت را بيان مي كند. در اينجا جملاتي از اين زيارت را كه تجديد عهدي با عقايد ريشه دارمان است و نيز برخي دعاها كه در آن مسئله ي غدير مطرح شده مي آوريم:

در دعاي ندبه مي خوانيم

فَلَمَّا انْقَضَتْ أَيَّامُهُ أَقامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ أَبي طالِبٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِما وَ آلِهِما هادِياً إِذْ كانَ هُوَ الْمُنْذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ، فَقالَ وَ الْمَلَأُ أَمامَهُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، أَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

آنگاه كه دوران رسالت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سرآمد وليّ خود علي بن ابي طالب عليه السلام را به عنوان هدايتگر مردم منصوب نمود، چرا كه او ترساننده ي

[صفحه 355]

مردم بود و هر قومي هدايتگري مي خواهد. لذا در حالي كه مردم در برابر او بودند فرمود: هركس من صاحب اختيار او هستم علي صاحب اختيار اوست. خدايا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هركس او را دشمن بدارد و ياري كن هركس او را ياري كند و خوار كن هركس او را خوار كند.

در دعاي عديله مي خوانيم

آمَنَّا بِوَصِيِّهِ الَّذي نَصَبَهُ يَوْمَ الْغَديرِ وَ أَشارَ بِقَوْلِهِ «هذا عَلِيٌّ» إِلَيْهِ.

ما ايمان مي آوريم به جانشين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه او را در روز غدير منصوب كرد و با كلمه ي «اين علي» به او اشاره كرد.

در قسمتي از زيارت غدير مي خوانيم

السَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ وَمَوْلَي الْمُؤْمِنينَ.

السَّلامُ عَلَيْكَ يا دينَ اللَّهِ الْقَويمَ وَصِراطَهُ الْمُسْتَقيمَ.

أَشْهَدُ أَنَّكَ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ صلي اللَّه عليه و آله … وَأَنَّهُ قَدْ بَلَّغَ عَنِ اللَّهِ ما أَنْزَلَهُ فيكَ، فَصَدَعَ بِأَمْرِهِ وَأَوْجَبَ عَلي أُمَّتِهِ فَرْضَ طاعَتِكَ وَوِلايَتِكَ وَعَقَدَ عَلَيْهِمُ الْبَيْعَةَ لَكَ وَجَعَلَكَ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَما جَعَلَهُ اللَّهُ كَذلِكَ. ثُمَّ أَشْهَدَ اللَّهَ تَعالي عَلَيْهِمْ فَقالَ: أَلَسْتُ قَدْ بَلَّغْتُ؟ فَقالُوا: اللَّهُمَّ بَلي. فَقالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ وَكَفي بِكَ شَهيداً وَ حاكِماً بَيْنَ الْعِبادِ. فَلَعَنَ اللَّهُ جاحِدَ وِلايَتِكَ بَعْدَ الإِقْرارِ وَناكِثَ عَهْدِكَ بَعْدَ الْميثاقِ.

سلام بر تو اي صاحب اختيار من و صاحب اختيار مؤمنين.

سلام بر تو اي دين محكم خداوند و راه مستقيم او.

شهادت مي دهم كه تو برادر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستي … و آن حضرت از طرف خداوند آنچه درباره ي تو نازل كرده بود رسانيد و دستور خدا را به اجرا در آورد و وجوب اطاعت تو و ولايتت را بر مردم واجب كرد، و براي تو از آنان بيعت گرفت تو را نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان قرار داد همانطور كه خداوند به آن حضرت را

[صفحه 356]

چنين مقامي داده بود.

سپس خداي تعالي را بر آنان شاهد گرفت و فرمود: آيا من به شما رساندم؟ گفتند: آري به خدا قسم.

عرض كرد: خدايا شاهد باش و تو به عنوان شاهد و حاكم بين بندگان كفايت مي كني.

خداوند منكر ولايت تو را بعد از

اقرار و شكننده ي عهد تو را بعد از پيمان لعنت كند.

در قسمت ديگري از زيارت غدير مي خوانيم

أَشْهَدُ أَنَّكَ أَميرُالْمُؤْمِنينَ الْحَقُّ الَّذي نَطَقَ بِوِلايَتِكَ التَّنْزيلُ وَأَخَذَ لَكَ الْعَهْدَ عَلَي الْاُمَّةِ بِذلِكَ الرَّسُولُ.

أَشْهَدُ يا أَميرَالْمُؤْمِنينَ أَنَّ الشَّاكَّ فيكَ ما آمَنَ بِالرَّسُولِ الْأَمينِ وَأَنَّ الْعادِلَ بِكَ غَيْرَكَ عانَدَ عَنِ الدّينِ الْقَويمِ الَّذي ارْتَضاهُ لَنا رَبُّ الْعالَمينَ وَأَكْمَلَهُ بِوِلايَتِكَ يَوْمَ الْغَديرِ. ضَلَّ وَاللَّهِ وَأَضَلَّ مَنِ اتَّبَعَ سِواكَ وَ عَنَدَ عَنِ الْحَقَّ مَنْ عاداكَ.

شهادت مي دهم تو اميرالمؤمنينِ بر حقي هستي كه قرآن به ولايت تو گوياست و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر سر آن از امت عهد و پيمان گرفته است.

يا اميرالمؤمنين، شهادت مي دهم كه شك كننده در باره ي تو به پيامبر امين صلي اللَّه عليه و آله ايمان نياورده است، و كسي كه تو را با غير تو مساوي قرار دهد از دين محكمي كه رب العالمين براي ما پسنديده و با ولايت تو در روز غدير آن را كامل كرده، ضديت و دشمني كرده است.

به خدا قسم كسي كه تابع غير تو شد گمراه شده و گمراه كرده و هر كس با تو دشمني كند با حق عناد ورزيده است.

در فراز ديگري از زيارت غدير مي خوانيم

أَشْهَدُ أَنَّكَ مَا اتَّقَيْتَ ضارِعاً وَلا أَمْسَكْتَ عَنْ حَقِّكَ جازِعاً وَلا أَحْمَجْتَ عَنْ مُجاهَدَةِ غاصِبيكَ ناكِلاً وَلا أَظْهَرْتَ الرِّضا بِخِلافِ ما يُرْضِي اللَّهَ مُداهِناً وَلا وَهَنْتَ لِما

[صفحه 357]

أَصابَكَ في سَبيلِ اللَّهِ وَلا ضَعُفْتَ وَلاَ اسْتَكَنْتَ عَنْ طَلَبِ حَقِّكَ مُراقِباً.

مَعاذَ اللَّهِ أَنْ تَكُونَ كَذلِكَ، بَلْ إِذْ ظُلِمْتَ احْتَسَبْتَ رَبَّكَ وَفَوَّضْتَ إِلَيْهِ أَمْرَكَ وَذَكَّرْتَهُمْ فَمَا ادَّكَرُوا وَوَعَظْتَهُمْ فَمَا اتَّعَظُوا وَخَوَّفْتَهُمْ فَما تَخَوَّفُوا.

شهادت مي دهم كه تو از روي ذلت تقيه نكردي، و به خاطر ترس از حق خود امساك نكردي، و به عنوان عقب نشيني از جهاد با غاصبان حقت خودداري نكردي، و به عنوان سازشكاري

مطلبي بر خلاف رضاي خدا اظهار نكردي، و در مقابل آنچه در راه خدا به تو رسيد سستي نكردي و ضعف نشان ندادي و به عنوان انتظار از طلب حق خود بيچارگي نشان ندادي.

معاذ اللَّه كه تو چنين باشي! بلكه وقتي مظلوم شدي براي خدا صبر كردي و كار خود را به او سپردي و ظالمان را متذكر شدي ولي نخواستند به ياد بياورند و آنان را موعظه كردي ولي در آنان اثر نكرد و آنان را از خدا ترسانيدي ولي نترسيدند!

در قسمت ديگري از زيارت غدير مي خوانيم

لَعَنَ اللَّهُ مُسْتَحِلِّي الْحُرْمَةِ مِنْكَ وَ ذائِدِي الْحَقِّ عَنْكَ، وَأَشْهَدُ أَنَّهُمُ الْأَخْسَرُونَ الَّذينَ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فيها كالِحُونَ.

لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ساواكَ بِمَنْ ناواكَ.

لَعَنَ اللَّهُ مَنْ عَدَلَ بِكَ مَنْ فَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ وِلايَتَكَ.

خدا لعنت كند آنان كه حرمت تو را شكستند و حقت را از تو دور كردند. شهادت مي دهم كه آنان از همه زيان كارترند، آنان كه حرارت آتش به صورتهايشان مي خورد و در آن با روي گرفته و عبوس هستند.

خدا لعنت كند كسي را كه تو را با آن كه در مقابل تو ايستاد مساوي بداند.

خدا لعنت كند كسي را كه تو را با آنكه خداوند ولايتت را بر او واجب كرده مساوي بداند.

[صفحه 358]

در فراز ديگري از زيارت غدير مي خوانيم

إِنَّ اللَّهَ تَعالي اسْتَجابَ لِنَبِيِّهِ صلي اللَّه عليه و آله فيكَ دَعْوَتَهُ، ثُمَّ أَمَرَهُ بِإِظْهارِ ما أَوْلاكَ لِأُمَّتِهِ إِعْلاءً لِشَأْنِكَ وَإِعْلاناً لِبُرْهانِكَ وَ دَحْضاً لِلْأَباطِيلِ وَ قَطْعاً لِلْمَعاذِيرِ.

فَلَمَّا أَشْفَقَ مِنْ فِتْنَةِ الْفاسِقينَ وَاتَّقي فيكَ الْمُنافِقينَ أَوْحي إِلَيْهِ رَبُّ الْعالَمينَ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ». فَوَضَعَ عَلي نَفْسِهِ أَوْزارَ الْمَسيرِ وَ نَهَضَ في رَمْضاءِ الْهَجيرِ فَخَطَبَ وَأَسْمَعَ وَ نادي فَأَبْلَغَ، ثُمَّ سَأَلَهُمْ أَجْمَعَ فَقالَ: هَلْ بَلَّغْتُ؟ فَقالُوا: اللَّهُمَّ بَلي. فَقالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ. ثُمَّ قالَ: أَلَسْتُ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ فَقالُوا: بَلي. فَأَخَذَ بِيَدِكَ وَ قالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». فَما آمَنَ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فيكَ عَلي نَبِيِّهِ إِلاَّ قَليلٌ وَلا زادَ أَكْثَرَهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ.

خداوند تعالي دعاي پيامبرش صلي اللَّه عليه و آله را درباره ي تو مستجاب كرد، و به

او دستور داد تا ولايت تو را بر امت اظهار كند تا مقام تو را بلند مرتبه و دليل تو را اعلام كرده باشد و سخنان باطل را كوبيده و عذرهاي بيجا را ريشه كن كرده باشد. آنگاه كه از فتنه ي فاسقان احساس خطر كرد و از منافقان درباره ي تو ترسيد، پروردگار جهان به او چنين وحي كرد: «اي پيامبر، برسان آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر نرساني رسالت او را نرسانده اي، و خداوند تو را از شر مردم حفظ مي كند».

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سختيِ سفر را متحمل شد و در شدت حرارت ظهر بپا خاست و خطبه اي ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه ي آنها پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آري به خدا قسم.

عرض كرد: خدايا شاهد باش. سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبوده ام؟ گفتند: آري. پس دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: «هركس من صاحب اختيار او بوده ام اين علي صاحب اختيار اوست. خدايا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و ياري كن هر كس او را ياري كند و خوار كن هر كس او را خوار كند». ولي به آنچه خداوند درباره ي تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده ي كمي ايمان نياوردند و اكثرشان جز زيان كاري براي خود زياد نكردند.

[صفحه 359]

فراز ديگري از زيارت غدير چنين است

اللَّهُمَّ إِنَّا نَعْلَمُ أَنَّ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ، فَالْعَنْ مَنْ عارَضَهُ وَاسْتَكْبَرَ وَكَذَّبَ بِهِ وَكَفَرَ وَسَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

لَعْنَةُ اللَّهِ وَلَعْنَةُ مَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ أَجْمَعينَ عَلي مَنْ سَلَّ سَيْفَهُ عَلَيْكَ وَسَلَلْتَ سَيْفَكَ

عَلَيْهِ- يا أَميرَالْمُؤْمِنينَ- مِنَ الْمُشْرِكينَ وَالْمُنافِقينَ إِلي يَوْمِ الدّينِ، وَعَلي مَنْ رَضِيَ بِما ساءَكَ وَلَمْ يُكْرِهْهُ وَأَغْمَضَ عَيْنَهُ وَلَمْ يُنْكِرْ أَوْ أَعانَ عَلَيْكَ بِيَدٍ أَوْ لِسانٍ أَوْ قَعَدَ عَنْ نَصْرِكَ أَوْ خَذَلَ عَنِ الْجِهادِ مَعَكَ أَوْ غَمَطَ فَضْلَكَ وَجَحَدَ حَقَّكَ أَوْ عَدَلَ بِكَ مَنْ جَعَلَكَ اللَّهُ أَوْلي بِهِ مِنْ نَفْسِهِ.

خدايا، ما مي دانيم كه اين حقي از جانب توست. پس لعنت كن هر كس با آن معارضه كند و در مقابل آن سر تعظيم فرود نياورد و آن را تكذيب كند و كافر شود. و بزودي آنان كه ظلم كردند خواهند دانست كه به كجا باز خواهند گشت.

يا اميرالمؤمنين، لعنت خدا و لعنت همه ي ملائكه و انبيائش بر كسي كه تو بر او شمشير كشيدي و كسي كه بر تو شمشير كشيد از مشركان و منافقان تا روز قيامت، و بر كسي كه به آنچه تو را ناراحت مي كند راضي باشد و او را ناراحت نكند، و بر كسي كه چشم خود را بسته و انكار نمي كند، و بر كسي كه عليه تو با دست يا زبان كمك كرده يا از ياري تو خودداري كرده يا از جهاد همراه تو ديگران را منع كرده يا فضيلت تو را كوچك شمرده و حق تو را انكار نموده يا كسي را كه خداوند تو را صاحب اختيار بر او قرار داده با تو برابر بداند.

بخش ديگري از زيارت غدير چنين است

وَالْأَمْرُ الْأَعْجَبُ وَالْخَطْبُ الْأَفْزَعُ بَعْدَ جَحْدِكَ حَقِّكَ غَصْبُ الصِّدّيقَةِ الطَّاهِرَةِ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ النِّسأءِ فَدَكاً وَرَدُّ شَهادَتِكَ وَشَهادَةُ السَّيِّدَيْنِ سُلالَتِكَ وَعِتْرَةِ الْمُصْطَفي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْكُمْ، وَقَدْ أَعْلَي اللَّهُ تَعالي عَلَي الْأُمَّةِ دَرَجَتَكُمْ وَرَفَعَ مَنْزِلَتَكُمْ وَأَبانَ فَضْلَكُمْ وَشَرَّفَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ.

[صفحه 360]

مسئله ي عجيب تر و كار سوزناك تر

بعد از انكار حق تو، غصب فدك از صديقه ي طاهره سيدة النساء حضرت زهرا عليهاالسلام و رد شهادت تو و دو آقا از نسل و عترت تو امام حسن و امام حسين عليهماالسلام است كه صلوات خدا بر شما باد، و اين در حالي بود كه خداوند تعالي درجه ي شما را بر امت بالا برده و منزلت شما را بلند قرار داده و فضل شما را روشن كرده و شما را بر عالميان شرافت داده است.

فراز ديگري از زيارت غدير چنين است

ما أَعْمَهَ مَنْ ظَلَمَكَ عَنِ الْحَقِّ.

فَأَشْبَهَتْ مِحْنَتُكَ بِهِما مِحَنَ الْأَنْبِياءِ عِنْدَ الْوَحْدَةِ وَعَدَمِ الْأَنْصارِ.

ما يُحيطُ الْمادِحُ وَصْفَكَ وَلا يُحْبِطُ الْطاعِنُ فَضْلَكَ.

تُخْمِدُ لَهَبَ الْحُرُوبِ بِبَنانِكَ وَتَهْتِكُ سُتُورَ الشُّبَهِ بِبَيانِكَ وَتَكْشِفُ لَبْسَ الْباطِلِ عَنْ صَريحِ الْحَقِّ.

چقدر متحير است از حق كسي كه به تو ظلم كرده است.

محنت تو به آن دو (ابوبكر و عمر) به گرفتاريهاي انبياء عليهم السلام هنگام تنهايي و كمك نداشتن شباهت پيدا كرد.

مَدح كننده ي تو به اوصافت احاطه پيدا نمي كند، و طعن زننده بر تو فضيلتت را پائين نمي آورد.

آتش جنگها را با انگشتانت خاموش مي كردي، و پرده هاي شبهه را با بيانت پاره مي نمودي، و پوشش باطل را با حق صريح منكشف مي كردي.

در فراز ديگري از زيارت غدير مي خوانيم

اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَنْبِيائِكَ وَأَوْصِياءِ أَنْبِيائِكَ بِجَميعِ لَعَناتِكَ وَأَصْلِهِمْ حَرَّ نارِكَ وَالْعَنْ مَنْ غَصَبَ وَلِيَّكَ حَقَّهُ وَأَنْكَرَ عَهْدَهُ وَجَحَدَهُ بَعْدَ الْيَقينِ وَالْإِقْرارِ بِالْوِلايَةِ لَهُ يَوْمَ أَكْمَلْتَ لَهُ الدّينَ.

[صفحه 361]

اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَميرِالْمُؤْمِنينَ وَمَنْ ظَلَمَهُ وَأَشْياعَهُمْ وَأَنْصارَهُمْ.

اللَّهُمَّ الْعَنْ ظالِمِي الْحُسَيْنِ وَقاتِليهِ وَالْمُتابِعينَ عَدُوَّهُ وَناصِريهِ وَالرَّاضينَ بِقَتْلِهِ وَخاذِليهِ لَعْناً وَبيلاً.

خدايا، قاتلان انبياء و جانشينان انبيائت را با همه لعنتهايت لعنت كن، و گرمي آتش را به آنان بچشان. و لعنت كن كساني را كه حق وليّت را غصب كردند و پيمان او را انكار نمودند و بعد از يقين و اقرار به ولايت او در روزي كه دين را برايش كامل كردي، آن را انكار كردند.

خدايا قاتلان اميرالمؤمنين و كساني كه به او ظلم كردند و پيروان و يارانشان را لعنت فرما.

خدايا، ظالمان حسين عليه السلام و قاتلان او و تابعان دشمنِ او و ياري كننده ي دشمنش را و راضيان به قتل او و خواركنندگان او را لعنتي فرما كه عاقبتي بد دنبال آن باشد.

فراز ديگري از زيارت غدير چنين است

اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ آلَ مُحَمَّدٍ وَمانِعيهِمْ حُقُوقَهُمْ.

اللَّهُمَّ خُصَّ أَوَّلَ ظالِمٍ وَغاصِبٍ لِآلِ مُحَمَّدٍ بِاللَّعْنِ وَ كُلَّ مُسْتَنٍّ بِما سَنَّ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِييّنَ وَعَلي عَلِيٍّ سَيِّدِ الْوَصِييّنَ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ وَاجْعَلْنا بِهِمْ مُتَمَسِّكينَ وَ بِوِلايَتِهِمْ مِنَ الْفائِزيْنَ الْآمِنينَ الَّذينَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ.

خدايا اولين ظالمي كه به آل محمد ظلم كرد و مانعان حقوق ايشان را لعنت فرما.

خدايا اولين ظالم و غاصب حق آل محمّد و هركس كه بدعتهاي او را تا روز قيامت عمل مي كند لعنت مخصوص فرما.

خدايا، بر محمد خاتم پيامبران و بر علي آقاي اوصياء و آل طاهرينش صلوات فرست، و ما را

متمسك به آنان قرار داده و با ولايتشان ما را از رستگاران و از صاحبان امان كه بر آنان ترسي نيست و محزون نمي شوند قرار ده.

[صفحه 362]

در دعاي روز عيد غدير مي خوانيم

اللَّهُمَّ صَدَّقْنا وَ أَجَبْنا داعِيَ اللَّهِ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ في مُوالاةِ مَوْلانا وَ مَوْلَي الْمُؤْمِنينَ أَميْرِالْمُؤمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ … أَللَّهُمَّ رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْايمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا … فَإِنَّا يا رَبَّنا بِمَنِّكَ وَ لُطْفِكَ أَجَبْنا داعيكَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ وَ صَدَّقْناهُ وَ صَدَّقْنا مَوْلَي الْمُؤْمِنينَ وَ كَفَرْنا بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ، فَوَلِّنا ما تَوَلَّيْنا …

خدايا ما تصديق كرديم و اجابت نموديم دعوت كننده ي تو را و پيرو پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شديم درباره ي ولايت مولايمان و مولاي مؤمنان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب … خدايا، پروردگارا، ما شنيديم مناديي براي ايمان ندا مي كند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد. ما نيز ايمان آورديم … پروردگارا، ما- به منت و لطف تو- دعوت كننده ات را پاسخ مثبت داديم و پيرو پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شديم و او را تصديق كرديم و همچنين مولاي مؤمنان را تصديق كرديم، و به جبت و طاغوت كافر شديم. خدايا ولايتي را كه پذيرفته ايم همراهمان قرار ده.

در فرازي ديگر از دعاي روز غدير مي خوانيم

اللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ … أَنْ تَجْعَلَني في هذَا الْيَوْمِ الَّذي عَقَدْتَ فيهِ لِوَلِيَّكَ الْعَهْدَ في أَعْناقِ خَلْقِكَ وَ أَكْمَلْتَ لَهُمُ الدّينَ، مِنَ الْعارِفينَ بِحُرْمَتِهِ وَ الْمُقِرّينَ بِفَضْلِهِ … اللَّهُمَّ فَكَما جَعَلْتَهُ عيدَكَ الْأَكْبَرَ وَ سَمَّيْتَهُ فِي السَّماءِ يَوْمَ الْعَهْدِ الْمَعْهُودِ وَ فِي الْأَرْضِ يَوْمَ الْميثاقِ الْمَأْخُوذِ وَ الْجَمْعِ المَسْؤُولِ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أقْرِرْ بِهِ عُيُونَنا وَ أَجْمِعْ بِهِ شَمْلَنا وَ لاتُضِلَّنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ اجْعَلْنا لِأَنْعُمِكَ مِنَ الشَّاكِرينَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

خدايا از تو مي خواهم مرا در اين روزي كه براي وليت عهدي برگردن خلقت بسته اي و دين را برايشان كامل كرده اي، مرا از عارفان به حرمت

آن و اقرار كنندگان به فضيلت آن قرار دهي …

خدايا همانگونه كه آن را عيد بزرگ خود قرار داده اي و در آسمان روز عهد معهود ناميده اي و در زمين روز پيمان گرفته شده و اجتماع سؤال شونده نامگذاري كرده اي، بر محمد و آل محمد درود فرست و چشم ما را بدان روشن فرما و كارهاي ما را به

[صفحه 363]

بركت آن منظم فرما و بعد از هدايت ما را گمراه مفرما و ما را نسبت به نعمتهايت از شاكران قرار ده، اي رحم كننده ترين رحم كنندگان.

در فراز ديگري از دعاي عيد غدير مي خوانيم

الْحَمْدُللَّهِِ الَّذي عَرَّفَنا فَضْلَ هذَا اليَوْمِ وَ بَصَّرَنا حُرْمَتَهُ وَ كَرَّمَنا بِهِ وَ شَرَّفَنا بِمَعْرِفَتِهِ وَ هَدانا بِنُورِهِ … اللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ … أَنْ تَلْعَنَ مَنْ جَحَدَ حَقَّ هذَا الْيَوْمِ وَ أنْكَرَ حُرْمَتَهُ فَصَدَّ عَنْ سَبيلِكَ لِإِطْفاءِ نُورِكَ.

حمد خدايي را كه فضيلت اين روز را به ما شناسانيد و ما را نسبت به حرمت آن بصيرت داد و به وسيله ي آن به ما كرامت بخشيد و با معرفت آن به ما شرف داد و به نور آن ما را هدايت كرد.

خدايا، از تو مي خواهم لعنت كني كساني را كه حق اين روز را انكار كردند و حرمت آن را نپذيرفتند و براي خاموش كردن نور تو راه تو را بستند.

در فراز ديگري از دعاي عيد غدير مي خوانيم

الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي جَعَلَ كَمالَ دينِهِ وَ تَمامَ نِعْمَتِهِ بِوِلايَةِ أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ عليه السلام.

شكر خدايي را كه كمال دينش و تمام نعمتش را با ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام قرار داد.

جشنهاي غدير

عوالم: ج 3: 15 ص 208 و 221 و 222.

جشنهاي سراسري غدير كه هر ساله در سالروز عيد غدير خم در هيجدهم ذي حجه برگزار مي شود از شاخص ترين آئينهاي يادبود غدير است و تأثير اجتماعي

[صفحه 364]

آن در حفظ محتواي غدير در اذهان عموم مردم فوق العاده است.

همانگونه كه جشن يادبود غدير همه ساله در آسمان با اجتماع همه ي ملائكه برگزار مي شود، در زمين هم شيعيان يادبود آن روز را جشن مي گيرند.

اولين جشن غدير در همان بيابان غدير انجام شد كه سيل تبريك و تهنيت به پيشگاه پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهما و آلهما جاري شد و مراسم پر شور و غيرقابل تكراري در آن بيابان پياده شد.

بعد از آن، بيست و پنج سال غدير پشت درِ خانه ي آتش زده ي علي و فاطمه عليهماالسلام گريست، تا روزي كه صاحب غدير قدرت را به دست گرفت و اولين جشن غدير با حضور او در كوفه انجام شد. روز جمعه مصادف با عيد غدير بود و اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ي نماز بيانات مفصلي در عظمت غدير بيان كردند، و سپس همه ي مردم به اتفاق حضرت براي مراسم اطعام مخصوص غدير به منزل امام حسن مجتبي عليه السلام رفتند.

بعد از آن، شرايط اجتماعي زمينه اي براي جشن مفصل غدير فراهم نكرد تا روزي كه حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام در خراسان عده اي از خواص اصحاب خود را براي افطار روزه ي عيد غدير دعوت نمود، و

به منازل آنان هدايا و عيدي فرستاد و برايشان درباره ي فضايل روز غدير سخنان مفصلي بيان فرمود.

در زمان آل بويه در ايران و عراق و در حكومت فاطميان در شام و مصر و يمن جشنهاي غدير به طور مفصل گرفته مي شد و اهميت خاصي براي آن قائل بودند. [630] از زمان صفويه تا زمان ما همه ساله مراسم غدير با شور خاصي برگزار مي شود و در ايران، عراق، لبنان، پاكستان و هند جشن هاي مفصلي به اين مناسبت برگزار مي گردد.

اكنون ساليان متمادي است كه بزرگان علما و مقامات بلند پايه و قشرهاي مختلف مردم در روز غدير پيامهاي تبريك براي يكديگر مي فرستند و آن را گرامي مي دارند. جشنهاي غدير نيز از شهرهاي بزرگ گرفته تا دور افتاده ترين روستاها برگزار مي شود

[صفحه 365]

و حتي در همه ي كشورهاي جهان، هر جا كه چند نفر شيعه كنار هم باشند، از روز غدير بدون جشن نمي گذرند.

در سال 1410 هجري بمناسبت چهاردهمين قرن غدير، كنفرانس باشكوهي در شهر لندن برگزار شد كه چند روز ادامه داشت و گزارش آن به چاپ رسيد، و بار ديگر عظمت غدير در حد جهاني به نمايش گذاشته شد.

اكنون يكهزار و چهارصد و يازدهمين سالروز غدير را جشن مي گيريم و نام بلند غدير را گوشواره ي خورشيد مي كنيم و به آن افتخار مي نماييم و لبخند پيروزي غدير بر سقيفه را به تماشا مي نشينيم.

در مراسم جشنهاي غدير، گذشته از سخنراني و مداحي درباره ي آن، حفظ خطابه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير و اعطاي جوايز به حفظ كنندگان آن سالياني است كه مرسوم شده و نتايج مثبتي داشته است.

در خاتمه پيشنهاد مي شود:

در مجالسي كه هر ساله به مناسبت

عيد غدير برپا مي شود «خطبه ي غدير» و شرح مفصل واقعه ي غدير براي عموم بيان شود تا به اين شكل، وظيفه ي تبليغ اين مهم را كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داده اند ايفا كرده باشيم، و با صاحبان ولايت مطلقه ي الهيه، پيامبر و اميرالمؤمنين و فاطمه ي زهرا و ائمّه ي معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين تجديدِ عهد و پيمان نموده باشيم.

پاورقي

[1] در اين باره به سوره هاي آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، محمد، فتح، مجادله، حديد، منافقين، وحشر مراجعه شود.

[2] تفصيل توطئه هاي منافقين در بخش سوم اين كتاب خواهد آمد.

[3] فيض القدير: ص 394.

[4] به بخش دوم و سوم اين كتاب مراجعه شود.

[5] عوالم: ج 11 ص 595 ح 58.

[6] در اين باره به بخش يازدهم خطبه ي غدير در كتاب حاضر مراجعه شود.

[7] عوالم: ج 3: 15 ص 224.

[8] اصول كافي: ج 2، ص 21.

[9] بحارالانوار: ج 28 ص 186. عوالم: ج 11 ص 595 ح 59.

[10] در بعضي روايات تا صد و هشتاد هزار نفر هم نقل كرده اند.

[11] تفصيل اقدامات منافقين در بخش سوم اين كتاب ذكر خواهد شد.

[12] مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير- كه يادگار آن واقعه ي تاريخي است- روزهاي جالبي از سوي دوست و دشمن به خود ديده كه در بخش آخر كتاب حاضر به آنها اشاره خواهد شد.

[13] بقولي صد و چهل هزار، و بقول ديگر صد و هشتاد هزار نفر بوده اند.

[14] طبق رواياتي كه در بخش قبلي ذكر شد خروج حضرت از مدينه روز شنبه 25 ذيقعده و ورود حضرت به مكه سه شنبه پنجم ذي حجه بوده است. بنابر اين روز 18 ذي حجة مطابق با

روز دوشنبه مي شود. طبق تقويم تطبيقي هزار و پانصد ساله هجري قمري و ميلادي (تحقيق: حكيم قريشي) روز هجدهم ذي حجه ي سال دهم هجري مطابق دوشنبه 15 مارس سال 632 ميلادي است.

[15] «كُراع» بمعني پايان مسيل و انتهاي مسير آب است. «غُمَيم» نام اين منطقه بوده است. «غدير» بمعناي گودالي است كه پس از عبور سيل، آب در آن باقي مي ماند. «خمّ» نام اين آبگير بوده است. محل «غديرخم» در وادي جحفه و به همين نام معروف است.

[16] تاج العروس: ج 8 ص 410.

[17] سوره ي معارج: آيه ي 21.

[18] «بُصري» شهري در شام، و «صنعا» شهري در يمن است، و در اينجا منظور بزرگي حوض كوثر است.

[19] اثبات الهداة: ج 2 ص 115 ح 476.

[20] بحارالانوار: ج 39 ص 247.

[21] بحارالأنوار: ج 37 ص 121.

[22] بحارالأنوار: ج 37 ص 120 و 168. عوالم: ج 3: 15 ص 125 و 135.

[23] روضه ي كافي: ص 344 ح 542. جمله ي آخر اين حديث در متن عربي چنين است: «لايُطاعُ اللَّهُ حَتّي يَقُومَ الإمامُ». اين جمله احتمال دو معني دارد: الف: تا امام بر حقي امور را به دست نگيرد خدا اطاعت نمي شود. ب: تا امام زمان عجل اللَّه فرجه قيام نكند خدا بطور كامل اطاعت نمي شود.

[24] بحارالانوار: ج 37 ص 164 و 165.

[25] بحارالانوار: ج 37 ص 135. عوالم: ج 3: 15 ص 303.

[26] كتاب سليم: ح 579. روضه ي كافي: ص 343 ح 541.

[27] اثبات الهداة: ج 2 ص 164 ح 736.

[28] بحارالانوار: ج 39 ص 247.

[29] عوالم: ج 3: 15 ص 134.

[30] سوره ي قيامت: آيه ي 31 تا 34.

[31] سوره ي قيامت: آيه ي 16.

[32] عوالم: ج 3: 15 ص 96 و 97 و

125.

[33] عوالم: ج 3: 15 ص 163. بحارالانوار: ج 37 ص 163.

[34] عوالم: ج 3: 15 ص 472 تا 476.

[35] بحارالانوار: ج 37 ص 235.

[36] بحارالانوار: ج 37 ص 236.

[37] عوالم: ج 3: 15 ص 477.

[38] الذريعة: ج 5 ص 101 شماره ي 418. الغدير في التراث الاسلامي: ص 23.

[39] روضةالواعظين: ج 1 ص 89.

[40] الاحتجاج: ج 1 ص 66. بحارالانوار: ج 37 ص 201.

[41] اليقين: ص 343 باب 127. بحارالانوار: ج 37 ص 218.

[42] نزهةالكرام و بستان العوام: ج 1 ص 186.

[43] الإقبال: ص 454 و 456. بحارالانوار: ج 37 ص 127 و 131.

[44] العددالقويّة: 169.

[45] التحصين: ص 578 باب 29 از قسم دوم.

[46] الصراط المستقيم: ج 1 ص 301.

[47] نهج الايمان: 92.

[48] اثبات الهداة: ج 2 ص 114، ج 3 ص 558.

[49] بحارالانوار: ج 37 ص 201 تا 217.

[50] كشف المهم: ص 190.

[51] تبيين كامل در اين باره، در قسمت اول از بخش هشتم اين كتاب خواهد آمد.

[52] در كتاب «عوالم العلوم»: ج 3: 15 ص 331 بحث مفصلي درباره ي معناي مولي آورده، و در ص 589 تعدادي از كتب تفسير عامه را ذكر كرده كه كلمه ي «مولي» را بمعناي «اولي» دانسته اند. همچنين در ص 59 فهرستي از راويان حديث و شعرا و اهل لغت كه معني «اولي» را معناي اصلي كلمه دانسته اند آورده است، كه ذيلاً نام آنان ذكر مي شود: محمد بن سائب كلبي م 146، سعيد بن اوس انصاري لغوي م 215، معمر بن مثني نحوي م 209، ابوالحسن اخفش نحوي م 215، احمد بن يحيي ثعلب م 291، ابوالعباس مبرّد نحوي م 286، ابو اسحاق زجاج لغوي نحوي م 311، ابوبكر ابن انباري م 328،

سجستاني عزيزي م 330، ابوالحسن رماني م 384، ابونصر فارابي م 393، ابواسحاق ثعلبي م 427، ابوالحسن واحدي م 468، ابوالحجاج شمنتري م 476، قاضي زوزني م 486، ابو زكريا شيباني م 502، حسين فرّاء بغوي م 510، جار اللَّه زمخشري م 538، ابن جوزي بغدادي م 597، نظام الدين قمي م 728، سبط ابن جوزي م 654، قاضي بيضاوي م 685، ابن سمين حلبي م756، تاج الدين خجندي نحوي م 700، عبداللَّه نسفي م 710، ابن صباغ مالكي 755، واعظ كاشفي م 910، ابوالسعود مفسّر م 982، شهاب الدين خفاجي م 1069، ابن حجر عسقلاني، فخر رازي، ابن كثير دمشقي، ابن ادريس شافعي، جلال الدين سيوطي، بدرالدين عيني.

[53] عوالم: ج 3: 15 ص 296.

[54] عوالم: ج 3: 15 ص 261.

[55] معاني الاخبار: ص 63.

[56] عوالم: ج 3: 15 ص 128. معاني الاخبار: ص 63.

[57] اثبات الهداة: ج 2 ص 139 ح 606.

[58] عوالم: ج 3: 15 ص 133 ح 190.

[59] «ب» و «د»: علا بتوحيده ودنا بتفريده. «ج»: في توحيده.

[60] «الف» و «ب» و «ه»: مجيداً.

[61] الزيادة من «ج» و «د» و «ه».

[62] المسموكات أي المرفوعات وهي السموات، والمدحوّات أي المبسوطات وهي الأرضين.

[63] «ج» و «د» و «ه» و «و»: متطوّل علي كلّ من ذرأه.

[64] «ج» و «د» و «ه» و «و»: كلّ نفس.

[65] «د»: علي جميع خلقه.

[66] «ج» و «ه» و «و»: يستحقّون.

[67] «ج» و «د»: وهو منشي ء حيّ حين لا حيّ. «و»: و هو منشي ء كل شي ء و حي حين لا حي.

[68] «ب»: دائم غنّي.

[69] «و»: ولايحدّه أحد كيف هو من سر و علانية إلاّ بما دلّ هو عز وجل علي نفسه.

[70] «د»: أبلي.

[71] «ج»: يغشي الأمد.

«د»: يفني الأبد.

[72] «الف» و «ب» و «د»: ولا تفاوت في تدبيره. «و»: ولا معاون في تدبيره.

[73] «الف»: ما أبدع.

[74] «ج»: اختبال. والإختبال بمعني الفساد.

[75] «ج»: شائها.

[76] «و»: الصبغة.

[77] «ب»: الحسن المنعة. «ه»: الحسن الصبغة.

[78] «ب» و «ج» و «و»: مالك الأملاك.

[79] هذه الفقرة في «د» هكذا: ملك الأملاك ومسخّر الشمس والقمر في الأفلاك.

[80] «الف» و «ب»: لم يكن معه ضدّ ولا ندّ. «ج»: ولم يكن معه ندّ.

[81] «ج»: إلهاً واحداً ماجداً.

[82] الزيادة من «الف» و «ب» و «ه». وفي «د»: ويدبّر فيقضي.

[83] «ب»: ويمنع ويثري.

[84] «ج» و «و»: لايولج لِلَيلٍ في نهار ولا مولجٌ لِنهارٍ في ليل إلاّ هو. وفي «ه»: لا مولج الليل في نهار ولا مولج النهار في ليل إلاّ هو.

[85] «الف»: مجيب الدعاء.

[86] «د»: جزيل العطاء.

[87] «ج» و «د» و «ه» و «و»: لا يشكل عليه لغة.

[88] «ج» و «ه»: لا يضجره مستصرخة. «د»: الملحّين عليه.

[89] «د»: الموفّق للمتّقين ومولي العالمين.

[90] الزيادة من «ج» و «د» و «ه».

[91] «الف»: أحمده علي السراء. وفي «ب» هذه الفقرة متصلة بما قبلها هكذا: أن يشكره ويحمده علي السراء … وفي «د»: أحمده وأشكره.

[92] «ج»: أُبادر إلي رضاه. «الف»: أستسلم لقضائه. وهذه الفقرة في «د» هكذا: فاسمعوا وأطيعوا لِأمره وبادِروا إلي مرضاته وسلِّموا لما قضاه. «و»: أُبادر الي ما أرواه و أسلم لما قضاه.

[93] «ب»: وإن عظمت حيلته وصفةُ حيلته. «د»: وإن عظمت منّته.

[94] الزيادة من «ب».

[95] «و»: تضمّن.

[96] الزيادة من «ب».

[97] سورة المائدة: الآية 67.

[98] «ج» و «ه» و «و» هكذا: ما قصرت فيما بلّغت ولا قعدت عن تبليغ ما أنزله.

[99] «و»: عليَّ.

[100] «ب» و «ج» و «ه»: عن السلام ربِّ السلام.

[101] زاد في «د»: أحمر.

[102]

الزيادة من «ب».

[103] الزيادة من «و».

[104] سورة المائدة: الآية 55.

[105] «ب»: وهو راكع يريد وجه اللَّه، يريده اللَّه في كل حال.

[106] الزيادة من «ب» و «ج» و «ه» و «و».

[107] «الف» و «و»: إدغال الآثمين. «ب»: إدّعاء اللائمين. «ج»: إعذال الظالمين. «ه»: إعذال اللائمين. والإدغال بمعني ادخال ما يُفسد، والعَذْل بمعني اللوم.

[108] «الف»: ختل المستهزئين. «ه»: حيل المستسرين. «و»: حيلة المستسرين. والختل بمعني الخدعة.

[109] إشارة إلي الآية 11 في سورة الفتح، والآية 15 من سورة النور.

[110] «ج»: مرّة بعد أُخري. «و»: مرة بعد مرة.

[111] «و»: أنّي هو.

[112] الزيادة من «ج» و «ه» و «و».

[113] «ب»: أنزل اللَّه في كتابه ذلك. «ج» و «ه» و «و»: أنزل عزوجل في ذلك لا إله إلاّ هو.

[114] الزيادة من «الف» و «د».

[115] سورة التوبة: الآية 61.

[116] «د»: وأومأت إليهم بأعيانهم ولو شئت أن أَدلّ عليهم لدللت.

[117] «ج» و «ه» و «و»: ولكنّي واللَّه بسترهم قد تكرّمت.

[118] الزيادة من «ب».

[119] سورة المائدة: الآية 67.

[120] الزيادة من «ب» و «ج» و «د» و «ه».

[121] «الف»: مفترضة. «ب»: مفروضاً.

[122] «الف» و «ب» و «د»: الأعجمي.

[123] «ب»: الحرّ والعبد.

[124] «ج» و «ه» و «و»: علي كل موجود.

[125] «الف» و «ب» و «د» و «و»: جائز قوله.

[126] «ب»: مأجور من تَبِعه ومن صدَّقه وأطاعه، فقد غفر اللَّه له ولمن سمع وأطاع له.

[127] «و»: أقوم.

[128] الزيادة من «ب» و «ج» و «ه».

[129] «الف» و «د»: ثمّ من دونه رسولكم محمّد، وليّكم القائم المخاطِب لكم.

[130] «ج» و «ه» و «و»: ثمّ الإمامة في وُلدي الذين من صلبه إلي يوم القيامة ويوم يلقون اللَّه ورسوله. وفي «د»: ثمّ الأئمّة الذين في ذرّيتي …

[131] «ج» و «د»: لا

حلال إلاّ ما أحلّه اللَّه ولا حرام إلاّ ما حرّمه اللَّه.

[132] الزيادة من «ج» و «ه».

[133] «ب»: وأنا عرّفت عليّاً. «ج» و «و»: وأنا وصيّت بعلمه إليه. «ه»: وأنا رضيت بعلمه.

[134] الزيادة من «ج».

[135] «ب»: وكلّ علمٍ علّمنيه فقد علّمتُهُ عليّاً والمتّقين من ولده. «ج» و «ه»: وكلّ علم علّمنيه فقد علّمته عليّاً وهو المبيّن لكم بعدي.

[136] الزيادة من «ب». والآية في سورة يس: الآية 12. و في «و» من قوله «و كل علم … » إلي هنا هكذا: وكلُّ علم علَّمته فقد علَّمته علياً، هو المبين لكم بعدي.

[137] «ج» و «د»: ولاتفرّوا منه. «و»: و لاتفرقوا منه.

[138] الزيادة من «ب».

[139] الزيادة من «ب».

[140] «ب»: إنّه إمامكم بأمراللَّه.

[141] «ج» و «و»: لن يتوب اللَّه علي أحد أنكره ولن يغفر اللَّه له.

[142] «ب»: حتماً علي اللَّه تبارك اسمه أن يعذّب من يجحده ويعانده معي عذاباً نكراً أبد الآبدين ودهر الداهرين. «و»: أبد الأبد و دهر الدهر.

[143] «د»: أن تخالفوني.

[144] إشارة إلي الآية 24 من سورة البقرة.

[145] الزيادة من «ه» و «و».

[146] «ج»: معاشر الناس، لي واللَّه بشري لأكون من النبيين والمرسلين. «د»: أيّها الناس، هي واللَّه بُشري الأوّلين من النبيين والمرسلين.

[147] «ب» و «ج»: فهو كافر.

[148] هذه الفقرة في «الف» و «ج» و «د» هكذا: ومَن شكّ في شيي ءٍ من قولي هذا فقد شكّ في الكلّ منه، والشاكّ في ذلك في النار. وفي «ه» و «و»: ومن شكّ في شيي ء من قولي فقد شكّ في الكل منه …

[149] هذه الفقرة في «ب» هكذا: معاشر الناس، إنّ اللَّه قد فضّل علي بن أبي طالب علي الناس كلّهم وهو أفضل الناس بعدي من ذكرٍ أو أنثي، ما أنزل الرزق

وبقي واحد من الخلق. ملعون معلون من خالف قولي هذا ولم يوافقه … وفي «ج» و «ه» و «و» هكذا: … ملعون ملعون من خالَفَه، مغضوب عليه. قولي عن جبرئيل وقول جبرئيل عن اللَّه عزوجل. فلتنظر نفس ما قدّمت لِغدٍ، واتّقوا اللَّه أنْ تخالفوه، إنّ اللَّه خبير بما يعلمون.

[150] إشارة إلي الآية 18 من سورة الحشر، والآية 94 من سورة النحل.

[151] الزيادة من «ب».

[152] سورة الزمر: الآية 56.

[153] «د»: فواللَّه لهو مبيّن لكم نوراً واحداً.

[154] الزيادة من «ب» و «ج».

[155] «و»: أمر من اللَّه أنزله عليَّ.

[156] الزيادة من «ج» و «ه» و «و». وفي «ب»: إنّ عليّاً والطاهرين من ذرّيتي وولدي …

[157] «و» خ ل: مبنيّ علي صاحبه.

[158] «الف»: حكماؤه في أرضه. «ج» و «و»: أمر من اللَّه في خلقه وحكمه في أرضه. «د»: بأمر اللَّه في خلقه وبحكمه في أرضه.

[159] «ج»: ألا وقد نصحت.

[160] «ب»: وإنّي أقول. «د»: وأَنا قلته.

[161] «الف» و «ب» و «د»: ألا إِنّه ليس أميرالمؤمنين غير أخي هذا.

[162] «ب»: … علي درجة دون مقامه، فبسط يده نحو وجه رسول اللَّه صلي اللَّه عليه وآله بيده (كذا) حتي استكمل بسطهما إلي السماء وشال علياً عليه السلام حتي صارت رجلاه مع ركبتي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه وآله. وهذه الفقرة في كتاب «الإقبال» لابن طاووس هكذا: ثم ضرب بيده علي عضده … فرفعه بيده وقال: أيها الناس، من أولي بكم من أنفسكم؟ قالوا: اللَّه ورسوله. فقال: ألا من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله.

[163] «د»: والراعي بعدي.

[164] «ب»: … علي من آمن بي، ألا إنّ تنزيل القرآن عليَّ وتأويله وتفسيره بعدي عليه والعمل بما يرضي اللَّه ومحاربة أعدائه والدال علي

طاعته. «ج» و «و»: … وعلي تفسير كتاب ربي عز وجل والدعاء إليه والعمل بما يُرضيه والمحاربة لأعدائه والدال علي طاعته.

[165] سورة ق: الآية 29.

[166] «الف»: أقول: ما يبدّل القول لديَّ بأمر ربّي. «ه»: بأمر اللَّه أقول: ما يبدّل القول لديَّ.

[167] الزيادة من «ه».

[168] «ه» و «و»: من جحده.

[169] «و»: لها.

[170] سورة المائدة: الآية 3.

[171] سورة آل عمران: الآية 85.

[172] هذه الفقرة أوردناها طبقاً لما في «ج». وفي «الف» هكذا: اللهمَّ إنّك أنزلت عليَّ أَنّ الإمامة بعدي لعليّ وليّك عند تبياني ذلك ونصبي إيَّاهُ بما أكملت لعبادك من دينهم وأتممت عليهم بنعمتك ورضيت لهم الإسلام ديناً، فقلت: «ومن يبتغِ غير الإسلام ديناً فَلن يقبل منه وهو في الآخرة من الخاسرين». اللهم إنّي أُشهدك وكفي بك شهيداً أنّي قد بلّغت. وفي «ب» هكذا: اللهم إنك أنزلت عليَّ أنّ الإمامة لعليّ وإنّك عند بياني ذلك ونصبي إيّاه لما أكملت لعبادك من دينهم … وفي «د»: اللهمّ إنّك أنت أنزلت عليَّ أنّ الإمامة لعليّ وليّك عند تبيين ذلك بتفضيلك إيّاه بما أكملت لعبادك … وفي «ه» هكذا: اللهم إنّك أنزلت في عليّ وليّك عند تبيين ذلك ونصبك إيّاه لها: «اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام ديناً، ومن يبتغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه وهو في الآخرة من الخاسرين». اللهم أُشهدك أنّي قد بلّغت. ثمّ إنّ الظاهر أنّ في هذا الموضع ينتهي الكلام الذي قاله صلي اللَّه عليه و آله عند رفعه أميرالمؤمنين عليه السلام بيده.

[173] «ب»: معاشر الناس، هذا عليّ، إنّما أكمل اللَّه عزوجلّ لكم دينكم بإمامته.

[174] «و»: و بمن كان من ولدي.

[175] الزيادة من «ب»، وهي إشارة إلي الآية 22 من سورة آل عمران.

[176] سورة

آل عمران: الآية 88.

[177] «ج» و «د» و «و»: وأحق الناس بي.

[178] الزيادة من «ب».

[179] إشارة إلي الآية 12 من سورة الإنسان حيث قال اللَّه تعالي: «وَجَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَحَريراً».

[180] «ب»: هو قاضي ديني والمجادل عَنّي. «ج» و «ه» و «و»: هو يؤدّي دين اللَّه.

[181] الزيادة من «الف» و «ج»، و ما قبله في «ب» و «ه» هكذا: نبيّه خير الأنبياء وهو خير الأوصياء. وفي «ج» و «و»: نبيّه خير نبيّ و وصيّه خير وصيّ.

[182] الزيادة من «ج» و «ه». و في «و»: علي بن أبي طالب.

[183] «ب»: بذنبه وخطيئته.

[184] «ب»: وقد كثر أعداء اللَّه. «ج» و «ه»: فكيف أنتم؟ فإن أبيتم فأنتم أعداء اللَّه.

[185] «الف» و «د» و «ه»: ولايتوالي عليّاً. «ب»: لايتولاّه. «و»: واللَّه ما يبغض علياً …

[186] الزيادة من «ج» و «ه» و «و». والآيات في سورة العصر: الآيات 3 -1. وجاء هذه الفقرة في كتاب الإقبال لابن طاووس هكذا: وفي عليّ نزلت «والعصر» وتفسيرها: وربِّ عصر القيامة، «إنّ الإنسان لفي خسر» أعداء آل محمّد، «إلاّ الَّذين آمنوا» بولايتهم و «عملوا الصالحات» بمواساة إخوانهم «وتواصَوا بالصبر» في غيبة غائبهم.

[187] «ب»: قد أشهدتُ اللَّهَ وبلّغتكم رسالتي وما عليَّ إلاّ البلاغ المبين. وفي «ج» و «ه» و «و»: قد أشهدني اللَّه وأبلغتكم وما علي الرسول …

[188] سورة آل عمران: الآية 102.

[189] سورة النساء: الآية 47.

[190] هذه الفقرة من قوله «باللَّه» إلي هنا لا توجد إلاّ في «الف» و «ب».

[191] «ب»: مسبوكٌ.

[192] «د»: وبحقّ كلّ مؤمن.

[193] «ب»: ألا وإن اللَّه قد جعلنا حجّة … وفي «ج» و «و» هكذا: … وبكلّ حقّ هو لنا بقتل المقصّرين والمعاندين (الغادرين) …

[194] الزيادة من «د» و «و». وهذه

الفقرة إشارة إلي الآية 144 من سورة آل عمران.

[195] أوردنا هذه الفقرة طبقاً ل «ب»، وفي «الف»: لاتمنّوا علي اللَّه إسلامكم فيسخط عليكم ويصيبكم بعذابٍ من عنده، إنّه لبالمرصاد. وفي «ج»: … ويبتليكم بسوط عذاب … وفي «ه» و «و»: لاتمنّوا علي اللَّه فينا ما لايطيعكم («و»: لايعطيكم) اللَّه ويسخط عليكم ويبتليكم بسوط عذاب …

[196] إشارة إلي الآية 145 من سورة النساء، والآية 29 من سورة النحل.

[197] هذان الفقرتان في «ب» هكذا: معاشر الناس، إنّ اللَّه وأنا بريئان منهم ومن أشياعهم وأنصارهم، وجميعهم في الدرك الأسفل من النار ولبئس مثوي المتكبرين. ألا إنّهم أصحاب الصحيفة. معاشر الناس، فلينظر أحدكم في صحيفته.

[198] أشار صلي اللَّه عليه و آله في كلامه هذا إلي الصحيفة الملعونة الاولي التي تعاقد عليها خمسة من المنافقين في الكعبة في سفرهم هذا وكان ملخصها منع أهل البيت عليهم السلام من الخلافة بعد صاحب الرسالة. وقد مرّ تفصيلها في الفصل الثالث من هذا الكتاب. وقوله «فذهب علي الناس … » أي لم يفهم أكثرهم مراده صلي اللَّه عليه و آله من «الصحيفة» وأثارت سؤالاً في أذهانهم.

[199] الزيادة من «الف» و «ب» و «د».

[200] «ج» و «ه» و «و»: وقد بلَّغت ما قد بلّغت.

[201] الزيادة من «الف» و «ب» و «د».

[202] الزيادة من «ب» و «ج» و «ه».

[203] إشارة إلي الآيات 31 و 35 في سورة الرحمن.

[204] إشارة إلي الآية 179 في سورة آل عمران.

[205] أوردنا هذه الفقرة طبقاً ل «ج» و «ه» و «و». وفي «الف» و «د» هكذا: معاشر الناس، إنَّه ما من قرية إلاّ واللَّهُ مهلكها بتكذيبها وكذلك يهلك القري وهي ظالمة كما ذكر اللَّه تعالي، وهذا عليّ إمامكم ووليّكم وهو مواعيد اللَّه («د»:

وهو مواعدٌ)، واللَّه يصدق ما وَعَده. وفي «ب» هكذا: … وكذلك يهلك قريتكم وهو المواعد كما ذكر اللَّه في كتابه وهو منّي ومن صلبي واللَّه منجز وعده.

[206] «ب»: فأهلكهم اللَّه. «ج» و ه»: واللَّه فقد أهلك الأوّلين بمخالفة أنبيائهم. «و»: واللَّه قد أهلك الأولين بمخالفة أنبيائهم.

[207] سورة المرسلات: الآيات 16 -19.

[208] الزيادة من «ب».

[209] «الف»: فَعَلِمَ الأمر والنهي من ربّه عزوجلّ. د»: وعليه الأمر والنهي من ربّه عزوجل.

[210] الزيادة من «الف» و «د».

[211] «ب» و «ج» و «و»: أنا الصراط المستقيم الَّذي أمركم اللَّه أن تسلكوا الهدي إليه.

[212] الزيادة من «ج» و «ه» و «و».

[213] إشارة إلي الآية 181 من سورة الأعراف.

[214] الزيادة من «ب».

[215] أي قرأ صلي اللَّه عليه و آله إلي آخر سورة الحمد.

[216] الزيادة من «ه».

[217] «ب»: فيهم نزلت و فيهم ذُكِرت، لهم شملت، إيّاهم خصّت وعمّت. «ج» و «و»: فيمن ذُكِرت؟ ذُكرت فيهم. واللَّهِ فيهم نزلت، ولهم واللَّه شملت، وآبائهم («و»: إيّاهم) خصَّت وعمّت.

[218] إشارة إلي الآية 62 من سورة يونس.

[219] إشارة إلي الآية 56 من سورة المائدة. وفي «ب»: هم المفلحون. فهو إشارة إلي الآية 22 من سورة المجادلة.

[220] «الف» و «د» و «و»: ألا إنّ أعداء عليّ هم أهل الشقاق العادون إخوان الشياطين.

[221] سورة المجادلة: الآية 22.

[222] سورة الأنعام: الآية 82.

[223] الزيادة من «ب» و «ج» و «ه».

[224] إشارة إلي الآية 73 من سورة الزمر.

[225] إشارة إلي الآية 40 من سورة غافر. وفي «الف» و «ب» و «د»: ألا إنّ أوليائهم الذين قال اللَّه عزّوجل: «يدخلون الجنّة بغير حساب».

[226] إشارة إلي الآية 10 من سورة النساء.

[227] إشارة إلي الآية 106 من سورة هود. وفي «الف» و «د»: وهي تفور

ولها زفير.

[228] سورة الأعراف: الآية 38.

[229] سورة الملك: الآيات 8 تا 11.

[230] سورة الملك: الآية 12.

[231] «الف» و «د»: شتّان ما بين السعير والجنّة. «ب»: قد بيّنا ما بين السعير والأجر الكبير.

[232] الزيادة من «ج» و «د».

[233] الزيادة من «ج» و «ه».

[234] الزيادة من «و».

[235] الزيادة من «ج» و «ه».

[236] «ب»: إنّي المنذر وعليّ الهادي.

[237] الزيادة من «و».

[238] «ب»: إنّي النبيّ وعليّ الوصيّ. «ج»: إنّي نبيٌّ وعليٌّ وصيٌّ.

[239] الزيادة من «ب» و «ج» و «ه». وفي «و» و «ج» خ ل: والأئمة منه ومن ولده. وفي «ه»: ألا وإني والد الأئمة.

[240] «ب»: ألا إنّ الإمام المهديّ منّا. «ه» و «و»: ومنّا القائم المهدي الظاهر علي الدين.

[241] «ب»: علي الأديان. «و»: علي الدين كله.

[242] «الف» و «ب» و «د»: ألا إنّه قاتل كل قبيلة من أهل الشرك. «و»: وهازمها.

[243] «ب»: ألا إنّه المجتاز من بحر عميق. ألا إنّه المجازي كل ذي فضل بفضله. «ج» و «ه» و «و»: ألا إنّه المصباح من البحر العميق الواسم لكلّ ذي فضل بفضله.

[244] «الف» و «ب» و «د»: المنبّه بأمر ايمانه. «ه»: والمسند لأمر آبائه. «و»: و المشيّد لأمر آبائه.

[245] «ج»: ألا إنّه قد بَشَّر بِهِ كلّ نبيّ سلف بين يديه.

[246] «ب»: ألا إنّه باقي حجج الحجيج.

[247] «ج» و «ه» و «و»: … أدعوكم إلي مصافقتي علي يدي ببيعته والإقرار به، ثمّ مصافقته بعد يدي.

[248] «ج»: أمدّكم.

[249] سورة الفتح: الآية 10.

[250] سورة البقرة: الآية 158.

[251] «د» و «ه»: فما ورده أهل بيت إلاّ نَمَوا وانسلوا ولا تخلّفوا عنه إلاّ تبروا وافترقوا. وفي «و»: أُيسِروا، مكان أُبشروا.

[252] «ب» و «و»: فإذا قضي حجّه استؤنف به.

[253] «ج»: بكمالٍ في الدين وتَفَقُّهٍ.

[254] «ج» و

«و»: بتوبة إقلاعٍ.

[255] «ج» و «ه»: … وآتوا الزكاة كما أمرتُكم («و»: كما أُمرتم).

[256] «الف» و «ج» و «ه»: … بعدي، وَمَنْ خَلَقَه اللَّهُ منّي وأنا منه، يخبركم بما تسألون عنه. «د» و «و»: وَمَنْ خَلَّفه اللَّه مِنّي ومنه.

[257] «ب» و «ج» و «ه» و «و»: أعُدّهما.

[258] «الف» و «د»: الأئمّة. «و»: الأولياء.

[259] «الف» و «ب»: … هم منّي و منه، أئمّة قائمهم منهم المهدي إلي يوم القيامة الذي يقضي بالحقّ. «د»: أُمّة قائمة فيهم. «ه»: ومنه أئمة فيهم قائمة.

[260] «ب»: ولم أُبدّله.

[261] «ج»: فادرسوا.

[262] هنا آخر الخطبة في كتاب التحصين. (نسخة «ج»).

[263] هذه الفقرة في «ب» هكذا: ألا وإنّ رأس أعمالكم الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، فعرّفوا من لم يحضر مقامي ويسمع مقالي هذا، فإنّه بأمر اللَّه ربّي وربّكم.

[264] «ه»: ولا أمر بمعروف ولا نهي عن منكر إلاّ بحضرة إمام. «و»: ولا أمر بمعروف ولا نهي عن منكر بحضرة إمام.

[265] سورة الزخرف: الآية 28.

[266] هذه الفقرة في «ب» هكذا: معاشر الناس، إنّي أُخلف فيكم القرآن، ووصيّي عليٌّ والأئمة من ولده بعدي، قد عرفتُمْ أنّهم منّي، فإن تمسّكتم بهم لن تضلّوا. «ه» و «و»: معاشر الناس، القرآن فيكم وعليّ والأئمة من بعده، فقد عرّفتكم أنّهم منّي وأنا منهم … وفي «الف»: إنّه منّي وأنا منه.

[267] «ب»: ألا إنّ خير زادكم التقوي. و بعده في «و»: أُحذرِّكم الساعة.

[268] سورة الحج: الآية 1.

[269] الزيادة من «ب». وفي «ه» و «و»: اذكروا المآب والحساب ووضع الميزان.

[270] «د»: فمن جاء بالحسنة أفلح.

[271] «ب»: في الجنّة.

[272] «الف» و «ب» و «ه»: بما عقّدت لعليّ بن أبي طالب من إمرة المؤمنين.

[273] «الف»: في أمر عليّ وأمر ولده من صلبه من الأئمّة. «ب»: في

إمامنا وأئمّتنا من ولده. «د»: في أمر عليّ أميرالمؤمنين ومَن وَلَّدهُ مِنْ صلبه من الأئمة.

[274] تبايعك علي ذلك قلوبنا و أنفسنا و ألسنتنا و أيدينا.

[275] الزيادة من «ب».

[276] «ه»: ولا نرجع في عهد وميثاق.

[277] هنا آخر النص الذي طلب رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله من الناس تكراره بعده وإقرارهم به. وقد أوردنا النص طبقاً ل «ب»، ومن قوله «وعظتنا بوعظ اللَّه … » إلي هنا ورد في «الف» و «د» و «ه» و «و» بصورة أُخري نوردها فيما يلي بعينها مع الإشارة إلي تفاوت النسخ الثلاثة بين القوسين: … ونطيع اللَّه ونطيعك («و»: نعطي اللَّه ونعطيك) وعليّاً أميرالمؤمنين وولده الأئمة الذين ذكرتهم من ذريتك من صلبه («ه» و «و»: ذكرتهم أنّهم منك من صلبه متي جاؤا وادّعوا) بعد الحسن والحسين، الذين قد عرَّفتكم مكانهما منّي ومحلّهما عندي ومنزلتهما من ربي عزوجل، فقد أدّيت ذلك إليكم وأنهما سيدا شباب أهل الجنة وأنهما الإمامان بعد أبيهما علي، وأنا أبوهما قبله». وقولوا: «أعطينا اللَّه بذلك وإياك وعلياً والحسين والحسين والأئمّة الذين ذكرت عهداً وميثاقاً مأخوذاً لأميرالمؤمنين («ه» و «و»: أطعنا اللَّه … علي عهد وميثاق، فهي مأخوذة من المؤمنين) من قلوبنا وأنفسنا وألسنتنا ومصافقة أيدينا، من أدركها بيده وإلاّ فقد أقرَّ بها بلسانه لا نبتغي بذلك بدلاً ولا نري من أنفسنا عنه حولاً أبداً («د» و «ه» و «و»: ولا يري اللَّه عز وجل منهما حولاً أبداً). نحن نؤدّي ذلك عنك الداني والقاصي من أولادنا وأهالينا («ه» و «و»: … عنك إلي كل من رأينا ممن ولدنا أو لم نلده)، أشهدنا اللَّه بذلك وكفي باللَّه شهيداً وأنت علينا به شهيد وكل من أطاع اللَّه ممن ظهر واستتر

وملائكة اللَّه وجنوده وعبيده واللَّه أكبر من كل شهيد». وفي كتاب «الصراط المستقيم» جاء هذه الفقرات من قوله «قولوا: أعطينا … » إلي هنا هكذا: معاشر الناس، قولوا: أعطيناك علي ذلك عهداً من أنفسنا وميثاقاً بألسنتنا وصفقة بأيدينا نؤدّيه إلي من رأينا وولدنا، لا نبغي بذلك بدلاً وأنت شهيد علينا وكفي باللَّه شهيداً.

[278] «ب»: وخائنة الأعين وما تخفي الصدور. «و»: خافية كل نفس وعيب.

[279] سورة الإسراء: الآية 15.

[280] سورة الفتح: الآية 10.

[281] «الف»: اتّقوا اللَّه و بايعوا عليّاً. «د»: وتابعوا علياً.

[282] الزيادة من «ب» و «ه» و «و».

[283] فإنها كلمة باقية يهلك بها من غدر و يرحم اللَّه من وفي.

[284] سورة الفتح: الآية 10.

[285] «ب»: معاشر الناس، لَقِّنوا ما لَقَّنْتُكُمْ وقُولوا ما قلته و سلِّموا علي أميركم.

[286] سورة البقرة: الآية 285.

[287] سورة الأعراف: الآية 43.

[288] الزيادة من «الف» و «ه».

[289] هذه الفقرة في «ب» هكذا: معاشر الناس، إنّ فضائل عليٍّ وما خصّه اللَّه به في القرآن أكثر من أن أذكرها في مقام واحد، فمن أنبأكم بها فصدِّقوه.

[290] «ب»: من يُطع اللَّه ورسوله واولي الأمر فقد فاز …

[291] «د»: السلام.

[292] «ه» و «و»: اولئك المقرّبون.

[293] «ه» و «و»: فإنَّ اللَّه لغنيّ حميد.

[294] الزيادة من «ب».

[295] الزيادة من «ب». وفي «د»: اعطب، مكان «اغضب».

[296] كلمات اول خطبه حامل مطالب دقيقي از توحيد است كه احتياج به تفسير دارد. جمله ي مذكور را شايد بتوان چنين توضيح داد: حمد خدايي را كه در عين يگانگي داراي عاليترين مرتبه است و در عين تنهايي و با حفظ مرتبه ي بلند به بندگانش نزديك است. در «ب» و «د» عبارت چنين است: حمد خدايي را كه با يگانگي خود بلند مرتبه و با

فرد بودن و تنهايي خود نزديك شده است.

[297] منظور از اين جمله يكي از دو جهت مي تواند باشد: اول: علم خداوند به همه چيز احاطه دارد در حالي كه آن چيزها در جاي خود هستند و خداوند احتياج به معاينه و ملاحظه ي آنها ندارد. دوم: علم خداوند به همه چيز احاطه دارد در حالي كه خداوند در مكان خود است. البته براي خداوند مكان تصور ندارد، پس منظور اين است كه خداوند چنان احاطه بر موجودات دارد كه براي علمش احتياج به رفت و آمد و كسب علم ندارد.

[298] كلمه ي «قُدُّوس» به معني پاك و منزّه از هر عيب و نقص، و كلمه ي «سُبُّوح» به معني كسي كه مخلوقات او را تسبيح مي كنند، و تسبيح به معني تنزيه و تمجيد خداوند است.

[299] «ج» و «د» و «ه»: هر نَفْسي زير نظر اوست.

[300] «ج» و «د»: اوست به وجود آورنده ي زنده هنگامي كه زنده اي نبود.

[301] «الف» و «ب» و «د»: در تدبيرش تفاوت و اختلافي نيست.

[302] «ج»: بدون فساد.

[303] «ج»: خواسته است پس بوجود آمده اند.

[304] «ب» و «ج»: مالك پادشاهان.

[305] كنايه از اينكه شب و روز مانند دو كُشتي گيرنده هر يك بر ديگري غالب مي شود و او را بر زمين مي زند و خود بالا مي آيد. درباره ي روز، عبارتِ «شب را به سرعت دنبال مي كند» فرموده ولي درباره ي شب نفرموده است. چه بسا كنايه از اينكه چون روز از نور ايجاد مي شود به مجرد كم شدن نور رو به شب مي رود.

[306] «د»: تدبير مي كند و مقدر مي نمايد.

[307] «ب»: منع مي كندو ثروتمند مي نمايد.

[308] «ج» و «ه»: داخل كننده ي شب در روز و فرو برنده ي روز در شب

نيست مگر او.

[309] «ج» و «د» و «ه»: هيچ لُغتي (زباني) بر او مشكل نمي شود.

[310] «ه»: بشنويد و اطاعت كنيد دستور او را، و به آنچه رضايت او در آن است مبادرت ورزيد و در مقابل مقدرات او تسليم شويد.

[311] سوره ي مائده: آيه ي 67.

[312] «ج» و «ه»: در آنچه رسانده ام كوتاهي نكرده ام و در ابلاغ آنچه بر من نازل كرده سستي نكرده ام.

[313] «سلام» در اين دو مورد به عنوان يكي از نامهاي خداوند ذكر شده است.

[314] سوره ي مائده: آيه ي 55.

[315] «ب»: در حال ركوع به خاطر خداوند زكات داده، خدا هم در هر حال او را اراده مي كند و مي خواهد.

[316] يعني يكي ديگر از علل درخواست معاف شدن از ابلاغ اين مهم اين جهت است.

[317] سوره ي توبه: آيه ي 61. لازم به تذكر است كه فرق بين «يُؤْمِنُ بِاللَّهِ» كه همراه «باء» است با «يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمنينَ» كه همراه «لام» است اينكه: اولي بمعناي تصديق كردن، و دومي بمعناي اظهار تواضع و احترام است. در اينجا مراد اينطور مي شود كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كلام خداوند را تصديق مي فرمايد و در مقابل مؤمنين اظهار تواضع و احترام مي نمايد و سخن آنان را ردّ نمي كند.

[318] «ج» و «ه»: ولي به خدا قسم من با چشم پوشي بر آنان كرامت نموده ام.

[319] سوره ي مائده: آيه ي 67.

[320] «ج» و «ه»: بر هر موجودي …

[321] «ب»: هر كس تابع او باشد و او را تصديق نموده اطاعت نمايد مأجور است.

[322] منظورِ حضرت از اين كلام، خودشان مي باشند.

[323] «أحصاه» به معناي «عَدَّه و ضَبَطَه» است. براي تقريب ذهن از كلمه ي «جمع و جمع آوري» استفاده شد.

[324] سوره ي يس: آيه ي 12.

[325] «ب»:

او به امر خداوند امام است.

[326] «د»: بپرهيزيد از اينكه با من مخالفت كنيد.

[327] «الف» و «ج» و «د»: هر كس در چيزي از اين گفتار من شك كند در همه ي آن شك كرده است و شك كننده ي در آن در آتش است. «ه»: هر كس در چيزي از گفتار من شك كند در همه ي آن شك كرده است … لازم به تذكر است كه منظور از «كفر جاهليت اول» احتمالاً اشاره به شديدترين درجات كفر جاهلي باشد.

[328] «ب»: اي مردم، خداوند علي بن ابي طالب را بر همه ي مردم فضيلت داده است.

[329] «ج» و «ه»: گفتار من از جبرئيل و قول جبرئيل از خداوند عزوجل است.

[330] «جنب» يعني كنار و جهت و ناحيه. شايد مراد در اينجا شدت ارتباط اميرالمؤمنين عليه السلام با خداست.

[331] سوره ي زمر: آيه ي 56.

[332] «زواجر» بمعني باطنها و ضميرها و نيز بمعني نهي ها آمده است، و معناي اول با عبارت تناسب بيشتري دارد.

[333] «د»: به خدا قسم او به عنوان نوري واحد براي شما بيان كننده است.

[334] اشاره به حديث «إني تارك فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي» است.

[335] «ج»: اين امري از جانب خداوند در خلقش و حُكم او در زمين است.

[336] «ج»: بدانيد كه من نصيحت نمودم.

[337] «الف» و «ب» و «د»: بدانيد كه «اميرالمؤمنين» جز اين برادرم نيست.

[338] «ب»: اميرالمؤمنين عليه السلام دست خود را به طرف صورت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله باز كرد تا آنكه هر دو دست او به طور كامل به سوي آسمان باز شد. پس علي عليه السلام را بلند كرد به طوري كه دو پاي او مطابق زانوهاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

قرار گرفت. اين فقره در كتاب اقبال سيد بن طاووس چنين آمده است: … پيامبر صلي اللَّه عليه و آله علي عليه السلام را بلند كرد و فرمود: اي مردم، چه كسي صاحب اختيار شماست؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: بدانيد كه هر كس من صاحب اختيار او بوده ام اين علي صاحب اختيار اوست. خداوندا، دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و ياري كن هر كس او را ياري كند و خوار كن هر كس او را خوار كند.

[339] «د»: و مدبر امور بعد از من.

[340] «ب»: … و جانشين من در امتم بر آنان كه به من ايمان آورده اند. بدانيد كه نازل كردن قرآن بر عهده ي من است، و تأويل و تفسيرش بعد از من و عمل كردن به آنچه خدا را راضي مي كند و جنگ با دشمنان خدا بر عهده ي اوست، و او راهنمايي كننده بر اطاعت خداوند است.

[341] ناكثان: طلحه و زبير و عايشه و اهل جمل؛ قاسطان: معاويه و اهل صفين؛ و مارقان: اهل نهروان هستند.

[342] سوره ي ق: آيه ي 29.

[343] «الف»: مي گويم: سخن نزد من- به امر پروردگارم- تغيير نمي يابد. «ه»: به امر خداوند مي گويم: سخن نزد من تغيير نمي يابد.

[344] سوره ي مائده: آيه ي 3.

[345] سوره ي آل عمران: آيه ي 85.

[346] «الف» و «ب» و «د» و «ه»: پروردگارا، تو بر من نازل كردي كه امامت بعد از من براي علي است آن هنگام كه اين مطلب را بيان نمودم و او را نصب كردم، به آنچه كامل كردي براي بندگانت دينشان را و تمام نمودي بر آنان نعمت خود را و فرمودي: «هر

كس ديني غير از اسلام انتخاب كند از او قبول نمي شود و او در آخرت از زيانكاران است». خدايا من تو را شاهد مي گيرم كه من ابلاغ نمودم، و تو به عنوان شاهد كفايت مي نمايي.

[347] «حبط» بمعني سقوط، فساد، نابود شدن و هدر رفتن و از بين رفتن است.

[348] اشاره به آيه ي 12 سوره ي انسان است كه مي فرمايد: «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَريراً» يعني: «جزاي ايشان در مقابل صبري كه نمودند بهشت و حرير است».

[349] «ب»: او ادا كننده ي قرض من و دفاع كننده ي از من است. «ه»: او دَيْن خداوند را ادا مي كند.

[350] يعني درجه ي ايمان شما با حضرت آدم عليه السلام فاصله ي بسيار دارد.

[351] «ب»: در حالي كه دشمنان خدا زياد شده اند. «ج» و «ه»: اگر ابا كنيد شما دشمنان خدائيد.

[352] سوره ي عصر: آيه هاي 1 و 2. عبارت در كتاب اقبال سيد بن طاووس چنين آمده است: سوره ي «والعصر» درباره ي علي نازل شده است و تفسيرش چنين است: قسم به زمان قيامت، انسان در زيانكاري است كه منظور دشمنان آل محمد است، مگر كساني كه به ولايت ايشان ايمان آورند، و با مواسات با برادران ديني عمل صالح انجام دهند و در غيبت غائبشان يكديگر را به صبر سفارش كنند.

[353] اشاره به آيه ي 47 از سوره ي نساء. كلمه ي «طمس» بمعناي محو كردنِ نقش و نگار يك تصوير است. در اينجا (طبق احاديث) كنايه از محو هدايت از قلب و برگرداندن آن به گمراهي است. درباره ي جمله ي «پس هر كس عمل كند مطابق آنچه در قلبش از حب يا بغض نسبت به علي مي يابد» در قسمت دوم از بخش هشتم توضيح داده شده است.

[354]

«مسلوك» يعني داخل شده، و در «ب» مسبوك به معني قالب ريزي شده است.

[355] «د»: و حق هر مؤمني را مي گيرد.

[356] «ج»: … مهدي قائم كه مي گيرد حق خداوند و هر حقي كه براي ما باشد با كشتنِ كوتاهي كنندگان و معاندان و مخالفان و خائنان و گنهكاران و ظالمان و غاصبان.

[357] «ه»: درباره ي ما بر خداوند منت مگذاريد در آنچه خداوند كلام شما را نمي پذيرد و بر شما غضب مي كند و شما را به شلاق عذاب گرفتار مي نمايد.

[358] اشاره ي حضرت به «صحيفه ي ملعونه ي اول» است كه پنج نفر از رؤساي منافقين در حجة الوداع در كعبه آن را امضا كرده بودند و خلاصه اش اين بود كه نگذارند خلافت بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اهل بيتش برسد. در اين باره به قسمت دوم از بخش سوم اين كتاب مراجعه شود.

[359] كلمه ي «اغتصاب» بمعني گرفتن با ظلم و اجبار است.

[360] كلمه ي «الثقلان» به عنوان جن و انس ترجمه شده است.

[361] اشاره به آيات 31 و 35 سوره ي الرحمن است.

[362] كلمه ي «قرية» بمعني روستا و بمعناي آبادي آمده است كه در اين مورد دومي مناسب تر است.

[363] «الف» و «د»: اي مردم، هيچ سرزمين آبادي نيست مگر آنكه خداوند به خاطر تكذيبش آن را هلاك مي كند، و همچنان بوده كه آبادي ها را هلاك نموده در حالي كه ظالم بودند چنان كه خداوند تعالي (در قرآن) ذكر فرموده است. و اين علي امام و صاحب اختيار شما است و او وعده گاه الهي است و خداوند وعده اش را عملي مي كند.

[364] «ج» و «ه»: به خدا قسم، پيشينيان را به خاطر مخالفت با انبيائشان هلاك نمود.

[365] سوره ي مرسلات:

آيات 16 تا 19.

[366] «الف»: پس او امر و نهي را از طرف پروردگارش مي داند. «د»: و امر و نهي از طرف خداوند عزوجل بر عهده ي اوست.

[367] «الف»: و «د»: بدانيد كه دشمنان علي اهل شقاوت و تجاوز كاران و برادران شياطين هستند.

[368] سوره ي مجادله: آيه ي 22.

[369] سوره ي انعام: آيه ي 82.

[370] سوره ي مجادله: آيه ي 22. «ب» و «ج»: من راه مستقيم هستم كه خداوند به شما دستور داده هدايت را از آن طريق بپيماييد.

[371] سوره ي انعام: آيه ي 82. «ج»: درباره ي چه كسي نازل شده است؟ درباره ي ايشان نازل شده. به خدا قسم درباره ي آنان نازل شده، به خدا قسم شامل آنان است و به پدران ايشان اختصاص دارد و به طور عام شامل آنان است.

[372] «الف» و «ب» و «د»: بدانيد كه دوستان ايشان كساني هستند كه خداوند عزوجل درباره ي آنان فرموده است: «بدون حساب وارد بهشت مي شوند».

[373] سوره ي اعراف: آيه ي 38.

[374] سوره ي ملك: آيات 8 تا 11.

[375] كلمه ي «سحق» بمعني هلاك و بمعني دوري و بُعد آمده است.

[376] جمله ي «يخشون ربهم بالغيب» شايد به اين معني باشد كه از خداوند بدون آنكه او را ببينند به عنوان ايمان به غيب مي ترسند.

[377] «الف» و «د»: چقدر فاصله است بين شعله هاي آتش و بهشت. «ب»: فرق بين شعله هاي آتش و أجر بزرگ را روشن كرديم.

[378] شايد مراد اين باشد كه من شما را از بديها بر حذر داشتم و تصفيه كردم و اكنون وقت آن است كه همراه علي عليه السلام راه بهشت را پيش گيريد.

[379] «الف» و «ب» و «د»: اوست قاتل هر قبيله اي از اهل شرك.

[380] «ب»: اوست عبور كننده از دريايي عميق. منظور از درياي

عميق احتمالاتي دارد، از جمله درياي علم الهي، و يا درياي قدرت الهي، و يا منظور مجموعه قدرتهايي است كه خداوند به امام عليه السلام در جهات مختلف عنايت فرموده است.

[381] «ب»: اوست كه هر صاحب فضلي را بقدر فضلش جزا مي دهد.

[382] «ه»: اوست محكم كننده ي امر پدرانش.

[383] «ج»: اوست كه هر پيامبري كه گذشته به او بشارت داده است.

[384] «ج»: به سوي شما دست بيعت دراز مي كنم.

[385] داخل پرانتز به خاطر برگشت كلام از مخاطب به غايب و تغيير مخاطب از مردم به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، اضافه شده است.

[386] سوره ي فتح: آيه ي 10.

[387] داخل پرانتز به خاطر ربط نداشتن ضمير «بهما» در آن به حج و عمره و رجوع آن به صفا و مروه آورده شده است.

[388] سوره ي بقره: آيه ي 158.

[389] شايد منظور از «منقطع شدن» كم شدن نسل باشد چون از كلمه ي «بتر» استفاده شده است، و در «د» و «ه» چنين است: «هيچ اهل بيتي وارد خانه ي خدا نمي شوند مگر آنكه رشد و نمو مي نمايند و غصه شان زايل مي شود و هيچ خانداني آن را ترك نمي كنند مگر آنكه هلاك و متفرق مي شوند».

[390] منظور مراسم وقوف در اين سه مكان است كه جزئي از اعمال حج، محسوب مي شود.

[391] «ج» و «ه»: و زكات را بپردازيد همانطور كه به شما دستور دادم.

[392] «الف» و «ج» و «ه»: كسي كه خداوند او را از من خلق كرده و من از اويم. «د»: كسي كه خداوند او را به جاي خودش و به جاي من خليفه قرارداده است.

[393] «ج»: در اين مطلب فكر كنيد و بررسي نمائيد.

[394] اين جمله آخرين قسمت از خطبه در كتاب

«التحصين» (نسخه ي «ج») است.

[395] «ب»: بدانيد كه بالاترين اعمال شما امر به معروف و نهي از منكر است. پس به كساني كه در اين مجلس حاضر نبودند و اين سخن مرا نشنيدند بفهمانيد، چرا كه اين دستور به امر خداوند، پروردگار من و شما است.

[396] شايد منظور اين است كه تعيين معروفها و منكرات و نيز شرايط و كيفيت امر به معروف و نهي از منكر را بايد امام معصوم تعيين كند. در نسخه «ه» چنين آمده است: «امر به معروف و نهي از منكري نيست مگر در حضور امام».

[397] سوره ي زخرف: آيه ي 28.

[398] «ب»: اي مردم، من در ميان شما قرآن را به جاي مي گذارم و جانشين بعد از من علي و امامان از فرزندان اويند، و فهميديد كه ايشان از من اند. اگر به ايشان تمسك كنيد هرگز گمراه نمي شويد.

[399] سوره ي حج: آيه ي 1.

[400] «د»: هر كس حسنه بياورد رستگار شده است.

[401] «الف» و «ب» و «ه»: درباره ي آنچه به عنوان «اميرالمؤمنيني» براي علي منعقد نمودم.

[402] تا اينجا عبارتي بود كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از مردم خواسته بود آن را همراه او تكرار كنند و به مضمون آن اقرار نمايند. اين عبارات طبق نسخه ي «ب» ذكر شد، و در «الف» و «د» و «ه» از جمله ي «تو ما را به موعظه ي الهي نصيحت كردي … » تا اينجا به اين صورت آمده است: « … و اطاعت مي كنيم خدا را و تو را و علي اميرالمؤمنين و فرزندانِ امام او را كه گفتي آنان از فرزندان تو از صلب اويند («ه»: گفتي آنان از تو از صلب اويند هرگاه بيايند و

ادعاي امامت كنند) بعد از حسن و حسين، آن دو كه منزلت آنان را نسبت به خودم و مقام آنان را نزد خودم و در پيشگاه خداوند عزوجل به شما فهماندم. اين مطالب را درباره ي آن دو به شما رساندم و اينكه آن دو آقاي جوانان اهل بهشت هستند و اينكه آن دو بعد از پدرشان علي دو امام هستند، و من قبل از علي پدر ايشانم». و بگوئيد: «ما در اين باره با خداوند و با تو و با علي و حسن و حسين و اماماني كه ذكر كردي پيمان مي بنديم و ميثاقي از ما براي اميرالمؤمنين گرفته شود («ه»: پس اين عهد و پيمان از مؤمنين گرفته شده باشد) از قلبهاي ما و جانهايمان و زبانهاي ما و به صورت دست دادن، براي هر كس ممكن باشد با دستش، وگرنه با زبانش به آن اقرار مي كند. در پي تغيير آن نيستيم و در خود تصميم دگرگوني درباره ي آن را ابداً نمي بينيم. ما اين مطلب را از قول تو به دور و نزديك از فرزندان و فاميلمان مي رسانيم («ه»: … از قول تو مي رسانيم به فرزندانمان كه به دنيا آمده اند يا نيامده اند)، خدا را بر اين مطلب شاهد مي گيريم و خدا در شاهد بودن كافي است و تو بر ما شاهدي، ونيز هر كس كه خدا را اطاعت مي كند- چه آشكارا و چه پنهاني- و نيز ملائكه ي خداوند و لشكر او و بندگانش را شاهد مي گيريم، و خدا از هر شاهدي بالاتر است».

[403] يعني: بگوئيد: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين». و عبارت در «ب» چنين است: «اي مردم، آنچه به شما تلقين كردم تكرار كنيد

و آنچه گفتم بگوئيد و بر اميرتان سلام كنيد».

[404] اين عبارت را دو نوع مي توان معني كرد: الف: «عَرَفَها» بدون تشديد، يعني كسي كه فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام را مي گويد بايد اهل معرفت باشد و فقط هر چه مي شنود نقل نكند تا بتواند بعضي دسيسه هاي دشمنان را يا سقطهايي كه در بعضي عبارات شده متوجه شود و احياناً با ذكر يك فضيلت نتيجه ي معكوس گرفته نشود. ب: «عرَّفها» با تشديد، يعني هر كس از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام خبر داد و آن را به مردم شناسانيد، او را تصديق كنيد. عبارت در «ب» چنين است: اي مردم، فضائل علي و آنچه خداوند او را در قرآن بدان اختصاص داده بيش از آن است كه در يك مجلس ذكر كنم، پس هر كس شما را از آنها خبر داد او را تصديق كنيد.

[405] توضيح لازم در اين باره، در قسمت دوم از بخش اول گذشت.

[406] در اين باره به قسمت اول از بخش دوم اين كتاب مراجعه شود.

[407] در اين باره به قسمت دوم از بخش دوم اين كتاب مراجعه شود.

[408] بحارالانوار: ج 50 ص 321.

[409] بحارالانوار: ج 23 ص 99 ح 3.

[410] كتاب سليم: ص 843 ح 42.

[411] بحارالأنوار: ج 67 ص 52، ج 68 ص 63، ج 69 ص 241.

[412] بحارالانوار: ج 8 قديم ص 345.

[413] داستان «صحيفه ي ملعونه» در قسمت دوم از بخش سوم ذكر شد.

[414] در قسمت سوم از بخش دوم مراسمِ بيعت غدير ذكر شد.

[415] به قسمت يازدهم از بخش ششم اين كتاب مراجعه شود.

[416] الغدير: ج 1 ص 283. عوالم: ج 3: 15 ص 115 و 303.

[417] بحارالأنوار: ج 37 ص 170.

[418] عوالم:

ج 3: 15 ص 208.

[419] عوالم: ج 3: 15 ص 211.

[420] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[421] عوالم: ج 3: 15 ص 208.

[422] عوالم: ج 3: 15 ص 214.

[423] عوالم: ج 3: 15 ص 211.

[424] عوالم: ج 3: 15 ص 210 و 211 و 212.

[425] عوالم: ج 3: 15 ص 213. اليقين: ص 372 باب 132.

[426] عوالم: ج 3: 15 ص 213.

[427] عوالم: ج 3: 15 ص 215.

[428] عوالم: ج 3: 15 ص 212.

[429] عوالم: ج 3: 15 ص 223.

[430] عوالم: ج 3: 15 ص 223.

[431] عوالم: ج 3: 15 ص 221.

[432] عوالم: ج 3: 15 ص 226.

[433] عوالم: ج 3: 15 ص 214.

[434] عوالم: ج 3: 15 ص 224.

[435] عوالم: ج 3: 15 ص 222.

[436] نثار فاطمه عليهاالسلام همان ميوه هاي درخت طوبي است كه در شب زفاف حضرت، به امر الهي از آن درخت در آسمانها پخش شد و ملائكه آنها را به عنوان يادگار برداشتند. بحار الانوار: ج 43 ص 109.

[437] بحارالأنوار: ج 37 ص 163. عوالم: ج 3: 15 ص 221.

[438] بحارالأنوار: ج 37 ص 163. عوالم: ج 3: 15 ص 212.

[439] بحارالأنوار: ج 37 ص 163. عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[440] بحارالأنوار: ج 37 ص 163. عوالم: ج 3: 15 ص 212 و 222.

[441] بحارالأنوار: ج 37 ص 163. عوالم: ج 3: 15 ص 213.

[442] بحارالأنوار: ج 37 ص 163. عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[443] بحارالأنوار: ج 37 ص 163. عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[444] عوالم: ج 3: 15 ص 209 و 213.

[445] عوالم: ج 3: 15 ص 224.

[446] اثبات الهداة: ج 2 ص 198. بحارالانوار: ج 31،

ص 493.

[447] در اين مورد به كتاب «الغدير» علامه ي اميني: ج 1 ص 283، وكتاب «الغدير في الاسلام» تأليف شيخ محمد رضا فرج اللَّه: ص 209 مراجعه شود.

[448] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[449] بحارالأنوار: ج 37 ص 170.

[450] عوالم: ج 3: 15 ص 223.

[451] عوالم: ج 3: 15 ص 215.

[452] عوالم: ج 3: 15 ص 223.

[453] الغدير: ج 1 ص 271 و 274. در اين باره به قسمت سوم از بخش دوم اين كتاب مراجعه شود.

[454] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[455] عوالم: ج 3: 15 ص 221.

[456] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[457] عوالم: ج 3: 15 ص 41. در اين باره به قسمت سوم از بخش دوم اين كتاب مراجعه شود.

[458] عوالم: ج 3: 15 ص 224.

[459] عوالم: ج 3: 15 ص 221.

[460] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[461] عوالم: ج 3: 15 ص 224.

[462] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[463] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[464] عوالم: ج 3: 15 ص 223.

[465] مستدرك الوسائل (محدث نوري) چاپ قديم ج 1 ص 456 باب 3، از كتاب زاد الفردوس نقل كرده است. همچنين از شيخ نعمة اللَّه بن خاتون عاملي نقل كرده كه بر اين مطلب از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نصّ وارد شده است. همچنين مرحوم فيض كاشاني در كتاب خلاصه الأذكار، باب دهم (ص99) برنامه ي «عقد اُخُوّت» را ذكر نموده است.

[466] بحارالأنوار: ج 37 ص 171.

[467] عوالم: ج 3: 15 ص 217.

[468] عوالم: ج 3: 15 ص 223.

[469] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[470] بحارالأنوار: ج 37 ص 170.

[471] عوالم: ج 3: 15 ص 215 تا 220.

[472] عوالم: ج

3: 15 ص 220.

[473] مفاتيح الجنان: باب زيارات اميرالمؤمنين عليه السلام، زيارت غدير.

[474] بحارالانوار: ج 97 ص 360.

[475] بحارالأنوار: ص 37 ص 170.

[476] عوالم: ج 3: 15 ص 214 و 215.

[477] درباره ي سابقه و محل كنوني «مسجد غدير» به قسمت ششم از بخش دهم مراجعه شود.

[478] بحارالأنوار: ج 37 ص 173.

[479] عوالم: ج 3: 15 ص 213.

[480] عوالم: ج 3: 15 ص 211.

[481] عوالم: ج 3: 15 ص 213.

[482] عوالم: ج 3: 15 ص 213.

[483] عوالم: ج 3: 15 ص 211.

[484] عوالم: ج 3: 15 ص 211.

[485] اين مضامين از دعاهايي كه در كتاب «الاقبال» سيد إبن طاووس: ص 460 به بعد مذكور است انتخاب شده است. در عوالم: ج 3: 15 ص 215 تا 220 نيز ذكر شده است.

[486] الغدير: ج 1 ص 193. بحارالانوار: ج 37 ص 136 و 162 و 167. عوالم: ج 3: 15 ص 56 و 57 و 129 و 144. تفصيل اين ماجرا در قسمت سوّم از بخش دوّم كتاب حاضر گذشت.

[487] بحارالانوار: ج 37 ص 120 و 161. عوالم: ج 3: 15 ص 85 و 136. تفصيل اين ماجرا در قسمت سوّم از بخش دوّم كتاب حاضر گذشت.

[488] اثبات الهداة: ج 2 ص 153.

[489] بحارالانوار: ج 41 ص 228.

[490] بحارالانوار: ج 40 ص 54 ح 89.

[491] بحارالانوار: ج 40 ص 54 ح 89.

[492] بحارالانوار: ج 37 ص 109 ح 2.

[493] اثبات الهداة: ج 2 ص 111 ح 465.

[494] اثبات الهداة: ج 2 ص 126 ح 535.

[495] اثبات الهداة: ج 2 ص 18 ح 72.

[496] بحارالانوار: ج 28 ص 248.

[497] بحارالانوار: ج 28 ص 186. اثبات الهداة: ج 2 ص

115.

[498] بحارالانوار: ج 28 ص 273.

[499] بحارالانوار: ج 29 ص 3 تا 18.

[500] بحارالانوار: ج 41 ص 228.

[501] بحارالانوار: ج 29 ص 37 -35.

[502] بحارالانوار: ج 29 ص 62 -46.

[503] بحارالانوار: ج 29 ص 62 -46.

[504] كتاب سليم: حديث 14.

[505] بحارالانوار: ج 31 ص 332 و 351 و 373 و 381.

[506] بحارالانوار: ج 31 ص 361.

[507] بحارالانوار: ج 31 ص 412 -410.

[508] بحارالانوار: ج 31 ص 417 -416.

[509] كتاب سليم: حديث 11.

[510] الغدير: ج 1 ص 186.

[511] بحارالانوار: ج 32 ص 388.

[512] كتاب سليم: حديث 25.

[513] كتاب سليم: حديث 25.

[514] بحارالانوار: ج 38 ص 238 ح 39.

[515] مناقب ابن شهر آشوب: ج 3 ص 80.

[516] بحارالانوار: ج 94 ص 114 و 115.

[517] بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. عوالم: ج 3: 15 ص 89 و 490. الغدير: ج 1 ص 93.

[518] بحارالانوار: ج 30 ص 14.

[519] بحارالانوار: ج 39 ص 336 ح 5.

[520] بحار الانوار: ج 37 ص 234.

[521] كتاب سليم: حديث 60.

[522] فضائل شاذان: ص 84.

[523] كتاب سليم: حديث 8.

[524] بحارالانوار: ج 31 ص 443.

[525] اثبات الهداة: ج 2 ص 111 ح 465.

[526] بحارالانوار: ج 38 ص 240.

[527] الغدير: ج 1 ص 197.

[528] بحارالانوار: ج 36 ص 352. الغدير: ج 1 ص 197. اثبات الهداة: ج 2 ص 112.

[529] بحارالانوار: ج 28 ص 205.

[530] بحارالانوار: ج 43 ص 161.

[531] بحار الانوار: ج 10 ص 139.

[532] بحارالانوار: ج 44 ص 75.

[533] كتاب سليم: حديث 26.

[534] اثبات الهداة: ج 2 ص 34 ح 139.

[535] انوار: ج 37 ص 201 ح 86.

[536] بحارالانوار: ج 37 ص 140 ح 34.

[537] بحارالانوار: ج 35 ص 311.

[538]

اثبات الهداة: ج 2 ص 34 ح 140.

[539] اثبات الهداة: ج 2 ص 134 ح 584.

[540] بحارالانوار: ج 21 ص 339.

[541] اثبات الهداة: ج 1 ص 526 ح 285.

[542] اثبات الهداة: ج 2 ص 164 ح 736.

[543] بحارالانوار: ج 37 ص 140 ح 33.

[544] بحارالانوار: ج 37 ص 108.

[545] بحارالانوار: ج 23 ص 103.

[546] اثبات الهداة: ج 2 ص 4 ح 7.

[547] اثبات الهداة: ج 2 ص 7 ح 18.

[548] اثبات الهداة: ج 2 ص 16 ح 67، ص 21 ح 87.

[549] اثبات الهداة: ج 2 ص 78 ح 327.

[550] اثبات الهداة: ج 2 ص 91.

[551] اثبات الهداة: ج 2 ص 122 ح 505.

[552] اثبات الهداة: ج 2 ص 126 ح 535.

[553] بحارالانوار: ج 37 ص 142.

[554] بحارالانوار: ج 6 ص 53.

[555] بحارالانوار: ج 48 ص 147.

[556] اثبات الهداة: ج 2 ص 103 ح 425.

[557] غيبت نعماني: ص 218 ح 6.

[558] بحارالانوار: ج 97 ص 360.

[559] بحار الانوار: ج 2 ص 226 ح 3.

[560] بحارالانوار: ج 50 ص 321.

[561] اثبات الهداة: ج 2 ص 139 ح 606.

[562] بحارالانوار: ج 37 ص 193 ح 76.

[563] بحارالانوار: ج 33 ص 30.

[564] نزهةالكرام (رازي): ج 1 ص 301 و 302. داستان حنفيه از دختران قبيله ي مالك كه اسير شده بود در شماره ي 44 همين اتمام حجتها خواهد آمد.

[565] بحارالانوار: ج 37 ص 127 و 131.

[566] بحارالانوار: ج 37 ص 193 و 194.

[567] بحارالانوار: ج 28 ص 98. اثبات الهداة: ج 2 ص 159 ح 710.

[568] مثالب النواصب (ابن شهر آشوب)، نسخه خطي: ص 134.

[569] الغدير: ج 1 ص 203.

[570] بحارالانوار: ج 28 ص 200.

[571] الغدير: ج 1 ص 188.

[572]

بحارالانوار: ج 29 ص 166.

[573] كتاب سليم: حديث 26.

[574] كتاب سليم: حديث 39.

[575] بحار الانوار: ج 37 ص 123 و 124.

[576] بحارالانوار: ج 28 ص 223.

[577] اثبات الهداة: ج 2 ص 120 ح 498.

[578] الغدير: ج 1 ص 205.

[579] بحارالانوار: ج 32 ص 188 ح 138.

[580] اثبات الهداة: ج 2 ص 71 ح 309.

[581] بحارالانوار: ج 33 ص 266.

[582] كتاب سليم: حديث 42.

[583] اثبات الهداة: ج 2 ص 120 ح 498.

[584] عوالم: ج 3: 15 ص 63.

[585] بحارالانوار: ج 29 ص 92.

[586] بحارالانوار: ج 33 ص 259.

[587] بحارالانوار: ج 40 ص 68 ح 104.

[588] الغدير: ج 1 ص 201.

[589] اثبات الهداة: ج 2 ص 34.

[590] بحارالانوار: ج 28 ص 259 ح 42.

[591] الغدير: ج 1 ص 187 تا 191.

[592] عوالم: ج 3: 15 ص 257 ح 364.

[593] اثبات الهداة: ج 2 ص 104 ح 428.

[594] بحارالانوار: ج 29 ص 582 ح 16.

[595] اثبات الهداة: ج 2 ص 173 ح 803.

[596] العددالقوية: ص 169. التحصين: ص 578. الصراط المستقيم: ج 1 ص 301.

[597] بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. الغدير: ج 1 ص 93.

[598] بحارالانوار: ج 37 ص 152.

[599] بحارالانوار: ج 37 ص 149.

[600] بحار الانوار: ج 37 ص 149.

[601] المسترشد: ص 270 ح 81.

[602] اثبات الهداة: ج 2 ص 149 ح 652.

[603] اثبات الهداة: ج 2 ص 32 ح 170.

[604] بحارالانوار: ج 33 ص 260 ح 532.

[605] بحارالانوار: ج 39 ص 162 ح 1.

[606] بحارالانوار: ج 41 ص 228.

[607] اثبات الهداة: ج 2 ص 20 ح 1015.

[608] بحارالانوار: ج 37 ص 108 ح 1.

[609] الغدير: ج 1 ص 203.

[610] بحارالانوار: ج 37 ص 199.

[611] كتاب سليم:

حديث 55.

[612] بحارالانوار: ج 40 ص 41.

[613] اثبات الهداة: ج 2 ص 35 ح 147، ص 44 ح 179.

[614] الغدير: ج 1 ص 202.

[615] اثبات الهداة: ج 2 ص 185.

[616] الغدير: ج 1 ص 210.

[617] كشف المهم: ص 188.

[618] الغدير: ج 1 ص 212.

[619] الغدير: ج 1 ص 210.

[620] تاريخ الاسلام (ذهبي): ج 23 ص 283.

[621] بحارالانوار: ج 42 ص 151.

[622] بحارالانوار: ج 42 ص 150 ح 16.

[623] بحار الانوار: ج 37 ص 121 ح 15. عوالم: ج 3: 15 ص 44.

[624] ماجراي مفصل آن در قسمت سوم از بخش دوم كتاب حاضر آمده است.

[625] بحارالانوار: ج 33 ص 131 ح 417، ج 38 ص 238 ح 39.

[626] بحارالانوار: ج 25 ص 383، ج 26 ص 230.

[627] بحارالانوار: ج 37 ص 148.

[628] عوالم: ج 3: 15 ص 220.

[629] بحارالانوار: ج 97 ص 360.

[630] به كتاب «عيدالغدير في عهد الفاطميين» مراجعه شود.

آينه داران غدير

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي: ايران

سرشناسه: حسيني، اكرم السادات

عنوان و نام پديدآور: غدير: هجرت، بيعت، و روايت بانوان/اكرم السادات حسيني

منشا مقاله: بانوان شيعه،ش 13، 14، پاييز و زمستان 1386: ص 247 - 275

توصيفگر: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

توصيفگر: زنان

توصيفگر: محدثان

توصيفگر: قديسان

توصيفگر: فعاليت هاي اجتماعي/آينه داران غدير

توصيفگر: غدير خم

توصيفگر: امامت

توصيفگر: بيعت

توصيفگر: هجرت پيامبر

توصيفگر: آيات

توصيفگر: احاديث

زنان راوي غدير

اشاره

شواهد موجود در كتب تاريخي گوياي اين حقيقت است كه پيامبر اكرم(ص) از آغاز رسالت با رويكرد عمده زنان به آيين توحيدي روبرو شد. اولين پذيرنده اسلام (خديجه)، [1] اولين شهيده (سميه) [2] و بانواني كه از سابقين و مهاجران شمرده مي شدند [3] نمونه روشني از مشاركت زنان در عرصه هاي اجتماعي را به نمايش مي گذارند.

حضور زنان در حجة الوداع بارزترين و ماندگارترين نوع شركت در صحنه هاي اجتماعي است. اخبار فراواني كه به وسيله راويان زن از اين مراسم عظيم نقل شده، گوياي تلاش گسترده زنان در پاسداري از اين ميراث مقدس است. دستاوردهاي بانوان در عرصه اخبار غدير به دو گروه عمده تقسيم مي شود:

اخبار زنان صحابي

در سال دهم هجري، با اعلام پيامبر(ص)، مؤمنان بسياري از شهرهاي مختلف به سوي مدينه روان شده، در حومه شهر مسكن گزيدند و به انتظار موسم حج نشستند؛ حجي كه بعدها به حجة الوداع، حجة الاسلام، حجة البلاغ، حجة الكمال، حجة التمام شهرت يافت. پيامبر اكرم(ص) روز شنبه، پنج يا شش روز قبل از آغاز ذي حجة، از مدينه حركت كرد. در اين سفر همه زنان و اهل بيت پيامبر با وي همراه بودند. [25] گروهي از اين بانوان حديث غدير را نقل كرده اند؛ كه نام و روايتشان چنين است:

1. حضرت زهرا(س)

حضرت فاطمه زهرا(س) يگانه يادگار رسول اكرم(ص) است، كه همچون ديگر اهل بيت(عليهم السلام) بارها به يادآوري واقعه غدير پرداخت. نگاهي به سخنان آن بزرگوار جايگاه وي در عرصه اخبار غدير را آشكار مي سازد:

گروهي از انصار، براي توجيه خطاي خويش، به ايشان گفتند: اگر مطالب شما را قبل از بيعت با ديگران مي شنيديم با غير علي بيعت نمي كرديم. حضرت فرمود:

آيا پدرم در روز غدير براي كسي جاي عذر باقي

گذاشت؟ [26] و نيز در جواب محمود بن لبيد كه پرسيده بود: آيا از سخنان پيامبر دليلي بر امامت علي داريد؟

فرمود: شگفتا، آيا روز غدير را فراموش كرديد؟!

محمود بن لبيد گفت: آن روز چنان بود ولي از آنچه به شخص شما اشاره شده، بگوييد.

حضرت فرمود: خدا را شاهد مي گيرم، شنيدم [پيامبر] فرمود: علي بهترين كسي است كه در ميان شما جانشين خود قرار مي دهم. علي(ع) امام و جانشين بعد از من است و دو فرزندم حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين امامان نيك اند. اگر از آنان اطاعت كنيد، شما را هدايت خواهند كرد و اگر با آنان مخالفت ورزيد، تا قيامت اختلاف در ميان شما حاكم خواهد بود. [27].

روايتي با سند بسيار دقيق و مشهور بيان مي دارد كه دختر بزرگوار پيامبر حديث غدير را چنين بيان فرمود:

قال رسول الله(ص): «من كنت وليه فعلي وليه و من كنت امامه فعلي امامه.» [25].

رسول خدا(ص) فرمود: هر كه من سرپرست اويم علي سرپرست اوست و هر كه من امام او هستم علي امام اوست. احتجاجي از فاطمه زهرا به وسيله چند تن از زنان به اين صورت روايت شده است:

قالت: انسيتم قول رسول الله(ص) يوم غدير خم، من كنت مولاه فعلي مولاه و قوله: انت مني بمنزلة هارون من موسي عليهما السلام. [26].

آيا سخن رسول خدا(ص) در روز غدير خم را فراموش كرده ايد، كه فرمود: هر كه من مولاي او هستم علي مولاي اوست و آيا سخنش را فراموش كرده ايد كه فرمود: تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسي هستي. حضرت فاطمه زهرا(س) عمر خويش را در راه اثبات ولايت اميرمؤمنان به انصار و مهاجرين صرف نمود و سرانجام

نيز در همين راه به شهادت رسيد و سيده شهيدان ولايت نام گرفت.

2. ام سلمه

حضور زنان پيامبر، از جمله ام سلمه [27] در مراسم غدير، در كتب مختلف مورد تاكيد قرار گرفته است. [25] صاحب روضة الصفا مي گويد: «چون حضرت رسول خدا(ص) در غدير خم حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه» در شان اميرمؤمنان فرمود پس از منبر فرود آمد و در خيمه خاص خود نشست و فرمود كه اميرمؤمنان در خيمه ديگر بنشيند بعد از آن طبقات خلائق را فرمود تا به خيمه علي(رض) رفتند و زبان به تهنيت علي(ع) گشادند. چون مردم از اين امر فارغ شدند امهات مؤمنين به فرموده آن حضرت نزد علي رفتند و او را تهنيت دادند». [26].

ام سلمه يكي از دو زن پيامبر(ص) است كه حديث غدير را روايت كرده است. او ماجراي غدير را چنين باز مي گويد:

اخذ رسول الله(ص) بيد علي بغدير خم فرفعها حتي راينا بياض ابطيه فقال «من كنت مولاه فعلي مولاه» ثم قال «ايها الناس اني مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض». [27].

در غدير خم رسول خدا(ص) دست علي(ع) را بالا برد، تا آنجا كه سفيدي زير بغلش را ديديم، آنگاه فرمود: هر كه من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست.

بعد فرمود: اي مردم، من دو چيز گرانبها در ميان شما بر جاي مي گذارم كتاب خدا و عترتم. اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا وقتي در حوض به من برگردند.

ام سلمه از معدود كساني است كه بعد از وفات نبي اكرم(ص) در خط ولايت اميرمؤمنان باقي ماند. او به فرزنش چنين وصيت كرد. «يا بني الزمه فلا

و الله ما رايت بعد نبيك صلي الله عليه و آله اماما غيره»؛ پسركم، همراهش [علي] باش. به خدا قسم، بعد از پيامبرت امامي غير او نديدم. [25] ام سلمه روايات ديگري نيز، در باره اميرمؤمنان، از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است. [26].

3. اسماء بنت عميس

او به دليل تقرب به اهل بيت روايات فراواني نقل كرده است؛ تنها حدود شصت روايت از پيامبر اكرم(ص) دارد كه بسياري از آنها در منزلت اميرمؤمنان است. [27] اسماء از سابقين در اسلام است و از جمله افرادي است كه قبل از آنكه مردم در خانه ارقم ايمان بياورند به همراه همسرش جعفر به خدمت پيامبر آمد و اسلام اختيار نمود و به همراه جعفر به حبشه مهاجرت كرد. بعد از شهادت جعفر طيار به عقد ابوبكر در آمد و از وي صاحب (محمد) شد در آن زمان كه همسر خليفه دوم بود توطئه قتل وصي پيامبر(ص) را با هوشياري و ايثار تمام خنثي نمود. وي همواره از محبان و ملازمان فاطمه زهرا(س) بود او بعد از شهادت حضرت فاطمه(س) از جمله زنان علي(ع) شد. فرزندش محمد را چنان تربيت كرد كه از مريدان و مخلصان اميرمؤمنان شد. زماني كه در حجة الوداع شركت جست همسر ابوبكر بود. و محمد بن ابي بكر نيز در مسير حجة الوداع متولد شد. ابن عقده در كتاب ولايت حديث غدير را از او روايت كرده است. [25] اسماء همچنين از راويان حديث ردالشمس [26] به شمار مي رود.

4. ام هاني بنت ابي طالب (سلام الله عليهما)

او فاخته نام دارد [27] و خواهر اميرمؤمنان(ع) است. ام هاني از راويان [25] و اصحاب [26] پيامبر اكرم بود پيامبر ضمن حديثي او را «يكي از بهترين مردم» خواند.

[27] اين بانوي گرانقدر احاديثي چون ثقلين [25] و غدير را از پيامبر اكرم(ص) روايت كرده است. او در باره واقعه غدير مي گويد:

رسول خدا(ص) از حج بازگشت، تا در غدير خم فرود آمد، سپس برخاست و در گرماي سوزان چنين گفت: [اي مردم هر كه من مولاي او هستم، پس علي مولاي اوست. خدايا، هر كه او را دوست دارد، دوست بدار و هر كه با او دشمني كند، دشمن بدار؛ هر كه او را زبون سازد، زبون گردان و هر كه او را ياري كند، ياري كن]. [26].

5. عايشه دختر ابي بكر

او در شمار زنان پيامبر اكرم [27] و حاضران در حجة الوداع جاي داشت. در كتب مختلف اهل سنت روايت غدير از وي نقل شده است. ابن عقده در «حديث ولايت» روايت او را نيز ذكر مي كند. [25].

بررسي موضعگيريهاي وي و تطبيق آن با عملكرد ام سلمه همسر ديگر پيامبر گرامي كه در تاريخ از خود بر جاي نهاده و تحقيق در انگيزه ها، تعيين جهت گيريها و موقعيت هاي آن دو مي تواند براي بانواني كه امروز در مقابل امواج سهمگين و بنيانكن سياست بازي تبليغات رنگارنگ و هدفدار و شعارهاي برخاسته از مطامع نفساني و دنيوي دنياداران قرار دارند نمونه هايي تجربه شده و تاريخي و الگويي عملي و آكنده از راهكارهاي مذهبي و سياسي باشد.

6. فاطمه دختر حمزة بن عبدالمطلب

او از صحابه مشهور پيامبر(ص) است و ابن عقده و منصور رازي حديث غدير را از وي نقل كرده اند. [26].

7. همسر زيد بن ارقم

از جمله كساني كه حديث غدير را روايت كرده اند زيد بن ارقم و نيز همسر وي مي باشد علامه طباطبايي ضمن نام بردن از گروه كثيري كه روايت (من كنت مولاه فعلي مولاه) را نقل

كرده اند به ايشان نيز اشاره مي كند. [27].

روايات زنان تابعي و..

در ميان روايات غدير روايتي با ده سند به چشم مي خورد كه همه راويانش زن هستند. نام اين بانوان چنين است:

1. الشيخة ام محمد زينب ابنة احمد بن عبدالرحيم المقدسيه.

2. فاطمه دختر امام موسي بن جعفر(ع)

3. زينب دختر امام موسي بن جعفر(ع)

4. ام كلثوم دختر امام موسي بن جعفر(ع)

5. فاطمه دختر جعفر بن محمد الصادق(ع)

6. فاطمه دختر محمد بن علي(ع)

7. فاطمه دختر علي بن الحسين(ع)

8. فاطمه دختر حسين بن علي(ع)

9. سكينه دختر حسين بن علي(ع)

10. ام كلثوم دختر فاطمه زهرا(س)

اين گروه از فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نقل كرده اند كه حضرت فرمود:

«انسيتم قول رسول الله(ص) يوم غدير خم، من كنت مولاه فعلي مولاه و قوله انت مني بمنزلة هارون من موسي عليهما السلام.» [28].

آيا سخن رسول خدا(ص) در روز غدير را فراموش كرديد، كه فرمود: هر كه من مولاي او هستم علي مولاي اوست. و [آيا] گفتارش را [فراموش كرديد كه فرمود]: [اي علي،] جايگاه تو در برابر من مانند جايگاه هارون در برابر موسي است.

11. عايشه بنت سعد

عايشه بيشتر روايتهايش را از پدرش سعد [29] بن ابي وقاص نقل مي كند و نزد ابن حجر از راويان موثق به شمار مي رود. [30] او روايت غدير را، از زبان پدرش چنين بازگو مي كند:

«كنا مع رسول الله(ص) بطريق مكة و هو متوجه اليها (كذا في النسخ و الصحيح و هو: متوجه الي المدينه) فلما بلغ غدير خم وقف للناس ثم رد من تبعه و لحقه من تخلف فلما اجتمع الناس اليه قال: ايها الناس من وليكم؟ قالوا: الله و رسوله. ثلاثا ثم اخذ بيد علي فاقامه ثم قال «من كان الله و رسوله وليه فهذا وليه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه». [31].

با رسول خدا

در راه مكه بوديم و او به سوي مكه توجه داشت. (در نسخه هاي صحيح مي خوانيم كه به مدينه توجه داشت.) وقتي به غدير خم رسيد، ايستاد؛ آنان كه جلو بودند بازگشتند و آنان كه عقب مانده بودند، رسيدند. مردم پيرامونش گردآمدند و حضرت فرمود:

اي مردم، سرپرست شما كيست؟ حاضران سه بار گفتند: خدا و پيامبرش. آنگاه دست علي را بلند كرد و فرمود: هر كه خدا و رسول او سرپرستش هستند، اين سرپرست اوست. خدايا، هر كه او را دوست دارد، دوست بدار و آن كه با او دشمني مي ورزد، دشمن بدار.

عايشه بنت سعد حديث ديگري نيز از پدرش روايت كرده، كه ولايت علي(ع) را آشكار مي سازد:

«سمعت ابي يقول: سمعت رسول الله(ص) يوم الجحفه فاخذ بيد علي فخطب فحمد الله و اثني عليه ثم قال: ايها الناس اني وليكم قالوا صدقت يا رسول الله ثم اخذ بيد علي فرفعها فقال: هذا وليي و يؤدي عني ديني و انا موالي من والاه و معادي من عاداه.» [32].

شنيدم پدرم گفت كه، رسول خدا(ص) در روز جحفه دست علي(ع) را گرفت، سپس خطبه خواند، خداي را سپاس گفت، ستايش كرد و فرمود: اي مردم، من ولي شما هستم. گفتند: راست گفتي، اي رسول خدا(ص). سپس دست علي را گرفت و بالا برد و فرمود: اين جانشين من است و دين مرا ادا مي كند. من دوست دار كسي هستم كه او را دوست بدارد و دشمن كسي هستم كه با او دشمني ورزد.

12. دارميه حجونيه كنانيه

او از شيعيان معروف و بسيار مشهور حضرت اميرمؤمنان بوده به نحوي كه آوازه اش تا بدان حد پيچيده بود كه معاويه موقع ورود به مكه از وي سراغ گرفت اين

موضوع خود به خوبي مي تواند نمايانگر فعاليتهاي مؤثر و ارزنده اين بانوي شيعه و محب اهل بيت باشد (ما تنها به آن بخش از سخنان وي كه مربوط به غدير مي شود مي پردازيم) [33] آنچه از گفتگوي او و معاويه بر جاي مانده است را زمخشري در كتاب «ربيع الابرار» چنين باز مي گويد:

سالي معاويه به حج رفت و از زني كه به نام دارميه حجونيه، كه سياه چهره و تنومند بود، سراغ گرفت وقتي او را نزد معاويه آوردند، پرسيد: اي دختر حام، چگونه اي؟

گفت: خوبم، حام نيستم، از قبيله بني كنانم.

گفت: راست گفتي، آيا مي داني چرا تو را فرا خواندم؟

- سبحان الله! من غيب نمي دانم.

- خواستم بپرسم چرا علي را دوست داري و با من دشمني مي ورزي؟

- آيا از پاسخ معافم مي داري؟

- نه.

- حال كه نمي پذيري مي گويم؛ من علي را به خاطر عدالتش و تقسيم يكسانش دوست داشتم و با تو دشمني مي ورزم چون با آن كه براي حكومت از تو سزاوارتر بود، جنگيدي و در پي چيزي برآمدي كه براي تو نيست. با علي دوستي ورزيدم به خاطر ولايتي كه رسول خدا(ص)، در روز غدير خم در مقابل چشم تو، براي او اقرار گرفت، به خاطر آنكه به بيچارگان محبت مي ورزيد و دينداران را بزرگ مي داشت و … [34].

13. حسنيه

او در خانه امام صادق(ع) پرورش يافته بود و از شاگردان مكتب وي شمرده مي شد. [35] حسنيه، با استعداد سرشارش، در مناظرات مختلف، كه توسط هارون الرشيد ترتيب داده مي شد، شركت جسته و از مقام ولايت دفاع مي كرد. در يكي از اين مناظره ها از فردي، كه ابراهيم خوانده مي شد، پرسيد: آيا در هيچ جاي تفاسير شما آمده است كه

در حجة الوداع رسول خدا(ص) به امر پروردگار، در غدير خم، فرود آمده، اين آيه را: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالتك). با بيمناكي براي مردم تلاوت كرد و سپس آيه والله يعصمك من الناس نازل شد و [آيا در تفاسير شما آمده است كه پس از نزول «والله يعصمك من الناس» پيامبر خدا دست علي بن ابي طالب را گرفت؛ بر منبري، كه از جهاز شتر ساخته بودند، برآمد و گفت: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و العن من ظلمه. آنگاه، اين آيه نازل شد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا.»

ابراهيم سر به زير افكند، حسنيه علماء را مخاطب ساخت و آنان را به جان هارون سوگند داد. حاضران، كه خود را در مقابل هارون الرشيد مي ديدند، لب به تاييد گشودند. ابو يوسف گفت: بيشتر صحابه و مفسران تصريح كرده اند كه اين آيه در باره علي بن ابي طالب نازل شده است و حديث من كنت مولاه فعلي مولاه نيز مشهود است.

حسنيه پرسيد در باره «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكوة و هم راكعون» چه مي گوييد؟ ابو يوسف گفت: به اجماع امت در باره علي بن ابي طالب است.

آنگاه حسنيه با شگفتي پرسيد: … احكام و نصوص الهي را وا مي نهيد و بيعت روز غدير را ناديده مي گيريد؟! [36].

14. عميرة بنت سعد بن مالك

او نيز از تابعين شمرده مي شود. عميره، اهل مدينه و خواهر سهل ام رفاعه ابن مبشر بود. او از راويان حديث غدير

است و در سلسله سند حديث «مناشده» اميرمؤمنان(ع) قرار دارد.

15. ام المجتبي علويه

او حديث غدير را از عدي بن ثابت نقل كرده است و ابن عساكر در تاريخ خود از حديث وي ياد مي كند. [37].

16. فاطمه بنت علي بن ابي طالب(ع)

او دختر علي بن ابي طالب(ع) است و مادرش ام ولد مي باشد. برقي در رجال خود وي را از راويان امام حسن(ع) مي داند [38] و در تهذيب الاحكام از راويان اميرمؤمنان(ع)، ابي حنيفه، اسماء بنت عميس [39] شمرده شده است. حديث منزلت [40] و ردالشمس [41] از جمله روايات اوست. وي حديث غدير را از ام سلمه نقل نموده است. [42].

«اشهد الله تعالي لقد سمعته يقول: علي خير من اخلفه فيكم و هو الامام و الخليفة بعدي و سبطاي و تسعة من صلب ائمة ابرار لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادين مهديين و لئن خالفتموهم ليكون الاختلاف فيكم الي يوم القيمة».

پاورقي

[1] در باره اسلام خديجه اين سخن اميرمؤمنان به تنهايي كافي است كه فرمود: «لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله و خديجه و انا ثالثهما» نهج البلاغه خطبه 192 (قاصعه).

[2] كانت سميه ام عمار بن ياسر و ابوه ياسر ممن عذب في الله تعالي فصبرا و ارادتهما قريش علي ان رجعا عن الاسلام الي الكفر فابيا فضرب ابوجهل سمية بحربة في قبلها فماتت … اعيان الشيعه، ج 7، ص 319.

[3] رياحين الشريعة، ج 2، ص 305.

[4] الغدير ج 1، ص 9.

[5] خصال صدوق، ج 1، ص 173؛ عوالم، ج 11، ص 467. «هل ترك ابي يوم غدير خم لاخذ عذرا» تاكيد مورخان بر اين كه اهل بيت پيامبر(ص) از جمله حاضرين در غدير بودند مبين اين مطلب است كه حضرت فاطمه زهرا(س) نيز در بين آنان حضور داشته است. زيرا مورخان حضور زنان

پيامبر را به طور مستقل بيان كرده و گفته اند كه امهات مؤمنين همراه پيامبر بودند بنابراين از طرفي فاطمه زهرا(س) داراي چنان شخصيت برتري است كه در صورت عدم حضور وي در غدير بايد بتوان رواياتي دال بر آن يافت كه ظاهرا وجود ندارد از اين روي مي توان گفت كه ايشان نيز در بين جمع حاجيان در حجة الوداع حضور داشته است.

[6] بحارالانوار، ج 36، ص 353 و 354؛ اسمي المناقب، ص 32؛ نهج الحياة، ص 38.

[7] احقاق الحق، ج 2، ص 460. در فيض الغدير، ص 391 به نقل از ينابيع الموده حديث را چنين نقل كرده است «قالت: قال رسول الله(ص) من كنت وليه فعلي وليه و امامه».

[8] الغدير، ج 1، ص 197؛ «من كنت مولاه فعلي مولاه» احقاق الحق، ج 6، ص 282؛ ارجح المطالب، ص 571 و 448. صاحب فيض الغدير توضيحي بر احتجاج حضرت فاطمه دارد (فيض الغدير، ص 390).

[9] ام سلمه دختر ابي اميه بن المغيرة مخزومي است مادرش عاتكه دختر عبدالمطلب است او دختر عمه پيامبر و همسر وي بود و در سال 65 هجري وفات يافت. (اعلام خصال صدوق، ص 301).

[10] معارج النبوة، ج 2، ص 318.

[11] فيض الغدير، ص 388 -389.

[12] الغدير،، ج 1، ص 17 و 18؛ ملحقات احقاق الحق، ص 53؛ معجم رجال الحديث، ج 23، ص 177.

[13] اعلام النساء، ص 651؛ بصائر الدرجات، ص 183، ح 4.

[14] مانند «من سب عليا فقد سبني و من سبني فقد سب الله تعالي» (المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 121) و «قال رسول الله(ص) كاني دعيت فاجيب و اني تارك فيكم الثقلين احدهما اكبر من الاخر كتاب الله عز و جل حبل ممدود من السماء الي الارض و عترتي اهل بيتي

فانظروا كيف تخلفوني فيهما». اعلام النساء، ص 634 نقل از امالي شيخ طوسي، ج 2، ص 92؛ كشف الغمه، ج 2، ص 32، ارجح المطالب، ص 338، از طريق ابن عقده.

[15] اعيان الشيعه، ج 3، ص 408؛ جامع الرواة، ج 2، ص 455؛ خلاف طوسي، ج 1، ص 5.

[16] الغدير، ج 1، ص 17.

[17] امالي مفيد، ص 55 و56؛ ارشاد مفيد، ص 163 و 164. مجموعه فضايل و عنايات اسماء بنت عميس به اهل بيت(ع) در ضمن مقاله اي مستقل در شماره هاي آينده به خوانندگان گرامي ارائه خواهد شد.

[18] اعيان الشيعه، ج 3، ص 488.

[19] رجال برقي، ص 60.

[20] رجال شيخ طوسي، ص 33.

[21] تنقيح المقال، ج 3، ص 73؛ معجم رجال الحديث، ج 23، ص 881.

[22] اعلام النساء، ص 488؛ ارجح المطالب، ص 337.

[23] «رجع رسول الله(ص) من حجة حتي نزل بغدير خم ثم قام خطيبا بالهاجرة فقال: ايها الناس [من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و اخذل من خذله و انصر من نصره] ينابيع المودة، ص 40؛ اعلام النساء، ص 489. روايت غديري فاخته را در الغدير، ج 1، ص 18 و احقاق الحق، ج 2، ص 463 ببينيد.

[24] عايشه در سال 57 در مدينه درگذشت و در بقيع دفن شد. (اعلام خصال صدوق، ص 315).

[25] الغدير، ج 1، ص 48؛ احقاق الحق، ج 2، ص 460.

[26] الغدير، ج 1، ص 58.

منصور بن حسين آبي معروف به ابوسعد صاحب كتاب نثرالدرر متوفي قرن پنجم كتابي به نام حديث الغدير نوشته و بنا به گفته مناقب ابن شهرآشوب اين كتاب راويان حديث غدير را بر حسب حروف الفبا برشمرده است. «غدير در آينه كتاب، ص 79».

[27] الميزان في تفسير القرآن، ص 59.

[28] روايت فوق را حافظ بزرگ ابوموسي

مديني در كتاب خود آورده است. او مي گويد: اين حديث سلسله دار است. زيرا هر يك از فاطمه ها از عمه خود روايت كرده اند و اين روايت پنج خواهر برادر است كه هر يك از ديگري نقل كرده اند. رك: اسني المطالب في مناقب علي بن ابي طالب»، شمس الدين ابوالخير الجزري، ص 32؛ احقاق الحق، ج 21، ص 26 و27؛ بحارالانوار، ج 36، ص 353؛ عوالم، ج 11، ص 444؛ اثبات الهدي، ج 2، ص 553 و ج 3، ص 127؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 578 و مسند فاطمه معصومه(سلام الله عليها)، سيد علي رضا سيد كباري، ص 56 (چاپ نشده).

[29] ابواسحاق سعد بن ابي وقاص در سال 54 - 58 و عايشه بنت سعد در سال 117 وفات يافتند. نسايي روايت وي را نقل كرده است. به خصائص نسايي، ص 3 مراجعه شود.

[30] التقريب، ابن حجر، ص 473.

[31] الغدير، ج 1، ص 38- 41؛ خصائص نسائي، ص 18 و 25.

عايشه بنت سعد احاديث ديگري راجع به فضايل اميرمؤمنان دارد؛ به اسني المطالب، ص 52 و ملحقات احقاق الحق، ص 189 و 190 رجوع كنيد.

[32] الغدير، ج 1، ص 38 - 41.

[33] دارميه حجونيه از زنان فاضل، خردمند و فصيح بود. او استدلالي قوي داشت و در خط ولايت استوار بود. روايت او را ابن عبدربه در عقد الفريد از سهل بن ابي سهل تميمي از پدرش نقل كرده است.(عقد الفريد، ج 1، ص 352؛ بلاغات النساء، ص 72).

[34] متن كامل مباحثه دارميه حجونيه را در كتب ذيل بخوانيد:

بلاغات النساء، ص 72؛ العقد الفريد، ج 1، ص 162؛ صبح الاعشي، ج 1، ص 259؛ الغدير، ج 1، ص 209؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 333؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 364.

[35] رياض العلماء، ج 5، ص 704. او فاضل، عالم، مدقق و آگاه به اخبار

و آثار بود.

[36] اين متن در حلية المتقين، بخش مناظرات حسنيه، ذكر شده است. در باره موضوع مناظره حسنيه اختلاف است. سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ذيل كلمه «حسنيه» مي گويد: اين [مناظره] از اختراعات ابوالفتوح رازي است. مرحوم خوانساري در روضات الجنات اين مناظره را ذكر كرده است و شيخ آقابزرگ در ذريعه مي نويسد:

الحسنيه: رسالة في الامامة تنسب الي مؤلفها و هو بعض الجواري من بنات الشيعة فيها مناظراتها مع علماء المخالفين في عصر هارون الرشيد. (الذريعه، ج 7، ص 200، رقم 89؛ نقل از اعلام النساء، ص 300 تا 301). براي تحقيق بيشتر در باره شخصيت حسنيه به تنقيح المقال، ج 3، ص 247؛ رياض العلماء، ج 5، ص 407؛ روضات الجنات، ج 1، ص 153؛ الذريعة، ج 7، ص 200 و ج 4، ص 97 و ج 25، ص 296 و ج 5، ص 105 و 145 و 161؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 75. معجم رجال الحديث، ج 23، ص 187 رجوع كنيد. خلاصه اي از مطالب كتب فوق در اعلام النساء ص 300 تا 302 آمده است.

[37] الغدير، ج 1، ص 70.

[38] پيام غدير، عذرا انصاري، ايشان روايت را از تاريخ دمشق، باب تاريخي علي بن ابي طالب(ع) ص 51 نقل نموده اند.

[39] رجال برقي، ص 60؛ معجم رجال الحديث، ج 23، ص 197، رقم 15659.

[40] تهذيب التهذيب، ج 12، ص 470.

[41] اعيان الشيعة، ج 8، ص 39 - ملحقات احقاق الحق؛ ص 262.

[42] همان، ص 54.

عيد غدير در اسلام

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : ايران

سرشناسه : محدثي جواد، 1331 - عنوان و نام پديدآور : عيد غدير درسيره اهل بيت/جواد محدثي

منشا مقاله : ضميمه اطلاعات ، 12 آذر 1388 : ص 7

توصيفگر : عيد غديرخم توصيفگر : اهل بيت

توصيفگر : سيره معصومين

توصيفگر : سيره نبوي توصيفگر : احاديث

سخن ناشر

كتاب ارزشمند و عظيم (الغدير)، اثر محقق بزرگوار و عاشق اهل بيت و مدافع بزرگ حريم ولايت و امامت ، علامه عبدالحسين امينى (1320 - 1390 ق ) از ذخائر گرانقدر شيعه است كه بر اساس قرآن و حديث و منابع تاريخى به دفاع از حق و رفع و دفع شبهات مخالفان پرداخته و از چنان تتبع و كاوشى عميق برخوردار است كه براى بعضى باور اين نكته كه اين كار بزرگ و سترك از عهده يك نفر برآيد، دشوار است . مباحث سودمند و ابتكارى كه در الغدير آمده ، سزاوار آگاهى عموم است . اصل كتاب به زبان عربى است و به فارسى هم ترجمه شده است . اما شايد بسيارى از علاقه مندان ولايت ، حوصله يا مجال مطالعه مجموعه عظيم و چند جلدى الغدير را نداشته باشند.

از اين رو اين موسسه بر آن شد كه برخى از موضوعات بحث شده در (الغدير) را، بصورت گزينشى و خلاصه ، تدوين و در اختيار عموم قرار دهد، تا ازاين چشمه فيض ، بهره مند شوند. در اين كار، علاوه بر ترجمه ، نوعى تلخيص و چكيده نويسى به كار رفته است ، تا مباحث مبسوط و فنى و نقلهاى فراوان يك مساله از منابع بيشمار، براى خواننده فارسى زبان خسته كننده نباشد.

اميد است كه اين سلسله جزوات ، پيروان اهل بيت (ع ) را با معارف شيعى و ديدگاه ها و تحقيقات علامه امينى در اثر ماندگارش (الغدير) آشناتر سازد و گامى در تقدير از خدمات و زحمات اين بزرگ مدافع ولايت علوى محسوب گردد و

عنايات خاصه مولى الموحدين ، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع ) را فراهم آورد. ان شاء الله .

معاونت پژوهشهاى فارسى

پيشگفتار مترجم

در اينكه (امامت )، تداوم خط نورانى (رسالت ) و ضامن اجراى احكام خدا در جامعه است ، شكى نيست و بدون اين پشتوانه ، دين الهى از حالت قانون به صورت اجرا در نمى آيد.

پيش بينى مكتب وحى براى اين منظور، همان (وصايت ) است كه در مورد پيامبران گذشته نيز تحقق داشته و انبياء الهى براى ادامه دين خداپس از خودشان (وصى ) معرفى مى كردند تا هادى مردم و مبين شريعت باشد.

در اسلام ، آن چه كه در روز هيجدهم ذى حجه سال دهم هجرى در (غدير خم ) پيش آمد و حضرت رسالت ، به فرمان الهى اميرالمؤ منين على (ع ) را به امامت و وصايت و خلافت تعيين نمود، يكى از حلقه هاى همين سلسله نورانى و رشته مستمر (وصايت ) بود. دراهميت آن نيز، همين بس كه خداوند به پيامبرش فرمان اكيد داد كه آن را به مردم (ابلاغ ) كند و گرنه رسالت خدا را ابلاغ نكرده است . پس از انجام آن مراسم نيز، آيه (اكملت لكم دينكم ...) نازل شد كه نشان دهنده جايگاه والاى ولايت و رهبرى در اكمال دين و اتمام نعمت است .

غدير، كاشتن بذر ولايت درجانها بود و نشان دادن خورشيد، به گرفتاران ظلمتها. پيامبر خدا (ص ) در غدير خم ، براى مسلمانانى كه (طاعت خدا) را در (اطاعت از رسول ) به اثبات رسانده بودند، رهنمود داد كه (اطاعت از اولى الامر) را هم در اين قائمه قرار

دهند، كه آن هم اطاعت از خداست .

از اين رو، غدير خم ، عيد ولايت و رهبرى ، عيد عدالت و حق گسترى و عيد بشريت و روز (انسان ) است ، روز پيمان و ميثاق با (ولى خدا) و (دين خدا) و (رسول خدا).

دريغ است كه بشر، سرچشمه ساز زلال (ولايت على ) سيراب نشود.

بدون ولايت على ، كشتى مسلمانان به ساحل نجات و امنيت نمى رسد. در دنياى طوفان زده ما، نوح ، على (ع ) است كه رهشناس است و موج آشنا و قاطع و هادى . امت بى امام ، رمه اى بى چوپان است و گله اى بى شبان و كشتى بى ناخدا و راه بى علامت و شب بى چراغ ! براى پيمودن اين راه ، چه كسى رهشناس تر از (مولود كعبه )؟و قاطع تر از (ابوتراب ) و پسنديده تر از (مرتضى ) و والاتر از (على )؟

اين بودكه رسول اكرم (ص ) از سوى پروردگار فرمان يافت تا (حق مجسم ) را آشكارا در بازگشت از (حجة الوداع )، به مردم معرفى كند و (على بن ابى طالب ) (ع ) را به امامت و خلافت نصب نمايد تا پس از وى ، مردم در حيرت و ضلالت نمانند. پس ، چه روزى شايسته تر از (غدير) براى عيد گرفتن و بزرگ داشتن و شادمانى كردن ؟

آن چه مى خوانيد، فشرده بحثى است كه مرحوم (علامه امينى ) در جلد اول كتاب ارزشمند (الغدير)، تحت عنوان (عيد الغدير فى الاسلام ) (1) آورده و با استفاده از منابع فراوان اهل سنت و با تكيه بر روايات

و نقلهاى راويان و بزرگان آن فرقه ، هم به عيد بودن غدير اشاره كرد، هم ريشه تاريخى موضوع را از زمان پيامبر اكرم (ص ) بررسى نموده است و اين كه اين مساله ، از روزگار حضرت رسول و از زبان و زمان او مطرح بوده است ، نه آن كه از اختراعات شيعه در قرون بعد و به دست معزالدوله باشد. تبريك و تهنيت گويى مسلمانان ، بخصوص ابوبكر و عمر را به على بن ابى طالب (ع ) در همان روز غدير به صورت مستند آورده و بحثى محققانه هم درباره سلسله سند اين نقلها وروايات و معتبر بودن راويان و ناقلان حديث غدير و حديث تهنيت ، از ديدگاه خود اهل سنت انجام داده است .

بخش (عنايت خدا و رسول به غدير) از صفحه 12 همين جلد گرفته شده است .

در مواردى كه نقلهاى متعدد از منابع مختلف ، پيرامون يك موضوع آمده ، جهت پرهيز از طولانى شدن نوشته ، به ترجمه بعضى از آن نقلها اكتفا شده و به مضمون و محتواى بقيه موارد اشاره شده است .

اميد است كه اين نوشته ، خوانندگان گرامى را با گوشه اى از معارف والاى گنجينه پرگوهر (الغدير) آشنا سازد و گامى كوچك در ارج نهادن به كار عظيم حضرت علامه امينى (ره ) به شمار آيد.

قم - جواد محدثى

دى 1375

عنايت خدا و رسول به (غدير)

خداى سبحان عنايتى فراوان داشت كه حديث و ماجراى (غدير خم ) علنى و آشكار باشد، تا زبانها و نقلهاى راويان پيوسته بر مدار آن بچرخد، تا آن كه حجت و دليلى آشكار براى حمايتگر بزرگوار دينش حضرت امام على (ع

) گردد.

از اين رو، ابلاغ اين ماموريت را هنگامى به پيامبرش داد، كه همراه جمعيت انبوهى از حج اكبر بازمى گشت . پيامبر خدا (ص ) نيز در حالى اين دعوت را ابلاغ كرد كه توده هاى وسيعى از مردم از شهرها و آباديهاى مختلف بر گرد او بودند. فرمان داد تا جلو رفتگان برگردند و عقب ماندگان برسند، آن گاه پيام را به همه گوشها رساند و به حاضران فرمان داد تا به غايبان برسانند، تا همگان راوى اين حديث باشند، در حالى كه حاضران بيش از صد هزارنفر بودند.

خداوند به اين مقدار بسنده نكرد، بلكه در اين باره آياتى نازل فرمود، تا پيوسته و با گذشت روز و شب ، تلاوت شود، تا مسلمانان هر لحظه به ياد اين ماجرا باشند و راه و پيشوايى را كه بايد به او روى آورند و دين خود را از او فرا گيرند، بشناسند.

اين عنايت و توجه خاص را رسول خدا (ص ) نيز داشت ، آن حضرت در آن سال ، گروههاى مختلف مردم را به حج فرا خواند و مردم ، دسته دسته به او پيوستند و پيامبر اكرم (ص ) مى دانست كه در پايان اين سفر، آن (خبر بزرگ ) را به آنان خواهد داد؛ خبرى كه قوام بخش بناى مكتب و مايه سرورى امت اسلام برامتهاى ديگر و سيطره حكومت اسلام بين خاور و باختر مى شد، اگر به مصالح امت مى انديشيدند و راه روشن هدايت را مى ديدند و مى پذيرفتند.(2)

به خاطر همين هدف بود كه امامان (ع ) پيوسته يادآور اين واقعه بودند و براى اثبات امامت اميرالمؤ

منين (ع ) به آن احتجاج و استدلال مى كردند. خود حضرت امير (ع ) نيزدر طول حياتش به آن استدلال مى كرد و در اجتماعات و جلساتى كه مردم دور هم بودند، از كسانى كه در صحنه غدير حضور داشتند مى خواست كه آن را بازگو كنند و شهادت دهند. همه اينها به اين جهت بود كه داستان غدير، على رغم گذشت دورانها و سالها، همچنان تر و تازه و شاداب بماند.

از اين رو به پيروان خود دستور مى دادند كه روز غدير را عيد گرفته ، دور هم جمع شوند، به يكديگر تبريك و شادباش گويند، تا آن حادثه بزرگ ياد شود (كه اشاراتى به اين مساله خواهد آمد).

در روز غدير، شيعيان در كنار مرقد مقدس علوى ، اجتماع شكوهمندى دارند كه بزرگان قبايل و چهره هاى برجسته شهرهاى دور و نزديك ، براى گراميداشت اين خاطره گرامى جمع مى شوند و به نقل از پيشوايان دين ، زيارت بلندى را روايت و تكرار مى كنند كه متضمن دلائل امامت و حجتهاى استوارى از قرآن و حديث در اثبات خلافت و به ويژه حديث غدير است . هر يك از آن هزاران نفر را مى بينى كه با شادى و مسرت ، الفاظ آن را بر زبان جارى مى سازد و خدا را سپاس مى گويد كه او را بر اين راه روشن (ولايت )، رهنمون شده است و خود را راوى آن فضيلت و اثبات كننده آن مى بيند كه به مفاد آن حديث ، ايمان دارد. كسانى هم كه توفيق حضور در آن گردهمايى مقدس را ندارند، در شهرهاى دوردست ،

هر جا هستند آن زيارت را تلاوت كرده و از همانجا به قبر شريف مولى اشاره مى كنند.

روز غدير، برنامه هايى از قبيل روزه ، نماز و دعا دارد كه همه ، احياگر ياد آنند و شيعيان در شهرهاى كوچك و بزرگ و دور و نزديك و روستاها و آباديها به آن مى پردازند. ميليونها نفر شيعه كه به يك سوم يا يك دوم مسلمانان تخمين زده مى شوند، راوى اين حديث و معتقد به آنند و آن را دين و آيين خويش قرار داده اند.

و اما كتب حديث ، تفسير، تاريخ و كلام شيعه ، بر هر كدام كه دست بگذارى ، مى بينى كه در اثبات داستان غدير و استدلال به مفهوم حديث غدير، استوار و پرمطلب است ، چه كتبى كه احاديث را با سلسله سند تا به حضرت رسول (ص ) نقل كرده ، چه آن ها كه به خاطر اتفاقى بودن حديث ميان همه فرقه هاى اسلامى ، سند را نياورده و احاديث را به صورت مرسل ، نقل كرده است .

فكر نمى كنم كه اهل سنت ، در اثبات اين حديث و پذيرش صحت آن و گرايش به مفاد آن و صحيح شمردن احاديث غدير و ادعاى تواتر آن ، خيلى كمتر و عقب تر از شيعيان باشند! البته به جز عده اى كه بيراهه رفته اند و تعصب كوركورانه ، آنان رابه گفتار بى پايه واداشته است . آنان تنها خودشان را عالم و انديشمند مى پندارند. وگرنه ، محققان برجسته و آگاه و خبره ، هيچ شكى در اعتبار سلسله سند حديث غدير ندارند و سند آن

را به صورت تواتر، به صحابه و تابعين مى رسانند. (3)

عدم اختصاص به شيعه

از جمله چيزهايى كه موجب جاودانگى داستان غدير گشته و مفاد آن را ثابت و محقق ساخته است ، (عيد) قرار گرفتن آن است . روز غدير، عيد به شمار آمده و روز و شب آن همراه با عبادت و خشوع و جشن و نيكى به ضعيفان و توسعه بر خود و خانواده قرار گرفته است و مردم در اين جشن ، لباسهاى خوب و زينتهاى خود را مى پوشند.

هرگاه كه مردم به اينگونه امور گرايش داشته باشند، در پى عوامل آن رفته ، از راويان آن جستجو كرده و به سرودن و نقل كردن پيرامون آن مى پردازند و اينگونه در هر دوره اى ، همه ساله توجه نسلها به آن معطوف مى شود و همواره سندهاى واقعه و متون و اخبار مربوط به آن ، خوانده مى شود و ماندگار مى گردد.

براى يك پژوهشگر در اين مساله ، دو چيز آشكار مى گردد:

1 - اينكه اين عيد، تنها به شيعه مربوط نيست ؛ هرچند كه شيعه ، دلبستگى خاصى نسبت به آن دارد. فرقه هاى ديگر مسلمين هم در عيد گرفتن غدير، با شيعه شريكند و بزرگانى از غير شيعه در فضيلت اين روز و عيد بودنش به خاطر تعيين اميرالمؤ منين (ع ) به مقام والاى ولايت از سوى حضرت رسول (ص ) سخنانى ابراز كرده اند، چرا كه اين موسم ، موسم شادمانى هواداران على (ع ) است ، چه او را به عنوان جانشين بلافصل پيامبر بدانند، چه چهارمين خليفه .(4)

كتب تاريخ ، درسهايى از اين عيد بر ما

مى خواند و اينكه امت اسلامى در شرق و غرب ، در عيد بودن آن متفق اند و مصريان و مغربيان و عراقيان ، به جايگاه آن اعتنا و اهتمام داشته اند و روز غدير نزد آنان به عنوان روزى مشخص براى نماز، دعا، خطبه و مديحه خوانى مشهوربوده است و نامگذارى اين روز به عيد، مورد اتفاق بوده است .(5)

ابن خلكان مى نويسد: پيامبر اكرم (ص ) هنگام بازگشت از مكه در حجة الوداع ، وقتى به غدير خم رسيد، ميان خود و على (ع ) عقد برادرى بست و او را براى خود، همچون هارون براى حضرت موسى (ع ) دانست و فرمود: (خدايا دوستدارانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار، يارانش را ياور باشد و خواركنندگانش را خوار كن ) و شيعه را به اين روز، دلبستگى خاصى است .(6)

سخن ابن خلكان را مسعودى هم تاييد كرده است ، آن جا كه مى گويد: (فرزندان على (ع ) و شيعيان او اين روز را بزرگ مى دارند.(7)

ثعالبى نيز پس از آن كه شب غدير را از شبهاى مشهور نزد امت شمرده است ، مى نويسد: و اين ، شبى است كه فردايش پيامبر خدا (ص ) در غدير خم ، بر فراز جهاز شتران خطبه خواند و فرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه ...) و شيعيان ، اين شب را گرامى داشته ، به احياء و عبادت مى پردازند.(8) اين ، به خاطر عقيده شيعه بر اين نكته است كه نص صريح بر خلافت بلافصل اميرالمؤ منين (ع ) وجود دارد و شهرت اين شب به فضيلت و فرخندگى ،

بر اساس اين باور است كه در صبح اين شب ، حادثه اى مهم و فضيلتى آشكار روى داده و آن روز را مشخص كرده و عيدى فرخنده ساخته است ، تا آن جا كه در سروده ها نيز در باب نيكويى و مسرت و جلوه ، به آن تشبيه مى كنند. تهنيت و شادباش گفتن ابوبكر و عمر و همسران پيامبر و صحابه آن حضرت ، به على (ع ) كه به فرمان پيامبر بود، از نشانه هاى ديگر عيد بودن اين روز است ، چرا كه تبريك و تهنيت ، از ويژگيهاى عيدها و روزهاى شادمانى است .

سابقه عيد غدير

2 - سابقه اين عيد، به زمانى ديرين و پيوسته به دوران پيامبر (ص ) مى رسد. آغاز آن همان روز غدير در حجة الوداع بود، كه پيامبر خدا پايگاه و قرارگاه خلافت بزرگ خويش را بيان كرد و جايگاه دينى و دنيوى حاكميت خويش رابراى جامعه دينى روشن ساخت و سطح بلند و والاى دينش را براى مردم تعيين نمود. از اين رو، روزى برجسته گشت و جايگاه آن هر معتقد به اسلام را شادمان ساخت ، زيرا پس از اين رخداد، خاستگاه انوار فروزان دين روشن گشت و ديگر هوسها و جهالتها نخواهد توانست دين را به اين سو و آن سو بگرداند. چه روزى بزرگتر از غدير، كه خطوط اصلى سنتها و روشهاى روشن دين آشكار گشت و آيين به كمال رسيد و نعمت پايان گرفت ، چيزى كه قرآن ، آن را اعلام نمود.

اگر روز بر تخت نشستن پادشاهان شايسته است كه جشن و چراغانى گرفته شود و اجتماعات برپا گردد

و سخنرانيها و سرودها و مهمانيها برپا شود - آن چنان كه ميان ملتها و نسلها رايج است - پس روزى كه حكومت اسلامى و ولايت دينى به فرمان صريح خداوند استقرار يافت و پيامبرى كه جز به حق سخن نمى گويد، آن را بيان كرد، سزاوارتر است كه عيد گرفته شود و چون اين عيد، از اعياد دينى است ، لازم است كه غير از جشن و شادمانى ، چيزهايى به آن افزوده گردد كه موجب قرب به خداوند است ، همچون روزه ، نماز، دعا و...

از اين رو، رسول خدا (ص ) فرمان داد همه كسانى كه در صحنه غدير حضور داشتند، از جمله ابوبكر و عمر و بزرگان قريش و چهره هاى برجسته انصار و همسران پيامبر، به حضور اميرالمؤ منين شرفياب شوند و او را به خاطر اين منصب والا تهنيت بگويند.

متن تبريك

محمد بن جرير طبرى ، ضمن بيان ماجراى آن روز، چنين آورده است :

سپس پيامبر خدا (ص ) فرمود: اى مردم ! بگوييد: (با تو پيمان بستيم و با زبان و دست بيعت كرديم و متعهد شديم كه به فرزندان و خانواده خويش برسانيم و جايگزينى بر آن نخواهيم گزيد و خدا را بر اين ميثاق ، شاهد مى گيريم ). آن چه را گفتم ، بگوييد و به على (ع ) به عنوان (اميرالمؤ منين ) سلام دهيد و بگوييد: (الحمد لله الذى هدانا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا الله ) - خدا را سپاس كه به اين مرام ، هدايتمان فرمود و اگر خدا هدايت نمى كرد، راه را نمى يافتيم - همانا خداوند هر

صدايى و نهانى را مى داند. هركس پيمان شكند، به زيان خويش پيمان شكسته است و هركس به پيمان وفا كند، خداوند پاداشى بزرگ مى دهد. چيزى بگوييد كه خدا را از شما راضى سازد و اگر ناسپاسى و كفران كنيد، همانا خداوند از شما بى نياز است .

زيد بن ارقم گويد: آن گاه مردم شتافتند و چنين مى گفتند: آرى !شنيديم و گوش به فرمانيم و فرمان خدا و رسول را به جان مى پذيريم .

اولين كسانى كه با پيامبر و على (ع ) دست دادند، عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان ، طلحه ، زبير و باقى مهاجرين و انصارو مسلمانان ديگر، تا آن كه پيامبر خدا نماز ظهرو عصر را با هم خواند. مراسم بيعت ادامه يافت ، تا آن كه آن حضرت ، نماز مغرب و عشاء را نيز با هم خواند و بيعت همچنان ادامه داشت .(9)و هرگاه كه گروهى براى بيعت مى آمدند، پيامبر مى فرمود: حمد خدايى را كه ما را بر جهانيان برترى داد. نيز نقل شده كه : عمر بيعت كرد و گفت : اى پسر ابوطالب ، گوارا باد بر تو كه مولاى من شدى ... و هر صحابى كه به ديدار على (ع ) مى آمد، آن گونه تهنيت مى گفت .(10)

نقل ديگر:... سپس رسول خدا (ص ) در خيمه مخصوص خود نشست و به اميرالمؤ منين هم فرمود تا در خيمه ديگرى بنشيند و به مردم فرمود كه در خيمه اش ، على (ع ) را تهنيت گويند. و چون مردم از تهنيت گويى فراغت يافتند، حضرت رسول همسران خود را فرمان داد

كه نزد على (ع ) رفته ، به او تبريك گويند - و چنان كردند - از جمله كسانى از صحابه كه تبريك گفتند، عمر بن خطاب بود كه گفت : گوارا باد بر تو، اى فرزند ابوطالب !مولاى من و مولاى همه زنان و مردان مؤ من شدى .(11)

در (حبيب السير) نيز نزديك به همين مضمون آمده است .(12)

تهنيت گويى ابوبكر و عمر را، بخصوص ناقلان روايات و پيشوايان حديث و تفسير و تاريخ از اهل سنت آن قدر نقل كرده اند كه نمى توان شمار آنان را ناديده گرفت ، چه آنان كه مساله را به صورت يك واقعه حتمى و قطعى نقل كرده و از مسلمات دانسته اند، و چه كسانى كه با سندهاى صحيح از تعدادى از صحابه ، همچون ابن عباس ، ابوهريره ، براء بن عازب ، زيد بن ارقم و... نقل كرده اند.(13)

به روايت انس : رسول خدا (ص ) دست على (ع ) را گرفت و او را بر فراز منبر بالا برد و فرمود: خداوندا! اين از من است و من از اويم ، جز اينكه او نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى است . آگاه باشيد! هر كس را من مولاى او بودم ، اين على (ع ) مولاى اوست . على (ع ) با چشمانى پراشك از صحنه بازگشت ، عمر بن خطاب در پى او روان شد و به آن حضرت اينگونه تبريك و تهنيت گفت : (بخ بخ يا ابا الحسن ! اصبحت مولاى و مولى كل مسلم ).

و به روايت براء بن عازب : در حجة الوداع همراه پيامبر

آمديم تا به ميان مكه ومدينه رسيديم . حضرت فرمود آمد و دستور داد كه همگان براى نماز فرود آيند. سپس دست على (ع ) را گرفت و فرمود: آيا من از مؤ منان نسبت به خودشان شايسته تر نيستم ؟ گفتند: چرا. فرمود: (پس من بر هركس ولايت دارم ، اين على ، ولى اوست . خداوندا دوستدارانش را دوست بدار و با دشمنش دشمنى كن . هركسى را كه من مولاى او هستم ، على مولاى اوست ). و اين سخن را رسول خدا با رساترين صدا بيان مى كرد.

پس از آن ، عمر بن خطاب ، على (ع ) را ديدار كرد و گفت : اى پس ابوطالب ! گوارا باد بر تو. اكنون مولاى من و مولاى هر زن و مرد مسلمان شدى (هنيئا لك يابن ابى طالب . اصبحت مولاى و مولى كل مؤ من و مؤ منة .)

عيد غدير و عترت پيامبر (ص )

تبريك گويى ولايت در غدير كه به فرمان حضرت رسالت بود و آن بيعت ياد شده و شادمانى رسول اكرم (ص ) كه فرمود: الحمد لله الذى فضلنا على جميع العالمين ، و نزول آيه قرآن كه به صراحت ، اين روز را روز اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى پروردگار به واقعه آن روز دانسته است ، رمز عيد بودن غدير است . اين نكته را حتى طارق بن شهاب مسيحى كه در مجلس عمر بن خطاب حضور داشت فهميده بود، كه گفت : اگر اين آيه (14)در ميان ما نازل شده بود، روز نزول آيه را عيد مى گرفتيم (15) و هيچ يك از حاضران حرف او را

رد نكردند و عمر نيز سخنى گفت كه به نوعى پذيرش حرف او بود. و اين پس از نزول آيه تبليغ (16) بود كه متضمن نوعى تهديد بود كه پيامبر، به خاطر پرهيز و بيم از پيامدهاى ابلاغ آن پيام آشكار از طرف امت ، تاخير در رساندن پيام الهى نكند.

همه اين ويژگيها براى اين روز بزرگ ، موقعيتى والا و ارزشمند پديد آورد، آن چنان كه رسول خدا (ص ) و ائمه هدى و مومنانى كه پيرو آنان بودند، از موقعيت اين روز شادمان بودند. مقصود ما از (عيد گرفتن ) اين روز نيز همين است . خود حضرت رسول نيز به اين نكته اشاره و تصريح فرموده است ، از جمله در روايتى كه مى فرمايد:

(روز غدير خم ، برترين اعياد امت من است . روزى است كه خداى متعال مرا فرمان داد تا برادرم على بن ابى طالب را به عنوان پرچمى هدايتگر براى امتم تعيين كنم كه پس از من به وسيله او راهنمايى شوند، و آن ، روزى است كه خداوند در آن روز، دين را كامل ساخت و نعمت را بر امتم به كمال و تمام رساند و اسلام را به عنوان دين ، برايشان پسنديد.)

كلام ديگر پيامبر كه فرموده بود: (به من تهنيت بگوييد، به من تهنيت بگوييد)(17) نيز نشان دهنده همين عيد بودن روز غدير در كلام حضرت رسالت است .

خود اميرالمؤ منين (ع ) در ادامه خط پيامبر، اين روز را عيد گرفت و در سالى كه روز جمعه با روز غدير مصادف شده بود، در ضمن خطبه عيد فرمود:

(خداوند متعال براى شما مؤ منان ،

امروز دو عيد بزرگ و شكوهمند را مقارن قرار داده است كه كمال هر كدام به ديگرى است ، تا نيكى و احسان خويش را درباره شما كامل سازد و شما را به راه رشد برساند و شمارا دنباله روكسانى قرار دهد كه با نور هدايتش روشنايى گرفته اند و شما را به راه نيكوى خويش ببرد و به نحو كامل از شما پذيرايى كند. پس جمعه را محل گردهمايى شما قرار داده و به آن فراخوانده است ، تا گذشته را پاك سازد و آلودگيهاى جمعه تا جمعه را بشويد، نيز براى يادآورى مؤ منان و بيان خشيت تقوا پيشه گان مقرر ساخته است و پاداشى چند برابر پاداشهاى مطيعان درروزهاى ديگر قرارداده و كمال اين عيد، فرمانبردارى از امر الهى و پرهيز ازنهى او و گردن نهادن به طاعت اوست . پس توحيد خدا، جز با اعتراف به نبوت پيامبر (ص ) پذيرفته نيست و دين ، جز با قبول ولايت به امر الهى قبول نمى شود و اسباب طاعت خدا جز با چنگ زدن به دستگيره هاى خدا و اهل ولايت ، سامان نمى پذيرد. خداوند در روز غدير، بر پيامبرش چيزى نازل كرد كه بيانگر اراده اش درباره خالصان و برگزيدگان است و او را فرمان داد كه پيام را ابلاغ كند و از بيماردلان و منافقان هراس نداشته باشد و حفاظت او را عهده دار شد...

(تا آن جا كه فرمود:) رحمت خدا بر شما باد! پس از پايان اين تجمع ، به خانه ها برگرديد و به خانواده خود، وسعت و گشايش دهيد و به برادران خود نيكى كنيد و

خداوند را بر نعمتى كه ارزانيتان كرده سپاس گوييد، با هم باشيد، تا خداوند هم متحدتان سازد، به يكديگر نيكى كنيد، تا خداوند هم الفت شما را پايدار كند، ازنعمت الهى به يكديگر هديه دهيد، آن گونه كه خداوند بر شما منت نهاد، و پاداش آن را در اين روز، چندين برابر عيدهاى گذشته و آينده قرار داده است . نيكى دراين روز، ثروت را مى افزايد و عمر را طولانى مى كند. ابراز عاطفه و محبت به هم در اين روز، موجب رحمت و لطف خدا مى شود. تا مى توانيد، در اين روز از وجودتان خرج خانواده و برادرانتان كنيد و در برخوردها و ملاقاتها ابراز شادمانى و سرور كنيد...)(18)

ائمه اهل بيت ، اين روز راشناخته و شناسانده و آن را عيد ناميدند و همه مسلمانان را به عيد گرفتن آن دستور دادند و فضيلت آن روز و ثواب نيكوكارى در آن را بيان كردند.

فرات بن احنف مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : جانم فدايت !آيا مسلمانان عيدى برتر از عيد فطر و قربان و جمعه و روز عرفه دارند؟ فرمود: آرى !با فضيلت ترين ، بزرگترين و شريفترين روز عيد نزد خداوند، روزى است كه خدا دين را در آن كامل ساخت و بر پيامبرش محمد (ص ) اين آيه را نازل فرمود: (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا). گفتم : آن كدام روز بود؟فرمود: هرگاه يكى از پيامبران بنى اسرائيل مى خواست جانشين خود را تعيين كند و انجام مى داد، آن روز را عيد قرار مى دادند. آن روز،

روزى است كه پيامبر اكرم (ص )، على (ع ) را به عنوان هادى امت نصب كرد و اين آيه نازل شد و دين كامل گشت و نعمت خدا بر مؤ منان ، تمام شد. گفتم : آن روز، كدام روز از سال است ؟ فرمود: روزها جلو وعقب مى افتد، گاهى شنبه است ، گاهى يك شنبه ، گاهى دوشنبه ، تا... آخر هفته . گفتم : در آن روز، چه كارى سزاوار است كه انجام دهيم ؟فرمود: آن روز، روز عبادت و نماز و شكر و حمد خداوند و شادمانى است ، به خاطر منتى كه خدا بر شما نهاد و ولايت ما را قرار داد. دوست دارم كه آن روز را روزه بگيريد.(19)

حسن بن راشد از امام صادق روايت مى كند كه به آن حضرت عرض كردم : جانم فدايت ! آيا مسلمانان راجز عيد فطر و قربان ، عيدى است ؟فرمود: آرى اى حسن ! بزرگتر و شريف تر از آن دو. پرسيدم : چه روزى است ؟فرمود: روزى كه اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان نشانه راهنما براى مردم منصوب شد. گفتم : فداى شما!در آن روز چه كارى سزاوار است كه انجام دهيم ؟فرمود: روزه مى گيرى و بر پيامبر و دودمانش درود مى فرستى و از آنان كه در حقشان ستم كردند، به درگاه خدا تبرى مى جويى . همانا پيامبران الهى به اوصياء خويش دستور مى دادند روزى را كه جانشين تعيين شده ، (عيد) بگيرند. پرسيدم : پاداش كسى كه آن روز راروزه بگيرد چيست ؟فرمود: برابر با روزه شصت ماه است .(20)

نيز عبدالرحمان بن سالم

از پدرش روايت كرده كه : از حضرت صادق (ع ) پرسيدم : آيا مسلمانان غير از جمعه ، قربان ، فطر، عيدى دارند؟فرمود: آرى ، عيدى محترم تر. گفتم : چه روز؟ فرمود: روزى كه حضرت رسول (ص )، اميرالمؤ منين را به امامت منصوب كرد و فرمود: (من كنت مولاه فهذا على مولاه ). عرض كردم : آن روز، چه روزى است ؟فرمود: به روزش چه كار دارى ؟ سال درگردش است ، ولى آن روز، هيجدهم ذى حجه است . پرسيدم : در آن روز چه كارى شايسته است انجام شود؟ فرمود: در آن روز، با روزه و عبادت و ياد كردن محمد و آل محمد، خداوند را ياد مى كنيد. همانا پيامبر اكرم (ص ) به اميرالمؤ منين توصيه فرمود كه مردم اين روز را عيد بگيرند. پيامبران همه چنين مى كردند و به جانشينان خود وصيت مى كردند كه روز تعيين جانشين را عيد بگيرند.(21)

امام صادق (ع ) نيز روزه غدير خم را برابر با صد حج و عمره مقبول نزد خداوند مى دانست و آن را (عيد بزرگ خدا) مى شمرد.

در (خصال ) صدوق از مفضل بن عمر روايت آمده كه : به حضرت صادق (ع ) عرض كردم : مسلمانان چند عيد دارند؟ فرمود: چهار عيد. گفتم : عيد فطر و قربان و جمعه را ميدانم . فرمود: برتر از آنها روز هيجدهم ذى حجه است ، روزى كه پيامبر خدا (ص )، حضرت امير (ع ) را بلند كرد و او راحجت بر مردم قرار داد. پرسيدم : دراين روز، چه بايد بكنيم ؟ فرمود: با آن

كه هر لحظه بايد خدا را شكر كرد، ولى دراين روز، بشكرانه نعمت الهى بايد روزه گرفت . انبياى ديگر نيز اينگونه به اوصياى خود سفارش مى كردند كه روز معرفى وصى را روزه بدارند و عيد بگيرند.

در حديث ديگرى (22) امام صادق (ع ) آن روز را روزى عظيم و مورد احترام معرفى كرده است كه خداوند حرمت آن رابر مؤ منان گرامى داشته و دينشان را كامل ساخته و نعمت را بر آنان تمام نموده است و در اين روز، با آنان عهد و ميثاق خويش را تجديد كرده است . امام ، غدير خم را روز عيد و شادمانى و سرور و روز روزه شكرانه دانسته كه روزه اش معادل شصت ماه از ماههاى حرام است .

در حديثى ديگر است كه ، حضرت صادق (ع ) در حضور جمعى از هواداران و شيعيانش فرمود: آيا روزى را كه خداوند، با آن روز، اسلام را استوار ساخت و فروغ دين را آشكار كرد و آن را براى ما و دوستان و شيعيانمان عيد قرار داد، مى شناسيد؟گفتند: خدا و رسول و فرزند پيامبر داناتر است ، آيا روز فطر است ؟ فرمود: نه . گفتند: روز قربان است ؟فرمود: نه ، هرچند اين دو روز، بسيار مهم و بزرگند، اما روز (فروغ دين ) از اينها برتر است ، يعنى روز هيجدهم ذى حجه ... تا آخر حديث .

فياض بن محمد بن عمر طوسى در سال 259 (در حالى كه خودش 90 سال داشت ) گفته است كه حضرت رضا (ع ) را در روز غدير ملاقات كردم ، در حالى كه در

محضر او جمعى از ياران خاص وى بودند و امام ، آنان را براى افطار نگاه داشته بود و به خانه هاى آنان نيز طعام و خلعت و هدايا، حتى كفش و انگشتر فرستاده بود و وضع آنان و اطرافيان خود را دگرگون ساخته بود و پيوسته فضيلت و سابقه اين روز بزرگ را ياد مى فرمود.

محمد بن علاء همدانى و يحيى بن جريح بغدادى مى گويند: ما به قصد ديدار احمد بن اسحاق قمى (از اصحاب امام عسكرى (ع ) در شهر قم به درخانه اش رفته ، در زديم . دختركى آمد. از او درباره احمد بن اسحاق پرسيديم ، گفت : او مشغول عيد خويش است ، امروز عيد است . گفتيم : سبحان الله ! عيد شيعيان چهار تاست : عيدقربان ، فطر، غدير و جمعه .(23)

پاسخى به يك دروغ

تا اينجاى بحث ، حقيقت اين عيد و ارتباط آن را با همه امت و سابقه آن را كه به دوران پيامبر اكرم (ص ) ميرسد، فهميديم . پس از عهد پيامبر نيز، عيد گرفتن اين روز، از امامى به امام ديگر رسيده است و امينان وحى الهى ، همچون امام صادق و امام رضا (ع ) آن را آشكار كرده و يادش را زنده نگهداشته اند. پيش از آنان هم اميرالمؤ منين (ع ) احياگر اين عيد بود.

سخن و عمل امام صادق و امام رضا (ع ) درزمانى بود كه هنوزنطفه (آل بويه ) بسته نشده بود و روايات اين دو امام در تفسير فرات و كافى كه در قرن سوم تاليف شده اند، آمده است و اينگونه روايات ، مدرك و منبع

شيعه است كه اين روز را از دير زمان عيد گرفته اند، در سايه عمل به آن سخنان نورانى و طلايى امامان .

اكنون تعجب از (نويرى ) و (مقريزى ) است كه گفته اند اين عيد را معزالدوله در سال 352 پديد آورده است و آن را از بدعتهاى شيعه شمرده اند.

نويرى ضمن برشمردن اعياد اسلامى ، گفته است : يك عيد هم هست كه شيعه آن را ساخته اند و نامش را عيد غدير گذاشته اند و سبب آن ، عقد اخوتى بوده كه پيامبر، ميان خود و على (ع ) در روز غدير خم بست و (غدير) بركه اى است كه آب چشمه در آن بريزد و اطرافش درختهاى انبوه باشد. بين غدير و چشمه ، مسجد پيامبر است . روزى را كه شيعه عيد ساخته اند، هيجدهم ذى حجه است ، چرا كه آن برادرى در حجة الوداع سال دهم هجرى بود و اينان شب غدير را با نماز زنده مى دارند و فردايش ، پيش از زوال ، دو ركعت نماز مى خوانند و شعارشان در اين روز، پوشيدن جامه نو و آزاد كردن برده و نيكى به ديگران و قربانى كردن است و اولين كسى كه اين روز را عيد قرار داد، معزالدوله بود (كه اخبار او را در قضاياى سال 352 خواهيم آورد). و چون شيعه ، اين عيد را ساختند و از سنتها و مراسم خويش قرار دادند، عوام اهل سنت نيز در سال 389، مثل شيعيان روزى را روز شادى و جشن قرار دادند و آن را هشت روز پس از عيد شيعه تعيين كردند و گفتند:

اين روز، روز داخل شدن پيامبر و ابوبكر به غار است و در اين روز، زيورها و جشنها و آتش افروختنهايى را رسم نمودند...)(24)

مقريزى نيز گفته است : عيد غدير، عيد مشروعى نبوده و هيچ يك از پيشينيانى كه مقتداى مردمند به آن عمل نكرده اند و اولين بارى كه در تاريخ اسلام ديده شده ، در روزگار معزالدوله است كه در سال 352 آن را بنا نهاد و شيعه نيز از آن پس ، غدير را عيد قرار داد...(25)

چه مى توان گفت درباره نگارنده اى كه پيش از آن كه حقيقت تشيع را بشناسد، درباره تاريخ شيعه مى نگارد، يا آن كه حقيقت را شناخته ، ولى هنگام نگارش ، آن را فراموش كرده است ، يا به دلايلى از آن چشم پوشيده ، يا آن كه نمى فهمد چه مى گويد، يا آن كه به آن چه مى گويد، بى اعتناست ! مگر مسعودى (م 346) نمى گويد: فرزندان و شيعيان على (ع ) اين روز را گرامى مى دارند؟(26) مگر كلينى ، راوى حديث در كافى (م 329) و پيش از او فرات كوفى در تفسيرش آن را نگفته است ؟ اين كتابها پيش از تاريخى كه مقريزى گفته (يعنى 352) تاليف شده است . مگر فياض بن عمر در سال 259 از آن خبر نداده و نگفته است كه امام رضا (ع ) را ديده است كه اين روز را عيد مى گرفت و فضيلت و سابقه اش را مى گفت و آن را از پدرانش از اميرالمؤ منين نقل مى كرد؟ مگر امام صادق (ع ) (م 148) خبر از

آن نداده و اينكه پيامبران پيشين هم روز نصب وصى را عيد مى گرفتند، آن گونه كه سلاطين و امرا، روز به تخت نشستن خود را عيد مى گرفتند؟امامان شيعه (ع ) در دورانهاى كهن و زمان خويش پيروانشان را به انجام كارهاى نيك و دعا و عبادت در اين روز دستور مى دادند. حديثى كه از (مختصر بصائر الدرجات ) نقل شد، نشان مى دهد كه در اوايل قرن سوم ، غدير از اعياد چهارگانه مشهور شيعه بوده است .

اين است حقيقت غدير. اما آن دو نويسنده خواسته اند از شيعه ايراد بگيرند، آن سابقه شايسته را انكار كرده و غدير را از بدعتهاى منسوب به معزالدوله دانسته اند و به خيال خود پنداشته اند كه هيچ تاريخ شناسى سخن آنان را به نقد نخواهد كشيد!...

تاج امانت

چون صاحب خلافت و ولايت ، به منصب جانشينى پيامبر (ص ) معين شد، شايسته بود كه تاجگذارى كند، همچنانكه سلاطين و اميران عادت دارند.

تاجهاى زرين و جواهرنشان ، از نشانه هاى پادشاهان ايران بود و عرب ، عمامه را جايگزين تاج ساخته بود. جز بزرگان و اشراف ، عمامه بر سر نمى نهادند و ديگران بيشتر در صحرا و دشت ، سر برهنه بودند، يا كلاه بر سر داشتند. عمامه نزد عرب ، به منزله تاج نزد ديگران بود. از اين رو از پيامبر اكرم (ص ) نقل شده است كه عمامه ها، تاجهاى عرب است (العمائم تيجان العرب )(27) و به عمامه ، تاج مى گفتند و افراد اندكى عمامه داشتند و هرگاه مى خواستند كسى را به سرورى و بزرگى برسانند عمامه اى سرخ بر

سرش مى نهادند. از لقبهاى پيامبر نيز يكى (صاحب التاج ) است ، يعنى صاحب عمامه .(28)

بر اين اساس ، رسول خدا (ص ) در روز غدير، اميرالمؤ منين را به شكل خاصى عمامه بر سر نهاد كه نشانگر شكوه و جلوه او باشد. به دست مباركش ، عمامه مخصوص خودش را (به نام سحاب ) در برابر ديدگان آن جمع انبوه ، بر سر على (ع ) نهاد، تا نشان دهد كه اين تاجدار، همچون خود رسول الله ، حاكم و فرمانرواست ، جز اين كه ابلاغگر از سوى آن حضرت و جانشين پس از اوست . از خود على (ع ) روايت است كه : پيامبر اكرم روز غدير خم بر سر من عمامه گذاشت و يك طرف آن را از پشتم آويخت (و در نقل ديگر: يك طرف آن را روى دوشم انداخت )... خداوند، روز جنگ بدر و حنين ، مرا با فرشتگانى امداد كرد كه اين عمامه را بر سر داشتند. نيزاز او روايت است كه چون حضرت رسول (ص ) عمامه بر سر على (ع ) نهاد، فرمود: برو، رفت ، فرمود: بيا، آمد. آن گاه روى به اصحاب فرمود: تاج فرشتگان نيزهمين گونه است .(29)

اين روز تاجگذارى ، فرخنده ترين روز در اسلام و بزرگترين عيد براى مواليان اميرالمومنين (ع ) است . و در عين حال ، يكى ازعوامل و انگيزه هاى كينه توزى ناصبى ها با على (ع ) است .

تذكر:

(مولف بزرگوار، علامه امينى (ره ) پس از اين بحث ، سخن مبسوطى پيرامون سند حديث دارد. از آن جا كه ممكن است برخى كج انديشان

و مغرضان نسبت به سند حديث غدير تشكيك كنند و آن را ضعيف بشمارند، مولف بر اساس مستندات فراوان ، نظرات محققان و مولفان و صاحبنظران اهل سنت را كه درباره حديث و سند و رجال ، اظهارنظر مى كنند، آورده و از زمانهاى كهن تا عصر حاضر را مورد بررسى قرار داده است كه همه ، حديث را متقن و راويان آن را موثق شمرده اند.

تعابيرى كه در نوشته هاى آنان به كار رفته ، متنوع است ، از قبيل : حديث حسن ، صحيح ، متواتر، مامون عليها، موافق بالاصول ، ثابت ، لااعرف له علة ، اجماعى ، مستفيض ، مشهور، روته الثقات ، قوية الاسناد، حسان ، لامرية فيه ، اتفق عليه جمهور اهل السنة ، نص ، المفيدة للعلم ، طرقه كثيرة ، رواه من الصحابة عدد كثير و... كه همه ، حاكى از اعتبار اين حديث ، بخصوص ذيل آن كه مربوط به تهنيت گويى دوخليفه به على بن ابى طالب (ع ) است ، مى باشد و پاسخى علمى و محققانه است به كسانى كه حديث غدير يا ذيل آن را تضعيف و تشكيك كرده اند. اين بحث گسترده و محققانه در ص 249 تا 313 كتاب آمده است .)

(مترجم )

پي نوشتها

1-از ص 267 تا 313 الغدير، ج 1، چاپ سوم ، دارالكتاب العربى ، بيروت و ص 503 از چاپ (مركز الغدير للدراسات الاسلامية )، قم .

2-حديثهاى متعددى به اين مضمون از رسول خدا (ص ) روايت شده است كه : اگر على (ع ) را به امارت و پيشوايى بپذيريد - كه فكر نمى كنم چنين

كنيد! - او را هدايت گرى هدايت شده خواهيد يافت كه شما را به راه راست ، رهنمون مى گردد. (علامه امينى متن حديثها و نشانيهاى آن ها را از كتب : مسند احمد، تاريخ خطيب بغدادى ، حلية الاولياء ابونعيم ، كنزالعمال هندى ، مناقب خطيب خوارزمى ، البداية و النهاية ابن كثير نقل كرده است ).

3-علامه در اينجا به نقل دهها و صدها نفر از صحابه ، تابعين و راويانى كه حديث غدير را نقل كرده و آن را صحيح دانسته اند، پرداخته است .

4-از جمله : (الاثار الباقيه ) بيرونى ، ص 334، (مطالب السئول ) اين طلحه شافعى ، ص 53.

5-ر.ك : (وفيات ) ابن خلكان ، ج 1 ص 60، ج 2 ص 223.

6-همان .

7-(التنبيه و الاشراف )، مسعودى ، ص 221.

8-(ثمار القلوب )، ثعالبى ، ص 511.

9-(الولايه )، محمد بن جرير طبرى ، ص 214 تا 216، (مناقب على بن ابى طالب )، احمد بن محمد طبرى .

10-(مرآة المومنين )، ولى الله لكهنوى .

11-(روضة الصفا)، ابن خاوند شاه ، ج 1 ص 173.

12-(حبيب السير)، غياث الدين ، ج 1 ص 144.

13-در اين قسمت ، علامه امينى 60 مورد از متون حديث و تاريخ را از منابع اهل سنت و عبارتهايشان را نقل مى كند (ازص 272 تا 283 الغدير، ج 1، در چاپ مركز الغدير، ص 510) كه چون اغلب مشابه يكديگر است ، از ترجمه يكايك آنها خوددارى مى شود. اين موارد عبارتند از: (مصنف ) ابن ابى شيبه ، ج 12، ص 78، (مسند) احمد بن حنبل ، ج 4، ص 281، (مسند كبير) ابوالعباس شيبانى ،

(مسند) ابويعلى موصلى ، (تفسير طبرى )، ج 3 ص 428، (الولايه ) ابن عقده كوفى ، (سرقات الشعر)، مرزبانى بغدادى ، (الابانه )، ابن بطه ، (التمهيد) باقلانى ، ص 171، (شرف المصطفى ) ابوسعيد خرگوشى ، (الكشف و البيان ) ثعلبى ، ذيل آيه 67 مائده ، (الفصول المهمه ) ابن صباغ مالكى ، ص 25، (المناقب ) ابن مغازلى ، ص 232، (زين الفتى ) احمد العاصمى ، (فضايل الصحابه ) سمعانى ص 272، (سرالعالمين ) ابوحامد غزالى ، ص 9، (الملل و النحل ) شهرستانى ، ج 1 ص 145. (مناقب ) خوارزمى ، ص 94. (نهايه ) ابن كثير، ص 178، (كفاية الطالب ) كنجى شافعى ، ص 16. (تذكره ) سبط بن جوزى ، ص 18، (فرايد السمطين ) حموينى ) باب 13، ج 3 ص 113، (نظم درر السمطين ) زرندى ، ص 109، (البدايه و النهايه ) ابن كثير شامى ، ج 5 ص 229، (الخطط) مقريزى ، ج 2، ص 223، (الفصول المهمه ) ابن صباغ مالكى ، ص 25، (جمع الجوامع ) سيوطى ص 272، (وفاء الوفاء) سمهودى ، ج 2 ص 173، (المواهب اللدنيه ) قسطلانى ، ج 2 ص 13، (لصواعق المحرقه ) ابن حجر عقلانى ، ص 26، (فيض القدير) مناوى شافعى ، ج 6 ص 218، (شرح المواهب ) زرقانى ، ج 7 ص 13، (الروضة النديه ) صنعانى ، ص 155، (تفسير شاهى ) محمد محبوب العالم ، (الفتوحات الاسلاميه ) زينى دحلان ، ج 2 ص 306، (كفاية الطالب ) شنقيطى ، ص 28 و... ديگران .

14-اليوم اكملت لكم

دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (مائده / 3).

15-به نقل مولفان صحاح اهل سنت همچون مسلم ، مالك ، بخارى ، ترمذى و نسائى و نيز: تيسير الوصول 1/122، مشكل الاثار، ج 3 ص 196، تفسير طبرى ، ج 6 ص 46، تفسير ابن كثير، ج 2 ص 13 و ديگران .

16-يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ... (مائده / 67).

17-شرف المصطفى ، ابوسعيد خرگوشى .

18-(مصباح المتهجد)، ص 524.

19-تفسير فرات بن ابراهيم كوفى ، در سوره مائده .

20- (كافى )، ج 1 ص 303.

21-(كافى )، ج 1 ص 204.

22-(مصباح )، شيخ طوسى ص 513.

23-(مختصر بصائر الدرجات ).

24-(نهاية الارب فى فنون الادب )، ج 1 ص 177.

25-(الخطط)، ج 2 ص 222.

26-(التنبيه و الاشراف )، ص 221.

27-(الجامع الصغير)، سيوطى ، ج 2، ص 155.

28-(نور الابصار)، شبلنجى ، ص 25.

29-ر.ك : (كنزالعمال )، ج 8، ص 60، (معرفة الصحابه )، حافظ ابونعيم ، (الرياض النضره )، ج 2 ص 217، (فرائد السمطين )، باب 12.

غدير در گذر تاريخ

مشخصات كتاب

سرشناسه : تقوي دهكلاني، علي

عنوان و نام پديدآور : غدير در گذر تاريخ: گفت وگوي ادبي تاريخ با امير المومنين عليه السلام / مولف علي تقوي دهكلاني.

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمكران 1387.

مشخصات ظاهري : 88 ص.

شابك : 6500 ريال: چاپ اول 978-964-973-101-8 ؛ 7000 ريال : 978-964-973-101-8

يادداشت : چاپ اول: 1386.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : عنوان روي جلد: غدير در گذر تاريخ: گفتگوي ادبي تاريخ با علي عليه السلام.

يادداشت : كتابنامه : ص. 86 - 88؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان روي جلد : غدير در گذر تاريخ: گفتگوي ادبي تاريخ با علي عليه السلام.

موضوع : علي بن ابي طالب ع)، امام

اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت

موضوع : غدير خم

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره : BP223/54 /ت74غ4 1387

رده بندي ديويي : 297/452

شماره كتابشناسي ملي : 1164760

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

پيامبر گرامي اسلام مي فرمايد:

«إنّ اللَّهَ جَعَلَ ِلأخِي عَليَ فَضََائِلَ لا تُحصَي كِثرَةً فَمَن ذَكَرَ فَضِيلَةَ مِنْ فَضََآئِلهِ مُقِرّاً بِها غَفَراللَّهُ ما تَقَدّمَ مِن ذَنبِهِ وَ ما تَأَخّرَ وَ مَن كَتَبَ فَضِيلَةَ مِن فَضَائِلِه لَم تَزَلِ المَلائِكَةُ تَستَغفِرُ لَه ما بَقِي لِتلِكَ الكِتَابَة رَسمٌ وَ مَن اِستَمَعَ َ إِلي فَضِيلَةٍ مِن فَضَائِلِه غَفَرَ اللهُ ذّنُوبَهُ الَتي اِكتَسَبَها بِاِلاستِماعِ وَمَن نَظَرَ إِلي كِتابٍ مِن فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ ذُنُوَبهُ التَّي إِكتَسَبَهَا بِالنَّظَرِ» (1)

«خداوند براي برادرم علي عليه السلام فضايلي قرار داده است كه از شمارش بيرون است؛ هر كس يكي از فضايل او را بيان نمايد و بدان مُعترف باشد خداوند گناهان گذشته و آينده اش را خواهد بخشيد، و هر كس فضيلتي از فضايل او را بنويسد تا وقتي كه از آن نوشته اثري هست، فرشته ها براي او طلب آمرزش مي كنند، و هر كس به فضايل علي عليه السلام گوش بسپارد خداوند متعال گناهاني را كه با گوش مرتكب شده است عفو مي كند و هر كس به نوشته اي كه در فضيلت علي عليه السلام است نظري اندازد، گناهاني كه به وسيله چشم انجام داده است، مورد آمرزش قرار خواهد گرفت».

مقدّمه

نوشته حاضر به صورت نثر ساده و روان، ده گفتار از فرازهاي پر حماسه زندگي بنده برگزيده خدا، مردي آسماني، عارفي خستگي ناپذير، مجاهدي شب زنده دار، فرمانروايي يتيم نواز «بنده رها شده از تمام قُيُود» (2) امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام را جمع نموده.

از آن جايي كه اين گفتار براي نوجوانان تهيه شده، سعي در اختصار مي باشد و سوق قلم به سوي حماسي نوشتن است، به مقتضاي حال. نقص و كاستي از جانب ماست، در زندگي اين شخصيت بي نظير هيچ چيز كم

نيست.

ثواب اين گفتار را هديه مي نمايم به پيشگاه مقدّس آقا امام زمان عليه السلام و اجداد پاك آن حضرت.

نثر حاضر؛ سخنان تاريخ، اين گواه عالم هستي و معلّم بشريّت است كه با امام متقيّان به گفت و گو و درد دل مي نشيند.

نام من تاريخ است، حكايت گر و روايتگر تمام حوادث جهان آفرينش، پيوند دهنده نسل ها و ارتباط دهنده قرن ها، هيچ كس بي نياز از من نيست. با زنده بودنم، بشر گذشته را در اختيار دارد، و در نبودِ من، انسان هست و يك زندگي مُبهَم.

در وصف من امام عارفان و مجاهدان به فرزندش مي فرمايد: «فرزندم: من اگر چه در تمام طول تاريخ، همراه گذشتگان زندگي نداشتم، ولي اخبار زندگي آنها را به دقّت مطالعه كردم و آثاري كه از آنها به يادگار مانده بررسي نمودم و با اين كار، گويا من در تمام اين مدّت زنده بوده ام و حوادث تلخ و شيرين زندگي همه را، از نزديك ديده ام گويا عمر جاويدان داشته ام.» (3)

منِ تاريخ، تمامي حوادث واقع شده را بدون كم و كاست در سينه خود ضبط دارم، عدّه اي زياد بهره مي گيرند، دسته اي ديگر اندك و گروهي اصلاً.

سر گذشتِ شگفتي راز هستي مرا شگفت زده كرده. از «ولادت» گرفته تا «شهادت»، «اسلام آوردن و ايمان آوردن» او به رسول خاتم صلي الله عليه وآله سينه زرّين مرا پر كرده، همو كه «ازدواجي» آسماني داشت و «فضيلت هاي» او جهانيان را مبهوت مي كند، «جنگاوري» كه همانند او در تاريخ يافت نخواهد شد.

با اين حال نگرش خاصّي به دنيا داشت، او اصلاً «دنيا نگر» نبود، در «جانشيني» او رسول رحمت و رأفت از طرف خدا مورد خطاب گرديد كه اگر

ولايتِ به معناي حكومتِ او را ابلاغ نكني انگار 23 سال رسالت مان را انجام ندادي.

بعد طولي نكشيد كه در «مرگ همسرش» جان داد، مرگ انيس جانش، او را كُشت. امّا در عين حال «سكوت و مظلوميت» او، سكوت آفرينش را شكست و عرشيان را وادار به اعتراض نمود …

اين است كه مي گويم بي علي عليه السلام تاريخ و مطالعه در آن معنايي ندارد؛ زيرا او راز آفرينش است.

حال كه ملّت ها به اصطلاح متمدّن شدند و هنوز آه و ناله گرسنه گان در جهان، علي عليه السلام را رنج مي دهد و اوّلين قبله گاه مسلمين و «محل عروج خاتم الانبياءصلي الله عليه وآله و قبور انبياي الهي اين سرزمين مقدّس و مبارك» (4) در زير چكمه هاي صهيونيزم بين الملل قرار دارد، صهيونيزمي كه دلِ علي عليه السلام و اولاد او را خون كرده، منِ تاريخ مي خواهم گفت و گويي عاشقانه با شگفتي راز هستي داشته باشم؛ تا علّت اين همه ظلم در جهان را بيشتر سُروده باشم.

گفتار اول

«ولادت»

نام: علي

لقب: اميرالمؤمنين

كنيه: ابوالحسن

نام پدر: ابوطالب

نام مادر: فاطمه بنت اسد

ولادت: 13 رجب، 23 سال قبل از هجرت

مكان ولادت: بيت اللَّه الحرام

مدت امامت: سي سال

مدّت خلافت ظاهري: چهار سال و شش ماه

مدت عمر: 63 سال

شهادت: 21 رمضان سال 40 هجري

محل شهادت: محراب عبادت

قاتل: عبدالرّحمان بن ملجم مرادي

مرقد مطهر: نجف اشرف.

نحوه خاصّي از ارتباط بين لفظ و معنا وجود دارد؛ يعني معنا از لفظ حاصل مي شود و لفظ حكايت گر و آينه تمام نماي معناست، اگر لفظي استعمال شود ناخودآگاه معناي آن به ذهن تبادُر و تراوش مي كند، انگار گوينده اصلاً لفظي نگفته فقط معنا را بيان نموده. چنين ارتباط تنگاتنگ بين لفظ و

معنا بر هيچ كس پوشيده نيست.

از درون كعبه پا به زمين گذاشتي يا به عبارتي از درون كعبه ظاهر شدي؛ همانند ظاهر شدن معنا از لفظ، نمي دانم كدام يك معنا مي باشد كه اگر علي گويم كعبه معنا مي شود و اگر كعبه گويم علي مي فهمم. نمي دانم تو لفظي يا كعبه، تو معنايي يا كعبه، همين قدر مي گويم اگر معنا و روح عبادات نبودي از درون كعبه تولد نمي يافتي.

مادرت فاطمه بنت اسد بن هاشم ابن عبد مناف، چون مادري بود براي رسول خداصلي الله عليه وآله و آن رسول هدايت و رستگاري، در دامن پر مِهر او پرورش يافت. و سرانجام آن زن نمونه به پيامبر خداصلي الله عليه وآله ايمان آورد و همراه او با جمله مهاجرين ديگر از مكّه به سوي مدينه هجرت كرد.

آن زمان كه جان به جان آفرين تسليم نمود، پيامبرصلي الله عليه وآله «او را با پيراهن مخصوص خود كفن نمود و در قبرش آرام گرفت تا خاك را آرامش آموزد.» (5) تا به خاك بگويد اين گوهر گرانمايه رابه امانت نگه دار، مادرم را محافظت كن كه او حفاظت جان نبي صلي الله عليه وآله بنمود. در آن زمان به حركت در آمدن لب هاي مقدّس وحي را ديدم كه مادر را، تلقين به ولايت پسر مي فرمايد: فاطمه جان! شهادت بده كه فرزندت علي عليه السلام ولي خداست انكار امامت او، ابطال عبادت، و انكار قبر و قيامت، و باقي ماندن هميشگي در آتش جهنّم است.

آن گاه كه مادرت حامل فلسفه خلقت بود و به مسجد الحرام وارد شد، نگاه هاي پر اميدِ او در مقابل خانه كعبه و دعاهاي پر مضامين او در تاريخ فراموش

ناشدني است. «خدايا به تو و هر فرستاده تو و هر كتاب نازل شده از جانب تو ايمان دارم.» (6) بعد خدا را به حق طفل درون رحم قسم داد كه اين ولادت را بر من آسان گردان.

در آن هنگام چه زيبا بود سخن گفتن تو با مادر! انيس دل مادر بودي. مادر عيساي مسيح، مريم عليها السلام در زمان وضع حمل خود، مأمور به بيرون رفتن از خانه خدا گشت؛ امّا تو، هنگام وضع حمل مادر، آرامش جانش بودي در بيت اللَّه الحرام.

بعد از دعا، شكاف ديوار بناي ابراهيمي را شاهد بودم و گام هاي لرزان و استوار مادرت را به نظاره نشسته بودم تا اين كه از ديده پنهان گرديد. شكاف خدايي به هم پيوست، شب را به صبح رساندن مادر، در اندرون كعبه مرا نگران نمود، كه چرا انتظار مخلوقات دير به سر مي رسد؟ چرا چشم جهانيان به جمال دل آراي دوست منّور نمي شود؟ در خود ميپيچيدم كه ديگر بار به امر كردگار همان موضع از ديوار گشوده گشت و «خزانه دار علوم اوّلين و آخرين» (7) پا به عرصه زمين گذاشت، احمد ثاني آمد به كعبه ميهماني!

گفتار دوم

«اسلام آوردن»

داستان زندگي تو و پيامبر خداصلي الله عليه وآله از داستان هاي بي پايان عمر تاريخ است، جدّاً عجيب بود اين كنار هم بودن تان، سخن از دوستي، همراهي و يا قوم و خويشي به دور است، به يقين مريد و مرادي و يا عاشق و معشوقي بود …

هرگاه تو را مي ديدم، پيامبر را چون معشوقي مي نگريستي و آن گاه كه چشمان تاريخ پيامبرصلي الله عليه وآله را نظاره گر بود، او را مشغول ديدن عاشقانه وصي مي ديدم.

با هم

نبودن تان، برابر بود با نبودَن تان. اگر با هم نبوديد كار نبوّت به كجا و مسير ديانت به چه جايي ختم مي شد؟ قطعاً تاريخ عوض مي شد و فلسفه خلقت دگرگون مي گشت.

بارها گفتم و حق غير ازاين نيست، كه اين رابطه مخفي مانده، اگر اين رابطه، همان طوري كه بود به آيندگان بازگو و به آن عمل مي شد، كدام حقّي دراين عالم پايمال مي شد و كدام گرسنه اي چشم انتظار غذا، سر به بالين بستر مي نهاد؟

اختلاف سِنّي تو با نبي گرامي اسلام صلي الله عليه وآله حدود 30 سال است لحظه به لحظه در كنار آن وجود مقدّس زيستي، اين باهم بودن واين رابطه با نبي را به خاطر فهم مردمان آن زمان «همانند رفتار بچّه شتر نسبت به مادر تشبيه ميفرمودي.» (8)

اسلام آوردن و ايمان آوردن تو به رسول خاتم از مسلّمات و از واضحات عمر تاريخ است؛ اوّلين مردي كه به رسول نور ايمان آورد تو بودي و اين را به عنوان افتخاري براي خود بيان مي كردي كه «اسلام در خانه اي نيامده بود؛ مگر خانه پيامبر و خديجه، كه من سوّم ايشان بودم» (9) «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ».(10)

در مجالسي كه اين كلمات، از زبان آسماني تو بيان مي گشت، احدي را نديدم كه منكر اين حقايق باشد، هيچ اعتراض نمي شنيدم كه يا علي! چرا اين ادّعاها را بيان مي كني؟ چون غير از اين نبود.

در آن زمان كه آيه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ» (11) بر رسول مُكرّم اسلام صلي الله عليه وآله نازل شد، خاتم رسولان از دعوت پنهاني دست برداشت و آن را، آشكار نمود. در آن هنگام كه صورت نوراني و سيرت آسماني تو

در خاطر هر بيننده اي نقش مي بست، چالاكي و بي باكي تو از يك سو، تيز هوشي و زيركي ات از سوي ديگر، نشان امتياز از ديگران بود.

كودكي تو در دامان پيامبرصلي الله عليه وآله و پاكدامني تو در كودكي، داستان بي پايان عمر من است، خاطرات زيادي را از آن دوره در سينه دارم …

نبي خاتم صلي الله عليه وآله نگاه عاشقانه خود را به جانش دوخته بود و فرمود: علي جان! غذايي ترتيب بده و بني هاشم و بني عبد المطلب را دعوت كن، غذايي از گوشت تهيه نمودي، ميهمانان را ميزباني كردي، مطيع امر مولا گشتي و اطاعت ولي امر نمودي. بعد از آن پذيرايي بي سابقه، پيامبر رأفت لب به سخن گشود و فرمود: «من پيامبر خدا هستم و از جانب او مبعوثم. من مأمورم كه ابتدا شما را دعوت كنم، اگر سخن مرا بپذيريد سعادت دنيا و آخرت نصيب شما خواهد شد.» (12) ابوجهل كه عموي پيامبر بود، چنان جسارتي به گل سرسبد عالم خلقت نمود. كه هرگز از ياد تاريخ محو نخواهد شد و آن جلسه نخستين را به هم زد.

بار ديگر اسوه عالميان خطاب فرمود: علي جان! جلسه اي تشكيل بده، دوباره، تكرار خطاب آسماني نمود كه هر كس از شما، دعوت مرا بپذيرد، وصي و جانشين من خواهد بود.

سكوت مجلس را درهم شكستي و تعصّبات آبا و اجدادي را برهم زدي چون خورشيد در ميان آسمان درخشيدي و ظلمت ها را كنار زدي ناباوري ها را باوراندي و جهالت ها را محو نمودي، با آن كه سن و سالي نداشتي و از همه اهل مجلس كوچك تر بودي آمادگي خود را به پيامبرصلي الله عليه

وآله اعلام داشتي. چشمان عزيز خدا محمّد مصطفي صلي الله عليه وآله را ديدم كه چگونه در درياي وجود تو خيره شده بود و با زبان وحي مي فرمود: «اِجلِس فَاَنتَ اَخي وَ وَصِي وَ وَزِيري وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي مِن بَعدِي» (13) علي جان! تو برادر، وصي، وزير، وارث و خليفه بعد از من مي باشي.

دائماً تو را نبي مي ديديم و نبي را علي، به خدا رابطه علي و نبي از همه رابطه ها جدا بود.

گفتار سوم

«ازدواج»

يكي ديگر از داستان هاي شگفت انگيز آفرينش كه در طول تاريخ مي درخشد، مسئله ازدواج يگانه دختر ختم المرسلين صلي الله عليه وآله است، چه مقام و منزلّتي خداوند به اين زن داده! آنان كه پيامبر را «ابتر» مي ناميدند(14) به خواستگاري كوثر آمده بودند. هر كس بافته هاي ذهني خود را در ازدواج نور ديده رسول خدا پرستش مي كرد؛ امّا چه غافل بودند كه فرمان ازدواج يگانه كوثر خلقت، از سوي خالق هستي صورت مي گيرد.

دسته گل محمّدي شاخه گلي در دامن پروريده، نوبت ازدواج اين هديه آسماني و شادي دلِ پدر و لطف بزرگ خداوند عالم به بشريّت فرا رسيد و فاطمه عليها السلام بايد سنّت زيباي محمّدي را عمل مي نمود.

بحث در ازدواج ريحانه بهشتي نبود سخني بود قطعي، بلكه هم كُفو زهراعليها السلام بايد شناخته مي شد. آيا جگر گوشه رسول صلي الله عليه وآله مي توانست با هر كسي ازدواج نمايد؟ يا بايد شوهر فاطمه عليها السلام شخصّيتي «عاقل، دورانديش، خوش اخلاق، با ادب، داراي عملي صالح، پرهيز كننده از شبهات، بي اعتنا به مالِ دنيا، متفكّر، با حيا و صبور، فروتن، دانشمند، بردبار، مشاوري امين» (15) و همراه پيامبر باشد.

تاريخ مديون قدم هاي اميرالمؤمنين عليه السلام است.

مولا جان!

با قدم هاي نازنين و با وقار خود، خدمت رسول خدا مشرّف گشتي، چيزي كه در تو ديدم حجب و حيا بود، سر به زير داشتي، پروريده دامن رسالت بودي و با اين كه مقام باب شهر علم نبوي داشتي، حرفي نمي زدي، پيامبرصلي الله عليه وآله را ديدم كه لب به سخن گشود تا تو را وادار به گشودن لب نمايد. اشارتي كردي تا مقصود خود را به پيامبر رساندي، چه ظلمي شده بر بشريّت كه نگذاشتند سنّت زيباي محمّدي و علوي پاي بگيرد تا بشر گرفتار اين همه تجمّلات گمراه كننده نشود و انسان ها،انسانيّت خويش را فداي خواسته شياطين نكنند. چرا مكتب خانه هاي ما، در درس علي آموزي به تمام جوانب مكتب علوي توجّه ندارند؟

جواب پيامبرصلي الله عليه وآله را شنيدم به خاطر مشورت با بتول بابا، از شما طلب صبر كرد، زهراي آفرينش و زهره آسمان نبوّت و امامت جز سكوت حرفي نزد، لب هاي «خُلق عظيم» (16) انسانيّت تكان خورد و فرمود: «اللَّهُ اَكبَر! سُكُوتُها إقرارُها»؛ سكوت زهرا علامت رضايت اوست(17)

به خدا عجيب بود آن وصلت آسماني، از مال دنيا يك زره داشتي و يك شمشير، به امر رسول خداصلي الله عليه وآله شمشير را نگه داشتي و زره را فروختي و مقدّمات آن زندگي بي بديل خلقت را فراهم نمودي، مصطفاي آدميان و برگزيده عالميان فرمود: «اگر خداوند علي ابن ابيطالب عليه السلام را خلق نمي كرد، براي فاطمه عليهما السلام همتايي بر روي زمين از آدم تا خاتم وجود نداشت».(18)

سؤال من از ملتّ ها اين است: چرا در وصلت ها به شما نگاه نمي كنند؟ و چرا معيار شان در تشكيل زندگي، مكتب علي عليه السلام نيست؟ تا بركات

آسماني نصيب آنان گردد و از اين همه گرفتاري هاي تجمّل پرستي، به در آيند؟ مكتب او راه نجات است، هر كس به اين مكتب تمسّك جويد نجات خواهد يافت. «وَ مَنِ اعْتَصَم بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ» هر كسي به شما خاندان نبوّت تمسك جست به خدا تمسك جُسته است.(19) پيامبر رحمت سر به سوي آسمان بلند كرد و عرضه داشت: «خدايا! اين دختر من است، محبوب ترين خلق در نزد من مي باشد و اين برادر من است و محبوب ترين خلق نزد من است. خدايا! او را وليّ و ياور خود گردان و اهلش را بر او مبارك كن.» (20) آن ازدواج بي بديل تاريخ صورت گرفت تا آيه شريفه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْليِ الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (21) تفسير گردد.

سراسر زندگي 63 ساله اميرالمؤمنين زيباست، زيباترين ولادت، زيباترين نام، زيباترين تربيت در دامان نبوّت، زيباترين جنگاوري، زيباترين حكومت، زيباترين كلام، زيباترين ازدواج، زيباترين تربيت اولاد، حتّي زيباترين مرگ در زيباترين مكان و در زيباترين شب، آن هم نه يك شب، بلكه يك شبِ بهتر از هزار شب، شب نزول قرآن!

زيباترين تربيت اولاد تو، نقطه پرگار تاريخ است و گردش چرخ گردون بر محور تربيت اين مكتب است، حاصل آن ازدواج آسماني هديه نيمه رمضان سال سوّم هجرت، نخستين سبط محمّد مصطفي صلي الله عليه وآله دوّمين گوهر تابناك آسمانِ ولايت، امام حسن مجتبي عليه السلام؛ هم بازي جدّ اطهر خويش رسول خداصلي الله عليه وآله نبي رحمت صلي الله عليه وآله او را بر بالاي دوش خود مي نهاد، تا خود آرام گيرد و عرضه مي داشت: «خداوندا! من دوست دارم حسن را و دوست مي دارم هركه او را دوست

بدارد.» (22)

حسن عليه السلام فرزند شير خداست، پروريده دامن زهراست و دست آموز علي مرتضي عليه السلام، صاحبِ ذوالفقار، شجاع ترين مرد تاريخ، يكه تاز ميادين نبرد. آن زمان كه امام مجتبي عليه السلام در ميدان شمشير به دست مي گرفت من گمانم حيدر مي جنگد وپيامبر نفس مي كشد. ضربات او تكرار خاطرات غزوات شير خدا و شمشير او روايتگر حركات ذوالفقار در ميدان نبرد بود.

عبادت امام دوّم با پاي پياده در سفرهاي حجّ، از بديهيات است و جايي براي انكار آن وجود ندارد، چون انكار آن، انكار حقيقت است و حقيقت انكار شدني نيست. تنها ترين سردار در طول تاريخ كاري حسيني كرد و قيامي علوي، خدا را خشنود ساخت و دل نازنين پيامبرصلي الله عليه وآله را شاد نمود.

هديه دوّم خداي حكيم به اين وصلت بي نظير، مولود سوم شعبان سال چهارم هجرت، سوّمين ستاره درخشان آسمان امامت و ولايت، سيّد جوانان اهل بهشت، سفينه نجات، حسين عليه السلام سيّد الشهدا است.

موجود زنده در حيات خود داراي قلبي است كه عضو مركزي دستگاه گردش خون است و داراي ضرباني است كه ضربانش ركن ركين حيات است. «قلب را در بدن اهميّتي بسزا است؛ يعني تا نيرويش باقي است و باز و بسته مي شود شخص زنده است؛ همين كه از كار افتاد مرگ فرا مي رسد».(23) تپش قلب، جهش زندگي است، راه و روش را، قلب رقم مي زند.

منِ تاريخ، معلّمِ بشريّت و چراغ هدايتم، زندگي ام را قلبي است كه ضربانش ركن حيات من است، بدون او تاريخ مي ميرد و زندگي را وداع مي گويد.

اگر من زنده ام و معلّم بشريّتم، عاشورا قلب تاريخ است و حسين عليه السلام حماسه ساز عاشورا، و به يقين بايد

گفت كه حسين عليه السلام مبدأ و معاد تاريخ است.

هديه اي ديگر، زينت پدر، عقيله بني هاشم، عالمه غير معلّمه، عجيب است زينب عليهما السلام! چه كرد اين زينب عليهما السلام؟! از چه ظلمي دريغ كردند؟! هرچه توانستند ظلم نمودند؛ امّا زينب عليها السلام چون كوهي استوار و سروي مقاوم سران ظلم را به وحشت انداخت، با صبرش، با شجاعتش، با عبادتش، با وفاداري اش، به خدا عجيب بود اين زن، زن مگو مرد آفرين روزگار … سرّ ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود

كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود

چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنج

پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود

چشمه فريادِ مظلوميّت لب تشنگان

در كوير تشنه، جا مي ماند اگر زينب نبود

زخمي زخمي ترين فرياد، در چنگ سكوت

از تراز نغمه، وا مي ماند اگر زينب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوانِ اشك سرخ

در گلوي چشم ها، مي ماند اگر زينب نبود

ذوالجناح داد خواهي، بي سوار و بي لجام

در بيابان ها رها، مي ماند اگر زينب نبود

در عبور از بستر تاريخ، سير انقلاب

پشت كوه فتنه ها، مي ماند اگر زينب نبود

و هديه ديگر ربُ العالمين به شما، حضر ت ام كلثوم عليها السلام است. محبّت هاي پدر به اين دختر و دختر به پدر از حكايت هاي فراموش نشدني عمر من است و تاريخ عاشق اين مكتب است.

با انيس جانت زهراعليها السلام در خانه اي محقّر چه مكتبي ساختيد؟ تمام داشته هايم از اين مكتب است. اينكه خدا عمرم را تا به حال چنين مقدّر فرموده، همه به خاطر بركت مكتب حيات بخش پنج تن آل عباست، بارها گفتم، تا حدّي كه شهرتم به اين مطلب است، كه جوهر قلم تاريخ از مكتب اهل بيت پيامبرصلي

الله عليه وآله است.

گفتار چهارم

«فضايل»

قال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: «لو أنّ الرِّياض أقلامٌ وَ البَحرُ مِدِادً و الجِنُّ حُسّابٌ وَالإِنسُ كُتّابٌ ما أحصَوا فضائِل علي بنَ أبي طالب»

به خدا فضايل تو شمردني نيست، من جان براي نقل اين خاطراتم دارم، اگر اين احاديث از من گرفته شود ديگر تاريخ حركتي ندارد. حياتم در گرو اين سخنان است، مگر آفرينش چند نبي و چند وصي دارد؟ و مگر غير از اين است كه خلقت افلاك براي شماست. من اين سخن را با گوش خود از وجود نازنين پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله شنيدم كه مي فرمود:

«اگر همه درختان قلم و همه درياها مركّب و همه پريان حسابگر و همه انسان ها نويسنده شوند، نمي توانند فضايل علي بن ابيطالب را بشمارند.» (24) بي تو عبادت عابدان و شب زنده داران، جهاد جهادگران، علمِ عالمان و فرزانگان، نيايش عارفان و احسان نيكوكاران اثري ندارد. «اگر دشمني تو نبود جهنّمي خلق نمي شد».(25) سبيل اللَّه، حُجَتُ اللَّه، نور الانوار، قَسِيمُ الجَنّهِ والنار، واژه هاي هستند كه بي تو معنا نمي دهند. در طول عمرم از هيچ تلاشي براي محو نام مقدّس علي عليه السلام فرو گذار نكردند، امّا نام تو عزيزترين نام حيات تاريخ است، هر روز عزيزتر از ديروز.

در فضيلت تو كلام نوراني خاتم پيغمبران صلي الله عليه وآله را نقل نمودم. كه ديگر جاي هيچ گونه ترديدي باقي نماند، فضايل شما را از قرآن هم بگويم. كه مگر هل أتي، آيه شريفه خدا را، غير تو، تفسيري هست كه از ديد من پنهان باشد؟ «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَليَ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَ أَسِيراً * إِنَمّا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُوراً» (26)

همه عشق تاريخ به جمله «لِوَجهِ اللَّه» است، مگر چند نفر اين لياقت را پيدا نمودند؟

در سيزده سال اول بعثت تمام خون دل ها و سختي ها، و مصيبت هاي وارده را گل سرسبد عالم خلقت تحمّل نمود، شعب ابيطالب (آه، امان از آن دوره) داغ ابوطالب، آن انسان وارسته (امان از اين داغ بزرگ) رحلت جانكاه اوّل زن مسلمان، مادر فاطمه عليها السلام آفرينش حضرت خديجه عليها السلام.

تاريخ گواه است كه پيامبرصلي الله عليه وآله چه كشيد، همه را وجود نازنين شمع جمع آفرينش تحمّل نمود، تمام غم ها و غصّه ها را براي هدايت مردم به جان خريد تا جايي كه خداي «علي اَعلَي» او را تَسَلّي مي داد. «إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتيَ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِينَ» (27) «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ» (28) اي نبي رحمت تو غم اينان را مخور كه هر دم، بر يك مزاجند، اينان مردگانند، كه وقتي رو بر مي گردانند تو نمي تواني به آن ها بشنواني * گويا مي خواهي خويشتن را تلف نمايي براي اين كه اينان ايمان نمي آورند. پروانه دور شمع نبوي در دوران سخت و خطر تو بودي يا اميرالمؤمنين!

ماه ربيع الاوّل سال سيزدهم بعثت را به ياد مي آورم، سران كفر تصميمي بس خطرناك گرفتند؛ من ترسيدم، ديگر لحظات آخر زندگي خود را سپري مي كردم؛ جلسه مشورتي آنان در «دارُالندوه» (29) بود. ترس آن روز دوباره مرا از حال مي برد، عجب روزي بود! محمّدصلي الله عليه وآله را عامل تفرقه و باعث از دادن عزّت خويش مي پنداشتند. خواستند او را از جلوي راه خود، بردارند. سخن از خون بهايش به ميان آمد. كه عدّه اي ترسيدند؛ نظراتي دادند، نگون بختي را ديدم

كه پيشنهاد انتخاب جنگجوياني از تمامي قبايل عرب را داد، تا خون بهاي وارثِ همه پيامبران در ميانشان تقسيم گردد. مي خواستند شبانه به خانه مَحرمِ اسرار الهي حمله ور شوند تا او را تكّه تكّه نمايند؛ من زنده بودم ولي انگار مرده بودم، در آن هنگام نزول امينِ وحي، جبرئيل را شاهد بودم كه به پيامبر خداصلي الله عليه وآله خبر داد: «هنگامي كه كافران بر ضد تو فكر مي كنند تا تو را زنداني كنند يا بكشند و يا تبعيد نمايند، آنان با خدا از در حيله وارد مي شوند و خداوند حيله آنان رابه خودشان بر مي گرداند» (30) امّا علي جان مي شنيدي آنچه را پيامبرصلي الله عليه وآله مي شنيد، سخن، حفظ جان نبوّت است دل مشغولي تو هم فقط حفظ جان حامل رسالت بود.

پيامبرصلي الله عليه وآله تصميم به هجرت شبانه گرفتند، قرار براين شد در بستر او، كسي بخوابد تا نقشه هاي كوردلان، كور گردد. با خود گفتم؛ چه كسي در جايگاه رسالت مي خوابد؟ راستي چه كسي لياقت خواهد داشت؟ چه كسي اين مدال افتخار را بر گردن مي نهد، و بر سكوي بزرگ ترين معامله با خدا قرار مي گيرد؟ حدس زده بودم، همان كس كه اوّل بار به رسول نور ايمان آورد، پروانه شمع نبوي، يعني پسر عمّ او علي عليه السلام. من يقين دارم هيچ كس، نه لياقت اينكار را داشت ونه شجاعت آن را؛ هرگونه احتمالي غير از علي عليه السلام را نمي پذيرم، آخه من همه را ديده بودم، بهتر بگويم همه را مي شناختم.

در آن حال پيامبرصلي الله عليه وآله را ديدم رو به جان خود كرد و فرمود: علي جان! امشب در فراش من بخواب، به درياي بي كران

نبوّت نظر انداختي و اين جمله را شنيدم، كه آيا تو در اماني؟! با گفتن آري جاني دوباره گرفتي، خارق العاده بود، واللَّه بي نظير بود آن ايثار و از جان گذشتگي.

آن زمان كه در بستر پيامبر قرار گرفتي، آن بستر بوي پيامبرصلي الله عليه وآله را دوباره استشمام كرد. همان احمد صلي الله عليه وآله ولي علي عليه السلام است يعني احمد صلي الله عليه وآله را ولي است.يك جان، يك نفس، يك خون، عجيب است اين راز هستي واين رابطه يك جان در دو بدن.

دشمن اطراف منزلِ وحي را به محاصره درآورد، شمشير عداوت و بغض و كينه در دست داشت، فقط و فقط منتظر ديدن روي پيامبر بودند تا كار را تمام كنند. وارد حجره رسول خداصلي الله عليه وآله شدند، در حالي كه ثانيه هاي آخر عمر شريف آخرين فرستاده خدا را در سر مي پروراندند؛ سر را از بالشت برداشتي و بُرد سبز رنگ ختم نبوّت را از سر كنار زدي و با شجاعت بي نظير خود فرمودي: چه مي گوييد؟ محمّدصلي الله عليه وآله سرسلسله رسولان را خواستند، سراغ او را گرفتند؛ امير فصاحت و بلاغت لب به سخنِ دوباره گشود. عجب استدلالي ديدم، به خدا از ضربه چهل شمشير براي آنان دردناك تر بود، فرمودي: مگر پيامبرصلي الله عليه وآله را به من سپرده بوديد؟ شاهد بودم قهر خداوندي را به مشركان آشكار نمودي، دست و قدرتِ انتقام الهي را بر آنان نمايان ساختي.

جانبازي تو، در شب به نمايش گذاشتن عشق به حقيقت و بقاء اسلام را خداوند در قرآنش ستود و مدال بزرگ ترين معامله تاريخ را به گردنت آويخت. «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ

مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ» (31)

«مرداني كه از جان خود در راه رضاي خدا در گذرند؛ و خداوند دوستدار چنين بندگاني است» در آن معامله بزرگ «فروشنده» مولود خانه خدا «مَبيع» (32) رضاي پروردگار «ثَمَن» (33) جان خانه زاد خدا، اين هجرت براي اسلام بركاتي داشت كه قابل شمارش نيست. «اگر اين هجرت رخ نمي داد اسلام در همان محيط مكه دفن مي گرديد و جهانِ بشريّت از اين فيض بزرگ محروم مي ماند.» (34) چه كرد قهرمان ميادين نبرد و محافظ جان پيامبر در اين هجرت تاريخي؟ من گواهم كه هيچ كس توان گفتن و يا جرأت كتمان اين حقيقت را ندارد كه بگويد آيه كريمه «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» (35) در شأن شما نازل نشده «اين است و جز اين نيست كه خداوند اراده كرده رجس و پليدي را، از شما خانواده نبوّت ببرد و شما را از هر عيب پاك و منزَه گرداند». قطعاً چنين جايگاهي لياقت مي خواهد. فقط دوستي، آشنايي و يا همراهي پيامبر كه چنين مقامي را در قرآن ثابت نمي كند.

چون هستي ام مديون توست و خود شاهدِ داستان بي شك و شبهه سرگذشت مباهله بودم، تا فرصتي به دست مي آورم، گويا جان براي نقل اين واقعه مهم تاريخي دارم. قرآن گواه من است كه ختم المرسلين صلي الله عليه وآله در رو به رو شدن با هيئت نمايندگي نجران اين گونه خطاب گرديد: «فَمَنْ حَاجّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَأَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكمُ ْ وَ نِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتهَِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَليَ الْكَذِبِينَ» (36) اي رسول ما هر كس

با تو، درباره بندگي و رسالت عيسي عليه السلام مجادله كرد، بعد از علمي كه از مطلب يافتي به ايشان بگو بياييد، ما فرزندان خود و شما فرزندان خود را، ما زنان خود، و شما زنان خود را، ما نَفسِ خود را، و شما نَفسِ خود را، بخوانيم و سپس مباهله كنيم و دوري از رحمت خدا را براي دروغگويان (كه يا ماييم و يا شما) در خواست نماييم.

«آنجا كه پيامبر «أَنفُسَنَا» مي فرمايد، قطعاً مراد نفس مقدّس نبوي نبود، زيرا دعوت اقتضاي مغايرت دارد؛ يعني آدمي خود را نمي خواند، خود را دعوت نمي كند پس بايد مراد ديگري باشد.» (37) چه كسي مي تواند بگويد مراد از نفس مقدّس پيامبر شما نبوديد، مگر چند نفر در آن جمع حاضر بوديد؟ پيامبر هم كه خود را صدا نمي زند. روز مباهله نقطه اي در خارج شهر مدينه، من با چشمان خود ديدم، تاريخ ورق هاي زرّين خود را با عُصاره جانش نوشته، نه انكار كردني است و نه فراموش شدني، انكار آن، انكار تمام حقايق عالم هستي است.

خودم ديدم. نبي اسلام صلي الله عليه وآله، عزيز خود حسين عليه السلام را در آغوش نهاد و دست سبط اكبرش حسن عليه السلام در دستانش، تو و فاطمه عليهما السلام دو زوج بي همتاي آفرينش، پشت سر نبي صلي الله عليه وآله. قسم به لفظ جلاله اگر دعا مي كرد و آمين از جمع تان به آسمان بالا مي رفت، هيچ كوهي را توان ايستادن بر جاي خود نبود.

فضايلي را هم، از زبان علي عليه السلام بيان نمايم در وصف خود، و سخناني شيرين در وصف علي عليه السلام بگويم از زبان نبي صلي الله عليه وآله، شنيدم كه ميفرمودي: «من در كوچكي سينه هاي عرب

را به زمين رساندم، شما قدر و منزلت مرا از رسول خداصلي الله عليه وآله به سبب خويشي نزديك و مقام بلند و احترام مخصوص مي دانيد. در زمان كودكي، پيامبر مرا در كنار خود پرورش داد، به سينه اش مي چسبانيد، و در بسترش، در آغوش مي داشت. تنش را به من مي ماليد، و بوي خوش خويش را به من مي بويانيد، مي فرمود: «تو مي شنوي آنچه را كه من مي شنوم و مي بيني آنچه را كه من مي بينم مگر اينكه پيامبر نيستي و وزيري».(38)

بارها شاهد بودم كه ميفرمودي: «از من بپرسيد از طرق آسمان، زيرا من آن را بهتر از راه هاي زمين مي شناسم».(39)

«از من سؤال كنيد قبل از اينكه مرا از دست بدهيد نزد من علوم اوّلين و آخرين است».(40) تا قيامت در گوش من اين صدا طنين انداز است كه «اگر با اهل تورات بنشينم، حكم به تورات مي كنم؛ اگر با اهل اِنجيل بنشينم، حكم به اِنجيل مي كنم؛ و اگر با اهل فرقان بنشينم؛ با فرقان حكم مي كنم» (41) راستي چه رابطه اي بود بين تو و خدا كه چنين تو را جامع علوم ساخت؟ فقط در امر نبوّت با رسول خدا شريك نبودي از رسول گرامي اسلام هم شنيدم كه مي فرمود: «عليٌ مَعَ الحَقّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِي، عَلِيٌ مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَ عَليّ».(42) حق با علي عليه السلام است و علي عليه السلام با حقّه، قرآن با علي عليه السلام است و علي عليه السلام با قرآنه. يعني بي علي قرآن معنا نمي شود.

در فضل و شرفت همين نكته بس باشد كه نبي خاتم صلي الله عليه وآله مي فرمود: «يا عليُ ما عَرَفَ اللَّهُ حَقَّ مَعرَفَتَهُ غِيرِي وَ غِيرُك وَ مَا عَرَفكَ حَقَّ مَعرَفَتِك غِيرُ

اللَّه وَ غِيرِي»؛(43) علي جان حق معرفت پروردگار را غير از من و تو هيچ كس نمي داند، و جز من و رب العالمين هيچ كس نسبت به تو شناخت ندارد.

گفتار پنجم

«جهاد»

«فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَي وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَتْهُ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءِ وَ ضُرِبَ عَلَي قَلْبِهِ بِالْأَسْدَادِ وَ أُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ» (44)

جهاد دري از درهاي بهشت است؛ دري كه خداوند آن را به روي هر كس نگشوده است، جهاد لباس تقوي، زره استوار الهي و سپر محكم پروردگار است، هر كس كه از جهاد گريزان باشد. خداوند لباس ذلّت و زبوني بر تن او مي پوشاند و او را مشمول بلا و گرفتاري مي نمايد و در اثر ضايع كردن جهاد در فرومايگي بماند، دلش در پرده هاي گمراهي قرار گرفته، و حق از او رويگردان گرديده، و در نهايت خوار شده، از عدالت محروم خواهد شد.

اين جملات را از زبان قرآن ناطق، امير فصاحت و بلاغت مي شنيدم. خاطرات جنگ تو، انيس دل تنگيهاي من است، با آن خاطرات است كه تاريخ ادامه حيات مي دهد. چه كرد علي عليه السلام در دفاع از دين؟ در جهاد في سبيل اللَّه تو را مي ديدم كه از احدي ترس نداري، جسور و با غيرت، گويا از بچگي فقط فنون نظامي ياد گرفتي، بارها گفتم در هر جايي علي عليه السلام را مي ديدم او يكّه تاز بود، تا علي عليه السلام زنده بود چشمان تاريخ به دورِ شمع هدايت او طواف مي كرد، تو را در تمام زمينه هاي زندگي داراي

يك منطق مي ديد كه در هيچ حالي تغيير نمي كردي؛ منطق جهاد و شهادت تو، همان منطق عدالت و عبادت تو بود.

همان جهادي كه به وسيله آن، پايه هاي اسلام بر پا شد و به سبب آن شريعت و احكام آن پا برجا، چنان امتيازي داري كه شهرتت زبانزد تمام مخلوقات است، آوازه ات معروف عام و خاص، و خردمندان در آن اختلافي ندارند، هوشمندان عالم در درستي اش ستيزه ندارند، جز بي خبراني كه دقّت در تاريخ ندارند و با تاريخ بيگانه اند، امّا دشمنان عناد ورز تو كه انكار حقيقت نمودند و از تو جدا شدند و به جمع اصحاب دوزخ پيوستند، غافل از آنند كه زندگي تاريخ از آن علي عليه السلام است و علي عليه السلام نقطه پرگار آفرينش است. رشادت هاي علي عليه السلام در جنگ، همه عمر من است، تَدَبُّرَت را نمي گويم، تَرَحُّمَت را نمي سُرايم كه در جنگ به دشمني كه قصد جانت را كرده بود، آن قدر محبّت مي نمودي كه گويا از خويشتن است و در همان حال به خاطر منافع اسلام، چنان غيرت و عزّت از خود به نمايش ميگذاشتي كه تمام زورمندان عالم، اسير آهنگ شمشير تو بودند؛ و در عين حال مورچه اي را ستم روا نمي داشتي.

خاطرات سال سوم هجرت، قطرات اشك را از ناودان گوشه چشمانِ پرحادثه ام سرازير مي كند و اين اشك، معلول همان حماسه هاي زيباي توست كه تاريخ را خجل كرده.

بيست و شش بهار از عمر گرانمايه خود را پشت سر نهاده بودي، لحظه به لحظه عُمرت، صفحه اي را در تاريخ رقم مي زد. حق است كه هر جايي از تاريخ مرور شود بي علي عليه السلام به نتيجه نمي رسد.

آن روز

صداي فرشته امين وحي زمين و زمان را به لرزه درآورد كه «لافَتي إِلاّ علي لاسِيفَ إِلاّ ذُوالفَقَار» (45) فرشته خدا، محرم اسرار آفرينش شگفت زده شده بود، دفاع با اخلاص اميرالمؤمنين عليه السلام او را به وجد آورد، پرسيد؛ يا محمّدصلي الله عليه وآله! كيست اين؟ چگونه از تو دفاع مي كند؟ صداي شمشيرت هنگامه اي به پا كرده بود. شنيدم پيامبرصلي الله عليه وآله جان شيرينش را خطاب مي كند و مي فرمايد: «هُوَ مِنِّي وَاَنأ مِنهُ» (46) جان ما يكي است، او مرتضي علي است. در آن روز در تمام آسمان ها صداي مدح و ثناي تو بلند بود.

سال پنجم هجرت، سال غزوه خندق يا جنگ احزاب، يادگار جوان پاك باخته عَجَمي «سلمان فارسي» (47) مفتخر به دريافت مدال لياقت «سَلمَانّ مِنّا أَهلَ البَيت» (48) شاهكار اين جوان ايراني از حكايت هاي فراموش ناشدني عمر تاريخ است، سپاه فراوان از قبايل زياد، به قصد براندازي نظام نو پاي اسلام گردهم آمده بودند، همه قهرمانان نامي عرب جمع بودند، روز عجيبي بود، روز رويارويي احزاب مختلف با اسلام، مشركان و يهوديان هر چه داشتند رو كردند. مقابله آغاز شد، قهرمان نامي عرب در آن روز «عمر بن عَبدَوَد» را ديدم، سوار بر اسب دائماً «هَل مِن مُبارِزٍ» مي گفت و مبارز مي طلبيد. آمادگي همه كفر بود، گستاخ و جَسور، طالبان بهشت را، از روي مسخره صدا مي زد، در رَجَز خواندن همه اش تحقير حريف مي كرد.

از پيامبرصلي الله عليه وآله اذن ميدان طلبيدي تا بار ديگر آسمان و زمين را شگفت زده سازي، پيامبر اجازه ميدان داد، با خود گفتم: كار، كار علي عليه السلام مي باشد، شير اسلام بايد برخيزد تا اين مشكل را حل

نمايد. بار ديگر پيامبرصلي الله عليه وآله شمشير را به دست با لياقت تو داد. عمّامه اي بر سرت بست و در حقّت دعا فرمود و آيه شريفه «رَبِّ لَا تَذَرْنيِ فَرداً وَ أَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ» (49) خدايا مرا تنها نگذار و تو بهترين وارثي را، خواند. به سرعت به سوي تمام كفر حركت كردي، قدم هاي محكم و استوار تو در آن روز، باعث مباهات همه آزادي خواهان دنياست.

توجّه به لب هاي مقدّس پيامبرصلي الله عليه وآله نمودم، سخن گفتن حبيب خدا را شنيدم و از ابراز علاقه او به وجد آمدم. همان جمله تاريخي كه هيچ خردمندي، در آن شك ندارد: «بَرَزَ الْإِيمَانُ كُلُّهُ إِلَي الشِّرْكِ كُلِّه» (50) ايمان و كفر به تمامي رو به روي هم آشكار گشتند.

ذوالفقار دستانت، مُهري بر لب ها شد، سكوت همراه با ترس در خيمه كفر حكم فرما گشت، با رَجَزِ خود كه در فصاحت و بلاغت بي نظير بود، وارد ميدان شدي. حريف خواست به خيال خود حريفش را بشناسد، حريف نماي تو، حريفش را خوب مي شناخت؛ تمام عرب تو را مي شناختند، لا اُبالي ترين جنگ جويان، هنر تو را در جنگ ديده يا شنيده بودند. او به اصطلاح خود، قصدِ تحقير داشت، تو را در بَدر و اُحُد ديده بود، فقط مي خواست از چنگ شير اسلام فرار نمايد، خواست حريفش تو نباشي، نمي خواست گران ترين قيمت را، كه جانش بود در رويارويي با اين حريف از دست بدهد. مبارزه شروع گشت و بالاخره قوي ترين مبارز عرب، راه جهنّم را در پيش گرفت و رفت. چگونه ممكن است جنگيدن و شجاعت تو را در آن دوره، تاريخ از ياد ببرد و

بر آن افتخار نكند، ضربه زدن تو آسمانيان و زمينيان را به تواضع وا داشت و همه شرك را فراري داد، رسول خاتم صلي الله عليه وآله شروع به سُرائيدن آن حماسه كرد: «ضَربَةُ عليٌ يَومَ الخَنَدَق أفضَل مِن عِبَادِةِ الثِقلَين».(51) «أَبْشِرْ يَا عَلِيُّ فَلَوْ وُزِنَ الْيَوْمَ عَمَلُكَ بِعَمَلِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ لَرَجَحَ عَمَلُكَ بِعَمَلِهِمْ» (52) ضربه علي عليه السلام در روز خندق از عبادت جنّ و انس بالاتر بود* بشارت باد بر تو يا علي عليه السلام اين فداكاري بالاتر از تمام اعمال امّت من است.

نام خيبر نامي آشناست، آوازه اين نام مديون فاتح آن است. «ناجوانمردي يهوديان خيبر، پيامبرصلي الله عليه وآله را بر آن داشت كه اين كانون خطر را بر چيند و همه آنها را خلع سلاح سازد؛ زيرا بيم آن مي رفت كه اين ملّت لجوج و ماجراجو، بار ديگر با صرف هزينه هاي سنگين، بت پرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگيزد و به خصوص آن كه، تعصّب يهود نسبت به آئين خود بيشتر از علاقه مردم قريش به بت پرستي بود و براي همين تعَصُّب كور بود كه هزار مشرك اسلام مي آورد، ولي يك يهودي حاضر نبود از كيش خود دست بردارد و لذا پيامبر گرامي اسلام فرمان تسخير آخرين مراكز يهود را، در سرزمين عربستان صادر نمود.» (53)

علي عليه السلام جان! و اِي همه هستي تاريخ، در آن روز پرچم سفيدي چشمانم را خيره نمود، پرچمي كه هنگام حركت، نبي مكرّم اسلام به دست شير خدا داده بود. استحكام دژهاي خيبر عجيب بود، سنگرهاي نفوذناپذير، شكستن چنين موانع عظيمي، نياز به هنرمنداني ورزيده و جنگجوياني كارآزموده داشت. فرماندهان و پرچمداران سپاه اسلام كه براي فتح

دژ خيبر رفته بودند، هر روز در حالي بر مي گشتند كه قدرت و هيبت صاحبان دژ را، مي سُرائيدن. در آن لحظات حسّاس جمله مبارك پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله در جاي جاي زندگي تاريخ مي درخشد، چون آن كلام، تنها يك تقدير نظامي ساده نبود، بلكه ترسيم راه و رسم زندگي ولايت مدارانه بود، زندگي كه جا دارد، دنيا براي آن تمام عمر فكر نمايد. جمله اي عجيب بود «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّه وَرَسُولُهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ لَا يَرْجِعُ حَتَّي يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَي يَدَيْه» (54) اين پرچم را فردا بدست كسي خواهم داد، كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول خدا هم او را دوست دارند و خداوند اين دژ را، به دست او مي گشايد. او مردي است كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نكرده.

تمام سربازان، آرزوي دست يافتن به اين مدال را پرستش مي كردند، عالَم خيال براي اون رزمندگان، شيرين ترين لحظات را نشان مي داد، چه آرزوهاي را در سر مي پروراندند؟ كم نبود اين مقام، شب عجيبي بود، آن شب، شبِ حكومت احساسات، بر تك تك جنگ جويان، هر يك زير لب زمزمه اي داشت، خدا كند فردا، من باشم و مدال رضايت نبوي نصيب من گردد.

با خود نمايي خورشيد عالم افروز در روز موعود، پيامبرصلي الله عليه وآله را ديدم كه فرمود: علي عليه السلام كجاست، چه فرقي مي كند كي، كجا باشد؟ بايد ديد شمشيري كه حتّي لحظه اي براي غير رضاي پروردگار از غلاف بيرون نيامده كجاست. در پاسخ پيامبر رحمت صلي الله عليه وآله گفته شد چشمان نازنينِ عزيز خدا، ناراحت

است، نبي رحمت، امير فتوّت را طلبيد از درد چشم مي ناليدي، آن زمان كه آب حيات از دهان عصاره خلقت، به چشمانِ نازنين شما تماس گرفت، سلامت حاصل گشت، ذوالفقار با وقار سر به جانب آسمان بلند كرد، گويا سجده شكر به جاي آورد. كه خدايا! مگر قطعه فلزي در اين عالم، چقدر لياقت پيدا مي كند؟ چگونه به من اين همه محبّت فرمودي؟! كه در چنين افتخارات براي دينت در دستان ابر مرد تاريخ بدرخشم. آن زمان كه اين شمشير خدايي را در دستان شير خدا گرفتي، به سوي دژ مستحكم يهود، پيش رفتي، پرچم زيباي اسلام را در نزديكي دژ، بر زمين نهادي، خود را جانانه معرفي نمودي قهرمان يهود را از پاي در آوردي و درب خيبر را كَندي و به جاي سپر از آن استفاده نمودي و خود فرمودي: «مَا قَلَعْتُهَا بِقُوَّةٍ بَشَرِيَّةٍ وَلَكِنْ قَلَعْتُهَا بِقُوَّةٍ إِلَهِيَّةٍ وَنَفْسٍ بِلِقَاءِ رَبِّهَا مُطْمَئِنَّةٍ رَضِيَّةٍ وَفِي ذَلِكَ الْيَوْم» (55) من اين در را به قوّت بشريّه از جاي نكندم، بلكه باقدرت الهي در حالي كه ايمان راسخ به روز قيامت داشتم آن را از جاي درآوردم، قدرت بشري قادر به كندن اين در نبود».

فتح مكّه؛ يك شگفتي ديگر، بي نظير در تمام اديان، دانشگاهي براي تمام جنگ ها و براي تمام لشكر كشي ها، يك شاهكار خلقت، تمام كرسي هاي نظامي بايد بر صندلي هاي اين مكتب بزرگ بنشينند تا درس جنگ را، ديكته كنند، فلسفه جنگ را مرور نمايند و شرافت انسانيّت را از مكتب اسلام ياد گيرند، معني جنگ را از اوّل بياموزند، و صله هاي ناجور را به دامن اين دين مقدّس نچسبانند.

حركت رسول نور براي فتح خانه

خدا را در سال هشتم هجرت ديدم. هيچ كس اين لذّت مرا حس نمي كند، در چگونگي بيانش ماندم، آن صحنه بي نظير، عزيمت مولود كعبه براي نائل شدن به زيارت زادگاه خود. مكّه بدون خونريزي آزاد شد، و ابوسفيان و فرزندانش اسير و ذليل در ذمّه اسلام، زير پرچم رحمت نبي رحمت صلي الله عليه وآله قرار گرفتند، نوبت به شكستن بت هاي مكّه، «خدايان آبا و اجداي» (56) قريش فرا رسيد. هنوز برايم هضم نشده و در عمرم مبهم مانده، كه چرا اوّل نبي صلي الله عليه وآله بر دوش وصي عليه السلام قرار گرفت، بعد وصي را امر فرمود بر دوش نبي قرار گيرد تا بت هاي مكّه به دست فرزند كعبه شكسته شود؟با خود گفتم باز علي عليه السلام.

بار ديگر شير اسلام، اين بار پاي بردوش گل سرسبد عالم خلقت نهاد، خدايا چقدر به او عشق مي ورزي؟ چقدر به او فضيلت دادي؟ محمّد پدر همسر او، حمزه سيدالشهداعليه السلام عموي او، جعفر طيار عليه السلام هم پرواز فرشتگان، برادر اوست. كوثر هستي، همسر اوست. دو سيّد جوانان اهل بهشت پسر اويند، اوّلين اسلام آورندگان بود آن زمان كه رنگ بلوغ را نديده بود، طهارت و پاك دامني او را در نوجواني خدايش ستود. و اينك فتح مكّه پاي بردوش نبي صلي الله عليه وآله بگذاشت بتان بشكست، اين است كه مي گويم هرجاي تاريخ، گذر شود بايد علي عليه السلام را در آنجا يافت؛ از آدم تا خاتم و از خاتم تا روز محشر، روز حساب كه فرا رَسد، علي عليه السلام شفيع محشر است پاي حساب كه به ميان آيد علي عليه السلام «قَسِيمُ الجَنَّهِ وَالنَّار» (57) است.

آهنگ رفتن غزوه تبوك حالم

را دگرگون مي سازد، شوقي به من دست مي دهد؛ فكر مي كنم اگر عمرم را، صرف اين ماجرا نمايم ضرر نكنم گفتني هاي زيادي از آن روز دارم. امان از منافقين بدتر از كفّار، پست ترين و شقي ترين انسان هاي روي زمين، دو چهره هاي مغضوب پروردگار، نه به خود اعتقاد دارند، نه به خداي خود، و نه براي ملّت ها جايگاه و ارزشي قائلند، از هيچ خيانتي براي رسيدن به هدف خود فروگذار نمي كنند. عَلَمِ اسلام را در خيلي از جنگ ها به دوش كشيدي، هرگاه كه اسب را ركاب مي گرفتي، صفحه اي در تاريخ ورق مي خورد و حماسه اي به يادگار مي ماند، خدمتي براي بشريّت انجام مي دادي.

از افتخارات تواين است كه در تمام نبردها در كنار پيامبر بودي، امّا تبوك اين آخرين غزوه نبي صلي الله عليه وآله بدون علي عليه السلام و اوّلين غزوه بدون وصي پيامبرصلي الله عليه وآله را ديدم كه دقيقاً برخلاف جنگ هاي ديگر، گويا ميل رفتن تو را به ميدان نداشت، سياست مداري او را خوب مي شناختم، مؤسس حكومتي نو بنياد، حكومتي بي نظير در عمر تاريخ كه تازه چند بهار از عمر خويش را پشت سر نهاد. بايد تدبيري انجام مي داد تا با آن چاشني تمام حيله هاي منافقان، از جا در مي آمد و ترفندهاي دو رويي آنان، عقيم مي ماند. در قلب هايشان مرض بود «فيِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كاَنُواْ يَكْذِبُون» (58) نمي فهميدن رسول نور از روي هواي نفس سخن نمي گويد. «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَي * اِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي» (59) اين بدترين انسان هاي روي زمين شروع به شايع سازي كردند كه علي عليه السلام امتناع از جنگ مي كند، كور بودند، كه علي عليه

السلام اوّل مجاهد اسلام بود، ضربه علي عليه السلام در جهاد، روزي افضل از عبادت جنّ و انس، و روزي ديگر جبرئيل را در آسمان به وجد مي آورد و تمام عالم انگشت حيرت به دندان ميگزيدند. براي ابطال اين تهمت، خدمت پيامبرصلي الله عليه وآله شرفياب گشتي، لب هاي آيات الهي تكان خورد و كلمه تاريخي خود را كه از دلايل واضح و روشن امامت و جانشيني بلافصل پيامبرصلي الله عليه وآله است و در تاريخ چون خورشيد مي درخشد را فرمود: «أَفَلا تَرضَي يَا عَلِي اَن تَكُونَ مِنِّي بِمَنزِلَهِ هَارُونَ مِن مُوسي، اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِيَ بَعدِي» (60) به خود پيچيدم، عجيب كلامي بود! تمام مقام و منصب هارون را براي تو ثابت نمود، اگر تمام مقام، مرادش نبود، دليلي براي استثنا باقي نمي ماند.

گفتار ششم

«دنيا نگري»

در آن روزها، كه در كنار پيامبرصلي الله عليه وآله انيس جانش بودي و من دو انسان مي ديدم به يك هدف، دو جان در يك بدن، رسولِ مهرباني، مي فرمود: «يا علي! خداوند تو را زينت داده به زينتي كه مزيّن نگشته بندگان به زينتي محبوب تر از آن و آن زينت ابرار است در پيشگاه خداوند (زهد در دنيا) قرار داده تو را چنان كه «لا ترزء من الدّنيا شيئا» چيزي از دنيا بر نمي داري «ولا ترزء الدّنيا منِكَ شيئاً» و بر نمي دارد دنيا از تو چيزي.» (61) بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله عابد تريِن مردم بودي، وصي و وزير و جانشيني شايسته، هيچ زاهدي به مرتبه زهد تو نرسيد، عابدان و شب زنده داران، خاك كُويت را، مُهر نمازشان قرار دادند و دست گدايي به سوي آستانت دراز نمودند. و رحل اقامت شان

را به در خانه تو افكندند، نشد كه از طعامي سير شوي، نان جوين خوردي، خدمت خلق نمودي، خانه نشين وامام برحق، قولت، قول خدا بود و براي قوام اين دين عزيز، ساكت بودي و «در سكوتت چاره ساز مسلمين بودي»؛(62) آن زمان هم كه حكومت را با مصلحت پذيرفتي، در آن حكومت بي نظير خشتي بر روي خشتي سوار نكردي، و پيوسته به جانب بهشت و دوزخ چشم دوخته بودي. آيه انفاق را معنا ميفرمودي و مال خود را از كد يمين و عرق جبين به دست مي آوردي و در راه رضاي دوست، بخشش مي داشتي. چگونه اين كلمات زرّين را در عمر خود پنهان سازم و اين مدال هاي افتخار را كه هر انسان آزاده اي طالب آن است آشكار نسازم؟!

دائماً مي شنيدم؛ ازآن لب هاي آسماني كه ميفرمودي: «آگاه باشيد نه دنيا براي شما باقي مي ماند و نه شما براي آن باقي خواهيد ماند، آگاه باشيد تباه شدن و از دست رفتن متاع دنيا به شما زياني وارد نخواهد آورد.» (63)

«داستان دنيا مانند ماري است كه دست برآن بكشي نرم و در اندرونش، زهر كُشنده است، فريب خورده نادان به طرف آن مي رود و خردمند پايان نگر از آن دوري مي گزيند.» (64)

همواره دنيا را مي سرودي كه «من چگونه وصف نمايم سرايي راكه اوّل آن رنج است و آخر آن نيستي، در حلال آن حساب و در حرام آن عقاب است. كسي كه در آن غني شد فتنه به پا مي كند و نيازمند در آن غمگين است، و هركه در تحصيل آن بكوشد، به آن نمي رسد».(65) «اينجا سراي گذشتن است نه سراي ماندن» (66) «خوشي دنيا باقي نمي ماند

و به سرعت از اهلش رو بر مي گرداند و ساكنين خود رابه فنا و نيستي مي كشاند و همسايگان خود را، به سوي مرگ مي راند» (67)

«چه بسيار است كسي كه به دنيا اطمينان داشته باشد و دنيا،او را به خاك مي اندازد وچه بسيار است كسي كه داراي مرتبه بزرگ بوده، دنيا او را كوچك و پست مي گرداند. چه بسيار است كسي كه داراي افتخار و خودخواهي مي باشد كه دنيا او را ذليل و خوار مي نمايد.(68)

در دنيا بودي امّا اهل دنيا نبودي، چند روزي در اين سراي نيستي، زيستي، طاقت نياوردي در زنداني بودي تنَگ و تاريك، خدايت فرستاد براي اهل دنيا، تا نور را از آن خورشيد هدايت دريافت دارند؛ ولي اهل دنيا جز عدّه اي در زمان حضورت لياقت پيدا نكردند، نشناختند، اهل دنيا بودند.(69) و آنان كه جرعه اي از آن «چشمه سار سيل آساي» (70) زُلال حقيقت نوشيدند جاودانه شدند. فرهنگ، علي عليه السلام فرهنگ خدا محوري، و زير پرچم علي عليه السلام استقلال و سربلندي است، چون هرجا فرهنگ غدير باشد ذلّت معنا ندارد …

گفتار هفتم

«خلافت»

«امامت؛ مقامي است، كه خداوند ابراهيم خليل عليه السلام را پس از رتبه پيغمبري و دوستي به آن ممتاز ساخت، اين سوّمين رتبه و فضيلتي بود كه خدا، خليلش را بدان شرافت داد و نامش را برافراشت. چنان كه فرمود: آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتي آزمود، و چون همه را به پايان رساند، فرمود: من تو را، امامِ مردم خواهم ساخت «وَإِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماماً» حضرت خليل (سلام اللَّه عليه) از خرسندي گفت:، از نژادم نيز امام قرار بده؛ «قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (71)

خطاب رسيد، عهد من به ستمكاران نمي رسد. اين آيه امامتِ هر ظالمي را تا قيامت ردّ كرده و اين مقام اختصاص به برگزيده گان امّت يافت.

سپس خداوند امامت را، ارجمند داشت و در نسل برگزيدگان پاك نهاد، فرمود: به ابراهيم و اسحق و فرزند زاده اش يعقوب بخشيدم، و همه را شايسته قرار داديم، و آنان را اماماني ساختيم كه به فرمان ما، مردم را هدايت كنند، و انجام كارهاي نيك و به پا داشتن نماز و پرداختن زكات، به آنها وحي كرديم، و آنها به عبادت ما پرداختند. نسل ابراهيم، اين مقام را پيوسته، قَرن به قَرن از يك ديگر ارث بردند، تا نوبت به پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله رسيد كه خداوند فرمود: سزاوارترين مردم به ابراهيم همانها هستند كه پيروي اش كردند. و اين پيغمبر و آنها كه ايمان آوردند، امامت به آنان اختصاص يافت. «إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ» (72) و پيامبرصلي الله عليه وآله آن را به عهده علي عليه السلام نهاد، همچنين در نسل برگزيده او كه خداوند علم و ايمانشان داده، قرار گرفت … امامت مقام انبيا و ميراث اوصيا است، امام، زمام و عنان دين و نظام مسلمين، صلاح دنيا و عزّت مؤمنين است، ريشه بالنده اسلام و شاخه سربلند آن، تمام كننده و كامل كننده نماز، حج و جهاد است، مايه زيادي غنيمت و صدقات مي باشد. امام است كه حلال خدا را حلال و حرامش را حرام مي كند و حدود را اقامه مي نمايد و از دين خدا دفاع مي كند. او ابر بارنده باران پياپي، آسمان سايه افكن، زمين

گسترده، چشمه جوشان، اميني رفيق، پدري شفيق، برادري همزاد، پناهگاه بندگان و همانندِ مادري نكو كار نسبت به فرزند خردسال است. امين خدا در زمين، پاك كننده گناهان، زُداينده عيب ها، نظم دين، عزّت مسلمين، خشم منافقين، و نابودي كافرين است، يگانه دوراني كه هيچ كس به پايه او نرسد، عالمي همطراز او نباشد» (73)

يا علي اگر خدا به كسي توفيق شناختِ شما اهل بيت عليهم السلام را داد خوشا به حالشان، و گرنه آنان كه شما را نشناختند «انگار در زمان جاهليت مرده اند» (74)

اين مطالب حقيقتي است روشن و آشكار كه از نصّ شريف قرآن و پيامبر خاتم و مفسرانِ حقيقي قرآن، امامان بعد نبي صلي الله عليه وآله بدست مي آيد و در تاريخ سندي است محكم؛ مگر اينكه دقّت در تاريخ نشود و حقيقت را از تاريخ نخواهند.

اينكه تا الآن گفتم و خاطرات تلخ و شيرين گذشته را بيان نمودم همه براي غدير بود، خواستم خيز را محكم تر بردارم تا قدري بيشتر به عُمقِ درياي بي كران فرهنگ غدير غوص نمايم. وگرنه هستي همه فضايل علي عليه السلام است. علي عليه السلام را با غدير بايد شناخت و غدير را براي نجات بشريّت بايد دريافت، فرهنگ غدير را بايد جهاني ساخت، غدير فرهنگي جهان شمولي دارد، امّا جهان فهمي غدير، روي ديگر سكّه است كه مغفول مانده، من تاريخ براي نقل آن زنده ام، اگر خون در رگ هاي من مي جوشد فقط به خاطر برپايي فرهنگ غدير است، فرهنگي كه در فطرت پاك موحدان عالم خوابيده است و بيدار شدني است. آن فرهنگ، حق حكومت دارد و گستره هستي، براي برپايي همان فرهنگ پهن گرديده، زمين در انتظار شنيدن آهنگ زيباترين

صداي شمشيرِ عالم است، همان شمشيري كه عدالت را جهاني مي كند و در حق احدي ظلم روا نمي دارد. جهاني شدن عدالت در فرهنگ غدير نهفته است. ملّت ها هرچه از غدير دورتر گردند به فرهنگ سردرگمي و پوچي گري نزديك تر مي شوند. فرهنگ غدير است كه در آخرالزمان حكومت خواهد كرد. غدير يك حادثه طبيعي نيست؛ سخني كه در مكان غدير گفته شد، براي همه مكان ها و زمان هاست. تفكّر غدير آهنگ آزادي تمامي صداهاي خفته در تارهاي صوتي ملل مستضعف عالم است؛ فرهنگ غدير هيچ سخن از قوميّت ندارد، لوح منشور اتحاد و همدلي بشريّت است.

مكان غدير در آن زمان، محل نزول قوافل نبود، چون قوافل در جايي اقامت ميگزينند كه از آب و چراگاه بهره مند باشد، ولي غدير از اين ويژگي بي بهره بود. سبب وقوف نبي اللَّه الاعظم صلي الله عليه وآله در 18 ذي الحجه سال دهم هجرت در مكان غدير خُم همان ابلاغِ تأكيدي حق تعالي بود. اين خبر را، قبل از اين چندين مرتبه پيامبرصلي الله عليه وآله به شما داده بود، امّا در غدير از همه دفعات جدا بود؛ لحن كلام خدا، لحن ديگري بود، حركت كاروانيان در آن شرايط سخت و دستورِ توقف و ابلاغ، همه گوياي اين حقيقت است.

امين وحي خبر آورد. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» (75)

«اي رسول ما بيان كن آنچه كه از طرف پروردگارت نازل شد كه اگر بيان نكني گويا اصلاً رسالت مان را انجام ندادي»

اين سؤال براي هر آزاد انديشي رُخ خواهد داد، چه موضوعي بوده كه تا پايان دوره رسالت خاتم پيامبران و

در انتهاي وحي آسماني، ابلاغ نشده بود؟ چه حكمي از احكام آسماني بود. كه پيامبري همانند خاتم الانبيا از گفتنِ آن اِبا داشت؟ و چندين مرتبه از جبرئيل در خواست مي كند كه خدا عذرم را بپذيرد كه ابلاغ نكنم. امّا خداي حكيم مصلحت بشريّت را در اين مي دانست و فرمود: اي رسول ما بگو به هر قيمتي كه شده، و اگر مي ترسي «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» (76) خداوند تو را حفظ مي كند، اين فرمان بايد اجرا شود، اگر اين رسالت اجرا نشود فلسفه خلقت عبث خواهد شد. «اَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ» (77) و حكيم كار عبث ننمايد. اين فرمان لطف از جانب پروردگار عالميان بود و لطف بر خدا واجب است او «لَطيف خَبير» (78) است، مي داند بشر، بدون امام به بيراهه مي رود.

من شاهد يك صد و بيست و چهار هزار عطيه آسماني و مُبَلِّغِ ربّاني بودم كه در وجودِ تك تك سفيران الهي تو را جست و جو مي كردم تا روزي كه جهان شاهد خلقت گلِ سرسبد عالم خلقت بود، تا روزي كه تمام مخلوقات را ديدم كه چگونه تسبيح و تقديس مي گويند، به خاطر عظمت خلقت خاتم انبيا صلي الله عليه وآله.

محمّدصلي الله عليه وآله كه به دنيا آمد رنگ ديگري به خود گرفتم جاني ديگري خدا به من مرحمت فرمود، هيچ كس از اين رسول آگاهي نداشت، من او را خوب مي شناختم، از وصف آن وجود ملكوتي با خبر بودم، عظمت او را از پيامبران پيشين، به يادگار داشتم؛ مي دانستم «احمَدِي» (79) در راه است «كه خلقت افلاك به خاطر بركت وجود اوست».(80)

تا چهل سالگي كه ابلاغ

حقيقت نمود، تازه مردم جايگاه او را شناختند، دارنده گان زَر و زُور دشمني خود را آغاز كردند. آن قدر رسول نور در اذيّت قرار گرفت كه من طاقت خود را از دست دادم. امّا او مردم عامّي را چون نگيني در برگرفته بود، و تو هم گام به گام؛ سايه به سايه نبي رحمت صلي الله عليه وآله حركت مي كردي، همدم و هم كلامش بودي، پيامبر براي آن قوم دعا مي فرمود.آن قدر عطوفت و رحمت نشان مي داد، كه خدايش چنين فرمود: «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ» (81) «اي رسول نزديك است كه جان عزيزت را از شدّت حزن و تأسّف به ايمان نياوردن قوم هلاك سازي» امّا او مظهر بُرد باري و استقامت بود، هرگز كاسه صبر او، لبريز نمي شد، تمامي نبايدها را تحمّل نمود به خاطر اتمام رسالت، تا اين بار سنگين را به سر منزل برساند. سر سلسله رسولان بود و حامل رسالتي عظيم تر از همه رسالت هاي قبل. غدير كه فرا رسيد، اين رسالت انتهاي سير خود را مي پيمود و عمر پاك و گران مايه پيامبر در اين جهان به پايان مي رسيد خطاب آمد؛ اي رسول ما! ابلاغ رسالت كن. آن روز كه همه هستي، غدير را نظاره گر بودند، تو گويي همه هستي رقم مي خورد. لب هاي مقدّس آخرين رسول حقّ، حركت كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ» (82) هر كس من مولاي اويم، زين پس علي مولاي اوست. خداوندا! كساني كه علي عليه السلام را دوست دارند، دوست بدار،

و آنان كه علي را دشمن دارند، دشمن بدار. خدايا! علي را ياري كن و دشمنان او را خوار و ذليل نما.

رسولِ عالميان آن زمان كه تو را بر بلندترين نقطه زمين، بالا برد و بر گلدسته هاي محمّدي نشاند و شجاع ترين دست تاريخ را بلند كرد، فريادي بر بلنداي آسمان ها برآورد: كه اي مردم! شما به علي عليه السلام تمسّك جوييد؛ او ثقل اصغر است و تنها مفسّر ثقل اكبر، بعد من؛ تمسّك به اين ثقلين (قرآن و عترت) است كه سعادت هر دو جهان را به دنبال دارد و دوري جستن از آن دو، هلاكت ابدي را، دوستي تو را دوستي خدا دانست و دشمني تو را دشمني خدا.(83)

اينجا بود كه خدا مُهر پذيرش رسالت نبي صلي الله عليه وآله را مشروط به ابلاغ جانشيني تو قرار داد. اين است كه مي گويم فرهنگ غدير مغفول مانده، بايد فرهنگ غدير را دريافت، نه غدير را، چون غدير از مسلّمات است عاقلان شكّي ندارند، شك جاهلان هم كه به جايي بند نمي شود.

رسالت پيامبر امضاء شد 23 سال زحمت او را خدايش مُهر تأييد زد فرشته وحي خبر آورد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً» (84) امروز دينِ شما را، به حد كمال رساندم. و بر شما نعمت را تمام كردم، و بهترين آئين را، كه اسلام است برايتان برگزيدم.

صداي تكبير پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله هنوز هم در گوش تاريخ، طنين انداز است. سر تعظيم به درگاه خالق متعال فرود آورد كه: خدايا تو را شاكرم كه آئين تو كامل گشت و نعمت را تمام نمودي، خدايا تو را شكر مي گويم كه علي عليه

السلام را معرّفي كردم و رسالت خود را به پايان رساندم. اينجا بود كه من به خود لرزيدم، موعد انتظار من به سر رسيده بود، چيز ديگري را خواهان نبودم، با خود مي گفتم ديگر آرزويي ندارم! آنچه بود، ولايت بود كه من مشاهده كردم، غدير را ديدم، فرهنگي آسماني را نظاره نمودم. حال ديگر بعد اتمام نعمت، چيزي باقي نمي ماند. در همين افكار بودم كه چشمانم را به جمال نوراني ات خيره نمودم، آن چرا فراموش كرده بودم، بازيافتم؛ كه من مبدأ وجودم تويي، من براي تو و ولايت تو زنده ام، اگر نبود ولاي علي عليه السلام نامي از من به عنوان تاريخ وجود نداشت. اينجا نه تنها پايان كار و آخر عمر من نيست، بلكه از اين پس، زندگي در سايه ولايت ادامه خواهد داشت و من براي آن زنده ام.

گفتار هشتم

«شهادت همسر»

پيامبرصلي الله عليه وآله جان شيرينش را، به وصلتي شيرين تر و ملاقاتي گرانبهاتر بخشيد و آن امانت را به صاحب جانها تسليم نمود.

رسالت را به اتمام رساند و چشم از جهان فرو بست و تسليم پروردگارش شد. «اِنّا للَّهِ واِنّا اِلَيهِ راجِعُون» (85)

امّا روزهاي واپسين عمر گران مايه، دلهره اي سخت، او را اذيّت مي كرد، و آن روي آوردن فتنه ها، يكي پس از ديگري بود. فتنه هاي شوم، سخت نگرانش مي كرد. مدير عالميان، زيركانه تمام فعّاليّت هاي زيرزميني را، زير نظر داشت. فتنه ها را منِ تاريخ، شاهد بودم و گواهي مي دهم كه چه خونِ دلي به پيامبرصلي الله عليه وآله دادند! و با دلي پر خون از اين فتنه ها و فتنه گران به سرايي باقي شتافت.

آخرين كلماتي كه از او به يادگار دارم، اين بود كه مي فرمود: «با

عترت من به نيكي رفتار كنيد و از آن ها جدا نشويد».

« … وَ أَهْلُ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي» (86) سفارش مي كنم شما را به اهل بيت عليهم السلام آن ها را تنها نگذاريد. و ديدم؛ كه آخرين پيامبر الهي صلي الله عليه وآله در حال «جان دادن سر مبارك خود را روي سينه عزيزش گذاشت» (87) و جان داد. من از اين راز مُهم آگاهي نداشتم؛ ذهنم را به خود مشغول كرد، خدايا چه سِرِّي است كه در آخرين لحظات حيات نبي صلي الله عليه وآله سر مبارك او بايد بر سينه وصي باشد؟ اين فكر امانم را ربود و افكارم را به خود اختصاص داد، تا اين كه با خود گفتم: حتماً اين آغازِ تپش قلبِ نوراني خاتم پيامبران صلي الله عليه وآله در سينه اميرمؤمنان عليه السلام است؛ علي عليه السلام يعني امام بعدِ نبي صلي الله عليه وآله. او را غسل دادي و چون نزديك ترين فرد به ايشان بودي، طبق وصيتش عمل نمودي، و در فراقش نوحه گر شدي.

«يا رسول اللَّه پدر و مادرم به فدايت باد، با مرگ تو، رشته اي بريده شد، كه در مرگ غير تو، چنين نشد. دعوت پيامبران و اخبار آسمان، ديگر پايان يافت. اشك ديده را اگر با گريستن بر تو به پايان ميرسانديم، همچنان بي درمان مي ماند.اين زاري و بي قراري، در فقدان تو اندك است. ولي چه كنيم كه مرگ را نمي توان باز گرداند؟! هيچ كس را از مرگ نمي توان رهانيد. پدر و مادرم فدايت، ما را در پيشگاه پروردگارت به ياد آر، و در خاطر خود نگهدار» (88)

مشغول غسل و كفن و دفن بدن مطهّر خاتم النبيين صلي الله عليه وآله بودي بني

هاشم داغدار اين غم بزرگ، «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ … وَكَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَقِلَّةَ عَدَدِنَا وَشِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا»

فاطمه را مي ديدم داغدارِ بابا «اُمَّ اَبِيها» بابايش را از دست داده، نور چشم رسول خدا در غم بزرگي به سر مي بُرد، عالم و آدم بايد گرد هم مي آمدند، كوثر خلقت، داغدار پدر بود، او را تَسَلَّي مي دادند، سنّت نبي صلي الله عليه وآله را اجرا مي كردند و همراه اهل بيت، لباس عزا به تن مي كردند. ولي اجتماع كردند، اجتماعِ سقيفه؛ پس مردم سنّت كجا بود؟! سنّت چگونه معنا مي شد؟ مگر قول نبي صلي الله عليه وآله سنّت نيست؟ مگر فعل نبي صلي الله عليه وآله در غدير سنّت نيست؟ مگر «امر به اطاعت رسول را قرآن كراراً» (89) نمي فرمايد؟ مگر قرآن و سنّت پيامبر همديگر را كامل نمي كنند؟ همان سنّتي كه سرپيچي از آن، سرپيچي از فرمان خداست.» «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً».(90)

«و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كاري فرمان دهند، براي آنان در كارشان اختياري باشد؛ و هر كس خدا و فرستاده اش را نافرماني كند، قطعاً دچار گمراهي آشكاري گرديده است» «نافرماني از فرمان خدا و رسول، جاودانه بودن در آتش جهنّم را به دنبال دارد» (91) يا ندارد؟ مگر غدير خدا فرمان نداده بود؟ مگر غدير پيامبرصلي الله عليه وآله به بلنداي همه آسمان ها، فرياد بر نياورده بود كه اي مردم! من رسول خدا هستم، سعادت و بدبختي شما در اطاعت كردن و يا

نكردن علي عليه السلام است؟ اهل بيت مرا تنها نگذاريد. نمي گويم پسر عمِّ نبي را نديدند، داماد او را نيافتند، وصي را گم كردند، ولي علم را خانه نشين كردند. سقيفه بنا نهادن و بيعت كردند، از تو بيعت خواستند «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» (92)

«آيا مردم گمان كردن كه به حال خود رها مي شوند، اين كه بگويند ايمان آورديم، و آن ها آزمايش نمي شوند؟!»

چه ظلمي بر خويشتن نمودند؟ چگونه با اين كار نامه عمل خويش به سوي خالق شان مي روند؛ در حالي كه از آن امتحان الهي نمره قبولي كسب نكردند؟

بني هاشم را، با زُور شمشير براي گرفتنِ بيعت، به مسجد بردند. حتّي به خانه وحي آمدند. فاطمه عليها السلام به نور ديدگانش نگاه مي كرد و در غم فراغ بابا اشك مي ريخت. بچه ها بهانه پيامبر داشتند، آرام و قرار نداشتند، فقط بهانه، پشت بهانه، بوي پيامبر، ديگر به مشام شان نمي رسيد. چه كسي مي توانست آن ها را ساكت كند؟ زينب كوچولو، مگر آرام مي گرفت؟ اشك چشم مادر، اشك را در چشمان كودك خردسال جاري مي ساخت.

قرآن ناطق، مشغول جمع كردن آيات قرآن بود. همان قرآني را كه به ظاهر مسلمانان از آن روي گرداندند. بر خانه اهل بيت عليهم السلام هجوم آوردند، همراه خود هيزم آوردند، بر در خانه وحي آتش افروختند، در را سوختند، نه در را، كه خانه حيدر را، نه حيدر، حجره پيامبرصلي الله عليه وآله را، من يقين دارم كه كعبه را سوزاندند، قرآن را آتش زدند، آتش ديدم، ناله و فرياد شنيدم، ولي از آن خانه بيعت نديدم.

در را شكسته ديدم، فرياد «يا اَبَتا» شنيدم، كبودي بازوان نظاره

كردم؛ و تو را اي علي عليه السلام! كشان كشان سوي مسجد، با پاي برهنه ديدم. امّا چيزي كه از زهراعليها السلام ديدم، دفاع از ولايت بود و بس؛ فاطمه ديگر براي او زنده ماندن مطرح نبود، ادامه حيات دادن مطرح نبود، برايش تكليف مطرح بود، اداي تكليف را مي خواست. او كه غدير را، از ياد نمي بُرد، جانش را هم براي غدير مي داد. فرياد بر مي آورد: آي بَدرِيون وآي اُحُدِيون! و اي هم ركابان علي عليه السلام! «وَ هَلْ تَرَكَ أَبِي يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ لِأَحَدٍ عُذْراً» (93) آيا بابايم پيغمبرصلي الله عليه وآله، در روز غدير براي شما عذري باقي گذاشت؟ پس چرا به ما پشت كرديد؟ چرا غدير را فراموش كرديد؟ خودم ديدم ظلم كردند و فاطمه عليها السلام دفاع كرد، هرچه فرمود؛ احدي نگفت شما دروغ مي گوييد، چون مي دانستند عصمت پيغمبر شان دروغ نمي گويد. معصومه نبوّت بيراه نمي رود. چيزي كه بود آنان غدير را براي دنيا فراموش كردند. جهنّم را برگزيدند.

فدك(94) را كه من از ياد نمي برم، چگونه ندانم و نگويم فدك چيست؟! و چگونه براي آن ظلم بزرگ نوحه سرايي نكنم؟!

در دين مقدّس اسلام، سرزميني كه بدون هجوم نظامي و اعزام نيرو، به دست مسلمانان مي اُفتد، مخصوص پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله و يا امام بعد او مي باشد. هرگونه تصرّفي با اذن آنهاست. مگر فدك غير از اين است؟ مگر فدك را پيامبر به زهراعليها السلام نبخشيد؟ مگر مي شود چشم تاريخ را بست و زبان او را بند آورد كه تاريخ حرف نزد؟ گيريم كه حرف نزند، انكار سند زنده فدك در تاريخ، نويد جهالت مي دهد ويا عداوت همراه با قساوت. انكار فدك انكار رسول

خدا، و انكارِ قرآن و اهل بيت عصمت و طهارت است.

سند فدك را، از دست زهراعليها السلام ربوده شده و تكّه تكّه يافتم، از خودش دفاع نمود، كه او را هم سيلي خورده ديدم. محسنش را سقط شده يافتم. فدك هر چه باشد، ارزش سيلي كوثر را نداشت. من شاهد بودم و گواهي مي دهم، كه آنچه زهراعليها السلام براي آن سيلي خورد، ولايت بود، همان ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام، همان شجره طيّبه كه رسول خاتم صلي الله عليه وآله از طرف پروردگارش به قصد تكميل دين در روز غدير خم در دلِ هستي كاشت؛ اين نهال بايد آبياري مي شد.اين فاطمه عليها السلام بود كه فهميد، ولايت يعني چه. او مي دانست ولايت ادامه، نبوّت است و اگر نباشد، رسالت ناتمام، دين ناقص، خلقت نابجا است، يعني دين در كنار ولايت، نور مي دهد و گر نه شمع خاموش است.

«از غضب فاطمه عليها السلام خدا غضبناك مي شد و از خشنودي او خدا هم خشنود، اوّلين فردي است كه داخل بهشت مي شود، او ميوه دل رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و حوري انسان صفت است» (95) ظلم كردند آنچه نبايد مي كردند.

زهراعليها السلام را خانه نشين كردند، كشتي پهلو شكسته، پهلو گرفته، ديگر در بستر افتاده، آخرين روزهاي حيات را بانوي 18 ساله سپري مي كرد. وصيّت مي گفت، مگر مي شد به آن كلمات گوش داد؟ مگر جان در بدن آرام مي گرفت؟ و طاقت ماندن در قفس تن را مي آورد تا وصيت زهراعليها السلام بشنود؟ داغ پيامبرصلي الله عليه وآله او را، احاطه كرده بود. خدا بايد بگويد، زهراعليها السلام چه كشيد. سوز ناله اش سوزناك تر مي شد، گريه اش بلندتر مي گشت، قُوَّتش را

از دست داد، صبرش تمام شد؛ داغ پدر او را كُشت. علي جان! خاندان وحي بايد عُذرَم بپذيرد، داغ پدر او را مي كشت، اگر نمي كشتند. پدر مُرده را كه تازيانه نمي زنند، اگر بزنند، در ميان خانه نمي زنند، اگر بزنند، با درِ آتش گرفته نمي زنند، گيريم كه در ميان ملّتي، چنين كنند؛ ديگر زن حامله نمي زنند.

زهراعليها السلام وصيّت هاي آخر را، مي فرمود. همه اش از مواظبت حسن و حسين عليهما السلام، از بي كسي بچّه ها سخن مي گفت، اين بچّه ها سيلي مادر ديدند، علي جان! مرا شب غسل كن، شب دفن نما. ديگر به جنازه من هم، رحم نمي كنند.

فاطمه عليها السلام چشم از دنيا فرو بست، ميهمان پدر گرديد، از خانه حيدر، وداع نمود و بچّه ها را تنها نهاد. طفلان در تاريكي شب، بهانه گرفتند؛ اي كاش منِ تاريخ وجود نداشتم تا شاهدِ اين همه ظلم بر آل محمّدعليهم السلام نبودم.

ديدم كه چندين بار، از حال رفتي و دست از خويشتن، شُستي، داشتي شب، غسلش مي دادي و جان خود را، درون پيراهن مي شُستي، خود جانِ خويش را در كفن پيچيدي. بچّه ها آرام! ديگر به جنازه مادر هم، رحم نمي كنند. او را درون قبر، تحويل دستان رسول اللَّه صلي الله عليه وآله دادي و فرمودي: «يا رسول اللَّه! دخترت به شما خبر خواهد داد، اجتماع امّت تو را، بر ستم آن مظلومه، پس همه سر گذشت را از او سئوال كن و چگونگي رفتارشان را با ما، بپرس اين همه ستمگري از امّت تو، بر ما وارد شده در حالي كه از رفتن تو، مدّتي نگذشته و ياد تو از بين نرفته بود» (96)

گفتار نهم

«سكوت»

«أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ

لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَلَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَي طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَيَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَيَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّي يَلْقَي رَبَّهُ، فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَي هَاتَا أَحْجَي فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَفِي الْحَلْقِ شَجاً أَرَي تُرَاثِي نَهْباً» (97)

«آگاه باشيد! به خدا سوگند پسر ابي قحافه خلافت را، مانند پيراهني پوشيده و حال آن كه مي دانست من براي خلافت، مانند قطب وسط آسياب هستم، علوم و معارف از سرچشمه فيض من، مانند سيل سرازير مي شود، هيچ پرواز، در علم و دانش به اوج رفعت من نمي رسد، پس جامه خلافت را رها، و پهلو از آن تهي نمودم و دركار خود انديشه مي كردم، كه آيا بدون يار و ياور حمله كرده، يا آن كه بر تاريكي و كوري صبر كنم، تاريكي كه در آن، پيران را فرسوده و جوانان را پژمرده و پير مي ساخت، مؤمن رنج مي كشيد تا بميرد. ديدم صبر كردن خردمندي است، پس صبر كردم، در حالتي كه چشمانم را غبار و خاشاك و گلويم را استخوان، گرفته بود، ميراث خود را تاراج رفته ديدم».

من شهادت مي دهم به عنوانِ شاهدي كه تا به حال زنده هستم و تمام وقايع را با چشم خود ديدم؛ كه حتّي لحظه اي غير خدا را نپرستيدي.پناه به يگانه هستي مي برم از اينكه بگويم خانه زاد خدا، پرستش غير او نمود. نام تو «علي» مشتق از «علي اَعلَي» عبد خدا در جاهليت كهن، اوّل مأموم پيامبر، در علم و شرافت داماد ختم المرسلين صلي

الله عليه وآله و دروازه علمِ نبوّت بودي. اگر زمين طعم علم را چشيد از سر چشمه فيضِ علي عليه السلام است، شمشير برّنده اسلام، چشمان نازنين پيامبرصلي الله عليه وآله هر كجا علي عليه السلام بود، به آنجا نظاره داشت. گم شده چشم نبي صلي الله عليه وآله علي عليه السلام بود. امّا لباس خلافت را از تنت درآوردند و غاصبانه به تن كردند.

همرزمان اُحد را، فرا خواندي، جنگ جويان بدر را، صدا زدي. امّا كجروي هاي قوم به سان شب مي ماند، كه همه جا را فرا گرفته بود. تو را تنها، بي سپاه و بي ياور مي ديدم. نه تنها گنجينه علوم خانه نشين بود، بلكه فلسفه خلقت، بر گوشه اي تنها نشسته بود. اتهامات از هر سو روان شد. تا جايي كه سلام مي كردي، جوابش نمي شنيدي. بارها ديدم بعد مرگِ جانِ رسول خداصلي الله عليه وآله، انيس جانت زهراعليها السلام جايي براي دردِ دل نمي يافتي، مردمان ستمكار شدند، نيك را بد شمردند، روز را كنار زدند، شب را برگزيدند؛ چاهي پيدا مي كردي غمِ دل را، درون چاه مي گفتي. كُلنگ بردوش، نخل خرما پرورش مي دادي. صبرم به سر رسيده بوده امّا چون نبي تو را آرام مي ديدم. اون چند صباحي هم كه جانِ مصطفي صلي الله عليه وآله زنده بود، عزيزت لب به اعتراض گشود: «يا اباالحسن! چرا به گوشه اي آرام گرفتي؟ مگر شجاعان عرب نبودند، كه از ترس علي عليه السلام خواب نداشتند؟ پس چرا در مقابل اين ضعيفان سُستي نشان مي دهي؟ اي كاش منِ زهرا، مي مُردَم تا اين روز را نمي ديدم» (98) تاريخ گواه است كه سخت بود حالتِ عزيزت برايت، سخت بود كه اين چنين لب به اعتراض بگشايد. ولي

صبر كردي؛ صبر و سكوتت را، تمام وجدان هاي بيدار عالَم ميسرايند. چگونه شرح ندهم؟

آرامش تو، در آن لحظات، مجال سخن گفتن را از من مي ربايد.فرمودي: «فرقي نكردم من همان علي هستم» (99) همان شير همان جنگاور «نه ذوالفقار كُند شده و نه بازوان شُل» (100) زهراي من شما كه غدير از يادتان نرفته، سفارش پيغمبرصلي الله عليه وآله در غدير راجع به ولايت، كه فراموش شدني نيست. زهرا جان! مصلحت چيز ديگري است، شمشيرم را براي آن مصلحت از غلاف بيرون نمي آورم، شمشير در غلاف مصلحت اسلام و نظام نوپاي محمّدي صلي الله عليه وآله بسر مي برد.

من تاريخ، شاهد بودم سكوتت را، به خدا عجيب بود! همه اش براي اسلام عزيز بود. روزي ايمان آوردن تو را ديدم، روزي عشق ورزيدن تو و نبي صلي الله عليه وآله به همديگر را ديدم، روزي هم سكوت تو را ديدم، خدماتي كه به اسلام نمودي همه را ديدم، همه ديدن داشت. اين حقيقت عمر تاريخ است. كه امام به بيان صريح نبوّت انتخاب مي شود، و يا به بيان امام، قبل امام آن قدر اين مسئله روشن است، كه جاي هيچ گونه ترديدي نيست.

امّا من، از صبر تو سكوت مي كنم حرفي نمي زنم، فقط همين قدر مي گويم: سكوت تو در تاريخ شنيدن دارد.

گفتار دهم

«شهادت»

آخرين رمضانِ عمر مبارك، در سال چهلم هجرت. يك ماه رمضان ديگري داشتي، روش ات روش ديگري بود؛ اين رمضان، از همه رمضان ها جدا بود. حالي ديگر داشتي. ميفرمودي: چند روز ديگر باقي است؟ به نظرم گم كرده اي داشتي، دنبال او ميگشتي. امّا در آن روزها نفاق و دورويي قومي لجوج، مرا سخت نگران مي كرد. به ياد مي آورم، جمله

مبارك خاتم النبيين صلي الله عليه وآله را، كه مي فرمود: «لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ تَقِيٌّ وَلَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِقٌ شَقِيٌّ» (101) مؤمن با تو دشمن نمي شود، منافق باتو دوست نمي شود.

و خود هم ميفرمودي: «كه شما را از مردم دو رو برحذر مي دارم؛ زيرا آنها گمراه كننده مي باشند، خود را به رنگ هاي گوناگون و حالت هاي مختلف در مي آورند، دل هايشان بيمار است، ظاهرشان آراسته، در پنهاني راه مي روند، نزد هر دلي وسيله اي دارند، در هر غم و اندوهي اشك ها مي ريزند. براي هر در، كليدي و براي هر شبي، چراغي آماده ساخته اند. راه باطل را آسان نشان مي دهند، آنها پيرو شيطان و شعله آتشند.» (102) علي عليه السلام با قرآن است و قرآن با علي عليه السلام نمي شود كلمات مولايم را با قرآن نسنجم قرآن هم چنين مي فرمايد: «إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً» (103) منافقين را در جهنّم پست ترين درجه و براي آنان هرگز ياوري نخواهي يافت.

عجيبند انسان هاي بدتر از كفّار. مشكل ترين مبارزه ها، مبارزه با نفاق است. خود را طرفدار حق معرّفي مي كنند و خدا خدا مي گويند؛ امّا افكار پليدي دارند. خوارج نهروان را مي گويم، خون دل هاي اين قوم را به تو، هرگز از ياد نمي برم. خشكه مقدّس مآب هاي نفهم كه از اسلام هيچ چيز نفهميدند، ولي خود را مسلمان مي دانستند. از زيادي عبادت بر پيشاني پينه داشتند، امّا خدا را نشناخته بودند، در مدّت كوتاه خلافت ظاهري كه چهار سال و شش ماه طول كشيد، ناكثين، مارقين، قاسطين، چه ها كه نكردند؟! دنيا تازه عدل، برايش مفهوم پيدا نمود، تازه هدايت موعودِ غدير، به سر رسيده بود، كه گرفتار جنگ

با دشمنان خدا شدي فرمودي: «خدا مرا به جنگِ با ستمگران و پيمان شكنان و تباهكاران در روي زمين امر فرمود؛ پس با پيمان شكنان جنگيدم، و با آنان كه دست از حق برداشتند جهاد كردم و با آنان كه از دين بيرون رفتند، خشم نموده و زبون و خوارشان كردم.» (104)

سينه تاريخ از حماسه هاي علي عليه السلام پُر مي باشد، و گواهي مي دهد كه هيچ كس را، توان بلند كردن شمشير، در مقابلِ اين به ظاهر مسلمانان نبود، نافله خوان هاي مُتِعَبِّد، الهي اَلعَفوگويانِ حُقّه باز. اين افتخار منِ راوي مي باشد كه حكايت گر زندگي علي عليه السلام مي باشم، بازگو كننده داستانِ تو و جهانِ آفرينش هستم. رابطه تو با خدا را مي سرايم، در درياي ولايت تو زندگي مي كنم، عاشق مكتب غدير توام، ولايتي كه پيامبرصلي الله عليه وآله در غدير ابلاغ نمود، هم چنان مايه حيات من است. مي شنيدم آن زمان كه با اين قوم ريا كار رو به رو بودي، ميفرمودي: «غير من احدي قادر نبود كه چشم فتنه را بكند، غير من احدي جرأت نمي كرد، شمشير به گردن اين ها بگذارد» (105) در آن مدّت عمرم كه باتو بودم و احساس مي كردم ابدي هستم، چون در كنار علي هستم؛ لذّت مي بردم كه دو طايفه را سر جايشان نشاندي، منافقان زيرك و زاهدان احمق را. عاشقانه با آنان ميجنگيدي، هر لحظه آرزوي شهادت داشتي. ميفرمودي: «اگر هزار ضربه شمشير بر فرقم فرود آيد و با اين وضع كشته شوم، بهتر است كه در بستر بيماري، با يك مريضي بميرم. اگر اين بدن هاي ما ساخته شده كه در آخر كار بميرد، پس چرا در راه خدا با شمشير

قطعه قطعه نشود؟» (106)

به خدا عشق تو به شهادت، قابل سرودن نيست. چون عشقِ عاشق را معشوق مي سرايد، خدا بايد بگويد علي عليه السلام چقدر عاشق بود. اگر بالاتر از درجه معنوي شهادت، مقامي بود، قطعاً خداي متعال آن را به تو مي داد، شهادت آرزوي همه انبيا و اولياء الهي و محبوب ترين كلمه در طول تاريخ براي آنان بود.

خباثت و لجاجت منافقين را كاملاً احاطه داشتي. لحظه به لحظه حيات تاريخ، صرف اين افكارت مي شد كه چگونه شمشير اسلام در دست علي بن ابيطالب عليه السلام برگردن اين نابكاران فرود خواهدآمد؟!

پسر ملجم مرادي كه از همين طايفه بود، دشمني او برايت روشن بود. اون منافقي كه درباره اش ميفرمودي: «اُرِيدُ حَياتَهُ وَيرِيدُ قَتلِي» (107) من مي خواهم او زنده بماند و سعادتش را مي خواهم، ولي او اراده كشتنم را دارد.

ابلهي گروه خشكه مقدس خوارج، در تاريخ از فصل هاي تكان دهنده است. نقشه قتلت را كشيدند، عبدالرحمان پسر ملجم مرادي مأمور قتل تو گرديد؛ شب نوزده رمضان، به خاطر ثواب بيشتر، نفهمي و لجاجت تا به كجا؟! حتي مَهر وصال شان را، ريختن خون بهترين بنده خدا قرار دادند، قُطام(108) در پيشنهاد آن وصلت شوم، درخواست ريختن خون محبوب هستي را داد.

تاريخ عاشق علي عليه السلام بود، با افكار و اعمال او، روز و شب مي گذراند. به معشوقم خيره بودم و او هم دائماً به آسمان نظاره گر بود. كسي نمي فهميد علي راه هاي آسمان را بهتر از زمين مي شناسد، يعني چه؟ هيچ كس نمي خواست كه بفهمد، بلكه شعورش چنين اجازه اي نمي داد درك اين حقيقت كند، كه اگر علي عليه السلام نبود زمين اهلش را مي بلعيد و آسمان ثانيه اي، سايه نمي افكند. همه

به بركت ولايت است كه چرخ گردون مي گردد. همان ولايتي كه تمام ملائك در غديرخم، براي آن شاد بودند و جان عالميان رسولِ هدايت، از ابلاغ آن شادمان تر بود. غديري كه جا دارد من، براي آن تمام هستي ام را صرف نمايم و براي آن داستان ها بنويسم، چون من بدون غدير معنا نمي دهم، قلمي كه جوهر نداشته باشه چگونه براي هستي مشق بنويسد؟ اينها كلماتي اند كه تاريخ براي تسكين دردِ خود، نوحه سرايي مي كند وگرنه، شما اميرالمؤمنين ايد، همه هستي غدير، هستي، و غدير جانِ تاريخه. تمامي ارسالِ رُسُل و اِنزَالِ كتب براي غدير بود و بس.

شب نوزدهم سال چهلم هجري، افطار به خانه اُم كلثوم ميهمان شدي، دختر طبقي از همه علاقه و محبّت خود را به عنوان غذا براي پدر هديه آورد، دو نان جوين و مقداري نمك، نگاهي پُر معنا به غذاي سرسفره؛ آهي از سوز دل، كه دخترم! يادگار زهراي من، همان مدافِع تنهاي من، مگر يادت رفته بابات متابعت از پسر عمّ خود رسول خداصلي الله عليه وآله مي كند؟ كِي شده برسر سفره اي دو نوع غذا باشد كه علي بر آن سفره حاضر باشد؟ افلاكيان را، بر سر سفره نظاره گر بودم. عرشيان، عاشقانه تو را مي سرودند، من از اين راز بي خبر بودم، اُمِّ كلثوم را ديدم كاسه شير را برداشت و جان پيغمبرصلي الله عليه وآله با نان و نمك افطار نمود. بعداً فهميدم كه اين آخرين افطار علي عليه السلام بود؛ همه علي عليه السلام را مي ديدند، حتّي براي خدا هم ديدن داشت، آخه خدا هم عاشقت بود. بازهم مي گويم هم عاشق و هم معشوق؛ همه عُمر تاريخي.

علي عليه السلام كه

خاك را به يك نظر كيميا مي كرد، توان دسترسي به طعام دنيوي، آني او را رنج نمي داد، چگونه ممكن است علي عليه السلام براي غذا اين گونه در سختي بسر بَرَد؟ قوي ترين مردان عرب، لاابالي ترين جنگجويان كه دشمن اسلام بودند، از ترس او خواب نداشتند؛ اوني كه هست ترس خدا، اشك يتيم، ناله پيرزني، تو را مي لرزاند، تاريخ مي شنيد صداي عدالت را، به پهناي همه هستي: «دخترم! چگونه ممكن است علي عليه السلام سير باشد؛ امّا همسايگان گرسنه داشته باشد؟» (109) گاهي از «حجاز مي ناليدي و گاهي هم از يمَامِه».(110)

همواره از اشك مي ناليدي و دلت براي يتيمان و گرسنه گان روي زمين آرام نبود. مسكين نوازي ات را، رسولِ آفرينش، نوازش كرد: «يا علي! خداوند به تو بخشيد دوستي مساكين را، آنان به امامت تو خشنودند و تو نيز به پيروي آنان از تو.» (111)

شب نوزدهم را در راز و نياز با خدايت به صبح رساندي، دائم به آسمان نگاه مي كردي. خدايت شاهد بود كه چگونه با جان آسمانيان، بازي مي كردي؟! من در نگاه تو اين مطلب را مي خواندم، كه براي رسيدن به پيامبرصلي الله عليه وآله و يار با وفايت زهراي اطهرعليها السلام لحظه شماري مي كني. بارها گفتم و تا زنده ام مي گويم، كه شما براي اينجا نبوديد. اين كه چند صباحي را با مردم عامي به سر بردي، خدا بر آنان منّت نهاد و اين كرم خداست، ذات پاك را شايسته چنين لطفي هست. و گرنه علي كجا؟ دنيا كجا؟ كيست كه او را بشناسد؟

آرام، آرام به سوي مسجد حركت كردي. «يَأَيَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ * ارْجِعِي إِليَ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً» (112) اي نفسِ مطمئن، واي معشوق

خدا، ملاقات پروردگار گوارايت باد. وارد مسجد شدي، قاتل را از خواب غفلت بيدار نمودي، بالاي مأذنه رفتي، نداي اللَّه اكبر بلند شد. اذان گفتي و با سپيده دم خداحافظي نمودي، اي فجرِ صادق، آيا تا به حال، چشمان علي را خفته ديده اي؟

فجر تا سينه آفاق شكافت

چشم بيدار علي خفته نيافت

از مأذنه به سوي محراب رفتي تا نماز شهادت را قامت بندي، تكبيرة الاحرام گفتي و با هرچه غير خدا بود نامحرم گشتي؛ اللَّه اكبر! شقي ترين انسان روي زمين ضربه بر فرق مبارك وارد كرد، منادي ندا داد: «تَهَدَّمَتْ وَاللَّهِ أَرْكَانُ الْهُدَي وَانْطَمَسَتْ وَاللَّهِ أَعْلَامُ التُّقَي قُتِلَ ابْنُ عَمِ ّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَي قُتِلَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَي قَتَلَهُ أَشْقَي الأَشْقِيَاءِ» (113)(114)؛

به خدا اركان هدايت منهدم شده برطرف شد نشانه هاي پرهيزگاري، و گسيخته شد عُروَةُ الوُثقاي الهي، كشته شد پسر عموي رسول خدا، كشته شد وصي برگزيده، كشته شد علي مرتضي، كُشت او را شقي ترين شقي ها.

شگفت انگيزترين دوره زندگي ات كه مرا سخت داغدار ساخت و كمرم را شكست، همان دوره بود، يعني فاصله بين ضربت تا شهادت، آن گاه كه ضربت آن منافق، فرقت را شكافت، جمله اي گفته اي كه از جملات عجيب عالم خلقت بود. «فُزتُ وَرَبِّ الكَعبَة» (115) به خداي كعبه رستگار شدم. حسنين عليهما السلام زير بغل دلاور مرد تاريخ را گرفتند و شمشيرِ اسلام را به سوي منزل حركت دادند. مردي كه در اخلاص براي خدا، تاريخ جنگاوري همانند او نديده. به خدا سخت بود برايم، سخت بود برايم.

وارد بستر شدي، سفارش قاتل نمودي: «مدارا كنيد به او غذا بدهيد.» (116) لباني متبسم، به آرزويت رسيده بودي، زهر به لب هاي قرآن ناطق

اصابت كرد. عشق به شهادت، جان و تن نمي شناخت، آرزوي شهادت داشتي، خودم به ياد دارم كه فرمودي: «به خدا قسم اگر هنگام رو به رو شدن با دشمن آرزوي شهادت نداشتم و دل به مرگ نمي نهادم، دوست نداشتم حتّي يك روز با اين مردم به سر برم و يا با آنها ملاقاتي داشته باشم.» (117) «گُم گشته اي داشتي آن را باز يافتي، تشنه اي كه به آب رسيده بودي.» (118)

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند

و اندر آن نيمه شب آب حياتم دادند

چه مُبارك سحري بود و چه فرخنده شبي

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

اصحاب ناراحت، اهل بيت محزون، زينب پريشان، باز زينب، بار دگر سوزي ديگر، نيمه هاي شب را به ياد مي آورد. آن پهلو، آن صورت، آن زخم، آن سينه، آن تشييع، اينك دوتا گشته؛ پدر و مادر، دختر بزرگ خانه نگو، اُمُّ المصائب آلِ رسول. امام مجتبي عليه السلام رسالت بابا را بردوش گرفته، عالم علم امامت، پروريده دامن نبوّت، به بابا نگاه مي كرد، حسرت مي خورد، زمين از چه كسي خالي مي شود؟ حسين عليه السلام بغض كرده بود، بابا تنها مي شويم. نگاه عبّاس به برادر، در لحظات مرگ پدر. ديدن داشت. گويا خيمه اي ديده، فرياد تشنگي اولاد علي عليه السلام را شنيده، او هم طاقت نياورد، امّا عبّاسه فقط به ولي امر نظر دارد، او جايگاه امامت را مي شناخت و فقيه اهل بيت علي عليهم السلام گرچه غدير را نديده بود، امّا براي احياي فرهنگ امامت غدير ركاب پوشيده بود، كه تا قيام قيامت آماده رزم مي باشد.

من خود را باختم، عمرم را پايان يافتم، دست خودم نبود، همه چيز را از دست

داده ديدم، نااميد گشتم، چيزي براي از دست دادن نداشتم، همه زندگي تاريخ رفته بود. گفتم من براي ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام زنده بودم، ديگه تمام شد.

ناگهان به خود آمدم، تفسير «أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (119) پيامبر خدا را به ياد آوردم، به امام حسن عليه السلام نظاره گر شدم، اميدي دوباره يافتم روحيه از دست رفته خود را، باز پس گرفتم؛ گفتم تاريخ به ولايت زنده است، تا ولايت هست، تاريخ خواهد بود؛ با خود گفتم: در غدير تجديد حيات كردي، بعد در مرگ خاتم رسولان خود را باختي، به علي عليه السلام نظر انداختي، اميدي دوباره گرفتي، اينك گرچه علي عليه السلام هم رفته، ولايت كه نرفته، غدير و فرهنگش و دستاورد آن، تا روز محشر ادامه خواهد داشت. اين فرهنگ اختصاص به مكاني خاص و يا زماني خاص ندارد، غدير براي همه بشريّت است در عمرِ تاريخ. ادامه حيات دادم و يازده نور درخشان آسمان امامت و ولايت، از فرزندان تو عليهم السلام را ديدم؛ خاطرات تلخ و شيرين زندگي همه را در سينه دارم، و اينك كه در زمان غيبتِ آخرين حُجت بر حقِّ خدا به سر مي برم، به اميد فرجش زنده ام، «وعده خدا حق است و خدا از وعده خويش تخلّف نمي كند».(120) هيچ شكي در آن ندارم. «وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» (121) زمين از حجّت خدا خالي نيست، و حال كه حكمت خدا چنين اقتضا دارد كه آخرين ولي خدا، در پشت پرده غيبت باشد؛ اين ولايت فقيه است كه ولايت رسول اللَّه و امان بعدِ او را؛ يعني ولايت به معناي حكومت

را امانت داري مي كند «مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَي هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِ ّ أَنْ يُقَلِّدُوه»؛(122) آن فقيهي كه تمامي وجود خود را وقف اسلام نمايد، آنچه تلاش مي كند براي اجراي احكام اسلام مي باشد. فقيه جامع الشرايط، ولايت فقه آل محمّد را به اهلش، يعني حُجت ابن الحسن العسكري عليهما السلام باز مي گرداند، آن زمان كه مُنتَقِم آلِ مُحمّد عليهم السلام ظهور نمايد، و من تا ظهور دولت يار در سايه غيبتِ او ادامه حيات مي دهم.

سخن را كوتاه نمايم به اين جمله كه من مبدأ و معادم غدير بود در سايه ولايت علي بن ابي طالب و اولاد اوعليهم السلام. اين بود كه عرض كردم بي علي عليه السلام تاريخ بي معنا خواهد بود، چون جامعه بدون فرهنگ غدير جامعه اي سر در گم مي باشد.

والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته للَّه الحمد.

قم: خدمت گزار ناچيز آل محمّد

نيمه شعبان سال 1379 ه.ش سال امام علي عليه السلام

علي تقوي دهكلاني

«منابع»

1 - قرآن

2 - نهج البلاغه، فيض الاسلام

3 - احتجاج، ابو منصور احمد بن علي طبرسي، چاپ مشهد، نشر مرتضي 1361 ه.ش.

4 - الارشاد شيخ مفيد، ابي عبداللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان، چاپ بيروت.

5 - الروضه البهّيه، في شرح اللمعه الدمشقيه، شهيد ثاني، زين الدين الجبعي العاملي، چاپ بيروت.

6 - ارشاد القلوب، حسن بن ابي الحسن ديلمي، انتشارات شريف رضي 1374 ه.ش.

7 - اسدالغابه، عزّالدين بن اثير، چاپ دارالفكر 1377 ه.ش.

8 - اصول كافي، ابي جعفر محمّد بن يعقوب كليني، چاپ بيروت.

9 - الطرائف، سيّد بن طاووس، چاپ خيام، 1340 ه.ش.

10 - اعلام الدين، حسن بن ابي الحسن ديلمي، مؤسسه آل البيت.

11 - اعلام الوري، امين الاسلام، فضل

بن حسن طبرسي.

12 - الغدير، علامه عبدالحسين، اميني چاپ مركز الغدير ايران.

13 - اقبال الاعمال، سيّد بن طاووس، دارالكتب الاسلاميه.

14 - امالي، شيخ صدوق، انتشارات اسلاميه، 1362 ه.ش.

15 - انساب الاشراف، احمد بن يحيي بن جابر البلا ذري، دارالفكر بيروت 1367 ه.ش.

16 - بحارالانوار، علّامه مجلسي محمّد باقر بن تقي، چاپ بيروت.

17 - تأويل الآيات الظاهره، سيّد شريف الدين حسيني استر آبادي، انتشارات جامعه مدرسين، 1367ه.ش.

18 - تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، چاپ مركز انتشارات علمي فرهنگي.

19 - تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمّد بن خلدون، چاپ دارالفكر، 1367 ه.ش.

20 - تاريخ طبري، ابو جعفر محمّد بن جرير طبري، بيروت دار التراث، 1346 ه.ش.

21 - تحف العقول، مرحوم حرّاني حسن بن علي بن شعبه انتشارات اسلاميه.

22- تحريرالوسيله، سيّد روح اللَّه موسوي خميني، چاپ بيروت.

23- تفسير الميزان، علامه طباطبايي محمّد حسين، چاپ بيروت.

24- تفسير نمونه، آيت اللَّه مكارم شيرازي ناصر، چاپ مطبوعاتي هدف.

25 - تفسير شبّر، سيّد عبداللَّه شبّر چاپ بيروت.

26 - تفسير قرآن، ابوالفتوح رازي.

27 - ترجمه بيت الاحزان، شيخ عباس قمي

28 - جامع الاخبار، تاج الدين شعيري، انتشارات رضي.

29 - خصال شيخ صدوق، انتشارت جامعه مدرسين 1361 ه.ش

30 - دلائل النبوه، ابوبكر احمد بن الحسين البيهقي دارالكتب العلميه بيروت 1364 ه.ش.

31 - ديوان حافظ، خواجه شمس الدين محمّد حافظ شيرازي

32 - شرح ابن ابي الحديد، عزّالدين ابو حامد معتزلي.

33 - شرح نهج البلاغه علاّمه محمّد تقي جعفري.

34 - شرح نهج البلاغه (مدرس وحيد).

35 - شواهد التنزيل، قمي علي بن ابراهيم.

36 - عيون الاخبار الرضا، شيخ صدوق انتشارات جهان، 1378 ه.ش.

37 - فرهنگ فارسي معين، محمّد معين.

38 - فروغ ابديّت، علّامه سبحاني جعفر، چاپ

بوستان كتاب قم.

39 - قاموس القرآن، قرشي سيّد علي اكبر، چاپ دارالكتب اسلاميه.

40 - لسان العرب، علّامه ابن منظور، چاپ بيروت.

41 - كنزالفوائد، ابوالفتوح كراجكي، چاپ دار ذخائر، 1368 ه.ش.

42 - كشف المُراد في شرح تجريد الاعتقاد، جمال الدين علّامه حلّي.

43 - منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، چاپ مطبوعاتي حسيني ناصر خسرو.

44 - مناقب، محمّد بن شهر آشوب انتشارات علامه، 1379 ه.ش.

45 - نَهج الحق، علامه حِلّي دارُ الهِجره، 1365 ه.ش

46 - وسائل الشيعه، شيخ حُرِّ عاملي مؤسسه آل البيت، 1367 ه.ش.

پي نوشت ها

1) نهج الحق، ص 231؛ ينابيع الموده، ص 121؛ كفاية الطالب، باب 62.

2) صحيفه نور، ج 22، ص 200.

3) نهج البلاغه، نامه 31.

4) سوره اسراء، آيه 1: «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصا الَّذِي برَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».

5) الارشاد، ص 9 و 10.

6) منتهي الآمال، ص 171.

7) الارشاد، ص 23 / بحارالانوار، ج 1، ص 186.

8) نهج البلاغه، خطبه 192.

9) نهج البلاغه، خطبه 187.

10) سوره واقعه، آيه، 11 - 10.

11) سوره شعرا، آيه 214.

12) الارشاد، ص 11.

13) الارشاد، ص 11 و 12.

14) إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ* فَصَلِ ّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ * إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ».

15) نهج البلاغه، حكمت 257.

16) سوره قلم آيه 4.

17) بحار الانوار، ج 43، ص 93.

18) اصول كافي، ج 2، ص 461.

19) عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 274

20) بحارالانوار، ج 43، ص 97.

21) سوره نساء، آيه 59.

22) منتهي الآمال،ص 266.

23) فرهنگ فارسي معين، ج 2، ص 2706.

24) نهج الحق، ص 231 / بحارالانوار،ج 28، ص 197.

25) مناقب ابن شهرآشوب،ج 3، ص 238.

26) سوره انسان، آيه 8.

27) سوره نحل،آيه،80 / روم،52.

28) سوره شعرا، آيه 3.

29) مركز اجتماع سران قريش در

دوران جاهليّت

30) سوره انفال، آيه 30.

31) سوره بقره، آيه 207.

32) جنس يا كالايي كه فروخته مي شود.

33) قيمت يا پولي كه در مقابل كالا داده مي شود.

34) فروغ ابديّت، ج 1، ص 435.

35) سوره احزاب، آيه 33.

36) سوره آل عمران، آيه 61.

37) تفسير ابوالفتوح رازي، ج 3،ص 65و66.

38) نهج البلاغه، خطبه قاصعه، 234.

39) الارشاد، ص 23.

40) همان مدرك

41) همان مدرك

42) بحارالانوار، ج 10، ص 432 / ج 38،ص 36.

43) ارشاد القلوب، ج 2، ص 209 / مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 267

44) نهج البلاغه، خطبه 27

45) الارشاد، ص 47.(شمشيري نيست،مگر ذوالفقار جواني نيست، مگر علي عليه السلام)

46) الارشاد،ص 47.

47) سلمان فارسي از بزرگان اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله و از شيعيان امام علي عليه السلام است. در نام و محل تولد او پيش از اسلام اختلاف است آنچه مشهور است، اهل شيراز و نامش روزبه است به سلمان فارسي ملقّب شده طرح خندق دور مدينه را به فرماندهي كل قوا پيشنهاد داده با مشورت افسران عالي رتبه به تصويب رسيد.

48) بحارالانوار،ج 10،ص 123- ج 11، ص 148.

49) سوره انبيا، آيه 89.

50) بحارالانوار،ج 20،ص 215- ج 29، ص 1 - شرح ابن ابي الحديد ج، 13،361 - كنزالفوائد،ج، ص 297 - الطرائف، ج 1، ص 36.

51) اقبال الاعمال، ص 466.

52) بحار الانوار، ج 16، ص 298 - كنزالفوائد،ج 1، ص 298 – شواهد التنزيل،ج 2، ص 12 - تأويل الآيات الظاهره،ص 455.

53) فروغ ابديّت، ج 2، ص 240

54) مجمع البيان، ج 9، ص 120 - اصول كافي، ج 8، ص 351.

55) بحارالانوار، ج 21، ص 40.

56) سوره زخرف، آيه 22.

57) بحار الانوار، ج 31، ص 455 - امالي صدوق، ص 89 – جامع الاخبار،ص 14.

58) سوره بقره، آيه 10؛ دل هاي آن ها مريض است، پس خدا بر مرض

ايشان بيفزايد و بر آن ها عذاب دردناك است بدين سبب كه دروغ مي گويند.

59) سوره نجم، آيه 2و3؛ هرگز به هواي نفس سخن نمي گويد، سخن او هيچ غير از وحي خدا نيست.

60) الارشاد،ص 11 - انساب الاشراف، ج 2، ص 95 - تاريخ طبري، ج 3، ص 104 - دلائل النبوّه

61) شرح نهج البلاغه (مدرس وحيد) ج 10، ص 128.

62) نهج البلاغه خطبه،3

63) همان مدرك، حكمت 74.

64) همان مدرك،حكمت 115.

65) نهج البلاغه، خطبه 81.

66) همان مدرك، حكمت 128.

67) همان مدرك، خطبه 52.

68) همان مدرك خطبه 110.

69) همان مدرك خطبه،3.

70) همان مدرك

71) سوره بقره،آيه 124.

72) سوره آل عمران آيه،67.

73) بحارالانوار، ج 25، ص 121 - احتجاج، ج 2، ص 434 - امالي صدوق، ص 677 - تحف العقول، ص 439 - عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 219.

74) بحار الانوار، ج 35، ص 45

75) سوره مائده،آيه 67.

76) سوره مائده، آيه 67.

77) سوره مؤمنون، آيه 115.

78) سوره حجّ آيه 63.

79) سوره صف، آيه 6.

80) تأويل الآيات، ص 430.

81) سوره كهف، آيه 6؛ شعراء، آيه 3.

82) تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 580 - اصول كافي ج 1، ص 420 - اعلام الوري، ص 165 - امالي صدوق، ص 123 - مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 28.

83) همان مدرك

84) سوره مائده آيه 3.

85) سوره بقره آيه 156.

86) نهج الحق، ص 228.

87) نهج البلاغه، خطبه 226.

88) نهج البلاغه، خطبه 226.

89) آل عمران،132و32 - نساء،59 - مائده،92 - انفال،40و20و1 - نور،54 - محمّد،33 - مجادله،13.

90) سوره احزاب، آيه 36.

91) نساء، آيه 14.

92) سوره عنكبوت، آيه 2.

93) خصال، ج 1، ص 173.

94) فدك روستاي آباد و حاصل خيزي است در 140 كيلو متري مدينه داراي آب فراوان و نخلستان بسيار در سال

هفتم هجري هنگام فتح خيبر يهوديان در اثر ترس و وحشت بدون جنگ و خون ريزي در اختيار پيامبرصلي الله عليه وآله قرار دادند و ازآن پس فدك به عنوان ملك شخصي پيامبرصلي الله عليه وآله به شمار مي رفت.

95) بحارالانوار، ج 43، ص 19.

96) ترجمه بيت الاحزان، ص 203.

97) نهج البلاغه، خطبه 3.

98) ترجمه بيت الاحزان، ص 204.

99) همان مدرك

100) همان مدرك

101) عوالي الآلي، ج 4، ص 85 - اعلام الدين، ص 278.

102) نهج البلاغه، خطبه 185.

103) سوره نساء، آيه 145.

104) نهج البلاغه، خطبه 122.

105) نهج البلاغه خطبه 92.

106) نهج البلاغه، خطبه،122.

107) بحارالانوار، ج 42، روايت 58 -اسدالغابه، ج 2، ص 772.

108) قطام يكي از زن هاي خوارج بود كه سخت مورد علاقه ابن ملجم مرادي قرار داشت.

109) منتهي الآمال، ص 207.

110) ترجمه وتفسير نهج البلاغه محمّد تقي جعفري، ج 10،ص 226

111) بحارالانوار، ج 14، ص 293 - مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 94

112) سوره فجر، آيه 28 و 27.

113)

114) بحار الانوار، ج 42،ص 280، 284.

115) مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 119 - الطرائف، ج 2، ص 520

116) نهج البلاغه،نامهء 23.

117) نهج البلاغه،نامه 35.

118) همان مدرك نامه 23.

119) نساء، آيه 59.

120) سوره كهف، آيه 98؛ سوره حجّ آيه 47؛ سوره روم، آيه 6؛ سوره انعام، آيه 72.

121) سوره قصص، آيه 4.

122) وسائل الشيعه، ج 27، ص 131 - بحار الانوار، ج 2، ص 88 - احتجاج، ج 2، ص 458.

غدير در بيان صاحب غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني علي اصغر، 1341

عنوان و نام پديدآور : غدير در بيان صاحب غدير/ تاليف علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمكران 1387.

مشخصات ظاهري : 71 ص.

فروست : سلسله مباحث يادمان غدير.

شابك : 7000 ريال : 978-964-973-177-3

يادداشت : چاپ دوم : 1389(فيپا)

.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس .

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت -- احاديث

موضوع : غدير خم

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره : BP223/5/ر6غ37 1387

رده بندي ديويي : 297/452

شماره كتابشناسي ملي : 1720941

مقدمه ناشر

غدير محور همبستگي اسلامي و زيربناي تفكّر شيعي است. غدير تبيين كننده جريان اصيل وصايت رسول مكرم اسلام صلي الله عليه وآله مي باشد كه اسلام راستين را تداوم بخشيد و زلال معرفت، ولايت، تسليم و رضا را در جان مؤمنين جاري و حيات ثمربخش را به آنان هديه نمود.

غدير در طول تاريخ مورد بي مهري هايي از طرف دوستان و مورد تهاجم از طرف دشمنان دين قرار گرفت ولي با عنايت و تدبير پيروان واقعي غدير حفظ و فرهنگ شد. هم اكنون كه در نظام مقدّس جمهوري اسلامي همّت مسؤولان و مردم متدين ايران اسلامي بر غديري شدن تمامي اين سرزمين اسلامي است، بر آن شديم مجموعه پيش روي كه توسط استاد ارجمند حاج علي اصغر رضواني تأليف گرديده را به زيور طبع بياراييم.

اميد است مورد قبول حضرت حقّ و توجّه مولايمان حضرت حجّت «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» قرار گيرد.

لازم است از عنايات ويژه توليت محترم حضرت آيت اللَّه وافي و ديگر عزيزان همكار در مجموعه انتشارات برادران ديلمي، امير سعيد سعيدي، آشتي، بخشايش، تلاشان و … در به ثمر رسيدن اين مجموعه فعاليت نموده اند، كمال تشكر و امتنان را داريم و ان شاء اللَّه خوانندگان گرامي

ما را از نظرات ارشادي خود محروم نفرمايند.

مدير مسوؤل انتشارات مسجد مقدّس جمكران حسين احمدي

پيشگفتار

برخي مي گويند: اگر اين مسائلي را كه شما مي گوييد درست است چرا خود حضرت علي عليه السلام بعد از وفات پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به اين ادله تمسك نكرد و خود را از اين طريق مستحق خلافت ندانست؟ و لذا اين به نوبه خود دليل بر آن است كه حضرت علي عليه السلام يا اين گونه ادله را قبول نداشته و يا بعد از انتخاب ابوبكر به خلافت، به آن راضي شده است!

اينك جا دارد اين موضوع را بررسي كرده و به رواياتي كه در آن ها حضرت علي عليه السلام بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله به ادله امامت خود اشاره كرده و در مصادر اهل سنت آمده بپردازيم.

استدلال به آيات امامت

استدلال به آيات امامت

1 - استدلال به آيه «ولايت»

الف) از امام علي عليه السلام نقل شده در احتجاجي كه در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله در ايام خلافت عثمان داشتند فرمود: « … فانشدكم اللَّه، اتعلمون … حيث نزلت: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَواةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَواةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»،(1) … فأمر اللَّه عزّوجلّ ان يُعلمهم ولاة امرهم و ان يفسّر لهم من الولاية ما فسّر لهم من صلاتهم و زكاتهم و حجّهم، بنصبي للناس بغدير خم، ثم خطب، و قال: ايّها الناس! انّ اللَّه ارسلني برسالة ضاق بها صدري و ظننت انّ الناس مكذّبني، فاوعدني لَأُبلّغها او ليعذّبني. ثم امر فنودي بالصلاة جامعة، ثم خطب فقال: ايها الناس! أتعلمون انّ اللَّه عزّوجلّ مولاي و انا مولي المؤمنين، و انا اولي بهم من انفسهم؟ قالوا: بلي يا رسول اللَّه. قال: قم يا عليّ، فقال: من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه … »؛(2) « … شما را به

خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد … چه موقعي نازل شد آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا … »؟ … خداوند عزّوجلّ دستور داد تا واليان امرش را بشناساند و همان گونه كه نماز و زكات و حج را براي مردم تفسير كرد براي آنان ولايت را با انتصاب من براي مردم در غدير خم تفسير نمايد، و لذا خطبه خوانده و فرمود: اي مردم! همانا خداوند مرا به رسالتي فرستاد كه سينه ام براي آن تنگ آمده و مي ترسم كه مردم مرا در آن تكذيب كنند، ولي مرا تهديد كرده كه آن را ابلاغ نمايم وگرنه مرا عذاب خواهد كرد. آن گاه دستور داد تا اعلام نماز جماعت كنند و سپس خطبه خوانده فرمود: اي مردم! آيا مي دانيد كه خداي عزّوجلّ مولاي من و مولاي مؤمنان است، و من از آنان به خودشان سزاوارترم؟ عرض كردند: آري اي رسول خدا!، فرمود: برخيز اي علي! من بر خواستم. آن گاه حضرت صلي الله عليه وآله فرمود: هر كس من مولاي اويم پس علي مولاي اوست. بار خدايا دوست بدار هر كس كه ولايت او را پذيرفته و دشمن بدار هر كس كه با او عداوت كرده است … ».

ب) حاكم نيشابوري به سند خود از امام علي عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «نزلت هذه الآية علي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»، فخرج رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و دخل المسجد، و الناس يصلّون بين راكع و قائم، فصلي فإذا سائل قال: يا سائل أعطاك أحد شيئاً؟ فقال: لا إلاّ هذا الراكع - اشار لعليّ - أعطاني خاتماً»؛(3)

«اين آيه بر رسول خداصلي الله عليه وآله نازل شد: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا … »، رسول خداصلي الله عليه وآله از منزل خارج و وارد مسجد شد در حالي كه مردم در حال ركوع و قيام بوده و نماز مي خواندند. حضرت نيز نماز به جاي آورد كه ناگهان فقيري را مشاهده كرد. حضرت به او فرمود: اي سائل! آيا كسي چيزي به تو داد؟ فقير گفت: هيچ كس جز اين ركوع كننده - اشاره به علي عليه السلام كرد - او بود كه به من انگشتري داد.»

2 - استدلال به آيه «اكمال»

از امام علي عليه السلام نقل شده كه در ذيل احتجاجي در مورد استدلال به آيه «اولي الأمر» و آيه «ولايت» فرمود: «فقام سلمان فقال: يارسول اللَّه! ولاءٌ كماذا؟ فقال: ولاءٌ كولاي، من كنت اولي به من نفسه فعليّ اولي به من نفسه. فانزل اللَّه - تعالي ذكره -: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلمَ دِيناً».(4) فكبر رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و قال: اللَّه اكبر، تمام نبوّتي و تمام دين اللَّه؟ ولاية عليّ بعدي … »؛(5) «سلمان برخواست و گفت: اي رسول خدا! كدامين ولايت مقصود شماست؟ حضرت فرمود: ولايتي همانند ولايت من؛ هر كس من سزاوارتر به او از خودش مي باشم پس علي نيز اولي به تصرف اوست. اينجا بود كه خداوند متعال اين آيه را نازل كرد: " امروز براي شما دينتان را كامل و نعمتم را تمام كردم، و راضي شدم كه اسلام براي شما به عنوان دين باشد ". در اين هنگام بود كه رسول خداصلي الله عليه وآله تكبير گفت و فرمود: خدا بزرگ تر است، تماميت نبوت

و تماميت دين خدا به ولايت علي بعد از من است … ».

3 - استدلال به آيه «خير البرية»

يزيد بن شراحيل انصاري، كاتب امام علي عليه السلام مي گويد: «سمعت علياً يقول: حدّثني رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و أنا مسنده إلي صدري فقال: يا عليّ! أما تسمع قول اللَّه عزّوجلّ: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» هم أنت و شيعتك، و موعدي و موعدكم الحوض، إذا اجتمعت الأمم للحساب تدعون غراء محجّلين»؛(6) «از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: رسول خداصلي الله عليه وآله در حالي كه او را به سينه چسبانده بودم مرا حديث كرد و فرمود: اي علي! آيا قول خداي عزوجل را نشنيده اي: "[امّا]كساني كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات [خدا]يند" آنان تو و شيعيان تو هستند، و موعد من و شما در كنار حوض [كوثر] است آن زمان كه امت ها براي حساب جمع شده و شما در حالي كه پيشاني سفيد هستيد دعوت مي شويد.»

استدلال به روايات امامت

استدلال به روايات امامت

1 - استدلال به حديث «غدير»

الف) معاويه نامه اي به حضرت علي عليه السلام نوشت كه براي من فضايل بسياري است؛ پدرم در جاهليت مردي بزرگ بود و من براي اولين بار در اسلام پادشاه شدم …

اميرالمؤمنين عليه السلام در جواب نامه او فرمود: «أباالفضائل يفخر عليّ ابن اكلة الأكباد؟ ثم قال: اكتب يا غلام:

محمد النبيّ أخي و صنوي

و حمزة سيّد الشهداء عمّي

و جعفر الذي يُضحي و يُمسي

يطير مع الملائكة ابن أمّي

و بنت محمد سكني وعرسي

منوط لحمها بدمي و لحمي

و سبطا أحمد ولداي منها

فأيّكم له سهم كسهمي

سبقتكم إلي الاسلام طرّاً

علي ما كان من فهمي و علمي

فأوجب لي ولايته عليكم

رسول اللَّه يوم غدير خمّ

فويل ثمّ ويل ثمّ ويل

لمن يلقي الإله غداً بظلمي

فقال معاوية: أخفوا هذا الكتاب لا

يقرأه أهل الشام فيميلون إلي ابن أبي طالب.»؛(7)

«آيا به واسطه فضايل، فرزند جگرخوار بر من ظلم مي كند؟ بنويس به او اي غلام:

محمد پيامبرصلي الله عليه وآله برادر من است. و حمزه سيدالشهدا عموي من مي باشد.

و جعفري كه شبانه روز همراه با ملائكه پرواز مي كند پسر مادر من است.

و دختر محمدصلي الله عليه وآله همسر من بوده و در خانه من سكني دارد و گوشتش با خون و گوشت من در تماس است.

و دو نوه احمد فرزندان من از فاطمه اند، پس كدامين شما همچون من چنين سهمي دارند؟

من بر تمام شما به اسلام پيشي گرفته ام، در حالي كه نوجواني بودم كه به وقت بلوغ نرسيده است.

رسول خداصلي الله عليه وآله در روز غدير خم ولايت من را بر شما واجب كرده است. من كسي هستم كه شما مرا در روز جنگ و صلح فراموش نخواهيد كرد.

پس واي و واي و واي بر كسي كه فرداي قيامت خدا را ملاقات كند در حالي كه به من ظلم كرده است.

معاويه دستور داد تا آن نامه را مخفي دارند تا اهالي شام آن را قرائت نكنند چرا كه باعث مي شود تا مردم به علي بن ابي طالب تمايل پيدا كنند.»

ب) ابو طفيل عامر بن واثله مي گويد: «كنت علي الباب يوم الشوري مع عليّ عليه السلام في البيت و سمعته يقول لهم: لأحتجّنّ عليكم بمالايستطيع عربيّكم و لاعجميّكم تغيير ذلك. ثم قال … فأنشدكم باللَّه: هل فيكم احد قال له رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، لبيلغ الشاهد الغائب غيري؟ قالوا: اللّهم لا»؛(8) «من بر در

اتاق در روز شورا با علي در خانه بودم و شنيدم كه به آن ها مي فرمود: بر شما به چيزي استدلال مي كنم كه عرب و عجم از شما قدرت تغيير آن را نداشته باشد. سپس فرمود: … شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما كسي هست كه رسول خدا درباره او فرموده باشد: هر كس كه من مولاي اويم پس علي مولاي اوست، بار خدايا دوست بدار هر كس كه ولايت او را پذيرفته و دشمن بدار هر كس را كه با او دشمني كرده، و ياري كن هر كسي كه او را ياري نموده است، بايد حاضران به غايبان اطلاع دهند، غير از من؟ گفتند: بار خدايا هرگز.»

ج) حاكم نيشابوري به سندش از نُذَير ضبيّ كوفي تابعي نقل كرده كه گفت: «كنّا مع عليّ يوم الجمل، فبعث إلي طلحة بن عبيداللَّه أن ألقني، فأتاه طلحة. فقال: نشدتك اللَّه، هل سمعت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول: من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه؟

قال: نعم. قال: فَلِمَ تقاتلني؟ قال: لم اذكر. قال: فانصرف طلحة»؛(9) «ما با علي عليه السلام در روز جنگ جمل بوديم، حضرت كسي را نزد طلحة بن عبيداللَّه فرستاد تا با او ملاقات كند، طلحه نزد حضرت آمد، حضرت به او فرمود: تو را به خدا سوگند! آيا شنيدي از رسول خداصلي الله عليه وآله كه مي فرمود: هر كس كه من مولاي اويم علي هم مولاي اوست، بار خدايا دوست بدار هر كس كه ولايت او را پذيرفته و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن داشته است؟

طلحه گفت: آري. حضرت فرمود: پس چرا با

من قتال مي كني؟ او گفت: يادم نمي آيد. در اين هنگام طلحه از امام علي عليه السلام جدا شد.»

د) ابن اثير به سندش از اصبغ نقل كرده كه گفت: «نشد عليّ الناس في الرحبة: من سمع النبيّ صلي الله عليه وآله يوم غدير خم ما قال الاّ قام و لا يقوم الاّ من سمع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول. فقام بضعة عشر رجلاً فيهم أبوأيوب الأنصاري، و أبوعمرة بن عمرو بن محصن، و أبوزينب، و سهل بن حنيف، و خزيمة بن ثابت، و عبداللَّه بن ثابت الأنصاري، و حبشي ابن جنادة السلولي، و عبيد بن عازب الأنصاري، و النعمان بن عجلان الأنصاري، و ثابت بن وديعة الأنصاري، و أبوفضالة الأنصاري، و عبدالرحمن بن عبد رب الأنصاري، فقالوا: نشهد انّا سمعنا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول: ألا انّ اللَّه عزّوجلّ وليّي و أنا وليّ المؤمنين، ألا فمن كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و أبغض من ابغضه و أعن من اعانه»؛(10) «علي عليه السلام در رحبه مردم را سوگند ياد كرد كه هر كس از پيامبرصلي الله عليه وآله در روز غدير خم شنيد آن را كه فرموده برخيزد، و تنها كساني برخيزند كه از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيده اند كه مي فرمود. در آن هنگام بيش از ده نفر بر خواستند كه در ميان آن ها ابوايوب انصاري، ابو عمرة بن عمر بن محصن، ابو زينب بن عوف انصاري و سهيل بن حنيف، و خزيمة بن ثابت، و عبداللَّه بن ثابت انصاري، و حُبشي بن جناده سلولي، و عبيد بن عازب انصاري، و نعمان بن عجلان انصاري، و

ثابت بن وديعه انصاري، و ابو فضاله انصاري و عبدالرحمن عبد ربّ انصاري، بودند، و گفتند: ما گواهي مي دهيم از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه مي فرمود: آگاه باشيد! هر كس من مولاي اويم پس علي مولاي اوست، بار خدايا! هر كس كه ولايت او را پذيرفت او را دوست بدار و هر كس كه با او دشمني كرد او را دشمن بدار، و هر كس كه او را دوست داشت او را دوست بدار، و هر كس او را دشمن داشت او را دشمن بدار، و كمك كن هر كس كه او را كمك نموده است.»

ه) از زيد بن ارقم نقل شده كه گفت: «نشد عليّ الناس: أَنشُد اللَّه رجلاً سمع النبيّ صلي الله عليه وآله يقول: من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه. فقام اثنا عشر بدرياً فشهدوا بذلك، و كنت فيمن كتم فذهب بصري»؛(11) «علي عليه السلام مردم را سوگند داد و فرمود: سوگند مي دهم كسي را كه از پيامبرصلي الله عليه وآله شنيده كه مي فرمود: هر كس كه من مولاي اويم پس علي هم مولاي اوست، بار خدايا! دوست بدار هر كسي را كه ولايت او را پذيرفته و دشمن بدار هر كسي را كه با او دشمني كرده است، [برخيزد و گواهي دهد]. در آن هنگام دوازده نفر كه همگي بدري بوده و در جنگ بدر با پيامبرصلي الله عليه وآله حاضر بودند برخاسته و همگي به حديث غدير گواهي دادند. و من از جمله كساني بودم كه آن را كتمان كردم و لذا چشمانم نابينا شد.»

و) احمد بن حنبل به سندش از زاذان بن عمر

نقل كرده كه گفت: «سمعت علياً في الرحبة و هو ينشد الناس، من شهد رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يوم غدير خمّ و هو يقول ما قال. فقام ثلاثة عشر رجلاً، فشهدوا انّهم سمعوا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و هو يقول: "من كنت مولاه فعلي مولاه"»؛(12) «از علي عليه السلام در روز "رحبه" شنيدم مردم را سوگند مي داد كه هر كس در روز غدير خم شاهد بوده كه پيامبرصلي الله عليه وآله چنان فرمود گواهي دهد. در آن هنگام سيزده نفر برخواسته و گواهي دادند از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيده اند كه فرمود: هر كس من مولاي اويم علي هم مولاي اوست.»

ز) و نيز به سندش از زياد بن ابي زياد نقل كرده كه گفت: «سمعت علي بن أبي طالب عليه السلام يَنْشُدُ الناس فقال: أَنْشُدُ اللَّه رجلاً مسلماً سمع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول يوم غدير خمّ ما قال. فقام اثنا عشر بدريا فشهدوا»؛(13) «از علي بن ابي طالب عليه السلام شنيدم مردم را سوگند مي داد و مي فرمود: به خدا سوگند! هر فرد مسلماني كه از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيد كه در روز غدير خم فرمود آن چه را فرمود [گواهي دهد]. در آن هنگام دوازده نفر از صحابه كه در جنگ بدر شركت كرده بودند بر خواستند.»

ح) و نيز به سندش از سعيد بن وهب و زيد بن يثيع نقل كرده كه گفتند: «نشد عليّ الناس في الرحبة: من سمع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول يوم غدير خمّ الاّ قام. قال: فقام من قِبل سعيد ستة و من قِبل زيد ستة، فشهدوا انّهم سمعوا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول لعليّ

يوم غدير خم: أليس اللَّه أولي بالمؤمنين؟ قالوا: بلي. قال: اللّهم من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛(14) «علي عليه السلام در "رحبه" مردم را سوگند داد: هر كس از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيد كه در روز غدير خم مي فرمود [آنچه را كه فرمود]برخيزد. راوي مي گويد: از ناحيه سعيد شش نفر و از ناحيه زيد نيز شش نفر برخاسته و همگي گواهي دادند كه از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدند كه براي علي عليه السلام در روز غدير خم مي فرمود: آيا خدا اولي به مؤمنين نيست؟ گفتند آري. حضرت فرمود: بار خدايا! هر كس من مولاي اويم پس علي مولاي اوست، بار خدايا! دوست بدار هر كس كه ولايت او را پذيرفته و دشمن بدار هر كس كه با او دشمني كرده است.»

ط) و نيز به سندش از ابو الطفيل عامر بن واثله ليثي صحابي نقل كرده كه گفت: «جمع عليّ - رض - الناس في الرحبة ثم قال لهم: أنشد اللَّه كل أمرئ مسلم سمع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول يوم غدير خم ما سمع لمّا قام، فقام ثلاثون من الناس»؛(15) «علي - رض - در "رحبه" مردم را جمع كرد سپس به آنان فرمود: سوگند مي دهم به خدا هر فرد مسلماني را كه از رسول خداصلي الله عليه وآله در روز غدير خم شنيد آنچه را كه مي فرمود، برخيزد [و گواهي دهد]. در آن هنگام سي نفر برخاسته و گواهي دادند.»

ي) و نيز از عبدالرحمن بن ابي ليلي نقل كرده كه گفت: «شهدت علياً - رض - في الرحبة ينشد الناس: أَنشُد اللَّه من سمع

رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول يوم غدير خم: من كنت مولاه فعليّ مولاه، لمّا قام فشهد.

قال عبدالرحمن: فقام اثنا عشر بدرياً كأنّي أنظر إلي أحدهم، فقالوا: نشهد انّا سمعنا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول يوم غدير خم: ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم و أزواجي أمّهاتهم؟ فقلنا: بلي يا رسول اللَّه. قال: فمن كنت مولاه فعليّ مولاه اللّهم وال من والاه، و عاد من عاداه»؛(16) «من شاهد علي - رض - در "رحبه" بودم كه مردم را چنين سوگند مي داد: به خدا سوگند! هر كس از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيد كه در روز غدير خم مي فرمود: هر كس كه من مولاي اويم پس علي مولاي اوست برخيزد و گواهي دهد.

عبدالرحمن مي گويد: دوازده بدري بر خواستند. گويا كه به يكي از آن ها نظاره مي كنم، و همگي گفتند: ما گواهي مي دهيم از رسول خدا شنيديم كه در روز غدير خم مي فرمود: آيا من اولي به مؤمنين از خودشان نيستم و همسران من مادران مؤمنان نيست؟ ما گفتيم: آري اي رسول خدا! حضرت فرمود: پس هر كس كه من مولاي اويم پس علي مولاي اوست، بار خدايا! دوست بدار هر كس كه ولايت او را پذيرفته و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن داشته است.»

2 - استدلال به حديث «دار»

از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «لمّا نزلت هذه الآية علي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» دعاني رسول اللَّه صلي الله عليه وآله فقال لي: يا عليّ، إنّ اللَّه أمرني أن أنذر عشيرتي الأقربين، فضقت بذلك ذرعاً و عرفت أنّي متي أبادئهم بهذا الأمر أري منهم ما أكره، فصمتُّ عليه حتي جاءني جبريل فقال:

يا محمد! إنّك إلا تفعل ما تؤمر به يعذّبك ربّك. فاصنع لنا صاعاً من طعام و اجعل عليه رجل شاة و املأ لنا عسّاً من لبن، ثم اجمع لي بني عبدالمطلب حتي أكلمهم وأبلّغهم ما أمرت به، ففعلت ما أمرني به ثم دعوتهم له و هم يومئذ أربعون رجلاً - يزيدون رجلا أو ينقصونه - فيهم أعمامه: أبوطالب و حمزة و العباس و أبولهب فلمّا اجتمعوا إليه دعاني بالطعام الذي صنعت لهم فجئت به، فلمّا وضعته تناول رسول اللَّه صلي الله عليه وآله جذرة من اللحم فشقّها بأسنانه ثم ألقاها في نواحي الصفحة ثم قال: خذوا بسم اللَّه.

فأكل القوم حتي ما لهم بشي ء حاجة و ما أري الاّ موضع أيديهم، و ايم اللَّه الذي نفس عليّ بيده إن كان الرجل الواحد منهم ليأكل ما قدمت لجميعهم، ثم قال: اسق القوم، فجئتهم بذلك العسّ فشربوا منه حتي رووا منه جميعاً، و ايم اللَّه إن كان الرجل الواحد منهم ليشرب مثله. فلمّا أراد رسول اللَّه صلي الله عليه وآله أن يكلّمهم بَدَرَه أبولهب إلي الكلام فقال: لحدّ ما سحركم صاحبكم! فتفرّق القوم و لم يكلّمهم رسول اللَّه صلي الله عليه وآله فقال الغد: يا عليّ! إنّ هذا الرجل سبقني إلي ما قد سمعت من القول فتفرق القوم قبل أن أكلّمهم، فعدّ لنا من الطعام بمثل ما صنعت، ثم اجمعهم إليّ. قال: ففعلت، ثم جمعتهم، ثم دعاني بالطعام فقرّبته لهم، ففعل كما فعل بالأمس، فأكلوا حتي ما لهم بشي ء حاجة، ثم قال: أسقهم، فجئتهم بذلك العس فشربوا حتي رووا منه جميعاً، ثم تكلّم رسول اللَّه صلي الله عليه وآله فقال: يا بني عبدالمطلب! إنّي واللَّه ما أعلم شاباً في العرب جاء قومه

بأفضل ممّا قد جئتكم به، إنّي قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرني اللَّه تعالي أن أدعوكم إليه، فأيّكم يؤازرني علي هذا الامر علي أن يكون أخي و وصيّي و خليفتي فيكم؟

قال: فأحجم القوم عنها جميعاً. و قلت … أنا يا نبي اللَّه أكون وزيرك عليه. فاخذ برقبتي ثم قال: إنّ هذا أخي و وصيّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا.

قال: فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع»؛(17)

«چون اين آيه نازل شد: «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»، رسول خداصلي الله عليه وآله مرا خواست و فرمود: اي علي! همانا خداوند مرا فرمان داده تا قوم نزديكم را بيم دهم، ولي از اين جهت در مضيقه ام و مي دانم اگر شروع به دعوت از آن ها كنم چيزي مشاهده مي كنم كه كراهت دارم. من سكوت اختيار كردم تا اين كه جبرئيل نزد من آمد و فرمود: اي محمّد! اگر آنچه را فرمان داده شده اي انجام ندهي پروردگارت تو را عذاب خواهد كرد. پس يك من گندم آمده كن و نان بپز و يك ران گوسفند نيز خريداري كن، و نيز از شير شربتي فراهم آور، و بني عبدالمطلب را جمع كن تا آنان را آگاه كرده و دستوري كه به من داده شده ابلاغ نمايم.

حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: من آنچه را كه حضرت دستور داده بود فراهم كردم، سپس آنان را براي غذا دعوت نمود كه جمعيت آن ها چهل نفر يا كمتر يا بيشتر بود، و در ميان آنان عموهاي پيامبر از ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب بودند. چون همگي براي غذا جمع شدند حضرت آن ها را به غذايي كه

فراهم كرده بودم دعوت كرد و ما غذا را حاضر كرديم. چون آن را بر زمين گذاشتيم، حضرت تكه گوشتي را برداشت و با دندان هاي خود دو نيم كرد و سپس آن را در ميان طبق گذاشت و فرمود: با نام خدا شروع كنيد. همگي از آن غذا خورده و سير شدند در حالي كه تنها آثار دست هاي آن ها بر غذا بود و از غذا چيزي كاسته نشده بود. و قسم به كسي كه جان علي به دست اوست اگر يك نفر آن ها به مقدار تمام غذاها مي خورد باز براي همه فراهم بود. سپس حضرت فرمود: آنان را سيراب نما. من كاسه را برداشته و به آنان دادم و همگي از آن آشاميده و سيراب شدند. به خدا سوگند! كه اگر هر يك از آنان مي خواست همه شربت را بخورد امكان داشت. چون رسول خداصلي الله عليه وآله خواست براي آنان سخن بگويد ابولهب ابتدا به صحبت كرد و گفت: سحر صاحب شما، شما را تأثير كرده است. آنان متفرق شدند و لذا پيامبرصلي الله عليه وآله نتوانست با آنان سخن بگويد.

روز بعد پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: اي علي! همانا اين مرد مرا سبقت گرفت به آنچه كه شنيدي و قوم مرا متفرق كرد قبل از آن كه من با آنان سخن بگويم. تو همانند سابق طعامي آماده ساز و دوباره آن ها را براي من جمع كن.

حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: من برخاستم و آنان را براي حضرت جمع كردم. پيامبرصلي الله عليه وآله طعام را خواست و من براي قوم آماده ساختم و پيامبرصلي الله عليه وآله همان كاري را كه روز قبل انجام

داده بود انجام داد، سپس فرمود: آن ها را سيراب كن. من ظرف شربت را آورده و به آنان دادم و همگي از آن خورده و سيراب شدند. آنگاه رسول خداصلي الله عليه وآله به سخن درآمد و فرمود: اي بني عبدالمطلب! همانا به خدا سوگند! من در ميان عرب جواني را سراغ ندارم كه براي قومش چيزي بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، همانا من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده ام، و خداي تبارك و تعالي مرا دستور داده تا شما را به آن دعوت كنم، پس كدامين نفر از شماست كه مرا بر اين امر كمك كند تا برادر و وصي و جانشين من در ميان شما باشد؟

همگي سرهايشان را به زير انداخته و سكوت كردند، ولي من … به حضرت عرض كردم: من اي پيامبر خدا وزير تو خواهم بود. حضرت گردن مرا گرفته و سپس فرمود: اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شماست، پس به دستوراتش گوش فرا داده و او را اطاعت كنيد.

آن قوم برخاسته و شروع به خنده كردند و به ابوطالب مي گفتند: او تو را دستور داده تا سخن فرزندت را گوش فرا داده و اطاعت كني.»

3 - استدلال به حديث «ولايت»

از امام علي عليه السلام نقل شده كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «سألت فيك خمساً فمنعني واحدة و اعطاني فيك أربعة؛ سألته ان تجمع عليك أمّتي فأبي عليّ، و اعطاني انّي أول من تنشقّ عنه الأرض و انت معي، و لواء الحمد تحمله، تسبق الأولين والآخرين. و اعطاني انّك أخي في الدنيا و الآخرة، و اعطاني انّ بيتك مقابل بيتي في الجنة، و انت وليّ

المؤمنين بعدي»؛(18) «از خداوند درباره تو - علي عليه السلام - پنج تقاضا كردم، يكي را امتناع كرد و درباره تو چهار تقاضا را برآورده نمود؛ از او خواستم كه امتم را بر تو مجتمع سازد آن را امتناع نمود. ولي به من عطا كرد كه من اولين كسي باشم كه زمين برايم شكافته شده در حالي كه تو همراه من هستي، و پرچم حمد را حمل مي كني تو از اولين و آخرين با آن پرچم سبقت مي گيري. و به من عطا نمود كه تو برادر من در دنيا و آخرت باشي. و عطا نمود كه خانه تو مقابل خانه من در بهشت باشد، و اين كه وليّ مؤمنان بعد از من باشي.»

4 - استدلال به حديث «وصايت»

الف) از امام علي عليه السلام نقل شده كه پيامبر صلي الله عليه وآله درباره او فرمود: «إنّ هذا أخي و وصيّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا»؛(19) «همانا اين شخص، برادر و وصي و جانشين من در ميان شماست پس به دستورات او گوش فرا داده و او را اطاعت كنيد.»

ب) و نيز فرمود: «انا أخو رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و وصيه»؛(20) «من برادر رسول خدا و وصيّ اويم … ».

ج) و نيز در اثناي خطبه اي فرمود: «أنا عبداللَّه، و أخو رسوله، لا يقولها أحد قبلي و لا بعدي إلاّ كذب، ورثت نبي الرحمة، و نكحت سيدة نساء هذه الأمة، و أنا خاتم الوصيين»؛(21) «من بنده خدا و برادر رسولش مي باشم، كسي قبل و بعد از من چنين سخني نمي گويد جز آن كه دروغگوست. من وارث نبي رحمتم و با بزرگ زنان اين امت ازدواج نمودم و من خاتم اوصيايم.»

5 - استدلال به حديث «منزلت»

الف) از امام علي عليه السلام نقل شده كه در احتجاج خود بر اهل شورا فرمود: «أنشدكم باللَّه؛ أفيكم أحد أخو رسول اللَّه صلي الله عليه وآله غيري إذ آخي بين المؤمنين، فآخي بيني و بين نفسه، و جعلني منه بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّي لست نبيّ؟! قالوا: لا»؛(22) «شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا در ميان شما كسي هست كه غير از من برادر رسول خداصلي الله عليه وآله باشد، چرا كه بعد از عقد اخوت بين مؤمنين، بين من و خودش عقد اخوت بست و مرا نزد خود به منزله هارون نزد موسي قرار داد جز آن كه من پيامبر نيستم؟! گفتند: هرگز.»

ب) و نيز از حضرت عليه السلام نقل شده كه فرمود: رسول

خداصلي الله عليه وآله در حق من فرمود: «أنت منّي بمنزلة هارون من موسي»؛(23) «تو نزد من به منزله هارون نزد موسي هستي.»

6 - استدلال به حديث «عليّ منّي و انا من عليّ»

عبد خير از امام علي عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «اهدي إلي النبيّ صلي الله عليه وآله قنوموز، فجعل يقشر الموز و يجعلها في فمي، فقال له قائل: يا رسول اللَّه! إنّك تحبّ عليّاً؟ قال: أو ما علمت إنّ عليّاً منّي و انا منه»؛(24) «براي پيامبرصلي الله عليه وآله دسته اي از موز هديه آوردند. حضرت شروع به پوست كندن موز كرده و در دهان من مي گذارد. شخصي به ايشان عرض كرد: اي رسول خدا! شما علي را دوست داريد؟ حضرت فرمود: آيا نمي داني كه علي از من و من از اويم؟».

استدلال به آيات بر مرجعيت ديني

استدلال به آيات بر مرجعيت ديني

1 - استدلال به آيه «اولي الامر»

از امام علي عليه السلام نقل شده در احتجاجي كه در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله در ايام خلافت عثمان داشتند فرمود: « … فأنشدكم اللَّه، أتعلمون حيث نزلت «يأَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ»؟ … فأمر اللَّه عزّوجلّ نبيّه صلي الله عليه وآله أن يُعلمهم ولاة أمرهم … بنصبي للناس بغدير خم ثم خطب و قال: أيها الناس! إنَّ اللَّه أرسلني برسالة ضاق بها صدري و ظننت أنّ الناس مكذّبني، فأوعدني لأبلّغها أو ليعذّبني، ثم أمر، فنودي بالصلاة جامعة، ثم خطب، فقال: أيّها الناس! أتعلمون أنّ اللَّه عزّوجلّ مولاي و أنا مولي المؤمنين، و أنا أولي بهم من أنفسهم؟ قالوا: بلي يا رسول اللَّه. قال: قم يا عليّ، فقمت. فقال: من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه، و عاد من عاداه»؛(25) « … شما را به خدا سوگند! آيا مي دانيد چه موقعي نازل شد آيه: «يأَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ … » … پس خداوند عزّوجلّ پيامبرش را فرمان داد تا واليان امرش را معرفي كند … به نصب

كردن من بر مردم در روز غدير خم، آنگاه خطبه اي خوانده و فرمود: اي مردم! همانا خداوند مرا به رسالتي فرستاده كه سينه ام براي آن تنگ آمده و گمان مي كنم كه مردم مرا تكذيب كنند، ولي خداوند مرا تهديد كرده كه بايد آن را ابلاغ نمايم وگرنه مرا عذاب خواهد كرد، آنگاه دستور داد تا نماز جماعت برپا شود، و بعد از آن خطبه اي خواند و فرمود: اي مردم! آيا مي دانيد كه خداوند عزّوجلّ مولاي من و من مولاي مؤمنان و سزاوارتر به مردم از خودشان مي باشم؟ عرض كردند: آري اي رسول خدا!. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: برخيز اي علي! من برخاستم، حضرت فرمود: هر كس من مولاي اويم پس علي نيز مولاي اوست، بار خدايا! دوست بدار هر كس كه ولايت علي را پذيرفته و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن دارد.»

2 - استدلال به آيه «انذار»

الف) احمد بن حنبل به سندش از امام علي عليه السلام نقل كرده كه در مورد آيه: «إِنَّما أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِ ّ قَوْمٍ هادٍ» فرمود: «رسول اللَّه صلي الله عليه وآله المنذر و الهاد رجل من بني هاشم»؛(26) «رسول خداصلي الله عليه وآله بيم دهنده و هدايت گر مردي از بني هاشم است.»

ب) حاكم نيشابوري به سندش از امام علي عليه السلام نقل كرده است كه درباره آيه «إِنَّما أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِ ّ قَوْمٍ هادٍ» فرمود: «رسول اللَّه صلي الله عليه وآله المنذر، و انا الهادي»؛(27) «رسول خداصلي الله عليه وآله بيم دهنده و من هدايت گرم.»

3 - استدلال به آيه «تطهير»

عامر بن واثله مي گويد: «كنت مع عليّ في البيت يوم الشوري، فسمعت علياً يقول لهم: لأحتجنّ عليكم بما لا يستطيع عربيّكم و لا عجميّكم تغيير ذلك. ثم قال: … فأنشدكم باللَّه! هل فيكم احد انزل اللَّه فيه آية التطهير حيث يقول: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» غيري؟ قالوا: اللّهم لا»؛(28) «من همراه با علي روز شورا در خانه بودم، كه شنيدم علي عليه السلام به آنان مي فرمود: بر شما به چيزي استدلال خواهم كرد كه عرب و عجم از شما قدرت تغيير آن را نداشته باشد سپس فرمود: … شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما كسي هست كه خداوند در شأن او آيه تطهير را نازل كرده باشد آنگاه فرمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ … »، غير از من؟ گفتند: هرگز.»

4 - استدلال به آيه «مباهله»

الف) از حضرت علي عليه السلام نقل شده كه در احتجاج خود با قوم فرمود: «افتقرّون انّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله حين دعا أهل نجران الي المباهلة، أنّه لم يأت إلاّ بي و بصاحبتي و ابنيّ؟. قالوا: اللّهم نعم»؛(29) «آيا اقرار مي كنيد كه رسول خداصلي الله عليه وآله هنگامي كه اهل نجران را به مباهله دعوت كرد كسي به جزمن و همسر و دو فرزندانم را نياورد؟ گفتند: بار خدايا، آري.»

ب) و نيز نقل شده كه خطاب به اهل شورا فرمود: «نشدتكم باللَّه! هل فيكم أحد أقرب إلي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله في الرحم و من جعله رسول اللَّه صلي الله عليه وآله نفسه، و أبناه أبناءه، و نساءه نساءه، غيري؟ قالوا: اللّهم لا»؛(30) «شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما كسي به رسول

خداصلي الله عليه وآله در رحم بودن از من نزديك تر است؟ و كسي كه رسول خداصلي الله عليه وآله او را نفس خود دانسته و فرزندانش را فرزندان خود و زنانش را زنان خود به حساب آورده است؟ گفتند: بار خدايا! هرگز.»

استدلال به احاديث بر مرجعيت ديني

استدلال به احاديث بر مرجعيت ديني

1 - استدلال به حديث «ثقلين»

الف) عامر بن واثله مي گويد: «كنت مع عليّ في البيت يوم الشوري، فسمعت علياً يقول لهم: لأحتجنّ عليكم بما لايستطيع عربيّكم و لاعجميّكم بغير ذلك ثم قال … فأَنشدكم باللَّه! أتعلمون انّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله قال: انّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتي، لن تضلّوا ما استمسكتم بهما، و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض؟ قالوا: اللّهم نعم … »؛(31) «من همراه علي - عليه السلام - روز شورا در خانه بودم كه شنيدم خطاب به آنان مي فرمود: بر شما به چيزي احتجاج خواهم كرد كه عرب و عجم از شما نتواند آن را تغيير دهد، سپس فرمود: … شما را به خدا سوگند! آيا مي دانيد كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: همانا من در ميان شما دو چيز گران بها مي گذارم كتاب خدا و عترتم، اگر به آن دو تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد، و آن دو از يك ديگر جدا نمي شوند تا بر من در كنار حوض [كوثر] وارد شوند؟ گفتند بار خدايا! آري.»

ب) از امام علي عليه السلام نقل شده كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «انّي قد تركت فيكم ما إن اخذتم به لن تضلّوا؛ كتاب اللَّه سبب بيد اللَّه و سبب بأيديكم، و اهل بيتي»؛(32) «همانا در ميان شما چيزي گذاشتم كه اگر به آن اخذ كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد؛ كتاب خدا كه سببي

است به دست خدا و وسيله اي است به دستان شما، و اهل بيتم.»

2 - استدلال به حديث «مدينه علم»

الف) مبرّد از امام علي عليه السلام نقل كرده كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «انا مدينة العلم و عليّ بابها»؛(33) «من شهر علم و علي دروازه آن است.»

ب) ابن خلاد به سندش از امام علي عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: «انا مدينة العلم و عليّ بابها»؛(34) «من شهر علم و علي دروازه آن است.»

ج) نظير اين معنا را نيز حاكم نيشابوري به سندش از ابو الطفيل نقل كرده كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را روي منبر مشاهده كردم كه مي فرمود: «سلوني قبل ان تفقدوني، و لن تسألوا بعدي مثلي»؛(35) «از من سؤال كنيد قبل از آن كه از ميان شما رحلت كنم و هرگز از مثل من بعد از من سؤال نخواهيد كرد.»

ابن كوا در آن هنگام بلند شد و عرض كرد: اي اميرمؤمنان! «الذَّارِياتِ ذَرْواً» چيست؟ حضرت فرمود: بادها. او گفت: «الْحامِلتِ وِقْراً» چيست؟ حضرت فرمود: ابرها. گفت: «الْجرِياتِ يُسْراً»؟ حضرت فرمود: كشتي ها. گفت: «الْمُقَسِّماتِ أَمْراً»؟ فرمود: ملائكه. گفت: آن كساني كه نعمت خدا را تبديل به كفران كرده و قوم خود را به خانه بدبختي جهنم كشاندند كيانند؟ حضرت فرمود: منافقين قريش.(36)

ه) و نيز از حضرت علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «واللَّه ما نزلت آية إلاّ و قد علمت فيم أنزلت، و أين أنزلت، إنّ ربّي وهب لي قلباً عقولاً و لساناً سؤولاً»؛(37) «به خدا سوگند! هيچ آيه اي نازل نشد جز آن كه مي دانم درباره چه موضوعي نازل شده و كجا نازل گشته است. همانا پروردگارم به من قلبي درك كننده و زباني سؤال كننده عطا

نموده است.»

و) ترمذي به سندش از امام علي عليه السلام نقل كرده كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «انا دار الحكمة و عليّ بابها»؛(38) «من خانه حكمت و علي درب آن است.»

3 - استدلال به حديث «عليّ مع الحق»

الف) عامر بن واثله مي گويد: «كنت مع عليّ في البيت يوم الشوري، فسمعت علياً يقول لهم: لأحتجنّ عليكم بما لايستطيع عربيّكم و لاعجميّكم بغير ذلك. ثم قال: … فأنشدكم باللَّه! أتعلمون انّ رسول اللَّه قال: الحق مع عليّ و عليّ مع الحق، يزول الحق مع عليّ حيث زال»؛(39) «من همراه علي عليه السلام - روز شورا در خانه بودم كه شنيدم مي فرمود: بر شما به چيزي احتجاج خواهم كرد كه عرب و عجم از شما قدرت تغيير آن را ندارد. سپس فرمود: … شما را به خدا سوگند! آيا مي دانيد كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: حق با علي و علي با حق است، حق هميشه با علي است هر جا كه او باشد.»

ب) حاكم نيشابوري به سندش از امام علي عليه السلام نقل كرده كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «رحم اللَّه علياً، اللّهم أدر الحق معه حيث دار»؛(40) «خدا رحمت كند علي را، بار خدايا! حق را بر محور علي قرار بده هر جا كه او هست.»

4 - استدلال به حديث «صديق اكبر»

الف) معاذه مي گويد: از علي عليه السلام هنگامي كه بر منبر بصره خطبه مي خواند شنيدم كه مي فرمود: «انا الصديق الأكبر! آمنت قبل أن يؤمن أبوبكر، و أسلمت قبل أن يسلم»؛(41) «من صدّيق اكبرم، قبل از آن كه ابوبكر ايمان آورد ايمان آوردم و قبل از آن كه او اسلام آورد اسلام آوردم.»

ب) و نيز از امام علي عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «أنا عبد اللَّه و أخو رسوله، و أنا الصديق الأكبر، لا يقولها بعدي إلاّ كذّاب مفترٍ، و لقد صلّيت قبل الناس سبع سنين»؛(42) «من بنده خدا و برادر رسول اويم، و من صديق اكبرم،

كسي بعد از من اين ادعا را به جز بسيار دروغگو و افترا زننده نمي كند. من هفت سال قبل از مردم نماز به جاي آوردم.»

5 - استدلال به انس و نزديكي با رسول خداصلي الله عليه وآله

الف) از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «كنت في أيام رسول اللَّه صلي الله عليه وآله كجزء من رسول اللَّه صلي الله عليه وآله، ينظر إليّ الناس كما ينظر إلي الكواكب في أفق السماء … »؛(43) «من در ايام رسول خداصلي الله عليه وآله همانند جزئي از او بودم، و مردم به من نظر مي كردند همان گونه كه به ستاره ها در پهنه آسمان مي نگريستند … ».

ب) و نيز نقل شده كه روز شورا بر اهل آن چنين احتجاج كرد: «نشدتكم باللَّه! هل فيكم أحد أقرب إلي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله في الرحم [منيّ ؟ و من جعله رسول اللَّه صلي الله عليه وآله نفسه، و أبناءه أبناءه، و نساءه نساءه، غيري؟ قالوا: اللّهم لا»؛(44) «شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما كسي هست كه از من در خويشاوندي به رسول خداصلي الله عليه وآله نزديك تر باشد؟ و كسي كه پيامبرصلي الله عليه وآله او را همانند خود قرار داده و فرزندانش را فرزندان خود و زنانش را زن خود بداند؟ گفتند: بار خدايا! هرگز.»

ج) و نيز نقل شده كه فرمود: «كان لي من رسول اللَّه صلي الله عليه وآله مدخلان: بالليل و النهار. و كنت إذا دخلت عليه و هو يصلّي تنحنح»؛(45) «در دو وقت خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله به طور اختصاصي مي رسيدم؛ يكي در شب و ديگري در روز. و چون بر او وارد مي شدم در حالي كه نماز مي گذارد صدايي مي كرد.»

د) و نيز نقل شده كه

فرمود: «كانت لي ساعة من السحر ادخل فيها علي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله، فان كان قائما يصلّي سبح بي فكان ذاك اذنه لي و ان لم يكن يصلّي أذن لي»؛(46) «من يك ساعت اختصاصي از سحر خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله مي رسيدم، اگر او را در حال نماز مي يافتم تسبيح مي گفت، و اين در حكم اجازه پيامبر به من براي وارد شدن بر او بود، و اگر نماز به جاي نمي آورد به من اجازه ورود مي داد.»

ه) و نيز نقل شده كه فرمود: «حسبي حسب النبيّ صلي الله عليه وآله و ديني دين النبيّ صلي الله عليه وآله و من نال منّي شيئا فإنّما يناله من النبي صلي الله عليه وآله»؛(47) «هويت من همان هويت پيامبرصلي الله عليه وآله و دين من نيز همان دين اوست. و كسي كه از من چيزي فرا گرفته در حقيقت به طور حتم از پيامبرصلي الله عليه وآله فرا گرفته است.»

6 - استدلال به وارث علم پيامبرصلي الله عليه وآله بودن

الف) از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «كنت أدخل علي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله ليلاً و نهاراً، و كنت إذا سألته أجابني و إن سكتُ ابتدأني، و ما نزلت عليه آية إلاّ قرأتها و علمت تفسيرها و تأويلها. و دعا اللَّه لي أن لا أنسي شيئاً علّمني إيّاه فما نسيته من حَرام ولا حلال و أمر و نهي و طاعة و معصية. و لقد وضع يده علي صدري و قال: اللّهم املأ قلبه علماً و فهماً و حكماً و نوراً. ثم قال لي: أخبرني ربّي عزّوجلّ أنّه قد استجاب لي فيك»؛(48) «من بر رسول خداصلي الله عليه وآله شبانه روز وارد مي شدم، و چون از او سؤال

مي كردم مرا جواب مي داد و چون ساكت مي شدم او ابتدا به سخن مي كرد. بر او آيه اي نازل نشد جز آن كه آن را قرائت مي كردم و تفسير و تأويلش را مي دانستم. و از خدا براي من خواست كه هيچ چيزي را كه به من تعليم داده فراموش نكنم، و لذا هيچ حرام و حلال و امر و نهي و طاعت و معصيتي را فراموش نكرده ام. و فرمود: بار خدايا! قلب او را پر از علم و فهم و حكمت و نور گردان. سپس فرمود: خبر داد مرا پروردگارم عزّوجلّ كه دعاي تو را در مورد من اجابت خواهد كرد.»

ب) از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «واللَّه انّي لأخوه و وليّه و وارثه و ابن عمّه، فمن أحقّ به منّي»؛(49)(50) «به خدا سوگند كه من برادر رسول خدا و ولي و وارث و پسر عموي اويم. پس چه كسي سزاوارتر به او از من است.»

ج) از امام علي عليه السلام نيز نقل شده كه فرمود: چون آيه «وَتَعِيَها أُذُنٌ وَاعِيَةٌ» نازل شد، پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «سألت اللَّه أن يجعلها أذنك يا عليّ!»؛(51) «از خداي عزّوجلّ خواستم كه آن را گوش تو قرار دهد اي علي.»

د) از امام علي عليه السلام نقل شده كه در احتجاجي فرمود: «نشدتكم باللَّه، أفيكم أحد دعا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله له في العلم و إن يكون أذنه الواعية مثل ما دعا لي؟ قالوا: اللّهم لا»؛(52) «شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسي هست كه رسول خداصلي الله عليه وآله براي او در علم دعا كرده و اين كه گوش فراگيرنده داشته باشد آن گونه كه براي من

دعا كرد؟ گفتند: بار خدايا! هرگز.»

استدلال به آيات فضايل

استدلال به آيات فضايل

1 - استدلال به آيه «شراء»

الف) از امام علي عليه السلام نقل شده كه در احتجاج خود با اصحاب شورا فرمود: «أفيكم أحدٌ كان أعظم غناءاً عن رسول اللَّه صلي الله عليه وآله حين اضطجعت علي فراشه و وقيته بنفسي و بذلت له مهجة دمي؟ قالوا: اللّهم لا»؛(53) «آيا در ميان شما غير از من كسي هست كه از همه بيشتر حوائج رسول خداصلي الله عليه وآله را برآورده كرده باشد؟ زماني كه من در رختخواب او خوابيدم و با جانم او را محافظت كرده و خون قلبم را به او هديه نمودم. عرض كردند: بار خدايا! هرگز.»

ب) و نيز از امام علي عليه السلام نقل شده كه در اشعاري فرمود:

وقيت بنفسي خير من وطئ الحصا

و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر

رسول اله خاف أن يمكروا به

فنجّاه ذو الطول الاله من المكر

و بات رسول اللَّه في الغار آمنا

موقّي و في حفظ الاله و في ستر

و بتّ اراعيهم متي ينشرونني

و قد وطّنت نفسي علي القتل و الأسر»؛(54)

«من با جانم از بهترين كسي كه بر روي سنگ ريزه ها گام نهاده حفاظت كردم، و كسي كه به دور خانه خدا و حجرالأسود طواف كرده است.

رسول خدا ترسيد كه حيله اي بر او وارد كنند، لذا خداي بخشنده از حيله نجاتش داد.

رسول خدا در غار با امن و امان شب را تا به صبح آرميد و در حفظ خدا و پناه او بود.

من شب را تا به صبح بيدار بوده و منتظر بودم كه چه وقتي مرا قطعه قطعه مي كنند، و لذا خودم را براي كشته شدن و اسيري آماده كرده بودم.»

2 - استدلال به آيه «مودّت»

ابونعيم اصفهاني به سندش از امام علي عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «قال رسول

اللَّه صلي الله عليه وآله: عليكم بتعلّم القرآن و كثرة تلاوته، تنالون به الدرجات و كثرة عجائبه في الجنة، ثم قال عليّ: و فينا آل حم، انّه لا يحفظ مودّتنا الاّ كل مؤمن، ثم قرأ: «قُل لَّا أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي »؛(55) «رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: بر شما باد به فراگيري قرآن و كثرت تلاوت آن تا به توسط آن به درجات و كثرت عجايبش در بهشت نايل شويد، سپس علي عليه السلام فرمود: ودر ماست آل حم، و هرگز مودّت ما را حفظ نمي كند مگر مؤمنين، سپس اين آيه را قرائت كرد: «قُل لَّا أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي ».

استدلال به روايات فضايل

استدلال به روايات فضايل

1 - استدلال به سابق بودن در اسلام و ايمان

الف) از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «انّي كنت أول الناس اسلاماً، بُعث [صلي الله عليه وآله] يوم الاثنين، و صلّيت معه يوم الثلاثاء، و بقيت معه اصليّ سبع سنين، حتي دخل نفر في الاسلام، و أيّد اللَّه تعالي دينه من بعد»؛(56) «من اولين مسلمان از بين مردم بودم، پيامبرصلي الله عليه وآله روز دوشنبه مبعوث شد و من با او روز سه شنبه نماز گذاردم، و همراه با او هفت سال نماز به جاي آوردم، تا عده اي وارد در اسلام شدند و خداوند متعال از آن وقت دينش را تأييد كرد.»

ب) حبه عرني از امام علي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «انا أول من اسلم مع النبيّ صلي الله عليه وآله»؛(57) «من اول كسي هستم كه با رسول خداصلي الله عليه وآله اسلام آورد.»

ج) از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «أُنزلت النبوة علي النبيّ صلي الله عليه وآله يوم الاثنين و أسلمت غداة يوم الثلثاء، فكان

النبي صلي الله عليه وآله يصلّي و أنا إصلّي عن يمينه و ما معه أحد من الرجال غيري»؛(58) «نبوت بر پيامبرصلي الله عليه وآله روز دوشنبه نازل شد و من صبح روز سه شنبه اسلام آوردم. پيامبرصلي الله عليه وآله نماز مي خواند و من در طرف راست او نماز مي خواندم در حالي كه با او كسي غير از من نبود.»

د) از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «آمنت قبل الناس سبع سنين»؛(59) «من هفت سال قبل از ديگران ايمان آوردم.»

ه) حبة بن جوين مي گويد: «سمعت علياًصلي الله عليه وآله يقول: عبدت اللَّه مع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله قبل أن يعبده رجل من هذه الأمة خمس سنين - أو سبع سنين -»؛(60) «از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: خدا را همراه رسول خداصلي الله عليه وآله عبادت كردم پنج يا هفت سال قبل از آنكه كسي از اين امت خدا را عبادت كرده باشد.»

و) نسايي از امام علي عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «ما اعرف احداً من هذه الأمة عبد اللَّه بعد نبيّنا غيري، عبدت اللَّه قبل ان يعبده احد من هذه الأمة تسع سنين»؛(61) «كسي از اين امت بعد پيامبرش را نمي شناسم كه غير از من خدا را عبادت كرده باشد. من خدا را عبادت كردم نه سال قبل از آنكه از اين امت كسي او را عبادت كرده باشد.»

ز) از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: « … أنشدكم باللَّه الّذي لا إله الاّ هو، أفيكم أحد وحّد اللَّه قبلي؟ قالوا: اللّهم لا»؛(62) « … شما را به خدايي كه جز او خدايي نيست سوگند! آيا در ميان شما كسي هست كه

خداوند را قبل از من به وحدانيّت شناخته باشد؟ گفتند: بار خدايا! هرگز.»

ح) حبه عرني مي گويد: «سمعت علياًعليه السلام يقول: أنا أوّل من صلّي مع النبيّ صلي الله عليه وآله»؛(63) «از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: من اولين كسي هستم كه همراه با پيامبرصلي الله عليه وآله نماز گذارد.»

ط) عبداللَّه نجيّ مي گويد: از علي بن ابي طالب عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «صلّيت مع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله قبل أن يصلّي معه أحد من الناس ثلاث سنين»؛(64) «همراه رسول خداصلي الله عليه وآله نماز گذاردم سه سال قبل از آنكه كسي از مردم با او نماز گذارد.»

ي) و نيز نقل شده كه حضرت علي عليه السلام فرمود: «صلّيت مع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله كذا و كذا، لا يصلّي معه غيري إلاّ خديجة»؛(65) «همراه رسول خداصلي الله عليه وآله مدتي نماز گذاردم در حالي كه با او كسي غير از خديجه نماز نمي خواند.»

ص) عباد اسدي مي گويد: از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: « … و لقد صليت قبل الناس سبع سنين»؛(66) « … من هفت سال قبل از مردم با پيامبرصلي الله عليه وآله نماز گزاردم.»

ل) از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «أنشدكم باللَّه! هل فيكم أحد صلّي للَّه قبلي و صلّي القبلتينّ قالوا: اللّهم لا»؛(67) «شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما كسي هست كه براي خدا قبل از من نماز گذارده و به دو قبله نماز خوانده باشد؟ گفتند: بار خدايا! هرگز.»

2 - استدلال به برادري با پيامبرصلي الله عليه وآله

الف) از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «أنا عبد اللَّه و أخو رسول اللَّه … »؛(68) «من بنده خدا و برادر رسول اويم.»

ب) زيد بن وهب مي گويد:

«كنّا ذات يوم عند عليّ عليه السلام فقال: أنا عبد اللَّه و أخو رسوله، لا يقولها بعدي إلاّ كذّاب. فقال رجل من غطفان: واللَّه لأقولنّ لكم كما قال هذا الكذّاب!! أنا عبد اللَّه و أخو رسوله. قال: فصُرع فجعل يضطرب، فحمله أصحابه … »؛(69) «ما روزي نزد علي عليه السلام بوديم كه فرمود: من بنده خدا و برادر رسول اويم، كه بعد از من كسي به جز كذّاب آن را ادعا نمي كند. شخصي از قبيله غطفان گفت: به خدا سوگند! من مي گويم همين را كه اين كذّاب گفت!! من بنده خدا و برادر رسول اويم. راوي گفت: همان وقت او بر زمين خورد و شروع به دست و پا زدن نمود كه اصحابش او را برداشتند … ».

ج) ترمذي و ديگران از امام علي عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود: «آخي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله بين أصحابه، فقلت: يا رسول اللَّه! آخيت بين اصحابك و تركتني فرداً لا أخ لي؟! فقال: إنّما اخترتك لنفسي، أنت أخي في الدنيا و الآخرة، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسي … »؛(70) «رسول خداصلي الله عليه وآله بين اصحابش عقد اخوت بست. عرض كردم: اي رسول خدا! بين اصحابت عقد اخوت بستي ولي مرا تنها بدون برادر گذاشتي؟ پيامبر فرمود: همانا تو را براي خود انتخاب كردم، تو برادر من در دنيا و آخرت هستي و تو نزد من به منزله هارون نزد موسي مي باشي.»

د) از امام علي عليه السلام نقل شده كه در احتجاج خود بر اهل شورا فرمود: «أنشدكم باللَّه! أفيكم أحد أخو رسول اللَّه صلي الله عليه وآله غيري؟ إذ آخي بين المؤمنين؛ فآخي بيني و بين نفسه، و

جعلني منه بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّي لست نبيّ؟ قالوا: لا»؛(71) «شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما كسي هست به جز من كه برادر رسول خداصلي الله عليه وآله باشد؟ آن زمان كه بين مؤمنان عقد اخوت بست و بين من و خودش نيز عقد برادري بست و مرا نزد خود به منزله هارون نزد موسي قرار داد جز آن كه من پيامبر نيستم؟ گفتند: هرگز.»

3 - استدلال به حديث «طير»

الف) از امام علي عليه السلام نقل شده كه در احتجاج خود با قوم فرمود: «نشدتكم باللَّه! أفيكم أحد أحبّ إلي اللَّه و إلي رسوله منّي، … و يوم الطائر إذ يقول: اللّهم ائتني بأحبّ خلقك إليك يأكل معي. فجئت فقال: اللّهم و إلي رسولك، اللّهم و إلي رسولك، غيري؟ قالوا: اللّهم لا»؛(72) «شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما كسي هست كه نزد خدا و رسولش از من محبوب تر باشد؟ … و روز پرنده آن زمان كه فرمود: بار خدايا! محبوب ترين خلقت را نزد من بفرست تا همراه من از آن پرنده تناول كند. من آمدم، حضرت فرمود: بار خدايا! به سوي رسولت! بار خدايا به سوي رسولت؟، غير از من؟ گفتند: بار خدايا! هرگز.»

ب) و نيز از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «أهدي لرسول اللَّه صلي الله عليه وآله طير يقال له الحباري فوضعت بين يديه - و كان أنس بن مالك يحجبه - فرفع النبيّ صلي الله عليه وآله يده إلي اللَّه ثم قال: اللّهم ائتني بأحبّ خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير. قال: فجاء عليّ فاستأذن فقال له أنس: إنّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يعني علي حاجة. فرجع، ثم

دعا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله [الثانية فجاء عليّ فاستأذن فقال انس: إنّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله علي حاجة] فرجع. ثم دعا الثالثة فجاء عليّ فأدخله، فلمّا رآه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله قال: اللّهم واليّ. فأكل معه. فلمّا اكل رسول اللَّه صلي الله عليه وآله خرج عليّ. قال أنس: اتبعت علياً فقلت: يا أبا حسن! استغفر لي فإنّ لي إليك ذنباً و إنّ عندي بشارة. فأخبرته بما كان من النبيّ صلي الله عليه وآله فحمد اللَّه و استغفر لي و رضي عنّي أذهب ذنبي عنده بشارتي إياه»؛(73) «براي رسول خداصلي الله عليه وآله پرنده اي به نام حباري هديه آورده و نزد او گذاردند. در آن هنگام انس بن مالك دربان حضرت بود. پيامبرصلي الله عليه وآله دستان خود را به سوي خداوند بلند كرده عرض نمود: بار خدايا! محبوب ترين خلقت به سوي تو را نزد من بفرست تا با من از اين پرنده بخورد. راوي مي گويد: علي عليه السلام آمد و اجازه گرفت، ولي انس گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله مشغول كاري است و حضرت بازگشت. بار دوّم پيامبرصلي الله عليه وآله دعا كرد، حضرت علي عليه السلام آمد و اجازه خواست، انس گفت: پيامبرصلي الله عليه وآله مشغول كاري است. بار سوم پيامبرصلي الله عليه وآله دعا كرد، علي عليه السلام آمد و اين بار او را راه داد. و چون حضرت صلي الله عليه وآله او را ديد فرمود: بار خدايا! نزد من آي. و حضرت علي عليه السلام همراه پيامبرصلي الله عليه وآله آن غذا را خوردند. بعد از صرف غذا حضرت علي عليه السلام از منزل خارج شد. انس مي گويد: من به دنبال او رفتم و

عرض كردم! اي ابوالحسن! از تقصير من در گذر؛ زيرا كه در حق تو گناهي انجام داده ام ولي براي تو بشارتي دارم، و آنچه را كه پيامبرصلي الله عليه وآله درباره او سه بار فرموده بود بازگو كردم. حضرت علي عليه السلام خدا را سپاس گفته و براي من استغفار نمود و به جهت بشارتي كه به او دادم از من راضي شد.»

4 - استدلال به حديث «رايه»

از امام علي عليه السلام نقل شده كه در احتجاج خود با قوم فرمود: «نشدتكم باللَّه! أفيكم أحد أحبّ إلي اللَّه و إلي رسوله منّي، إذ دفع الراية إليّ يوم خيبر فقال: لأعطينّ الراية إلي من يحبّ اللَّه و رسوله و يحبّه اللَّه و رسوله؟ … قالوا: اللّهم لا»؛(74) «شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما كسي هست كه نزد خدا و رسولش از من محبوب تر باشد آن زمان كه پرچم را در روز خيبر به من سپرد و فرمود: آن را به دست كسي خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد؟ … گفتند: بار خدايا! هرگز.»

5 - استدلال به حديث «سدّ ابواب»

از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «إنّ موسي سأل ربّه أن يطهّر مسجده بهارون و إنّي سألت ربّي أن يطهّر مسجدي بك و بذريّتك، ثم أرسل إلي أبي بكر: أن سدّ بابك، فاسترجع ثم قال: سمعاً و طاعة، فسدّ بابه: ثم أرسل إلي عمر، ثم أرسل إلي العباس بمثل ذلك، ثم قال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: ما أنا سددت أبوابكم و فتحت باب عليّ، و لكنّ اللَّه فتح باب عليّ و سدّ أبوابكم»؛(75) «همانا موسي از پروردگارش خواست تا مسجدش را براي هارون پاك گرداند، و من هم از پروردگارم خواسته ام تا مسجدم را براي خود و ذريه ام پاك كند. آن گاه كسي را نزد ابوبكر فرستاد كه درب خانه اش را [به سوي مسجد] ببندد ابوبكر كلمه استرجاع [انّا للَّه و انّا اليه راجعون] را بر زبان جاري ساخت سپس گفت: گوش داده و اطاعت مي كنم، و لذا درب خانه اش را بست. آن گاه

كسي را نزد عمر و كس ديگري را به نزد عباس فرستاد تا درب خانه خود را به طرف مسجد ببندند. سپس فرمود: من درب خانه هاي شما را نبستم و درب خانه علي را باز نگذاشتم، بلكه خدا بود كه درب خانه علي را باز گذاشته و درب هاي شما را بست.»

6 - استدلال به مجاهده در راه خدا

الف) از امام علي عليه السلام نقل شده كه در احتجاج خود روز شورا فرمود: «أفيكم أحد كان أقتل لمشركي قريش عند كلّ شديدة تنزل برسول اللَّه صلي الله عليه وآله منّي؟ قالوا: اللّهم لا»؛(76) «آيا در ميان شما كسي هست كه از من بيشتر مشركان قريش را هنگامي كه شدايد بر رسول خداصلي الله عليه وآله نازل مي شد، كشته باشد؟ گفتند: بار خدايا! هرگز.»

ب) و نيز نقل شده كه فرمود: «لمّا انهزم الناس يوم احد عن رسول اللَّه صلي الله عليه وآله لحقني من الجزع عليه ما لم أملك نفسي، و كنت أمامَه أضرب بسيفي بين يديه، فرجعت أطلبه فلم اره، فقلت: ما كان رسول اللَّه ليفرّ، و ما رأيته في القتلي، و اظنّه رُفع من بيننا الي السماء، فكسرت جفنَ سيفي، و قلت في نفسي لأُقاتلنّ به عنه حتي أُقتل، و حملت علي القوم، فأفرجوا، فإذا أنا برسول اللَّه صلي الله عليه وآله قد وقع علي الأرض مغشيا عليه، فقمت علي رأسه، فنظر اليّ و قال: ما صنع الناس يا عليّ؟

فقلت: كفروا يا رسول اللَّه! و ولّوا الدبر من العدو و اسلموك. فنظر النبيّ صلي الله عليه وآله الي كتيبة قد أقبلتْ إليه، فقال لي: رُدَّ عنّي يا علي هذه الكتيبة. فحملت عليها بسيفي، أضربها يمينا و شمالاً حتي ولّوا الأدبار. فقال لي النبي صلي الله عليه

وآله: أما تسمع يا عليّ مديحك في السماء، إنّ ملكاً يقال له رضوان ينادي: لا سيف إلاّ ذوالفقار و لا فتي إلاّ عليّ. فبكيت سروراً، و حمدت اللَّه سبحانه علي نعمته»؛(77) «چون مردم در جنگ احد از دور رسول خداصلي الله عليه وآله پراكنده شدند چنان به جزع و تعب افتادم كه نتوانستم خود را كنترل نمايم. من در جلوي پيامبر بودم و با شمشيرم در مقابل حضرت از او دفاع مي كردم. برگشتم و او را دنبال كردم ولي او را نديدم. با خود گفتم: هرگز رسول خداصلي الله عليه وآله فرار نمي كرد و او را در بين كشته ها نيافتم، و گمان كردم كه از ميان ما به سوي آسمان رفته است. روكش شمشيرم شكست و با خود گفتم در راه او مي جنگم تا كشته شوم و لذا بر آنان حمله كردم تا راه را باز نمودم، كه ناگاه رسول خداصلي الله عليه وآله را مشاهده كردم كه بر زمين افتاده و بيهوش شده است. بر بالين سر او ايستادم. حضرت به من نظر كرد و فرمود: مردم چه كردند اي علي؟!

عرض كردم: كافر شدند اي رسول خدا! آن ها به جنگ پشت كرده و تو را تسليم دشمن نمودند، پيامبرصلي الله عليه وآله نظرش به گروهي از دشمن افتاد كه به سوي او مي آيند، به من فرمود: اي علي آنان را از من دور كن. من با شمشيرم بر آنان از طرف راست و چپ حمله كردم و همگي را فراري دادم. پيامبرصلي الله عليه وآله به من فرمود: اي علي! آيا مدحت را در آسمان مي شنوي؟ ملكي به نام " رضوان " صدا مي زند:

شمشيري به جز ذوالفقار نيست و جوان مردي به جز علي نمي باشد. من از شادي گريستم و خدا را بر نعمتش شكر گذاردم.»

7 - استدلال به بت شكن بودن

ابو مريم نقل كرده كه علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: «انطلقت أنا و النبيّ صلي الله عليه وآله حتّي أتينا الكعبة، فقال لي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: اجلس و صعد علي منكبي فذهبت لأنهض به فرأي منّي ضعفاً، فنزل و جلس لي نبي اللَّه صلي الله عليه وآله و قال: اصعد علي منكبي. قال: فصعدت علي منكبيه. قال: فنهض بي. قال: فانه يخيل اليّ انّي لو شئت لنلت أفق السماء حتي صعدت علي البيت و عليه تمثال صفر أو نحاس فجلعت ازاوله عن يمينه و عن شماله و بين يديه و من خلفه حتي إذا استمكنت منه. قال لي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: اقذف به فقذفت به فتكسر كما تتكسر القوارير ثم نزلت فانطلقت أنا و رسول اللَّه صلي الله عليه وآله نستبق حتي توارينا بالبيوت خشية ان يلقانا أحد من الناس»؛(78) «من و پيامبرصلي الله عليه وآله حركت كرده تا به [كنار]كعبه رسيديم. رسول خداصلي الله عليه وآله به من فرمود: بنشين، آنگاه بر دوش من سوار شد، من خواستم كه برخيزم حضرت در من ضعفي مشاهده كرد لذا پايين آمد و براي من نشست و فرمود: بر دوشم بالا برو. مي فرمايد: بر دوش حضرت بالا رفتم و او مرا بالا برد. حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: به گمانم آمد كه اگر بتوانم مي توانم به افق آسمان برسم تا اينكه بر روي بام كعبه رفتم در حالي كه بر آن تمثال هايي از طلا و مس بود. آن ها را به طرف راست و

چپ انداخته و جلو و عقب نمودم تا اينكه بر آن ها مسلط شدم. پيامبرصلي الله عليه وآله به من فرمود: آن ها را خرد كن. من شروع به شكستن آن ها همانند كوزه نمودم و سپس پايين آمدم، و با رسول خداصلي الله عليه وآله در فرار كردن مسابقه گذاشتم تا اينكه در خانه ها مخفي شديم تا كسي ما را مشاهده نكند.»

8 - استدلال به حديث «نور»

از امام علي عليه السلام نقل شده كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «خلقت انا و عليّ من نور واحد»؛(79) «من و علي از يك نور آفريده شده ايم.»

9 - استدلال به ابلاغ سوره برائت

از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «لمّا نزلت عشر آيات من براءة علي النبيّ صلي الله عليه وآله دعا النبيّ صلي الله عليه وآله أبابكر فبعثه بها ليقرأها علي أهل مكة، ثم دعاني النبي صلي الله عليه وآله فقال لي: أدرك أبابكر. فحيث لقيتَه فَخُذ الكتاب منه، فأذهب به إلي أهل مكة فاقرأه عليهم.

فلحقته بالجحفة و أخذت الكتاب منه و رجع أبوبكر إلي النبيّ صلي الله عليه وآله فقال: يا رسول اللَّه! نزل فيّ شي ء؟ قال: لا ولكن جبريل جاءني فقال: لن يؤدّي عنك إلاّ أنت أو رجل منك»؛(80) «چون ده آيه از سوره برائت بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد حضرت ابابكر را خواست و او را با آن آيه ها فرستاد تا بر اهل مكه بخواند. سپس مرا خواست و فرمود: ابوبكر را درياب، و چون او را ملاقات كردي نامه را از او بگير و خودت آن را براي اهالي مكه ببر و براي آنان قرائت كن. حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: من به دنبال ابوبكر رفته و او را در جحفه يافتم و نامه را از او گرفتم.

ابوبكر به سوي پيامبرصلي الله عليه وآله بازگشت و عرض كرد: اي رسول خدا! آيا درباره من چيزي نازل شده است؟ حضرت فرمود: هرگز، ولي جبرئيل نزد من آمد و فرمود: اين آيات را تنها تو و يا مردي مثل تو مي تواند ابلاغ نمايد.»

10 - استدلال به محوريت محبت او در ايمان

زرّ بن حبيش مي گويد: «سمعت علياً يقول: والذي فلق الحبة و برأ النسمة إنّه لعهد النبيّ صلي الله عليه وآله إليّ أن لا يحبّك إلاّ مؤمن و لا يبغضك إلاّ منافق»؛(81) «اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب را بر بالاي منبر مشاهده كردم و شنيدم

كه مي فرمود: قسم به كسي كه دانه را شكافت و عالم را خلق كرد! اين عهدي است از جانب پيامبرصلي الله عليه وآله به من كه تو را جز مؤمن دوست ندارد، و نيز به جز منافق تو را دشمن ندارد.»

11 - استدلال به برتري خويش

الف) متقي هندي به سندش از امام علي عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «أنا أتقاكم للَّه و أعلمكم لحدود اللَّه»؛(82) «من باتقواترين شما از خدا و داناترين شما نسبت به حدود اويم.»

ب) ابن ابي الحديد چنين نقل كرده است: «جاؤا بعليّ و معها بنو هاشم، و عليّ يقول: أنا عبداللَّه و أخو رسول اللَّه صلي الله عليه وآله، حتي انتهوا به إلي أبي بكر فقيل له: بايع، فقال: أنا أحق بهذا الأمر منكم، لا أبايعكم و أنتم أولي بالبيعة لي … »؛(83) «علي عليه السلام را همراه بني هاشم آوردند در حالي كه مي فرمود: من بنده خدا و برادر رسول اويم، تا اين كه او را نزد ابوبكر بردند، به او گفته شد: بيعت كن، فرمود: من از شما به امر خلافت سزاوارترم، با شما بيعت نمي كنم بلكه شما سزاوارتر به بيعت با من هستيد … ».

ج) متقي هندي از امام علي عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: «بايع الناس لأبي بكر و أنا - واللَّه - أولي بالأمر منه، و أحقّ به منه، فسمعت و أطعت مخافة أن يرجع الناس كفاراً»؛(84) «مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالي كه - به خدا سوگند - من سزاوارتر و مستحق تر از او به امر خلافت بودم، ولي شنيدم و اطاعت كردم چرا كه ترسيدم كه مردم به كفر برگردند.»

د) ابن ابي الحديد درباره قصه شورا مي نويسد: «أنّ

عمر لمّا قال: كونوا مع الثلاثة التي عبدالرحمن فيها، قال ابن عباس لعليّ عليه السلام: ذهب الأمر منّا، الرجل يريد أن يكون الأمر في عثمان، فقال علي عليه السلام: و أنا أعلم ذلك، ولكنّي أدخل معهم في الشوري؛ لانّ عمر قد أهلّني الآن للخلافة، و كان قبل ذلك يقول: إنّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله قال: إنّ النبوة و الامامة لا يجتمعان في بيت، فأنا أدخل في ذلك لأُظهر للناس مناقضة فعله لروايته»؛(85) «عمر چون كه گفت: با سه نفري باشيد كه عبدالرحمن در آن ها هست، ابن عباس به علي عليه السلام عرض كرد امر خلافت از دست ما رفت، او مي خواهد كه خلافت به عثمان برسد. علي عليه السلام فرمود: من اين مطلب را مي دانم ولي به اين جهت داخل شورا شدم كه ديدم عمر الآن مرا اهل براي خلافت مي داند در حالي كه قبل از آن مي گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: نبوت و امامت در يك خانه جمع نمي شود. من داخل آن شدم تا به مردم بفهمانم عملكرد عمر با روايتش تناقض دارد.»

صفات و خصايص پيروان غدير

صفات و خصايص پيروان غدير

برخي ادعا مي كنند كه ما شيعه امام علي عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام هستيم ولي در عمل از آن حضرات چندان پيروي نمي كنند و تنها به حرف دل خوش كرده اند. مخالفان از اديان و مذاهب ديگر هنگامي كه به اعمال مدّعيان تشيّع نگاه مي كنند به تشيّع بدبين شده و از آن اعلان تنفّر مي نمايند، خيال مي كنند كه تشيّع همين اعمالي است كه در اشخاص مدّعيان آن تبلور يافته است، در حالي كه اين چنين نيست، شيعه آن گونه كه امامان شيعه فرموده اند، خصوصيات و صفاتي دارد كه برخي از آنان در

اصل مسلمان بودن او دخيل بوده و برخي نيز دلالت بر كمال او دارد. شيعه واقعي و كامل كسي است كه در تمام صفات حسنه، بارز و نمونه باشد. در اين بخش به ذكر صفات و خصوصياتي كه در كلمات اهل بيت عليهم السلام براي شيعيانشان آمده مي پردازيم.

صفات پيروان غدير

1 - عن الامام الصادق عليه السلام: «شيعتنا اهل الورع والاجتهاد، واهل الوفاء والأمانة، و اهل الزهد والعبادة، اصحاب احدي وخمسين ركعة في اليوم والليلة، القائمون باللّيل، الصائمون بالنهار، يزكّون اموالهم، ويحجّون البيت، ويجتنبون كلّ محرّم»؛(86) امام صادق عليه السلام فرمود: «شيعيان ما اهل ورع و كوشش و اهل وفا و امانت داري و اهل زهد و عبادتند. شبانه روز پنجاه و يك ركعت نماز مي خوانند، (يعني غير از نمازهاي واجب، نوافل را نيز انجام مي دهند). آن ها شب را به عبادت پرداخته و روزها را روزه دارند. زكات اموال خود را مي پردازند و حج به جا آورده و از هر كار حرامي پرهيز مي كنند».

2 - وعنه عليه السلام: «شيعتنا من قدّم مااستحسن وامسك ما استقبح، واظهر الجميل، و سارع بالامر الجليل، رغبة الي رحمة الجليل، فذلك منّا والينا ومعنا حيثما كنّا»؛(87) و نيز فرمود: «شيعيان ما كساني هستند كه پيشتاز در كارهاي خوب بوده و از كارهاي قبيح خودداري مي نمايند، كارهاي زيبا را آشكار كرده و نسبت به امر جليل سرعت مي نمايند، و اين به جهت رغبت به رحمت جليل است، اين چنين شخصي از ما است و به سوي ما منسوب بوده و با ما است، هر كجا كه ما هستيم».

3 - وعن الامام الباقرعليه السلام: «ما شيعتنا الاّ من اتّقي اللَّه وأطاعه، وماكانوا يعرفون الاّ بالتواضع والتخشّع وأداء الأمانة وكثرة

ذكر اللَّه»؛(88) «امام باقرعليه السلام فرمود: «شيعيان ما فقط كساني هستند كه خدا ترس بوده و او را اطاعت كنند. آنان معروف به تواضع و خشوع و اداي امانت و كثرت ياد خدايند».

4 - وعنه عليه السلام ايضاً: «انّما شيعة عليّ من عفّ بطنه وفرجه، واشتدّ جهاده، وعمل لخالقة، ورجاء ثوابه، وخاف عقابه، فاذا رأيت اولئك فاولئك شيعة جعفر»؛(89) امام صادق عليه السلام فرمود: «همانا شيعه علي كسي است كه شكم و فرج او عفيف بوده و در جهاد ثابت قدم باشد. تنها براي خالقش كار كند و اميد ثواب او را داشته و از عقاب او خائف باشد. هر گاه چنين اشخاصي را ديدي آن ها شيعه جعفرند».

5 - وعنه عليه السلام: «انّما شيعتنا يعرفون بخصالٍ شتي: بالسخاء والبذل للإخوان و بأن يصلّوا الخمسين ليلاً ونهاراً»؛(90) «و نيز فرمود: «همانا شيعيان ما به خصلت هايي چند شناخته مي شوند؛ سخاوت و بخشش نسبت به برادران، و به اين كه پنجاه ركعت نماز در شبانه روز مي خوانند».

6 - وعن الامام الباقرعليه السلام: «لاتذهب بكم المذاهب، فواللَّه ما شيعتنا الاّ من اطاع اللَّه عزّوجلّ»؛(91) امام باقرعليه السلام فرمود: «مذاهب گوناگون شما را به بيراهه نبرند، به خدا سوگند! شيعيان ما تنها كساني هستند كه خداوند عزّوجلّ را اطاعت مي كنند».

7 - وعن الامام علي عليه السلام: «شيعتنا المتباذلون في ولايتنا، المتحابّون في مودّتنا المتزاورون في احياء امرنا، الذين ان غضبوا لم يظلموا، وان رضوا لم يسرفوا، بركة علي من جاوروا، سلم لمن خالطوا»؛(92) امام علي عليه السلام فرمود: «شيعيان ما كساني هستند كه در راه ولايت ما از خود بذل و بخشش نشان مي دهند، و در راه مودّت ما همديگر را دوست دارند. به جهت زنده

نگهداشتن امر ما به زيارت يكديگر مي روند. در حال غضب به كسي ظلم نمي كنند، و در صورت رضا اسراف نمي نمايند. براي همسايگان خود مايه بركتند، و با كساني كه معاشرت مي كنند پيام آوران صلح و صفا و صميميّتند».

8 - وعن الامام علي عليه السلام: «شيعتنا هم العارفون باللَّه، العاملون بأمر اللَّه، أهل الفضائل، الناطقون بالصواب، مأكولهم القوت، وملبسهم الاقتصاد، ومشيهم التواضع … »؛(93) و نيز فرمود: «شيعيان ما همان عارفان به خدا و عمل كنندگان به امر خدايند. آنان اهل فضايل و ناطقان به صوابند. به اندازه قوت خود مي خورند، و در پوشش ميانه رو بوده و هنگام راه رفتن متواضع اند … ».

9 - عن عبداللَّه بن زياد؛ قال: سلّمنا علي ابي عبداللَّه عليه السلام بمني، ثمّ قلت: يابن رسول اللَّه! انّا قوم مجتازون لسنا نطيق هذا المجلس منك كلّما أردناه، فأوصنا؟ قال: عليكم بتقوي اللَّه، وصدق الحديث، واداء الأمانة وحسن الصحبة لمن صحبكم، وافشاء السلام، و اطعام الطعام، صلّوا في مساجدهم، وعودوا مرضاهم، واتّبعوا جنائزهم، فانّ ابي حدثني: انّ شيعتنا اهل البيت كانوا خيار من كانوا منهم، ان كان فقيه كان منهم، وان كان امام كان منهم، وكذلك (كونوا) احبّونا الي الناس ولاتبغّضونا اليهم»؛(94) عبداللَّه بن زياد مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام در سرزمين مني رسيدم، بعد از سلام، به حضرت عرض كردم: اي فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله! ما جماعتي هستيم كه هميشه توفيق شرفيابي خدمت شما را نداريم، ما را سفارش و وصيت نما. حضرت فرمود: «بر شما باد به تقواي الهي، و راستي در گفتار و اداي امانت، و با كساني كه هم صحبت مي شويد معاشرت خوب داشته باشيد. بلند به يكديگر سلام كرده و اطعام دهيد.

در مساجد آن ها - اهل سنت - نماز به جاي آورده و مريضان آنان را عيادت كرده و در تشييع جنازه آن ها شركت نماييد؛ زيرا پدرم مرا حديث فرمود كه همانا شيعيان ما اهل بيت، بهترين مردم اند، اگر در ميان آن ها فقيهي وجود دارد از آن هاست و اگر امامي وجود دارد از ميان آن ها است، شما نيز اين چنين باشيد. كاري كنيد كه محبّت مردم را به ما جلب نماييد نه آن كه كاري كنيد كه مردم به ما بدبين شوند و بغض ما را در دل بگيرند».

10 - وهي حديث عن الامام الكاظم عليه السلام: « … انّما شيعة عليّ من صدّق قوله فعله»؛(95) امام كاظم عليه السلام فرمود: « … همانا شيعه علي كسي است كه قول او فعلش را تصديق نمايد».

11 - وعن الامام الصادق عليه السلام: «لو انّ شيعتنا استقاموا لصافحتهم الملائكة، ولأظلّهم الغمام، ولأشرقوا نهاراً، ولأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم، ولما سألوا اللَّه شيئاً الاّ أعطاهم»؛(96) امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر شيعيان ما استقامت مي كردند ملائكه با آن ها مصافحه مي كردند و ابرها بر سرشان سايه مي افكند، و در روز تحت اشراق انوار الهي بوده و از بالاي سرشان و از زير پاهايشان متنعّم به نعمت هاي خداوند بودند، و از خداوند هر چيزي را كه سؤال و خواهش مي كردند به آن ها عطا مي نمود».

12 - زيد شحّام مي گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «به هر كس از شما كه مطيع من است و از من دستور مي گيرد، سلام برسان. من شما را به تقواي خداوند عزّوجلّ و ورع در دينتان و كوشش براي خدا و صدق گفتار و اداي امانت و سجده طولاني و

معاشرت خوب با همسايگان، دعوت مي نمايم. محمّدصلي الله عليه وآله براي اين امور به سوي مردم فرستاده شد. كساني كه شما را امين خود دانسته و چيزي را نزد شما به امانت گذارده اند، حق امانت را رعايت كنيد چه خوب باشد و چه بد؛ زيرا رسول خداصلي الله عليه وآله هميشه امر مي نمود به اداي نخ و پارچه خياطي شده. از عشيره خود صله رحم نماييد، و در تشييع جنازه آن ها حاضر شويد. مريض هاي آن ها را عيادت كنيد و حقوق آنان را بپردازيد. هر يك از شما كه در دين خود ورع داشته و راستگو بوده و اداي امانت نمايد و با مردم خوش رفتار باشد، گفته مي شود اين شيعه جعفري است، اين امر مرا خشنود ساخته و گفته مي شود اين ادب جعفري است. به خدا سوگند! هر آينه حديث گفت مرا پدرم: همانا شخصي از شيعيان علي در ميان قبيله خود زينت آنان است، از همه بهتر امانت دار بوده و به جا آورنده حقوق و راستگوترين مردم در گفتار است. وصيت هاي مردم و امانت هاي آنان نزد اوست. در بين عشيره از او سؤال مي شود و مي گويند: چه كسي مثل فلاني است؟ او از همه بهتر امانت دار بوده و از همه راستگوتر در گفتار است».(97)

پيروان غدير و همياري با برادران ديني

1 - وعن الامام الباقرعليه السلام - لبعض اصحابه لمّا ذكر عنده كثرة الشيعة: - «هل يعطف الغنيّ علي الفقير؟ ويتجاوز المحسن عن المسيي ء؟ ويتواسون؟ قلت: لا، قال: ليس هؤلاء الشيعة، الشيعة من يفعل هكذا»؛(98) شخصي خدمت امام باقرعليه السلام از كثرت و فراواني شيعه سخن به ميان آورد، حضرت به او فرمود: «آيا غني آن ها بر

فقير عطوفت دارد؟ آيا نيكوكار از گنه كار مي گذرد؟ و آيا نسبت به يكديگر مواسات و برابري و برادري دارند؟ راوي مي گويد: عرض كردم: خير. حضرت فرمود: اينان شيعه به حساب نمي آيند، شيعه كسي است كه چنين كند».

2 - عن محمد بن عجلان قال: «كنت عند ابي عبداللَّه فدخل رجل فسلّم، فسأله كيف من خلّفت من اخوانك؟ قال: فأحسن الثناء وزكّي وأطري. فقال له: كيف عيادة أغنيائهم علي فقرائهم؟ فقال: قليلة، قال: فكيف صلة أغنيائهم لفقرائهم؟ قال: قليلة، قال: وكيف مشاهدة لفقرائهم في ذات أيديهم؟ فقال: انّك لتذكر اخلاقاً قلّ ما هي فيمن عندنا، قال: فقال: فكيف تزعم هؤلاء انّهم شيعة»؛(99) محمّد بن عجلان مي گويد: «خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه شخصي وارد شد و سلام كرد. حضرت از او پرسيد: برادران تو چگونه اند؟ او شروع به ستايش و تعريف از آنان نمود. حضرت به او فرمود: چگونه است عيادت اغنيا از فقرا؟ او در جواب گفت: كم است. حضرت فرمود: چگونه است مشاهده اغنيا نسبت به فقرا؟ عرض كردم: كم است. حضرت فرمود: چگونه است بخشش اغنيا نسبت به فقرائشان نسبت به آنچه كه در دست دارند؟ او در جواب عرض كرد: شما از اخلاقي سؤال مي نماييد كه كمتر در ميان مردم ما وجود دارد. حضرت فرمود: پس تو چگونه گمان مي كني كه آن ها شيعه اند».

اين ها پيروان واقعي غدير نيستند؟!

1 - عن الامام الصادق عليه السلام: «ليس من شيعتنا من قال بلسانه وخالفنا في أعمالنا و آثارنا»؛(100) امام صادق عليه السلام فرمود: «از شيعيان ما نيست كسي كه به زبان خود چيزي بگويد ولي در اعمال و آثار با ما مخالفت كند».

2 - وعنه عليه السلام ايضاً: «يا شيعة آل محمد!

انّه ليس منّا من لم يملك نفسه عند الغضب، ولم يحسن صحبة من صحبه، ومرافقة من رافقه، ومصالحة من صالحه … »؛(101) و نيز فرمود: «اي شيعيان آل محمّد! از ما نيست كسي كه هنگام غضب خود را حفظ نكند، و با كسي كه همنشين مي شود خوش زبان نبوده و با او مدارا ننمايد و با كسي كه تقاضاي صلح كرده مصالحه نكند … ».

3 - وعنه عليه السلام ايضاً: «ليس من شيعتنا من يكون في مصر يكون فيه آلاف ويكون في المصر أورع منه» (102)؛ «از شيعيان ما نيست كسي كه اگر در شهري هزاران نفر است در بين آن ها باورع تر از او وجود داشته باشد».

4 - وعنه عليه السلام ايضاً: «قوم يزعمون انّي امامهم، واللَّه ما أنا لهم بامام، لعنهم اللَّه ما كلّما سترت ستراً هتكوه، أقول: كذا وكذا، يقولون: انّما يعني كذا وكذا، انّما أنا الامام من أطاعني»؛(103) «و نيز فرمود: «گروهي گمان مي كنند كه من امام آنانم، به خدا سوگند كه من امام آن ها نيستم، خدا آن ها را لعنت كند، هر پوشش را كه مستور كردم دريدند، من مي گويم: چنين و چنان، آنان مي گويند: مقصود او چنين و چنان است، همانا من امام كسي هستم كه مرا اطاعت كند».(104)

5 - وعن الامام العسكري عليه السلام: قال رجل لرسول اللَّه صلي الله عليه وآله: فلان ينظر الي حرم جاره و ان أمكنه مواقعة حرام لم يدع عنه، فغضب رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وقال: ايتوني به، فقال رجل آخر يا رسول اللَّه! انّه من شيعتكم ممّن يعتقد موالاتك وموالاة عليّ عليه السلام ويتبرّأ من أعدائكما! فقال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: لاتقل؛(105) امام حسن عسكري عليه السلام فرمود:

«شخصي به رسول خداصلي الله عليه وآله عرض كرد: فلاني به داخل خانه همسايه اش نگاه مي كند، و هر گاه موقعيّت حرامي بر او پيدا شود از آن دست برنمي دارد. رسول خداصلي الله عليه وآله غضبناك شد و فرمود: او را نزد من آوريد. شخصي ديگر كه در مجلس حاضر بود، عرض كرد: اي رسول خداصلي الله عليه وآله! او از شيعيان شما است و از جمله كساني است كه معتقد به ولايت شما و موالات علي است و از دشمنان شما بيزاري مي جويد! رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: نگو كه او از شيعيان ماست، اين دروغ است، همانا شيعيان ما كساني هستند كه ما را پيروي كرده و در اعمال از ما متابعت نمايند».

وظيفه پيروان غدير در معاشرت با مردم

1 - امام صادق عليه السلام فرمود: «اي جماعت شيعه! شما به ما منسوب هستيد، زينت ما باشيد، كاري نكنيد كه مردم با رفتار شما به ما بدبين شوند».(106)

2 - و نيز فرمود: «خدا رحمت كند بنده اي را كه ما را نزد مردم محبوب گرداند و باعث دشمني مردم با ما نشود. به خدا سوگند اگر مردم محاسن كلمات ما را ببينند از هرچه عزيزتر خواهند شد و هرگز كسي نمي تواند به آن ها دسترسي پيدا كند».(107)

3 - و نيز فرمود: «اي عبد الاعلي … سلام و رحمت خدا را بر شيعيان ما برسان و به آن ها از قول من بگو: خدا رحمت كند بنده اي را كه محبت مردم را به سوي خود و ما بكشاند به اين كه معروف را بر آن ها ظاهر كرده و منكر را از آنان دور نمايد».(108)

4 - و نيز فرمود: «اي جماعت شيعه!

زينت ما باشيد و مايه بي آبرويي ما نشويد، به مردم سخن نيك بگوييد. زبان هاي خود را حفظ كرده و از سخن زيادي و گفتار قبيح نگاه داريد».(109)

5 - «وعن الامام الهادي عليه السلام - لشيعته: - اتّقوا اللَّه وكونوا زيناً ولاتكونوا شيناً، جرّوا الينا كلّ مودّة، وادفعوا عنّا كلّ قبيح»؛(110) «امام هادي عليه السلام خطاب به شيعيان خود فرمود: تقوا پيشه كنيد و زينت ما باشيد نه مايه بي آبرويي، هر دوستي و مودت را به سوي ما بكشيد و از ما هر قبيحي را دفع نماييد».

پي نوشت ها

1) سوره مائده، آيه 55.

2) فرائد السمطين، ج 1، ص 312، ح 25.

3) معرفة علوم الحديث، حاكم نيشابوري، ص 102.

4) سوره مائده، آيه 3.

5) فرائد السمطين، ج 1، ص 312، ح 250.

6) در المنثور، ذيل آيه؛ شواهد التنزيل، ذيل آيه؛ مناقب، خوارزمي، ص 186.

7) تاريخ دمشق، ج 42، ص 521؛ كنز العمال، ج 13، ص 112.

8) مناقب خوارزمي حنفي، ص 313، ح 314؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 319، ح 251.

9) مستدرك حاكم، ج 3، ص 371؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 107.

10) اسد الغابة، ج 3، ص 469، رقم 3341 و ج 6، ص 130، رقم 5926.

11) مجمع الزوائد، ج 9، ص 106؛ المعجم الكبير، ج 5، ص 510، ح 4996.

12) مسند احمد، ج 1، ص 84.

13) همان، ص 88.

14) مسند احمد، ج 1، ص 118.

15) مسند احمد، ج 4، ص 370.

16) مسند احمد، ج 1، ص 119.

17) تاريخ طبري، ج 2، ص 62؛ مسند احمد، ج 1، ص 111؛ تاريخ دمشق، ج 1، رقم 133-138؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 585؛ تفسير ابن كثير، ج 3،

ص 363؛ كنز العمال، ج 13، ص 114؛ السيرة الحلبية، ج 1، ص 286.

18) نظم درر السمطين، زرندي، ص 119.

19) تاريخ طبري، ج 2، ص 63؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 62.

20) مناقب، خوارزمي حنفي، ص 222.

21) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 287.

22) تاريخ دمشق، ج 42، ص 432.

23) همان، ج 12، ص 349.

24) مناقب، خوارزمي حنفي، ص 64.

25) فرائد السمطين، ج 1، ص 312، ح 250.

26) مسند احمد، ج 1، ص 126؛ المعجم الصغير، طبراني، ج 1، ص 262.

27) المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 130.

28) المناقب، ابن مغازلي شافعي، ص 112.

29) تاريخ دمشق، ج 3، ص 116، رقم، 1140.

30) همان، ج 42، ص 432.

31) المناقب، ابن مغازلي شافعي، ص 112.

32) كنز العمال، ج 1، ص 380.

33) كتاب الفاضل، ص 3.

34) معرفة الصحابه، مخطوط.

35) مستدرك حاكم، ج 2، ص 352.

36) همان.

37) حلية الاولياء، ج 1، ص 67.

38) صحيح ترمذي، ج 5، ص 301، ح 3807؛ تهذيب الآثار، ج 4، ص 104.

39) المناقب، ابن مغازلي شافعي، ص 112.

40) مستدرك حاكم، ج 3، ص 124و125.

41) المعارف، ابن قتيبه، ص 169؛ الرياض النضرة، طبري، ج 3، ص 95؛ كنز العمال، ج 13، ص 164.

42) كنز العمال، ج 13، ص 122، ح 36389؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج 7، ص 498؛ المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 112؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44، ح 120؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 56؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 484.

43) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 20، ص 326.

44) همان، ج 42، ص 432.

45) مسند احمد، ج 1، ص 80؛ خصائص، نسايي، ص 111.

46) مسند احمد،

ج 1، ص 77؛ خصائص، نسايي، ص 110و111.

47) تاريخ دمشق، ج 42، ص 519.

48) تاريخ دمشق، ج 42، ص 386؛ انساب الأشراف، ج 2، ص 98؛ صحيح ترمذي، ج 3، ص 170؛ خصائص نسايي، ص 112؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 125؛ صواعق المحرقه، ص 121؛ كنز العمال، ج 13، ص 120.

49) خصائص نسايي، ص 86؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 126، ح 4635؛ المعجم الكبير، ج 1، ص 107، ح 176.

50)

51) كنز العمال، ج 13، ص 177.

52) تاريخ دمشق، ج 42، ص 432.

53) تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر، ج 42، ص 435؛ مناقب، خوارزمي، ص 315.

54) مستدرك، حاكم نيشابوري، ج 3، ص 4؛ تذكرة الخواص، ص 35.

55) تاريخ اصبهان، ابونعيم، ج 2، ص 165.

56) مسند ابويعلي موصلي، ج 1، ص 328، رقم 442؛ بحارالأنوار، ج 38، ص 209، رقم 5.

57) تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 42، ص 31؛ تاريخ بغداد، ج 4، ص 456.

58) شواهد التنزيل، حاكم حسكاني، ج 2، ص 300.

59) خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام، نسايي، ص 46.

60) تاريخ دمشق، ج 42، ح 30؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 112؛ كنزالعمال، ج 13، ص 122.

61) خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 47.

62) تاريخ دمشق، ج 42، ص 431؛ مناقب خوارزمي حنفي، ص 314.

63) تاريخ دمشق، ج 42، ص 31؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 103؛ خصائص، نسايي، ص 42، رقم 1.

64) تاريخ دمشق، ج 42، ص 33.

65) الاستيعاب، حاشيه الاصابة، ج 3، ص 33؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 120.

66) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44، رقم 120؛ خصائص، نسايي، ص 46؛ كنز العمال، ج 13، ص 122، رقم 36389؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 112.

67) تاريخ دمشق، ج 42،

ص 431؛ المناقب، خوارزمي حنفي، ص 314.

68) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44، رقم 120؛ خصائص نسايي، ص 46، رقم 6؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 112.

69) تاريخ دمشق، ج 42، ص 61؛ خصائص، نسايي، ص 87؛ عقد الفريد، ج 4، ص 312؛ كنز العمال، ج 13، ص 129.

70) صحيح ترمذي، ج 3،ص 169؛ صواعق المحرقه، ص 120؛ السيرة الحلبية، ج 2،ص 91.

71) تاريخ دمشق، ج 42، ص 432.

72) تاريخ دمشق، ج 42؛ ص 432؛ مناقب، خوارزمي، ص 314.

73) تاريخ دمشق، ج 42، ص 245.

74) تاريخ دمشق، ج 42؛ ص 432.

75) مجمع الزوائد، ج 9، ص 114؛ كنز العمال، ج 13، ص 175.

76) تاريخ دمشق، ج 42، ص 434؛ مناقب، خوارزمي، ص 314.

77) مسند ابي يعلي موصلي، ج 1، ص 415، رقم 546؛ اسد الغابة، ج 4، ص 21؛ كنزالعمال، ج 10، ص 426.

78) مسند احمد، ج 1، ص 84؛ السيرة الحلبية، ج 3، ص 86؛ كنز العمال، ج 13، ص 171.

79) مودة القربي، مودت هشتم.

80) تاريخ دمشق، ج 42، ص 348؛ مسند احمد، ج 1، ص 151؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 346؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 29.

81) مسند احمد، ج 1، ص 84؛ صحيح ترمذي، ج 5، ص 306؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 271؛ انساب الأشراف، ج 2، ص 97؛ خصائص، نسايي، ص 104؛ مسند ابي يعلي موصلي، ج 1، ص 251، رقم 291؛ صحيح مسلم، كتاب الايمان، ج 1، ص 61.

82) كنز العمال، ج 11، ص 419، ح 31964.

83) شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 11.

84) كنز العمال، ج 5، ص 724، ح 14243.

85) شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 189.

86) بحارالأنوار،

ج 65، ص 167، ح 23.

87) بحارالأنوار، ج 65، ص 169، ح 29.

88) تحف العقول، ص 295.

89) كافي، ج 2، ص 233.

90) تحف العقول، ص 303.

91) كافي، ج 2، ص 73، ح 1.

92) كافي، ج 2، ص 236، ح 24.

93) بحارالأنوار، ج 78، ص 29، ح 96.

94) مستدرك الوسائل، ج 8، ص 313، ح 9530.

95) كافي، ج 8، ص 228، ح 290.

96) تحف العقول، ص 302.

97) كافي، ج 2، ص 636، ح 5.

98) بحارالأنوار، ج 74، ص 313، ح 69.

99) كافي، ج 2، ص 173، ح 10.

100) بحارالأنوار، ج 68، ص 164، ح 13.

101) تحف العقول، ص 380.

102) بحارالأنوار، ج 68، ص 164، ح 13.

103) پيشين.

104) همان.

105) تنبيه الخواطر، ج 2، ص 105.

106) مشكاة الانوار، ص 67.

107) پيشين، ص 180.

108) بحارالانوار، ج 2، ص 77، ح 62.

109) امالي صدوق، ص 327، ح 17.

110) تحف العقول، ص 488.

غدير شناسي

مشخصات كتاب

عنوان : غدير شناسي

پديدآورندگان : دشتي، محمد، 1330-1380.(پديدآور)

سرآغاز

بسم الله الرحمن الرحيم غدير، زلال حقيقت هميشه جاري است. شيعه براي غدير و غدير، همه چيز شيعه مي باشد. غدير، نام ديگر شيعه و تشيع است. شيعه با غدير معنا پيدا كرد، و ماهيت وجودي خود را يافت كه بدون غدير، شيعه تشيع معنايي نخواهد داشت. غدير رمز پايداري و تلاش و كوشش جاودانه عاشقان خداست. غدير رمز و اكمال دين و اتمام نعمت پروردگاري است. غدير عله العلل جاودانگي رسالت است. غدير علت اصلي تداوم دين و جاودانگي احكام الهي است. غدير ريشه تمام فضيلت ها، شرافت ها، ارزشها، و به تكامل رسيدن هاست. غدير عامل اصلي ايثارگريها، فدا شدن ها، فدائي دادن ها، شهادت ها، سربردار شدن ها، و عاشوراهاي مكرر تاريخ است. چون غدير سامان يافت، عاشورا تحقق پذيرفت. و عاشورائيان هميشه تاريخ در تداوم خط اسلام ناب، و خط ولايت و غدير، براي پاي فشردن در خط غدير در تداوم وفاداريها، رعايت عهد و پيمان ها، به استقبال شهادت رفتند و خواهند رفت. اگر غدير نبود، عشق مي مرد و رسالت ناتمام مي ماند. و گلواژه هاي شهادت و ايثار بي معنا بود. و رسالت بدون ولايت در توطئه هاي مكرر خناسان فرو مي خشكيد. آنگاه كه رسالت با غدير هميشه جاري ولايت پيوند خورد. دين الهي كامل شد كه فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم. امروز نيز غدير باوران عاشق شهادت، ابر قدرتها را به سقوط كشاندند و در عصر اسلحه هاي اتمي، همه سلاح هاي مدرن را با ايمان و خون، شكست دادند. و ترس را ترساندند و مرگ را خجل

كردند. چه اينان پيرو امام غديرند. امامي كه در غدير، بيعت عمومي مسلمانان براي رهبري او تحقق يافت و امامت او و فرزندان معصومش تا قيامت و رجعت، شناسانده شد و امت اسلامي با تحقق ولايت به ابديت پيوند خورد، و عزت و سربلندي مسلمانان جاودانه گرديد. و آينده نيز آن امام غدير است كه با دست توانمند غدير باوران عاشق، و منتظران تشنه زلال حقيقت غدير، بازسازي خواهد شد. و زمين با نور پروردگاري روشن خواهد گشت و پس از طلوع آخرين خورشيد از سلاله غدير، غدير باوران منتظر در ركاب او حاضر شده و به پاكسازي زمين همت خواهند كرد. پس گذشته ما با غدير سامان يافت. و امروز و فرداي ما در پرتوي غدير نور مي گيرد، معنا پيدا مي كند به اميد آن روز كه فرزند راستين غدير، رمز و راز غدير را بر همگان باز گويد. انشاء الله قم، مؤ سسه فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين (ع) محمد دشتي

پيرامون غدير

غدير چه معنايي دارد؟

رود كوچكي كه مقدار كمي آب همواره در آن جاري باشد. چون در صحراي نزديك «جحفه» رود كوچكي وجود داشت آن را به صحراي غدير نام نهادند.

چرا حادثه عظيم بيعت مردم با امام علي با نام غدير معروف شد؟

بيابان غدير خم پس از سرزمين «جحفه» در 3 ميلي [1] در مكه قرار دارد، و در آنجا رود هميشه جاري وجود داشت، چون براي اعلام ولايت امام علي (ع) و بيعت 120 هزار حاجي از زن و مرد، دو روز در آنجا توقف كردند، و در آن هواي گرم و كمبود آب، از آن رود كوچك استفاده مي شد، آن حادثه بزرگ به نام «غدير)) معروف شد. از آن پس در نوشته ها و گفته ها و شعرهاي گوناگون، روز بيعت عمومي مردم با حضرت اميرالمؤمنين (ع) با نام غدير مطرح گرديد.

آيا با نامهاي ديگري نيز آمده است؟

نام معروف حادثه عظيم بيعت عمومي مردم با امام علي (ع) همان غدير است اما با نامهاي ديگري نيز مطرح شده است مانند: يوم الو لايه (روز اعلام ولايت) يوم البيعه (روز بيعت) يوم الدوح (روز بزرگ، كه حادثه بزرگي در آن رخ داد، يا روزي كه مردم در كنار درختان تنومند صحراي غدير، از سايه هاي آن استفاده مي كردند و سايبان براي خود درست نمودند.) [2] .

حادثه عظيم در چه روزي تحقق يافت؟

روز پنجشنبه، سال دهم هجرت، هيجدهم ذي الحجه، درست هشت روز پس از عيد قربان، در صحراي غدير خم فرمان بيعت عمومي مردم با حضرت اميرالمؤمنين (ع) از طرف خدا و فرشته وحي صادر شد كه: يا ايهاالرسول بلغ ماانزل اليك. [3] . (اي پيامبر آنچه نسبت به ولايت علي (ع) به تو ابلاغ كرده ايم براي مردم بازگو)

پس از كدام مراسم مهمي غدير شكل گرفت؟

پس از مراسم حج واجب، كه مسلمانان بلاد اسلامي چون شنيدند، رسول خدا(ص) در اين مراسم شركت دارد، به گونه اي گسترده شركت كردند، و چون آخرين حج رسول خدا(ص) و در روزهاي آخر عمر آن حضرت بود آن را «حجه الوداع» ناميدند. شيخ كليني روايت كرده است كه حضرت رسول خدا(ص) بعد از هجرت ده سال در مدينه ماند و حج بجا نياورد تا آنكه در سال دهم خداوند عالميان اين آيه را فرستاد كه: و اذن في الناس بالحج يا توك رجالا و علي كل ضامر ياتين من كل فج عميق ليشهدوا منافع لهم. [4] . (اي رسول خدا! در ميان مردم براي سفر حج ندا در ده و همه را به مراسم حج فراخوان تا مردم پياده و سواره و از راه دور بسوي تو آيند) پس امر كرد رسول خدا(ص) مؤ ذنان را كه با آواز بلند به مردم اطلاع دهند كه رسول خدا(ص) در اين سال به حج مي رود.

چرا در آخرين سفر حج پيامبر حماسه غدير مطرح شد؟

هر پيامبري داراي جانشين و امام بوده و رسول خدا(ص) نيز مي بايست جانشين و امامي داشته باشد كه او را معرفي و براي او از مردم بيعت بگيرد، اما در كجا؟ و در ميان كدام جمعيت؟ در كدام اجتماع عظيمي مي شود مسئله بيعت براي امامت امام علي (ع) را بگوش مسلمانان جهان رساند؟ اجتماع عظيمي چون سفر حج، آن هم حجه الوداع، كه همه مسلمانان از سراسر بلاد اسلامي به جهت حضور شخص پيامبر (ص) شركت كرده بودند بهترين موقعيت بود.

حجه الوداع چيست؟ و كدام خاطره را در ذهن انسان تداعي مي كند؟

شركت رسول گرامي اسلام در مراسم حج سال دهم هجرت را «حجه الوداع» مي نامند.زيرا ديگر پيامبر اسلام نتوانست به حج برود، آخرين سفر حج آن حضرت را وداع با حج ناميدند، و چون پس از مراسم حج آن سال در روز هيجدهم ذي الحجه در صحراي غدير خم، ولايت امام علي (ع) و ديگر امامان معصوم شيعه تا قيام حضرت مهدي (ع) را مطرح كرد و از عموم مسلمانان بيعت گرفت، نام حجه الوداع، حادثه غدير خم را در دلها زنده مي كند.

چرا در شهر مكه يا عرفات و مني در مراسم حج بيعت با اميرالمؤمنين مطرح نگرديد؟

فرمان الهي پس از خارج شدن از مكه به رسول خدا(ص) ابلاغ شد، و برخي از علل آن چنين است. اگر در مراسم شهر مكه يا عرفات يا مني اين حقيقت مطرح مي شد شايد جاذبه روز غدير را نداشت و دلها و مغزها را بخود جذب نمي كرد، چون همه در حال عبادت و انجام مراسم بودند. اما پس از پايان مراسم حج و كوچ كردن حاجيان بسوي شهر و ديار خود، زمينه بيشتري براي بيعت با امام (ع) وجود داشت.

چرا در حادثه عظيم بيعت عمومي مسلمين با اميرالمؤمنين با نام غديرمعروف شد؟

اين يك امر طبيعي است. در تمام ملتها اين شيوه نامگذاري رواج دارد، كه گاهي يك حادثه تاريخي را با نام شهري يا خياباني، يا كوهستاني، يا نام فرد خاصي مطرح مي كنند. چون در صحراي سوزان غدير خم، 120 هزار حاجي از نظر آب در زحمت بودند و همه از يك رود كوچكي استفاده مي كردند، آن حادثه بزرگ، و آن خاطره نوراني با نام آن رود كوچك «بنام غدير)) با صحراي غدير مشهور شد.

چرا در سرزمين جحفه اين حادثه عظيم سامان يافت؟ آنجا چه امتيازي داشت؟

چون همه مسلمانان پس از مراسم حج براي رفتن به شهرهاي خود تا سرزمين «جحفه» با يكديگر همراه بودند، كه از آنجا تقسيم شده هر يك بسوي شهر و ديار خود مي رفتند. سرزمين جحفه چهار راهي است كه مردم سرزمين حجاز را با ديگران از هم جدا مي كند، از آنجا راهي بسوي مدينه در شمال، و راهي به سوي عراق، و راهي بسوي مصر در غرب، و راهي بسوي يمن در جنوب وجود دارد. سرزمين اگر فرمان الهي تحقق نمي يافت، ديگر اجتماع بزرگي از همه مسلمانان بلاد اسلامي شكل نمي گرفت و همه پراكنده مي شدند. و چون در آن روزگاري، راديو، تلويزيون، ماهواره، تلكس خبري، تلگراف، وجود نداشت، ابلاغ پيام الهي به همه مسلمانان در تمام بلاد اسلامي غير ممكن بود. پس امتياز بزرگ سرزمين غدير آن بود كه مي توانستند، مسلمانان بلاد اسلامي را در آنجا گرد هم آورند.

چرا در شهر مدينه، يا ديگر مراسم مذهبي بيعت با اميرالمؤمنين مطرح نشد؟

خداوند بزرگ صحراي غدير را برگزيد و علت آن بود كه اگر در شهر مدينه يا ديگر مراسم مذهبي بيعت با ولايت مطرح مي گرديد، از حضور همه مسلمانان بلاد اسلامي خبري نبود و در محدوده مرزهاي مشخص، يا زمان و مكان مشخص محصور مي شود. در صورتي كه در مراسم حج جهاني و شركت مسلمانان همگاني است. پس براي جهاني شدن غدير مي بايست در مدينه يا ديگر مراسم ياد شده اين مهم صورت نپذيرد.

چرا حجه الوداع براي اين مهم انتخاب شد؟

چون سفر آخرين پيامبر (ص) بود و بايد جانشين خود را معرفي مي كرد، و اجتماع بي سابقه اي از مسلمانان ديگر بلاد اسلامي در آنجا گرد مي آمدند، و همه مسلمانان پس از انجام مراسم حج در يك حالت معنوي، عبادي خاصي بودند، كه آن حالات معنوي در ديگر اجتماعات يافت نمي شد و حجاج معمولا پس از بازگشت به وطن خود وقايع مهم سفر را بازگو و حكايت مي كنند.

آيا حضرت اميرالمؤمنين در آغاز اين سفر با پيامبر بود؟

خير، امام علي (ع) از طرف رسول خدا(ص) در شهر يمن بود كه عازم مكه شد، اما حضرت زهرا(س) از آغاز تا پايان سفر حجه الوداع همواره با پيامبر بوده و حوادث و تحولات روز غدير و پس از آن را شاهد بود.

در ميان هموار جايگاه سخنراني پيامبر را چگونه فراهم كردند؟

پيامبر خدا(ص) دستور داد تا اشتران را خوابانده و از جهاز شتران جايگاه بلندي براي سخنراني آماده سازند، بگونه اي كه بتواند براي آن جمعيت انبوه سخن بگويد و همگان او را به روشني بنگرد.

شمار مردم در آن اجتماع عظيم چقدر بود؟

تعداد جمعيت انبوه روز غدير را مختلف ثبت كرده اند، برخي 124 هزار نفر و بعضي 100 هزار، و بعضي 90 هزار، و گروهي 120 هزار نفر نوشته اند. [5] .

اجتماع بزرگ غدير چه ويژگيهايي داشت؟

ويژگيهاي فراواني داشت مانند: 1 اجتماعي از تمام بلاد اسلامي بود. 2 حاضران پس از اعمال حج با جاذبه هاي معنوي خاصي گرد هم آمدند. 3 انگيزه اجتماع معنوي و با فرمان الهي بود. 4 فراواني اين اجتماع در آن روزگاران بي نظير بود.

آيا چنان اجتماع بزرگي را مي شود در جاي ديگري گرد آورد؟

نه هرگز!! زيرا ارتش هاي بزرگ آن روزگاران با همه فراخواني و جمع آوري نيروها نمي توانستند آن تعداد از جمعيت را گرد هم آوردند، و با همه تلاش 10 هزار يا 15 هزار نفر را گرد مي آورند. و ديگر اجتماعات، جاذبه حضور پيامبر را نداشت، و از جاذبه هاي معنوي حج برخوردار نبود.

پيرامون حادثه بزرگ غدير

سخنراني رسول خدا چگونه آغاز و پايان يافت؟

رسول خدا (ص) پس از آنكه در جايگاه بلند سخنراني قرار گرفت. با حمد و ستايش الهي و اعتراف گرفتن از حاضران بحث را آغاز كرد و فرمود: شما درباره من چگونه شهادت مي دهيم؟ همه مردم پاسخ دادند: شهادت مي دهيم كه تو فرمان خدا را ابلاغ و ما را به خوبيها دعوت كردي خدا تو را پاداش نيكو دهد. پيامبر (ص) فرمود: ايهاالناس من اولي الناس بالمؤ منين من انفسهم؟ (اي مردم! چه كسي نسبت به مؤ منان از خودشان سزاوارتر است؟) همه پاسخ دادند: خدا و پيامبر او دانا ترند. آنگاه پيامبر (ص) نزول فرشته وحي و آخرين فرمان الهي پيرامون مومي مردم با علي (ع) و يازده فرزندانش را تا قيامت، مطرح و از همگان اقرار و اعتراف گرفت و همگان را به پخش اين خبر و فرمان الهي، فرمان داد، و در پايان سخنراني، فرمان بيعت عمومي را صادر فرمود كه همه زن و مرد حاضر در صحراي غدير با امام علي (ع) بيعت كردند.

پيامبر، امام علي را چگونه براي بيعت معرفي كرد؟

پس از ابلاغ ولايت امام علي (ع) و يازده امام ديگر از فرزندان او، آن حضرت را به جايگاه بلند سخنراني فرا خواند، دست او را گرفت و بلند كرد به گونه اي كه زير بغل پيامبر (ص) پيدا شد و فرمود: فمن كنت مولاه فعلي مولاه [6] . (پس هر كس را من رهبر او مي باشم، پس علي (ع) نيز رهبر اوست.)

اول كسي كه با امام علي بيعت كرد چه كسي بود؟

پس از ابلاغ وحي، و فراخوان امام علي (ع) به جايگاه سخنراني، اول كسي كه دست علي (ع) را گرفت وبا آن حضرت بيعت كرد، شخص رسول خدا(ص) بود و سپس ديگران با امام بيعت كردند.

بيعت با اميرالمؤمنين از كي آغاز و تا چه زماني بطول انجاميد؟

امروز اخذ راي با نوشتن ورقه هاي مخصوص انتخابات انجام مي گيرد، اما در آن روزگاران بگونه ديگري بود كه دست در دست امام مي گذاشتند و به او بعنوان رهبر سلام مي كردند. كه بيعت مردان از ظهر روز غدير تا شب، و زنان تا پاسي از شب گذشته بطول انجاميد. مرحوم شيخ عباس قمي اينگونه نقل مي كند:حضرت رسول (ص) از منبر فرود آمد و آن وقت، نزديك زوال بود در شدت گرما، پس دو ركعت نماز كرد. و مؤ ذن آن حضرت اذان گفت و مردم نماز ظهر را با آن حضرت بجا آوردند. پس به خيمه خود مراجعت فرمود و امر كرد خيمه اي براي حضرت اميرالمؤمنين (ع) در برابر خيمه آن حضرت بر پا كردند و حضرت اميرالمؤمنين (ع) در آن خيمه نشست. پس حضرت رسول خدا(ص) دستور داد تا مسلمانان فوج فوج به خدمت آن حضرت رفته و بگويند: «اسلام عليك يا اميرالمؤمنين» پس مردان چنين كردند. آنگاه امر فرمود تا همسران آن حضرت و زنان مسلمانان كه همواره بودند بروند و با امام علي (ع) بيعت كنند. [7] .

اگر در آن روز بيعت با امام انجام نمي گرفت چه مي شد؟

كامل نمي شد، و امت اسلامي بدون رهبر، سرگردان و مضطرب مي گشت و ديگر گرد آوردن چنان اجتماع بزرگي غير ممكن بود و رسالت پيامبر (ص) نا تمام مي ماند كه جبرئيل هشدار گونه وحي الهي را اينگونه براي پيامبر (ص) خواند: «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (اگر امروز براي علي (ع) بيعت نگيري رسالت خود را به پايان نبرده اي)

آيا پيامبر هم بيعت كرد؟ به دستور چه كسي؟

مردم با فرمان خدا و پيامبر (ص) با امام علي (ع) بيعت كردند، زيرا رسالت پيامبران بدون امامت تداوم نخواهد يافت.

آيا زنان هم بيعت كردند؟

يكي از جلوه هاي زيباي غدير، عمومي بودن همگاني بودن آن است كه همه اقشار جامعه، از سفيد و سياه، از سرمايه دار و تهيدست، از مهاجر و انصار، و از زن مرد، همه و همه در آن روز بزرگ نقش داشتند و با اميرالمؤمنين (ع) بيعت كردند؟ آري زنان هم بيعت كردند كه زنان هم از ديدگاه اسلام حق انتخاب دارند. حق شركت در سرنوشت خويش را دارند و آزادند.

مردان و زنان چگونه با اميرالمؤمنين بيعت كردند؟

مردان خدمت امام علي (ع) آمده دست در دست آن حضرت گذاشته مي گفتند: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» پس از پايان بيعت عمومي مردان وقتي نوبت به زنان رسيد، امام در جلوي خيمه بر نشست، طشت آبي مقابل آنحضرت نهادند و امام دست مبارك در آب طشت فرو برد، آنگاه زنان مسلمان جلو مي آمدند دستي بر آب زده مي گفتند: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين (ع)»

به هنگام بيعت، زنان و مردان خطاب به امام علي چه مي گفتند؟

زنان و مردان با نام اميرالمؤمنين (ع) سلام مي دادند و مي گفتند: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين (ع. و برخي مانند ابابكر و عمر و عثمان جلو آمده خطاب به امام علي (ع) گفتند:بخ بخ لك يا ابا لحسن لقد اصبحت مولاي و مولي كل مومن و مومنه. (درود بر تو، درود بر تو اي پدر حسن! از هم اكنون امام من و امام هر مرد و زن مسلمانان مي باشد.) [8] .

در آستانه غدير

روز غدير فرشته وحي چه آياتي را آورد، و از پيامبر چه خواست؟

آيه 67 سوره مائده را آورد،از پيامبر خواست كه «در روز غدير براي امام علي (ع) و يازده امام ديگر از فرزندان آن حضرت، از عموم مردم بيعت بگيرد.)) و هشدار داد كه: اگر امروز ولايت امام علي (ع) و يازده امام ديگر را اعلام نكني و براي آنان بيعت نگيري، رسالت خود را ناقص گذاشته اي.

چرا پيامبر از جبرئيل خواست كه او را معاف دارد؟

چون رسول خدا(ص) از گروه هاي مخالف اطلاع داشت، و از توطئه هاي سياسي، نظامي آنان باخبر بود، و مي دانست كه براي بدست گرفتن حكومت و قدرت سياسي جامعه برخي پيمان سياسي نظامي امضاء كردند و برخي ديگر با يكديگر هم سوگند شده تا پس از پيامبر (ص) قدرت را بدست گيرد كه خود فرمود: و سالت جبرئيل (ع) ان يستعفي لي السلام عن تبليغ ذلك اليكم، ايها الناس لعلمي بقله المتقين، و كثره المنافقين،و ادغال الاثمين،و حيل المستهزئين بالاسلام [9] . (از جبرئيل «درود خدا بر او باد)) در خواست كردم، تا مرا از اعلام ولايت علي (ع) معاف بدارد، زيرا اي مردم مي دانم كه تعداد پرهيزكاران اندك، و شمار منافقان فراوان است، و گنهكاراني پر فريب، و نيرنگ كاراني كه اسلام را مورد استهزاء قرار مي دهند وجود دارند.

در روز غدير فرشته وحي كدام تهديد را مطرح كرد؟

چون نبوت و رسالت بدون امامت و رهبري، دوام نمي آورد و ره آورد رسالت بر باد مي رود، تهديد كرد كه:«و ان لم تفعل فما بلغت رسالته». [10] . (اگر امروز براي امام علي (ع) و يازده امامان ديگر از فرزندان آن حضرت بيعت نگيري، رسالت خود را ناقص گذاشته اي).

در روز غدير فرشته وحي چه وعده اي به پيامبر داد؟

چون پيامبر (ص) از عمق كينه توزي مخالفان با خبر بود و مي ترسيد كه پس از اعلام ولايت و فرمان بيعت عمومي دست به شورش بزنند، و دست به شمشير ببرند، و حرمت فرمان الهي، و رسالت در هم شكسته شود. از اين رو جبرئيل از طرف خدا به پيامبر وعده پيروزي و حفظ سلامت و امنيت داد كه فرمود: «والله يعصمك من الناس» (خدا تو را از مردم حفظ مي كند)

اگر پيامبران نمي ترسند پس رسول خدا در روز غدير از چه مي ترسيد؟

پيامبر خدا (ص) بر جان خود نمي ترسيد. مي ترسيد كه مخالفان ولايت برابر اعلام بيعت عمومي دست به شورش بزنند وحدت امت اسلامي خدشه دار شود. مي ترسيد كه مخالفان كينه توز دست به شمشير ببرند و حرمت وحي و رسالت را در هم بشكنند.مي ترسيد كه مخالفان مانع بيعت عمومي شده و رسالت نا تمام بماند.

پيامبر در روز غدير خم از مردم چه خواست؟

از مردم خواست تا به امامت امام علي (ع) و يازده امام ديگر از فرزندان او ايمان آوردند، و اعتراف كنند. و سپس با امام علي (ع) بيعت كنند و آنگاه پيام آن حادثه عظيم را در شهر و ديار خود به فرزندان و خويشاوندان خود برسانند تا غدير فراموش نشود فرمود: معاشرالناس! اني ادعها امامه و واراثه في عقبي الي يوم القيامه، و قد بلغت ما امرت بتبليغه، حجه علي كل حاضر و غائب و علي كل احد ممن شهد اولم يشهد، ولدااولم يولد، فليبغ الحاضر الغائب، و الوالد الولد يوم القيامه ن، من امامت علي (ع) را در ميان شما باقي مي گذارم كه ماءمور ابلاغ آن بوده ام به شما رسانده ام، كه حجت آشكاري بر هر حاضر و غائب است. به آنها كه امروز با هستند. و آنان كه در اين جمعيت نيستند. آنان كه هم اكنون از مادر متولد شدند يا در آينده متولد خداهند شد. پس بر حاضران در صحنه غدير، واجب است كه امر الهي را به ديگران كه حضور ندارند برسانند، و بر پدران واجب است كه حماسه غدير را به فرزندان خود تا قيامت بشناسند.)

آيا در روز غدير تنها بيعت با اميرالمؤمنين مطرح بود؟

خير، بيعت با همه امامان معصوم (ع) از امام علي (ع) تا حضرت قائم آل محمد(عجل الله تعالي فرج الشريف) مطرح شد. جمع حاضران با دستور خدا به امامت همه امامان اعتراف كردند و سپس چون امام علي (ع) در جمع حاضران، حضور داشت با آنحضرت بيعت كردند كه رسول خدا (ص) فرمود: معاشر الناس! انكم اكثر من ان تصافقوني بكف واحد، في وقت واحد قد امرني الله عزوجل ان

اخذ من السنتكم الا قرار بما عقدت لعلي اميرالمؤمنين و لمن جاء بعده من الائمه مني و منه. (اي جمعيت انسانها! جمعيت شما بيشتر از آن است كه بتواند با دست خود با من در اين صحرا بيعت كنيد پس از طرف خدا داده شدم كه از شما اقرار بگيرم نسبت به ولايت علي (ع) و امامت امامان پس از او كه فرزندان من و علي هستند.

طرح جامع امامت و رهبري، چگونه در روز غدير مطرح شد؟

برخي فكر مي كنند كه در روز غدير تنها ولايت امام علي (ع) مطرح و مردم تنها با آن حضرت بيعت كردند، آنگاه از امامت ديگر امامت ديگر امامان معصوم (ع) دچار غفلت شده اند. بلكه در روز غدير طرح جامع امامت پس از رسول خدا(ص) تا ظهور و ولايت حضرت مهدي (عج) و دوران پس از ظهور و شهادت، و دوران رجعت تا قيامت، مطرح بود. كه امامان و جانشينان پيامبران گذشته فاصله ميان وفات پيامبري را تا بعثت پيامبر بعدي پر كرده و رهبري مردم را بر عهده داشتند تا انسانها در هيچ شرايطي بدون رهبر نباشند و زمين از حجت خدا خالي نباشد. امامان معصوم شيعه (ع) نيز فاصله زماني، از وفات پيامبر اسلام (ص) تا قيامت و بر پائي آخرت، را پر كرده، رهبري امت اسلامي را را بر عهده دارند.

پيامبر اسلام از اجتماع بزرگ آن روز چه درخواستهاي داشت؟

1 از همگان خواست تا به امامت دوازده امام اعتراف كنند. 2 از همگان خواست تا به امام علي (ع) بيعت كنند. 3 از همگان خواست تا از فرمان علي (ع) سرپيچي نكنند كه فرمود: معاشرالناس! اني ادعها امامه، و وراثه في عقبي الي يوم القيامه، و قد بلغت ماامرت بتبليغه، حجه علي كل حاضر و غائب، و علي كل احد ممن شهد اولم يشهد، ولد اولم يولد فليبلغ الحاضر الغائب، و الوالد الولد الي يوم القيامه. ها: امامت علي و فرزندان او را تا روز قيامت در ميان شما باقي مي گذارم و من به آنچه نسبت به ابلاغ ولايت ماءمور بودم به شما رساندم كه بر هر انسان حاضر و غائبي، و بر هر شاهد و غير

شاهدي، و بر هر كس كه تا كنون متولد شده يا نشده حجت تمام شده است. پس بايد حاضران به غائبان، و پدران به فرزندان تا روز قيامت مسئله امامت علي و فرزندانش را بازگو نمايند.

مسئوليت عظيم حاضران غدير از زبان پيامبر چه بود؟

پيامبر اسلام (ص) مسئوليت بزرگ حاضران غدير را اينگونه مطرح فرمود: 1 پس از بيعت وفادار بمانند. 2 با دوستان امام علي (ع) دوست و با دشمنانش دشمن باشد. 3 حادثه روز غدير را به آنان كه حضور نداشتند ابلاغ كنند. 4 حادثه روز غدير را زبان به زبان، به نسل هاي آينده منتقل كنند.

پيامبر در روز غدير به چه كساني هشدار داد؟

رسول خدا (ص) به همه مسلمانان حاضر در روز غدير هشدار داد كه مبادا تسليم قدرت طلبان شوند و حماسه غدير را فراموش كنند و فرمود: معاشرالناس! انه سيكون من بعدي ائمه يدعون الي النار و يوم القيمة لا ينصرون. معاشرالناس! ان الله تعالي و انا بريئان منهم معاشرالناس! انهم و انصارهم و اشياعهم، و اتباعهم، في الدرك الاسفل من النار، و لبس مثوي المتكبرين، الاانهم اصحاب الصحيفه، فلينظر احدكم في الصحيفه!! فذهب علي الناس الاشر ذمه منهم امر الصحيفة. س از من رهبران فاسدي خواهند آمد كه مردم را بسوي آتش جهنم مي كشانند. و در روز قيامت ياوري نخواهند داشت، اي مردم! همانا خدا، و من از آنان بيزاريم اي جمعيت انسانها!همانا آن رهبران فاسد و اطرافيان و پيروان و يارانشان در پائين ترين جايگاه آتش قرار دارند، و چه بد جايگاهي براي متكبران است. آگاه باشيد: آنان پديد آورندگان طوماري (صحيفه و نامه اي در مخالفان امامت علي (ع) مي باشند. پس بر همه شما لازم است كه در آن طومار ننگين بنگريد، اكثر مردم جز اندكي از صحيفه غفلت كردند و همه را از مخالفت كردن و سرپيچي از فرمان امام علي (ع) هشدار داد.

چه كساني را پيامبر در روز غدير لعنت كرد؟

پيامبر اسلام (ص) به افراد زير در روز غدير لعنت كرد: 1 كساني كه امامت امام علي (ع) را انكار كنند. 2 كساني كه امامت امام علي (ع) را غصب كنند. «و العن من انكره، واغضب علي من جحد حقه.»

پيرامون ولايت و غدير

چرا امام امت اسلامي را خدا بايد تعيين كند؟

شرايط و ويژگيهايي دارد كه شناخت انسان كامل، و شناسائي آن ويژگيها، براي انسانها ممكن نيست. انسان موجودي است ناشناخته، و كشف راز درون انسانها براي مردم امكان ندارد، حال كه انسانها در انتخاب و شناخت رهبر كامل عاجزند بايد خداوند خالق بشر به كمك انسانها آمده و رهبران كامل را معرفي فرمايد كه: «الله اعلم حيث يجعل رسالته.» (خدا آگاه تر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد.) از اين رو امام علي (ع) را خداوند برگزيد و در روز غدير به بيعت همگاني با آن حضرت، فرمان داد.

اگر امام را خدا انتخاب مي كند، پس بيعت مردم چه نقشي دارد؟

هدايت مي كند همانگونه كه خوبيها و بديها را معرفي كرد و راه سعادت و شقاوت را نشان داد. امام حق را نيز معرفي مي كند. اما انسانها در انتخاب رهبر آزادند، مي توانند امام حق را انتخاب كنند و به سعادت برسند و يا مخالفت كنند و گمراه شوند. آنگونه كه در ديگر رهنمودهاي الهي گروهي رستگار و گروه ديگر منحرف گشتند. پس از حادثه غدير نيز گروهي امامت امام علي (ع) را انكار و غصب كردند و گروهي بر ولايت و رهبري آن حضرت وفادار ماندند، و انواع شكنجه ها را به جان خريدند. پس اعلام وحي تضادي با اختيار انسان ندارد.

بيعت مردم چه ره آوردهايي دارد؟

چون امام و رهبر جامعه بايد در ميان مردم زندگي كند، امر و نهي داشته باشد به خوبيها فرمان دهد، و مردم را براي پاكسازي و تصفيه دلها و جامعه از پليديها بسيج كند، بايد مردم او را قبول داشته و با او بيعت كنند تا پشتوانه اجرائي داشته باشد. اگر مردم به علل گوناگوني از حق منحرف شوند و دستورات امام حق را رعايت نكنند يا او را در انزوا قرار دهند، فرمان و دستورات امام بر زمين مي ماند و در عمل امامت و رهبري او براي آنها نقشي نخواهند داشت.

آيا تنها در روز غدير ولايت اميرالمؤمنين اعلام شد؟

اعلام ولايت امام علي (ع) پيش از غدير بارها و بارها توسط پيامبر اسلام (ص) مطرح گرديد. بريده بن خضيب اسلمي مي گويد: روزي رسول خدا(ص) به جمعي و به من امر فرمود «ما هفت نفر بوديم از جمله ابوبكر، عمر، طلحه و زبير))كه: «سلمو علي علي با مره المؤ منين.)) [11] «به علي كنيد)) ما به او به لفظ يا اميرالمؤمنين، سلام كرديم، با آنكه رسول الله زنده و در كنار ما بود. رسول خدا(ص) بارها از امامت امام علي (ع) و يازده فرزند او، و امامان معصوم (ع) سخن گفت، در روز غدير براي امامت امام علي (ع) و ديگر امامان معصوم (ع) بيعت گرفته شد كه فرمود: فامرت ان اخذ البيعه منكم و الصفقه لكم بقبول ما جئت به عن الله عزوجل في علي اميرالمؤمنين، و الاوصياء من بعده الذين هم مني و منه امامه فيهم المهدي الي يوم يلقي الله الذي يقدر و يقضي. پس از طرف خداي عزيز و بزرگ ماءمورم كه براي علي اميرالمؤمنين (ع)

از شما بيعت بگيرم، و براي امامان پس از او نيز بيعت كنيد. اماماني كه همگان از من و تز علي مي باشند، و قائم آنان مهدي (عج) است تا روز قيامت كه به حق قضاوت خواهند شد.

اگر در گذشته ولايت امامان معصوم اعلام و ابلاغ شد، پس در روزغدير واقعيتي شكل گرفت؟

در روز غدير همه مسلمانان با رهنمود رسول خدا(ص) با امام علي (ع) بيعت كردند. و همه به امامت ديگر امامان معصوم (ع) تا حضرت قائم (عجل الله) اعتراف و اقرار كردند. و امامت آنان را تا رجعت و قيامت پذيرفتند.

با بيعت عمومي مردم كدام اصل از اصول آزادي و دموكراسي ثابت مي گردد؟

اصل شركت مردم در سرنوشت خويش اصل آزادي مردم در حكومت اسلامي حادثه غدير زيباترين جلوه آزادي در حكومت اسلامي است با اينكه امام حق را خدا برگزيد، و پيامبر خدا (ص) او را معرفي فرمود. حق بيعت به مردم داده شده است.

آيا در روز غدير تنها روز بيعت با اميرالمؤمنين است؟

خير بلكه روز غدير روز بيعت با دوازده امام معصوم (ع) است. روز غدير اعتراف و اقرار به امامت دوازده امام شيعيان است. اميرالمؤمنين و يازده امام ديگر از فرزندان آن حضرت است. رسول خدا(ص) فرمود: معاشرالناس! فبايعوا الله و با يعوني و با يعوا عليا اميرالمؤمنين، والحسن والحسين والائمه منهم في الدنيا والاخره كلمه طيبه باقيه يهلك الله من غدر و يرحم من و في. فمن نكث فانما يتكث علي نفسه و من اوفي بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما اي جمعيت انسانها: پرهيزگار باشيد، و بيعت كنيد با علي امير مؤ منان، و حسن و حسين و امامان پس از آنان، كه كلمه طيبه جاودانه هستند، خدا نيرنگ باز را هلاك مي كند، و رحمت خدا را مي نگرد كسي كه وفاي به عهد كند و كسي كه پيمان شكند، پس بر زيان خود عمل كرده است.

اگر امامت نباشد چرا رسالت پيامبر ناقص است؟

هر چيزي براي تداوم و جاودانه ماندن به دو اصل نيازمند است.1 اصل علل پيدايش 2 و اصل علل پايداري و حفاظت. احي اختراعي را به ثبت برساند و برود، و ديگر كسي آن اختراع را مطرح نكند به توليد انبوه نرساند، آن را حفظ نكند، چون اصل تداوم و پايداري با اصل پيدايش و اختراع هماهنگ نشد آن اختراع فراموش مي شود، از ياد مي رود، نابود مي شود. در حفظ و نگهداري يك ساختمان يك كتاب، يك طرح اقتصادي، نيز اين واقعيت جاري است. در مسائل فكري و عقيدتي نيز به دو اصل نيازمنديم: 1 اصل پيدايش «علت محدثه» و پديد آورنده. 2 و اصل پايداري و حفاظت «علت مبقيه» و نگهدارنده

مكتب را معرفي كند، و ملت و دولت را با انواع زحمت ها و تلاش ها پديد آورد، و پس از دوراني از دنيا برود و علت پايداري و حفاظتي نباشد كه راه و رسم او را تداوم دهد، و مكتب او را از انواع تحريف و دگرگوني برهاند. ره آورد رسالت تاراج مي شود و پس از اندك زماني اثري از آن باقي نخواهد ماند. پس رسالت بدون ولايت و امامت نا تمام است.

حوادث پس از غدير

چرا مخالفان ولايت در روز غدير به آخر خط و به بن بست رسيدند؟

خالفان سياسي كه با يكدگر پيمان سياسي، نظامي بستند معتقد بودند كه: تا پيامبر (ص) زنده است آنها نمي توانند به اهداف سياسي خود برسند. پس تمام طرح ها و نقشه ها را براي دوران پس از پيامبر نگهداشتند تا رسول خدا(ص) بر منبر مدينه يا در كوچه و خيابان، يا در اجتماعات معمولي، از امامت امام علي (ع) و فرزندانش سخن مي گفت و رهنمود مي داد، براي مخالفان هر ناگوار بود اما تا حدودي قابل تحمل بود. روز غدير خم بدنبال سالها تذكر و رهنمود، از نظر كاربردي وارد نهايي ترين مرحله تحقق رهبري شده و از آن اجتماع عظيم براي امام علي (ع) بيعت گرفت. زيرا احاديث و روايات را مي توان با تهاجم و محاصره فرهنگي بدست فراموشي سپرد، اما بيعت 120 هزار زن و مرد حاجيان از حرم بازگشته را چگونه مي شود بدون فشار نظامي از خاطره ها زدود؟ از فرهنگنامه ها پاك كرد؟ از ذهن ها و دلها شست؟ اينجا بود كه چاره اي جز حركت نظامي و رسوائي خود نديدند.

اول كسي كه آشكارا مخالفت كرد چه كسي بود؟

شخصي بنام حارث بن نعمان فهري بود. كه با تحريك ديگر مخالفان جرئت كرد تا آشكارا مخالفت كند و با رسول خدا به مجادله پردازد.

چه افرادي پس از بيعت عمومي دست به توطئه و مخالفت زدند؟

آنانكه نقشه ترور پيامبر را ريختند. آنانكه پس از 75 روز به خانه امام علي (ع) هجوم آوردند. [12] . آنانكه امامت را از اهل بيت (ع) غصب كردند.

چرا پس از غدير، عذري براي كسي باقي نماند؟

زيرا هم ابلاغ فرشته بود هم اعلام رسول خدا. انتخاب الهي بود و هم بيعت آشكاري پيامبر (ص) با علي (ع) و سرانجام بيعت عمومي مسلمانان با امامان معصوم (ع) از امام علي (ع) تا حضرت مهدي (ع). زباني و بيعت علمي تمام مسلمانان بلاد اسلامي همراه با پيامبر اسلام (ص) آيا ديگر عذري براي انكار غدير باقي خواهد ماند؟ هرگز!! كه حضرت زهرا (س) بارها اين حقيقت را مطرح مي كرد كه فرمود: فما جعل الله لا حد بعد غدير خم من حجه و لا عذر. [13] (خداوند بزرگ پس از حادثه غدير خم «كه ولايت علي (ع) اعلام گرديد) براي هيچكس عذر و بهانه اي باقي نگذاشته است»

اولين مخالف غدير كه عذاب شد به پيامبر چه گفت؟

حارث بن نعمان فهري پس از مخالفت آشكار خطاب به رسول خدا(ص) گفت: (اي محمد! ما را به خدا خواندي پذيرفتم، نبوت خود را مطرح كردي، لااله الاالله و محمد رسول الله گفتيم، ما را به اسلام دعوت كردي اجابت كرديم، گفتي، نماز در پنج وقت بخوانيد خوانديم، به زكات و روزه و حج و جهاد سفارش كردي اطاعت كرديم، حال پسر عموي خود را امير ما ساختي كه نمي دانيم اين حكم از طرف خداست يا با اراده شخصي شما پيدا شده است؟) [14] رسول خدا(ص) پاسخ داد سوگند به خدا كه جز او پروردگاري نيست، اين دستور از طرف اوست.

اولين مخالف غدير چگونه عذاب شد؟

حارث بن نعمان فهري خود تقاضاي عذاب كرد و آنقدر مغرور بود كه مي پنداشت كه قدرتي وجود ندارد تا او را كيفر دهد. وقتي رسول خدا(ص) به او فرمود اعلام ولايت اميرالمؤمنين (ع) و فرمان بيعت عمومي به دستور خدا انجام گرفت و من وظيفه اي جز ابلاغ و اجراي آن نداشتيم. نعمان پس از شنيدن اين جواب، خشمناك شده سر به آسمان بلند كرد و گفت: (خدايا اگر آنچه را كه محمد درباره علي مي گويد از طرف تو است، و به امر توست، سنگي از آسماني بر من فرود آيد و مرا عذاب كند) هنوز سخنان حارث بن نعمان به پايان نرسيده بود كه از آسمان سنگي بر او فرود آمد و او را به هلاكت رساند كه آيات 1 و 2 سوره معراج نازل شد.

كدام آيه قرآن به كيفر مخالف غدير اختصاص دارد؟

آيه 1 و 2 سوره معارج سئل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع. [15] .

فاطمه زهرا نسبت به آغاز مخالفت چه فرمود؟

حضرت زهرا(س) نگاهي معنادار به امام علي (ع) نمود و فرمود: اتظن يا الحسن ان هذا الرجل وحده؟! والله ما هو الا طليعه قوم لا يلبئون ان يكشفوا عن وجوههم اقنعتها عندما تلوح لهم الفرصه. [16] . (اي ابوالحسن! آيا گمان مي كني در مي كني در مخالفت با غدير، اين مرد تنهاست؟ سوگند به خدا او پيشگام قومي است كه هنوز نقاب از چهره هايشان فرو نيافتاده است و آنگاه كه فرصت بدست آوردند مخالف خود را آشكار خواهد ساخت) علي (ع) در پاسخ فرمود: من دستور خدا و پيامبر را انجام مي دهم و به خدا توكل مي كنم كه بهترين ياري دهنده است.

چند آيه به مخالفان غدير اختصاص دارد؟

1- آيه 1 و 2 سوره معارج به مخالفت و عذاب حارث بن نعمان فهري 2 آيه 67 مائده به كل مخالفان ارتباط دارد كه فرمود: و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدي القوم الكافرين. (خدا تو را از شر انسانهاي مخالف حفظ مي كند همانا خدا مردم كافر را هدايت نخواهد كرد.)

مخالفان غدير چه توطئه هاي را طراحي كردند؟

توطئه هاي فراواني را طرح كردند كه مهمترين آنها به شرح زير است: 1 مخالفت آشكار 2 طرح ترور رسول خدا(ص) در جاده هاي كوهستاني بين راه مدينه 3 پيمان سياسي نظامي براي بدست گرفتن قدرت 4 نوشتن طومار دروغين و نفرين شده

اولين برخورد مسلحانه پس از غدير چگونه شكست خورد؟

ولايت اميرالمؤمنين (ع) كه فكر مي كردند در بن بست كاملي قرار كه تصميم نهايي را گرفتند، و آن ترور پيامبر (ص) بود كه بگونه اي طبيعي با رم دادن شتر آن حضرت در «عقبه» كه راه كوهستاني، و دره هاي عميق داشت به اهداف خود برسند، با يكديگر گفتند: بر سر راه كوهستاني «عقبه» كمين كرده و با پرتاب سنگ و چوب و آلاتي كه صداهاي وحشتناك توليد كند، شتر پيامبر (ص) را رم مي دهيم تا سقوط كند و در آن دره هاي عميق فرو غلطد، آنگاه از تاريكي شب بهره جسته فرار مي كنيم، و فردا همه جا مي گوئيم كه مرگ پيامبر يك حادثه طبيعي بود. اب رفتند و بر سر راه كمين كرده و منتظر رسيدن شتر پيامبر (ص) و همراهان شدند. رسول گرامي اسلام به وسيله فرشته وحي از نقشه آنان آگاهي يافت، چون به عقبه نزديك شدند، به حذيفه بن يمان، و عمار ياسر فرمود تا يكي عنان شتر را در دست گيرد، و ديگري شتر را هدايت كند. منافقان كمين كرده، هر چه داشتند پرتاب نمودند، و با سر و صداهاي گوناگون سعي كردند، شتر را رم دهند كه به امر خدا هيچ تزلزلي در حركت شتر پديد نيامد، و ترور نافرجام ماند. ترور پيامبر (ص) اين فرصت طلايي را نمي توانستند از

دست بدهند كه با شمشيرهاي برهنه، خود به پيامبر (ص) حمله كردند، ولي با مقاومت بي نظير عمار ياسر و حذيفه روبرو شدند.اگر اندكي درنگ مي كردند ديگر ياران پيامبر (ص) كه پيوسته و آهسته در يك كاروان بزرگ در حركت بودند سر مي رسيدند و كار همه منافقان تباه مي شد. پس ناچار فرار كردند. حذيفه گفت يا رسول الله آنها چه كساني بودند؟پيامبر فرمود نگاه كن: در آن هنگام برقي جهيد و چهره آنان آشكار ديده شد كه حذيفه با شگفتي آنها را شناسايي كرد. [17] . ترور نافرجام و افشاي اسامي دست اندركاران، اولين زنگ خطر در امت اسلامي به صدا در آمد كه مخالفان به آخر خط رسيدند، و از هيچگونه اقدامي دست بردار نيستند، كه اندوهي بر دل ياران پيامبر (ص) نشست، و با نگراني و با مراقبت شديدتري در حفظ جان رسول خدامي كوشيدند. همه مي دانستند چه اختلافاتي پديد خواهد آمد. و به روشني، حوادث تلخ آينده را مي نگريستند. كه نگرانيها و گريه هاي رسول خدا در آستانه رحلت، براي تنهاي علي (ع) و اهل بيت گرامي او بر همين اساس شكل مي گرفت.

تشكل هاي سياسي پس از غدير چه اهدافي داشتند؟

پس از بيعت عمومي مسلمانان با علي (ع) و نگراني سخت مخالفان، هر لحظه احتمال مي رفت كه از غدير خم تا مدينه، در آن راه طولاني تشكل هاي شيطاني شكل گيرد، و دست به يك سلسله حركات مذبوحانه بزنند كه براي جهان اسلام، و وحدت امت اسلامي ناخوشايند باشد.از اين رو پيامبر (ص) دستور داد تا منادي اعلام كند كه: «در طول راه به امر رسول خدا تا رسيدن به شهر

مدينه، دو نفر يا سه نفر حق ندارند گردهم آمده و در گوش يكديگر زمزمه كنند.)) با اين فرمان تشكيل هاي شيطاني ضربه خورد، و اجتماعات توطئه آميز لغو گرديد، مخالفان ديگر نتوانستند در طول راه نقشه اي را سامان دهند يا طرح خطر ناكي را تحقق بخشند.

اولين طومار ننگين را چگونه و براي چه نوشتند؟

فكر تهيه طوماري افتادند تا مخالفت خود را با ولايت علي (ع) اعلام دارند، و بگويند كه مخالفت ما سازمان يافته و مستحكم است. از اين رو در خانه ابابكر گرد آمدند و پس از گفتگوهاي فراوان، عهدنامه اي با خط سعيدبن عاص نوشتند كه با بررسي امضاء تاييد كنندگان اين طومار، عمق كينه توزي قريش و مخالفان علي (ع) به اثبات مي رسد كه نام: ابوسفيان، و فرزند ابي جهل، و صفوان بن اميه در راس همه امضاها به چشم مي خورد. يعني سردمداران شرك و كفر دست در دست منافقان مسلمان نما گذاشته اند تا خورشيد ولايت را انكار كنند. [18] .

پيامبر كدام آيه از قرآن را در افشاي طومار ننگين قرائت كردند؟

پيامبر (ص) پس از مشاهده ابو عبيده جراح چون آگاهي به توطئه پنهاني آنان داشت آيه 79 سوره بقره را تلاوت فرمود: فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله (واي بر كساني كه كتاب را با دستان خود مي نويسند و آن را براي اينكه به بهاي اندك بفروشد به خدا نسبت مي دهند)

غدير در آيات و روايات

اولين آيات مربوط به روز غدير كدام است؟

اولين آيه اي كه بر رسول خدا(ص) نسبت به حادثه عظيم غدير نازل شد آيه 67 سوره مائده است كه فرود: يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك. (اي پيامبر! آنچه بر تو نازل شد «نسبت به ولايت علي (ع) از طرف پروردگار تو امروز ابلاغ كن).

چند آيه قرآن به حادثه عظيم روز غدير اختصاص دارد؟

چهار آيه به ماجراي عظيم غدير اختصاص دارد: 1 آيه 67 سوره مائده اولين آيه «يا ايهاالرسول بلغ» 2 آيه 3 سوره مائده. «اليوم اكملت لكم دينكم» 3 آيه 1 و 2 سوره معارج «سال سائل بعذاب واقع» نسبت به عذاب كردن حارث بن نعمان فهري 4 آيه 79 بقره. «فويل للذين يكتبون الكتاب» (نسبت به پيمان نامه سياسي ابابكر و عمر و عثمان و ابوعبيده و سالم، كه پيمان نامه را در اختيار ابوعبيده گذاشتند و پيامبر صبح فردا خطاب به او اين آيه را خواندند.)

چرا در روز غدير دين كامل شد؟

اين به نبوت و امامت بستگي دارد زيرا پيامبران دين الهي را به مردم ابلاغ مي كنند و تشكيل ملت و دولت توحيدي مي دهند و عامل «محدثه» آورنده دين مي باشند و امامان معصوم (ع) دين الهي را پس از پيامبران با همان اصالت و سلامت به عصرها و نسل هاي آينده انتقال مي دهند، حفظ مي كنند و عامل جاودانگي و حفظ دين خداوند، چون در غدير بيعت با ولايت تحقق يافت و اصل امامت در پرتو اصل نبوت سامان گرفت دين تكميل شد كه فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دنيا. (امروز «روز غدير)) دين را براي شما كامل كردم، و نعمت من بر شما تمام شد و رضايت دادم كه اسلام دين شما باشد.)

چرا نعمت هاي خدا بر انسانها در روز غدير به اكمال رسيد؟

همه نعمت ها، و خوبيها، صلح و آرامش، امنيت و رفاه، همه و همه در سايه حاكميت اسلام است، و حاكميت اسلام پس از رسول خدا(ص) در پرتو ولايت عترت است، پس نعمت ولايت از همه نعمت ها برتر است كه در روز غدير با تحقق بيعت عمومي براي ولايت عترت، نعمت پروردگاري كامل شد. «و اتممت عليكم نعمتي.))

حضرت زهرا چگونه حادثه غدير را مطرح مي فرمايد؟

حضرت زهرا (س) فرمود: و اعجباه انسيتم يوم غدير خم؟ سعمت رسول الله يقول: علي خير من اخلفه فيكم، و هو الامام و الخليفه بعدي، و سبطاي و تسعه من صلب الحسين (ع) ائمه ابرار لئن اتبعتوهم وجدتموهم هادين مهديين و لئن خالفتموهم ليكون الاختلاف فيكم الي يوم القيامه. فرمود: (شگفتا! آيا حادثه عظيم غدير خم را فراموش كرده ايد؟ شنيدم كه پيامبر گرامي اسلام فرمود: و علي بهترين كسي است كه او را جانشين خود در ميان شما قرار مي دهم علي (ع) امام و خليفه بعد از من است و دو فرزندم حسن و حسين (ع) و نه نفر از فرزندان حسين (ع) پيشوايان و اماماني پاك و نيك اند. اگر از آنها اطاعت كنيد شما را هدايت خواهند نمود و اگر مخالفت ورزيد، تا روز قيامت بلاي تفرقه و اختلاف در ميان شما حاكم خواهد شد) [19] .

امامان معصوم چگونه غدير را تبليغ مي كردند؟

امامان معصوم (ع) پس از رسول خدا(ص) همواره در بحث و مناظرات سياسي، عقيدتي خود مردم را به ياد غدير مي انداختند و مي فرمودند اگر اعتراف داريد كه روز غديري وجود دارد، و بيعت با ولايت در آن روز تحقق يافت، پس چرا حكومت غير ما را پذيرفته ايد؟ پس از حضرت زهرا (س) كسي كه روش مناظره با حديث غدير را از نظر كاربردي مطرح فرمود علي (ع) است. در بسياري از مواقع حساس، و در روز شوري و تا «سال 23 هجري» كه امام فرمود: فانشد كم باالله هل فيكم احد قال رسول الله (ص) من كنت مولاه فعلي مولاه، الهم وال من والاه، و عاد من عاداه وانصر من

نصره، ليبلغ الشاهد الغايب غيري؟ يان شما غير از من كسي هست كه پيامبر (ص) درباره او فرمود باشد؟«هر كس را كه من مولي او هستم، علي مولي اوست، خدايا دوست دار دوستان او را، دشمن دار دشمنان او را، ياري كن ياري كنندگان او را، پس بايد حاضران به غائبان خبر دهند)) همه گفتند: نه غير از تو كسي نيست (قالواللهم لا) [20] . و پس از حضرت اميرالمؤمنين (ع) حضرت امام مجتبي (ع) و عمار ياسر و عبدالله بن جعفر و قيس بن سعد با ياد حماسه غدير با دشمنان ولايت علي (ع) بحث و مناظره كردند. از حديث غدير را ديگران از حضرت زهرا (س) ياد گرفتند، كه آغازگر اين راه بود، و با دشمنان ولايت بر اساس حماسه غدير بحث و مناظره مي كرد كه يكي از آنها اصبغ نباته است. اصبغ يكي از رجال بنام و از ياران حضرت علي (ع) است كه براي مذاكره با معاويه به شام فرستاده شد. ر معاويه وارد شدم ديدم عمروبن عاص و جمعي از سران بني اميه در اطراف معاويه حلقه زدند، و ابوالدرداء در پيش روي او قرار دارند. تا چشم او به من افتاد، گفت: عثمان مظلوم كشته شد و چرا علي (ع) قاتلان عثمان را به من تحويل نمي دهد؟ در جواب معاويه گفتم: اي معاويه، ما و هم مي داني كه دروغ مي گويي، تو عثمان را بهانه قرار دادي كه به حكومت دست يابي. بعد به ابوهريره گفتم: تو را به خدائي كه مي پرستي سوگند مي دهم در روز غدير خم كجابودي؟ ابوهريره گفت: در ميان جمعيت

بودم. پرسيدم، رسول خدا در آن روز درباره علي (ع) چه فرمود؟ ابوهريره گفت شنيدم كه رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم و ال من والاه و عادمن عاداه و انصر من نصره و خذله. گفتم اي ابوهريره! تو كه اين سخنان را با گوش خود از پيامبر شنيدي پس چرا علي (ع) را دشمن مي داري؟ ابوهريره فقط گفت: انالله و انا اليه راجعون. چون معاويه ديد كه روش مناظره من در حاضران مجلس تاءثير كرد فرياد زد و با سخنان بي مورد مرا ساكت كرد. [21] . حماسه غدير آنقدر والاست كه دشمنان امام نيز در بحث و مناظره خود از حديث غدير ياد مي كردند مانند: عمروعاص كه براي غلبه بر معاويه عمربن عبدالعزيز براي پيروزي بر مخالفان و ماءموران براي پاسخ دادن به علماء فرق سلامي، را مي توان نام برد.

از ديدگاه امامان شيعه بزرگترين عيد اسلامي كدام است؟

پس از حادثه عظيم غدير يكي از مسئوليت هاي سياسي اجتماعي مسلمين اين بود كه از ديدگاه امامان شيعه بزرگترين عيد ملت اسلام عيد غدير است. امام رضا (ع) فرمود: و هو يوم الزينه فمن تزين ليوم الغدير غفرالله كل خطيئه عملها صغيره او كبيره. [22] . (روز غدير، روز زينت و آراستن است، كسي كه براي روز غدير خود را بيارايد خدا گناهان او را چه كوچك باشد چه بزرگ مي آمرزد.)

چرا غدير همه چيز شيعه مي باشد؟

زيرا غدير يعني بيعت با ولايت، و ولايت همه چيز امت اسلام است، اگر ولايت عترت نباشد، دين ناقص است و نبوت پيامبر (ص) ناتمام و نعمت هاي الهي نيز تمام نيست.

سخن حضرت زهرا با مردم مدينه در مورد روز غدير چه بود؟

يكي از روزهاي پس از پيامبر (ص) كه مردم در كوچه نزديك خانه حضرت علي (ع) گرد آمده بودند، دختر رسول خدا(ص) از خانه بيرون آمده و در كنار درب ورودي منزل ايستاد، و خطاب به مردم فرمود: لا عهد لي بقوم حضروا اسوء محضر منكم،تركتم رسول الله (ص) جنازه بين ايديننا و قطعتم امركم فيمابينكم، لم تستامرونننا و لم تردو النا حقا كانكم لم تعلموا ما قال يوم غدير خم، والله لقد له (علي بن ابي طالب) يومئذ الولاء ليقطع منكم بذالك منها الرجاء، ولكنكم قطعتم الاسباب بينكم و بين نبيكم، ولله حسيب بيننا و بينكم في الدنيا و الاخره. (من ملتي را مثل شما نمي شناسم كه اينگونه عهدشكن و بد برخورد باشند، جنازه رسول خدا را در دست ما گذاشته رها كرديد، و عهد ما پيمانهاي ميانتان را بريده، فراموش نموده ايد و ولايت و رهبري امام علي (ع) و ما اهل بيت را نكار كرديد، و حق مسلم ما را باز نگردانديد. غدير خم آگاهي نداريد؟ سوگند به خدا كه رسول گرامي اسلام در آن روز ولايت و رهبري امام علي (ع) را مطرح كرد و از مردم بيعت گرفت، تا اميد شما فرصت طلبان تشنه قدرت را قطع نمايد، ولي شما رشته هاي پيوند معنوي ميان پيامبر (ص) و خودتان را پاره كرديد، اين را بدانيد كه خداوند در دنيا و آخرت بين ما و شما داوري

خواهد كرد.) [23] .

اگر غدير نبود آيا عاشورايي وجود داشت؟

خير، زيرا عاشورا در تداوم تحقق فرهنگ غدير بوجود آمد. غدير خم يعني بيعت با ولايت عترت پيامبر (ص) و اگر امت اسلامي با ولايت عترت بيعت كرد و آن را پذيرفت ديگر نمي تواند حكومت ننگين يزيد را بپذيرد! پس شهداي عاشورا نيز فدائيان آگاه خط غديرند.

اگر غدير نبود آيا شناخت مؤمن و منافق ممكن بود؟

ولايت نبود مدعيان دروغين، منافقان تشنه قدرت، انسانهاي متظاهر به اسلام آزمايش نمي شدند، همه مي گفتند ايمان داريم همه ادعا داشتند از ياران پيامبرند، همه اظهار مي كردند مسلمانند اما وقتي فرمان خدا ابلاغ شد كه همه بايد با امام بر حق بيعت كنند، و بر اين بيعت وفادار بمانند. گروهي آشكارا مخالفت كردند. و گروه ديگر پيمان نامه سياسي نوشتند. برخي انواع توطئه ها را سامان دادند تا خلافت از خاندان عترت خارج شود آنگاه غدير معيار شناخت مؤ من و منافق كه حضرت اباعبدالله فرمود: ما كنا نعرف المنافقين علي عهد رسول الله، الا ببغضهم عليا و ولده عليه السلام. [24] . امام حسين (ع) فرمود: (در زمان رسول خدا(ص) منافقين را نمي شناختيم جز با دشمني و كينه توزي آنان نسبت به علي (ع) و فرزندان او.

اگر غدير نبود آيا تداوم اسلام ناب امكان داشت؟

خير، هرگز!! زيرا اسلام بدون ولايت نبود، انواع آداب و رسوم جاهلي را بنام اسلام مطرح مي كردند، چه اينكه 72 فرقه بوجود آوردند. از اين رو غدير اسلام ولايت را مطرح كرد و اسلام ولايت ضامن تداوم اسلام ناب تا قيامت شد.

پاورقي

[1] مقياس طول مي باشد، كه ميل انگليسي 1609 متر، ميل دريايي 1852 متر است.

[2] الغدير 1 ص 341 و امالي شيخ طوسي ص 568.

[3] سوره مائده آيه 67.

[4] سوره حج آيه 27.

[5] سيره حلبي شافعي ج 3 ص 283 و تاريخ الخلفاء ج 4 سيو طي شافعي.

[6] مسند احمد ج 1 ص 88 و سيره حلبي ج 3 ص 302.

[7] منتهي الامال 1 ص 268 شيخ عباس قمي.

[8] 1 سيره حلبي ج 3 ص 283: حلبي شافعي 2 تاريخ الخفاء جلد 4: سيوطي شافعي 3 تذكره الخواص ص 4 ص 281: ابن جوزي حنفي 4 مسند احمد ج 4 ص 281: احمدبن حنبل.

[9] بخشي از خطبه روز غدير پيامبر (ص) است.

[10] سوره مائده آيه 67.

[11] سوره مائده آيه 67.

[12] خصال شيخ صدوق ج 1 ص 173 و امالي شيخ طوسي ص 383.

[13] دلائل الامامه: طبري و احتجاج طبرسي ج 1 ص 146.

[14] به اسناد و مدارك سئوال 56 مراجعه شود.

[15] تذكره الخواص ص 19: ابن جوزي حنفي و تفسير المنارج ج 6 ص 464.

[16] سيره حلبي شافعي ج 3 ص 308.

[17] ارشادالقلوب ص 112 و بحارالانوارج 28 ص 86 و ابن حزم اندلسي ج 3.

[18] كشف اليقين علامه حلي ص 137 و بحارالانوار ج 28 ص 86.

[19] بحارالانوار ج 36 ص 353 و غايه المرام ص 96.

[20] الغدير ج 1

ص 159 و مناقب خوارزمي حنفي ص 217.

[21] پيكار صفين ص 123 و فتوح البلدان ص 478.

[22] الغدير ج 1 ص 1.2 و اقبال الاعمال ابن طاووس ص 464.

[23] امالي شيخ مفيد ص 49 و الامامه و السياسه ج 1 ص 12.

[24] عيون اخبار الرضا (ع) ج 2 ص 72 و بحارالانوار ج 39 ص 302.

غدير شناسى (خلاصه «الغدير» علامه امينى براى جوانان)

مشخصات كتاب

غدير شناسي: خلاصه الغدير علامه اميني براي جوانان

پديدآورنده: محمد بيستوني

ديگر پديدآورندگان:

ناشر: بيان جوان {ايران-تهران}

تعداد جلد: 1

محل نشر: ايران _ تهران

سال نشر: 1385

نوبت چاپ: 1

شماره جلد:

تعداد صفحه: 165

تيراژ: 1500

زبان: فارسي

قطع: جيبي

جنس جلد: شميز

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

مت_ن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم••• 5

مق___________دم___________ه••• 9

اهميّت «غدير خُ__م» در تاريخ••• 27

10نف__ر از ت___اري__خ نگ__اران مشه__ور واقعه « غدي__ر خ__م »••• 30

برخى از محدّثين بزرگى كه حديث غديرخم را ثبت و منتشر كرده اند••• 31

نام 6 تن از مفسّري__ن بزرگى كه به ذكر واقعه «غدير» پرداخته اند••• 32

(162)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

نام 4 نفر از «متكلّمين» كه به ذكر واقعه غديرخم پرداخته اند ••• 34

ش_رح غدي__ر خ__م••• 36

مناشَدَه (قسم دادن) و احتجاج به حديث شريف «غدير خُم»••• 51

1_ مناشده على عليه السلام ••• 53

2_ من_اش__ده عل__ى عليه السلام در ايّ__ام عثم__ان ب__ن عفّ__ان••• 53

3_ مناش___ده عل___ى عليه السلام در روز رُحْبَ___ه _ س___ال 35••• 54

غدي__ر در ق____رآن••• 56

(163)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

عذاب واق_ع شده در مورد منكِر غدير••• 60

داستان تهنيت به پيامبر صلى الله عليه و آله پس از اعلام ولايت على عليه السلام ••• 63

قراي__ن معيّن__ه در مورد معن__اى مَوْل__ى در حدي__ث غدير••• 68

عقيده خليفه در متعه حجّ و متعه نساء••• 106

سه چيزى كه عم_ر آن ها را حرام كرد••• 108

جواب نامه قيص__ر روم و مسائ_ل او••• 113

(164)

اَلاِْهْداءِ

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُولِ اللّهِ وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَْوْلِياءَوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّ___رَّ فى غَيْبَتِ___كَ وَ فِراقِ___كَ وَ جِئْن_ا بِبِضاعَ_ةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ

لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

(3)

(4)

متن تأييديه حضرت آية اللّه خزعلى حافظ و مفسّر قرآن و نهج البلاغه

درباره كتاب غديرشناسى

بسم اللّه الرحمن الرحيم

سپاس بى اندازه خداوند پاك بى همتا را و درود فراوان بهترين پيام آوران دربار الهى پيامبر گرامى و ارجمندمان محمد مصطفى را و پاكيزه ترين جانشينان را، جانشينان اين پيامبر دوازده امام گزيده و برجسته و بر مادر يازده امام، بانوى بزرگوار زهراى اطهر روحى لِتُرابِ اَقْدامِهِم فِداء و درود ويژه بر سر و سرور آنان على مرتضى و نواده پاكش پاك كننده جهان از تيرگى ستم و گسترش دهنده داد در پهنه گيتى و نابودكننده ستمگران از گستره جهان حضرت مهدى روحى فداه. سرور اين امامان على مرتضى ممتاز به خصائصى همتاى پيامبر است و برادر او در عقد اخوت و جان و نفس او در مباهله با نصاراى نجران، شاهد بر توحيد، بر نبوت و

(5)

روشنگر ابهامات در معاد است. كمال دين و تماميت نعمت و موجب رضاى الهى است، براى گردن نهادن مردمان بدين اسلام شرط قبولى ايمان و اعمال است و در تمام اهوال و اوضاع «حق مدار» است و چه مى گويم بل «مدار حق» است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ اَللّهُمَّ اَدِرِالْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُما دارَ» (على با حقّ و حقّ با على است، خداوندا هرجا كه او باشد، حق را جارى ساز) . خوبست دگر لب ببنديم و قلم را از حركت بازداريم كه «كُلُّ الصَّيْدِ فى جَوْفِ الْفَرا» . علاوه گنجاندن بحر در سبو ممكن نيست. درباره اين زبده بى مانند گفتند آنچه نشايد، كردند آنچه نبايد، از حقش محروم كردند و فضائلش

را مكتوم تا در شمار مظلومان، بزرگترين مظلوم جهان شد. اگر پيامبر كه درود خدا بر روانش باد مى فرمود: «ما اُوذِىَ نَبِىٌّ بِمِثلِ ما اُوذيتُ» (هيچ پيامبرى به اندازه من مورد اذيّت و آزار قرار نگرفت)، اين بزرگمرد هم فرمود: «فَوَاللّه ِ مازِلْتُ مَدْفُوعا عَنْ حَقّى

(6)

مُسْتَأْثِرا عَلَىَّ مُنْذُ قَبَضَ اللّه ُ نَبِيَّهُ حَتّى يَوْمِ النّاسِ هذا» (به خدا سوگند از زمان رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تاكنون و در ميان اين مردم، حقّ من غصب شده و سختى فراوانى بر من تحميل گرديده است) . و لكن حق جويان و شيفتگان حقائق نمرده اند و نمى ميرند مردانى قد كشيده و اورست و البرز را كوتاه تر از قامت خود ديده، حقائق پنهان را آشكار و ستمهاى فراوان را زدوده و چهره تابناك اين مرد را آشكار ساخته از همان زمان هاى اول تا هر دوره و در اين زمان هاى اخير ميرحامد حسين هندى، شرف الدّين عاملى ... و اخيرا علاّمه امينى چنان به رنج ها به سفرها به كتب و اسفار دل سپردند و جان باختند كه جائى براى كژمدارى نگذاشته اند. علامه امينى «قَدَّسَ اللّه ُ سِرَّهُ» در 11 جلد الغديرش افترائات و ياوه گوئى ها را از كتب خود آنان برملا كرد ولى آيا همه را توش و توان و بردبارى و شكيب مطالعه همه 11 جلد عربى يا 22 جلد ترجمه فارسى آن ميسر است؟ براى آسان دست

(7)

يافتن به قله ها و سرشاخه هاى شجره طيّبه «الغدير» كتابى خلاصه و فشرده از آن، فراهم آمده كه اينك در برابر ديدگان شماست و خصوصا براى جوانان عزيز بسيار قاب__ل استف__اده مى باشد. به همت پ__دي__دآورنده اي__ن اث__ر ارزشمن__د، «جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس مؤسسه قرآنى

تفسير جوان» كه در گزينش، تأليف و نشر كتب موضوعى قرآن و عترت با سازماندهى و جذب جوانان براى انجام مطالعات و تحقيقات مرتبط، بسيار موفق عمل كرده اند، تبريك مى گويم و جدّ و جهد شما را در مطالعه اين كتاب و ساير تأليفات منحصر به فرد مؤسسه مذكور مسألت دارم.

و آخِرُ دَعْوانا اَنِ الْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ. 3 شوال المكرم 1426

15 آبان 1384

ابوالقاسم خزعلى

(8)

مقدمه

يكى از عوامل پيدايش و بقاء مذاهب و فرقه هاى گوناگون در طول تاريخ، بى شكّ جهالت و ناآشنائى مردم با حقائق است. چه آن كه اگر حقائق پوست كنده و بدون رتوش به آنان تفهيم مى شد، از آن جا كه راه راست در شرايط زمانى و مكانى واحد ، واحد است ، جز افراد معاند و بدنيّت ، همان يك راه و طريق واحد (مذهب) را مى پيمودند و طبعا اين همه مذاهب مختلف و جنگ و جدال هايى كه از اين رهگذر پديد مى آيد ازبين مى رفت .

علاّمه امينى رحمة اللّه عليه، وقتى كه ديدند : جمعى معاند و سودجو،

غديرشناسى (9)

مسأله خلافت را از وضع طبيعتش منحرف كرده شتر خلافت را در خانه ديگران خواباندند و براى موجّه جلوه دادن اين امر و انحراف افكار عمومى، روايات و احاديث ساختگى زيادى درمورد حقّانيّت خلفاء ، حتّى به نام على عليه السلام وضع كردند، اقدام به تأليف كتاب نفيس «الغدير» فرمودند .

وى در اين كتاب ، صرف نظر از اين كه ، حقيقت «ولايت» و «امامت» را از لحاظ كتاب و سنّت و نظرات دانشمندان منصف، مورد بررسى ق_رارداده و از اي_ن رهگ_ذر، خ_لاف_ت ب_لافص_ل على بن ابى طال_ب عليه السلام را اثب_ات نم_ود، معرك_ه گردان_ان قضاي_ا و كسان_ى را كه

روى سوءنيّ_ت ، اح__ادي_ث جعل__ى ب_ه نف__ع وض__ع م_وج_ود، س_اخت_ه و ي_ا تهمت ه_اى ن_اروا به پي_روان راستي_ن عل_ى زده ان_د معرف_ى فرمود .

(10) غديرشناسى

از باب نمونه : او در جلد دهم كتاب الغدير در برابر كسانى كه به شيعه تهمت حديث سازى زده اند، تحت عنوان « كند و كاوى در حديث و چگونگى احاديث مجعول » بحث جالب و جامع الاطرافى نموده و در حدود هفتصد نفر از روات اهل سنت را مى شمرد كه كذّاب و حديث ساز بوده اند و تنها از 43 نفر آن ها، در حدود نيم ميليون حديث جعلى نقل مى نمايد .

ب_ه ع_لاوه، در ح_دود صد حدي_ث دروغ از طري_ق عامّ_ه، نق_ل مى كند كه در آن ها ، نه تنها خلافت و فضائل خلفا تأييد شده ، بلكه از مقام معاويه ، يزيد ، منصور دوانيقى و ديگر خلفاء بنى اميّه و بنى عبّاس نيز تجلي__ل ش_ده اس_ت !!!

غديرشناسى (11)

امينى با اين كار بى نظيرش، به همه نويسندگان مسئول و متعهّد اين درس را داد ك_ه هيچ گاه نبايد در برابر تحريف حقائق و انحراف افكار عمومى ساكت نشست .(1)دكتر محمد بيستونى

رئيس مؤسسه قرآنى تفسير جوان

1- نقل از استاد زين العابدين قربانى در مقدمه جلد 10 ترجمه الغدير .

(12) غديرشناسى

قبل از ورود به درياى زيبا و عميق «الغدير علامه امينى» لازم است جايگاه اين كتاب ارزشمند را در ارتباط با «وحدت جهان اسلام» بررسى كنيم .

علام_ه امين_ى ، الغدي_ر را عام_ل اتح_اد صف_وف مسلمان_ان م_ى دان_د : الغ_دي_رُ يُوَحِّ_دُ الصُّف_وفَ فِ_ى الْمَ_لأِ الإِسْ_لامِ_ىِّ . آي_ا الغدي__ر _ چنانك_ه برخ_ى پنداشت_ه ان__د _ مناف_ى اتح_اد اسلام_ى است ؟

پاسخ به اين سؤال ، بسته به تعريفى كه از اتحاد اسلامى داشته

باشيم ، فرق مى كند . اگر مراد از اتحاد اسلامى ، نفى «تشيع» و استهلاك آن در «تسنن» ، يا احيانا تبديل آن دو به مذهبى جديد مثل وهابى گرى باشد ، الغدير ، به شدت مخل چنين اتحادى است ؛ اما اگر

غديرشناسى (13)

مراد از اتحاد اسلامى ، معناى معقول آن باشد ، الغدير ، نه تنها مضر به وحدت نيست ، بلكه راه وحدت كامل و حقيقى را نيز هموار مى سازد . وحدت راستين ، يعنى همبستگى و همكارىِ اجتماعى ، سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى و نظامىِ مسلمين بر پايه مشتركات دينى خويش (خدا ، قرآن ، پيامبر و قبله واحد) عليه دشمن مشترك (استعمار) در اين وحدت ، قصد نابودىِ يكى به نفع ديگرى در كار نيست و در عين حال ، براى رسيدن به وحدت كامل و پايدار امت اسلام در عرصه هاى نظر و عمل ، راه بر بحث و گفتگوى آزاد و بى طرفانه علمى ميان دانشمندان فريقين ، براى حل اختلافات فكرى و اعتقادى باز است .

بديهى است ، براى رسيدن به اتحاد ، نخست بايد عوامل تفرقه و

(14) غديرشناسى

موانع اتحاد را از سر راه برداشت و به فريقين ، شناختى صحيح از عقايد و افكارِ يكدگر بخشيد و اين جز با بحث و مذاكره علمى بين دانشمندان ممكن نيست . تا وقتى كه برخى از اهل سنت _ به خطا و تحت تأثير القائات دشمنان _ شيعيان را قائل به تحريف قرآن مى شمرند و مى پندارند كه «شيعيان ، على عليه السلام را شايسته تر از پيامبر به رسالت دانسته ، معتقدند كه جبرئيل با آوردن وحى نزد پيامبر ، به

على عليه السلام خيانت كرده است» ، چگونه مى توان آنان را به اتحاد با شيعيان فراخواند ؟ اتحاد بين يك وهابى كه زيارت قبر پيامبر را شرك مى انگارد ، با ساير مسلمين كه از باب احترام به خود ايشان به قبر آن حضرت تبرك مى جويند ، چگونه ممكن است و ايجاد زمينه اتحاد بين

غديرشناسى (15)

او و عامه مسلمين ، جز بحث آزاد علمى و حق جويانه ، چه راهى دارد ؟

برداشتِ فِرَق و مذاهبِ اسلامى ازمتون دينى(كتاب خداوسنت پيامبر) مختلف است ؛ مثلاً شيعيان با تأسى به سيره علمى سياسىِ على عليه السلام و انقلاب خونين عاشورا ، منطق بسيارى از دانشمندان اهل سنت را نظير ابوالحسن ماوردى ، ابن جماعه و حافظ محيى الدين يحيى نووى (1)، در قبول اولواالامرىِ سلاطين فاسق ، نمى پذيرند .

بايد با لحاظ غايات و مبادى ، «اتحاد» چنان تعريف شود كه با اصولِ والاى اسلامى و انسانى ، همچون آزادى انديشه و بيان ، امر به معروف

1- ر.ك: حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 57 _ 56 .

(16) غديرشناسى

و نهى از منكر و حقيقت جويى و عدالت خواهى مغاير نباشد . حفظ اين اصول ، اقتضا مى كند كه اتحاد در حدودِ مشتركات اعتقادىِ فريقين و در قالب همكارى هاى كلانِ سياسى ، اقتصادى و نظامىِ كشورهاى اسلامى _ به مثابه «يد واحد» در برابر جهان خواران غرب و شرق _ باشد . بايد همزمان با اين همكارى ، متفكران مسلمان براى شناخت درست ، كامل و واحد از اصول و فروعِ «اسلام ناب محمدى» كه در كل ، يكى بيشتر نبوده و حقيقتِ واحدِ آن ، اين همه اختلاف مسلك و تفرق مذهب را در بين مسلمين برنمى تابد ، در

فضايى باز و سالم ، به گفتگو نشينند و با رعايت ادب بحث و مناظره ، حقيقت را در تك تك موارد اختلاف فكرى _ از اصول عقايد گرفته تا فروع احكام _ معلوم دارند ، تا راه بر وحدتِ كامل و تام امت اسلامى در همه عرصه هاى نظر و عمل گشوده شود .

غديرشناسى (17)

اگر آن تصور و اين دورنما را از وحدت اسلامى بپذيريم _ كه ظاهرا گريزى از آن نيست _ نقش مثبت و كارسازِ الغدير، در اتحاد اسلامى كاملاً روشن مى شود؛ چه، الغديراز يك سو با معرفى منطق تشيع به برادران اهل سنت و نقد تهمت هاى ناروا به شيعيان ، موانع وحدت را از سر راه مسلمين برمى دارد و از سوى ديگر با انگشت نهادن بر موضوعِ كليدى و راه گشاىِ «غدير» و تبيين پيامِ نجات بخش و وحدت آفرينِ آن، راه را بر همدلى و هم انديشىِ عميق و پايدارِ امت اسلام مى گشايد. به بيان مرحوم دكتر صلاح الصاوى، اديب و شاعرِ مستبصرِ مصرى

(18) غديرشناسى

«استدلالات امينى در الغدير بر حقانيت مذهب تشيع ، عموما بر اقوال ائمه و بزرگان اهل سنت و جماعت متكى است و مى توانيم كتاب الغدير را چون پُلى بدانيم كه علامه ، آن را بين جهان و تسنن و تشريع برقرار ساخته است» (1). چنين است كه به حق بايد پذيرفت : اَلغَديرُ يُوحِّدُ الصُّفوفَ فِى الْمَلاَءِ الاْءِسلامى .

برخى مى پندارند مذاهبى كه در اصول با يكديگر اختلاف نظر دارند ، به هيچ وجه نمى توانند با يكديگر برادر باشند ؛ زيرا اصولِ مذهبى ، مجموعه اى به هم پيوسته مى باشد كه آسيب ديدنِ يكى ، عين آسيب

1- ي_ادن_ام__ه ع_لام__ه امين__ى، ضميم___ه روزن__ام__ه

رسال__ت، هم__ان، صفح__ه 28 .

غديرشناسى (19)

ديدنِ همه است ؛ بنابراين آنجا كه مثلاً اصل «امامت» آسيب مى پذيرد و قربانى مى شود...، موضوع وحدت و اخوت منتفى است و به همين دليل، شيعه و سنى به هيچ وجه نمى توانند دست يكديگر را به عنوان دو برادر مسلمان بفشارند و در يك جبهه قرار گيرند ، [حال] دشمن هر كه باشد . اما اين تصور به نظر علماى روشنفكر اسلامى درست نيست ، چون دليلى ندارد ما اصول را در حكم يك مجموعه به هم پيوسته بشماريم و از اصلِ «يا همه يا هيچ» در اين جا پيروى كنيم ... سيره و روش شخص اميرالمؤمنين على عليه السلام براى ما بهترين و آموزنده ترين درس ها است . على عليه السلام راه و روشى بسيار منطقى و معقول ، كه شايسته بزرگوارى مانند او بود ، اتخاذ كرد . او براى احقاق حق خود از هيچ كوششى

(20) غديرشناسى

خوددارى نكرد . همه امكانات خود را به كار برد ، تا اصل «امامت» را احيا كند ، اما هرگز از شعار «يا همه يا هيچ» پيروى نكرد ... . على عليه السلام در برابر ربايندگان حقش قيام نكرد و قيام نكردنش اضطرارى نبود ؛ بلكه كارى حساب شده و انتخاب شده بود . او از مرگ بيم نداشت . چرا قيام نكرد ؟ حداكثر اين بود كه كشته شود . كشته شدن در راه خدا منتهاى آرزوى او بود ... . على عليه السلام در حساب صحيحش بدين نكته رسيده بود كه مصلحت اسلام در آن شرايط ، ترك قيام و بلكه همگامى و همكارى است. آن حضرت، خود در نامه به مالك اشتر به اين مطلب تصريح

دارد : «در برابر شيخين ، ابتدا دست خود را پس كشيدم ، تا اينكه ديدم گروهى از مردم، ازاسلام بازگشته و مردم را به نابودى دين محمد صلى الله عليه و آله

غديرشناسى (21)

دعوت مى كنند ؛ در نتيجه ، ترسيدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمين برنخيزم ، شكاف يا انهدامى در اسلام پديد مى آيد كه مصيبت آن از فوت خلافت چندروزه، بسى بيشتراست». اين ها مى رساند كه على عليه السلام ، اصل "يا همه يا هيچ" را در اين مورد ، محكوم مى دانسته است ... . (1)

1- فَامْسَكْتُ يَدى حَتّى رَأَيْتُ راجِعَةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاِْسْلامِ، يَدْعُونَ اِلى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَخَشيتُ اِنْ لَمْ اَنْصُرِ الاِْسْلامَ وَ اَهْلَهُ، اَنْ أَرى فيهِ ثَلْما اَوْ هَدْما، تَكُونُ الْمُصيبَةُ بِه عَلَىَّ اَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ الَّتى اِنَّما هِىَ مَتاعُ اَيّامٍ قَلائِلَ. (نهج البلاغه،نامه 62).

(22) غديرشناسى

استاد شهيد مطهرى ، «نقش مثبت الغدير در وحدت اسلامى» (1) را در سه وجه زير خلاصه مى كند :

اولاً ، منطق مستدل شيعه را روشن مى كند و ثابت مى كند كه گرايش در حدود صد ميليون مسلمان به تشيع _ برخلاف تبليغات زهرآگين عده اى _ مولود جريان هاى سياسى و نژادى و غيره نبوده است ؛ بلكه يك منطق قوى متكى به «قرآن» و «سنت» موجب اين گرايش شده است؛

ثانيا ، ثابت مى كند كه پاره اى اتهامات به «شيعه» كه سببِ فاصله

1- مطه__رى ، مرتض__ى ، «الغدي__ر و وحدت اسلامى» در : حكيمى ، محمدرضا ، حماس__ه غدي__ر ، صفح__ه 537 _ 528 .

غديرشناسى (23)

گرفتنِ مسلمانان ديگر از شيعه شده است ، از قبيل اين كه شيعه ، غيرمسلمان را بر مسلمانِ غير شيعه ترجيح مى دهد و از شكست

مسلمانان غيرشيعه از غيرمسلمانان ، شادمان مى گردد و از قبيل اين كه شيعه به جاى حج به زيارت ائمه عليه السلام مى رود ، يا در نماز چنين مى كن_د و در ازدواج م_وق_ت چن_ان ، به كل_ى بى اس_اس و دروغ اس__ت ؛

ثالثا، شخص شخيص امير المؤمنين على عليه السلام را _ كه مظلوم ترين و مجهول القدرترين شخصيت بزرگ اسلامى است و مى تواند مُقتداى عموم مسلمين واقع شود _ و همچنين ذُريه اظهارش را، به جهان اسلام معرفى مى كند .

به گفته استاد : برداشت بسيارى از دانشمندان بى غرض مسلمانِ

(24) غديرشناسى

غيرشيعه از «الغدير» ، همين است كه ما گفتيم : محمد عبدالغنى حسن مصرى ، در تقريظ خود بر «الغدير» _ كه در مقدمه جلد اول ، چاپ دوم ، چاپ شده است _ مى گويد : از خداوند مسئلت مى كنم كه بركه آب زلال شما را (غدير در عربى به معناى گودال آب است) سببِ صلح و صفا ميان دو برادر شيعه و سنى قرار دهد ، كه دست به دست هم داده ، بناى امت اسلامى را بسازند .

عادل غضبان ، مدير مجله مصرى «الكتاب» در مقدمه جلد سوم مى گويد : اين كتاب ، منطق شيعه را روشن مى كند. اهل سنت مى توانند به وسيله اين كتاب، شيعه را به طورصحيح بشناسند. شناسايىِ صحيحِ شيعه ، سبب مى شود كه آراى شيعه و سنى به يكديگر نزديك شود و

غديرشناسى (25)

مجموعا صف واحدى تشكيل دهند .

دكتر محم_د غَ_لاب ، است_اد فلسف_ه در دانشك_ده اص_ول دي_ن جام_ع الازهر ، در تقريظى كه بر «الغدير» نوشته و در مقدمه جلد چهارم چاپ شده است ، مى گويد : كتاب شما ، در وقت بسيار مناسبى به دستم رسيد ؛

زيرا اكنون مشغول جمع آورى و تأليف كتابى درباره زندگى مسلمين از جوانب مختلف هستم . لهذا خيلى مايلم كه اطلاعات صحيحى درباره شيعه اماميه داشته باشم . كتاب شما به من كمك خواهد كرد و من ، ديگر مانند ديگران درباره شيعه اشتباه نخواهم كرد.

دكتر عبدالرحمان كيالى حلبى ، در تقريظ خود كه در مقدمه جلد چهارم «الغدير» چاپ شده ، پس از اشاره به انحطاط مسلمين در عصر

(26) غديرشناسى

حاضر و عوامل نجات بخش مسلمانان و پس از اشاره به اين كه شناختِ صحيح وصى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ، يكى از آن عوامل است ، مى گويد : كتاب الغدير و محتواى غنى آن ، چيزى است كه سزاوار است هر مسلمانى از آن آگاهى يابد تا دانسته شود چگونه مورخان كوتاهى كرده اند و حقيقت كجا است . ما به اين وسيله ، بايد گذشته را جبران كني_م و با كوش_ش در راه اتح_اد مسلمين به اجر و ثواب نايل گرديم .(1)

اهميّت «غدير خُم» در تاريخ

در نظر هيچ خردمندى ترديدپذير نيست كه شرف و برترى

1- دانشنامه امام على عليه السلام ، زير نظرعلى اكبر رشاد ، جلد 12 ، صفحه 339 .

غديرشناسى (27)

هرچيزى بسته به فايده و نتيجه آن چيز است .

بنابراين قاعده : در ميان موضوع هاى تاريخى نخستين امرى كه مى تواند متضمّن مهمترين فوايد و نتايج باشد موضوعى است كه دين الهى بر آن پايه گذارى شده و كيش و آئينى براساس آن استوار گشته و استوانه هاى مذهبى بر آن نصب و اُمّتى از آن بوجود آمده باشد و دولت ه_اي_ى براساس آن تشكيل شده و ذكر آن جاودانى گرديده باشد .

واقعه تاريخى «غدير خم» از جمله همين

قضاياى مهمّه و خود خطيرترين موضوع تاريخى در جهان اسلام است . زيرا اين واقعه مهمّ با بسيارى از براهين قاطعه مرتبط به آن مبنا و اساس م_ذهب آنهائى است كه از آثار خاندان پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله پيروى مى نمايند كه شامل

(28) غديرشناسى

ميليون ها نفر از نفوس مسلمانان است ، در اين گروه عظيم مظاهر دانش و بزرگى نمايان و از ميان آن ها دانشمندان بنام ، حكما ، فلاسفه، مردان بزرگ ، نوابغ در علوم و فنون متنوّعه ، سلاطين ، سياستمداران ، ف_رم_ان_ده_ان ، ادب_ا و فض_لا برخ_است_ه ان_د و كت_ب و مؤلّف_ات گ_رانبه_ا در ه_ر ف_نّ از آن از آن_ان در جه__ان منتش__ر گشت__ه اس__ت .

بنابراين اگر مورّخ ، خود از اين گروه باشد، بر او فرض و واجب است كه اخبار و مطالب مهمّه مربوط به شروع دعوت نبوى عليهم السلام را به وسيله ثبت و ضبط در تاريخ خود به طور تفصيل در دسترس استفاده هم كيشان خود قراردهد .

اينك به ذكر و خصوصيّات برخى از مورّخينى كه واقعه غديرخم را در آث__ار و كت__ب تاريخ__ى خود ثب__ت نموده ان__د مب__ادرت مى ش_ود :

غديرشناسى (29)

10 نفر از تاريخ نگاران مشهور واقعه « غدير خم » عبارتند از

رديف نام مورّخ تاريخ فوت او نام كتاب او

1اب__ن قُتَيْبَ___ة 276 ه.ق «المع__ارف» و «والامامة و السياسه»

2طَبَ________رِىّ 310 ه.ق كتابى درخصوص اين موضوع نوشته

3خطيب بغدادى 463 ه.ق در ت_اري_خ خود

4شه__رست__انى 548 ه.ق المِلَ_ل و النِّحَ__ل

5اب___ن عس__اكر 571 ه.ق ت__اري___خ ش_ام

6ي_اق_وت حَمَوِىّ 626 ه.ق جل__د 18 معج_م الادب_اء صفح__ه 84

7اب__ن اثي____ر 630 ه.ق أُسْ__دُ الغ_ابَ___ة

8ابن ابى الح_ديد 656 ه.ق شرح نهج البلاغه

9اب___ن خ_َلْ_دون 808 ه.ق در مق__دم___ه ت___اري___خ خ______ود

10جلال الدّين سيوطى 911 ه.ق در كتب متع_دده

(30) غديرشناسى

برخى از محدّثين بزرگى كه حديث غديرخم را ثبت و منتشر كرده اند عبارتند از

1 _ پيش____واى م__ذه__ب ش__افع__ى _ ابوعب__داللّه محم__دب_ن ادري____س شافع_ى (وف_ات 204) _ در "«النهاي__ه» اب_ن اثي_ر".

2 _ پيش_واى مذه__ب حنبل_ى _ احمدب_ن حنب_ل (متوفى 241) _ در «مُسْنَ_د» و «مناقب» .

3 _ اب___وعب____داللّه دمشق_____ى حنف____ى در «البي___ان والتّع___ري__ف» .

غديرشناسى (31)

نام 6 تن از مفسّرين بزرگى كه به ذكر واقعه «غدير» پرداخته اند بدين ق_رار است

همي__ن طور است ح_ال و ش_أن علم_اء تفسي_ر زي_را : آيات__ى از ق_رآن كري_م كه در مورد اين قضيه نازل شده از جمله آيه سوم از سوره مائ_ده در ب_راب_ر ديدگان مفسّر نمايان مى شود و بر مفسّر لازم و واجب است كه آنچ_ه از مص_در وح_ى درب_اره نزول آن آيات و تفسير آن رسيده بيان كند و روا نمى داند كه كار او نارسا و كوشش او ناقص باشد .

اينك قسمتى از مفسّرين مشهور كه در تفسير خود به ذكر اين واقعه پرداخت_ه اند :

(32) غديرشناسى

1 _ طب___رى در تفسي____ر خ_____ود

2 _ واح___دى در «اسب_ابُ الن___زول»

3 _ قُرْطُبِ_ىّ در تفسي_____ر خ______ود

4 _ فخ___ر رازى در تفسي____ر كبي_ر

5 _ جلال الدّين سيوطى در تفسيرش

6 _ آلوسِ_ىّ بغ____دادى در تفسيرش

و امّا علماء علم كلام _ در مورد اقامه دليل و برهان در هريك از مسائل كلام _ وقتى كه به موضوع امامت مى رسند ، براى غلبه بر مدّعى و يا به منظور نقل دليل و برهان طرف خود ناگزيرند كه متعرض واقعه غديرخمّ شوند _ هرچندكه درعين اين اقدام به زعم خود درچگونگى دلالت حدي___ث مزبور به مناقشه پردازند .

غديرشناسى (33)

نام 4 نفر از «متكلّمي_ن» كه به ذكر واقعه غديرخم پرداخته اند

1 _ قاض__ى ابوبك__ر باقِلاّنِىّ بَصْرِىّ در (اَلتَّمْهيد) .

2 _ قاضى عبدالرّحمن ايجىّ شافعى در (اَلْمَواقِف) .

3 _ سي__د شري__ف جرجان_ى در (شرح اَلْمَواقِف) .

4 _ تفت__ازان___ى در (ش______رح اَلْمَق__اصِ_______د) .

و عي_____ن الف__اظ ن_امب__ردگ_ان ب__ه ط____ورى اس__ت ك_ه ذي__لاً ذكر مى شود :

پيغمب_ر اسلام صلى الله عليه و آله در روز غ_دي_ر خ_مّ _ در محلّى بين مكّه و مدينه به نام جُحْفَة _ هنگام بازگشت از حَجَّةُ الْوِداع مردم را جمع فرموده و آن

(34) غديرشناسى

روز بسيار گرم و سوزان بود به حدّى كه مردم

قسمتى از رداى خود را از شدت گرمى زمين زيرپا مى گذاشتند ، پس از گرد آمدن خلق _ آن حضرت در جايگاه بلندى خطبه اى ايراد فرمود و از جمله فرمود: اى گروه مسلمانان ، آيا من اولى (سزاوارتر) بر شما و امور شما از خود شما نيستم؟ گفتند: آرى به خدا قسم . آنگاه فرمود : هركس كه من مولاى اويم پس از من على عليه السلام مولاى او خواهد بود ، خداوندا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه او را دشمن بدارد و يارى كن ياران او را و خواركن خواركنندگان او را. و از جمله متكلّمين _ قاضى النجم محمّد شافعى (متوفى 876) است كه در (بديع المعانى) اين واقعه را ذكر كرده است و جلال الدين سيوطى در اربعين

غديرشناسى (35)

خود و مفتى شام حامدبن على عمادى در (اَلصَّلاةُ الْفاخِرِ بِالاَْحاديثِ الْمُتَواتِرَه) و آلوسى بغدادى (متوفى 1324) در (نَثْرُ اللَّئالى) .

علماء علم لغت نيز درآن جا كه به لغاتى از قبيل : مَوْلى ، وَلى و خُم ، برخورد نمايند ناچار به حديث غدير خم اشاره مى نمايند مانند: ابن دُرَيْد محمّدبن حسن (متوفى 321) در جلد 1 «جَمْهَرَة» ، صفحه 71 و ابن اثير در «النِّهايَة» و حَمَوِىّ در «مُعْجَمُ الْبُلْدان» در بي_ان (خُ_م) و زُبَيْ_دِىّ حَنَفِ_ىّ در «تاج الع_روس» و نَبَه_انِىّ در «اَلْمَجْموع_ةُ النَّبَهانِيَّةُ» .

شرح غدير خم

رسول خدا صلى الله عليه و آله در دهمين سال هجرت ، زيارت خانه خدا (كعبه) را با اجتماع مسلمين اراده فرمود و در ميان قبايل مختلفه و طوائف اطراف

(36) غديرشناسى

برحسب امر آن حضرت اعلان شد و در نتيجه گروه عظيمى به مكّه آمدند تا در انج_ام اين تكلي_ف

الهى (اداى مناسك حجّ بيت اللّه از آن حضرت پيروى و تعليمات آن حضرت را فراگيرند . اين تنها حجّى بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بعد از مهاجرت به مدينه انجام داد ، نه پيش از آن و نه بعد از آن ديگر اين عمل از طرف آن حضرت وقوع نيافته و اين حجّ را به اسامى متعدّد در تاريخ ثبت نموده اند ، از قبيل: حَجَّةُ الْوِداع _ حُجَّةُ الاِْسْلام _ حَجَّةُ الْبِلاغ _ حَجَّةُ الْكَمال _ حَجَّةُ التَّمام . (1)

1- آنچه به گمان ما مى رسد اين است كه وجه ناميدن حجة الوداع به «بلاغ» به مناسبت نزول آيه تبليغ (يا اَيُّهَا الرَّسُولَ بَلِّغ) مى باشد و همچنين ناميدن آن به «كمال و تمام» نيز به مناسبت نزول آيه (اَلْيَ__وْمَ اَكْمَلْ__تُ لَكُ_م دينُكُ_م وَ اَتْمَمْ_تُ عَلَيْكُ_م نِعْمَت_ى ...) مى باش_د .

غديرشناسى (37)

در اين موقع رسول خدا صلى الله عليه و آله غسل و تدهين فرمود و فقط با دو جامه ساده (احرام) كه يكى را به كمر بست و آن ديگر را به دوش افكند روز شنبه 24 يا 25 ذيقعدة الحرام به قصد حجّ پياده از مدينه خارج شد و تمامى زنان و اهل حرم خود را نيز در هودج ها قرارداد و با همه اهل بيت خود و تمام مهاجرين و انصار و قبايل عرب و گروه عظيم__ى از خل__ق حرك__ت فرم_ود . (1)

اتّفاقا در اين هنگام بيمارى آبله _ يا حصبه _ در ميان مردم شيوع

1- طبق مطالب مندرج در جلد3 طبقات ابن سعد، صفحه 225 و (اَلاِْمتاع) مَقْريزِىّ ، صفحه 511 و جلد 6 ارشاد السارى صفحه 429 .

(38) غديرشناسى

يافته بود و همين عارضه موجب گرديد كه بسيارى از مردم از عزيمت و شركت در اين سفر

بازماندند ، مع الوصف گروه بى شمارى با آن حضرت حركت نمودند كه تعداد آن ها به 000/114 و 000/120 تا 000/124 نفر و بيشتر ثبت شده است .

البتّه از اهالى مكّه و آن ها كه به اتّفاق اميرالمؤمنين على عليه السلام و ابوموسى از يمن آمدند بر اين تعداد اضافه مى شوند . بامداد يكشنبه موكب نبوىّ صلى الله عليه و آله در «يَلَمْلَمْ» بود و شبانگاه به (شَرَفُ السَّيّالَة) رسيدند و در آن جا نماز مغرب و عشاء را خواندند و صبح آن شب را در (عِرْقُ الظَّبْيَة) اداى فريضه فرمودند سپس در (رَوْحاء) فرود آمدند و پس از كوچ از آن جا نماز عصر را در (مُنْصَرَف) ادا فرمودند و نماز مغرب و

غديرشناسى (39)

عشا را در (مُتَعَشِّىّ) خواندند و در همان جا صرف غذا كردند و نماز صبح روز بعد را در (اِثابَة) خواندند و بامداد سه شنبه را در (عَرَج) درك كردند و در نقطه اى كه به نام (لَحى جَمَل) معروف است كه در شيب و فرازهاى (جُحْفَة) بود آن حضرت حجامت كرد سپس روز چهارشنبه در (سُقْياء) فرود آمدند و پس از حركت از آن جا نماز صبح را در (اَبْواء) خواندند و از آن جا حركت كردند و روز جمعه به (جُحْفَة) رسيدند و از آن جا به (قَدي_د) رفت_ه و شنب_ه را در آن ج_ا درك فرمودن_د و روز يكشنب_ه در (عُسْفان) و پس از ط_ى راه از آن ج_ا به (غَمي_م) رسيدند . روز دوشنبه در (مُرُّ الظَّهْران) بسربردند و هنگام غروب آفتاب به (سَرَف) و پيش از اداى نماز مغرب به حوالى مكّه رسيدند و در ثَنِيَّتَيْن

(40) غديرشناسى

(ك_ه ن_ام دو ك_وه مش__رف ب_ه مكّ_ه مى ب_اش_د) ف_رود آمدن_د و ش__ب را در آن ج___ا بس___ر

ب___رده و روز شنب____ه داخ___ل مكّ__ه ش_دن____د .

پس از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مناسك حجّ را انجام دادند با جمعيّتى كه همراه آن حضرت بودند آهنگ بازگشت به مدينه فرمودند چون به غدير خمّ (كه در نزديك جُحْفَه است) رسيدند ، جبرئيل امين فرود آمد و از طرف خداى تعالى اين آيه را آورد: «يا اَيُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ...» (67 / مائده).

جحفه منزلگاهى است كه راه هاى متعدّد (راه اهل مدينه و مصر و عراق) از آن جا منشعب و جدا مى شود و ورود پيغمبر صلى الله عليه و آله و همراهان ب___ه آن نقط___ه در روز پنجشنب__ه هجده__م ذيحجّ__ه تحقّ__ق ياف___ت .

غديرشناسى (41)

امين وح__ى الهى آيه فوق الذكر را آورد و از طرف خداوند آن حضرت را امر كرد كه على عليه السلام را به ولايت و امامت معرّفى و منصوب فرمايد و آنچه درباره پيروى از او و اطاعت اوامر او از جانب خدا بر خلق واجب آمده به همگان ابلاغ فرمايد . در اين هنگام آن ها كه از آن مكان گذشته بودند به امر پيغمبر بازگشتند و آن ها هم كه در دنبال قافله بودند رسيدند و در همان جا متوقّف شدند . در اين سرزمين درختان كهن و انبوه و سايه گستر وجود داشت كه پيغمبر صلى الله عليه و آله دستور فرمود كسى زيردرختان پنج گانه كه به هم پيوسته بودند فرود نيايد و خار و خاشاك آن جا را برطرف سازند. وقت ظهر حرارت هوا شدّت يافت به طورى كه مردم قسمتى از رداى خود را برسر و قسمتى را زيرپا افكندند و براى آسايش پيغمبر صلى الله عليه و آله چادرى تهيه و روى درخت افكندند تا سايه كاملى براى پيغمبر صلى الله عليه و آله فراهم

گشت . اذان ظهر گفته شد و آن حضرت در زير آن درختان نمازظهر را با همه همراهان ادا فرمود. پس از فراغ از نماز درميان گروه حاضرين بر محل مرتفعى كه از جهاز شتران ترتيب داده بودند قرار گرفت و آغاز خطبه فرمود و با صداى بلند همگان را متوجّه ساخت و چنين فرمود :

(42) غديرشناسى

حمد و ستايش مخصوص ذات خداست . يارى از او مى خواهيم و به او ايمان داريم و توكّل ما به اوست و از بدى هاى خود و اعمال ناروا به او پناه مى بريم . گمراهان را جز او راهنمايى نيست و آن كس را كه او راهنمائى فرموده گمراه كننده نخواهد بود و گواهى مى دهم كه

غديرشناسى (43)

معبودى (در خور پرستش) جز او نيست و اين كه محمّد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست . پس از ستايش خداوند و گواهى به يگانگى او . اى گروه مردم ، همانا خداوند مهربان و دانا مرا آگهى داده كه دوران عمرم سپرى گشته و قريبا دعوت خداوند را اجابت و به سراى باقى خواهم شتافت . من و شماها هركدام برحسب آنچه به عهده داريم مسئوليم ، اينك انديشه و گفتار شما چيست ؟

مردم گفتند : ما گواهى مى دهيم كه تو ابلاغ فرمودى و از پند ما و كوشش در راه وظيفه دريغ نفرمودى ، خ__داى به ت_و پ_اداش نيك_و عط_ا فرمايد . فرمود: آيا نه اين است كه شماها به يگانگى خداوند و اين كه محّمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است گواهى مى دهيد و به اين كه

(44) غديرشناسى

بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت ترديدناپذير است و اين

كه مردگان را خدا برمى انگيزد و اين ها همه راست و مورد اعتقاد شم__اس___ت ؟

همگان گفتند : آرى ، به اين حقايق گواهى مى دهيم . پيغمبر صلى الله عليه و آله گفت: خداوندا گواه باش و با تأكيد و مبالغه در توجّه و شنوائى همگى و اقرار مجدّدآنان به اين كه سخنان آن حضرت را شنيده و توجّه دارند فرمود : همانا من در انتقال به سراى ديگر و رسيدن به كنار حوض بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در كنار حوض بر من وارد مى شويد . پهناى حوض من بمانند مسافت بين صَنْعاء (پايتخت يمن كنونى) و بُصْرى (از توابع دِمشق)است و درآن به شماره ستارگان _ قدح ها و جام هاى سيمين مهيّا شده ، بينديشيد و مواظب باشيد كه پس از

غديرشناسى (45)

درگذشتن من با دوچيز گرانبها و ارجمند كه در ميان شما مى گذارم چگونه رفتار نمائيد؟! (1) در اين موقع يكى در ميان مردم بانگ برآورد كه يا رسول اللّه آن دوچيز گرانبها و ارجمند چيست ؟ فرمود: آن كه بزرگتر است كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است (كنايه از اين كه كتاب خدا وسيله ارتباط با خداوند است) بنابراين آن را محكم بگيريد و از دست ندهيد تا گمراه نشويد و آن ديگر كه كوچك تر است عترت من (اهل بيت من) مى باشد و

1- دوچيز گرانبها و ارجمند مفاد كلمه (ثَقَلَيْن) است كه مفرد آن (ثَقَل) است يعنى چيز بزرگ و گرانبها .

(46) غديرشناسى

همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا كنار حوض بر من وارد شوند و من

اين امر (يعنى عدم جدائى كتاب و عترت) را از پروردگار خود درخواست نموده ام . بنابراين ، بر آن دو پيشى نگيريد و از پيروى آن دو بازنايستيد و كوتاهى نكنيد كه هلاك خواهيد شد . سپس دست على عليه السلام را گرفت و او را بلند نمود تا به حدّى كه سفيدى زيربغل هر دو نمايان شد و مردم او را ديدند و شناختند .

و فرمود: اى مردم كيست كه بر اهل ايمان از خود آن ها (سزاوارتر) مى باشد؟ گفتند : خداى و رسولش داناترند . فرمود : همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنين هستم واولى و سزاوارترم بر آن هااز خودشان. پس هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او خواهد بود و اين سخن را سه بار و بنا به گفته احمدبن حنبل پيشواى حنبلى ها چهاربار تكرار فرمود . سپس دست به دعا گشود و گفت : بارخدايا . دوست بدار آن كه او را دوست دارد و دشمن دار كسى كه او را دشمن دارد و يارى فرما ياران او را و خوارگردان خواركنندگان اورا و او را معيار و ميزان و محورحقّ و راستى قرارده . آنگاه فرمود: بايد آنان كه حاضرند اين امر را به غائبين برسانند و ابلاغ نمايند .

غديرشناسى (47)

هنوز جمعيّت پراكنده نشده بود كه امين وحى الهى رسيد و اين آيه را آورد : «اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِْسْلامَ دينا» (3 / مائده)، در اين موقع پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اَللّه ُ اَكْبَرُ ، بر

(48) غديرشناسى

اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولايت على عليه السلام بعد از من، سپس آن گروه شروع كردند به تهنيت

اميرالمؤمنين عليه السلام و از جمله آنان (پيش از ديگران) شيخين _ (ابوبكر و عمر) بودند كه گفتند: خوشا به حال تو اى پسر اب_ى ط_الب كه مولاى من و مولاى هر مرد و زن م_ؤم_ن گشتى و ابن عباس گفت: به خداسوگند كه اين امر(يعنى ولايت على عليه السلام ) بر همه واج_ب گش_ت . سپس حَسّان اب_ن ث_ابت گفت : يا رسول اللّه اجازه فرما تا درباره على عليه السلام اشعارى بسرايم. پيغمبر صلى الله عليه و آله ف_رم_ود: بگ_و ب_ا ميمن_ت و ب_رك_ت اله_ى . در اي_ن هنگ_ام حسّ_ان ب_رخ_اس_ت و چني_ن گف_ت : اى گروه بزرگان قريش . در محضر پيغمبر اسلام درباره ولايت كه مسلّم گشت، گفتار و اشعار خود را بيان مى كنم و گفت :

غديرشناسى (49)

يُناديهِم ، يَوْمَ الْغَديرِ نَبِيُّهُم بِخُمٍّ فَاسْمِع بِالرَّسُولِ مُنادِيا

(اشعارى كه يك بيت آن ذكر شد با ترجمه احوال سراينده آن حَسّان بن ثاب_ت و ترجم_ه خود اشع_ار ضم_ن ذك_ر شعراى قرن اول كه درب_اره غدي__ر خ__مّ شعر گفته اند در جلد دوم ترجمه الغدي__ر درج شده است).

موضوع غدير خُمّ در نظر علماى اهل سنّت نيز ثابت و محقّق است و از متواترات و مسلميّات است. از جمله احمدبن حنبل اين حديث را از چه__ل طري_ق رواي_ت ك_رده و اب_ن جري_ر طبرى از هفتاد و چند طريق .

پس بهتر آن است كه ايراد كنندگان بدون مطالعه ايراد نگيرند و نسنجيده و ندانسته كتاب الغدير را موجب تشتت و اختلاف نپندارند!!!

(50) غديرشناسى

مناشَدَه (قسم دادن) و احتجاج به حديث شريف «غدير خُم»

مناشَدَه (قسم دادن) و احتجاج به حديث شريف «غدير خُم»

واقعه غدير خُمّ از ابتداى وقوع يعنى روز هجدهم ذى الحجة سال دهم هجرى تا عصر حاضر پيوسته و بدون انقطاع از اصول مسلّمه و حوادث غيرقابل ترديد بوده، به طورى كه نزديكان به اين داستان ايمان و اذعان داشته

و دشمنان و مخالفين بدون اين كه ترديد يا انكارى در خاطرخود راه دهند، آن را روايت نموده اند و تا بدان پايه از تحقّق رسيده كه ارباب جدل و معارضه نيز هروقت كه از طرف مدّعيان آن ها دامنه مناظره بدان كشيده شده و قضيّه به روايت آن منتهى گشته ، ناچار بدان تن داده و نتوانسته اند با هيچ نيرنگ و جدلى آن را ناديده و يا ناشنيده انگارند .

غديرشناسى (51)

لذا ، فيمابين صح__ابه و ت__ابعين، چه پيش از دوران خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين على عليه السلام و چه در عهد خلافت آن جناب و اَعصار بعداز آن ، استدلال به قضيه غدير و يادآورى بدان با مبادله سوگند بسيار دست داده .

نخستين استدلال بدين منوال، كيفيّت گفت و شنودى است كه به وسيله شخص اميرالمؤمنين (ع) با اشخاص همزمان و معاصر در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله وقوع يافته، اين ماجرا را سليم بن قيس هلالى در كتاب خود به تفصيل بيان داشته ، آن ها كه آگه__ى به آن را خواستارن_د ب_دان مراجع_ه نماين_د و ما در اينج_ا آنچ_ه را ك_ه از من_اشَ_دات بع_د آن ب_ه وق_وع پيوست_ه ذك_ر مى نمائي_م .

(52) غديرشناسى

1 _ مناشده على عليه السلام

در روز ش__ورى به س_ال 23 _ و ي_ا _ آغاز سال 24 از هجرت به نقل از اخط__ب خطب__اء خ___وارزم _ حنف__ى _ در صفح__ه 217 «مناق___ب» .

2 _ مناشده على عليه السلام در ايّام عثمان بن عفّان

طبق نقل شيخ الاسلام ، ابواسحق ، ابراهيم بن سعدالدين ابن الحمويّه به اِسنادش در «فَرايِدُ السِّمْطَيْن» سمط اوّل در باب 58 از تابعى بزرگ ، سليم بن قيس هلالى .

غديرشناسى (53)

3 _ مناشده على عليه السلام در روز رُحْبَه (1) _ سال 35

در اثرمعارضه و منازعه كه در امرخلافت بااميرالمؤمنين عليه السلام وقوع يافت برخى از مردم نسبت به آنچه كه آن حضرت از رسول خدا صلى الله عليه و آله داير به تقديم آن جناب بر ديگران روايت و نقل فرموده بود آن حضرت را متّهم ساختند و فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله را در اين موضوع با ترديد و انكار تلقى كردند ، چون اين كيفيّت به آن حضرت رسيد، در ميدان وسيع كوفه حضور يافت و در ميان گروه بسيارى كه در آن جا

1- منظور روزى است كه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام در محل رُحْبَه كوفه در حضور 30 نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله سخنرانى كردند.

(54) غديرشناسى

گردآمده بودند به منظور دفاع از حق و ردّ بر آن ها كه در امر خلافت با آن جناب منازعه مى كردند ، با آن گروه استدلال و مناشده فرمود و اين موضوع به حدّى جلب اهميّت كرده كه بسيارى از تابعين آن را روايت نموده اند و اسناد آن در كتب عامّه به حدّ تواتر و تظافر رسيده از جمله :

ابن ابى الحديد در جلد 1 ، شرح نهج البلاغه ، صفحه 362 ، گويد: ابواسرائيل از حَكَم روايت كرده و او از سليمان مؤذّن اين كه : على عليه السلام سوگند داد مردم را كه هركس از آن ها اين فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله را شنيده كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ ...» گواهى دهد ، پس گروهى بدان شهادت دادند و زِيدبن اَرْقَم از شهادت به آن در حالى كه بدان آگاه بود اِمساك نمود،

پس اميرالمؤمنين عليه السلام او را به نابينائى

غديرشناسى (55)

نفرين فرمود و او نابينا شد و پس از نابينا شدن داستان اين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى مردم بيان مى كرد .

غدير در قرآن

مشيّت و اراده (ذات اقدس الهى) بر اين تعلّق يافت كه داستان غدير پيوسته باقى و تازه بماند و گذشت زمان آن را كهنه و متروك نسازد و گذر ايام ، از اهميّت و اثر آن نكاهد، لذا در پيرامون آن آياتى نازل فرمود كه با صراحت بيان تَرْجُمان آن باشد و امّت اسلامى هر صبح و شام با ترتيل، آيات قرآن كريم را تلاوت و مدلول آيات كريمه را به خاطر بسپارند و گوئى خداوند سبحان ضمن تلاوت هريك از آيات مربوط به آن توجّه قاريان قرآن را به داستان مزبور معطوف مى دارد و اثر

(56) غديرشناسى

درخشان واقعه مهمّه غديرخمّ را در قلب قارى تجديد و طنين اين واقعه را در گ_وش او منعك_س مى فرماي_د تا هر مُسْلِ_م و ق_ارى ق__رآن آنچه را ك__ه از دي__ن اله__ى در ب__اب خ_لاف_ت كب__رى ب___ر او واج_ب گشت__ه نص_ب العين قرارداده و ب__ه مدل_ول آن است_وار و ثاب_ت بمان_د .

از جمله آيات كريمه: قول خداى تعالى است در آيه 67 سوره مائده : « يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ، وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّه ُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ».

اي__ن آيه شريفه روز هجدهم ذى الحجة سال حَجَّةُ الْوِداع (دهم از هجرت) نازل شد، پس از آن كه پيغمبرگرامى صلى الله عليه و آله و بزرگوار به غدير خمّ رسيد جبرئيل در ساعت پنجم از روز مذكور بر آن جناب فرود آمد

غديرشناسى (57)

و گفت: يا محمّد صلى الله عليه و آله همانا خداى متعال به تو درود مى فرستد و مى فرمايد : «اى فرستاده

خدا، ابلاغ كن آنچه را (كه درباره على عليه السلام ) از جانب پروردگارت به تو نازل شده و اگر اين امر را اجراء ننمائى ، رسالت خود را انجام نداده اى ...» تا آخر آيه ، در اين موقع پيشروان آن كاروان عظيم كه تعداد آن ها يكصدهزار يا بيشتر بود نزديك جُحْفَة رسيده بودند پيغمبر صلى الله عليه و آله امر فرمود آن ها را كه از آن نقطه اى كه پيشروى كرده اند برگردانند و آن ها را كه عقب بودند در جاى خود متوقّف سازند تا على عليه السلام را در ميان آن گروه آشكار سازد و آنچه را كه خداوند متعال درباره او نازل فرموده به آن ها ابلاغ فرمايد و (جبرئيل) آن جناب را آگاه ساخت، كه خداوند او را (از كيد بدخواهان)

(58) غديرشناسى

نگاهدارى فرموده .

آنچه در ب_الا ب_دان اشع_ار نمودي_م در ن_زد علماى اماميه مورد اتّف_اق همگان_ى اس_ت ، ول_ى م__ا اين ج__ا در اي__ن مق__ام به احادي__ث اهل سنّت در اي__ن زمين__ه است__دلال و احتج__اج مى نمائي_م ، از جمل_ه :

حافظ ابوجعفر محمّدبن جرير طبرى متوفّاى 310 ق به اِسناد خود با بررسى «كتابُ اَلْوِلايَه» درطريق حديث غدير از زيدبن اَرْقَم روايت نم____وده اس___ت .

قُرْطُبِ_ىّ در ج_لد 6 تفسي_رش ، صفحه 242 درباره قول خداى تعالى: « يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ » گويد: اين، يك تأديبى است براى پيغمبر صلى الله عليه و آله و تأديبى است براى دانشمندان از امّت او به اين كه،

غديرشناسى (59)

چيزى از امر شريعت خدا را كتمان نكنند ، در حالى كه خداى متعال مى دانست كه پيغمبر او چيزى از وحى الهى را كتمان نمى نمايد.

عذاب واقع شده در مورد منكِر غدير

از جمله آيات نازله بعد از نصّ غدير قول خداى تعالى

است در سوره «مَعارِج» كه مى فرمايد: « سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللّه ِ ذِى الْمَعارِجِ : تقاضاكننده اى، تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد. اين عذاب مخصوص كافران است و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند. از س_وى خداوندى است كه فرشتگانش بر آسمان ها صعود مى كنند » (1 تا 3/معارج) كه علاوه بر اعتقاد شيعه به آن ، جمعى از علماى اهل سنّت كه شخصيت شان مورد تصديق است آن را در كتب تفسير و

(60) غديرشناسى

حديث ثبت و ضبط نموده اند .

و اين__ك ب__ه ذك__ر نصّ برخ__ى از رواي_ات مذك_ور توجّ_ه كني___د :

1 _ حافظ، ابوعُبَيْد هَرَوِىّ، در تفسيرخود «غَريبُ القرآن» گويد: پس از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خُمّ تبليغ فرمود آنچه را كه مأمور بدان بود و اين امر در بلاد شايع و منتشر شد ، جابِر بْنِ نَضْرِبْنِ حارِثِ بْنِ كلده عَبْدَرِىّ آمد و خطاب به پيغمبر صلى الله عليه و آله نموده گفت: به ما از طرف خداوند امر كردى كه گواهى به يگانگى خداوند و رسالت تو بدهيم و نماز و روزه و حج و زكاة را امتثال كنيم همه را از تو پذيرفتيم و قبول كرديم و تو به اين ها اكتفا ننمودى تا اين كه بازوى پسر عمّت را گرفتى و بلند نمودى و اورا بر ما برترى دادى و گفتى: « مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ

غديرشناسى (61)

مَوْلاهُ »، آيا اين امراز طرف تواست يا از جانب خداوند؟! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : قسم به خداوندى كه معبودى جز او نيست اين امر از جانب خداوند است. نامبرده پس از شنيدن اين سخن رو به طرف شتر خود روان شد در حالى كه مى گفت : بارخدايا ! اگر آنچه

محمّد مى گويد راست و حقّ است بر ما سنگى از آسمان ببار و يا عذابى دردناك به ما برسان ، هنوز به شتر خود نرسيده بودكه سنگى از فراز بر سر او آمد و از پشت او خارج شد و او را كشت و خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود : « سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ... » .

2 _ شيخ برهان الدين على حلبى شافعى ، متوفّاى 1044 در جلد 3 (اَلسّي__رَةُ الحَلَبِيَّ__ة) صفح_ه 302 ضم_ن بي_ان اي_ن داست_ان ، ن__ام

(62) غديرشناسى

منكَرِ م___ورد اش___اره را حَ___رْثِ بْ_نِ نُعْم_انِ فِهْ__رِىّ ذك__ر مى كن___د .

چون اين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله : «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» در شهرها و اقطار مختلفه شايع و منتشر و به حَرْث بن نُعْمان فِهْرِىّ رسيد، به م_دين_ه آمد و شتر خود را در مسجد خوابانيد و داخل شد در حالى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته بود و اصحاب او در پيرامونش بودند ، آمد تا مقابل پيغمبر صلى الله عليه و آله زانو به زمين زد و گفت : يا محمّد ... تا آخر داستان .

داستان تهنيت به پيامبر صلى الله عليه و آله پس از اعلام ولايت على عليه السلام

امام _ محمّد بن جرير طبرى _ در كتاب (اَلْوِلايَه) حديث غدير را ذكر كرده و در پايان آن مى گويد : را به اسناد خود آورده از زَيْدِ بْنِ اَرْقَم

غديرشناسى (63)

بدين ترتيب ذكر كرده : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود اى گروه مردم بگوئيد : پيمان بستم با تو از صميم قلب و عهد نموديم با زبان و دست بيعت داديم بر اين امر، عهد و پيمان و بيعتى كه اولاد و اهل بيت و كسان خود را بدان وادار نمائيم و به جاى اين سيره مقدّس روش ديگرى را

نپذيريم و تو گواه بر ما هستى و خداوند از حيث گواهى كافى است ، بگوئيد آنچه را به شما تلقين و تعليم نمودم و سلام كنيد برعلى با تصريح به فرماندهى اهل ايمان و بگوئيد : « اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلا اَنْ هَدانَا اللّه ُ » همانا خداوند هر صدا و آهنگى را مى شناسد و مى شنود و به خيانت هر خائن واقف است ، پس هركس پيمان شكنى كند به زيان خود كرده و كسى كه به پيمان خدايى وفادار بماند، خداى پاداش بزرگ به او خواهد داد، بگوئيد چيزى را كه موجب رضايت خداوند است و اگر ناسپاسى كنيد خداوند از شما بى نياز خواهد بود .

(64) غديرشناسى

زيدبن ارقم گفت : در اين هنگام مردم به طرف رس_ول خدا صلى الله عليه و آله شتافتند در حالى كه همه مى گفتند: « سَمِعْنا وَ اَطَعْنا عَلى اَمْرِاللّه ِ وَ رَسُولِهِ بِقُلُوبِنا » يعنى: شنيديم و بر امر خدا و رسولش از صميم قلب فرمانبرداريم و اوّل كسانى كه دست خود را به عنوان اطاعت و بيعت به پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام رسانيدند، ابى بكر و عمر و عثمان وطلحه وزبيربودندباباقى مهاجرين و انصارو سايرمردم تاهنگامى كه نمازظهر و عصر در يك وقت خوانده شد و اين جريان امتداد يافت تا نماز مغرب و عشاء نيز در يك وق_ت خوان_ده ش_د و تا س_ه روز امر دس_ت دادن و بيع_ت پيوست_ه ادام_ه داشت .

غديرشناسى (65)

و خصوص داستان تهنيت شيخين (ابوبكر و عمر) را تعداد بسيارى از پيشوايان حديث و تفسير و تاريخ اهل سنّت كه عدّه آنان قابل توجّه است روايت نموده اند، چه آن ها كه اين داستان را به طور مُرْسَل (1)

ترديدناپذير روايت نموده اند و چه آن ها كه آن را به مسانيد صحيح (2) و رجال ثقه و مورد اعتماد روايت نموده اند كه سلسله ناقلين منتهى

1- حديثى است كه بعضى از راويان در سلسله سند آن حذف گرديده و به امام معصوم نسبت داده شده است.

2- حديثى است كه راويان آن شيعه 12 ام_امى عادل باشن_د.

(66) غديرشناسى

مى شود به تعدادى از صحابه مانند ابن عباس و ابى هُرَيْرَة و بُراء بن ع__ازِب و زي__دب__ن اَرْقَ__م.

1 _ ام__ام و پيشواى حنبليان ، احمد بن حنبل متوفاى 241 در جلد 4 مسند خود در صفحه 281.

2 _ قاض__ى ابوبك__ر باقِلاّنِ__ىّ بغدادى داستان مزبور را در كتاب خ__ود «اَلتَّمْهي_دُ ف__ى اُص__ولِ الدّي___ن» صفح__ه 171 با دقّ__ت در سن__د رواي_ت نموده است.

3 _ فخ__رال__دي____ن رازى ش__افع____ى ، داست__ان تهني__ت را در تفسي__ر كبير خ__ود جل___د 3 ، صفح__ه 636 رواي__ت نم__وده اس___ت .

4 _ ج__لال الدي__ن سي__وط_ى متوفّ_اى 911 داست_ان تهني__ت را در

غديرشناسى (67)

«جمع الجوامع» به طورى كه در كنزالعُمّال جلد 6 ، صفحه 397 مذكور است به نقل از حافظ ابن ابى شيبه در صفحه 181 ذكر نموده .

قراين معيّنه در مورد معناى مَوْلى در حديث غدير

مولى به معناى _ اَوْلى بِالشَّىْ ء _ است و چنانچه مااز آن كه گفتيم تنزّل كرده و بگوئيم : «يكى» از معانى مولى اين معنى است و آن را مشترك لفظى بدانيم ، (بازهم مقصود حاصل است) زيرا در حديث مزبور (حديث غدير) قرينه هاى متّصله و گاهى منفصله وجود دارد كه با وجود اين قرائن اراده غير اين معنى از بين مى رود _ اينك بيان مطلب :

قرينه اول _ مقدّمه حديث است و آن ، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود: « اَلَسْتُ اَوْلى بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ

» (يعنى آيا من سزاوارتر نيستم به

(68) غديرشناسى

شما از خود شماها) يا سخنان ديگر آن جناب به الفاظ ديگر كه همين معنى را مى فهماند و متفرّع فرمود بر سخن خود اين جمله را: « فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌ مَوْلاهُ » و اين حديث را به كيفيتى كه بيان شد بسيارى از علم__اء فريقي__ن _ روايت نموده اند و از حُفّاظ اهل سُنّت و پيشوايان آن__ان اي_ن ه___اس____ت :

1 _ احمدبن حنب_ل 2 _ ابن ماجَ_ة 3 _ طب_رى 4 _ بَيْهَقِ__ىّ 5 _ خوارزم_ى 6 _ بيضاوى 7 _ سيوطىّ .

بنابراين مطلب ، اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله غير از معنايى كه در مقدمه سخن خود «اَلَسْتُ اَوْلى بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ ...» بدان تصريح فرموده معناى ديگرى را اراده فرموده بود ، فرمايش آن جناب به صورت كلامى

غديرشناسى (69)

درمى آيد كه رشته ارتباط آن گسيخته باشد و قسمتى از آن با قسمت ديگر بى ارتباط باشد (و ما پيغمبر بزرگوار را بزرگ تر مى دانيم از هر لغزش و سخن نارسائى) و در اين صورت سخن آن حضرت از مرز بلاغت جدا مى بود در حالى كه آن جناب افصح بلغا و بليغ ترين كسانى است كه به زبان عربى دهن گشوده است، پس جز اذعان و اعتراف به ارتباط اجزاء كلام آن حضرت با متّحد دانستن معنى در مقدمه و ذى المقدمه راهى نيست و حقّ هم در هر كلامى كه از وحى الهى سرچشمه گرفته جز آن نيست .

و مزيد بر توضيح و بيان مطلب براى شما شرحى است كه در تذكره سبط ابن جوزى در صفحه 20 مذكور است ، نامبرده بعد از تعداد ده

(70) غديرشناسى

معنى براى مولى و تصريح به اين كه معناى دهم

مولى (اَوْلى) است ، چنين گويد: و مراد از (مولى) در حديث (غدير) طاعت مخصوص است ، پس معناى دهم (كه: اولى است) متعيَّن است و معناى حديث چنين مى شود : هركس من اولى به او هستم از خودش ، پس على عليه السلام اولى به اوست و حافظ ابوالفرج يحيى بن سعيدثقفى اصفهانى در كتاب خود مسمّى به «مَرَجُ الْبَحْرَيْن» به اين مطلب تصريح نموده ، چه او اين حديث را به اسن_اد خ_ود ب_ه است_ادانش رواي_ت نم_وده و در روايت مزبور چنين گفته : پس رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ وَلِيُّهُ وَ اَوْلى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ ، فَعَلِىٌّ وَلِيُّهُ » يعنى هركس ، من وَلىّ اويم و اولى (سزاوارتر) به او هستم از خودش ، پس على عليه السلام ولىّ او است.پس

غديرشناسى (71)

دانسته شد كه تمام معانى بازگشت به معناى دهم (اَوْلى بِالشَّىْ ء) دارد و گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز: « أَلَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» نيز دلالت بر همين معنى دارد و اين (حديث) نصّ صريح است در اثبات امامت او (على عليه السلام ) و پذيرش طاعت او ... .

قرينه دوم : دنباله حديث است، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: « اَلّلهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ » در جمله از طرق حديث بر فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله اين جمله ها نيز افزوده شده : «وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» يا جمله هائى كه متضمن همين معانى است و با ذكر گروه هاى راويان كه قبلاً ذكر نموديم ديگر موجبى براى تطويل به اعاده ذكر آن ها نيست و ضمن كلمات رسيده پيرامون سند حديث گذشت اين كه صحيح دانستن عدّه بسيارى

از علماء ، حديث (غدير) را مبتنى برمبناى مجموع حديث با دنباله آن « اَلّلهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ ... » و با اين كيفيّت براى اهل تحقيق و بحث امكان خواهد داشت كه ذيل حديث مزبور را قرينه مدّعى بداند به دلايل و وجوهى كه جز با معناى اولويّت ، اولويّتى كه ملازم با سمت امامت باشد سازگار نخواهد بود .

(72) غديرشناسى

قرينه سوم _ اين گفت_ار رس_ول خدا صلى الله عليه و آله است در دنباله لفظ حديث : « اَللّه ُ اَكْبَرُ عَلى اِكْمالِ الدّينِ وَ اِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رَضِى الرَّبِّ بِرِسالَتى وَ اَلْوَلايَةِ لِعَلِىِ بْنِ اَبىطالِبٍ : خدا بزرگتر است و ستايش بر اوست در برابر كامل نمودن دين و تمام كردن نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولايت على بن ابى طالب» . و در لفظ شيخ الاسلام حِمْوَيْنى: « اَللّه ُ اَكْبَرُ

غديرشناسى (73)

تَمامُ نُبُوَّتى وَ تَمامُ دينِ اللّه ِ بِوِلايَةِ عَلِىٍّ بَعْدى»(1) آيا شما چه معنايى را در رديف رسالت در نظر مى گيريد ؟ كه به سبب آن دين تكميل شود و نعمت تمام شود و خدا بدان خشنود گردد ؟ غير از امامتى كه تماميّت امر رسالت و تكميل نشر آن و استحكام پايه هاى آن بسته به آن است ؟ بنابراي__ن كس_ى ك_ه اي_ن وظيف_ه مق_دّس و مهمّ را برعهده دارد (بالطبع) اول__ى (سزاوارتري__ن) م__ردم اس_ت ب_ه آن ه_ا از خودش__ان .

قرينه چهارم _ فرماي__ش رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله است بعد از بيان

1- اللّه اكبر (كه قبل از سخنان مهم مى گفتند)، تمام شدن نبوت من و دين خدا به سبب ولايت على بن ابى طالب پس از من است.

(74) غديرشناسى

ولاي__ت : « فَلْيُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغايِبَ » يعنى آن ها كه حضور دارند مراتب را ب__ه غائبي__ن اب__لاغ نمايند .

آيا اين گونه تأكيد پيغمبر

صلى الله عليه و آله داير بر اينكه حاضرين به غائبين ابلاغ نمايند گمان مى كنيد نسبت به موالات و محبت و نصرت بوده كه به موجب كتاب و سنّت هر فردى آن را مى دانسته كه بايستى در ميان افراد مسلمين برقرار باشد ؟

قرينه پنجم _ قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است بعد از ابلاغ ولايت : « اَلّلهُمَّ اَنْتَ شَهيدٌ عَلَيْهِمْ اَنّى قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ » يعنى : بار خدايا تو بر اينها گواهى كه من ابلاغ نمودم و خير و صلاح آن ها را به ايشان گفتم ، گواه گرفتن بر امّت به ابلاغ و نصيحت مستلزم اين است كه موضوع تبليغ

غديرشناسى (75)

پيغمبر صلى الله عليه و آله در آن روز امرجديدى باشدكه قبل از آن روز آن امر را ابلاغ نفرموده بوده ، مضافا بر اينكه در بقيه معانى عمومى مولى بين افراد مسلمين از قبيل دوستى و يارى _ نيازى براى گواه گرفتن بر امّت درباره حضرت على عليه السلام در خور تصوّر نيست .

قرينه ششم _ در اسنادهاى بسيار زياد ، از موضوع روز غدير به لف__ظ _ نَصْ__ب _ تعبي__ر ش__ده از جمل_ه :

از قول عمربن خطاب ذك_ر ش_ده ك_ه : (نَصَبَ رَسُولُ اللّه ِ عَلِيّا عَلَما ) رس___ول خ__دا صلى الله عليه و آله عل____ى را ب__ه ط__ور نماي__ان منص__وب داش__ت.

لفظ (نَصْب) ما را آگاه مى سازد با ايجاد مرتبه براى امام عليه السلام در روز غدير خم كه قبل از آن روز چنين مرتبه اى براى آن جناب شناخته نشده

(76) غديرشناسى

و اين مرتبه غير از محبت و نصرت است كه نزد همه معلوم بوده و براى هر فردى از افراد مسلمين ثابت بوده و استفاده معناى خاصّ (اولويّت) از كلمه نصب بر مبناى شايع بودن استعمال آن در برقرارى

حكومت ها و تثبيت ولايت قابل ترديد نيست چه ، (مثلاً) گفته مى شود : پادشاه ، زيد را بر فلان منطقه و ولايت به عنوان والى نصب كرد و در چنين موردى (از كلمه نصب) نمى توان احتمال داد كه : او را به عنوان رعيّت بودن يا محبّ ، يا ناصر ، يا محبوب ، يا منصور نصب نمود _ زيرا همانند و مساوى با آن معنى به افراد مجتمع كه زير سيطره و امر آن پادشاهند نيز اطلاق مى شود .

غديرشناسى (77)

از جلد سوم تا جلد 22 ترجمه الغدير مطالب متنوع و مستندى مطرح شده اس__ت ك_ه چكي__ده و مه__م ت__ري____ن آنه_____ا ب____ه ش____رح زي__ر اس___ت:

1 _ شع__راء غدي__ر در قرن اول هجرى كه نام مبارك اميرمؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام زينت بخش آنهاست و جمعى از برادران اهل سنّت آن را رواي__ت كرده اند كه عبارتند از:

حافظ بيهقى ، سِبط ابن جوزى حنفى، شيخ محمد حبيب اللّه شَنَقيطِىِّ مالكى، غديريه قيس بن سعدانصارى،قصيده عَمْرُو بْنُ عاص اين قصيده به نام قصيده جُلْجُلِيَّة معروف است.

2 _ غديري__ه سراي__ان در ق_رن دوم كه مى توان به قصيده اب__ومُسْتَهِ__لّ كُمَيْ__ت و قصي___ده عينيّ__ه هاشمي__ات اش__اره نم__ود .

(78) غديرشناسى

3 _ غديريه سرايان قرن سوم كه ستاره درخشان آن ها دِعْبِل خُزاعِىّ شهيد به سال 246مى باشد.

در جلد پنجم كتاب ترجمه الغدير شعر وامق مسيحى در حقانيت غدي___ر درج ش____ده است.

در اين جلد هم چنين به نظر استاد عبدالفتّاح عبدالمقصود دانشمند اهل سنّت در موضوع سقيف__ه در كت__اب الامام على بن ابيطالب اش اش__اره ش____ده اس____ت .

در جلد پنجم الغدير در شأن نزول سوره هل أتى آمده است: « شهابُ الدّينِ ابْنُ عَبْدِ رَبِّهِ » مالكى 328 در «عقد الفريد» حديث احتجاج مأمون خليفه

عباس__ى را بر چه_ل نفر از دانشمندان ياد كرده و در آن جا

غديرشناسى (79)

مى گويد :

مأمون گفت : يا اسحاق آيا قرآن مى خوانى ؟ گفتم بلى گفت : براى من بخوان « هَلْ اَتى عَلَى الاِْنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَ_مْ يَكُنْ شَيْئا مَذكورا » .

من خواندم تا رسيدم به « وَ يَشْرِبُونَ مِنْ كَأْسِ كانَ مِ_زاجُها كافُورا »

تا قول خداى تع_ال__ى : «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّه مِسْكينا وَ يَتيما وَ اَسيرا» .

مأمون گفت درباره چه كسى اين آيات فرود آمده ؟ گفتم: درباره عل__ى. گف__ت: آيا تو مى دان__ى وقت__ى عل__ى مسكي_ن و يتي__م و اسي__ر را اطع____ام م__ى ك____رد . « اِنَّم__ا نُظْعِمَكُ__مْ لِ_وَجْ___هِ اللّه ِ » گف_______ت ؟

و آيا شنيده اى خدا درقرآن كسى را توصيف كند چنان كه از على

(80) غديرشناسى

توصيف كرده است ؟ گفتم : نه . گفت : راست گفتى، زيرا خداى بزرگ سيرت و احوال على را مى دانست . اى اسحق آيا تو آن ده نفر (عَشَرَه مُبَشَّرَه) (1) را از اهل بهشت مى دانى؟ گفتم: بلى يا اميرالمؤمنين ، گفت: آيا اگر كسى بگويد به خدا قسم نمى دانم اين حديث صحيح است يا نه و نمى دانم آيا پيغمبر آن را گفته است يا نه ، آيا نزد تو كافر است ؟ گفتم پناه مى برم به خدا؟ گفت: اگر اوبگويد من نمى دانم آيا اين سوره از قرآن است يا نه آياكافراست؟ گفتم:بلى. گفت: اى اسحاق ! به نظرمى رسد ميان اين دو كس فرق__ى هس_ت .

1- ابوبكر ، عمر ، عثمان ، طلحه ، زبير ، عبدالرحمن عوف ، حضرت على ، سعيدبن زيدبن نَفيل ، سَعدبن ابى وقاص، ابوعبيده جرّاح .

غديرشناسى (81)

در اين جلد از ترجمه الغدير پيرامون حديث ردّ شمس و

آيه ولايت و قتال ناكثين در روز جمل، حديث منزلت و حديث سدّ ابواب مطالب جالب__ى ذك___ر شده است .

در جلد ششم ترجمه الغدير به موضوعاتى پرداخته شده است كه برخى از آنها عبارتند از: على عليه السلام اولين كسى است كه در حوض كوثر بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مى شود و نظريه اصحاب و تابعين درباره اولين مسلمان . در همين رابطه تصريح مى نمايد كه: عمربن الخطاب يكى ديگر

(82) غديرشناسى

از راويان اين حديث است . عبداللّه بن عباس گويد: شنيدم وقتى گروهى نزد عمربودند، سخن از سابقين در اسلام به ميان آمد ، عمر گفت: اما درباره على شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله سه خصلت درباره او مى گفت، كه بسيار آرزو مى كردم يكى از آن خصلت ها براى من بود. رسيدن به اين آرزو از هر چه خورشيد بر آن بتابد براى من محبوب تر است . من و ابوعبيده و ابوبكر و گروهى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله در نزد آن حضرت بوديم كه دست به پشت على رضى اله عنه مى زد و بدو مى گفت: يا على! تو اوّل مؤمنى هستى كه ايمان آورده و اوّل مسلمانى كه به اسلام گرويده و نسبت تو به من، مانند نسبت هارون به موسى است.(منابع نقل اين موضوع رساله اسكافى،مناقب خوارزمى و شرح ابن در جلد هفتم غديريه صاحب ابن عباد ،غديريه أبوالنجيب ، طاهر و غديريه شريف رضى و سخن ابن ابى الحديد در ارتباط با خطبه شِقْشِقِيَّه نق__ل ش__ده اس_ت.

غديرشناسى (83)

ابى الحديد3 / 258 مى باشد).

در جلد هشتم ترجمه الغدير غديريه مهيار ديلمى، و غديريّه سيّد شريف مرتضى و غديريه قاضى ابن قادوس، غديريه ملك صالح، غديريه ابن عودى نيلى و غديريه خطيب خ_وارزم_ى كه حنفى مذهب است آورده ش__ده كه

نامب_رده در قسمت__ى از اشع__ار خود مى گوي__د:

_ محمّ__د و عل__ى چون هارون و موسى باشند . اي__ن تمثي___ل از پي__امبر ب_زرگ_وار اس___ت .

(84) غديرشناسى

_ در مسج__د خود، دره__اى ديگران مس__دود كرد، درب خ__انه عل__ى ب_ازم_ان__د .

_ ه__رگاه «عم__ر» در پ__اسخ مس_ائل به خطا رفت، على راه ص__وابش بنمود .

_ و عمراز ره انصاف گفت:اگرعلى نمى بودپاسخ خطايم مرا به هلاكت و تباه__ى مى راند .

در جلد نهم ترجمه الغدير برخى از فضايل على عليه السلام بررسى شده اس_ت از جمل__ه: ح_ديث ب_رگرداندن خورشيد كه سُبْكِىّ در كتاب «طبقات الشّافعي_ن» جلد 5، صفحه 51 به شرح و تأييد آن پرداخته است.

در اين جلد مرحوم آيت اللّه امينى «رحمة اللّه عليه» پاسخ پندارهاى

غديرشناسى (85)

ابن تيمية را در خصوص كراهت عمل مولى على عليه السلام در مداومت بر شب زنده دارى در تمام شب به رشته تحرير آورده و احاديثى را از رس__ول اك_رم صلى الله عليه و آله در تأيي__د عم_ل اميرمؤمنان نقل مى نمايد از جمله :

اَلصَّلاةُ خَيْرُ مَوْضُوعٍ اِسْتَكْثَرَ اَوْ اِسْتَقَلَّ: «نماز بهترين چيز است زياد خوانده شوديا كم» .(1)

«نم__از بهترين چيز است، پس هركس توانائى زياد خواندنش را دارد كوتاهى نكند» .(2)

1- حافظ ابونعيم در «اَلْحَليلَة»، جلد 1 ، صفحه 166 با شش طريق اين روايت را نقل كرده است .

2- طبرانى در «الاوسط» چنان كه در «اَلتَّرْغيبُ وَ التَّرهيبُ» ، جلد 1 ، صفحه 109 و «كَشْفُ الْخِفاء» جلد 2 صفحه 30 آمده اين روايت را نقل كرده است .

(86) غديرشناسى

سپس مى گويد: به طريق صحيح از بخارى و مسلم روايت شده كه: پيامب__ر اك_رم آنقدر ش__ب را به عب__ادت روى پا ايست__اد ك__ه از پ__اي__ش خ_ون ج__ارى شد .

و در

پايان اين بحث مى گويد: خود آنان در شرح حال بسيارى از رجال اهل سنّت نقل كرده اند كه آنان در شبانه روز و يا تنها در روز 1000 ركعت نماز مى خوانده اند و اين را از فضائل آنان به شمار آورده اند و از آن جمله است:

عبدالرحمان ابن ابان ابن عثمان ابن عفان كه در هر روز 1000

غديرشناسى (87)

ركعت نماز مى خوانده است . (1)

بنابراين بجاآوردن 1000 ركعت نماز در شبانه روز هيچ گاه تمام وقت آن را اشغال نمى كند و نيازمند به مصرف تمام وقت و يا نصف آن نيست و چنين كارى مخالف با سنت پيامبر نيز نمى باشد، بلكه عين سن__ت اس__ت و عم__ل علم__اء و اولي__اء ني__ز آن را ت_أييد ك_رده است .

عليهذا مداومت بر شب زنده دارى در تمام شب اگر مستحب نباشد و چنان كه ابن تيميه پنداشته مكروه و مخالف سنت ثابته پيامبراكرم

1- انس__اب الب__لاذرى ، جل__د 5 ، صفح__ه 120 _ رس__ائل الجاحظ ، صفحه 98.

(88) غديرشناسى

باشد، چگونه در طى كتاب هااز فضائل بزرگان آنان به شمار آمده است؟

آية اللّه امينى سپس به بحث زيارت مشاهد مشرفه خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و دعا و نماز در آن اماكن و توسّل و تبرّك به آن ها پرداخته مى فرمايد:

از صدر اسلام تاكنون ، همواره مسلمين قبور انبياء ، امامان ، اولياء و بزرگان دين و پيشاپيش همه آن ها ، قبر پيامبر بزرگوار اسلام را زيارت مى كردند و با رفتن به سوى اين مشاهد و خواندن نماز و دعا در برابر آن ها و تبرّك و توسّل به آن ها، به خدا تقرّب مى جستند و اين كار مورد اتّفاق همه فرقه هاى اسلامى بدون كوچك ترين اختلافى بوده است ، تا آن كه روزگار ابن تيمية حَرّانِىّ

را زائيد و او منكر اين روش پسنديده كه همواره مقدّس و مورد احترام همگان بود ، گرديد و آن را

غديرشناسى (89)

مورد هتك و توهين قرارداد و با گفتارى دور از منطق و ادب ، به آن حمله كرد و حركت براى زيارت پيامبر اكرم را حرام شمرد و مسافرت براى اين عمل مقدّس را معصيّت دانسته فتوى داد: كسى كه براى زيارت پيامبر بزرگوار اسلام، مسافرت كند چون سفرش سفر معصي__ت است از اين رو بايد نم__ازش را تم__ام بخ___واند .

وقتى كه اين نغمه از ناحيه او ساز شد، بسيارى از دانشمندان و بزرگان اهل سنّت عليه او قيام كردند و شديدا گفتارش را، مورد انتقاد قراردادند . كتاب هاى ارزنده اى عليه او نوشتند و عقايد نادرست و بدعت هايش را مورد نقد و بررسى قرارداده عي_وب و دروغ ه_ايش را براى همگان آشكار نمودند . از جمله كتاب هاى «شِفاءُ السِّقام فى زِيارَةِ

(90) غديرشناسى

خَيْ_رِالاَْن_امِ» تألي_ف تق_ى الدي_ن السُّبْكِىّ و «دفعُ الشُّبهَه» تأليف تقى الدين الحِصنى و «اَلصَّواعقُ الالهيةَ فِى الرَّدِّ عَلَى الْوَهّابِيَّة» تأليف شيخ سليمان بن عبدالوهاب در رد بر برادرش «محمد بن عبدالوهاب النجدى» و «الفتاوى الحديثة» تأليف ابن حجر و «المواهب الْلَّدُنِّيَة» تأليف قسطلانى .

آيا در ميان تمام ملل، اين رسم رواج ندارد كه زيارت بزرگانشان را محترم مى دارند و آن را براى زائرافتخارمى دانند و به اين كار ابراز علاقه مى كنند ؟!

سيره تمام عقلاء عالم از هر ملت و مذهبى ، بر اين جارى بوده و در تمام ادوار تاري_خ بشريّ_ت ، بر اين اص_ل اتف_اق داشت_ه تا جائ_ى كه

غديرشناسى (91)

همواره ارزش بزرگان دين را با زيارت كردن و تبرك جستن ديگران به آنان اندازه گيرى مى نمودند .

ابوحاتم مى گويد:

« اَبُومُسَهَّر عَبْدُالاَْعْلى دِمِشْقِىّ غَسّانِىّ، متوفى در سال 218 ه وقتى كه به سوى مسجد مى رفت مردم پشت سرهم صف كشيده بر او س_لام كرده دستش را مى بوسيدند» (تاريخ خطيب بغدادى ، جلد 11 ، صفحه 37).

مرح_وم امين_ى سپ_س ب_ه گفت_ار بزرگ_ان مذاه_ب چهارگانه درب_اره زي_ارت قب_ر پيامبر بزرگوار اسلام، اشاره مى نمايد كه برخى از آن ه__ا را ذك__ر مى كني__م :

قاضى عياض مالكى ، متوفى در سال 544 ه ق در «اَلشِّفاء» را ذكر

(92) غديرشناسى

مى نمايد كه گفته است: «و زيارت قب_ر پيامب_راكرم سنت مورد اتفاق همه مسلمين و داراى فضيلت مورد ترغيب است» .

و نيز گفته امام ابن الحاج محمدبن محمدعبدرى قيروانى مالكى ، در «اَلْمَدْخَل» در فصل زيارت قبور جلد 1 ، صفحه 257 مى گويد: « توسل به رسول خدا محل پائين گذاشتن بارهاى سنگين و ريزش گناهان و خطاهاست ، زيرا بركت شفاعت آن حضرت و عظمت آن پيش خدا چنان است كه ديگر براى گناه عظمتى نمى ماند، چون او از همه چيز اعظم است . پس به كسى كه او را زيارت كرده است، بش_ارت ده و كس_ى ك_ه او را زيارت نكرده بايد به شفاعتش به خدا پناه ببرد .

خدايا ما را به احترامى كه او پيشت دارد از شفاعتش محروم مفرما!

غديرشناسى (93)

آمينَ يا رَبَّ الْعالَمي__نَ و كس__ى كه خ_لاف اي_ن عقي_ده را داشت__ه باش__د او مح_روم است. آيا او گفت_ه خ_دا را نشنيده كه فرم_وده اس_ت :

« وَ لَ_وْ اَنَّهُ_مْ اِذْ ظَلَمُ_وا اَنْفُسَهُمْ جائُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّه َ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَ__وَجَ___دُو اللّه َ تَ_وّاب__ا رَحيم__ا» .

« اگر آنان هنگامى كه به خود ظلم كرده ، پيشت آمده از خدا طلب مغفرت كنند و پيامبر نيز ب__رايشان درخ__واست

بخشش نم__ايد، هر آين__ه خ__دا را توب_ه پذي_ر و بخشن__ده خ__واهن_د ي__افت» (64 / نس__اء).

در جلد دهم ترجمه الغدير به سلسل_ه دروغگ_وي_ان و حدي_ث سازان اشاره شده است و به ترتيب حروف الفباء جمع كثيرى از اين جاعلين حديث به نقل از كتاب هاى معتبر اهل تسنّن نظير لسان الميزان و

(94) غديرشناسى

ميزان الاعتدال، تاريخ بغداد، مجمع الزوائد و مقدمه صحيح مسلم نام مى برد .

از جمله در مدارك ياد شده آمده است: ابوعلى احمد جويبارى و دو فرزن__د او عُكاشَ__ة و تمي__م ، بيش از 000/10 حدي__ث جع__ل كرده اند .

احمدبن محمدقيسى، به نام پيشوايان، بيش از 000/30 حديث ساخته اس__ت .

عب___دالك_ري__م ب__ن اب__ى الع__وج___اء 4000 ح__دي___ث ساخت___ه .

عبداللّه قزوينى ، به نام شافعى، در حدود 200 حديث س__اخت___ه اس__ت .

عب__داللّه قُدّامِ__ىّ، به نام مال__ك ، بي__ش از 150 حدي__ث پائي__ن و ب__الا ك__رده اس__ت .(1)

غديرشناسى (95)

وى در پايان اين مبحث مى فرمايد: مجموع احاديث اين عده 684/408 خواهد شد.

و براى شخص بحث كننده، مخفى نخواهد بود كه اين عدد، نسبت به آن همه احاديث ساختگى، كه دست هاى جنايتكارانه ساخته اند ، بسيار ناچي__ز خواه_د ب_ود.

در همين جلد از ترجمه الغدير به غدير سرايان قرن ششم از جمله: قط__ب الدّين راوَنْدِىّ اشاره نموده و به دنبال آن نام تعدادى از شعراء

1- لسان الميزان ، جلد 3 ، صفحه 336 .

(96) غديرشناسى

غدير در قرن هفتم را بر مى شمارد كه عبارتند از: ابوالحسن المنصور باللّه و كمال الدين شافعى .

در جلد يازدهم كتاب ترجمه الغدير غديرسرايان قرن هشتم مورد اشاره قرار گرفته اند كه از آن جمله اند: امام شيبانى شافعى و شمس الدي___ن مالك____ى .

در اين جلد از ترجمه الغدير خطاهاى متعددى از عمر

به نقل از مساند و مدارك معتبر اهل تسنّن اشاره مى شود كه فهرست برخى از آنه__ا بدين ق__رار اس__ت:

1 _ عقيده خليفه درباره كسى كه آب ندارد

و نزد عمر آمده مى گويد: غسل بر من واجب شده است و آب نيافتم

غديرشناسى (97)

عمر به او گفت: نماز نخوان تا آخر ماجرا به نقل از امام مسلم در صحيح خود .

2 _ عمر حكم شك ها را نمى داند

امام حنبلى ها احمد در مسندش جلد 1 ، صفحه 192 نقل كرده. از ابن عباس كه گويد: نشسته بودم كنار عمربن خطاب پس گفت: اى پسر عباس هرگاه براى مرد اشتباهى شد درنمازش پس ندانست آيا زياد كرده يا كم ، گفتم : اى اميرمؤمنين نمى دانم نشنيده اى در اين مسئله چيزى را پس عمر گفت: نه به خدا قسم از پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مسئله چيزى نشنيده ام . ما در اين ميان بوديم كه عبدالرّحمن بن عوف آمد گفت: درباره چه موضوعى مذاكره مى كني_د؟ عم_ر ب_ه او گف_ت: ما

(98) غديرشناسى

صحب_ت مى كرديم كه مردى شكّ مى كند در نم_ازش چه كند. پ_س او گفت : شنيدم كه پيغمبر خ_دا صلى الله عليه و آله مى فرم_ود اي_ن حدي_ث را تا آخر... .

3 _ نادانى خليفه به كتاب خدا

دوحافظ حديث ابن ابى حاتم و بيهقى از دُئِلِىّ نقل كرده اندكه زنى را آوردند پيش عمربن خطاب كه شش ماه زائيده بود پس مصمّم شد كه او را سنگسار كند . (زيرا تصوّر مى كردند او با مرد ديگرى زنا كرده و سه ماهه آبستن بوده و شش ماه پس از ازدواجش به جاى 9 ماه بچه دار شده است و مستوجب حدّ زنا مى باشد) .

پس اين خبر به گوش على عليه السلام رسيد : پس فرمود: بر اين زن حدّى نيست . پس عمر كسى را فرستاد خدمت آن حضرت و سؤال كرد چرا

غديرشناسى (99)

رجم و سنگسار نشود پس فرمود : خداوند تعالى فرمايد : «وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ اَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ»(233/بقره).

مادرها بايدفرزندانشان را دوسال كامل شير دهند و فرمود: «وَ حَمْلُهُ وَ فِص_الُ__هُ ثَلاثُ__ونَ شَهْ___را» (14 / احقاف) .

و حمل (آبستنى) او و شيرخوارى او سى ماه است .پس شش ماه دوره آبستنى و دوسال هم دوران شيرخوارگ__ى جمعا سى ماه مى ش__ود، پ__س عم__ر او را ره__ا ساخ___ت .

4 _ قض__اوت عم_ر درباره زن ديوانه زناكار

از ابن عباس روايت شده كه گفت: زن ديوانه اى را آورند پيش عمر كه زنا داده بود ، درباره آن زن با چندنفر مشورت كرد و دستور

(100) غديرشناسى

سنگسار كردن آن را داد امام على كه رضوان خدا بر او باد به آن زن گذر نمود و فرمود: خطاى اين زن چيست ؟ گفتند: اين زن ديوانه اهل فلان قبيله است كه زنا داده و عمر فرمان داده كه سنگسار شود . پس گفت : او را برگردانيد سپس آمدند پيش عمر و گفتند: اى پيشواى مسلمين آيا ندانستى آيا ياد ندارى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: قلم تكليف از 3 طايفه برداشته شده 1 _ از طفل تا بالغ شود 2 _

از خواب تا بيدار گردد 3 _ از ديوانه تا عاقل شود و اين ديوانه فلان قبيله است شايد اين زنائى كه مرتكب شده در حال ديوانگى بوده پس او را آزاد گذارد و عمر شروع كرد به اللّه اكبر گفتن .

اي__ن داستان را ابوداود در سنن خودش به چند طريق نقل كرده ،

غديرشناسى (101)

جلد 2 ، صفحه 227 و ابن ماجه در سننش ، جلد 2 ، صفحه 227 و حاكم در مستدرك ، جلد 2 ، صفحه 59 و جلد 4 صفحه 389 و آن را صحيح دانست__ه و بيهق_ى در سنن الكبرى ، جلد 8 صفحه 264 به چندين طريق .

5 _ «لَوْلا عَلِىٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ» اگر على عليه السلام نبود عمر هلاك بود

زن__ى را آوردند نزد عمر كه آبستن بود و اقرار كرد به زنا پس عمر فرمان داد كه او را سنگسار كنند پس على عليه السلام برخورد كرد به او و فرمود: اين زن را چه مى شود ، گفتند عمر دستور داده او را سنگسار كنند . پس على عليه السلام او را برگردانيد و فرمود: اين تسلّط و حكومت تو است بر او و امّا حكومت و سلطه اى نيست براى تو بر طفلى كه در شكم دارد و شايد تو او را شكنجه دادى يا ترسانيدى گفت: آرى شكنجه اش

(102) غديرشناسى

دادم فرمود: آيا نشنيدى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: حدّى نيست براى كسى كه بعد از شكنجه اقراركند كه او را در زندان مجرّد و تك سلولى و غيره حبس كنند يا تهديد كنند كه اگر نگوئى چنين و چنان خواهيم كرد . پس اقرار او ارزش و اعتبارى ندارد لذا عمر او را آزاد ساخت سپس گفت: عَجَزَتِ النِّساءُ اَنْ يَلِدْنَ عَلِىَّ بْنَ ابيطالِبٍ لَوْلاعَلِىٌّ

لَهَلَكَ عُمَرُ : بانوان عاجز و نازاهستند كه مانند على بن ابيطالب بزاين_د. اگ_ر عل_ى عليه السلام نب_ود عمر هلاك شده بود.

مدارك اين قضيه در الرياض النَضْرَة ، جلد 2 ، صفحه 196 _ ذخايرالعُقْبى ، صفحه 80 ، مطالب السئول، صفحه 13 ، مناقب خوارزمى صفح__ه 48 ، اربعي____ن فخ___ر رازى صفح__ه 466 درج ش__ده اس__ت.

غديرشناسى (103)

6 _ حكايت تجسّس و شبگردى عمر

از عمربن خطاب نقل شده كه او شبى شبگردى مى كرد پس به خانه اى گذشت و صدايى از آن شنيد مشكوك شد و از ديوار بالا رفت ، مردى را ديد دركنار زنى با ظرف مشروبى . پس گفت: اى دشمن خدا آيا خيال كردى كه خدا گناه تو را مى پوشاند ؟ م_رد گفت: اى پيشواى مسلمين اگر من يك گناه و خطا ك__ردم ت__و مسلّم__ا س__ه گناه كردى : 1 _ خداوند مى فرمايد : « لا تَجَسَّسُوا » (49 / حجرات) تفتيش نكنيد و تو جاسوسى كردى و فرمود 2 _ « اتُو الْبُيُوتَ مِنْ اَبْوابِها » (189 / بقره)، خان__ه ه__ا را از درهاي_ش وارد شوي_د و تو از ديوار بالا آمدى و فرمود 3 _ « اِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتا فَسَلِّمُوا » (61 / نور)، هرگاه داخل خانه اى شديد

(104) غديرشناسى

سلام كنيد و تو سلام نكردى عمر گف_ت: آي_ا اگ_ر م_ن از خطاى تو صرف نظ__ر كن__م تو هم اين قضي__ه را نادي__ده مى گيرى؟! گفت : آرى .

مدارك اين قضيه در اَلرِّياضُ النَّضْرَة ، جلد 2 ، صفحه 46 _ شَرْحُ النَّهْجِ اِبْنِ اَبِى الْحَديد ، جلد 1 ، صفحه 61 و جلد 3 صفحه69 _ الدّرالمنثور ، جلد 6 ، صفحه 93 _ الفتوحات الاسلاميه ، جلد 2 ، صفحه 477

بيان شده است .

7 _ خليفه بدون دليل جوانى را تازيانه زد

ابن عساكر از عِكْرَمَة بن خالد نقل كرده كه گفت: پسرى از عمربن خطاب بر او وارد ش_د كه خ_ود را ب__ه ص__ورت مرده_ا درآورده و لب_اس خوبى پوشيده بود . عمر ب__ا تازيان___ه اش او را به

غديرشناسى (105)

شدت تنبيه كرد ت___ا ب_ه گري__ه افتاد .

حفصه دختر عمر به او گفت براى چه او را زدى، گفت: ديدم كه مغرور شده دوست داشتم او را كوچك كنم . مدارك اين مطلب و مشابه آن در سيره عمر ابن جوزى ، صفحه 178 ، شرح ابن ابى الحديد ، جلد 3 ، صفح___ه 112 ، كن___زالعُمّ__ال ، جل____د 2 ، صفح____ه 167 مى ب_اش__د.

عقيده خليفه در متعه حجّ و متعه نساء

1 _ از ابى رجاء نقل شده كه گويد: عمران بن حصين گفت آيه متعه نازل شده در كتاب خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله امر فرمود ما را به آن؛ سپس ن__ازل نش__د آيه اى كه نسخ كند آيه متعه حجّ را و نهى نكرد از آن رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله تا از دني__ا رف_ت .

(106) غديرشناسى

از ابن سيري__ن نق__ل ش_ده كه از او درب__اره متع__ه عم__ره س__ؤال ش__د گف__ت: عمربن خط__اب و عثم__ان بن عف__ان آن را مك__روه داشتن__د . اين مخالف__ت صري__ح با ق_رآن اس__ت آنجاك__ه مى فرماي_د :

« فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراْضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِالْفَريضَةِ اِنَّ اللّه َ كانَ عَليما حَكيما » (24 / نساء) . پس آن چه را كه متعه كرديد از ايشان پس بدهيد به ايشان مهرهايشان را كه فرض كرده شده و نيست گناهى بر شما در آن چه به آن راضى شديد به آن از بعد مَهريّه واجب به درستى كه خداوند داناى درست كردار است .

احمد امام حنبلى ها در

مسندش جلد 4 ، صفحه 436 با سندهائى كه

غديرشناسى (107)

تمام رجال و راويان آن مورد وثوق و اعتمادند از عمران بن حصين نقل كرده گويد: آيه متعه در كتاب خداى تبارك و تعالى نازل شده و ما به آن عمل كرديم با رسول خدا صلى الله عليه و آله پس آي_ه اى ن_ازل نش_د كه آن را نس_خ كن_د و پيامب_ر صلى الله عليه و آله هم نهى نفرمود تا از دنيا رفت .

سه چيزى كه عمر آن ها را حرام كرد

قوشچى از علماى بزرگ اهل سنّت در شرح تجريد در مبحث امامت يادكرده كه عمر بر بالاى منبر گفت: « اَيُّهَا النّاسُ ثَلاثٌ كُنَّ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّه ِ صَلّى اللّه ُ عَلَيْهِ و آلِهِ وَ اَنَا اَنْهى عَنْهُنَّ وَ اُحَرِّمُهُنّ وَ اُعاقِبُ عَلَيْهِنَّ: مُتْعَةُ النِّساء وَ مُتْعَةُ الْحَجِّ وَ حَىَّ عَلى خَيْرِالْعَمَل » ، سه چيز در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله معمول بود و من از آن ها نهى مى كنم و هركس مرتكب

(108) غديرشناسى

شوداو راشكنجه و مجازات برآن مى كنم 1 _ صيغه كردن زنان 2 _ متعه حج 3 _ گفتن حَىَّ عَلى خَيْرِالْعَمَلِ .

خليفه و مسائل سلطان روم از ديگر عناوين جلد دوازدهم ترجمه الغدير است كه مى گويد: احمد، امام حنبلى ها از قول ابن مُسَيِّب گفت : عمربن خطاب بود كه مى گفت: «اَعُوذُ بِاللّه ِ مِنْ مُعْضَلَةٍ لَيْسَ لَها اَبُوحَسَنٍ» پناه مى برم از مشكلى كه ابوحسن على عليه السلام در آن نباشد ، ابن مسيّب گويد : و براى اين قول سببى است و آن اين است كه ، پادشاه روم نامه اى به عمر نوشت و از او مسائلى پرسيد پس عمر آن مسائل را براى صحابه گفت ولى جوابى براى آن ها نيافت ، آن ها را بر اميرالمؤمنين عليه السلام معروض داشت پس آن

حضرت در سريع ترين اوق____ات بهت__ري_ن پ__اس___خ ه___ا را داد .

غديرشناسى (109)

ابن مسيّب گويد : سلطان روم به عمر نوشت : از قيصر پادشاه بَنِى الاَْصْفَر به عمر خليفه مسلمين ، من سئوالاتى دارم پاسخ آنها چيست ؟!

1 _ آن چيست كه خ___دا خلق نكرده آن را ؟

2 _ و آن چيست ك__ه خ_دا نمى داند آن را ؟

3 _ و آن چيس__ت كه ن__زد خ___دا نيست ؟

4 _ و آن چيس__ت كه تمامش ده__انست ؟

5 _ و آن چيس__ت كه تم__امش پ___اس_ت ؟

6 _ و آن چيس__ت كه تمامش چشم است ؟

(110) غديرشناسى

7 _ و آن چيس__ت ك_ه تمامش ب__ال است ؟

8 _ خبربده ازمردى كه برايش فاميل نيست ؟

9 _ خب__ر بده از چهار چيزى كه رحم و شكمى آن ها را برن_داشت__ه ؟ (1)

10 _ و از چي__زى كه نف__س مى كش__د ول___ى روح در آن نيس_______ت ؟

11 _ و از ص_وت ناقوس كه چ_ه مى گويد؟

12 _ و از ح__رك__ت كنن____ده اى ك___ه يكب_______ار ح__رك_____ت ك__رد ؟

13 _ و از درختى كه سواره صدسال در سايه اش مى رود و تمام نمى ش___ود مثل_____ش در دني__ا چيس_ت ؟

1- منظور اين است كه از طريق زايمان به دنيا نيامده باشد .

غديرشناسى (111)

14 _ و از مك__ان_ى ك__ه يكب__ار بيشت____ر خ__ورشي___د ب_ر آن نتابي__د ؟

15 _ و از درخت_______ى ك_______ه ب___________دون آب روئي______________د ؟

16 _ و از اه_ل بهش_ت كه مى خورن_د و مى نوشن_د و برايش_ان م_دف_وع___ى از ب_ول و غ_اي_ط نيس__ت مثلش_ان در دني__ا چيس_____ت ؟

17 _ و از سفره گسترده بهشتى كه در آن قدح هايى است و در هر قدح انواعى رنگ_ارن_گ از غ_ذا اس_ت ك_ه مخل_وط ب_ه ه_م نمى ش_ون_د مثلشان در دنيا چيس_ت ؟

18 _ و از ح_وريّه و

كنيزى كه از سيبى در بهش_ت بي__رون مى آي__د و چيزى از آن كم نمى شود ؟

19 _ و از كنيزى ك_ه در دني__ا ب___راى دو م____رد اس____ت ول_____ى در

(112) غديرشناسى

آخ_______رت ب______راى ي___ك م______رد ؟

20 _ و ازكليدهاى بهشتى كه آن چيست ؟

پ___س عل__ى عليه السلام نام___ه را خوان___د و ف___ورا پش_ت آن ن_وش__ت :

ج_واب نام_ه قيص_ر روم و مسائ__ل او

بسم اللّه الرحمن الرحيم

مطّلع و آگاه شدم از نامه تو اى پادشاه و پاسخ تو را مى دهم به كمك و ني__رو و ب__رك__ت خ__دا و ب__رك___ت پي__امب___رم__ان محمّ___د صلى الله عليه و آله .

1 _ امّا چيزى كه خداى تعالى آن را نيافريده ، آن قرآن است چون كه ك__لام خ__دا و صف__ت اوس__ت و همي_ن طور كتاب ه__اى ن_ازل ش__ده .

2 _ و امّا چي__زى كه خ_دا نمى دان_د پ_س ق_ول شماس_ت ك_ه مى گويي_د

غديرشناسى (113)

ب_راى او فرزن_د و همس_ر و ش_ري_ك اس_ت ، نيس_ت خ___دا ك__ه ف__رزن_دى اختي_ار كن_د و ب___ا او خدائ_ى نيس_ت ، زائي__ده نش__ده و نمى زاي_د ( لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَ_دْ ) .

3 _ و امّا چيزى كه پيش خدا نيست ظلم و ستم است ، نيست پروردگار تو ستم كنن__ده بر بندگ_انش .

4 _ و امّا آنچه تمامش دهان است آن آتش است كه هرچه از ه_ر ط_رف در او افكن_ده شود مى خورد .

5 _ و امّ__ا آنچ___ه تم__ام__ش پ___اس_ت : آب اس___ت .

6 _ و امّا آنچه تمامش چش__م است : خورشيداس__ت .

7 _ و امّا آنچ_ه تم__امش ب___ال اس__ت : ب___اد اس__ت .

(114) غديرشناسى

8 _ و امّ__ا آنچ__ه ف__اميل__ى ب__راي__ش نيس___ت : حض____رت آدم عليه السلام .

9 _ و آن كه شكمى آن هارابرنداشت(يعنى ازطريق زايمان بدنيانيامده): چهار چيز اس__ت :

1 _ عص___اى م__وس__ى

، 2 _ ق_وچ ابراهي___م 3 _ آدم 4 _ ح____واء .

10 _ و امّ___ا آن ك___ه نف____س م__ى كش_____د ب_____دون روح آن صب____ح اس___ت ب__راس___اس گفت____ه خ______دا در ق____رآن كري_____م وَالصَّبْحِ اِذا تَنَفَّسَ .

11 _ و امااينكه حضرت ناقوس چه مى گويد؟ پس آن مى گويد « طَقّا طَقّا، حَقّا حَقّا ، مَهْلاً مَهْلاً ، عَدْلاً عَدْلاً ، صِدْقا صِدْقا ، اِنَّ الدُّنْيا قَدْ غَرَّتْنا وَ اسْتَهْوَتْنا تَمْضِى الدُّنْيا قَرْنا قَرْنا ما مِنْ يَوْمٍ يَمْضى عَنّا اِلاّ اَوْهى مِنّا رُكْنا

غديرشناسى (115)

اِنَّ الْمَوْتِ قَدْ اَخْبَرْنا اِنّا نَرْحَلُ فَاسْتَوْطَنّا » . به درستى كه دنيا ما را فريب داد و بازى داد دنيا قرن قرن مى گذرد هيچ روزى از ما نمى گذر جز اين كه ركنى از م_ا را سس_ت و خ_راب مى كن_د ب_ه راست_ى كه مرگ ما را خبر داده كه ما خواهيم رفت پس ما دل بسته و وطن نموديم .

12 _ و امّا حركت كننده : پس طور سيناست هنگامى كه بنى اسرائيل عصيان نمودند و بين آن و زمين مقدّسه چند شبانه روز فاصله بود پس خدا قطعه اى از آن را كند و براى آن دو بال از نور قرار داد پس روى سر آن ها نگاه داشت و اين است قول خداى تعالى : « وَ اِذْ نَتَقْنَ__ا الْجَبَ__لَ فَ_وْقَهُ__مْ كَاَنَّ__هُ ظُلَّ___ةٌ وَ ظَنُّ_____وا اَنَّ____هُ واقِ____عٌ بِهِ_مْ » (170 / اعراف).

و زمان_ى كه م_ا بلن_د كردي_م ك_وه را ب_الاى سرايش_ان مثل آن كه

(116) غديرشناسى

آن سايبان_ى ب_ود و گمان كردند كه آن برايشان فرود آيد، و بن__ى اس__رائي_ل را فرم_ود : اگ_ر ايم__ان نياوري__د آن را ب__ر شم_ا ف_رود آورم پ_س چ_ون توب_ه آوردن_د ب_ه ج__اى خ__ودش برگرداني_د .

13 _

و امّا درختى كه سواره در سايه اش صدسال مى رود . آن درخت طُوبى و آن سِدْرَةُ الْمُنْتَهى در آسمان هفتم است به سوى آن منتهى مى شود اعمال بنى آدم و آن از درخت هاى بهشتى است در بهشت قصرى و خانه اى نيست مگر آن كه در آن شاخه اى از شاخه هاى آن است و نظيرش در دنيا خورشيد است كه اصلش يكى است و نورش در همه جاست .

14 _ و امّا مكانى كه نتابيد بر آن آفتاب مگر ي_ك مرتب_ه : پ__س آن زمي_ن

غديرشناسى (117)

دري__ا ب_ود وقت_ى كه خ__دا آن را شكافت پس خدا آن را شكاف__ت ب_راى موسى عليه السلام و آب بلند شد مانند كوه ها و زمين خشكيده به تابش آفتاب برآن سپس آب برگشت به جاى خودش .

15 _ و امّا درختى كه بدون آب روئيده شد پس آن درخت يونس بود و اين معج_زه اى ب_راى او بود ب_راى ق_ول خداى تعالى: « وَ اَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَ__رَةً مِنْ يَقْطي_نٍ » (148 / صافّات) .

و ما رويانديم بر او درختى از كدو .

16 _ و امّا غذاى اهل بهشت پس مثل آن ها در دنيا جنين و طفل در رح__م م__ادر اس__ت ك__ه او تغ__ذي__ه مى كن____د از طري__ق بن__دن_اف و اب___دا ب__ول و غاي__ط و مدف__وع___ى ن_دارد .

(118) غديرشناسى

17 _ و امّا انواع غذاهائى كه در يك ظرف است پس مانندش در دنيا تخم پرندگان اس_ت كه در آن دو رن_گ سفي_د و زرد اس_ت و مخل_وط و آميخت_ه ب_ه ه_م نمى ش__ود .

18 _ و امّا جاريه از سيب بيرون مى آيد پس نظيرش در دنيا كرم اس__ت ك__ه از سي__ب بي__رون م__ى آي____د و سي____ب تغيي____ر نم__ى كن____د .

19 _ و

امّا جاريه و كنيزى كه بين دو نفر است پس آن درخت خرمائى است كه در دني_ا ب_راى مؤم_نى مث_ل م_ن و ب_راى كاف_رى مانند ت__و اس__ت، ول__ى در آخ__رت آن فق__ط م__ال من است نه تو ب_راى آن ك_ه آن در بهش_____ت اس______ت و ت__و داخ_____ل آن نخ_واه____ى ش______د .

20 _ و امّ_____ا كلي__ده__اى بهش___ت : پ_س لا اِلهَ اَلاَّ اللّه ُ ، مُحَمَّ_دٌ

غديرشناسى (119)

رَسُ_ولُ اللّه ِ اس____ت .

ابن مسيِّب گويد : پس چون قيصر روم نامه را خواند گفت : اين جواب صادر نشده مگر از خانه نبوت و پيامبرى ، آن گاه پرسيد از جواب دهنده ، پس به او گفتندكه اين جواب پسر عمّ محمّد صلى الله عليه و آله است ، پس به آن حضرت نوشت ، سَلامٌ عَلَيْكَ ، امّا بعد : پس من مطّلع شدم بر جواب تو و دانستم كه تو از خاندان نبوّت و معدن رسالت و موصوف به شجاعت و علمى و علاقه دارم كه براى من روشن كنى مذهب و روش خودتان را و روحى كه در كتاب شما خدا ياد كرده در قولش « وَ يَسْاَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى » (87 / اسراء) و از تو درباره روح سؤال مى كنند بگو روح از امر پروردگار من است ، پس

(120) غديرشناسى

اميرالمؤمنين عليه السلام به او نوشت ، امّا بعد: پس روح نكته لطيفه و لُمْعَه شريفه اى (1) است از صنعت آفريدگار و قدرت ايجاد كننده اش آن را از خزائن ملكش بيرون آورده و در ملكش ساكن گردانيده پس آن در نزد او براى تو وسيله است و براى او نزد تو امانت ، پس هرگاه گرفتى مالت را كه

ن__زد اوس__ت مى گي__رد مال خودش را كه پيش تو است والسلام .

مدارك اين موضوع زَيْنُ الْفَتى در شرح سوره هَل اَتى حافظ عاصمى، و تَذْكِرَةُ خَواصِّ الاُْمَّةِ سِبْطُ ابْنُ جَوْزى حَنَفى صفحه 87 مى باشد.

1- بخش مورد توجه كه درخشش خاصّى دارد .

غديرشناسى (121)

در جلد سيزدهم كتاب ترجمه الغدير غديريه سرايان قرن نهم هج__رى نام برده مى شون_د كه حافظ بُرْسِىّ حِلّىّ از آن جمله مى باشد .

در اين جلد از الغدير منش ها و مايه هاى فكرى و روانى ابوبكر مورد بح__ث م_رح__وم علام__ه امين__ى «ره» ق__رار گرفت__ه و م__ى گ__وي__د :

درباره پيش از مسلمانى اش سخنى بر زبان نمى رانيم زيرا اسلام ، روزگار پيش از خود را نديده مى گيرد و بر اين بنياد ، كارى نداريم كه عِكْرِمَه گفته : ابوبكر با اُبَىْ پسر خَلْف و ديگر بت پرستان قماربازى مى كرد. اين گزارش را امام شعرانى در نگارش خود بنام كشف الغُمَّة _، جلد 2 ، صفحه 154 » آورده است .

و فاكهى در « كتاب مكه نامه » آورده كه ابوبكر باده گسارى مى كرد .

(122) غديرشناسى

اين باده گسارى در سالى روى داد كه پيامبر مكّه را گرفت واين هنگام از هجرت او به مدينه هشت سال مى گذشت ، بزم آن در خانه بوطلحه زيد پسر سهل برپا شد و پياله گردانى با اَنَس بود چنانچه در «صحيح بخارى» بخش تفسير آيه خمر از سوره مائده _ آمده _ نيز در «صحيح مسلم» بخش اشربه (نوشيدنى ها) باب ناروا بودن باده گسارى و سيوطى در « الدّرالمنثور= گوهرهاى پراكنده ، جلد 2 ، صفحه 321 » گويد اين گزارش را عبد پس_ر حمي_د و ابويَعْل_ى و ابن مُنْ_ذَر و ابوالشي_خ و اب_ن مَ_رْدَوَيْ_هَ از ان_س

آورده ان_د .

انس پسر مالك كه در بزم ايشان پياله گردانى مى كرده و آن روز بر اساس درست ترين گزارش ها ، 18 سال داشته و در گزارش مسلم آمده

غديرشناسى (123)

كه انس گفت من كوچك ترين آنان بودم و ايستاده پيمانه در دستشان مى نهادم . مدرك اين مطلب سنن بيهقى، جلد 8، صفحه 29 مى باشد.

علامه امينى در اين جلد از الغدير بحثى را تحت عنوان جانشينى پيامبر از ديدگاه اهل تسنّن طرح نموده و مى گويد: در پندار ايشان جانشين پيامبر هركسى است كه بر مردم چيرگى يافته دست دزد را ببرد و آدمكش را به كيفر برساند و مرزها را پاسدارى كند و آسايش همگان را نگاهدارد و برنامه هايى از اين دست و اگر هم تبهكارى پيشه كرد نمى توان او را بركنار ساخت چنان چه براى رفتار زشتى هم كه آشكار انجام دهد نبايد خرده اى بر او گرفت ، نادانى او را كژى و كاستى نشايد شمرد و لغزش هايش سزاوار كيفر نيست ، نيازى به يافتن

(124) غديرشناسى

هيچ يك از منش هاى بزرگوارانه در او نداريم ، در همه جا بايد به او خشنودى داد و هيچ سرزنشى نبايد كرد .

باقِلانىّ در « تَمْهيد صفحه 186 » مى نويسد : توده كسانى كه خدا را با ويژگى هايى همچون آدميان مى شناسند و به حديث ها پشتگرمند گويند امام از سمت خود بركنار نمى شود هرچند تبهكارى و ستمگرى كند ، چه دارايى هاى مردم را با زور بربايد يا آسيبى به پيكر ايشان برساند يا جان بى گناهان را بستاند و آنچه را از اين و آن است تباه ساخته كيفرها را روان نگرداند كه به هيچ روى نبايد بر او شوريد ، بلكه شايسته است

او را انذار گويند و بيم دهند و اگر دستورى ناساز با فرمان خداوند داد به جا نياورند . اين برداشت را برشالوده سخنانى

غديرشناسى (125)

بسيار و پى در پى استوار داشته اند كه از پيامبر ، درود و آفرين خدا بر وى ، و از ياران او رسيد كه بايد از امامان فرمانبردارى كرد هرچند بيدادگرى نمايند و دارائى ها را بربايند و ويژه خود شناسند كه به راستى پيامبر ، درود بر وى ، فرمود : بشنويد و فرمان بريد هرچند در برابر برده اى دست و گوش بريده باشيد ، يا در برابر بنده اى حبشى و پشت سرهر نيكوكار نماز بگزاريد و گزارش كرده اند كه گفت: فرمانبردار ايشان باش هرچند دارائى ات رابخورند و بر پشتت بكوبند، تا هنگامى كه نماز را برپا مى دارند از آنان فرمان بريد و به همين گونه گزارش ه_اى بسي_ارى در اين زمين_ه رسي_ده كه هم__ه را در كتاب خود« اَكْف_ارُ الْمُتَأَوِّلي__نَ» (1) ي__اد كرده اي__م ك__ه ه__رك__س در آن بنگ__رد ، ب__ا خواس__ت خ____دا، از ه____ر پ__اسخ__ى ب__ى ني__از خواه__د ب___ود .

(126) غديرشناسى

امينى گويد : و اين هم نمونه اى از آن گزارش هاى بسيار كه باقلانى سربسته انگشت بر آن ها نهاده و همه مى رساند كه بايد فرمانبردار امامان بود هرچند بيدادگر باشند و همه دارايى ها را ويژه خود گرداني__ده ديگران را بهره ندهند و نيز اين كه اگر امام تبهكار شد بركن___ار نمى شود .

1- انواع كفر تأويل كنندگان .

غديرشناسى (127)

همچنين از زبان حذيفه پسر يمان آورده اند كه : برانگيخته خدا را پرسيدم ما در دامن بدى ها مى زيستيم تا خداوند ، نيكويى را فرو فرستاد و اكنون ما در پناه آنيم ، آيا پس از اين نيكى باز هم بدى در

كار هست ؟ گفت : آرى ، گفتم : آيا پس از آن نيكويى بدى دركار است ؟ گفت : آرى ، گفتم : چگونه مى شود؟ گفت : پس از من امامانى خواهند آمد كه با راهبرى من راه نمى يابند و بر شيوه من كار نمى كنند و به زودى مردانى در ميان ايشان مى ايستند كه دل هاى آنان دل هاى اهريمنان است در پيكر آدميان . گفتم اى برانگيخته خدا ! اگر آن روزگار را ديدم چه كنم ؟ پاسخ داد: فرمانروا را فرمان مى برى و سخ_ن وى را آوي_زه گوش مى گردانى و اگر دارائيت را گرفت و پيكرت را درهم كوبيد باز هم بشن_و و فرمان ببر .

(128) غديرشناسى

«صحي__ح مسل_م » جلد 2 ، صفحه 119 و « سنن بيهقى » جلد 8 ، صفحه 157 .

امينى گويد : پس عايشه و طلحه و زبير و پيروان ايشان كه پيمان شكستند و از كيش راستين به درشدند با چه دست آويزى بر سرور ما اميرمؤمنان حضرت على بن ابيطالب عليه السلام شوريدند ؟ گرفتيم كه او ، كشندگ__ان عثم__ان را پن__اه داده و آئين هاى كيفرى را به انجام نرس__ان_ده ب_ود ، كه از اي__ن سخ_ن ب_ه خ_دا پن_اه مى ب__ري___م ، ول___ى آن_ان چ_را اي_ن حدي_ث هايى را كه جع_ل كرده ان__د ب__ه ك__ار نبستن_د؟!

در جلد چهاردهم ترجمه الغدير علامه امينى «ره» پرسش يك

غديرشناسى (129)

يهودى از ابوبكر را براساس نقل «ابن دريد» در صفحه 35 «اَلْمُجْتَنى»(1) بدين ترتيب نقل مى كند:

از زبان انس پسر مالك آورده اند كه گفت : پس از درگذشت رسول خدا صلى الله عليه و آله يك يهودى بيامد و توده ، او را به ابوبكر راه نمودند تا در برابر

وى ايستاد و گفت مى خواهم در زمينه هايى از تو پرسش كنم كه هيچ كس پاسخ آن را نداند مگر پيامبر يا كسى كه به دستور وى براى انجام سفارش هايش برگماشته باشد. بوبكر گفت: هرچه مى خواهى بپرس يهودى گفت : مرا آگاهى ده آن چيست كه خدا ندارد و چيست كه

1- برگزيده .

(130) غديرشناسى

در آستان خدا نيست و چيست كه خداوند نمى شناسد ؟ بوبكر گفت : اى جهود ! اين پرسش ها از كسانى است كه خود را از پيروان آئين مى نمايند و در نهان دشمن آنند. پس ابوبكر و مسلمانان ، بر آن شدند كه آسيبى به يهودى رسانند ابن عباس ، گفت: با اين مرد دادگرانه رفتار نكرديد ابوبكر گفت: ببريدش به نزد على عليه السلام ، تا پاسخ او را بدهد زيرا من به راستى از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، شنيدم درباره على پسر ابوطالب به اين گون__ه خداى را خواند : « خدايا دل او را راه بنماى و زبان او را استوار دار » وى نزد امير مؤمنان رسيد. ابوبكر گفت : ابوالحسن ! اين جهود ، پرسش هاى كسانى را به نزد من آورده كه خود را از پيروان آئين مى نمايند و در نهان دشمن آنند ، على گفت : يهودى ! چه مى گوئى ؟

غديرشناسى (131)

گفت : من در زمينه هايى از تو پرسش مى كنم كه هيچ كس پاسخ آن نداند مگر پيامبر يا كسى كه به دستور وى براى انجام سفارش هايش برگماشته شده گفت : بگوى ، يهودى همان پرسش ها را بازگو كرد و على گفت: آن چه را خداوند نمى شناسد، درستى سخن شما است، اى گروه يهود ! كه مى گوئيد : «عزير پسر خدا است» (30 /

توبه). با اين كه خداوند فرزندى براى خود نمى شناسد .اين هم كه مى گوئى : «مرا از آن چه در آستان خدا نيست آگاه كن» بدان كه در آستان او ستمى بر بندگان نيست و اين كه مى گوئى « مرا از آن چه خدا ندارد آگاه كن » بدان كه او همتا و انباز ندارد يهودى گفت : گواهى مى دهم كه به راستى خداوندى جز خداى يگانه نيست و محمّد برانگيخته خدا است.

(132) غديرشناسى

در فراز ديگرى از اين جلد ترجمه الغدير در مطلبى تحت عنوان دليرى ابوبكر آمده است:

از اين خليفه پيش از مسلمانى اش نمونه اى در دست نداريم كه دلاورى او را برساند گرچه در نبردهاى بسيارى كه پيامبر صلى الله عليه و آله داشت او نيز حضور يافت بازهم نه نشانه اى از دليرى او در آن سراغ توان كرد و نه نشان استقامتى كه برصفحه تاريخ جاودان بماند و نه گامى كوتاه در آن نبردگاه هاى خونين كه نماينده گوشه اى از اين موضوع مهم باشد ، آرى او نيز همچون دوستش عمربن خطاب در رويداد خيبر از روبروشدن و دست و پنجه نرم كردن با مَرْحَب يهودى گريخت. على و پسرش گفته اند: رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوبكر را به خيبر فرستاد و او

غديرشناسى (133)

شكست خورد و با همراهان برگشت فردا عمر را به همين مهم فرستاد او نيز شكست خورد و برگشت چراكه هم او يارانش را ترسو يافته بود و هم يارانش او را .

رواي_ت ف_وق را چن_ان كه در مجمع الزوائد 9-124 مى خوانيم طبران_ى و بَ_زّار آورده ان_د و رج_ال اسن_اد بَ_زّار از رجال صحيح است .

آنچ_ه از گريخت_ن آن دو در آن روز پ_رده برم_ى دارد سخ_ن رس__ول خدا صلى الله عليه و آله است پس

از گريختنشان كه فرمود: فردا عَلَم جنگ را به كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش او را دوست مى دارند خدا به دست او (ما را) به پيروزى مى رساند و گريزپا هم نيست و در عبارت ديگر : سوگند به آن كه روى

(134) غديرشناسى

محم_د را گرام_ى داش_ت آن را ب_ه م_ردى خواه_م داد كه نگري_زد و در عبارتى ، به پشت برنمى گردد. مدرك اين روايت صحيح بخارى، جلد6، صفحه191 _ صحيح مسلم، جلد2 ، صفحه 324 _ طبقات ابن سعد، صفحه 618 مى باشد. در ادامه زندگينامه ابوبكر در جلد چهاردهم ترجمه الغدير در مطلبى با عنوان: در حالى كه فاطمه از ابوبكر به شدت خشمگين بوداز دنيا رفت، چنين مى خوانيم :

بخارى در باب واجب گرديدن خمس ، جلد 5 ، صفحه 5 ، از زبان عايشه آورده است كه فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از مرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله از بوبكر صدّيق درخواست كرد كه سهم الارث وى را از غنيمت هايى كه خدا به رسول خود بخشيده و پس از او بر جاى مانده

غديرشناسى (135)

بود به وى بدهد بوبكر به او گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت : ما ارث نمى گذاري__م و هر چه از ما بماند صدقه است پس فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله خشم گرف_ت و از ابوبك_ر دورى گزي_د و همچن_ان از وى دورى گزي_ده ب_ود ت_ا درگذش___ت .

خشم وى بدان جا رسيد كه سفارش كرد او را شبانه در خاك كنند و هيچ كس بر او درنيايد و بوبكربر وى نمازنكند پس شبانه اورابه خاك سپردند و ابوبكر از آن آگاهى نيافت و على خود بر او نماز

گزارد و هم__راه با اسم_اء بنت عُمَيْ_س او را غس_ل داد. م_درك اين ف__راز از سخ_ن طبق_ات ابن سع__د و رسائ__ل جاحِ_ظ ، صفح__ه 300 مى باش__د .

آي__ا ابوبكر از رسول خدا صلى الله عليه و آله نشنيده كه مى گويد: خشنودى

(136) غديرشناسى

فاطم_ه از خشن_ودى م_ن اس_ت و خش__م فاطم_ه از خش__م م__ن ، پس ه__ر ك__ه دخت__رم ف_اطم__ه را دوس__ت داش__ت مرا دوس__ت داشت__ه و ه__ر ك__ه ف__اطم__ه را ب__ه خش____م آورد م____را ب__ه خش__م آورده ؟

در ادامه كتاب علاّمه امينى به شرح حال عثمان پرداخته و در مطلبى تحت عنوان : داورى عثمان درباره زنى كه شش ماهه زائيد، چنين مى گويد :

راويان حديث آورده اند كه بَعْجَه پسر عبداللّه جُهَنِّى گفت مردى از ما، زنى از خاندان جُهَيْنَة را به همسرى گرفت و زن پس از شش ماه فرزندى آورد . شوهرش به ن__زد عثمان شد و گزارش رويداد را بازگو كرداو دستور داد زن را سنگسار كنند، على عليه السلام كه ، از چون و چندكار،

غديرشناسى (137)

آگاهى يافت به نزد وى شد و گفت چه مى كنى چنين دستورى بر او روا نيست زيرا خداى بزرگ و برتر از پندار گويد: باردارى و شيرخوارگى كودك بر روى هم سى ماه مى شود (15 / احقاف) و هم گويد: مادران ، فرزندانشان را دو سال ، بى كم و كاست، شير مى دهند (233 / بقره)، پس روزگار شيرخوارگى بيست و چهار ماه مى شود و باردارى هم ممكن است در شش ماه پايان پذيرد. عثمان گفت : به خدا سوگند اين را نمى دانستم آن گاه عثمان گفت : تا آن زن را برگردانند كه كار گذشته بود و سنگسارش كرده بودند و پيش از آن

نيز به خواهرش گفته بود :

خواهركم ! اندوه مخور كه به خداوند سوگند دست هيچ كس به جز او ، شوهرم ، به دامن من نرسيده . گزارشگر گفت : پس از آن، كودك به

(138) غديرشناسى

روزگار جوانى رسيد و مرد نيز بودن او را از پشت خويش گواهى كرد و خ__ود همانندتري_ن م_ردم ب_ود به او و ب_از گف_ت: م_رد را دي_دم كه پ__س از آن پ__اره پ__اره ان__دام ه__اي__ش ب__ر روى بست__ر مى ريخ__ت .

گزارش بالا را به گونه اى كه در جلد 6 ، صفحه 94 از چاپ دوم ديديم، مالك و ابن منذر و ابن ابى حاتم و بيهقى و ابوعمر و ابن كثير و ابن ديبع و عينى و سيوطى آورده اند .

در ادامه بحث مى خوانيم: عثمان نماز را در سفر شكسته نمى خواند .

بخارى و مسلم آورده اند كه عبداللّه پسر عمر گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز را با ما در منى دو ركعتى خواند ، و به همين گونه پس از او ابوبكر و پس از ابوبكر عمر و نيز عثمان در آغاز فرمانروائى اش . اما بعدها

غديرشناسى (139)

عثمان آن را چهار ركعتى مى خواند و پسر عمر نيز چون با پيش نماز نماز مى گزارد چهار ركعت مى خواند و چون به تنهائى نماز مى گزارد دوركعتى مى خواند .اين مطلب در صحيح بخارى ج 2، ص 154 ، صحيح مسلم ج 2، ص 260، مسنداحمد ج 2، ص 248 ، سنن بيهقى ج 3، ص 126 ذكر شده است .

طبرى در تاريخ خود آورده است: على آمد و به عثمان گفت : به خدا سوگند نه پيش آمد تازه اى روى داده و نه پيمانى از گذشته در دست است، نه پيامبرت صلى الله عليه و آله را به ياددارى كه در مسافرت نماز

را دو ركعتى بخواند و پس از او بوبكر و سپس عمر و تو خود در آغاز فرمانروائى ات بر همين شيوه بودى . من نمى دانم اين بدعت به كجا برمى گردد ؟ گفت : انديشه اى است كه خود پذيرفته ام .

(140) غديرشناسى

در جلد شانزدهم كتاب ترجمه الغدير نيز چنين مى خوانيم: عثمان براى خود و كسانش چراگاه خصوصى قرارمى دهد ، اسلام علفزارها و چمن هائى را كه بر اثر آب باران روئيده و مالك خصوصى ندارد حق همه مسلمانان شناخته كه به صورت مساوى و به گونه اى كه در همه مباحات اصليه ، از ميانه هاى بيابان و كناره هاى خشكى ها ، معمول است از آن بهره مند شوند چهارپايانشان را از گوسفند و اسب و شتر در آن بچرانند و نه هيچ كس مزاحم ديگرى شود و نه براى خود چراگاه اختصاصى قراردهد و ديگران را از آن محروم سازد پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : مسلمان__ان در 3 چيز شريك اند: مرغزار و آب و آتش .

غديرشناسى (141)

و گف_ت : 3 چي_ز اس_ت كه م_ردم را از آن نباي_د مح_روم كرد : آب و مرغزار و آتش .

آرى در روزگار جاهليّت گردن كلفت ها هر قطعه اى از زمين را كه خوش مى داشتند براى چارپايان و شتران خود قرق مى كردند و با آن كه خود در استفاده از ديگر مرغزارها با مردم شريك بودند نمى گذاشتند در استفاده از آن مرغزارهاى قرق شده كسى شريكشان شود و اين از نمونه هاى زورگويى رايج درآن روزگار بود و پيامبر صلى الله عليه و آله همراه با جاروكردن ديگر عادات گردنكشان و سنّت هاى زورگويان اين رسم را نيز برانداخت و گفت : هيچ چراگاهى نيست مگر براى خدا و رسول .مدرك اين مطلب

صحيح بخارى ، ج 3، ص 113 ، الاموال از

(142) غديرشناسى

بوعبيد صفحه 294 ، كتاب الام از شافعى ج 3، ص 207 و در دو كتاب اخير به گستردگى در پيرامون اين مسئله بحث شده است.

و شافعى در تفسير اين حديث مى نويسد : « در روزگار جاهليّت چون كسى از گردن كلفت هاى عرب در شهرى فرودمى آمد سگى را به پارس وامى داشت و آن گاه تا هرجا را كه صداى سگ مى رفت چراگاه اختصاصى براى مخصوصان خود قرارمى داد و هيچ كس را نمى گذاشت در استفاده از آن با او شريك شود و چارپايانِ خود را در آن بچراند با اين كه در استفاده از ديگر چراگاه هاى آن حوالى خود با ديگران شريك مى شد... پس پيامبر صلى الله عليه و آله منع كرد از اين كه چنان چه در روزگار جاهليّت عمل مى شد كسى چراگاه اختصاصى اختيار كند و

غديرشناسى (143)

ديگ___ران را از آن مح__روم س___ازد » .

سپس گويد : اين كه پيامبر گفت : « مگر براى خدا و رسول او » مقصود آن است كه مگر چراگاه اختصاصى را براى اسبان و شتران مسلمانانقراردهندكه براىجهاد در راهخدا در كارسوارى و باربرى از آناستفادهمى شود يابراىشترانىكهمتعلقبهبيتالمالاست و به صورتزكاتازمردمگرفتهشده، چنانچه عمرمنطقهنقيع را براى شترانى كه به عنوان صدقه از مردم مى گيرند و نيز اسبانى اختصاص داد كه براى جهاد در راه خدا آماده مى داشتند .

اين قانون در ميان مسلمانان مورد اتّفاق بود تا عثمان به خلافت رسي__د و چنان چه در انساب بلاذرى ج 5 ، ص 37 و سيره حلبى ج 2،

(144) غديرشناسى

ص 87 آمده ، به جاى چراگاه براى شترانى كه به صورت ماليات گرفته مى شد، براى خود چراگاهى برگزيد

.

آرى اين هم از جمله كارهايى بود كه مسلمانان بر عثمان عيب شمردند و عايشه نيز آن را از كارهايى شمرد كه بر وى انتقاد كردند و گفت : ما او را سرزنش كرديم براى فلان كار و براى آن كه مرغزارها را چراگاه اختصاصى خود گردانيد و با عصا و تازيانه به كتك زدن اين و آن پرداخت ، پس قصد او كردند تا او را مانند پيراهن ترى كه آبش را با فش_ردن دور كنن__د در هم فشردند. سند اين موضوع نهايه ابن اثير ج 1، ص 298 ، ج 4، ص 121 و لسان العرب ج 8، ص 363 ، ج 18، ص 217 و ت_اج العروس ج 10، ص 99 مى باشد .

غديرشناسى (145)

برخى از عناوين ديگر اين كتاب كه با ذكر مدارك معتبر از كتابهاى دانشمن__دان اه____ل تسنّ__ن هم____راه م__ى ب__اش____د عب__ارتن___د از :

عثمان ، فدك را تيول مروان مى گرداند ، برداشت عثمان درباره اموال و صدقات ،بذل و بخشش هاى خليفه به حَكَم بن ابى العاص ،بذل و بخشش هاى عثمان به مروان ،بخشش عثمان به وليد از مال مسلمانان، بخشش عثمان به ابوسفيان ،سياهه اى از بخشش هاى عثمان و گنج هاى آبادان شده به بركت او كه جمع آن به 000/310/4 دينار طلا مى رسيد. در ادامه آمده است: عثمان ابوذر رابه ربذه تبعيد مى كند ، سخن اميرمؤمنان هنگامى كه عثمان ابوذر را به سوى ربذه بيرون كرد و حديث دانش ابوذر .

(146) غديرشناسى

در جلد هفدهم ترجمه الغدير بخش ديگرى از تخلّفات عثمان به نقل از ابن قُتَيْبَه دينوَرِى مورّخ مشهور اهل سنّت و نويسنده كتاب هاى «الامامه و السياسة» «عيونُ الاخبار» و «ادبُ الكاتب» بدين شرح ذكر شده است: آورده اند كه جمعى

از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گرد آمده نامه اى نوشتند و در آن كارهايى را كه عثمان برخلاف سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و رويّه دو صحابي__ش (يعن__ى ابوبك__ر و عم__ر) ك__رده ب__ود برشمردند ، از جمله اين ها را :

1 _ خمس (يا ماليات) آفريقا(ى اسلامى) را كه حقّ خدا و سهم پيامبرش و سهم خويشاون_دان پيامبر صلى الله عليه و آله و يتيمان و بيچارگان بوده ب___ه «م_____روان» بخشي___ده اس_____ت .

غديرشناسى (147)

2 _ اسراف و ريخت و پاش هايى كه در كارهاى ساختمانى كرده و هفت ساختمانى كه در مدينه كرده بود و خانه اى براى عائله (زنش) دخت__ران و خويشان__ش ساخت__ه بود يكاي__ك را ذك__ر ك_رده بودن_د .

3 _ كاخ هايى كه مروان در «ذى خَشَب» ساخته و درآمد خمس را كه ح__قّ خ__دا و پيامب__ر او اس__ت (و باي__د در رض__اى آن ها صرف شود و در م__واردى كه ق__رآن ي_اد ك_رده اس__ت) ص__رف آن ك__رده ب__ود .

4 _ كارهاى دولتى و مقام استاندارى را هميشه به خويشاوندان و پسرعموهاى اموى خود مى سپرد كه همه جوان و كم سن و سال بودند و نه مصاحبت پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده بودند و نه تجربه و لياقتى داشتند .

(148) غديرشناسى

5 _ عمل وليدبن عُقْبَة استاندار كوفه كه در حال مستى نماز صبح را چهار ركعت مى خواند و بعد رو كرد به مردم كه اگر بخواهيد يك ركعت زيادتر بخوانم مى خوانم !

6 _ اين كه عثم_ان قان_ون اس_لام را در م_ورد وليد اجرا نكرده يعنى او را ح__دّ ن____زده و اج_راى حك____م را ب___ه تأخي___ر ان_داخت___ه ب___ود .

7 _ مهاجران و انصار را به كارهاى دولتى و هيچ كارى نمى گماشت

و با آنان مشورت نمى كرد و به جاى اين كه از آراء آنان استفاده كند به رأى خ_ود عم___ل م___ى ك_رد .

8 _ م__رات____ع اط____راف م___دين______ه را قُ___رُق ك________رده ب_____ود .

9 _ قطعاتى از املاك دولتى و خواربار و مستمرى هايى از خزانه

غديرشناسى (149)

عمومى را به عدّه اى از اهالى مدينه مى داد كه نه افتخار مصاحبت و شاگردى پيامبر صلى الله عليه و آله را داشتند و نه در جهاد خارجى و يا در دفاع شركت مى نمودند .

سپس همداستان شدند كه نامه را به دست عثمان برسانند . از كسانى كه در نوشتن نامه حضور داشتند عمّار ياسر بود و مقدادبن اسود و جملگى 10 نفر مى شدند . وقتى بيرون آمدند تا نامه را به دست عثمان برسانند و نامه در دست عمّار ياسر بود ، يكايك عقب كشيدند تا عمار تنها ماند و رفت تا رسيد به خانه عثمان . اجازه ورود خواست و اجازه يافت و روزى بارانى بود . وقتى وارد شد مروان بن حكم و خويشان اموى عثمان نشسته بودند . نامه را به عثمان

(150) غديرشناسى

داده و او آن را خواند . پرسيد : تو اين نامه را نوشته اى؟ گفت : بله پرسيد : چه كسانى با تو بودند ؟ گفت : عدّه اى بودند كه از ترس تو يكايك پراكنده شدند . پرسيد كه بودند ؟ گفت : اسم هايشان را به تو خواهم گفت . عثمان گفت : چرا از آن ميان تو جرأت اين كار را به خود دادى ؟ در اين وقت مروان گفت : اى اميرالمؤمنين ! اين بنده سياه (يعنى عمار ياسر) مردم را در مخالفت با تو دلير ساخته است و اگر او را بكشى كسانى راكه

پشت سر او هستند ضربه زده اى . عثمان گفت : او را بزنيد . او را كتك زدند و عثمان با آن ها در كتك زدن شركت كرد تا شكمش را بشكافتند و بيهوش گشت. او را كشيده بيرون خانه انداختند تا آخر ماجرا . مرحوم امينى «ره» سپس به فضائل عمّار ياسر با استناد

غديرشناسى (151)

به آيات 9 سوره زمر و 52 سوره انعام اشاره مى كند و نظرات مفسّرين بزرگ اهل سنّت از جمله زمخشرى، قُرْطُبى، آلوسى و شوكانى را در تأييد مطلب ذكر مى نمايد كه آيات مذكور در عظمت مقام عمّار ياسر نازل شده است.

در جلد هجدهم ترجمه الغدير ماجراى محاصره عثمان و نامه هايى كه در دوره محاصره نوشته است و نامه وى به اهالى شام و جريان كشته شدن عثمان، مطرح شده و روايات تاريخى جعلى و دروغين در م__ورد عثم__ان با استن__اد به مناب__ع اهل سنّت مورد بررسى قرار گرفت__ه اس__ت .

در جلد نوزدهم ترجمه الغدير رواياتى كه در تمجيد خلفاى سه گانه

(152) غديرشناسى

در مناب_ع اهل سنّت درج شده مورد ارزيابى حضرت آية اللّه امينى «قدس سره» قرار گرفته و با اشاره به مسلّمات تاريخى نظير صغر سنّ عبداللّه بن عمر به عنوان منبع روايت صحيح بخارى در فضيلت خلفاى ث__لاثه، اين قبي__ل رواي__ات را ساختگ__ى و به دور از واقعي__ت مى داند.

در همين جلد از ترجمه الغدير فضيلت تراشى براى معاويه در برخى از منابع اهل تسنّن نظير تاريخ ابن كثير و كتاب صفّين مورد بررسى قرار گرفته و با استناد به مطالب مندرج در برخى ديگر از منابع آنها نظير تاريخ طبرى بطلان ادعاها را اثبات مى كند.

در جلد بيستم ترجمه الغدير اين مطالب به

چشم مى خورد: طَبَرانى از قول ابوهُرَيْرَة چنين ثبت كرده است : اوّلين كسى كه تكبير نماز را ت__رك ك__رد مع__اوي___ه ب__ود .

غديرشناسى (153)

در ادامه با اشاره به منابع اهل سنّت مى گويد : از تبهكارى ها و جنايات معاويه _ كه مجسمه تبهكارى و گناه است _ يكى بيعت گيرى براى يزيداست برخلاف خواست «اهل حَلّ و عَقْد» يعنى صاحب نظران جامعه اسلامى و از طريق سركوبى باقيمانده مهاجران و انصار و عليرغم مخالفت برجسته ترين اصحاب .

مرحوم امينى در ادامه آورده است: معاويه در شام براى يزيد بيعت مى گيرد و در اين راه امام مجتبى را مى كشد. وى در ادامه به نطق امام حسي__ن سيدالشه__داء در مورد معاويه اشاره كرده. آنجا كه مى گويد:

اى معاويه! مى خواهى مردم را درباره يزيد گمراه و دچار توهّم كنى.

(154) غديرشناسى

پندارى آدم ناشناخته و محجوبى را توصيف مى نمايى يا فرد غايب و نامشهودى را معرفى مى كنى يا از چيزهايى تعريف مى كنى كه فقط تو مى دانى . حال آنكه يزيد خودش وضع و عقيده اش را نشان داده و باز نموده است . كارهايش را نگاه كن از سگ بازيش به گاهى كه سگ ها را به جان هم اندازد و كبوتر بازيش و كنيزكان خنياگرش و انواع هوسبازى هايش تا ترا در وصف خويش كمك كند . تصميمى را كه دارى كنار بگذار . همان گناهانى كه تا به حال مرتكب گشته اى كافى نيست كه مى خواهى وزر و بال اين موجود را بر دوش خود بازكنى و به چنين حالى به آستان دادرسى پروردگار درآئى ؟ به خدا همچنان به باطل در انحراف و ستم فرو رفته اى و به بيدادگرى پرداخته اى كه ديگر جايى باقى نگذاشته اى تو با مرگ فقط يك چشم به هم زدن فاصله دارى،

بنابراين به كارى پسنديده دست بزن براى روز مشهور قيامت كه غيرقابل اجتناب است و در آن گريز گاهى نيست . در سخنت ضمنا به ما تعرض نموده اى و ما را از حق اجدادى محروم مى شمارى در حالى كه به خدا قسم اين حق راپيامبر صلى الله عليه و آله از طريق ولادت براى ما به ميراث نهاده است ... تا آخر .

غديرشناسى (155)

در جل__د بيست و يكم ترجم__ه الغدي__ر موض__ع معاوي__ه ب__ا ام____ام حس___ن عليه السلام تش__ري__ح ش__ده اس__ت ، از جمل__ه م_ى گ_وي__د :

« امام حسن از معاويه پيمان گرفته بود كه در خلافت با كسى پيمان نبندد و پس از او خلافت با امام حسن عليه السلام باشد . لكن معاويه خواست

(156) غديرشناسى

فرزندش يزيد خليفه بشود و در اين راه مانعى بزرگ تر از حسن بن على و سعدبن ابى وقّاص نبود، پس به هردو سم داد و به دختر اشعث پيام فرستاد كه : هرگاه امام حسن را زهر بدهى ، تو را به پسرم يزيد تزويج مى كنم . صدهزار درهم نيز با اين پيام به سوى او فرستاد اين پول را بدو داد لكن بر پسرش تزويج نكرد » .(مقاتل الطالبين ص 29 . ابن ابى الحديد درشرح نهج البلاغه ج 4، ص 11 و 17 ، از طريق مغيره و ابوبكر بن حفص از او اين واقعه را نقل كرده است) .

در جلد بيست و دوم ترجمه الغدير كه آخرين قسمت اين مجموعه ارزشمند و ملكوتى است به شاعران غدير در قرن دهم از جمله شيخ كفعمى و بهاءالملّة و الدّين شيخ بهايى اشاره مى نمايد و در ادامه به

غديرشناسى (157)

غديريه سرايان قرن يازدهم از جمله اَلْحَرفُوشىّ الْعامِلى پرداخته و سپس

به شاعران غدير در قرن دوازدهم اشاره مى كند كه شيخ حر عاملى گل سرسبد همه آن مى باشد. و بدين ترتيب مسير نسيم گونه ما در 11 باغ بهشتى و سرسبز «الغدير» كه در 22 بوستان ادب فارسى جاى گرفته است به پايان رسيد.

براى حس__ن خت__ام اين كتاب مطلبى را كه در كتاب معروف سفرنامه ابن بطوط__ه نق__ل شده اس__ت ذكر مى كنم. وى در بيان ورود خود از مكه معظمه به نجف اشرف درباره مرقد مولايم__ان اميرالمؤمني__ن عل__ى عليه السلام مى نويس__د: اه__ل اين شه__ر تمام__ى رافض_ى هستن_د و از براى اي__ن روض__ه مباركه كراماتى ظاهر شده از

(158) غديرشناسى

جمله آنكه در شب بيست و هفتم ماه رجب كه نام آن شب نزد اهل آنجا «لَيْلَةُ الْمَحيا» است ، از عراقين و خراسان و بلاد فارس و روم هر شل و مفلوج و زمين گيرى كه هست را مى آورند و از آنها قريب سى چهل نفر در آنجا جمع مى شوند پس بعد از عشا مى آورند اين مبتلايان را نزد ضريح مقدّس و مردم جمع مى شوند و منتظرند خوب شدن و برخاستن آنها را و اين جماعت مردم بعضى نماز مى خوانند و بعضى ذكر مى گويند و بعضى قرآن تلاوت مى كنند و بعضى تماشاى روضه مى كنند تا آنكه بگذرد نصف يا دو ثلث از شب ، آن وقت جميع اين مبتلايان و زمين گيران كه حركت نمى توانستند بكنند برمى خيزند در حالى كه صحيح و تندرست مى باشند و بيمارى در آنها نيست و

غديرشناسى (159)

مى گويند: «لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ، عَلِىٌّ وَلِىُّ اللّهِ» و اين امرى است مشهور و مستفيض و من خود آن شب را در آنجا درك نكردم و ليكن

از مردمان ثقه كه اعتماد بر قول آنها بود شنيدم و هم ديدم در مدرسه اى كه مهمانخانه آن حضرت است سه نفر زمين گير كه قادر بر حركت نبودند، يكى از اهل روم و ديگرى از اهل اصفهان و سيّمى از اهل خراسان بود، از آنها پرسيدم چگونه شما خوب نشده ايد و اينجا مانده ايد؟ گفتند: ما به شب بيست و هفتم نرسيديم و همين جا مانده ايم تا شب بيست و هفتم آينده كه شفا بگيريم.

(160) غديرشناسى

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى اَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىِ بْنِ اَبيطالِبٍ، اَخى نَبِيِّكَ، وَ وَلِيِّه وَ ناصِرِه، وَ وَصِيِّه وَ وَزيرِه، وَ مُسْتَوْدَعِ عِلْمِه وَ مَوْضِعِ سِرِّه وَ بابِ حِكْمَتِه وَ النّاطِقِ بِحُجَّتِه وَ الدّاعى اِلى شَريعَتِه وَ خَليفَتِه فى اُمَّتِه، وَ مُفَرِّجِ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِه، قاصِمِ الْكَفَرَةِ وَ مُرْغِمِ الْفَجَرَةِ ، اَلَّذى جَعَلْتَهُ مِنْ نَبِيِّكَ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى ، اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ، وَ صَلِّ عَلَيْهِ اَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْصِياءِ اَنْبِيائِكَ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدَنا وَ نَبِيَّنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ آمّينَ يا رَبَّ الْعالَمينَ .

غديرشناسى (161)

5)

غدير از آدم تا خاتم

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني علي اصغر، 1341

عنوان و نام پديدآور : غدير از آدم تا خاتم/ تاليف علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمكران 1387.

مشخصات ظاهري : 110ص.

فروست : سلسله مباحث يادمان غدير

شابك : 10000 ريال 978-964-973-174-2

يادداشت : چاپ دوم: 1389 (فيپا ).

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I

موضوع :

غدير خم

موضوع : امامت -- جنبه هاي قرآني

موضوع : ولايت -- جنبه هاي قرآني

موضوع : پيامبران -- جانشيني

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره : BP223/5/ر6غ35 1387

رده بندي ديويي : 297/452

شماره كتابشناسي ملي : 1632719

مقدمه ناشر

غدير محور همبستگي اسلامي و زيربناي تفكّر شيعي است. غدير تبيين كننده جريان اصيل وصايت رسول مكرم اسلام صلي الله عليه وآله مي باشد كه اسلام راستين را تداوم بخشيد و زلال معرفت، ولايت، تسليم و رضا را در جان مؤمنين جاري و حيات ثمربخش را به آنان هديه نمود.

غدير در طول تاريخ مورد بي مهري هايي از طرف دوستان و مورد تهاجم از طرف دشمنان دين قرار گرفت ولي با عنايت و تدبير پيروان واقعي غدير حفظ و فرهنگ شد. هم اكنون كه در نظام مقدّس جمهوري اسلامي همّت مسؤولان و مردم متدين ايران اسلامي بر غديري شدن تمامي اين سرزمين اسلامي است، بر آن شديم مجموعه پيش روي كه توسط استاد ارجمند حاج علي اصغر رضواني تأليف گرديده را به زيور طبع بياراييم.

اميد است مورد قبول حضرت حقّ و توجّه مولايمان حضرت حجّت «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» قرار گيرد.

لازم است از عنايات ويژه توليت محترم حضرت آيت اللَّه وافي و ديگر عزيزان همكار در مجموعه انتشارات برادران ديلمي، امير سعيد سعيدي، آشتي، بخشايش، تلاشان و … در به ثمر رسيدن اين مجموعه فعاليت نموده اند، كمال تشكر و امتنان را داريم و ان شاء اللَّه خوانندگان گرامي ما را از نظرات ارشادي خود محروم نفرمايند.

مدير مسوؤل انتشارات مسجد مقدّس جمكران حسين احمدي

پيشگفتار

بايد به يك اصل مهم در شرايع و اديان الهي توجه كرد و آن، اصل وصايت است كه انبياي گذشته از حضرت آدم عليه السلام تا پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله همگي وصي و جانشين داشته اند و به دستور وحي به اصل وصايت و تعيين وصي عمل كرده اند. اين موضوع در قرآن كريم، در شرح حال

پيامبران و نيز به صورت كلي بارها ياد شده است. از طرف ديگر در قرآن كريم تصريح شده است كه سنت الهي تبديل و تحويل و دگرگوني بردار نيست. بنابراين پيامبر ما صلي الله عليه وآله نيز بايد مانند ديگر پيامبران به دستور وحي به اصل وصايت عمل نمايد و وصي و جانشين خويش را به امتش معرفي كند تا به سنت غير قابل تبديل الهي عمل شده باشد. پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله به اقتضاي پيامبري و به امر خداوند متعال وصي خود را معرفي نمود و جز اين هم نمي توانست انجام دهد؛ زيرا كه خداوند مي فرمايد: «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً».

پايه اصلي تشيع بر قايل بودن به عصمت و لزوم وصي براي پيامبرصلي الله عليه وآله و تعيين آن از جانب خداوند به وسيله پيامبرصلي الله عليه وآله است كه در قرآن كريم و روايات به آن تصريح شده است. جا دارد به اين موضع به طور اختصار بپردازيم.

علي اصغر رضواني

قرآن و ضرورت وجود حجّت در هر زمان

قرآن و ضرورت وجود حجّت در هر زمان

از موضوعات مورد اختلاف بين علماي عامه و شيعه مسأله ضرورت وجود حجّت خدا و وليّ اللَّه الاعظم و قطب عالم امكان در هر زمان تا روز قيامت است؛ خواه اين حجّت نبيّ باشد يا امام. علماي عامه اين مسأله را قبول ندارند ولي علماي شيعه، به تبع ادله عقلي و نقلي بر اين موضوع پافشاري مي كنند.

براي اثبات ضرورت وجود حجّت، از طريق عقل و قرآن و حديث مي توان آن را به اثبات رساند وليكن ما در اينجا تنها به مبحث قرآني آن اشاره مي كنيم:

1 - آيات «ليلة القدر»

1 - آيات «ليلة القدر»

قرآن كريم در دو سوره به موضوع «ليلة القدر» و نزول قرآن و ملائكه و روح در آن شب اشاره كرده است.

الف) سوره قدر

«إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ * سَلامٌ هِيَ حَتّي مَطْلَعِ الْفَجْرِ»؛ «ما آن [قرآن] را در شب قدر نازل كرديم. و تو چه مي داني شب قدر چيست؟! شب قدر بهتر از هزار ماه است. فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براي [تقدير]هر كاري نازل مي شوند. شبي است سرشار از سلامت [و بركت و رحمت] تا طلوع سپيده.»

از سوره فوق به خوبي استفاده مي شود كه ملائكه در هر شب قدر به جهت تمام امور بر زمين فرود مي آيند. به اين موضوع در سوره دخان نيز اشاره شده است.

ب) سوره دخان

«حم * وَالْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ * فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»؛(1) «حم. سوگند به اين كتاب روشنگر. كه ما آن را در شبي پر بركت نازل كرديم؛ ما همواره انذار كننده بوده ايم. در آن شب هر امري بر اساس حكمت [الهي] تدبير و جدا مي گردد.»

شكّي نيست كه ملائكه در زمان حيات پيامبرصلي الله عليه وآله بر آن حضرت نازل مي شدند، و لذا او محلّ امور تكويني و تشريعي بوده است، ولي سخن درباره بعد از وفات آن حضرت است، و سؤال اين است كه آيا تا كنون در هر شب قدر، ملائكه بر زمين فرود آمده و خواهند آمد؟ يا با انقطاع وحي بر پيامبرصلي الله عليه وآله نزول ملائكه در شب قدر نيز منقطع گشته است؟ در صورتي كه جواب مثبت باشد، سؤال ديگري مطرح است و آن اين كه بعد از پيامبر اسلام صلي

الله عليه وآله ملائكه بر چه كسي نازل شده و فرود مي آيند؟

نسبت به سؤال اوّل مي گوييم: در سوره قدر جمله به صورت مضارع «تنزّل» به كار رفته است كه دلالت بر دوام و استمرار دارد، خصوصاً آن كه باب «تفعّل» نيز اين معنا را مي رساند آن گونه كه علماي ادبيات به آن اشاره كرده اند.

خلاصه مطلب اين كه: ماه رمضان تا روز قيامت استمرار دارد، و لذا ليلة القدر نيز تا روز قيامت استمرار و ادامه دارد و در نتيجه فرود آمدن ملائكه و روح هم تا روز قيامت ادامه دارد.

مفسّر سنّي رشيد الدين ميبدي مي گويد: «علما و مفسّران در وقت «ليلة القدر» اختلاف كرده اند: برخي معتقدند كه تنها در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله بوده و بعد از او برداشته شده است. ولي عموم صحابه و علما مي گويند: «ليلة القدر» تا روز قيامت باقي است.» (2)

شيخ طبرسي از ابوذر غفاري نقل مي كند كه فرمود: به رسول اللَّه خدا صلي الله عليه وآله عرض كردم: «آيا ليلة القدر چيزي است كه در عصر انبيا است كه ملائكه و روح در آن شب نازل مي شوند و بعد از وفات آن ها برداشته خواهد شد؟ حضرت فرمود: خير، «ليلة القدر» تا روز قيامت دوام و استمرار دارد.» (3)

نسبت به سؤال دوم مي گوييم: سؤال ما از منكرين وجود امام كامل و معصوم در هر عصر و زمان اين است كه: اين ملائكه و روح كه در هر سال در شب قدر بر زمين فرود مي آيند، بر چه كسي وارد مي شوند؟ چاره اي نيست كه انسان با كمترين تأمّل و تدبّر به اين سؤال اين گونه پاسخ دهد كه در هر زمان بايد

امام كامل و معصومي باشد تا محلّ نزول ملائكه و روح گردد.

و لذا امام باقرعليه السلام بنابر نقلي فرمود: «اي گروه شيعه! با خصم خود به سوره «انّا انزلناه» استدلال و احتجاج كنيد كه پيروز خواهيد شد، پس سوگند به خدا كه اين سوره از براي حجّت خداي تبارك و تعالي بر خلق بعد از رسول او است، اين سوره همانا مدرك دين شما، و نهايت علم ما است. اي جماعت شيعه! با آيه «حم * وَالْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ» بحث كنيد؛ زيرا اين آيات اختصاص به واليان امر دارد … » (4)

كليني رحمه الله به سند خود از امام باقرعليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «به خدا سوگند، همانا هر كس كه تصديق كند ليلة القدر را علم پيدا مي كند كه از براي ما است؛ زيرا رسول خداصلي الله عليه وآله با اشاره به علي عليه السلام هنگامي كه رحلتش نزديك شد فرمود: «اين وليّ شما بعد از من است، اگر او را اطاعت كنيد به رشد خواهيد رسيد، و لكن هر كس ايمان به آنچه در ليلة القدر است نياورد منكر به حساب مي آيد، و هر كس ايمان آورد و بر غير رأي ما باشد، نمي تواند راست بگويد جز آن كه اعتراف نمايد كه آيه براي ما است و ماييم مصداق آن. و هر كس كه به اين مطلب قائل نباشد دروغگو است؛ زيرا خداوند - عزّ وجلّ - بزرگ تر از آن است كه امور را با روح و ملائكه بر شخص كافر فاسق بفرستد. اگر بگويند: آن ها را بر خليفه اي كه روي زمين است مي فرستد، كه حرف نا

مربوطي است. و اگر بگويند: آنان بر كسي فرود نمي آيند، اين حرف نيز صحيح نيست؛ زيرا هيچ گاه چيزي بر معدوم فرستاده نمي شود. و اگر بگويند - و زود است كه بگويند -: اين چيزي نيست، به طور حتم به گمراهي شديدي دچار شده اند.» (5)

وي هم چنين به سند خود از امام باقر صلي الله عليه وآله نقل مي كند كه اميرالمؤمنين عليه السلام به ابن عباس فرمود: «همانا در هر سال ليلة القدر است، در آن شب امر يك سال نازل مي شود، براي آن امر والياني است بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله.

ابن عباس مي گويد: آنان چه كساني اند؟ حضرت فرمود: من و يازده نفر از صلب من كه همگي امام و محدّثند.» (6)

صدوق به سند خود از امام باقرعليه السلام از پدرش از پدرانش عليهم السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه به اصحاب خود مي فرمود: «به ليلة القدر ايمان آوريد؛ زيرا براي علي بن ابي طالب و يازده فرزند از نسل او است.» (7)

از مجموعه احاديثي كه در ذيل سوره قدر و سوره دخان وارد شده، به دست مي آيد كه ملائكه و روح كه فرشته اي خاص است در شب هاي قدر بر ولي عصرعليه السلام نازل مي شوند و مقدرات يك سال مردم را بر آن حضرت عرضه مي كنند، و اين امر در هر سال تكرار خواهد شد.

امام جوادعليه السلام فرمود: «خداوند در ابتداي خلقت دنيا ليلة القدر را خلق نمود، در آن شب اولين نبيّ و اولين وصي را آفريد، و به طور حتم حكم كرده كه در هر سال شبي باشد كه تفسير و تفصيل امور بر

مردم در آن شب نازل گردد … »

آن گاه فرمود: «و به خدا سوگند! به طور حتم روح و ملائكه در شب قدر با تفسير امور بر آدم فرود آمدند. و به خدا سوگند كه آدم از دنيا نرفت جز آن كه براي او وصيّ بود. و هر پيامبري بعد از آدم تفسير امور در شب قدر بر او نازل مي شد … » (8)

ابن حجر مكّي در ذيل حديث ثقلين مي گويد: «در احاديث امر به تمسّك به اهل بيت عليهم السلام اشاره به عدم انقطاع شخصي است از اهل بيت تا روز قيامت كه قابليت و اهليت براي اقتدا و تمسّك به او باشد، همان گونه كه كتاب عزيز اين گونه است، و لذا اهل بيت عليهم السلام به عنوان امان اهل زمين معرفي شده اند.» (9)

مستفاد از آيات و روايات

آنچه از سوره قدر و دخان و رواياتي كه در ذيل آن رسيده استفاده مي شود عبارت است از:

1 - ضرورت وجود نظام و تقدير در عالم از اولين زمان خلقت، كه «ليلة القدر» ظرف تقدير و تنظيم امور به شمار مي آيد.

2 - ضرورت وجود قوّه و قدرت تنفيذي براي تقدير كه همراه ظرف تقدير باشد.

3 - ضرورت وجود حجّت كه همان تنفيذ كننده مقدّرات به اذن خدا است و او خليفه خدا، نبيّ يا وصيّ نبيّ است.

4 - ضرورت وجود واسطه داخلي براي عالم كه واسطه فيض الهي است، كه عبارت است از وليّ و حجّت خدا، و وجود او مقدّم بر وجود ديگران است.

5 - ضرورت استمرار اين سنّت الهي بدون وقفه تا پايان تاريخ بشريت.

2 - آيات «شهادت و گواهي»

2 - آيات «شهادت و گواهي»

از جمله آياتي كه دلالت بر ضرورت وجود امام معصوم در هر زماني دارد، آيات گواهان و شهادت است.

از آيات بسياري استفاده مي شود كه خداوند در بين هر امّتي، كسي را به عنوان شاهد و گواه قرار داده تا در روز قيامت بر آن ها احتجاج كند. اينك به برخي از اين آيات اشاره مي كنيم:

1 - «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنا بِكَ عَلي هؤُلآءِ شَهِيداً»؛(10) «چگونه است حال در [روز محشر] آن گاه كه از هر طايفه اي گواهي آوريم و تو را [اي پيامبر] بر آنان گواه خواهيم.»

2 - «وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ»؛(11) «و آن روز را كه ما از هر امّتي گواهي برانگيزيم، آن گاه به كافران اجازه سخن داده نشود و توبه آنان نيز پذيرفته نگردد.»

3 - «وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ

وَجِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلي هؤُلاءِ»؛(12) «روزي كه ما در هر امّتي از ميان خودشان گواهي بر آنان برانگيزيم و تو را [اي محمّد] بر اين امّت گواه آوريم.»

از اين آيات استفاده مي شود كه در هر زمان و براي هر امّتي، خداوند افرادي معصوم از خطا و اشتباه قرار داده است تا در روز قيامت بر اعمال آن امّت گواهي دهند. كسي كه قرار است شاهد باشد، در شهادتش نزد خداوند نبايد اشتباه كند. اينان كساني اند كه در امر هدايت بشر حجّت خداوند در روي زمينند. حجّت بايد عالم به شريعت و قادر بر هدايت خلق، و از طرفي محيط به اعمال قوم خود باشد تا به طور صحيح شهادت دهد. شاهد هر امّت و قومي بايد زنده بوده، معاصر با آن قوم باشد همان گونه كه قرآن از زبان حضرت عيسي عليه السلام نقل مي كند: «وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ»؛(13) «و تا زماني كه در ميان آنان بودم مراقب و گواه شان بودم ولي هنگامي كه مرا از ميانشان برگرفتي تو خودت مراقب آنان بودي و تو بر هر چيز گواهي.»

از اين آيه استفاده مي شود كه اعلان نتايج شهادت و گواهي در روز قيامت است، ولي احاطه به مورد آن كه همان اعمال مردم است در دنيا و در خلال معاشرت و حاضر بودن شاهد با امت خود است. به همين جهت است كه شاهدي را كه خداوند به او در روز قيامت احتجاج مي كند بايد هم عصر كساني باشد كه قرار است براي آن ها شهادت دهد. با اين بيان نمي توان شاهدان بر امت ها را

منحصر در انبيا دانست؛ زيرا انبيا هميشه وجود نداشته اند، بلكه آنچه ضرورت دارد، وجود شاهدي معاصر و زنده در هر عصر و زمان و براي هر امّتي از پيامبر يا امام و حجّت معصوم، تا در روز قيامت حجّت خدا براي مردم باشد و شهادت بر اعمال آن ها دهد.

فخر رازي در ذيل آيه: «وَنَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً» (14)، مي گويد: «مقصود از آيه اين است كه ما يك نفر را از هر امّتي امتياز داديم تا بر آنان شهادت دهد. برخي گفته اند كه مقصود انبيا است، شهادت مي دهند كه دلايل را بر قوم شان ابلاغ نمودند، و در روشن نمودن آن ها نهايت كوشش را از خود به خرج داده اند، در نتيجه اگر كوتاهي وجود دارد از ناحيه خود مردم است … برخي ديگر مي گويند: بلكه آنان شاهداني هستند كه در هر زمان بر مردم شهادت مي دهند كه از جمله آن ها انبيايند.

اين به واقع نزديك تر است؛ زيرا خداوند به هر امّت و هر جماعتي اين حكم، را تعميم داده كه از آن ها كساني را به عنوان شاهد قرار دهد، لذا داخل مي شود در اين حكم زمان هايي كه نبيّ وجود نداشت كه از آن به عصر فترت تعبير مي شود، همانند زمان هايي كه بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله آمد … » (15)

و نيز همو در ذيل آيه شريفه «وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ»،(16) مي گويد: «هر جمع و قرني كه در دنيا حاصل مي گردد، لازم است كه كسي به عنوان شاهد در ميان آن ها وجود داشته باشد. شاهد در عصر رسول صلي الله عليه وآله خود حضرت بود، به دليل قول خداوند متعال: «وَكَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً

وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدآءَ عَلَي النّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً» (17) و نيز لازم است كه در هر زماني بعد از رسول، شاهد در ميان امّت باشد. از اين بيان، روشن مي شود كه هر عصري خالي از شاهد بر مردم نيست، و آن شهيد بايد از خطا مصون باشد، وگرنه احتياج به شاهد ديگري دارد و در نتيجه به بي نهايت منتهي خواهد شد، كه اين باطل است … » (18)

نتيجه اين كه: لازم است در هر زماني كه شاهدي معصوم در ميان هر قومي باشد. حال در قوم حاضر، شاهد اين امت كيست؟ آيا كسي غير از امام زمان حجة بن الحسن المهدي عليه السلام است؟

صفات شاهد

از آيات قرآن صفاتي چند براي شاهد هر امّت در روز قيامت استفاده مي شود:

1 - شاهد از جنس بشر است:

در سوره نحل آمده است: «شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»،(19) از اين آيه و آيات ديگر استفاده مي شود كه شهيد و شاهد بايد از جنس خود بشر باشد، همان گونه كه در آيات ديگر كلمه «من» تبعيضيه به كار رفته است: «من كلّ امّة»؛ يعني شاهد همانند پيامبران از جنس بشر است، نه از جنس ملائكه، يا جن يا كتاب آسماني يا لوح محفوظ. و اين مؤيّد آن معنايي است كه در آيه «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»،(20) ذكر كرديم كه امام در اين آيه بايد شخص باشد نه كتاب يا لوح محفوظ.

2 - شاهد در هر زمان يكي است:

در آيات شهادت از صيغه مفرد استفاده شده است: شهيداً، همان گونه كه در آيه سوره اسراء به اين نكته اشاره شده است؛ زيرا مي فرمايد: «كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ». و اين به نوبه خود دلالت دارد بر اين كه

نمي توان شاهد بر هر امّت را، كلّ امّت اسلامي يا جماعت مؤمنيني كه آمر به معروف و ناهي از منكرند، دانست؛ زيرا با وحدت شاهد كه از آيه استفاده شد، سازگاري ندارد.

3 - داراي احاطه علمي ربّاني باشد:

از آنجا كه موقعيت شاهد، شهادت بر اعمال امّت خود به كفر و تكذيب يا ايمان و تصديق است، و اين ها حالاتي است قلبي؛ در حالي كه حواس عادي كه در ما وجود دارد و نيز قواي مرتبط به ما تنها متحمل صورت هاي افعال و اعمال است، لذا بايد شاهد، احاطه غيبيه به امور بندگان داشته باشد. و از اين جهت است كه بايد شاهد بر هر امّت، احاطه علمي ربّاني به حقايق اعمال بندگان خدا داشته باشد؛ زيرا ارزش اعمال در ميزان الهي به نيّات و انگيزه هاي باطني است. پس بايد شاهد از افراد عادي نباشد، بلكه از كساني باشد كه مورد تأييد خاص خداوند بوده و از جمله كساني باشد كه رضايت الهي بر آن تعلق گرفته كه از علم غيب مطلع گردد. و واضح است كه اين كرامت سزاوار همه امت نيست، بلكه خاص اولياي طاهرين از امت است … (21)

4 - شاهد داراي علم كتاب است:

اطلاع يافتن از باطن هاي افراد براي شهادت در روز قيامت، با اسباب طبيعي و متعارف امكان پذير نيست، لذا به علم خاصي احتياج است كه خداوند متعال به برخي از بندگان خود عطا مي كند تا بتواند بر اسباب طبيعي فائق آيد و بالاتر از آن ها بر اموري مطلع شود كه آن اسباب را راهي نيست، در نتيجه بايد مرتبه اي از ولايت تكويني را به اذن خداوند دارا باشد تا

بتواند از اسباب طبيعي گذشته و به امور غير طبيعي اطلاع پيدا كند. اين نوع از علم را كه از اسباب غير طبيعي به دست مي آيد در قرآن از آن به «علم الكتاب» تعبير شده است. همان گونه كه در قصه آوردن تخت بلقيس توسط آسف بن برخيا از يمن به فلسطين در كمتر از يك چشم بر هم زدن، اين علم خاص و ولايت تكويني را مشاهده مي كنيم. قرآن منشأ اين قدرت تكويني را كه در حدّ اعجاز است اطلاع آسف بن برخيا از «علم الكتاب» مي داند و مي فرمايد: «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»؛(22) «كسي كه نزد او دانشي از كتاب بود چنين گفت: پيش از آن كه تو چشم بر هم بزني، من آن را در اين مجلس حاضر مي كنم. ناگهان سليمان تخت را در برابر خود حاضر ديد و گفت: اين نعمتي است از جانب خدا بر من.»

آصف بن برخيا وصيّ حضرت سليمان عليه السلام بود. او خواست كه به مردم بفهماند كه حجّت بعد از او آسف است، لذا كاري كرد كه از او تصرفي تكويني كه منشأ آن علم الكتاب است از او صادر شود تا مردم به او اعتماد نموده و او را حجّت بدانند.

نتيجه: كسي كه قرار است شاهد بر قوم خود باشد بايد نزد او «علم كتاب» باشد تا بتواند از طريق اسباب غير طبيعي بر ضماير افراد امت خود آگاهي داشته باشد. خداوند متعال مي فرمايد: «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»؛(23) «و

كافران بر تو اعتراض كنند كه تو رسول خدا نيستي، بگو تنها گواه بين من و شما خدا و كساني كه نزدشان علم كتاب است خواهد بود.»

از روايات فريقين كه در ذيل اين آيه و آيات شهادت وارد شده به خوبي به دست مي آيد كه مقصود از شاهد در هر امّت امام معصوم است كه اوّل آن ها در اين امت علي بن ابي طالب عليه السلام و آخر آن ها حضرت مهدي عليه السلام مي باشد.

كليني به سند خود از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه 41 از سوره نساء نقل مي كند كه فرمود: اين آيه تنها در امّت محمّدصلي الله عليه وآله نازل شده است؛ زيرا در هر قرني از آنان امامي است از ما كه شاهد بر آنان است، و محمّدصلي الله عليه وآله نيز شاهد بر ما است.(24)

صدوق در «معاني الاخبار» به سندش از ابو سعيد نقل مي كند كه از رسول خداصلي الله عليه وآله در مورد آيه: «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» سؤال نمودم، فرمود: او وصيّ برادرم سليمان بن داوود است. عرض كردم: اي رسول خدا! مقصود از آيه «قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» كيست؟ فرمود: آن برادرم علي بن ابي طالب است.(25)

3 - آيه انذار

3 - آيه انذار

از جمله آياتي كه از آن ها ضرورت وجود امام معصوم در هر عصر و زماني استفاده مي شود، آيه انذار است.

خداوند متعال مي فرمايد: «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»؛(26) «كساني كه كافر شدند مي گويند: چرا آيه [و معجزه اي] از پروردگارش براو نازل نشده؟! تو فقط بيم دهنده اي و براي هر گروهي هدايت كننده اي است.»

از صريح آيه

فوق استفاده مي شود كه به طور عموم براي هر قومي هدايت كننده اي است به حقّ و حقيقت كه در هر عصر و زماني بايد وجود داشته باشد. اين حقيقت با آيات ديگر و روايات معتبر و براهين عقلي سازگاري دارد؛ زيرا مقتضاي ربوبيت الهي آن است كه خداوند متعال در هر عصر و زماني براي مردم حجتي قرار دهد تا آنان را به حقّ و غايت و هدف از خلقت، هدايت و رهنمون سازند. خداوند مي فرمايد: «الَّذِي خَلَقَ فَسَوّي * وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدي ؛(27) «همان خداوندي كه آفريد و منظّم كرد و همان كه اندازه گيري كرد و هدايت نمود.» اين سنّت در نوع انسان نيز جاري است؛ به اين معنا كه خداوند مردم را خلق نمود و هر چيز را در جاي خود قرار داد، و تقدير نمود كه آنان را به كمالاتشان راهنمايي كند. و به طور حتم اين هدف را از راه اسباب طبيعي كه همان وجود هاديان معصوم از هر خطا و اشتباه است، دنبال مي كند.

«هادي» در اصطلاح قرآن

آيه فوق دلالت دارد بر اين كه زمين هيچ گاه از هادي به حقّ خالي نمي گردد، خواه نبيّ باشد يا غير نبيّ. اطلاق آيه در «وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» حصر مصداق هادي را در انبيا نفي مي كند، همان گونه كه زمخشري در ذيل آيه شريفه در تفسير «كشّاف» به آن اشاره كرده است؛ زيرا در غير اين صورت لازم مي آيد در عصر هايي كه از نبيّ خالي است، حجّت و هادي براي بشر وجود نداشته باشد.

هادي اوّل در اصطلاح قرآن كيست؟ با مراجعه به قرآن پي مي بريم كه امر هدايت به حقّ بالإصاله از آن خداوند متعال است، آن گاه خداوند

به هر كس كه اراده كند، با ايجاد قابليت در او تفويض مي كند. «قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكآئِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلّا أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؛(28) «بگو: آيا هيچ يك از معبودهاي شما به سوي حقّ هدايت مي كند؟ بگو: تنها خدا به حقّ هدايت مي كند. آيا كسي كه هدايت به سوي حقّ مي كند براي پيروي شايسته تر است؛ يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مي شود، چگونه داوري مي كنيد؟!.»

از آيه به طور صريح استفاده مي شود كه امر هدايت منحصر به خداوند است؛ زيرا ربوبيت از براي او است. و هر كس كه قرار است به اين مقام برسد بايد از جانب خداوند منصوب باشد، لذا خداوند متعال مي فرمايد: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛(29) «و ما آنان را اماماني قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كنند.» و آياتي ديگر نيز بر اين مطلب دلالت دارد و اين مؤيّد مطلبي است كه در علم كلام به آن اشاره شده است كه امامت، عهد و منصب الهي است و خدا به هر كس كه اراده و مشيتش تعلق گرفته، و داراي قابليت هاي ذاتي باشد افاضه مي كند.

مصداق هادي در آيه

همان گونه كه اشاره شد، آيه فوق به طور صريح بر وجود هادي «علي الاطلاق» در هر زمان براي اتمام حجّت بر خلق در روي زمين دلالت دارد. حال ببينيم كه مصداق هادي در اين آيه كيست؟

همان طور كه گفته شد نمي توان هادي در آيه را به كتاب آسماني معنا كرد؛ زيرا قبل از حضرت نوح كتاب تشريعي نبوده است، همان گونه كه

مصداق هادي را لوح محفوظ گرفتن معنا ندارد؛ زيرا تنها يك لوح محفوظ وجود دارد، نه اين كه براي هر قومي يك لوح باشد. و نيز همان گونه كه اشاره شد؛ نمي توان هادي را در نبيّ خلاصه كرد. و نيز نمي توان مصداق هادي را خداوند قرار داد؛ زيرا گرچه خداوند هادي «علي الاطلاق و بالاصاله» است، ولي از آنجا كه در آيه فوق به صورت مبهم آمده و دلالت بر تعدّد دارد، نمي توان مصداق آن را خداوند قرار داد، خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه هدايت خداوند به طور مستقيم و بدون واسطه نخواهد بود، بلكه توسط هادياني از جنس خود بشر انجام خواهد گرفت كه آن ها از خداوند به جهت ارتباط خاص با او، تلقي مي كنند، و سپس به مردم انتقال مي دهند.

نتيجه اين مي شود كه لازم است در هر زماني زمين خالي از حجّت نباشد؛ خواه نبيّ باشد يا امام. و از آن جهت كه اين حجّت در عصر ما حاضر نيست، ناچار با اعتقاد به وجود او، قائل به غيبت و استتار او مي شويم.

4 - آيه نذير

خداوند متعال مي فرمايد: «وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلّا خَلا فِيها نَذِيرٌ»؛(30) «و هيچ امتي نبوده جز آن كه در ميانشان ترساننده و رهنمايي بوده است.»

از آيه فوق استفاده مي شود كه در هر زماني بايد در بين مردم انذار دهنده اي باشد. امام باقرعليه السلام فرمود: «اي جماعت شيعه! خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: «وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلّا خَلا فِيها نَذِيرٌ». عرض شد: اي اباجعفر! مگر نذير اين امت محمدصلي الله عليه وآله نيست؟ حضرت فرمود: آري، راست مي گويي، امّا آيا محمّد در زمان حياتش انذار كننده همه مناطق بود؟ … » (31)

حضرت عليه

السلام به قرينه صدر روايت درصدد اثبات لزوم وجود امام معصوم و هادي «علي الاطلاق» در طول زمان تا روز قيامت است. مي فرمايد: پيامبرصلي الله عليه وآله امكان نداشت كه به تنهايي همه امّت خود را هدايت كند، لذا از صحابه در اين امر مهم كمك مي گرفت. پس همان گونه كه در زمان حياتش براي هدايت از مردم كمك گرفت، براي بعد از وفاتش نيز از افرادي معصوم براي هدايت بشر كمك مي گيرد، كساني كه در خطّ او قرار داشته و از هر گونه خطا و اشتباه در امان باشند. تنها فرقي كه بين مبلّغ از جانب پيامبرصلي الله عليه وآله در زمان حيات و بعد از حيات است، در اين است كه در قسم اوّل لازم نيست كه مبلّغ معصوم باشد؛ زيرا با حضور پيامبرصلي الله عليه وآله هر زمان كه خطا و اشتباهي از آنان سر زند حضرت كنترل كرده يا عزل مي نمايد، به خلاف نذير و مبلّغي كه بعد از وفات حضرت درصدد تبيين شريعت است؛ زيرا از آنجا كه بعد از نصب، امكان عزلش نيست، لذا بايد از مقام عصمت و كمالات علمي و اخلاقي برخوردار باشند. در تفسير علي بن ابراهيم در ذيل آيه فوق مي خوانيم: «براي هر زماني، امامي است.» (32)

5 - آيه هدايت

خداوند متعال مي فرمايد: «وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ»؛(33) «و از جمله كساني كه آفريديم فرقه اي به حقّ هدايت مي يابند و به حقّ بر مي گردند.»

فخر رازي در ذيل آيه فوق در تفسيرش از جبائي نقل مي كند: «اين آيه دلالت دارد بر اين كه هيچ زماني خالي نيست از كسي كه قيام و عمل به حقّ كرده و مردم را

به آن هدايت مي كنند.» (34)

ميرزا محمد مشهدي در تفسير «كنز الدقائق» مي گويد: «آيه دلالت دارد بر اين كه در هر قرني يك نفر معصوم وجود دارد؛ زيرا دلالت دارد بر اين كه هادي ها و عادل ها بعضي از خلقند نه تمام آن ها، و آن بعضي كه معصوم نيست هادي و عادل كلّي نيست» (35)

كليني رحمه الله به سند خود از عبداللَّه بن سنان نقل مي كند كه از امام صادق عليه السلام درباره قول خداوند - عزّ وجلّ - «وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ» سؤال كردم. حضرت فرمود: «مقصود از آيه ائمه عليهم السلام است.» (36)

6 - آيه صادقين

خداوند متعال مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ»؛(37) «اي مؤمنين تقوا پيشه كرده و همراه با صادقين باشيد.»

اين آيه مؤمنين را امر مي كند كه همواره با صادقين بوده و از آنان به طور مطلق متابعت كنند. صادقين كساني اند كه قائل به حقّ بوده و به آن عمل مي كنند، به رسول خداصلي الله عليه وآله اقتدا كرده و الگوي عملي سيره آن حضرتند.

در مقصود از صادقين در آيه فوق دو احتمال است:

1 - مقصود جميع مؤمنين باشد، اين احتمال غير معقول است؛ خصوصاً آن كه رسول خداصلي الله عليه وآله اعتراف نمود به اين كه دروغ گويان بر او در زمانش بسيار شده اند تا چه رسد به زمان بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله.

2 - اين كه مقصود از صادقين برخي از مؤمنين باشند. اين معنا صحيح است.

حال بايد به دنبال شناسايي اين عدّه باشيم و اين كه آنان داراي چه خصوصياتي اند تا با تمييز آن ها از غير، امتثال امر الهي كرده، با آن ها همراهي كنيم.

سؤالي كه قبل از هر چيز مطرح

است اين كه: آيا مفاد آيه، مخصوص زمان نزول آن است و يا اين كه تا استمرار و بقاي دين اسلامي باقي است؟

در جواب مي گوييم: قول به اختصاص آيه به زمان نزول آن، مخالف حكمت خداوند و لطف و رحمت او به بندگان است؛ زيرا خداوندي كه پيامبرش را بعد از مدّت ها به سوي مردم فرستاده تا آنان را از ظلمات خارج كند، آيا صحيح است كه به حال خود رها كرده تا بار ديگر به تاريكي و جهالت بازگردند؟ جواب به طور حتم منفي است. نتيجه اين كه بايد در هر زماني افرادي «صادق علي الاطلاق» باشند كه امر به اطاعت آن ها علي الاطلاق شده باشد، تا با اقتدا و هدايت به دستوراتشان، به حقّ و حقيقت و سعادت نايل آييم. پس صادقين در آيه همان حاملين وحي و خلفاي رسول و امينان شرع و حاميان دين و ائمه هدايت و چراغ هاي هدايتند، كساني كه خداوند رجس و پليدي را از آنان دور كرده و از هر عيب و نقصي پاكشان نموده است. و اينان كساني غير از اهل بيت معصوم پيامبرعليهم السلام نيستند، كه آخر آن ها مهدي موعودعليه السلام است، و ما در اين زمان بايد همراه ايشان باشيم.

7 - آيه اولي الامر

خداوند متعال مي فرمايد: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛(38) «خدا و رسول و صاحبان امري كه از ميان خود شما است را اطاعت نماييد.»

از آيه فوق نيز به خوبي استفاده مي شود كه در هر عصر و زماني بايد امام معصومي در قيد حيات باشد تا او را اطاعت نماييم، اطاعتي كه همانند اطاعت از پيامبر بلكه اطاعت از خداوند است.

مقصود از «اولي الامر» در آيه فوق

همان صاحبان شأن و حقّ امر و نهي است، كساني كه زمام امور مردم و اختيار آنان به دستشان است، كه همان ائمه معصومين عليهم السلام مي باشند. اين آيه از آنجا كه بر وجوب اطاعت به طور مطلق و بدون هيچ قيد و شرطي دلالت دارد، مستلزم عصمت اولي الامر است، وگرنه سر از تناقض در مي آورد؛ زيرا اطاعت خدا و رسول بدون هيچ قيد و شرطي واجب است، حال اگر اولي الامر معصوم نباشد و در برخي از امور به گناه يا اشتباه و سهو و نسيان بيفتد و در عين حال اطاعت او به طور مطلق واجب باشد، مستلزم تناقض در جعل حكم به وجوب اطاعت است، تناقض محال است، در نتيجه: بايد اولي الامر معصوم باشد. و از آن جا كه صاحب امر حقيقي اين امت كه شأن امر و نهي به دست او است به جهت مصالحي از ديدگاه مردم غايب است، بنابراين بايد معتقد به وجود امامي باشيم كه صاحب ولايت كليّه الهي و امر و نهي باشد، هر چند از ديدگان امّت غايب است.

از جمله كساني كه ما را در اين معنا راهنمايي نموده، فخر رازي مفسّر معروف اهل سنّت است. او مي گويد: «خداوند متعال در اين آيه امر به اطاعت اولي الأمر به طور جزم نموده است، و هر كس كه به طور جزم و قطع، امر به اطاعت او از جانب خداوند شده باشد بايد از خطا مصون باشد؛ زيرا در غير اين صورت، اگر با فرض اقدام بر خطا، باز خداوند ما را امر به متابعت نموده است، در نتيجه لازم مي آيد كه خداوند امر به فعل

خطا كرده باشد. خطا از آن جهت كه خطاست، منهي عنه است. و اين منجرّ به اجتماع امر و نهي در فعل واحد به اعتبار واحد مي شود كه محال است. نتيجه اين كه: اولي الامر در آيه بايد معصوم باشد.» (39)

فخر رازي گرچه تا اينجا با ما موافقت نموده، ولي در ادامه راه از آنجا كه نمي خواهد آيه به نفع شيعه تمام شود به مخالفت پرداخته و ادّعا كرده كه مراد از اولي الامر در آيه اهل حلّ و عقد از بزرگان امّت است، كساني كه به مسائل و احكام اسلامي آگاهي كامل دارند، لذا اگر بر مسأله اي اجتماع كردند، نتيجه اي كه از اين اجتماع حاصل مي شود از هر عيب و نقصي مبرّا است. ما در بحث امامت خاصّه به ادلّه فخر رازي پرداخته و به آن ها پاسخ خواهيم داد.

8 - آيه امام

8 - آيه امام

از جمله آياتي كه دلالت بر ضرورت وجود حجّت و امام معصوم در هر عصر و زمان در روي زمين دارد، آيه «امام» است.

خداوند متعال مي فرمايد: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَلا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً * وَمَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمي وَأَضَلُّ سَبِيلاً»؛(40) «[به ياد آور]روزي را كه هر گروهي را به پيشواي شان مي خوانيم. كساني كه نامه عملشان به دست راستشان داده شود آن را [با شادي و سرور]مي خوانند و به قدر رشته شكاف هسته خرمايي به آنان ستم نمي شود.»

از آيه فوق استفاده مي شود كه هر كس در روز قيامت همراه با امامش بوده و او را با پيشوايش مي خوانند؛ چه امام هدايت و يا امام ضلالت. پس بايد در هر زماني امام به حقّ

و حقيقت كه از مقام عصمت برخوردار است وجود داشته باشد تا با اعتقاد به او و پيروي از دستوراتش رستگار شده و نامه عملش به دست راستش داده شود. و به تعبير ديگر از اصحاب اليمين گردد كه خداوند متعال در قرآن كريم درباره آنان مي فرمايد: «وَأَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ * فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ * وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ * وَظِلٍّ مَمْدُودٍ * وَماءٍ مَسْكُوبٍ * وَفاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ … »؛(41) «و اصحاب يمين و خجستگان! چه اصحاب يمين و خجستگاني! آنان در سايه درختان [سدر] بي خار قرار دارند. و در سايه درخت [طلح پر برگ [درختي خوشرنگ و خوشبو]. و سايه كشيده و گسترده. و در كنار آبشارها و ميوه هاي فراوان … »

كساني كه اعتراف و اعتقاد به حقّ ندارند بر دو دسته اند:

الف) كساني كه معتقد به امام باطلند، امامي كه مردم را به دوزخ دعوت مي كند. همان گونه كه قرآن درباره آنان مي گويد: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النّارِ»؛(42) «ما [با رها كردنشان به حال خود] آنان را اماماني قرار داديم كه مردم را به دوزخ دعوت مي كنند.»

از اين دسته افراد قرآن به «اصحاب الشمال» تعبير كرده است، آنجا كه مي فرمايد: «وَأَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ * فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ * وَظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ * لا بارِدٍ وَلا كَرِيمٍ»؛(43) «و اصحاب شمال، چه اصحاب شمالي! [كه نامه اعمالشان به نشانه جرم شان به دست چپ آنان داده مي شود]. آنان در ميان بادهاي كشنده و آب سوزان قرار دارند. و در سايه دودهاي متراكم و آتش زا، سايه اي نه خنك است و نه آرام بخش.»

ب) كساني كه اعتقاد به هيچ امامي ندارند كه اگر در عدم انتخاب امام

بر حقّ قصور دارند داخل در «اصحاب الشمال» خواهند بود.

ضرورت وجود حجّت

از آيه «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» استفاده مي شود كه هر كس بايد امام به حقّ كه واجب الاطاعه است داشته باشد و لذا هيچ زماني از وجود او خالي نيست، امامي كه بدون معرفت و متابعت از او فلاح و رستگاري براي انسان نخواهد بود.

اين معنا از برخي روايات نيز استفاده مي شود:

از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل شده كه فرمود: «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية»؛(44) «هر كس بميرد در حالي كه امام زمان خود را نشناخته، او به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.»

احتمال مخالف

همان گونه كه اشاره كرديم از آيه مورد بحث استفاده مي شود كه در هر زماني ضرورت دارد كه امام به حقّ و معصومي وجود داشته باشد تا انسان هاي حقّ طلب به او اقتدا كرده، به سعادت برسند. ولي احتمالات ديگري در مورد اين آيه داده شده كه آن ها را مورد بررسي قرار مي دهيم:

1 - اين كه مراد از «امام» در آيه، «لوح محفوظ» باشد. ولي اين احتمال باطل است؛ زيرا مستفاد از آيه آن است كه براي هر طايفه و قومي امام است، در حالي كه «لوح محفوظ» يكي بيش نيست و اختصاص به برخي از افراد ندارد.

2 - اين كه مراد از «امام» در آيه مورد بحث «كتاب آسماني هر قوم» باشد، كه اين احتمال نيز باطل است؛ زيرا شامل همه انسان ها از اوّل خلقت تا پايان تاريخ بشريّت است، در حالي كه اوّلين كتاب مشتمل بر شريعت، كتاب حضرت نوح عليه السلام است و قبل از او چنين كتابي بر مردم نازل نشده است، و لذا نمي توان مراد از «امام» در آيه را كتاب هر قوم دانست؛

چون شامل اقوام قبل از حضرت نوح نمي شود.

روايات عامه

1 - سيوطي به سندش از امام علي عليه السلام و او از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل كرده كه در تفسير آيه «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» فرمود: «يدعي كلّ قوم بإمام زمانهم وكتاب ربّهم وسنّة نبيّهم»؛(45) «هر قومي به امام زمان و كتاب پروردگار و سنّت نبيّ شان فرا خوانده مي شوند.»

2 - و نيز از ابن عباس نقل كرده كه در تفسير آيه «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» گفت: «إمام هدي وإمام ضلالة»؛(46) «مقصود از آيه، امام هدايت و امام ضلالت است.»

روايات اهل بيت عليهم السلام

1 - كليني رحمه الله به سندش از امام باقرعليه السلام نقل كرده كه فرمود: «زماني كه آيه «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» نازل شد، مسلمانان عرض كردند: اي رسول خدا! آيا شما امام همه مردم نيستي؟ حضرت فرمود: «من فرستاده خدا به سوي همه مردم مي باشم، وليكن زود است كه بعد از من امامان بر مردم از بين اهل بيتم بيايند، آنان در بين مردم قيام مي كنند ولي تكذيب مي شوند و امامان كفر و ظلال و متابعين آنان، به امامان از اهل بيتم ظلم مي كنند. هر كس كه ولايت آنان را داشته و از آنان متابعت و پيروي كرده و تصديق گفتارشان كند از من و با من است و زود است كه مرا ملاقات نمايد. آگاه باشيد! و هر كس كه به آنان ظلم كرده و تكذيب شان كند از من و با من نيست و من نيز از او بيزارم.» (47)

2 - شخصي به نام بشر بن غالب بر امام صادق عليه السلام وارد شد و درباره آيه «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» از حضرت سؤال نمود. امام فرمود: «امامي

است كه مردم را به هدايت دعوت كرده و مردم نيز دعوت او را پذيرفته اند. و امامي است كه مردم را به ضلالت دعوت كرده و او را اجابت نموده اند، آنان در بهشت و اينان در دوزخند. و اين همان گفتار خداوند است كه فرمود: «فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ».(48)

اصطلاحات «امام» در قرآن
اصطلاحات «امام» در قرآن

در قرآن كريم كلمه «امام» در اصطلاحات گوناگون به كار رفته است:

1 - امام به حق

كلمه «امام» بر امام به حقّ كه از جانب خداوند منصوب مي شود در قرآن به كار رفته است.

خداوند متعال مي فرمايد: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛(49) «ما آنان را پيشواياني قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كنند.»

و نيز درباره حضرت ابراهيم عليه السلام مي فرمايد: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً»؛(50) «به طور حتم من تو را براي مردم پيشوا قرار دادم.»

2 - امام كفر و ضلالت

اطلاق ديگر كلمه «امام» بر پيشوايان ضلالت و گمراهي است، كه مردم را به كفر و دوزخ دعوت مي كنند.

خداوند مي فرمايد: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ»؛(51) «پس با امامان كفر قتال كنيد.»

و نيز در جايي ديگر مي فرمايد: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النّارِ»؛(52) «ما [با رها كردنشان به حال خود] آنان را رهبراني قرار داديم كه مردم را به دوزخ دعوت مي كنند.»

3 - صحف موسي عليه السلام

و نيز عنوان «امام» بر صحيفه هاي حضرت موسي عليه السلام يعني تورات اطلاق شده است، آنجا كه مي فرمايد: «وَمِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَرَحْمَةً»؛(53) «و از قبل او كتاب موسي است كه امام و رحمت مي باشد.»

4 - لوح محفوظ

خداوند متعال مي فرمايد: «وَكُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ»؛(54) «و هر چيزي را در امام مبين [لوح محفوظ] شماره نموده ايم.»

صفات امام بر حق

سؤال محوري كه در مورد آيه «امام» مطرح است اين كه: اين امام به حقّ كه حجّت خدا بر خلق در هر عصري است چه خصوصيّات و صفاتي بايد داشته باشد؟

با تأمّلي در آيه مورد بحث و آيات ديگر پي مي بريم: امام به حقّ كسي است كه اهليّت و قابليت احتجاج به او در روز قيامت را دارا مي باشد. يعني مي تواند مردم را به هدايت رسانده و آنان را به حقّ و حقيقت رهنمون سازد. و به تعبير ديگر شاهد بر اعمال انسان ها بوده و اطاعت او مستلزم اطاعت خداوند است.

حال بايد ديد چه كسي چنين صفاتي را در خارج دارد؟ چه كسي است كه خود به هدايت مطلق رسيده و قابليت و اهليّت دستگيري مردم را نيز دارد؟

مكتب اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان به اين سؤال به خوبي پاسخ مي دهند، آنان معتقدند كه در هر زماني بايد امام معصومي در روي زمين وجود داشته باشد تا زمين خالي از حجّت نباشد. و امام زمان ما در اين عصر و زمان حضرت حجة بن الحسن المهدي - ارواحنا فداه - است. كسي كه امامت او به نصّ از رسول اكرم صلي الله عليه وآله و امامان بعد از آن حضرت به اثبات رسيده و نيز از او معجزات فراواني كه دلالت بر امامت او داشته باشد، صادر شده است.

قرآن و نصّ بر امام

قرآن و نصّ بر امام

از جمله آياتي كه مربوط به امامت عامه بوده و دلالت بر يكي از گزاره هاي امامت دارد، آياتي است كه مربوط به وجوب نصب امام از جانب خداوند مي باشد؛ زيرا در بحث امامت، اين موضوع مطرح است كه آيا نصب امام و جانشين پيامبرصلي الله عليه

وآله لازم است كه از جانب خداوند به طور مستقيم باشد يا خير؟ در اين مبحث به اين موضوع مي پردازيم.

حقّ طاعت الهي

متكلمان براي توحيد افعالي اقسامي را ذكر كرده اند كه يكي از آن ها توحيد در حقّ الطاعه است؛ يعني تنها كسي كه اطاعت او بالذات و به طور مستقل واجب است خداوند متعال مي باشد و اطاعت ديگران در صورت لزوم در طول اطاعت خداوند و به اذن او واجب است؛ زيرا اطاعت، از شؤون مالكيت است، و از آنجا كه مالك حقيقي انسان خدا است پس اطاعت او نيز ذاتاً واجب است. لذا خداوند متعال وجوب اطاعت پيامبرش را به اذن خود دانسته و مي فرمايد: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»؛(55) «هيچ رسولي را نفرستاديم مگر به جهت آن كه به اذن الهي از او اطاعت كنند.»

از اين آيه به طور وضوح استفاده مي شود كه اطاعت پيامبرصلي الله عليه وآله فرع بر اطاعت خدا و در طول است.

و نيز در جايي ديگر مي فرمايد: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»؛(56) «هر كس رسول را اطاعت كند، قطعاً خدا را اطاعت كرده است.»

حقّ حاكميت الهي

هم چنين از اقسام توحيد افعالي، توحيد در حاكميّت است؛ يعني حكومت، حكمراني و حاكميّت بالاصاله و ذاتاً براي خداوند است؛ زيرا حاكميّت هرگز منفكّ از تصرّف در نفوس و اموال و ايجاد محدوديت نيست، در حالي كه تصرف و محدوديت در غير، حقّ كسي است كه بر ديگران ولايت و سلطه دارد و در غير اين صورت تصرّف عدواني است حقّ ولايت و سلطنت كه بالاصالة و ذاتاً براي خداوند است، لذا حاكميت نيز از آنِ او است، و هر كس كه قرار است بر مردم حكومت كند بايد از جانب او اذن داشته باشد.

خداوند متعال به اين موضوع اشاره كرده و دو نوع

حاكميّت را در قرآن براي خود ذكر كرده است:

الف) حاكميت تشريع و قانون گذاري؛ آنجا كه مي فرمايد: «إِنِ الْحُكْمُ إِلّا للَّهِ ِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلّا إِيّاهُ»؛(57) «و تنها حكم فرماي عالم خداوند است و امر فرموده كه جز آن ذات يكتا را نپرستيد.»

ب) حاكميت در تكوين؛ آنجا كه مي فرمايد: «ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلّا للَّهِ ِ»؛(58) «عذابي كه شما بر آن تعجيل داريد به دست من نيست، فرمان جز براي خدا نخواهد بود.»

علامه طباطبايي رحمه الله مي فرمايد: «از آنجا كه تأثير از آنِ خداوند متعال است، حكمي كه نوعي تأثير و جعل است نيز از براي او است، خواه آن حكم در حقايق تكويني باشد يا در شرايع وضعي و اعتباري، و اين معنا با آيات قرآن نيز تأييد مي شود آنجا كه مي فرمايد: «إِنِ الْحُكْمُ إِلّا للَّهِ ِ»، «أَلا لَهُ الْحُكْمُ»، «لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولي وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ»، «وَاللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ». از اين آيات استفاده مي شود كه اگر براي غير خدا حكمي هست بايد بعد از حكم خدا و به اذن او باشد و هرگز با اراده و مشيّت او منافاتي نداشته باشد … » (59)

ابو الأعلي مودودي نيز مي گويد: «حاكميت تنها براي خداوند است و تنها حاكم حقيقي او است. با همين فرض است كه نظام اسلامي داخل در نظام دمكراسي نيست، بلكه حكومت الهي مي باشد.» (60)

قرآن و نصب امام

قرآن و نصب امام

با مراجعه و تدبّر در آيات قرآن پي مي بريم كه امامت و حكومت به امر خداوند است و به هر كس كه صلاح بداند واگذار مي كند. اينك به بررسي برخي از آيات در اين باره مي پردازيم:

آيه اول
آيه اول

خداوند متعال در قرآن كريمش مي فرمايد: «وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ … »؛(61) و «[به خاطر بياور هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: " من در روي زمين، جانشيني [= نماينده اي] قرار خواهم داد ". فرشتگان گفتند: " پروردگارا! آيا كسي را در آن قرار مي دهي كه فساد و خونريزي كند؟! ما تسبيح و حمد تو را به جا مي آوريم، و تو را تقديس مي كنيم ". پروردگار فرمود: " من حقايقي را مي دانم كه شما نمي دانيد ".»

مفهوم خليفه

«خليفه» در لغت بر كسي اطلاق مي شود كه به جاي ديگري قرار مي گيرد. خليل بن احمد فراهيدي مي گويد: «خليفه كسي است كه به جاي كسي كه قبل از او است قرار گرفته و قائم مقام او گردد.» (62)

اين كلمه به صيغه مفرد دو مورد در قرآن كريم استعمال شده است: يكي در همين آيه و ديگري در آيه: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ»؛(63) «اي داوود! ما تو را خليفه و [نماينده خود] در زمين قرار داديم؛ پس در ميان مردم به حقّ داوري كن.»

ولي به صيغه جمع در موارد بسياري به كار رفته است.(64)

مقصود از خلافت در آيه

كلمه «خلافت» و مشتقات آن در قرآن كريم به معناي جانشين گذشتگان در زندگاني دنيا به كار رفته است. و اين معنايي است كه قراين موجود در آيات بر آن دلالت دارد، جز آن كه مقصود به خلافت در آيه مورد بحث كه به صيغه مفرد آورده شده، به معناي جانشيني خالق و جاعل؛ يعني خداوند متعال به كار رفته است. به تعبير ديگر مقصود از خلافت در آيه مورد بحث «خلافت الهي» است. كه اين مطلب را به چند دليل مي توان اثبات نمود:

1 - اطلاق كلمه «خليفه» بدون اضافه و اشاره به شخص، كه تأكيد مي كند انسان خليفه و جانشين كسي است كه او را خليفه قرار داده است. اين مثل آن است كه رئيس يك حكومت مي گويد: «من تو را جانشين خود قرار دادم.» مفهوم عرفي آن اين است كه مخاطب، جانشين همان رئيس حكومت است كه او را خليفه قرار داده است.

2 - مباحثه اي كه بين ملائكه و خداوند متعال بود نيز

شاهد اين مطلب است كه مقصود از خلافت، جانشيني خداوند است؛ زيرا آنان سؤال از خليفه اي كردند كه در زمين افساد و خونريزي خواهد كرد. خداوند به آن ها خبر داد كه شما چيزي را كه من مي دانم نمي دانيد. و نيز با تعليم دادن حضرت آدم عليه السلام به اسمائي و امتحان ملائكه به دست مي آيد كه مقصود از خلافت، جانشيني خداوند است.

3 - خداوند قبل از آن كه او را خلق كند عنوان خليفه را بر او اطلاق نمود، و اين با خلافت از غير خدا در امور دنيوي سازگاري ندارد.

4 - در آيه اي كه مربوط به حضرت داوودعليه السلام بود خداوند متعال متفرّع بر خلافت او امر به حكم كردن بين مردم به حقّ نمود: «فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ»، اين تفريع با معناي خلافت الهي سازگاري دارد.

مقصود از خلافت الهي

خلافت، نشانگر اين مطلب است كه خليفه جانشين ديگري است در شؤونات آن شخص. حال اگر خلافت به طور مطلق باشد اقتضا دارد كه جانشيني او شامل تمام شؤونات و اموري كه مربوط به ديگري است شود، به حدّي كه كمّاً و كيفاً تمام شؤونات او را در برگيرد.

به همين جهت است كه خليفه و جانشين مطلق، عالم به صفات و شؤون كسي است كه او را خليفه قرار داده است. همان گونه كه واجب است قدرت كافي براي تصرّف در آن شؤونات و امور داشته باشد. اين مطلب در مورد خلافت الهي نيز جاري است. كسي كه قرار است خليفه و جانشين خداوند به طور مطلق باشد، بايد به اسماء حسناي الهي و صفات علياي او علم و معرفت داشته باشد، تا اين كه ممكن شود بر او اطلاق خليفه

الهي كرد. همان گونه كه متوقف بر اين است كه به عموم مخلوقات معرفت داشته باشد تا متمكّن از تدبير آنان بوده و قدرت اداء حقّ استخلاف را داشته باشد. به همين جهت است كه خداوند به حضرت آدم عليه السلام تمام اسماء را ياد مي دهد. علمي كه او را در اعمال و اجراي وظيفه جانشيني مخلوقات از طرف خداوند كمك خواهد كرد.

اين علم تنها در محدوده اطلاع از الفاظ و معاني ذهني آن خلاصه نشده است، بلكه علم به حقايق و مصاديق خارجي اشياء و عموم موجودات بوده است. و لذا است كه ملائكه از رسيدن به اين مقام عاجز مانده و اعتراف به عجز آن نمودند.

از آنجا كه خلافت در آيه مطلق بوده و مقيّد به هيچ گونه قيدي نيست، در نتيجه حضرت آدم عليه السلام خليفه و جانشين مطلق الهي در تمام شؤونات و امور است. مقامي كه احتياج به علم لدني از جانب خداوند متعال و معرفت شهودي به موجودات و حقايق دارد. علمي كه اكتسابي نبوده و بدون واسطه، خليفه از خداوند متعال اخذ خواهد كرد، تا بتواند به وظايف «خلافة اللّهي» خود از جانب خداوند بر موجودات عمل كند، و آنان را هدايت تكويني و تشريعي و باطني نمايد.

مقصود از «اسماء»

«اسم» چيزي است كه خبر از معنا مي دهد و توسط آن، چيزي شناخته مي گردد. سخن در اين است كه مقصود از «اسماء» در آيه مورد بحث كه خداوند متعال به حضرت آدم عليه السلام تعليم داد چيست؟

در اينجا چهار احتمال وجود دارد:

1 - الفاظ اسماء الهي.

2 - مفاهيم ذهني اسماء الهي.

3 - اعيان خارجي موجودات كه حكايت از وجود خداوند دارد.

4 - اسماء مخلوقات.

احتمال

اول و دوم و چهارم صحيح نيست؛ زيرا در آن وقت، نه كسي خلق شده و نه لغتي براي موجودي وضع شده بود. و مفاهيم ذهني نيز قابل نقل و انتقال و اخبار نيستند. در نتيجه احتمال سوّم صحيح است؛ يعني مقصود از اسمائي كه خداوند حضرت آدم عليه السلام را از آن ها مطّلع ساخت، همان احاطه پيدا كردن شهودي به حقايق و اعيان موجودات بود.

مصداق «خليفه» در آيه

در اين كه مصداق «خليفه» در آيه مورد بحث كيست دو احتمال وجود دارد:

1 - اين كه مراد از «خليفه» حضرت آدم عليه السلام باشد؛ زيرا او خليفه و جانشين خداوند در شؤونات او است.

2 - اين كه مصداق «خليفه» عموم مردم و انسان ها باشند و لفظ مفرد در معناي جمع به كار رفته است.

احتمال اوّل از جهاتي رجحان دارد:

1 - با سياق آيه موافقت و سازگاري دارد.

2 - خداوند به ملائكه خبر داد كه در ذريّه حضرت آدم عليه السلام كساني خواهند بود كه اهل فساد و خونريزي هستند و لذا احتياج به امام و خليفه و رهبري از جانب من دارند تا آن ها را به هدايت برساند. گرچه به يك معنا همه انسان ها در روي زمين خليفه خدا هستند، ولي اين به معناي جانشيني امّت هاي پيشين است، همان گونه كه در تعدادي از آيات به آن اشاره شده است. خداوند متعال مي فرمايد: «هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ»؛(65) «اوست كه شما را جانشيناني در زمين قرار داد.»

قاضي بيضاوي در تفسير آيه مورد بحث مي گويد: «خليفه كسي است كه جانشين و نايب ديگري مي شود. و (هاء) در خليفه براي مبالغه است، و مراد از آن آدم عليه السلام است؛ زيرا او خليفه و جانشين خدا در

روي زمين است. و هر پيامبري اين چنين است كه خداوند او را جانشين خود در روي زمين براي آباد كردن و سياست بر مردم و تكميل نفوس آنان و تنفيذ امر در ميان مردم قرار مي دهد. ولي اين نه به جهت اين است كه خداوند احتياج به نايب دارد، بلكه از آن جهت است كه مردم فيض الهي را بدون واسطه خليفه و جانشين نمي توانند كسب و از آن بهره مند شوند.

طبري به سندش از ابن عباس و ابن مسعود و تعدادي از اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله نقل كرده كه خداوند - جلّ ثناؤه - به ملائكه فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» ملائكه گفتند: پروردگار ما! آن خليفه كيست؟ خداوند فرمود: او كسي است كه برايش ذريّه اي است كه در زمين افساد خواهند نمود. آنان به يكديگر حسد ورزيده و همديگر را به قتل خواهند رساند.

آن گاه طبري مي گويد: «تأويل آيه بنابر اين روايت، اين است كه خداوند مي فرمايد: من در روي زمين كسي را از طرف خود قرار مي دهم كه جانشين من براي حكم در ميان خلق باشد و آن خليفه، حضرت آدم و كساني هستند كه قائم مقام او در اطاعت خدا و حكم به عدل در بين خلقند.» (66)

سيوطي به سندش از ابن زيد نقل كرده: «هنگامي كه خداوند آتش را خلق كرد ملائكه ضجّه شديدي كشيدند و عرض كردند: پروردگار ما! چرا آتش را خلق كردي؟ خداوند فرمود: براي كسي خلق كردم كه از خلقم مرا معصيت كند. در آن هنگام كسي به جز ملائكه خلق نشده بود. ملائكه عرض كردند: اي پروردگار ما! آيا ممكن است زماني بر ما

بيايد كه تو را معصيت كنيم؟ خداوند فرمود: هرگز. ولي من اراده كرده ام تا در روي زمين مخلوقاتي را بيافرينم و بر آن ها خليفه و جانشين قرار دهم، مخلوقاتي كه خونريزي كرده و در روي زمين فساد خواهند نمود … » (67)

نتيجه اين كه: مقصود از «خليفه» حضرت آدم عليه السلام و مقصود از «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها» ذريّه حضرت آدم عليه السلام است.

عدم اختصاص خلافت به آدم عليه السلام

شكي نيست خلافتي كه از جانب خداوند در آيه به آن اشاره شد، اختصاص به شخص حضرت آدم عليه السلام ندارد، بلكه در هر زماني از اين نوع خليفه و جانشين خداوند در روي زمين خواهد بود. اين مطلب را از قرايني چند مي توان به اثبات رسانيد:

1 - جمله اسميه «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» دلالت بر دوام و استمرار دارد.

2 - جمله «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ» دلالت بر وجود جمعيتي دارد كه توليد نسل داشته و در حال گسترش و ادامه حيات و زندگي هستند. در نتيجه سنّت خلافت بايد به طور مستمر وجود داشته باشد. خصوصاً آن كه در ميان اين موجودات همان گونه كه ملائكه فهميدند، افساد و قتل مستمر خواهد بود.

همان طور كه از اين آيه استفاده مي شود كه اين مقام ارزشمند به هر كس و با هر خصوصيت و حالت اعطا نمي شود؛ زيرا قرار است كه او جانشين خداوند در روي زمين براي اصلاح و هدايت افراد مفسد و قاتل گردد، و كسي كه خود مفسد است چگونه مي تواند از جامعه بشري رفع فساد نمايد.

نتيجه اين كه: خلافت و جانشيني خداوند براي نوع آدم جعل شده است نه شخص حضرت آدم. و اين بدان معني است كه

در هر عصر و زماني در ميان نوع انسان ها كسي يافت مي شود كه صلاحيت رسيدن به اين مقام را دارا است، و او غير از امام معصوم و وليّ اللَّه الأعظم نخواهد بود.

آيه دوم

خداوند متعال مي فرمايد: «وَإِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ»؛(68) «به يادآور آن هنگامي را كه خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و همه را به جاي آورد. خدا به او فرمود: من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم. ابراهيم عرض كرد: و از نسلم [نيز به اين سمت برگزين؟] خداوند فرمود: عهد من [امامت] به ستمكاران نمي رسد.»

از چند جاي اين آيه استفاده مي شود كه امامت منصبي الهي است و لذا امامت هر شخصي بايد به اذن و اراده خداوند باشد:

الف) در جمله «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً» جعل و نصب امام را به خود نسبت داده است. پس بايد امام از جانب خدا منصوب شود.

ب) در ذيل آيه از امامت به «عَهْدِي» تعبير شده است كه دلالت دارد بر اين كه «امامت» عهدي الهي است كه بين خداوند و شخصي معصوم ازطرف او بسته مي شود.

آيه سوم

حضرت موسي عليه السلام از خداوند متعال مي خواهد تا برادرش هارون را وزير و جانشين او قرار دهد. خداوند از قول حضرت موسي عليه السلام مي فرمايد: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي * يَفْقَهُوا قَوْلِي * وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي * هارُونَ أَخِي … »؛(69) «موسي عرض كرد: پروردگارا! شرح صدر به من عطا فرما و كار مرا آسان گردان. عقده زبانم را برايم بگشا تا مردم سخنم را به خوبي بفهمند و نيز از اهلم يكي را وزير و معاون من قرار ده، برادرم هارون را … »

خداوند متعال در جواب حضرت موسي عليه السلام نفرمود: به آراي مردم رجوع

كن، تا وزيرت را انتخاب كنند، بلكه فرمود: «قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي ؛(70) «اي موسي آنچه از ما خواستي به تو عطا شد.»

آيه چهارم

خداوند متعال خطاب به حضرت داوودعليه السلام مي فرمايد: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ»؛(71) «اي داوود! ما تو را در روي زمين مقام خلافت داديم تا در ميان خلق خدا به حقّ حكم كني.»

در اين آيه نيز خداوند جعل منصب خلافت را به خود نسبت داده و متفرّع بر اين جعل، او را امر مي كند كه بين مردم به حقّ حكم نمايد.

آيه پنجم

و نيز مي فرمايد: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»؛(72) «و آنان را پيشواي مردم قرار داديم تا خلق را به امر ما هدايت كنند.»

در اين آيه نيز نصب و جعل امامت را خداوند به خود نسبت داده است.

اگر كسي اشكال كند كه همين تعبير درباره ائمه ضلالت نيز به كار رفته است آنجا كه خداوند مي فرمايد: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النّارِ»؛(73) «و ما آنان را اماماني قرار داديم كه به دوزخ دعوت مي كنند.»

در پاسخ مي گوييم:

اوّلاً: در جاي خود به اثبات رسانده ايم كه جبر باطل است و هرگز خداوند متعال كسي را از طرف خود براي ضلالت مردم نصب و جعل نكرده است، بلكه اين مردمند كه برخي از آنان به اختيار خود فاسد شده و سبب فساد ديگران مي گردند.

ثانياً: اين آيه از متشابهات است و لذا بايد با ارجاع آن به محكمات قرآني تفسير نمود. و همان معنايي را كه براي آيه «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشاءُ» مي كنيم براي آيه مورد سؤال نيز مي توان كرد. به اين معنا كه خداوند عده اي را به جهت طغيان و سركشي به حال خود رها مي كند، و لذا به نهايت ظلالت و گمراهي رسيده و ديگران را نيز به دوزخ دعوت مي كنند.

ثالثاً:

ممكن است تعبير به «جعل» در ائمه ظلالت از باب مقابله باشد، همان گونه كه در آيه «وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنا مَكْراً» خداوند مكر را از باب مقابله به خود نسبت داده است.

رابعاً: در مورد امامت به حقّ، خداوند تعبير به هدايت كرده است: «يَهْدُونَ»، ولي در مورد امامان به ضلالت تعبير به دعوت كرده است: «يَدْعُونَ إِلَي النّارِ» و بين اين دو تعبير فرق واضحي است.

خامساً: در مورد امامان هدايت، هدايتشان به امر خدا است و لذا در آيه آمده است: «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، ولي در مورد امامان ظلالت اين گونه تعبيري نيامده است.

روايات و مسأله نصّ بر امام

1 - ابن هشام نقل مي كند: جماعتي از قبيله «بني عامر بن صعصعه خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله رسيدند. حضرت آنان را به خداوند متعال دعوت و خود را بر آنان عرضه نمود. شخصي از آنان به نام «بحيرة بن فراس» به رسول خداصلي الله عليه وآله عرض كرد: به من بگو اگر ما با تو بر اسلام بيعت كنيم، آن گاه كه بر دشمنانت غلبه كردي، آيا ما بعد از تو حقّي در امر خلافت داريم؟ حضرت فرمود: امر امامت و خلافت و جانشيني من به دست خداست و هر جا كه صلاح بداند قرار مي دهد. او در جواب پيامبرصلي الله عليه وآله عرض كرد: آيا ما گلو هاي خود را هدف تير و نيزه ها قرار دهيم تا شما به پيروزي برسي، ولي در خلافت و جانشيني تو سهمي نداشته باشيم؟ ما اين چنين ديني را نمي پذيريم … » (74)

2 - ابن كثير نيز به سند خود نقل مي كند كه قبيله «كنده» به خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله شرفياب شده، عرض

كردند: اگر تو بر دشمنانت ظفر يافتي ما را در خلافت و جانشيني بعد از خود سهيم ميگرداني؟

حضرت فرمود: ملك و سلطنت و حكومت براي خداوند است، هر كجا كه صلاح بداند آن را قرار مي دهد. آنان نيز به رسول خداصلي الله عليه وآله عرض كردند: ما را به ديني كه آورده اي حاجتي نيست.(75)

همو نقل مي كند كه «عامر بن طفيل» و «اربد بن قيس» در مدينه خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله رسيدند، عامر بن طفيل عرض كرد: اي محمّد! اگر من اسلام آورم چه امتيازي برايم قرار خواهي داد؟ حضرت فرمود: هر امتيازي كه مسلمانان دارند، به تو نيز خواهم داد. عامر گفت: آيا امر خلافت و جانشيني بعد از خود را به من وا مي گذاري؟ پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: امر امامت براي تو و قومت نخواهد بود.(76)

كساني كه از جانب خداوند ولايت دارند

كساني كه از جانب خداوند ولايت دارند

خداوند سبحان در قرآن كريم براي افرادي حقّ ولايت قرار داده است:

1 - ولايت خداوند متعال

خداوند سبحان مي فرمايد: «اَللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا … »؛(77) «خداوند، ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند … »

2 - ولايت پيامبرصلي الله عليه وآله

خداوند سبحان مي فرمايد: «اَلنَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛(78) «پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»

3 - ولايت حضرت علي عليه السلام

خداوند سبحان مي فرمايد: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ»؛(79) «سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند؛ همان ها كه نماز را برپا مي دارند، و در حال ركوع، زكات مي دهند.»

4 - ولايت اهل بيت عليهم السلام

خداوند سبحان مي فرمايد: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»؛(80) «اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر [= اوصياي پيامبر] را.»

بررسي آيات معارض

بررسي آيات معارض

برخي از اهل سنّت در ردّ نظريه نصّ به آياتي از قرآن تمسّك كرده اند:

الف) خطاب هاي عمومي قرآن

محمّد يوسف موسي مي گويد: «گاهي استدلال مي شود بر سلطه امّت و اين كه امّت منشأ سلطه و سيادت است. به اين كه قرآن در بسياري از آيات، خطاب هاي خود را متوجّه عموم مؤمنان مي كند، بدان دليل كه امّت را صاحب حقّ در تنفيذ امور مي داند و اين، همان معناي حقّ سلطه امّت است.» (81)

اين استدلال از جهاتي باطل است:

1 - خطاب هاي قرآن كريم در تكاليف - اعم از واجب عيني يا كفايي - متوجه مؤمنان است و اين گونه تكاليف، طبيعت ولايي ندارد كه تنفيذ آن منوط به حاكم باشد تا اين كه نتيجه گيري شود: قرآن حقّ سلطه را براي امّت قرار داده است.

آري، در برخي از موارد اين گونه توهّم مي شود؛ همانند آيه شريفه «الزّانِيَةُ وَالزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ»؛(82) «زن زناكار و مرد زناكار را هر كدام صد تازيانه بزنيد.»

و نيز آيه: «وَالسّارِقُ وَالسّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما … »؛(83) «دستان مرد و زن دزد را قطع كنيد.»

هم چنين آيه: «وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً»؛(84) «و آنان كه به زنان پاك مؤمن نسبت زنا دهند؛ آن گاه چهار شاهد بر ادعاي خود نياورند آنان را به هشتاد تازيانه كيفر دهيد.»

ولي با دقّت و تأمّل در آيات پي مي بريم كه خطاب آيات فوق به مجموع امّت نيست، تا از آن ها حقّ سيادت براي امّت استفاده شود، بلكه خطاب به اولي الأمر و كساني است كه حقّ قضاوتِ بين مردم را دارند.

2 - اگر حقّ سلطه براي امّت است، بايد امام در حكمراني اش از همه امّت

رضايت بگيرد، در حالي كه اهل سنّت معتقدند ولايت امام به بيعت برخي از اهل حلّ و عقد و حتّي يك نفر از علماي اهل حلّ و عقد نيز منعقد مي شود.

3 - حاصل اين نظريه آن است كه هر كس متولّي امر امّت از جانب مردم شد، ولايتش شرعي و اطاعتش واجب است، هر چند فاسق و جائر باشد، در حالي كه اين ديدگاه منافات دارد با آيات و رواياتي كه از دوستي و همكاري با ظالمين نهي كرده، و از حرمت اطاعت كسي كه به غير از احكام الهي حكم مي كند سخن مي گويد.

4 - با جمع بين آيات فوق و برخي از آيات ديگر؛ مانند: « … وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ … »،(85) استفاده مي شود حقّ سلطه و سيادت از براي خداوند متعال است، ولي وظيفه مردم است كه خدا و پيامبرش را ياري و اطاعت كنند.

ب) آيات خلافت

در برخي از آيات، اشاره شده به اين كه از برخي آيات، استفاده شده كه خلافت از براي مجتمع است نه شخص معين؛ مثل قول خداوند متعال: «وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً … »؛(86) «و يادآور زماني را كه پروردگارت به ملائكه فرمود: همانا من در روي زمين خليفه قرار مي دهم.»

از اين تعبير استفاده كرده اند چون انسان خليفه و جانشين خدا در روي زمين است، پس حقّ سلطه نيز براي خود اوست.

در جواب مي گوييم:

اوّلاً: از اين آيات چنين استفاده مي شود كه بشر جانشين خداوند در آباداني روي زمين است و اين معنا ربطي به سلطه انسان بر خود ندارد. از همين رو مي بينيم هنگامي كه خلافت به معناي حكومت است، خداوند

آن را به مردم نسبت نمي دهد، بلكه مي فرمايد: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ»؛(87) «اي داوود! ما تو را جانشين خود در روي زمين قرار داديم، پس بين مردم به حقّ حكم كن.»

ثانياً: آيات خلافت عامّه - تكويناً نه تشريعاً - دلالت بر تفويض آباداني زمين به بشر دارد؛ زيرا تشريع بر شرايطي خاص متوقف است.

ج) آيه امانت

خداوند متعال مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي أَهْلِها وَإِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ»؛(88) «خدا به شما امر مي كند كه البته امانت ها را به صاحبانشان برگردانيد و چون ميان مردم حكم مي كنيد به عدالت داوري كنيد.»

از آيه فوق چنين استفاده كرده اند كه مقصود از امانت، حكومت بين مردم است، به قرينه تفريعي كه در آيه آمده است: «وَإِذا حَكَمْتُمْ» به اين معنا كه حكم و حكومت بين مردم امانت است و آن ها صاحب و مالك تدبير آن هستند؛ زيرا مخاطب اين حكم آنانند و هر كس از طريق مردم انتخاب شد بايد به عدل رفتار كند.

در جواب مي گوييم: آيه شريفه بر فرض كه خطابش به عموم مردم است، دلالت دارد بر اين كه مردم وظيفه دارند حكومت را به اهلش - كه از جانب خدا منصوب است – وا گذارند، نه آن كه بگويند ما در آن حقّ داريم و بخواهند خود حاكم برگزينند.

انتخاب اوصيا از ديدگاه قرآن

انتخاب اوصيا از ديدگاه قرآن

برخي سؤال مي كنند كه چرا قرآن كريم سخني از ولايت و امامت و وصايت به ميان نياورده است با وجودي كه در موضوعات بسياري كه اهميّت آن به مسئله امامت نمي رسد بحث كرده است؟ به تعبير ديگر: چگونه است كه قرآن كريم سخن از خلافت اسلامي و رهبري جامعه اسلامي و امامت به ميان نياورده در حالي كه اين مسئله از خطير ترين مسائل اسلام به حساب مي آيد؟

ولي با دقّتي كوتاه در آيات قرآني پي مي بريم كه قرآن در تمام موضوعات مربوط به امامت؛ اعمّ از كلّي و جزئي و مصداقي بحث هاي فراوان كرده و به اين مسئله مهمّ پرداخته است. اينك درصدد آن هستيم كه به اصل

مسئله خلافت و امامت و انتخاب اوصياي الهي بعد از انبيا اشاره كنيم كه اين مسأله سنّت دائمي الهي بوده و قرآن اكيداً به آن اشاره كرده است.

مفهوم اصطفا «انتخاب»

اصطفا در لغت از ماده «صفو» يعني اختيار و خالص از چيزي است. و اصطفاء يعني انتخاب كردن چيز خالص.

و در اصطلاح اسلامي: اصطفاء و انتخاب برخي از افراد از جانب خداوند به اين است كه او را تصفيه و خالص از هر گونه شوائب موجود در غير كرده و او را بر ديگران ترجيح دهد.

اوصيا از ذريّه پيامبران

با مراجعه به آيات قرآن كريم پي مي بريم كه سنّت الهي بر اين قرار گرفته كه اوصيا انبيا را به معناي عام آن كه مرادف با حجّت خدا بوده و شامل نبيّ و امام و وصيّ مي شود از ذريّه آنان قرار دهد. هيچ پيامبري نيست جز آن كه وصيّ يا اوصيا داشته و خداوند آنان را از آل و ذريّه پيامبران قرار داده است، خواه آن اوصيا پيامبر باشند يا خير. اينك به برخي از آن ها اشاره مي كنيم:

1 - خداوند متعال مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛(89) «به حقيقت خدا برگزيد آدم و نوح و خانواده ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان. فرزنداني هستند برخي از نسل برخي ديگر و خدا به اقوال و احوال همه شنوا و دانا است.»

2 - و نيز مي فرمايد: «وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَنُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَسُلَيْمانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسي وَهارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيّا وَيَحْيي وَعِيسي وَإِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِينَ * وَإِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلاًّ فَضَّلْنا عَلَي الْعالَمِينَ * وَمِنْ آبآئِهِمْ وَذُرِّيّاتِهِمْ وَإِخْوانِهِمْ وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ * ذلِكَ هُدَي اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشآءُ مِنْ عِبادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ

عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ * أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ»؛(90) «و ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را عطا نموديم و همه را به راه راست بداشتيم و نوح را نيز پيش از ابراهيم و از فرزندانش داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسي و هارون هدايت نموديم و اين چنين نيكوكاران را پاداش نيك خواهيم داد.

و هم زكريا و يحيي و عيسي و الياس و هم اسماعيل و يسع و يونس و لوط همه از نيكوكارانند. و ما همه آن پيغمبران را بر عالميان شرافت و برتري داديم. و نيز برخي از پدران و فرزندان و برادران آن ها را فضيلت داده و بر ديگران آنان را برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم. اين است هدايت خدا كه به آن هر يك از بندگانش را مي خواهد هدايت مي كند و اگر به خدا شرك آورند اعمال آنان را نابود مي سازد. آن ها [پيغمبران] كساني اند كه ما آنان را كتاب و فرمان و مقام نبوّت عطا كرديم.»

3 - «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ * فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَهُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيي مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّداً وَحَصُوراً وَنَبِيّاً مِنَ الصّالِحِينَ»؛(91) «در آن هنگام زكريا [كه كرامت مريم را مشاهده كرد]عرض كرد: پروردگارا مرا به لطف خويش فرزنداني پاك سرشت عطا فرما كه همانا تويي مستجاب كننده دعا. و هنگامي كه او در محراب ايستاده، مشغول نيايش بود، فرشتگان او را صدا زدند كه: خدا تو را به يحيي بشارت مي دهد، [كسي] كه كلمه خدا [= مسيح] را تصديق مي كند، و

رهبر خواهد بود، و از هوس هاي سركش بركنار، و پيامبري از صالحان است.»

4 - «لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَإِبْراهِيمَ وَجَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتابَ»؛(92) «ما نوح و ابراهيم را فرستاديم، و در دودمان آن دو، نبوّت و كتاب قرار داديم.»

5 - «وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتابَ وَآتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِينَ»؛(93) «و [در اواخر عمر] اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و نبوّت و كتاب آسماني را در دودمانش قرار داديم و پاداش او را در دنيا داديم و او در آخرت از صالحان است.»

6 - «وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَقالَ يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ»؛(94) «و سليمان وارث داوود شد، و گفت: اي مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده، و از هرچيز به ما عطا گرديده، همانا اين فضيلت آشكاري است.»

7 - «أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَإِسْرآئِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً»؛(95) «آن ها پيامبراني بودند كه خداوند مشمول نعمت شان قرار داده بود، از فرزندان آدم، و از كساني كه با نوح بر كشتي سوار كرديم، و از دودمان ابراهيم و اسرائيل، و از كساني كه هدايت كرديم و برگزيديم. آن ها كساني بودند كه وقتي آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مي شد، به خاك مي افتادند، در حالي كه سجده مي كردند و گريان بودند.»

8 - «أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً»؛(96) «يا اين كه نسبت به

مردم [= پيامبر و خاندانش]، و از آنچه خداوند از فضلش به آن ها بخشيده، حسد مي ورزند؟ ما به آل ابراهيم، [كه يهود از خاندان او هستند نيز] كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمي در اختيار آن ها [پيامبران بني اسرائيل]قرار داديم.»

9 - « … وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي * هارُونَ أَخِي … »؛(97) « … و وزيري از خاندانم براي من قرار ده. برادرم هارون را … »

عنايت خاص به ذريّه انبيا

با مراجعه به آيات قرآن پي مي بريم كه ذريّه انبيا و اهل بيت آنان عليهم السلام مورد توجه خاص و عنايت ويژه الهي بوده و بدين جهت قابليّت مقام نبوّت و امامت و وصايت را داشته اند. اينك به برخي از آيات اشاره مي كنيم:

1 - پيامبر خدا در ابتداي بعثت مأمور مي شود كه انذار و تبليغش را از خاندان نزديكش شروع كند: «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ».(98)

2 - خداوند متعال اراده تكويني اش بر عصمت و طهارت اهل بيت پيامبرعليهم السلام تعلّق گرفته است: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛(99) «همانا خداوند مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.»

3 - خداوند متعال چنان قابليّتي به ذريّه و اهل بيت پيامبر اسلام عليهم السلام داده كه مي توانند در هنگام مباهله شركت داده شوند: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنآءَنا وَأَبْنآءَكُمْ وَنِسآءَنا وَنِسآءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ»؛(100) «هر گاه بعد از علم و دانشي كه [درباره مسيح]به تو رسيده، [باز] كساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را

دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آن گاه مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم.»

4 - خداوند به حضرت رسول صلي الله عليه وآله خطاب كرده و مي فرمايد: به مردم بگو كه من جز مودّت ذوي القربي چيز ديگري از شما نمي خواهم: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي ؛(101) «بگو: من هيچ پاداشي بر رسالتم از شما درخواست نمي كنم، جز دوست داشتن نزديكانم [= اهل بيتم].»

5 - و نيز پيامبرصلي الله عليه وآله را امر مي كند كه تأكيد و سفارش خصوصي نسبت به اهلش درباره نماز داشته باشد: «وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْها»؛(102) «خانواده خود را بر نماز فرمان ده، و بر انجام آن شكيبا باش.»

از اين آيات استفاده مي شود كه سنّت خداوند در روي زمين آن است كه خداوند اوصياي انبيا را از ذريّه پاك و طيّب و طاهر آنان انتخاب مي كند. و اين سنّت از حضرت آدم عليه السلام ادامه داشته است كه برخي از اوصياي انبيا غالباً نبيّ بوده اند. جز اوصياي پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله كه چون قرار نيست بعد از او پيامبري باشد اوصياي آن حضرت تنها وظيفه امامت و وصايت دارند و وحي بعد از آن حضرت قطع شده است.

انتخاب اوصيا از جانب خداوند

حال سؤال اساسي و مهم اين است كه چگونه وصايت و امامت بين ذريّه انبيا به ارث گذارده مي شود؟ آيا به انتخاب مردم است، يا به اراده و مشيت الهي توسّط انبيا و اوصياي قبل؟

با نظري گذرا به آيات قرآن پي مي بريم كه

انتخاب اوصيا از جانب خداوند متعال صورت پذيرفته است.

اينك به برخي از اين آيات اشاره مي كنيم:

1 - خداوند متعال درباره كيفيت انتخاب يوسف عليه السلام به عنوان جانشين يعقوب و پيامبري براي بني اسرائيل مي فرمايد: «وَكَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلي أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»؛(103) «و اين گونه پروردگارت تو را بر مي گزيند، و از تعبير خواب ها به تو مي آموزد، و نعمتش را بر تو و خاندان يعقوب تمام و كامل مي كند، همان گونه كه پيش ازاين، بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد، به يقين، پروردگار تو دانا و حكيم است.»

2 - و نيز از زبان حضرت موسي عليه السلام نقل مي كند كه مي فرمايد: «وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي * هارُونَ أَخِي * اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً * قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي ؛(104) «و وزيري از خاندانم براي من قرار ده. برادرم هارون را. با او پشتم را محكم كن. و او را در كارم شريك ساز. تا تو را بسيار تسبيح گوييم، و تو را بسيار ياد كنيم. چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه و بينايي. فرمود: اي موسي! آنچه را خواستي به تو داده شد.»

3 - در مورد حضرت داوودعليه السلام مي فرمايد: «يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ»؛(105) «اي داوود! ما تو را خليفه [و نماينده خود] در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حقّ داوري كن.»

تغيير ناپذيري سنّت الهي

اگر سنّت الهي در اوصيا و جانشينان

انبيا آن است كه آنان را از ذريّه طيّب و طاهر شان انتخاب كند، حال چگونه ممكن است كه ادعا كنيم اين سنّت نسبت به پيامبرصلي الله عليه وآله و امت اسلامي تغيير كرده باشد؟

خداوند متعال مي فرمايد: «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً»؛(106) «هرگز براي سنّت خدا تبديل نخواهي يافت، و هرگز براي سنّت الهي تغيير نمي يابي.»

نقد كلام ابوالحسن ندوي

نقد كلام ابوالحسن ندوي

ابوالحسن ندوي در اعتراض به شيعه مي گويد: «عقيده شيعه اماميه در مسئله امامت و خلافت با اهداف خدا و رسول او سازگاري ندارد؛ زيرا آنان به حكومت موروثي معتقدند.» (107)

پاسخ

اوّلاً: مقصود از آن كه امامت و وصايت اوصياي انبيا در ذريّه و اهل بيت آنان قرار مي گيرد آن است كه خداوند به آنان قابليت داده تا پذيراي اين مقام گردند. اگر مراد از وراثت آن است كه بگوييم: به صرف اين كه اين ها اولاد پيامبرند و امام علي عليه السلام داماد او است بايد امام باشند گرچه قابليت اين مقام را نداشته باشند، قطعاً شيعه اماميه به اين معنا معتقد نيست.

ثانياً: اگر آن گونه كه ابوالحسن ندوي مي گويد: حكومتِ موروثي شعار حكومت هاي مادي است و انبيا الهي بايد از آن منزّه باشند،(108) چه فرق است بين پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله و ديگر پيامبران؟ با آن كه حكومت وراثتي را با در نظر گرفتن قابليت ها در انبياي گذشته مشاهده مي كنيم:

خداوند متعال مي فرمايد: «أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً»؛(109) «يا حسد مي ورزند با مردم چون آن ها را خدا به فضل خود بهره مند نمود كه البته ما بر آل ابراهيم كتاب و حكمت فرستاديم و به آن ها فرمانروايي بزرگ عطا كرديم.»

از سوي ديگر مشاهده مي كنيم كه حضرت ابراهيم عليه السلام امامت را براي ذريّه خود درخواست كرده است، آنجا كه خداوند مي فرمايد: «وَإِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ»؛(110) «[به ياد آر]هنگامي كه خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و همه را به جاي آورد.

خدا به او فرمود: من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم. عرض كرد: اين پيشوايي را به فرزندان من نيز عطا خواهي كرد؟ فرمود: [آري، اگر شايسته باشند]عهد من هرگز به ستمكاران نمي رسد.»

در اين آيه، خداوند حكومت و امامت موروثي و نَسَبي را به طور مطلق نفي نكرده است، بلكه آن را از خصوص ستمگران از ذريّه حضرت ابراهيم عليه السلام سلب نموده است.

ثالثاً: ممكن است سرّ اين كه امامت و نبوّت و وصايت در نسل پيامبرصلي الله عليه وآله قرار گرفته اين باشد كه از جهتي نسل پيامبرصلي الله عليه وآله نسلي طيّب و طاهر، و خانواده او خانواده اي الهي است و از طرف ديگر پيامبرصلي الله عليه وآله به جهت نبوّت و كمالاتش در قلوب مردم جا گرفته و در ميان آن ها از محبوبيّت خاصي برخوردار است، مردم در صورتي كه كسي را دوست داشته باشند وابستگان او را نيز دوست دارند. و كسي كه مورد محبّت قرار گرفت درصدد اطاعت از فرامين او برخواهد آمد.

از همين رو بهترين افراد براي امامت و جانشيني و يا نبوّت، ذريّه و نسل پيامبرانند، هرچند اين مقامات را ما بدون شرط ندانسته، براي آن قابليت ها و شرطهايي را لازم مي دانيم كه از جمله آن ها، عصمت و علم لدنّي و برتري در جامعه است.

گزارشي از اوصياي پيامبران

گزارشي از اوصياي پيامبران

با مراجعه به تاريخ انبياي الهي از حضرت آدم عليه السلام تا حضرت خاتم صلي الله عليه وآله پي مي بريم كه نه تنها هر يك از انبيا، وصي يا اوصيايي براي خود داشته، بلكه وصيّ او از ذريّه اش بوده است. و اين نه به جهت مجرّد قرار گرفتن آن در نسل و ذريّه پيامبر بوده، بلكه

اين امر همراه با وجود قابليت ها و اهليت ها بوده است. اينك اوصياي برخي از انبيا را مورد بررسي قرار مي دهيم:

1 - شيث وصي حضرت آدم عليه السلام

الف) مسعودي نقل مي كند: «چون حوّا به شيث حامل شد، نور در پيشاني اش درخشان گشت، و هنگامي كه او را زاييد آن نور به فرزندش منتقل شد. و چون رشد كرده و كامل شد، آدم بر او وصيّت نمود و اعلام كرد كه او حجّت خدا براي بعد از خود و خليفه خدا در روي زمين خواهدبود … » (111)

ب) يعقوبي مي گويد: «چون وقت وفات آدم فرا رسيد فرزندش شيث و فرزندان اورا دور خود جمع نمود و برآن ها درود فرستاد و دعا به بركت نمود، و بر شيث وصيت كرد … و او را امر نمود تا در ميان اولادش قائم مقام او باشد. آنان را به تقواي الهي و حسن عبادت خدا امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين و اولادش نهي نمود … » (112)

او هم چنين مي گويد: «شيث بعد از مرگ آدم عليه السلام به انجام وظايف خود قيام نمود. او قومش را به تقواي خداوند سبحان و عمل صالح امر مي كرد.» (113)

عبداللَّه بن عباس مي گويد: «چون هنگام وفات آدم رسيد به شيث عهد و وصيت نمود و ساعات شب و روز و عبادت خلوت در هر ساعت از شبانه روز را به او تعليم داد و او را خبر از وقوع طوفان داد. و رياست بعد از آدم به او رسيد. خداوند بر او 50 صحيفه نازل كرد.» (114)

2 - انوش، وصيّ شيث

انوش فرزند شيث در زمان آدم عليه السلام متولد شد. و چون هنگام وفات شيث شد بر فرزندش انوش وصيت نمود، و او را خبر داد به نوري كه از جانب خود به سوي او منتقل شده است … (115)

يعقوبي مي نويسد: «انوش

فرزند شيث بعد از پدرش قيام به حفظ وصيت پدر و جدّش نمود و عبادت خود را به نحو احسن انجام داد. و قومش را نيز به حسن عبادت امر نمود.» (116)

طبري مي نويسد: «انوش، جانشين پدرش در سياست و حكومت داري و تدبير امور رعيت شد.» (117)

و در جاي ديگر مي نويسد: «چون وقت وفات شيث شد فرزندان خود و نوادگانش را كه عبارت بودند از: انوش، قينان، مهلائيل، يرد، اخنوخ، و از زنان و فرزندانشان، دور خود جمع كرد، بر آنان درود فرستاده و دعا به بركت نمود … و به فرزندش انوش وصيت كرد كه تقوا پيشه كرده و قومش را به تقواي الهي و حسن عبادت سفارش نمايد و سپس از دنيا رحلت نمود.» (118)

3 - قينان وصيّ انوش

مسعودي مي نويسد: «انوش داراي فرزندي به نام قينان شد. او كسي بود كه در پيشاني اش نور هويدا بود و بر مردم عهد گرفت.» (119)

چون هنگام وفات انوش فرا رسيد به فرزندش قينان وصيت نمود، و نور به قينان منتقل شد و او را از سرّي كه در او به وديعت گذارده بود باخبر ساخت. و قينان به سيره پدرش رفتار كرد.(120)

4 - مهلائيل وصيّ قينان

يعقوبي مي نويسد: «قينان فرزند انوش در حالي كه مردي لطيف، باتقوا، و مقدس بود، در قوم خود قيام به انجام وظيفه كرد. او قوم خود را به اطاعت از خدا و حسن عبادتش و متابعت از وصيت آدم و شيث سفارش نمود. و چون مرگش فرا رسيد فرزندان خود و فرزندان پسرش مهلائيل و يرد و متوشلح و لمك و زنان آنان و فرزندانشان را جمع كرده و بر آنان درود فرستاد و دعا به بركت نمود. آن گاه به مهلائيل وصيت نمود … » (121)

يعقوبي مي نويسد: «بعد از قينان مهلائيل قيام به وظايف خود نمود و قوم خود را به اطاعت خداوند متعال و متابعت از پدرش دعوت نمود. و چون مرگش فرا رسيد بر فرزندش يرد وصيت نمود آن گاه از دنيا رحلت كرد.» (122)

مهلائيل به فرزندش وصيت كرده و مصحف را تعليم او داد. و نيز چگونگي تقسيم زمين و آنچه در عالم حادث مي شود را تعليم او نمود. و كتاب سرّ الملكوت را كه ملك به آدم تعليم داده بود تسليم به او كرد، كتابي كه مهر خورده نزد يكديگر گذارده و از همديگر به ارث مي بردند.» (123)

5 - يوارد وصيّ مهلائيل

مسعودي مي گويد: «مهلائيل داراي فرزندي به نام يارد (يوارد) شد. او نور را به ارث برده و به او عهد و وصيت شد … » (124)

پدرش بر او وصيت نمود و او را از سرّ مكنون و انتقال نور به او خبر داد. او مردي خوش سيرت بود.(125)

يعقوبي مي نويسد: «بعد از مهلائيل، يرد (يوارد) به وظايف او قيام نمود. او مردي مؤمن و كامل العمل براي خداوند سبحان و عبادت براي او بود. شبانه روز

بسيار نماز به جاي مي آورد … » (126)

چون مرگش فرا رسيد به فرزندش اخنوخ (ادريس) وصيت و عهد نموده و علومي را كه نزدش بود به او نيز تعليم داد و مصحف سرّ را به او تسليم كرد.(127)

6 - ادريس نبيّ وصيّ يوارد

طبري مي گويد: « … او اوّلين پيامبر بعد از آدم و حامل نور محمّدي بود … » (128)

مسعودي مي گويد: «بعد از يرد (يوارد) فرزندش اخنوخ قيام به وظايف او نمود و او همان ادريس پيامبر است، كه صابئه گمان مي كنند كه او هرمس است. او كسي است كه خداوند - عزّ وجلّ - در كتابش خبر از مقام رفيع و عالي او داده است … بر او سي صحيفه نازل شده بود، و بر شيث بيست و نه صحيفه نازل شد كه در آن تهليل و تسبيح بود.» (129)

يعقوبي مي نويسد: «اخنوخ (ادريس) اوّلين كسي بود كه به قلم خط نوشت و او همان ادريس پيامبر است. به فرزندانش سفارش نمود تا عبادت را خالص براي خدا انجام دهند و صدق و يقين را پيشه نمايند، آن گاه خداوند او را به سوي خود بالا برد.» (130)

خداوند متعال درباره ادريس در قرآن كريم مي فرمايد: «وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً * وَرَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيّاً»؛(131) «و در اين كتاب، از ادريس [نيز]ياد كن، او بسيار راست گو و پيامبر [بزرگي]بود. و ما او را به مقام والايي رسانديم.»

ابن سعد از ابن عباس نقل كرده كه گفت: «اوّلين پيامبري كه بعد از آدم مبعوث شد، ادريس؛ يعني اخنوخ فرزند يرد بود. اخنوخ داراي فرزنداني؛ از جمله متوشلح بود كه به او وصيت نمود … » (132)

7 - متوشلح وصيّ ادريس

ادريس به فرزندش متوشلح وصيّت نمود؛ زيرا خداوند به او وحي نموده بود كه وصايت را در او قرار دهد.(133)

مسعودي مي نويسد: «بعد از اخنوخ فرزندش متوشلح به وظايف او قيام نمود، شهرها را آباد كرد در حالي كه نور در پيشاني اش بود.»

(134)

طبري مي گويد: «اخنوخ، متوشلح را جانشين خود بر امر خداوند قرار داد. و قبل از آن كه به آسمان ها رود اهل بيتش را وصيت نمود … او اوّل كسي بود كه سوار بر اسب شد؛ زيرا روش پدرش را در جهاد پيمود، و نيز طريق پدرانش را در عمل به اطاعت خدا دنبال كرد.» (135)

8 - لمك، وصيّ متوشلح

طبري مي گويد: «چون هنگام وفات متوشلح رسيد به فرزندش لمك وصيت نمود. «لمك» به معناي جامع است. و او پدر نوح بود كه به او وصيت و عهد شده و صحف و كتاب هاي مهر زده شده كه براي ادريس بود به او واگذار شد و وصيت به او منتقل گشت.» (136)

يعقوبي مي نويسد: «لمك بعد از پدرش به عبادت و طاعت خدا قيام نمود … و چون مرگش فرا رسيد، نوح، سام، حام، يافث و زنانشان را فراخواند، تنها كساني كه از اولاد شيث باقي مانده بودند … متوشلح بر آنان درود فرستاد و به بركت دعا نمود و عرضه داشت: از خداوندي كه آدم را آفريد مي خواهم كه به شما از بركت پدرمان آدم عطا نمايد و در اولاد شما مُلك و حكومت قرار دهد … » (137)

9 - نوح نبيّ، وصيّ لمك

خداوند متعال درباره نبوّت حضرت نوح مي فرمايد: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَإِبْراهِيمَ وَجَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتابَ … »؛(138) «ما نوح و ابراهيم را فرستاديم، و در دودمان آن دو، نبوّت و كتاب قرار داديم.» و نيز مي فرمايد: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلي قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِينَ عاماً»؛(139) «و ما نوح را به سوي قومش فرستاديم، و او در ميان آن ها هزار سال مگر پنجاه سال، درنگ كرد.»

يعقوبي مي نويسد: «خداوند - عزّ وجلّ - در زمان حيات جدّش اخنوخ كه همان ادريس نبيّ بود به او وحي فرستاد. و قبل از آن كه خداوند ادريس را به آسمان برد او را امر كرد كه قومش را انذار كرده و آنان را از معاصي كه انجام مي دادند، نهي نموده و آنان را از عذاب برحذر دارد. او مردم

را بر عبادت خداوند متعال دعوت نمود …

نوح بعد از خروجش از كشتي 360 سال زندگي كرد. و هنگام وفات خود كه رسيد، سه فرزندش سام، حام، و يافث و فرزندان ديگرش را دور خود جمع كرد و آنان را وصيت كرده و به عبادت خداوند متعال امر نمود … » (140)

10 - سام، وصيّ حضرت نوح

ابن اثير مي نويسد: «نوح به فرزندش سام كه بزرگ ترين فرزنداش بود وصيت كرد.» (141)

مسعودي مي نويسد: «خداوند براي سام، فرزند نوح، رياست و كتاب هاي فرستاده شده از آسمان را قرار داد … » (142)

يعقوبي مي نويسد: «سام فرزند نوح، بعد از پدرش به عبادت خداوند و طاعت او قيام نمود … و هنگامي كه زمان وفاتش رسيد به فرزندش ارفخشد وصيّت نمود.» (143)

11 - ارفخشد، وصيّ سام

مسعودي مي گويد: «قيّم بعد از سام در روي زمين فرزندش أرفخشد بود.» (144)

يعقوبي مي گويد: «ارفخشد پسر سام قيام به عبادت خداوند متعال و طاعت او نمود، و بعد از گذشت 185 سال از عمرش، خداوند به او فرزندي به نام شالح عنايت نمود. اولاد نوح در شهرها پراكنده شدند … » (145)

12 - شالح، وصيّ أرفخشد

يعقوبي مي گويد: «چون وقت وفات أرفخشد رسيد اولاد و اهل خود را جمع كرده و آنان را به عبادت خداوند متعال و اجتناب از معاصي فراخواند. و به شالح فرزند خود فرمود: وصيت مرا قبول كن، و در بين اهلت بعد از من قيام كرده و عمل به طاعت خداوند متعال كن. اين را گفت و از دنيا رحلت نمود.» (146)

او هم چنين مي گويد: «شالح فرزند أرفخشد در بين قومش قيام كرده و آنان را به طاعت خداوند متعال امر نموده و از معاصي نهي كرد، و از آنچه به اهل معاصي از مصيبت و عذاب خواهد رسيد برحذر داشت. خداوند متعال بعد از گذشت 130 سال به او فرزندي داد كه نامش را «عابر» گذاشت. هنگام مرگش كه فرا رسيد به فرزندش عابر وصيت كرده و او را دستور به اجتناب از كارهاي فرزندان قابيل لعين داد و آن گاه از دنيا رحلت نمود.» (147)

اين چهار نفر كه ذكر شدند همگي از اوصياي نوح بودند ولي پيامبر نبودند.

13 - حضرت هود و صالح عليهما السلام

قبيله «عاد» از ذريّه نوح نبيّ به درجه اي بالا از پيشرفت رسيدند، ولي شيطان توانست در آن ها راه پيدا كرده و به عبادت بتان تشويقشان نمايد.

خداوند متعال از بين افراد قبيله خودشان، حضرت هودعليه السلام را براي عبادت خدا مبعوث نمود. حضرت هودعليه السلام آن ها را تنها به عبادت خداوند و عمل به دين اسلام كه پروردگار عالميان تشريع كرده بود، دعوت نمود …

خداوند متعال مي فرمايد: «وَإِلي عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلّا مُفْتَرُونَ … »؛(148) «[ما] به سوي [قوم] عاد، برادرشان هود را فرستاديم، [به آن ها] گفت:

اي قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه معبودي جز او براي شما نيست شما فقط تهمت مي زنيد [و بت ها را شريك او مي خوانيد] … »

و نيز مي فرمايد: «وَاذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَقَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ … »؛(149) «[سرگذشت هود] برادر قوم عاد را ياد كن، آن زمان كه قومش را در سرزمين احقاف بيم داد در حالي كه پيامبران زيادي قبل از او در گذشته هاي دور و نزديك آمده بودند كه: جز خداي يگانه را نپرستيد [و گفت:] من بر شما از عذاب روزي بزرگ مي ترسم … »

و نيز مي فرمايد: «كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَنُذُرِ * إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ * تَنْزِعُ النّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ»؛(150) «قوم عاد نيز پيامبر خود را تكذيب كردند، پس [ببينيد] عذاب و انذار هاي من چگونه بود. ما تندباد وحشتناك و سردي را در يك روز شوم مستمر بر آنان فرستاديم … كه مردم را همچون تنه هاي نخل ريشه كن شده، از جا بر مي كَند.»

و قبيله ثمود نيز از ذريّه حضرت نوح بودند. آنان بعد از قوم عاد زندگي كرده و قصرهاي زيبايي را بين شام و مدينه بنا نمودند. ولي بعد از مدتي طغيان و سركشي كرده و به عبادت بت ها مشغول شدند. خداوند متعال از بين قبيله خود، صالح را به جهت بشارت و انذار فرستاد …

خداوند متعال در اين باره مي فرمايد: «وَإِلي ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ

ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ … »؛(151) «و به سوي قوم ثمود، برادرشان صالح را [فرستاديم]، گفت: اي قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه معبودي جز او براي شما نيست. اوست كه شما را از زمين آفريد، و آبادي آن را به شما واگذاشت، از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوي او بازگرديد، كه پروردگارم [به بندگان خود]نزديك، و اجابت كننده [خواسته هاي آن ها] است … »

14 - وصيت ابراهيم به فرزندش اسماعيل عليهما السلام

بعد از حضرت نوح عليه السلام يكي پس از ديگري اوصيا براي هدايت مردم از طرف خداوند متعال مأمور به وظيفه و هدايت خلق بودند، تا آن كه خداوند متعال حضرت ابراهيم عليه السلام را مبعوث به شريعت حنيفيه نمود.

خداوند متعال مي فرمايد: «وَإِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ … »؛(152) «ما ابراهيم را [نيز]فرستاديم، هنگامي كه به قومش گفت: خدا را پرستش كنيد و از [عذاب]او بپرهيزيد كه اين براي شما بهتر است اگر بدانيد … »

و هنگامي كه حضرت ابراهيم عليه السلام خواست از مكه كوچ كند به فرزندش اسماعيل وصيت نمود تا در كنار بيت الحرام اقامت كرده و حجّ و مناسك مردم را برپا دارد. و به او فرمود: خداوند تعدادش را زياد كرده و نسلش را پر ثمر كرده، و در اولادش بركت و خير قرار خواهد داد.(153)

و چون هنگام وفات اسماعيل عليه السلام فرا رسيد به برادرش اسحاق وصيّت نمود. و همين طور وصيت از پدر به فرزند يا به برادر و يا يكي از افراد خانواده منتقل مي شد.

15 - وصيت داوود به سليمان عليهما السلام

حضرت داوودعليه السلام به فرزندش سليمان عليه السلام وصيت نمود و به او فرمود: «من در راه تمام اهل زمين حركت مي كنم … پس به وصيت هاي پروردگارت عمل نما و ميثاق ها و عهدها و وصيت هاي او را كه در تورات آمده عمل كن.» (154)

خداوند متعال در اين باره مي فرمايد: «وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالاَ الْحَمْدُ للَّهِ ِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلي كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ * وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ … »؛(155) «و ما به داوود و سليمان، دانشي عظيم داديم، و آنان گفتند: ستايش از آن خدايي است كه

ما را بر بسياري از بندگان مؤمنش برتري بخشيد. و سليمان وارث داوود شد … »

16 - وصيت زكريّا به يحيي عليهما السلام

حضرت زكرياعليه السلام به سنّ پيري رسيده بود و همسر او نيز زني نازا بود، لذا از خداوند متعال فرزندي درخواست كرد كه وارث او گردد. خداوند متعال در اين باره مي فرمايد: «كهيعص * ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا * إِذْ نادي رَبَّهُ نِدآءً خَفِيّاً * قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُنْ بِدُعآئِكَ رَبِّ شَقِيّاً * وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرآئِي وَكانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً * يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيي لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيّاً * قالَ رَبِّ أَنّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَكانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً * قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً * قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيّاً * فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً * يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً * وَحَناناً مِنْ لَدُنّا وَزَكاةً وَكانَ تَقِيّاً * وَبَرّاً بِوالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبّاراً عَصِيّاً * وَسَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً»؛(156)

«كهيعص. [اين آيات] يادي است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا. در آن هنگام كه پروردگارش را در خلوتگاه [عبادت]پنهان خواند. گفت: پروردگارا! استخوانم سست شده و شعله پيري تمام سرم را فرا گرفته، و من هرگز در دعاي تو، از اجابت محروم نبوده ام. و من از بستگان بعد از

خودم بيمناكم [كه حقّ پاسداري از آيين تو را نگه ندارند]و [از طرفي]همسرم نازا و عقيم است، تو از نزد خود جانشيني بر من ببخش. كه وارث من و دودمان يعقوب باشد، و او را مورد رضايتت قرار ده. اي زكريا! ما تو را به فرزندي بشارت مي دهيم كه نامش «يحيي» است، و پيش از اين هم نامي براي او قرار نداده ايم. گفت: اي پروردگار من! از كجا براي من فرزندي خواهد بود، در صورتي كه همسرم ناز است. و من هم از شدت پيري به فرتوتي رسيده ام. فرمود: اين گونه است؛ پروردگارت گفته اين بر من آسان است؛ و قبلاً تو را آفريدم در حالي كه چيزي نبودي. عرض كرد: پروردگارا! نشانه اي براي من قرار ده، فرمود: نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلّم با مردم نخواهي داشت؛ در حالي كه زبانت سالم است. او از محراب عبادتش به سوي مردم بيرون آمد، و با اشاره به آن ها گفت: [به شكرانه اين موهبت،]صبح و شام خدا را تسبيح گوييد. اي يحيي! كتاب خدا را با قوت بگير. و ما فرمان نبوّت [و عقل كافي] در كودكي به او داديم. و رحمت و محبّتي از ناحيه خود به او بخشيديم، و پاكي [دل و جان] و او پرهيزكار بود. او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود، و جبار[و متكبر]و عصيانگر نبود. سلام بر او، آن روز كه تولّد يافت و آن روز كه مي ميرد، و آن روز كه زنده برانگيخته مي شود.»

عصر فترت

خداوند متعال مي فرمايد: « … قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلي فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ

وَلا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»؛(157) «رسول ما، پس از فاصله و فترتي ميان پيامبران، به سوي شما آمد، در حالي كه حقايق را براي شما بيان مي كند، تا مبادا [روز قيامت] بگوييد: نه بشارت دهنده اي به سراغ ما آمد، و نه بيم دهنده اي! [هم اكنون، پيامبر] بشارت دهنده و بيم دهنده، به سوي شما آمد! و خداوند بر همه چيز تواناست.»

«فترت» در لغت به معناي مدتي است كه بين دو زمان قرار مي گيرد. و در اصطلاح اسلامي به معناي فاصله اي است كه بين بعثت دو پيامبر قرار دارد.

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله بعد از مدت زماني كه از پيامبري حضرت عيسي عليه السلام مي گذشت مبعوث به رسالت شد. ولي در اين مدت، انبيا و اوصيايي وجود داشتند كه شريعت حضرت عيسي يا دين حنيف حضرت ابراهيم عليهما السلام را تبليغ مي نمودند.

حلبي در سيره خود نقل كرده كه بعد از حضرت اسماعيل عليه السلام كسي به جز محمّدصلي الله عليه وآله به شريعت مستقل مبعوث نشد. امّا خالد بن سنان و بعد از او حنظله، اين دو به تقرير و تبليغ شريعت حضرت عيسي مبعوث بودند.(158)

مسعودي و ديگران نقل كرده اند كه رسول خداصلي الله عليه وآله درباره خالد بن سنان عبسي فرمود: «او پيامبري بود كه قومش او را ضايع نمودند.» (159)

احمد بن حنبل و ديگران خبري از صحابي محترم، سلمان فارسي نقل كرده اند كه در آن، سخن از ملاقات او با يكي از اوصياي حضرت عيسي عليه السلام در سرزمين عموريه(160) به ميان آمده است. او مي گويد: « … من به صاحب عموريه ملحق گشتم و از خبرم او را مطلع ساختم. او

گفت: نزد من اقامت نما. من با مردي كه بر هدايت اصحاب و امر آنان بود اقامت نمودم. او گفت: سپس امر خدا بر او نازل شد. و چون حاضر گشت به او گفتم: من با فلان شخص بودم كه فلان شخص مرا وصيت به فلان شخص نمود و همين طور تا اين كه فلان شخص مرا به تو وصيت كرد. حال تو مرا به چه كسي وصيت و امر مي كني؟ او به من فرمود: اي فرزندم! به خدا سوگند! من از كسي كه ما بر آن بوده ايم اطلاع ندارم و لذا به آن امر نمي كنم، ولي زماني پيامبري بر تو سايه مي افكند كه او مبعوث به دين ابراهيم عليه السلام است. او در سرزمين عرب خروج خواهد كرد … او داراي علاماتي است كه بركسي مخفي نمي باشد. او از هديه استفاده مي كند ولي از مال صدقه نمي خورد. بين دو كتفش مهر نبوّت است. اگر تو توانستي در آن شهرها به او ملحق شوي اين كار را انجام بده. او اين را گفت و از دنيا رحلت نمود … » (161)

اوصيا از نسل حضرت اسماعيل عليه السلام در عصر فترت

اوصيا از نسل حضرت اسماعيل عليه السلام در عصر فترت

در عصر فترت و نبود رسولان، اوصيايي از آباء و اجداد پيامبرصلي الله عليه وآله وظيفه رهبري جامعه جزيرة العرب را بر عهده داشتند، اينك به شرح حال برخي از آنان در اين عصر و زمان اشاره مي كنيم:

1 - الياس بن مضر

يعقوبي مي گويد: «الياس بن مضر مردي باشرف بوده و فضيلتش آشكار بود. او اوّلين كسي بود كه بر فرزندان اسماعيل به جهت تغيير سنّتهاي پدرانشان انكار كرد، و از او كارهاي زيبايي ظاهر شد، به طوري كه نسبت به كارهاي او به حدّي رضايت پيدا كردند كه به هيچ يك از اولاد اسماعيل چنين رضايتي نداشتند. او آنان را به سنّتهاي پدرانشان بازگردانيد تا اين كه سنّت آنان به طور تمام به اوّل خود بازگشت.

او اوّلين كسي بود كه شتران را براي خانه خدا به هديه مي فرستاد، و او اولين كسي بود كه بعد از وفات ابراهيم عليه السلام ركن را قرار داد. و عرب او را تعظيم مي نمود … » (162)

بنابر اين، الياس يكي از اوصياي رسولان صاحب شريعت بود كه در حفاظت شريعت حضرت ابراهيم عليه السلام مي كوشيد.

2 - كنانة بن خزيمه

حلبي مي گويد: «او بزرگمردي با حُسن و عظيم القدر بود كه عرب به جهت علم و فضلش به او رجوع مي كرد. او هميشه مي گفت: وقت خروج پيامبري از مكه به نام «احمد» نزديك شده است. پيامبري كه مردم را به سوي خدا و نيكي و احسان و مكارم اخلاق دعوت نمايد. او را متابعت كنيد تا بر عزّت و شرف تان اضافه گردد. و هرگز آنچه را آورده تكذيب نكنيد؛ زيرا برحقّ است.» (163)

3 - كعب بن لؤي

بلاذري و ديگران نقل كرده اند: «او مردي عظيم القدر در بين عرب بود. او چنان شخصيتي بود كه زمان مرگش را به جهت تعظيمش مبدأ تاريخ قرار دادند، تا زمان عام الفيل كه آن واقعه مبدأ تاريخ عرب شد. كعب در ايام حج براي مردم خطبه مي خواند و مي فرمود: «اي مردم! بفهميد، و گوش فرا دهيد و فرا گيريد … همانا آسمان بنا شده و زمين گسترده شده است و ستارگان نشانه هايي هستند كه بيهوده آفريده نشده اند تا روي خود از آن ها برگردانيد … صله رحم كنيد … به عهد خود وفا كنيد … حرمت اين حرم را به پا داريد و به آن تمسّك نماييد؛ زيرا براي آن به زودي خبري خواهد بود و از آن، خاتم انبيا مبعوث گردد. خبرش را موسي و عيسي رسانده اند …

آن گاه گفت: اي كاش من شاهد نجواي دعوتش بودم!» (164)

4 - قصيّ بن كلاب

قوم خزاعه در مكه حكمراني مي كرده و متولّي امر بيت اللَّه الحرام بودند تا آن كه قصي بن كلاب به حدّ رشد رسيد. قومش را جمع كرده و با كمك گرفتن از قومي ديگر با قبيله خزاعه جنگيدند تا اين كه ولايت بيت اللَّه الحرام را به دست گرفتند … او قبايل قريش را از بالاي درّه ها و كوه ها جمع كرد، و براي آن ها در مكه «دار الندوه» را بنا نمود تا در آن اجتماع كرده و در امورشان مشورت نمايند، و بيت اللَّه الحرام را به گونه اي ساخت كه كسي هرگز آن را آن گونه نساخته بود.(165)

ابن سعد نقل مي كند: «قصي خطاب به قريش كرده و فرمود: اي جماعت قريش! همانا شما همسايگان خدا و اهل خانه او و

اهل حرم هستيد، و حاجيان، مهمانان خدا و زائران خانه اويند و آنان سزاوارترين مهمانان به كرامتند، پس براي آنان طعام و آب در ايّام حجّ فراهم سازيد … » (166)

حلبي مي گويد: او اولين كسي بود كه در مزدلفه آتش روشن كرد تا مردم هنگام كوچ كردن از عرفه آنجا را مشاهده نمايند … » (167)

اين ها همان كارهايي بود كه حضرت ابراهيم عليه السلام انجام مي داد.

5 - عبدمناف بن قصي

بعد از فوت قصيّ، فرزندش عبدمناف جانشين او شد. او كه اسمش مغيره بود قريش را وصيت به تقواي الهي و صله رحم نمود.(168)

يعقوبي مي گويد: «رياست به عبدمناف فرزند قصيّ منتهي شد. او مردي جليل القدر و داراي شرف عظيم بود.» (169)

6 - هاشم بن عبد مناف

ابن سعد مي گويد: «هاشم بعد از پدرش داراي شرف شده و جليل القدر گشت. قريش، رياست و سقايت و مهمان داري حجّاج را به او واگذار كردند. هنگامي كه ايّام حجّ مي شد در ميان قريش مي ايستاد و براي آنان خطبه مي خواند … » (170)

7 - عبدالمطلب بن هاشم

ابن سعد مي گويد: «عبدالمطلب زيباترين مرد قريش از حيث صورت و از حيث جسم، كشيده ترين آنان بود. او در حلم و سخاوت برترين مردم به حساب مي آمد … او مردي خداشناس بود و ظلم و فجور را بس كاري عظيم مي دانست. و هيچ پادشاهي نبود جز آن كه او را اكرام كرده و شفيع مي نمود … » (171)

مسعودي مي گويد: «از جمله كساني كه اقرار كننده به توحيد و اثبات كننده جزا در قيامت و ترك كننده تقليد بود، عبدالمطلّب بن هاشم است … » (172)

او كسي بود كه در عالم رؤيا مأمور به حفر چاه زمزم شد.(173)

هنگامي كه لشكر ابرهه با فيل هايش به قصد تخريب خانه خدا آمدند، در ملاقاتي كه با او داشت تقاضاي استرداد شتران خود را كرد. ابرهه گفت: چرا از من نمي خواهي كه برگردم؟ او در جواب فرمود: «أنا ربّ الإبل، ولهذا البيت الّذي زعمت أنّك تريد هدمه، ربّ يمنعك منه»؛ «من صاحب اين شترانم و براي اين خانه اي كه تو گمان مي كني كه مي تواني آن را خراب كني پروردگاري است كه تو را از اين كار منع خواهدكرد.» او از اين كلام وحشتي در دلش افتاد.

آن گاه عبدالمطلب اولاد خود و كساني كه با او بودند را جمع كرده و به طرف درب خانه خدا روانه شد و آن را گرفت و فرمود: « … اي پروردگار

من! همانا بنده، زاد و توشه خود را حفظ مي كند، تو نيز راحله خود را حفظ فرما و از گزند دشمنان برحذر دار … در اين وقت بود كه خداوند بر سر اصحاب فيل پرندگان ابابيل را فرستاد.(174)

بلاذري مي گويد: « … و چون آمنه، محمّد را زاييد كسي را به سوي عبدالمطلب فرستاد و به او پيام رساند كه براي تو فرزندي متولد شده است. عبدالمطلب خوشحال با فرزندانش به سوي آمنه آمد. و چون فرزند را ديد او را گرفته و در پارچه اي پيچيده و داخل كعبه نمود و اين اشعار را خواند:

الحمد للَّه الّذي أعطاني

هذا الغلام الطيّب الأردان

أعيذه بالبيت ذي الأركان

من كلّ ذي بغي وذي شنئان

وحاسد مضطرب العنان(175)

ابن عساكر و ابن اثير نقل كرده اند كه به اين اشعار ابياتي را اضافه كرد كه در آخر آن چنين آمده است:

أنت الّذي سُمّيت في الفرقان

في كتب ثابتة المبان

أحمد مكتوب علي اللسان(176)

حلبي مي گويد: «عبدالمطلب در عصر جاهليت شراب (خمر) را بر خود حرام كرده و شخصي مستجاب الدعوه بود. او را به جهت سخاوتش فيّاض مي ناميدند … و نيز از حكما و حلماي قريش به حساب مي آمد.» (177)

عبدالمطلب اولاد خود را به ترك ظلم و ستم امر مي نمود و آنان را بر مكارم اخلاق تحريض مي كرد و از امور پست نهي مي نمود. هميشه مي فرمود: از اين دنيا ظالمي خارج نمي شود تا آن كه از او انتقام گرفته شود و به سزاي اعمالش برسد. تا اين كه مردي ظالم از اهل شام بدون آن كه به عقوبت برسد هلاك شد. اين خبر را به عبدالمطلب رساندند او فكر كرد و گفت: به خدا سوگند! همانا

وراي اين دار خانه اي است كه محسن درآن به سزاي احسانش و بدكار به جزاي بدي هايش خواهد رسيد.» (178)

عبدالمطلب كسي بود كه بعد از آمدن قحطي طولاني در شبه جزيره عربستان مردم به او پناه آورده و به او گفتند: خداوند مكرّر ما را به خاطر تو سيراب كرده است، از خدا بخواه كه ما را سيراب گرداند. عبدالمطلب با رسول خداصلي الله عليه وآله به طرف بيابان حركت كردند و بعد از مقداري مناجات و خواستن از خدا، باران فراواني براي آنان نازل شد.(179)

مجلسي نقل مي كند كه براي عبدالمطلب، جدّ رسول خداصلي الله عليه وآله بستري در سايه بان كعبه پهن مي شد و هيچ يك از اولاد او به جهت جلالت قدر عبدالمطلب بر روي آن نمي نشست، به جز رسول خداصلي الله عليه وآله كه مي آمد و بر روي آن مي نشست. عموهاي آن حضرت مي آمدند تا او را از آن مكان دور سازند، كه جدّش عبدالمطلب مي فرمود: فرزندم را رها سازيد. آن گاه دستي بر كمر او مي كشيد و مي فرمود: همانا براي اين فرزندم شأني است.(180)

يعقوبي مي نويسد: «عبدالمطلب به فرزندش زبير وصيت به حكومت و امر كعبه نمود و به ابوطالب وصيت رسول خداصلي الله عليه وآله و سقايت زمزم كرد. و به او فرمود: من در ميان شما شرف عظيم گذاردم … » (181)

غدير محور انسجام حقيقي

در دهمين سال هجرت، رسول خداصلي الله عليه وآله قصد زيارت خانه خدا را نمودند، فرمان حضرت مبني بر اجتماع مسلمانان، در ميان قبايل مختلف و طوايف اطراف، اعلان شد، گروه عظيمي براي انجام تكليف الهي (اداي مناسك حج) و پيروي از تعليمات آن حضرت، به مدينه آمدند. اين

تنها حجّي بود كه پيامبر بعد از مهاجرت به مدينه، انجام مي داد، كه با نام هاي متعدد، در تاريخ ثبت شده است؛ از قبيل: حجةالوداع، حجةالاسلام، حجة البلاغ، حجة الكمال و حجة التمام.

رسول خداصلي الله عليه وآله غسل كردند، دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند: يكي را به كمر بسته و ديگري را به دوش مبارك انداختند، و روز شنبه، 24 يا 25 ذي قعده، به قصد حج، پياده از مدينه خارج شدند. تمامي زنان و اهل حرم خود را نيز، در هودج ها قرار دادند. با همه اهل بيت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبايل عرب و گروه بزرگي از مردم، حركت كردند.(182) بسياري از مردم به علّت شيوع بيماري آبله از عزيمت و شركت در اين سفر باز ماندند با وجود اين، گروه بي شماري با آن حضرت، همراه شدند. تعداد شركت كننده ها را، 114 هزار، 120 تا 124 هزار و بيشتر، ثبت كرده اند؛ البته تعداد كساني كه در مكه بوده، و گروهي هم كه با علي عليه السلام و ابوموسي اشعري از يمن آمدند، به اين تعداد افزوده مي شود.

بعد از انجام مراسم حج، پيامبرصلي الله عليه وآله با آن جمعيت كثير، آهنگ بازگشت به مدينه كردند. هنگامي كه به غدير خم رسيدند، جبرئيل امين، فرود آمد و از جانب خداي متعال، اين آيه را آورد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ … »؛(183) «اي رسول ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ كن.» جحفه، منزلگاهي است كه راه هاي متعدد، از آنجا منشعب مي شود. ورود پيامبر و يارانش به آنجا، در روز پنج شنبه، هجده

ذي الحجّة صورت گرفت.

امين وحي، از طرف خداوند به پيامبر امر كرد تا علي عليه السلام را ولي و امام معرفي كرده و وجوب پيروي و اطاعت از او را به خلق ابلاغ كند.

آنان كه در دنبال قافله بودند، رسيدند، و كساني كه از آن مكان عبور كرده بودند، باز گشتند. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود خار و خاشاك آنجا را برطرف كنند. هوا به شدت گرم بود، مردم قسمتي از رداي خود را بر سر و قسمتي را زير پا افكندند و براي آسايش پيامبر، چادري تهيه كردند.

اذان ظهر گفته شد و پيامبر، نماز ظهر را با همراهان، ادا كردند. بعد از پايان نماز، از جهاز شتر، محل مرتفعي ترتيب دادند.

پيامبر با صداي بلند، همگان را متوجه ساخت و خطبه را اين گونه آغاز فرمود: «حمد، مخصوص خداست، ياري از او مي خواهيم، به او ايمان داريم، و توكّل ما بر اوست. از بدي هاي خود و اعمال نادرست به او پناه مي بريم. گمراهان را جز او، پناهي نيست. آن كس را كه او راهنمايي فرموده گمراه كننده اي نخواهد بود. گواهي مي دهم معبودي جز او نيست و محمّد بنده و فرستاده اوست.

پس از ستايش خداوند و گواهي به يگانگي او فرمود: اي گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگاهي داده كه دوران عمرم به سر آمده است. هر چه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سراي باقي خواهم شتافت. من و شما هر كدام برحسب آنچه بر عهده داريم، مسئوليم. اينك انديشه و گفتار شما چيست؟

مردم گفتند: «ما گواهي مي دهيم كه تو پيام خدا را ابلاغ كردي و از پند دادن ما و كوشش در راه وظيفه،

دريغ ننمودي، خداي به تو پاداش نيك عطا فرمايد!»

سپس فرمود: «آيا به يگانگي خداوند و اين كه محمّد بنده و فرستاده اوست، گواهي مي دهيد؟ و اين كه بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت ترديد ناپذير است و اين كه مردگان را خدا بر مي انگيزد، و اين ها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟»

همگان گفتند: «آري! به اين حقايق، گواهي مي دهيم.»

پيامبرصلي الله عليه وآله عرض كرد: «خداوندا! گواه باش».

پس، با تأكيد فرمود: «همانا من در انتقال به سراي ديگر و رسيدن به كنار حوض، بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در كنار حوض بر من وارد مي شويد؛ پهناي حوض من به مانند مسافت بين «صنعا» و «بصري» است، در آنجا به شماره ستارگان، قدح ها و جام هاي سيمين، وجود دارد. بينديشيد و مواظب باشيد، كه من پس از خودم دو چيز گران بها و ارجمند در ميان شما مي گذارم، چگونه رفتار مي كنيد؟»

در اين موقع، مردم بانگ برآوردند: يا رسول اللَّه! آن دو چيز گران بها چيست؟

فرمود: «آنچه بزرگ تر است كتاب خداست، كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن، در دست شماست. بنابراين آن را محكم بگيريد و از دست ندهيد تا گمراه نشويد. آنچه كوچك تر است، عترت من مي باشد. همانا، خداي دانا و مهربان، مرا آگاه ساخت، كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض بر من وارد شوند؛ من اين امر را از خداي خود، درخواست نموده ام، بنابراين بر آن دو پيشي نگيريد و از پيروي آن دو باز نايستيد و كوتاهي نكنيد، كه هلاك خواهيد شد».

سپس دست علي عليه السلام را گرفت و او را بلند نمود، به حدّي كه

سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد. مردم او را ديدند و شناختند.

رسول اللَّه صلي الله عليه وآله اين گونه ادامه داد: «اي مردم! كيست كه بر اهل ايمان از خود آن ها سزاوارتر باشد؟»

مردم گفتند: «خداي و رسولش دانا ترند.»

فرمود: «همانا خدا مولاي من است و من مولاي مؤمنين هستم و بر آن ها از خودشان اولي و سزاوارترم. پس هر كس كه من مولاي اويم، علي مولاي او خواهد بود.»

و بنا به گفته احمد بن حنبل (پيشواي حنبلي ها)، پيامبر اين جمله را چهار بار تكرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت:

«بارخدايا! دوست بدار، آن كه او را دوست دارد و دشمن بدار آن كه او را دشمن دارد. ياري فرما ياران او را و خواركنندگان او را خوارگردان. او را معيار، ميزان و محور حقّ و راستي قرار ده».

آن گاه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «بايد آنان كه حاضرند، اين امر را به غايبان برسانند و ابلاغ كنند.»

قبل از پراكنده شدن جمعيت، امين وحي، اين آيه را بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل نمود: «أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِسْلامَ دِيناً»؛(184) «امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براي شما پسنديدم.» در اين موقع پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اللَّه اكبر، بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودي خدا به رسالت من و ولايت علي عليه السلام بعد از من.»

جمعيت حاضر، از جمله بعضي از بزرگان حاضر كه بعداً خلافت را از آن خود دانسته به اميرالمؤمنين، اين گونه تهنيت گفتند: «مبارك باد! مبارك باد! بر تو اي پسر ابي طالب كه مولاي من و

مولاي هر مرد و زن مؤمن گشتي».(185)(186)

ابن عباس گفت: «به خدا سوگند، ولايت علي عليه السلام بر همه واجب گشت».

حسّان بن ثابت گفت: «يا رسول اللَّه! اجازه فرما تا درباره علي عليه السلام اشعاري بسرايم» پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «بگو با ميمنت و بركت الهي.» در اين هنگام، حسّان برخاست و چنين گفت: «اي گروه بزرگان قريش! در محضر پيامبر اسلام، اشعار و گفتار خود را درباره ولايت، كه مسلّم گشت بيان مي نمايم.» و اين گونه اشعار خود را سرود:

يناديهم يوم الغدير نبيّهم

بخم فاسمع بالرسول مناديا(187)

«ندا داد در روز غدير خم پيامبرشان، پس به نداي رسول گوش فرا دهيد».

تا آخر اشعار.

اجمالي از واقعه غدير را كه همه امت اسلامي، بر وقوع آن اتفاق دارند، بيان نموديم. شايان ذكر است كه در هيچ جاي جهان، واقعه و داستاني به اين نام و نشان و خصوصيات، ذكر نشده است.

عواقب انكار نصّ بر امام علي عليه السلام

عواقب انكار نصّ بر امام علي عليه السلام

اكثر مسلمانان بعد از وفات رسول خداصلي الله عليه وآله از نصّ ايشان اعراض نموده و آن را انكار كرده يا به فراموشي سپردند، در حالي كه قرآن مردم را به متابعت از آن دعوت كرده بود، و در نتيجه گرفتار مشكلات و مصيبت هاي فراواني شدند.

1 - خداوند متعال مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا للَّهِ ِ و لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ»؛(188) «اي كساني كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي خواند كه شما را حيات مي بخشد».

2 - و نيز مي فرمايد: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ و لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ و رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ و مَنْ يَعْصِ اللَّهَ و رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً»؛(189) «هيچ

مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بداند، اختياري [در برابر فرمان خدا]داشته باشد، و هر كس نافرماني خدا و رسولش را كند به گمراهي آشكار گرفتار شده است».

3 - و نيز مي فرمايد: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشآءُ و يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»؛(190) «پروردگار تو هر چه مي خواهد مي آفريند، و هرچه بخواهد برمي گزيند، آنان [در برابر او]اختياري ندارند».

اعتراف اهل سنت به عواقب انكار نص

اعتراف اهل سنت به عواقب انكار نص

طبيعي به نظر مي رسد كه انكار نصّ شرعي و الهي بر امام معصوم و واگذاري آن بر امّت، داراي عواقب و خطراتي خواهد بود كه از روشنفكران اهل سنت نيز پوشيده نمانده است. اينك به نقل برخي از عبارات آن ها مي پردازيم:

1 - دكتر احمد محمود صبحي

او مي گويد: «نحوه فكر اهل سنت در مسئله سياست و اصول حكم، يا به تعبيري جامع تر نظام بيعت، بسياري از چالش ها را ايجاد نمود. سه خليفه اوّل هر كدام به طريقي بر خلاف طريق ديگري حكم كردند، حال چگونه ممكن است كه رأي اسلام را از عملكرد گوناگون آنان استنباط كرده و جمهور مسلمين بر آن اتفاق داشته باشند».(191)

او نيز مي گويد: «هنگامي كه معاويه به فكر افتاد تا خلافت را بعد از خودش براي فرزندش يزيد به ارث گذارد، در نظام اسلامي بدعت گذارده و در آن تقليد جديدي ايجاد نمود كه با آن، سنت سلف را تغيير داد، و خلافت را شبيه پادشاهان فارس و بيزنطي ها نمود، و خلافت را - آن گونه كه جاحظ گفت - به پادشاهي قيصر و كسري تبديل نمود».(192)

او نيز مي گويد: «هر چه كه به اسم اسلام از تسلّط و زور در عصر خلفا جائر اتفاق افتاد، دين خدا از آن متبرّي است، و گناه آن تا روز قيامت به گردن كساني است كه چنين حكومتي داشتند».(193)

2 - جاحظ

او در عين حال كه از طرفداران عثمان است به روش معاويه در حكومت داري اعتراض كرده و مي گويد: « … معاويه در حكومت طريقه استبداد را پيش گرفت، و بر بقيه اعضاي شورا و بر جماعت مسلمين از انصار و مهاجرين در سالي كه آن را «سال جماعت» ناميدند، استبداد به خرج داد؛ سالي كه سال جماعت نبود بلكه سال تفرقه و قهر و جبر و غلبه بود. سالي كه در آن، امامت به پادشاهي كسروي منتقل شد و خلافت، منصبي قيصري گشت … ».(194)

3 - ابن قتيبه

او مي گويد: «جهميّه و مشبّهه در تأخير عليّ - كرّم اللَّه وجهه - غلوّ كرده و حقّش را ضايع كردند و در گفتار خود لجاجت به خرج دادند، گرچه تصريح به ظلم خود نكردند و خون او را بدون حقّ و از روي تعدّي بر زمين ريختند … و او را به جهت جهل شان از امامت امامان خارج كرده و در جمله امامان فتنه گر قرار دادند، و بر خلافت او به جهت اختلاف مردم اسم خلافت نگذاشتند و در عوض يزيد بن معاويه را به جهت اجماع مردم بر او مستوجب خلافت دانستند … ».(195)

4 - مقريزي

او مي نويسد: «خدا و رسولش راست گفته اند كه بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله خلفايي خواهند آمد كه به هدايت و دين حقّ قضاوت نمي كنند و سنت هاي هدايت را تبديل مي نمايند … ».(196)

5 - ابن حزم ظاهري

او مي گويد: «يزيد فرزند معاويه در اسلام آثار قبيحي را از خود به جا گذارد؛ اهل مدينه و بزرگان قوم و بقيه صحابه را در روز حرّه در آخر دولتش به قتل رسانيد، و حسين و اهل بيتش را در اول دولتش به قتل رسانيد. و ابن زبير را در مسجدالحرام محاصره كرد و حرمت كعبه و اسلام را بر پا نداشت … ».(197)

او همچنين در «المحلّي» مي گويد: «پادشاهان بني اميه تكبير را در نماز اسقاط كردند و خطبه نماز عيد فطر و قربان را مقدم داشتند تا آن كه اين مطلب بر روي زمين پخش شد. لذا صحيح است كه بگوييم عمل هيچ كس به جز رسول خدا حجّت نيست».(198)

6 – ابو الثناء آلوسي

او در تفسير آيه شريفه: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ و الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ و نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً»؛(199) «و ما آن رؤيايي را كه به تو نشان داديم، فقط براي آزمايش مردم بود؛ همچنين (شجره) درخت نفرين شده را كه در قرآن ذكر كرده ايم. ما آن ها را بيم داده [و انذار] مي كنيم، اما جز طغيان عظيم، چيزي بر آن ها نمي افزايد!»

رواياتي از ابن جرير، از سهل بن سعد، و از ابن ابي حاتم و ابن مردويه و بيهقي در «الدلائل» و ابن عساكر از سعيد بن مسيّب، و روايت ابن ابي حاتم از يعلي بن مرّه و از ابن عمر، درباره خواب پيامبرصلي الله عليه وآله نقل كرده كه بني اميه از منبر او همانند بوزينه بالا مي رفتند. اين خواب بر او دشوار آمد و خداوند اين آيه را نازل كرد … (200)

7 - دكتر طه حسين مصري

او در كتاب «مرآة الاسلام» مي گويد: « … خداوند مكه را در قرآن حرمت داده و نيز مدينه پيامبرصلي الله عليه وآله را محترم شمرده است؛ ولي بني اميه مدينه و مكه را مباح كردند. از يزيد بن معاويه شروع شد كه او سه بار مدينه را مباح كرده، غارت نمود. عبدالملك بن مروان نيز به حجاج بن يوسف اجازه داد تا مكه را مباح گرداند و چه جناياتي كه در آنجا انجام داد. همه اين ها براي اين بود كه بلاد مقدّس براي فرزندان ابوسفيان و بني مروان خاضع گردد. ابن زياد با امر يزيد بن معاويه، كشتن حسين و فرزندان و برادرانش و به اسارت گرفتن دختران رسول خداصلي الله عليه وآله را مباح

كرد … مال مسلمانان ملك خلفا شد و آن گونه كه دوست داشتند انفاق مي نمودند، نه آن گونه كه خدا دوست مي داشت … ».(201)

او همچنين مي گويد: «طغيان و سركشي، اصلي از اصول حاكم بين شرق و غرب عالم شد. زياد و فرزندانش در روي زمين فساد مي كردند تا حكومت را براي بني اميه قرار دهند، و بني اميه براي آنان اين فساد را مباح كرده بود. و حجّاج بعد از زياد و فرزندش وارد عراق شد و عراق را پر از شرّ و منكر نمود».(202)

او همچنين در كتاب «الفتنة الكبري» مي گويد: «عليّ نزديك ترين مردم به پيامبرصلي الله عليه وآله بود. او تربيت شده پيامبرصلي الله عليه وآله و جانشين او بر وديعه اش بود. او به حكم عقد اخوّتي كه با پيامبر بسته بود برادر او بود. او داماد پيامبرصلي الله عليه وآله و پدر ذرّيه رسول صلي الله عليه وآله بود. او صاحب پرچم پيامبرصلي الله عليه وآله و جانشين او در بين اهل بيتش بود. و به نصّ حديث نبوي منزلتش نزد پيامبر، همانند منزلت هارون نزد موسي است. اگر تمام مسلمانان چنين مي گفتند و به حكم اين مطلب عليّ را انتخاب مي نمودند، هرگز از حقّ دور نمي شده و منحرف نمي شدند …

و همه چيز نشانگر كانديداتوري علي بر خلافت بود … خويشاوندي او با پيامبرصلي الله عليه وآله، سابقه او در اسلام، جايگاه او در بين مسلمين، بلاهاي حسني كه در راه خدا كشيده، و سيره او كه هرگز در آن انحراف و اعوجاج نبوده است و شدّتش در دين و فقاهت و فهمش نسبت به كتاب و سنت و استقامت رأيش، همگي زمينه ساز

امامت و خلافت او بود … بني هاشم از امر خلافت به طور عمد دور شدند و قريش بودند كه آنان را چنين كردند؛ زيرا از آن مي ترسيدند كه براي بني هاشم جماعتي جمع شود، و نمي خواستند كه خلافت به دست قبيله اي ديگر غير از قبيله خودشان قرار گيرد».(203)

دكتر مي گويد: «هر چه مردم مي خواهند درباره معاويه بگويند، ولي او فرزند ابوسفيان رهبر مشركان در جنگ احد و خندق است. او فرزند هند است كه باعث قتل حمزه بود، كه شكم او را دريده و جگر او را بيرون آورد، امري كه نزديك بود پيامبر به جهت آن جان تهي كند … ».(204)

8 - مورّخ مشهور سيد امير علي هندي

«حكومت بني اميه تنها اصول خلافت و تعليمات آن را تغيير نداد، بلكه حكومت آنان منجرّ به واژگون شدن اساس مبدأ اسلام شد».(205)

او در جايي ديگر مي گويد: «با به دست گرفتن خلافت توسط معاويه در شام حكومت بت پرستي سابق باز گشته و جاي دمكراسي اسلامي را گرفت … ».(206)

و در جايي ديگر مي گويد: «و اين چنين بت پرستي مكه بازگشته و سر از شام درآورد».(207)

او همچنين مي گويد: «بني اميه به جز عمر بن عبدالعزيز، اهل بت پرستي بوده و به مراعات نكردن شرع و اركان دين مباهات مي كردند؛ همان ديني كه اعتراف به داشتن آن مي كردند … آنان كرسي خلافت را با جرايم دو چندان خود ملوّث نمودند و در درياهاي خون غوطه ور ساختند … ».(208)

9 - دكتر احمد امين مصري

وي در كتاب «ضحي الاسلام» مي گويد: « … نظر اهل سنت به خلافت متعادل تر و قوي تر و نزديك تر به عقل است! گر چه بايد آنان را مؤاخذه شديد نمود بر اين كه نظريه خود را به طور محكم و قوي پياده نكردند، آنان از امامان خود به طور صريح انتقاد نكردند، و هنگامي كه ظلم نمودند در مقابلشان نايستادند، و هنگامي كه ستم كردند آنان را در راه مستقيم قرار ندادند، و احكامي كه بتواند جلوي ظلم خليفه بر امت را بگيرد وضع نكردند، بلكه در مقابل آن ها تسليمي داشتند كه ناخوشايند بود، و لذا آنان بزرگ ترين جنايت را بر امت وارد ساختند».(209)

او نيز در كتاب «يوم الاسلام» مي گويد: «رسول اسلام در آن مرضي كه با آن از دنيا رحلت نمود، اراده كرد كه متولّي امر مسلمين بعد از خود را تعيين كند آنجا كه بنابر نقل

صحيحين فرمود: بياوريد تا نامه اي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد … ولي آنان امر خلافت را براي هر كسي از مسلمانان كه قصد داشته باشند قرار مي دهند، و لذا تا اين زمان در امر خلافت اختلاف وجود دارد. اسلام در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله قوي و متين بود، ولي چون از دنيا رحلت نمود معركه هاي خانمان سوز شروع شد».(210)

او همچنين مي گويد: «از مظاهر خلاف، اختلافي بود كه صحابه در مورد متولّي امر خلافت بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله پيدا كردند، و اين خود ضعف لياقت آن ها را مي رساند؛ زيرا قبل از آن كه پيامبرصلي الله عليه وآله دفن شود اختلاف نمودند … ».(211)

او همچنين در كتاب «فجر الاسلام» مي نويسد: «چون بني اميه خلافت را به دست گرفتند، عصبيت همانند عصر جاهليت به حال خود بازگشت».(212)

10 - دكتر علي سامي نشار

او مي گويد: « … خليفه دمشق گوش هايش در جاهليت اولي از صوت كنيزان و آواز خوانان و آلات لهو و لعب پر شده بود. او به طور علني و مخفيانه مرتكب گناه مي شد … و فحشاء را بين مردم گسترش مي داد … ».(213)

او نيز مي نويسد: «ابوسفيان عقيده كفر آميزش را هنگامي كه عثمان بن عفان به حكومت رسيد ابراز داشت، آنجا كه گفت: حكومت بعد از تيم وعدي به شما رسيد، پس به مانند توپ آن را دست به دست كنيد و ميخ هاي آن را در بني اميه قرار دهيد؛ زيرا خلافت ملك و حكومت است و من نمي دانم كه بهشت و دوزخي باشد.(214) و عثمان گر چه او را طرد نمود ولي چيزي نگذشت فكر نكنم كه ريسمان هاي اين خانواده كافر بر

جايگاه هاي خلافت قرار گرفت، و زماني كه اين خانواده متولّي امر حكومت شدند نفس هاي مسموم آن ها در بيشتر احيان ظاهر شد».(215)

او نيز مي گويد: «من معاويه را از سمّ دادن به حسن - عليه السلام - تبرّي نمي كنم؛ زيرا اين مرد اصلاً مسلمان نبود، بلكه به تمام معناي كلمه جاهلي بود كه استعداد ارتكاب هر گونه گناهي در راه فرزندش يزيد را داشت. اين مردي كه آزاد شده در فتح مكه بود مُرد بعد از آن كه برخي از بزرگان صحابه؛ همچون حجر بن عدي و اصحابش را به نحو مرگ صبر به قتل رسانيد. او مُرد بعد از آن كه از مردم براي فرزندش يزيد بيعت گرفت، و لذا امر خلافت به پادشاه جاهلي منتقل شد كه با آن آل معاويه خلافت را يكي پس از ديگري به ارث بردند».(216)

11 - عباس محمود عقّاد

او در كتاب خود «معاويه في الميزان» مي نويسد: «قيام دولت بني اميه بعد از عصر خلافت، حادثه اي عظيم و پرخطر در تاريخ اسلام و تاريخ عالم بود».(217)

طبري مدركي را از سعيد بن سويد نقل مي كند كه معاويه خطاب به مردم گفت: «من با شما نجنگيدم تا روزه داشته، نماز خوانده، حجّ به جا آورده و زكات دهيد؛ زيرا من مي دانم كه شما اين اعمال را انجام مي دهيد، ولي من با شما قتال كردم تا امير بر شما گردم».(218)

12 - دكتر محمود خالدي، استاد دانشگاه يرموك، اردن

او مي نويسد: «بعد از وفات رسول خداصلي الله عليه وآله نظام خلافت به طور جديدي ظهور پيدا كرد … و باب اجتهاد در آن راه پيدا نمود. نحوه خلافت مورد بحث و جدل و اجتهاد بين عموم مسلمين قرار گرفت، و آرا و نظريات متعددي حول آن پديد آمد و فرقه ها و جماعت هاي سياسي و ديني بر محور شكل گيري خلافت و طريقه اختيار خليفه و خانه اي كه از آن اختيار مي شود پديد آمد، و اين اختلاف منجرّ به ظهور شكل ها و نمونه هاي مختلفي از خلافت شد … ».(219)

اين مشكلات و اختلافات، همه از عوارض و آثار انكار نصّ بر امامت اهل بيت و در رأس آنان علي بن ابي طالب بوده است.

13 - مصطفي رافعي، دكتراي حقوق در دانشگاه پاريس

او درباره عصر بني اميه مي گويد: «در اين عصر شما انقلابي گسترده، بلكه ريشه اي در تطبيق خلافت به عنوان نظام حكومتي مشاهده مي كنيد. حكومتي كه از جوهر اولش به عنوان يك عمل ديني دور شده است. در اين عصر بود كه خليفه براي خود كاخ مي سازد، و سرير انداخته و شرطه برپا مي دارد … در اين عصر است كه معاويه سنّت جديدي را به راه انداخته است و براي پياده كردن و تثبيت آن تمام حيله ها را به كار گرفته، تا اين نظام بين عموم مسلمانان مورد متابعت قرار گيرد».(220)

14 - محمّد رشيد رضا

او در تفسير «المنار» مي نويسد: « … چگونه بني اميه حكومت اسلام را فاسد نمود و قواعد آن را خراب كرد، و براي مسلمانان حكومت شخصي ابدي جعل نمود، پس وزر آن و وزر هر كس كه به آن عمل كرده و عمل مي كند تا روز قيامت بر گردن او است».(221)

15 - سيّد قطب

او مي گويد: «چون بني اميه آمدند و خلافت اسلامي، سلطنتي خانوادگي و دائمي در بني اميه شد، اين موضوع از وحي و دستورات اسلام نبود، بلكه از تعليمات جاهليت بود كه درخشندگي روح اسلامي را خاموش كرد».(222)

او نيز مي گويد: «عثمان به سوي رحمت پروردگارش رفت، ولي دولتي اموي را براي بعد از خودش با تمهيداتي كه خصوصاً در شام فراهم كرد، برپا گذاشت. و نيز با عنايت به افكار اموي كه با روح اسلام سازگاري نداشت حكومت موروثي را تأسيس نمود».(223)

او در جاي ديگر مي گويد: «دائره اسلام بعد از آن گسترش يافت، ولي بدون شك از روح تهي شد. و اسلامِ گسترش يافته در صورتي كه از روح تهي باشد چه ارزشي دارد؟ و اگر قوّتي كه در طبيعت اين دين نهفته است نبود و نيز فيضي كه در بنيه روحي آن است نمي بود به طور حتم در ايام خلافت بني اميه كافي بود كه اسلام به طور كلّ نابود گردد و آخرين لحظات حيات خود را طيّ كند».(224)

او نيز مي گويد: «اين تصور نسبت به حقيقت حكومت داري تا حدودي بدون شك در عهد عثمان تغيير پيدا كرد. از بدي طالع او اين كه عثمان در سنين پيري به خلافت رسيد، و لذا نسبت به مسلمات اسلام نقطه ضعف از خود نشان داد. و در

مقابل كيد مروان و كيد اميه كه در پناه او انجام مي دادند اراده اش براي مقابله با آنان ضعيف بود. عثمان همّتش اين بود كه امامي باشد كه به او آزادي تصرف در اموال مسلمين به بذل و بخشش داده شده است. عثمان در پاسخ به اعتراض منتقدين خود در اعمال اين سياست مي گفت: «اگر من چنين نكنم پس در چه چيزي امام شمايم؟!».

همان گونه كه همّ او اين بود كه در مسلّط نمودن بني معيط و بني اميه از نزديكانش بر گردن مردم آزاد باشد، كه در بين آنان حَكَم، تبعيد شده رسول خداصلي الله عليه وآله بود، به مجرد اين كه حقّ او است كه اهلش را اكرام كرده و به آنان نيكي كند و حقوقشان را مراعات نمايد».(225)

او در جايي ديگر مي گويد: «عثمان از بيت المال مسلمين به همسر دخترش حارث بن حكم در روز عروسي اش دويست هزار درهم بخشيد. چون صبح شد زيد بن ارقم خزينه دار اموال مسلمين در حالي كه حزن در صورتش نمايان و چشمانش اشكبار بود به نزد عثمان آمد و از او خواست كه از ادامه كارش او را عفو كند.

چون عثمان از سرّ قضيه آگاه شد كه به جهت بخشش به دامادش از اموال مسلمين ناراحت شده است با تعجب به او گفت: اي فرزند ارقم! آيا به جهت اين كه من به رحمم صله داده ام گريه مي كني؟ آن مردي كه روح اسلام را درك كرده بود به او گفت: نه اي اميرمؤمنان! بلكه گريه ام بدين جهت است كه گمان مي كنم تو اين مال را در عوض آنچه در راه خدا در زمان حيات رسول خداصلي الله عليه وآله انفاق

كرده اي برداشتي. به خدا سوگند! اگر صد درهم به او داده بودي باز هم زياد بود.

عثمان از اين كه اين شخص قلبش به اين اندازه گسترش و طاقت ندارد كه ببيند از اموال مسلمين به اقوام خليفه مسلمين داده مي شود، به او گفت: كليد ها را رها كن اي فرزند ارقم؛ زيرا ما كسي غير تو را به زودي براي اين كار خواهيم يافت».(226)

او در جايي ديگر مي گويد: «مثال ها درباره سيره و روش عثمان در بي عدالتي ها بسيار است. به زبير يك روز ششصد هزار داد، و به طلحه دويست هزار. و به مروان بن حكم خمس خراج افريقا را بخشيد. و چون به جهت اين رفتارش گروهي از صحابه و در رأس آنان علي بن ابي طالب او را اعتراض و سرزنش كردند در جواب گفت: براي من قوم و خويش و رحم است. باز بر او انكار كردند و از او پرسيدند: مگر براي ابوبكر و عمر، خويش و رحم نبوده است؟ او در جواب گفت: ابوبكر و عمر در منع از اقوام شان مورد محاسبه قرار مي گيرند و من در عطا كردن به اقوامم. بعد از آن، صحابه در حالي كه غضبناك بودند از نزد او برخاستند».(227)

اين مشكلات همه از انكار نصّ الهي بر امامت و خلافت خليفه مسلمين صورت گرفت. اگر مسلمانان نصّ بر امامان بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله را انكار نمي كردند هرگز به اين مصيبت ها گرفتار نمي شدند، مصيبت هايي كه علماي اهل سنت به آن اعتراف كرده و از آن ها گله دارند، مصيبت هايي كه هرگز جامعه شيعي به جهت پيروي از اهل بيت عليهم السلام به آن مبتلا و گرفتار نشد.

پي نوشت ها

1)

سوره دخان، آيات 1 - 4.

2) كشف الاسرار، ج 1، ص 559.

3) مجمع البيان، ج 10، ص 406؛ نور الثقلين، ج 5، ص 620، ح 39.

4) كافي، ج 1، ص 249.

5) كافي، ج 1، ص 252 و 253، ح 9.

6) كافي، ج 1، ص 247 و 248، ص 2.

7) كمال الدين، ج 1، ص 280 و 281، ح 30.

8) اصول كافي، ج 1، ص 251.

9) الصواعق المحرقه، ذيل حديث ثقلين.

10) سوره نساء، آيه 41.

11) سوره نحل، آيه 84.

12) سوره نحل، آيه 89.

13) سوره مائده، آيه 117.

14) سوره قصص، آيه 75.

15) تفسير فخر رازي، ج 25، ص 12 و 13.

16) سوره نحل، آيه 89.

17) سوره بقره، آيه 143.

18) تفسير فخر رازي، ج 20، ص 98.

19) سوره نحل، آيه 89.

20) سوره اسراء، آيه 71.

21) الميزان، ج 1، ص 321.

22) سوره نمل، آيه 40.

23) سوره رعد، آيه 43.

24) كافي، ج 1، ص 190.

25) الميزان، ج 11، ص 388.

26) سوره رعد، آيه 7.

27) سوره اعلي، آيات 2 و 3.

28) سوره يونس، آيه 35.

29) سوره انبيا، آيه 73.

30) سوره فاطر، آيه 24.

31) كافي، ج 1، ص 249.

32) تفسير علي بن ابراهيم، ج 2، ص 209.

33) سوره اعراف، آيه 181.

34) تفسير فخررازي، ج 15، ص 72.

35) تفسير كنز الدقائق، ج 3، ص 657.

36) اصول كافي، ج 1، ص 414.

37) سوره توبه، آيه 119.

38) سوره نساء، آيه 59.

39) تفسير فخر رازي، ج 10، ص 144.

40) سوره اسراء، آيات 71 و 72.

41) سوره واقعه، آيات 27 - 32.

42) سوره قصص، آيه 41.

43) سوره واقعه، آيات 41 - 44.

44) شرح مقاصد، مبحث امامت.

45) درّ المنثور، ج 5، ص 317.

46) همان، ص 316.

47) كافي، ج 1، ص 215.

48) امالي صدوق رحمه

الله، ص 217؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 313.

49) سوره انبيا، آيه 73.

50) سوره بقره، آيه 124.

51) سوره توبه، آيه 12.

52) سوره قصص، آيه 41.

53) سوره هود، آيه 17.

54) سوره يس، آيه 12.

55) سوره نساء، آيه 64.

56) سوره نساء، آيه 80.

57) سوره يوسف، آيه 40.

58) سوره انعام، آيه 57.

59) الميزان، ج 7، ص 116.

60) نظريّة الاسلام السياسيّة، ص 5.

61)]. سوره بقره، آيات 30 - 33.

62) ترتيب كتاب العين، ماده خلف.

63) سوره ص، آيه 26.

64) سوره هاي انعام، آيه 165؛ يونس، آيه 14؛ اعراف، آيات 69 و 74؛ نمل، آيه 62.

65) سوره فاطر، آيه 39.

66) جامع البيان، ج 1، ص 264.

67) درّ المنثور، ج 1، ص 94.

68) سوره بقره، آيه 124.

69) سوره طه، آيات 25 - 30.

70) همان، آيه 36.

71) سوره ص، آيه 26.

72) سوره انبيا، آيه 73.

73) سوره قصص، آيه 41.

74) تاريخ طبري، ج 2، ص 84؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 32؛ سيره حلبي، ج 2، ص 3.

75) سيره ابن كثير، ج 2، ص 159.

76) همان، ج 4، ص 114.

77) سوره بقره، آيه 257.

78) سوره احزاب، آيه 6.

79) سوره مائده، آيه 55.

80) سوره نساء، آيه 59.

81) نظام الحكم في الشريعه، ظافر قاسمي، ص 273.

82) سوره نور، آيه 2.

83) سوره مائده، آيه 38.

84) سوره نور، آيه 4.

85) سوره حديد، آيه 25.

86) سوره بقره، آيه 30.

87) سوره ص، آيه 26.

88) سوره نساء، آيه 58.

89) سوره آل عمران، آيات 33 و 34.

90) سوره انعام، آيات 84 - 89.

91) سوره آل عمران، آيات 38 و 39.

92) سوره حديد، آيه 26.

93) سوره عنكبوت، آيه 27.

94) سوره نمل، آيه 16.

95) سوره مريم، آيه 58.

96) سوره نساء، آيه 54.

97) سوره طه، آيه

29 و 30.

98) سوره شعراء، آيه 214.

99) سوره احزاب، آيه 33.

100) سوره آل عمران، آيه 61.

101) سوره شوري، آيه 23.

102) سوره طه، آيه 132.

103) سوره يوسف، آيه 6.

104) سوره طه، آيات 29 - 36.

105) سوره ص، آيه 26.

106) سوره فاطر، آيه 43.

107) صور تان متضاد تان، ندوي، ص 12 و 13.

108) صور تان متضاد تان، ندوي، ص 12 و 13.

109) سوره نساء، آيه 54.

110) سوره بقره، آيه 124.

111) مروج الذهب، ج 1، ص 47 و 48، به اختصار.

112) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 7.

113) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 8.

114) كامل ابن اثير، ج 1، ص 47.

115) مرآة الزمان، ص 223.

116) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 8.

117) تاريخ طبري، ج 1، ص 165.

118) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 8 و 9.

119) مروج الذهب، ج 1، ص 49.

120) مرآة الزمان، ص 224.

121) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 9.

122) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 10.

123) اخبار الزمان، ص 77.

124) مروج الذهب، ج 1، ص 50.

125) مرآة الزمان، ص 224.

126) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 11.

127) آخر الزمان، ص 77.

128) تاريخ طبري، ج 1، ص 115 - 117.

129) مروج الذهب، ج 1، ص 50.

130) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 11؛ تاريخ طبري، ج 1، ص 173 و 174.

131) سوره مريم، آيات 56 و 57.

132) طبقات ابن سعد، ج 1، ص 39.

133) اخبار الزمان، ص 79.

134) مروج الذهب، ج 1، ص 50.

135) تاريخ طبري، ج 1، ص 173.

136) تاريخ طبري، ج 1، ص 178.

137) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 12 و 13.

138) سوره حديد، آيه 26.

139) سوره عنكبوت، آيه 14.

140) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 13 و 16.

141) كامل ابن

اثير، ج 1، ص 26.

142) اخبار الزمان، ص 75.

143) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 17.

144) مروج الذهب، ج 1، ص 54.

145) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 18.

146) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 18.

147) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 18.

148) سوره هود، آيات 50 - 55.

149) سوره احقاف، آيات 21 - 25.

150) سوره قمر، آيات 18 - 20.

151) سوره هود، آيات 61 - 68.

152) سوره عنكبوت، آيات 16 - 18.

153) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 28.

154) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 57.

155) سوره نمل، آيات 15 - 24.

156) سوره مريم، آيات 1 - 15.

157) سوره مائده، آيه 19.

158) سيره حلبيه، ج 1، ص 21؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 131؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 199.

159) مروج الذهب، ج 1، ص 78؛ تاريخ ابن كثير، ج 2، ص 271.

160) عموريه: شهري از بلاد روم است. معجم اليلدان، حموي.

161) مسند احمد، ج 4، ص 442 و 443؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 227.

162) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 227.

163) السيرة الحلبيه، ج 1، ص 16.

164) انساب الاشراف، ج 1، ص 16 و 41؛ تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 236؛ سيره حلبيه، ج 1، ص 9 و 15 و 16؛ سيره نبويه در حاشيه سيره حلبيه، ج 1، ص 9.

165) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 238 - 240.

166) طبقات ابن سعد، ج 1، ص 41 و 42.

167) السيرة الحلبيه، ج 1، ص 13.

168) السيرة الحلبيه، ج 1، ص 7؛ السيرة النبوية، ج 1، ص 17.

169) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 241.

170) طبقات ابن سعد، ج 1، ص 46.

171) طبقات ابن سعد، ج 1، ص 50 و 51.

172) مروج الذهب، ج 2، ص

103 و 104.

173) سيره ابن هشام، ج 1، ص 154 - 156.

174) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 250 - 254؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 51؛ مروج الذهب، ج 2، ص 105.

175) انساب الاشراف، ج 1، ص 80 و 81.

176) تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 69؛ تاريخ ابن كثير، ج 2، ص 264.

177) السيرة الحلبيه، ج 1، ص 4؛ السيرة النبوية، ج 1، ص 21.

178) السيرة الحلبيه، ج 1، ص 4؛ السيرة النبوية، ج 1، ص 21.

179) انساب الاشراف، ج 1، ص 82 - 85؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 12 و 13.

180) بحارالانوار، ج 15، ص 144 و 146 و 15.

181) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 13.

182) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 225؛ مقريزي، الامتاع، ص 511؛ ارشاد الساري، ج 6، ص 329.

183) سوره مائده، آيه 67.

184) سوره مائده، آيه 6.

185) المصنف، ابن ابي شيبه، ج 12، ص 78، ح 12167، مسند احمد، ج 5، ص 355، ح 18011.

186)

187) الغدير، ج 1، ص 31-36.

188) سوره انفال، آيه 24.

189) سوره احزاب، آيه 36.

190) سوره قصص، آيه 68.

191) نظرية الامامة لدي الشيعة الاثني عشرية، ص 501.

192) النظم الاسلامي نشأتها و تطوّرها، ص 267.

193) همان، ص 279.

194) رسائل جاحظ، ص 292-297، رساله يازدهم.

195) الاختلاف في اللفظ و الردّ علي الجهميّة و المشبّهة، ص 47-49.

196) النزاع و التخاصم، ج 12، ص 315-317.

197) جمهرة انساب العرب، ص 112.

198) المحلّي، ج 1، ص 55.

199) سوره اسراء، آيه 60.

200) تفسير آلوسي، ذيل آيه.

201) مرآة الاسلام، ص 268-270.

202) همان، ص 272.

203) الفتنة الكبري، ج 1، ص 152.

204) همان، ج 2، ص 15.

205) مختصر تاريخ العرب و التمدن الاسلامي، ص 63.

206) روح

الاسلام، ص 296.

207) همان، ص 300.

208) همان، ص 301.

209) ضحي الاسلام، ج 3، ص 225.

210) يوم الاسلام، ص 41.

211) همان، ص 53.

212) فجر الاسلام، ص 79.

213) نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام، ج 1، ص 229.

214) النزاع و التخاصم، ص 31.

215) نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام، ج 1، ص 198.

216) همان، ج 2، ص 46.

217) معاوية في الميزان، ج 3، ص 542.

218) همان، ص 611، به نقل از طبري.

219) الاصول الفكرية للثقافة الاسلامية، ج 3، ص 16.

220) مصطفي رافعي، الاسلام نظام انساني، ص 30.

221) تفسير المنار، ج 5، ص 188.

222) العدالة الاجتماعية، سيّد قطب، ص 154.

223) همان، ص 161.

224) العدالة الاجتماعية، ص 194.

225) العدالة الاجتماعية، ص 186.

226) العدالة الاجتماعية، ص 159.

227) العدالة الاجتماعية، ص 187.

غدير چشمه زلال ولايت

مشخصات كتاب

سرشناسه: حسيني شيرازي ، سيدصادق ، 1320 -

عنوان و نام پديدآور: غدير چشمه زلال ولايت/ صادق حسيني شيرازي؛ مترجم حسين اسلامي.

مشخصات نشر: قم: ياس زهرا عليها سلام ، 1385.

مشخصات ظاهري: 136 ص.

شابك: 5000 ريال: 979-964-8185-86-6

وضعيت فهرست نويسي: برون سپاري.

يادداشت: كتاب حاضر مجموعه سخنراني آيت الله العظمي سيدصادق حسيني شيرازي است.

يادداشت: چاپ دوم.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع: حسيني شيرازي ، سيدصادق ، 1320 - --سخنراني ها

موضوع: غدير خم

شناسه افزوده: اسلامي ، حسين ، 1345 - ، مترجم

رده بندي كنگره: BP223/54 /ح58غ4 1385

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: 1195723

پيشگفتار

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

بنا به مقتضاي رحمت الهي، جامعه بشري از آغاز پيدايش، از وجود رسول يا واسطه وحي الهي برخوردار بوده واين برخورداري تا واپسين روز زندگي در اين دنيا ادامه خواهد داشت، چه اين كه زمين هيچ گاه نبايد از حجت خدا خالي باشد. راوي مي گويد: «از ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام پرسيدم:]آيا [زمين از حجت خدا خالي مي شود؟

فرمود:

لَوْ خَلَتِ الأرضُ طَرْفَةَ عَين مِنْ حُجَّة لَساخَتْ بِأَهلِها()؛ اگر چشم برهم زدني زمين از حجت خدا تهي شود، به يقين، زمين مردم را در خود فرو خواهد برد.

همين امر نشانگر ضرورت وجود حجت است وتعيين جانشين را بر خاتم پيامبران الهي، حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله بايسته مي داند، تا پس از پيامبر صلي الله عليه و اله، امامت وسرپرستي جامعه بشري را بر عهده گرفته، رهپوي راه وتحقق بخش اهداف پيامبر باشند.

البته روشن است كه جانشين برگزيده پيامبر صلي الله عليه و اله مي بايست همفكر وهمراه ودر عصمت وپاكي، آينه تمام نماي آن حضرت باشد.

سؤالي در اين جا مطرح است وآن اين كه: آيا ممكن است خداوند كار گزينش

جانشين پيامبر خود را به مردم واگذارد؟ يا همان سان كه پيامبران خويش را برگزيده، جانشين پيامبر اسلام را نيز، خود انتخاب كرده است؟

بي ترديد، وجه دوم درست است وبا عقل سليم سازگاري دارد، چرا كه سنت الهي هماره بر اين بوده كه جانشيناني درست كار وشايسته اي براي رسولان خود برگزيند تا در نبود رسولان، جانشينان ايشان، وظايف ومسئوليت پيامبران را بر دوش گيرند وامر هدايت را استمرار بخشند. پيامبر گرامي اسلام نيز از اين قاعده مستثنا نبود ومي بايست به فرمان خدا جانشين خود را كه برگزيده خداوند بود به امّت معرفي كند تا حركت پيامبر صلي الله عليه و اله را در امر هدايت جامعه، گستراندنِ دامنه ايمان ووالايي ها ومبارزه با كفر وفرومايگي ها وپستي ها دنبال كند. واين رسالت رسول خدا در روزي معين، يعني روز غدير به وسيله حضرتش ابلاغ شد.

اين ابلاغ بدين صورت بود كه به هنگام بازگشت حاجيان از مكه، پيامبر خدا از حضرت حق فرمان يافت تا حاجيان را در غدير خم گرد آورد وآخرين بخش از رسالتش را كه از خداي متعال فرمان ابلاغ آن را يافته به مسلمانان برساند. او نيز بر اساس رسالتي كه يافته بود وصي وجانشين خود را به حاضران معرفي وبر اهميت وابعاد پيوند رسالت وامامت تأكيد نمود وبدين وسيله رسالت خود را بدون هيچ كاستي وابهامي به انجام رساند.

شيخ صدوق از زرارة بن اعين نقل كرده است كه گفت: «از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: چون رسول خدا صلي الله عليه و اله براي انجام آخرين حج خود (حَجَّةُ الوداع) به مكه رفت … جبرئيل در ميانه راه بر او نازل شد وگفت: اي

پيامبر خدا، خدايت سلام مي رساند ومي فرمايد: «يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ …؛ اي پيامبر، آنچه از پروردگارت به سوي تو نازل شده ابلاغ كن».

پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: اي جبرئيل، مردم تازه مسلمانند ولذا بيم آن دارم كه برآشوبند وفرمان نبرند. جبرئيل به جاي خويش بازگشت وروز بعد نزد پيامبر صلي الله عليه و اله كه به غدير رسيده بود بازگشت وخطاب خدا را براي او آورد كه: «يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ …؛ اي پيامبر، آنچه از پروردگارت به سوي تو نازل شد، ابلاغ كن واگر نكني پيامش را نرسانده اي».

پيامبر صلي الله عليه و اله به جبرئيل گفت: اي جبرئيل بيم آن دارم كه اصحابم با من مخالفت ورزند.

جبرئيل بازگشت وروز سوم نزد پيامبر صلي الله عليه و اله كه در «غدير خم» بود آمد وفرمان خدا را اين گونه براي او خواند:

يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ واللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ()؛ اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شد، ابلاغ كن واگر نكني پيامش را نرسانده اي وخدا تو را از]گزند[مردم نگاه مي دارد.]آري،[خدا گروه كافران را هدايت نمي كند.

چون پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله اين فرمان را شنيد، خطاب به مردم فرمود: شتر مرا بخوابانيد كه به خدا سوگند تا فرمان خدا را ابلاغ نكنم اين مكان را ترك نخواهم كرد.

سپس به فرمان حضرتش از جهاز شتران منبري فراهم كردند وحضرت بر فراز آن شد وعلي عليه السلام را در كنار خويش

قرار داد وخطبه اي شيوا ايراد كرد كه در آن مردمان را مژده وزنهار داد ودر آخر سخن خود خطاب به مردم فرمود: اي مردم، آيا من، از خودتان نسبت به شما سزاوارتر نيستم؟

گفتند: چرا اي رسول خدا،]نسبت به ما بر ما سزاوارتري[. آن گاه به علي عليه السلام فرمود: اي علي، برخيز.

علي عليه السلام برخاست وپيامبر صلي الله عليه و اله دست او را گرفت وبلند كرد، چنان كه سفيدي زير بغل حضرت ديده شد، سپس حضرتش فرمود:

ألا من كنت مولاه فهذا علي مولاه، أللّهم والِ من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله؛ آگاه باشيد، هركس كه من مولاي اويم، پس اين علي مولاي اوست. بار خداوندا دوستداران او را دوست ودشمنان او را دشمن بدار. ياران او را ياري كن وآنان كه او را رها كنند، رهاي شان كن (به خويش شان واگذار).

حضرت پس از خطبه، از منبر به زير آمد واصحاب پيامبر صلي الله عليه و اله نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفته، ولايت او را بر خويش به حضرتش تبريك گفتند. نخستين اين افراد «عمر بن خطاب» بود. او به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

يا علي، أصبحت مولايَ ومولا كل مؤمن ومؤمنة؛ اي علي، مولاي (سرپرست) من ومولاي هر مرد وزن مؤمن شدي.

دگرباره جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و اله نازل شد واين آيه را براي حضرتش آورد:

… الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلامَ دِينًا … ()؛ امروز دين شما را برايتان كامل ونعمت را بر شما تمام گردانيدم().

بدين گونه آخرين رسالت پيامبر گرامي اسلام به انجام رسيد وجمعيت حاجيان راه شهر خويش را در پيش گرفتند تا هر

يك، پيك رسول خدا در جمع خويشان خود باشد وآنان را از آخرين فرمان خداوند كه حضرتش رساننده آن بود آگاه كند؛ آخرين فرمان خداوند ومهم ترين فريضه واجب كه در تعيين علي عليه السلام به عنوان جانشين رسول خدا صلي الله عليه و اله تبلور يافت().

جان سخن اين كه «غدير خم» تنها يك حادثه يا رخدادي مقطعي نبود، بلكه چنان كه مرجع عالي قدر حضرت آية الله العظمي سيد صادق حسيني شيرازي آن را كاويده فرهنگي است، غني، درهم پيوسته وپايا، كه از سال دهم هجري تا به امروز امتداد يافته وتا عصر شكوهمند ظهور حضرت قائم آل محمد عليه السلام نيز ماندگار خواهد ماند.

ايشان، غدير را بسان آينه اي شفاف وپاك از تيرگي ها مي داند كه والايي هاي اخلاقي، سياسي واجتماعي را به رخ جهانيان مي كشد وترجمان بي كم وكاستي از منش وروش پيراسته اسلام است تا بند استثمار وسلطه جويان را از دست وپاي ملت ها بگسلد. از همين رو معظم له در هر مناسبت وفرصتي همگان، به ويژه متوليان فرهنگ اسلامي را به جدّيت در نشر فرهنگ سترگ غدير فرا مي خواند وبر مسئوليت آنان در ترويج آموزه هاي غدير تأكيد فراواني دارند.

كتاب پيش رو فراهم آمده از مجموعه سخنراني هاي مرجع عالي قدر با موضوع غدير است، باشد كه گامي هرچند كوچك در اين مسير فرارو نهاده باشيم، ان شاء الله.

واحد تحقيقات

مؤسسه فرهنگي رسول اكرم صلي الله عليه و اله

فصل اول: عظمت غدير نزد خداوند

فصل اول: عظمت غدير نزد خداوند

كامل كردن دين ونعمت

مفهوم اعياد ديني

بزرگ ترين عيد خدا

موهبت هاي الهي وزندگاني پرنعمت

بالندگي معنوي

كامل كردن دين ونعمت

پس از آن كه رسول خدا صلي الله عليه و اله در غدير خم رسالت خود را با اعلام جانشيني وامامت اميرالمؤمنين عليه السلام به انجام رساند، خداي متعال آيه كمال بخشيدن به دين وتماميت دادن به نعمت را فرو فرستاده، فرمود:

… الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلَمَ دِينًا … ()؛ امروز دين شما را برايتان كامل ونعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، واسلام را براي شما]به عنوان[آييني برگزيدم.

رسول گرامي اسلام درباره اين روز فرمود:

… وهو اليوم الذي أكمل الله فيه الدين، وأتمَّ علي أمتي فيه النعمة ورَضيَ لهم الإسلام ديناً … ()؛ وآن (روز غدير) روزي است كه خداوند دين را در آن كمال بخشيد ونعمت را بر امت من تمام گرداند ودين اسلام را براي آنان برگزيد.

از اين سخن رسول خدا صلي الله عليه و اله به روشني بر مي آيد كه با اعلان ولايت وامامت اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان فرمان واجب حق تعالي بر مسلمانان، دين اسلام كمال يافته وهم بدين وسيله، خداي متعال نعمت هاي خويش را بر بندگانش تمام گردانده است. بنابراين مي توان واقعه را اين چنين خلاصه كرد:

1. آخرين واجب

از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

آخر فريضة أنزلها الله الولاية (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلَمَ دِينًا) فلم ينزل من الفرائض شيء بعدها حتي قبض الله رسوله صلي الله عليه و اله()؛ آخرين]حكم[واجبي را كه خداوند فرو فرستاد «ولايت» بود]آن جا كه فرمود:] «امروز دين شما را برايتان ونعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، واسلام را براي شما]به

عنوان[آييني برگزيدم» وپس از اين]فريضه[تا زماني كه رسولش را نزد خويش فرا خواند، ديگر چيزي از فرايض فرو نفرستاد.

نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

وكانت الفرائض ينزل منها شيءٌ بعد شيء، تنزل الفريضة، ثم تنزل الفريضة الاخري، وكانت الولاية آخر الفرائض فأنزل الله عزّوجلّ : «اليوم اكملت». يقول الله عزوجل : لااُنزل عليكم بعد هذه الفريضة فريضة، قد أكملت لكم هذه الفرائض()؛ فرايض اندك اندك وبه تدريج نازل مي شد]، يعني[يك فريضه نازل مي شد، سپس فريضه اي ديگر و «ولايت» آخرين فريضه بود وآن گاه خداوند آيه «امروز دين شما را … » فرو فرستاد]و اين بدان معناست كه خداوند مي فرمايد: [پس از اين فريضه، ديگر فريضه اي بر شما نازل نخواهم كرد وفرايض را بر شما تمام كردم.

بر اساس آنچه بيان شد، خداي منان احكام وواجبات را يكي پس از ديگري فرو فرستاد وآن ها را با «ولايت» به پايان رساند وآن گاه آيه «اكمال دين» از سوي حضرتش نازل شد تا همگان بدانند، پس از «ولايت» فريضه اي نخواهد رسيد.

زماني كه حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله به فرمان خدا، اميرالمؤمنين عليه السلام را به جانشيني خويش منصوب نمود، مردم به معناي اين آيه پي بردند كه مي فرمايد:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وأَطِيعُوا الرَّسُولَ وأُولِي الاَْمْرِ مِنكُمْ … ()؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد وپيامبر واولياي امر خود را]نيز [اطاعت كنيد.

ديگر همگان مي دانستند كه در نبود پيامبر صلي الله عليه و اله مي بايست از اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر صلي الله عليه و اله پيروي كنند واين، آخرين حكم وفريضه اي است كه خداوند بر پيامبرش فرو فرستاده است.

2. تماميت نعمت

نكته در

خور توجه آيه «اكمال دين» اين است كه خداي متعال اتمام نعمت بر خلق را با موضوع «ولايت» از پيوندي تنگاتنگ برخوردار فرموده وبه ديگر بيان، همان طور كه كمال يافتگي دين در گرو ولايت محمد صلي الله عليه و الهو خاندان پاك اوست، چنين ولايتي مسلمانان را از تماميت نعمت ها برخوردار مي كند.

البته نعمت مورد نظر آيه كريمه، تمام گونه هاي ظاهري وباطني آن را در بر مي گيرد، مانند: عدالت، مساوات، همبستگي، برادري، اخلاق، دانش، آرامش روحي وآزادي و … وخلاصه اين كه تمام گونه هاي نعمتها را شامل مي شود. از همين رو، نظريه آنان كه مي كوشند نعمت مورد اشاره قرآن را تنها به «شريعت» ونعمت هاي معنوي تفسير كنند، قابل تأمل ونظر است، چه اين كه آيه مورد نظر، به اصل نعمت نپرداخته، بلكه صريح آيه، اتمام نعمت را بيان مي كند كه شامل تمام گونه هاي نعمت است. نه تنها در اين آيه، كه هر جايي از قرآن كريم سخن از اتمام نعمت به ميان آمده، مراد تمام نعمت هايي است كه انسان در اين جهان از آن برخوردار مي شود().

اين تفصيل، رابطه مستقيم وتنگاتنگ ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام وبرخورداري از نعمت هاي مشروع مادي را روشن مي كند، چرا كه ولايت محوريِ علوي، از اركان اساسي ومهم رسيدن به جامعه مبتني بر آزادي، عدالت وارزش ها وفضايل اخلاقي وانساني مي باشد.

از همين رو مي بايست به آخرين رسالت پيامبر صلي الله عليه و اله در روز غدير خم تن دهيم ودر عمل ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را بپذيريم.

به ديگر سخن، پذيرفتن ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام با تمام لوازم آن، كه خداوند در غدير خم آن را بر مسلمانان واجب گرداند، اثر تكويني داشته، مردم را از

خيرات وبركات بي شمار آسمان وزمين بهره مند مي كند. خداي متعال درباره تأثيرپذيري از فرمان حضرتش مي فرمايد:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالاِْنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم مِّن رَّبِّهِمْ لاََكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم … ()؛ واگر آنان به تورات وانجيل وآن چه از جانب پروردگارشان به سوي شان نازل شده است، عمل مي كردند، قطعاً از بالاي سرشان]بركات آسماني [واز زير پاهاي شان]بركات زميني [برخوردار مي شدند.

3. يگانه راه الهي

اگر كسي بر آن شود تا غدير را در يك جمله معرفي كند، مي تواند بگويد: غدير پيمانه وظرفي است كه تمام فداكاري هاي رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و اله در آن گرد آمده، گنجينه تمام احكام وآدابي است كه خداي متعال بر پيامبر خويش فرو فرستاده است. اين حقيقت وبُعد پيوند ناگسستني بعثت وخاتميت با غدير، در اين آيه از قرآن تبلور يافته كه مي فرمايد:

يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ … ()؛ اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده، ابلاغ كن واگر نكني پيامش را نرسانده اي.

توصيف ديگر غدير اين است كه بوستان تمام فضايل، اخلاق، والايي ها، وخوبي هاست. بلكه غدير عين والايي هاست وتحولات مدني وفرهنگي ومعنوي، وام دار غدير هستند، چرا كه مهم ترين عامل ماندگاري كيان دين وملت اسلام است ومنكر غديرِ با اين ويژگي ها، در حقيقت منكر تمام ارزش هاي والاي اسلامي است. غدير، مدرسه وفرهنگ اميرالمؤمنين عليه السلام است كه مي تواند تمام بشريت را قرين سعادت وشادكامي گرداند.

صاحب مدرسه غدير، يعني اميرالمؤمنين عليه السلام در عظمت ومنزلت، در مرتبه پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله است، چه اين كه وي چنان منزلت والايي دارد كه هيچ كس

را ياراي همسنگي با او نيست. از همين رو امام صادق عليه السلام درباره «حكم بن عتيبه» كه مي خواست از غير طريق علي عليه السلام به مراتب خداشناسي دست يابد، فرمود:

… فَلْيُشَرِّقْ وَلْيُغَرِّبْ، اَما وَاللهِ لايُصيبُ الْعِلْمَ إِلا مِنْ اَهْلِ بَيْت نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئيلُ()؛ برود وشرق وغرب را در نوردد. آگاه باشيد كه به خدا سوگند ]هر كجا كه رود[به علم]واقعي[دست نخواهد يافت، مگر از محضر كساني كه جبرئيل بر آنان نازل شده است.

حق نيز همين است كه روي برتافتن از مدرسه وفرهنگ پيامبر واهل بيتش?، دليل روشن وخدشه ناپذير تيره روزي وسيه بختي است. ودانش، هر مرتبه وجايگاهي داشته باشد، اگر از خاستگاهي جز خاندان رسالت به دست آيد ارج وارزش نخواهد داشت، زيرا چنين دانشي از ارزش هاي اخلاقي ومعنوي تهي واز روح شريعت به دور است. همچنين هر مسيري كه به غدير نرسد، عليه دين است وهرچه بر ضد ومخالف دين باشد، مخالف خدا ورسول وخاندان پاك اوست، چرا كه تمام ارزش ها ووالايي هاي اخلاقي در غدير نهفته است واز آن جوشش مي گيرد.

4. نماد ارزش ها

گاهي اين پرسش پيش مي آيد كه احياي غدير در ملكوت الهي ونزد افلاكيان به چه صورتي انجام مي گيرد؟

در پاسخ مي گوييم: واقعيت اين است كه خِرد، از درك ژرفاي اين مباحث ناتوان است وفهم همگان جز معصومين? در شناخت عظمت غدير در آسمان ونزد افلاكيان، قاصر است. ودرك وشناخت آنچه از پيشوايان معصوم? درباره عظمت غدير به ما رسيده است وشناخت اين كه بزرگداشت غدير، در حقيقت بزرگداشت عدالت، مديريت صحيح در امور معيشت وتأمين امنيت مردم ووانهادن ستمگري، اجحاف وتبعيض است، خود مرتبه اي از شناخت غدير است وهمين ما را بسنده است.

زماني كه اميرالمؤمنين

عليه السلام به مقتضاي]فرمان خدا در [غدير وجز آن حاكم باشد، بدين معناست كه همگان]بدون تبعيض طبقاتي وموقعيت هاي اجتماعي[در امنيت وآرامش به سر خواهند برد وگرسنه، نيازمند، گمراهي وانحراف وجود نخواهد داشت وفرودست ترين مردم در محضر عدالت، با فرادست ترين افراد، حتي حاكمان، يكسان خواهد بود واگر در حال حاضر در جايي آسايش ونعمت هاي نسبي ديده شود، بي ترديد در برابر اقيانوس موهبت هاي اميرالمؤمنين عليه السلام بسان قطره اي بيش نيست.

مسلّم اين كه خط روشن وصحيح وصراط مستقيم الهي در ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام امتداد يافته است تا از اين طريق فضايل ووالايي ها بر جامعه حاكميت يابد. لذا روز غدير در حقيقت، روح وجوهر تمام روزهاي مقدس والهي است. از اين رو بزرگ داشتن وزنده نگاه داشتن غدير، احياي عيد فطر، عيد قربان، روز جمعه وتمام عيدهاست، چه اين كه پايندگيِ عدالت، انصاف وتمام ارزش هايي كه سبب آفرينش وارسال پيامبران از سوي خدا بوده، در غدير خلاصه مي شود.

مفهوم عيدهاي ديني

روزها ومناسبت ها هرچند بزرگ ودعا واعمال خاصي در آن وارد شده باشد، زماني عيد خواهند بود كه از سوي شرع اقدس به چنين صفتي خوانده شوند. به عنوان مثال روزهاي بزرگي در اسلام وجود دارد، مانند: روز شريف مبعث، روز تولد حضرت رسول گرامي اسلام ومواليد ديگر معصومان?، روز عرفه وجز آن، ولي هيچ يك از اين روزها از سوي شرع، عيد خوانده نشده است. همچنين رواياتي در باب استحباب برخي اعمال وادعيه در روز نوروز آمده است، اما در حد مراسم ديني است ودر هيچ روايتي از اين روز به عيد ياد نشده است.

از ميان اين روزها ومناسبت ها، روز غدير در زبان روايات بسان عيد فطر وعيد قربان وروز جمعه عيد خوانده

شده است، وبلكه با صيغه تفضيلي، مانند: «أفضل الأعياد()؛ برترين عيدها» و «عيدالله الأكبر()؛ عيد بزرگ تر خداوند». درباره عظمت اين روز روايت شده است كه امام صادق عليه السلام به يكي از اصحاب خود فرمود:

لعلّك تري أن الله عزَّوجلَّ خلق يوماً أعظم حرمةً منه؟ لا والله لاوالله()؛ شايد بپنداري كه خداي عزوجل روزي بزرگ تر از آن (روز غدير) آفريده باشد؟ نه به خدا، نه به خدا]چنين نيست[.

از اين بيان ها روشن مي شود كه روز غدير همسنگ روز دحْوُالارض، نيمه ماه رجب، نوروز وامثال آن نيست، بلكه به مراتب از اين روزها با عظمت تر وارجمندتر است. البته مرحوم محدث قمي(قدس سره) درباره روز عرفه آورده است: وآن روز (عرفه) از اعياد بسيار بزرگ است، هرچند عيد خوانده نشده است().

توجه به اين نكته ضروري است وآن اين كه بعيد است سخن مرحوم محدث قمي اجتهاد خود او باشد، چرا كه شيوه وروش او چنين نيست واحتمال مي رود كه عيد بودن عرفه را از پيشينان گرفته باشد واگر تنها در يك روايت از عرفه به عنوان عيد ياد شده باشد، از باب تسامح مي توان آن را عيد خواند، زيرا بنا بر مشهور مواردي از اين دست نياز به سند ندارد، اما اگر روايتي درباره آن نيامده باشد، نمي توان آن را عيد خواند.

به ديگر سخن، ملاك در نام ها وحقايق شرعي، فقط وجود ادله شرعي است واز همين رو در صورتي مي توان روزي را عيد اسلامي خواند كه اين نام گذاري ريشه در قرآن كريم يا سنّت مطهر داشته باشد. بر اين اساس براي عيد خواندن عرفه بايد دليل شرعي داشته باشيم ودر غير اين صورت براي عيد خواندن اين روز هر چند روزي

ارجمند وبا عظمت است وجهي نمي يابيم.

درباره نوروز نيز همين امر صادق است، چه اين كه در روايات از آن به عنوان عيد ياد نشده است. البته روايات متضادي درباره نوروز وجود دارد. مرحوم علامه مجلسي پس از كندوكاو در روايات نوروز، روايات مؤيد نوروز را ترجيح داده وعلماي پس از وي نيز از او پيروي كرده اند، اما علامه در بحارالانوار پرسشي را مطرح كرده است بدين بيان كه: از كجا بدانيم نوروزي كه اعمال مستحبي مانند: نماز مخصوص، روزه وغسل براي آن روايت شده، همين نوروز معروف باشد (كه با آغاز بهار وتحويل شمس به برج حمل فرا مي رسد)؟ وانگهي پادشاهان آل بويه، حمدانيان وديگر شاهان كه اين روز را جشن مي گرفتند، بر معين بودن آن روز اتفاق نظر نداشتند. مثلا نوروز معتضدي (نسبت به المعتضد يكي از حاكمان عباسي كه احمد بن طلحه نام داشت وبه المعتضد بالله ملقب بود)، نوروز جلالي ونوروز سلطاني از ديگر موارد نوروز است().

درباره نوروز، اقوال متعددي است كه آن را پنج يا شش روز خوانده اند، اما در تعيين قطعي آن، همصدايي وجود ندارد، چرا كه چندين بار، نوروز جابه جا شده است. كه در سده هاي اخير اولين روز بهار نوروز اعلام شد.

لذا بسياري از فقيهان در مبحث احكام نماز وروزه نوروز، درباره نوروز وتعيين دقيق آن تحقيقاتي كرده اند وشماري نيز از تحقيق در اين زمينه صرف نظر كردند.

يادآوري مي شود كه در صورت شك در منحصر كردن نوروز، نمي توان به «اصلِ عدم نقل» (عدم تغيير زمان آن) تمسك جست، بر خلاف غدير كه مي توان اصل عدم نقل را در مورد آن حاكم دانست واز آغاز، روز هجدهم ذي حجه را

روز غدير خوانده اند، در حالي كه نوروز اين گونه نيست، چرا كه جابه جايي آن در سده هاي گذشته قطعي است وديگر جايي براي اصل يادشده باقي نمي ماند.

مرحوم مجلسي(رحمه الله) در پژوهش خود اين احتمال را مطرح كرده است كه نوروز، با روز عيد غدير (هجدهم ماه ذي حجه) مطابق باشد؛ زيرا در روايت آمده است: هجدهم ماه ذي حجه سال دهم هجري قمري (روزي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله اميرالمؤمنين عليه السلام را به جانشيني خويش منصوب نمود) با نوروز همزمان بوده است. بنابراين، محاسبه نوروز اسلامي]كه براي آن اعمال وادعيه خاص لحاظ شده[با ماه هاي شمسي مجوزي ندارد().

به هر حال، منظور از بيان اين مطالب اين است كه بدانيم نصوص ديني، نوروز را عيد نخوانده است، در حالي كه از غدير به عنوان عيد نام برده، بلكه آن را «بزرگ ترين عيدها» خوانده است().

بزرگترين عيد خدا

روايات رسيده از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله وامامان معصوم? روز غدير را بزرگ ترين عيد خدا خوانده اند.

از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله روايت شده است كه فرمود:

يوم غديرخمّ أفضل أعياد امتي، وهو اليوم الذي أمرني الله تعالي ذكره فيه بنصب أخي عليّ بن أبي طالب علماً لأمتي تهتدون به من بعدي، وهو اليوم الذي أكمل الله فيه الدين، وأتم علي أمتي فيه النعمة، ورضي لهم الإسلام ديناً … ()؛ روز غدير خم، بهترين عيدهاي امت من است وروزي است كه خدا مرا فرمان داد برادرم علي بن ابي طالب را به جانشيني خويش نصب نمايم تا در نبود من، مردم به وسيله او هدايت شوند. نيز در اين روز خداوند دين]خود [را كامل ونعمتش را بر امت من

تمام نمود ودين اسلام را براي آنان برگزيد.

نيز در روايت صحيحه اي از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود:

ويوم غديرخمّ أفضل الأعياد … ()؛ وروز غدير خم برترين عيدهاست.

از عبدالرحمن بن سالم از پدرش نقل شده است كه گفت: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا مسلمانان جز روز جمعه، عيد قربان وعيد فطر عيد ديگري دارند؟

فرمود: بله، عيدي گرامي تر وبزرگ تر از آن ها دارند.

گفتم: فدايت گردم، آن، كدامين عيد است؟

فرمود:

اليوم الذي نَصَّبَ فيه رسول الله صلي الله عليه و اله أميرالمؤمنين عليه السلام وقال: من كنت مولاه فعلي مولاه؛ روزي كه پيامبر صلي الله عليه و اله اميرالمؤمنين عليه السلام را به جانشيني خويش منصوب نمود وفرمود: هركس من مولاي اويم، پس از من اين علي مولاي اوست.

پرسيدم: اين رخداد در چه روزي بوده است؟

فرمود: روز هجدهم ذي حجه().

همچنين امام صادق عليه السلام درباره روز غدير فرموده است:

صيام يوم غديرخمٍّ يعدل صيام عمر الدنيا، لو عاش انسان ثم صام ما عمرت الدنيا لكان له ثواب ذلك، وصيامه يعدل عند الله عزّوجل في كل عام مائة حجة ومائة عمرة مبرورات متقبلات، وهو «عيدالله الأكبر» وما بعث الله عزوجل نبياً قطُّ إلاّ وتَعَيَّد في هذا اليوم وعرف حرمته. واسمه في السماء: يوم العهد المعهود، وفي الأرض: يوم الميثاق المأخوذ والجمع المشهود … ()؛ روزه روز غدير خم با روزه گرفتن در تمام عمر دنيا همسنگي مي كند، يعني اگر كسي]از آغاز پيدايش[تا پايان دنيا عمر كند وهمه را روزه بدارد پاداش روزه روز غدير بدو داده مي شود. وروزه اين روز نزد خداي عزوجل معادل يكصد حج ويكصد عمره مقبول در سال است واين روز، بزرگ ترين عيد خداوند است.

خداوند هر

پيامبري كه مبعوث فرمود،]آن پيامبر [اين روز را عيد گرفت وحرمت آن را شناخت. اين روز در آسمان (نزد افلاكيان) روز «عهد معهود» (عهد از پيش رقم خورده) ودر زمين روز «پيمانِ گرفته شده وجمع مشهود» (حضور بي پرده) نام دارد.

بنابراين، عيد غدير، تنها به اميرالمؤمنين عليه السلاماختصاص ندارد، بلكه روز پيامبر گرامي اسلام است وبحق مي شود آن را يوم الله نيز دانست، چرا كه خواسته واراده رسول اكرم صلي الله عليه و اله واميرالمؤمنين عليه السلام در امتداد اراده خداوند متعال است.

موهبت هاي الهي وزندگاني پُرنعمت

غدير از ويژگي هاي متمايز وبرجسته اي برخوردار است كه از آن جمله:

مواهب الهي بر اميرالمؤمنين عليه السلام در اين روز اعلان شده است؛

با حاكم شدن تمام مفاهيم غدير، زندگي خوش وپرنعمت وتوأم با آرامش بر همگان تحقق خواهد يافت.

نخست: غدير ومواهب الهي

نص زيارت نامه اميرالمؤمنين عليه السلام، در روز غدير() در دست است كه امام هادي عليه السلام، اميرالمؤمنين عليه السلام را با آن زيارت نموده وعلماي بزرگ مان آن را از دو تن از نايبان خاص امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف (عثمان بن سعيد، نايب اول وحسين بن روح نايب سوم كه هر دو از اصحاب امام عسكري بوده اند) از ايشان، از پدرش امام هادي عليه السلام روايت كرده اند.

بنابر اين روايت: زماني كه امام هادي عليه السلام از مدينه به سامرا احضار شد، فرزندش امام حسن عسكري عليه السلام وي را همراهي مي كرد. چون به نجف اشرف رسيدند، كنار قبر جدشان اميرالمؤمنين عليه السلام ايستاده، امام هادي عليه السلام زيارت مي خواند وامام عسكري آن را با پدر گرامي اش تكرار مي كرد.

از ويژگي هاي اين زيارت، برخورداري اش از مفاهيم ومضامين بسيار بالايي است كه در زيارت

نامه هاي مأثور از امامان اهل بيت? كمتر يافت مي شود. به همين جهت مي سزد فرد زيارت كننده در مضامين آن تأمل كند، به ويژه آن قسمت كه امام هادي عليه السلام جدش اميرالمؤمنين عليه السلام را مخاطب قرار داده مي گويد:

… لقد رفع الله في الأولي منزلتك، وأعلي في الآخرة درجتك، وبصّرك ما عَمِيَ علي من خالفك وحال بينك وبين مواهب الله لك …؛ خدا منزلت تو را در]سراي [نخست (دنيا) رفعت ودر آخرت بلندي بخشيد وآنچه را كه مخالفانت وآنان كه ميان تو ومواهب الهي كه براي تو فراهم شده بود حايل گشتند وآن را نمي ديدند، بينا گرداند.

حال اين مواهبي كه خداوند براي اميرالمؤمنين عليه السلام خواسته بود وامام هادي عليه السلام درباره ممانعت مخالفان از اجراي آن توسط آن حضرت در ميان امت سخن گفت، چه بود؟ آيا مخالفان، ميان امام عليه السلام ودانش، عصمت، مقام امامت يا درجات عالي او نزد خداوند، حايل شدند؟ يقيناً چنين نبوده وتمام موارد ياد شده براي حضرتش محفوظ بود.

حقيقت اين است كه آن جماعت مانع بين اميرالمؤمنين عليه السلام ومواهب الهي]براي مردم[شدند، يعني او را از حق حكومت واجراي آنچه خداوند در اين زمينه به حضرت عطا كرده بود بازداشتند وبر اثر همين امر زيان هاي جبران ناپذيري بر خودشان]مسلمانان[وارد شد.

اگر اميرالمؤمنين عليه السلام از مقام خلافتش كنار گذاشته نمي شد وپس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله حكومت را خود به دست مي گرفت، به يقين حكومتي كاملا منطبق با حكومت پيامبر صلي الله عليه و اله مي داشت، با يك تفاوت وآن اين كه چنان كه پيامبر صلي الله عليه و اله در حديث منزلت فرمود اميرالمؤمنين عليه السلام

مقام رسالت نداشت().

دوم: غدير وزندگي پر نعمت

اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره مي فرمايند:

ولو أن الأمة منذ قبض الله نبيَّه اتبعوني وأطاعوني لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم رغداً إلي يوم القيامة()؛ اگر امت از زمان ارتحال رسول خدا صلي الله عليه و اله از من پيروي وفرمانبرداري مي كردند، به يقين از فرازشان واز زير پاي شان تا روز قيامت گوارا وبي دغدغه مي خوردند (زندگي اي سراسر آسايش وپر نعمت داشتند).

در اين سخن امام عليه السلام واژه «رَغَد» به كيفيت وعبارت «إلي يوم القيامة» به كميّتِ سعادتمندي ورفاه زندگي تصريح دارد. رغد در لغت به معناي زندگي بدون سختي وتلخ كامي وجامعه پاك از فقر، بيماري، جهل، جنگ، منازعات، نگراني، مشكلات، زندان وگرفتاري ومحنت ها مي باشد والبته آنچه بدان اشاره شد، بخشي از مفاهيم واژه رَغد است.

بنا بر فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام اگر آن حضرت بلافاصله پس از پيامبر صلي الله عليه و اله حكومت بر امت را به دست مي گرفت وتمام اهداف غدير تحقق مي يافت، مردم تا واپسين روز زندگي اين عالم از تمام خيرات ونعمت هاي الهي برخوردار مي شدند. وجهان امروز شاهد اين همه مظاهر ناخوشايند، مانند: بيماري، گرفتاري، محنت، خون ريزي، ستمگري، فقر، گسست پيوندهاي خويشاوندي ومنازعات وجز آن نبود. به يك سخن، برخورداري افراد جامعه از تمام نعمت ها ورها بودن از تمام مشكلات مادي ومعنوي، ترجمان رَغد است.

مي بينيم كه غدير در بردارنده تمام اركان واصول قانون گذاري اسلامي است؛ خصوصيتي كه حتي دو عيد فطر وقربان وديگر اعياد اسلامي از آن برخوردار نيست. با مقارنه اي ميان تمام اعياد اسلامي از جمله روز جمعه وعيد فطر وقربان، وعيد غدير به حكم عقل، بزرگ ترين عيد بودن آن را در

مي يابيم والبته روايات نيز همين را تأييد مي كند، وآن گاه است كه به معناي سخن امام صادق عليه السلام پي مي بريم كه عيد غدير را «عيدالله الأكبر» () خوانده است.

بالندگي معنوي

نخست: درجات متعالي

از امام رضا عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة في كل يوم عشر مرّات()؛ اگر مردم عظمت]وجايگاه والاي[اين روز (غدير) را به معناي واقعي آن بشناسند،]چنان منزلتي خواهند يافت كه [فرشتگان روزي ده بار با آنان مصافحه خواهند كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است:

… إنا لأُمراءُ الكلام()؛ به يقين ما اميران وفرمانروايان]عرصه[سخن هستيم.

اين سخن اميرالمؤمنين عليه السلام از آن رو نقل شد تا همگان بدانند كه حضرات معصومين? در انتخاب واژه وجمله بسيار دقيق بوده، هرگز به گزاف سخن نمي گويند. بنابراين بايد در هر نكته وسخن از آن بزرگواران به دقت تأمل كرد.

نكته اي كه در جمله «لو عرف الناس» امام صادق عليه السلام بايسته دقت است، جنبه ادبي آن است كه معناي سخن امام عليه السلام را به خوبي براي همگان روشن مي كند وآن، كلمه «لو» (اگر) است؛ چرا كه اين كلمه در مواردي به كار مي رود كه تعليق به محال مي كند. معناي اين سخن اين است كه غديرشناسي به معناي واقعي آن از سوي عامه مردم، شبيه به محال است. البته منظور امام عليه السلام معرفت وشناخت كامل عظمت غدير است، نه معرفت نسبي كه افراد به حسب حال وتوانمندي خويش از آن برخوردارند كه اين نسبي بودن همه جا ودر هر چيز موضوعيّت دارد، مانند آيه اي كه مي فرمايد:

أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا … ()؛ از آسمان، آبي فرو فرستاد، پس رودخانه هايي به

اندازه گنجايش خودشان روان شدند.

تعبير امام صادق عليه السلام درباره غدير، كم نظير است، زيرا در هيچ موردي غير از مورد غدير، از مصافحه فرشتگان با بندگان خدا سخني به ميان نيامده است.

همه مي دانيم كه مصافحه، نشان دهنده احترام ووسيله اظهار محبت به فرد يا افراد است. ديگر اين كه فرشتگان از جنس آدميان نيستند ولذا بيهوده دست دوستي به سوي كسي دراز نكرده، با هركس مصافحه نمي كنند، زيرا ملاك هاي آنان در برخورد با بني بشر، الهي است ودر انجام يا پرهيز از هر كاري تنها فرمان خدا را ملاك عمل قرار مي دهند. خداي متعال درباره فرمانبرداري فرشتگان مي فرمايد:

… لا يَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ … ()؛ آنچه خداوند به آنان دستور داده، سرپيچي نمي كنند.

به ديگر سخن، همان طور كه پيامبران ورسولان وامامان معصوم? دست دوستي در دست كساني كه خدا را دوست ندارند وخدا نيز دوست شان نمي دارد، نمي نهند، فرشتگان نيز از سر بيهودگي، با هركسي مصافحه نمي كنند.

نتيجه سخن امام عليه السلاماين است كه انساني مي تواند طرف مصافحه فرشتگان قرار گيرد كه مراتب والاي شناخت را در نورديده باشد. تأمل در روايت «معرفت واقعي غدير» واين كه فرشتگان روزي ده بار با عارف به غدير مصافحه مي كنند، منزلت چنين كسي را روشن مي كند، چه اين كه انسان اگر در ماه وحتي در سال يك بار مورد گرامي داشت فرشتگان قرار گيرد، خود منزلتي بس والاست، چه رسد به اين كه همه روزه وهر روز ده بار فرشتگان با وي مصافحه كنند.

روايت ديگري نيز وجود دارد كه بنا بر منطوق آن، ارواح پيامبران با محبان آل محمد صلي الله عليه و اله ديدار وفرشتگان با آنان مصافحه مي كنند، اما ميان روايت

فوق وروايت مورد بحث تفاوت بزرگي است، چرا كه در اين روايت فرشتگان همه روزه ده بار با عارف به غدير مصافحه مي كنند واين، امري استثنايي است.

به منظور ملموس تر شدن عظمت چنين شخصي وصورت مسأله مي گوييم، اگر كسي كه غدير را چنان كه هست بشناسد، مثلا 83 سال عمر كند واز بيست سالگي به اين مرتبه از شناخت رسيده باشد در اين مدت 63 ساله، حدود 229950 بار از سوي فرشتگان مورد مصافحه قرار گرفته است؛ فرشتگاني كه «از آنچه خداوند به آنان دستور داده، سرپيچي نمي كنند» () وروشن است كه فرشتگان در مصافحه با عارف به غدير جز به فرمان خداوند كاري نمي كنند.

وچه جايگاه والا وتوفيق بزرگي است كه انسان بتواند به گونه اي باشد كه فرشتگان همه روز دو برابر نمازهاي واجب روزانه، با وي مصافحه كنند وآثار وبركات معنوي چنين پاداشي هرچه باشد بي ترديد بس بزرگ وشكوهمند است.

دوم: فزوني پاداش

حضرت امام زين العابدين عليه السلام درباره رحمت خداوند در ماه مبارك رمضان وشب عيد]فطر[مي فرمايند:

إن لله عزوجل في كل ليلة من شهر رمضان عند الإفطار سبعين ألف ألف عتيق من النار، كلٌّ قد استوجب النار، فإذا كان آخر ليلة في شهر رمضان أعتق فيها ما أعتق في جميعه()؛ خداي عزوجل در هر يك از شب هاي ماه رمضان، به هنگام افطار هفتاد هزار هزار (هفتاد ميليون) تَن را از زندان آزاد مي كند كه همگي مستوجب آتش]دوزخ[هستند وچون شب آخر ماه در رسد، به تعداد تمام كساني را كه در طول ماه آزاد نموده،]در آن شب[آزاد مي كند.

روايتي كه از امام رضا عليه السلام درباره بركت غدير نقل شده، نشان از عظمت وارجمندي بيشتر روز عيد غدير دارد.

آن حضرت مي فرمايد:

… ويُعتَقُ في يوم الغدير من النار ضِعف ما اُعتِق في شهر رمضان وليلة القدر وليلة الفطر()؛ ودر روز غدير دو برابر آنچه در ماه رمضان وشب قدر وشب عيد فطر از دوزخ آزاد شده اند،]از كيفر وآتش جهنم[آزاد مي شوند.

ديگر اعمال نيك نيز در اين روز پاداشي بسيار دارد. شيخ طوسي از امام رضا عليه السلام از پدرانش، از اميرالمؤمنين عليه السلام روايتي در اين زمينه نقل كرده است كه فرمود:

الدرهم فيه أي في عيد الغدير بألف ألف درهم()؛ يك درهم]صدقه دادن[در روز غدير، با هزار هزار درهم]صدقه در غير غدير[برابر است.

روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله نقل شده كه فرمودند:

الدّال علي الخير كفاعله()؛ راهنماي به كار نيك]در پاداش [همانند كسي است كه آن را انجام داده باشد.

با كنارهم قرار دادن دو روايت پيشين به اين نتيجه خواهيم رسيد كه اگر انسان نتواند در روز غدير صدقه بدهد، اما ديگران را به دادن صدقه تشويق كند يا به گونه اي سبب شود ديگري صدقه بدهد، پاداشي همسنگ پاداش صدقه دهنده دارد. بديهي است كه دادن پاداشي چنين بزرگ، از كرم خداي بزرگ نمي كاهد، زيرا:

… لا تزيده كثرة العطاء إلاّ جوداً وكرماً … ()؛ عطاي فراوان]نه تنها از داشته هاي او نمي كاهد كه[بخشش وكرم حضرتش را فزوني مي بخشد.

شايان توجه است كه تمام روايات پيش گفته درباره غدير وپاداش بزرگ الهي در اين روز بر انجام عملي ويژه تأكيد دارد، مگر روايت «معرفت غدير» كه پاداش سترگي كه براي آن لحاظ شده، تنها وتنها به پاس معرفت حقيقي عظمت وبرتري غدير داده مي شود. البته درك عمق اين روايت كار آساني نيست ولذا بايد عالمان وصاحبان

فضيلت در اين موضوع كَنْدوكاو كنند ودستاوردهاي خود را در اختيار جويندگان معارف اهل بيت? بگذارند تا زمينه شناخت ژرف اين روايت را به دست آورند.

روزه عيد غدير

بر كسي پوشيده نيست كه روزه در دو عيد فطر وقربان حرام وروزه روز جمعه به عنوان سومين عيد مسلمانان مستحب است ودر روزهايي نيز، روزه، مكروه است، مانند روز عاشورا()، اما در مورد روزه روز عيد غدير مطلبي وارد شده كه ظاهراً درباره روزهاي ديگر نيامده است وآن اين كه:

وذلك يوم صيام وقيام وإطعام الطعام()؛ وآن روز (غدير) روزِ روزه داشتن ونمازگزاردن واطعام است.

بررسي فقهي

بر اساس اين روايت، روزه داشتن در روز عيد غدير ونيز ميهماني دادن هردو مستحب است. ولي چنان كه مي دانيم مكروه است ميزبان روزه باشد. از اين رو مستحب بودن روزه داشتن واطعام در عيد غدير با اين مكروه قطعي در تعارض است. از ديگر سو مستحب است ميهمانان در اين روز روزه داشته باشند كه در اين صورت نيز ميان اجابت دعوت مؤمن براي صرف طعام وروزه بودن، تزاحم وجود دارد، (مگر اين كه بگوييم در صورت دعوت شدن از سوي مؤمني، شكستن روزه كاري بدون اشكال وپسنديده است).

وانگهي نمي توان مسأله را اين گونه حل كرد كه انسان در روز عيد غدير روزه بگيرد وبه هنگام افطار وسر رسيدن شب اطعام كند، چه اين كه «يوم» دو اطلاق دارد: يكي به معناي 24 ساعت است يا بيشتر از آن، مانند روز اول ماه مبارك رمضان كه با ديده شدن هلال ماه، آغاز مي شود يا در مورد ديه قتل در ابتداي ماه رجب كه از آغاز شب (مغرب) روز قبل افزايش مي يابد.

اطلاق دوم تنها به معناي

روز است، مانند روزه عيد غدير. بنابراين روز عيد غدير از طلوع فجر تا غروب خورشيد است واطلاق اين روز بر قبل از طلوع فجر وپس از غروب خورشيد خلاف ظاهر است. حال اگر كسي بگويد: حل اين تعارض بدين صورت است كه انسان روزه بگيرد وكسي را بگمارد تا به نيابت وبا هزينه او اطعام كند. پاسخ اين است كه چنين كاري خارج از موضوع است، زيرا سخن در اين است كه شخص روزه دار، خود به امر اطعام بپردازد.

از نظر ما، مسأله، به باب تزاحم بر مي گردد، بدين معنا كه روزه عيد غدير واطعام توسط روزه دار، دو فضيلت جمع نشدني است وانسان مكلف مي بايست يكي از دو مورد را برگزيند. اما بحث در مورد اين كه كدام يك، برتر ومهم تر است، بحث ديگري است كه در اين مجال نمي گنجد وفرصتي ديگر مي طلبد.

فصل دوّم: شاخصه هاي مكتب غدير

فصل دوّم: شاخصه هاي مكتب غدير

برپا داشتن احكام خدا

عدل وانصاف

مهرورزي وانسانيّت

تقويت اركان آزادي

تعامل با مخالفان

برپا داشتن احكام خدا

غدير تبلور منش وروش اميرالمؤمنين عليه السلام است؛ روشي كه هيچ اختلاف وتعارضي با روش رسول خدا ندارد وبه ديگر سخن: «اگر اميرالمؤمنين عليه السلام كنار گذاشته نمي شد، تنها كسي بود كه تمام قرآن را به مرحله عمل در مي آورد» ().

توجه داشته باشيم كه جمله فوق مفهوم بسيار بلند وژرفي دارد كه بايد در آن تأمل كرد زيرا مردم معمولا به بخش هايي از قرآن عمل مي كنند، اما تمام آنان ستوده نيستند، چه اين كه خداوند يهود را از آن جهت مورد نكوهش وتوبيخ قرار داد كه مي گفتند:

… نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَكْفُرُ بِبَعْض … ()؛ به بعضي ايمان داريم وبعضي را انكار مي كنيم.

آنچه مهم است، اين كه انسان به تمام قرآن عمل كند وبه تمام آنچه در قرآن آمده است ايمان داشته باشد.

ما در اطراف خود ودر زندگي روزمره مي بينيم كه بسياري از كارهاي مردم با قرآن كريم مطابقت دارد، مثلا در قرآن آمده است:

… أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ … ()؛ خدا داد وستد را حلال گردانيده است.

مردم همگي داد وستد مي كنند ودر اجاره، ازدواج، طلاق وجز آن نيز تابع حكم قرآن هستند، اما نكته مهم در اين جاست كه پس از پيامبر صلي الله عليه و اله عملي كردن تمام احكام قرآن، تنها از اميرالمؤمنين عليه السلام برمي آمد ودر صورتي كه حضرت متصدي عملي كردن تمام قرآن مي شد، اين سخن خداوند تحقق مي يافت كه فرمود:

… لاََكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم … ()؛ قطعاً از بالاي سرشان]بركات آسماني[واز زير پاهاي شان]بركات زميني [برخوردار مي شدند.

در مقام مقايسه ومقارنه ميان كسي كه برخي از احكام خدا را عملي مي كند وآن كه تمام آن

را موبه مو وبدون هيچ كم وكاستي عملي مي كند، مي گوييم: فرد نخست، همانند كسي است كه برخي اندام ها را دارد واز پاره اي ديگر محروم است. به عنوان مثال كبدي ناتوان ومعلولي دارد يا اين كه يك ريه دارد. روشن است چنين كسي مي تواند با تمام بيماري ها ومعلوليت هاي فوق زندگي كند، اما به طور قطع زندگي چنين فردي، هرگز با زندگي يك انسان سالم وتندرست قابل مقايسه نيست.

حال ببينيد در صدر اسلام چه حادثه اي رخ داد وچه كسي مقام اميرالمؤمنين عليه السلام را كه بايسته او بود غصب كرد؟ وبه جاي شيوه اي كه مي بايست با شيوه رسول خدا صلي الله عليه و اله همسو باشد، چه شيوه اي را به كار بست وسيره او چگونه بود()؟ وآن گاه داوري كنيم.

اگر به اميرالمؤمنين عليه السلام فرصت داده مي شد تا پس از پيامبر صلي الله عليه و اله وبدون فوت وقت، حكومت را در دست بگيرد، به يقين مردم به بهترين شكل از نعمت هاي مادي ومعنوي برخوردار مي شدند.

دردناك تر اين كه پس از يك دوره 25 ساله خانه نشيني وهنگام قرار گرفتن اميرالمؤمنين عليه السلام در منصب خلافت ظاهري كه كمتر از پنج سال به طول انجاميد جماعت بدخواه ودنياطلب وحق ستيز، امام را به حال خود وانگذاشتند، بلكه سه جنگ بزرگ عليه حضرتش راه انداختند؛ جنگ هاي جمل، صفين ونهروان.

اما با وجود تمام اين مشكلات وبا توجه به مدت كوتاه حكومت آن حضرت، تاريخ چونان آينه اي، منش وروش حكومتي آن حضرت را منعكس كرده، نشان مي دهد كه تا به امروز هرگز جامعه وملتي در جهان چنان حكومتي را به خود نديده است.

آنچه در بخش هاي بعدي خواهيم خواند، تنها قطره اي از درياي بي كران غدير وعظمت علي

عليه السلام است:

عدل وانصاف

عناصر تشكيل دهنده فرهنگ ومكتب غدير چنان گسترده وژرف است كه هيچ كس را ياراي شناخت تمام آن نيست واگر انسان بخواهد، تنها مي تواند پرتويي از فروغ جهان شمول غدير برگيرد وبه همين مقدار، مكتب غدير را بشناسد. يكي از آموزه هاي مكتب غدير در سخن كوتاه، اما شيواي اميرالمؤمنين عليه السلام تبلور يافته است، آن جا كه فرمود:

… والله لو اُعطيتُ الأقاليم السبعة بما تحت أفلاكها علي أن أعصيَ الله في نملة أسلبها جُلبَ شعيرة ما فعلته … ()؛ به خدا سوگند، اگر همه هفت اقليم عالم، وهرچه در زير آسمان است به من دهند تا خدا را با ربودن پوست جوي از دهان مورچه اي معصيت كنم، نپذيرم.

نكته بسيار مهم ودر خور توجه در اين عبارت اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام براي بيان مقصود خود، واژه «لو» به كار برده است. اين واژه از حروف شرط وبه معناي «اگر» است، اما با اين تفاوت كه واژه «اگر» در زبان فارسي، معنايي اعم از «لو» دارد ودر موارد امكان تحقق شرط ونيز در موارد عدم تحقق آن به يكسان استفاده مي شود، ولي «لو» در زبان عربي در موارد عدم تحقق شرط به كار مي رود، چنان كه خداوند مي فرمايد:

لَوْ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا()؛ اگر در آن ها (زمين وآسمان) جز خدا، خداياني]ديگر[وجود داشت، قطعاً]زمين وآسمان [تباه مي شد.

لذا چون آسمان وزمين همچنان پابرجاست، روشن مي شود كه جز «الله» خدايي وجود ندارد و «لو» در صدر آيه بر عدم تحقق شرط دلالت دارد.

بنابراين، معناي «لو» در عبارت «والله لو اُعطيت … » اين است كه نافرماني وعصيان من در درگاه خدا، به همين اندازه كه

پوست جوي را از مورچه اي بربايم وبدين طريق بر وي ستم كنم اگرچه در مقابل به دست آوردن هفت اقليم باشد ممكن نخواهد بود. به ديگر سخن حضرت مي فرمايد كه حاضر نيست با ربودن آذوقه مورچه اي، گيتي را با هرچه در آن است به دست آورد واين معنا حاصل از حرف شرط «لو» است.

ديگر نكته در خور اهميت در سخن اميرالمؤمنين عليه السلام عبارت «جلب شعير» (پوست نازكي كه دانه جو را در ميان دارد) است، چه اين كه اگر بي ارزش تر از آن يافت مي شد، به يقين حضرتش از آن نام مي برد.

بدين ترتيب اميرالمؤمنين عليه السلام در امر حكومت داري، حجت را بر تمام حاكمان تمام كرده، مسئوليت سنگين فرمانروايي را بي پرده به آنان يادآوري مي كند، به ويژه آن دسته از حاكمان كه براي دست يابي به يك وجب زمين، مشتي زر يا رسيدن به مقامي با انگيزه هاي دنيايي، دست به نابودي زده، هزاران انسان بي گناه را به كام مرگ مي فرستند.

راستي اگر در مكتب غدير ربودن پوست جوي از دهان مورچه اي گناه باشد، كشتن افراد بي گناه به صرف گمان وشبهه چه وضعيتي دارد؟ تاريخ از اين قبيل برخوردها فراوان به خود ديده است كه از سوي حاكمان اموي، عباسي وجز آنان صورت گرفت است ودر واقع با مكتب غدير در تقابل است.

به گواهي تاريخ منطق اموي وعباسي بسان پيشينيان خود، افراد را تنها به اتهام دوستي اميرالمؤمنين كيفر مي كرد ومخالفان فكري خود را به اندك گمان وشبهه اي وبه بهانه هاي واهي مورد شكنجه قرار مي داد وصداي مخالفان خود را در گلو خفه مي كرد.

به عنوان مثال، ابوبكر، سپاهي به فرماندهي خالد بن وليد براي سركوب مخالفان خود گسيل داشت. خالد

نيز مأموريت خود را در كمال بي رحمي ودرنده خويي به انجام رساند ودر سلسله جنگ هايي كه «جنگ هاي ردّه» ناميده مي شد، خون عده اي از مسلمانان را ريخت. شايان توجه است كه قريب به اتفاق كساني كه در اين جنگ ها به دست خالد وسپاه او كشته شدند، از مسلمانان بي گناه بودند والبته موضوع «ارتداد» بهانه اي بيش نبود().

خالد در اين مأموريت، روشي در پيش گرفت كه صددرصد با سيره رسول خدا صلي الله عليه و اله وآموزه هاي اسلام مغاير بود.

خالد در جنگ هاي]به اصطلاح[ردّه، مسلمانان را از فراز بلندي به زير پرتاب مي كرد، آنان را زنده زنده مي سوزانده، مُثله مي كرد، در چاه مي افكند وبا محارم آنان همبستر مي شد كه يكي از موارد ياد شده، تجاوز او با همسر «مالك بن نويره» بود().

خالد در حالي اين گونه وحشيانه وبي رحمانه با مسلمانان رفتار مي كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و اله از مُثله كردن، حتي در مورد سگ هار، باز مي داشت واميرالمؤمنين عليه السلام هماره كسان خود را از مُثله كردن قاتل خود (ابن ملجم) زنهار مي داد وبه آنان مي فرمود كه از پيامبر خدا شنيدم فرمود:

إياكم والمثلة ولو بالكلب العقور()؛ از مُثله كردن بپرهيزيد هرچند در مورد سگ هار باشد.

تقسيم عادلانه

اميرالمؤمنين عليه السلام در تقسيم اموال جزيه وخراج كه به بيت المال مي رسيد از رسول خدا صلي الله عليه و اله پيروي مي كرد وبه محض فراهم آمدن مالي در بيت المال، آن را به نسبت هاي مساوي ميان مسلمانان تقسيم كرده() واز انباشت اموال خودداري مي نمود. در مقابل، عُمر، به گونه ديگري رفتار مي كرد. او عايدات بيت المال را به مدت يك سال مي انباشت، سپس آن را تقسيم مي كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام در

اين باره مي فرمايد:

كان خليلي رسول الله صلي الله عليه و اله لايحبس شيئاً لغد، وكان ابوبكر يفعل، وقد رأي عمر في ذلك أن دوّن الدواوين وأخَّر المال من سنة إلي سنة … ()؛ دوستم رسول خدا صلي الله عليه و اله چيزي از بيت المال را براي فردا نگاه نمي داشت (هرچه در بيت المال بود تا شب به صاحبان آن مي رساند) وابوبكر نيز چنين مي كرد، اما عمر]براي بيت المال [ديواني پديد آورد واموال بيت المال را تا يك سال نگاه مي داشت …

از نظر اميرالمؤمنين عليه السلام موجودي بيت المال از آنِ تمام افراد امت بود، نه ملك حاكم واز همين رو مي بايست بدون تأخير وفوت وقت آن را به مسلمانان برساند. به يقين، جهان امروز با تمام پيشرفت هاي موجود، هنوز نتوانسته است به اين مرتبه از عدالت ورعايت حقوق مردم دست يابد، اما پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله چنين برنامه اي را وضع وتنفيذ نمود، سپس اميرالمؤمنين عليه السلام آن را اجرا كرد ودر تقسيم عادلانه عايدات بيت المال ورساندن آن به مسلمانان لحظه اي درنگ ننمود.

همچنين صدقات وزكوات كه از آنِ خداوند است وبه تهي دستان، بي نوايان، در راه ماندگان وجز آنان تعلق دارد واز همين رو بايد به مصرف آنان برسد، چه اين كه خداي متعال آن را براي نيازمندان مقرر داشته، آن جا كه مي فرمايد:

إِنَّمَا الصَّدَقَتُ لِلْفُقَرَآءِ وَالْمَسَكِينِ … ()؛ صدقات، تنها از آنِ تهي دستان وبي نوايان و … است.

همچنين اميرالمؤمنين عليه السلام به هنگام تقسيم غنيمت ها عدالت را رعايت مي نمود. به عنوان مثال اگر به هر فرد سه دينار مي داد، خود كه رئيس دولت بود سه دينار بر مي داشت وبه غلام خود قنبر نيز سه دينار

مي داد.

آنچه بيان شد، قطره اي از اقيانوس بي كران غدير وتعبيري كوتاه از آموزه «اگر مردم حقيقت برتري اين روز (غدير) را مي دانستند» است.

از ديگر سو اگر نگاهي به سيره «غدير ستيزان» بيفكنيم، تضاد وتقابل روش حكومتي آنان با شيوه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله واميرالمؤمنين عليه السلام كاملا بر ما آشكار خواهد شد وبه اوج چپاولگري ودست اندازي آنان به بيت المال مسلمانان پي خواهيم برد. تاريخ نگاران آورده اند:

هنگامي كه خمس درآمد آفريقا كه يك ميليون دينار بود براي عثمان بن عفان آورده شد، تمام آن را به مروان بن حكم داد وچيزي از آن را به ديگر مسلمانان نداد. صحابي ارجمند، ابوذر نسبت به اين كارِ عثمان به او اعتراض كرد واو را مورد نكوهش قرار داد. همين امر سبب شد تا عثمان او را به «ربذه» تبعيد كند وابوذر در آن جا با غربت وگرسنگي روزگار سر كرد وسرانجام مظلومانه وغريب، به شهادت رسيد.

عماربن ياسر ديگر صحابي والامقام وبزرگوار نيز به دليل اعتراض به سياست امويان، گرفتار ضربات تازيانه آنان شد ودر اثر آن ضربات، در بستر بيماري افتاد.

چند نمونه پيش گفته، وجه تمايز ميان فرهنگ غدير وشيوه ديگر مدعيان، در فرمانروايي است. در حقيقت، اسلام بسان چشمه زلالي است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله آن را پديد آورد وآبي گوارا از آن روان ساخت، اما ديگران با مصادره آن، به زهر نفاق وتفرقه افكني واختلاف خويش، آلوده اش كردند.

آن گاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام زمام حكومت را در دست گرفت، سخت كوشيد تا چشمه جوشان سعادت را كه از پيامبر صلي الله عليه و اله بر جاي مانده بود، از سموم نفاق واختلاف

وبدخواهي وكينه توزي بپالايد تا براي نوشندگان آن گوارا گردد.

در واقع بخشي از خطبه حضرت زهرا عليها السلام در جمع زنان مدينه به همين امر اشاره دارد، آن جا كه فرمود:

… ويحهم، أنّي زحزحوها عن رواسي الرسالة … ثم احتلبوا طلاع القعب دماً عبيطاً … ()؛ واي بر آنان،]منصب امامت را[از جايگاه ولنگرگاه رسالت، به كدامين سو بردند! سپس پيمانه را از خون تازه پر كردند.

آري، چنين است. آنان مسير را منحرف كردند وتمام آنچه تاريخ اسلامي با آن دست به گريبان بوده ومحنت ها وتنگناهايي كه امروزه شاهد آنيم، پيامد فتنه بزرگي است كه پس از ارتحال پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله چهره نمود.

مهرورزي وانسانيّت

شناخت وتأمل در جنبه انساني شخصيت اميرالمؤمنين عليه السلام وفرزندان معصوم او كه از سوي پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله]وبه فرمان خداوند[به خلافت حضرتش منصوب شدند، حقيقتي ديگر از فرهنگ غدير را براي ما روشن مي كند؛ همان بزرگاني كه تجلي گاه رحمت خداوند بر خلق بودند واسماي حسني وصفات والاي الهي به تمام معنا در آنان تبلور يافته بود().

در اين بخش به مواردي از فرهنگ انساني غدير مي پردازيم.

روح ايثار

در باب ايثار اميرالمؤمنين عليه السلام ومهرورزي حضرتش نسبت به مردم، بسيار گفته اند ونوشته اند ونقل كرده اند.

از جمله مطالب تاريخي كه درباره ايثار آن حضرت نقل شده اين است كه ايشان سه روز پياپي غذاي خويش را به يتيم واسير وبينوا بخشيد وخود وحضرت زهرا عليها السلام وامام حسن وامام حسين عليهما السلام گرسنه ماندند. سيوطي، فخر رازي، قرطبي، آلوسي، واحدي، حسكاني، زمخشري وجز آنان ذيل تفسير آيه هاي 5 9 سوره انسان (هل اتي) از ابن عباس نقل كرده اند كه:

حسن وحسين

عليهما السلام بيمار شدند. پيامبر صلي الله عليه و اله به همراه جمعي از مردم به عيادت آن دو رفتند. همراهان پيامبر صلي الله عليه و اله به علي عليه السلام گفتند: خوب است براي]رفع بيماري[فرزندانت نذر كني!

علي، فاطمه وفضه، خادمه آنان نذر كردند كه اگر حسن وحسين از اين بيماري شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. حسن وحسين شفا يافتند، اما آذوقه اي در خانه نبود تا غذاي افطار فراهم كنند. از اين رو علي از شمعون يهودي سه صاع (مَنْ) جو به قرض گرفت وآن را به خانه برد. فاطمه يك صاع جو را آرد كرد وپنج قرص (براي هر نفر يك قرص) نان پخت وآن را بر خوان افطار نهاد. چون دست به سوي نان بردند تا افطار كنند، سائلي بر درب خانه بانگ بر آورد: اي خاندان محمد، من مسكيني از مساكين مسلمين هستم، مرا خوراك دهيد، خداي تان از خوراك هاي بهشت به شما بدهد!

آنان ايثار كرده، سائل را بر خويش مقدم داشته، افطار خود را به او دادند وبا آب افطار كردند وبدون حتي لقمه ناني روز ديگر را با روزه آغاز كردند.

به هنگام افطار]بسان روز قبل با پنج قرص نان[سفره گستراندند وچون خواستند افطار كنند، بانگ يتيمي را بر درب خانه شنيدند كه چيزي مي خواست وآنان افطار خود را به وي دادند. شب سوم نيز به همين منوال، اسيري از آنان درخواست غذا كرد وآنان آنچه در سفره داشتند، به وي دادند.

روز بعد، علي دست حسن وحسين را گرفته نزد رسول خدا صلي الله عليه و اله رفتند. چون پيامبر آنان را بسان جوجه، لرزان ديد، فرمود: ديدن شما در اين حالت

مرا سخت مي آزارد.

آن گاه حضرتش برخاست وبه همراه آنان به خانه شان رفت. در آن جا فاطمه را ديد كه در محراب]به عبادت مشغول[است واز شدت گرسنگي شكم او به پشت چسبيده وچشمانش به گودي نشسته است. اين صحنه نيز بر آزردگي حضرتش افزود. در همان حال جبرئيل بر حضرتش فرود آمد و]سوره هل أتي را براي او آورد[گفت: اي محمد، اين]سوره[را بگير. خداوند تو را به]داشتن اين[خاندان دل شاد گرداند. آن گاه سوره هل أتي را براي آن حضرت خواند كه به نذر آنان واطعام مسكين، يتيم واسير اشاره داشت، آن جا كه مي فرمايد:

إِنَّ الاَْبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْس كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا * يُوفُونَ بِالنَّذْرِ ويَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا * ويُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِينًا ويَتِيًما وأَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَآءً ولاَ شُكُورًا()؛ همانا نيكان از جامي مي نوشند كه آميزه اي از كافور دارد. چشمه اي كه بندگان خدا از آن مي نوشند و]به دلخواه خويش [جاريش مي كنند.]همان بندگاني كه[به نذر خود وفا مي كردند، واز روزي كه گزند آن فرا گيرنده است مي ترسيدند. وبه]پاس [دوستي]خدا[، بينوا ويتيم واسير را خوراك مي دادند.]ومي گفتند: [ما براي خشنودي خداست كه به شما مي خورانيم وپاداش وسپاسي از شما نمي خواهيم().

اجماع مفسران ومحدثان شيعي بر آن است كه آيات فوق درباره علي، فاطمه، حسن وحسين? نازل شده وشأن نزول آن، سه روز روزه گرفتن ودادن افطار خود به مسكين، يتيم واسير بوده است.

اهل سنت نيز آن را به طور متواتر وبا همين شان نزول نقل كرده اند().

رفتار انساني با اسير

اميرالمؤمنين عليه السلام آخرين ساعت هاي عمر خود را در بستر شهادت سپري مي كرد، اما از قاتل خود غافل

نبود واز همين رو به فرزندان سفارش مي كرد كه از خوراك ومحل نگاهداري وپوشاك او كم نگذارند، فراتر از اين، از آنان مي خواست از ابن ملجم بگذرند. حضرتش در اين باره فرمود:

إن أعف فالعفو لي قربة ولكم حسنة فاعفوا … ()؛ اگر از او در گذرم]اين [گذشت مايه قرب من]به خداوند[وبراي شما حسنه است، پس عفو كنيد.

آن گاه حضرتش از آنان خواست تا با وي رفتار نيكو داشته باشند وفرمود:

أطيبوا طعامه وألينوا فراشه، فإن أعش فأنا وليُّ دمي، فإمّا عفوت وإمّا اقتصصت، وإن أمُت فألحقوه بي، ولا تعتدوا إن الله لايحب المعتدين()؛ خوراكش را گوارا وبسترش را نرم گردانيد، پس اگر زنده بمانم خود خونخواه خويشم، مي گذرم يا قصاص مي كنم واگر به سراي باقي شتافتم او را به من ملحق كنيد (بكشيد) ولي از حد نگذرانيد كه خداوند تجاوزكاران را دوست نمي دارد.

در روايت ديگر آمده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندان خود فرمود:

أطعموه من طعامي واسقوه من شرابي، فإن عشت فأنا أولي بحقي، وإن مِتُّ فاضربوه ضربة ولا تزيدوه عليها()؛ از آنچه مي خورم ومي نوشم به او بخورانيد وبنوشانيد، پس اگر زنده بمانم، خود به حق خويش سزاوارترم واگر مُردم، او را يك ضربه]شمشير[بزنيد وچيزي بر آن نيفزاييد.

پرهيز از ثروت اندوزي

چنان كه تاريخ نگاران روايت كرده اند، پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام امام حسن مجتبي عليه السلام در ميان مردم خطبه خواند وضمن آن فرمود:

لقد فارقكم أمس رجل ما سبقه الاولون، ولا يدركه الآخرون في حلم ولا علم، وماترك من صفراءَ ولا بيضاءً، ولا ديناراً ولا درهماً ولا عبداً ولا أمة، إلا سبعمائة درهم فَضُلت من عطائه أراد أن يبتاع بها خادماً لأهله()؛]اي مردم[ديروز مردي از ميان شما

رخت بربست]وبه سراي ديگر شتافت[كه در بردباري ودانش، پيشينيان بر او سبقت نگرفتند وآيندگان بدو نخواهند رسيد. او هيچ زرد (طلا) وسفيدي (نقره) ودينار ودرهمي وبرده وكنيزي برجاي ننهاد. تنها چيزي كه از او برجاي ماند، هفت صد درهم باقي مانده سهم او از بيت المال بود كه مي خواست با آن خادمي براي خانواده اش بخرد.

در مقابل زهد اميرالمؤمنين عليه السلام، عثمان بن عفّان وثروت اندوزي او خودنمايي مي كند. پس از كشته شدن وي، يكصد وپنجاه هزار دينار ويك ميليون درهم وشتران واسبان فراواني از او بر جاي ماند وارزش املاك باقي مانده از عثمان در منطقه «وادي القري»، «حُنين» وغير آن، دويست هزار دينار بود().

روايت شده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در حالي به سراي ديگر شتافت كه وام دار ديگران بود وفرزندش بدهي او را پرداخت كرد(). نيز به گواهي تاريخ، امام عليه السلام هرگاه از حفر چاهي فارغ مي شد يا زميني را آباد مي كرد، بلافاصله آن را وقف مي نمود.

آنچه بيان شد نشان مي دهد كه حضرتش چيزي از مال دنيا

برجاي ننهاد.

ساده زيستي

چنانچه در صدد مقارنه ميان منش اميرالمؤمنين عليه السلام ومنش تمام حاكمان طول تاريخ جز پيامبران وپيروان آنان برآييم، تفاوتي به فاصله زمين تا آسمان در منش آنان خواهيم يافت وعظمت وشكوهمندي اميرالمؤمنين عليه السلام واهداف غدير براي ما آشكار خواهد شد. در اين معنا، حضرتش را از زبان خودش]كه فارغ از هرگونه گزافه گويي است [بشناسيم. اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

… ألا وإن إمامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه ومن طعمه بقرصيه … ()؛]اي مردم[آگاه باشيد كه امام شما از دنياي خود به دو جامه واز خوراك آن به دو قرص نان بسنده كرده است.

مي گويند

در بعضي از كشورها، رئيس دولت را پيش از به دست گرفتن زمام قدرت وپس از پايان خدمت وزن مي كنند تا در آخر كار مشخص شود كه افزايش وزن]ناشي از برخورداري از امكانات مالي دولت[داشته يا نه، اما نمي توان مسئولي را يافت كه با كوله بار بدهي از دنيا برود.

اما چرا امام عليه السلام مقروض از دنيا رفت؟ چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام خود فرموده، در روزگار خلافت ظاهري اش خوراكي جز نانِ خشك جوين كه به آساني شكسته نمي شد وشير ترشيده اي كه بوي ترشيدگي آن استشمام مي شد نداشت، پس به يقين آنچه قرض بر عهده داشت، براي مصارف شخصي اش نبوده، بلكه وام مي ستاند تا به مسلمانان خدمت كرده، امور معيشتي مسلمانان نيازمند را سامان دهد. چنين سيره حكومتي بدين معناست كه حاكمان مسلمان بايد در خدمت به مسلمانان بكوشند ونيازمندي هاي آنان، به ويژه يتيمان، بيوه زنان، بي نوايان وتهي دستان را برطرف نمايند، اگرچه چنين كاري با قرض گرفتن ممكن باشد.

بنابراين بزرگداشتن غدير در واقع بزرگداشت اين ارزش ها وفضيلت ها ومحور قرار دادن آموزه هاي اصيل آن است واحياي غدير، احياي اين ارزش هاست كه سخت كوشي حاكم اسلامي براي فراهم كردن وسايل رفاه مردم است، اگرچه با قرض گرفتن وراهكارهايي مشابه آن باشد.

همدردي با مردم

اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره مي فرمايد:

إن الله فرض علي أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس()؛ خداي متعال بر پيشوايان عدل واجب گردانيده است تا خود را با ناتوان ترين مردم همسنگ كنند.

سيره نويسان آورده اند: هنگامي كه آيه:

وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ * لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَب لِّكُلِّ بَاب مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ()؛ وقطعاً وعده گاه همه آنان دوزخ است.]دوزخي [كه براي آن هفت در است وازهر دري بخشي

معين از آن]وارد مي شوند[.

بر پيامبر صلي الله عليه و اله نازل شد، حضرتش سخت گريست وصحابه همراه او گريستند، ولي نمي دانستند جبرئيل چه چيزي را براي پيامبر صلي الله عليه و اله آورده وكسي را نيز ياراي سخن گفتن با آن حضرت نبود. از طرفي صحابه مي دانستند كه پيامبر صلي الله عليه و اله با ديدن فاطمه عليها السلام شادمان مي شود. لذا براي شاد نمودن پيامبر يكي از اصحاب (سلمان فارسي) به درب خانه فاطمه عليها السلام رفت واو را ديد كه جو آسياب مي كرد ومي خواند:

وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وأَبْقَي()؛ وآنچه نزد خداست بهتر وپايدارتر است.

مرد صحابي به حضرت فاطمه عليها السلام سلام كرد وماجراي گريستن رسول خدا را براي او باز گفت. حضرت فاطمه عليها السلام برخاست وخود را با پشمينه اي ژنده كه دوازده جاي آن با رشته هاي باريك برگ خرما وصله شده بود پوشاند واز خانه برون شد. سلمان فارسي با ديدن پشمينه وصله دار حضرت فاطمه عليها السلام گريست ومويه كنان گفت: دردا كه دختران قيصر (امپراتور روم) وكسري (پادشاه ايران) پرنيان بر تن مي كنند، اما دختر محمد صلي الله عليه و اله پشمينه اي ژنده با دوازده وصله بر تن دارد!

حضرت فاطمه عليها السلام بر پيامبر صلي الله عليه و اله وارد شد]وسلام داد[وگفت: اي رسول خدا، سلمان از پشمينه اي كه بر تن دارم شگفت زده شده است. به آن كسي (خدايي) كه تو را به حق برانگيخت، پنج سال است كه من وعلي تنها يك پوست گوسفند در خانه داريم كه روزها علف بر آن نهاده، شترمان را سير مي كنيم وچون شب فرا مي رسد آن را بستر خويش مي سازيم ومتكايي داريم

كه از ليف نخل خرما پر شده است.

آنگاه پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود:

يا سلمان، إن ابنتي لفي الخيل السوابق … ()؛ اي سلمان، به يقين دخترم در شمار پيشتازان]در اين راه[است.

آري، حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام ردايي با دوازده وصله برتن مي كرد واين مطلب را مي توان در يك جمله نوشت، اما بي ترديد يك دنيا معنا ومضمون دارد. به يقين چنين زهدي را حتي در زاهدترين افراد نمي توان يافت وتاريخ سراغ ندارد كه دختر فرمانروا يا پادشاهي جامه اي وصله دار بر تن كرده باشد.

شايان توجه است كه حضرت فاطمه عليها السلام حتي از جهت امور دنيايي، جايگاه والايي داشت، چه اين كه پدرش عالي ترين منصب حكومتي در سرزمين خود داشت وهمسرش وزير بود، اما وي خدادوست وفرمانبردار حضرتش بود.

به راستي آيا مي توان در طبقه فقير جامعه، زني را يافت كه چادر يا ردايي با چنين اوصافي بپوشد؟

قطعاً چنين كسي پيدا نخواهيم كرد واگر هم باشند تعدادشان بسيار اندك است ودر عين حال دوست مي دارند تن پوش، ردا يا چادري نو داشته باشند، اما بدان دسترسي پيدا نمي كنند. حضرت فاطمه عليها السلام اين گونه نبود ودر حالي كه مي توانست ردايي نو تهيه كند، چنان نكرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام در تمام زندگي خود، خشتي بر خشت ننهاد ودر كاخي سكونت نكرد، بلكه تمام ناهمواري ها وسختي ها را به جان خريد تا مبادا نيازمند وبي نوايي در دورترين نقطه تحت فرمانروايي اش، از پا در آمده فقر باشد ونتواند وعده اي غذا براي رفع گرسنگي وتجديد نيرو به دست آورد. حضرتش در اين باره فرموده است:

… ولعل بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له في القرص، ولا عهد له بالشبع … ()؛ شايد

در حجاز يا يمامه بي نوايي باشد كه به يافتن قرص ناني اميد ندارد وهرگز مزه سيري را نچشيده باشد.

مي بينيم اميرالمؤمنين عليه السلام با احتمال وجود گرسنگاني در مناطق دور دست فرمانروايي اش، شب را با شكم سير نمي خفت وخود را از حد متوسط خوراك، پوشاك، مسكن وديگر نيازمندي هاي زندگي محروم مي كرد. به همين جهت، حتي دشمناني كه تمام فضايل او را انكار مي كردند، هيچ بهانه اي براي نكوهش او نداشتند().

اين شيوه حكومت، چگونه حكومت كردن را پيش روي حاكمان وفرمانروان قرار داده، حاكمان اسلامي را با مسئوليت شان در قبال گرفتاري ها ودغدغه هاي مردم تحت حاكميت آنان، آشنا كرده، از آنان مي خواهد، دامنه عدالت را بگسترانند، با مردمِ دردمند همدردي كنند وبكوشند رفاه وزندگي شرافتمندانه براي آنان فراهم آورند.

وانگهي صرف احتمال وجود گرسنگاني در دورترين نقطه دولت اسلامي از نظر اميرالمؤمنين عليه السلام مسئوليتي بس بزرگ وداراي تبعات است واز همين رو آن حضرت با چنان لحني سخن مي گويد كه گويي مي خواهد ضرورت همساني در معيشت ومشاركت در سختي هاي زندگي ضعيفان جامعه را به حاكمان يادآوري كند. افراد خاندان رسالت كه درود خدا بر آنان باد هماره جانب احتياط را رعايت مي كردند تا مبادا از همدردي عملي با مردم ضعيف ونيازمند جامعه غافل ودور بمانند.

پر واضح است كه چنين سيره اي، شكوه وعظمت غدير را بيش از پيش بر همگان آشكار وارزش ها وآموزه هاي بلند غدير را جلوه گر مي كند؛ ارزش ها وآموزه هايي كه سعادت جامعه در قالب افراد، گروه ها وفرمانروايان وزيردستان را تأمين مي كند وتوازن طبيعي را ميان نيازهاي مادي ومعنوي بشر پديد مي آورد. در اين باره آمده است:

مردي وارد كوفه شد وسراغ خانه اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت. چون با حضرتش ديدار

كرد، خانه اش را تهي از وسايل زندگي ديد، علت آن را پرسيد، حضرت در پاسخ فرمود: آن را به سراي ديگر فرستادم.

آن مرد پس از خارج شدن از خانه اميرالمؤمنين عليه السلام در جستجوي خانه دوم حضرت برآمد وهمگان به او گفتند: خانه ديگري از او سراغ نداريم.

در آن هنگام مرد غريب دريافت كه منظور امام از سراي ديگر، سراي آخرت است.

تقويت اركان آزادي

در اين مبحث سخن بسيار وتاريخ، آكنده از گواه است، آن سان كه اگر پژوهشگري در صدد گرد آوردن آن برآيد بي ترديد مي تواند دائرة المعارفي بنگارد. لذا به اختصار چند مورد از زبان تاريخ نقل مي شود تا همگان بدانند اندك آزادي كه امروزه در جهان وجود دارد، وامدار اميرالمؤمنين عليه السلام است، چه اين كه اين موهبت الهي كه بلافاصله پس از سقيفه از جامعه ربوده شد، اركان آن به وسيله اميرالمؤمنين عليه السلام ودر دوره كوتاه حكومت ظاهري اش بنيان نهاده شد. بنابراين برخورداران از موهبت آزادي ونيز آزادي موجود در غرب وامدار اميرالمؤمنين عليه السلام هستند، با يك تفاوت وآن اين كه آزادي غربي به بيراهه رفته ودستخوش افراط وتفريط شده است، اما آزادي كه اميرالمؤمنين عليه السلام در جامعه به وجود آورد، از نوع صحيح ومعتدل آن وبه دور از افراط وتفريط بود.

مطلب تاريخي زير ما را در مقارنه ميان آزادي از نظر اميرالمؤمنين عليه السلام وآزادي موجود در كشورهاي مدعي آزادي وپي بردن به حقيقت امر ياري مي كند.

پس از رحلت رسول گرامي اسلام، 25 سال غصب حقوق وظلم وسركوب آزادي، جامعه اسلامي را فرا گرفت، تا آن جا كه نگارش وحتي نقل روايت ممنوع شده بود واگر كسي از اين ممنوعيت سر بر

مي تافت، محكوم به تحمل ضربات تازيانه وزندان مي شد().

در آن شرايط خفقان آلود، اميرالمؤمنين عليه السلام حكومت را به دست گرفت.

كوفه آن روز مركز حكومت حضرتش بود، كه شهري بود كانون اختلاف مذهب ها، مشرب ها، سليقه ها ونژادهاي گوناگون.

بصره نيز چنين بود، چه اين كه برخي از طوايف در جنگ جمل به فرماندهي عايشه، طلحه وزبير، ومارقين مانند خوارج به فرماندهي «ذوالثديه»، وقاسطين به سركردگي معاويه بر ضد آن حضرت شوريده بودند. با توضيحي كه گذشت اميرالمؤمنين عليه السلام در مقام خلافت ظاهري با مردم چگونه تعاملي داشت؟ وحدود آزادي هايي كه به آنان داد چه بود؟

به عنوان مثال، اميرالمؤمنين عليه السلام در ماه مبارك رمضانِ اولين سال حكومت خود، از خواندن نماز نافله در شب هاي ماه مبارك به صورت جماعت نهي كرد وسفارش فرمود تا اين نمازها را آن سان كه پيامبر صلي الله عليه و اله سنت نهاده بود، فرادي خوانده شود. حضرتش در نهي از اين كار به گواهي افرادي از اصحاب زنده پيامبر صلي الله عليه و اله استناد كرد كه آنان خود شاهد بوده اند حضرت ختمي مرتبت، در شب اول ماه مبارك رمضان وارد مسجد شد تا نماز نافله بگزارد ومسلمانان پشت سر حضرتش به صف ايستادند تا نافله را به جماعت بخوانند. پيامبر صلي الله عليه و اله آنان را منع نموده، يادآوري كرد كه اين نماز (نافله) به جماعت خوانده نمي شود، سپس به خانه اش رفت تا نماز نافله را آن جا بگزارد() وهمين امر، مبناي نهي اميرالمؤمنين عليه السلام از خواندن نافله به جماعت بود.

كساني كه به اين بدعت خو گرفته بودند، منع اميرالمؤمنين عليه السلام را تاب نياورده، تظاهرات به راه انداخته، با سردادن شعار

«واسُنَّة عمراه» خواهان لغو ممنوعيت نماز نافله به جماعت شدند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در برابر نافرماني وتظاهرات اعتراض آميز مردم چه كرد؟ آيا با قوه قهريه با آنان برخورد نمود؟ يا فرمان بازداشت شان را صادر، يا كسي را تبعيد نمود؟ يا حداقل آنان را به دست قضا سپرد؟ پاسخ منفي است وعلي رغم اين كه حضرتش براي كار خود دليلي محكم ارائه كرد كه حتي بدخواه ترين افراد، نتوانستند دليل امام را رد كنند؛ همان هايي كه هماره عليه آن حضرت شبهه افكني مي كردند. به هر حال اميرالمؤمنين عليه السلام هيچ يك از واكنش هاي پيش گفته را در برخورد با معترضان به كار نبست وآنان را به حال خويش وا گذاشت تا نماز نافله را به هر صورتي كه بخواهند بگزارند.

روشن است كه نهي پيامبر صلي الله عليه و اله از گزاردن نافله به جماعت، در واقع نهي از عملي باطل با ظاهري حق نما نبوده، بلكه بي هيچ شبهه وترديدي بطلان آن آشكار بود. وانگهي معترضان به نهي اميرالمؤمنين عليه السلام به خوبي مي دانستند كه آن حضرت امام بر حق() وحاكمي صاحب نفوذ بود كه مجاز بود ولايت خود را اعمال كرده، آنچه در تحكيم حكومتش كارآمد باشد به كار بندد، چنان كه پيش از او نيز چنين مي شد. با تمام اين احوال، اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

به آنان بگو:]آن گونه كه مي خواهند[نماز]نافله[بخوانند().

نگاهي به تدبير وروش امام عليه السلام در اعطاي آزادي ومقارنه ميان اين موضع گيري حضرتش با آنچه دولت هاي به اصطلاح مترقي امروز كه مدعي پيشگامي در اعطاي آزادي هستند، فاصله زيادي ميان آن دو مي بينيم. اگر چه مسئولان كشورهاي آزاد،

آن سان كه متأسفانه در برخي از كشورهاي اسلامي رخ مي دهد، سلاح خود را به سوي مردم نمي گيرند، اما معمولا هر تظاهرات اعتراض آميزي كشته يا حداقل، زخمي بر جاي مي نهد وعده اي نيز دستگير وبه دست قضا سپرده شده وزنداني مي شوند.

وانگهي با تمام هياهو وجنجال كشورهاي مدعي آزادي بيان وتظاهرات، اما در اين كشورها در صورتي امكان تظاهرات وجود دارد كه شرايط زير فراهم شود:

الف) گرفتن مجوز تظاهرات؛

ب) تعيين مكان وزمان تظاهرات؛

ج) مشخص شدن شعارهايي كه در تظاهرات سر داده مي شود؛

د) جريان يا گروه برگزار كننده تظاهرات؛

ه) جريان يا تشكل برگزار كننده تظاهرات مي بايست پيش از برگزاري تظاهرات قانوني بوده باشد.

بدين ترتيب درمي يابيم كه دستاوردهاي غرب در زمينه آزادي در مقايسه با آزادي در حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام مقايسه نم با اقيانوس است.

فراتر از آنچه بيان شد اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام در شرايط وروزگاري مردم را از چنان فضاي آزاد برخوردار نمود كه تمام جهان زير يوغ استبداد وحاكميت فردي قرار داشت. فراموش نكنيم كه اميرالمؤمنين عليه السلام بزرگ ترين حكومت را در دست داشت كه از نظر قدرت وافراد تحت حاكميت، نمي توان آن را با حكومت هاي مقتدر امروز مقايسه كرد، زيرا آن حضرت بر گستره اي به بزرگي پنجاه كشور جهان امروز حكومت مي كرد.

البته در جهان امروز حكومت چين، بر جمعيت يك ميليارد وچند صد ميليوني چين فرمانروايي مي كند، اما قدرت برتر نيست ودولت آمريكا قدرتمندتر به شمار مي رود، اما بر بخش اعظم جمعيت جهان حكومت ندارد. حكومت اسلامي اميرالمؤمنين عليه السلام هردو ويژگي را داشت، بدين ترتيب كه قدرتمندترين حكومت جهان آن روز بود وبيشترين جمعيت انساني آن زمان نيز تحت فرمانروايي او بود. روشن است

كه با چنين اقتداري، حضرتش مي توانست معترضان را با گفتن «نه» به تسليم وا دارد، اما آزادي را بر خودكامگي مقدم داشت تا در عمل به جهانيان بفهماند كه:

… لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ … ()؛ در دين هيچ اجباري نيست.

تعامل با مخالفان

چنان كه پيش تر روشن شد، حكومت ظاهري اميرالمؤمنين عليه السلام نيمي از جمعيت اين خاكدان را كه پنجاه كشور فعلي را تشكيل مي دهد شامل مي شد. با چنين اقتداري، زماني كه يكي از خوارج بصره به نام «جعدة بن نعجه» به حضرتش گفت: «از خدا بترس كه خواهي مُرد»]با اين جمله به حضرت طعنه مي زد كه تو درستكار نيستي[، امام عليه السلام در پاسخ او فرمود:

… بل مقتولٌ ضربة علي هذا يخضب هذه، عهدٌ معهود وقضاءٌ مقضيٌ … ()؛]چنين نيست كه با مرگ طبيعي بميرم [بلكه كشته مي شوم]آن هم[با ضربه]شمشير[بر سرم، كه اين (محاسنم) را رنگين خواهد كرد.]اين سرنوشت، [پيماني است از پيش رقم خورده وقضايي است شدني.

بي ترديد اگر امروزه كسي فرماندهي نظامي، مسئول درجه دو ونه شخص اول كشور يا مسئول عالي را با چنين لحن وكلامي مورد خطاب قرار دهد، بدون كيفر نخواهد ماند. از اين مطلب نيز نبايد غافل بود كه عدم واكنش امام عليه السلام نسبت به سخناني اين گونه خودخواهانه، ديگران را نيز تحريك مي كرد تا رفتاري مشابه رفتار جعده داشته باشند، اما حضرتش در مقام رئيس بزرگ ترين دولت وقت، بزرگوارانه از كنار چنان برخوردي گذشت تا تعاملي متناسب با سخن خدا با وي داشته باشد، آن جا كه فرمود:

… وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سَلَمًا()؛ وچون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند به ملايمت پاسخ مي دهند.

به حق، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب

عليه السلام همان گونه بود كه رسول گرامي اسلام درباره اش فرمود:

علي مع القرآن والقرآن مع علي عليه السلام ()؛ علي عليه السلام همراه]وهمسوي [با قرآن است وقرآن همراه علي است.

در مقابل اين برخورد اميرالمؤمنين عليه السلام به اين نمونه توجه كنيد: در تاريخ آمده است: يكي از حاكمان اموي بي پرده گفت: از اين پس هركس مرا به پرهيزگاري وخداترسي دعوت كند، به يقين سر از تنش جدا خواهم كرد().

اين گواه تاريخي تأييد مي كند كه پيروان خط مقابلِ راه وسيره اميرالمؤمنين عليه السلام نه تنها از قرآن پيروي نمي كردند، بلكه رفتار ومنشي كاملا مغاير با آموزه هاي قرآن كريم داشتند.

آيا عصر حاضر كه «عصر آزادي ها» ناميده شده، همانند روزگار اميرالمؤمنين عليه السلام از آزادي كامل برخوردار است؟ به يقين چنين نيست، چرا كه در برخي كشورها نمايندگان ملت! با تقديم لوايحي به مجلس، قوانيني تصويب مي كنند كه بر اساس آن، هركس مسئول حكومتي يا حكومت را مورد اعتراض يا نقد قرار دهد مجازاتي معين پيش رو خواهد داشت.

حال شما مقايسه كنيد تفاوت بين فرهنگ غدير وفرهنگ مقابل آنرا.

تأمل در سيره اميرالمؤمنين عليه السلام كه تبلور غدير است وشيوه حكومتي حاكمان پس از آن حضرت ووضعيت آزادي در جوامع مدعي آزادي، فاصله فراوان وشكاف ژرف ميان فرهنگ غدير وديگر فرهنگ ها را به خوبي آشكار مي كند وآن گاه است كه بي هيچ ابهامي، سخن امام رضا عليه السلام براي همگان روشن مي شود كه فرمود:

لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة في كل يوم عشر مرات؛ اگر مردم به درستي حقيقت اين روز را مي شناختند، به يقين فرشتگان روزانه ده بار با آنان مصافحه مي كردند.

به راستي، آيا دگر باره، زمان، فرمانروايي

دادگر ومردم دار خواهد زاد كه دنباله رو اميرالمؤمنين عليه السلام باشد وهمانند او خويش را با ضعيف ترين افراد تحت حكومتش برابر كند؟

انگيزه مخالفت ها

پس از آن كه حكومت ظاهري به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد وحضرتش بنا به سيره عدالت خواهي وحق طلبي اش ونيز پيروي از رسول خدا صلي الله عليه و اله، قدمي از راه حق به بيراهه ننهاد وحق را آن چنان كه بايد اجرا مي كرد، اين روش، به كام كساني كه منافع مادي ومصالح دنيايي خود را از دست داده بودند خوش نيامد ولذا بر ضد آن حضرت تشكيل جبهه دادند كه از آن جمله، كساني بودند كه بعدها «خوارج» ناميده شدند.

كار اين جماعت در ضديت وستيز با اميرالمؤمنين عليه السلام به جايي رسيد كه روزي يكي از آنان در جمع مردم به اميرالمؤمنين عليه السلام دشنام داد. حاضران در صدد برخورد با وي بر آمدند، اما آن حضرت آنان را از واكنش باز داشته، فرمود:

… سبٌّ بسبٍّ، أو عفو عن ذنب()؛ دشنامي در پاسخ دشنام يا گذشت از گناه.

پر واضح است كه برخورد خوارج با امام عليه السلام از سر دشمني وكينه توزي بود وآنان از مصاديق اين سخن پيامبر صلي الله عليه و اله درباره اميرالمؤمنين عليه السلام بودند كه فرمود:

حُبُّه إيمان وبغضه كفر()؛ دوستي او (علي عليه السلام) ايمان ودشمني با او كفر است.

مي بينيم اميرالمؤمنين عليه السلام حتي در برخورد با دشمنان خود بيش از اين اندازه نمي پسنديد والبته حضرتش از همين مقدار نيز كه قرآن كريم براي هر مسلماني مقرر داشته، آن جا كه مي فرمايد:

… فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ()؛ پس هركس بر شما تعدّي كرد، همان گونه كه

بر شما تعدّي كرده، بر او تعدّي كنيد.

صرف نظر نمود.

اميرالمؤمنين عليه السلام افزون بر گذشتن از حق خود، بالاترين مرتبه تعامل به نيكي را كه قرآن بدان فراخوانده است درپيش گرفت وآن اين كه:

… وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي()؛ وگذشت كردن شما به تقوا نزديك تر است.

اميرالمؤمنين عليه السلام در تعامل با دشمن دو راه پيش رو داشت: يا مي بايست مقابله به مثل كند، يا گذشت مي كرد وحضرتش راه دوم را برگزيد واز آنان كه نسبت به وي بد مي كردند مي گذشت تا حق به طور كامل چهره نمايد وباطل زبون وخوار گردد. از همين رو آن حضرت ميزان سنجش اعمال وفاروق خوانده شده است، كه با وجود حضرتش مي توان حق را از باطل بازشناخت، چنان كه در زيارت آن حضرت مي خوانيم:

… السلام علي ميزان الأعمال … ()؛ سلام بر ميزان]سنجش[اعمال.

وبه همين دليل است كه ما بايد اعمال خود را با ميزان پيروي از او ومحبت او بسنجيم وبراي داشتن اعمال مقبول، هرچه بيشتر به آن امام بزرگ نزديك شويم.

آنچه در اين زمينه بيان شد، يك از هزاران موردي است كه در روزگار حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام رخ داد واگر تنها همين آموزه از فرهنگ غدير از سوي حاكمان روزگاران گذشته وامروز به كار بسته مي شد، قطعاً كسي به جهت اظهار نظر يا خرده گيري از حاكمان وجز آن، گرفتار زندان نمي شد.

مسلّم اين است كه اگر اميرالمؤمنين عليه السلام از سوي مخالفان، 25 سال خانه نشين نمي شد وبلافاصله پس از پيامبر صلي الله عليه و اله حكومت را به دست مي گرفت، طي سي سال حضور فعال حضرتش، مردم با معيارهاي او پرورش مي يافتند وجهانيان از بركات غدير برخوردار شده، به منزلتي

بس بزرگ مي رسيدند وبه دور از منازعات نژادي، قومي وجز آن، از چشمه جوشان غدير سيراب مي گشتند.

اميرالمؤمنين وجنگ افروزان

به گواهي تاريخ هرگز اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ پيش قدم نبود()، بلكه تمام جنگ ها از سوي جنگ افروزان ومخالفان بر آن حضرت تحميل شد.

نخستين اين جنگ ها جنگ جمل بود كه با فروكش كردن آتش آن وشكست خوردن آنان، كساني كه جنگ را به راه انداختند، گريخته، در اتاق هايي در يكي از خانه هاي بصره پنهان شدند. اميرالمؤمنين عليه السلام با گروهي از سپاهيان خود به خانه محل اختفاي فراريان رفته، بر درب اتاقي كه عايشه در آن پنهان شده بود ايستاد وپس از آن كه او را سرزنش نمود، فرمود:

أبهذا أمرَكِ الله أو عهد به إليكِ رسول الله؟()؛ آيا خدا تو را به چنين كاري (به راه انداختن جنگ جمل) فرمان داده؟ يا اين كه رسول خدا از تو چنين خواسته است؟

آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام از عايشه خواست آماده شود تا او را به مدينه باز گرداند.

روايت شده است: پيش از آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام به اتاقي كه عايشه در آن بود برسد، زنان كساني كه در جنگ با امام عليه السلام شكست خورده بودند رودرروي امام عليه السلام فرياد «هذا قاتل الأحبة؛ اين كُشنده عزيزان است» سر دادند وچون آن حضرت راه بازگشت را در پيش گرفت همان ها شعار خود را بر ضد حضرتش سر دادند. در آن هنگام امام عليه السلام توقف نمود وفرمود:

لو قتلت الأحبة لقتلت من في تلك الدار؛ اگر كُشنده عزيزان بودم، به يقين كساني را كه در آن خانه]پناه گرفته[اند مي كشتم.

آن گاه حضرت به سه اتاق در آن خانه اشاره كرد. زنان با شنيدن

سخن امام عليه السلام خاموش شدند().

در آن سه اتاق مورد اشاره اميرالمؤمنين عليه السلام، جنگ افروزان جمل، پنهان شده بودند وعلي رغم اين كه عايشه، عليه امام عليه السلام به تحريك وگردآوري نيرو پرداخت وسرانجام جنگي را بر حضرت تحميل كرد وخود وسپاهيانش شكست خورده، ميدان جنگ را ترك گفتند وديگر باره گرد آمدند، اما اميرالمؤمنين عليه السلام تنها به سرزنش ونكوهش عايشه بسنده كرده، سپس دستور داد عايشه را به مدينه باز گردانند. همچنين حضرتش دستور منع تعقيب سران سپاه دشمن را صادر واز هر گونه تعرضي چون: اعدام، زندان، تبعيد و … نسبت به آنان پرهيز نمود.

بي ترديد نمي توان چنين تعاملي را با دشمن، در تمام عمر بشريت يافت وامروزه نيز در جهان، به ويژه در كشورهاي مدعي آزادي ورعايت حقوق بشر، برخوردي اين گونه مشاهده نمي شود، چرا كه اگر در جنگ هاي باطل وتوسعه طلبانه شان پيروز شوند، سران مخالفان خود را دستگير وزنداني كرده، يا اين كه آنان را جنايتكار جنگي، خائن وتوطئه گر خوانده ودادگاه هاي ويژه براي آنان تشكيل مي دهند وبسا كه آنان را اعدام مي كنند.

از همين روست كه مي گوييم: اگر پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و اله وتمام سي سال منتهي به واپسين روز حيات اميرالمؤمنين عليه السلام حكومت در دست آن حضرت مي بود، به يقين جهانيان تا به امروز وتا فرمان فرجامين خداوند، از نعمت ها ومواهب الهي برخوردار مي بودند وشاهد اين همه گرفتاري وسختي وتنگنايي كه تا عصر ظهور همچنان گريبانگير جهانيان است نبودند.

خوارج، پديده صفين

اميرالمؤمنين عليه السلام كه به اجبار تن به جنگ صفين داد وهزاران تن از دو سپاه كشته شدند وامام عليه السلام در آستانه پيروزي قرار

گرفت. سپاه دشمن به منظور برهم زدن معادله وتغيير نتيجه جنگ به سود خود، نيرنگ به كار بسته، قرآن هايي بر سر نيزه كرد. اين نيرنگ كارگر افتاد وجمع فراواني از كساني كه در سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام بودند از او خواستند جنگ را متوقف كند وتهديد كردند كه اگر دست از جنگ نكشد حضرت را خواهند كُشت وهمچنان كه جنگ صفين بر امام عليه السلام تحميل شده بود، اين بار نيز ناچار از مالك اشتر خواست تا جنگ را متوقف كند. آن گاه آنان حضرت را به پذيرش حكميت وا داشتند، اما پس از مدتي، خود بر حضرتش ايراد گرفتند كه چرا تن به حكميت داده است!

وپس از اين اعتراض، شعار «لا حكم إلاّ لله؛ حكم وفرمانروايي تنها از آن خداست» سر دادند والبته چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره فرمود: «سخن حقي بود كه از آن، اراده باطل مي كردند» ().

خوارج وبه تعبير ديگر مارقين (از دين برگشتگان) به همين اندازه بسنده نكرده، حتي در يك روز جمعه كه در مسجد با حضرتش روبه رو شدند بي پروا وبي شرمانه، رو در روي شخص اولِ بزرگ ترين وقدرتمندترين وگسترده ترين دولت ومملكت در روي زمين، شعار «لا حكم إلاّ لله» سر دادند. آنان در حالي چنين شعاري را سر مي دادند كه كاملا آگاه بودند رسول خدا صلي الله عليه و اله درباره اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده بود:

علي مع الحق والحق مع علي()؛ علي با حق است وحق، با علي.

اميرالمؤمنين عليه السلام كه با چنان تعبيري از سوي پيامبر صلي الله عليه و اله معرفي شده واز چنان قدرتي برخوردار بود ومي توانست آنان را مورد پيگرد قرار داده ومجازات نمايد،

اما چنين نكرد، بلكه به سرداران سپاه خود نيز اجازه نداد تا آنان را از برخوردشان باز دارند وحتي يك تن از آنان را به دست قضا وزندان نسپرد. يعني اميرالمؤمنين عليه السلام حتي پيروان باطل را از اظهار نظر وعقيده باز نداشت. بالاتر از اين، امام نه تنها خود، خوارج را منافق نخواند، بلكه اجازه نداد كسي آنان را كه عليه حضرتش ورودرروي آن حضرت شعار سر دادند منافق بخوانند()، در حالي كه خوارج، خود بارزترين مصداق نفاق بودند، چرا كه پيامبر صلي الله عليه و اله درباره اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده بود:

يا علي، لايُحبُّك إلاّ مؤمن ولا يبغضك إلاّ منافق أو كافر()؛ اي علي، تنها مؤمنان تو را دوست دارند وفقط منافقان وكافران با تو دشمني مي ورزند.

بي ترديد كساني كه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام شوريدند بنا به فرموده پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله منافقان واقعي بودند، اما سياست آن حضرت، از سنخ سياست رسول خدا صلي الله عليه و اله بود والبته پرهيز از به كار بردن خشونت وشمشير ودشنام بر ضد مخالفان ومعارضان، مقتضاي آن بود، چه رسد به منافق خواندن، كه نسبتي فراتر از دشنام است. لذا اميرالمؤمنين عليه السلام در راستاي اداره جامعه كه معارضان نيز در شمار افراد جامعه بودند از منافق خواندن آنان نيز نهي فرمود.

خاتمه

خاتمه

پيامدهاي نفي غدير

مسئوليت ما در برابر غدير

پيامدهاي نفي غدير

در اين جا اين سؤال پيش مي آيد كه در اثر كنار نهادن اميرالمؤمنين عليه السلام از منصب خلافت وناديده گرفتن فرمان خداوند متعال در روز غدير كه از سوي پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله ابلاغ شد، چه رخدادهايي چهره نمود؟

حقيقت اين است از وقتي كه اميرالمؤمنين عليه السلام را، پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و اله به مدت 25 سال خانه نشين كردند وعملا غدير را نفي نمودند، كينه توزي ها، كشتارها، جنگ ها وستمگري ها بروز كرد كه با ظلم به صديقه طاهره حضرت زهرا عليها السلام كه به سِقط شدن حضرت محسن انجاميد، آغاز شد وسپس جنگ هايي در پي داشت كه آتش افروزان آن آن ها را «جنگ هاي ردّه» خواندند والبته رشته جنگ همچنان تا به امروز امتداد يافته كه ميليون ها انسان را به كام مرگ فرستاده است. وتمام اين نابرابري ها وستمگري ها وكشتارها، پيامد نفي غدير ودور كردن اميرالمؤمنين عليه السلام از خلافت بود؛ همو كه پيامبر صلي الله عليه و اله درباره اش فرمود:

هذا وليّكم من بعدي()؛ اين (علي) پس از من سرپرست شماست.

روايتي وجود دارد كه بايد در آن انديشيد وتأمل نمود. اين روايت مؤيد سخن ما درباره دستاوردهاي تحقق اهداف غدير است ومفاد آن اين است كه اگر غدير تحقق مي يافت:

… لما اختلف في هذه الامة سيفان()؛ در ميان اين امت دو شمشير به مصاف يكديگر نمي رفتند (حتي بين دو نفر جنگي رخ نمي داد).

اين سخن نه از سر گزافه گويي، بلكه گفته فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام وحقيقتي است بايسته تأمل.

بي ترديد اگر آن سان كه خدا وپيامبر گرامي اسلام خواسته بودند، امت اسلامي در خط اهداف غدير

قرار مي گرفت، از سوي كساني كه اهداف غدير به كام شان خوش نمي آمد، جنگي بر اميرالمؤمنين عليه السلام تحميل نمي شد، همان جنگ هايي كه برخورداران از حمايت هاي پيشينيان بر حضرتش، تحميل كردند. متأسفانه وضعيت، صورت ديگري يافت ودر نتيجه نفي غدير، در طول تاريخ]هزار وچهارصد ساله[جهان شاهد جنگ، ويراني، ستمگري، فساد وهتك حرمت هاي فراواني بوده وكار به جايي رسيد كه امروزه مي بينيم تقريباً در سراسر گيتي، عرصه جنگ، استبداد، كشتار، خشونت وبه بردگي كشيدن مردم شده است. يكي ديگري را مي كُشد وشخصي، به همنوع خود ستم روا مي دارد وجاي جاي اين گستره خاكي شاهد آدم ربايي، نسل كشي وويراني است كه تماماً پيامد نفي غدير است؛ پيامدي كه حضرت صديقه طاهره، فاطمه زهرا عليها السلام، نسبت به آن هشدار داد وفرمود:

… ثم احتلِبوا طِلاع القعْب دماً عبيطاً، وزعافاً ممقِّراً هنالك يخسر المُبْطلون، ويعرف التّالون غِبَّ ما أسّس الأولون ثم طِيبوا عن أنفسكم أنفساً، واطمئنوا للفتنة جائشاً، وأبشروا بسيف صارم، وهرج شامل، واستبداد من الظالمين، يدع فيئكم زهيداً، وزرعكم حصيداً. فياحسرتي لكم،وأنّي بكم وقد «فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وأَنتُمْ لَهَا كَرِهُونَ» ()-()؛ آن گاه با ظرف]چوبين[خون تازه بدوشيد (بريزيد) وزهري كشنده وتلخ بدرويد.]بدانيد[آن گاه است كه باطل كاران زيان مي بينند وآيندگان، فرجام كار پيشينيان را خواهند ديد، پس]در آن روزگار [به ميل خود دست از جان خويش بشوييد، وبراي فتنه سختْ ترساننده، خويش را آماده كنيد و]خويش را[به]چيرگي [شمشيري بي رحم وبرنده وكشتاري فراگير واستبدادي از ستمگران مژده دهيد]تيغ برنده وكشتاري فراگير واستبدادي كه[سهم (يا دارايي)تان را بي مقدار وكِشت تان را]چنان[درو كند]كه گويي پيش تر وجود نداشته (كنايه از ويراني وظهور حكومت ظالم) است.[

بر شما دريغ مي خورم وچه توان كرد كه]آنچه خدا به ما داده وما را بدان،

منزلت وبزرگي بخشيده، [«بر شما پوشيده است آيا ما]بايد [شما را در حالي كه بدان]منزلت وبزرگي[اكراه داريد به]پذيرفتن [آن وادار كنيم؟».

مسئوليت ما در برابر غدير

از آن جا كه غدير ومفهوم وحقيقت آن از جامعه دور نگاه داشته شد، طبيعتاً بيگانگي وناآشنايي جهان را با اين فرهنگ به دنبال داشته واين امر سبب شد تا مردم، به ويژه آنان كه از مكتب اميرالمؤمنين عليه السلام بهره اي نگرفتند واز سيره آن حضرت دوري گزيدند، از چشمه زلال وجوشان غدير وداده هاي آن محروم بمانند.

با اين تفصيل، وظيفه ما كه به بزرگي زيان هايي كه در پي نفي غدير متوجه بشريت شده پي برده ايم چيست؟

وبه ديگر سخن چگونه غدير را احيا كنيم؟

از عبدالسلام بن صالح هروي روايت شده است كه گفت: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

رحم الله عبداً أحيي أمرنا؛ خداي، رحمت كند آن بنده اي كه امر ما را احيا كند.

پرسيدم: احياي امر شما چگونه ممكن است؟

فرمود: يتعلّم علومنا ويعلّمها الناس()؛ علوم ما را فرا گيرد وآن را به مردم بياموزد.

مي بينيم كه امام رضا عليه السلام كار تعليم را به شيعه يا پيروان ديگر مذاهب اسلامي محدود نكرده، بلكه واژه «ناس» (مردم) را به كار برده است واين بدان معناست كه به همه مردم بياموزد.

اكنون در جهاني روزگار مي گذرانيم كه مردمان آن، بلكه متأسفانه بيشتر مسلمانان با غدير وآموزه هاي اهل بيت? بيگانه اند. در چنين شرايطي وبه منظور آشنايي با حجم وسنگيني مسئوليتي كه غدير بر دوش ما نهاده است، بايد از خود بپرسيم: جهان معاصر چه اندازه با غدير اشنا شده وژرفاي آن را كاويده است؟ واگر جهان، با اين فرهنگ جهان شمول بيگانه است، چه كسي مسئول زدودن اين جهل وبيگانگي است؟

ومسئوليتي كه بايد در قبال جوامع اسلامي به انجام برسانيم، چگونه است؟

حقيقت اين است كه نسل امروز، غالباً تصوري روشن ودرست از غدير ندارد كه در اين مورد، مسئوليت روشنگري وآگاهي بخشي در مرتبه اول بر عهده ماست كه اگر ميثاق غدير را آن گونه كه موظفيم بيان كنيم، بي ترديد جامعه وضعيت بهتري خواهد داشت. در اين راستا بايد به جهانيان اين آگاهي را بدهيم كه غدير، يعني جوشش مستمر، سرزندگي ونشاط اسلام وشاداب نگاه داشتن آن براي تحقق رفاه، توسعه بخشيدن به گستره آن، پيشرفت، ترقي وآباد كردن جوامع انساني است.

مسئوليت پذيري صاحبان ثروت نسبت به ديگر افراد جامعه، از بين بردن پديده خوردن ازدست رنج ديگران وسربار بودن ودسته ها وباندهاي مخرب، ديگر مفهوم غدير است، چه اين كه فرهنگ غدير متوليان امور اقتصادي را امانتداراني مي داند كه شريان حيات مدني را به عنوان عامل محرك وشتاب دهنده جامعه، در دست دارند.

از اين رو بر ما واجب است اين حقيقت را به همگان بباورانيم كه غدير ميثاق «أولواالأمر» با خداوند است؛ همان هايي كه از سوي خدا فرمان يافته اند تا سطح زندگي خود را با ضعيف ترين افراد جامعه همسان سازند ودر خوراك، پوشاك، مسكن وجز آن، با آنان همگون شوند.

دگر باره تأكيد مي شود كه مسئوليت سنگيني كه در مورد غدير بر عهده ما نهاده شده ونيز ضرورت پاي بندي به آن در جهان معاصر، مي طلبد كه آموزه هاي غدير را بگسترانيم وهمگان را به برخورداري از اين خوان گسترده آسماني فرا خوانيم كه در غير اين صورت، اميد به كوتاه شدن دست خودكامگان، نجات دادن بشريت از وضع بسيار بد ووحشتناك فعلي ورسيدن به ساحل امنيت، رفاه، عدالت

وآزادي، انتظاري بيهوده است.

بنابراين هرگاه از غدير سخن گفته شود، در واقع سخن از معاني والايي است كه در فرهنگ غدير نهفته است.

سخن آخر اين كه بايد در اين مناسبت شكوهمند، با اهل بيت?، به ويژه با صاحب غدير، اميرالمؤمنين عليه السلام تجديد بيعت كرده، با آن پاكان پيمان فرمانبرداري وولايت ببنديم وبدانيم كه بر ما واجب است با قلم وبيان ومال وگفتار وكردار خويش، بيش از پيش، آموزه هاي نوراني غدير را به مردم بشناسانيم تا از اين رهگذر، جهان تشنه معنويت از چشمه زلال غدير سيراب گردد.

از خداي متعال مسئلت دارم توفيق شناخت حرمت وعظمت اين روز شكوهمند را به همگان عطا فرمايد. ان شاءالله.

ترجمه خطبه حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در غدير خم

ترجمه خطبه حضرت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در غدير خم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

حمد وثناي خداوند

ستايش خداوندي را سزد كه در]عين[يگانگي، والا ودر]عين [بي همتايي، نزديك ودر اقتدار شكوهمند، ودر اركان خود بسي بزرگ است. علمش بر هر چيزي احاطه دارد، در حالي كه آن چيز در جاي خويش است وآفريدگان، را مقهور قدرت وبرهان خود ساخت. بزرگي كه پيوسته بوده وستوده اي كه هميشه خواهد بود.

پديد آورنده آسمان ها]ي برافراشته[وگستراننده]زمين هاي [گسترده شده وفرمانرواي مطلق زمين ها وآسمان ها و]همو كه [منزه وتقديس شده وپروردگار فرشتگان وروح القدس ونسبت به هر آنچه آفريده، پُردَهِش وهرچه ساخته، از عطاي خويش بهره مند كرده است. هر ديده اي را مي بيند وهيچ ديده اي را توان ديدار او نيست.

]ستايش، خداوندي را شايسته است كه[بزرگوار وبردبار وبخشنده است ورحمتش همه چيز را فرا گرفته ومُنعمي كه همه مخلوقات ريزه خوار نعمت اويند. در كيفر]بدكاران[وبه كيفري كه در خور آنند شتاب نمي كند.

به اسرار نهان وبه سويداي سينه ها آگاه است وهيچ رازي از او پوشيده نيست وهيچ امر پنهاني، امور را بر او مشتَبَه نمي كند.

بر همه چيز محيط وچيره وبر هر نيرويي غالب وبر هر كاري تواناست. همانندي ندارد وهمه موجودات را از هيچ پديد آورده است. جاوداني كه]كارهاي او همه[به عدل است وخدايي جز آن خداي توانا وحكيم نيست. او برتر از آن است كه به چشمْ مشهود گردد، ولي هر ديده اي را در مي يابد وبه هر چيز آگاه است.

]ستايش خداي را كه[به ديده هيچ بيننده اي در نيامده تا وصفش توان كرد وهيچ كس چگونگي او را از شواهد نهان وعيان در نيابد، مگر به همان مقدار كه حضرتش عزّوجلّ خود را توصيف فرموده است.

وگواهي مي دهم: او خدايي است كه هستي، آكنده قداست اوست وآغاز بي آغاز وانجام بي فرجام، مُحاط به فروغ

اوست. بي مشورتِ مشورت دهنده اي، فرمانش جاري ونافذ است وبي مدد دستياري، قضا وتقديرش بر كائنات فرمانرواست ودر تدبير امر خلقش، هيچ كاستي ونابساماني وجود ندارد. بي آن كه نمونه اي از پيش داشته باشد وبي نياز از كمك كسي، موجودات را پديد آورد]ودر امر آفرينش[نه او را رنجي رسيد ونه نيازي به چاره جويي داشت. به ايجاد خلق اراده فرموده]وبا همان اراده [جهان آفرينش پديد آمد. پس اوست خدايي كه معبودي جز او نيست]؛ همو[كه آفرينش را استواري وآن را حُسن وزيبايي بخشيد. دادگري است كه هرگز ستم نكند وبزرگي است كه كارها بدو باز مي گردد.

وگواهي مي دهم كه هستي در برابر قدرت وهيبت حضرتش فروتن وتسليم است. او سلطان سلاطين، مالك هستي وبه چرخ درآورنده افلاك است ومهر وماه را مسخر خويش نموده كه هر يك تا زماني معيّن در حركتند. اوست كه شب را بر روز چيره وشب را بر نور روز بپوشاند كه هر يك شتابان در جستجوي يكديگرند. او درهم كوبنده ستمكاران وزورگويان ونابود كننده شياطين سركش است. او را ضدّ وشريكي نباشد كه يكتاي بي نياز است. نه كسي را زاده است ونه او زاده كسي است وهمتا وهمانند ندارد. يگانه معبود وپروردگار ذوالجلال است، هرچه خواهد همان كند واراده اش بر جهان، فرمانروا وبه هرچيز دانا وبه شمار همه چيز آگاه است. مي ميراند وزندگي مي دهد، بي نوا مي كند وبي نيازي مي بخشد. وخنده وگريه ومنع وعطا به خواست اوست.

فرمانروايي وستايش، ويژه او وهمه خوبي ها در دست]وبه اراده [اوست وبر هر كاري تواناست. شب را در روز، وروز را در شب فرو مي برد وخدايي جز او نيست؛ خداي توانا وبسيار آمرزنده، دعاي بندگان را اجابت مي كند وعطاي

فراوان مي دهد. به شمار نفس جانداران آگاه وخداوندگار جنيان وآدميان است. كاري بر او دشوار نيست وناله فرياد خواهان واصرارِ اصراركنندگان، او را ملول وآزرده نمي سازد. نگهبان صالحان، توفيق دهنده رستگاران وسَروَر جهانيان است وسزاوار ستايش وسپاس آفريدگان است.

بر]فرا رسيدن[سختي وآسايش وتنگناها وفراخناها او را مي ستايم وبه او وفرشتگان وفرستادگان وكتاب هاي آسماني اش، ايمان دارم. فرمانش را به گوش گرفته وفرمانبردارم ودر انجام هر كاري كه او را خشنود سازد، مي شتابم. به قضا وحكمش تسليم هستم]وتمام اين امور[از سر فرمانبرداري از حضرتش وترس از كيفرش است؛ همو كه از حيله اش، ايمن نتوان بود و]هيچ گاه[بيم ستم از او به دل راه نخواهد يافت.

اعتراف مي كنم كه بنده اويم وگواهي مي دهم كه او پرورنده وپروردگار من است وآنچه را كه به من وحي فرموده، به مردم ابلاغ خواهم كرد، مبادا كه به كيفر سستي در انجام وظيفه تبليغ،]عذاب] درهم كوبنده اي از سوي حضرتش بر من فرود آيد كه هيچ كس اگرچه در چاره انديشي بزرگ وقدرتمند باشد نتواند آن را از من باز دارد.

فرمان الهي

خدايي جز او نيست وهمو فرمانم داده است كه «اگر در ابلاغ آنچه اكنون بر من فرو فرستاده كوتاهي كنم، در حقيقت، به هيچ يك از وظايف رسالت وابلاغ پيام او عمل نكرده ام». وهم او حفظ ونگهداري مرا در برابر مخالفان تضمين نموده كه او كفايت كننده اي بزرگوار است. واين است آن پيام كه بر من نازل فرموده:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ واللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ()؛ به نام خداوند بخشايشگر مهربان. اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت

«]درباره خلافت علي[بر تو نازل شده، به مردم ابلاغ كن، واگر نكني، به وظايف رسالت الهي خود اقدام ننموده اي وخدا تو را از]گزند [مردم نگاه مي دارد.

اي مردم،]آگاه باشيد كه[در ابلاغ آنچه كه حق بر من فرو فرستاده است، كوتاهي نكرده ام واينك سبب نزول آن آيه را براي تان باز خواهم گفت. جبرئيل عليه السلام سه بار بر من فرود آمده واز سوي پروردگارم فرمان داد تا در اين مكان به پا خيزم وبه اطلاع سپيد وسياه (همگان) مردم برسانم كه علي بن ابي طالب، برادر، وصيّ وجانشين من وامام پس از من است كه نسبت به من همانند نسبت هارون به موسي است، با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد بود؛ وبعد از خداوند ورسولش، علي، وليّ وصاحب اختيار شماست وپيش از اين هم، خداوند در اين مورد آيه اي ديگر از قرآن را نازل كرده، فرموده است:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ()؛ وليّ شما، تنها خدا وپيامبر اوست وكساني كه ايمان آورده اند؛ همان كساني كه نماز برپا مي دارند ودر حال ركوع زكات مي دهند.

علي بن ابي طالب، همان كسي است كه نماز به پاي داشت ودر حال ركوع، به نيازمند، صدقه داده است واو در هرحالي رضاي خدا را مي جويد.

از جبرئيل عليه السلام خواستم از خداوند متعال بخواهد مرا از ابلاغ اين مأموريّت معاف دارد؛ چه اين كه اي مردم مي دانستم پرهيزگاران، اندك ومنافقان، بسيارند واز وجود نيرنگ بازاني كه دين اسلام را به تمسخر واستهزا گرفته اند، آگاهي داشتم؛ همان كه خداوند، در قرآن كريم، وصف شان كرده است:

يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ()؛ چيزي كه در دل هاي شان نيست، بر زبان خويش مي رانند.

نيز فرموده است:

وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وهُوَ عِندَ

اللَّهِ عَظِيمٌ()؛ ومي پنداريد كه كاري سهل وساده است، با اين كه آن]امر [نزد خدا بس بزرگ است.

هنوز آزارهايي كه]اين جماعت هماره[بر من روا داشتند، از ياد نبرده ام، تا آن جا كه به دليل ملازمت ومصاحبت فراوان علي عليه السلام با من وتوجّهي كه به او داشتم، ومرا مردي زودباور كه هرچه مي شنود، بي انديشه مي پذيرد، خواندند تا آن كه خداي عزّوجلّ اين آيه را نازل فرمود:

وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْر لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ()؛ واز ايشان كساني هستند كه پيامبر را آزار مي دهند ومي گويند: «او زودباور است.» بگو: گوش خوبي براي شماست، به خدا ايمان دارد و]سخن[مؤمنان را باور مي كند.

هر آينه اگر بخواهم نام آنان را ببرم وبر آن باشم كه يكايك آنان را با اشاره نشان دهم]وشما را[بدانان دلالت كنم، به يقين چنين خواهم كرد؛ ليكن به خدا سوگند كه من در مورد اين افراد، بزرگوارانه رفتار كرده ومي كنم.

ولي اينها همه خداي را از من راضي نمي سازد مگر آنكه وظيفه خود را در مورد مأموريتي كه دارم، به انجام برسانم آن گاه تلاوت نمود:

يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ واللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ()؛ اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت]درباره علي[بر تو نازل شده، ابلاغ كن واگر نكني پيامش را نرسانده اي وخدا تو را از]گزند [مردم نگاه مي دارد.

اعلام ولايت

اي مردم، بدانيد كه خدا او (علي بن ابي طالب) را به عنوان ولي وسرپرست وامام شما تعيين فرموده است؛ امامي كه فرمانبرداري از او را بر مهاجرين، انصار وتابعاني كه از آنان به نيكي پيروي كردند، بياباني وشهري، عرب وغير عرب، آزاد وبرده، خرد وكلان، سياه وسپيد وبر

هر يكتاپرستي، واجب فرموده است. حكمش (داوري اش) قاطع، سخنش قانع كننده وفرمانش نافذ است. هركس با او مخالفت كند ملعون وهر كه از او پيروي كند، مشمول عنايت ورحمت حق خواهد بود.

مؤمن، كسي است كه او (علي عليه السلام) را تصديق كند. رحمت ومغفرت خدا ويژه او وكساني است كه سخن او را بشنوند ونسبت به فرمان او مطيع وتسليم باشند.

اي مردم! اين آخرين باري است كه در چنين جايگاهي (جايگاه تبليغ) قرار مي گيرم، پس بشنويد وفرمان بريد وتسليم امر خداوند شويد كه خداي عزّوجلّ سرپرست وپروردگار شماست]بنابراين[پس از]فرمانبرداري از[او، از رسولش محمد صلي الله عليه و اله سرپرست شما، همين من كه اكنون به پا خاسته وبا شما سخن مي گويم پيروي كنيد وپس از من به فرمان خدا، فرمانبردار علي كه سرپرست وامام تان است باشيد. و]بدانيد كه [امامت]پس از علي عليه السلام [در نسل من از فرزندان او (علي) تا روز قيامت خواهد بود؛ آن هنگام كه خدا ورسولش را ديدار خواهيد كرد.

]بدانيد كه[جز آنچه را كه خداوند حلال كرده، حلال نيست وجز آنچه را حرام فرموده، حرام نيست. خداي متعال هر حلال وحرامي را به من آموخت ومن نيز تمام آنچه از كتاب (قرآن) وحلال وحرام حضرتش آموختم به او (علي عليه السلام) سپردم.

اي مردم! دانشي نيست مگر آنكه خداوند آن را به من تعليم فرمود وهر علمي را كه آموختم، به علي عليه السلام امام المتقين، تعليم كردم واو امام مبين (آشكار)]وانكار ناپذير [است.

اي مردم! از]خط امامت وولايت[او منحرف نشويد، واز او روي برنتابيد واز ولايتش سرپيچي نكنيد كه همو به سوي حق هدايت وبدان عمل نموده، وباطل را محو مي كند واز]پيروي

از [آن باز مي دارد ودر راه خدا از ملامت هيچ ملامتگري نمي هراسد.

او (علي عليه السلام) نخستين ايمان آورنده به خدا ورسول اوست وهموست كه جان خويش را فداي رسول خدا كرد ونيز اوست كه در كنار رسول خدا بود، هنگامي كه هيچ يك از مردان جز او با رسول خدا، بندگي خدا نمي كرد.

اي مردم، او را برتر ومقدم (بر هركس) داريد كه خدايش مقدم داشته وبپذيريدش كه خدايش]به امامت[منصوب فرموده است.

اي مردم! او امامي است از جانب خدا، كه خدا هرگز توبه منكر ولايتش را نپذيرفته وهرگز او را نخواهد آمرزيد و]خداوند [بر خود حتم گردانده كه مخالف او (علي عليه السلام) را نيامرزد واو را كيفري سخت نمايد؛ كيفري كه پايان ندارد.

پس مبادا كه با وي مخالفت كنيد كه در «آتشي كه سوختش مردمان وسنگ ها هستند وبراي كافران آماده شده» () جاي خواهيد گرفت.

اي مردم! به خدا سوگند كه پيامبران ورسولان پيشين، آمدن مرا مژده داده اند ومن خاتم پيامبران ورسولان وحجت]خدا [بر تمام آفريدگان از افلاكيان وزمينيان هستم. پس هركس در اين امر]اعلام ولايت علي عليه السلام [شك كند، به يقين كافر وبر كفر جاهليت نخستين است وهركس در چيزي از اين سخنم شك كند، به يقين در تمام سخنان من شك كرده است والبته كيفر چنين كسي دوزخ است.

اي مردم! خداوند از سر لطف ومنت احسانش بر من، مرا از چنين فضيلتي برخوردار كرد وخدايي جز او نيست ودر هر حال ودر تمام روزگاران وبراي هميشه، ستايش من نثار پيشگاهش باد.

اي مردم، علي عليه السلام را برتر (از همه) بداريد كه پس از من، او از هر مرد وزني، برتر است]وبدانيد كه[خدا به]بركت وجود

[ما روزي فرو فرستاده وآفرينش پا برجاست. ملعون است ملعون است ومغضوب است ومغضوب است كسي كه اين سخن مرا رد وانكار كند وآن را نپذيرد وبا آن همراه نباشد. بدانيد كه جبرئيل در اين زمينه از سوي خداي تعالي خبر داده است كه فرمود:

هركس با علي عليه السلام دشمني ورزد وولايت او را نپذيرد، لعنت وخشم من بر او باد، پس «هركس بايد بنگرد كه براي فردا]ي خود [از پيش چه فرستاده است واز خدا بترسيد]ومبادا گامي پس از استواري اش بلغزد[. در حقيقت خدا به آنچه مي كنيد آگاه است().

اي مردم! او (علي عليه السلام) همان كس است كه خدا در كتاب (قرآن) خود، به عنوان «جنبُ الله» از او ياد كرده واز زبان مخالفانش مي فرمايد:

أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَحَسْرَتَي عَلَي مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ()؛ تا آن كه]مبادا [كسي بگويد: دريغا بر آنچه تقصير وكوتاهي، نسبت به «جنب الله» ورزيدم.

اي مردم! در قرآن تدبر كنيد وآياتش را بفهميد وبه محكمات آن پاي بند باشيد ودنبال متشابه آن نرويد. به خدا سوگند تنها كسي تفسير آن (قرآن) را براي شما باز گفته وروشن مي كند كه اكنون دست او را گرفته، نزد خويش آورده وبا گرفتن بازويش، به شما ميگويم:

من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه؛ هركس كه من مولاي اويم، پس اين علي مولاي اوست.

او علي بن ابي طالب، برادر ووصيّ من است وولايت او فرماني است كه خداي عزوجل بر من نازل فرموده است.

اي مردم! به يقين علي عليه السلام و]ديگر[پاكان از نسل من «ثقل اصغر» اند وقرآن «ثقل اكبر» است كه هريك ديگري را به مردم شناسانده وهر كدام، ديگري را تاييد وتصديق مي كند. اين دو هرگز از يكديگر

جدا نمي شوند تا اين كه بر حوض]كوثر[بر من وارد شوند. آنان (علي وفرزندان او) امانت داران خدا در ميان خلق وحاكمان]برگزيده[اش در زمين او (خدا) هستند.

]اي مردم![آگاه باشيد كه حقِّ]رسالت[را ادا كردم، آگاه باشيد كه ابلاغ]رسالت[نمودم، آگاه باشيد كه به گوش]همگان [رساندم، آگاه باشيد كه]همه چيز را[واضح بيان نمودم وآگاه باشيد كه اين امر]ولايت علي عليه السلام)[را خداي عزوجل فرمود ومن از سوي خدا براي شما باز گفتم.

]اي مردم![آگاه باشيد كه تنها اين برادرم «اميرالمؤمنين» است واين صفت پس از من جز براي او روا ومجاز نباشد.

آن گاه پيامبر صلي الله عليه و اله بازوي علي عليه السلام را گرفته، بالا برد تا آن جا كه پاي علي عليه السلام در كنار زانوي پيامبر صلي الله عليه و اله قرار گرفت، سپس فرمود:

اي مردم! اين علي عليه السلام برادر، وصي، گنجينه علم وخليفه وجانشين من است در ميان امت من، و]پس از من[مفسر كتاب خداي عزوجل ودعوت كننده به سوي آن است. به هرچه خشنودي خدا را فراهم آورد، عمل مي كند، با دشمنان خدا در جنگ است، وفرمانبرداران از خدا را دوست مي دارد و]مردم را [از نافرماني خدا باز مي دارد.]او[خليفه رسول خدا واميرالمؤمنين وامام هدايتگر است وناكثين وقاسطين ومارقين را خواهد كشت.

]اي مردم![آنچه مي گويم به فرمان پروردگارم مي گويم واين دستور حق است كه هيچ سخني از او، به دست من تغيير وتبديل نپذيرد؛ به امر خدا مي گويم:

بار خداوندا، آن كه او (علي عليه السلام) را دوست دارد، دوست بدار وآن كه با وي دشمني ورزد، دشمن بدار وآن كه انكارش كند لعنت كن ومنكر حق او را گرفتار خشم خود فرما.

خداوندا، تو بر من نازل (امر) كردي كه

امامتِ پس از من از آنِ علي عليه السلام است ومن به فرمان تو، او را به جانشيني خويش منصوب كردم، امري كه بيان وابلاغ آن براي مردم موجب اكمال دين شان واتمام نعمت تو بر اين مردم شد وبه آن دين اسلام را براي آنان پسنديدي وفرمودي:

وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَسِرِينَ()؛ وهركه جز اسلام، ديني]ديگر [جويد، هرگز از وي پذيرفته نشود ووي در آخرت از زيانكاران است.

خداوندا، تو را گواه مي گيرم كه ابلاغ رسالت كردم وگواه بودن تو]مرا[بس است.

اصل مهم امامت

اي مردم! خداي عزوجل كمال دين شما را تنها با امامت او (علي عليه السلام) قرار داده است. پس هركس تا روز قيامت وهنگامه حضور در پيشگاه خداي عزوجل به او وجانشينان او از فرزندان من كه از صُلب اويند اقتدا نكند]به يقين[در شمار كساني است كه]خداوند درباره شان فرموده است: [«اعمال شان به هدر رفته وخود در آتش جاودانند» () و «در آن جاودانه بمانند؛ نه عذاب از ايشان كاسته گردد ونه مهلت يابند» ().

اي مردم! اين علي عليه السلام بيش از همگي تان مرا ياري كرده واز شما به من سزاوارتر وبه من نزديك تر وبر من گرامي تر وعزيزتر است وخداي عزوجل ومن از او خشنوديم. آيه اي در قرآن، مُشعِر به رضايت حق، از بندگان نازل نشده مگر آن كه در شان علي عليه السلام است وآن گاه كه حق تعالي مؤمنان را مخاطب قرار داده، نخستين شان علي عليه السلام بود وآيه مدحي در قرآن نيست مگرآنكه در مورد اوست وبهشتي كه در سوره «هل أتي» ياد شده، براي اوست، وآن را درباره جز او نفرستاد وجز او را با آن مدح

ننمود.

اي مردم! او (علي عليه السلام) ناصر دين خدا وحامي رسول خداست. او پرهيزگارِ پاكيزه هدايتگرِ هدايت يافته است.

پيامبر شما بهترين پيامبر ووصي]او بر[شما بهترين وصي وفرزندانش بهترين اوصيا هستند.

اي مردم! نسل هر پيامبري از صلب اوست ونسل من از صُلب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است.

خطر انحراف وكارشكني

اي مردم، ابليس به حسادت، آدم را از بهشت بيرون كرد، پس مبادا كه نسبت به او (علي عليه السلام) حسادت ورزيد كه اعمال تان تباه شده وگام هاي تان خواهد لغزيد وبه انحراف در افتيد. آدم نيز كه برگزيده خداوند بود به كيفر يك لغزش]از بهشت[به زمين فرو فرستاده شد. پس بر شماست كه مراقب احوال خويشتن باشيد. شما كه در ميانتان، دشمن خدا نيزهست.

]اي مردم![آگاه باشيد كه جز تيره روز شقاوت پيشه با علي عليه السلام دشمني نميورزد وجز پارساي پرهيزگار، مهر علي عليه السلام در دل نمي گيرد وجز اهل ايمان ومخلصان بي ريا به علي عليه السلام ايمان نخواهند آورد. وبه خدا سوگند سوره «والعصر» درباره علي عليه السلام نازل شده است.

اي مردم! خدا را گواه گرفتم (براي ابلاغ رسالتم به شما) ورسالتم را به شما ابلاغ كردم كه «بر فرستاده]خدا[جز ابلاغ آشكار]مأموريت[نيست» ().

اي مردم! «از خدا آن گونه كه حقِ پروا كردن از اوست، پروا كنيد، وزينهار، جز مسلمان نميريد» ().

اي مردم! «به خدا ورسولش ونوري كه با وي فرستاده شد، ايمان بياوريد، پيش از آن كه چهره هايي را محو كنيم ودر نتيجه، آن ها را به قهقرا بازگردانيم، يا همچنان كه «اصحاب سَبت» را لعنت كرديم، آنان را]نيز [لعنت كنيم» ().

اي مردم! نور]ي كه بدان اشاره شد[از سوي خدا عزوجل در من، سپس در علي بن ابي طالب وپس از

او در نسل وي تا مهدي قائم قرار داده شده است؛ همان مهدي كه حق خدا وهر حقي كه از آن ماست]از متجاوزان وستمگران[خواهد ستاند، چرا كه خداي عزوجل ما را بر مقصران، معاندان، مخالفان، خائنان، گنه كاران وستمگرانِ همه جهانيان حجت قرار داده است.

اي مردم! هشدارتان مي دهم، به هوش باشيد كه من رسول خدايم وپيش از من نيز رسولاني]از سوي خدا[آمده اند. پس آيا اگر بميرم يا كشته شوم از عقيده خود بر مي گرديد؟]بدانيد كه [«هركس از عقيده خود باز گردد، هيچ زياني به خدا نمي رساند وبه زودي خداوند، سپاسگزاران را پاداش مي دهد» ().

اي مردم! مسلماني خود را بر خدا منت منهيد، كه موجب خشم وغضب پروردگار بر شما گردد وعذابي از سوي خود بر شما فرو خواهد فرستاد، كه او در كمين]ستمگران[است.

اي مردم! پس از من «پيشواياني خواهند آمد كه به سوي آتش (كفرورزي وستمگري) فرا مي خوانند ودر روز قيامت ياري نخواهند شد» ().

اي مردم!]آگاه باشيد كه[به يقين، خدا ومن از آنان (پيشوايان كفر) بيزاريم.

اي مردم! آنان وياران وپيروان شان در فروترين درجات دوزخند وبد جايگاهي است براي متكبران. بدانيد كه آنان «اصحاب صحيفه» (كساني كه همداستان شدند تا خلافت وامامت را از علي عليه السلام وفرزندانش بربايند وبر همين اساس عهدنامه اي نوشتند)() هستند، پس هركس در صحيفه (انديشه) خويش تأمل كند.

(]راوي[گفت: موضوع صحيفه جز براي اندك كساني بر همگان پوشيده بود.)

]آن گاه پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود: [اي مردم،]جانشيني خود را به صورت[امامت ووراثت را تا روز قيامت در نسل خود قرار دادم. به يقين آنچه را كه به ابلاغ آن مأمور شده بودم، رساندم]واين ابلاغ[بر حاضران وغايبان وهركس كه]مرا[ديده يا نديده وآن

كه زاده شده يا به دنيا خواهد آمد، حجت خواهد بود. پس حاضران به غايبان وپدران به فرزندان تا روز قيامت]امر امامت وجانشيني علي عليه السلام را[ابلاغ كنند.

(گرچه) پس از من امامت را غصب كرده، آن را به پادشاهي تبديل خواهند كرد. آگاه باشيد كه لعنت خدا بر غاصبان خواهد بود وآنان را از رحمت خويش دور خواهد كرد]وآنان از كساني هستند كه خدا وعده كيفرشان داده، [مي فرمايد: «اي جن وانس، زودا كه به شما بپردازيم» و «بر سر شما شراره هايي از]نوع [تفته آهن ومس فرو فرستاده خواهد شد و]از كسي[ياري نتوانيد طلبيد» ().

اي مردم! خداي عزوجل شما را بر آنچه هستيد وا نمي گذارد «تا آن كه پليد را از پاك جدا كند وخدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند» ().

اي مردم! هرگاه خداوند، شهري را نابوده كرده، به سبب تكذيب مردم آن، از سخنان رسولان بوده يا اين كه ظلم كرده اند.

]پس بدانيد[اين علي عليه السلام امام وسرپرست شماست ووعده الهي است والبته خداوند وعده خويش را]با تحقق آن[تصديق مي كند]پس مبادا علي عليه السلام را تكذيب كنيد ودر حق او ستم روا داريد[.

اي مردم!]آگاه باشيد كه[بيشتر پيشينيان، گمراه شدند وخداوند پيشينيان را]به دليل گمراهي خودخواسته[هلاك كرد و]به همان جرم[پسينيان را هلاك خواهد نمود ودر اين باره فرموده است: «مگر پيشينيان را هلاك نكرديم؟ سپس از پي آنان پسينيان را مي بريم. با مجرمان چنين مي كنيم. آن روز واي بر تكذيب كنندگان» ().

اي مردم! خدا مرا فرمان داد ونهي نمود ومن نيز علي عليه السلام را فرمان دادم ونهي نمودم. پس دانش امر ونهي، از پروردگارش]به او رسيده[است، پس فرمان او را به گوش گيريد تا

ايمني يابيد واو را اطاعت كنيد تا هدايت شويد وچون نهي كند بدان گردن نهيد تا راه يابيد ودر خط او قرار گيريد و «از راه ها]ي ديگر[كه شما را از راه وي پراكنده مي سازد پيروي مكنيد» ().

اي مردم، من صراط مستقيم (راه راست) خدايم كه به پيروي از آن فرمان تان داده است وپس از من، علي عليه السلام وپس از او فرزندانم كه از صُلب اويند وامامان دعوت كننده به حق بوده وبه حق داوري مي كنند]صراط مستقيم خدا[هستند.

آن گاه رسول خدا صلي الله عليه و اله سوره فاتحه را تلاوت نمود وفرمود: اين سوره درباره من وآنان (امامان) نازل شده وتمام آنان را در بر مي گيرد واختصاص به آنان دارد. همچنين اين آيه مخصوص آنان است: «آنان اولياي خدايند كه نه بيمي دارند ونه اندوهگين مي شوند. آگاه باشيد كه حزب خدا همانا پيروزمندانند» ().

دوستان ودشمنان را بشناسيد

آگاه باشيد كه دشمنان علي عليه السلام، اهل تفرقه ونفاق وكينه ورزاني متجاوز هستند وبرادران شياطين اند كه «بعضي از آنان به بعضي، براي فريب]يكديگر[سخنان آراسته القا مي كنند» ().

آگاه باشيد كه دوستان]وپيروان[آنان (امامان پاك) همان هايي هستند كه خداي عزوجل در كتابش فرموده است: «قومي را نيابي كه به خدا وروز بازپسين ايمان داشته باشند]و[كساني را كه با خدا ورسولش مخالفت كرده اند هرچند پدران شان يا پسران شان يا برادران شان يا عشيره آنان باشند دوست بدارند. در دل اين هاست كه]خدا[ايمان را نوشته وآن ها را با روحي از جانب خود تأييد كرده است وآنان را به بهشت هايي كه از زير]درختان[آن، جوي هايي روان است در مي آورد، هميشه در آن جا ماندگارند؛ خدا از ايشان خشنود وآن ها از او خشنودند، اينانند حزب خدا. آري، حزب خداست كه رستگارانند» ().

آگاه

باشيد كه دوستداران آنان (امامان) همان هايي هستند كه خداي عزوجل در توصيف شان فرموده است: «كساني كه ايمان آورده اند وايمان خود را به شرك نيالوده اند، آنان ايمن اند وايشان راه يافتگانند» ().

آگاه باشيد كه اولياي خدا كساني هستند كه با سلامت وايمني وارد بهشت شده، فرشتگان با سلام به استقبال آنان رفته، مي گويند: «سلام بر شما، خوش آمديد، در آن در آييد]و[جاودانه]بمانيد[» ().

آگاه باشيد دوستداران آنان كساني اند كه خداي عزوجل درباره شان فرموده است: «در نتيجه آنان داخل بهشت مي شوند ودر آن جا بي حساب روزي مي يابند» ().

]اي مردم![آگاه باشيد كه بي ترديد، دشمنان آنان (امامان) به زودي در آتشي فروزان در آيند.

آگاه باشيد دشمنان آنان همان كساني هستند كه از جهنم در حالي كه مي جوشد، خروشي مي شنوند.

آگاه باشيد كه دشمنان خدا كساني اند كه خدا درباره شان مي فرمايد: «هربار كه امتي]در آتش[در آيد، هم كيشان خود را لعنت كند» ().

آگاه باشيد كه قطعاً دشمنان آنان آن هايي هستند كه خداي عزوجل درباره شان فرموده است: «هر بار كه گروهي در آن افكنده شوند، نگاهبانان آن، از ايشان پرسند: مگر شما را هشدار دهنده اي نيامد؟

گويند: چرا؛ هشدار دهنده اي به سوي ما آمد و]لي[تكذيب كرديم وگفتيم: خدا چيزي فرو نفرستاده است؛ شما جز در گمراهي بزرگ نيستيد» ().

]اي مردم،[آگاه باشيد دوستداران آنان (امامان)]چنانند كه خدا در وصف شان مي فرمايد: [«كساني كه در نهان از پروردگارشان مي ترسند، آنان را آمرزش وپاداشي بزرگ خواهد بود» ().

اي مردم!]بدانيد كه[ميان دوزخ وبهشت تفاوت بسيار است. دشمن ما كسي است كه خداي شان نكوهش ولعن كرده، ودوست ما هموست كه خدايش ستوده ودوست مي دارد.

اي مردم! آگاه باشيد كه من هشدار دهنده ام وعلي عليه السلام هدايت گر است.

اي مردم! من پيامبرم وعلي عليه السلام وصي من است.

معرفي حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)

]اي مردم![آگاه

باشيد كه خاتم امامان از ما، مهدي قائم است.

آگاه باشيد كه او بر]تمام[دين]ها[پيروز خواهد شد. آگاه باشيد كه او از ظالمان انتقام خواهد گرفت. آگاه باشيد كه او گشاينده ونابود كننده دژها]ي كفر[است.

آگاه باشيد او كشنده قبايل شرك است.

آگاه باشيد او]انتقام[خون اولياي خدا را خواهد گرفت. آگاه باشيد او ياور دين خداست. آگاه باشيد او برگيرنده از درياي ژرف]دانش الهي [است. آگاه باشيد او هر صاحب فضل وهر جاهلي را مي شناساند. آگاه باشيد او برگزيده خداوند است. آگاه باشيد او وارث تمام علوم ومحيط به همه دانش ها است.

آگاه باشيد او از خداي عزوجل خبر داده، وگرويدن به خداوند را به همگان يادآوري مي كند. آگاه باشيد كه او رشيد (راه يافته) وسديد (استوار) است. آگاه باشيد كه كارها بدو سپرده مي شود. آگاه باشيد پيشينانش به]آمدن [او مژده داده اند.

آگاه باشيد او حجت ماندگار است كه حجتي پس از وي نباشد.

آگاه باشيد تنها، چيزي حق است كه با او]همسو[باشد.

آگاه باشيد تنها، نور]روشني بخش[نزد او است.

آگاه باشيد هيچ كس بر او چيره نشود وهيچ كس در برابر او ياري نگردد. آگاه باشيد او وليِّ خدا در زمينش وداور او در ميان خلقش ودر نهان وآشكار امانت دار اوست.

فراخوان به بيعت

اي مردم!]آنچه مي بايست،[براي شما تبيين وتفهيم كردم وپس از من اين علي عليه السلام]احكام ووظايف را[تفهيم خواهد كرد. آگاه باشيد پس از به پايان رساندن خطبه ام، شما را مي خوانم تا دست در دست من نهاده، پيمان وعهدِ بيعت با او واقرار به]امامت[او بدهيد، سپس با وي دست بيعت بدهيد.

آگاه باشيد كه من با خدا بيعت كرده ام وعلي عليه السلام با من ومن از سوي خداوند از شما براي او بيعت

مي گيرم كه فرموده است: «در حقيقت كساني كه با تو بيعت مي كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مي كنند، دست خداي بالاي دست هاي آنان است. پس هر كه پيمان شكني كند، تنها به زيان خود پيمان مي شكند وهركه بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودي خدا پاداشي بزرگ به او مي بخشد» ().

حج

اي مردم!]بدانيد كه[«حج و «صفا» و «مروه» از شعائر الهي است.]كه يادآور اوست[، پس هر كه خانه]خدا[را حج كند، يا عمره گزارد، بر او گناهي نيست كه ميان آن دو سعي به جاي آورد» ().

اي مردم! به حج خانه خدا برويد، چه اين كه هر خانداني بدان]خانه] وارد شود (حج گزارد) قطعاً بي نياز مي شود وهر جمعي كه از آن (حج) رويگردان شود، قطعاً مستمند خواهند شد.

اي مردم، هرگاه مؤمني در موقف (عرفات) حضور به هم رساند، قطعاً خداوند گناهان گذشته او را تا آن لحظه مي آمرزد وچون حج را به پايان برساند]فارغ از دغدغه گذشته وآلودگي به گناه[اعمالش را از سر گيرد.

اي مردم، حاجيان از مدد الهي برخوردارند وهزينه سفر حج شان]از خزانه كرم الهي[به آنان باز گردانده خواهد شد و]به يقين [خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمي كند.

اي مردم، با ديني كامل وبا تفقّه]در وظيفه[حج گزاريد واز]آن [مشاهد باز نگرديد، مگر پس از توبه كردن و]از گناهان [بريدن.

اي مردم، آن سان كه خداي عزوجل فرمان تان داده است نماز بگزاريد وزكات دهيد واگر روزگاران بر شما دراز شد و]شناخت احكام را[نتوانستيد يا فراموش كرديد،]اين [علي عليه السلام وليّ وسرپرست شماست واحكام را براي شما تبيين خواهد كرد؛ همو كه خداي عزوجل پس از من براي شما منصوب فرموده وكساني كه به جاي من واو

(= امامان معصوم) به جانشيني برگزيده است. آنان پرسش هاي شما را پاسخ مي دهند ونادانسته ها را براي شما تبيين مي كنند.

احكام الهي

آگاه باشيد كه حلال وحرام]از حد وشماره برون است[وبيش از آن است كه آن ها را به شماره در آورم و]يك به يك [معرفي كنم، لذا يكجا به حلال، امر واز حرام، نهي مي كنم.

]اي مردم بدانيد كه از سوي خداي عزوجل [فرمان يافته ام تا براي پذيرش فرماني كه از سوي خداي عزوجل درباره علي عليه السلام وامامان پس از او، از شما بيعت بگيرم.]آگاه باشيد كه[آنان از نسل من وعلي عليه السلام هستند وامامت در آنان مستقر است وتا لحظه ديدار با حضرت حق، ختم امامت با مهدي است؛ همو كه به حق داوري مي كند.

اي مردم! هر حلالي كه شما را بدان راه نمودم وهر حرامي كه شما را از آن باز داشتم، از آن عدول نكرده، آن را تغيير نمي دهم.

آگاه باشيد وآنچه]در اين باره گفتم[به ياد داشته، حفظ و]ديگران را [بدان سفارش كنيد وآن را دستخوش تغيير وتبديل نسازيد.

آگاه باشيد كه من سخنم را باز مي گويم: پس نماز را بر پا داريد وزكات بدهيد وامر به معروف ونهي از منكر كنيد.

آگاه باشيد كه اساس امر به معروف ونهي از منكر آن است كه به سخنم برسيد وآن را به غايبان]از اين جمع[برسانيد واو را به پذيرش آن امر واز سرپيچي از آن نهي كنيد، چرا كه فرمان خدا وامري از من است و]بدانيد كه[امر به معروف ونهي از منكر در گرو همراه بودن (شناختن حق) امام معصوم است.

تنها راه هدايت

اي مردم! قرآن به شما مي گويد كه امامان پس از او (علي عليه السلام) از فرزندان اويند ومن نيز گفتم: آنان از من هستند ومن از آنان.

خداي متعال در اين باره فرموده است: «واو آن را در پي خود

سخني جاويدان كرد» ().

من نيز درباره شان گفتم: «چون به آن دو (يعني كتاب خدا وعترت وخاندان من) تمسك جوييد، هرگز گمراه نخواهيد شد».

اي مردم! تقوا را، تقوا را]در پيش گيريد[واز]فرا رسيدن [ساعت (قيامت)]وبي ره توشه بودن[بترسيد كه خداي عزوجل درباره آن روز مي فرمايد: «چرا كه زلزله رستاخيز امري هولناك است» ().

]اي مردم![مرگ ومعاد وحساب وترازوي اعمال وحسابرسي در پيشگاه خداوند جهانيان وپاداش وكيفر را]هماره [به ياد داشته باشيد]وبدانيد[هركس عملي نيك آورده باشد، پاداشش دهند وهركس كوله بار گناه بسته باشد، بهره اي از بهشت نخواهد داشت.

املاي متن بيعت

اي مردم، شما بيش از آنيد كه]بتوانيد[يكايك دست بيعت به من دهيد، در حالي كه خداي عزوجل مرا فرمان داده تا براي آنچه كه براي علي اميرالمؤمنين وامامان پس از او بيان كردم (امر ولايت وامامت) از زبان فرد فرد شما اقرار بگيرم؛ اماماني كه از]نسل[من واو هستند وچنان كه آگاه تان كردم، فرزندان من از صُلب اويند.

]آن گاه پيامبر خدا صلي الله عليه و اله متن بيعت را املا كرد وبه حاضران فرمود: [پس همگي]ويكصدا[بگوييد: آنچه را كه از سوي خداي مان به ابلاغ آن درباره امامت علي اميرالمؤمنين وامامت فرزندانش كه از صُلب اويند فرمان يافتي، شنيديم وفرمانبردار آنيم وبدان خشنوديم ودر برابر آن تسليم هستيم. وبا دل وجان وزبان ودست]بر امامت اميرالمؤمنين وفرزندانش[با تو بيعت مي كنيم]وعهد مي بنديم [كه با پاي بندي به اين بيعت زنده باشيم وجان دهيم و]در رستاخيز [دگرباره زنده شويم وآن را دستخوش دگرگوني نكنيم، در آن شك نورزيم، منكر آن نشويم، از عهد خود باز نگرديم وپيمان نشكنيم. واز خدا وتو وعلي اميرالمؤمنين عليه السلام وامامان پس از او، حسن وحسين كه از نسل خود وفرزندان او (علي

عليه السلام) هستند اطاعت مي كنيم … ]بر همين اساس[از دل وجان وزبان ونهان وبا دست دادن از ما براي آنان پيمان ستانده شده است. هركس توانست دست پيمان وبيعت دهد]چه شايسته است[وگرنه با زبان پيمان]فرمانبرداري [بسته وبه امامت آنان اقرار كند وجز آن نخواهد و]هرگز[خداوند ما را روي گردان از اين بيعت وپيمان نبيند.

وما به جاي تو اين رسالت را به دوردستان ونزديكان از خويشاوندان وفرزندان مان ابلاغ خواهيم كرد وخدا را بر آن گواه مي گيريم كه خدا گواهي بسنده است وتو]نيز[بر ما گواه]باش[».

]با پايان يافتن املاي متن بيعت، حضرت ختمي مرتب فرمود: [اي مردم! چه مي گوييد؟ (چه در انديشه مي گذرانيد؟)]بدانيد كه [خداي متعال، هر صدايي را مي شنود واز هرچه در نهان انسان ها نهفته، آگاه است]وحضرت حق در اين باره مي فرمايد: [«پس هركس هدايت شود، به سود خود اوست وهركس بيراهه رود، تنها به زيان خويش گمراه مي شود» (). هركس بيعت كند، به يقين با خدا بيعت كرده است؛ كه: «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ()؛ دست خدا بالاي دست هاي آنان است».

اي مردم! تقواي الهي در پيش گيريد وبا علي اميرالمؤمنين وحسن وحسين وامامان]از نسل او[كه سخني پاكيزه وجاودانه اند بيعت كنيد]وبدانيد[هركس]در اين بيعت[خيانت ورزد، خدايش هلاك خواهد كرد وهركس بدان پاي بند ووفادار بماند، خداوند او را رحم مي كند]كه خود او در اين باره مي فرمايد: [«پس هركه پيمان شكند، تنها به زبان خود پيمان مي شكند وهركه بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودي خدا پاداشي بزرگ به او مي بخشد» ().

اي مردم! آنچه را گفتم (املا كردم) باز گوييد وبر علي با عنوان «اميرالمؤمنين» سلام دهيد وبگوييد: «شنيديم وگردن نهاديم، پروردگارا، آمرزش تو را]خواستاريم[» () ونيز بگوييد: «ستايش

خدايي را كه ما را بدين]راه[هدايت نمود واگر خدا ما را رهبري نمي كرد، ما خود هدايت نمي يافتيم» ().

اي مردم!]بدانيد كه[فضايل علي بن ابي طالب نزد خداي عزوجل كه در قرآن بيان فرموده، بيش از آن است كه بتوانم در يك مجلس برشمرم، پس هركس شما را از آن]فضايل[آگاه كرد وآن را به شما شناساند، تصديقش كنيد.

اي مردم!]بدانيد[هركس از خدا ورسولش وعلي واماماني كه از آنان ياد كردم فرمانبرداري كند، «قطعاً به رستگاري بزرگي نايل آمده است» ().

اي مردم! سبقت گيرندگان در بيعت وپيروي با او (علي عليه السلام) وسلام دهندگان بر حضرتش به عنوان اميرالمؤمنين رستگارانند واز بهشت هاي سراسرنعمت برخوردار.

اي مردم! سخني بگوييد كه موجب رضاي خدا باشد و]بدانيد، [«اگر شما وتمام زمينيان كفر ورزيد، هرگز هيچ زياني به خدا نمي رسانيد» ().

بار خداوندا، مؤمنان را قرين آمرزش خويش قرار ده وخشم خود را بر كافران فرو فرست؛ وستايش، مختص پروردگار جهانيان است.

(در اين هنگام، مردم فرياد برآوردند):

«فرمان خدا وپيامبر خدا را شنيديم وبا دل وزبان ودست، مطيع وفرمانبرداريم». وپس از آن، مردم بر گرد آن حضرت صلي الله عليه و اله واميرالمؤمنين عليه السلام، ازدحام كردند وهرك س مي خواست با ايشان، مصافحه وبيعت كند.

پي نوشتها

. صفار، بصائر الدرجات، ص509.

. مائده(5)، آيه67.

. مائده(5)، آيه3.

. بحار الأنوار، ج37، ص165.

. ماجراي غدير خم وتعيين اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان جانشين پيامبراكرم? از سوي آن حضرت، به روايت علماي خاصه وعامه با اسانيد والفاظ مختلف، اما داراي يك مضمون نقل شده است. ر.ك: صحيح مسلم، ج2، ص25؛ مسند احمد، ج4، ص281؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص28 و29؛ خصائص نسائي، ص16؛ صحيح ترمذي؛ ج2، ص298؛ حافظ بغوي، مصابيح السنه، ج2،

ص199؛ موفق خوارزمي، المناقب، ص130، جزري، أسمي المطالب، ص3، قندوزي حنفي، ينابيع المودة، ص40؛ ابن قتيبه، المعارف، ص291؛ بدخشي، نزل الأبرار، ص20؛ محب الدين طبري، الرياض النظره، ج2، ص169؛ احمدبن عبدالله طبري، ذخائر العقبي، ص67؛ صباغ مالكي، الفصول المهمه، ص25؛ كنجي شافعي، كفاية الطالب، ص114؛ متقي هندي، كنزالعمال، ج6، ص154؛ ابن عبدالبر، الإستيعاب، ج2، ص473؛ ابن كثير دمشقي، البداية والنهايه، ج5، ص214؛ ابن اثير، اُسد الغابه، ج3، ص307؛ خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج8، ص390، مزّي، تهذيب الكمال، ج20، ص484؛ ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج7، ص327؛ همو، الإصابه، ج3، ص408؛ دولابي، الكني والأسماء، ج2، ص88؛ سيوطي، الدرالمنثور، ج2، ص259؛ تاريخ سيوطي، ص114؛ همو، الجامع الصغير، ج2، ص555؛ تفسير فخري رازي، ج3، ص636 (ذيل تفسير آيه)؛ تفسير نيشابوري، ج6، ص194، آلوسي، روح المعاني، ج2، ص350؛ مستدرك حاكم، ج3، ص110؛ ابو نعيم اصفهاني، حلية الأولياء، ج4، ص23؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج9، ص106؛ قرماني، اخبارالدول، ص102.

. مائده (5)، آيه 3.

. شيخ صدوق، الأمالي، ص125.

. تفسير عياشي، ج1، ص292 ذيل تفسير آيه.

. قاضي نعمان مغربي، دعائم الإسلام، ج1، ص15.

. نساء (4)، آيه 59.

. به عنوان مثال، آن جا كه مي فرمايد: « … وَ لاُِتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ …؛ تا نعمت خويش را بر شما تمام كنم» (بقره (2)، آيه150)؛ « … وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ …؛ تا]خدا[نعمت خود را بر شما تمام كند» (مائده (5)، آيه6)؛ « … وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ …؛ ونعمت خود را بر تو تمام كند» (يوسف (12)، آيه6)؛ « … كَذَ لِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ …؛ اين گونه وي نعمتش را بر شما تمام مي گرداند» (نحل (16)، آيه81) و « … وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ …؛ ونعمت

خود را بر تو تمام گرداند» (فتح (48)، آيه2).

. مائده (5)، آيه66.

. مائده (5)، آيه 67.

. كافي، ج1، ص399.

. بحار الأنوار، ج94، ص110.

. تهذيب الاحكام، ج3، ص143.

. وسائل الشيعه، ج8، ص89.

. مفاتيح الجنان، اعمال روز نهم ذي حجه، روز عرفه.

. بحار الأنوار، ج56، ص92.

. همان جا.

. اين مبحث به طور مفصل بيان خواهد شد.

. صدوق، الامالي، ص125.

. وسائل الشيعه، ج7، ص380.

. كافي، ج4، ص149، حديث 3، باب صيام الترغيب.

. وسائل الشيعه، ج8، ص89 وطوسي، تهذيب الاحكام، ج3، ص143.

. نك: بحار الأنوار، ج97، ص362 (زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين عليه السلام).

. نك: شيخ كليني، كافي، ج8، ص106؛ شيخ صدوق، الإحتجاج، ج1، ص75 و … حديث منزلت.

. كتاب سليم بن قيس كوفي، ص211.

. تهذيب الاحكام، ج3، ص143.

. سيد ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص468.

. نهج البلاغه (انتشارات هجرت، قم)، ص354.

. رعد (13)، آيه 17.

. تحريم (66)، آيه 6.

. سوره تحريم (66)، آيه 6.

. وسائل الشيعه، ج10، ص317.

. تهذيب الاحكام، ج6، ص24.

3. همان، ج3، ص144.

. من لايحضره الفقيه، ج4، ص380.

. تهذيب الاحكام، ج3، ص109.

. برخي از علما نيز قائل به حرمت روزه عاشورا هستند.

. بحار الأنوار، ج95، ص323.

. مسائل علي بن جعفر، ص144.

. نساء (4)، آيه 150.

. بقره (2)، آيه 275.

. مائده (5)، آيه 66.

. نقل شده است كه روزي عمربن خطاب در حال جنابت يا بدون وضو امامت جماعت مسلمانان را برعهده گرفت. نك: صنعاني، المصنف، ج2، ص348.

. نهج البلاغه، ص347، خطبه 224.

. انبياء (21)، آيه 22.

. نك: تاريخ طبري، ج2، ص502 وجز آن.

. ر.ك: اميني، الغدير، ج5، ص364.

. نهج البلاغه، سفارش امام عليه السلام به حسن وحسين?.

. معاني الأخبار، ص180.

. وسائل الشيعه، ج15، ص108.

. توبه (9)، آيه 60.

. بحار

الأنوار، ج43، ص158.

. از معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه درباره آيه «وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا …؛ ونام هاي نيكو به خدا اختصاص دارد، پس او را با آن ها بخوانيد» (اعراف (7)، آيه 180) فرمود: به خدا سوگند، ما اسماي حسناي خداونديم وخداوند عمل بي شناخت ما را از هيچ بنده اي نمي پذيرد (كافي، ج1، ص143).

. انسان (76)، آيه 5 9.

. الغدير، ج3، ص111.

. نيز نك: خوارزمي، المناقب، ص188؛ اسدالغابه، ج5، ص530 531؛ عقدالفريد، ص102، الاصابه، ضمن شرح حال فضه؛ شرح ابن ابي الحديد، ج1، ص21؛ تفسير بيضاوي، ج2، ص526؛ فتح الغدير، ج5، ص349؛ فرائد السمطين، حديث 383؛ ذخائر العقبي، ص89 و102؛ نورالابصار، ص102، كفاية الأثر، ص345؛ تفسير بغوي، ص205، ذيل تفسير آيه وزمخشري، النص.

. نهج البلاغه، سخن آن حضرت پيش از شهادتش (23).

. ر.ك: بلاذري، انساب الاشراف، ص495 ودينوري، الامامة والسياسة، ج1، ص181.

. اربلي، كشف الغمه، (چاپ دارالاضواء، بيروت) ج1، ص433.

. شريف رضي، خصائص الائمه، ص79 ومقدمه ابن خلدون، ص204.

. ر.ك: همان جا.

. مستدرك الوسائل، ج12، ص54.

. نهج البلاغه، نامه 45.

. كافي، ج1، ص411.

. حجر (15)، آيه 43 44.

. قصص (28)، آيه 60.

. بحار الأنوار، ج43، ص87.

. نهج البلاغه، نامه 45.

. خاتم بخشي اميرالمؤمنين عليه السلام در حال نماز، از جمله مواردي است كه خرده گيران بد انديشان آن را انكار كرده اند، در حالي كه غالب مفسران شان نزول آيه كريمه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ؛ وليّ شما، تنها خدا وپيامبر اوست وكساني كه ايمان آورده اند؛ همان كساني كه نماز برپا مي دارند ودر حال ركوع زكات مي دهند» (مائده (5)، آيه 55) را درباره اميرالمؤمنين عليه

السلامو آن حضرت را تنها مصداق آيه دانسته اند.

. برخي از صحابه كه با دستگاه حكومتي رابطه حسنه داشتند واز طرفداران حاكميت بودند نيز مورد تعرض قرار گرفته، به تبعيد وطرد از دستگاه حكومت تهديد شدند. (ر.ك: ذهبي، تذكرة الحفاظ، ج1، ص7). همچنين «بكري» بابي را به اين موضوع اختصاص داده است (ر.ك: كتاب عمر، ص171، باب منع عمر از تدوين حديث).

. نهج الحق، ص189.

چنان كه پيامبر? فرمان داد، مسلمانان نمازهاي نافله ماه مبارك را فرادي مي خواندند تا اين كه عمر بن خطاب حكومت اسلامي را به دست گرفت. در آن هنگام گفت: «بر آنم كه مردم اين نماز (نافله) را به جماعت بخوانند». مردم نيز از او پيروي كردند وآن را نماز «تراويح» ناميدند.

عبدالرحمن بن عبدالباري مي گويد: «شبي با عمر بن خطاب وارد مسجد شدم. مردم پراكنده بودند، عده اي به تنهايي نماز مي خواندند وجمعي شخصي را به امامت برگزيده، به او اقتدا كرده بودند. عمر گفت: اگر اينان به يك امام اقتدا كنند، به نظرم بهتر وسزاوارتر است. آن گاه مردم را به اقتدا به «اُبَيّ بن كعب» فرا خواند.

شبي ديگر با عمر به مسجد رفتم وديدم مردم نماز نافله را به جماعت مي خوانند. عمر با ديدن نمازگزاران گفت: اين، نيكو بدعتي است» (مظفر، دلائل الصدق، ج3، ص78 وصحيح بخاري با حاشيه سندي، ج1، ص342).

. چنان كه پيامبر? فرمود: «علي مع الحق والحق مع علي يدور معه حيثما دار؛ علي همراه حق است وحق همراه علي. هرجا كه علي باشد، حق نيز همراه اوست» (شريف مرتضي، الشافي في الإمامه، ج1، ص202).

. از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام وارد

كوفه شد، به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمان داد تا به آگاهي مردم برساند كه در ماه مبارك رمضان نبايد نماز]نافله[در مساجد به جماعت گزارده شود. امام حسن عليه السلام پيام حضرت را به مردم رساند. مردم با شنيدن سخن امام حسن عليه السلام فرياد «واعمراه، وا عمراه» بر آوردند. چون امام حسن عليه السلام نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بازگشت، حضرت پرسيد: اين سر وصدا چيست؟

امام حسن عليه السلام عرض كرد: فرياد «وا عمراه، وا عمراه» سر داده اند!

امام عليه السلام فرمود:]نزد آنان برو و[وبه آن ها بگو:]آن گونه كه مي خواهيد[نماز]نافله را[بگزاريد. (تهذيب الاحكام، ج3، ص70).

. بقره (2)، آيه 256.

. ابراهيم ثقفي، الغارات، ج1، ص108؛ ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج42، ص544 وجز آن.

. فرقان (25)، آيه 63.

. بحار الأنوار، ج89، ص80.

. شيرواني، مناقب اهل بيت?، ص475.

. نهج البلاغه، حكمت 420.

. كنزالفوائد، ج2، ص13.

. بقره (2)، آيه 194.

. بقره (2)، آيه 237.

. بحار الأنوار، ج97، ص287.

. مسلم در صحيح خود از عبدالله بن حميد واو از عبدالرزاق روايت كرده كه گفت: علي كه خدايش از او خشنود باد چند خطبه ايراد كرد وفرمان رسول خدا را در مورد جنگ با آنان (لشكريان جمل) يادآوري نمود.

اعتقاد انسان مسلمان بر اين است كه جنگِ اميرالمؤمنين عليه السلام با منافقين، قاسطين ومارقين اقدامي درست وبجا بوده ودر اين جهت به حق رفتار كرده است، بر خلاف خوارج]كه جز اين را مي گويند[وشناخت اين حقيقت واعتقاد به آن بر هر مسلماني واجب است (ر.ك: زرندي، نظم درر السمطين، ص117).

. ر.ك: شيخ مفيد، الامالي، ص24.

. ر.ك: تفسير فرات كوفي، ص111، ذيل تفسير آيه 69 سوره نساء.

. نهج البلاغه، سخن چهلم: كلمة حق يراد

بها الباطل.

. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج14، ص322 (به نقل از: ام السلمه) وجز آن.

. از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: علي عليه السلام افرادي را كه با وي مي جنگيدند مشرك ومنافق نمي خواند، ولي مي فرمود: اينان برادران ما هستند كه بر ما شوريده اند (ر.ك: حميري قمي، قرب الإسناد، ص94).

. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص95؛ مقريزي، إمتاع الأسماع، ج1، ص48.

. كافي، ج1، ص252.

. ر.ك: بحراني، حلية الأبرار، ج2، ص77.

. هود (11)، آيه 28.

. ر.ك: شيخ صدوق، معاني الأخبار، ص336 338.

. همان، ص180.

. مائده (5)، آيه 67.

. مائده (5)، آيه 55.

. فتح (48)، آيه 11.

. نور (24)، آيه 15.

. توبه (9)، آيه 61.

. مائده (5)، آيه 67.

. بقره (2)، آيه 24.

. اشاره به آيه 94 سوره نحل (61) وآيه 18 سوره حشر (59) است.

. زمر (39)، آيه 56.

. آل عمران (3)، آيه 85.

. توبه (19)، آيه 17.

. آل عمران (3)، آيه 88.

. نور (24)، آيه 54.

. آل عمران (3) آيه 102.

. مضمون آيه 7 سوره تغابن (64) وبخشي از آيه 47 سوره نساء (4).

. آل عمران (3)، آيه 144.

. قصص (28)، آيه 41.

. نك: بحارالأنوار، ج28، كتاب الفتن والمحن، باب 3، تمهيد غصب الخلافة وقصة الصحيفة الملعونه، ص103.

. رحمن (55)، آيه 31 و35.

. آل عمران (3)، آيه 179.

. مرسلات (77)، آيه 16 19.

. انعام (6)، آيه 153.

. يونس (10)، قسمتي از آيه 62.

. انعام (6)، آيه 112.

. مجادله (58)، آيه 22.

. انعام (6)، آيه 82.

. زمر (39)، آيه 73.

. غافر (40)، آيه 40.

. اعراف (7)، آيه 38.

. ملك (67)، آيه 8 9.

. ملك (67)، آيه 12.

. فتح (48)، آيه 10.

. بقره (2)،

آيه 158.

. زخرف (43)، آيه 28.

. حج (22)، آيه 1.

. زمر (39)، آيه 41.

. فتح (48)، آيه 10.

. فتح (48)، آيه 10.

. بقره (2)، آيه 258.

. اعراف (7)، آيه 43.

. احزاب (33)، آيه 71.

. آل عمران (3)، آيه 144.

غدير، عيد دعا و محبت

مشخصات كتاب

سرشناسه: نيشابوري ، عبدالحسين ، 1342 -

عنوان و نام پديدآور: غدير، عيد دعا و محبت / عبدالحسين نيشابوري .

مشخصات نشر: قم : دليل ما ، 1380.

مشخصات ظاهري: 64 ص.

شابك: 2800 ريال 964-7528-90-6: ؛ 3000 ريال (چاپ هفتم)؛ 3500 ريال : چاپ هشتم 964-7528-68-X: ؛ 4500 ريال (چاپ نهم)؛ 7000 ريال (چاپ دهم) ؛ 7000 ريال : چاپ يازدهم 978-964-7528-68-9: ؛ 7000 ريال (چاپ دوازدهم) ؛ 7000 ريال (چاپ سيزدهم)؛ 18000 ريال (چاپ شانزدهم)

يادداشت: پشت جلد به انگليسي: Qadir prayers kindness … .

يادداشت: چاپ قبلي : دليل ، 1379.

يادداشت: چاپ هفتم: پاييز 1384.

يادداشت: چاپ هشتم: 1385.

يادداشت: چاپ نهم: پاييز 1386.

يادداشت: چاپ دهم و يازدهم: 1387.

يادداشت: چاپ دوازدهم و سيزدهم: پاييز 1388.

يادداشت: چاپ شانزدهم: پاييز 1391.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس .

موضوع: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

موضوع: غدير خم

موضوع: عيد غدير خم

رده بندي كنگره: BP223/54 /ن 9غ 4 1380

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: م 80-28647

اهداء

تقديم به سلمان و ابوذر و مقداد و عمار،

چهار نفري كه زير درختان غدير را جارو زدند،

و منبر پيامبر صلي الله عليه و آله را بر پا كردند،

تا مهمترين پيام آسماني،

ولايت چهارده معصوم عليهم السلام،

از فراز آن به جهانيان ابلاغ گردد.

يادشان بر كرانه ي غدير تا ابد گرامي باد.

[صفحه 7]

مقدمه

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

مَعاشِرَ النَّاسِ،

قُولُوا الَّذي قُلْتُ لَكُمْ،

وَ سَلِّمُوا عَلي عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ،

و قُولُوا: «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ». [1].

اين نداي بلند پيامبر صلي الله عليه و آله در غدير است كه بعد از يكصد و بيست هزار حاضر در غدير، در گوش تمام جهانيان طنين انداز است. در هر زمان ميليونها نداي لبيك در پاسخ به اين فرمان الهي از سينه هاي پر محبت شيعيان و دوستان علي بن ابي طالب عليه السلام، دور دستهاي افق را در مي نوردد و بر دست مقام «من كنت مولاه فعلي مولاه» بوسه ي بيعت مي زند.

اينك ما از دور دست چهارده قرن، دست بيعت تا بلنداي با عظمت غدير بلند مي كنيم، و هستي خود را مديون صاحب ولايت زمين و آسمانها چهارده معصوم پاك عليهم السلام مي دانيم.

[صفحه 8]

الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ، وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي،

وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً. [2].

اين قرآن است كه با امضاي خداوند بر سطر آخر غدير آن را اعتباري ابدي بخشيده است. ايمان استوارِ آنان كه فقط او را اميرالمؤمنين عليه السلام مي دانند، از اين سند محكم اسلام است كه از حيات پيامبر صلي الله عليه و آله تا كنون بر تارك جهان درخشيده، و غدير زيبا را زيبنده تر نشان داده است.

هر ساله ياد غدير در هيجدهم ذي الحجه در دلها تازه مي شود، و شيعه در سرتاسر جهان جوششي تازه به

خود مي گيرد، و با پاي دل سفري به غدير مي نمايد.

غدير از خداست، و بايد در آن روز رنگ خدايي بگيريم. غدير روح نماز است، و بايد در آن روز نمازي با روح بخوانيم. غدير سبب استجابت دعاست، و بايد دعاهايمان را براي غدير ذخيره كنيم تا پذيرفته شود. غدير عيد محبت است، و بايد محبتها را در چنان روزي نصار يكديگر كنيم تا عيار آن را به صاحب ولايت نشان دهيم. غدير روزي است كه بايد دست در دست هم به زيارت صاحب غدير رويم و خاك پايش را زيارت كنيم.

كتاب حاضر گوش جان به دستورات ائمه معصومين عليهم السلام سپرده تا بلندترين دعاها را به درگاه خدا برد و پر معني ترين محبتها را در چنان روزي نثار كند، آنگونه كه صاحب ولايت خشنود شود.

عبدالحسين نيشابوري

قم، عيد غدير 1379،1421

[صفحه 9]

داستان غدير

اشاره

سال دهم هجرت، آخرين سال از عمر شريف رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. چون جميع احكام را به مردم تبليغ فرموده بود، جبرئيل نازل شد كه خداوند سلام مي رساند و مي فرمايد: «من روح هيچ پيامبري را قبض نكردم مگر بعد از آنكه تمام احكام دين خود را به مردم رسانده باشد. اجل تو هم نزديك شده و دو حكم ديگر مانده كه بايد به مردم برساني: يكي فريضه ي حج و ديگري نصب علي بن ابي طالب عليه السلام براي خلافت»

بعد از آن به دستور حضرت اعلام شد حضرتش امسال به حج مي روند، و اين در حالي بود كه از زمان هجرت به مدينه تا آن سال حضرت به حج نرفته بودند. جمع زيادي براي همراهي آنحضرت در حج به مدينه آمدند. حجي كه به آن

حجةالوداع، حجة الاسلام، حجة البلاغ، حجة الكمال و حجة التمام مي گويند.

[صفحه 10]

حركت كاروان صد و بيست هزار نفري

پيامبر صلي الله عليه و آله با غسل از مدينه خارج شدند در حالي كه از روغني مخصوص براي مو و صورت استفاده نموده بودند و دو لباس مخصوص احرام را همراه برداشتند.

خروج آن حضرت در روز شنبه چهار يا پنج روز مانده به آخر ذي قعده بود.

همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و زنان وابسته همراه آنحضرت در هودجها بودند. مخصوصاً حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام و اسماء و امّ سلمه و نيز عايشه و حفصه حضور داشتند. اهل بيت آنحضرت و مهاجر و انصار و مردم ديگر نيز ايشان را همراهي مي كردند. [3] فقط افرادي كه با آنحضرت از مدينه خارج شدند آنقدر زياد بودند كه تا صد و بيست هزار نفر نقل شده است، و اما كساني از شهرهاي ديگر كه با آنحضرت اعمال حج را انجام دادند بيش از اين مقدار بودند مثل كساني كه با اميرالمؤمنين عليه السلام از يمن آمدند و همچنين با ابوموسي و غير ايشان در بازگشت از سفر به كاروان بزرگ حج ملحق شدند. [4] چند روز طي منازل فرمودند تا به مكه رسيدند و اعمال حج را آغاز كردند و در مواضع مختلف احكام واجب و مستحب حج آن براي مردم بيان كردند.

آغاز بيان ولايت در مراسم حج

در عرفات دستور الهي رسيد كه علم و ودايع انبيا عليهم السلام را به اميرالمؤمنين عليه السلام تحويل دهند، و امر ولايت او را به مردم تبليغ نمايند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله بسيار گريست بطوري كه محاسن مبارك از اشك تر شد، و حضرت خواستند خداوند ايشان را از شر منافقين محافظت فرمايد. [5] در مِني دو بار خطبه ايراد فرمودند كه اشاره ي كلي به

ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام داشتند.

در مسجد خيف بار ديگر جبرئيل نازل شد كه خداوند مي فرمايد: «ولايت علي عليه السلام را به مردم برسان»، ولي وعده ي محافظت از شرّ دشمنان را براي آنحضرت نياورد.

به «كُراع الغُمَيم» در نزديكي جحفه كه رسيدند باز جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: «فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحي اِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ». [6] يعني: «شايد تو ترك كننده باشي بعضي از اموري را كه به تو وحي مي شود، و سينه ي تو به خاطر آن گرفته باشد». اين بار هم در امر ولايت تأكيد نمود، ولي آيه اي دالّ بر محافظت آن حضرت از شرّ دشمنان نياورد.

[صفحه 11]

سفر ولايت

پيامبر صلي الله عليه و آله مطالبي دالّ بر شرّ منافقين نسبت به علي عليه السلام به جبرئيل فرمود و بعد از آن كوچ نمودند. به غدير خم كه رسيدند اوايل روز بود. جبرئيل نازل شد و آيه ي 71 سوره ي مائده را آورد، كه شامل تأكيد بر ابلاغ امر ولايت و در امان بودن حضرت از شرّ منافقين بود: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ، اِنَّ اللَّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ»، يعني: «اي پيامبر، تبليغ كن به مردم آن امري را كه درباره ي علي عليه السلام از جانب خدا بر تو فرستاده شد، و اگر اين كار را انجام ندهي رسالت الهي را تبليغ نكرده اي، و خدا تو را از مردم حفظ مي نمايد؛ خداوند كافران را هدايت نمي كند.

[صفحه 12]

حضور در غدير

حضرت امر فرمودند مردم در غدير جمع شوند. غدير قبل از جحفه بود كه اهل مدينه و مصر و شام از يكديگر جدا مي شدند.

مردم جمع شدند و هوا بسيار گرم بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله به اصحاب خاص خود- كه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند- دستور دادند زير چند درخت كهنسال [7] را كه در غدير خم بود جارو زده و خار و خاشاك آن را جمع كنند و آب پاشيده منبري از سنگها و رواندازهاي شتران به بلندي قامت حضرت مهيا نمايند.

منبر آماده شد و روي آن را هم با پارچه پوشاندند و تزيين نمودند. به خاطر حرارت آفتاب، پارچه اي بين چند درخت برفراز بستند تا سايباني براي محل ايستادن حضرت باشد. [8].

خطابه ابدي غدير

بعد از آن كه نماز ظهر را به جماعت خواندند، رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله بر فراز منبر قرار گرفتند. به دستور آن حضرت، اميرالمؤمنين عليه السلام در سمت راست حضرت يك پله پايين تر روي منبر قرار گرفتند. در اين حال عده اي از منافقين مقابل منبر بودند.

پيامبر صلي الله عليه و آله بعد از حمد خداوند متعال و بيان كلمات دُرربار خويش درباره ي توحيد و بيان صفات كمال حق تعالي، يادآور گذشته ي عرب و زندگي و عقايد آنان شدند. سپس به بيان زحماتي كه آنحضرت در اين مدت براي هدايت مردم متحمل شده اند پرداختند. بعد قسمت عمده اي از احكام حلال و حرام دين خدا را بصورت كلي بيان فرمودند.

اتصال قرآن و اهل بيت عليهم السلام با يكديگر و اينكه از هم جدا نمي شوند، و ولايت و امامت علي بن ابي طالب عليه السلام و اولادش تا حضرت

مهدي عليه السلام را بيان فرمودند و فضائل و مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام را نيز يادآور شدند، و آياتي درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام بيان فرمودند. [9] از جمله فرمودند: بر من وحي شده: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ، اِنَّ اللَّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ». [10] سپس فرمودند: اي مردم، من كوتاهي نكردم در تبليغ آنچه خدا بر من نازل كرده و من سبب نزول اين آيه را بيان مي كنم. جبرئيل سه بار بر من نازل شد و مرا از طرف خداوند متعال امر كرد كه در اين مكان اعلام كنم به هر سفيد و سياهي از هر قبيله اي كه علي بن ابي طالب عليه السلام وصي و جانشين و امام بعد از من است.

[صفحه 13]

او بعد از خدا و رسولش ولي و صاحب شما و اولي بر همه ي شما از خود شما است و در اين باره خداوند بر من آيه اي نازل نموده است: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ». [11] من از جبرئيل خواستم كه از خداوند بخواهد مرا از تبليغ اين امر عفو كند، چون به كمي مؤمنين و زيادي منافقين و استهزاكنندگان به اسلام علم دارم، كه خداوند در كتابش مي فرمايد: «يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ». [12] معاشر الناس، هو الامام المبين.

روي بر نگردانيد از ولايت او.

فهو الذي يهدي الي الحق و يعمل به.

اوست كه هدايت به حق مي كند و عمل به حق مي نمايد.

و يزهق الباطل و ينهي عنه، باطل را او از بين مي برد و

از آن نهي مي كند. يعني او مي شناسد كه باطل چيست كه نهي از آن مي كند.

لاتأخذه في اللَّه لومة لائم، ذره اي در راه خدا كوتاهي نكرده است.

انّه اوّل من آمن باللَّه و رسوله، او اولين كسي بود كه ايمان به خدا و رسولش صلي الله عليه و آله آورد.

و الذي فدي رسول اللَّه بنفسه، او بود كه در ليلة المبيت و اُحد و غير آن جانش را فداي رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود.

[صفحه 14]

و الذي كان مع رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و لا احد يعبد اللَّه مع رسول اللَّه صلي الله عليه و آله من الرجال غيره، او اولين مردي بود كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله خدا را عبادت مي كرد.

معاشر الناس، فَضِّلوه فقد فضله اللَّه، او را فضيلت دهيد كه خدا او را فضيلت داده است.

و اقبلوه فقد نصبه اللَّه، خداوند او را منصوب نموده است.

معاشر الناس، انَّه امام من اللَّه، او امام از طرف خداست.

و لن يتوب اللَّه علي احد أنكر ولايته و لن يغفر له، توبه منكرش قبول نمي شود.

معاشر الناس، فَضِّلوا عليّاً فإنّه أفضل الناس بعدي من ذكر و انثي، ملعون ملعون مغضوب مغضوبٌ من ردّ قولي هذا و لم يوافقه، مخالفش ملعون است، لعنت خدا و رسول بر مخالفش.

الا ان جبرئيل خبّرتي عن اللَّه عزوجل: من عادي عليّا و لم يتولّه فعليه لعنتي و غضبي.

در قسمتي ديگر از خطبه كلماتي درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام فرمودند كه در هيچ مورد ديگري مانند ندارد:

خدايا تو شاهد باش …

الا وقد ادّيتُ …

الا وقد بَلَّغت …

الا وقد أسمعت …

الا وقد أوضحت …

الا و ان اللَّه عزوجل قال و أنا قلتُ

عن اللَّه عزوجل …

الا انه ليس اميرالمؤمنين غير أخي هذا …

و لاتحل إمرة المؤمنين بعدي لأحد غيره …

بعد بازوي علي عليه السلام را گرفت و علي عليه السلام دستان مباركش را به طرف آنحضرت بلند كرد و رسول خدا صلي الله عليه و آله آن حضرت را بالا برد به حدّي كه پاهاي مبارك حضرت به سر زانوهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد. سپس فرمود: «ألست أولي بكم من أنفسكم»؟ قالوا بأجمعهم: اللهم بلي.

[صفحه 15]

فرمود: «معاشر الناس هذا علي، أخي و وصيي، من كنت مولاه فهذا علي مولاه، و هو علي بن أبي طالب عليه السلام … ». هر كه من مولي و صاحب اختيار او هستم اين علي اولي و صاحب اختيار اوست. مكان و منزلت او مثل مكان و منزلت من نزد شماست.

اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، و اخذل من خذله، الها! دوست بدار هر كه او را دوست مي دارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن مي دارد.

سپس كلماتي نسبت به تأكيد اين امر فرمودند. بعد از آن سفارش فرمودند كه خبر غدير را حاضرين به غايبين و پدران به فرزندان تا روز قيامت برسانند.

[صفحه 16]

بيعت و تبريك عمومي

پيامبر صلي الله عليه و آله در خطبه كلماتي را فرمودند تا همه تكرار كنند و مضمونش اين بود كه امر ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام را رسول خدا ابلاغ فرمودند و ما همه با زبان و قلب و دست با او بيعت كرديم و قبول نموديم. همه ي مردم كلمات آنحضرت را تكرار كردند.

پيامبر صلي الله عليه و آله پس از خطابه از منبر پايين آمدند و مردم گِرد حضرت جمع

شدند و با صداي بلند با زبان و دست بيعت كردند، در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمودند: هَنِّئوني هَنِّئوني: [13] به من تبريك بگوئيد.

بعد دستور دادند تا چادري زدند و علي عليه السلام داخل آن چادر نشست.آنگاه حضرت فرمودند: همه بروند و به آن حضرت سلام كنند و بگويند: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين».

عمر آمد و سلام كرد و گفت: بخ بخ يابن ابي طالب، اصبحت مولاي و مولي كل مومن و مؤمنة. [14] زوجة من يعاديك طالق طالق طالق!! [15] برنامه ي بيعت سه روز طول كشيد به صورتي كه در اين مدت نماز ظهر و عصر را با هم مي خواندند و بيعت تا غروب ادامه پيدا مي كرد تا نماز مغرب و عشا را نيز با هم مي خواندند.

همچنين ظرف آبي زير پرده اي قرار دادند به طوري كه نصف ظرف در طرفي و نصف ديگر در طرف ديگر ظرف آب بود. اميرالمؤمنين عليه السلام در يك سوي پرده دست خود را در آب گذاشته بودند و در سوي ديگر زنها دست در آب مي گذاشتند و بعنوان بيعت به آن حضرت مي گفتند: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين»، و ضمن آن تبريك و تهنيت مي گفتند.

حضور صديقه طاهره عليهاالسلام در بيعت زنان زينت بخش مراسم بود. از سوي ديگر بيعت عايشه اين سابقه ي او را در اذهان ثبت كرد، تا روزي كه جنگ جمل را به راه انداخت و در مقابل صاحب غدير صف آرايي كرد و با خواري و ذلت از لشكر ولايت شكست خورد!! [16].

[صفحه 17]

كمال دين و تمام نعمت

بعد از اعلام ولايت در غدير جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: «اليوم اكلمت لكم دينكم و اتممت عليكم

نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً»: امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خدا را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براي شما پسنديدم.

بعد از آن رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «اللَّه اكبر علي كمال الدين و اتمام النعمة و رضي الرب برسالتي و ولاية علي بن ابي طالب عليه السلام بعدي».

توطئه گران در غدير

حضرت رسول صلي الله عليه و آله در اين خطبه اشاره اي فرمودند به چهارده نفر اصحاب صحيفه [17] كه در مكه با هم پيمان بستند و قسم خوردند و امضا كردند و عهدنامه را در مكه دفن نمودند، كه نگذارند رسول خدا صلي الله عليه و آله به مدينه سالم برسد و ماجراي عقبه را در همين سفر پيش آوردند كه در كتب سني و شيعه به طرق مختلف بيان شده است.

خداوند نبي مكرمش را خبر داد و توطئه ي آنان نقش بر آب شد، ولي سي و چهار نفر بعد از غدير دوباره عهدي در مدينه بستند كه مانع از رسيدن اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت شوند و آن را امضا نمودند و به ابوعبيده جراح دادند كه به مكه ببرد و دفن كند.

اين دو صحيفه ي ملعونه آغاز راهي بود كه آثار شوم آن در آتش زدن درِ خانه ي فاطمه عليهاالسلام ظاهر شد و ادامه پيدا كرد تا واقعه ي كربلا را بوجود آورد و سيد شباب اهل الجنة عليه السلام را با ساير جوانان بهشتي در درياي خون نشاند و اهل بيت پاك پيامبر صلي الله عليه و آله را در كوفه و شام به اسيري كشانيد. فقُتِلَ مَن قُتِل … و سُبِيَ مَن سُبِي … و اُقْصِيَ مَن اُقْصِي …

[صفحه

18]

اسناد و منابع غدير

اشاره

حديث شريف غدير مشهور و متواتر بين فريقين است، و گذشته از از آنكه در منابع اصيل شيعه آمده در منابع اهل سنت نيز نقل شده است به حدي كه كتابهاي متعددي درباره ي غدير و اسانيد آن نوشته اند كه كتاب «حديث الولاية» طبري از جمله ي آنهاست. [18].

[صفحه 19]

منابع مربوط به غدير

علامه اميني در الغدير به ترتيب حروف الفبا نام 110 نفر از صحابه و 89 نفر از تابعين را ذكر فرموده كه راوي اين حديث اند، و سپس اين حديث شريف را مورد بحث و تحقيق قرار داده اند.

از كتب شيعه درباره غدير

غاية المرام، علامه بحراني. اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملي. بحار الانوار، مرحوم مجلسي. النقض، شيخ عبداللَّه قزويني رازي. عقبات الانوار، علامه ميرحامد حسين هندي. ايضاح، فضل بن شاذان نيشابوري.

[صفحه 20]

از كتب اهل سنت درباره غدير

تفسير كبير، رازي: ذيل آيه ي بلاغ، الدر المنثور، سيوطي، اسباب النزول، واحدي، خصائص، نسائي، سنن، ابن ماجه، باب فضائل صحابه، مستدرك الصحيحين، حاكم، ج 2، صحيح ترمذي، اسد الغابة، ج 1، نور الابصار، شبلنجي

چند سؤال درباره غدير و سقيفه

1. آيا اجتماع غدير خدايي و نبوي بود يا اجتماع سقيفه؟!

2. آيا تعداد مسلمانان در غدير بيشتر بودند يا در سقيفه؟!

3. آيا در غدير هر يك از مهاجر و انصار گفتند: «منّا امير»، يا در سقيفه؟! 4. آيا در اجتماع غدير از يك شهر و كشور بودند يا در اجتماع سقيفه؟!

5. آيا جمعي كه در آن رسول خدا صلي الله عليه و آله بودند اولي به تبعيت هستند يا اجتماع سقيفه؟!

6. آيا در غدير رسول خدا صلي الله عليه و آله كسي را با شمشير براي بيعت علي عليه السلام بُرد يا در اجتماع سقيفه بردند؟!

7. آيا در غدير كسي را به ريسمان بستند يا براي بيعت اهل سقيفه؟!

8. آيا براي بيعت در غدير درِ خانه يا خيمه ي كسي را آتش زدند يا براي بيعت اهل سقيفه؟!

از امام صادق عليه السلام درباره ي آيه ي «يَعْرِفُونَ نِعْمَةَ اللَّهَ ثُمَّ يُنْكِرُونَها» سؤال شد. حضرت فرمود: «در روز غدير آن را مي شناسند، و در روز سقيفه آن را انكار مي كنند». [19].

[صفحه 21]

تاريخ و جغرافياي غدير

معناي غدير

اشاره

المعجم الوسيط. مجمع البحرين: ج 2. المصباح المنير. معجم البلدان. مجله تراثنا: ش 25.

فصلنامه ي علوم حديث: ويژه ي غدير.

قبل از پرداختن به جزئيات تاريخي غدير جا دارد نگاهي به كلمه ي «غدير» داشته باشيم، و معناي دقيق اين لغت را مورد بررسي قرار دهيم.

معناي لغوي غدير

غدير از نظر لغوي چند معني دارد: بركه، آبگير، نهر كوچك، محل تجمع آب كه از سيلابها به وجود مي آيد.

معناي اصطلاحي غدير

«غدير» در اسلام معناي معروفي دارد كه براي دوست و دشمن روشن است. «غدير» واقعه اي است كه در حجة الوداع روز هيجدهم ذي الحجه در محلي به نام غدير خم در نزديكي جحفه بوقوع پيوست و طي آن پيامبر صلي الله عليه و آله، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را به جانشيني خود منصوب فرمود.

[صفحه 22]

جغرافياي غدير

منطقه ي غدير خم در مسير سيلابهاي ساليانه واقع شده كه نوعاً بعد از عبور از غدير به جحفه مي رسد و از آنجا به درياي سرخ مي ريزد. اين غدير معمولاً خشك نمي شود و حتي در سالهاي كم آب و خشك از بين نمي رود. چشمه ي آبي در آن نزديكي است كه بر اثر سيلابها در بعضي سالها مسير آن به طرف آبگير تغيير مي كند. نام اين چشمه «عين الغدير» است.

از كتب موجود و كلمات محققين و بقاياي بناهاي قديمي كه سه قلعه ي مخروبه در اطراف است، استفاده مي شود كه بعد از شهادت حضرت امير عليه السلام فرزندان و شيعيان و اصحاب آن حضرت در مكانهاي مختلف متفرق شدند. از جمله جاهايي كه ساكن شدند اين مكان بود كه نقل و انتقال كردند و تشكيل زندگي دادند و بخصوص با وجود مسجد غدير و آب چشمه و سرسبزي و وجود درختان مختلف، مخصوصاً نخلها اين احتمال در گذشته بسيار قوي است.

در زمان فعلي هم اثري از نخلها و درختان در آن صحرا موجود است كه احتمالاً در اثر هسته هاي خرمايي است كه مسافرين در مسيل آن وادي انداخته اند و رشد نموده است، ولي به مرور با نبودن آب و آمدن سيل به صورت فعلي تبديل شده است.

محل فعلي غدير خم همان محل قبلي

آن است، و در اطراف آن غديرهاي ديگري هست كه اسمهاي مختلفي دارند و يا بدون اسم است. اين غدير معروف به «خم» است و گاهي اوقات به اسامي ديگر شناخته شده و گفته مي شود.

[صفحه 23]

اسامي محل غدير

المعجم الوسيط. مجمع البحرين: ج 2. المصباح المنير. معجم البلدان. مجله تراثنا: ش 25.

فصلنامه ي علوم حديث: ويژه ي غدير.

غدير در طول زمانها اسامي مختلفي به خود گرفته است:

1. گاهي به عنوان «جحفه» از آن ياد مي شود، كه غدير خم در آن است.

2. گاهي به عنوان «خرّار» از آن نام مي برند كه نام مسير سيل از غدير تا جحفه است.

3. گاهي به عنوان «غُرَبَة» از آن ياد مي شود كه جحفه و غربه هر دو در يك منطقه قرار دارند.

مكان فعلي غدير

المعجم الوسيط. مجمع البحرين: ج 2. المصباح المنير. معجم البلدان. مجله تراثنا: ش 25.

فصلنامه ي علوم حديث: ويژه ي غدير.

غدير هم اكنون در مسير مكه تا مدينه قرار دارد و جهات آن چنين است:

1. در سمت شرقيِ آبگير دشت «خانق» است.

2. در سمت جنوب آبگير صحراي «وبرية» است، و كنار «عويرضة» قرار دارد.

3. در سمت غربي و شمال غربي «خم» آثار سه قلعه است كه خراب شده است.

4. در سمت شمال شرقي بيابان سياه رنگي است كه «ذويبانة» نام دارد.

5. در سمت غربي، بيابان «رمحه» است كه درختاني به نام «سَمُر» تقريباً شبيه به چنار دارد.

6. در سمت شمال دشت وسيعي است كه «وادي ظهر» نام دارد.

7. فاصله ي غدير نسبت به ميقات جحفه از سمت طلوع آفتاب 11 كيلومتر است.

8. در محل فعلي چشمه اي هست و غدير با مقداري فاصله از آن قرار دارد.

[صفحه 24]

مسجد غدير

در غدير مسجدي بوده و طبق نقلهاي تاريخي به دستور عمر اين مسجد خراب شده، و در زمان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تجديد بنا شده است.

چند نفر از معصومين عليهم السلام به اين مكان تشريف آورده اند و اعمال آن را انجام داده اند و امر به نماز در اين مسجد فرموده اند.

شايان ذكر است كه اين مسجد در دوران عثماني بر اثر سيل خراب شده ولي بخشي از آن بر جا مانده است، [20] كه ساختمان آن را تعدادي از پادشاهان شيعي هند بازسازي كرده اند. [21].

در زمان ما، در جاده ي قديم مكه تا مدينه، 17 كيلومتر بعد از دو راهي جحفه به مسجد غدير مي رسيم. اكنون مسجد غدير در خيابان اصلي انتهاي شهر رابغ قرار دارد در حالي كه از جنوب به شمال، يعني از مكه

به مدينه برويم.

در تقاطع يك خيابان فرعي مسجدي است با بناي حدود 600 متر كه با سيمان و بتون ساخته شده و داراي يك گلدسته كوتاه است. حدود 40 سال از تاريخ بناي فعلي آن مي گذرد و اسم بخصوصي روي آن نيست و در آن محل هم آن را به نام مسجد غدير نمي شناسند. درهاي مسجد در اوقات نماز بسته است و اگر زوار بخواهند خادم در را باز مي كند.

[صفحه 25]

داخل مسجد به رنگ سفيد و ساده است بدون هيچ نقشي و آيه اي و مطلبي كه دال بر حديث غدير يا خطبه ي حضرت رسول صلي الله عليه و آله باشد. از شواهد و قرائن معلوم مي شود كه مسجد غدير است.

در ده متري مسجد برج سنگي شش ضلعي به ارتفاع تقريبي 4 متر با مساحت تقريبي 10 متر قرار دارد كه داراي چند پنجره و روزنه هاي كوچك است و به گفته ي اهل اطلاع اين برج محل توقف پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هنگام معرفي حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام است.

سقف برج فرو ريخته ولي ديوارهاي سنگي كه لايه اي از سيمان بر آنها كشيده شده سالم است.

در كنار برج تابلويي است كه زنگ زده و به مرور زمان از بين رفته كه ظاهراً سابقه ي تاريخي برج روي آن نگاشته بوده است. چندين متر پس از مسجد غدير، در انتهاي شهر رابغ در ادامه ي خيابان اصلي شهر، وادي غدير است.

رودخانه اي است كم عمق و عريض كه چندين پل كم ارتفاع براي عبور عابرين روي آن احداث شده است. اين وادي داراي نخلستان و درختان كُنار و زمينهاي زراعتي سبزي كاري شده است و بارانهاي موسمي را

به درياي سرخ هدايت مي كند. [22] سمت چپ اين مسجد به سمت قبله، مكان ايستادن پيامبر صلي الله عليه و آله براي انتخاب علي عليه السلام به جانشيني است كه از ساير نقاط مسجد براي نمازگزاران افضل است.

درباره ي اهميت برج سنگي فعلي كه به محل ايستادن پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت داده شده و افضليت سمت چپ مسجد كه براي نماز خواندن مقدم است، دو احتمال دارد:

1. همين مكان مسجد بوده ولي مسجد بزرگتر بوده كما اينكه گفته شد مسجد بارها خراب شده و بر اثر اين خرابي به جاي مسجد قديم مسجد كوچكتري ساخته شده و بين اين دو مكان فاصله افتاده است.

2. قسمتي از مسجد يا آن برج سنگي محل خيمه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام بوده كه مردم براي بيعت به آنجا مي آمدند.

تصوير مسجد و برج سنگي پشت جلد همين كتاب آمده است.

نماز مسجد غدير

نماز خواندن در محل مسجد غدير استحباب دارد و از ائمه معصومين عليهم السلام رواياتي در اين باره وارده شده است. [23].

[صفحه 26]

اسامي روز غدير

العدد القوية: ص 166. بحار: ج 37 ص 156. تهذيب: ج 3 ص 143. اقبال: ص 474. بحار: ج

97 ص 114 تا 116. بحار: ج 98 ص 298 و 299 و 323.

در احاديث از سوي ائمه عليهم السلام اين اسامي بعنوان بيان اهميت روز غدير وارد شده است:

1. يوم العهد المعهود

2. عيد اللَّه الاكبر

3. يوم العبادة

4. يوم الميثاق المأخوذ

5. يوم الجمع المشهود

6. يوم ابداء خفايا الصدور و مضمرات الامور

7. يوم ابلاء السرائر

8. يوم الفصل

9. يوم وقع الفرج

10. يوم محنة العباد (يوم محنة علي العباد)

11. يوم الملأ الاعلي

12. يوم النبأ العظيم

13. يوم النصوص علي اهل الخصوص

14. يوم وُضِحت الحجج

15. يوم ادريس

16. يوم اطعام الطعام

17. اليوم الذي اكمل اللَّه به الدين

18. يوم الارشاد

19. يوم الايضاح

20. يوم الافصاح

21. يوم الكشف عن المقام الصراح

22. يوم الأمن المأمون

23. يوم البرهان

24. يوم البيان عن حقائق الايمان

25. يوم تبيان العقود عن النفاق و الجحود

26. يوم دحر الشيطان

27. يوم الدليل علي الرُوّاد

28. يوم الروح

29. يوم رُفِعت الدرج

30. يوم شمعون

31. يوم شيث

32. يوم العهد المعهود

33. يوم هود

34. يوم يوشع

35. يوم استراحة المؤمنين

36. يوم اكثار الصلاة علي محمد و آل محمد عليهم السلام

[صفحه 27]

37. اليوم الذي يزيد اللَّه في حال من عبد فيه (يوم طلب الزيادة)

38. يوم العتق من النار

39. يوم البشارة

40. يوم التبسم

41. يوم تحطيط الوزر

42. يوم ترك الكبائر و الذنوب

43. يوم التزكية

44. يوم تفطير الصائمين

45. يوم تنفيس الكرب

46. يوم التودّد

47. يوم التهنئة

48. يوم الحباء

49. يوم العطية

50. يوم غفران الذنوب (يوم الصفح عن مذنبي الشيعة).

51. يوم الرضا

52. يوم السبقة

53. يوم الزينة

54. يوم الشاهد و المشهود

55.

يوم الشرط المشروط

56. يوم تشيّد الاسلام

57. يوم اظهار منار الدين

58. يوم الصيام

59. يوم القيام

60. يوم صلة الاخوان

61. يوم قبول الاعمال (يوم قبول اعمال الشيعة و محبي آل محمد صلي الله عليه و آله).

62. عيد اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله

63. افضل الاعياد

64. يوم فيه مرضاة الرحمن

65. يوم كالقمر بين الكواكب

66. يوم لبس الثياب و نزع السواد

67. يوم المتاجرة

68. يوم مرغمة الشيطان

69. يوم الموقف العظيم

70. يوم نشر العلم

71. يوم نفي الغموم و الهموم

72. يوم الوصول الي رحمة اللَّه

73. يوم يستجاب فيه الدّعاء

74. يوم يجعل اللَّه فيه سعي الشيعة مشكوراً

75. يوم عيد و فرح و سرور

76. اشرف الاعياد

77. اعظم الاعياد

78. يوم عيد شيعتنا

79. يوم عيد موالينا

80. يوم عيد لنا

[صفحه 28]

جشن غدير

ثواب جشن و عيد قرار دادن غدير

قال رسول اللَّه صلي الله عليه و آله: «يوم غدير خم افضل اعياد امتي و هو اليوم امرني اللَّه تعالي ذكره بنصب اخي علي بن ابي طالب عليه السلام عَلَماً لأمتي». [24] رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: روز غدير خم با فضليت ترين عيدهاي امت من است. آن روزي است كه خداوند امر فرمود برادرم علي بن ابي طالب عليه السلام را عَلَم (خليفه، جانشين، نشانه ي حق، پرچم هدايت، راهبر، امام) براي اين امت قرار دهم. [25].

[صفحه 29]

تاريخچه و ابتداي اين جشن

قال رسول اللَّه صلي الله عليه و آله: هنئوني، هنئوني: [26] به من تهنيت بگوييد، به من تهنيت بگوييد.

اين عيد و جشن جديد نيست و منحصر به تشيع هم نبوده چه اينكه فِرَق ديگر مسلمين هم اين روز را جشن مي گرفته اند، ولي در قرون اخير از شعائر شيعه محسوب مي شود.

در مصر و كشورهاي اسلامي در طول سالها روز غدير را به عنوان عيد جشن مي گرفته اند. [27] اين مراسم از زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله با كلام حضرت كه فرمودند: «هَنِّئوني، هَنِّئوني» شروع شد، آنچنانكه خود آنحضرت مردم را امر مي كند به ايشان تبريك بگويند. همچنين عمامه سحاب را به سر مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام در آن روز قرار دادند.

[صفحه 30]

در چنين روزي در آسمانها هم جشن برقرار است. امام صادق عليه السلام فرمود: روز غدير نزد اهل آسمان مشهورتر از اهل زمين است.

خداوند تعالي در بهشت قصري خلق فرموده كه بناي آن خشتي از نقره و خشتي از طلا است. در آن قصر صد هزار اتاق سرخ رنگ و صد هزار خيمه ي سبز رنگ وجود دارد و خاك آن از مشك و عنبر است.

در آن قصر چهار نهر

جاري است: نهري از شراب و نهري از آب و نهري از شير و نهري از عسل. در كناره هاي اين نهرها درختاني از انواع ميوه ها قرار دارد، و بر آن درختان طيوري هستند كه بدنهاي آنها از لؤلؤ و بالهايشان از ياقوت است و به انواع صداها مي خوانند.

روز غدير كه فرا مي رسد اهل آسمانها وارد اين قصر مي شوند و تسبيح و تقديس و تهليل مي گويند. آن پرندگان هم به پرواز در مي آيند و خود را به آب مي زنند، و سپس در آن مشك و عنبر مي غلطند. آنگاه كه ملائكه جمع شدند بار ديگر به پرواز در مي آيند و آن عطرها را بر آنان مي پاشند.

ملائكه در روز غدير «نثار فاطمه عليهاالسلام» [28] را به يكديگر هديه مي دهند. وقتي آخرين ساعات روز غدير فرا مي رسد ندا مي آيد: «به مراتب و درجات خود بازگرديد كه به احترام محمد و علي تا سال آينده در چنين روزي، از لغزش و خطر در امان خواهيد بود». [29] در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام روز جمعه اي مصادف با عيد غدير شده بود. حضرت در ميدان شهر كوفه در خطبه ي نماز درباره ي غدير و اهميت و افضليت آن سخناني ايراد فرمودند، و بعد از نماز در مجلسي كه به همين مناسبت در منزل حضرت مجتبي عليه السلام ترتيب داده شده بود با جمعي شركت نمودند.

ائمه ي معصومين عليهم السلام نيز در سالهاي مختلف در مكانهاي مختلف مراسم جشن و اطعام و افطار بر پا مي نمودند و در اهميت و عظمت اين روز كلمات بسيار حساس و شايان توجهي بيان مي فرمودند كه در كتب مختلف ذكر شده و به مناسبتهايي خواهد آمد.

عظمت اين روز به حدي بوده كه

طارق بن شهاب يهودي در مجلس عمر گفت: «لو نزلت فينا هذه الاية (اليوم اكلمت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً) لاتخذنا يوم نزولها عيداً». اگر اين آيه درباره ي ما نازل مي شد روز نزولش را عيد قرار مي داديم.

كسي از حاضرين در آن مجلس اين مطلب را انكار ننمود، بلكه عمر كلامي گفت كه دلالت بر تقرير كلام يهودي مي كرد. [30].

[صفحه 31]

رسميت جشن غدير

در طول قرون و اعصار، مسلمين و بالاخص شيعه، اين روز عظيم را جشن مي گرفتند. رسميّت عمومي آن در هجدهم ذي حجه سال 352 قمري بود كه معزالدوله دستور داد جشن گرفتند و به خاطر عيد غدير سرور و شادي نمودند و شهر را آراستند، همچنانكه در ساير عيدها مي كنند تا خاطره ي عيد غدير را زنده نگه دارند. [31].

جواب از كلام مخالفين

آنچه برخي از مخالفين نوشته اند كه اين از بدعتهاي شيعه بوده و معز الدوله ديلمي در عراق عيد قرار داده و عوام شيعه هم ادامه داده اند، كلامي بي اساس و از روي تعصب است. [32] مسعودي متوفاي 346 هجري در كتاب التنبيه و الاشراف گفته: شيعيان ولادت اميرالمؤمنين عليه السلام را جشن مي گرفته اند، چه رسد به غدير!!

در روايت كليني متوفاي 329 هجري فرموده كه شيعيان غدير را جشن مي گرفته اند.

در روايت فرات مي گويد: حضرت رضا عليه السلام در روز هجدهم ذي الحجه عيد مي گرفتند و مراسم جشن داشتند. اين روايت را در سنه 259 نقل مي كند كه شاهد است بر جشن غدير توسط خود حضرت كه در سنه 203 هجري به شهادت رسيدند.

مسئله ي تعظيم روز غدير را امام رضا عليه السلام از پدران خود از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل نموده اند. امام صادق عليه السلام به اصحاب خود فرموده اند: اين عيد از سُنن انبياء بوده كه روز نصب جانشين خود به خلافت را عيد قرار دهند. [33] كما اينكه پادشاهان نسبت به جانشينان و وليعهد خود چنين مي كنند.

ائمه عليهم السلام امر فرمودند شيعه ي خود را در هر زماني كه اين روز را عيد قرار دهند و اظهار سرور و فرح نمايند، حتي روزه ي شكر بگيرند و صله ي ارحام بجا آورند.

پس اين عيد و جشن از زمان معزالدوله

نبوده، بلكه در آن زمان به عنوان مراسم حكومتي عيد عمومي اعلام شده است.

[صفحه 32]

يفرحون لفرحنا

غرر الحكم: ج 2 ص 549 تا 668.

جشن و سرور در ايام سرور و فرح اهل بيت عليهم السلام مثل اعياد و مواليد آنها بسيار پسنديده است، اما با آداب و مسائلي كه خود آن بزرگواران فرموده اند، كه از جمله مراعات مسائل زير را مي توان ذكر كرد:

1. مرتكب نشدن مناهي و كارهايي كه مناسب مجالس ائمه عليهم السلام نيست.

2. از حيث ظاهري به حدّ وسع و بالاتر از آن احترام و ابهّت لازم را براي مجالس در نظر بگيرند.

3. از بهترين اسباب براي پذيرايي در حدّ وسع استفاده كنند و «يبذلون اموالهم و انفسهم … » را فراموش ننمايند.

4. متوجه باشند كه مجلس جشن ائمه عليهم السلام با جشنهاي خصوصي و شخصي و مسائل فردي قابل قياس نمي باشد.

5. اظهار فرح و سرور ظاهري و قلبي به مناسبت فرح و سرور ائمه عليهم السلام نمايند.

6. اين نكته را فراموش ننمايند كه جشن و سرور به پوشيدن لباس نو و خوردن شيريني و چراغاني خلاصه نمي شود، بلكه بيان فضائل و مناقب و حقانيت ائمه عليهم السلام و خباثت دشمنان آنها به مدح و شعر و نثر و خطابه و ذكر احوال آن بزرگواران از اساس اوليه جشنهاست.

البته ميزان معرفت و محبت نسبت به اين چهارده نور پاك عليهم السلام در بذل و فداكاري از مال و جان براي آن بزرگواران دخيل است و روايات متعددي از ائمه معصومين عليهم السلام در اين باره وارد شده است.

هر نبي روزي كه وصي خود را معين مي كرد عيد قرار مي داد. در روايتي امام صادق عليه السلام مي فرمايند: خداوند هر نبي را كه به

پيامبري مبعوث نموده امر فرموده آن روز را عيد قرار دهد و در بعضي از روايات پيامبران اوصياء خود را امر به جشن گرفتن و روزه گرفتن اين روز نموده اند. [34].

[صفحه 33]

تقارن روز عيد غدير با روزهاي تاريخي و مذهبي

1. هر پيامبري را كه خداوند فرستاده اين روز را براي او عيد قرار داده است. [35].

2. مصادف بودن عيد غدير با عيد نوروز. [36].

3. مصادف بودن روز عيد غدير با روز كشته شدن عثمان بن عفان در سنه 34 هجري در هجدهم ذي الحجه كه او را در خانه اش كشتند و از آنجا بيرون آوردند و در مزبله ي مدينه انداختند. [37] از ترس مهاجرين و انصار كسي او را دفن نمي كرد تا بعد از سه روز با نيرنگ او را به مقبره ي يهوديان مدينه بردند و پنهاني او را دفن كردند.

وقتي معاويه بن ابي سفيان به خلافت ناحق خود دست يافت خانه هاي بين مقبره ي يهود و قبرستان بقيع را خراب كرد و در فاصله ي بين اين دو قبرستان مسلمانان را دفن كردند تا قبر عثمان را به قبرستان مسلمانان وصل كردند.

[صفحه 34]

4. در اين روز مردم بعد از كشته شدن عثمان براي بيعت با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به طرف منزل آن حضرت هجوم آوردند و با آنحضرت بيعت نمودند، گرچه بيست و پنج سال و اندي خلافت آن حضرت را غصب كرده بودند. اين جهت مزيد بر سرور و شادي براي دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام است. [38].

5. در اين روز خداوند متعال موسي بن عمران عليه السلام را ظفر داد و فرعون و ساحران را رسوا نمود. [39].

6. در اين روز خداوند متعال حضرت ابراهيم عليه السلام را از آتش نجات داد. [40].

7. در اين روز حضرت

موسي عليه السلام يوشع بن نون را به عنوان وصي خود تعيين فرمود و در حضور جمع در فضل آن بزرگوار فرمايشاتي فرمود. [41].

8. در اين روز حضرت عيسي بن مريم عليه السلام وصايت شمعون صفا وصي خود را علني فرمود.

[صفحه 35]

9. در اين روز شاهد گرفت سليمان بن داود عليه السلام رعيّت خود را بر اينكه بعد از او آصف بن برخيا عليه السلام خليفه ي اوست و بياناتي در فضيلت و منقبت او فرمود و وصي بودن و افضل بودن او را بر آن جمع با دليل ثابت نمودند. [42].

10. انبياء عليهم السلام اوصياء خود را دستور مي دادند كه اين روز را عيد قرار دهند و روزه بگيرند. [43].

11. در اين روز پيامبر صلي الله عليه و آله بين اصحاب خود عقد اخوت بست. [44].

12. يوم شيث. [45].

13. يوم ادريس. [46].

14. يوم هود. [47].

15. توبه ي آدم عليه السلام در اين روز مورد قبول خداوند متعال واقع شد. [48].

16. در اين روز حضرت موسي حضرت هارون عليه السلام را عَلَمي براي امتش قرار داد. [49].

17. خداوند ولايت را در اين روز بر اهل آسمانهاي هفت گانه عرضه داشت. [50] آسمان هفتم در قبول كردن سبقت بر ديگران گرفت و خداوند عرش را در او قرار داد. سپس آسمان چهارم در قبول كردن سبقت گرفت و خداوند او را مزيّن به ستارگان كرد.

18. روز عرضه ي ولايت بر زمينهاست. پس سبقت گرفت زمين مكّه قبل از زمينهاي ديگر، و خداوند او را به كعبه مزين كرد. سپس زمين مدينه سبقت گرفت و خداوند آن را مزين نمود به محمد مصطفي صلي الله عليه و آله، سپس سبقت گرفت در قبول ولايت زمين كوفه، و خداوند

آن را به اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام مزيّن نمود. [51].

[صفحه 36]

19. روز عرضه ي ولايت بر كوههاست. اولين كوههايي كه به ولايت اقرار كردند سه كوه بودند: عقيق و فيروزه و ياقوت. به خاطر اقرار به ولايت اين كوهها بهترين جواهر شدند. سپس سبقت گرفت بر كوهها، كوههاي ديگري كه معادن طلا و نقره شدند. و آنچه قبول ولايت نكرد زمين بي حاصل خشك و شوره زار شد. [52].

20. روزي است كه ولايت بر آبها عرضه شد، پس آنچه از آبها قبول ولايت كرد شيرين و گوارا گشت و آنچه قبول نكرد شور و تلخ شد. [53].

21. روزي است كه ولايت بر گياهان عرضه شد. پس آنچه قبول كرد شيرين و پاك و طيب شد، و آنچه قبول نكرد بد مزه و تلخ شد. [54].

22. روز عرضه ي ولايت بر پرندگان است. آنهايي كه قبول كردند خوش خوان و خوش صدا شدند و آنهايي كه منكر شدند گنگ گشتند. [55].

[صفحه 37]

اعمال روز غدير

غسل

العدد القوية: ص 166. تهذيب الاحكام: ج 3 ص 143. مستدرك الوسائل: ج 6 ص 276.

اقبال: ص 474. بحارالانوار: ج 98 ص 321 ح 6. مراة الكمال: ج 1 ص 313، به نقل از

تهذيب: ج 3 ص 143. جواهر الكلام: ج 5 ص 65. بحار: ج 101 ص 371. مزار شهيد: ص

19. مزار محمد بن المشهدي. فرحة الغري. وسائل الشيعة: ج 2 ص 961، ج 8 ص 89.

بحار: ج 81 ص 22، ج 95 ص 298. مستمسك العروة: ج 4 ص 280. الحدائق الناظرة: ج 4

ص 206.

در ليالي و ايام متبركه ي با فضيلت- كه خداوند متعال عنايت خاصي در آن به بندگان خويش دارد- اغسالي در مذهب

حقه اثناعشري وارد شده است.

يكي از آن ايام كه اشرف و اعظم و اكبر اعياد اسلامي است روز عيد غدير 18 ذي الحجه است.

در روز غدير غسل نمودن پسنديده است، و حتي در بعضي روايات حكم به وجوب غسل در اين روز داده شده است.

در برخي روايات براي اداي نماز عيد نيم ساعت به زوال مانده امر به غسل آن شده و بعد نماز مخصوص آن نيز وارد شده است. در برخي ديگر غسل نمودن در صبح وارد شده است.

[صفحه 38]

نماز

نماز شب عيد غدير

دوازده ركعت كه فقط در آخر آن سلام مي دهد و بين هر دو ركعت مي نشيند و تشهد مي خواند. در هر ركعت اين نماز يك بار حمد و هفت بار قل هو اللَّه مي خواند و در قنوت آن ده بار مي گويد: «لا اِلهَ اِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيي وَ يُميتُ وَ يُميتُ وَ يُحْيي وَ هُوَ حَيٌّ لايَموتُ»،بعد يك بار مي گويد: «وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ». سپس در سجده ده بار مي گويد:

سُبْحانَ مَنْ اَحْصي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْمُهُ سُبْحانَ مَنْ لايَنْبَغِي التَّسْبيحُ اِلاّ لَهُ سُبْحانَ ذِي الْمَنِّ وَ النِّعَمِ سُبْحانَ ذِي الْفَضْلِ وَ الطَّوْلِ سُبْحانَ ذِي الْعِزَّةِ وَ الْكَرَمِ اَسْئَلُكَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ وَ مُنْتَهَي الرَّحْمَةِ مِنْ كِتابِكَ وَ بِالاِسْمِ الْاَعْظَمِ وَ كَلِماتِكَ التّامَّةِ اَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ رَسولِكَ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ وَ اَنْ تَفْعَلَ بي كَذا وَ كَذا اِنَّكَ سَميعٌ مُجيبٌ.

نماز روز عيد غدير

1. دو ركعت نماز، در هر ركعت يك حمد و ده مرتبه «قل هو اللَّه احد» و ده مرتبه آية الكرسي و ده مرتبه «انا انزلناه»، بعد تشهد و سلام. [56].

[صفحه 39]

2. دو ركعت نماز، و بهتر آن است كه در ركعت اول قدر و در دوم توحيد بخواند. بعد از سلام به سجده رود و صد مرتبه شكر خدا (شكراً للَّه) بگويد، و سر از سجده بردارد و اين دعا را بخواند: «اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الْحَمْدُ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ وَ اَنَّكَ واحِدٌ اَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ تَلِدْ وَ لَمْ تُولَدْ … ». باز به سجده رود و صد مرتبه «الحمد للَّه» و صد مرتبه «شكر اًللَّه» بگويد.

هركس اين عمل را بجا آورد ثواب كسي

را دارد كه در روز عيد غدير نزد حضرت رسول صلي الله عليه و آله حاضر شده باشد و با آن حضرت بر ولايت بيعت كرده باشد و در درجه ي صادقين- آنهايي كه خدا و رسولش را در امر ولايت مولايشان اميرالمؤمنين عليه السلام تصديق نمودند - باشد، و مانند كسي است كه همراه رسول خدا و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام شهيد شده، و همچنين مثل كسي است كه زير پرچم حضرت قائم عليه السلام و در خيمه ي ايشان از نجباء و نقباء باشد.

بهتر آنكه اين نماز را نزديك به زوال بخواند كه در آن ساعت حضرت رسول صلي الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را در غدير خم به امامت و خلافت براي مردم نصب فرمود. [57].

3. غسل كند و دو ركعت نماز پيش از زوال به نيم ساعت بخواند، در هر ركعت حمد يك مرتبه، و «قل هو اللَّه احد» ده مرتبه، و آية الكرسي ده مرتبه، و «انا انزلنا» ده مرتبه بخواند. ثواب اين نماز با صدهزار حج و صدهزار عمره برابر است و خداوند كريم حوائج دنيا و آخرت او را به آساني و عافيت بر مي آورد. [58].

[صفحه 40]

روزه

استحباب روزه غدير

روزه ي اين روز با سندهاي مختلف در كتب ذكر شده [59] و علماي بزرگ شيعه فتوا به آن داده اند.

در روايتي حضرت آدم، حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت عيسي عليهم السلام و حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله در اين روز روزه بوده اند. حتي در روايتي در همان كتاب وارد شده است كه دلالت بر روزه بودن معصومين عليهم السلام در روز عيد غدير مي كند. [60] بعنوان مثال راوي مي گويد: در

روز هيجدهم ذي حجه خدمت امام صادق عليه السلام وارد شدم و آن حضرت را روزه دار يافتم. حضرت به من فرمود: امروز روز عظيمي است. [61].

نيت روزه غدير

در غالب روايات به نيت روزه ي شكر و سپاس بر نعمت ولايت آمده است.

ثواب روزه غدير

1. روزه ي روز غدير ثوابش برابر با روزه ي عمر دنيا است اگر زنده باشد تا زماني كه دنيا باشد. [62].

2. روزه ي اين روز نزد خداوند متعال با صد حج و صد عمره مقبول و مبرور برابر است. [63].

3. روزه ي اين روز برابر با روزه ي 60 ماه است. [64].

[صفحه 41]

ثواب افطار دادن روز غدير

يكي از اعمال نيك در شرع مقدس اسلام افطار دادن به مؤمنين روزه دار است كه در كتب فريقين ثوابهاي زيادي براي آن ذكر شده است، و معصومين عليهم السلام ما را امر به آن كرده و خود به آن عمل نموده اند و بزرگان و خيّرين و مؤمنين اين عمل صالح را ارج نهاده و مداومت نموده اند و در ايام ماه مبارك رمضان و ليالي متبركه ديگر به اين سنت حسنه جامه ي عمل پوشانده اند.

يكي از آن ايام، بلكه طبق روايات افضل و اكبر و اشرف آن ايام شام عيد غدير است. حضرت صادق عليه السلام فرمودند: كسي كه افطار دهد در آن شب مؤمني را مانند كسي است كه اطعام كرده فئام و فئامي را تا اينكه ده فئام را شمردند. سپس حضرت عليه السلام از راوي پرسيدند: آيا مي داني «فئام» چيست؟ عرض كرد: خير.

حضرت عليه السلام فرمود: صد هزار، [65] و براي شخص اطعام كننده ثواب كسي است كه به همان عدد از انبيا و صديقين و شهدا را در حرم خداوند متعال اطعام كند و سيراب نمايد.

بعضي از معصومين عليهم السلام مانند حضرت رضا عليه السلام در روز غدير مجلسي براي افطار دادن مي گرفتند. [66] آن حضرت فرمودند: كسي كه مؤمني را در آن روز اطعام كند مانند كسي است كه جميع انبياء و صديقين را اطعام كرده باشد. [67].

[صفحه 42]

عقد اخوت

اشاره

يكي از سنتهاي حسنه در شرع مقدس اسلام عقد اخوت بين مؤمنين است كه خود پيامبر صلي الله عليه و آله هم با علي بن ابي طالب عليه السلام عقد اخوت بستند. در روز غدير به اين عمل حسنه تأكيد بسزايي شده است تا آنجا اگر كسي خواست با ديگري پيمان

اخوت ببندد و امكان حضور با برادر ديني اش را پيدا نكرد به كسي وكالت دهد كه آن عقد را بخواند.

آداب پيمان اخوت

كيفيت پيمان اخوت چنين است كه دست راست خود را در دست راست برادر مومن خود بگذارد و بگويد:

واخَيْتُكَ فِي اللَّهِ وَ صافَيْتُكَ فِي اللَّهِ وَ صافَحْتُكَ فِي اللَّهِ وَ عاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ وَ كُتُبَهُ وَ رُسُلَهُ وَ اَنْبِياءَهُ وَ الاَئِمَّةَ الْمَعْصُومينَ عليهم السلام عَلي أَنّي اِنْ كُنْتُ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفاعَةِ وَ اُذِنَ لي بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةِ لااَدْخُلَها اِلاّ وَاَنْتَ مَعي.

آنگاه برادر مؤمن بگويد: «قَبِلْتُ»، پس بگويد: «اَسْقَطْتُ عَنْكَ جَميعَ حُقوقِ الاُخُوّةِ ما خَلاَ الشّفاعَةِ وَ الدُّعاءِ وَ الزِّيارَةِ».

محدث فيض نيز در خلاصه الاذكار صيغه ي اخوت را قريب به همين ذكر نموده و آنگاه فرموده: پس قبول نمايد طرف مقابل از براي خود يا موكّل خود به لفظي كه دلالت بر قبول نمايد. پس از يكديگر جميع حقوق اخوت به جز دعا و زيارت را ساقط كنند. [68].

[صفحه 43]

زيارات

اشاره

زيارات و ادعيه اي كه در ازمنه ي مختلف از ناحيه ي معصومين عليه السلام وارد شده بيانگر اعتقادات اصيلي است كه شامل مسائل مختلفي از جمله تزكيه نفس، ارتباط با خدا، تلقين عقايد حقه و تكرار آنها مخصوصاً معرفت به ساحت مقدس حضرات معصومين عليه السلام و اسباب زيادتي محبت و صفاي قلب و رفع كدورتهاي گناهان از اندرون انسان و جلب توفيقات و دفع مضرات و مفاسد دنيوي و اخروي و جسمي است.

يكي از آن ايام بلكه اشرف آنها نزد خدا و رسول و ائمه معصومين عليهم السلام و انبياء مرسلين و ملائكه مقربين و دوستان و مواليان چهارده معصوم عليهم السلام يوم اللَّه الاكبر عيد غدير است.

ادعيه و زيارات اين روز شريف زياد است و سعي شده كه قريب به اكثر را در اين مختصر جمع نموده و

اسباب راحتي براي دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام در وقت قرائت فراهم شود.

زيارت اميرالمؤمنين از دور و نزديك
اشاره

امام صادق و امام رضا عليهماالسلام سفارش اكيد فرموده اند كه تا حدّ امكان در روز غدير كنار قبر اميرالمؤمنين عليه السلام باشيد و آن حضرت را از نزديك زيارت كنيد. [69] در هر جا كه باشيم زيارت آن حضرت ممكن است، و مي توان با زيارات مطلقه ي آن حضرت در حرم هم او را زيارت كرد.

[صفحه 44]

زيارتي كه از دور و نزديك قرائت مي شود

امام صادق عليه السلام فرمود: زماني كه در روز غدير در مشهد اميرالمؤمنين عليه السلام هستي به حرم آن حضرت برو و اگر در مكان دوري از قبر شريف هستي اشاره كن به طرف قبر آن حضرت و بعد از نماز اين دعا را بخوان: [70].

اَللهُمَّ صَلِّ عَلي وَلِيِّكَ وَ اَخي نَبِيِّكَ وَ وَزيرِهِ وَ حَبيبِهِ وَ خَليلِهِ وَ مَوضِعِ سِرِّهِ، وَ خِيَرِتِهِ مِنْ اُسْرَتِهِ وَ وَصِيِّهِ وِ صَفْوَتِهِ وَ خالِصَتِهِ وَ اَمينِهِ وَ وَلِيِّهِ وَ اَشْرَفِ عِتْرَتِهِ الَّذينَ آمَنوا بِهِ وَ اَبي ذُرِّيَتِهِ وَ بابِ حِكْمَتِهِ وَ الناطِقِ بِحُجَّتِهِ وَ الدّاعي اَلي شَريعَتِهِ، وَ الْماضي عَلي سُنَّتِهِ، وَ خَليفَتِهِ عَلي اُمَّتهِ، سَيِّدِ الْمُسْلِمينَ وَ اَميرِالْمؤْمِنينَ وَ قائِدَ الْغُرّ الْمُحَجَّلينَ، اَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ وَ اَصْفِيائِكَ وَ اَوْصِياءِ اَنْبِيائِكَ. اَللهُمَّ اِني اَشْهَدُ اَنَّهُ قَدْ بَلَّغَ عَنْ نَبِيِّكَ صلي الله عليه و آله ما حُمِّلَ و رُعِيَ مَا اسْتُحْفِظَ وَ حَفِظَ مَا اسْتَوْدِعَ وَ حَلَّلَ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرامَكَ وَ اَقامَ اَحْكامَكَ وَ دَعا اِلي سَبيلِكَ وَ والي اَوْلِياءَكَ وَ عادي اَعْداءَكَ وَ جاهَدَ الناكِثينَ عَنْ سَبيلِكَ وَ الْقاسِطينَ وَ الْمارِقينَ عَنْ اَمْرِكَ صابِراً مُحْتَسِباً مُقْبِلاً غَيْرَ مُدْبِرٍ لاتَأخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ حَتّي بَلَغَ في ذلِكَ الرّضا وَ سَلَّمَ اِلَيْكَ الْقَضاءِ وَ عَبَدَكَ مُخْلِصاً وَ نَصَحَ لَكَ مُجْتَهِداً حَتّي اَتاهُ الْيَقينُ

فَقَبَضْتَهُ اِلَيْكَ شَهيداً سَعيداً وَلِيّاً تَقِيّاً رَضِيّاً زَكِيّاً هادِياً مَهْدِيّاً. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ عَلَيْهِ اَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اَنْبِيائِكَ وَ اَصْفِيائِكَ يا رَبَّ الْعالَمينَ.

[صفحه 45]

روايتي كه حضرت رضا به ابن ابي نصر مي فرمايند

در روز غدير هر جا بودي نزد قبر اميرالمؤمنين عليه السلام باش، كه خداوند متعال از هر مؤمن و مؤمنه اي گناه شصت سال را مي بخشد و از آتش آزاد مي كند چند برابر آنچه در ماه رمضان در شب قدر و شب عيد فطر آزاد كرده، و انفاق يك درهم در آن روز براي برادر ديني هزار درهم محسوب مي شود. [71].

زيارتي كه حضرت باقر مي فرمايد

حضرت سجاد عليه السلام زيارت نمود آنحضرت را در حالي كه محاسن شريف آن حضرت به اشك مباركش آغشته بود، [72] و آن زيارت «امين اللَّه» است: السلام عيلك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته، السلام عليك يا امين اللَّه في ارضه …

زيارت امام حسن عسكري

آن حضرت از پدرش امام هادي عليه السلام زماني كه معتصم آن حضرت را تبعيد كرده بود نقل نموده كه هرگاه زيارت آنحضرت را اراده كردي جلوي درب قبه شريفه آن حضرت بايست و اذن دخول [73] بگير و داخل شو در حالي كه پاي راست خود را مقدم بر پاي چپ نموده اي. وقتي مقابل ضريح مطهر واقع شدي رو به آن بايست و قبله را در مقابل دو كتف خود قرار ده و بگو: السلام علي محمد رسول اللَّه خاتم النبين … [74].

[صفحه 46]

ثواب زيارت اميرالمؤمنين در روز غدير

حضرت رضا عليه السلام به ابن ابي نصر فرمودند: اي پسر ابي نصر، هر جا كه بودي سعي كن روز غدير نزد قبر اميرالمؤمنين عليه السلام باشي، كه خداوند متعال گناه شصت ساله ي هر مؤمن و مؤمنه را و هر زن و مرد مسلماني را مي بخشد و در آن روز از آتش آزاد مي كند چند برابر آنچه در رمضان و شب قدر و شب عيد فطر آزاد نمود. [75].

ادعيه شب و روز عيد غدير
ادعيه شب غدير

اقبال: ص 452.

در شب عيد غدير خوانده شود:

اَللّهُمَّ اِنَّكَ دَعَوْتَنا اِلي سَبيلِ طاعَتِكَ وَ طاعَةِ نَبِيِّكَ وَ وَصِّيِهِ وِ عِتْرَتِهِ دُعاءً لَهُ نورٌ وَ ضِياءٌ وَ بَهْجَةٌ وَ استِنارٌ فَدَعانا نَبِيُّكَ لِوَصِيَّهِ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَوَفَّقْتَنا لِلاصابَةِ وَ سَدَّدْتَنا لِلإجابَةِ لِدُعائِهِ فَاَنِلْنا اِلَيْكَ بِالاِنابَةِ وَ اَسْلِمْنا لِنَبِيِّكَ قُلوبُنا وِ لِوِصِيِّهِ نُفوسَنا وَ لِما دَعَوْتَنا اِلَيْهِ عُقُولَنا فَتَمَّ لَنا نُورَكَ يا هادِيَ الْمُضِلِّينَ اَخْرِجْ الْبُغْضَ وَ الْمُنْكَرَ وَ الْغُلُوَّ لِاَمينِكَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ الاَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ مِنْ قُلُوبِنا وَ نُفوسِنا وَ اَلْسِنَتِنا وَ هُمُومِنا وَ زِدْنا مِنْ مُوالاتِهِ وَ مَحَبَّتِهَ وَ مَوَدَّتِهِ لَهُ وَ الاَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ زِياداتٍ لاَ انْقِطاعَ لَها وَ مُدَّةً لاتَناهِيَ لَها وَ اجْعَلْنا نُعادي لِوَلِيِّكَ مَنْ ناصَبَهُ وَ نُوالي مَنْ اَحَبَّهُ وَ نَأْمُلُ بِذلِكَ طاعَتَكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ اللّهُمَّ اجْعَلْ عَذابَكَ وَ سَخَطَكَ عَلي مَنْ ناصَبَ وَلِيَّكَ وَ جاحَدَ اِمامَتَهُ وَ اَنْكَرَ وِلايَتَهُ وَ قَدَّمْتَهُ اَيّامَ فِتْنَتِكَ في كُلِّ عَصْرٍ وَ زَمانٍ وَ اَوانٍ، اِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْئٍ قَديرٍ. اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ رَسولِكَ وَ عَلِيٍّ وَلِيِّكَ وَ الاَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ حُجَجِكَ فَاثْبُتْ قَلْبي عَلي دينِكَ وَ مُوالاةِ اَوْلِياءِكَ وَ مُعاداةِ اَعْداءِكَ مَعَ خَيْرِ الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ تَجْمَعُهُما لي وَ لاَهْلي وَ وَلَدي وَ اِخْوانِيَ الْمُؤْمِنينَ اِنَّكَ عَلي كُلِّ

شَيْ ءٍ قَديرٍ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.

[صفحه 47]

ادعيه روز غدير

1. از ادعيه ي روز غدير اين دعاي شريف است: [76] اللهم رب السماوات و الارض و رب النور العظيم و رب البحر المسجور …

2. يكي ديگر از ادعيه اين است: [77] اللهم اني اسئلك بحق محمد نبيك و علي وليك و الشأن و القدر …

3. دعاي بعد از دو ركعت نماز: [78] ربّنا انّنا سمعنا مناديا ينادي للايمان ان آمنوا بربّكم …

4. دعاي بعد از دو ركعت نماز: [79] اللهم اني اسئلك بأن لك الحمد وحدك لا شريك لك …

5. از ادعيه روز غدير اين است: [80] اللهم بنورك اهتديت و بفضلك استغنيت و قلت و قولك الحق …

6. از ادعيه ديگر در اين روز دعاي امام صادق عليه السلام است: [81] بعد از غسل كردن در اول روز و پوشيدن بهترين و تميزترين لباسش … سپس مي گويد: اللهم انّ هذا اليوم الذي شرفتنا فيه بولاية وليك …

[صفحه 48]

اذكار روز غدير
لعن بر دشمنان اهل بيت و غاصبين

يكي از اساسي ترين و عمده ترين اعتقادات شيعه بر پايه ي آيات كريمه ي قرآن مجيد و احاديث معتبره، لعن بر دشمنان، غاصبين و مخالفين اهل بيت عليهم السلام است كه آثار مثبت بسياري دارد:

الف. يادآوري ظلمهايي كه بر اهل بيت عليهم السلام روا داشته اند.

ب. يادآوري مظلوميت اهل بيت عليهم السلام.

ج. يادآوري نفاق و پليدي و خيانت غاصبين حقوق آنها.

د. درسي اعتقادي براي دوستان و محبين اهل بيت عليهم السلام

ه. تذكر به دوستان و مواليان اهل بيت عليهم السلام كه پيروي از باطل ننمايند.

و. رفع همّ و غمّ از اهل بيت عليهم السلام، با لعن دشمنانشان.

ز. دست يافتن به ثوابهاي بسياري كه مترتب بر لعن است.

يكي از لعنهاي مخصوصي كه در اين روز وارد شده كه زياد بايد تكرار شود اين است: [82].

اَللّهُمَّ الْعَنِ الْجاحِدينَ وَ

النّاكِثينَ وَ الْمُغيِّرينَ وَ الْمُبَدِّلينَ وَ الْمُكَذِّبينَ (الَّذينَ يُكَذِّبُونَ) بِيَوْمِ الدّينِ مَنِ الاَوَّلينَ وَ الآخِرينَ.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: در اين روز روزه بگير و زياد صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام بفرست و نزد خداوند متعال بيزاري بجوي از كساني كه ظلم به آن بزرگواران كردند. [83].

[صفحه 49]

صلوات

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: سزاوار است در آن روز كه بسيار ذكر خدا بگويي و بر محمد و آل محمد عليهم السلام بسيار صلوات بفرستي … [84].

حرز و تعويذ

در روز عيد غدير حرزي نقل شده كه خواندن آن براي محافظت از تمام بديها مفيد است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، بِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الأسْماءِ بِسْمِ اللَّهِ رَبِّ الْآخِرَةِ وَ الاُولي وَ رَبِّ الْارْضِ وَ السَّماءِ الَّذي لايَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ كَيْدُ الْاعْداءِ وَ بِها تُدْفَعُ كُلُّ الأَسْواءِ وَ بِالْقَسَمِ بِها يُكْفي مَنِ اسْتَكْفي. اللّهُمَّ اَنْتَ رَبُّ كُلِّ شَيْئٍ وَ خالِقُهُ وَ بارِي ءُ كُلِّ مَخْلوقٍ وَ رازِقُهُ وَ مُحْصي كُلِّ شَيْ ءٍ وَ عالِمُهُ وَ كافي كُلِّ جَبّارٍ وَ قاصِمُهُ وَ مُعينُ كُلِّ مُتَوَكِّلٍ عَلَيْهِ وَ عاصِمُهُ وَ بَرُّ كُلِّ مَخْلوقٍ وَ راحِمُهُ لَيْسَ لَكَ ضِدٌ فَيُعانِدَكَ وَ لا نِدٌّ فَيُقاوِمَكَ وَ لا شَبيهٌ فَيعادِلَكَ تَعالَيْتَ عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبيراً. اَللّهُمَّ بِكَ اعْتَصَمْتُ وَ اسْتَقَمْتُ وَ اِلَيْكَ تَوَجَّهْتُ وَ عَلَيْكَ اعْتَمَدْتُ يا خَيْرَ عاصِمٍ وَ اَكْرَمَ راحِمٍ وَ اَحْكَمَ حاكِمٍ وَ اَعْلَمَ عالِمٍ. مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ عَصَمْتَهُ وَ مَنِ اسْتَرْحَمَكَ رَحِمْتَهُ وَ مَنِ اسْتَكْفاكَ كَفَيْتَهُ وَ مَنِ تَوَكَّلَ عَلَيْكَ آمَنْتَهُ وَ هَدَيْتَهُ سَمْعاً لِقَوْلِكَ يا رَبِّ وَ طاعَةً لِاَمْرِكَ، اَللّهُمَّ اَقولُ وَ بِتَوْفيقِكَ اَقولُ وَ علي كِفايَتِكَ اَعولُ وَ بِقُدْرَتِكَ اَصولُ وَ بِكَ اَسْتَكْفي وَ اَصوُلُ فَاكْفِنِي اللّهُمَّ وَ اَنْقِذْني وَ تَوَلِّني وَ اعْصِمْني وَ عافِني وَ امْنَعْ مِنّي وَ خُذْ لي وَ كُنْ لي بِعَيْنِكَ وَ لاتَكُنْ عَلَيَّ اللّهُمَّ اَنْتَ رَبّي، عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْكَ أَنَبْتُ وَ اِلَيْكَ الْمَصيرُ وَ اَنْتَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ.

[صفحه 50]

از ديگر اذكار وارده در اين روز آن است كه صد مرتبه بگويد: [85] اَلْحَمْدُ للَّهِِ

الَّذي جَعَلَ كَمالَ دينِهِ وَ تَمامَ نِعْمَتِهِ بِوِلايَةِ عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبٍ عليه السلام.

[صفحه 51]

آداب روز غدير

اشاره

عيد اللَّه الاكبر [86].

عمل روز غدير برابر با هشتاد ماه است. [87] به علت اهميت اين روز اعمال و آدابي ذكر شده كه با هيچ روزي برابري نمي كند و مختص به قشر خاص و سنّ معيّني نيست و داراي ابعاد اعتقادي و عبادي مختلفي است.

معرفت و درك اهميت اين روز از اين حديث بخوبي معلوم مي شود كه اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به مردم كوفه در روز غدير فرمودند: كساني كه فضل غدير را بدانند از افرادي هستند كه قلب آنها براي ايمان امتحان شده است. [88] در قسمتي ديگر از كلامشان فرمودند: كساني كه فضل امروز را بدانند و معرفت نسبت به آن پيدا نمايند ملائكه هر روز ده بار با آنها مصافحه مي كنند. در ادامه مي فرمايند: فضيلت اين روز در اعطاي خداوند متعال به عامل آن به عدد قابل شمارش نيست. [89].

[صفحه 52]

جمع شدن و با هم بودن

از نامهاي روز غدير «يوم الجمع المشهود» است. [90] در خطبه ي روز غدير كه مصادف با روز جمعه بود، اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه فرمودند: «و اجمعوا يجمع اللَّه شملكم». [91] مجالس دسته جمعي مخصوصاً در چنين روزي كه اعلان ولايت و حقانيت اميرالمؤمنين عليه السلام است، بسيار ممدوح و نيكو و باعث تعظيم شعائر اللَّه و شادي اهل بيت عليهم السلام و باعث تعظيم شيعه و عظمت فرقه ي ناجيه است.

تبريك گفتن

اشاره

خطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام در روز عيد غدير در كوفه.

از نامهاي روز غدير «يوم التهنئة» است. [92] و منظور تهنيت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و به اميرالمؤمنين عليه السلام و همچنين تبريك مؤمنين به يكديگر است.

تبريك گفتن به رسول خدا

حضرت رسول صلي الله عليه و آله در روز غدير فرمودند: [93] «هنّئوني، هنّئوني»: به من تهنيت بگوييد!

لذا در بعضي از زيارات و ادعيه در اين روز خطاب به رسول خدا صلي الله عليه و آله تبريك مي گوييم. پس سزاوار است كه مؤمنين ادعيه و زيارات اين روز را كه زيارت رسول خدا صلي الله عليه و آله هم در آن است قرائت كنند.

[صفحه 53]

تبريك گفتن به اميرالمؤمنين

در روز غدير خم بعد از اتمام خطبه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله در خيمه اي كه اختصاص به خود آن حضرت داشت، نشستند و امر فرمودند امير المؤمنين عليه السلام را كه در خميه ي ديگري بنشيند و مردم را امر فرمودند كه به آن حضرت تهنيت و تبريك بگويند. بعد از بيعت مردها امر فرمودند كه زنها نيز تبريك بگويند و بيعت نمايند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ي غدير فرمودند: پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: به يكديگر تبريك بگوييد، و امروز را عيد قرار دهيد. سپس فرمودند: اين كلمات را رسول خدا صلي الله عليه و آله به من امر فرمودند تا بيان كنم.

تبريك گفتن مؤمنين به يكديگر

در اين روز شريف نوع برخورد ما شيعيان با يكديگر و كلماتي كه بايد گفته شود از ناحيه ي معصوم عليه السلام به ما رسيده است. [94] هنگامي كه مؤمنين يكديگر را ملاقات كردند، بعد از سلام و مصافحه اين تهنيت را بگويند: اَلْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ بِوِلايَةِ اَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ الاَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ.

و نيز بگويند: «اَلْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي اَكْرَمَنا بِهذَا الْيَوْمِ وَ جَعَلَنا مِنَ الْمُوفينَ بِعَهْدِهِ اِلَيْنا وَ ميثاقِهِ الَّذي واثَقَنا بِهِ مِنْ وُلاةِ اَمْرِهِ وَ الْقُوّامِ بِقِسْطِهِ وَ لَمْ يَجْعَلْنا مِنَ الْجاحِدينَ وَ الْمُكَذِّبينَ بِيَوْمِ الّدينِ. [95].

[صفحه 54]

اطعام كردن

مدارك قبلي از خطبه ي حضرت امير عليه السلام، اقبال: ص 465 تا 475. مصباح الزائر:

فصل هفتم.

از نامهاي روز غدير «يوم اطعام الطعام» است.

در اين روز شريف اطعام مؤمنين و افطار دادن ثواب زيادي دارد. در سالي كه روز جمعه و غدير با هم مصادف بود اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از خطبه ها با فرزندان و شيعيانش به منزل حضرت مجتبي عليه السلام تشريف بردند، براي صرف غذايي كه پيشتر براي آن بزرگواران تهيه شده بود.

در اين روز شريف سزاوار است دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام به حد وسع بهترين مجالس و پذيرايي ها را انجام دهند و به مؤمنيني كه اقدام به اين امر مي نمايند مساعدت مالي و فكري نمايند تا در ثواب آنها شريك شوند و مجلس از ابهّت شايسته اي برخوردار شود.

حضرت رضا عليه السلام در ثواب اطعام در آن روز مي فرمايد: «من اطعم مؤمناً كان كمن اطعم جميع الانبياء و الصديقين». [96] هركس در آن روز مؤمني را اطعام كند مانند كسي است كه همه ي انبيا و صديقين را اطعام كرده باشد.

هديه دادن به مؤمنين

خطبه حضرت علي عليه السلام در كوفه روز عيد غدير. وسائل: ج 7 باب 14.

از نامهاي روز غدير «يوم الحباء و العطية» است.

هديه باعث زيادي محبت و از بين رفتن كينه ها و شدت الفت بين مؤمنين مي شود. قال علي عليه السلام: «وهبوا لإخوانكم و عيالكم من فضله»: [97] در اين روز از فضل خداوند به برادران و عيال خود ببخشيد.

در هيچ روزي از سال به اندازه ي اين عيد اسلامي و شيعي تأكيد بر هديه دادن به برادران ديني و نزديكان بالأخص اهل و عيال و فرزندان نشده است.

در اين روز نثار حضرت فاطمه عليهاالسلام را كه در شب زفاف آن حضرت

در سدرة المنتهي از درخت طوبي نثار كردند، ملائكه براي يكديگر به هديه مي فرستند.

[صفحه 55]

احسان كردن به مؤمنين

خطبه حضرت علي عليه السلام در روز غدير. وسائل: جلد 7 باب 14.

از نامهاي روز غدير «يوم صلة الاخوان» است.

از سنتهاي حسنه احسان نمودن اعم از هديه دادن و انفاق كردن است، كه فرموده اند: احسان و نيكي مال و عمر را زياد مي كند. [98] گاهي با تبسم به صورت برادر ديني خود به او احسان كرده اي، و گاهي عبور دادن شخصي از خيابان نوعي احسان است، و گاهي قرض دادن به برادر ديني احسان محسوب مي شود. گاهي گوش دادن به مشكل برادر ديني احسان است، و گاهي قدم برداشتن براي رفع گرفتاري برادر ديني احسان به اوست.

در اين روز شريف كه بهترين زمان براي احسان است و ثواب آن مضاعف بر روزهاي ديگر است، ائمه معصومين عليهم السلام ما را امر به احسان فرموده اند.

يكي از موارد احسان، نيكي به برادر ديني در روز غدير است بدون آنكه او درخواستي داشته باشد. اگر قبل از درخواست برادر ديني به او احسان و اكرام و انفاق كند مانند كسي است كه اين روز را روزه بگيرد و شب آن روز هم به عبادت مشغول باشد.

[صفحه 56]

شاد كردن مؤمنين

خطبه حضرت علي عليه السلام در روز غدير.

از نامهاي روز غدير «يوم السرور» است.

ايجاد فرح و سرور در برادر ديني ثواب بسيار دارد و وسعت روزي مي آورد، و اثرات اخروي نيز دارد مثل اينكه قبر او يكي از روضه هاي بهشت قرار مي گيرد.

اسباب شادي بسيار است مثل هديه دادن، مشكلات شخصي را برطرف كردن، مهماني كردن، و اشعار در مدح و منقبت اهل بيت عليهم السلام قرائت كردن و سرودن و ذكر قضايايي كه واقعيت است و ديگران را در وقت شنيدن به فرح و سرور كشاند.

در

روايت وارد شده كه اين روز روز نفي غمها است و مهرباني كردن رحمت الهي را به دنبال دارد. [99].

انفاق و صدقه

خطبه حضرت علي عليه السلام در روز غدير.

از نامهاي روز غدير «يوم الانفاق» است. انفاق در هر حالي در زندگي انسان و سلامتي و عاقبت به خيري در خود صدقه دهنده و نسل او و توفيق در انجام كارهاي خير تأثير دارد.

نمونه هاي انفاق را مي توان در مهماني، آب دادن، تهيه ي لباس براي مستمندان، موعظه و نصيحت دلسوزانه، و از مال و جان و آبرو براي ديگران مايه گذاشتن مشاهده كرد.

در روز عيد غدير كه بهترين ايام براي انفاق است ثواب اين نيكيها مضاعف مي شود. يك درهم انفاق در آن روز دويست هزار درهم محسوب مي شود، و در روايتي يك درهم را به يك ميليون درهم برابر دانسته است. [100] اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايند: «شيعتنا يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و يبذلون اموالهم و انفسهم لنا» يعني: «شيعيان ما در خوشحالي ما خوشحال و در حزن ما محزون مي شوند و مال و جانشان را براي ما بذل مي نمايند». شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام اين كلام امام عليه السلام را نصب العين خود قرار دهند تا مجالس ائمه عليهم السلام با عظمت گردد، و در آن روزها از دادن صدقه و انفاق و خوشحال كردن فقراي شيعه كوتاهي ننمايد. [101].

[صفحه 57]

صله رحم

خطبه حضرت علي عليه السلام در روز غدير. وسائل: ج 7 باب 14.

صله ي رحم و ديد و بازديد ارحام آثار زيادي نظير زياد شدن روزي و طول عمر و عاقبت به خيري دارد.

از ما خواسته اند كه در ايام مخصوصي مثل بزرگترين عيد ائمه عليهم السلام يعني عيد كبير غدير، به ديدن پدر و مادر و برادر و خواهر برويم، و با سلام و تبريك و تهنيت گفتن هم اسباب خوشحالي ائمه

عليهم السلام را فراهم نماييم و هم باعث سرور فاميل شويم.

توسعه بر عيال

خطبه ي حضرت علي عليه السلام روز غدير. وسائل: ج 7 باب 14.

يكي از سفارشات ائمه معصومين عليهم السلام براي ايجاد هر چه بيشتر محبت در كانون خانواده رفتار و كردار خوش با اهل خانه است. بخيل نبودن در خرج خانه و با روي باز برخورد كردن با اهل و عيال از نمونه هاي آن است كه خداوند به مال او بيش از پيش بركت عنايت مي فرمايد، وگرنه اسباب فقر او بيشتر مي شود.

درباره ي توسعه به اهل و عيال در روز غدير خم در فرمايشات معصومين عليهم السلام تأكيد شده كه براي همسر و فرزندان و در بعضي روايات برادران اسباب آسايش و راحتي به هر طريقي كه ميسّر باشد فراهم آورد كه ثواب آن نسبت به بقيه ي ايام مضاعف است.

[صفحه 58]

زيارت مؤمنين

خطبه حضرت علي عليه السلام در روز غدير.

در كلمات ائمه معصومين عليهم السلام براي ديد و بازديد برادران ديني ثوابهاي كثيري ذكر شده تا آنجا كه زائر مؤمن زائر خدامحسوب شده است، و حتي اگر براي ديدن برادر ديني تا در منزل برود ولي او در منزل نباشد باز ثواب براي او حساب مي شود و در رفت و برگشت گناهان او آمرزيده مي شود.

در اين روز شريف به خاطر اين نعمت عظيمي كه خداوند متعال بر بندگان خود عنايت فرموده و تعظيم اين روز كه تعظيم شعائر اللَّه است، در احاديث و روايات و خطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام ما را امر به زيارت مؤمنين نموده اند.

امام رضا عليه السلام مي فرمايد: «من زار فيه مؤمناً ادخل اللَّه قبره سبعين نوراً و وسّع في قبره و يزوره في قبره كل يوم سبعون الف ملك و يبشرونه بالجنة»، يعني: «هركس مؤمني را در اين روز زيارت كند خداوند

بر قبر او هفتاد نور وارد مي كند و قبر او را وسيع مي نمايد، و هر روز در قبرش او را هفتاد هزار ملك زيارت مي كنند و او را به بهشت بشارت مي دهند». [102].

[صفحه 59]

شكر و حمد الهي

خطبه حضرت علي عليه السلام در روز غدير.

حمد و شكر الهي در تمام احوال نيكو و پسنديده است و طبق روايات هر اندازه شكر و حمد الهي به جا آوريم باز ذره اي از نعمتهاي خداوند متعال را سپاس نگفته ايم، چه رسد به افضل نعمتها و بزرگترين و بهترين نعمتها كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است.

آنچه نعمت در دنيا هست به خاطر وجود حضرات معصومين عليهم السلام مي باشد، حتي زميني كه روي آن قدم برمي داريم طبق فرموده حضرت صادق عليه السلام از نعمي است كه به واسطه ي ولايت به ما عنايت شده است.

در روز غدير خم اين حمد و شكر بايد بيشتر باشد حتي رواياتي كه امر به روزه نموده اند فرموده اند كه نيت آن روزه ي شكر بر نعمت عظماي الهي يعني امامت و ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام باشد.

در اكثر ادعيه كلمه ي «الحمد اللَّه» به چشم مي خورد، مثل «الحمد للَّه الذي جعل كمال دينه … » و يا در ملاقات برادر ديني «الحمد للَّه الذي جعلنا من المتمسكين بولاية … » آورده شده است.

ما در واقع شكر مي كنيم كه در اين دنيا با اين همه مسائل و مصائبش و با اديان و مذاهب مختلف، مسلمانيم و شيعه ي دوازده امامي هستيم. شامل كساني هستيم كه خداوند نعمتش را به بركت وجود اميرالمؤمنين و اولاد معصومينش عليهم السلام به ما عنايت فرموده است. [103] اين شكر نمودن هم با لسان و كلمه ي «الحمد للَّه» و «شكراً للَّه» و قرائت ادعيه

و نماز و روزه و زيارت امامان معصوم عليه السلام يا امامزادگان عظيم الشان و مؤمنين ميسّر مي شود.

[صفحه 60]

زينت كردن

خطبه حضرت علي عليه السلام در روز غدير.

از نامهاي روز غدير «يوم الزينة» است. نظافت و پاكي از سنتهاي الهي است كه در هر حال توصيه به آن شده است. در رواياتي امر شده كه انسان با تميزترين لباس نماز بخواند و يا هنگام خروج از منزل به آينه نگاه كند. احاديثي درباره ي شانه زدن، حمام كردن و بوي خوش استعمال كردن در كتب مختلف شيعه آمده كه سفارش به تميز بودن و زينت ظاهري شده است.

لباسهاي روشن كه در ايام شادي و عيد و سرور و وجد و فرح به چشم مي خورد، نسبت به مردان در روايات اسلامي سفارش شده كه ظاهر بدن را طوري آرايش دهند كه موافق اخلاق همسر باشد، و به بانوان سفارش شده كه براي همسر خود در منزل زينت نمايند.

در متون روايي و تاريخي مي بينيم در روزهاي عيد رسول خدا صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام از لباسهايي استفاده مي نمودند كه داراي رنگ باز و روشن مانند لباس سفيد بود.

امام رضا عليه السلام در حديث مفصلي در اهميت غدير فرمودند: «من تزيّن ليوم الغدير غفر اللَّه له كل خطيئة عملها صغيرة او كبيرة، و بعث اللَّه اليه ملائكته يكتبون له الحسنات و يرفعون له الدرجات الي قابل مثل ذلك اليوم، فان مات مات شهيداً و ان عاش عاش سعيداً».

در بعضي روايات آمده است كه روز غدير روز بيرون آمدن از لباس مشكي يعني لباس عزا است.

تبسم كردن

خطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير.

از نامهاي روز غدير «يوم التبسم» است. يكي از حالات خوشحالي تبسم است كه در بعضي كلمات معصومين عليهم السلام خوش برخوردي و متبسم بودن را يكي از اسباب

زيادي رزق و روزي ذكر فرموده اند و در روايتي مي فرمايند: «ضحك المؤمن تبسم»: خنده ي مؤمن تبسم است.

تبسم عمل رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي مرتضي عليه السلام است. يكي از آداب روز غدير خم تبسم به صورت برادر ديني است. يعني دلالت مي كند بر اينكه اين روز اسباب خرسندي و شادي ما را فراهم آورده و از نعمت و بركت اين روز ما متبسم هستيم. اضافه بر اينكه اسباب الفت بين شيعيان و دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام است. لذا حضرت رضا عليه السلام در فضيلت غدير مي فرمايند: «فمن تبسّم في وجه اخيه يوم الغدير نظر اللَّه اليه يوم القيامة بالرحمة و قضي له الف حاجة و بني له قصراً في الجنه من درة بيضاء و نظَّر وجهه. [104] يعني: هركس در روز غدير به روي برادر خود تبسم كند خداوند روز قيامت به او با نظر رحمت مي نگرد و برايش قصري از در سفيد در بهشت بنا مي كند و صورت او را نوراني مي نمايد.

[صفحه 61]

مصافحه كردن

خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير.

يكي از سنن ديني مصافحه و دست دادن است. هنگام سلام مستحب است دست يكديگر را در دست بگيرند و فشار دهند. [105] اگر دو نفر براي رفع اختلاف با يكديگر مصافحه يا معانقه كنند، هنگامي كه دست از دست يكديگر مي كشند گناهانشان ريخته مي شود.

درباره ي روز غدير امام رضا عليه السلام مي فرمايد: «اذا تلاقيتم فتصافحوا بالتسليم» يعني: هرگاه در اين روز با يكديگر ملاقات كرديد سلام خود را با مصافحه همراه كنيد.

[صفحه 62]

ديدار با امام يا علما

خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير.

در روزهاي غدير شيعيان و بزرگان به ديدن امام خود مشرف مي شدند. راوي مي گويد: قصدتُ مولانا علي بن محمد عليه السلام- و هو بالصريا- و لم ابدِ ذلك لأحد من خلق اللَّه. فدخلت عليه فلما بصر بي قال: «يا ابااسحاق، جئت تسأل عن الايام التي يصام فيهن و هي اربعة … و يوم الغدير فيه اقام النبي صلي الله عليه و آله اخاه علياً عليه السلام علماً للناس و اماماً من بعده». قلت: صدقت، جعلت فداك! لذلك قصدت، اشهد انك حجة اللَّه علي خلقه. [106] سيره ي شيعه از قديم الايام چنين بوده كه بعد از غيبت حضرت صاحب الامر عليه السلام در ايام مخصوص به ديدن نواب خاص حضرت و بعد نواب عام آنحضرت از علماء و سادات بني الزهراء عليهاالسلام و بني علي عليه السلام مشرف مي شدند، و اين سنت حسنه تا زمان ما در اكثر شهرهاي شيعه نشين ادامه دارد.

[صفحه 63]

در پيشگاه صاحب غدير

امام زمان در عيد غدير

سيد باقر رضوي هندي (م 1329) مي گويد: [107] در شب عيد غدير امام زمان عليه السلام را در خواب ديدم در حاليكه محزون بود و گريه مي كرد. خدمت حضرت رفتم و سلام كردم و دو دستش را بوسيدم، ولي ديدم گويا متفكر است. عرض كردم: آقاي من، اين روزها ايام خوشحالي و سرور عيد غدير است؛ ولي شما را محزون و گريان مي بينم؟ فرمودند: به ياد مادرم زهرا عليهاالسلام و حزن و مصائب او هستم. سپس حضرت اين شعر را خواندند:

لاتراني اتّخذتُ لا وعُلاها

بعد بيت الأحزان بيت سرور!

سيد باقر مي گويد: از خواب برخاستم و قصيده اي با تضمين شعر مولايم و بر همان قافيه درباره ي غدير و مصائب حضرت زهرا عليهاالسلام سرودم كه قسمتي از

آن چنين است:

لستَ تدري لِمَ أحرقوا الباب بالنار

أرادوا إطفاء ذاك النور

لستَ تدري ماصدرُ فاطمٍ؟ ماالمس

-مار؟ ما حال ضلعها المكسور؟

ما سقوط الجنين؟ ما حمرة العين؟

و ما بال قرطها المنثور؟

دخلوا الدار و هي حسري بمرآي

من عليّ ذاك الأبيّ الغيور

تا آنجا كه خطاب به امام عصر عليه السلام- در حالي كه مصائب مادرش حضرت زهرا عليهاالسلام را مي شمارد- مي گويد:

أفصبراً ياصاحب الامر و الخط

-ب جليل يذيب قلب الصبور؟

كم مصاب يطول فيه بياني

قد عري الطهر في الزمان القصير

كيف من بعد حمرة العين منها

يابن طه، تهني ء بطرف قرير؟!

فابكِ و ازفر لها، فإنّ عداها

منعوها من البكاء و الزفير

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك، اللهم العن العصابة التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت علي قتله، اللهم العنهم جميعاً.

پاورقي

[1] سوره ي بقره: آيه ي 285.

[2] سوره ي مائده: آيه ي 3.

[3] طبقات ابن سعد: ج 3 ص 235. ارشاد الساري: ج 6 ص 429.

[4] الغدير: ج 1 ص 9. السيرة الحلبية: ج 3 ص 283. سيرة احمد زيني: ج 3 ص 3. تاريخ الخلفاء لابن جوزي: جزء 4. دائرةالمعارف، فريد وجدي: ج 3 ص 542.

[5] بحار: ج 37 ص 127.

[6] سوره ي هود: آيه ي 15.

[7] طبق بعضي روايات درختي به نام «شوك» بوده كه تيغهاي بسيار داشته است. بحار: ج 37 ص 195. بعضي درخت «اِراك» نقل نموده اند: بحار: ج 37 ص 195.

[8] بحار: ج 37 ص 204. اقبال: ص 456.

[9] بحار: ج 37 ص 206.

[10] سوره ي مائده: آيه ي 71.

[11] سوره ي مائده: آيه ي 55.

[12] اشاره به آيه ي 11 سوره ي فتح، و آيه ي 15 سوره ي نور.

[13] الغدير: ج 1 ص 274.

[14] در الغدير: ج 1 اين مطلب

را از 60 منبع اهل سنت نقل مي كند.

[15] الروضة من الفضائل و المعجزات: ج 1 ص 129. بحار: ج 38 ص 344. ملحقات احقاق الحق: ج 6 ص 468 و 469.

[16] بحارالانوار: ج 21 ص 388. عوالم ج 15: 3 ص 309.

[17] بحار: ج 37 ص 115 و 116. اقبال: ص 458 و 459.

[18] بحار: ج 37 ص 126.

[19] اثبات الهداة: ج 2 ص 164 ح 736.

[20] تاريخ آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه: ص 199.

[21] تاريخ آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه: ص 199، به نقل از مفتاح الجنات: ج 2 ص 63.

[22] فصلنامه علوم حديث ويژه ي غدير. چهارده قرن با غدير.

[23] تهذيب: ج 6 ص 18 ح 41 تا 42، باب استحباب الصلوة في مسجد الغدير. بحار: ج 37 ص 173. وسائل الشيعة (چاپ آل البيت): ج 8 ص 89. وسائل الشيعة (چاپ آل البيت): ج 14 ص 384. تذكرة الفقهاء: ج 2 ص 285. ج 8 ص 451.

[24] الغدير: ج 1 ص 283. بحار: ج 97 ص 110.

[25] در مورد رواياتي كه بر افضليت عيد غدير بر همه ي اعياد دلالت دارد مراجعه شود به: بحارالانوار: ج 98 ص 323 تا 398. بحارالانوار: ج 37 ص 109. مصباح: اعمال غدير. كافي: ج 4 ص 149 ح 3. بحارالانوار: ج 94 ص 114 تا 115. بحارالانوار: ج 97 ص 110. امالي صدوق: ص 12 ح 8. وسائل: ج 7 باب 14. كافي: ج 1 ص 303. الغدير: ج 1 ص 285. اقبال: ص 464 تا 468.

[26] الغدير: ج 1 ص 274.

[27] الغدير: ج 1 ص 267 تا 268.

[28] نثار فاطمه عليه السلام همان ميوه هاي درخت طوبي است كه

در شب زفاف حضرت، به امر الهي از آن درخت در آسمانها پخش شد و ملائكه آنها را به عنوان يادگار برداشتند. بحارالانوار: ج 43 ص 109.

[29] بحارالأنوار: ج 37 ص 163. عوالم: ج 15: 3 ص 221.

[30] بحار: ج 37 ص 156. الغدير: ج 1 ص 283. اقبال: ص 458.

[31] المختصر: ج 1 ص 104.

[32] الغدير: ج 1 ص 288.

[33] وسائل: ج 7 باب 14 از بقيه ابواب الصوم المندوب ح 2.

[34] وسائل: ج 7 باب 14 از ابواب الصوم المندوب ح 2 و 7. بحار: ج 94 ص 114 و 115، ج 98 ص 321. مصباح: ص 736. خصال: ج 1 ص 264 ح 145. تهذيب: ج 3 ص 143.

[35] العدد القوية: ص 166.

[36] بحار: ج 56 ص 91. المهذب البارع: ج 1 ص 194 ص 195. طهارة شيخ انصاري: ص 328.

[37] توضيح المقاصد (شيخ بهايي). مسار الشيعة (شيخ مفيد).

[38] مسار الشيعة.

[39] مسار الشيعة.

[40] وسائل: ج 7 باب 14 ح 12. مسار الشيعة.

[41] وسائل: ج 7 باب 14 ح 12. مسار الشيعة.

[42] وسائل: ج 7 باب 14 ح 12. مسار الشيعة. توضيح المقاصد.

[43] وسائل: ج 7 باب 14 ح 2 و 7.

[44] مفاتيح الجنان.

[45] بحار: ج 97 ص 116.

[46] بحار: ج 97 ص 116.

[47] بحار: ج 97 ص 116.

[48] وسائل: ج 7 باب 14 ح 12.

[49] وسائل: ج 7 باب 14 ح 12.

[50] اقبال: ص 465.

[51] اقبال: ص 465.

[52] اقبال: ص 465.

[53] اقبال: ص 465.

[54] اقبال: ص 465.

[55] اقبال: ص 465.

[56] عروة الوثقي: ج 2 ص 108.

[57] مفاتيح الجنان: اعمال روز غدير. اقبال: ص 472 تا 474. بحار: ج 98 ص 28 تا 300.

[58] عروة

الوثقي: ج 2 ص 109. تهذيب: ج 3 ص 143.

[59] اقبال: ص 463 و 465 و 466 و 472. وسائل: ج 7 باب 14 از ابواب بقية الصوم المندوب. من لايحضره الفقيه. لوامع صاحبقراني. جواهر الكلام. بحار: ج 97 ص 112، ج 98 اعمال يوم غدير، مصباح المتهجد: اعمال يوم غدير. بشارة المصطفي: ص323. مرآة الكمال: ج 1 ص 525 از مصباح المتهجد. الفقيه: ج 2 ص 55 باب 25.

[60] وسائل: ج 7 باب 14 ح 1.

[61] وسائل: ج 7 باب 14 ح 1.

[62] العدد القوية: ص 166. بحار: ج 98 ص 302 و 321. وسائل: ج 7 باب 14 ح 4.

[63] العدد القوية: ص 166. بحار: ج 98 ص 302 و 321. وسائل: ج 7 باب 14 ح 4.

[64] بحار: ح 98 ص 298 و 321 و 322. وسائل: ج 7 باب 14 ح 10. الفقيه: ج 2 ص 55 باب 25. اقبال: ص 465 و 466. بحار: ج 97 ص 112.

[65] در بحار: ج 97 ص 118 از امام رضا عليه السلام حديثي نقل كرده كه مي فرمايد: بعد از آنكه اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه روز غدير در كوفه ثواب افطار دادن را فرمودند و كلمه «فئام» ذكر شد و حضرت 10 بار فئام را تكرار كردند، شخصي از آن حضرت سؤال كرد: يا اميرالمؤمنين، فئام چيست؟ فرمودند: 200 هزار پيامبر و صديق و شهيد. چه كسي مي تواند اين عدد را كفالت كند از مؤمنين و مؤمنات؟ من ضامن هستم او را نزد خداوند متعال كه در امان باشد از كفر و فقر و اگر بميرد در آن شب يا روز بميرد بدون اينكه مرتكب كبيره اي

شود اجر او بر خداست.

[66] اقبال: ص 461.

[67] اقبال: ص 465 و 466.

[68] مستدرك الوسائل: ج 6 ص 278.

[69] اقبال: ص 468. بحار: ج 100 ص 358.

[70] اقبال: ص 494. بحار: ج 100 ص 372.

[71] وسائل: ج 10 ص 302. اقبال: ص 468. بحار: ج 97 ص 119.

[72] اقبال: ص 470. بحار: 100 ص 358.

[73] شهيد در مزارش: ص 19 اذن دخول براي اين زيارت را اينگونه بيان كرده است: «اللهم اني وقفت علي باب بيت من بيوت نبيك … ».

[74] بحار: ج 100 ص 359 تا 368.

[75] اقبال: ص 468. بحار: ج 100 ص 358.

[76] بحار: جلد 98 ص 308.

[77] بحار: ج 98 ص 319.

[78] اقبال: ص 476. بحار: ج 98 ص 303.

[79] اقبال: ص 472.

[80] اقبال: ص 491. بحار: ج 98 ص 318.

[81] اقبال: ص 474. بحار: ج 98 ص 301.

[82] بحار: ج 98 ص 305.

[83] بحار: ج 97 ص 111. كافي: ج 4 ص 148.

[84] وسائل: ج 7 باب 14 ح 6. بحار: ج 97 ص 112.

[85] اقبال: اعمال روز غدير. بحار: ج 98 ص 321 ح 5.

[86] وسائل: ج 7 باب 14 ح 4.

[87] وسائل: ج 7 باب 14 ح 6.

[88] اقبال: ص 468.

[89] اقبال: ص 468.

[90] خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام در روز عيد غدير در كوفه.

[91] خطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام در روز عيد غدير در كوفه.

[92] اقبال: ص 464.

[93] الغدير: ج 1 ص 274.

[94] اقبال: ص 461 تا 463.

[95] اقبال: ص 476. مفاتيح الجنان: اعمال غدير. زاد المعاد مجلسي: اعمال غدير.

[96] اقبال: ص 464. از كتاب النشر و الطي.

[97] خطبه حضرت علي عليه السلام در روز غدير.

[98] اقبال: ص 463.

[99] اقبال: ص 463.

[100]

تهذيب: ج 3 ص 144.

[101] غرر الحكم: ج 2 ص 549 تا 668.

[102] اقبال: ص 465.

[103] القطرة: ج 1.

[104] اقبال: ص 464.

[105] وسائل: ج 7 باب 14 ح 11.

[106] وسائل: ج 7 باب 14 ح 3.

[107] رياض المدح و الرثاء: ص 198. ظرافة الاحلام (شيخ محمد سماوي): ص 81.

غديرشناسى وپاسخ به شبهات

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني علي اصغر، 1341

عنوان و نام پديدآور : غديرشناسي و پاسخ به شبهات تاليف علي اصغر رضواني

مشخصات نشر : قم : مسجد مقدس صاحب الزمان (جمكران 1384.

مشخصات ظاهري : 272 ص.

شابك : 11000 ريال 964-8484-35-X : ؛ 12000 ريال (چاپ دوم) ؛ 20000 ريال (چاپ سوم) ؛ 20000 ريال چاپ چهارم 978-964-8484-35-9 : ؛ 25000 ريال (چاپ پنجم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (چاپ دوم)

يادداشت : چاپ دوم : زمستان 1384.

يادداشت : چاپ سوم : بهار 1386.

يادداشت : چاپ پنجم : تابستان 1388.

يادداشت : چاپ چهارم : زمستان 1386.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

يادداشت : نمايه.

موضوع : غدير خم

موضوع : غدير خم -- احاديث

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره : BP223/5/ر6غ 4 1384

رده بندي ديويي : 297/452

شماره كتابشناسي ملي : م 84-4759

پيشگفتار

درست است كه اكنون سال ها از واقعه غدير گذشته و تاريخ، سير خويش را طى كرده است، امّا در طول تاريخ، حقيقت غدير از چند نظر براى هر مسلمان مطرح است. از جمله از نظر عقيده دينى، چه حقيقت غدير براى هر مسلمانى كه به پيامبرصلى الله عليه وآله ايمان آورده است و مى خواهد از گفته ها و دستورهاى او پيروى كند و سنّت پيامبر را عملى سازد و هيچ يك از خواسته ها و ارشادات او را ترك نكند، تا دامنه رستاخيز مطرح است و جزء حقيقتى است كه همواره با خورشيد طلوع مى كند و در متن لحظه ها تكرار مى شود. از نظر عملى و اجتماعى و پيدا كردن خطّ مشى سياسى - دينى در

راه مبارزات انسانى و ضدّ استعمارى نيز چنين است. چرا؟

چون از نظر اجتماعات انسانى و اسلامى، اگر مفهوم غدير، جدّيّت خويش را در اذهان و افكار باز يابد، به بازسازى موفّق خواهد گشت، و از اين رهگذر مى توان جوامع اسلامى را به يك وحدت جوهرى رهنمون ساخت.

از اين رو جامعه اسلامى مى بايست با زنده كردن خاطرات اين روز عظيم و تفهيم محتواى آن به فرزندان سرزمين هاى اسلامى و نشر تعاليم نهفته در آن و حساسيت دادن نسبت به آن، يكى از بزرگترين آرمان هاى انسانى اسلام را احيا كند.

آرى، پوشاندن يا پوشيده ماندن «غدير» پوشيدن يا پوشيده ماندن يكى از روشن ترين روزهاى انسان است، و به ديگر سخن، ردّ كردن عظيم ترين فرياد، بلكه فرياد نهايى و ابدى وحى است.

غدير تبلور جوهرنمايى در جامعه اسلامى و پايان فريادهاى وحى خدايى غدير و چون پيامبر ما خاتم پيامبران است بايد گفت: آخرين حكم آسمان، حكم روز غدير است. يعنى ارشاد ابديت در مسير حيات انسانى امامت على بن ابى طالب عليه السلام است...

و امّا سبب تأليف اين كتاب...

اسلامى ترين كتاب - پس از قرآن كريم و كتب روائى - كتابى است كه مسلمين را مستقيماً با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله روبه رو سازد و در جريان مستقيم خواسته هاى او قرار دهد و به پاى سخنان و دستورات او بنشاند، تا گوش فرا داده و عمل كنند.

اسلامى ترين كتاب كتابى است كه نگذارد مسلمانان به جريانات پس از درگذشت پيامبرصلى الله عليه وآله دچار شوند و قطعات ابرهاى سياه چون شب ظلمانى ميان آنان و رفتار كردن بر طبق دستورات پيامبرصلى الله عليه وآله حايل گردد، و سخن او را به گوششان

سنگين كند تا جايى كه نشنوند كه چه مى گويد.

اسلامى ترين كتاب آن است كه چون آن مرد قوىّ الصوتِ صحابه - ربيعة بن اميّة بن خَلف -، كه در خطبه حجة الوداع پيامبرصلى الله عليه وآله، سخنان پيامبر را تكرار مى كرد تا به گوش همه مسلمين برسد، سخنان آخرين و سفارش هاى نهايى پيشواى امّت را به گوش همگان برساند و تا سواحل تاريخ و درون زمان ها گسترش دهد... اين تأليف ناچيز در همين راستا است.

در اين اثر براى خنثى كردن توطئه ها و پاسخگويى به شبهات دشمنان، در حدّ توان كوشيده شده است تا با بهره گيرى از منابع شيعه و سنّى، به برخى از اتهامات مطرح شده پاسخ بگوييم و پرده از توطئه هاى شوم آنان برداريم.

اميد است اين حركت براى طالبان حق و حقيقت سودمند بوده، گامى هر چند كوچك در افشاى توطئه دشمنان تشيّع باشد.

از همه خوانندگان، به خصوص علما و انديشمندان مى خواهم تا كاستى ها را بر من ببخشايند و عيوب اين نوشتار را متذكر شوند.

در پايان از كليه كسانى كه در بنياد بين المللى غدير با اينجانب همكارى نمودند قدردانى مى كنم و پاداش همه را از خداوند متعال مسألت دارم.

على اصغر رضوانى كاشانى

غدير و وحدت اسلامى

اشاره

به نظر برخى، در عصر ما بحث از غدير و امامت حضرت على عليه السلام - كه زمان بسيارى از آن گذشته است - بى فايده بلكه زيان آفرين است، زيرا اين بحث ها مربوط به قضيه اى است تاريخى، كه قرن ها از وقوعش گذشته است. بحث از اين كه خليفه و جانشين بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله چه كسى بوده و هست؟ على بن ابى طالب عليه السلام يا ابوبكر؟ در اين زمان خالى

از فايده است و حتى چه بسا اين مباحث در اين زمان، جز ايجاد فتنه و نزاع و برانگيختن كينه ها، اثر ديگر ندارد؛ به عبارت ديگر در اين عصر كه احتياج مبرم به وحدت و تقريب بين مذاهب است، چرا اين گونه مباحث كه اختلاف زا است مطرح مى گردد؟... .

ما به لطف خداوند متعال در صدديم آثار و فوايد بحثِ امامت را در اين عصر طىّ مطالبى بيان كنيم.

1 - حقيقت وحدت

از آن جا كه اشكال كننده، به واژه «وحدت» اهميت فراوانى مى دهد، جا دارد ابتدا به مفهوم حقيقى آن بپردازيم:

دو اصطلاح و عنوان مهمّ است كه بايد در كنار هم مورد توجه خاص قرار گيرد و هيچ كدام را نبايد فداى ديگرى كرد: يكى حفظ وحدت و يك پارچگى امّت اسلامى و ديگرى حفظ اصل اسلام.

شك نيست كه همه مسلمانان وظيفه دارند اين دين حنيف را حفظ كرده و در گسترش آن بكوشند و از اين رو همگان در اين راه مسئوليت سنگينى دارند، هم چنين از آن جا كه مسلمانان دشمنان مشتركى دارند كه در صددند اصل اسلام و مسلمانان را نابود كنند، بايد متحد شده و در حفظ كيان اسلام و مسلمانان بكوشند. ولى اين بدان معنا نيست كه از وظيفه ديگر شانه خالى كرده و از بيان حقايق مسلّم اسلامى سرباز زنند. هرگز نبايد مسئله وحدت يا اتحاد را اصل و هدف قرار داده و حقايق شريعت را فرع و فداى آن نماييم. بلكه بر عكس، اگر اسلام بر وحدت يا اتحاد بين مسلمانان تاكيد دارد، براى صيانت و نگه دارى از دين است، حال چگونه ممكن است مسئله «وحدت» براى كسى بسيار مهم جلوه كند؛

به طورى كه دست از برخى مسلّمات دين و مذهب بردارد و يا آن كه در صدد توجيهات بى مورد آنها برآيد.

تاريخ و سيره پيامبرصلى الله عليه وآله بهترين شاهد و مؤيّد اين مطلب است: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با آن كه مى داند بنى اميّه با على عليه السلام و بنى هاشم مخالف است و هرگز عده اى زير سلطه و ولايت امام على عليه السلام نمى روند و امامت او را هرگز نمى پذيرند، اما اين مسئله باعث نشد كه از بيان حقّ و حقيقت صرف نظر كرده و ولايت و امامت على عليه السلام را بيان نكند، بلكه در طول 23 سال بعثت خود در هر جا و هر نحو كه ممكن بود و موقعيت داشت، ولايت و امامت على عليه السلام را به مردم گوشزد كرد، با اين كه به طور قطع مى دانست از هنگام وفاتش در اين موضوع اختلاف خواهند كرد، بلكه اين اختلاف باقى مانده تا روز ظهور امام زمان عليه السلام ادامه پيدا خواهد كرد، با اين همه حقّ را بيان كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله با اين كه مى داند تا روز قيامت بر سر مسئله امامت على عليه السلام اختلاف مى شود، باز هم اين گونه بر ولايت على عليه السلام تأكيد مى ورزد، كه حتّى در روز غدير براى جلوگيرى از شك و شبهه دست آن حضرت را بالا مى برد، تا همه ببينند كه پيامبرصلى الله عليه وآله چه تأكيدى بر ولايت او داشته است.

از اين جا به خوبى روشن مى شود كه بيان حقّ و حقيقت اصل است و در هيچ موقعيّتى نبايد از آن صرف نظر كرد؛ حتّى در صورتى كه مى دانيم با بيان آن ميان مسلمين دو

صف ايجاد شده و دو دستگى ايجاد خواهد شد. ولى اين بدان معنا نيست كه مسلمانان به جان يكديگر افتاده و هم ديگر را نابود كنند، بلكه با بيان مدّعاى خود، يكديگر را تحمل كرده و به پيروى از گفتار نيكو دعوت نمايند، ولى در عين حال از دشمن مشترك نيز غافل نباشند. قيام امام حسين عليه السلام نيز دليل و شاهد خوبى بر مدعاى ماست، زيرا حضرت عليه السلام با آن كه مى دانست با قيامش بين دو دسته از مسلمانان نزاع خواهد شد، در عين حال هرگز به جهت اتحاد بين مسلمانان از اصل مهم امر به معروف و نهى از منكر غافل نشد.

سيره و روش امام على عليه السلام نيز گوياى اين مطلب است، زيرا به نظر برخى حضرت مى توانست با دادن امتياز بيجا به طلحه و زبير و معاويه، جلوى جنگ جمل و صفين را بگيرد و با اين كار از ايجاد اختلاف بين مسلمانان جلوگيرى كند تا هزاران نفر در اين قضيه كشته نشوند، ولى آن حضرت به جهت حفظ اصول اسلام و حقّ و حقيقت و شريعت اسلامى هرگز حاضر نشد از آن حقايق چشم پوشى كند.

پس حقيقت مفهوم «وحدت» - و به عبارت صحيح تر «اتحاد» - آن است كه با حفظ عقايد قطعى و مسلم خود در مقابل دشمن مشترك موضع واحدى داشته و از او غافل نباشيم و اين بدان معنا نيست كه از بحث و گفتگوى علمى محض و خالى از تعصبات پرهيز كنيم، زيرا همه امور در حقيقت براى حفظ شريعت اسلامى است.

از اين رو است كه امام على عليه السلام در بحبوبه جنگِ صفين، از وقت نماز سؤال مى كند

و بعد از آن كه از او سؤال مى شود كه اكنون در اوج نبرد چه وقت نماز است؟ در جواب مى فرمايد: مگر ما براى غير از برپايى نماز مى جنگيم؟ لذا نبايد هيچ گاه هدف، فداى وسيله گردد.

شيخ محمّد عاشور، معاون رئيس دانشگاه الازهر مصر و رئيس كميته گفت و گوى بين مذاهب اسلامى در بيان نظريه اى كاملاً منطقى و متين مى گويد: «مقصود از انديشه تقريب بين مذاهب اسلامى، يكى كردن همه مذاهب و روى گردانى از مذهبى و روى آوردن به مذهبى ديگر نيست، كه اين به بيراهه كشاندن انديشه تقريب است. تقريب بايد بر پايه بحث و پذيرش علمى باشد تا بتوان با اين اسلحه علمى به نبرد با خرافات رفت و بايد دانشمندان هر مذهبى در گفت و گوى علمى خود، دانش خود را مبادله كنند، تا در يك محيط آرام بدانند، بشناسند، بگويند و نتيجه بگيرند».(1)

نگاه اهل هر مذهب به نقاط مشترك، باعث همكارى درون گروهى براى زيستن در جامعه جهانى مى شود و نگاه به نقاط اختلاف، در يك بستر علمى و تحقيقاتى، باعث جدّيت و تلاش در بحث و پژوهش علمى براى رسيدن به حقيقت و تبيين آرا و نظرات ديگران مى گردد. نمى توان در پوشش شعار «تمسك به ولايت اهل بيت عليهم السلام»، آثار و لوازم فقهى اقرار به «شهادتين» را نفى كرد، همان طور كه نمى توان تحت عنوان «وحدت اسلامى» و با شعار براندازى تعصبات، از جهات اختلاف در اصول ايمانى و آثار و لوازم آن چشم پوشى نمود.

نفى تعصّب به معناى عدول از حقايق نيست، بلكه به معناى پايه ريزى مبانى اعتقادى بر موازين علمى و كارشناسانه است - چه

در زمينه پژوهش و تحقيق، و چه در زمينه گفت و گو و بحث - تا در نتيجه اين نظام فكرى، سلوك اهل مذاهب با يكديگر بر پايه مدارا و عدم خشونت، شكل گيرد.

2 - وحدت بر محور امام بر حقّ

اسلام بر وحدت ميان مسلمانان تأكيد فراوانى دارد؛ قرآن كريم مى فرمايد:

{اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا}؛(2) «و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد آن گاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ميان دل هاى شما الفت و مهربانى انداخت تا به لطف او برادران هم شديد.»

{وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ ؛(3) «و چون كسانى مباشيد كه پس از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، پراكنده شدند و با هم اختلاف پيدا كردند و براى آنان عذابى سنگين است.»

{إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ}؛(4) «در حقيقت مؤمنان با هم برادرند.»

{إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْ ءٍ}؛(5) «كسانى كه دين را پراكنده ساختند و فرقه فرقه شدند، تو مسئول ايشان نيستى.»

{وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا}؛(6) «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد.»

{وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ ؛(7) «و با هم نزاع مكنيد كه سُست شويد و مهابت شما از بين برود.»

{إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ؛(8) «و اين امت شما امتى يگانه است و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستيد.»

با اين همه تأكيد فراوان كه قرآن بر مسئله وحدت اسلامى و اتّحاد دارد، لكن از اين نكته نبايد غافل بود كه وحدت، محور مى خواهد و به تعبير ديگر كانالى براى رسيدن به

وحدت و اتحاد لازم است. تأكيد بر اصل وحدت، بدون آن كه محور و كانال آن مشخّص شود، كارى لغو و بيهوده است.

هرگز قرآن صامت به تنهايى نمى تواند محور وحدت باشد، زيرا به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام: قرآن داراى وجوهى است كه مى توان لفظ آن را بر هر يك از آن وجوه حمل كرد؛ از اين رو مى بينيم كه قرآن كريم، با آن كه از كتاب آسمانى به «امام» تعبير مى كند آن جا كه مى فرمايد: {وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِمامًا وَ رَحْمَةً}؛(9) «و پيش از وى [نيز] كتاب موسى راهبر و مايه رحمت بوده است.» همچنين از صحف ابراهيم و موسى ياد كرده و مى فرمايد: {صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى ؛(10) «صحيفه هاى ابراهيم و موسى.» ولى در عين حال به آن اكتفا نكرده، ابراهيم عليه السلام را به عنوان امام ناطق معرفى مى كند و مى فرمايد: {وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ ؛(11) «و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد، [خدا به او] فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم.» [ابراهيم پرسيد: «از دودمانم [چطور]؟» فرمود: پيمان من به بيدادگران نمى رسد.»

از اين جا به خوبى استفاده مى شود امام صامت كه همان كتاب هاى آسمانى است، كافى نيست، بلكه نياز به امام ناطقى است كه در موارد اختلاف، بيانگر حقّ و حقيقت باشد. و به تعبير ديگر او محور حقّ و وحدت اسلامى گردد.

از آيه اعتصام(12) نيز اين نكته به خوبى روشن مى شود؛ زيرا مسلمانان را امر مى كند كه به ريسمان الهى چنگ زنند؛ يعنى

آن كه شما را به طور قطع به خداوند مى رساند، كسى جز امام بر حقّ و معصوم نيست. ضابطه بسيار مهم در وحدت اسلامى اين است كه نتيجه آن بايد اتحاد و وحدت بر حقيقتى باشد كه پس از بحث و بررسى كارشناسانه خبرگان امر، كشف مى شود.

مراد و نتيجه وحدت، دست برداشتن از حقايق نيست، بلكه وحدت در مسير حقيقت است. آيه اعتصام با تعيين معيار و ميزان وحدت در امت اسلامى از اين راز بسيار مهمّ پرده بر مى دارد كه اين وحدت در امّت محقّق نمى شود مگر با اعتصام و تمسك به «حبل اللَّه»؛ چنگ زدن به ريسمان الهى امّت را از تفرقه و فرو افتادن در وادى بدبختى ها و فتنه هاى تيره و تار نجات مى دهد.

نكته قابل توجه اين است كه از محور وحدت، به حبل تعبير شده است. روشن است كه اين ريسمان دو طرف دارد: يك سوى آن امت و سوى ديگرش خداوند متعال است؛ واسطه اى است بين زمين و آسمان؛ بشر و غيب. پس بايد اين قطب دايره وحدت و اتحاد، متّصل به عالم غيب و ملكوت باشد تا بتواند حلقه ارتباط عالم شهود با عالم غيب گردد. از همين جا مى توان نتيجه گرفت كه كشتى وحدت بايد در بندر حقّ و حقيقت پهلو گيرد و لنگر بيندازد، نه در اسكله هوا و هوس؛ اتحاد بر حقّ و حقيقت مدّ نظر است، نه اتفاق بر هوا و هوس.

بنا بر اين، «حقيقت» واقعيتى است كه هيچ گونه ربطى به وفاق يا عدم وفاق امّت ندارد. و اين، وظيفه امّت است كه حقيقت را بيابد و به آن به صورت جمعى - چنگ

بزند؛ يعنى پس از درك آن حقيقت، با تطبيق خود بر آن، متّحد گردد. پس «حقيقت»، مولود اتفاقِ امت نيست كه هر گاه بر چيزى متفق شد، همان حقّ باشد و هر گاه از چيزى روى گرداند، باطل گردد. همان گونه كه حضرت سيدالشهداعليه السلام، شجاعانه اتحاد مسلمانان را بر هم زد و عليه يزيد قيام كرده و فرمود: «إنّما خرجت لطلب الاصلاح في أمّة جدّي أريد أن آمر بالمعروف وأنهى عن المنكر.»؛(13) «من به جهت اصلاح در امّت جدّم قيام كردم و هدف من امر به معروف و نهى از منكر است.» اگر نفس اتفاق امّت، ملاك و معيار حق و حقيقت است، ديگر احتياج به اصلاح ندارد. اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر قوى ترين برهان است كه حقّ، حقانيّت خود را از اجماع مردم كسب نمى كند، بلكه اين مردم اند كه بايد خود را بر حق عرضه كنند، و خويش را با آن هماهنگ سازند. با مراجعه به رواياتى كه ذيل آيه «اعتصام» وارد شده نيز به اين نتيجه مى رسيم كه ريسمان خدا همان امامان معصوم اند كه انسان را به طور قطع و يقين به خداوند متعال مى رسانند.

ابن حجر هيتمى اين آيه را در رديف آياتى آورده كه در شأن اهل بيت عليهم السلام وارد شده است.(14) هم چنين مى توان حديث ثقلين را مفسّر آيه «اعتصام» دانست، زيرا در آن حديث، رسول خداصلى الله عليه وآله مؤمنان را امر مى كند كه به دو گوهر گران بها چنگ زنند، كه همان قرآن و عترت است، تا به حقّ و حقيقت رهنمون شده و از گمراهى رها شوند.

ابو جعفر طبرى در تفسير آيه «اعتصام»

مى گويد: مقصود از «اعتصام»، تمسك و چنگ زدن است، زيرا ريسمان، چيزى است كه انسان را به مقصد خواهد رساند.(15) از طرف ديگر در برخى از متن هاى حديث ثقلين، كلمه «اعتصام» به كار رفته است. از باب نمونه ابن ابى شيبه، حديث ثقلين را چنين نقل مى كند كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «انّى تركت فيكم ما لن تضلّوا بعدى ان اعتصمتم به: كتاب اللَّه و عترتى.»(16). از اين جاست كه مفسران و محدثان، حديث ثقلين را در ذيل آيه شريفه «اعتصام» ذكر كرده اند.

حاكم حسكانى به سند خود از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل مى كند: «من أحبّ أن يركب سفينة النجاة و يمتمسّك بالعروة الوثقى و يعتصم بحبل اللَّه المتين فليوال عليّاً و ليأتمّ بالهداة من ولده»؛(17) «كسى كه دوست دارد سوار بر كشتى نجات شده به ريسمان محكم چنگ زند و اعتصام به ريسمان الهى داشته باشد، بايد ولايت على را پذيرفته و به فرزندان هدايتگر او اقتدا كند.»

نتيجه اين كه از آيه شريفه و رواياتى كه در تفسير آن آمده است به خوبى استفاده مى شود كه اهل بيت عليهم السلام محور وحدت ميان امّت اسلامى اند، و بحث از امامت و ولايت آنان در حقيقت، بحث از محور وحدتى است كه قرآن و روايات بر آن تأكيد فراوانى داشته اند. همان گونه كه روايات ديگر نيز بر اين امر تأكيد دارند؛

حاكم نيشابورى به سند خود از ابن عباس نقل مى كند كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «النجوم امان لاهل الارض من الغرق و اهل بيتى امان لامّتى من الاختلاف فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس»؛(18) «ستارگان، امان اهل زمين اند از غرق

شدن و اهل بيت من امان اند براى امّتم از اختلاف و هر گاه قبيله اى از عرب با آنان مخالفت كنند، در ميان خودشان اختلاف افتاده و جزء حزب ابليس مى گردند.» و نيز به سند خود از ابوذر نقل مى كند كه او در كنار كعبه ايستاد، دست ها را به درِ كعبه گرفت، خطاب به مردم فرمود: اى مردم! هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كس نمى شناسد، من ابوذرم، از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: «الا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من قومه من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق»؛(19) «مَثل اهل بيت من، مَثل كشتى نوح است، هر كس سوار بر آن شود، نجات مى يابد و كسى كه از آن تخلّف كند، غرق مى شود.» آن گاه هر دو حديث را صحيح مى شمرد.

3 - بحث علمى زمينه ساز وحدت

توضيح

بزرگ ترين اختلاف بين امّت اسلامى، مسئله امامت و رهبرى است. شهرستانى مى گويد: «بزرگ ترين خلاف بين امّت، اختلاف در مسئله امامت است، زيرا براى هيچ مسئله اى در اسلام مانند امامت اين قدر شمشير كشيده نشده است».(20) لذا هر مسلمانى وظيفه دارد كه در راه وحدت مسلمانان بكوشد ولى اين بدان معنا نيست كه دست از بحث علمىِ خالى از هر گونه تعصّب و عناد بر دارد، زيرا اين بحث ها به طور قطع در وحدت صفوف مسلمان اثر دارد. هنگامى كه هر كدام از فرقه هاى مسلمان، پى به عقايد واقعى فرقه ديگر برده و بداند كه او نيز عقائدش مستند به عقل و قرآن و سنت است. كينه و دشمنى نسبت به يكديگر كمتر مى شود. بخش مهّم كينه ها و دشمنى ها به اين خاطر است كه مسلمانان از عقايد

يكديگر بى خبرند و يا بدون دليل مى دانند. اگر شيعه را به جهت اعتقاد به بدا متهم به كفر مى كنند، تقيه را به نفاق نسبت مى دهند، به خاطر آن است كه از حقيقت اين اعتقاد و عمل ناآگاه اند، كه بخشى از آن به كوتاهى ما در عرضه نمودن عقايد خودمان باز مى گردد. مسئله امامت نيز از اين موضوع مستثنا نيست اگر اهل سنت اعتقاد شيعه اماميه را در مسئله امامت و شرايط آن غلوّ مى دانند، به جهت آن است كه ما به طور علمى و صحيح آن را معرفى نكرده ايم، و هر جا كه خوب عمل كرديم تا حدود زيادى موفق بوده ايم و زمينه ساز وحدت مسلمانان شده ايم. اينك به نمونه هايى از اين قبيل اشاره مى كنيم:

الف - تمايل به حق

1 - شيخ محمود شلتوت، رئيس دانشگاه الأزهر مصر در عصر خود، بعد از مطالعه فراوان در فقه شيعه و مرجعيت اهل بيت عليهم السلام پى به اعتبار شيعه جعفرى برده و فتواى معروف خود را در جواز تعبّد به مذهب جعفرى صادر مى كند و مى گويد: «مذهب جعفرى، معروف به مذهب شيعه امامى اثنا عشرى، مذهبى است كه تعبّد به آن شرعاً جايز است، همانند ساير مذاهب اهل سنت، لذا سزاوار است بر مسلمانان كه آن را شناخته و از تعصّبِ به ناحقّ نسبت به مذاهبى معيّن خلاصى يابند».(21)

2 - شيخ أزهر، دكتر محمّد محمّد فحّام نيز در تقريظى كه بر فتواى شلتوت نوشت نظر او را تأييد كرده، مى گويد: «من از شيخ محمود شلتوت و اخلاق، علم، گستردگى اطلاع، بهره مندى از لغت عرب، تفسير قرآن و اصول فقه او در عجبم. او فتوا به جواز تعبد به مذهب شيعه

اماميه را صادر كرده است. شك ندارم كه فتواى او اساس محكمى دارد، كه اعتقاد من نيز همان است».(22)

و نيز مى گويد: «خدا رحمت كند شيخ شلتوت را كه به اين معناى كريم التفات نمود و با آن فتواى صريح و شجاعانه اى كه صادر كرد خودش را جاودانه ساخت، او فتوا به جواز عمل به مذهب شيعه اماميه داد، از آن جهت كه مذهبى است فقهى و اسلامى، و اعتماد آن بر كتاب و سنت و دليل محكم است...».(23)

3 - شيخ محمّد غزالى مى گويد: «من معتقدم كه فتواى استاد اكبر؛ شيخ محمود شلتوت، راه طولانى را در تقريب بين مسلمان پيموده است... عمل او در حقيقت تكذيب خيالاتى است كه مستشرقين در سر مى پروراندند، آنان در اين خيال بودند كه كينه ها و اختلافاتى كه بين مسلمانان است بالاخره روزى امت اسلامى را قبل از آن كه به وحدت برسند و تحت لواى واحد در آيند، از هم پاشيده و نابود خواهد كرد. ولى اين فتوا در نظر من شروع راه و اولين كار است».(24)

4 - عبدالرحمن نجار، مدير مساجد قاهره مى گويد: «ما نيز فتواى شيخ شلتوت را محترم شمرده و به آن فتوا مى دهيم و مردم را از انحصار در مذاهب چهار گانه بر حذر مى داريم. شيخ شلتوت، امامى است مجتهد، رأى او صحيح و عين حقّ است، چرا بايد در انديشه و فتاوايمان، اكتفا بر مذاهب معيّنى نماييم، در حالى كه همه آنان مجتهد بودند؟»(25)

5 - استاد احمد بك، استاد شيخ شلتوت و ابوزهره مى گويد: «شيعه اماميه همگى مسلمان اند و به خدا و رسول و قرآن و هر چه پيامبرصلى الله عليه وآله آورده، ايمان

دارند. در ميان آنان از قديم و جديد فقيهانى بزرگ و علمايى در هر علم و فنّ ديده مى شود. آنان تفكّرى عميق داشته و اطلاعاتى وسيع دارند. تأليفات آنان به صدها هزار مى رسد و من بر مقدار زيادى از آنها اطلاع پيدا نمودم».(26)

6 - شيخ محمّد ابوزهره نيز مى نويسد: «شكى نيست كه شيعه، فرقه اى است اسلامى،... هر چه مى گويند به خصوص قرآن يا احاديث منسوب به پيامبرصلى الله عليه وآله تمسك مى كنند. آنان با همسايگان خود از سنّى ها دوست بوده و از يكديگر نفرت ندارند».(27)

7 - استاد محمود سرطاوى، يكى از مفتيان اردن مى گويد: «من همان مطلبى را كه سلف صالحمان گفته اند مى گويم و آن اين كه شيعه اماميه برادران دينى ما هستند، بر ما حق اخوّت و برادرى دارند و ما نيز بر آنان حقّ برادرى داريم».(28)

8 - استاد عبدالفتاح عبدالمقصود نيز مى گويد: «به عقيده من شيعه تنها مذهبى است كه آينه تمام نما و روشن اسلام است و هر كسى كه بخواهد بر اسلام نظر كند بايد از خلال عقائد و اعمال شيعه نظر نمايد. تاريخ بهترين شاهد است بر خدمات فراوانى كه شيعه در ميدان هاى دفاع از عقيده اسلامى داشته است».(29)

9 - دكتر حامد حنفى داود، استاد ادبيات عرب در دانشكده زبان قاهره مى گويد: «از اين جا مى توانم براى خواننده متدبّر آشكار سازم كه تشيع آن گونه كه منحرفان و سفيانى ها گمان مى كنند كه مذهبى است نقلى محض، يا قائم بر آثارى مملو از خرافات و اوهام و اسرائيليات، يا منسوب به عبد اللَّه بن سبأ و ديگر شخصيت هاى خيالى در تاريخ نيست، بلكه تشيع در روش علمى جديد ما به عكس

آن چيزى است كه آنان گمان مى كنند. تشيع اولين مذهب اسلامى است كه عنايت خاصى به منقول و معقول داشته است و در ميان مذاهب اسلامى توانسته است راهى را انتخاب كند كه داراى افق گسترده اى است. و اگر نبود امتيازى كه شيعه در جمع بين معقول و منقول پيدا كرده هرگز نمى توانست به روح تجدّد در اجتهاد رسيده و خود را با شرايط زمان و مكان وفق دهد به حدّى كه با روح شريعت اسلامى منافات نداشته باشد».(30)

او همچنين در تقريظى كه بر كتاب عبداللَّه بن سبأ نوشته است مى گويد: «سيزده قرن است كه بر تاريخ اسلام مى گذرد و ما شاهد صدور فتواهايى از جانب علما بر ضدّ شيعه هستيم، فتاوايى ممزوج با عواطف و هواهاى نفسانى. اين روش بد سبب شكاف عظيم بين فرقه هاى اسلامى شده است. و از اين رهگذر نيز علم و علماى اسلامى از معارف بزرگان اين فرقه محروم گشته اند، همان گونه كه از آراى نمونه و ثمرات ذوق هاى آنان محروم بوده اند. و در حقيقت خساراتى كه از اين رهگذر بر عالم علم و دانش رسيده، بيشتر است از خساراتى كه توسط اين خرافات به شيعه و تشيع وارد شده است، خرافاتى كه در حقيقت، ساحت شيعه از آن مبرّا است. و تو را بس، اين كه امام جعفر صادق (ت 148ه .) پرچم دار فقه شيعى - استاد دو امام سنّى است: ابوحنيفه نعمان بن ثابت (ت 150ه .) و ابوعبداللَّه مالك بن انس (ت 179ه .) و در همين جهت است كه ابو حنيفه مى گويد: اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاك مى شد. مقصود او همان دو سالى

است كه از علم فراوان جعفر بن محمّد بهره ها برده بود. و مالك بن انس مى گويد: من كسى را فقيه تر از جعفر بن محمّد نديدم».(31)

10 - دكتر عبد الرحمن كيالى يكى از شخصيت هاى حلب در نامه خود به علامه امينى رحمه الله مى نويسد: «عالم اسلامى هميشه نياز شديد به مثل اين تحقيقات دارد... چرا كه بعد از وفات رسول اعظم، بين مسلمين اختلاف شد و در نتيجه بنى هاشم از حقّ خود محروم شدند؟ و نيز سزاوار است كه از عوامل انحطاط و انحلال مسلمانان سخن به ميان آيد، چه شد كه مسلمانان به اين وضع امروز مبتلا شده اند؟ آيا ممكن است آن چه از دست مسلمانان رفته با رجوع به تاريخ اصيل و اعتماد بر آن، باز گرداند؟».(32)

11 - استاد ابوالوفاء غنيمى تفتازانى، مدرّس فلسفه اسلامى در دانشگاه الأزهر مى گويد: «بسيارى از بحث كنندگان در شرق و غرب عالم، از قديم و جديد، دچار احكام نادرست زيادى بر ضدّ شيعه شده اند كه با هيچ دليل يا شواهد نقلى سازگار نيست. مردم نيز اين احكام را دست به دست كرده و بدون آن كه از صحت و فساد آن سؤال كنند، شيعه را به آنها متهم مى نمايند. از جمله عواملى كه منجرّ به بى انصافى آنان نسبت به شيعه شد، جهلى است كه ناشى از بى اطلاعى آنان نسبت به مصادر شيعه است و در آن اتهامات تنها به كتاب هاى دشمنان شيعه مراجعه نموده اند».(33)

ب - اعتراف به حق
قسمت اول

طرح مباحث علمى محض و عارى از تعصّب و جدال غير احسن و تاليف در آن ها، نه تنها منجرّ به تمايل برخى از شخصيت هاى طراز اوّل اهل سنت در اعتراف به جواز

تعبّد به مذهب جعفرى و قبول شيعه اماميه به عنوان مذهبى كه داراى اصول و فروع مستند به عقل و قرآن و حديث است، شد، بلكه باعث شد كه عده اى ديگر از بزرگان اهل سنت مذهب خود را رها كرده، مذهب تشيع را در آغوش بگيرند. و اعتراف كنند كه حقّ يكى است و آن در هيچ مذهبى جز تشيع كه همان مذهب اهل بيت عليهم السلام است، نيست. اينك تعدادى از اين اشخاص را معرفى مى كنيم:

1 - علامه شيخ محمّد مرعى، امين انطاكى

او در قريه عنصو از توابع انطاكيه در سال 1314ه متولد شد. مذهب شافعى داشت. به همراه برادرش احمد براى فراگيرى علوم به مصر عزيمت نمود و بعد از طىّ مراحل مقدماتى از شخصيت هاى طراز اوّل ازهر؛ از قبيل: شيخ مصطفى مراغى، محمود ابوطه مهنى، شيخ رحيم و ديگران استفاده كرده و به درجات عالى از علم رسيد. هنگام بازگشت به وطن، بزرگان ازهر از آن دو دعوت كردند كه در مصر باقى مانده و هر كدام تدريس در ازهر را به عهده گرفته و شاگردان را از علوم خود سيراب كنند، ولى نپذيرفته و به شهر خود باز گشتند. با گذشت زمانى نه چندان دور با مطالعه كتاب ها به حقانيّت شيعه پى برده و هر دو برادر داخل در مذهب تشيع مى شوند.

شيخ محمّد در كتاب خود «لماذا اخترت مذهب اهل البيت عليهم السلام» مى گويد: «به طور قطع خداوند مرا هدايت كرد. و برايم تمسك به مذهب حقّ مقدّر فرمود؛ يعنى مذهب اهل بيت عليهم السلام، مذهب نوه رسول خداصلى الله عليه وآله امام جعفر بن محمّد صادق...

او در عوامل و اسبابى كه منجرّ به تمسك

به مذهب اهل بيت عليهم السلام شد مى گويد:

اولاً: مشاهده كردم كه عمل به مذهب شيعه مجزى است و ذمه مكلف را به طور قطع برى مى كند. بسيارى از علماى اهل سنت - از گذشته و حال - نيز به صحّت آن فتوا داده اند...

ثانياً: با دلايل قوى، برهان هاى قطع آور و حجت هاى واضح، كه مثل خورشيد درخشان در وسط روز است، ثابت شد حقانيت مذهب اهل بيت عليهم السلام و اين كه آن مذهب همان مذهبى است كه شيعه آن را از اهل بيت عليهم السلام اخذ كرده و اهل بيت نيز از رسول خدا و او از جبرائيل و او از خداوند جليل اخذ كرده است...

ثالثاً: وحى در خانه آنان نازل شد و اهل خانه از ديگران بهتر مى دانند كه در خانه چيست. لذا بر عاقل مدبّر است كه دليل هايى كه از اهل بيت عليهم السلام رسيده رها نكرده، و نظر بيگانگان را دنبال نكند.

رابعاً: آيات فراوانى در قرآن كريم وارد شده كه دعوت به ولايت و مرجعيت دينى آنان نموده است.

خامساً: روايات فراوانى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل شده كه ما را به تعبد به مذهب اهل بيت عليهم السلام دعوت مى كند، كه بسيارى از آن ها را در كتاب الشيعة و حججهم فى التشيع آورده ام».(34)

2 - علامه شيخ احمد امين انطاكى

او برادر شيخ محمّد امين است كه بعد از مطالعه كتاب المراجعات سيد شرف الدين عاملى و تدبّر و تفكر در مطالب آن، از مذهب خود عدول كرده، مذهب تشيع را انتخاب نموده است. او نيز در مقدمه كتابش فى طريقى إلى التشيع مى گويد: «سبب تشيع من گفتارى است از پيامبر اكرم كه تمام مذاهب اسلامى

بر آن اتفاق نظر دارند. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «مثل اهل بيت من همانند كشتى نوح است، هر كس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كس از آن سرپيچى كرد غرق شد». ملاحظه كردم كه اگر از اهل بيت عليهم السلام پيروى كرده و احكام دينم را از آنان اخذ كنم بدون شك نجات يافته ام. اگر آنان را رها كرده و احكام دين خود را از غير آنان اخذ نمايم، از گمراهان خواهم بود...».

و نيز مى فرمايد: «با تمسك به مذهب جعفرى، ضمير و درونم آرامش يافت. مذهبى كه در حقيقت مذهب آل بيت نبوت عليهم السلام است، كه درود و سلام خدا تا روز قيامت بر آنان باد. به عقيده ام از عذاب خداوند متعال با پذيرفتن ولايت آل رسول عليهم السلام، نجات يافته ام، زيرا نجات جز با ولايت آنان نيست...».

3 - دكتر محمّد تيجانى سماوى

او در تونس متولد شد. و بعد از گذر از ايام طفوليّت، به كشورهاى عربى مسافرت نمود، تا بتواند از شخصيت هاى مختلف علمى بهره مند شود. در مصر، علماى الازهر از او درخواست كردند كه در آن جا بماند و طلاب الأزهر را از علم فراوان خود بهره مند سازد، ولى قبول نكرد و در عوض سفرى كه به عراق داشت، با مباحثات فراوان با علماى شيعه اماميه، مذهب تشيع را انتخاب نمود و الآن در دنيا از مروّجين تشيع شناخته مى شود. و كتاب هايى را نيز در دفاع از اين مذهب تأليف نموده است.

او در بخشى از كتاب «ثم اهتديت» مى گويد: «شيعه ثابت قدم بوده و صبر كرده و به حقّ تمسك كرده است... و من از هر عالمى تقاضا دارم كه با

علماى شيعه مجالست كرده و با آنان بحث نمايد، كه به طور قطع از نزد آنان بيرون نمى آيد جز آن كه به مذهب آنان كه همان تشيع است، بصيرت خواهد يافت... آرى من جايگزينى براى مذهب سابق خود يافتم و سپاس خداوندى را كه مرا بر اين امر هدايت نمود و اگر هدايت و عنايت او نبود، هرگز بر اين امر هدايت نمى يافتم.

ستايش و سپاس خدايى را سزاست كه مرا بر فرقه ناجيه راهنمايى كرد؛ فرقه اى كه مدتّ ها با زحمت فراوان در پى آن بودم. هيچ شك ندارم هر كس به ولاى على و اهل بيتش تمسك كند به ريسمان محكمى چنگ زده كه گسستنى نيست. روايات پيامبرصلى الله عليه وآله در اين مورد بسيار است، رواياتى كه مورد اجماع مسلمين است. عقل نيز به تنهايى بهترين راهنما براى طالب حق است... آرى، به حمد خدا، جايگزين را يافتم، و در اعتقاد به اميرالمؤمنين و سيد الوصيين امام على بن ابى طالب عليه السلام، به رسول خداصلى الله عليه وآله اقتدا كردم، و نيز در اعتقاد به دو سيّد جوانان اهل بهشت و دو دسته گل از اين امّت، امام ابو محمّد حسن زكّى و امام ابو عبداللَّه حسين، و پاره تن مصطفى خلاصه نبوت، مادر امامان و معدن رسالت و كسى كه خداوند عزيز به غضب او غضبناك مى شود، بهترين زنان، فاطمه زهرا.

به جاى امام مالك، با استاد تمام امامان، امام جعفر صادق عليه السلام و نه نفر از امامان معصوم از ذريه حسين و امامان معصوم را برگزيدم...».

او بعد از ذكر حديث «باب مدينة العلم» مى گويد: «چرا در امور دين و دنياى خود از على عليه

السلام تقليد نمى كنيد، اگر معتقديد كه او باب مدينه علم پيامبرصلى الله عليه وآله است؟ چرا باب علم پيامبرصلى الله عليه وآله را عمداً ترك كرده و به تقليد از ابوحنيفه و مالك و شافعى و احمد بن حنبل و ابن تيميه پرداخته ايد، كسانى كه هرگز در علم، عمل، فضل و شرف به او نمى رسند؟

آن گاه خطاب به اهل سنت نموده مى گويد: «اى اهل و عشيره من! شما را به بحث و كوشش از حقّ و رها كردن تعصّب دعوت مى كنم، ما قربانيان بنى اميه و بنى عباسيم، ما قربانيان تاريخ سياهيم. قربانى هاى جمود و تحجر فكرى هستيم كه گذشتگان براى ما به ارث گذاشته اند».(35)

او كتاب هايى در دفاع از تشيع نوشته كه برخى از آن ها عبارتند از: ثم اهتديت، لأكون مع الصادقين، فاسألوا أهل الذكر، الشيعة هم أهل السنة، اتقوا اللَّه.

4 - نويسنده معاصر، صائب عبدالحميد

او شخصيتى عراقى است كه با سفر به ايران و تحقيقات فراوان، با عنايات خداوند مذهب اهل سنت را رها و تشيع را انتخاب نموده است. او در بخشى از كتاب خود مى نويسد: «من اعتراف مى كنم بر نفس خود كه اگر رحمت پروردگار و توفيقات او مرا شامل نمى شد، به طور حتم نفس معاندم مرا به زمين مى زد. اين امر نزديك بود و حتّى يك بار نيز اتفاق افتاد. ولى خداوند مرا كمك نمود. با اطمينان خاطر به هوش آمدم در حالى كه خود را در وسط كشتى نجات مى يافتم، مشغول به آشاميدن آب گوارا شدم و الآن با تو از سايه هاى بهارى آن گل ها سخن مى گويم.

بعد از اطلاع دوستانم از اين وضع همگى مرا رها نموده به من جفا

كردند. يكى از آنان كه از همه داناتر بود به من گفت: آيا مى دانى كه چه كردى؟ گفتم: آرى، تمسك كردم به مذهب امام جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند زين العابدين، فرزند سيّد جوانان بهشت، فرزند سيد وصيين و سيده زنان عالميان و فرزند سيد مرسلين. او گفت: چرا اين گونه ما را رها كردى، و مى دانى كه مردم در حقّ ما حرف ها مى زنند؟ گفتم: من آنچه رسول خداصلى الله عليه وآله فرموده مى گويم. گفت چه مى گويى: گفتم: سخن رسول خداصلى الله عليه وآله را مى گويم كه فرمود: «من در ميان شما چيزهايى قرار مى دهم كه با تمسك به آن ها بعد از من گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم». و گفتار پيامبرصلى الله عليه وآله در حق اهل بيتش كه فرمود: «اهل بيتم كشتى هاى نجات اند، كه هر كس بر آن ها سوار شود، نجات يابد».(36)

صائب عبدالحميد كتاب هايى را نيز در دفاع از اهل بيت عليهم السلام و تشيع نوشته كه برخى از آن ها عبارتند از: منهج فى الانتماء المذهبى، ابن تيميه، حياته، عقائده و تاريخ الاسلام الثقافى و السياسى.

5 - استاد صالح الوردانى

او نيز از جمله كسانى است كه با مطالعات فراوان پى به حقانيت تشيع برده، و مذهب اهل سنت را رها كرده تشيع را انتخاب مى كند. او از جمله كسانى است كه بدون خوف و ترس از كسى، به طور علنى اعتراف به تشيع نموده و مردم را نيز در مصر به آن مذهب دعوت مى نمايد.

در بخشى از كتاب خود الخدعة، رحلتى من السنة الى الشيعة مى نويسد: «در مدتى كه سنّى بودم، مردم را به عقل گرايى دعوت كرده و شعار

عقل را سر دادم، ولى در ميان قوم خود جايگاهى نيافتم و از هر طرفى تهمت ها و شايعات عليه خود شنيدم... و من به خوبى مى دانستم كه كوتاه آمدن از عقل يعنى ذوب شدن در پيشينيان و در نتيجه انسان بدون هيچ شخصيتى خواهد بود كه واقع را بر او روشن كند... من هرگز چيزى را بدون تحقيق و دقت نظر نمى گويم... عقل گرايى من عامل اساسى در تمايلم به سوى تشيع و خطّ اهل بيت عليهم السلام و اختيار مذهب آنان بود...».(37)

قسمت دوم

6 - استاد معتصم سيد احمد سودانى

او با مطالعات فراوان در تاريخ و حديث، به حقانيت مذهب اهل بيت عليهم السلام پى برده و با رها كردن مذهب خود، تشيع را انتخاب مى كند. او در توصيف و وجه نام گذارى كتابش، بنور فاطمة اهتديت مى گويد: «هر انسانى در اندرون خود نورى را احساس مى كند كه راهنماى به حق است، ولى هواهاى نفسانى و پيروى از گمان بر آن نور پرده مى اندازد، لذا انسان نيازمند تذكّر و بيدارى است و فاطمه عليها السلام اصل آن نور است. من آن نور را دائماً در وجود خود احساس مى كنم...».(38)

او نيز درباره نظريه عدالت صحابه مى گويد: «عدالت صحابه نظريه اى است كه اهل سنت در مقابل عصمت اهل بيت عليهم السلام جعل نمودند، و چقدر بين اين دو فرق است. عصمت اهل بيت عليهم السلام حقيقتى است قرآنى و پيامبرصلى الله عليه وآله نيز بر آن تأكيد دارد و در واقع نيز تحقّق پيدا كرده است. امّا نظريه عدالت صحابه، مخالف قرآن كريم است. همان گونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله نيز تصريح بر خلاف آن نموده است، بلكه خود صحابه به

بدعت هايى كه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز بعد از آن ايجاد كردند، اقرار نمودند».(39)

و نيز مى گويد: «من در وجود خود چيزى مى يابم و احساس مى كنم، كه نمى توانم توصيفش كنم. ولى نهايت تعبيرى كه مى توانم از آن داشته باشم اين كه: هر روز احساس مى كنم كه به جهت تمسّك به ولاى اهل بيت عليهم السلام در خود قرب بيشترى به خداوند متعال پيدا كرده ام، و هر چه در كلمات آنان بيشتر تدبر مى كنم معرفت و يقينم به دين بيشتر مى شود. معتقدم اگر تشيع نبود، از اسلام خبرى نبود. و هر گاه در صدد تطبيق و پياده كردن تعليمات اهل بيت عليهم السلام در خود بر مى آيم، لذت ايمان و لطافت يقين را در خود احساس مى كنم. و هنگامى كه دعاهاى مباركى را كه از طريق اهل بيت عليهم السلام رسيده و در هيچ مذهبى يافت نمى شود، قرائت مى كنم، شيرينى مناجات پروردگار را مى چشم...».(40)

7 - وكيل مشهور مصرى، دمرداش عقالى

او از شخصيت هاى مشهور و بارز مصرى است كه در شغل وكالت مدت هاست فعاليّت مى كند. هنگام تحقيق در يك مسئله فقهى و مقايسه آرا در آن مسئله، فقه و استنباطهاى شيعه اماميه را از ديگر مذاهب فقهى قوى تر مى يابد و همين مسئله بارقه هاى تشيع را در دلش روشن مى گرداند، تا اين كه حادثه اى عجيب سرنوشت او را به كلّى عوض كرده و او را مفتخر به ورود در مذهب تشيع مى نمايد و آن، اين بود كه: وقتى گروهى از حجّاج ايرانى همراه با حدود بيش از بيست كارتن كتاب اعتقادى وارد عربستان مى شوند. تمام كتاب ها از طرف حكومت مصادره مى شود. سفير ايران در زمان شاه، موضوع

را با ملك فيصل در ميان مى گذارد. او نيز به وزارت كشور عربستان مى نويسد تا به موضوع رسيدگى كنند. وزير كشور دستور مى دهد كه تمام كتاب ها را بررسى كرده، اگر مشكلى ندارد آن را به صاحبش برگردانند. در آن زمان «دمرداش عقالى» در حجاز به سر مى برد، از او خواستند كه اين كتاب ها را بررسى كند و در نهايت رأى و نظر قانونى خود را بدهد. او با مطالعه اين كتاب ها به حقانيّت تشيع پى مى برد و از همان موقع قدم در راه اهل بيت عليهم السلام مى گذارد...».(41)

8 - علّامه دكتر محمّد حسن شحّاته

او نيز كه استاد سابق دانشگاه ازهر است پس از مطالعات فراوان در رابطه با شيعه اماميّه پى به حقّانيّت اين فرقه برده و در سفرى كه به ايران داشت در سخنرانى خود براى مردم اهواز مى گويد: «عشق به امام حسين عليه السلام سبب شد كه از تمامى موقعيّت هايى كه داشتم دست بردارم».

و در قسمتى ديگر از سخنانش مى گويد: «اگر از من سؤال كنند: امام حسين عليه السلام را در شرق يا غرب مى توان يافت؟ من جواب مى دهم كه امام را مى توان در درون قلب من ديد و خداوند توفيق تشرّف به ساحت امام حسين عليه السلام را به من داده است».

وى در ادامه مى گويد: «50 سال است كه شيفته امام على عليه السلام شده ام و سال هاست كه هاله اى از طواف پيرامون ولايت امام على عليه السلام در خود مى بينم».(42)

9 - عالم فلسطينى شيخ محمّد عبدالعال

او كسى است كه بعد از مدّت ها تحقيق در مذهب تشيع، پى به حقانيّت آن برده، و به اهل بيت عليهم السلام اقتدا نموده است. در مصاحبه اى مى گويد: «... از مهم ترين كتاب هايى كه

قرائت كردم كتاب المراجعات بود، كه چيزى بر ايمان من نيفزود و تنها بر معلوماتم اضافه شد. تنها حادثه اى كه مطلب را نهايى كرده و مرا به ولايت اهل بيت عليهم السلام رهنمون ساخت. اين بود كه: روزى در پياده رو، رو به روى مغازه يكى از اقوامم نشسته بودم، مغازه اى كوچك بود. شنيدم كه آن شخص به يك نفر از نوه هاى خود امر مى كند كه به جاى او در مغازه بنشيند، تا نماز عصر را به جاى آورد. من به فكر فرو رفتم، كه چگونه يك نفر مغازه خود را رها نمى كند تا به نماز بايستد، مگر آن كه كسى را به جاى خود قرار دهد كه بتواند حافظ اموالش باشد، حال چگونه ممكن است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله يك امّتى را بدون امام و جانشين رها كند!! به خدا سوگند كه هرگز چنين نخواهد بود...

هنگامى كه از او سؤال شد كه آيا الآن كه در شهر غربت لبنان به سر مى برى احساس وحشت و تنهايى نمى كنى؟. او در جواب مى گويد: «به رغم اين كه عوارض و لوازم تنهايى زياد و شكننده است، ولى در من هيچ اثرى نگذاشته و هرگز آن ها را احساس نمى كنم؛ زيرا در قلبم كلام اميرالمؤمنين را حفظ كرده ام كه فرمود: «لا تستوحشوا من الحق لقلة اهله»؛ «اى مردم هيچ گاه از راه حق به جهت كمى اهلش وحشت نكنيد.»(43)

او نيز مى گويد: «مردم به خودى خود به دين اهل بيت عليهم السلام روى خواهند آورد، زيرا دين فطرت است، ولى چه كنيم كه اين دين در زير چكمه هاى حكومت ها قرار گرفته است».

و نيز در پاسخ اين سؤال كه آيا ولايت

احتياج به بيّنه و دليل دارد مى گويد: «ما معتقديم كه هر چيزى احتياج به دليل دارد مگر ولايت اهل بيت عليهم السلام، كه دليل محتاج به آن است...».(44)

و نيز مى گويد: «هر كسى كه دور كعبه طواف مى كند - دانسته يا ندانسته، جبرى باشد يا اختيارى يا امر بين الامرى - در حقيقت به دور ولايت طواف مى كند، زيرا كعبه مظهر است و مولود آن، جوهر، و هر كسى كه برگرد مظهر طواف مى كند در حقيقت به دور جوهر طواف مى كند».(45)

10 - مجاهد و رهبر فلسطينى محمّد شحّاده

او كسى است كه هنگام گذراندن محكوميّت خود در زندان هاى اسرائيل با بحث هاى فراوانى كه با شيعيان لبنانى در بند زندان هاى اسرائيل داشت پى به حقانيت شيعه برد و با انتخاب تشيع و مذهب اهل بيت عليهم السلام از دعوت كنندگان صريح و علنى مردم فلسطين به اهل بيت عليهم السلام شد. اينك قسمت هايى از مصاحبه اى را كه با او انجام گرفته نقل مى نماييم: «بازگشت فلسطين به محمّد و علىّ است». «من آزاد مردان عالم را به اقتدا و پيروى از امام و پيشواى آزاد مردان؛ حسين عليه السلام دعوت مى كنم».

و نيز مى گويد: «من هم دردى فراوانى با مظلوميّت اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله دارم و احساسم اين است كه على بن ابى طالب عليه السلام حقاً مظلوم بود. و اين احساس به مظلوميّت آن حضرت عليه السلام در من عميق تر و ريشه دارتر شده، هر گاه كه ظلم اشغالگرى در فلسطين بيشتر مى شود.

جهل من به تشيع عامل اين بود كه در گذشته در تسنّن باقى بمانم. و اميدوارم كه من آخرين كسى نباشم كه مى گويم: «ثم اهتديت». رجوع من به تشيع هيچ

ربطى به مسئله سياسى ندارد كه ما را احاطه كرده است. من همانند بقيه مسلمانان افتخارها و پيروزى هايى را كه مقاومت در جنوب لبنان پديد آورد در خود احساس مى كنم، كه در درجه اوّل آن را«حزب اللَّه» پديد آورد. ولى اين بدان معنا نيست كه عامل اساسى در ورود من در تشيع مسائل سياسى بوده است، بلكه در بر گرفتن عقيده اهل بيت عليهم السلام از جانب من، در نتيجه پذيرش باطنى من بوده و تحت تأثير هيچ چيز ديگرى نبوده است. راه اهل بيت عليهم السلام راه حقّ است كه من به آن تمسك كرده ام». «تشيع من عقيدتى است نه سياسى». «زود است كه در نشر مذهب امامى در فلسطين بكوشم و از خداوند مى خواهم كه مرا در اين امر كمك نمايد».

«امام قائم آل بيت نبّوت عليه السلام براى ما بركت ها و فيض هايى دارد كه موجب تحرك مردم فلسطين است. و در ما جنب و جوشى دائمى ايجاد كرده، كه نصرت و پيروزى را در مقابل خود مشاهده مى كنيم و فرج او را نزديك مى بينيم ان شاءاللَّه. و من با او از راه باطن ارتباط دارم و با او نجوا مى كنم و از او مى خواهم كه ما را در اين موقعيت حساس مورد توجه خود قرار دهد».

«آزاد مردان عالم خصوصاً مسلمانان با اختلاف مذاهب را نصيحت مى كنم كه قيام حسين عليه السلام و نهضت او بر ضد ظلم را سرمشق خود قرار داده و هرگز سكوت بر ظلمى را كه آمريكا، شيطان بزرگ و اسرائيل آن غده سرطانى كه در كشورهاى اسلامى رشد كرده، روا ندارند».

من در كنفرانس ها و جلساتى كه در فلسطين تشكيل مى شود و مرا براى

سخنرانى دعوت مى كنند، در حضور هزاران نفر، تمام كلمات و سخنان خود را بر محور مواقف و سيره اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله قرار مى دهم كه اين سخنان سهم به سزايى در تغيير وضع موجود در جامعه فلسطين در رابطه با اهل بيت عليهم السلام داشته، و اين روش را ادامه مى دهم تا اين كه مردم قدر آنان را بدانند و با اقتدا به آنان به اذن و مشيّت خداوند به پيروزى برسند...».

«با مشيّت خداوند با گروهى از برادران مؤمنم مذهب اهل بيت عليهم السلام را به زودى در فلسطين منتشر خواهيم كرد تا اين كه زمينه ساز ظهور مهدى آل محّمد - عجل اللَّه تعالى فرجه - الشريف گردد».

هنگامى كه رئيس علماى ازهر مصر به طور صريح به جهت نشر تشيع و دفاع از آن، او را مورد هجوم قرار دادند، در جواب گفت: «من تنها [اين را] مى گويم: بار خدايا قوم مرا هدايت كن، كه آنان نمى دانند...» سپس مى گويد: «من در جواب سخنى كه به زبان جارى كرد: كه جهل و نادانى من نسبت به مذهب شيعه باعث شد كه وارد تشيع شوم تنها بر اين نكته تأكيد مى كنم كه در حقيقت اين جهل به تشيع بود كه مرا در مذهب تسنن تا به حال باقى گذارد، تا الآن كه به حقانيّت آن اعتراف مى كنم».(46)

11 - طبيب فلسطينى اسعد وحيد قاسم

او نيز بعد از مطالعات بسيار در رابطه با شيعه، تشيع را انتخاب نمود و از راه هاى مختلف در صدد اثبات حقانيّت و نشر تشيع بر آمد و در اين راه سعى و كوشش فراوان نمود. در مصاحبه اى كه با او انجام گرفته مى گويد: «به

عقيده من تشيع همان اسلام است و اسلام نيز همان تشيع».(47) او نيز تأليفاتى در دفاع از مذهب تشيع دارد كه از آن جمله مى توان به ازمة الخلافة و الامامة و آثارها المعاصرة اشاره كرد.

لازم به ذكر است كه حقّانيّت تشيّع باعث گرايش تعداد فراوانى از پيروان اهل سنّت و ساير اديان به اين مذهب گرديده و انسانهاى پاك نهاد و حقيقت گرا؛ پس از درك حقّانيت شيعه، پيرو اين مكتب پويا و مقدّس مى شوند.

آنچه در اين مختصر آورده شد، نتها به عنوان نمونه مطرح گرديد.

4 - تعيين مرجع دينى

مسئله امامت دو جنبه دارد: يكى جنبه تاريخى و ديگرى دينى. بر فرض كه از جنبه تاريخى عصر آن گذشته باشد، از جنبه دينى، اثر آن تاكنون باقى است و تا روز قيامت نيز باقى خواهد ماند. اگر از امامت و ولايت بحث مى كنيم، يك جهت مهمّش اين است كه مرجع دينى ما كيست و دين را از چه كسانى بايد اخذ كرد؟ سنت واقعى پيامبرصلى الله عليه وآله نزد چه كسانى است؟ آيا دين و معارف اسلام را از امثال ابوالحسن اشعرى و ابن تيميه و فقه و فروع دين را از ائمه مذاهب چهارگانه بگيريم، همان گونه كه اهل سنت و وهابيون مى گويند، يا از راه افرادى معصوم كه جز اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله كسان ديگر نيستند، پيروى كنيم؟

همان گونه كه آيات و روايات بر اين امر تأكيد فراوان نموده است و شيعه امامى بر آن اصرار دارد؛ بر هر مسلمان واجب است كه بعد از گذشت زمان و فاصله زياد از صاحب رسالت، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و اختلاف مذاهب و آرا، راهى را براى

رسيدن به سنت نبوى و معارف دينى بپيمايد كه مورد اطمينان اوست. و لذا نصب امام على عليه السلام به مقام ولايت و خلافت غير از آن كه خلأ زعامت و حاكميّت اسلامى را در امور سياسى، بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله جبران مى كند، او را مرجعى براى رفع مشكلات دينى و مسائل شرعى مردم نيز قرار مى دهد. مشكلاتى كه طبيعتاً بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله پديد آمده بلكه شديدتر مى شود. و به همين جهت است كه امام على عليه السلام بر اين امر مهّم تأكيد كرده در توصيف عترت پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به مردم مى فرمايد:

1 - «فأين تذهبون؟ و أنّى تؤفكون و الأعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة فأين يتاه بكم و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيّكم؟ و هم أزمّة الحقّ و أعلام الدّين و ألسنة الصّدق»؛(48) «مردم كجا مى رويد؟ چرا از حق منحرف مى شويد؟ پرچمهاى حقّ بر پاست، و نشانه هاى آن آشكار است، با اين كه چراغهاى هدايت روشنگر راه اند، چون گمراهان به كجا مى رويد؟ چرا سرگردان هستيد؟ در حالى كه عترت پيامبرصلى الله عليه وآله شما در ميان شماست. آنان زمام داران حقّ ند، پيشوايان دين، و زبان هاى راستى و راست گويانند.»

2 - «انظروا أهل بيت نبيّكم فالزموا سمتهم و اتّبعوا أثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى فإِن لبدوا فالبدوا و إن نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلّوا و لا تتأخّروا عنهم فتهلكوا»؛(49) «مردم! به اهل بيت پيامبرتان بنگريد از آن سو كه گام برمى دارند گام را به جاى گام آنان بگذاريد، آنان شما را از راه هدايت بيرون نمى برند و به پستى و هلاكت

باز نمى گردانند. اگر سكوت كردند سكوت كنيد و اگر قيام كردند، بپا خيزيد. از آنان پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد و از آنان عقب نمانيد كه نابود مى گرديد.»

3 - «نحن الشّعار و الأصحاب و الخزنة و الأبواب و لا تؤتى البيوت إلّا من أبوابها فمن أتاها من غير أبوابها سمّى سارقاً»؛(50) «مردم! ما اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله چونان پيراهن تن او و ياران راستين او خزانه داران علوم و معارف وحى و درهاى ورود به آن معارف، مى باشيم، كه جز از در، هيچ كس به خانه ها وارد نخواهد شد. و هر كس از در به خانه وارد نشود دزد ناميده مى شود.»

4 - «أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون فى العلم دوننا كذباً و بغياً علينا أن رفعنا اللَّه و وضعهم و أعطانا و حرمهم و أدخلنا و أخرجهم بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى»؛(51) «كجايند كسانى كه پنداشتند دانايان علم قرآن آنان مى باشند نه ما؟ كه اين ادعا را بر اساس دروغ وستمكارى بر ضد ما روا داشتند. خدا ما اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله را بالا آورد و آنان را پست و خوار كرد، به ما عطا فرمود و آنها را محروم ساخت، ما را در حريم نعمت هاى خويش داخل و آنان را خارج كرد، كه راه هدايت را با راهنمايى ما مى پويند و روشنى دل هاى كور از ما مى جويند.»

5 - «إنّما مثلى بينكم كمثل السّراج فى الظّلمة يستضى ء به من ولجها»؛(52) «همانا من در بين شما چونان چراغ درخشنده در تاريكى هستم كه هر كس به آن روى مى آورد از نورش بهرمند مى گردد.»

6 - «هم عيش العلم و موت الجهل يخبركم

حلمهم عن علمهم و ظاهرهم عن باطنهم و صمتهم عن حكم منطقهم لا يخالفون الحقّ و لا يختلفون فيه»؛(53) «آن ها - اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله - رمز حيات دانش و راز مرگ نادانى هستند، حلمشان شما را از دانش آنان، ظاهرشان از باطنشان و سكوتشان از منطق آنان اطلاع مى دهد، نه با دين خدا مخالفتى دارند و نه در آن اختلاف مى كنند.»

5 - نقش غدير در ساختار زندگى انسان

يكى از امتيازات اديان اين است كه اگر هدفى عالى را براى انسان مشخص كرده و راه رسيدن به آن را ترسيم مى كند، الگو و نمونه اى را نيز براى آن مشخص مى نمايد تا با در نظر گرفتن سيره عملى او، و اقتدا و پيروى از او، انسان ها بهتر بتوانند به سر منزل مقصود برسند، زيرا طبق نظر روانشناسان و روان كاوان، با الگوى كامل، بهتر مى توان انسان ها را به حقّ و حقيقت و هدف راهنمايى كرد.

خداوند متعال پيامبر اسلام را الگوى خوبى براى مسلمين معرفى كرده مى فرمايد: {لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ}؛(54) «قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست.»

بايد دانست كه موقعيت ها و مواقفى بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پديد آمد كه هرگز در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله پديد نيامده بود، تا آن حضرت صلى الله عليه وآله را در آن مواقف الگو قرار دهيم، از آن جمله اتفاقى بود كه در عصر امام حسين عليه السلام پديد آمد، كه حاكمى به اسم اسلام ولى بر ضدّ اسلام به اسم يزيد حاكم بر كشورهاى اسلامى شود، در آن وقت تنها كسى كه بهترين الگو را تا روز قيامت به جامعه انسانى عرضه كرد امام حسين عليه

السلام بود. اين الگو براى جامعه شيعه و پيروان اهل بيت عليهم السلام از آن جمله امام حسين عليه السلام است، كه اهل سنّت چنين الگويى ندارند.

بحث از امامت و خلافت بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اگر چه از جهتى تاريخى است، ولى همين تاريخ صدر اسلام است كه انسان ساز است. بحث از امامت بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله در حقيقت بحث از اين موضوع است كه امام بايد قابليت امامت داشته باشد و از جانب خداوند منصوب گردد. بحث از اين كه امام بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله چه كسى بوده، در حقيقت بحث از اين است كه چه كسى بايد تا روز قيامت براى جامعه اسلامى، بلكه جامعه بشريت الگو باشد؛ آيا مثل على عليه السلام الگو باشد كه جامع همه صفات كمال است و در شجاعت، عدالت، سخاوت، عبادت، زهد، تقوا، فروتنى، و ديگر صفات نظير نداشت، يا برخى كه هيچ جايگاهى در جنگ ها نداشتند؟ امّت اسلامى احتياج به الگوهايى جامع در بين بزرگان صدر اسلام دارد، كه بتوانند محرّك آنان تا روز قيامت باشند. و مردم با خواندن موقعيت ها و فضائل و كمالاتشان در راه آنان قرار گرفته، به حقّ و حقيقت نزديك شوند.

مگر نه اين است كه «ماهاتما گاندى» به عنوان الگو و نمونه ضد استعمار در شبه قاره هند مطرح است؟ مگر نه اين است كه دهقان فداكار به عنوان الگوى فداكارى و از خود گذشتگى در كتاب هاى كودكان مطرح مى شود، تا از ابتدا كودكان با ترسيم موقعيت او در روح و روان و ذهنشان فداكار بار آيند. چرا امّت اسلامى در خواب است در حالى كه

دشمنان اسلام و مسلمانان بر بلاد آنان غلبه و سيطره پيدا كرده و دين و منابع مادى آنان را به غارت مى برد؟ مگر خداوند متعال در قرآن كريم نمى فرمايد: {وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلى المُؤْمِنِينَ سَبِيلاً}؛(55) «و خداوند هرگز بر مؤمنان، براى كافران راه [تسلطى قرار نداده است.»

مگر پيامبرصلى الله عليه وآله نفرموده است: «الإسلام يَعْلو و لا يُعلى عليه»؛(56) «اسلام بر هر دينى برترى دارد و هيچ دينى بر او علوّ و برترى ندارد.»

چرا مسلمانان بايد در خدمت به استعمار، حتّى بر ضدّ بلاد ديگر اسلامى سبقت گرفته و مسابقه دهند؟ چرا بايد يك كشور اسلامى به خاطر خوش خدمتى به استعمار؛ به خاطر اشغال يكى از بلاد اسلامى به اشغالگر مدال افتخار عطا كند؟ چرا در خوابيم؟ چرا غافليم؟ چرا ملت تاجيكستان با تقديم دويست هزار شهيد و دو مليون آواره به پيروزى نرسيد؟ ولى ملّت ايران با تقديم كمترين شهيد ظرف يك سال، حكومت طاغوتى 2500 ساله را بر انداخت، اين به جهت داشتن الگوهايى همانند على و حسين عليهما السلام بود. كدام كشورى مى توانست هشت سال جنگ را كه از سوى استكبار و استعمار تحميل شده بود، از همان اوايل پيروزى انقلابش تحمل كند و در نهايت، سرفراز از جنگ بيرون آيد؟ آيا غير از داشتن الگوهايى همچون حسين عليه السلام و اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله بود؟ آيا به غير از داشتن الگويى همچون ابوالفضل العباس عليه السلام بود؟ اين ادعا از من نيست كه يك نفر شيعى هستم، بلكه اين ادعاى افراد و شخصيت هاى بزرگ سياسى و انقلابى برخى از كشورهاى اسلامى است، كه از بى تحرّكى امّتشان رنج مى برند. در قضيه

فلسطين متأسفانه شاهد بوده و هستيم كه برخى از كشورهاى اسلامى از خود هيچ گونه تحركى نشان ندادند، حتّى در حد و اندازه يك راهپيمايى، كه در حقيقت به نفع خودشان بود، زيرا اسرائيل چشم طمع به تمام كشورهاى اسلامى دوخته است، ولى گويا كه هيچ اتفاقى براى ملّت فلسطين كه هم نوع و هم دين آنان است نيفتاده است و آنان همانند پرنده اى كه سر بزير برف كرده و شكارچى را نمى بيند و مى گويد دشمن وجود ندارد، مشغول عيش و نوش خود هستند، اما زهى غفلت كه يك مرتبه دشمن بر بالاى سر آنان آمده و همه را شكار كرده و نابود كنند ولى ملّت مسلمان شيعه دوازده امامى با پيروزى بر استكبار، به فكر تمام ملت هاى اسلامى است، و از فلسطين و افغانستان و چچن و عراق گرفته تا بوسنى و ساير ملت هاى مسلمان در صدد يارى رساندن به آنان از هر طريق ممكن بر آمده است اگر چه در اين راه بهاى سنگينى را پرداخته است. اين ها نيست مگر آن كه شيعه امامى الگوهايى دارد كه براى او درس هايى تا پايان تاريخ به يادگار گذاشته است. شيعه الگويى مثل على عليه السلام دارد كه معتقد است اگر به خاطر ربودن خلخال از پاى زن يهودى، انسان بميرد جا دارد. شيعه الگويى دارد مثل حسين بن على عليه السلام كه مى گويد: «نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو» كسى كه مى گويد: «هيهات منّا الذله». كسى كه مى گويد: «مرگ سرخ به از زندگى ننگين است». كسى كه معتقد است به خاطر امر به معروف ونهى از منكر گاهى جان بايد داد.

بحث از امامت

در اين زمان در حقيقت بحث از اين الگوهاست. بحث از امامت در حقيقت بحث از الگو در تمام زمينه هاست: در زمينه عبادت، نظام خانواده، وظائف فردى و اجتماعى، و... اين الگوها هستند كه آينده انسان را ترسيم كرده و ورق مى زنند. فرزند خردسالى كه از كودكى پرچم «هيهات منّا الذله» را بر پيشانى مى بندد و در مجالس امام حسين عليه السلام شركت كرده و او را الگوى خود مى بيند، هرگز در سنين بالاتر زير بار ذلت نمى رود، همان گونه مولايش حسين عليه السلام چنين بود. انسان الگو را نصب العين خود قرار مى دهد، تا به او اقتدا كرده و به او نزديك شود، نزديكى به او همان، و نزديك شدن به خدا همان، پس چه بهتر كه در الگو، بهترين ها انتخاب شوند، آنانى كه در طول عمر خود هرگز گناهى انجام نداده و هرگز خطا و اشتباهى از آنان سرنزده است. امام حقيقى است كه براى انسان حقّ را از باطل، نيك از بد، مضر از مفيد را تمييز مى دهد. و با ارتباط به خطّ امامت است كه راه انسان از هر يك از دو طرف جدا مى شود. اگر من پيرو حسين بن على باشم هرگز دست بيعت به حاكم فاسق و فاجر نمى دهم، ولى اگر پيرو فردى مانند عبداللَّه بن عمر باشم، حاضرم حتّى با پاى حجاج بن يوسف ثقفى آن خون خوار معروف تاريخ هم بيعت كنم، همان گونه كه احمد بن حنبل با الگو قرار دادن عبداللَّه بن عمر، با متوكّل بيعت كرد. امامت است كه معيارها و شعارها را مشخّص مى كند. پس بحث از «امامت» و «غدير» بحثى تاريخى و بى ثمر عقيم نيست،

بحث روز است، بحثى است زنده كه حيات جامعه اسلامى بلكه بشرى به آن وابسته است. امامت امرى است كه با حقيقت و شالوده و روح انسانى ارتباط دارد. امامت مسير انسان را روشن مى كند، امامت مربوط به دنيا و آخرت انسان است، امامت حقيقتى است كه در جاى جاى زندگى انسان تأثير گذار است.

6 - انتخاب مذهب با دليل و برهان

اشاره

آيا هر يك از ما مذهب خود را با دليل و برهان و تحقيق انتخاب كرده ايم، يا اين كه موروثى به دست ما رسيده است؟ چون پدر و مادرمان بر اين مذهب و عقيده اند ما نيز چنين هستيم؟ آيا امامت از اصول اعتقادى نيست كه هر يك بايد بر آن دليل اقامه كنيم؟ چه عاملى باعث شده كه من اين اعتقاد و مذهب را پذيرفته ام؟ آيا عامل قرآنى است يا حديثى يا عقلى يا تعصّبات قومى و قبيله اى و خانواده اى كه به هيچ اصلى تكيه ندارد؟ به چه دليل مذاهب ديگر از مذهب من برتر نباشند؟ آيا در آينده بر اين اعتقاداتى كه دارم مسئول نيستم؟ اينها سؤال هايى است كه ممكن است در ذهن هر كسى خطور كند و طبيعتاً بايد پاسخگوى آن بود پاسخ آن جز با بحث از امامت نخواهد بود، زيرا محور همه مذاهب بر مسئله امامت است.

تقليد مذموم

تقليد هر چند در برخى از موارد صحيح و ممدوح است؛ مثل تقليد جاهل از عالم در مسائل فقهى، لكن در برخى از موارد ديگر صحيح نيست و مورد سرزنش عقل و شرع است، مثل تقليد جاهل از جاهل، يا تقليد عالم از عالم بر خلاف آن چه كه خود به آن نتيجه رسيده است. لذا قرآن كريم مى فرمايد: {وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ ؛(57) «و هنگامى كه به آنان گفته شود: «به سوى آن چه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر بياييد». مى گويند: «آن چه از پدران خود يافته ايم ما

را بس است». آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى دانستند، و هدايت نيافته بودند [باز هم از آن ها پيروى مى كنند]؟!».

و نيز مى فرمايد: {وَكَذ لِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلّا قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ ؛(58) «و بدين گونه در هيچ شهرى پيش از تو هشدار دهنده اى نفرستاديم مگر آن كه خوش گذرانان آن گفتند: «ما پدران خود را بر آيينى [و راهى يافته ايم و ما از پى ايشان راهسپاريم.»

و نيز مى فرمايد: {يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولاْ * وَقالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَكُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاْ * رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ العَذابِ َالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً}؛(59) «روزى كه چهره هايشان را در آتش زيرو رو مى كنند، مى گويند: «اى كاش ما فرمان خدا را فرمان مى برديم و پيامبر را اطاعت مى كرديم.»؛ و مى گويند: «پروردگارا، ما رؤسا و بزرگان خويش را اطاعت كرديم و ما را از راه به در كردند.»؛ پروردگارا، آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان كن لعنتى بزرگ.»

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «امتى نباشيد كه بگوييد اگر مردم كار خوب كردند ما نيز خواهيم كرد و اگر مردم ظلم كردند ما نيز ظلم مى كنيم. ولى خود را آماده كنيد كه اگر مردم كار خوب كردند شما نيز چنين كنيد و اگر بد كردند شما بد نكنيد».(60)

7 - تعيين فرقه ناجيه

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «افترقت اليهود على إحدى و سبعين فرقة، فواحدة فى الجنة، و سبعون فى النار. و افترقت النصارى على ثنتين و سبعين فرقة، فإحدى و سبعون فى النار، و واحدة فى الجنة. و الذى نفس محمد بيده

لتفترقنّ أمّتى على ثلاث و سبعين فرقة، واحدة فى الجنة و ثنتان و سبعون فى النار»؛(61) «يهود بر هفتاد و يك فرقه متفرّق شدند، يك فرقه آنان در بهشت و هفتاد فرقه در آتش اند. و نصارا بر هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند، هفتاد و يك فرقه از آنان در آتش و يك فرقه در بهشت است. قسم به كسى كه جان محمّد به دست اوست، امّت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند، يك فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه از آنان در آتش اند.» مى دانيم كه عمده اختلافات در مسئله امامت است و همين مسئله بود كه سرمنشأ بسيارى از فرقه ها در جامعه اسلامى شده است. لذا براى آن كه به فرقه ناجيه برسيم بايد از امامت و رهبرى در جامعه اسلامى بحث كنيم.

ضرورت تعيين جانشين براى پيامبرصلى الله عليه وآله

توضيح

گروهى از اهل سنت معتقدند كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى بعد از خود كسى را به عنوان خليفه معين نكرده و امر خلافت را به مردم واگذار نموده است. گروهى ديگر مى گويند: پيامبر، ابوبكر را به عنوان جانشين خود معين كرده است، ولى شيعه اماميه معتقد است كه پيامبرصلى الله عليه وآله خليفه و جانشين بعد از خود را معرفى كرده است. ما در اين بحث اين موضوع را بررسى كرده و ضرورت تعيين جانشين بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله را به اثبات خواهيم رساند:

پيامبر و آگاهى از آينده امّت

اشاره

اولين سؤالى كه مى توان آن را مطرح كرد اين است كه آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از اختلاف و حوادثى كه بعد از وفاتش در مورد خلافت پديد آمد اطلاع داشته است يا خير؟

قرآن و آگاهى از آينده

در مورد علم غيب، حتّى در موضوعات خارجى بايد بگوييم: اگر چه خداوند در آيات فراوانى علم غيب را مخصوص به خود مى داند: {وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ}؛(62) «و كليد خزائن غيب نزد خداست، كسى جز خدا بر آنها آگاه نيست.» و نيز مى فرمايد: {وَ للَّهِ ِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ؛(63) «و علم غيب آسمان ها و زمين مختص خدا است.» و مى فرمايد: {قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ ؛(64) «بگو [اى پيامبر] هيچ كس از آنان كه در آسمان ها و زمين هستند به جز خدا از غيب آگاهى ندارند.»

ولى يك آيه هست كه مخصّص تمام آياتِ حصر غيب است، آن جا كه مى فرمايد: {عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ ؛(65) «او آگاه از غيب است، پس احدى را بر غيبش مطّلع نمى سازد، مگر رسولان برگزيده خود را.»

با جمع بين اين آيه و آيات پيشين به اين نتيجه مى رسيم كه علم غيب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولى به هر كسى كه خداوند اراده كرده باشد، عنايت مى كند و از آنجا كه بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله در مسأله خلافت و جانشينى حضرت اختلاف شد، از قرآن به خوبى استفاده مى شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله از غيب و آينده آگاهى داشته است و لذا از فتنه اى كه بعد از وفاتش در مورد

خلافت و جانشينى پديد آمد مطلع بوده است.

روايات و آگاهى از آينده

با مراجعه به روايات نيز به طور صريح پى مى بريم كه پيامبرصلى الله عليه وآله كاملاً نسبت به فتنه و نزاعى كه در مسئله خلافت و جانشينى او پديد آمد، آگاهى داشته است. اينك به برخى از روايات اشاره مى كنيم:

1 - پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «لتفترقنّ أمّتى على ثلاث و سبعين فرقة، واحدة فى الجنة و ثنتان و سبعون فى النار»؛(66) «امّت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند، يك فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه از آنان در آتش اند.»

اين حديث را عده زيادى از صحابه مانند: على بن ابى طالب عليه السلام، انس بن مالك، سعد بن ابى وقاص، صُدى بن عجلان، عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عمرو ابن عاص، عمرو بن عوف مزنى، عوف بن مالك اشجعى، عويمر بن مالك و معاوية بن ابى سفيان نقل كرده اند.

عده اى از علماى اهل سنت نيز آن را صحيح دانسته يا به تواتر آن تصريح كرده اند؛ همانند: مناوى در فيض القدير،(67) حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين،(68) ذهبى در تلخيص المستدرك، شاطبى در الاعتصام،(69) سفارينى در لوامع الانوار البهية(70) و ناصر الدين البانى در سلسلة الاحاديث الصحيحة.(71)

البته عدد هفتاد و سه فرقه را مى توان يا حقيقى گرفت و يا مجازى تا بر مبالغه دلالت بكند.

مى دانيم كه عمده اختلافات و دسته بندى ها در مورد مسئله امامت و رهبرى در جامعه اسلامى است.

2 - عقبة بن عامر از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «انّى فرطكم و انا شهيد عليكم انّى و اللَّه لأنظر إلى حوضى الآن و انّى قد أعطيت خزائن

مفاتيح الأرض و انّى واللَّه ما أخاف بعدى أن تشركوا و لكن اخاف أن تنافسوا فيها»؛(72) «همانا من پيشتاز شما در روز قيامت و بر شما شاهدم، به خدا سوگند كه من الآن نظر مى كنم به حوضم، به من كليد خزينه هاى زمين داده شده است. نمى ترسم از اين كه بعد از من مشرك شويد، ولى از نزاع و اختلاف در مسأله خلافت بيمناكم.»

3 - ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود: «و انّ اناساً من اصحابى يؤخذ بهم ذات الشمال فأقول اصحابى اصحابى؟ فيقال: انّهم لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم»؛(73) «روز قيامت گروهى از اصحابم را به جهنّم مى برند، عرض مى كنم خدايا اينان اصحاب من هستند؟ پس گفته مى شود: اينان كسانى هستند كه از زمانى كه از ميانشان رحلت نمودى به جاهليّت برگشتند.»

به اين مضمون روايات زيادى در اصحّ كتب اهل سنت از برخى از صحابه از قبيل: انس بن مالك، ابوهريره، ابوبكره، ابوسعيد خدرى، اسماء بنت ابوبكر، عايشه و امّ سلمه نقل شده است.

شيخ محمود ابوريه از مقبلى در كتاب العلم الشامخ نقل مى كند كه اين احاديث متواتر معنوى است.

البته اين احاديث را نمى توان بر اصحاب ردّه (از مسلمين) كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله به شرك و بت پرستى بازگشتند حمل كرد، زيرا پيامبر در روايتى كه عقبة بن عامر از آن حضرت نقل مى كند مى فرمايد: «به خدا سوگند كه من بر شما از اين كه بعد از من مشرك شويد نمى ترسم، بلكه از آن مى ترسم كه بعد از من مشاجره و نزاع نماييد».

لذا پيامبرصلى الله عليه وآله در ذيل برخى از احاديث مى فرمايد: «سحقاً سحقاً

لمن غيّر بعدى»؛(74) «نابود باد، نابود باد كسى بعد از من تغيير ايجاد كند.» و مى دانيم كه تبديل و تحريف در دين غير از شرك است.

هم چنين نمى توانيم اين دسته را همان كسانى بدانيم كه بر عثمان هجوم آورده و او را به قتل رساندند. چنانكه عده اى مى گويند، زيرا:

اولاً: در برخى از روايات آمده: بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله آنان به جاهليت برگشتند كه ظهور در اتصال دارد.

ثانياً: اهل سنت قائل به عدالت كل صحابه اند و شكى نيست كه در ميان آنان جماعتى از صحابه نيز وجود داشته است.

4 - ابو علقمه مى گويد: «قلت لإبن عبادة: و قد مال الناس الى بيعة ابى بكر: الا تدخل ما دخل فيه المسلمون؟ قال: اليك منّى فواللَّه لقد سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يقول: «اذا أنا متّ تضلّ الأهواء و يرجع الناس على أعقابهم، فالحقّ يومئذ مع علىّ و كتاب اللَّه بيده و لاتبايع احداً غيره»؛(75) «به سعد بن عباده - هنگام تمايل مردم به بيعت با ابوبكر - گفتم: آيا همانند بقيه با ابوبكر بيعت نمى كنى؟ گفت: نزديك بيا، به خدا سوگند! از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: وقتى كه از دنيا مى روم، هواى نفس [بر مردم غلبه كرده و آن ها را به جاهليت بر مى گرداند، حقّ در آن روز با علىّ است و كتاب خدا به دست اوست، با كسى غير از او بيعت مكن.»

5 - خوارزمى حنفى در مناقب، از ابو ليلى نقل مى كند كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «سيكون من بعدى فتنة، فإذا كان ذلك، فالزموا على بن أبى طالب، فانّه الفاروق بين الحق والباطل»؛(76) «زود

است كه بعد از من فتنه اى ايجاد شود در آن هنگام به ابى طالب پناه بريد، زيرا او فرق گذارنده بين حقّ و باطل است».

6 - ابن عساكر به سند صحيح از ابن عباس نقل مى كند: «خرجت أنا و النبىّ صلى الله عليه وآله و علىّ فى حيطان المدينة، فمررنا بحديقة، فقال علىّ عليه السلام: ما احسن هذه الحديقة يا رسول اللَّه! فقال صلى الله عليه وآله: حديقتك فى الجنّة أحسن منها. ثمّ أومأ بيده الى رأسه و لحيته، ثمّ بكى حتى علا بكاه. قيل: ما يبكيك؟ قال: ضغائن فى صدور قوم لايبدونها لك حتّى يفقدوننى»؛(77) «من با پيامبر و على عليهما السلام در كوچه هاى مدينه عبور مى كرديم، گذرمان به باغى افتاد، على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا! اين باغ چقدر زيباست؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است. آن گاه به دست خود بر سر و محاسن على عليه السلام اشاره كرده و سپس با صداى بلند گريست. على عليه السلام عرض كرد: چه چيز شما را به گريه درآورد؟ فرمود: اين قوم در سينه هايشان كينه هايى دارند كه آن را اظهار نمى كنند، مگر بعد از وفاتم.»

7 - ابو مويهبه، خادم رسول خدا مى گويد: «أيقظنى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ليلة و قال: انّى قد أمرت أن أستغفر لأهل البقيع (فانطلق معى). فانطلقت معه فسلّم عليهم ثمّ قال: ليهنئكم ما أصبحتم فيه، قد أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم. ثمّ قال: قد أوتيت مفاتيح خزائن الأرض و الخلد بها ثمّ الجنّة و خيّرت بين ذلك و بين لقاء ربّى، فاخترت لقاء ربّى. ثم استغفر لأهل البقيع، ثم انصرف فبدئ بمرضه الذى قبض فيه...»؛(78) «پيامبرصلى

الله عليه وآله شبى مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: من امر شده ام تا بر اهل بقيع استغفار نمايم، همراه من بيا. با حضرت حركت كردم تا به بقيع رسيديم. پيامبرصلى الله عليه وآله بر اهل بقيع سلام نمود و سپس فرمود: جايگاه خوشى داشته باشيد، هر آينه فتنه ها مانند شب تاريك بر شما روى آورده است. آن گاه بر اهل بقيع استغفار نمود و برگشت و در بستر بيمارى افتاد و با همان مرض از دنيا رحلت نمود.»

شهيد صدررحمه الله در توضيح آن فتنه مى گويد: «اين فتنه همان فتنه اى است كه فاطمه زهراعليها السلام از آن خبر داده، آن جا كه فرمود: «زعمتم خوف الفتنة، الا فى الفتنة سقطوا»؛(79) «از فتنه ترسيدند، ولى خود در فتنه گرفتار شدند.» آرى اين همان فتنه است، بلكه بدون شك اصل و اساس همه فتنه هاست. اى پاره تن پيامبر! چه چيز قلب تو را به درد آورده است كه پرده از حقيقتى تلخ بر مى دارى و براى امّت پدرت از آينده اى بس تاريك خبر مى دهى؟

آرى بازى هاى سياسى در آن روز فتنه اى بود كه در حقيقت اصل و ريشه همه فتنه ها شد، همان گونه كه از كلام عمر بن خطاب ظاهر مى شود كه گفت: بيعت ابوبكر امرى بدون فكر و تأمل بود كه خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد».(80)

سه راه پيش روى پيامبرصلى الله عليه وآله

گفته شد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از آينده امّت خود و آن فتنه اى كه درباره خلافت اتفاق افتاد، آگاهى داشت، حال سؤال اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى مقابله با آن فتنه چه تدابيرى انديشيده بود؟ آيا احساس مسئوليّت كرده و راه حلّى

براى پيش گيرى از آن ارائه داده است يا خير؟

در جواب مى گوييم: سه احتمال در اين جا متصوّر است:

الف - روش سلبى: يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله وظيفه اى را احساس نمى كرده است.

ب - روش ايجابى با واگذارى به شورا: به اين صورت كه براى رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورا دعوت نموده تا طبق نظر شورا عمل كنند.

ج - روش ايجابى با تعيين: يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله براى رفع فتنه و اختلاف مردم، كسى را به جانشينى خود معرفى كرده است.

ترويج كنندگان راه اول

نخستين كسى كه اين شايعه را پراكنده كرد كه پيامبرصلى الله عليه وآله به كسى وصيت نكرده، عايشه بود. او مى گويد: «پيامبرصلى الله عليه وآله در حالى كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و به كسى وصيّت ننمود».(81)

ابوبكر نيز هنگام وفاتش مى گفت: «دوست داشتم كه از رسول خداصلى الله عليه وآله سؤال مى كردم كه امر خلافت در شأن كيست تا كسى در آن نزاع نكند».(82)

در جايى ديگر نيز مى گويد: «پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را به حال خود گذاشت تا براى خود آن چه مصلحت شان در آن است انتخاب كنند».(83)

عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گله اى بدون چوپان رها نكند، گفت: «اگر جانشين براى خود معين نكنم، به رسول خداصلى الله عليه وآله اقتدا كرده ام و اگر خليفه معيّن كنم به ابوبكر اقتدا نموده ام».(84)

اشكالات راه اول

اين احتمال كه پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ گونه احساس وظيفه اى نسبت به جانشينى بعد از خود نمى كرده اشكالاتى دارد كه در ذيل به آن اشاره مى كنيم:

1 - نتيجه اين احتمال، اهمال يكى از ضروريات اسلام و مسلمين است. ما معتقديم كه اسلام دين جامعى است كه در تمام ابعاد زندگى انسان دستورات كاملى دارد كه مى تواند سعادت آفرين باشد، حال چگونه ممكن است پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نسبت به اين وظيفه مهمّ (جانشينى) بى توجه باشد!

2 - اين احتمال، خلاف سيره رسول خداصلى الله عليه وآله است. كسانى كه توجهى به تاريخ پيامبر دارند مى دانند كه چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براى گسترش اسلام و عزت مسلمين كوشش نموده است.

او كسى بود كه حتّى در مرض موتش لشكرى را براى حفظ حدود و مرزهاى اسلامى تجهيز كرده و خود تا بيرون شهر آنان را در حالى كه بيمار بود، بدرقه نمود.

او كسى بود كه براى حفظ مسلمين از اختلاف و ضلالت، دستور داد: كاغذ و قلمى آماده كنند تا وصيتى كند كه مردم با عمل كردن به آن گمراه نشوند.

او كسى بود كه هر گاه به خاطر جنگ از مدينه بيرون مى رفت كسى را به جاى خود نصب مى كرد تا امور مردم را ساماندهى كند؛ مثلاً:

در سال دوّم هجرت در «غزوه بواط»، سعد بن معاذ را، و در غزوه «ذى العشيره»، ابوسلمه مخزومى، و در غزوه «بدر كبرا»، ابن ام مكتوم و در غزوه «بنى قينقاع» و غزوه «سويق»، ابولبابه انصارى را جانشين خود كرد.

در سال سوّم هجرى نيز در غزوه «قرقرة الكُدْر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد»، ابن ام مكتوم و در غزوه «ذى امر» در نجد، عثمان بن عفان را به جاى خود قرار داد.

در سال چهارم، در غزوه «بنى النضير»، ابن ام مكتوم و در غزوه «بدر سوّم»، عبداللَّه بن رواحه را جانشين خود قرار داد.

در سال پنجم هجرى در غزوه «ذات الرقاع»، عثمان بن عفان، و در غزوه «دومة الجندل» و «خندق»، ابن امّ مكتوم و در غزوه «بنى المصطلق»، زيد بن حارثه را به جاى خود قرار داد.

در سال ششم، ابن ام مكتوم را در غزوه «بنى لحيان» و «ذى قَرَد» و «حديبيه» جانشين خود كرد.

در سال هفتم، سباع بن عُرْفُطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة القضاء» و در سال هشتم، على بن ابى طالب عليه السلام

را در غزوه «تبوك» جانشين خود در مدينه قرار داد.(85)

حال با اين چنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى شود، آن جا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند، تا به امور مردم بپردازد؟

3 - اين احتمال، خلاف دستورات پيامبرصلى الله عليه وآله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: «من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم»؛(86) «هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد، مسلمان نيست.»

آيا با اين وضع مى توان گفت كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟

4 - اين احتمال، خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يك از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براى خود جانشين معين نموده اند.

طبرى مى گويد: «ابوبكر هنگام احتضار، عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذيرفت. به او گفت: بنويس: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اين عهدى است از ابوبكر بن ابى قحافه به مسلمين، اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آن كه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد. ابوبكر بعد از به هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اى مردم! اين نامه ابوبكر خليفه رسول خداست كه در آن از هيچ نصيحتى براى شما

فروگذار نكرده است».(87)

در اين قصه به دو نكته پى مى بريم: يكى اين كه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امّت اسلامى بوده و ابوبكر براى خود جانشين معيّن نمودند كه عمر نيز آن را تأييد كرده است.

دوم اين كه چگونه حبّ جاه و مقام؛ عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبرصلى الله عليه وآله مقابله كرده و به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت هذيان دهد، ولى وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد؟!

عمر نيز همين كه احساس كرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه بگيرد، عايشه با قبول درخواست، براى عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبرصلى الله عليه وآله را مانند گله اى بدون چوپان رها كرده و براى آنان جانشين معين نكنى.(88)

از اين داستان نيز استفاده مى شود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامى بوده و براى امت جانشين معين كرده اند.

معاويه نيز براى گرفتن بيعت براى فرزندش يزيد، به مدينه آمد و با ملاقاتى كه با جمعى از صحابه؛ از جمله عبداللَّه بن عمر داشت، گفت: من از اين كه امّت محمّد را مانند گله اى بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم، لذا در فكر جانشينى فرزند خود يزيد هستم.(89)

حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امّت باشند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله بى خيال باشد؟

5 - اين احتمال، خلاف سيره انبياست، زيرا با بررسى هاى اوليه پى مى بريم كه تمام انبياى الهى براى بعد از خود جانشين معين كرده اند و به طور قطع پيامبر

اسلام نيز از اين خصوصيّت مستثنا نيست.

به همين دليل حضرت موسى عليه السلام از خداوند متعال مى خواهد كه وزيرى را براى او معين كند، آن جا كه مى فرمايد: {وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي * هارُونَ أَخي ؛(90) «و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.»

ابن عباس نقل مى كند: يهودى اى به نام «نعثل» خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى محمّد! از تو درباره امورى سؤال مى كنم كه در خاطرم وارد شده، اگر جواب دهى به تو ايمان مى آورم. اى محمّد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست، مگر آن كه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما (موسى بن عمران)، يوشع بن نون است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «انّ وصيّى على بن ابى طالب و بعده سبطاى الحسن و الحسين تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين...»؛ «همانا وصىّ من على بن ابى طالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسين، بعد از آن دو، نُه امام از صُلب حسين است.»(91)

يعقوبى مى گويد: آدم عليه السلام هنگام وفات به شيث وصيّت نمود و او را به تقوى و حُسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيلِ لعين برحذر داشت.(92)

شيث نيز به فرزندش «انوش» وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «قينان» و او به فرزندش «مهلائيل» و او به فرزندش «يَرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود.(93) ادريس نيز به فرزندش «متوشلخ»، و او به فرزندش «لمك» و او به فرزندش «نوح»، و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.(94)

هنگامى كه ابراهيم عليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش «اسماعيل» وصيت

نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسك مردم را برپا دارد.(95) اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «يعقوب»، وهمين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.

داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است، حفظ نما.

عيسى عليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده و شمعون نيز هنگام وفات، خداوند به او وحى نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبيا را نزد يحيى به امانت بگذارد.

و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اين چنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله رسيد.(96)

اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل بيت محدود نبوده است خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل سنت معتقدند كه انبيا از خود مالى به ارث نمى گذاشته اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.

حال آيا ممكن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از اين قانون عقلايى مستثنا باشد؟

سلمان فارسى از رسول خداصلى الله عليه وآله سؤال كرد: «يا رسول اللَّه إنّ لكلّ نبىّ وصيّاً فمن وصيّك؟ فسكت عنّى فلمّا كان بعد رأنى فقال يا سلمان! فأسرعت إليه قلت لبيك. قال تعلم من وصىّ موسى؟ قال نعم يوشع بن نون. قال لم؟ قلت لأنّه كان أعلمهم يومئذ. قال فإنّ وصيّى و موضع سرّى و خير من أترك بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن

أبى طالب»؛(97) «اى رسول خدا! براى هر پيامبرى وصيّى است، وصىّ تو كيست؟ پيامبر بعد از لحظاتى فرمود: اى سلمان. من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيك. حضرت فرمود: آيا مى دانى وصىّ موسى كيست؟ سلمان گفت: آرى، يوشع بن نون. حضرت فرمود: براى چه او وصى شد؟ عرض كردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «همانا وصى و موضع سرّ من و بهترين كسى كه براى بعد از خود مى گذارم، كسى كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد، على بن ابى طالب است.»

بريده نيز از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود: «لكلّ نبىّ وصىّ و وارث، و انّ عليّاً وصيّى و وارثى»؛(98) «براى هر پيامبرى وصى و وارث است، و همانا علىّ وصى و وارث من است.»

6 - پيامبرصلى الله عليه وآله وظيفه اش تنها گرفتن وحى و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظائف ديگرى نيز داشته است از قبيل:

الف - تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموز و اسرار آن.

ب - تبيين احكام و موضوعاتى كه در زمان حضرت اتفاق مى افتاد.

ج - پاسخ به سؤالات و شبهاتِ دشوار كه دشمنان اسلام به خاطر غرض ورزى هايى كه داشتند، به جامعه تزريق مى كردند.

د - حفظ دين از تحريف.

بعد از پيامبر نيز اين احتياجات، شديداً احساس مى شد، و ضرورت وجود جانشين براى پيامبر كه قابليت پاسخ گويى به آن را داشته باشد احساس مى گشت.

از طرفى ديگر نيز مى دانيم كه كسى از عهده آن ها غير از على بن ابوطالب عليه السلام بر نمى آمد.

7 - هم چنان مشاهده

مى كنيم كه هنگام وفات پيامبر، امّت اسلامى از راه هاى مختلف، مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده، و در داخل نيز با منافقين درگير بود. يهود بنى قريظه و بنى نضير هم با مسلمين چندان انسى نداشتند و خيال شكست و نابودى آن را در سر مى پروراندند.

حال در اين وضعيت وظيفه پيامبرصلى الله عليه وآله درباره جانشينى خود چيست؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد، يا اين كه وظيفه دارد يك نفر را به عنوان جانشين براى رفع اختلافات مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبرى مردم از تضعيف اسلام جلوگيرى نمايد؟

قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشينى را تعيين كرده است، ولى متأسفانه عده اى از اصحاب، اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهى كشاندند. لذا آشوبى در جامعه به وجود آوردند كه - به قول عمر بن خطاب - خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد.

اشكالات راه دوّم

راه دومى كه مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورا واگذار نموده تا با توافق خليفه اى را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارت اند از:

1 - اگر پيامبرصلى الله عليه وآله اين راه را براى خلافت برگزيده بود، مى بايست، مردم را در اين باره توجيه نموده و براى فرد انتخاب شده و افراد انتخاب كننده شرايطى بيان مى كرد، در حالى كه مى بينيم چنين اتفاقى نيفتاده است. بنابراين اگر بنا بود كه

امر خلافت، شورايى باشد بايد آن را مكرر و با بيانى صريح و بليغ بيان مى داشت.

2 - نه تنها پيامبرصلى الله عليه وآله نظام شورايى را بيان نكرد، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگى چنين نظامى را نداشتند، زيرا اينان همان كسانى بودند كه در قضيه بناى «حجرالاسود» با يك ديگر در نصب آن نزاع كرده و هر قبيله اى مى خواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد كه نزديك بود، اين نزاع به جنگى تبديل شود. تنها پيامبرصلى الله عليه وآله با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجر الاسود در ميان پارچه اى از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجرالاسود سهيم باشد.

در غزوه «بنى المصطلق» يك نفر از ان՘ǘѠو يكى از مهاجرين در مسئله اى نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به يارى خواست، نزديك بود جنگ داخلى در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلّط گردد كه باز هم پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاى جاهلى برحذر داشت.

همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله اين چنين اختلاف كرده و تعدادى از انصار و مهاجرين در سقيفه با ادعاهاى واهى و بى اساس خود، حقّ خلافت را از آنِ خويش دانستند. در آخر هم با لگدكوب كردن صحابى (سعد بن عباده) مهاجرين حكومت و خلافت را براى خود تمام نمودند.

3 - گفته شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله وظايف ديگرى غير از تلقى و تبليغ وحى داشته است. مسلمين بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله به

كسى احتياج داشتند تا خلأاى را كه با رحلت پيامبر حاصل شده بود جبران كند و آن هم كسى غير از على عليه السلام و اهل بيتش نبود.

لذا از على عليه السلام سؤال شد: چرا تو از همه بيشتر از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت نقل مى كنى؟ فرمود: «لأنى كنت اذا سألته انبأنى و اذا سكتّ ابتدأنى»؛(99) «زيرا من هر گاه از پيامبرصلى الله عليه وآله سؤال مى كردم مرا خبر مى داد و هر گاه سكوت مى كردم او شروع به حديث گفتن مى كرد.»

پيامبر بارها فرمود: «انا دارالحكمة و علىّ بابها»؛(100) «من شهر حكمت و على دروازه آن است.»

هم چنين فرمود: «انا مدينة العلم و علىّ بابها، فمن اراد العلم فليأت الباب»؛(101) «من شهر علم و على دروازه آن شهر است، هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود.»

نتيجه اين كه: با ردّ احتمال و راه اول و دوّم، راه سوّم كه همان تعيين و نصب خليفه از جانب رسول خدا است، متعيّن مى گردد.

برترى امام على عليه السلام بر ساير صحابه

توضيح

از جمله شرايط متكلمان براى امامت امام، اين است كه بايد افضل اهل زمانش باشد. خداوند متعال مى فرمايد: {أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ؛(102) «آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبرى مى كند سزاوارتر به پيروى است يا آن كه نمى كند مگر آن كه خود هدايت شود. پس شما مشركان را چه شده [كه اين قدر بى خرد و نادانيد] و چگونه چنين قضاوت باطل مى كنيد؟.»

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «هر كس شخصى را بر ده نفر بگمارد و بداند كه در ميان آن ها فاضل تر از آن

كس وجود دارد، به طور قطع غشّ به خدا و رسول و جماعتى از مؤمنان كرده است».(103)

احمد بن حنبل به سندش از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «هر كس شخصى را به جماعتى بگمارد، در حالى كه مى داند در ميان آن ها افضل از او وجود دارد، قطعاً به خدا و رسول و مؤمنان خيانت كرده است».(104)

به خليل بن احمد گفتند: چرا على عليه السلام را مدح نمى كنى؟ گفت: چه بگويم در حقّ كسى كه دوستانش فضايل او را به جهت خوف كتمان كرده و دشمنانش نيز به دليل حسد از انتشار آن جلوگيرى كردند، در حالى كه فضايل آن حضرت همه جا را پر كرده است.(105)

الف - برخى از آياتى كه دلالت بر افضليت امام على عليه السلام دارد

1 - امام على عليه السلام و ولايت

امام على عليه السلام كسى است كه در شأن او آيه ولايت نازل شده است: {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ؛(106) «ولّى امر شما تنها خدا و رسول خدا و مؤمنانى هستند كه نماز به پا داشته و فقيران را در حال ركوع زكات مى دهند.»

به اتفاق مفسّران عامه و خاصه، شأن نزول آيه على عليه السلام است، و بيش از پنجاه نفر از علماى اهل سنت به آن اشاره كرده اند.(107)

2 - امام على عليه السلام و مودّت

امام على عليه السلام از جمله كسانى است كه مودّتش بر همه مسلمانان فرض و واجب شده است. خداوند متعال مى فرمايد: {قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ؛(108) «[اى رسول ما به امّت بگو من از شما اجر رسالت جز اين نمى خواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشان من منظور داريد.»

سيوطى از ابن عباس نقل كرده است: «هنگامى كه اين آيه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، عرض كردند: اى رسول خدا! قرابت تو كه مودّتشان بر ما واجب است كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آنها».(109)

3 - امام على عليه السلام و آيه تطهير

امام على عليه السلام كسى است كه مشمول آيه تطهير است. خداوند مى فرمايد: {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً}؛(110) «همانا خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.» مسلم بن حجاج به سند خود از عايشه نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله صبح هنگامى از اتاق خارج شد، در حالى كه بر دوش او عبائى بود، در آن هنگام حسن بن على وارد شد، او را داخل آن عبا - كسا - نمود. سپس حسين وارد شد و در آن داخل شد. آن گاه فاطمه وارد شد و پيامبر او را داخل آن عبا نمود. آن گاه على وارد شد و او را نيز در آن داخل نمود. سپس اين آيه را قرائت كرد: {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً}.(111)

4 - امام على عليه السلام و ليلة المبيت

امام على عليه السلام كسى است كه در شب هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله به جاى حضرت خوابيد و در شأن او اين آيه نازل شد: {وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ}؛(112) «بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.»

ابن عباس مى گويد: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله با ابوبكر از دست مشركان مكه به غار پناه برد و على عليه السلام در رختخواب پيامبرصلى الله عليه وآله خوابيد.(113)

ابن ابى الحديد مى گويد: تمام مفسران روايت كرده اند كه اين آيه در شأن على عليه السلام هنگامى نازل شد كه در بستر رسول خداصلى الله عليه وآله آرميد.(114)

اين حديث

را احمد بن حنبل در المسند،(115) طبرى در تاريخ الأمم و الملوك؛(116) و ديگران نقل كرده اند.

5 - امام على عليه السلام و آيه مباهله

خداوند متعال مى فرمايد: {فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ ؛(117) «پس هر كس با تو [درباره عيسى در مقام محاجّه بر آيد، پس از آن كه به وحى خدا براحوال او آگاه شدى، بگو كه بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.»

مفسران اجماع دارند كه مراد از {أَنْفُسَنا} در اين آيه على بن ابى طالب عليه السلام است، پس على عليه السلام در مقامات و فضايل با پيامبرصلى الله عليه وآله مساوى است.

احمد بن حنبل در «المسند» نقل كرده است. «هنگامى كه اين آيه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را دعوت كرد و فرمود: بار خدايا اينان أهل بيت منند».(118)

مسلم،(119) ترمذى،(120) حاكم(121) و ديگران نيز به همين مضمون نقل كرده اند.

ب - برخى از رواياتى كه دلالت بر افضليت امام على عليه السلام دارد

1 - امام على عليه السلام برادر پيامبرصلى الله عليه وآله

حاكم نيشابورى از عبداللَّه بن عمر روايت كرده است: پيامبرصلى الله عليه وآله بين اصحاب خود عقد اخوّت بست: ابوبكر را برادر عمر، طلحه را برادر زبير و عثمان را برادر عبداللَّه بن عوف قرار داد. على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا! بين اصحابت عقد اخوت بستى، پس برادر من كيست؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: تو برادر منى در دنيا و آخرت.(122)

استاد توفيق ابو علم - وكيل اول وزارت دادگسترى مصر - مى نويسد: «اين عمل پيامبر دلالت بر برترى امام على عليه السلام بر جميع صحابه دارد، و نيز دلالت دارد بر اين

كه غير از على عليه السلام كسى ديگر كفو و همتاى رسول خداصلى الله عليه وآله نيست».(123)

استاد خالد محمّد خالد مصرى مى نويسد: «چه مى گوييد در حق شخصى كه رسول خداصلى الله عليه وآله او را از بين اصحابش انتخاب نمود تا آن كه در روز عقد اخوّت او را برادر خود برگزيد. چه بسيار ابعاد و اعماق ايمان آن حضرت گسترده بود، كه پيامبرصلى الله عليه وآله او را بر ساير صحابه مقدم داشته و به عنوان برادر برگزيده است».(124)

استاد عبدالكريم خطيب مصرى مى نويسد: «اين اخوت و برادرى را كه پيامبرصلى الله عليه وآله تنها به على عليه السلام مرحمت نمود بى جهت نبود، بلكه به امر خداوند و به جهت فضل او بوده است».(125)

2 - امام على عليه السلام مولود كعبه

حاكم نيشابورى مى نويسد: «اخبار متواتره دلالت دارد بر اين كه فاطمه بنت اسد، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب - كرّم اللَّه وجهه - را داخل كعبه به دنيا آورد».(126)

خانم دكتر سعاد ماهر محمّد از نويسندگان اهل سنت مى گويد: «امام على عليه السلام بى نياز از ترجمه و تعريف است. و بس است ما را از تعريف اين كه آن حضرت در كعبه متولد شد، و در منزل وحى تربيت يافت و تحت تربيت قرآن كريم قرار گرفت...».(127)

3 - امام على عليه السلام و تربيت الهى

حاكم نيشابورى مى نويسد: «از نعمت هاى خداوند بر على بن ابى طالب عليه السلام تقديرى بود كه براى آن حضرت مقدر داشت. قريش در مشكلات بى شمارى قرار گرفته بودند. ابوطالب عليه السلام اولاد زيادى داشت، رسول خداصلى الله عليه وآله به عمويش عباس كه از تمام بنى هاشم ثروتمندتر بود، فرمود: اى ابوالفضل! برادر تو ابوطالب عيالمند است و زندگى سختى دارد، نزد او رويم تا از بار او بكاهيم: من يكى از فرزندان او را بر مى گزينم و تو نيز فرزند ديگرى را انتخاب كن تا تحت كفالت خود قرار دهيم. عباس قبول كرد و هر دو به نزد ابوطالب آمدند و بعد از طرح تقاضاى خود، ابوطالب عرض كرد: عقيل را نزد من بگذاريد و هر كدام از فرزندها را كه خواستيد مى توانيد انتخاب كنيد. پيامبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام را انتخاب كرد و عباس، جعفر را. على عليه السلام تا هنگام بعثت با پيامبرصلى الله عليه وآله بود و از او پيروى كرده و او را تصديق مى نمود...

پيامبرصلى الله عليه وآله براى نماز به مسجد مى آمد، و به دنبالش على عليه السلام و خديجه عليه السلام مى آمدند و با آن

حضرت در ملأ عام نماز مى گزاردند، در حالى كه غير از اين سه نفر كسى ديگر نمازگزار نبود».(128)

عبّاد بن عبداللَّه مى گويد:از على عليه السلام شنيدم كه فرمود: من بنده خدا و برادر رسول اويم. من صديق اكبرم، اين ادعا را كسى بعد از من نمى كند مگر آن كه دروغگو و تهمت زننده است. من هفت سال قبل از مردم با پيامبرصلى الله عليه وآله نماز گزاردم.(129)

استاد عباس محمود عقّاد نويسنده معروف مصرى مى گويد: «على عليه السلام در خانه اى تربيت يافت كه از آن جا دعوت اسلامى به سر تا سر عالم گسترش يافت...».(130)

دكتر محمّد عبده يمانى در مورد امام على عليه السلام مى نويسد: «او جوانمردى بود كه از زمان كودكيش كه در دامان رسول خداصلى الله عليه وآله پرورش يافت، تا آخر عمر آن حضرت را رها نساخت».(131)

4 - امام على عليه السلام بر هيچ بتى سجده نكرد

استاد احمد حسن باقورى وزير اوقات مصر مى نويسد: «اختصاص امام على عليه السلام از بين صحابه به كلمه «كرم اللَّه وجهه» به جهت آن است كه او هرگز بر هيچ بتى سجده نكرده است...».(132)

استاد عباس محمود عقّاد مى نويسد: «به طور مسلّم على عليه السلام مسلمان متولد شد، زيرا او تنها كسى بود كه دو چشمش را بر اسلام باز نمود، و هرگز شناختى از عبادت بت ها نداشت».(133)

دكتر محمّد يمانى مى نويسد: «على بن ابى طالب همسر فاطمه، صاحب مجد و يقين دختر بهترين فرستادگان - كرّم اللَّه وجهه - كسى كه براى هيچ بتى تواضع و فروتنى نكرد».(134)

همين فضيلت را دكتر محمّد بيوّمى مهران استاد دانشكده شريعت در دانشگاه امّ القرى در مكه مكرمه، و خانم دكتر سعاد ماهر نيز بيان كرده است.(135)

5 - امام على عليه السلام اوّلين مؤمن

پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد على عليه السلام به حضرت زهراعليها السلام فرمود: «همانا او اولين شخصى است از اصحابم كه به من ايمان آورد».(136)

ابن ابى الحديد مى نويسد: «چه بگويم در حق كسى كه پيشى گرفت از ديگران به هدايت، به خدا ايمان آورد و او را عبادت نمود، در حالى كه تمام مردم سنگ را مى پرستيدند...».(137)

6 - امام على عليه السلام محبوب ترين خلق به سوى خداوند

ترمذى به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه فرمود: نزد رسول خداصلى الله عليه وآله پرنده اى بريان شده قرار داشت، پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كرد: بار خدايا محبوب ترين خلقت را به سوى من بفرست تا با من از اين پرنده ميل نمايد، در اين هنگام على آمد و با پيامبرصلى الله عليه وآله تناول نمود.(138)

استاد احمد حسن باقورى مى نويسد: «اگر كسى از تو سؤال كند كه به چه دليل مردم على را دوست مى دارند؟ بر توست كه در جواب او بگويى: بدان جهت است كه خدا على عليه السلام را دوست مى دارد».(139)

7 - على و پيامبر از يك نور

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: من و على بن ابى طالب چهار هزار سال قبل از آن كه حضرت آدم خلق شود نزد خداوند نور واحدى بوديم، هنگامى كه خداوند آدم را خلق كرد، آن نور دو قسمت شد: جزئى از آن، من هستم و جزء ديگرش على است.(140)

8 - امام على عليه السلام زاهدترين مردم

استاد عباس محمود عقّاد مى نويسد: «در ميان خلفا، در لذّت بردن از دنيا، زاهدتر از على عليه السلام نبوده است...».(141)

9 - امام على عليه السلام شجاع ترين صحابه

استادان على جندى، و محمّد ابوالفضل ابراهيم، و محمّد يوسف محجوب در كتاب خود «سجع الحمام فى حكم الامام» مى نويسد: «او سيّد مجاهدين بود و در اين امر منازعى نداشت. و در مقام او همين بس كه در جنگ بدر - بزرگ ترين جنگى كه در آن رسول خداصلى الله عليه وآله حضور داشت - هفتاد نفر از مشركان كشته شدند، كه نصف آن ها را على عليه السلام و بقيه را مسلمانان و ملائكه كشتند. او كسى بود كه در جنگ ها زحمات زيادى را متحمل شد. وى پيش تاز مبارزان در روز بدر بود. و از جمله كسانى بود كه در جنگ احد و حنين ثابت قدم ماند. او فاتح و شجاع خيبر و قاتل عَمر بن عبدوَدّ سواره خندق و مرحب يهودى بود».(142)

عباس محمود عقّاد مى نويسد، «مشهور است كه على با كسى تن به تن نشد مگر آن كه او را به زمين زد. و با كسى مبارزه نكرد مگر آن كه او را به قتل رسانيد».(143)

دكتر محمّد عبده يمانى در توصيف امام على عليه السلام مى نويسد: «او شجاع و پيش تازى بود كه براى سلامتى و حفظ رسول خداصلى الله عليه وآله در روز هجرت، جانش را در طبق اخلاص گذاشت؛ آن هنگامى كه به جاى پيامبرصلى الله عليه وآله در بستر او خوابيد...».(144)

10 - امام على عليه السلام داناترين صحابه

امام على عليه السلام داناترين اهل زمان خود بود و اين مطلب را از جهاتى مى توان به اثبات رساند:

الف - تصريح پيامبرصلى الله عليه وآله

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «أعلم امّتى من بعدى على بن ابى طالب»؛(145) «أعلم امّت بعد از من على بن ابى طالب است.»

ترمذى از رسول خداصلى الله عليه وآله

نقل كرده كه فرمود: «انا دارالحكمة و علىّ بابها»؛(146) «من شهر حكمت و على دروازه آن است.»

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «انا مدينة العلم و علىّ بابها، فمن اراد العلم فليأت الباب»؛(147) «من شهر علمم و على درب آن است، پس هر كس طالب علم من است بايد از درب آن وارد شود.»

احمد بن حنبل از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده كه به فاطمه عليه السلام فرمود: «الا ترضين انّى زوجتك اقدم امّتى سلماً و اكثرهم علماً و اعظمهم حلماً»؛(148) «آيا راضى نمى شوى كه من تو را به كسى تزويج كنم كه اولين مسلمان است و علمش از همه بيشتر و حلمش از همه عظيم تر است.»

ب - اعتراف صحابه به اعلميّت امام على عليه السلام

عايشه مى گويد: «على اعلم مردم به سنت است».(149)

ابن عباس مى گويد: «عمر در خطبه اى كه ايراد كرد، گفت: على در قضاوت بى مانند است».(150)

امام حسن عليه السلام بعد از شهادت پدرش امام على عليه السلام فرمود: «همانا روز گذشته از ميان شما شخصى رفت كه سابقين و لاحقين به علم او نرسيدند».(151)

عباس محمود عقاد مى نويسد: «امّا در قضاوت و فقه: مشهور آن است كه حضرت على عليه السلام در قضاوت و فقه و شريعت پيش تاز بود و بر ديگران سابق... هر گاه بر عمر بن خطاب مسئله دشوارى پيش مى آمد، مى گفت: اين قضيه اى است كه خدا كند براى حلّ آن ابوالحسن به فرياد ما برسد».(152)

ج - رجوع جميع علوم به امام على عليه السلام

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد: «مبادى جميع علوم به او باز مى گردد. او كسى است كه قواعد دين را مرتب و احكام شريعت را تبيين كرده است. او كسى

است كه مباحث علوم عقلى و نقلى را تقرير نموده است».(153) آن گاه كيفيت رجوع هر يك از علوم را به امام على عليه السلام توضيح مى دهد.

11 - امام على عليه السلام بت شكن زمان

امام على عليه السلام مى فرمايد: «با رسول خداصلى الله عليه وآله حركت كرديم تا به كعبه رسيديم. ابتدا رسول خداصلى الله عليه وآله بر روى شانه من سوار شد و فرمود: حركت كن. من حركت نمودم و هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله ضعف مرا مشاهده كرد، فرمود: بنشين و من نيز نشستم. پيامبرصلى الله عليه وآله از روى دوش من پايين آمده بر زمين نشست و فرمود. تو بر دوش من سوار شو. بر دوش او سوار شدم. و به سطح كعبه رسيدم. حضرت مى فرمايد: در آن هنگام گمان مى كردم كه اگر بخواهم مى توانم به افق آسمان ها برسم. بالاى كعبه رفتم، بر روى بام تمثالى طلا يا مس ديدم، به فكر افتادم چگونه آن را نابود سازم، آن را چپ و راست و جلو و عقب كردم تا بر آن دسترسى يابم. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: او را بر زمين بينداز. من نيز آن را از بالاى بام كعبه پايين انداخته و به مانند كوزه كه بر زمين مى خورد و خُرد مى شود، آن را شكستم. آن گاه از بام كعبه پايين آمده با سرعت فرار نموديم، تا آن كه در اتاق هايى مخفى شديم تا كسى ما را نبيند».(154)

تدابير پيامبرصلى الله عليه وآله براى خلافت امام على عليه السلام

تدابير پيامبر(ص) براى خلافت امام على(ع)

گفته شد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بايد جانشين خود را مشخص مى نمود، لذا راه سلبى و ايجابىِ به واگذارى انتخاب خليفه به شورا را ابطال كرديم و گفتيم تنها شخص لايق براى جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله على بن ابى طالب عليه السلام است، چون همه كمالات را در خود داشت و از همه صحابه فاضل تر و كامل تر بود.

حال ببينيم پيامبرصلى الله عليه وآله براى تبيين

و تثبيت خلافت و جانشينى امام على عليه السلام چه تدابيرى انديشيد.

مى توان تدابير پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در تبيين و تثبيت خلافت و جانشينى امام على عليه السلام را در سه نوع خلاصه كرد:

1 - آمادگى تربيتى امام على عليه السلام از كودكى و امتياز او در كمالات و فضايل و علوم.

2 - بيان نصوص ولايت و امامت.

3 - اجراى عملى با تدابير مخصوص در اواخر عمر پيامبر.

اينك هر يك از اين سه مورد را توضيح مى دهيم:

الف - آمادگى تربيتى

از آن جا كه قرار بود خليفه و جانشين رسول خداصلى الله عليه وآله امام على بن ابى طالب عليه السلام باشد، لذا اراده و مشيّت الهى بر آن تعلّق گرفت كه از همان ابتداى طفوليت در دامان رسول خداصلى الله عليه وآله و در مركز وحى بزرگ شود.

1 - حاكم نيشابورى مى گويد: «از نعمت هاى خدا بر على بن ابى طالب عليه السلام اين بود كه بر قريش قحطى شديدى وارد شد، ابوطالب عليه السلام عيال وار بود. رسول خداصلى الله عليه وآله به عموى خود عباس، كه از ثروتمندان بنى هاشم بود، فرمود: اى ابوفضل! برادرت عيال وار است و قحطى بر مردم هجوم آورده، بيا به نزد او رويم و از عيالات او كم كنيم. من يكى از فرزندانش را انتخاب مى كنم، تو نيز يك نفر را انتخاب كن، تا با كفالت آن دو از خرجش بكاهيم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و با پيامبرصلى الله عليه وآله به نزد ابوطالب عليه السلام رفتند و پيشنهاد خود را بازگو نمودند. ابوطالب عليه السلام عرض كرد: شما عقيل را نزد من بگذاريد و هركدام از فرزندانم را كه مى خواهيد به منزل خود ببريد. رسول خداصلى الله عليه

وآله على عليه السلام را انتخاب كرد و عباس، جعفر را برگرفت. على عليه السلام تا زمان بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله، با آن حضرت بود و از او پيروى كرده و او را تصديق مى نمود».(155)

2 - در آن ايّام پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به مسجدالحرام مى رفت تا نماز بخواند، على عليه السلام و خديجه نيز به دنبالش مى رفتند و با او در مقابل ديدگان مردم نماز مى خواندند، و اين در زمانى بود كه كسى غير از اين سه، روى زمين نماز نمى گزارد.(156)

عباد بن عبداللَّه مى گويد: از على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّيق اكبرم؛ اين ادعا را كسى بعد از من، غير از دروغگو و افترا زننده، نمى كند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خداصلى الله عليه وآله نماز گزاردم.(157)

ابن صباغ مالكى و ابن طلحه شافعى و ديگران نقل مى كنند: «رسول خداصلى الله عليه وآله قبل از دعوت به رسالت خود هر گاه مى خواست نماز بگزارد، به بيرون مكّه، در ميان درّه ها، مى رفت، تا مخفيانه نماز بخواند و على عليه السلام را نيز با خود مى برد، و هر دو با هم هر مقدار مى خواستند نماز مى گزاردند و باز مى گشتند».(158)

3 - امام على عليه السلام آن ايّام را، در نهج البلاغه چنين توصيف مى كند: «و قد علمتم موضعى من رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بالقرابة القريبة، و المنزلة الخصيصة. وضعنى فى حجره و أنا ولد يضمّنى إلى صدره، و يكنفنى إلى فراشه، و يمسّنى جسده و يشمّنى عرفه. و كان يمضغ الشّى ء ثمّ يلقمنيه. و ما وجد لى كذبةً فى قول، و لا خطلةً فى فعل. و لقد قرن اللَّه به صلى

الله عليه وآله من لدن أن كان فطيماً أعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم، و محاسن أخلاق العالم ليله و نهاره. و لقد كنت أتّبعه اتّباع الفصيل أثر أمّه يرفع لى فى كلّ يوم من أخلاقه علماً و يأمرنى بالاقتداء به. و لقد كان يجاور فى كلّ سنة بحراء فأراه و لا يراه غيرى. و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و خديجة و أنا ثالثهما. أرى نور الوحى و الرّسالة، و أشمّ ريح النّبوّة و لقد سمعت رنّة الشّيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله عليه وآله، فقلت يا رسول اللَّه ما هذه الرّنّة؟ فقال هذا الشّيطان أيس من عبادته. إنّك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى إلّا أنّك لست بنبىّ. و لكنّك وزير و إنّك لعلى خير»؛(159) «شما مى دانيد كه من نزد رسول خدا چه جايگاهى دارم، و خويشاونديم با او در چه درجه است. آن گاه كه كودك بودم مرا در كنارش مى نهاد و در سينه خود جا مى داد و در بستر خود مى خوابانيد، چنان كه تنم را به تن خويش مى سود، و بوى خوشِ خود را به من مى افشاند! و گاه بود كه چيزى را مى جَويد و به من مى خورانيد. از من دروغى نشنيد و خطايى نديد.

هنگامى كه از شير گرفته شد خدا بزرگ ترين فرشته خود را شب و روز همنشين او فرمود، تا راههاى بزرگوارى را پيمود و خوى هاى نيكوى جهان را فراهم نمود.

من در پى او بودم - در سفر و حضر - چنان كه بچه شترى در پى مادر. هر روز براى من از اخلاقِ خود نشانه اى بر پا مى داشت

و مرا به پيروى از آن مى گماشت. هر سال در «حراء» خلوت مى گزيد، من او را مى ديدم و جز من كسى وى را نمى ديد. آن هنگام، اسلام در هيچ خانه اى جز در خانه اى كه رسول خدا9 و خديجه در آن بود، راه نيافته بود، من سوّمين آنان بودم. روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم.

من هنگامى كه وحى بر او9 فرود آمد، آواى شيطان را شنيدم، گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست؟ فرمود: اين شيطان است و از اين كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مى شنوى آن چه را من مى شنوم و مى بينى آن چه را من مى بينم، جز اين كه تو پيامبر نيستى و وزيرى و به راه خير مى روى.»

4 - پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هنگام هجرت به سوى مدينه، على عليه السلام را انتخاب كرد تا در جاى او بخوابد، آن گاه امانت ها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقيه زنان بنى هاشم به سوى مدينه هجرت كند.(160)

5 - در سنين جوانى او را به دامادى خود برگزيد، و بهترين زنان عالم يعنى فاطمه زهراعليها السلام را به ازدواج او درآورد. و اين هنگامى بود كه خواستگارى ابوبكر و عمر را رد نموده بود.(161)

پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از ازدواج فرمود: «من تو را به ازدواج كسى درآوردم كه در اسلام از همه پيش تر و در علم از همه بيشتر و در حلم از همه عظيم تر است».(162)

6 - در غالب جنگ ها پرچم مسلمانان يا تنها مهاجرين به دست على بن ابوطالب عليه السلام بود.(163)

7 - در حجّةالوداع در هدى و قربانىِ پيامبرصلى الله عليه وآله شريك شد.(164)

8

- پيامبرصلى الله عليه وآله در طول مدّت حياتش او را امتياز خاصّى داده بود، كه احدى در آن شريك نگشت يعنى اجازه داده بود كه على عليه السلام ساعتى از سحر نزد او بيايد و با او مذاكره كند.(165)

امام على عليه السلام مى فرمود: من با پيامبرصلى الله عليه وآله شبانه روز دو بار ملاقات مى كردم: يكى در شب و ديگرى در روز.(166)

9 - هنگام نزول آيه شريفه {وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ}؛ «و اهلت را بر نماز امر كن.» پيامبرصلى الله عليه وآله هر روز صبح هنگام نماز كنار خانه على عليه السلام مى آمد و مى فرمود: «الصلاة، رحمكم اللَّه {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً}».(167)

10 - در جنگ خيبر بعد از آن كه ابوبكر و عمر كارى از پيش نبردند، پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد كرد، باز نمى گردد تا آن كه خداوند به دست او فتح و پيروزى برساند. آن گاه على عليه السلام را خواست، و پرچم را به دست او داد و برايش دعا كرد. و پيروزى به دست على عليه السلام حاصل شد.(168)

11 - پيامبرصلى الله عليه وآله ابوبكر را با سوره برائت، امير بر حجّاج نمود، آن گاه به امر خداوند على عليه السلام را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود، آن را بر مردم ابلاغ كند. پيامبرصلى الله عليه وآله در پاسخ اعتراض ابوبكر فرمود: من امر شدم كه خودم اين سوره را ابلاغ كنم يا به كسى كه از

من است بدهم تا او ابلاغ نمايد».(169)

12 - برخى از اصحاب درى را به سوى مسجد باز كرده بودند كه پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد تا همه درها بسته شود به جز در خانه على عليه السلام.(170)

13 - عائشه مى گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله هنگام وفات خود فرمود: حبيبم را صدا بزنيد كه بيايد. ابوبكر را صدا زدند. تا نگاه رسول خداصلى الله عليه وآله به او افتاد سر خود را به زير افكند. باز صدا زد: حبيبم را بگوييد تا بيايد. عمر را خواستند. هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله نگاهش به او افتاد سر را به زير افكند. سوّمين بار فرمود: حبيبم را بگوييد تا بيايد. على عليه السلام را صدا زدند. هنگامى كه آمد، كنار خود نشانيد و او را در پارچه اى كه بر رويش بود، گرفت در اين حال بود تا آن كه رسول خداصلى الله عليه وآله دست در دستان على عليه السلام از دنيا رحلت نمود.(171)

امّ سلمه نيز مى گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله هنگام وفاتش با على عليه السلام نجوا مى نمود و اسرارى را به او بازگو مى كرد و در اين حال بود كه از دنيا رفت. لذا على عليه السلام نزديك ترين مردم به رسول خداصلى الله عليه وآله از حيث عهد و پيمان است.(172)

14 - ترمذى از عبداللَّه بن عمر نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بين اصحاب خود عقد اخوت بست. على عليه السلام در حالى كه گريان بود خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، بين اصحاب خود عقد اخوّت بستيد ولى ميان من و كسى عقد اخوت نبستيد؟ رسول خداصلى الله عليه وآله

فرمود: «تو برادر من در دنيا و آخرتى!»

توجه خاص پيامبرصلى الله عليه وآله به على عليه السلام جهتى جز آماده كردن على عليه السلام براى خلافت نداشت، و اين كه نشان دهد تنها كسى كه براى اين پست و مقام قابليّت دارد امام على عليه السلام است.

ب - تصريح بر ولايت و امامت

تدبير ديگر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين بود كه در طول 23 سال بعثت هر جا كه موقعيت را مناسب مى ديد يادى از ولايت امام على عليه السلام و جانشين خود كرده، و مردم را به اين مسئله مهمّ تذكّر مى داد. كه از جمله آن ها نص غدير است.

ج - تدابير عملى

اشاره

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در آخر عمر خود نيز براى تثبيت خلافت امام على عليه السلام راههايى را عملى كردند تا شايد جلوى مكر و حيله ديگران را در غصب خلافت بگيرند، ولى متأسفانه اين تدابير اثرى نداشت، زيرا گروه مخالف، چنان قوى بود كه نگذاشت اين تدبيرهاى پيامبرصلى الله عليه وآله عملى شود. در اين جا به چند نمونه از تدابير عملى اشاره خواهيم كرد:

1 - بلند كردن دست امام على عليه السلام در روز غدير خم

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله براى به جا آوردن آخرين حج كه به حجةالوداع معروف شد با جماعت زيادى از اصحاب به سوى مكه حركت كرد. در سرزمين عرفات براى مردم خطبه اى ايراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفى كند تا امّت به گمراهى و فتنه و آشوب نيفتد. ولى گروه مخالف بنى هاشم كه با خلافت اهل بيت عليهم السلام دشمنى مى ورزيدند در كمين بودند تا مبادا در آن جمع عظيم، پيامبرصلى الله عليه وآله مطلبى بگويد و توطئه هاى آنان نقش بر آب شود. جابر بن سمره سوائى مى گويد: من نزديك پيامبرصلى الله عليه وآله بودم تا سخنان او را بشنوم. حضرت در خطبه اش اشاره به خلفا و اميرانى بعد از خود نمود و فرمود: «امامان و خلفا و جانشينان بعد از من دوازده نفرند». جابر مى گويد: پيامبرصلى الله عليه وآله به اين جا كه رسيد عده اى شلوغ كردند به حدّى كه من نفهميدم پيامبرصلى الله عليه وآله چه گفت. از پدرم كه نزديك تر بود پرسيدم؟ گفت: پيامبرصلى الله عليه وآله در ادامه فرمودند: «تمام آنان از قريشند».

شگفتا هنگامى كه به مُسند جابر بن سمره در «مسند احمد» مراجعه مى كنيم، مى بينيم تعبيراتى از جابر آمده كه سابقه

نداشته است. در برخى از روايات جابر بن سمره آمده: هنگامى كه سخن پيامبرصلى الله عليه وآله به اين نقطه رسيد فرمود: «جانشينان بعد از من دوازده نفرند» مردم فرياد زدند. در بعضى ديگر آمده «تكبير گفتند» و در برخى ديگر: «شلوغ كردند» و در برخى ديگر: «بلند شده و نشستند».

جمع اين روايات كه همگى از يك راوى است به اين است كه در آن مجلس طيف مخالف دسته هايى را براى بر هم زدن مجلس قرار داده بودند تا نگذارند كه پيامبرصلى الله عليه وآله به مقصود خود در امر خلافت و جانشينى برسد. و اين دسته ها درصدد برآمدند تا هر كدام به نحوى جلسه را بر هم زنند كه در اين امر نيز موفّق شدند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله براى آن كه بتواند با گفتار خود امر خلافت را در اين مركز بزرگ تبيين و تثبيت كند مأيوس شد. و به فكر مكانى ديگر برآمد، تا با اجراى عملى، امر خلافت را براى امام على عليه السلام تثبيت نمايد. از آن رو بعد از پايان اعمال حجّ و قبل از آن كه حاجيان متفرّق شوند، مردم را در سرزمين غدير خم جمع كرد و قبل از بيان ولايت امام، امورى را به عنوان مقدمه بيان داشته و از مردم نيز اقرار گرفت. پيامبرصلى الله عليه وآله مى دانست كه اين بار نيز منافقين در كمين اند تا نگذارند امر خلافت حضرت على عليه السلام تثبيت شود، ولى آن حضرت صلى الله عليه وآله تدبيرى عملى انديشيد كه همه نقشه ها را بر باد داد، و آن اين كه دستور داد تا سايه بان هاى هودج شتران را روى هم بگذارند، آن گاه خود و

على عليه السلام بر بالاى آن قرار گرفتند؛ به طورى كه همگى آن دو را مى ديدند. پس از قرائت خطبه و تذكر به نكاتى چند و اقرارهاى اكيد از مردم، آن گاه دست على عليه السلام را بلند كرد و از جانب خداوند، ولايت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.

منافقان با اين تدبير پيامبرصلى الله عليه وآله كه قبلاً فكر آن را نكرده بودند، در مقابل يك عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانستند از خود عكس العملى انجام دهند.

2 - فرستادن لشكر اسامه

پيامبرصلى الله عليه وآله در بستر بيمارى است، در حالى كه بر امت خود سخت نگران مى باشد؛ نگران اختلاف و گمراهى؛ نگران اين كه تمام تدابير او بر هم ريزد؛ نگران اين كه مسير نبوت و رسالت و شريعت به انحراف كشيده شود. پيامبرصلى الله عليه وآله مضطرب است، دشمنى بزرگ چون روم در پشت مرزهاى اسلامى كمين نموده تا صحنه را خالى ببيند و با ضربه اى سهمگين مسلمين را از پاى درآورد.

پيامبرصلى الله عليه وآله وظايف مختلفى دارد؛ از سويى بايد با دشمن بيرونى مقابله كند، لذا تأكيد فراوان داشت تا لشكرى را براى مقابله با آنان گسيل دارد، از طرفى ديگر خليفه و جانشين به حقّ بايد مشخص شده و موقعيّت او تثبيت گردد، ولى چه كند؟ نه تنها با دشمن بيرونى دست به گريبان است بلكه با طيفى از دشمنان داخلى نيز كه درصددند تا نگذارند نقشه ها و تدابير پيامبرصلى الله عليه وآله در مسئله خلافت و جانشينى عملى شود، نيز رو به روست. پيامبرصلى الله عليه وآله براى عملى كردن تدبير خود دستور مى دهد همه كسانى كه آمادگى جهاد و شركت در لشكر اسامه

را دارند از مدينه خارج شده و به لشكر او بپيوندند. ولى مشاهده مى كند كه عده اى با بهانه هاى واهى عذر آورده و از لشكر اسامه خارج مى شوند و به او نمى پيوندند. گاهى بر پيامبرصلى الله عليه وآله اعتراض مى كنند كه چرا اسامه را، كه فردى جوان و تازه كار است، به اميرى لشكر برگزيده است، در حالى كه در ميان لشكر افرادى كار آزموده وجود دارد؟

پيامبرصلى الله عليه وآله با اعتراض بر آن ها و اين كه اگر بر فرماندهى اسامه خرده مى گيريد، قبلاً بر امارت پدرش هم ايراد مى كرديد، سعى بر آن داشت كه جمعيّت را از مدينه خارج كرده و به لشكر اسامه ملحق نمايد. حتّى كار به جايى رسيد كه وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله نافرمانى عده اى از جمله عمر و ابوبكر و ابوعبيده و سعد بن ابى وقاص و برخى ديگر را ديد كه امر او را در ملحق شدن به لشكر اسامه امتثال نمى كنند، آنان را لعنت كرد و فرمود: «لعن اللَّه من تخلّف جيش اسامة»؛(173) «خدا لعنت كند هر كسى را كه از لشكر اسامه تخلّف نمايد.» ولى در عين حال برخى به دستورهاى اكيد پيامبرصلى الله عليه وآله توجهى نمى كردند. و گاهى به بهانه اين كه ما نمى توانيم دورى پيامبرصلى الله عليه وآله را هنگام مرگ تحمل كنيم، از عمل به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله سرپيچى مى كردند.

ولى حقيقت امر چيز ديگرى بود؛ آنان مى دانستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله، على عليه السلام و برخى از اصحاب خود را كه موافق با بنى هاشم و امامت و خلافت امام على عليه السلام هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصيت

كرده و بعد از وفات نيز آن گروه از صحابه با على عليه السلام بيعت نمايند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولى عزم آنان بر اين بود كه هر طور و به هر نحوى كه شده از انجام اين عمل جلوگيرى كنند، و نگذارند كه عملى شود.

اين نكته نيز قابل توجه است كه چرا پيامبرصلى الله عليه وآله اسامه را كه جوان تازه كار و كم سنّ و سال است، به فرماندهى لشكر برگزيد و به پيشنهاد كنار گذاشتن او از فرماندهى لشكر به حرف هيچ كس توجهى نكرده بلكه بر اميرى او تأكيد نمود؟ نكته اش چيست؟

پيامبرصلى الله عليه وآله مى دانست كه بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت على بن ابوطالب عليه السلام به بهانه هاى مختلف از جمله جوانى على بن ابوطالب عليه السلام خرده مى گيرند؛ خواست با اين عمل به مردم بفهماند كه امارت و خلافت به لياقت است، نه به سنّ، بعد از من نبايد در امامت على عليه السلام به عذر اين كه على عليه السلام كم سن و سال است، اعتراض كرده و حقّ او را غصب نمايند. اگر كسى لايق امارت و خلافت است، بايد همه - پير و جوان، زن و مرد - مطيع او باشند، ولى - متأسفانه - اين تدبير پيامبرصلى الله عليه وآله هم عملى نشد و با بر هم زدن لشكر و خارج شدن از آن به بهانه هاى مختلف نقشه هاى پيامبرصلى الله عليه وآله را بر هم زدند.(174)

مگر خداوند متعال در قرآن امر اكيد به اطاعت از دستورهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نكرده است آن جا كه مى فرمايد: {وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ

عَنْهُ فَانْتَهُوا}؛(175) «آن چه را كه رسول دستور دهد بگيريد و آن چه را كه از آن نهى كند واگذاريد.» و نيز مى فرمايد: {فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً}؛(176) «نه چنين است قسم به خداى تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمى شوند مگر آن كه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آن گاه هر حكمى كه كنى هيچ گونه اعتراض در دل نداشته، كاملاً از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.»

3 - دعوت به نوشتن وصيت

بعد از آن كه پيامبرصلى الله عليه وآله مشاهده نمود كه تدبير فرستادن مردم با لشكر به بيرون مدينه عملى نشد، در صدد برآمد كه تمام سفارش هاى لفظى را در باب امامت على عليه السلام كه در طول 23 سال به مردم گوشزد كرده است، در وصيت نامه اى مكتوب كند. از همين رو در روز پنج شنبه چند روز قبل از وفاتش در حالى كه در بستر آرميده بود و از طرفى نيز حجره پيامبرصلى الله عليه وآله مملوّ از جمعيّت و گروه هاى مختلف بود، خطاب به جمعيت كرده و فرمود: «كتابى بياوريد تا در آن چيزى بنويسم كه با عمل به آن بعد از من گمراه نشويد.» بنى هاشم و همسران پيامبرصلى الله عليه وآله در پشت پرده اصرار اكيد بر آوردن صحيفه و قلم براى نوشتن وصيت نامه رسول خداصلى الله عليه وآله داشتند. ولى همان طيفى كه در سرزمين عرفات مانع شدند تا پيامبرصلى الله عليه وآله كلام خود را در امر امامت خلفاى بعدش بيان بفرمايد، در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله نيز جمع بودند و از

عملى شدن دستور پيامبرصلى الله عليه وآله جلوگيرى كردند. عمر يك لحظه متوجه شد كه اگر اين وصيت مكتوب شود تمام نقشه ها و تدبيرهايش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفى مخالفت دستور پيامبرصلى الله عليه وآله را صلاح نمى ديد. لذا درصدد چاره اى برآمد و به اين نتيجه رسيد كه به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبتى دهد كه عملاً و خود به خود نوشتن نامه و وصيت بى اثر گردد. از اين رو به مردم خطاب كرده گفت: «نمى خواهد صحيفه بياوريد، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله هذيان مى گويد! كتاب خدا ما را بس است!» اين جمله را كه طرفداران عمر و بنى اميه و قريش از او شنيدند، آنان نيز تكرار كردند. ولى بنى هاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پيامبرصلى الله عليه وآله با اين نسبت ناروا، كه همه شخصيت او را زير سؤال مى برد، چه كند؟ چاره اى نديد جز اين كه آنان را از خانه خارج كرده و فرمود: «از نزد من خارج شويد، سزاوار نيست كه نزد پيامبرصلى الله عليه وآله نزاع شود!».(177)

تعجب اين جاست كه طرفداران عمر بن خطاب و به طور كلّى مدرسه خلفا براى سرپوش گذاشتن بر اين نسبت ناروا از طرف عمر به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، هنگامى كه اصل كلمه را كه همان «هجر - هذيان» باشد مى خواهند نقل كنند، آن را به جمعيت نسبت داده مى گويند: «قالوا: هجر رسول اللَّه». و هنگامى كه به عمر بن خطاب نسبت مى دهند مى گويند: «قال عمر: انّ النبيّ قد غلب عليه الوجع». ولى كلام ابوبكر جوهرى در كتاب «السقيفه» مطلب را روشن مى سازد كه: شروع نسبت هذيان از

جانب عمر بوده و طرفدارانش به متابعت از او اين جمله را به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت دادند. جوهرى اين گونه نسبت را از ناحيه عمر نقل مى كند: «عمر جمله اى گفت كه مضمون و معناى آن اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله درد مرض بر او غلبه كرده است». پس معلوم مى شود كه تعبير عمر چيز ديگرى بوده كه به جهت قباحت آن نقل به معنا كرده اند. متأسفانه بخارى و مسلم و ديگران اصل كلمه را نقل نكرده اند و نقل به معنا و مضمون را آورده اند. گر چه از كلام ابن اثير در «النهاية» و ابن ابى الحديد استفاده مى شود كه نسبت هذيان را مستقيماً خود عمر داده است.

لكن به هر تقدير پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بعد از بيرون كردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب وصيت خود را آن طور كه بايد بيان نمود، و طبق نصّ سليم بن قيس با وجود برخى از اصحاب بر يكايك اهل بيت عليهم السلام وصيت كرده و آنان را به عنوان خلفاى بعد از خود معرفى كرد.(178)

اهل سنت نيز در كتاب هاى حديثى خود به اين وصيت اشاره كرده اند، ولى اصل موضوع را مبهم گذارده اند.

ابن عباس در پايان آن حديث مى گويد: «پيامبر در آخر امر، به سه مورد وصيت نمود: يكى آن كه مشركين را از جزيرة العرب بيرون برانيد. ديگر آن كه به كاروان ها همان گونه كه من اجازه ورود دادم، اجازه دهيد. ولى در خصوصِ وصيت سوّم سكوت كرد. و در برخى از احاديث ديگر آمده است: آن را فراموش كردم.(179)

سابقه نداشته است كه در حديثى ابن عباس بگويد: اين قسمت از آن را فراموش كرده ام يا آن را نقل نكند. اين

نيست مگر خوف و ترس ابن عباس از عمر بن خطاب، زيرا به طور حتم وصيت سوّم به ولايت و خلافت و امامت امام على عليه السلام و اهل بيت پيامبرعليهم السلام بوده است، ولى از آن جا كه ابن عباس از عمر مى ترسيد، از نشر آن جلوگيرى كرد. همان گونه كه در زمان حيات عمر بن خطاب نتوانست با نظر او در مسئله عول و تعصيب مخالفت كند، تا اين كه بعد از فوت او حقّ را بيان كرد و هنگامى كه از او در تأخير بيان حكم سؤال كردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بيمناك بودم.

چرا عمر از نوشتن نامه جلوگيرى كرد؟

اين سؤال در ذهن هركس خطور مى كند كه چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبير پيامبرصلى الله عليه وآله عملى شود؟ مگر پيامبرصلى الله عليه وآله نويد نگهدارى امّت از ضلالت را تا روز قيامت نداده بود؟ چه بشارتى بالاتر از اين؟ پس چرا با اين كار مخالفت نمودند؟ چرا امّت را از اين سعادت محروم كردند؟ چه بگوييم كه حبّ جاه و مقام و كينه و حسد گاهى بر عقل چيره مى شود و نتيجه گيرى را از عقل سلب مى كند. مى دانيم كه عمر چه نيّاتى در سر مى پروراند. او مى دانست كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى چه از مردم كاغذ و دوات مى خواهد، او به طور حتم مى دانست كه پيامبرصلى الله عليه وآله قصد مكتوب كردن سفارش هاى لفظى خود در امر خلافت على بن ابى طالب عليه السلام و بقيه اهل بيت عليهم السلام را دارد، از همين رو مانع نوشتن اين وصيّت مى شود. اين صرف ادعا نيست بلكه مى توان براى آن شواهدى قطعى ادعا نمود كه به دو نمونه

از آن اشاره مى كنيم:

1 - عمر بن خطاب در اواخر زندگانى پيامبرصلى الله عليه وآله مكرر حديث ثقلين به گوشش رسيده بود؛ در آن حديث، پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: من دو چيز گران بها در ميان شما به ارمغان مى گذارم كه با تمسك به آن دو هرگز گمراه نخواهيد شد. اين تعبيرِ «گمراه نشدن» را چندين بار عمر درباره كتاب و عترت شنيده بود. در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله هنگام درخواست كاغذ و دوات نيز همين تعبير را از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله شنيد كه مى فرمايد: «نامه اى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد». فوراً عمر به اين نكته توجه پيدا كرد كه: پيامبرصلى الله عليه وآله قصد دارد تا وصيت به كتاب و عترت را مكتوب دارد، لذا شديداً با آن به مخالفت برخاست.

2 - ابن عباس مى گويد: «در اول خلافت عمر بر او وارد شدم... رو به من كرده گفت: بر تو باد خون هاى شتران اگر آن چه از تو سؤال مى كنم كتمان نمايى! آيا هنوز على در امر خلافت، خود را بر حق مى داند؟ آيا گمان مى كند كه رسول خداصلى الله عليه وآله بر او نصّ نموده است؟ گفتم: آرى. اين را از پدرم سؤال كردم؛ او نيز تصديق كرد... عمر گفت: به تو بگويم: پيامبرصلى الله عليه وآله در بيماريش خواست تصريح به اسم علىّ (به عنوان امام و خليفه) كند، من مانع شدم...».(180)

حديث غدير

حديث غدير

يكى از مهمترين ادله ولايت و امامت و خلافت بلا فصل حضرت على عليه السلام حديث معروف «غدير خم» است. مطابق اين حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله حضرت اميرعليه السلام را از جانب خداوند متعال به امامت

بعد از خود منصوب كرده است. سند اين حديث چگونه است؟ بر چه مطالبى دلالت دارد؟ اهل سنت درباره آن چه مى گويند و چه شبهاتى را درباره اين حديث مطرح كرده اند؟ اينها مطالبى است كه در اين بحث مطرح خواهيم كرد.

واقعه غدير

در دهمين سال هجرت، رسول خداصلى الله عليه وآله قصد زيارت خانه خدا را نمودند، فرمان حضرت مبنى بر اجتماع مسلمانان، در ميان قبايل مختلف و طوائف اطراف، اعلان شد، گروه عظيمى براى انجام تكاليف الهى (اداى مناسك حج) و پيروى از تعليمات آن حضرت، به مدينه آمدند. اين تنها حجّى بود كه پيامبر بعد از مهاجرت به مدينه، انجام مى داد، كه با نام هاى متعدد، در تاريخ ثبت شده است، از قبيل: حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ، حجةالكمال و حجةالتمام.

رسول خداصلى الله عليه وآله، غسل كردند. دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند: يكى را به كمر بسته و ديگرى را به دوش مبارك انداختند، و روز شنبه، 24 يا 25 ذى قعده، به قصد حج، پياده از مدينه خارج شدند. تمامى زنان و اهل حرم خود را نيز، در هودج ها قرار دادند. با همه اهل بيت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبايل عرب و گروه بزرگى از مردم، حركت كردند.(181) بسيارى از مردم به علت شيوع بيمارى آبله از عزيمت و شركت در اين سفر باز ماندند با اين وجود، گروه بى شمارى با آن حضرت، همراه شدند. تعداد شركت كننده ها را، 114 هزار، 120 تا 124 هزار و بيشتر، ثبت كرده اند؛ البته تعداد كسانى كه در مكه بوده، و گروهى كه با على عليه السلام و ابوموسى اشعرى از يمن آمدند به اين تعداد

افزوده مى شود.

بعد از انجام مراسم حج، پيامبر با جمعيت، آهنگ بازگشت به مدينه كردند. هنگامى كه به غدير خم، رسيدند، جبرئيل امين، فرود آمد و از جانب خداى متعال، اين آيه را آورد: {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...}؛(182) «اى رسول ما! آن چه از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ كن.» جحفه، منزلگاهى است كه راه هاى متعدد، از آن جا منشعب مى شود. ورود پيامبر و يارانش به آن جا، در روز پنج شنبه، هجده ذى الحجّة صورت گرفت.

امين وحى، از طرف خداوند به پيامبر امر كرد تا على عليه السلام را ولى و امام، معرفى كرده و وجوب پيروى و اطاعت از او را به خلق ابلاغ كند.

آنان كه در دنبال قافله بودند، رسيدند، و كسانى كه از آن مكان عبور كرده بودند، باز گشتند. پيامبر فرمود: خار و خاشاك آنجا را برطرف كنند. هوا به شدت گرم بود، مردم، قسمتى از رداى خود را بر سر و قسمتى را زير پا افكندند و براى آسايش پيامبر، چادرى تهيه كردند.

اذان ظهر گفته شد و پيامبر، نماز ظهر را با همراهان، ادا كردند. بعد از پايان نماز، از جهاز شتر، محل مرتفعى ترتيب دادند.

پيامبر با صداى بلند، همگان را متوجه ساخت و خطبه را اين گونه آغاز فرمود: «حمد، مخصوص خداست، يارى از او مى خواهيم، به او ايمان داريم، و توكل ما بر اوست. از بدى هاى خود و اعمال نادرست به او پناه مى بريم. گمراهان را جز او، پناهى نيست. آن كس را كه او راهنمايى فرموده گمراه كننده اى نخواهد بود. گواهى مى دهم معبودى جز او نيست و محمّد بنده و فرستاده اوست. پس از

ستايش خداوند و گواهى به يگانگى او فرمود: اى گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگاهى داده كه دوران عمرم به سر آمده است. هر چه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سراى باقى خواهم شتافت. من و شما هر كدام برحسب آن چه بر عهده داريم، مسئوليم. اينك انديشه و گفتار شما چيست؟

مردم گفتند: «ما گواهى مى دهيم كه تو پيام خدا را ابلاغ كردى و از پند دادن ما و كوشش در راه وظيفه، دريغ ننمودى، خداى به تو پاداش نيك عطا فرمايد!» سپس فرمود: «آيا اين كه شما به يگانگى خداوند و اين كه محمّد بنده و فرستاده اوست، گواهى مى دهيد؟ و اين كه بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت ترديد ناپذير است و اين كه مردگان را خدا بر مى انگيزد، و اين ها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟» همگان گفتند: «آرى! به اين حقايق، گواهى مى دهيم.»

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «خداوندا! گواه باش». پس، با تأكيد فرمود: «همانا من در انتقال به سراى ديگر و رسيدن به كنار حوض، بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در كنار حوض بر من وارد مى شويد؛ پهناى حوض من به مانند مسافت بين «صنعا» و «بصرى» است، در آن به شماره ستارگان، قدح ها و جام هاى سيمين، وجود دارد. بينديشيد و مواظب باشيد، كه من پس از خودم دو چيز گران بها و ارجمند در ميان شما مى گذارم، چگونه رفتار مى كنيد؟» در اين موقع، مردم بانگ برآوردند: يا رسول اللَّه، آن دو چيز گران بها چيست؟ فرمود: «آنچه بزرگ تر است كتاب خداست، كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن، در دست شماست. بنابراين آن را

محكم بگيريد و از دست ندهيد تا گمراه نشويد. آن چه كوچك تر است، عترت من مى باشد. همانا، خداى دانا و مهربان، مرا آگاه ساخت، كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض بر من وارد شوند؛ من اين امر را از خداى خود، درخواست نموده ام، بنابراين بر آن دو پيشى نگيريد و از پيروى آن دو باز نايستيد و كوتاهى نكنيد، كه هلاك خواهيد شد».

سپس دست على عليه السلام را گرفت و او را بلند نمود، تا به حدّى كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد. مردم او را ديدند و شناختند. رسول اللَّه، اين گونه ادامه داد: «اى مردم! كيست كه بر اهل ايمان از خود آن ها سزاوارتر باشد؟» مردم گفتند: «خداى و رسولش داناترند.» فرمود: «همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنين هستم و بر آن ها از خودشان اولى و سزاوارترم. پس هر كس كه من مولاى اويم، على مولاى او خواهد بود.» و بنا به گفته احمد بن حنبل (پيشواى حنبلى ها)، پيامبر اين جمله را چهار بار تكرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بارخدايا! دوست بدار، آن كه او را دوست دارد و دشمن بدار آن كه او را دشمن دارد. يارى فرما ياران او را و خواركنندگان او را خوارگردان. او را معيار، ميزان و محور حق و راستى قرار ده».

آن گاه، پيامبر فرمود: «بايد آنان كه حاضرند، اين امر را به غايبان برسانند و ابلاغ كنند.»

قبل از پراكنده شدن جمعيت، امين وحى، اين آيه را بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل نمود: {أَلْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمْ الاِسْلامَ ديناً}؛(183) «امروز

دين شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم.» در اين موقع پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «اللَّه اكبر، بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولايت على عليه السلام بعد از من.»

جمعيت حاضر، از جمله شيخين (ابوبكر و عمر) به اميرالمؤمنين، اين گونه تهنيت گفتند: «مبارك باد! مبارك باد! بر تو اى پسر ابوطالب كه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى».

ابن عباس گفت: «به خدا سوگند، ولايت على عليه السلام بر همه واجب گشت».

حسان بن ثابت گفت: «يا رسول اللَّه! اجازه فرما تا درباره على عليه السلام اشعارى بسرايم» پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «بگو با ميمنت و بركت الهى.» در اين هنگام، حسّان برخاست و چنين گفت: «اى گروه بزرگان قريش! در محضر پيامبر اسلام، اشعار و گفتار خود را درباره ولايت، كه مسلّم گشت بيان مى نمايم.» و اين گونه اشعار خود را سرود:

يناديهم يوم الغدير نبيّهم

بخم فاسمع بالرسول مناديا»

تا آخر اشعار.

اجمالى از واقعه غدير را، كه همه امت اسلامى، بر وقوع آن اتفاق دارند بيان نموديم. شايان ذكر است كه در هيچ جاى جهان، واقعه و داستانى به اين نام و نشان و خصوصيات، ذكر نشده است.(184)

اهميّت واقعه غدير

داستان نصب على عليه السلام به مقام ولايت، در غدير خم، از داستان هاى مهم تاريخ اسلام است؛ شايد داستانى با اهميت تر و مهم تر از اين واقعه نداشته باشيم. اين واقعه بيانگر بقاى رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و دوام دوره الهى آن حضرت در تجلّى گاه وجود مبارك على عليه السلام بوده است.

غدير، نشانِ اتحاد و پيوند رسالت و امامت است؛ اين

دو از يك ريشه و بن روييده اند؛ غدير، محل ظهور حقايق مخفى و بواطن پنهان شده و ارشاد و هدايت مردمان به اين راه است.

غدير، روز بيعت با حق و روز سر سپردگى است، روز داد و ستد جنود شيطان با جنود رحمان است.

غدير، روز درخشش خورشيد عالمتاب از پس ابرهاى تاريك است.

موضع جغرافيايى غدير خم

«غدير» در لغت به معناى مكان فرو رفته از زمين را گويند كه در آن آب باران يا سيل جمع شده و تا تابستان آينده باقى نمى ماند.

درباره كلمه «خم» ياقوت حموى از زمخشرى نقل كرده كه «خم» اسم مردى رنگ كار بوده و غديرى را كه بين مكه و مدينه در جُحفه است به او نسبت داده اند.(185)

«غدير خم» همان گونه كه اشاره شد موضعى است بين مكه و مدينه، ولى به مكه نزديك تر است تا مدينه، و مسافت بين آن تا جُحفه دو مايل است.(186)

«جُحفه» دهى است بزرگ در بين راه مكه به مدينه، در شمال غربى از مكّه. و در قديم نام آن را «مَهْيعَه» مى ناميدند، ولى بعدها او را به «جُحفه» تغيير نام دادند؛ زيرا «جحفه» به معناى كوچ است، و در آن ايام سيل هاى مخرّب كه مى آمد مردم آن ديار را كوچ مى داد. اين منطقه الآن خراب شده است.(187)

«غدير خم» در امروز حدود 164 كيلومتر از شمال مكه دور است، و حدود 450 كيلومتر از طرف جنوب مدينه منوّره فاصله دارد.

راويان حديث غدير از صحابه

عده زيادى از صحابه حديث غدير را نقل كرده اند. اينك ما اسامى آن ها را به ترتيب حروف هجاء ذكر خواهيم كرد. ولى به قصد تبرّك در ابتدا اسامى اصحاب كساء را نقل خواهيم نمود.

1 - امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام.

2 - فاطمه صديقه عليها السلام دختر رسول خداصلى الله عليه وآله.

3 - امام حسن مجتبى عليه السلام.

4 - امام حسين شهيدعليه السلام.

حرف الف

5 - ابوبكر بن ابى قحافه تميمى.

6 - ابو ذويب خويلد.

7 - ابو رافع قِبطى.

8 - ابو زينب بن عوف انصارى.

9 - ابو عمره بن عمرو بن مِحْصَن انصارى.

10

- ابو فضاله انصارى، از اهل بدر كه در صفين در ركاب حضرت اميرعليه السلام كشته شد.

11 - ابو قدامه انصارى.

12 - ابو ليلى انصارى. بنابر نقلى در صفين به شهادت رسيد.

13 - ابو هريره دوسى.

14 - ابو الهيثم بن تيهان. در صفّين به شهادت رسيد.

15 - ابى بن كعب انصارى خزرجى، بزرگ قراء.

16 - اسامة بن زيد به حارثه كلبى.

17 - اسعد بن زراره انصارى.

18 - اسماء بنت عُميس خثعميّه.

19 - أمّ سلمه همسر پيامبرصلى الله عليه وآله.

20 - امّ هانى دختر ابوطالب عليه السلام.

21 - انس بن مالك انصارى خزرجى، خادم پيامبرصلى الله عليه وآله.

حرف باء

22 - براء بن عازب انصارى اوسى.

23 - بريدة بن عازب انصارى اوسى.

حرف ثاء

24 - ثابت بن وديعه انصارى، ابو سعيد خزرجى مدنى.

حرف جيم

25 - جابر بن سَمُره بن جناده، ابو سليمان سوائى.

26 - جابر بن عبداللَّه انصارى.

27 - جبلة بن عمرو انصارى.

28 - جبير بن مطعم بن عدى قرشى نوفلى.

29 - جرير بن عبداللَّه جابر بجلى.

30 - جندب بن جناده غفارى ابوذر.

31 - جندع بن عمرو بن مازن انصارى، ابو جُنَيده.

حرف حاء

32 - حَبّة بن جوين، ابو قُدامه عُرَنى بجلى.

33 - حُبشى بن جناده سلولى.

34 - حبيب بن بُدَيل بن ورقاء خزاعى.

35 - حذيفة بن أَسيد، ابو سريحه غفارى، از اصحاب شجره.

36 - حذيفة بن يمان يمنى.

37 - حسّان بن ثابت.

حرف خاء

38 - خالد بن زيد، ابو ايوب انصارى. در جنگ با روم به شهادت رسيد.

39 - خالد بن وليد بن مغيره مخزومى، ابو سليمان.

40 - خزيمة بن ثابت انصارى ذوالشهادتين، كه در صفّين به شهادت رسيد.

41 - خُويلد بن عمرو خزاعى، أبو شريح.

حرف راء و زاء

42 -

رفاعة بن عبد المنذر انصارى.

43 - زبير بن عوّام قرشى.

44 - زيد بن ارقم انصارى خزرجى.

45 - زيد بن ثابت ابو سعيد.

46 - زيد يا يزيد بن شراحيل انصارى.

47 - زيد بن عبداللَّه انصارى.

حرف سين

48 - سعد بن ابى وقّاص، ابو اسحاق.

49 - سعد بن جناده عوفى، پدر عطيه عوفى.

50 - سعد بن عباده انصارى خزرجى.

51 - سعد بن مالك انصارى، ابو سعيد خدرى.

52 - سعيد بن زيد قرشى عدوى، يكى از عشره مبشّره.

53 - سعيد بن سعد بن عباده انصارى.

54 - سلمان فارسى ابو عبداللَّه.

55 - سَلَمة بن عمرو بن الأكوع اسلم، ابو مسلم.

56 - سمرة بن جُندب فزازى، ابو سليمان.

57 - سهل بن حُنَيف انصارى، أوسى.

58 - سهل بن سعد انصارى، خزرجى، ساعدى، ابو العباس.

حرف صاد و ضاد

59 - صُدَىُّ بن عجلان باهلى، ابو أُمامه.

60 - ضُميره أسدى.

حرف طاء

61 - طلحة بن عبداللَّه تَيْمى.

حرف عين

62 - عامر بن عُمير نميرى.

63 - عامر بن ليلى بن حمزه.

64 - عامر بن ليلى غِفارى.

65 - عامر بن واثله ليثى، ابو الطفيل.

66 - عائشه دختر ابى بكر.

67 - عباس بن عبد الملك بن هاشم، عموى پيامبرصلى الله عليه وآله.

68 - عبدالرحمن بن عبد ربّ انصارى.

69 - عبدالرحمن بن عوف قرشى، زهرى، ابو محمّد.

70 - عبدالرحمن بن يعمر ديلىّ.

71 - عبداللَّه بن عبد الأسد مخزومى.

72 - عبداللَّه بن بُدَيل بن وَرْقاء.

73 - عبداللَّه بن بشير مازنىّ.

74 - عبداللَّه بن ثابت انصارى.

75 - عبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب هاشمى.

76 - عبداللَّه بن حنطب قرشى، مخزومى.

77 - عبداللَّه بن ربيعه.

78 - عبداللَّه بن عباس.

79 - عبداللَّه بن ابى أوفى علقمه اسلمى.

80 - عبداللَّه بن عمر بن خطاب

عدوى، ابو عبد الرحمن.

81 - عبداللَّه بن مسعود هُذَلى، ابو عبد الرحمن.

82 - عبداللَّه بن ياميل.

83 - عثمان بن عفّان.

84 - عُبَيد بن عازب انصارى.

85 - عدى بن حاتم، ابو طريف.

86 - عطيّه بن بسر مازنى.

87 - عُقبة بن عامر جُهَنى.

88 - عمّار بن ياسر عنسّى، ابو اليقظان.

89 - عَماره خزرجى انصارى.

90 - عمر بن ابى سلمة بن عبد الأسد مخزومى.

91 - عمر بن خطاب:

حديث او را حافظ ابن مغازلى در «المناقب»(188) به دو طريق، و محبّ الدين طبرى در «الرياض النضرة»(189) و «ذخائر العقبى»(190) به نقل از «مسند احمد» آورده است. و نيز ابن كثير دمشقى و شمس الدين جزرى، عمر را از جمله راويان حديث «غدير» به حساب آورده اند.(191)

92 - عمران بن حصين خزاعى، أبو نحيد.

93 - عمرو بن حمق خزاعى، كوفى.

94 - عمرو بن شراحيل.

95 - عمرو بن عاص.

96 - عمرو بن مرّة جُهَنى، ابو طلحه.

حرف فاء

97 - فاطمه دختر حمزة بن عبد المطلب.

حرف قاف و كاف

98 - قيس بن ثابت شمّاس انصارى.

99 - قيس بن سعد بن عُباده انصارى، خزرجى.

100 - كعب بن عجره انصارى، مدنى، ابو محمّد.

حرف ميم

101 - مالك بن حويرث ليثى، ابو سليمان.

102 - مقداد بن عمرو كندى، زهرى.

حرف نون

103 - ناجية بن عمرو خزاعى.

104 - نضلة بن عتبه اسلمى، ابو برزه.

105 - نعمان بن عجلان انصارى.

حرف هاء تا آخر حروف.

106 - هاشم بن مِرْقال بن عتبة بن ابى وقّاص زهرى، مدنى.

107 - وحشى بن حرب حَبَشى، حِمْصى، ابو وَسْمه.

108 - وهب بن حمزه.

109 - وهب بن عبداللَّه سوائى، ابو جحيفه.

110 - يعلى بن مرّة بن وهب ثقفى، ابو مُرازم.

اينها اسامى صد و ده نفر از

بزرگان صحابه بود كه ما نقل كرديم، و به طور حتم بيش از اين افراد حديث غدير را نقل كرده اند، زيرا مطابق نقل تاريخ صد هزار يا بيشتر در سرزمين خم حاضر بوده اند، و طبيعت حال اقتضا مى كند كه بيش از اين تعداد جمعيت اين حديث را نقل كرده باشند، ولى آن چه كه با تتبّع در كتب اهل سنت به دست آمده اين تعداد جمعيّت است.

حافظ سجستانى (متوفّى 477) كتابى به نام «الدراية فى حديث الولاية» در هفده جلد تأليف كرده و در آن طرق حديث غدير را ذكر كرده است. او اين حديث را از صد و بيست صحابى نقل كرده است.(192)

راويان حديث غدير از تابعين

حديث غدير را هشتاد و چهار نفر از تابعين نقل كرده اند امثال:

- ابو راشد حُبرانى، شامى. افضل اهل زمان خود در دمشق.

- ابو سليمان مؤذن، از بزرگان تابعين.

- ابو صالح سمّان ذكوان مدنى. احمد بن حنبل او را «ثقة ثقة» معرفى كرده است.(193)

- أصبغ بن نُباته تميمى كوفى.

- حبيب بن ابى ثابت اسدى، كوفى، فقيه كوفه.

- حكم بن عُتَيبه كوفى، كندى. در حقّ او گفته شده: «ثقة، ثبت، فقيه».

- حُمَيد طويل بصرى. در حقّ او گفته شده: «حافظ، محدّث، ثقة».

- زاذان بن عمر كندى، بزّار، كوفى، از بزرگان تابعين.

- زرّ بن حُبيش أسدى.

- سالم بن عبداللَّه بن عمر بن خطاب قرشى، مدنى.

- سعيد بن جُبير اسدى، كوفى، به دست حجّاج شهيد شد.

- سعيد بن مسيّب قرشى، مخزومى. احمد بن حنبل درباره او گفته است: مراسيل سعيد همگى صحيح اند.

- سُلَيم بن قيس هلالى.

- سليمان بن مهران أعمش.

- ضحاك بن مزاحم هلالى.

- طاووس بن كيسان يمان، جَنَدى.

- عائشه دختر سعد.

- عبد الرحمن بن

ابى ليلى.

- عدى بن ثابت انصارى، كوفى، خطمى.

- عمر بن عبد العزيز، خليفه اموى.

- عمرو بن عبد اللَّه سبيعى، همدانى.

- فطر بن خليفه مخزومى.

- مسلم بن صُبَيح همدانى، كوفى، عطار.

- نذير ضبّى كوفى، از بزرگان تابعين.

- يحيى بن سُلَيم فزارى، واسطى.

- يزيد بن ابى زياد كوفى.

- يسار ثقفى، ابو نجيح.

و ديگران.

راويان حديث در قرن دوّم

در قرن دوم پنجاه و شش نفر از علماى اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- حافظ محمّد بن اسحاق مدنى (151).

- حافظ سفيان بن سعيد ثورى (161).

- حافظ وكيع بن جراح (196).

و ...

راويان حديث در قرن سوّم

در قرن سوّم نود و دو نفر از علماى اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- محمّد بن ادريس شافعى (204).(194)

- احمد بن حنبل شيبانى (241).(195)

- حافظ محمّد بن اسماعيل بخارى (256).(196)

- حافظ محمّد بن عيسى ترمذى (279).

- حافظ احمد بن يحيى بلاذرى (279).(197)

و ...

راويان حديث در قرن چهارم

در قرن چهارم چهل و سه نفر از علماء اهل سنّت اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- احمد بن شعيب نسائى (303).(198) اين حديث را در «سنن» و «خصائص» نيز به طُرق بسيارى نقل كرده كه بيشتر آنها صحيح السند است.

- حافظ احمد بن على موصلى، ابو يعلى، (307).(199)

- حافظ محمّد بن جرير طبرى (310).(200)

- ابو القاسم طبرانى (360).(201) او نيز حديث غدير را به طرق بسيارى نقل كرده كه بيشتر آن ها صحيح السند است.

و ...

راويان حديث در قرن پنجم

در قرن پنجم بيست و چهار نفر از علماى اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- قاضى ابى بكر باقلانى (403).(202)

- ابو اسحاق ثعلبى (427).(203)

- ابو منصور ثعالبى (429).(204)

- حافظ ابو عمر قرطبى (463).(205)

- ابوبكر خطيب بغدادى (436).(206)

- ابن مغازلى شافعى (483).(207)

- حافظ حسكانى حنفى (490).(208)

راويان حديث در قرن ششم

در قرن ششم بيست نفر از علماى عامه اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- حجة الاسلام غزّالى (505).

- جاراللَّه زمخشرى (538).(209)

- موفق بن احمد خوارزمى (568).(210)

- ابن عساكر دمشقى (571).(211)

و ...

راويان حديث در قرن هفتم

در قرن هفتم بيست و يك نفر از علماى اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- فخرالدين رازى شافعى، (606).(212)

- ابن اثير جزرى (630).(213)

- ابن ابى الحديد معتزلى (655).(214)

- حافظ گنجى شافعى (658).(215)

- حافظ محبّ الدين طبرى شافعى (694).

و ...

راويان حديث در قرن هشتم

در قرن هشتم هجده نفر از علماى عامه اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- شيخ الاسلام جوينى (722).(216)

- جمال الدين زرندى (750).(217)

- قاضى ايجى شافعى (756).(218)

- ابن كثير شافعى (774).(219)

- سيد على همدانى (786).(220)

- سعدالدين تفتازانى شافعى (791).(221)

و ...

راويان حديث در قرن نهم

در قرن نهم شانزده نفر از علماى اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- حافظ ابى الحسن هيثمى شافعى (870).(222)

- حافظ ابن خلدون مالكى (808).(223)

- سيد شريف جرجانى حنفى (816).(224)

- ابن حجر عسقلانى شافعى (852).(225)

- ابن صبّاغ مالكى (855).(226)

- علاءالدين قوشچى (879).(227)

و ...

راويان حديث در قرن دهم

در قرن دهم چهارده نفر از علماى عامه اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- حافظ جلال الدين سيوطى (911).(228)

- نورالدين سمهودى شافعى (911).

- حافظ ابى العباس قسطلانى شافعى (923).

- ابن حجر هيتمى شافعى (974).(229)

- متقى هندى.(230)

و ...

راويان حديث در قرن يازدهم

در قرن يازدهم دوازده نفر از علماى اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- زين الدين مناوى شافعى (1031).(231)

- نورالدين حلبى شافعى (1044).(232)

و ...

راويان حديث در قرن دوازدهم

در قرن دوازدهم سيزده نفر از علماى عامه اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- ضياءالدين مقبلى (1108).

- ابن حمزه حرّانى (1120).(233)

- ابى عبد اللَّه زرقانى مالكى (1122).(234)

و ...

راويان حديث در قرن سيزدهم

در قرن سيزدهم دوازده نفر از علماى اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- ابوالعرفان محمّد بن صبّان شافعى (1206).(235)

- قاضى شوكانى (1250).

- شهاب الدين آلوسى (1270).(236)

و ...

راويان حديث در قرن چهاردهم

در قرن چهاردهم نوزده نفر از علماى اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:

- سيد احمد بن زينى دحلان شافعى (1304).

- سيد مؤمن شبلنجى.

- شيخ محمّد عبده مصرى (1323).(237)

- سيد عبدالحميد آلوسى (1324).(238)

- عبدالفتاح عبدالمقصود.

و ...

تواتر حديث غدير

اشاره

هر قضيه تاريخى بزرگ كه رهبر امت در آن دخيل بوده و در بين جماعت بسيارى از مردم اتفاق افتاده، طبيعت چنين قضيه اى اقتضا دارد كه متواتر باشد، خصوصاً آن كه آن قضيه مورد اهتمام رهبر بزرگ الهى قرار گرفته و از تمام كشورها و شهرها افرادى شاهد و ناظر قضيه باشند، و تأكيد فراوانى از ناحيه آن رهبر در نشر خبر آن واقعه باشد، آيا مى توان ادعا كرد كه اين خبر تنها در حدّ نقل يك نفر و دو نفر و . . . محدود گردد يا به طور قطع نقل آن متواتر خواهد بود؟ حديث غدير از اين قسم خبرهاست، زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين خبر را در ميان ده ها هزار جمعيت از كشورها و شهرهاى مختلف اسلامى بيان داشت و تأكيد فراوانى نيز براى نشر آن بين مسلمين نمود...

كسانى كه اعتراف به تواتر حديث غدير نموده اند

عده زيادى از علماى عامه به تواتر حديث «غدير» تصريح كرده اند از قبيل:

1 - جلال الدين سيوطى.(239)

2 - علامه مناوى.(240)

3 - علامه عزيزى.(241)

4 - ملّا على قارى حنفى.(242)

5 - ميزرا مخدوم بن مير عبد الباقى.(243)

6 - محمّد بن اسماعيل يمانى.(244)

7 - محمّد صدر عالم.(245)

8 - شيخ عبداللَّه شافعى.(246)

9 - شيخ ضياء الدين مقبلى.(247)

10 - ابن كثير دمشقى.(248)

11 - ابو عبداللَّه حافظ ذهبى.(249)

12 - اين جزرى.(250)

13 - شيخ حسام الدين متقى.

14 - جمال الدين حسينى شيرازى.(251)

15 - حافظ شهاب الدين ابو الفيض احمد بن محمّد بن صدّيق غمارى، مغربى:

او مى گويد: حديث «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» به تواتر از پيامبرصلى الله عليه وآله از طريق شصت نفر رسيده است. و اگر بخواهيم سندهاى همه را بياوريم جدّاً به طول خواهد انجاميد، ولى

به ناقلين آن به جهت تتميم فائده اشاره خواهيم كرد. و هركس كه اراده نموده تا بر طرق و سندهاى آن مطّلع شود به كتاب «المتواتر» ما مراجعه كند».(252)

تصريح به صحت حديث غدير

اشاره

عده ى بسيارى از علماى عامه به صحّت حديث «غدير» تصريح كرده اند از قبيل:

1 - ابن حجر هيتمى

او مى گويد: «حديث غدير صحيح بوده و هيچ گونه شكّى در آن نيست، جماعتى همچون ترمذى، نسائى و احمد آن را نقل كرده اند، و طرق او جداً زياد است».

او نيز مى گويد: «بسيارى از سندهاى آن صحيح و حسن است. و هيچ گونه توجّهى به كسى كه درصدد تضعيف حديث برآمده نمى شود. و نيز به كسى كه مى گويد: على عليه السلام در آن هنگام در يمن بوده است توجّهى نمى گردد؛ زيرا ثابت شده كه او از يمن رجوع كرده و در حجة الوداع با پيامبرصلى الله عليه وآله شركت كرده است. و اين كه برخى گفته اند جمله: «اللَّهم وال من والاه...» جعلى است، حرفى مردود است؛ زيرا اين جمله از طرقى وارد شده كه ذهبى بسيارى از آن طُرق را تصحيح كرده است».(253)

2 - حاكم نيشابورى

او بعد از نقل حديث از زيد بن ارقم آن را تصحيح نموده و تصريح كرده كه اين حديث شرائط صحّت نزد شيخين را دارد.(254)

3 - حلبى

او بعد از نقل حديث غدير مى گويد: «اين حديثى است صحيح با سندهاى صحيح و حسن، و هرگز به كسى كه در صحّت آن تشكيك كرده التفات نمى شود».(255)

4 - ابن كثير دمشقى

او بعد از نقل حديث از استادش ذهبى نقل مى كند كه او قائل به صحّت اين حديث بوده است.(256)

5 - ترمذى

او بعد از نقل حديث «غدير» در باب مناقب على بن ابى طالب عليه السلام مى گويد: «اين حديثى حسن و صحيح است».(257)

6 - ابو جعفر طحاوى

او نيز بعد از نقل حديث «غدير» مى گويد: «اين حديث از حيث سند صحيح بوده و هيچ كس بر راويان آن طعنى وارد نكرده است».(258)

7 - ابن عبدالبرّ قرطبى

او درباره حديث «مؤاخاة» و «اعطاء رايه» و «غدير» مى گويد: «تمام اين روايات آثارى ثابت اند».(259)

8 - سبط بن جوزى

او مى نويسد: «اگر كسى اشكال كند كه اين روايت كه عمر به على عليه السلام گفت: «اصبحت مولاى و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة» ضعيف است، در جواب مى گوييم: اين روايت صحيح است.(260)

9 - عاصمى

او در كتاب «زين الفتى فى تفسير سورة هل اتى» در رابطه با اين حديث مى گويد: «اين حديثى است كه امّت آن را تلقّى به قبول كرده است، و نيز موافق با اصول مى باشد».(261)

10 - آلوسى

او در تفسير خود بعد از نقل حديث مى گويد: «نزد ما ثابت شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله در حقّ امير در غدير خم فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه».(262)

11 - ابن حجر عسقلانى

او مى گويد: «و امّا حديث «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» را ترمذى و نسائى نقل كرده اند، و جداً طرق آن بسيار زياد است. و ابن عقده تمام طرق آن را در كتابى جداگانه به شماره درآورده است. و بسيارى از سندهاى آن صحيح و حسن است».(263)

12 - ابن مغازلى شافعى

او از ابوالقاسم فضل بن محمّد درباره حديث «غدير» نقل كرده كه مى گويد: «اين حديثى است صحيح از رسول خداصلى الله عليه وآله كه حدود صد نفر از صحابه از جمله عشره مبشّره آن را نقل كرده اند. و اين حديثى است ثابت كه در آن هيچ گونه عيبى نمى بينم. تنها حضرت على عليه السلام به اين فضيلت اختصاص يافته است، فضيلتى كه هيچ كس در آن شريك نبوده است».(264)

13 - فقيه ابو عبداللَّه بغدادى (م 330)

او در كتاب «الامالى» حديث غدير را تصحيح كرده است.

14 - ابو حامد غزّالى

او مى گويد: «حجت و دليل، خود را به طور وضوح آشكار نموده و عموم مردم بر متن اين حديث اجماع كرده اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم به اتفاق همه فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه». عمر در اين هنگام گفت: مبارك باد مبارك باد...».(265)

15 - ابن ابى الحديد معتزلى

او در شرح خود بر «نهج البلاغه» حديث غدير را از اخبار شايع در فضائل امير المؤمنين عليه السلام شمرده است.(266)

16 - حافظ ابو عبداللَّه گنجى شافعى

او مى گويد: «اين حديث مشهور و حسن است و راويان آن همگى از ثقات اند، و انضمام برخى از سندها به برخى ديگر دليلى بر صحّت اين حديث است».(267)

17 - شيخ ابو المكارم علاء الدين سمنانى (736)

او در ذيل حديث غدير مى گويد: «اين حديث از جمله احاديثى است كه اتفاق بر صحّت آن است و لذا حضرت سيّد اولياء شمرده مى شود ...».(268)

18 - شمس الدين ذهبى شافعى (748)

او در كتابى مستقل كه درباره حديث غدير تأليف كرده در آن بعد از بررسى سندهاى آن تصريح به صحت سند بسيارى از آن ها نموده است.(269) و نيز در تلخيص «مستدرك حاكم» تصريح به صحت اين حديث كرده است.(270)

او همچنين در كتاب خود به نام «رسالة فى طرق حديث من كنت مولاه» مى گويد: «حديث «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» از جمله احاديث متواترى است كه صدورش از رسول خداصلى الله عليه وآله قطعى است، و گروه زيادى آن را از طرق صحيح و حسن و ... نقل كرده اند».(271)

آن گاه سندها و طرق اين حديث را نقل مى كند و درباره ده ها طريق از طرق اين حديث تصريح به صحّت يا قوّت يا وثاقت آن مى نمايد.

19 - حافظ نورالدين هيثمى (807)

او كه اين حديث را به طرق مختلف نقل كرده در بسيارى از سندهاى آن، رجال حديث غدير را رجال صحيح مى داند.(272)

20 - شهاب الدين قسطلانى (923)

او در ذيل حديث غدير مى گويد: «و طرق اين حديث جداً بسيار است، ابن عقده آن طرق را در كتابى مستقل شماره كرده و بسيارى از سندهاى آن صحيح و حسن است».(273)

21 - شيخ نور الدين هروى قارى حنفى (1014)

او درباره اين حديث مى گويد: «اين حديثى است صحيح كه هيچ شكّى در آن وجود ندارد، بلكه برخى از حفّاظ آن را از احاديث متواتره به حساب آورده اند».(274)

22 - شيخ احمد بن باكثير مكى (1047)

او درباره اين حديث مى گويد: «اين روايت را بزّار به رجال صحيح از فطر بن خليفه نقل كرده كه ثقه است ...».(275)

23 - ميرزا محمّد بَدَخشى.

او درباره حديث غدير مى گويد: «اين حديث صحيح و مشهور است، و هيچ كس به جز انسان متعصّب و منكرى كه اعتبارى به گفتار او نيست در صحّت آن شك نكرده است؛ زيرا حديث غدير جداً داراى طرق بسيارى است».(276)

24 - ابو العرفان صبّان شافعى (1206)

او بعد از نقل حديث غدير مى گويد: «اين حديث را سى نفر از صحابه از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده اند و بسيارى از طرق آن صحيح يا حسن است».(277)

25 - ناصر الدين البانى

او درباره حديث غدير مى گويد: «اين حديثى است صحيح كه از طرق جماعتى از صحابه رسيده است».(278)

البانى و سند حديث غدير

البانى در موسوعه حديثى خود به نام «سلسلة الأحاديث الصحيحة» كه احاديث صحيح السند را نقل كرده و آن ها را تصحيح نموده است، اين حديث شريف را نيز نقل كرده مى گويد: «حديث غدير از زيد بن ارقم و سعد بن ابى وقاص و بريدة بن حصيب و على بن ابى طالب عليه السلام و ابى ايوب انصارى و براء بن عازب و عبداللَّه بن عباس و انس بن مالك و ابى سعيد و ابى هريره نقل شده است.

الف - حديث زيد بن ارقم از پنج طريق نقل شده كه همگى صحيح السند است:

1 - ابى الطفيل از زيد.

2 - ميمون ابى عبداللَّه از زيد

3 - ابى سليمان مؤذّن از زيد

4 - يحيى بن جعده از زيد

5 - عطيه عوفى از زيد

ب - حديث سعد بن ابى وقّاص از سه طريق رسيده كه همگى صحيح السندند:

1 - عبدالرحمن بن سابط از سعد

2 - عبد الواحد بن ايمن از سعد

3 - خيثمة بن عبدالرحمن از سعد.

ج - حديث غدير از بريده سه طريق دارد كه همگى صحيح السندند:

1 - طريق ابن عباس از بريده

2 - طريق فرزند بريده از بريده

3 - طريق طاووس از بريده

د - حديث غدير از امام على بن ابى طالب عليه السلام نُه طريق دارد كه همگى صحيح السند است:

1 - طريق عمرو بن سعيد از امام على عليه السلام.

2 - طريق زاذان بن عمر از امام على عليه السلام.

3 - طريق سعيد بن وهب از امام على عليه السلام.

4 - طريق زيد بن يُثيع از امام على عليه السلام.

5 -

طريق شريك از امام على عليه السلام.

6 - طريق عبد الرحمن بن ابى ليلى از امام على عليه السلام.

7 - طريق ابى مريم از امام على عليه السلام.

8 - طريق يكى از هم مجلسى هاى امام على عليه السلام از حضرت عليه السلام.

9 - طريق طلحة بن مصرف از امام على عليه السلام.

ه - حديث ابو ايوب انصارى از طريق رياح بن حارث نقل شده كه رجال سند آن همگى ثقه اند.

و - حديث براء بن عازب از عدى بن ثابت نقل شده كه رجال سند آن نيز ثقه مى باشند.

ز - حديث براء بن عازب از عدى بن ثابت نقل شده كه رجال سند آن نيز ثقه مى باشند.

ح - حديث ابن عباس از عمر بن ميمون روايت شده كه سند آن صحيح است.

ط - حديث انس بن مالك و ابو سعيده و ابو هريره از عَميرة بن سعد نقل شده كه در آن سندهاى صحيح و موثق وجود دارد.

آن گاه بعد از نقل سندهاى مختلف اين حديث و تصحيح آن ها مى گويد: «اين مطلب را كه دانستى، حال بايد بگويم كه انگيزه من بر تفصيل كلام درباره اين حديث و بيان صحّت آن اين است كه مشاهده كردم شيخ الاسلام ابن تيميه جزء اول حديث را تضعيف كرده و جزء دوم را گمان كرده كه باطل است، و به نظر من اين از مبالغه و تسريع او در تضعيف احاديث است قبل از آن كه طُرق آن را جمع كرده و در آن ها دقت كند...».(279)

حديث تهنيت

توضيح

مورّخ معروف اهل سنت ميرخواند در كتاب «روضة الصفا» بعد از نقل حديث غدير مى گويد: «آن گاه رسول خداصلى الله عليه وآله در خيمه اختصاصى خود نشست، و دستور داد

تا اميرالمؤمنين على عليه السلام در خيمه اى ديگر بنشيند. بعد عموم مردم را فرمود تا در خيمه حضرت على عليه السلام وارد شده و به او تهنيت بگويند.

بعد از فارغ شدن مردان از تهنيت به حضرت اميرعليه السلام رسول خداصلى الله عليه وآله همسران خود را دستور داد تا نزد او رفته و به حضرت تهنيت بگويند. آنان نيز چنين كردند. از جمله كسانى كه به حضرت تهنيت گفت عمر بن خطاب بود كه خطاب به او عرض كرد: «گوارا باد بر تو اى فرزند ابى طالب! تو مولاى من و مولاى همه مردان و زنان مؤمن گرديدى».(280)

راويان حديث تهنيت از علماى عامه

اين مضمون را گروهى از امامان حديث و تفسير و تاريخ از علماى اهل سنت نقل كرده اند به نحوى كه برخى آن را از مسلّمات دانسته و برخى ديگر با سندهاى صحيح آن را از برخى صحابه امثال ابن عباس، ابى هريره، براء بن عازب و زيد بن ارقم نقل كرده اند.

از جمله كسانى كه حديث «تهنيت» را نقل كرده اند عبارتند از:

1 - حافظ ابوبكر عبداللَّه بن محمد بن ابى شيبه (م 235).(281)

2 - احمد بن حنبل (241).(282)

3 - حافظ شيبانى نسوىّ (303).(283)

4 - حافظ ابو يعلى موصلى (307).(284)

5 - حافظ ابو جعفر محمد بن جرير طبرى (310).(285)

6 - حافظ على بن عمر دارقطنى بغدادى (358).(286)

7 - قاضى ابوبكر باقلانى (403).(287)

8 - ابو اسحاق ثعلبى (427).(288)

9 - حافظ ابوبكر بيهقى (458).(289)

10 - حافظ ابوبكر خطيب بغدادى (463).(290)

11 - فقيه شافعى ابو الحسن ابن مغازلى (483).(291)

12 - ابو حامد غزّالى (505).(292)

13 - شهرستانى (548).(293)

14 - خطيب خوارزمى (568).(294)

15 - فخر رازى (606).(295)

16 - ابوالسعادات ابن اثير شيبانى (606).(296)

17 - عزّ الدين

ابوالحسن ابن اثير شيبانى (630).(297)

18 - حافظ ابو عبداللَّه گنجى شافعى (658).(298)

19 - سبط بن جوزى حنفى (654).(299)

20 - محبّ الدين طبرى (694).(300)

21 - شيخ الاسلام حمّوئى (722).(301)

22 - نظام الدين نيشابورى.(302)

23 - ولى الدين خطيب.(303)

24 - جمال الدين زرندى.(304)

25 - ابن كثير دمشقى.(305)

26 - تقى الدين مقريزى.(306)

27 - نور الدين ابن صباغ مالكى.(307)

28 - متقى هندى.(308)

29 - ابو العباس شهاب الدين قسطلانى.(309)

30 - ابن حجر هيثمى.(310)

31 - شمس الدين مناوى شافعى.(311)

32 - ابو عبداللَّه زرقانى مالكى.(312)

33 - سيّد احمد زينى دحلان مكى شافعى.(313)

و ...

مؤلّفان پيرامون حديث غدير

اشاره

برخى از علماى اهل سنت در طول تاريخ درباره اين حديث تأليفاتى داشته و در آن سندهاى حديث را ذكر كرده اند از قبيل:

1 - محمد بن جرير طبرى

او كتابى به نام «الولاية فى طرق حديث الغدير» تأليف كرده است.

ابن كثير مى گويد: «ابو جعفر محمد بن جرير طبرى - صاحب تفسير و تاريخ - به امر اين حديث اعتنا كرده و درباره آن دو جلد كتاب تأليف نموده و طرق و الفاظ اين حديث را در آن كتاب جمع آورى كرده است».(314)

ذهبى مى گويد: «دو جلد كتاب درباره طرق حديث غدير از ابن جرير مشاهده كردم و از كثرت طرق آن متحيّر شدم».(315)

2 - حافظ ابن عقده

او در كتابى به نام «الولاية في طرق حديث الغدير» اين حديث را با (150) طريق نقل كرده است.

ابن حجر درباره حديث غدير مى گويد: «اين حديث را ابن عقده تصحيح نموده و به جمع طرق آن اعتنا نموده است، و آن را از طريق هفتاد صحابى يا بيشتر نقل كرده است».(316)

3 - ابوبكر جعابى

او در اين باره كتابى را به نام «من روى حديث غدير خم» تأليف كرده و حديث غدير را با (125) طريق نقل كرده است.(317)

4 - على بن عمر دار قطنى

گنجى شافعى مى گويد: «حافظ دارقطنى طرق اين حديث را در يك جلد كتاب جمع كرده است».(318)

5 - شمس الدين ذهبى

او در كتابى به نام «طرق حديث من كنت مولاه» تأليف كرده و در آن ده ها سند صحيح و حسن و موثق از اين حديث را نقل كرده است. او خود به اين كتاب اشاره كرده است مى گويد: «و امّا حديث «من كنت مولاه» داراى طرق خوبى است و من جداگانه آن ها را در كتابى آورده ام».(319)

6 - جزرى شافعى

او رساله اى مستقل در اثبات تواتر حديث غدير تأليف كرده و اسم آن را «أسنى المطالب في مناقب سيّدنا على بن ابى طالب عليه السلام» گذارده است، و در آن اين حديث را از هشتاد طريق نقل كرده است.(320)

7 - ابو سعيد سجستانى

او كتابى را به نام «الدراية في حديث الولاية» تأليف كرده است.(321)

8 - ابو القاسم عبيداللَّه حسكانى

او درباره اين حديث كتابى را به نام «دعاة الهداة الى اداء حق الموالاة» تأليف كرده و در «شواهد التنزيل» به آن اشاره كرده است.(322)

9 - امام الحرمين جوينى

قندوزى حنفى در كتاب «ينابيع المودة» به جوينى كتابى مستقل درباره حديث غدير نسبت داده است.(323)

دلالت حديث غدير

دلالت حديث غدير

كلمه «مولى» در حديث غدير به معناى سرپرست و امام و اولى به تصرف است، و اين معنا را از طرق مختلف مى توان به اثبات رساند:

1 - تبادر از حاقّ لفظ

لفظ «ولىّ» و «مولى» در لغت گرچه به معانى مختلفى آمده است، ولى هنگامى كه بدون قرينه به كار مى رود عرب از آن معناى سرپرست و اولى به تصرف كه همان معناى امامت است استفاده مى كند. و تبادر علامت حقيقت است.

2 - تبادر هنگام اضافه به افراد انسان

بر فرض كه تبادر از حاقّ لفظ را قبول نداشته باشيم مى توان ادعاى اين تواتر را هنگام اضافه اين كلمه به افراد انسان استفاده كرد. مثلاً: عرب مى گويد: ولى و مولاى همسر، اين به معناى سرپرست است. و نيز مى گويد: ولى و مولاى طفل، اينجا نيز در سرپرست به كار رفته است.

3 - استعمال قرآنى

با مراجعه به قرآن كريم پى خواهيم برد كه كلمه «مولى» به معناى اولويّت به كار رفته است. خداوند متعال مى فرمايد: {فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ}؛(324) «پس امروز نه از شما فديه اى پذيرفته مى شود، و نه از كافران؛ و جايگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى باشد؛ و چه بد جايگاهى است!»

در اين آيه مولا به معناى اولويت به كار رفته است.

4 - فهم صحابه

با مراجعه به تاريخ پى خواهيم برد صحابه اى كه در غدير خم حضور داشته و سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله را شنيده اند همگى از اين حديث معناى سرپرستى و اولى به تصرف و امامت را فهميده اند، و فهم كسانى كه در عصر نص بوده و مقصود پيامبرصلى الله عليه وآله را درك مى كردند مى تواند براى ما حجت باشد. فهمى كه هيچ كس با آن مخالفت نكرده بلكه آيندگان نيز اين فهم را دنبال كرده و در شعر و نظم خود آوده اند.

اشخاصى مثل امام على بن ابى طالب عليه السلام در جواب معاويه، حسان بن ثابت، قيس بن سعد بن عباده انصارى، محمّد بن عبداللَّه حميرى، عبد كوفى، ابى تمام، دعبل خزاعى، حِمّانى كوفى، امير ابى فراس و علم الهدى و ديگران از اين حديث معناى سرپرستى فهميده و در اشعارشان به آن اشاره كرده اند.

مگر نه اين است كه عمر و ابابكر به حضرت اميرعليه السلام بعد از خطبه غدير از ناحيه پيامبرصلى الله عليه وآله و ذكر حديث غدير، تهنيت گفته و به او تبريك گفتند. آيا اين به جهت فهم معناى امامت و خلافت نبوده است؟

چرا حارث بن نعمان فهرى ولايت حضرت را

تحمل نكرد و از خداوند متعال درخواست عذاب كرد؟ آيا به جهت فهم معناى امامت و سرپرستى حضرت بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله نبوده است؟

گروهى در كوفه خدمت امير المؤمنين عليه السلام رسيده عرض كردند: «السلام عليك يا مولانا». حضرت به آن ها فرمود: «من چگونه مولاى شما هستم در حالى كه شما قومى از عرب هستيد؟ آنان در جواب عرض كردند: زيرا از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيديم كه در روز غدير خم مى فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه».(325)

5 - اشتراك معنوى

ابن بطريق مى گويد: «كسى كه مراجعه به كتب لغت داشته باشد پى به وجود معانى مختلف براى كلمه (مولى) مى برد. از باب نمونه فيروزآبادى مى گويد: مولى به معناى: مالك، عبد، آزاد كننده، آزاد شده، همراه نزديك همانند پسر عمو، و ... ، همسايه، هم قسم، فرزند، عمو، فرو آمده، شريك، فرزند خواهر، سرپرست، تربيت كننده، ياور، نعمت دهنده، كسى كه به او نعمت داده شده، دوست، پيرو و داماد، آمده است».(326)

آن گاه مى گويد: حقّ اين است كه كلمه «مولى» بيش از يك معنا ندارد و آن اولى و سزاوارتر به يك چيز است، ولى اين اولويّت به حسب استعمال در هر مورد از مواردش مختلف است. نتيجه اين كه لفظ «مولى» مشترك معنوى بين اين معانى مختلف است. و مشترك معنوى از مشترك لفظى سزاوارتر است...».(327)

در توضيح كلام ابن بطريق مى گوييم:

با كمى تأمل و دقّت پى خواهيم برد كه معناى «اولويت در يك شئ» در تمام معانى لفظ «مولى» به يك نحوى موجود است، و اطلاق اين كلمه بر هر يك از آن معانى به اعتبار در برداشتن معناى اولويت است:

1 - مالك اولى

به تصرّف در ملك خود است.

2 - عبد سزاوارتر بر اطاعت مولاى خود از ديگرى است.

3 - آزاد كننده سزاوارتر است به تفضيل بر كسى كه او را آزاد كرده، از ديگرى.

4 - آزاد شده اولى است به تشكر از آزاد كننده.

5 - همراه سزاوارتر است به شناخت حقوق كسى كه همراه اوست.

6 - نزديك، سزاوارتر است به دفاع و كمك قوم خود.

7 - همسايه سزاوارتر است به حفظ حقوق همسايگى.

8 - هم قسم اولى است به دفاع و حمايت از كسى كه با او هم قسم شده.

9 - فرزند سزاوارتر است به اطاعت از پدرش.

10 - عمو اولى تر است به مراعات فرزند برادرش.

و ...

نتيجه اين كه: كلمه «مولى» در لغت عرب در يك معنا يعنى «سزاوارتر» به كار مى رود، و در مورد حديث غدير به قرينه اضافه به «ه» [يعنى مولاه كه مقصود افراد است، معناى آن همان سرپرستى افراد است كه مرادف با امامت مى باشد.

6 - قرينه صدر حديث

پبامبر اكرم صلى الله عليه وآله صدر حديث «من كنت مولاه...» از باب مقدمه فرمود: «الست اولى بكم من انفسكم»؛(328) «آيا من سزاوارتر بر شما از خود شما نيستم؟» همگى گفتند: آرى. آن گاه فرمود: «فمن كنت مولاه فعلىّ مولاه». اين «فاء» تفريع بر جمله سؤال سابق است. و در حقيقت جمله سابق مفسّر معناى حديث غدير مى باشد. به اين معنا كه همان مقامى كه خداوند براى من قرار داده و مرا سرپرست شما معرفى نموده، همان مقام براى حضرت على عليه السلام بعد از من است. اين معنا از آيه قرآن نيز استفاده مى شود آن جا كه فرمود: {النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ .(329)

قسطلانى در تفسير آيه مى گويد: «پيامبرصلى

الله عليه وآله سزاوارتر است در تمام امور بر مردم از خودشان، از بعضى به بعض ديگر، در نفوذ حكم و وجوب طاعتش. ابن عباس و عطا مى گويند: هرگاه پيامبرصلى الله عليه وآله آن ها را به كارى دعوت نمود، و نفوس آن ها از جانب خودشان به كار ديگرى دعوت شد، اطاعت پيامبرصلى الله عليه وآله سزاوارتر است بر آنان از اطاعت خودشان؛ زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله تنها به چيزى امر مى كند و رضايت مى دهد كه صلاح و رستگارى آنان است بر خلاف نفس انسان...».(330)

بيضاوى مى گويد: «پيامبرصلى الله عليه وآله در تمام امور، نسبت به مؤمنين از خودشان سزاوارتر است، زيرا او بر خلاف ديگران به چيزى كه مصلحت مردم در آن نباشد نه امر خواهد كرد و نه به آن رضايت خواهد داد».(331)

زمخشرى مى گويد: «پيامبرصلى الله عليه وآله سزاوارتر است به مؤمنين در هر چيز از امور دنيا و دين، از خود آن ها، و به همين جهت است كه به صورت مطلق آمده و مقيّد نشده است. لذا واجب است بر مؤمنين كه پيامبر محبوب ترين افراد نزدشان باشد، و حكم او نافذتر از حكم خودشان باشد، و نيز حقّ او مقدّم بر حقوق خودشان باشد...».(332)

همين تفسير از نسفى و سيوطى نيز وارد شده است.(333)

قابل ذكر است كه جمله «الست اولى بكم من انفسكم» را بسيارى از علماى اهل سنت نقل كرده اند از قبيل: احمد بن حنبل، ابن ماجه، نسائى، شيبانى، ذهبى، حاكم، ثعلبى، ابو نعيم، بيهقى، خطيب بغدادى، ابن مغازلى، خوارزمى، بيضاوى، ابن عساكر، ابن اثير، گنجى شافعى، تفتازانى، قاضى ايجى، محبّ الدين طبرى، ابن كثير، حمّوئى، زرندى، قسطانى، جزرى، مقريزى، ابن صبّاغ، هيثمى، ابن

حجر، سمهودى، سيوطى، حلبى، ابن حجر مكّى، بدخشى و ...

7 - ذيل حديث

در ذيل بسيارى از احاديث غدير اين جمله آمده است: «اللَّهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛(334) «بار خدايا! هر كس كه ولايت او را پذيرفت دوست بدار، و هر كس كه ولايت او را نپذيرفت و با او ستيز كرد، دشمن بدار.»

اين جمله كه برخى از علماى اهل سنت همچون ابن كثير و البانى تصريح به صحّت آن دارند تنها با معناى «سرپرستى و امامت» سازگارى دارد، نه با معناى «محبّ و دوست» كه اهل سنت مى گويند؛ زيرا معنا ندارد كه پيامبرصلى الله عليه وآله دعا كند بر كسانى كه ح֘јʠعلى عليه السلام دوست آنان است.

8 - گواهى گرفتن از مردم

حذيفة بن أُسيدبه سند صحيح نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خمّ فرمود: «آيا شما شهادت به وحدانيّت خدا (لا اله الّا اللَّه) و نبوت من (محمّداً عبده و رسوله) نمى دهيد؟... گفتند: آرى، ما به اين امور شهادت مى دهيم. آن گاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى مردم! خدا سرپرست من و من سرپرست مؤمنانم، و من سزاوارترم به شما از خود شما، پس هر كس كه من مولاى اويم پس اين على مولاى اوست».(335)

اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ولايت حضرت على عليه السلام را در رديف شهادت و گواهى به توحيد و رسالت قرار داده، دليل بر آن است كه ولايت حضرت عليه السلام همان معناى امامت و سرپرستى امّت است.

9 - اكمال دين به ولايت حضرت على عليه السلام

مطابق روايات صحيح السند كه در ذيل آيه «اكمال» آمده و بيان خواهيم كرد، خداوند متعال بعد از واقعه غدير و اتمام خطبه رسولش اين آيه را نازل كرد: {أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً}؛(336) «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.»

از اين آيه استفاده مى شود كه خداوند متعال، به اسلامِ با ولايت حضرت على عليه السلام رضايت داده است. و نيز دين با ولايت او كامل و نعمت با ولايت او تمام خواهد شد. و اين با امامت و سرپرستى امام على عليه السلام سازگارى دارد. و لذا مطابق برخى از روايات، بعد از نزول آيه «اكمال» و قبل از پراكنده شدن مردم پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «اللَّه اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة ورضى

الربّ برسالتى والولاية لعلىّ من بعدى»؛(337) «خدا بزرگ تر است بر كامل كردن دين و تمام كردن نعمت و رضايت پروردگار به رسالت من و ولايت براى على بعد از من.»

10 - خبر وفات پيامبرصلى الله عليه وآله

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در صدر خطبه غدير خطاب به مردم فرمود: «كأنّى دُعيت فأجبت»؛ «گويا من دعوت شده و اجابت كرده ام.» بنابر نقلى فرمود: «يوُشِك ان ادعى فاجيب»؛ «نزديك است كه دعوت شوم و من نيز آن دعوت را اجابت خواهم كرد.»

از اين تعبيرها استفاده مى شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در صدد ابلاغ مطلب بسيار مهمّى است كه قبل از آن مقدمه چينى كرده و خبر از مرگ خود مى دهد، و اين به جز با معناى جانشينى خود در امر امامت و خلافت و سرپرستى سازگارى ندارد.

11 - تبريك به پيامبرصلى الله عليه وآله

مطابق برخى از روايات، پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از واقعه غدير و تمام شدن خطبه اش به مردم امر كرد تا به او تهنيت و تبريك بگويند. بنابر نقل حافظ ابو سعيد نيشابورى (م 407) در كتاب «شرف المصطفى» به سندش از براء بن عازب و ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «هنّئونى هنّئونى، انّ اللَّه تعالى خصّنى بالنبوّة، و خصّ اهل بيتى بالإمامة»؛ «مرا تبريك بگوييد، مرا تبريك بگوييد، زيرا خداوند متعال مرا به نبوت و اهل بيت مرا به امامت اختصاص داد.»

عمر بن خطاب در همين وقت جلو آمد و به حضرت على عليه السلام تبريك گفت.

12 - ترس پيامبرعليه السلام

سيوطى نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «همانا خداوند مرا مبعوث به رسالت نمود، اين مطلب براى من سنگين بود و مى دانستم كه مردم مرا با ابلاغ اين امر تكذيب خواهند كرد. خداوند مرا بيم داد كه بايد اين مطلب را ابلاغ كنى يا اينكه عذاب خواهى شد. آنگاه اين آيه را نازل فرمود: {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...}.(338)

چرا پيامبرصلى الله عليه وآله مى ترسيد و از چه چيزى خوف داشت؟ آيا ابلاغ اين مطلب كه حضرت على عليه السلام دوست و ياور شماست ترسى دارد؟ هرگز، اين تنها ابلاغ ولايت و سرپرستى و خلافت حضرت على عليه السلام است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از ابلاغش بر مردم خوف دارد؛ زيرا مى داند قريش با حضرت على عليه السلام خصومت دارد، اين همان كسى است كه در جنگها پدران و اقوام آن ها را به قتل رسانده است... .

13 - انكار حارث بن نعمان

مطابق برخى از روايات، حارث بن نعمان فهرى بعد از انتشار خبر غدير خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله آمده و عرض كرد: «اى محمّد! ما را از جانب خداوند امر كردى كه شهادت به وحدانيت خدا داده و تو را رسول خدا بدانيم، ما آن را قبول كرديم. و ما را امر كردى كه پنج وقت نماز گذاريم آن را قبول كرديم. و ما را امر به زكات و روزه و حج كردى آن ها را نيز قبول نموديم. به اين مقدار راضى نشدى تا اينكه دست پسر عموى خود را بلند كرده و او را بر ما برترى دادى و فرمودى: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه»، اين مطلب از طرف تو بود يا

از طرف خدا؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «سوگند به كسى كه به جز او خدايى نيست، اين مطلب را از طرف خداوند ابلاغ كردم». در اين هنگام حارث بن نعمان پشت كرده و به سوى راحله اش حركت نمود در حالى كه با خودش چنين زمزمه مى كرد: «بار خدايا! اگر آن چه را كه محمد مى گويد حق است پس بر ما سنگى از آسمان بفرست يا به عذاب دردناكى مبتلا گردان. هنوز به مركبش نرسيده بود كه خداوند سنگى را بر او زد و بر فرق او خورد و از پشتش خارج شد و به درك واصل گشت. در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد: {سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ...

اين حديث را ثعلبى در تفسير اين آيه و ديگران نيز نقل كرده اند.

اگر در حديث غدير تنها خبر از محبّت حضرت على عليه السلام و نصرت او داده است چه جاى تقاضاى عذاب از خداوند است؟ اين معناى سلطه و سرپرستى است كه برخى حاضر به زير بار رفتن آن نبودند.

14 - تعبير به نصب

در برخى از روايات غدير خم با لفظ «نصب» تعبير شده است.

شهاب الدين همدانى از عمر بن خطاب نقل كرده كه گفت: «رسول خداصلى الله عليه وآله على عليه السلام را به عنوان عَلَم نصب كرده و فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه»...(339)

حموينى به سند خود از حضرت على عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «خداوند پيامبرش را امر كرد تا مرا بر مردم نصب كند».(340) ما مى دانيم كه تعبير «نصب» با مقام امامت و سرپرستى سازگارى دارد.

15 - تاج گذارى

مطابق برخى از روايات، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بعد از واقعه غدير عمامه معروف خود به نام «سحاب» را بر سر مبارك حضرت عليه السلام گذاشت.

ابن قيّم مى گويد: «رسول خداصلى الله عليه وآله عمامه اى داشت به نام سحاب كه بر سر على عليه السلام گذاشت».(341)

مسلم نقل مى كند كه رسول خداصلى الله عليه وآله آن عمامه را در ايّام خاص همانند روز فتح مكه بر سر مى گذاشت».(342)

محب الدين طبرى از عبدالاعلى بن عدى بهرانى نقل مى كند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم على عليه السلام را خواست و بر سر او عمامه اى پيچيد و دنبال آن را بر پشتش انداخت.(343)

عده اى از علماى اهل سنت حديث تاج گذارى حضرت على عليه السلام را نقل كرده اند امثال:

- ابو داود طيالسى

- ابن ابى شيبه

- احمد بن حسين بن على بيهقى

- ابراهيم بن محمد حموينى

- محمد بن يوسف زرندى

- على بن محمد معروف به ابن صباغ مالكى

- جلال الدين سيوطى

- متقى هندى

و ...

16 - تعبير به اولويّت

سبط بن جوزى بعد از ردّ معانى ديگر غير از «اولويّت و سرپرستى» براى حديث غدير مى گويد: «پس متعيّن است معناى دهم، و معناى حديث اين است: هر كس من به او سزاوارتر از خودش هستم پس على سزاوارتر به اوست. آن گاه مى گويد: به اين معنا تصريح كرده حافظ ابو الفرج يحيى بن سعيد ثقفى اصفهانى در كتاب «مرج البحرين»، زيرا اين حديث را به سند خود از مشايخش نقل كرده و در آن چنين آمده است: «رسول خداصلى الله عليه وآله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: «من كنت وليّه و أولى به من

نفسه فعلىّ وليّه»؛ «هر كس من ولىّ و سزاوارتر به او از خودش هستم پس على ولىّ و سرپرست اوست».(344)

اعتراف كنندگان به دلالت حديث غدير بر ولايت

توضيح

برخى از علماى اهل سنت تا حدودى انصاف به خرج داده و دلالت حديث را بر امامت و سرپرستى حضرت اميرعليه السلام قبول كرده اند، گرچه از طرفى ديگر درصدد توجيه آن بر مى آيند. اينك به اسامى برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - محمد بن محمد غزّالى

او بعد از نقل حديث غدير مى گويد: «اين، تسليم و رضايت و تحكيم است. ولى بعد از اين واقعه هوا و هوس به جهت حبّ رياست و به دست گرفتن عمود خلافت و ...، بر آنان غلبه كرد... و لذا به خلاف اول بازگشته و اسلام را به پشت سر خود انداختند و با پول اندكى آن را معامله كردند، پس چه بد معامله اى انجام دادند».(345)

همين مطلب را سبط بن جوزى از غزّالى نقل كرده است.(346)

2 - ابوالمجد مجدود بن آدم، معروف به حكيم نسائى

او در مدح حضرت امير مى گويد:

نائب مصطفى بروز غدير

كرده بر شرع خود مر او را مير(347)

3 - فريد الدين عطار نيشابورى

او در معناى حديث غدير مى گويد:

چون خدا گفته است در خمّ غدير

با رسول اللّه ز آيات منير

ايّها الناس اين بود الهام او

زانكه از حق آمده پيغام او

گفت رو كن با خلايق اين ندا

نيست اين دم خود رسولم بر شما

هر چه حق گفته است من خود آن كنم

بر تو من از اسرار حقّ آسان كنم

چونكه جبريل آمد و بر من بگفت

من بگويم با شما راز نهفت

اين چنين گفته است قهّار جهان

حقّ و قيّوم خداى غيب دان

مرتضى والى در اين ملك من است

هر كه اين سرّ را نداند او زنست(348)

4 - محمد بن طلحه شافعى

او مى گويد: «... بايد دانسته شود كه اين حديث - حديث غدير - از اسرار قول خداوند متعال در آيه مباهله است {فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ . مراد از لفظ {أَنْفُسَنا} جان على عليه السلام است آن گونه كه گذشت؛ زيرا خداوند جلّ و علا جان رسول خداصلى الله عليه وآله و جان على عليه السلام را مقرون به هم قرار داده و آن دو را با هم جمع كرده، لذا در حديث غدير هر چه براى رسول خداصلى الله عليه وآله نسبت به مؤمنين ثابت است براى حضرت على عليه السلام نيز ثابت است. پيامبرصلى الله عليه وآله به مؤمنين سزاوارتر و ناصر و آقاى مؤمنين است. هر معنايى كه براى رسول خدا اثباتش ممكن است و لفظ «مولى» بر آن دلالت دارد همان معنا براى حضرت على عليه السلام ثابت است. و اين مرتبه اى است عالى و درجه اى است بس بزرگ كه پيامبرصلى الله عليه وآله تنها به حضرت على عليه السلام اختصاص

داده است. و به همين جهت است كه روز غدير خم عيد و موسم سرور اولياء خداست».(349)

5 - سبط بن جوزى

او درباره حديث غدير مى گويد: «معناى آن اين است: «هر كس من اولى و سزاوارتر به او هستم پس على عليه السلام سزاوارتر به اوست...».(350)

6 - محمد بن يوسف گنجى شافعى

او مى گويد: «... لكن حديث غدير خم دلالت بر توليه و استخلاف دارد».(351)

7 - سعيدالدين فرغانى

او در شرح يك بيت از ابن فارض كه مى گويد:

واوضح بالتأويل ما كان مشكلاً

علىّ بعلم ناله بالوصية

مى نويسد: «در اين شعر به اين مطلب اشاره شده كه على - كرم اللَّه وجهه - كسى است كه مشكلات كتاب و سنت را بيان و واضح خواهد كرد به توسّط علمى كه به او رسيده است؛ زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله او را وصىّ و قائم مقام خود قرار داد آن هنگام كه فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه».(352)

8 - تقى الدين مقريزى

او از ابن زولاق نقل مى كند: «در روز هجدهم ذى حجه، سال 363 كه روز غدير خم است جماعتى از اهل مصر و مغرب زمين و متابعين آن ها دور هم جمع مى شدند و دعا مى خواندند؛ زيرا آن روز عيد بود، به جهت آن كه رسول خداصلى الله عليه وآله در آن روز عهد كرد به اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و او را خليفه خود قرار داد...».(353)

9 - سعدالدين تفتازانى

او در دلالت حديث غدير مى گويد: «(مولى) گاهى به معناى آزاد كننده و گاهى آزاد شده و هم قسم، همسايه، پسر عمو، ياور و سرپرست استعمال مى شود. خداوند متعال مى فرمايد: {مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ يعنى اولى بكم. اين معنا را ابو عبيده نقل كرده است. و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «ايّما امرأة أنكحت نفسها بغير اذن مولاه...»؛ «هر زنى كه خودش را بدون اذن مولايش به نكاح درآورد...»، مولى در اين حديث به معناى سزاوارتر و سرپرست است. و مثل اين معنا براى كلمه «مولى» در شعر بسيار است. و به طور كلى، استعمال كلمه «مولى» به معناى متولّى و مالك امر و اولى به تصرف، در كلام عرب شايع است و نيز از بسيارى از بزرگان اهل لغت نقل شده است. و مقصود آن است كه كلمه «مولى» اسم براى اين معناست، نه اين كه صفت باشد و به منزله اولى به تصرف، تا اعتراض گردد كه اين كلمه صيغه اسم تفضيل نيست، و به اين معنا استعمال نمى شود. و سزاوار است كه در حديث غدير از كلمه «مولى» همين معنا اراده شود، تا با صدر حديث مطابقت پيدا كند. و به جهت اين كه

با پنج معناى اول مناسبت ندارد، و اين امرى است ظاهر. و نيز با معناى ششم يعنى «ناصر» سازگارى ندارد؛ زيرا معنا ندارد كه پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را در آن مكان براى ابلاغ اين معنا جمع كرده باشد، اين مطلب نيز واضح است...».

او در آخر مى گويد: «مخفى نماند كه ولايت بر مردم، و سرپرستى و مالكيّت تدبير امر مردم و تصرّف در شؤون آنان همانند منزلت پيامبرصلى الله عليه وآله با معناى امامت سازگارى دارد».(354)

كتمان كنندگان حديث غدير

مطابق برخى از روايات، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مجامعى از صحابه خواست تا كسانى كه در روز غدير خم حاضر بوده و از پيامبرصلى الله عليه وآله حديث غدير را شنيدند برخيزند و در بين جمعيّت شهادت و گواهى دهند. عده اى برخواسته و گواهى دادند ولى برخى نيز بدون هيچ علت خاص از شهادت سرباز زده و بهانه هايى آوردند و در نتيجه مبتلا به امراضى شدند كه هرگز علاج پذير نبود، كه از جمله مى توان به اين افراد اشاره كرد:

1 - انس بن مالك: او كسى بود كه به جهت كتمان حديث غدير به مرض برص مبتلا شد.(355)

2 - براء بن عازب: او به جهت كتمان حديث غدير كور شد.(356)

3 - زيد بن ارقم: او نيز به جهت كتمان حديث غدير خم كور شد.(357)

4 - جرير بن عبداللَّه بجلى: او بعد از كتمان حديث و نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام به جاهليّت بازگشت.(358)

فضيلت روزه روز غدير

خطيب بغدادى با سند صحيح از ابى هريره نقل كرده كه گفت: هر كس در روز هجدهم از ماه ذى حجه روزه بگيرد براى او معادل شصت ماه روزه نوشته مى شود. و آن روز غدير خم است، هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفته و فرمود: «آيا من سرپرست مؤمنين نيستم؟» گفتند: آرى، اى رسول خدا، حضرت فرمود: هر كس كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست. عمر بن خطاب گفت: مبارك باد، مبارك باد بر تو اى فرزند ابوطالب، تو مولاى من و مولاى هر مسلمانى شدى. آن گاه خداوند اين آيه را نازل كرد: {أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ...} ...(359)

اين حديث را خطيب بغدادى از عبداللَّه

بن على بن محمد بن بشران، از حافظ على بن عمر دارقطنى، از ابى نصر حبشون خلّال، از على بن سعيد رملى، از ضمرة بن ربيعه، از عبداللَّه بن شوذب، از مطر ورّاق، از شهر بن حوشب، از ابى هريره نقل كرده است.

- ابوهريره: كسى است كه جمهور اهل سنت اجماع بر عدالت و وثاقت او دارند.

- شهر بن حوشب اشعرى: ابو نعيم او را از اوليا شمرده،(360) و ذهبى مى گويد: بخارى او را ثنا گفته و احمد بن عبداللَّه عجلى و يحيى و ابن شيبه و احمد و نسوى او را توثيق كرده اند.(361) و ابن عساكر نقل مى كند كه از احمد بن حنبل درباره او سؤال شد، او حديثش را ستود، و خودش را نيز توثيق كرده و بر او ثنا گفت.(362)

- مطر بن طهمان ورّاق، ابو رجاء خراسانى: ابو نعيم او را از اولياء برشمرده است.(363) و ابن حبّان او را جزء ثقات آورده، و از عجلى نقل كرده كه او صدوق است.(364) بخارى و مسلم و بقيه صحاح از او روايت نقل كرده اند.

- ابو عبدالرحمن (عبداللَّه) بن شوذب: او را نيز حافظ از اولياء به حساب آورده است.(365) خزرجى از احمد و ابن معين نقل كرده كه او ثقه است.(366)

ابن حجر او را از ثقات دانسته و از سفيان ثورى نقل كرده كه او از ثقات مشايخ ما به حساب مى آيد. و ابن خلفون توثيقش را از ابن نمير و ابى طالب و عجلى و ابن عمار و ابن معين و نسائى، نقل كرده است.(367)

- ضمرة بن ربيعه قرشى ابو عبداللَّه دمشقى: ابن عساكر از احمد بن حنبل نقل كرده كه او

ثقه مأمون و مرد صالح و مليح الحديث است. و نيز از ابن معين نقل كرده كه او ثقه است.(368) و ابن سعد نيز او را ثقه مأمون و اهل خير معرّفى كرده كه هيچ كس افضل از او نبوده است.(369)

- ابو نصر على بن سعيد ابى حمله رملى: ذهبى او را توثيق كرده و مى گويد: تا كنون از كسى نشنيده ام كه درباره او حرفى بزند.(370) ابن حجر در «لسان الميزان» توثيقش را اختيار كرده است.(371)

- ابو نصر حبشون بن موسى بن ايّوب خلاّل: خطيب بغدادى او را توثيق كرده و از دارقطنى حكايت شده كه او صدوق است.(372)

- حافظ على بن عمر، ابو الحسن بغدادى، مشهور به دارقطنى، صاحب سنن: او كسى است كه بسيارى از علماى اهل سنت او را تعريف كرده اند: خطيب بغدادى او را يگانه دهر و ...(373) و ابن خلّكان(374) و حاكم نيشابورى او را بسيار ستايش كرده اند.

احتجاجات به حديث غدير

1 - احتجاج امام على عليه السلام

امام على عليه السلام بعد از وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در هر موقعيتى كه مناسب مى ديد حقانيت خود را از هر راه ممكن به اثبات مى رساند كه از آن جمله تذكّر به حديث غدير و ولايت خود است. اينك به مواردى اشاره مى كنيم:

الف - روز شورا

خطيب خوارزمى حنفى و حمّوئى شافعى با سند خود از ابى الطفيل عامر بن واثله نقل كرده اند كه گفت: من در روز شورا كنار درب اتاقى بودم كه على عليه السلام و پنج نفر ديگر در آن بودند. شنيدم كه حضرت به آن ها مى فرمود: «هر آينه بر شما به چيزى احتجاج خواهم كرد كه عرب و عجم نمى تواند آن را تغيير دهد».

آنگاه فرمود: «شما را به خدا

سوگند اى جماعت! آيا در ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به توحيد بخواند؟ همگى گفتند: خير... شما را به خدا سوگند مى دهم آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا در حق او فرموده باشد: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله، ليبلّغ الشاهد الغائب، غيرى؟» گفتند: به خدا هرگز.(375)

اين مضمون را جماعت بسيارى از اهل سنت در كتاب هاى خود آورده اند از قبيل:

- ابن حاتم شامى.(376)

- ابن هجر هيثمى.(377)

- ابن عقده.(378)

- حافظ عقيلى.(379)

- ابن عبدالبرّ.(380)

- بخارى.(381)

- ابن عساكر.(382)

- قاضى ابو عبداللَّه الحسين بن هارون ضبّى (398 ه).(383)

- گنجى شافعى.(384)

- ابن المغازلى شافعى.(385)

- سيوطى شافعى.(386)

- متقى هندى.(387)

ب - ايام خلافت عثمان

حمّوئى شافعى به سند خود از تابعى بزرگ سليم بن قيس هلالى نقل مى كند كه فرمود: على - صلوات اللَّه عليه - را در مسجد رسول خداصلى الله عليه وآله در عصر خلافت عثمان مشاهده كردم و جماعتى كه با يكديگر مذاكره علم و فقه مى نمودند. آنان فضيلت و سوابق و هجرت قريش را متذكّر شدند و آنچه رسول خداصلى الله عليه وآله در فضيلت آنها بيان كرده است... در ميان آن جمعيت بيش از دويست نفر از جمله على بن ابى طالب عليه السلام، سعد بن ابى وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير، مقداد، هاشم بن عتبه، ابن عمر، حسن عليه السلام، حسين عليه السلام، ابن عباس، محمد بن ابى بكر و عبداللَّه بن جعفر بود. و نيز از انصار ابىّ بن كعب، زيد بن ثابت، ابو ايوب انصارى، ابو الهيثم بن تيهان، محمد بن سلمه، قيس بن سعد، جابر بن

عبداللَّه، انس بن مالك و... بودند... على بن ابى طالب عليه السلام و اهل بيتش ساكت نشسته سخن نمى گفتند. جماعت حاضر رو به حضرت كرده عرض كردند: اى ابا الحسن! چه شده كه سخن نمى گويى؟

حضرت فرمود: هيچ قبيله اى نبود جز آن كه فضيلت خود را بيان كرده و حق خود را ذكر كرد، ولى من از شما سؤال مى كنم از جماعت قريش و انصار! خداوند به توسط چه كسى اين فضيلت را به شما عطا فرمود؟ آيا به توسط شما و عشاير و اهل بيوتتان يا توسط غير شما؟ عرض كردند: بلكه خداوند اين ها را توسط محمدصلى الله عليه وآله و عشيره او به ما عطا كرده و منّت گذاشته است نه به واسطه خود ما و عشاير و اهل بيوت ما. آن گاه حضرت عليه السلام شروع به ذكر مناقب و فضائل خود كرده يكى پس از ديگرى آن ها را برمى شمارد تا اين كه مى فرمايد: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه اين آيه كجا نازل شد: {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ .(388) و كجا نازل شد: {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ .(389) و كجا نازل كرد: {... وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً...}.(390) مردم گفتند: اى رسول خدا! آيا اين آيه مخصوص برخى از مؤمنين است يا شامل جميع آنان خواهد شد؟ خداوند عزّ وجلّ پيامبر خود را امر نمود تا واليان امرشان را معرفى كند، و نيز همان گونه كه براى آنان نماز و زكات

و حجّ را تفسير نمود، ولايت را نيز تفسير نمايد و مرا نيز در غدير خم منصوب به خلافت كند. آن گاه پيامبر در خطبه اى فرمود: اى مردم! خداوند مرا مأمور به رسالتى كرده كه دلم به آن تنگ آمده است و مى ترسم كه با ابلاغ آن مردم مرا تكذيب كنند، ولى مرا تهديد كرده كه آن را ابلاغ كنم وگرنه مرا عذاب خواهد كرد. آن گاه امر نمود تا نداى نماز جماعت سر داده شود. سپس در خطبه اى فرمود: اى مردم! آيا مى دانيد كه خداوند عز وجل مولاى من و من مولاى مؤمنين و اولى به آن ها از خودشان هستم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا. فرمود: بلند شو اى على. پس من بلند شدم. حضرت فرمود: هر كس من مولاى اويم پس على مولاى او است، بار خدايا هر كس كه ولايت او را پذيرفت او را دوست داشته و او را تحت ولايت و سلطه خود قرار بده، و هر كس كه از روى عناد و سركشى از ولايت او سرباز زد او را دشمن بدار ...(391)

ج - در اجتماع كوفه

امام على عليه السلام بعد از آنكه به او خبر رسيد كه مردم او را در ادعاى حقانيت خود بر خلافت متهم مى سازند در رحبه كوفه ميان جماعتى از مردم حاضر شده و به حديث غدير بر ضدّ كسانى كه با او به نزاع برخاسته بودند استشهاد نمود.

اين احتجاج به حدّى شايع و علنى بود كه عده بسيارى از تابعين آن را نقل كرده و علما نيز با سندهاى مختلف و متظافر آن را در كتاب هاى خود آورده اند. اينك به برخى از راويانى

كه اين قصه را نقل كرده اشاره مى كنيم:

1 - ابو سليمان مؤذّن:

ابن ابى الحديد به سند خود از ابى سليمان مؤذن نقل كرده كه على عليه السلام با مردم چنين احتجاج كرد: «هر كس از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيد كه فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» شهادت دهد؟ قومى به آن شهادت دادند ولى زيد بن ارقم از آن امساك نموده و شهادت نداد در حالى كه مى دانست. حضرت به او نفرين كرد كه خداوند او را كور گرداند. و لذا كور شد. ولى بعد از كورى حديث غدير را روايت مى نمود.(392)

2 - اصبغ بن نباته.(393)

3 - حَبَّة بن جُوَين عُرَنى، ابو قدامه بجلى، صحابى (م 76، 79 ه).(394)

4 - زاذان بن عمر.(395)

5 - زِرّ بن حبيش اسدى.(396)

6 - زياد بن ابى زياد.(397)

7 - زيد بن ارقم.(398)

8 - زيد بن يُثيع.(399)

9 - سعيد بن ابى حدّان.(400)

10 - سعيد بن وهب.(401)

11 - ابو الطفيل عامر بن واثله.(402)

12 - ابو عماره، عبد خير بن يزيد.(403)

13 - عبدالرحمن بن ابى ليلى.(404)

14 - عمرو ذى مرّ.(405)

15 - عميرة بن سعد.(406)

16 - يعلى بن مرّه.(407)

17 - هانى بن هانى.(408)

18 - حارثة بن مضرّب.(409)

19 - هبيرة بن مريم.(410)

20 - ابو رمله عبداللَّه بن ابى امامه.(411)

21 - ابو وائل شقيق بن سلمه.(412)

22 - حارث اعور.(413)

برخى از گواهان

برخى از كسانى كه در روز رحبه شهادت و گواهى براى اميرالمؤمنين عليه السلام به حديث غدير داده اند عبارتند از:

1 - ابو زينب بن عوف انصارى

2 - ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصارى.

3 - ابو فضاله انصارى.

4 - ابو قدامه انصارى.

5 - ابو ليلى انصارى.

6 - ابو هريره دوسى.

7 - ابو الهيثم بن

تيّهان.

8 - ثابت بن وديعه انصارى.

9 - حُبش بن جناده سلولى.

10 - ابو ايوب خالد انصارى.

11 - خزيمة بن ثابت انصارى.

12 - ابو شريح خويلد بن عمرو خزاعى.

13 - زيد يا يزيد بن شراحيل انصارى.

14 - سهل بن حنيف انصارى اوسى.

15 - ابو سعيد سعد بن مالك خُدرى انصارى.

16 - ابو العباس سهل بن سعد انصارى.

17 - عامر بن ليلى غفارى.

18 - عبدالرحمن بن عبد ربّ انصارى.

19 - عبداللَّه بن ثابت انصارى خادم رسول خداصلى الله عليه وآله.

20 - عبيد بن عازب انصارى.

21 - ابو طريف عدى بن حاتم.

22 - عقبة بن عامر جهنى.

23 - ناجية بن عمرو خزاعى.

24 - نعمان بن عجلان انصارى.

25 - حافظ هيثمى به سند صحيح نقل كرده كه تعداد نفراتى كه در آن منطقه حاضر بوده و احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام را به حديث غدير شنيدند سى نفر بوده اند.(414)

از آن جا كه تاريخ اين احتجاج سال 35 هجرى بوده و از وقت صدور حديث غدير 25 سال مى گذشته است، طبيعى به نظر مى رسد كه بسيارى از صحابه كه حديث را شنيده بوده اند از دار دنيا رحلت كرده باشند. و نيز برخى در جنگ ها شهيد شده و برخى ديگر نيز در كشورها و شهرهاى مختلف پراكنده شده اند و تنها اين سى نفر كسانى بودند كه در كوفه آن هم در منطقه رحبه در آن وقت حاضر بوده و شهادت و گواهى به حديث غدير براى اميرالمؤمنين عليه السلام دادند.

د - احتجاج در جنگ جمل

يكى ديگر از مواردى كه حضرت على عليه السلام به حديث غدير احتجاج نمود در روز جنگ جمل بر طلحه بود.

حافظ حاكم نيشابورى به سند خود از نُذير ضبّى كوفى

تابعى نقل مى كند كه گفت: ما با على عليه السلام در روز جمل بوديم، حضرت عليه السلام كسى را به نزد طلحة بن عبيداللَّه فرستاد تا به ملاقات او بيايد. طلحه خدمت حضرت رسيد. حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا از رسول خداصلى الله عليه وآله نشنيدى كه مى فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه»؟ گفت: آرى. حضرت فرمود: پس براى چه با من جنگ مى كنى؟ گفت: يادم نمى آيد. اين را گفت و از حضرت جدا شد.(415)

ه - حديث سواران در كوفه

احمد بن حنبل به سند خود از رياح بن حارث نقل كرده كه گفت: جمعى در منطقه رحبه بر على عليه السلام وارد شدند و عرض كردند: السلام عليك يا مولانا. حضرت فرمود: «چگونه من مولاى شمايم در حالى كه شما عرب هستيد؟» عرض كردند: ما از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيديم كه در روز غدير خم مى فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه».(416)

و - احتجاج در روز صفين

سليم بن قيس هلالى، تابعى بزرگ در كتاب خود نقل مى كند كه اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين در ميان لشكر خود بر منبر رفت و مردم را دور خود جمع كرده و براى آنان كه از نواحى مختلف بوده و از آن جمله مهاجرين و انصار بودند سخن گفت: او پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «اى جماعت مردم! همانا مناقب من بيش از آن است كه احصا شود . . .».

در اين حديث نيز حضرت به طور تفصيل فضائل خود را بيان كرده كه از آن جمله تذكّر به حديث غدير است.(417)

2 - احتجاج حضرت زهراعليها السلام به حديث غدير

شمس الدين ابوالخير جزرى دمشقى

شافعى به سند خود از امّ كلثوم دختر فاطمه عليها السلام، و او از فاطمه زهراعليها السلام نقل كرده كه فرمود: «أنسيتم قول رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلىّ مولاه، و قوله صلى الله عليه وآله: انت منّى بمنزلة هارون من موسى؟»؛(418) «آيا فراموش كرديد گفتار رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم را كه فرمود: هر كس من مولاى اويم پس على مولاى اوست. و گفتارش كه فرمود: تو نزد من همانند هارون نزد موسى هستى.»

به حديث غدير نيز امام حسن و امام حسين عليهما السلام تمسك كرده و احتجاج نموده اند.(419)

3 - احتجاج ديگران به حديث غدير

غير از اهل بيت عليهم السلام نيز، در مواردى خاص به حديث غدير خم احتجاج و تمسك كرده اند و اين به نوبه خود بر اين دلالت دارد كه اين حديث نزد عموم مسلمانان از جايگاه ويژه اى برخوردار است. اينك به اسامى برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - احتجاج عبداللَّه بن جعفر بر معاويه به حديث غدير بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام.(420)

2 - احتجاج كردن بُرد بر عمرو بن عاص به حديث غدير خم.(421)

3 - احتجاج كردن عمرو بن عاص بر معاويه به حديث غدير.(422)

4 - احتجاج كردن عمار بن ياسر در روز صفين بر عمرو بن عاص به حديث غدير.(423)

5 - احتجاج كردن اصبغ بن نباته به حديث غدير در مجلس معاويه در سال (37).(424)

6 - مناظره جوانى با ابو هريره به حديث غدير در مسجد كوفه:

اين مناظره را ابوبكر هيثمى نيز در كتاب «مجمع الزوائد» به نقل از ابى يعلى و طبرانى و بزّار به دو طريق نقل كرده، و يكى از آن دو طريق را تصحيح و

طريق ديگر را توثيق نموده است.(425)

7 - احتجاج كردن شخصى بر زيد بن ارقم به حديث غدير خم.(426)

8 - مناظره مردى عراقى با جابر بن عبداللَّه انصارى به حديث غدير.(427)

9 - احتجاج كردن قيس بن سعد بر معاويه به حديث غدير خم در سال (50، 56).(428)

10 - احتجاج كردن دارميّه حجونيّه بر معاويه به حديث غدير در سال (50، 56).(429)

11 - احتجاج كردن عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى به حديث غدير.(430)

12 - احتجاج كردن مأمون خليفه عباسى به حديث غدير خم بر فقهاء.(431)

بررسى شبهات

اشاره

از آن جا كه اين حديث شريف از قوى ترين ادله بر امامت و ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است، اهل سنت در صدد اشكال و تشكيك در سند يا دلالت آن برآمده اند. اينك به بررسى هر يك از آن ها مى پردازيم:

1 - حديث از طريق ثقات نقل نشده است!!

ابن حزم مى گويد: «و اما حديث (من كنت مولاه فعلىّ مولاه) هرگز از طريق ثقات نرسيده و صحيح نيست».(432)

پاسخ

اولاً: قبلاً اشاره كرديم كه بسيارى از علماى اهل سنت تصريح به صحّت اين حديث نموده اند.

ثانياً: او كسى است كه تمام فقهاى عصرش اتفاق بر گمراه بودن او داشته و عوام را از نزديك شدن به او باز داشته اند.(433)

ثالثاً: او آرايى دارد كه از آن ها استفاده مى شود شخصى است متعصّب و حتى نسبت به حضرت على عليه السلام عناد و بغض و كينه دارد.

او در كتاب خود «المحلّى» مى گويد: «بين هيچ يك از امت خلافى نيست كه عبدالرحمن بن ملجم، به جز با تأويل على را نكشت و اجتهادش او را به اين نتيجه رساند، و اين چنين حساب كرده بود كه كارش صحيح است».(434)

در حالى كه بسيارى از علماى اهل سنت از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل كرده اند كه خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود: «قاتل تو شقى ترين از آخرين است». و در تعبيرى ديگر فرمود: «شقى ترين مردم است». و در تعبيرى ديگر آمده است: شقى ترين اين امت است، همانگونه كه پى كننده شتر صالح شقى ترين قوم ثمود است».(435)

و در خبرى ديگر از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده كه خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود: «آيا تو را خبر دهم به شديدترين مردم از حيث عذاب در روز قيامت؟ حضرت عرض كرد: خبر ده مرا

اى رسول خداصلى الله عليه وآله. آنگاه فرمود: همانا شديدترين مردم از حيث عذاب در روز قيامت پى كننده شتر ثمود است، و كسى كه محاسنت را به خون سرت سيراب خواهد كرد.(436)

و نيز فرمود: «قاتل تو شبيه يهود بلكه خود يهود است».(437)

امام على عليه السلام روزى خطاب به ابن ملجم كرد و فرمود: «من تو را از شرورترين خلق خدا مى بينم».(438)

چگونه مى توان ابن ملجم را مجتهد ناميد در حالى كه امام واجب الاطاعه خود را به قتل رسانده است؟ مگر پيامبرصلى الله عليه وآله خروج بر امام مسلمين را همانند خروج از جماعت مسلمين ندانسته و حكم به قتل او نكرده است.(439)

ابن حزم كسى است كه قاتل عمار - ابو الغاديه يسار بن سبع سلمى - را نيز اهل تأويل و مجتهد مى داند كه در اين عملش داراى يك اجر است. و مى گويد: اين عمل همانند كشتن عثمان نيست؛ زيرا كشتن عثمان جاى اجتهاد نيست.(440)

در صورتى كه ابوالغاديه از مجاهيل دنيا به حساب مى آيد و هيچ كس او را تعريف و توثيق نكرده است.

اين چه نوع اجتهادى است كه در مقابل نصوص صريح كرده است؟ مگر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مطابق احاديث صحيح السند خطاب به عمّار نفرمود: «تو را گروه ظالم خواهند كشت».(441)

مگر پيامبرصلى الله عليه وآله در حق او نفرمود: «هر گاه مردم اختلاف كردند فرزند سميّه (عمار) با حق است».(442)

مگر پيامبرصلى الله عليه وآله نفرمود: «بار خدايا قريش به عمار ولع دارد، همانا قاتل عمار و برنده لباس او در آتش است».(443)

2 - مردم در صحت آن نزاع دارند!!

ابن تيميه مى گويد: «و اما حديث (من كنت مولاه فعلىّ مولاه) در صحاح وجود ندارد، ولى علما آن را

نقل كرده اند، و مردم در صحت آن نزاع دارند. از بخارى و ابراهيم حربى و طائفه اى از اهل علم به حديث نقل شده كه آنان در اين حديث طعن وارد كرده و آن را تضعيف كرده اند...».(444)

پاسخ

اولاً: ترمذى اين حديث را در صحيح خود نقل كرده و تصريح به صحّت آن نموده است.

ثانياً: كسى را نمى شناسيم كه در اين حديث نزاع كرده باشند، اگر كسى مى بود حتماً ابن تيميه نام او را مى برد.

ثالثاً: كار ابن تيميه در تضعيف اين حديث و احاديث ديگرى كه در مدح اهل بيت و خصوصاً على بن ابى طالب عليه السلام وارد شده به جايى رسيده كه حتى ناصرالدين البانى كه از اتباع او در مسائل اعتقادى است اين عمل او را ناخرسند دانسته و تصريح مى كند كه او در تضعيف احاديث عجله به خرج داده است، بدون آن كه طرق آن را مورد بررسى قرار دهد.(445)

در حقيقت بايد گفت: ابن تيميه به جهت خصومت با شيعه و بهتر بايد گفت: خصومت با اهل بيت عليهم السلام در صدد تضعيف بدون دليل تمام احاديث فضائل و مقامات اهل بيت عليهم السلام و در رأس آن ها امام على عليه السلام برآمده است.

3 - «مولى» به معناى اولويّت نيست!!

محمود زعبى در اشكال بر شرف الدين مى گويد: «مولى به معناى اولويّت و برترى در تصرّف در لغت عرب به كار نرفته است».(446)

پاسخ

اين ادعا كه كلمه «مولى» به معناى اولويت و برترى به كار نرفته حرفى بدون دليل بلكه بر خلاف واقعيات است؛ زيرا بزرگان كلام و تفسير و لغت به اين معنا براى كلمه «مولى» تصريح كرده اند:

الف - كلمات مفسّرين:

فخر رازى در تفسير آيه {هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ}؛(447) از كلبى

و زجاج و ابى عبيده و فرّاء نقل مى كند كه معناى آن «اولى بكم» است.(448)

- بغوى نيز اين آيه را چنين تفسير مى كند: «صاحبتكم و اولى بكم»(449) همدم شما و اولى و سزاوار به شما است.

اين تفسير نيز از زمخشرى، ابو الفرج ابن جوزى، نيشابورى، قاضى بيضاوى، نسفى، سيوطى، ابوالسعود، در ذيل آيه فوق رسيده است.(450)

ب - كلمات متكلمين:

و نيز برخى از متكلمين اهل سنّت همانند سعد تفتازانى، علاء قوشچى و ديگران نيز به اين معنا براى كلمه «مولى» تصريح كرده اند. تفتازانى مى گويد: «استعمال (مولى) به معناى متولّى و مالك امر و اولى به تصرّف در كلام عرب شايع و از بسيارى از ائمه لغت نقل شده است...».(451)

ج - تصريح لغويّين

از بزرگان لغت اشخاصى از قبيل: فرّاء، زجّاج، ابو عبيده، اخفش، على بن عيسى رمّانى، حسين بن احمد زوزنى، ثعلب و جوهرى و ديگران به معناى «اولى» براى كلمه «مولى» اشاره كرده اند.

ريشه واژه «مولى»

ريشه واژه «مولى»، ولايت است. اصل اين ماده بر قرب و نزديكى دلالت مى كند، يعنى ميان دو چيز به گونه اى از نسبت قرب برقرار است كه چيز ديگرى ميان آنها فاصله نيست.

ابن فارس مى گويد: «واو، لام، ى (ولى) بر قرب و نزديكى دلالت مى كند و واژه ولى به معناى قرب و نزديكى است، و كلمه مولى نيز از همين باب است. و بر معتِق، معتَق، صاحب، حليف، ابن عم، ناصر و جار اطلاق مى شود. ريشه همه آن ها ولى به معناى قرب است».(452)

راغب اصفهانى گفته است: «ولاء و توالى آن است كه دو يا چند چيز به گونه اى باشند كه غير آن ها ميان آن ها نباشد. اين معنا براى قرب مكانى و قرب

به لحاظ نسبت، دين، صداقت، نصرت و اعتقاد استعاره آورده مى شود.

واژه وِلايت (بر وزن هِدايت) به معناى نصرت، و واژه وَلايت (بر وزن شَهادت) به معناى تولّى امر است. و گفته شده هر دو واژه يك معنا دارد و حقيقت آن همان تولّى امر است».(453)

با توجه به حالات اوليه انسان در كاربرد الفاظ و اين كه معمولاً كلمات را در آغاز براى بيان معانى مربوط به محسوسات به كار مى برد مى توان گفت: واژه ولايت در آغاز براى قرب و نزديكى خاص در محسوسات (قرب حسى) به كار رفته است، آن گاه براى قرب معنوى استعاره آورده شده است. بر اين اساس هر گاه اين واژه در امور معنوى به كار رود بر نوعى از نسبت قرابت دلالت مى كند و لازمه آن اين است كه ولىّ نسبت به آن چه بر آن دلالت دارد، داراى حقى است كه ديگرى ندارد و مى تواند تصرّفاتى را بنمايد كه ديگرى جز به اذن او نمى تواند. مثلاً ولىّ ميّت مى تواند در اموال او تصرف كند، اين ولايت او ناشى از حقّ وراثت است. و كسى كه بر صغير ولايت دارد حقّ تصرف در امور وى را دارد. كسى كه ولايت نصرت دارد مى تواند در امور منصور (آن كسى كه نصرتش را عهده دار شده است) تصرف كند. و خداوند ولىّ امر بندگان خويش است، يعنى امور دنيوى و اخروى آن ها را تدبير مى كند و او ولىّ مؤمنان است يعنى بر آنان ولايت خاصى دارد...

بنابر اين، معناى ولايت در همه موارد استعمال آن، گونه اى از قرابت است كه منشأ نوعى تصرف و مالك بودن تدبير است.(454)

به عبارت ديگر: ولايت، نوعى اقتراب و

نزديكى نسبت به چيزى است به گونه اى كه موانع و حجاب ها از ميان براشته مى شود ...(455)

حال اگر كسى با رياضت هاى نفسانى و قابليت هايى كه براى خود ايجاد كرده، و از طرفى ديگر مورد عنايات و الطاف الهى قرار گرفته و به مقام قرب تام الهى نائل شده اين چنين شخصى بر مردم از جانب خداوند ولايت پيدا مى كند، ولايتى كه لازمه آن اين است كه ولىّ نسبت به آن چه بر آن دلالت دارد، داراى حقى است كه ديگرى ندارد و او مى تواند تصرفاتى بنمايد كه ديگرى جز به اذن او نمى تواند. و همه اين ها به اذن و اراده و مشيّت خداوند است.

4 - اولى و سزاوارتر در محبّت!!

زعبى در اعتراضى ديگر مى گويد: «شيعه بعد از آن كه (مولى) را به معناى اولى گرفته آن را به «تصرّف» نسبت داده و آن كلمه را به معناى اولى به تصرف معنا كرده اند، چرا ارتباط آن را به محبّت نداده اند؟».(456)

پاسخ

اولاً: در قرآن كلمه «مولى» در معناى «متصرف در امر» به كار رفته است. خداوند متعال مى فرمايد: {وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ .(457) فخر رازى در تفسيرش «مولى» را به معناى آقا و متصرّف معنا كرده است.(458)

نيشابورى نيز در ذيل آيه {ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ ،(459) كلمه «مولى» را به معناى متصرف گرفته مى گويد: «آنان در دنيا تحت تصرفات موالى باطل بوده اند».(460)

ثانياً: ثابت شد كه (مولى) به معناى متولّى امر به كار رفته است و فرقى بين متولّى و متصرّف نيست.

ثالثاً: كلمه «مولى» به معناى «مليك» آمده، و معناى آن همان متصرف در امور است.

رابعاً: در جاى خود به اثبات رسانديم كه حديث غدير با معناى محبّت سازگارى ندارد، و

تنها معناى مناسب با آن «متصرف در امور» و «متولّى» است.

5 - امامت حضرت اميرعليه السلام بعد از عثمان!!

برخى مى گويند: ما اين حديث را از حيث سند تمام مى دانيم و دلالت آن را نيز بر امامت و خلافت حضرت على عليه السلام قبول مى كنيم، ولى در اين حديث اشاره نشده كه حضرت بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله بلافاصله امام است، و لذا به جهت جمع با سائر ادله او را خليفه چهارم مى دانيم.

پاسخ

اولاً: هيچ دليلى بر خلافت خلفاى قبل از حضرت على عليه السلام وجود ندارد تا بخواهيد بين ادله جمع كنيد.

ثانياً: با جمع بين اين حديث و حديث «ولايت» كه در آن تصريح به «بعدى» آمده مى توان فهميد كه حضرت على عليه السلام خليفه بلافصل رسول خداصلى الله عليه وآله است. زيرا مطابق احاديث صحيح السند پيامبرصلى الله عليه وآله درباره على عليه السلام فرمود: «و هو ولىّ كلّ مؤمن بعدى»،(461) و او سرپرست هر مؤمنى بعد از من است. اين بعديّت ظهور در اتصال دارد.

ثالثاً: ظهور خود حديث غدير خصوصاً با قرائن حاليه و مقاليه در اين است كه حضرت على عليه السلام خليفه بلافصل پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است.

رابعاً: مفاد حديث غدير آن است كه حضرت على عليه السلام سرپرست همه مسلمين حتى اين سه خليفه است و اين با خلافت بلافصل سازگارى دارد.

خامساً: اگر مقصود، امامت حضرت على عليه السلام بعد از عثمان است، چرا عمر بن خطاب در روز غدير خم به حضرت على عليه السلام تبريك گفت، و او را مولاى خود و هر مؤمنى خطاب كرد؟

6 - امامت باطنى نه ظاهرى!!

برخى مى گويند: مقصود از «ولايت» در حديث غدير ولايت باطنى است نه ظاهرى كه مرادف با حكومت دارى و خلافت و سرپرستى عموم مسلمين باشد، اهل سنت با اين توجيه در صدد جمع بين

ولايت حضرت اميرعليه السلام و خلافت سه خليفه قبل مى باشند.

پاسخ

اولاً: اگر بنا باشد كه اين گونه كلمات حمل بر خلاف ظاهر شود، بايد نبوّت را نيز اين گونه بتوان تأويل كرد، در حالى كه قطعاً باطل است.

ثانياً: به چه دليل خلافت اين خلفا ثابت شده تا در صدد جمع بين حقانيّت خلافت آنان و حديث غدير برآمده اند.

ثالثاً: اين تفسير، خلاف ظاهر كلمه «مولى» و مفهوم ولايت است، زيرا معنايى كه از ظاهر لفظ مولى و ولايت به دست مى آيد همان سرپرستى است.

رابعاً: ما معتقديم كه «ولايت» در حديث غدير و ديگر احاديث، همان ولايت عامّه الهى است كه از شؤونات آن حاكميت سياسى و مرجعيّت دينى است.

7 - احتمال اولويّت در تعظيم!!

دهلوى مى گويد: «احتمال دارد كه مراد از كلمه (مولى) اولويّت در تعظيم باشد».

پاسخ

اولاً: اين احتمال خلاف ظاهر لفظ (مولى) است، چون قبلاً اشاره شد، كه استفاده خلاف ظاهر و مجازى از لفظ احتياج به قرينه صارفه از معناى حقيقى دارد.

ثانياً: اين احتمال با قرائن موجود در حديث كه مناسب با معناى سرپرستى است، منافات دارد، چون پيامبرصلى الله عليه وآله در آغاز با طرح: «الست اولى بكم من انفسكم» در مفهوم امامت و اولى به تصرّف از آن ها اقرار گرفت بعد فرمود: «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه» كه تصريح به امامت شخص على بن ابى طالب عليه السلام است.

ثالثاً: برداشت ديگرى غير از مفهوم سرپرستى و امامت از لفظ ظاهرى «مولى» چگونه با تبريك گفتن عمر بن خطاب سازگارى دارد؟

رابعاً: بر فرض كه مقصود از كلمه (مولى) اولويّت در محبّت و تعظيم باشد، باز هم با آن چه ما مى گوييم منافات ندارد، زيرا كسى كه سزاوارتر از

ديگرى به تعظيم در امور دينى و شرعى است او افضل از همه است، طبيعى است كه فرد افضل و برتر سزاوارتر به خلافت و امامت از ديگران باشد.

8 - نقض به آيه 68 سوره آل عمران!!

دهلوى نيز مى گويد: «چه ضرورتى دارد كه لفظ (مولى) در حديث را حمل بر اولى به تصرف و سرپرستى نماييم در حالى كه در قرآن بر خلاف اين معنا به كار رفته است. خداوند متعال مى فرمايد: {إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا}، پرواضح است كه پيروان حضرت ابراهيم از شخص او اولى و سزاوارتر به تصرف نبوده اند.

پاسخ

اولاً: در برخى از آيات قرآن كلمه (مولى) به معناى اولى و اولويت به كار رفته است، همانند آيه {مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ .(462)

ثانياً: حمل كلمه (مولى) در حديث غدير بر معناى اولى به تصرف و سرپرستى به جهت قرائنى است كه در حديث وجود دارد.

ثالثاً: در آيه مربوط به حضرت ابراهيم عليه السلام قرينه اى وجود دارد كه مانع از حمل آيه بر اولويت در تصرف است، و آن اين كه هيچ كس بر پيامبر خدا مقدم نيست. به خلاف مورد حديث غدير.

9 - ذيل حديث!!

او نيز مى گويد: قرينه اى در ذيل حديث وجود دارد كه دلالت بر اراده محبّت از كلمه (مولى) دارد؛ زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «اللَّهم وال من والاه وعاد من عاداه».

پاسخ

اولاً: اين دعا، به قرينه صدر حديث «الست اولى بكم من انفسكم» اين چنين معنا مى شود: «بار خدايا! هر كس كه ولايت حضرت على عليه السلام را پذيرفت او را دوست بدار، و هر كس از ولايت او سرباز زد او را دشمن دار».

ثانياً: اين معنا هرگز با اهتمام شديد پيامبرصلى الله عليه وآله در ذكر آن سازگارى ندارد، زيرا چگونه قابل توجيه است كه ما بگوييم: پيامبرصلى الله عليه وآله آن جماعت عظيم را در آن بيابان گرم به

جهت اعلان يك مطلب جزئى و آن اين كه حضرت على عليه السلام دوست آن ها است، جمع كرده باشد.

ثالثاً: در برخى از روايات جمله «وال من والاه» همراه با جمله «احبّ من احبّه» آمده است، و اين شاهد بر آن است كه جمله اول به معناى محبّت نيست، و در غير اين صورت تكرار لازم مى آيد.

ابن كثير از طبرانى قضيّه رحبه را نقل كرده و در ذيل آن آمده است: آن گاه سيزده نفر از صحابه برخاسته و شهادت دادند كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه، واحبّ من احبّه وابغض من ابغضه، وانصر من نصره واخذل من خذله».(463)

متقى هندى نيز اين حديث را نقل كرده و در ذيل آن از هيثمى نقل مى كند كه گفته: رجال سند اين حديث همگى از افراد ثقه هستند.(464)

رابعاً: برخى از بزرگان اهل سنت همانند محب الدين طبرى شافعى اين توجيه و تفسير را بعيد شمرده اند.(465)

خامساً: جمله «اللّهم وال من والاه...» دعايى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از فارغ شدن از خطبه، كرده است، و لذا نمى تواند قرينه بر حمل كلمه «مولى» بر معناى محبّت باشد، بلكه جمله قبل از آن كه همان «الست اولى بكم من انفسكم» است بهترين قرينه و زمينه سازى براى حمل كلمه «مولى» بر معناى امامت و اولى به تصرف و سرپرستى است.

سادساً: در برخى روايات كلمه «بعدى» آمده است. ابن كثير به سند خود از براء بن عازب نقل كرده هنگام اجتماع مردم در غدير خم پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «الست اولى بكم من انفسكم؟! قلنا: بلى يا رسول اللَّه!

قال: ألست؟ ألست؟ قلنا: بلى يا رسول اللَّه! قال: من كنت مولاه فانّ علياً بعدى مولاه، اللّهم وال من والاه وعاده من عاداه...».

اگر پيامبرصلى الله عليه وآله از كلمه «مولى» اراده محبّت كرده بود، وجهى براى ذكر كلمه «بعدى» نداشت، زيرا معنا ندارد كه پيامبرصلى الله عليه وآله بگويد: حضرت على عليه السلام بعد از من دوست شماست نه قبل از من.

10 - مولى به معناى محبوب!!

برخى مثل ابن حجر مكى و شاه ولى اللَّه دهلوى مى گويند: مراد به (مولى) در حديث غدير «محبوب» است. يعنى هر كس كه من محبوب اويم اين على نيز محبوب اوست.

پاسخ

اولاً: اين ادعايى بدون دليل است؛ زيرا با مراجعه به كتب لغت به اين نتيجه مى رسيم كه هيچ يك از لغويين اين معنا را براى كلمه (مولى) ذكر نكرده اند.

ثانياً: اين معنا با معناى متبادر از حديث بدون قرينه سازگارى ندارد.

ثالثاً: اين معنا با قرائن موجود در روايت خصوصاً قرينه صدر حديث «الست اولى بكم من انفسكم» سازگارى ندارد.

رابعاً: اگر مقصود پيامبر از اين حديث اين احتمال است، پس چرا افرادى همچون معاويه و عائشه و طلحه و زبير و عمرو بن عاص و امثال آن ها با حضرت على عليه السلام به جنگ برخواسته و با او مخالفت كردند؟ آيا معاويه نبود كه لعن حضرت را در مأذنه ها علنى كرد؟ و ...

خامساً: اين معنا خلاف آن چيزى است كه صحابه از حديث غدير فهميده اند، و لذا حسّان بن ثابت در شعر خود از قول پيامبرصلى الله عليه وآله مى گويد: «و رضيت من بعدى اماماً و هادياً»، و راضى شدم از بعد خود كه على عليه السلام امام و هادى باشد.

11 - استدلال به روايتى از حسن مثنّى

دهلوى مى گويد: ابو نعيم اصفهانى از حسن مثنّى نقل كرده كه از او سؤال شد: آيا حديث (من كنت مولاه) نصّ بر خلافت حضرت على عليه السلام است؟ او در جواب گفت: اگر مقصود رسول خداصلى الله عليه وآله به اين حديث خلافت مى بود بايد آن را به طور فصيح بيان مى كرد؛ زيرا او از فصيح ترين مردم بود ...».

پاسخ

اوّلاً: كلام حسن مثنّى بر فرض ثبوت، حجيّت و

اعتبارى ندارد، زيرا او معصوم نبوده، و نيز از صحابه به حساب نمى آيد تا فهم او نزد اهل سنت داراى اعتبار باشد.

ثانياً: اين حديث سندى ندارد.

ثالثاً: چگونه پيامبرصلى الله عليه وآله مسأله خلافت و امامت حضرت را در اين حديث به طور فصيح بيان نكرده است؟ در حالى كه مقصود حضرت رسول صلى الله عليه وآله با قرائن حاليه و مقاليه كه همان امامت و خلافت حضرت على عليه السلام است به طور وضوح از حديث غدير استفاده مى شود. و علماى بلاغت گفته اند كه كنايه ابلغ از تصريح است. و نيز حضرت رسول صلى الله عليه وآله در روايات ديگر مسأله امامت و خلافت حضرت على عليه السلام را به طور واضح بيان كرده است.

12 - قرينه اى بر حمل بر محبّت!!

شيخ سليم البشرى مى گويد: «در حديث غدير قرينه اى وجود دارد كه كلمه (مولى) را بر معناى محبّت حمل مى كند و آن اين كه اين حديث بعد از واقعه اى بيان شده كه در يمن اتفاق افتاد برخى بر ضدّ او اقدام كردند، لذا رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم در صدد تمجيد و مدح حضرت على عليه السلام برآمد، تا جلالت قدر او را بيان كرده و در مقابل كسانى كه بر حضرت حمله كرده بايستد».(466)

دهلوى نيز مى گويد: «سبب اين خطبه - آن طور كه مورّخين و سيره نويسان مى گويند - اين بود كه: جماعتى از اصحاب كه با حضرت على عليه السلام در يمن بودند امثال بريده اسلمى و خالد بن وليد و ديگران از مشاهير، قرار گذاشتند كه هنگام بازگشت از جنگ بر ضدّ حضرت على عليه السلام نزد پيامبرصلى الله عليه وآله شكايت كنند... پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از مشاهده اين صحنه

در روز غدير مردم را به محبّت على عليه السلام دعوت كرد...

پاسخ

اولاً: پيامبرصلى الله عليه وآله در همان مجلس معترضين را از اعتراض بر ضدّ حضرت على عليه السلام بر حذر داشت، و سه بار فرمود: از جان على چه مى خواهيد...

ثانياً: مطابق بسيارى از روايات واقعه غدير به امر خداوند بوده است نه به جهت شكايت عده اى از حضرت.

ثالثاً: بر فرض اتحاد دو قضيه دلالت حديث غدير بر سرپرستى و امامت تمام است؛ زيرا اعتراض بريده و ديگران به جهت تصرّف در غنائم، قبل از تقسيم آن بوده است كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله با ذكر ولايت داشتن او در آن حديث و اين حديث به اين نكته اشاره مى كند كه او حقّ هر نوع تصرفى را دارد زيرا او امام و ولىّ خداست.

رابعاً: واقعه غدير خم بعد از قضيه بريده بوده و هيچ گونه ارتباطى به آن ندارد. سيّد شرف الدين مى گويد: «پيامبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام را دوبار به سوى يمن فرستاد: مرتبه اوّل در سال هشتم هجرى بود.(467) در آن مرتبه برخى شكايت حضرت على عليه السلام را نزد رسول خدا بعد از بازگشتشان از يمن نمودند. در آن هنگام رسول خداصلى الله عليه وآله بر آن ها غضب كرد، و آنان نيز با خود عهد كردند تا ديگر بار بر حضرت اعتراض نكنند. بار دوّم در سال دهم هجرت بود.(468) در آن سال، پيامبرصلى الله عليه وآله پرچم را به دست حضرت على عليه السلام داد و به دست مباركش عمامه اى بر سر او بست. و به او فرمود: حركت كن و به كسى توجه نكن... در اين سفر كسى شكايت حضرت را از

رسول خداصلى الله عليه وآله نكرد و بر او حمله ننمود، حال چگونه ممكن است كه حديث غدير مسبَّب از اعتراض و شكايت بريده و امثال او باشد . . .».(469)

خامساً: بر فرض كه كسى بر ضدّ حضرت على عليه السلام مطلبى را گفته است، ولى وجهى ندارد كه پيامبرصلى الله عليه وآله اين جمعيّت عظيم را در صحرايى سوزان به جهت يك امرى جزئى و كوچك جمع كند و اين مقدار به آن بها دهد.

سادساً: اگر مقصود رسول خداصلى الله عليه وآله مجرد بيان فضيلت حضرت اميرعليه السلام و ردّ بر اعتراض كنندگان بر او بود بايد به طور صريح اين مطلب را بيان مى كرد، مثل آن كه مى فرمود: اين شخص پسر عم و داماد و پدر فرزندان من و سيّد اهل بيت من است، او را اذيت نكنيد و ...، كلماتى كه دلالت جلالت قدر و عظمت حضرت دارد.

سابعاً: از اين حديث شريف غير از معناى اولى به تصرّف و سرپرستى و امامت معناى ديگرى متبادر به ذهن نمى شود، حال سبب ذكر اين حديث هر چه مى خواهد باشد، ما الفاظ را حمل بر معناى حقيقى آن مى نماييم و به اسباب آن كارى نداريم، خصوصاً آن كه قرائن عقلى و نقلى نيز اين معنا را تأييد مى نمايد.

13 - اشكال اجتماع دو متصرّف!!

محمود زعبى مى گويد: «اگر دلالت حديث غدير بر ولايت و اولى به تصرف و سرپرستى را قبول كنيم لازم مى آيد كه در يك زمان و عصر دو متصرف مطلق و سرپرست بر مسلمانان وجود داشته باشد، و اين داراى محذورات بسيارى است».(470)

پاسخ

اولاً: از حديث غدير استفاده ولايت و سرپرستى و اولى به تصرّف براى حضرت على عليه السلام

استفاده مى شود، ولى در زمان حيات رسول خداصلى الله عليه وآله تصرفات حضرت على عليه السلام در طول تصرفات رسول خداصلى الله عليه وآله است، يعنى در غياب حضرت صلى الله عليه وآله او متصرف در امور است.

ثانياً: اشكال و محذورى در اجتماع دو ولايت نيست، و اگر محذورى باشد در اجتماع دو تصرف است، و ثبوت ولايت مستلزم فعليّت تصرّف نيست.

ثالثاً: محذور اجتماع دو تصرّف در صورتى است كه هر يك از تصرفات با يكديگر مخالف باشد در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله و حضرت على عليه السلام هيچ گونه اختلافى در تصرّف نداشتند.

رابعاً: عمده ولايت حضرت على عليه السلام و فعليّت آن بعد از وفات رسول خداصلى الله عليه وآله است.

آيه تبليغ

اشاره

از آياتى كه مى توان در باب امامت خاصه اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام به آن استشهاد كرد آيه معروف به «تبليغ» است. خداوند متعال مى فرمايد: {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ ؛(471) «اى رسول! آن چه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت پروردگارت را نرسانده اى و خدا تو را از مردم حفظ خواهد كرد. خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند.»

مفسران و متكلمان شيعه، اين آيه را درباره ابلاغ ولايت و امامت و خلافت امام على عليه السلام مى دانند و در اين قول متّفق اند.اينك براى بررسى مطلب آيه را مورد بحث و تحليل قرار مى دهيم.

تحليلى درباره آيه

توضيح

قبل از ورود در بحث مناسب است كه نكاتى چند درباره آيه «تبليغ» اشاره شود:

1 - ظهور فعل در ماضى

ظهور جمله {ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ در ماضى و گذشته حقيقى است نه مضارع و آينده به دو دليل:

الف - صيغه ماضى وضع شده براى معناى گذشته و در صورتى كه قرينه اى در آن براى حمل بر مضارع نباشد حمل بر همان معناى موضوع له حقيقى كه ماضى است مى شود.

ب - آيه مورد بحث در آخرين ماه هاى نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نازل شده است، و اگر فعل را حمل بر مضارع و آينده كنيم معناى آيه اين مى شود: «و اگر آن چه را كه بعداً بر تو نازل مى كنيم در ماه هاى باقيمانده از نبوّتت ابلاغ نكنى، هرگز رسالتت را به پايان نرسانده اى». معنايى كه در هيچ روايتى به آن اشاره نشده و از هيچ عالم شيعى و سنّى نيز نرسيده است.

در اين صورت آيه دلالت مى كند بر اين كه خداوند بر پيامبرش مطالبى را نازل كرده كه بر او ابلاغش سنگين و دشوار بوده است. و از طرفى نيز پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به تبليغ آن است. حضرت صلى الله عليه وآله در فكر دشوارى چگونگى تبليغ آن است كه آيه فوق نازل مى شود تا به او گوشزد كند كه هيچ فكر و ناراحتى به خود راه ندهد كه مردم در مقابل ابلاغ آن چه موقفى خواهند داشت . . .

2 - بيان اهميت شرط

جمله شرطيه در آيه {وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ در مقام تهديد آمده است و حقيقت آن بيان اهميّت حكم است به اين معنا كه اگر اين حكم به مردم نرسد و حق آن مراعات نشود گويا حقّ هيچ جزئى از اجزاى دين مراعات نشده است. نتيجه اين كه: جمله شرطيه

در صدد بيان اهميّت شرط در ترتّب جزاء مهمتر است، و لذا نمى توان اين نوع جمله شرطيه را همانند جملات شرطيه ديگر دانست كه در مكالمات رايج است، زيرا غالب جملات شرطيه در مواردى به كار برده مى شود كه انسان به تحقق جزاء غافل است چون از تحقق شرط آگاهى ندارد، ولى اين احتمال در حقّ پيامبرصلى الله عليه وآله جارى نمى شود.(472)

3 - نوع خوف پيامبرصلى الله عليه وآله

از آن جا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله شجاع بوده و در راه پيشبرد اهداف اسلام از هيچ فداكارى دريغ نمى كرده است، لذا خوفى كه از آيه استفاده مى شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در ابلاغ آن داشته مربوط به خودش نبوده، بلكه خوف حضرت بر اسلام و رسالتش بوده است.

4 - مقصود از «الناس»

گر چه افرادى امثال فخر رازى در صددند كه «الناس» در آيه را به كفار برگردانند به قرينه ذيل آيه كه مى فرمايد: {إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ ، ولى اين معنا خلاف ظاهر كلمه «الناس» است، زيرا «ناس» اعمّ از كافر و مؤمن است و وجهى براى حصر آن در كفار نيست. و لذا بايد «كافرين» در آيه را به مرتبه اى از كفر معنا كرد كه شامل منافقان زمان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله كه از آن ها خوف داشته نيز بشود.

5 - معناى عصمت

مطابق بيانات گذشته مقصود از عصمت الهى كه به پيامبرش وعده داده شده، نوع عصمتى است كه با خوف رسول خداصلى الله عليه وآله تناسب داشته است، كه همان عصمت از طعن در نبوّت و اتهام حضرت صلى الله عليه وآله به امورى است كه با مقام نبوت او سازگارى ندارد.

بررسى روايات

اشاره

اينك برخى از رواياتى را كه درباره نزول آيه تبليغ در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام از طرق فريقين وارد شده اشاره مى كنيم:

1 - روايت ابو نعيم اصفهانى

ابو نعيم از ابوبكر خلاد، از محمد بن عثمان بن ابى شيبه، از ابراهيم بن محمد بن ميمون، از على بن عابس، از ابى حجّاف و اعمش، از عطيه، از ابى سعيد خدرى نقل كرده كه اين آيه {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...} بر رسول خداصلى الله عليه وآله در شأن على بن ابى طالب عليه السلام نازل شده است.(473)

بررسى سند

- ابوبكر بن خلاد: همان احمد بن يوسف بغدادى است كه خطيب بغدادى، شنيدن از او را صحيح دانسته و ابو نعيم ابن ابى فراس او را ثقه معرّفى كرد.(474) و ذهبى نيز او را شيخ صدوق خوانده است.(475)

- محمد بن عثمان بن ابى شيبه: كسى است كه ذهبى او را از ظروف علم برشمرده و صالح جزره او را ثقه معرفى كرده است و ابن عدى مى گويد: من از او حديث منكرى نشنيدم كه آن را ذكر كنم.(476)

- ابراهيم بن محمد بن ميمون: ابن حيّان او را در جمله ثقات آورده است.(477) و كسى او را در كتب ضعفاء ذكر نكرده است، و اگر عيبى از او گرفته مى شود به جهت آن است كه او فضائل اهل بيت خصوصاً اميرالمؤمنين عليه السلام را نقل مى كند.

- على بن عابس: او از رجال صحيح ترمذى است.(478) و اگر عيبى بر او وارد مى شود همانند شاگردش به جهت نقل فضائل اهل بيت عليهم السلام است. ولى مطابق نصّ ابن عدى حديثش نوشته مى شود.(479)

- ابو الحجّاف: او كه داود بن ابى عوف نام دارد از رجال ابى داود و نسائى و

ابن ماجه به حساب آمده، كه احمد بن حنبل و يحيى بن معين او را توثيق كرده است، و ابو حاتم نيز او را صالح الحديث مى داند.(480) گر چه ابن عدى به جهت اين كه غالب احاديث او درباره اهل بيت عليهم السلام است، او را تضعيف كرده است.(481)

- اعمش: او از رجال صحاح ستّه به شمار مى آيد.(482)

در نتيجه اين كه: اين حديث مطابق رأى اهل سنت معتبر است.

2 - روايت ابن عساكر

ابن عساكر از ابوبكر وجيه بن طاهر، از ابو حامد ازهرى، از ابو محمد مخلّدى حلوانى، از حسن بن حمّاد سجّاده، از على بن عابس، از اعمش و ابى الجحاف، از عطيه از ابو سعيد خدرى نقل كرده كه اين آيه {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ بر رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم در شأن على بن ابى طالب عليه السلام نازل شده است.(483)

بررسى سند

- وجيه بن طاهر: ابن جوزى او را شيخ صالح و صدوق،(484) و ذهبى او را شيخ عالم و عادل معرفى كرده است.(485)

- ابو حامد ازهرى: كه همان احمد بن حسن نيشابورى است، به تصريح ذهبى عادل و صدوق است.(486)

- ابو محمد مخلّدى: حاكم شنيدن حديث از او را صحيح دانسته و نيز متقن در روايت معرفى كرده است.(487) و ذهبى نيز او را شيخ صدوق و عادل دانسته است.(488)

- ابوبكر محمد بن ابراهيم حلوانى: خطيب بغدادى او را ثقه مى داند.(489) و حاكم نيشابورى او را از ثقات أثبات دانسته(490) و ذهبى او را حافظ ثبت معرفى كرده است.(491) و ابن جوزى نيز او را ثقه مى داند.(492)

- حسن بن حمّاد سجّاده: او از رجال ابى داود و

نسائى و ابن ماجه است كه احمد بن حنبل در حق او گفته: «از او به جز خير به من نرسيده است».(493) ذهبى او را از اجلاّء علما و ثقات عصر خود دانسته،(494) و ابن حجر نيز او را صدوق معرفى كرده است.(495)

بقيه رجال سند حديث قبلاً بررسى شد.

3 - روايت واحدى

واحدى ابوسعيد محمد بن على صفّار، از حسن بن احمد مخلدى از محمّد بن حمدون، از محمّد ابراهيم خلوتى (حلوانى)، از حسن بن حمّاد سجّاده، از على بن عابس، از اعمش و ابى جحّاف، از عطيّه، از ابى سعيد خدرى نقل كرده كه اين آيه {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ در روز غدير خم در حقّ على بن ابى طالب عليه السلام نازل شد.

بررسى سند

محمود زعبى در كتاب خود «البيّنات فى الردّ على المراجعات» تنها اشكالى كه به سند اين حديث داشته وجود عطيّه در سند آن است.

او مى گويد: «عطيه كسى است كه امام احمد او را ضعيف الحديث دانسته و ابوحاتم نيز او را تضعيف كرده و ابن عدى او را از شيعيان كوفه به حساب آورده است».

ولى اين تضعيف به طور قطع ناصواب است زيرا:

اولاً: عطيه عوفى از تابعين است كه مورد مدح رسول خداصلى الله عليه وآله واقع شده اند.

ثانياً: او از رجال بخارى در كتاب «الأدب المفرد» و صحيح ابى داود و ترمذى و ابن ماجه و احمد به حساب مى آيد، كه علماى اهل سنت شديداً آن ها را مدح كرده اند.

آرى، امثال جوزجانى او را تضعيف كرده اند كه معروف به ناصبى بودن و انحراف از على بن ابى طالب عليه السلام هستند. و سبب تضعيف او نيز به جهت آن است كه

امام على عليه السلام را بر همه ترجيح مى داد. و هنگامى كه به امر حجاج مأمور شد سبّ بر امام على عليه السلام گويد: امتناع كرد و در نتيجه 400 ضربه شلاق خورد و محاسنش را نيز تراشيدند.

4 - روايت حبرى

حبرى از حسن بن حسين، از حبان، از كلبى، از ابى صالح، از ابن عباس در تفسير آيه {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...} نقل كرده كه آيه در شأن على عليه السلام نازل شده است. رسول خداصلى الله عليه وآله امر شد تا آن چه درباره او است ابلاغ كند. پس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاده، اللَّهم وال من والاه، وعاد من عاداه»؛(496) «هر كس من مولاى اويم اين على مولاى اوست. بار خدايا! دوست بدار هر كس را كه ولايت او را پذيرفته و دشمن بدار هر كس را كه با او دشمنى كرده است.»

سند اين روايت نزد اهل سنت معتبر است.

شأن نزول آيه از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام

كلينى رحمه الله با سند صحيح از زراره، فُضيل بن يسار، بكير بن اعين، محمد بن مسلم، بريد بن معاويه و ابى الجارود، جملگى از امام باقرعليه السلام چنين نقل مى كنند: «خداوند، پيامبرش را به ولايت على عليه السلام فرمان داد و بر او چنين نازل كرد: {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ .(497) خداوند ولايت اولى الامر را واجب كرد، آنان نمى دانستند اين ولايت چيست، پس خداوند به محمدصلى الله عليه وآله فرمان داد ولايت را براى آنان تفسير كند همانگونه كه احكام نماز و زكات و روزه و حجّ را تفسير مى كند. چون اين فرمان رسيد، حضرت دلتنگ شده ونگران بود، نكند مردم از دينشان برگشته و او را تكذيب كنند. حضرت به پروردگارش رجوع كرد. پس خداوند چنين وحى فرستاد: {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ

رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ . پس حضرت به فرمان خدا امر ولايت را آشكار ساخت و به معرفى ولايت على عليه السلام در روز غدير خم پرداخت... و به مردم فرمان داد تا حاضران به غايبان اطلاع دهند...».(498)

راويان حديث از صحابه

دانشمندان اهل سنت به نقل از صحابه روايات متعددى را نقل كرده اند كه صريح در نزول آيه «تبليغ» در شأن امام على عليه السلام است، از قبيل:

1 - زيد بن ارقم.(499)

2 - ابو سعيد خدرى.(500)

3 - عبداللَّه بن عساكر.(501)

4 - عبداللَّه بن مسعود.(502)

5 - جابر بن عبداللَّه انصارى.(503)

6 - ابوهريره.(504)

7 - عبداللَّه بن ابى اوفى اسلمى.(505)

8 - براء بن عازب انصارى.(506)

راويان حديث از تابعين

و از تابعين نيز آنان كه نزول آيه را درباره امام على عليه السلام و روز غدير مى دانند عبارتند از:

1 - امام باقرعليه السلام.(507)

2 - امام جعفر صادق عليه السلام.(508)

3 - عطيه بن سعد عوفى.(509)

4 - زيد بن على.(510)

5 - ابو حمزه ثمالى.(511)

راويان حديث از علماى عامه

جماعت بسيارى از علماء عامه اين حديث را در كتب خود نقل كرده اند از قبيل:

1 - ابو جعفر طبرى.(512)

2 - ابى حاتم رازى.(513)

3 - حافظ ابو عبداللَّه محاملى.(514)

4 - حافظ ابن مردويه.(515)

5 - ابو اسحاق ثعلبى.(516)

6 - ابو نعيم اصفهانى.(517)

7 - واحدى نيشابورى.(518)

8 - حاكم حسكانى.(519)

9 - ابو سعيد سجستانى.(520)

10 - ابوالقاسم ابن عساكر شافعى.(521)

11 - فخر رازى.(522)

12 - ابو سالم نصيبى شافعى.(523)

13 - شيخ الاسلام حمّوئى.(524)

14 - سيد على همدانى.(525)

15 - ابن صباغ مالكى.(526)

16 - قاضى عينى.(527)

17 - نظام الدين نيشابورى.(528)

18 - كمال الدين ميبدى.(529)

19 - جلال الدين سيوطى.(530)

20 - ميرزا محمد بدخشانى.(531)

21 - شهاب الدين آلوسى.(532)

22 - قاضى شوكانى.(533)

23 - قندوزى حنفى.(534)

24 - شيخ محمده عبده.(535)

ديدگاه شيعه در آيه تبليغ

شيعه معتقد است آيه تبليغ مربوط به ولايت امام على عليه السلام بوده و مصداق {ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است، زيرا:

اولاً: خداوند متعال در اين مورد اهتمام بسيارى كرده است به حدّى كه اگر اين موضوع ابلاغ نشود گويا رسالت پيامبر ابلاغ نشده است. و اين امرى جز مسأله امامت و زعامت و جانشينى اميرالمؤمنين عليه السلام نيست كه عهده دار وظائف و شؤونات نبى به جز وحى است.

ثانياً: از آيه فوق استفاده مى شود كه ابلاغ اين امر براى رسول خداصلى الله عليه وآله دشوار بوده است، زيرا خوف آن را مى داده كه برخى از فرمان او سرپيچى كرده و با ايجاد اختلاف و تشتّت زحمات 23 ساله او را بر باد دهند، و اين مطلب - با مراجعه به تاريخ - جز ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام چيز ديگرى نبوده است.

در يك بررسى اجمالى در آيات قرآن خواهيم ديد كه رسول خداصلى الله عليه وآله ميثاق

بر نبوت داشته(536) و از ناحيه خداوند مأمور به استقامت و صبر بوده است.(537) از اين رو در تبليغ دين خدا و رساندن پيام ها هيچ كوتاهى نكرده و در برابر درخواست غير معقول و بهانه جويى ها هرگز سر تسليم فرود نياورده است.(538) پيامبر خداصلى الله عليه وآله در ابلاغ پيام ها حتى در مواردى كه به نوعى تحمّل آن براى ديگران سنگين مى بود مانند داستان زينب همسر زيد،(539) استحياى از مؤمنان،(540) ابلاغ همين آيه مورد بحث و ... چيزى را به دليل ترس از خود و يا امر ديگر فروگذار نكرده است.

بنا بر اين، دليل دل نگرانى پيامبرصلى الله عليه وآله را بايد در جاى ديگر (نه ترس از قتل) جستجو كرد، و آن پيامدهاى وخيم تكذيب منافقان و عكس العمل منفى برخى از ياران حضرت صلى الله عليه وآله در برابر اين پيام بوده كه منجر به حبط عمل آنان و شدّت نفاق و كفر منافقان مى شد. و از سوى ديگر با تكذيب و كفر آنان، ادامه رسالت و حتّى اصل رسالت ناكام مى ماند و موجب هدم دين مى شد.

ثالثاً روايات صحيح السند نيز از طرق شيعه و سنّى شأن نزول آيه «اكمال» را درباره حضرت امير مؤمنان عليه السلام مى دانند.

نتيجه اين كه مقصود از {ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ امر ولايت حضرت على عليه السلام است كه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به ابلاغ آن بوده است.

بررسى شبهات

توضيح

برخى از علماى اهل سنت در صدد توجيه ديگرى براى آيه برآمده اند تا ربطى به مسأله غدير نداشته و از مؤيّدات ولايت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام به حساب نيايد. اينك اين توجيهات را مورد بررسى قرار مى دهيم:

1 - نزول آيه در مورد حراست پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه

اهل سنت بر اساس برخى از روايات مى گويند: پيش از نزول اين آيه از پيامبرصلى الله عليه وآله حراست مى شد ولى پس از نزول آن و تضمين خداوند بر حفظ جان ايشان، عذر نگهبانان را خواستند، و فرمودند: «برويد، خداوند من را حفظ خواهد كرد».

پاسخ

اولاً: اين روايات بر فرض احراز صدور، درصدد بيان مورد نزول آيه نيست و با آن منافاتى ندارد، بلكه در آنها تنها استناد پيامبر خداصلى الله عليه وآله را به بخشى از اين آيه نشان مى دهد و چون در متن برخى از روايات تصريح شده اين ترخيص از ناحيه رسول خداصلى الله عليه وآله در مدينه بوده است، احتمال دارد در فاصله غدير خم تا وفات پيامبر خداصلى الله عليه وآله باشد.

ثانياً: اساساً مفسران اهل سنت اين روايات را غريب دانسته و بر اين قول متفق اند كه چون آيه مذكور مدنى و در اواخر بعثت نازل شده است، با حراست ابو طالب در مكه پيوندى ندارد.

ثالثاً: قول به اينكه آيه فوق دو بار يكى در اوائل بعثت و ديگرى در مدينه در اواخر بعثت نازل شده باشد،(541) نمى تواند مشكلى را حل كند؛ زيرا بر فرض كه آيه در اوائل بعثت نازل شده باشد و در آن تضمين خداوند بر حفظ پيامبرصلى الله عليه وآله باشد ولى نيازى به نگهبانى رسول خداصلى الله عليه وآله در مدينه توسط يارانش نخواهد بود.

2 - نزول آيه در مورد حراست در مكه

سيوطى از ابن عباس نقل مى كند كه از رسول خداصلى الله عليه وآله سؤال شد: كدام آيه بر شما گران آمد؟ حضرت فرمود: «در ايام موسم در منا بودم و مشركان عرب و ساير مردم در آنجا بودند. جبرائيل بر

من نازل شد و گفت {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ... }من برخاستم و ندا دادم: اى مردم! چه كسى مرا يارى مى كند تا پيام پروردگارم را برسانم و براى او بهشت باشد. اى مردم! بگوييد: لا اله الّا اللَّه و من رسول خدايم تا رستگار شده، نجات يابيد و به بهشت رويد. پس هيچ كس از مرد و زن و كودك نبود جز آن كه مرا با خاك و سنگ هدف قرار دادند و در صورتم آب دهان انداختند و گفتند: دروغگو است... پس عموى ايشان عباس آمد و حضرت را از دست آنان نجات داد و آنان را به عقب راند».(542)

پاسخ

حديث از موضوعات و جعليات بنى العباس بوده تا در برابر علويان فضيلتى بسازند زيرا:

اولاً: آيه مذكور به اتفاق شيعه و سنّى در اوائل بعثت در مكه نازل نشده است. و تكرار نزول هم وجهى ندارد.

ثانياً: اين حديث خبر واحد است و مخالفت است با تمام احاديثى كه مخالفت با اين مضمون دارد.

3 - نزول آيه در جنگ با بنى انمار!!

ابن ابى حاتم به نقل از جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: «در جنگ پيامبر خداصلى الله عليه وآله با بنى انمار، حضرت بر سر چاهى نشستند. مردى به نام «وارث» يا «غورث بن حارث» از بنى نجار قصد كشتن حضرت را كرد... وى نزد پيامبر آمد و گفت: شمشيرت را بده تا ببويم. حضرت آن را به وى داد. آن گاه از دستش ليز خورده و افتاد. پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: خداوند بين تو و آنچه مى خواستى انجام دهى مانع شد. آنگاه اين آيه نازل شد: {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ

.(543)

پاسخ

اولاً: ابن كثير بعد از نقل اين حديث مى گويد: «حديث جابر بدين صورت غريب است».(544)

ثانياً: در نقل اين داستان اختلاف است، زيرا ابو هريره آن را به نحو ديگرى نقل مى كند.(545) و اختلاف در نقل سبب وهن روايت است.

ثالثاً: اين داستان با متن آيه سازگارى ندارد؛ زيرا در آن ضمانت بر حفظ پيامبر خداصلى الله عليه وآله به خاطر ابلاغ پيام خداوند مى باشد.

رابعاً: توطئه براى قتل رسول خدا تازگى نداشته تا در اثر آن در اواخر بعثت، خداوند طبق آيه مذكور، ضمانت بر حفظ پيامبرصلى الله عليه وآله كند.

خامساً: اين جريان با تمام رواياتى كه از طريق فريقين نقل شده منافات دارد، زيرا در آن ها نگرانى پيامبر از تبليغِ دستورى بوده كه بر ايشان نازل شده است.

4 - نزول آيه درباره رجم و قصاص

برخى از اهل سنت در شأن نزول آيه مى گويند: «خداوند به پيامبرش دستور داد تا آن چه را كه درباره حكم رجم و قصاص بر وى نازل شده اعلان كند. در واقع اين اعلان برخوردى در برابر موضع يهود بود كه مى خواستند به نحوى از حكم رجم زناى محصنه و قصاص كه در تورات آمده است فرار كنند. از اين رو افرادى را نزد رسول خداصلى الله عليه وآله فرستادند تا از ايشان درباره اين دو موضوع سؤال كنند، جبرئيل نازل شد و حكم رجم و قصاص را آورد.(546)

اين افراد از اهل سنت مى گويند آيات 41 تا 43 كه پيش از آيه مورد بحث در همين سوره مائده است در اين باره مى باشد.

پاسخ

اولاً: اين قول بدون دليل و مخالف با اقوال تمام صحابه است.

ثانياً: متن اين آيات در ردّ اين قول كافى است، چون يهود در

زمان نزول اين سوره در اواخر بعثت تار و مار شده و سر جايشان نشسته بودند و در موقعيتى قرار نداشتند كه بتوانند به حضرت زيانى برسانند تا خداوند وعده حفظ به او دهد.

5 - نزول آيه درباره مكر يهود!!

اولين كسى كه آيه «تبليغ» را در مورد مكر يهود تفسير كرده مقاتل بن سليمان است.(547) و پس از وى طبرى و بغوى و محمد بن ابى بكر رازى اين قول و تفسير را اختيار كرده اند.(548) فخر رازى نيز پس از احتمالات فراوان در مورد نزول آيه مورد بحث همين قول را برگزيده و تنها دليل آن را نيز سياق يا تناسب آيات قبل و بعد دانسته كه جملگى درباره يهوديان است.(549)

پاسخ

اولاً سوره مائده آخرين سوره اى است كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله در حجة الوداع نازل شده است، و در آن موقع يهود شوكتى نداشته اند تا پيامبر از آن ها خوف داشته باشد و احتياج به محافظت و عصمت و نگهبانى از آنها داشته باشد.

ثانياً: قرآن بر ترتيب نزول آن نبوده تا بتوان به سياق آيات آن بر ظهور يك معنا تمسك كرد.

ثالثاً: سياق بر فرض ظهور دادن، قرينه مقامى است و در برابر نص روايات و قرينه هاى ديگر ظهورى نخواهد داشت.

رابعاً: بنا بر گفته فخر رازى، حكمى كه خداوند درباره يهود نازل كرد و به قدرى بر آنان گران تمام شد كه موجب تأخير در ابلاغ آن از سوى رسول خداصلى الله عليه وآله گرديد، اين بود: {يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى... }«اى اهل كتاب شما بر هيچ چيز نيستيد تا آن كه...». در حالى كه قرآن پيش از اين آيه در آيه 64 همين سوره خطاب تندترى

به يهود دارد: {وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا...}؛ «و يهود گفتند: دست خدا [با زنجير] بسته است، دست هايشان بسته باد! و به خاطر اين سخن از رحمت [الهى دور شوند...».

خامساً: ممكن است كه وجود اين آيه در بين آيات يهود اشاره به اين نكته باشد كه منافقانى كه پيامبر از آنها خوف داشت به منزله يهود و از سنخ آنان در كفر و ضلالتند.

آيه اكمال

اشاره

از جمله آياتى كه دلالت بر امامت و ولايت حضرت على عليه السلام دارد و مى تواند پشتوانه بسيار محكمى براى حديث «غدير» در افاده معناى ولايت و امامت باشد، آيه معروف به «اكمال» است. خداوند متعال مى فرمايد: {أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً}؛(550) «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.»

در ذيل آيه روايات بسيارى از فريقين وارد شده كه آيه در شأن امير المؤمنين عليه السلام وارد شده است. اينك به بحث و بررسى درباره آن مى پردازيم.

بررسى احاديث

توضيح

با مراجعه به مصادر حديثى اهل سنت پى به وجود رواياتى صحيح السند در رابطه با نزول آيه در شأن امام على عليه السلام مى بريم، اينك به بررسى برخى از اين روايات مى پردازيم:

1 - روايت ابونعيم اصفهانى

ابى نعيم از محمّد بن احمد بن على بن مخلّد، از محمّد بن عثمان بن ابى شيبه، از يحيى حمانى، از قيس بن ربيع، از ابى هارون عبدى، از ابى سعيد خدرى نقل مى كند كه: پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را در روز غدير خم به علىّ عليه السلام دعوت نمود. و امر كرد كه هر چه خار و خاشاك زير درخت بود بكنند. و اين واقعه در روز پنجشنبه بود. علىّ عليه السلام را صدا زد، آن گاه بازوهاى او را گرفت و هر دو را بلند نمود به حدّى كه مردم سفيدى زير بغل هاى رسول خداصلى الله عليه وآله را مشاهده كردند. مردم متفرّق نشدند تا اين كه اين آيه نازل شد: {أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً} پس رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: اللَّه اكبر بر كامل كردن دين و تمام نمودن نعمت، و رضايت پروردگار به رسالت من و به ولايت علىّ از بعد من. آن گاه فرمود: هر كه من مولاى اويم پس علىّ مولاى اوست، بار خدايا هر كس ولايت او را پذيرفت او را دوست بدار و هر كه با او دشمنى نمود او را دشمن دار. و هر كس او را يارى كرد يارى كن و هر كس او را خار كرد خارش نما...(551)

بررسى سند

- محمد بن احمد بن على بن مخلّد معروف به ابن محرّم: از بزرگان شاگردان

ابن جرير طبرى و ملازمين او است، كه دار قطنى و ابو بكر برقانى او را معتبر دانسته اند، و ذهبى از او به امام تعبير كرده است.(552) و اگر برخى او را تضعيف كرده اند به جهت نقل احاديث مناقب اهل بيت عليهم السلام است.

- محمّد بن عثمان بن ابى شيبه: ذهبى او را به امام حافظ تعبير كرده و صالح جزره او را توثيق نموده است. و ابن عدى مى گويد: من از او حديث منكرى نديده ام تا آن را نقل كنم.(553)

- يحيى حمانى: او از رجال مسلم در صحيح اوست. و نيز از مشايخ ابى حاتم و مطيّن و امثال اين دو از بزرگان اهل سنت به حساب مى آيد. و عده اى از يحيى بن معين نقل كرده اند كه او را صدوق و ثقه معرفى نموده است. و نيز گروهى ديگر از علماى اهل جرح و تعديل (رجال) او را توثيق نموده اند. و هر كس درباره او سخنى ناشايست گفته به جهت حسد او بوده است. گفته اند كه او عثمان را دوست نداشته و درباره معاويه مى گفته كه او بر غير ملت اسلام بوده است.(554)

- قيس بن ربيع: او از رجال ابى داود و ترمذى و ابن ماجه به حساب مى آيد. و ابن حجر او را صدوق دانسته است.(555)

- ابو هارون عبدى: كه همان عمارة بن جوين است، او از مشاهير تابعين بوده و از رجال بخارى در «خلق افعال العباد»، و ترمذى و ابن ماجه و از شيوخ ثورى و حمّادين و ديگران از بزرگان اهل سنت بوده است. گرچه برخى به جهت تشيع بر او خرده گرفته اند،(556) ولى نمى توانند او را ردّ كنند؛ زيرا حديث

او در كتب بخارى و دو كتاب از صحاح اهل سنت وارد شده است. و ديگر اين كه در جاى خود به اثبات رسيده كه شيعه بودن راوى حديث در صورتى كه راستگو باشد مضرّ به حديث او نيست.(557)

2 - روايت خطيب بغدادى

خطيب بغدادى از عبداللَّه بن علىّ بن محمّد بن بشران، از على بن عمر حافظ، از ابو نصر حبشون بن موسى بن ايوب خلّال، از على بن سعيد رملى، از ضمرة بن ربيعه قرشى، از ابن شوذب، از مطر ورّاق، از شهر بن حوشب، از ابى هريره نقل كرده كه گفت: هر كس در روز هجدهم ذى حجه روزه بگيرد ثواب شصت ماه روزه بر او نوشته خواهد شد. و آن روز غدير خم است، زمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: آيا من ولىّ مؤمنين نيستم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمود: هر كه من مولاى اويم پس علىّ مولاى اوست. عمر بن خطاب گفت: مبارك باد، مبارك باد اى پسر ابى طالب! تو مولاى من و مولاى هر مسلمان شدى. آن گاه خداوند اين آيه را نازل كرد: {أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ...} ...(558).

بررسى سند

- ابن بشران (م 415): خطيب بغدادى او را صدوق، ثقه، ثبت و ... معرفى كرده است. و ذهبى نيز او را عدل دانسته است.(559)

- على بن حافظ: همان دارقطنى است (م 388) كه علماى رجال او را بسيار تمجيد كرده اند.(560)

- ابو نصر حبشون: ذهبى او را صدوق دانسته و خطيب بغدادى نيز او را توثيق كرده و درباره او قول مخالفى ذكر نكرده است.

- علىّ بن سعيد رملى: ذهبى تصريح به

وثاقت او كرده و مى گويد: تا به حال كسى را نديدم كه درباره او مذمّتى بگويد.(561)

- ضمرة بن ربيعه (م 202): او از رجال بخارى در كتاب «الادب المفرد» و چهار صحيح ديگر از صحاح اهل سنت است. عبداللَّه بن احمد از پدرش نقل كرده كه او صالح الحديث و از ثقات به حساب مى آيد. عثمان بن سعيد دارمى از يحيى بن معين و نسائى توثيق او را نقل كرده، و ابو حاتم او را صالح، و محمّد بن سعد او را ثقه مأمون خيّر دانسته و گفته كه افضل از او وجود ندارد.(562)

- عبداللَّه بن شوذب (م 156)؛ او از رجال ابى داود و ترمذى و نسائى و ابن ماجه است. ذهبى مى گويد: جماعتى او را توثيق كرده اند،(563) و ابن حجر او را صدوق عابد معرفى نموده است.(564) و از سفيان نقل كرده كه ابن شوذب از ثقات مشايخ ما به حساب مى آيد. و ابن معين و ابن عمار و نسائى نيز او را ثقه معرفى كرده است. و ابن جبّان نيز او را در جمله ثقات به حساب آورده است.(565)

- مطر ورّاق (م 129): او از رجال بخارى و رجال مسلم و چهار نفر ديگر از صاحبان صحاح است.(566)

- شهر بن حوشب (م 112): او از رجال بخارى دركتاب «الادب المفرد» و مسلم و چهار نفر ديگر از صاحبان صحاح به حساب مى آيد و همين معنا در توثيق او نزد اهل سنت كافى است.(567)

3 - روايت ابن عساكر

ابن عساكر به طرق مختلف اين مضمون را نقل كرده است. به يك سند از خطيب بغدادى نقل كرده قبلاً ذكر شد.

در سندى ديگر از ابو بكر بن مزرفى،

از حسين بن مهتدى، از عمر بن احمد، از احمد بن عبداللَّه بن احمد، از على بن سعيد رقّى، از ضمره، از ابن شوذب، از مطر ورّاق، از شهر بن حوشب از ابى هريره همان مضمون قبل را نقل كرده است.(568)

بررسى سند

- ابوبكر بن مزرفى (م 527): ابن جوزى مى گويد: «من از او حديث شنيدم، مردى ثابت در نقل حديث، عالم و داراى عقيده نيك بود».(569) و ذهبى نيز او را ثقه و متقن دانسته است.(570)

- ابو الحسين بن مهتدى، (م 465): خطيب بغدادى او را ثقه، و سمعانى او را ثقه معرفى كرده و احاديث او را قابل احتجاج دانسته است.(571)

- عمر بن احمد: او كه همان ابن شاهين است (م 385)، خطيب بغدادى و ابن ماكولا او را ثقه امين، و دارقطنى و ابو الوليد باجى و ازهرى او را ثقه، و ذهبى او را شيخ صدوق حافظ معرفى كرده است.(572)

- احمد بن عبداللَّه بن احمد همان ابن النيرى سابق است. بقيه رجال سند قبلاً مورد بررسى قرار گرفت.

4 - طريق ديگر از ابن عساكر

ابن عساكر نيز از ابو القاسم سمرقندى، از ابو الحسين بن نقور، از محمّد بن عبداللَّه بن حسين دقّاق، از احمد بن عبداللَّه بن احمد بن عباس بن سالم بن مهران، معروف به ابن النيرى، از سعيد رقّى، از ضمره، از ابن شوذب، از مطر ورّاق از شهر بن حوشب از ابى هريره همين مضمون را نقل كرده است.(573)

بررسى سند

- ابو القاسم بن سمرقندى (م 536): ابن عساكر و سلفى او را ثقه، و ذهبى او را استاد و امام در حديث معرفى كرده است.(574)

- ابو الحسين بن نقور (م 470): خطيب او را

راستگو، و ابن خيرون او را ثقه، و ذهبى او را شيخ جليل راستگو معرفى كرده است.(575)

بقيه رجال حديث قبلاً به آن ها اشاره شد.

راويان نزول آيه در روز غدير خم

جماعت بسيارى از علماى اهل سنت روايت نزول آيه در روز هجدهم ذى حجه در سرزمين غدير خم را در كتاب هاى خود نقل كرده اند اينك به اسامى برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - حافظ ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى (م 310).(576)

2 - حافظ ابن مردويه اصفهانى (م 410).(577)

3 - حافظ ابى نعيم اصفهانى.(578)

4 - حافظ ابو بكر خطيب بغدادى (م 463).(579)

5 - حافظ ابو سعيد سجستانى (م 477).(580)

6 - ابو الحسن بن مغازلى شافعى (م 483).(581)

7 - حافظ ابو القاسم حسكانى.(582)

8 - حافظ ابو القاسم بن عساكر دمشقى شافعى (م 571).(583)

9 - خطيب خوارزمى (م 568).(584)

10 - سبط بن جوزى.(585)

11 - شيخ الاسلام حمّوئى.(586)

12 - عماد الدين ابن كثير دمشقى شافعى.(587)

13 - جلال الدين سيوطى شافعى.(588)

14 - ميرزا محمّد بدخشى.(589)

و ديگران.

آراء در شأن نزول آيه

اشاره

در رابطه با شأن نزول آيه سه رأى عمده مطرح است:

1 - اشاره به دوران عظمت اسلام

فخر رازى احتمال مى دهد كه كلمه «اليوم» در اين آيه در معناى حقيقى خود به كار نرفته است، بلكه معناى مجازى دارد، بدين معنا كه «يوم» در اين جا به معناى «دوران» و «يك برهه از زمان» است، نه يك قطعه كوتاه از زمان.

طبق اين نظريه، آيه نظر به روز خاص و حادثه ويژه اى ندارد، بلكه از شروع و آغاز دوران عظمت اسلام و فرا رسيدن دوران يأس و نااميدى كفار خبر مى دهد.

پاسخ

اولاً: معناى مجازى و غير حقيقى نياز به قرينه روشنى دارد كه فخر رازى براى اين معناى مجازى قرينه اى ارائه نمى دهد.

ثانياً: اگر اين تفسير صحيح بود، نزول آيه بنابر اين معنا سزاوارتر بود كه در فتح مكه باشد.

ثالثاً: با رواياتى كه دلالت بر نزول آيه در هجدهم ذى حجه دارد سازگار نيست.

2 - نزول آيه در روز عرفه

فخر رازى احتمال ديگرى مى دهد كه بگوييم آيه در روز عرفه بر پيامبر نازل شده و كلمه «يوم» نيز در معناى حقيقى آن به كار رفته است، كه همان روز خاص و معيّنى باشد، يعنى روز هشتم ماه ذى حجه در آخرين سفر حج پيامبرصلى الله عليه وآله كه سال دهم هجرت بوده است.

بخارى به سند خود از عمر بن خطاب نقل كرده كه مردى از يهود به او گفت: اى امير المؤمنين: آيه اى در كتاب شما است كه مى خوانيد، اگر بر ما جماعت يهود نازل شده بود آن روز را عيد مى گرفتيم. عمر گفت: كدامين آيه؟ او گفت: {أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً}. عمر گفت: ما آن روز و مكانى را كه اين آيه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد

مى دانيم، آن روز، روز عرفه و روز جمعه بود.(590)

پاسخ

اولاً: تمام روايات از اين قبيل از حيث سند ضعيف است، زيرا از پنج نفر از صحابه نقل شده است، كه دو نفر از آن ها عمر بن خطاب و معاويه اند، و از آن جا كه در قول به نزول آيه در روز نهم ذى حجه ذى نفع اند، زيرا هر دو غاصب خلافت امير المؤمنين عليه السلام بوده اند، لذا قولشان مورد قبول نخواهد بود.

و نيز از طريق سمرة بن جندب و ابن عباس و امام على عليه السلام نيز نقل شده است، ولى در روايت سَمُره، عمر بن موسى بن وجيه قرار دارد كه ضعيف است و لذا اصل روايت را هيثمى ردّ كرده است.(591) و در سند روايت منسوب به ابن عباس، عمّار مولى بنى هاشم قرار دارد كه بخارى در صدد تضعيف او برآمده است...(592) در روايت منسوب به امام على عليه السلام نيز احمد بن كامل واقع شده كه دارقطنى او را سهل انگار در نقل حديث معرفى كرده است.(593)

ثانياً: فخر رازى مى گويد: «مورخان و محدّثان اتفاق نظر دارند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله پس از نزول اين آيه شريفه بيش از 81 يا 82 روز عمر نكرده...».(594)

و از طرفى ديگر اهل سنت معتقدند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در روز دوازدهم ربيع الأوّل به دنيا آمده است و اتفاقاً در روز دهم ربيع الأوّل نيز رحلت نموده اند. حال با كمى تأمّل پى مى بريم كه اين مدت زمان تنها با مبدئيّت هجدهم ذى حجه سازگارى دارد نه نهم عرفه.

ثالثاً: ممكن است كه اين دو قول را بر فرض صحت اين گونه با هم جمع كنيم كه

آيه دو بار بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده است.

رابعاً: و نيز ممكن است اين دو قول را به اين نحو جمع كنيم كه آيه در روز نهم ذى حجه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده ولى در روز هجدهم پيامبرصلى الله عليه وآله آن را تلاوت كرده است، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله از جانب خداوند مأمور به ابلاغ به ولايت امير المؤمنين در حجة الوداع بوده است.

خامساً: ممكن است كه مقصود از اكمال دين در آن روز كامل شدن اسلام با تبيين حجّ و ابلاغ ولايت امير المؤمنين عليه السلام باشد؛ زيرا مطابق برخى از روايات جبرئيل بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد و از جانب خداوند به او فرمود كه: تو همه چيز را بيان كردى جز دو وظيفه را كه بايد عملى كنى، يكى حجّ و ديگر ولايت...(595).

علامه طباطبايى رحمه الله مى فرمايد: «جايز است كه بگوييم: خداوند سبحان بيشتر سوره را كه در آن آيه «اكمال» و امر ولايت است در روز عرفه نازل كرده است، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله ابلاغ و بيان ولايت را به روز غدير خم در هجدهم ذى حجه موكول كرد، گرچه آن را در روز عرفه تلاوت كرده بود. و اين كه در برخى از روايات آمده كه نزول آيه در روز غدير است، بعيد به نظر نمى رسد كه مراد تلاوت حضرت همراه تبليغ امر ولايت باشد كه در آن روز انجام گرفته است. بنابر اين توجيه، بين روايات، تنافى وجود ندارد.(596)

3 - نزول آيه در روز غدير خم

نظر شيعه امامى و بسيارى از علماى اهل سنت آن است كه آيه «اكمال» در روز هجدهم ذى حجه، در غدير خم

بر پيامبر نازل شده است، كه به برخى از روايات صحيح السند اشاره كرديم.

كلينى رحمه الله به سندش از امام باقرعليه السلام در حديثى نقل كرده كه فرمود: «و كانت الفريضة تنزل بعد الفريضة الأولى، وكانت الولاية آخر الفرائض، فانزل اللَّه عزّ وجلّ {أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى ...»؛(597) «فريضه به ترتيب يكى پس از ديگرى نازل مى شد و ولايت آخرين فريضه ها بود سپس خداوند عزوجل اين آيه را نازل فرمود: {أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ...} ...».

اين نظريه با مضمون و محتواى آيه شريفه نيز سازگار است، زيرا:

اولاً: دشمنان اسلام پس از ناكامى در تمام توطئه ها تنها به يك چيز دل بسته بودند و آن اين كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا برود و پس از ارتحال آن حضرت بتوانند به آرزوى خود برسند و ضربه نهايى را بر اسلام وارد سازند. اما وقتى ديدند كه آن حضرت در روز هجدهم ذى حجه، سال دهم هجرت در بين عموم مردم شخصى بى نظير را به جانشينى خود انتخاب كرد، آرزوهاى خويش را بر باد رفته ديدند.

ثانياً: با انتخاب اميرالمؤمنين عليه السلام به ولايت و امامت، نبوت به سير تكاملى خود ادامه داد، و به آن دين خود را تمام و كامل كرد.

ثالثاً: نعمت هاى خداوند با نصب امامت و رهبرىِ پس از پيامبر تكميل شد.

رابعاً: بدون شك اسلام بدون امامت و رهبرى پس از پيامبرعليه السلام يك دين فراگير و جهانى نخواهد شد.

استعمالات واژه اليوم

«يوم» در چهار معنا استعمال شده است:

1 - مدّت زمانى كه از طلوع فجر آغاز و به غروب خورشيد ختم مى شود. بنابر اين معنا «يوم» مترادف «نهار» است و به معناى روز در

مقابل شب به كار مى رود. مانند: {إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتيهِمْ ؛(598) «روز شنبه آنان، ماهى هايشان روى آب مى آمد، و روز غير شنبه به سوى آنان نمى آمد.»

و نيز مى خوانيم: {فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَر}؛(599) «هر كس از شما كه در ماه رمضان بيمار يا در سفر باشد، پس روزهاى ديگرى را روزه بگيرد.»

2 - مجموع شبانه روز: چنان كه بر مجموع نمازهايى كه در يك شبانه روز خوانده مى شود نمازهاى يوميه مى گويند.

3 - عصر، روزگار و برهه اى از زمان، مانند آيه: {تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ ؛(600) «ما اين روزهاى ظفر و شكست را به نوبت ميان مردم مى گردانيم.»

حضرت امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «الدهر يومان: يوم لك ويوم عليك»؛(601) «زمانه دو روز است: يك روز به نفع تو است و يك روز به ضرر تو.»

4 - مرحله: چنان كه درباره خلقت آسمان و زمين فرمود: {الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ؛(602) «خدايى كه آسمان و زمين را در شش مرحله خلق كرد.» و نيز فرمود: {خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ ؛(603) «زمين را در دو مرحله خلق كرد.»

5 - قيامت: بيشترين استعمال واژه در قرآن كريم مربوط به روز قيامت است. سرّ اينكه از قيامت به «يوم» تعبير مى شود آن است كه مرحله ديگرى از نظام هستى و مرحله پايانى آن است.

الف و لام در «اليوم» براى عهد است و اشاره به روز معيّن و مشخصّى دارد كه نزد گوينده و شنونده معلوم است. بنابر اين واژه «اليوم» به معناى امروز در مقابل ديروز و فردا قرار دارد.

حقّ آن است

كه آيه، اشاره به برهه اى از روزگار دارد كه آغاز آن قطعه زمانى، روز نزول اين آيه بوده است. از اين رو اختصاصى به دوازده ساعت يا بيست و چهار ساعت ظرف نزول آيه ندارد.

«اليوم» دوم در آيه كه به منظور اهمّيت دادن به آن روز بزرگ تكرار شده است نيز به همين معناست.

طمع كافران

مراد از «كافران» در جمله {أَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ تنها مشركان مكّه يا حجاز نيست، بلكه به علت مطلق بودنش شامل مشركان، بت پرستان، يهوديان و مسيحيان و ... نيز مى شود.

تلاش كافران به اميد نفوذ در دين با انگيزه نابودى آن از برخى آيات قرآن كريم استفاده مى شود. خداى سبحان اهداف كافران را در محورهاى زير تشريح كرده است:

1 - ابتدا تلاش مى كردند تا چراغ دين را به طور كلّى خاموش كنند و اين نهال نو پا را از ريشه بيرون آورند: {يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ؛(604) «آنان اراده دائمى دارند كه نور خدا را با دهان هايشان خاموش كنند. در حالى كه خدا مى خواهد نورش را تمام و كامل كند هر چند كه كافران را خوش نيايد.»

2 - چون ديدند كه موفّق به ريشه كن ساختن دين و خاموش كردن چراغ آن نشدند تلاش كردند تا مسلمانان را از دين و آيين شان برگردانند: {لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا}؛(605) «مشركان، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند.»

اين تلاش فرهنگى و نظامى اختصاص به مشركان ندارد، بلكه اهل كتاب نيز در چنين تلاش و كوششى بودند: {وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ

الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً}؛(606) «بسيارى از اهل كتاب دوست دارند شما را بعد از ايمان آوردنتان به كفر برگردانند.»

3 - بعد از بى ثمر ماندن كوشش هايشان در دو مرحله قبل، تلاش كردند تا با پيشنهادِ گرويدن به آيين يهود و نصارى در حقيقت دين بدلى بسازند و حسّ دين گرايى آنان را اين گونه اقناع كنند. از اين رو به مردم عوام مى گفتند {لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى ؛(607) «كسى داخل بهشت نمى شود جز آن كه يهودى يا نصرانى باشد.» يا آن جا كه مى فرمايد: {كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا(608)} «يهودى يا نصرانى باشيد تا هدايت شويد.» سران كفر نيز در مقام توصيه به استقامت و پايدارى مى گفتند: براى حفظ خدايانتان و عبادت آن ها صبر و استقامت به خرج دهيد: {أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ ؛(609) «برويد و بر خدايانتان استقامت و پايدارى بورزيد.»

4 - بعد از آن كه همه نقشه هاى پيشين آنان بر باد رفت به فكر ديگرى افتاده و خود را به آن دل خوش كردند و آن اينكه محمّدصلى الله عليه وآله فرزند پسرى ندارد تا جانشين او و ادامه دهنده راهش باشد. و نيز كسى را به طور علنى به جانشينى خود نصب نكرده است، لذا نقشه ها را براى بعد از وفات رسول اكرم صلى الله عليه وآله ريختند و به آن دل خوش كرده بودند كه در روز غدير خم رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله حضرت على عليه السلام را به عنوان جانشين خود معرفى كرده و بر اين سمت در ميان جماعت بسيارى نصب نمود. اين جا بود كه كافران و

منافقان از اين نقشه خود نيز مأيوس شدند، و لذا خداوند متعال اين آيه را نازل كرد: {أَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً}؛(610) «امروز كافران از [زوال آيين شما مأيوس شدند، بنابر اين از آن ها نترسيد، و از [مخالفت من بترسيد! امروز، دين شما را كامل كردم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را به عنوان آيين [جاويدان شما پذيرفتم.»

مقصود از اكمال دين

در اين كه مقصود از «اكمال دين» در آيه مورد بحث چيست سه نظريه مطرح شده است:

1 - منظور از «دين» قوانين و احكام شرع است، يعنى در آن روز قوانين اسلام كامل شد، و پس از آن ديگر در اسلام خلأ قانونى وجود ندارد.

پاسخ:

اگر مقصود از اكمال دين، اكمال تشريعى بود بايد بعد از نزول آيه حكمى بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل نمى گشت، با اين كه مطابق روايات بسيار آيه كلاله و آيه ربا و برخى ديگر از احكام بعد از آن روز بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد.

طبرى از براء بن عازب نقل مى كند كه آخرين آيه اى كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد آيه: {يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ فِى الْكَلالَةِ(611)} است.

ابو حيان اندلسى مى گويد: «بعد از اين آيه - آيه اكمال - آيات بسيارى از قبيل آيات ربا و آيات كلاله و ديگر آيات بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد».

2 - برخى معتقدند كه منظور از دين در آيه «اكمال» حجّ است، يعنى در آن روز خاص و با شكوه، خداوند حجّ شما را كامل كرد.

پاسخ:

اولاً: حجّ

جزء شريعت اسلامى است نه دين، و حمل دين بر شريعت كه جزئى از آن، حجّ است خلاف ظاهر به نظر مى رسد.

ثانياً: اين توجيه با ظاهر كلمه «اليوم» سازگارى ندارد؛ زيرا مقصود از «اليوم» ظرف زمان حاضر و همان زمان نزول و ابلاغ آيه مى باشد. بايد مشاهده كرد كه در آن روز چه اتفاقى افتاده كه به سبب آن دين كامل شده است. مى دانيم كه در آن روز جز ابلاغ ولايت امير المؤمنين عليه السلام واقعه ديگرى نبوده است.

3 - مقصود از «اكمال دين» كامل شدن اركان آن به توسط ولايت و امامت امير المؤمنين است؛ زيرا با ادامه نبوت از كانال امامت است كه دين به قله كمال خود خواهد رسيد.

ويژگى هاى روز غدير در آيه

مطابق آيه سوم از سوره مائده، شش ويژگى براى روز غدير خم كه هجدهم ذى حجه بوده و در آن روز، واقعه غدير و نصب امامت حضرت اميرعليه السلام بوده، وجود دارد:

1 - اميد تمام دشمنان را كه براى نابودى اسلام دندان طمع تيز كرده بودند، به يأس مبدّل كرد: {أَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا}.

2 - افزون بر تبديل شدن اميدشان به يأس، آن چنان زمينه فعاليّت آن ها را خنثى كرد كه ترس مسلمانان را از آنان بى جهت دانست: {فَلا تَخْشَوْهُمْ .

3 - امكان داشت كه مسلمانان با پشت پا زدن و ناديده گرفتن آن نعمت بزرگ، كفران نعمت كنند و زمينه غضب الهى و بازگشت سلطه كفّار را فراهم و اميد تازه اى در آنان ايجاد كنند، از اين رو براى پيشگيرى از اين مسأله فرمود: {وَ اخْشَوْنِ .

4 - پيشرفتى كيفى (كمال) در دين الهى ايجاد كرد و مايه تكامل آن گرديد: {أَلْيَوْمَ

أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ .

5 - پيشرفتى كمّى (تماميّت) در نعمت مطلق الهى (ولايت) ايجاد كرد، و آن را به مراحل پايانى و اتمام رساند: {وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى .

6 - در مرحله ابلاغ نيز خدا راضى شد تا اسلامِ با ولايت، دين ابدى مردم گردد: {وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً}.

بنابر اين، آن روز آغاز برهه اى جديد در تاريخ اسلام شد.

كيفيت نزول آيه

برخى از علماى شيعه به اقتضاى ظاهر روايات، احتمال داده اند كه اين بخش از آيه جدا از بقيه بخش ها نازل شده و هنگام جمع آورى قرآن در اين جا قرار داده شده است، در حالى كه غالب يا همه مفسّران اهل سنت مى گويند: مجموع اين آيه با هم نازل شده و قسمت هاى گوناگون آن، مضمون مشترك دارد. از اين رو لازم است هر دو احتمال به طور جداگانه مورد بحث و گفتگو قرار گيرد:

1 - علماى شيعه مى گويند: تعدّد يا وحدت آيات به تنهايى نمى تواند دليل تعدد يا وحدت نزول باشد، يعنى همان گونه كه دو آيه بودن، نشان تعدّد نزول نيست، يك آيه بودن نيز دليل وحدت نزول تمام بخش هاى آن نمى تواند باشد. مثلاً در آيه تطهير كه در سوره احزاب آمده، نشان مى دهد، كه اين آيه، مستقل از قبل و بعد خودش است، چنان كه مضمون و محتواى آن شهادت مى دهد كه مخاطبى غير از مخاطب قبل و بعد خود دارد. شأن نزولى كه علماى اهل سنت نيز نقل كرده اند نشان مى دهد اين فقره از آيه در واقعه اى خاص نازل شده است.

در آيه محلّ بحث نيز مطلب از همين قرار است؛ زيرا هنگام بيان حكم خون، مردار، گوشت خوك و ... مى فرمايد: {أَلْيَوْمَ

يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ...}.

همان طور كه مى دانيم معلوم شدن حكم خون و امثال آن موجب يأس دشمن و تكميل دين نمى شود. شاهدش آن است كه اين احكام، قبلاً در دو سوره مكّى - انعام، آيه 145 و نحل، آيه 115 - ونيز در آيه 173 از سوره بقره، كه اولين سوره مدنى است، نازل شده بود ولى عنوان يأس كفار و تكميل دين در آن ها مطرح نيست، در حالى كه اگر نزول و ابلاغ اين احكام داراى چنين خاصيّتى باشد بايد در آن سوره ها نيز {أَلْيَوْمَ يَئِسَ ذكر مى شد.

بدين ترتيب {أَلْيَوْمَ...} نمى تواند اشاره به روز نزول حكم خون، مردار، و ... باشد، بلكه بايد اشاره به روزى باشد كه در آن، حادثه مهمّ ديگرى واقع شده است. از اين جهت شيعه اعتقاد دارد آيه {أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ...} اشاره به روزى دارد كه نبىّ اكرم صلى الله عليه وآله آيه «تبليغ» را عملى نمود. آن چه كه خداوند مى فرمايد: {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ؛(612) «اى پيامبر! آن چه كه از سوى پروردگارت به تو نازل شد به مردم ابلاغ كن.» امرى كه اگر امتثال نمى شد زحمات بيست و سه ساله آن حضرت به هدر مى رفت و رسالت الهى ابلاغ نمى گرديد.

نتيجه اين كه يا بايد بگوييم: اين دو بخش، جداى از قبل و بعد خود نازل شده، ليكن هنگام جمع آورى قرآن به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله يا به دستور كسانى كه بعد از آن حضرت به جمع آورى قرآن پرداختند - طبق مبانى مختلف در تدوين قرآن - در اين جا قرار گرفته است. يا اين كه بگوييم: اين دو

جمله همراه قبل و بعد خود نازل شده، ليكن به روز نزول آيه، از آن جهت كه ظرف نزول برخى احكام فقهى است اشاره ندارد، بلكه جمله معترضه اى است كه بين اين جملات قرار گرفته است.

مؤيّد اين مدّعا اين است كه اگر اين دو جمله را حذف كنيم بقيه آيه، تامّ و كامل خواهد بود و خللى در معناى آن وارد نمى شود. چنان كه حذف آيه تطهير خللى در معنا ايجاد نمى كند، بلكه معنا روشن تر و ترجمه و تفسير راحت تر خواهد شد.

2 - احتمال ديگر اين كه اين جمله همراه بقيه قسمت هاى آيه نازل شده و جداى از آن ها نيست، چنان كه مفسّران عامه بر اين باورند.

با اين احتمال نيز مى توان گفت: «اليوم» اشاره به روز نزول احكام مذكور در آيه است؛ زيرا وحدت نزول، نقشى در اين جهت ندارد. همان گونه كه صدر آيه 29 سوره يوسف با خطاب به حضرت يوسف عليه السلام مى فرمايد: {يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا}؛ «اى يوسف! از اين حادثه صرف نظر كن.» و در ذيل آن خطاب به همسر عزيز مصر آمده است: {وَ اسْتَغْفِري لِذَنْبِكِ ؛ «و تو اى زن! از گناه خويش استغفار كن.» با آن كه مجموع اين ها يك آيه بيشتر نيست و نامى از همسر عزيز مصر به ميان نيامده است. كسى ادعا نكرده كه هر دو بخش آيه خطاب به يك نفر است. بنابر اين، گرچه در محاورات و گفتگوهاى عرفى، از وحدت سياق به عنوان يك اصل و قاعده اى عقلائى نام مى برند و بدان توجّه و عنايت دارند؛ ليكن نمى توان گفت: يك قاعده كلّى و عمومى است و هميشه مى تواند دليل يا مؤيّد باشد،

به ويژه اگر قرينه داخلى يا خارجى بر خلاف آن وجود داشته باشد.

برخى مى گويند: در ابتداى آيه سوم مائده سخن از گوشت هاى حرام است، و در انتهاى آن، سخن از اضطرار و ضرورت و حكم آن و در وسط آن دو آيه «اكمال» آمده است، اگر مقصود از آيه اكمال مسأله ولايت و امامت و جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله است چه تناسبى با صدر و ذيل آيه دارد؟

پاسخ:

آيات قرآن به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده است، بلكه به همان شكلى كه نازل مى گشت به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله ثبت مى شد. بنابر اين ممكن است صدر آيه مورد بحث به خاطر سؤالاتى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در مورد گوشت هاى حرام شده، قبل از واقعه غدير نازل شده باشد، و بعد از مدّتى واقعه غدير پيش آمده و آيه مورد بحث نازل گشته و كتّاب و نويسندگان وحى آن را به دنبال حكم گوشت هاى حرام ثبت كرده اند. سپس مسأله اضطرار يا مصداقى از مصاديق آن رخ داده و حكم آن نازل شده و ذيل آيه را كه حاوى حكم اضطرار است به دنبال قسمت وسط آيه ثبت كرده باشند. بنابر اين، با توجه به نكته فوق، لازم نيست آيات تناسب خاصّى با هم داشته باشند.

آيه سأل سائل

آيه سأل سائل

يكى از آياتى كه درباره قصه غدير خم نازل شده و دلالت حديث غدير بر امامت و ولايت و خلافت حضرت على عليه السلام را تأييد مى كند آيه «سأل سائل» است. خداوند متعال مى فرمايد: {سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ ؛(613) «تقاضاكننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شود. اين عذاب مخصوص كافران است، و

هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند.»

اصل قصّه چيست؟ و چگونه ارتباط با واقعه غدير دارد؟ و چگونه دلالت حديث بر امامت و ولايت را تأييد مى كند؟ سؤال هايى است كه در اين مبحث به آن مى پردازيم.

اعتراف به نزول آيه در مورد قصه غدير

اشاره

برخى از علماى اهل سنت اين آيه را مربوط به قصه غدير مى دانند از قبيل:

1 - ابو اسحاق ثعلبى

او مى گويد: از سفيان بن عينيه درباره تفسير قول خداوند عز وجل {سَأَلَ سائِلٌ }سؤال شد كه در شأن چه كسى نازل شده است؟ او در جواب گفت: تو از من درباره مسأله اى سؤال كردى كه كسى قبل از تو از من سؤال نكرده بود. حديث كرد مرا پدرم از جعفر بن محمد از پدرانش: هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله در سرزمين غدير خم به سر مى بردند مردم را ندا داده و همه را جمع كرد. آنگاه دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى اويم اين على مولاى اوست. اين خبر شايع شد و در همه كشورها و شهرها پيچيد. از آن جمله خبر به حارث بن نعمان فهرى رسيد. او در حالى كه بر شتر خود سوار بود وارد سرزمين ابطح شد و از شتر خود پايين آمده شتر را خوابانيد و پاى او را بست. آن گاه به خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله آمد در حالى كه در ميان جمعى از اصحاب خود بود. عرض كرد: اى محمد! ما را از جانب خداوند امر كردى تا شهادت به وحدانيّت خدا دهيم و اين كه تو رسول خدايى، ما هم قبول كرديم. و امر نمودى تا پنج نوبت نماز بخوانيم. آن را نيز از تو قبول كرديم. و ما را به زكات و روزه ماه رمضان و حج امر كردى آن ها را نيز قبول كرديم. به اين راضى نشدى تا آن كه بازوان پسر عمويت را بالا برده و او

را بر ما برترى دادى و گفتى: «من كنت مولاه فعلى مولاه»؛ «هر كس كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست.» آيا اين مطلبى بود كه از جانب خود گفتى يا از جانب خداى عز وجل؟!

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: قسم به كسى كه جز او خدايى نيست همانا اين مطلب از جانب خداوند بوده است. در اين هنگام حارث بن نعمان به پيامبر پشت كرده و به سوى راحله خود حركت كرد در حالى كه مى گفت: بار خدايا! اگر آن چه محمد مى گويد حق است بر من سنگى از آسمان ببار يا عذابى دردناك بر من بفرست. او به شتر خود نرسيده بود كه خداوند بر او سنگى فرستاد كه بر سر او خورده و از پشت او بيرون آمد و با اين طريق به قتل رسيد. در اين هنگام بود كه خداوند عز وجل اين آيه را نازل كرد: {سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ .(614)

ترجمه ابى اسحاق ثعلبى

ابن خلّكان مى گويد: «ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهيم ثعلبى نيشابورى، مفسّر مشهور، او يكتاى اهل زمان خود در علم تفسير بود. تفسيرى نوشته كه با آن بر ساير مفسرين فايق آمده است. عبدالغافر بن اسماعيل فارسى در كتاب سياق تاريخ نيشابور او را ياد كرده و بر او درود فرستاده و نيز او را صحيح النقل و مورد وثوق و اطمينان دانسته است...».(615)

صفدى نيز درباره او مى گويد: «او حافظ، عالم، صاحب نظر در عربيّت و موثّق است».(616)

ترجمه سفيان بن عيينه

سفيان از مشاهير مورد وثوق نزد اهل سنت است. نووى درباره او مى گويد: «سفيان بن عيينه... اعمش، ثورى،

مسعر، ابن جريح، شعبه، همّام، وكيع، ابن مبارك، ابن مهدى، قطّان، حمّاد بن زيد، قيس بن ربيع، حسن بن صالح، شافعى، ابن وهب، احمد بن حنبل، ابن مدينى، ابن معين، ابن راهويه، حميدى و خلائقى بسيار كه قابل شمارش نيستند، از او روايت نقل كرده اند. و ثورى از قطّان، و او از ابن عيينه روايت نقل كرده است. علما اتفاق بر امامت و جلالت و عظمت مرتبه او دارند».(617)

ذهبى گويد: «امام ابو محمد سفيان بن عيينه هلالى شيخ حجاز». شافعى گفته: اگر نبود مالك و سفيان علم حجاز از بين رفته بود... او ثابت قدم در حديث بود. بهز بن اسد گفته: همانند ابن عيينه را نديدم... و احمد گفته من كسى را داناتر به سنن از او نيافتم».(618)

يافعى مى گويد: «علما در حق او گفته اند كه او: امام، عالم، ثابت، باورع بوده و اجماع بر صحت حديث اوست...».(619)

2 - ابو عبيد هروى (م 223)

هروى در تفسيرش به نام «غريب القرآن» در ذيل آيه {سَأَلَ سائِلٌ }مى نويسد: «هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله در غدير خم آن چه قرار بود ابلاغ كند به مردم رساند و آن مطلب در كشورها و شهرها پخش شد جابر بن نضر بن حارث بن كلده عبدرى آمد و عرض كرد: اى محمد! تو ما را از جانب خدا امر كردى كه شهادت به وحدانيت خدا دهيم... تا آخر روايت».

ابن خلكان در ترجمه هروى مى نويسد: «او مردى ربّانى، و داراى فنون مختلف در علوم اسلامى بود، روايتش حسن و صحيح النقل بود. و كسى را نمى شناسم كه در امر دين او طعنى وارد كرده باشد».(620)

3 - شيخ الاسلام حمّوئى

او در باب پانزدهم از كتاب «فرائد السمطين» از شيخ عمادالدين عبدالحافظ بن بدران، از قاضى جمال الدين عبدالقاسم بن عبدالصمد انصارى، از عبدالجبار بن محمد خوارزمى بيهقى، از ابى الحسن على بن احمد واحدى نقل كرده كه گفت: من از شيخ ما استاد ابى اسحاق ثعلبى در تفسيرش قرائت كردم كه از سفيان بن عيينه درباره اين آيه {سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ سؤال شد كه در شأن چه كسى نازل شده است؟ او اين حديث را (كه قبلاً ذكر كرديم) نقل نمود...(621)

حموئى همان ابراهيم بن محمد بن مؤيّد بن حمويه صدرالدين ابو المجامع شافعى است كه از شيوخ ذهبى بوده و در سال 722 وفات يافته است. علماء اهل سنت او را امام در علوم حديث و فقه معرفى كرده اند.(622)

كتاب او «فرائد السمطين» در سال 716 تأليفش به پايان رسيده است.

بغدادى مى گويد: «جوينى از كتابش (فرائد السمطين) در سال 716 فارغ شد».(623)

كتاب او از بهترين كتاب هايى است

كه اهل سنت در نقل فضائل و مناقب اهل بيت عليهم السلام به رشته تحرير درآورده اند.

4 - حاكم حسكانى

حاكم حسكانى حنفى اين روايت را با سندهاى بسيار از برخى از امامان اهل بيت عليهم السلام و تعدادى از صحابه نقل كرده است. اينك ما يك روايت از آن ها را نقل مى كنيم:

او از ابوبكر محمد بن محمد بغدادى، و او از ابو محمد عبداللَّه بن احمد بن جعفر شيبانى، از عبدالرحمن بن حسن اسدى، از ابراهيم بن حسين كسائى، از فضل بن دكين، از سفيان بن سعيد، از منصور، از ربعى، از حذيفة بن يمان نقل كرده كه گفت: هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله درباره على عليه السلام فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» نعمان بن منذر فهرى ايستاد و گفت:... آنگاه تا آخر قصه را نقل مى كند.(624)

- ابوبكر محمد بن محمد بغدادى: حافظ عبدالغافر نيشابورى در ترجمه او مى گويد: «او فقيه، فاضل، دين دار... بود».(625)

- عبداللَّه بن احمد بن جعفر شيبانى نيشابورى: خطيب بغدادى در ترجمه او مى گويد: «او اموال بسيارى داشت، همه آن ها را در راه علم و اهل علم و حج و جهاد و اعمال نيك بكار گرفت، واز تمام علماى هم عصرش بيشتر حديث شنيد... او مورد وثوق است...».(626)

- عبدالرحمن بن حسن اسدى: خطيب بغدادى او را در ترجمه اش تمجيد كرده است.(627) گرچه برخى از معاصرينش او را تضعيف كرده اند ولى بنا بر رأى ذهبى و ابن حجر تضعيف معاصر قابل توجه نيست.(628)

- ابراهيم بن حسين كسائى معروف به ابن ديزل: ذهبى درباره او مى گويد: «امام حافظ، ثقه، عابد... حاكم او را ثقه مأمون معرفى كرده است...».(629)

فضل بن دكين: او از رجال صحاح سته به

شمار مى آيد. ابن حجر مى گويد: «او ثقه، ثبت بوده و از بزرگان شيوخ بخارى به حساب مى آيد».(630)

سفيان بن سعيد: او كه معروف به ثورى است، شعبه و سفيان بن عيينه و ابو عاصم نبيل و يحيى بن معين و بسيارى از علما او را اميرالمؤمنين در حديث معرفى كرده اند. سفيان بن عيينه مى گويد: اصحاب حديث سه نفرند: ابن عباس در زمانش، شعبى در زمانش، ثورى در زمانش. عباس دورى مى گويد: مشاهده كردم كه يحيى بن معين هيچ كس را در فقه و حديث و زهد و هر چيز، بر سفيان مقدم نمى داشت. او از رجال صحاح سته است.(631)

- منصور: همان منصور بن معتمر است كه از رجال صحاح سته بوده و ابن حجر در شأن او گفته: «او ثقه، ثبت و اهل تدليس نبوده است».(632)

- ربعى: همان ربعى بن خِراش است كه از رجال صحاح سته به حساب مى آيد. ابن حجر او را ثقه و عابد معرفى كرده است.(633)

- حذيفة بن يمان: او از اصحاب جليل القدر است.

راويان حديث از اهل بيت عليهم السلام و اصحاب

اين روايت را برخى از امامان اهل بيت عليهم السلام و نيز برخى از صحابه نقل كرده اند از قبيل:

1 - امام اميرالمؤمنين عليه السلام.

2 - امام محمد باقرعليه السلام.

3 - امام جعفر صادق عليه السلام.

4 - عبداللَّه بن عباس.

5 - حذيفة بن يمان.

6 - سعد بن ابى وقاص.

7 - ابى هريره.

راويان حديث از عامه

مضمون اين حديث را عده اى از علماى اهل سنت در كتب خود نقل كرده اند از قبيل:

1 - حافظ ابو عبيد هروى (223).(634)

2 - ابوبكر نقّاس موصلى بغدادى (351).(635)

3 - ابو اسحاق ثعلبى نيشابورى (427).(636)

4 - حاكم حسكانى حنفى.(637)

5 - ابوبكر يحيى قرطبى (567).(638)

6 - سبط بن جوزى حنفى (654).(639)

7 - شيخ الاسلام حموئى.(640)

8 - شيخ محمد زرندى حنفى.(641)

9 - نورالدين ابن صبّاغ مالكى.(642)

10 - سيد نورالدين سمهودى شافعى.(643)

11 - ابو السعود عمادى.(644)

12 - شمس الدين شربينى شافعى.(645)

13 - سيد جمال الدين شيرازى.(646)

14 - شيخ زين الدين مناوى شافعى.(647)

15 - شيخ برهان الدين على حلبى شافعى.(648)

16 - سيد مؤمن شبلنجى شافعى.(649)

17 - شيخ احمد بن باكثير مكى شافعى.(650)

18 - شيخ عبدالرحمن صفورى.(651)

19 - شمس الدين حنفى شافعى.(652)

20 - ابو عبداللَّه زرقانى مالكى.(653)

21 - قندوزى حنفى.(654)

22 - محمد بن يوسف گنجى.(655)

و ديگران.

دلالت حديث

اين روايت از جمله شواهد و قرائنى است كه دلالت بر معناى سرپرستى در حديث غدير دارد، زيرا اگر مقصود از مولا در حديث غدير محبّت و يا نصرت بود چه ضرورتى داشت كه حارث بن نعمان اين گونه با رسول خداصلى الله عليه وآله محاجّه كرده و در نهايت امر از خداوند تقاضاى مرگ كند؟ به طور حتم او از حديث غدير معناى سرپرستى و امامت حضرت على عليه السلام را فهميده بود، لذا به جهت عنادى كه با حضرت داشت تحمل نياورده، حسد او باعث شد كه چنين درخواستى از خداوند نمايد.

پاسخ به شبهات

توضيح

برخى از متعصبين از علماى اهل سنت درصدد توجيه يا تكذيب اين حديث برآمده اند اينك به اين شبهات پرداخته و هر يك را مورد نقد و بررسى قرار خواهيم داد:

1 - سوره معارج مكّى است!!

ابن تيميه در يك سرى از اشكالات خود بر اين حديث مى گويد: «سوره معارج كه اين آيه در اول آن آمده است به اتفاق اهل علم مكّى است، در نتيجه نزول آن ده سال يا بيشتر قبل از واقعه غدير بوده است».(656)

پاسخ

اجماعى را كه ابن تيميه ادعا كرده متيقّن از آن نزول مجموع سوره در مكه است نه مجموع آيات آن؛ زيرا ممكن است كه خصوص اين آيه مدنى باشد.

اگر كسى اشكالى كند قاعده در اين كه سوره اى مكّى يا مدنى است اين است كه اول آن سوره آيه اش در كجا نازل شده باشد، و چون افتتاح سوره با آيه مدنى است پس با مكّى بودن سوره سازگارى ندارد.

در جواب مى گوييم: اين ادعا خلاف واقع است زيرا چه بسيار مواردى كه بر خلاف اين مطلب آمده است:

الف - سوره عنكبوت: تمام آيات آن مكّى است به جز ده آيه از اول آن.(657)

ب - سوره كهف: تمام آيات آن مكّى است به جز هفت آيه از اول آن كه مدنى است.(658)

ج - سوره مطفّفين: تمام آيات آن مكى است به جز آيه اول آن.(659)

د - سوره ليل: تمام آيات آن مكّى است به جز آيه اول آن.(660)

ه - سوره مجادله: تمام آيات آن مدنى است به جز ده آيه از اول آن.(661)

و - سوره بلد: تمام آيات آن مدنى است به جز آيه اول آن.(662)

2 - خداوند با وجود پيامبر عذاب نخواهد كرد!!

ابن تيميه نيز مى گويد: «اين آيه به سبب مطلبى است كه مشركين در مكه گفته اند، و بعد از آن هم عذابى به خاطر آن نازل نشد؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: {وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما

كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ؛(663)«ولى [اى پيامبر!] تا تو در ميان آن ها هستى، خداوند آن ها را مجازات نخواهد كرد. و [نيز] تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند.»(664)

پاسخ

اولاً: منافاتى ندارد كه عذاب خداوند در مكه بر مشركين وارد نشده باشد ولى در اين مكان بر حارث نازل گشته باشد.

ثانياً: از برخى روايات استفاده مى شود كه در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله برخى از اشخاص مورد عذاب قرار گرفتند.

الف - مسلم در صحيح خود به سندش از ابن مسعود نقل مى كند كه قريش نافرمانى رسول خدا نمود و از قبول اسلام سرباز زد پيامبرصلى الله عليه وآله در حقّ آن ها نفرين كرد و به خداوند عرض كرد: «بار خدايا! همانند هفت سال يوسف بر آنان قحطى بفرست. در اين هنگام بود كه خشك سالى شبه جزيره حجاز را فرا گرفت و كار به جايى رسيد كه مردار مى خوردند. و از شدت گرسنگى و عطش آسمان را همانند دود مشاهده مى كردند...(665)

ب - ابن عبدالبر نقل مى كند: پيامبر هر گاه راه مى رفت به طرف راست و چپ مايل مى شد. حكم بن عاص آن حركت را به جهت استهزاى حضرت انجام مى داد. پيامبرصلى الله عليه وآله روزى او را ديد كه چنين كارى را انجام مى دهد، حضرت او را نفرين كرد كه خدا كند كه چنين شوى. از همان روز به حالتى مبتلا شد كه هنگام راه رفتن بدنش مى لرزيد.(666)

ج - بيهقى به سند خود از اسامة بن زيد نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله كسى را به محلّى فرستاد، او بر رسول خداصلى الله عليه وآله دروغ بست. حضرت صلى الله عليه وآله او را نفرين

كرد. او را مشاهده كردند كه از دنيا رفته و شكمش پاره شده است. و هنگام دفن هر چه كردند او را خاك كنند زمين او را قبول نكرد.(667)

از اين قضايا و قصه هاى ديگر استفاده مى شود كه مقصود از عذابى كه با وجود پيامبرصلى الله عليه وآله بلكه پيامبران از مردم برداشته مى شود عذاب عمومى است نه عذاب خصوصى و مربوط به يك فرد يا دو فرد، و اين مطلب موافق با مقتضاى حكمت است، زيرا گاهى ضرورت چنين اقتضائى را دارد.

3 - اگر چنين بود بايد معجزه مى شد!!

ابن تيميه مى گويد: «اگر اين واقعه صحيح بود بايد همانند قصه اصحاب فيل به عنوان معجزه اى در بين همه مردم پخش مى شد و همه آن را مى دانستند در حالى كه چنين نيست».(668)

پاسخ

اولاً: قياس ابن تيميه يك قضيه و واقعه فردى را به قصه اصحاب فيل قياس مع الفارق است، زيرا در مورد قصه اصحاب فيل حادثه اى عظيم و همگانى اتفاق افتاد و لذا سريع خبر آن بين مردم پخش شد، بر خلاف قصه حارث بن نعمان كه قضيه اى فردى و در محدوده اى خاص بوده است.

ثانياً: از آن جا كه اين قصّه از فضائل حضرت اميرعليه السلام به حساب مى آيد لذا سعى مدرسه خلفا در طول تاريخ در مخفى داشتن آن بوده است.

4 - مسلمان عذاب دنيوى نمى شود!!

ابن تيميه مى گويد: «از ظاهر كلمات حارث استفاده مى شود كه او مسلمان بوده و به مبادى پنجگانه اسلامى اعتراف داشته است. و معلوم است كه در دنيا خصوصاً در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله كسى كه مسلمان است عذاب نمى شود».(669)

پاسخ

از حديث مذكور همان گونه كه اسلام حارث استفاده مى شود از آن حرفى كه در آخر كلامش زده استفاده مى شود كه مرتد شده و در حقيقت مشرك است. و لذا او استحقاق چنين عذابى را داشته است.

سرّ اعراض اكثر صحابه از نص غدير

اشاره

بعد از بحث هاى طولانى كه با برخى از اهل تسنن درباره شيعه و حقانيّت و ولايت بلافصل اميرالمؤمنين مى شود، و بعد از آن كه ادله امامت و خلافت آن حضرت از جمله حديث غدير ملاحظه مى گردد و پى به صحت سند و قوّت دلالت آن برده مى شود، آخرين سؤال يا اشكالى كه از طرف اهل سنت مطرح مى شود اين است كه چه شد كه با وجود اين هجم از آيات و روايات در شأن و امامت على عليه السلام، صحابه به آن ها بى اعتنايى كرده و توجّهى به آن نكردند؟ على بن ابى طالب عليه السلام را رها كرده و به سراغ ديگران رفتند و آن ها را به خلافت برگزيدند؟ آيا اعراض مردم سبب سست شدن روايات نمى شود؟

شيخ سليم البشرى بعد از بحث طولانى با مرحوم سيد شرف الدين عاملى و تصديق احاديث ولايت و امامت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد: «من چه بگويم! از طرفى به اين ادله نگاه مى كنم آن ها را از حيث سند و دلالت تمام مى يابم، ولى از طرف ديگر مى بينم كه اكثر صحابه از على عليه السلام اعراض نمودند، و اين بدان معنا است كه به اين

روايات عمل نكرده اند، من با اين سياهى لشكر چه كنم؟»(670)

لذا جا دارد كه به اين سؤال پرداخته و موضوع را به طور وضوح بيان كنيم تا حق روشن گردد.

عامل اول: وجود دو خط فكرى در ميان صحابه

توضيح

هركس كه مطالعه اى در رابطه با حيات صحابه در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله و بعد از آن داشته باشد، پى مى برد كه دو اتجاه و خط فكرى در ميان آن ها حاكم بوده است:

الف - خطّ فكرى اجتهاد در مقابل نصّ:

اين خطّ فكرى معتقد است كه لازم نيست به تمام آن چه كه پيامبرصلى الله عليه وآله به آن خبر و دستور داده ايمان آورده و تعبّداً آن را قبول كنيم، بلكه مى توان در نصوص دينى مطابق با مصالحى كه درك مى كنيم اجتهاد كرده و در آن تصرّف نماييم. اين خط فكرى از مبانى اساسى مدرسه خلفا قرار بود و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مصائب فراوانى را از اين نوع خط فكرى تحمّل نمود.

ب - در مقابل اين اتجاه و خط فكرى، خط فكرى ديگرى است كه معتقد است، بايد در مقابل مجموعه دستورات دين و شريعت تسليم بوده و تعبّد كامل داشت. اين خط فكرى همان طريق و ممشاى اهل بيت و به تعبير ديگر مدرسه اهل بيت است.

طرفداران طريق اجتهادى

از آن جا كه اجتهاد در مقابل نصوص به جهت رعايت مصالح، امرى موافق با ميل و طبيعت انسان است، لذا گروهى از صحابه از همان زمان حيات پيامبرصلى الله عليه وآله دست به اين كار زده و عملاً با حضرت به مقابله پرداختند، كه مى توان از سردمداران اين جرأت و خط فكرى را عمر بن خطاب دانست. او كسى بود كه در صلح حديبيه شديداً با پيامبر برخورد كرد(671) و در اذان تصرّف كرده (حىّ على خيرالعمل)(672) را از آن ساقط نمود و به جاى آن (الصلاة خير من النوم)(673) را در اذان

صبح اضافه كرد. او از متعة النساء منع كرده(674) و حجّ تمتع را نيز تعطيل نمود.(675) او در برخى از امور امثال تجهيز لشكر اسامه(676) و احضار قلم و دوات براى پيامبرصلى الله عليه وآله به جهت نوشتن وصيّتش، مخالفت عملى نمود.(677) اين ها همه دلالت بر وجود يك نوع خط فكرى خاص در بين برخى از صحابه داشته است كه به جهت آن برداشت و خط فكرى اين گونه با پيامبر عمل مى كردند. آن ها پيامبر را در غير وحى قرآنى يك فرد عادى بيش نمى دانستند.

عمر بن خطاب در توجيه مخالفت با پيامبرصلى الله عليه وآله در نوشتن وصيت نامه خود مى گويد: «من مى دانستم كه پيامبر چه چيزى قصد داشت بنويسد، او اراده نموده بود تا به اسم علىّ تصريح كند، ولى من به جهت مهربانى و احتياط بر اسلام از آن امتناع نمودم».(678)

عذر مدرسه خلفا در مخالفت با امام على عليه السلام

با مراجعه به تاريخ و كلمات رؤساى مدرسه خلفا پى مى بريم كه در عملكرد خود براى گرفتن حقّ خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام به بهانه هايى تمسك جستند كه نه تنها عذرى شرعى و عقلانى براى عمل آن ها نيست، بلكه خود، دلالت بر بطلان افكار آن ها مى باشد. اينك به برخى از اين توجيهات اشاره مى كنيم:

1 - كراهت قريش:

گاهى در توجيه عمل ناشايست خود به جمله اى تمسك مى كردند كه غربزدگان امروز نيز اين شعار را بر زبان خود جارى ساخته و آن را دنبال مى كنند. آنان مى گفتند: قريش كراهت دارد كه نبوّت و خلافت در يك خاندان قرار گيرد، اگر نبوّت در خاندان بنى هاشم بوده، امامت و خلافت نبى بايد در خاندانى ديگر قرار گيرند.(679) و از آنجا

كه بايد توسعه سياسى در حكومت اسلامى باشد، لذا به خاطر جلب نظر قريش، خلافت و امامت را از على عليه السلام كه از بنى هاشم است سلب مى نماييم.

پاسخ:

بهترين پاسخ را در آن زمان ابن عباس در ردّ اين استدلال داده است. او در جواب آنها گفت: «اگر قريش خلافت را براى خود انتخاب كرد به جهت آن كه خواست و اراده خدا بود، اشكالى ندارد، ولى حق، خلاف اين امر است، خداوند متعال گروهى را متّصف به كراهيت كرده و فرموده است: {ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ ؛(680) «اين به خاطر آن است كه از آن چه خداوند نازل كرده كراهت داشتند؛ از اين رو خدا اعمالشان را حبط و نابود كرد!».

خواست خداوند چنين بوده كه على و اهل بيتش را بر ديگران برترى دهد، زيرا قلوب آنان از قلب رسول خدا است. آنان كسانى اند كه خداوند رجس و پليدى را از وجودشان دور كرده و قلبشان را پاك گردانيده است».(681)

در حكومتى كه به اسم اسلام و دين برپا شده معنا ندارد كه به خاطر جلب توجّه عدّه اى بى دين و بى تفاوت و دشمن اسلام و مسلمين، به آن ها امتياز داده و حتّى پست هاى كليدى را در اختيار آنان قرار داد، يا حاكم عادل اسلامى كه از جانب خداوند متعال براى رهبرى جامعه معيّن شده را عزل كرده و اشخاص ناقابلى را بر اين سمت گماشت. آيا اين قريش كه بر آن ها دل مى سوزاند همان كسانى نبودند كه در مدت عمر پيامبرصلى الله عليه وآله چه در مكه و چه در مدينه، به اسلام و مسلمين و شخص پيامبر ضربه هاى هولناكى

زدند و در آخر نيز به جهت ترس و خوف از مسلمين اسلام اختيار كردند؟

آيا به خاطر جلب توجه آنان بايد دست از حقّ و حقيقت شسته و صاحب حقّ را خانه نشين كرد و كسانى را به جاى او بر حكومت اسلامى نشاند كه از اسلام و دين چندان اطّلاعى ندارند؟

2 - عرب تحمّل على عليه السلام را ندارد:

گاهى در توجيه غصب خلافت امام على عليه السلام اين گونه عذر مى آوردند: از آن جا كه على عليه السلام مظهر عدل و عدالت است عرب تاب و توان عدالت او را ندارد لذا صلاح نيست كه او خليفه مردم باشد.(682)

پاسخ:

اولاً: اين اجتهاد در مقابل نص است. كسانى كه بر فرض چنين نيتى داشتند آيا مشاهده اين همه سفارشات رسول خداصلى الله عليه وآله و وصاياى او با تأكيدات فراوان در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام را نكردند؟ آيا آنان پيامبر را معصوم و خيرخواه و مصلحت انديش امت نمى دانند؟ آيا به خاطر عدم تحمّل حقّ مى توان از حقّ گذشت و به باطل روى آورد؟ باطلى كه جز گمراهى چيز ديگرى در آن نيست. خداوند متعال مى فرمايد: {فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ؛(683) «پس بعد از حق، چه چيزى جز گمراهى وجود دارد؟!».

اگر امر چنين است چرا رسول خداصلى الله عليه وآله به جهت تأليف قلوب مشركين، از مواضع اصولى خود هيچ قدمى عقب نشينى نكرد حتّى حاضر شد تمام مشكلات و گرفتارى ها از قبيل هجرت از موطن اصلى خود و جنگ را بپذيرد، ولى قدمى از مواضع خود عقب نشينى نكند.

ثانياً: آيا عرب نسبت به اشخاص ديگر غير از على عليه السلام استقامت و رضايت داشتند كه با على نداشتند؟ مگر نه اين بود كه

سعد بن عباده رئيس قومى بزرگ با ابوبكر مخالفت كرد؟(684) مگر نه اين است كه گروهى به طور كلّى از دين رسول خداصلى الله عليه وآله خارج شده و مرتد گشتند؟ مگر نه اين است كه برخى قسم ياد كردند كه ما تا ابد با ابافصيل بيعت نمى كنيم؟(685) مگر نبود كه انصار در سقيفه بر ابوبكر اعتراض كردند و غضب قريش را به اين جهت برانگيختند تا كار به جايى رسيد كه بين آنان درگيرى شد و به يكديگر فحش و ناسزا گفتند؟(686)

هرگز انصار قصدشان اين نبود كه على عليه السلام را از خلافت عزل كنند، زيرا اكثر آنان مى گفتند: ما با كسى غير از على بيعت نمى كنيم.(687)

هرگز قبائل عرب قصد تمرّد بر امام على عليه السلام را در صورت به خلافت رسيدن نداشتند. آنان در بين خود كسى را غير از على عليه السلام اولى به مقام خلافت بعد از رسول نمى دانستند.

آلوسى در توجيه اين قصه كه چرا رسول خداصلى الله عليه وآله ابوبكر را از تبليغ سوره برائت كنار زد و على بن ابى طالب را بر اين كار انتخاب كرد و فرمود: «نبايد سوره را كسى غير از من يا كسى كه از سنخ خود من است ابلاغ كند» مى گويد: «زيرا عادت عرب بر اين بود كه كسى متولى عهد ميثاق الهى و نقض آن نشود مگر خود پيامبر يا كسى كه از نزديكان او باشد، تا حجّت بر مردم تمام گردد».(688)

از كلام آلوسى به خوبى استفاده مى شود كه مردم نماينده و شخص منتخب رسول خداصلى الله عليه وآله را به خوبى مى پذيرفتند، ولى چه كنيم كه عده اى با شيطنت و زيركى خاص عقول مردم

را تخدير كرده و به انحراف كشيدند.

حقّ آن است: كسى كه عرب يا قريش بر او استقامت نداشت و زير بار او نمى رفت على عليه السلام نبود بلكه همان چند نفر از مهاجرين بودند كه ماهيتشان بر همه معلوم بود و لذا براى پيش بردن آمال شوم و مطامع خود از هر راهى حتّى تهديد و زور استفاده مى كردند.

ابن ابى الحديد مى گويد: «اگر شلاق و تازيانه عمر نبود خلافت ابوبكر پابرجا نمى شد».(689)

آنان به جاى اين كه مردم را به حق و حقيقت و ولايت به حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام دعوت كنند، مردم را از او دور كرده و عقول آنان را تخدير كردند، مردم را فريب داده و خلافت را به نام خود تمام كردند. آنان خصوصاً عمر به همان اندازه كه براى تثبيت خلافت ابى بكر فعاليت كردند اگر نيمى از آن را براى تثبيت خلافت على عليه السلام به كار مى گرفتند هرگز كار به اينجا نمى كشيد. مگر ابوسفيان، طلحه و زبير در آن زمان از سردمداران و طرفداران على عليه السلام نبودند، مگر ابوسفيان رئيس قريش پيشنهاد بيعت با على عليه السلام را بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله نداد. مگر گروهى از مهاجرين و انصار در خانه آن حضرت به جهت مخالفت با ابى بكر تحصّن نكردند تا آن كه آن ها را با زور و تهديد براى بيعت بردند، مگر زبير شمشير نكشيد و نگفت كه اين شمشير را غلاف نمى كنم تا با علىّ بيعت شود؟(690)

اين ها كه حقّ را به بهانه هاى مختلف از على عليه السلام گرفتند تنها به فكر حكومت و مطامع شخصى خود بودند و هيچ گاه به فكر ديگران و اسلام نبودند ولى با اين

بهانه ها عقول مردم را تخدير نمودند.

خضرى مى گويد: «شكى نيست كه اگر خليفه از آل بيت نبوت مى بود به طور حتم مردم بيشتر به آن ميل پيدا كرده و با رغبت تمام با او بيعت مى كردند همان گونه كه با رغبت و ميل با پيامبر بيعت كرده و به او گرويدند، زيرا جنبه هاى دينى، اثر محكمى در ميان مردم دارد. به همين جهت است كه در اوائل قرن دوم عده اى به عنوان اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را به خود دعوت كرده و به پيروزى رسيدند...».(691)

3 - كمى سنّ:

عمر بن خطاب در جواب اعتراض ابن عباس كه چرا حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفتيد مى گويند: «من گمان نمى كنم كه علت منع على از خلافت غير از اين باشد كه قوم، او را كوچك به حساب مى آوردند».

ابن عباس در جواب عذر عمر بن خطاب مى گويد: «خداوند از آن جهت كه او را اختيار كرد على عليه السلام كوچك نشمرد».(692)

مگر مقام و فضيلت به سن است؟ مگر نه اين است كه اسامة بن زيد جوانى نوزده يا بيست ساله بيش نبود، چرا پيامبر اين قدر اصرار بر امارت او بر لشكر خود داشت، حتّى با اصرار فراوان از جانب عمر و ابوبكر و ديگران كه او كم سنّ است، در ميان ما بزرگان و پيرمردان ورزيده جنگ وجود دارد چرا او را بر اين امر انتخاب كرديد؟ حضرت به سخنان آنان گوش نداد و فرمود: «اگر در امارت او ترديد مى كنيد قبلاً در امارت پدرش نيز ترديد داشتيد». از اين عملكرد پيامبر استفاده مى شود كه مقام و منصب به لياقت است نه به سنّ.

4 - خدا نخواست:

برخى نيز در

توجيه عملكرد غلط خود به جبر متوسل مى شوند و مى گويند: «اگر چنين شد جهتش اين بود كه خدا نخواست تا على عليه السلام به خلافت برسد، گرچه رسول خدا بر اين امر اصرار مى ورزيد. و هنگام تعارض بين مراد خداوند و مراد رسول او حقّ تقدم با خداست».(693)

پاسخ:

اولاً: اين توجيه در حقيقت بازكردن باب جبرگرايى است، كه اگر اين مسئله باب شود به همه امور حتى گناهان بشر نيز تعميم داده مى شود و در نتيجه تمام مبانى عقلايى و عقلى و نقلى بر هم خواهد ريخت. خداوند هر فعلى را با اختيار از بشر درخواست كرده نه به جبر.

ثانياً: مگر درخواست ولايت على بن ابى طالب عليه السلام اختصاص به رسول خدا دارد تا با خواست خداوند متعال تعارض داشته باشد؟ مگر خداوند متعال در آيات متعدد همچون آيه ولايت، سخن از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام به ميان نياورده است؟

ثالثاً: مگر ممكن است كه رسول خداصلى الله عليه وآله اراده چيزى كند كه خلاف اراده و مراد خدا باشد؟ مگر قرآن نمى فرمايد: {قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ ؛(694) «بگو: اگر خدا را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد! تا خدا [نيز] شما را دوست بدارد.»

و نيز در جايى ديگر مى فرمايد: {مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ؛(695) «كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است.»

نتيجه: در توجيه اول از اعراض صحابه از اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از وفات رسول خداصلى الله عليه وآله گفتيم كه: دو اتجاه و روش فكرى در ميان صحابه حاكم بوده است، برخى خود را صاحب نظر در مقابل شريعت دانسته و در مقابل آن مصلحت انديشى كرده و

اجتهاد مى نمودند. اينان در مورد ادله خلافت و امامت على عليه السلام نيز چنين كردند، در صدد توجيه آن به انواع حيله ها برآمدند.

و از طرفى ديگر امر براى گروهى ديگر از صحابه مشتبه شد، زيرا آنان صاحبان اين خط فكرى را از صحابه مى پنداشتند، كسانى كه با پيامبر حشر و نشر داشتند، باور نمى كردند كه اين ها شيطنت كرده و پا بر روى حق و حقيقت بگذارند.

گروهى ديگر به تعبير على عليه السلام «همج رعاع» بوده با هر بادى ميل پيدا مى كردند. خصوصاً آن كه داهيه و مصيبت وفات پيامبرصلى الله عليه وآله اثر سنگينى بر آنان گذاشته بود كه قدرت فكر كردن در امور را از آنان گرفته بود، و لذا رؤساى مدرسه خلفا اين وقت را بهترين موقعيّت براى اجراى نقشه هاى خود پنداشتند و سريع به سقيفه رفتند و مسئله خلافت را به نفع خود به پايان رساندند.

عامل دوّم: حقد و كينه

امام على عليه السلام كسى بود كه پدران و اجداد كافر و فاسق عده اى از همين افراد تازه مسلمان را در جنگ ها به قتل رسانده بود و لذا كينه عجيبى در دل از اين جهت نسبت به آن حضرت داشتند.

على بن حسن بن فضّال از پدرش نقل مى كند كه: از امام ابوالحسن على بن موسى الرضاعليه السلام سؤال كردم درباره اميرالمؤمنين عليه السلام: چه شد كه مردم از او اعراض كرده و به ديگرى ميل پيدا كردند، در حالى كه فضيلت و سابقه او در اسلام و منزلت او را نزد رسول خداصلى الله عليه وآله مى دانستند؟ حضرت فرمود: جهتش اين است كه امام على عليه السلام پدران و اجداد و برادران و عموها و خاله ها و نزديكان آنان را كه

دشمن خدا و رسول او بودند تا حدّ زيادى به قتل رسانيد، لذا به اين جهت كينه حضرت را در دل گرفتند، و نمى خواستند كه او متولى امورشان شود ولى از غير على عليه السلام در دل كينه اى نداشتند آن گونه كه از على عليه السلام داشتند، زيرا كسى به مانند على عليه السلام در جهاد بر ضدّ مشركان شركت نكرده بود. و به همين جهت بود كه از او اعراض كرده و به سراغ ديگرى رفتند».(696)

عبداللَّه بن عمر به علىّ عليه السلام عرض كرد: «چگونه قريش تو را دوست بدارد در حالى كه تو در روز بدر و احد هفتاد نفر از بزرگان آنان را به قتل رساندى».(697)

از امام زين العابدين عليه السلام و نيز ابن عباس سؤال شد: چرا قريش نسبت به على عليه السلام بغض داشت؟ امام عليه السلام فرمود: «زيرا دسته اول آنان را به جهنم واصل كرده، و دسته آخر را نيز خوار و ذليل كرد».(698)

ابوحفص مى گويد: «حريز بن عثمان شديداً بر على عليه السلام حمله مى كرد و بر بالاى منابر او را دشنام مى داد و هميشه مى گفت: من او را به جهت اين كه پدرانم را به قتل رسانيد دوست ندارم».(699)

لذا در تاريخ مشاهده مى كنيم كه يزيد بن معاويه بعد از به شهادت رساندن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام خطاب به سر مبارك كرده و اشعار ابن زبعرى را مى خواند كه در آن اشاره به مقابله به مثل از كشته هاى بدر است.

ليت اشياخى ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل

لأهلّوا واستحلّوا فرحاً

ثمّ قالوا يا يزيد لاتشل

قد قتلنا القوم من ساداتهم

وعدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء ولا وحى نزل

لست من خندف

ان لم انتقم

من بنى احمد ما كان فعل(700)

عامل سوّم: امام على عليه السلام مرد عدالت

امام على عليه السلام كسى بود كه بدون جهات الهى و تقوايى كسى را بر ديگرى مقدّم نمى داشت، او كسى بود كه همه را به يك ديد نگاه مى كرد، از اين جهت خلافتش خوشايند عده اى نبود، آنان مى خواستند كسى به خلافت منصوب شود كه بين آنان تبعيض قرار داده و بهره اى بيشتر از بيت المال مسلمين به آنان برساند.

ابن ابى الحديد مى نويسد: «مهمترين سبب در اعراض عرب از اميرالمؤمنين عليه السلام مسئله مالى بود، زيرا على عليه السلام شخصى نبود كه كسى را بى جهت بر ديگرى برترى دهد، عرب را بر عجم تفضيل بخشد همان گونه كه پادشاهان چنين مى كردند. او كسى بود كه هرگز اجازه نمى داد تا شخصى به جهات خاصّ به او متمايل گردد...».(701)

او نيز از هارون بن سعد نقل مى كند كه عبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب به على عليه السلام عرض كرد: اى اميرالمؤمنين! از تو مى خواهم كه دستور دهى به من كمكى شود، به خدا سوگند كه هيچ نفقه اى ندارم جز اينكه مركب خود را بفروشم تا با آن امور معاش خود را بگذرانم.

حضرت فرمود: «نه به خدا سوگند، من چيزى را براى تو نمى يابم جز آن كه تو عمويت را امر كنى تا سرقت كرده و از آن به تو چيزى بدهد».(702)

همو مى گويد: «از جمله منحرفين از على عليه السلام انس بن مالك است، كسى كه مناقب آن حضرت را كتمان كرده و به خاطر ميل به دنيا كمك به دشمنان آن حضرت نمود...».(703)

عامل چهارم: دشمنى با بنى هاشم

تاريخ گواهى مى دهد كه قريش زمان رسول خداصلى الله عليه وآله عداوت و دشمنى خاصى با بنى هاشم داشت. تا هنگامى كه آن حضرت زنده بود از هيچ آزار و

اذيتى فروگذار نكرد؛ زيرا بعد از ظهور اسلام و دعوت پيامبر به دين جديد مشاهده كردند كه با خسارت عظيمى از ناحيه او و دينش مواجه شده اند، خصوصاً آن كه هدف اصلى اين دين بر قلع و قمع بت پرستى و اعتقادات آنان برپا شده است. آنان مشاهده مى كردند كه روز به روز محمّدصلى الله عليه وآله در قلوب مردم نفوذ كرده و مردم به او و دين و آيينش جذب مى شوند و در مقابل آن ها جبهه اى عظيم تشكيل داده اند. لذا كينه آن حضرت را به دل گرفته در صدد جبهه گيرى با او برآمده و شديداً به مقابله پرداختند.

عباس بن عبدالمطلب روزى در حالى كه غضبناك بود بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شد. حضرت به او فرمود: چه چيز تو را به غضب درآورده است؟ عرض كرد: اى رسول خدا! ما چه كرده ايم با قريش كه هرگاه به خودشان مى رسند با روى باز همديگر را در آغوش مى گيرند ولى هر گاه با ما ملاقات مى كنند طور ديگرى معامله مى كنند؟

راوى مى گويد: در اين هنگام بود كه رسول خداصلى الله عليه وآله به حدّى غضبناك شد كه صورتش قرمز گشت، آن گاه فرمود: قسم به كسى كه جانم به دست اوست در قلب كسى ايمان داخل نمى شود تا اين كه شما را به خاطر خدا و رسولش دوست بدارد...(704)

رسول خداصلى الله عليه وآله از آن جا كه براى پيشبرد اهداف الهى خود مجبور بود تا با آنان مقابله كند، لذا در اين راستا از على عليه السلام كمك هاى فراوان گرفت. برخى از آنان كه اقوام و افراد عشيره خود را در جنگ ها از دست داده بودند كينه و

خشم خود را بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله بر على بن ابى طالب ريخته و از او قصاص نمودند، و نگذاشتند تا به حقّى كه خداوند براى او معيّن كرده بود برسد.

عمر بن خطاب در مناظره اى كه با ابن عباس دارد در آخر آن مى گويد: «به خدا سوگند همانا على پسر عمويت از همه به خلافت سزاوارتر است، ولى قريش تحمّل او را ندارد».(705)

انس بن مالك مى گويد: «با رسول خدا و على بن ابى طالب بوديم گذرمان به باغى افتاد، علىّ عرض كرد: اى رسول خدا! آيا نمى بينى كه اين باغ چقدر زيباست؟ پيامبر فرمود: باغ تو در بهشت از اين بهتر است. انس مى گويد: ما بر هفت باغ گذر كرديم، و اين سؤال و جواب در آن ها تكرار شد. رسول خداصلى الله عليه وآله ايستاد و ما نيز توقف نموديم، آن گاه سر خود را بر على گذاشت و شروع به گريه نمود. على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا! چه چيز تو را به گريه درآورد؟ پيامبر فرمود: كينه ها در سينه هاى قومى كه آن ها را بر تو آشكار نمى سازد تا من از دنيا بروم...».(706)

پيامبر در حديثى خطاب به على عليه السلام كرده و فرمود: «همانا امت زود است كه بعد از من بر تو حيله كنند».(707)

و نيز خطاب به على عليه السلام فرمود: «آگاه باش همانا زود است كه بعد از من مشكلاتى خواهى ديد. على عليه السلام عرض كرد: آيا در سلامت دينى هستم؟ پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: آرى در سلامت دينى خواهى بود».(708)

عثمان روزى خطاب به على عليه السلام كرده و گفت: «چه كنم اگر قريش تو را دوست ندارد، زيرا تو كسى

هستى كه از آنان در جنگ بدر هفتاد نفر را به قتل رساندى».(709)

امام على عليه السلام به خداوند عرضه مى دارد: «بار خدايا! به تو از قريش شكايت مى كنم، آنان انواعى از شرّ و خدعه در سر داشتند كه بر رسولت پياده كنند ولى از آن عاجز ماندند و تو بين آنان با نياتشان حائل شدى، بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله دور مرا گرفتند و نيت شوم خود را بر من جارى ساختند. بار خدايا! حسن و حسين را حفظ گردان، و تا زنده ام آن ها را از گزند قريش مصون دار، و هنگامى كه جانم را گرفتى تو بر آنان مراقب باش و تو بر هر چيز شاهدى».(710)

شخصى به امام على عليه السلام عرض كرد: خبر بده مرا، اگر پيامبر فرزند پسرى داشت كه به حدّ بلوغ و رشد رسيده بود آيا عرب امر خلافت را به او واگذار مى كرد؟

حضرت فرمود: «هرگز، بلكه اگر آن تدبيرى كه من انجام دادم انجام نمى گرفت عرب او را مى كشت. عرب نسبت به كار محمّد كراهت داشت، و از آن چه خداوند به فضلش به او داده بود حسد مى ورزيد...».(711)

عواقب انكار نصّ غدير

اشاره

اكثر مسلمانان بعد از وفات رسول خداصلى الله عليه وآله از نص غدير اعراض نموده و آن را انكار كرده يا به فراموشى سپردند در حالى كه قرآن مردم را به متابعت از آن دعوت كرده بود، و در نتيجه گرفتار مشكلات و مصيبت هاى فراوانى شدند.

1 - خداوند متعال مى فرمايد: {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا للَّهِ ِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ ؛(712) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى

چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد.»

2 - و نيز مى فرمايد: {وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً}؛(713) «هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بداند، اختيارى [در برابر فرمان خدا] داشته باشد، و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند به گمراهى آشكار گرفتار شده است.»

3 - و نيز مى فرمايد: {وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ}؛(714) «پروردگار تو هر چه مى خواهد مى آفريند، و هرچه بخواهد برمى گزيند، آنان [در برابر او] اختيارى ندارند.»

اعتراف اهل سنت به عواقب انكار نصّ

توضيح

طبيعى به نظر مى رسد كه انكار نصّ شرعى و الهى بر امام معصوم و واگذارى آن بر امت داراى عواقب و خطراتى خواهد بود كه از روشنفكران اهل سنت نيز پوشيده نمانده است. اينك به نقل برخى از عبارات آنها مى پردازيم:

1 - دكتر احمد محمود صبحى

او مى گويد: «نحوه فكر اهل سنت در مسئله سياست و اصول حكم يا به تعبيرى جامع تر نظام بيعت، بسيارى از چالش ها را ايجاد نمود. سه خليفه اوّل هر كدام به طريقى بر خلاف طريق ديگرى حكم كردند، حال چگونه ممكن است كه رأى اسلام را از عملكرد گوناگون آنان استنباط كرده و جمهور مسلمين بر آن اتفاق داشته باشند».(715)

او نيز مى گويد: «هنگامى كه معاويه به فكر افتاد تا خلافت را از بعد خودش براى فرزندش يزيد به ارث گذارد در نظام اسلامى بدعت گذارده و در آن تقليد جديدى ايجاد نمود كه با آن سنت سلف را تغيير داد، و خلافت را شبيه پادشاهان فارس و بيزنطى ها نمود، و خلافت را - آن گونه كه جاحظ گفت - به پادشاهى قيصر و كسرى تبديل نمود».(716)

او نيز مى گويد: «هر چه كه به اسم اسلام از تسلّط و زور در عصر خلفاء جائر اتفاق افتاد دين خدا از آن متبرّى است، و گناه آن تا روز قيامت به گردن كسانى است كه چنين حكومتى داشتند».(717)

2 - جاحظ

او در عين حال كه از طرفداران عثمان است به روش معاويه در حكومت دارى اعتراض كرده و مى گويد: «... معاويه در حكومت طريقه استبداد را پيش گرفت، و بر بقيه اعضاى شورا و بر جماعت مسلمين از انصار و مهاجرين در سالى كه آن را «سال جماعت» ناميدند استبداد به خرج داد. سالى كه سال جماعت نبود بلكه سال تفرقه و قهر و جبر و غلبه بود. سالى كه در آن امامت به پادشاهى كسروى منتقل شد و خلافت منصبى قيصرى گشت...».(718)

3 - ابن قتيبه

او مى گويد: «جهميّه و مشبّهه در تأخير علىّ - كرّم اللَّه وجهه - غلوّ كرده و حقّش را ضايع كردند و در گفتار خود لجاجت به خرج دادند گرچه تصريح به ظلم خود نكردند و خون او را بدون حقّ و از روى تعدّى بر زمين ريختند... و او را به جهت جهل شان از امامت امامان خارج كرده و در جمله امامان فتنه گر قرار دادند، و بر خلافت او به جهت اختلاف مردم اسم خلافت نگذاشتند و در عوض يزيد بن معاويه را به جهت اجماع مردم بر او مستوجب خلافت دانستند...».(719)

4 - مقريزى

او مى نويسد: «خدا و رسولش راست گفته اند كه بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله خلفائى خواهند آمد كه به هدايت و دين حقّ قضاوت نمى كنند و سنت هاى هدايت را تبديل مى نمايند...».(720)

5 - ابن حزم ظاهرى

او مى گويد: «يزيد فرزند معاويه در اسلام آثار قبيحى را از خود بجا گذارد: اهل مدينه و بزرگان قوم و بقيه صحابه را در روز حرّه در آخر دولتش به قتل رسانيد، و حسين و اهل بيتش را در اول دولتش به قتل رسانيد. و ابن زبير را در مسجدالحرام محاصره كرد و حرمت كعبه و اسلام را بر پا نداشت...».(721)

او نيز در «المحلّى» مى گويد: «پادشاهان بنى اميه تكبير را در نماز اسقاط كردند و خطبه نماز عيد فطر و قربان را مقدم داشتند تا آن كه اين مطلب بر روى زمين پخش شد. لذا صحيح است كه بگوييم عمل هيچ كس به جز رسول خدا حجّت نيست».(722)

6 - ابوالثناء آلوسى

او در تفسير آيه شريفه: {وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبيراً}؛(723) «و ما آن رؤيايى را كه به تو نشان داديم، فقط براى آزمايش مردم بود؛ همچنين شجره درخت نفرين شده را كه در قرآن ذكر كرده ايم. ما آن ها را بيم داده [و انذار] مى كنيم، اما جز طغيان عظيم، چيزى بر آن ها نمى افزايد!». رواياتى از ابن جرير از سهل بن سعد، و از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در «الدلائل» و ابن عساكر از سعيد بن مسيّب، و روايت ابن ابى حاتم از يعلى بن مرّه و از ابن عمر، درباره خواب پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده كه بنى اميه از منبر او همانند بوزينه بالا مى رفتند. اين خواب بر او دشوار آمد و خداوند اين آيه را نازل كرد...(724)

7 - دكتر طه حسين مصرى

او در كتاب «مرآة الاسلام» مى گويد: «... خداوند مكه را در قرآن حرمت داده و نيز مدينه پيامبرصلى الله عليه وآله را محترم شمرده است، ولى بنى اميه مدينه و مكه را مباح كردند. از يزيد بن معاويه شروع شد كه او سه بار مدينه را مباح كرده و غارت نمود. عبدالملك بن مروان نيز به حجاج بن يوسف اجازه داد تا مكه را مباح گرداند و چه جناياتى كه در آن جا انجام داد. همه اين ها براى اين بود كه بلاد مقدّس براى فرزندان ابى سفيان و بنى مروان خاضع گردد. ابن زياد با امر يزيد بن معاويه كشتن حسين و فرزندان و برادرانش و به اسارت گرفتن دختران رسول خداصلى الله عليه وآله را

مباح كرد... مال مسلمانان ملك خلفا شد و آن گونه كه دوست داشتند انفاق مى نمودند نه آن گونه كه خدا دوست مى داشت...».(725)

او نيز مى گويد: «طغيان و سركشى اصلى از اصول حكم بين شرق و غرب عالم شد. زياد و فرزندانش در روى زمين فساد مى كردند تا حكومت را براى بنى اميه قرار دهند، و بنى اميه براى آنان اين فساد را مباح كرده بود. و حجاج بعد از زياد و فرزندش وارد عراق شد و عراق را پر از شرّ و منكر نمود».(726)

او نيز در كتاب «الفتنة الكبرى» مى گويد: «علىّ نزديكترين مردم به پيامبرصلى الله عليه وآله بود. او تربيت شده پيامبرصلى الله عليه وآله و جانشين او بر وديعه اش بود. او به حكم عقد اخوّتى كه با پيامبر بسته بود برادر او بود. او داماد پيامبرصلى الله عليه وآله و پدر ذرّيه رسول صلى الله عليه وآله بود. او صاحب پرچم پيامبرصلى الله عليه وآله و جانشين او در بين اهل بيتش بود. و به نصّ حديث نبوى منزلتش نزد پيامبر همانند منزلت هارون نزد موسى است. اگر تمام مسلمانان چنين مى گفتند و به حكم اين مطلب علىّ را انتخاب مى نمودند هرگز از حقّ دور نمى شده و منحرف نمى شدند...

و همه چيز نشانگر كانديداتورى على بر خلافت بود... خويشاوندى او با پيامبرصلى الله عليه وآله، سابقه او در اسلام، جايگاه او در بين مسلمين، بلاهاى حسنى كه در راه خدا كشيده، و سيره او كه هرگز در آن انحراف و اعواج نبوده است و شدّتش در دين و فقاهت و فهمش نسبت به كتاب و سنت و استقامت رأيش، همگى زمينه ساز امامت و خلافت او بود...

بنى هاشم از امر خلافت به طور عمد دور شدند و قريش بودند كه آنان را چنين كردند، زيرا از آن مى ترسيدند كه براى بنى هاشم جماعتى جمع شود، و نمى خواستند كه خلافت به دست قبيله اى ديگر غير از قبيله خودشان قرار گيرد».(727)

او نيز مى گويد: «هر چه مردم درباره معاويه بگويند ولى او فرزند ابوسفيان رهبر مشركان در جنگ احد و خندق است. او فرزند هند است كه باعث قتل حمزه بود، كه شكم او را دريده و جگر او را بيرون آورد، امرى كه نزديك بود پيامبر از آن جان تهى كند...».(728)

8 - مورّخ مشهور سيد امير على هندى

«حكومت بنى اميه تنها اصول خلافت و تعليمات آن را تغيير نداد بلكه حكومت آنان منجرّ به واژگون شدن اساس مبدأ اسلام شد».(729)

او در جايى ديگر مى گويد: «با به دست گرفتن خلافت توسط معاويه در شام حكومت بت پرستى سابق باز گشته و جاى دمكراسى اسلامى را گرفت...».(730)

و در جايى ديگر مى گويد: «و اين چنين بت پرستى مكه بازگشته و سر از شام درآورد».(731)

او نيز مى گويد: «بنى اميه به جز عمر بن عبدالعزيز اهل بت پرستى بوده و به مراعات نكردن شرع و اركان دين مباهات مى كردند، همان دينى كه اعتراف به داشتن آن مى كردند... آنان كرسى خلافت را با جرائم دو چندان خود ملوّث نمودند و در درياهاى خون غوطه ور ساختند...».(732)

9 - دكتر احمد امين مصرى

او در كتاب «ضحى الاسلام» مى گويد: «... نظر اهل سنت به خلافت متعادل تر و قوى تر و نزديك تر به عقل است! گر چه بايد آنان را مؤاخذه شديد نمود بر اين كه نظريه خود را به طور محكم و قوى پياده نكردند، آنان امامان خود را به طور صريح انتقاد نكردند، و هنگامى كه ظلم نمودند در مقابلشان نايستادند، و هنگامى كه ستم كردند آنان را در راه مستقيم قرار ندادند، و احكامى را كه بتواند جلوى ظلم خليفه را بر امت بگيرد وضع نكردند، بلكه در مقابل آنها تسليمى داشتند كه ناخوشايند بود، و لذا آنان بزرگترين جنايت را بر امت وارد ساختند».(733)

او نيز در كتاب «يوم الاسلام» مى گويد: «رسول اسلام در آن مرضى كه با آن از دنيا رحلت نمود اراده كرد كه متولّى امر مسلمين بعد از خود را تعيين كند آن جا كه بنابر نقل صحيحين فرمود: بياوريد تا نامه اى

بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد... ولى آنان امر خلافت را براى هر كسى از مسلمانان كه قصد داشته باشند قرار مى دهند، و لذا تا اين زمان در امر خلافت اختلاف وجود دارد. اسلام در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله قوىّ و متين بود ولى چون از دنيا رحلت نمود معركه هاى خانمان سوز شروع شد».(734)

او نيز مى گويد: «از مظاهر خلاف، اختلافى بود كه صحابه در مورد متولّى امر خلافت بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله پيدا كردند، و اين خود ضعف لياقت آن ها را مى رساند، زيرا قبل از آن كه پيامبرصلى الله عليه وآله دفن شود اختلاف نمودند...».(735)

او نيز در كتاب «فجرالاسلام» مى نويسد: «چون بنى اميه خلافت را به دست گرفتند عصبيت همانند عصر جاهليت به حال خود بازگشت».(736)

10 - دكتر على سامى نشار

او مى گويد: «... خليفه دمشق گوش هايش در جاهليت اولى از صوت كنيزان و مغنّيان و آلات لهو و لعب پر شده بود. او به طور علنى و مخفيانه مرتكب گناه مى شد... و فحشاء را بين مردم گسترش مى داد...».(737)

او نيز مى نويسد: «ابوسفيان عقيده كفرآميزش را هنگامى كه عثمان بن عفان به حكومت رسيد ابراز داشت، آن جا كه گفت: حكومت بعد از تيم وعدى به شما رسيد، پس به مانند كره آن را دست به دست كنيد و ميخ هاى آن را در بنى اميه قرار دهيد، زيرا خلافت ملك و حكومت است و من نمى دانم كه بهشت و دوزخى باشد.(738) و عثمان گر چه او را طرد نمود ولى چيزى نگذشت كه ريسمان هاى اين خانواده كافر بر جايگاه هاى خلافت قرار گرفت، و زمانى كه اين خانواده متولّى امر حكومت شدند نفس هاى مسموم آن ها در بيشتر

احيان ظاهر شد».(739)

او نيز مى گويد: «من معاويه را از سمّ دادن به حسن - عليه السلام - تبرّى نمى كنم، زيرا اين مرد ابداً مسلمان تامّ نبود، بلكه به تمام معناى كلمه جاهلى بود كه استعداد ارتكاب هر گونه گناهى در راه فرزندش يزيد را داشت. اين مردى كه آزاد شده در فتح مكه بود مُرد بعد از آن كه برخى از بزرگان صحابه همچون حجر بن عدى و اصحابش را به نحو مرگ صبر به قتل رسانيد. او مُرد بعد از آن كه از مردم براى فرزندش يزيد بيعت گرفت، و لذا امر خلافت به پادشاه جاهلى منتقل شد كه با آن آل معاويه خلافت را يكى پس از ديگرى به ارث بردند».(740)

11 - عباس محمود عقّاد

او در كتاب خود «معاويه فى الميزان» مى نويسد: «قيام دولت بنى اميه بعد از عصر خلافت حادثه اى عظيم و پرخطر در تاريخ اسلام و تاريخ عالم بود».(741)

طبرى مدركى را از سعيد بن سويد نقل مى كند كه معاويه خطاب به مردم گفت: «من با شما نجنگيدم تا روزه داشته و نماز خوانده و حجّ بجا آورده و زكات دهيد، زيرا من مى دانم كه شما اين اعمال را انجام مى دهيد، ولى من با شما قتال كردم تا امير بر شما گردم».(742)

12 - دكتر محمود خالدى: استاد دانشگاه يرموك، اردن.

او مى نويسد: «بعد از وفات رسول خداصلى الله عليه وآله نظام خلافت به طور جديدى ظهور پيدا كرد... و باب اجتهاد در آن راه پيدا نمود. نحوه خلافت مورد بحث و جدل و اجتهاد بين عموم مسلمين قرار گرفت، و آراء و نظريات متعددى حول آن پديد آمد و فرقه ها و جماعت هاى سياسى و دينى حول شكل خلافت و طريقه اختيار خليفه و خانه اى كه از آن اختيار مى شود پديد آمد، و اين اختلاف منجرّ به ظهور شكل ها و نمونه هاى مختلفى از خلافت شد...».(743)

اين مشكلات و اختلافات همه از عوارض و آثار انكار نصّ بر اهل بيت و در رأس آنان على بن ابى طالب بوده است.

13 - مصطفى رافعى، دكتراى حقوق در دانشگاه پاريس

او درباره عصر بنى اميه مى گويد: «در اين عصر شما انقلابى گسترده بلكه ريشه اى در تطبيق خلافت به عنوان نظام حكومتى مشاهده مى كنيد. حكومتى كه از جوهر اولش به عنوان يك عمل دينى دور شده است. در اين عصر بود كه خليفه براى خود كاخ مى سازد، و سرير انداخته و شرطه برپا مى دارد... در اين عصر است كه معاويه سنت جديدى را بكار گرفته است و براى پياده كردن و تثبيت آن تمام حيله ها را به كار گرفته تا اين نظام بين عموم مسلمانان مورد متابعت قرار گيرد».(744)

14 - محمّد رشيد رضا

او در تفسير «المنار» مى نويسد: «... چگونه بنى اميه بعد از آن حكومت اسلام را فاسد نمود و قواعد آن را خراب كرد، و براى مسلمانان حكومت شخصى ابدى جعل نمود، پس وزر آن و وزر هر كس كه به آن عمل كرده و عمل مى كند تا روز قيامت بر گردن او است».(745)

اين مشكلات همه از انكار نصّ الهى بر امامت و خلافت خليفه مسلمين صورت گرفت. اگر مسلمانان نصّ بر امامان بعد از رسول خدا را انكار نمى كردند هرگز به اين مصيبت ها گرفتار نمى شدند، مصيبت هايى كه علماى اهل سنت به آن اعتراف كرده و از آن ها گله دارند، مصيبت هايى كه هرگز جامعه شيعى به جهت پيروى از اهل بيت عليهم السلام به آن مبتلا و گرفتار نشد.

برپايى جشن غدير

اشاره

يكى از اعمالى كه مسلمين در طول تاريخ در موقعيت هاى خاص انجام مى دهند برپايى مراسم جشن و شادى در روزها يا شب هاى خاصى است. اين كار به دليل اهميت و مبارك بودن آن موقعيّت انجام مى شود؛ خواه ولادت امامى باشد يا بعثت پيامبر و يا مناسبت خاص.

مسلمين به جهت استفاده معنوى در آن اوقات مقدس و كسب فيض از معصومين در چنين مجالسى شركت كرده و با بزرگداشت آن به بركات عظيمى دست مى يابند، ولى متأسفانه وهابيون در طول تاريخ علاوه بر اين كه از چنين بركاتى استفاده نمى كنند، ديگران را نيز از برپايى چنين مجالسى منع كرده و از اين طريق خواست دشمنان اسلام را جامه عمل مى پوشانند، زيرا دشمن هرگز نمى خواهد مسلمانان با مقدساتشان تجديد عهد نمايند. به خاطر اهميت موضوع، آن را در اين جا بررسى مى كنيم.

فتاواى وهابيون

1 - ابن تيميه مى گويد: «... نوع دوم از ايام، روزهايى است كه در آن اتفاقى افتاده است؛ همانند هجدهم ذى حجه و اين كه برخى آن روز را عيد مى گيرند اصل و اساسى ندارد، زيرا پيشينيان و نيز اهل بيت و ديگران آن روز را عيد نگرفتند و اعياد، شريعتى از شرايع است كه در آن بايد از دستور متابعت نمود، نه آن كه بدعت گذارى كرد، اين عمل همانند اعمال نصارا است كه حوادث حضرت عيسى عليه السلام را عيد مى گيرند».(746)

2 - شيخ عبدالعزيز بن باز مى گويد: «جايز نيست براى پيامبر و غير پيامبر مراسمى برپا شود و اين عمل از بدعت هاى در دين است، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله و خلفاى راشدين و ديگران از صحابه و تابعين اينچنين عملى انجام نداده اند».(747)

3 - اعضاى دائمى فتواى وهابيون مى گويند:

«جايز نيست در سوگ انبيا و صالحين و نيز زنده كردن ياد آنان در روز تولدشان و برداشتن عَلَم، چراغانى و شمع نصب كردن بر قبورشان مراسمى برگزار شود، زيرا تمام اين امور از بدعت هايى است كه در دين وارد شده و از موارد شرك است و پيامبرصلى الله عليه وآله و انبيا و صالحينِ گذشته اين چنين نكرده اند. صحابه و هيچ يك از امامان مسلمين هم در طول سه قرن كه بهترين قرن هاست چنين نكردند».(748)

4 - ابن فوزان مى گويد: «بدعت هاى اين عصر زياد است؛ از جمله برپايى جشن به مناسبت ولادت پيامبرصلى الله عليه وآله در ماه ربيع الاول مى باشد».(749)

5 - ابن عثيمين مى گويد: «برپايى مراسم جشنِ تولد براى فرزند كه در آن تشبّه به دشمنان خداست از عادت مسلمين نبوده، بلكه از ديگران به ارث گذاشته شده است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هركس به قومى شبيه شود از زمره آن قوم به حساب مى آيد».(750)

برپايى جشن مظهر حبّ و بغض

حبّ و بغض دو امرى است كه بر نهاد انسان عارض شده و از آن دو به ميل و عدم ميل نفس انسان تعبير مى كنند.

وجوب محبّت

توضيح

از ادله عقلى و نقلى استفاده مى شود كه محبّت به برخى افراد بر انسان واجب است؛ از جمله:

1 - خداوند

خداوند متعال در رأس كسانى است كه محبّت به او اصالتاً واجب است، آن هم به جهت دارا بودن جميع صفات كمال و جمال و وابستگى همه موجودات به او. لذا خداوند مى فرمايد: {قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنْ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ؛(751) «[اى رسول بگو اى مردم اگر شما پدران، پسران، برادران، زنان و خويشاوندان خود و اموالى كه جمع كرده و مال التجاره اى كه از كساد شدن آن بيمناكيد و منازلى كه به آن دل خوش داشته ايد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست مى داريد، پس منتظر باشيد تا امر نافذ خدا جارى گردد و خداوند فسّاق و بدكاران را هدايت نخواهد كرد.»

2 - رسول خداصلى الله عليه وآله

از جمله كسانى كه بايد به خاطر خدا دوست بداريم، رسول گرامى اسلام است، زيرا او واسطه فيض تشريع و تكوين است. لذا در آيه فوق در كنار نام خداوند از او هم ياد شده و به محبّت او امر شده است.

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: «احبّوا اللَّه لما يغذوكم و احبّونى بحبّ اللَّه»؛(752) «خداوند را از آن جهت دوست بداريد كه به شما روزى مى دهد و مرا به خاطر خدا دوست بداريد.»

مناقب و فضايل و كمالات آن حضرت نيز از جمله عواملى است كه انسان را به سوى آن حضرت جذب كرده و محبّتش را در دل ايجاد مى كند.

3 - آل بيت پيامبرعليهم السلام

از جمله كسانى كه محبّت به آن ها واجب است، اهل بيت رسول خداعليهم السلام است، زيرا با قطع نظر از آن كه آنان مجمع فضايل و كمالات بوده و واسطه فيض تكوين و تشريع الهى اند، پيامبرصلى الله عليه وآله به محبّت ورزيدن به آنان امر نموده است؛ مثلاً در همان حديث فوق پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: «و أحبّوا أهل بيتى لحبّى»؛ «و اهل بيتم را به خاطر من دوست بداريد.»

عوامل لزوم حبّ آل رسول

از آن جا كه محبّت به پيامبرصلى الله عليه وآله واجب است، محبّت به آل رسول نيز به جهات زير واجب و لازم است:

1 - انتساب آنان به صاحب رسالت. لذا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «هر سبب و نسبى در روز قيامت منقطع است مگر سبب و نسب من.»

2 - اهل بيت، محبوب خدا و رسول اند؛ همان گونه كه در حديث «رايه» و حديث «طير» به آن ها اشاره شده است.

3 - حبّ اهل بيت عليهم السلام اجر و مزد رسالت محمدى است؛ همان طور كه خداوند متعال مى فرمايد: {قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى .(753)

4 - روز قيامت از محبّت آل رسول سؤال مى شود: {وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُولُون .(754) سبط بن جوزى از مجاهد چنين نقل مى كند: روز قيامت از محبّت على عليه السلام سؤال مى شود.(755)

5 - معصومين عليهم السلام عِدل كتاب الهى اند؛ همان طور كه پيامبرصلى الله عليه وآله در حديث «ثقلين» به آن اشاره فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى».

6 - محبّت به اهل بيت عليهم السلام شرط ايمان است، زيرا در احاديث صحيح از طريق شيعه و سنى وارد شده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به على عليه السلام فرمود: «اى علىّ! دوست ندارد

تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.»

7 - اهل بيت كشتى نجات امّت اند؛ چنان كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجى، و من تخلّف عنها غرق».

8 - حبّ اهل بيت، شرط قبولى اعمال و عبادات است، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به على عليه السلام فرمود: «اگر امّت من روزه بدارند تا آن كه مانند كمان ها كمرشان خم شده و دل ها فرو رود و نماز بدارند به حدّى كه مانند تارها گردند، ولى تو را دشمن بدارند، خداوند آنان را به رو در آتش جهنّم مى اندازد».(756)

9 - اهل بيت امان اهل زمين اند؛ همان گونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «اهل بيت من امان اهل زمين اند».

اين نكته قابل توجه است كه محبّت به مثابه نيرو محركه اى است كه قواى انسان را تحريك كرده تا به سوى محبوب و اقتداى به او پركشد.

حال در جمع بندى از اين مطالب به اين نتيجه مى رسيم كه برپايى مراسم جلوه اى از جلوه هاى محبّت نسبت به محبوب است، زيرا از طرفى مى دانيم كه مردم در درجات محبّت مختلف اند و از طرفى ديگر اثر محبّت تنها اقبال نفس و تحريك نفسانى نيست، بلكه ظهور و بروز داشته و در رفتارهاى خارجى هم مؤثر است. البته اثر بيرونى آن هم تنها اطاعت و انقياد از محبوب نيست - همان گونه كه برخى مى گويند - بلكه آثار و جلوه هاى ديگرى نيز دارد كه اطلاق ادله لزوم محبّت تمام آن ها را شامل مى شود، مگر آن كه با ادله ديگر معارضه داشته باشد؛ مثل قتل نفس در محبّت محبوب.

جلوه هاى حب در زندگى انسان عبارت اند از:

1 - اطاعت و

انقياد؛

2 - زيارت محبوب؛

3 - تكريم و تعظيم محبوب؛

4 - برآورده كردن حاجات محبوب؛

5 - دفاع از محبوب؛

6 - حزن و اندوه در فراق محبوب؛ همانند حزن يعقوب در فراق يوسف.

7 - حفظ آثار محبوب؛

8 - احترام به فرزندان و نسل او؛

9 - بوسيدن آنچه به او مرتبط است؛

10 - برپايى مراسم جشن در مناسبت ها و مولودى خوانى در ميلاد محبوب.

برپايى مراسم از ديدگاه قرآن

اشاره

با مراجعه به قرآن پى مى بريم كه برپايى مراسم و يادبود از مسائلى است كه اصل آن را قرآن امضا، بلكه بدان ترغيب نموده است:

1 - از آيات مربوط به حج پى مى بريم كه بيشتر آن ها در حقيقت برپايى يادبود انبيا و اولياى الهى است، كه به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:

الف - مقام ابراهيم عليه السلام

خداوند متعال مى فرمايد: {وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً ؛(757) «مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خداوند قرار دهيد.»

خداوند متعال امر مى كند كه مسلمين از جاهاى پاى حضرت ابراهيم تبرك جسته و آن جا را به عنوان مصلى انتخاب كنند تا ياد حضرت ابراهيم عليه السلام و بناى كعبه زنده گردد.

بخارى در صحيح خود نقل مى كند كه هنگام ساختن خانه خدا اسماعيل سنگ مى آورد و ابراهيم نيز خانه را بنا مى نمود، تا آن كه ساختمان بالا رفت، سنگى را آوردند و ابراهيم بالاى آن رفت و هر دو با اين حالت ساختمان خانه خدا را به اتمام رساندند.(758)

ب - صفا و مروه

خداوند متعال مى فرمايد: {إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا}؛(759) «صفا و مروه از شعائر دين خداست، پس هر كس حجّ خانه كعبه يا اعمال مخصوص عمره به جاى آورد پس باكى نيست كه سعى صفا و مروه نيز به جاى آورد.»

خداوند متعال سعى بين صفا و مروه را از مناسك حجّ قرار داد تا كوشش هاجر بين صفا و مروه در خاطره ها زنده گردد.

بخارى نقل مى كند: ابراهيم هنگامى كه هاجر و فرزندش اسماعيل را در سرزمين مكه رها نمود، آب تمام شد و عطش شديدى بر هر دو غلبه نمود، فرزند از شدت عطش به خود مى پيچيد. هاجر به طرف كوه صفا رفت تا اين وضعيت فرزند را نبيند و در ضمن سعى كند تا كسى را پيدا نموده و از او آب طلب نمايد، ولى مأيوس از كوه پايين آمد و با شتاب به طرف كوه مروه رفت، از كوه بالا آمد تا شايد شخصى را مشاهده نموده و از

او آب طلب كند، ولى در اين مكان نيز كسى را مشاهده ننمود. اين عمل هفت بار تكرار شد. ابن عباس از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود: به اين جهت است كه حجاج هفت بار بين صفا و مروه طواف مى نمايند.(760)

ج - قربانى

خداوند متعال مى فرمايد: {فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ يَا بُنَىَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّابِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَ نَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ * وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ ؛(761) «پس مژده پسر بردبارى را به او داديم. آن گاه [كه آن پسر رشدى يافت با او به سعى و عمل شتافت. ابراهيم گفت: اى فرزند گرامى من! در عالم خواب چنين ديدم كه تو را قربانى كنم، نظرت در اين واقعه چيست؟ گفت: اى پدر! هرچه مأمورى انجام ده، كه ان شاء اللَّه مرا از صابرين خواهى يافت. پس چون هر دو تسليم امر حق گشتند، او را براى كشتن به روى افكند، ما در آن حال خطاب كرديم كه اى ابراهيم! تو مأموريت عالم رؤيا را انجام دادى ما نيكوكاران را چنين نيكو پاداش مى دهيم، اين ابتلا همان امتحانى است كه حقيقت حال ايمان را روشن مى كند و ما بر او ذبح بزرگى فدا ساختيم.»

خداوند متعال به پاس اين فداكارى، حاجيان را امر نموده تا در منا به حضرت ابراهيم اقتدا كرده و به يادبود آن عمل عظيم و امتحان

بزرگ، گوسفندى را در سرزمين منا قربانى نمايند.

د - رمى جمرات

احمد بن حنبل و طيالسى در مسندهاى خود از رسول خداصلى الله عليه وآله چنين نقل مى كنند: جبرئيل ابراهيم را به سوى جمره عقبه برد، در آن هنگام شيطان بر او نمايان گشت، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب نمود كه صداى شيطان از آن بلند شد. سپس نزد جمره وسطى آمد، باز شيطان بر او ظاهر شد، در آن هنگام نيز هفت سنگ بر او پرتاب نمود كه صداى او بلند شد. آن گاه به سوى جمره قصوى آمد، باز هم شيطان بر او ظاهر شد و حضرت ابراهيم او را با هفت سنگ رمى نمود، به حدّى كه صدايش در آمد.(762)

مشاهده مى نماييم كه چگونه خداوند متعال به خاطر يادبود اين قضيه آن عمل را براى حجاج واجب كرده تا ياد واقعه اتفاق افتاده زنده بماند.

2 - خداوند متعال مى فرمايد: {وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ؛(763) «و هر كس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم دارد، اين صفت دل هاى با تقواست.»

كيفيت استدلال به اين آيه شريفه آن است كه شعائر جمع شعيره به معناى نشانه است و شعائر خداوند به معناى نشانه هاى خداوند و دين اوست. لذا هر عملى كه مردم را به سوى خدا و دينش رهنمون و يادآورى كند، جزء شعائر الهى است كه يكى از آن ها برپايى مراسم جشن غدير است كه در آن وقت مردم با ذكر فضايل و كمالات آن ولىّ، به خداوند متعال نزديك مى شوند.

3 - خداوند متعال مى فرمايد: {وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ ؛(764) «و يادآورى ده آنان را به روزهاى خداوند.»

مقصود از ايام خدا، ايام غلبه

حق بر باطل و ظهور حق است، كه غدير نيز يكى از مصاديق آن است، زيرا در آن روز پيامبرصلى الله عليه وآله، جانشين خود را به مردم معرفى كرد، تا ادامه دهنده راه خود باشد.

4 - خداوند متعال مى فرمايد: {قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ؛(765) «[اى رسول خدا به امت بگو: من از شما اجر رسالت جز اين نمى خواهم كه مودت و محبت مرا در حقّ خويشاوندانم منظور داريد.»

بنابراين با برپايى مراسم غدير و يادبود آن مقدارى از اجر رسالت نبوى را ادا كرده ايم.

5 - خداوند متعال مى فرمايد: {وَ الضُّحَى * وَ اللَّيْلِ إِذَا سَجَى ؛(766) «قسم به شب تار هنگامى كه جهان را در پرده سياه بپوشاند.»

حلبى در سيره حلبيه مى گويد: «خداوند متعال در اين آيه به شب ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله قسم ياد كرده است. برخى گفته اند كه مراد، شب اسراء است و مانعى ندارد كه قسم به هر دو باشد».(767)

واضح است كه قسم خوردن به چيزى حكايت از اهميت آن دارد. لذا با قسم، ياد آن را در ذهن مردم زنده كرده تا آن را مورد احترام قرار دهند. مراسم غدير نيز از همين قبيل است.

6 - خداوند متعال در تأييد يارى رسانان و تعظيم كنندگان پيامبر مى فرمايد: {فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ ؛(768) «پس آنان كه به او گرويدند و حرمت و عزت او را نگاه داشتند و ياريش كردند و از نورى كه به او نازل شده پيروى كردند آن گروه به حقيقت رستگاران عالمند.»

خداوند متعال در اين آيه شريفه يارى كنندگان و تعظيم كنندگان پيامبر را

ستوده و به رستگارى بشارت داده است. حال آيا برپايى مراسم در روز ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله يا مبعث او و يا غدير خم كه جشن وصايت و جانشينى رسول است از مصاديق تكريم و تعظيم پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيست؟

7 - خداوند متعال در شأن پيامبر مى فرمايد: {وَ رَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ ؛(769) «نام تو را بلند كرديم.»

بنابراين برپايى مراسم غدير، نوعى بالا بردن سطح فكرى مردم نسبت به رسول خداصلى الله عليه وآله و جانشين او و شناساندن موقعيت پيامبرصلى الله عليه وآله به مردم است.

اگر كسى اشكال كند كه طبق مفاد آيه شريفه، نصرت و تكريم و تعظيم پيامبرصلى الله عليه وآله اختصاص به خداوند متعال دارد.

در جواب مى گوييم: خداوند در جايى ديگر مى فرمايد: {وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً}؛(770) آيا كسى در اين مورد گمان مى كند كه نصرت پيامبرصلى الله عليه وآله مخصوص به خداوند است و ما در اين باره هيچ تكليف نداريم؟

8 - هم چنين خداوند مى فرمايد: {وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ ؛(771) «و ما اين حكايات و اخبار انبيا را بر تو بيان مى كنيم تا قلب تو را به آن قوى و استوار گردانيم.»

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه حكمت بيان سرگذشت انبيا براى پيامبرصلى الله عليه وآله تثبيت قلب پيامبرصلى الله عليه وآله است، تا در مشكلات ثابت قدم باشد. شكى نيست كه مسلمانان در اين برهه از زمان احتياج بيشترى به تثبيت قلوب دارند. لذا جا دارد كه به مناسبت هاى خاص همانند روز ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله يا مبعث يا غدير خم، مردم را در محلى مقدس جمع كرده و

آنان را به فضيلت آن روز يا شب آگاه ساخته و با سيره و فضايل پيامبرصلى الله عليه وآله آشنا سازيم تا قلوب مردم به دين الهى تقويت شود.

برپايى مراسم از ديدگاه احاديث

با مراجعه به روايات نيز مى توان به مشروعيت چنين مجالسى پى برد:

1 - مسلم از ابن قتاده نقل مى كند كه از رسول خداصلى الله عليه وآله در مورد علت استحباب روزه روز دوشنبه سؤال شد؟ فرمود: بدان جهت است كه من در آن روز متولد شده و در آن روز بر من قرآن نازل گشت.(772)

2 - مسلم از ابن عباس نقل مى كند: هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وارد مدينه شد مشاهده نمود كه يهوديان روز عاشورا را روزه مى گيرند، از علت آن سؤال نمود؟ گفتند: اين روزى است كه خداوند موسى و بنى اسرائيل را بر فرعون پيروز گردانيد، لذا آن روز را تعظيم مى دارند، پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ما سزاوارتر به اين عمل هستيم. لذا دستور داد تا روز عاشورا را روزه بدارند.(773)

ابن حجر عسقلانى بنابر نقل سيوطى بدين حديث بر مشروعيت برپايى مراسم ولادت پيامبرصلى الله عليه وآله استدلال نموده است.(774)

3 - حافظ بن ناصرالدين دمشقى نقل مى كند: «به نقل صحيح وارد شده كه در روز دوشنبه به ابولهب تخفيف عذاب داده مى شود، به جهت آن كه كنيزش ثويبة را در ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله از روى خوشنودى آزاد كرد».(775)

از اين مورد به طريق اولويت استفاده مى كنيم كه برپايى مراسم در مولد پيامبرصلى الله عليه وآله و يادبود آن حضرت از طرف يك مؤمن ارزش عظيمى دارد.

4 - بيهقى از انس چنين نقل مى كند: پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از نبوّتش از

طرف خود گوسفندى را عقيقه نمود، با آن كه در روايات وارد شده كه ابوطالب براى پيامبر در روز هفتم ولادتش گوسفندى را عقيقه كرده بود.(776)

سيوطى مى گويد: «عقيقه هيچ گاه دوبار تكرار نمى شود، لذا بايد اين عمل پيامبرصلى الله عليه وآله را بر اين حمل كنيم كه پيامبر به جهت اظهار شكر از اين كه خداوند او را آفريده و رحمت براى عالميان قرار داده است، عقيقه نمود؛ همان گونه كه آن حضرت بر خود درود مى فرستاد و به همين جهت مستحب است كه ما هم به جهت شكرگذارى به درگاه الهى، در روز ولادتش اجتماع نموده و با اطعام دادن و امثال اين امور كه جنبه تقرّبى دارد شكر خدا را اظهار نماييم».(777)

5 - ترمذى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه آن حضرت در مورد فضيلت روز جمعه فرمود: در آن روز است كه آدم خلق شد.(778)

از اين حديث استفاده مى شود كه برخى از ايام به جهت اتفاق خاص و مباركى كه در آن رخ داده، فضيلت دارد، حال چه رسد به روزى كه در آن روز، ميلاد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله و يا روز تعيين جانشين براى او باشد.

فوايد برپايى مراسم

برپايى مراسم و يادبود اولياى الهى آثار و بركاتى دارد كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - در اين مراسم مردم با بنيان گذار دين و مكتب و مذهب خود تجديد عهد و پيمان مى بندند كه ادامه دهنده راه او باشند و به خود چنين وانموϠمى كنند كه امام و مقتدايش چنين شخصيتى است كه بايد در راه او قدم بردارند.

2 - با اظهار تولّى و ارتباط باطنى با آن حضرت از فيوضات معنوى و

بركات وجود او بهره مند مى شود.

3 - شيعيان با برپايى اين مراسم در حقيقت به دشمنان خود اين پيام را مى رسانند كه ما كسانى هستيم كه رهبرمان مولا على عليه السلام است او ظلم ستيز و طرد كننده ظالم بود. او در راه پياده شدن احكام الهى با هيچ كس مماشات نداشت او... ما نيز اين خط را دنبال كرده و با پيروى از او چنين خواهيم كرد.

4 - هرساله مسلمانان در آن روز به ياد پيامبرصلى الله عليه وآله و اولياى الهى افتاده و محبتشان نسبت به او زيادتر مى گردد.

5 - برخى از كمالات و فضايل آن حضرات تشريح و توضيح داده مى شود و مردم نيز با تأسى كردن به آنان به خدا نزديك تر مى شوند.

6 - با اظهار فرح و شادى، ايمان و ارادت خود را به پيامبرصلى الله عليه وآله و اولياى الهى ابراز داشته و آن را مستحكم مى سازند.

7 - در پايان مجلس با اطعام و پخش شيرينى به ثواب اطعام رسيده و گروهى از ضعفا از اين مجالس بهره مادى نيز مى برند.

8 - در اين مجالس ياد خدا زنده شده و مقدار زيادى از آيات قرآن تلاوت مى شود.

9 - فرصت مناسبى است كه مردم بيشتر بر پيامبر خود درود بفرستند.

10 - هم چنين موقعيت مناسبى براى دعوت مردم به خدا و دستورات او فراهم مى گردد.

عيد غدير در اسلام

اشاره

از جمله امورى كه موجب جاودانگى داستان غدير گشته و مفاد آن را ثابت و محقّق ساخته است، عيد قرار گرفتن آن است. روز غدير، عيد به شمار آمده و روز و شب آن همراه با عبادت و خشوع و جشن و نيكى به ضعيفان و توسعه بر خود و

خانواده قرار گرفته است و مردم در اين جشن، لباس هاى خوب و زينت هاى خود را مى پوشند.

هر گاه مردم به اين گونه امور گرايش داشته باشند، در پى عوامل آن رفته، از راويان آن جستجو كرده و به سرودن اشعار و نقل كردن آن مى پردازند و اين گونه در هر دوره اى، همه ساله توجّه نسل ها به آن معطوف مى شود و همواره سندهاى واقعه و متون و اخبار مربوط به آن خوانده مى شود و ماندگار مى گردد. در رابطه با عيد غدير از دو جهت بحث است:

1 - عدم اختصاص به شيعه

اين عيد، تنها به شيعه مربوط نيست، هر چند كه شيعه، دلبستگى خاصّى نسبت به آن دارد. فرقه هاى ديگر مسلمين هم در عيد گرفتن غدير، با شيعه شريكند. و بزرگانى از غير شيعه در فضيلت اين روز و عيد بودنش به خاطر تعيين امير المؤمنين عليه السلام به مقام والاى ولايت از سوى حضرت رسول صلى الله عليه وآله سخنانى ابراز كرده اند؛ چرا كه اين موسم، موسم شادمانى هواداران حضرت على عليه السلام است؛ چه او را به عنوان جانشين بلا فصل پيامبرصلى الله عليه وآله بدانند، چه چهارمين خليفه.

بيرونى در «الآثار الباقية» روز غدير خم را از روزهايى مى داند كه اهل اسلام آن را از اعياد به حساب آورده اند.(779)

ابن طلحه شافعى مى گويد: «روز غدير خم، امير المؤمنين عليه السلام آن را در شعر خود ذكر كرده و آن روز عيد و موسم به حساب مى آيد، زيرا آن روز وقتى است كه رسول خداصلى الله عليه وآله او را به اين منزلت منصوب كرده و بر ساير خلائق برترى داده است».(780)

و نيز مى گويد: «هر معنايى كه اثباتش ممكن است و لفظ مولى براى رسول خداصلى

الله عليه وآله بر آن دلالت داشته باشد، حضرت صلى الله عليه وآله آن را براى على عليه السلام قرار داده است، و اين مرتبه اى است بلند، و منزلتى است عظيم، و درجه اى است عالى، و مكانتى است رفيع، كه پيامبرصلى الله عليه وآله حضرت على عليه السلام را به آن اختصاص داده است. و لذا آن روز، روز عيد و موسم سرور براى اولياى الهى گشته است».(781)

از كتب تاريخ، استفاده مى شود كه امّت اسلامى در شرق و غرب، در عيد بودن آن متّفق اند و مصريان و مغربيان و عراقيان، به جايگاه آن اعتنا و اهتمام داشته اند. و روز غدير نزد آنان به عنوان روزى مشخّص براى نماز، دعا، خطبه و مديحه سرايى مشهور بوده است، و نامگذارى اين روز به عيد، مورد اتفاق بوده است.(782)

ابن خلّكان مى گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هنگام بازگشت از مكّه در حجّة الوداع، وقتى به غدير خم رسيد، ميان خود و على عليه السلام عقد برادرى بست و او را براى خود، همچون هارون براى حضرت موسى عليه السلام دانست و فرمود: «خدايا! كسانى كه ولايت او را پذيرا شدند دوست بدار و كسانى كه تحت سلطه ولايت او نرفته و با او دشمنى ورزيدند دشمن بدار، و يارانش را ياور باش و خوار كنندگانش را خوار كن». و شيعه را به اين روز، دلبستگى خاصّى است.(783)

سخنِ ابن خلّكان را مسعودى تأييد كرده است، آن جا كه مى گويد: فرزندان حضرت على عليه السلام و شيعيان او اين روز را بزرگ مى دارند.(784)

ثعالبى نيز پس از آن كه شب غدير را از شب هاى مشهور نزد امّت شمرده است مى نويسد: «و اين، شبى است كه فردايش پيامبر خداصلى

الله عليه وآله در غدير خم، بر فراز جهاز شتران خطبه خواند و فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه...»، و شيعيان، اين شب را گرامى داشته، به احياء و عبادت مى پردازند».(785)

2 - مبدأ عيد غدير

با مراجعه به تاريخ پى مى بريم كه مبدأ اين عيد بزرگ به عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله باز مى گردد. مبدأ آن زمانى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در صحراى غدير خم حضرت على عليه السلام را به امامت و ولايت از جانب خداوند منصوب كرد. در آن روز هر مؤمنى بدين جهت مسرور شد. و لذا نزد حضرت على عليه السلام آمده و بر او تبريك گفتند. از جمله كسانى كه او را تبريك گفتند عمر و ابوبكر بود كه قبلاً به آن اشاره كرديم. و نيز به جهت تبريك و بزرگداشت اين واقعه افرادى از قبيل حسان بن ثابت، قيس بن سعد بن عباده انصارى و ديگران اين واقعه را به شعر درآوردند.

پيام هاى غدير

برخى در اين زمان با طرح «كاربردى كردن غدير» درصدد پياده كردن پيام هاى «غدير» در جامعه اسلامى اند. اينك جا دارد اين موضوع به طور دقيق موشكافى و بررسى شده كه «غدير خم» چه پيام هايى داشته است؟ آيا پيام هاى آن اختصاص به عصر رسول صلى الله عليه وآله و بعد از وفات او داشته يا قابل اجرا و پياده شدن تا روز قيامت است؟ اينك به برخى نكته ها و پيام هاى غدير كه برپايى جشن ها سبب يادآورى و ابلاغ آن به مردم مى شود مى پردازيم:

1 - بعد از هر پيامبرى احتياج به شخصيتى معصوم است كه در خطّ او بوده و ادامه دهنده راه و تبيين كننده مرام آن پيامبر است، و لااقل در حدّ حفظ كيان و مجموعه شريعت، نگهبان و پاسدار دين باشد، همان گونه كه رسول خداصلى الله عليه وآله براى بعد از خود جانشينى را در اين امر معيّن نمود، و

در اين زمان اين شخص امام مهدى عليه السلام است.

2 - جانشينان پيامبران بايد از جانب خداوند منصوب شده و توسط پيامبر معيّن و معرفى گردند، همان گونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى خود جانشين معيّن كرد؛ زيرا مقام امامت مقامى الهى است و هر امامى بايد از جانب خداوند به طور خاص و عام بر اين سمت منصوب گردد.

3 - يكى از پيام هاى غدير مسأله رهبرى و صفات و خصوصيات او است، هر كس نمى تواند رهبر و جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله در جامعه اسلامى باشد، رهبر بايد كسى همانند حضرت على عليه السلام باشد كه در خط پيامبر بوده و مجرى فرمان و دستورات او باشد وگرنه بر مردم است كه با او بيعت نكنند. در نتيجه: مسأله غدير با مسأله سياسى اسلام گره خورده است.

ما در كشور يمن مشاهده مى كنيم كه از اواسط قرن چهارم به بعد مسأله جشن هاى غدير مطرح بوده و هر سال در روز غدير خم آن صحنه عظيم را به نمايش مى گذارند و مردم آن روز تجديد خاطر كرده و با وضعيت و شرايط رهبرى در جامعه نبوى آشنا مى شوند. گرچه در سال هاى اخير حكومت وقت پى به آثار و پيام هاى مهمّ آن برده و شديداً با برپايى آن مقابله كرده است و حتى هر سال تعدادى به جهت اصرار براى برپايى آن كشته مى شوند، ولى مردم در برپايى آن مصمّم اند، و اين به جهت آثار و بركات و پيامدهاى اين قضيه در جامعه اسلامى است.

4 - غدير يك پيام هميشگى دارد و آن اين كه الگوى جامعه اسلامى و رهبر و مقتداى آن بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله

بايد حضرت على عليه السلام و امثال او از امامان معصوم باشند. آنان كسانى هستند كه بر ما ولايت و سلطه دارند و ما بايد با تقرب و نزديكى به آن بزرگواران تحت سلطه تكوين و تشريع آنان قرار گرفته تا از بركات فيض وجودشان بهره مند شويم.

5 - غدير و برپايى جشن هاى آن نمادى از تشيّع است، و در حقيقت واقعه غدير اعلام اين پيام است كه بايد هميشه با حقّ كه بر محوريّت حضرت على عليه السلام و اولاد او است پيمان بست تا به پيروزى نايل شد.

6 - نكته و پيام ديگرى كه از واقعه غدير استفاده مى شود اينكه انسان بايد در ابلاغ حق و حقيقت اصرار ورزيده و از بيان آن كوتاه نيايد؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله گرچه مى دانست مردم بعد از وفاتش به سفارشات او عمل نخواهند كرد، ولى حجت را بر مردم تمام كرده و در هيچ موقعيت مناسب خصوصاً در حجة الوداع و در غدير خم از بيان حق و پافشارى بر آن كوتاه نيامد.

7 - يكى ديگر از پيام هاى غدير كه تا روز قيامت باقى است مسأله مرجعيت دينى اهل بيت عليه السلام است، و لذا پيامبرصلى الله عليه وآله در همين ايّام بود كه حديث «ثقلين» را بيان كرده و مردم را به رجوع به اهل بيت معصومش براى اخذ شريعت خود رهنمون ساخت.

8 - يكى ديگر از پيام هاى غدير آن است كه در برخى از مواقع به جهت حفظ مصلحت و در نظر گرفتن مصلحت اهمّ بايد از مصلحت مهم گذشت و آن را فداى مصلحت اهمّ نمود. حضرت على عليه السلام با آن كه از جانب خداوند

سبحان و با ابلاغ رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله به مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى منصوب شد، ولى هنگامى كه مقابله و جنگ و خونريزى به جهت به دست آوردن حق خود را به صلاح و مصلحت اسلام و مسلمين نديد، تنها به موعظه و تذكّر و اتمام حجّت و اظهار مظلوميّت خود اكتفا كرد تا اسلام محفوظ بماند؛ زيرا به طور حتم اگر حضرت على عليه السلام غير از آن چه انجام داد، عمل مى نمود فاجعه اى بزرگ بر اسلام و مسلمين وارد مى شد كه جبران پذير نبود. و اين درسى براى امّت اسلامى تا روز قيامت است، كه گاهى بايد به جهت حفظ مصلحت اهم از امر مهم گذشت.

9 - اكمال دين و اتمام نعمت و رضايت خداوند سبحان در بيان حق و حقيقت و اتمام حجت بر مردم است، همان گونه كه در آيه «اكمال» به آن اشاره شده است.

10 - براى تبليغ و بيان حق بايد اعلان عمومى كرده و مخفى كارى ننمود، همان گونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله در حجة الوداع به جهت ابلاغ امر ولايت اعلان عمومى نمود، و نيز قبل از پراكنده شدن مردم در ملأ عام ولايت را ابلاغ نمود.

11 - مسأله خلافت و جانشينى و رهبرى صحيح امت اسلامى در رأس امور است و هيچ گاه نبايد معطّل گردد، همان گونه كه رسول خداصلى الله عليه وآله با وجود آنكه در مدينه مرض خطرناكى وارد شده و گروه زيادى را زمين گير ساخته بود، ولى به جهت ابلاغ امر ولايت به اين مشكل توجهى نكرده سفر خود را انجام داد و در آن سفر موضوع ولايت و جانشينى و رهبرى بعد از

خود را به مردم ابلاغ نمود.

12 - موضوع رهبرى صحيح در جامعه اسلامى به منزله شالوده و روح اسلام و شريعت است و در صورتى كه ابلاغ نگردد ركن و ستون فقرات جامعه اسلامى از هم متلاشى خواهد شد. لذا قرآن در اين باره خطاب به پيامبرش مى فرمايد: {وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ ؛(786) «و اگر چنين نكنى رسالت پروردگارت را نرسانده اى.»

بررسى اشكالات وهابيون

توضيح

با وجود ادله فراوان از آيات، روايات و سيره مسلمين بر جواز، بلكه رجحان برپايى مراسم يادبود، باز هم وهابيون در مقابل عمل مسلمين ايستاده و با انواع ايرادات سست، مانع برپايى اين عمل مقدس مى شوند. اينك به ذكر برخى از ايرادات و پاسخ آن ها مى پردازيم:

اشكال اول

برپايى مراسم و يادبود، نوعى عبادت غير خدا است.(787)

پاسخ

در جاى خود اشاره شده است كه عنصر مقوّم عبادت، اعتقاد به الوهيت يا ربوبيّت كسى است كه او را تعظيم مى نماييم. لذا در صورتى كه تكريم و تعظيمى از اين عنصر خالى باشد اصطلاحاً آن را عبادت نمى گويند.

اشكال دوم

برپايى چنين مراسمى همراه با امورى است كه غالباً حرام است؛ همانند اختلاط زنان با مردان، قرائت مدح با موسيقى و غنا.(788)

پاسخ

عمل گناه در هر مكان و زمانى حرام است؛ خواه در مراسم باشد يا غير آن، ولى ما نمى توانيم عملى ممدوح و پسنديده را به جهت امور جانبى كه گاهى اتفاق مى افتد مانع شويم، بلكه بايد از اعمال خلاف و حرام جلوگيرى نماييم.(789)

اشكال سوم

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «خانه هاى خود را قبر و قبر مرا عيد قرار ندهيد».(790) ابن قيم به اين حديث بر حرمت برپايى مراسم استدلال كرده است.(791)

پاسخ

اولاً: دليل، اخص از مدعا است؛ زيرا روايت تنها اشاره به قبر پيامبر دارد، نه مطلق مكان ها.

ثانياً: جهت آن شايد اين باشد كه انسان بايد در محضر پيامبرصلى الله عليه وآله با خضوع و خشوع باشد و اين مسئله با اظهار فرح و سرور در كنار قبر سازگارى ندارد ولى منافاتى ندارد كه در جايى ديگر انجام گيرد.

سبكى مى گويد: محتمل است كه معناى حديث اين باشد: قبر مرا مانند روزهاى عيد قرار ندهيد، بلكه در كنار قبر من زيارت و سلام و دعا بخوانيد.(792)

اشكال چهارم

در برپايى مراسم و مولودى خوانى تشبه به نصارا است.(793)

پاسخ

اولاً: تشبه از عناوين قصدى است كه در ترتب حكم بر آن احتياج به قصد دارد. حال سؤال مى كنيم كه آيا احدى از مسلمين در برپايى مراسم، قصد تشبه به كفار و نصارا را دارد؟ قطعاً جواب منفى است.

بخارى در كتاب مغازى از صحيح خود در باب غزوه احد نقل مى كند: ابوسفيان براى تحريك مشركين صدا داد: زنده باد بت هُبل. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: شما نيز جواب او را بگوييد. عرض كردند: چه بگوييم؟ فرمود: بگوييد: اللَّه اعلى و اجلّ. ابوسفيان بار ديگر شعار ديگرى را براى تحريك مشركين به حمله سرداد: براى ماست عُزّا و شما عُزّا نداريد. پيامبر فرمود: شما نيز جواب او را بدهيد. عرض كردند: چه بگوييم؟ فرمود: بگوييد: اللَّه مولانا و لا مولى لكم... .(794)

آيا كسى مثل وهابيون مى تواند به پيامبرصلى الله عليه وآله اعتراض نموده و بگويد:

اى رسول خدا! اين عمل تو تشبه به كفار است و جايز نيست؟ مگر خداوند متعال در قرآن كريم نفرموده: {كُتِبَ عَلَيْكُمْ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ ؛(795) «بر شما روزه نوشته و حتمى شده؛ همان گونه كه بر اقوام قبل از شما نيز نوشته شده بود. پس مجرد تشابه يك عمل با كردار پيشينيان دليلى بر بطلان آن نيست.»

شيخ شلتوت در كتاب الفتاوى در جواب سؤال كسى كه از او درباره كلاه هايى كه از غرب وارد مى شود سؤال نمود، مى فرمايد: «صحيح نيست كه بگوييم اين كلاه ها زىّ خاص غيرمسلمين و شعار غيراسلامى است، بلكه مسلمان و غيرمسلمان در آن مساوى است و آنچه كه مسلمانان به سر مى گذارند به قصد تشبه به غير مسلمين در خصوصيات دينشان نيست، بلكه به جهت جلوگيرى از حرارت خورشيد يا سرماى زمستان از آن استفاده مى كنند. لذا مشكلى ندارد».(796)

ثانياً: اساس جواز يك عمل؛ انطباق آن با كتاب و سنت است، خواه شبيه به عمل ديگران باشد يا نه و ما مشروعيت آن را با ادله عام و خاص ثابت كرديم.

ثالثاً: همان گونه كه از كلام شيخ شلتوت استفاده شد، مقصود از تشبه به نصارا تشبه در اختصاصيات آنان از قبيل صليب و زدن ناقوس است، نه در هر عملى.

اشكال پنجم

سلف صالح اين عمل را انجام ندادند.

پاسخ

اولاً: در اصول به اثبات رسيده كه عدم فعل معصوم دلالت بر حرمت، و فعل معصوم دلالت بر وجوب ندارد، بلكه تنها عدم فعل، دلالت بر عدم وجوب و فعل دلالت بر عدم حرمت دارد. پس مجرد انجام ندادن دليل بر حرمت و عدم جواز نيست.

ثانياً: سيره و عمل مسلمين تا عصر

ابن تيميه، برپايى مراسم بوده و اهل سنت تصريح دارند كه اجماع حجت است.

ثالثاً: اين كه در كلام ابن تيميه آمده: سلف صالح محبّتشان نسبت به رسول خدا بيشتر بوده و اگر جايز مى بود حتماً اين عمل را انجام مى دادند، اين حرف، خلاف احاديث نبوى است، زيرا در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خطاب به صحابه آمده: «همانا زود است كه اقوامى بيايند كه از شما محبتشان نسبت به من بيشتر باشد».(797)

اشكال ششم

اختصاص دادن روزى خاص براى اظهار فرح و شادى بدعت است.

پاسخ

اوّلاً: همان گونه كه به اثبات رسيده، گاهى مكانى به جهت مظروفش شرف پيدا مى كند، زمان نيز اين چنين است؛ برخى از زمان ها به جهت عمل خاصى كه در آن انجام گرفته ارزش مند است؛ همانند شب قدر كه قرآن مى فرمايد: {إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ}؛ «ما قرآن را در شب مباركى نازل كرديم.» پس اگر مراسمى را در وقت خاصى كه همان ميلاد پيامبر يا غدير است انجام مى دهيم به جهت آن است كه شب مباركى است.

ثانياً: اوامر شارع گاهى به شيئى به عنوان عام آن تعلق مى گيرد، كه تطبيقش بر مصاديق بر عهده مكلف است؛ همانند كمك به فقرا، كه حكم بر موضوعى كلّى است (كمك به فقرا)، ولى تطبيق آن بر مصاديق خاص به عهده مكلف واگذار شده تا هر نوع كمكى كه فقير لازم دارد و مقدور اوست انجام دهد. در اين جا نيز تطبيق آن بر وقتش به مكلف واگذار شده تا در هر وقتى كه مناسب مى بيند پياده نمايد.

پي نوشت ها

1 تا 150

1) بازخوانى انديشه تقريب، اسكندرى، ص 32.

2) سوره آل عمران، آيه 103.

3) همان، آيه 105.

4) سوره حجرات، آيه 10.

5) سوره انعام، آيه 159.

6) سوره آل عمران، آيه 103.

7) انفال، آيه 46.

8) سوره انبياء، آيه 92.

9) سوره هود، آيه 17.

10) سوره اعلى، آيه 19.

11) سوره بقره، آيه 124.

12) سوره آل عمران، آيه 103.

13) بحارالانوار، ج 44، ص 329.

14) الصواعق المحرقة، ص 90.

15) جامع البيان، ج 4، ص 21.

16) المصنّف، ابن ابى شيبه.

17) شواهد التنزيل، ج 1، ص 168.

18) مستدرك حاكم، ج 3، ص 149.

19) همان، ج 3، ص 151.

20) الملل و النحل، ج 1، ص

24.

21) اسلامنا، رافعى، ص 59 ؛ مجله رسالة الاسلام، تاريخ 13 ربيع الاول 1378 هجرى، قاهره.

22) في سبيل الوحدة الإسلامية، ص 64.

23) همان.

24) دفاع عن العقيدة والشريعة، ص 257.

25) فى سبيل الوحدة الاسلامية، ص 66.

26) تاريخ التشريع الاسلامى.

27) تاريخ المذاهب الاسلاميّة، ص 39.

28) مجله رسالة الثقلين، شماره 2، سال اوّل 1413 هجرى، ص 252.

29) فى سبيل الوحدة الاسلامية.

30) نظرات فى الكتب الخالدة، ص 33.

31) عبد اللَّه بن سبأ، ج 1، ص 13.

32) الغدير، ج 4، ص 4 و 5.

33) مع رجال الفكر فى القاهرة، ص 40.

34) لماذا اخترت مذهب اهل البيت عليهم السلام، ص 16و17.

35) ثم اهتديت، ص 204.

36) منهج فى الانتماء المذهبى، ص 311.

37) صالح الوردانى، الخدعة، العقل المسلم بين أغلال السلف وأوهام الخلف.

38) المتحّولون، ج 1، ص 123.

39) همان، ج 3، ص 126.

40) همان، ج 3، ص 127.

41) همان، ج 3، ص 86و87، به نقل از صالح الوردانى.

42) به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6771، قسمتى از سخنرانى ايشان در اهواز.

43) همان، ج 3، ص 113.

44) همان، ج 3، ص 117.

45) همان.

46) المتحولون، ج 1، ص 709.

47) همان، ج 1، ص 462.

48) نهج البلاغه، عبده، ج 2، ص 19.

49) همان، ص 19.

50) همان، ج 1، ص 278.

51) همان، ج 2، ص 55.

52) همان، ج 5، ص 362.

53) نهج البلاغه، صحبى صالح، خطبه 147.

54) سوره احزاب، آيه 21.

55) سوره نساء، آيه 141.

56) بحار الانوار، ج 39، ص 44 ؛ كنز العمال، ج 1، ص 166، ح 246.

57) سوره مائده، آيه 104.

58) سوره زحرف، آيه 23.

59) سوره احزاب، آيات 66و68.

60) الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 341.

61) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1322، ح

3992 ؛ سنن ترمذى، ج 4، ص 134، ح 2778.

62) سوره انعام، آيه 59.

63) سوره نحل، آيه 77.

64) سوره نمل، آيه 65.

65) سوره جن، آيه 26.

66) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1322، ح 3992 ؛ سنن ترمذى، ج 4، ص 134، ح 2778.

67) فيض القدير، ج 2، ص 21.

68) مستدرك حاكم، ج 1، ص 128.

69) الاعتصام، ج 2، ص 189.

70) لوامع الانوار، ج 1، ص 93.

71) سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 1، ص 359.

72) صحيح بخارى، ج 4، ص 176.

73) همان، ج 4، ص 110.

74) صحيح بخارى، ج 7، ص 208 ؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 66.

75) احقاق الحق، ج 2، ص 296، به نقل از كتاب المواهب طبرى شافعى.

76) مناقب خوارزمى، ص 105.

77) ترجمه امام على عليه السلام، ابن عساكر، رقم 834.

78) كامل ابن اثير، ج 2، ص 318.

79) خطبه حضرت زهراعليها السلام ؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 234.

80) تاريخ طبرى، ج 2، ص 235 ؛ فدك در تاريخ، شهيد صدر.

81) صحيح بخارى، ج 6، ص 16.

82) تاريخ طبرى، ج 3، ص 431.

83) همان، ج 4، ص 53.

84) حلية الاولياء، ج 1، ص 44.

85) رك: معالم المدرستين، ج 1، ص 273-279.

86) اصول كافى، ج 2، ص 131.

87) تاريخ طبرى، ج 3، ص 429.

88) الامامة و السياسة، ج 1، ص 32.

89) همان، ص 168.

90) سوره طه، آيات 29و30.

91) ينابيع المودة، باب 76، ح 1.

92) تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 7.

93) كامل ابن اثير، ج 1، ص 54 و 55.

94) همان، ص 62.

95) تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 28.

96) اثبات الوصية، ص 70.

97) كنزالعمال، ج 11، ص 610، ح 32953 ؛ مجمع الزوائد، ج

9، ص 113و114.

98) الرياض النضرة، ج 3، ص 138.

99) صحيح ترمذى، ج 5، ص 460 ؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 101.

100) صحيح ترمذى، ج 5، ص 637.

101) مستدرك حاكم، ج 3، ص 127.

102) سوره يونس، آيه 35.

103) كنز العمال، ج 6، ص 19، ح 14653.

104) مجمع الزوائد، ج 5، ص 232 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 165.

105) احقاق الحقّ، ج 4، ص 2.

106) سوره مائده، آيه 55.

107) در المنثور، ج 2، ص 239 و...

108) سوره شورى، آيه 23.

109) احياء الميت بفضائل اهل البيت عليه السلام، ص 239 ؛ در المنثور، ج 6، ص 7 ؛ جامع البيان، ج 25، ص 14 ؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 444 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 199 و...

110) سوره احزاب، آيه 33.

111) صحيح مسلم، ج 2، ص 331.

112) سوره بقره، آيه 207.

113) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 4.

114) شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 262.

115) مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 348.

116) تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 99-101.

117) سوره آل عمران، آيه 61.

118) مسند احمد، ج 1، ص 185.

119) صحيح مسلم، ج 7، ص 120.

120) سنن ترمذى، ج 5، ص 596.

121) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 150.

122) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 14 و... .

123) الامام على بن ابى طالب، ص 43.

124) فى رحاب على.

125) على بن ابى طالب عليه السلام بقية النبوة و خاتم الخلافة، ص 110.

126) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 550، ح 6044.

127) مشهد الإمام على عليه السلام فى النجف، ص 6.

128) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 183 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 209 ؛

تاريخ طبرى، ج 2، ص 311.

129) تاريخ طبرى، ج 2، ص 56.

130) عبقرية الامام على عليه السلام، ص 43.

131) علّموا أولادكم محبّة آلَ بيت النبيّ صلى الله عليه وآله، ص 101.

132) علىّ امام الأئمة، ص 9.

133) عبقرية الامام على، ص 43.

134) علموا اولادكم محبّة آل بيت النبّى صلى الله عليه وآله، ص 101.

135) على بن ابى طالب عليه السلام، ص 50 ؛ مشهد الامام على فى النجف، ص 36.

136) مسند احمد، ج 5، ص 662، ح 19796 ؛ كنز العمال، ح 11، ص 605، ح 23924 و... .

137) شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 260.

138) صحيح ترمذى، ج 5، ص 595.

139) على امام الأئمة، ص 107.

140) تذكرة الخواص، ص 46.

141) عبقرية الامام على، ص 29.

142) سجع الحمام فى حكم الامام، ص 18.

143) عبقرية الامام على، ص 15.

144) علّموا اولادكم محبة آل بيت النبّى صلى الله عليه وآله، ص 109.

145) مناقب خوارزمى، ص 40.

146) صحيح ترمذى، ج 5، ص 637.

147) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 127.

148) مسند احمد، ج 5، ص 26 ؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 101.

149) تاريخ ابن عساكر، ج 5، ص 62 ؛ اسدالغابة، ج 4، ص 22.

150) تاريخ ابن عساكر، ج 3، ص 36 ؛ مسند احمد، ج 5، ص 113 ؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 102.

151 تا 300

151) مسند احمد، ج 1، ص 328 و...

152) عبقرية الامام على، ص 195.

153) شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 17.

154) مستدرك حاكم، ج 2، ص 366 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 84 ؛ كنز العمال، ج 6، ص 407 ؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 302 و...

155) مستدرك حاكم، ج 3، ص 182.

156)

مسند احمد، ج 1، ص 209 ؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 311.

157) تاريخ طبرى، ج 2، ص 56.

158) الفصول المهمة، ص 14 ؛ مطالب السؤول، ص 11 ؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 58.

159) نهج البلاغه، خطبه 192.

160) مسند احمد، ج 1، ص 348 ؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 99 ؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 4 ؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 262.

161) الخصائص، ح 102.

162) مسند احمد، ج 5، ص 26.

163) الإصابة، ج 2، ص 30.

164) كامل ابن اثير، ج 2، ص 302.

165) الخصائص، ح 112.

166) السنن الكبرى، ج 5، ص 1414، ح 8520

167) تفسير قرطبى، ج 11، ص 174 ؛ تفسير فخر رازى، ج 22، ص 137 ؛ روح المعانى، ج 16، ص 284.

168) سيره ابن هشام، ج 3، ص 216 ؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 12 ؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 219.

169) مسند احمد، ج 1، ص 3 ؛ سنن ترمذى، ج 5، ح 3719 ؛ سنن ترمذى، ج 5، ح 8461.

170) مسند احمد، ج 1، ص 331 ؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 3732 ؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 374.

171) الرياض النضرة، ص 26 ؛ ذخائرالعقبى، ص 72.

172) مستدرك حاكم، ج 3، ص 138 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 300.

173) ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 23.

174) ر.ك: طبقات ابن سعد، ج 4، ص 66 ؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 391 ؛ كنزالعمال، ج 5، ص 313 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 93 ؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 21 ؛ مغازى واقدى، ج 3، ص 111 ؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 484

؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 207.

175) سوره حشر، آيه 7.

176) سوره نساء، آيه 65.

177) ر.ك: صحيح بخارى: كتاب المرضى، ج 7، ص 9 ؛ صحيح مسلم، كتاب الوصية، ج 5، ص 75 ؛ مسند احمد، ج 4، ص 356، ح 2992.

178) كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 658.

179) صحيح بخارى، كتاب مغازى، باب 78 ؛ صحيح مسلم، كتاب وصيّت، باب 5.

180) شرح ابن ابى الحديد، ج 12، ص 21.

181) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 225 ؛ مقريزى، الامتاع، ص 511 ؛ ارشادالسارى، ج 6، ص 329.

182) سوره مائده، آيه 67.

183) سوره مائده، آيه 6.

184) الغدير، ج 1، ص 31-36 ؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 173 ؛ الامتاع، مقريزى، ص 510 ؛ ارشاد السارى، ج 9، ص 426 ؛ سيره حلبى، ج 3، ص 257 ؛ سيره زينى دحلان، ج 2، ص 143 ؛ تذكرة الخواص، ص 30 ؛ خصائص نسائى، ص 96 ؛ دائرة المعارف، فريد وجدى، ج 3، ص 542.

185) معجم البلدان، ج 2، ص 389.

186) مراصد الاطلاع، ج 1، ص 315و482.

187) معجم البلدان، ج 1، ص 111.

188) مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ص 22، ح 31.

189) الرياض النضرة، ج 3، ص 113.

190) ذخائر العقبى، ص 67.

191) البداية والنهاية، ج 7، ص 386 ؛ اسنى المطالب، ص 48.

192) مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 34.

193) العلل و معرفة الرجال، ج 3، ص 161، رقم 4723.

194) النهاية، ج 5، ص 228.

195) المسند.

196) التاريخ الكبير، ج 1، ص 375.

197) انساب الأشراف، ج 2، ص 108.

198) خصائص النسائى، ص 16و10.

199) مسند ابى يعلى، ج 11، ص 307.

200) تفسير طبرى، ج 3،

ص 428.

201) المعجم الاوسط، ج 3، ص 133.

202) التمهيد، ص 169.

203) الكشف والبيان، ص 181.

204) ثمار القلوب، ص 636، رقم 1068.

205) الاستيعاب، قسم سوم، 1099.

206) تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.

207) مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ص 25، ح 37.

208) شواهد التنزيل، ج 1، ص 201، ح 211.

209) ربيع الابرار، ج 1، ص 84.

210) المناقب، ص 154، ح 182.

211) ترجمه امام على عليه السلام، رقم 572.

212) التفسير الكبير، ج 3، ص 636.

213) اسد الغابة، ج 1، ص 364.

214) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 13.

215) كفاية الطالب، ص 16.

216) فرائد السمطين، ج 2، ص 274.

217) نظم درر السمطين، ص 109.

218) المواقف، ص 405.

219) البداية والنهاية، ج 5، ص 209.

220) المودّة القربى، مودّت پنجم.

221) شرح مقاصد، ج 5، ص 273.

222) مجمع الزوائد، ج 9، ص 165.

223) مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 246.

224) شرح مواقف، ج 8، ص 360.

225) الاصابة، ج 7، ص 780.

226) الفصول المهمة، ص 24.

227) شرح تجريد، ص 477.

228) تاريخ الخلفاء، ص 114.

229) الصواعق المحرقة، ص 25.

230) كنز العمّال، ج 2، ص 154.

231) كنوز الحقائق، ج 2، ص 118.

232) السيرة الحلبية، ج 3، ص 274.

233) البيان و التعريف، ج 3، ص 74.

234) شرح المواهب، ج 7، ص 13.

235) الاسعاف در حاشيه نور الأبصار، ص 152.

236) روح المعانى، ج 6، ص 194.

237) تفسير المنار، ج 6، ص 464.

238) نثر اللآلى، ص 166.

239) الفوائد المتكاثرة فى الأخبار المتواترة.

240) التيسير فى شرح الجامع الصغير، ج 2، ص 442.

241) شرح جامع الصغير، ج 3، ص 360.

242) المرقاة فى شرح المشكاة، ج 5، ص 568.

243) نفحات الأزهار، ج 6، ص 121.

244) همان، ص 126.

245) همان، ص 127.

246) الاربعين.

247)

نفحات الأزهار، ج 6، ص 125.

248) البداية و النهاية.

249) طرق حديث من كنت مولاه.

250) اسنى المطالب.

251) الأربعين.

252) تشنيف الأذان، ص 77.

253) صواعق المحرقه، ص 42و43.

254) مستدرك حاكم، ج 3، ص 109.

255) السيرة الحلبية، ج 3، ص 274.

256) البداية والنهاية، ج 5، ص 288.

257) صحيح ترمذى، ج 2، ص 298.

258) مشكل الآثار، ج 2، ص 308.

259) الاستيعاب، ج 2، ص 373.

260) تذكرة الخواص، ص 18.

261) زين الفتى.

262) روح المعانى، ج 6، ص 61.

263) فتح البارى، ج 7، ص 61.

264) مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ص 26.

265) سرّ العالمين، ص 21.

266) شرح ابن ابى الحديد، ج 9، ص 166، خطبه 154.

267) كفاية الطالب، ص 61.

268) العروة لأهل الخلوة، ص 422.

269) طرق حديث من كنت مولاه.

270) تلخيص المستدرك، ج 3، ص 613، ح 6272.

271) طرق حديث من كنت مولاه، ص 11.

272) مجمع الزوائد، ج 9، ص 104-109.

273) المواهب اللدنيّة، ج 3، ص 365.

274) المرقاة فى شرح المشكاة، ج 10، ص 464، ح 6091.

275) وسيلة المآل فى مناقب الآل، ص 117و118.

276) نزل الأبرار، ص 54.

277) اسعاف الراغبين در حاشيه نور الابصار، ص 153.

278) السنة، ابن ابى عاصم، با تحقيق البانى، ج 2، ص 566.

279) سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 1750.

280) تاريخ روضة الصفا، ج 2، ص 541.

281) المصنف، ج 12، ص 78، ح 12167.

282) المسند، ج 5، ص 355، ح 18011.

283) مسند شيبانى نسوىّ.

284) مسند ابى يعلى.

285) جامع البيان، ج 3، ص 428.

286) الصواعق المحرقة، ص 44.

287) التمهيد، ص 171.

288) الكشف والبيان، در ذيل آيه 67 از سوره مائده.

289) الفصول المهمّة، ص 40.

290) تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.

291) مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ص 18، ح 24.

292)

سرّ العالمين، ص 21.

293) الملل والنحل، ج 1، ص 145.

294) المناقب، ص 94، فصل 14.

295) التفسير الكبير، ج 12، ص 49.

296) النهاية، ج 5، ص 228.

297) اسد الغابة، ج 4، ص 108.

298) كفاية الطالب، ص 62.

299) تذكرة الخواص، ص 29.

300) الرياض النضرة، ج 3، ص 113.

301 تا 420

301) فرائد السمطين، ج 1، ص 77، ح 44.

302) غرائب القرآن، ج 6، ص 194.

303) مشكاة المصابيح، ج 3، ص 360، ح 6103.

304) نظم درر السمطين، ص 109.

305) البداية والنهاية، ج 5، ص 229.

306) الخطط، ج 1، ص 388.

307) الفصول المهمة، ص 40.

308) كنز العمّال، ج 13، ص 133، ح 36420.

309) المواهب اللدنيّة، ج 3، ص 365.

310) الصواعق المحرقة، ص 44.

311) فيض القدير، ج 6، ص 218.

312) شرح المواهب، ج 7، ص 13.

313) الفتوحات الاسلامية، ج 2، ص 306.

314) البداية والنهاية، ج 5، ص 183.

315) طبقات الحفاظ، ج 2، ص 54.

316) تهذيب التهذيب، ج 7، ص 337.

317) الغدير، ج 1، ص 145.

318) همان.

319) تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 231.

320) الغدير، ج 1.

321) نفحات الازهار.

322) شواهد التنزيل، ج 1، ص 190، ح 246.

323) ينابيع المودة، ص 36.

324) سوره حديد، آيه 15.

325) ارشاد السارى، ج 7، ص 280.

326) قاموس المحيط، ج 4، ص 410.

327) ابن بطريق، العمدة، ص 114و115.

328) اين جمله در بسيارى از احاديث غدير آمده است.

329) سوره احزاب، آيه 6.

330) ارشاد السارى، ج 7، ص 280.

331) انوار التنزيل، بيضاوى، ذيل آيه 6 سوره احزاب.

332) الكشاف، ج 3، ص 523.

333) مدارك التنزيل، نسفى، ج 3، ص 294 ؛ تفسير جلالين، ذيل آيه.

334) مسند احمد، ج 1، ص 118 ؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 109، و. . . .

335) اسد

الغابة، ج 6، ص 136، رقم 5940 ؛ تاريخ دمشق، ج 12، ص 226 ؛ سيره حلبى، ج 3، ص 374.

336) سوره مائده، آيه 3.

337) البداية والنهاية، ج 5، ص 214 ؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 157.

338) درّ المنثور، ج 2، ص 298.

339) مودّة القربى، مودّت پنجم.

340) فرائد السمطين، ج 1، ص 312.

341) زاد المعاد، ج 1، ص 121.

342) صحيح مسلم، كتاب الحج، ح 451 ؛ سنن ابى داود، ج 4، ص 54.

343) الرياض النضرة، ج 2، ص 289 ؛ اسد الغابة، ج 3، ص 114.

344) تذكرة الخواص، ص 32.

345) سرّ العالمين، ص 39و40، طبع دار الآفاق العربية، مصر.

346) تذكرة الخواص، ص 62.

347) حديقة الحقيقة، حكيم نسائى.

348) مثنوى مظهر حقّ، عطار نيشابورى.

349) مطالب السؤول، ص 44و45.

350) تذكرة الخواص، ص 30-34.

351) كفاية الطالب، ص 166و167.

352) شرح تائيه ابن فارض، فرغانى.

353) المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والآثار، ج 2، ص 220.

354) شرح مقاصد، ج 2، ص 290.

355) المعارف، ابن قتيبه، ص 194 ؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 362.

356) احقاق الحق، ج 6، ص 560 ؛ ارجح المطالب، ص 580.

357) شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 362 ؛ السيرة الحلبية، ج 3، ص 337.

358) انساب الاشراف، ج 2، ص 156.

359) تاريخ بغداد، ج 8، ص 290 ؛ مناقب ابن مغازلى، ص 18، ح 24 ؛ تذكرة الخواص، ص 30 ؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 77، ح 44 و ...

360) حلية الاولياء، ج 6، ص 59-67.

361) ميزان الاعتدال، ج 2، ص 283، رقم 3756.

362) تاريخ مدينة دمشق، ج 8، ص 137-148.

363) حلية الاولياء، ج 3، ص 75.

364) الثقات، ج 5، ص 435.

365) حلية الاولياء،

ج 6، ص 125-135.

366) خلاصة الخزرجى، ج 2، ص 66، رقم 3566.

367) تهذيب التهذيب، ج 5، ص 225.

368) تاريخ دمشق، ج 8، ص 475.

369) الطبقات الكبرى، ج 7، ص 471.

370) ميزان الاعتدال، ج 3، ص 125، رقم 5833 و ص 131، رقم 5851.

371) لسان الميزان، ج 4، ص 260، رقم 5806.

372) تاريخ بغداد، ج 8، ص 284، رقم 4392.

373) وفيات الاعيان، ج 3، ص 279، رقم 434.

374) تذكرة الحفّاظ، ج 3، ص 991، رقم 925.

375) مناقب خوارزمى، ص 313، ح 314 ؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 319، ح 251.

376) الدر النظيم، ج 1، ص 116.

377) الصواعق المحرقة، ص 126، به نقل از دارقطنى.

378) الامالى، طوسى، ص 332، ح 667.

379) ميزان الاعتدال، ج 1، ص 441، رقم 1643 ؛ لسان الميزان، ج 2، ص 198، رقم 2212.

380) الاستيعاب، قسم سوم / 1098، رقم 1855.

381) التاريخ الكبير، ج 2، ص 382.

382) تاريخ دمشق، رقم 1140و1141و1142.

383) امالى، ضبّى، مجلس 61.

384) كفاية الطالب، ص 386.

385) المناقب، ح 155.

386) جمع الجوامع، ج 2، ص 165و166 ؛ مسند فاطمه عليها السلام، ص 21.

387) كنز العمال، ج 5، ص 717-726، ح 14241و14243.

388) سوره نساء، آيه 59.

389) سوره مائده، آيه 55.

390) سوره توبه، آيه 16.

391) فرائد السمطين، ج 1، ص 312، ح 350.

392) شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 74، خطبه 56.

393) اسد الغابة، ج 3، ص 469، رقم 3341.

394) مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ابن المغازلى، ص 20، ح 27.

395) مسند احمد، ج 1، ص 135، ح 642 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 107 ؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 121 ؛ مطالب السؤول، ص 54 ؛ البداية والنهاية،

ج 5، ص 210 و ج 7، ص 348 ؛ تذكرة الخواص، ص 17 ؛ كنز العمال، ج 13، ص 170، ح 36514 ؛ تاريخ دمشق، رقم 524 ؛ مسند على عليه السلام، سيوطى، ح 144 و ...

396) شرح المواهب، ج 7، ص 13 ؛ اسد الغابة، ج 1، ص 441 ؛ الاصابة، ج 1، ص 305 ؛ قطن الازهار المتناثرة، سيوطى، ص 278.

397) مسند احمد، ج 1، ص 142، ح 672 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 106 ؛ البداية و النهاية، ج 7، ص 384، حوادث سال 40 هجرى ؛ الرياض النضرة، ج 3، ص 114 ؛ ذخائر العقبى، ص 67 ؛ تاريخ دمشق، رقم 532 ؛ المختارة، حافظ ضياء، ج 2، ص 80، ح 458 ؛ درّ السحابة، شوكانى، ص 211.

398) مسند احمد، ج 6، ص 510، ح 22633 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 106 ؛ المعجم الكبير، ج 5، ص 175، ح 4996 ؛ مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ابن المغازلى، ص 23، ح 33 ؛ ذخائر العقبى، ص 67 ؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 383، حوادث سال 40 ه.

399) مسند احمد، ج 1، ص 189، ح 953 ؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 229 ؛ كفاية الطالب، ص 63 ؛ اسنى المطالب، ص 49 ؛ خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام، نسائى، ص 101، ح 87 و ص 102، ح 88 ؛ سنن نسائى، ج 5، ص 131، ح 8472 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 105 ؛ جامع الاحاديث، سيوطى، ج 16، ص 263، ح 7899 ؛ كنز العمال، ج 13، ص 158، ح 36487 و ...

400) فرائد السمطين، ج

1، ص 68، ح 34.

401) مسند احمد، ج 1، ص 189، ح 953 و ج 6، ص 504، ح 22597 ؛ خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام، نسائى، ص 117، ح 98 ؛ سنن نسائى، ج 5، ص 136، ح 8483 ؛ اسد الغابة، ج 3، ص 492، رقم 3382 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 104 ؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 229 و ج 7، ص 384 ؛ المناقب، خوارزمى، ص 156، ح 185 ؛ المعجم الكبير، ح 5058 ؛ المعجم الاوسط، ح 1987 ؛ تاريخ دمشق، رقم 517-522 ؛ المختارة، ضياء مقدسى، رقم 479و480و481.

402) مسند احمد، ج 5، ص 498، ح 18815 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 104 ؛ خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام، نسائى، ص 113، ح 93 ؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 134، ح 8478 ؛ كفاية الطالب، ص 55 ؛ الرياض النضرة، ج 3، ص 114 ؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 231 ؛ نزل الابرار، ص 52 ؛ اسد الغابة، ج 6، ص 252، رقم 6169 ؛ ينابيع المودة، ج 1، ص 36، باب 4.

403) المناقب، خوارزمى، ص 156، ح 185 ؛ المناقب، ابن المغازلى، رقم 27 ؛ تاريخ دمشق، رقم 520.

404) مسند احمد، ج 1، ص 191، ح 964 ؛ تاريخ بغداد، ج 14، ص 236 ؛ مشكل الآثار، ج 2، ص 308 ؛ اسد الغابة، ج 4، ص 108، رقم 3783 ؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 69، ح 36 ؛ اسنى المطالب، ص 47و48 ؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 230 ؛ كنز العمال، ج 13، ص 131، ح 36417 ؛ مسند بزّار، رقم 632 ؛ مسند على عليه

السلام، سيوطى، ص 46 ؛ مسند ابو يعلى، رقم 567 ؛ جمع الجوامع، ج 2، ص 155 ؛ تاريخ اميرالمؤمنين عليه السلام، ابن عساكر، رقم 510 ؛ المختارة، ضياء مقدسى، ج 2، ص 273، رقم 654.

405) مسند احمد، ج 1، ص 189، ح 954 ؛ خصائص نسائى، ص 117، ح 99 ؛ سنن نسائى، ج 5، ص 136، ح 8484 ؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 68، ح 36 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 105 ؛ كفاية الطالب، ص 63 ؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 294، رقم 6481 ؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 230 ؛ تاريخ الخلفاء، ص 158 ؛ كنز العمال، ج 13، ص 158، ح 36487 ؛ مسند بزّار، ج 3، ص 35، رقم 766 ؛ اسنى المطالب، ص 49 ؛ المعجم الكبير، ح 5059 ؛ المعجم الاوسط، ح 2130و5301 ؛ تاريخ اميرالمؤمنين عليه السلام، ابن عساكر، رقم 515و516 ؛ جمع الجوامع، ج 2، ص 72 ؛ درّ السحابة، ص 209.

406) حلية الاولياء، ج 5، ص 26 ؛ خصائص نسائى، ص 100، ح 85 ؛ سنن نسائى، ج 5، ص 131، ح 8470 ؛ المناقب، ابن المغازلى، ص 26، ح 38 ؛ البداية و النهاية، ج 5، ص 230 و ج 7، ص 384 ؛ كنز العمال، ج 13، ص 154، ح 36480 و ص 157، ح 36486.

407) اسد الغابة، ج 5، ص 297، رقم 5162.

408) همان، ج 3، ص 492، رقم 3382.

409) خصائص نسائى، ص 167، ح 58 ؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 154، ح 8542. شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 228، خطبه 37 ؛ السيرة

الحلبية، ج 3، ص 274.

410) المعجم الكبير، ح 8058.

411) كتاب الموالاة، طبرى.

412) انساب الاشراف، ترجمه اميرالمؤمنين عليه السلام، رقم 169.

413) لسان الميزان، ج 2، ص 379.

414) مجمع الزوائد، ج 9، ص 104.

415) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 419، ح 5594 ؛ المناقب، خوارزمى، ص 182، ح 221 ؛ تاريخ دمشق، ج 8، ص 568 ؛ تذكرة الخواص، ص 72 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 107 ؛ كنز العمال، ج 11، ص 332، ح 31662 و ...

416) مسند احمد، ج 6، ص 583، ح 23051و 23052 ؛ اسد الغابة، ج 1، ص 441، رقم 1038 ؛ الرياض النضرة، ج 3، ص 113 ؛ البداية و النهاية، ج 5، ص 231 و ج 7، ص 384و385 ؛ المعجم الكبير، ج 4، ص 173، ح 4053 ؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 354 و ...

417) كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 757، ح 25.

418) اسنى المطالب، ص 49.

419) ينابيع المودة، ج 3، ص 150، باب 90 ؛ كتاب سليم، ج 2، ص 788، ح 26.

420) كتاب سليم، ج 2، ص 834، ح 42.

421 تا 560

421) الامامة و السياسة، ج 1، ص 97.

422) مناقب خوارزمى، ص 199، ح 240.

423) شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 206، خطبه 35 ؛ وقعه صفّين، ص 338.

424) مناقب خوارزمى، ص 205، ح 240 ؛ تذكرة الخواص، ص 85.

425) مسند ابى يعلى موصلى، ج 11، ص 307، ح 6423 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 105.

426) ينابيع المودة، ج 2، ص 73، باب 56.

427) كفاية الطالب، ص 61.

428) كتاب سليم، ج 2، ص 777، ح 26.

429) ربيع الابرار، ج 2، ص

599.

430) حلية الاولياء، ج 5، ص 364.

431) عقد الفريد، ج 5، ص 56-61.

432) الفِصَل، ج 4، ص 224.

433) لسان الميزان، ج 4، ص 229، رقم 5737.

434) المحلّى، ج 10، ص 482.

435) مسند احمد، ج 5، ص 326، ح 17857 ؛ خصائص نسائى، ص 162 ؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 151، ح 4679 و . . .

436) عقد الفريد، ج 4، ص 155.

437) كنز العمال، ج 13، ص 195، ح 36582.

438) تاريخ طبرى، ج 5، ص 145 ؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 435.

439) صحيح مسلم، كتاب الامارة.

440) الفصل، ج 4، ص 161.

441) الاصابة، ج 2، ص 512، رقم 5704.

442) المعجم الكبير، ج 10، ص 96، ح 10071.

443) مستدرك حاكم، ج 3، ص 437، ح 5661.

444) منهاج السنة، ج 7، ص 319.

445) سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 1750.

446) البيّنات، محمود زعبى.

447) سوره حديد، آيه 15.

448) تفسير رازى، ج 29، ص 227.

449) معالم التنزيل، ج 8، ص 29.

450) الكشاف، ج 4، ص 476 ؛ زاد المسير، ج 8، ص 168 ؛ غرائب القرآن در حاشيه تفسير طبرى، ج 27، ص 131 ؛ انوار التنزيل ؛ مدارك التنزيل، ج 4، ص 226 ؛ تفسير جلالين و ...

451) شرح مقاصد، ج 2، ص 290.

452) ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ص 1104.

453) راغب اصفهانى، مفردات، ص 533.

454) الميزان، ج 6، ص 12.

455) همان، ج 5، ص 368.

456) البيّنات.

457) سوره حج، آيه 78.

458) تفسير رازى، ج 23، ص 74.

459) سوره انعام، آيه 62.

460) تفسير نيشابورى، ج 7، ص 128.

461) مسند احمد، ج 4، ص 438.

462) سوره حديد، آيه 15.

463) البداية والنهاية، ج 7، ص 347.

464) كنز العمّال، ج 13، ص

158.

465) الرياض النضرة، ج 1، ص 205.

466) المراجعات، رقم 58.

467) سيره نبويه، زينى دحلان در حاشيه سيره حلبيه، ج 2، ص 346.

468) سيره ابن هشام، ج 4، ص 212.

469) المراجعات، ص 407.

470) البينات.

471) سوره مائده، آيه 67.

472) الميزان، ج 6، ص 49.

473) الخصائص، ابن بطريق، به نقل از كتاب «ما نزل من القرآن فى علىّ» از ابى نعيم اصفهانى.

474) تاريخ بغداد، ج 5، ص 220و221.

475) سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 69.

476) تاريخ بغداد، ج 3، ص 43.

477) الثقات، ج 8، ص 74.

478) تقريب التهذيب، ج 2، ص 39.

479) الكامل فى الضعفاء، ج 5، ص 190، رقم 1347.

480) ميزان الاعتدال، ج 2، ص 18.

481) الكامل فى الضعفاء، ج 3، ص 82و83، رقم 625.

482) تقريب التهذيب، ج 1، ص 331.

483) ترجمه امام على بن ابى طالب عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 86.

484) المنتظم، ج 18، ص 54.

485) سير اعلام النبلاء، ج 20، ص 109.

486) همان، ج 18، ص 254.

487) همان، ج 16، ص 540.

488) همان، ص 539.

489) تاريخ بغداد، ج 1، ص 398.

490) سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 61.

491) همان، ص 60.

492) المنتظم، ج 12، ص 279.

493) سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 393.

494) همان.

495) تقريب التهذيب، ج 1، ص 165.

496) تفسير حبرى، ص 262.

497) سوره مائده، آيه 55.

498) كافى، ج 1، ص 290، ح 5.

499) الغدير، ج 1، ص 424.

500) تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 173، ح 9:66 ؛ در المنثور، ج 3، ص 117 ؛ ترجمة الامام على عليه السلام من تاريخ دمشق، ج 2، ص 85، ح 588.

501) الامالى، ص 162، ح 133 ؛ مناقب على بن ابى طالب عليه السلام،

ص 240، ح 349 ؛ الكشف والبيان، ج 4، ص 92 ؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 239، ح 240.

502) مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ص 239، ح 346 ؛ درّ المنثور، ج 3، ص 117 ؛ فتح القدير، ج 2، ص 60 ؛ روح المعانى، ج 4، ص 282.

503) شواهد التنزيل، ج 1، ص 255، ح 249.

504) شواهد التنزيل، ج 1، ص 249، ح 244 ؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 158، ح 120.

505) شواهد التنزيل، ج 1، ص 252، ح 247.

506) مفاتيح الغيب، ج 12، ص 50 ؛ الكشف والبيان، ج 4، ص 92.

507) الكشف والبيان، ج 4، ص 92 ؛ ينابيع المودة، ج 1، ص 119، باب 39 ؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 254، ح 248 ؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 50 ؛ عمدة القارى، ج 18، ص 206.

508) تفسير الحبرى، ص 285، ح 41.

509) النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن فى على، ص 86، ح 16.

510) مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ص 240، ح 348.

511) همان، ص 240، ح 347.

512) الولاية فى طريق حديث الغدير.

513) الدر المنثور، ج 2، ص 298 ؛ فتح القدير، ج 2، ص 57.

514) كنز العمال، ج 11، ص 603، ح 3291.

515) درّ المنثور، ج 2، ص 298.

516) الكشف والبيان، ج 4، ص 92.

517) ما نزل من القرآن فى على عليه السلام، ص 86.

518) اسباب النزول، ص 135.

519) شواهد التنزيل، ج 1، ص 255، ح 249.

520) كتاب الولايه، به نقل از الطرائف، ج 1، ص 121.

521) تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 237.

522) التفسير الكبير، ج 12، ص 49.

523) مطالب السؤول، ص

16.

524) فرائد السمطين، ج 1، ص 158، ح 120.

525) مودة القربى، مودّت پنجم.

526) الفصول المهمة، ص 42.

527) عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى، ج 18، ص 206.

528) غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 6، ص 194.

529) شرح ديوان اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 406.

530) الدر المنثور، ج 3، ص 116.

531) مفتاح النجا، ص 34-36، باب 3، فصل 11.

532) روح المعانى، ج 6، ص 192.

533) فتح القدير، ج 2، ص 60.

534) ينابيع المودة، ج 1، ص 119، باب 39.

535) المنار، ج 6، ص 463.

536) سوره احزاب، آيه 7.

537) سوره هود، آيه 12.

538) سوره يونس، آيه 15.

539) سوره احزاب، آيه 37.

540) همان، آيه 53.

541) تفسير ابن كثير، ج 2، ص 79.

542) درّ المنثور، ج 3، ص 17 ؛ روح المعانى، ج 4، ص 290 ؛ فتح القدير، ج 2، ص 61.

543) تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 1173، ح 6614.

544) تفسير ابن كثير، ج 2، ص 79.

545) اسباب النزول، سيوطى، ص 152 ؛ درّ المنثور، ج 3، ص 119 ؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 79.

546) عمدة القارى، ج 18، ص 206 ؛ تفسير معالم التنزيل، بغوى، ج 2، ص 51 ؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 48.

547) تفسير مقاتل بن سليمان، ج 1، ص 491و492.

548) جامع البيان، طبرى، ج 4، ص 307 ؛ معالم التنزيل، بغوى، ج 2، ص 51 ؛ تفسير اسألة القرآن المجيد و اجوبتها، رازى، ص 74.

549) مفاتيح الغيب، ج 12، ص 50.

550) سوره مائده، آيه 3.

551) خصائص الوحى المبين، ص 61و62، به نقل از كتاب ما نزل علىّ من القرآن از ابى نعيم اصفهانى.

552) سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 61 ؛ تاريخ

بغداد ج 1، ص 331 ؛ شذرات الذهب، ج 3، ص 26.

553) تاريخ بغداد، ج 3، ص 43.

554) تهذيب التهذيب، ج 11، ص 213-218.

555) تقريب التهذيب، ج 2، ص 128.

556) تهذيب التهذيب، ج 7، ص 361و362.

557) ر.ك: مقدمه فتح البارى.

558) تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.

559) سيراعلام النبلاء، ج 17، ص 311.

560) تاريخ بغداد، ج 12، ص 34 ؛ سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 449.

561 تا 700

561) ميزان الاعتدال، ج 4، ص 125.

562) تهذيب الكمال، ج 13، ص 319و320.

563) الكاشف، ج 1، ص 356.

564) تقريب التهذيب، ج 1، ص 423.

565) تهذيب التهذيب، ج 5، ص 255-261.

566) تهذيب الكمال، ج 28، ص 551 ؛ تقريب التهذيب، ج 2، ص 252.

567) تهذيب الكمال، ج 12، ص 578 ؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 355.

568) ترجمه اميرالمؤمنين عليه السلام از تاريخ دمشق، رقم 575و578و585.

569) المنتظم، ج 17، ص 281.

570) سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 241.

571) سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 241.

572) همان، ج 16، ص 431.

573) ترجمه امير المؤمنين عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ح 575و578و585.

574) سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 28.

575) همان، ج 18، ص 372.

576) كتاب الولاية.

577) تفسير ابن كثير، ج 2، ص 14 ؛ درّ المنثور، ج 3، ص 19 ؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 237 ؛ الاتقان، ج 1، ص 53.

578) ما نزل من القرآن فى علىّ عليه السلام، ص 56.

579) تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.

580) كتاب الولاية.

581) مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، ص 18، ح 24.

582) شواهد التنزيل، ج 1، ص 201، ح 211.

583) ترجمه امير المؤمنين عليه السلام از تاريخ دمشق، ح 575و578و585.

584) المناقب، ص 135، ح

152.

585) تذكرة الخواص، ص 30.

586) فرائد السمطين، ج 1، ص 72، ح 39.

587) البداية والنهاية، ج 5، ص 232.

588) در المنثور، ج 3، ص 19 ؛ الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 53.

589) مفتاح النجا، باب 3، فصل 11، ص 34.

590) صحيح بخارى، ج 1، ص 16.

591) مجمع الزوائد، ج 7، ص 13.

592) تهذيب التهذيب، ج 7، ص 404.

593) لسان الميزان، ج 1، ص 249.

594) تفسير فخر رازى، ج 11، ص 139.

595) ر.ك: تفسير صافى، ذيل آيه اكمال.

596) الميزان، ج 6، ص 196و197.

597) اصول كافى، ج 1، ص 289.

598) سوره اعراف، آيه 163.

599) سوره بقره، آيه 184.

600) سوره آل عمران، آيه 140.

601) نهج البلاغه، حكمت 396.

602) سوره اعراف، آيه 54 ؛ سوره حديد، آيه 4.

603) سوره فصّلت، آيه 9.

604) سوره توبه، آيه 32.

605) سوره بقره، آيه 217.

606) همان، آيه 109.

607) همان، آيه 111.

608) همان، آيه 135.

609) سوره ص، آيه 6.

610) سوره مائده، آيه 3.

611) سوره نساء، آيه 176.

612) سوره مائده، آيه 67.

613) سوره معارج، آيات 1و2.

614) الكشف والبيان، ذيل آيه.

615) وفيات الاعيان، ج 1، ص 61و62.

616) الوافى بالوفيات، ج 8، ص 33.

617) تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص 224.

618) العبر، حوادث سنه 197.

619) مرآة الجنان، حوادث سنه 198.

620) وفيات الاعيان، ج 4، ص 60، رقم 534.

621) فرائد السمطين، ج 1، ص 82، ح 63.

622) تذكرة الحفاظ، ج 4، ص 1505 ؛ معجم شيوخ الذهبى، ص 125، رقم 156.

623) ايضاح المكنون در ذيل كشف الظنون، ج 4، ص 182.

624) شواهد التنزيل، ج 2، ص 381-385.

625) السياق فى تاريخ نيشابور، ص 37.

626) تاريخ بغداد، ج 9، ص 391.

627) همان، ج 10، ص 292.

628) لسان الميزان، ج

5، ص 234 ؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 111.

629) سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 184.

630) تقريب التهذيب، ج 2 ص 110.

631) تهذيب الكمال، ج 11، ص 164-169.

632) تقريب التهذيب، ج 2، ص 177.

633) همان، ج 1، ص 243.

634) تفسير غريب القرآن.

635) تفسير شفاء الصدور.

636) الكشف والبيان.

637) شواهد التنزيل، ج 2، ص 383.

638) الجامع لأحكام القرآن، ج 8، ص 278.

639) تذكرة الخواص، ص 30.

640) فرائد السمطين، ج 1، ص 82، ح 63.

641) نظم درر السمطين، ص 93.

642) الفصول المهمة، ص 41.

643) جواهر العقدين، ص 179.

644) ارشاد العقل السليم، ج 9، ص 29.

645) السراج المنير، ج 4، ص 380.

646) الاربعين فى مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 40.

647) شرح جامع الصغير، ج 6، ص 218.

648) السيرة الحلبية، ج 3، ص 274.

649) نور الابصار، ص 159.

650) وسيلة المآل، ص 119.

651) نزهة المجالس، ج 2، ص 209.

652) شرح جامع الصغير، ج 2، ص 378.

653) شرح المواهب اللدنيّة، ج 7، ص 13.

654) ينابيع المودة، ص 274.

655) كفاية الطالب.

656) منهاج السنة، ج 4، ص 31.

657) جامع البيان، ج 20، ص 133 ؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 13، ص 41.

658) الجامع لأحكام القرآن، ج 10، ص 235 ؛ الاتقان، ج 1، ص 41.

659) جامع البيان، ج 30، ص 91.

660) الاتقان، ج 1، ص 47.

661) ارشاد العقل السليم، ج 8، ص 215.

662) الاتقان، ج 1، ص 47.

663) سوره انفال، آيه 33.

664) منهاج السنة.

665) صحيح مسلم، ج 5، ص 342، ح 39 ؛ صحيح بخارى، ج 4، ص 1730، ح 4416.

666) الاستيعاب، قسم اول، ص 359.

667) الخصائص الكبرى، ج 2، ص 130.

668) منهاج السنة.

669) همان.

670) المراجعات.

671) صحيح مسلم، كتاب الجهاد و السير، باب 34،

ج 3، ص 1412، ح 1785.

672) سيره حلبى، ج 2، ص 98 ؛ نيل الاوطار، ج 2، ص 32.

673) الموطأ، ص 57، ح 151.

674) صحيح مسلم، ج 4، ص 131، باب نكاح المتعة.

675) زاد المعاد، ج 2، ص 184 ؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 48.

676) طبقات ابن سعد، ج 2، ص 190 ؛ سيره حلبى، ج 3، ص 207.

677) صحيح بخارى، ج 7، ص 9، كتاب المرضى.

678) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 21.

679) كامل ابن اثير، ج 3، ص 63 ؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 223 ؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 107.

680) سوره محمّد، آيه 9.

681) تاريخ طبرى، ج 4، ص 224.

682) الطبقات الكبرى، ج 5، ص 20 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 158 ؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 36.

683) سوره يونس، آيه 32.

684) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 103.

685) تاريخ طبرى، ج 3، ص 254.

686) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 128.

687) تاريخ طبرى، ج 3، ص 202 ؛ الكامل، ج 2، ص 325.

688) روح المعانى، ج 10، ص 45.

689) شرح ابن ابى الحديد، خطبه سوم.

690) العقد الفريد، ج 4، ص 85.

691) تاريخ الامم الاسلاميه، ص 497.

692) شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 45.

693) همان، ج 12، ص 78.

694) سوره آل عمران، آيه 31.

695) سوره نساء، آيه 80.

696) علل الشرايع، ج 1، ص 146، ح 3 ؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 81، ح 15.

697) المناقب، ج 3، ص 220.

698) بحارالانوار، ج 29، ص 482 ؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 291 ؛ معرفة الصحابة، ابى نعيم، ص 22، مخطوط ؛

شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 23.

699) مختصر تاريخ دمشق، ج 6، ص 276 ؛ تهذيب الكمال، ج 5، ص 59 ؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 210 ؛ المجروحين، ابن حبان، ج 1، ص 268 ؛ الأنساب، سمعانى، ج 3، ص 50.

700) البداية و النهاية، ج 8، ص 142 ؛ تذكرة الخواص، ص 235 ؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 283.

701 تا 797

701) شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 197.

702) همان، ص 200.

703) همان، ج 4، ص 174.

704) ينابيع المودة، ج 1، ص 53.

705) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 137 ؛ كامل ابن اثير، ج 3 ص 24.

706) شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 107.

707) مستدرك حاكم، ج 3، ص 150، ح 4676.

708) همان، ص 151، ح 4677.

709) شرح ابن ابى الحديد، ج 9، ص 23.

710) همان، ج 20، ص 298، رقم 413.

711) همان، رقم 414.

712) سوره انفال، آيه 24.

713) سوره احزاب، آيه 36.

714) سوره قصص، آيه 68.

715) نظرية الامامة لدى الشيعة الاثنى عشرية، ص 501.

716) النظم الاسلامى نشأتها و تطوّرها، ص 267.

717) همان، ص 279.

718) رسائل جاحظ، ص 292-297، رساله يازدهم.

719) الاختلاف فى اللفظ و الردّ على الجهميّة و المشبّهة، ص 47-49.

720) النزاع و التخاصم، ج 12، ص 315-317.

721) جمهرة انساب العرب، ص 112.

722) المحلّى، ج 1، ص 55.

723) سوره اسراء، آيه 60.

724) تفسير آلوسى، ذيل آيه.

725) مرآة الاسلام، ص 268-270.

726) همان، ص 272.

727) الفتنة الكبرى، ج 1، ص 152.

728) همان، ج 2، ص 15.

729) مختصر تاريخ العرب و التمدن الاسلامى، ص 63.

730) روح الاسلام، ص 296.

731) همان، ص 300.

732) همان، ص 301.

733) ضحى الاسلام، ج 3، ص 225.

734)

يوم الاسلام، ص 41.

735) همان، ص 53.

736) فجرالاسلام، ص 79.

737) نشأة الفكر الفلسفى فى الاسلام، ج 1، ص 229.

738) النزاع و التخاصم، ص 31.

739) نشأة الفكر الفلسفى فى الاسلام، ج 1، ص 198.

740) همان، ج 2، ص 46.

741) معاوية فى الميزان، ج 3، ص 542.

742) همان، ص 611، به نقل از طبرى.

743) الاصول الفكرية للثقافة الاسلامية، ج 3، ص 16.

744) مصطفى رافعى، الاسلام نظام انسانى، ص 30.

745) تفسير المنار، ج 5، ص 188.

746) اقتضاء الصراط المستقيم، ص 293-295.

747) مجموع فتاوى و مقالات متنوعة، ج 1، ص 183.

748) اللجنة الدائمة من الفتوى، رقم 1774.

749) البدعة، ابن فوزان، ص 25و27.

750) فتاوى منار الاسلام، ج 1، ص 43.

751) سوره توبه، آيه 24.

752) مستدرك حاكم، ج 3، ص 149.

753) سوره شورى، آيه 23.

754) سوره صافات، آيه 24.

755) تذكرةالخواص، ص 10.

756) تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 143.

757) سوره بقره، آيه 125.

758) صحيح بخارى، كتاب الانبياء، ج 2، ص 158.

759) سوره بقره، آيه 158.

760) صحيح بخارى، كتاب الانبياء، ج 2، ص 158.

761) سوره صافات، آيات 101-107.

762) مسند احمد، ج 1، ص 306 ؛ مسند الطيالسى، ح 2697.

763) سوره حج، آيه 32.

764) سوره ابراهيم، آيه 5.

765) سوره شورى، آيه 23.

766) سوره ضحى، آيات 1و2.

767) السيرة الحلبيه، ج 1، ص 58.

768) سوره اعراف، آيه 157.

769) سوره انشراح، آيه 7.

770) سوره فتح، آيه 3.

771) سوره هود، آيه 120.

772) صحيح مسلم، ج 2، ص 819.

773) صحيح مسلم، ح 1130 ؛ صحيح بخارى، ج 7، ص 215.

774) الحاوى للفتاوى، ج 1، ص 196.

775) مورد الصادى فى مولد الهادى.

776) الحاوى، ج 1، ص 196.

777) همان.

778) صحيح ترمذى، ح 491.

779) الآثار الباقية فى القرون الخالية، ص 334.

780)

مطالب السؤول، ص 53.

781) همان، ص 56.

782) وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 1، ص 60 و ج 2، ص 223.

783) همان.

784) التنبيه و الإشراف، مسعودى، ص 221.

785) ثمار القلوب، ثعالبى، ص 511.

786) سوره مائده، آيه 67.

787) فتح المجيد بشرح عقيدة التوحيد، ص 154و155، در حاشيه.

788) المدخل، ابن الحاج، ج 2، ص 2.

789) الحاوى للفتاوى، سيوطى، ج 1، ص 19.

790) مسند احمد، ج 2، ص 246.

791) حاشيه عون المعبود، ج 6، ص 32.

792) كشف الارتياب، ص 449.

793) اقتضاء الصراط المستقيم، ص 294.

794) صحيح بخارى، ح 4043 ؛ البداية و النهاية، ج 4، ص 28.

795) سوره بقره، آيه 183.

796) الفتاوى، شلتوت، ص 88.

797) مجمع الزوائد، ج 10، ص 66 ؛ كنز العمال، ج 2، ص 374.

غدير حقيقتى بر گونه تاريخ

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : غدير حقيقتى بر گونه تاريخ / مؤلف رضا فرهاديان .

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدّس جمكران ، 1385 .

مشخصات ظاهرى : 56 ص

شابك : 8 - 044 - 973 - 964 - 978

يادداشت : عنوان روى جلد: غدير حقيقتى بر گونه تاريخ ويژه نوجوانان

يادداشت : چاپ قبلى: ستاد بزرگداشت غدير، 1380

عنوان روى جلد : على بن ابيطالب عليه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق. - - اثبات خلافت

موضوع : غدير خم

موضوع : غدير خم - - داستان

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)، واحد پژوهش

رده بندى كنگره : 1385 7 ح 4 ف /5/223BP

رده بندى ديويى : 452/297

شماره كتابشناسى ملّى : 1041938

مقدمه ناشر

در عصر كنونى كه استقبال جهان اسلام و حتى اديان ديگر نسبت به مباحث واقع گرايانه و مستند غدير بيش از پيش شده است بر آن شديم كه كتابى ويژه جوانان و نوجوانان پيرامون غدير آماده و چاپ گردد كه اين زحمت را برادر ارجمند حجّت الاسلام والمسلمين فرهاديان متقبل و به زيور طبع آراسته گرديد، كه اميد است مورد توجّه حضرت صاحب الزمان عليه السلام قرار گيرد.

مدير مسؤول انتشارات مسجد مقدّس جمكران

حسين احمدى

مقدّمه مؤلف

تصويرى از واقعه زنده و حقيقتى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعد و برقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يك بار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى و بلندى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن، از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.

در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت آن واقعه، كه تا ابد، زمان را عطرآگين كرده است، استشمام كند.

در فراهم آمدن اين مجموعه، لازم است از برادر عزيزم جناب آقاى حسين حسن زاده و واحد پژوهش ستاد بزرگداشت غدير تشكر و قدردانى نمايم.

آخرين سفر

از هجرت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به مدينه ده سال مى گذشت.(1) در سحرگاه يكى از شب هاى ماه ذيقعده، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پس از فراغت از نماز شب در صحن مسجد نشسته بود كه ناگهان جبرئيل فرود آمد.(2) پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم خوشحال گرديد.

جبرئيل:

اى محمّدصلى الله عليه وآله وسلم! خداى عزّوجل به تو سلام مى رساند و مى فرمايد:

من هيچ يك از رسولان خود را به سوى خويش فرا نخواندم مگر اين كه دين آنان را كامل كردم

و حجّتم را بر مردم آن ديار تمام كردم. اكنون از رسالت تو، تنها دو وظيفه بر عهده ات باقى مانده كه بايد آن را به امّت خود ابلاغ كنى: يكى حجّ و ديگرى وصايت! زيرا من هيچ گاه زمين را از حجّت خالى نگذاشته و نخواهم گذاشت.

اى محمدصلى الله عليه وآله وسلم! خداوند بزرگ به تو فرمان مى دهد كه حجّ را به جا آور و مناسك آن را به مردم بياموز، هم چنان كه نماز و روزه را آموختى.

اينك رهبر شصت و سه ساله امّت اسلامى مأموريت پيدا مى كند براى آخرين بار، به منظور برپا داشتن مراسم حجّ به سوى مكّه رهسپار شود. صبح همان روز پيامبر دستور داد در شهر مدينه و ساير شهرها و در بين قبايل و عشاير اعلان كنند كه: پيامبر امسال عازم خانه خدا است. جارچيان همه در مدينه و اطراف آن به راه افتادند و اعلام كردند كه: اى مردم! بدانيد كه رسول خدا براى به جا آوردن فريضه حجّ عازم سفر مكّه است. پس همگان با وى همراه شويد تا از فراگيرى اين فريضه مقدّس الهى بى بهره نمانيد.

انتشار اين خبر در فضاى مدينه و ساير شهرها، غلغله اى به پا كرد و در دل گروه هاى زيادى از مردم شور و شوق فراوانى برانگيخت و به دنبال آن، هزاران نفر از محل هاى خود كوچ كردند و در اطراف مدينه خيمه ها برپا كردند و همگى در انتظار حركت كاروان پيامبر لحظه شمارى مى كردند. رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم پس از غسل و نظافت كردن، جامه سفيد بلندى به تن پوشيد و با پاى پياده در حالى كه تمام اعضاى خانواده

خود را در درون هودجى بر روى شتران جاى داده بود، پيشاپيش مردم به سوى مكّه به راه افتاد.(3)

در اين سفر گروه هاى مهاجر و انصار و جمعيّت انبوهى از مردم مدينه و قبايل اطراف آن، حضرتش را همراهى مى كردند. در بين راه در مناطق مختلف، كاروان ها و گروه هاى كوچك و بزرگ، منزل به منزل به تدريج به كاروان پيامبر ملحق مى شدند. هرچه به مكّه نزديك تر مى شدند، جمعيّت زائران خانه خدا افزايش مى يافت. منظره باشكوهى به وجود آمده بود. همه از اين كه اين توفيق نصيبشان شده بود تا در ركاب رسول خدا و همراه با ايشان عازم سفر حجّ بشوند، خوشحال و شادمان بودند. هرچه زمان مى گذشت، جمعيّت بيشتر مى شد و شور و نشاط مردم فزونى مى يافت.

حضرت على عليه السلام كه از طرف رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم براى تبليغ اسلام به يمن رفته بود، پس از اين كه از حركت به قصد حجّ و زيارت خانه خدا باخبر شد، با دوازده هزار نفر عازم مكّه شد.(4)

امسال بيابان حجاز جمعيّت فراوان و باشكوهى را در خود مى بيند كه همه با اشتياق تمام به سوى مكّه در حركت اند. وقتى كاروان به «ذى الحليفه» منطقه اى كه مسجد شجره هم در آنجا قرار داد، رسيدند، پيامبر شب را در آنجا اقامت گزيد و صبح خيلى زود به طرف مسجد شجره حركت كردند و در آنجا به همه دستور داد با دو قطعه پارچه سفيدى كه از قبل همراه داشتند احرام ببندند. هنگام بستن احرام، طنين پر شور «لبيك... اللّهمّ لبيك» از بيابان هاى مكّه به گوش مى رسيد. اينك زائران خانه خدا، همه با لباس هاى سفيد و يك شكل و

يك نواخت نيت حجّ نمودند و به سوى مكّه حركت كردند در صحراى حجاز منظره شگفت آورى به وجود آورده بودند. خيل جمعيّت سفيدپوش مردم براى يك لحظه، صحنه رستاخير و صحراى محشر را در ذهن ها مجسم مى كرد.

ورود به خانه محبوب

انبوه مردم در قالب كاروان همچنان در حال حركت بودند و هرگاه به روستا يا جمعيتى مى رسيدند و يا از نقطه بلند و يا دره اى عبور مى كردند، فرياد: «لبيك اللّهمّ لبيك» آنان بلند مى شد و شور و هيجانى در دل ها ايجاد مى كرد؛ به طورى كه اين وحدت و همدلى و احساس روح جمعى و ياد خدا سبب گرديد تا جمعيّت، همين كه به نزديك مكّه رسيدند فرياد لبيك آنان فضاى شهر مكّه را تحت تأثير ورود خودشان قرار دهد. وقتى كه ديوارهاى مسجدالحرام را از دور مشاهده كردند ناخودآگاه قطرات اشك در چشمانشان حلقه زد و همگى صداى تكبير خودشان را بلند و بلندتر كردند. روز چهارم ذى حجه بود كه وارد مكّه شدند. پيامبر از همان جا بى درنگ به قصد زيارت خانه خدا از در «بنى شيبه» وارد مسجدالحرام گرديد؛ در حالى كه جمعيّت او را همراهى مى كرد، خدا را حمد و ثنا مى گفت و بر ابراهيم خليل درود مى فرستاد. كاروان ها به تدريج به دنبال حضرت وارد مسجدالحرام شدند. در حالى كه همه احرام سفيد به تن داشتند يك دل و يك صدا همراه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اللَّه اكبر گفتند و هم زمان هفت بار به طواف خانه كعبه مشغول شدند و دور خانه خدا چرخيده و اين عمل را همانند رسول بزرگوار اسلام انجام دادند.

صحنه با شكوه و فراموش نشدنى بود. جمعيّت، پيامبر

را همچون نگين انگشترى در ميان گرفته بودند. پيامبر در حال تكبير گفتن، قطرات اشك از چشمانش همانند مرواريدى شفاف روى گونه مباركش مى غلطيد.

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پس از طواف، براى اداى نماز طواف پشت مقام ابراهيم قرار گرفت و دو ركعت نماز خواند. وقتى از نماز فارغ گرديد، شروع نمود به سعى ميان صفا و مروه. آن گاه رو به جمعيّت كرد و فرمود: كسانى كه همراه خود قربانى نياورده اند بايد از احرام خارج شوند و با انجام «تقصير»(5) ديگر تمام محرمات احرام براى آنان حلال باقى بمانند تا زمانى كه به منا رسيدند، قربانى خود را سر ببرند.(6)

در فاصله بين انجام مراسم عمره و حج، پيامبر راضى نبود كه در خانه كسى بماند؛ از اين رو، دستور داد تا خيمه اى در بيرون از مكّه برپا كردند و در آنجا رحل اقامت گزيد.(7)

حركت به سوى شناخت

روز هشتم ذى حجه فرار رسيد، زائران خانه خدا همان روز از مكّه به سوى عرفات حركت كردند و پيامبر نيز بر شتر خود سوار شد و راه عرفات را در پيش گرفتند و در نقطه اى به نام «نَمَره» كه خيمه اى براى حضرت زده بودند، فرود آمدند. در آنجا اجتماع باشكوهى از جمعيّت مسلمانان گرد آمده بود. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نماز ظهر و عصر را در سرزمين عرفات همراه با ده ها هزار نفر از جمعيّت زائران به جا آوردند. پس از اتمام فريضه نماز براى نمازگزاران خطبه اى ايراد كردند كه در آن، مردم را موعظه نمودند. آن گاه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم با گفتن سه تكبير به سخنان خود پايان دادند.(8)

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم تا غروب روز

نهم در عرفه توقف نمودند. هنگامى كه خورشيد كاملاً در افق پنهان گشت و هوا كمى تاريك شد بر شتر خود سوار شدند و پيشاپيش جمعيّت به طرف مشعر حركت كردند. بخشى از شب را در «مزدلفه» گذراندند و به محض طلوع فجر صادق؛ يعنى در روز دهم، رهسپار «منا» شدند. سپس «رمى جمره» و ذبح قربانى و «تقصير» را انجام داده و براى به جا آوردن بقيه مراسم حجّ عازم مكّه گرديدند و به اين ترتيب مناسك حجّ تمتع را به مردم آموزش دادند. مراسم حجّ به پايان رسيد و مسلمانان براى اولين بار اعمال و مناسك حجّ را از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آموختند.

پس از انجام مراسم، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پياده همراه جمعيّت به طرف «مسجد خيف» حركت كرد.(9) رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم از اين كه توانسته بود فريضه حجّ را انجام دهد و مسلمانان را با آن آشنا سازد و به فرمان خدا جامه عمل بپوشاند خوشحال بود. انبوه جمعيّت همچنان در حركت بود. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شادمان بود و احساس آرامش مى كرد و گاه و بى گاه چهره پر فروغ رهبر مسلمانان را هاله اى از غم فرا مى گرفت و به فكر فرو مى رفت و شادى را در كامش ناگوار مى ساخت. چرا كه او به فكر عهد و وظيفه ديگرى بود كه؛ در بدو حركتش به سوى مكّه، جبرئيل يادآور شده بود و آن؛ جانشينى بعد از خودش بود. به آن فكر مى كرد و همراه جمعيّت، باشكوه و وقار تمام، پياده راه خود را به طرف «مسجد خيف» ادامه مى داد. پيامبر همواره مى انديشيد و بيمناك

بود كه مبادا پس از رحلتش در بين جامعه اسلامى تفرّقه ايجاد شود و وحدت امّت اسلامى از هم بگسلد و متفرق شوند و روح برادرى و اخوّت از ميانشان رخت بربندد و دوباره تعصبات قبيلگى و جاهليّت گريبان گير مردم شود. پيامبر خوب مى دانست كه امّت اسلامى به رهبر و امامى عادل و عالم نياز دارد كه اگر بعد از او زمام امور جامعه، ولايت امّت را به دست نگيرد، تمام زحمت گرانبهاى چندين ساله اش به هدر خواهد رفت. چرا كه منافقان داخلى و دشمنان خارجى همواره درصدد فرصت بودند تا مردم را به مسير باطل و جاهليّت گذشته بكشانند. منافع زورگويان و اشراف را كه در سايه شرك و جهل و بت پرستى مردم تأمين مى شد، دوباره زنده كند.

از طرفى چگونه مى توان تصوّر كرد كه چنين رهبر دلسوز و آگاه و مهربانى نگران آينده جامعه اسلامى نباشد و اين كه زمام امور خلافت و رهبرى جهان بزرگ اسلام كه نوبنياد است و به صورت نهالى نو رسته و تازه شكوفه كرده است به دست حوادث بسپارد؟ آيا مى توان باور كرد كه چنين رهبر دلسوزى به اين مسئله نينديشد و درباره آن دورانديشى نكرده باشد؟ آيا عقل چنين حكم مى كند؟ آيا شرع چنين اقتضايى دارد؟ آيا ممكن است خداوند رسالت رسول خدا را ناتمام بگذارد و پس از آن جامعه و امّت اسلامى را به حال خود رها كند؟ و براى هدايت و رهبرى امّت بعد از پيامبر سكوت كند؟

پيامبر همواره با خود مى انديشيد و موانعى را در كار مى ديد. او مى دانست كه رهبرى امّت بعد از خودش شايسته كيست و لباس خلافت به قامت رساى

چه كسى برازنده است؟

او خوب مى دانست كه بايد كسى عهده دار اين مسؤوليت بزرگ شود كه از آغاز زندگى لحظه اى عقايد و افكارش به شرك و ظلم آلوده نشده باشد. او بايد كسى باشد كه در دامن وحى پرورده شده و در ايمان آوردن به اسلام، گوى سبقت را از همه ربوده باشد. براى پيشبرد دين و جهاد و در راه خدا، پيش قدم بوده و در نبردها سربازى شجاع و فداكار، كه از علم و دانش و تقوا سرآمد مهاجر و انصار باشد و در قضاوت، شخصى بى نظير. در نبردها هرگز از دشمن نهراسد و در جهاد اكبر، نفس خود را مهار كند و هوا و هوس وى را فريب ندهد.

پيامبر در اين فكر بود و همراه جمعيّت همچنان آرام و با وقار حركت مى كرد. هنوز چند قدمى باقى مانده بود تا به «مسجد خيف» برسند كه ناگهان فرود جبرئيل را احساس كرد. پيامبر از مردم فاصله گرفت. جبرئيل به سخن آمد، پيامبر خوشحال شد.

جبرئيل:

اى محمّد خداوند تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: اى رسول من، هنگام رحلت تو فرا رسيده است و كسى را از اين كوچ گريزى نيست. پس به عهدهاى خود وفا كن و وصايا و سفارش هاى خود را با امّت، در ميان بگذار آنچه از ميراث انبياء نزد تو هست؛ از علوم، نشانه ها، سلاح و ... همه را به وصى و جانشين بعد از خود تسليم كن كه او حجّت من و ولىّ من پس از تو خواهد بود، مردم را از اين امر آگاه كن و عهد و ميثاق مردم را با او محكم گردان و براى او از مردم

بيعت بگير ... .(10)

پيامبر در حالى كه با دقت به سخنان جبرئيل گوش مى كرد رو به او نمود و فرمود:

جبرئيل! من از منافقين هراس دارم، نه براى خودم كه براى مردم و آينده آنان... مى ترسم كه پس از من امّت دچار تفرقه شوند و از دين خدا خارج شوند و به دوران شرك و جاهليّت برگردند. من كينه اين گروه به ظاهر مسلمان را نسبت به او مى شناسم و شدت دشمنى شان را نسبت به او احساس مى كنم. مگر اين كه پروردگار او را از شر و دسيسه دشمن محفوظ بدارد.

پيامبر ادامه داد:

اى جبرئيل از خدا بخواه كه اين مصونيت را عنايت كند.

پيامبر سخنش تمام مى شود و به طرف جمعيّت مى رود، اصحاب به او نزديك مى شوند، احساس مى كنند قطرات عرق روى گونه مباركش نشسته است. براى او آب مى آوردند او كمى مى نوشد و سپس وضو مى گيرد. انبوه جمعيّت به همراه پيامبر وارد مسجد خيف مى شوند و نماز مى گذارند.

بازگشت

پيامبر بر مى خيزند و آماده حركت مى شوند و تصميم مى گيرند تا مكّه را به قصد مدينه ترك نمايند. فرمان حركت صادر مى شود. كاروان ها آماده حركت مى شوند. پيامبر هنوز به مركب خويش سوار نشده است كه بار ديگر پيك وحى، سر مى رسد. پيامبر لحظه اى بر سكوى مسجد مى نشيند. مردم متوجّه نشستن حضرت مى شوند. اصحاب نيز از مركب هاى خود پياده مى شوند؛ ولى به پيامبر نزديك نمى شوند. جبرئيل مى خواهد چيزى بگويد: پيامبر خودش را آماده شنيدن وحى مى كند، جبرئيل صدا مى زند:

اى محمّد! پروردگارت به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: پيام مرا به مردم ابلاغ مى كنم و به آنان بگو كه او پس از تو ولىّ و امام اين امّت است. بگو

كه: هركس ولايت او را به رسميّت بشناسد، مؤمن است و كسى كه ولايت او را انكار كند، كافر است. اى محمّد به مردم بگو كه اطاعت از او اطاعت از تو و اطاعت از خدا است و سرپيچى از فرمان او نافرمانى خدا. بگو كه مؤمنان به او بهشتى اند و كافران به او دوزخى.(11)

براى چند لحظه جبرئيل ساكت شد. پيامبر پرسيد:

اى جبرئيل! بگو ببينم: آيا خداوند عزيز درباره درخواست من از برخورد با دشمنان و منافقان، پيامى نفرستاد؟

جبرئيل:

نه بردارم! هنوز خداوند متعال در اين باره پيامى نداده است.(12)

پيامبر از جا بر مى خيزد. اصحاب به طرف او مى شتابند. پيامبر فرمود: برويد! همه بايد حركت كنيم. سوار شتر خود مى شود و به قصد مدينه حركت مى كند. جمعيّت هم به دنبال پيامبر حركت مى كنند. پيامبر به لحاظ همگامى با كاروانِ خانواده اش، آهسته تر از ديگران گام برمى دارد. انبوه مردم، پيامبر را حلقه وار همراهى مى كنند. كاروان به سير خودش به طرف مدينه ادامه مى دهد تا اين كه به سرزمين «رابغ» رسيدند. اين محل تا «جُحفه» سه «ميل» فاصله دارد. كاروان از اين محل گذشتند و و به منزل ديگر به منزل ديگرى به نام «كراعُ غميم» رسيدند. نزديك ظهر بود و هوا گرم و سوزان. در حوالى «كراعُ غميم» نقطه اى وجود دارد به نام «غديرخم» كاروان مى رفت تا به اين محل نزديك شد. پيامبر ايستاد. مردم نمى دانستند چرا پيامبر توقف كرده است. او در حالى كه سوار شتر بود جبرئيل بر وى فرود آمد. حضرت نگران بود، اين بار پيامبر آغاز به سخن كرد! فرمود:

آمدى برادرم! جبرئيل، مى ترسم كه اين قوم مرا تكذيب كنند و سخنانم را درباره امامت

او نپذيرند!

در مسير بازگشت

پيامبر همچنان حركت مى كند امّا احساس مى كند كه جبرئيل او را همراهى مى كند. كاروان مى رود تا به سرزمين «غديرخم» مى رسد. اين جا محل تقاطع مسيرها و راه عبور كاروان ها و نقطه جدا شدن مردم مصر و عراق و مدينه و نجد از يكديگر است. اين محل به خاطر وجود آب و چند درخت كهن سال، محل استراحت كاروانيان بود. پيامبر همراه جمعيّت به نزديك بركه «غديرخم» مى رسند. اين بار جبرئيل به سخن درمى آيد و خطاب به پيامبر:

اى محمّد! خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: اى رسول! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى، رسالت خود را به انجام نرسانيدى، و بدان كه خداوند تو را از شرّ مردم حفظ خواهد نمود.(13)

پيامبر مى ايستد و با خوشحالى از شتر پياده مى شود و در ته دل خدا را سپاس مى گويد و از اين كه خواسته او را اجابت كرده است شكرگزارى مى كند. او احساس مى كند اكنون، زمان ابلاغ پيام فرا رسيده و بايد آن را علنى كند. پيامبر فوراً دستور مى دهد كه كاروان ها توقف كنند و پيك هايى را به پيش و پس مى فرستد تا عدّه اى را كه جلو رفته اند بازگرداند و گروهى كه هنوز نيامده اند، از راه برسند. گروه هاى قبايل يكى پس از ديگرى از دو سوى منطقه به كاروان پيامبر ملحق مى شوند. نزديك ظهر است آفتاب داغ نيمروز هيجدهم ماه ذيحجّه بر پهنه غدير همچنان مى تابد و يكصد بيست هزار نفر از مردم در آنجا جمع مى شوند در اين هواى گرم و سوزان مردم نمى دانستند چرا و براى چه يك باره دستور توقف داده شده

است. چه موضوع مهمّى پيش آمده كه در اين بيابان و زير آفتاب داغ همه بايد جمع شوند، آيا پيك وحى خبر ناگهانى آورده است؟ مردم در اين افكار غوطه ور بودند كه ناگهان صداى فرياد مؤذن آنان را به خود مى آورد؛ صلاة جامعه، صلاة جامعه...!

مردم در انتظار پيام

از شدت گرما، مردم بخشى از رداى خود را بر سر و قسمتى ديگر را در زير پا افكنده بودند. سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار براى پيامبر با استفاده از درخت، سايبانى به وسيله چادر برپا كردند.(14)

مردم براى نماز جماعت ظهر آماده مى شوند. طنين بانگ اللَّه اكبر، مردم را به نماز فرا مى خواند پيامبر نماز ظهر را با جماعت به جا مى آورد. سپس در حالى كه انبوه جمعيّت پيرامون او حلقه زده بودند به سوى نقطه بلندى كه قبلاً از قطعه هاى سنگ و جهاز شتر برپا شده بود مى رود تا از آنجا به همه جمعيّت مسلط باشد. همهمه از جمعيّت بلند مى شود؛ همه منتظرند ببينند پيامبر از پيك وحى، چه پيامى براى آنان دارد. چشم ها به او دوخته شده و نفس ها در سينه حبس گرديده، همه بى صبرانه مشتاقند تا سخنان پيامبر را بشنوند. پيامبر بر فراز منبر قرار مى گيرند. با چهره اى گشاده و سيمايى بشّاش نگاهى به جمعيّت مى كنند. از چشمانش رحمت و محبّت و عطوفت مى بارد. چهره پرفروغش را با تمام رخ به تمام جمعيّت مى گرداند. چشم ها مى جوشد، دل ها مى خروشد. سكوت عميقى بر صحراى غدير حكم فرما شده است.

رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم سخن آغاز مى كند:(15)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

حمد و سپاس خدايى را كه در يگانگى برتر؛ در عين بى همتايى نزديك؛ در قدرت و اقتدار شكوهمند و در اركان

نظام عالم بسى بزرگ است. علمش بر همه چيز احاطه دارد، در حالى كه در جايگاه خويش است و مخلوقات همگى مقهور قدرت اويند. بزرگى كه پيوسته بوده و ستوده اى كه هميشه خواهد بود، پديد آورنده آسمان هاى برافراشته و فرمانرواى مطلق زمين و آسمان ها است. هر ديده اى را مى بيند و هيچ ديده اى را توان ديدار او نيست. بزرگوار و بردبار و بخشنده اى كه رحمتش همه چيز و همه جا را فرا گرفته. منعّمى است كه بر همه مخلوقات منّت دارد. در اجراى كيفر مجرمان شتاب نمى كند و به عذابى كه مستحق كنند، تعجيل روا نمى دارد. به اسرار دل ها آگاه است و هيچ رازى از او پوشيده نيست و هيچ امر پنهانى او را به اشتباه نمى اندازد. بر همه چيزها محيط و بر همه موجودات غالب و بر هر نيرويى چيره و بر هر كارى تواناست. همانندى برايش نيست و حال اين كه او پديد آورنده همه موجودات از نيستى است. پروردگارى كه جز او نيست، سرافرازى كه برتر از آن است تا به ديده ها درآيد، ليك هر ديده اى را در مى يابد و بر هر چيزى دقيق و آگاه است. به ديده هيچ بيننده اى درنيامده تا وصفش كند و احدى را از چگونگى آشكار و نهانش آگاهى نيست مگر به همان مقدار كه خود از خويشتن خبر داده است.

گواهى مى دهم كه هستى در برابر قدرتش فروتن و در مقابل هيبتش سرافكنده و تسليم است.

او شكننده ستم كاران و زورگويان و نابود كننده هر شيطان پليدى است. نه او را ضدى است و نه شريكى؛ يكتاى بى نياز. او به هر چيزى دانا و به شماره هرچيزى آگاه است.

مرگ و زندگى، نيازمندى و بى نيازى، خنده و گريه، منع و عطا به خواست و اراده او است. به خواهش بندگان پاسخ مى دهد و صاحب بخشش و عطاى بزرگ است. به شماره نفَسِ جانداران آگاه است. كارى بر او دشوار نيست. ناله فرياد خواهان او را به كارى وادار و ناگزير نمى كند و اصرارِ اصراركنندگان او را به ستوه نمى آورد. نگهدار نيكان و توفيق بخش رستگاران و سرور كائنات است. آفريدگان را شايسته است كه او را حمد و سپاس گويند.

من در دشوارى و سختى، در آرامش و راحتى ستايشگر اويم و به او و فرشتگان و كتاب و فرستادگانش ايمان دارم. فرمانش را به جان مى شنوم و فرمانبردارم. در هر كارى كه او را خشنود سازد شتابنده ام. به قضا و حكمش سر تسليم دارم و به اطاعت از فرمان هايش مشتاق و از عقوبت و مجازاتش سخت در هراسم. خداوندى كه از آزمايشش گريز نيست و بر بندگان ستم نمى كند. اعتراف مى كنم كه بنده اويم و گواهى مى دهم كه او پرورنده من است. آنچه را كه به من وحى فرموده، به مردم ابلاغ كن. مبادا كه در انجام امر او مسامحه كنم كه عذاب حقّ بر من فرود آيد، عذابى كه هيچ كس قدرت و توان دفعش را ندارد و چه بزرگ است آزمايش او.

آن گاه پيامبر اين چنين ادامه داد:

هان اى مردم! نزديك است كه من دعوت حقّ را لبيك گويم و از ميان شما بروم. آگاه باشيد كه امر مهمّى پيش آمده است و من مى خواهم شما را از آن مطلع سازم.

در اين حالت غلغله اى در جمعيّت مى افتد و كمى بعد يك باره ساكت مى شوند، سپس

پيامبر ادامه مى دهند:

پيك وحى تا به حال چندين بار پيش من آمده واز طرف پروردگار پيامى آورده است كه بايد آن را به شما ابلاغ كنم. البته من از جبرئيل خواستم كه از خداوند متعال بخواهد كه مرا از تبليغ اين مأموريت معاف دارد؛ زيرا مى دانستم كه در ميان مردم، پرهيزگاران اندك و منافقان بسياراند، مفسده جويان پرفريب و حيله گران مسخره كننده اند، كه خداوند در كتاب خود به وصف آنان پرداخته و مى فرمايد: «به زبان هاى خود چيزى را مى گويند كه در قلب آنان وجود ندارد و گمان مى كنند كه اين امر كوچكى است؛ در حالى كه در پيشگاه خدا بسيار بزرگ است».(16)

هم اكنون من مى توانم يك يك اينان را به نام و نشان، معرفى كنم؛ ليكن به خدا سوگند كه من درباره اين افراد بزرگوارانه رفتار كرده و مى كنم و رسوايشان نمى كنم. ولى اين ها، خداى را از من راضى نمى سازد؛ مگر آن كه وظيفه خود را در مورد مأموريتى كه به عهده دارم انجام دهم. خداوند متعال به من وحى فرمود كه؛

پيامبر آيه قرآن را تلاوت مى كنند:

اى رسول، آنچه را كه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن، اگر چنين نكنى، رسالت خود را به انجام نرسانده اى، البته خداوند تو را از شر مردم مصون مى دارد.(17)

پيامبر در ادامه مى فرمايد:

اى مردم! آن كه را من مى خواهم به شما معرفى كنم مرا بيش از هركس ديگرى در دين يارى كرده و از همه بر من سزاوارتر است. از تمام مردم به من نزديك تر و از همه كس نزد من محبوب تر و گرامى تر است. خداوند متعال و من از او راضى و خشنوديم.

اى مردم! جز شقى و

نگون بخت، كسى به او كينه نمى ورزد و جز پارساى پرهيزگار، مهرِ او را در دل نمى گيرد و جز اهل ايمان و مخلصان بى ريا به او ايمان نخواهد آورد.

اى مردم! بدانيد او همان كسى است به حلم و بردبارى وصف شده و فضايل و امتيازات و قدر منزلتش در قرآن آمده است.

اى مردم! هركس از او پيروى كند و از او فرمان برد به رستگارى بزرگى دست يافته است.

اى مردم! بدانيد او وصىّ و جانشين من و امام پس از من است؛ كسى است كه موقعيتش نسبت به من همانند جايگاه هارون نسبت به موسى است، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست.

او ولىّ شما است بعد از خدا و رسول او. خداوند درباره او اين آيه را در قرآن فرو فرستاده كه: «همانا ولى شما خدا است و پيامبر او و آن كسان از مؤمنان كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع به سائل انفاق مى كنند»(18) او است كه نماز را اقامه كرد و در حال ركوع صدقه داد و در همه حال خرسندى خدا را مى جويد.

اى مردم! بدانيد كه خداوند او را صاحب اختيار شما قرار داده و او را پيشوا و امام واجب الاطاعه قرار داده است. فرمانش را بر همه مهاجران و انصار و بر هر مسلمانى فرض و واجب نموده است هركس با او به مخالفت برخيزد ملعون است و هركس كه از او پيروى كند، مشمول عنايت و رحمت الهى قرار خواهد گرفت.

اى مردم! همه حلال و حرامى را كه خدا به من شناسانده است من نيز همه را به او آموخته ام، دانشى نيست كه

خداوند به من تعليم كرده باشد و من در اختيار او نگذاشته باشم.

اى مردم! مبادا كه نسبت به او راه ضلالت و گمراهى پيشه گيريد و از او روى برتابيد؛ مبادا كه از ولايت و سرپرستى او و از اطاعت از فرمانش به تكبّر سرباز زنيد. او هادى حقّ و عامل به حقّ و نابود كننده باطل است و از ناپسنديده ها بازتان مى دارد.

اى مردم! اوست كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نمى ترسد. او نخستين كسى است كه به خدا و پيامبرش ايمان آورد و جان خويش را فداى رسول خدا كرد و در آن هنگام كه هيچ كس در كنار پيامبر باقى نمى ماند، از او حمايت مى كرد و در آن روزگار كه كسى را انديشه عبادت و ايمان به خدا نبود، در كنار پيامبر، پروردگار را پرستش و عبادت مى كرد.

اى مردم! او را برتر و سزاوارتر از هر كس بدانيد كه خدايش او را از همه شايسته تر و برتر داشته. به ولايت او تمكين كنيد كه خدايش او را به پيشوايى بر شما منصوب كرده است.

اى مردم! بدانيد، خداوند توبه منكران ولايت او را هرگز نمى پذيرد و آنان را مشمول رحمت و مغفرت خويش، قرار نمى دهد. هركس در سخنى از سخنان من شك نمايد، در حقيقت به تمام سخنان من شك كرده است و چنين كسى مستحق بلا و مستوجب آتش است.

اى مردم! آگاه باشيد كه اين سخنان را، به يقين، جبرئيل از سوى حقّ تعالى به من خبر داده كه: هركس با او به دشمنى برخيزد و ولايت و محبت او را در دل نگيرد، لعنت و خشم مرا نسبت به

خود، برانگيخته. پس شايسته است از مخالفت با او سخت برحذر باشيد و مبادا پايتان بلغزد كه خداوند به هرچه انجام مى دهيد آگاه است. به هوش باشيد كه «عنوان» اميرالمؤمنين بر كسى جز او روا نيست و پس از من، براى هيچ كس جز او جايز و حلال نيست. اوست كه با دشمنان حقّ در پيكار و به بازدارندگى از معاصى سخت كوش و به اطاعت از خدا فرمانبردار است. اوست خليفه و جانشين رسول خدا، پيشوا و هادى خلق. اوست كه به امر خدا، قاتل «ناكثين» و قاسطين» و «مارقين» است.

اى مردم! او ياور دين و حامى پيامبر خدا و پارساى پرهيزگار و طيب و طاهر و رهنما و ره يافته است.

پيامبرتان بهترين پيامبر و وصىّ او، بهترين وصىّ و فرزندانش بهترين اوصيااند.

اى مردم! شيطان به حسادت آدم را از بهشت بيرون كرد؛ پس مبادا شما نسبت به او حسد ورزيد كه اعمالتان سراسر باطل مى شود و به لغزش و انحراف مى افتيد.

اى مردم! نور حقّ در من سرشته شده و بعد از من در طينت او و سپس در نسل وى قرار داده شده تا آن زمان كه نوبت به امامت مهدى قائم به حقّ و صاحب زمان برسد و اوست كه سرانجام، حقّ خدا و حقوق ما را باز خواهد ستاند. خداوند عزّوجل ما را بر تمام خطاكاران و دشمنان، مخالفان و خائنان، معصيت كاران و ستمگران، حجّت قرار داده است.

اى مردم! بدانيد كه چيزى نمى گذرد و پس از من سردمدارانى سركار مى آيند كه خلق را به آتش دوزخ فرا مى خوانند؛ امّا اين گروه را در روز قيامت يار و مددكارى نخواهد بود. و خداوند

و پيامبرش از اين كسان متنفر و بيزارند.

اى مردم! من اين ولايت را به عنوان امامت و وارث تا روز قيامت در ذريّه و نسل خود قرار دادم و با اين كار وظيفه اى را كه به آن مأمورم به انجام مى رسانم تا بر هر حاضر و غايب و بر هركسى كه در اين جمع بوده و يا در اين اجتماع حضور نداشته باشد و حتى بر آنان كه هنوز از مادر متولد نشده اند، حجّت تمام باشد.

ماجراى امروز را حاضران به غايبان گزارش دهند و پدران به فرزندان تا روز واپسين. گرچه مدّتى نخواهد گذشت كه عدّه اى اين امر را با ستم غصب مى كنند و از آن خود مى سازند. خداوند غاصبان را لعنت كند و از رحمت خويش مهجورشان سازد.

اى مردم! صراط مستقيم خداوند منم و شما به پيمودن آن مأمور شده ايد و پس از من او سپس فرزندانم كه از صلب اويند امامان و پيشوايان شمايند كه خلق را به راه راست هدايت مى كنند.

آن گاه پيامبر سوره حمد را تلاوت مى كند:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم. الحمدللَّه رب العالمين. الرّحمن الرّحيم. مالك يوم الدين. اياك نعبد و اياك نستعين. اهدنا الصراط المستقيم. صراط الّذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم و لاالضّالين.(19)

اى مردم! اين سوره در شأن من و او و فرزندانش نازل شده و اختصاص به آنان دارد. اينان اولياى خدايند و نه بيمى در دل دارند و نه اندوهى آزارشان مى دهد. بدانيد اينان حزب خدايند كه حزب خدا پيروز است.

در برابر، دشمنان او گروهى ناسازگار نيرنگ باز و كينه ورزانى متجاوزاند كه به منظور فريب و نيرنگ، سخنان بيهوده و آميخته به رنگ و ريا با يكديگر نجوا مى كنند.

اى

مردم! آگاه باشيد كه دوستان او اهل بهشت اند كه خداوند وصفشان را در قرآن اين گونه فرموده: «ايشان در امن و سلامت بوده و بى حساب وارد بهشت مى شوند».(20) و در مورد دشمنان او فرموده: «آگاه باشيد كه دشمنان او كسانى هستند كه به دوزخ در مى افتند و غريو جهنم را كه مى خروشد و صدايى كه از سوخت و سوز آنان بر مى خيزد، مى شنوند.»

اى مردم! من منذر و ترساننده ام و او هادى و اميد دهنده؛

اى مردم! من پيامبر و او وصى من است؛

حكم او جارى است؛

گفتار او جايز است؛

دستور او نافذ است؛

و هركه از فرمان او سرپيچد از رحمت خداوند به دور است؛

و كسى كه از او پيروى كند مورد رحمت و عنايت خداوند قرار مى گيرد. مؤمن كسى است كه او را تصديق كند و به ايمان بياورد.

لحظه هاى فراموش نشدنى

مردم بى صدا و سر تا پا گوش اند. در اين هنگام پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام را فرا مى خواند تا بالاى منبر بيايد و در سمت راست او بايستد.

همهمه اى در جمعيّت افتاد، برخى او را به يكديگر نشان مى دادند. بعضى ديگر كه دور بودند، منتظر بودند ببينند چه كسى بالاى منبر مى رود. آرامش به جمعيّت بازگشت، بار ديگر سكوت حكم فرما شد. پيامبر نگاهى به جمعيّت انداخت سپس ادامه داد:

اى مردم! من به زودى از ميان شما مى روم.

دوباره صداى همهمه و غلغله اى از جمعيّت بلند مى شود، صداى ناله و شيون و فرياد و گريه بيابان غدير را به لرزه درآورده به طورى كه ديگر صداى پيامبر شنيده نمى شود، ناگهان پيامبر با صداى بلند و رسا مى فرمايد:

هان اى مردم! بدانيد من مسؤولم و شما نيز مسؤوليد.

جمعيّت ساكت مى شوند. آن

گاه ادامه مى دهند:

حال به من بگوييد، كه من در بين شما چگونه پيامبرى بودم؟

همه يك صدا فرياد زدند: ما گواهى مى دهيم كه تو رسالت خود را به خوبى انجام دادى و از هيچ كوششى دريغ ننمودى، خدا تو را پاداش نيك دهد.

آن گاه پيامبر ادامه دادند:

آيا شما گواهى نمى دهيد كه جز خدا، خدايى نيست و محمدصلى الله عليه وآله وسلم بنده و فرستاده اوست؟ بهشت و دوزخ و مرگ و حيات حقّ است و روز رستاخيز بدون شك فرا خواهد رسيد و خداوند كسانى را كه در خاك پنهان شده اند، زنده خواهد كرد؟

جمعيّت مردم يك صدا فرياد برآوردند: آرى، گواهى مى دهيم.

پيامبر ادامه داد:

اى مردم! بدانيد من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم، با آن چگونه رفتار خواهيد كرد؟

يك نفر از داخل جمعيّت با صداى بلند پرسيد: يا رسول اللَّه! مقصود از دو چيز گرانبها چيست؟

پيامبر پاسخ مى دهند:

يكى «ثقل اكبر» كه كتاب خدا و از طرف او است و در دست شماست. به آن چنگ بزنيد تا گمراه نشويد و ديگر «ثقل اصغر» كه عترت و اهل بيت من اند. خدايم به من خبر داده كه اين دو يادگار من تا روز رستاخيز از هم جدا نمى شوند(21) هان اى مردم! از كتاب خدا و عترت من پيشى نگيريد و يا از آن عقب نمانيد و در عمل به هر دو كوتاهى نكنيد كه هلاك مى شويد.

پيامبر رو به جمعيّت نيز ادامه دادند:

اى مردم! به من بگوييد كه سزاوارترين مردم نسبت به خودشان كيست؟(22)

همه مردم يك صدا فرياد برآوردند: اى فرستاده خدا، خدا و پيامبرش بهتر مى داند. آن گاه پيامبر دست حضرت على عليه السلام را بالا

برد تا جايى كه سفيدى زير بغل او بر همه نمايان شد و همه على را در كنار پيامبر ديدند و او را خوب شناختند و دريافتند كه مقصود از اين اجتماع مسئله خلافت على عليه السلام است، دوباره سر و صدا بالا گرفت و جنب و جوشى در بين مردم برخاست همه از دور و نزديك بلند مى شدند تا على عليه السلام را بهتر ببينند. همه او را به يكديگر نشان مى دادند، عدّه اى در عين اين كه به على عليه السلام اشاره مى كردند به هم ديگر مى گفتند: به خدا سوگند كه اين همان فاتح خيبر است. گروه ديگر مى گفتند: سوگند به خدا كه اين همان كسى است كه از طرف پيامبر به مكّه اعزام شد و تنها او بود كه سوره برائت را مقابل مشركان در خانه خدا قرائت كرد. عدّه اى ديگر نيز مى گفتند: واللَّه او همان است كه در جنگ خندق قهرمان يكه تاز عرب «عمر بن عبدود» را به خاك سياه نشاند. هركسى براى اثبات فضايل و برترى هاى على عليه السلام سخنى و خاطره اى را نقل مى كرد. سلمان، ابوذر، عمار و مقداد در دل هايشان ابراز خوشحالى و شعف مى كنند. امّا هيجان هاى تلخ در پشت چهره هاى عبوس گروه منافقين نيز به چشم مى خورد، كسانى كه پيامبر آنها را بهتر از خودشان مى شناسد. منافقان نيز نزديك ترين كسانى بودند كه در برابر پيامبر نشسته بودند و در صفحه عقيده شان هيچ نقطه مشتركى با او نداشتند ... .

پيامبر با صداى بلند فرمود:

اى مردم! آنچه كه من از طرف خدا مأمورم، اين است؛ به خدا سوگند غير از اين مرد كه هم اكنون دست او را بالا برده ام هرگز كسى نمى تواند

دستورات قرآن را براى شما به روشنى تفسير و بيان كند. اينك مردى را كه بازوى او را گرفته ام به شما معرفى مى كنم و اعلام مى كنم؛

پيامبر بازوى على را تا آنجا بالا برد كه مردم همه او را ديدند؛ در اين هنگام پاهاى على عليه السلام در مقابل زانوى پيامبر قرار گرفت. بركه غدير يكپارچه در سكوت بود. در اين هنگام رسول خدا با صداى رسا ادامه داد:

اى مردم! هركسى را، من مولا و سرپرست او هستم، على هم مولا و رهبر اوست.(23)

رسول اكرم اين جمله را در اين حالت سه بار(24) تكرار فرمودند و سپس ادامه دادند:

پروردگارا! دوست بدار كسى را كه على را دوست دارد و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن دارد. خدايا! يارى كن كسانى را كه او را يارى مى كنند و خوار گردان كسانى را كه به او دشمنى مى ورزند. پروردگار! على را محور حقّ قرار بده.(25)

سپس پيامبر افزود:

حاضران به غايبان از اين مجلس خبر دهند و ديگران را از اين امر آگاه گردانند.

اى مردم! فرمان ولايت بر اين مردم از جانب خدا توسط جبرئيل به من ابلاغ گرديده بود و من هم اين پيام را به شما رساندم.(26)

اى مردم! على برادر و وصىّ من و مخزن علم و خليفه و جانشين بعد از من بر اين امّت است. على مفسر قرآن است. اوست كه مردم را به حقّ دعوت مى كند و به آنچه موجب خشنودى خداست عمل مى كند. على صاحب همه آن فضايلى است كه براى شما برشمردم.

اى مردم! جبرئيل به من خبر داده است كه خداوند فرمود هركس با على دشمنى كند و از ولايت او سرباز

زند همواره مورد لعن و غضب من است. پس هركس بنگرد كه براى فرداى خود چه پيش مى فرستد! بترسيد از اين كه با خدا مخالفت كنيد و همان باعث شود قدم هاى استوار مردم بلغزد. به يقين خداوند به آنچه كه مى كنيد آگاه است.

اى مردم! خداوند شما را به حال خود رها نخواهد كرد تا آن كه پاك از ناپاك ممتاز شود و خدا شما را به اسرار غيب آگاهى نداده است.

فضيلت هاى ديگر

اى مردم! على همان كسى است كه خدا در كتاب خود از او به عنوان «جنب اللَّه» ياد كرده و از زبان دوزخيان مى گويد: وا اسفا! بر من كه نسبت به «جنب اللَّه» تقصير و كوتاهى روا داشتم.(27)

اى مردم! سوره «هل أتى»(28) درباره على نازل شده و جز على، كسى ستايش نشده است.

اى مردم! به خدا سوگند كه سوره «والعصور»(29) در شأن على نازل شده است.

اى مردم! اين قرآن است كه امامان پس از على عليه السلام را از فرزندان و از نسل او به عنوان «باقيه» معرفى فرموده است: «وَ جَعَلَها كلِمةُ باقِيَةً فِي عِقابِهِ»(30) و خداوند گوهر امامت را در نسل او پايدار كرد.

رسول خدا هنوز سعى دارد كه پيامش را كامل كند و كمترين بهانه اى به دست مغرضين و سودجويان تاريخ ندهد.

اى مردم! بدانيد كه على عليه السلام را ولى و رهبر شما قرار دادم و نيز مأمورم كه در مورد قبول امامت و ولايت امامانى كه از نسل من و از صلب على هستند از شما اقرار و بيعت بگيرم. حال كه چنين است همگان يك صدا و يك زبان بگوييد: آنچه درباره رهبرى على عليه السلام و امامان پس از وى كه

از صلب اويند و از جانب حقّ تعالى به ما ابلاغ كردى، شنيديم و در برابر آن گوش به فرمان و خشنوديم! ما با دل و جان و با زبان و دست، نسبت به ولايت، با تو بيعت مى كنيم و پيمان مى بنديم كه با اين اعتقاد زندگى كنيم و با آن بميريم و هرگز در آن تغيير و تبديلى ندهيم و شك و ترديدى ننماييم و از پيمان خود دست برنداريم و از خدا و پيامبرش و از اميرالمؤمنين على عليه السلام و فرزنداش حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و امامان ديگر كه از صلب اويند و به جهان مى آيند، فرمان برداريم.

در اين هنگام جمعيّت يك صدا فرياد برآورد كه فرمان خدا را شنيديم و با دل و زبان و دست، مطيع و فرمانبرداريم.

فرياد بيعت جمعيّت، غبار غفلت را پراكنده مى كند. بركه غدير زير اقرار جمعيّت جاودانه مى شود. همه اعتراف مى كنند. حتى منافقانى كه ظلمت كفر، دلشان را سياه كرده و نفاق را از راه زبان جارى مى سازند و فرياد مى زنند، غافل از اين كه حافظه تاريخ شدت فريادشان را فراموش نخواهد كرد.

آن گاه پيامبر ادامه داد:

خدايا! تو را به شهادت مى گيرم كه پيامت را به مردم ابلاغ كردم و تو تنها براى گواهى دادن بسنده اى.

سپس رو به جمعيّت كرد و فرمود:

اى مردم! آگاه باشيد! از شما مى خواهم پس از پايان خطبه ام، نخست با من و سپس با على عليه السلام دست بيعت دهيد و ميثاق خود را استوار كنيد. بدانيد كه من به خداوند متعال تعهّد سپرده ام و اكنون هم از سوى حقّ تعالى از شما درباره على مى خواهم كه پيمان ببنديد و بدانيد كه هركس بيعت

خود را بشكند، به زيان خود عمل كرده است.

پيامبر اين آيه را تلاوت فرمود:

پس هر كس كه عهد خويش را بشكند، به زيان خود عمل كرده است.(31)

پيامبر در ادامه فرمود:

اى مردم! رستگاران كسانى هستند كه در بيعت با على عليه السلام و پذيرش ولايت او و در اداى سلام بر وى به عنوان «اميرالمؤمنين» مبادرت ورزند و سبقت جويند...؛ درود و رحمت خدا بر شما باد.

كمال دين و نعمت

سخنان پيامبر در اين جا به پايان رسيد. سخنان پيامبر خاطره شيرينى براى مردم به ارمغان آورده بود. آسمان در نهايت بارش فيض الهى بر مسلمانان است. هنوز اجتماعى باشكوهى كه در صحراى غديرخم به هم شكل گرفته بود به حال خود باقى بود و از هم متفرق نشده بود كه جبرئيل فرود آمد و به پيامبر بشارت داد و اين آيه را تلاوت فرمود:

خداوند، امروز دين خود را كامل كرد و نعمت خويش را بر مؤمنان به اتمام رسانيد.(32)

در اين لحظه صداى تكبير پيامبر بلند شد و خطاب به مردم فرمود:

خدا را سپاس گزارم كه دين خود را كامل كرد و نعمت خود را بر شما تمام كرد و از رسالت من و ولايت على عليه السلام پس از من خشنود شد، امروز بزرگ ترين نعمت به حقّ پذيران داده شده است.

ثبت عينى واقعه

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و به دنبال او على عليه السلام از منبر و جايگاه خود فرود آمدند و در كنار جمعيّت قرار گرفتند. مردم به سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و على بن ابى طالب عليه السلام هجوم آوردند تا با آن دو بيعت كنند. حضرت دستور داد تا در آن صحرا دو خيمه برپا كردند. در يكى از آنها خود و در ديگرى على عليه السلام نشست. پيامبر عمامه خود را كه «سحاب» نام داشت به عنوان تاج افتخار بر سر اميرمؤمنان قرار داد و تا سه روز در آن محل اقامت كردند و مردم دسته، دسته به خيمه ها مى آمدند و با پيامبر تجديد عهد مى كردند و سپس به خيمه على عليه السلام مى رفتند و به عنوان اميرمؤمنان با وى بيعت كرده و تبريك

مى گفتند: شور و غوغايى برپا بود. هركس دوست داشت زودتر از ديگرى در بيعت كردن سبقت بگيرد. زن ها با گذاشتن دست خود در تشت آبى كه پيشتر على عليه السلام دست مباركش را در آن زده بود، مراسم بيعت را با وى انجام مى دادند. حسّان بن ثابت شاعر معروف زمان پيامبر فرصت را غنيمت شمرد و با كسب اجازه از محضر رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم اشعارى را سرود و سپس در حضور پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و على عليه السلام و مردم قرائت نمود:

- برخيز كه من تو را براى جانشينى و راهنمايى خلق پس از خويش انتخاب كردم.

- و من مولاى هركسى مى باشم كه على مولاى اوست. شما در حالى كه از صميم قلب او را دوست داريد از پيروان او باشيد ... .(33)

لبخند شادمانى يك لحظه از لبان رسول خدا ترك نمى شد. و در عمل به هر طريق ممكن، محبّتش را به على پيش چشم همگان براى اثبات ولايت او ابراز كرد تا كمترين بهانه اى به قلب هاى بهانه جو ندهد.

نخستين كسى كه موفق به بيعت و مصافحه شد «ابوبكر» بود و پس از او «عمر» و سپس «عثمان» بيعت كردند و به دنبال ايشان بقيه مهاجر و انصار و ديگر مردم اقدام به بيعت نمودند.(34)

در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت:

به خدا قسم روزى مانند امروز نديدم، چقدر كار على عليه السلام را محكم نمودى! براى او پيمانى گرفتى كه جز كافرِ به خدا و رسولش كسى آن را به هم نخواهد زد. واى بر كسى كه اين پيمان را بشكند.(35)

بار ديگر در لحظات پايانى غديرخم معجزه اى اتفاق مى افتد و واقعه غدير را

ماندنى تر مى كند.

شخصى به نام «حارث بن نعمان فهرى» دوان دوان خود را به خيمه پيامبر رساند و به حضرت عرض كرد: اى محمّد تو ما را امر كردى كه شهادت به يكتايى خدا و رسالت تو بدهيم؛ ما از تو پذيرفتيم. تو ما را امر كردى كه روزى پنج بار نماز بخوانيم؛ خوانديم. ماه رمضان روزه بگيريم؛ گرفتيم. خانه خدا را زيارت بكنيم؛ انجام داديم. مال خود را با دادن خمس و زكات پاك كنيم؛ همه اين ها را از تو قبول كرديم. به اين اكتفا نكردى، تا آخر دست پسر عمويت را گرفتى او را بر همه ما برترى دادى و امير ما كردى! آيا بگو ببينم اين از طرف خدا بود يا از جانب خودت!!

رسول اكرم در حالى كه صورتش سرخ شده بود و يارانش از اسائه ادب او در دل مى خروشيدند، فرمود:

سوگند به خدايى كه جز او معبودى نيست، اين امر از طرف خدا بوده است.

در اين هنگام «حارث» برخاست و با غضب از نزد پيامبر بيرون رفت؛ در حالى كه با خود مى گفت؛ خدايا اگر آنچه كه محمّد مى گويد حقّ است، پس سنگى از آسمان بفرست و يا عذابى بر ما نازل كن!

هنوز حارث به شتر خود نرسيده بود كه سنگ كوچكى از آسمان فرود آمد و بر سرش اصابت كرد و فرو رفت و از پشتش خارج شد(36) و در مقابل ديده دوست و دشمن به هلاكت رسيد. بدين وسيله باز هم واقعه اى ماندنى بر كرانه غدير ثبت گرديد. در اينجا بود كه جبرئيل نازل شد و اين آيه را براى پيامبر تلاوت كرد:

در خواست كننده اى درخواست عذابى كرد كه واقع

شد، اين عذاب مخصوص كافران است و بازدارنده اى ندارد، از جانب خداى صاحب درجات است.(37)

كم كم هنگام وقت نماز مغرب فرا رسيد. مؤذن اذان گفت. پيامبر همراه با جمعيّت كاروان ها نماز مغرب و عشا را پيوسته و در يك زمان با هم به جا آوردند.

بعد از واقعه

در اهميت اين واقعه تاريخى، همين اندازه بس است كه رويداد غدير را يكصد و ده نفر از صحابى و هشتاد نفر از تابعين رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بيان كردند و سپس 360 نفر از محدثين و مورّخين شيعه و سنّى نيز نقل كرده اند. روايات واقعه غدير از نظر سند و راويان و شواهد بسيار روشن و واضح و داراى دلايلى متقن بوده و در كتب سنّى و شيعه آمده است كه ما در پايان، برخى از مدارك كتب اهل تسنن را به طور مشروح نقل مى كنيم.

خبر واقعه غدير در شهرها منتشر شد و آن سه روز به عنوان «ايّام الولاية» نام گرفت. اميد اين بود كه اين واقعه بزرگ با خطبه مهم و ارزشمند پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم كه از طريق يكصد و بيست هزار شنونده و راوى مستقيم، هميشه بر سر زبان ها جارى و گفت و گو شود و در عمل تحقّق پيدا كند، ولى با كمال تأسّف پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و جَوّ حاكم بر جامعه مسلمين و اعلام ممنوعيت نقل حديث از طرف هيئت حاكمه، سخنان و رهنموده هاى سرنوشت ساز پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از دسترس مردم و نسل هاى بعد براى چند صباحى خارج شد، ولى كثرت راوى و انتشار حديث بالاخره سبب شد كه پس از مدّتى

در اختيار مردم و علما قرار گيرد و كسى را ياراى انكار آن واقعه نباشد.

روز عيد غدير خم

روز عيد غدير به نام روز «ميثاق مأخوذ و جمع مشهود» نام گرفت.(38)

در اين روز حضرت جبرئيل عليه السلام و بقيه ملائكه به امر خداى متعال جشن مى گيرند و بر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم درود مى فرستند و براى پيروان اميرالمؤمنين عليه السلام استغفار مى كنند.(39) اين روز حتى قبل از اين واقعه در تاريخ، روز معروفى بوده است؛ زيرا در چنين روزى توبه حضرت آدم پذيرفته شده و «شيث» وصىّ او گرديد، حضرت ابراهيم عليه السلام از آتش نمرود نجات يافت، حضرت موسى عليه السلام برادرش هارون را به عنوان وزير و يوشع بن نون را به عنوان وصى خود انتخاب كرد و حضرت عيسى عليه السلام، شمعون الصّفا را براى جانشينى خودش معرّفى كرد.(40)

روز عيد غدير روز سرور و شادمانى و خوشحالى مؤمن است كه مورد تأكيد و سفارش ائمه معصومين عليهم السلام و رسول گرامى صلى الله عليه وآله وسلم مى باشد.

روز شكر و حمد الهى و روز عبادت و ذكر است و روزه آن معادل صد حجّ و صد عمره است. روز عيد خداى بزرگ است.(41)

رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: روز عيد غديرخم برترين عيدهاى امّت من است و آن روزى است كه خداوند متعال مرا به نصب برادرم به عنوان امامت امّت، فرمان داد كه پس از او امّتم هدايت شوند، روزى است كه دين كامل گرديده و نعمت بر همه تمام شده و روزى است كه خدا دين اسلام را بر ايشان پسنديده است(42) و سيّد بن طاووس در اقبال نقل كرده است كه در اين روز چون مؤمنى را

ملاقات كنى مستحب است تبريك گفته و بگوييد: «اَلحَمْدللَّه الَّذى جَعَلنا مِنَ الْمُتَمَسِكينَ بِوِلايَةِ أَميرَالْمؤمِنينَ و الْاَئِمَةِ عليهم السلام»

على عليه السلام در بحث با ناكثين در شورا، فرمود: گمان ندارم كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در روز غديرخم براى كسى، حجتى باقى گذاشته باشد و نه براى گوينده اى جاى سخنى.(43)

محمود بن لبيد از حضرت زهراعليها السلام سؤال مى كند: آيا رسول خدا پيش از وفاتش بر امامت على عليه السلام تصريح فرمودند؟ حضرت زهراعليها السلام پاسخ فرمودند: شگفتا! آيا روز غدير خم را فراموش كرده ايد؟(44)

حضرت رضاعليه السلام در نقلى مى فرمايد: مَثَل مردم در پذيرفتن ولايت حضرت على عليه السلام در روز غدير خم، مَثَل ملائكه در سجودشان، در برابر حضرت آدم عليه السلام است و مَثَل كسانى كه در روز عيد غدير از ولايت على عليه السلام سرباز زدند، مَثل شيطان است:(45) پس همه سجده كردند به جز ابليس، سرباز زد و از كافران شد.(46)

فهرست منابع

* منابع و كتاب هاى ديگرى كه نيز مورد استفاده بوده است عبارتند از:

1 - فروغ ولايت و فروغ ابديت، نوشته استاد جعفر سبحانى، علامه امينى.

2 - غدير كمى آن سوتر نوشته، سيّد مهدى شجاعى.

3 - غدير زلال وحى، خطبه رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در غديرخم، مجمع فرهنگى عاشقان بقيع قم.

4 - بركه بر فلك نازد، نوشته يحيى مقدسيان.

5 - شرح و تفسير خطبه پيامبر اكرم در غديرخم، نوشته سيّد محمّد تقى نقوى.

6 - جرعه نوش غدير، به كوشش مهدى لطفى.

فهرست برخى از مدارك و كتاب هاى معتبر اهل تسنن پيرامون واقعه غدير خم

1. نسائى، احمد بن شعيب، فضائل الصحابة، طبع دار الكتب العلميه بيروت، لبنان، ناشر طبع دارالكتب العلميه.

2. امام احمد بن حنبل،

مسند احمد، بيروت، ناشر طبع دار صادر، ج 1، ص 118 و ص 119 و ج 4، ص 281 و ص 368، ج 5، ص 370.

3. قزوينى، محمّد بن يزيد، سنن ابن ماجه، تحقيق محمّد فؤاد عبدالباقى، ناشر دارالفكر بيروت، ج 1، ص 43.

4. نيشابورى، محمّد بن محمّد الحاكم، مستدرك الحاكم، تحقيق دكتر يوسف المرعشى ناشر دارالمعرفة، بيروت 1406، ج 3، ص 109 و ص 371.

5. ميثمى، نور الدين، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، المطبعة دارالكتب العلمية، طبع 1408 ه - 1988 م، ناشر دارالكتب العلميه بيروت لبنان، ج 7، ص 17، ج 6، ص 104 - 108، ج 9 ص 164.

6. ابى جعفر اسكافى، محمّد بن عبداللَّه معتزلى، المعيار والموازنه، تحقيق شيخ محمّد باقر محمودى، ص 214 - 212 و ص 323 و 322.

7. ابن ابى شيبة الكوفى، المصنف، تحقيق سعيد محمّد اللحام، الطبعة الاولى، 1409 ه، ناشر المطبعة دارالفكر، ج 7، ص 499 و ص 503.

8. ابن قتيبه، امام ابن محمّد عبداللَّه بن مسلم، تأويل مختلف الحديث، تحقيق شيخ اسماعيل السعردى، المطبعة دارالكتب العلميه، بيروت، ناشر دارالكتب العلميه بيروت، لبنان، ص 14.

9. ضحاك، عمرو بن ابى عاصم، كتاب السّنه، تحقيق محمّد ناصر الدين اللبانى، المطبعة الكتب الاسلامى، بيروت لبنان، الطبعة الثالثه. 1413 ه. 1993 م، ناشر المكتب الاسلامى، بيروت لبنان، ص 552.

10. نسائى، شافعى ابى عبدالرحمن، احمد بن شعيب، السنن الكبرى، تحقيق دكتر عبدالغفار سليمان البندارى و سيّد كسروى حسن، المطبعة دارالكتب العلميه بيروت لبنان، الطبعة الاولى 1411 ه. 1991 م، ناشر دارالكتب العلميه بيروت - لبنان ج 5 ص 45 و ص 130 و ص 134 و ص 155.

11. نسائى شافعى، ابى

عبدالرحمن احمد بن شعيب، خصائص اميرالمؤمنين، تحقيق محمّد هادى الامينى، ناشر مكتبة نينوى الحديثه، ص 95 - 93 و ص 100.

12. تميمى، احمد بن على بن المثنى، مسند ابويعلى، تحقيق حسين سليم اسد المطبعة دارالمأمون للتراث ناشر دارالمأمون للتراث، ج 1، ص 429 و ج 11، ص 307.

13. علاء الدّين على بن بلبان الفارسى، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، تحقيق شعيب الارنؤرط، المطبعة مؤسسة الرساله، الطبعة الثانيه 1414 ه. 1993 م - ناشر مؤسسة الرسالة، ج 15، ص 376.

14. الطبرانى، سليمان بن احمد بن ايوب اللخمى، المعجم الصغير، المطبعة دارالكتب العلميه، بيروت، ناشر دارالكتب العلميه - ج 6، ص 65.

15. الطبرانى، سليمان بن احمد بن ايوب اللخمى، المعجم الاوسط، تحقيق ابراهيم الحسينى، المطبعة دارالحرمين، ناشر دارالحرمين، ج 2، ص 24 و ص 275 و ص 369 و ج 6، ص 218.

16. طبرانى، سليمان بن احمد بن ايوب اللخمى، المعجم الكبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، المطبعة داراحياء الثراث العربى الطبعة الثالثه، ناشر، مكتبة ابن تيميّه - القاهره، ج 2، ص 357 - ج 3، ص 180 و ج 4، ص 17 و ص 174 - ج 5، ص 166 و ص 167 و ص 170 و ص 175 و ص 192 و ص 194.

17. طبرانى، سليمان بن احمد بن ايوب، مسند الشاميين، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، المطبعة مؤسسة الرسالة - بيروت الطبعة الثانيه 1417 ه. 1996 م، ناشر مؤسسة الرساله - بيروت، ج 3، ص 223.

18. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، المطبعة، منشورات مكتبة آيت... مرعشى النجفى، ناشر داراحياء الكتب العربيه، ج 2، ص 289 - ج 4، ص 68 -

ج 5، ص 8، ص 21.

19. الزرندى الحنفى، جمال الدين محمّد بن يوسف بن الحسن بن محمّد، نظم در المسطين، المطبعة، من مخطوطات مكتبة الامام اميرالمؤمنين عليه السلام العامة. الطبعة الاولى، 1377 ه. 1958م، ص 77.

20. هيثمى، على بن ابى بكر، موارد الظمآن إلى زوائد ابن حيان، تحقيق محمّد بن عبدالرزاق، ناشر دارالكتب العلميه - بيروت، ص 544.

21. المتقى الهندى، كنزالعمال ،تحقيق الشيخ بكرى حيانى، الشيخ صفوة السقا، المطبعة مؤسسة الرساله، بيروت - لبنان، ناشر مؤسسه الرسالة، بيروت، لبنان، ج 1، ص 187، ج 5، ص 290 و ج 11، ص 610 - ج 13، ص 105.

22. عبدالرووف المناورى، فيض القدير شرح الجامع الصغير، تحقيق احمد عبدالسلام، الطبعة الاولى، 1415 ه. المطبعة درالكتب العلمية، ناشر دارالكتب العلميه - بيروت، ج 6، ص 282.

23. العجلونى الجراحى، كشف الخفا و مزيل الالباس، الطبعة الثانيه 1408 ه، الناشر دارالكتب العلميه، ج 2، ص 275.

24. ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزى الحنبلى، تحقيق حسن السقاف، الطبعة الثالثه 1413، المطبعة دارالامام النووى، عما، اردن ناشر دارالامام النووى، ص 241.

25. شيخ محمود ابوريه، اصفراء على السّنة المحمدية، المطبعة دارالكتاب الاسلامى، ص 216.

26. حاكم حسكانى، عبيداللَّه بن احمد، شواهد التنزيل في آيات النازلة في اهل البيت، تحقيق شيخ محمّد باقر محمودى، الطبعة الاولى - 1411، ناشر مجمع احياء الثقافة السلامية، التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى، ج 1، ص 201، ج 2، ص 390 و ص 393.

27. قرطبى، ابى عبداللَّه محمّد بن احمد انصارى، الجامع الاحكام القرآن، المطبعة داراحياء الثراث العربى، ناشر مؤسسه التاريخ العربى بيروت، ج 1، ص 266.

28. جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، المطبعة الاولى 1365 - المبعة، الفتح، جده، ناشر دارالمعرفة، ج 2،

ص 293.

29. عبداللَّه بن عدى الجرجانى، ابى احمد، الكامل في ضعفاء الرجال، تحقيق دكتر سهيل زكار، قرأها و دققها، يحيى مختار غزاوى الطبعة الثالثه 1409، المطبعة دارالفكر، ناشر دارالفكر، بيروت، ج 3، ص 256 - ج 5، ص 33.

30. خطيب بغدادى، ابى بكر احمد بن على، تاريخ بغداد، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، الطبع الاولى، 1417، المطبعة الدار الكتب العلميه، ناشر محمّد على زنصره (دارالكتب العلمية - بيروت) ج 14، ص 239.

31. ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، الطبع 1415 ه. المطبعة دارالفكر، ناشر دارالفكر، ج 42، ص 217 - 205.

32. ابن اثير - اسد الغابه، ناشر انتشارات اسماعيليان، تهران، ج 1، ص 308 و ص 367 - ج 4، ص 28.

33. ابن نجار بغدادى، ذيل تاريخ بغداد، دارسة و تحقيق، مصطفى عبدالقادر عطا، الطبعة الاولى 1417 ه المطبعة و النشر دارالكتب العلميه - بيروت - ج 3، ص 10

34. المزى، ابوالحجاج يوسف، تهذيب الكمال، تحقيق دكتر بشار عواد معروف، الطبعة الاولى 1413، ناشر مؤسسه الرسالة، ج 20، ص 482.

35. ذهبى، سيراعلام النبلاء، تحقيق شعيب الارنقروط، ابراهيم الزيبق، الطبعة التاسعه 1413، ناشر مؤسسة الرسالة، بيروت، ج 15، ص 129.

36. بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، انساب الاشراف، تحقيق شيخ محمّد باقر محمودى، الطبعة الاولى 1394 ناشر مؤسسة الاعلمى - بيروت، ص 112 - 108.

37. يعقوبى، احمد بن يعقوب بن جعفر بن وهب ابن واضع، تاريخ يعقوبى، المطبعةدار صادر، بيروت، ناشر مؤسسة و نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام - قم ج 2، ص 112.

38. ابن كثير دمشقى الحافظ ابى الفداء اسماعيل، البدايه و النهايه، تحقيق على شيرى، الطبعة الاولى 1408 - المطبعة دار احياء الترات العربى، ناشر

داراحياء التراث العربى، بيروت، ج 5، ص 233 - 228 - ج 7، ص 383.

پي نوشت ها

1) مقريزى، امتاع الاسماع، ج 1، ص 510 به بعد وابن اسعد: طبقات، ج 2.

2) طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 66.

3) سيف بن عمر نخعى به نقل از رجال نجاشى، ص 143، سيره حلبى، ج 3، ص 289، ص 1844.

4) بحارالانوار، ج 21، ص 319.

5) تقصير: يعنى چيدن مو يا گرفتن ناخن.

6) همان مدرك.

7) طبقات كبرى، ج 2، ص 174 و ارشاد السارى في شرح صحيح البخارى، ج 6، ص 429.

8) بحارالانوار، ج 21، ص 405.

9) طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 69.

10) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 3، ص 225؛ مقريزى: امتاع الاسماع، ج 1، ص 511؛ قسطلانى؛ ارشاد السارى في شرح صحيح البخارى، ج 6، ص 430؛ طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 67 و ناسخ التواريخ.

11) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 66 - 74، چاپ نجف.

12) همان مدرك.

13) يا أَيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ (سوره مائده (5) آيه 67). سبب نزول اين آيه در خطبه غدير و در كتاب ناسخ التواريخ و كتاب الغدير نوشته مرحوم علامه امينى به طور مفصل نقل شده است.

14) تاريخ طبرى، ج 2، ص 216؛ تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 41.

15) متن كامل خطبه و مشروح واقعه غديرخم در كتاب مرحوم ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى (م 588 ق) كه در اينجا، ما قسمت زيادى از متن خطبه را گزينش كرده و آورده ايم.

16) يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهم ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ يَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَاللَّهِ عَظِيماً

(سوره فتح، آيه 11 و سوره نور، آيه 15).

17) يا أَيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ (سوره مائده (5) آيه 67).

18) إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَواةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَواةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (سوره مائده (5) آيه 55).

19) فاتحة الكتاب، (1) آيات 1 - 7.

20) غافر (40) آيه 40.

21) حديث معروف به حديث ثقلين است كه اين حديث در پنج مكان از حضرتش صادر شده است كه اين صدور مكرر دلالت به اهميت موضوع مى كند و آن حديث اين است: إِنِّى تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْن؛ كِتابَ اللَّهِ، وَ عِتْرَتِي (وَ أهْلِ بَيتِى) ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّو أَبَدَاَ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوْضَ. ر ك، ترمذى، جامع الصحيحين، ج 5، ص 621.

22) أَلسْتَ أَوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟ قالُوا: بَلى قال صلى الله عليه وآله وسلم: فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ اللَّهُمَّ و الِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ... احتجاج طبرسى، ص 69، ج 1.

23) همان مدرك.

24) بنابه نقل از احمد بن حنبل در مسند او، پيامبر اين جمله (من كنت مولا...) را چهار بار تكرار كردند. (مسند، احمد بن حنبل، ناشر طبع دار صادر - بيروت، ج 1، ص 118 و 119.

25) همان مدرك.

26) سى تن از محدثان بزرگ اهل تسنن برآنند كه آيه يا أيها الرسول... در غدير خم نازل شده است و طىّ آن خدا به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مأموريت داده كه على عليه السلام را به عنوان «مولاى مؤمنان» معرفى كند. افرادى مانند، ابونُعَيم اصفهانى، ابن عساكر، ابواسحاق

حمدينى، جلال الدين سيوطى و .. به چشم مى خورد و از ميان صحابه پيامبر از ابن عباس و ابوسعيد خدرى و براد بن عازب نام برده شده است. همين آيه و خطبه غدير در كتاب نفيس الغدير مرحوم علاّمه امينى نام سى تن ذكر شده (ج 1، ص 196 تا 209) به نقل از كتاب فروغ ولايت، استاد جعفر سبحانى.

27) يا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّه (سوره زمر، آيه 56).

28) سوره هَلْ اتى عَلَى الإنسان (76) آيه 1.

29) وَالْعَصْر إنَّ الإنْسانَ لَفِى خُسْرٍ... (سوره عصر (103) آيات 1 - 3).

30) زخرف (43) آيه 28.

31) فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ.

32) الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» سوره مائده (5)، آيه 3.

33) فَقالَ لَهُ قُمْ يا عَلى فَانَّنِى

رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِى اِماماً وَ هادِياً

فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذَا وَلِيُّهُ

فَكُونُوا لَهُ اَتْباعَ صِدْقٍ مُوَالياً

چكامه حسّان بن ثابت شاعر معروف رسول خدا ادامه دارد كه ما فقط به دو بيت در اينجا بسنده كرديم. احتجاج، ص 85.

اين اشعار در ده ها كتاب از اهل سنّت نقل كرده اند؛ مثل: ابوسعيد خرگوشى در شرف المصطفى و ابوسعيد سجستانى در كتاب الولايه و جلال الدين سيوطى در رسالهٌ شعر.

34) به نقل معتبر، عمر اوّلين كسى بود كه به حضرت على عليه السلام رسيد و گفت: «بَخٍ بَخٍ يا عَلىٌّ، اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ و مَوْلى كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ»: به به! گوارايت باد اى على! اكنون تو مولاى من مولاى هرمرد و زن مؤمنى شده اى!

35) طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 71.

36) سيره حلبى، ج 3، ص 302. رشيد رضا: المنار، ج 6، ص 464.

37) سَأَلَ سَآئِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِّلْكافِرِينَ لَيْسَ لَهُ

دَافِعٌ مِّنَ اللَّهِ ذِى الْمَعارِجِ، سوره معارج (70)، آيه 1 - 3.

38) عوالم، ج 15، ص 220 - 209.

39) همان مدرك.

40) عوالم، ج 15، ص 220.

41) كافى، ج 4، ص 149، خ 3.

42) قال رسول اللَّه: يوم غدير خُمّ أَفصلُ أَعْياد أمّتى وَ هُوَ اليوم الّذِى امرنى اللَّه تعالى ذكره بَنَصب أخى على بن ابى طالب علماً لاُمتى يهتدون به مِن بَعدِى وَ هُو اليوم الّذى اكمل اللَّه فِيه الدين، و أتمّ على أمتى فيه النعمة وَ رَضَى لَهُم الإِسلام ديناً - تفسير فرات ابراهيم كوفى، ص 117، ذيل آيه يا ايها الرسول.

43) قال على عليه السلام فِي رواية - وَ لاعَلمْتُ أنّ رسولَ اللَّه ترك يوم غديرخُم لِاَحَدِ حُجَّةً وَ لالقائلٍ مقالاً... احتجاج طبرسى، ج 1، ص 75.

44) هل نصّ رسول اللَّه قبل وفاته على علىٍّ بالامة؟ قالت: واعجباه! أَنَسيتم يوم غديرخُمّ؟ - عوالم المعارف، ج 1، ص 228.

45) كتاب عوالم، ج 15، ص 224.

46) فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ»، سوره بقره (2) آيه 34.

غدير در روايت قلم

مشخصات كتاب

سرشناسه: انصاري زنجاني خوئيني محمد، 1354 -

عنوان و نام پديدآور: غدير در روايت قلم محمد انصاري

مشخصات نشر: قم دليل ما 1380.

مشخصات ظاهري: 78 ص.؛ 11 × 5/20 س م.

شابك: 2000 ريال 964-7528-58-2؛ 3500 ريال (چاپ سوم)؛ 4000 ريال (چاپ چهارم) ؛ 6000 ريال: چاپ پنجم 978-964-7528-58-0:

يادداشت: ص ع به انگليسي Mohammad Ansari. Ghadir in Pen.

يادداشت: چاپ سوم: زمستان 1385

يادداشت: چاپ چهارم: بهار 1386.

يادداشت: چاپ پنجم: پاييز 1387.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع: علي بن ابي طالب ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت

موضوع: غدير خم

موضوع: غدير خم -- كتابشناسي

رده بندي كنگره: BP223/5/الف 86غ 4

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي

ملي: م 80-26968

اهداء

به دلسوخته ي شمع ولايت علوي

كه از شوق پر وبال سوزاند

و در گرماي خورشيد ولايت ذوب شد

تا نامش گرمي بخش محفل غديريان باشد

و «الغدير» جاودانه ي ولايت شود.

به آرميده در خاك نجف

علامه اميني رضوان الله عليه

محمد

[صفحه 8]

غدير يعني..

به نام پروردگار غدير

غدير..

يعني برادري و محبت..

يعني سر سپردن به همه ي خوبيها.

غدير..

يعني جلوه ي عدالت و دين گرايي..

يعني فرسايش ظلم و جاهليت..

يعني ستودن سپيده ي عالم.

غدير يعني موج درياها و زلال چشمه ي انسانيت.

غدير يعني هزار برگ زيبا در نهال سبز ولايت.

غدير روزي است كه

آفتاب تيغه ي نورانيش را بر ساحل دلها كشيد؛

و گل محبت شكفت.

[صفحه 9]

غدير يعني قرآن؛

غدير يعني آخرين پيامِ آخرين پيامبر صلي الله عليه و آله؛

غدير يعني روايت فاطمه اطهر عليهم السلام؛

غدير يعني خروش خاموش محسن عليه السلام در پشت در..

و فدا شدن به دست بي وفايان؛

غدير يعني ريسمان بر گردن اميرالمؤمنين عليه السلام؛

غدير يعني صبر امام مجتبي عليه السلام؛

غدير يعني لب هاي تشنه ي كنار فرات؛

غدير يعني آفتاب بر نيزه؛

غدير يعني ناله ي سوزان زين العابدين عليه السلام؛

غدير يعني شكوفايي علم به دست امام باقر عليه السلام؛

غدير يعني مذهب جعفري..

و كرسي درس آسماني امام جعفر صادق عليه السلام؛

غدير يعني موسي بن جعفر عليه السلام و زندان بغداد؛

غدير يعني جلال خداوندي در امام هشتم عليه السلام؛

غدير يعني امامت در هفت سالگي جواد الائمة عليه السلام؛

غدير يعني جامعه ي كبيره ي امام هادي عليه السلام؛

غدير يعني خانه نشيني امام عسكري عليه السلام؛

و غدير يعني عدالت؛

يعني صلح؛

يعني دين فراگيري اسلام؛

يعني سرنگوني ظلم؛

يعني انتظار؛

يعني فرج؛

و غدير يعني مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف.

[صفحه 10]

غدير و باز هم غدير

و باز هم غدير؛

هر جا برويم باز هم غدير؛

اگر دوستي است..

اگر بحث و گفتگوست..

اگر دين است..

و اگر عقل است..

همه از حضور غدير است.

فراموش نكنيم:

غدير فقط يك تاريخ نيست

و تنها به يك بركه در بيابان حجاز پايان نمي پذيرد.

غدير فراخناي رسالت و شروع امامت است.

غدير حلقه ي وصل زنجيره ي نبوت و امامت است..

و اگر غدير نباشد اصول دين كامل نيست.

زندگي بدون غدير حيات مجازي است.

آيا اين گونه نيست؟

آيا غدير در وجود ما ذوب نشده است؟

آيا اين گونه نياموخته ايم كه غدير اسلام

ماست؟

آري، همين گونه آموخته ايم.

غدير ما عقيده ي ماست و چرا كه نباشد؟

امروز در هر جاي جهان نام شيعه است واژه ي غدير مي درخشد.

هر جا گفتار از سفر حج آخرين پيامبر صلي الله عليه و آله است، همه به

دنبال پايان اين سفرند.

كدام سفر؟!

[صفحه 11]

و كدام پايان!؟

نداي عمومي صاحب نبوت را مي گويم كه

اين آخرين حج من است …

هر كه مي خواهد بيايد.

اين وداع من با كعبه و مكه … و اين حجة الوداع من است.

به راستي كه اين حج

آغاز زيبايي بود براي غدير و فرياد ولايت..

براي لقب «اميرالمؤمنين»..

و تكميل دين و فزوني نعمت.

هر چه بود در بازگشت اين رفت و لحظه ي وداع حجة الوداع؛

و در كوير غدير كه چند راهي مسلمانان بود؛

و هر قومي و ملتي به وطن خويش باز مي گشت؛

كلام وحي همه را باز ايستادند.

در دل بيابان..

و زير تازيانه هاي سوزناك خورشيد؛

- اينها كه وصف قيامت است-

گويا رستاخيز به پا شده..!؟

آري، اين رستاخيز ولايت است.

اين است قيامت رسول الله صلي الله عليه و آله به فرمان الله!

و نه يك لحظه..

يا يك نيم روز يا روزي؛

دل صحراي غدير روز دوم و سوم هم مهمانخانه ي ولايت بود.

سه روز و شب و صد و بيست هزار مسلمان؛

و صد و بيست هزار بيعت براي ولايت به امر نبوت؛

[صفحه 12]

و صد و بيست هزار شنونده ي پيام غدير؛

و هم صد و بيست هزار بيننده ي غدير.

صد و بيست هزار شاهد ماجرا..

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله علي را بر سر دست بلند نموده؛

و حديث غدير را فرياد مي زند:

من كنت مولاه فهذا علي مولاه،

اللهم وال من والاه و عاد من عاداه

و انصر من نصره و اخذل من خذله.

هر كه من مولاي اويم اين علي مولاي اوست..

خداوندا،

دوست بدار هر كه او را دوست بدارد..

و دشمن بدار هر كه با او دشمني كند..

و ياري كن هر كه ياريش كند..

و خوار نما هر كه او را خوار كند.

و نه صد و بيست هزار..

كه اگر شنونده باشد،

هر سال در عيد غدير پيامبر صلي الله عليه و آله فرياد مي زند..

و نه در عيد غدير … كه لحظه به لحظه ندا مي كند؛

و پيام غدير را اعلام مي دارد.

پس آفرين به آنان كه مي شنوند..

و نه فقط مي شنوند- كه شنونده بسيار است-

مي شنوند و مي فهمند، و نه همين..

آنان كه بعد از اين همه..

مي پذيرند.

[صفحه 13]

يادگار غدير

غدير همه اش دوست داشتني است.

تمامش اميد وروح افزايي است.

همه اش صفا ويكرنگي است، و همه جا را سبز و بهاري مي كند.

حتي يادگار غدير..

اميدمان را مي گويم..!؟

آخرين پناه!

او كه نزد هر كس و هر جا مي رويم سخن از اوست.

حتي غير مسلمانان!

همه از او مي گويند..

و به دنبال وي در جستجويند.

و چرا نباشند كه

هر چه پيش تر روند وپيش رفته تر شوند از اين زندگاني

نااميدتر مي شوند.

امروزِ بشر غير ديروز اوست كه به هر تازه اي افتخار مي كرد

انسان امروز در تنهايي به اين فكر مي افتد:

اين زندگي تحرك بي روح است و آن كه به هيچ منبع

روحاني حاضر در زمان خود وابسته نباشد كارگر بدن خود يا

ديگران است!

اين فطرت بشري است.

از كودكان بپرسيد

كه آنها به نهادينه ي خدادادي شان نزديكترند.

آدمي دريافته زمان ومكان بدون سفير الهي نخواهد بود..

و هستي بدون او پاي بر جا نيست..

حتي براي لحظه اي!!

[صفحه 14]

وچه زيبا كلامي است گفتاري از لبان پيامبر صلي الله عليه و آله:

«مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ اًِّمامَ زَمانِهِ ماتَ مَيتَةً جاهِلِيَّةً».

«هر كس بميرد وامام زمانش را نشناسد

به مرگ جاهليت مرده است»!

و هم نور افشاني امام معصوم عليه السلام كه فرمود:

«لَوْ لا الْحُجَّةَ لَساخَتِ

الاَرْضُ بِأَهْلِها».

اگر حجت خداوند در روي زمين نباشد زمين اهل خود را

فرو مي برد.

پس در سر تا سر جهان سر برافراشته و با ضميري استوار

اعلام مي كنيم:

امروزه در دنيا هيچ مكتبي بجز شيعه نمي تواند ادعا كند:

ما به سفير الهي حاضر در زمان خود عقيده داريم.

عده اي مي گويند: مهدي ما به آسمانها رفته و گروهي او را

از دنيا رفته مي پندارند كه بار ديگر زنده خواهد شد؛

و ديگران بر اين خيالند كه سفير الهي شان هنوز به دنيا

نيامده است!!

ولي اين تنها مكتب سر بلند تشيع است كه سر بلند نموده

ندا مي دهد:

مهدي ما امام زمان ماست.

مهدي شيعه حجت پروردگار در روي زمين و رابطه ي خلق با

خالق است و خواهد بود تا قيام كند و قيامت بپا نمايد.

شيعه مي گويد:

مهدي ماست كه پس از پدرش امام عسكري عليه السلام- كه

يازدهمين جانشين رسول صلي الله عليه و آله است- عَلَم خليفة اللهي را به

دست گرفت؛

و هم اكنون همانند ديگران در روي زمين زندگاني مي كند؛

و به بركت قدمهاي او تمام عوالم هستي- و نه تنها زمين و يا

[صفحه 15]

آنچه ما از هستي مي دانيم- پا برجاست و ادامه ي حيات مي دهد.

مهدي ماست كه روزي سر از پرده ي غيبت بيرون خواهد

آورد و آن كه مكتبهاي ديگر مهديش مي دانند از او پيروي

خواهد نمود و پشت سر او نماز مي گزارد.

در پر آشوب دنياي امروز به جرأت مي توان گفت:

اگر مهدي شيعه- اين يادگار غدير- را براي هر بشري

توصيف كنيم ناخود دانسته دلباخته ودلداده ي او و عقيده مند به

وجودش مي گردد؛

چرا كه حقيقت هميشه نوراني است وفطرت سالم طالب

نور است.

حال اي مهدي شيعه..

بلكه اي مهدي خداوند؛

و اي مهدي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و تمام پيامبران..

اي مهدي حيدر كرار اميرالمؤمنين؛

و اي مهدي مادر هستي

زهراي مرضيه..

وقت آن نشده كه سر از پرده ي غيبت بيرون آري و خود

بگويي كه كيستي؟

اي مهدي حسن مجتبي و سيد الشهداء؛

و اي حجة بن الحسن..

به جان نياكانت ائمه معصومين عليهم السلام سوگند..

قلبمان گرفته و خود نمي دانيم چه فردايي در انتظار ماست.

اي مهديِ بانوي صبر زينب كبري و رقيه ي حسين؛

و اي خونخواه آل پاك رسول عليهم السلام..

[صفحه 16]

اي تك سوار دشت حجاز، و اي داغديده واندوه پيشه ي

باغ فدك..

هنگام آن نشده كه در كنار كعبه غريو «ألا يا أهل العالم»

سر دهي؟

چادر خاك آلود بانوي مدينه مادرت فاطمه عليهم السلام را به يك

دست و سند ريز ريز فدك را به دست ديگر، به عالميان نشان

دهي..؟

و حريم پيامبر صلي الله عليه و آله را از وجود بتهاي قريش پاك نمايي؟

آن زمان نرسيده كه خشك نخلهاي سوزان فدك را آبياري

نمايي..؟

تيغ جدت اميرالمؤمنين عليه السلام را تاب دهي..

و با فرياد «يا لثارات الحسين» رو سوي دشت خونرنگ

كربلاي حسين عليه السلام نمايي؟

بيا..

بيا كه غدير در انتظار توست.

بيا كه شيعه، بلكه بشريت در انتظار توست.

بيا كه پيامبر و فاطمه اش منتظر تواند.

ظهور كن كه پدران معصوم تو انتظارت را مي كشند.

قيام كن كه خدايت نيز در انتظار توست.

و ما هم دعا مي كنيم؛

خدا كند عيد غديري را با تو به جشن نشينيم..

اي يادگار غدير!

[صفحه 18]

فرهنگ غدير

كتاب، همراه با غدير

آستان غدير..

آستاني است كه سر سپردگان بسياري داشته و دارد؛

و از جمله:

كتاب است و قلم.

سابقه ي كتاب و قلم با غدير از چهارده قرن پيش آغاز شده و همچنان ادامه دارد.

از آغازين روز غدير، كه رسول اسلام صلي الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را

به جهانيان معرفي كرد..

دفتري با عنوان «فرهنگ مكتوب غدير» باز شد..

تا همواره و در هر زمان حقايق آن انعكاس يابد.

و اين تقدير پروردگار

غدير بود!

چرا كه غدير آن قدر كه دوست دارد دشمن هم دارد.

دشمنانِ به ظاهر قوي و هم فرومايه و بي بند و بار.

ولي با اين همه، خداوند مرداني را براي ثبت اين واقعه ي عظيم برانگيخت تا غدير را با جزئيات آن در كتابهاي خود به عنوان اصل اسلام ثبت كنند.

[صفحه 19]

اين سربازان غدير..

در راه ثبت غدير از سده ي اول هجري و همگام با روايت سينه به سينه ي آن..

با كتابهاي خويش در رساندن اين پيام الهي به آيندگان نقش خود را ايفا نموده و پرونده ي سراسر افتخار غدير را باز نگه داشته اند.

البته اين مهم از قرن دوم هجري صورتي جدي به خود گرفته و كتاب و كتابت و فرهنگ مكتوب رسماً در آستان غدير به كار گرفته شد.

و آنچه در اين مختصر رقم خورده روايتي است از

كتاب و غدير..

و غدير در آينه ي كتاب.

كتاب غدير، كتاب ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و خط مرز بين شيعيان و دشمنان اهل بيت عليهم السلام است.

غدير كه بر بلنداي اسلام است با به خدمت گرفتن قلم از شبيخون راهزنان اعتقادي مصون ماند و هيچ تيره ابري نتواست تيغه نورهاي آن را بپوشاند..

مگر آنكه خود آب شد و خورشيد ولايت زيباتر از پيش تابان و نمايان..

همچون خورشيد بهاري.

از ابتداي خلقت عالم همواره خفاش دشمن آفتاب است، كه نه تنها خورشيد را نمي بيند كه نمي خواهد ببيند.

ولي خورشيد غدير چيست كه خفاشان شريعت اسلام هم آن را ديده اند..

و حتي گاهي به ديگران نمايانده اند!

غاصبان غدير و پيروانشان را مي گويم.

[صفحه 20]

حيرت آور نيست كه گروهي از بزرگان سقيفه اي در كتاب غدير شركت كرده باشند؟!

آري،

اين است معني «كلمة الله هي العليا».

اين است نوري كه «يريدون ليطفؤوا نور الله بأفواههم و ا

لله متمّ نوره و لو كره الكافرون».

پس همه در آستان غدير سر تعظيم فرود مي آورند..

و زانو مي زنند.

نگاشته ي حاضر به عنوان نمايه ي تحقيق در غدير و نيم نگاهي به پيش ترِ علمي و فرهنگي مسلمانان در راه زنده داشتن غدير تدوين شده..

و هم معرفي قلم پيشگاني است كه غدير را مهم دانسته كتاب مستقل درباره ي آن تدوين نموده اند.

و شكي نيست اين همه، نتيجه ي زحمات پيشينيان ما و علماي راستين است كه كتابهاي اصلي را تدوين نموده اند.

گر چه هنوز جاي خالي مكتوبي به عظمت غدير در فرهنگ كتاب حس مي شود، ولي بايد بدانيم مبلغين غدير- اين دلسوختگان و سوخته بالان شمع ولايت مرتضوي- هر كدام در توان خود غدير را حفظ كرده اند..

و هم تبليغ آن نموده اند.

البته نگاهدارنده ي غدير خود الله است..

و غدير زنده است چون پيامبر صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام زنده اند.

غدير فراگير است چون نام حسين شهيد عليه السلام و مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف هر روز فراگيرتر مي شود.

[صفحه 21]

غدير و گذرگاه سقيفه

شهادت غمبار رسول گرامي صلي الله عليه و آله..

نه تنها خود ضايعه ي بزرگ عالم اسلام بود..

كه زلزله اي سهمگين در اسلام را به دنبال داشت:

غصب خلافت..

غصب فدك..

هجوم به كاشانه ي وحي..

پرده دري و حريم سوزي نسبت به آل پاك رسول عليهم السلام..

سنت شكني در اسلام..

و …

از جمله:

از هم گسستن ميراث مكتوب اسلام از طرف چپاولگران خلافت!

و ممنوعيت رسمي و شديد روايت و كتابت حديث پيامبر صلي الله عليه و آله!!؟

و نه همين..

كه مجازات هاي سختي براي قلم به دستان اسلام قرار داده شده بود!!؟

بدون شك سبب اصلي اين روش جاهلي اين بوده كه پايه هاي اسلام همچون غدير به كتاب نيايد..

چرا كه با اساس حكومت غاصبان منافات داشت..

و

هم نسلهاي آينده را مشتاق تر به بدعت و رخنه در اسلام مي نمود.

حال اين غدير واين گذرگاه تاريكِ تاريخ.

اين غدير و اين ناداني هاي پر مشتري خليفه گان زور و ستم.

اين غدير و اين شعله و تازيانه و سيلي..

و اين غدير و يك سده ميراث مكتوب ممنوع..

[صفحه 22]

و باز اين غدير و يك دنيا دشمن و چشم حسود.

به راستي چگونه غدير عزيز، خود را به نسل بعدي رساند؟ جامعه اي كه فراموشكاران..

و يا خود به فراموشي زدگان غدير، با هشتاد روز سپري شدن قيامتِ غدير را انكار كردند..

و سترگ شخصيت غدير، اميرالمؤمنين عليه السلام را زانو به بغل نمودند..

و در كنج خانه و پشت درب نيم سوخته زنداني اش داشتند؛ اينك سر بردارند و ببينند:

غديرِ سر بلند، در سراسر كلبه ي جهاني سرافراز است..

و جشن هزار و چهارصدمين سال عيدش را پشت سر گذارده است.

با چنان دشمنان به ظاهر پر قدرت و با چنان جاهلاني بي فرهنگ..

كه نخواستند غدير را به ياد آورند و براي ديگران ياد آوري كنند..

و حتي از گواهي يك كلمه ي غدير ابا كردند..

امروزه ميلياردها كلمه در وصفش مكتوب شده و گفته مي شود..

و هم غدير، چراغ نوراني اسلام..

و غدير شناسنامه بزرگ مذهب اهل بيت عليهم السلام شده است.

چرا غديري كه يكصد و بيست هزار شاهد حضوري داشت، نبايد يكصد و بيست هزار راوي داشته باشد؟

[صفحه 23]

علاوه كه پيام رسان آن يعني پيامبر صلي الله عليه و آله سفارش اكيد به پيام رساني همه ي حاضران به غايبان هم نمود.

ولي چنين نكردند. اينان سر بردارند و ببينند فرهنگنامه ي اسلام پر از نام غدير است..

و در مكتوب تاريخ و حديث در هر كجا و هر زمان،

نور غدير قابل كتمان نبوده است.

همه ي اينها معجزه ي قرآن

است كه

«مي خواهند با دهانشان نور الله را خاموش كنند ولي خداوند تمام كننده ي نورش است اگر چه كافران را خوش نيايد».

پروردگار نگاه دارنده ي غدير است كه همچون قرآن خود او را نازل نموده است.

اگر خداوند دينش را با غدير كامل كرد و نعمتش را با ولايت تمام نموده..

و هم نگاه دارنده اش اوست..

نيكو نگاه خواهد داشت..

و دشمن سر افكنده تر از آن است كه در مقابل ذات اقدس الله آهنگ مخالفت بر افرازد.

[صفحه 24]

كتاب اول در غدير

بي شك اولين هايي كه غدير را در خود مكتوب داشته اند از ارزش والايي برخوردارند. در فرهنگنامه ي غدير سه كتاب را مي توان به عنوان اولين كتابهايي كه ماجراي غدير را ثبت كرده اند يافت:

1- «كتاب علي عليه السلام» كه جز معصومين عليهم السلام بدان راه ندارند.

اين كتاب از وديعه هاي امامت و گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله و نوشتار اميرالمؤمنين عليه السلام است.

شخصي به نام «معروف» خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و داستان غدير را به نقل از ابي الطفيل براي حضرت نقل كرد. حضرت آن را تأييد كرد و فرمود: «اين مطلب را در كتاب علي عليه السلام ديده ايم و نزد ما صحيح است». [1].

2- اولين كتاب از تأليفات بشري كه مسئله ي غدير را در خود ثبت كرده «كتاب سليم بن قيس الهلالي» است.

اين كتاب كه در سالهاي اوليه ي بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله تأليف شده و مؤلف آن در سال 76 هجري درگذشته، دور از چشم غاصبين خلافت در موارد مختلف كتاب خود مسئله ي غدير را آورده و حتي در يك حديث مستقل ماجراي غدير را بطور كامل منعكس نموده است.

اين يادگار هزار و چهار صد ساله هم اكنون موجود است و به

فارسي و اردو و انگليسي ترجمه و بارها چاپ شده است.

3- اولين كتاب مستقلي كه در موضوع غدير تأليف شده «خطبة النبي صلي الله عليه و آله يوم الغدير»، از عالم بزرگ ادبيات عرب خليل بن احمد فراهيدي متوفاي سال 157 قمري است كه خطبه ي

[صفحه 25]

مفصل پيامبر صلي الله عليه و آله در غدير را در آن آورده است.

اگر چه اين كتاب امروزه مفقود است ولي نام و خصوصيات آن در تاريخ ثبت شده و محفوظ است. [2].

[صفحه 26]

سير فرهنگي غدير تا امروز

به هر نقطه از تشيع كه بنگري لطف است؛

لطفِ صاحب تشيع؛

لطفِ خداوند متعال و ائمه ي معصومين عليهم السلام؛

و لطف صاحب غدير اميرالمؤمنين عليه السلام..

و هم در ثبت غدير پر افتخار.

معجزه ي ولايت تنها در خيبر..

و باز گرداندن خورشيد خلاصه نمي شود.

توانايي ولي الله اين است كه حديث بلورين غديرش را اين گونه زيبا و سالم از چهارده قرن سنگلاخ گذرانده..

و از ميان هزاران راهزن فرهنگ ملتها..

و خطرناك گردباد و طوفان ها حفظ نموده است.

معجزه ي شاه ولايت در مكتوب شدن غدير است.

اگر نيك بنگريم..

و تاريخ كتاب را ورق زنيم..

مسير فرهنگي غدير در چهارده قرن را در چهار مرحله مي يابيم:

1در طول اول قرن هجري تدوين و كتابت جرم محسوب مي شد و ممنوعيت رسمي داشت..

و اگر هم مكتوبي به قلم مي آمد اگر حق بود مخفيانه واگر مجوز پيدا مي كرد سرريز از اراجيف غاصبين خلافت بود.

در اين اختناق و فضاي آلوده..

بهترين و تنها ياري فرهنگي به غدير آيا چه مي توانست باشد؟

[صفحه 27]

اين سينه هاي امين و حافظه هاي قوي افراد بود كه كتابگونه عمل كرد و به خوبي اين ره صد ساله را پيمود..

و اين وديعه ي آل محمد عليهم السلام را در خود نگاهداري كرد.

به مكتوب اسلامي كه

بنگريم با كمال حيرت خواهيم ديد:

بيش از صد و بيست صحابي..

و گروه بسياري از تابعين، واقعه ي غدير را به گرد يكديگر بيان كرده اند..

و حلقه ي وصل غدير حجة الوداع با نسلهاي آينده بوده اند.

اين تعداد راوي از صحابه و تابعين براي كمتر حديثي در اسلام يافت مي شود.

تا جايي كه زيد بن ارقم و حذيفة بن يمان متن خطبه ي غدير را كه بيش از يك ساعت به طول انجاميده و بيش از بيست صفحه است حفظ نموده و براي مردم بازگو كرده اند.

از آن سو،

صاحب غدير اميرالمؤمنين عليه السلام براي اتمام حجت..

و اينكه آيندگان اسلام راه خود را بيابند..

در اجتماعات مختلف و مناسبتها و فرصتهاي گونه گون..

غديررا مطرح مي ساخت و هم درباره ي آن از شاهدان اقرار مي گرفت..

حتي در بحبوحه ي جنگ صفين..

بر فراز منبر رفت و گفتار غدير را گسترده مطرح ساخت.

يا در سالروز غدير..

و در زمان خلافت خود..

سخن بسياري از غديرش فرمود.

نه تنها او..

كه همسرش فاطمه اطهر عليهم السلام نيز كه خود روايت كننده ي غديراست

[صفحه 28]

در عمر كمتر از سه ماهه پس از شهادت پدر..

بارها و بارها يادآوري غدير نمود..

و اظهار تعجب از چنان جو ظلماني فرهنگي.

بجاست يادآوري شود:

امامان معصوم ما نيز..

هر فرصت و هر رسانه اي را براي پيام غدير بهره ور نمودند.

تا آنجا كه امام باقر عليه السلام متن كامل خطبه ي غدير را بازگو فرمود..

و امام هشتم عليه السلام مناظراتي در اين باره نمود و حقايقي از غدير را بيان داشت.

از سوي ديگر:

اصحاب ائمه عليهم السلام حاملان پيام غدير بوده و در محضر امامان عليهم السلام اقدام به حفظ و نشر غدير نموده اند.

نظم شاعران هم نگاهدار غدير در دالان تاريك تاريخ بوده است..

چه آنكه قالب شعري محفوظتر است..

و هم علاقه ي مردم بدان بيشتر.

از همان ساعتي كه

حضرت خاتم صلي الله عليه و آله نداي غدير را به جهانيان اعلان داشت حسان بن ثابت اولين سروده ي غدير را به حضور حضرتش تقديم كرد؛

و اين بالاترين دليل شد براي شعر و شاعران غدير در طول چهارده قرن.

اينها گونه هاي مختلف فرهنگي بود كه غدير را در سده ي اول اسلام محافظت نموده..

و البته اين راهها در قرنهاي بعد نيز ادامه يافت.

[صفحه 29]

2از ابتداي دومين قرن هجري كه معارف ديني و از جمله فرهنگ مكتوب رسماً آزاد اعلام شد..

راويان آسوده خاطر حديث و تاريخ مي گفتند..

و نگارندگان مي نگاشتند.

- البته گويندگان و نويسندگاني بودند كه مزدوري خليفه گان ظلم مي نمودند-

در اين قرن، پيام رساني غدير شكل تازه اي به خود گرفت..

و رفته رفته از گفتار به مكتوب تبديل شد..

و به صورت كتاب و تأليف در آمد.

در اواسط قرن دوم هجري به اولين مكتوب مستقل درباره ي غدير برمي خورديم.

فراهيدي..

اين دانشمند ادبيات عرب اولين كتاب مستقل غدير را تأليف كرد.

و اين سير ادامه يافت و راه بي انتهايي با عنوان فرهنگ مكتوب غدير آغاز گرديد..

و كتابهاي گوناگون به صورت مستقل يا ضمني در موضوع غدير به رشته ي تحرير در آمد.

تأليف در غدير تا آنجا اوج گرفت كه ابوالمعالي جويني از قرن پنجم گويد:

«در بغداد در دست صحافي كتابي ديدم كه بر جلد آن نوشته بود: جلد بيست و هشتم از اسناد حديث من كنت مولاه، و بعد از اين جلد بيست و نهم خواهد بود»!!

مخالف ديگر ابن كثير دمشقي است كه مي گويد:

«كتابي در دو جلد ضخيم ديدم كه محمد بن جرير طبري

[صفحه 30]

احاديث غدير خم را در آن جمع آوري كرده بود». [3].

پس آنچه در اين پاره ي تاريخي به چشم مي خورد اينكه بيشتر مكتوب

غدير مربوط به سندها و رجال خطبه ي غدير است..

و اين را مي توان حاصل سه نظر پنداشت:

يك:

فراگير بودن علم سند و رجال و سندگويي و رجال پروري در حديث و تاريخ در اين مقطع تاريخ..

و هم زياد نمودن در نقل ها و گويش چنداني آن.

دو:

ريشه دار نمودن حديث و تاريخ براي آينده ي جامعه و نسل پسين.

سه:

نزديك بودن زماني افراد قرن دوم به غدير و هم مبدأ اسلام و حديث.

انديشمندان سترگِ صد ساله ي دوم اسلام كه فضاي فرهنگي آن قرن را به خوبي در پيش رو داشتند..

و تولدي نو را در فرهنگ اسلام مي انگاشتند..

بُن ريزي و استوار سازي حديث غدير و هم واقعه و خطبه ي غدير را در بهترين شرايط به انجام رساندند..

تا نسل بعدي و قرنهاي نيامده ي اسلام مدارك لازم براي كنكاش و كاوش و پژوهش..

و هم مو شكافي و افتخار و نماياندن به جهانيان در دست داشته باشند.

[صفحه 31]

پس اين پي را نيكو بنا نمودند و برج غدير را تا بلنداي عرش افراشتند.

اين روشِ پژوهش بيشتر در قرن دوم اسلامي بود..

و هم در قرن سوم و چهارم و قرن پنجم اوج خود را حفظ كرد..

و به حق كه حق آن به خوبي ادا شد.

3فرهنگ اسلام را ورق زديم تا قرن چهارم.

اكنون آغاز ديگري در مكتوب غديرِ استوار به چشم مي خورد:

پژوهش در سند و متنِ روايت غدير..

و پژواك انديشه ها..

و سر سپردگان ولايت كه در اين سده و سده هاي پس از آن پرونده هاي تازه را براي غدير باز كردند.

بدبينان به ولايت و خفاشان خورشيد غدير به هر سو كه مي رفتند..

موشكافي سند غدير را مي ديدند..

و به كنكاش در حديث غدير بر مي خوردند..

و هم خطبه ي غدير قلب سختشان را مي ساييد.

هر چه گوش

خود را مي گرفتند باز طنين غدير..

و اين گلواژه ي غدير بر فرقشان مي آمد:

«من كنت مولاه فهذا علي مولاه».

در گفتگوها و مناظرات؛

در محافل علمي و فرهنگي؛

و همه جا و همه جا.

نگاشته هاي شيخ صدوق و شيخ مفيد و هم سيد مرتضي

[صفحه 32]

بهترين شهادت بر اين گفته است.

اين تحقيقات در قرنهاي چهارم و پنجم و ششم اوج خود را پيموده..

و تا سال هزار اسلامي همچنان پيشروي نموده..

كه آثار ارزنده اي از اين قطعه ي تاريخي در دست است.

4حال به زمان خود نزديك شده ايم..

و همگام با فرهنگ غدير از پس آن واقعه ي پر افتخار تا سال هزار گام به گام پيش آمده ايم..

و اكنون مي بينيم:

از اولين سالهاي قرن يازدهم تا به حال ميداني باز براي پژوهشگران و انديشمندان فراهم گشته..

و يا بهتر بگوييم: خود فراهم نموده اند؛

بلكه واقعي تر: اميرالمؤمنين عليه السلام به وجود آورده است.

دلسوزان ولايت علوي..

و اين روايت نبوي..

از زحمات پيشينيانشان نيكو بهره بردند؛

و خستگي از دستان و تن آنان ستردند.

در اين دوران..

كه گوشه اي از آن را به چشم مي بينيم و هم مي شنويم:

تمامي شاخه هاي درخت سر به فلك كشيده ي غدير بارور گشته..

و اين شجره ي طيبه و طوباي اميرالمؤمنين عليه السلام در تمام زمينه هاي تحقيقي و علمي و ميراث مكتوب به ثمر نشسته است..

و در هر جنبه اي از آن كتاب يا كتابها نگاشته شده است.

مثلاً:

ارتباط غدير با قرآن، بحثهاي مفصل در اسناد غدير،

[صفحه 33]

بررسيهاي عميق در متن حديث غدير و اثبات ولايت از آن، گردآوري سروده هاي غدير، و …

شب زنده داري ها و ذوب شدن هاي بزرگاني همچون:

قاضي نور الله شوشتري، علامه مجلسي، شيخ حر عاملي، سيد هاشم بحراني، مير حامد حسين هندي و علامه ي اميني و …

خود بهترين شاهد ماست.

علامه ي مجلسي نيمي از يك جلد اثر گرانسنگ

«بحار الأنوار» خود را به غدير اختصاص داده است..

سيد هاشم بحراني كتابي مستقل به نام «كشف المهم في طريق خبر غدير خم» به رشته ي تحرير در آورده..

سيد حامد حسين هندي در ده جلد چهارصد صفحه اي از كتاب بي نظيرش «عبقات الأنوار في اًّمامة الأئمة الأطهار» به پژوهش در غدير پرداخته..

و بالاخره علامه ي اميني طي يازده جلد «الغدير في الكتاب و السنة و الأدب» جوانبي از غدير و هم كليه ي سرايندگان عرب در غدير را همراه با غديريه شان جمع آوري نموده..

و به عنوان غدير كه نمودار ولايت و تشيع است سخنان بسياري از شيعه گفته است.

نگاشته هايي همانند «التكميل» از سيد مرتضي حسين، و «الغدير في الاًّسلام» از شيخ محمد رضا فرج الله نيز ديگر تحقيقات علمي غديرند.

بدان اميد كه در آينده شاهد كتابي ژرف به عظمت غدير باشيم..

كه به عنوان يك مجموعه ي پر محتوا..

همه ي مطالب غدير را در بر داشته باشد..

تا اين آبروي جهاني اسلام را آن گونه كه در توان است در نمايشگاه جهاني به ديد جهانيان برسانيم.

[صفحه 34]

آمارهاي پر افتخار از تأليفات غدير

اشاره

در دهكده ي جهاني امروز..

آمار و سرشماري جايگاه به سزايي براي خود باز كرده است.

و بي ترديد ارائه ي آمار در هر موضوعي نشانگر اهميت آن است.

و هم فراگيري آن را بيان خواهد نمود.

با كوتاه پژوهشي كه طي سالها انجام پذيرفته..

و نوشته اي كه با عنوان «غدير در آئينه ي كتاب» در دو مرحله به چاپ رسيده..

و غدير را در آئينه ي مكتوب به معرض نمايش گذارده:

مي توان آمارهاي سودمندي..

در شكلهاي مختلف به غديريان ارائه كرد.

اين آمارها بي شك در محاسبات مذهبي..

نسبت به زمان ها و هم ملت ها بسيار پراهميت و تأثيرگذار؛

و هم بيانگر اوج فراگيري غدير خواهد بود.

ولي به ملاحظه ي حوصله ي اين نوشته و خواننده ي

آن تنها اين آمارها گفته مي شود.. [4].

و اين آمارها فقط در مورد كتابهاي مستقل در غدير است:

زبانهاي مختلف..

كتب چاپي و خطي و محل چاپ يا نگهداري ميراث خطي..

نويسندگان..

موضوعها.

بخوانيد كه به راستي افتخار آفرين و اميد بخش است.

[صفحه 35]

آمار چاپي و خطي

كتابهاي چاپي غدير كه در كشورهاي مختلف چاپ شده 445 كتاب است.

مواردي كه محل چاپ آنها معلوم است 374 كتاب به شرح زير است:

ايران: 256 كتاب، شهرهاي: تهران: 92 كتاب، قم: 109 كتاب، اصفهان: 6 كتاب، تبريز: 6 كتاب، كرمانشاه: 1 كتاب، مشهد: 21 كتاب، كاشان: 2 كتاب، يزد: 1 كتاب، شيراز: 1 كتاب، و 16 كتاب كه شهر آنها مشخص نيست.

هند: 36 كتاب، شهرهاي: دهلي: 7 كتاب، لكنهو: 13 كتاب، كلكته: 2 كتاب، بنارس: 1 كتاب، عليگره: 1 كتاب، محمودآباد: 1 كتاب، بمبئي: 6 كتاب، بيهار: 1 كتاب، گجرات: 1 كتاب، و 2 كتاب كه شهر آنها مشخص نيست.

پاكستان: 30 كتاب، شهرهاي: لاهور: 17 كتاب، كراچي: 9 كتاب، پيشاور: 1 كتاب، سيالكوت: 2 كتاب، راولپندي: 1 كتاب.

عراق: 18 كتاب، شهرهاي: نجف: 13 كتاب، كربلا: 2 كتاب، عماره: 1 كتاب، بغداد: 2 كتاب.

لبنان: 25 كتاب: شهرهاي: بيروت: 23 كتاب، صيدا: 2 كتاب.

بحرين: 1 كتاب.

بنگلادش: 1 كتاب.

تانزانيا: 3 كتاب: شهرهاي: دارالسلام: 2 كتاب، دودوما: 1كتاب.

انگلستان: 2 كتاب: شهر لندن.

مصر: 1 كتاب: شهر قاهره.

نروژ: 1 كتاب، كه نام شهر آن مشخص نيست.

در 71 كتاب چاپي، كشور محل نشر و يا چاپ آنها مشخص نيست.

[صفحه 36]

كتابهايي كه چاپ نشده باشند خطي تلقي شده، اگر چه مربوط به قرن هاي گذشته نباشد و به عنوان دست نويس نزد مؤلف باشد.

كتابهاي خطي 138 كتاب است كه به جز دست نويس مؤلفان كه 37 كتاب است

و 67 كتاب كه محل نگهداري آنها مشخص نيست، بقيه در مراكز زير نگهداري مي شود:

ايران

كتابخانه ي دانشگاه تهران، 5 كتاب.

كتابخانه ي مسجد گوهرشاد (مشهد)، 1 كتاب.

كتابخانه ي شاهچراغ (شيراز)، 2 كتاب.

كتابخانه ي آستان قدس رضوي، 3 كتاب.

كتابخانه ي مجلس شوري (تهران)، 1 كتاب.

كتابخانه ي آية الله مرعشي نجفي (قم)، 4 كتاب.

كتابخانه ي وزيري (يزد)، 1 كتاب.

كتابخانه ي سيد محمد علي روضاتي (اصفهان)، 3 كتاب.

كتابخانه ي مدرسه ي سپهسالار (تهران)، 1 كتاب.

كتابخانه ي دانشكده ي الهيات تهران، 1 كتاب.

كتابخانه ي نوربخش (تهران)، 1 كتاب.

كتابخانه ي مجلس سابق، 1 كتاب.

كتابخانه ي ملي ايران (تهران)، 1 كتاب.

سوريه

كتابخانه ي ظاهريه (دمشق)، 1 كتاب.

يمن

كتابخانه ي جامع كبير صنعا، 1 كتاب.

هند

كتابخانه ي فيضي (بمبئي)، 1 كتاب.

كتابخانه ي خدابخش (پتنه)، 1 كتاب.

كتابخانه ي شيخ عبدالقيوم (بمبئي)، 1 كتاب.

[صفحه 37]

پاكستان

كتابخانه ي جمعيت اسماعيلي (كراچي)، 1 كتاب.

آلمان

كتابخانه ي سلطنتي برلين، 2 كتاب.

آمار مؤلفين

تأليفات مربوط به غدير اكثراً به صورت فردي انجام شده، و گاهي به صورت گروهي و يا با نام هيئت تحريريه به چشم مي خورد.

در ميان اين خدمتگزاران غدير كه به نام اميرالمؤمنين عليه السلام و اظهار محبت به ساحت اقدسش قلم زده اند، از علماي بزرگ و محدثين طراز اول ديده مي شوند.

همچنين خطباي مشهوري ديده مي شوند كه مستقلاً درباره ي غدير تأليف داشته اند و يا متن گفتارهاي پر محتواي آنان به صورت كتاب عرضه شده است.

دامنه ي اين محبت تا آنجا كشيده شده كه حتي جواناني را مي بينيم كه با سن كم خود مشتاقانه و آگاهانه قلم به دست گرفته اند و شعاعي از نور علوي را به نمايش گذاشته اند.

اكثر مؤلفين كتب مربوط به غدير شيعه ي اثناعشري هستند و بايد هم چنين باشد. در اين ميان چند مؤلف از اسماعيليه و چند نفر از عامه نيز ديده مي شوند.

از سوي ديگر تعدادي از كتب مجهول المؤلف است كه گاهي

به علت در دست نبودن اصل كتاب يا منبع معرفي كننده بوده و گاهي در كتاب اثري از نام مؤلف ديده نشده كه اكثراً در كتب خطي است.

[صفحه 38]

كتابهايي كه «هيئت تحريريه» مؤلف آن باشند مجهول المؤلف تلقي نمي شوند. تعدادي از كتابها نيز توسط چند مؤلف نوشته شده اند.

مجموع مؤلفين 519 نفر هستند كه ذيلاً آمار مربوطه ذكر مي شود:

شيعه: 431 نفر.

اسماعيلي: 14 نفر.

اهل سنت: 10 نفر.

مؤلفاني كه مذهب آنان مشخص نيست: 24 نفر.

كتابهايي كه مؤلفان آنها مشخص نيست (مجهول المؤلف): 30 كتاب.

آمار زبان هاي مختلف

تأليفات مستقل درباره ي غدير تا كنون به 9 زبان دنيا به دست آمده است.

اكثريت كتابهاي اين مجموعه به زبان هاي فارسي، عربي و اردو هستند و اين دقيقاً به علت گسترش مذهب تشيع در اهل اين زبان ها است.

اكثر كتابهايي كه به غير اين سه زبان هستند ترجمه از فارسي يا عربي و يا اردو است.

مخاطبين خاص اين كتابها يا مسلماناني هستند كه به يكي از اين زبان ها سخن مي گويند، و يا از اديان و ملل غير مسلمانند كه چنين كتابهايي به عنوان هدايت و راهنمايي آنان تأليف شده است. به همين جهت رعايت اختصار و پرداختن به مسائل كلي در آنها مشهود است.

[صفحه 39]

طبق آخرين آمارهاي به دست آمده در تأليفات غدير، تعداد كتابها در هر زباني چنين است:

فارسي: 251 كتاب.

عربي: 162 كتاب.

اردو: 90 كتاب.

انگليسي: 8 كتاب.

تركي آذري: 1 كتاب.

تركي استانبولي: 1 كتاب.

بنگالي: 1 كتاب.

نروژي: 1 كتاب.

سواحلي: 1 كتاب.

آمار موضوعات

عنوان «غدير» زير مجموعه اي عظيم دارد كه هر روز جوانب تازه اي از آن براي محققين بروز مي كند. موضوعاتي كه تا كنون درباره ي غدير مورد كنكاش علمي قرار گرفته چنين است:

1- خطبه ي پيامبر صلي الله عليه و آله در غدير: در مورد خطبه انواع كارهاي علمي انجام شده است. تحقيقاتي از قبيل ترجمه ي خطبه، شرح و تفسير خطبه، شاهد آوردن براي فرازهاي خطبه از آيات و روايات، بررسي مدارك و مصادر و نسخه هاي خطبه و …

2- خطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير: همچنين موضوع ديگر در مورد غدير خطبه اي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير در زمان خلافت ظاهري خود كه مصادف با روز جمعه گشته بود بيان فرمود. اين خطبه ي مفصل بيانگر حقايق نهفته در غدير

است كه فكر و نوشته ي عده اي از اهل قلم را به خود مشغول داشته است.

[صفحه 40]

3- عيد غدير و اعمال آن: موضوع ديگر عيد غدير است كه دو بخش مي شود:

روز عيد غدير از قبيل اهميت آن و وقايعي كه در امم گذشته در اين روز اتفاق افتاده و تطابق غدير با نوروز و …

اعمال روز غدير از قبيل روزه و عقد اخوت و زيارت و ساير مستحبات وارده در آن روز.

4- خلافت و امامت: از آنجا كه غدير مظهر خلافت و امامت است در كتابهاي غدير موضوع خلافت و امامت نيز بسيار به چشم مي خورد. حتي امامت دوازده امام عليهم السلام و به خصوص امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف كه در خطبه ي غدير تصريح به آن شده است.

5- آيات غدير: تحقيق ديگر در مورد غدير آياتي است كه در غدير و يا در رابطه با غدير نازل گشته كه عمده ي آنها سه آيه است:

آيه ي «يا أيها الرسول بلّغ ما أنزل اًّليك من ربك و اًّن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمك من الناس … ».

آيه ي «اليوم أكلمت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاًّسلام ديناً … ».

آيه ي «سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع … ».

6- واقعه ي غدير و حجةالوداع: از موضوعات مربوط به غدير تحقيق در واقعه ي آن است كه در چند جنبه مي تواند باشد:

ابتداي حركت پيامبر صلي الله عليه و آله براي سفر حجة الوداع و سپس مراسم حج.

منتهي شدن آن به واقعه ي غدير كه در راه بازگشت از اين سفر در كنار غدير خم رخ داد و فرمان توقف توسط پيامبر صلي الله عليه و آله صادر گرديد.

[صفحه 41]

خطبه و مراسم

پس از خطبه از بيعت مردان و زنان و سلام به اميرالمؤمنين عليه السلام كه همه تا سه روز به طول انجاميد.

منافقين در غدير كه شامل ماجراي سنگ آسماني و سخنان منافقين در غدير و نيز نقشه هاي آنان قبل و بعد از واقعه ي غدير كه جريان عقبه و صحيفه ي معلونه ي دوم است.

مكان غدير كه بحث در محل واقع شدن واقعه ي غدير و تحقيق در تعيين محل آن در آن زمان و اين زمان است.

7- شعر غدير: در مورد غدير شعرها و غديريه هاي بسياري سروده شده است، چه از شاعران عرب يا فارسي يا اردو، و چه شعراي شيعه و يا مذاهب ديگر. اين اشعار كه به اصطلاح «غديريه» ناميده مي شوند بسيار مورد توجه بوده و كتابهاي مستقلي براي جمع آوري اين اشعار تأليف شده است.

8- حديث غدير: تحقيق درباره ي كلام پيامبر صلي الله عليه و آله «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» بعنوان عصاره ي خطبه ي غدير در چند جهت است:

جمع آوري اسناد و طرق حديث غدير از صحابه و تابعيني كه از اصحاب نقل نموده اند و …

بحث در دلالت حديث غدير بر امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام.

جمع آوري عبارات مختلف حديث غدير.

جمع آوري ناقلين حديث غدير در كتابها از شيعه و غير شيعه.

9- چهل حديث غدير: جمع آوري چهل حديث از قديم مورد توجه علما بوده و در موضوعات مختلف چهل حديث تأليف گرديده است. از جمله در مورد غدير كه چهل حديث در مورد يك يا چند جنبه ي آن جمع آوري شده است.

[صفحه 42]

10. احتجاج به غدير: از جمله موضوعات بسيار مهم و ارزشمند در مورد غدير احتجاجات معصومين عليهم السلام به حديث غدير است. احتجاجاتي كه از اميرالمؤمنين

و حضرت زهرا و ساير ائمه عليهم السلام و احتجاجهاي بعضي امامزادگان و نيز اصحاب ائمه عليهم السلام و علماي شيعه و ديگر افراد در طول تاريخ به غدير رسيده و باعث بقاي آن شده است.

11. رد شبهات: از جمله امور تحقيقي در مورد غدير رد شبهاتي است كه دشمنان تشيع در مسئله ي غدير و به خصوص حديث غدير ايراد نموده اند. در اين باره كتابهايي نيز تأليف شده و علماي شيعه امثال سيد مرتضي و ديگران كتابهايي در رد كلام مخالفين تأليف نموده اند.

12. كتابشناسي غدير: يكي از ابعاد تأليفي در فرهنگ مكتوب غدير كتابشناسي است كه به دو صورت است:

جمع آوري كتب و يا فهرست موضوعي براي كتابهاي غدير، فهرست مؤلفين، فهرست زبانها، آمارهاي مختلف در مورد كتب غدير، و …

معرفي يك يا چند كتاب ارزشمند درباره ي غدير.

آمار گرايشهاي تحقيقي غدير

غدير براي همه ي بشريت است..

و مخاطب پيامبر صلي الله عليه و آله در كنار آن بركه، تمام انسانهايي است كه در جستجوي حقيقت باشند.

از همين نگاه دست اندركاران قلم سعي در پر كردن خلأهاي علمي از جوانب مختلف درباره ي غدير داشته اند كه نمونه هايي از آن ذكر مي شود:

[صفحه 43]

1- غدير و كتاب كودك و نوجوان: از ديگر موارد فرهنگي در مورد غدير تدوين و تنظيم مجموعه هاي تفريحي و سرگرمي و يا علمي و پرسش و پاسخ و يا داستان نويسي و قلم فرسايي هاي ادبي يا عاميانه و مجموعه هاي مسابقه اي و پرسشنامه و امثال آن براي كودكان و نوجوانان است. بدون شك تأثير اين گونه نگاشته ها بر ذهن كودكان و نوجوانان كه نسل آينده ي تشيع خواهند بود بسيار قوي است و ساختار فكري آنان را از كودكي طبق مباني غدير تطابق خواهد داد و از

ابتدا با مرامي غديرگونه پرورش خواهند يافت.

2. ترجمه ي كتابهاي غدير: از ديگر موارد بسيار به جا و لازم ترجمه ي كتابهاي مفيد در غدير به زبانهاي مختلف است. اين روش باعث مي شود زحمتي كه مؤلفي طي مدتهاي طولاني كشيده منحصر به يك زبان و در يك كشور نباشد و مخاطبان گسترده تري داشته، و گاهي جهاني شود. به عنوان مثال در زبان اردو به خصوص در كشور هند كتابهاي بسيار ارزشمند و علمي و عميق و تحقيقي به رشته ي تحرير در آمده ولي به علت زبان كتاب قدر آنها ناشناخته مانده است. و يا كتابهايي كه به زبان فارسي است و اگر به عربي ترجمه شود در تمام كشورهاي عربي قابل استفاده خواهد بود. همچنين ترجمه ي كتابهاي غدير به زبانهاي اروپايي و در رأس همه انگليسي و نيز به زبانهاي آفريقايي و … بسيار لازم به نظر مي رسد.

گاهي متون قديمي به همراه بازنويسي و يا تأليفات جديد است كه به زبان هاي ديگر برگردانده مي شود. پيداست كه اشتياق فارسي زبانان و عرب زبانان و اردو زبانان به آثار يكديگر با توجه به يگانگي مذهب از نشاط خاصي برخوردار است. ترجمه هايي كه غير اين سه زبان است اكثراً جنبه ي تبليغي

[صفحه 44]

دارند، و يا براي كساني است كه به آن زبان ها مأنوس هستند. لازم به ذكر است كه كتابهايي درباره ي غدير توسط مجتمع هاي آموزشي نابينايان به خط «بريل» كه مخصوص نابينايان است تهيه شده است.

3- خلاصه نويسي غدير: از ديگر كارهاي بسيار به جا خلاصه نمودن كتابهاي بزرگ است. اين روش در واقع نوعي فهرست گويا براي كتابهاي مفصل در مورد غدير است و موارد آن در كتابهاي غدير بسيار به

چشم مي خورد. خلاصه نمودن آثار بزرگان و كتابهاي مرجع و تأليفات قديم به چند صورت ديده مي شود: تلخيص كتابهاي بزرگ، تلخيص احاديث و قطعه هاي تاريخي. داستان پردازي تلفيقي كه با برداشت از چند متن به دست مي آيد، تدوين چهل حديث ها، انتخاب يك قطعه از كتب مؤلفين و نشر جداگانه ي آن به خاطر اهميت محتواي آن.

4- تنظيم سخنراني هاي غدير: تنظيم سخنراني ها و بيانات بزرگان كه در عيد غدير ايراد مي كنند نيز از ديگر مسائل مهم در كتاب غدير است، چرا كه بزرگان و علماي شيعه سخنراني هايي دارند و بيانيه هايي صادر مي نمايند كه شامل نكات و ظرائف بسيار است. اين گونه افادات علمي اگر ثبت نشود پس از چندي بسياري از آنها از اذهان نيز پاك خواهد شد ولي اگر همين بيانات به صورت مكتوب در آمده و چاپ و منتشر گردد اثر جاوداني در فرهنگ غدير خواهد بود.

5- جمع آوري مقالات و قصائد: از ديگر موارد تأليفي غدير تنظيم چندين مقاله و نوشته و چاپ و نشر آنها به صورت مجموعه اي درباره ي غدير، به صورت كتاب و يا شماره اي از

[صفحه 45]

مجله است. اين روش- همانند تنظيم سخنراني ها- باعث مي شود نكات و تحقيقات افراد، در لابلاي نوشته ها و كتابخانه هاي شخصي نمانده و همه به زيور طبع آراسته و منتشر گردد.

6- جواب سؤالات: در مورد تحقيق غدير بسيار به جاست كه مجموعه هايي نيز تدوين شود كه در آنها پاسخ سؤالات به خصوص براي جوانان در مورد غدير داده شود. چه سؤالات مطرح شده و يا سؤالات فرضي.

7- تحقيقات علمي: كه در دو جهت جلوه ي بيشتري دارد: مقابله و تنظيم و ويرايش نسخ خطي مربوط به غدير، بحث هاي سندي و

رجالي درباره ي متون مرتبط با زندگاني آنحضرت.

8- اقتباس از آثار بزرگان: كه با استفاده از كتابهاي مرجع و تأليفات قديم علماي بزرگ است.

9- شرح و توضيح متون: كه اين مهم به خصوص درباره ي خطبه ي مفصل غدير بارها به انجام رسيده و آثار بسيار پرارزشي در زمينه ي شرح و توضيح ادبي، اعتقادي، اخلاقي و اجتماعي آن در دست است.

10- ادبيات، كه در شعر و نثر قابل ملاحظه است. تأليفاتي هستند كه به گردآوري اشعار نغز درباره ي غدير از شعراي مختلف پرداخته اند. در نثر فارسي و عربي هم- به خصوص در سال هاي اخير- شاهد آثار زيبايي هستيم كه به حق عظمت غدير را همچون زلالي از كوثر ولايت در قلب خوانندگان جاي مي دهند.

جلوه ي ديگر ادبي انتخاب نام هاي زيبا و پرمحتوايي است كه به تنهايي يك دنيا معناي اعتقادي به همراه دارد و وقايع غدير را

[صفحه 46]

تداعي كرده روح شنونده را به حقيقت غدير نزديك مي كند. نمونه هايي از اين نام هاي روح بخش چنين است:

بركه اي بر فلك نازد، انوار ولايت در خطبه ي غدير، بر كرانه ي غدير، بركه ي آفتاب، پيامي بزرگ از بزرگ پيامبران، جرعه اي از چشمه سار غدير، جرعه اي از خمخانه ي غدير، خورشيد غدير، در ساحل غدير، خم غدير، دريا در غدير، روزي كه محبت گل كرد، زلالي از كوثر غدير، صهباي غدير، غدير تا ابديت مي درخشد، غدير چشمه ي زلال طهارت توحيدي، كوثر غدير، گلبانگ غدير، مهر آب خم، يك جرعه از غدير، بركه ي آسماني، غدير و چشمه هاي جوشان ولايت …

11- جواب مخالفان: به پيروي از اميرالمؤمنين عليه السلام كه در مورد خلافت و فدك با غاصبين به احتجاج پرداختند؛ در طول تاريخ دشمنان درباره ي مسائل مختلف مربوط به غدير اقدام

به تحريف و حذف حقايق نموده اند و يا با فكر كوتاه خود به جنگ حقيقت آمده اند، كه امامان معصوم عليهم السلام و به پيروي از ايشان اصحاب ايشان و علماي بزرگ در طول چهارده قرن در مقابل آنان ايستاده اند و پاسخ هاي دندان شكن به آنان داده اند. بخش قابل توجهي از اين مهم كتابهاي بزرگ و كوچكي است كه در رد آنان تأليف و منتشر شده است.

12- يادنامه ها: كه به چند صورت ديده مي شوند:

آنچه در غدير و يا هفته ي غدير به عنوان يادبود همان سال منتشر مي شود كه اكثراً مجموعه اي از حديث و تاريخ و شعر است و گاهي به صورت شماره ي مخصوص يك مجله ارائه شده است.

كتابهايي كه در كنگره هاي مربوط به غدير انتشار مي يابد و شامل مقالات ارائه شده در كنگره و نيز كتابهاي تدوين شده

[صفحه 47]

به مناسبت كنگره است.

سخنراني هايي كه به خاطر محتواي پرفايده ي آن به صورت كتاب درآمده و منتشر شده است.

لازم به تذكر است كه بعضي از كتابهاي مربوط به غدير به عنوان يك جلد از مجموعه اي بزرگ است، مانند جلد 3: 15 از مجموعه ي مفصل كتاب «عوالم العلوم» و يا يك جلد از مجموعه اي است كه به عنوان آشنايي با معارف اسلام و امثال آن منتشر شده است.

[صفحه 48]

كتابنامه هاي غدير

اشاره

معرفي كتابهاي مربوط به غدير طي چهارده قرن به دو صورت ديده مي شود:

الف. كتابشناسي ضمني، كه در تأليفات مربوط به غدير بخشي را به معرفي كتابهاي تأليف شده درباره ي غدير اختصاص داده اند.

ب. كتابشناسي مستقل، كه با تأليف كتابهاي مستقلي درباره ي تأليفات مربوط به غدير مفصلاً آنها را معرفي كرده اند.

كتابشناسي ضمني

با توجه به اهميت خاص غدير در اسلام و ارتباط مستقيم آن با مسئله ي امامت و خلافت، از دير زمان علماي بزرگ به اهميت كتب مربوط به غدير توجه داشته اند.

در اين راستا شيخ محمد بن علي بن شهرآشوب از قرن ششم در كتاب مناقب آل أبي طالب: ج 3 ص 25، اقدام به معرفي تعدادي از كتابهاي مربوط به غدير نموده است. هچنين سيد بن طاووس از قرن هفتم در كتاب الاًّقبال: ص 454 -453، كتابهايي در رابطه با غدير معرفي كرده است.

در سده ي اخير كه مسئله ي كتابشناسي رسماً مطرح شده اولين قدم را علامه حاج آقا بزرگ تهراني برداشته و كتابهاي بسياري در ارتباط با غدير در كتاب «الذريعة اًّلي تصانيف الشيعة» معرفي كرده است.

بعد از ايشان هم كساني كه تأليفات مهمي درباره ي غدير داشته اند ضمن مطاب كتابشان كتب مربوط به غدير را معرفي كرده اند، كه شرح آن چنين است:

[صفحه 49]

1- الذريعة، آقا بزرگ تهراني: ج 16 ص 25 -28. در موارد ديگر آن نيز كتب بسياري درباره ي غدير معرفي نموده است.

2- الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، علامه اميني: ج 1 ص 152 -158.

3- الغدير في الاًّسلام، محمد رضا فرج الله: ص 5 -7.

4- پيامي بزرگ از بزرگ پيامبران، حسين عمادزاده: ص 45.

5- امام شناسي، سيد محمد حسين حسيني تهراني: ج 7 ص 156

-162.

6- در صحنه ي غدير، محمد مهدي ركني: ص 40 -41.

7- معجم ما كتب عن الرسول و اهل البيت عليهم السلام، عبد الجبار رفاعي: ج 6 ص 190 -220 و موارد ديگري از كتاب مزبور.

8- نگرشي بر غدير خم، عبدالصالح انتصاري، ص 86 -85.

9- الغدير (مجله اردو)، مقاله ي شماره ي چهارم با عنوان «غدير شماريات كراجالي مين»، سيد مسعود عابدي.

10- الثقلين (مجله)، شماره ي 2 (آوريل- ژوئن 1998(.

11- تجلي ولايت در خطبه ي غدير: مهدي جعفري، ص 90 -78.

12- كتاب غدير (مجله)، مقاله اي با عنوان «كتابيات غدير»، سيد تقي مرتضي رضوي.

كتابشناسي مستقل

با رسميت يافتن كتابشناسي در موضوعات خاص در دو دهه ي اخير و احساس ضرورت نسبت به وجود آن، كتابهاي مستقلي در معرفي كتابهاي تأليف شده درباره ي غدير تدوين شده كه معرفي مي شوند:

1- الغدير في التراث الاًّسلامي، سيد عبدالعزيز طباطبايي. اولين قدم به عنوان كتابشناسي مستقل غدير را علامه ي فقيد

[صفحه 50]

سيد عبدالعزيز طباطبايي در كتاب «الغدير في التراث الاًّسلامي» برداشته، و به حق كاري عظيم در احياي فرهنگ غدير به انجام رسانده است. در اين كتاب كه عنوانش به معناي «غدير در ميراث فرهنگي اسلام» است، بيش از 180 عنوان كتاب مستقل درباره ي غدير كه تأليف آن از قرن دوم تا پانزدهم انجام شده و در هر مورد شرح حال مفصل مؤلفين آنها آمده است.

استاد علامه بيش از ربع قرن با محقق كبير علامه اميني ملازم بوده و همچون استادشان در مسئله ي غدير و تحقيقات مربوط به آن تخصص داشتند. لذا در زمينه ي غدير مقالات تحقيقي و نيز دو كتاب به نام هاي «علي ضفاف الغدير» به عنوان مستدرك بر كتاب «الغدير» و «الحاشية علي كتاب الغدير» تأليف نموده و نيز

كتاب «ذهبي» در غدير را تحقيق نموده اند.

2- غدير در مآخذ اسلامي، ترجمه و تلخيص: مهدي جعفري. اين كتاب ترجمه ي ملخص و فارسي كتاب «الغدير في التراث الاًّسلامي» است.

3- كتابنامه ي غدير خم»، نادر مطلبي، اين كتاب به كوشش سيد محسن دين پرور، توسط بنياد نهج البلاغة در غدير سال 1415ق منتشر شده است.

4- كتابنامه ي غدير، پژوهشكده ي باقرالعلوم عليه السلام قم.

5- غدير در آئينه ي كتاب، به عنوان آخرين تلاش علمي در اين زمينه و در شكلي جديد و با معرفي تعداد كامل تري از كتب مستقل درباره ي غدير به چاپ رسيده است. ذيلاً به معرفي مفصل آن مي پردازيم.

[صفحه 51]

برنامه ي تدوين آخرين فهرست

اشاره

«غدير در آئينه ي كتاب» بعنوان آخرين و كاملترين فهرستي كه تا كنون درباره ي كتب غدير تدوين شده و معرفي 515 كتاب مستقل تا سال 1380 خورشيدي برابر با عيد غدير 1422 قمري را در بر دارد، در دو مرحله به انجام رسيده است:

به دست آوردن نام كتابها

براي اين منظور از زحمات استاد فقيد علامه سيد عبدالعزيز طباطبايي در دو كتاب «الغدير في التراث الاًّسلامي» و «مستدرك الذريعة» استفاده ي كامل شد. همچنين كتابهاي «الذريعة» و «كتابنامه ي غدير خم» مورد استفاده قرار گرفت. فهرست كتابخانه هاي بزرگ چاپي و خطي و نيز نمايه هاي ناشران كتاب در ايران و خارج از كشور نيز مفصلاً مراجعه شد، و در كنار آن كتابفروشيها و نمايشگاه هاي كتاب مورد مراجعه قرار گرفت؛ و بدين صورت جستجوي كاملي درباره ي كتابهاي مستقل غدير انجام شد.

به دست آوردن اصل كتابها

براي دست يافتن به اصل كتابها كتابخانه ي آستان قدس در مشهد و كتابخانه ي آيةالله مرعشي در قم و بعضي كتابخانه هاي ديگر مورد مراجعه قرار گرفت. همچنين به بسياري كتابخانه ها و نمايشگاه هاي كتاب و كتابفروشي ها مراجعه شد، كه نتيجه همه ي اينها تهيه ي اصل كتابها و انعكاس تصوير جلد آنها بعنوان سندي زنده در كنار كتابشناسي آن است.

[صفحه 52]

خصوصيات آخرين فهرست

اشاره

در قالب ريزي كتاب «غدير در آئينه ي كتاب» شكل خاصي از تأليف در نظر گرفته شده تا براي همگان قابل استفاده باشد:

الف. هر كتابي در دو مرحله شناسايي شده است:

1- تعريف كلي كتاب و بيان روش كار مؤلف.

2- تفصيل مطالب و موضوعات و نكات خاص مربوط به كتاب.

ب. تعريف محتواي كتاب كه شامل مطالب زير است:

1- شامل بودن كتاب بر همه ي مطالب مربوط به غدير يا جنبه ي خاصي از آن.

2- جهت تاريخي يا حديثي يا ادبي در كتاب.

3- نقل مطالب يا تحقيق و تحليل در كتاب.

4- تقسيم بندي كتاب.

5- كيفيت قلم مؤلف.

6- نكات خاص در هر كتاب از قبيل توضيح مدارك آن.

ج. نمونه ي عكسي از جلد كتابهاي موجود، بعنوان شاهدي زنده از آن.

د. مراعات ترتيب الفبايي در نام كتابها.

ه’. فهرستهاي آخر كتاب به منظور جداسازي زبان كتابها و كتب چاپي و خطي و نظاير اينها.

و. خلاصه اي از مقدمه ي كتاب به زبانهاي عربي، اردو و انگليسي ترجمه شده تا روش كار براي مراجعه كنندگان مختلف روشن باشد.

[صفحه 53]

روش فهرست نگاري

شيوه ي معرفي هر كتاب به ترتيب زير و شامل اين مطالب است:

- شماره ي مسلسل.

- نام دقيق و كامل كتاب.

- زبان كتاب: فارسي، عربي، اردو و غيره.

- چاپي يا خطي بودن كتاب.

- نام مؤلف و تاريخ وفات او.

- نام مترجم يا محقق يا همكاري كننده.

- نام ناشر.

- محل چاپ.

- نوبت چاپ.

- سال چاپ: قمري، شمسي و يا ميلادي.

- قطع كتاب: رحلي، وزيري، رقعي، جيبي، خشتي، پالتويي و نيم جيبي.

- تعداد صفحات.

- مدركي كه معرفي كتاب از آن استخراج شده كه اكثراً در كتب خطي است.

- كتابشناسي و معرفي كامل محتواي كتاب.

- مطالب جنبي در هر كتاب جداگانه پس از پايان

كتابشناسي آورده شده است.

زمينه ي كتابشناسي غدير

تحقيق و تتبع در جمع آوري و معرفي تأليفات مربوط به غدير از سه جهت زمينه ي باز دارد:

1- كتابهاي خطي بسياري در كتابخانه هاي عمومي و خصوصي درباره ي غدير وجود دارد كه از يك سو اطلاع بر

[صفحه 54]

بسياري از آنها در طول زمان صورت مي گيرد و از زواياي كتابخانه ها بيرون مي آيد، و از سوي ديگر فهرست هاي موجود كتابخانه هاي خطي جهان نيز تا كنون به طور جامعي در اين باره مطالعه نشده است. بنابر اين احتمال اضافه شدن كتابهاي خطي زيادي به آمارهاي موجود بسيار است.

2- با توجه جهاني به مكتب اهل بيت عليهم السلام و عنايت خاص ائمه عليهم السلام، در سده ي اخير گرايش خاصي به تأليف كتبِ مربوط به آل محمد عليهم السلام مشهود است و به خصوص درباره ي پيامبر صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و امام حسين و امام زمان عليهم السلام و غدير كتابهاي بسياري تأليف شده، و با مراعات جنبه هاي فنيِ تأليف شاهد كتابهاي پرمحتوا و تحقيقي- چه از نظر تاريخي و حديثي و چه از نظر ادبي و شعري- هستيم.

3- با توجه به گسترش روز افزون ذخاير كامپيوتري و ارتباطات سريع مراكز كامپيوتري، به خصوص شبكه ي جهاني اينترنت، از يك سو شاهد كتابهايي هستيم كه فقط به صورت نرم افزار منتشر شده اند، و از سوي ديگر دسترسي به كتابخانه هاي بزرگ جهان و نيز مراكز علمي و مؤسسات انتشاراتي به سهولت انجام مي پذيرد و در نتيجه اطلاع از كتابهاي زيادي كه در آرشيوهاي خود نگهداري مي كنند و يا حتي در دست انتشار دارند بسيار آسان خواهد بود.

با در نظر گرفتن اين زمينه ها پيداست كه هر كتابنامه اي تهيه شود، با

گذشت مدتي كم احتياج به ملحقات و استدراك دارد تا كتابهاي جديد به آن اضافه شود.

[صفحه 55]

كتابخانه ي غدير

براي آماده سازي فهرستي كامل از كتابهاي مستقل تأليف شده درباره ي غدير، جستجوي گسترده اي صورت گرفته كه يكي از نتايج آن تشكيل كتابخانه ي تخصصي غدير است.

از سال 1374 تا كنون كتابهاي مربوط به غدير از چاپهاي قديم گرفته تا كتب چاپ جديد خريداري شده است. همچنين نمونه ي عكسي از برخي كتابهاي خطي در دسترس و هم دست نويس مؤلفان كه به چاپ نرسيده تهيه گرديد. بدين ترتيب اولين مجموعه ي غدير با حدود 200 كتاب جمع آوري و بعنوان «كتابخانه ي غدير» نگهداري مي شود.

اين كتابخانه در چندين نمايشگاه مورد بازديد عموم قرار گرفته و دائماً در حال تكميل است، و به مناسبت هاي ديگري مورد بازديد قرار خواهد گرفت.

[صفحه 58]

واقعه ي غدير در يك نگاه

اعلان عمومي حجة الوداع

در سال دهم هجرت، به دستور الهي آخرين سفر پيامبر صلي الله عليه و آله به مكه براي تعليم حج و اعلام ولايت ائمه عليهم السلام آغاز شد. در اين سفر بيش از يكصد و بيست هزار نفر آنحضرت را همراهي كردند كه در شرايط آن زمان سابقه نداشت.

بلافاصله پس از پايان مراسم حج، اعلام شد همه ي حجاج از مكه خارج شوند و براي برنامه اي مهم در غدير خم- كه كمي قبل از محل جداشدن كاروانها بود- حضور يابند.

سه روز پس از پايان مراسم حج، سيل جمعيت به سوي غدير حركت كردند.

[صفحه 59]

اجتماع عظيم

در غدير با رسيدن به محل موعود، فرمان توقف از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله صادر شد و مَركبها از حركت ايستادند و مردم پياده شدند و هر كس جايي براي توقف سه روزه آماده كرد.

به دستور پيامبر صلي الله عليه و آله، سلمان و ابوذر و مقداد و عمار زير چند درخت كهنسال را آماده كردند و روي درختان، پارچه اي به عنوان سايبان قرار دادند. در زير سايبان، منبري به بلندي قامت پيامبر صلي الله عليه و آله از سنگها و روانداز شتران ساختند به طوري كه حضرت هنگام خطبه بر همه ي مردم مشرف باشند.

هنگام ظهر، پس از اداي نماز جماعت، پيامبر صلي الله عليه و آله بر فراز منبر ايستادند و اميرالمؤمنين عليه السلام را فرا خواندند تا بر فراز منبر در سمت راست حضرت بايستند. قبل از شروع خطابه، اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز منبر يك پله پائين تر در طرف راست آنحضرت ايستاده بودند.

با در نظر گرفتن اين شكل خاص از منبر و سخنراني، كه دو نفر بر فراز منبر

در حالت قيام ديده مي شوند و بيش از صد و بيست هزار نفر اين منظره ي بديع را مي نگرند، به استقبالِ سخنانِ حضرت خواهيم رفت.

يادآور مي شود كه اجتماع 120000 نفر براي يك سخنراني و در مقابل يك خطيب كه همه شخص او را ببينند در دنياي امروز هم مسئله ي غير عادي است، تا چه رسد به عصر بعثت كه در گذشته ي شش هزار ساله ي انبيا تا آن روز هرگز چنين مجلس عظيمي براي سخنراني تشكيل نشده بود.

[صفحه 60]

سخنراني پيامبر

بحار الانوار: ج 37 ص 201 تا 207. اثبات الهداة: ج 2 ص 114، ج 3 ص 558.

سخنراني تاريخي پيامبر صلي الله عليه و آله در غدير كه حدود يك ساعت طول كشيد در يازده بخش قابل ترسيم است:

حضرت در اولين بخش سخن، به حمد و ثناي الهي پرداختند و صفات قدرت و رحمت حق تعالي را ذكر فرمودند، و بعد از آن به بندگي خود در مقابل ذات الهي شهادت دادند.

در بخش دوم، سخن را متوجه مطلب اصلي نمودند و تصريح كردند كه بايد فرمان مهمي درباره ي علي بن ابي طالب ابلاغ كنم، و اگر اين پيام را نرسانم رسالت الهي را نرسانده ام و ترس از عذاب او دارم.

در سومين بخش، امامت دوازده امام بعد از خود را تا آخرين روز دنيا اعلام فرمودند تا همه ي طمعها يكباره قطع شود. از نكات مهم در سخنراني حضرت، اشاره به عموميت ولايت آنان بر همه ي انسانها و در طول زمانها و در همه ي مكانها و نفوذ كلماتشان در جميع امور بود، و نيابت تام ائمه عليهم السلام را از خدا و رسول در حلال و حرام و جميع اختيارات اعلام فرمودند.

در

بخش چهارم خطبه، پيامبر صلي الله عليه و آله با بلند كردن و معرفي اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيُّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر بوده ام اين علي هم نسبت به او صاحب اختيارتر است. خدايا دوست بدار

[صفحه 61]

هر كس علي را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و ياري كن هر كس او را ياري كند، و خوار كن هر كس او را خوار كند».

سپس كمال دين و تمام نعمت را با ولايت ائمه عليهم السلام اعلام فرمودند و بعد از آن، خدا و ملائكه و مردم را بر ابلاغ اين رسالت شاهد گرفتند.

در بخش پنجم حضرت صريحاً فرمودند: «هر كس از ولايت ائمه عليهم السلام سر باز زند اعمال نيكش سقوط مي كند و در جهنم خواهد بود». بعد از آن شمه اي از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام را متذكر شدند.

مرحله ي ششم از سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله جنبه ي غضب الهي را نمودار كرد. حضرت با تلاوت آيات عذاب و لعن از قرآن فرمودند: «منظور از اين آيات عده اي از اصحاب من هستند كه مأمور به چشم پوشي از آنان هستم، ولي بدانند كه خداوند ما را بر معاندين و مخالفين و خائنين و مقصرين حجت قرار داده، و چشم پوشي از آنان در دنيا مانع از عذاب آخرت نيست».

سپس با اشاره به امامانِ گمراهي كه مردم را به جهنم مي كشانند فرمودند: «من از همه ي آنان بيزارم». با اشاره ي رمزي به «اصحاب صحيفه ي ملعونه» تصريح كردند كه

بعد از من مقام امامت را غصب مي كنند و غاصبين را لعنت كردند.

در بخش هفتم، حضرت تكيه ي سخن را بر اثراتِ ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام قرار دادند و فرمودند: «اصحاب صراط مستقيم در سوره ي حمد شيعيان اهل بيت عليهم السلام هستند».

سپس آياتي از قرآن درباره ي اهل بهشت تلاوت فرمودند و آنها را به شيعيان و پيروان آل محمد عليهم السلام تفسير فرمودند. آياتي

[صفحه 62]

هم درباره ي اهل جهنم تلاوت كردند و آنها را به دشمنان آل محمد عليهم السلام معني كردند.

در بخش هشتم مطالبي اساسي درباره ي حضرت بقية ا لله الاعظم حجة بن الحسن المهدي ارواحنا فداه فرمودند و به اوصاف و شئون خاص حضرتش اشاره كردند و آينده اي پر از عدل و داد به دست امام زمان عجل الله فرجه را به جهانيان مژده دادند.

در بخش نهم فرمودند: پس از اتمام خطابه شما را به بيعت با خودم و سپس بيعت با علي بن ابي طالب دعوت مي كنم. پشتوانه ي اين بيعت آن است كه من با خداوند بيعت كرده ام، و علي هم با من بيعت نموده است؛ پس اين بيعتي كه از شما مي گيرم از طرف خداوند و بيعت با حق تعالي است.

در دهمين بخش، حضرت درباره ي احكام الهي سخن گفتند كه مقصود بيانِ چند پايه ي مهم عقيدتي بود: از جمله اينكه چون بيان همه ي حلالها و حرامها توسط من امكان ندارد، با بيعتي كه از شما درباره ي ائمه عليهم السلام مي گيرم حلال و حرام را تا روز قيامت بيان كرده ام، زيرا علم و عمل آنان حجت است. ديگر اينكه بالاترين امر به معروف و نهي از منكر، تبليغ پيام غدير درباره ي امامان عليهم السلام و امر به اطاعت از ايشان و نهي

از مخالفتشان است.

در آخرين مرحله ي خطابه، بيعتِ لساني انجام شد و حضرت فرمودند: «خداوند دستور داده تا قبل از بيعت با دست، از زبانهاي شما اقرار بگيرم». سپس مطلبي را كه مي بايست همه ي مردم به آن اقرار مي كردند تعيين كردند كه خلاصه ي آن اطاعت از دوازده امام عليهم السلام و عهد و پيمان بر عدم تغيير و تبديل و بر رساندن پيام غدير به نسلهاي آينده و غائبان از غدير بود. در

[صفحه 63]

ضمن بيعت با دست هم حساب مي شد زيرا حضرت فرمودند: «بگوئيد با جان و زبان و دستمان بيعت مي كنيم».

كلمات نهايي پيامبر صلي الله عليه و آله دعا براي اقراركنندگان به سخنانش و نفرين بر منكرين اوامر آن حضرت بود و با حمد خداوند خطابه ي حضرت پايان يافت.

بيعت عمومي

پس از اتمام خطابه ي پيامبر صلي الله عليه و آله، دو خيمه بر پا شد كه در يكي خود آن حضرت و در ديگري اميرالمؤمنين عليه السلام جلوس فرمودند. مردم دسته دسته وارد خيمه ي حضرت مي شدند و پس از بيعت و تبريك، در خيمه ي اميرالمؤمنين عليه السلام حضور مي يافتند و با آن حضرت بيعت مي كردند و تبريك مي گفتند.

زنان نيز، با قرار دادن ظرف آبي كه پرده اي در وسط آن بود بيعت نمودند. به اين صورت كه اميرالمؤمنين عليه السلام دست مبارك را در يك سوي پرده داخل آب قرار مي دادند و در سوي ديگر زنان دست خود را در آب قرار مي دادند.

وقايع سه روز در غدير

در طول سه روز توقف در غدير پس از ايراد خطابه، چند جريان به عنوان تأكيد و به نشانه ي اهميت غدير به وقوع پيوست كه شرح آن چنين است:

پيامبر صلي الله عليه و آله در اين مراسم، عمامه ي خود را- كه «سحاب» نام داشت- به عنوان افتخار بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام قرار دادند.

حسان بن ثابت از پيامبر صلي الله عليه و آله درخواست كرد تا در مورد غدير شعري بگويد، و با اجازه ي حضرت اولين شعر غدير را سرود.

[صفحه 64]

جبرئيل عليه السلام به صورت انساني ظاهر شد و خطاب به مردم فرمود: «پيامبر براي علي بن ابي طالب عهد و پيماني گرفت كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمي زند».

مردي از منافقين گفت: «خدايا اگر آنچه محمد مي گويد از طرف توست سنگي از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكي بر ما بفرست». در همين لحظه سنگي از آسمان بر سر او فرود آمد و او را هلاك كرد، و اين معجزه ي غدير تأييد

الهي را بر همگان روشن كرد.

پس از سه روز مراسم پر شور غدير پايان يافت، و آن روزها به عنوان «ايام الولاية» در صفحات تاريخ نقش بست. مردم پس از وداع با پيامبرشان و معرفتِ كامل به جانشينان آن حضرت تا روز قيامت، راهي شهر و ديار خود شدند. خبرِ واقعه ي غدير در شهرها منتشر شد و به سرعت شايع گرديد و خداوند بدين گونه حجتش را بر همه ي مردم تمام كرد.

[صفحه 66]

كتابهاي برگزيده ي غدير

يادنامه ي مؤلفين غدير

در آغاز دهه ي سوم از قرن پانزدهم غدير، يادماني از تلاش هزار و چهارصد ساله ي بزرگمردان علم در پاسداري از ميراث فرهنگي اسلام به پروانگان آفتاب غدير تقديم مي گردد، تا با دلي روشن از گذشته هاي غدير شاهد آينده هاي زيباتر آن باشيم. ابتدا كتابهاي برگزيده و سپس چند كتاب در دسترس براي تحقيق و مطالعه معرفي مي شوند.

كتابهاي برگزيده ي غدير

اشاره

كتابهاي اين بخش بر اساس محتوا و تلاش علمي منعكس در آن، در موضوعات و گرايشهاي تحقيقي مربوط به غدير انتخاب شده اند. اين كتابهاي چاپي و خطي در هشت زبان است كه به ترتيب الفبايي معرفي مي شوند:

آرمان غدير از ديدگاه اميرالمؤمنين [فارسي، چاپي]

سيد محمد مجيدي (نظامي)، حسن عرفان.

نشر مولود كعبه، قم، 1376 ش، 1417 ق. رقعي، 152 ص.

اين كتاب درباره ي خطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام در روز جمعه مصادف با روز غدير در ايام خلافت ظاهري خود است.

[صفحه 67]

آيات الغدير [عربي، چاپي]

مركز المصطفي للدراسات الاسلامية (قم).

همان، 1419 ق. وزيري، 374 ص.

در اين كتاب پس از مقدمه ابحاثي مفصل و علمي و تحقيقي درباره ي آياتي كه در مورد ماجراي غدير نازل گشته دارد و درباب خود بسيار تحقيقي و جامع است.

از زلال زمزم غدير [فارسي، چاپي]

سيد علي موحد ابطحي.

مدرسة الاًّمام المهدي عليه السلام، قم، 1418 ق. جيبي، 32 ص.

در اين كتاب وقايع هفته ي غدير بصورت جامعي آمده است.

اسرار غدير [فارسي، چاپي]

محمد باقر انصاري.

نشر مولود كعبه، قم، 1421 ق، 1379 ش. وزيري، 384 ص.

اين كتاب گزارشي تحليلي از لحظه به لحظه ي واقعه ي غدير خم و شامل ناگفته هايي از آن ماجرا و نيز تحقيقي در محتواي خطبه ي غدير است، و همچنين جوانب اجتماعي و سياسي آن را مورد بررسي قرار داده است. سه خصوصيت اين كتاب عبارتند از: الف. تقديم يك دوره ي كامل از ماجراي غدير با تمام جزئيات و به صورت يك داستان متسلسل كه تنظيم آن با جمع بندي دهها قطعه ي تاريخي و حديثي انجام شده است. ب. تقديم خطبه ي غدير به طور كامل و مقابله ي متن آن با هفت نسخه كه جلوه اي تازه به آن بخشيده است. ج. تحليل قسمتهاي مختلف واقعه ي غدير و نتيجه گيري هاي اعتقادي از آن.

بيعت با خورشيد [فارسي، چاپي]

انجمن ادبي اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي خراسان، مشهد، 1376 ش. وزيري، 136 ص.

اشعاري درباره ي غدير و مدح اميرالمؤمنين عليه السلام از سي و هشت شاعر آمده است.

[صفحه 68]

پيامي بزرگ از بزرگ پيامبران [فارسي، چاپي]

حسين عمادزاده، م 1410 ق.

مكتب قرآن، تهران. وزيري، 283 ص.

اين كتاب از جمله كتب نسبتاً جامع در موضوع غدير است.

تراثنا، ش 21 [عربي، چاپي]

جمعي از محققين.

مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، 1410 ق. وزيري، 454 ص.

شماره ي بيست و يكم از مجله ي علمي «تراثنا» كه بعنوان شماره ي مخصوص غدير سال 1410 قمري به چاپ رسيده است.

تصحيح أسانيد الغدير، ج1 [عربي، خطي]

حسين بن عبدالله معتوقي.

در اين كتاب اسانيد غدير حدود ششصد سند با ذكر بيش از صد و بيست صحابي جمع آوري شده است.

التكميل [اردو، چاپي]

سيد مرتضي حسين هندي

نظامي پريس، لكنهو، هند. رحلي، 376 ص.

از كتابهاي بسيار ارزنده اي است كه درباره ي غدير تأليف شده، و بسيار فني و علمي و تحقيقي است.

چهارده قرن با غدير [فارسي، خطي]

محمد باقر انصاري.

انتشارات دليل، قم، 1378،1419، وزيري، 240 ص.

اين كتاب شامل بحثهاي زير است: گزارشي از واقعه ي غدير. 1. غدير و سقيفه در چهارده قرن، 2. اتمام حجت خداوند تعالي با غدير، 3. اتمام حجت پيامبر صلي الله عليه و آله با غدير، 4. اتمام حجت حضرت زهرا عليهم السلام با غدير، 5. اتمام حجت اميرالمؤمنين عليه السلام با غدير. 6. اتمام حجت ائمه عليهم السلام با غدير، 7. احتجاج اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله با غدير. 8. استدلال اصحاب و طرفداران اميرالمؤمنين عليه السلام با غدير. 9. اتمام

[صفحه 69]

حجت زنان با غدير. 10. اقرارهاي مخالفين غدير. 11. تايخچه ي علمي سند حديث غدير، 12. تاريخچه ي علمي متن حديث غدير، 13. ميراث مكتوب غدير، 14. شعر و ادبيات غدير. 15. غدير در دعاها و زيارات، 16. مسجد غدير. 17. عيد و جشن غدير.

حديث الولاية [عربي، خطي]

احمد بن محمد ابن عقده، م 333 ق.

كتابي جامع درباره ي حديث و اسناد غدير بوده كه اخيراً احيا و بازسازي شده است.

حساسترين فراز تاريخ يا داستان غدير [فارسي، چاپي]

نگارش: جمعي از دبيران مشهد.

آفاق، تهران، 1376 ش. رقعي، 280 ص.

اين كتاب به تجزيه و تحليل واقعه ي غدير و اثرات و بازتاب آن در آينده ي اسلام پرداخته است.

خورشيد غدير [فارسي، چاپي]

مؤسسه ي تحقيقاتي احياي غدير، مشهد. وزيري، 20 ص.

اين كتاب براي نوجوانان تدوين شده و شامل خلاصه اي از داستان و نقاشي درباره ي آن است.

الدراية في حديث الولاية، 17 جز [عربي، خطي]

مسعود بن ناصر سجستاني، م 477 ق. اين كتاب جمع آوري سندهاي مؤلف در حديث غدير تا صد و بيست نفر از صحابه است،و هم اكنون مفقود است.

دعاء الهداة الي أداء حق الموالاة، 10 ج [عربي، خطي]

عبيدالله بن عبدالله حسكاني، م قرن 5.

اسناد حديث غدير در ده جلد مفصل كه فعلاً مفقود است.

[صفحه 70]

دليل النص بخبر الغدير علي امامة اميرالمؤمنين [عربي، چاپي]

ابو الفتح محمد بن علي كراجكي، م 449 ق.

تحقيق: عبد الله نعمة. دار الأضواء، بيروت، 1322 ق.

تحقيق ديگر: اسامه آل جعفر. چاپ اول: مؤسسة آل البيت لاًّحياء التراث، قم، 1410 ق. وزيري، 34 ص.

تحقيق ديگر: علاء آل جعفر. مؤسسة آل البيت لاًّحياء التراث، قم، 1416 ق. وزيري، 68 ص.

چهار سؤال درباره ي غدير و پاسخ علمي به آنها از آيات قرآن است.

الرد علي الحرقوصية [عربي، خطي]

محمد بن جرير طبري، م 310 ق.

اين كتاب هفتاد و پنج طريق براي حديث غدير است و فعلاً مفقود است.

رسالة في معني المولي [عربي، چاپي]

شيخ مفيد، م 413 ق.

تحقيق: محمد مهدي نجف.

مناظره ي شيخ مفيد با متكلم معتزلي درباره ي حديث غدير است.

شرح و تفسير خطبه ي پيامبر اكرم در غدير خم [فارسي، چاپي]

سيد محمد تقي نقوي.

مؤسسه ي فرهنگي انتشاراتي منير، تهران، 1415 ق، 1374 ش.

وزيري، 512 ص.

اين كتاب شرح خطبه ي غدير در هفتاد و چهار قطعه و در پايان خاتمه اي شامل پي آمدهاي غدير و وقايع بعد از آن است.

شعراي غدير از گذشته تا امروز، 10 ج [فارسي، خطي]

محمد هادي اميني.

در اين كتاب شعراي غدير طبق حروف ابجد و القاب شاعران همراه با شعرشان در مورد غدير آورده شده است.

[صفحه 71]

طرق حديث الغدير [عربي، خطي]

علي بن عمر دارقطني، م 385 ق.

كتابي درباره ي غدير بوده كه فعلاً مفقود است.

طرق حديث من كنت مولاه [عربي، چاپي]

محمد بن احمد ذهبي، م 748 ق.

تحقيق علامه سيد عبد العزيز طباطبايي

انتشارات دليل، قم، 1379.

در اين كتاب حدود پنجاه طريق از ذهبي و يا از ديگران به نقل ذهبي امثال طبري براي حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه» آمده كه پس تحليل رجالي درباره ي اسناد آن نيز آمده است.

ظهور ولايت در غدير [فارسي، چاپي]

سيد محمدتقي مقدم

انتشارات مقدم، مشهد، 1377 ش. جيبي، 207 ص.

اين كتاب شامل داستان غدير و جوانب آن است.

عبقات الأنوار في امامة الأئمة الأطهار، 10 ج [فارسي، چاپي]

مير حامد حسين هندي، م 1306 ق.

تحقيق: غلامرضا مولانا بروجردي.

چاپ اول: لكنهو (هند)، سال 1293 ق، 1876 م.

رحلي، ج 1251: 1 ص، ج 1008: 2 ص.

چاپ دوم: فقط قسم اول، تهران، سال 1369 ق، 1328ش.

رحلي، 600 ص.

چاپ سوم: قم، سال 1411 -1404 ق، 1369 -1362 ش.

وزيري، ج 82: 1 به اضافه 346 ص، ج 427: 2 ص، ج 421: 3 ص، ج 434: 4 ص، ج 429: 5 ص، ج 400: 6 ص، ج 444: 7 ص، ج 440: 8 ص، ج 447: 9 ص، ج 616: 10 ص.

اين كتاب از كتب بي نظير در زمينه ي غدير است كه در آن از آنچه مي توان در مورد سند و متن حديث و واقعه ي غدير و استدلال به آن و جواب از شبهات صحبت نمود، بررسي و تحقيق شده و در واقع

[صفحه 72]

جواب از گفته هاي صاحب كتاب «تحفه ي اثني عشريه» در كتابش است و به اين عنوان تأليف شده است.

قسمت مربوط به حديث غدير از كتاب «عبقات الأنوار» در ده جلد تحقيق شده است. جلد اول تا هفتم درباره ي سند حديث و سه جلد بقيه درباره ي دلالت حديث است،

عوالم العلوم والمعارف والأحوال، ج 3: 15 [عربي، چاپي]

عبدالله بن نورالله بحراني.

استدراك: سيد محمدباقر موحد (ابطحي، اصفهاني).

تحقيق: مؤسسة الاًّمام المهدي عليه السلام (قم).

ناشر: همان، چاپ اول، سال 1413 ق. وزيري، 632 ص.

اين كتاب بخش حديث غدير از مجلدات اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام از دوره ي مفصل كتاب «عوالم العلوم و … » است، كه تمام آن در حدود كتاب «بحارالأنوار» مجلسي است، و اين بخش پس از مستدركات و تحقيقات و فهارس مجلد مستقلي شده است.

غدير [انگليسي، چاپي]

سيد محمدباقر صدر، عبدالعزيز ساشادينا، سيد محمد رضوي، حسين كاميجي.

ترجمه: گروهي از محققين.

انتشارات انصاريان، قم، 1416 ق، 1996 م. رقعي، 103 ص.

تدوين چند نوشته درباره ي غدير و ترجمه ي آن به انگليسي است.

غدير [نروژي، چاپي]

زير نظر: سيد شمشاد حسين رضوي اُترولْوي.

چاپ نُروژ، 1990 م.

در اين كتاب مطالبي را پيرامون غدير از كتب عامه استخراج كرده و استدلال نموده است.

[صفحه 73]

غدير (چهل حديث) [فارسي، چاپي]

محمود شريفي.

نشر معروف، قم، 1420 ق، 1378 ش. جيبي، 80 ص.

اين كتاب شامل ترسيم ماجراي غدير، غدير در قرآن، چهل حديث درباره ي غدير است.

غدير خطبه سي [تركي آذري، خطي]

محمدباقر انصاري.

مترجم: عباد ممي زاده.

ترجمه ي كتاب «خطابه ي غدير» به تركي آذري است.

غدير در آئينه ي كتاب [فارسي، چاپي]

محمد بن اسماعيل انصاري زنجاني خوئيني.

چاپ اول: نشر الهادي، قم، 1416 ق، 1375 ش. وزيري، 304ص.

چاپ دوم: انتشارات دليل، 1420 ق، 1378 ش. وزيري، 440ص.

اين كتاب شامل مقدمه اي در هشت بخش، و نيز خلاصه ي آن به عربي و اردو ودر آخر كتاب به انگليسي است. سپس شمارش كتابها به صورت الفبايي شروع گرديده كه در چاپ دوم 414 كتاب معرفي شده است.

غديرة ديباشرة تتپارجا [بنگالي، چاپي]

علي عكاس.

بنگلادش، 1416 ق. رقعي، 23 ص.

اين كتاب در مورد اهميت روز غدير است.

الغدير في الاسلام [عربي، چاپي]

محمدرضا فرج الله حلفي نجفي، م 1386 ق.

مطبعة الراعي، نجف، سال 1362 ق، 1943 م. رقعي: 229 ص.

از جمله كتابهاي بي نظير در موضوع غدير است كه جوانب مختلف آن را به طور كامل، علمي و فني مورد بحث و بررسي قرار داده است، به فارسي نيز در دست ترجمه است.

[صفحه 74]

الغدير في التراث الاسلامي [عربي، چاپي]

سيد عبدالعزيز طباطبايي يزدي متوفاي 1416 ق.

چاپ اول: دار المؤرخ العربي، بيروت، 1414 ق، 1993 م، وزيري، 336 ص. چاپ دوم: نشر الهادي، قم، 1415 ق، 1374 ش، وزيري، 342 ص.

كتابنامه ي غدير است كه با مستدركاتي كه در آخر چاپ دوم آمده 184 كتاب مستقل درباره ي غدير به ترتيب چهارده قرن معرفي شده است. پس از بيان اسم هر كتابي شرح حال و مختصري از زندگاني هر مؤلف آمده است.

الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، 11 ج [عربي، چاپي]

علامه اميني، م 1390 ق.

ده ها بار در كشورهاي مختلف تجديد چاپ شده است.

وزيري، ج 417: 1 ص، ج 394: 2 ص، ج 420: 3 ص، ج 424: 4 ص، ج 464: 5 ص، ج 406: 6 ص، ج 416: 7 ص، ج 396: 8 ص، ج 402: 9 ص، ج 387: 10 ص، ج 399: 11 ص.

تحقيق: مركز الغدير للدراسات الاًّسلامية، قم.

چاپ اول: همان، سال، 1416 ق، 1375 ش.

الذريعة، ج 16، ص 27، ش 97 و ج 7، ص 173.

كتاب «الغدير» بي نياز از توضيح و تعريف است، چرا كه نتيجه ي زحمات و مطالعات هجده ساعته ي مؤلف در شبانه روز و نيز مسافرتهاي او به چند كشور جهان است. در اين كتاب ابتدا جوانب واقعه ي غدير از قبيل حديث آن از نظر سند و دلالت، و نيز آيات در غدير و يا احاديث مربوط به غدير، و همچنين شعر و شعرا در غدير، همه مورد بررسي قرار گرفته و در بسياري از موارد با كوچكترين مناسبت، مؤلف وارد موضوعات ديگر نيز گشته و در حد كامل به شكل فني و علمي بحث نموده است.

الغدير و المعارضون [عربي، چاپي]

سيد جعفر مرتضي عاملي.

چاپ اول: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، 1410 ق. وزيري، 45 ص.

[صفحه 75]

چاپ دوم: دارالأمير، بيروت. چاپ سوم: 1375 ش. وزيري، 128ص.

اين كتاب جوانب مختلف غدير كه اكثراً تاريخي و اجتماعي و گاهي كلامي است را تحليل نموده و با وجود اختصار نكات ارزنده اي را در چند بخش بيان نموده است.

غديريه [فارسي، چاپي]

محمد جعفر قاري، م قرن 12 ق.

چاپ دوم: تهران، سال 1391 ق. رقعي، 231 ص.

اين كتاب شامل مقدمه و پنج باب و خاتمه درباره ي غدير است.

الغديرية [عربي، خطي]

سيد محمد حسين شهرستاني، م 1315 ق.

اين كتاب قصيده اي بلند در وصف واقعه ي غدير است.

كتاب الغدير [عربي، خطي]

علي بن بلال بصري.

اين كتاب هم از تأليفات قرون اول بوده و هم اكنون مفقود شده است.

گَديري هوم، اوزتلي الگديرة [تركي استانبولي، چاپي]

علي اصغر مروج خراساني.

مترجم: سيد علي حسيني.

انتشارات بين المللي الهدي، تهران، مجمع جهاني اهل بيت عليهم السلام، قم، 1378 ش، 1998 م. رقعي، 442 ص.

اين كتاب ترجمه ي كتاب «في رحاب الغدير» به تركي استانبولي است. عنوان كتاب به معناي «غدير خم در سايه ي كتاب الغدير» است.

نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار، ج 9 -6 [عربي، چاپي]

تلخيص و ترجمه: سيد علي بن ميلاني حسيني.

مؤسسه ي بعثت، تهران، 1405 -1404 ق. چاپ ديگر: دارالكتاب

[صفحه 76]

الاًّسلامي، بيروت. وزيري، ج 463: 6 ص، ج 437: 7 ص، ج 418: 8 ص، ج 426: 9 ص. چاپ ديگر: قم، سال 1414 ق. وزيري، ج 426: 6 ص، ج 427: 7 ص، ج 395: 8 ص، ج 327: 9 ص.

چهار جلد از اين كتاب- كه از جلد ششم تا نهم است- تمام مطالب عبقات الانوار را تلخيص و سپس به عربي ترجمه نموده و همراه با تحقيق و ذكر مصادر آورده است. اين 4 جلد به دو بخش سند حديث غدير و دلالت آن تقسيم مي گردد.

النهج السوي في معني المولي و الولي [عربي، چاپي]

محسن علي بلتستاني پاكستاني

تعليق: سيد مرتضي رضوي.

چاپ دوم: مكتبة النجاح، 1419 ق. وزيري، 200 ص.

اين كتاب درباره ي حديث غدير و معني كلمه ي «مولي» به طور مفصل و تحقيقي و نيز تفسير آيه ي «اًّنما وليكم الله … » است، و بيشتر بحث در كلمه ي «مولي» است كه در بخشهاي مختلف وليكم تحقيقي كامل نموده و به معاني و اشكالات و جواب از آنها و بقيه ي جوانب اين كلمه پرداخته و كتابي جامع و علمي و كم نظير در اين باره است.

يوم الغدير [عربي، خطي]

حسين بن عبيدالله غضائري، م 411 ق.

اين كتاب از تأليفات قرن چهارم بوده و هم اكنون مفقود شده است.

يوم الغدير [فارسي، چاپي]

مهدي علي عظيم آبادي.

مطبعه فيض مطلع صبح صادق، پتنه بسامي گري، كلكته (هند)، سال 1302 ق. وزيري، 319 ص.

در اين كتاب مباحثي درباره ي امامت و جوانب آن و نيز زندگاني اميرالمؤمنين عليه السلام و نيز فضايل و ديگر جوانب حضرتش و سپس مطاعن خلفاي ثلاثه ي عامه و علمايشان بيان شده، وگويا مؤلف غدير را مظهري از تشيع فرض نموده و طي آن در اين ابحاث بحث كرده است و از اين نظر شبيه كتاب «الغدير» علامه اميني است.

[صفحه 77]

معرفي كتابهايي براي مطالعه و تحقيق درباره ي غدير

در پايان اين نوشتار چند كتاب چاپيِ موجود، براي مشتاقان مطالعه و تحقيق در جوانب مختلف غدير به ترتيب الفبا و همراه با شماره ي تماس ناشران معرفي مي شود:

آخرين پيام بر آخرين پيامبر، محمد رضا دين پرور، تهران، انتشارات احسان، رقعي، 46 ص، تلفن 8900363.

آداب عيد غدير، خانه كودك، انتشارات دليل، تلفن 7744988.

آرمان غدير از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام، سيد محمد مجيدي (نظامي)، حسن عرفان، نشر مولود كعبه، قم، 1376 ش، 1417 ق. رقعي، 152 ص، تلفن 7737410.

اسرار غدير، محمد باقر انصاري، نشر مولود كعبه، قم، 1421 ق، 1379 ش. وزيري، 384 ص. تلفن 7737410.

بركه اي بر فلك نازد، يحيي مقدسان، قم، دليل، رقعي، 56 ص. تلفن 7744988.

بركه ي آسماني، سيد صادق موسوي گرمارودي، انتشارات تاسوعا، تهران، رقعي، 33 ص. تلفن 8765222.

چهارده قرن با غدير، محمد باقر انصاري، انتشارات دليل، قم، 1378،1419، وزيري، 224 ص. تلفن 7744988.

خطابه غدير، محمد باقر انصاري، انتشارات مولود كعبه، قم رقعي، 80 ص. تلفن 7737410.

[صفحه 78]

عيد غدير، سيد محمد ابراهيم موحد، ترجمه: محمد قاسمي، جيبي، 87ص.

غدير عيد دعا و محبت، عبدالحسين نيشابوري، قم، انتشارات دليل، رقعي، 64 ص، تلفن 7744988.

غدير كمي آن سوتر، سيد مهدي شجاعي، انتشارات

تاسوعا، تهران، پالتويي، 38 ص، تلفن 8765222.

غدير و چشمه هاي جوشان ولايت، سيد علي موحد ابطحي، انتشارات سابقون، قم، رقعي، 226 ص، تلفن 7727727.

غديريه هاي فارسي از قرن چهارم تا چهاردهم، محمد صحتي سردروي، تهران، وزارت ارشاد، وزيري، 666 ص.

فيض الغدير، خلاصه عبقات الانوار، حاج شيخ عباس قمي، دفتر تبليغات، قم، 462 ص، 7742155 -7

گزارش لحظه به لحظه از واقعه ي غدير، محمد باقر انصاري، انتشارات دليل، قم، رقعي، 48 ص، تلفن 7744988.

ما و غدير، حامد رضا معاونيان، قم، انتشارات دليل، رقعي 80 ص، تلفن 7744988.

نامه هايي براي الفبا، سيد مصطفي موسوي گرمارودي، انتشارت تاسوعا، تهران، پالتويي، 57 ص، تلفن 8765222.

نگاهي بر زيارت غديريه، زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در روز عيد غدير به بيان امام هادي عليه السلام، انتشارات سهاره، تهران، 1380، رقعي، 248 ص. تلفن 6707140.

پاورقي

[1] بحار الأنوار: ج 37 ص 121 ح 15. عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 44.

[2] الذريعة: ج 5 ص 101.

[3] بحار الانوار: ج 37 ص 235. احقاق الحق: ج 2 ص 4.486.

[4] اين آمارها تا سال 1380 خورشيدي برابر با عيد غدير 1422 قمري است.

غدير موهبتي براي جهانيان

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: غدير موهبتي براي جهانيان/صادق حسيني شيرازي

مشخصات نشر: قم: سلسله،1390ش=1432ق.

مشخصات ظاهري: 71ص.

يادداشت: چاپ سوم.

شماره كتابشناسي ملي: 2777693

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله رب العالمين وصلي الله علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة الله علي أعدائهم أجمعين

محبوب خدا شدن

امام صادقعليه السلام در نامة معروف شان خطاب به اصحاب خود، فرمودند:

«ومن سَّره أن يَعلَم أن الله يُحِبُه فَليَعمَل بِطاعةِ الله ولْيَتبِعنا، اَلَم يَسمَعْ قَولَ الله عَزَّوجَلَّ لنبيّهصلي الله عليه السلام: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ … »؛ هر كه دوست دارد بداند (اطمينان داشته باشد) خدا به او محبت دارد، بايد فرمانبردار حضرتش و پيرو ما باشد. مگر نشنيده ايد كه خداي متعال به رسول خود فرمود: بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان تان را بر شما ببخشايد».

امام صادقعليه السلام در اين گفتار پربها دو راه را وسيلة محبوب خدا شدن دانسته اند:

نخست: فرمانبرداري از خدا

اين قسمت، از طريق عمل به فرمان هاي خداي عزوجل در عبادات، معاملات و ديگر مسائل ضروري و شناخت حلال و حرام مورد نظر و تصريح قرآن كه بايد اطلاع كافي از آنها داشت تحقق مي يابد.

دوم: پيروي از اهل بيتعليهم السلام

احكام قرآن زماني به وسيلة امامان معصومعليهم السلام بازگو و حدود آن بيان مي شود و گاهي كساني ديگر ادعاي تفسير و استخراج احكام را مي كنند كه اگر در پي رسيدن به مقام محبوب خدا بودن باشيم، بايد بر اساس فرمان «وليتبعنا» از اهل بيتعليهم السلام پيروي و تبعيت كنيم. حال اگر كسي موفق به انجام اين دو كار شود، يعني از خدا اطاعت و از اهل بيتعليهم

السلام پيروي كند، بي ترديد بر اساس فرمايش گهربار و استشهاد حضرت صادقعليه السلام به آية كريمه كه بهترين استشهاد و استناد است، مورد محبت خدا قرار خواهد گرفت.

در اين جا لازم است به يك بحث لغوي اشاره شود. در كلام عرب گاه لفظ «إستماع» (گوش دادن) به كار مي رود و گاه «سَماع» (به گوش رسيدن). به عنوان مثال، اگر كسي در حال خواندن قرآن است و شخص با توجه به آن گوش مي دهد، اين را استماع مي گويند، اما زماني كسي توجهش به جاي ديگر و به كار ديگري مشغول است و در عين حال صداي قرآن هم به گوشش مي رسد به اين حالت سماع مي گويند. البته حكم سماع و استماع در برخي موارد با هم متفاوت است. مثلاً اگر كسي آية سجده واجب را در حال استماع بشنود، بنابر اتفاق علما، سجده بر او واجب مي شود، ولي اگر سماع باشد، مسأله اختلافي است و برخي در اين صورت سجده را واجب نمي دانند. با توجه به اين نكته بايد دقت شود كه حضرت صادقعليه السلام در اين نامه «سماع» فرموده اند نه «استماع» و نگفته اند: «ألم يستمع؛ آيا نمي شنوند؟» بلكه فرموده اند: «الم يسمع؛ آيا به گوشش نخورده است؟». اين سخن بدان معناست كه لازم نيست انسان به آن سخن دل سپرده، كاملاً توجه كرده باشد، بلكه همين اندازه كه به گوشش رسيده باشد، كافي است.

بنابراين فرموده، هر كس اين آيه به گوشش برسد، بايد از معصوم پيروي نمايد تا خداي سبحان او را دوست بدارد و آنچه از اين كلام شريف استفاده مي كنيم اين است كه هر كس بخواهد بداند خداي متعال او

را دوست مي دارد يا نه، بايد دو نكته را در نظر بگيرد:

1 تا چه اندازه فرمانبردار خدا مي باشد؛

2 چه مقدار از اهل بيتعليهم السلام پيروي مي كند؛

پس از چنين سنجشي خواهد دريافت، چه اندازه نزد خدا محبوبيت يافته است.

آشنايي با غدير

در آستانه عيد بزرگ غدير قرار داريم. به جاست كه نگاهي كوتاه، اما همه جانبه به اين رخداد بزرگ تاريخي و جايگاه آن در بيان معصومانعليهم السلام بيندازيم.

بنا به فرموده معصومينعليهم السلام و نصوص روايي، عيد غدير «أعظم الأعياد؛ بزرگ ترين عيدها» خوانده شده است كه خوشبختانه امروز ميهمان اين عيد شكوهمند و باعظمت اسلامي هستيم.

به تعبيري ديگر، غدير هم قرآن است، هم سنت، هم تاريخ.

از آن رو غدير را قرآن مي خوانيم كه در هر تفسيري بنگريد گزارش رويداد شكوهمند غدير را در آن خواهيد يافت و از آن رو سنت است كه در تمام متون رواييِ واقعة غدير، قسمتي از گفتار، رفتار و كردار و تقرير رسول خداصلي الله عليه السلام دربارة واقعه غدير ديده مي شود. البته ظاهراً كتابي كه از عامه رويداد غدير را ذكر نكرده است تنها صحيح بخاري است، اما پنج صحيح ديگر آنها ماجراي غدير را نقل كرده اند.

غدير را نيز بايد جزئي از تاريخ دانست، زيرا در زندگي پيامبر اسلامصلي الله عليه السلام رويداد تاريخي بسيار مهمي به شمار مي رود و هر متن تاريخي كه زندگي پيامبر اسلام را بررسي كرده باشد، فصلي را به غدير خم اختصاص داده است. در سرزمين هاي اسلامي كم و بيش مردم با رويداد غدير آشنا هستند، ولي اكثر افراد جهان حتي نام غدير را نشنيده و از جريان و رخدادهاي آن بي اطلاع مي باشند.

به حكم وظيفه بايد آنان را در جريان اين روز بزرگ قرار دهيم و دربارة تمام ابعاد دنيايي و آخرتي و مادي و معنويِ آن بحث كنيم.

بزنطي يكي از ياران برجسته امامان معصوم است. در ميان هزاران صحابي اي كه معاصر امامان بوده اند، چهره هاي درخشاني چون بزنطي از بيست تن تجاوز نمي كند. منابع رجالي نام كامل او را «احمدبن محمدبن أبي نصر البزنطي» نقل كرده اند. وي از زبان امام رضاعليه السلام روايتي نقل نموده كه از بين روايات غدير بي ترديد كم نظيرتر است و اگر عمري را در بين كتاب ها و مجامع روايي سپري كنيم، كمتر روايتي همسنگ اين روايت مي يابيم و همين كم نظير بودن، ارزش و جايگاه ويژه اي به اين روايت مي دهد.

بزنطي مي گويد: حضرت رضاعليه السلام فرمودند:

«لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة في كل يوم عشر مرات؛ چنانچه مردم ارزش اين روز را آن گونه كه هست، بدانند ملايك خدا روزي ده بار با آنان مصافحه خواهند كرد».

در روايات و موضوعات ديگر چنين روايتي وجود ندارد كه در آن به مصافحة ملايك با بندگان خدا اشاره شده باشد، لذا اين تعبير در شأن و عظمت يوم الله غدير بي نظير است.

مصافحه (دست دادن) يك احترام، تقدير و تشكر و اظهار علاقه است. از ديگر سو فرشتگان مانند آدميان نيستند كه بي مبنا و اساس با هر كس رفتاري مهرآميز داشته باشند، چرا كه ملاك هايي خدايي دارند. از اين رو هرگز نافرماني خدا نمي كنند و قرآن كريم در توصيف شان مي فرمايد:

«لاَّ يَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ؛ هرگز از فرمان خدا سرپيچي نمي كنند».

آنان مقام عصمت دارند، البته

عصمت آنان نه در مرتبة عصمت چهارده معصومعليهم السلام كه از آن فروتر است. تصور كنيد، در صورتي ملايك با ما مصافحه و ابراز محبت خواهند كرد كه به درجة بالاي شناخت دست يابيم. براي درك بيشتر از آنچه در اين روايت بيان شده، بايد توجه كنيم اگر اظهار علاقه و تجليل ملايك از آدمي ماهي يك بار و حتي سالي يك بار باشد، باز ارزش والايي است. بعضي از ما شايد سالي يك بار به ديدن دوستان و خويشاوندان برويم و در صورتي كه علاقه مندي مان بيشتر باشد ماهي يك بار و در مواردي كه علاقه فزون تر و نسبت نزديكتر باشد، هفته اي يك بار و گاهي با بعضي از آنان روزي يك بار ديدار و مصافحه مي كنيم، اما اگر كسي امين و رازدار ما باشد، ممكن است روزي ده بار به ديدار او رفته و نسبت به او ابراز محبت كنيم. حال ببينيم كه مصافحه ملايك خداي متعال با ما آدميان آن هم روزي ده بار چه معنايي دارد و امام رضاعليه السلام از گفتن اين مطالب در پي بيان چه مسأله مهمي هستند؟

در مورد اين كه شناختن غدير عمل محسوب مي شود يا خير، بايد دانست كه عمل در مرتبة دوم است، زيرا شناخت مقدمة عمل است و شناخت به تنهايي اين ارزش والا را دارد، خواه آنان كه غدير را شناخته اند به آنچه در مورد غدير دستور داده شده است عمل كنند يا خير. به عنوان مثال عموم مردم مرجع تقليد خود را گر چه هيچ گونه نيازي به او نداشته باشند احترام مي كنند، زيرا دانشمند است و دانش،

احترام ديگران را بر مي انگيزد و در واقع احترامي كه به او گذاشته مي شود به دليل دانش وخردمندي اوست. بنابراين احترامي كه ملايك به غديرشناسان مي گذارند، به دليل شناخت آنهاست. همان طور كه بيان شد اين تعبير از تعابير كم نظير است. البته در خصوص ارزش زيارت حضرت سيدالشهداعليه السلام روايتي نقل شده است كه ارواح انبيا با زائران حضرت سيدالشهداعليه السلام مصافحه مي كنند، اما اين روايت با روايت غدير تفاوت بسيار دارد و مصافحه ملايك آن هم هر روز ده بار، موردي است كاملاً استثنايي.

با توجه به اين سخن اميرالمؤمنينعليه السلام كه مي فرمايند: «إنّا لأُمراء الكلام؛ ما پادشاهان سخنيم» و اين كه آن حضرت خود پايه گذار دستور زبان عربي است و همة امامان معصومعليهم السلام با نكته سنجي و دقت كامل، كلمه ها و جمله ها را برمي گزينند، اين سخن امام رضاعليه السلام تأمل و دقت مي طلبد. لذا در اين جا حضرت رضاعليه السلام نفرمودند: «إن عرف الناس» يا «إذا عرف الناس»، بلكه فرموده اند: «لو عرف الناس» و همان طور كه از قواعد دستور عربي معلوم است «لو» حرف امتناع است و براي كارهاي نشدني به كار مي رود و متعلَقِ لو «بحقيقته» مي باشد، يعني آنچه شناختنش تقريباً نشدني است و در اين جا منظور شناخت ارزش غدير، آن چنان كه هست و در حقيقت امر وجود دارد مي باشد، نه شناخت به اندازة سِعه وجودي و درك و بينش افراد.

به تعبيري ديگر، نه آن گونه كه هر كسي به اندازة ظرف خود از دريا آب بردارد، بلكه به بزرگي خود دريا از آن بهره گيرد. لذا ارزش و منزلت غدير بسيار بالاتر از درك

محدود ماست و به تعبير واضح تر، فرضاً اگر كسي يوم الله غدير را آن گونه كه در واقع ارزش دارد، بشناسد، آن گاه است كه ملايك روزي ده بار با او مصافحه مي كنند. براي روشن شدن عظمت پاداش اين شناخت محاسبه كنيم: از باب مثال اگر كسي 83 سال عمر كند و فرضاً در بيست سالگي (قمري) به اين شناخت برسد، طي 63 سال كه اين شناخت را داشته، يعني حدود 955/22 روز، ملايك حدود 550/229 بار با او مصافحه مي كنند و اين نشانة بزرگي و والايي اين شناخت بوده كه البته منزلتي بس ارجمند است.

غدير پاينده

پس از گذشت چهارده قرن و اندي اينك دگربار جرعه نوش غدير علوي هستيم؛ روزي كه براي هميشة تاريخ، شاهد بر مظلوميت امامت و ولايت بوده و هست و خواهد بود. حاجيان در راه بازگشت از خانة خدا به فرمان حضرت ختمي مرتبت، محمد بن عبداللهصلي الله عليه السلام در غدير خم گرد آمدند. آن رسول هدايت از جانب پروردگار فرمان يافته بود تا آخرين رسالت خود را به انجام برساند و با معرفي جانشين خويش، خط رسالت را به رشتة امامت و ولايت پيوند زند تا وظيفة رسالت را به خوبي ادا كرده باشد.

آن گاه تمام حاجياني كه غدير را ترك كرده بودند، فرا خوانده شدند و چون ديگر حاجيان از راه رسيدند، به فرمان پيامبرصلي الله عليه السلام از جهاز اشتران منبري فراهم آمد و آن حضرت بر فراز آن قرار گرفتند … و دست اميرمؤمنان عليعليه السلام را بالا برده، فرمودند:

«من كنت مولاه فعلي مولاه. اللّهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره،

واخذل من خذله؛ هر كس من مولاي او هستم، اين علي مولاي اوست. بار الها، دوستان او را دوست بدار، دشمنان او را دشمن دار، ياري كنندگان او را ياري كن و آنان كه او را تنها واگذارند، تنهاي شان گذار».

سپس آية «اكمال دين» را براي حاضران تلاوت فرمودند و حاجيان راه شهر و خانة خود را در پيش گرفتند تا آخرين پيام آسماني و خبر جانشيني عليعليه السلام را به كسان خود برسانند.

جامعة بشري از آغاز پيدايش از وجود پيامبر و واسطة وحي الهي برخوردار بوده و مي بايست اين روند تا واپسين دم حيات اين خاكدان ادامه يابد و هيچ گاه نبايد زمين از حجت خدا تهي باشد. از همين رو بايد براي پيامبر اسلام جانشيني تعيين مي شد تا پس از خاتميت رسالت، امام و ولي، راه پيامبرصلي الله عليه السلام را ادامه داده و اهداف ناتمام ماندة او را به بهترين وجه محقق سازد. پرروشن است فردي مي تواند جانشين پيامبرصلي الله عليه السلام باشد كه از هر نظر با پيامبرصلي الله عليه السلام همراه و همفكر بوده و در عصمت و پاكدامني تجسم عيني آن حضرت باشد.

حال اين سؤال پيش مي آيد كه انتخاب جانشين شايسته در اختيار انسان هاست يا همان سان كه خدا پيامبران را به رسالت بر مي گزيند، جانشين آنان را نيز خود انتخاب مي كند؟ كه پاسخ صحيح، مورد دوّم است.

در طول عمر رسالت پيامبران، جانشيني مناسب و پاكدامن براي رسولان الهي معيّن شده است تا در نبود رسولان، جانشينان آنها به انجام وظيفه بپردازند. پيامبر اسلامصلي الله عليه السلام نيز از اين قاعده مستثنا نبودند و ناچار بايد با تعيين

و فرمان الهي جانشين خود را براي سامان دادن به جامعة نوپاي اسلامي و گستراندن عدل و ظلم ستيزي در جامعه آن روز معيّن كنند و چنين كردند.

جامعه جاهلي

دوران جاهليِ پيش از مبعوث شدن حضرت محمد مصطفيصلي الله عليه السلام به پيامبري، آكنده از جنگ، خونريزي، غارت و … بود. انسان ها بر اساس موقعيت اجتماعي، اقتصادي و روابط قبيله اي به تناسب، از احترام خاصي برخوردار بودند. زنان به صورت كالا در ميان آنان دست به دست مي گشتند و دختركان تنها به جرم دختر بودن، زنده به گور مي شدند. يك نزاع كوچك گاهي جنگي خردكنندة شصت ساله در پي مي آورد و جان هزاران انسان را مي گرفت. طبقة ضعيف جامعه، اسير بيگاري طبقة برتر بود و هيچ حقي نداشت. نژاد، شمار افراد، موقعيت قبيله و نيز ثروت، وسيلة تفاخر مردم دوران جاهلي بود و انسان هاي بي گناه به سبب ناداني و خودخواهي فرادستان، به پاي بت ها قرباني مي شدند تا خدايگان آنها خشنود شوند؛ خدايگاني كه از سنگ، چوب، خرما و گاهي نيز از طلا و نقره به دست همان جماعت جاهل ساخته مي شد.

پيامبر خاتم

از درون چنين تاريكخانه اي، انساني كامل به پيامبري مبعوث شد تا ديو پليد ستم، تجاوز به حقوق افراد، سفاكي و … را از جامعه براند و آن را با زيور اسلام، دين آسان گير و آسماني بيارايد. او كه در ميان مردمش به «امين» شهره بود و جز خوبي از او نديده بودند و او را هماره راه گشاي خويش مي دانستند، با آشكار كردن دعوت به يكتاپرستي، آماج آزار همان مردم قرار گرفت و ديوانه، جادوگر، دروغ پرداز و … خوانده شد. او را به سنگ كين مي زدند، خاكستر بر سر مباركش مي افشاندند و …، امّا با تمام اين احوال صبوري ورزيد، چرا كه خدايش او را «داراي خُلق

والا» خوانده بوده. آن بزرگوار طي 23 سال فعاليت، جامعه اي پديد آورد كه همان دشمنان ديروز اكنون چون برادر در كنار يكديگر با صفا مي زيستند و حكومتي تأسيس نمود كه مانندي نداشت، امّا بودند كساني كه همچنان بر رسوم جاهلي پايورزي مي كردند و هر زمان كه فرصتي دست مي داد گوهر ناپاك خود را بروز مي دادند. همين افراد براي از ميان برداشتن پيامبرصلي الله عليه السلام و نابودي دين نوپاي اسلام مذبوحانه تا كشتن پيامبرصلي الله عليه السلام پيش رفتند، ولي ارادة حضرت حق، بر آن تعلق نگرفته بود وسرانجام اسلام پابرجا شد و همه دنيا را با وجود خود نوراني و كام مردم حقيقت جو را شيرين كرد.

مصادره غدير

تنها هفتاد روز پس از ابلاغ منشور امامت و ولايت از سوي پيامبرصلي الله عليه السلام، آن حضرت دعوت حق را لبيك گفته، و به ديدار خدا شتافتند. اينك وقت آن رسيده بود تا آنچه دربارة اميرمؤمنان عليعليه السلام به مردم رسانده بودند عملي شود. آنان كه ديروز و در جمع غديريان با اميرالمؤمنين عليعليه السلام به عنوان امام و جانشين پيامبر بيعت كرده، اين منصب را به او تبريك گفته و ولايت او را پذيرفته بودند، تغيير ماهيت داده و با تفاصيلي كه در منابع تاريخيِ تمام فرقه هاي اسلامي آمده است، امام به حق را كناري زده، خود، خلافت پيامبرصلي الله عليه السلام را تصاحب كردند. آنان خوب مي دانستند كه اميرمؤمنان عليعليه السلام از تمام صحابه برتر و به پيامبرصلي الله عليه السلام نزديك تر و در حقيقت رازدار آن حضرت و ترجمان واقعي قرآن و سنت رسول خداست. بايد ديد كه اينان به

چه انگيزه اي اين تخريب بزرگ تاريخي را مرتكب شدند.

«عثمان بن سعيد» و «حسين بن روح» دو تن از ياران امام حسن عسكريعليه السلام و دو نايب خاص امام زمانK بودند. هر دو نقل كرده اند كه امام حسن عسكريعليه السلام فرمودند: «پدرم امام هاديعليه السلام از سوي حاكم وقت، متوكل عباسي از مدينه به سامرا احضار شد. آن حضرت در مسير خود به سامرا به نجف اشرف رسيد و به منظور زيارت جدّ گراميش كنار مرقد مطهر اميرالمؤمنينعليه السلام حضور يافت و زيارتي خواند كه به «زيارت اميرالمؤمنينعليه السلام در روز غدير» مشهور است. در بخشي از اين زيارت آمده است:

« … وحال بينك و بين مواهب الله لك …؛ ميان شما و مواهبي كه خدا براي شما مقرّر فرموده است، حايل و مانع شد».

اين عبارت تنها در زيارت اميرالمؤمنينعليه السلام آمده است و بي ترديد امام هاديعليه السلام در اين عبارت به كساني اشاره داشتند كه پس از شهادت پيامبرصلي الله عليه السلام از رسيدن موهبت الهي به دست حضرت اميرمؤمنان عليعليه السلام ممانعت كردند. بايد توجّه داشت كه خداي جلّ وعلا مواهب زيادي چون: علم بي كران، عصمت، مقام امامت و جايگاه و منزلت والا نزد خود به اميرالمؤمنين عليعليه السلام داد. حال اين پرسش پيش مي آيد كه چرا پيمان شكنان اين مواهب را از امامعليه السلام دريغ داشتند؟ يقيناً اين مواهب چيزي نبود كه بتوان آنها را از امامعليه السلام دريغ نمود يا حضرتش را از داشتن آنها بازداشت.

بنابراين آنچه مورد توجّه امام هاديعليه السلام بود و در زيارت اميرالمؤمنين عليعليه السلام بدان اشاره فرمودند، حق آن حضرت براي ادارة حكومت

بود؛ همان چيزي كه خداي عزّ وجل در روز غدير خم به وسيلة رسولش به همگان ابلاغ كرد و مردم نيز با بيعت خود آن را پذيرفتند، امّا حضرتعليه السلام به مدت 25 سال پس از پيامبرصلي الله عليه السلام با توطئه پيمان شكنان از ادارة حكومت دور ماندند. نتيجة اين اقدام، محروم نگاه داشتن مردم از امير و حاكمي لايق بود كه مي توانست حكومت پيامبرصلي الله عليه السلام را با تمام عدالت خواهي و مردم داري اش استمرار بخشيده و دامنة آن را آن سان كه مورد رضايت خداي عزّ وجل و آرامش خاطر همگان بود بگستراند. بنا به شواهد تاريخي، دورانِ تقريباً پنج سالة حكومت اميرالمؤمنينعليه السلام كه تبلور همه خوبي هاست عظمت اهداف غدير را آشكار كرده و به حق اين روز را عيدي بزرگ و باعظمت براي مسلمانان و حتي بشريت گردانده است، ولي غدير و صاحب شايستة غدير هر دو مورد جفاي تاريخ قرار گرفتند، در عين حال اين روز همچنان با عظمت و شكوه است.

پيامدهاي غصب خلافت

روايات مختلفي به موضوع غدير و دستاوردهاي آن در صورت تحقق آن پرداخته اند. از آن جمله، در روايتي طولاني آمده است:

« … لو أن أميرالمؤمنينعليه السلام ثبتت قدماه أقام كتاب الله كلّه والحق كلّه …؛ اگر اميرالمؤمنينعليه السلام در مصدر امور قرار مي گرفت كتاب خدا و حق را تماماً احيا مي كرد».

اگر حق در جامعه جاري و عملي مي شد، بي ترديد نماز، زكات، عدالت، بردباري و … نيز جايگاه واقعي خود را مي يافت و در ساية چنين حاكمي، به مسائل دنيوي مردم رسيدگي مي شد و مردم به شكلي كاملاً مطلوب از تمام نعمت ها بهره

مند مي شدند، زيرا خداي عزوجل همان گونه كه در قرآن مي فرمايد:

«هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الاَْرْضِ جَمِيعًا …؛ اوست آن كسي كه آنچه در زمين است، همه را براي شما آفريد».

تمام نعمت ها را براي بندگانش آفريده است. در روايتي از اميرالمؤمنينعليه السلام آمده است كه فرمودند:

« … لو أن الأمة منذ قبض رسول اللهصلي الله عليه السلام اتبعوني وأطاعوني، لأكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم …؛ اگر پس از شهادت رسول خداصلي الله عليه السلام امت از من پيروي و اطاعت مي كردند به يقين از بالاي سر و زير پاي خود از نعمت خداي متعال بهره مند مي شدند».

بي ترديد اگر اميرالمؤمنينعليه السلام كه حضرت رسولصلي الله عليه السلام به عنوان اولين شخصيت جهان، به حكم آية (يَاأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ … )؛ اي پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن» فرمان يافت تا آن حضرت را به جانشيني خود معرفي كند زمام امور را در دست مي گرفت مفهوم و هدف غدير براي همگان روشن مي شد و دنيا براي هميشه به بهشت نعمت ها و برادري ها مبدل مي گرديد، اما متأسفانه چنين شخصيتي را 25 سال خانه نشين كردند. شخصيتي كه در مورد روز غديرش آمده است: «لو عرف الناس … » بايد 25 سال مشغول كشاورزي شود و به جز از دست و پايش از ديگر نيروهاي او استفاده نشود و حداكثر بيل بزند و درخت بكارد. اين ظلم و ظلمت بزرگ تاريخ، نه تنها جهان آن روز اسلام را تاريك كرد، بلكه تاريكي آن، امروز و تا فرداهاي تاريخ ادامه خواهد داشت. اگر ديروز، امروز و در آينده بيچاره و درمانده

اي ديده شود، مستمندي گرسنه سر بر بالين نهد و مكر و حيله اي و زور و ستم و باطلي در جامعه وجود داشته باشد، تماماً از عوارض ناديده گرفتن غدير و مصادره آن سرچشمه گرفته است.

پس از 25 سال خانه نشيني، آن حضرت مدت كوتاهي كمتر از پنج سال به ظاهر اختياراتي را به دست گرفتند. با اين حال، در همان روزها نيز معاويه از پاي ننشست و از توطئه و جنگ افروزي دست برنداشت. حكومت اسلامي به ازاي زكاتي كه از مسلمانان مي گرفت و به ازاي تحت الحمايگي غير مسلمانان ساكن در قلمرو اسلام از آنان جزيه مي گرفت. در مقابل، معاويه كه خود را خليفة رسول خدا مي خواند، بر خلاف سنت پيامبرصلي الله عليه السلام و شرع مقدس اسلام به كفار جزيه مي داد تا بتواند براي جنگ با اميرالمؤمنينعليه السلام آماده شود.

مسلماً غدير از چنان گستردگي برخودار است كه اگر به تمام معنا تحقق مي يافت دنيا و آخرت مردم تأمين مي شد و بي ترديد بدون غدير نه دنيا براي مردم فراهم شده است و نه آخرتي. دنيايي كه امروز مي بينيم با صدها ميليون گرسنه، كشت و كشتار و ده ها ميليون زنداني، آيا با چنين وضعيتي انسان به كمال مي رسد؟ به يقين پاسخ منفي است. وانگهي اين نابساماني ها از همان روزي كه اسلام به انحراف كشيده شد نشأت گرفته است و زماني مي توان به درست شدن آن دل بست كه اسلام به مسير اهل بيتعليهم السلام باز گردد و هر چه نسبت اين تغيير بيشتر باشد، نسبت سامان گرفتن كار دنيا بيشتر خواهد بود.

اگر نكته ها و ويژگي هايي كه در قصه هاي اميرالمؤمنينعليه السلام

وجود دارد، جمع آوري شود، دنيا را تكان مي دهد. نكته هاي ظريفي در جاي جاي زندگي اميرمؤمنانعليه السلام به چشم مي خورد كه امروزه آزادانديش ترين و دموكرات ترين انسان ها كه شعار آزادي سر مي دهند، از آنها بي بهره اند.

كار دنياي شرق و غرب، شعار، فريب، خدعه و نيرنگ شده است و با حكومت حدود پنج سال اميرالمؤمنينعليه السلام كه در 1400 سال قبل به وجود آمد، قابل مقايسه نيست. داستان هايي كه در تاريخ به ثبت رسيده و تا به امروز در كتابخانه هاي ما يافت مي شود، تكه هايي از تاريخ و گزارش هايي است از آنچه حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در آن چهار سال و اندي با اندك اختياراتي كه داشتند، انجام داده اند.

درس هايي از حكومت اميرمؤمنان (عليه السلام)

يكي از آن نكته هايي كه در روايات آمده و تاريخ نيز آن را نقل كرده و به عنوان درسي از حكومت اميرمؤمنان عليعليه السلام مطرح مي باشد، اين است كه: «روزي يكي از خوارج نهروان در مقابل حضرت اميرمؤمنان عليعليه السلام ايستاد و خطاب به حضرت گفت: «اتق الله فأنك ميت؛ تو روزي خواهي مرد، از خدا بترس».

او چنان مي پنداشت گويي آن حضرت مرگ را نمي شناسد و آن را باور ندارد و بايد به او تذكر دهند و موعظه اش كنند.

در آن روز اميرالمؤمنينعليه السلام رهبر بزرگ ترين حكومت روي زمين بودند. در عين حال چنين فردي به خود جرأت مي داد تا با چنان شخصيتي اين گونه سخن بگويد. اميرمؤمنانعليه السلام با آن نادان به گونه اي برخورد كردند كه با روح «علي مع القرآن والقرآن مع علي؛ علي با قرآن است و قرآن با علي» و آية « … وَ

إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُواْ سَلامًا؛ و چون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند به ملايمت پاسخ مي دهند» سازگاري داشته باشد. در مقابل چنين رفتاري، در زمان بني اميه يكي از آنان اعلام كرد: «اي مردم، اگر كسي به من اتق الله بگويد، گردنش را مي زنم».

اين ها نه تنها با قرآن نبودند، بلكه درست بر خلاف قرآن رفتار مي كردند. امروزه حق آزادي چقدر است؟ آيا كسي مي تواند به يك مسئول جزء، اعتراض كند؟ متأسفانه در دنياي قانون گذاري امروزه، نمايندگان مجلس بحث و گفتوگو مي كنند، رأي مي گيرند، به كميسيون مي برند كه اگر به فلان مقام توهين شود، مجازاتش چنين و چنان است.

اگر غدير با غير غدير مقايسه شود، روشن خواهد شد كه تفاوت از كجا تا به كجاست؟ وقتي غدير باشد، يعني علي بن ابي طالبعليه الصلاة و السلام، و روش اميرمؤمنانعليه السلام كه هيچ تفاوتي با روش رسول خداصلي الله عليه السلام نداشت حاكم است. اين رفتارها را در تاريخ ملاحظه كنيد و بسنجيد و ببينيد چه كسي جاي اميرمؤمنانعليه السلام را غصب كرده و چه روشي جاي روش حكومتي آن حضرت را گرفته است؟

در تاريخ آمده است: «روزي عمربن خطاب به مسجد رفت و امامت جماعت را بر عهده گرفت و مردم به او اقتدا كردند. وقتي نماز تمام شد رو به نمازگزاران كرد و خيلي ساده گفت: مردم، من نماز خواندم، اما جنب بودم!».

فقط اميرمؤمنانعليه السلام است كه اگر او را كنار نمي زدند، قرآن با تمام برنامه هايش محقق مي شد و اصل «أقام كتاب الله كله» تحقق مي يافت. توجه داشته باشيم اين كلمه، مفهوم بلندي دارد و بايد به آن توجه شود، وگرنه

همه به قسمتي از قرآن عمل مي كنند. قرآن كريم يهوديان را به اين جهت كه مي گفتند: «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَكْفُرُ بِبَعْض؛ به بعضي ايمان داريم و بعضي را انكار مي كنيم» نكوهش كرده است.

پرواضح است، فردي مي تواند سخن بگويد، راه برود، مطالعه كند، غذا بخورد و بينديشد كه تمام اعضاي بدن او كامل و سالم باشد. حال اگر بعضي از اندام ها را داشته باشد و بعضي را نداشته باشد، چه وضعيتي خواهد داشت؟ بدون كبد، قلب يا مغز ادامه زندگي ممكن نيست. از ديگر سو ممكن است بعضي از اعضاي بدن فاسد شود، ولي زندگي انسان مختل نشود. عمل به كل قرآن و ايمان آوردن به تمام آن مهم است، وگرنه شما هر جاي دنيا برويد بسياري از كارهايي كه انجام مي دهند در واقع با بخشي از قرآن منطبق است. به عنوان مثال دادوستدهايي در سراسر دنيا صورت مي گيرد كه با قرآن كريم سازگاري دارد، زيرا مي فرمايد:

«أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ؛ خدا تجارت را حلال كرده است».

اجاره، ازدواج و طلاق كه در قرآن وجود دارد ديگران نيز انجام مي دهند، اما جاري كردن تمام احكام قرآن و تمام حق، مخصوص اميرالمؤمنينعليه السلام است و در آن صورت است كه نعمت آن چنان فراوان مي شود كه:

«لأَكَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم؛ از فراز و فرود و پيش روي خود [نعمت هاي فراوان الهي] مي خورند».

اگر حضرت اميرعليه السلام از ابتدا فرصت مي يافتند تا بر مسند حكومت كه حق مسلم آن حضرت بود تكيه زنند، مردم از نعمت هاي آسمان و زمين به بهترين وجه، بهره مي جستند. تنها كارشكني معاويه در آن مدت حكومت چند سالة ظاهري نبود، بلكه علاوه بر جنگ صفين،

جنگ جمل، طلحه و زبيرها و نهرواني ها و خوارج نيز بودند كه بيشتر دورة چهار سال و چند ماهة حكومت اميرالمؤمنينعليه السلام با اين جنگ ها سپري شد. با اين همه مطالبي در تاريخ اميرمؤمنانعليه السلام يافت مي شود كه هنوز دنيا به آنها نرسيده است. آن حضرت نور و جانشين پيامبرصلي الله عليه السلام بودند و خود در اين باره فرموده اند:

«وأنا من رسول الله كالضوء من الضوء والذراع من العضد؛ نسبت من به رسول خدا همانند نسبت نور به نور و آرنج به بازو است».

آرنج و بازو با هم كار مي كنند و با هم از كار مي ايستند. يا كاري را با هم انجام مي دهند يا هيچ كدام كار نمي كنند. با اين همه نزديكي و يكي بودن، باز اميرمؤمنان از پيامبرصلي الله عليه السلام پيروي مي كردند. تك تك اينها مطالبي است درخور دقت كه امروزه دنيا از آنها غافل است. بايد باور كنيم بيشتر مردم جهان از حقيقت غدير و عظمت اميرالمؤمنينعليه السلام ناآگاه هستند و اين مطالب را نشنيده اند.

ساده زيستي

شايد اين مطلب را شنيده باشيد كه حضرت صديقه كبري فاطمه زهراعليها السلام چادري با دوازده وصله داشتند. اين مطلب را در يك خط مي توان نوشت، ولي يك دنيا معنا و محتوا در آن نهفته است. حضرت زهراعليها السلام زماني آن چادر را سر مي كردند كه پدرشان رئيس حكومت و اميرمؤمنان علي بن ابي طالبعليه الصلاة و السلام شوهرشان وزير آن حضرت بودند. آن بانوي بزرگ اسلام تا اين اندازه خداخواه و فرمانبردار بودند. شما فقرا را هم بنگريد، مشكل بتوان فقيري را يافت كه چادرش دوازده وصله داشته باشد، البته فقير مي خواهد چادر نو

و گران بها سر كند، ولي نمي تواند، اما حضرت زهراعليها السلام مي توانستند و نمي كردند. ايشان با اموال بيت المال اين گونه با احتياط برخورد مي كردند. نقطه مقابل، عملكرد عثمان و … بود. اميرمؤمنانعليه السلام فرمودند: من اموال را همانند رسول خدا تقسيم مي كنم. حضرت رسولصلي الله عليه السلام اموال را نگه نمي داشتند و بلافاصله آن را بين مردم تقسيم مي كردند، ولي عمر اموال را از سالي تا سال ديگر نگه مي داشت، سپس تقسيم مي كرد. اين مطلب در متون تاريخي آمده است كه: «وإن عمر كان يجمع الأموال من سنة إلي سنة ثم يقسّم».

وقتي حكومت در اختيار اميرمؤمنانعليه السلام قرار گرفت، حضرت فرمودند: «من چون عمر رفتار نخواهم كرد. اين اموال مال مردم است و اگر تهي دستي در جامعه وجود دارد، مال، مال اوست و اگر هم فقيري وجود ندارد، به بقيه مسلمانان مي رسد».

اين نكته اي است كه امروزه دنيا با اين همه پيشرفت هنوز به آن نرسيده است. اين قانون را شخص پيامبرصلي الله عليه السلام وضع و اجرا كرده بودند. اميرمؤمنانعليه السلام نيز طبق روش رسول خداصلي الله عليه السلام عمل مي كردند. در حكومت ايشان، پولي كه به بيت المال مسلمانان مي رسيد اولويت استفاده از آن با فقيران بود. كساني كه خانه، زن، زندگي، لباس، خوراك و … نداشتند، به جهت احتياج شان در اولويت بودند و آنچه زياده بر نياز فقيران بود به بقيه مي دادند. در مصرف بيت المال، چون مال، از آن خداست و همه بندگان خدا هستند لذا بيت المال الزاماً و حتماً مخصوص فقرا نيست، از اين رو لازم نيست مصرف كننده، فقير باشد و تنها صدقات و زكات

از آنِ فقيران است كه در قرآن بدان اشاره شده است، آن جا كه مي فرمايد:

«إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَآءِ وَالْمَسَاكِينِ …؛ صدقات تنها به فقيران و تهي دستان و … مي رسد».

اميرمؤمنانعليه السلام اموال را به طور مساوي تقسيم مي كردند. مثلاً اگر به هر نفر سه دينار مي رسيد خودشان با آن كه رئيس حكومت بودند، همين مقدار بر مي داشتند و به قنبر خادم خود نيز همين مقدار مي دادند. اين است معناي غدير، اين است جزئي از معناي بزرگِ «لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته».

شيوه حاكمان نامشروع

حال به شيوة حكومتي غاصبان نظري بيفكنيم. نوشته اند: وقتي خمس آفريقا را كه يك ميليون دينار بود براي عثمان آوردند او همه را به مروان داد و ساير مسلمانان از آن مبلغ محروم ماندند. ابوذر به اين كار اعتراض كرد و عثمان او را به همين دليل به بدترين مكان (ربذه) تبعيد كرد و سرانجام او در غربت و تنهايي از گرسنگي جان داد.

عماربن ياسر اعتراض كرد او را نيز آن قدر زدند كه در بستر بيماري افتاد.

اين، فرق بين غدير و غير غدير است. اسلام مانند چشمه زلال است كه پيامبرصلي الله عليه السلام آن را به جوشش درآورده، از آن آبي گوارا جاري ساختند. آن گاه كساني چشمه را مصادره و آن را به زهر نفاق آلوده كردند، اما زماني كه اميرمؤمنان علي بن ابي طالبعليه الصلاة و السلام حكومت ظاهري را به دست گرفتند، چشمه را از آلودگي ها پاك كردند تا جرعه نوشان از چشمه اسلام، جرعه هاي گوارا بنوشند.

روش برخورد اميرالمؤمنين (عليه السلام) با مخالفان

زماني كه اميرالؤمنينعليه السلام حكومت ظاهري را به دست گرفتند، بنا به طبيعت شان كه هيچ ناحقي را نمي پسنديدند و به آن تن نمي دادند، از سوي افرادي دنياطلب و مخالف مورد اعتراض قرار مي گرفتند. خوارج از گروه هاي مخالف آن حضرت بودند. يكي از اين افراد در حضور جمع، به اميرالمؤمنينعليه السلام جسارت كرد. حاضران در صدد برخورد با او برآمدند، ولي امامعليه السلام آنان را بازداشتند و فرمودند:

«سب بسب، أوعفو عن ذنب؛ [او را واگذاريد كه طرف سخنش من هستم، پاسخ] دشنام به دشنامي است يا بخشودن گناهي».

اين گفتة شخصيتي است كه پيامبرصلي الله عليه السلام درباره اش فرمودند:

« …

حبّه إيمان وبغضه كفر؛ دوستي او (عليعليه السلام) ايمان و دشمني با او كفر است».

چنين بزرگواري در مقابل رفتار جسارت بار دشمنِ خود حتي از حق خود كه قرآن كريم براي آحاد مسلمانان محفوظ داشته، مي فرمايد:

« … فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُم فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ …؛ پس هر كس بر شما تعدي كرد، همان گونه كه بر شما تعدي كرده، بر او تعدي كنيد» گذشتند.

اميرالمؤمنينعليه السلام اين حق را مي دانستند، اما آية ديگر را نيز لحاظ مي داشتند كه خداي عزوجل مي فرمايد:

« … وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي …؛ و اگر ببخشايد [اين كار شما] به تقوا نزديك تر است».

حضرت اميرعليه السلام دو راه پيش روي خود مي ديدند، مقابلة به مثل يا گذشت، اما ايشان راه دوم را برگزيدند و از او گذشتند تا بدين ترتيب، حق با تمام وجود، تجلي يابد و باطل خوار گردد. از همين روست كه حضرت، ميزان و محك سنجش اعمال است و به وسيلة او حق از باطل باز شناخته مي شود. با اشاره به همين وجهِ تمايز حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در زيارت آن حضرت آمده است:

«السّلام علي ميزان الأعمال؛ سلام بر [علي] ميزان [سنجش] اعمال».

از اين رو ما بايد در تمام رفتارهاي خود ميزاني داشته باشيم و اميرمؤمنان علي بن ابي طالبعليه الصلاة و السلام به عنوان تقسيم كنندة بهشت و دوزخ، مظهر اسلام حقيقتي و امام بر حق، تنها ميزانِ واقعيِ سنجش هستند.

تفاوت دو حكومت

متأسفانه پس از شهادت مظلومانه اميرالمؤمنينعليه السلام و ماجراهايي كه بر حكومت علوي رفت، حكومت به دست امويان و عباسيان نااهل افتاد، در حالي كه مي بايست امام حسن و ديگر امامان معصومعليهم السلام آن را ادامه

مي دادند. آنان با اندوختة بيت المال كه از آنِ تمام مسلمانان بود به عيش و نوش و تدارك زندگي مرفه پرداختند و در كنار چنين حيف و ميل هايي، مردم به طور عموم و خاندان رسالت به ويژه در شرايط سختي به سر مي بردند.

از بي شمار موارد دست اندازي خليفگان عباسي به بيت المال مسلمانان اين مطلب است كه كاخ هارون الرشيد سه فرسخ (5/16 كيلومتر مربع) مساحت داشت و در همان زمان دختران حضرت موسي بن جعفرعليه السلام كه پاك ترين و گرامي ترين انسانها بودند هر يك چادر مخصوص به خود نداشتند تا نماز را به وقت و با هم بخوانند. نقطه مقابل اين رفاه گرايي و ناديده گرفتن حقوق مسلمانان از بيت المال، روش حكومتي اميرالمؤمنينعليه السلام بود كه همسر والامقامش حضرت فاطمه زهراعليها السلام چادري با دوازده وصله بر سر مي كرد، اما به هيچ وجه دست به سوي بيت المال نبرد و اميرالمؤمنينعليه السلام به عنوان رئيس حكومتي گسترده، همان اندازه از بيت المال بر مي داشت كه به غلام خود قنبر مي داد.

در تاريخ آمده است: «مردي وارد كوفه شد و از يكي از مسلمانان سراغ خانة رئيس مسلمانان را گرفت. خانة حضرت اميرمؤمنان عليعليه السلام را به او نشان دادند. پس از رو به رو شدن با اميرالمؤمنينعليه السلام به حضرت گفت: اين خانه و اثاث خانه از آنِ شماست؟!

حضرت فرمودند: اثاثية ديگر را به خانه اي ديگر فرستادم. (منظور حضرت خانه آخرت بود).

آن مرد از نزد حضرت خارج شده، از مردم مي پرسيد: خانة ديگر اميرالمؤمنينعليه السلام كجاست؟

پاسخ مي دادند: او خانة ديگري ندارد.

او مي گفت: حضرت خود، فرموده است كه اثاثيه را

به خانه اي ديگر برده است.

او را متوجه اين مطلب كردند كه منظور امامعليه السلام از خانة ديگر، آخرت است».

«ابن شبّه» استاد طبري بود. او دوستدار اميرالمؤمنين نبود، در عين حال نقل كرده است: «وقتي ابوبكر مُرد سه خانه از خود بر جاي گذارد، اما مي بينيم كه اميرالمؤمنينعليه السلام بدهكار و شهيد از دنيا رفت.

بي ترديد مصادرة غدير كار را به جايي رساند كه حكومت هاي جُور جاي حكومت عدل علوي را بگيرند و دارايي مردم مسلمان را نثار هوس هاي نامعقول خود كنند و در همان حال صدها هزار از علويان و غير آنان در فقر مطلق به سر مي بردند.

دو نكتة شايان توجه

به جاست كه دو نكته را در زندگي مان سخت مورد توجه قرار دهيم:

نخست: زيارت غدير اميرالمؤمنينعليه السلام است. عالم محدث مرحوم حاج شيخ عباس قمي? در مفاتيح الجنان آورده است:

«مستحب است انسان هر روز و در هر جايي كه قرار دارد، اين زيارت را بخواند».

در واقع زيارت غديريه بايد با تأمل و دقت خوانده و به نكات آن توجه شود.

دوم: خواندن خطبة غدير است كه اين خطبه نيز داراي مفاهيم و آموزه هاي والاست. به يك سخن اين كه غدير در دو مورد فوق تبلور مي يابد.

هرگز دروغ نگفتم

جانشيني رسول خداصلي الله عليه السلام چنان منصب والايي است كه جز پاكان شايستگي رسيدن به آن را ندارند و چنين فردي بايد تمام صفات نيكو را داشته و از تمام خصلت هاي ناپسند دور باشد و البته چنين خصوصيتي تنها در وجود اميرالمؤمنينعليه السلام و فرزندان پاك و معصومش تبلور دارد. اميرالمؤمنينعليه السلام خود دربارة خويش فرموده اند:

« … والله ما كذبت ولا كذّبت؛ به خدا سوگند [در تمام عمرم يك] دروغ نگفته ام و كسي نتوانسته نسبت دروغ به من دهد».

همچنين مي فرمايد:

«والله ما كذبت كذبة؛ به خدا سوگند [حتي] يك دروغ نگفته ام».

روشن است كه همين راست گفتاري جز از غدير بر نمي آيد و روشن تر اين كه از چنين انسان راست گفتار و با عظمت، ستم و ستمكاري نشايد و اين دو خصلت، نمادي از غدير و حاكميت غدير است. البته دين به دنيا فروشان، در طول تاريخ پرچم دشمني با اميرالمؤمنينعليه السلام برافراشتند و نسبت هاي ناروا به ساحت پاكش زدند، اما تمام تلاش آنان، چونان خاكستري در معرض گردباد، بر باد شد.

قضاوت از منظر اميرمؤمنان علي (عليه السلام)

«قضاوت» در روايات سخت مورد توجه قرار گرفته است. از همين منظر، قضات به سه و گاهي به چهار دسته تقسيم شده اند كه تنها يك دسته از آنان به بهشت مي روند، اما تصور چنين شائبه اي در مورد اميرالمؤمنينعليه السلام كه بزرگ شدة خانه وحي و قرآن و دست پروردة حضرت رسول اكرمصلي الله عليه السلام است محال و محال مي باشد. او كه سوگند خورده حتي به ازاي به دست آوردن هفت اقليم و خورشيد و ماه هرگز پوست جُوي را از مورچه اي نگيرد، به يقين

تن به داوري به ناحق نمي دهد.

روزي حضرتش در زمان حكومت خود از جايي مي گذشتند. كودكان در حال بازگشت از مكتب خانه بودند، كه با ديدن حضرت، لوح هاي خود را (تخته هايي كه بر آن مي نوشتند) به اميرالمؤمنين نشان داده، از حضرت خواستند تا در مورد نوشته هاي آنان داوري كنند و زيباترين را بر گزينند … اميرالمؤمنينعليه السلام در پاسخ به درخواست چند كودك كه حضرتش را به داوري خواسته بودند [پاسخ دادند، آن گاه] فرمودند:

« … أما إنها حكومة، والجور فيها كالجور في الحكم …؛ اما اين مطلب نيز قضاوت است و ستم در اين مورد، همانند ستم در داوري است».

از نظر اميرالمؤمنينعليه السلام اين داوري با قضاوت ميان دو مدعي بر سر يك خانه، مِلك يا چيزي ديگر هيچ تفاوتي ندارد. اگر اين آموزة قرآن و منطق غدير در تمام سي سال پس از شهادت رسول خداصلي الله عليه السلام حاكم مي شد، بي ترديد جهان، تمام والايي ها و خوبي ها و فضايل انساني را به دست مي آورد.

مطلبي كه بايد بدان توجه داشت، روايتي است كه درك ما از فهم آن ناتوان است، اما از آن جا كه روايت صحيح است و به صحت آن علم داريم، آن را تعبداً مي پذيريم. البته مسائلي نيز وجود دارد كه در حد درك و فهم انسان است، از جمله اين كه امام رضاعليه السلام فرموده است: «لو عرف الناس … حقيقته»، در واقع همان گونه كه پيش تر بيان شد «لو» (اگر) و «حقيقت» دو جزء از غدير بوده و جدايي ناپذير هستند.

آثار نفي غدير

آثار نفي غدير

با نگاهي گذرا به دوران چهار سال و چند ماهه حكومت ظاهري اميرمؤمنان عليعليه

السلام به حجم زيان هايي كه در نتيجة نفي غدير بر مسلمانان و جامعه بشري وارد شد پي مي بريم. پس از 25 سال حكومت مدّعيان خلافت، روش حكومتي پيامبرصلي الله عليه السلام به فراموشي سپرده شد.

نفي غدير، آثار و پيامدهاي ناگوار و بي حسابي براي بشريّت به همراه داشته است، زيرا دگرگوني بسياري در كيفيت حيات بشري ايجاد نموده كه خسارت مطلق به شمار مي رود. در نتيجه، جامعه از نعمت هاي فراواني محروم شد، چرا كه خط مشي حكومتي اميرمؤمنان عليعليه السلام مشابه و در استمرار حكومت پيامبرصلي الله عليه السلام بود و همان سان كه حكومت پيامبرصلي الله عليه السلام براي جامعه سازنده بود، حكومت امام اميرمؤمنان عليعليه السلام انعكاسي از حكومت پيامبرصلي الله عليه السلام بود و حضرتش در مسير تعيين شدة خدا و پيامبر گام برمي داشتند كه ثمرة آن برپايي عدالت، آزادي، نفي هر گونه ستيزه جويي و ايجاد جامعه اي سالم و آكنده از فضايل اخلاقي بود. روشن است تمام اين امور از مواهب الهي است كه با وجود موهبت خداداده به اميرالمؤمنينعليه السلام در غدير، يعني امامت و ولايت آن حضرت محقق مي شد. نفي اين موهبت و مصادرة حكومت از حضرت اميرعليه السلام آثار سوئي در جامعه پديد آورد كه به برخي از آنها اشاره مي كنم:

1. سلب آزادي

اگر در دنياي امروز از آزادي سخن گفته مي شود و يا به همين مقداري كه آزادي وجود دارد بايد آن را مرهون مولي الموحدين اميرالمؤمنينعليه السلام دانست. البته سخن دربارة پس از واقعه غدير و در نبودِ پيامبرصلي الله عليه السلام است، زيرا پيامبرصلي الله عليه السلام در دوران حاكميت خود آزادي را

در جامعه گستراند و پس از شهادت آن حضرتصلي الله عليه السلام بود كه اين آزادي از جامعه سلب شد. اختناق موجود در دنياي فعلي به سبب نفي غدير است، چرا كه با جلوگيري از برپايي حكومت اميرمؤمنانعليه السلام مانع گسترش آزادي گرديدند. نزاع هاي فراواني در جامعه چهره نموده كه جاهليت را حيات مجدد بخشيده، جنگ هاي بسياري به راه انداخته شد كه نام آن را «حروب الردّة» گذاشتند و استمرار چنين جنگ هايي كه تا به امروز، جان ميليون ها انسان را گرفته و هماره ادامه دارد، نتيجة نفي غدير است.

2. تحريف شريعت

پس از پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه السلام بسياري از مباني شريعت مبين اسلام دستخوش تحريف شد و قدرتمندان، دين را بر حسب سلايق و به مقتضاي رأي شخصي تغيير مي دادند. طي مدت 25 سالة حكومت غاصبان، چنان جوّ خفقان و اختناق بر جامعه حاكم شده بود كه هيچ كس حق نداشت از پيامبرصلي الله عليه السلام حتي يك روايت نقل كند. اميرالمؤمنينعليه السلام و ديگران گرفتار چنين جوّي بودند. زمينه هايي براي امكان تحريف ايجاد كرده بودند كه از جملة آنها سلب آزادي بود. در جامعه آن روز هيچ كس آزادي روايت يك حديث از پيامبرصلي الله عليه السلام را نداشت و حكام غاصب حتي اجازه جمع آوري قرآن را نمي دادند. پسر عمر مي گويد: «من در زمان پدرم نمي توانستم حتّي حديثي كه از رسول گرامي اسلام شنيده بودم نقل كنم». در صورتي كه شخصي حديثي از رسول اللهصلي الله عليه السلام نقل مي كرد به تحمل شلاق محكوم مي شد، ولي اميرالمؤمنينعليه السلام پس از به دست گرفتن حكومت كوتاه مدت، جوّ اختناق را

از بين بردند و آزادي را به جامعه بازگرداندند.

راستي مگر پيامبرصلي الله عليه السلام غير از بيان شريعت، بيان ديگري هم داشتند؟ مگر قرآن شريعت نبود؟ آيا سيرة پيامبرصلي الله عليه السلام غير از شريعت بود؟

در حقيقت، تحريف واقعيت دين با وجود آزادي ممكن نبود. از جمله تحريف هايي كه حاكمان غاصب پايه گذاري كردند، در مورد نماز نافلة شب هاي ماه مبارك رمضان بود كه پيامبرصلي الله عليه السلام تشريع فرمودند. پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه السلام نماز نافلة ماه رمضان را در مسجد به جا مي آوردند. عده اي اين نماز را به جماعت خواندند، ولي پيامبرصلي الله عليه السلام فرمودند: «اين نماز به جماعت خوانده نمي شود، بلكه بايد فرادا به جاي آورده شود».

پس از شهادت پيامبرصلي الله عليه السلام عمر بن خطاب در مخالفت با بيان پيامبرصلي الله عليه السلام به رأي خود اقدام به برپايي نافله در ماه رمضان به جماعت نمود و نام آن را «نماز تراويح» نهاد. موارد بسياري از تحريف شريعت از سوي حاكمان وجود دارد كه در محل خود ذكر شده است و همه كم و بيش آن را مي دانيد.

3. جنگ افروزي عليه اميرالمؤمنينعليه السلام

پس از اين كه اميرالمؤمنينعليه السلام به خواست افراد جامعه، حكومت را پذيرفتند، عدالت و برابري را در جامعه گستراندند و هيچ ظلمي را بر جامعه روا نمي دانستند. افرادي نيز بودند كه انگيزه هاي ظالمانه داشتند و منافع خود را در همراهي با اميرالمؤمنينعليه السلام نمي ديدند. لذا در پي تضعيف پايه هاي حكومت اميرالمؤمنينعليه السلام برآمدند و از هر وسيله اي براي رسيدن به اين هدف بهره مي گرفتند. آنان به بهانه جويي مي پرداختند و جنگ و نزاع و

اختلاف به راه مي انداختند و بدين وسيله هم خود و هم بسياري از افراد جامعه را در مقابل حضرت اميرعليه السلام قرار دادند. اين فتنه انگيزان غالباً از وابستگان حاكمان پيشين بودند. جنگ جمل، صفين و خوارج نمونه هايي از جنگ افروزي آنان و تحميل نبرد بر اميرالمؤمنينعليه السلام بود كه بارزترين پيامدهاي نفي غدير به شمار مي رود. جنگ جمل به سركردگي عايشه و افرادي چون: طلحه، زبير و عبدالله بن زبير به راه افتاد. طلحه و زبير كه در آغاز حكومت حضرت اميرمؤمنانعليه السلام با ايشان بيعت كرده بودند، پيمان شكستند. آنان با بيعت خود خواهان مناصبي چون فرمانروايي بصره و كوفه بودند، ولي اميرالمؤمنينعليه السلام با واقع بيني خود آنان را ناكام گذاردند. سرانجام مخفيانه مدينه را به سوي مكّه ترك كردند و در آن جا با استفاده از بيت المالِ غارت شده از سوي امويان، خون خواهي عثمان را بهانه كردند و با تشكيل ارتشي رهسپار بصره شدند و آن را تصرف كردند كه در نهايت، اميرالمؤمنينعليه السلام آنان را شكست دادند.

جنگ صفين نيز يكي ديگر از آن جنگ هايي بود كه از سوي معاويه بر ضد اميرالمؤمنينعليه السلام به راه افتاد. دليل به وجود آمدن اين جنگ، حكومت معاويه بر شام بود كه از سوي عثمان و در راستاي انتصاب هاي قبيله گرايانه و بازگشت به عصر جاهليت صورت گرفته بود. حضرت اميرمؤمنان عليعليه السلام به ابقاي حكومت معاويه تن نمي دادند. معاويه كه منافع و حكومت خود را در خطر مي ديد، با فريفتن برخي اصحاب و ايجاد اختلاف در صفوف آنان، جوسازي عليه امامعليه السلام و تطميع و تهديد، توانست جنگي

را بر ضدّ اميرالمؤمنينعليه السلام راه اندازد. پس از ورود در جنگ و زماني كه خود را در يك قدمي شكست مفتضحانه مي ديد، با سر دادن شعارهاي فريبنده و نفوذ در صفوف ياران امامعليه السلام حضرت را وادار به پذيرش حكميت كرد. البته كيفيت اين حكميت از پيش مشخص شده بود. پس از آن كه امامعليه السلام به حكميت تن دادند و توطئة معاويه كارساز شد، همان كساني كه با اصرار خود، حضرت را وادار به پذيرش حكميت نمودند با عنوان خوارج نبردي ديگر را در نهروان بر حضرت تحميل كردند. تمام اين وقايع نتيجة نفي غدير بود، چرا كه در فاصله 25 ساله ميان حاكميت پيامبرصلي الله عليه السلام و اميرالمؤمنينعليه السلام حكومت در اختيار كساني بود كه غدير را به كناري گذاشته بودند و سنت هاي جاهلي به جامعه بازگردانده شده بود.

4. منافق پروري

جامعه اي كه پيامبرصلي الله عليه السلام ايجاد نمودند جامعه اي بود كه آثار جاهلي از آن زدوده شده بود و ادامة اين روند مستلزم برپايي غدير بود، ولي نفي غدير آثار سوئي را جايگزين چنين تحولي كرد، زيرا روحية نفاق و منافق پروري از همان روزهاي آغازينِ پس از شهادت پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه السلام در جامعه جلوه كرد و اميرالمؤمنينعليه السلام حتّي پس از به دست گرفتن حكومت با منافقان مواجه بودند؛ جريان صفين و افرادي كه در ركاب اميرالمؤمنينعليه السلام بودند و با اصرار، حضرت را وادار به حكميت كردند تا جنگي كه بر حضرت تحميل شده بود و نزديك بود با پيروزي آن را تمام كنند كه در نهايت به حكميت انجاميد. همان هايي كه با

اصرار خود، موفقيت قريب الوقوع اميرالمؤمنينعليه السلام را به مسلخ حكميت كشاندند، پس از پايان جنگ به اميرالمؤمنينعليه السلام اعتراض كردند كه چرا حكميت را پذيرفتند و با شعارهايي چون «الحكم لله لا لك ولا لأصحابك يا علي» و شعار «لا حكم إلاّ لله» كه مغالطه اي آشكار بود، روحيه نفاق و دورويي خود را بروز دادند.

بسياري از اصحاب حضرت، طراحان چنين رفتار و شعارسازي هاي بر ضد اميرالمؤمنينعليه السلام را «منافقان» خواندند و يقيناً اينان منافق بودند، زيرا اگر در قاموسِ مفهومِ نفاق، مصداقي وجود داشته باشد، يقيناً همين دسته اند كه بر ضد اميرالمؤمنينعليه السلام شعار مي دادند، در حالي كه در ركاب حضرتش بودند و به چيزي اعتراض مي كردند كه خود بر حضرت تحميل كرده بودند. پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه السلام در حديثي، در وصف منافق مي فرمايند:

« … لا يبغضك إلاّ منافق؛ تنها منافقان نسبت به تو (علي) دشمني و بغض مي ورزند».

آنچه بيان شده پاره اي از پيامدهاي سوء كنار زدن اميرمؤمنان عليعليه السلام و نفي غدير بود.

حال اين سؤال پيش مي آيد اگر اهداف غدير محقق مي شد، چه رهاوردي مي داشت؟

در اين باره مطالبي به شرح زير بايستة بيان است:

غدير و جامعه اي پاك و بي اختلاف

هنگامي كه رسول گرامي اسلام در روز غدير اميرمؤمنان عليعليه السلام را به مقام ولايت نصب و معرفي نمودند خطاب به امّت فرمودند:

« … هذا وليّكم؛ اين (علي) ولي شماست».

در منطوق آيات و روايات، كسي كه ادارة امور فرد يا جامعه را بر عهده دارد «ولي» خوانده مي شود. در متون اسلامي در خصوص اين كه اگر غدير برپا و حكومت به اهلش كه فرمان خدا و رسولش بر آن بود واگذار مي شد، هرگز

در جامعه اختلافي پيش نمي آمد. روايات فراواني در اين زمينه آمده است، از جمله:

« … ما اختلف عليكم سيفان؛ هرگز اختلافي كه به شمشير كشيده شود پيش نمي آمد».

در اين عبارت، واژة «إختلف» آمده كه به معناي رفت و آمد است و در اين جا برخورد و نزاعي كه سرانجام آن جنگ و كشتار باشد مدّ نظر است.

در نتيجه اينكه رخت بربستن نزاع و جنگ از يك جامعه به منزله داشتن جامعه اي پاك و سالم است كه هدف رسول گرامي اسلام دقيقاً رسيدن به آن بود.

اولين پيامدهاي نفي غدير در جامعه، شهادت حضرت صديقه طاهره فاطمه زهراعليها السلام و حضرت محسنعليه السلام بود كه از سوي حكّام به شكلي خشونت بار روي داد و از همين زمان كشتار و نزاع چهره نمود و حاكمان كه نمي توانستند حق را كه در اميرمؤمنان عليعليه السلام تجسّم يافته بود، تحمّل كنند، با آن حضرت سر ستيز برافراشتند.

برخي خرده مي گرفتند كه چرا اميرالمؤمنينعليه السلام پس از رسيدن به حكومت در جنگ هايي دامنه دار شركت كردند؟ بلي، اميرالمؤمنين درگير سه جنگ شدند، ولي در هر سه جنگ، حضرت آغازگر جنگ نبودند، بلكه جنگ افروزي از سوي مخالفان حضرت بود كه از بقايا و دست نشاندگان حاكمان پيشين بودند و عدل اميرالمؤمنينعليه السلام را برنمي تافتند. طبيعي است در چنين مواجهه اي (جنگي) يا بايد خود و اصحاب شان كشته شوند يا به دفاع از خود بپردازند و دفاع حضرت به همين منظور و ضروري بود.

به ديگر سخن، اين كه درگير شدن آن حضرت در سه جنگ اقدامي دفاعي بود.

غدير و حقيقت آزادي

براي درك بهتر آزادي و اين كه منشأ تمام آزادي

هايي كه در دنياي غرب امروز از آن سخن گفته مي شود اگر چه دستخوش نادرستي ها شده اميرالمؤمنينعليه السلام است. ذكر نمونه هايي از آزادي عملي آن حضرت در زمان حكومت شان لازم است.

اميرالمؤمنينعليه السلام در ماه هاي اوليه حكومت شان در مواجهه با كساني كه شريعت پيامبرصلي الله عليه السلام را تحريف كرده، نماز نافله در ماه مبارك رمضان را به جماعت به جا مي آوردند، در مقام حاكم اسلامي و كسي كه از سوي پيامبر «ولي» معرفي شد، انجامِ به جماعتِ نافلة شب هاي ماه مبارك رمضان را نهي و به فرادا گزاردن آن دستور دادند و با اين اقدام، موجي از اعتراض ها حضرت را در ميان گرفت. پرواضح است كه اين اقدام سرپيچي از فرمان امامعليه السلام و مقاومت در برابر حكمي واقعي بود كه از سوي پيامبر تشريع شد. اميرالمؤمنين عليعليه السلام براي گفتة خود به عمل رسول اللهصلي الله عليه السلام استدلال فرمودند، به اين معنا كه پيامبرصلي الله عليه السلام به عنوان پايه گذار نماز جماعت، هرگز خواندن نافله را به جماعت دستور ندادند و خود نيز چنين نكرده، بلكه از گزاردن نافله به جماعت منع فرمودند.

اين استدلال آن چنان محكم و متين بود كه معترضان و اشكال تراشان، نتواستند بر استدلال امامعليه السلام خدشه وارد كنند، در عين حال همان ها عليه اقدام اميرالمؤمنينعليه السلام مبني بر منع خواندن نافله به جماعت تظاهرات كردند. حضرت نه تنها مانع تظاهرات اعتراض كنندگان نشدند، بلكه به امام حسن مجتبيعليه السلام فرمودند: به آنان بگو كه هر چه مي خواهند بكنند.

منظور امام اين بود كه چنانچه اصرار دارند، نافله را به جماعت بخوانند. عملكرد حضرتعليه

السلام بيانگر وجود جامعه اي آزاد بود و حتي آنان كه در پي باطل بودند و باطل طلبي شان نيز آشكار بود، امامعليه السلام آنان را آزاد گذارد. مخالفان به همين مقدار بسنده نكردند، بلكه فضايل اخلاقي امامعليه السلام را العياذ بالله سبكسري خواندند و مي گفتند:

«فيه دعابة؛ او شوخ طبع است».

كساني اين مطلب را مطرح مي كردند كه مي دانستند اميرالمؤمنينعليه السلام عمل و سخني غير از حق ندارد و نيز حق محض است، زيرا از پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه السلام شنيده بودند كه مي فرمودند:

«الحق مع علي وعلي مع الحق؛ حق با علي وعلي با حق است».

آنان فراموش نكرده بودند كه پيامبرصلي الله عليه السلام نافلة ماه مبارك رمضان را فرادا مي خواندند و از اقامة اين نماز به جماعت جلوگيري نمودند، امّا اينان بر اعتراض خود اصرار داشتند.

در ماجراي جنگ جمل، جنگ افروزان بر ضد اميرالمؤمنينعليه السلام شكست خوردند و سردمداران جنگ پس از شكست در كاروانسرايي در بصره مخفي شدند. يكي از اين فراريان عايشه بود. حضرت اميرمؤمنان عليعليه السلام سوار بر اسب و در حالي كه جمعي از اصحاب مسلح او را همراهي مي كردند وارد كاروانسرا شدند و در مقابل اتاقي كه عايشه در آن مخفي شده بود رفته، با خطابي عتاب آلود به عايشه فرمودند:

«آيا پيامبرصلي الله عليه السلام به تو فرمان داده تا چنين كني؟ سپس فرمودند: آماده باش تا تو را به مدينه بفرستم».

طبيعي است در جريان جنگ عده اي كشته مي شوند كه وابستگاني از قبيل: زن، فرزند، خواهر و … دارند. در جمل نيز وضع به همين منوال بود و بازماندگانِ كشتگان در كاروانسرا حضور داشتند. آنان با ديدن حضرت

در مقابل ايشان قرار گرفته، بر ضد امام شعار مي دادند:

«هذا قاتل الأحبة؛ اين، كُشندة عزيزان [ما] است».

حضرت مجدداً در مقابل اتاق عايشه قرار گرفتند. چون زنان تظاهركننده، واكنشي از حضرت نديدند جرأت بيشتري پيدا كرده، شعارهاي خود را بر ضد حضرت تكرار كردند. برخي اصحاب كه همراه حضرتعليه السلام بودند قصد داشتند زنان تظاهركننده را ساكت كنند، ولي حضرت مانع شدند و فرمودند: «به آنان كاري نداشته باشيد و حتي آنان را به سكوت وادار نكنيد».

اميرالمؤمنين عليعليه السلام هنگام خروج از كاروانسرا در مقابل تظاهركنندگان لحظه اي توقف كردند و جمله اي را فرمودند كه تاريخ هرگز نمونه آن را ثبت نكرده و نخواهد كرد. آزادترين كشورهايي كه مدعي آزادي اند نيز نمي توانند چنين ادعايي كنند. حضرت لحظه اي توقف فرمودند و به اتاق هايي كه جنگ افروزان در آنها پنهان شده بودند اشاره كرده، فرمودند: «اگر من قاتل الاحبة بودم، جنگ افروزاني را كه در اتاق ها پنهانند مي كشتم».

طبق قوانين جنگي در تمام دنيا پس از پايان جنگ، فرماندهان جنگ دستگير، گاهي به حبس و در مواردي به اعدام محكوم مي شوند، ولي حضرت اميرمؤمنان عليعليه السلام چنين نكردند. آيا كسي مي تواند ادّعا كند در حكومت اميرالمؤمنينعليه السلام آزادي نبود؟ به يقين اگر به ديدة انصاف به حكومت آن حضرت بنگريم خواهيم ديد كه حضرتش حكومتي كاملاً آزاد به وجود آوردند و همگان در ساية حكومت آن حضرت از آزادي كامل برخوردار بودند.

در جنگ صفين كه بر اميرالمؤمنينعليه السلام تحميل شد، شماري از اصحاب از حضرت خواستند به حكميت تن بدهند. مي بينيم كه امامعليه السلام به افراد آزادي بيان دادند و حكميت را پذيرفتند. كار به

همين جا خاتمه نيافت و آنان پس از ماجراي حكميت، با تظاهرات و شعارهايي چون «لا حكم إلا لله» كه مغالطه اي بيش نبود در مقابل حضرت قرار گرفتند. اين شعار در مسجد نيز سر داده شد، امّا اميرالمؤمنينعليه السلام كه بيشترين قدرت و بزرگ ترين حكومت دنيا را داشتند هرگز آنان را به جهت اعتراض شان محاكمه نكرده، حتي اجازه ندادند به اين دليل كيفر شوند.

غدير اميرالمؤمنين عليعليه السلام به عنوان نمادي شفاف از آزادي، علي رغم اين كه براي جامعه اسلامي آن روز تدارك ديده شد، ولي متأسفانه جوامع اسلامي هرگز از مفهوم آزادي به عنوان يكي از اهداف غدير بهره اي نبردند و تا به امروز اسير ديكتاتوري هستند. در مقابل، در غرب جوامعي وجود دارند كه عنوان آزادي را هر چند اين آزادي مبنا و مجراي صحيحي ندارد و گرفتار افراط و تفريط است بر خود نهاده اند. در آن جا اجازة برپايي تظاهرات و اعتراض داده مي شود، ولي در بيشتر موارد مشاهده مي شود اعتراض ها به خشونت كشيده شده، بسياري دستگير مي شوند و مورد ضرب و شتم قرار مي گيرند. چنانچه در صدد مقايسة حكومت هاي مدّعي آزادي با حكومت مولي الموحدين عليعليه السلام برآييم مي بينيم هيچ شباهتي ميان آزادي اينان و آزادي در حكومت آن حضرت وجود ندارد و ايشان تمام اعتراض ها را با بزرگواري تحمّل مي كردند و كمترين اثري از خشونت وجود نداشت و پس از جنگ نيز با جنگ افروزان برخوردي نكردند، بلكه آنها را آزاد گذاشتند.

پس بايد تمام آزادي هايي را كه در غرب از آن سخن گفته مي شود مرهون اميرالمؤمنينعليه السلام دانست، زيرا آموزه اي است از

ايشان كه در آن جوامع به كار گرفته مي شود.

آثار نفي غدير

حكمت اعطاي آزادي از ديدگاه اميرالمؤمنين (عليه السلام)

با توجه به فرمودة پيامبر گرامي اسلام «الحق مع علي وعليّ مع الحق؛ حق با علي و علي با حق است» به يقين آن هايي كه در مقابل حضرت قرار مي گرفتند و اعتراض و تظاهرات مي كردند مخالف حق بودند، ولي هرگز حضرت با آنان برخورد نمي كردند و از طرد، نفي و سركوب آنان پرهيز داشتند و دادگاه و مجازاتي براي برخورد با آنان به راه نينداختند. حال اين سؤال پيش مي آيد كه چرا امامعليه السلام به جامعه آزادي دادند؟ پاسخ اين پرسش را بايد در سيرة اميرالمؤمنينعليه السلام و نگاه ايشان به حكومت و سياست يافت.

سياست اميرالمؤمنينعليه السلام در ادامة سياست رسول گرامي اسلامصلي الله عليه السلام و در راستاي وحي الهي بود. لذا وقتي با موج اعتراض ها مواجه مي شدند از ابزار قدرت استفاده نمي كردند، زيرا حكمتي در عمل ايشان وجود داشت و آن، اين كه مي خواستند درسي براي همة انسان ها باشد و در ادارة حكومت و سياست، اصل الهي «لا إِكراه في الدّين؛ اجباري در دين نيست» و مصلحت ادارة امور جامعه مهم تر از شخص است و همين ترجيح دادن مصالح جامعه بر مصالح شخصي، سبب گرديد تا اصحاب را از منافق خواندن منافقان واقعي بر حذر دارند.

آثار نفي غدير

غدير، تأمين كننده معاد و معاش بي دغدغه

در روايتي از اميرالمؤمنينعليه السلام نقل شده كه اگر اهداف غدير در جامعه محقق مي شد و ايشان پس از پيامبرصلي الله عليه السلام حكومت مي كردند، شرايط چنان تحولي مي يافت كه خود فرمودند:

« … ولو أن الامة منذ قبض الله نبيه اتبعوني وأطاعوني، لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم رغداً إلي يوم القيامة؛ اگر امت، پس از شهادت رسول خدا از من پيروي و

فرمانبرادري مي كردند تا روز قيامت از فراز و زير پاي خود نعمت هاي گوارا مي خوردند و زندگي توأم با رفاه داشتند».

واژة «رغد» به معني زندگي مرفه است و در چنين زندگي، دغدغة فقر و مشكلات معيشت و انگيزه اي براي جنگ وجود ندارد.

اگر اميرالمؤمنينعليه السلام از مقام حكومت نفي نمي شدند، غدير بر پا مي شد و ايشان مدت سي سال پس از پيامبرصلي الله عليه السلام حكومت مي كردند نه تنها شريعت دستخوش تحريف نمي شد و جنگ و نزاعي رخ نمي داد، بلكه راحت ترين زندگي مادي و معنوي در جامعه فراهم مي آمد و جهان براي هميشه در امنيّت و سلامت به سر مي برد، به گونه اي كه حتي يك فقير در جامعه ديده نمي شد و كار خانواده اي به نزاع و قطع رحم نمي انجاميد. تمام خوبي هاي بيان شده در صورتي تحقق مي يافت كه غدير برپا مي شد، امّا با كمال تأسف آنچه شايستة بشر نبود و نصيب بشر شد، نتيجة نفي غدير است. از اين رو حضرت بقية الله الاعظمK پس از ظهورشان همان خواهند كرد كه بر عهدة اميرالمؤمنينعليه السلام گذارده شده بود.

آثار نفي غدير

پيش بيني حضرت زهرا (عليها السلام) از پيامدهاي نفي غدير

پس از آن كه كودتاگران غدير را نفي كردند، حضرت صديقه كبري فاطمه زهراعليها السلام پيامدهاي سوء اين روند و تأثير منفي آن را بر جامعه بشري بيان و جامعه را متوجّه خطرات آن كرده، هم در خطبه و هم زماني كه زنان مدينه به ديدار ايشان مي رفتند، فرمودند:

« … ويحهم! أني زحزحوها عن رواسي الرسالة … ثم احتلبوا ملأ القعب دماً عبيطاً وزعافاً مبيداً …؛ واي بر شما! [منصب امامت را] از جايگاه و لنگرگاه رسالت، به كدامين سو بردند!

سپس پيمانه را از خون تازه پر كردند».

اين همه خون ريزي ها، جنگ و كشتارها و بمب گذاري ها ميان مسلمانان و كفّار كه در جاي جاي دنيا رخ مي دهد، تبلور فرمايش حضرت صديقه كبري فاطمه زهراعليها السلام است كه جاي تأمل فراوان دارد.

آثار نفي غدير

غدير بزرگ ترين عيد

در اسلام عيدهاي متعدّدي وجود دارد، مانند: عيد فطر، عيد اضحي (قربان)، جمعه و …، اما هيچ يك از اين عيدها ويژگي عيد غدير را ندارند، زيرا اين عيد صرفاً عبادي نيست كه عيد كرامت انسان هاست و اهداف والايي را دنبال مي كند و هر چند جنبة عبادي آن به تنهايي براي ساختن جامعه بسنده است، امّا حكومت عدل، مساوات و … از اهداف اصلي اين عيد به شمار مي رود. در صورتي كه غدير اميرالمؤمنين عليعليه السلام اجرا مي شد آثار نيك آن نصيب بشريت مي گرديد. البته تاريخ نمونه هايي از آن آثار را كه در مدت كوتاه حكومت اميرالمؤمنينعليه السلام تحقق يافت، ثبت كرده و هيچ كس منكر آن نشده و نخواهد شد. تمام مذاهب و اديان حتي يهودي و مسيحي نيز واقعيت آزاديِ به اجرا درآمده از سوي اميرالمؤمنينعليه السلام و پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه السلام را پذيرفته اند. پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه السلام به خوبي از اهداف غدير آگاه بودند و تأثير آن را در صورت تحقق بر جامعه مي دانستند. در روايتي دربارة غدير مي فرمايند:

«أفضل أعياد أمتي؛ بزرگ ترين عيدهاي امّت من است».

اين روايت را مي توان اين گونه تفسير كرد كه: در صورت عملي شدن اهداف غدير، چنان شكوه و عظمتي به وجود مي آورد كه براي مسلمانانِ همة دوران ها سرافرازي مي آفريد. جان سخن اين كه عظمت

غدير بر هيچ كس پوشيده نيست و اگرچه در آن ايام نمودي نداشت، ولي همان مقدار خيراتي كه ظاهر شد، ثمرة بخشي از حكومت كوتاه مدت اميرمؤمنانعليه السلام بود.

آثار نفي غدير

غدير از منظر روايات

در روايات در باب نوروز مطالبي آمده است كه استحباب برخي از ادعيه و اذكار و اعمال را در اين روز اثبات مي كند. اگر اين تعبير درست باشد مي توان گفت: اين موارد صرفاً نوعي مراسم و مناسك مذهبي است و به هر روي تعبير «عيد» دربارة اين روز نيامده است، اما در خصوص عيد غدير، رواياتِ بسياري به كار رفته و به صيغة تفضيلي، از آن به «أفضل الأعياد» و «عيدالله الأكبر» تعبير شده است. در روايت آمده است كه امام صادقعليه السلام به (شخصي) فرمودند:

« … لعلك تري أن الله عزوجل خلق يوماً أعظم حرمة منه؟ لا والله، لا والله، لا والله …؛ شايد مي پنداري خدا روزي را آفريده كه حرمت آن از روز غدير عظيم تر باشد؟ نه به خدا سوگند، نه به خدا سوگند نه به خدا سوگند [چنين نيست]».

از اين جا روشن مي شود كه چنين روز عظيم و آسماني در رديف روزهايي چون نوروز، دحوالارض، نيمة رجب و جز آن نيست، بلكه فراتر از آنهاست.

مرحوم حاج شيخ عباس قمياعلي الله اعلي الله مقامه دربارة روز عرفه آورده است:

«از اعياد عظيمه است، اگر چه به اسم عيد ناميده نشده است».

بعيد است كه اين مطلب از اجتهادات ايشان باشد؛ زيرا شيوة ايشان جز اين است و احتمالاً چنين اجتهادهايي را از برخي بزرگان پيشين گرفته باشد، هر چند از گويندة آن ياد نكند. كافي است در روايتي عرفه عيد خوانده شود تا

از باب تسامح كه مشهور است چنين روزي را عيد بخوانيم (زيرا در چنين مواردي بنا بر مشهور، چندان به سند نياز نداريم)، اما اگر چنين روايتي در دست نباشد، ناميدن اين روز به عيد وجهي ندارد. و ملاك اسامي و حقايق شرعي، ادلة شرعي است. در صورتي روز خاصي عيد اسلامي به شمار مي رود كه مصدر اين نام گذاري قرآن و سنتِ اهل بيتعليهم السلام باشد. از اين رو هر چند عرفه روز شريفي است و اعمال و نيايش هاي ويژه اي دارد، ولي عيد خواندن آن، بدون داشتن دليل شرعي توجيهي روشن ندارد.

نوروز نيز چنين است و در روايات از اين روز به «عيد» تعبير نشده است. گفتني است كه در خصوص نوروز، روايات مؤيد و روايات معارض داريم. مرحوم علامه مجلسياعلي الله اعلي الله مقامه پس از تتبع در اين روايات و به پيروي از او، عالمان پس از او روايات مؤيد را ترجيح داده اند. در بحث مفصلي كه ايشان در بحارالانوار به آن پرداخته، اين پرسش اساسي را مطرح مي كند كه از كجا معلوم نوروزي كه روزه و غسل در آن مستحب است و نمازي براي آن روايت شده، همين روز معهود (يعني ابتداي بهار و هنگام تحويل خورشيد به برج حمل) باشد؟ شاهان آل بويه، حمدانيان و عده اي از پادشاهان شيعه كه نوروز را جشن مي گرفتند، در اين كه نوروز كدام روز سال است، هم داستان نبودند. حتي معتضد، يكي از خلفاي عباسي، صريحاً گفت: «من فلان روز را، به عنوان نوروز تعيين كردم» و از آن پس چنين روزي به نام نوروز معتضدي مشهور شد.

در اين كه

نوروز چه روزي از سال است شايد پنج يا شش قول وجود داشته باشد. هر چند در سده هاي اخير، نوروز در اولين روز بهار استقرار يافته، ولي در تعيين آن بارها و بارها تبديل و تحول صورت گرفته است. از اين رو بسياري از فقها مانند صاحب مستند به مناسبت احكامي چون روزة نوروز و نماز آن، در تعيين زمان آن پژوهش هايي انجام داده و بسياري نيز در اين باره توقف كرده اند. گفتني است هنگام شك در تحديد آن نمي توان «به اصالت عدم نقل» تمسك جست، اما در مورد عيد غدير مي توان به اين اصل تمسك جست و گفت: اكنون هيجدهم ذي حجه، عيد غدير است و اصل، عدم نقل اين مناسبت است. لذا مي گوييم از همان ابتدا هيجدهم ذي حجه، غدير بوده است، ولي در مورد نوروز تبديل و دگرگوني در سده هاي گذشته، قطعي است و جايي براي استصحاب عدم نقل نمي ماند.

در پژوهشي كه علامه مجلسياعلي الله اعلي الله مقامه در بحارالانوار انجام داده، اين احتمال مطرح مي شود كه شايد نوروز در هر سال منطبق با عيد غدير باشد كه در آن صورت روز عيد غدير دو عنوان دارد، يكي عيد غدير و ديگري نوروز، زيرا در روايت آمده است كه روز هيجدهمِ ذي حجة سالِ دهمِ هجرت (كه پيامبرصلي الله عليه السلام اميرمؤمنانعليه السلام را به عنوان خليفة خود تعيين فرمودند) مصادف با نوروز بود. اگر چنين باشد دليلي ندارد نوروز اسلامي را بر اساس ماه هاي شمسي بسنجيم.

هدف ما از اين بحث اين بود كه بدانيم در نصوص ديني از نوروز به عنوان عيد ياد نشده است، ولي

در خصوص غدير مطلب به گونه ديگري است و چنان كه گذشت اين روز در متون ديني بزرگ ترين عيد اسلامي شمرده شده است. در روايت آمده است كه امام سجادعليه السلام مي فرمودند:

«إن لله عزوجل في كل ليلة من شهر رمضان عند الإفطار سبعين ألف ألف عتيق من النار كلُّ قد استوجب النار، فإذا كان آخِرُ ليلة من شهر رمضان أعتق فيها مثل ما أعتق في جميعه؛ خداي متعال در ماه مبارك رمضان هر شب به هنگام افطار هفتاد هزارهزار (ميليون) تن از بندگان را از آتش دوزخ آزاد مي سازد. چون آخرين شب ماه مبارك فرا رسد به شمار تمام كساني كه در كل ماه مبارك از آتش دوزخ آزاد كرده، از آتش دوزخ آزاد مي كند».

همچنين در روايت ديگري آمده است كه امام رضاعليه السلام فرمودند:

« … ويُعتق [في يوم الغدير] من النار ضِعفَ ما أعتق في شهر رمضان و ليلة القدر و ليلة الفِطر …؛ خداي متعال در روز عيد غدير ضِعفِ (دو برابرِ) آنچه در ماه مبارك رمضان و شب قدر و شب فطر از آتش دوزخ آزاد كرده، از دوزخ آزاد مي كند».

اين مطلب نشان دهنده جايگاه والاي غدير و احترام مضاعفي است كه اين روز نزد خداي متعال دارد.

آثار نفي غدير

احسان و پاداش مضاعف

در كتاب تهذيب شيخ طوسي? آمده است كه امام رضاعليه السلام از پدرانش از اميرالمؤمنينعليه السلام نقل كرده كه فرمودند:

«الدرهمُ فيه بألف ألف درهم …؛ [انفاق] درهمي در اين روز هم سنگِ صدقه دادن هزار هزار (يك ميليون) درهم است».

به ديگر بيان، هر درهمي كه انسان در روز شانزدهم يا هفدهم ذي حجه صدقه بدهد هر مقدار نزد خدا پاداش داشته

باشد، اگر در روز هيجدهم ذي حجه تصدق شود پاداش آن يك صد هزار برابر افزايش مي يابد. تفاوت نمي كند كه اين درهم را شخص در راه خدا صدقه دهد، با آن اطعام كند، براي خشنودي خدا با آن درهم در مصارف خانواده اش گشايش ايجاد كند، يا چنان كه در مورد روز نهم ماه ربيع الاول آمده است به منظور گشايش در زندگي خود به مصرف رساند. اگر اين روايت و مانند آن را در كنار اين حديث شريف قرار دهيم كه در آن آمده:

«الدال علي الخير كفاعله؛ راهنماي به كار نيك [در پاداش] همانند كسي است كه آن را انجام داده است» به نتايج جالب توجهي مي رسيم. پس اگر انسان خود نتواند در روز غدير صدقه بدهد، اما ديگران را بدين كار فراخواند يا به نحوي سبب شود ديگران صدقه بدهند، در پاداشْ مانند كساني است كه در اين روز صدقه داده اند.

بديهي است كه دادن چنين ثواب گراني از كرم خداي متعال نمي كاهد، چرا كه:

«لا تزيده كثرة العطاء إلا جوداً وكرما؛ بخشش بسيار [نه] تنها [از داشته هاي او نمي كاهد، كه] جود و كرم حضرتش را افزايش مي دهد».

از اين رو اگر انسان درهمي در اين روز صدقه دهد، يك صد هزار برابر پاداش مي گيرد. ديگر آن كه اگر در اين روز انسان باعث شود، كسي صدقه بدهد هر دو به طور جداگانه بدين پاداش نايل مي شوند و سرانجام اگر كسي در اين روز به شخصي درهمي دهد تا براي خود يا موردي كه صلاح مي داند صرف كند، پاداش پيش گفته براي هر دو منظور مي گردد.

دست دادن فرشتگان

در صدر سخن، از امام صادقعليه السلام روايت

شده كه:

«لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة في كل يوم عشر مرات؛ اگر مردم به درستي از فضيلت اين روز آگاهي داشتند، هر آينه فرشتگان روزانه ده بار با آنان مصافحه مي كردند».

اين بيان بدان معناست كه فرشتگان دو برابر شمار نمازهاي روزانه، با كسي كه نسبت به فضيلت اين روز آگاه است، دست مي دهند. چنين كسي حتي اگر صد سال عمر كند در هر روز عمرش اين توفيق را دارد كه با فرشتگان الهي مصافحه كند و آثار و بركات معنوي اين مصافحه هر چه باشد عظيم است. گفتني است رواياتي كه تاكنون دربارة عيد غدير و ثواب هاي عظيم الهي در آن نقل كرديم همه به نوعي با به جاي آوردن «عمل» خاصي در اين روز مربوط بود، حال آن كه در اين روايت پاداش الهي نه به سبب يك «عمل» خاص، كه به پاس «معرفت» آنان نسبت به عظمت و فضيلت اين روز ارزاني آنان مي شود. فهم اين روايتِ ژرف كار آساني نيست و جا دارد كه فاضلان و عالمان در اين باب انديشة فراوان كنند و يافته هاي خود را در اختيار جويندگان معارف اهل بيتعليهم السلام قرار دهند.

چنان كه مي دانيم روزه گرفتن در عيد فطر و قربان حرام، در جمعه كه عيد سوم به شمار مي آيد مستحب و در ايامي چون عاشورا مكروه است، اما دربارة غدير تعبيري در روايت آمده كه ظاهراً در خصوص اعياد ديگر به كار نرفته است. در اين روايت مي خوانيم:

«وذلك يوم صيام وقيام وإطعام الطعام؛ و آن روز (غدير) روزِ روزه داشتن و نماز گزاردن و اطعام است».

ممكن است اين پرسش مطرح شود

كه احياي غدير نزد خداي متعال و در ملأ اعلي چگونه است؟ انصافاً در اين قبيل موضوعات كُميت عقل لنگ است و سرِ انديشه هاي ژرف كاو بر سنگ. بنابراين آنچه از ناحية اهل بيت عصمت و طهارتعليهم السلام دربارة اين امور به ما رسيده همان ما را بسنده است، زيرا انديشه، ناتوان تر از آن است كه اين مسائل را درك كند. در حقيقت، فهم همگان جز معصومين و اوليا در برابر فهم عظمتي كه غدير در آسمان ها دارد، نارساست، اما همين قدر به انديشة قاصر ما مي رسد كه احياي غدير احياي عدالت و طرد ستم و نابرابري و اجحاف است. يادكرد غدير، يادآوري سخاوت، عدالت، حُسن سياست، خوش تدبيري در معاش و بهسازي اقتصاد مردم است. وقتي اميرمؤمنان علي بن ابي طالبعليه الصلاة و السلام اسوه باشد، بدين معنا خواهد بود كه مردم در آسايش به سر برند، گرسنه اي يافت نشود، گمراهي و انحراف عقيده نباشد، فرودست ترين مردم، در امنيت و برابري قضايي با فرادستان و حتي حاكمان جاري باشد و هزار نيكي و خير ديگر كه تماماً قطره اي از درياي بيكران عدالت اميرالمؤمنين عليعليه السلام است. در حقيقت خط خدا و صراط مستقيم همين است كه اميرمؤمنان عليعليه السلام اسوه باشد و اين فضايل در جامعه منتشر شود.

در روايت است كه قلمرو حكومت ظاهري حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام بيش از نصف ساكنان زمين و قريب پنجاه كشور فعلي را فرا مي گرفت. در آن زمان يكي از خوارج نادان و كج نهاد به ايشان گفت:

«اتق الله فإنك ميت؛ از خدا بترس، زيرا روزي خواهي مرد».

حضرت بدون آن كه برآشوبد به او

فرمود:

آري مي ميرم. به خدا سوگند به ضرب شمشير كشته خواهم شد و محاسنم از خون سرم خضاب خواهد شد و اين قضاي حتمي و عهدي معهود است و هر كه دروغ بندد، نوميد مي گردد».

اما امروزه وضعيت به گونه اي ديگر است.

آثار نفي غدير

حكومت حضرت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نمادي از غدير

در كتاب الدرع الواقية سيد ابن طاووس (قدس سره) آمده است: جامه بانوي بزرگ اسلام حضرت صديقه كبري فاطمه زهراعليها السلام مُرقّع (وصله دار) بود.

چنين چيزي در ميان زهاد تاريخ نيز ياد نشده است. چنانچه تاريخ را بكاويد حتي يك مورد نخواهيد يافت كه حاكم يا پادشاهي قسمتي از اين خاكدان را تحت فرمان داشته باشد و دخترش لباس وصله دار بر تن كند.

اميرالمؤمنينعليه السلام مي فرمودند:

«إن الله فرض علي أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس؛ خداي متعال بر پيشوايان عدل فرض و لازم دانسته است كه خود را با ناتوان ترين مردمان همسنگ گردانند».

گرامي داشت غدير در واقع ارج نهادن به اين ارزش ها و فضيلت هاي متعالي و محور قرار دادن اين آموزه هاي ناب است.

روايت شده است:

اميرالمؤمنينعليه السلام وقتي شهيد شدند هشتصد هزار درهم مديون بودند و امام حسن مجتبيعليه السلام از جانب ايشان اين قرض را ادا كردند.

اين مطلب گواه روشني است بر اين كه حضرت اميرعليه السلام مالي بر جاي ننهادند. به شهادت تاريخ، ايشان هر چه زمين آباد مي كردند و هر چه چاه مي كندند بي درنگ وقف مي فرمودند. كج انديشي است كسي احتمال دهد اين قرض براي مصارف شخصي بوده است. وقتي خوراك حضرت در هنگام رياست ظاهري اش نان جوِ خشك سبوس دار كه به دست غير ايشان به زحمت شكسته مي شد و دوغي بود كه

حاضران ترشي آن را استشمام مي كردند، معلوم مي شود بدهي هاي ايشان براي تأمين زندگي فقرا بوده است. رئيس مسلمانان حتي اگر به قرض گرفتن باشد، بايد به مسلمانان خدمت كند و به هر دشواري كه شده اسباب آسايش يتيمان و بيوگان و تهي دستان را فراهم آرد. وانگهي اگر عدد هشتصدهزار، درهم باشد مبلغ بسيار سنگيني است، چه رسد دينار باشد كه در آن صورت ده برابر خواهد بود. در دنياي امروز كه در بعضي كشورها رئيس را پيش از رياست و پس از آن وزن مي كنند تا ببينند مبادا وزنش در دوران مديريت افزايش يابد! كجا مدير يا كارگزاري را مي توان يافت كه مقروض از دنيا برود؟

جان سخن اِحياي غدير اِحياي اين ارزش است كه والي و كارگزار به هر نحوِ شرعي بايد آسايش رعيت را فراهم كند و از خود و آبرو و اعتبار خود بر سر اين كار مايه بگذارد.

آثار نفي غدير

در انديشة بينوايان

حضرت مي فرمودند:

« … ويقودني جشعي إلي تخيّر الأطعمة، ولعل بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له في القرص ولا عهد له بالشَّبع؛ و چگونه حرصم مرا به گزينش خوراك هاي لذيذ بكشاند، در حالي كه شايد در حجاز يا يمامه بينوايي باشد كه به يافتن قرص ناني اميد ندارد و هرگز مزة سيري را نچشيده باشد».

واژة: «لعل»، در سخن امامعليه السلام به معني شايد است، يعني بسا چنين كسي يا كساني باشند. انصافاً همين آموزة بلند، جهان امروز و حكم گزاران دنيا را بس است تا در رفتار خود تجديد نظر كنند و اندكي به انبوه گرسنگان و بينوايان بينديشند و البته اين كمترين دستاورد محور قرار دادن غدير است.

بسيار

بودند دولت ها و افرادي كه مي كوشيدند از حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام بهانه اي به دست آورند، ولي ناكام و مأيوس شدند. هيچ كس تاكنون نتوانسته است بر ايشان نقص وارد كند و همين امر موجب وحشت بسياري از حكومت هاي بيدادگر است.

حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام حتي در برخورد با پيروان ديگر اديان مراتب دادگري را رعايت مي كردند. ايشان هنگامي كه رئيس بزرگ ترين حكومت زمين بودند، با مردي يهودي، بر سر زرهي اختلاف كردند و مرافعه نزد قاضي بردند. حضرت در دادگاهي كه قاضي آن از قِبل ايشان منصوب بود، محكوم شدند و قاضي به سود آن يهودي حكم كرد. بعد يهودي اقرار كرد كه حق با اميرالمؤمنين عليعليه السلام است و شهادتين را برزبان جاري كرد و مسلمان شد.

آيا كسي شنيده است كه حكمران قدرتمندي در دادگاهي كه در قلمرو كشور پهناورش باشد و در برابر شهروندي از اقليت هاي ديني، محكوم شود و تن به حكم قاضي دهد؟ بي ترديد پاسخ «نه» است.

غدير در حقيقت، روح تمام روزهاست. اگر غدير زنده نگاه داشته شود، عيد فطر و قربان و جمعه نيز زنده نگاه داشته مي شود. غدير به واقع تأسيس عدل، انصاف، انسانيت و همه ارزش هايي است كه خداي تبارك و تعالي براي آن، هستي و انسان را آفريد و پيامبران را فرستاد.

آثار نفي غدير

وظيفه شيعيان در برابر غدير

آنچه گفته شد تاريخ اهل بيتعليهم السلام است و بايد توجه داشت كه تاريخ اهل بيت عصمت و طهارتعليهم السلام جزئي از علوم آنان است، امّا با كمال تأسف مردم جهان جاي خود دارند كه بيشتر مسلمانان تاريخ اهل بيتعليهم السلام را به درستي فرا نگرفته و اهميت نعمت غدير

را درك نكرده اند. در حديثي صحيح از امام رضاعليه السلام آمده است كه فرمودند:

«يتعلم علومنا ويعلّمها الناس؛ علوم اهل بيتعليهم السلام را به درستي فرا گيرد و به مردم بياموزد».

آنچه مهم است، اين كه حضرت در حديث فوق نفرمودند به شيعه يا به مسلمين بياموزيد، بلكه فرمود به تمام مردم بياموزيد.

واژة «مردم» پيروان تمام اديان و مذاهب و نهايتاً كل بشريت را دربر مي گيرد. پس چه خوب است كه به جاي پرداختن به برخي شخصيت سازي هاي بي مورد، حقيقت و عظمت غدير به جهانيان شناسانده شود و اهداف آن به افكار عمومي معرفي شود.

ديگر اين كه اين مطالب، يك از هزاران موردي است كه در دوران حكومت اميرالمؤمنينعليه السلام رخ داد و در واقع شمه اي از غدير پربركت آن بزرگوار است. اگر اين جنبة حكومت داري از غدير تا به امروز از سوي تمام حاكمان لحاظ مي شد، به يقين در هيچ حكومتي كسي به جرم دشنام يا ايراد سخني به زندان فرستاده نمي شد. پر واضح است اگر اميرالمؤمنينعليه السلام در تمام سي سال پس از شهادت پيامبرصلي الله عليه السلام در مقام حاكم قرار مي گرفتند و از سوي مخالفان خانه نشين نمي شدند، مردم توسط آن حضرت [و با اين ملاك ها و معيارها] پرورش مي يافتند، دنيا از بركت غدير به شكوهي باور نكردني دست مي يافت و تمام انسان ها فارغ از جنجال هاي نژادي و قومي از تمام بركات و عدالت بهره مند مي شدند.

متأسفانه شخصي مانند صلاح الدين ايوبي را «رهبر اسلامي» مي خوانند، در حالي كه صلاح الدين به نوشته هم كيشان خود در جرياني، شهري را با ساكنان پنجاه هزار نفري اش به

آتش كشيد. چنين شخصيت سازي هايي از برخي با وجود غديرِ عظيم اميرالمؤمنين عليعليه السلام ماية تأسف است.

غدير اميرمؤمنان عليعليه السلام عظمتي دارد كه فقط مي توان دربارة آن سخن گفت، ولي حقيقت و ماهيت عظيم آن را نمي دانيم و تنها رسول اللهصلي الله عليه السلام كه واسطه رساندن اين پيام و اميرالمؤمنين و اهل بيتعليهم السلام كه مأمور تحقّق بخشيدن اهداف آن بودند از آن آگاهي دارند.

آنچه مسلم است، همگان نسبت به غدير دو مسئوليت عمده داريم، يكي معرفي غدير به دنياي بيگانه، زيرا چنين اقدامي، ارشاد بوده و ارشادِ انسان راه گم كرده واجب كفايي است. اگر كسي بدان پرداخت از ديگران ساقط مي شود. به انجام رساندن اين وظيفه، با بيان اهداف غدير، گردآوري نصوص غدير، سخنراني، نوشتن و از طريق وسايل ارتباط جمعي محقق مي شود. در سفر و در فاصله اي كه ميان دو شهر در حركت هستيم، در تجمع هاي دوستانه و خانوادگي بايد ديگران را با غدير و اهداف آن آشنا كنيم و مطمئن باشيم هنوز كساني هستند كه در همين نزديكي ها زندگي مي كنند، اما ناخواسته از غدير شناختي ندارند، ولي آن را به عنوان يك عبادت و تعبد قبول دارند و به همين اندازه مي دانند كه غدير پسنديده است و جايگاه والايي دارد. بايد آنان را متوجه اين مطلب كرد كه غدير به همين اندازه خلاصه نمي شود كه دامنه اي گسترده و به بزرگيِ حكومتي عادلانه و جهاني دارد.

در چنين مناسبت عظيمي بايد دگربار با اهل بيتعليهم السلام به ويژه صاحب غدير بيعت كنيم و بر فرمانبرداري از آنان پيمان ببنديم. همچنين بايد بكوشيم با گفتار و كردار، مردم را

با آموزه هاي نوراني غدير آشناتر كرده و جهان تهي از معنويت و تشنه كام امروز را از جاريِ با طراوت اين چشمة جوشان و اين غدير زاينده سيراب كنيم.

خداي متعال به همه توفيق عنايت كند در شمار كساني باشيم كه نسبت به حرمت و عظمت اين روزِ عظيم شناخت و معرفت داشته باشيم.

ديگر اين كه افراد سعي كنند خود را با اميرالمؤمنينعليه السلام وفق داده و او را ميزان سنجش اعمال خود قرار دهند.

اميدوارم به بركت اهل بيتعليهم السلام به ويژه عنايات امام صادقعليه السلام و حضرت رضاعليه السلام كه سخنان شان محور اين گفتگو بود، خداي متعال توفيق عملي كردن اين رهنمودهاي پرارزش را به ما عنايت فرمايد، ان شاء الله تعالي.

وصلّي الله علي محمد وآله الطاهرين

. آنچه پيش رو داريد، فراهم آمده از سه سخنراني مرجع عالي قدر حضرت آيت الله العظمي حاج سيد صادق حسيني شيرازي مدظله العالي در موضوع غدير است.

پي نوشتها

. آل عمران (3)، آيه 31.

. بحارالانوار، ج 75، ص 223، باب 23.

. شيخ صدوق، خصال، ص 394. نك: مستدرك سفينة البحار، ج 7، ص 473.

. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 24، حديث 9.

. تحريم (66)، آيه6.

. تحف العقول، ص 7 و بحارالانوار، ج 31، ص 245.

. وسائل الشيعه، ج20، ص202، حديث 509.

. مائده (5)، آيه3: « … اليوم أكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام دينا … »؛ امروز دين شما را براي تان كامل و نعمت خودم را بر شما تمام گرداندم و اسلام را براي شما برگزيدم.

. قلم (68)، آيه4: وانك لعلي خلق عظيم.

. نك: محمد بن المشهدي، المزار، ص269.

. بحارالانوار، ج 10، ص

265، باب 17.

. بقره (2)، آيه 29.

. بحارالانوار، ج 31، ص 424، باب احتجاج اميرالمؤمنين?.

. مائده (5)، آيه 67.

. مادري در هندوستان بر اثر گرسنگي فرزند خردسالش را به مبلغ نوزده تومان مي فروشد تا ناني تهيه كند و مدتي خود را از گرسنگي وارهاند (رسانه ها).

. ابراهيم بن محمد الثقفي، الغارات، ج 1، ص 67.

. اربلي، كشف الغمه، ج 1، ص 148.

. فرقان (25) آيه 63.

. مسائل علي بن جعفر?، ص 144.

. نساء (4)، آيه 150.

. بقره (2)، آيه 275.

. مائده (5)، آيه 66.

. شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 289.

. قريب به اين مطلب را نك: وسائل الشيعه، ج 15، ص 108، حديث 20084.

. توبه (9)، آيه 60.

. نهج البلاغه، ص 550.

. كنزالفوائد، ج 2، ص 13.

. بقره (2)، آيه 194.

. بقره (2)، آيه 237.

. بحارالانوار، ج 97، ص 287.

. شواهدالتنزيل، ج 1، ص 364، حديث 379.

. بحارالانوار، ج 29، ص 584.

. حضرت اميرالمؤمنين? در اين باره فرموده است: «والله لو أعطيت الأقاليم السبعة بما تحت أفلاكها علي أن أعصي الله في نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلت؛ به خدا سوگند، اگر هفت اقليم عالم و هر چه در زير آسمان است به من بدهند تا با ربودن پوست جُوي از دهان مورچه اي خدا را معصيت كنم، نخواهم پذيرفت» (نهج البلاغه، گفتار 215).

. جواهرالكلام، ج 41، ص 444.

. وسائل الشيعه، ج 14، ص 389.

. سه نبرد تحميلي بر اميرالمؤمنين علي? كه «ناكثين/جمل»، «قاسطين/صفين»، «مارقين/خوارج» نام دارد.

. وفيات الأئمة، ص56.

. مالك، المدونة الكبري، ج2، ص49.

. ابراهيم بن محمد الثقفي، الغارات، ج2، ص520.

. ابن سعد، الطبقات الكبري، ج5، ص320.

. بحار الانوار، ج28، ص159.

. فضل بن

شاذان، الايضاح، ص 164 و 237.

. قاضي نعمان مغربي، شرح الأخبار، ج2، ص525.

. قاضي نعمان مغربي، دعائم الاسلام، ج1،ص 394.

. برابر قواعدي كه در ارتش هاي جهان وجود داشته و دارد و در عرصه جنگ، سلسله مراتب هرگز اجازه نافرماني، پيشنهادهاي خارج از ردة سازماني كه جايگاه و مجراي ارائه پيشنهاد و برنامه است، وجود ندارد و در صورت بروز كوچك ترين نافرماني كه موجب تضعيف نبرد شود بدون رعايت اصول محاكمات عادي متمردان محكوم به مرگ هستند كه در تعبير قواعد نظامي «دادگاه صحرايي» خوانده مي شود و هيچ يك از كشورها اعم از كشورهاي آزاد و غير آزاد از اين قاعده مستثني نيستند. كشورهاي آزاد در زمان بروز حوادثي نظير جنگ اين آزادي را از نيروهاي مسلح سلب نموده و با عنوان «خطوط قرمز امنيت ملي» اجازة اعتراضي را نمي دهند، مگر ارائة پيشنهادي از مجاري قانوني كه قبل ازعمليات ها در طراحي عمليات و يا در حين شكست به عنوان پيشنهاد از سوي فرمانده باشد. با اين احوال، اعطاي آزادي ارائه شده از سوي اميرالمؤمنين? عرصة محدودي نداشت و وضعيت جنگي را نيز شامل مي شد.

. مشخص مي شود كه اميرالمؤمنين آزادي بيان را ضرورت يك جامعه مي دانستند، زيرا ايشان صريحاً در برابر آزارهاي مفرط خوارج مي فرمودند كه من علي رغم تمام مخالفت ها و كارشكني هايي كه مي كنيد، حق و حقوق تان را از بيت المال به شما مي دهم. فقط اگر دست به اسلحه برديد، من نيز در آن وقت دست به اسلحه خواهم برد، يعني ميزان شرعي امر را كه «امنيت عمومي» در جامعه است معين و بر وفق آن عمل كردند، ولي هر گونه اعتراضي

را در مقام بيان، ناقض امنيت عمومي ندانسته و مستوجب سلب حقوق اجتماعي نمي دانند.

. بقره(2)، آيه256.

. كتاب سليم بن قيس هلالي، ص211.

. احمد بن علي طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص148.

. بحار الانوار، ج 37، حديث 2 و ج 94، ص0 11، حديث 2.

. بحارالانوار، ج 94، ص 110.

. تهذيب الاحكام، ج 3، ص 143.

. وسائل الشيعه، كتاب الصلاة، ابواب بقية الصلوات المندوبه، باب 3، حديث 1.

. دحوالأرض، روزي است كه زمين از زير كعبه گسترده شد. تا پيش از آن تمام سطح زمين را آب فرا گرفته بود.

. مفاتيح الجنان، ذيل اعمال روز عرفه.

. يادآوري اين نكته خالي از لطف نيست كه «عيد» به معني «مايستعاد» و چيزي كه هر سال زنده نگاه داشته مي شود.

. وسائل الشيعه، ج10، ص317. حديث 13502.

. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 24، حديث 9.

. تهذيب الاحكام، ج 3، باب صلاة الغدير، حديث 1.

. بايد توجه داشت كه درهم يا دينار در اين گونه روايات خصوصيتي ندارد و اگر انسان به ريال، تومان يا هر واحد پولي ديگر صدقه بدهد، همان حكم را دارد و پاداش چنين كاري در روز غدير يكصد هزار برابر افزايش مي يابد.

. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص 380.

. تهذيب الاحكام، ج3، ص 108.

. همان، ج 6، ص 24.

. بحارالانوار، ج 95، ص 323.

. بحارالانوار، ج 42، ص 195.

. كافي، ج 1، ص 410.

. بحارالانوار، ج 40، ص 339، حديث 23، و اين مبلغ آن زمان معادل قيمت بيش از 4/1 تن طلا، يا هشتادهزار گوسفند بوده است.

. نهج البلاغه (صبحي صالح)، نامه 45 (از نامه هاي حضرت به عثمان بن حنيف).

. بحارالانوار، ج 41، ص 57.

. شيخ

صدوق، عيون اخبار الرضا?، ج2، ص275.

پيروان غدير در گذر تاريخ

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني علي اصغر، 1341

عنوان و نام پديدآور : پيروان غدير در گذر تاريخ/ تاليف علي اصغر رضواني .

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمكران 1387.

مشخصات ظاهري : 95 ص.

فروست : سلسله مباحث يادمان غدير.

شابك : 10000 ريال : 978-964-973-179-7

يادداشت : چاپ دوم : 1389 (فيپا).

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس .

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اصحاب

موضوع : غدير خم

موضوع : شيعه -- تاريخ

موضوع : شيعه -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره : BP223/5/ر6پ9 1387

رده بندي ديويي : 297/452

شماره كتابشناسي ملي : 1720911

مقدمه ناشر

غدير محور همبستگي اسلامي و زيربناي تفكّر شيعي است. غدير تبيين كننده جريان اصيل وصايت رسول مكرم اسلام صلي الله عليه وآله مي باشد كه اسلام راستين را تداوم بخشيد و زلال معرفت، ولايت، تسليم و رضا را در جان مؤمنين جاري و حيات ثمربخش را به آنان هديه نمود.

غدير در طول تاريخ مورد بي مهري هايي از طرف دوستان و مورد تهاجم از طرف دشمنان دين قرار گرفت ولي با عنايت و تدبير پيروان واقعي غدير حفظ و فرهنگ شد. هم اكنون كه در نظام مقدّس جمهوري اسلامي همّت مسؤولان و مردم متدين ايران اسلامي بر غديري شدن تمامي اين سرزمين اسلامي است، بر آن شديم مجموعه پيش روي كه توسط استاد ارجمند حاج علي اصغر رضواني تأليف گرديده را به زيور طبع بياراييم.

اميد است مورد قبول حضرت حقّ و توجّه مولايمان حضرت حجّت «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» قرار گيرد.

لازم است از عنايات ويژه توليت

محترم حضرت آيت اللَّه وافي و ديگر عزيزان همكار در مجموعه انتشارات برادران ديلمي، اميرسعيدسعيدي، آشتي، بخشايش، تلاشان و ... در به ثمر رسيدن اين مجموعه فعاليت نموده اند، كمال تشكر و امتنان را داريم و ان شاء اللَّه خوانندگان گرامي ما را از نظرات ارشادي خود محروم نفرمايند.

مدير مسوؤل انتشارات مسجد مقدّس جمكران حسين احمدي

پيشگفتار

بعد از نصب امام علي عليه السلام به خلافت و جانشيني پيامبرصلي الله عليه وآله در روز غدير خم عدّه اي با اخلاص تمام و اعتقاد مبرم به ولايت حضرت با او بيعت كرده و تا پايان عمر به عهد و پيمان خود وفادار ماندند. بعد از آنها در طول تاريخ و گذر زمان كساني آمدند كه گرچه حضرت علي عليه السلام را نديدند ولي با تمام مشكلات و زحماتي كه مخالفان حضرت ايجاد كرده بودند ولايت او را پذيرفته و تا آخر بر آن وفادار بودند. اينك سيري اجمالي بر پيروان غدير در گذر تاريخ خواهيم داشت.

علي اصغر رضواني

پيروان غدير در عصر پيامبرصلي الله عليه وآله

گروهي از صحابه در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله با شنيدن آيات و روايات در امر امامت و ولايت و خلافت امام علي عليه السلام، بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله، به او اعتقاد پيدا كرده، زعامت و امامت او را پذيرفتند و از ارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند. اين گروه از همان زمان به «شيعه علي عليه السلام» معروف شدند:

1 - ابوحاتم رازي مي گويد: «انّ اوّل اسم ظهر في الاسلام علي عهد رسول اللَّه صلي الله عليه وآله هو الشيعة، و كان هذا لقب اربعة من الصحابة هم: أبوذر و سلمان و المقداد و عمّار»؛(1) «اوّلين لقب و كلمه اي كه در عهد رسول خداصلي الله عليه وآله ظهور كرد كلمه «شيعه» بود. اين كلمه، لقب چهار نفر از صحابه بوده است كه عبارتند از: ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار.»

2 - ابن خلدون مي نويسد: «كان جماعة من الصحابة يتشيعون لعلي و يرون استحقاقه علي غيره»؛(2) «جماعتي از صحابه، شيعه علي بودند و او را سزاوارتر از ديگران به خلافت مي دانستند».

3

- استاد محمّد كردعلي مي گويد: «عرف جماعة من كبار الصحابة بموالاة علي عليه السلام في عصر رسول اللَّه صلي الله عليه وآله مثل سلمان الفارسي القائل: بايعنا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله علي النصح للمسلمين والائتمام بعلي بن أبي طالب والموالاة له. ومثل أبي سعيد الخدري الّذي يقول: أمر الناس بخمسٍ فعملوا بأربعٍ و تركوا واحدةً، ولمّا سئل عن الاربع قال: الصلاة والزكاة وصوم شهر رمضان و الحج. و قيل: ما الواحدة التي تركوها؟ قال: ولاية علي بن أبي طالب. قيل له: و انّها لمفروضة معهنّ؟ قال: نعم هي مفروضة معهنّ. ومثل أبي ذر الغفاري وعمّار بن ياسر وحذيفة بن اليمان وذي الشهادتين خزيمة بن ثابت وأبي أيوب الانصاري وخالد بن سعيد بن العاص وقيس بن سعد بن عبادة»؛(3) «گروهي از بزرگانِ صحابه، معروف به مواليان علي عليه السلام در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله بودند؛ از آن جمله سلمان فارسي است كه مي گفت: ما با رسول خداصلي الله عليه وآله بيعت كرديم بر خيرخواهي مسلمانان و اقتدا به علي بن ابي طالب عليه السلام و مواليان او. و ابو سعيد خدري است كه گفت: مردم به پنج كار امر شدند؛ چهار تا را انجام دادند و يكي را ترك نمودند. وقتي از آن چهار مورد سؤال شد گفت: نماز، زكات، روزه ماه رمضان و حج. از او سؤال شد آنچه را كه ترك نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام. از او سؤال شد آيا ولايت با چهار عمل ديگر واجب است؟ پاسخ داد: آري. و ابوذر غفاري، عمار بن ياسر، حذيفة بن يمان، ذي الشهادتين خزيمة بن ثابت، ابوايوب انصاري، خالد بن سعيد بن عاص

و قيس بن سعد بن عباده.»

او در ادامه كلماتش مي نويسد: «وامّا ما ذهب اليه بعض الكُتّاب من أنّ اصل مذهب التشيع من بدعة عبداللَّه بن سبأ المعروف بابن السوداء، فهو وهم و قلّة معرفة بحقيقة مذهبهم. ومن علم منزلة هذا الرجل عند الشيعة وبرائتهم منه ومن أحواله وأعماله، وكمال علمائهم في الطعن فيه بلا خلاف بينهم، علم مبلغ هذا القول من الثواب. لاريب في أنّ ظهور الشيعة كان في الحجاز ولد المتشيع له»؛(4) «و امّا آنچه كه بعضي از نويسندگان به آن رسيده اند، از اين كه اصل مذهب تشيع از بدعت هاي عبداللَّه بن سبأ معروف به ابن السوداء است، اين از وهم و كمي شناخت حقيقت مذهب شيعيان است. و هر كس شناختي از جايگاه اين مرد نزد شيعه و تبرّي آنان از او و گفتار و كردار او دارد و بفهمد كه علماي شيعه همگي بدون اختلاف او را مذمّت كرده اند علم پيدا مي كند كه تا چه اندازه اي اين نسبت به شيعه صحيح است! شكّي نيست در اين كه ظهور شيعه در حجاز كشور شيعيان علي بوده است».

4 - دكتر صبحي صالح مي نويسد: «كان بين الصحابة حتّي في عهد النبي صلي الله عليه وآله شيعة لربيبه علي، منهم: أبوذر الغفاري والمقداد بن الأسود و جابر بن عبداللَّه وابي بن الكعب و أبو الطفيل عامر بن واثلة والعباس بن عبد المطلب و جميع بنيه وعمّار بن ياسر وأبو ايوب الانصاري»؛(5) «در ميان صحابه حتي در عصر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله براي علي عليه السلام پيروان و شيعياني بوده است؛ از آن جمله مي توان ابوذر غفاري، مقداد بن اسود، جابر بن عبداللَّه، ابي بن كعب، ابوالطفيل عامر

بن واثله، عباس بن عبدالمطلب و تمام فرزندان او، عمار ياسر و ابوايوب انصاري را نام برد.»

5 - استاد محمّد عبداللَّه عنّان مي گويد: «من الخطأ ان يقال: انّ الشيعة ظهرت و لاوّل مرّة عند انشقاق الخوارج، بل كان بدء الشيعة و ظهورهم في عصر الرسول صلي الله عليه وآله حين أمره اللَّه بانذار عشيرته في الآية 214 من الشعراء (و انذر عشيرتك الاقربين)، و لبّي النبي فجمع عشيرته في بيته و قال لهم مشيراً الي علي: هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا»؛(6) «اين اشتباه است كه گفته مي شود شيعه براي اوّلين بار هنگام جدايي خوارج ظهور پيدا كرده است، بلكه ظهور شيعه در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله بوده است، هنگامي كه خداوند رسولش را فرمان داد تا عشيره خود را مطابق آيه 214 سوره شعرا انذار كند. پيامبرصلي الله عليه وآله دعوت خدا را پذيرفته و عشيره خود را در خانه اش جمع كرد و در حالي كه اشاره به علي عليه السلام مي نمود، خطاب به آنان فرمود: اين، يعني علي، برادر و وصي و جانشين من در ميان شماست، پس به سخنان او گوش فراداده و او را اطاعت كنيد».

6- نوبختي مي گويد: «انّ اوّل الفرق الشيعة و هم فرقة علي بن أبي طالب عليه السلام المسمّون شيعة علي في زمان النبي صلي الله عليه وآله، و بعده معروفون بانقطاعهم اليه و القول بامامته»؛ «همانا اوّلين فرقه از فرقه هاي اسلامي، شيعه است و آن فرقه علي بن ابي طالب مي باشد كه در زمان پيامبر به شيعه علي نام گذاري شده و بعد از او معروف به توجه به آن حضرت و اعتقاد به امامت او بوده اند.»

برنامه پيروان غدير در زمان رسول خداصلي الله عليه وآله

اشاره

شيعيان در زمان رسول خداصلي الله عليه وآله بعد از آن كه از ولايت و جانشيني امام علي عليه السلام اطلاع يافتند درصدد تثبيت اين مقام و ولايت از راه هاي مختلف برآمدند كه از آن جمله است:

1 - بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير خم

پيامبرصلي الله عليه وآله در روز غدير خم خطبه اي ايراد كرد و در آن، مقام و منصب علي بن ابي طالب عليه السلام را براي خلافت ابلاغ نمود، آن گاه فرمود: «امرت عن آخذ البيعة منكم و الصفقة لكم بقبول ما جئت به عن اللَّه عزّوجلّ في علي أمير المؤمنين و الائمة من بعده، الذين هم منّي و منه أئمة قائمة منهم المهدي الي يوم القيامة الذي يقضي بالحق... .

معاشر الناس! انّكم اكثر من ان تصافقوني بكف واحدةٍ، و قد أمرني اللَّه عزّوجلّ أن آخذ بألسنتكم الاقرار بما عقدت لعلي من امرة المسلمين و من جاء بعده من الأئمة منّي و منه علي ما أعلمتكم: أنّ ذريتي من صلبه، فقولوا باجمعكم: انا سامعون، مطيعون راضون منقادون لما بلّغت عن ربّنا و ربك في أمر علي و أمر ولده من صلبه من الأئمة، نبايعك علي ذلك بقلوبنا و أنفسنا و ألسنتنا و أيدينا علي ذلك، نحيي ونموت ونبعث ولانغير و لانبدل، و لانشك و لانرتاب، و لا نرجع عن عهده و لاننقض الميثاق، نطيع اللَّه و نطيعك و علياً أميرالمؤمنين وولده الأئمة الذين ذكرتهم من ذريتك... .

فناداه القوم: سمعنا و أطعنا علي أمر اللَّه و أمر رسوله بقلوبنا و ألسنتنا و أيدينا. و تداكوا علي رسول اللَّه و علي علي - عليهماالسلام - فصافقوا بأيديهم...»؛(7) «من مأمورم كه از شما بيعت گرفته نسبت به آنچه از جانب خدا در حق علي أميرالمؤمنين و

امامان بعد از او آورده ام از شما التزام بگيرم، اماماني كه آن ها از ذرّيه من و اويند. اماماني كه قيام كننده بر حق مي باشند. و از جمله آنان مهدي است كه تا روز قيامت به حق حكم خواهد كرد... .

اي مردم! شما بيش از آن هستيد كه با يك دست با من بيعت كنيد، در حالي كه خداوند عزّوجلّ مرا امر كرده كه از زبان شما نسبت به پيماني كه براي علي به عنوان اميرالمؤمنين و امامان بعد از او گرفته ام، اقرار بگيرم. اماماني كه از من و از اويند، آن گونه كه من به شما ابلاغ كردم، اين كه ذرّيه من از صلب اوست. پس همه شما بگوييد: ما شنوا و مطيع و راضي و منقاد دستوراتي هستيم كه از جانب پروردگار ما و تو در امر علي و امر اولاد از صلب او از امامان، ابلاغ كردي. با تو به قلب ها و جان ها و زبان ها و دست هايمان بيعت مي كنيم و بر اين امر زندگي كرده و مي ميريم و مبعوث مي گرديم و هرگز تغيير و تبديل نخواهيم داد و شك و ريبي نخواهيم داشت. و از عهد خود بازنمي گرديم و پيماني كه بسته ايم نقض نخواهيم كرد. خدا را اطاعت كرده و تو و علي امير المؤمنين و اولاد او، اماماني كه از ذرّيه و صلبت بعد از حسن و حسين نام بردي اطاعت خواهيم نمود. اماماني كه مقام آن ها را نزد خود و پروردگارم عزّوجلّ به شما شناساندم... .

مردم خطاب به حضرت صلي الله عليه وآله عرض كردند: گوش فراداده و اطاعت امر خدا و امر رسولش را به قلب ها و زبان ها و دستان خود خواهيم

كرد. در اين هنگام بود كه مردم نزد رسول خدا و علي - عليهما السلام - ازدحام كرده و با دستان خود بيعت نمودند...».

2 - سرودن شعر در دفاع از ولايت

حسان بن ثابت بعد از واقعه غدير از پيامبرصلي الله عليه وآله اجازه خواست تا نصب امام علي عليه السلام به ولايت را به شعر درآورد. پيامبرصلي الله عليه وآله نيز به او اجازه داد، آن گاه واقعه غدير را چنين سرود:

يناديهم يوم الغدير نبيهم

بخمّ وأسمع بالرسول منادياً

فقال له قم يا علي فانّني

جعلتك من بعدي اماماً وهادياً

«ندا مي دهد مردم را در روز غدير پيامبرشان، در سرزمين خم، و چقدر نداي رسول شنيدني است! پيامبرصلي الله عليه وآله به او فرمود: برخيز اي علي! چرا كه من تو را بعد خود امام و هدايتگر قرار دادم».

تا آخر شعر.(8)

3 - كار عملي در تثبيت ولايت

از جمله كارهايي كه پيروان امام علي عليه السلام در جهت تثبيت امامت و ولايت آن حضرت انجام دادند اين بود كه شهادت به ولايت او را بعد از شهادت به رسالت پيامبرصلي الله عليه وآله در اذانشان به عنوان تبرك، نه به قصد جزئيت، مي گفتند تا از اين راه، هم اعتقادشان را به ولايت محكم كنند و هم به ديگران گوشزد نمايند.

شيخ عبداللَّه مراغي مصري نقل مي كند: «انّ سلمان الفارسي ذكر فيهما - الاذان والاقامة - الشهادة بالولاية لعلي بعد الشهادة بالرسالة في زمن النبي صلي الله عليه وآله، فدخل رجل علي رسول اللَّه فقال: يا رسول اللَّه! سمعت أمراً لم اسمع به قبل هذا؟ فقال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: ما هو؟ قال: سلمان يشهد في اذانه بعد الشهادة بالرسالة الشهادة بالولاية لعلي. قال: سمعتم خيراً»؛(9) «در زمان پيامبرصلي الله عليه وآله سلمان فارسي در اذان و اقامه نمازش شهادت به ولايت را بعد از شهادت به رسالت مي گفت. شخصي بر رسول خداصلي الله عليه وآله وارد شد و عرض

كرد: اي رسول خدا! چيزي شنيدم كه تاكنون نشنيده بودم. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: آن چيست؟ عرض كرد سلمان در اذانش بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولايت مي گويد. رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: نيكي و خير شنيده اي.».

و نيز نقل مي كند كه شخصي بر رسول خداصلي الله عليه وآله وارد شد و عرض كرد: «يا رسول اللَّه! انّ اباذر يذكر في الأذان بعد الشهادة بالرسالة الشهادة بالولاية لعلي و يقول: اشهد انّ علياً ولي اللَّه؟ فقال: كذلك، أَوَ نسيتم قول يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلي مولاه؟ فمن نكث فانّما ينكث علي نفسه»؛(10) «اي رسول خدا! ابوذر در اذان، بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولايت علي عليه السلام يعني: «أشهد أنّ علياً ولي اللَّه» مي گويد. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: همين طور است. آيا فراموش كرديد گفتار مرا در روز غدير خم «من كنت مولاه فعلي مولاه» پس هركس پيمان شكني كند برضرر خود چنين كرده است.»

پيروان غدير هنگام وفات پيامبرصلي الله عليه وآله

شيعيان هنگام وفات پيامبرصلي الله عليه وآله با توجه به دستورهاي آن حضرت درصدد تثبيت و تنفيذ دستورات برآمدند؛ از آن جمله:

1 - با تأكيد و اصرار پيامبرصلي الله عليه وآله به آوردن دوات و قلم براي نوشتن وصيت، در آن هنگام، دسته و جماعتي بودند كه اصرار به آوردن دوات و قلم داشتند تا پيامبرصلي الله عليه وآله وصيت خود را مكتوب دارد، ولي از آن جا كه طرف مقابل قوي بود نتوانستند اين دستور را عملي سازند.

2 - بعد از آن كه پيامبرصلي الله عليه وآله به جهت عمل نكردن به دستورش، جمعيت را از خود دور كرد، افرادي از شيعيانِ امام علي عليه السلام امثال

مقداد و ابوذر را نزد خود نگاه داشت، آن گاه وصيت خود را نسبت به امامان بعد از خود نزد آنان مطرح نمود.(11)

3 - بنابر نقل مظفر در «السقيفة» پيامبرصلي الله عليه وآله گروهي از شيعيان و ارادتمندان امام علي عليه السلام را هنگام فرستادن لشكر اسامه به جنگ و مقابله با لشكر روم، نزد خود نگاه داشت، تا چنانچه مرگ او فرا رسيد اين چند نفر با بيعت با امام علي عليه السلام خلافت و حكومت را براي آن حضرت تمام كنند، ولي متأسفانه عمر، ابوبكر و برخي ديگر با تخلّف از لشكر اسامة بن زيد، اين نقشه و تدبير عالي پيامبرصلي الله عليه وآله را برهم زدند تا مبادا خلافت از دست آنان گرفته شود.

4 - هنگامي كه برخي، به جهت رسيدن به ملك و سلطنت بعد از فوت پيامبرصلي الله عليه وآله به سقيفه بني ساعده رفته، مشغول تقسيم قدرت يا تصاحب آن براي خود بودند، در حالي كه جنازه رسول خداصلي الله عليه وآله هنوز دفن نشده بود، شيعيان به پيروي امامشان علي عليه السلام مشغول دفن رسول خداصلي الله عليه وآله و عزاداري براي آن حضرت بودند.

پيروان غدير در ايام خلافت ابوبكر

توضيح

شيعيان بعد از وفات رسول خداصلي الله عليه وآله نيز به تلاش خود در راه عملي كردن دستور پيامبرصلي الله عليه وآله در رابطه با امام علي عليه السلام ادامه دادند، و در اين راه اقداماتي انجام دادند كه به برخي از آن ها اشاره مي كنيم:

1 - كانديدا كردن امام علي عليه السلام براي بيعت

از آن جا كه شيعيان سفارش هاي پيامبرصلي الله عليه وآله را در حقّ امام علي عليه السلام ديده و شنيده بودند و معتقد به امامت و جانشيني امام علي عليه السلام بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله، از جانب خداوند و رسول صلي الله عليه وآله بودند، از اين رو بعد از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله فوراً طرح كانديدا كردن امام را براي بيعت مطرح نمودند. عباس بن عبدالمطلب به امام علي عليه السلام مي گويد: «أمدد يدك أبايعك يبايعك الناس»؛(12) دستانت را به من بده تا با تو بيعت كنم و مردم نيز با تو بيعت خواهند كرد.

2 - تحصّن شيعيان در خانه فاطمه زهراعليها السلام

شيعيان بعد از واقعه سقيفه و تمام شدن خلافت به نفع ابوبكر، به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهراعليها السلام آمده، در آنجا تحصن كردند، تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده، بر امامت و ولايت بحقّ امام علي عليه السلام صحّه بگذارند.

مسعودي در حوادث وفات پيامبرصلي الله عليه وآله نقل مي كند: «انّ الامام علياً اقام ومن معه من شيعته في منزله بعد ان تمّت البيعة لأبي بكر»؛(13) «همانا امام علي عليه السلام و كساني كه با او از شيعيان بودند، بعد از آن كه بيعت با ابو بكر تمام شد، در منزل حضرت اقامت گزيدند».

عمر بن خطاب مي گويد: «انّه كان من خبرنا حين توفّي اللَّه نبيه انّ علياً والزبير و من معهما تخلّفوا عنّا في بيت فاطمة»؛(14) «از جمله اتفاقاتي كه بعد از وفات رسول خداصلي الله عليه وآله افتاد آن كه علي و زبير و گروهي كه با آن دو بودند از بيعت و همكاري با ما سرپيچي كرده، در خانه فاطمه تحصّن نمودند».

متخلفين از بيعت با ابوبكر عبارتند از:

1 - سلمان فارسي

2

- عمار ياسر

3 - براء بن عازب

4 - ابوذر غفاري.

5 - مقداد بن اسود.

6 - ابان بن سعيد.

7 - عباس بن عبدالمطلب و جماعتي از بني هاشم وجمعي از مهاجرين و انصار.(15)

ابن اثير مي گويد: «وكان أبان أحد من تخلّف عن بيعة أبي بكر لينظر ما يصنع بنوهاشم، فلمّا بايعوه بايع»؛(16) «ابان از جمله كساني بود كه از بيعت با ابوبكر سر باز زد تا ببيند بني هاشم چه مي كنند؛ بعد از آن كه ديد بني هاشم بيعت كردند او نيز بيعت نمود».

3 - موضع گيري ها در دفاع از ولايت

اشاره

شيعيان بعد از آن كه تحصّنشان توسط عمر بن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله شده، درصدد احتجاج و اقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از اين خواب غفلت بيدار سازند. اينك به موضع گيري هاي برخي از آنان اشاره مي كنيم:

الف) فضل بن عباس

او در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: «.. وصاحبنا أولي بها منكم»؛(17) «صاحب ما - علي عليه السلام - به خلافت، از شما سزاوارتر است».

ب) مقداد بن اسود

او مي گويد: «واعجباً لقريش ودفعهم هذا الأمر عن أهل بيت نبيهم وفيهم أوّل المؤمنين...»؛(18) «عجب دارم از قريش كه چگونه خلافت را از اهل بيت نبي شان گرفت درحالي كه درميان آنان كسي است - علي عليه السلام - كه اوّل مؤمن به پيامبرصلي الله عليه وآله است».

ج) سلمان فارسي

بعد از واقعه سقيفه خطاب به مردم فرمود: «كرداز وناكرداز، لو بايعوا علياً لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم»؛(19) «كرديد آنچه نبايد مي كرديد، و نكرديد آنچه را كه بايد مي كرديد، اگر با علي عليه السلام بيعت مي كرديد نعمت فراواني براي شما از آسمان و زمين جاري بود.»

د) ابوذر غفاري

او مي گويد: «أصبتم قناعة وتركتم قرابة، لو جعلتم هذا الأمر في أهل بيت نبيكم ما اختلف عليكم اثنان»؛(20) «به كم قناعت كرديد، و قرابت رسول خداصلي الله عليه وآله را رها ساختيد، اگر امر خلافت را در اهل بيت نبي تان قرار مي داديد هرگز دو نفر هم در ميان شما اختلاف نمي كرد.»

ه) أُبي بن كعب

او از جمله كساني بود كه هرگز با ابوبكر بيعت نكرد و شوراي سقيفه را بي ارزش خواند.(21)

ابونعيم اصفهاني در كتاب «حلية الاولياء» از قيس بن سعد نقل مي كند:

«وارد مدينه شدم تا با ياران پيامبرصلي الله عليه وآله ملاقات كنم، علي الخصوص خيلي علاقه داشتم كه ابي را ملاقات نمايم، وارد مسجد پيامبرصلي الله عليه وآله شدم و در صف اوّل به نماز ايستادم، ناگهان مردي را ديدم كه نماز خود را تمام كرد و شروع به حديث گفتن نمود. گردن ها به سوي او كشيده شد تا بياناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران اين امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولي من دلم به حال آن ها نمي سوزد، بلكه به حال مسلماناني مي سوزد كه به دست آنان گمراه شدند.»(22)

و) بريدة بن خضيب اسلمي

ذهبي در ترجمه او مي نويسد: «بعد از غصب خلافت از طرف ابوبكر، بريده خطاب به ابوبكر كرده، گفت: « إِنّا للَّهِ ِ وَإِنّا إِلَيهِ راجِعُونَ»، چه مصيبت هايي كه حق از طرف باطل كشيد، اي ابوبكر! آيا فراموش كردي يا خودت را به فراموشي مي زني؟ كسي تو را گول زده يا نفست تو را گول زده است؟ آيا به ياد نداري كه چگونه رسول خداصلي الله عليه وآله ما را امر نمود كه علي عليه السلام را اميرالمؤمنين بناميم؟ آيا ياد نداري كه پيامبرصلي الله عليه وآله در اوقات مختلف، اشاره به علي كرده، مي فرمود: اين، اميرمؤمنين، و قاتل ظالمين است؟ از خدا بترس و نفس خود را محاسبه كن، قبل از آن كه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاكت نفس است نجات بده. و حقّ را به كسي كه از تو به آن سزاوارتر است

واگذار، و در غصب آن پافشاري مكن، برگرد، تو مي تواني برگردي، تو را نصيحت كرده و به راه نجات راهنمايي مي كنم، كمك كار ظالمين مباش.»(23)

ز) خالد بن سعيد

ابن اثير مي گويد: «تأخر خالد و أخوه أبان عن بيعة أبي بكر، فقال لبني هاشم: انّكم لطوال الشجر، طيبو الثمر، نحن تبع لكم... فلمّا بايع بنوهاشم أبابكر بايعه خالد»؛(24) «خالد و برادرش ابان از بيعت با ابوبكر سرباز زدند و به بني هاشم خطاب كرده گفتند: همانا شما خانداني ريشه دار و اصلي هستيد كه افراد شايسته اي را به جامعه تحويل داده است و ما به دنبال شماييم... بعد از آن كه بني هاشم با ابوبكر - با تهديد و زور - بيعت كردند اين دو برادر - خالد و ابان - نيز بيعت نمودند».

4 - سكوت معنادار

از جمله موضع گيري هاي شيعيان در خلافت ابوبكر و عمر و عثمان، سكوت معنادار آنان بود؛ زيرا از طرفي حقّ را با علي عليه السلام دانسته و ديگران را لايق مقام خلافت نمي دانستند. از طرف ديگر مصالح اسلام و مسلمين را در نظر مي گرفتند، كساني كه به تعبير اميرالمؤمنين، تازه مسلمان اند. از طرف سوم دشمنان داخلي و خارجي را در كمين مي ديدند، لذا با يك جمع بندي، سكوت را بر هر چيز ديگر ترجيح دادند. به اين معنا كه دست به شمشير نبرند و براي گرفتن حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام اقدامي انجام ندهند، ولي اين بدان معنا نبود كه سكوت مطلق داشته باشند؛ زيرا حقّ هيچ گاه نبايد به طور مطلق خاموش بماند، بلكه در هر موردي كه صلاح مي ديدند از راه هاي مختلف حقانيت اميرالمؤمنين عليه السلام را گوشزد مي كردند.

5 - مخالفت عملي

در برخي از موارد نيز عملاً با خليفه غاصب مقابله مي كردند كه مي توان يك نمونه از آن را اقدام عملي مالك بن نويره در ندادن زكات به نماينده ابوبكر، خالد بن وليد دانست؛ زيرا او معتقد بود كه ابوبكر شايسته خلافت نيست و دادن زكات به نماينده او كمك به ظالم است؛ ازاين رو از دادن زكات به او سرپيچي كرد... .

نمونه ديگر از مخالفت عملي را مي توان هجرت بلال از مدينه دانست؛ زيرا بلال به خاطر منصب مهمّي كه نزد رسول خداصلي الله عليه وآله داشت، احساس كرد كه اگر در مدينه بماند بايد براي خليفه وقت اذان گو باشد، و از آن جا كه اذان او در حقيقت تأييد خلافت غاصب است، به همين خاطر مصلحت را در آن ديد كه از مدينه پيامبرصلي الله عليه وآله به محلّي دور هجرت كند تا از او

بهره برداري سياسي نشود و در آنجا بود تا از دار دنيا رحلت كرد.(25)

6 - مبارزه منفي

اشاره

حضرت زهراعليها السلام بعد از وفات پدرش و مشاهده خلافكاري هاي دستگاه خلافت و بعد از اين كه نتوانست از راه گفت و گو ونصيحت آنان را متنبّه سازد، راه مبارزه منفي را پيش گرفت. و اين راه را چه تا زماني كه زنده بود و چه براي بعد از شهادتش دنبال كرد:

الف) غضب حضرت زهراعليها السلام بر ابوبكر

بخاري در باب «خمس» در مسأله ميراث حضرت زهراعليها السلام از فدك نقل مي كند: فاطمه دختر رسول خداصلي الله عليه وآله غضبناك شد و با ابوبكر قهر نمود. و اين متاركه ادامه داشت تا از دنيا رحلت نمود.(26)

او نيز در باب غزوه خيبر به سندش از عايشه نقل كرده كه گفت: فاطمه دختر پيامبرصلي الله عليه وآله كسي را به نزد ابي بكر فرستاد تا ميراث خود را از رسول خداصلي الله عليه وآله كه همان فئ مدينه و فدك و آنچه از خمس خيبر باقي مانده بود بر او بفرستد. ابوبكر گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: ما چيزي را به ارث نمي گذاريم آنچه هست همه صدقه مي باشد. تا اين كه مي گويد: ابوبكر از پرداخت ميراث حضرت امتناع كرد. فاطمه - عليها السلام - بر او ناراحت شد و با او قهر كرد و تا زنده بود با او سخن نگفت».(27)

ب) وصيت به دفن شبانه

بخاري به سندش از عايشه نقل كرده كه گفت: «فاطمه دختر پيامبرصلي الله عليه وآله كسي را به نزد ابوبكر فرستاد تا ميراث خود از رسول خداصلي الله عليه وآله از فئ مدينه و فدك و آنچه از خمس خيبر باقي مانده باز خواهد... ابوبكر از پرداخت آن ها امتناع ورزيد. فاطمه - عليها السلام - بر ابوبكر غضبناك شد و با او قهر كرده و تا زنده بود با او سخن نگفت. بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله شش ماه زنده بود. و هنگامي كه وفات نمود شوهرش علي - عليه السلام - او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از دفن حضرت آگاه نكرد.»(28)

ابن ابي الحديد مي نويسد: «علي و حسن و

حسين - عليهما السلام - فاطمه را شبانه دفن كرده و قبرش را مخفي نمودند.»(29)

او نيز مي گويد: «خبر صحيح نزد من اين است كه فاطمه - عليها السلام - از دنيا رحلت نمود در حالي كه بر ابوبكر و عمر غضبناك بود ولذا وصيت كرد تا اين دو نفر بر جنازه او نماز نخوانند.»(30)

مسلم در ضمن قضيه غضب حضرت زهراعليها السلام بر ابوبكر و وفات حضرت مي گويد: «...علي - عليه السلام - خبر وفات فاطمه را به ابوبكر نرساند و خودش بر او نماز گزارد».(31)

حلبي از واقدي نقل كرده كه گفت: «نزد ما به اثبات رسيده كه علي - كرمّ اللَّه وجهه - فاطمه را شبانه دفن كرد و بر آن حضرت با عباس و فضل نماز گزارد و هرگز كسي را خبر ننمود».(32)

استاد توفيق ابو علم مي گويد: «فاطمه زهراعليها السلام سه وصيت كرد: يكي اين كه كساني كه بر آن ها غضب نموده در تشييع جنازه اش حاضر نشوند و جنازه اش شبانه به خاك سپرده شود.»(33)

ابوبكر جوهري نقل مي كند: «هنگامي كه زمان وفات فاطمه - عليها السلام - فرار رسيد بر اميرالمؤمنين - عليه السلام - وصيت كرد كه هرگاه از دنيا رفتم مرا شبانه دفن كن و هرگز ابوبكر و عمر را از اين امر آگاه مساز...»(34)

ابن قتيبه مي گويد: «...فاطمه - عليها السلام - قسم ياد كرد كه هرگز با ابوبكر سخن نگويد و وصيت كرد تا شبانه دفن شود تا ابوبكر در تشييع جنازه اش حاضر نگردد، لذا شبانه دفن شد».(35)

پيروان غدير در ايام خلافت عمر بن خطّاب

عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّي كه در دوران خلافت ابوبكر داشت، به خلافت رسيد و بدين جهت با مخالفت رو به رو

نشد. امام علي عليه السلام و شيعيان با اين اقدام مخالف بودند، امّا بيعت سريع مردم، فرصتي براي مخالفت امام و شيعيان باقي نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبكر، زمينه هرگونه مخالفت عملي را منتفي مي ساخت.(36)

علي عليه السلام اگرچه ميراث خويش را برباد رفته و خود را شايسته رهبري مي دانست، ولي براي حفظ موقعيت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سكوت توأم با بيان حقّ و حقيقت، و تذكّر به حقانيت خود را ادامه مي داد.

شيعيان نيز همانند اميرالمؤمنين عليه السلام سكوت معناداري داشتند، آن ها اگرچه سكوت كرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمين دست به اقدامي عملي عليه حكومت وقت نمي زدند ولي با بيانات خود با آنان مخالفت مي ورزيدند.

عمر بن خطاب در مجلسي گفت: «دليل قريش در انتخاب نكردن علي عليه السلام به خلافت اين بود كه آنان كراهت داشتند خلافت و نبوت در يك خاندان جمع شود. ابن عباس كه در آن مجلس بود در برابر اين سخن عمر موضع گيري كرده، خطاب به او فرمود: قريش نسبت به آنچه كه خداوند نازل كرده بود، كراهت داشتند.»(37)

پيروان غدير در ايام خلافت عثمان

عثمان شيوه دو خليفه پيشين را دنبال نكرد. ابتدا واليان عمر را از ولايات برداشت و بستگان خود را بر كار گماشت. حكم بن العاص را كه پيامبرصلي الله عليه وآله به طائف تبعيد كرده بود، به مدينه برگرداند و خزانه مسلمين را به او سپرد. مروان بن حكم را مشاور خويش قرار داد و يك پنجم زكات شمال آفريقا را كه مبلغ دوميليون و پانصد و بيست هزار دينار بود به وي بخشيد و او را به دامادي خويش برگزيد.

وي از بيت المال بصره مبلغ ششصدهزار درهم به داماد ديگر خويش، عبداللَّه

بن خالد بن اسيد، حواله كرد. عبداللَّه بن عامر، پسردائي خويش را كه نوجواني بود به حكومت بصره انتخاب كرد. عبداللَّه بن سعد بن ابي سرح، برادر رضاعي خود را - كه پيامبرصلي الله عليه وآله در فتح مكه به سبب ارتداد وي دستور قتلش را صادر كرده بود - به حكومت مصر و خراج آن سرزمين برگزيد. وليد بن عقبة بن ابي معيط برادر مادري خود را به كوفه فرستاد و پس از فساد و تباهي و شراب خواري او سعيد بن عاص، فاميل ديگر خود را به آن شهر گماشت. سعيد با اعمال سياست اشرافي اموي و بيان اين كه زمين هاي سرسبز عراق از براي قريش است، موجب اعتراض و شورش مردم كوفه گرديد.(38)

در اين دوران علي عليه السلام و شيعيان در مقابل بدعت هاي عثمان و واليانش ساكت نمي نشستند.

ابن ابي الحديد مي نويسد: «انّ الّذي عليه اكثر ارباب السير وعلماء الأخبار انّ عثمان نفي اباذر اوّلاً إلي الشام ثم استقدمه الي المدينة لمّا شكي منه معاوية، ثمّ نفاه من المدينة إلي الربذة لمّا عمل بالمدينة ما كان يعمل بالشام»؛(39) «بيشتر تاريخ نويسان و عالمان اخبار برآن اند كه عثمان ابتدا ابوذر را به شام تبعيد كرد و بعد از آن كه معاويه از او به عثمان شكايت كرد، او را به مدينه خواست و از مدينه، به خاطر مخالفت با خليفه، به ربذه تبعيد نمود.»

زماني كه ابوذر را به ربذه تبعيد كردند و علي عليه السلام و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهي به امام عليه السلام كرد و گفت: وقتي شما و فرزندانت را مي بينم به ياد سخن رسول خداصلي الله عليه وآله در مورد شما مي افتم و گريه مي كنم.(40)

و نيز از پيامبر اكرم صلي الله

عليه وآله نقل مي كرد كه فرمود: «زود است كه شما را فتنه فرارسد، اگر گرفتار آن شديد بر شما باد عمل به كتاب خدا و اقتدا به علي بن ابي طالب عليه السلام.»(41)

در زمان خلافت عثمان، ابوذر بر درب مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله ايستاد و در خطبه اي كه ايراد كرد، فرمود: «اي مردم! محمّد وارث علم آدم و فضايل انبياست، و علي بن ابي طالب وصي محمّد و وارث علم اوست... .»(42)

بلاذري مي نويسد: «مقداد بن عمرو، عمار بن ياسر، طلحه و زبير با تعداد ديگري از اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله به عثمان نامه نوشتند و او را به نكاتي چند تذكر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهديد كردند كه اگر به تذكرات آنان گوش فرا ندهد برضدّ او اقدام خواهند كرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد. به مجرد اين كه صدر نامه را براي او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آيا تو از بين دوستانت جرأت خواندن نامه تهديدآميز را براي من داري؟ عمار در جواب گفت: دليلش اين است كه ناصح ترين قوم خود به تو هستم. عثمان در جواب گفت: دروغ مي گويي اي فرزند سميه! عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سميه و فرزند ياسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد كه دست و پاي او را بشكنند. آن گاه با دو پايش درحالي كه در كفش بود شروع به لگدزدن به عمار كرد كه بر اثر آن «فتق» بر او عارض شد.»(43)

پيروان غدير در ايام امامت اميرالمؤمنين عليه السلام

توضيح

خلافت امام علي عليه السلام در اواخر سال سي وپنج ه.ق. شروع شد و تقريباً چهار سال و نُه ماه ادامه يافت. شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام

هنگام بيعت عمومي با آن حضرت وقت را مناسب ديدند تا يادي از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام كرده، مردم را به آن مقام شامخ تذكر دهند تا اگر خواستند با آن حضرت بيعت كنند با انگيزه اي حقيقي باشد. از اين رو هنگام بيعت مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام، مالك بن حارث اشتر خطاب به مردم كرده، فرمود: «اي مردم! اين علي عليه السلام وصي اوصيا و وارث علم انبياست، او كسي است كه بلاهاي بزرگ را به جان خريده و زحمت هاي فراواني در راه اسلام تحمل كرده است. او كسي است كه كتاب خدا به ايمان او شهادت داده و پيامبرش او را به بهشت رضوان بشارت داده است. كسي كه تمام فضايل در او جمع شده، و احدي از گذشتگان و اهل اين زمان در سابقه و علم و فضلش شك نكرده است... .»(44)

خزيمة بن ثابت نيز پس از بيعت با امام علي عليه السلام مي گفت: «ما كسي را برگزيديم كه رسول خداصلي الله عليه وآله او را براي ما برگزيد.»(45)

امام علي عليه السلام به كوفه آمد و آن شهر را محلّ اقامت خود، به عنوان پايتخت، انتخاب نمود؛ تا آن كه بتواند تشيع را در عراق گسترش داده و خود را نيز به اهل عراق معرفي نمايد. از طرفي كوفه منطقه اي سوق الجيشي بود، و چون كلّ عراق نيز به شام نزديك بود، آن حضرت خواست تا علاوه بر عراق؛ شام را نيز تحت نظر قرار دهد.

بعد از ورود امام علي عليه السلام به عراق، مردم با ملاحظه امام علي عليه السلام به عنوان قهرمان سياست، در مقابل استيلاي شاميان از او حمايت كردند و مدّت ها از حاميان مذهبي امام علي عليه السلام بودند.

پس

از جنگ جمل، اصطلاح شيعه علي عليه السلام شامل همه كساني مي شد كه از علي عليه السلام در مقابل عايشه حمايت مي كردند. علاوه بر آن به اشخاص و گروه هاي غيرمذهبي كه به دلايل سياسي از علي عليه السلام حمايت مي كردند، لفظ شيعه اطلاق مي گرديد.

نصربن مزاحم مي گويد: امام علي عليه السلام هنگام برشمردن جنايات طلحه و زبير فرمود: «انّ اتباع طلحة والزبير قتلوا شيعتي وعمّالي»؛(46) «همانا پيروان طلحه و زبير در بصره شيعيان و عاملان مرا به قتل رساندند».

در اين مفهوم وسيع بود كه كلمه شيعه در سند حكميت در صفين به كار رفت. ده سال بعد، زماني كه شيعيان شروع به تثبيت موقعيت اسمي خود كردند، كوشش هايي براي جدايي حاميان علي عليه السلام صورت گرفت و بين حاميان مذهبي و غيرمذهبي وي تمايزي حاصل شد.

امام علي عليه السلام در طول چهار سال و نه ماه حكومت خويش، اگرچه نتوانست جامعه اسلامي را به صورت اوّل خويش بازگرداند، اما به موفقيت هاي مهمّي دست يافت كه عبارتند از:

1 - معرفي كردن شخصيت واقعي رسول خداصلي الله عليه وآله براي مردم.

2 - تبيين احكام فراموش شده اسلام.

3 - جلوگيري از بدعت ها و تحريف هاي ديني درحدّ امكان.

4 - تصحيح و اصلاح احكامي كه به اشتباه براي مردم تبيين شده بود.

5 - تبيين مقدار زيادي از معارف ديني.

6 - تربيت شاگرداني جليل القدر؛ مانند: اويس قرني، كميل بن زياد، ميثم تمّار، رُشيد هُجري و... .

در عصر حكومت امام علي عليه السلام اگرچه فشارها و حصرهاي سياسي از شيعه برطرف شد، ولي درعوض مبتلا به جنگ هاي داخلي متعدد شدند و در اين جنگ ها نيز با گفتار و عمل، دست از دفاع از اميرالمؤمنين عليه السلام برنداشتند.

شيعيان با وجود شكست در جنگ ها براي

دفاع از اميرالمؤمنين عليه السلام و مقابله با مخالفين آن حضرت، دست از دفاع عقيدتي از آن حضرت عليه السلام برنداشتند.

الف) جنگ جمل

شيعيان عقيدتي در جنگ جمل به جهت آگاهي دادن مخالف و موافق به حقانيت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ها و رجزهاي حماسي خود، آن حضرت را به ديگران معرفي مي كردند.

مردي از قبيله ازد به ميدان آمده، مي گويد:

هذا علي وهو الوصي

أخاه يوم النجوة النبي

وقال هذا بعدي الولي

وعاه واع ونسي الشقي(47)

«اين علي است كه همان وصي مي باشد و براي او در روز نجوا پيامبر بود. و فرمود: اين بعد از من ولي و سرپرست است. عدّه اي آن را پذيرفته و افراد شقي فراموشش نمودند».

زحر بن قيس جعفي مي گويد:

أضربكم حتّي تقرّوا لعلي

خير قريش كلّها بعد النبي

من زانه اللَّه وسمّاه الوصي

انّ الولي حافظاً ظهر الولي(48)

«من با شما مي جنگم تا بر علي اقرار نماييد؛ كسي كه بهترين قريش بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله است. كسي كه خداوند او را زينت داده و او را وصي ناميده است. همانا ولي پشت و پناه ولي است».

ب) جنگ صفين

در جنگ صفين نيز شيعيان به طرق مختلف به دفاع از اميرالمؤمنين عليه السلام و حريم ولايت برآمدند.

عدّه اي با بيان خطبه ها، به دفاع از مقام او برآمدند. ابن ابي الحديد مي گويد: «بعد از آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام مردم را در كوفه براي حركت به طرف صفين به جهت جنگ با معاويه جمع كرد، عمرو بن حمق خزاعي ايستاد و امام علي عليه السلام را مورد خطاب قرار داده، عرض كرد: «اي اميرمؤمنان! من تو را به جهت خويشاوندي يا طلب مال، يا سلطنت و جاه، دوست ندارم، بلكه دوستي من نسبت به تو از آن جهت است كه پنج خصلت در تو يافتم كه در ديگري نبوده است: تو پسرعموي رسول خدا و جانشين و

وصي او هستي، و پدر ذرّيه پيامبري كه در ميان ما به وديعت گذارده شده است. تو اوّل كسي هستي كه اسلام آورد، و سهم تو در جهاد از همه بيشتر است... .»(49)

امّ خير نيز در روز صفين در تحريك سپاهيان امام علي عليه السلام مي فرمود: «عجله كنيد - خداوند شما را رحمت كند - به ياري امام عادل و باتقواي باوفا و راستگو كه وصي رسول خداست.»(50)

برخي ديگر نيز با اشعار خود به دفاع از مقام ولايت برآمدند:

قيس بن سعد، صحابي عظيم و سيد خزرج، مي گويد:

وعلي إمامنا و إمام

لسوانا أتي به التنزيل

يوم قال النبي من كنت مولاه

فهذا مولاه خطب جليل

إنّ ما قاله النبي علي الأمّة

حتم ما فيه قال وقيل(51)

«و علي امام ما و امام غير ماست، و اين مطلبي است كه قرآن آورده است. روزي كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: هركه من مولاي اويم پس اين علي مولاي اوست، و اين شأن بزرگي است. همانا چيزي را كه پيامبرصلي الله عليه وآله براي امّت فرموده حتمي است و در آن قال و قيل نيست».

اينان در اشعار خود عمدتاً بر مسأله وصايت و جانشيني امام علي عليه السلام از رسول خداصلي الله عليه وآله تأكيد داشتند.

برخي ديگر نيز پس از آن كه امام علي عليه السلام از صفين به كوفه بازگشت و خوارج از او جدا شدند، در كنار امام علي عليه السلام ثابت قدم ماندند و بار ديگر با آن حضرت تجديد بيعت و عهد نمودند. از جمله عهد آنان اين بود كه به حضرت خطاب كرده، عرض كردند: «ما دوست هر كسي هستيم كه تو دوست آني، و دشمن هر كسي هستيم كه تو با آنان

دشمني داري.»(52)

عده اي ديگر با نوشتن نامه به معاويه او را مورد عتاب و سرزنش قرار داده، مقام ولايت و خلافت به حق اميرالمؤمنين عليه السلام را به او گوشزد مي كردند.

محمّد بن ابوبكر در نامه اي كه به معاويه مي نويسد، مي گويد: «...واي بر تو! چگونه خودت را در كنار علي عليه السلام قرار مي دهي، كسي كه وارث رسول خداصلي الله عليه وآله و وصي او و پدر فرزندان اوست. كسي كه قبل از ديگران به او گرويد و آخرين كسي بود كه عهد پيامبرصلي الله عليه وآله را شنيد. او را از اسرارش آگاه و در امرش شريك ساخت.»(53)

دارميه حجونيه از زنان شيعه امام علي عليه السلام در برابر معاويه در بيان علل دوستي علي عليه السلام گفت: «من او را دوست دارم؛ زيرا مساكين را دوست مي داشت و به واماندگان كمك مي كرد. او فقيه در دين بود و از بيان حق كوتاهي نمي نمود. او از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله ولايت داشت... .»(54)

جنايات معاويه بر پيروان غدير

از سال 39 هجري، معاويه هجوم همگاني و گسترده اي را برعليه شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام آغاز نمود و با فرستادن افرادي خشن و بي دين براي سركوب شيعيان، حيطه حكومت حضرت را مورد تاخت وتاز قرار داد:

1 - نعمان بن بشير را با هزار نفر براي سركوب مردم عين التمر فرستاد.

2 - سفيان بن عوف را با شش هزار نفر براي سركوب مردم هيت و از آنجا به انبار و مدائن فرستاد.

3 - عبداللَّه بن مسعدة بن حكمه فزاري كه از دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام بود را با هزار و هفتصد نفر به تيماء فرستاد.

4 - ضحاك بن قيس را با سه هزار نفر به واقعه براي غارت هركس كه در طاعت امام علي عليه

السلام است فرستاد. و در مقابل، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حجر بن عدي را با چهار هزار نفر براي مقابله با او فرستاد.

5 - عبدالرحمن بن قباث بن اشيم را با جماعتي به بلاد جزيره فرستاد، كه حضرت كميل را براي مقابله با او فرستاد.

6 - حرث بن نمر تنوخي را نيز به جزيره فرستاد تا با هركس كه در اطاعت امام علي عليه السلام است مقابله كند كه در آن واقعه افراد زيادي كشته شدند.(55)

7 - در سال 40 ه.ق، بُسر بن أرطاة را با لشكري به سوي مكه و مدينه و يمن فرستاد، او هنگامي كه به مدينه رسيد، عبيداللَّه بن عباس كه عامل مدينه از طرف امام علي عليه السلام بود، از آنجا فرار كرده و در كوفه به حضرت ملحق شد، ولي بُسر هر دو فرزند او را به شهادت رسانيد.(56)

يكي ديگر از مناطقي كه سر راه «بُسر» مورد غارت قرار گرفت، منطقه اي بود كه گروهي از قبيله همدان و شيعيان حضرت علي عليه السلام در آن جا سكونت داشتند. بُسر با حركتي غافلگيرانه به آن ها حمله كرد. بسياري از مردان را كشت، و تعدادي از زنان و فرزندان آنان را به اسارت برد. و اين اوّلين بار بود كه زنان و كودكان مسلمين به اسارت برده مي شدند.(57)

مسعودي در مورد بسر بن ارطاة مي گويد: «او افرادي از خزاعه و همدان و گروهي را كه معروف به «الانباء» از نژاد ايرانيان مقيم يمن بودند كشت. و هركسي را كه مشاهده مي كرد ميل به علي دارد يا هواي او را در سر دارد، مي كشت.»(58)

ابن ابي الحديد مي گويد: «بُسر به طرف اهل حسبان كه همگي از شيعيان علي عليه السلام بودند،

آمد و با آنان سخت درگير شد و به طور فجيعي آنان را به قتل رسانيد. و از آنجا به طرف صنعا آمد و در آنجا صد نفر از پيرمردان را كه اصالتاً از فارس بودند كشت، تنها به جرم اين كه دو فرزند عبيداللَّه بن عباس در خانه يكي از زنان آنان مخفي شده است. و بُسر در حمله هايش حدود سي هزار نفر را به قتل رساند و عدّه اي را نيز در آتش سوزاند.»(59)

او نيز مي نويسد: «معاويه در نامه اي به تمام كارگزارانش نوشت: به هيچ يك از شيعيان علي و اهل بيتش اجازه گواهي ندهيد. و در مقابل، شيعيانِ عثمان را پناه داده و آنان را اكرام كنيد... . و نيز در نامه اي ديگر به كارگزاران خود نوشت هركسي كه ثابت شد محبّ علي و اهل بيت اوست اسمش را از ديوان محو كرده و عطا و روزي اش را قطع نماييد. و در ضميمه اين نامه نوشت: هركس كه متّهم به ولاي اهل بيت عليهم السلام است او را دستگير كرده و خانه او را خراب كنيد. بيشتر مصيبت بر اهل عراق بود خصوصاً اهل كوفه... .»(60)

روزي معاويه به امام حسين عليه السلام گفت: «يا اباعبداللَّه! أعلمت انّا قتلنا شيعة ابيك، فحنّطناهم وكفناهم وصلّينا عليهم ودفنّاهم؟»؛(61) «اي اباعبداللَّه! آيا علم پيدا كردي كه ما شيعيان پدرت را به قتل رسانده و حنوط و كفنشان كرده و بر آنان نمازگزارده و دفنشان كرده ايم؟»

پيروان غدير در عصر «امام حسن عليه السلام»

هنگامي كه امام حسن عليه السلام مجبور به مصالحه با معاويه گرديد، يكي از خطراتي كه امام عليه السلام احساس مي كرد امنيت شيعيان حضرت علي عليه السلام بود. ازاين رو در قرارداد خود با معاويه تصريح كرد كه بايد امنيت به اصحاب امام علي عليه السلام

داده شود. معاويه نيز آن را پذيرفت. ولي در همان روز اوّل معاويه اعلام كرد كه آن تعهدات را نمي پذيرد و زير پا مي گذارد.

ابن ابي الحديد از ابي الحسن مدائني روايت مي كند: «معاويه در نامه خود به واليان چنين نوشت: من ذمه خود را از هركسي كه روايتي در فضيلت ابي تراب و اهل بيتش نقل نمايد، بري كردم. بعد از اين دستور خطبا در هر منطقه بر منبر شروع به لعن علي عليه السلام و تبرّي از او و اهل بيتش نمودند. شديدترين مردم در بلا و مصيبت اهل كوفه بودند؛ زيرا آن هنگام در كوفه تعداد زيادي از شيعيان وجود داشتند. معاويه، «زياد» را والي بصره و كوفه نمود. او شيعيان را خوب مي شناخت، بر اساس دستور معاويه هرجا كه شيعيان را مي يافت به قتل مي رساند، و يا اين كه آنان را ترسانده، دست و پاي آنان را قطع مي نمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده، به دار آويزان مي كرد. همچنين عده اي را نيز از عراق تبعيد نمود. لذا هيچ شيعه معروفي در عراق باقي نماند... .»(62)

ابن أعثم مي نويسد: «زياد، دائماً در پي شيعيان بود و هركجا آنان را مي يافت به قتل مي رساند، به طوري كه شمار زيادي را كشت. او دست و پاي مردم را قطع و چشمانشان را كور مي كرد. البته خود معاويه نيز جماعتي از شيعيان را به قتل رساند.(63) معاويه خود دستورِ به دار آويختن گروهي از شيعيان را صادر كرد.(64) زياد شيعيان را در مسجد جمع مي كرد، تا از علي عليه السلام اظهار بي زاري جويند.(65) او در بصره نيز در جست و جوي شيعيان بود و با يافتن آن ها آنان را به قتل مي رساند.(66) عده اي از

صحابه و تابعين به دستور معاويه به شهادت رسيدند.

در سال 53 هجري معاويه حجر بن عدي و اصحابش را به قتل رساند و او اوّلين كسي بود كه به همراه اصحابش به شيوه قتل صبر در اسلام كشته شد.(67)

عمرو بن حمق خزاعي، صحابي عظيم را كه امام حسين عليه السلام او را سيدالشهدا ناميد، بعد از آن كه معاويه او را امان داد، به قتل رساند.(68)

مالك اشتر، يكي از اشراف و بزرگان عرب و يكي از فرماندهان جنگ هاي امام علي عليه السلام بود. معاويه او را در مسير مصر به وسيله سمّ، به دست يكي از غلامانش به قتل رسانيد.(69) رشيد هجري، از شاگردان امام علي عليه السلام و خواص وي بود، زياد دستور داد كه از علي عليه السلام برائت جسته و او را لعنت كند، او امتناع ورزيد. ازاين رو دو دست و دو پا و زبان او را بريده و به دار آويخت.(70)

جويريه بن مهر عبدي را به جرم داشتن ولايت علي عليه السلام دستگير نموده و بعد از جداكردن دو دست و دو پاي او، بر شاخه درخت خرما به دار آويخت.

پيروان غدير در عصر «امام حسين عليه السلام»

ابن ابي الحديد مي گويد: «وضع تا وقتي كه حسن بن علي، از دار دنيا رحلت نمود، اين چنين بود. در اين هنگام مصيبت و فتنه بر شيعيان بيشتر شد، كار به جايي رسيد كه شيعيان در بين مردم از جان خويش ترس داشتند و يا از شهر خود فرار كرده و به طور پنهاني زندگي مي كردند.(71)

امام محمد باقرعليه السلام مي فرمايد: «بيشتر مصيبت براي ما و شيعيان، بعد از رحلت امام حسن عليه السلام بود كه در آن زمان در هر شهر، شيعيان ما را مي كشتند و دست ها و پاهاي

آن ها را به اين گمان كه شيعه هستند از بدن جدا مي كردند. هركسي كه متّهم به دوستي و ارتباط با ما مي شد، او را زنداني نموده و يا اموالش را غارت مي كردند يا خانه اش را خراب مي نمودند و اين مصيبت و بلا هم چنان شدت يافت تا زمان عبيداللَّه ابن زياد».(72)

سال شصت هجري قمري، معاويه هلاك شد و پسرش يزيد، طبق بيعتي كه پدرش از مردم براي وي گرفته بود، زمام حكومت اسلامي را در دست گرفت. به شهادت تاريخ، يزيد، هيچ گونه شخصيت ديني نداشت. حتي در زمان حيات پدرش، جواني بود كه به اصول و قوانين اسلام، اعتنا نمي كرد و جز عياشي و بي بندوباري و شهوتراني، كاري نمي دانست. در سه سال حكومت خود فجايعي را به راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام، با آن همه فتنه ها كه انجام گرفته، بي سابقه بود.

سال اوّل، حضرت حسين بن علي عليه السلام را كه سبط پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بود، با فرزندان و خويشان و ياران و شيعيانش، با فجيع ترين وضع، به شهادت رساند و زنان و كودكان و اهل بيت پيامبر را به همراه سرهاي بريده شهداء، در شهرها گرداند.(73)

سال دوّم مدينه را قتل عام كرد و جان و مال و آبروي مردم آن ديار را تا سه روز براي لشكريانش مباح نمود.(74)

و در سال سوّم كعبه مقدسه را خراب كرد و آن را به آتش كشيد.(75)

ابومخنف از حجاج نقل كرده كه گفت: «اجتمعت الشيعة في منزل سليمان بن صرد، فذكروا هلاك معاويه، فحمدنا اللَّه عليه، فقال: انّ معاوية قدهلك وانّ حسيناً قد تقبّض علي القوم ببيعته، وقد خرج الي مكة وانتم شيعته وشيعة ابيه...»؛(76) «شيعيان در منزل سليمان

بن صرد جمع شده و خبر از هلاكت معاويه دادند. آنان همگي خدا را از اين جهت ستايش كردند. سليمان بن صرد گفت: همانا معاويه به هلاكت رسيده و حسين بيعت خود را دريغ داشته و از مدينه به مكه حركت نموده است، و شما شيعيان پدرش هستيد... ».

طبري و ابن اثير قصه دعوت وليد از امام حسين عليه السلام در دارالاماره بعد از هلاكت معاويه را نقل كرده است. او مي گويد: عبداللَّه بن زبير به حضرت عرض كرد: فدايت گردم اي پسر رسول خداصلي الله عليه وآله! من بر تو مي ترسم كه اگر به نزد او در دارالاماره روي تو را در آنجا حبس نمايد، و تو را رها نكنند تا با يزيد بيعت كرده يا تو را بكشند.

امام حسين عليه السلام فرمود: «إنّي لست ادخل وحدي، ولكن اجمع اصحابي الي وخدمي و انصاري واهل الحقّ من شيعتي، ثمّ آمرهم ان يأخذ كل واحد سيفه...»؛(77) «من به تنهايي بر او وارد نمي شوم، بلكه اصحاب و خدمتكاران و ياران اهل حق از شيعيانم را جمع مي كنم و آنان را سفارش مي كنم تا هر كدام شمشير خود را به همراه خود داشته باشند...».

ملحق شدن گروهي از پيروان غدير

تاريخ گواهي مي دهد كه گروهي از شيعيان فرصت را مناسب ديده و به هر نحو ممكن و با زحمت فراوان خود را به كاروان امام حسين عليه السلام ملحق نمودند، كه يزيد بن ثبيط عبدي و دو فرزندش عبداللَّه و عبيداللَّه از اين قبيلند.

يزيد بن ثبيط از شيعيان و از اصحاب ابوالاسود به شمار مي آيد. او كسي بود كه در ميان قوم خود به شرف و كرامت معروف بود.

ابوجعفر طبري مي گويد: «ماريه دختر منفذ عبديه زني از

شيعيان به حساب مي آمد و خانه او محلّ اجتماع شيعيان بود كه در آنجا جمع مي شدند و گفت گو مي كردند. به ابن زياد خبر رسيد كه امام حسين عليه السلام به جهت نوشتن نامه بر او به طرف كربلا در حركت است، لذا به عامل خود دستور داد كه ديده بان گذاشته و راه را ببندد و هر كس كه به كوفه وارد يا خارج مي شود كنترل نمايند. يزيد بن ثبيط عزم خروج از كوفه و ملحق شدن به امام حسين عليه السلام را نمود. ده فرزند داشت، آنان را از عزم خود مطّلع ساخت و پيشنهاد كرد كه هر كس مي خواهد با او در اين سفر شركت كند. دو فرزند از ده فرزندش به نام عبداللَّه و عبيداللَّه به درخواست او پاسخ مثبت دادند. آن گاه به خانه ماريه آمد و به اصحاب خود گفت: من قصد خارج شدن از كوفه و ملحق شدن به حسين عليه السلام را دارم، كيست كه با من در اين سفر شركت كند. همگي به او گفتند: ما از اصحاب ابن زياد مي ترسيم ... آن گاه با دو فرزند خود و مصاحبت عامر و غلامش و سيف بن مالك و ادهم بن اميه از كوفه به قصد ملحق شدن به كاروان حسيني به حركت درآمدند. آنان با سرعت هرچه تمام تر خود را در سرزمين ابطح در مكه به امام حسين عليه السلام رساندند. خبر آمدن آنان كه به امام رسيد حضرت به سراغ آنان آمد، عرض كردند: آنان نيز به دنبال شما آمده اند. حضرت در بين راحله آنان به انتظارشان نشست. بعد از لحظاتي يزيد بن ثبيط كه امام را در منزلش نديد به

سوي راحله خود بازگشت و همين كه امام حسين عليه السلام را ملاقات كرد گفت: « بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيفْرَحُوا». اشاره به اين كه به فضل خدا و رحمتش كه ملاقات با امام حسين عليه السلام است بايد خشنود بوده و به من تبريك بگوييد. آن گاه بر حضرت سلام داده و در محضرش بر زمين نشست، و خبر از آمدن خود و فرزندان و عده اي ديگر به جهت نصرتش داد. امام حسين عليه السلام بر او دعاي خير نمود. آن گاه قافله او را به كنار قافله خود برد، آنان با حضرت بودند تا در سرزمين كربلا بعد از مبارزه اي به شهادت رسيدند.

و نيز از جمله كساني كه از كوفه به حضرت ملحق شدند، بريد بن خضير همداني است. او تابعي و قاري قرآن و از اصحاب علي عليه السلام و از اشراف كوفه به شمار مي آمد. سيره نويسان مي نويسند: هنگامي كه خبر حركت امام حسين عليه السلام از مدينه به مكه به او رسيد، از كوفه حركت كرد و در مكه به حضرت ملحق شد، و با او بود تا در كربلا به شهادت رسيد.

و نيز از جمله كوفيان كه به حضرت ملحق شدند، سعد بن حرث انصاري و ابوالحتوف بن حرث انصاري است. آن دو در ابتداي امر با عمر بن سعد به جهت قتال با امام حسين عليه السلام به سرزمين كربلا وارد شدند، ولي روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب امام، هنگامي كه صداي طلب نصرت و ياري امام را از طرفي و صداي شيون زنان و كودكان را از طرف ديگر شنيدند، با اسلحه خود از سپاه عمر بن سعد خارج شده و به دفاع

از امام حسين عليه السلام برآمدند، و بعد از كشتن جماعتي از لشكر عمر بن سعد خود نيز به شهادت رسيدند.

و نيز از جمله كساني كه از شيعيان خالص آن حضرت از كوفه به كربلا آمدند، كاروان شش نفره اي به نام عمرو بن خالد صيداوي، سعد مولي عمرو بن خالد، مجمع العائذي، عائذ بن مجمع، جنادة بن حرث سلماني و غلام نافع بجلي يا جملي است كه اسب نافع را يدك مي كشيد؛ زيرا نافع خودش از پيش به امام حسين عليه السلام ملحق شده بود. اعلان قيس بن مسهر صيداوي و اخبار او از خروج امام حسين عليه السلام به سوي عراق، اين شش تن را از كوفه به ياري حضرت فرستاد. اين شش تن مي دانستند كه ديده بان ها بر سر راه قرار داده اند تا هر كس را كه به ياري حسين عليه السلام مي رود دستگير كنند. طرماح شتربان را راهنما گرفتند تا آنان را از بيراهه برده و به امام حسين عليه السلام ملحق كند. طرماح آنان را به سرعت از بيراهه مي برد و در راه براي شترها آواز حدي مي خواند... بيابان ها را در نورديدند و مي كوشيدند خود را از ديد مأموران پنهان دارند تا به امام حسين عليه السلام رسيدند. كاروانيان هنگام شرفيابي شعرهاي طرماح را براي امام خواندند. حضرتش فرمود: اميد است كه آن چه خدا براي ما خواسته خير باشد، خواه كشته شويم و خواه پيروز گرديم. حرّ آنان را مانع شد و خواست كه تمام آن ها را زنداني كند و يا به كوفه برگرداند. امام فرمود: هرگز نخواهم گذاشت و ما از ايشان دفاع مي كنيم چنان كه از جان خود دفاع نماييم. اينان انصار من اند، تو وعده دادي

كه تا نامه ابن زياد نرسد متعرّض من نشوي. حرّ گفت: چنين است ولي اين ها همراه تو نيامده اند. امام فرمود: اينان ياران من اند و مانند كساني هستند كه همراه من بوده اند. لازم است كه به وعده خود وفا كني وگرنه با تو پيكار مي كنيم. حرّ كه وضع را چنين ديد سخن خود را پس گرفت و دست از آن ها برداشت... اين گروه همگي در روز عاشورا شهيد شدند و از نخستين شهدا بودند. در آغاز مبارزه مورد محاصره دشمن قرار گرفتند. امام برادرش عباس را فرمود تا آن ها را از محاصره نجات دهد. عباس اطاعت كرد و بر سپاه دشمن حمله كرد تا اين كه خطّ محاصره را شكست و همگي را نجات داد، و اين جوانان با پيكرهاي آغشته به خون به سوي امام حسين عليه السلام آمدند. حضرت عباس عليه السلام در پشت سرشان قرار داشت. سپاهيان يزيد خواستند راه را بر اين جوانان ببندند، آن ها كه چنين ديدند از حضرت عباس عليه السلام جدا شدند و حمله متقابل نمودند، آن قدر جانبازي كردند تا همگي به شهادت رسيدند. حضرت عباس عليه السلام به حضور امام عليه السلام رسيد و گزارش داد. و امام بر آنان درود فرستاد.(78)

و نيز از جمله كوفيان حبيب بن مظاهر اسدي صحابي معروف است. او و مسلم بن عوسجه از جمله كساني بودند كه در كوفه براي امام حسين عليه السلام بيعت گرفتند و بعد از ورود عبيداللَّه بن زياد به كوفه و تنها شدن مسلم بن عقيل قصد خروج از كوفه براي نصرت امام حسين عليه السلام را كردند.

سيره نويسان مي نويسند: حبيب اسب خود را محكم زين نمود و به عبد خود گفت: اسب

مرا بگير و به فلان مكان برو و مواظب باش تا كسي از حال تو مطلع نشود، منتظر بمان تا من بيايم. حبيب با همسر و اولاد خود وداع نمود و مخفيانه از شهر خارج شد و چنين وانمود كرد كه مي خواهد از زمين خود سركشي كند. غلام كه ديد حبيب دير كرده اسب را خطاب نمود و گفت: اي اسب! اگر صاحبت نيامد خودت به تنهايي به نصرت حسين برو. در اين هنگام در حالي كه حبيب صداي غلام را مي شنيد از راه رسيد و شروع به گريه كرد و در حالي كه اشكش جاري بود، گفت: پدر و مادرم به فداي تو اي فرزند رسول خدا! بندگان نيز آرزوي نصرت و ياري تو را دارند تا چه رسد به آزادگان. آن گاه غلام خود را در راه خدا آزاد كرد. غلام به گريه درآمد و عرض كرد: اي آقاي من! به خدا سوگند كه هرگز تو را تنها نمي گذارم تا با تو به نصرت حسين عليه السلام آيم.

و نيز از جمله كساني كه از كوفه به نصرت امام حسين عليه السلام آمد حجاج بن مسروق جعفي از شيعيان امام علي عليه السلام است. او از كوفه به مكه آمد تا به امام حسين عليه السلام ملحق شود. همراه حضرت به كربلا آمد. او در اوقات نمازها اذان مي گفت و از جمله كساني بود كه در سرزمين كربلا به شهادت رسيد.

و نيز از جمله كوفيان نعمان بن عمرو ازدي راسبي و برادرش حُلاس بن عمرو است. اين دو در ابتدا همراه عمر بن سعد بودند ولي شبانه به لشكر امام حسين عليه السلام ملحق شدند و با او بودند

كه در حمله اوّل در ركاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند.

و نيز از جمله كوفيان زهير بن قين بجلي است. او از اشراف و شجاعان كوفه بود و در جنگ ها مواقف عجيبي داشت. در ابتدا عثماني و طرفدار او بود ولي در سال 60 هجري با اهل بيتش به حج مشرف شد، به هنگام بازگشت به كوفه در بين راه با امام حسين عليه السلام مواجه شد. خداوند متعال او را هدايت كرد و از آن جا حسيني شد و به طرف كربلا آمد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.

از اين جا استفاده مي شود كه در كوفه عده زيادي عثماني بودند حتي تا زمان امام حسين عليه السلام و چندان تمايلي به اهل بيت عليهم السلام نداشتند. لذا چگونه مي توان گفت كه كوفيان همگي شيعيان عقيدتي امام علي عليه السلام بوده اند.

از جمله كوفيان سعيد بن عبداللَّه حنفي است. او از شيعيان شجاع و عابد كوفه بود. خبر مرگ معاويه كه به او رسيد شيعيان را در كوفه به دور خود جمع كرد، آن گاه نامه اي براي امام حسين عليه السلام نوشت و او را به كوفه دعوت كرد. مسلم كه به كوفه آمد سعيد بن عبداللَّه قسم ياد كرد كه جان خود را در ياري حسين عليه السلام فدا كند.

مسلم بن عقيل نامه اي را نوشته و به سعيد داد تا به امام برساند. او نيز با رسيدن به امام با حضرت ماند تا در روز عاشورا به شهادت رسيد. او از جمله كساني است كه در شب عاشورا بعد از آن كه امام خطبه اي خواند و اصحاب خود را مخير به ماندن و فرار از صحرا نمود، ابتدا هر يك

از بني هاشم به دفاع و وفاداري به امام مطالبي را بيان داشتند. سخن آنان كه تمام شد اوّل كسي از اصحاب كه به دفاع از حضرت سخن گفت سعيد بن عبداللَّه بود. او به حضرت عرض كرد: به خدا سوگند هرگز تو را تنها نخواهيم گذاشت تا اين كه بدانيم حق پيامبر را در مورد تو حفظ نموده ايم. به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مي شوم، سپس زنده مي گردم، آن گاه زنده سوزانده مي شوم و اين عمل در حق من هفتاد بار تكرار مي شود، هرگز دست از ياري تو بر نمي دارم ... روز عاشورا نيز خود را سپر تيرها و نيزه ها قرار داد تا به امام چيزي اصابت نكند، آن قدر زخم بر بدن او اصابت كرد تا بر زمين افتاد ... آن گاه بعد از لعن دشمنان رو به امام حسين عليه السلام نمود و خطاب به او عرض كرد: اي پسر رسول خدا! آيا من به عهدم وفا كردم؟ حضرت فرمود: آري، تو جلودار مني در بهشت. سپس روح از بدن مباركش مفارقت نمود.

و نيز از جمله كوفيان شوذب بن عبداللَّه همداني و عابس بن ابي شبيب شاكري است. شوذب از شخصيت هاي شيعي كوفه و شجاعان آن ديار بود. از جمله حافظان حديث و حاملان آن از اميرالمؤمنين به شمار مي آمد. با مولاي خود از كوفه براي رساندن نامه مسلم به مكه آمد، و تا كربلا حضرت را همراهي كرد تا در روز عاشورا هردو به شهادت رسيدند.

عابس بن ابي شبيب شاكري نيز از شخصيت هاي معروف شيعه در كوفه بود. او رئيس قبيله و مردي شجاع، خطيب و اهل عبادت بود. قبيله بني شاكر از

مخلصين در ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بودند. در روز عاشورا يك تنه به ميدان آمد و فرياد زد: آيا كسي هست كه با من مقابله كند؟ هيچ كس جرأت نكرد، تا آن كه عمر بن سعد دستور داد او را سنگ باران كنند. وضع را كه چنين ديد، زره و كلاه خود را به پشت خود انداخت و با آنان جنگيد تا به شهادت رسيد.

و نيز از جمله كوفيان عبداللَّه بن عمير كلبي است. او كسي است كه با همسرش امّ وهب به ياري امام حسين عليه السلام شتافت. روز عاشورا امّ وهب عمود خيمه را به دست گرفت و به طرف همسر خود آمد و گفت: پدر و مادرم به فداي تو! در راه ذرّيه پيامبر قتال كن. عبداللَّه بن عمير او را به طرف زن ها روانه نمود ولي اين شيرزن لباس او را گرفته و رها نمي كند، مي گويد: من هرگز تو را رها نمي كنم تا با تو به شهادت برسم. امام حسين عليه السلام به او فرمود: از جانب اهل بيت جزاي خير ببيني، به سوي زنان برگرد خداوند تو را رحمت كند، و با آنان باش؛ زيرا قتال از زنان برداشته شده است. او به سوي زنان بازگشت. بعد از شهادت شوهرش بر بالينش آمد خاك ها را از روي او كنار زد و به او خطاب كرد: بهشت بر تو گوارا باد. شمر لعين به غلام خود دستور داد تا با چوب بر سر او زند. رستم غلام شمر چنان با چوب به سر او كوبيد كه همان جا به شهادت رسيد.

و از جمله كوفيان عبداللَّه بن عروه غفاري و برادرش عبدالرحمن هستند. اين دو برادر در سرزمين

كربلا به حضرت ملحق شدند. روز عاشورا خدمت حضرت شرفياب شده و عرض كردند: دشمن از هر طرف شما را احاطه كرده است، ما دوست داريم در خدمت شما بوده و با دشمنانتان بجنگيم تا آن ها را از شما دفع كنيم. حضرت فرمود: مرحبا بر شما، نزديك من آييد. آن دو نيز نزديك حضرت آن قدر به قتال پرداختند تا هر دو به شهادت رسيدند.

عمرو بن قرظه انصاري نيز از صحابه و راويان حديث و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در كوفه همراه او در تمام جنگ ها بود. قبل از ممانعت از امام حسين عليه السلام خود را در كربلا به آن حضرت ملحق نمود. او نيز در روز عاشورا از جمله كساني بود كه با صورت و سينه خود به دفاع از امام برآمد تا تيرها و نيزه ها به حضرت اصابت نكنند. او در حالي كه غرق به خون بود بر زمين افتاد، عرض كرد: آيا من به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: آري تو جلودار من در بهشتي، به رسول خدا از جانب من سلام برسان و به او بگو كه من نيز پشت سر تو خواهم آمد. آن گاه جان به جان آفرين تسليم كرد.

ابوثمامه عمرو صائدي نيز از كوفيان است كه در زمان امام علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام همواره در ركاب آن ها بود. در كوفه باقي ماند و بعد از مرگ معاويه در نامه اي به امام حسين عليه السلام او را به كوفه دعوت نمود. در كوفه از جمله كساني بود كه به امر مسلم كمك مالي براي خريد اسلحه جمع مي نمود ... عبيداللَّه بن زياد كسي را فرستاد

تا او را دستگير كند. از كوفه فرار كرد و با نافع بن هلال بجلي خود را به امام رسانيد. او از جمله كساني بود كه در روز عاشورا در مقابل صفوف نماز خوف امام حسين عليه السلام ايستاد تا به حضرت تيري اصابت نكند. بعد از نماز در حالي كه سيزده چوبه تير بر بدنش اصابت كرده بود و با زخم هاي بي شمار بر زمين افتاد و به شهادت رسيد.

قاسط بن زهير و دو برادرش كردوس و مقسط نيز از كوفياني هستند كه در عصر امام علي و امام حسن عليهما السلام از اصحاب اين دو بزرگوار بودند و هنگامي كه خبر حركت امام حسين عليه السلام را از مكه شنيدند در كربلا به آن حضرت ملحق شده و در حمله اوّل هر سه نفر به شهادت رسيدند.

مسلم بن عوسجه از صحابه رسول خداصلي الله عليه وآله است. او از جمله كساني است كه از كوفه براي امام حسين عليه السلام نامه نوشت و براي حضرت نيز در كوفه بيعت مي گرفت. او بعد از شهادت مسلم و هاني بن عروه در كوفه مدتي مخفي گشت و سپس با اهل بيتش فراركرده و به امام حسين عليه السلام پيوست و جان خود را در راه آن حضرت فدا نمود.

از جمله كوفيان شهيد يك پا مسلم بن كثير اعرج ازدي است. او كسي است كه يكي از پاهايش را در جنگ هاي اميرالمؤمنين عليه السلام از دست داده بود. جهاد با آن كه از اعرج برداشته شده، ولي از كوفه فرار كرده و خود را به امام رسانيد و در كربلا به خدمت امام حسين عليه السلام رسيده و در لشكر حضرت قرار گرفت و در

روز عاشورا از جمله كساني بود كه در حمله اوّل به شهادت رسيد.

مسعود بن حجاج تيمي و فرزندش عبدالرحمن بن مسعود نيز از جمله كساني بودند كه در ركاب حضرت در روز عاشورا در حمله اوّل به شهادت رسيدند. اين دو نيرنگ سياسي خوبي را به كار بردند؛ زيرا وقتي ديدند كه نمي شود از كوفه به سوي امام حسين عليه السلام خارج شد، خود را به عنوان لشكر عمربن سعد به كربلا رساندند و بعد به حضرت ملحق شدند.

موقّع بن ثمامه اسدي نيز از جمله كساني است كه از كوفه به كربلا آمد. شبانه راه پيمود تا به امام رسيد و در روز شهادت دليرانه جنگيد و هنگامي كه توانش سلب شده بود به روي زمين افتاد. مي خواستند سر از پيكرش جدا كنند، خويشاني در سپاه يزيد داشت، خود را رسانيدند و از چنگ دشمنش رهايي بخشيدند و به كوفه اش بردند. خواستند در نهان به درمانش بپردازند ولي راز پنهان نماند و خبرش به امير كوفه رسيد. دستور داد پيكر مجروح و ناتوان او را در غل و زنجير كشند و به تبعيدگاه زراره تبعيدش كنند. موقّع سالي را در غل و زنجير با پيكر آغشته به خون گذرانيد و پس از يك سال به امام حسين عليه السلام ملحق شد.

اينان برخي از شيعيان عقيدتي كوفه بودند كه به حضرت ملحق شدند و جان خود را فداي آن حضرت و مرامش نمودند. عده اي ديگر از كوفيان بودند كه به امام حسين عليه السلام پيوستند ولي مجال شرح حال آن ها نيست.(79)

شهيدان نامه رسان

اشاره

برخي از شيعيان نيز كه قاصد و پيام رسان از كوفه به مكه و از مكه به طرف كوفه

بودند در اين راه به شهادت رسيدند، اينك به نمونه هايي از آن ها اشاره مي كنيم:

1 - عبداللَّه بن يقطر حميري برادر رضائي امام حسين عليه السلام

سيره نويسان مي نويسند: «امام حسين عليه السلام او را با نامه اي در جواب نامه مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد. حصين بن تميم او را در منطقه قادسيه دستگير كرده و به سوي عبيداللَّه بن زياد فرستاد. عبيداللَّه از كار او پرسيد؟ جوابي نداد. به او گفت: بالاي قصر برو و كذّاب بن كذّاب را لعن كن تا بعد از آن رأي خود را درباره تو صادر كنم. او نيز بر بالاي قصر رفته و رو به مردم كرد و گفت: «اي مردم! من فرستاده حسين پسر فاطمه دختر رسول خدايم كه به سوي شما فرستاده شده ام، تا او را بر ضدّ پسر مرجانه و پسر سميه ياري كرده و پشتيباني كنيد.

عبيداللَّه دستور داد تا او را از بالاي قصر به زمين بيندازند. با اين عمل استخوان هايش شكسته شد و در حالي كه تنها رمقي در جانش بود عبدالملك بن عمير لخمي قاضي و فقيه كوفه بالاي سرش آمد و سرش را از بدن جدا نمود. هنگامي كه او را بر اين كار عيب گرفتند، در جواب گفت: خواستم تا او را راحت كنم.

2 - قيس بن مسهّر صيداوي

از جمله شهيدان نامه رسان قيس بن مسهر صيداوي است. او كه از جانب مسلم نامه اي را به سوي امام حسين عليه السلام برده بود در بازگشت امام نامه اي را نوشته و به او داد كه به مسلم در كوفه بدهد. در بين راه حصين بن تميم او را دستگير كرده و نزد عبيداللَّه آورد. او از محتواي نامه سؤال نمود، گفت: آن را پاره كردم تا تو از محتواي آن نامه اطلاع پيدا نكني. عبيداللَّه گفت: نامه به چه كساني نوشته شده بود؟

قيس گفت: گروهي كه اسامي آن ها را نمي دانم. عبيداللَّه گفت: اگر اسامي آن ها را نمي گويي لااقل بر بالاي منبر برو و سبّ كذّاب پسر كذّاب كن، يعني امام حسين عليه السلام. او بر بالاي منبر رفت و گفت: اي مردم! همانا حسين بن علي عليه السلام بهترين خلق خدا و پسر فاطمه دختر رسول خداصلي الله عليه وآله است. من فرستاده او به سوي شمايم، من از او در منطقه حاجر جدا شدم، به سوي او بشتابيد. آن گاه عبيداللَّه بن زياد و پدرش را لعنت كرد و درود بر اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرستاد. ابن زياد دستور داد تا او را از بالاي منبر به پايين بيندازند و با اين روش او را نيز به شهادت رسانيد. اينان شيعيان واقعي بودند.(80)

پيشگامان شهادت

توضيح

تعدادي از مردم كوفه بعد از آمدن حضرت مسلم بن عقيل به كوفه و قبل از شهادت امام حسين عليه السلام به جهت بيعت با حضرت مسلم يا فرستادن نامه به امام حسين عليه السلام و يا به جهت حركت براي ياري آن حضرت دستگير شده و به شهادت نايل آمدند. اينك شرح حال دو تن از آنان را بررسي مي كنيم:

1 - عمارة بن صلخب ازدي

او از جمله شيعياني بود كه با مسلم در كوفه بيعت كرده و با او خروج نمود. مسلم كه اسير شد و به شهادت رسيد، ابن زياد او را نيز دستگير كرد و به او گفت: از چه قبيله اي هستي؟ گفت: از قبيله ازد. ابن زياد دستور داد تا او را به قبيله اش برده و در ميان قومش سرش را از گردنش جدا كنند. ابوجعفر مي گويد: او را در ميان قومش گردن زدند.

2 - عبدالاعلي بن يزيد كلبي

او اسب سوار و جنگ جويي شجاع از شيعيان كوفه بود كه با مسلم بن عقيل خروج نمود. بعد از آن كه مردم، مسلم را تنها گذاشتند، كثير بن شهاب عبدالاعلي او را دستگير نموده و تسليم عبيداللَّه نمود.

ابومخنف مي گويد: بعد از شهادت مسلم، عبيداللَّه بن زياد او را حاضر نمود، و از حالش سؤال كرد؟ او در جواب گفت: من از خانه بيرون آمدم تا نظاره گر معركه باشم و قصدي بر ضدّ تو نداشتم. عبيداللَّه از او خواست كه بر اين مطلب قسم ياد كند، ولي او قسم نخورد. لذا او را در محلّ درندگان به شهادت رساندند.(81)

پيروان غدير در عصر «امام سجادعليه السلام»

بعد از هلاكت «يزيد بن معاويه» و سست شدن پايه هاي حكومت امويان، شيعيان در كوفه به دنبال «فرمانده اي» براي خود بودند، تا جماعت متفرق آنان را جمع نمايد و عقده به جا مانده از شهادت حسين عليه السلام را شفا بخشد.

بعد از مدتي، «مختار» برعليه «بني اميه» قيام نمود، شيعيان به دور او جمع شدند، او لشكري را به فرماندهي «ابراهيم بن مالك اشتر» به سوي لشكر شام روانه ساخت و آن لشكر را شكست داد و فرمانده اش «ابن زياد» را به قتل رسانيد؛ اين امر آرزوي اهل بيت عليهم السلام و شيعيان بود.

بعد از شكست لشكريان شام، «مختار» و شيعيان، قوت گرفتند. به نقل ابن عبد ربّه در «عقد الفريد»، مختار شيعيان را دستور داد تا در كوچه هاي كوفه، شبانه بگردند و ندا دهند: «يا لثارات الحسين».(82)

ابوالفداء، در مورد حوادث سال 66 هجري، مي نويسد: «در اين سال، مختار در كوفه به طلب خون «حسين عليه السلام» قيام نمود، جماعت زيادي دور او جمع شدند، او بر كوفه تسلط پيدا كرد و مردم

نيز با او بر كتاب خدا و سنت رسول و طلب خون اهل بيت عليهم السلام بيعت نمودند.

خانم «دكتر ليثي» مي نويسد: «شهادت امام حسين عليه السلام در كربلا، واقعه تاريخي بزرگي بود كه منجر به تبلور جماعت شيعه و ظهور او به عنوان يك فرقه متميز، كه داراي مباني سياسي و رنگ ديني است، گرديد... واقعه كربلا، در رشد و نموّ روح شيعه و زيادشدن آن ها، تأثير مهمي گذاشت. جماعت شيعه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام به مانند جماعت منظم با رويه سياسي متين، در جامعه ظهور پيدا نمود.»(83)

از طرفي «عبداللَّه بن زبير» در مكه قيام كرده و نُه سال رياست كرد. امويان، در اين نُه سال، با وي درگير بودند. شيعيان در اين موقعيت مناسب، خدمت حضرت امام سجّادعليه السلام مي رسيدند و فرصتي براي بيان مظلوميت سيدالشهدا، در ميان مردم، پديد آمد.

بني مروان، با پيروزي بر «آل زبير» حكومت شبه جزيره را به دست گرفتند. بعد از گسترش نفوذ «عبدالملك بن مروان» بر بلاد اسلامي و محكم شدن پايه هاي حكومتي او، به فكر مقابله با اهل بيت عليهم السلام و شيعيان افتاد. امام شيعيان در آن زمان، امام زين العابدين عليه السلام بود.

عبدالملك، براي اين كه از مقام آن حضرت بكاهد، او را از مدينه به شام آورد، ولي بعد از ظهور فضايل و معارف از آن حضرت، محبت امام، در ميان مردم بيشتر گرديد.

مركز تجمع شيعيان در آن زمان، كوفه بود. عبدالملك به قصد ريشه كن كردن تشيع از كوفه، شخصي را به نام «حجّاج» به آن ايالت فرستاد.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «حجّاج سركار آمد و تا توانست، شيعيان را به قتل رساند و به هر گمان و تهمتي آنان را دستگير نمود. كار به جايي

رسيد كه اگر كسي به او زنديق يا كافر مي گفتند بهتر بود از اين كه او را شيعه علي عليه السلام بگويند.»(84)

ابن ابي الحديد، از «مدائني» نقل مي كند: «هنگامي كه «عبدالملك بن مروان» به ولايت رسيد، بر شيعه بسيار سخت گرفت و «حجاج بن يوسف» را بر آنان گماشت. مردم به بغض علي عليه السلام و موالات دشمنان آن حضرت به او تقرب جستند و هرچه را توانستند در فضل دشمنان علي، روايت جعل كردند و در لعن بر علي عليه السلام، كوتاهي ننمودند.»(85)

ابن سعد، در «طبقات»، از «منهال» نقل مي كند: «من بر علي بن حسين، وارد شدم و به آن حضرت عرض كردم: چگونه صبح كرديد؟ خدا امر تو را اصلاح كند؟ حضرت فرمود: من پيرمردي مثل تو در اين شهر نمي بينم، نمي داني كه چگونه صبح كرديم؟ اگر نمي داني، من تو را باخبر نمايم؛ ما در ميان قوم خود به مانند بني اسرائيل در ميان آل فرعون(!!) صبح نموديم، كه فرزندان آنان را ذبح كرده و زنان آنان را به كنيزي مي بردند. كار ما به جايي رسيده كه شيخ و سيد ما را بر بالاي منابر، لعن و دشنام مي دهند و با اين عمل به سوي دشمنان ما تقرّب پيدا مي كنند...»(86)

قنبر، غلام علي عليه السلام، از جمله كساني است كه به دست حجاج، به شهادت رسيد. حجاج، به بعضي از نزديكان خود مي گويد: «دوست دارم به يكي از اصحاب ابوتراب (علي عليه السلام) دست پيداكنم. به او گفتند: ما از قنبر كسي را به علي عليه السلام نزديك تر نمي دانيم. حجاج، كسي را به دنبال قنبر فرستاد و او را نزد حجاج آورد، حجاج به او گفت: تو قنبري؟ گفت: آري! حجاج گفت: از دين

علي تبرّي بجو! قنبر گفت: آيا تو مي تواني مرا به افضل از دين علي راهنمايي نمايي؟ حجاج گفت: من تو را خواهم كشت. كدام قتلي براي تو محبوب تر است، آن را انتخاب نما! قنبر در جواب گفت: مرا اميرالمؤمنين خبر داده است كه بدون حق، ذبح خواهم شد. حجاج نيز، دستور داد تا سر او را مانند گوسفند از تن جدا نمايند.»(87)

كميل بن زياد، از شيعيان و خواص علي عليه السلام مي باشد، حجاج در زمان ولايتش در كوفه او را طلب كرد. لكن كميل فرار نمود و در مكاني مخفي گشت. حجاج حقوق قومش را قطع نمود. كميل، با مشاهده اين وضع، با خود گفت: «من پيرمردي هستم كه عمرم به سرآمده است، سزاوار نيست كه من سبب محروميت قومم گردم.» لذا خود را تسليم حجاج نمود. حجاج، با مشاهده كميل گفت: «من از مدّت ها منتظر تو بودم». كميل در جواب فرمود: «خشنود مباش؛ زيرا از عمر من چيزي باقي نمانده است، هركاري مي خواهي انجام بده، بازگشت انسان به سوي خداست و بعد از قتل من نيز حسابي هست. اميرالمؤمنين عليه السلام مرا خبر داده كه تو قاتل مني.» حجاج گفت: «پس حجت بر تو تمام شد.» در اين هنگام دستور داد تا گردن او را بزنند.»(88)

از ديگر شيعيان، سعيد بن جبير است. او مردي معروف به تشيع و زهد و عبادت و عفّت بود. حجاج دستور داد او را دستگير كردند، و بعد از مشاجرات زياد بين اين دو، حجاج دستور داد تا سرش را از بدن جدا كنند.(89)

در چنين شرايطي، كه تصور نابودي اهل بيت عليهم السلام مي رفت، امام سجّادعليه السلام فعاليت را شروع نمود. و در اين

راه، موفقيت زيادي كسب كرد.(90)

امام سجّادعليه السلام توانست به شيعه، حياتي تازه بخشد. و زمينه را براي فعاليت هاي امام باقر و امام صادق عليهما السلام فراهم آورد. به گواهي تاريخ، امام سجّادعليه السلام در طول سي و چهار سال فعاليت، شيعه را از دشوارترين بحران هاي حيات خويش عبور داد؛ بيست سال حاكميت حجاج بر عراق و سلطه عبدالملك بن مروان بر كل قلمرو اسلامي، جهت گيري روشني براي كوبيدن شيعيان بود...، حجاج كسي بود كه شنيدن لفظ كافر، براي او از شنيدن لفظ شيعه، آرامش بيشتري داشت.(91)

روش فقهي حضرت سجادعليه السلام نقل احاديث پيامبرصلي الله عليه وآله از طريق علي عليه السلام بود كه شيعيان تنها آن احاديث را درست مي دانستند. بدين صورت شيعه اوّلين قدم هاي فقهي خود را در مخالفت با انحرافات موجود برداشت.

شهر مدينه با توجه به كجروي هايي كه از آغاز اسلام در آن انجام شده بود، عليه شيعه، تحريك گرديده بود. بنابراين، جاي مناسبي براي رشد شيعه به شمار نمي رفت.

امام سجادعليه السلام مي فرمود: «دوستداران واقعي ما در مكه و مدينه، به بيست نفر نمي رسند.»(92) در عين حال، در عراق، افراد بيشتري به اهل بيت عليهم السلام علاقه مند بودند.

پيروان غدير در عصر «امام محمد باقرعليه السلام»

دوران امامت امام باقرعليه السلام، مصادف با ادامه فشارهاي خلفاي بني اميه و حكّام بر شيعيان عراق بود. عراق مركز اصلي تشيع محسوب مي گرديد.

امام ابوجعفر محمدبن علي الباقرعليه السلام در توصيف مصايبي كه بر اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله وارد شد، مي فرمايد: «و كان عظم ذلك وكبره زمن معاوية بعد موت الحسين عليه السلام، فقتلت شيعتنا بكلّ بلدة وقطعت الأيدي والأرجل علي الظنّة، وكلّ من يذكر بحبّنا والانقطاع الينا سجن او نهب ماله او هدمت داره... حتي أنّ الرجل ليقال له زنديق او

كافر احبّ اليه من ان يقال: شيعة علي...»؛(93) «عظمت و بزرگي مصايب از زمان معاويه، بعد از مرگ حسين عليه السلام بود. در آن هنگام بود كه شيعيان ما در هر كشوري كشته شدند و دست ها و پاها به مجرّد گمان قطع گرديدند. و هركسي كه محبت و ميل به ما را مي داشت او را زنداني كرده، يا مالش را به غارت مي بردند و يا خانه اش را خراب مي نمودند... و كار به جايي رسيد كه اگر به كسي زنديق يا كافر مي گفتي نزد او بهتر بود از اين كه بر او شيعه علي اطلاق مي كردي... ».

شيعيان هرساله در مراسم حج، با امام تماس داشتند. اين تماس ها معمولاً يا در مكه و يا در بازگشت و عبور از مدينه، صورت مي گرفت. با توجه به برخي اخبار، مردم عراق از رفتن نزد امام باقرعليه السلام در مدينه، نهي شده بودند.(94)

مشكل «غُلات» در اين دوران، يكي از مشكلات براي شيعيان بود. شمار اين گروه رو به فزوني بود. وقتي كه امام عليه السلام آن ها را از خود طرد كرد، اصحاب آن حضرت نيز «غُلات» را از جمع خود بيرون راندند. «مغيرة بن سعيد» و «بيان بن سمعان»، كه هر دو از معروف ترين شخصيت هاي غاليان و از رهبران آن ها بودند، توسط اصحاب امام باقرعليه السلام تكفير شدند.

تأكيد امام باقرعليه السلام به عمل گرايي شيعيان، به طور غيرمستقيم، در مقابل تمام فرقه هايي كه به عمل صالح اعتنايي نداشتند، صورت مي گرفت.

بسياري از شيعيان عراق در اثر فشار و اختناق موجود، انتظار داشتند كه امام عليه السلام به عراق آمده و دست به شمشير ببرد. ولي امام باقرعليه السلام مأمور به تقيه بود. لذا، برخي از آن ها نسبت به

امامت آن حضرت دچار ترديد گشتند. آگاهي كافي درباره امامت به آن ها نمي رسيد و به همين جهت گروهي به «زيد»، برادر امام گرويدند و انشعابي را به وجود آوردند. هرچند زيد هفت سال زودتر از برادرش، در كوفه وفات يافت. امّا در همين دوره و پس از آن، ريشه هاي گرايش به زيد در ميان شمار زيادي از شيعيان رشد كرد.

مخالفت با مصالح «امويان»، موجب اختلافات كمتري در ميان شيعيان مي گشت. اما به موازات فروكش كردن فشارهاي سياسي بر آنان، مسأله «غُلات» به تدريج دامنه بيشتري گرفت؛ به طوري كه مسأله مهم در زمان امام صادق عليه السلام مسأله «غُلات» محسوب مي گرديد. فشار اموي ها، جز در دو سال حكومت «عمر بن عبدالعزيز»، (از سال 99 تا 110 ه.ق) در تمام دوران حكومت آنان به شدت ادامه داشت.

پيروان غدير در عصر «امام جعفر صادق عليه السلام»

در اين دوره، به علت ضعف امويان و درگيري آنان با عباسيان، امام عليه السلام و شاگردانش فرصت بيشتري براي نشر مكتب اصيل اسلامي يافتند. اين موقعيت، تا اوائل خلافت منصور، دومين خليفه عباسي نيز ادامه داشت.

عباسيان، خود را «خونخواه» آل ابي طالب مي دانستند. و مردم را به خشنودي آل محمّدعليهم السلام دعوت مي كردند؛ بنابراين نمي توانستند در آغاز با اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله مخالفت نمايند.

در سال 140 هجري قمري پس از اين كه منصور بر مخالفان خود پيروز گشت و خطر نفوذ رهبري مذهبي شيعيان اهل بيت عليهم السلام را بيشتر احساس كرد، به سراغ آنان رفت. ابتدا از «بني الحسن» آغاز نموده؛ «عبداللَّه بن حسن» و فرزندانش را دستگير ساخت و به زندان افكند و سپس دستور قتل همه آنان را داد. سپس به محدودساختن حوزه درس «جعفر بن محمدعليه السلام» در مدينه و

تهديد و محاصره امام عليه السلام و شيعيانش پرداخت؛ زيرا از توجّه مردم و تشكّل شيعيان به شدّت هراسناك بود، و موقعيت خود را در خطر مي ديد، و پس از بارها تهديد و فراخواني، سرانجام امام را در مدينه مسموم كرد.

در زمان منصور بار ديگر علويان تحت فشار سياسي سختي قرار گرفتند، چنان كه سيوطي گفته است: «منصور اوّلين خليفه «عباسي» بود كه ميان علويان و عباسيان آتش فتنه را برانگيخت. در سال (145 ه ق) (پس از گذشت نه سال از حكومت منصور) محمد و ابراهيم، فرزندان عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب، عليه منصور قيام كردند، ولي آن دو و گروه بسياري از اهل بيت، توسط وي به شهادت رسيدند».(95)

محمد اسقنطوري مي گويد: «بر منصور وارد شدم و ديدم در فكر عميقي فرو رفته، گفتم چرا فكر مي كنيد؟ پاسخ داد: از اولاد فاطمه عليها السلام بيش از هزار نفر را كشته ام، ولي بزرگ آنان (حضرت صادق عليه السلام) را نكشتم».(96)

آزار و شكنجه هاي علويان توسط منصور در زندان هاي تاريك و نمناك و قرار دادن آنان در لاي ديوار مشهور است.(97)

از كساني كه به دستور منصور به شهادت رسيدند، معلّي بن خُنيس از شيعيان و اصحاب مقرّب و متصدّي امور مالي امام صادق عليه السلام بود. منصور از داوود بن عروه فرماندار مدينه خواست تا وي را به قتل برساند. داوود معلَّي را احضار نمود و او را تهديد به قتل كرد و از وي خواست تا نام شيعيان را به او بگويد. معلي مقاومت نمود و گفت: به خدا سوگند اگر نام يكي از آن ها در زير پاي من باشد، پايم را برنخواهم داشت. داوود

وي را كشت و سرش را به دار آويخت. او سرانجام امام صادق عليه السلام را هم مسموم و به شهادت رسانيد.(98)

اين وضعيت در عصر حكومت مهدي عباسي (158 - 169ه ق) و هادي عباسي (15ماه) و هارون الرشيد (193 - 170ه ق) نيز ادامه يافت و آنان در اعمال فشار و شكنجه، زندان، تبعيد و قتل علويان، راه منصور را ادامه دادند. محمدبن ابي عمير و فضل بن شاذان به دستور او زنداني و شكنجه شدند. وي حكم دستگيري هشام بن حكم را صادر كرد، ولي او مخفي گرديد. داستان جنايت حميد بن قحطبه به دستور هارون نيز مشهور است.(99)

پيروان غدير در عصر «امام موسي كاظم عليه السلام»

امام كاظم عليه السلام در سال 148ه.ق، بعد از شهادت پدرش، رهبري شيعيان را برعهده گرفت. اختلافي كه بين شيعيان به وجود مي آمد، غالباً ناشي از تعيين امام بعدي بود. كه گاه بنابر دلايل سياسي (وحشت از حاكميت عباسيان) امام عليه السلام براي بسياري از شيعيان خود ناشناخته مي ماند.

شدت اختناق «منصور» درباره «علويان» بويژه امام صادق عليه السلام كه عظمتي فراوان در ميان جامعه كسب كرده بود، موجب سردرگمي برخي از شيعيان نسبت به رهبري آينده شده بود.

بعضي از فرزندان امام صادق عليه السلام داعيه رهبري داشتند و اين موجب پراكندگي شيعيان مي شد. مشكل ديگر آنان، دور بودن از شهرها و محل سكونت بود... با توجه به دلايل فوق، بعد از امام صادق عليه السلام نيز انشعاباتي رخ داد.

اسماعيل بن جعفر بن محمد، كه فرزند بزرگ تر امام صادق عليه السلام بود، بسياري از شيعيان وي را رهبر آينده مي دانستند. وي در حيات پدر، فوت كرد. به طوري كه در روايت آمده است امام صادق عليه السلام اصرار داشتند تا شيعيان با ديدن جنازه او

به مرگش يقين كنند. با وجود اين، عدّه اي بعد از آن حضرت، با داعيه «مهدويت اسماعيل» و بهانه هاي ديگر، فرقه اي به نام «اسماعيليه» در شيعه به وجود آوردند.

شيعيان راستين كساني بودند كه مدعي امامت را با طرح سؤالات خاصي، ارزيابي مي كردند و آن گاه كه در امامت وي به يقين مي رسيدند، او را به وصايت مي پذيرفتند.

هشام بن سالم مي گويد: «همراه مؤمن الطاق در مدينه بودم، مشاهده كرديم كه عده اي در خانه عبداللَّه بن جعفر بن محمد گرد آمده و مسائلي را از او درباره زكات مي پرسند. ما نيز سؤالاتي درباره زكات از وي پرسيديم، ليكن وي جواب صحيحي به ما نداد. آن گاه بيرون آمديم و نمي دانستيم كه از فرقه هاي مرجئه، قدريه، زيديه، معتزله و خوارج چه گروهي را بپذيريم. دراين حال، شيخي را ديديم كه او را نمي شناختيم. فكركرديم جاسوسي از جاسوسان منصور است، ولي برخلاف اين احتمال، او ما را به خانه ابوالحسن موسي بن جعفر برد. هنوز آنجا بوديم كه فضيل و ابوبصير، وارد شده و پرسش هايي نمودند و بر امامت وي يقين حاصل نمودند. آن گاه مردم از هر سو، دسته دسته مي آمدند، به جز گروه عمار ساباطي و شمار اندكي كه عبداللَّه بن جعفر را قبول داشتند.»(100)

هشام بن سالم، عبداللَّه بن ابي يعفور، عمر بن يزيد بياع السابري، محمد بن نعمان، مؤمن طاق، عبيد بن زراره، جميل بن دراج، ابان بن تغلب و هشام بن حكم كه از بزرگان شيعه و اهل علم به شمار مي آمدند، امامت موسي بن جعفرعليه السلام را پذيرفتند.

تنها كساني كه به امامت آن حضرت نگرويدند «عبداللَّه بكير» و «عمار بن موسي ساباطي» بودند.(101)

عصر امام كاظم عليه السلام دوران بسيار سختي براي شيعيان

بود. از مهم ترين قيام هايي كه در اين دوران برعليه خلفاي عباسي صورت گرفت، قيام «حسين بن علي، شهيد فَخ» در زمان حكومت هادي عباسي و جنبش «يحيي و ادريس»، «فرزندان عبداللَّه» در زمان هارون بود.

امامان شيعه به لزوم رعايت «تقيه» پافشاري مي كردند و مي كوشيدند شيعيان را به طور پنهاني اداره نمايند. اين وضعيت موجب گرديد، تاريخ نتواند از حركات سياسي آن ها، ارزشيابي دقيقي به عمل آورد. رهبري اين حركت و ظرافتي كه در هدايت آن به كار برده شد، عامل مهمّ استواري شيعه در تاريخ گرديد.

پيروان غدير در عصر «امام رضاعليه السلام»

مأمون عباسي با طرح «ولايتعهدي» امام رضاعليه السلام ظاهراً توانست بر مشكلات پيروز گردد و شيعيان و علويان را راضي نگه دارد.

شايد اوّلين مرحله نفوذ شيعه در دستگاه عباسي، ماجراي ولايتعهدي امام رضاعليه السلام باشد. هرچند قبلاً «علي بن يقطين» به دستور امام كاظم عليه السلام براي كمك به شيعيان، در دستگاه عباسي باقي ماند.(102)

در اين دوران تشيع در ظاهر رنگ سياسي به خود گرفت. و مأمون اظهار تشيع نمود. در نقلي آمده است: «مأمون پس از آمدن به عراق، سعي كرد امور مملكتي را به كساني كه عقايد شيعي داشتند بسپارد. و بعد از آن كه راضي شد تا از عامه نيز كساني را به مقامي بگمارد، تصميم گرفت تا در كنار هر نفر از عامه، يك نفر شيعي نصب كند».(103)

بعد از مأمون، «معتصم عباسي» و «متوكل» اين شيوه را دگرگون ساختند و به دفاع از «اهل حديث» كه به شدت با «معتزله» و «شيعه» مخالف بودند، پرداختند. متوكّل در دشمني با علويان و شيعيان تا جايي پيش رفت كه دستور خرابي قبر امام حسين عليه السلام را صادر كرد و فرمان داد تا زمين هاي گرداگرد

آن را شخم زده و كشت كنند.(104)

لكن اين حركت ضدّ شيعي دوام نياورد و پس از روي كار آمدن «مقتدر عباسي» زمينه رشد شيعه در بغداد و نقاط ديگر فراهم شد. در اين دوره بسياري از شيعيان برجسته، داراي مشاغل حكومتي و اداري شدند.

شيخ طوسي نقل مي كند: «حكم بن عليا گفت: من فرمانروايي بحرين را داشتم و در آنجا به مال زيادي دست يافتم كه مقداري را انفاق كرده و با مقدار ديگر آن، زمين و... خريدم. پس از آن مدتي خمس آن را نزد امام جوادعليه السلام آوردم... .(105)

حسين بن عبداللَّه نيشابوري، از شيعيان امام جوادعليه السلام، مدتي حكومت سيستان را برعهده داشت.(106)

جريان مشاركت شيعيان امامي، در دستگاه حكومتي، در دوران آخرين امامان عليهم السلام رو به گسترش نهاد. در دوران امام يازدهم عليه السلام و پس از آن در «غيبت صغري شمار فراواني از شيعيان در دستگاه عباسي، شغل هاي مهمي به دست آوردند.

آنچه قابل تأمّل است، عدم مشروعيت بودن خلافت عباسيان و فقط تا سرحدّ وزارت رفتن شيعيان بود.

پس از هارون، محمّد امين به حكومت رسيد و مدت چهارسال و چند ماه حكومت كرد.

ابوالفرج در مقاتل الطالبين مي نويسد: «روش امين در برابر اولاد علي بن ابي طالب عليه السلام بر خلاف گذشتگان بود. علت آن اين بود كه او به فكر خوشگذراني و تهيه وسايل آن بود و پس از آن در بحران جنگ خود با مأمون قرار گرفت، تا اين كه كشته شد».

مأمون برادر خود را كشت و قدرت سياسي را به دست آورد و حدود بيست سال (218 - 198 ه ق) حكومت كرد.

در زمان مأمون، تشيع در اكثر شهرهاي اسلامي نفوذ كرد و اثر آن

در دربار مأمون نيز ظاهر شد، چنان كه فضل بن سهل ذوالرياستين، وزير مأمون و طاهربن الحسن خزاعي فرمانده ارتش وي شيعه بودند.

مأمون وقتي كثرت شيعه را ديد، مي دانست كه حضرت رضاعليه السلام مورد توجّه و محبوب مردم است و مردم از پدر او (هارون) ناراضي هستند و نسبت به حكومت هاي قبلي بني عباس اظهار دشمني مي كنند، ظاهراً روش تفاهم و دوستي با علويان را برگزيد و بدين ترتيب افكار عمومي را متوجه خود ساخت، لذا از دَرِ نفاق و ريا اظهار تشيع نموده، از خلافت، حقانيت، و برتري حضرت علي عليه السلام بر ابوبكر و عمر دفاع مي كرد، و حتي مسأله واگذاري خلافت و سپس ولايتعهدي را مطرح نمود، ولي در حقيقت او هدفي جز حفظ قدرت و تثبيت موقعيت خود نداشت، و سرانجام نيز امام رضاعليه السلام را به وسيله زهر مسموم ساخت. ولي در هر حال همين ملايمت و نرمش ظاهري، موجب فراهم شدن زمينه نسبتاً مناسبي براي ترويج و نشر عقايد شيعه گرديد.

عامل مؤثّر ديگري نيز در اين باره وجود داشت، و آن گسترش و افزايش ترجمه كتب فلسفي و علمي بسيار از زبان يوناني و سرياني و غير آن ها به زبان عربي بود كه به گرايش مسلمانان به علوم عقلي و استدلالي سرعت بخشيد، به ويژه آن كه مأمون نيز معتزلي مذهب بود و به خاطر علاقه مندي به بحث هاي استدلالي، مباحث كلامي در زمينه اديان و مذاهب را آزاد گذاشته بود، و دانشمندان و متكلّمان شيعه از فرصت استفاده كرده، به تبليغ مذهب اهل بيت عليهم السلام همت گماردند.

در عصر معتصم (متوفّاي 227 هجري قمري) نيز تقريباً شرايط سياسي در مورد اهل بيت عليهم

السلام همانند زمان مأمون بود. به ويژه آن كه آن دو نيز به كلام معتزله گرايش داشته و با بحث هاي كلامي و استدلالي موافق بودند. پرسش هاي كلامي و ديني بسياري كه از امام جوادعليه السلام شده است(107) نيز گواه بر اين است كه ارتباط مردم با آن حضرت در عصر معتصم ممنوع نبود، هرچند معتصم در باطن امر نسبت به امام عليه السلام عداوت مي ورزيد و سرانجام نيز دستور قتل او را صادر نمود. پس از شهادت امام، جمعيت انبوهي براي تشيع جنازه آن حضرت اجتماع نمودند. علي رغم اين كه معتصم تصميم داشت آنان را از شركت در مراسم تشييع منع كند، ولي آنان به تصميم وي اعتنا نكرده و شمشير بر دوش بر گرد خانه امام اجتماع نمودند. اين مطلب نيز گواه بر قدرت و كثرت شيعه در آن زمان است.(108)

پيروان غدير در عصر «امام جوادعليه السلام»

در سال 203 هجري قمري امام رضاعليه السلام به شهادت رسيد. تنها فرزند وي امام جوادعليه السلام بيش از هشت سال نداشت، شيعيان از اين جهت در نگراني و اضطراب به سر مي بردند. به نوشته مورّخان، در اين دوران شيعيان به حيرت افتاده و دچار اختلاف گشتند.(109) به همين جهت گروهي از آنان در منزل «عبدالرحمن بن حجّاج» گرد آمدند و ضجّه و ناله سر دادند.(110)

براي شيعيان مسلم بود كه امام رضاعليه السلام فرزند خود جوادعليه السلام را براي جانشيني برگزيده است. ولي خردسالي آن حضرت موجب كاوش بيشتر مردم براي اطمينان خاطر، گرديد.

اضطراب خاطر موجود، سبب شد تا برخي از آن ها به دنبال «عبداللَّه بن موسي»، برادر امام رضاعليه السلام بروند. ولي از آنجا كه حاضر نبودند بدون دليل، امامت كسي را بپذيرند، جمعي از

آن ها، پيش وي سؤالاتي را مطرح كردند و هنگامي كه او را از جواب دادن ناتوان ديدند، وي را ترك كردند.(111) و شمار ديگري نيز به واقفي ها كه بر امام كاظم عليه السلام توقّف كرده بودند پيوستند؛ زيرا طبق نظر نوبختي، آنان بلوغ را يكي از شرايط امامت مي دانستد.(112)

با وجود اين، بيشتر شيعيان به امامت امام جوادعليه السلام گردن نهادند. در ميان آنان كساني، كمي سن امام را به خود امام جوادعليه السلام نيز، گوشزد كردند. آن حضرت در جواب به جانشيني «سليمان عليه السلام» از «داودعليه السلام» اشاره كرد و فرمود: «حضرت سليمان هنگامي كه هنوز كودكي بيش نبود، و گوسفندان را به چرا مي برد، حضرت داوود او را جانشين خود كرد، درحالي كه علماي بني اسرائيل، عمل او را انكار مي كردند.»(113)

«شيعيان امامي» امامت را از جانب خدا مي دانستند، و به همين جهت كمي سن امام نمي توانست خللي در عقيده آنان ايجاد كند.

شيعيان براي اثبات امامت، سؤالاتي را مطرح مي نمودند و موقعي كه احساس مي كردند كه مدعي امامت از عهده پاسخ گويي برمي آيد، (با وجود نصّ به امامتشان) وي را به عنوان امام معصوم مي شناختند و مي پذيرفتند.

شيعيان امامي در سراسر نقاط، بويژه در عراق، مدائن و ايران و... به سر مي بردند.(114) شيعيان علاوه بر ارتباط با امام از طريق وكلاي آن حضرت، در مراسم حج نيز با امام ديدار مي كردند.

بنابه روايتي عده اي از شيعيان امام جوادعليه السلام در مصر مي زيسته اند. در اين روايت، «علي بن اسباط» مي گويد: «قامت امام را به دقّت مي نگريستم تا آن حضرت را براي اصحابمان در مصر بتوانم توصيف كنم.»(115)

در روايت ديگري آمده است: «يك نفر از شيعيان خراسان خدمت امام جوادعليه السلام مشرّف شد.»(116)

روايت ديگري

از «حر بن عثمان همداني» حاكي از آن است كه عده اي از شيعيان «ري» به محضر ايشان شرفياب شدند.(117) و اين دلالت دارد بر اين كه شيعه در ري فراوان بوده است.(118)

قم، يكي از مراكز تشيع در دوران امام جوادعليه السلام بود كه شيعيان آن ارتباط نزديكي با امام عليه السلام داشتند.

احمد بن محمد بن عيسي، كه از وي به عنوان «شيخ القميين» ياد شده است، از اصحاب امام رضا و امام جوادعليهما السلام بوده است و تأليفات زيادي در فقه و حديث، از خود به جاي گذاشته و حتي محضر امام حسن عسكري عليه السلام را درك كرده است.(119)

صالح بن محمد بن سهل، يكي ديگر از اصحاب امام جوادعليه السلام در قم بود كه رسيدگي به امور موقوفات حضرت را در آن شهر عهده دار بود.(120)

به دليل ارتباط امام رضاعليه السلام و سفر ايشان به خراسان، شبكه وكلاي ايشان و روابط بين مردم و امامان، رو به گسترش نهاد.

پيروان غدير در عصر «امام هادي عليه السلام»

در اين قرن، بيشتر شيعيان از كوفه بودند، لقب «كوفي» كه به برخي افراد نسبت داده شده است، بهترين گواه اين مطلب است.

از دوران امام باقر و امام صادق عليهما السلام به بعد، لقب «قمي» در آخر اسم شماري از اصحاب ائمه به چشم مي خورد. اين ها اشعري هاي عرب تباري بودند كه در قم مي زيستند.(121)

در زمان امام هادي عليه السلام، قم مهم ترين مركز تجمّع شيعيان ايران بود و روابط محكمي ميان شيعيان اين شهر و ائمه طاهرين عليهم السلام وجود داشت.

دو شهر «آبه» يا «ساوه» و «كاشان» تحت تأثير تعليمات شيعي قرار داشتند و از بينش شيعي مردم قم پيروي مي كردند. در پاره اي از روايات «محمد بن علي كاشاني» نام برده شده كه از امام هادي عليه السلام

سؤال كرده است.(122)

مردم قم رابطه مالي نيز با امام هادي عليه السلام داشتند، در اين زمينه، از «محمد بن داوود قمي» و «محمد طلحي» ياد شده است كه از قم و شهرهاي اطراف آن، اموال و اخبار درباره وضعيت آن سامان را، به امام عليه السلام مي رسانيدند.(123)

مردم شيعه ديگر شهرهاي ايران نيز با امامان رابطه داشتند، اين درحالي بود كه بيشتر شهرهاي ايران به دليل نفوذ قهرآميز «امويان» و «عباسيان» گرايش هاي «سنّي» داشتند. «ديلم» از اواخر قرن دوم هجري، شيعيان زيادي را در آغوش خود داشت. علاوه بر آن، عده اي از مهاجران «ديلمي»، در عراق نيز به مذهب تشيع گرويده بودند.

در روايتي كه حاوي نامه اي از امام هادي عليه السلام، به وكيل خود در همدان است، اين چنين آمده است: «سفارش شما را به دوستداران خود در همدان كرده ام.»(124)

با به حكومت رسيدن متوكّل (247 - 232 ه ق) شرايط دگرگون، و سخت گيري و كينه توزي آشكار با علويان تجديد شد، و ارتباط با اهل بيت عليهم السلام جرم سياسي به شمار آمد. دستور متوكل در سال 236 هجري قمريبه ويران نمودن قبر امام حسين عليه السلام و منع زيارت آن حضرت مشهور است.(125)

خصومت متوكل، به شيعيان اختصاص نداشت، بلكه وي با فلسفه و كلام و عقل گرايي مخالفت مي ورزيد. جرجي زيدان مي نويسد: از روزي كه متوكّل به خلافت رسيد تا آخرين نفس، در آزار و شكنجه فيلسوفان و طرفداران رأي و قياس و منطق كوشش داشت.(126)

پس از متوكل، حكومت عباسيان گرفتار آشفتگي ها و كشمكش هاي بسيار گرديد، و هر چند گاهي درباريان بر سر كسب قدرت، به جدال و كشتار دست مي زدند، تا زمان معتضد عباسي (279 - 247 ه ق) پنج تن از

حكّام عباسي؛ به نام هاي: منتصر، مستعين، معتز، مهتدي و معتمد به حكومت رسيدند، و با به قدرت رسيدن معتضد (289 - 279 ه ق) بار ديگر دستگاه عباسي اقتدار يافت. چنان كه سيوطي در مورد او نوشته است: «وي را سفّاح ثاني لقب دادند؛ زيرا فرمانروايي بني عباس را تجديد حيات كرد، كه قبل از او از زمان متوكل به بعد، گرفتار اضطراب و فرسودگي و ضعف شده و در آستانه زوال بود».(127)

بنابراين در عداوت و دشمني عباسيان با اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان، جاي ترديد نيست، ولي با توجه به اضطراب و نابساماني حاكم بر دستگاه عباسي در دوره ياد شده، و شورش ها و انقلاب هايي كه در گوشه و كنار سرزمين اسلامي رخ مي داد، شرايط مناسب براي عباسيان در جهت اعمال فشار بيشتر بر علويان فراهم نبود، و آنان نسبت به عصر منصور و هارون، از شرايط بهتري برخوردار بودند.

پيروان غدير در عصر «امام حسن عسكري عليه السلام»

وقتي كه امام رضاعليه السلام به خراسان آمد، سادات علوي، به دلايل گوناگوني به نقاط مختلف كشور پهناور اسلامي ايران مهاجرت كردند. اين مهاجرت از زماني كه فشار و اختناق براي مقابله با علويان و شيعيان، در عراق، شدت گرفت، رو به گسترش نهاد.

شيعيان ناچار شدند به مناطق امن تري كوچ نمايند. سرزمين عرب، به علّت تسلّط روحيات و طرز تفكّر «اموي»، نمي توانست جاي مناسبي براي آنان باشد. اما در شرق، به ويژه در ايران زمينه هاي مناسبي براي اين هدف وجود داشت. به اين جهت بسياري از شيعيان به اين سرزمين سرازير شدند و در شهرهاي دور دست و جداي از هم به زندگي پرداختند.

شيعيان نياز مبرمي به ارتباط با يكديگر داشتند؛ به اين دليل كه

امام حاضر داشتند. و نيازمند حل پرسش هاي ديني و يافتن راه حلي براي مسائل سياسي و اجتماعي بودند. براي رسيدن به اين هدف، از روش هاي مختلف ارتباط؛ از قبيل اعزام افراد خاصي نزد امام عليه السلام و تماس با آن حضرت، در ايام حجّ و در مدينه و نيز مكاتبه، استفاده مي كردند.

نيشابور شيعيان فراواني را در خود جاي داده بود كه ارتباط خوبي با امام عليه السلام داشتند. اصولاً شرق ايران جزو مناطقي است كه در قرن هاي سوم و چهارم، نام شماري از اصحاب و علماي مشهور، در تاريخ آن به چشم مي خورد. يكي از اين شخصيت ها «فضل بن شاذان» است، كه مقام ارجمندي در ميان صحابه ائمه و علماي شيعه داشته است. غير از نيشابور، «بيهق» و «سمرقند» و «طوس» از محل هاي تجمّع شيعيان به شمار مي رفت.

يكي از راه هاي ارتباط مردم با امام و بالعكس، «وكيل» بود. افرادي كه سابقه علمي درخشان و ارتباط استوار با امامان قبلي يا خود آن حضرت داشتند، و مي توانستند از نظر حديث، پشتوانه اي براي شيعيان به شمار آيند، به عنوان «وكيل» انتخاب مي شدند.

ايجاد رابطه به شيوه مذكور، موجب احياي شيعيان و عدم هضم آنان در جامعه «تسنّن» گشت.

آموزه هاي شيعي درقالب «كلام» و «حديث» به تمامي جوامع كوچك و پراكنده و دور؛ از قبيل «سمرقند» و «كشّ» فرستاده مي شد. با وجود دور بودن اين مراكز، بسياري از علماي شيعه از اين مناطق برخاسته اند. فرستادگان و نامه هاي پربار و به موقع ائمه عليهم السلام، اشكالات ناشي از دوري راه را برطرف مي ساخت.

يكي از راه هاي ارتباطي ديگر، فرستادن افرادي از طرف شيعيان به محضر آن حضرت بوده است.

از «جعفر بن شريف جرجاني» نقل شده است: «به زيارت خانه خدا

مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسكري عليه السلام رسيدم، خواستم اموالي را كه دوستان به وسيله من فرستاده بودند، به آن حضرت بدهم. پيش از آن كه بپرسم به چه كسي بدهم، آن حضرت عليه السلام فرمود: آنچه را همراه آورده اي به مبارك، خادم من بسپار.(128)

قم اصلي ترين شهري بود كه انبوهي از شيعيان را در خود جاي داده بود و از زمان امام صادق عليه السلام، به طور مرتب و منظم با امام معصوم عليه السلام رابطه داشته است.

«احمد بن اسحاق بن عبداللَّه اشعري» از جمله شخصيت هاي قمي بود كه با امام حسن عسكري عليه السلام ارتباط داشت. امام حسن عسكري عليه السلام وي را فردي مورد اعتماد معرفي مي كرد.

سيستم «وكالت» در زمينه ايجاد پيوند بين امام و شيعيان، بويژه در اخذ وجوهات شرعي براي ساماندهي امور شيعيان نقش خود را ايفا مي كرد.

در «سامرا»، «بغداد» و «مدائن»، شيعيان آمار قابل توجهي را تشكيل مي دادند.

شايد «سلمان فارسي» اوّلين كسي بود كه سنگ بناي تشيع را در «مدائن» نهاد و «حذيفة بن يمان» بر اين اساس بنايي استوار برافراشت.

كوفه نيز در اين زمان و قبل و بعد آن، خالي از شيعه نبوده است. كوفه يكي از بزرگ ترين شهرهاي شيعه نشين به شمار مي رفت.

پيروان غدير در عصر «امام مهدي (عج)»

برخي از شيعيان قم، (بي خبر از رحلت امام عسكري عليه السلام) براي پرداخت وجوه خويش به سامرا رفتند. كساني آن ها را به پيش «جعفر» بردند. قمي ها، نخست در پي امتحان «جعفر» برآمدند، بدين منظور از وي پرسيدند: آيا از مبلغي كه آورديم اطلاع داري؟ جعفر گفت: تنها خدا از غيب اطلاع دارد. در نتيجه قمي ها از پرداخت پول به وي خودداري نمودند. در آن هنگام شخصي آن ها را به خانه اي هدايت كرد و

در آنجا پس از آن كه مبلغ وجوهات به آن ها گفته شد، پول را به شخصي كه درست گفته بود، تحويل دادند.

جعفر اين موضوع را به «معتمد» گزارش دادند، به دستور او، خانه امام و حتي خانه هاي همسايگان آن حضرت تفتيش مجدد شد... .(129)

حساسيت شديد دستگاه خلافت و تحريكات جعفر براي كنترل امام دوازدهم عليه السلام بود و علاوه بر آن در صورت عدم دسترسي به آن حضرت، دست كم مي توانستند اعلام كنند كه امام حسن عسكري عليه السلام فرزند نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نيز براي اين بود تا به ادعاي خود در اين باره رنگ حقيقت داده و شيعيان را دچار حيرت و سردرگمي سازند.(130)

بر اساس طرح پيش بيني شده، مسأله ولادت آن حضرت، از چشم مردم و حتي بيشتر شيعيان به دور ماند.

فقط برخي از شيعيان مورد اعتماد و عده اي از وكلاي امام حسن عسكري عليه السلام و كساني كه در خانه امام عليه السلام مشغول خدمت بودند، از ولادت حضرت باخبر شدند.

شيخ مفيد از تعدادي اصحاب و خادمان و ياران نزديك امام عسكري عليه السلام روايت كرده است كه آنان موفق به ديدار امام زمان عليه السلام شده اند.

محمد بن اسماعيل بن موسي بن جعفر، حكيمه خاتون (دختر امام جوادعليه السلام)، ابوعلي بن مطهر، عمرو اهوازي وابونصر طريف (خدمتگزار امام) از آن جمله بودند.(131)

به اين ترتيب امام حسن عسكري عليه السلام فرزند خود را به برخي نشان داد و ايشان را جانشين خويش معرفي نمود.

شيخ كليني، از «ضوء بن عِجلي» روايت كرده است كه مردي ايراني از اهالي فارس، به او گفته بود: «به منظور خدمت براي امام عسكري عليه السلام به سامرا رفتم و امام مرا به عنوان مسئول خريد خانه پذيرفت. روزي حضرت

عسكري عليه السلام فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: «هذا صاحبكم». وي اظهار مي كند كه ديگر پس از آن تا رحلت امام، آن كودك را نديده است. او مي افزايد: «در زماني كه وي آن حضرت را ديد حدود دو سال سن داشته است.»(132)

شايد پراهميت ترين ديدار اصحاب و شيعيان امام عسكري عليه السلام با حضرت بقيةاللَّه، زماني بود كه «محمد بن عثمان عمروي» از وكلاي خاص امام زمان(عج)، همراه با چهل نفر ديگر در خدمت امام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: «هذا إمامكم من بعدي وخليفتي عليكم أطيعوه ولا تتفرقوا من بعدي في أديانكم فتهلكوا، أما إنكم لا ترونه بعد يومكم هذا»؛ «اين امام شما پس از من و جانشين من در ميان شما است. از او فرمان ببريد و پس از من در دين خود اختلاف نكنيد كه در اين صورت هلاك مي شويد و پس از اين هرگز او را نخواهيد ديد.»

در ادامه اين روايت آمده است: چند روز پس از آن، امام عسكري عليه السلام رحلت كرد.(133)

بعد از رحلت امام عسكري عليه السلام احتمال ايجاد فرقه هاي انشعابي و افكار ناروا، فراوان بود؛ زيرا تولد و نگهداري و وصايت امام زمان عليه السلام به طور كاملاً محرمانه انجام شده بود و دوران غيبت نيز آغاز شده و تنها پشتوانه نيرومند امامت حضرت حجت(عج)، ميراث عظيم احاديث موجود، درباره اصل مهدويت و پاره اي از لوازم آن و در بخش ديگر، استقرار سيستم ارتباطي قوي و حضور برخي از عناصر سرشناس شيعه، در ميان اصحاب امام عسكري عليه السلام و شيعيان آن حضرت بود.

پيروان غدير در عصر آل بويه، فاطميان و حمدانيان

قرن چهارم و پنجم هجري از نظر شرايط سياسي، از

بهترين دوران شيعه به حساب مي رود؛ زيرا خاندان بويه (477 - 320 ه ق) كه مذهب شيعه داشتند، در دستگاه خلافت عباسي از نفوذ و اقتدار زايدالوصفي برخوردار بودند.

فرزندان بويه به نام هاي: علي، حسن و احمد كه قبلاً در فارس حكومت مي كردند، در زمان «المستكفي» به سال 333 هجري قمري وارد بغداد شده، به مقرّ حكومت راه يافته و مورد تكريم خليفه قرار گرفتند. احمد «معزالدوله»، حسن «ركن الدوله»، و علي «عمادالدوله» لقب يافتند.

معزالدوله كه منصب اميرالأمرايي را داشت، چنان اقتداري را به دست آورد كه حتي براي «مستكفي» حقوق و مقري تعيين كرد. به دستور وي در روز عاشورا بازارها تعطيل و براي امام حسين عليه السلام مراسم سوگواري برپا گرديد، و مراسم عيد غدير با شكوه بسيار انجام شد.

كوتاه سخن آن كه: آل بويه در ترويج مذهب اماميه اثني عشري اهتمام بسيار ورزيدند و در بغداد، مركز حكومت اسلامي، كه قبل از آل بويه مردم پيرو مذهب اهل سنت بودند، با به قدرت رسيدن آنان، مذهب شيعه نشو و نما پيدا كرد و آيين هاي مخصوص شيعيان با شكوه فراوان انجام مي شد.

شيخ مفيد، متكلم نامدار اماميه كه در اين زمان مي زيست، مورد تجليل و تكريم بسيار بود. مسجد «براثا» در منطقه كرخ بغداد، به وي اختصاص داشت، و شيخ مفيد در آن علاوه بر اقامه نماز و موعظه، به تعليم و تدريس مي پرداخت. وي در پرتو موقعيت ويژه اي كه از جنبه هاي علمي و اجتماعي داشت، توانست فرق مختلف شيعه را انسجام بخشيده، آرا و عقايد شيعه را تحكيم و ترويج كند.

خدمات آل بويه به مذهب تشيع اختصاص نداشت، بلكه آنان به ادب و فرهنگ اسلامي

خدمت شايان نمودند. غناوي در كتاب «الادب في ظلّ بني بويه» مي نويسد: «يكي از امتيازات آل بويه بالا رفتن سطح فرهنگ و دانش بود كه خود و وزراي ايشان تأثير بسزايي در اين زمينه داشتند؛ زيرا وزرا هميشه از طبقات نويسندگان و دانشمندان و مبرّز برگزيده مي شدند...آوازه شان در فضا طنين انداز شد، تا آنجا كه دانشمندان و اهل ادب از هر سو به جانب ايشان رو آورده و از توجّه شان برخوردار شدند. در ميدان ادب و فلسفه و دانش، و در سازندگي و به كار انداختن انديشه ها، گوي سبقت را از سروران خود «خلفاي عباسي» ربوده بودند».(134)

در قرن چهارم فاطميان نيز در مصر به قدرت رسيدند و حكومت آنان تا اواخر قرن ششم هجري (567 ه ق) ادامه يافت. حكومت فاطميان بر مبناي دعوت به تشيع پايه گذاري شد و اگرچه آنان دوازده امامي نبوده، پيرو مذهب اسماعيليه بودند، و ميان اين دو مذهب اختلافاتي وجود دارد، ولي در حفظ شعائر تشيع، و نيز فراگرفتن تعاليم اسلامي از طريق خاندان وحي، و تشويق مردم به اين روش، هردو مذهب هماهنگ مي باشند.

سيوطي مي نويسد: «در سال 357 هجري قمري قرامطه بر دمشق استيلا يافتند و بر آن شدند كه مصر را نيز به تصرّف خود درآورند، ولي عبيديون(135) (فاطميون) مالك آن گرديده و دولت رفض (تشيع) در سرزمين هاي مغرب، مصر و عراق، استقرار يافت، و اين بدان جهت بود كه پس از مرگ كافور اخشيدي، حاكم مصر، نظم مصر مختل گرديد. و سربازان در مضيقه مالي قرار گرفتند. گروهي از آنان نامه اي براي المعز لدين اللَّه (فرمانرواي مغرب) نوشته و از او خواستند تا وارد مصر گردد.

وي فرمانده ارتش خود به نام «جوهر» را با هزار سواره عازم مصر نمود و او وارد مصر گرديد. در سال 358 هجري قمري از پوشيدن لباس سياه و خواندن خطبه اي كه بني عباس مي خواندند منع كرد و دستور داد جامه سفيد پوشيده و خطبه زير را بخوانند: «اللّهمّ صلّ علي محمّد المصطفي، وعلي علي المرتضي وعلي فاطمة البتول وعلي الحسن والحسين سبطي الرسول...».

او در سال 359 هجري قمري دستور تأسيس دانشگاه الازهر را صادر كرد و بناي آن به سال 361 هجري قمري پايان يافت. همچنين دستور گفتن «حي علي خيرالعمل» را در اذان صادر نمود. مشابه همين دستور توسط جعفربن فلاح فرماندار دمشق از جانب المعزباللَّه صادر گرديد.(136)

پيروان غدير در عصر حمدانيان و مذاهب شيعه

در قرن چهارم هجري قمري حكومت شيعي ديگري نيز در جهان اسلام پديد آمد، و آن حكومت حمدانيان (391 - 293 ه ق) بود. برجسته ترين زمامدار آل حمدان علي بن عبداللَّه بن حمدان، ملقب به سيف الدوله (303 - 350 ه ق) بود. وي انساني خردمند، دانش دوست و سلحشور بود و بيشتر ايام عمر خود را در جنگ با تجاوزگران رومي به سر برد. در عصر حمدانيان سرزمين سوريه، مانند حلب و اطراف آن، بعلبك و توابعش،جبل عامل و سواحل آن، مملوّ از شيعيان بود، و به ويژه شهر حلب پايگاه علماء شيعه و به خصوص بنوزهره به شمار مي رفت. از كساني كه در تحكيم و نشر مذهب تشيع نقش مهمي ايفا نمود، ابوفراس (متوفّاي 357 ه ق) شاعر نامدار آل حمدان بود، چنان كه قصيده ميميه او از شهرت بسزايي برخوردار است و مطلع آن چنين است:

الحق مهتضم والدين محترم

وفيي ء آل رسول

اللَّه مقتسم(137)

«حقّ غصب شده و دين محترم است و سهم آل فرستاده خدا به تاراج رفته است».

حمدانيان هيچ كس را به پيروي از مذهب شيعه مجبور نكردند، به وسيله مال و مقام نيز نفريفتند، بلكه مردم را به اختيار خود واگذار كرده، تا هرچه را مي پسندند براي خود برگزينند. فقط مبلّغان با اخلاص، حقايق را براي مردم بازگو مي كردند، برعكس اموي ها و عباسي ها و صلاح الدين ايوبي كه مردم را با ارعاب و خشونت به مذهب تسنن فرا مي خواندند.

حمدانيان مردمي روشنفكر و آزاد منش بودند. به همين جهت پايگاه دانشمندان، فلاسفه، ادبا و روشنفكران از همه مذاهب و اديان شدند، تا آنجا كه هنرمندان از روم گريخته و به سوي سيف الدوله مي آمدند.(138)

پيروان غدير در عهد سلجوقيان

در اواسط قرن پنجم هجري قمري دولت مهمي با نام دولت سلجوقي پديد آمد و حكومت سني مذهب بغداد را كه رو به زوال و فنا بود از سقوط نجات داد و از پيشرفت شيعيان در مصر، عراق، شام، فارس و خراسان جلوگيري نمود. حكومت سلجوقيان تا اواخر قرن هفتم هجري استقرار يافت.

حكومت مقتدر ديگري كه در نيمه دوم قرن ششم (565 ه ق) تأسيس گرديد، حكومت ايوبيان به دست سردار نامي صلاح الدين ايوبي بود، كه تا سال (848 ه ق) دوام يافت.(139)

فداكاري هاي صلاح الدين در جنگ با صليبيان در خور تقدير و تحسين است، ولي تعصّب شديد او نسبت به مذهب تسنن و خصومت و عداوت او با مذهب تشيع، نقطه ضعفي بس بزرگ و غير قابل اغماض است. وي پس از استيلاي بر مصر، با فاطميان با خشونت تمام عمل نمود. در كتاب «الازهر في الف عام» آمده است:

«ايوبي ها در مطلق آثار شيعه دخالت كرده و آنان را نابود كردند. صلاح الدين دولت فاطمي را عزل كرد و اقوام خود را در يك شب به منازل آنان وارد نمود و ناله هاي جگرخراش و گريه هاي جانسوز به قدري بلند بود كه مردم فكر خود را از دست داده بودند...».(140)

وي دستور داد روز عاشورا كه بني اميه و حجاج عيد مي گرفتند، مجدداً عيد باشد و «حي علي خيرالعمل» را از اذان برداشت و در سخت گيري با شيعيان تا آنجا پيش رفت كه دستور داد: گواهي كسي بايد قبول شود كه معتقد به يكي از مذاهب چهارگانه اهل سنت باشد، و كسي حق سخنراني يا تدريس را داشت كه پيرو آن مذهب باشد و حتي كتابخانه هاي بزرگي را كه فاطميان تأسيس كرده بودند و كتاب هاي نفيسي در فنون مختلف در آن ها گردآوري شده بود، به دست وي متلاشي گرديد و در نتيجه اين روش خصمانه، مذهب تشيع در مصر فراموش گرديد.(141)

پيروان غدير در عصر حكومت مغول

دولت مغول در سال 650 هجري قمري توسط هولاكوخان در ايران تأسيس و به سال 736 هجري قمري با مرگ سلطان ابوسعيد پايان يافت.

هولاكوخان در دومين حمله خود به عراق، حكومت بني عباس را برانداخت، و همه مذاهب را در انجام مراسم مذهبي و ترويج تعاليم آنان آزاد ساخت و دانشمندان را تكريم نمود. به عبارت ديگر قتل و غارت هايي كه هولاكوخان به آن دست مي زد، انگيزه ديني نداشت. بدين جهت در مناطقي كه به تصرف او درمي آمد اديان مختلف از آزادي يكسان برخوردار بودند.

در اين كه آيا هولاكوخان به دين اسلام تشرّف يافت يانه، اختلاف است. هرچند برخي حتي تشيع او را مسلم دانستند،

ولي قدر مسلّم اين است كه چهارتن از سلاطين مغول به نام هاي: نكواداربن هولاكو (احمد)، غازان خان (محمود)، نيقولاوس (سلطان محمد خدابنده) و بهادرخان، اسلام آوردند. حكومت احمد چندان برجاي نماند و در مورد «غازان خان» نيز شواهد تاريخي بر تشيع او دلالت دارد. سلطان محمد خدابنده در آغاز، پيرو مذهب حنفي بود، ولي چون نظام الدين عبدالملك شافعي كه اعلم دانشمندان اهل سنت در آن زمان بود از طرف وي به عنوان قاضي القضات منسوب گرديد و او در مناظره با علماء حنفي غالب شد، سلطان، مذهب شافعي را برگزيد.

سرانجام پس از مناظره اي كه ميان علامه حلّي (متوفاي 726 ه .ق) و نظام الدين واقع شد و علامه بر وي غالب گرديد، سرانجام سلطان خدابنده آيين شيعه را انتخاب كرد و دستور داد تا سرتاسر قلمرو فرمانروايي او مراسم مذهب اماميه اجرا گردد. به درخواست وي علامه حلي كتاب معروف خود «نهج الحق و كشف الصدق» را تأليف نمود. و پس از وي فرزندش بهادرخان، آخرين سلطان مغول پيرو آيين شيعه بود.

در قرن هفتم و هشتم هجري قمري در عصر سلاطين مغول دانشمندان بزرگي از شيعه ظهور كردند كه از آن جمله: محقّق حلّي صاحب شرايع (متوفاي 676)، يحيي بن سعيد (متوفاي 689)، مؤلّف كتاب «الجامع الشرايع»، علامه حلّي (متوفاي 726) پدرش سديد الدين حلّي، فرزندش فخرالمحققين (متوفاي 771)، سيد رضي الدين طاووس (متوفاي 664)، سيد قياس الدين بن طاووس (متوفاي 693)، ابن ميثم بحراني (متوفاي 679 يا 699)، خواجه نصيرالدين طوسي (متوفاي 672)، قطب الدين رازي (متوفاي 766) و ديگران مي باشند.

موضوع جالب توجه در اين دوره، پيدايي «مدرسه سيار» است كه به پيشنهاد

علامه حلّي و توسط سلطان خدابنده تأسيس گرديد. داستان او اين است كه عادت سلاطين مغول بر اين بود كه در فصل گرما، در مراغه و سلطانيه و در فصل سرما در بغداد اقامت مي گزيدند، و از طرفي سلطان خدابنده در سفر و حضر علماي بزرگ را با خود همراه مي داشت و چون به علامه حلّي علاقه فراوان داشت، به وي پيشنهاد كرد كه با او همراه باشد.ردّ اين پيشنهاد از طرف علامه مصلحت نبود؛ زيرا ممكن بود مخالفان و حسد ورزان نسبت به علامه اين عمل را به گونه اي نادرست تفسير نموده و عليه او استفاده نمايند، و از طرفي علامه نمي خواست به طور در بست در اختيار سلطان قرار گرفته و از فعاليت علمي بازماند، بدين جهت پيشنهاد تأسيس «مدرسه سيار» را مطرح كرد كه مورد قبول سلطان قرار گرفت و بدين وسيله علامه حلّي توانست به نشر عقايد و معارف اماميه و تربيت شاگردان بسياري همّت گمارد.(142)

پيروان غدير در عصر صفويان و عثمانيان

شيعه از نظر شرايط سياسي تا قرن دهم هجري تقريباً همان وضع پيشين (دوران ايوبيان و سلجوقيان) را داشت. ولي در طليعه اين قرن، دولت صفويه توسط شاه اسماعيل اوّل تأسيس گرديد، و مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمي پذيرفته شد.

ايران در آن هنگام به صورت ملوك الطوايفي اداره مي شد و هر بخشي را امير، وزير، خان و بزرگ قبيله اي به دست گرفته و بر آنجا فرمانروايي مي كرد. هنوز از عمر اسماعيل، چهارده سال بيش نگذشته بود كه از مريدان و پيروان پدرش ارتشي تشكيل داد و به انديشه يكپارچگي ايران، از اردبيل قيام كرد و مناطق مختلف را يكي پس از ديگري فتح كرد

و آيين ملوك الطوايفي را برانداخت، و ايران قطعه قطعه را به شكل يك كشور منسجم درآورد و در تمام قلمرو حكومت خود مذهب شيعه را رسميت داد.

پس از درگذشت وي (سال 930 هجري) پادشاهان ديگر صفوي تا اواسط قرن دوازدهم هجري (1148ه ق) حكومت كردند و همگي رسميت مذهب شيعه را تأييد و تثبيت نمودند و به ترويج آن همّت گماردند.

مراكز ديني مانند مساجد، مدارس علمي، و حسينيه هاي بسيار ساختند، و به تعمير و توسعه مشاهد مشرّفه اقدام نمودند. عامل اين اقدامات، علاوه بر جاذبه فطري و ديني و معنوي، نفوذ علماء بزرگي نظير شيخ بهايي و ميرداماد در دربار صفويان بود كه آنان را به تعظيم شعاير ديني و پرورش دانشمندان بزرگ علوم مختلف، تشويق مي كردند. از مشاهير علماي اين دوره مي توان ميرداماد، محقق كركي، شيخ بهايي و پدرش شيخ حسين عبدالصمد، صدرالمتألهين، علامه مجلسي، محقق اردبيلي، ملاعبداللَّه يزدي و فيض كاشاني و... را نام برد.(143)

در اين دوران دولت عثماني نيز بر بخش وسيعي از سرزمين هاي اسلامي حكومت مي كرد و نسبت به مذاهب اهل سنت، متعصّب بود و با شيعيان خصومت مي ورزيد، تا آنجا كه با گروهي از روحاني نما امضا گرفت كه شيعيان از اسلام خارج بوده و قتل آنان واجب است.

سلطان سليم در آناطول چهل هزار يا هفتاد هزار نفر را به جرم شيعه بودن كشت. در حلب به دنبال فتواي شيخ نوح حنفي، به كفر و وجوب قتل شيعه، ده ها هزار شيعه كشته شدند و مابقي فرار كردند، و حتي يك نفر شيعه در حلب نماند؛ در صورتي كه در ابتداي دولت حمداني ها، تشيع در حلب كاملاً رسوخ كرده و

منتشر شده بود و حلب جايگاه دانشمندان بزرگي در فقه، امثال آل ابو زهره و آل ابو جراده و...بود كه نام آنان در كتاب «أمل الآمل» ثبت است.

از علماء بزرگ اماميه كه به دست عثماني ها به شهادت رسيد، شهيد ثاني است.

عثماني ها شيعيان را از دستگاه دولتي اخراج كردند و آنان را از انجام وظايف اختصاصي ديني بازداشتند و در شهرهاي شام و مكان هايي كه اقلّيت هاي شيعي زندگي مي كردند مانع انجام اعمال ديني شدند. اين جريان ها و مصايب، چهار قرن (1198 - 1516) ميلادي ادامه داشت.(144)

پس از آن نيز تقريباً همين شرايط سياسي براي شيعيان ادامه يافت. در ايران مذهب تشيع به عنوان دين رسمي شناخته شد و جدال و نزاع مذهبي رخ نداد، ولي در ساير ممالك اسلامي كه دولت هاي غيرشيعي حكومت مي كرد و به ويژه در مناطقي كه وهابيون نفوذ كلمه داشتند، شيعيان از شرايط سياسي مطلوبي برخوردار نبودند، ولي پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و رهنمودها و سياست هاي حكيمانه بنيانگذار انقلاب اسلامي حضرت امام خميني قدس سره حقايق بسياري را در مورد مذهب و عقايد شيعه روشن كرد؛ به گونه اي كه شمار طرفداران و هواداران آن افزايش يافت؛ گرچه ايادي استعمار در گوشه و كنار اسلام همچنان به سياست تفرقه افكني و جوّ عداوت و اختلاف ادامه مي دهند.

پي نوشت ها

1) ابي حاتم رازي، حاضر العالم اسلامي، ج 1، ص 188.

2) تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 364.

3) خطط الشام، ج 5، ص 251.

4) پيشين.

5) النظم الاسلامية، ص 96.

6) روح التشيع، ص 20.

7) احتجاج، طبرسي، ص 65 و 66.

8) الغدير، ج 2، ص 34.

9) السلافة في امر الخلافة، شيخ مراغي

10) همان.

11) كتاب سليم بن قيس هلالي، ج 2، ص

658.

12) طبقات ابن سعد ج 2 ص 38.

13) اثبات الوصية، مسعودي، ص 121.

14) مسند احمد، ج 1، ص 55؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 466؛ تاريخ ابن اثير، ج 2، ص 124 و... .

15) تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 156.

16) اسدالغابة، ابن اثير، ج 1، ص 53.

17) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 103.

18) همان، ج 2، ص 114.

19) انساب الاشراف، ج 1، ص 591.

20) شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 5.

21) الفصول المهمة، ص 180.

22) حليةالاولياء، ج 1، ص 252.

23) پيشين، ص 403.

24) اسدالغابة، ج 1، ص 656.

25) اسدالغابة، ترجمه بلال.

26) صحيح بخاري، ج 4، ص 504، كتاب الخمس و كتاب الفرائض، ج 1، ص 551، ح 3093.

27) همان، ج 5، ص 252، ح 704.

28) صحيح بخاري، ج 5، ص 177.

29) شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 280.

30) همان، ج 6، ص 50.

31) صحيح مسلم، ج 3، ص 1380، ح 1759.

32) السيرة الحلبية، ج 3، ص 361.

33) اهل البيت عليهم السلام، توفيق ابو علم، ص 184.

34) السقيفة و فدك، ص 145.

35) تأويل مختلف الحديث، ص 300.

36) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 133؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 135.

37) شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 53.

38) الاخبارالطوال، ص 175؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 164؛ مروج الذهب، ج 1، ص 435.

39) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 316.

40) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 173.

41) انساب الاشراف، ج 2، ص 118.

42) همان، ج 2، ص 170.

43) انساب الاشراف، ج 5، ص 49؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 239.

44) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 178.

45) المعيار والموازنة، ص 51.

46) وقعه صفين، ص 7.

47) همان، ج 1، ص 144.

48) پيشين، ج 1، ص 147.

49) شرح

ابن ابي الحديد، ج 1، ص 281.

50) بلاغات النساء، ص 67.

51) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 149.

52) تاريخ طبري، ج 5، ص 63؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 348.

53) تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 108؛ وقعة صفين، ص 118.

54) الوافدات من النساء علي معاويه، ص 41.

55) ر.ك. الاغاني، ج 15، ص 44؛ تاريخ ابن عساكر، ج 10، ص 152؛ الاستيعاب، ج 1/65؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 134؛ الكامل، ج 2، ص 425.

56) تاريخ طبري، ج 5، ص 139؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 425؛ تاريخ دمشق، ج 10، ص 152؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 356.

57) العقدالفريد، ج 5، ص 11.

58) مروج الذهب، ج 3، ص 22.

59) شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 116 - 121.

60) همان، ج 11، ص 44 - 45.

61) كامل ابن اثير، ج 2، ص 231.

62) شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44.

63) الفتوح، ج 4، ص 203.

64) المحبر، ص 479.

65) مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 88.

66) همان.

67) مروج الذهب، ج 3، ص 3، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 642.

68) سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 34.

69) شذرات الذهب، ج 1، ص 91.

70) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 294.

71) همان، ج 11، ص 44.

72) همان.

73) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 216 و تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 190 و مروج الذهب، ج 3، ص 64.

74) تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 192

75) همان.

76) مقتل ابي مخنف، ص 15.

77) تاريخ طبري، ج 3، ص 270، كامل ابن اثير، ج 2، ص 530.

78) ابصارالعين، ص 66

79) ر.ك: قاموس الرجال، تستري؛ ابصار العين في انصار الحسين عليه السلام؛ ذخيرة الدارين فيما يتعلّق بالحسين و اصحابه؛ معالي السبطين؛ پيشواي شهيدان؛ نفس المهموم؛

تاريخ طبري؛ و ... .

80) ر.ك: پيشين.

81) ر.ك: پيشين.

82) العقد الفريد، ج 2، ص 230، جهاد الشيعه، ص 27

83) تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 194

84) شرح ابن ابي الحديد؛ ج 3، ص 15.

85) شرح ابن ابي الحديد.

86) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 219 و تهذيب الكمال، ج 20، ص 399.

87) الشيعة والحاكمون، ص 95.

88) شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 149.

89) سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 321.

90) دراسات وبحوث في التاريخ والاسلام، ج 1، ص 61.

91) الامام الصادق، ابوزهره، ص 111.

92) شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 104.

93) شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 595.

94) مختصر تاريخ دمشق، ج 23، ص 83.

95) تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 261.

96) الشيعه و الحاكمون، محمد جواد مغنية، ص 149.

97) ر. ك: تاريخ مسعودي، ج 3، ص 31،تاريخ ابن اثير، ج 4، ص 275.

98) بحارالانوار، ج 47.

99) اعيان الشيعه، ج 1، ص 29.

100) كافي، ج 1، ص 351.

101) فرق الشيعه، ص 79.

102) بحارالانوار، ج 48، ص 136.

103) تاريخ تشيع در ايران، ص 169.

104) مقاتل الطالبيين، ص 478.

105) استبصار، ج 2، ص 58.

106) كافي، ج 5، ص 111.

107) رجوع شود به كتاب احتجاج طبرسي.

108) تاريخ الشيعة، ص 57.

109) دلائل الامامه، ص 204.

110) عيون المعجزات، ص 119.

111) مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 429 و مسند الامام الجواد، ص 29.

112) فرق الشيعة، ص 88

113) الكافي، ج 1، ص 383.

114) الغيبة، طوسي، ص 212

115) الكافي، ج 1، ص 384.

116) الثاقب في المناقب، ص 208.

117) همان كتاب.

118) تاريخ تشيع در ايران، ص 265.

119) مسند الامام الجواد، ص 265.

120) تهذيب، ج 4، ص 140.

121) تاريخ تشيع در ايران، ج 1، بحث قم، پايگاه تشيع در ايران.

122) كافي، ج 1، ص 102 وتوحيد، صدوق، ص 101.

123) مشارق الانوار، ص

10 و مسند الامام الهادي، ص 45.

124) رجال كشي،ص 610.

125) ر. ك: تاريخ الخلفاء، ص 437.

126) تاريخ تمدن اسلامي، جرجي زيدان، ص 587.

127) تاريخ الخلفاء، ص 369، و نيز ر. ك: تاريخ تمدن اسلامي، ص 814 - 820.

128) كشف الغمّة، ج 2، ص 427.

129) كمال الدين، ص 473.

130) الغيبه، طوسي، ص 132.

131) الارشاد، ص 35 وينابيع الموده، 461.

132) الكافي، ج 1، ص 514.

133) منتخب الاثر، ص 355 وينابيع المودّه، ص 460 والغيبه، طوسي، ص 217.

134) ر. ك: تاريخ الشيعة، ص 206 - 213؛ الشيعة و التشيع، ص 148 - 159؛ شيعه در اسلام علامه طباطبايي، ص 29 - 30؛ فلاسفةالشيعة، شيخ عبداللَّه نعمة، ص 156 - 119.

135) فاطميون را«عبيديون» مي نامند كه منسوب به عبيداللَّه بن مهدي نخستين خليفه فاطمي است. وي در سال (296) هجري به حكومت رسيد.

136) تاريخ الخلفاء، ص 401 - 402.

137) تاريخ الشيعه، ص 139 - 141.

138) الشيعة و التشيع، ص 177 - 188.

139) تاريخ تمدن اسلامي، ص 822 - 825.

140) الأزهر في الف عام، خفاجي، ج 1، ص 58.

141) تاريخ الشيعة، ص 192 - 194؛ الشيعة و الحاكمون، ص 190 - 193 به نقل از خطط مقريزي، ج 2 و 3، الازهر في الف عام، ج 1؛ تاريخ ابن اثير، ج 9؛ أعيان الشيعه، ج 1.

142) ر. ك: تاريخ الشيعة، ص 214 - 219، مقدمه كتاب الالفين، سيدمهدي خرسان.

143) تاريخ الشيعة، ص 220-224؛ شيعه دراسلام، ص 31، الشيعه و التشيع، ص 190-198.

144) الشيعة و الحاكمون، ص 194 - 197.

حديث غدير و جانشين حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: حديث غدير و جانشين حضرت محمد(ص )/ از هيئت تحريريه موسسه در راه حق .

مشخصات نشر: قم : موسسه در راه حق ، [13].

مشخصات ظاهري: 12 ص .؛ 5/11 x16س م .

فروست: انتشارات

در راه حق ؛ 7/4.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس .

موضوع: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت

موضوع: غدير خم

شناسه افزوده: موسسه در راه حق

رده بندي كنگره: BP223/5 /ح4 1300ي

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: م 80-4518

پيامبر با خانه خدا وداع مي كند

سال دهم هجرت است، و موسم حج. بيابان حجاز شاهد جمعيّت انبوهي است كه همه، با يك شعار به سوي يك هدف گام بر مي دارند.

امسال، منظره ي حج، شور و هيجان ديگري دارد و مسلمانان با اشتياق و شتاب، منزل هاي بين راه را، پشت سر مي گذارند و خود را به مكّه مي رسانند.

طنين پر تپش لبيك … لبيك، از بيابان مكّه به گوش مي رسد، قافله ها يكي پس از ديگري به شهر نزديك مي شوند و حاجيان بالباس احرام، يك رنگ، يك نواخت، غبارآلود و اشك ريزان، خود را به حرم امن پروردگار مي رسانند و به گرد خانه اي كه به دست قهرمان توحيد، ابراهيم خليل بنا شده است طواف مي كنند. فريد وجدي، حاجيان سال دهم هجرت را 90 هزار مي نويسد [1] ولي تا 124000 هم گفته شده است [2].

پيامبر اسلام، نگاه مي كند: مسجدالحرام از اجتماع مسلمانان موج مي زند و همه به حكم «انما المؤمنون اخوة» برادروار و فرشته صفت مشغول نيايشند.

پيامبر خوشحال است كه توانسته چنين قدم بزرگي بردارد و به بهترين وجه رسالت خود را بگزارد.

ولي هاله يي از غم و اضطراب، گاه و بيگاه چهره ي پيغمبراكرم صلي الله عليه وآله را فرا مي گيرد و شادي را در كامش ناگوار مي سازد.

او مي ترسد پس از مرگ، اين اجتماع از هم بگسلد و روح برادري و وحدت از ميانشان رخت بربندد و دوباره به قهقرا برگردند.

پيامبر اسلام خوب مي داند كه امّت اسلام، به راهبري امام عادل و

عالم نياز شديد دارد و در غير اين صورت، زحمات گرانبها و چندين ساله ي او به هدر خواهد رفت.

به همين جهت، آن حضرت در مسافرت ها و جنگها كه از مدينه بيرون مي رفت هر چند هم مدّت مسافرت كوتاه بود، زمام امور را به دست شخصي امين و با كفايت مي سپرد و مردم مدينه را بدون سرپرست نمي گذاشت [3].

بنابراين چگونه مي توان تصور كرد كه پيامبر دلسوز و مهربان ما، زمام امور امت عظيم اسلامي را پس از درگذشت خود، به دست حوادث سپرده باشد.

و باز خوب مي داند كه اين مقام، شايسته ي كيست و لباس خلافت، به قامت رسا و لايق چه انساني بريده و دوخته شده است.

او همان است كه در حضور عده ي زيادي از بزرگان قريش و بستگان پيامبر كه به خاطر دعوت به اسلام، گرد آمده بودند، به جانشيني آن حضرت منصوب گرديد [4].

او مردي پاك و خداپرست بود و لحظه يي به خدا شرك نياورده و به بت سجده نكرده است.

او در راه پيشرفت دين مبين اسلام، سربازي فداكار است، كانون علمش از سرچشمه ي دانش رسول خداست، دادرسيش، عالي ترين قضاوت به شمار مي آيد [5].

او ديده و شناخته شده است، او علي، فرزند ابوطالب است.

فريضه ي حج، به پايان رسيد و مردم به سوي شهرهاي خود حركت مي كردند كه ناگهان صداي «مناديان» پيامبر، در صحراي حجاز، طنين افكند و مسلمانان را دستور توقف داد، زيرا فرشته ي وحي به رسول خدا نازل شده و اين آيه را ابلاغ كرده بود:

«اي پيامبر! آنچه به سوي تو از پروردگارت فرود آمده است، به مردم ابلاغ كن و اگر كوتاهي كني، رسالت او را نرسانده يي و خداوند ترا از شرّ مردم نگهداري مي كند». [6].

موضوعي

كه خداوند، پيامبرش را با لحني تند مخاطب ساخته بود، چيزي جز اعلام رسمي خلافت علي عليه السلام نبود كه پيامبر از آن خودداري مي كرد، زيرا مي ترسيد موجب اختلاف و شكاف در ميان مسلمين گردد و منتظر زمينه ي مساعدي بود تا آن را اظهار كند، و پس از نزول اين آيه دانست كه اكنون موقع آن است، لذا مردم را در نقطه يي از آن بيابان سوزان و خالي از آب و آبادي به نام «غديرخم» نگه داشت، تا روح اسلام يعني مسأله ي خلافت و جانشيني را كاملاً روشن سازد.

مردم نمي دانستند كه چرا اين دستور صادر شده و چه موضوع مهمي پيش آمده است ولي طولي نكشيد كه نماز جماعت اعلام گرديد و پس از اداي فريضه ي ظهر، انبوه جمعيّت قيافه ي جذّاب و آسماني پيامبراسلام صلي الله عليه وآله را برفراز منبر بلندي كه از «جهازشترها» درست شده بود، مشاهده كردند.

سكوتي عميق حكمفرما بود … در اين موقع سكوت صحراي حجاز را كلمات پر مغز و جالب پيامبر شكست و پس از ستايش پروردگار، خبر جانگداز در گذشت زودرس خود را اعلام كرد و آنگاه فرمود:

مردم! من براي شما چگونه پيامبري بودم؟

همه يكصدا گفتند: يا رسول اللّه، از پند و اندرز ما فرو نگذاشتي و از موعظه و تربيت ما، غفلت ننمودي، خدا تو را پاداش نيكو دهد.

… پيامبر فرمود: كتاب خدا و پيشوايان معصوم بعد از من، دوش به دوش هم راهبر شما هستند و شمابايد كاملاً پيرو آنها باشيد تا گمراه نشويد.

آنگاه دست علي عليه السلام را برافراشت، به طوري كه همه ي حاضران او را ديدند سپس فرمود:

مردم! چه كسي به مؤمنان از خودشان سزاوارترست و بر آنان

ولايت و سرپرستي دارد.

مردم گفتند: خدا و رسولش داناترند.

پيامبرصلي الله عليه وآله: خدا مولاي من است و من مولاي مؤمنان و به آنان از خودشان سزاوارترم. آنگاه بدون فاصله و تأمل فرمود: به هر كه مولا منم و سمت ولايت و سرپرستي بر او دارم، علي عليه السلام هم بعد از من همين منصب را دارد … من كنت مولاه فهذا علي مولاه … واين جمله را سه بارتكراركرد؛ و در پايان سخنان خود فرمود اين حقيقت را حاضران به ديگران برسانند.

جمعيت، هنوز پراكنده نشده بود كه اين آيه نازل شد: امروز دين شما را كامل گردانيدم، و نعمت خويش را بر شما تمام كردم، و به اين كه اسلام دينتان باشد، راضي گشتم [7].

پس از پايان مراسم رسمي تعيين جانشين، مردم از دور و نزديك بر يكديگر سبقت مي گرفتند تا به حضرت علي عليه السلام به عنوان جانشين پيغمبراسلام تبريك بگويند.

اولين كسي كه آمد و خلافت را به علي عليه السلام تبريك گفت «ابوبكر» و سپس «عمر» بود آنها در حالي كه اين كلمات را مي گفتند از اميرالمؤمنين علي عليه السلام جدا شدند:

«خوشا به حال تو اي پسرابي طالب كه مولاي من و هر مرد و زن باايمان شده اي» [8].

راويان حديث غدير

در حقيقت راويان حديث غدير، متجاوز از 120000 نفر مي باشند، زيرا تمام حاضرين در غدير، طبق دستور پيامبر اسلام كه فرمود به ديگران اطلاع دهيد حديث غدير و مسأله ي جانشيني علي عليه السلام را به عنوان مهمترين حادثه ي سفر، تلقي و براي ديگران بيان كردند [9]. و به همين جهت بود كه خاطره ي غدير در مجامع عمومي مسلمانان هر چند يكبار تازه مي شد.

تقريباً 25 سال پس از روز غدير يعني زماني كه بسياري از

صحابه ي رسول خدا از دنيا رفته و عده ي معدودي از آنها باقي مانده بودند؛ علي عليه السلام از مردم خواست هر كس روز غدير حاضر بوده است و حديث غدير را از دهان مبارك پيامبر شنيده است، شهادت دهد. في المجلس 30 نفر، برخاستند و حديث غدير را نقل كردند [10].

امام حسين عليه السلام، يك سال پيش از مرگ معاويه، يعني سال 58 يا 59 هجري، بني هاشم و انصار و ساير حاجيان را در سرزمين «مني» جمع كرد و پس از جملاتي گفت: شما را به خدا سوگند آيا مي دانيد كه رسول خداصلي الله عليه وآله در روز غدير علي عليه السلام را براي ولايت - و رهبري امت اسلام - بگماشت و دستور داد اين موضوع را حاضر به غايب برساند؟

… همه گفتند: آري [11].

دانشمندان اهل تسنن نام 110 نفر از اصحاب پيامبر كه اين ها حديث را از پيامبر اكرم شنيده و براي ديگران بازگو كرده اند؛ در كتابهاي معتبر خود يادآوري كرده اند [12] و عده يي از دانشمندان نيز در پيرامون حديث و حادثه غدير كتاب ويژه يي نوشته اند [13].

معناي حديث غدير

شواهدي كه در دست است روشن مي كند منظور از كلمه ي «مولي» و «ولي» همان جانشين و سرپرست امّت اسلامي است و با معناي ديگر نمي سازد اينك به نكات زير توجه فرماييد:

1 - دانستيم كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله از مطرح كردن حديث غدير بيم داشت و تا فرمان صريح و شديد از طرف خدا صادر نشد، آن را اعلام نداشت.

آيا مي توان گفت منظور از حديث غدير، تذكر دوستي علي عليه السلام بوده است؟ اگر هدف اين بود، اعلام آن ترسي نداشت و اجتماع مسلمانان از هم پاشيده نمي شد.پس بايد

منظور همان مسأله ي خلافت و جانشيني باشد كه بيم آن مي رفت يادآوري آن موجب سركشي و طغيان سودجويان گردد.

2 - پيامبر اكرم، پيش از آنكه جمله ي «من كنت مولاه فعلي مولاه» را بگويد، از مردم اعتراف گرفت كه خود، نسبت به آنان سزاوارتر است و مقام سرپرستي و زمامداري دارد، آنگاه همان مقام را براي علي عليه السلام قرار داد و بلافاصله فرمود:

هركس كه من مولي و سرپرست او هستم، علي عليه السلام مولا و سرپرست اوست.

3 - حسان بن ثابت، واقعه ي غدير را با اجازه ي پيامبر به شعر درآورد و انتشار داد و مورد تأييد آن حضرت قرار گرفت. در اشعار حسان به مقام خلافت و امامت علي عليه السلام تصريح شده است و هيچ كس از آن جمعيت انبوه به حسان اعتراض نكرد كه چرا كلمه ي «مولي» را غلط معني كردي بلكه مورد تشويق و تأييد قرار گرفت و اينك قسمتي از آن:

فقال له قم يا علي فانني

رضيتك من بعدي اماما وهاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليّه

فكونوله اتباع صدق [14] مواليا

يعني: (آنگاه كه پيامبر اسلام به ولايت و رياست ديني و الهي از مردم اعتراف گرفت) به علي عليه السلام فرمود:

برخيز، اي علي، كه من به امامت و رهبري تو پس از خودم رضايت دارم؛ پس هر كس كه من مولي و رئيس ديني و الهي او هستم اين علي هم مولي و سرپرست او است، پس همگي از پيروان راستين و صميمي علي عليه السلام باشيد.

4- پيامبرصلي الله عليه وآله پس از برگزاري مراسم غدير با حضرت علي عليه السلام در خيمه اي نشست و دستور داد كه مسلمانان و حتي زنان خودش به علي عليه السلام تبريك بگويند و با او بيعت

كنند و به او به عنوان اميرالمؤمنين سلام دهند [15]. بديهي است اين مراسم فقط بامسأله ي خلافت و رسيدن او به مقام امامت و امارت مناسبت دارد.

5 - پيامبرصلي الله عليه وآله دوبار فرمود: هنيئوني، يعني به من تبريك بگوييد، چون خداوند مرا به نبوّت و پيامبري و خاندانم را به امامت اختصاص داد [16].

با ذكر اين شواهد هيچ گونه ابهامي در مورد حديث غديرباقي نخواهد ماند.

پاورقي

[1] دائرة المعارف فريد وجدي، ج 3، ص 542.

[2] الغدير، ج 1، ص 9.

[3] كامل ابن اثير، ص 242 و 278 و 216.

[4] تاريخ طبري، ج 3، ص 1173 - 1171.

[5] فضائل الخمسه - چاپ دارالكتب الاسلاميه، ج 1،ص186-178.

[6] سوره ي مائده، آيه ي 67.

[7] اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً (سوره ي مائده، آيه ي 3).

[8] الغدير، ج 1، ص 9 - 11.

[9] الغدير، ج 1، ص 60 - 61.

[10] الغدير، ج 1، ص 166-174.

[11] الغدير، ج 1، ص 198 - 199.

[12] الغدير، ج 1، ص 14 - 61.

[13] در جلد اوّل الغدير، ص (152 - 157)، 26 نفر از آنان را ذكر مي كند.

[14] الغدير، ج 2، ص 34 - 41.

[15] الغدير، ج 1، ص 270 - 271.

[16] لغدير، ج 1، ص 274.

همراه با غدير (كودكان)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: هديه عيد غدير/رضا رهنما

مشخصات نشر: [بي جا]: سيد مرتضي شجاعي، 1368 = 1409.

مشخصات ظاهري: 24ص.

وضعيت فهرست نويسي: در انتظار فهرست نويسي (اطلاعات ثبت)

شماره كتابشناسي ملي: 2004104

هديه عيد غدير

هديه عيد غدير

شعر: مهدي وحيدي صدر

بيت العباس (عليه السلام) كربلائي هاي اصفهان

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

ذِكْرُ عَليٍّ عِبادَةٌ

ياد كردن علي عليه السّلام عبادت است.

الجامع الصغير: ج 1، ص 665، ح 4332

كنزالعمال: ج 11، ص 601، ح 32894

از علي بگو

چونكه يار ماست

((يا علي مدد))

هم شعار ماست

مهر او فقط

از ولايت است

نام و ياد او

يك عبادت است

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

خُلِقْتَ أنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ

من و علي عليه السّلام از يك نور آفريده شده ايم.

خصال ص 31، ح 108

ينابيع المودة ج 2، ص 308، ح 880

گفته آن پيمبرم

بهترينِ انبياء

خلقت عليّ و من

بوده از خداي ما

گفته او خدا يكي

قلب مهربان يكي

گفته او علي و من

بوده نورمان يكي

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

أنَا وَ عَلِيٌّ اَبَوا هذِهِ الأُمَّةِ

من و علي عليه السّلام دو پدر براي اين امّت هستيم.

علل الشرايع، ج 1، ص 127، ح 2

ينابيع المودة ج 1، ص 370، ح 4

بدان چه گفته مصطفي

به مؤمنان با خدا

به بنده هاي زنده دل

به پيروان مرتضي

پيمبر و وليّ حق

چراغ راه ملّتيم

بدان عليّ و من دو تا

پدر براي امّتيم

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

هُوَ الرّاسِخُ فِي الْعِلْمِ وَ هُوَ اَهْلُ الذِّكْرِ.

او تنها ريشه دار علم است و اوست تنها اهل ذكري كه خدا فرموده است.

شب هاي پيشاور شيخ الواعظين ص 545

هر كه دل بر او بندد

شيعه هست و آزاده

اينهمه محبّت را

آن خدا به ما داده

بوده آن علي رهبر

اهل ذكر و بيداري

از تمام

دانشها

كرده او نگهداري

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

عَليٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَليٍّ.

علي با حقّ است و حق با علي است.

المعيار و الموازنه ص 119

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2، ص 297

اگر بوده حقّي

علي بوده آنجا

كه حق بي وجودش

نمي داده معنا

علي بوده خندان

علي بوده خوشرو

علي بوده با حق

و حق بوده با او

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

عَليٌّ قَسيمُ الْجَنَّةِِ وَ النَّارِ.

علي عليه السّلام قسمت كننده ي بهشت و جهنّم است.

مناقب ابن مغازلي ص 67، ص 97

علل الشرايع ج 1، ص 162، باب 130

علي موج خشم است

علي لطف و رحمت

پر از مهرباني

پر از درد و غيرت

علي برده غم را

علي بوده همدم

كه قسمت كند او

بهشت و جهنم

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

إنَّ وَصِيّي وَ وَارِثي عَلِيّ بْنُ أبي طالِبٍ.

به درستي كه جانشين و وارث من عليّ بن ابيطالب عليه السّلام است.

نهج الايمان ص 198

در غدير خم

گفته مصطفي

اي علي تويي

جانشين من

بعد من تويي

وارثي كه هست

در بهشت پاك

همنشين من

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ.

هر كه من مولا و رهبر او بودم، پس علي عليه السّلام مولاي اوست.

فضائل الصحابه ص 14

سنن ابن ماجه ج 1، ص 45، ح 121

گفته پيغمبر به مردم

جمله هايي در غدير

گفته از مردي كه باشد

در عبادت بي نظير

گفته پيغمبر به مردم

بعد من حق جاي اوست

هر كه من مولاي اويم

پس علي مولاي اوست

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

لا يُحِبُّكَ اِلّا طاهِرُ الْوِلادَةِ.

(اي علي!) دوست نمي دارد تو را مگر انسان حلال زاده.

امالي صدوق ص 383، ح 489

ينابيع المودة ج 1 ص 397 ح 17

گفته مصطفي

جمله اي

به آن

حضرت امير

آن امين پاك

مهرت اي علي

بوده در دلِ

پيروانِ حق

مومنينِ پاك

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

شيعَةُ عَلِيٍّ هُمُ الْفائِزُونَ.

شيعيان علي عليه السّلام رستگارند.

أنساب الاشراف ص 181

الفردوس ج 2، ص 504، ح 3417

زنده مي كند

مهر مرتضي

زندگيّ و هر

دشت مُرده را

دشمنش شده

خوارِ خوارِ خوار

پيرو علي

بوده رستگار

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

يَا عَلِيُّ كَذِبَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يُحِبُّني وَ يَبْغِضُكَ.

اي علي! كسي كه گمان كند مرا دوست دارد ولي تو را دشمن بدارد دروغ مي گويد.

تاريخ دمشق ج 42 ص 268 و ص 283

شواهد التنزيل ج 2، ص 358، ح 1005

اگر كسي گمان كند

كه بوده يار و ياورم

ولي كند مخالفت

هميشه با بردارم

بدان كه اي علي به ما

حقيقتي نگفته او

نبوده او محب من

كه او ندارد آبرو

1+6

1+6

1

نويسنده: محمد تقي اختياري

تصوير گر: حميد رضا بيدقي

من كاپيتان تيم فوتبالم؛ تيم فوتبال مدرسه. پارسال خوردم زمين و پايم شكست.

به بچه هاي تيم گفتم تا موقعي كه پاي من تو گچه، جواد كاپيتان تيم باشه. بعد خودم بازوبند كاپيتاني را بستم به دستش.

محسن گفت: من نمي دونستم دروازه بان هم مي تونه كاپيتان باشه.

2

يك روز معلّم ما با يك آقاي ديگه آمد سر كلاس و گفت:

بچه ها از اين به بعد من معلّم شما نيستم. محلّ كار من عوض شده.

از اين به بعد من توي يك شهر ديگه درس مي دم.

ما ناراحت شديم و فرياد زديم: نه ما شما را دوست داريم.

مي خواهيم شما معلّم ما باشيد.

معلّم ما گفت: امّا به جاي من، اين آقا، معلّم شما خواهد شد. اون آقاي جديد لبخند زد. ما هم لبخند زديم.

3

يك شب پدرم همه ما را جمع كرد و شروع كرد به صحبت كردن. گفت: «من بايد

برم حج، يك ماه اين جا نيستم.» ما خوشحال شديم كه بابا مي خواد بره مكّه.

همه گفتيم: آقاجون التماس دعا.

من هم گفتم: آقاجون سوغاتي يادتون نره.

مادرم گفت: حاج آقا! ان شاء الله دفعه ي بعد من را هم با خودت ببر.

پدرم به همه ي حرفها گوش داد و بعد گفت:

در اين مدّت كه من نيستم، حميد پسر بزرگم مسؤول خونه ست.

او به جاي من توي اين خونه تصميم مي گيره. همه ساكت شديم و مادرم گفت:

چه كسي بهتر از او؟ حميد ديگه به قدري بزرگ شده كه بتونه مردِ خونه باشه.

4

با اتوبوس داشتيم مي رفتيم شيراز. اتوبوس پر از مسافر بود.

وسط هاي راه، تلفن همراه آقاي راننده زنگ زد. راننده، اتوبوس را كنار جاده نگه داشت و شروع كرد به صحبت كردن. مسافرها ساكت شده بودند. راننده هِي مي گفت: عجب! عجب!

بعد گفت: باشه من بر مي گردم. وقتي تلفنش را قطع كرد، از جاش بلند شد و رو كرد به مسافرها و گفت:

آقايون، خانوم ها، من عذر مي خوام. الآن زنگ زدند كه مادرم حالش بد شده و بردنش بيمارستان. من تنها پسر او هستم. بايد كنار مادرم باشم. شايد دكترها بخواهند عَمَلش كنند. من بر مي گردم.

چند نفر گفتند: پس ما چي كار كنيم؟ ما مي خواهيم بريم شيراز.

راننده گفت: ناراحت نباشيد. اين ماشين يك راننده ي دوم هم داره. اون مثل من جادّه را مي شناسه. بعد دستش را گذاشت روي شانه ي آقايي كه روي صندليِ كنار راننده نشسته بود و گفت:

اين حسين آقا شما را به سلامت مي رسونه شيراز. هيچ نگران نباشيد، يكي از مسافرها فرياد زد:

براي سلامتي مادر آقاي راننده، صلوات.

5

رفته بوديم خونه ي دايي علي. موقع شام شده بود امّا دايي نيامده بود.

زن

دايي مي گفت: چند روزه كه علي آقا دير مي آد خونه.

مادرم پرسيد: براي چي زهرا خانوم؟

زن دايي گفت: نمي دونم. اون قدر خسته از راه مي رسه كه نمي خوام با سئوال هاي خودم اذيتش كنم.

مادرم گفت: خب كاري نداره من ازش مي پرسم. دايي رسيد. شام كه خورديم، مادرم پرسيد:

راستي، علي آقا چرا شبها دير به خونه مي آي. چيزي شده؟

علي آقا گفت: راستش، رئيس اداره ي ما رفته مأموريت. من شدم جانشين او. كارهاي خودم كه تمام مي شه، تازه نوبتِ كارهاي آقاي رئيسه. همه ي پرونده هاي روي ميز را بايد بخونم. تمام نامه ها را بايد امضا كنم. اين جوري مي شه كه دير مي رسم خونه.

زن دايي سيني چايي را گرفته بود جلوي دايي علي و مي گفت: خسته نباشي علي آقا.

6

ما تو مسجد محل، آقاي خيلي خوبي داشتيم كه پشت سرش نماز مي خونديم. اون بچه ها رو دوست داشت. وقتي ما را مي ديد كه تو صف نماز جماعت نشسته ايم، به روي ما لبخند مي زد و به ما سلام مي كرد. يك شب آقا، نماز مغرب را كه خوند بلند شد و رو به جمعيت كرد و گفت:

برادرهاي عزيز. خواهرهاي محترمي كه صداي من را مي شنويد. من چند سالي مزاحم شما بودم.

ان شاء الله كه از من راضي باشيد. امّا حالا مي خوام براي تبليغ دين خدا، برم جنوب كشور. اون طرفها بيشتر به من نياز دارند.

از امشب به بعد به جاي من تو اين مسجد، اين آقا سيّد محترم، حاج آقا محمّدي نماز مي خونه، من او را قبول دارم شما هم قبولش داشته باشيد. بعد آقا سيّد را از جايش بلند كرد و بُرد روي سجاده ي خودش.

نماز جماعت عشاء را آقا سيّد خوند و آقا هم

پشت سرش ايستاد و نمازش را به او اقتدا كرد. احمد كه كنار من نشسته بود، گفت:

چه نماز جماعت با حالي خونديم!

1+6

يكي دو ساله تو كوچه ي ما يكي نفر پيدا شده كه حرف هاي عجيب و غريب مي زنه.

مهم ترينش اينه كه پيغمبر بعد از خودش كسي رو براي جانشيني تعيين نكرده و فرموده: خودتون در اين مورد تصميم بگيريد. هر كسي براي اين آقا دليلي آورد كه اشتباه مي گه و اين طور نبوده. امّا من به او گفتم:

وقتي من پايم شكست، بازوبند كاپيتاني را دادم به جواد.

معلّم ما وقتي مي رفت به شهرِ ديگه، فكر معلّم بعدي بود و كسي را براي ما تعيين كرد.

پدرم وقتي مي خواست بره حج، برادر بزرگم را براي سرپرستي ما مشخص كرد.

راننده اتوبوس وقتي مي خواست برگرده شهر خودش، ما را وسط بيابان رها نكرد و به يك راننده ي ديگه سپرد.

رئيس اداره دايي علي وقتي مأموريت رفت، دايي علي را جانشين خودش گذاشت.

اون وقت چه طور مي شه پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم، دين و آيين تازه را بي سرپرست بگذاره و از دنيا بره؟

اين آدم تازه وارد خيلي وقته رفته كه براي من جواب بياره! اگر چه مي دونم جوابي نداره كه بياره.

يا علي

حالا كه كتاب را خوانديد به اين سئوالات پاسخ بدهيد و به آدرس زير بفرستيد.

ما به بهترين ها جايزه مي دهيم.

چند مثال ديگر براي جانشيني بزنيد.

فكر مي كنيد جانشين هر كسي بايد چه شباهتي با نفر قبلي داشته باشد؟

اگر شما به جاي آدم تازه وارد بوديد در برابر اين دليل ها چه جوابي داشتيد؟

چند دليل بياوريد كه حضرت علي عليه السّلام بهترين و تنها جانشين پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم

بودند؟

پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم در چه زمان ها و مكان هايي حضرت علي عليه السّلام را به جانشيني تعيين كردند؟

آدرس: اصفهان، صندوق پستي 467 – 81465

بهترين عيدي غدير

بهترين عيدي غدير

شعر: مهدي وحيدي صدر

بيت العباس (عليه السلام) كربلائي هاي اصفهان

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

كُنْتُ اَنَا وَ عَلِيُّ بْنُ اَبي طالِبٍ نُورَاً بَيْنَ يَدَيِ اللهِ. من و علي عليه السّلام نوري بوديم در برابر خداوند.

شرح ابن ابي الحديد، ج 9 ص 171

تاريخ دمشق ج 42، ص 67

اي عليّ مانند نوري

مثل خورشيدي كه هست

ديده ام مهرت چه زيبا

توي دلها مي نشست

گفته پيغمبر كه بودم

با علي در ابتدا

قبل از اين دنيا و مردم

نور پاكي از خدا

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

هُوَ الصِّديقُ الْاَكْبَرُ.

علي عليه السّلام بزرگترين راستگو است.

مستدرك حاكم ج 3، ص 111 سنن ابن ماجه ج 1، ص 44، ح 120

هم بوده خوشرو

هم بوده والا

هم بوده حيدر

هم بوده آقا

هم بوده مولا

هم بوده رهبر

هم بوده صادق

صدّيقِ اكبر

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

يَا عَلِيُّ أنْتَ اَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ.اي علي عليه السّلام تو اوّلينِ مومنان هستي.

تاريخ دمشق ج 42، ص 167

كنزالعمال ج 11، ص 617، ح 32995

هست و بوده مرتضي

اولين امام من

بر عليّ و آل او

روز و شب سلام من

گفته مصطفي به آن

بهترينِ بندگان

اي علي تو بوده اي

اوّلينِ مؤمنان

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

عَليٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنِ مَعَ عَليٍّ.علي عليه السّلام با قرآن است و قرآن با علي عليه السّلام است.

مجمع الزوائد ص 134، ح 9

المعجم الاوسط ج 5 ص 135

تو سردار پاكي

وصيّ و اميري

تو در جنگ و ميدان

شجاعي، دليري

كه هستي هميشه

تو با حقّ و قرآن

و قرآن كه با تو

بماند، علي

جان

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

وَ هُوَ فَارُوقُ هذِهِ الْأمَّةِ يُفْرُقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ.

او (علي عليه السّلام) جداساز اين امّت است كه ميان حق و باطل (جدايي مي اندازد).

المعجم الكبير ج 6، ص 269

كنزالعمال ج 11،ص 616، ح 32990

آنكه حقّ و ناحق را

مي كند جدا از هم

آنكه زشت و زيبا را

مي كند جدا از هم

گفته مصطفي آنكس

اين وليّ من باشد

اين وصيّ با تقوا

اين عليّ من باشد

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

أنْتَ الْهَادِي وَ بِكَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدوُنَ.

تو راهنماي اين امّتي و به وسيله تو هدايت مي شوند هدايت يافتگان.

تفسير ابن كثير ج 2، ص 520

تاريخ دمشق ج 42، ص 359

پيمبر چه گفته

به آن مرتضي؟

چه فرموده ايشان

به آن رهنما؟

اميريّ و سرور

تو آن رهبري

امامي و پاكي

هدايتگري

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

أنْتَ خَليفَتِي يَعْني في كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدي.

تو جانشين من هستي يعني براي همه مؤمنين بعد از من.

كتاب السنة لابن ابي عاصم ص 551، ح 1188

السنن الكبري للنسائي ج 5، ص 113، ح 8409

گفته احمد از علي

در غدير خم به ما

كرده او معرفي

آن وصيّ تازه را

گفته مصطفي تويي

جانشينِ بعدِ من

بر تمام خلق و بر

مؤمنينِ بعدِ من

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

سَتَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ فَإذَا كانَ فَالْزِمُوا عَليَّ بْنَ اَبي طالِبٍ.

به زودي بعد از من فتنه اي برپا شود، در آن موقع با علي عليه السّلام همراه باشيد.

اسدالغابه ج 5، ص 287

تاريخ دمشق ج 42، ص 450

گفته آن نبي

گفته مصطفي

بعدِ من شود

فتنه اي به پا

پس در آن زمان

با وليّ من

هَمرَهي كنيد

با عليّ من

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

حُبُّ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لا يَضُرُّ مَعَها سَيِّئةٌ.

دوست

علي عليه السّلام حسنه و ثوابي است كه هيچ گناهي با وجود آن ضرر نمي رساند.

الفردوس ج 2، ص 227، ح 2547

مناقب خوارزمي ص 76

هميشه گفتم از علي

كه بوده افتخار من

هميشه بوده رهبرم

هميشه بوده يار من

بدان محبت علي

نگشته از دلم جدا

ضرر نمي زند به اين

محبتش خطاي ما

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

إنَّ اللهَ قَدْ عَهِدَ إلَيَّ مَنْ خَرَجَ عَلي عَلِيٍّ فَهُوَ كافِرٌ في النَّارِ.

خداوند عهد نموده با من، كه هر كس بر علي عليه السّلام خروج كند كافر است و جايش آتش است.

ينابيع المودة ج 2، ص 275، ح 789

بدانكه با رسولش

خدا نموده پيمان

ببين چه گفته احمد

به امّت مسلمان

كسي كه كرده شورش

عليه حقّ و حيدر

به خشم او بسوزد

كه بوده مثل كافر

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم:

حِزْبُ أعْدائِهِ حِزْبُ الشَّيْطانِ.

گروه دشمنان علي عليه السّلام گروه شيطان هستند.

خصال ص 496، ح 5

ينابيع المودة ج 1، ص 173

بدان دشمن او

كثيف است و كافر

كه در دل ندارد

يقيني به حيدر

ندارد به قلبش

نه نور و نه ايمان

بدان بوده حتما

طرفدار شيطان

چهارده قرن با غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه: انصاري، محمدباقر، 1339 -

عنوان و نام پديدآور: چهارده قرن با غدير: اتمام حجتها، بحثهاي علمي، مناظرات ميراث مكتوب، شعر و ادبيات، يادگارها و يادبودها/ محمدباقر انصاري.

مشخصات نشر: قم: دليل ما، 1383.

مشخصات ظاهري: 238 ص.: نقشه.

شابك: 11000ريال : 964-397-016-7؛ 14000 ريال (چاپ چهارم)؛ 14000 ريال (چاپ پنجم)

وضعيت فهرست نويسي: فاپا

يادداشت: ص. ع. به انگليسي: Mohammad Bager Ansari. Foorteen centuries with Qudir: including the final conclusions، debates objective …

يادداشت: چاپ قبلي: دليل، 1379.

يادداشت: چاپ چهارم: زمستان 1385.

يادداشت: چاپ پنجم: بهار 1386.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. --

اثبات خلافت

موضوع: غدير خم، خطبه

موضوع: غدير خم -- احاديث

موضوع: غدير خم -- شعر

رده بندي كنگره: BP223/5/الف 83چ 9 1383

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: م 83-13

اهدا

به آنانكه

چهارده قرن غدير را

با حفظ و ابلاغ پيام آن

به امروزش رسانده اند

و از سنگر غدير

سقيفه را نشانه رفته اند

تا پرچم ولايت را

بر بلنداي تاريخ سر فراز دارند.

و لبخند رضايت بر لب صاحبان غدير نشانند.

محمد باقر

[صفحه 7]

پيشگفتار

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

چهارده قرن است كه غدير بر بلندترين قله ي تاريخ مي درخشد.

چهارده قرن از حيات پر بركت غدير مي گذرد چون پيامبر و علي و حسين عليهم السلام زنده اند؛ چهاردهمين قرنِ روزي كه خداوند غدير را والاترين نعمت خود اعلام كرد.

چهارده قرن از ساعتي مي گذرد كه پيامبر عزيز با صداي ملكوتيش خبرِ خوشِ غدير را براي مردم آورد.

چهاده قرن از فريادِ غديرِ زهرا از بين در و ديوار آتشين مي گذرد؛ و از روزگار مظلومانه ي صاحب غدير كه با گلو و چشم سوزان غدير را زنده نگه داشت.

چهاده قرن از روز حسين عليه السلام مي گذرد، كه غدير قرباني شد تا حياتي دوباره يابد.

چهارده قرن از روزگار اماماني گذشته كه نام علي عليه السلام را با غدير زنده نگه داشتند.

چهارده قرن است كه پاسداران غدير درخت ولايت را آبياري مي كنند و پرچم آن را به دوش مي كشند و در راهش جانفشاني مي نمايند.

چهاردهمين قرني است كه پرونده ي پرافتخار غدير پايه هاي استوار آن را به جهانيان مي نماياند.

[صفحه 8]

چهارده قرن است كه قلم در راه غدير انجام وظيفه مي كند و ميراث مكتوب عظيمي از غدير را به يادگار گذاشته است.

چهارده قرن است كه شعر و ادب جلوه هاي زيبايي از غدير را در معرض تماشاي جهانيان گذاشته است.

چهارده قرن است كه غدير را دعا مي كنيم و به زيارت صاحب غدير مي رويم.

چهارده قرن است كه مسجد غدير در وادي خم ياد «ايام الولايه» را تازه مي كند.

چهارده قرن است كه غدير

را عيد مي گيريم و با دوستان غدير شيريني آن روز را به جشن مي نشينيم.

آغاز پانزدهمين قرني است كه دفتر غدير ورق مي خورد و هر روز خاطره اي از ولايت علوي را در خود ثبت مي كند.

پرونده ي هزار و چهارصد ساله ي غدير، با كليد «من كنت مولاه فعلي مولاه» گشوده شد و دو جلوه از خود نشان داد:

«اللهم وال من والاه … و انصر من نصره».

«اللهم عاد من عاداه … و اخذل من خذله».

اينك از بلنداي چهارده قرن، افقهاي دور دستي را مي توان نگريست كه تقابل دو جبهه ي غدير و سقيفه در اين پرونده منعكس شده است.

از منبر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير اقدامات موافق و مخالف هويدا شد و ادامه يافت تا روزي كه غدير به دست سقيفه بخون نشست. آنانكه در سقيفه ي سياه جمع شدند و بر منبر آن ابوبكر و عمر را معرفي كردند، در واقع جبهه اي در برابر غدير سبز تشكيل دادند و براي نابودي آن، پرچم سفيد علوي را سرخگون كردند. و از آن روز، غدير گرانسنگ امتحان شد.

[صفحه 9]

پرونده ي غدير هرگز بسته نمي شود تا روز قيامت كه در پيشگاه محمد و علي صلوات اللَّه عليهماوآلهما باز شود و همه درباره ي آن، مورد سؤال قرار گيرند.

در يك نگاه برگهاي اين پرونده شامل رويارويي هاي طرفداران غدير و سقيفه، مناظرات و اتمام حجتهاي غدير، اقرارهاي دشمنان درباره ي آن، بحثهاي علمي غدير، ميراث مكتوب غدير، شعر و ادبيات غدير و يادبودهاي غدير است.

همه ي اينها خاطرات شيرين و تلخ غدير در چهارده قرن است، كه كتاب حاضر در صدد ترسيم گوشه اي از آن است.

خدايا نام ما را در صفحات «اللهم انصر من نصره» ثبت فرما، و

به ما شناختي كامل از گروه «اللهم اخذل من خذله» عنايت فرما.

اي خداي قدير، خورشيد بلند غدير را تا هميشه ي روزگار در كرانه ي اقيانوس اسلام، چراغراه اهل بهشت قرار ده و نام آن را جهاني فرما.

اي صاحب اختيار هستي، چشمانمان منتظر موعود غدير است تا با ظهورش حضور غدير را جشن جهاني بگيريم و نام «علي عليه السلام» را نقش آسمان نماييم.

قم، محمد باقر انصاري زنجاني خوئيني عيد غدير 1420، 6 فروردين 1379

[صفحه 11]

گزارشي از واقعه غدير

اشاره

برگ برگ كتاب حاضر، هر چه بگويد به ياد واقعه اي است كه چهارده قرن پيش در وادي غدير بوقوع پيوست و تا امروز ادامه پيدا كرد. قبل از هر سخني بايد يادي از مراسم سه روزه ي غدير شود تا بدانيم تاريخچه ي هزار و چهارده ساله ي كدام واقعه ي تاريخي را ورق مي زنيم.

فرمان حضور در غدير خم

در سال دهم هجرت، [1] به دستور الهي آخرين سفر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به مكه براي تعليم حج و اعلام ولايت ائمه عليهم السلام آغاز شد. در اين سفر بيش از يكصد و بيست هزار نفر آنحضرت را همراهي كردند كه در شرايط آن زمان سابقه نداشت.

[صفحه 12]

بلافاصله پس از پايان مراسم حج، از سوي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اعلام شد همه ي حجاج از مكه خارج شوند و براي برنامه اي مهم در غدير خم حضور يابند.

سه روز پس از پايان مراسم حج، كاروانهاي حجاج از مكه به سوي غدير حركت كردند.

اجتماع عظيم در غدير

با رسيدن به محل موعود، فرمان توقف از سوي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله صادر شد و مَركبها از حركت ايستادند و مردم پياده شدند و هر كس جائي براي توقف سه روزه آماده كرد.

به دستور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، سلمان و ابوذر و مقداد و عمار زير چند درخت كهنسال كنار غدير را آماده كردند، و روي درختان پارچه اي به عنوان سايبان قرار دادند. در زير سايبان، منبري به بلندي قامت پيامبر صلي اللَّه عليه وآله از سنگها و رواندازهاي شتران ساختند به طوري كه حضرت هنگام خطبه بر همه ي مردم مشرف بودند.

هنگام ظهر، پس از اداي نماز جماعت، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر فراز منبر ايستادند و اميرالمؤمنين عليه السلام را فرا خواندند تا بر فراز منبر در سمت راست حضرت بايستد. قبل از شروع خطابه، اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز منبر يك پله پائين تر در طرف راست آنحضرت ايستاده بودند.

سخنراني پيامبر

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نگاهي به سمت راست و چپ جمعيت نمودند و منتظر شدند تا همه ي مردم در مقابل منبر اجتماع كنند. سپس سخنراني تاريخي و آخرين خطابه ي رسمي خود براي جهانيان را آغاز كردند. با در نظر گرفتن اين شكل خاص از سخنراني كه دو نفر بر فراز منبر در حال قيام ديده مي شوند به استقبال سخنان حضرت مي رويم كه حدود يك ساعت طول كشيده و در يازده بخش قابل ترسيم است:

[صفحه 13]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در بخش آغازين سخن به حمد و ثناي الهي پرداختند و صفات قدرت و رحمت خداوند را ذكر فرمودند، و به بندگي خود در مقابل ذات الهي شهادت دادند.

در

بخش دوم، حضرت سخن را متوجه مطلب اصلي نمودند و تصريح كردند كه بايد فرمان مهمي درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام ابلاغ كنم، و اگر اين پيام را نرسانم رسالت الهي را نرسانده ام و ترس از عذاب او دارم.

در سومين بخش، امامت دوازده امام عليهم السلام را تا آخرين روز دنيا اعلام نمودند تا همه ي طمعها يكباره قطع شود. از نكات مهم در سخنراني حضرت، اشاره به عموميت ولايت آنان بر همه ي انسانها در طول زمانها و در همه ي مكانها و نفوذ كلماتشان در جميع امور بود، و نيابت تام ائمه عليهم السلام را از خدا و رسول در حلال و حرام و جميع اختيارات اعلام فرمودند.

براي آنكه هرگونه ابهامي از بين برود و دست منافقين از هر جهت بسته باشد، در بخش چهارم خطبه، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با دستهاي مبارك بازوان اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفتند و آنحضرت را از جا بلند كردند تا حدي كه پاهاي آنحضرت محاذي زانوان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قرار گرفت. در اين حال فرمودند: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عليّ مَولاه، اللهمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَانْصُر مَن نَصَرَه و اخْذُل مَن خَذَلَه»: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر بوده ام اين علي هم نسبت به او صاحب اختيارتر است. خدايا دوست بدار هر كس علي را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و ياري كن هر كس او را ياري كند، و خوار كن هر كس او را خوار كند». سپس كمال دين و تمام نعمت را با ولايت ائمه عليهم السلام اعلام فرمودند و بعد

از آن خدا و ملائكه و مردم را بر ابلاغ اين رسالت شاهد گرفتند.

[صفحه 14]

در بخش پنجم حضرت صريحاً فرمودند: «هر كس از ولايت ائمه عليهم السلام سرباز زند اعمال نيكش سقوط مي كند و در جهنم خواهد بود». بعد از آن شمه اي از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام را متذكر شدند.

مرحله ششم از سخنان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جنبه ي غضب الهي را نمودار كرد. حضرت با تلاوت آيات عذاب و لعن از قرآن فرمودند: «منظور از اين آيات عده اي از اصحاب من هستند كه مأمور به چشم پوشي از آنان هستم، ولي بدانند كه خداوند ما را بر معاندين و مخالفين و خائنين و مقصرين حجت قرار داده، و چشم پوشي از آنان در دنيا مانع از عذاب آخرت نيست».

سپس به امامانِ گمراهي كه مردم را به جهنم مي كشانند اشاره كرده فرمودند: «من از همه ي آنان بيزارم». اشاره اي رمزي هم به «اصحاب صحيفه ي ملعونه» داشتند و تصريح كردند كه بعد از من مقام امامت را غصب مي كنند و سپس غاصبين را لعنت كردند.

در بخش هفتم، حضرت تكيه ي سخن را بر اثراتِ ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام قرار دادند و فرمودند: «اصحاب صراط مستقيم در سوره ي حمد شيعيان اهل بيت عليهم السلام هستند».

سپس آياتي از قرآن درباره ي اهل بهشت تلاوت كردند و آنها را به شيعيان و پيروان آل محمد عليهم السلام تفسير فرمودند. آياتي هم درباره ي اهل جهنم تلاوت نمودند و آنها را به دشمنان آل محمد عليهم السلام معني كردند.

در بخش هشتم مطالبي اساسي درباره ي حضرت بقية اللَّه الاعظم حجة بن الحسن المهدي ارواحنافداه فرمودند و به اوصاف و شئون خاص حضرتش اشاره كردند، و آينده اي پر از عدل و داد به دست

امام زمان عجل اللَّه فرجه را به جهانيان مژده دادند.

در بخش نهم فرمودند: «پس از اتمام خطابه شما را به بيعت با خودم و سپس بيعت با علي بن ابي طالب دعوت مي كنم. پشتوانه ي اين بيعت آن است كه من با خداوند بيعت

[صفحه 15]

كرده ام، و علي هم با من بيعت نموده است. پس اين بيعتي كه از شما مي گيرم از طرف خداوند و بيعت با حقتعالي است».

در دهمين بخش، درباره ي احكام الهي سخن گفتند كه مقصود بيانِ چند پايه ي مهم عقيدتي بود. از جمله آنكه چون بيان همه ي حلالها و حرامها توسط من امكان ندارد با بيعتي كه از شما درباره ي ائمه عليهم السلام مي گيرم حلال و حرام را تا روز قيامت بيان كرده ام. ديگر اينكه بالاترين امر به معروف و نهي از منكر،تبليغ پيام غدير درباره ي امامان عليهم السلام و امر به اطاعت از ايشان و نهي از مخالفتشان است.

در آخرين مرحله ي خطابه، بيعتِ لساني انجام شد. حضرت با توجه به آن جمعيت انبوه و شرائط غيرعادي زمان و مكان و عدم امكان بيعت با دست براي همه ي مردم،فرمودند: «خداوند دستور داده تا قبل از بيعت با دست، از زبانهاي شما اقرار بگيرم». سپس مطلبي را كه مي بايست همه ي مردم به آن اقرار مي كردند تعيين كردند كه خلاصه ي آن اطاعت از دوازده امام عليهم السلام و عهد و پيمان بر عدم تغيير و تبديل و بر رساندن پيام غدير به نسلهاي آينده و غائبان از غدير بود.در ضمن بيعت با دست هم حساب مي شد زيرا حضرت فرمودند: «بگوئيد با جان و زبان و دستمان بيعت مي كنيم».

بيعت عمومي

پس از اتمام خطابه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، دو خيمه برپا شد كه

در يكي خود آنحضرت و در ديگري اميرالمؤمنين عليه السلام جلوس فرمودند. مردم دسته دسته وارد خيمه ي حضرت مي شدند و پس از بيعت و تبريك، در خيمه ي اميرالمؤمنين عليه السلام حضور مي يافتند و با آنحضرت بيعت مي كردند و تبريك مي گفتند.

زنان نيز، با قرار دادن ظرف آبي كه پرده اي در وسط آن بود بيعت مي نمودند. به اين صورت كه اميرالمؤمنين عليه السلام دست مبارك را در يك سوي پرده و زنان در سوي ديگر دست خود را در آب قرار مي دادند.

[صفحه 16]

وقايع سه روزه غدير

در طول سه روز توقف در غدير، پس از ايراد خطابه چند جريان به عنوان تأكيد و به نشانه ي اهميت غدير به وقوع پيوست كه شرح آن چنين است:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در اين مراسم، عمامه ي خود را- كه «سحاب» نام داشت- به عنوان افتخار بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام قرار دادند.

حسّان بن ثابت از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درخواست كرد تا در مورد غدير شعري بگويد، و با اجازه ي حضرت اولين شعر غدير را سرود.

جبرئيل به صورت انساني ظاهر شد و خطاب به مردم فرمود: «پيامبر براي علي بن ابي طالب عهد و پيماني گرفت كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمي زند».

مردي از منافقين گفت: «خدايا اگر آنچه محمد مي گويد از طرف توست سنگي از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكي بر ما بفرست». در همين لحظه سنگي از آسمان بر سر او فرود آمد و او را هلاك كرد، و تأييد الهي را بر همگان روشن كرد.

پس از سه روز مراسم پرشور غدير پايان يافت، و آن روزها به عنوان «ايّام الولاية» در صفحات تاريخ نقش بست. مردم

پس از وداع با پيامبرشان و معرفتِ كامل به جانشينان آنحضرت تا روز قيامت، راهي شهر و ديار خود شدند. خبرِ واقعه ي غدير در شهرها منتشر شد و به سرعت شايع گرديد و خداوند بدينگونه حجتش را بر همه ي مردم تمام كرد.

[صفحه 17]

غدير و سقيفه

اشاره

در حاليكه غدير بيابان وسيع و مستعدي براي سخنراني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بود، آغازي براي جنگ سقيفه با غدير نيز شد. سرلشكران سقيفه در حاليكه مقابل منبر غدير نشسته بودند غدير و غديريان را تهديد مي كردند، و به وفادارانشان هشدار و آماده باش مي دادند، و به صاحب غدير ناسزا مي گفتند.

تشكيل لشكر سقيفه

بنيانگذاران سقيفه مقارن ماجراي غدير، پيمان نامه ي نظامي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي امضا كردند و به نظام دادن لشكر خود پرداختند.

آنها چنان در اين كار سرعت عمل بخرج دادند كه در يك چشم بر هم زدن هفتاد روزه، با لشكر عظيمي بر در خانه ي صاحب غدير ريختند و آن را به آتش كشيدند، و با ضرب و شتم وارد خانه شدند، و پيشگامان دفاع از غدير يعني فاطمه و محسن عليهماالسلام را به شهادت رساندند. آنگاه طناب برگردن صاحب غدير افكندند؛ و با اين قتل عامِ

[صفحه 18]

غديريان، به خيال خام خود فاتحه ي غدير را خواندند!!

مقاومت غدير در برابر سقيفه

اهل سقيفه غافل از اين بودند كه خداوند تعالي حافظ غدير و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مبلغ غدير و امامان عليهم السلام صاحب غديرند و در اين جنگ پيروزند.

در اولين درگيري بر سر غدير يعني غوغاي سقيفه، كه در واقع ميدان جنگ تن به تن و نابرابر بين غديريان و اهل سقيفه بود؛ با آنكه غديريان مغلوب شدند ولي با حضور صاحب غدير توانستند حقايق را بازگو كنند و حجت را براي نسلهاي آينده تمام كنند. صف غديريان كه در ابتدا سه نفر بودند، كم كم در اثر همين حسن تدبير به هفت نفر و همچنان تا عدد ميليوني و ميلياردي رسيدند.

غدير در جمل و صفين و نهروان

اگر همان سقيفه ي روز اول بود هرگز روزي پيش نمي آمد كه اميرالمؤمنين عليه السلام را پس از 25 سال مردم به التماس براي خلافت فراخوانند. اين اثر كارهايي بود كه در روزهاي سقيفه از طرف غديريان انجاميد.

همين روزها بود كه به صف آرايي هاي جمل و صفين و نهروان انجاميد. اگر چه در سقيفه نوبت به صف آرايي نرسيد و غديريان فوراً مغلوب شدند و حتي چهل نفر غديري پيدا نشد، ولي در جنگهاي سه گانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام شمشيرهاي بسياري- با درجات اعتقادي متفاوت- در ركاب حضرت بودند كه فقط پنج هزار نفر شرطة الخميس يعني فدائيان غدير بودند كه معناي مولي و صاحب اختياري اميرالمؤمنين و اطاعت مطلق خود از مقام ولايت مطلقه را در آنجا به نمايش گذاشتند.

چهره هاي سقيفه در برابر غدير

اهل سقيفه كه روز اول يك چهره بيشتر نداشتند اينك به سه چهره ي شاخص و

[صفحه 19]

صدها چهره رنگ يافته كه تحت همان سه چهره خلاصه مي شدند به جنگ غديريان آمدند. اينان كه در روز اول باطن خود را كتمان مي كردند و فقط پشت سر غاصبين به نفع آنان شعار مي دادند، اكنون جهت گيري هم نموده و نشان دادند كه براي چه به نفع اصحاب سقيفه شعار مي دادند.

گروهي بودند كه پيشاني ها از عبادت پينه بسته و ظاهر زاهدانه اي داشتند ولي با اين همه در مقابل علي عليه السلام بودند. گروهي اشخاص رياست طلب بودند كه در مقابل علي عليه السلام قرار گرفته بودند. گروهي مال پرست بودند و به جنگ علي عليه السلام آمده بودند. گروهي عياش بودند و در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفته بودند. گروهي اظهار محبت شديد نسبت به اسلام و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي كردند و با اينهمه در مقابل

صاحب غدير ايستاده بودند!! گروهي بغض و عناد خود را نسبت به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كتمان نمي كردند. عده اي مباني تازه كه صراحت در ضديت با قرآن و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله داشت مطرح مي كردند و در عين حال خود را وفادار به اسلام مي دانستند و از همان ديدگاه به جنگ اميرالمؤمنين عليه السلام آمده بودند!!

قيافه هاي ظاهر فريب سقيفه در برابر غدير

سقيفه نمايان در قيافه هاي ظاهر فريبي آمدند كه كمر اجتماع در مقابل آن خم شد.

بار اول همسر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در ميدان جنگ در برابر علي عليه السلام ظاهر شد، در حاليكه طلحه و زبير دو صحابي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز در كنار او بودند.

حضور زن در ميدان جنگ از يك سو و همسر پيامبر بودن از سوي ديگر براي عوام فريبي راه شكننده اي بود و تأثير به سزائي هم داشت، ولي دختر مؤسس سقيفه بودن و سابقه هاي شومي كه از جاسوسي براي پدر در حيات و پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در پرونده داشت معرف خوبي براي نمايندگي او از سقيفه در مقابل غدير بود.

بار دوم به بهانه ي قتل عثمان، آخرين نماينده ي تام الاختيار سقيفه با نقشه ي صاحب

[صفحه 20]

سقيفه انتخاب شد. معاويه و بقاياي سقيفه حزب واحدي تشكيل دادند و بعنوان خونخواهي خليفه ي مقتولِ سقيفه پرچم برافراشتند. پيراهن سقيفه را بر منبر دمشق كه پايه هاي سقيفه در آن محكم شده بود آويختند و عناويني از قبيل «خال المؤمنين» و «كاتب وحي» را هم زيور آن نمودند و به جنگ غدير آمدند.

غديريان نيز آنچه بايد نشان دادند و بدست نيروهاي فداكار و ريشه دار خود چون عمار و

اويس قرني و مالك اشتر چنان حماسه آفريدند كه نقش طلايي غدير را بر آسمان تاريخ حك نمودند.

بار سوم كج فكران پينه بر پيشاني- كه در واقع مولود سقيفه بودند و آرمان خودرأيي و عدم اطاعت از امام معصوم را همچون اهل سقيفه بر دوش مي كشيدند- به ميدان غدير آمدند.

شهادت صاحب غدير با شمشيري كه آب طلائي از اسم اسلام بر آن داده بودند و زهري از ناب سقيفه بر تيغ آن كشيده بودند، آغاز راهي براي ذبح غدير بدست سقيفه بنظر مي آمد.

مذبح غدير

معاويه، اين سگ بچه ي سقيفه- كه اكنون بزرگ شده و چنگالهاي تيز و دندانهاي درنده اش كارسازتر بود- در طول بيست سال مذبح بزرگي براي غدير آماده كرد و هزاران نفر از غديريان را در آن سر بريد و خونشان را با لشكر سقيفه سركشيد تا براي كربلا قوي تر شوند و شدند.

با مرگ معاويه و روي كار آمدن يزيد، اين مذبح بزرگ آماده ي سر بريدن غدير بود، و اينسان شد كه غدير را به مسلخ كربلا كشاندند و مي رفت تا خوابهاي رؤساي سقيفه تعبير شود.

[صفحه 21]

غدير يعني حسين عليه السلام

اين بار غدير با همه ي وجود و به همراه تني چند از فداكارترين نيروهايش به ميدان آمد. اكنون غدير «حسين عليه السلام» بود كه همراه گروهي آماده ي شهادت و قطعه قطعه شدن و فداشدن و اسير شدن و اشك ريختن براي غديرِ سر بريده و معرفي غدير به بي خبران شام به مصاف سقيفه رفت.

آري غدير را با ياران باوفايش سربريدند، و خيمه هاي آسمان عمود آن را غارت كردند و آتش زدند، و عزيزان غدير را به اسيري بردند تا در شهرهاي سقيفه به آن افتخار كنند

و به همه اعلام كنند كه كار غدير پايان يافت؛ امّا … !

امام صادق عليه السلام مذبح كربلا را از بازوي سياه سقيفه مي داند و مي فرمايد: [2].

إِذا كُتِبَ الْكِتابُ قُتِلَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ»،

يعني: «آنگاه كه پيمان سقيفه امضا شد امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد»!

حيات حقيقي غدير

غدير از همان روز كربلا حيات حقيقي خود را آغاز كرد، و پس از 50 سال كه در چنگال سقيفه و اوباش آن گرفتار بود برگ جديدي از تاريخ خود را ورق زد.

با شهادت امام حسين عليه السلام براي بار دوم آوازه ي غدير تا دورترين نقاط دنيا رفت و حتي كفار و مشركين اهل سقيفه را لعنت كردند و سرفرازي غدير را آفرين گفتند.

اما اين بار جنگ سقيفه و غدير زبانه كشيد و حسد و كينه ي اهل سقيفه چنان شعله كشيد كه سلاّخاني چون حَجاج را به نيابت از سقيفه برگزيدند و آنها هم با چراغ آمدند و فدائيان غدير را برگزيدند و در مذبح سقيفه قطعه قطعه كردند. امثال قنبر و … خود را خوش به بستر شهادت غدير معرفي كردند. اگر چه زبانشان را بريدند و يا از پشت سر بيرون آوردند، اما اين بهايي بود كه بخاطر غدير پرداختند.

گويا حزب سقيفه ي سخيف بخوبي دريافتند كه غدير هنوز زنده است و هر روز

[صفحه 22]

زنده تر مي شود. غدير در انتظار نسلهايي است كه چون جانان گمشده با آغوش باز آن را پذيرا خواهند شد و با پاي دل در صحراي غدير حضور مي يابند و با صاحب غدير بيعت مي كنند.

غدير و سقيفه در هميشه تاريخ

پرونده ي سقيفه با پايان حكومت اموي مختومه اعلام شد ولي بار ديگر سر از حكومت عباسي در آورد و بار ديگر به مبارزه با غدير پرداخت. گويا جلوه هاي مختلف سقيفه به تناسب هر زماني بايد به گونه اي خودنمايي كند. پانصد سال كه عباسيان بر سر كار بودند هرگز روي خوشي به غديريان نشان ندادند و به قتل و شكنجه و زندان آنان پرداختند و امامان غدير را

يكي پس از ديگري به شهادت رساندند.

اما گذر زمان در راه باريكه هايي كه براي تشيع باز بود غدير را هر روز بسيار فراتر از آنچه بنظر ديگران مي آمد پيش برد، و از آن سوي مرزهاي اسلام نيز عاشقاني را به خود جذب كرد و كشتي نجاتي براي جويندگان صراط مستقيم در درياي متلاطم فتنه هاي سقيفه شد.

اگر در روزهاي غصب خلافت فقط سه نفر از غديريان براي صاحب غدير ماندند، و در كربلا هيچكس!! غاصبان سقيفه اينك برخيزند و رقم ميلياردي غديريان در طول چهارده قرن و در سراسر جهان را ببينند. آنجا كه غاصبين خيالش را هم نمي كردند … !!

احتجاجات درباره غدير

پرونده ي علمي غدير تا كنون دوران بي وقفه ي هزار و چهارصد ساله اي را پشت سر گذاشته كه طي آن امر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر پشتيباني دائمي از غدير به اجرا در آمده است. ابرمرداني همچون سلمان و ابوذر و مقداد بعنوان شاهدان صدق غدير، و علماي وارسته اي در مجالس بحث و مناظره، و مؤلفان زبردستي در كتابها، و واعظان

[صفحه 23]

بسياري بر فراز منبرها، و نيز خدمتگزاراني در آحاد جامعه، وظيفه ي حراست و دفاع از اين آرمان بزرگ اسلام را بر دوش كشيده اند.

مخاطب اين اقدامات عبارت بودند از تازه آشناياني كه مي بايست از اين حقيقت بزرگ اسلام آگاهي مي يافتند، وجدانهاي خفته اي كه نياز به تجديد عهد و يادآوري و بيداري داشتند، دلهاي مرده اي كه بايد راه هدايت برايشان باز مي شد تا آبي به زمين خشكيده ي آنان برسد، نسلهاي آينده اي كه شايد صدها سال ديگر قدم به اين جهان مي گذاشتند و بايد حقيقت غدير براي اطلاع آنان در صفحات تاريخ ثبت مي شد.

دفاع مقدس از حريم غدير

تاريخچه ي دفاع از غدير، دلير مردان علم را در خود جاي داده كه در هر زماني به اقتضاي آن و در هر مكاني طبق شرايط آن، از فكر و روح سرشار از معنويتشان گرفته تا جان و آبرويشان در طبق اخلاص مي گذاشتند، و با اسلحه ي استدلالهاي قاطعِ ولايت كه پشتيبانش پروردگار است، دشمنان زبون و رنگ به رنگ ولايت را در صحنه ي بحثهاي علمي شكست داده و نام تشيع و غدير را در گستره ي جهان بلند آواز و سرافراز ساخته اند.

نمونه هاي بارز اين احتجاجات و استدلالها و يادآوريهاي غدير توسط خود ائمه عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است. تمام راوياني كه در طول هزار

و چهارصد سال حديث غدير را روايت كرده اند نيز بگونه اي جهاد خود را در مقابله با سقيفه به نمايش گذاشته اند.

علماي شيعه در دوران غيبت امام زمان عجل اللَّه فرجه پرچم دفاع از غدير را به دوش كشيده اند و در پاي آن مقاومت نموده اند. تا آنجا كه در مواردي حتي خود دشمن اقرار به غدير نموده و از انكار آن عاجز مانده است.

امروزه دامنه ي اين احتجاجات از كتابها و جلسات بالاتر رفته و در كنفرانسها و بصورت برنامه هاي راديويي و تلويزيوني و حتي در اينترنت مطرح شده است.

[صفحه 24]

نمونه هايي از اين احتجاجات و اتمام حجتها كه بخشي از صدها هزار مورد آن است در بخشهاي آينده ي كتاب حاضر تقديم مي شود.

[صفحه 25]

اتمام حجت خداوند تعالي با غدير

اشاره

اصل واقعه ي غدير يك اتمام حجت الهي بر بشريت و ادامه ي اتمام حجتهاي خداوند با ارسال پيامبران بود. پس از غدير نيز پروردگار قادر متعال- به عنوان مهر تأييد و امضاي ربوبي- در چندين مقطع حساس، با يَدِ قدرت خود نشان داد كه از هيچكس هيچ عذري درباره ي اعتقاد به غدير و ابلاغ آن به نسلهاي آينده پذيرفته نيست و مخالفت با غدير شمشير كشيدن در برابر خالق جهان است.

عذاب آسماني بر دشمن غدير

بحارالانوار: ج 37 ص 136 و 162 و 167. عوالم: ج 3: 15 ص 56 و 57 و 129 و 144.

الغدير: ج 1 ص 193.

واقعه ي عجيبي كه به عنوان يك معجزه، امضاي الهي را بر خط پايان غدير ثبت كرد جريان «حارث فهري» بود كه در آخرين ساعات روز سوم، بهمراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمدند و او از طرف بقيه گفت:

[صفحه 26]

اي محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگي خداوند و پيامبري خود را از جانب پروردگارت آورده اي يا از پيش خود گفتي؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده اي يا از پيش خود گفتي؟ آيا اين علي بن ابي طالب كه گفتي: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … » از جانب پروردگار گفتي يا از پيش خود گفتي؟

حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:

خداوند به من وحي كرده است، و واسطه ي بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده ي پيام خدا هستم و بدون اجازه ي پروردگارم خبري را اعلان نمي كنم.

حارث گفت:

«خدايا، اگر آنچه محمد مي گويد حق و از جانب توست سنگي از آسمان بر ما ببار يا

عذاب دردناكي بر ما بفرست». و به روايتي: «خدايا، اگر محمد در آنچه مي گويد صادق و راستگو است شعله اي از آتش بر ما بفرست»!!

همينكه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگي از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاك كرد.در روايت ديگر: ابر غليظي ظاهر شد و رعد و برقي به وجود آمد و صاعقه اي رخ داد و آتشي فرود آمد و همه ي آن دوازده نفر را سوزانيد.

بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ … »، يعني «درخواست كننده اي عذاب واقع شدني را درخواست كرد كه كسي نتواند آن را دفع كند». پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آري.

با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدير» از منبع وحي سرچشمه گرفته و يك فرمان الهي است.

[صفحه 27]

ظهور جبرئيل در غدير

بحارالانوار: ج 37 ص 120 و 161. عوالم: ج 3: 15 ص 85 و 136.

مسئله ي ديگري كه پس از خطبه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پيش آمد و بار ديگر حجت را بر همگان تمام كرد، اين بود كه مردي زيبا صورت و خوشبوي را ديدند كه در كنار مردم ايستاده و مي گويد:

بخدا قسم، روزي مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براي او پيماني بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمي زند. واي بر كسي كه پيمان او را بشكند.

در اينجا عمر نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمد و گفت: شنيدي اين

مرد چه گفت؟! حضرت فرمود:

آيا او را شناختي؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكني، كه اگر چنين كني خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود!

نداي آسماني در غدير

اثبات الهداة: ج 2 ص 153.

عده اي از منافقين نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمدند و از آنحضرت آيت و نشانه اي خواستند. حضرت فرمود: آيا روز غدير خم براي شما كافي نبود كه وقتي من علي را به امامت منصوب نمودم، منادي از آسمان ندا داد: اين ولي خداست تابع او باشيد وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مي شود. بر حذر باشيد!

ظهور پيامبر پس از سقيفه براي غدير

بحارالانوار: ج 41 ص 228.

روزي ابوبكر نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و به خيال اينكه توجيهي براي غصب خلافت يافته گفت: پيامبر درباره ي مسئله ي ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزي را

[صفحه 28]

تغيير نداده و من شهادت مي دهم كه تو مولاي من هستي و بدين مطلب اقرار مي نمايم و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم، ولي اينكه «تو خليفه ي او باشي» در اين باره چيزي به ما نگفته است!!

اين قبيح ترين شكل عناد و لجاجت بود كه با نام بردن غدير و آوردن اسم ولايت و اقرار به آن فقط با ذكر كلمه ي «خلافت» بخواهد القاي شبهه اي كند. لذا اميرالمؤمنين عليه السلام بجاي اينكه مسئله را بر سر خلافت يا ولايت و يا هر كلمه اي كه احتياج به معني كردن دارد ببرند، معجزه اي نشان دادند تا اتمام حجت مستقيم الهي بر او باشد و فرمودند:

چطور است پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را به تو نشان دهم تا به تو بگويد من به اين مسئله اي كه به خود اختصاص داده اي از تو سزاوارترم و اگر خود را از اين مقام عزل نكني مخالفت خدا و رسول نموده اي؟

ابوبكر گفت: اگر آنحضرت را نشانم دهي و كمتر از اين را

هم به من بگويد برايم كافي است! حضرت فرمود: بعد از نماز مغرب نزد من بيا تا آنحضرت را به تو نشان دهم.

اين چيزي جز معجزه ي نبود كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بعد از رحلت دوباره زنده شود و غدير را در چشم غاصب تكرار كند. بعد از نماز مغرب ابوبكر همراه اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد قبا آمدند و ديدند پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در سمت قبله ي مسجد نشسته است. آنحضرت به خطاب ابوبكر فرمودند:

اي ابوبكر، بر ضد ولايت علي اقدام كرده اي و در جاي او نشسته اي كه جاي نبوت است و جز او كسي مستحق آن نيست، زيرا او وصي و خليفه ي من است. تو دستور مرا كنار گذاردي و آنچه به تو گفته بودم مخالفت نمودي و خود را به غضب خدا و من دچار ساختي. اين لباسي را كه بغير حق بر تن كرده اي و اهلش نيستي بيرون بياور و الاّ وعده ي تو آتش است!

[صفحه 29]

پس از اين ماجرا اميرالمؤمنين عليه السلام به سلمان فرمود: اكنون اين خبر را به عمر خواهد گفت و اگر قصد بازگشت هم داشته باشد او مانع خواهد شد.

ابوبكر سراغ عمر آمد و همه چيز را براي او تعريف كرد. عمر گفت: چه سست عقيده و ضعيف العقل هستي! نمي داني كه اين هم گوشه اي از سحر اوست! بر سر آنچه بوده اي پايدار باش!!!

بلاي الهي بر منكر غدير

بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. عوالم: ج 3: 15 ص 89 و 490. الغدير: ج 1 ص

93. تفصيل بيشتر ماجرا در ص 54 كتاب حاضر آمده است.

پس از بيست و پنج سال خفقان كه مي رفت نسلهاي جديد

را از غدير بي خبر گذارد، در زمان خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه السلام، آنحضرت براي احياي غدير اقدامات اساسي فرمود. در چنان شرايط حساسي كه غدير مي رفت تا جان تازه اي به خود گيرد، نياز به عده اي از حاضران در غدير بود كه با شهادت به آنچه خود در آن حضور داشته اند و بچشم خود ديده اند مؤيِّد سخنان حضرت در پيشگاه مردمي باشند كه در اثر تبليغات سوء دشمنان از صاحب غدير فاصله پيدا كرده اند و بسياري از باورها برايشان در مرحله ي ابتدائي است.

اميرالمؤمنين عليه السلام در ميدان بزرگ كوفه مجلس مهمي تشكيل دادند كه در آن عده ي قابل توجهي از حاضرين غدير بودند. حضرت در حضور آن جمعيت انبوه كساني را كه در غدير حاضر بوده اند و منصوب كردن آنحضرت را بچشم خود ديده اند، قسم داد كه برخيزند و شهادت دهند.

عده اي كه حداقل سي نفر مي شدند برخاستند و به آنچه ديده بودند شهادت دادند. در اين ميان هشت نفر كه همه حضور آنان در غدير را مي دانستند براي شهادت برنخاستند. وقتي حضرت از آنان علت را پرسيد، بهانه آوردند كه فراموش كرده ايم! و گويا طوري فراموش كرده بودند كه با يادآوري هم به خاطرشان نيامد!!!

[صفحه 30]

در اينجا حضرت فرمود: اگر در اين بهانه اي كه مي آوريد دروغ مي گوييد و عذر بيجا تراشيده ايد خدا شما را به بلايي مبتلا كند كه براي همه ي مردم آشكار و ثابت شود. سپس براي هر يك بلاي خاصي را ذكر كردند و مجلس پايان يافت.

همه ي هشت نفر به بلاهايي كه حضرت فرموده بود گرفتار شدند و بين مردم به نفرين شده ي اميرالمؤمنين عليه السلام معروف گرديدند. اين بلاي الهي بر منكرين غدير به معناي اتمام

حجت الهي و اثبات پشتوانه ي خدايي براي غدير بود و نتيجه اي كه از آن گرفته شد اين بود كه اگر شاهدان غدير با بهانه ي دروغين براي شهادت به پا نمي خيزند ولي اين خداوند است كه با رسوا كردن آنان، براي غدير شهادت مي دهد.

[صفحه 31]

اتمام حجت پيامبر با غدير

اشاره

غدير اتمام حجتي از سوي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر مسلمانان بود. پس از آن در فاصله هفتاد روزه تا رحلت نيز چند بار آنحضرت با غدير اتمام حجت نمودند و با اين اقدامات سنديت دائمي غدير را براي آينده هاي بلند مدت مسلمين تثبيت فرمودند.

بر چادرنشينان اطراف مدينه

بحارالانوار: ج 40 ص 54 ح 89.

يك چادرنشين در مسجد مدينه نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول اللَّه، حاجيان قوم ما كه در حجة الوداع همراه شما بوده اند براي ما خبر آورده اند كه در بازگشت از حج در غدير خم ولايت و اطاعت او را واجب كرده اي. آيا اين يك دستور از جانب تو است يا از جانب خداست و واجب است؟

حضرت فرمود: از جانب خدا و واجب است، و ولايت او را هم بر اهل آسمان و هم اهل زمين واجب كرده است.

[صفحه 32]

هدف از غدير

اثبات الهداة: ج 2 ص 126 ح 535.

از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پرسيدند: مقصود شما از كلامتان در روز غدير چه بود كه فرموديد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»؟ حضرت فرمود:

خدا صاحب اختيار من است و به من از خودم صاحب اختيارتر است، و در برابر دستورات او مرا امري نيست. من نيز صاحب اختيار مؤمنينم و نسبت به آنان از خودشان صاحب اختيارترم و در برابر من آنان را امري نيست. هركس من صاحب اختيار اويم و نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم علي بن ابي طالب صاحب اختيار اوست و نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است و در برابر او برايش امري نيست.

در پاسخ منافقين

اثبات الهداة: ج 2 ص 153.

عده اي از منافقين نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمدند و از آنحضرت آيت و نشانه اي طلب كردند. حضرت فرمود: آيا روز غدير خم براي شما كافي نبود؟!

معرفي عيد غدير به نسلهاي آينده

بحارالانوار: ج 37 ص 109 ح 2.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي روز غدير خم فرمود:

روز غدير خم بهترين اعياد امت من است، و آن همان روزي است كه خداوند به من دستور داد برادرم علي بن ابي طالب را براي امتم منصوب نمايم … قسم به خدايي كه مرا به پيامبري مبعوث كرد و بر همه ي خلايق برگزيد، من علي را در زمين منصوب ننمودم تا خداوند او را در آسمانها معرفي كرد و ولايت او را بر ملائكه واجب نمود.

[صفحه 33]

غدير و خانه نشيني اميرالمؤمنين

اثبات الهداة: ج 2 ص 111 ح 465.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام چنين وصيت فرمود:

يا علي، اگر ياراني يافتي كه با دشمنانت بجنگي حق خود را طلب كن، وگرنه خانه نشيني اختيار كن چرا كه من در روز غدير خم از مردم عهد و پيمان گرفته ام كه تو وصي و خليفه ي من و صاحب اختيار آنان بعد از من هستي. مَثَل تو مثل بيت اللَّه الحرام است كه مردم بايد سراغ تو بيايند و تو نبايد سراغ مردم بروي.

[صفحه 35]

اتمام حجت حضرت زهرا با غدير

از اولين مواردي كه حديث غدير به عنوان پاسخ دندان شكن در مقابل سقيفه و غاصبين خلافت مطرح شد توسط حضرت صديقه ي كبري فاطمه زهرا عليهاالسلام در فاصله ي 75 روز عمر آنحضرت پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بود. اين در حالي بود كه اهل سقيفه با تمام قوا صاحب غدير را مورد حمله قرار داده بودند، و بجز سلمان و ابوذر و مقداد همه او را تنها گذاشته بودند. در اين ميان فاطمه زهرا عليهاالسلام با سوزي كه از مظلوميت غدير داشت تا مرز شهادت خود و فرزندش محسن عليه السلام پيش رفت و نام غدير را تا امروز پا بر جا نگاه داشت.

كنار قبور شهداي احد

بحارالانوار: ج 36 ص 352 ح 224. الغدير: ج 1 ص 197. اثبات الهداة: ج 2 ص 112 ح

473.

بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حضرت زهرا عليهاالسلام كنار قبور شهداي اُحد و بخصوص حضرت حمزه مي آمد و در آنجا گريه مي كرد. محمود بن لبيد مي گويد:

[صفحه 36]

روزي بر سر قبر حمزه آمدم و آنحضرت را در آنجا در حال گريه ديدم. كمي صبر كردم تا آرام گرفت. سپس خدمتش سلام نمودم و عرض كردم: من سؤالي از شما دارم كه سينه ام را مضطرب ساخته! فرمود: سؤال كن. عرض كردم: آيا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قبل از وفاتش درباره ي امامت علي كلام صريحي فرموده است؟!! حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:

واعجبا، آيا روز غدير خم را فراموش كرده ايد؟!!

هنگام آتش زدن در خانه

بحارالانوار: ج 28 ص 205.

هنگامي كه اهل سقيفه بر در خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام حمله آورده بودند و با آتش زدن دَرِ خانه مي خواستند آنحضرت را براي بيعت اجباري ببرند، حضرت زهرا عليهاالسلام پشت در آمد و فرمود:

هيچ قومي بد حضورتر از شما به ياد ندارم … گويا شما نمي دانيد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم چه فرمود؟! بخدا قسم در آن روز براي علي بن ابي طالب پيمان ولايت را بست تا بدان وسيله اميد شما را از آن قطع كند، ولي شما اسباب بين خود و پيامبرتان را قطع كرديد. خدا بين ما و شما در دنيا و آخرت محاكمه خواهد كرد.

براي دخترش ام كلثوم

الغدير: ج 1 ص 197.

در موردي ديگر حضرت ام كلثوم عليهاالسلام از مادرش فاطمه ي زهرا عليهاالسلام نقل مي كند كه فرمود:

آيا كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را در روز غدير خم فراموش كرديد كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ»؟!

[صفحه 37]

در روزهاي آخر عمر در پاسخ به ياران سقيفه

بحارالانوار: ج 43 ص 161. دلائل الامامة: ص 38. خصال: ص 173.

در روزهاي آخر عمر حضرت زهرا عليهاالسلام عده اي از زنان مهاجر و انصار به عيادت آمدند. آنحضرت در اين فرصت مطالبي درباره ي مسئله ي غصب خلافت مطرح كردند و بر آنان اتمام حجت فرمودند. زنان سخنان حضرت را براي مردان خود نقل كردند، و در پي آن عده اي از سرشناسان مهاجر و انصار بعنوان عذرخواهي نزد حضرت آمدند و عرض كردند: اي سيدة النساء، اگر ابوالحسن اين مطالب را براي ما مي گفت قبل از آنكه پيمان با اهل سقيفه را محكم كنيم و با آنان بيعت كنيم، ما هرگز بجاي او با ديگري بيعت نمي كرديم! حضرت فرمود:

از من دور شويد، كه عذري از شما پذيرفته نيست بعد از آنكه عذرهايتان خواسته شده است. بعد از كوتاهي شما جايي براي امر و نهي باقي نمانده است. (و در روايتي فرمود:) بعد از روز غدير خم خداوند هيچ دليل و عذري (در برابر ولايت)براي احدي باقي نگذاشته است. (و به روايتي فرمود:) آيا پدرم در روز غدير خم براي احدي عذري باقي گذاشت؟!

[صفحه 39]

اتمام حجت اميرالمؤمنين با غدير

اشاره

سزاوارترين كسي كه احتجاج با غدير حق او بوده صاحب آن اميرالمؤمنين عليه السلام است، و مناسب ترين اوقات براي اتمام حجت با غدير روزهاي آغازين غصب خلافت و دوران حيات آنحضرت است. بهمين جهت از همان روزهاي اول رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله غدير بصورت تبليغ، احتجاج، مناشده و مناظره با حضور شخص اميرالمؤمنين عليه السلام مطرح شد.

روز هفتم غصب خلافت حضرت به مسجد آمدند و در برابر غاصبين با حضور مردم غدير را مطرح فرمودند. هنگام طلب بيعت از آنحضرت و آنگاه

كه درِ خانه اش را آتش زدند و حضرت را به اجبار براي بيعت بردند و در زير شمشيرها از او بيعت خواستند باز هم با غدير استدلال بر حق خويش فرمود.

آنحضرت در زمان ابوبكر و عمر چندين مورد با حضور مردم و بطور خصوصي، مسئله ي غدير را مطرح كردند. در شورايي كه پس از قتل عمر براي تعيين خليفه تشكيل شد و هنگام بيعت مردم با عثمان و در زمان عثمان نيز بارها غدير را مطرح فرمودند.

[صفحه 40]

با آغاز خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه السلام، آنحضرت در ميدان جنگ جمل با غدير احتجاج كردند. جنگ صفين بحبوحه ي كارآيي غدير بود كه در نامه هاي حضرت به معاويه، و در خود ميدان جنگ بارها مطرح شد.

در دوران پنج ساله ي حكومت ظاهري حضرت مجلس بزرگي در ميدان اصلي كوفه تشكيل شد و حقيقت بزرگ غدير براي عموم مردم تبيين شد. در زمان حضرت غدير رسما عيد گرفته شد و سخنراني مفصلي درباره ي عظمت اين روز از سوي حضرت ايراد شد. اميرالمؤمنين عليه السلام در روزهاي آخر عمر، نوشته اي آماده كردند كه هر جمعه بر مردم خوانده شود و در آن با غدير استدلال كردند، و بالأخره اميرالمؤمنين عليه السلام بعنوان بالاترين فضيلت خود غدير را مطرح كردند.

روز هفتم سقيفه

اثبات الهداة: ج 2 ص 18 ح 72. روضه ي كافي: ص 27.

هفت روز پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، بعد از آنكه اميرالمؤمنين عليه السلام از جمع قرآن فراغت يافتند، در حاليكه غاصبين خلافت و بقيه ي مردم در مسجد بودند، از خانه بيرون آمده و خطاب به آنان به عنوان اولين اتمام حجت خود با غدير در سخنان مفصلي فرمودند:

خداوند تعالي بوسيله ي من

بندگانش را آزمايش فرمود … و مرا به وصايت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اختصاص داد و به خلافت او در امتش برگزيد … پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حجةالوداع رفت و سپس به غدير خم آمد. در آنجا شبيه منبري براي او ساخته شد و بر فراز آن رفت و بازوي مرا گرفت و بلند كرد بحدي كه سفيدي زير بغلش ديده شد و در آن مجلس با صداي بلند فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». پس بر اساس ولايت من ولايت الهي است، و عداوت با من برابر با دشمني خداست. خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد كه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا». پس ولايت من كمال دين و رضايت پروردگار تبارك و تعالي است …

[صفحه 41]

در مسجد پس از ملاقات ابوبكر و عمر

بحارالانوار: ج 28 ص 248.

ابوبكر و عمر براي بيعت گرفتن از اميرالمؤمنين عليه السلام به خانه ي آنحضرت آمدند و پس از صحبت هايي در اين باره بيرون آمدند. بلافاصله اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا و مطالبي ديگر، فرمود:

ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسي كه او بايد با من بيعت كند … من صاحب روز غديرم و درباره ي من سوره اي از قرآن نازل شده است. منم وصي بر رفتگان اهل بيتش، منم يادگار و باقيمانده ي او بر زندگان از امتش. تقوي پيشه كنيد تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام كند.

سپس حضرت به خانه بازگشتند.

در پاسخ به انصار

بحارالانوار: ج 28 ص 186. اثبات الهداة: ج 2 ص 115.

بار اول كه اميرالمؤمنين عليه السلام را به اجبار براي بيعت با ابوبكر آوردند و آنحضرت امتناع فرمود و احتجاجاتي نمود، بشير بن سعيد و عده اي از انصار كه طرفدار ابوبكر بودند گفتند: اي اباالحسن، اگر انصار اين سخنان را قبل از بيعت با ابوبكر از تو مي شنيدند، حتي دو نفر در امامت تو اختلاف نمي كردند. حضرت در پاسخ فرمود:

… بخدا قسم هرگز ترس آن نداشتم كه كسي براي خلافت خود را بالا بگيرد و با ما اهل بيت در آن نزاع كند و آنچه شما انجام داديد حلال بشمارد! گمان ندارم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم براي احدي حجتي و براي گوينده اي سخني باقي گذاشته باشد. قسم مي دهم كساني را كه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم شنيدند كه مي فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه،

اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله»، برخيزند و به آنچه شنيده اند شهادت دهند.

[صفحه 42]

دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراي غدير شهادت دادند و ساير مردم هم در اين باره مطالبي گفتند و سر و صدا بلند شد و عمر ترسيد مردم سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام را بپذيرند، و لذا مجلس را تعطيل كرد!!

زير شمشيرها پس از آتش زدن در خانه

بحارالانوار: ج 28 ص 273.

بار دوم كه اهل سقيفه به خانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام حمله كردند، و درب خانه را آتش زدند و شكستند و بدون اجازه وارد شدند و حضرت زهرا و حضرت محسن عليهماالسلام را بين در و ديوار قرار دادند و جراحات سنگيني بر ايشان وارد كردند كه منجر به شهادت هر دو گل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله گرديد، و طناب به گردن اميرالمؤمنين عليه السلام انداختند و شمشيرها بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام گرفتند و به اجبار آنحضرت را براي بيعت به مسجد آوردند و در همان حال ابوبكر بر فراز منبر بود و عمر مي گفت: بيعت كن وگرنه تو را مي كشيم! در چنين حالتي اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اي مسلمانان، اي مهاجرين و انصار، شما را بخدا قسم مي دهم آيا از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نشنيديد كه در روز غدير خم چه مي فرمود؟!!

سپس حضرت آنچه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بطور علني نزد عموم مردم فرموده بود برايشان يادآور شد، و همه تصديق مي كردند و مي گفتند: آري بخدا قسم شنيديم. شايد بتوان گفت كه شيرين ترين و تلخ ترين احتجاج به غدير همين مورد است كه صاحب غدير از زير شمشيرهاي آخته اي كه بر سر او گرفته اند و

از حلقومي كه در فشار طناب غاصبين بود، نام غدير را بر زبان جاري نموده است!

[صفحه 43]

در مجلس خصوصي با ابوبكر

بحارالانوار: ج 29 ص 18-3.

پس از غصب خلافت، اميرالمؤمنين عليه السلام دائماً با ابوبكر و عمر با ترشرويي روبرو مي شد، و هرچه آنان- از روي نيرنگ- خوشرويي نشان مي دادند حضرت تغييري در رفتار خود نمي داد. ابوبكر براي اينكه به اين مشكل خاتمه دهد روزي غفلتاً و بدون اطلاع نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و از آنحضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو كنند.

در آن مجلس مطالبي بين اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجتهاي بسياري بر او نمود و از جمله فرمود:

تو را به خدا قسم مي دهم، آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلماني طبق حديث پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير هستم يا تو؟

ابوبكر گفت: البته كه تو هستي!! حضرت مطالب بسيار ديگري نيز در مورد امامت فرمود و در همه ي آنها او را قسم داد و او همه را تصديق كرد. سپس ابوبكر گفت: پس با اين مقامات و درجات چه كسي مستحق قيام به امور امت محمد است؟ حضرت فرمود: تو كه از آنچه اهل دين خدا به آن نياز دارند دست خالي هستي، چه شده كه به دين خدا دست دراز كرده و مغرور شده اي؟!

در پاسخ به سؤال ابوبكر در مسجد قبا

بحارالانوار: ج 41 ص 228.

ابوبكر به عنوان نيرنگي در توجيه غصب خلافت به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير تو را صاحب اختيار ما قرار داد ولي خليفه قرار نداد! حضرت فرمود: اگر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را نشانت دهم و او به تو بگويد كه من به اين مقامي كه غصب كرده اي سزاوارترم، مي پذيري؟

[صفحه 44]

ابوبكر پذيرفت و پس از نماز

مغرب با اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد قبا آمدند و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را ديدند كه در سمت قبله نشسته است. حضرت خطاب به ابوبكر فرمودند: اي ابوبكر بر ضد ولايت علي اقدام كرده اي و در جاي او نشسته اي كه جاي نبوت است و جز او كسي مستحق آن نيست، زيرا او وصي و خليفه ي من است … »؟!

در برابر تقاضاي ابوبكر و عمر

بحارالانوار: ج 29 ص 37-35.

ابوبكر و عمر از هر فرصتي براي تثبيت موقعيت غصبي خود استفاده مي كردند و حتي در فكر اين بودند كه گاهي غافلگيرانه از اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار رضايتي بگيرند تا از آن بعنوان تبليغ به نفع خود استفاده كنند. روزي ابوبكر با اميرالمؤمنين عليه السلام در كوچه بني النجار برخورد كرد و فرصت را غنيمت شمرده گفت: يا علي، بخدا قسم اگر كسي كه به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد كه تو به خلافت از من سزاوارتري، آن را به تو مي سپارم!! حضرت فرمود:

اي ابوبكر، آيا احدي را مطمئن تر از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سراغ داري؟ آنحضرت در چهار مورد براي من از تو و عمر و عثمان و عده اي از همراهيانت بيعت گرفت كه يكي از آنها روز غدير در بازگشت از حجة الوداع بود. آن روز همه ي شما گفتيد: شنيديم و اطاعت خدا و رسول را پذيرفتيم. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از شما پرسيد: خدا و رسولش بر شما شاهد باشند؟ همگي گفتند: آري، شاهد باشند. حضرت فرمود: پس بر يكديگر شاهد باشيد و حاضرين شما به غائبين برسانند و آنانكه شنيدند به كساني كه نشنيده اند برسانند. و شما گفتيد: قبول كرديم يا رسول اللَّه! سپس

همگي برخاستيد و به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و به من بخاطر اين كرامت خداوند تبريك گفتيد. عمر جلو آمد و بر كتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو اي پسر ابوطالب كه صاحب اختيار من و مؤمنين شدي!

[صفحه 45]

پس از قتل نماينده ابوبكر در فدك

بحارالانوار: ج 29 ص 62-46.

آنگاه كه ابوبكر و عمر فدك را غصب كردند و نماينده ي حضرت زهرا عليه السلام را از آنجا اخراج نمودند شخصي بنام «اشجع» را بعنوان نماينده ي خود به آنجا اعزام نمودند. اشجع گذشته از مقام غاصبانه اي كه بدست آورده بود، به مردم منطقه ظلم و اجحاف فراواني نمود بحدي كه اهل آنجا بعنوان شكايت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. اميرالمؤمنين عليه السلام بهمراه عده اي به آنجا آمدند تا او را از رفتارش باز دارند. اشجع در مقابل اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت و بر تصميم خود پافشاري كرد و در نتيجه بدست اصحاب حضرت كشته شد.

با رسيدن اين خبر به ابوبكر، عده اي را به سركردگي خالد بن وليد به منطقه فرستاد. اميرالمؤمنين عليه السلام با يك اشاره ي ذوالفقار خالد را از اسب به زير انداخت بطوري كه همه ي لشكر او وحشت كردند. حضرت رو به خالد كرد و فرمود:

واي بر تو اي خالد! چقدر مطيع خائنين و عهدشكنان هستي! آيا روز غدير براي تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمي گرفته اي؟!

وقتي به مدينه بازگشتند بين اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر مطالبي رد و بدل شد و پس از جدا شدن از آنان اميرالمؤمنين عليه السلام به عباس عموي خود فرمود:

عموجان تو را قسم مي دهم كه سخني نگويي … من با اينان راهي جز صبر انتخاب نكرده ام، همانطور كه پيامبر صلي

اللَّه عليه و آله به من دستور داده است. اكنون كه روز غدير براي اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان!! بگذار آنچه قدرت دارند ما را ضعيف نمايند، كه خداوند مولاي ماست و او بهترين حكم كننده است.

[صفحه 46]

در مسجد پيامبر در زمان عمر

كتاب سليم بن قيس: حديث 14.

در مجلسي كه در زمان عمر در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برقرار شده بود و همه از بني هاشم بودند و سلمان و ابوذر نيز حضور داشتند، اميرالمؤمنين عليه السلام بدعتها و اعتراضات ابوبكر و عمر را برمي شمرد. از جمله فرمود:

عمر بود كه در روز غدير خم وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مرا براي ولايت نصب كرد، با رفيقش (ابوبكر) با هم گفتگو كردند. او گفت: «در اين كه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهي نمي كند»؛ و ديگري گفت: «در اينكه بازوي پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهي نمي كند».

همچنين در حاليكه منصوب شده بودم به رفيقش (ابوبكر) گفت: «اين واقعاً كرامت بزرگي است»! رفيقش با تندي به او نگاه كرد و گفت: «نه بخدا قسم، ابداً اين سخن او را گوش نمي دهم و از او اطاعت نمي كنم». سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند و رفتند.

در شوراي شش نفره پس از قتل عمر

بحارالانوار: ج 31 ص 332 و 351 و 373 و 381.

بعد از قتل عمر، طبق وصيت او شش نفر كه تعيين كرده بود جمع شدند تا يكي را از بين خود بعنوان خلافت انتخاب كنند. البته اين نقشه ي عمر بود و در واقع عثمان از قبل تعيين شده بود. پس از سه روز كه مي رفت تا با انتخاب عثمان جلسه پايان پذيرد، اميرالمؤمنين عليه السلام بعنوان اتمام حجت برخاست و خطاب به پنج نفر ديگر فضائل خود را بر اولويت در احراز مقام خلافت برشمرد و از جمله فرمود:

شما را به خدا قسم مي دهم، آيا در بين شما غير از من كسي هست كه پيامبر

صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم او را به امر خداوند منصوب كرده و فرموده باشد: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فليبلغ الشاهد الغائب»؟

[صفحه 47]

همه گفتند: نه! كسي جز تو صاحب اين فضيلت نيست. حضرت فرمود:

آيا كسي غير از من در بين شما هست كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در جحفه، كنار درختان غدير خم به او فرموده باشد: «هر كس تو را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است. و هر كس از تو سرپيچي كند مرا عصيان نموده و هر كس از من سرپيچي كند از خداي تعالي سرپيچي كرده است؟

همه گفتند: نه، كسي جز تو صاحب اين مقام نيست.

هنگام بيعت مردم با عثمان

بحارالانوار: ج 31 ص 361.

پس از ماجراي شورا و انتخاب عثمان، آنگاه كه قرار شد مردم با عثمان بيعت كنند بار ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام بپاخاست و خطبه اي ايراد كرد و ضمن آن فرمود:

اي مردم، به آنچه مي گويم گوش فرا دهيد … اي مردم، شما با ابوبكر و عمر بيعت كرديد در حاليكه بخدا قسم من سزاوارتر و صاحب حق تر از آنان به جانشيني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بودم، ولي من خودداري مي كردم. امروز هم مي خواهيد با عثمان بيعت كنيد. اگر اين بيعت را انجام دهيد و من سكوت اختيار كنم بخدا قسم شما و آنانكه قبل از شما بودند به فضل من جاهل نيستيد، و اگر بنابر سكوت نبود مطالبي مي گفتم كه قادر به رد آن نيستيد … آيا در ميان شما كسي هست كه پيامبر صلي اللَّه عليه

و آله در روز غدير خم دست او را گرفته و فرموده باشد: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فليبلغ الشاهد الغائب»؟ آيا اين مطلب درباره ي كسي غير من بوده است؟

يك نفر برخاست و به نيابت از بقيه گفت: هيچكس را سراغ نداريم كه صحيح تر از گفتار تو گفته باشد …

[صفحه 48]

در مسجد پيامبر در زمان عثمان

بحارالانوار: ج 31 ص 412-410.

در زمان عثمان مجلس بزرگي در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تشكيل شد كه در آن بيش از دويست نفر از سرشناسان مهاجرين و انصار حاضر بودند. اين مجلس از صبح تا ظهر طول كشيد و هر يك از مهاجر و انصار به ذكر فضائل خود پرداختند و مطالبي از سوابق خود در اسلام را به ميان آوردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در اين مجلس حاضر بودند و چيزي نمي گفتند. حاضرين از حضرت درخواست كردند تا فضايل خود را بيان كند. حضرت شروع به ذكر مناقب خود نمودند و داستان غدير را بطور بسيار مفصل بيان فرمودند، كه شايد اولين بار از لسان مبارك حضرت به اين تفصيل آمده باشد. از جمله فرمودند:

خداوند به پيامبرش دستور داد تا واليان امرشان را معرفي كند و ولايت را مانند نماز و زكات و روزه و حج تفسير نمايد. اين بود كه در غدير خم مرا منصوب نمود و در خطابه اي فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». در آنجا سلمان پرسيد: ولايت او چگونه است؟ فرمود: ولايت او همچون ولايت من است. هر كس من نسبت به او صاحب اختيار بوده ام علي هم نسبت به او صاحب

اختيار است، و خداوند عزوجل اين آيه را نازل فرمود: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً». پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تكبير گفت و فرمود: «اللَّه اكبر، تمام نبوتم و كمال دين خدا ولايت علي بعد از من است …

همه ي جمعيت مسجد گفتند: آري بخدا قسم. اين را شنيديم و همانطور كه گفتي حاضر بوديم … حضرت فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم كساني كه از دو لب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اين مطلب را به ياد دارند برخيزند و شهادت دهند.

مقداد و ابوذر و عمار و براء بن عازب و زيد بن ارقم برخاستند و گفتند: ما شهادت مي دهيم كه سخن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را بياد داريم آن هنگام كه تو در كنار آنحضرت برفراز منبر در غدير ايستاده بودي و آنحضرت مي فرمود:

[صفحه 49]

اي مردم … خداوند شما را به ولايت امر كرده و من شما را شاهد مي گيرم كه اين ولايت مخصوص اين شخص است- و آنحضرت دست بر دست علي بن ابي طالب عليه السلام گذاشتند- سپس مخصوص دو پسرش بعد از او، و سپس در جانشينان بعد از او از فرزندانش كه از قرآن جدا نمي شوند و قرآن از آنان جدا نمي شود تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند.

اين پنج نفر پس از شهادت به غدير در حضور جمعيت و با حضور صاحب غدير، نشستند.

در پاسخ به طلحه در زمان عثمان

بحارالانوار: ج 31 ص 417-416.

در مجلسي كه با حضور دويست تن از سرشناسان مهاجر و انصار در زمان عثمان در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تشكيل شده بود و اميرالمؤمنين

عليه السلام نيز حضور داشت، طلحه از حضرت پرسيد: با ادعاي ابوبكر و اصحابش كه او را تصديق كردند چه كنيم كه از قول پيامبر صلي اللَّه عليه و آله گفتند: خداوند براي اهل بيت نبوت و خلافت را جمع نمي كند؟

اميرالمؤمنين عليه السلام از سخن طلحه به غضب در آمدند و بپاخاسته فرمودند:

… دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند سخن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است كه در غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او صاحب اختيارم علي نسبت به او صاحب اختيار است». من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارتر از خودشان هستم در حاليكه آنان امير و حاكم بر من باشند؟!

در بيان ليبلغ الشاهد الغائب

كتاب سليم بن قيس: حديث 11.

در زمان عثمان كه مجلسي در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با حضور 200 نفر از سرشناسان صحابه تشكيل شده بود، طلحه از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: چطور

[صفحه 50]

كسي جز تو نمي تواند از طرف پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پيامي را برساند در حاليكه در مواردي به ما فرموده: «فليبلِّغ الشاهد الغائب»؟

حضرت فرمود: حضرت اين جمله را فقط در روز غدير خم و در روز عرفه و در روز رحلتش فرموده … و به عموم مردم دستور داده كه هر كس را ديدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمد عليه السلام و واجب بودن حقشان را برسانند و اين وظيفه ي ابلاغ را در هيچ مطلبي غير از اين موضوع نفرموده است.

در واقع پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به عموم مردم دستور داده كه به مردم برسانند حجت و دليل كساني را كه همه ي آنچه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بدان مبعوث

شده را، از قول او كسي جز ايشان نمي رساند.

در جنگ جمل

الغدير: ج 1 ص 186.

در ميدان جنگ جمل، هنگامي كه لشكر از دو سو صف آرايي كرده بودند و هنوز جنگ آغاز نشده بود، اميرالمؤمنين عليه السلام قاصدي را سراغ طلحه فرستاد كه ملاقاتي داشته باشند. طلحه آمد تا مقابل حضرت قرار گرفت. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تو را به خدا قسم مي دهم، آيا از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدي كه مي فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟ طلحه گفت: آري. حضرت فرمود: پس چرا به جنگ من آمده اي؟!! گفت: در خاطرم نبود!!! سپس طلحه به لشكر خود بازگشت و بدينصورت در جنگ جمل با يادآوري غدير اتمام حجت بزرگي شد.

در آغاز جنگ صفين

بحارالانوار: ج 32 ص 388.

هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه براي جنگ صفين آماده مي شد ضمن خطابه اي كه براي مردم ايراد كرد چنين فرمود:

[صفحه 51]

تعجب از معاوية بن ابي سفيان است كه در خلافت با من به نزاع برخاسته و امامت مرا انكار مي كند! اي مهاجرين و انصار … ! آيا بر شما واجب نيست كه مرا ياري كنيد و آيا امر من بر شما واجب نيست؟ آيا نمي دانيد كه بيعت من بر حاضر و غايب شما لازم شده؟ پس چرا معاويه و اصحابش در بيعت من خلل وارد مي كنند؟ … آيا سخن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را نشنيديد كه در روز غدير درباره ي ولايت و صاحب اختياري من مي فرمود؟!

در نامه معاويه

كتاب سليم: حديث 25.

معاويه در جنگ صفين طي نامه اي براي اميرالمؤمنين عليه السلام چنين نوشت:

درباره ي تو به من خبر رسيده كه وقتي با اهل سر و شيعيان و خواص خود در خلوت جمع مي شويد، نزد آنان از ابوبكر و عمر و عثمان برائت مي جويي و آنان را لعنت مي كني و ادعا مي كني كه تو خليفه ي پيامبر در امتش و وصي او در ميان ايشان هستي و خداوند اطاعت تو را بر مؤمنين واجب كرده و در كتاب و سنتش به ولايت تو امر كرده است … او هم امتش را در غدير خم جمع كرد و آنچه درباره ي تو از جانب خداوند مأمور شده بود ابلاغ نمود و دستور داد حاضر به غايب برساند، و به مردم خبر داد كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از خودشان هستي …

در جنگ صفين بر فراز منبر

كتاب سليم: حديث 25.

در جنگ صفين پس از چند نامه و پيام كه بين اميرالمؤمنين عليه السلام و معاويه رد و بدل شد، آنحضرت در ميان لشكر خود در جمع مهاجرين و انصار و با حضور فرستادگان معويه برفراز منبر قرار گرفت و مناقب خود را برشمرد و در هر كدام مردم را قسم داد و آنان اقرار كردند. از جمله فرمود:

[صفحه 52]

شما را بخدا قسم درباره ي قول خداوند: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللَّه و … » و آيه ي «انما وليكم اللَّه … » … كه خداوند به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داد به مردم بفهاند كه اين آيات درباره ي چه كساني نازل شده و ولايت را براي آنان تفسير كند … آنحضرت هم مرا در غدير خم منصوب كرد … و فرمود: «اي

مردم، خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار مؤمنين هستم و اختيارم بر مؤمنين از خودشان بيشتر است. أَلا فمن كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» …

پس از اين سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام، دوازده نفر از كساني كه از شركت كنندگان در جنگ بدر بودند و در صفين همراه حضرت حضور داشتند برخاستند و به گفتار حضرت شهادت دادند. سپس هفتاد نفر بقيه ي صحابه برخاستند و شهادت دادند. بعد از آن چهار نفر از اهل بدر برخاستند و تفصيل ماجرا و آنچه در غدير ديده بودند را بازگو كردند.

در پاسخ به ادعاي معاويه

بحارالانوار: ج 38 ص 238 ح 39.

معاويه در نامه اي به اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت: اي اباالحسن، من فضايل بسياري دارم: پدرم در جاهليت آقا بود! و من در اسلام پادشاه شده ام! و من داماد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و دايي مؤمنين و كاتب وحي هستم!

وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام نامه ي معاويه را خواند فرمود: «آيا پسر هند جگر خوار با فضايل بر من فخر مي فروشد؟! اي غلام آنچه مي گويم برايش بنويس»؛ و حضرت اشعاري سرودند كه يك بيت آن درباره ي غدير خم بود:

وأوجب لي ولايته عليكم

رسول اللَّه يوم غدير خم

يعني: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم ولايت خود بر شما را، براي من نيز واجب كرد.

[صفحه 53]

وقتي معاويه پاسخ اميرالمؤمنين عليه السلام را خواند گفت: اي غلام، اين نامه را پاره كن، تا اهل شام آن را نخوانند و به علي بن ابي طالب تمايل پيدا نكنند!

در جنگ صفين در بيان عم يتسائلون

مناقب ابن شهر آشوب: ج 3 ص 80.

در روز جنگ صفين مردي از لشكر معاويه به ميدان آمد در حاليكه از يك سو غرق اسلحه بود و از سوي ديگر قرآني را جلوي اسلحه اش گرفته بود و اين آيه را مي خواند: «عمَّ يتسائلون، عن النبأ العظيم … ».

علقمه مي گويد: من خواستم به مبارزه ي او بروم ولي اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بر سر جايت باش»! و خود حضرت به جنگ او رفتند. ابتدا به او فرمودند: آيا مي شناسي نبأ عظيم را كه مردم بر سر آن اختلاف دارند؟ آن مرد گفت: نه! حضرت فرمود:

بخدا قسم منم نبأ عظيم كه بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولايت من نزاع كرديد و از ولايت من بازگشتيد پس از آنكه آن

را پذيرفتيد، و پس از آنكه به شمشير من نجات يافتيد با ظلم خود هلاك شديد. در روز غدير دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست كه چه كرديد.

سپس حضرت شمشير كشيده سر از تنش جدا كردند.

خطبه نماز جمعه در روز غدير

بحارالانوار: ج 94 ص 115-114.

در دوران خلافت ظاهري پنج ساله ي اميرالمؤمنين عليه السلام، يك سال روز غدير مقارن روز جمعه شد. حضرت خطبه ي نماز جمعه را به مسئله ي غدير اختصاص دادند و پس از حدود 25 سال- كه خلفاي غاصب سعي در فراموشي غدير داشتند- براي اولين بار آن روز را عيد رسمي قرار دادند و درباره ي آن سخن گفتند. از جمله فرمودند:

[صفحه 54]

خداوند در اين روز دو عيد عظيم و بزرگ را براي شما جمع كرده است … خداوند ديني را قبول نمي كند مگر با ولايت آنكه به ولايتش دستور داده و اسباب اطاعتش با تمسك به دستاويزهاي او و اهل ولايتش نظام مي يابد. اين است كه خداوند در روز غدير بر پيامبرش فرستاد آنچه بيانگر اراده اش درباره ي انتخاب شدگانش بود و به او دستور ابلاغش را داد … و براي او حفظ از منافقين را ضمانت نمود. خداوند دينش را كامل نمود و چشم پيامبرش و مؤمنين و تابعين را روشن ساخت. امروز روز عظيم الشأني است … و روز كمال دين است.

پس از نماز جمعه، حضرت به اتفاق اصحابشان به مجلس جشني كه امام مجتبي عليه السلام در منزلشان گرفته بودند رفتند و در آنجا اطعام و پذيرايي مفصلي از شركت كنندگان بعمل آمد.

در ميدان بزرگ كوفه با حضور اصحاب پيامبر

بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. عوالم: ج 3: 15 ص 89 و 490. الغدير: ج 1 ص

93. مسند احمد: ج 1 ص 84. شرح نهج البلاغه: ج 1 ص 361، ج 4 ص 488. تاريخ ابن

عساكر: ج 3 ص 50.

پنج سال خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه السلام حساسترين روزهايي بود كه غدير مي رفت تا جان تازه اي به خود

بگيرد و محتواي بلند آن از زبان صاحب غدير بيان شود.

نسلي كه 25 سال از غدير فاصله داشتند و خفقان علمي و اقدامات وحشيانه عليه غدير مي رفت تا نسل جديد را كاملاً از آن بي خبر نمايد و از صفحه ي اعتقادش پاك كند. از سوي ديگر عده اي فتنه گر- كه باقيماندگان سقيفه بودند- دست به اقدامات مخرب مي زدند و شايع مي كردند كه علي بن ابي طالب درباره ي مقدم بودن خود در خلافت و فضيلتش بر ديگران دليلي ندارد.

در شرايطي كه صاحب غدير براي احياي آن آستين بالا زده بود، نياز به عده اي از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از حاضرين در غدير بود كه مؤيد او باشند و به حضور خود در آن ماجرا شهادت دهند. در چنين شرايطي اميرالمؤمنين عليه السلام مجلسي در ميدان

[صفحه 55]

بزرگ كوفه- كه مقابل مسجد كوفه و دارالاماره قرار داشت- تشكيل دادند و منبري در آنجا نصب كردند و مردم جمع شدند. اين مجلس فقط براي شهادت دادن كساني بود كه 25 سال پيش در غدير حضور داشتند و اكنون مي بايست در پيشگاه ملت بپا خيزند و آنچه به چشم خود ديده اند بازگو كنند.

حضرت از فراز منبر فرمودند:

به خدا قسم مي دهم باقيماندگان از كساني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را ديده اند، و در روز غدير خم در بازگشت از حجة الوداع از آنحضرت شنيده اند كه درباره ي من- درحاليكه دستان مرا بلند كرده بود- فرمود: «مَن كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أحبَّ من أحبَّه»،قسم مي دهم هركس اين واقعه را حاضر بوده و بچشم خود ديده

و بگوش خود شنيده برخيزد و شهادت دهد.

پس از اين كلام حضرت، عده ي زيادي كه حداقل سي نفر ذكر شده اند برخاستند و آنچه ديده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام ديدند چند نفر از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي شهادت برنخاستند، و گويي سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود. لذا فرمودند: در جلوي اين منبر چهار نفراز اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستند (كه از آنها انتظار شهادت دادن مي رود) كه عبارتند از انس بن مالك و براء بن عازب و اشعث بن قيس و خالد بن يزيد. سپس رو به آنان كرده فرمودند: شما در غدير حاضر بوده ايد چرا برنمي خيزيد و شهادت نمي دهيد؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش كرده ايم!!!

حضرت رو به انس بن مالك كرده فرمودند:

اي انس، اگر از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيده اي كه فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» و امروز بر نمي خيزي براي من به ولايت شهادت دهي، از دنيا نروي مگر آنكه به بَرَص (پيسي) مبتلا گردي كه نتواني آن را پنهان كني.

و تو اي اشعث، اگر از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدي كه مي فرمود: «من كنت مولاه فهذا

[صفحه 56]

علي مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز براي من به ولايت شهادت نمي دهي، از دنيا نروي مگر آنكه خداوند چشمانت را كور كند.

و اما تو اي خالد بن يزيد، اگر از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيده اي كه مي فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»

و امروز به ولايت براي من شهادت نمي دهي، خدا تو را به مرگ جاهليت بميراند.

و اما تو اي براء بن عازب، اگر از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيده اي كه مي فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز به ولايت من شهادت نمي دهي، خدا تو را در همانجايي كه از آن هجرت كرده اي (يعني يمن) بميراند.

اين چهار نفر هريك به نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام مبتلا شدند. انس بن مالك در پيشانيش لكّه ي پيسي پيدا شد كه هر قدر عمامه را پايين مي آورد نمي توانست آن را پنهان كند. اشعث بن قيس هم كور شد. خالد بن يزيد هم طبق مراسم جاهليت به خاك سپرده شد، و براء بن عازب از طرف معاويه حكومت يمن يافت و در همانجا- كه وطن اصلي او بود و از آنجا به مدينه هجرت كرده بود- از دنيا رفت. چهار نفر ديگر هم بودند كه براي شهادت برنخاستند و حضرت هر يك از آنان را نيز نفريني كرد كه مبتلا شدند: زيد بن ارقم، جرير بن عبداللَّه بجلي، يزيد بن وديعه، عبدالرحمن بن مدلج.

اين هشت نفر دنباله ي ماجراي حارث فهري بودند كه در روز غدير در حضور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله رسماً عذاب الهي را درخواست كرد و آيه ي «سأل سائل بعذاب واقع» نازل شد و خداوند با فرستادن سنگ و صاعقه ي آسماني و هلاك او بر همگان ثابت كرد كه غدير ريشه ي الهي دارد و خدا پشتيبان آن است.

پس از 25 سال همان ماجرا به گونه اي ديگر تكرار شد و اينان با اينكه خود را در حضور صاحب غدير

اميرالمؤمنين عليه السلام مي ديدند و مي دانستند دروغ مي گويند و نيز مي دانستند كه نفرين علي بن ابي طالب عليه السلام چوب الهي است و يقيناً بر سرشان

[صفحه 57]

خواهد خورد، ولي با اين همه كتمان كردند و لب به شهادت نگشودند. به فاصله ي بسيار كمي كه به دعاهاي اميرالمؤمنين مبتلا شدند و خداوند عذابش را مانند عذاب حارث فهري بر سرشان فرستاد، بار ديگر بر همگان ثابت شد كه غدير پشتوانه ي الهي دارد. وقوع اين ماجرا در موقعيت حساسي بود كه نياز مبرم به شهادت چنين افرادي بود، و اكنون كه شهادت ندادند، خداوند گواهي داد كه اينان دروغ مي گويند و غدير و صاحب غدير راست مي گويد و اينگونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.

در ماههاي آخر عمر در نوشته اي بلند

بحارالانوار: ج 30 ص 14.

در ماههاي آخر عمر اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از جنگ نهروان، مردم از حضرت درباره ي ابوبكر و عمر و عثمان سؤال كردند. حضرت فرمود: در اين باره برايتان نوشته اي مي نويسم كه درباره ي آنچه پرسيده ايد به صراحت سخن گفته باشم. سپس نوشته ي بلندي كه حدود 30 صفحه و در حد يك جزوه بود املا كردند و نويسنده ي حضرت نوشت. آنگاه ده نفر از خواص اصحاب خود را فراخواندند و دستور دادند هر روز جمعه نويسنده ي حضرت آن را بر مردم بخواند و اين ده نفر شاهد باشند تا كسي انكار نكند و فرمود: اگر كسي انكار كرد قرآن را حَكَم بين خود قرار دهيد. از جمله مطالب آن نوشته چنين بود:

اين امر خلافت عجيب است، كه حكومت و ولايت احدي را مثل ولايت من مبغوض نداشتند! دليل من بر ولايت اين است كه صاحب اختيار مردم فقط من هستم نه قريش …

چرا كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ولايت اين امت را داشت و من بعد از او اختيارات او را دارم … به دليل گفته ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه در روز غدير خم فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه».

[صفحه 58]

در بيان امتيازات خاص خود

بحارالانوار: ج 39 ص 336 ح 5.

اميرالمؤمنين عليه السلام در مجلسي امتيازات خاص خود را بيان نموده چنين فرمودند: «بخدا قسم خداوند تبارك و تعالي نُه چيز به من عطا فرموده كه به احدي قبل از من جز پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نداده است»؛ و از جمله فرمودند:

خداوند با ولايت من دين اين امت را كامل نمود و نعمتها را بر آنان تمام كرد، و اسلامشان را مورد رضايت قرار داد، هنگامي كه در يوم الولاية (روز غدير) به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: يا محمد، به مردم خبر ده كه امروز دينشان را كامل كردم و نعمتم را بر آنان تمام نمودم و اسلام را بعنوان دينشان راضي شدم.

در بيان امرنا صعب مستصعب

بحار الانوار: ج 37 ص 243. تفسير فرات كوفي: ص 56.

اصبغ بن نباته از اميرالمؤمنين عليه السلام اين حديث را شنيد كه «تحمل امر ولايت اهل بيت عليهم السلام بر مردم سنگين است و آن را نمي پذيرد جز انبياي مرسل و ملائكه مقرب و مؤمني كه خداوند قلب او را از جهت ايمان امتحان كرده باشد». او اين مطلب را براي ميثم تمار نقل كرد. ميثم نزد آنحضرت آمد و با تعجب درباره ي اين حديث سؤال كرد. حضرت فرمود:

اما مؤمن، پيامبر ما صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم دست مرا گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه»، آيا مؤمنين- بجز آنانكه خداوند آنان را از لغزش و گمراهي حفظ كرد- اين مطلب را پذيرفتند؟

پس آگاه باشيد! بشارت باد شما را، بشارتتان باد كه خداوند شما را اختصاص داده به آنچه ملائكه و پيامبران و مؤمنين را اختصاص نداده، و آن پذيرفتن

امر ولايت ما است.

[صفحه 59]

به عنوان بالاترين منقبت خود

كتاب سليم: حديث 60.

مردي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، بالاترين منقبت خود را از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بفرمائيد. حضرت فرمود:

منصوب كردن آنحضرت مرا در غدير خم، كه به امر خداي تبارك و تعالي ولايت را از جانب او برايم اقامه نمود …

در مفاخره با امام حسين

فضائل شاذان: ص 84.

مفاخره بين معصومين عليهم السلام براي بيان فضايل ايشان بصورت زيبايي است كه در تاريخ بخوبي ثبت مي شود. روزي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام نشسته بودند كه امام حسين عليه السلام وارد شد، در حاليكه شش سال از عمر او مي گذشت. اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: يا رسول اللَّه، كداميك از ما دو نفر نزد شما محبوبتر هستيم؟

امام حسين عليه السلام عرض كرد: پدرجان، هر كدام از ما شرافت و فضيلتش بالاتر باشد نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله محبوبتر و مقرب تر است. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اي حسين، حاضري افتخارات خود را در برابر هم بگوييم؟ عرض كرد: پدرجان، اگر شما مايل باشيد، من حاضرم! اميرالمؤمنين فرمود:

يا حسين، من اميرالمؤمنينم، من لسان صادقينم، من وزير مصطفايم، … من آن نعمت خداي تعالي هستم كه بر خلقش ارزاني داشته است. منم آن كسي كه خداوند تعالي در حق من فرموده: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا»، پس هر كس مرا دوست بدارد مسلمان مؤمن است ودينش كامل است … من نبأ عظيمي هستم كه خداوند در روز غدير خم دين را با او كامل نمود. منم آنكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ام فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه» …

امام حسين عليه السلام هم مطالبي فرمود و در پايان عرضه

داشت: شما نزد خداوند از

[صفحه 60]

من افضل هستي، ولي من از نظر پدران و مادران و اجداد بر شما فخر مي نمايم! سپس امام حسين عليه السلام با پدر هم آغوش شدند و يكديگر را بوسيدند …

منصوب شدگان غدير

كتاب سليم بن قيس: حديث 8.

مردي خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد و عرض كرد: ايمان را طوري برايم بيان كنيد كه از غير شما و بعد از شما از كسي سؤال نكنم. حضرت پس از ذكر پايه هاي ايمان فرمودند: كمترين چيزي كه شخص با آن گمراه مي شود آن است كه حجت خدا در زمين و شاهد او بر خلقش را كه امر به اطاعت او نموده و ولايتش را واجب شمرده نشناسد.

آن مرد عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، آنان را برايم معرفي كنيد. فرمود:

… كسي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را در غدير خم نصب كرد و به آنان خبر داد كه نسبت به مردم صاحب اختيارتر از خودشان است، و سپس به آنان دستور داد تا حاضران غائبان را آگاه نمايند.

آن مرد پرسيد: يا اميرالمؤمنين، آن شما هستيد؟ فرمود: من اول و افضل آنها هستم. سپس پسرم حسن بعد از من نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان است. سپس پسرم حسين بعد از او نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان است و سپس جانشينان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستند تا بر سر حوض كوثر يكي پس از ديگري به خدمت او وارد شوند.

در هفتاد فضيلت انحصاري حضرت

بحارالانوار: ج 31 ص 443.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من هفتاد فضيلت و منقبت دارم كه احدي از اصحاب

[صفحه 61]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در آنها با من شريك نيستند. سپس حضرت بطور مفصل آن فضايل را برشمرد تا آنكه در پنجاه و يكم فرمود:

و اما پنجاه و يكم، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم مرا براي همه ي مردم منصوب نمود و فرمود:

«من كنت مولاه فعلي مولاه». پس ظالمين دور از رحمت خدا باشند و عذاب خدا بر آنان باد.

اتمام حجت بر كوتاهي كنندگان در غدير

اثبات الهداة: ج 2 ص 111 ح 465.

اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي اينكه پس از بيعت غدير هر كوتاهي از سوي مردم به عهده ي خودشان است، فرمود:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به من وصيت كرد و فرمود: يا علي، اگر گروهي يافتي كه با آنان بجنگي حق خود را طلب كن، وگرنه در خانه ات بنشين چرا كه من پيمان تو را در روز غديرخم گرفته ام كه تو وصي و خليفه ي من و صاحب اختيار مردم نسبت به خودشان هستي. مَثَل تو مثل بيت اللَّه الحرام است. مردم بايد سراغ تو بيايند و تو نبايد سراغ مردم بروي.

همه مردم شاهد بر غدير

بحارالانوار: ج 38 ص 240.

اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهي به مردم كرد و فرمود:

من برادر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و وزير او هستم. شما خوب مي دانيد كه من مقدم بر همه ي شما در ايمان به خداوند عزوجل و رسولش هستم … و شما خود ديديد كه در روز غديرخم چگونه بپا ايستاد و مرا كنار خود بپا داشت و دست مرا بلند كرد (و مرا معرفي فرمود).

[صفحه 63]

اتمام حجت ائمه با غدير

اشاره

تا روزي كه اميرالمؤمنين عليه السلام در قيد حيات بودند بعنوان كسي كه در غدير بر فراز دستان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قرار گرفته و اينك شخصاً در برابر ديدگان مردم است، معرّف عيني غدير بودند و حضور آنحضرت بمعناي حضور غدير بود.

پس از شهادت آنحضرت، ائمه عليهم السلام از يك سو صاحبان غدير بودند كه در غدير براي ايشان نيز بيعت گرفته شده بود، و از سوي ديگر بعنوان مدافعان و حافظان غدير در برابر دشمنان آن بودند. تبيين و استدلال و احتجاجات ائمه عليهم السلام، سنگر غدير را براي آينده اي كه تا امروز چهارده قرن از آن گذشته در برابر سقيفه محكم مي ساخت و دوستان غدير را از اسرار عميق آن آگاه مي نمود.

آنچه توسط ائمه عليهم السلام درباره ي غدير مطرح شده سر نخ و سرآغاز بحثهاي علمي است كه در قرون بعد مورد گفتگو و مناظره قرار گرفته است. با توجه به مخاطبان گوناگون از دوست و دشمن كه در برابر ائمه عليهم السلام قرار داشته اند،به فراخور حال

[صفحه 64]

همه ي آنان در كلام ائمه عليهم السلام مطالبي درباره ي غدير بچشم مي خورد.

نكته ي قابل توجه اينكه موضوعاتي كه ائمه عليهم السلام نسبت به آنها حساسيت نشان داده اند براي ما نيز بايد قابل توجه

باشد و نسبت به آنها حساس باشيم. غدير بعنوان مسئله اي در فرمايشات ائمه عليهم السلام مطرح است كه حساسيت امامان معصوم عليهم السلام نسبت به آن شاخص است و به ما مي فهماند كه بايد درباره ي آن حساسيت فوق العاده داشته باشيم.

اتمام حجت امام حسن مجتبي با غدير

هنگام صلح با معاويه در كوفه

اثبات الهداة: ج 2 ص 88 ح 360. بحارالانوار: ج 10 ص 139.

يكي از مورادي كه غدير در عرصه ي اعتقادي مردم مطرح شد در صلح امام حسن عليه السلام بود. آنحضرت در كوفه با حضور معاويه بر فراز منبر رفتند و پس از حمد و ثناي الهي مطالبي فرمودند كه از جمله آنها اين بود:

بني اسرائيل هارون را رها كردند و تابع سامري شدند در حاليكه مي دانستند او خليفه ي موسي است. اين امت نيز پدرم را رها كردند و با غير او بيعت كردند در حاليكه خودشان ديدند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پدرم را در روز غدير خم منصوب فرمود و به آنان دستور داد كه حاضرانشان به غائبان خبر دهند.

[صفحه 65]

در مجلس معاويه در شام

بحارالانوار: ج 44 ص 75.

در تاريخ مشاجرات لفظي اسلام مانند روزي نيامده كه معاويه و دار و دسته اش نزد او جمع شده بودند و فرستادند تا امام حسن عليه السلام هم آمد و آنچه مي توانستند به آنحضرت و پدر بزرگوارش ناسزا گفتند.

امام مجتبي عليه السلام آغاز به سخن فرمود و احتجاجات مفصلي درباره ي اميرالمؤمنين عليه السلام در برابر آنان بيان نمود و از جمله فرمود:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حاليكه بر فراز منبر بود علي عليه السلام را فرا خواند. سپس او را با دستانش گرفت و فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».

اتمام حجت امام حسين با غدير

در زمان معاويه در موسم حج

كتاب سليم: حديث 26.

يكسال قبل از مرگ معاويه كه مطابق است با يكسال قبل از واقعه ي عاشورا، امام حسين عليه السلام در سفر حج در مني با حضور 700 نفر اجتماع بزرگي در خيمه ي خود تشكيل دادند كه دويست نفر آنان اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بودند.

سپس حضرت براي خطابه بپاخاستند و پس از حمد و ثناي الهي، از اقدامات معاويه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار ناراحتي شديد كردند و سپس شروع به شمردن مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام نمودند. حضرت در همه ي موارد مردم را بر صدق آنها قسم مي دادند و همه اقرار مي كردند. از جمله فرمودند:

[صفحه 66]

شما را بخدا قسم مي دهم، آيا مي دانيد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم علي بن ابي طالب عليه السلام را منصوب كرد و ولايت را براي او اعلام نمود و فرمود: بايد حاضران به غايبان خبر دهند؟

جمعيت حاضر گفتند: آري بخدا قسم.

اتمام حجت امام زين العابدين با غدير

غدير يعني امامت

اثبات الهداة: ج 2 ص 34 ح 139.

يك نفر از امام زين العابدين عليه السلام پرسيد: معناي كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چيست كه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه»؟ فرمود: به آنان خبر داد كه علي بن ابي طالب عليه السلام امام بعد از او است.

اتمام حجت امام باقر با غدير

متن كامل خطابه غدير

بحارالانوار: ج 37 ص 201 ج 86. احتجاج: ج 1 ص 66.

امام باقر عليه السلام در شرايط خفقان سخت بني اميه، كه غدير مي رفت تا به صفحات تاريخ سپرده شود و از آن واقعه ي عظيم فقط گاهگاهي جمله ي «من كنت مولاه فعلي مولاه» سينه به سينه مي گشت، با پيدا شدن شرايط اجتماعي خاص در انقراض بني اميه، براي

[صفحه 67]

اولين بار شرح مفصلي از ماجراي غدير را با متن خطبه ي آن بيان فرمودند.

در پاسخ به حسن بصري

بحارالانوار: ج 37 ص 140 ح 34.

امام باقر عليه السلام براي مردم صحبت مي كردند كه مردي از اهل بصره به نام عثمان اعشي بپاخاست و عرض كرد: يابن رسول اللَّه، حسن بصري آيه ي «يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك … » را مي خواند و مي گويد درباره ي مردي نازل شده و نام او را نمي گويد!

حضرت فرمود: او را چه شده است خدا نمازش را قبول نكند. اگر مي خواست خبر مي داد درباره ي چه كسي نازل شده است. جبرئيل بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نازل شد و عرض كرد: خداوند به شما امر مي كند امتت را راهنمايي كني كه وليّشان كيست و اين آيه را نازل كرد.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هم قيام كرد و دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

در پاسخ به ذكر نام اهل بيت در قرآن

بحارالانوار: ج 35 ص 311.

امام باقر عليه السلام به ابوبصير فرمود: آيه ي «اطيعواللَّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام نازل شده است. ابوبصير عرض كرد: مردم به ما مي گويند: چرا خداوند نام علي و اهل بيتش را در كتابش ذكر نكرده است؟

حضرت فرمود: به مردم بگوييد: خداوند نماز را بر پيامبرش نازل كرده و سه و چهار ركعت بودن آن را ذكر نكرده تا آنكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آن را براي مردم تفسير نموده است. (و همچنين زكات و حج را)، و نيز نازل كرده «اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» كه درباره ي علي و حسن و

حسين عليهم السلام است. (دربيان كلمه ي «اولي

[صفحه 68]

الامر») پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي علي عليه السلام فرموده: «من كنت مولاه فعلي مولاه»، و نيز فرموده: «شمارا به كتاب خدا و اهل بيتم وصيت مي كنم … ».

اگر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سكوت مي كرد و اهل آيه ي «اولي الامر» را معرفي نمي كرد آل عباس و آل عقيل و ديگران آن را ادعا مي كردند!! … وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفت علي عليه السلام صاحب اختيار مردم بود … چون پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ولايت او را به مردم ابلاغ فرموده و او را منصوب نموده بود.

بي انصافي مردم با غدير

بحارالانوار: ج 21 ص 239.

امام باقر عليه السلام بعنوان بيان مفهوم و حدود ولايت و برائت با استناد به حديث غدير فرمودند: چقدر اين امت نسبت به علي بن ابي طالب عليه السلام ظلم و بي انصافي كرده اند! سپس حضرت بعنوان نمونه فرمودند:

شما مخالفين، دوستانِ ابوبكر را دوست داريد و از دشمنان او- هركس كه باشد- بيزاري مي جوييد، و دوستان عمر را دوست داريد و از دشمنان او- هركس كه باشد- بيزاري مي جوييد، و دوستان عثمان را دوست داريد و از دشمنان او- هر كس كه باشد- بيزاري مي جوييد. ولي وقتي نوبت به علي بن ابي طالب عليه السلام مي رسد مي گويند: دوستانش را دوست داريم ولي از دشمنانش بيزاري نمي جوييم بلكه آنان را هم دوست داريم! چگونه چنين ادعايي برايشان صحيح است در حاليكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي فرمايد: «اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»، ولي مي بيني كه با دشمنان او دشمني نمي كنند و خواركنندگان او را خوار نمي كنند. اين

انصاف نيست.

تعجب از سؤال درباره معناي غدير

اثبات الهداة: ج 2 ص 34 ح 140.

ابان بن تغلب از امام باقر عليه السلام پرسيد: معناي كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چيست كه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه»؟ حضرت فرمود: آيا مثل اين مطلب جاي سؤال

[صفحه 69]

دارد؟! به آنان فهمانيد كه جانشين او خواهد بود.

انكار حقيقت بزرگ غدير

اثبات الهداة: ج 2 ص 134 ح 584.

امام باقر عليه السلام درباره ي انكار عمومي امت نسبت به حقيقت بزرگ ولايت در غدير مي فرمايد:

اين امت انكار كردند پيماني را كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از ايشان براي علي بن ابي طالب عليه السلام گرفت در روزي كه او را براي مردم منصوب فرمود و آنان را در زمان حياتش به ولايت و اطاعت او فراخواند و خود آنان را بر اين مطلب شاهد گرفت.

اتمام حجت امام صادق با غدير

اشاره

در دوران زندگي امام صادق عليه السلام در اثر جوّ مناسبي كه براي نشر معارف اهل بيت عليه السلام پيش آمد، بيش از همه ي دورانها حديث غدير مطرح شده است. مواردي از آن ذيلاً تقديم مي شود:

تغافل مردم از غدير

اثبات الهداة: ج 1 ص 526 ح 285.

امام صادق عليه السلام فرمود: مردم درباره ي روز غديرخم خود را به غفلت زدند همانگونه كه در روز مشربه ي امّ ابراهيم خود را به غفلت زدند! روز مشربه مردم اطراف حضرت بودند كه اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند، ولي براي حضرت جا باز نكردند!!

[صفحه 70]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: اي مردم، آيا در حالي كه من زنده ام و در بين شما هستم به اهل بيت من بي اعتنايي مي كنيد؟ بدانيد اگر من از ميان شما غايب شوم خداوند از شما غايب نمي شود …

انكار نعمت در سقيفه

اثبات الهداة: ج 2 ص 164 ح 736.

امام صادق عليه السلام داستان غديرخم را بيان كردند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه … » و اصحاب آنحضرت ولايت را به او تبريك گفتند … سپس حضرت امام صادق عليه السلام درباره ي آيه ي «يعرفون نعمة اللَّه ثم ينكرونها»، يعني: «نعمت خدا را مي شناسند و سپس آن را انكار مي كنند»، فرمود: در روز غدير آن را مي شناسند و در روز سقيفه انكار مي كنند.

هزاران شاهد در غدير

بحارالانوار: ج 37 ص 140 ح 33.

امام صادق عليه السلام به ابوحفص عمر بن يزيد فرمودند: اي اباحفص، تعجب است از آنچه علي بن ابي طالب عليه السلام كشيده است! (در روز غدير) آنحضرت اين همه شاهد داشت ولي نتوانست حق خود را بگيرد در حاليكه مردم با دو شاهد حق خود را مي گيرند. اين همه از اهل مدينه با حضرت در حج بودند و در بازگشت پنج هزار نفر هم از اهل مكه همراه حضرت تا غدير آمدند و در آنجا ولايت علي عليه السلام را اعلان فرمود.

خوشا به حال ثابت قدمان بر غدير

بحارالانوار: ج 37 ص 108.

امام صادق عليه السلام درباره ي روز غدير چنين فرمودند:

[صفحه 71]

روزي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي اميرالمؤمنين عليه السلام در غديرخم پيمان گرفت و به ولايت او اقرار كردند. خوشا به حال آنانكه بر ولايت او ثابت قدم ماندند و واي بر كساني كه آن پيمان را شكستند.

استناد غدير به قرآن

بحارالانوار: ج 23 ص 103.

امام صادق عليه السلام فرمود: هركس دينش را از كتاب خداوند بياموزد كوهها از جا كنده مي شوند قبل از اينكه او تكاني بخورد. راوي پرسيد: در قرآن كدام آيه است؟ حضرت نمونه هايي را ذكر كردند تا آنكه مسئله ي غدير را چنين فرمودند:

از جمله قول خداوند عزوجل است كه مي فرمايد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس». و از همين جاست قول پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه به علي عليه السلام فرمود: «اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله … ».

غدير، پايان رسالت

اثبات الهداة: ج 2 ص 4 ح 7.

امام صادق عليه السلام در بيان مراحل رسالت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود:

خداوند عزوجل به پيامبرش فرمود: «فاذا فرغت فانصب و الي ربك فارغب» يعني: آنگاه كه فراغت يافتي عَلَم و علامت خود را نصب كن و وصيت را اعلان نما و فضيلت او علناً بيان كن. تا آنگاه كه از حجة الوداع بازمي گشت آيه ي «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك … » نازل شد. حضرت مردم را ندا داد تا جمع شوند و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه».

[صفحه 72]

شكنندگان غدير، كفري بر كفر ديگر

اثبات الهداة: ج 2 ص 7 ح 18.

امام صادق عليه السلام درباره ي آيه ي «ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفراً لن تقبل توبتهم» فرمود: اين آيه درباره ي ابوبكر و عمر و عثمان است. اينان ابتدا به دين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله گرويدند، ولي آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه» كافر شدند. سپس به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام اقرار كردند ولي آنگاه كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند و بر بيعت خود ثابت نماندند. سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنانكه با علي عليه السلام بيعت كرده بودند براي خود بيعت گرفتند!! اينان كساني اند كه از ايمان براي آنان هيچ نمانده است.

جاي پاي پيامبر در غدير

اثبات الهداة: ج 2 ص 16 ح 67، ص 21 ح 87.

امام صادق عليه السلام از مدينه به مكه مي رفتند. در بين راه كه به مسجد غدير رسيدند نگاهي به سمت چپ مسجد نمودند و فرمودند: آنجا جاي پاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است در حاليكه مي فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه».

غدير براي مرد و زن

اثبات الهداة: ج 2 ص 78 ح 327.

امام صادق عليه السلام فرمود: روز غدير خم كه اميرالمؤمنين عليه السلام به مردم معرفي و منصوب شد، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي او پيمان ولايت را بر گردن مردان و زنان قرار داد.

روز عظيم تجديد پيمان

اثبات الهداة: ج 2 ص 91.

امام صادق عليه السلام روز غدير را با عظمت خاصي ياد كردند و چنين فرمودند:

[صفحه 73]

روز غدير روز عظيمي است كه خداوند حرمت آن را بر مؤمنين بزرگ قرار داده و دين را در آن كامل فرموده و نعمت را بر آنان تمام كرده، و آن عهد و پيماني را كه از ايشان گرفته بود بر ايشان تجديد نموده است.

انتشار فوري خبر غدير

اثبات الهداة: ج 2 ص 122 ح 505.

امام صادق عليه السلام درباره ي شيوع و پخش فوري خبر غدير در آن زمان مي فرمايد:

وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم علي عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه»، اين خبر در شهرها منتشر گرديد. وقتي از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پرسيدند: اين خبر از سوي شماست يا از سوي پروردگار است؟ فرمود: قسم به خدايي كه خدايي جز او نيست، اين مسئله از سوي خداست.

معناي غدير

اثبات الهداة: ج 2 ص 126 ص 535.

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: مقصود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از اينكه در روز غدير فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه» چه بود؟ فرمود: بخدا قسم همين سوال را از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نمودند و آنحضرت فرمود:

خدا صاحب اختيار من است و به من از خودم صاحب اختيارتر است و در برابر دستورات او مرا امري نيست؛ و من صاحب اختيار مؤمنينم و نسبت به آنان صاحب اختيارترم و در برابر من آنان را امري نيست؛ و هر كس من صاحب اختيار اويم و نسبت به از او خودش صاحب اختيارترم علي بن ابي طالب صاحب اختيار اوست و نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است و در برابر او برايش امري نيست.

[صفحه 74]

اتمام حجت حضرت موسي بن جعفر با غدير

ماجراي مشهور و معروف غدير

بحارالانوار: ج 37 ص 142.

امام موسي بن جعفر عليه السلام در حديثي واقعه ي غدير را چنين نقل فرموده اند:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را در ماجراي معروف و مشهور روز غدير معرفي كردند و چنين فرمودند: اي مردم، آيا من صاحب اختيارتر از شما نسبت به خودتان نيستم؟ گفتند: آري يا رسول اللَّه. حضرت نگاهي به آسمان كرد و فرمود: خدايا شاهد باش - و اين كار را سه بار تكرار كرد- سپس فرمود: بدانيد كه هر كس من مولاي او و صاحب اختيارتر نسبت به او هستم اين علي مولاي او و صاحب اختيار اوست. اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره واخذل من خذله.

ولايت همه خلايق با ماست

بحارالانوار: ج 48 ص 147.

در ايامي كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در زندان بودند، روزي هارون حضرت را احضار كرد و مسائلي را سؤال نمود كه از جمله درباره ي ولايت اهل بيت عليه السلام بر مردم بود. حضرت فرمود:

ما مي گوييم ولايت همه ي خلايق با ما است … و ما اين ادعا را از كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غديرخم مي نماييم كه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه».

دشمنان غدير در روز قيامت

بحارالانوار: ج 6 ص 53.

در حديثي حضرت امام كاظم عليه السلام توطئه هاي منافقين در غدير را بيان كردند و

[صفحه 75]

اشاره به جزاي اين رفتار آنان در روز قيامت نمودند. قسمتي از اين حديث چنين است:

آنگاه كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله علي عليه السلام را در روز غدير خم منصوب كرد و به بزرگان مهاجرين و انصار دستور داد تا با او بيعت كنند، آنان در ظاهر بيعت كردند ولي بين خود توطئه كردند كه دو كار انجام دهند: يكي امر خلافت را پس از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از علي عليه السلام بگيرند و ديگر اينكه در صورت امكان هر دو بزرگوار را به قتل برسانند. خداوند به پيامبرش خبر داد كه اينان حيله گرند و شما را مسخره مي كنند. در آخرت هم خداوند آنان را به استهزاء خواهد گرفت، به جزاي استهزايي كه در اين دنيا كردند و خدا در دنيا به آنان مهلت داد.

روز قيامت كه مي شود از جهنم مقامات شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام را در بهشت مي بينند. مؤمنين آن منافقين را به اسم صدا مي زنند و به آنان مي گويند: چرا در آن عذاب و خواري معطل مانده ايد، نزد ما بياييد تا درهاي بهشت را

به روي شما باز كنيم و از آتش جهنم نجات يابيد. آنان در جهنم خود را بسوي بهشت مي كشانند و در همان حال مأمورين عذاب خود را به آنان مي رسانند و با عمودها و تازيانه هاي خود بر آنان مي زنند. وقتي نزديك درهاي بهشت مي رسند مي بينند درها به روي آنان بسته شده است. اينجاست كه بار ديگر به اعماق جهنم كشيده مي شوند، و مؤمنين از ديدن اين منظره مي خندند و آنان را مسخره مي كنند كه خداوند هم در قرآن فرموده: «فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون علي الأرائك ينظرون».

اتمام حجت امام رضا با غدير

عقلهاي مردم كجا و مقام بلند امامت

غيبت نعماني: ص 218 ح 6.

در فاصله ي تبعيد امام رضا عليه السلام به خراسان زمينه هاي بسيار مناسبي براي تبيين معناي غدير پيش آمد كه از نمونه هاي بارز آن در روزهاي اول ورود حضرت بود.

[صفحه 76]

عبدالعزيز مي گويد: در روزهاي اول ورود حضرت به شهر مرو، در روز جمعه مردم در مسجد جامع شهر جمع شده بودند و درباره ي مسئله ي امامت و اختلافاتي كه درباره ي آن مطرح است سخن مي گفتند. من خدمت آقايم امام رضا عليه السلام رفتم و اين بحثهاي مسجد را به حضرت گزارش دادم. حضرت تبسمي كرد و فرمود:

اين مردم نمي دانند و در آرائي كه مي گويند مورد مكر و حيله قرار گرفته اند. خداوند تبارك و تعالي پيامبرش را از اين جهان نبُرد مگر بعد از آنكه دين را برايش كامل فرمود. از يك سو قرآن را بر او نازل كرد … و از سوي ديگر در حجة الوداع كه آخر عمر او بود اين آيه را فرستاد كه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا». مسئله ي امامت كمال دين است؛ پيامبر صلي

اللَّه عليه و آله از اين جهان نرفت مگر آنكه براي امتش معارف دينشان را روشن ساخت و راهشان را مشخص فرمود و آنان را به قول حق سپرد و علي عليه السلام را عَلَم و امام براي آنان منصوب فرمود، و هرچه امت بدان نياز دارند بيان فرمود. هر كس گمان كند كه خداوند دينش را كامل نكرده او كتاب خدا را رد نموده و به آن كافر است …

انتخاب امام بدست مردم و عقلهاي مردم كجا و مقام بلند امامت!؟ كجا مي توان صاحب چنين مقامي را پيدا كرد؟ … مي خواهند امامت را با عقلهاي حيران و بي ثمر و ناقص، و رأيهاي گمراه برپا كنند … انتخاب خدا و پيامبر و اهل بيتش را كنار گذارده و به انتخاب خود روي آورده اند، در حاليكه قرآن ندا داده است: «پروردگارت آنچه بخداهد خلق مي كند و انتخاب مي نمايد، براي مردم حق انتخاب و اختياري نيست … » و همچنين فرموده: «وقتي خدا و رسولش در مسئله اي حكم كنند براي هيچ زن و مرد مسلماني حق اختيار نمي ماند» …

روايت غدير به نقل از همه امامان

اثبات الهداة: ج 2 ص 103 ح 425.

يكي از خصوصيات زمان امام رضا عليه السلام شرايط سخت تقيه بود، و لذا امام عليه السلام بسياري از روايات را با ذكر سند از پدرانشان نقل مي كردند. از جمله حديث غدير را حضرت از پدرشان حضرت موسي بن جعفر از امام صادق از امام باقر از امام سجاد از امام حسين از اميرالمؤمنين عليهم السلام از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نقل كردند كه فرمود: «من كنت

[صفحه 77]

مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل

من خذله».

جشن غدير توسط امام رضا

عوالم: ج 3: 15 ص 224-221.

در روز عيد غديري امام رضا عليه السلام عده اي از خواص اصحابشان را- كه آن روز را روزه گرفته بودند- براي افطار دعوت كردند و هدايايي بعنوان عيدي به خانه هايشان فرستادند و همچنين درباره ي اين روز فرمودند:

روز غدير در آسمان مشهورتر از زمين است … و آن روزي است كه خداوند دين را كامل كرد … در روز غدير خداوند ولايت را بر اهل آسمانهاي هفتگانه و زمينها عرضه كرد. مَثَل مؤمنين در قبول ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير مَثَل ملائكه در سجودشان براي آدم است، و مثل آنانكه ولايت آنحضرت در روز غدير را نپذيرفتند مثل ابليس است.

اتمام حجت امام علي النقي با غدير

زيارت نامه غدير

بحارالانوار: ج 97 ص 360. مصباح المتهجد: ص 691.

امام علي النقي عليه السلام در سالي كه معتصم عباسي آنحضرت را از مدينه به سامرا آورد، در روز عيد غدير به نجف آمدند و اميرالمؤمنين عليه السلام را زيارت كردند و زيارت نامه ي مفصلي كه يك دور كامل اعتقادي درباره ي فرهنگ غدير است خواندند و ماجراي غدير را ضمن آن چنين بيان فرمودند:

[صفحه 78]

من شهادت مي دهم كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آنچه درباره ي تو از سوي خدا نازل شده بود را ابلاغ كرد و امر خدا را امتثال نمود و اطاعت و ولايت تو را بر امتش واجب كرد و براي تو از آنان بيعت گرفت و تو را صاحب اختيار مؤمنين قرار داد، همانگونه كه خداوند اين مقام را براي تو قرار داده بود.

سپس خدا را بر اين مطلب شاهد گرفت و فرمود: آيا فرمان الهي را به شما نرساندم؟ گفتند: آري رساندي. فرمود: خدايا شاهد باش و تو براي شاهد

بودن و قضاوت بين بندگان كافي هستي.

… يا اميرالمؤمنين، من شهادت مي دهم كه هر كس غير تو را با تو يكسان بداند و او را به جاي تو قرار دهد از دينِ پايداري كه خداوند رب العالمين پسنديده و آن را با ولايت تو در روز غدير كامل فرموده، روي گردان است.

… شهادت مي دهم كه خداوند به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داد تا صاحب اختياريِ تو را بر امت علناً اعلام كند تا مقام شامخ تو را بلندتر نمايد و برهان و دليل تو را اعلان نمايد و سخنان باطل را خط بطلان كشد و عذرها را قطع نمايد. آنگاه كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از فتنه ي فاسقين نگران شد و تقيه از منافقين را مطرح نمود، پروردگار جهان بر او وحي فرستاد كه «يا ايها الرسول، بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس». اين بود كه آنحضرت سنگيني سفر را بر خود هموار نمود و در شدت گرماي ظهر بپاخاست و خطبه اي ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه ي آنان پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آري بخدا قسم. عرض كرد: خدايا شاهد باش. سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبوده ام؟ گفتند: آري. پس دست تو را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

ولي به آنچه خداوند درباره ي تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده ي كمي ايمان نياوردند و اكثرشان جز زيان كاري چيزي

بدست نياوردند … خدايا لعنت كن كساني را كه حق وليت را غصب نمودند و عهد و پيمان او را انكار نمودند بعد از يقين و اقرار به ولايت او در روزي كه دين را برايش كامل نمودي.

[صفحه 79]

قرآن موافق با غدير، غدير موافق با قرآن

بحارالانوار: ج 2 ص 226 ح 3.

اهل اهواز خدمت امام هادي عليه السلام نامه اي نوشتند و طي آن سؤالاتي مطرح كردند. حضرت در جواب آنان نامه اي نوشتند و پاسخ سؤالاتشان را دادند و از جمله فرمودند:

صحيح ترين خبري كه اثبات آن از قرآن شناخته شده حديث ثقلين است كه نقل آن از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مورد اتفاق است. ما اين آيه را به صراحت در قرآن مي يابيم كه مي فرمايد: «انما وليكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا … »، و روايات متفق است كه اين آيه درباره ي اميرالمؤمنين عليه السلام است كه انگشتر خود را در حال ركوع صدقه داد و خدا از اين عمل او قدرداني فرمود و اين آيه را درباره اش نازل نمود.

بعد مي بينيم كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را از اصحابش جدا كرد و اين عبارت را فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». از اين ارتباط مي فهميم كه قرآن به درستي اين اخبار و حقانيت اين شواهد گواهي مي دهد. لذا است كه امت بايد بدان اقرار كنند چرا كه با قرآن موافق است و قرآن با آنها موافق است. اينجاست كه پيروي از چنين احاديثي واجب مي شود و جز اهل عناد و فساد نمي توانند از آن سرپيچي كنند.

اتمام حجت امام حسن عسكري با غدير

منت خداوند بر مردم با غدير

بحارالانوار: ج 50 ص 321.

اسحاق بن اسماعيل از نيشابور براي امام عسكري عليه السلام نامه اي نوشت و مسائلي را مطرح كرد. آنحضرت نامه اي را توسط نماينده ي خود براي او فرستادند كه يكي از فرازهاي آن چنين است:

[صفحه 80]

آنگاه كه خداوند با بپاداشتن اولياء بعد از پيامبرش بر شما منت گذاشت خطاب به پيامبرش فرمود:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً».

غدير، معرف حزب الله

اثبات الهداة: ج 2 ص 139 ح 606.

حسن بن ظريف مي گويد: به امام عسكري عليه السلام نامه اي نوشتم و سؤال كردم: معناي قول پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام چيست كه فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»؟

امام عسكري عليه السلام فرمود:

مقصود حضرت آن بود كه او را عَلَم و علامتي قرار دهد كه هنگام اختلاف حزب خداوند با آن شناخته شوند.

[صفحه 81]

احتجاج اصحاب پيامبر با غدير

اشاره

اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حاضران در غدير بوده اند و بعنوان شاهد ماجرا از يك سو و ياران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از سوي ديگر مطرح هستند.

در اجتماعي كه سقيفه حكومت يافت و كارگزاران سقيفه گروهي از صحابه ي حاضر در غدير بودند كه به دين پشت پا زدند و در صدد محو آثار غدير و قتل صاحب غدير بر آمدند، در چنين اجتماعي دفاع ياران باقيمانده ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از غدير ارزش بالايي دارد.

در نگاهي ديگر اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در نظر مخالفين غدير جايگاه ويژه اي دارند و در عدالت آنان ترديدي ندارند، اگر چه دوستان غدير اين مطلب را قبول ندارند. اينك اگر گروهي از صحابه درباره ي غدير شهادت دهند، بايد آن را دليلي عظيم بر حقانيت آن دانست و پاسخ دندان شكني به مخالفان خواهد بود.

موارد مختلفي كه اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله غدير را مطرح كرده اند به اهميت آن مي افزايد چه آنكه اكثراً در موقعيتهايي كه صورت مناظره و اتمام حجت داشته و حتي

[صفحه 82]

از نظر اجتماعي برايشان مسئله ساز بوده، به گفتن حقيقت مبادرت ورزيده اند و از كتمان آن اجتناب كرده اند.

ابوذر غفاري: پيامبر شاهد من و من شاهد بر غدير

بحارالانوار: ج 37 ص 193 ح 76.

ابوذر از اولين ياران غدير و از آن سه نفري است كه در روزهاي اول سقيفه مقاومت كردند و با غاصبين بيعت نكردند. او بارها مسئله ي غدير را با جزئياتش مطرح مي كرد و با آن احتجاج مي نمود.

ابوذر در مجلس ابن عباس كه در خيمه اي برقرار بود نشسته بود و ابن عباس مشغول صحبت با مردم بود. ناگهان ابوذر برخاست و دست به

عمود خيمه زد و گفت: اي مردم هر كس مرا مي شناسد كه مي شناسد، و هر كس مرا نمي شناسد من خود را به اسمم برايش معرفي مي كنم. من جندب بن جناده ابوذر غفاري هستم. بحق خدا و رسولش از شما مي پرسم كه آيا از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيديد كه مي فرمود: زمين حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر راستگوتر از ابوذر؟ گفتند: آري بخدا قسم.

ابوذر گفت: اي مردم، آيا قبول داريد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم ما را جمع كرد و فرمود: «اللهم من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله … ».

همه گفتند: آري بخدا قسم.

عمار ياسر در جواب عمروعاص در صفين

بحارالانوار: ج 33 ص 30.

در جنگ صفين عمروعاص براي اصحاب خود اين حديث را نقل كرد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «عمار را گروه متجاوز مي كشند و عمار از حق جدا نمي شود و آتش جهنم او را نمي سوزاند».

[صفحه 83]

يك نفر از لشكر معاويه به عمروعاص گفت: هم اكنون عمار در لشكر علي بن ابي طالب عليه السلام است!! عمروعاص گفت: اگر بتواني بين من و او جمع كني با هم صحبت مي كنيم.

وقتي عمار و عمروعاص در مقابل هم قرار گرفتند عمرو گفت: اي عمار، تو را بخدا قسم مي دهم كه از اسلحه كشيدن اين دو لشكر مانع شوي و خون آنان را حفظ كني! ما كه يك خدا را مي پرستيم و به قبله ي شما نماز مي خوانيم و به همان ديني دعوت مي كنيم كه شما دعوت مي كنيد و كتاب شما را مي خوانيم و به پيامبرتان ايمان داريم.

عمار

در جواب او ضمن مطالبي گفت: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به من دستور داده با قاسطين كه شما هستيد بجنگم. اي ابتر، آيا بياد داري كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟ صاحب اختيار من خدا و رسول و بعد از آنان علي است، ولي تو مولي و صاحب اختيار نداري!!

معاويه وقتي اين خبر را شنيد گفت: «عرب هلاك شده است اگر سبك شمردن اين غلام سياه آنان را دريابد»! و منظور او عمار بود.

حذيفة بن يمان، ناقل بلندترين داستان غدير

بحارالانوار: ج 28 ص 98، ج 37 ص 127 و 131. الاقبال: ص 454 و 456.

حذيفة بن يمان يكي از اصحاب با وفاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است كه در غدير حاضر بود. او مشروح ترين گزارش را درباره ي واقعه ي غدير نقل كرده كه شامل جزئي ترين مسائل مربوط به سفر حج و مراسم غدير و نيز توطئه هاي منافقين همزمان و قبل و بعد از غدير مي شود. حذيفه در طول عمر خود نيز چندين بار به ماجراي غدير احتجاج كرده است و از كساني است كه توانسته متن كامل و مفصل خطابه ي غدير را حفظ كند و به نسلهاي بعد برساند.

[صفحه 84]

حذيفه: غدير با صداي بلند اعلام شد

بحارالانوار: ج 28 ص 98. اثبات الهداة: ج 2 ص 159 ح 710.

در ايام عثمان مردم مدائن از دست حاكمان ظالم و فاسق او به ستوه آمدند و شكايت كردند و او مجبور شد حذيفه را بعنوان حاكمي كه مردم قبول داشتند منصوب كند. اين ماجرا مقارن با اواخر حكومت عثمان بود و پس از كشته شدن عثمان و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام، حضرت براي او نامه اي نوشت و او را در سِمَت خود ابقا فرمود.

حذيفه كه خود نيز روزهاي واپسين عمر را مي گذراند بر فراز منبر آمد تا براي اميرالمؤمنين عليه السلام از مردم بيعت بگيرد. او در ضمن خطبه اي كه ايراد كرد گفت: «اكنون اميرالمؤمنين حقيقي و سزاوار به اين نام صاحب اختيار شما شده است»!

پس از پايان مراسم بيعت، جواني ايراني بنام مسلم بپاخاست و عرض كرد: اي امير، اين كه گفتي «اميرالمؤمنين حقيقي»، تعرض و اشاره به خلفاي قبل از او بود. اگر آنان خلفاي واقعي نبودند حقيقت امر را براي

ما روشن كن كه شما در ماجراها حاضر بوده ايد و ديده ايد.

حذيفه در پاسخ به او مطالب مفصلي از تاريخ اسلام و سير آن در زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را براي جوان ايراني بيان كرد تا رسيد به ماجراي غدير و پس از بيان مقدمات نقطه ي اصلي آن را چنين بيان كرد:

در غديرخم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ولايت علي عليه السلام را با صداي بلند اعلام كرد واطاعت او را بر مردم واجب كرد و به آنان دستور داد از دستورات او تخلف نكنند و به آنان خبر داد كه اينها دستور از سوي پروردگار است. بعد فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آري يا رسول اللَّه. فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله». سپس دستور داد همه ي مردم با او بيعت كنند، و همه بيعت كردند.

[صفحه 85]

حذيفه: در غدير من مقابل منبر نشسته بودم

بحارالانوار: ج 37 ص 194-193.

در مورد ديگري حذيفه داستان غدير را چنين نقل مي كند:

بخدا قسم در غدير خم من در مقابل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نشسته بودم و مهاجرين و انصار در مجلس بودند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند و دستور داد تا سمت راست او بايستد. سپس فرمود: اي مردم، ايا مي دانيد كه من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارترم؟ گفتند: آري بخدا قسم. فرمود: «ايها الناس، من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

بلال: چه كسي در برابر صاحب اختيار خود با ديگري بيعت مي كند

مثالب النواصب: تأليف ابن شهر آشوب (نسخه خطي): ص 135-134.

بلال مؤذن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از كساني بود كه با ابوبكر بيعت نكرد. از سوي ديگر ابوبكر در زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بلال را كه غلام بود خريد و آزاد كرد. عمر از اين بهانه استفاده كرد و روزي گريبان بلال را گرفت و گفت: اي بلال، اين جزاي ابوبكر است كه تو را آزاد كرده، اكنون نمي آيي با او بيعت كني!

بلال گفت: اگر مرا بخاطر خدا آزاد كرده، مرا بخاطر همان خدا بحال خودم رها كند، و اگر مرا براي غير خدا آزاد كرده و بخاطر خودش آزاد نموده آنوقت حرف تو را بايد عمل كرد. و اما بيعت با ابوبكر، من بيعت نخواهم كرد با كسي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته است. خداوند تعالي مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدي اللَّه و رسوله»، يعني: «اي كساني

كه ايمان آورده ايد از خدا و پيامبر جلوتر نرويد».

اي عمر، تو خوب مي داني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي پسر عمويش پيماني بست كه تا قيامت بر گردن ما است. آنحضرت او را در روز غدير خم مولي و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسي جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگري بيعت كند؟!

[صفحه 86]

عمر گفت: اگر بيعت نمي كني با ما زندگي مكن! نه طرفدار ما باش و نه مخالف ما! بلال هم مجبور شد بخاطر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام از مدينه بيرون رود و در جاي ديگري زندگي كند!

ابوالهيثم بن تيهان: علي دلسوزترين مردم براي امت در غدير

بحارالانوار: ج 28 ص 200.

دوازده نفر با اجازه ي اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گذاشتند در روز جمعه كه ابوبكر منبر مي رود در مقابل منبر اجتماع كنند و آنچه درباره ي ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام مي دانند بگويند تا هم اتمام حجت بر ابوبكر باشد و هم بر مردم. روز جمعه يكي پس از ديگري برخاستند و مطالبي گفتند تا نوبت به ابوالهيثم بن تيهان رسيد. او گفت:

من گواهي مي دهم كه پيامبرمان علي عليه السلام را در روز غدير منصوب كرد. عده اي از انصار در اين باره به گفتگو پرداختند كه منظور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از اين اقدام چه بود و در اين باره سخن بسيار گفتند. لذا عده اي را خدمت آنحضرت فرستادند و در اين باره سؤال كردند. فرمود: «به آنان بگوييد: علي بعد از من صاحب اختيار مؤمنين است و دلسوزترين مردم براي امت من است».

من به آنچه در خاطرم بود شهادت دادم. هر كس مي خواهد ايمان بياورد و هر كس مي خواهد كافر شود. وعده گاه روز قيامت است.

ابوايوب انصاري: سلام اي مولا و صاحب اختيار من

الغدير: ج 1 ص 188.

اميرالمؤمنين عليه السلام نشسته بودند كه مردي وارد شد در حاليكه آثار سفر در وي ديده مي شد. عرض كرد: سلام بر تو اي مولا و صاحب اختيار من! حضرت فرمود: اين كيست؟ عرض كردند: ابو ايوب انصاري. حضرت فرمود: راه برايش باز كنيد! مردم راه باز كردند و جلو آمد و عرض كرد:

از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه».

[صفحه 87]

مالك بن نويره: اي ابوبكر، بيعت غدير را فراموش كرده اي

نزهة الكرام (رازي): ج 1 ص 302-301.

مالك بن نويره رئيس قبيله ي بني حنيفه بود كه در اطراف مدينه سكونت داشتند. او از حاضرين در غدير بود و همه ي واقعه را به چشم خود ديده و به قبيله ي خود بازگشته بود و براي آنان شرح داده بود.

پس از انتشار خبر رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مالك بعنوان رئيس قبيله براي تجديد عهد با مولاي خود اميرالمؤمنين عليه السلام به مدينه آمد و يكسره به مسجد رفت ولي با تعجب ابوبكر را بر فراز منبر ديد. از همانجا صدا زد: «اي ابوبكر، بيعت علي عليه السلام در روز غديرخم را فراموش كردي؟ اين منبر جاي تو نيست كه بر آن خطابه مي خواني»! اين را گفت و به قبيله ي خود بازگشت و با ابوبكر بيعت نكرد.

ابوبكر ترسيد و براي مقابله با او بهانه اي كه براي ساير قبايل عرب بكار مي بست به ميان آورد. ابتدا فردي را فرستاد و بعنوان نماينده ي خليفه از او زكات طلب كرد. مالك گفت: زكات را بايد به امام داد، و ابوبكر امام نيست تا به او زكات بدهم!!

با آمدن اين پاسخ براي ابوبكر، حكم ارتداد آنان را صادر كرد و خالد را

با لشكري به جنگ آنان فرستاد. مالك كه عمق توطئه را احساس كرده بود اذان و نماز بپاداشت تا تهمت را رد كرده باشد و بر همه معلوم كند كه منظور اينان از ارتداد نپذيرفتن ابوبكر است.

خالد كه دستور را از قبل گرفته بود در يك اقدام مزوّانه به آنان امان داد ولي سپس دستور داد در يك شبيخون آنان را اسير كنند و مردانشان را بكشند و زنانشان را اسير كنند. مالك بن نويره اولين شهيد راه غدير شد و خالد بي شرمانه در همان شب با همسر او همبستر گرديد، و معلوم شد اينان كه به مبارزه ي باصطلاح مرتدين آمده بودند، خودشان تا چه حد مرتد بودند.

[صفحه 88]

قيس بن سعد: بعد از غدير هيچ حجتي برايم نمانده

بحار الانوار: ج 29 ص 168-166.

در زمان ابوبكر، خالد بن وليد با لشكري به بهانه ي جنگ با مرتدين و براي محكم كردن پايه هاي سقيفه عازم طائف شد و از آنجا به سوي جده آمد. در كنار چشمه اي بنام «رويه» اميرالمؤمنين عليه السلام همراه مقداد و عمار و ابوذر و زبير و دو جوان ديگر با لشكر خالد مصادف شدند.

خالد با حركاتي نامناسب و سخناني نامربوط خواست كثرت جمعيت خود را در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام به نمايش گذارد. حضرت شانه هاي او را گرفت و از اسب به زير آورد و او را كشان كشان تا آسيابي قديمي كه در آنجا بود برد و آهن وسط آسياب را با معجزه نرم كرد و بر گردن خالد پيچيد و طوق گردن او ساخت.

خالد با چنين وضعي نزد ابوبكر بازگشت و چاره جويي بسياري كردند ولي نتوانستند حلقه ي آهنين را از گردن او باز كنند. اين بود كه متوسل به بازوان

قوي قيس شدند كه قوي ترين مرد مدينه به شمار مي آمد. قيس قسم ياد كرد كه قادر بر باز كردن آن نيست. در اينجا ابوبكر به قيس گفت: «تو نمي خواهي كاري انجام دهي كه امامت و حبيبت ابوالحسن از تو عيب بگيرد»! قيس در پاسخ او چنين گفت:

بخدا قسم اگر دست من با تو بيعت كرده ولي قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. بعد از روز غدير هيچ حجتي درباره ي علي عليه السلام براي من باقي نمانده است، و بيعت من با تو مانند كسي است كه تافته هاي خود را پس از محكم شدن رشته كند. اين كه گفتي: «علي امام من است»، من امامت او را انكار نمي كنم و از ولايت او اعراض نمي نمايم. چگونه پيمان شكني كنم در حاليكه درباره ي امامت و ولايت او عهدي با خدا بسته ام كه درباره ي آن از من سؤال خواهد كرد؟! …

تو با غصب ولايت او براي خود و نشستن در جاي او و ناميدن خود به نام او مرتكب جرمي عظيم شده اي … و اما اينكه مرا سرزنش كردي كه او مولاي من است، بخدا قسم او هم مولاي من و هم مولاي تو و هم مولاي همه ي مؤمنين است! آه! آه! اي كاش پافشاري مي كردم و قدرتي داشتم تا تو را مانند منجنيق به دور دستها پرتاب مي كردم!

[صفحه 89]

قيس بن سعد: از معلم غدير آموخته ام

كتاب سليم: حديث 26.

معاويه بعد از صلح با امام مجتبي عليه السلام بعنوان سفر حج وارد مدينه شد. انصار نسبت به او بي اعتنايي كردند و در اين باره معاويه به رئيس انصار قيس بن سعد بن عباده صحابي بزرگ اميرالمؤمنين عليه السلام اعتراض كرد. قيس ضمن سخناني كه در

پاسخ معاويه گفت مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام را ذكر كرد و ظلم قريش نسبت به آنحضرت را يادآور شد. معاويه با خشم و تعجب پرسيد: اين مطالب را از چه كسي آموخته اي؟ قيس گفت:

از اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام …، كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را در غدير خم منصوب كرد و فرمود «من كنت مولاه فعلي مولاه».

ابوسعيد خدري: پيامبر در غدير علي را بلند كرد

كتاب سليم: حديث 39.

ابوسعيد خدري صحابي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله يكي از بازگوكنندگان واقعه ي غدير بصورت نسبتاً مفصلي است. او در قسمتي از سخنانش مي گويد:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم مردم را فراخواند … و بازوي علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و بلند كرد بطوري كه سفيدي زير بغل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را مي نگريستم. سپس فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

سپس ابوسعيد به نزول آيه «اليوم اكملت لكم … » اشاره مي كند و بعد اشعار حسان بن ثابت را ذكر مي نمايد.

[صفحه 90]

13. ابوسعيد خدري: حضرت سه مرتبه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه» [3].

عبداللَّه بن علقمه از كساني بود كه عمري به اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا مي گفت. يكسال به مكه رفت و نزد ابوسعيد خدري آمد و از او پرسيد: آيا هيچ منقبتي درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام شنيده اي؟!

ابوسعيد گفت: آري، مي تواني از مهاجرين و انصار و قريش سئوال كني.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم ابلاغ كاملي نمود و فرمود: اي مردم آيا من نسبت به مؤمنين از خود آنان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: آري- و اين

سؤال و جواب سه بار تكرار شد- سپس فرمود: اي علي، نزديك بيا. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دو دست او را بلند كرد- بطوري كه زير بغلها آنان را مي ديدم- و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه»، و اين را سه مرتبه فرمود.

عبداللَّه بن علقمه- كه تحت تأثير تبليغات بني اميه قرار داشت با تعجب پرسيد: تو خودت اين را از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدي؟ ابوسعيد اشاره به گوشهاي و سينه اش كرد و گفت: دو گوشم شنيده و قلبم آن را در خود جاي داده است. اينجا بود كه عبداللَّه گفت: من از ناسزا گفتن به علي عليه السلام استغفار و توبه مي نمايم.

ابي بن كعب: درباره غدير خود را به فراموشي زده ايد؟

بحارالانوار: ج 28 ص 223.

ابي بن كعب يكي از اصحاب سرشناس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بعنوان اعتراض به غصب خلافت توسط ابوبكر، در اولين روز ماه مبارك رمضان- كه روز جمعه بود- پس از خطبه ي ابوبكر در نماز جمعه بپاخاست و ضمن سخناني گفت:

اي مهاجرين و اي انصار، آيا خود را به فراموشي زده ايد يا فراموش كرده ايد، يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مي دهيد يا قصد خوار كردن داريد و يا عاجز شده ايد؟! آيا نمي دانيد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در بين ما در موقعيتي مهم قيام كرد و علي عليه السلام را براي ما منصوب كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه … ».

[صفحه 91]

جابر بن عبدالله انصاري: در غدير از قبايل مختلف حاضر بودند

الغدير: ج 1 ص 205.

عده اي در خانه ي جابر بن عبداللَّه انصاري نشسته بودند و امام زين العابدين عليه السلام نيز حضور داشتند. در اين هنگام مردي عراقي وارد شد و به جابر گفت: تو را به خدا قسم مي دهم آنچه ديده و شنيده اي از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برايم نقل كني. جابر گفت:

در منطقه ي جحفه در غدير خم بوديم و در آنجا مردم بسياري از قبايل مختلف بودند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از خيمه بيرون آمد و سه بار با دستش اشاره كرد و دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه».

جابر: غدير از جانب خدا بود

اثبات الهداة: ج 2 ص 120 ح 498.

جابر داستان غدير را در روايتي چنين نقل كرده است: خداوند به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داد علي عليه السلام را براي مردم منصوب كند و آنان را به ولايت او خبر دهد. اين بود كه در غدير خم بپاخاست و ولايت او را بيان كرد.

حذيفة بن اسيد غفاري: الا من كنت مولاه فعلي مولاه

اثبات الهداة: ج 2 ص 71 ح 309.

ابوالطفيل صحابي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از حذيفة بن اسيد غفاري نقل مي كند كه آنحضرت در بازگشت از حجة الوداع فرمودند:

خداوند صاحب اختيار من است و من صاحب اختيار هر مسلماني هستم و نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارترم. اَلا من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.

[صفحه 92]

عبدالله بن جعفر: در غدير مقابل منبر نشسته بودم

كتاب سليم: حديث 42. بحارالانوار: ج 33 ص 266.

معاويه در سال اول حكومتش پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام به مدينه آمد. در آنجا مجلسي تشكيل داد و از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و ابن عباس و عده اي ديگر دعوت كرد و همه جمع شدند. در آن مجلس احتجاجات بسياري بر معاويه شد. از جمله عبداللَّه بن جعفر اين مطلب را مطرح كرد:

اي معاويه، من از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم در حاليكه حضرت بر فراز منبر بود و من و عمر بن ابي سلمة و اسامة بن زيد و سعد بن ابي وقاص و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير در برابر او نشسته بوديم. حضرت فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان نيستم؟ گفتيم: بلي يا رسول اللَّه … فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».

معاويه گفت: اي حسن، اي حسين، اي ابن عباس، عبداللَّه بن جعفر چه مي گويد؟ ابن عباس گفت: تو به آنچه مي گويد ايمان نمي آوري. اكنون سراغ كساني كه نام برد بفرست و از آنان سؤال كن.

معاويه كسي را سراغ عمر بن ابي سلمة

و اسامة بن زيد فرستاد و از آنان نيز سؤال كرد. آنان شهادت دادند كه آنچه عبداللَّه بن جعفر مي گويد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيده اند همانگونه كه او مي گويد.

عبدالله بن عباس: بيعت علي بر گردن مردم واجب شد

عوالم: ج 3: 15 ص 63.

ابن عباس داستان غدير را نقل مي كند و مي گويد:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حضور مردم بازوي علي عليه السلام را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه … ». سپس ابن عباس مي گويد: بخدا قسم با اين اقدام بيعت علي عليه السلام بر گردن مردم واجب شد.

[صفحه 93]

ابن عباس: غدير از جانب خدا بود

اثبات الهداة: ج 2 ص 120 ح 498.

ابن عباس در روايتي واقعه ي غدير را اين گونه نقل كرده است:

خداوند به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور داد علي عليه السلام را براي مردم منصوب كند و آنان را به ولايت او خبر دهد. اين بود كه در روز غدير خم به ولايت او قيام نمود.

ابن عباس: اي معاويه، از غدير تعجب مي كني

كتاب سليم: حديث 42.

در مجلسي كه معاويه در مدينه در سال اول پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام تشكيل داد و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و نيز عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن عباس را دعوت كرد، احتجاجات بسياري بر معاويه نمودند. از جمله ابن عباس گفت:

پيامبر ما صلي اللَّه عليه و آله افضل مردم و سزاوارترين آنها و بهترينشان را در غدير خم براي امتش منصوب نمود و با علي عليه السلام بر امت اتمام حجت كرد و به آنان دستور اطاعت از او را داد … و به آنان خبر داد كه هر كس صاحب اختيارش پيامبر است علي هم نسبت به او صاحب اختيار است.

(در روايتي چنين است:) اي معاويه، آيا تعجب مي كني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم و در موارد زيادي نام امامان را برد و حجت را بر آنان تمام كرد و دستور به اطاعت آنان داد؟!

اسامة بن زيد: فاصله زيادي نشده كه غدير را فراموش كرده اي

بحارالانوار: ج 29 ص 92.

اسامة بن زيد با لشكري كه به دستور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تشكيل شد به جنگ روميان رفته بود. در همين ايام حضرت از دنيا رحلت فرمود وابوبكر غاصبانه خلافت را به دست گرفت و طي نامه اي اسامه را به بيعت با خود و پذيرفتن خلافتش فراخواند. اسامه در پاسخ نامه چنين نوشت: …

[صفحه 94]

نامه اي از تو به دستم رسيد كه آغاز آن ضد پايان آن بود! در آغاز نامه خود را خليفه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله معرفي مي كني و در آخر آن مي نويسي كه مسلمانان جمع شده و تو را بر امور خود انتخاب كردند … !

… فكر كن

در اينكه حق را به اهلش بازگرداني و آن را به ايشان واگذاري كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مي داني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم درباره ي علي عليه السلام چه فرمود، و فاصله ي زيادي هم نشده كه فراموش شده باشد!

چهل نفر از صحابه: به دليل غدير از كسي جز تو اطاعت نمي كنيم

بحارالانوار: ج 28 ص 259 ح 42.

پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله همه ي مردم- بجز عده ي كمي- از دين بازگشتند و پيروي از اميرالمؤمنين عليه السلام را كنار گذاشتند. در اين ميان چهل نفر خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و عرض كردند: «نه بخدا قسم، هرگز از كسي جز تو اطاعت نمي كنيم». حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردند: از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيديم كه در روز غدير آن مطالب را درباره ي تو مي فرمود. حضرت فرمود: بر سر پيمانتان هستيد؟ گفتند: آري. فرمود: فردا در حاليكه سرهايتان را تراشيده ايد نزد من آييد …

عده اي از انصار: سلام بر تو اي صاحب اختيار ما

الغدير: ج 1 ص 191-187. اثبات الهداة: ج 2 ص 213 ص 69.

عده اي از انصار بصورت كارواني وارد كوفه شدند و در ميدان بزرگ كوفه شترهاي خود را خواباندند و در حاليكه عمامه بر سر داشتند و شمشير حمايل كرده بودند و روي خود را پوشانده بودند به راه افتادند تا خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند، و عرض كردند: سلام بر تو اي مولاي ما!

حضرت فرمود: شما كه هستيد؟ عرض كردند: قومي از مواليان تو هستيم. فرمود: چگونه من مولاي شما هستم در حاليكه شما قومي تازه وارد هستيد؟ عرض كردند:

[صفحه 95]

از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم- در حاليكه بازوان تو را گرفته بود- مي فرمود: «خدا صاحب اختيار من است و من مولاي مؤمنينم، و هر كس من صاحب اختيار او هستم علي صاحب اختيار اوست.

حضرت فرمود: شما اين مطلب را قبول داريد؟ عرض كردند: آري. فرمود: به آن شهادت مي دهيد؟ عرض كردند: آري. فرمود: راست مي گوييد.

سپس به راه افتادند و از خدمت حضرت

بيرون آمدند. از يكي از آنان پرسيدند: شما كيستيد؟ گفتند: گروهي از انصار هستيم كه ابوايوب انصاري نيز در ميان ما است.

چهار نفر از صحابه: با استناد به غدير موالي تو هستيم

عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 257 ح 364.

چهار نفر وارد كوفه شدند و در ميدان بزرگ كوفه شترهاي خود را خواباندند و خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و عرض كردند: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت فرمود: عليكم السلام، از كجا آمده ايد؟

عرض كردند: موالي شما از فلان سرزمين هستيم. حضرت فرمود: شما از كجا موالي من هستيد؟ عرض كردند:

از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم شنيديم كه مي فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».

عمران بن حصين: پاسخ پيامبر درباره صاحب اختيار مردم

اثبات الهداة: ج 2 ص 173 ح 803.

عمران بن حصين ماجراي غدير را اينگونه نقل كرده است:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: شما از من پرسيديد كه صاحب اختيارتان پس از من كيست؟ و من به شما خبر دادم. سپس دست علي بن ابي طالب عليه السلام را در روز غدير خم گرفت و گفت: «من كنت مولاه فعلي مولاه».

[صفحه 96]

عمران بن حصين: اي ابوبكر، روز غدير را فراموش كرده اي

مناقب ابن شهر آشوب: ج 2 ص 252.

پس از غصب خلافت، عمران بن حصين به ابوبكر گفت: تو در روز غدير از كساني بودي كه به علي بعنوان اميرالمؤمنين، سلام دادي! آيا آن روز را بياد مي آوري يا فراموش كرده اي؟ ابوبكر گفت: يادم هست!

بريده اسلمي: آيا احدي مي تواند بر اميرالمؤمنين امير باشد

مناقب ابن شهر آاشوب: ج 2 ص 252.

بريده ي اسلمي بعنوان اعتراض به ابوبكر در غصب خلافت گفت: تو در روز غدير از كساني بودي كه به علي بن ابي طالب «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» گفتي. آن روز در خاطرت هست يا فراموش كرده اي؟

ابوبكر گفت: بياد دارم. بريده گفت: آيا براي احدي از مسلمين سزاوار است بر اميرالمؤمنين امارت داشته باشد؟! عمر گفت: نبوت و امامت در يك خاندان جمع نمي شود! بريده در پاسخ اين آيه را خواند: «بر مردم حسد مي برند نسبت به آنچه خداوند از فضل خويش به آنان عطا كرده است. ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلك عظيم عنايت كرديم» سپس گفت: پس خداوند نبوت و ملك را براي آنان جمع كرده است.

عمر غضب كرد و دستور داد او را از مسجد بيرون كردند؛ و هميشه نسبت به بريده نگاه غضب آلود داشت!!

زيد بن ارقم، ناقل متن كامل خطبه

العدد القوية: ص 169. التحصين: ص 578. الصراط المستقيم: ج 1 ص 301. بحارالانوار: ج

37 ص 168.

زيد بن ارقم كسي بود كه در روز غدير شاخه هاي درختان را بالاي سر

[صفحه 97]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نگه داشته بود تا هنگام سخنراني حضرت به او اصابت نكند. طبعاً هنگام معرفي و بلند كردن اميرالمؤمنين عليه السلام توسط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از نزديك بلكه نزديك تر از همه شاهد ماجرا بود. او كسي است كه متن كامل خطبه ي مفصل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير را به خاطر سپرد و آن را حفظ كرد و براي نسلهاي آينده بازگو نمود.

زيد بن ارقم، نفرين شده غدير

بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. عوالم: ج 3: 15 ص 89 و 490. الغدير: ج 1 ص

93.

شخصي مانند زيد بن ارقم بايد بارها ماجراي غدير را نقل كرده و شهادت خود را ارائه كرده باشد. در حساسترين موقعيتي كه نياز به گواهي او بود از اين اقدام سرباز زد، و آن روزي بود كه در كوفه اميرالمؤمنين عليه السلام از او و چند نفر ديگر خواست تا برخيزند و درباره ي غدير به آنچه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده اند شهادت دهند. با آنكه هيچ شرايط تقيه و نگران كننده اي نبود و عده اي هم برخاستند و شهادت دادند ولي او برنخاست و شهادت نداد.

در آنجا اميرالمؤمنين عليه السلام او را نفرين كرد و از مجلس بيرون نرفته چشمانش كور شد و اين معجزه چنان درباره ي او معروف شد كه هرجا مي رفت بعنوان نفرين شده ي اميرالمؤمنين عليه السلام او را نشان مي دادند.

او هم قسم ياد كرد از آن پس هر كس

درباره ي غدير بپرسد آنچه ديده و شنيده را بيان كند و شهادت دهد.

زيد بن ارقم: در غدير خدا و جبرئيل شاهد پيامبر بودند

بحارالانوار: ج 37 ص 152.

برادر زيد بن ارقم مي گويد: روزي با زيد نشسته بوديم كه اسب سواري نزديك آمد كه حال سفر از او هويدا بود. سلام كرد و پرسيد: زيد بن ارقم در ميان شما است؟

[صفحه 98]

زيد گفت: من هستم، چه مي خواهي؟ آن مرد گفت: نمي داني از كجا آمده ام؟ گفت: نه. گفت: از فسطاط مصر آمده ام تا حديثي را كه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بياد داري از تو سؤال كنم. زيد گفت: كدام حديث؟ مرد گفت: حديث غدير خم درباره ي ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام. زيد تفصيلي از ماجراي غدير را بيان كرد و از جمله گفت:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر فراز منبر در غدير فرمود: اي مردم چه كسي صاحب اختيارتر بر شما از خودتان است؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: خدايا شاهد باش و تو اي جبرئيل شاهد باش- و اين را سه بار تكرار فرمود- سپس دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و او را بسوي خود بلند كرد و فرمود: «اللهم من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره واخذل من خذله» - و اين را نيز سه مرتبه فرمود- سپس فرمود: آيا شنيديد؟ گفتند: آري بخدا قسم. فرمود: اقرار هم كرديد؟ گفتند: آري. حضرت فرمود: خدايا شاهد باش و تو اي جبرئيل شاهد باش.

زيد بن ارقم، مي خواهم غدير را از زبان خودت بشنوم

بحارالانوار: ج 37 ص 149.

عطيه عوفي مي گويد: به زيد بن ارقم گفتم: داماد من از قول تو درباره ي علي بن ابي طالب ماجراي غدير را نقل كرده و من دوست دارم از خودت بشنوم. زيد گفت:

هنگام ظهر بود كه پيامبر صلي

اللَّه عليه و آله بيرون آمد و سپس در حاليكه بازوي علي بن ابي طالب را گرفته بود گفت: اي مردم، آيا قبول داريد من نسبت به مردم صاحب اختيارتر از خود آنانم؟ گفتند: آري. فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه.

براء بن عازب: در سفر حج در غدير خم پياده شديم

بحارالانوار: ج 37 ص 149 و 168. عوالم: ج 3: 15 ص 106.

براء بن عازب كسي است كه در روز غدير آنقدر به منبر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نزديك بود كه شاخه ي درختان را از بالاي سر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بلند كرده بود تا به حضرت

[صفحه 99]

اصابت نكند و حضرت در كمال آرامش سخنراني كند. وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام در ميدان كوفه از همين شخص خواست تا درباره ي غدير شهادت دهد سرباز زد و به نفرين آنحضرت گرفتار شد.

او بعدها از عمل خود پشيمان بوده و داستان غدير را چنين نقل كرده است:

با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در سفر حج بودم كه در غدير خم پياده شديم. دستور نماز جماعت داده شد و بين درختان براي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جارو زده شد. حضرت نماز ظهر را خواند و دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فعلي علي مولاه، اللهم انصر من نصره و اخذل من خذله».

انس بن مالك: من در غدير از پيامبر شنيدم

اثبات الهداة: ج 2 ص 147، ص 44 ح 179.

انس بن مالك خدمتكار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بوده و در غدير همه ي ماجرا را از نزديك ديده و شنيده است. او يكي از كساني است كه در حساسترين موقعيت كه اميرالمؤمنين عليه السلام از او خواست در پيشگاه مردم به آنچه در غدير ديده شهادت دهد، از شهادت دادن سر باز زد. حضرت او را نفرين كرد و او در پيشانيش مبتلا به برص شد، بطوري كه قابل كتمان نبود و همه او را بعنوان نفرين شده ي اميرالمؤمنين عليه السلام مي شناختند.

انس پس از مبتلا شدن به

نفرين حضرت تصميم گرفت هرگز ماجراي غدير را كتمان نكند و در هر جايي كه از او در اين باره سؤال شود به صراحت بيان كند. نمونه اي از آن چنين است كه گفت:

من در روز غدير خم از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم در حاليكه دست علي عليه السلام را گرفته بود فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آري. فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله».

[صفحه 101]

استدلال اصحاب و طرفداران اميرالمؤمنين با غدير

اشاره

يكي از جلوه هاي زيباي دفاع از غدير، اقدامات دوستان آن است. شيفتگان ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام كه چون پروانه گرد آن وجود مقدس طواف مي كردند، بالاترين افتخار خود را دفاع از پايه ي اصيل غدير مي دانستند و ساير اركان اعتقادي خود را بر آن استوار مي ديدند.

لطافت خاصي از گفته هاي حساب شده و ريشه دار اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير ديده مي شود و موقعيت هاي حساسي در آنها بچشم مي خورد كه راهگشاي موارد بسياري از بحثهاي علمي در آينده هاي غدير بوده است.

سليم بن قيس، اولين مبلغ غدير در فرهنگ مكتوب

كتاب سليم: حديثهاي 8 و 11 و 14 و 25 و 26 و 39 و 42 و 55 و 60.

سليم بن قيس هلالي صاحب اولين كتاب در اسلام است. او تأليف اين كتاب را در اوايل حكومت عمر آغاز كرده و در زمان حجاج به پايان رسانده است. او واقعه ي غدير را در مواضع مختلف كتابش به مناسبتهاي مختلف از قول افراد مختلفي از حاضران

[صفحه 102]

غدير نقل نموده است. در يك مورد هم داستان مفصل آن ماجرا را از ابوسعيد خدري نقل كرده است. بدين صورت كتاب او، اولين موردي است كه در راستاي ابلاغ غدير به نسلهاي آينده فرهنگ مكتوب را بكار گرفته است و چه زيبا تأثير خود را در طول چهارده قرن به ظهور رسانده كه تقريباً همه ي كتب حديثي و تاريخي ما واقعه ي غدير را از كتاب سليم نقل كرده اند و خود كتاب هم تا امروز باقي است و بعنوان اولين مدرك مكتوب غدير در ميراث علمي اسلام مي درخشد.

اصبغ بن نباته، منادي غدير در صفين

الغدير: ج 1 ص 203.

اميرالمؤمنين عليه السلام در ايام صفين نامه اي براي معاويه نوشت و آن را توسط اصبغ بن نباته فرستاد. معاويه پس از خواندن نامه گفت: علي قاتلين عثمان را به ما تحويل نمي دهد. اصبغ در پاسخ او گفت: اي معاويه با خون عثمان بهانه مياور …

معاويه از سخن اصبغ غضبناك شد. اصبغ مي گويد: براي آنكه او را بيشتر ناراحت كنم خطاب به ابوهريره كه نزد او نشسته بود گفتم:

اي صحابي پيامبر، تو را قسم مي دهم به خدايي كه جز او خدايي نيست و عالم به غيب و شهود است و بحق حبيب خدا حضرت مصطفي صلي اللَّه عليه و آله،

كه به من خبر دهي آيا در روز غدير خم حاضر بودي؟

ابوهريره گفت: آري حاضر بودم. اصبغ پرسيد: چه شنيدي كه آنحضرت درباره ي علي عليه السلام فرمود. ابوهريره گفت: از او شنيدم كه مي فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

گفتم: اي ابوهريره اگر چنين است تو ولايت دشمن او را پذيرفته اي و با او دشمني كرده اي!! ابوهريره نفس عميقي كشيد و گفت: انا للَّه و انا اليه راجعون!!

[صفحه 103]

زيد بن صوحان: بخاطر غدير شهيد مي شوم

بحارالانوار: ج 32 ص 188 ح 138.

زيد بن صوحان از بهترين اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ جمل شهيد شد. وقتي در ميدان جنگ روي زمين افتاد اميرالمؤمنين عليه السلام بالاي سرش آمد و نشست و فرمود: اي زيد، خدا رحمتت كند. سبك بار بودي و كمكهاي تو بسيار با ارزش بود.

زيد سرش را به طرف اميرالمؤمنين عليه السلام بلند كرد و عرض كرد:

يا اميرالمؤمنين، خدا تو را جزاي خير دهد. بخدا قسم اعتقادم درباره ي شما اين است كه عالِم به خداوند هستي و در امّ الكتاب عليّ حكيم هستي و خدا در سينه ي تو جلوه ي عظيم دارد. بخدا قسم من در لشكر تو با جهالت كشته نمي شوم! بلكه از ام سلمه همسر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه مي گفت: از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله». بخدا قسم نخواستم تو را خوار كنم تا خدا مرا خوار نكند.

عبدالرحمن بن ابي ليلي: آيا با وجود غدير مي شود بگوييم …

بحارالانوار: ج 29 ص 582 ح 16.

عبدالرحمن بن ابي ليلي در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام بپاخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، من از شما سؤالي دارم كه مي خواهم جوابش را از خود شما بشنوم، و اين در حالي است كه ما منتظر شديم شما درباره ي ولايت و خلافت خود مطالبي بگوييد ولي هنوز نگفته ايد. آيا وقت آن نرسيده كه بگوييد.

ما درباره ي شما مطالب بسياري مي گوييم. آيا مي شود ما بگوييم آنان كه قبل از شما خلافت را بدست گرفتند از شما نسبت به آن سزاوارتر بودند؟ اگر چنين چيزي بگوييم پس چرا پيامبر صلي اللَّه عليه و

آله بعد از حجة الوداع شما را منصوب كرده فرمود: «ايها الناس، من كنت مولاه فعلي مولاه»؟!

عبدالرحمن بن ابي ليلي: در غدير علي را در مقابل ديدگان مردم آورد

اثبات الهداة: ج 2 ص 104 ح 428.

عبدالرحمن حديث غدير را چنين نقل كرده است:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم علي عليه السلام را مقابل مردم آورد و به آنان معرفي كرد كه او صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمني است».

برد همداني: از معاويه و اصحابش بر غدير اقرار گرفتيم

الغدير: ج 1 ص 201.

مردي از همدان بنام «برد» نزد معاويه آمد. عمروعاص در آنجا مشغول بدگوئي نسبت به ساحت مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام بود. برد گفت: اي عمروعاص، بزرگان ما از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدند كه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه»، آيا اين حق است يا باطل؟

عمروعاص گفت: حق است، و من اضافه مي كنم كه هيچيك از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مثل مناقب علي را ندارند!! …

آن مرد نزد قبيله ي خود بازگشت و به آنان گفت: ما نزد قومي آمديم كه از زبان آنان بر عليه خودشان اقرار گرفتيم! بدانيد كه علي بر حق است و تابع او باشيد!!

محمد حميري: اقرار معاويه به غدير

بحارالانوار: ج 33 ص 259.

روزي سه نفر از شعرا نزد معاويه جمع بودند: طرماح، هشام مرادي، محمد بن عبداللَّه حميري. معاويه كيسه ي زري بيرون آورد و مقابل خود گذاشت و گفت: اي شعراي عرب، درباره ي علي بن ابي طالب شعري بگوييد ولي جز حق نگوييد. من فرزند ابوسفيان نيستم اگر اين كيسه را به كسي بدهم جز آنكه درباره ي علي حق را بگويد.

[صفحه 105]

طرماح برخاست و درباره ي حضرت ناسزا گفت. هشام مرادي نيز ناسزا گفت. عمروعاص به محمد بن عبداللَّه حميري گفت: اكنون تو بگو، ولي غير حق مگو. سپس عمروعاص به معاويه گفت: قسم ياد كرده اي كه اين كيسه را ندهي جز به كسي كه درباره ي علي حق را بگويد. معاويه گفت: آري.

محمد بن عبداللَّه حميري برخاست و اشعار بلندي در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام سرود كه يك بيت آن درباره ي غدير بود:

تَناسَوْا نَصْبَهُ في يَومِ خُمٍّ

مِنَ الْباري وَ مِنْ خَيْرِ الاَنامِ

يعني:

فراموش كردند نصب علي بن ابي طالب عليه السلام را در

روز غدير خم از سوي خداوند و از سوي بهترين مردم!

معاويه گفت: تو از همه راست تر گفتي! كيسه زر را تو بردار!

عمرو بن ميمون: در غدير نام علي به صراحت برده شد

بحارالانوار: ج 40 ص 68 ح 104. اثبات الهداة: ج 2 ص 87 ح 358.

عمرو بن ميمون اودي گفت: عده اي از مردم نسبت به علي بن ابي طالب عليه السلام بدگويي مي كنند. اينان هيزم آتش اند. من از عده اي از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيده ام كه مي گفتند: به علي بن ابي طالب عليه السلام خصوصياتي داده شده كه به احدي از بشر داده نشده است. از جمله اينكه او صاحب روز غدير خم است كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نام او را به صراحت برد و ولايت او را بر امتش لازم كرد و مقام والاي او را به آنان شناسانيد و منزلت او را روشن ساخت و فرمود: اي مردم چه كسي صاحب اختيارتر از شما نسبت به خودتان است؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه».

[صفحه 106]

شريك: به دليل غدير، هر كس علي را نشناسد در آتش است

المسترشد: ص 270 ح 81.

شريك بن عبداللَّه نخعي كه يكي از قضات بزرگ سني است، سخن جالبي درباره ي غدير گفته است. از او پرسيدند: چه مي گويي درباره ي كسي كه از دنيا رفته و نسبت به ابوبكر معرفتي ندارد؟ پاسخ داد: چيزي بر عهده ي او نيست. گفتند: اگر نسبت به علي عليه السلام معرفت نداشته باشد چطور؟ گفت: در آتش است! زيرا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير او را بعنوان عَلَم و راهنما بين مردم منصوب كرده و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه».

زيد بن علي بن الحسين: غدير، نصب علامت خداوند براي روز اختلاف

اثبات الهداة: ج 2 ص 34 ح 141.

نزد زيد بن علي بن الحسين عليه السلام كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ذكر شد كه فرموده: «من كنت مولاه فعلي مولاه». زيد گفت: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را بعنوان علامتي منصوب فرمود كه حزب خداوند هنگام اختلاف شناخته شوند.

[صفحه 107]

اتمام حجت زنان با غدير

اشاره

حضرت فاطمه زهرا عليه السلام در مقام عصمت و مرتبه ي سيدة نساء العالمين، اولين مدافع غدير بودند. [4].

زنان نيز بعنوان نيمي از مخاطبان «من كنت مولاه فعلي مولاه» در اعتقاد به غدير و دفاع از آن وظيفه دارند. همانگونه كه ولايت صاحب غدير بر مردان و زنان يكسان است وظيفه ي اين دو گروه نيز در برابر او يكسان است. در طول تاريخ نيمي از عدد ميلياردي شيعيان و دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام را زنان تشكيل داده اند و در اعتقاد به آن حضور داشته اند.

در موقعيت هاي دفاعي غدير، بنابر شرايط مختلف زمانها، به موارد شاخصي برمي خوريم كه زنان از غدير دفاع كرده اند و در برابر دشمناني همچون معاويه اتمام حجت كرده اند، و اين حاكي از آن است كه دفاع از ولايت در هر شرايطي بر مرد و زن واجب است.

[صفحه 108]

ام سلمه: حاضر در غدير

اثبات الهداة: ج 2 ص 149 ح 652.

ام سلمه كه از حاضرين در غدير است حديث غدير اين گونه نقل كرده است: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».

خوله حنفيه: بخاطر غدير مورد غضب سقيفه قرار گرفتيم

اثبات الهداة: ج 2 ص 32 ح 170. بحارالانوار: ج 29 ص 460.

در حكومت غاصبانه ي ابوبكر عده اي از پذيرفتن خلافت او سرباز زدند و اعلام كردند كه فقط خليفه ي تعيين شده در غدير را به امامت قبول دارند. از جمله ي اين افراد مالك بن نويره رئيس قبيله ي بني حنيفه بود كه از پرداخت زكات هم به نمايندگان ابوبكر ابا كرد.

اثبات الهداة: ج 2 ص 32 ح 170. بحارالانوار: ج 29 ص 460.

ابوبكر سرلشكر خود خالد بن وليد را به جنگ مالك فرستاد. خالد كه در خباثت و جنايت و بي حيايي يد طولايي داشت با لشكر خود از مدينه خارج شد تا به منطقه ي مزبور رسيد. مالك برخورد مسلحانه ي ابوبكر را كه ديد فهميد با تهمت ارتداد مي خواهند با آنها بجنگند. لذا در مقابل آنها اعلام كرد كه ما مسلمانيم و اذان گفتند و همه به نماز ايستادند؛ و بهانه ي خالد از اين جهت قطع شد، ولي دستور كار به او داده شده بود.

پس از نماز مغرب و عشا قرار شد شب را هر دو گروه به استراحت بپردازند تا فردا صبح در حل و فصل امور مذاكره كنند. خالد با يك اقدام ناجوانمردانه به مالك نيرنگ زد و در حاليكه آنها سلاحها را بر زمين گذارده بودند همه را اسير كردند و در يك فرمان اسيران راكشتند و خالد همان شب با همسر مالك

همبستر شد تا اسلام سقيفه اي به همه معرفي شود.

به اين همه اكتفا نكردند و زنان و دختران مسلمان قبيله را بعنوان اسير به مدينه

[صفحه 109]

آوردند تا بين مسلمانان قسمت كنند! خوله دختري از آنان بود كه او را بعنوان اسير وارد مسجد كردند. او در ابتداي ورود به مسجد صدا زد: اي مردم، محمد صلي اللَّه عليه و آله چه شده است؟ گفتند: از دنيا رفت. پرسيد: آيا قبر و زيارتگاهي دارد؟ گفتند: آري اين تربت و قبر اوست. از همانجا خطاب به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله صدا زد: «السلام عليك يا رسول اللَّه. من شهادت مي دهم كه صداي مرا مي شنوي و قادر بر پاسخ من هستي. ما بعد از تو اسير شده ايم در حاليكه به لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه شهادت مي دهيم».

سپس نشست. در اينجا طلحه و زبير او را بعنوان كنيز براي خود درخواست كردند. خوله گفت: اي اعرابي (كه از دين خدا خبر نداريد)، چگونه است كه زنان خود را در پس پرده ها نگه داشته ايد و زنان ديگران را هتك حرمت مي كنيد؟! سپس گفت: به خدا و پيامبر قسم، كسي مالك من نخواهد شد مگر آن كسي كه خبر دهد آنچه مادرم در زمان حامله بودنش به من در خواب ديده و آنچه هنگام ولادتم به من گفته و علامتي كه بين من و اوست.

در اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام وارد مسجد شد و پرسيد: اين چه سر و صدايي است كه در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برپا شده؟ داستان خوله را گفتند. حضرت فرمود: من اگر بگويم او از آن من خواهد بود؟ گفتند: آري.

حضرت از خوله هم در اين باره پرسيد. خوله گفت: تو كيستي كه در بين اين مردم چنين ادعايي مي كني؟!! فرمود: من علي بن ابي طالبم. خوله عرض كرد:

شايد تو همان كسي هستي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم بعنوان عَلَم و راهنماي مردم برايمان منصوب كرد؟

حضرت فرمود: من همانم. خوله عرض كرد:

ما بخاطر تو غضب كرديم و بخاطر تو به ما حمله كردند و ما را غارت كردند و اسير گرفته آوردند؛ زيرا مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسي قرار نمي دهيم مگر آن كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله او را براي ما و شما نصب كرده است.

[صفحه 110]

دارميه: ولايت علي را بخاطر غدير پذيرفته ام

الغدير: ج 1 ص 208. اثبات الهداة: ج 2 ص 222 ح 114. بحارالانوار: ج 33 ص 260 ح

532.

بانوي سياه پوستي بنام «دارميّه حجونيّه» از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. معاويه در سفري كه براي حج به مكه آمد سراغ او فرستاد و او را آوردند. معاويه از او پرسيد: چرا علي را دوست داري و مرا مبغوض مي داري؟ و چرا ولايت او را پذيرفته اي و با من دشمني مي كني؟ دارميه گفت:

از پاسخ اين سؤال درگذر! معاويه گفت: هرگز! دارميه گفت: اكنون كه نمي گذري … ولايت علي عليه السلام را پذيرفته ام بخاطر پيماني كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير خم براي ولايت او گرفت، و تو نيز حاضر بودي …

[صفحه 111]

اقرارهاي مخالفين غدير

اشاره

سرعت و وسعت انتشار خبر غدير به قدري حيرت انگيز بود كه باعث شد تلاشهاي مذبوحانه ي دشمن براي مخفي كردن آن ناكام بماند و در حكومت ضد غدير هم ذكر آن علناً شنيده مي شد.

در چنين شرايطي مخالفين غدير نيز مورد سؤال قرار مي گرفتند و درباره ي غدير از آنان پرسيده مي شد، و آنان چاره اي جز اقرار نداشتند. حتي سران سقيفه كه براي ريشه كن كردن غدير به ميدان آمده بودند نيز به آن اعتراف كردند و اين اقرار بقدري علني بود كه دوست و دشمن را به تعجب واداشت.

ارزش اين اقرارهاي خصم در بحثهاي علمي غدير بر احدي پوشيده نيست و نزديك ترين راه براي اثبات غدير است. اقرارهاي دشمنان اوليه ي غدير در قرنهاي بعد بصورت كتابهايي كه مخالفين غدير نوشتند و در آنها حديث غدير را با اسناد معتبر نقل كردند جلوه نمود.

اين سير تا آنجا پيشرفت كه عده اي از مؤلفين مخالف به جمع آوري اسناد

و متون

[صفحه 112]

مربوط به غدير در ضمن كتابهايشان و يا بصورت كتابهاي مستقل پرداختند و جاي هرگونه شك و اشكال در اين زمينه را تا ابد مسدود نمودند. در اين فصل نمونه هايي از اقرارهاي مخالفان غدير ذكر مي شود.

اقرار ابليس درباره غدير

بحارالانوار: ج 39 ص 162 ح 1.

سلمان كه در پرتو ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام چشم بصيرتش فراتر از ظاهر را مي ديد نقل مي كند: عده اي مشغول ناسزا گفتن نسبت به ساحت مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام بودند. در همين حال ابليس (بصورت آدمي) گزارش از آنجا افتاد و ايستاد و خطاب به آنان چنين گفت: بدا به حال شما كه به مولي و صاحب اختيار خود ناسزا مي گوييد! گفتند: تو از كجا مي گويي او مولاي ماست؟ ابليس گفت:

از كلام پيامبرتان كه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله»!

ابوبكر: چيزي بعد از غدير تغيير نيافته

بحارالانوار: ج 41 ص 228. صورت كامل ماجرا در ص 43 كتاب حاضر ذكر شد.

روزي ابوبكر با نيرنگي تازه براي توجيه غصب خلافت، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت:

پيامبر درباره ي مسئله ي ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزي را تغيير نداده و من شهادت مي دهم كه تو مولاي من هستي و بدين مطلب اقرار مي نمايم، و در زمان پيامبر هم بعنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كرده ام ولي … ».

[صفحه 113]

عمر بن خطاب: علي به عنوان امام ما منصوب شد

اثبات الهداة: ج 2 ص 201 ح 1015.

از عمر نيز حديث غدير به اين صورت نقل شده است:

پيامبر علي را بعنوان امام منصوب كرد و گفت: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله، خدايا تو بر اينان شاهد هستي»!

عمر مي گويد جوان خوش سيمايي را ديدم كه گفت: اي عمر، چه مي بيني؟ بخدا قسم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پيماني بر شما بست كه جز منافق آن را بر هم نمي زند، و عهدي گرفت كه با آن مخالفت نمي كند مگر كسي كه از دينش مرتد شده باشد. اي عمر، تو بپرهيز از اينكه آن را بر هم زني يا با آن مخالفت كني!!

ابوهريره: در غدير آيه اليوم اكملت.. نازل شد.

بحارالانوار: ج 37 ص 108.

ابوهريره در موردي روز غدير را چنين توصيف كرده است:

روز غدير خم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: آيا من صاحب اختيار مؤمنين نيستم؟ گفتند: آري يا رسول اللَّه. فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه» … و خداوند آيه نازل كرد كه «اليوم اكملت لكم دينكم … ».

ابوهريره: در غدير حاضر بودم

الغدير: ج 1 ص 203.

اصبغ بن نباته در جنگ صفين به ابوهريره گفت:

تو را قسم به خدايي كه جز او خدايي نيست و عالم به غيب و شهود است، و بحق حبيب خدا حضرت محمد مصطفي عليه السلام كه به من خبر دهي آيا در روز غدير خم حاضر بودي؟

[صفحه 114]

ابوهريره گفت: آري، حاضر بودم. اصبغ گفت: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي علي عليه السلام چه مي فرمود؟ ابوهريره گفت: از او شنيدم كه مي فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه.

اي ابوهريره، ولايت دشمن غدير را پذيرفته اي؟

بحارالانوار: ج 37 ص 199. اثبات الهداة: ج 2 ص 179 ح 858.

بعد از شهادت اميرالمؤمنين و صلح امام حسن عليه السلام، ابوهريره همراه معاويه وارد كوفه شد. او هر شب با معاويه در مسجد كوفه در كنار باب كنده مي نشست. يك شب جواني از اهل كوفه نزد ابوهريره نشست و گفت: اي ابوهريره، تو را به خدا قسم مي دهم، آيا از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدي كه درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟

ابوهريره در حضور معاويه گفت: آري! جوان گفت: من هم خدا را شاهد مي گيرم كه تو ولايت دشمن او (معاويه) را پذيرفته اي و با دوست او دشمني كرده اي!

ابوهريره همانجا برخاست و از مسجد خارج شد و ديگر بازنگشت تا از كوفه بيرون رفت!!

سعد بن ابي وقاص: غدير بالاترين فضيلت علي است

كتاب سليم: حديث 55. اثبات الهداة: ج 2 ص 196.

سعد بن ابي وقاص كه در همه ي وقايع پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مشاركت جدي داشت و بعنوان يكي از سرلشكران سقيفه شناخته مي شد، پس از عثمان از بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام سرباز زد و عزلت اختيار كرد. وقتي از او پرسيدند: چرا كناره گيري مي كند پس از عذرهاي بيهوده اي كه آورد، رسماً به فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام اعتراف كرد و از جمله گفت:

[صفحه 115]

بالاتر از همه روز غدير خم است. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دست او را گرفت و دو بازوي او را بالا برد و در حاليكه من به او نگاه مي كردم، فرمود: «آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم»؟ گفتند: آري. فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و

عاد من عاداه، حاضران به غايبان اطلاع دهند».

سعد منادي در غدير ندا داد: من كنت مولاه …

بحارالانوار: ج 40 ص 41.

در راه مكه در سفر حج دو نفر عراقي به سعد بن ابي وقاص رسيدند. او پرسيد: علي بن ابي طالب درباره ي من چه مي گويد؟ سپس چهار فضيلت بزرگ از فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام را بر شمرد و گفت: اگر بخواهيد پنجمي را هم بگويم. دو نفر عراقي گفتند: مي خواهيم بگوئي. سعد گفت:

با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حجة الوداع بوديم. در بازگشت در غديرخم پياده شد و دستور داد تا مناديش بين مردم ندا كند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

سعد: اي معاويه، من از پيامبر شنيدم

احقاق الحق: ج 3 ص 324.

معاويه به سفر حج آمده بود، و در آن سفر سعد به ديدن او آمد. در آنجا درباره ي اميرالمؤمنين عليه السلام سخن به ميان آمد و از جمله سعد به معاويه گفت: من از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيدم كه مي گفت: «من كنت مولاه فعلي مولاه».

عمروعاص: ذكر غدير در پاسخ معاويه

الغدير: ج 1 ص 202.

معاويه نامه اي براي عمروعاص نوشت و طي آن ضمن بدگوئي به اميرالمؤمنين عليه السلام او را به ياري خويش فراخواند. عمروعاص در جواب معاويه

[صفحه 116]

بدگوئي هاي معاويه را رد كرد و در مقابل آن فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام را بر شمرد و از جمله گفت:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غديرخم درباره ي او فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

حسن بصري و اعتراف به غدير

اثبات الهداة: ج 2 ص 185 ح 900.

حسن بصري نيز حديث غدير را اينگونه نقل كرده است:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله علي عليه السلام را در روز غديرخم براي مردم منصوب كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه».

عمر بن عبدالعزيز: غدير براي خودم روايت شده

الغدير: ج 1 ص 210.

مردي نقل مي كند: در شام نزد عمر بن عبدالعزيز آمدم در حاليكه به مردم عطايايي مي داد و من نيز پيش رفتم. به من گفت: از كدام طايفه اي؟ گفتم: از قريش. گفت: از كدام طايفه ي قريش؟ گفتم: از بني هاشم. پرسيد: از كدام بني هاشم؟ گفتم: از مواليان علي عليه السلام هستم! پرسيد: علي كيست؟! من سكوت نمودم. عمر بن عبدالعزيز دست بر سينه اش گذاشت و گفت: من هم بخدا قسم از مواليان علي بن ابي طالب هستم. سپس گفت:

عده اي برايم روايت كرده اند كه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شنيده اند كه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه».

[صفحه 117]

ابوحنيفه: خودم غدير را روايت كرده ام

كشف المهم: ص 188.

ابوحنيفه به مجلسي كه درباره ي غديرخم صحبت بود وارد شد و وقتي متوجه شد گفت: به اصحاب خود گفته ام در برابر شيعيان به حديث غدير اقرار نكنيد كه شما را محكوم مي كنند!!

هيثم بن حبيب صيرفي كه در آن مجلس بود متغير شد و گفت: چرا به آن اقرار نمي كنيد؟ آيا اين مطلب نزد تو ثابت نيست؟ ابوحنيفه گفت: ثابت است و خود آن را روايت كرده ام. هيثم گفت: پس چرا به آن اقرار نمي كنيد … در حاليكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آن را فرموده و درباره اش خطابه ايراد كرده؟ آنگاه ما دلسوزتر از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله باشيم و بخاطر گفته ي اين و آن از نقلش چشم بپوشيم؟!

مامون: غدير، خلافت علي بر ابوبكر و عمر را ثابت مي كند

الغدير: ج 1 ص 210.

مأمون عباسي در خراسان مجلسي تشكيل داد كه در آن چهل نفر از بزرگان علماي اسلام را براي مناظره با خود دعوت كرد. از جمله مطالبي كه در آن مجلس مطرح شد اين بود كه علي بن ابي طالب عليه السلام در خلافت بر ديگران مقدم است. وقتي اهل مجلس از اين مطلب تعجب كردند، از يكي از آنان پرسيد: آيا حديث ولايت (غدير) را روايت مي كني؟ آنان اقرار كردند، وآن را نقل كردند.

مأمون گفت: اين حديث، خلافت علي بن ابي طالب عليه السلام را بر ابوبكر و عمر ثابت مي كند و هيچ حقي براي آنان ثابت نمي كند.

يكي از آنان بنام اسحاق گفت: عده اي مي گويند: اين حديث مربوط به مسئله اي است كه بين علي بن ابي طالب عليه السلام و زيد بن حارثه پيش آمده است!! مأمون گفت: زمان اين حديث كِي بوده؟ آيا هنگام بازگشت از حجة الوداع نبوده؟ گفت: آري.

مأمون

[صفحه 118]

گفت: شهادت زيد بن حارثه قبل از غدير بوده است!! چطور خود را به چنين اشكالي قانع كرده اي؟!

مامون: اقرار به غدير در نامه اي به بني هاشم

الغدير: ج 1 ص 212.

مأمون در نامه اي كه براي بني هاشم نوشت فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام را برشمرد و از جمله نوشت: «او بود صاحب ولايت در حديث غدير خم».

[صفحه 119]

تاريخچه علمي سند حديث غدير

اشاره

بحثهاي علمي درباره ي سند حديث غدير بسيار مفصل است و علماي بزرگ، بحثهاي كافي و وافي در اين زمينه نموده اند و طالبين مي توانند به كتبي كه در همين بخش به آنها اشاره مي شود مراجعه نمايند. در اينجا اشاره اي گذرا به اين جنبه خواهيم داشت.

واقعه ي عظيم غدير، شامل مراحل مقدماتيِ قبل از خطبه و متن خطبه و وقايعي كه همزمان با خطبه اتفاق افتاد و آنچه پس از خطبه بوقوع پيوست، بطور يك روايت واحد و متسلسل بدست ما نرسيده است. بلكه هر يك از حاضرين در غدير، گوشه اي از مراسم يا قطعه اي از سخنان حضرت را نقل نموده اند. البته قسمتهايي از اين جريان بطور متواتر بدست ما رسيده است، و خطبه ي غدير نيز بطور كامل در كتب حديث حفظ شده است.

[صفحه 120]

روايت حديث غدير در شرايط خفقان

خبر غدير و سخنان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در آن مجمع عظيم، طوري در شهرها منتشر شد كه حتي غير مسلمانان هم از اين خبر مهم آگاه شدند. جا داشت بيش از يكصد و بيست هزار مسلمانِ حاضر در غدير، هر يك به سهم خود خطبه ي غدير را حفظ كند و متن آن را در اختيار فرزندان و فاميل و دوستان خود قرار دهد.

متأسفانه جو حاكم بر اجتماع آن روز مسلمين و فضاي ظلمانيِ بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله- كه حديث گفتن و حديث نوشتن در آن ممنوع بود و سالهاي متمادي همچنان ادامه داشت- سبب شد كه مردم، سخنان سرنوشت سازِ پيامبر دلسوزشان در آن مقطع حساس را به فراموشي بسپارند و اهميت آن را ناديده بگيرند. طبيعي است كه بايد چنين مي شد؛ زيرا مطرح كردن

غدير مساوي با برچيدن بساطِ غاصبينِ خلافت بود، و آنان هرگز اجازه ي چنين كاري را نمي دادند. البته جريان غدير بصورتي در سينه ها جا گرفت كه عده ي زيادي خطبه ي غدير يا قسمتي از آن را حفظ كردند و براي نسلهاي آينده بيادگار گذاشتند و هيچكس را قدرت كنترل و منع از انتشار چنين خبر مهمي نبود.

شخص اميرالمؤمنين و فاطمه ي زهرا عليهماالسلام كه ركن غدير بودند، و نيز ائمه عليهم السلام يكي پس از ديگري تأكيد خاصي بر حفظ اين حديث داشتند، و همه ي ايشان بارها در مقابل دوست و دشمن بدان احتجاج واستدلال مي فرمودند، [5] و در آن شرايط خفقان مي بينيم امام باقر عليه السلام متن كامل خطبه ي غدير را براي اصحابشان نقل فرموده اند.

همچنين بيش از دويست نفر از صحابه و عده ي زيادي از تابعين، با آن كه در شرايط سخت تقيه بوده اند و نقل حديث غدير براي آنان به قيمت آبرو و حيثيت و جانشان تمام مي شده، آن را نقل كرده اند.

در كتاب «عوالم العلوم»: ج 3/15 ص 508/493 فهرستي از راويان حديث غدير به ترتيب زماني چهارده قرن را آورده و گفته است چنين اتصال سند و نقل خَلَف از

[صفحه 121]

سَلَف ريشه ي محكم و سلسله ي بدون انقطاع اسناد در نقل حديث غدير را به اثبات مي رساند. در ص 517/509 راويان غدير از علما را به ترتيب الفبا آورده است. در ص 522 مؤلفيني كه حديث غدير را ثبت كرده اند ذكر كرده و در ص 534/529 به وثاقت صحابه و تابعين و ساير ناقلين حديث غدير پرداخته است.

بهمين جهت در بين قاطبه ي مسلمين، هيچ حديثي به اندازه ي «حديث غدير» روايت كننده ندارد، و گذشته از تواتر آن، از

نظر علم رجال و درايت، اسنادِ آن در حد فوق العاده اي است.

معرفي كتاب درباره سند حديث غدير

كتب مف صلي در زمينه ي بحثهاي رجالي و تاريخيِ مربوط به سند حديث غدير تأليف شده است كه از بهترين نمونه هاي آن كتاب «عبقات الانوار» و «الغدير» است. در اين كتابها، اسماء راويان حديث غدير از مرد و زن جمع آوري شده و از نظر رجالي درباره ي موثق بودن راويان بحث شده و تاريخچه ي مف صلي از اسناد و راويان حديث غدير تدوين شده و جنبه هاي اعجاب انگيز آن در زمينه هاي اسناد و رجال تبيين گرديده است. ذيلاً به دو نمونه اشاره مي شود:

ابوالمعالي جويني مي گويد: در بغداد در دست صحافي يك جلد كتاب ديدم كه بر جلد آن چنين نوشته بود: «جلد بيست و هشتم از اسنادِ حديثِ «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» و بعد از اين جلد مجلد بيست و نهم خواهد بود». [6].

ابن كثير مي گويد: «كتابي در دو جلد ضخيم ديدم كه طبري در آن، احاديثِ غديرخم را جمع آوري كرده بود». [7].

در تعدادي از كتابهاي بزرگان عامه حديث غدير بعنوان يكي از مسلمات روايت شده كه از جمله ي مؤلفين عبارتند از: اصمعي، ابن سكيت، جاحظ، سجستاني، بخاري،

[صفحه 122]

اندلسي، ثعلبي، ذهبي، مناوي، ابن حجر، تفتازاني، ابن اثير، قاضي عياض، باقلاني. [8].

اگر چه كتاب براي معرفي در اين زمينه بسيار زياد است ولي در اينجا چند كتاب بعنوان راهنمايي و براي آگاهي از مباحث مربوط به سند حديث غدير معرفي مي شود:

1. عبقات الأنوار، ميرحامد حسين هندي: جلدهاي غدير.

2. الغدير، علامه ي اميني: ج 1 ص 322/294/151/12.

3. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار، علامه سيد علي ميلاني: ج 9/6.

4. اثبات الهداة، شيخ حر عاملي: ج

2 ص 250/200.

5. عوالم العلوم، شيخ عبداللَّه بحراني: ج 3/15 ص 327/307.

6. بحار الأنوار، علامه مجلسي: ج 37 ص 282 181.

7. كشف المهم في طريق خبر غدير خم، سيد هاشم بحراني.

مدارك متن كامل خطبه غدير

در تاريخچه ي كتابهاي اسلامي، اولين بار در نقل متن مفصل خطابه ي غدير به صورت مستقل، به كتابي كه عالم شيعي استاد بزرگ علم نحو شيخ خليل بن احمد فراهيدي متوفاي 175 هجري تأليف كرده برمي خوريم، كه تحت عنوان «جزءٌ فيه خطبة النبي صلي اللَّه عليه و آله يوم الغدير» [9] معرفي شده، و بعد از او كتابهاي بسياري در اين زمينه تأليف گرديده است.

خوشبختانه متن مفصل و كامل خطبه ي غدير در نُه كتاب از مدارك معتبر شيعه كه هم اكنون در دست مي باشد و بچاپ رسيده، با اسناد متصل نقل شده است. رواياتِ اين نُه كتاب به سه طريق منتهي مي شود:

الف. روايت امام باقر عليه السلام، كه با اسناد معتبر در چهار كتاب نقل شده است:

[صفحه 123]

1. «روضة الواعظين» تأليف شيخ ابن فتّال نيشابوري: ج 1 ص 89.

2. «الاحتجاج» تأليف شيخ طبرسي: ج 1 ص 66.

3. «اليقين» تأليف سيد ابن طاووس: ص 343 باب 127.

4. «نزهة الكرام» تأليف شيخ محمد بن حسين رازي: ج 1 ص 186.

ب. روايت حذيفة بن يمان، كه با اسنادِ متصل در كتاب «الاقبال» تأليف سيد ابن طاووس: ص 456/454، به نقل از كتاب «النشر و الطيّ» نقل شده است.

ج. روايت زيد بن ارقم، كه با اسناد متصل در چهار كتاب نقل شده است:

1. «العُدَد القويّة» تأليف شيخ علي بن يوسف حلي: ص 169.

2. «التحصين» تأليف سيد ابن طاووس: ص 578 باب 29 از قسم دوم.

3. «الصراط المستقيم» تأليف شيخ علي

بن يونس بياضي: ج 1 ص 301، به نقل از كتاب «الولاية» تأليف مورخ طبري.

4. «نهج الايمان» تأليف شيخ علي بن حسين بن جبر: ص 92، به نقل از كتاب «الولاية» تأليف مورخ طبري.

شيخ حر عاملي در كتاب «اثبات الهداة»: ج 2 ص 114، ج 3 ص 558، و علامه ي مجلسي در «بحار الأنوار»: ج 37 ص 217/201، و سيد بحراني در كتاب «كشف المهم»: ص 190، و ساير علماي متأخر، خطبه ي مفصل غدير را از مدارك مذكور نقل كرده اند. بدين ترتيب، متن كامل خطبه ي غدير بدست اين بزرگان شيعه حفظ شده تا بدست ما رسيده است، كه اين خود در عالم اسلام از افتخارات تشيع است.

[صفحه 125]

تاريخچه علمي متن حديث غدير

اشاره

همانطور كه داستان غدير و خطبه ي آن با يك سند واحد بدست ما نرسيده، متن آن نيز به علل مختلفي از قبيل شرائط تقيه و امثال آن، و نيز طولاني بودن خطبه و عدم امكان حفظ كامل آن براي همگان از يك نفر نقل نشده است. اكثر راويان «غدير» گوشه هايي از آن را نقل كرده اند، ولي جمله ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» و چند جمله ي ديگرِ آن را همه ي راويان به اشاره يا صريحاً نقل كرده اند. با اين همه، متن خطبه بطور كامل بدست ما رسيده است، چنانكه در بخش گذشته بيان شد، واين از توجهات صاحب ولايت است كه اين سند بزرگ اسلام را براي ما حفظ كرده است.

بحث در معناي كلمه «مولي»

خطبه ي غدير منشور دائمي اسلام تلقي مي شود و داراي محتوايي فراگير نسبت به همه ي جوانب اسلام بصورت كلي است. ولي بحثهاي علمي در متن حديثِ غدير عموماً در كلمه ي «مولي» و معاني عرفي و لغوي آن مرتكز است.

[صفحه 126]

اين بدانجهت است كه قطب اصلي حديث جمله ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» - كه در حساسترين موقعيت خطبه ادا شده است- و هرگاه بصورت اختصار به حديث غدير اشاره شود همين جمله مد نظر قرار مي گيرد، و راويان و محدثين نيز در هنگام اختصار به همين جمله اكتفا نموده و قرائن همراه آن را حذف كرده اند.

نكته ي قابل توجه در اين مقطع آن است كه با توجه به متن خطبه ي مفصل و دقت در ساير مطالبي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در خطبه ي خود فرموده اند، معناي «مولي» و مراد از «ولايت»، هم براي مخاطبين در غدير بسيار واضح و روشن بوده، و هم براي هر

مُنصفي كه متن را مطالعه كند و شرايط خطبه را بطور كامل در نظر بگيرد واضح تر از آن خواهد بود كه جاي بحث و احتجاج باشد.

بكار گرفتن كلمه «مولي» براي آن است كه هيچ لفظي از قبيل «امامت»، «خلافت»، «وصايت» و امثال اينها، نمي تواند حامل معناي دقيقي باشد كه فوق همه ي معاني الفاظ مذكور است.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نمي خواهد فقط امامت يا خلافت يا وصايت حضرت را بيان كند، بلكه مي خواهد اولي به نفس بودن و صاحب اختيار تام بر جان و مال و عرض و دين مردم بودن و بعبارت واضحتر «ولايت مطلقه ي الهيه» را كه به معناي نيابت تامه از طرف پروردگار است بيان كند، و هيچ لفظي فصيح تر و گوياتر از «مولي» براي رساندن اين منظور پيدا نمي شود.

دشمنان غدير هم اگر كلمه ي ديگري در اينجا بكار رفته بود خيلي آسانتر آن را مي پذيرفتند و يا در مقام رد آن چنين تلاش نمي كردند، و اگر بنا به تعدد معاني بود در الفاظ ديگر بسيار آسانتر بود. آنان با تشكيك در معناي اين كلمه مي خواهند آن را از محتواي مهم و كارساز عقيدتي و اجتماعي آن جدا كنند و آن را در حد بيان يك موضوع عاطفي و اخلاقي پايين بياورند. آنان از معناي وسيع «اولي به نفس» وحشت

[صفحه 127]

دارند و معناي آن را خوب مي فهمند كه اينچنين به مبارزه اش برخاسته اند. ما هم بايد بر سر همين معني پافشاري كنيم، و از خدا و رسول تشكر كنيم كه با بكار بردن چنين كلمه اي در تركيب خاص جمله، بنيادي محكم در فرهنگ اعتقادي ما بر جاي گذاشته اند كه از آن نتايج زير گرفته

مي شود:

- امامت و ولايت دوازده امام معصوم عليهم السلام بلافاصله پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله.

- اطلاق و عموميت ولايت و اختيار ايشان بر همه ي انسانها و در همه ي زمانها و مكانها و در هر شرايطي.

- استناد ولايت ايشان به امضاي پروردگار و اينكه امامت يك منصب الهي است.

- عصمت صاحبان ولايت به امضاي خدا و رسول.

- تعهد مردم در مقابل ولايت ائمه عليهم السلام دقيقاً مانند تعهدشان در مقابل ولايت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله.

از همه مهمتر اينكه لازمه ي اثبات چنين محتواي بلندي، عدم مشروعيت هر ولايتي بدون اذن پروردگار و با انتخاب غير خداوند است كه خط بطلان بر هر دين و مذهبي مي كشد كه غير از ولايت اهل بيت عليهم السلام را پذيرفته باشند.

منشا بحث در كلمه مولي

بحث درباره ي معناي كلمه ي مولي از آنجا شروع شده كه اكثر راويانِ مخالفِ شيعه، فقط همين يك فقره از حديث را نقل كرده اند، و متكلمين آنها براي دفاع از خود همه ي قرائن و مطالب تاريخ را رها كرده اند و از همه ي خطبه كلمه ي «مولي» را انتخاب كرده اند و به بحث درباره ي معناي لغوي و عرفي آن پرداخته اند. طبيعي است كه در مقابل آنان علماي شيعه هم بر سر همين موضوع بحث نموده و به آنان جواب لازم را داده اند و بطور ناخواسته همه ي جوانب سخن بر سر همين يك كلمه مرتكز شده است.

در كتاب «عوالم العلوم»: ج 3/15 ص 331 بحث مف صلي درباره ي معناي مولي آورده،و در ص 589 تعدادي از كتب تفسير عامه را ذكر كرده كه كلمه ي «مولي» را

[صفحه 128]

بمعناي «اولي» دانسته اند. همچنين در ص 59 فهرستي از راويان حديث و شعرا و اهل لغت

كه معني «اولي» را معناي ا صلي كلمه دانسته اند آورده، كه ذيلاً نام آنان ذكر مي شود:

محمد بن سائب كلبي م 146، سعيد بن اوس انصاري لغوي م 215، معمر بن مثني نحوي م 209، ابوالحسن اخفش نحوي م 215، احمد بن يحيي ثعلب م 291، ابوالعباس مبرّد نحوي م 286، ابواسحاق زجاج لغوي نحوي م 311، ابوبكر ابن انباري م 328، سجستاني عزيزي م 330، ابوالحسن رماني م 384، ابونصر فارابي م 393، ابواسحاق ثعلبي م 427، ابوالحسن واحدي م 468، ابوالحجاج شمنتري م 476، قاضي زوزني م 486، ابو زكريا شيباني م 502، حسين فرّاء بغوي م 510، جاراللَّه زمخشري م 538، ابن جوزي بغدادي م 597، نظام الدين قمي م 728، سبط ابن جوزي م 654، قاضي بيضاوي م 685، ابن سمين حلبي م 756، تاج الدين خجندي نحوي م 700، عبداللَّه نسفي م 710، ابن صباغ مالكي 755، واعظ كاشفي م 910، ابوالسعود مفسّر م 982، شهاب الدين خفاجي م 1069، ابن حجر عسقلاني، فخر رازي، ابن كثير دمشقي، ابن ادريس شافعي، جلال الدين سيوطي، بدرالدين عيني.

نكته هاي جالب در واضح بودن معناي «مولي»

اشاره

يك مطالعه ي كامل عيار در بحثهاي هزار و چهارصد ساله درباره ي كلمه ي مولي، نكته هاي بسيار جالبي از مدافعان غدير در واضح بودن معناي كلمه ي مولي را نشان مي دهد كه ذيلاً مروري بر آنها خواهيم داشت.

بيان معني «مولي» در خود خطبه غدير

اگر در سراسر خطبه ي غدير دقت كنيم خواهيم ديد كه اكثر مطالب آن تفسير و توضيحي براي روشن كردن كامل معني «مولي» و مصداق آن، و ارزش الهي «ولايت» در اجتماع و ارتباط آن با توحيد و نبوت و وحي است.

بنابراين در حاليكه خود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مقصود و مراد از «مولي» را روشن كرده، و همه ي حاضرين در غدير- كه شاعر بزرگ عرب حسان هم در ميان آنان بوده- معناي

[صفحه 129]

صاحب اختياري را از آن فهميدند و بر سر همين بيعت نمودند، معني ندارد براي فهميدن منظور آنحضرت به لغت ها و لغت نامه ها و معاني عرفي اين كلمه مراجعه كنيم، چه آنها با تفسير خودِ حضرت مطابق باشد و چه نباشد!

كلمه مبهم در شرائط حساس

مسلم است كه مقصد ا صلي از اجتماع و سخنراني غدير بيان مسئله ي ولايت بوده است، و اين در حالي بوده كه مردم اجمالاً مطالبي در اين باره از خود آنحضرت شنيده بودند. با توجه به اين نكات معلوم است كه اجتماع عظيم غدير براي رفع هرگونه ابهام باقيمانده در مسئله ي ولايت و معناي مولا است. بنابر اين بسيار خنده آور خواهد بود كه در چنان جمعي و در آن شرايط حساس، درباره ي «مولي» مطالبي گفته شود كه نه تنها موضوع را روشن نكند بلكه ابهام را بيشتر نمايد و احتياج به كتابهاي لغت و امثال آن براي رفع ابهام باشد، بطوري كه هر عاقلي قضاوت كند كه اگر آن اجتماع نبود ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بسيار واضح تر بود، و اصلاً چه نيازي به تشكيل اين مجلس بزرگ بود!!؟

مجلس عظيم: آغاز ابهامي بزرگ

آيه ي «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» در اجتماعي كه براي بيان مسئله ي ولايت بوده نازل شده است. اگر بنا باشد همان مجلس آغاز ابهامي بزرگ در مسئله باشد، مصداق انجام ندادن فرمان الهي و شانه خالي كردن از آن مي شود. يعني اگر ابلاغ پيامي به اين صورت تحقق يابد كه مفهوم آن با گذشت چهارده قرن روشن نيست، پس در واقع ابلاغي نشده است!!

كلامي مبهم از فصيح ترين مردم

پيامبراكرم صلي اللَّه عليه و آله كه فصيح ترين مردم در سخن گفتن بودند، آن هم در مهم ترين سخنراني خود در طول حيات، اگر بنا باشد مطلبي گفته باشند كه مسلمانان فقط در فهم معناي تحت اللفظي آن پس از هزار و چهارصد سال بحث هنوز به نتيجه ي

[صفحه 130]

روشني نرسيده باشند، اين برخلاف فصاحت است و هيچ پيامبري پيام الهي را چنين نرسانده است!!

ابهام كلمه «مولي» فقط در غدير

جا دارد كسي بپرسد: چطور وقتي همين غاصبين خلافت- در حالي كه خود حقي نداشتند- خليفه ي بعد از خود را هم تعيين مي كردند و كلمه «ولي» را بكار مي بردند هيچكس نگفت: «اين كلمه هفتاد معني دارد»؟ چطور وقتي ابوبكر درباره ي عمر نوشت: «ولَّيْتُكم بعدي عمر بن الخطاب» ابهامي درباره ي معناي ولايت نبود، و فقط در كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير اين بحثها پيش آمد؟!!!

پيداست كه مسئله بر سر معناي لغوي و ابهام كلمه نيست، بلكه وزنه ي غدير بقدري سنگين و كامل عيار است كه دشمن را به اين تلاشهاي مذبوحانه واداشته است؟

تواتر در حديث مبهم

همچنين جا دارد سؤال شود: حديث غدير كه به اقرار عامه و خاصه متواتر است و كمتر حديثي داريم كه در طول چهارده قرن اين همه روايت كننده داشته باشد، اگر معناي آن بقدري مبهم است كه هنوز كسي معناي واقعي آن را نيافته و بين چندين احتمال نامتناسب مانده، چه داعي بر نقل آن بوده و اين راويان بزرگ كه بسياري از آنان از علما و مؤلفين بوده اند چه داعي در نقل داشته اند؟! حديث مبهم كه نقل كردن ندارد! حديث مبهم كه احتياج به جمع آوري اسناد بيشتر ندارد! پس بايد گفت: بخاطر معناي مهمي كه از «مولي» براي همه واضح بوده اين همه بدان اهتمام ورزيده اند.

جسارت بخاطر كلمه «مولي»

جا دارد كسي بگويد: اينكه ابوبكر و عمر و حارث فهري و چند نفر ديگر از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پرسيدند: «آيا اين مسئله از جانب خدا است يا از جانب تو است»؟ بخاطر همين بود كه معناي بسيار سنگيني را از كلمه ي «مولي» دريافتند كه همان صاحب اختياري بود و براي زير سؤال بردن آن حاضر به جسارت نسبت به ساحت مقدس

[صفحه 131]

آنحضرت شدند، و الاّ همه مي دانند كه تمام گفته هاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله طبق آيه ي «و ما ينطق عن الهوي» چيزي جز وحي و كلام خداوند نيست.

دقتهاي علمي در واضح بودن معناي كلمه مولي

در طول چهارده قرن دقتهاي علمي اهل حديث و تحليل گران تاريخ و خبرگان ادب، بيش از دوازده قرينه ي مهم در كنار جمله ي «من كنت مولاه … » نشان داده است كه مبيِّن معناي «مولي» است، و هر يك به تنهايي براي اثبات آن كافي است. جا دارد بطور فهرستوار آنها را ذكر كنيم:

قرينه ي اول

در آغاز خطبه، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله «اولي بنفس بودن» خداوند و بعد خود را مطرح كردند و سپس همان كلمه را درباره ي اميرالمؤمنين عليه السلام بكار بردند؛ و اين در حالي است كه معناي ولايت مطلقه ي آنحضرت بر كسي پوشيده نيست.

قرينه ي دوم

آيه ي «يا ايها الرسول … » كه در نهايت مي فرمايد: «و ان لم تفعل فمابلغت رسالته» درباره ي هيچيك از احكام الهي نازل نشده و پيداست كه بايد بالاترين مسائل اسلام باشد كه چنين پيامدي برايش در نظر گرفته شده است.

قرينه ي سوم

متوقف كردن مردم در بيابان، آن هم به مدت سه روز و اجراي برنامه اي حساب شده و منظم و سخنراني استثنايي از نظر طول خطبه و

ترتيب مطالب آن و ساير برنامه هايي كه بعنوان يك اجتماع سه روزه در عمر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بلكه در سراسر تاريخ اسلام استثنايي است؛ از قوي ترين ادله بر معناي مهم مولي است.

[صفحه 132]

قرينه ي چهارم

اشاره ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اينكه عمر من به پايان رسيده و از ميان شما مي روم. پس بايد معناي مولي در رابطه با ايام بعد از رحلت حضرت باشد كه همان امامت و وصايت است.

قرينه ي پنجم

در چندين مورد خدا را بر اين ابلاغ شاهد گرفتند كه در هيچيك از احكام الهي چنين نكردند. پيرو آن چندين بار از مردم خواستند كه «حاضران به غائبان اطلاع دهند» كه اين را هم در هيچيك از احكام الهي انجام ندادند.

قرينه ي ششم

تصريح حضرت به ترس از تكذيب مردم در حاليكه درباره ي هيچيك از احكام الهي چنين ترسي نبود. معلوم است كه تعيين جانشين همان موقعيت حساس در قلوب مردم است كه به آساني نمي پذيرند.

قرينه ي هفتم

آيه «اليوم اكملت لكم» نيز مانند آيه ي فوق درباره ي هيچيك از احكام الهي نازل نشده، و لزوماً بايد مهمترين احكام اسلام باشد كه كمال دين با آن باشد.

قرينه ي هشتم

مسئله ي بيعت كه در اثناء خطبه مطرح شد و بصورت لساني و بعد از خطبه با دست انجام شد، بعنوان قبول امارت و ولايت مي تواند باشد نه معناي ديگر.

قرينه ي نهم

بيعت و تبريك حاضرين غدير و گفتگوهايي كه دوست و دشمن در غدير داشته اند معلوم مي كند كه از اين جمله معناي ولايت و امارت را فهميده اند و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برداشتِ آنان را رد نكردند و يا اصلاحي نسبت به آن نداشتند.

[صفحه 133]

قرينه ي دهم

اشعاري كه حسان

بن ثابت سروده بود و مورد تأييد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قرار گرفت، دليل قاطعي بر اين است كه او هم از مولي معناي «اولي بنفس» را فهميده است. او چون اهل ادب و شاعر بزرگ عرب است از نظر لغوي بر هر لغت ديگري ترجيح دارد، زيرا لغتنامه ها فقط معناي كلمه را مي گويند ولي تبادر در مورد معين بر عهده ي حاضرين آن ماجراست. از الطاف خدا بوده كه شاعري زبردست و لغت شناس در غدير حاضر بوده و در همانجا تبادر ذهني خود را صراحتاً اعلام كرده و حتي آن را به صورت شعر درآورده كه اثري ماندگار و سندي محكم باشد.

قرينه ي يازدهم

داستان حارث فهري نوعي مباهله در مورد مردّدين در معناي «مولي» بود. او صريحاً سؤال خود را بر اين متمركز كرد كه آيا منظور از «مولي» اين است كه علي بن ابي طالب صاحب اختيار ما خواهد بود؟ در اين مباهله خداوند فوراً حق را نشان داد و عذابي بر سر حارث فرستاد و او را هلاك كرد تا معناي «مولي» به معناي «اولي بنفس» ثابت شود.

قرينه ي دوازدهم

عمر در غدير جمله ي «اصبحت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنة» را بكار برد كه مي توان ادعا كرد اقرار دشمن بر مدعاي خصم از اين زيباتر نمي شود. بكار گرفتن كلمه «اصبحت» اشاره به اتفاق تازه است كه پيش آمده و كلمه ي «كل» اشاره به ولايت مطلقه است، و اين اقرار نشانه ي تبادري است كه حتي دشمن آن را پذيرفته است.

قرينه ي سيزدهم

دستور «سلام بعنوان اميرالمؤمنين» در پيشگاه علي بن ابي طالب عليه السلام كه هم معناي امارت را براي مولي مي رساند و هم اقرار عملي به

آن است.

[صفحه 134]

معناي مولي در كلام معصومين

اشاره

كلام صاحبان غدير ائمه معصومين عليهم السلام در وضوح مقصود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از كلمه ي «مولي» نيز يادآور گوشه ي ديگري از تاريخ علمي غدير است:

اطاعت در آنچه دوست داريد يا نداريد

از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پرسيدند: اين ولايت كه شما در آن از خود ما بر ما مقدم هستيد، چيست؟ فرمود: گوش جان سپردن و اطاعت در همه ي موارد: آنچه دوست بداريد و آنچه شما را خوش نيايد. [10].

نمونه اي براي ولايت علي

سلمان در غدير خم از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پرسيد: ولايت علي همانند كدام ولايت است؟ حضرت فرمود: ولايت او همچون ولايت من است، هركس كه من نسبت به او از خودش بيشتر اختيار دارم علي هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است. [11].

ولايت يعني امامت

از امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند: معناي كلام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چيست كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» فرمود: «به مردم خبر داد كه علي عليه السلام امام بعد از اوست». [12].

اين هم جاي سؤال دارد

ابان بن تغلب از امام باقر عليه السلام درباره ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ … » سؤال كرد. حضرت فرمود: اي ابوسعيد، چنين مطلبي هم جاي سؤال دارد!؟ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به مردم فهمانيد كه علي عليه السلام به جاي آنحضرت خواهد بود. [13].

[صفحه 135]

علامت حزب الله

از امام عسكري عليه السلام درباره ي «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ … » سؤال شد. فرمود: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي خواست او را علامتي قرار دهد كه هنگام تفرق و اختلاف مردم، حزب خداوند شناخته شود. [14].

با امر او ايشان را اختياري نيست

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: منظور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از كلامي كه در روز غدير درباره ي علي عليه السلام فرموده: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ … » چيست؟ حضرت فرمود: بخدا قسم همين سؤال را از خود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز پرسيدند. آنحضرت در پاسخ فرمودند: خداوند مولاي من است و بر من از خودم بيشتر اختيار دارد و با امر او مرا امري و اختياري نيست. و من مولاي مؤمنان هستم و نسبت به آنان از خودشان بيشتر اختيار دارم و با امر من ايشان را امري و اختياري نيست. و هر كس من صاحب اختيار او هستم و با امر من او را اختياري نيست علي بن ابي طالب مولاي اوست و بر او از خودش بيشتر اختيار دارد و با امر او برايش امري و اختياري نيست. [15].

معرفي كتاب درباره متن حديث غدير

همانطور كه در زمينه ي سند حديث غدير بحثهاي مف صلي در كُتب شده، در مورد متنِ حديث هم تأليفاتِ ارزنده اي وجود دارد كه ذيلاً به بعضي از آنها اشاره مي شود:

1. معاني الأخبار، شيخ صدوق: ص 73/63.

2. كتاب «اقسام المولي في اللسان»، شيخ مفيد.

3. رسالة في معني المولي، شيخ مفيد.

[صفحه 136]

4. رسالة في الجواب عن الشبهات الواردة لخبر الغدير، سيد مرتضي.

5. بحار الأنوار: ج 37 ص 235/253.

6. عوالم العلوم: ج 3/15 ص 328/379.

7. عبقات الأنوار، ميرحامد حسين: جلدهاي غدير.

8. فيض القدير فيما يتعلق بحديث الغدير، حاج شيخ عباس قمي.

9. الغدير، علامه ي اميني: ج 1 ص 340/399.

10. الغدير في الإسلام، شيخ محمد رضا فرج اللَّه: ص 84/209.

11. المنهج السوي في معني المولي و الولي، محسن علي بلتستاني پاكستاني.

نگاهي به تنظيم متن عربي خطبه

متن عربيِ «خطبه ي غدير» بارها بصورت مستقل بچاپ رسيده كه همه ي آنها طبق روايت كتاب «احتجاج» بوده است. دو نمونه ي معروف آن، كتاب «الخطبة المباركة النبوية في يوم الغدير» به تنظيم علامه سيد حسن حسيني لواساني، و كتاب «خطبة النبي الأكرم صلي اللَّه عليه و آله يوم الغدير» به تنظيم مرحوم استاد عماد زاده ي اصفهاني است.

در مورد «خطبه ي غدير» سه جهت مهم، لزوم مقابله ي نسخه هاي آن را مؤكدتر مي نمايد: اهميتِ خود خطبه، طولاني بودن متن، سماعي بودن حديث.

لذا آخرين اقدام اساسي كه درباره ي متن «خطبه ي غدير» انجام گرفته مقابله ي آن با سه روايت امام باقر عليه السلام و حذيفة بن اليمان و زيد بن ارقم است، كه پس از مقابله و تطبيق آن در مدارك نُه گانه اش، يعني كتابهاي «روضة الواعظين»، «الاحتجاج»، «اليقين»، «التحصين»، «العُدَد القويّة»، «الاقبال»، «الصراط المستقيم»، «نهج الايمان» و «نزهة الكرام» تنظيم و تلفيق و تنقيح شده و

در پاورقي ها موارد اختلاف نسخه ها و كيفيت آن آمده است. اين متن در كتاب «اسرار غدير» و خلاصه ي آن «خطابه ي غدير» در يازده بخش بچاپ رسيده است.

[صفحه 137]

ميراث مكتوب غدير

اشاره

كتاب و قلم سابقه ي هزار و چهارصد ساله با غدير دارند. از روزي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در صحراي غدير اميرالمؤمنين عليه السلام را به عنوان جانشين خود به جهانيان معرفي كرد، كار حفظ و ثبت آن نيز آغاز شد و در هر زماني حقايق آن به گونه اي انعكاس يافت. از قرن اول هجري، همگام با روايت سينه به سينه ي غدير، كتاب نيز نقش خود را در نقل آن براي نسلهاي بعد ايفا كرد و پرونده ي پرافتخار غدير را باز نگه داشت، و از قرن دوم كتاب و كتابت به صورتي جدي در مورد آن به كار گرفته شد.

غدير كه كتاب ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و حد فاصل بين دوستان و دشمنان اهل بيت عليهم السلام است، با بكارگيري قلم، از دست دشمنان مصون ماند و كسي نتوانست مانع اين حقيقت بزرگ شود، به طوري كه مؤلفين بزرگي از غير شيعه هم درباره ي غدير كتابهايي نوشتند.

با اين همه بايد اذعان داشت جاي كتابهايي در حد عظمت غدير همچنان خالي است و مقام بلند غدير اقتضاي بيش از اين دارد.

[صفحه 138]

غدير در فرهنگ اسلام

از روز رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تا پايان قرن اول هجري ثبت و تدوين احاديث و تاريخ اسلام از طرف غاصبين خلافت ممنوع اعلام شده و مجازاتهاي سختي براي اقدام كنندگان به چنين مهمي در نظر گرفته شده بود. علت اصلي اين نقشه جلوگيري از ثبت مطالبي چون واقعه ي غدير بود كه با اساس حكومت غاصبين منافات داشت.

اكنون بايد ديد غدير چگونه از اين گذرگاه تاريك گذشته و خود را به نسلهاي آينده ي مسلمين رسانده است. آنانكه كه با گذشت هفتاد روز غدير را به

فراموشي سپردند و صاحب غدير يعني اميرالمؤمنين عليه السلام را خانه نشين كردند چگونه باور مي كنند كه امروز نام غدير در سراسر جهان شناخته شده و اينك جشن چهاردهمين قرن خود را پشت سر گذاشته باشد؟

با چنان دشمنان پر قدرتي كه غدير دارد و با چنان جاهلان فراموشكاري كه نخواستند آن را بياد بياورند و از گواهي دادن به يك كلمه درباره ي آن ابا كردند، ولي اينك ميلياردها كلمه در وصفش به رشته ي تحرير در آمده و نور آن در جهان معرّف بزرگ مذهب اهل بيت عليهم السلام است.

با آنكه هر يك از صد و بيست هزار مخاطب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه در غدير خم حضور داشتند بايد در راه ثبت و ضبط آن واقعه ي بزرگ اقدامي مي كردند و نكردند، و با آنكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سفارش اكيد كرده بود كه پيام غدير را به نسلهاي آينده برسانيد و اختناق حكومتها مانع از آن شد، ولي باز فرهنگ غني اسلام پر از نام غدير است و در كتب تاريخ و حديث اسلامي در هر كجا و هر زمان كه تأليف شده باشد نور غدير قابل كتمان نبوده است.

همه ي اينها نظر عنايت الهي است و او حافظ غدير است كه خود آن را نازل كرده است. اگر دين با غدير تكميل شده و نعمت پروردگار با ولايت به درجه ي كمال خود رسيده، نگهدارنده اش نيكو نگاه خواهد داشت، و دشمن عاجزتر از آن است كه در

[صفحه 139]

مقابل ذات الهي آهنگ مخالف برافرازد.

رسوخ غدير در جهات مختلف دين در حدي است كه در موضوعات متعددي مورد بحث قرار گرفته است. در كتب حديثي بعنوان سند و

متن آن، در كتب تاريخي بعنوان مهمترين واقعه ي اسلام، در كتب كلامي بعنوان مؤثرترين بحث اعتقادي كه همان ولايت و خلافت است، در كتب تفسير بعنوان تفسير آياتي كه به خلافت برمي گردد، در كتب لغت بعنوان معناي كلمه ي «مولي» و در كتب ادب و شعر بعنوان قطعه ي زيباي تاريخ اسلام كه در قالب نظم و نثر ارائه شده است.

تبليغ گسترده غدير با فرهنگ مكتوب

در يك نگاه به فرهنگ مكتوب غدير، جلوه هاي آن را به صورتهاي مختلفي مي بينيم. كتابهاي بزرگ و كوچك، جزوه ها، بروشورها، مقالات مجلات و روزنامه ها،برنامه هاي علمي كامپيوتري، خطاطي هاي زيبا در كاشي ها و تابلوها و بصورت كارتها و پوسترها.

اين روند هر ساله اوج بيشتري از خود نشان مي دهد، و در ظل عنايت حضرت بقيةاللَّه الاعظم عجل اللَّه فرجه آثار عميق خود را در ابلاغ پيام غدير به اثبات رسانده است.

اولين كتابها در موضوع غدير

سه كتاب را بايد به عنوان اولين كتابهايي نام برد كه ماجراي غدير را ثبت كرده اند:

1. «كتاب علي عليه السلام»، كه نوشته ي اميرالمؤمنين عليه السلام از املاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است، و اين كتاب از ودايع امامت است كه جز معصومين عليهم السلام كسي به آن راه ندارد. شخصي به نام «معروف» خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و داستان غدير را به نقل از ابي الطفيل براي حضرت نقل كرد. حضرت آن را تأييد كرد و فرمود: «اين مطلب را در كتاب علي عليه السلام ديده ايم و نزد ما صحيح است». [16].

[صفحه 140]

2. اولين كتاب از تأليفات بشري كه مسئله ي غدير را در خود ثبت كرده «كتاب سليم بن قيس الهلالي» است. اين كتاب كه در سالهاي اوليه ي بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تأليف شده و مؤلف آن در سال 76 هجري درگذشته، دور از چشم غاصبين خلافت در موارد مختلف كتاب خود مسئله ي غدير را آورده و حتي در يك حديث مستقل ماجراي غدير را به طور كامل منعكس نموده است. اين يادگار هزار و چهار صد ساله هم اكنون موجود است و متن عربي و ترجمه فارسي و اردو و انگليسي آن بارها چاپ شده است.

[17].

3. اولين كتاب مستقلي كه در موضوع غدير تأليف شده، «خطبة النبي صلي اللَّه عليه و آله يوم الغدير»، از عالم بزرگ ادبيات عرب خليل بن احمد فراهيدي متوفاي سال 175 است كه خطبه ي مفصل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير را آورده است. اگر چه اين كتاب امروزه مفقود است، ولي نام و خصوصيات آن در تاريخ ثبت شده است. [18].

مراحل چهارگانه فرهنگ غدير در تاريخ

اشاره

مسير فرهنگي غدير- كه چهارده قرن را پشت سر گذاشته است- به طور كلي مي توان در چهار مرحله ترسيم نمود:

روايت

در طول قرن اول هجري كه تدوين معارف اسلام ممنوعيت رسمي داشت و اگر هم كتابي نوشته مي شد مخفيانه بود و يا اگر نوشته اي مجوز پيدا مي كرد فقط اراجيف غاصبين خلافت بود كه انتشار مي يافت، در چنان جوّي بهترين كتاب براي غدير سينه هاي امين و حافظه هاي قوي افراد بود كه به خوبي توانست اين راه صد ساله را بپيمايد و اين وديعه ي آل محمد عليهم السلام را در خود حفظ كند.

[صفحه 141]

بيش ازصد و بيست نفر از صحابه و عده ي بسياري از تابعين، واقعه ي غدير را در محافل بيان مي كردند و آن را به نسلهاي بعد از خود انتقال مي دادند. به طوري كه زيد بن ارقم و حذيفة بن يمان متن كامل خطبه ي غدير را كه بيش از يك ساعت به طول انجاميده، حفظ كرده و براي مردم بازگو كرده اند.

از سوي ديگر صاحب غدير اميرالمؤمنين عليه السلام براي اتمام حجت و براي آنكه نسلهاي آينده راه خود را بيابند، در اجتماعات مختلف مردم و در مناسبتها و فرصتهاي گوناگون حتي در بحبوحه ي جنگ صفين مسئله ي غدير را مطرح مي ساخت و درباره ي آن از شاهدان عيني اقرار مي گرفت.

فاطمه ي زهرا عليهاالسلام در عمر كمتر از سه ماهه ي خود پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بارها جريان غدير را براي مردم متذكر شد و تعجب خود را از چنين جوّ ظلماني فرهنگي اعلام فرمود.

ائمه عليهم السلام نيز از هر فرصت مناسبي براي تبليغ پيام غدير استفاده كرده و آن را براي مردم بيان مي كردند، تا آنجا كه امام باقر عليه السلام متن كامل

خطبه ي غدير را براي مردم بازگو فرمود و امام رضا عليه السلام مناظراتي در اين باره برقرار نمود.

از سوي ديگر اصحاب ائمه عليهم السلام حاملان پيام غدير بودند، و در حضور امامان عليهم السلام اقدام به حفظ و نشر غديرنمودند.

شعر شاعران نيز نقش مهمي در حفظ غدير در طول زمانهاي ظلماني داشته چه آنكه قالب شعر محفوظتر است و مردم علاقه ي خاصي به آن دارند. از ساعتي كه خطبه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پايان يافت حسان بن ثابت اولين شعر را در حضور آنحضرت سرود و دليل روشني شد تا شاعران در طول چهارده قرن با هنر خود غدير را حفظ كنند و براحتي به نسلهاي بعد برسانند.

[صفحه 142]

اينها شكلهاي مختلف فرهنگي بود كه غدير را در قرن اول حفظ كرد و البته اين طرق در قرنهاي بعد نيز ادامه يافت. تنها اثر مكتوبي كه در قرن اول درباره ي غدير شناخته شده همان «كتاب سليم» است كه ذكر شد.

از روايت به تأليف

از اوايل قرن دوم هجري كه تدوين معارف ديني رسماً آزاد اعلام شد، تبليغ غدير نيز شكلي تازه بخود گرفت و كم كم از شكل روايت به صورت تأليف در آمد. در اواسط قرن دوم اولين تأليف مستقل درباره ي غدير را مي بينيم كه از فراهيدي است. در ادامه ي اين راه كتابهاي مختلفي به صورت مستقل يا ضمني در موضوع غدير تدوين شد.

ابوالمعالي جويني از قرن پنجم مي گويد: در بغداد در دست صحافي كتابي ديدم كه بر جلد آن نوشته بود: «جلد بيست و هشتم از اسناد حديث من كنت مولاه فعلي مولاه، و بعد از اين جلد بيست و نهم خواهد بود»!! همچنين ابن كثير دمشقي مي گويد: «كتابي

در دو جلد ضخيم ديدم كه محمد بن جرير طبري احاديث غدير خم را در آن جمع آوري كرده بود»! [19].

آنچه در اين مرحله مشهود است اينكه اكثر كتب، مربوط به اسناد و رجال خطبه است و هدف اول مؤلفين استحكام اصل مطلب بوده است. آنان كه جو خاص فرهنگي را به خوبي لمس مي كردند در مرحله ي اول دست به كار محكم كاري در اسناد و حفظ متون شدند تا نسلهاي آينده مدارك لازم براي تحقيق و موشكافي و بحث و بررسي داشته باشند.

اين دوران در طول قرن دوم و سوم و چهارم و پنجم اوج خاص داشته و حق آن به خوبي ادا شده است.

[صفحه 143]

تحقيق در سند و متن

از قرن چهارم تحقيق و بحث در متن و سند حديث غدير آغاز شده و قطعه ي ا صلي خطبه ي غدير كه جمله ي «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه» است در مناظرات مطرح شده، و رجال اسناد و ناقلين حديث غدير نيز به دقت مورد بررسي قرار گرفته اند. كتب شيخ صدوق و سيد مرتضي و شيخ مفيد بهترين شاهد بر اين مدعا هستند.

اين تحقيقات در قرنهاي چهارم و پنجم و ششم اوج داشته و تا سال هزار همچنان پيش رفته، و آثار برجسته اي از اين قرون در دست است.

شكوفائي علمي غدير

از اوائل قرن يازدهم هجري تا امروز با ايجاد ميدان باز علمي، محققين و انديشمندان اسلام تأليفات بسيار مهمي درباره ي غدير تأليف كرده و به خوبي از زحمات هزار ساله نتيجه گيري نموده اند. در اين دوران تمام جوانب غدير مورد جمع و بررسي و تحقيق قرار گرفت. ارتباط غدير با قرآن، بحثهاي مفصل در اسناد غدير، بررسيهاي عميق در متن حديث غدير، جمع آوري و تدوين اشعار مربوط به غدير و جوانب ديگر آن مورد توجه خاص واقع شد و در هر مورد كتابهايي تدوين گرديد.

تحقيقات بزرگاني همچون قاضي شوشتري، علامه مجلسي، شيخ حر عاملي، سيد هاشم بحراني، ميرحامدحسين هندي، علامه اميني و بسياري ديگر از علما، بهترين شاهد اين مدعا است.

علامه ي مجلسي نيمي از يك جلد از «بحارالانوار» را به مسئله ي غدير اختصاص داده است. سيد هاشم بحراني كتابي مستقل بنام «كشف المهم» تأليف نموده است. سيد حامدحسين هندي در 10 جلد 400 صفحه اي از كتاب «عبقات الأنوار» به بحثهاي تحقيقي درباره ي غدير پرداخته است. علامه ي اميني طي 11 جلد كتاب «الغدير» جوانبي از آن و نيز كليه ي شعراي

غدير و شعرهاي آنان را جمع آوري نموده و مطالب مهمي درباره ي

[صفحه 144]

آنها آورده است. كتابهايي از قبيل «التكميل» از سيد مرتضي حسين و «الغدير في الإسلام» از شيخ محمد رضا فرج اللَّه نيز نمونه هاي ديگري از اين تحقيقات علمي هستند.

بدين اميد كه در آينده هاي نزديك شاهد كتابي به عظمت غدير باشيم كه به عنوان يك مجموعه ي پر محتوي، همه مطالب مربوط به غدير را در خود جمع كرده باشد و اين آبروي ابدي اسلام را آن طور كه هست در معرض ديد جهانيان قرار دهد.

كتابنامه هاي غدير

اشاره

معرفي كتابهايي كه طي چهارده قرن درباره ي غدير تأليف شده به دو صورت ديده مي شود:

كتابشناسي ضمني

با توجه به اهميت خاص غدير در اسلام و ارتباط مستقيم آن با مسئله ي امامت و خلافت، از دير زمان علماي بزرگ به اهميت كتب مربوط به غدير توجه داشته اند. در اين راستا شيخ محمد بن علي بن شهرآشوب از قرن ششم در كتاب مناقب آل ابي طالب: ج 3 ص 25، و سيد بن طاووس از قرن هفتم در كتاب اقبال الاعمال: ص454/453، اقدام به معرفي تعدادي از كتابهاي مربوط به غدير نموده اند.

در سده ي اخير كه مسئله ي كتابشناسي رسماً مطرح شده اولين قدم را علامه حاج آقا بزرگ تهراني برداشته و كتابهاي بسياري در ارتباط با غدير در كتاب «الذريعة» معرفي نموده است. بعد از ايشان هم كساني كه تأليفات مهمي درباره ي غدير داشته اند كتب مربوط به غدير را معرفي كرده اند كه شرح آن چنين است:

1. الذريعة، آقا بزرگ تهراني: ج 16 ص 25 -28، و موارد ديگر.

2. الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، عبدالحسين اميني: ج 1 ص 157/152.

3. الغدير في الإسلام، محمد رضا فرج اللَّه: ص 7/5.

[صفحه 145]

4. پيامي بزرگ از بزرگ پيامبران، حسين عمادزاده: ص 45.

5. امام شناسي، سيد محمد حسين حسيني تهراني: ج 7 ص 162/156.

6. در صحنه ي غدير، محمد مهدي ركني: ص 41/40.

7. معجم ما كتب عن الرسول و اهل البيت عليهم السلام، عبدالجبار رفاعي: ج 6 ص 220/190 و موارد ديگر.

8. تجلي ولايت در خطبه ي غدير، مهدي جعفري، ص 90/78.

9. نگرشي بر غدير خم، عبدالصالح انتصاري، ص 86/85.

10. الغدير (مجله ي اردو)، مقاله ي 4: «غدير شماريات كراجالي مين»، سيد مسعود عابدي.

11. الثقلين (مجله ي اردو)، شماره ي 2 (آوريل- ژوئن

1998).

كتابشناسي مستقل

1. الغدير في التراث الإسلامي، علامه سيد عبدالعزيز طباطبائي.

اولين قدم به عنوان كتابشناسي مستقل غدير را علامه ي فقيد سيد عبدالعزيز طباطبائي در كتاب «الغدير في التراث الإسلامي» برداشته، و به حق كاري عظيم در احياي فرهنگ غدير به انجام رسانده است.

اين كتاب كه نامش به معناي «غدير در ميراث فرهنگي اسلام» است، ابتدا با معرفي 125 كتاب مستقل درباره ي غدير در شماره ي 21 مجله ي «تراثنا» بمناسبت چهاردهمين قرن غدير در سال 1410ق در قم بچاپ رسيد. سپس توسط مؤلف تكميل شد و بصورت كتابي مستقل با معرفي 164 كتاب مستقل در سال 1413ق در بيروت چاپ شد. در سال 1415ق پس از تكميل دوم مؤلف با معرفي 184 عنوان كتاب مستقل در قم بچاپ رسيد.

در اين كتاب تأليفات مستقل درباره ي غدير از قرن دوم تا پانزدهم هجري معرفي شده و بيشتر از ديدگاه رجالي مورد تحقيق قرار گرفته و به شرح حال مفصل مؤلفين آنها پرداخته شده است.

2. غدير در مآخذ اسلامي، ترجمه و تلخيص: مهدي جعفري. اين كتاب ترجمه ي ملخص و فارسي كتاب «الغدير في التراث الإسلامي» است.

[صفحه 146]

3. كتابنامه ي غدير خم»، نادر مطلّبي، سيد محسن دين پرور، كه توسط بنياد نهج البلاغة در غدير سال 1415ق منتشر شده است.

4. كتابنامه ي غدير (حجةالوداع)، پژوهشكده ي باقرالعلوم عليه السلام قم، كه به صورت كامپيوتري است.

5. غدير در آئينه ي كتاب، فاضل دانشمند محمد انصاري.

در زمينه ي كتابشناسي غدير آخرين و كاملترين كتاب است و بالاترين رقم از كتب مستقل غدير را ارائه داده است.

اين كتاب ابتدا در سال 1416ق با معرفي 267 عنوان مستقل درباره ي غدير در قم بچاپ رسيد. مقدمه ي مف صلي در آغاز آن تنظيم شده كه

با ترسيم تاريخچه ي كاملي از «كتاب و غدير» آمارهاي علمي مفيدي در آن ارائه شده است. ترجمه ملخصي از مقدمه ي كتاب به زبانهاي عربي و اردو و انگليسي در آغاز و انجام آن آمده است. [20].

بار دوم پس از تكميل آن با معرفي 414 عنوان مستقل در سال 1420ق در قم در دست انتشار است كه آمارهاي جديدي به آن افزوده شده است.

كتابهاي معرفي شده در اين كتابنامه در چهار مرحله شناسايي شده اند:

1. تعريف كلي كتاب و بيان روش كار مؤلف، تفصيل مطالب و موضوعات و نكات خاص مربوط به كتاب.

2. تعريف كيفيت محتواي كتاب: شامل بودن كتاب بر همه ي مطالب مربوط به غدير يا جنبه ي خاصي از آن، جهت تاريخي يا حديثي يا ادبي در كتاب، نقل مطالب يا تحقيقي و تحليلي بودن كتاب، تقسيم بندي كتاب، كيفيت قلم مؤلف، نكات خاص در هر كتاب از قبيل توضيح مدارك آن.

3. خصوصيات فني كتاب: نام كتاب، زبان، چاپي يا خطي، مؤلف و تاريخ وفات او، مترجم يا محقق، ناشر، محل چاپ، نوبت چاپ، سال چاپ، قطع كتاب، تعداد صفحات، مدرك معرفي كتاب.

4. نمونه ي عكسي از جلد كتابهاي موجود، بعنوان شاهدي زنده از آن.

[صفحه 147]

زمينه كتابشناسي غدير

كتابشناسي غدير از سه جهت زمينه ي باز دارد:

1. كتابهاي خطي بسياري در كتابخانه هاي عمومي و خصوصي درباره ي غدير وجود دارد كه از يكسو اطلاع بر بسياري از آنها درطول زمان صورت مي گيرد واز زواياي كتابخانه ها بيرون مي آيد، و از سوي ديگر فهرست هاي موجود كتابخانه هاي خطي جهان نيز تا كنون به طور كامل و جامعي در اين باره مورد مطالعه قرار نگرفته است. بنابر اين احتمال اضافه شدن كتابهاي خطي زيادي به آمارهاي

موجود بسيار است.

2. با توجه جهاني به مكتب اهل بيت عليهم السلام و عنايت خاص ائمه عليهم السلام، در سده ي اخير گرايش خاصي به تأليف كتبِ مربوط به آل محمد عليهم السلام مشهود است و شاهد كتابهاي پرمحتوا و تحقيقي چه از نظر تاريخي و حديثي و چه از نظر ادبي و شعري هستيم كه غدير نيز يكي از همين زمينه ها است.

3. با توجه به گسترش روزافزون ذخاير كامپيوتري و ارتباطات سريع مراكز كامپيوتري با يكديگر، به خصوص شبكه ي جهاني اينترنت، از يك سو شاهد كتابهايي هستيم كه فقط به صورت نرم افزار منتشر شده اند، و از سوي ديگر دسترسي به كتابخانه هاي بزرگ جهان ونيز مراكز علمي و مؤسسات انتشاراتي به سهولت انجام مي پذيرد و در نتيجه اطلاع از كتابهاي زيادي كه در آرشيوهاي خود نگهداري مي كنند و يا حتي در دست انتشار دارند بسيار آسان خواهد بود.

با در نظر گرفتن اين زمينه ها پيداست كه هر كتابنامه اي تهيه شود، با گذشت مدتي كم احتياج به ملحقات و استدراك دارد تا كتابهاي جديد به آن اضافه شود.

آماري در رابطه با كتابشناسي غدير

با در دست داشتن اطلاعات وسيع از كتب تأليف شده درباره ي غدير آمارهاي

[صفحه 148]

سودمند و متعددي بدست مي آيد. اين آمارها در محاسبات مذهبي نسبت به مكانها و زمانها و ملتها بسيار مؤثر بوده و بيانگر عظمت كارهاي انجام شده در موضوع است. بعضي از كتابهاي مربوط به غدير بصورت چند جلدي هستند كه از جمله ي آنها «عبقات الانوار» و ترجمه ي آن «نفحات الازهار» و نيز «الغدير» را مي توان نام برد.

بعضي از كتابهاي مربوط به غدير به عنوان يك جلد از مجموعه اي بزرگ اند، كه نمونه ي آن جلد 3/15 از مجموعه ي مفصل كتاب «عوالم العلوم» است.

تعداي از

كتب مفقود شده و تعدادي بصورت خطي موجود است كه تعدادي از نسخه هاي خطي تخقيق و چاپ شده و تعدادي هم تأليفات جديد چاپي هستند.

در اينجا فقط چهار جهت به عنوان نمونه آمار اشاره مي شود: كتب چاپي و خطي و محل چاپ مطبوعات يا نگهداري كتب خطي، مؤلفين، زبانهاي مختلف، موضوعات و گرايشهاي تحقيقي.

آمار كتابهاي چاپي

كتابهاي چاپي مربوط به غدير كه در كشورهاي مختلف طبع شده 290 كتاب است و تفصيل آن به ترتيب كثرت تعداد كتابها چنين است:

ايران: 180 كتاب، شهرهاي: تهران: 57 كتاب، قم: 78 كتاب، اصفهان: 5 كتاب، تبريز: 6 كتاب، كرمانشاه: 1 كتاب، مشهد: 17 كتاب، كاشان: 2 كتاب، يزد: 1 كتاب، شيراز: 1 كتاب، و 12 كتاب كه شهر آنها مشخص نيست.

هند: 32 كتاب، شهرهاي: دهلي: 7 كتاب، لكنهو: 12 كتاب، كلكته: 2 كتاب، بنارس: 1 كتاب، عليگره: 1 كتاب، محمودآباد: 1 كتاب، بمبئي: 4 كتاب، بيهار: 1 كتاب، و 3 كتاب كه شهر آنها مشخص نيست.

پاكستان: 27 كتاب، شهرهاي: لاهور: 15 كتاب، كراچي: 8 كتاب، پيشاور: 1 كتاب، سيالكوت: 2 كتاب، راولپندي: 1 كتاب.

[صفحه 149]

عراق: 17 كتاب، شهرهاي: نجف: 13 كتاب، كربلا: 2 كتاب، عماره: 1 كتاب، بغداد: 1 كتاب.

لبنان: 24 كتاب: شهرهاي: بيروت: 22 كتاب، صيدا: 2 كتاب.

بحرين: 1 كتاب.

بنگلادش: 1 كتاب.

تانزانيا: 1 كتاب: شهر دودوما.

انگلستان: 2 كتاب: شهر لندن.

مصر: 1 كتاب: شهر قاهره.

نروژ: 1 كتاب، كه نام شهر آن مشخص نيست.

همچنين در 68 كتاب چاپي، كشور محل نشر و يا چاپ آنها مشخص نيست.

آمار كتابهاي خطي

در اين مجموعه كتابهايي كه چاپ نشده باشند خطي تلقي شده اند اگر چه مربوط به قرن هاي گذشته نباشد و به عنوان دست نويس نزد مؤلف باشد. كتابهاي خطي اين مجموعه 126 كتاب است كه به جز دست نويس مؤلفان كه 24 كتاب است و 68 كتاب كه محل نگهداري آنها مشخص نيست، بقيه بدين شرح در مراكز زير نگهداري مي شود:

ايران

كتابخانه ي دانشگاه تهران، 5 كتاب.

كتابخانه ي گوهرشاد (مشهد)، 1 كتاب.

كتابخانه ي شاهچراغ عليه السلام (شيراز)، 3 كتاب.

[صفحه 150]

كتابخانه ي آستان قدس رضوي، 3 كتاب.

كتابخانه ي مجلس

شوري (تهران)، 2 كتاب.

كتابخانه ي مجلس سابق (تهران)، 1 كتاب.

كتابخانه ي آيةاللَّه مرعشي (قم)، 4 كتاب.

كتابخانه ي وزيري (يزد)، 1 كتاب.

كتابخانه ي سيد محمد علي روضاتي (اصفهان)، 3 كتاب.

كتابخانه ي مدرسه ي سپهسالار (تهران)، 1 كتاب.

كتابخانه ي دانشكده ي الهيات تهران، 1 كتاب.

كتابخانه ي نوربخش (تهران)، 1 كتاب.

سوريه

كتابخانه ي ظاهريّه (دمشق)، 1 كتاب.

يمن

كتابخانه ي جامع كبير صنعاء (يمن)، 1 كتاب.

هند

كتابخانه ي فيضي (بمبئي)، 1 كتاب.

كتابخانه ي خدابخش (پتنه)، 1 كتاب.

كتابخانه ي شيخ عبدالقيوم (بمبئي)، 1 كتاب.

پاكستان

كتابخانه ي جمعيت اسماعيليه (كراچي)، 1 كتاب.

آلمان

كتابخانه ي برلين، 2 كتاب.

[صفحه 151]

آمار مؤلفين

اشاره

تأليفات مربوط به غدير اكثراً به صورت فردي انجام شده، و گاهي به صورت گروهي و يا با نام هيئت تحريريه به چشم مي خورد.

در ميان اين خدمتگزاران غدير كه به نام اميرالمؤمنين عليه السلام و اظهار محبت به ساحت اقدسش قلم زده اند، علماي بزرگ و محدثين طراز اول ديده مي شوند. همچنين خطباي مشهوري ديده مي شوند كه مستقلاً درباره ي غدير تأليف داشته اند و يا متن خطابه هاي پر محتواي آنان درباره ي به صورت كتاب عرضه شده است. دامنه ي اين محبت تا آنجا كشيده شده كه حتي جواناني را مي بينيم كه با سن كم خود مشتاقانه و آگاهانه قلم به دست گرفته اند و شعاعي از نور علوي را به نمايش گذاشته اند. عده اي از مؤلفين را نيز زنان تشكيل مي دهند كه در راه ولايت تأليف داشته اند و نام غدير را براي تأليف و تحقيق خود برگزيده اند.

اكثر مؤلفين كتب مربوط به غدير از شيعه ي اثناعشري هستند و بايد هم چنين باشد. در اين ميان چند مؤلف از اسماعيليه و چند نفر از عامه نيز ديده مي شوند. البته از سوي ديگر تعدادي از كتب مجهول المؤلف اند كه گاهي به علت در دست نبودن اصل كتاب يا منبع معرفي كننده بوده و گاهي

در كتاب اثري از نام مؤلف ديده نشده كه اكثراً در كتب خطي است. البته كتابهايي كه «هيئت تحريريه» مؤلف آن باشند مجهول المؤلف تلقي نمي شوند. تعدادي از كتابها نيز چند مؤلفي هستند كه هر كدام از آن مؤلفان جداگانه به حساب مي آيند.

مجموع مؤلفين بيش 419 نفر هستند كه ذيلاً آمار مربوطه ذكر مي شود:

از نظر مذهب

شيعه: 348 نفر.

اسماعيلي: 14 نفر.

عامه: 10 نفر.

[صفحه 152]

مؤلفاني كه مذهب آنان مشخص نيست: 24 نفر.

كتابهايي كه مؤلفان آنها مشخص نيست (مجهول المؤلف): 23 كتاب.

از نظر زبان و مليت

در مؤلفين غدير عرب و فارس و هندي و پاكستاني و ترك و تركمن و كرد و اروپايي ديده مي شوند.

از نظر تعداد تأليف

بعضي از مؤلفين دو كتاب يا بيشتر درباره ي غدير تأليف كرده اند مانند شيخ مفيد و شيخ كراجكي و غير ايشان. در بعضي موارد نيز دو يا چند مؤلف در تأليف يك كتاب مشاركت كرده اند.

مولفين مشهور چهارده قرن

از مؤلفين مشهور چهارده قرن مي توان نامهاي زير را معرفي كرد:

خليل بن احمد فراهيدي متوفاي 175، علي بن حسن طاطري متوفاي حدود 200، ابوجعفر بغدادي متوفاي حدود 300، محمد بن جرير طبري متوفاي 310، شيخ كليني متوفاي 328، ابوالعباس ابن عقده كوفي متوفاي 333، حسن بن ابراهيم علوي نصيبي متوفاي حدود 350، علي بن هلال مهلبي متوفاي 350، ابوبكر جعابي متوفاي 355، ابوطالب انباري متوفاي 356، ابوجعفر محمد بن علي بن دحيم شيباني متوفاي حدود 400، ابوالحسن دارقطني متوفاي 385، ابوالمفضل شيباني متوفاي 387، حاكم نيشابوري متوفاي 405، ابوعبداللَّه غضائري متوفاي 411، شيخ مفيد متوفاي 413، ابوالحسن علي القناني متوفاي 413، منصور لائي رازي قرن 5، سيد مرتضي علم الهدي متوفاي 436، محسن خزاعي نيشابوري (قرن 5)، ابوالفتح كراجكي متوفاي 449، هبةاللَّه بن موسي شيرازي متوفاي 470، حافظ سعيد بن ناصر سجستاني متوفاي 477، حاكم حسكاني متوفاي (قرن 5)، ابوطالب فارسي (قرن 6)، شمس الدين ذهبي متوفاي 748، زين الدين كردي رازياني متوفاي 725، مولي عبداللَّه قزويني قرن 10، ابن طولون دمشقي متوفاي 953، سيد علي خان مدني متوفاي 1088، سيد هاشم بحراني متوفاي 1107، ملا مسيحا فسوي متوفاي 1127، مير حامد حسين هندي متوفاي 1306، حاج شيخ عباس قمي متوفاي 1359، سيد مرتضي حسين متوفاي 1400، شيخ عبد الحسين اميني.

[صفحه 153]

آمار زبانهاي مختلف

تأليفات مستقل درباره ي غدير تا كنون به 8 زبان دنيا به دست آمده است.

اكثريت كتابها به زبانهاي فارسي، عربي و اردو هستند و اين دقيقاً به علت گسترش مذهب تشيع در اهل اين زبانها است.

اكثر كتابهايي كه به غير اين سه زبان هستند ترجمه از فارسي يا عربي و يا اردو است. مخاطبين خاص اين

كتابها يا مسلماناني هستند كه به يكي از اين زبان ها سخن مي گويند، و يا از اديان و ملل غير مسلمانند كه چنين كتابهايي به عنوان هدايت و راهنمايي آنان تأليف شده است. به همين جهت در اين كتابها رعايت اختصار و پرداختن به مسائل كلي مشهود است.

طبق شمارش تعداد كتابها در هر زباني چنين است:

فارسي: 171 كتاب.

عربي: 154 كتاب.

اردو: 84 كتاب.

انگليسي: 5 كتاب.

تركي آذري: 1 كتاب.

تركي استانبولي: 1 كتاب.

بنگالي: 1 كتاب.

نروژي: 1 كتاب.

آمار موضوعات و گرايشهاي تحقيقي

اشاره

درباره ي غدير موضوعات بسياري بايد مورد تحقيق و تأليف قرارگيرد و هنوز جاي آنها خالي است. موضوعاتي كه تا كنون در كتابهاي تأليف شده درباره ي غدير مورد نظر مؤلفين قرار گرفته چنين است:

[صفحه 154]

اعتقادي

از آنجا كه غدير مظهر خلافت و امامت است در كتابهاي غدير موضوع خلافت و امامت محور ا صلي تأليفات است.

تفسيري

تحقيق در مورد آياتي كه در غدير و يا در رابطه ي با غدير نازل شده كه بيش از 50 آيه است و عمده ي آنها سه آيه است: «يا أيها الرسول … »، «اليوم أكلمت لكم دينكم … »، «سأل سائل بعذاب … ».

تاريخي

تحقيق در جزئيات تاريخي واقعه ي غدير و حجةالوداع كه در چند جنبه مي تواند باشد:

ابتداي حركت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي سفر حجةالوداع و سپس مراسم حج.

منتهي شدن حج به واقعه ي غدير.

خطبه و مراسم قبل و بعد از خطبه كه تا سه روز به طول انجاميد.

منافقين و سخنان آنان در غدير و نقشه هاي آنان براي ضربه به غدير.

سابقه ي تاريخي غدير و وقايع امم گذشته در روز غدير.

جغرافيايي

موقعيت منطقه ي غدير از نظر جغرافيايي و تاريخچه ي آن در طول تاريخ و موقعيت آن در زمان حاضر.

رجالي

جمع آوري اسناد و طرق حديث غدير از صحابه و تابعين و جمع آوري راويان و ناقلين حديث غدير از شيعه و عامه و غير عامه، و بحث هاي سندي و رجالي درباره ي آنها.

دلالت حديث غدير

بحث در دلالت حديث غدير بر امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام، بخصوص معناي كلمه ي مولي.

متن شناسي

مقابله، ويرايش، ترجمه، شرح، تفسير خطبه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير و نيز كتب مربوط به غدير، شاهد آوردن براي فرازهاي خطبه از آيات و روايات،

[صفحه 155]

بررسي مدارك و منابع و نسخه هاي خطبه، جمع آوري عبارات مختلف جمله ي «من كنت مولاه … »،

احتجاج به غدير

احتجاجات معصومين عليهم السلام، صحابه و تابعين، اصحاب ائمه عليهم السلام و علماي شيعه و ديگر افراد در طول تاريخ درباره ي غدير.

رد شبهات و جواب مخالفان

پاسخ به سؤالات و اشكالاتي كه دشمنان تشيع و علماي عامه در مسئله ي غدير و معناي آن و مفاد كلمه ي «مولي» و ساير موارد القاء نموده اند. جا دارد مجموعه هايي تدوين شود كه در آنها جواب سؤالات مطرح شده و يا احتمالي جوانان در مورد غدير داده شود.

شعر و ادبيات

شعرهاي بسياري،چه از شاعران عرب يا فارسي يا اردو، و چه شعراي شيعه و يا مذاهب ديگر درباره ي غدير سروده شده است. اين اشعار كه به اصطلاح «غديريه» ناميده مي شوند بسيار مورد توجه بوده و كتابهاي مستقلي براي جمع آوري اين اشعار تأليف شده است.

جلوه ي ديگر ادبي انتخاب نام هاي زيبا و پرمحتوايي است كه به تنهايي يك دنيا معناي اعتقادي به همراه دارد و وقايع غدير را تداعي مي كند و روح شنونده را به حقيقت غدير نزديك مي نمايد.

عبادي

اهميت روز غدير، دعاهاي روز غدير، زيارات روز غدير.

كتابشناسي غدير

جمع آوري كتب، فهرست موضوعي كتابهاي غدير، فهرست مؤلفين،فهرست زبانها، آمارهاي مختلف در مورد كتب غدير، معرفي يك يا چند كتاب ارزشمند درباره ي غدير.

اقتباس از آثار بزرگان

برداشت از كتابهاي مرجع و تأليفات علماي گذشته.

[صفحه 156]

كتاب كودك و نوجوان

تدوين مجموعه هاي تفريحي و سرگرم كننده و يا علمي و پرسش و پاسخ و يا داستان نويسي عاميانه و مجموعه هاي مسابقه اي و پرسشنامه و نظاير آن براي كودكان و نوجوانان.

ترجمه

برگردان كتابهاي ارزشمند به زبانهاي ديگر راهي سريع براي توسعه ي فرهنگي در تبليغ غدير است. بسيارند كتابهايي كه بخاطر آشنا نبودن طالبين به زبان تأليفي آن قدرشان ناشناخته مانده است. همچنين ترجمه ي كتابهاي غدير به زبانهاي اروپايي ودر رأس همه انگليسي و نيز به زبانهاي آفريقايي و شرقي از كارهايي است كه در مراحل آغازين قرار دارد.

گاهي متون قديمي به صورت بازنويسي به زبان هاي ديگر برگردانده مي شود. پيداست كه اشتياق فارسي زبانان و عرب زبانان و اردو زبانان به آثار يكديگر با توجه به يگانگي مذهب از نشاط خاصي برخوردار است. ترجمه هايي كه غير اين سه زبان است اكثراً جنبه ي تبليغي دارند، و يا براي كساني است كه به آن زبان ها مأنوس هستند. همچنين مجتمع هاي آموزشي نابينايان، كتابهايي درباره ي غدير به خط «بريل» مخصوص نابينايان تهيه كرده اند كه در پايان اين بخش معرفي خواهد شد.

خلاصه نويسي

اين روش در واقع نوعي فهرست گويا براي كتابهاي مفصل غدير است. خلاصه نمودن آثار بزرگان و كتابهاي مرجع و تأليفات قديم كه به چند صورت ديده مي شود: تلخيص كتابهاي بزرگ، تلخيص احاديث و قطعه هاي تاريخي، داستان پردازي تلفيقي كه با برداشت از چند متن بدست مي آيد، تدوين چهل حديث ها،انتخاب يك قطعه از كتب مؤلفين و نشر جداگانه آن به خاطر اهميت محتواي آن.

تنظيم سخنراني ها

بيانات و سخنراني هاي ارزشمندي كه به صورت مكتوب در آمده و منتشر مي گردد.

[صفحه 157]

جمع آوري مقالات و قصائد

تنظيم چندين مقاله و نوشته و نشر آنها بعنوان مجموعه اي درباره ي غدير چه به صورت كتاب و يا شماره اي از مجله.

يادنامه ها

كه به چند صورت ديده مي شوند:

1. آنچه همه ساله در عيد غدير به عنوان يادبود همان سال منتشر مي شود كه اكثراً مجموعه اي از حديث و تاريخ و شعر است و گاهي به صورت شماره ي مخصوص يك مجله ارائه شده است.

2. كتابهايي كه در كنگره هاي مربوط به غدير انتشار مي يابد و شامل مقالات ارائه شده در كنگره و نيز كتابهاي تدوين شده به مناسبت كنگره است.

3. سخنراني هايي كه به مناسبت غدير ايراد شده و بخاطر محتواي ارزشمند آن به صورت كتاب درآمده است.

نگاهي به ترجمه هاي خطبه غدير

«خطبه ي غدير» بصورت ترجمه ي فارسي و اردو و تركي و انگليسي، و نيز بصورت شعر عربي و فارسي و اردو و تركي، بطور مكرر برگردانده شده و بسياري از آنها بچاپ رسيده است. ذيلاً به مواردي از نثر و نظم خطبه اشاره مي نماييم:

ترجمه ي خطبه ي غدير به زبان فارسي اولين بار در قرن ششم هجري توسط عالم بزرگ شيخ محمد بن حسين رازي در كتاب «نزهة الكرام» انجام گرفته و عيناً در كتاب مزبور بچاپ رسيده است.

از ترجمه هاي فارسي خطبه به چهار عنوان چاپي اشاره مي شود:

1. خطبه ي پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم، تأليف مرحوم استاد حسين عمادزاده اصفهاني. اين ترجمه گاهي با متن عربي و زيرنويس فارسي، و گاهي بصورت ترجمه ي فارسي جداگانه بچاپ رسيده است. همچنين بصورت كتابي مفصل تحت

[صفحه 158]

عنوان «پيامي بزرگ از بزرگِ پيامبران» منتشر شده است.

2. غديريه، تأليف ملا محمد جعفر بن محمد صالح قاري.

3. غدير پيوند ناگسستني رسالت و امامت، تأليف علامه شيخ حسن سعيد تهراني.

4. خطابه ي غدير، تأليف محمد باقر انصاري، كه از روي متن مقابله شده بر نُه كتاب در يازده بخش

ترجمه شده، و در كتاب «اسرار غدير» تفصيل مقابله ي آن ثبت شده است.

از ترجمه هاي اردوي خطبه به سه عنوان چاپي اشاره مي كنيم:

1. غدير خم اور خطبه ي غدير، تأليف علامه سيد ابن الحسن نجفي، كه در كراچي چاپ شده است.

2. حديث الغدير، تأليف علامه سيد سبط الحسن جايسي، كه در هند چاپ شده است.

3. حجة الغدير في شرح حديث الغدير، كه در دهلي چاپ شده است.

ترجمه ي تركي آذري خطبه ي غدير با عنوان «غدير خطبه سي» از روي كتاب خطابه ي غدير انجام شده است.

از ترجمه هاي انگليسي خطبه ي غدير به سه عنوان اشاره مي شود:

1.?What happend in Qadir (واتْ هَپِنْدْ اينْ غدير)، كه از روي كتاب خطابه ي غدير انجام شده است.

2.(The Khutbas Of The Last Prophet (PBUH (دِلَسْتْ تُو خُوطْبازْ آوْ دِ لَسْتْ پِرافِتْ)، سيد فيض الحسن فيضي، كه در راولپندي پاكستان چاپ شده است.

3. The Last Sermon of Prophet Mohammad at Ghadire Khom (دِ لَسْتْ سِرْمُنْ آوْ پِرافِتْ محمد اَتْ غدير خم)، حسين بهانجي، كه در تانزانيا چاپ شده است.

نظم عربي حديث غدير در كتاب شريف «الغدير» طي يازده جلد بصورت جامعي تدوين گرديده است. همچنين كتاب «شعراء الغدير» مؤسسه ي الغدير بيروت در دو جلد تدوين و چاپ شده است.

[صفحه 159]

نظم فارسي خطابه ي غدير توسط عده اي از شعراي فارسي زبان انجام گرفته و در كتابهاي سرود غدير: 2 جلد، شعراي غدير از گذشته تا امروز: 10 جلد، غدير در شعر فارسي از كسائي مروزي تا شهريار تبريزي بصورت مبسوطي جمع آوري شده است.

ذيلاً چهار عنوان چاپي ذكر مي شود:

1. خطبه ي الغدير، اثر صغير اصفهاني، با همكاري مرحوم عمادزاده.

2. خطبه ي غديريه ي، اثر ميرزا رفيع، كه در سال 1313ق در هند

چاپ شده است.

3. ترجمه ي (منظوم) خطبه ي غدير خم، اثر ميرزا عباس جبروتي قمي.

4. غدير خم، مرتضي سرافراز، 1348 ش.

اين چند عنوان كتاب بعنوان نمونه ذكر شد. براي اطلاع بيشتر به دو كتاب «الغدير في التراث الاسلامي» و «غدير در آئينه ي كتاب» رجوع شود.

نگاهي به كتابهاي لاتين در زمينه غدير

اشاره

با توجه به اهميت مسئله ي غدير در بُعد اعتقادي شيعه، و برهان مستحكمي كه در برابر دشمنان و مخالفين شيعه است، جا دارد از جمله اولين كتابهايي كه به زبانهاي مختلف ترجمه و تأليف مي شود، تأليفاتي در رابطه با غدير باشد.

به دليل سابقه ي طولاني زبانهاي عربي، فارسي و اردو با مسئله ي غدير، اكثر تأليفات مربوط به آن در اين سه زبان هستند. در غير اين زبانها بايد بگوييم كه تأليف و نشر، هنوز در آغاز راه است.

در زبان انگليسي تا كنون شش كتاب منتشر شده است. از اين تعداد، چهار مورد ترجمه ي خطبه ي غدير است كه مقدمه اي درباره ي واقعه ي غدير هم ضميمه ي آنها است. يك مورد ترجمه ي جلد اول الغدير علامه اميني است. يك مورد هم ترجمه ي مطالبي از چند مؤلف درباره ي غدير است.

اين كتابهاي انگليسي از سال 1353 شمسي- يعني 25 سال پيش تاكنون- در سالهاي مختلفي، در انگلستان، تانزانيا، پاكستان و ايران منتشر شده است.

[صفحه 160]

به زبان تركي دو كتاب درباره ي غدير در قم منتشر شده كه يكي به زبان تركي استانبولي و ديگري تركي آذري است. كتاب اول برداشتي از كتاب الغدير و كتاب دوم ترجمه ي خطبه به ضميمه ي خلاصه اي از واقعه ي غدير است.

يك كتاب هم به زبان نروژي بصورت بحث علمي درباره ي غدير در نروژ منتشر شده است، و كتاب ديگري به زبان بنگالي بصورت جزوه اي درباره ي غدير

كه در بنگلادش چاپ شده است.

ذيلاً كتابهاي مزبور با كتابشناسي مختصر معرفي مي شوند:

انگليسي
ترجمه الغدير

عبدالحسين اميني.

مترجم: دكتر صفا خلوصي.

اين كتاب ترجمه ي جلد اول «الغدير» علامه ي اميني توسط دكتر خلوصي استاد دانشگاه لندن است. اين ترجمه بيش از بيست سال پيش در لندن چاپ و منتشر شده است. [21].

دلست سرمن آو پِرافت محمد ات غدير خم

حسين بهانجي.

دار المسلمين، دودوما، تانزانيا.

رقعي، 60 ص.

اين كتاب ترجمه ي خطبه ي غدير به انگليسي شامل دو بخش ا صلي است: متن خطبه، راويان خطبه.

[صفحه 161]

عنوان انگليسي كتاب به معناي «آخرين خطبه ي پيامبر محمد صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم» چنين است:

The Last Sermon of Prophet Mohammad (saw) at Ghadire Khum

دلست تو خطباز آو د لست پِرافت

سيد فيض الحسن فيضي.

آرمي پريس، راولپندي، سال 1992م.

85 ص.

اين كتاب ترجمه ي خطبه ي غدير همراه با متن عربي آن است. [22] عنوان انگليسي كتاب به معناي «آخرين دو خطبه ي آخرين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله» چنين است:

(The Last Two Khutbas Of The Last Prophet (PBUH

غدير

سيد محمدباقر صدر، عبدالعزيز ساشادينا، سيد محمد رضوي، حسين كاميجي. ترجمه: گروهي از محققين.

انتشارات انصاريان، قم، سال 1416ق، 1996م.

رقعي، 103 ص.

غدير خم

حسين نجفي

گروه برادران مسلمان، تهران، سال 1353 ش.

جيبي، 45 ص.

نام انگليسي كتاب چنين است:

Ghadeer-e-Khom

[صفحه 162]

وات هپِند اين غدير

محمد باقر انصاري

مترجم: بدر شاهين

اين كتاب ترجمه ي كتاب «خطابه ي غدير» است كه از روي عربي آن «معاً في الغدير» ترجمه شده است.

عنوان انگليسي كتاب به معناي «در غدير چه واقعه اي رخ داد» چنين است:

What happen in Ghadeer

تركي آذري
غدير خطبه سي

محمد باقر انصاري

مترجم: عباد ممي زاده

نشر مولود كعبه، قم، سال 1420 ق، 2000م.

رقعي، 112ص.

ترجمه ي كتاب «خطابه ي غدير» به زبان تركي آذري و با خط كريل است.

تركي استانبولي
گَديري هوم، اوزتلي الگَدير

علي اصغر مروج خراساني

مترجم: سيد علي حسيني بحري آكيول

انتشارات بين المللي الهدي، تهران، مجمع جهاني اهل بيت عليهم السلام، قم، سال 1378 ش، 1998 م.

رقعي، 442 ص.

[صفحه 163]

اين كتاب ترجمه ي كتاب «في رحاب الغدير» است. عنوان لاتين كتاب به معناي «غدير خم در سايه ي الغدير» چنين است:

Gadir-i Hum Ozetle el-Gadir

نروژي
غدير

زير نظر: سيد شمشاد حسين رضوي اترولوي

چاپ نُروژ، سال 1990 م.

در اين كتاب مطالبي پيرامون غدير از كتب عامه استخراج شده و مورد استدلال قرار گرفته است. [23].

بنگالي
غدير ديباشر تتپارجا

علي عكاس

بنگلادش، 1416 ق.

رقعي، 23 ص.

اين كتاب در مورد اهميت روز غدير است و نام آن به زبان بنگالي به همين معني است. مدارك اين كتاب از كتب عامه است.

كتابهاي بريل در زمينه غدير

اشاره

كتابهاي محدود و انگشت شماري از كتب مذهبي براي نابينايان به خط سوزني «بريل» ترجمه شده، كه خوشبختانه دو كتاب از آنها درباره ي غدير است و در «فهرستگان

[صفحه 164]

كتابهاي بريل ايران» معرفي شده است. اين اقدام كه توسط مجتمع هاي توانبخشي نابينايان صورت گرفته، از ديدگاه دستور اكيد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در ابلاغ پيام غدير در خور تقدير است و صفحه ي جديدي در تاريخ هزار و چهارصد ساله ي غدير به شمار مي آيد. ذيلاً به معرفي اين كتابها مي پردازيم:

غدير خم

حبيب اللَّه رهبر اصفهاني

اصل كتاب: جيبي، 84 ص

محل نگهداري: مجتمع توانبخشي نابينايان 7 تير، اصفهان

معرفي: فهرستگان كتابهاي بريل ايران: ص 160.

داستان غدير

جمعي از دبيران مشهد

اصل كتاب: جيبي، 80 ص

محل نگهداري: مجتمع خدمات بهزيستي نابينايان رودكي

معرفي: فهرستگان كتابهاي بريل ايران: ص 99.

[صفحه 165]

شعر و ادبيات غدير

اشاره

در ميان وقايع اسلام، تنها واقعه ي غدير است كه از همان لحظات وقوع قطعه شعري بعنوان سند دائمي ضميمه ي آن است. شعر با وزن و قافيه اي كه دارد مدرك ماندگاري در پرونده ي غدير است كه سينه به سينه حفظ شده و با توجه به اهميت ادبي آن در كتابها ثبت گرديده است. نسلهاي بعدي كه در اثر تبليغات سوء سقيفه از معارف خود فاصله گرفته اند از طريق شعر حسّان و امثال او درباره ي غدير آن را باز يافته اند.

در طول تاريخ نيز، در كنار اسناد و مدارك حديثي و تاريخي، شعر غدير كه توسط شعراي قرنهاي مختلف سروده شده در حفظ اين ماجرا اثر بسزايي داشته است.

نكته ي ديگري كه در شعر وجود دارد اين است كه توانسته غدير را در كتابها و محافلي حاضر كند كه با روشهاي ديگر ممكن نيست و يا لااقل آسان نيست. بسياري از كتب ادبي كه حتي در مواردي مخالف ولايت اهل بيت عليهم السلام بوده اند، بعنوان يك قطعه ي جالب ادبي از شاعري توانا شعر غدير را نقل كرده اند. همچنين بسياري از مردم كه براي مطالعه و شنيدن متون علمي وقت و حوصله ي كافي ندارند،گاهي در يك قطعه شعر معارف غدير را در مي يابند.

[صفحه 166]

غدير در شعر عربي، فارسي، اردو، تركي

در طول چهارده قرن، مسئله ي غدير در قالب اشعار عربي، فارسي، اردو، تركي و غير آن به نظم كشيده شده است. اولين قدم را شاعر زبردست عرب حسان بن ثابت برداشت كه با اجازه ي رسمي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله لحظاتي پس از خطابه ي آنحضرت اشعاري را كه در غدير درباره ي واقعه ي آن سروده بود در حضور مردم خواند.

خود اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير شعري سروده اند و

چند تن از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و نيز عده اي از اصحاب ائمه عليهم السلام اشعاري درباره ي غدير دارند كه از جمله ي آنان قيس بن سعد بن عباده، سيد حميري، كميت اسدي، دعبل خزاعي و ابوتمام است.

عده اي از علماي بزرگ نيز كه قريحه ي شعري داشته اند اشعار رسايي درباره ي غدير سروده اند كه از جمله ي آنان شريف رضي، سيد مرتضي، قطب راوندي، حافظ برسي، شيخ كفعمي، شيخ بهايي، شيخ كَرَكي، شيخ حر عاملي، سيد علي خان مدني و آية اللَّه كمپاني است.

شعراي زبردستي چون ابن رومي، وامق نصراني، حماني، تنوخي، ابوفراس حمداني، بشنوي كردي، كشاجم، ناشي صغير، صاحب بن عباد، مهيار ديلمي، ابوالعلاء معري، اقساسي، ابن عرندس، ابن عودي، ابن داغر حلي، بولس سلامه مسيحي از شعراي عرب درباره ي غدير شعر سروده اند.

گذشته از شعراي عرب، شاعران پارسي گوي و اردو زبان و ترك زبان نيز سهم بسزايي در نظم محتواي غدير و حفظ و نشر آن در غالب شعر داشته اند.

لازم به تذكر است كه عده اي از شعرا داستان غدير را بصورت مفصل يا مختصر در قالب شعر آوده اند كه اول آنان حسان است. برخي ديگر فقط مقطع حساس آن را كه «من كنت مولاه فعلي مولاه» است به شعر كشيده و پرورش داده اند. گروهي نيز با قالب ريزي ادبي غدير، مباني اعتقادي آن را بيان كرده اند و تا آنجا كه توانسته اند شكوفايي

[صفحه 167]

روحي آن را در زندگي معنوي يك شيعه جلوه گر ساخته اند تا با خواندن آنها حلاوت و خنكاي ولايت در سراسر وجود انسان نمودار شود.

تدوين كتب شعر غدير

اشاره

مؤلفيني اقدام به جمع آوري و تدوين اشعار مربوط به غدير كرده اند و اين اسناد ادبي غدير را بصورت مجموعه هاي

تنظيم يافته ارائه نموده اند. برخي از اين كتابها مستقلاً درباره ي اشعار غدير است كه نمونه هايي از آنها نام برده مي شود:

عربي

1. الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، علامه اميني.

2. شعراء الغدير، مؤسسة الغدير، بيروت.

3. الغدير في الأدب الشعبي، حسين بن حسن بهبهاني.

4. غديريات، علامه اميني، برگزيده از الغدير.

5. غديريات هادفة، سيد طالب خرسان.

فارسي

6. غدير در شعر فارسي، سيد مصطفي موسوي گرمارودي.

7. سرود غدير، علامه سيد احمد اشكوري، 2 جلد.

8. شعراي غدير از گذشته تا امروز، علامه محمد هادي اميني، 10 جلد.

9.غديردرشعرفارسي ازكسائي مروزي تاشهريارتبريزي،محمدصحتي سردرودي.

10. پاسداران حماسه ي غدير، پرويز عباسي.

11. بيعت با خورشيد، اداره ي ارشاد خراسان.

12. در ساحل غدير، احمد احمدي بيرجندي.

13. گلبانگ غدير، محمد مهدي بهداروند.

14. دريا در غدير، ثابت محمودي.

15. مهر آب خم، سيد علي رضوي.

16. يك جرعه از غدير، شعراي قم.

اردو

17. صهباي غدير، شعراي هند.

18. ترانه ي غدير، سيد محمد رضا ساجد زيد پوري.

[صفحه 168]

شعر غدير در عصر حاضر

در زمان ما آثار شعر غدير از جنبه هاي ادبي فراتر رفته و ارزش تبليغي خاصي به خود گرفته است و انعكاس آن در موارد بسياري چون كتابها، مجلات، روزنامه ها، برنامه هاي راديويي و تلويزيوني و كامپيوتري، در جشنها بصورت مداحي و تهيه نوارهاي صوتي و تصويري و كامپيوتري و حتي پخش آنها از طريق اينترنت جلوه هاي تازه اي به شعر غدير داده است.

در بخش حاضر قطعه هايي از شعر و ادبيات عربي و فارسي و اردو و تركي كه از نظر اعتقادي يا انگيزه ي ولايي و يا ظرافت ادبي، خصوصيتي داشته انتخاب شده و در چهار بخش تقديم مي شود.

[صفحه 169]

شعر و ادب عربي

اميرالمؤمنين: أفتخر بالغدير

معاويه طي نامه اي در مقابل اميرالمؤمنين عليه السلام ادعاي افتخاراتي كرد. حضرت در جواب او اشعاري را طي نامه اي فرستادند كه ابياتي از آن درباره ي غدير است: [24].

محمد النبي أخي وصنوي

وحمزة سيد الشهداء عمّي

وأوجب لي ولايته عليكم

رسول اللَّه يوم غدير خم

وأوصاني النبي علي اختيار

لأمّته رضيً منكم بحكمي

ألا من شاء فليؤمن بهذا

وإلاّ فليمُتْ كَمَداً بغمّ

فويل ثم ويل ثم ويل

لمن يلقي الإله غداً بظلمي

اميرالمؤمنين: الغدير، حق اضيع

هناد بن سري مي گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام را در خواب ديدم. حضرت فرمود: شعر كميت را براي من بخوان كه مي گويد: «ويوم الدوح دوح غدير خم … ».

من آن اشعار را براي حضرت خواندم. فرمود: اي هناد، شعر مرا هم به آن اضافه كن: [25].

ولم أرَ مثل اليوم يوماً

ولم أرَ مثله حقاً أُضيعا

[صفحه 170]

امام زمان: أبعد بيت الأحزان بيت سرور

سيد باقر رضوي هندي (م 1329) مي گويد:

در شب عيد غدير امام زمان عليه السلام را در خواب ديدم در حاليكه محزون بود و گريه مي كرد. خدمت حضرت رفتم و سلام كردم و دستش را بوسيدم، ولي ديدم گويا متفكر است. عرض كردم: آقاي من، اين روزها ايام خوشحالي و سرور عيد غدير است ولي شما را محزون و گريان مي بينم؟ فرمود: به ياد مادرم زهرا عليهاالسلام و حزن او افتادم. سپس حضرت اين شعر را خواندند:

لاتراني اتّخذتُ لا وعُلاها

بعد بيت الأحزان بيت سرور!

سيد باقر مي گويد: از خواب برخاستم و قصيده اي با تضمين شعر مولايم و بر همان قافيه درباره ي غدير و مصائب حضرت زهرا عليهاالسلام سرودم كه قسمتي از آن چنين است:

كلُّ غدر وقول إفك وزور

هو فرع عن جحد نص الغدير

يوم أوحي الجليل يأمرطه

وهو سارٍ أن مُر بترك المسير

حطِّ رحل السري علي غير ماء

وكِلا، في الفلا بحرِّ الهجير

ثمَّ بلِّغهم وإلاّ فما بلَّغت

وحياً عن اللطيف الخبير

أقِم المرتضي إماماً علي الخل

ق ونوراً يجلو دجي الديجور

فرقي آخذاً بكفِّ عليٍّ

منبراً كان من حدوج وكور

ودعا و الملا حضور جميعاً

غَيَّبَ اللَّه رشدهم من حضور

إنَّ هذا أميركم ووليّ ال

أمر بعدي ووارثي ووزيري

هو مولي لكل من كنت مولا

هُ من اللَّه في جميع الأمور

[صفحه 171]

أفصبراً يا صاحب الأمر والخط

ب جليل يذيب قلب الصبور

وكأنّي به يقول ويبكي

بسلوِّ نزر و دمع غزير:

«لاتراني اتّخذتُ لا

وعُلاها

بعد بيت الأحزان بيت سرور»!

فمتي يابن أحمد تنشر الط

اغوت و الجبت قبل يوم النشور

حسان بن ثابت: ألم تعلموا

اولين شعر غدير كه با اجازه ي شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و در حضور آنحضرت در غدير سروده شده شعر حسان است كه بيت حساس آن چنين است: [26].

ألم تعلموا أنَّ النَّبيَّ محمَّداً

لدي دَوح خمٍّ حين قام مُنادياً

فقال لهم: من كنت مولاه منكم

وكان لقولي حافظاً ليس ناسياً

فمولاه من بعدي عليٌّ وإنَّني

به لكم دون البريَّة راضياً

قيس بن سعد: قلت لما بغي العدو علينا

قيس بن سعد بن عباده از سرلشكران اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين، اين اشعار را در ميدان جنگ براي حضرت خواند: [27].

قلت لمّا بغي العدوّ علينا

حسبنا ربنا ونعم الوكيل

وعليٌّ إمامنا وإمام

لِسِوانا أَتي به التنزيل

ومن قال النبي: من كنت مولاه

فهذا مولاه خطب جليل

[صفحه 172]

شريف رضي: وفاء السرور يوم الغدير

غدر السرور بنا وكان

وفاؤه يوم الغدير

يوم أطاف به الوصي

وقد تلقّب بالأمير

فتسلّ فيه و ردَّ عا

رية الغرام إلي المعير

سيد مرتضي: الغدير أمرض الأعداء

للَّه درّ يوم ما أشرفا

ودرّ ما كان به أعرفا

ساق إلينا فيه ربّ العُلي

ما أمرض الأعداء أو أتلفا

ابوعبدالله خصيبي: نادي محمد في جميع الخلق

إنَّ يوم الغدير يوم سرور

بيَّن اللَّه فيه فضل الغدير

وحبا خمّ بالجلالة و التف

ضيل والتحفة التي في الحبور

يوم نادي محمد في جميع ال

خلق إذ قال مفصح التخيير

قائلاً للجميع من فوق دوح

جمعوه لأمره المقدور

فصددتم عنه ولم تستجيبوا

وتعرَّضتم لإفك وزور

ثم قلتم قد قال: من كنت مولاه

فهذا مولاه غير نكير

ابن رومي: أصبح بالفخار متوجا

قال النبي له مقالاً لم يكن

يوم الغدير لسامعيه مُجمجماً

من كنت مولاه فهذا مولي له

مثلي وأصبح بالفخار متوّجاً

[صفحه 173]

ابومحمد حلي: الغدير نص لا يتأول

وإذا نظرت إلي خطاب محمد

يوم الغدير إذا استقرّ المنزل

من كنت مولاه فهذا حيدر

مولاه لايرتاب فيه محصّل

لغرفتَ نصّ المصطفي بخلافة

من بعده غرّاء لايتأوَّل

مهيار ديلمي: إنكارهم عار لهم

واسألهم يوم خم بعد ما عقدوا

له الولاية لِمَ خانوا و لِمَ خَلَعوا

قول صحيح ونيّات بها نَفَل

لاينفع السيف صقل نحته طبع

إنكارهم يا أميرالمؤمنين لها

بعد اعترافهم عارٌ به ادّرعوا

سيد حميري: عقد حيدر لم تحلل

وكم قد سمعنا من المصطفي

وصايا مخصَّصة في عليّ

وفي يوم خمٍّ رقي منبراً

يبلغ الركب والركب لم يرحل

فبَخبَخَ شيخك لمّا رآي

عري عقد حيدر لم تحلل

ناشي صغير: معاقدها الرقاب

وصارمه كبيعته بخمٍّ

معاقدها من القوم الرقاب

عليّ الدرّ والذهب المصفّي

وباقي الناس كلهم تراب

[صفحه 174]

فنجكردي: لا تنكرن غديرا كالشمس

لاتنكرنَّ غدير خمّ إنّه

كالشمس في إشراقها بل أظهر

ما كان معروفاً بأسناد إلي

خير البرايا أحمد لايُنكر

فيه إمامة حيدر وكماله

وجلاله حتي القيامة يذكر

بولس سلامه مسيحي: عيدك العيد يا علي

عاد من حجة الوداع الخطير

ولفيف الحجيج موج بحور

لجة خلف كانتشار الغي

م صبحاً في الفدفد المغمور

بلغ العائدون بطحاء خمٍّ

فكأنَّ الركبان في التنور

عرفوه غدير خم و ليس الغ

ور إلاّ ثمالة من غدير

جاء جبريل قائلاً: يا نبي

اللَّه بلِّغ كلام ربّ مجير

أنت في عصمة من الناس فانثر

بينات السماء للجمهور

وأذِعها رسالة اللَّه وحياً

سرمدياً وحجة للعصور

ما دعاهم طه لأمر يسير

وصعيد البطحاء وهج حرور

وارتقي منبر الحدائج طه

يشهر السمع للكلام الكبير

أيها الناس إنما اللَّه مولا

كم ومولاي ناصري ومجيري

ثم إني وليُّكم منذ كان ال

دهر طفلاً حتي زوال الدهور

يا إلهي من كنت مولاه حقاً

فعليٌ مولاه غير نكير

يا إلهي والِ الذين يوالون اب

ن عمي وانصر حليف نصيري

كن عدوّاً لمن يعاديه واخذل

كل نكس وخاذل شرير

قالها آخذاً بضبع علي

رافعاً ساعد الهمام الهصور

لاح شَعر الإبطين عند اعتن

اق الزند للزند في المقام الشهير

[صفحه 175]

بثَّ طه مقاله في علي

واضحاً كالنهار دون ستور

لا مجاز و لا غموض و لبس

يستحثّ الأفهام للتفسير

فأتاه المهنِّئون عيون ال

قوم يبدون آية التوقير

جاءه الصاحبان يبتدران الق

ول طلاّ علي حقاق العبير

بتَّ مولي للمؤمنين هنيئاً

للميامين بالإمام الجدير

هنّأتْه أزواج أحمد يتلوهنَّ

رتل من الجميع الغفير

عيدك العيد يا علي فان يص

مت حسود أو طامس للبدور

معروف عبدالمجيد مصري: أنت الولي و إجماع السقيفة باطل

وُلّيتَ في يوم الغدير بآية

شهد الحجيج بها، فكيف تؤوَّل؟!

أنت الوليُّ، ومن سواك معطّل

عنها، وإجماع السقيفة باطل

فإذا أتي يوم الغدير تنزَّلت

آيات ربِّك كالنجوم اللمّعِ

: قم يا محمد، إنّها لرسالة

إن لم تبلّغها فلست بصادعِ

وقف الرسول مبلِّغاً ومنادياً

في حجة التوديع بين الأربُعِ

وأبوتراب في جوار المصطفي

طلق المحيّا كالهلال الطالعِ

رفع النبيّ يد الوصيّ وقال في

مرأي من الجمع الغفير ومسمعِ

«من كنتُ مولاه فهذا المرتضي

مولي له» … فبخٍ بخٍ لسميدعِ … !

وسَعَتْ جموعُ الناس نحو أميرها

ما بين مقطوع الرجا، ومبايعِ … !

وصّي بها موسي، وهذا أحمدٌ

وصّي أخاه، فذلَّ من لم يبخعِ … !!

[صفحه 176]

يك قطعه ادبي

معروف عبدالمجيد مصري: غدير الوعي في ذاكرة العالم

واختزنَتْ ذاكرةُ العالمِ

أحداثَ اليوم الموعودِ

لتشهدها الأجيالُ

ويفطنَ مغزاها الحكماءْ …

وتدلَّت من أغصان الغرقدِ

حبّاتُ نديً فضّيٍّ

وقفت تقطفها الزهراءْ …

هي ذي أودية سالت لعليٍّ

بالوحي علي البطحاءْ …

فاندثرت أحلام قريشٍ

وتلاشت محضَ هباءْ

ويقال بأنّك المأمور بتبليغ التنزيل

افترش الصحراء

وجمع وفود الرحمن

عن شطآن غدير الوعي

وآخذ بيدك … و نادي:

من كنت أنا مولاه … فهذا مولاه …

[صفحه 177]

شعر و ادب فارسي

آية الله كمپاني: ساقي خم غدير

باده بده ساقيا، ولي ز خمِّ غدير

چنگ بزن مطربا، ولي به ياد امير

وادي خمِّ غدير، منطقه ي نور شد

باز كف عقل پير، تجلّي طور شد

آية الله كمپاني: غدير، حديثي از قديم

ولايتش كه در غدير شد فريضه ي اُمَم

حديثي از قديم بود ثبت دفتر قدم

كه زد قلم به لوح قلب سيّد اُمم رقم

مكمّل شريعت آمد و متمّم نعم

شد اختيار دين به دست صاحب اختيار من

آية الله ميرزا حبيب الله خراساني: نوبت خم و غدير است

امروز بگو، مگو چه روز است؟

تا گويمت اين سخن به اكرام

موجود شد از براي امروز

آغاز وجود تا به انجام

امروز ز روي نص قرآن

بگرفت كمال، دين اسلام

امروز به امر حضرت حق

شد نعمت حق به خلق اتمام

امروز وجود پرده برداشت

رخساره ي خويش جلوه گر داشت

[صفحه 178]

امروز كه روز دار و گيراست

مي ده كه پياله دلپذير است

از جام و سبو گذشت كارم

وقت خم و نوبت غدير است

امروز به امر حضرت حق

بر خلق جهان علي امير است

امروز به خلق گردد اظهار

آن سرّ نهان كه در ضمير است

عالم همه هر چه بود و هستند

امروز به يك پياله مستند

مصطفي محدثي خراساني: انتظار آسمان در غدير

ملتهب در كنار يك بركه

روح تاريخ پير منتظر است

دست خورشيد تا نهد در دست

آسمان در غدير منتظر است

بر سر آسمانيِ آن ظهر

آيه هاي شكوه نازل شد

مژده دادند آيه هاي شكوه

دين احمد تمام و كامل شد

محمد علي سالاري: نام غدير حك بود بر جبينم

سر زد از دوش پيمبر، ماه در شام غدير

تا كه جبرائيل او را داد پيغام غدير

مژده داد او را ز ذات حق كه با فرمان خويش

نخل هستي بار و بر آرَد در ايام غدير

دين خود را كن مكمَّل با ولاي مرتضي

خوف تا كي بايد از فرمان و اعلام غدير

مي شود مست ولاي مرتضي، از خود جدا

هر كه نوشد جرعه اي از باده ي جام غدير

[صفحه 179]

شد بپا هنگامه اي در آسمان و در زمين

تا ولايت شد علي را ثبت، هنگام غدير

شور و شوقي شد در آن صحراي سوزان حجاز

مرغ اقبال آمد و بنشست بر بام غدير

عشق مولا در دلم از زاد روز من نشست

بر جبينم حك بود تا مرگِ خود نام غدير

طاهره موسوي گرمارودي: آب غدير آب حيات

ماي شرف اهل ولايت، غدير

بركه ي سرشار هدايت، غدير

زمزم و كوثر ز تو كي بهترند

آبروي خويش ز تو مي خرند

اين كه كند زنده همه چيز آب

زاب غدير است نه از هر سراب

از ازل اين بركه بجا بوده است

آينه ي لطف خدا بوده است

خوشدل كرمانشاهي: خم ولاي ساقي كوثر

در غدير خم نبي خشت از سر خم برگرفت

خشت از خم ولاي ساقي كوثر گرفت

از خم خمر خلافت در غدير خم بلي

ساقي كوثر ز دست مصطفي ساغر گرفت

[صفحه 180]

سيد مصطفي موسوي گرمارودي: غدير، گل هميشه بهار

گلِ هميشه بهارم غدير آمده است

شراب كهنه ي ما در خم جهان باقي است

خداي گفت كه «اكملت دينكم»، آنك

نواي گرم نبي در رگ زمان باقي است

قسم بخون گل سرخ در بهار و خزان

ولايت علي و آل، جاودان باقي است

گل هميشه بهارم بيا كه آيه ي عشق

بنام پاك تو در ذهن مردمان باقي است

عرش بر دوش غدير

در روز غدير، عقل اول

آن مظهر حق، نبيِّ مرسل

چون عرش تو را كشيد بر دوش

آنگاه گشود لعل خاموش

فرمود كه اين خجسته منظر

بر خلق پس از من است رهبر

بر دامن او هر آن كه زد دست

چون ذره به آفتاب پيوست

عليرضا سپاهي لائين: تنها در غدير

دشت غوغا بود، غوغا بود، غوغا در غدير

موج مي زد سيل مردم مثل دريا در غدير

در شكوه كاروان آن روز با آهنگ زنگ

بي گمان باري رقم مي خورد فردا در غدير

اي فراموشان باطل سر به پايين افكنيد

چون پيغمبر دست حق را برد بالا در غدير

حيف اما كاروان منزل به منزل مي گذشت

كاروان مي رفت و حق مي ماند تنها درغدير!!

[صفحه 181]

ناصر شعار ابوذري: چراغاني صحراي غدير

گفت برخيز كه از يار سفير آمده است

به چراغاني صحراي غدير آمده است

موج يك حادثه در جان غدير است امروز

و علي چهره ي تابان غدير است امروز

بيعت شيشه اي و آهن پيمان شكني

داد از بيعتِ آبستنِ پيمان شكني!

پس از آن بيعتِ پر شور علي تنها ماند

و وصاياي نبي در دل صحرا جا ماند

موج آن حادثه در جان غدير است هنوز

و علي چهره ي تابان غدير است هنوز

ناظم زاده كرماني: شب غدير، شب قدر

عارفان را شب قدر است شب عيد غدير

بلكه قدر است از اين عيد مبارك تعبير

كرده تقدير بدينسان چو خداوند قدير

اي علي، اي كه تويي بر همه ي خلق امير

بهترين شاهد اين قصه بود خمِّ غدير

كرد تقدير چنين لطف خداوند قدير

فرصت شيرازي: نوش از خم غدير

اين خم نه خم عصير باشد

اين خم، خم غدير باشد

از خم غدير مي كنم نوش

تا چون خم برآورم جوش

[صفحه 182]

محمد جواد غفور زاده (شفق): شيعه جوشيده ست از غدير

جلوه گر شد بار ديگر طور سينا در غدير

ريخت از خم ولايت مي به مينا در غدير

رودها با يكدگر پيوست كم كم سيل شد

موج مي زد سيل مردم مثل دريا در غدير

هديه جبريل بود «اليوم اَكمَلْتُ لَكُم»

وحي آمد در مبارك باد مولي در غدير

با وجود فيض «اَتْمَمتُ عَلَيكم نعمَتي»

از نزول وحي غوغا بود غوغا در غدير

بر سر دست نبي هركس علي را ديد گفت

آفتاب و ماه زيبا بود زيبا در غدير

بر لبش گلواژه ي «مَنْ كُنْتُ مَولا» تا نشست

گلبن پاك ولايت شد شكوفا در غدير

«بركه ي خورشيد» در تاريخ نامي آشناست

شيعه جوشيده ست از آن تاريخ آنجا در غدير

گر چه در آن لحظه ي شيرين كسي باور نداشت

مي توان انكار دريا كرد حتي در غدير

باغبان وحي مي دانست از روز نخست

عمر كوتاهي ست در لبخند گلها در غدير

ديده ها در حسرت يك قطره از آن چشمه ماند

اين زلال معرفت خشكيد آيا در غدير؟

دل درون سينه ها در تاب و تب بود اي دريغ

كس نمي داند چه حالي داشت زهرا در غدير

[صفحه 183]

سيد رضا مويد: ولايتعهدي حيدر، لبخند فاطمه

از ولايتعهدي حيدر، خدا تاج شرف

بار ديگر بر سر زهراي اطهر مي زند

در حريم ناز و عصمت زين همايون افتخار

فاطمه لبخند بر سيماي شوهر مي زند

اين بشارت دوستان را جان ديگر مي دهد

دشمنان را اين خبر، بر قلب خنجر مي زند

سيد رضا مويد: سلام بر غدير، باب رحمت

باز تابيد از افق روز درخشانِ غدير

شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدير

موج زد درياي رحمت در بيابان غدير

چشمه هاي نور جاري شد ز دامان غدير

شد غدير خُم تجليگاه انوار خدا

تا در آنجا جلوه گر شد نور مِصباحُ الهُدي

آفرينش را بُوَد بر سوي آن سامان نگاه

ما سوي اللَّه منتظر تا چيست فرمان اِله

ناگهان خَتمِ رُسُل آن آفتاب دين پناه

بر فراز دست مي گيرد علي را همچو ماه

تا شناساند به مردم آن ولي اللَّه را

والِ مَن والاه خواند، عادِ مَن عاداه را

اي غديرخم كه هستي روز بيعت باامام

برتو اي روز امامت از همه امت سلام

ازتو محكم شد شريعت وز تو نعمت شد تمام

ما بياد آن مبارك روز وآن زيبا پيام

از وِلاي مُرتضي دل را چراغان مي كنيم

با علي بار دگر تجديد پيمان مي كنيم

[صفحه 184]

خط سُرخي كز غدير خم پيمبر باز كرد

باب رحمت را ز اول تا به آخر باز كرد

بر جهان ما سوي حق راه ديگر باز كرد

از بهشت آرزوها بر بشر دَر باز كرد

از غدير خم كمالِ شرع پيغمبر شده است

مُهر اين فرمان بخون مُحسن و اصغر شده است

اين خدائي روز، بر شير خدا تبريك باد

بر تمام اَنبيا و اوليا تبريك باد

يا امام العصر اين شادي تو را تبريك باد

چهارده قرن امامت بر شما تبريك باد

سينه ها از داغ هِجران داغدارت تا به كِي

چون «مؤيد» شيعيان در انتظارت تا به كِي

نظيري نيشابوري: هستيِ ما از خم غدير تو مست

قسم به جان تو اي عشق اي تمامي هست

كه هست هستي ما از خم غدير تو مَست

در آن خجسته غدير تو ديد دشمن و دوست

كه آفتاب بود آفتاب بر سرِ دست

فراز منبر يوم الغدير اين رمز است

كه سر ز جيب محمد، علي برآورده

حديث لحمك لحمي بيان اين معناست

كه بر

لسان مبارك پيمبر آورده

[صفحه 185]

دكتر يحيي حدادي ابيانه: به يمن فيض ولايت

ستاره سحر از صبح انتظار دميد

غدير از نفس رحمت بهار چكيد

گرفت دست قدر، رايت شفق بر دوش

زمين به حكم قضا آب زندگي نوشيد

بر آسمان سعادت ز مشرق هستي

سپيده داد نويدِ تولدِ خورشيد

به باغ، بلبل شوريده رفت بر منبر

چو از نسيم صبا بوي عشق يار شنيد

ز خويش رفته، نواخوان عشق بود وسرود

به بانك زير و بم، اسرار خطبه ي توحيد

فتاد غلغله در باغ و شورشي انگيخت

كه خيل غنچه شكفت و به روي او خنديد

هوا ز عطر گلاب محمدي مشحون

زمين به عترت و آل رسول بست اميد

رسول، سدره نشين شد، علي به صدر نشست

پيِ تكامل دينش خداي كعبه گزيد

گرفت پرچم اسلام را علي در دست

از اين گزيده زمين و زمان به خود باليد

به يُمنِ فيضِ ولايت شراب خمّ اَلَست

به عشق آل علي از غدير خم جوشيد

[صفحه 186]

محمود شاهرخي: جوشش غدير در رگ زمان

به كام دهر چشاندي مِيي ز خم غدير

كه شور و جوشش آن در رگ زمان جاري است

ز چشمه سار ولاي تو اي خلاصه ي لطف

به جويبار زمان فيض جاودان جاري است

محمد علي صفري (زرافشان): صحراي غدير زيارتگه دلها

آن روز كه با پرتو خورشيد ولايت

ره را به شب از چهار طرف بست محمد

صحراي غدير است زيارتگه دلها

از شوق علي داد دل از دست محمد

تا جلوه ي حق را به تماشا بنشينند

بگرفت علي را به سر دست محمد

يحيي: كوثري از مي غدير خم

ساقي اي قدت طوبي، اي لبت كوثر

كوثري مِيَم امروز، از غدير خم آور

آور از غدير خم، خم خُمَم مِيِ كوثر

من منم بده ساغر، خم خمم بده صهبا

باده در غديرم ده، از غدير خم، خم خم

همچون زاهدان شهر، در غدير خم شو گم

مي ز خم وصلم ده، تا كف آورم بر لب

خم دل كنم دجله، دجله را كنم دريا

[صفحه 187]

محمد تقي بهار: باده تولا، شراب روحاني

اي نگار روحاني، خيز و پرده بالا زن

در سرادق لاهوت، كوس «لا» و «الاّ» زن

در ترانه ي معني، دم ز سرّ مولا زن

وانگه از غدير خم، باده ي تولاّ زن

تا ز خود شوي بيرون، زين شراب روحاني

درخم غديرامروز،باده اي بجوش آمد

كزصفاي اوروشن،جان باده نوش آمد

وان مبشّررحمت،بازدرخروش آمد

كان صنم كه ازعشاق،برده عقل وهوش آمد

با هيولي توحيد در لباس انساني

اوست كز خم لاهوت، نشأه ي صفا دارد

در خريطه ي تجريد، گوهر وفا دارد

در جبين جان پاك، نور كبريا دارد

در تجلي ادراك جلوه ي خدا دارد

در رُخَش بود روشن، رازهاي رحماني

حالي اردبيلي: خم جنت

صبح سعادت دميد، عيد ولايت رسيد

فيض ازل يار شد، نوبت دولت رسيد

از كرمش بر گدا، داد همي جان فزا

گفت بخور زين هلا، كز خُم جنت رسيد

احمد عزيزي: جوشش غدير از غيرت

غدير خم از غيرت بجوش است

ببين قرآن ناطق را خموش است

خم غدير از كف اين مي تَرَست

زانكه علي ساقي اين كوثر است

[صفحه 188]

مكرم اصفهاني: غدير حقه الماس

انديشه مكن زانكه كند وسوسه خناس

در باب علي يعصمك اللَّه من الناس

بايد بشناسانيش امروز به نشناس

بازار خَزَف بشكني از حُقّه ي الماس

حق را كني آنگونه كه حق گفت مدلّل

يوسفعلي ميرشكاك: آفتاب روي زهرا در غدير

ماه صد آئينه دارد نيمه شبها در غدير

روزها مي گسترد خورشيد، خود را بر غدير

پيش چشم آسمان، پيشاني باز علي

آفتاب روي زهرا در پس معجر غدير

طائي شميراني: ماه سايه آفتاب

سايبان باور نكردم مه شود بر آفتاب

تا نديدم بر فراز دست احمد بوتراب

آري آري ماه بر خورشيد گردد سايبان

مصطفي گر آفتاب آيد، علي گر ماهتاب

حكيم ناصر خسرو: مگريز از عهد روز غدير

بياويزد آن كس به غدر خداي

كه بگريزد از عهد روز غدير

چه گوئي به محشر اگر پرسدت

از آن عهد محكم شبر يا شبير

[صفحه 189]

حاج غلامرضا سازگار: غدير نقش ولاي علي به سينه ما

غدير عيد همه عُمْر با علي بودن

غدير آينه دار علي ولي اللَّه ست

غدير حاصل تبليغ انبيا همه عمر

غدير نقش ولاي علي به سينه ي ماست

غدير يك سند زنده، يك حقيقت محض

غدير از دل تنگ رسول عقده گشاست

غدير صفحه ي تاريخ وال من والاه

غدير آيه ي توبيخ عاد من عاداست

هنوز لاله ي «اكملت دينكم» رويد

هنوز طوطي «اتممت نعمتي» گوياست

هنوز خواجه ي لولاك را نِداست بلند

كه هر كه را كه پيمبر منم، علي مولاست

بگو كه خصم شود منكر غدير، چه باك

كه آفتاب، به هر سو نظر كني پيداست

چو عمر صاعقه كوتاه باد دورانش

خلافتي كه دوامش به كشتن زهراست

[صفحه 190]

قطعات ادبي

اسماعيل نوري علاء: غدير، معياري كه بدنيا آمد

آري … خم!

شربدار ولايت

غدير حادثات

و ميان منزل افشاي رازهاست.

بنگريدش

كه بر اوج دست و بازو

در چنگ چنگالي از نور

ايستاده است

- به ابرها نزديكتر تا به ما-

و نگاه نمي كند

نه در چشمان مشتاق

نه در ديدگان دريده از حسد.

به اين ترانه گوش كنيد

كه در هفت آسمان مي طپد:

«هر كه مرا مولاي خويش بداند اينكه فرا چنگ من ايستاده مولاي اوست».

[صفحه 191]

آري

امروز همه چيز كامل است

معياري بدنيا آمده

كه در سايه اش

نيك و بد از هم مشخصند.

در اين زلال، بايد جان را به شستشو نشست

در غدير، يك تاريخ تبلور پيدا كرد.

وبدينسان، آن دشت كه ديروز گمنامش،

كندي و سستي قافله ها را مي زدود؛

امروز؛

طلوع آفتاب ولايت را بستر شد.

آن بركه ي آب، ميانه ي كويري برهوت،

كه رنج و خستگي مسافران را به جان مي خريد،

امروز؛

چشمه ي جوشان و هميشه جاري پهنه ي آرمان هاي والا گشت.

بدينسان بود كه پيامبر(درود خدا بر او و خاندانش)

ندا در داد:

آنها كه بي ولايت علي(سلام خدا بر او) رفته اند،

باز گردند و

در كناره ي غدير؛ «آينه ي بلنداي آسمان كوير»

با حماسه ساز نهضت اسلام، روح مطهّر زمان،

بيعتي دوباره كنند،

و در طبيعت حقيقت، تنفسي روحنواز و مستي زا …

و اينگونه بود كه به يكباره،

- از كالبد بي جان يك دشت پر سكوت-

غوغاي اجابت و پذيرش برخاست.

[صفحه 192]

و هياهوي سر در گم انساني،

- در بازتاب مرزهاي روشني و جاودانگي-

جوششي مداوم يافت،

بيراهه ها، نهاده شد،

و حجت در جانشان بياميخت.

راستي را،

مگر خورشيد در غروبش،

ماه را به نور افشاني،نمي گمارد؟

و مگر دريا؛

ابر را،

از خود و براي خود، غنا نمي بخشد؟

در اين زلال، بايد جان را به شستشو نشست و از اين دريا، بايد گوهرهاي ناب به دست آورد.

در غدير كه به چِه مي انديشد

در غدير گويا محمد صلي اللَّه عليه و آله مي انديشد:

بدون علي عليه السلام چگونه خواهد رفت؟

و علي عليه السلام مي انديشد:

بدون محمد صلي اللَّه عليه و آله چگونه خواهد ماند؟

و مردم بين همين رفتن و ماندن است كه به ابهامي شگفت گرفتار آمده اند:

اين همان محمد صلي اللَّه عليه و آله است كه مي ماند، اگر با علي بيعت مي كرديم؛

و اين حتي علي عليه السلام است كه مي رود، اگر بيعت را شكستيم!!

توده ي مردم به چگونگي بيعت مي انديشند و سران توطئه به شكستن بيعت … !!؟

[صفحه 199]

شعر و ادب تركي

يوسف شهاب: عليني رد ايلين، رد ايدوبدي قرآني

امامي حضرت باري گَرَك ايده تعيين

مُحوّل هر كَسَه اولماز امور ربّاني

منادي آيه ي قرآنيدور، عليدي ولي

عليني رد ايلين، رد ايدوبدي قرآني

منه وصي، سيزه اولي بنفسدور بوعلي

مباد ترك ايليه سيز بو وصاياني

بو امر امر الهيدي، نه منيم رأييم

امين وَحْيِدي نازل ايدن بو فرماني

دوتوب گوگه يوزين عرض ايتدي اول حبيب خدا

كه اي خداي رؤوف و رحيم و رحماني

عم اوغلومي دوتا دشمن او كس كه، دشمن دوت

محب و ناصرينه، نصرت ايله هر آني

بو ماجراني گورنده تمام دشمن و دوست

غريو و غلغله دن دولدي چرخ داماني

او كي محبيدي مسرور اولوب، عدو غمگين

نه اولدي حدي سرور و نه غصه پاياني

[صفحه 200]

قمري: آيه يا ايها الرسول وصايتوه مدعا علي

حكم خطاب آيه ي يا ايها الرسول

تبليغنه وصايتوه مدعا علي

خم غديره منزلي حج الوداعده

قيلدي سني يرنده وصي، مصطفي علي

يوسف معزي اردبيلي: اسلامون آرتروبدو بوگون حق جلالتين

پروردگار عالم ايدوبدور حمايتين

بيلديردي ير يوزنده پيمبر رسالتين

گلدي غدير خُمّيده رجعتده ناگهان

روح الامين گتوردي پيام و بشارتين

بعد از سلام عرض ايلدي امر ايدور خدا

امّت لَره يتورسون علي نون ولايتين

فرمان ويروب رسول امين كاروان دوشوب

فرمانينون گوروبدور اولاردا اطاعتين

منبر دوزَلدي چخدي همان منبر اوستنه

اوّل ايشيتدي امّتي قرآن تلاوتين

خير البشر علي كمرين دوتدي قالخِزوب

حضار تا گوروبدور او صاحب شجاعتين

مولايم هر كيمه ديدي من هر زمانده

مولاسي دور عم اوغلوم همان با ديانتين

جبريل گتدي آيه ي اكلمت دينكم

اسلامون آرتروبدو بوگون حق جلالتين

[صفحه 201]

غدير در دعاها و زيارات

اشاره

آرزوي هر شيعه است كه اي كاش زمان به عقب برمي گشت و در غدير حاضر بود و با مولايش دست بيعت مي داد و به آنحضرت تبريك مي گفت. اي كاش اميرالمؤمنين عليه السلام اكنون زنده بود، و هر ساله در روز غدير به حضورش شرفياب مي شديم و با او تجديد بيعت مي كرديم و بار ديگر به او تهنيت مي گفتيم.

تحقق اين آرزو چندان مشكل نيست. زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف و حضور در حرم مطهر آنحضرت و عرض ادب به ساحت قدس او و سخن گفتن با او از صميم جان و باز گفتن اين آرزوي قلبي در پيشگاهش از نظر شيعه، تجديد بيعت حقيقي و تبريك و تهنيت واقعي است. سلام غدير به آن دوم شخصيت عالم وجود كه صداي ما را مي شنود و پاسخ ما را مي دهد در حكم حضور در بيابان غدير و بيعت با دست مبارك اوست.

امام صادق و امام رضا عليهماالسلام سفارش اكيد فرموده اند [28] كه تا حد امكان در روز

[صفحه 202]

غدير كنار قبر اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر باشيم و اين يادبود عظيم را در حرم صاحب غدير بپا كنيم. حتي اگر نمي توانيم در حرم او

حاضر شويم در هر جايي كه باشيم كافي است به سوي مزار با صفايش اشاره كنيم و به او سلامي دهيم و قلب خود را در حرم او حاضر كنيم و با مولايمان سخن بگوييم، كه او سلام ما را سلامي گرم مي دهد و دست بيعت ما را با دستان يداللهي خويش مي فشارد.

اين يادبود سالانه، تجديد خاطره ي غدير و بيعت مجدد با صاحب آن است، و از زمان ائمه عليهم السلام تا كنون همواره برگزار شده است. سالانه هزاران نفر در شب و روز غدير در حرم اميرالمؤمنين عليه السلام حضور يافته اند و بند رقّيت او را بدست مباركش زينت گردن خود ساخته اند و به صاحب اختياري مطلق او بر همه ي هستي شان افتخار نموده اند، و اين را بعنوان بيعت با فرزندش حضرت قائم آل محمد عجل اللَّه فرجه تلقي نموده اند.

امام هادي عليه السلام- در سالي كه معتصم عباسي آنحضرت را از مدينه به سامرا تبعيد كرد- در روز غدير به نجف آمدند و در حرم جدشان اميرالمؤمنين عليه السلام حضور يافتند و زيارت مف صلي خطاب به آنحضرت انشا فرمودند. [29] اين زيارت دوره ي كامل عقايد شيعه درباره ي ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و فضايل و سوابق و محنتهاي آنحضرت را بيان مي كند. در اينجا جملاتي از اين زيارت را كه تجديد عهدي با عقايد ريشه دارمان است و نيز برخي دعاها كه در آن مسئله ي غدير مطرح شده است مي آوريم:

در دعاي ندبه: امامت پايان نبوت

فَلَمَّا انْقَضَتْ أَيَّامُهُ أَقامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ أَبي طالِبٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِما وَ آلِهِما هادِياً إِذْ كانَ هُوَ الْمُنْذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ، فَقالَ وَ الْمَلَأُ أَمامَهُ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، أَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ

وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

[صفحه 203]

آنگاه كه دوران رسالت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سرآمد وليّ خود علي بن ابي طالب عليه السلام را بعنوان هدايتگر مردم منصوب نمود، چرا كه او ترساننده ي مردم بود و هر قومي هدايتگري مي خواهد. لذا در حاليكه مردم در برابر او بودند فرمود: «هركس من صاحب اختيار او هستم علي صاحب اختيار اوست. خدايا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هركس او را دشمن بدارد و ياري كن هركس او را ياري كند و خوار كن هركس او را خوار كند.

در دعاي عديله: ايمان به صاحب غدير

آمَنَّا بِوَصِيِّهِ الَّذي نَصَبَهُ يَوْمَ الْغَديرِ وَ أَشارَ بِقَوْلِهِ «هذا عَلِيٌّ» إِلَيْهِ.

ما ايمان مي آوريم به جانشين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه او را در روز غدير منصوب كرد و با كلمه ي «اين علي» به او اشاره كرد.

قسمتي از زيارت غدير: اطاعت و ولايت تو را واجب كرد

السَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ وَمَوْلَي الْمُؤْمِنينَ.

السَّلامُ عَلَيْكَ يا دينَ اللَّهِ الْقَويمَ وَصِراطَهُ الْمُسْتَقيمَ.

أَشْهَدُ أَنَّكَ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ صلي اللَّه عليه و آله … وَأَنَّهُ قَدْ بَلَّغَ عَنِ اللَّهِ ما أَنْزَلَهُ فيكَ، فَصَدَعَ بِأَمْرِهِ وَأَوْجَبَ عَلي أُمَّتِهِ فَرْضَ طاعَتِكَ وَوِلايَتِكَ وَعَقَدَ عَلَيْهِمُ الْبَيْعَةَ لَكَ وَجَعَلَكَ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَما جَعَلَهُ اللَّهُ كَذلِكَ. ثُمَّ أَشْهَدَ اللَّهَ تَعالي عَلَيْهِمْ فَقالَ: أَلَسْتُ قَدْ بَلَّغْتُ؟ فَقالُوا: اللَّهُمَّ بَلي. فَقالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ وَكَفي بِكَ شَهيداً وَ حاكِماً بَيْنَ الْعِبادِ. فَلَعَنَ اللَّهُ جاحِدَ وِلايَتِكَ بَعْدَ الإِقْرارِ وَناكِثَ عَهْدِكَ بَعْدَ الْميثاقِ.

سلام بر تو اي صاحب اختيار من و صاحب اختيار مؤمنين.

سلام بر تو اي دين محكم خداوند و راه مستقيم او.

شهادت مي دهم كه تو برادر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستي … و آنحضرت از طرف خداوند آنچه درباره ي تو نازل كرده بود رسانيد و دستور خدا را به اجرا در آورد و وجوب اطاعت تو و ولايتت را بر مردم واجب كرد، و براي تو از آنان بيعت گرفت و تو را نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان قرار داد همانطور كه خداوند به آنحضرت چنين مقامي داده بود.

[صفحه 204]

سپس خداي تعالي را بر آنان شاهد گرفت و فرمود: آيا من به شما رساندم؟ گفتند: آري بخدا قسم.

عرض كرد: خدايا شاهد باش و تو بعنوان شاهد و حاكم بين بندگان كفايت مي كني. خداوند منكر ولايت تو را بعد از اقرار

و شكننده ي عهد تو را بعد از پيمان لعنت كند.

قسمت ديگري از زيارت غدير: قرآن به ولايت تو گوياست

أَشْهَدُ أَنَّكَ أَميرُالْمُؤْمِنينَ الْحَقُّ الَّذي نَطَقَ بِوِلايَتِكَ التَّنْزيلُ وَأَخَذَ لَكَ الْعَهْدَ عَلَي الْاُمَّةِ بِذلِكَ الرَّسُولُ.

أَشْهَدُ يا أَميرَالْمُؤْمِنينَ أَنَّ الشَّاكَّ فيكَ ما آمَنَ بِالرَّسُولِ الْأَمينِ وَأَنَّ الْعادِلَ بِكَ غَيْرَكَ عانَدَ عَنِ الدّينِ الْقَويمِ الَّذي ارْتَضاهُ لَنا رَبُّ الْعالَمينَ وَأَكْمَلَهُ بِوِلايَتِكَ يَوْمَ الْغَديرِ.

ضَلَّ وَاللَّهِ وَأَضَلَّ مَنِ اتَّبَعَ سِواكَ وَ عَنَدَ عَنِ الْحَقِّ مَنْ عاداكَ.

شهادت مي دهم تو اميرالمؤمنينِ بر حقي هستي كه قرآن به ولايت تو گوياست و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر سر آن از امت عهد و پيمان گرفته است.

يا اميرالمؤمنين، شهادت مي دهم كه شك كننده درباره ي تو به پيامبر امين صلي اللَّه عليه و آله ايمان نياورده است، و كسي كه تو را با غير تو مساوي قرار دهد از دين محكمي كه رب العالمين براي ما پسنديده و با ولايت تو در روز غدير آن را كامل كرده، ضديت و دشمني كرده است.

بخدا قسم كسي كه تابع غير تو شد گمراه شده و هر كس با تو دشمني كند با حق عناد ورزيده است.

فراز ديگري از زيارت غدير: بخاطر ترس حق خود را رها نكردي

أَشْهَدُ أَنَّكَ مَا اتَّقَيْتَ ضارِعاً وَلا أَمْسَكْتَ عَنْ حَقِّكَ جازِعاً وَلا أَحْجَمْتَ عَنْ مُجاهَدَةِ غاصِبيكَ ناكِلاً وَلا أَظْهَرْتَ الرِّضا بِخِلافِ ما يُرْضِي اللَّهَ مُداهِناً وَلا وَهَنْتَ لِما أَصابَكَ في سَبيلِ اللَّهِ وَلا ضَعُفْتَ وَلاَ اسْتَكَنْتَ عَنْ طَلَبِ حَقِّكَ مُراقِباً.

مَعاذَ اللَّهِ أَنْ تَكُونَ كَذلِكَ، بَلْ إِذْ ظُلِمْتَ احْتَسَبْتَ رَبَّكَ وَفَوَّضْتَ إِلَيْهِ أَمْرَكَ وَذَكَّرْتَهُمْ فَمَا ادَّكَرُوا وَوَعَظْتَهُمْ فَمَا اتَّعَظُوا وَخَوَّفْتَهُمْ فَما تَخَوَّفُوا.

شهادت مي دهم كه تو از روي ذلت تقيه نكردي، و بخاطر ترس از حق خود امساك نكردي، و بعنوان عقب نشيني از جهاد با غاصبين حقت خودداري نكردي، و بعنوان

[صفحه 205]

سازشكاري مطلبي بر خلاف رضاي خدا اظهار نكردي، و

در مقابل آنچه در راه خدا به تو رسيد سستي نكردي و ضعف نشان ندادي و بعنوان انتظار از طلب حق خود ناتواني نشان ندادي.

معاذ اللَّه كه تو چنين باشي! بلكه وقتي مظلوم شدي براي خدا صبر كردي و كار خود را به او سپردي، و ظالمان را متذكر شدي ولي نخواستند بياد بياورند، و آنان را موعظه كردي ولي در آنان اثر نكرد، و آنان را از خدا ترسانيدي ولي نترسيدند!

قسمت ديگري از زيارت غدير: خدا لعنت كند آنانكه حرمتت شكستند

لَعَنَ اللَّهُ مُسْتَحِلِّي الْحُرْمَةِ مِنْكَ وَ ذائِدِي الْحَقِّ عَنْكَ، وَأَشْهَدُ أَنَّهُمُ الْأَخْسَرُونَ الَّذينَ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فيها كالِحُونَ.

لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ساواكَ بِمَنْ ناواكَ.

لَعَنَ اللَّهُ مَنْ عَدَلَ بِكَ مَنْ فَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ وِلايَتَكَ.

خدا لعنت كند آنانكه حرمت تو را شكستند و حقت را از تو دور كردند. شهادت مي دهم كه آنان از همه زيان كارترند، آنان كه حرارت آتش به صورتهايشان مي خورد و در آن با روي گرفته و عبوس هستند.

خدا لعنت كند كسي را كه تو را با آن كه در مقابل تو ايستاد مساوي بداند.

خدا لعنت كند كسي را كه تو را با آنكه خداوند ولايتت را بر او واجب كرده مساوي بداند.

فراز ديگري از زيارت غدير: جز عده كمي ايمان نياوردند

إِنَّ اللَّهَ تَعالي اسْتَجابَ لِنَبِيِّهِ صلي اللَّه عليه و آله فيكَ دَعْوَتَهُ، ثُمَّ أَمَرَهُ بِإِظْهارِ ما أَوْلاكَ لِأُمَّتِهِ إِعْلاءً لِشَأْنِكَ وَإِعْلاناً لِبُرْهانِكَ وَ دَحْضاً لِلْأَباطِيلِ وَ قَطْعاً لِلْمَعاذِيرِ.

فَلَمَّا أَشْفَقَ مِنْ فِتْنَةِ الْفاسِقينَ وَاتَّقي فيكَ الْمُنافِقينَ أَوْحي إِلَيْهِ رَبُّ الْعالَمينَ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ». فَوَضَعَ عَلي نَفْسِهِ أَوْزارَ الْمَسيرِ وَ نَهَضَ في رَمْضاءِ الْهَجيرِ فَخَطَبَ وَأَسْمَعَ وَ نادي فَأَبْلَغَ، ثُمَّ سَأَلَهُمْ أَجْمَعَ فَقالَ: هَلْ بَلَّغْتُ؟ فَقالُوا: اللَّهُمَّ بَلي. فَقالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ. ثُمَّ قالَ: أَلَسْتُ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ فَقالُوا: بَلي. فَأَخَذَ بِيَدِكَ وَ قالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». فَما آمَنَ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فيكَ عَلي نَبِيِّهِ إِلاَّ قَليلٌ وَلا زادَ أَكْثَرَهُمْ غَيْرَ تَخْسيرٍ.

[صفحه 206]

خداوند تعالي دعاي پيامبرش صلي اللَّه عليه و آله را درباره ي تو مستجاب كرد، و

به او دستور داد تا ولايت تو را بر امت اظهار كند تا مقام تو را بلند مرتبه و دليل تو را اعلام كرده باشد و سخنان باطل را كوبيده و عذرهاي بيجا را ريشه كن كرده باشد.

آنگاه كه از فتنه ي فاسقان احساس خطر كرد و از منافقين درباره ي تو ترسيد، پروردگار جهان به او چنين وحي كرد: «اي پيامبر، برسان آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر نرساني رسالت او را نرسانده اي، و خداوند تو را از شر مردم حفظ مي كند». پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سختيِ سفر را متحمل شد و در شدت حرارت ظهر بپاخاست و خطبه اي ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد. سپس از همه ي آنها پرسيد: آيا رسانيدم؟ گفتند: آري بخدا قسم.

عرض كرد: خدايا شاهد باش. سپس پرسيد: آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نبوده ام؟ گفتند: آري. پس دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: «هركس من صاحب اختيار او بوده ام اين علي صاحب اختيار اوست. خدايا دوست بدار هر كس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و ياري كن هر كس او را ياري كند و خوار كن هر كس او را خوار كند». ولي به آنچه خداوند درباره ي تو بر پيامبرش نازل كرد جز عده ي كمي ايمان نياوردند و اكثرشان جز زيان كاري براي خود زياد نكردند.

فراز ديگري از زيارت غدير: معتقديم كه اين حقي از جانب خداست

اللَّهُمَّ إِنَّا نَعْلَمُ أَنَّ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ، فَالْعَنْ مَنْ عارَضَهُ وَاسْتَكْبَرَ وَكَذَّبَ بِهِ وَ كَفَرَ وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

لَعْنَةُ اللَّهِ وَلَعْنَةُ مَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ أَجْمَعينَ عَلي مَنْ سَلَّ سَيْفَهُ عَلَيْكَ وَ سَلَلْتَ

سَيْفَكَ عَلَيْهِ- يا أَميرَالْمُؤْمِنينَ- مِنَ الْمُشْرِكينَ وَالْمُنافِقينَ إِلي يَوْمِ الدّينِ، وَعَلي مَنْ رَضِيَ بِما ساءَكَ وَ لَمْ يُكْرِهْهُ وَ أَغْمَضَ عَيْنَهُ وَ لَمْ يُنْكِرْ أَوْ أَعانَ عَلَيْكَ بِيَدٍ أَوْ لِسانٍ أَوْ قَعَدَ عَنْ نَصْرِكَ أَوْ خَذَلَ عَنِ الْجِهادِ مَعَكَ أَوْ غَمَطَ فَضْلَكَ وَ جَحَدَ حَقَّكَ أَوْ عَدَلَ بِكَ مَنْ جَعَلَكَ اللَّهُ أَوْلي بِهِ مِنْ نَفْسِهِ.

خدايا، ما مي دانيم كه اين حقي از جانب توست. پس لعنت كن هر كس با آن معارضه كند و در مقابل آن سر تعظيم فرود نياورد و آن را تكذيب كند و كافر شود. و بزودي آنانكه ظلم كردند خواهند دانست كه به كجا باز خواهند گشت.

يا اميرالمؤمنين، لعنت خدا و لعنت همه ي ملائكه و انبيائش بر كسي كه تو بر او

[صفحه 207]

شمشير كشيدي و كسي كه بر تو شمشير كشيد از مشركين و منافقين تا روز قيامت. و بر كسي كه به آنچه تو را ناراحت مي كند راضي باشد و او را ناراحت نكند، و بر كسي كه چشم خود را بسته و انكار نمي كند، و بر كسي كه عليه تو با دست يا زبان كمك كرده يا از ياري تو خودداري كرده يا از جهاد همراه تو ديگران را منع كرده يا فضيلت تو را كوچك شمرده و حق تو را انكار نموده يا كسي را كه خداوند تو را صاحب اختيار بر او قرار داده با تو برابر بداند.

بخش ديگري از زيارت غدير: مسئله عجيب بعد از انكار حق تو

وَالْأَمْرُ الْأَعْجَبُ وَ الْخَطْبُ الْأَفْزَعُ بَعْدَ جَحْدِكَ حَقِّكَ غَصْبُ الصِّدّيقَةِ الطَّاهِرَةِ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ النِّسأءِ فَدَكاً وَرَدُّ شَهادَتِكَ وَشَهادَةُ السَّيِّدَيْنِ سُلالَتِكَ وَ عِتْرَةِ الْمُصْطَفي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْكُمْ، وَ قَدْ أَعْلَي اللَّهُ تَعالي عَلَي الْأُمَّةِ دَرَجَتَكُمْ وَ رَفَعَ مَنْزِلَتَكُمْ وَ أَبانَ فَضْلَكُمْ

وَ شَرَّفَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ.

مسئله ي عجيب و كار سوزناك بعد از انكار حق تو، غصب فدك از صديقه ي طاهره سيدة النساء حضرت زهرا عليهاالسلام و رد شهادت تو و دو آقا از نسل و عترت تو امام حسن و امام حسين عليهماالسلام است كه صلوات خدا بر شما باد، و اين در حالي بود كه خداوند تعالي درجه ي شما را بر امت بالا برده و منزلت شما را بلند قرار داده و فضل شما را روشن كرده و شما را بر عالميان شرافت داده است.

فراز ديگري از زيارت غدير: متحير است كسي كه به تو ظلم كرده

ما أَعْمَهَ مَنْ ظَلَمَكَ عَنِ الْحَقِّ.

فَأَشْبَهَتْ مِحْنَتُكَ بِهِما مِحَنَ الْأَنْبِياءِ عِنْدَ الْوَحْدَةِ وَعَدَمِ الْأَنْصارِ.

ما يُحيطُ الْمادِحُ وَصْفَكَ وَلا يُحْبِطُ الْطاعِنُ فَضْلَكَ.

تُخْمِدُ لَهَبَ الْحُرُوبِ بِبَنانِكَ وَتَهْتِكُ سُتُورَ الشُّبَهِ بِبَيانِكَ وَتَكْشِفُ لَبْسَ الْباطِلِ عَنْ صَريحِ الْحَقِّ.

چقدر متحير است از حق كسي كه به تو ظلم كرده است.

محنت تو به آن دو (ابوبكر و عمر)، به گرفتاريهاي انبياء عليهم السلام هنگام تنهايي و كمك نداشتن شباهت پيدا كرد.

[صفحه 208]

مَدح كننده ي تو به اوصافت احاطه پيدا نمي كند، و طعن زننده بر تو فضيلتت را پائين نمي آورد.

آتش جنگها را با انگشتانت خاموش مي كردي، و پرده هاي شبهه را با بيانت پاره مي نمودي، و پوشش باطل را با حق صريح منكشف مي كردي.

فراز ديگري از زيارت غدير: خدايا منكرين حق وليت را لعنت كن

اللّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَنْبِيائِكَ وَ أَوْصِياءِ أَنْبِيائِكَ بِجَميعِ لَعَناتِكَ وَأَصْلِهِمْ حَرَّ نارِكَ وَالْعَنْ مَنْ غَصَبَ وَلِيِّكَ حَقَّهُ وَ أَنْكَرَ عَهْدَهُ وَ جَحَدَهُ بَعْدَ الْيَقينِ وَالْإِقْرارِ بِالْوِلايَةِ لَهُ يَوْمَ أَكْمَلْتَ لَهُ الدّينَ.

اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ ظَلَمَهُ وَ أَشْياعَهُمْ وَ أَنْصارَهُمْ.

اللَّهُمَّ الْعَنْ ظالِمِي الْحُسَيْنِ وَ قاتِليهِ وَ الْمُتابِعينَ عَدُوَّهُ وَ ناصِريهِ وَ الرَّاضينَ بِقَتْلِهِ وَ خاذِليهِ لَعْناً وَبيلاً.

خدايا، قاتلين انبياء و جانشينان انبيائت را با همه لعنتهايت لعنت كن، و گرمي آتش را به آنان بچشان. و لعنت كن كساني را كه حق وليّت را غصب كردند و پيمان او را انكار نمودند و بعد از يقين و اقرار به ولايت او در روزي كه دين را برايش كامل كردي، آن را انكار كردند.

خدايا قاتلين اميرالمؤمنين و كساني كه به او ظلم كردند و پيروان و يارانشان را لعنت فرما.

خدايا، ظالمين حسين عليه السلام و قاتلين او و تابعين دشمنِ او و ياري كننده ي دشمنش را و راضيان به قتل او و

خواركنندگان او را لعنتي فرما كه عاقبتي بد دنبال آن باشد.

فراز ديگري از زيارت غدير: خدايا اولين ظالم به آل محمد را لعنت فرما

اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مانِعيهِمْ حُقُوقَهُمْ.

اللَّهُمَّ خُصَّ أَوَّلَ ظالِمٍ وَ غاصِبٍ لِآلِ مُحَمَّدٍ بِاللَّعْنِ وَ كُلِّ مُسْتَنٍّ بِما سَنَّ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِييّنَ وَ عَلي عَلِيٍّ سَيِّدِ الْوَصِييّنَ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ وَاجْعَلْنا بِهِمْ مُتَمَسِّكينَ وَ بِوِلايَتِهِمْ مِنَ الْفائِزيْنَ الْآمِنينَ الَّذينَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ.

خدايا اولين ظالمي كه به آل محمد ظلم كرد و مانعين حقوق ايشان را لعنت فرما.

خدايا اولين ظالم و غاصب حق آل محمد و هركس كه بدعتهاي او را تا روز قيامت

[صفحه 209]

عمل مي كند لعنت مخصوص فرما.

خدايا، بر محمد خاتم پيامبران و بر علي آقاي اوصياء و آل طاهرينش صلوات فرست، و ما را متمسك به آنان قرار داده و با ولايتشان ما را از رستگاران و از صاحبان امان كه بر آنان ترسي نيست و محزون نمي شوند قرار ده.

در دعاي روز عيد غدير: غدير را پذيرفتيم

اللَّهُمَّ صَدَّقْنا وَ أَجَبْنا داعِيَ اللَّهِ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ في مُوالاةِ مَوْلانا وَ مَوْلَي الْمُؤْمِنينَ أَميْرِالْمُؤمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ … أَللَّهُمَّ رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْايمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا … فَإِنَّا يا رَبَّنا بِمَنِّكَ وَ لُطْفِكَ أَجَبْنا داعيكَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ وَ صَدَّقْناهُ وَ صَدَّقْنا مَوْلَي الْمُؤْمِنينَ وَ كَفَرْنا بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ، فَوَلِّنا ما تَوَلَّيْنا …

خدايا ما تصديق كرديم و اجابت نموديم دعوت كننده ي تو را و پيرو پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شديم درباره ي ولايت مولايمان و مولاي مؤمنان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب … خدايا، پروردگارا، ما شنيديم مناديي براي ايمان ندا مي كند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد. ما نيز ايمان آورديم … پروردگارا، ما- به منت و لطف تو- دعوت كننده ات را پاسخ مثبت داديم و پيرو پيامبر

صلي اللَّه عليه و آله شديم و او را تصديق كرديم و همچنين مولاي مؤمنين را تصديق كرديم، و به جبت و طاغوت كافر شديم. خدايا ولايتي را كه پذيرفته ايم همراهمان قرار ده.

فرازي ديگر از دعاي روز غدير: معرفت غديرم ده

اللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ … أَنْ تَجْعَلَني في هذَا الْيَوْمِ الَّذي عَقَدْتَ فيهِ لِوَلِيَّكَ الْعَهْدَ في أَعْناقِ خَلْقِكَ وَ أَكْمَلْتَ لَهُمُ الدّينَ، مِنَ الْعارِفينَ بِحُرْمَتِهِ وَ الْمُقِرّينَ بِفَضْلِهِ … اللَّهُمَّ فَكَما جَعَلْتَهُ عيدَكَ الْأَكْبَرَ وَ سَمَّيْتَهُ فِي السَّماءِ يَوْمَ الْعَهْدِ الْمَعْهُودِ وَ فِي الْأَرْضِ يَوْمَ الْميثاقِ الْمَأْخُوذِ وَ الْجَمْعِ المَسْؤُولِ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أقْرِرْ بِهِ عُيُونَنا وَ أَجْمِعْ بِهِ شَمْلَنا وَ لاتُضِلَّنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ اجْعَلْنا لِأَنْعُمِكَ مِنَ الشَّاكِرينَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

خدايا از تو مي خواهم مرا در اين روزي كه براي وليت عهدي برگردن خلقت بسته اي و دين را برايشان كامل كرده اي، مرا از عارفين به حرمت آن و اقرار كنندگان به فضيلت آن قرار دهي …

خدايا همانگونه كه آن را عيد بزرگ خود قرار داده اي و در آسمان روز عهد معهود

[صفحه 210]

ناميده اي و در زمين روز پيمان گرفته شده و اجتماع سؤال شونده نامگذاري كرده اي، بر محمد و آل محمد درود فرست و چشم ما را بدان روشن فرما و كارهاي ما را به بركت آن منظم فرما و بعد از هدايت ما را گمراه مفرما و ما را نسبت به نعمتهايت از شاكران قرار ده، اي رحم كننده ترين رحم كنندگان.

فراز ديگري از دعاي عيد غدير: لعنت بر منكر حق غدير

الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي عَرَّفَنا فَضْلَ هذَا اليَوْمِ وَ بَصَّرَنا حُرْمَتَهُ وَ كَرَّمَنا بِهِ وَ شَرَّفَنا بِمَعْرِفَتِهِ وَ هَدانا بِنُورِهِ … اللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ … أَنْ تَلْعَنَ مَنْ جَحَدَ حَقَّ هذَا الْيَوْمِ وَ أنْكَرَ حُرْمَتَهُ فَصَدَّ عَنْ سَبيلِكَ لِإِطْفاءِ نُورِكَ.

حمد خدايي را كه فضيلت اين روز را به ما شناسانيد و ما را نسبت به حرمت آن بصيرت داد و بوسيله ي آن به ما كرامت بخشيد و با معرفت آن به

ما شرف داد و به نور آن ما را هدايت كرد.

خدايا، از تو مي خواهم لعنت كني كساني را كه حق اين روز را انكار كردند و حرمت آن را نپذيرفتند و براي خاموش كردن نور تو راه تو را بستند.

فراز ديگري از دعاي عيد غدير: خدا را بر غدير سپاسگزارم

الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي جَعَلَ كَمالَ دينِهِ وَ تَمامَ نِعْمَتِهِ بِوِلايَةِ أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبيطالِبٍ عليه السلام.

شكر خدايي را كه كمال دينش و تمام نعمتش را با ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام قرار داد.

[صفحه 211]

مسجد غدير

اشاره

آن سرزمين مقدس كه در سال دهم هجرت، در حجة الوداعِ پيامبر گرامي صلي اللَّه عليه و آله «وصايت و ولايت» اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را رقم زد هم اكنون چه وضعي دارد؟

آيا در گرد و غبار عناد به فراموشي سپرده شده است؟ آيا اين وادي مقدس نبايد زيارتگاه شيعيان بلكه همه ي مسلمانان جهان باشد؟ مگر بعد از گذشت چهارده قرن اين خاك عطرآگين، شميم روح پرور و با صفاي رسالت و وصايت را در خود نگهداري نكرده است؟ مگر هنوز نشان گامهاي مقدس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و علي عليه السلام بر آن نقش نبسته است؟ و همان خاك و شن ها شاهد آن صحنه ي بزرگ نبوده اند؟ مگر آواي نجات بخش پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در امواج هواي تفتيده ي غدير منعكس نيست؟

آيا به زائران بيت اللَّه الحرام هم اكنون اجازه مي دهند از آن سرزمين پاك بگذرند و روح و جسم خود را در همان فضائي كه نداي ملكوتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز هجدهم ذيحجة سال دهم هجرت بلند شد؛ تازگي و طراوت بخشند؟

[صفحه 212]

تاريخچه مسجد غدير

بحارالانوار: ج 8 قديم ص 225، ج 37 ص 201، ج 52 ص 5 ح 4، ج 100 ص 225. اثبات

الهداة: ج 2 ص 17 ح 67، ص 21 ح 87، ص 199 ح 1004. معجم البلدان: ج 2 ص 389.

مصباح المتهجد: ص 709. الوسيله (ابن حمزه): ص 196. الغيبة (شيخ طوسي): ص 155.

الدروس: ص 156. مزارات اهل البيت عليهم السلام و تاريخها (سيد جلالي): ص 42.

از روزي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير خم اميرالمؤمنين عليه السلام را به امامت منصوب فرمود، آن

وادي تقدس تازه اي يافت. مراسم سه روزه در آن سرزمين با حضور نور پاك محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين صلوات اللَّه عليهم چنان روحي در كالبد آن جاري ساخت كه در طول چهارده قرن همواره با نام «مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير» بر سر زبانها ماند و ميليونها زائر بيت اللَّه در رفت و بازگشت بدان متبرك گشتند و با عبادت در آن به بارگاه الهي تقرب جستند.

ائمه عليهم السلام به اصحابشان سفارش اكيد داشتند كه از زيارت مسجد غدير غفلت نكنند. امام حسين عليه السلام در مسير بازگشت از مكه به كربلا توقفي در غدير داشتند. امام باقر و امام صادق عليهماالسلام به مسجد غدير آمدند و جاي جاي مراسم غدير را براي اصحابشان تشريح كردند.

محدثين و علماي بزرگ نيز در غدير حضور مي يافتند و اداي احترام مي كردند. علي بن مهزيار اهوازي از قرن سوم در سفر حج خود به مسجد غدير آمده است. در كلام شيخ طوسي از قرن ششم و ابن حمزه از قرن هفتم و شهيد اول و علامه حلي از قرن هشتم نام مسجد غدير و تصريح به باقي بودن آثار آن در زمانشان را مي خوانيم.

سيد حيدر كاظمي در سال 1250 از وجود آن خبر داده و با آنكه جاده از غدير فاصله داشته ولي مسجد آن مشهور بوده است. محدث نوري نيز از وجود آن در سال 1300 خبر داده و شخصاً در آن حضور يافته و اعمال آن را بجا آورده است.

[صفحه 213]

تخريب مسجد غدير بدست دشمنان

مثالب النواصب (ابن شهر آشوب)، نسخه ي خطي: ص 63.

همانگونه كه «غدير» پرچمي بر بلنداي تاريخ است كه از آن نور سبز

«علي ولي اللَّه» مي درخشد، مسجد غدير هم تيري به چشم دشمنان ولايت بوده كه بناي گِل و آجري آن بعنوان سندي زنده از غدير در قلب صحرا مي درخشيد. از همين جاست كه دشمنان كينه توز علي عليه السلام كه درِ خانه اش را آتش زدند و تابعين آنان در طول قرنها هرگز چشم ديدن چنين بناي اعتقادي- تاريخي را نداشتند.

آثار مسجد غدير كه توسط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اصحابش علامت گذاري شده بود، اولين بار بدست عمر بن الخطاب از ميان برده شد و علائم آن محو گرديد.

بار ديگر در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام احيا شد ولي پس از شهادت آنحضرت، معاويه سارباني را با دويست نفر فرستاد تا آثار غدير خم را با خاك يكسان كنند!

در زمانهاي بعد بار ديگر مسجد غدير بنا شد و از آنجا كه كنار جاده ي حجاج قرار داشت محلي معروف بود و حتي تاريخ نگاران و جغرافي نويسانِ مخالفين هم آن را نام برده و محل آن را تعيين كرده اند.

تا صد سال پيش مسجد غدير بر پا بوده و با آنكه در منطقه ي مخالفين بوده ولي رسماً محل عبادت و بعنوان مسجد غدير معروف بوده است، تا آنكه آخرين ضربه را وهابيها زده اند. آنان دو اقدام كينه توزانه براي از بين بردن مسجد غدير انجام داده اند: از يكسو مسجد را خراب كرده و آثار آن را از بين برده اند، و از سوي ديگر مسير جاده را طوري تغيير داده اند كه از منطقه ي غدير فاصله ي زيادي پيدا كرده است.

موقعيت جغرافيايي غديرخم

منطقه ي غديرخم در مسير سيلابهايي واقع شده كه پس از عبور از غدير به جحفه مي رسد و سپس تا درياي سرخ

ادامه پيدا مي كند و سيلهاي ساليانه را به دريا مي ريزد. چنين مسيرهايي را به زبان عربي «وادي» مي گويند.

[صفحه 214]

بنابراين در توصيف جغرافيايي غدير مي توانيم بگوئيم: وادي جحفه مسير سيلي است كه به دريا مي ريزد. در اين مسير آبگيري طبيعي بوجود آمده كه پس از عبور سيل، آبهاي باقيمانده در آن جمع مي شوند، و به چنين گودالها و آبگيرهايي در عرب «غدير» مي گويند. در مناطق مختلف غديرهاي زيادي در مسير سيلها وجود دارد كه با نامگذاري از يكديگر شناخته مي شوند. اين غدير هم براي شناخته شدن از غديرهاي ديگر بنام «خم» نامگذاري شده است.

نام غدير خم در طول چهارده قرن تغيير نيافته و در كتابهاي جغرافيايي و تاريخي و لغت مربوط به قرون مختلف همين نام را براي اين مكان معين مي بينيم كه موقعيت دقيق آن را هم تعيين كرده اند و فواصل آن را از چهار جهت به صراحت گفته اند. در اين باره به كتابهاي زير مراجعه شود:

معجم ما استعجم: ج 2 ص 510 و 492 و 368. لسان العرب: ماده ي خمم و غدر. معجم البلدان: ج 2 ص 389 و 350، ج 3 ص 159، ج 4 ص 188، ج 6 ماده غدير. معجم معالم الحجاز: ج 1 ص 156. تاج العروس: ماده خمم، غدر. النهاية (ابن اثير): ماده خم. الروض المعطار: ص 156. وفاء الوفاء: ج 2 ص 298. صفة جزيرة العرب: ص 259.

با توجه به اينكه يك منطقه جغرافيايي را به مناسبتهاي مختلف با نامهاي متفاوت ياد مي كنند، لذا غديرخم هم در تاريخ با نامهاي مناطقي كه از نظر جغرافيايي از آن حساب مي شود نام برده شده است. در مواردي بعنوان «جحفه» از

آن ياد شده، بدان جهت كه غدير خم در وادي جحفه قرار دارد. در مواردي «خرّار» گفته شده كه نام مسير سيل از غدير تا جحفه است كه سيل را به آنجا مي ريزد. در مواردي با نام «غُرَبة» ياد مي شود و اين بمناسبت همجواري غدير با اين منطقه است و هر دو در يك وادي قرار دارند.

با توجه به اينكه موقعيت غدير و جحفه بصورت از شرق به غرب در مسير سيل است و هر چه به سمت دريا پيش مي رود مسير سيل وسيع تر مي شود و كساني كه در صدد تعيين فاصله ي جحفه تا غدير بوده اند از زاويه هاي مختلفي مسافت را اندازه

[صفحه 215]

گرفته اند، لذا فاصله ي آن تا جحفه را گاهي سه مايل و گاهي دو مايل تعيين كرده اند.

از سوي ديگر شرايط جغرافيايي منطقه در طول تاريخ تغييراتي داشته است، بخصوص آنكه در مسير سيل بوده و شكل آن براحتي تغيير مي يابد. بهمين جهت در توصيف غدير خم جنبه هاي حياتي و طبيعي از زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تا كنون تغييراتي داشته اند كه به شرح زير است:

- در نزديك آبگير (غدير) چشمه ي آبي است كه پس از جاري شدن به سمت غدير آمده و در آن مي ريخته است. اين چشمه گاهي كم آب يا خشك مي شده و گاهي در اثر عوامل طبيعي مسيرش از غدير عوض مي شده و به سمت ديگري مي رفته است.

- در اطراف چشمه درختاني سرسبز و انبوه رشد كرده و محل زيبايي را ايجاد كرده بوده است. گاهي در اثر سيلابها اين درختان از بين مي رفته و يا در سالهايي كه آب چشمه كم بوده يا خشك شده درختان نيز سرسبزي

خود را از دست داده يا خشكيده اند.

- كنار آبگير نيز درختان صحرايي كهنسالي بوده كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در سايه ي آنها سخنراني فرموده است. اين درختان نيز در اثر عمر زياد خشكيده و سيل نيز در از بين رفتن آنها مؤثر بوده است.

- خود آبگير نيز از نظر عمق و عرض و طول در ساليان متمادي كه سيل از روي آن عبور كرده تغييرات زيادي بخود ديده، ولي محل ا صلي آن تغييري نكرده است و در طول تاريخ تا امروز بعنوان غديرخم محلي معروف بوده است.

محل كنوني مسجد غدير

مجله تراثنا: شماره ي 21 ص 22-5.

هم اكنون غدير بصورت بياباني است كه در آن آبگيري و چشمه آبي است و محل مسجد- كه اكنون اثري از آن نيست- بين چشمه و آبگير بوده است. اين منطقه در حدود 200 كيلومتري مكه در نزديكي شهر «رابغ» در كنار روستاي جحفه كه ميقات حجاج است قرار دارد و هم اكنون بنام «غدير» شناخته مي شود و مردم منطقه بخوبي از محل دقيق و نام آن آگاهند و مي دانند كه شيعيان هر از چندگاهي براي زيارت آن به

[صفحه 216]

منطقه مي آيند و پرس و جو مي كنند.

بعنوان شاهد زنده، گزارش دو سفر تحقيقاتي كه توسط دو تن از اهل خبره به منطقه ي غدير صورت گرفته تقديم مي شود.

عاتق بن غيث بلادي

اشاره

او از علماي سني است و از سال 1393 تا 1398 براي تعيين مسير هجرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سه سفر اكتشافي برنامه ريزي شده و با مقدمات لازم انجام داده و كليه ي شهرها و روستاها و بيابانها و چشمه ها و ساير جزئيات منطقه ي بين مكه تا مدينه را شناسايي كرده و محل آنچه از بين رفته تعيين نموده و در دو كتاب خود «علي طريق الهجرة»: ص 67/60 و «معجم معالم الحجاز»: ج 3 ص 159 همراه با چند نقشه منعكس نموده است. او سفر خود به منطقه ي غدير خم و كيفيت جغرافيايي، آن را چنين توصيف مي كند:

از جحفه به «قصر عليا» آمدم. در آنجا شخصي از اهل منطقه را ديدم و درباره ي «چشمه ي غدير خم» سؤال كردم. او به درختان خرمايي در سمت طلوع آفتاب اشاره كرد و گفت: آنجا «غُرَبه» است و منظورش همان غديرخم بود كه امروزه گاهي

به اين نام خوانده مي شود. هشت كيلومتر پس از قصر عليا به غديرخم رسيدم كه از شرق رابغ 26 كليومتر است. آبگيري در سمت غربي دشت است كه حدود 150 درخت خرما كنار آن است. اين دشت قبلاً «خرّار» نام داشته و سيل در آن جاري مي شده، ولي هم اكنون تپه هايي در آن ايجاد شده كه مانع سيل است. از سمت شرقي اين آبگير دشت «خانق» است كه آب كوههاي «شراء» از 25 كيلومتري در آن جاري مي شود و به اين آبگير مي ريزد كه باعث بقاي اين آبگير تاريخي شده است. اين آبگير دائمي است و هر قدر خشكسالي باشد خشك نمي شود.

سمت جنوب اين آبگير، صحراي «وبريه» است و كنار آن «عويرضة» است.

در سمت غربي و شمال غربي غدير خم آثار شهري باستاني ديده مي شود كه

[صفحه 217]

حصاري داشته و بوضوح قابل رؤيت است. از جمله سه ساختمان بلند يا قلعه كه خراب شده است.

سه دليل مي توان ذكر كرد كه در اين مكان سكونت جمعي از مردم به صورت شهر يا روستاي مهمي بر قرار بوده است:

1. چشمه ي غدير، كه در حجاز بودنِ يك چشمه مساوي با برقراري يك روستا است.

2. بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام فرزندان صحابه و انصار و قريش در دشتهاي حجاز متفرق شدند و براي خود باغها و آبادي هايي ساختند كه به صراحت تاريخ مناطق اطراف غدير خم از آن مناطق است. بنابر اين استبعادي ندارد در اين غدير هم وطن كرده باشند و اطراف آن را آباد نموده باشند، بخصوص آنكه سابقه ي حضور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز در آنجا ثابت بوده است.

3. زمينهاي اطراف غدير همه به قسمتهاي

كوهپايه اي و مايل به دشت هستند و تا آنجا كه اهل منطقه نقل مي كنند سراسر آن را نخلستان پوشانده بوده است.

اين سه دليل ثابت مي كند كه سرزمين غديرخم كه امروزه فقط چند چادرنشين در اين سو و آن سويش خيمه زده اند، روزگاري شهرآبادي بوده است. [30].

در سمت شمال شرقي، بيابان سياه رنگي است كه «ذويبان» نام دارد. در سمت شمال غربي بيابان «رمحه» است كه جنگلهاي درخت سَمُر [31] آن را فرا گرفته است.

از سمت شمال دشت وسيعي است كه همان «وادي ظهر» است و سراسر آن را جنگلهاي درخت سَمُر بطوري پوشانده كه عبور از آن را مشكل ساخته است.

در زمين مسطح كنار غدير براي استراحت توقفي كرديم و در همين حال چوپاني

[صفحه 218]

گوسفندانش را براي آن كنار غدير آورد و پس از آب خوردن از آنجا دور شدند.

سپس مؤلف كتاب مسئله ي غديرخم و سابقه ي تاريخي آن را مطرح مي كند و مي گويد: در بازگشت از حجة الوداع، در همين مكان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درباره ي علي عليه السلام فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و خطبه ي مشهور غدير كنار همين آبگير بوده است كه از دليلهاي شيعه بر ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام است. [32].

علامه دكتر شيخ عبدالهادي فضلي

ايشان از علماي بزرگ شيعه در منطقه ي شرقي عربستان هستند و در سالهاي 1402 و 1409 دوبار به منطقه ي غدير سفر كرده اند و با توجه به سوابق تاريخي و جغرافيايي كه در منابع شيعه و غير شيعه آمده به شناسايي غدير خم پرداخته اند و توصيف كاملي از منطقه ي غدير را طي مقاله اي كه در مجله تراثنا شماره ي 21 ص 33

-8 چاپ شده ارائه داده اند كه خلاصه اي از آن را مي آوريم:

به همراه سه نفر از جده راهي جحفه شديم و در آنجا به مسجد ميقات آمديم و از خادم مسجد راه قصر عليا را پرسيديم. از آنجا پنج كيلومتر طي كرديم تا به قصر عليا رسيديم. آنجا جاده به سمت راست از جانب مكه به موازات كوهها منحرف شد. در قسمت وسيع بيابان جاده به چند سو تقسيم شده و كم كم زير ريگها گم شده بود. چوپاني را از دور ديديم و نزد او رفتيم و از او راه «غُرَبه» كه نام ديگر غدير است سؤال كرديم. او راهي را نشان داد و گفت: بعد از آن دشت وسيعي را مي بينيد كه بالاي آن نخلستان غربه پيدا مي شود. در وسط بيابان پيرمردي را همراه جواني سوار بر ماشين ديديم و از او درباره ي وطنش سؤال كرديم. او گفت: كمي بعد از غربه ساكن هستيم.

گفتم: مقصد ما هم آنجاست. گفت: شما اهل منطقه ي شرقي عربستان هستيد و دنبال

[صفحه 219]

غدير هستيد!! گفتم: آري. گفت: غدير در قسمت پايين دشت سمت راست جاده است. بعد از خداحافظي به آن سمت آمديم و به لطف خداوند وارد وادي غدير شديم.

بيابان بسيار وسيعي بود و دختان سَمُر بصورت پراكنده در اين سو و آن سو ديده مي شد. اين بيابان بين دو رشته كوه در سمت شمال و جنوبي قرار داشت. در مسير سيل آن، سه دسته درختان نخل ديده مي شد كه هر دسته با ديگري حدود 20 متر فاصله داشت.

در انتهاي غربي بيابان غدير، درختاني بود كه وسط آن چشمه اي جاري بود كه به احتمال قوي همان چشمه ي تاريخي

غدير است.

بار دوم كه در سال 1409 به منطقه ي غدير سفر كرديم همان راه سفر قبلي را پيموديم تا به غدير رسيديم. در آنجا مشاهده كرديم كه سيل بسياري از شرايط جغرافيايي منطقه را تغيير داده و تعدادي از درختان خرما از بين رفته و درختاني كه اطراف چشمه بودند- بجز چند تا- از بين رفته اند. چشمه ي غدير را ديديم كه مسيرش عوض شده و به سمت درختاني در بيست متري چشمه مي رود.

توضيح راههاي منتهي به غدير

راه رسيدن به وادي غدير هم اكنون از دو طريق است:

1. راه جحفه: از كنار فرودگاه رابغ تا اول روستاي جحفه، سپس 5 كيلومتر به سمت شمال در ريگزار تا قصر عليا، سپس 2 كيلومتر در سمت راست جاده با عبور از تپه هاي شني، سپس بياباني كوتاه، از بيابان به سمت راست جاده وادي غدير است. فاصله ي غدير نسبت به ميقات جحفه از سمت طلوع آفتاب 8 كيلومتر است.

[صفحه 220]

2. راه رابغ: از تقاطع جاده مكه- مدينه- رابغ به سمت مكه در طرف چپ جاده 10 كيلومتر، سپس به سمت راست، جاده ي فرعي به طرف غدير است كه فاصله ي آن از جنوب شرقي تا رابغ 26 كيلومتر است.

به اميد آنكه با ظهور صاحب غدير، منطقه ي زيبا و روح انگيز غدير بار ديگر احيا شود، و بين آبگير و چشمه ي آن مسجد با شكوهي بنا شود و محل منبر و خيمه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با ترسيم كاملي از آن واقعه ي عظيم در آنجا مورد بازديد جهانيان قرار گيرد.

[صفحه 225]

عيد و جشن غدير

اشاره

زنده نگه داشتن ياد غدير، مؤثرترين عامل در احياي محتواي آن است. در طول تاريخ يابودهاي مختلفي از غدير به چشم مي خورد كه اقوام و ملل مختلف مسلمان به فراخور حال خود و شرايطي كه در آن بوده اند، براي حضور غدير در جامعه ي خود بكار گرفته اند.

جشنهاي ساليانه ي غدير و برنامه هاي متنوعي كه بمناسبت آن اجرا مي شود نيز جلوه ي ديگري از احياي غدير است. زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير نيز تجديد خاطره اي از غدير و دست بيعتي مجدد با صاحب غدير است. اين يابودها همه مظاهري از حفظ نام غدير در جوامع معتقد به آن،

و سنگر دفاعي از غدير در برابر مخالفين آن است. در سايه ي همين يادماندهاست كه پس از چهارده قرن نام غدير بر پيشاني تاريخ اسلام مي درخشد و هزاران توطئه براي نابودي آن خنثي شده است.

[صفحه 226]

مروري بر جشنهاي غدير در تاريخ

عوالم: ج 3: 15 ص 208 و 221 و 222.

جشنهاي سراسري غدير كه هر ساله در سالروز عيد غدير خم در هيجدهم ذي حجه برگزار مي شود از شاخص ترين آئينهاي يادبود غدير است و تأثير اجتماعي آن در حفظ محتواي غدير در اذهان عموم مردم فوق العاده است.

همانگونه كه جشن يادبود غدير همه ساله در آسمان با اجتماع همه ي ملائكه برگزار مي شود در زمين هم شيعيان يادبود آن روز را جشن مي گيرند.

اولين جشن غدير در همان بيابان غدير انجام شد كه سيل تبريك و تهنيت به پيشگاه پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهما جاري شد و مراسم پر شور و غيرقابل تكراري در آن بيابان پياده شد.

بعد از آن، بيست و پنج سال غدير پشت درِ خانه ي آتش زده ي علي و فاطمه عليهماالسلام گريست، تا روزي كه صاحب غدير قدرت را بدست گرفت و اولين جشن غدير با حضور او در كوفه انجام شد. روز جمعه مصادف با عيد غدير بود و اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ي نماز بيانات مف صلي در عظمت غدير بيان كردند، و سپس همه ي مردم به اتفاق حضرت براي مراسم اطعام مخصوص غدير به منزل امام حسن مجتبي عليه السلام رفتند.

در دورانهاي بعد، شرايط اجتماعي زمينه اي براي جشن مفصل غدير فراهم نكرد تا روزي كه حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام در خراسان عده اي از خواص اصحاب خود را براي افطار روزه ي عيد غدير دعوت نمود، و به منازل آنان هدايا

و عيدي فرستاد و برايشان درباره ي فضايل روز غدير سخنان مفصلي فرمود.

در زمان آل بويه در ايران و عراق و در حكومت فاطميان در شام و مصر و يمن جشنهاي غدير بطور مفصل گرفته مي شد و اهميت خاصي براي آن قائل بودند. [33] از زمان صفويه تا كنون همه ساله مراسم غدير با شور و شوق خاصي برگزار مي شود.

[صفحه 227]

جشن چهاردهمين قرن غدير

اشاره

اكنون ساليان متمادي است كه بزرگان علما و مقامات بلند پايه و اقشار مختلف مردم در روز غدير پيامهاي تبريك براي يكديگر مي فرستند و آن را گرامي مي دارند. جشنهاي غدير نيز از شهرهاي بزرگ گرفته تا دور افتاده ترين روستاها برگزار مي شود و حتي در همه ي كشورهاي جهان، هر جا كه چند نفر شيعه كنار هم باشند، از روز غدير بدون جشن نمي گذرند.

در سال 1410 هجري بمناسبت چهاردهمين قرن غدير، كنگره ي باشكوهي در شهر لندن برگزار شد كه چند روز ادامه داشت و گزارش آن بچاپ رسيد، و بار ديگر عظمت غدير در حد جهاني به نمايش گذاشته شد.

اين كنگره تحت عنوان «مهرجان الإمام علي عليه السلام، بمناسبة مرور 14 قرناً علي يوم الغدير الأغرّ» طي سه روز 21/19 ذي حجة سال 1410ق- 1368ش (1990م) در مركز شهر لندن برگزار شد.

اين يادبود چهاردهمين قرن غدير در پنج جهت زير فعاليت داشت:

كنفرانسهاي علمي

اين كنفرانسهابعنوان اجتماعي از آراء و افكار مختلف نيز بحساب مي آمد. مباحث تحقيقي كنفرانس درباره ي غدير تحت اين عناوين بود:

1. غدير در احاديث نبوي، يا غدير در كتب سيره و صحاح.

2. غدير در شعر عربي.

3. غدير در مناظرات مذهبي.

4.نقش غدير در حيات امت اسلامي، يا «اگر غدير اجرا مي گرديد چگونه مي شد»؟

5. غدير در عقل و نقل.

6. اهميت متن حديث غدير در عقايد شيعه.

7. روز غدير در دولتهاي اسلامي زمانهاي مختلف.

8. اهميت كتاب «الغدير» علامه اميني.

[صفحه 228]

9. بررسي هاي تفسيري درباره ي آيه ي تبليغ و آيه ي اكمال دين.

10. اهميت مجالس عيد غدير.

11. رسالت اسلامي از يوم الدار در مكه تا روز غدير.

12. غدير در كتب مستشرقين.

مجالس فرعي

اول: زندگاني اميرالمؤمنين عليه السلام از ولادت تا غدير بصورت صوتي و تصويري.

دوم: شب شعر غدير، با حضور شعراي بزرگ عرب و ايراني و شاعران اردو زبان.

سوم: مديحه خواني به زبانهاي عربي و فارسي و اردو.

نمايشگاه كتاب

نمايشگاهي كه در آن كتابهاي تأليف شده درباره ي غدير از خطي و چاپي به هر زباني كه باشد جمع آوري شده و به مدت يك هفته در معرض ديد عموم قرار گرفت.

مسابقه تأليف كتاب

يك مسابقه ي عمومي براي تأليف كتاب درباره ي غدير به چهار زبان عربي، فارسي، اردو و انگليسي قرار داده شد و جوايز نفيسي براي نفرات اول تا چهارم از هر زباني در نظر گرفته شد كه در مرحله ي ابتدايي بيش از سي كتاب براي مسابقه ارائه شد.

نمايشگاه فني

به همين مناسبت نمايشگاهي از لوحه هاي خط عربي و كوفي و لوحه هاي تذهيب شده ي نقوش اسلامي و آثار معماري و يادگارهاي فني بر چوب و مس و نقره و شيشه برپا شد.

در اين كنفرانس علما و دانشمندان بزرگ از سراسر جهان دعوت شدند و جشن چهاردهمين قرن غدير در باشكوهترين شكل خود برگزار گرديد.

اكنون يكهزار و چهارصد و دهمين سالروز غدير را جشن مي گيريم و نام بلند

[صفحه 229]

غدير را گوشواره ي خورشيد مي كنيم و به آن افتخار مي نماييم و لبخند پيروزي غدير بر سقيفه را به تماشا مي نشينيم.

عيد تاريخي آل محمد

روز غدير در واقع عيد آل محمد عليهم السلام و روز جشن اهل بيت است، و به همين جهت تأكيد خاصي از سوي ائمه عليهم السلام بر جشن گرفتن و اظهار سرور و شادي در اين روز وارد شده است.

شخص يهودي كه در مجلس عمر حاضر بود گفت: اگر آيه ي «الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ … » (كه در روز غدير نازل شده) در امت ما نازل شده بود ما روز نزول آن را عيد مي گرفتيم! [34].

بدون شك عيد گرفتن غدير بمعناي زنده نگه داشتن آن روز تاريخي در دلهاي شيعيان و احياي محتواي آن در مقابل دشمنان است، و بعنوان علامتي بزرگ بر صفحه ي تاريخ تشيع نقش بسته و نشان دائمي ولايت است.

جشن غدير در آسمانها

در آسمانها روز غدير را مي شناسند و اكنون آغاز پانزدهمين قرني است كه حتي در يك سال آن جشن غدير ترك نشده است. در اين باره چهار حديث ذكر مي نماييم:

1. امام صادق عليه السلام فرمود: نام عيد غدير در آسمانها روز «عهد معهود» است. [35].

2. امام رضا عليه السلام فرمود:

[صفحه 230]

خداوند در روز عيد غدير ولايت را بر اهل آسمانها عرضه كرد، و اهل آسمان هفتم در قبول آن از ديگران سبقت گرفتند. بهمين جهت خداوند آسمان هفتم را به عرش خود مزين فرمود.

سپس اهل آسمان چهارم بر ديگران سبقت گرفتند، و خداوند آن را به بيت المعمور مزين فرمود.

سپس اهل آسمان اول سبقت گرفتند، و خداوند آن را به ستارگان مزين فرمود. [36].

3. امام رضا عليه السلام فرمود:

روز غدير، روزي است كه خداوند به جبرئيل امر مي كند تا تختي از كرامت خود در مقابل بيت المعمور قرار دهد. سپس جبرئيل بر فراز آن قرار مي گيرد و

ملائكه از همه ي آسمانها جمع مي شوند و بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ثنا مي فرستند و براي شيعيان اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام و محبين ايشان استغفار مي كنند. [37].

4. امام رضا عليه السلام از پدرش امام موسي بن جعفر عليه السلام از جدش امام صادق عليه السلام نقل مي فرمايد كه فرمود:

روز غدير نزد اهل آسمان مشهورتر از اهل زمين است.

خداوند تعالي در بهشت قصري خلق فرموده كه بناي آن خشتي از نقره و خشتي از طلا است. در آن قصر صد هزار اتاق سرخ رنگ و صد هزار خيمه ي سبز رنگ وجود دارد و خاك آن از مشك و عنبر است. در آن قصر چهار نهر جاري است: نهري از شراب و نهري از آب و نهري از شير و نهري از عسل. در كناره هاي اين نهرها درختاني از انواع ميوه ها قرار دارد، و بر آن درختان طيوري هستند كه بدنهاي آنها از لؤلؤ و بالهايشان از ياقوت است و به انواع صداها مي خوانند.

روز غدير كه فرا مي رسد اهل آسمانها وارد اين قصر مي شوند و تسبيح و تقديس و تهليل مي گويند. آن پرندگان هم به پرواز در مي آيند و خود را به آب مي زنند، و سپس در آن مشك و عنبر مي غلطند. آنگاه كه ملائكه جمع شدند بار ديگر به پرواز در مي آيند و آن عطرها را بر آنان مي پاشند.

[صفحه 231]

ملائكه در روز غدير «نثار فاطمه عليهاالسلام» [38] را به يكديگر هديه مي دهند. وقتي آخرين ساعات روز غدير فرا مي رسد ندا مي آيد: «به مراتب و درجات خود برگرديد كه به حرمت محمد و علي تا سال آينده در چنين روزي، از لغزش و خطر در امان خواهيد بود».

[39].

سابقه تاريخي روز غدير

در آن روز از ايام سال كه مقارن با روز غدير بوده وقايع بسيار مهمي در عالم خلقت و در تكوين جهان رخ داده، همانطور كه انبياء نيز برنامه هاي مهم خود را در اين روز انجام داده اند. اين بخاطر ارزشي است كه صاحب اين روز يعني اميرالمؤمنين عليه السلام به آن داده است، و حاكي از آن است كه واقعه اي مهمتر از آن در تاريخ عالم نبوده كه سعي شده ساير وقايع با آن مقارن گردد و از مباركي اين روز طلب بركت و يُمن شود:

1. روز قبولي توبه ي حضرت آدم عليه السلام. [40].

2. روزِ حضرت شيث، فرزند و وصي حضرت آدم عليهماالسلام. [41].

3. روز نجاتِ حضرت ابراهيم عليه السلام از آتش. [42].

4. روز نصب حضرت موسي عليه السلام حضرت هارون عليه السلام را. [43].

5. روز حضرت ادريس عليه السلام. [44].

6. روز حضرت يوشع بن نون وصي حضرت موسي عليهماالسلام. [45].

7. روز نصب حضرت عيسي عليه السلام وصي خود شمعون را. [46].

بعضي از موارد فوق كه بصورت مبهم آمده و واقعه ي آن روز ذكر نشده به پيروي از

[صفحه 232]

متن حديث است و احتمالاً مربوط به روز مبعوث شدن ايشان به نبوت يا منصوب شدنشان به وصايت باشد.

يك تقارن جالب

از لطايف مقدرات الهي اين است كه در روز 18 ذي الحجه عثمان كشته شد و مردم پس از 23 سال غصب خلافت، با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند و خلافت ظاهري آنحضرت بار ديگر مقارن با روز غدير شد. [47].

اساس و سابقه عيد و جشن غدير

اعيادِ هر ملت، روزي براي احياء شعائر آنان و تجديد عهد و يادآوري روزهاي سرنوشت ساز و مهم آنهاست. عيد گرفتنِ روز «غدير» از همان سال حجة الوداع و در همان بيابان غدير پس از اتمام خطبه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شروع شد. در طول سه روز توقف در «غدير خم» مراسمي بر پا شد و حضرت شخصاً از مردم خواستند كه به او تبريك بگويند و مي فرمود: «هَنِّئوني، هَنِّئوني» كه اين سخن را در هيچيك از فتحها و پيروزي ها نفرموده بود.

اولين تهنيت ها و تبريكها را مردم به خود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردند و بهمين مناسبت در آن ايام شعر سروده شد.

اين سنت حَسَنه در فراز و نشيب تاريخ همچنان ادامه يافته و بصورت يك سيره ي مستمر و مؤكد مورد توجه عام و خاص اهل اسلام بوده و هرگز ترك نشده است. [48].

اين عيد در جوامع شيعه- به پيروي از روايات معصومين عليهم السلام- از عيد فطر و قربان مهم تر تلقي شده و بطور مفصل تري جشن گرفته مي شود.

[صفحه 233]

تبريك و تهنيت غدير

يك سنت ديرينه در غدير تبريك خاص آن است كه مفاهيم والاي غدير را منعكس مي كند.

امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه در اين روز برادر مؤمن خود را ملاقات كردي بگو:

الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي أَكْرَمَنا بِهذَا الْيَوْمِ وَ جَعَلَنا مِنَ الْمُؤْمِنينَ، وَ جَعَلَنا مِنَ الْمُوفينَ بِعَهْدِهِ الَّذي عَهِدَهُ إِلَيْنا وَ ميثاقِهِ الَّذي واثَقَنا بِهِ مِنْ وِلايَةِ وُلاةِ أَمْرِهِ وَالْقُوَّامِ بِقِسْطِهِ وَ لَمْ يَجْعَلْنا مِنَ الْجاحِدينَ وَ الْمُكَذِّبينَ بِيَوْمِ الدّينِ.

شكر خداي را كه ما را به اين روز گرامي داشته و ما را از مؤمنين قرار داده و از وفاداران به پيماني

كه با ما بسته و عهدي كه درباره ي واليان امرمان و بر پا دارندگان عدالت از ما گرفته است، و ما را از منكرين و تكذيب كنندگان روز قيامت قرار نداده است. [49].

امام رضا عليه السلام فرمود: در اين روز به يكديگر تهنيت و تبريك بگوئيد، و هرگاه برادر مؤمن خود را ملاقات كرديد چنين بگوئيد:

الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ بِوِلايَةِ أَميرِالْمُؤْمنينَ عليه السلام.

سپاس خدايي را كه ما را از تمسك كنندگان بولايت اميرالمؤمنين عليه السلام قرارداده است. [50].

جشنهاي ائمه در غدير

جشن گرفتن بمعناي اجتماع عده اي بمناسبتي شادي آور و مسرور كننده است. بعبارت ديگر «جشن» بمعني عيد گرفتنِ دستجمعي و نمونه ي بارز آن است.

اميرالمؤمنين عليه السلام روز غديري را كه با جمعه مقارن شده بود جشن گرفتند و در

[صفحه 234]

خطبه اي به همين مناسبت، مطالب مف صلي درباره ي غدير و عيد گرفتن آن فرمودند. پس از نماز، حضرت به اتفاق اصحابشان به منزل امام مجتبي عليه السلام كه جشني در آن برپا كرده بود رفتند و پذيرايي مف صلي انجام شد. [51].

امام رضا عليه السلام در روز غديري روزه گرفتند و براي افطار عده اي را دعوت نمودند، و براي آنان سخنان مف صلي درباره ي غدير فرمودند، و به منازل آنان هدايايي فرستادند. [52].

اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي عيد غدير فرمود: در اين روز كنار يكديگر جمع شويد تا خداوند امور شما را جمع و درست نمايد. [53].

سرودن و خواندن اشعار نيز تناسب تامي با جشن عمومي غدير دارد كه در واقع نوعي يادبود و يادگار است و با شيريني خاصي كه در شعر نهفته است طراوتِ جشن بيشتر مي شود. شعر گفتنِ حسان بن ثابت بمناسبت مراسم غدير كه با اجازه ي شخص پيامبر صلي اللَّه

عليه و آله در اولين جشن غدير با حضور آنحضرت صورت گرفت مؤيد اين مطلب است. [54].

عقد اخوت و برادري در غدير

يكي از مراسم عيد غدير «عقد اُخُوّت» است كه در طول چهارده قرن گذشته همواره بعنوان برادري حقيقي و پايدار بر اساس ولايت اهل بيت كه طينت ا صلي ماست بين شيعيان انجام مي شود، به اين معني كه برادران ديني- طي يك سنت اسلامي- برادري خود را مستحكم مي نمايند و با يكديگر پيمان مي بندند كه در آخرت نيز به ياد يكديگر باشند. در ضمن درباره ي حقوق برادري اسلام كه بسيار زياد است و مراعات آنها احتياج به مواظبت دارد از يكديگر حليت مي گيرند، و با همين حلاليت

[صفحه 235]

بار ديگر خود را متوجه لزوم مراعات آنها مي نمايند.

كيفيت اجراي عقد اُخُوّت چنين است: [55].

دست راست خود را در دست راست برادر مؤمن مي گذاري و مي گويي:

واخَيْتُكَ فِي اللَّهِ وَ صافَيْتُكَ فِي اللَّهِ وَ صافَحْتُكَ فِي اللَّهِ، وَ عاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيائَهُ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عَلي أَنّي إِنْ كُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفاعَةِ وَ أُذِنَ لي بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ لا أَدْخُلُها إِلاَّ وَ أَنْتَ مَعي.

با تو در راه خدا برادري و يك روئي (با صفائي) مي نمايم و دست مي دهم، و با خدا و ملائكه اش و رسولان و انبيائش و امامان معصوم عليهم السلام پيمان مي بندم كه اگر من از اهل بهشت و اهل شفاعت بودم و به من اجازه ي ورود به بهشت داده شد، وارد آن نشوم مگر آنكه تو نيز همراه من باشي.

آنگاه برادر ديني در جواب او بگويد: «قَبِلْتُ»: «قبول كردم». سپس بگويد: «أَسْقَطْتُ عَنْكَ جَميعَ حُقُوقِ الْاُخُوَّةِ ما خَلاَ الشَّفاعَةَ و الدُّعاءَ وَ الزِّيارَةَ»:

«همه ي حقوق برادري را از تو ساقط كردم (و بر تو بخشيدم) مگر شفاعت و دعا و زيارت را».

دعا (تجديد عهد و پيمان و بيعت)

دعاهاي مختصر و مف صلي براي روز غدير وارد شده است كه غديريان با خواندن آنها نوعي تجديد عهد و پيمان با خدا و رسول و ائمه عليهم السلام مي نمايند و مي توان بعنوان «بيعت» و «تجديد بيعت» براي كساني بحساب آورد كه در غدير حاضر نبوده اند و پس از قرنها آرزوي حضور در آن مراسم با شكوه را داشته اند.

مضامين والاي اين دعاها، در قالب شكرگذاري و اظهار عقايد يك شيعه در ولايت و برائت و دعا براي آينده ي عقايد اوست كه مي توان آنها را تحت سه عنوانِ «ولايت»،

[صفحه 236]

«برائت» و «مباركي روز غدير» خلاصه كرد. ذيلاً به مضامين بعضي از دعاهاي روز غدير اشاره مي شود: [56].

شكر خدا را كه فضيلتِ اين روز را به ما شناسانيد و حرمت آن را بما فهمانيد، و با معرفت آن به ما شرافت داد.

- خدايا همانگونه كه در ابتداي خلقتِ من (در عالم ذر) مرا از اجابت كنندگان «بلي» گويان قرار دادي، و پس از آن كَرَم ديگري نمودي كه همان عهد را در غدير تجديد نمودي و مرا به امامان هدايت فرمودي، خدايا اين نعمت را كامل فرما و تا هنگام مرگ آن را از من مگير، و مرا طوري بميران كه از من راضي باشي.

- خداوندا، ما ندايِ مناديِ ايمان را اجابت كرديم، كه آن منادي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بود و ندايِ او ولايت بود.

- خدايا، تو را شكر كه بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ما را به امامان عليهم السلام هدايت كردي كه كمال

دين و تمام نعمت بودند، و با اين هدايت اسلام را بعنوان دين ما پسنديدي.

- خدايا ما تابع پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهماوآلهما هستيم، و به جبت و طاغوت و بُتهاي چهارگانه و تابعين آنها كفر مي ورزيم، و از هر كس كه آنان را دوست بدارد از اول تا آخر روزگار بيزاريم. خدايا، ما را با امامانمان محشور فرما.

- خدايا، ما بري و بيزار هستيم از هر كس كه با امامان روي جنگ داشته باشد.

- خدايا تو را شكر مي كنيم بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و بر اتمام نعمت و تجديد عهد و پيمان بر ولايت او، و اينكه ما را از اتباعِ تغيير دهندگانِ دين و تحريف كنندگان قرار ندادي.

- خدايا، اين روزي كه ما را به آن گرامي داشته اي مبارك فرما، و ما را در ولايت ثابت قدم فرما، و ايمانِ ما را مستودَع و عاريه قرار مده، و ما را از برائت جويندگان از دعوت كنندگان به دوزخ قرار بده.

- خدايا، ما را توفيقِ همراهي با حضرت مهدي عليه السلام و حضور در تحت لوايش عنايت فرما.

[صفحه 237]

غدير در قرن پانزدهم

در سالهاي آغازينِ پانزدهمين قرن غدير، مردان و زنان غديري جاي پاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و علي عليه السلام را كنار درختان خم بوسه باران مي كنند و پاسداري از حريم غدير را غذاي روح خود مي خوانند.

امروز غدير سربلندتر و زنده تر از ديروز است. اكنون غدير قرين نام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و علي عليه السلام؛ و آميخته با نام زهرا عليهاالسلام است. امروز غدير ما حسين عليه السلام ماست.

اكنون غدير تابلوي بلند شيعه در جهان است و در دلهايي جا دارد كه شيريني آن را از عمق

جان احساس مي كنند و آن را با خونشان ممزوج نموده در رگهاي خود جاري ساخته اند.

امروز- در سايه ي پر فيض صاحب غدير حضرت بقية اللَّه الاعظم عجل اللَّه فرجه- پرچم سبز آن را آنقدر بالا مي بريم كه فراتر از باورها آيد.

پيام غدير را مي رسانيم و دوستان غدير را راهنمايي مي كنيم و بر دشمنان آن اتمام حجت مي نماييم و بر مظلوميت غدير اشك مي ريزيم.

امروز لواي غدير كنار درِ آتش زده ي زهرا و علي عليهماالسلام بلند است، و نام غدير با هفتاد و دو فدايي آن در كربلا كه به پايش قطعه قطعه شدند، و هشتاد و چهار بانوي والا مقام كه براي غدير عطش را، و غارت و آتش را، و داغ جوانان را و اسارت را به جان خريدند، قرين است.

ما امروز به زيارت قربانگاه غدير در كربلا مي رويم و عاشوراي غدير را به سوك مي نشينيم.

امروز معناي غدير لغت نامه نمي خواهد … ! هركس علي و حسين عليهماالسلام را شناخت غدير را مي يابد. غديرِ ما از متن قرآن است و قرآن در غدير معرفي شده است.

[صفحه 238]

ما ولايت همه ي خلايق را بدست او مي دانيم، نه فقط انسانها را! ما مي گوييم: «مردم كجا و مقام بلند امامت»؟! و خدا را شكر گزاريم كه به ما اجازه نداد امامي براي خود انتخاب كنيم و انتخاب زيباي خود را بر ما واجب نمود. ما با علي بيعت كرده ايم و هيچكس را بر او امير نمي دانيم.

امروز غدير مستحب نيست، واجب است!!

آنگاه كه دستان مبارك صاحب غدير را از فراسوي قرنها مي فشاريم لبخند تبريكش به ما چه مي گويد؟

فدائيان چهارده قرن گذشته ي غدير، كه اين كاروان هزار و چهارصد ساله را از گذرگاههاي پر خطر سقيفه

عبور داده اند، از سپردن ميراث جاودانه ي غديربدست ما چه انتظاري دارند؟

نسلهاي كنوني غدير كه آن را در اعماق وجود خود مي يابند ولي از تاريخ آن چيزي نمي دانند، سخن دلشان چيست؟

فرزندان آينده ي غدير كه وارثان اين گنج عظيم خواهند بود، چه خواسته هايي را آرزو خواهند كرد كه بايد بدست ما انجام شود؟!!

اي غدير! از ما انتظارات زيادي داري! و حق با توست كه راه بلندي را به بهاي سنگيني طي كرده اي تا بدست ما رسيده اي. قسم به عزيز تو كه پيامبر او را از روي دست خويش به رخ جهانيان كشيد، نازت را خريداريم!

امروز شهد شيرين تر از عسل تو را مي نوشيم و با آن زنده ايم تا فرداي تو را در شفاف ترين آئينه ها جلوه گر سازيم و چهره ي زيباي تو را جام جهان نماي خلقت سازيم تا پرتو چهارده معصوم پاك را در آن به تماشا بنشينيم.

پاورقي

[1] طبق روايات خروج حضرت از مدينه روز شنبه 25 ذيقعده و ورود حضرت به مكه سه شنبه پنجم ذي حجه بوده است. بنابر اين روز 18 ذي حجة مطابق با روز دوشنبه مي شود. طبق تقويم تطبيقي هزار و پانصد ساله هجري قمري و ميلادي (تحقيق: حكيم قريشي) روز هجدهم ذي حجه ي سال دهم هجري مطابق دوشنبه 15 مارس سال 632 ميلادي است.

[2] بحارالانوار: ج 8 قديم ص 28.

[3].بحارالانوار: ج 37 ص 124-123.

[4] فرمايشات حضرت زهرا عليهاالسلام درباره ي غدير در بخش چهارم كتاب حاضر گذشت.

[5] عوالم: ج 3: 15 ص 476-472.

[6] بحار الأنوار: ج 37 ص 235.

[7] بحار الأنوار: ج 37 ص 236.

[8] عوالم: ج 3: 15 ص 477.

[9] الذريعة: ج 5 ص 101 شماره ي 418.

[10] عوالم: ج 3: 15 ص 296.

[11] عوالم: ج

3: 15 ص 261.

[12] معاني الاخبار: ص 63.

[13] عوالم: ج 3: 15 ص 128. معاني الاخبار: ص 63.

[14] اثبات الهداة: ج 2 ص 139 ح 606.

[15] عوالم: ج 3: 15 ص 133 ح 190.

[16] بحار الأنوار: ج 37 ص 121 ح 15. عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 44.

[17] الغدير: ج 1 ص 66 و 159 و 232، ج 2 ص 34. كتاب سليم: مقدمه.

[18] الذريعة: ج 5 ص 101.

[19] بحار الأنوار: ج 37 ص 235. إحقاق الحق: ج 2 ص 486.

[20] بخش «ميراث مكتوب غدير» در كتاب حاضر از مقدمه ي كتاب «غدير در آئينه ي كتاب» اقتباس شده است.

[21] داستان غدير: ص 122.

[22] مجله الثقلين (آوريل- ژوئن 1988): ج 5 ش 2 ص 181.

[23] تصانيف الشيعة في الهند، سيد شهوار نقوي (خطي).

[24] بحارالانوار: ج 33 ص 131 ح 417، ج 38 ص 238 ح 39.

[25] بحارالانوار: ج 25 ص 383، ج 26 ص 230.

[26] بحارالانوار: ج 21 ص 388، ج 37 ص 112 و 166 و 195. عوالم: ج 3: 15 ص 41 و 98 و 144 و 201.

[27] بحارالانوار: ج 37 ص 148.

[28] عوالم: ج 3: 15 ص 220.

[29] بحارالانوار: ج 97 ص 360.

[30] از نظر شيعه دليل ديگري موارد فوق را تأييد مي كند و آن صراحت تاريخ در وجود مسجد غدير در آنجا است. قرائن مذكور نيز مؤيدي قوي بر وجود مسجد غدير است كه طبعاً بخاطر عبور حجاج زمينه ي سكونت نيز در آنجا فراهم بوده است.

[31] درخت «سَمُر» نوعي درخت مخصوصِ بيابانها و شنزارها است كه در حد فوق العاده اي رشد مي كند و شاخ و برگهاي پرپشت پيدا مي كند و شباهت زيادي به

درخت چنار دارد و سايه ي مناسبي در صحراهاي خشك ايجاد مي نمايد.

[32] تطبيق تاريخي محل غديرخم توسط يك كارشناس غير شيعه، آن هم نه فقط به صورت تحليل علمي بلكه در سايه ي يك سفر اكتشافي و تحقيقي ارزش بسيار بالايي دارد و بعنوان مدركي مهم و قابل استناد براي شيعه تلقي مي شود.

[33] به كتاب «عيد الغدير في عهد الفاطميين» مراجعه شود.

[34] الغدير: ج 1 ص 283. عوالم: ج 3: 15 ص 115 و 303.

[35] عوالم: ج 3: 15 ص 214.

[36] عوالم: ج 3: 15 ص 224.

[37] عوالم: ج 3: 15 ص 222.

[38] نثار فاطمه عليهاالسلام همان ميوه هاي درخت طوبي است كه در شب زفاف حضرت، به امر الهي از آن درخت در آسمانها پخش شد و ملائكه آنها را بعنوان يادگار برداشتند. بحارالانوار: ج 43 ص 109.

[39] بحار الأنوار: ج 37 ص 163. عوالم: ج 3: 15 ص 221.

[40] عوالم: ج 3: 15 ص 212.

[41] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[42] عوالم: ج 3: 15 ص 212 و 222.

[43] عوالم: ج 3: 15 ص 213.

[44] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[45] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[46] عوالم: ج 3: 15 ص 209 و 213.

[47] اثبات الهداة: ج 2 ص 198.

[48] در اين مورد به كتاب «الغدير» علامه ي اميني: ج 1 ص 283، وكتاب «الغدير في الاسلام» تأليف شيخ محمدرضا فرج اللَّه: ص 209 مراجعه شود.

[49] عوالم: ج 3: 15 ص 215.

[50] عوالم: ج 3: 15 ص 223.

[51] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[52] عوالم: ج 3: 15 ص 221.

[53] عوالم: ج 3: 15 ص 209.

[54] عوالم: ج 3: 15 ص 41.

[55] مستدرك الوسائل (محدث نوري)

چاپ قديم ج 1 ص 456 باب 3، از كتاب زاد الفردوس نقل كرده است. همچنين از شيخ نعمةاللَّه بن خاتون عاملي نقل كرده كه بر اين مطلب از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نصّ وارد شده است. همچنين مرحوم فيض كاشاني در كتاب خلاصه الأذكار، باب دهم (ص 99) برنامه ي «عقداُخُوّت» را ذكر نموده است.

[56] اين مضامين از دعاهايي كه در كتاب «الاقبال» سيد إبن طاووس: ص 460 به بعد مذكور است انتخاب شده است. در عوالم: ج 3: 15 ص 215-220 نيز ذكر شده است.

ره يافتگان به سوي غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني علي اصغر، 1341

عنوان و نام پديدآور : ره يافتگان به سوي غدير/ تاليف علي اصغر رضواني .

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمكران 1387.

مشخصات ظاهري : 78 ص.

فروست : سلسله مباحث يادمان غدير.

شابك : 8000 ريال : 978-964-973-180-3

يادداشت : چاپ دوم : 1389 (فيپا).

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس .

موضوع : غدير خم

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره : BP223/5/ر6ر9 1387

رده بندي ديويي : 297/452

شماره كتابشناسي ملي : 1720923

مقدمه ناشر

غدير محور همبستگي اسلامي و زيربناي تفكّر شيعي است. غدير تبيين كننده جريان اصيل وصايت رسول مكرم اسلام صلي الله عليه وآله مي باشد كه اسلام راستين را تداوم بخشيد و زلال معرفت، ولايت، تسليم و رضا را در جان مؤمنين جاري و حيات ثمربخش را به آنان هديه نمود.

غدير در طول تاريخ مورد بي مهري هايي از طرف دوستان و مورد تهاجم از طرف دشمنان دين قرار گرفت ولي با عنايت و تدبير پيروان واقعي غدير حفظ و فرهنگ شد. هم اكنون كه در نظام مقدّس جمهوري اسلامي همّت مسؤولان و مردم متدين ايران اسلامي بر غديري شدن تمامي اين سرزمين اسلامي است، بر آن شديم مجموعه پيش روي كه توسط استاد ارجمند حاج علي اصغر رضواني تأليف گرديده را به زيور طبع بياراييم.

اميد است مورد قبول حضرت حقّ و توجّه مولايمان حضرت حجّت «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» قرار گيرد.

لازم است از عنايات ويژه توليت محترم حضرت آيت اللَّه وافي و ديگر عزيزان همكار در مجموعه انتشارات برادران ديلمي، اميرسعيد سعيدي، آشتي، بخشايش، تلاشان

و ... در به ثمر رسيدن اين مجموعه فعاليت نموده اند، كمال تشكر و امتنان را داريم و ان شاء اللَّه خوانندگان گرامي ما را از نظرات ارشادي خود محروم نفرمايند.

مدير مسوؤل انتشارات مسجد مقدّس جمكران حسين احمدي

پيشگفتار

شيعه از صدر اسلام تا به امروز شدايد و دردها و آوارگي ها و مصايب و بلاهايي را كشيده كه هرگز ديگران نكشيده اند، و اين تنها به جهت ولاي عترت پيامبر و اعتقاد به مقام عظيم آنان بوده است كه خداي باري تعالي به آن بزرگواران عطا نموده است، و هرچه ضريب اين ولايت بالاتر رفته تحمل مصيبت ها بيشتر شده است ولي در مقابل هرگز آنان را از خط اهل بيت عليهم السلام باز نداشته است، بلكه با تمام مخالفان خود با نرمي و آرامش و با تقديم ادله و براهين برخورد كرده و بحث علمي محض داشته است. و اين يكي از راه هاي هموار سازي براي ياري آنان بوده و زمينه را براي گسترش فعاليتشان باز كرده است. و بدين جهت است كه مشاهده مي كنيم منصفان اهل سنت را كه فوج فوج به شيعه گرويده و پيرو مذهب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مي شوند ما در اين كتاب درصدد بيان و توضيح همين مطلب مي باشيم و درصدديم تا حركت گسترده اي كه اخيراً در اين زمينه پديد آمده و عوامل و موانع آن را توضيح دهيم.

هدف ما از تبيين اين امر تعميق اختلاف بين مسلمانان نيست؛ زيرا ما خود مي دانيم كه جامعه اسلامي امروز احتياج مبرمي به وحدت قلوب دارد، ولي ما معتقديم كه گفتگوي سالم علني و بدون تعصب مي تواند در اين راستا كمك كار و مدد يار

ما باشد؛ زيرا اگر امت اسلام التزام به روش هاي سازنده علمي در مواجهه با مخالفان خود دهند به طور حتم به آرزوي خود خواهند رسيد و به اهدافي را كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله براي اين امت ترسيم كرده است دست خواهند يافت و هرگز گمراه نشده و به ضلالت گرفتار نخواهند شد.

اگر مشاهده مي كنيم كه عوامل و اسباب اختلاف در بين ما وجود دارد چه خوب است كه آن را مورد توجه قرار داده و به طور صحيح آن را تبيين نماييم، و اين را بدانيم كه مهم در اين مسأله روش شدن حق از راه صحيح و اصيل اسلامي است، نه آنكه نسبت به عقايد و افكار موروثي خود تكيه كرده و به آن ها تعصب داشته باشيم.

ما در اين كتاب درصدد برآمده ايم تا تجارب عده اي از افراد را براي خوانندگان عزيز نقل كنيم كه چگونه در مورد عقايد موروثي خود بحث كرده و آن ها را غربال نمودند تا به خالص آن ها دست يافته و به آنها تمسك كرده اند. اين تجربه هاي شخصيت هايي است كه افرادي از خود به يادگار گذاشته و در اين راه به ما عرضه كرده اند تا به طور وضوح مشاهده كنيم كه چرا آنان مذهب اهل بيت عليهم السلام را انتخاب كرده و ادله اي كه بر آن اعتماد كرده اند چه بوده است؟

لازم به تذكر است كه در اين كتاب از كتاب «التحول المذهبي» برادر ارجمند علاء الحسون زياد استفاده شده است.

علي اصغر رضواني

پذيرش تشيع نشأت گرفته از عواطف و احساساتي نيست كه بر انسان عارض مي شود بلكه موقفي است كه انسان مستبصر، آن را بعد از مطالعه و درس و

بحث بسيار و عميق انتخاب مي كند. انسان در اين مرحله با مصيبت ها و گرفتاري ها و گردنه هاي زيادي مواجه مي شود كه بايد با تدبير لازم و دقت فراوان از آن ها گذشته و خود را به سرمنزل مقصود كه همان رسيدن به حقّ و حقيقت است برساند. آري، او مصمّم است كه خود را با عنايات الهي پيرو نتيجه اي كند كه ادلّه و براهين بر آن اقامه شده است. اين تحوّل مذهبي براي يك مستبصر پديد نمي آيد جز آن كه از مجموعه عواملي عبور كرده و در آن ها غور كند تا او را به مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام رهنمون سازد. اينك به اين عوامل اشاره مي كنيم:

1 - آشنايي با عظمت اهل بيت عليهم السلام

اشاره

بسياري از علما و جوانان اهل سنت در طول تاريخ، خصوصاً در اين عصر و زمان كه مقداري سعي در شناساندن معارف اهل بيت عليهم السلام شده، در صدد برآمده اند تا با تراث فرهنگي آن بزرگواران آشنا شوند، امري كه منجرّ به تشيع تعداد زيادي از آنان شده است؛ زيرا پي به وجود چشمه اي گوارا از علم و معرفت اهل بيت عليهم السلام برده و از آن بهره مند گشته اند.

اهل بيت عليهم السلام از ديدگاه امام علي عليه السلام

امام علي عليه السلام در توصيف عترت پيامبرصلي الله عليه وآله خطاب به مردم مي فرمايد: «فَأَينَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَنَّي تُؤْفَكُونَ وَ الأَعْلاَمُ قَائِمَةٌ وَ الآياتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَينَ يتَاهُ بِكُمْ وَ كَيفَ تَعْمَهُونَ وَ بَينَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيكُمْ؟ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلاَمُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ»؛(1)(2) «مردم كجا مي رويد؟ چرا از حق منحرف مي شويد؟ پرچم هاي حقّ بر پاست، و نشانه هاي آن آشكار است، با اين كه چراغ هاي هدايت روشنگر راه اند، چون گمراهان به كجا مي رويد؟ چرا سرگردان هستيد؟ در حالي كه عترت پيامبرصلي الله عليه وآله شما در ميان شماست. آنان زمام داران حقّند، پيشوايان دين، و زبان هاي راستي و راست گويانند».

2 - «اُنْظُرُوا أَهْلَ بَيتِ نَبِيكُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَ اتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ يخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًي وَ لَنْ يعِيدُوكُمْ فِي رَدًي فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا»؛(3) «مردم! به اهل بيت پيامبرتان بنگريد به آن سو كه گام برمي دارند برويد، و گام را به جاي گام آنان بگذاريد، چون آنان شما را از راه هدايت بيرون نمي برند و به پستي و هلاكت باز نمي گردانند. اگر سكوت كردند سكوت كنيد و اگر قيام كردند، بپا خيزيد. از آنان

پيشي نگيريد كه گمراه مي شويد و از آنان عقب نمانيد كه نابود گرديد».

3 - «نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الأَصْحَابُ وَالْخَزَنَةُ وَ الأَبْوَابُ وَ لا تُؤْتَي الْبُيوتُ إِلّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيرِ أَبْوَابِهَا سُمِّي سَارِقاً»؛(4) «مردم! ما اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله چونان پيراهن تن او و ياران راستين او خزانه داران علوم و معارف وحي و درهاي ورود به آن معارف، مي باشيم، كه جز از در، هيچ كس به خانه ها وارد نخواهد شد. هر كسي از غير در آن وارد شود دزد است».

4 - «أَينَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً و بَغْياً عَلَينَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَوَضَعَهُمْ و أَعْطَانَا و حَرَمَهُمْ و أَدْخَلَنَا و أَخْرَجَهُمْ بِنَا يسْتَعْطَي الْهُدَي و يسْتَجْلَي الْعَمَي»؛(5) «كجايند كساني كه پنداشتند دانايان علم قرآن آنان مي باشند نه ما؟ كه اين ادعا را بر اساس دروغ وستمكاري بر ضد ما روا داشتند. خدا ما اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله را بالا آورد و آنان را پست و خوار كرد، به ما عطا فرمود و آن ها را محروم ساخت، ما را در حريم نعمت هاي خويش داخل و آنان را خارج كرد، كه راه هدايت را با راهنمايي ما مي پويند و روشني دل هاي كور از ما مي جويند».

5 - «إِنَّمَا مَثَلِي بَينَكُمْ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي الظُّلْمَةِ يسْتَضِي ءُ بِهِ مَنْ وَلَجَهَا»؛(6) «همانا من در بين شما چونان چراغ درخشنده در تاريكي هستم كه هر كس به آن روي مي آورد از نورش بهره مند مي گردد».

6 - «هُمْ عَيشُ الْعِلْمِ و مَوْتُ الْجَهْلِ يخْبِرُكُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ و ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ و صَمْتُهُمْ عَنْ حِكَمِ مَنْطِقِهِمْ لا يخَالِفُونَ الْحَقَّ و لا يخْتَلِفُونَ فِيهِ»؛(7)

«آن ها - اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله - رمز حيات دانش و راز مرگ ناداني هستند، حلمشان شما را از دانش آنان، ظاهرشان از باطنشان و سكوتشان از منطق آنان اطلاع مي دهد، نه با دين خدا مخالفتي دارند و نه در آن اختلاف مي كنند».

شواهد

با مراجعه به كلمات مستبصرين پي مي بريم كه اين عامل تأثير بسزايي در شيعه شدن آنان داشته است. اينك به كلمات برخي از آنان اشاره مي كنيم:

1 - محمدبن علي متوكل يكي از كساني كه شيعه شده، مي گويد: «روش هاي درسي ما از ذكر اهل بيت عليهم السلام خالي است، و اين در حالي است كه كتاب هاي آن ها را سيره و اخبار ضعيف و قوي از مردان و زنان شرق و غرب عالم فراگرفته است، و اين به نوبه خود جاي سؤال هاي بسيار دارد؛ زيرا ما جوانان دانشگاهي كه به حركت اسلامي خودمان را منتسب كرده ايم، كجا مي توانيم از تاريخ و احوال امام علي عليه السلام و سيده زنان، حضرت زهراعليها السلام و حسن و حسين و فرزندان آنان - عليهم السلام - و از زينب عليها السلام اطلاع يابيم؟ براي ما ذكر و يادي از آنان نمي كنند... روش هاي درسي، سيره اهل بيت عليهم السلام را به فراموشي سپرده اند؛ زيرا با سلبيات و مطاعن و جرائم ديگران ارتباطي ندارد. مربّيان و اساتيد نمي خواهند تا توجه شاگردان خود را به موقعيت هاي ناشايست و پرونده هاي سياه عده اي جلب كنند...».(8)

عبدالمنعم حسن يكي ديگر از كساني كه شيعه شده مي نويسد: «براي اهل بيت عليهم السلام ميراث فرهنگي عظيمي است كه امت مي توانست از آن استفاده كند، ولي خودش را از آن محروم ساخت. يكي از معجزات آن ها كه مرا مبهوت و متحير

كرده روش آنان در دعا و كيفيت تقرّب به سوي خداوند متعال و ادب بالا در مقام تخاطب با پروردگار سبحان است. كسي كه صحيفه سجاديه را بخواند، كتابي كه تمام آن دعاهايي از امام چهارم علي بن الحسين عليه السلام است تعجب كند كه چرا علماي اهل سنت به اين صحيفه اهتمام ندارند؟ آيا به جهت اين است كه از يكي از امامان اهل بيت عليهم السلام وارد شده و يا جهت ديگري دارد؟».(9)

دكتر تيجاني سماوي مي نويسد: «هرگاه مسلمان بخواهد حقّ را بشناسد و از ضلالت محفوظ مانده و روز قيامت نجات يابد و بهشتي شده و رضايت خدا را كسب نمايد، راهي جز اين ندارد كه سوار بر كشتي نجات شده و به اهل بيت عليهم السلام رجوع كند؛ زيرا آنان امان امتند كه خداوند بنده اي را مورد قبول خود به جز از راه آنان قرار نمي دهد، و هيچ كس نمي تواند به جز از دروازه آنان داخل در هدايت شود. اين امري است كه رسول خداصلي الله عليه وآله تقرير كرده و از جانب خداوند عزّوجلّ براي امت ابلاغ كرده است».(10)

عبدالمنعم حسن يكي ديگر از مستبصرين مي گويد: «نظري كلّي به روش اهل بيت عليهم السلام و كلمات و احوال آنان كافي است كه ما را بر اين امر هدايت كند كه آنان امين هاي خداوند بر وحي اويند كه بر پيامبرش نازل شده است. اين امانت عظيمي است كه ممكن نيست اشخاصي كه شيطان آنان را گهگاهي وسوسه مي كرده، متحمّل آن گردند. و نيز نمي تواند حقّ آنان را ادا كند كسي كه همه مردم از او فقيه تر بوده اند. و نمي تواند حفظ كند اين امانت را كسي كه هواي نفس

خود و عشيره اش را بر تمسك به بسيطترين مفردات حق، مقدّم مي داشته است... كلمات اهل بيت عليهم السلام نورانيتي دارد كه من نزد ديگران نيافتم. روش آنان در تربيت امت و توجيه آنان شما را به درجه اي از احساس قرار مي دهد كه معناي خلافت الهي را در روي زمين درك مي كنيد. تاريخ گواهي نمي دهد كه آنان نزد احدي علم فرا گرفته باشند، بلكه تمام صاحبان علم ادعاي رجوع علم خود را به آن حضرات دارند».(11)

ياسين معيوف بدراني، يكي ديگر از كساني كه شيعه شده، مي نويسد: «ما اگر قرآن را دوست داريم و آن را تكريم مي كنيم، بدان جهت است كه اين نسخه نجات بخش بشريت و خارج كننده او از ظلمات به سوي نور است. ما قرآن را نبايد مثل كساني بخوانيم كه گفتند، شنيديم در حالي كه نمي شنيدند. بلكه قرآن را با عقل هاي باز و قلب هاي مملوّ از ايمان بخوانيم، تا آياتي را كه تبيين كننده جايگاه رفيع اهل بيت عليهم السلام است بفهميم. پس بر تو است اي برادر مؤمن! به اين كه از كتاب هاي آنان جست جو كرده تا آن ها را بشناسي و خصوصياتي را نيز كه خداوند به آن ها اختصاص داده دريابي، اموري كه خداوند به غير از آن ها عطا نكرده است. اميد است كه اين امر سبب نجات تو و ديگران از انحراف و گمراهي باشد».(12)

استاد شيخ حسن شحاته، از مستبصرين مصري مي گويد: «موقعيت اهل بيت عليهم السلام موقعيت امامت عظمي است، آنان اصل اصول در وجود اين عالم اند، و آنان ستارگان هدايت اند، كه هركس آنان را متابعت كند به راه مستقيم خداوند هدايت پيدا كرده است، و هركس از طريق آنان منحرف گردد از «مغضوب

عليهم» و «ضالّين» است.

اهل بيت عليهم السلام چراغان هدايت و كشتي هاي نجاتند. آنان امامان ما و صاحبان امر خلافتند كه طاعتشان بعد از اطاعت خداوند واجب شده، آن گونه كه در نصّ قرآن وارد شده است. آنان خزانه داران قرآن و ستارگان راه مستقيمانند. آنان صالحان امت و اولياي الهي اند. آنان اهل ذكرند كه از ما خواسته شده كه از هر مسأله اي از مسائل ديني از آنان سؤال كنيم. آنان اهل دين صحيحند، پس بر هر موحّد عاقلي واجب است كه آنان را در عبادت و معامله و عادت متابعت كند؛ زيرا آنان اهل قدس و پاكي و اهل عصمت و پاكيزگي اند».(13)

دكتر تيجاني مي گويد: «شيعه ثابت قدم بوده و صبر كرده و به حقّ تمسك كرده است... و من از هر عالمي تقاضا دارم كه با علماي شيعه مجالست كرده و با آنان بحث نمايد، كه به طور قطع از نزد آنان بيرون نمي آيد جز آن كه به مذهب آنان كه همان تشيع است، بصيرت خواهد يافت... آري من جايگزيني براي مذهب سابق خود يافتم و سپاس خداوندي را كه مرا بر اين امر هدايت نمود و اگر هدايت و عنايت او نبود، هرگز بر اين امر هدايت نمي يافتم. ستايش و سپاس خدايي را سزاست كه مرا بر فرقه ناجيه راهنمايي كرد؛ فرقه اي كه مدّت ها با زحمت فراوان در پي آن بودم. هيچ شك ندارم كه هر كس به ولاي علي و اهل بيتش تمسك كند به ريسمان محكمي چنگ زده كه گسستني نيست. روايات پيامبرصلي الله عليه وآله در اين مورد بسيار است، رواياتي كه مورد اجماع مسلمين است. عقل نيز به تنهايي بهترين راهنما براي طالب

حق است... آري، به حمد خدا، جايگزين را يافتم، و در اعتقاد به اميرالمؤمنين و سيد الوصيين امام علي بن ابي طالب عليه السلام، به رسول خداصلي الله عليه وآله اقتدا كردم، و نيز در اعتقاد به دو سيد جوانان اهل بهشت و دو دسته گل از اين امّت، امام ابو محمّد حسن زكّي و امام ابو عبداللَّه حسين، و پاره تن مصطفي، خلاصه نبوت، مادر امامان و معدن رسالت و كسي كه خداوند عزيز به غضب او غضبناك مي شود، بهترين زنان، فاطمه زهراعليها السلام.

به جاي امام مالك، استاد تمام امامان، امام جعفر صادق عليه السلام و نه نفر از امامان معصوم از ذرّيه حسين و امامان معصوم را برگزيدم...».

او بعد از ذكر حديث «باب مدينة العلم» مي گويد: «چرا در امور دين و دنياي خود از علي عليه السلام تقليد نمي كنيد، اگر معتقديد كه او باب مدينه علم پيامبرصلي الله عليه وآله است؟ چرا باب علم پيامبرصلي الله عليه وآله را عمداً ترك كرده و به تقليد از ابوحنيفه و مالك و شافعي و احمد بن حنبل و ابن تيميه پرداخته ايد، كساني كه هرگز در علم، عمل، فضل و شرف به او نمي رسند؟

آن گاه خطاب به اهل سنت نموده، مي گويد: «اي اهل و عشيره من! شما را به بحث و كوشش از حقّ و رها كردن تعصّب دعوت مي كنم، ما قربانيان بني اميه و بني عباسيم، ما قربانيان تاريخ سياهيم. قرباني هاي جمود و تحجر فكري هستيم كه گذشتگان براي ما به ارث گذاشته اند.

او كتاب هايي در دفاع از تشيع نوشته كه برخي از آن ها عبارتند از: ثم اهتديت، لأكون مع الصادقين، فاسألوا أهل الذكر، الشيعة هم أهل السنة، اتقوا

اللَّه.

استاد معتصم سيد احمد سوداني، يكي ديگر از مستبصرين در اين باره مي گويد: «من در وجود خود چيزي مي يابم و احساس مي كنم، كه نمي توانم توصيفش كنم، ولي نهايت تعبيري كه مي توانم از آن داشته باشم اين كه: هر روز احساس مي كنم كه به جهت تمسّك به ولاي اهل بيت عليهم السلام در خود قرب بيشتري به خداوند متعال پيدا كرده ام، و هر چه در كلمات آنان بيشتر تدبر مي كنم معرفت و يقينم به دين بيشتر مي شود. معتقدم اگر تشيع نبود، از اسلام خبري نبود. و هر گاه در صدد تطبيق و پياده كردن تعليمات اهل بيت عليهم السلام در خود برمي آيم، لذت ايمان و لطافت يقين را در خود احساس مي كنم. و هنگامي كه دعاهاي مباركي را كه از طريق اهل بيت عليهم السلام رسيده و در هيچ مذهبي يافت نمي شود، قرائت مي كنم، شيريني مناجات پروردگار را مي چشم ...».(14)

تأثيرپذيري از حضرت زهراعليها السلام

عبدالمنعم حسن يكي از مستبصرين در رابطه با تأثير پذيري اش از خطبه فدكيه حضرت زهراعليها السلام مي گويد: «اين كلمات همانند تيري در اعماق وجودم تأثير گذاشت، آن گاه جراحتي را باز كرد كه گمان نمي كنم به آساني بسته شود. اين كلمات بر اشك هاي من غلبه كرد و در حدّ استطاعتش در من تأثير گذاشت...».(15)

او نيز مي گويد: «شعاع كلمات حضرت زهراعليها السلام بر اعماق وجدانم سايه افكند و براي من واضح شد كه مثل اين كلمات از شخص عادي صادر نمي شود، حتي اگر آن شخص، عالمي باشد كه هزاران سال درس خوانده باشد، بلكه اين كلمات در حدّ خود معجزه است... .

دل و جان خود را براي اين كلمات رها كردم و با تمام وجود مشغول شنيدن آن شدم، وهنگامي كه

خطبه حضرت به جاهاي حساس آن رسيد، ديگر نتوانستم خودم را نگه دارم و اشكانم از چشمم سرازير شد. از اين كلمات قوي كه متوجه خليفه رسول خداصلي الله عليه وآله شد تعجب كردم. و چيزي كه تعجبم را بيشتر كرد اين كه اين كلمات از دختر رسول خداصلي الله عليه وآله صادر مي شد! چه امري اتفاق افتاده است؟ و چرا و چگونه؟! و حقّ با چه كسي بوده است؟ و قبل از هر چيز، آيا واقعاً چنين اختلافي اتفاق افتاده است؟ من قبلاً علم به صدق اين خطبه نداشتم، ولي هنگامي كه آن را شنيدم تمام مشاعر وجودم را به لرزه درآورد، و لذا به طور جدّي قرار گذاشتم تا در آن غور كنم...»(16)

او نيز مي گويد: «هر انساني در اندرون خود نوري احساس مي كند كه راهنماي او به حقّ است، ولي هواهاي نفساني و پيروي از گمان، بر آن نور پرده مي اندازد، لذا انسان نيازمند تذكر و بيداري است، و نور فاطمه عليها السلام اصل آن نور است. من آن نور را دائماً در وجود خود احساس مي كنم...».(17)

2 - مظلوميت اهل بيت عليهم السلام

توضيح

يكي از اسباب تشيع افراد بسياري از اديان و مذاهب ديگر، پي بردن به مظلوميت اهل بيت عليهم السلام در راه فداكاري آنان براي حفظ و گسترش دين است، عاملي كه به نوبه خود تأثير دروني مهمّي در جلب توجه افراد به مكتب اهل بيت عليهم السلام داشته است.

دكتر جوزف فرانسوي در تحقيقي تحت عنوان «شيعه و ترقيات محير العقول» مي نويسد: «... و از جمله امور طبيعي كه مؤيد فرقه شيعه شده و توانسته است در قلب ديگر فرقه ها تأثير گذارد، مسأله اظهار مظلوميت بزرگان دينشان است. و اين مسأله از

امور طبيعي به شمار مي آيد؛ زيرا طبع هركس به نصرت و ياري مظلوم كشش دارد و دوست دارد ضعيف بر قوي غلبه يابد و طبيعت بشر متمايل به ضعيف است... اين مؤلّفان اروپايي كه تفصيل مقاتله امام حسين عليه السلام و اصحابش و كشته شدن او را مي نويسند با وجود آن كه اعتقادي به آنان ندارند، ولي به ظلم و تعدّي و بي رحمي قاتلين آن حضرت و يارانش اذعان دارند و نام قاتلين آن حضرت را به بدي ياد مي كنند. چيزي نمي تواند در مقابل اين امور طبيعي ايستادگي كند، چيزي بايستد. و اين نكته از مؤيدات براي فرقه شيعه به حساب مي آيد».(18)

تأثيرپذيري از امام حسين عليه السلام

اشاره

از جمله اماماني كه سبب تأثيرپذيري تعداد زيادي از مستبصرين شده و به واسطه قضيه اي كه مربوط به او است گروهي شيعه شده اند، حضرت امام حسين عليه السلام و واقعه عاشورا است. واقعه اي كه شيعيان اگر به خوبي از آن استفاده كنند مي توانند تمام بشريت را از خواب غفلت بيدار كرده و به تشيع دعوت نمايند.

شيخ زهيرالحسّون مي گويد: «من از كتابخانه واتيكان در رم ديدن كردم. در بخش اختصاصي كتاب هاي اسلامي، بيش از هزار كتاب چاپ شده و خطّي درباره امام حسين عليه السلام يافتم. از مدير كتابخانه در اين باره سؤال كردم، او در جواب من گفت: «بزرگان واتيكان در اين مدت اخير مشاهده كرده اند كه تشيع در سطح عالم انتشار پيدا كرده و افراد بسياري در عالم، مذهب اهل بيت عليهم السلام را در آغوش گرفته اند. آنان پس از بررسي در عظمت اين حادثه پي برده اند كه سبب آن، انتشار مظلوميت امام حسين عليه السلام در مجالس حسيني و برپايي دسته هاي عزاداري از جانب شيعيان است. لذا

آنان به نمايندگان واتيكان در سرتاسر عالم دستور دادند تا هر چه كتاب چاپ شده يا خطّي را كه درباره امام حسين عليه السلام تأليف شده جمع آوري كنند، تا از آن ها در نشر و گسترش مسيحيت از طريق نشر مظلوميت مسيح استفاده نمايند؛ زيرا مسيحيان معتقدند كه مسيح همانند حسين عليه السلام به دار آويخته شده و مظلومانه كشته شده است».(19)

الف - استاد مصري، ابوشريف، معروف به عبدالمجيد

او در نامه اي به يكي از خطباي حسيني مي نويسد: «يك روز در حالي كه در دستانم راديوي كوچكي بود، به دنبال موج قاهره بودم. تنها در اتاقم نشسته بودم، در همان حال كه موج را مي چرخاندم ناگهان صدايي گوارا و دل انگيز به گوشم خورد، موج راديو را بر آن نگه داشتم. اين صدا با تمام صداهايي كه قبلاً شنيده بودم فرق مي كرد. كم كم توجّه ام را به خودش جلب كرد. دقت كردم، فهميدم شخصي درباره امام حسين عليه السلام و از حادثه تلخي كه در كربلا به وقوع پيوسته، سخن مي گويد. نمي دانم در چه ماهي از ماه هاي سال بود، گمانم در ماه محرّم بود.

تا به آن روز من هنوز مسأله گريه بر امام حسين عليه السلام را نمي دانستم. ولي با شنيدن بخشي از واقعه كربلا از آن خطيب، در دلم حزني شديد احساس نمودم. در آن حين زار زار گريستم و اشك ديدگانم بدون اراده و با شدّت و حرارت، جوشش داشت. من چنان گريه اي تلخ و با سوزش داشتم كه هرگز در طول عمرم مثل آن را ياد ندارم، اين حالت در وجود من تا آخر كلام خطيب ادامه داشت، حالتي كه تمام وجود مرا در برگرفته و در آن تأثير گذاشت... .

او در ادامه سخنانش

مي گويد: «... بعد از اين زمان بود كه افق هاي جديد و گسترده در پيش چشمانم نسبت به كشته شده اشك ها، امام حسين عليه السلام باز شد».(20)

او بعد از آن واقعه تشيع را انتخاب كرده و با سفر به ايران يكي از مجريان تلويزيون مي شود.

ب - استاد صائب عبدالحميد

او در كتاب خود «منهج في الانتماء المذهبي» قصه استبصار خود را چنين بازگو مي كند: «آري اين چنين بود، شروع آن با حسين عليه السلام چراغ هدايت، بود. با حسين عليه السلام كشتي نجات شروع شد. شروعي كه من آن را قصد نكرده بودم، بلكه او مرا قصد نمود، و خداوند مرا به حسن استقبال از آن موفّق گردانيد و دست مرا گرفته و به عتبه هاي آن رساند... و آن، روزي بود كه صدايي حزين به گوشم خورد. چه بسا آن صدا قبل از آن نيز بارها به گوشم رسيده بود ولي از آن بي توجّه گذر كرده بودم و بر روي آن پرده ها انداختم، او نيز به من بي توجّهي كرد. ولي اين بار مرا به خود دعوت نمود، در حالي كه من در كنار خلوتي يا شبيه آن بودم. به جهت آن صدا، تمام مشاعر و حواسّ من به لرزه درآمد و من نيز تمام احساس و عواطفم را بي اختيار در اختيار او قرار دادم... .

آن صدا مرا به سوي خود جذب كرد... و امواج متلاطم و زبانه هاي شعله پراكنده اش هر لحظه بر من اصابت مي نمود. تا به حدّي كه كبرياي وجودم را نزد خود ذوب نمود و تمام وجودم را سراسر گوش كرده و به خود متوجّه ساخت. من با آن صوت به حركت درآمدم و با وقايعي كه نقل

مي كرد، زندگي كرده، در آن ها ذوب مي شدم... و با آن قافله سير مي نمودم، و هر كجا كه فرود مي آمدند، من نيز فرود مي آمدم و به دنبال آنان تا به آخر، گام هاي خود را برداشته و راه را پيمودم.

آن واقعه، قصه مقتل امام حسين عليه السلام با صوت شيخ عبدالزهرا كعبي رحمه الله در روز دهم از ماه محرّم الحرام سال 1402 هجري بود. من به تمام نداهاي امام حسين عليه السلام گوش مي دادم و تمام جوارحم از آن مي لرزيد، و اين همراه با اشك و عبرت بود، و چيزي در خونم... گويا انقلاب و ندايي در جوارحم... كه لبيك يا سيدي، يابن رسول اللَّه!... .

در ذهنم سؤال هايي بي پايان بود، و گويا نوري كه از قبل محجوب و مستور بوده است. اين نور برانگيخت و يك دفعه تمام فضا را شكافت. فروزشي كه پيروي و اقتداء به حسين عليه السلام را در برداشت، حسيني كه يادگار مصطفي و بزرگ امّت و از رهبران دين بود.

فروزشي از اسلام به تمام معنا كه از نو برانگيخت و پيامبر خداصلي الله عليه وآله آن را به توسّط شخص ريحانه و سبطش حسين عليه السلام از نو رهبري نمود.

اين نداهاي اسلام است كه هر كجا فرود آيد پراكنده مي شود و همه آن ها را مي شناسند! و براي اسلام معنايي به جز آن شناخته نمي شود.

آري، مكان هاي بر زمين خوردن فرزندان رسول خدا!...».(21)

ج - استاد ادريس حسيني مغربي

او در كتاب خود «لقد شيعني الحسين عليه السلام» مي نويسد: «يك نفر از نزديكانم به من گفت: چه كسي تو را شيعه نمود، و به چه كتاب هايي اعتماد نمودي؟ من در جواب او گفتم: امّا نسبت به اين سؤال كه چه كسي مرا شيعه نمود بايد

بگويم: آن شخص جدّم حسين عليه السلام و فاجعه ناگواري بود كه بر او اتفاق افتاد. و امّا نسبت به اين سؤال كه به چه كتابي در اين باره اعتماد كردم، بايد بگويم كه مرا صحيح بخاري و صحاح ديگر شيعه نمودند. او سؤال كرد: اين چگونه ممكن است؟ به او گفتم: صحاح را مطالعه كن، و از تناقضات آن مگذر جز آن كه آن ها را شماره نمايي. و نيز از كلامي مگذر جز آن كه در آن تأمّل نمايي... در اين هنگام به آرزوي خود خواهي رسيد.

به طور حتم امّتي كه حسين عليه السلام را به قتل رساند و اهل بيت طاهرين او را به اسارت برد هرگز قابل اعتماد نيستند. و هرگز براي فكر آزاد و بي تعصّب امكان ندارد تا اين حوادث را توجيه كند، همان گونه كه من نمي توانم خون پاك را با آب طبيعي تأويل نمايم. اين خون هايي كه جاري شد، آب هاي نهر نبود، بلكه خون هاي شريف ترين كساني بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله بر آنان در اين امّت وصيت نموده بود. اين امّت خود باعث شدند كه اعتبارشان را از دست بدهند، و هر چه بگويند نمي توانند مرا قانع كنند كه چگونه خون حسين عليه السلام به دست افرادي بر زمين ريخته شد كه بر امّت اسلامي حكمراني مي كرده اند و علماي اهل سنت و جماعت با آنان رفتار خوبي داشتند!

امّتي كه رعايت حال فرزندان پيامبرش را بعد از او ندارد و هرگز نمي تواند مراعات سنّتش را بعد از او كند، هر چه مي خواهي در توجيه اين عمل بگو، بگو كه مسلمانان در عهد اوّل در كشتن اهل بيت عليهم السلام اجتهاد كردند! و

بگو: اين افكار كه در كتب شيعه وجود دارد همگي ساختگي است و در تاريخ اسلام حقيقتي ندارد؛ ولي آيا يك نفر از مسلمانان از اين طرف اقيانوس تا آن طرف اقيانوس مي تواند انكار كند كه امام حسين عليه السلام مظلومانه به امر يزيد بن معاويه و به فتواي رسمي از شريح قاضي و شمشيرهاي لشكر اموي كينه توز كشته شد، در جامعه اي كه در آن فكر عامه رشد كرده و در پي حادثه اي منحصر به فرد از نوع خود در تاريخ اسلام به وقوع پيوست، حادثه اي كه عبارت از تحويل خلافت به پادشاهي و سلطنت بود. كه بعد از آن يزيد بن معاويه به طور غاصبانه بر مسلمانان منصوب شد... .

هرگز، و هزار هرگز... هيچ كس جرأت و توان ندارد كه اين موضوع را انكار يا توجيه نمايد؛ زيرا سنّت تاريخ آن است كه نسبت به وقايع و قضايايي كه بر مستضعفين وارد شده كوتاهي نكند، گرچه مفسدين كراهت داشته باشند».(22)

او همچنين مي گويد: «خواست امام حسين عليه السلام اين بود كه امّت را از جمودي كه پيدا كرده برهاند و او را براي انقلابي بر ضدّ كيان اموي كه بر سلطه تكيه زده، تحريك نمايد. و اين كار احتياج به جانفشاني و فداكاري داشت، و احتياج به خوني بود كه ريخته شود، تا انقلابي را در نفوس مردم پديد آورد...».(23)

وي اضافه مي كند: «امام حسين عليه السلام حريص بر كرامت امت و مصلحت آنان بود و در مقابل يزيد و گمراهي هاي او مي ايستاد... آري حسين عليه السلام خوار شد در حالي كه احتياج شديد به كساني داشت تا او را ياري كنند».(24)

او بعد از تبيين واقعه عاشورا به صورت اختصار

به اين نتيجه مي رسد كه «لقد شيعني الحسين عليه السلام» حسين عليه السلام مرا شيعه نمود. و سپس مي گويد: «... به جان خودم سوگند! اين مشهد كسي است كه هميشه فرياد او در مقدّس ترين مقدسات من به صدا درآمده و در حركت است. و در تمام حالات و حركاتم مرا محزون نموده است.

من از قرائت كشتار كربلا با تفاصيل جانكاهش خلاصي نيافتم جز آن كه كربلا در نفس و فكرم قيام نمود. و از اين جا نقطه انقلاب شروع شد، انقلابي بر ضدّ تمام مفاهيم و مسلّمات به ارث گذاشته براي من از گذشتگان، آري، انقلاب حسين عليه السلام داخل روح و عقلم... .

اهل شام و كوفه با شمشير آمدند، ولي امام حسين عليه السلام با خون خود آمد، و خون بر شمشير پيروز شد، بلكه بر تاريخ انحراف پيروز گشت، لذا حسين عليه السلام نوري است كه تاريكي هاي تحريف، او را نخواهد پوشانيد. ما اين مصيبت و فاجعه را زنده نگه مي داريم مي داريم و مي دانيم كه امام حسين عليه السلام در راه حق كشته شد و تنها قطره اي از خون او تمام آنان را به بوته فراموشي تاريخ سپرد، ولي ما بر افراد غافلي مي گرييم كه قاتلان و خواركنندگان حسين عليه السلام و انصار او را الگو و رهبر خود قرار داده، و نمونه اي از ورع پنداشته اند و به آنان اقتدا مي نمايند... كساني كه حسين عليه السلام را به شهادت رساندند در حالي كه مي دانستند او از اميرشان بهتر است، او سيد عرب و مسلمانان است. آنان حسين عليه السلام را نكشتند جز به خاطر هدايايي كه يزيد بشارتش را داده بود. آيا آنان قدرت بر تحريف اسلام و جعل احاديث را به جهت

رسيدن به هداياي يزيد نداشتند؟

آري، اين حسين عليه السلام بود كه مرا از لابه لاي اين مصيبتي كه او و اهل بيتش به آن مبتلا شدند، شيعه نمود. مرا با خون هاي تازه اش شيعه نمود. خون هاي تازه اي كه بر روي سنگ ريزه هاي زرد در سرزمين طفّ (كربلا) بر زمين ريخت. او مرا با صداي اطفال و نوحه هاي زنان شيعه نمود. من به ياد آن روز فرياد برآوردم، در حالي كه از ديدگانم اشكي همراه با حزن و رقّت قلب جاري بود. و با قلبي كه اندوه ها آن را پاره مي نمود گفتم:

و يرثي ربابك دنيا السّجون

و دمع النواح وفيض الدما

«و مرثيه مي خواند رباب تو از دنيايي كه زندان است و اشك نوحه گران و خوان انسان ها در حال جوشش مي باشد».

با مرگ حسين عليه السلام دشمنان او چه كردند، جز آن كه گورهاي خود را كنده و نعش هاي خود را با لگد خورد كردند، تا با خواري و ذلّت در مقبره تاريخ دفن شوند. اي اباعبداللَّه! من هميشه تو را در چشم تاريخ بزرگ مي بينم. حيات زندگي به خون پاك و معطّر تو نوراني شد.

سطعتَ بريقاً كوَمْضِ الشموس

و شاعَ سناك كبر السما

«برق تو ساطع شد همچون اشعه خورشيدها و نور تو پهنه آسمان بزرگ را فراگرفت».

من هر گاه تفاصيل كربلا را قرائت مي كنم، از دور جذبه اي مرا به سوي خود مي برد، آن گاه نفس هايم به تپش درمي آيد و حسين را در كنار خود مي يابم كه به خون پاكش غوطه ور است. اي كاش من با او بودم و به فوز عظيم نايل مي گشتم! و در آن جذبه و كشش محو مي شدم! آري در آن جا كسي است كه آنچه را

كه من فهميدم مي فهمد، و ممكن است كسي باشد كه آن چه من فهميدم نفهمد و آن واقعه عظيم تاريخي در نفس او اثري نگذارد... .

آري، كربلا محلّ و زمان ورود من به تاريخ است، ورود به حقيقت و ورود به اسلام است. چگونه همانند جذبه صوفي رقيق القلب به اين حقيقت جذب نشوم، يا همانند جذبه اديبي كه شعورش به هيجان آمده است، فاني نگردم. آري اين واقعه اي است كه بر آن فرود آمدم و به طور مختصر و اجمال از مصايب اهل بيت عليهم السلام و جرم تاريخ بر ضدّ نسل پيامبرصلي الله عليه وآله سخن گفتم و الآن مي خواهم كلامم را به پايان رسانم».(25)

د - دكتر محمد تيجاني تونسي

او در كتاب خود «ثمّ اهتديت» مي نويسد: «... دوستم منعم آمد و باهم به كربلا مسافرت كرديم و در آن جا به مصيبت سرورمان حسين - مانند شيعيان - پي بردم و تازه فهميدم كه حضرت حسين عليه السلام نمرده است. مردم ازدحام مي كردند و گرداگرد آرامگاهش پروانه وار مي چرخيدند و با سوز و گدازي كه نظيرش هرگز نديده بودم، گريه مي كردند و بيتابي مي نمودند كه گويي هم اكنون حسين عليه السلام به شهادت رسيده است. و سخنرانان را مي شنيدم كه با بازگو كردن فاجعه كربلا احساسات مردم را برمي انگيختند و آنان را به ناله و شيون و سوگ وا مي داشتند و هيچ شنونده اي نمي تواند اين داستان را بشنود و تحمل كند، بلكه بي اختيار از حال مي رود. من هم گريستم و گريستم و آن قدر گريستم كه گويي سال ها غصّه در گلويم مانده بود، و اكنون منفجر مي شود.

پس از آن شيون، احساس آرامشي كردم كه پيش از آن روز چنان چيزي نديده بودم.

تو گويي در صف دشمنان حسين عليه السلام بوده ام و اكنون در يك چشم بر هم زدن منقلب شده بودم و در گروه ياران و پيروان آن حضرت كه جان خود را نثارش كردند، قرار مي گرفتم. و چه جالب كه در همان لحظات، سخنران، داستان حرّ را بررسي مي كرد. حرّ يكي از سران سپاه مخالف بود كه به جنگ با حسين عليه السلام آمده بود، ولي يكباره در ميدان نبرد بر خود لرزيد و وقتي اصحابش از او سؤال كردند كه تو را چه شده است؟ نكند كه از مرگ مي هراسي؟ او در پاسخ گفت: به خدا سوگند! هرگز از مرگ هراسي ندارم ولي خود را مخير مي بينم كه بهشت را برگزينم يا دوزخ را. او ناگهان اسب خود را به سوي حسين عليه السلام حركت داد و به ديدار او شتافت و گريه كنان عرض كرد: «اي فرزند رسول خدا! آيا راه توبه برايم هست؟».

درست در همين لحظه بود كه ديگر نتوانستم طاقت بياورم و شيون كنان خود را بر زمين افكندم، و گويا نقش حر را پياده مي كردم و از حسين عليه السلام مي خواستم كه «اي فرزند رسول خدا! آيا توبه اي برايم هست؟ يابن رسول اللَّه! از من درگذر و مرا ببخش».

صداي واعظ چنان تأثيري در شنوندگان گذاشته بود كه گريه و شيون مردم بلند شد. دوستم كه صداي فريادم را شنيد، با گريه مرا در بغل گرفت و معانقه كرد. همان گونه كه مادري فرزندش را دربر مي گيرد و تكرار مي كرد: «يا حسين! يا حسين!».

لحظاتي بود كه در آنان گريه واقعي را درك كرده بودم، و احساس مي كردم كه اشك هايم قلبم را شست و شو مي دهند و تمام بدنم

را از درون تطهير مي كنند. آن جا بود كه معناي روايت پيامبرصلي الله عليه وآله را فهميدم كه مي فرمود: «اگر آن چه من مي دانستم شما هم مي دانستيد هر آينه كمتر مي خنديديد و بيشتر مي گريستيد». تمام آن روز را با اندوه گذراندم. دوستم مي خواست مرا تسلّي دهد و دلداري نمايد و لذا برايم مقداري شربت و شيريني آورد، ولي بكلّي اشتهايم كور شده بود. از دوستم درخواست كردم كه داستان شهادت امام حسين عليه السلام را برايم تكرار كند؛ زيرا چيزي از آن - نه كم و نه زياد - نمي دانستم...».(26)

ه - احمد حسين يعقوب اردني

او كه در سفري به مناسبت سالگرد رحلت امام خميني رحمه الله به ايران آمده بود، مي گويد: «از جمله برنامه هاي من زيارت ضريح امام خميني به مناسبت سالگرد وفات او بود. صبح آن روز به زيارت ضريح او رفتم و با انبوهي از جمعيت كه كمتر از سه ميليون نفر مرد و زن نبود مواجه شدم كه ضريح او را همانند حلقه اي در بغل گرفته و دست هاي خود را به سوي آسمان بلند كرده و با هم شعارهايي به فارسي مي دهند. به مترجم خود گفتم: براي من به طور دقيق ترجمه كن كه اين جمعيت چه مي گويد؟ او گفت: آنان مي گويند: ما همانند اشخاصي نيستيم كه امام خود را تنها گذاردند، ما با تو هستيم اي امام!

من از گريه منفجر شدم، و فهميدم امامي كه او را تنها گذاشتند تا لشكر خلافت با او مقاتله كند، همان امام حسين عليه السلام است و بس!! در آن روز به ذهن و قلبم خطور كرد كه به فكر تأليفي در رابطه با واقعه كربلا برآيم. و به اين نتيجه رسيدم

كه مطّلع كردن مردم از جزئيات واقعه كربلا ضرورت دارد. و لذا بخشي از وقتم را براي اين موضوع نذر كردم و شروع به خواندن و جمع مطالب و بايگاني كردن آن ها نمودم تا در نتيجه در اين زمينه دست به تأليف بزنم... .

هنگامي كه مشغول تأليف كتابم در اين باره بودم، موقعيت هايي بود كه به طور مطلق از همه ايام بيشتر محزون بودم. از اتفاقاتي كه افتاده بود، متأثّر مي شدم، و به دفعات زياد در طول روز مي گريستم. و چه انساني است كه بر بخش هاي مختلف واقعه كربلا نگريد...».(27)

او از جمله مستبصريني است كه بعد از انتخاب تشيع كتاب هايي در دفاع از اين مذهب تأليف كرده است.

و - علامه دكتر محمد حسن شحّاته

او كه از اساتيد سابق دانشگاه الازهر است نيز پس از مطالعات فراوان در رابطه با شيعه اماميه، پي به حقّانيت اين فرقه برده و در سفري كه به ايران داشت در سخنراني خود براي مردم اهواز مي گويد: «عشق من به امام حسين عليه السلام سبب شد كه از تمامي موقعيت هايي كه داشتم دست بردارم».

او همچنين در قسمت ديگري از سخنانش مي گويد: «اگر از من سؤال كنند: امام حسين عليه السلام را در شرق مي توان يافت يا غرب؟ من جواب مي دهم كه امام حسين عليه السلام را مي توان در قلب من ديد. و خداوند توفيق تشرّف به ساحت امام حسين عليه السلام را به من داده است».(28)

3 - آشنايي با واقعيت هاي اهل سنت

يكي ديگر از عوامل مهم كه زمينه را براي متفكّرين اهل سنت فراهم كرده تا به سوي تشيع گرايش پيدا كنند، اطلاع و آگاهي آنان از واقعيت هايي است كه در مذهب اهل سنت وجود دارد. اينك به برخي از تصريحات كساني كه شيعه شده اند اشاره مي كنيم.

صالح الورداني مستبصر مصري مي گويد: «كمتر مطلبي كه درباره عقيده اهل سنت گفته مي شود اين است كه عقيده اي آنان عقيده حكومتي است كه از ابتداي پيدايش آن تاكنون در دامن هاي حكّام پرورش يافته است. و از اين حكّام پشتيباني و مشروعيت خود را اخذ كرده است، امري كه به اين عقيده، اجازه و فرصت استمرار و انتشار و بقا را داده است. و اين تنها عاملي است كه اين عقيده را در مركز صدارت قرار داده و آن را عقيده غالب مردم كرده است؛ زيرا اين عقيده به خودي خود، داراي پايه هاي اساسي نبوده تا متكفّل بقا و انتشار باشد.

عقيده اهل سنت در حقيقت عقيده اي است كه

به جهت پناه دادن به واقعيت هاي خارجي و مشروعيت بخشيدن به آن تأسيس شده است، كه اگر در پناه و دامان حكّام محافظت نمي شد به طور حتم به انتهاي خود رسيده بود. دست تقدير نسبت به عقايد بسياري چنين حكم كرد كه از صفحه تاريخ محو شود به رغم اين كه مقوّمات فراوان و مؤيدات بسياري را داشتند لذا از آنها اثري باقي نماند.و بدين جهت و جهات ديگر اين عقايد به عنوان جزء مسلّم دين به حساب آمد كه هيچ كس حق ندارد با آن به مقابله برآمده و آن را نقد كند، در حالي كه عقايد و روش هاي عقيدتي ديگر، همگي مورد نقد و طعن و نظر در طول زمان قرار گرفت، و تنها عقيده اهل سنت بود كه تنها در برجي عالي قرار گرفت كه هاله اي از قداست و عصمت دور آن را گرفته و كسي حق ندارد تا به آن نزديك شود».(29)

او نيز مي گويد: «حكومت هاي پياپي، به اهل سنت فرصت دادند تا خود را بر ديگران برتر جلوه دهند، و عقايد خود را در سطح جامعه منتشر سازند تا جايي براي مذاهب ديگر از معتزله و شيعه و ديگر مذاهب باقي نماند. كار اهل سنت در اين زمينه به جايي رسيد كه پيروان ديگر مذاهب را به پاي ميز محاكمه كشانده و آنان را اذيت و آزار نمودند.

واقعيت هاي تاريخي بر اين تأكيد دارند كه اهل سنت به فضل پشتيباني حكّام به زندگي خود ادامه دادند و اگر آنان چنين پشتيباني را نداشتند با افكاري كه داشتند از هم مي پاشيدند، اين پشتيباني از ناحيه حكّام تا به امروز ادامه دارد، و اين بدان

جهت است كه روش اهل سنت نمايانگر بزرگ ترين و بهترين پشتيباني است كه ممكن است حكومت ها بر آن در مقابل دسته هاي ديگر كه براي ايشان خطرسازند، سرمايه گزاري كنند...».(30)

او نيز در جايي ديگر مي گويد: «من در محيط فكر سني در مدّت زماني طولاني زندگي كردم، ولي در آن، احساس خلل ها و نابساماني هاي غيرعادي كردم. احساس كردم كه مذهب سنّي مذهب حكومتي است و از آن بوي سياست به مشام مي خورد، و عقل تو در آن، ضعف هايي را مي بيند كه نمي تواند او را راحت بگذارد و نمي تواند براي توجيه آن ها جواب پيدا كند.»(31)(32)

و در جايي ديگر مي گويد: «در مدتي كه سنّي بودم، مردم را به عقل گرايي دعوت كرده و شعار عقل مي دادم، ولي در ميان قوم خود جايگاهي نيافتم و از هر طرف، تهمت ها و شايعاتي بر ضدّ خود شنيدم... و من به خوبي مي دانستم كه كوتاه آمدن از عقل يعني ذوب شدن در پيشينيان، و در نتيجه انسان بدون هيچ شخصيتي خواهدبود تا واقع را بر او روشن سازد... من هرگز چيزي را بدون تحقيق و دقت نظر نمي گويم... عقل گرايي من عامل اساسي در تمايلم به سوي تشيع و خطّ اهل بيت عليهم السلام و اختيار مذهب آنان بوده است».(33)

وي در گلايه اي از شيخ الازهر مصر مي گويد: «شيخ ازهر كارگزار حكومت است. او سياست دولت وقت را دنبال مي كند و در گرو او است. در نتيجه، از هنگام به عهده گرفتن رياست الازهر تاكنون سخنان متناقض گفته است... .

در طول دهه هاي چهل و پنجاه و شصت ميلادي، جامعة الأزهر به شيعه ارادت داشت و با آنان هم پيمان بود. حتي در اوائل دهه هفتاد، الأزهر

از مروّجان و پايه گزاران جماعت تقريب بين مذاهب در مصر به شمار مي آمد. امّا هنگامي كه انقلاب اسلامي در ايران پديد آمد، شخصيت ها و رجال الأزهر بر ضدّ شيعه قيام كردند و عليه آنان اعلام جنگ نمودند. آنان گفتند: شيعيان، صحابه را سبّ و ناسزا مي گويند و قرآن سرّي غير از اين قرآن موجود دارند. همچنين تهمت هاي باطل ديگري نيز به شيعه نسبت دادند، ولي آنان به خوبي مي دانند كه شيعه از اين اتهامات به دور است. به راستي چرا اين سخنان را قبل از انقلاب ايران نمي گفتند؟!».

محمد كثيري يكي ديگر از مستبصرين به همين نقطه ضعف اشاره كرده و مي گويد: «مهم اين است كه سلطه حاكم بر مجتمع اسلامي، خصوصاً با شروع قرن چهارم، شرعيت مطلوب را به برخي از مدارس اصولي و فقهي داده اند، و عموم مردم نيز آن را تلقي به قبول كردند و با مرور زمان بر آن ها چهره قداست و احترام پوشاندند تا به حدّي كه نمايانگر اسلام معرفي كردند، و عقايد ديگران را از اسلام خارج كرده، بلكه كفر و ضلالت دانستند و بدين جهت خون و مال صاحبان آن عقايد را حلال نمودند...».(34)

دكتر تيجاني مي گويد: «غالب علماي شيعه، از قديم و جديد، هميشه معتقدند كه برادران آنان از اهل سنت و جماعت ذبح شدگان دست مكر و كينه و حيله بني اميه اند؛ زيرا آنان به گذشتگان خود حسن ظن پيدا كرده و لذا به آن ها اقتدا نموده اند بدون آن كه تفحّص و جست جو كنند و لذا بني اميه آنان را از راه مستقيم گمراه كردند و از ثقلين - كتاب خدا و عترت پاك پيامبرصلي الله عليه وآله -

مردم را دور ساختند، كساني كه در صورت تمسك به آنان، ضامن هدايت و عصمت از ضلالتند....».

4 - ضعف فقه اهل سنت

يكي ديگر از عوامل استبصار و تشيع برخي از اهل سنت، پي بردن به ضعف مباني احكام مذهب آن ها و در مقابل، قوّت مباني فقه و احكام شيعه است.

مستشار دمرداش بن زكي العقالي از شخصيت هاي طراز اوّل الازهر مصر و متخصص در علم حقوق كه مدتي است شيعه شده، مي گويد:

«در روز دومي كه در پست قضاوت قرار گرفتم، زن مسلماني نزد من آمد. او كه از شوهرش شكايت داشت در غياب وي گفت: شوهرم مدتي است كه به سراغ من نيامده و نفقه زندگي مرا قطع كرده است. او مي گويد: من شوهر خانم را خواستم و به او گفتم: چرا همسرت را رها كرده و به او نفقه نداده اي؟ او در جواب گفت: من حدود يك سال است كه اين زن را طلاق داده ام و لذا هيچ حقّي بر من ندارد.

در اين هنگام صداي زن بلند شد و در حالي كه به خدا پناه مي برد، گفت: او دروغ مي گويد. ما مدتي با يكديگر زندگي كرده ايم و او هرگز مرا طلاق نداده است.

من با مشاهده اين صحنه به خود آمدم، گويا صاعقه اي بر سرم فرود آمده باشد. چه پاسخي به او بدهم؟ چگونه حكم كنم؟ مشكل در اين قضيه از كجا پديد آمده است؟ مشاهده كردم كه ريشه اين معضل از فتواي ابوحنيفه است؛ زيرا او مي گويد: مي توان همسر خود را غيابي و با لفظ صريح يا كنايه يا معلق طلاق داد.

با خود گفتم: اين مسأله نياز به مراجعه به كسي دارد كه از من به شؤون شريعت

و نظام خانواده داناتر است. خدمت استاد خود در دانشكده حقوق شيخ محمّد ابوزهره رفتم و قضيه را براي او تعريف كردم و مشكلي را كه از اين ناحيه پديد آمده بود براي او شرح دادم. او در جواب گفت: فرزندم! اگر امر به دست من بود در قضاوت و فتوا از مذهب امام صادق عليه السلام تجاوز نمي كردم.

استاد مرا مأمور نمود تا به سوره طلاق و شرح مذهب اهل بيت عليهم السلام درباره احكام طلاق مراجعه كنم. بعد از مراجعه به اين نتيجه رسيدم كه مطابق قرآن و ديدگاه اهل بيت عليهم السلام طلاق صحيح نيست مگر در صورتي كه در حضور دو شاهد عادل اجرا شود. با خود گفتم: سبحان اللَّه! چگونه اين احكام از فقها مخفي مانده و به سبب آن، حلال و حرام خداوند دگرگون شده است؟ اين قضيه جرقه اي بود كه مرا به تفكّر و تحقيق در مذهب اهل بيت عليهم السلام واداشت تا آن كه با مطالعه گسترده در كتب شيعه، تشيع را انتخاب نمودم.»(35)

5 - تحريف حقايق

يكي ديگر از عوامل استبصار و تشيع برخي از افراد، تحريف و وارونه جلوه دادن حقايق تشيع از ناحيه علما اهل سنت است؛ زيرا افراد منصف هنگامي كه با شيعيان برخورد پيدا مي كنند و خلاف آن تبليغات را مشاهده مي نمايند، پي به حقانيت و مظلوميت شيعه مي برند و مي فهمند كه اين باطل است كه از كشف شدن حقايق ديگران مي ترسد و درصدد اتهام بر آنان است.

استاد حسن بن فرحان مالكي از شخصيت هاي درخشان و مشهور در مجامع فرهنگي اسلامي به شمار مي آيد و در بحث، عالمي منصف شناخته شده است. و به رغم اين كه در عربستان سعودي به سر

مي برد ولي انصاف او سبب غضب وهابيان بر ضدّ او شده تا به حدّي كه مورد تيرهاي آنان قرار گرفته است. او كه داراي كتاب ها و تأليفات فراوان است، در مقاله اي در مجله «المجلة» شماره 1082 در تاريخ 11/11/2000 ميلادي تحت عنوان «قرائة في التحوّلات السنية للشيعة» كه درباره علت شيعه شدن افراد و گسترش تشيع است، مي گويد: «تيجاني كسي بود كه عراق را زيارت كرد و بيشترين تحوّل او هنگامي بود كه با واقعيت هاي شيعه از نزديك آشنا شد و مشاهده كرد كه آنان چگونه به دين التزام دارند، با وجود اين كه ما آنان را متّهم به خروج از دين مي كنيم. پس مسأله كشف دروغ از خطرناك ترين صدماتي است كه دانشجوي آزاد و حرّ با آن مواجه است. و اين براي ما درس است تا صورت ديگران را مشوّه جلوه ندهيم؛ خواه آن افراد شيعه باشند يا غربي يا شرقي، بلكه حقيقت امر را به طور كامل نقل نماييم؛ چه مطالبي كه به نفع آنان است و يا به ضرر آنان، تا موقعيت خود را نزد دانشجويان و فرزندانمان از دست ندهيم».

او نيز مي گويد: «از اسباب عام اساسي در تحوّل دكتر تيجاني و ديگران از سني بودن به شيعه، صورت ذهني اشتباهي است كه پديد آمده است. صورتي كه ما آن را براي ديگران مشوّه جلوه داديم، به نحوي كه با حقيقت مخالفت دارد.

هنگامي كه دكتر تيجاني به سراغ شيعيان مي رود، شيعياني كه غلات اهل سنت آنان را چنين معرفي كرده اند كه: علي را مي پرستند و گمان مي كنند جبرئيل خطا كرده است، و هدف آنان نابودي اسلام از طريق تشيع است، و آنان قرآن هايي

غير از قرآن ما دارند، و آنان كينه بر ضدّ اسلام دارند، و ازدواج آنان از طريق زنا است! و ديگر اتهامات و افترائاتي كه شك جوانان اهل سنت را زياد مي كند. هنگامي كه حقيقت را كشف كردند و در نتيجه اطمينان به علما و محققين خود را از دست دادند، بنابراين نبايد كسي غير از اين را توقّع داشته باشد كه به سادگي عده اي متحوّل شده و به تمام منظومه سنّي شك و ترديد پيدا كنند، بلكه به جهت توافق بر دروغ و اغفال ديگران نسبت به علماي خود كينه پيدا نمايند».

او نيز مي گويد: «آري، در ميان شيعه اماميه كساني هستند كه معتقد به تحريف قرآنند ولي در اقليت قرار دارند، و اغلب علماي شيعه بر آنان ردّ نوشته و اين عقيده را باطل شمرده اند».

او نيز مي گويد: «مسأله غلوّ در ادعاي اجتهاد، از اسباب نفرت تيجاني از مذهب تسنن است؛ زيرا ملاحظه مي كنيد كه تيجاني گمان ما را درباره معاويه كه او اجتهاد كرده و در قتال با علي عليه السلام و كشتن صحابه و كشتن حجر بن عدي و سبّ علي عليه السلام بر منابر و ملحق كردن زياد به خود و مخالفت با احاديث و... و اين كه يزيد بر كشتن حسين و مباح كردن مدينه در واقعه حرّه مأجور بوده و... را شنيده و همه را به باد مسخره مي گيرد. حقيقت مطلب اين است كه اين توجيهات، رأي پيشينيان از اهل سنت نيست، بلكه رأي كساني از نواصب است كه اسم سنت را به خود گذاشته اند...».

او نيز مي گويد: «.. اهل سنّت، معاصرين خود را اغفال كرده و ترجمه و شرح حال امامان اهل بيت عليهم

السلام را؛ از قبيل، باقر، صادق، كاظم، زيد بن علي، عيسي بن زيد، نفس زكيه و ديگران را مخفي داشتند.

تيجاني ناگهان با شرح حال آنان مواجهه پيدا مي كند، كساني كه در مدارس و دانشگاه هاي ما و در مراجع حديثي ما از آن ها ياد نمي شوند. از علم و فضل و شرف بيت آنان مطلع مي گردد... و لذا طبيعي است كه به آنان متمايل شود».

6 - قوت استدلال شيعه

يكي ديگر از اسباب تشيع عده اي از افراد، قوت و متانت استدلال شيعه در تبيين مرام و عقيده خود است.

محمد مرعي انطاكي در اين باره مي گويد: «از جمله اسبابي كه ما را به سوي تشيع مي كشاند، وقوع بسياري از مناظراتي است كه بين من و برخي از علماي شيعه اتفاق افتاد. من هنگام مناظره، خودم را در مقابل آنان محجوب مي ديدم، و به مانند كسي كه مغلوب شده از خود دفاع مي كردم، با آن كه به حمد خداي متعال از اطلاعات گسترده و علم فراواني در مذهب سني شافعي و ديگر مذاهب برخوردار بودم؛ زيرا در حدود ربع قرن نزد بزرگان علما و شخصيت هاي الازهر درس خوانده بودم تا اين كه به درجات و مدارك عالي رسيدم.»(36)

دكتر تيجاني در اين باره مي گويد: «دليل شيعه، دليل سست يا ضعيف نيست تا اين كه بتوان از آن گذشت يا به آساني آن را فراموش كرد، بلكه اين امر متعلق به آياتي از قرآن كريم است كه خاص و عام، آن را نقل كرده اند، به حدّي كه كتب تاريخ و احاديث از اين مطالب پر شده و راويان در هر طبقه اي آن را ثبت كرده اند.»(37)

او نيز مي گويد: «از جمله اموري كه قناعت و باور مرا زياد كرده كه

شيعه امامي همان فرقه ناجيه است، اين كه عقايد آنان در عين عظمت از آساني براي هر صاحب عقل و ذوق سليمي برخوردار است. ما براي هر مسأله از مسائل و هر عقيده از عقايد آنان، تفسير شافي و كافي از ناحيه يكي از امامان اهل بيت عليهم السلام مي يابيم. مسائلي كه ما گاهي راه حلّي نزد اهل سنت و ديگر فرقه ها نمي يابيم».(38)

محمد كثيري يكي ديگر از مستبصرين در اين باره مي گويد: «اين كتاب هايي را كه سلفيه در مملكت خود بر ضدّ عقايد شيعه منتشر مي كنند، سهم بسزايي در نشر تشيع دارد؛ زيرا كافي است تا جوانان جوياي حق و حقيقت، از لابلاي كتاب ها و مجلّات آنان پي به عقايد شيعه ببرند و هنگام مقايسه با ادعاهاي سلفيه به زودي پي به دروغ بودن آنان خواهند برد. و لذا اين افراد بعد از آن كه حقيقت و واقعيت امر برايشان روشن شد، تبديل به يكي از چهره هاي دشمن عليه سلفيه و مبادي آنان مي شوند و در آخر امر به دامان تشيع پناه خواهند برد. و اين امري است كه ما الآن مشاهده مي كنيم».(39)

او در تعليل بر ادعاي خود مي گويد: «هيچ عقيده و فكري نيست كه شيعه اماميه آن را ادعا كند جز آن كه براي آن مستندي قوي دارد، نه اين كه تنها به رواياتي تمسك كند كه در كتب خودشان آمده است، بلكه به قرآن يا رواياتي تمسك مي كند كه به طريق صحيح در كتاب هاي اهل سنت وارد شده است. لذا مشاهده مي كنيد افرادي كه از سلفيه يا اهل سنت امروزه شيعه مي شوند، در استدلال بر عقايد شيعه به مصادر تاريخي يا حديثي شيعه تمسك نمي كنند؛ بلكه آرزو و

هدف خود را كه به آن رسيده اند، در تراث اهل سنت و سلفيه مي يابند، و اين امري است كه اطمينان و ايمان بيشتري براي آنان نسبت به عقايد شيعه و ادعاي آنان پديد مي آورد».(40)

محمد مرعي انطاكي يكي از بزرگان اهل سنت كه شيعه شده، در اين باره مي گويد: «به طور قطع خداوند مرا هدايت كرد. و برايم تمسّك به مذهب حقّ مقدّر فرمود؛ يعني مذهب اهل بيت عليهم السلام، مذهب نوه رسول خداصلي الله عليه وآله امام جعفر بن محمّد صادق... .

او در عوامل و اسبابي كه منجرّ به تمسك به مذهب اهل بيت عليهم السلام شد، مي گويد:

اوّلاً: مشاهده كردم كه عمل به مذهب شيعه مجزي است و ذمه مكلف را به طور قطع بري مي كند. بسياري از علماي اهل سنت - از گذشته و حال - نيز به صحّت آن فتوا داده اند... .

ثانياً: با دلايل قوي، برهان هاي قطع آور و حجت هاي واضح، كه مثل خورشيد درخشان در وسط روز است، حقانيت مذهب اهل بيت عليهم السلام ثابت شد و اين كه آن مذهب همان مذهبي است كه شيعه آن را از اهل بيت عليهم السلام اخذ كرده و اهل بيت نيز از رسول خدا و او از جبرائيل و او از خداوند جليل اخذ كرده است... .

ثالثاً: وحي در خانه آنان نازل شد و اهل خانه از ديگران بهتر مي دانند كه در خانه چيست. لذا بر عاقل مدبّر است كه دليل هايي كه از اهل بيت عليهم السلام رسيده، رها نكرده، و نظر بيگانگان را دنبال نكنند.

رابعاً: آيات فراواني در قرآن كريم وارد شده كه دعوت به ولايت و مرجعيت ديني آنان نموده است.

خامساً: روايات فراواني از پيامبر اكرم صلي الله

عليه وآله نقل شده كه ما را به تعبد به مذهب اهل بيت عليهم السلام دعوت مي كند، كه بسياري از آن ها را در كتاب «الشيعة و حججهم في التشيع» آورده ام.

نويسنده معاصر صائب عبد الحميد، يكي ديگر از مستبصرين در اين زمينه مي گويد: «من اعتراف مي كنم بر نفس خود كه اگر رحمت پروردگار و توفيقات او مرا شامل نمي شد، به طور حتم نفس معاندم مرا به زمين مي زد. اين امر نزديك بود و حتّي يك بار نيز اتفاق افتاد. ولي خداوند مرا كمك نمود. با اطمينان خاطر به هوش آمدم در حالي كه خود را در وسط كشتي نجات مي يافتم، مشغول به آشاميدن آب گوارا شدم و الآن با تو از سايه هاي بهاري آن گل ها سخن مي گويم.

بعد از اطلاع دوستانم از اين وضع، همگي مرا رها نموده، به من جفا كردند. يكي از آنان كه از همه داناتر بود، به من گفت: آيا مي داني كه چه كردي؟ گفتم: آري، تمسك كردم به مذهب امام جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند زين العابدين، فرزند سيد جوانان بهشت، فرزند سيد وصيين و سيده زنان عالميان و فرزند سيد مرسلين عليهم السلام. او گفت: چرا اين گونه ما را رها كردي، و مي داني كه مردم در حقّ ما حرف ها مي زنند؟ گفتم: من آنچه رسول خداصلي الله عليه وآله فرموده، مي گويم. گفت: چه مي گويي؟ گفتم: سخن رسول خداصلي الله عليه وآله را مي گويم كه فرمود: «من در ميان شما چيزهايي قرار مي دهم كه با تمسك به آن ها بعد از من گمراه نمي شويد: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم». و گفتار پيامبرصلي الله عليه وآله در حق اهل بيتش كه فرمود: «اهل بيتم

كشتي هاي نجات اند، كه هر كس بر آن ها سوار شود، نجات يابد».

صائب عبدالحميد كتاب هايي را نيز در دفاع از اهل بيت عليهم السلام و تشيع نوشته كه برخي از آن ها عبارتند از: «منهج في الانتماء المذهبي؛ ابن تيميه، حياته و عقائده و تاريخ الاسلام الثقافي و السياسي».

وكيل و قاضي مشهور مستبصر دمرداش عقالي از شخصيت هاي مشهور و بارز مصري است كه در شغل وكالت مدت هاست فعاليت مي كند. هنگام تحقيق در يك مسأله فقهي و مقايسه آرا در آن مسأله، فقه و استنباطهاي شيعه اماميه را از ديگر مذاهب فقهي قوي تر مي يابد و همين مسأله بارقه هاي تشيع را در دلش روشن مي گرداند، تا اين كه حادثه اي عجيب سرنوشت او را به كلّي عوض كرده و او را مفتخر به ورود در مذهب تشيع مي نمايد و آن، اين بود كه: وقتي گروهي از حجّاج ايراني همراه با حدود بيش از بيست كارتن كتاب اعتقادي وارد عربستان مي شوند، تمام كتاب ها از طرف حكومت مصادره مي شود. سفير ايران در زمان شاه، موضوع را با ملك فيصل در ميان مي گذارد. او نيز به وزارت كشور عربستان مي نويسد تا به موضوع رسيدگي كنند. وزير كشور دستور مي دهد كه تمام كتاب ها را بررسي كرده، اگر مشكلي ندارد آن را به صاحبش برگردانند. در آن زمان «دمرداش عقالي» در حجاز به سر مي برد، از او خواستند كه اين كتاب ها را بررسي كند و در نهايت رأي و نظر قانوني خود را بدهد. او با مطالعه اين كتاب ها به حقانيت تشيع پي مي برد و از همان موقع، قدم در راه اهل بيت عليهم السلام مي گذارد...».(41)

عالم مستبصر فلسطيني، شيخ محمّد عبدالعال كسي است كه بعد از مدّت ها تحقيق

در مذهب تشيع، پي به حقانيت آن برده، و به اهل بيت عليهم السلام اقتدا نموده است. وي در مصاحبه اي مي گويد: «... از مهم ترين كتاب هايي كه قرائت كردم، كتاب «المراجعات» بود، كه چيزي بر ايمان من نيفزود و تنها بر معلوماتم اضافه شد. تنها حادثه اي كه مطلب را نهايي كرده و مرا به ولايت اهل بيت عليهم السلام رهنمون ساخت، اين بود كه: روزي در پياده رو، رو به روي مغازه يكي از اقوامم نشسته بودم، مغازه اي كوچك بود. شنيدم كه آن شخص به يك نفر از نوه هاي خود امر مي كند كه به جاي او در مغازه بنشيند، تا نماز عصر را به جاي آورد. من به فكر فرو رفتم، كه چگونه يك نفر مغازه خود را رها نمي كند تا به نماز بايستد، مگر آن كه كسي را به جاي خود قرار دهد كه بتواند حافظ اموالش باشد، حال چگونه ممكن است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله يك امّتي را بدون امام و جانشين رها كند!! به خدا سوگند كه هرگز چنين نخواهد بود... .

هنگامي كه از او سؤال شد كه آيا الآن كه در شهر غربت لبنان به سر مي بري، احساس وحشت و تنهايي نمي كني؟ او در جواب مي گويد: «به رغم اين كه عوارض و لوازم تنهايي زياد و شكننده است، ولي در من هيچ اثري نگذاشته و هرگز آن ها را احساس نمي كنم؛ زيرا در قلبم كلام اميرالمؤمنين عليه السلام را حفظ كرده ام كه فرمود: «اي مردم! هيچ گاه از راه حق به جهت كمي اهلش وحشت نكنيد».(42)

او نيز مي گويد: «مردم به خودي خود به دين اهل بيت عليهم السلام روي خواهند آورد؛ زيرا دين فطرت است، ولي

چه كنيم كه اين دين در زير چكمه هاي حكومت ها قرار گرفته است».

و نيز در پاسخ اين سؤال كه آيا ولايت احتياج به بينه و دليل دارد، مي گويد: «ما معتقديم كه هر چيزي احتياج به دليل دارد، مگر ولايت اهل بيت عليهم السلام، كه دليل محتاج به آن است...».(43)

وي همچنين مي گويد: «هر كسي كه دور كعبه طواف مي كند - دانسته يا ندانسته، جبري باشد يا اختياري يا امر بين الامري - در حقيقت به دور ولايت طواف مي كند؛ زيرا كعبه مظهر است و مولود آن، جوهر، و هر كسي كه برگرد مظهر طواف مي كند در حقيقت به دور جوهر طواف مي كند».(44)

مجاهد و رهبر مستبصر فلسطيني، محمّد شحّاده كسي است كه هنگام گذراندن محكوميت خود در زندان هاي اسرائيل، با بحث هاي فراواني كه با شيعيان لبناني در بند زندان هاي اسرائيل داشت، پي به حقانيت شيعه برد و با انتخاب تشيع و مذهب اهل بيت عليهم السلام از دعوت كنندگان صريح و علني مردم فلسطين به اهل بيت عليهم السلام شد. اينك قسمت هايي از مصاحبه اي را كه با او انجام گرفته، نقل مي نماييم: «بازگشت فلسطين به محمّد و علي است»، «من آزاد مردان عالم را به اقتدا و پيروي از امام و پيشواي آزاد مردان؛ حسين عليه السلام دعوت مي كنم».

او مي گويد: «من هم دردي فراواني با مظلوميت اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله دارم و احساسم اين است كه علي بن ابي طالب عليه السلام حقاً مظلوم بود، و اين احساس به مظلوميت آن حضرت عليه السلام در من عميق تر و ريشه دارتر شده، هر گاه كه ظلم اشغالگري در فلسطين بيشتر مي شود.

جهل من به تشيع، عامل اين بود كه در گذشته در تسنّن باقي بمانم.

و اميدوارم كه من آخرين كسي نباشم كه مي گويم: «ثم اهتديت». رجوع من به تشيع هيچ ربطي به مسأله سياسي ندارد كه ما را احاطه كرده است. من همانند بقيه مسلمانان، افتخارها و پيروزي هايي را كه «مقاومت» در جنوب لبنان پديد آورد در خود احساس مي كنم، كه در درجه اوّل آن را «حزب اللَّه» پديد آورد. ولي اين بدان معنا نيست كه عامل اساسي در ورود من در تشيع مسائل سياسي بوده است، بلكه در بر گرفتن عقيده اهل بيت عليهم السلام از جانب من، در نتيجه پذيرش باطني من بوده و تحت تأثير هيچ چيز ديگري نبوده است. راه اهل بيت عليهم السلام راه حقّ است كه من به آن تمسك كرده ام». «تشيع من عقيدتي است نه سياسي». «زود است كه در نشر مذهب امامي در فلسطين بكوشم و از خداوند مي خواهم كه مرا در اين امر كمك نمايد».

«امام قائم آل بيت نبّوت عليهم السلام براي ما بركت ها و فيض هايي دارد كه موجب تحرك مردم فلسطين است. و در ما جنب و جوشي دائمي ايجاد كرده، كه نصرت و پيروزي را در مقابل خود مشاهده مي كنيم و فرج او را نزديك مي بينيم ان شاءاللَّه. و من با او از راه باطن ارتباط دارم و با او نجوا مي كنم و از او مي خواهم كه ما را در اين موقعيت حسّاس، مورد توجه خود قرار دهد».

«آزاد مردان عالم، خصوصاً مسلمانان با وجود اختلاف مذاهب را نصيحت مي كنم كه قيام حسين عليه السلام و نهضت او بر ضد ظلم را سرمشق خود قرار داده و هرگز سكوت بر ظلمي را كه آمريكا، شيطان بزرگ و اسرائيل، آن غده سرطاني كه در

كشورهاي اسلامي رشد كرده، روا ندارند».

من در كنفرانس ها و جلساتي كه در فلسطين تشكيل مي شود و مرا براي سخنراني دعوت مي كنند، در حضور هزاران نفر، تمام كلمات و سخنان خود را بر محور مواقف و سيره اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله قرار مي دهم كه اين سخنان سهم به سزايي در تغيير وضع موجود در جامعه فلسطين در رابطه با اهل بيت عليهم السلام داشته، و اين روش را ادامه مي دهم تا اين كه مردم قدر آنان را بدانند و با اقتدا به آنان، به اذن و مشيت خداوند به پيروزي برسند...».

«زود است كه با خواست خداوند، با گروهي از برادران مؤمنم، مذهب اهل بيت عليهم السلام را در فلسطين منتشر خواهيم كرد تا اين كه زمينه ساز ظهور مهدي آل محّمد عجّل اللَّه تعالي فرجه الشريف گردد».

هنگامي كه رئيس علماي الازهر مصر به طور صريح به جهت نشر تشيع و دفاع از آن، او را مورد هجوم قرار داد، در جواب گفت: «من تنها [اين را] مي گويم: بار خدايا قوم مرا هدايت كن، كه آنان نمي دانند...» سپس مي گويد: «من كلام باطلي را كه به زبان جاري كرد: كه جهل و ناداني من نسبت به مذهب شيعه باعث شد كه وارد تشيع شو و تنها بر اين نكته تأكيد مي كنم كه در حقيقت اين جهل به تشيع بود كه مرا در مذهب تسنن تا به حال باقي گذارد، تا الآن كه به حقانيت آن اعتراف مي كنم».(45)

موانع گسترش تشيع

اشاره

موانع گسترش و پذيرش تشيع را مي توان به دو قسم تقسيم كرد:

1 - اسباب و موانع داخلي كه مربوط به ذات انسان است؛ از قبيل ضعف وسائل ادراك يا متلبّس بودن به

وهمي كه ناشي از نبود ميزان فكري است، يا تأثيرپذيري از افكار سابق، يا پيروي از نفسيات موروثي كه انسان بدون دليل و برهان آن را قبول كرده است، يا مبتلا بودن به اخلاق رذيله كه مانع از بصيرت انسان و درك حقيقت است. اين ها اسباب و موانعي است كه مي تواند انسان را از درك حقيقت باز دارد.

2 - اسباب و موانعي كه منشأ خارجي داشته و ديگران براي انسان ها ايجاد كرده اند تا مانع رسيدن به حقيقت آنان شوند.

در ابتدا به موانع خارجي گسترش تشيع در جوامع اشاره مي كنيم:

1 - تحريف حقايق

مصيبت بزرگي كه اسلام بعد از رحلت رسول خداصلي الله عليه وآله با آن روبه رو شد و تا به امروز درگير آثار آن است، مبتلا شدن به افرادي است كه به جهت رسيدن به آرزوها و آمال سوء شخصي شان، دست به تحريف، حذف، كم و زياد كردن شريعت و معارف ديني و بازي با برخي از مفاهيم آن زدند. اين دست هاي پليد درصدد برآمدند تا با انحاي مختلف، حق را كتمان و مخفي كرده، يا با باطل مخلوط جلوه دهند تا مشتبه شده و يكي از ديگري تمييز داده نشود. و در اين بين چه بسيار از حقايق كه بر امت اسلامي مخفي گشت و لذا بسياري از افراد كه در اين هدف شوم گرفتار آمده به ضلالت و گمراهي غوطه ور شدند.و اين يكي از مشكلاتي است كه شخص مستبصر با آن روبه رو است.

دكتر تيجاني در اين باره خطاب به اهل سنت مي گويد:

«اي اهل و عشيره من! شما را به بحث و كوشش از حق و رها كردن تعصّب دعوت مي كنم. ما قربانيان

بني اميه و بني عباسيم. ما قربانيان تاريخ سياهيم. قرباني جمود و تحجّر فكري هستيم، كه گذشتگان براي ما به ارث گذاشته اند».(46)

ياسين بدراني، يكي ديگر از مستبصرين در اين باره مي گويد:

«احاديث بسياري جعل و وضع شد تا مقام افرادي پست و منحط را بالا برده و مقام برخي ديگر را كه خداوند آنان را به فضيلت و هدايت و علم و حلم و فصاحت و تقوا اختصاص داده، مخفي دارد، كساني كه براي بندگان خدا نور و هدايت بودند. آري، حاكمان مسلّط از بني اميه و بني عباس كارهايي انجام دادند كه مورد رضايت خدا نبوده و دروغ ها و باطل هايي را جعل نمودند. توقع ما از مخاطبان است كه گول اين گونه افراد و روايات باطل را نخورند، و با تنگ نظري و احساس عاطفه به امور ننگرند، بلكه خواست و اراده ما اين است كه آنان در مطالعات و فهمشان آزاد باشند و در مطالبي كه مي خوانند انصاف به خرج دهند».(47)

دكتر تيجاني در جايي ديگر مي گويد: «من به دست آوردم كه بسياري از علما (اهل سنت) هنگامي كه با حقيقت تلخ و دردآور براي آنان مواجه مي شوند، در جست جوي برخي از تأويلاتي بر مي آيند تا از آن مهلكه خارج شوند، امري كه در عين آن كه خنده دار است، گريه آور نيز مي باشد».(48)

ادريس حسيني مغربي، يكي ديگر از كساني كه شيعه شده، در اين باره مي گويد:

«... آيا اين، مردم را به جهل انداختن نيست؟ علماي اهل سنت براي بي سوادان و غافلان از مردم خود، كتاب مي نويسند و هرگز در تأليفاتشان در جمع مطالب، ورع و تقوا به خرج نمي دهند».(49)

صالح الورداني مصري نيز به اين موضوع

اشاره كرده و مي گويد:

«روش تأويل و توجيه، يك اصل اساسي است كه اهل سنت، روش و عقايد خود را بر آن استوار كرده اند... تنها سلاحي كه آنان بر صورت و چهره منافقانه خود مي كوبند...».(50)

يكي از علماي سني منصف، به نام شيخ محمّد الحسّون كه الآن مفتي شهر حلب سوريه است، در اين باره خطاب به اهل سنت مي گويد:

«ما ذكر و ياد اهل بيت را به جهت ترس از گسترش تشيع رها كرديم... شكي نيست كه دست سياست مانع از ظهور حقايق شده است؛ زيرا مشاهده مي كنيم در كتب صحاح موجود در محيط سني ها چه بسيار فضايل ابي بكر و عمر و عثمان را در چندين صفحه ذكر كرده اند، ولي در مقابل براي سيد ما علي عليه السلام در يك صفحه يا دو صفحه فضايل را نقل كرده اند.

ما مشاهده مي كنيم كه امام احمدبن حنبل 46 صفحه از مسند خود را به فضايل سيد ما علي عليه السلام اختصاص داده است. چيزي كه انسان را به سؤال وا مي دارد اين است كه چرا اين مقدار احاديث فضايل از حضرت عليه السلام در كتاب هاي سابق نيامده است. من معتقدم كه درك مي كني آنچه را كه براي من پديدار شده، هنگامي كه مشاهده كني كه مسند احمد در يكي از كشورهاي اسلامي چاپ شده و آن چهل و شش صفحه حذف شده است!! اينجا است كه مي فهميم كه چگونه تاريخ بر ما تزوير و خدعه كرده است...».(51)

يكي ديگر از منصفين اهل سنت به نام دكتر حامد حنفي داوود استاد ادبيات عرب در دانشكده زبان قاهره مي گويد:

«از اينجا مي توانم براي خواننده متدبّر آشكار سازم كه تشيع، آن گونه كه منحرفان و سفياني ها گمان مي كنند

كه مذهبي است نقلي محض، يا قائم بر آثاري مملوّ از خرافات و اوهام و اسرائيليات، يا منسوب به عبداللَّه بن سبأ و ديگر شخصيت هاي خيالي در تاريخ، نيست، بلكه تشيع در روش علمي جديد ما به عكس آن چيزي است كه آنان گمان مي كنند. تشيع اوّلين مذهب اسلامي است كه عنايت خاصي به منقول و معقول داشته و در ميان مذاهب اسلامي توانسته است راهي را انتخاب كند كه داراي افق گسترده اي است. و اگر نبود امتيازي كه شيعه در جمع كردن بين معقول و منقول پيدا كرده، هرگز نمي توانست به روح تجدد در اجتهاد نايل آيد و خود را با شرايط زمان و مكان وفق دهد؛ به حدّي كه با روح و شريعت اسلامي منافات نداشته باشد».(52)

او همچنين در تقريظي كه بر كتاب «عبداللَّه بن سبأو اساطير اخري» از علامه عسكري آورده، مي گويد: «سيزده قرن است كه بر تاريخ اسلامي مي گذرد و ما شاهد صدور فتواهايي از جانب علما بر ضدّ شيعه هستيم، فتاوايي همراه با عواطف و هواهاي نفساني. اين روش بد سبب شكاف عظيم بين فرقه هاي اسلامي شده است. و از اين رهگذر نيز علم و علماي اسلامي از معارف بزرگان اين فرقه محروم گشته اند، همان گونه كه از آراي نمونه و ثمرات ذوق هاي آنان محروم بوده اند. و در حقيقت خساراتي كه از اين رهگذر بر علم و عالم و دانش وارد شده، بيشتر از خساراتي است كه به توسط نشر اين خرافات به شيعه و تشيع وارد شده است، خرافاتي كه در حقيقت شيعه از آن ها مبرّا است...».(53)

استاد ابوالوفاء غنيمي تفتازاني، مدرّس فلسفه اسلامي در دانشگاه الازهر مصر مي گويد: «بسياري

از بحث كنندگان در شرق و غرب عالم، از قديم و جديد، دچار احكام نادرست زيادي بر ضدّ شيعه شده اند كه با هيچ دليل يا شاهد نقلي سازگاري ندارد، مردم نيز اين احكام را دست به دست كرده و بدون آن كه از صحت و فساد آن سؤال كنند، شيعه را به آن ها متّهم مي سازند. از جمله عواملي كه منجرّ به بي انصافي آنان نسبت به شيعه شده، جهلي است كه ناشي از بي اطّلاعي آنان نسبت به مصادر شيعه است. آنان در اتّهاماتشان به شيعه، تنها به كتاب هاي دشمنان شيعه مراجعه مي كنند».(54)

2 - جلوگيري مخالفان از گسترش تشيع

و نيز از جمله موانع خارجي گسترش تشيع، جلوگيري مخالفان از انتشار و معرفي آن و آشنا شدن مردم با رهبران معصوم شيعه است. امري كه باعث شده عده بسياري از مردم اعم از مسلمان و غيرمسلمان، از پيروي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام محروم شده و به تشيع روي نياورند.

محمد كثيري يكي از مستبصرين در اين زمينه مي گويد: «كتب شيعه در هر مكان مورد ستيز و مقابله از ناحيه مخالفان است و در اغلب دولت ها با ورود آن مخالفت مي شود...».(55)

او در جايي ديگر مي گويد: «سلفي ها با كتاب شيعي در هر مكان مقابله مي كنند، و مانع ورود آن به كشورهايشان شده و خواندن آن را تحريم مي كنند. در الجزاير هر جوان ملتزمي را اهانت مي كنند، بلكه چه بسيار او را كتك زده و محاكمه مي نمايند هرگاه مشاهده كنند كه نزد او كتاب يا مجله اي از شيعه وجود دارد!! چرا اين گونه از كتاب شيعه ترس داريد، اي دعوت كنندگان سلفيه؟!»(56)

او نيز مي گويد: «ما به داعيان سلفيه مي گوييم: اگر آنچه را كه درباره

شيعه مي نويسيد صحيح و نمايانگر حقيقت است، پس چرا به كتاب شيعه مجال نمي دهيد تا منتشر گردد؟! واضح است زيرا اين امر مي تواند آنچه را كه شما ادعا مي كنيد تأكيد نمايد و نيز مي تواند جوانان روشنفكر را در انتخاب موقف صحيح درباره تشيع كمك كند... ولي من يقين دارم كه آنان هرگز چنين نخواهند كرد؛ زيرا آنان از تشيع و حقايق آن خوف دارند، به جهت اين كه خورشيد هنگامي كه طلوع كند و در وسط آسمان قرار گيرد هر شمعي را خاموش و نور آن را معدوم خواهد ساخت، و اين موقعيت تشيع نسبت به عقيده سلفيه است.

آنان خود را پنهان كرده و پشت ديوارهايي كه از دروغ و اختلاط ساخته اند، مخفي مي دارند، و لذا هنگامي كه يكي از جوانان بيدار، برخي از حقايق را درك مي كند منقلب شده و تبديل به يكي از دشمنان سلفيه و داعيان آن مي گردد؛ زيرا كشف مي كند كه غذاي سلفي او مخلوط و مملوّ به دروغ و تحريف حقايق بوده است».(57)

دكتر محمد تيجاني سماوي در اين باره مي گويد: «چرا برخي از علما تا به امروز، در عصر علم و نور، قصدشان پوشش گذاردن بر حقايق از طريق تأويلات ساختگي است كه هيچ ارزشي ندارد؟»(58)

او نيز مي گويد: «به استثناي برخي از علماي معاصرين كه در نوشته هاي خود درباره شيعه مراعات اخلاق اسلامي را كرده و انصاف از خود نشان داده اند، ولي اغلب آن ها از قديم و جديد، هميشه درباره شيعه با افكار بني اميه كينه توز مي نويسند. تو آنان را مي بيني كه در هر وادي گمراه كننده وارد شده و سخناني كه خود نمي فهمند، بر زبان جاري مي سازند و سبّ و دشنام

به آنان داده و بر شيعه آل بيت نسبت هايي را مي دهند كه از آن ها بري مي باشند... . يك بار چنين مي نويسند كه شيعه فرقه اي است كه مؤسس آن عبداللَّه بن سبأ يهودي است، و يك بار مي نويسند كه آنان از اصل مجوسند، و گاهي مي گويند آنان روافض اند كه خطرشان از يهود و نصارا بيشتر است. و گاهي مي نويسند كه آنان منافقند؛ زيرا به تقيه عمل مي كنند، و آنان اباحيگري را رواج مي دهند؛ زيرا نكاح با محارم را مباح دانسته و متعه را كه زنا است حلال مي شمارند. و برخي از آنان مي گويند كه شيعه قرآني غير از قرآن ما دارد، و آنان علي و امامان ديگر از فرزندان او را مي پرستند و نسبت به محمّد و جبرئيل بغض دارند... سالي نمي گذرد جز آن كه كتاب يا مجموعه كتبي از اين علمايي كه گمان مي كنند اهل سنت و جماعتند، به دست ما مي رسد، كه پر از تكفير و توهين به شيعه است. آنان در اين كار خود انگيزه اي جز خشنودي اربابان خود ندارند، كساني كه مصلحت خود را در تفرقه بين امت و تشتّت آن ها مي بينند. آنان در اين گونه نوشته هاي خود حجّت و دليلي جز تعصّب كوركورانه و كينه به دل گرفته و جهل مركّب و تقليد از گذشتگان خود بدون تحقيق و جست جو و گواه، ندارند... و از آنجا كه آنان پيروان سنت بني اميه و قريشند، لذا چنين سخن مي گويند و با عقلانيت جاهليت و افكار قبيله اي و صداهاي قومي گري مي نويسند...».(59)

هاشمي بن علي از مستبصرين تونسي مي گويد: «من هميشه مي گويم كه ميليون ها نفر از مسلمانان و ديگران هستند كه داراي طينتي پاكند ولي اين

مذهب به آنان نمي رسد».(60)

دكتر اسعد وحيد قاسم، پزشك مستبصر فلسطيني در اين باره مي نويسد:

«... سؤالي كه دائماً در ذهن من است، اين كه به چه سبب بسياري از حوادث تاريخي و احاديث پيامبرصلي الله عليه وآله را از مامخفي كرده اند، به رغم اين كه در مصادر معتبر اهل سنت از توثيق برخوردار است، احاديثي كه مي تواند بسياري از دشواري هاي مسائل اختلافي بين اهل سنت و شيعه در طول قرون گذشته را حلّ كند. آيا مخفي كردن حقايق و روپوش گذاشتن بر آن ها و مشوّش كردن آن ها مي تواند توجيه كننده و مانع فتنه باشد؛ آن طوري كه آنان گمان مي كنند؟ آيا تمام فتنه در مخفي كردن حقايق و مشوّه جلوه دادن آن ها نيست؟!».(61)

محمد گوزل حسن آمدي، يكي از مستبصرين تركيه مي گويد: «من از نصوص بسياري كه در كتاب و سنت وارد شده و در مورد خلافت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين از ذرّيه اوست مطّلع شدم كه امر به اقتداي به آنان و حركت بر طبق روش آنان دارد و از مخالفت و دشمني با آنان نهي مي كند. رواياتي كه در حدّ تواتر در كتب اهل سنت و شيعه وارد شده است، گرچه حاكمان جور، نهايت سعي و كوشش خود را براي مخفي كردن و كتمان آن ها به كار گرفتند، و كساني كه اين نصوص را پخش كرده و منتشر ساختند را عذاب كرده و زندان نمودند، و اموال بسيار و جوايز ارزشمندي را به كساني بذل كردند كه مخالف و نقيض آن احاديث را از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل نمودند. ولي به رغم اين كارها، خداوند بر اين امت منّت گذارد كه بر آنان مقدار بسياري از

اين نصوص را حفظ كرد...».(62)

3 - القاي شبهات

توضيح

شك و شبهه در برخي از موارد خوب و سازنده است ولي در برخي از موارد ديگر مضرّ و مخرّب مي باشد.

الف) شك سازنده

انسان بعد از رسيدن به بلوغ، در وجود خود احساس مي كند كه احتياج به بحث و تحقيق براي رسيدن به شناخت پاك و اصيل و اطمينان آور دارد. از اين موقع است كه در ذهن انسان، شك ها و شبهه ها درباره صحت اعتقاداتش پديد مي آيد. اين سؤال هاي اعتقادي و شبهات كه در درون انسان موج مي زند، از شك هاي سازنده و ارزشمند به حساب مي آيد، و اين امري طبيعي به نظر مي رسد؛ زيرا ناشي از عدم معرفت است كه مي تواند در نفس انسان برخي از مشاعر را باز كند. مشاعري كه بعد از ظهور و بروز، در انسان نشاط و زندگي به جهت طلب علم و اطمينان در امور اعتقادي ايجاد مي كند.

در اين مرحله وظيفه انسان جست وجوگر آن است كه بحث و تحقيق كرده، تا به نتيجه قطعي برسد؛ زيرا خداوند سبحان مي فرمايد: « وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا»؛(63) «و كساني كه در راه ما جهاد و كوشش كنند، البته ما آن ها را به راه هايمان هدايت خواهيم كرد».

ب) شك مخرّب

شك و شبهه مخرّب و غيرسازنده، با شبهه اي كه در ذهن انسان جستجوگر به طور طبيعي پراكنده مي شود فرق دارد. شك مخرّب، شكّي است كه انسان مغرض آن را ايجاد كرده و از راه تزيين باطل و پوشاندن حقّ با باطل و ديگر اسباب، آن را پراكنده نموده است.

بيشتر كساني كه اين گونه شبهات را پراكنده مي كنند، كساني هستند كه راه حق ديگران بر آنان مضرّ است، و لذا با هر وسيله ممكني كه در دسترس آنان است مي خواهند مردم را از حق باز دارند. اينان مي خواهند تا مردم در گمراهي و حيرت و تاريكي و شك در امور

اعتقادي به سر برند تا خود بتوانند در اين بين فرصت پيدا كرده و به اهداف شوم خود نايل گردند.

دكتر تيجاني در اين باره مي گويد: «گاهي باطل لباس حق را به خود مي پوشد تا مردم را به گمراهي و ضلالت بكشاند و در اغلب زمان ها نيز موفق مي شود؛ زيرا عقول مردم بسيط بوده، يا حسن ظن به اين گونه افراد داشته اند. و گاهي باطل به جهت وجود ياران مؤيد خود، پيروز مي گردد. لذا بر طرفداران حق است كه صبر كرده و انتظار وعده خدا را بكشند تا باطل را نابود كند؛ زيرا باطل رفتني است».(64)

ياسين معيوف بدراني، يكي از كساني كه شيعه شده، در اين باره مي گويد:

«كساني كه به دنبال هر بادي حركت كرده و به دنبال هر صدايي از روي ناداني مي دوند، زود است كه در بسياري از شبهات قرار گيرند؛ شبهاتي كه مفاهيم حقيقي را تغيير داده و به جاي آن ها مفاهيم غلط را در عقول افراد بسيط جايگزين مي نمايد».(65)

محمّد علي متوكّل، يكي ديگر از كساني كه شيعه شده مي گويد:

«تشيع از آن جهت كه جوهر و اصل دين است، در طول تاريخ با بي رحمانه ترين حمله ها به جهت مشوّه جلوه دادن چهره آن، مواجه بوده است...».(66)

ياسين معيوف بدراني مي گويد:

«ما هنگامي كه به وضعيت شيعه نگاه مي كنيم از آن همه فشار كه به آنان وارد شده و مشكلاتي را كه در هردو عصر سياه - بني اميه و بني عباس و قرن هاي ديگر - متحمّل شده اند تعجب مي كنيم. تحير ما از آن جهت است كه آنان با وجود اين همه فشارها و مشكلاتي كه پديد آمد، چگونه بر علم و روش و سيره و

رسالتشان محافظت نموده و استمرار پيدا كردند، و پرچم جهاد را بر ضدّ تمام حاكمان منحرف و ظالم برداشتند...».(67)

عبدالمحسن سراوي، يكي ديگر از مستبصرين مي گويد: «بسياري از نويسندگان عصر ما هنوز با افكار روزگار ظالمان زندگي مي كنند، روزگار كه در آن دشمنان اسلام در صفوف مسلمانان نفوذ كرده، تهمت ها و دروغ ها را در بين آنان منتشر ساختند».(68)

معتصم سيد احمد، يكي ديگر از مستبصرين مي گويد: «مخالفان شيعه نهايت كوشش خود را براي تحريف حقايق و مشوّه جلوه دادن مذهب اهل بيت با اسلوب هاي مختلف دعوت و نشر اكاذيب به كار گرفتند. آنان تا حدود زيادي در تعميق جهل در نفوس اهل مذهب خود و گسترش و فاصله انداختن بين آنان و شناخت حقيقت موفق بودند. آنان تشيع را به بدترين و قبيح ترين صورت ممكن با خرافات و اوهامي كه يافتند تصوير نمودند...»(69)

او در ادامه مي گويد: «جهل به تشيع كه مجموعه اي بزرگ از امت اسلامي در آن زندگي مي كنند، نتيجه طبيعي كوشش اين نويسندگان است كه سايه جهل كامل را بر اين امت افكندند تا آنان شناختي از مذهب تشيع پيدا نكنند...».(70)

دكتر تيجاني سماوي در اين باره مي گويد:

«ولي محقق منصف هنگامي كه بر مقداري از تحريفات و تهمت هاي مخالفان واقف مي گردد، دوري اش از آنان بيشتر مي شود و بدون شك مي فهمد كه آنان دليل و حجتي غير از به گمراهي كشاندن و تزوير و واژگون كردن حقايق به هر نحو ممكن ندارند. آنان بسياري از نويسندگان را اجير كرده و برايشان سرمايه و بودجه بسياري معين كردند، همان گونه كه بر ايشان القاب و گواهي هاي دانشگاهي گول زننده را جعل نمودند تا طبق مراد و خواسته آنان آنچه دشنام

و تكفير نسبت به شيعه مي خواهند بنويسند...».(71)

موانع دروني تشيع

اشاره

برخي از اوقات انسان پي به حقانيت مكتب و مذهب و مطلبي مي برد، ولي يك مانع دروني، انسان را از پذيرش آن بازمي دارد. در مورد پذيرش تشيع نيز از اين قبيل است. بسياري از اهل سنت در ضمن بحث و بررسي هايشان پي به حقانيت اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان مي برند و به اين نتيجه مي رسند كه وظيفه دارند تا به كتاب و عترت تمسك كنند، ولي رسيدن به اين نتيجه را كافي در تغيير مذهب خود نمي بينند، بلكه موانع دروني بسياري را براي پذيرش مذهب جديد مي يابند. اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

1 - تقليد كوركورانه

بسياري از مردم، از مخالفت با مفاهيمي كه از پدران و پيشينيان خود به ارث برده اند، ترس دارند گرچه حق برايشان همانند روز روشن باشد، و اين نتيجه افتادن در اسارت تقليد كوركورانه در انتخاب مذهب است؛ زيرا تقليد در عقايد، انسان را به مقدس شمردن عقيده موروثي وا مي دارد و در نتيجه انسان را با موانع نفسي بسياري رو به رو خواهد كرد. ولي واقع و حقيقت بر انسان جست وجوگر ايجاب مي كند كه اين بندها را شكسته و با دقت تمام به ادله اي كه با آراي موروثي او مخالفت دارد نگريسته و تأمل كند. انسان بايد بداند كه اگر پدران و اقوامش به اشتباه و خطا رفته اند و بر ما روشن شد كه آنان به بيراهه رفته اند، وجهي ندارد كه ما راه آنان را دنبال كنيم، بلكه وظيفه ما است كه از حق پيروي نماييم؛ گرچه با افكار و معتقدات ارثي ما مخالفت داشته باشد.

قرآن كريم تقليد كوركورانه از اقوام و آبا و اجداد را مورد سرزنش قرار

داده و مي فرمايد: «كساني كه شيعه شده اند به اين مشكل اساسي اشاره كرده و براي نجات از آن نيز راه حل ذكر كرده اند».

معتصم سيد احمد، يكي از مستبصرين سوداني مي گويد: «نظر قدسي به علماي سابق و بزرگان خود داشتن، انسان را به تقليد و پيروي مطلق و اتكا كردن بر افكار آنان وا مي دارد. تسليم اين تقليد شدن منشأ انحراف از حق است. خداوند متعال، عقول آنان را بر ما حجّت قرار نداده است، بلكه عقل هر انساني بر او حجّت است، لذا احترام ما به آنان نبايد سبب منع و جلوگيري از مناقشه افكار آنان و دقت در آن ها گردد، تا داخل در مفاد آيه « وَقالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَكُبَرَآءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا»(72) نشويم».(73)

ياسين معيوف بدراني در اين باره مي گويد: «اسلام، تقليد و تعبّد را در ممارست با اصول عقايد كافي نمي داند...، بلكه بر هر فردي واجب مي كند كه در مورد صحّت عقايد خود به صورت مستقل و به دور از احساسات و تقليد كوركورانه جست وجو كند».(74)

طارق زين العابدين، يكي ديگر از مستبصرين، دراين باره مي گويد: «چيزي كه قابل اشاره به آن است اين كه افرادي كه در آخرت، عاقبت بد و نهايت شومي دارند، كساني هستند كه عقايد موروثي در نفس آنان سكني گزيده، به گمان اين كه اين عقايد برحق است...»(75)

هاشم آل لقيط از مستبصرين سوري در اين باره مي گويد:

«كسي كه مي خواهد به حقّ برسد، چاره اي جز رسيدن به آن ندارد؛ گرچه راه طولاني باشد، ولي مشكل در كجا نهفته است؟ مشكل در فرار شخص بحث كننده از حقيقت پرستش بزرگان و تقديس شخصيت ها به حساب دين است. مشكل در تقليد اجداد و

پدران و افكار موروثي است. لذا اگر انسان از آنچه گفته شد خودش را پيراسته كند و به ادله قرآن و سنت نبوي و آثار صحيح روايت شده از رسول خداصلي الله عليه وآله تمسك كند، به طور حتم حق را درك خواهدكرد و به آرزوي خود كه آرزوي هر طلب كننده و رغبت هر رغبت كننده است خواهد رسيد».(76)

2 - معيار قرار گرفتن اشخاص

توضيح

از جمله موارد ديگري كه براي يك بحث كننده سنّي مانع مهمي در پذيرش مذهب تشيع و پشت پا زدن به مذهب سابق است، جرأت نداشتن او در مخالفت و مردود شمردن گفتار شخصيت هايي است كه در جامعه خود مورد عظمت و احترام مردم هستند، به حدّي كه مانند بتي شده اند كه هرگز كسي جرأت رسيدن به مقام آنان را ندارد.

مستبصر معروف مصري، صالح الورداني در رابطه با افتادن در اسارت تقديس شخصيت ها و شناخت حقّ به آنان، نه شناخت حقّ به خود حقّ، مي گويد: «اين همان مطلبي است كه احبار و راهبان دوست داشته و بين مردم منتشر ساختند. امري كه مسلمانان نيز امروزه به آن مبتلا شده اند، كه گفتار شخصيت ها را به جاي قبول نصوصات برمي گزينند».(77)

او در ادامه مطلب خود مي گويد: «جست وجوي از حق موجب متابعت از نص خواهد شد نه جستجو در كلمات شخصيت ها؛ آري، دنبال نص بودن، انسان را به حق رهنمون مي سازد. دنبال اشخاص رفتن در آينده اي نه چندان دور بين انسان و نص فاصله مي اندازد، و او را در گرو مردان قرار مي دهد نه در گرو نصّ. نصّ معيار است، و همين نصّ معيار تكليف مي باشد. با نصّ است كه مسؤوليت بر گردن مسلمان قرار مي گيرد. قوام انسان

بر نصّ است و نجات انسان از آتش نيز بر اساس نصّ است.

مقصود از نص در اينجا نص قرآني يا نبوي صحيح موافق با قرآن و عقل در امور مربوط به غيبيات و پيروي ها و سياست و اخلاق و اصول دين و تولّي و تبرّي است...».(78)

او در جايي ديگر مي گويد: «بر مسلمين است كه از عبادت شخصيت ها پرهيز كرده و از توهّم و خيال قداست پيشينيان خارج شوند. وظيفه آنان است كه نصوص را بالاتر از شخصيت ها به حساب آورده و آن را مقياس و ميزان براي تصحيح فكر اسلامي و قرائت وقايع تاريخي به حساب آورند».(79)

او نيز مي گويد: «بحث، يك شرط اساسي دارد و آن تهي شدن از قدسيت اشخاص است، يعني وجود شخصيتي فكري مستقل و آزاد شده از عبادت افراد. من قبلاً در كتاب ها با ديد قدسيت و ترس نسبت به افراد مرموز گذشته كه شروع آن از صحابه و ختم آن به فقها است غوص مي كردم، ولي هنگامي كه از توهّم قداست رهانيده شدم، راه را در جلوي خود براي رسيدن به حقيقت اسلام بازيافتم... آري، هنگامي كه تتبّع در نصوص و حوادث تاريخي را با كنار گذاردن شخصيت ها شروع كردم، يا به معناي دقيق تر هنگامي كه نصوص را بالاتر از شخصيت ها قرار دادم، آن وقت بود كه حق را شناختم... من حقيقت را كشف كردم و از دايره وهم به دايره حقيقت وارد شدم، هنگامي كه مسير اسلام را از بعد رسول خداصلي الله عليه وآله جست وجو كرده و از نو آن را قرائت نمودم.

روحم بعد از سال هاي طولاني از گمراهي و حيرت راحت شد، هنگامي كه چشمم بر بخش

غايب از تاريخ اسلام و واقعيت هاي مسلمانان افتاد و قدم هاي من بر راه مستقيم استقرار يافت. در اين هنگام بود كه پرده ها برداشته شد و در مقابل خود، آل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله را ساطع ديدم و معالم راه مستقيم براي من ظاهرشد و يقين پيدا كردم كه بر طريق اسلام صحيح قرار گرفته ام»(80)

ادريس حسيني مغربي، يكي ديگر از مستبصرين در اين باره مي گويد: «من از ابتدا نيز مي دانستم كه بدون استثنا حقيقت ارزشمندتر و نفيس تر از شخصيت ها است، و اين كه من بايد خودم را آماده و مهيا كنم تا در معركه ها به دنبال حقايق گمشده باشم. من در مقابل ديدگانم احتمال جدايي با افراد و شخصيت هايي را قرار داده بودم كه نسبت به من همانند خون بدنم در جريان بودند. من از ابتدا مي دانستم و اهداف رسالت اسلامي را كه براي فراگيري مردم از ارزش هاي آسماني آمده نه ارزش هاي زميني، درك مي كردم.

از باب نمونه: ابو هريره چه ارزشي در ميزان دين دارد تا من به جهت تقويت او بحث و جست وجو از حقيقت تاريخي را تعطيل كنم؟ و در راه پوشش گذاشتن بر افتضاحات او دست به تحريف تمام حقايق ببرم؟ آيا ابوهريره اصلي از اصول عقيده است تا بر من حرام باشد كه او را مورد محاسبه تاريخي قرار دهم و به افعال قبيح او اعتراف كنم؟ آيا زننده نيست كه ما از فضايح او ساكت شويم تا آن ها با حقايق دين مخلوط شده و اسلام فداي همه مفاسد گردد؟»(81)

تعقّل، راه احتراز از تقليد كوركورانه

مهم ترين عاملي كه مي تواند انسان را از پيروي كوركورانه از اين و آن باز دارد اعمال عقل و تعقّل است.

محمّد علي متوكّل، يكي

از مستبصرين دراين باره مي گويد: «عقل، آن نوري است كه صاحبش را برحق راهنمايي مي كند، مادامي كه هواهاي نفساني و شهوات او را نپوشاند. عقل، حجّت خدا بر انسان است. به توسط آن است كه خدا شناخته شده و انبيا تصديق مي شوند. و به واسطه آن است كه حق از باطل تمييز داده مي شود و كسي كه عقل ندارد دين ندارد...»(82)

استاد معتصم سيداحمد، يكي ديگر از كساني كه شيعه شده، در اين باره مي گويد:

«خداوند سبحان به انسان نور عقل و علم داده و راه استفاده از آن را به دست انسان قرار داده است. پس هركس كه آن نور را اهمال كرده و به جهت كشف حقايق آن را مشتعل نسازد، زود است كه در سايه اي از جهل و خرافات و گمراهي به سر برد، به خلاف كسي كه عقلش را به كار گرفته و آن را رشد دهد...».(83)

ادريس حسيني مغربي مي گويد: «هنگامي كه اسلام را به دور از افكار پيشينيان مي فهميم پي مي بريم كه هدف اسلام برانگيختن عقل انسان است تا با فهم و شعور و درك با آن ممارست داشته و با يقين، قيام كننده به وظايف ديني خود باشد».(84)

3 - تعصّب

تعصّب، يكي ديگر از موانعي است كه مي تواند بين انسان و پيروي او از حقّ و حقيقت مانع گردد؛ زيرا تعصب، انسان را به نوعي جمود بر فكر معين و اجازه ندادن به خود بر تغيير معتقداتش وا مي دارد، هرچند كه ادله و براهين دلالت بر بطلان عقيده اش داشته باشد. بدين جهت است كه شخص متعصّب از شناخت حقّ محروم است اگرچه حقيقت در جلوي او همانند خورشيد در وسط روز باشد.

محمّد مرعي

انطاكي يكي از علماي بزرگ اهل سنت كه شيعه شده، در اين باره مي گويد: «خوب و با دقت و تعمّق بر آنچه براي تو از حجّت ها و براهين در اين كتاب ذكر كردم نظركن كه چگونه حقّ تجلّي كرده راه براي پويندگان آن واضح شده است، كساني كه نيت خود را خالص كرده و از عصبيت مذهبي و نعره هاي قومي كوركورانه و مهلك، خود را به دور ساخته اند. اما كسي كه با اصرار بر عنادش باقي مانده، روايات گرچه بسيار است ولي براي او سودي ندارد، گرچه بر او هزار دليل عرضه گردد.»(85)

بدين جهت لازم است براي شخصي كه در صدد بحث و جست وجو از مذهب حق است، جرأت رهايي از اعتقادات خود را هنگام خطايش داشته و نفس خود را براي پذيرش حق آماده سازد.

دكتر تيجاوي سماوي در اين باره مي گويد: «قوم من كساني بودند كه در برهه اي از زمان، جمود فكري در من ايجاد كرده و در عقل من غل و زنجير ايجاد كردند تا حديث را نفهمم يا حوادث تاريخي را به ميزان عقل و مقياس هاي شرعي كه قرآن كريم و سنت نبوي شريف ما را تعليم داده تحليل نكنم. ولي من غبار تعصّب را كه بر من پوشانده بودند، از خود دور كرده و از زنجيرها و غل هايي كه بر من بيش از بيست سال پيچيده بودند خود را رهانيدم...»(86)

او در جايي ديگر مي گويد: «به جان خودم سوگند! معتقدات اهل بيت عليهم السلام همان حقّي است كه راهي براي فرار از آن وجود ندارد، در صورتي كه انسان خود را از تعصّب كوركورانه و تكبّر رهانيده و به دليل واضح گوش فرا

دهد».(87)

او در جايي ديگر مي گويد: «عصر تعصّب و دشمني وراثتي، پشت كرده و عهد نور و آزادي فكر روي آورده است. پس بر جوانان اهل فرهنگ است كه چشمان خود را بازكنند و بر آنان است كه كتاب هاي شيعه را بخوانند و با آن ها ارتباط پيدا نمايند و با علماي آنان صحبت كنند، تا حق را از راهش بشناسند. تا كي با كلام باطلي كه به آن عسل ماليده شده و با اراجيفي كه در مقابل حجت و دليل ثابت نمي مانند گول بخوريم. امروزه مردم عالم در ارتباط با يكديگرند، و شيعه در هر منطقه اي از اين كره زمين وجود دارد، و سزاوار نيست كه محقق و باحث علمي شيعه را از زبان دشمنان خود به خصوص دشمن شيعه بشناسد، آناني كه در عقيده با شيعه مخالفند... .

شيعه فرقه اي سرّي نيست كه كسي غير از خودشان از عقايدشان اطلاع نداشته باشد، بلكه كتب و عقايدشان در عالم پراكنده شده و مدارس و حوزه هاي اسلامي آنان براي هر طالب علم باز است. و علماي آنان ميزگردها و مناظراتي برگزار كرده و مسلمانان را به وحدت كلمه و وحدت امت اسلامي فرا مي خوانند...»(88)

4 - ترس و وحشت

از جمله مشكلات انسان براي تغيير مذهب و خروج از مذهبي به مذهب ديگر، خوف و ترسي است كه براي انسان از دوري نسبت به معتقدات سابق پيدا مي كند؛ زيرا مدت هاي زيادي بوده كه با آن ها محشور و مأنوس بوده است.

استاد معتصم سيد احمد از مستبصرين سوداني در اين باره مي گويد: «بعد از بحث زياد، قناعت كافي در وجوب متابعت مذهب اهل بيت عليهم السلام و گرفتن دين از آنان، پيدا كردم، ولي اين حالت

در من تمكّن پيدا نكرد و نتوانستم راه و مذهب خود را انتخاب كنم به رغم اين كه وجدانم مرا به متابعت از مذهب تشيع وادار مي نمود. و به رغم اين كه دوستان و اهل بيت و رفيقانم مرا به عنوان شيعه صدا مي زدند و برخي نيز مرا به خميني خطاب مي كردند، ولي من هنوز راه خود را انتخاب نكرده بودم. در عين حالي كه شك در حقانيت آن نداشتم، ولي اين نفس اماره من بود كه مرا از اين كار نهي مي كرد و مرا وسوسه مي نمود كه چگونه جرأت مي كني ديني را رها كني كه پدرانت بر آن بوده اند؟! چه مي كني با اين مجتمعي كه با اعتقاد تو مخالفند؟! تو چه كسي هستي كه به اين نتيجه رسيده باشي؟! آيا بزرگان از علما، بلكه غالب مسلمانان از اين مطلب كه تو به آن رسيده اي غافل بوده اند؟! و هزاران سؤال و تشكيكات از اين قبيل كه بر انسان غلبه مي كند و به سكوت وا مي دارد. و احياناً عقل درون انسان را مي پوشاند.

اين چنين دفع و جذب، و مدّ و جزر و تشتّت فكر در خود مي بيند در حالي كه راه فرار و انيس و دوست و حبيبي براي خود نمي يابد. من در اين هنگام شروع به پرسش و جست وجو از كتاب هايي كردم كه در ردّ شيعه نوشته شده است، شايد مرا از اين وضع موجود رهايي دهد و براي من حقايقي را كشف كند كه شايد از من غايب بوده است... ولي بعد از بحث و جست وجو، مشكلم پيچيده تر شد و آرزوي خود را در آن نيافتم؛ زيرا آن كتاب ها را خالي از بحث علمي محض و

مناقشه منطقي ديدم، و در آن ها فقط سبّ و لعن و دشنام و تهمت و دروغ يافتم... ولي بعد از تعمّق و بحث در ادله ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام ناگهان حق در نفسم تجلّي كرده و آشكار شد و مرا به سوي آن سوق داد...».(89)

محمّد علي متوكل، يكي ديگر از مستبصرين در اين باره مي گويد: «هنگامي كه اراده خود را جزم مي كردم تا از آخرين زنجيرهاي خوف رها شده و پيروي از عقيده جديد را اعلام دارم، دوستم افكار خيالي خود را بر سر من فرو ريخت و گفت: اگر اين مذهب برحق بود به طور حتم كساني كه از ما جلوتر بوده و در آينده مي آيند از اوّلين و آخرينند داناتر بودند و از آن پيروي مي كردند. با اين سخنان، من همانند كسي شدم كه آتش روشن كرده است ولي هنگامي كه اطراف خود را روشن نمود از حركت در ميان آن امتناع مي كند، و لذا عملش را به جهل، و يقينش را به شك تبديل مي نمايد...».(90)

دكتر تيجاني در اين باره مي گويد: «من بر خود ترسيدم و نزد پروردگارم به كرّات استغفار كردم، و در آن ها قصد كردم كه دست از بحث در مثل اين اموري كه ايجاد شكّ درباره صحابه پيامبرصلي الله عليه وآله كرده و در نتيجه شك در دين من ايجاد نموده، بردارم... ولي شدت دشمني آن ها با من و تكذيب هرچه را كه من مي گفتم و نيز جرأت علمي و حرصم براي رسيدن به حقيقت، مرا تحريك كرد تا بحث خود را ادامه دهم. و نيز نيرويي داخلي در خود احساس كردم كه مرا به جلو سوق مي داد...».(91)

استاد عبدالمنعم حسن يكي

ديگر از كساني كه شيعه شده، در بيان مباحثات خود قبل از شيعه شدن با پسرعمويش كه او نيز شيعه شده است، مي گويد: «من جداً تصميم گرفته بودم و قصد داشتم از هرگونه گفت وگو با پسرعمويم درباره اين مذهب جديد پرهيز كنم... گرفتگي من از خوف و ترسم شدّت مي گرفت، ترس از اين كه از فكر او متأثّر شوم، و چه بسا خودم را مجبور به اعتراف به آن نمايم، و در نتيجه با عقيده اي كه مردم و پدرانم بر آنند مخالفت نمايم و در ميان نزديكانم شاذ شود و چه بسا متّهم شوم كه از دين خارج شده ام كه چنين اتّهامي به من زده شد. ولي از همه اين امور گذشتم، و قرار گذاشتم كه با پسرعمويم وارد گفت وگو شوم، شايد بتوانم از اعتمادي كه به او و عقيده اش پيدا كرده ام رهايي يابم؛ خصوصاً اين كه من كتاب هاي مهمي را ضدّ شيعه و تشيع مطالعه كرده بودم... .

به او گفتم: تو الآن از عقيده مردم كناره گرفته و شيعه شده اي، چه ضمان و قراري است كه مانع شود تو را از اين كه فردا اين مذهب را نيز تغيير ندهي؟ او در جواب گفت: آيه كريمه مي فرمايد: « قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ»؛(92) «بگو برهانتان را بياوريد اگر راست مي گوييد». من از طرفداران دليل هستمم، هركجا ميل كند ميل مي كنم. من خودم را فارغ نموده ام و به اين نتيجه رسيده ام كه راه مستقيم، همان مذهب اهل بيت عليهم السلام است. و دليل بر صحت آن اين است كه ادله پيروان اين مكتب مورد اتفاق عموم مسلمين است.

من به او گفتم: چرا غير از تو اين حقيقت را

كشف نكردند؟

او گفت: اوّلاً: چه كسي گفته كه غير از من اين حقيقت را كشف نكرده است؟!

ثانياً: رسيدن ديگري به حقيقت، يا نرسيدن او دليل بر صحت يا اشتباه عقيده اي كه تو به آن رسيده اي نيست؛ زيرا مسأله در وجدان حقيقت و حق و بعد از آن در پيروان آن نهفته است، و من كاري با ديگران ندارم؛ زيرا خداوند متعال مي فرمايد: « يا أَيها الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيكُمْ أَنفُسَكُمْ لَا يضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيتُمْ»؛(93)(94) «اي مؤمنان! بر شما باد به ملاحظه نفس هاي خود، در صورتي كه شما هدايت يابيد كساني كه گمراه شده اند به شما ضرري نخواهند رسانيد».

من به او گفتم: اگر فرض كنيم كه مذهب شيعه صحيح است اين بدان معنا است كه 90 درصد از مسلمانان بر اشتباهند؛ زيرا عموم مسلمانان به مذهب اهل سنت و جماعت اعتقاد دارند، پس اين تشيع چه نسبتي با عموم مردم دارد؟!

او گفت: شيعه با اين كمي كه تو تصور مي كني نيست؛ زيرا آنان در بسياري از دولت ها غالبيت و اكثريت را تشكيل مي دهند. وانگهي كثرت و قلّت معيار حق نيست، بلكه قرآن در بسياري از موارد كثرت را مذمّت مي كند؛ آنجا كه مي فرمايد: «وَلكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِ ّ كارِهُونَ»؛(95) «ولي بيشتر شما نسبت به حق كراهت داريد».

و آنجا كه مي فرمايد: « وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ»؛(96)(97) «و بيشتر آنان را شاكر نخواهي يافت».

و نيز مي فرمايد:« وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِي الشَّكُورُ»؛(98) «كمي از بندگان من شكرگزارند».

در نتيجه كثرت جمعيت نمي تواند دليل بر حقّانيت باشد... .

من با تعجّب به او گفتم: آيا تو از من مي خواهي كه تسليم شوم كه آباء و اجدادم كه همه آنان را مي شناسم متدين به ديني

بوده اند كه مورد امر الهي نبوده است؟!

او تبسّمي كرده و گفت: من در مقام بيان و ارزش گذاشتن احوال گذشتگان نيستم، خدا به آنان آگاه تر است، ولي من به تو تذكّر مي دهم كه قرآن مخالفت مي كند با اين كه اساس در اعتقاد، تقليد آباء و اجداد باشد.

خداوند متعال مي فرمايد:« وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَينا عَلَيهِ آبَآءَنا أَوَلَوْ كانَ آبَآؤُهُمْ لَا يعْقِلُونَ شَياً وَلَا يهْتَدُونَ»؛(99) «و هنگامي كه به آن ها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است پيروي كنيد مي گويند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروي مي كنيم. آيا اگر پدران آنان چيزي نمي فهميدند و هدايت نيافتند [باز از آن ها پيروي خواهند كرد]؟!»

پي نوشت ها

1) نهج البلاغه، عبده، ج 2، ص 19.

2)

3) همان، ص 19.

4) همان، ج 1، ص 278.

5) همان، ج 2، ص 55.

6) پيشين، ج 5، ص 362.

7) نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 147.

8) محمدعلي متوكل، دخلنا التشيع سجّداً، ص 40.

9) عبدالمنعم حسن، بنور فاطمة اهتديت، ص 210.

10) محمّد تيجاني سماوي، كل الحلول عند آل الرسول صلي الله عليه وآله، ص 136.

11) عبدالمنعم حسن، بنور فاطمة اهتديت، ص 209.

12) ياسين معيوف بدراني، يا ليت قومي يعلمون، ص 34.

13) مجله المنبر، شماره 11.

14) پيشين، ج 3، ص 127.

15) بنور فاطمة اهتديت، ص 60.

16) همان، ص 61.

17) المتحوّلون، ج 1، ص 123.

18) سيدمحسن امين، اقناع اللائم، ص 356.

19) ادب الطف، ج 1، ص 19.

20) دورالمنبر الحسيني في التوعية الاسلامية، دكتر مقدسي، ص 112و113.

21) منهج في الانتماء المذهبي، صائب عبدالحميد، ص 31و32.

22) لقد شيعني الحسين عليه السلام، ادريس مغربي، ص 63-65.

23) همان، ص 297.

24) پيشين، ص 303.

25) لقد شيعني

الحسين عليه السلام، ص 313-315.

26) آنگاه هدايت شدم، ص 96-98.

27) كربلاء، الثورة و المأساة، احمد حسين يعقوب، ص 7-8.

28) به نقل از روزنامه جمهوري اسلامي، شماره 6771.

29) صالح الورداني، اهل السنة شعب اللَّه المختار، ص 5 - 6.

30) صالح الورداني، الكلمة و السيف، ص 15.

31) مجلّه المنبر، شماره 22.

32)

33) صالح الورداني، الخدعة.

34) المتحولون، ج 3، ص 90.

35) محاضرات عقائدية، ص 17 - 18.

36) محمد مرعي انطاكي، لماذا اخترت مذهب الشيعة، ص 51.

37) محمد تيجاني، لأكون مع الصادقين، ص 44.

38) همان، ص 24.

39) محمد كثيري، السلفية، ص 668.

40) همان، ص 615 - 616.

41) المتحولون، ج 3، ص 86 و 87، به نقل از صالح الورداني.

42) پيشين، ج 3، ص 113.

43) همان، ج 3، ص 117.

44) المتحولون، ج 3، ص 117.

45) المتحولون، ج 1، ص 709.

46) ثمّ اهتديت، ص 204.

47) ياسين بدراني، يا ليت قومي يعلمون، ص 64.

48) محمد تيجاني سماوي، اعرف الحقّ، ص 14.

49) ادريس الحسيني، لقد شيعني الحسين عليه السلام، ص 26.

50) صالح الورداني، الخدعة، ص 69.

51) مجله المنبر.

52) نظرات في الكتب الخالدة، ص 33.

53) عبداللَّه بن سبأ، ج 1، ص 13.

54) مع رجال الفكر في القاهرة، ص 40.

55) محمد كثيري، السلفية، ص 712.

56) همان، ص 678.

57) محمد كثيري، السلفية، ص 681.

58) محمد تيجاني، فاسألوا اهل الذكر، ص 317.

59) تيجاني، الشيعة هم اهل السنة، ص 63 - 64.

60) روزنامه المبلغ الرسالي، 27 صفر 1419 هجري.

61) اسعد وحيد قاسم، حقيقةالشيعة الاثني عشرية، ص 15.

62) محمد گوزل حسن آمدي، الهجرة الي الثقلين، ص 204.

63) سوره عنكبوت، آيه 69.

64) دكتر تيجاني، الشيعة هم اهل السنة، ص 12.

65) ياسين بدراني، يا ليت قومي يعلمون، ص 42.

66) محمدعلي متوكّل، و دخلنا التشيع سجّداً، ص 60.

67)

ياسين بدراني، يا ليت قومي يعلمون، ص 168.

68) عبدالمحسن سراوي، القطوف الدانية، ص 16.

69) معتصم سيد احمد، الحقيقية الضائعة، ص 199.

70) همان، ص 200 - 201.

71) تيجاني سماوي، ثمّ اهتديت، ص 169.

72) سوره احزاب، آيه 67.

73) معتصم سيد احمد، الحقيقية الضائعة، ص 32.

74) ياسين معيوف بدراني، ياليت قومي يعلمون، ص 48.

75) طارق زين العابدين، دعوة الي سبيل المؤمنين، ص 17 - 18.

76) هاشم آل قطيط، من الحوار الكتشفت الحقيقية، ص 322.

77) صالح الورداني، الخدعة، ص 44.

78) صالح الورداني، الخدعة، ص 44.

79) صالح الورداني، السيف و السياسة، ص 203.

80) صالح الورداني، الخدعة، ص 4 - 5.

81) ادريس حسيني، لقد شيعني الحسين، ص 19 - 20.

82) و دخلنا التشيع سجّداً، محمدعلي متوكّل، ص 9.

83) الحقيقية الضائعة، معتصم سيداحمد، ص 30.

84) لقد شيعني الحسين، ادريس الحسيني، ص 349.

85) محمّد مرعي انطاكي، لماذا اخترت مذهب الشيعة، ص 490.

86) ثمّ اهتديت، محمدتيجاني، ص 122.

87) همان، ص 97.

88) الشيعة هم اهل السنة، تيجاني، ص 19.

89) الحقيقة الضائعة، معتصم سيد احمد، ص 109.

90) و دخلنا التشيع سجدّاً، محمدعلي متوكّل، ص 56.

91) ثمّ اهتديت، تيجاني، ص 124.

92) سوره بقره، آيه 111.

93) سوره مائده، آيه 105.

94)

95) سوره زخرف، آيه 78.

96) سوره اعراف، آيه 17.

97)

98) سوره سبأ، آيه 13.

99) سوره بقره، آيه 170، بنور فاطمة اهتديت، عبدالمنعم حسن، ص 55 - 56.

پيمان شكنان و وفاداران غدير

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : پيمان شكنان و وفاداران غدير/ تاليف: علي اصغر رضواني

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمكران، 1387ش.

مشخصات ظاهري : 96ص.

فروست : سلسله مباحث يادمان غدير

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

شماره كتابشناسي ملي : 1631582

مقدمه ناشر

غدير محور همبستگي اسلامي و زيربناي تفكّر شيعي است. غدير تبيين كننده جريان اصيل وصايت رسول مكرم اسلام صلي الله عليه وآله مي باشد كه اسلام راستين را تداوم بخشيد و زلال معرفت - ولايت - تسليم و رضا را در جان مؤمنين جاري و حيات ثمربخش را به آنان هديه نمود.

غدير در طول تاريخ مورد بي مهري هايي از طرف دوستان و مورد تهاجم از طرف دشمنان دين قرار گرفت ولي با عنايت و تدبير پيروان واقعي غدير حفظ و فرهنگ شد. هم اكنون كه در نظام مقدّس جمهوري اسلامي همّت مسؤولان و مردم متدين ايران زمين بر غديري شدن تمامي اين سرزمين اسلامي است بر آن شديم مجموعه پيش روي را كه توسط استاد ارجمند حاج علي اصغر رضواني تأليف گرديده را به زيور طبع بياراييم.

اميد است مورد قبول حضرت حقّ و توجّه مولايمان حضرت حجت (عج) قرار گيرد. ان شاء اللَّه خوانندگان گرامي ما را از نظرات ارشادي خود محروم نفرمايند.

پيشگفتار

بعد از وفات رسول خدا صلي الله عليه وآله عده اي خطّ اصل اسلام را منحرف كرده و با غصب خلافت خليفه بلافصل رسول خدا صلي الله عليه وآله يعني اميرالمؤمنين عليه السلام منكر نصّ بر حضرت شدند. آنان براي رسيدن به اهداف خود و به دست گرفتن خلافت به ناحقّ، از هيچ كاري فروگذار نكردند، گرچه عده اي نيز بر عهد و پيمان و بيعت خود كه در غدير خم با حضرت علي عليه السلام بسته بودند وفادار بوده و تا آخر عمر در راه آن فداكاري نمودند.

اينك به بررسي و شرح حال هر دو دسته از اين افراد خواهيم پرداخت.

علي اصغر رضواني

پيمان شكنان غدير

پيمان شكنان غدير

انكار فوت پيامبرصلي الله عليه وآله!!

رسول خدا صلي الله عليه وآله ظهر روز دوشنبه چشم از جهان فرو بست، در حالي كه عمر در مدينه بود و ابوبكر در منزل شخصي خود در سنح به سر مي برد.(1)

عايشه مي گويد: «عمر و مغيرة بن شعبه پس از آن كه اجازه گرفتند، به حجره رسول خدا صلي الله عليه وآله وارد شدند و پارچه اي كه بر رخسار رسول خدا صلي الله عليه وآله كشيده شده بود را كنار زدند. عمر با ديدن حضرت بانگ زد: «آه، رسول خدا چه سخت بيهوش افتاده است، آن گاه برخاستند و از اتاق خارج شدند.

هنگامي كه مي خواستند از اتاق بيرون بروند، مغيره رو به عمر كرده و گفت: اي عمر! به خدا سوگند! رسول خدا از دنيا رفته بود.

عمر گفت: دروغ گفتي! رسول خدا هرگز نمرده بود ولي تو چون مردي آشوب گر هستي چنين وانمود مي كني! رسول خدا هرگز نخواهد مرد تا منافقين را نيست و نابود كند».(2)

عمر به اين مقدار هم اكتفا نكرد و هر كس را كه

از مرگ رسول خداصلي الله عليه وآله گفت و گو مي كرد، تهديد به قتل مي نمود و مي گفت: «اشخاصي از منافقين گمان مي كنند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله از دنيا رفته، چنين نيست، رسول خدا نمرده است، بلكه مانند موسي بن عمران كه چهل روز از چشم مردم غايب شد و بازگشت و درباره اش گفتند كه مرده است، رسول خدا نيز نزد پروردگارش رفته و به خدا سوگند كه باز مي گردد و دست و پاي آنان را كه گمان مي برند او مرده است قطع خواهد نمود».(3)

سپس گفت: «هر كس بگويد كه او مرده است با اين شمشير سرش را از تن جدا خواهم كرد. رسول خدا به آسمان رفته است».(4)

در اين هنگام، ابن ام مكتوم اين آيه را در مسجد پيغمبر بر عمر قرائت كرد: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ»؛(5) «نيست محمّد مگر پيغمبري كه پيش از او نيز پيغمبراني درگذشتند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود به عقب برمي گرديد؟»(6)

عباس عموي پيامبرصلي الله عليه وآله نيز گفت: «رسول خدا به طور حتم مرده است و من در سيمايش همان آثار و علائمي را مشاهده مي كنم كه هميشه در صورت فرزندان عبدالمطلّب هنگام مرگ ديده ام».(7)

ولي عمر از كار خود باز نايستاد. عباس بن عبدالمطلب از مردم پرسيد: «آيا كسي از شما از رسول خدا صلي الله عليه وآله درباره مرگ خود چيزي به ياد دارد؟ اگر حديثي در اين باره شنيده ايد براي ما بازگو كنيد؟» همگي گفتند: نه. عباس از عمر پرسيد: مگر تو چيزي در اين باره از پيامبر مي داني؟ عمر

گفت: نه.

در اين وقت عباس روي به مردم كرد و گفت: اي مردم! آگاه باشيد كه حتي يك نفر گواهي نداد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله درباره مرگ خود به او عهدي سپرده باشد،(8) به خدايي كه جز او خدايي نيست سوگند ياد مي كنم كه رسول خدا صلي الله عليه وآله شربت مرگ را نوشيده است.(9) ولي عمر همچنان مي غرّيد و تهديد مي كرد.

عباس ادامه داد: «همانا رسول خدا صلي الله عليه وآله مانند ساير افراد بشر در معرض آفات و حوادث است و از دنيا رفته، بدنش را هرچه زودتر به خاك بسپاريد. آيا خداوند شما را يك بار مي ميراند و رسولش را دوبار؟ او نزد خداوند گرامي تر از آن است كه دوبار شربت مرگ را بچشد. هر گاه گفتار شما درست باشد باز بر خدا دشوار نيست كه خاك هاي روي بدنش را به كناري ريخته او را از زير خاك بيرون آورد. رسول خدا تا راه سعادت و نجات را براي مردم هموار نساخت از دنيا نرفت».(10) ولي عمر آن قدر حرف خود را تكرار كرد كه لبانش كف نمود.(11)

پس از اين، سالم بن عبيد به منظور آگاه ساختن ابوبكر به سنح روانه شد و خبر وفات رسول خدا صلي الله عليه وآله را به او رسانيد.(12)

ابوبكر به مدينه آمد و عمر را ديد كه سرپا ايستاده و مردم را تهديد مي كند،(13) و مي گويد: رسول خدا زنده است و نمرده! او خواهد آمد تا دست آن ها را كه اين گونه سخنان را درباره او مي گويند و او را مرده مي پندارند، ببرد و گردنشان را بزند و آنان را به چوبه دار بياويزد.

عمر چون

ديد ابوبكر مي آيد، ناگهان آرام گرفت و در جاي خود نشست.(14)

ابوبكر خداي را ستايش نمود و گفت: «آنان كه خدا را مي پرستند بدانند كه خدا هميشه زنده است و نخواهد مرد. آنان كه محمّد را مي پرستند آگاه باشند كه محمّد از دنيا رفته است. سپس اين آيه را تلاوت كرد: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ...».(15)

عمر پرسيد: اين كه خواندي قرآن بود؟ ابوبكر گفت: آري. اين در حالي است كه ابن ام كلثوم نيز همين آيه را براي عمر خوانده، ولي عمر آن را نپذيرفته بود.

عمر رأي خود را درباره مرگ رسول خدا صلي الله عليه وآله نه به سخنان مغيره و تلاوت آيه اي كه عمرو بن قيس خواند، و نه با احتجاج و استدلالي كه عباس عموي پيامبرصلي الله عليه وآله كرد، با هيچ كدام از اين ها رأي خود را تغيير نداد و براي آنان و گفتارشان ارزش قائل نشد تا ابوبكر آمد و سخن گفت، آن گاه دلش آرام گرفت و ساكت شد. خود او بعدها اين جريان را به صورت ذيل نقل مي كند: «به خدا سوگند! به محض اين كه شنيدم ابوبكر اين آيه را تلاوت مي كند زانوهايم سست شد، به حدّي كه به زمين افتادم و ديگر توانايي برخاستن را نداشتم و دانستم كه رسول خدا مرده است».(16)

سرّ انكار وفات پيامبرصلي الله عليه وآله!

برخي از مريدان و طرفداران عمر بن خطّاب در توجيه انكار وفات رسول خدا صلي الله عليه وآله از سوي عمر مطالبي را ذكر كرده اند:

برخي مي گويند: عمر از شدت علاقه و محبّتي كه به رسول خدا صلي الله عليه وآله داشت، و نيز به جهت فشار غصّه و اندوهي كه با از دست دادن رسول خدا

صلي الله عليه وآله در خود مي ديد، شمشير كشيد و مسلماناني را كه مي گفتند رسول خدا از دنيا رفته، تهديد مي كرد!!

برخي ديگر از مورّخين مي گويند: عمر در آن روز ديوانه شده بود كه چنين حرف هايي را مي زد!!(17)

ولي حقيقت غير از اين است، عمر از آنجا كه با ابوبكر بر سر مسئله خلافت بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله به توافق رسيده بودند، و از طرفي در آن هنگام ابوبكر در مدينه نبود، لذا با اين حرف ها قصد رد گم كردن داشت تا مردم؛ خصوصاً انصار دست به اقدامي براي تعيين خليفه بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله نزنند تا ابوبكر به مدينه وارد شود.

ابن ابي الحديد مي گويد: «انّ عمر لمّا علم انّ رسول اللَّه قد مات خاف من وقوع فتنة في الامامة وتغلب اقوام عليها؛ امّا من الانصار او من غيرهم، فاقتضت المصلحة عنده تسكين الناس، فاظهر ما اظهر واوقع تلك الشبهة في قلوبهم حراسة للدين والدولة الي ان جاء ابوبكر»؛(18) «عمر وقتي فهميد رسول خداصلي الله عليه وآله از دنيا رفته ترسيد مبادا بر سر امامت شورش و انقلابي بروز كند و انصار يا ديگران رشته حكومت را به دست بگيرند، لاجرم مصلحت ديد كه مردم را به هر نحوي كه ممكن است آرام و ساكت نگه دارد. از اين جهت آنچه را كه گفت و مردم را به شك و ترديد واداشت براي محافظت حريم دين و دولت بود تا آن گاه كه ابوبكر رسيد».

آري، عمر مي ترسيد كه مبادا قرعه خلافت به نام انصار يا از بني هاشم به حضرت علي عليه السلام افتد. و در حقيقت تمام خوف او از به خلافت

رسيدن حضرت علي عليه السلام بود؛ زيرا كانديداي انصار، سعد بن عباده چندان شانسي براي رسيدن به خلافت نداشت. طايفه اوس از انصار با او مخالف بودند و از مهاجرين هم حتّي يك نفر پيدا نمي شد كه با او بيعت كند. بنابراين اگر دسته ابوبكر بر ضدّ حضرت علي عليه السلام اقدام نمي كرد و هر چه زودتر، حتّي پيش از اين كه كار آماده ساختن جنازه رسول خداصلي الله عليه وآله به پايان برسد به اقدامي دست نمي زد، كار خلافت به نفع حضرت علي عليه السلام خاتمه پيدا مي كرد، و آنان به مقاصد خود كه همان غصب خلافت بود، نائل نمي شدند.

حقيقت اين است كه اگر علاقه به رسول خدا صلي الله عليه وآله و سنگيني بار اندوه، عمر را تحت تأثير قرار داده بود كه وفات پيامبرصلي الله عليه وآله را به دروغ انكار كند، راه معقول و منطقي براي كاهش اين فشار اين نبود كه جنازه رسول خدا صلي الله عليه وآله را در ميان خاندان داغديده رسالت همچنان برجاي گذاشته، براي گرفتن بيعت به سوي ابوبكر به سقيفه بني ساعده بشتابد و با انصار رسول خدا صلي الله عليه وآله ستيز و جدال كند.

تشكيل سقيفه

وقتي خبر به عمر و ابوبكر رسيد كه انصار در سقيفه گرد آمده اند، عمر به ابوبكر گفت: بيا تا نزد برادران خود (انصار) برويم و ببينيم چه مي كنند. اين در حالي بود كه جنازه رسول خدا صلي الله عليه وآله هنوز در خانه اش بود و كار تجهيزش به پايان نرسيده بود.(19)

طبري نقل مي كند: علي بن ابي طالب عليه السلام به جديت هر چه تمام تر مشغول تجهيز جنازه رسول خدا صلي الله عليه وآله

بود كه اين دو نفر به شتاب به سوي انصار رفتند، و در بين راه ابوعبيده جرّاح را ديدند و هر سه با هم به راه افتادند.(20)

آنان رسول خدا صلي الله عليه وآله را به همان حال رها كرده و در را به رويش بستند و به سوي سقيفه شتافتند.(21)

احمد بن حنبل مي گويد: طايفه انصار براي شور و مذاكره در موضوع خلافت، قبلاً در سقيفه جمع شده بودند. عده اي ديگر از مهاجرين نيز به آن ها پيوستند. ديگر كسي جز خويشان و نزديكان پيامبرصلي الله عليه وآله براي تجهيز جنازه اش باقي نمانده بودند و فقط آنان بودند كه غسل و تكفين وي را بر عهده گرفتند.(22)

غوغاي سقيفه!!

طايفه انصار در سقيفه بني ساعده گرد آمدند و گفتند: ما زمام اين كار را پس از محمّد به دست سعد بن عباده مي سپاريم. و سعد را با اين كه بيمار بود به سقيفه بردند.

سعد خدا را ستايش كرد و سپاس گفت، و پيش آهنگي انصار را در دين و برتري آنان در اسلام را يادآور شد و احترامي كه پيغمبر و اصحابش به آنان داشتند و جهادي را كه با دشمنان حضرت نمودند، تا آنجا كه كار عرب درست شد، و اين كه رسول خداصلي الله عليه وآله خشنود از آنان دنيا را ترك نمود، را بيان كرد. سپس گفت: چاره كار را شما بايد بينديشيد نه ديگران. همگي يك زبان در جواب گفتند: با نظر تو موافقيم و گفتار تو درست است و ما از رأي تو هرگز نمي گذريم و زمام اين امر را به دست تو خواهيم سپرد. سپس گفت و گوهايي به ميان آمد و مذاكراتي صورت گرفت.

در پايان مذاكرات پرسيدند: هر گاه مهاجرين قريش زير بار نرفتند و اظهار كردند كه ما مهاجرين و ياران نخستين رسول خداييم و از قبيله و دوستان اوييم و علتي ندارد كه پس از او در اين كار با ما ستيزه كنيد، چه بايد كرد؟

عده اي گفتند: اگر چنين اعتراض شد در جواب مي گوييم: اميري از ما و اميري از شما انتخاب خواهيم كرد. سعد بن عباده گفت: اين خود اوّلين شكست است.(23)

در اين هنگام بود كه ابوبكر و عمر به اتّفاق ابوعبيده جرّاح بعد از باخبر شدن از تشكيل سقيفه به آنان پيوستند. اسيد بن حضير، عويم بن ساعده و عاصم بن عدي از طايفه بني عجلان انصار، و مغيرة بن شعبه و عبدالرحمن بن عوف نيز به آنان پيوستند.(24)

اين دسته مخصوصاً در آن روز براي بيعت با ابوبكر فعّاليت زيادي نموده، خدمات شاياني را انجام دادند. لذا هر دو خليفه - ابوبكر و عمر - هميشه خدمات آن دو را در نظر مي گرفتند و ملاحظه آنان را مي نمودند. ابوبكر هيچ يك از انصار را بر اسيد بن حضير مقدّم نمي داشت و عمر او را برادر خود مي خواند.

عويم چون وفات كرد عمر بر سر خاكش نشست و گفت: هيچ كس از مردم روي زمين نمي تواند بگويد كه من از صاحب اين قبر بهتر مي باشم.

ابوعبيده را بر لشكري كه به جنگ امپراطوري روم شرقي مي رفت امير نمود. عمر هنگامي كه مي خواست براي خود خليفه و جانشين معين كند افسوس مي خورد كه چرا ابوعبيده زنده نيست تا او را پس از خود خليفه مسلمانان كند.

عمر براي مغيرة بن شعبه فعاليت فراواني كرد و نگذاشت حدّ زنا بر

او جاري شود و هميشه اسم او در ليست فرمانداران بود. او در بزرگداشت عبدالرحمن بن عوف نيز كوتاهي نكرد و پيش از مرگ خود كليد تعيين خلافت را به دست وي سپرد.

بيعت با ابوبكر!!

برخي از صحابه آن گونه كه اشاره شد در سقيفه گرد آمدند تا جانشيني براي رسول خداصلي الله عليه وآله تعيين نمايد. و اين در حالي بود كه:

اولاً: رسول خداصلي الله عليه وآله جانشين خود را در طول 23 سال بعثت؛ خصوصاً روز غدير معين كرده، و بر آن تأكيد نموده بود.

ثانياً: هنوز جنازه پيامبرصلي الله عليه وآله دفن نشده است. در اين ميان هر گروهي در اين مورد سخن گفتند و كسي را براي خلافت معرفي كرده و از او طرفداري نمودند. سخن به درازا و جريان به نزاع و كشمكش كشيده بود. در اين ميان گروهي از ابوبكر طرفداري مي كردند كه در رأس آن ها عمر قرار داشت. او مردم را به بيعت با ابوبكر تشويق و مخالفين را تهديد مي نمود. ابوبكر برخاست و عمر را ساكت نمود. و پس از سپاس و ستايش خدا و بيان افتخارات و خدمات مهاجرين گفت: اي مردم! مهاجرين نخستين كساني هستند كه در روي زمين خدا را پرستيدند و به رسول خدا ايمان آوردند. آنان ياران و اقوام پيامبرند و پس از او براي خلافت از همه سزاوارتر و برترند، و جز ستمكاران كسي در اين مورد با آنان ستيز نخواهند كرد.

ابوبكر سپس برتري انصار را بيان كرد و به سخنان خويش چنين ادامه داد: از مهاجرين كه - افتخار سبقت در اسلام را دارند - بگذريم كسي مقام و منزلت شما را در نزد

ما ندارد، پس با اين حساب ما اميرانيم و شما وزيران.

حباب بن منذر از جاي خود برخاست و گفت: اي جماعت انصار! زمام كار را محكم به دست بگيريد تا ديگران ريزه خوار شما باشند و زير سايه شما قرار گيرند و هرگز كسي را جرأت مخالفت با شما نباشد. مبادا ميان خود اختلاف اندازيد كه دشمنان از موقعيت استفاده نموده، رأي شما را فاسد كنند كه در نتيجه شكست شما قطعي خواهد بود. اينان جز اين كه شنيديد نخواهند كرد. ما براي خود اميري بر مي گزينيم و آنان هم اميري انتخاب كنند.

عمر گفت: هرگز دو پادشاه در اقليمي نگنجد. به خدا سوگند! عرب هرگز راضي نخواهد شد كه شما بر آنان حكومت كنيد، در حالي كه پيغمبرشان از غير شما است، ولي براي عرب مانعي ندارد كه حكومت را كساني به دست بگيرند كه پيغمبر نيز از آنان بوده است. ما براي اين ادعا، دليلي روشن و مدركي آشكار در دست داريم. بر ميراث پادشاهي محمّدصلي الله عليه وآله و حكومت وي با ما چه كسي ستيزه مي كند در صورتي كه ما ياران و طايفه اوييم؟ مگر كسي كه در راه باطل قدم بگذارد و يا خود را به گناه آلوده سازد و يا خويشتن را به گرداب هلاكت افكنده باشد.

حباب بن منذر مجدداً از جاي برخاست و چنين گفت: اي گروه انصار! دست نگه داريد و به گفتار اين مرد و يارانش گوش فرا ندهيد كه حقّ شما را غصب خواهند كرد و بهره شما را از اين كار از بين خواهند برد. پس اگر چنانچه باپيشنهاد شما مخالفت كردندن آنان را از اين شهر

تبعيد كنيد و زمام حكومت را به دست گيريد. به خدا سزاوارترين كسان براي اين كار شماييد، اينان همان افرادي هستند كه هرگز حاضر نبودند سر اطاعت در مقابل اين دين فرود آورند و از ترس شمشيرهاي شما بود كه تسليم شدند.

من در ميان شما مثل آن چوبي مي باشم كه در خوابگاه شتران نهند تا هنگام خارش، خود را بدان سايند (كنايه از اين كه در مواقع سخت و گرفتاري به رأي من پناه بريد) و نيز چون آن درخت تناوري مي باشم كه در گردباد حوادث، به آن پناه آورند. در كارهاي بزرگ به من تكيه مي كنند و از قدرت من بهره مي برند. به خدا قسم! اگر بخواهيد حاضريم دوباره آتش جنگ را روشن كنيم. به خدا سوگند هر كه پيشنهاد مرا ردّ كند. با شمشير خود بيني او را به خاك مذلّت مي مالم!

عمر گفت: پس خدا تو را بكشد!

حباب بن منذر گفت: بلكه تو را بكشد! عمر او را گرفت و لگدي بر شكمش زد و دهان وي را پراز خاك نمود.(25)

سپس ابوعبيده شروع به سخن كرده، چنين گفت: اي گروه انصار! شما نخستين ياران و پشتيبان پيغمبر بوديد. اكنون نخستين تغيير دهنده و دگرگون كننده مباشيد!

در اين وقت، بشير بن سعد خزرجي، پدر نعمان بن بشير كه از بزرگان خزرج به حساب مي آمد و سابقه حسادتي بين او و سعد بن عباده بود. از جاي برخاسته و گفت: اي گروه انصار! به خدا سوگند گرچه ما در جهاد با مشركين و سابقه ممتد در ترويج دين، صاحب فضيلتيم، ولي به جز خشنودي خدا و فرمانبرداري از پيغمبر و تحمل سختي براي خود، هدفي نداشتيم.

بنابراين شايسته نيست به مردم گردن فرازي كنيم! هدفمان وجهه و آبروي دنيايي نبوده است و اين يكي از نعمت هايي است كه خداوند به ما عطا فرموده، محمّدصلي الله عليه وآله از خاندان قريش است و خويشان او سزاوارترند كه وارث او شوند. من به خدا سوگند مي خورم كه هرگز خدا مرا با آنان بر سر اين كار در ستيزه و نزاع نبيند، شما نيز از خدا بپرهيزيد و با آنان مخالفت و ستيزه مكنيد.

ابوبكر گفت: اينك عمر و ابوعبيده در اين جا حاضرند با هر كدام كه بخواهيد بيعت نماييد.

عمر و عبيده هر دو هماهنگ گفتند: به خدا سوگند! با بودن چون تويي هرگز ما به چنين كاري تن در ندهيم.

عبدالرحمن بن عوف از جاي برخاست و چنين گفت: اي گروه انصار! هر چند بايد كه اعتراف كرد شما را فضيلت بسيار است، ولي در عين حال نمي توان ناديده گرفت كه مانند ابوبكر و عمر و علي در ميان شما يافت نمي شود.

منذر بن ارقم برخاست و در جواب چنين گفت: ما فضل اينان را كه نام بردي انكار نمي كنيم و به ويژه يكي از اين سه نفر اگر بخواهد زمامدار شود، حتي يك نفر با او مخالف نيست، و مقصودش علي بن ابي طالب عليه السلام بود.(26) در اين زمان همه انصار يا جمعي از آنان بانگ زدند ما جز با علي عليه السلام بيعت نخواهيم كرد.

طبري و ابن اثير نقل مي كند: پس از اين كه عمر با ابوبكر بيعت نمود، انصار گفتند: ما جز با علي عليه السلام بيعت نخواهيم كرد!(27)

زبير بن بكار مي گويد: وقتي خلافت نصيب انصار نشد، گفتند: با غير علي بيعت نخواهيم كرد.(28)

سياست تزوير

عمر اين

داستان را چنين نقل كرده و مي گويد: آن چنان صداها بلند شد كه ترسيدم اختلاف پديد آيد، به ابوبكر گفتم دستت را پيش آر تا با تو بيعت كنم!(29)

در روايت ديگر از عمر نقل شده كه گفت: ما ترسيديم كه اگر در اين اجتماع بيعت گرفته نشود و مردم متفرّق شوند، فرصت ديگري براي بيعت گرفتن از آن ها پيش نخواهد آمد و آن وقت ما مجبور شويم بر خلاف ميل خود به آن بيعت تن دهيم و يا با آن مخالفت كنيم و فساد ديگري روي دهد.

عمر و ابوعبيده به قصد بيعت به سوي ابوبكر حركت كردند، ولي پيش از آن كه دستشان به دست وي برسد، بشير بن سعد بر آنان سبقت گرفت و با ابوبكر بيعت كرد.

حباب بن منذر فرياد زد: اي بشير بن سعد! عاق شوم! قطع رحم كردي نتوانستي ببيني پسر عمويت فرمانروا شده است.

بشير گفت: نه به خدا چنين نيست، ولي نخواستم با جمعي نسبت به حقي كه خدا براي ايشان قرار داده ستيزه كنم.

برخي از بزرگان قبيله اوس كه اسير بن حضير نيز از آنان بود، وقتي بيعت بشير را با ابوبكر ديده و دعوت قريش را شنيدند و گفته هاي ايل خزرج را كه قصد داشتند سعد بن عباده را انتخاب نمايند شاهد بودند، گفتند: به خدا سوگند! اگر چنانچه خزرج زمام اين كار را، گرچه براي يكبار، به دست گيرد و امروز در اين موقع حسّاس، موفقيت نصيب آنان گردد براي هميشه اين فضيلت با آنان بوده، هرگز نصيبي از آن به شما نخواهد داد، پس هر چه زودتر برخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد.

ابوبكر جوهري در كتاب سقيفه نقل

مي كند: چون قبيله اوس بيعت يكي از رؤساي خزرج را با ابوبكر ديدند، اسيد بن حضير كه يكي از رؤساي اوس بود، براي جلوگيري از موفقيت سعد بن عباده از موقعيت استفاده نموده، فوراً از جاي برخاست و با ابوبكر بيعت كرد.(30)

پس از كارشكني اوس در كار خزرج، مردم برخاستند و از هر سو به طرف ابوبكر آمده و با وي بيعت كردند. و گفته اند چنان ازدحامي پيش آمد كه نزديك بود سعد بن عباده لگدمال شود.

در تاريخ يعقوبي چنين آمده است: «مردم براي بيعت با ابوبكر از روي سعد و فرشي كه براي او گسترده شده بود، مي پريدند به طوري كه نزديك بود وي را لگدمال كنند. جمعي كه اطراف سعد را گرفته بودند فرياد زدند: مواظب باشيد كه سعد را لگدمال نكنيد.

عمر پاسخ داد: او را بكشيد كه خدا وي را بكشد. آن گاه بر بالين سعد ايستاد و گفت: مي خواهم چنان تو را پايمال كنم كه اعضايت در هم شكند. در اين هنگام قيس بن سعد آمده و ريش عمر را گرفت و گفت: به خدا سوگند! اگر يك مو از سر سعد كم شود يك دندان سالم برايت باقي نخواهد ماند.

ابوبكر بانگ زد: اي عمر! آرام باش كه در اين موقع حساس به آرامش بيشتري احتياج داريم.(31)

عمر بازگشت و سعد را به حال خود گذاشت. در اين هنگام سعد رو به او كرده و گفت: به خدا سوگند! اگر مي توانستم به پا خيزم چنان غرشي از من در اطراف و كوچه هاي مدينه مي شنيدي كه خود و يارانت از وحشت در سوراخ پنهان مي شديد. به خدا قسم! نزد گروهي مي فرستادمت كه فرمانبردار آن ها

بودي نه فرمانروا. پس روي به ياران خود نمود و گفت: مرا از اين جا بيرون بريد. يارانش وي را به دوش گرفته و به منزلش بردند».(32)

ابوبكر جوهري مي گويد: «عمر در اين روز خيلي تلاش مي كرد، او پيش روي ابوبكر مي دويد و شعار مي داد: توجه كنيد! مردم با ابوبكر بيعت كردند...

مردم با ابوبكر بيعت كردند و با اين حال و هيأت او را به مسجد آوردند تا ديگران نيز با وي بيعت كنند. علي عليه السلام و عباس كه هنوز از غسل دادن بدن پيغمبرصلي الله عليه وآله فارغ نشده بودند، صداي تكبير را از مسجد پيامبرصلي الله عليه وآله شنيدند. پس علي عليه السلام پرسيد: اين هياهو چيست؟

عباس گفت: هرگز چنين چيزي سابقه نداشته است!! پس رو به علي عليه السلام كرد و گفت: به تو چه گفتم؟!... .(33)

پايان بيعت سقيفه

در تاريخ يعقوبي آمده است: «پس از آن كه مردم در سقيفه با ابوبكر بيعت نمودند، براء بن عازب هراسان در خانه بني هاشم را كوبيد و فرياد زد: هان اي گروه بني هاشم! مردم با ابوبكر بيعت نمودند!

بني هاشم با يكديگر به هم نظر افكنده و مي گفتند: مسلمانان با نبودن ما كه نزديك ترين محمّدصلي الله عليه وآله هستيم، كاري انجام نمي دادند؟!

عباس گفت: «فعلوها و رب الكعبه»؛ «به خداي كعبه سوگند! كردند آن كار را كه انجام دادند.» در حالي كه مهاجرين و انصار ترديدي نداشتند كه خلافت نصيب علي عليه السلام خواهد گرديد».(34)

و بيعت خصوصي ابوبكر در سقيفه بدين گونه پايان پذيرفت.

مخالفت با ابوبكر

در سقيفه بر سر خلافت و تعيين خليفه غوغا و كشمكش عظيمي به وجود آمده بود و مسلمانان به چند گروه تقسيم شده بودند و هر گروهي كسي را براي خلافت پيشنهاد مي نمود؛ عدّه اي از سعد بن عباده انصاري و عدّه ديگر از ابوبكر و گروه سوم از علي عليه السلام كه در سقيفه حضور نداشت و مشغول تكفين و تجهيز جسد پيامبرصلي الله عليه وآله بود، طرفداري مي كردند. در اين ميان حزب ابوبكر پيروز گرديد و حزب سعد بن عباده انصاري، به شدت شكست خورد، ولي طرفداران علي، هنوز با گروه پيروز درگير بودند و مخالفت شديد خويش را بر عليه حكومت وقت اظهار مي داشتند و مي كوشيدند كه رأي انصار را به نفع كانديد خود به دست آورند.

يعقوبي مي گويد: «جمعي از مهاجرين و انصار از بيعت با ابوبكر سرپيچي نمودند و به علي بن ابي طالب عليه السلام متمايل شدند كه از جمله آن ها عباس بن عبدالمطلّب، فضل بن عباس، زبير بن عوام، خالد

بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان فارسي، ابوذر غفّاري، عمار ياسر، براء بن عازب و ابي بن كعب بودند.(35)

و در سقيفه ابوبكر جوهري، چنين آمده است: اينان شبانه انجمني تشكيل داده و تصميم گرفتند كه كار را به مشورت مهاجرين و انصار بازگردانند، اعضاي انجمن عبارت بودند از همان ها كه نامشان در بالا نوشته شد به اضافه عبادة بن صامت و ابوالهيثم بن تيهان و حذيفه.(36)

پناه به خانه حضرت زهراعليها السلام

گروهي از صحابه از بيعت با ابوبكر سرباز زدند و بيعت با حضرت علي عليه السلام را خواستار بودند. عده اي از آنان به عنوان اعتراض به خلافت ابوبكر، دست به اعتصاب زدند و در خانه حضرت فاطمه عليها السلام دختر گرامي رسول خدا صلي الله عليه وآله گرد آمده، متحصّن شدند و از اين راه مخالفتشان را نسبت به حكومت نوساخته، عملاً اظهار مي داشتند.

عمر بن خطّاب، اين جريان را چنين گزارش مي دهد: هنگامي كه خدا پيغمبرش را از دنيا برد، به ما گزارش رسيد كه علي، زبير و عده اي ديگر، از ما روبرگردانده و در خانه فاطمه گرد آمده اند.(37)

مورّخان نام برخي از افراد پناهنده شده به خانه فاطمه عليها السلام را غير از حضرت علي عليه السلام و زبير يادآور شده اند كه از آن جمله اشخاص زير مي باشند:

1 - عباس بن عبدالمطلب.

2 - عتبة بن ابي لهب.

3 - سلمان فارسي.

4 - ابوذر غفاري.

5 - عمّار ياسر.

6 - مقداد بن اسود.

7 - براء بن عازب.

8 - ابي بن كعب.

9 - سعد بن ابي وقاص.

10 - طلحة بن عبيداللَّه.

و عده اي از بني هاشم و جمعي از مهاجرين و انصار.(38)

در «الفصول المهمة» به جز اين ده نفر، نام كسان ديگري نيز برده شده است.

اصل جريان مخالفت

حضرت علي عليه السلام و همراهانش از بيعت با ابوبكر و تحصّن آنان در خانه فاطمه عليها السلام در كتاب هاي تاريخ و سير و رجال به حدّ تواتر نقل شده است.

چيزي كه هست نويسندگان چون نمي خواستند برخي از مطالب مربوط به اين واقعه و جرياني كه ميان حزب پيروز ابوبكر و متحصّنين خانه فاطمه عليها السلام روي داد را بيان كنند، لذا از نقل آن خودداري نموده اند، جز آن جرياناتي كه به ناچار و بدون توجه نوشته شده است و از اين قبيل است آنچه بلاذري روايت كرده و مي گويد: چون علي عليه السلام از بيعت با ابوبكر سرپيچي نمود، ابوبكر به عمر دستور داد كه برود و علي را به هر نحوي كه شده بياورد. چون عمر نزد علي عليه السلام آمد، گفت و گويي ميان آن دو درگرفت و علي عليه السلام به عمر گفت: «شيري از پستان خلافت مي دوشي كه نيمي از آن براي خودت مي باشد، به خدا قسم! اين جوش و خروشي كه امروز، براي خلافت ابوبكر، از خود نشان مي دهي، فقط براي اين است كه فردا تو را بر ديگران مقدّم بدارد...».

و ابوبكر در آن بيماري كه بدان درگذشت، چنين گفت: وه! از هيچ كاري كه در اين دنيا كرده ام اندوهناك و متأثّر نيستم مگر بر سه كار! و اي كاش كه آن كارها از من سر نزده بود... تا آنجا كه گفت: امّا آن سه كاري كه انجام دادم: اي كاش در خانه فاطمه را باز نمي كردم و او را به حال خود مي گذاشتم گرچه آن در براي جنگ با ما بسته شده بود...!!(39)

و در تاريخ يعقوبي چنين ضبط شده است: اي كاش خانه فاطمه

دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله را بازرسي نكرده بودم و مردها را به ميان خانه اش نريخته بودم، هر چند در نتيجه بسته ماندن آن، جنگ روي مي داد.(40)

مورّخان برخي از مرداني كه مأموريت داشتند به خانه فاطمه عليها السلام وارد شوند را اين گونه نام برده اند:

1 - عمر بن خطّاب.

2 - خالد بن وليد.

3 - عبدالرحمن بن عوف.

4 - ثابت بن شماس.

5 - زياد بن لبيد.

6 - محمّد بن مسلمه.

7 - سلمة بن سالم بن وقش.

8 - سلمة بن اسلم.

9 - اسيد بن حضير.

10 - زيد بن ثابت.(41)

و اما درباره كيفيت هجوم به خانه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، و جرياني كه بين مهاجمين و متحصّنين گذشت، چنين مي نويسد: عده اي از مهاجرين، از جمله علي بن ابي طالب عليه السلام و زبير از بيعت مردم با ابوبكر خشمگين شدند و با سلاح به سوي خانه فاطمه رفتند.(42) به ابوبكر و عمر گزارش شد كه جمعي از مهاجرين و انصار در خانه فاطمه دختر رسول خداصلي الله عليه وآله با علي بن ابي طالب عليه السلام گرد آمده اند.(43) و نيز گزارش دادند كه مقصود از اين اجتماع اين است كه با علي بيعت كنند.(44)

ابوبكر به عمر بن خطّاب مأموريت داد كه برود و آنان را از خانه فاطمه بيرون آورد و به وي گفت: چنانچه مقاومت كردند و از بيرون آمدن خودداري نمودند با آن ها جنگ كن. عمر با شعله آتشي كه به همراه داست و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه برداشته بود، به سوي آن ها حركت كرد. فاطمه چون اين وضع را بديد فرمود: اي پسر خطّاب! آمده اي كه خانه دختر پيامبر را

آتش بزني؟ عمر گفت: آري، مگر آن كه با امت هماهنگ بشويد و بيعت كنيد.(45)

در روايت «الامامة و السياسة» چنين آمده است: هنگامي كه اينان در خانه علي گرد آمده بودند، عمر سر رسيد، آنان را صدا كرد، ولي آن ها اعتنايي نكرده، از خانه بيرون نيامدند. عمر هيزم خواست و گفت: به خدايي كه جان عمر در دست اوست، سوگند ياد مي كنم بيرون بياييد وگرنه خانه را با كساني كه در آنند آتش خواهم زد.

به عمر گفته شد: اي ابوحفص! فاطمه در اين خانه است.

عمر پاسخ داد: باشد!!(46)

در «انساب الاشراف» اين حادثه چنين نگارش شده است: «ابوبكر براي بيعت گرفتن از علي دنبال وي فرستاد، ولي او بيعت نكرد، آن گاه عمر با شعله آتش به سوي خانه وي رهسپار گشت.

حضرت فاطمه عليها السلام به او گفت: «اي پسر خطّاب! آيا تويي كه مي خواهي در خانه ام را آتش زني؟».

عمر پاسخ داد: آري!! اين كار آنچه را كه پدرت آورده است محكم تر مي سازد».(47)

جوهري دركتاب خود «السقيفه» چنين مي نويسد: «عمر با عده اي از مسلمانان رو به خانه علي آورد تا خانه اش را با اهلش آتش زند.(48)

و عبارت ابن شحنه مورّخ شهير چنين است: «تا خانه و هر كه در آن است را آتش بزند».(49)

در كنز العمال آمده است كه عمر به فاطمه گفت: با اين كه مي دانم رسول خدا هيچ كس را به اندازه تو دوست نمي داشت، ولي اين حقيقت هرگز مرا از تصميم خود باز نمي دارد و اگر اين چند نفري كه در خانه تو اجتماع كرده اند بيعت نكنند، دستور خواهم داد كه در خانه را به روي تو آتش بزنند.(50)

هنگامي كه عبداللَّه بن زبير با بني هاشم جنگ مي كرد

و آنان را در شكاف كوه محصور نموده، فرمان داد تا هيزم آورده آنان را با آتش بسوزانند، برادرش عروة بن زبير براي تصحيح عمل عبداللَّه و عذر آوردن از كرده اش مي گفت: اين كار برادرم جنبه تهديد و ترساندن داشته، همچنان كه در گذشته نيز اين عمل سابقه دارد، و يك وقت ديگر نيز چون بني هاشم بيعت نكردند، هيزم آوردند تا آن ها را آتش بزنند.(51) و مقصودش از گذشته، همين روز سقيفه بود كه بني هاشم از بيعت با ابوبكر خودداري كردند.

شاعر بزرگ مصر، حافظ ابراهيم نيز اين جريان رابه ياد مي آورد، آنجا كه مي گويد:

و قوله لعلي قالها عمر

اكرم بسامعها اعظم بملقيها

حرقت دارك لاأبقي عليك بها

ان لم تبايع و بنت المصطفي فيها

ما كان غير ابي حفص يفوه بها

أمام فارس عدنان و حاميها

عمر به حضرت علي عليه السلام گفت: چنانچه بيعت نكني خانه ات را آتش مي زنم آن چنان كه يك نفر از كسان تو كه در آن خانه اند جان به در نبرند، در حالي كه از اشخاصي كه در آن خانه بودند، دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله بود. اين سخن جز از دهان ابوفحص (عمر) از دهان هيچ كس در محضر پيشواي سواران عدنان و حمايت كننده آنان (علي عليه السلام) بيرون نيامد، و كسي را جرأت گفتن چنين سخني نبود!

يعقوبي مي گويد: با جمعي آمدند و به خانه هجوم آوردند... تا آنجا كه گويد: شمشير علي شكست و به خانه درآمدند.(52)

طبري مي نويسد: عمر بن خطّاب به منزل علي آمد. طلحه، زبير و مردمي از مهاجرين نيز در خانه بودند، زبير با شمشير برهنه كه در دست داشت از خانه بيرون آمد و به عمر حمله كرد.

در اين هنگام پايش لغزيد و شمشير از دستش افتاد، همراهان عمر بر او جستند و او را گرفتند.(53) آن گاه علي عليه السلام را دستگير كرده و به پيش ابوبكر بردند و گفت و شنودي در ميانشان جريان يافت كه مشروح آن را در بخش هاي بعدي خواهيم خواند.

مخالفت با بيعت ابوبكر

هر طور كه بود حضرت علي عليه السلام را دستگير كرده، نزد ابوبكر آوردند و از ايشان خواستند تا با او بيعت كند. حضرت فرمود: «من به اين كار از شما سزاوارترم. هرگز با شما بيعت نخواهم كرد. سزاوار آن است كه به بيعت من گردن نهيد، شما زمام اين كار را از انصار گرفتيد و برهان و استدلالتان اين بود كه از خويشان رسول خدا هستيد، آن ها هم حكومت را به شما تسليم كردند، من نيز همان برهان و دليل را براي شما اقامه مي كنم، اگر از خدا مي ترسيد، راه انصاف پيماييد، و همان طور كه انصار به شما حق دادند براي آن كه شما از قوم پيغمبر بوديد، شما نيز حق بدهيد، وگرنه بدانيد كه ستمكار مي باشيد».

عمر گفت: دست از تو برنمي داريم تا بيعت كني.

حضرت علي عليه السلام در جواب عمر گفت: «اي عمر! نيك بدوش كه نيمي از آن براي تو خواهد بود. امروز اساس كار را به نفع او استوار كن، تا فردا آن را به تو بازگرداند، به خدا قسم! هرگز سخن تو را نپذيرم و از ابوبكر پيروي نكنم».

ابوبكر گفت: چنانچه به رضايت و رغبت بيعت نكني، من به اكراه از تو بيعت نمي گيرم.

ابوعبيده خطاب به حضرت علي عليه السلام گفت: اي ابوالحسن! تو نورس و جواني، اينان پيران طايفه قريش هستند. آن مقدار كه

آن ها در كارها آزموده اند و شناسايي دارند، تو نداري. عقيده من اين است كه ابوبكر براي اين كار قدرتي بيش از تو دارد و اين بار را بهتر به دوش مي كشد، و مرد اين ميدان اوست. كار را به او واگذار و فعلاً به او راضي باش، و چنانچه زنده ماندي و كهنسال شدي، البته از نظر فضيلت و خويشاوندي با رسول خدا صلي الله عليه وآله و سبقت در اسلام و جهاد در راه خدا، براي اين كار شايسته اي.

حضرت علي عليه السلام پاسخ داد: اي گروه مهاجر! بپرهيزيد و از خدا بترسيد و فرمانروايي محمّد را از خانه و خاندانش بيرون مبريد و خانه هاي خود را مركز آن قدرت قرار مدهيد، حق و موقعيت اجتماعي خاندان پيغمبرصلي الله عليه وآله را از آنان مگيريد كه به خدا سوگند اي مهاجرين! ما خاندان پيغمبر تا وقتي كه خواننده قرآن، فقيه در دين خدا، عالم به سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله و دلسوز به حال اجتماع باشيم، براي اين كار از شما سزاوارتريم. به خدا! هرچه بخواهيد در خاندان ماست، از هوا و هوس خويش پيروي نكنيد كه بيش از پيش از شاهراه حقيقت دور خواهيد شد».

بشير بن سعد گفت: اي علي! چنانچه انصار اين سخنان را پيش از اين كه با ابوبكر بيعت كنند، از تو شنيده بودند حتي دو نفر درباره تو با هم اختلاف نمي كردند، ولي چه بايد كرد كه كار تمام شد و مردم بيعت كرده اند!

پس حضرت علي عليه السلام همچنان بر عقيده خود باقي بود، و بدون بيعت با ابوبكر به خانه خود بازگشت.

مبارزات حضرت فاطمه عليها السلام

ابن ابي الحديد در «شرح نهج البلاغه» از

ابوبكر جوهري روايت مي كند: فاطمه چون ديد كه چه رفتاري با آن دو نفر (علي و زبير) كردند، پس بر در حجره خود ايستاده و گفت: «اي ابوبكر! چه زود بر خاندان رسول خدا صلي الله عليه وآله مكر ورزيدي، به خدا سوگند كه تا هنگام مرگ با عمر سخن نخواهم گفت».(54)

و به روايت ديگر فاطمه در حالي كه گريه مي كرد و شيون مي نمود بيرون آمد و مردم را به كناري پس زد.

يعقوبي مي گويد: حضرت فاطمه عليها السلام بيرون آمد و گفت: «به خدا سوگند! از خانه من بايد بيرون برويد وگرنه سر خود را برهنه مي كنم و با موي پريشان به درگاه خدا مي نالم». آن گاه مردم از خانه بيرون رفتند و كساني هم كه در خانه بودند از آنجا خارج شدند.(55)

ابراهيم نظام نيز مي گويد: عمر روز بيعت آن چنان بر شكم و پهلوي فاطمه زد كه محسن را سقط كرده، همچنان فرياد مي كشيد: خانه را با اهلش آتش زنيد در حالي كه در خانه جز علي و حسن و حسين كس ديگري نبود.(56)

مسعودي مي گويد: روز سه شنبه كه روز بيعت عمومي مردم با ابوبكر بود، علي عليه السلام در مسجد پيامبر حاضر شد و به ابوبكر گفت: «كارها را براي ما تباه ساختي و با ما در اين كار مشورت نكردي و هيچ حق ما را رعايت ننمودي!!

ابوبكر در جواب گفت: آري، ولي من از فتنه و آشوب ترسيدم.(57)

و باز يعقوبي مي گويد: جمعي به نزد علي بن ابي طالب عليه السلام آمدند و خواستند با وي بيعت كنند، علي عليه السلام به آنان گفت: «بامداد فردا همه با سرهاي تراشيده نزد من حاضر شويد» امّا روز بعد فقط

سه نفر از آن ها آمدند.(58)

حضرت علي عليه السلام در خطبه معروف به شقشقيه، چنين مي گويد: «براي من روشن بود كه به حكم عقل و وظيفه اي كه به عهده داشتم، چاره اي جز صبر و شكيبايي ندارم، ولي به حالتي كه گويي خاك و خاشاك در چشم و استخوان در گلويم گير كرده است، من به چشم خود مي ديدم كه حق مسلّمم را به تاراج مي برند».

پس از آن فرمود: «بسي شگفت انگيز است كه ابوبكر در زمان حياتش از مردم درخواست مي نمود كه بيعتشان را فسخ نمايند، ولي چند روز به آخر عمرش نمانده بود كه پيمان خلافت را براي عمر محكم بست! وه! كه اين دو غارتگر، خلافت را مانند پستان پر از شير، ميان خود قسمت نمودند...».(59)

رويارويي امام علي عليه السلام با توطئه سقيفه

امام علي عليه السلام به خوبي مي دانست كه زمينه براي حكومت او فراهم نيست، اما وظيفه خود مي دانست كه براي اتمام حجّت بر مردم آن عصر و زمان هاي بعد، به ميدان آيد و به رويارويي برخيزد و نشان دهد كه حق با او است. اگر فعاليت هاي امام در اين باره نبود، چه بسا آيندگان درباره خليفه بلافصل بودن اميرمؤمنان عليه السلام شك مي كردند، و اين احتمال قوت مي گرفت كه رسول خدا صلي الله عليه وآله اصرار خود بر خلافت اميرمؤمنان عليه السلام را نسخ كرده است. بنابراين، لازم بود امام پس از بيعت سقيفه به فعاليت هايي دست بزند. بر اساس روايات پرشمار و از طرق مختلف، امام پس از پيمان سقيفه، شبانگاهان حضرت زهرا عليها السلام را بر مركب سوار مي كرد و دست امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را مي گرفت و به خانه مهاجر و انصار مي رفت و از آنان

براي گرفتن حكومت، ياري مي خواست، اما به نتيجه نرسيد. نظر به تفاوت جزئي روايات با يكديگر، برخي از آن ها را مي آوريم:

بنابر نقل سلمان، هنگامي كه شب فرا رسيد، امام علي عليه السلام، حضرت زهراعليها السلام را بر مركبي سوار كرد و دست امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را گرفت و به خانه همه اهل بدر و انصار رفت و حق خود را يادآور شد و آنان را به ياري فرا خواند، امّا تنها 44 مرد به حضرت پاسخ مثبت دادند. حضرت به آنان فرمان داد كه صبح فردا با سرهاي تراشيده و سلاح براي بيعت تا پاي جان حاضر شوند. صبح روز بعد تنها سلمان و ابوذر و مقداد و زبير بن عوام حاضر شدند.

شب بعد دوباره حضرت به در خانه آنان رفت و از آنان كمك خواست. گفتند: «صبح زود مي آييم». اما دوباره همان چند نفر آمدند. شب سوم نيز حضرت از آن ها ياري خواست. دوباره همانان آمدند. وقتي حضرت چنين ديد، در خانه نشست و به گردآوري و تفسير قرآن مشغول شد.(60)

از جمله پاسخ هاي انصار در برابر كمك خواستن حضرت زهرا عليها السلام اين بود: اي دختر رسول خدا! بيعت ما با ابوبكر گذشت. اگر همسر و پسر عمويت از ابوبكر پيشي گرفته بود، با او بيعت مي كرديم.

امام علي عليه السلام درباره همين بهانه است كه فرمود: «آيا رسول خدا صلي الله عليه وآله را در خانه اش رها كنم و بر سر حكومت با مردم نزاع كنم؟» حضرت زهراعليها السلام نيز اين عمل اميرالمؤمنين عليه السلام را تأييد مي كرد.(61)

معاويه در نامه اي به امام علي عليه السلام براي زخم زبان، از اين كار امام ياد مي كند

و باز مي گويد: چگونه با حضرت زهراعليها السلام و فرزندانش به خانه مردمان مي رفت تا ياري اش كنند، ولي كسي به ياري اش برنخاست.(62)

در روايت ديگر است كه عده اي خدمت امام علي عليه السلام رسيدند و خواستار بيعت با حضرت شدند. امام به آنان فرمود: «فردا براي اين كار با سرهاي تراشيده (براي جنگ) بياييد». فردا تنها سه نفر آمدند.(63)

راه هاي بيعت

راه هاي بيعت

مي توان مسلمانان را در آغاز بيعت ابوبكر به سه دسته تقسيم كرد:

الف) هواخواهان ابوبكر

از ميان كساني كه هواخواه ابوبكر بودند، مي توان از عمر، ابوعبيده، عويم بن ساعده، معن بن عدي، عبدالرحمن بن عوف، سالم مولي ابوحذيفه، بشير بن سعد و اسيد بن حضير نام برد. روشن است كه بيعت گرفتن از اينان براي ابوبكر بسي آسان بود.

ب) بي اعتناها

شمار اين كسان فراوان بود؛ از جمله آنان كه پس از سقيفه وقتي حضرت زهرا عليها السلام به درِ خانه هايشان مي رفت، پاسخ مي دادند: اي دختر رسول خدا! بيعت ما با ابوبكر گذشت. اگر همسر و پسر عمويت از ابوبكر پيشي گرفته بود، با او بيعت مي كرديم.(64)

گويي براي اينان فرقي نداشت كه علي عليه السلام جانشين پيامبر باشد يا ابوبكر و يا كس ديگر.

بنابراين، بيعت گرفتن از اين گروه نيز سخت نبود.

ج) مخالفان
ج) مخالفان

در آغاز، مخالفان بيعت با ابوبكر فراوان بودند، اما با شيوه هاي مختلفي كه مدعيان خلافت به كار بردند، به سرعت از شمارشان كاسته شد. برخي با رغبت و برخي از روي ناچاري بيعت كردند، و برخي هرگز حاضر به بيعت نشدند. راه هايي را كه براي بيعت گرفتن از اين دسته به كار مي بردند، عبارت بودند از:

استدلال و موعظه

ابوبكر در سخنراني خود در سقيفه، نمونه هايي از فداكاري ها و خدمات مهاجرين را برشمرد و از مناقب انصار به گونه اي سخن گفت كه در مقابل مناقب مهاجران ناچيز نمايد و چنين نتيجه گرفت كه رياست عامه با مهاجران است و وزارت با انصارو در امور با انصار مشورت مي شود.(65) همچنين از اختلاف اوس و خزرج ياد كرد و گفت: كه اگر خلافت به يكي از اينان رسد، ديگري زير بار نخواهد رفت.(66) ابوعبيده نيز در سقيفه زبان به نصيحت گشود كه انصار، نخستين ياوران پيامبر بوده اند و نكند كه نخستين تغيير دهنده در دين او باشند.(67)

تطميع

نقل است كه پيامبرصلي الله عليه وآله ابوسفيان را براي گردآوري صدقات فرستاده بود. چون بازگشت و خبر رحلت پيامبر و جانشيني او را شنيد، خلافت او را نپذيرفت و در ظاهر خواست به حمايت از امام علي عليه السلام و عباس بشتابد. عمر با ابوبكر در اين باره سخن گفت كه ما از شرّ او در امان نيستيم. از اين رو، ابوبكر صدقاتي را كه ابوسفيان آورده بود، به او بخشيد و بدين سان، ابوسفيان به خلافت ابوبكر رضايت داد.(68)

پس از پايان يافتن بيعت، ابوبكر از بيت المال براي زنان مهاجر و انصار مقرري تعيين كرد. او در ظاهر اين كار را به عنوان وظيفه حاكم انجام مي داد، اما واكنش يكي از زنان نشان مي دهد كه اين عطاها براي فروكش كردن مخالفت ها بوده است. هنگامي كه زيد بن ثابت، سهم يكي از زنان قبيله بني عدي را به او مي داد، زن پرسيد: اين چيست؟ زيد گفت: عطاي ابوبكر است كه براي زنان مقرر كرده است. زن گفت: آيا براي

گرفتن دينم به من رشوه مي دهيد؟ به خدا سوگند! هرگز نمي پذيرم.(69)

هنگامي كه عمر و ابوبكر آگاه شدند كه عده اي از ياران امام علي عليه السلام مشغول طرح نقشه اي عليه آنان هستند، براي مشاوره به دنبال ابوعبيده و مغيرة بن شعبه فرستادند. مغيره پيشنهاد داد كه براي عباس و فرزندانش سهمي از خلافت مقرّر دارند. بدين رو، در دومين شب رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله، چهار نفري به خانه عباس رفتند و ابوبكر موضوع را مطرح كرد، امّا عباس به او گفت: اگر اين حقّ توست كه ما به آن نياز نداريم و براي خود محكم نگه دار، و اگر حق مؤمنان است، تو نمي تواني چنين بذل و بخشش كني، و اگر حق ماست، حق خود را كامل مي خواهيم و به گرفتن بخشي از آن راضي نيستيم.(70)

تهديد

روش ديگر براي گرفتن بيعت، تهديد بود. نمونه بارز آن، تهديد به آتش زدن خانه امام علي عليه السلام است.(71) كه بر اساس برخي روايات، اين تهديد عملي شد.(72) همچنين چند بار امام علي عليه السلام را براي بيعت، تهديد به قتل كردند.

ضرب و جرح

فاطمه زهراعليها السلام يكي از كساني است كه در اين راه به شدّت مورد ضرب و جرح قرار گرفت.(73) در ايام رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله عده اي باديه نشين (قبيله اسلم) براي تهيه توشه به مدينه آمدند و با ابوبكر بيعت كردند. عمر در برابر بيعتي كه كردند، خواروبار مورد نياز را به آنان داد و از آنان خواست كه مردم را به زور براي بيعت جمع كنند و در صورت امتناع آنان را بكشند. باديه نشين ها با چوب به مردم حمله مي كردند و آنان را به زور براي بيعت مي آوردند.(74) ماجراي حمله ور شدن به سعد بن عباده در سقيفه، نمونه ديگر از ضرب و جرح است كه پيشتر گذشت.

قتل

شهادت حضرت فاطمه عليها السلام نمونه بارز آن است.(75) مالك بن نويره كسي است كه در پي اعتراض به خلافت ابوبكر، خليفه دستور قتل او را به خالد بن وليد صادر كرد و سرانجام به دست خالد كشته شد.(76) بسياري از كساني كه در جنگ هاي ارتداد به دستور ابوبكر كشته شدند، در واقع حاضر به بيعت با او نبوده و خلافت او را قبول نداشتند. از اين رو، حاضر به پرداخت زكات نمي شدند، نه اين كه اصل زكات را قبول نداشته باشند. يكي از اين قبايل، قبيله كنده است كه فرستادگان ابوبكر شمار بسياري از آن ها را كشتند.

واقدي، به تفصيل، داستان قبيله كنده را نقل مي كند(77) و از آن به دست مي آيد كه اين قبيله حاضر به بيعت با ابوبكر نبوده اند، و زكات نيز به او نمي پرداخته اند. پاره اي از شواهد آن، چنين است:

1 - چون زياد بن لبيد، قبيله كنده را به بيعت با ابوبكر دعوت

كرد، رئيس آنان اشعث بن قيس به او گفت: «اگر همه مردم با او بيعت كنند، ما نيز بيعت خواهيم كرد».(78) اين سخن نشان مي دهد كه مخالفت بر سر حكومت ابوبكر بوده است.

2 - حارثة بن سراقه، از بزرگان كنده به مناسبتي چنين گفت: «هنگامي كه رسول خدا زنده بود از او پيروي مي كرديم. حال اگر مردي از اهل بيت او جانشين شود، از او پيروي خواهيم كرد. اما پسر ابوقحافه بر ما بيعت و طاعتي ندارد».(79)

3 - اشعث بن قيس پس از دعوت مردم كنده به اتحاد در برابر فرستادگان ابوبكر و نهي از پرداخت زكات، چنين گفت: مي دانم كه عرب زير بار اطاعت از بني تميم بن مره (قبيله ابوبكر) نمي رود و بني هاشم را رها نمي كند.(80)

4 - هنگامي كه زياد بن لبيد، قبيله بني ذهل (از قبايل كنده) را به پيروي با ابوبكر فراخواند، حارث بن معاويه، از بزرگان قبيله، به او گفت: چرا اهل بيت پيامبر را كنار گذاشتيد در حالي كه آنان به خلافت سزاوارترند؛ زيرا خداي عزّوجلّ مي فرمايد: «أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ».(81) به خدا سوگند، شما به علت حسد، حكومت را از اهلش گرفتيد. من نمي توانم بپذيرم كه پيامبر بدون نصب رهبر براي مردم از دنيا برود. از ما دور شو.(82)

5 - پس از سخنان حارث، عرفجة بن عبداللَّه ذهلي گفت: «به خدا سوگند! حارث بن معاويه درست مي گويد. اين مرد را از ميان خود بيرون كنيد. رفيق او (ابوبكر) شايسته خلافت نيست و به هيچ وجه مستحق آن نيست. مهاجرين و انصار در مورد اين امت، آگاه تر از پيامبر نيستند.(83)

نتايج و آثار سقيفه

نتايج و آثار سقيفه

حادثه اي در اسلام سراغ

نداريم كه ضررش بر اسلام و مسلمين، همانند حادثه سقيفه باشد. اين واقعه آثاري را از اين قبيل بر جاي گذارد:

1 - اختلاف بين مسلمانان

با وجود اين كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بر جانشين بعد از خود تصريح و نصّ كرده بودند و حضرت علي عليه السلام را به عنوان خليفه معين نموده بودند ولي با كاري كه در سقيفه انجام گرفت اولين اختلاف كه همان اختلاف بر سر مسأله خلافت و جانشيني پيامبرصلي الله عليه وآله است پديد آمد. اختلافي كه منجرّ به قتل و غارت و خونريزي بسياري در بين مسلمانان بوده است.

2 - ظلم و تعدّي نسبت به اهل بيت عليهم السلام

از جمله آثار سقيفه، ظلم و تعدّي و خانه نشيني بود كه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به آن مبتلا شدند؛ خصوصاً در عصر بني اميه و بني عباس و اين تنها اختصاص به اهل بيت نداشت بلكه شيعيان آنان نيز از اين آزار و اذيت ها بي بهره و نصيب نبودند.

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: «و قُتِلَتْ شيعتنا بكلّ بلدة، و قطّعت الأيدي و الأرجل علي الظنّة، و كان من يذْكَر بحبّنا و الانقطاع الينا سجن او نهب ماله او هدِّمت داره»؛(84) «شيعيان ما در هر شهري كشته شدند و دست ها و پاهاي آنان با هر ظنّ و گمان قطع شد. و هر كسي كه به عنوان محبّت و ارتباط با ما ياد مي شد زنداني مي شد و يا اين كه اموالش به غارت مي رفت و يا خانه اش خراب مي گشت».

3 - ظلم واليان

از آثار سقيفه اين بود كه خلافت اسلامي از مسير صحيح آن منحرف شد و به دست افرادي ظالم و جائر قرار گرفت كه به اسم اسلام بر مردم حكمراني كرده و اهداف شوم خود را با ظلم و ستيز پيش بردند. كار به جايي رسيد كه مراتع و مناطق سرسبز را ملك قريش نمودند و مردم را از آن بي بهره ساختند. معاويه والياني را بر ممالك و شهرهاي اسلامي گماشت كه هر كدام به نوبه خود ثروت هاي مسلمين را به يغما بردند. عقبة بن هبيرة اسدي خطاب به معاويه مي گويد:

معاوي انّنا بشر فأسجح

فلسنا بالجبال و لا الحديد

اكلتم ارضَنا و جَرَد تُمونا

فهل من قائم او من حصيد

ذروا جور الخلافة و استقيموا

و تأمير الأراذل و العبيد(85) «اي معاويه! همانا ما نيز بشريم، پس بر ما سهل و آسان گير. ما همانند

كوه ها و آهن نيستيم.

محصولات زمين ما را خورديد و آن ها را خالي نموديد، پس آيا زراعتي پا بر جا يا چيده شده باقي مانده است؟

رها كنيد جور خلافت را و استقامت و اعتدال پيشه كنيد، و از امارت اراذل و بردگان بپرهيزيد».

فان فلوتن مي گويد: «به جاي اين كه خلفاي بني اميه تدابيري را براي حسابرسي از واليان خود اتخاذ كنند و آنان را از ظلم منع نمايند، مشاهده مي كنيم كه خودشان در تقسيم اموالي كه با آن وضع فضاحت بار جمع كردند سهيم مي شوند، و معناي اين كار رضايت خلفا به سوء تصرّف عاملان آنان در كشورها و شهرها است. اضافه بر اين كه اين خود دليل بر آن است كه برخي از آنان هدفشان در درجه اول مصالح خزينه مركزي بوده است».(86)

احمد امين مصري مي گويد: «... اهل سنت امامان خود را به طور صريح انتقاد نكردند و هنگامي كه ظلم نمودند در مقابلشان نايستادند، و هنگامي كه ستم كردند آنان را در راه مستقيم قرار ندادند، و احكامي را كه بتواند جلوي ظلم خليفه را بر امت بگيرد وضع نكردند، بلكه در مقابل آنان تسليمي داشتند كه ناخوشايند بود، و لذا آنان بزرگ ترين جنايت را بر امت وارد ساختند».(87)

او همچنين در كتاب «يوم الاسلام» مي نويسد: «رسول خدا صلي الله عليه وآله در آن مرضي كه با آن از دنيا رحلت كرد، قرار بود متولّي امر مسلمين را براي بعد از خود معين كند، آنجا كه بنابر نقل صحيحين فرمود: «بياوريد قلم و كاغذ تا نامه اي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد... ولي آنان امر خلافت را براي هر كسي از مسلمانان كه خود خواستند قرار

دادند، و لذا تا اين زمان در امر خلافت اختلاف وجود دارد. اسلام در عصر رسول خداصلي الله عليه وآله قوي و متين بود، ولي چون از دنيا رحلت نمود معركه هاي خانمان سوز شروع شد».(88)

او همچنين در كتاب «فجر الاسلام» مي گويد: «چون بني اميه خلافت را به دست گرفتند، عصبيت همانند عصر جاهليت به حال خود بازگشت».(89)

عباس محمود عقاد مي گويد: «قيام دولت بني اميه بعد از عصر خلافت، حادثه اي عظيم و پر خطر در تاريخ اسلام و تاريخ عالم بود».(90)

مصطفي رافعي مي نويسد: «در عصر بني اميه، شما انقلابي گسترده بلكه ريشه اي در تطبيق خلافت به عنوان نظام حكومتي مشاهده مي كنيد. حكومتي كه از جوهر اولش به عنوان يك عمل ديني دور شده است. در اين عصر بود كه خليفه براي خود كاخ مي سازد و سرير انداخته و شرط بر پا مي دارد... در اين عصر است كه معاويه سنت جديدي را به راه انداخته است و براي پياده كردن و تثبيت آن، تمام حيله ها را به كار گرفته، تا اين نظام بين عموم مسلمانان مورد متابعت قرار گيرد».(91)

محمّد رشيد رضا مي گويد: «... چگونه بني اميه بعد از آن، حكومت اسلام را فاسد نمود و قواعد آن را خراب كرد و براي مسلمانان حكومت ابدي جعل نمود. پس وزر آن و وزر هر كس كه به آن عمل كرده و عمل مي كند تا روز قيامت بر گردن او است».(92)

4 - تحقير مردم

سقيفه بني ساعده و آنچه در آن انجام گرفت منشأ شد تا حاكماني كه بعد از آن واقعه هر كدام به حكومت رسيدند با تحقير مردم بر گرده آنان سوار شده و بر آنان حكمراني نمودند.

5 - بي اعتنايي به ارزش ها

يكي ديگر از عوارض و آثار سقيفه زير پا گذاشتن ارزش هاي اسلامي و مسائل اخلاقي به جهت رسيدن به اهداف سياسي خود است، همان گونه كه معاويه به جهت تسلّط بر بلاد مسلمين، از معاهده اي كه با امام حسن مجتبي عليه السلام بسته بود سر باز زد و آن را زير پاي خود گذاشت.

استبعاد واقعه از طرف اهل سنت!!

استبعاد واقعه از طرف اهل سنت!!

از جمله حوادثي كه در طول تاريخ اسلامي و علي الخصوص يكي دو دهه اخير در مجامع اهل سنت و حتي برخي از شيعيان مطرح مي شود موضوع هجوم به خانه حضرت علي عليه السلام بعد از وفات رسول خدا است، و آن جسارت ها و اهانت هايي كه بر آن حضرت و همسر معصومه اش وارد شد.

به رغم اين كه بسياري از مصادر فريقين به اين واقعه دردناك اشاره بلكه تصريح كرده اند ولي برخي از مخالفان گوش خود را بر اين واقعه مهم بسته و درصدد توجيه يا دفاع از عاملان آن برآمده اند!! و با احتمالات و سؤال هاي بي جهت كه مي كنند درصدد بسته شدن اين پرونده برآمده اند!! گاهي مي گويد: مگر حضرت علي عليه السلام در آن موقع نبود تا از حضرت زهراعليها السلام دفاع كند؟ چگونه باورش ممكن است كه بگوييم حضرت علي عليه السلام در مقابل اين وقايع سكوت اختيار كرده است؟! چگونه خلافت از او گرفته شد و سكوت كرد؟! مگر حضرت علي عليه السلام همان شجاعي نيست كه قلعه خيبر را فتح كرده و شجاعان از مشركان را به خاك و خون كشيد؟! چرا صحابه كه اين واقعه را ديدند سكوت اختيار كرده و از حضرت دفاع نكردند؟!...

اينك جا دارد اين سؤال ها را مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم.

1 - ملاحظه وضعيت سياسي

كساني كه كمترين مطالعه در تاريخ اسلامي را داشته و در مورد آن تفكّر و تأمل كرده اند پي مي برند به اين كه كاري را كه امام علي عليه السلام در آن عصر و زمان انجام داد عين صواب و مطابق حق بود. آيا حضرت مي توانست با افرادي همچون ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه

و أُسيد و بشير با پشتيباني قبيله بني اسلم درگير شود كه همگي راه ها و كوچه هاي شهر مدينه را با اسلحه و مشعل هاي آتشين خود پر كرده و در جستجوي مخالفان انقلاب مسلح خود بودند تا با او به مقابله بپردازند؟ آيا اگر حضرت با آن ها به مقابله مي پرداخت اثري از اسلام باقي مي ماند؟

با يك بررسي و سير اجمالي در موقعيت سياسي - اجتماعي آن زمان پي مي بريم كه اسلام و مسلمين از هر طرف مورد هجوم و خطر قرار گرفته بود؛ از طرفي در محاصره دشمنان خارجي از ايران و روم بوده و از طرف ديگر گرفتار مدعيان نبوت و منافقان و ستون پنجم دشمن بود، كساني كه به جهت ضربه زدن به اسلام، وارد اسلام شده و هرگز به دنبال حفظ منافع اسلام نبودند، بلكه درصدد ضربه زدن به اسلام در مواقع حساس بودند.

آري، به خاطر اسلام و به جهت اينكه دين خدا به دست ما برسد بايد يك نفر كه بر حق و حقيقت است جانفشاني و از خودگذشتگي كند و با صبر و بردباري كه مي نمايد به اهداف بلند مدت خود برسد و او كسي جز علي بن ابي طالب عليه السلام نبود.

2 - ابراز كينه ها

در روايات بسياري از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل شده كه زود است امت او كينه ها و عقده هايي را كه از اسلام و رسول خداصلي الله عليه وآله و حضرت علي عليه السلام داشتند بعد از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله بر علي عليه السلام وارد كنند.

حاكم نيشابوري به سند خود از حيان اسدي نقل كرده كه گفت: «سمعت علياً يقول: قال لي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: انّ الأمة

ستغدر بك بعدي و انت تعيش علي ملّتي و تقتل علي سنّتي، من احبّك احبني و من ابغضك ابغضني، و انّ هذه ستخضب من هذا يعني لحيته من رأسه»؛(93) «از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله به من فرمود: همانا امت زود است كه بعد از من بر تو نيرنگ كنند در حالي كه تو بر ملت من بوده و بر سنت من قتال مي كني، هر كس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است، و به طور حتم زود است كه محاسنت به خون سرت خضاب شود.»

او نيز به سندش از ابن عباس نقل كرده كه گفت: «قال النبي صلي الله عليه وآله لعلي عليه السلام: أما انّك ستلقي بعدي جهداً. قال: في سلامة من ديني؟ قال: في سلامة من دينك»؛(94) «پيامبرصلي الله عليه وآله به علي عليه السلام فرمود: آگاه باش! همانا زود است كه بعد از من متحمل مصائبي شوي. حضرت علي عليه السلام فرمود: آيا در سلامت دينم هستم؟ حضرت فرمود: در سلامت دينت هستي.»

ابن عساكر به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه گفت: «خرجنا مع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله، فمرّ بحديقة فقال علي - رض - : ما احسن هذه الحقيقة! قال: حديقتك في الجنة احسن منها، حتي مرّ بسبع حدائق، كلّ ذلك يقول علي: يا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله! ما احسن هذه الحديقة، فيرد عليه النبي صلي الله عليه وآله: حديقتك في الجنة أحسن منها. ثم وضع النبي صلي الله عليه وآله رأسه علي احدي منكبي علي فبكي، فقال له علي: مايبكيك يا

رسول اللَّه؟ قال: ضغائن في صدور اقوام لايبدونها لك حتي أفارق الدنيا. فقال علي - رض - فما اصنع يا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله؟ قال: تصبر. قال: فان لم استطع؟ قال: تلقي جميلاً (او جهداً). قال: و يسلم لي ديني؟ قال: و يسلم لك دينك»؛(95) «ما با رسول خدا صلي الله عليه وآله از مدينه خارج شديم، گذرمان به باغي افتاد. علي - رض - عرض كرد: چه قدر اين باغ زيباست؟ پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: باغ تو در بهشت از اين زيباتر است. تا اين كه از هفت باغ گذر كرد و در تمام آن ها علي مي گفت: اي رسول خدا! چه قدر اين باغ زيباست، و پيامبرصلي الله عليه وآله در جواب او مي فرمود: باغ تو در بهشت از اين زيباتر است. آن گاه پيامبرصلي الله عليه وآله سر خود را بر يكي از شانه هاي علي عليه السلام گذاشت و گريست. علي عليه السلام به او عرض كرد: چه چيز شما را به گريه درآورد اي رسول خدا؟ حضرت فرمود: كينه هايي در سينه هاي اقوامي كه آن ها را بر سر تو نمي ريزند تا اينكه از دنيا رحلت كنم. علي - رض - عرض كرد: چه كنم اي رسول خداصلي الله عليه وآله؟! حضرت فرمود: صبر مي كني. علي عليه السلام عرض كرد: اگر نتوانستم؟ فرمود: به پيشواز امر زيبا [دشوار] مي روي. حضرت عرض كرد: آيا دينم سالم خواهد بود؟ پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: دينت سالم خواهد بود.»

3 - قصد كشاندن اهل بيت عليهم السلام به درگيري

مردم بايد بدانند كه هجوم بر خانه حضرت علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام اهداف ديگري نيز داشت كه يكي از آن ها كشاندن پاي اهل بيت رسول خدا صلي الله

عليه وآله به معركه نزاع و درگير كردن آن هاست تا در اين درگيري متعرض اهل بيت شده و آن ها را نابود ساخته و تصفيه سياسي نمايند و از اين طريق اسلام را نابود كنند. و لذا حضرت علي عليه السلام از اين توطئه شوم آگاه بود و مي دانست كه چه نقشه هايي براي ضربه زدن به اسلام از داخل و خارج كشيده شده تا با اهداف بلند پيامبرصلي الله عليه وآله مقابله كنند، و با تدابير حكيمانه اي كه حضرت انديشيد همه نقشه هاي آنان را نقش بر آب كرد.

مگر نبود كه پيامبرصلي الله عليه وآله در ابتداي بعثت به جهت كمبود يار و ياور از مسلمانان، با تدبير و انديشه و آرام آرام اهداف خود را پيگيري مي كرد و دست به جنگ و جهاد نمي زد و حتي بعد از هجرت تا مدت ها اين سياست به جهت ضعف اسلام و مسلمانان ادامه داشت تا اينكه اسلام قدرت پيدا كرد و مسلمانان قوت گرفتند. حال اگر مسلمانان با آن تعداد كمي كه بودند دست به شمشير برده و با قريش مي جنگيدند، هرگز پيامبرصلي الله عليه وآله نمي توانست به اهداف عالي خود برسد، و بدون هيچ گونه نتيجه اي به دست دشمنانش به قتل مي رسيد و اصحاب و پيروانش نيز مورد شكنجه قرار مي گرفتند. و لذا حكمت و تدبير حكيمانه حضرت بر اين تعلق گرفت كه دعوت او همراه با صبر بر اذيت و آزار و شكنجه دوام يافته تا به اهداف عالي خود نايل گردد، تا خوب از بد تميير داده شده و نخبه ها رو شوند.

اين سياست حكيمانه و هوشمندانه به طور وضوح و آشكار از حضرت علي عليه السلام بعد از

وفات رسول خداصلي الله عليه وآله تكرار شد و حضرت علي عليه السلام با صبر و تحمل مصائب بر خود و اهل بيتش و بعد از او امامان معصوم از ذريه آن حضرت عليهم السلام با صبوري و تدبير عاقلانه اي كه داشتند اين هدف والا را دنبال كرده و به مقصد نهايي رساندند.

آري،با اين بيان مي توانيم عملكرد حضرت علي عليه السلام را بعد از هجوم به خانه فاطمه زهراعليها السلام و دست به شمشير نبردنش را توجيه كنيم، توجيهي كه بس عاقلانه به نظر مي رسد.

4 - تشبيه به مقتل عثمان

به مخالفان مي گوييم: مگر نبود كه مردم و از آن جمله برخي از صحابه به خانه عثمان بن عفان هجوم برده و متعرض او و همسرش شدند و بعد از چند روز محاصره، او را به قتل رساندند؟! شما چه توجيهي براي آن داريد، همان توجيه را نيز ما براي هجوم به خانه حضرت علي و فاطمه عليهما السلام مي نماييم.

ترمذي در باب مناقب عثمان بن عفان به سندش از ابوسهله نقل كرده كه گفت: «قال عثمان يوم الدار: انّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله قد عهد الي عهداً فأنا صابر عليه»؛(96) «عثمان هنگام حمله به خانه اش گفت: همانا رسول خدا صلي الله عليه وآله با من عهدي كرده و من بر آن صبر خواهم كرد.»

عايشه مي گويد: «قال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله في مرضه: وددت انّ عندي بعض اصحابي. قلنا: يا رسول اللَّه! ألا ندعو لك ابابكر؟ فسكت. قلنا: ألا ندعو لك عمر؟ فسكت. قلنا: ألا ندعو لك عثمان؟ قال: نعم. فجاء فخلا به، فجعل النبي صلي الله عليه وآله يكلّمه و وجه عثمان يتغير. قال قيس: فحدّثني ابوسهله: مولي عثمان انّ

عثمان بن عفان قال يوم الدار: انّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله عهد الي عهداً فأنا صائر اليه ...»؛(97) «رسول خداصلي الله عليه وآله در مرضش فرمود: دوست دارم برخي از اصحابم نزد من باشند. عرض كرديم: اي رسول خدا صلي الله عليه وآله! مي خواهي تا ابوبكر را صدا زنيم؟ حضرت سكوت كرد. عرض كرديم: آيا عمر را صدا زنيم؟ باز پيامبرصلي الله عليه وآله سكوت كرد. گفتيم: آيا عثمان را بخوانيم؟ حضرت فرمود: آري. عثمان آمد و با حضرت خلوت نمود. پيامبرصلي الله عليه وآله شروع به صحبت با او كرد و صورت عثمان تغيير مي كرد. قيس گفت: مرا ابوسهله مولي عثمان حديث كرد كه عثمان بن عفان در آن روزي كه به خانه اش هجوم آوردند گفت: همانا رسول خدا صلي الله عليه وآله عهدي با من كرده و من به سوي آن در حركتم ...».

اين حديث با همين مضمون يا شبيه آن را جماعتي از محدثان اهل سنت ذكر كرده اند از قبيل:

- حاكم نيشابوري.(98)

- احمد بن حنبل.(99)

- ابن ابي شيبه.(100)

- ابويعلي موصلي.(101)

- ابن حبان.(102)(103)

- بزار.(104)

- متقي هندي.(105)

- ذهبي.(106)

- ابن اثير.(107)

- ابن خلدون.(108)

ابن كثير از خنساء نقل كرده: «انّها كانت في الدار و دخل محمّد بن ابي بكر و اخذ بلحيته و اهوي بمشاقص معه فبحأ بها في حلقه فقال: مهلاً يا ابن اخي! فواللَّه لقد اخذت مأخذاً ما كان ابوك ليأخذ به، فتركه و انصرف مستحيياً نادماً، فاستقبله القوم علي باب الصفة فردّهم طويلاً حتي غلبوه، فدخلوه و خرج محمّداً راجعاً، فاتاه رجل بيده جريدة يقدمهم حتي قام علي عثمان فضرب بها رأسه فشجّه فقطر دمه علي المصحف حتي لطخه ثم تعاوروا

عليه، فأتاه رجل فضربه علي الثدي بالسيف و وثبت نائلة بنت الفرافصة الكلبية فصاحت و القت نفسها عليه و قالت: يا بنت شيبة أيقتل اميرالمؤمنين؟! و اخذت السيف فقطع الرجل يدها، و انتهبوا متاع الدار ...»؛(109) «من در خانه عثمان بودم كه محمد بن ابوبكر داخل شد و محاسن او را گرفت و چوب دستي خود را در حلق او نمود. عثمان گفت: آهسته، اي فرزند برادر! به خدا سوگند! من تصميمي دارم كه پدرت چنين تصميمي را نداشته است. محمد بن ابي بكر او را رها كرد و در حالي كه پشيمان و حيا كرده بود از او جدا شد. قوم بر در صفّه به سراغ عثمان آمدند و او آنان را از خود دور كرد تا اينكه بر او غلبه كردند و در حالي كه محمد بن ابوبكر بيرون آمده بود آن ها وارد خانه شدند. فردي كه جلو همه بود و چوب دستي داشت بالاي سر عثمان آمد و با آن به سر او كوبيد كه سرش شكاف برداشت و خونش بر روي قرآن ريخت. آن گاه از هر طرف بر او هجوم بردند و مردي با شمشير بر سينه او زد. نائله دختر فرافصه كلبي جلو آمد و فرياد كشيد و خودش را بر روي عثمان انداخت و گفت: اي دختر شيبه! آيا اميرالمؤمنين كشته مي شود؟ او شمشير را گرفت، ولي آن مرد دست او را از بدن جدا كرد. آنگاه مردم آنچه را در خانه بود به غارت بردند ...».

با اين وضع چگونه صبر و سكوت عثمان - بنابر اين نقل ها - را توجيه مي كنيد؟ چرا صحابه و مسلمانان سكوت كرده و از

عثمان دفاع نكردند؟ چرا عده اي متعرض اين واقعه و حادثه شدند؟ چطور برخي از افراد جرأت كرده و متعرض همسر عثمان شدند؟ هر توجيهي كه در اين باره داشته باشيد درباره حضرت علي عليه السلام و حضرت زهراعليها السلام هم مي كنيم. ولي - مع الاسف - اهل سنت قصه عثمان را قبول كرده و آن را مي پذيرند و بر آن روضه خواني مي كنند ولي حادثه دردناك هجوم به خانه وحي يعني خانه علي و فاطمه عليهما السلام را نمي پذيرند و آن را استبعاد مي كنند. اگر حضرت علي عليه السلام در آن موقع يار و ياور چنداني نداشت تا او را حمايت كند عثمان را نيز كسي در آن موقعيت حساس ياري نكرد.

آري، فرق اساسي بين اين دو هجوم وجود دارد و آن اين كه خانه نشين شدن حضرت علي عليه السلام به جهت ظلمي بود كه در حق او شد و او را از حق مسلّمش بازداشت، گرچه حضرت با اين خانه نشيني از فتنه ها و خونريزي ها جلوگيري كرد، ولي خانه نشين شدن عثمان و جناياتي كه بر سر او وارد كردند در نتيجه بي عدالتي هايي بود كه در حكومتش انجام گرفته و مردم را به شورش و انقلاب بر ضد حكومت او واداشته بود. آري، او خودش بود كه آتشي را روشن ساخت و منجرّ به فتنه ها و خونريزي هاي زيادي بعد از او به بهانه انتقام از خون او در جنگ جمل و صفين و نهروان شد، و بعد از آن امام حسن و امام حسين عليهما السلام به شهادت رسيدند، و خون اهل مدينه به توسط لشكر يزيد مباح گشت. آري، خانه نشين شدن عثمان نه براي خودش نفعي داشت و نه براي امت

اسلامي.

5 - طبيعت خشن خليفه

برخي درصدد استبعاد حادثه هجوم به خانه علي عليه السلام برآمد و مي گويند: مگر ممكن است كه شخصيتي همچون عمر بن خطاب دست به چنين كار زشتي بزند، مگر كسي مي تواند تا به اين اندازه خشونت به خرج بدهد؟!...

ولي هنگامي كه به سيره و روش عمر بن خطاب در كتاب هاي اهل سنت پي مي بريم نتيجه مي گيريم كه اين كار از او هيچ استبعادي نداشته است؛

1 - در باب كفاره قتل، اهل سنت از عمر بن خطاب نقل كرده اند كه گفت: «يا رسول اللَّه! انّي وأدت في الجاهلية؟ فقال: إعتق رقبة عن كل موؤدة»؛(110) «اي رسول خدا! همانا من در جاهليت دختر زنده به گور كرده ام؟ حضرت فرمود: از هر دختري كه زنده به گور كرده اي يك بنده آزاد كن.»

2 - سعيد بن مسيب مي گويد: «حجّ عمر بضجنان، قال: لا اله الّا اللَّه العظيم، المعطي ما شاء من شاء. كنت ارعي ابل الخطاب بهذا الوادي في مدرعة صوف، و كان فظاً غليظاً يتعبني اذا عملت، و يضربني اذا قصرت. و قد امسيت و ليس بيني و بين اللَّه احد»؛(111) «عمر حج به جاي آورد و در وادي ضجنان گفت: خدايي جز خداي بزرگ نيست، به هر كس كه بخواهد آن مقداري كه بخواهد عطا مي كند. من شتر خطاب را در آن وادي با سپري از پوشت مي چراندم. او بسيار بد اخلاق و تندخو بود؛ هر گاه كار مي كردم مرا به زحمت مي انداخت و چون كوتاهي مي كردم مرا كتك مي زد، و من عصر نمودم در حالي كه كسي به جز خدا ندارم».

3 - ابن اثير و ديگران از زيد بن حارث نقل كرده اند كه گفت: «انّ ابابكر

حين حضره الموت ارسل الي عمر يستخلفه، فقال الناس: تستخلف علينا فظاً غليظاً، فلو قد ولّينا لكان افظّ و اغلظ؟ ما تقول لربك اذا لقيته و قد استخلفت علينا عمر؟ فقال ابوبكر: أبربّي تخوفونني؟»؛(112) «همانا چون هنگام مرگ ابوبكر فرا رسيد كسي به نزد عمر فرستاد تا او را جانشين خود كند. مردم گفتند: آيا كسي را بر ما مي گماري كه تندخو و بداخلاق است و اگر بر ما حكمراني كند تندخوتر و بداخلاق تر خواهد شد؟ چه در جواب خدا مي گويي هنگامي كه او را ملاقات مي كني در حالي كه عمر را بر ما گمارده اي؟ ابوبكر گفت: آيا مرا به پروردگارم مي ترسانيد؟».

6 - حقيقت شجاعت

شجاع آن نيست كه در همه جا شمشير بكشد و مخالفان را از پاي درآورد، اين تهور و بي باكي و بي تدبيري است، شجاع كسي است كه به وظيفه خود عمل كند. چه بسا شجاعاني هستند كه حاضر به شنيدن يك سخن حق نيستند.

تاريخ اسلام گواهي مي دهد كه درخت اسلام در دل گروهي ريشه ندوانيده بود، بلكه نهالي بود كه در دلهاي آن ها تازه پا گرفته و امكان داشت با نسيم يا بادي از جا كنده شود. و لذا پيامبرصلي الله عليه وآله به عايشه مي فرمايد: «لولا انّ قومك حديث عهدهم بجاهلية لهدمت الكعبة، لجعلت لها بابين»؛(113) «اگر قريش تازه مسلمان نبودند من وضع كعبه را دگرگون مي كردم و به جاي يك در دو در براي آن قرار مي دادم.»

ما شجاع تر از پيامبرصلي الله عليه وآله كسي را نمي شناسيم، ولي او شرايط را براي انجام كار فراهم نمي بيند. آيا صحيح بود كه آتش جنگ داخلي در مدينه برافروخته شود تا دشمنان از اين موقعيت حساس

استفاده و ضربه كاري بر اسلام و مسلمين وارد كنند؟

وفاداران غدير

وفاداران غدير

در بين صحابه تعداد بسياري بوده اند كه از ابتدا معتقد به جانشيني اهل بيت عليهم السلام بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله بوده و لذا بعد از وفات آن حضرت از پيشگامان تشيع به حساب مي آيند كه در مواضع مختلف از اهل بيت عليهم السلام دفاع كرده اند. اينك به ذكر برخي از آنان مي پردازيم.

1 - عباس بن عبدالمطلب

او به امام علي عليه السلام مي گويد: «أمدد يدك أبايعك يبايعك الناس»؛(114) دستانت را به من بده تا با تو بيعت كنم و مردم نيز با تو بيعت خواهند كرد.

2 - ابان بن سعيد

ابن اثير مي گويد: «وكان أبان أحد من تخلّف عن بيعة أبي بكر لينظر ما يصنع بنوهاشم، فلمّا بايعوه بايع»؛(115) «ابان از جمله كساني بود كه از بيعت با ابوبكر سر باز زد تا ببيند بني هاشم چه مي كنند؛ بعد از آن كه ديد بني هاشم بيعت كردند او نيز بيعت نمود».

3 - فضل بن عباس

او در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: «.. وصاحبنا أولي بها منكم»؛(116) «صاحب ما - علي عليه السلام - به خلافت، از شما سزاوارتر است».

4 - مقداد بن اسود

او مي گويد: «واعجباً لقريش ودفعهم هذا الأمر عن أهل بيت نبيهم وفيهم أوّل المؤمنين...»؛(117) «عجب دارم از قريش كه چگونه خلافت را از اهل بيت نبي شان گرفت در حالي كه در ميان آنان كسي است - علي عليه السلام - كه اوّل مؤمن به پيامبرصلي الله عليه وآله است».

ونيز مي فرمود: «معرفة آل محمّد برائة من النار، وحبّ آل محمّد جواز علي الصراط، والولآء لآل محمّد أمان من العذاب»؛(118) «شناخت و معرفت آل محمّد برائت از عذاب، و دوستي آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط، و ولايت آنان امان از عذاب جهنم است».

او از اركان اربعه شيعه و در گروه خالص ترين و نخستين ياران امام علي عليه السلام در زمان پيامبرصلي الله عليه وآله بوده است.

5 - سلمان فارسي

او در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم مي گويد: «اي مردم! همانا آل محمّد از خاندان نوح، آل ابراهيم و از ذرّيه اسماعيل است. آنان عترت پاك و هدايتگر محمّدند. آل محمّد را به منزله سر از بدن، بلكه به منزله دو چشم از سر بدانيد؛ زيرا آنان نسبت به شما مانند آسمان سربرافراشته، كوه هاي نصب شده، خورشيد روشني بخش و درخت زيتون اند،..»(119)

و در جايي ديگر خطاب به مردم مي فرمايد: «مي بينم كه علي عليه السلام بين شماست ولي دست به دامان او نمي زنيد، قسم به كسي كه جانم به دست قدرت اوست، كسي بعد از علي عليه السلام از اسرار پيامبرتان خبر نمي دهد.»(120)

بعد از واقعه سقيفه خطاب به مردم فرمود: «كرداز وناكرداز، لو بايعوا علياً لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم»؛(121) «كرديد آنچه نبايد مي كرديد، و نكرديد آنچه را كه بايد مي كرديد، اگر با علي عليه السلام بيعت مي كرديد نعمت فراواني براي شما از

آسمان و زمين جاري بود.»

سلمان، از استوارترين ياران امام علي عليه السلام و يكي از چهارتن، شيعيان صديق و نخستين امام، به شمار آمده است.(122)

سادگي رفتار و حمايت او از حضرت علي عليه السلام بي شك در گرايش هموطنان او به اسلام و تشيع بي تأثير نبوده است.

6 - ابوذر غفاري

او مي گويد: «أصبتم قناعة وتركتم قرابة، لو جعلتم هذا الأمر في أهل بيت نبيكم ما اختلف عليكم اثنان»؛(123) «به كم قناعت كرديد، و قرابت رسول خدا صلي الله عليه وآله را رها ساختيد، اگر امر خلافت را در اهل بيت نبي تان قرار مي داديد هرگز دو نفر هم در ميان شما اختلاف نمي كرد.»

7 - أُبي بن كعب

او از جمله كساني بود كه هرگز با ابوبكر بيعت نكرد و شوراي سقيفه را بي ارزش خواند.(124)

ابونعيم اصفهاني در كتاب «حلية الاولياء» از قيس بن سعد نقل مي كند:

«وارد مدينه شدم تا با ياران پيامبرصلي الله عليه وآله ملاقات كنم، علي الخصوص خيلي علاقه داشتم كه ابي را ملاقات نمايم، وارد مسجد پيامبرصلي الله عليه وآله شدم و در صف اوّل به نماز ايستادم، ناگهان مردي را ديدم كه نماز خود را تمام كرد و شروع به حديث گفتن نمود. گردن ها به سوي او كشيده شد تا بياناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران اين امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولي من دلم به حال آن ها نمي سوزد، بلكه به حال مسلماناني مي سوزد كه به دست آنان گمراه شدند.»(125)

و نيز آورده است: «ابي بن كعب - كه شاهد انحراف مردم از قطب اصلي رهبري اسلامي بود و از اين وضع رنج مي برد - مي گفت: «روزي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله زنده بود همه متوجّه يك نقطه بودند ولي پس از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله صورت ها به چپ و راست منحرف گرديد.»(126)

ذهبي نقل مي كند: «يكي از انصار از ابي بن كعب پرسيد: ابي! از كجا مي آيي؟ پاسخ داد: از منزل خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله. او گفت: وضع آنان چگونه است؟ گفت: چگونه

مي شود وضع كساني كه خانه آنان تا ديروز محلّ رفت وآمد فرشته وحي و كاشانه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله بود، ولي امروز جنب وجوشي در آنجا به چشم نمي خورد و از وجود پيامبرصلي الله عليه وآله خالي مانده است. اين را گفت در حالي كه بغض گلويش را مي فشرد و گريه مجال سخن را به او نمي داد، به طوري كه وضع او حضّار را نيز به گريه واداشت.»(127)

8 - بريدة بن خضيب اسلمي

ذهبي در ترجمه او مي نويسد: «بعد از غصب خلافت از طرف ابوبكر، بريده خطاب به ابوبكر كرده، گفت: «إِنّا للَّهِ ِ وَإِنّا إِلَيهِ راجِعُونَ»، چه مصيبت هايي كه حق از طرف باطل كشيد، اي ابوبكر! آيا فراموش كردي يا خودت را به فراموشي مي زني؟ كسي تو را گول زده يا نفست تو را گول زده است؟ آيا به ياد نداري كه چگونه رسول خداصلي الله عليه وآله ما را امر نمود كه علي عليه السلام را اميرالمؤمنين بناميم؟ آيا ياد نداري كه پيامبرصلي الله عليه وآله در اوقات مختلف، اشاره به علي كرده، مي فرمود: اين، اميرمؤمنين، و قاتل ظالمين است؟ از خدا بترس و نفس خود را محاسبه كن، قبل از آن كه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاكت نفس است نجات بده. و حقّ را به كسي كه از تو به آن سزاوارتر است واگذار، و در غصب آن پافشاري مكن، برگرد، تو مي تواني برگردي، تو را نصيحت كرده و به راه نجات راهنمايي مي كنم، كمك كار ظالمين مباش.»(128)

9 - خالد بن سعيد

خالد بن سعيد جزء نخستين كساني بود كه به اسلام گرويد، به طوري كه برخي از مورخان او را سومين و يا چهارمين شخصي مي دانند كه آيين اسلام را پذيرفته است.(129)

خالد يكي از نويسندگان نامه هاي پيامبرصلي الله عليه وآله بود و بسياري از نامه هايي را كه پيامبرصلي الله عليه وآله به قبايل عرب يا شخصيت هاي بزرگ آن روز نوشته به خط او بوده است.

پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله گردانندگان سقيفه با نقشه سريع و حساب شده اي زمام امور را به دست گرفتند و ابوبكر را به عنوان جانشين و خليفه بعد از پيامبرصلي

الله عليه وآله قرار دادند. در اين هنگام خالد و دو برادرش هيچ كدام در مدينه نبودند. خالد فرماندار يمن و ابان فرماندار بحرين و عمرو فرماندار تيماء و خيبر بودند و بر اساس شايستگي كه داشتند از طرف پيامبرصلي الله عليه وآله به اين سمت منسوب شده بودند.

پس از شنيدن رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله هر سه نفر بدون آن كه از مركز احضار شده باشند از سمت خود استعفا داده و به مدينه بازگشتند. ابوبكر گفت: چرا بازگشتيد؟ كسي شايسته تر از فرمانداران پيامبرصلي الله عليه وآله نيست، بايد به حوزه مأموريت خود برگرديد.

آنان گفتند: ما بعد از درگذشت پيامبرصلي الله عليه وآله هرگز از طرف كسي مقام فرمانداري را نمي پذيريم.(130) و بدين ترتيب به رسميت نشناختن حكومت ابوبكر را از طرف خود اعلام كردند.

خالد بن سعيد عقيده داشت كه بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله تنها يك نفر است كه شايستگي زمامداري جامعه اسلامي را به بهترين وجه دارد و تنها او مي تواند برنامه هاي پيامبرصلي الله عليه وآله را پياده نمايد و او كسي جز اميرمؤمنان علي عليه السلام نيست. و لذا بعد از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله، او و برادرش ابان به در خانه بني هاشم آمده و گفتند: «شما درختان برومند و بلند باغ رسالت هستيد، از شاخسار درختان اين باغ ميوه هاي پاك و پاكيزه آويزان است. ما از شما پيروي مي كنيم و شما هركس را مقدم بداريد ما مطيع او مي شويم».(131)

طبري نقل مي كند: «پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله خالد رو به حضرت علي عليه السلام كرد و گفت: آيا شما را مغلوب كردند؟ حضرت فرمود: آيا غلبه است يا

خلافت؟ خالد گفت: گمان نمي كنم شايسته تر از شما كسي اين منسب را به عهده گرفته باشد. عمر اين جمله را شنيد و گفت: خدا دهان تو را بشكند، دروغ مي گويي و جز خود را ضرر نمي زني. آن گاه عمر اين سخن را به اطلاع ابوبكر رسانيد و ابوبكر او را از مقام فرماندهي عزل كرد.(132)

ابن اثير مي گويد: «تأخر خالد و أخوه أبان عن بيعة أبي بكر، فقال لبني هاشم: انّكم لطوال الشجر، طيبو الثمر، نحن تبع لكم... فلمّا بايع بنوهاشم أبابكر بايعه خالد»؛(133) «خالد و برادرش ابان از بيعت با ابوبكر سرباز زدند و به بني هاشم خطاب كرده گفتند: همانا شما خانداني ريشه دار و اصلي هستيد كه افراد شايسته اي را به جامعه تحويل داده است و ما به دنبال شماييم... بعد از آن كه بني هاشم با ابوبكر - با تهديد و زور - بيعت كردند اين دو برادر - خالد و ابان - نيز بيعت نمودند».

شهادت وي را در زمان ابوبكر و برخي در زمان خليفه دوم، در سال چهاردهم هجرت دانسته اند.

10 - خزيمة بن ثابت

او نيز پس از بيعت با امام علي عليه السلام مي گفت: «ما كسي را برگزيديم كه رسول خدا صلي الله عليه وآله او را براي ما برگزيد».(134)

وي در جنگ هاي «جمل» و «صفين» در كنار امام علي عليه السلام بود. و به دست سپاهيان معاويه به شهادت رسيد.(135)

او در هنگام بيعت با حضرت علي عليه السلام به عنوان نماينده و دومين نفر از انصار، بياني دارد كه نشان دهنده ايمان و اخلاص او به حضرت علي عليه السلام است.

يعقوبي مي نويسد: «... سپس خذيمة بن ثابت، «ذوالشهادتين» برخاست و عرض كرد: اي اميرمؤمنان! براي كار خود جز تو را نيافتم

و بازگشت جز به تو نبود. اگر درباره تو درست بگويم، تو در ايمان و دانايي از مردمان ديگر برتري. و به خدا داناتر و سزاوارترين مؤمنان به پيامبرصلي الله عليه وآله مي باشي، تو آنچه آنان دارند داري و آنان آنچه را كه تو داري ندارند».(136)(137)

11 - ابوالهيثم بن تيهان

او كه بدري است، در جنگ جمل در دفاع از اميرالمؤمنين عليه السلام مي گويد:

قل للزبير وقل لطلحة إنّنا

نحن الذين شعارنا الأنصار

إنّ الوصي إمامنا وولينا

برح الخفاء وباحت الأسرار(138)

«بگو به زبير و بگو به طلحه كه ما همان كساني هستيم كه شعار انصار را داشتيم. همانا وصي امام ما و سرپرست ماست، امر مخفي آشكار و اسرارِ پنهان رو شد».

ابوالهيثم، از اوّلين كساني بود كه به عنوان نماينده انصار با حضرت علي عليه السلام بيعت كرد،(139) و بنا به نقلي، وي در جنگ «صفين» به شهادت رسيد.

12 - حجر بن عدي كندي

او در نوجواني به همراه برادرش هاني بن عدي به حضور پيامبرصلي الله عليه وآله شرفياب شده و به آيين اسلام گرويدند.(140)

او پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله پيوسته در كنار حضرت علي عليه السلام بود و از ياران خاص و وفادار او به حساب مي رفت.(141)

او در جنگ جمل، صفين و نهروان در ركاب حضرت علي عليه السلام شمشير زد و در جنگ صفين فرماندهي قبيله خود (كنده) و در جنگ نهروان فرماندهي جناح چپ سپاه حضرت علي عليه السلام را بر عهده داشت.(142)

او در جنگ صفين با رجزها و اشعار حماسي كه داشت مردم را به حضرت علي عليه السلام دعوت مي كرد و آن ها را به مقامات او تذكّر مي داد.

او در دفاع از امام علي عليه السلام مي گويد:

يا ربّنا سلّم لنا علياً

سلّم لنا المبارك المضيا

المؤمن الموحّد التقيا

لاخَطِل الرأي ولا غويا

بل هادياً موفّقاً مهدياً

واحفظه ربّي واحفظ النبيا

فيه فقد كان له ولياً

ثمّ ارتضاه بعده وصياً(143)

«اي پروردگار ما! علي را براي ما سالم نگاه دار، براي ما سالم نگاه دار كسي را كه مبارك بوده و داراي عزمي قوي است. كسي كه مؤمن، موحّد، و باتقواست و

رأي فاسد ندارد و گمراه نيست، بلكه هدايت كننده، موفق و هدايت شده است. اي پروردگار من! او را حفظ كن و نيز پيامبرصلي الله عليه وآله را در او حفظ نما؛ چرا كه ولي از طرف اوست و پيامبرصلي الله عليه وآله راضي شده كه بعد از خودش جانشينش باشد».

13 - قيس بن سعد

او كه صحابي عظيم و سيد خزرج است، در جنگ صفين در دفاع از امام علي عليه السلام مي گويد:

وعلي إمامنا و إمام

لسوانا أتي به التنزيل

يوم قال النبي من كنت مولاه

فهذا مولاه خطب جليل

إنّ ما قاله النبي علي الأمّة

حتم ما فيه قال وقيل(144)

«و علي امام ما و امام غير ماست، و اين مطلبي است كه قرآن آورده است. روزي كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: هر كه من مولاي اويم پس اين علي مولاي اوست، و اين شأن بزرگي است. همانا چيزي را كه پيامبرصلي الله عليه وآله براي امّت فرموده حتمي است و در آن قال و قيل نيست».

14 - نعمان بن عجلان انصاري

او نيز در جنگ صفين در دفاع از امام علي عليه السلام مي گويد:

كيف التفرق والوصي إمامنا

لا كيف إلّا حيرة وتخاذلاً

لاتغبنُنّ عقولكم، لا خير في

من لم يكن عند البلابل عاقلا

وذرو معاوية الغوي وتابعوا

دينَ الوصي لتحمدوه آجلاً(145)

«چگونه تفرقه در حالي كه وصي [علي عليه السلام امام ماست؟! نه بلكه چگونه اين حيرت و خذلان؟! عقل هاي خود را فريب ندهيد؛ زيرا نيست خير در كسي كه هنگام شدايد عاقل نباشد. معاويه گمراه را رها كنيد و دين وصي را پيروي كنيد تا روز پسين مورد ستايش قرار گيريد».

15 - عمار بن ياسر

وي در حالي كه نود و سه يا چهار سال از عمرش مي گذشت، در جنگ «صفين» همراه با لشكر حضرت علي عليه السلام با سپاه معاويه به نبرد پرداخت. و با شهادت خود، سپاهيان معاويه را به ترديد انداخت.(146) برخي از سپاهيان كه در حمايت از حضرت علي عليه السلام دچار ترديد بودند، پايدارتر شدند.

عمار بن ياسر را چهارمين فرد از شيعيان نخستين و حاميان امام علي عليه السلام دانسته اند.

16 - براء بن عازب

براءبن عازب، از اشراف انصار و از قبيله «خزرج» بود، در پانزده يا هجده غزوه شركت داشت. بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله به امام علي عليه السلام پيوست. در كنار حضرت عليه السلام در جنگ هاي «جمل» و «صفين» شركت داشت و به نبرد با مخالفان حضرت پرداخت و در زمان «مصعب بن زبير» در كوفه وفات يافت.(147)

17 - ابوايوب انصاري

پس از كشته شدن «عثمان»، ابوايوب انصاري، از نخستين كساني بود كه به طرفداري از حضرت علي عليه السلام پرداخت و از طرف امام علي عليه السلام حاكم مدينه شد.

ابوايوب، در جنگ هاي «جمل»، «صفين» و «نهروان» در كنار امام علي عليه السلام بود. سخنان وي در برابر مردم كوفه براي ياري امام، گواه درجه ايمان و اخلاص او به امام علي عليه السلام بوده است... .

وي در سال 52 وفات كرد و در كنار ديوار «قسطنطنيه» مدفون گرديد.

18 - حذيفة بن يمان

او كه از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله و معروف به شناخت منافقان بود پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله از جمله افرادي بود كه در كنار حضرت علي عليه السلام قرار گرفت و تنها او را رهبر شايسته جامعه اسلامي تشخيص داد.

مسعودي مي نويسد: «در سال 36 هجري حذيفه در كوفه بيمار و بستري بود. خبر به او داده شد كه عثمان كشته شده و مردم با حضرت علي عليه السلام بيعت كرده اند. حذيفه گفت: مرا به مسجد ببريد و اعلان نماز جماعت كنيد. پس از آن كه مردم اجتماع كردند او را بر فراز منبر نشاندند. او پس از ستايش خدا و درود بر پيامبرصلي الله عليه وآله چنين گفت: اي مردم! مسلمانان با علي عليه السلام بيعت كرده اند، اينك پرهيزكار باشيد و او را ياري و پشتيباني نماييد؛ زيرا از روز نخست حق با او بود و او بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله تا روز رستاخيز از بهترين مردم است. سپس دست راست خود را بر دست چپ زد و گفت: خدايا شاهد باش كه من با علي عليه السلام بيعت كردم. آن گاه اضافه كرد: سپاس

خداي را كه تا امروز به من عمر داد و استقرار حكومت اسلامي را به دست علي عليه السلام مشاهده نمودم.

در اين هنگام روي به دو فرزندش صفوان و سعد نمود و گفت: مرا به منزل برسانيد و از علي پيروي كنيد. براي او جنگ هاي متعددي پيش خواهدآمد و گروهي از مردم در طي آن كشته خواهندشد. سعي كنيد در ركاب او به شهادت برسيد؛ زيرا او بر حق است و مخالفانش بر باطل.(148)

19 - عثمان بن حنيف

وي از انصار و از قبيله «اوس» بود. «ترمذي» او را از اصحاب بدر دانسته است، برخي ديگر گفته اند: وي به جز جنگ بدر در غزوات ديگر پيامبرصلي الله عليه وآله نيز شركت داشته است.(149)

بعد از كشته شدن خليفه سوم، در خدمت امام علي عليه السلام قرار گرفت و به حكومت «بصره» برگزيده شد.

وقتي «اصحاب جمل» قصد «بصره» كردند؛ ابتدا با «عثمان بن حنيف»، والي بصره عهد كردند كه منتظر رسيدن امام علي عليه السلام باشند، ولي بر خلاف تعهّد خويش بر او تاختند و موهاي صورت او را كندند و محافظان بيت المال را كشته و آن را غارت نمودند.(150) پس از آن «عثمان بن حنيف» در كوفه ساكن شد و در زمان معاويه بدرود حيات گفت.

20 - سهل بن حنيف

«سهل»، از انصار و از قبيله «اوس» بود. در تمام «غزوات» شركت داشت و از اندك افرادي بود كه با پيامبرصلي الله عليه وآله پيمان مرگ بستند.(151)

او در جنگ «وادي القري» يكي از پرچمداران پيامبرصلي الله عليه وآله بود.(152) وي در نبرد «فُلس» - كه پيامبرصلي الله عليه وآله حضرت علي عليه السلام را براي شكستن بتخانه «صلي» اعزام كرده بود - پرچمدار امام علي عليه السلام بود.(153)

«سهل» از ياران با وفاي امام علي عليه السلام بود. و با آن حضرت از مدينه به طرف بصره حركت كرده و در جنگ «جمل» و «صفين» شركت داشت. وي در سال (38ه) هجري وفات يافت.(154)

21 - ابوالطفيل عامر بن واثله

وي در سال وقوع جنگ «احد» به دنيا آمد و از فرزندان مهاجران بود. او هشت سال از زمان پيامبرصلي الله عليه وآله را درك كرد و به ديدار حضرت صلي الله عليه وآله نايل شد. وي از ياران با اخلاص حضرت علي عليه السلام بوده و در تمام جنگϙǘǛ̠امام علي عليه السلام شركت داشت. وي پس از شهادت امام علي عليه السلام در مكه ساكن گرديد و تا زمان وفاتش در مكه باقي ماند و برخي گفته اند در كوفه اقامت داشته است.

«ابوالطفيل» به تفضيل امام علي عليه السلام بر شيخين قائل بود و امام را از آنان برتر مي دانست. وي را فردي «شاعر»، «فاضل»، «عاقل»، «فصيح» و «حاضرجواب» در بين ياران مخلص امام علي عليه السلام دانسته اند.(155)

22 - حبيب بن مظاهر

از جمله كوفيان كه به ياري امام حسين عليه السلام آمد حبيب بن مظاهر اسدي صحابي معروف است. او و مسلم بن عوسجه از جمله كساني بودند كه در كوفه براي امام حسين عليه السلام بيعت گرفتند و بعد از ورود عبيداللَّه بن زياد به كوفه و تنها شدن مسلم بن عقيل قصد خروج از كوفه براي نصرت امام حسين عليه السلام را كردند.

سيره نويسان مي نويسند: حبيب اسب خود را محكم زين نمود و به عبد خود گفت: اسب مرا بگير و به فلان مكان برو و مواظب باش تا كسي از حال تو مطلع نشود، منتظر بمان تا من بيايم. حبيب با همسر و اولاد خود وداع نمود و مخفيانه از شهر خارج شد و چنين وانمود كرد كه مي خواهد از زمين خود سركشي كند. غلام كه ديد حبيب دير كرده اسب را خطاب نمود و گفت: اي اسب! اگر صاحبت نيامد خودت به

تنهايي به نصرت حسين برو. در اين هنگام در حالي كه حبيب صداي غلام را مي شنيد از راه رسيد و شروع به گريه كرد و در حالي كه اشكش جاري بود، گفت: پدر و مادرم به فداي تو اي فرزند رسول خدا! بندگان نيز آرزوي نصرت و ياري تو را دارند تا چه رسد به آزادگان. آن گاه غلام خود را در راه خدا آزاد كرد. غلام به گريه درآمد و عرض كرد: اي آقاي من! به خدا سوگند كه هرگز تو را تنها نمي گذارم تا با تو به نصرت حسين عليه السلام آيم.

23 - عبداللَّه بن عروه غفاري

از جمله كوفيان كه به ياري امام حسين عليه السلام آمدند عبداللَّه بن عروه غفاري و برادرش عبدالرحمن هستند. اين دو برادر در سرزمين كربلا به حضرت ملحق شدند. روز عاشورا خدمت حضرت شرفياب شده و عرض كردند: دشمن از هر طرف شما را احاطه كرده است، ما دوست داريم در خدمت شما بوده و با دشمنانتان بجنگيم تا آن ها را از شما دفع كنيم. حضرت فرمود: مرحبا بر شما، نزديك من آييد. آن دو نيز نزديك حضرت آن قدر به قتال پرداختند تا هر دو به شهادت رسيدند.

عمرو بن قرظه انصاري نيز از صحابه و راويان حديث و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در كوفه همراه او در تمام جنگ ها بود. قبل از ممانعت از امام حسين عليه السلام خود را در كربلا به آن حضرت ملحق نمود. او نيز در روز عاشورا از جمله كساني بود كه با صورت و سينه خود به دفاع از امام برآمد تا تيرها و نيزه ها به حضرت اصابت نكنند. او در حالي كه غرق به

خون بود بر زمين افتاد، عرض كرد: آيا من به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: آري تو جلودار من در بهشتي، به رسول خدا از جانب من سلام برسان و به او بگو كه من نيز پشت سر تو خواهم آمد. آن گاه جان به جان آفرين تسليم كرد.

24 - مسلم بن عوسجه

او كه از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله است. او از جمله كساني است كه از كوفه براي امام حسين عليه السلام نامه نوشت و براي حضرت نيز در كوفه بيعت مي گرفت. او بعد از شهادت مسلم و هاني بن عروه در كوفه مدتي مخفي گشت و سپس با اهل بيتش فرار كرده و به امام حسين عليه السلام پيوست و جان خود را در راه آن حضرت فدا نمود.

طبري نقل مي كند: «لمّا صُرع مسلم بن عوسجة مشي اليه الحسين عليه السلام فاذا به رمق، و مع الحسين عليه السلام حبيب بن مظاهر، فقال له الحسين عليه السلام: رحمك اللَّه يا مسلم بن عوسجة، «فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن ينتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً» ثم دنا منه حبيب فقال: عزّ علي مصرعك يا مسلم، ابشر بالجنة. فقال له مسلم قولاً ضعيفاً: بشّرك اللَّه بخير. فقال له حبيب: لولا اعلم انّي في اثرك لاحق بك من ساعتي هذه لأحببت ان توصي الي بكلّ مااهمّك حتي أحفظك في كلّ ذلك بما انت له اهل من الدين و القرابة. قال له: بل انا اوصيك بهذا رحمك اللَّه و اهوي بيديه الي الحسين عليه السلام - ان تموت دونه - فقال حبيب: افعل و ربّ الكعبة»؛(156) «چون مسلم بن عوسجه بر زمين افتاد حسين عليه السلام به سوي او آمد در حالي كه در

بدن او رمقي بود و حبيب بن مظاهر نيز به همراه حسين عليه السلام بود. حضرت به او فرمود: خداوند تو را رحمت كند اي مسلم بن عوسجه (پس از جمله آنان كساني هستند كه كارشان به اتمام رسيده و برخي ديگر به انتظار نشسته اند و هرگز چيزي را تغيير نداده اند). سپس حبيب نزد او آمد و گفت: بشارت باد تو را به بهشت. مسلم با صداي ضعيف خطاب به او گفت: خداوند تو را به خير بشارت دهد. حبيب گفت: اگر نبود اينكه بعد از اين ساعت به دنبال تو خواهم بود دوست داشتم كه به من هر آنچه مي خواهي وصيت كني تا آن را در هر چه تو از دين و قرابت لايق آن هستي، حفظ نمايم. مسلم بن عوسجه به او گفت: بلكه من تو را به اين مرد وصيت و سفارش مي كنم، خدا تو را رحمت كند - در اين حال دو دستانش را به طرف امام حسين عليه السلام اشاره نمود - كه در مقابل او به شهادت برسي. حبيب گفت: به پروردگار كعبه كه انجام خواهم داد».

25 - ابوفضاله انصاري

صاحبان رجال و تراجم او را از ياران پيامبرصلي الله عليه وآله معرفي كرده اند كه در جنگ بدر در ركاب حضرت شركت داشته است.

ابوفضاله مي گويد: از حضرت علي عليه السلام شنيدم كه فرمود: «پيامبرصلي الله عليه وآله به من خبر داده كه در پايان عمر به خلافت مي رسم و سپس محاسنم با خون سرم خضاب خواهد شد».

پسر وي به نام «فضاله» كه اين خبر را از پدر خود نقل كرده است مي گويد: «پدرم پيوسته همراه حضرت علي عليه السلام بود تا در جنگ صفين كشته شد».(157)

26 - حارث بن زهير ازدي

او يكي از اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله بود كه بعد از رحلت حضرت از ياران اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آمد و در جنگ جمل شركت نمود.(158) او كه در جبهه جمل با كمال شجاعت با سپاه عايشه مي جنگيد، در اثناي جنگ مردي را مشاهده كرد كه افسار شتر عايشه را گرفته و از او محافظت مي كند و هركس به شتر او نزديك مي شود بي درنگ او را به قتل مي رساند.

او از ديدن اين صحنه سخت خشمگين شد و با شمشيري به سوي آن مرد حمله كرد و خطاب به عايشه رجزي خواند؛

يا امنّا اعق ام نعلم

و الأمّ تغذو ولدها و ترحم

اماترين كم شجاع يكلم

و تختلي هامته و المعصم

«اي مادر! ما تو را عاق شده ترين مادر مي دانيم، مادر به كودك خود غذا مي دهد و به او مهر مي ورزد. آيا نمي بيني كه چه مقدار مردان شجاع زخمي مي شوند؟ و چگونه سرها و سپرها در اثر ضربات نقش بر زمين مي گردد».

اين رجز را خواند و حمله كرد و در همان جا به شهادت رسيد.(159)

27 - بلال بن رباح

براي شناسايي كامل روحيات يك فرد و مقدار ثبات و استقامت او در راه عقيده و ايمان، تغيير محيط و دگرگوني اوضاع، يكي از شرايط اساسي است؛ زيرا زندگي يك فرد در شرايط يكنواخت نمي تواند كاملاً روحيات و عمق شخصيت فرد را براي ما ترسيم كند؛ به جهت آن كه چه بسا در آن محيط، قدرت ابراز روحيات و اعمال غرائز نفساني امكان پذير نباشد، ولي اگر شرايط دگرگون شود چه بسا غرائز سركوفته با فراهم شدن شرايط بيدار شده و ايمان به خدا به دست فراموشي سپرده شود.

پس از رحلت

رسول خدا صلي الله عليه وآله، محيط اسلامي دگرگون گرديد، و براي بلال و امثال او فرصتي بود كه با دادن يك امتياز، مقامي را در دستگاه خلافت اسلامي به دست آورد و لذا كافي بود كه در اين راستا چند نوبت براي خليفه اذان بگويد، ولي از آن جا كه او مرد فرصت طلب نبود و بر خلاف عقيده خود گام برنمي داشت حاضر نشد خلافت خلفا را تأييد كند.

فشار دستگاه خلافت در اين جا پايان نپذيرفت. كارگردانان خلافت براي جلب كمك، بلال را تحت فشار قرار دادند كه حتماً بايد براي آنان اذان بگويد. حتي خود خليفه شخصاً با بلال ملاقات داشت و گفت بايد به كار خود ادامه دهي و اذان بگويي.

او در پاسخ گفت: «هرگاه آزاد كردن من براي خدا بوده بايد پاداش خود را از او بگيري و در غير اين صورت من حاضرم به حالت اوليه خودم بازگردم. اي خليفه! بدان من هرگز پس از رسول خداصلي الله عليه وآله براي احدي اذان نخواهم گفت».(160)

از پاسخي كه بلال به ابوبكر داده استفاده مي شود كه ابوبكر موضوع آزاد كردن او را به رخ وي كشيده است.

از تاريخ استفاده مي شود كه فشار براي آرام كردن بلال در همين جا خاتمه پيدا نكرد و اگر خليفه او را رها كرده بود ولي حاشيه نشينان خلافت او را تحت فشار قرار داده كه بايد براي كمك در به رسميت شناختن خلافت ابوبكر اذان بگويي.

فشار به حدّي بود كه روز جمعه وقتي كه خليفه روي منبر قرار گرفته بود، ناگهان بلال صبرش تمام شد و با لحني تند رو به ابوبكر كرد و گفت:

«مرا براي خدا آزاد كرده اي يا براي خودت؟ او گفت: براي خدا. بلال گفت: در اين صورت اجازه بده تا براي جهاد در راه خدا مدينه را ترك كنم».(161)

اين ها همه حاكي از آن است كه بلال هيچ گونه همكاري با دستگاه خلافت را نداشته و نيز هرگز سوداي جهاد در ذهن خود نپرورانده است، ولي اين نقشه را براي رهايي از فشار دستگاه خلافت كشيده است.

28 - شبيب بن عبداللَّه

عسقلاني درباره شبيب بن عبداللَّه صحابي از شهداي كربلا مي گويد: «... كان صحابياً أدرك صحبة رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و شهد مع علي بن ابي طالب عليه السلام مشاهده كلّها و عداده في الكوفيين»؛(162) «... او مردي صحابي بود كه معاشرت با رسول خداصلي الله عليه وآله را درك كرده و در تمام جنگ هاي علي بن ابي طالب عليه السلام شركت نموده و از جمله كوفيان به شمار مي آمد».

ابن شهر آشوب مي نويسد: «و قتل شبيب بن عبداللَّه في الحملة الأولي التي قتل فيها جملة من اصحاب الحسين عليه السلام، و ذلك قبل الظهر في اليوم العاشر»؛(163) «و شبيب بن عبداللَّه در حمله اول كه در آن تعدادي از اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند كشته شد، و آن در روز عاشورا قبل ازظهر بود».

29 - اويس قرني

او يكي از افراد قبيله «بني مراد» از تيره «قرن» بود كه بدون آن كه پيامبرصلي الله عليه وآله را ببيند اسلام آورد ولي هرگز موفق به ديدار پيامبر نشد؛ زيرا مادري داشت كه تمام زندگي و خوشي هايش در وجود او خلاصه مي شد و اويس نيز فوق العاده به مادرش علاقه مند بود، و چون مادر نياز شديدي به پرستاري داشت نتوانست او را رها نموده و به مدينه مهاجرت نمايد.(164)

بعدها كه به مدينه مهاجرت كرد خود را در زمره اصحاب امام علي عليه السلام قرار داد و در عصر حكومت حضرت از سپاهيان او به شمار مي آمد و اين به نوبه خود سندي ديگر بر حقانيت حضرت علي عليه السلام بود.

ابونعيم اصفهاني مي گويد: «در يكي از روزهاي جنگ صفين شخصي از ميان سپاه شام بيرون آمد و در برابر سپاه عراق

با صداي بلند گفت: آيا اويس در ميان شماست؟ گفتند: آري، منظورت چيست؟ گفت: از پيامبرصلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: اويس بهترين و نيكوكارترين تابعين است. مرد شامي اين را گفت و از سپاه شام بيرون آمد و به سپاه عراق يعني لشكريان امام علي عليه السلام پيوست».(165)

30 - انس بن حارث كاهلي

او نيز همانند مسلمانان مخلص ديگر از صحابه پيامبرصلي الله عليه وآله در دوران حيات حضرت در ركاب او بوده و حقايق و معارف اسلامي را از محضرش استفاده مي نمود و با حديثي كه از پيامبرصلي الله عليه وآله شنيده بود مسير زندگي اش عوض شد و سرنوشت او رنگ ابديت به خود گرفت.

انس مي گويد: «از پيامبرصلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود:فرزندم حسين عليه السلام در سرزميني به نام كربلا كشته مي شود، بر كساني كه شاهد جريان باشند واجب است كه او را ياري كنند».

اين حديث را انس از پدرش و او نيز از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل كرده است.(166)

در سال 60 هجري كه حسين بن علي عليهما السلام به دعوت مردم عراق به سوي كوفه رهسپار شد همين كه انس اين خبر را شنيد پيشگويي پيامبرصلي الله عليه وآله را به ياد آورد. او لحظه اي به فكر فرو رفت... و تصميم خود را گرفت. از اين رو با بينش و بصيرت كامل و عزم استوار خود را به اردوي امام حسين عليه السلام رسانيد و به ياران حضرت پيوست.(167)

31 - ابوليلاي انصاري

علماي رجال و تراجم وي را از ياران بزرگ پيامبرصلي الله عليه وآله دانسته اند كه در جنگ بدر و جنگ هاي بعد از آن نيز شركت داشته است.

ابن خلكان مي نويسد: «ابوليلا در جنگ جمل پرچم دار سپاه حضرت علي عليه السلام بود».(168)

ذهبي مي نويسد: «ابوليلا در جنگ صفين در ركاب پيشواي خود علي عليه السلام به شهادت رسيد».(169)

ابن حجر نيز شبيه همين تعبير را درباره او آورده است.(170)

ابن عبدالبرّ مي نويسد: «ابوليلا و فرزندش در تمام جنگ هاي حضرت علي عليه السلام شركت داشتند».(171)

32 - جارية بن قدامه سعدي تميمي

او از ياران پيامبرصلي الله عليه وآله بود و بعد از حضرت هنگامي كه حضرت علي عليه السلام به خلافت رسيد با شركت در جنگ هاي او فداكاري و اخلاص و ايمان خود را متجلي ساخت. او به قدري مورد توجه و اطمينان اميرمؤمنان عليه السلام بود كه حضرت او را جزو افسران خود قرار داد.

او پيش از آغاز جنگ جمل از ميان سپاه بيرون آمد و خود را به عايشه رسانيد و چنين گفت: «اي مادر مؤمنان! به خدا سوگند، اين اقدام تو كه از خانه ات بيرون آمده و بر اين شتر لعنتي سوار شده و خود را هدف تيرها و شمشيرها قرار دادي از كشته شدن عثمان بدتر است.

تو از طرف پروردگار احترام داشتي و پرده نشين بودي، ولي تو خود پرده حرمت را پاره كرده و احترام خود را از بين بردي.

آن كس كه جنگ با تو را جايز مي داند طبعاً كشتن تو را نيز روا مي داند. اينك اگر به ميل خود به جنگ با ما آمده اي به خانه ات برگرد و اگر تو را به اجبار به اين جا كشانده اند از مردي ياري بخواه».(172)

در جنگ صفين

نيز تنها جاريه با سلاح شمشير با دشمنان حضرت علي عليه السلام مبارزه نمي كرد بلكه با شمشير زبان نيز در برابر تبليغات آنان سخت ايستادگي مي نمود.

روزي عبدالرحمن بن خالد بن وليد كه پرچم دار معاويه بود رجزي خواند. جاريه براي آن كه او با اشعار حماسي خود سربازان اميرمؤمنان عليه السلام را تحت تأثير قرار ندهد، بي درنگ رجزي پرشور و جذّاب در دفاع از حضرت علي عليه السلام سرود و خود را به عنوان ياري كننده بهترين پرستش كنندگان خدا يعني حضرت علي عليه السلام معرفي كرد كه مثل پدر بر گردن او حق دارد و ناراحتي ها و پريشاني ها را برطرف مي سازد.(173)

33 - جبلة بن عمرو انصاري ساعدي

او يكي از ياران بزرگ و بافضيلت پيامبرصلي الله عليه وآله بود كه بعد از رحلت حضرت به صف لشكريان امام علي عليه السلام پيوست و در جنگ صفين از لشكريان حضرت به شمار مي آمد.(174)

طبري مي نويسد: «جبلة بن عمرو نخستين كسي بود كه با سخنان تند و خشن به عثمان اعتراض نمود، به اين ترتيب كه روزي جبله در ميان گروهي از افراد قبيله بني سعد نشسته بود و زنجيري در دست داشت. عثمان كه از آن جا عبور مي كرد به آنان سلام نمود. مردم جواب سلام او را دادند. در اين هنگام جبله رو به مردم كرد و گفت: چرا جواب سلام كسي را مي دهيد كه اين همه اعمال خلاف مرتكب مي شود؟ سپس رو به عثمان كرد و گفت: بايد اين نور چشمي ها را از خود دور كني و گرنه اين زنجيرها را برگردنت خواهم انداخت.

عثمان گفت: كدام نورچشمي ها؟ من براي انجام كارها افراد شايسته را انتخاب مي كنم.

جبله پاسخ داد: آيا مروان و معاويه و عبداللَّه

بن عامر و عبداللَّه بن سعد ابي سرح را به دليل شايستگي آنان انتخاب نموده اي؟! اينان كساني هستند كه قرآن و پيامبرصلي الله عليه وآله خون برخي از آنان را مباح دانسته و در اسلام ارزشي ندارند. عثمان كه در برابر سخنان نافذ و اعتراض منطقي جبله پاسخي نداشت آن جا را ترك كرد. از آن روز اعتراض ها شروع شد و مردم نسبت به عثمان جري شدند».(175)

بلاذري مي نويسد: «روزي عثمان بالاي منبر بود كه جبله وارد شد و او را از منبر پايين آورد. جبله نخستين كسي بود كه با سخنان تند و خشن بر عثمان اعتراض نمود و بي پروا با او رفتار مي كرد...».(176)

جبله نه تنها در زمان حيات عثمان با او مبارزه مي كرد، بلكه از آن جا كه او را يك عنصر خطاكار مي دانست، پس از مرگ وي نيز هنگامي كه خواستند جنازه او را در قبرستان بقيع دفن كنند از اين كار جلوگيري نمود و از اين رو جنازه عثمان را به حش كوكب برده و در آنجا دفن كردند.(177)

حش كوكب منطقه اي بود در نزديكي قبرستان بقيع كه ديواري آن را از بقيع جدا مي نمود و يهوديان مردگان خود را در آن جا دفن مي كردند. هنگامي كه معاويه بر سر كار آمد دستور داد تا آن ديوار را خراب كرده تا آن نقطه به بقيع متصل گردد و فرمان داد تا مردم مردگان خود را در اطراف قبر عثمان دفن كنند. به اين ترتيب به تدريج به قبرستان بقيع متصل گرديد.(178)

34 - ابوقتاده حارث بن ربعي انصاري

او كه از اصحاب با وفاي پيامبرصلي الله عليه وآله و از مجاهدان صدر اسلام بود بعد از رحلت پيامبرصلي الله

عليه وآله از روش راستين او پيروي كرد و از مسير حق منحرف نشد. او مي دانست كه محور اصلي حكومت و رهبري اسلامي كجاست و چه كسي شايستگي رهبري جامعه اسلامي را دارد.

او بر اثر همين شناخت صحيح در مسأله رهبري و پيشوايي جهان اسلام و آگاهي از وصيت اكيد پيامبرصلي الله عليه وآله در اين زمينه كه داشت، پس از حضرت پيوسته در كنار حضرت علي عليه السلام بود و در زمان خلافت او نه تنها تبليغات گمراه كننده معاويه نتوانست عقيده او را سست كند و فتنه هاي نهروان و جمل او را از پيروي حضرت باز دارد. بلكه همانند كوهي استوار در تمام جبهه ها يعني جمل و صفين و نهروان در ركاب حضرت بود و جانانه جنگيد.(179)

او نه تنها يك مرد نظامي لايق و وفادار بود بلكه در كشورداري و اداره امور اجتماعي نيز فردي شايسته و قابل اعتماد به حساب مي آمد. به همين دليل، اميرالمومنين عليه السلام مدتي او را به فرمانداري شهر مكه منصوب كرد.(180)

ابوقتاده انصاري از جمله كساني بود كه بر جنايت خالد بن وليد نسبت به مالك بن نويره سخت خروشيد و با خود سوگند ياد كرد كه هرگز در سپاهي كه تحت فرماندهي خالد باشد شركت نكند.(181)

او پس از عمري تلاش و كوشش در راه اعتلاي اسلام در زمان خلافت اميرمؤمنان عليه السلام چشم از جهان فروبست و حضرت علي عليه السلام بر جنازه او نماز گذارد.(182)

35 - حجاج بن عمرو بن غزيه مازني

او از جمله اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله است كه بعد از وفات حضرت به امام علي عليه السلام ملحق شد و در جنگ صفين با جملاتي احساسي و آتشين مردم را براي ياري حضرت

تشويق مي كرد و معاويه را عامل گمراهي و بدبختي مردم معرفي مي نمود.(183)

اميرمؤمنان عليه السلام نامه اي به او داد تا به معاويه برساند. او هنگامي كه به شام رسيد معاويه در مسجد دمشق براي مردم شام سخنراني مي كرد. حجاج وارد مسجد شد و نامه را به او تسليم كرد. معاويه نامه را خواند و سخت ناراحت شد... و به حجاج بن عمرو گفت: برگرد نزد علي و به او بگو: پيك من به دنبال تو خواهد آمد.(184)

هنگام كشته شدن محمّد بن ابوبكر والي اميرمؤمنان عليه السلام در مصر، حجاج بن عمرو در آن ديار بود و او بود كه به كوفه آمد و كشته شدن او را به اميرمؤمنان عليه السلام گزارش داد.(185)

او در جنگ جمل در ميان سپاه حضرت بود و با خواندن اشعار حماسي، سربازان را به جنگ با معاويه تحريك مي كرد.(186)

36 - زاهر مولي عمرو بن حمق

درباره زاهر مولي عمرو بن حمق خزاعي از شهداي كربلا آمده است: «... من اصحاب الشجرة و سكن الكوفة و روي عن النبي صلي الله عليه وآله و شهد الحديبية و خيبر.(187) كان زاهر بطلاً، مجرباً، شجاعاً، مشهوراً، محباً لأهل البيت معروفاً»؛(188) «... از اصحاب شجره (رضوان) بود كه ساكن كوفه شد و از پيامبرصلي الله عليه وآله روايت نقل كرد و شاهد صلح حديبيه و فتح خيبر بود. او مردي جوانمرد، تجربه ديده و شجاع و مشهور و در محبت اهل بيت: معروف بود».

37 - عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاري

درباره عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاري خزرجي از شهيدان كربلا آمده است: «كان عبدالرحمن صحابياً له ترجمة و رواية، و كان من مخلصي اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام.

روي العسقلاني من طريق الاصبغ بن نباتة قال: لما نشد علي بن ابي طالب عليه السلام الناس مع من سمع النبي صلي الله عليه وآله يقول يوم غديرخم ما قال الّا قام و لايقوم الّا من سمع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله فقام بضعة عشر رجلاً فيهم ابوايوب الأنصاري و ابوعمرة بن عمرو بن محصن و ابوزينب و سهل بن حنيف و خزيمة بن ثابت و عبداللَّه بن ثابت و حبشي بن جنادة السلولي و عبيداللَّه بن عازب و النعمان بن عجلان الانصاري، و ثابت بن وديعة الأنصاري و ابوفضالة الأنصاري و عبدالرحمن بن عبد ربّ الأنصاري، فقالوا: نشهد انّا سمعنا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول: (الا انّ اللَّه عزّوجلّ وليي و انا ولي المؤمنين، ألا فمن كنت مولاه فعلي مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، و احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه و اعن من اعانه) »؛(189) «عبدالرحمن از

صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله بود كه داراي ترجمه و روايت است و از مخلصان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد.

عسقلاني از طريق اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت: چون علي بن ابي طالب عليه السلام مردم را قسم داد كه هر كس از پيامبرصلي الله عليه وآله در روز غدير خم شنيد آنچه را كه فرمود، برخيزد و گواهي دهد، و تنها كسي كه شنيده برخيزد، در آن هنگام بيش از ده نفر بلند شده و گواهي دادند كه در ميان آنان ابوايوب انصاري و ابوعمرة بن عمرو بن محصن و ابوزينب و سهل بن حنيف و حزيمة بن ثابت و عبداللَّه بن ثابت و حبشي بن جناده سلولي و عبيداللَّه بن عازب و نعمان بن عجلان انصاري و ثابت بن وديعه انصاري و ابوفضاله انصاري و عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاري بودند. همگي شهادت دادند كه ما از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيديم كه مي فرمود: (آگاه باشيد! همانا خداوند عزّوجلّ سرپرست من و من سرپرست مؤمنانم. آگاه باشيد! هر كس كه من مولاي اويم پس علي مولاي اوست. بارخدايا! دوست بدار آن كس كه ولايت او را پذيرفته و دشمن بدار هر كس را كه ولايت او را نپذيرفته است. و دوست بدار هر كس را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس را كه با او دشمني كرده است، و كمك كن هر كسي را كه او را ياري كرده است) .»

38 - هاني بن عروه

عسقلاني درباره هاني بن عروه از شهيدان كربلا مي گويد: «... و كان من خواص اميرالمؤمنين عليه السلام. و لمّا بايع اهل الكوفة مسلم بن عقيل

بن ابي طالب عليه السلام للحسين بن علي عليه السلام، نزل علي هاني المذكور، فلمّا قدم عبيداللَّه بن زياد الكوفة قتل مسلم بن عقيل و قتل هاني بن عروة»؛(190) «... او از خواص اميرالمؤمنين عليه السلام بود. هنگامي كه اهل كوفه با مسلم بن عقيل بن ابي طالب عليه السلام به جهت حسين بن علي عليه السلام بيعت كردند، او وارد بر خانه هاني بن عروه شد. چون عبيداللَّه وارد كوفه شد مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را به شهادت رساند».

ابن عساكر مي نويسد: «كان هاني صحابياً كأبيه عروة و كان معمّراً، و كان هو و ابوه من وجوه الشيعة و حضر هو و ابوه مع اميرالمؤمنين حروبه الثلاث»؛(191) «هاني همانند پدرش عروه از اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله بود و از افرادي بود كه عمر بسياري كرد. او و پدرش از سرشناسان شيعه به حساب مي آمدند كه هر دو در جنگهاي اميرالمؤمنين عليه السلام شركت داشتند».

پي نوشت ها

1) سيره ابن هشام، ج 4، ص 331؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 442؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 185.

2) طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 54؛ مسند احمد، ج 6، ص 219؛ تاريخ ذهبي، ج 1، ص 37.

3) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 95؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 442؛البداية والنهاية،ج 5،ص 244.

4) تاريخ ابوالفداء، ج 1، ص 164.

5) سوره آل عمران، آيه 144.

6) طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 57؛ كنز العمال، ح 1902.

7) التمهيد، باقلاني، ص 192و193.

8) تاريخ ابن كثير، ج 5، ص 243؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 390.

9) تاريخ ابوالفداء، ج 1، ص 150.

10) تاريخ الخميس، ج 2، ص 185؛ كنزالعمال، ج 4، ص 53، ح 1090.

11) طبقات ابن سعد،

ج 2، ص 53؛ السيرة الحلبيه، ج 3، ص 392.

12) تاريخ ابن كثير، ج 5، ص 244.

13) تاريخ طبري، ج 2، ص 443.

14) كنز العمال، ج 4، ص 53، ح 1092.

15) طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 54؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 392.

16) سيره ابن هشام، ج 4، ص 334و335؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 442؛ تاريخ ابن كثير، ج 5، ص 242؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 19.

17) سيره حلبيه، ج 3، ص 392.

18) شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 129.

19) سيره ابن هشام، ج 4، ص 336؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 186.

20) تاريخ طبري، ج 2، ص 456.

21) البدء و التاريخ، ج 5، ص 65.

22) مسند احمد، ج 4، ص 104و105.

23) تاريخ طبري، ج 2، ص 45، حوادث سال 11؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 222؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 5.

24) سيره ابن هشام، ج 4، ص 335.

25) شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 291.

26) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 103.

27) تاريخ طبري، ج 2، ص 443؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 220.

28) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 122.

29) سيره ابن هشام، ج 4، ص 336.

30) ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، جلد 6، شرح خطبه و من كلام له في معني الانصار.

31) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 133.

32) تاريخ طبري، ج 2، ص 455-459؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 123.

33) العقد الفريد، ج 3، ص 263؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 133.

34) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 124.

35) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 124.

36) شرح ابن

ابي الحديد، ج 2، ص 44.

37) مسند احمد، ج 1، ص 55؛ طبري، ج 2، ص 466؛ ابن اثير، ج 2، ص 221؛ ابن كثير، ج 5، ص 246؛ صفوةالصفوة، ج 1، ص 97؛ شرح نهج، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 123؛ تاريخ سيوطي، ص 45؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص 336؛ تيسيرالوصول، ج 2، ص 41.

38) تاريخ الخميس، ج 1، ص 188؛ العقد الفريد، ج 3، 64؛ تاريخ ابوالفداء، ج 1، ص 156؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 394و397.

39) طبري، ج 2، ص 619؛ مروج الذهب، ج 1، 414؛ العقد الفريد، ج 3، ص 69؛ كنز العمال، ج 3، ص 35؛ منتخب كنز، ج 2، ص 171؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 181؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 130و131؛ كتاب الاموال، اباعبيد، ص 131؛ لسان الميزان، ج 3، ص 189.

40) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105.

41) طبري، ج 3، ص 198و199؛ شرح نهج، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 130-134 و ج 6، ص 285.

42) الرياض النضره، ج 1، ص 167؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 132 و ج 6، ص 293؛ تاريخ خميس، ج 1، ص 188.

43) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105.

44) حاشيه كامل، ابن شحنه، ص 112؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 134.

45) العقد الفريد، ج 3، ص 64؛ تاريخ ابولفداء، ج 1، ص 156.

46) الامامة و السياسة، ج 1، ص 12؛ الرياض النضره، ج 1، ص 167؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 132 و ج 6، ص 2؛ تاريخ خميس، ج 1، ص 178.

47) انساب الاشراف، ج 1، ص

586.

48) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 134.

49) حاشيه تاريخ كامل، ص 112.

50) كنز العمال، ج 3، ص 140.

51) مروج الذهب، ج 2، ص 100؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 481، طبع ايران.

52) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105.

53) طبري، ج 3، ص 198و199؛ رياض النضرة، ص 167؛ تاريخ خميس، ج 1، ص 188؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 58و122و132و134 و ج 6، ص 2؛ كنز العمال، ج 3، ص 128.

54) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 134 و ج 6، ص 286.

55) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105.

56) ملل و نحل، شهرستاني، ج 1، ص 26.

57) مروج الذهب، ج 1، ص 414؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 12-14.

58) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 4.

59) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 50؛ تذكرة الخواص، ابن جوزي، باب ششم.

60) الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 206 و 207؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج 2، ص 580 و 581.

61) الامامة و السياسه، ج 1، ص 29و30؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 13.

62) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 47.

63) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 126.

64) الامامة و السياسه، ج 1، ص 29.

65) ر. ك: تاريخ طبري، ج 3، ص 219و220؛ الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 13؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 24.

66) البيان و التبيين، جاحظ، ج 3، ص 199.

67) الامامة و السياسه، ج 1، ص 25؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 221؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 14.

68) السقيفه و فدك، جوهري،

ص 39.

69) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 53.

70) ر. ك: شرح نهج البلاغه، ابن سعد، ج 1، ص 220و221؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 124-126؛ الامامة و السياسه، ج 1، ص 32و33.

71) السقيفه و فدك، جوهري، ص 40؛ الامامة والسياسة، ج 1، ص 30؛ كنز العمال، ج 5، ص 651؛ الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 210؛ الجمل أو النصرة في حرب البصره، شيخ مفيد، ص 57.

72) كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج 2، ص 585؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 21.

73) سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 578؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 585؛ الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 212.

74) الجمل أو النصرة في حرب البصره، شيخ مفيد، ص 59.

75) الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 212.

76) ر.ك: بحارالانوار، ج 30، ص 488؛ كتاب الرده، واقدي، ص 103-108؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص 20-23؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 32-34.

77) كتاب الرده، ص 167-215.

78) همان، ص 167 ؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص 55.

79) كتاب الرده، ص 171؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص 58.

80) كتاب الرده، ص 175؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص 60.

81) سوره انفال، آيه 75.

82) كتاب الرده، ص 176و177؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص 60و61.

83) كتاب الرده، ص 177؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص 61.

84) شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 150.

85) خزانة الأدب، ج 5، ص 225.

86) السيادة العربية، ص 28.

87) ضحي الاسلام، ج 3، ص 225.

88) يوم الاسلام، ص 41.

89) فجر الاسلام، ص 79.

90) معاوية في الميزان،

عباس محمود عقاد، ج 3، ص 542.

91) الاسلام نظام انساني، مصطفي رافعي، ص 30.

92) تفسير المنار، ج 5، ص 188.

93) مستدرك حاكم، كتاب معرفة الصحابه، ح 4686.

94) همان، ح 4677.

95) تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 323.

96) سنن ترمذي، ح 3711.

97) سنن ابن ماجه، ح 113.

98) المستدرك علي الصحيحين، ح 4543.

99) مسند احمد، مسند عثمان بن عفان، ح 407و501 و مسند النساء، باب حديث عائشة، ح 24298.

100) المصنف، كتاب الفضائل، باب ذكر في فضل عثمان، ح 32028 و كتاب الفتن، باب ما ذكر في عثمان، ح 37646.

101) مسند ابي يعلي، باب مسند عائشة، ح 4803.

102) صحيح ابن حبان، كتاب التاريخ، باب ذكر عهد المصطفي الي عثمان بن عفان، ح 6879.

103)

104) مسند بزار، مسند عثمان بن عفان، ح 402.

105) كنز العمال، كتاب الفضائل، باب فضائل عثمان بن عفان، ح 36274.

106) سير اعلام النبلاء، ترجمه عثمان بن عفان.

107) الكامل في التاريخ، حوادث سال 35، ذكر مقتل عثمان.

108) تاريخ ابن خلدون، باب حصار عثمان و قتله.

109) البداية و النهاية، فصل صفة قتل عثمان.

110) تكملة المجموع، نووي، ج 19، ص 187و189، دارالفكر، بيروت.

111) تاريخ طبري، ج 5، ص 59.

112) الكامل، ج 3، ص 58 ؛ تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 138.

113) مسند احمد، ج 6، ص 176.

114) طبقات ابن سعد ج 2 ص 38.

115) اسدالغابة، ابن اثير، ج 1، ص 53.

116) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 103.

117) همان، ج 2، ص 114.

118) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 127.

119) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 171.

120) انساب الاشراف، ج 2، ص 183.

121) انساب الاشراف، ج 1، ص 591.

122) شرح نهج البلاغه، از ابن ابي الحديد، ج 2، ص 1، و ج 2، ص 39.

123)

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 5.

124) الفصول المهمة، ص 180.

125) حليةالاولياء، ج 1، ص 252.

126) پيشين، ج 1، ص 254.

127) الدرجات الرفيعه، ص 325.

128) همان، ص 403.

129) طبقات ابن سعد، ج 4، ص 95و96 ؛ اسدالغابة، ج 2، ص 82 ؛ الاستيعاب، ج 1، ص 398.

130) الاستيعاب، ج 1، ص 400 ؛ اسدالغابة، ج 2، ص 83 ؛ حياة الصحابة، ج 2، ص 175.

131) اسدالغابة، ج 2، ص 83.

132) تاريخ طبري، ج 4، ص 28، ضمن حوادث سال 13 هجري.

133) اسدالغابة، ج 1، ص 656.

134) المعيار والموازنة، ص 51.

135) همان كتاب، ج 4، ص 378.

136) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 179.

137)

138) شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 143.

139) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 178.

140) اسدالغابة، ج 1، ص 385 ؛ طبقات ابن سعد، ج 6، ص 217 ؛ الاصابة، ج 1، ص 313.

141) اسد الغابة، ج 1، ص 385.

142) وقعه صفين، ص 117 ؛ اسدالغابة، ج 1، ص 385.

143) شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 145.

144) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 149.

145) پيشين.

146) الطبقات الكبري، ج 3، ص 253.

147) الطبقات الكبري، ج 4، ص 368.

148) مروج الذهب، ج 2، ص 383.

149) الاصابة، از ابن حجر، ج 2، ص 45.

150) المغازي، ج 2، ص 295.

151) الطبقات الكبري، ج 3، ص 471؛ و الاستيعاب، ج 2، ص 662.

152) المغازي، ج 2، ص 542.

153) همان كتاب، ج 3، ص 75.

154) الطبقات الكبري، ج 3، 473.

155) الاستيعاب، ترجمه ابوالطفيل.

156) تاريخ طبري، ج 5، ص 437.

157) الاصابة، ج 4، ص 155.

158) الاصابة، ج 1، ص 368.

159) تاريخ طبري، ج 5، ص 211 ؛ الاصابة، ج 1، ص 368.

160) طبقات

ابن سعد، ج 3، ص 236.

161) همان، ص 237.

162) الاصابة، ج 3، ص 305.

163) المناقب، ج 4، ص 85.

164) حلية الاولياء، ج 2، ص 87.

165) حلية الاولياء، ج 2، ص 86.

166) اسد الغابة، ج 1، ص 123.

167) اسد الغابة، ج 1، ص 123.

168) وفيات الاعيان، ترجمه ابوليلاي انصاري.

169) الدرجات الرفيعة، ص 447.

170) الاصابة، ترجمه ابوليلاي انصاري.

171) الاستيعاب، ج 4، ص 168.

172) تاريخ طبري، ج 5، ص 176.

173) وقعه صفين، ص 395و396.

174) الاستيعاب، ج 1، ص 241 ؛ اسد الغابة، ج 1، ص 269 ؛ الاصابة، ج 1، ص 225.

175) تاريخ طبري، ج 5، ص 114.

176) انساب الاشراف، ج 5، ص 47.

177) الاصابة، ج 1، ص 225.

178) الاصابة، ج 1، ص 225.

179) الاستيعاب، ج 4، ص 162 ؛ الاصابة، ج 4، ص 158 ؛ اسد الغابة، ج 5، ص 275.

180) الاصابة، ج 4، ص 158.

181) تاريخ طبري، ج 3، ص 243.

182) الاستيعاب، ج 1، ص 295.

183) اسد الغابة، ج 1، ص 383.

184) الامامة و السياسة، ج 1، ص 83.

185) تاريخ طبري، ج 5، ص 62.

186) همان.

187) الاصابة، ج 2، ص 415.

188) ابصار العين، ص 173.

189) الاصابة، ج 4، ص 276 ؛ ذخيرة الدارين، ص 474و475.

190) الاصابة، ج 6، ص 445.

191) ابصار العين، ص 139، به نقل از او.

ضرورت غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه: رضواني علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور: ضرورت غدير/مولف علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر: قم: مسجد مقدس صاحب الزمان (جمكران)، 1389.

مشخصات ظاهري: 71 ص.

فروست: سلسله مباحث يادمان غدير.

شابك: 70000 ريال: 978-964-973-183-4

وضعيت فهرست نويسي: فاپا (چاپ دوم)

يادداشت: چاپ اول: 1388 (فيپا).

يادداشت: چاپ دوم.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع: علي بن ابي طالب ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات

خلافت

موضوع: علي بن ابي طالب ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضايل

موضوع: غدير خم

شناسه افزوده: مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره: BP223/5 /ر6ض41389

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: 1720935

مقدمه ناشر

غدير محور همبستگي اسلامي و زيربناي تفكّر شيعي است. غدير تبيين كننده جريان اصيل وصايت رسول مكرم اسلام صلي الله عليه وآله مي باشد كه اسلام راستين را تداوم بخشيد و زلال معرفت، ولايت، تسليم و رضا را در جان مؤمنين جاري و حيات ثمربخش را به آنان هديه نمود.

غدير در طول تاريخ مورد بي مهري هايي از طرف دوستان و مورد تهاجم از طرف دشمنان دين قرار گرفت ولي با عنايت و تدبير پيروان واقعي غدير حفظ و فرهنگ شد. هم اكنون كه در نظام مقدّس جمهوري اسلامي همّت مسؤولان و مردم متدين ايران اسلامي بر غديري شدن تمامي اين سرزمين اسلامي است، بر آن شديم مجموعه پيش روي كه توسط استاد ارجمند حاج علي اصغر رضواني تأليف گرديده را به زيور طبع بياراييم.

اميد است مورد قبول حضرت حقّ و توجّه مولايمان حضرت حجّت «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» قرار گيرد.

لازم است از عنايات ويژه توليت محترم حضرت آيت اللَّه وافي و ديگر عزيزان همكار در مجموعه انتشارات برادران ديلمي، امير سعيد سعيدي، آشتي، بخشايش، تلاشان و... در به ثمر رسيدن اين مجموعه فعاليت نموده اند، كمال تشكر و امتنان را داريم و ان شاء اللَّه خوانندگان گرامي ما را از نظرات ارشادي خود محروم نفرمايند.

مدير مسوؤل انتشارات مسجد مقدّس جمكران حسين احمدي

پيشگفتار

ضروري به نظر مي رسد كه نسل حاضر و جهان معاصر بفهمد شيعه در طول چهارده سده چه مي گويد و با اين همه اسناد و مدارك درصدد اثبات چيست؟ و براي چه جهتي آن ها را گردآوري مي كند؟ دعوت شيعه به تدبر و تأمل در واقعه غدير خم در مقياس مسايل انساني كجا جاي دارد؟ مضمون اين نَفَس

متصل از حديث «بدء الدعوة» در سال سوم هجري تا ده ها حديث ديگر، تا خطبه غدير چيست؟ آيا اين همه درگيري بر سر مسأله اي است انقراض يافته، يا بر سرامري زنده تا روزي است كه زندگي هست. شيعه با طرح مسئله غدير و دعوت مردم به تدبر در مفاد آن در حقيقت مردم را به استيفاي حقوق خود دعوت مي كند. مسأله «عصمت» كه شيعه در رهبري شرط مي داند غير از اين چه معني دارد؟ اين كه شيعه مي گويد: رهبري جز نوع خدايي آن پذيرفته نيست و امامت ادامه شؤونات نبوت است جز وحي جز اين چه معنا دارد؟ كسي كه درباره موضوع غدير خم سخن مي گويد يا كتاب مي نويسد در حقيقت مقصود او دفاع از اسلام است نه شخص اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام، و دفاع از اسلام هم به عينه دفاع از انسان و انسانيت در قلمرو وسيع آن مي باشد. لذا بايد اين مسأله را به خوبي روشن نماييم.

علي اصغر رضواني

آثار بحث از غدير

اشاره

برخي مي گويند: بحث از مسائل تاريخي صدر اسلام و صحابه پيامبرصلي الله عليه وآله و سيره و روش آن ها و اختلافاتي كه بين آنان بوده نه تنها بي فايده است بلكه باعث ايجاد كينه و اختلاف و نزاع و مشاجره بين مسلمانان خواهد شد. ولي به نظر مي رسد كه اين چنين نخواهد بود؛ زيرا بحث از سيره و زندگاني افرادي معصوم همچون حضرت علي عليه السلام داراي آثار و بركاتي است كه اينك به برخي از آن ها اشاره مي كنيم.

1 - تفكر كردن

خداوند متعال مي فرمايد: «فاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»؛(1) «اين داستان ها را [براي آن ها] بازگو كن، شايد بينديشند [و بيدار شوند].»

2 - عبرت گرفتن

خداوند متعال مي فرمايد: «لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُّولِي الْأَلْبابِ»؛(2) «در سرگذشت آن ها درس عبرتي براي صاحبان انديشه بود.»

و نيز مي فرمايد: «فاعْتَبِرُوا يأُولِي الْأَبْصَرِ»؛(3) «پس عبرت بگيريد اي صاحبان چشم.»

از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود: «من كثر اعتباره قلّ عثاره»؛(4)(5) «كسي كه زياد عبرت بگيرد لغزشش كم است.»

و نيز نقل شده كه فرمود: «ايّ بنيّ! انّي و ان لم اكن عمّرت عمر من كان قبلي فقد نظرت في اعمالهم و فكّرت في اخبارهم و سرت في آثارهم حتي عدت كأحدهم بل كأنّي بما انتهي اليّ من امورهم قد عمرت مع اولهم الي آخرهم»؛(6)(7) «فرزندم! هر چند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بوده اند نزيسته ام، امّا در كارهايشان نگريسته ام و در سرگذشت هايشان انديشيده ام و در آنچه از آنان به جاي مانده رفته و ديده ام كه گويي همچون يكي از آنان شدم بلكه با آگاهي از كارهايشان به دست آورده ام گويي چنان است كه با اولين تا آخرين آنان زندگي كرده ام.»

و نيز نقل شده كه فرمود: «من اعتبر ابصر، و من ابصر فهم، و من فهم علم»؛(8)(9) «هر كه عبرت گرفت بينا شد و آن كه بينا شد فهميد و آن كه فهميد دانش ورزيد.»

و نيز فرمود: «الاعتبار يقود الي الرشد»؛(10) «عبرت گرفتن، انسان را به سوي رشد مي كشاند.»

3 - تقويت قلوب

يكي ديگر از آثار بررسي سيره بزرگان، تقويت قلوب هنگام شدايد و تنهايي هاست.

خداوند متعال مي فرمايد: «وَكُلاًّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَآءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ...»؛(11) «ما از هر يك از سرگذشت هاي انبيا براي تو بازگو كرديم، تا به وسيله آن، قلبت را آرامش بخشيم.»

4 - الگوگيري از بزرگان

يكي از آثار بحث از سيره بزرگان الگو گرفتن از آنان است. امتياز اديان الهي آن است كه هنگام برنامه دادن و همراه با آن الگوهايي از انسان هاي كامل به جامعه عرضه مي كنند كه يكي از آنان شخص پيامبرصلي الله عليه وآله و بعد از او افرادي مؤمنِ واقعي به پيامبر است. خداوند متعال درباره پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كانَ يَرْجُوااللَّهَ وَالْيَوْمَ الْأَخِرَ»؛(12) «مسلّماً براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي بود، براي آن ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند.»

و درباره حضرت ابراهيم عليه السلام و مؤمنان واقعي به او مي فرمايد: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ...»؛(13) «براي شما سرمشق خوبي در زندگي ابراهيم و كساني كه با او بودند وجود داشت.»

بحث از بزرگان صدر اسلام در حقيقت بحث از الگوهاست و اين كه چه كسي را بايد در زندگي خود الگو قرار دهيم، و اگر صحابه را مورد جرح و تعديل قرار مي دهيم در حقيقت به جهت يافتن الگوهاي معصوم و صحيح و بي اشتباه براي اقتداي به آنان است، و يا در اين حدّ كه كدامين يك از آنان بيشتر مطيع پيامبرصلي الله عليه وآله بوده و به دستورات او گوش فرا مي دادند تا او را الگوي خود قرار دهيم.

خداوند متعال مي فرمايد: «أَفَمَن يَهْدِي

إِلَي الْحَقِ ّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؛(14) «آيا كسي كه هدايت به سوي حق مي كند براي پيروي شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مي شود، چگونه داوري مي كنيد؟!».

5 - نهي از منكر

بحث از بزرگان صحابه و جرح و تعديل آن ها و بررسي وقايع تاريخي صدر اسلام در حقيقت مصداق بارز امر به معروف و نهي از منكر است، به اين معنا كه ما اگر از تاريخ صحابه و همراهان پيامبرصلي الله عليه وآله بحث مي كنيم به جهت اين است كه ثابت كنيم كدامين يك از آن ها خوب بوده اند كه وظيفه همه مردم پيروي از آن هاست و كدامين فرد بد بوده كه بايد همه از او دوري كنيم.

6 - زمينه سازي براي وحدت

ما معتقديم كه اين گونه بحث ها اگر علمي محض و بدون در نظر گرفتن تعصب باشد به طور حتم مي تواند در راستاي وحدت و انسجام سياسي و حقيقي باشد؛ زيرا منشأ همه اختلافات مسائلي است تاريخي كه در صدر اسلام اتفاق افتاده است و لذا بر ماست كه آن ها را ريشه يابي كرده و حق را روشن نماييم تا مسأله وحدت اسلامي را به طور ريشه اي حل كنيم.

7 - ريشه يابي مشكلات و چاره جويي براي آن ها

دكتر عبدالرحمن كيالي يكي از دانشمندان حلب سوريه در تقريظ خود بر كتاب «الغدير» علامه اميني مي نويسد: «... انّ العالم الاسلامي الذي لايزال في حاجة ماسة الي مثل هذه الدراسات، يهمّه و لا شك ان يعلم تطور الحكم قبل الاسلام و بعده و أسباب الأحداث التي رافقت قضية الخلافة و الخلفاء و ما جري في ايّامهم... و لماذا بدأ الاختلافات بعد وفاة الرسول الأعظم و أبعد بنوهاشم عن حقّهم؟ و يهّمه ان يعلم ما هي بواعث الانحطاط و الانحلال في المسلمين حتي اصبحوا علي ما هم عليه؟ و ما هي الطرق المؤديّة الي وحدة كلمتهم و نهضتهم دينياً و سياسياً و اقتصادياً و ادبياً و علمياً؟ ام يجب البحث و العمل و الانصراف الي التحري و الاستقراء بتجرّد و نزاهة؟ حتي يمكن الاستنباط و التحقّق من العلل و استخراج الأسباب...»؛(15) «... جامعه اسلامي هميشه احتياج شديد و مبرمي به اين گونه بحث ها دارد. براي او مهم است كه بداند چگونه حكومت، قبل از اسلام و بعد از آن تحول پيدا كرده است، و عواملي كه در تغيير موضوع خلافت و خلفا و اتفاقات آن زمان تأثير داشته است... چرا بعد از وفات پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله اختلاف

شروع شد و در نتيجه بني هاشم از حق خود محروم شدند؟ و نيز براي جامعه مهم است بداند كه عوامل انحطاط و انحلال در مسمانان چه بوده كه به اين وضع موجود گرفتار شده اند؟ و راه هاي رسيدن به وحدت كلمه آن ها و نهضت ديني، سياسي، اقتصادي، ادبي و علمي آنان چيست؟ يا اين كه واجب است تا كوشش و كار شود و جستجو و كاوش علمي بدون تعصب گردد تا اين كه استنباط و دسترسي به عوامل و انگيزه ها حاصل شود...».

8 - احياي دين با نكوداشت بزرگان

گرچه مردم در جلساتي كه به نام حضرت علي عليه السلام و ساير امامان برپا مي شود به عشق آن حضرات شركت مي كنند، ولي در ضمن با گوش فرا دادن به معارف اسلامي و مسايل ديني اعم از اعتقادات و احكام و اخلاقيات، نسبت به اين گونه امور آگاه شده و معرفت پيدا مي كنند، همان اموري كه هدف اصلي از زحمات و پذيرفتن مصائب آن بزرگواران بوده است.

9 - ارتباط عاطفي امت با اوليا

يكي از راه هاي اساسي و مهم در توجيه مسايل عقيدتي و سياسي و اجتماعي مردم، راه تحريك عاطفه در وجود مردم است، گرچه نبايد از محكم كردن اين مسائل با مباني عقلي غافل باشم.

تذكر دادن مردم به وقايع صدر اسلام و مظلوميت اهل بيت عليهم السلام خصوصاً حضرت علي عليه السلام مي توان تأثير به سزايي در تزريق دين و تعاليم اخلاقي به عموم جامعه باشد.

10 - دفاع از مظلوم

يكي از وظايف عموم مسلمين خصوصاً اصحاب قلم و بيان، دفاع از مظلوم است و اين وصيتي است كه امام علي عليه السلام بعد از ضربت خوردن بر فرقش به دو فرزندش نموده است، آنجا كه مي فرمايد: «كونا للظالم خصماً و للمظلوم ناصراً»؛(16) «دشمن ظالم و پشت و پناه مظلوم باشيد.»

از آنجا كه در طول تاريخ اسلام كسي همچون اميرالمؤمنين علي عليه السلام سراغ نداريم كه تا اين حد به او ظلم شده باشد لذا جا دارد كه انواع اين ظلم ها را بررسي كرده و در هر مورد به آن ها پاسخ دهيم، و اين كار مي تواند در رسيدن مردم به حقّ و حقيقت تأثيرگذار باشد.

گروهي از اهل سنت معتقدند كه پيامبرصلي الله عليه وآله براي بعد از خود كسي را به عنوان خليفه معين نكرده و امر خلافت را به مردم واگذار نموده است. گروهي ديگر مي گويند: پيامبر، ابوبكر را به عنوان جانشين خود معين كرده است، ولي شيعه اماميه معتقد است كه پيامبرصلي الله عليه وآله خليفه و جانشين بعد از خود را معرفي كرده است. ما در اين بحث اين موضوع را بررسي كرده و ضرورت تعيين جانشين بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله را به اثبات خواهيم رساند:

پيامبر و آگاهي از آينده امّت

پيامبر و آگاهي از آينده امّت

اولين سؤالي كه مي توان آن را مطرح كرد اين است كه آيا پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله از اختلاف و حوادثي كه بعد از وفاتش در مورد خلافت پديد آمد اطلاع داشته است يا خير؟

قرآن و آگاهي از آينده

در مورد علم غيب، حتّي در موضوعات خارجي بايد بگوييم: اگر چه خداوند در آيات فراواني علم غيب را مخصوص به خود مي داند: « وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ»؛(17) «و كليد خزائن غيب نزد خداست، كسي جز خدا بر آنها آگاه نيست.» و نيز مي فرمايد: « وَ للَّهِ ِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ»؛(18) «و علم غيب آسمان ها و زمين مختص خدا است.» و مي فرمايد: « قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ»؛(19) «بگو [اي پيامبر] هيچ كس از آنان كه در آسمان ها و زمين هستند به جز خدا از غيب آگاهي ندارند.»

ولي يك آيه هست كه مخصّص تمام آياتِ حصر غيب است، آن جا كه مي فرمايد: « عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ»؛(20) «او آگاه از غيب است، پس احدي را بر غيبش مطّلع نمي سازد، مگر رسولان برگزيده خود را.»

با جمع بين اين آيه و آيات پيشين به اين نتيجه مي رسيم كه علم غيب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولي به هر كسي كه خداوند اراده كرده باشد، عنايت مي كند و از آنجا كه بعد از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله در مسأله خلافت و جانشيني حضرت اختلاف شد، از قرآن به خوبي استفاده مي شود كه پيامبرصلي الله عليه وآله از غيب و آينده آگاهي داشته است و لذا از فتنه اي كه بعد از وفاتش در

مورد خلافت و جانشيني پديد آمد مطلع بوده است.

روايات و آگاهي از آينده

با مراجعه به روايات نيز به طور صريح پي مي بريم كه پيامبرصلي الله عليه وآله كاملاً نسبت به فتنه و نزاعي كه در مسئله خلافت و جانشيني او پديد آمد، آگاهي داشته است. اينك به برخي از روايات اشاره مي كنيم:

1 - پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: «لتفترقنّ أمّتي علي ثلاث و سبعين فرقة، واحدة في الجنة و ثنتان و سبعون في النار»؛(21) «امّت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مي شوند، يك فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه از آنان در آتش اند.»

اين حديث را عده زيادي از صحابه مانند: علي بن ابي طالب عليه السلام، انس بن مالك، سعد بن ابي وقاص، صُدي بن عجلان، عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عمرو ابن عاص، عمرو بن عوف مزني، عوف بن مالك اشجعي، عويمر بن مالك و معاوية بن ابي سفيان نقل كرده اند.

عده اي از علماي اهل سنت نيز آن را صحيح دانسته يا به تواتر آن تصريح كرده اند؛ همانند: مناوي در فيض القدير،(22) حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين،(23) ذهبي در تلخيص المستدرك، شاطبي در الاعتصام،(24) سفاريني در لوامع الانوار البهية(25) و ناصر الدين الباني در سلسلة الاحاديث الصحيحة.(26)

البته عدد هفتاد و سه فرقه را مي توان يا حقيقي گرفت و يا مجازي تا بر مبالغه دلالت بكند.

مي دانيم كه عمده اختلافات و دسته بندي ها در مورد مسئله امامت و رهبري در جامعه اسلامي است.

2 - عقبة بن عامر از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «انّي فرطكم و انا شهيد عليكم انّي و اللَّه لأنظر إلي حوضي الآن و انّي قد أعطيت

خزائن مفاتيح الأرض و انّي واللَّه ما أخاف بعدي أن تشركوا و لكن اخاف أن تنافسوا فيها»؛(27) «همانا من پيشتاز شما در روز قيامت و بر شما شاهدم، به خدا سوگند كه من الآن نظر مي كنم به حوضم، به من كليد خزينه هاي زمين داده شده است. نمي ترسم از اين كه بعد از من مشرك شويد، ولي از نزاع و اختلاف در مسأله خلافت بيمناكم.»

3 - ابن عباس از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل مي كند كه فرمود: «و انّ اناساً من اصحابي يؤخذ بهم ذات الشمال فأقول اصحابي اصحابي؟ فيقال: انّهم لم يزالوا مرتدين علي اعقابهم منذ فارقتهم»؛(28) «روز قيامت گروهي از اصحابم را به جهنّم مي برند، عرض مي كنم خدايا اينان اصحاب من هستند؟ پس گفته مي شود: اينان كساني هستند كه از زماني كه از ميانشان رحلت نمودي به جاهليّت برگشتند.»

به اين مضمون روايات زيادي در اصحّ كتب اهل سنت از برخي از صحابه از قبيل: انس بن مالك، ابوهريره، ابوبكره، ابوسعيد خدري، اسماء بنت ابوبكر، عايشه و امّ سلمه نقل شده است.

شيخ محمود ابوريه از مقبلي در كتاب العلم الشامخ نقل مي كند كه اين احاديث متواتر معنوي است.

البته اين احاديث را نمي توان بر اصحاب ردّه (از مسلمين) كه بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله به شرك و بت پرستي بازگشتند حمل كرد، زيرا پيامبر در روايتي كه عقبة بن عامر از آن حضرت نقل مي كند مي فرمايد: «به خدا سوگند كه من بر شما از اين كه بعد از من مشرك شويد نمي ترسم، بلكه از آن مي ترسم كه بعد از من مشاجره و نزاع نماييد».

لذا پيامبرصلي الله عليه وآله در ذيل برخي از احاديث مي فرمايد: «سحقاً

سحقاً لمن غيّر بعدي»؛(29) «نابود باد، نابود باد كسي بعد از من تغيير ايجاد كند.» و مي دانيم كه تبديل و تحريف در دين غير از شرك است.

هم چنين نمي توانيم اين دسته را همان كساني بدانيم كه بر عثمان هجوم آورده و او را به قتل رساندند. چنانكه عده اي مي گويند، زيرا:

اولاً: در برخي از روايات آمده: بعد از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله آنان به جاهليت برگشتند كه ظهور در اتصال دارد.

ثانياً: اهل سنت قائل به عدالت كل صحابه اند و شكي نيست كه در ميان آنان جماعتي از صحابه نيز وجود داشته است.

4 - ابو علقمه مي گويد: «قلت لإبن عبادة: و قد مال الناس الي بيعة ابي بكر: الا تدخل ما دخل فيه المسلمون؟ قال: اليك منّي فواللَّه لقد سمعت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول: «اذا أنا متّ تضلّ الأهواء و يرجع الناس علي أعقابهم، فالحقّ يومئذ مع عليّ و كتاب اللَّه بيده و لاتبايع احداً غيره»؛(30) «به سعد بن عباده - هنگام تمايل مردم به بيعت با ابوبكر - گفتم: آيا همانند بقيه با ابوبكر بيعت نمي كني؟ گفت: نزديك بيا، به خدا سوگند! از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيدم كه مي فرمود: وقتي كه از دنيا مي روم، هواي نفس [بر مردم ]غلبه كرده و آن ها را به جاهليت بر مي گرداند، حقّ در آن روز با عليّ است و كتاب خدا به دست اوست، با كسي غير از او بيعت مكن.»

5 - خوارزمي حنفي در مناقب، از ابو ليلي نقل مي كند كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «سيكون من بعدي فتنة، فإذا كان ذلك، فالزموا علي بن أبي طالب، فانّه الفاروق بين الحق والباطل»؛(31)

«زود است كه بعد از من فتنه اي ايجاد شود در آن هنگام به ابي طالب پناه بريد، زيرا او فرق گذارنده بين حقّ و باطل است».

6 - ابن عساكر به سند صحيح از ابن عباس نقل مي كند: «خرجت أنا و النبيّ صلي الله عليه وآله و عليّ في حيطان المدينة، فمررنا بحديقة، فقال عليّ عليه السلام: ما احسن هذه الحديقة يا رسول اللَّه! فقال صلي الله عليه وآله: حديقتك في الجنّة أحسن منها. ثمّ أومأ بيده الي رأسه و لحيته، ثمّ بكي حتي علا بكاه. قيل: ما يبكيك؟ قال: ضغائن في صدور قوم لايبدونها لك حتّي يفقدونني»؛(32) «من با پيامبر و علي عليهما السلام در كوچه هاي مدينه عبور مي كرديم، گذرمان به باغي افتاد، علي عليه السلام عرض كرد: اي رسول خدا! اين باغ چقدر زيباست؟ پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است. آن گاه به دست خود بر سر و محاسن علي عليه السلام اشاره كرده و سپس با صداي بلند گريست. علي عليه السلام عرض كرد: چه چيز شما را به گريه درآورد؟ فرمود: اين قوم در سينه هايشان كينه هايي دارند كه آن را اظهار نمي كنند، مگر بعد از وفاتم.»

7 - ابو مويهبه، خادم رسول خدا مي گويد: «أيقظني رسول اللَّه صلي الله عليه وآله ليلة و قال: انّي قد أمرت أن أستغفر لأهل البقيع (فانطلق معي). فانطلقت معه فسلّم عليهم ثمّ قال: ليهنئكم ما أصبحتم فيه، قد أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم. ثمّ قال: قد أوتيت مفاتيح خزائن الأرض و الخلد بها ثمّ الجنّة و خيّرت بين ذلك و بين لقاء ربّي، فاخترت لقاء ربّي. ثم استغفر لأهل البقيع، ثم انصرف فبدئ بمرضه الذي قبض فيه...»؛(33)

«پيامبرصلي الله عليه وآله شبي مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: من امر شده ام تا بر اهل بقيع استغفار نمايم، همراه من بيا. با حضرت حركت كردم تا به بقيع رسيديم. پيامبرصلي الله عليه وآله بر اهل بقيع سلام نمود و سپس فرمود: جايگاه خوشي داشته باشيد، هر آينه فتنه ها مانند شب تاريك بر شما روي آورده است. آن گاه بر اهل بقيع استغفار نمود و برگشت و در بستر بيماري افتاد و با همان مرض از دنيا رحلت نمود.»

شهيد صدررحمه الله در توضيح آن فتنه مي گويد: «اين فتنه همان فتنه اي است كه فاطمه زهراعليها السلام از آن خبر داده، آن جا كه فرمود: «زعمتم خوف الفتنة، الا في الفتنة سقطوا»؛(34) «از فتنه ترسيدند، ولي خود در فتنه گرفتار شدند.» آري اين همان فتنه است، بلكه بدون شك اصل و اساس همه فتنه هاست. اي پاره تن پيامبر! چه چيز قلب تو را به درد آورده است كه پرده از حقيقتي تلخ بر مي داري و براي امّت پدرت از آينده اي بس تاريك خبر مي دهي؟

آري بازي هاي سياسي در آن روز فتنه اي بود كه در حقيقت اصل و ريشه همه فتنه ها شد، همان گونه كه از كلام عمر بن خطاب ظاهر مي شود كه گفت: بيعت ابوبكر امري بدون فكر و تأمل بود كه خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد».(35)

سه راه پيش روي پيامبرصلي الله عليه وآله

توضيح

گفته شد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله از آينده امّت خود و آن فتنه اي كه درباره خلافت اتفاق افتاد، آگاهي داشت، حال سؤال اين است كه پيامبرصلي الله عليه وآله براي مقابله با آن فتنه چه تدابيري انديشيده بود؟ آيا احساس مسئوليّت كرده و راه

حلّي براي پيش گيري از آن ارائه داده است يا خير؟

در جواب مي گوييم: سه احتمال در اين جا متصوّر است:

الف - روش سلبي

يعني پيامبرصلي الله عليه وآله وظيفه اي را احساس نمي كرده است.

ب - روش ايجابي با واگذاري به شورا

به اين صورت كه براي رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورا دعوت نموده تا طبق نظر شورا عمل كنند.

ج - روش ايجابي با تعيين

يعني پيامبرصلي الله عليه وآله براي رفع فتنه و اختلاف مردم، كسي را به جانشيني خود معرفي كرده است.

ترويج كنندگان راه اول

نخستين كسي كه اين شايعه را پراكنده كرد كه پيامبرصلي الله عليه وآله به كسي وصيت نكرده، عايشه بود. او مي گويد: «پيامبرصلي الله عليه وآله در حالي كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و به كسي وصيّت ننمود».(36)

ابوبكر نيز هنگام وفاتش مي گفت: «دوست داشتم كه از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال مي كردم كه امر خلافت در شأن كيست تا كسي در آن نزاع نكند».(37)

در جايي ديگر نيز مي گويد: «پيامبرصلي الله عليه وآله مردم را به حال خود گذاشت تا براي خود آن چه مصلحت شان در آن است انتخاب كنند».(38)

عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گله اي بدون چوپان رها نكند، گفت: «اگر جانشين براي خود معين نكنم، به رسول خداصلي الله عليه وآله اقتدا كرده ام و اگر خليفه معيّن كنم به ابوبكر اقتدا نموده ام».(39)

اشكالات راه اول

اين احتمال كه پيامبرصلي الله عليه وآله هيچ گونه احساس وظيفه اي نسبت به جانشيني بعد از خود نمي كرده اشكالاتي دارد كه در ذيل به آن اشاره مي كنيم:

1 - نتيجه اين احتمال، اهمال يكي از ضروريات اسلام و مسلمين است. ما معتقديم كه اسلام دين جامعي است كه در تمام ابعاد زندگي انسان دستورات كاملي دارد كه مي تواند سعادت آفرين باشد، حال چگونه ممكن است پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نسبت به اين وظيفه مهمّ (جانشيني) بي توجه باشد!

2 - اين احتمال، خلاف سيره رسول خداصلي الله عليه وآله است. كساني كه توجهي به تاريخ پيامبر دارند مي دانند كه چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براي گسترش اسلام و عزت مسلمين كوشش نموده است.

او كسي بود كه حتّي در مرض موتش لشكري را براي حفظ حدود و مرزهاي اسلامي تجهيز كرده و خود تا بيرون شهر آنان را در حالي كه بيمار بود، بدرقه نمود.

او كسي بود كه براي حفظ مسلمين از اختلاف و ضلالت، دستور داد: كاغذ و قلمي آماده كنند تا وصيتي كند كه مردم با عمل كردن به آن گمراه نشوند.

او كسي بود كه هر گاه به خاطر جنگ از مدينه بيرون مي رفت كسي را به جاي خود نصب مي كرد تا امور مردم را ساماندهي كند؛ مثلاً:

در سال دوّم هجرت در «غزوه بواط»، سعد بن معاذ را، و در غزوه «ذي العشيره»، ابوسلمه مخزومي، و در غزوه «بدر كبرا»، ابن ام مكتوم و در غزوه «بني قينقاع» و غزوه «سويق»، ابولبابه انصاري را جانشين خود كرد.

در سال سوّم هجري نيز در غزوه «قرقرة الكُدْر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد»، ابن ام مكتوم و در غزوه «ذي امر» در نجد، عثمان بن عفان را به جاي خود قرار داد.

در سال چهارم، در غزوه «بني النضير»، ابن ام مكتوم و در غزوه «بدر سوّم»، عبداللَّه بن رواحه را جانشين خود قرار داد.

در سال پنجم هجري در غزوه «ذات الرقاع»، عثمان بن عفان، و در غزوه «دومة الجندل» و «خندق»، ابن امّ مكتوم و در غزوه «بني المصطلق»، زيد بن حارثه را به جاي خود قرار داد.

در سال ششم، ابن ام مكتوم را در غزوه «بني لحيان» و «ذي قَرَد» و «حديبيه» جانشين خود كرد.

در سال هفتم، سباع بن عُرْفُطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة القضاء» و در سال هشتم، علي بن ابي طالب عليه السلام

را در غزوه «تبوك» جانشين خود در مدينه قرار داد.(40)

حال با اين چنين وضعي كه پيامبرصلي الله عليه وآله حاضر نبود تا براي چند روزي كه از مدينه خارج مي شود، آن جا را از جانشين خالي گذارد، آيا ممكن است كسي تصور كند كه در سفري كه در آن بازگشت نيست كسي را جانشين خود نكند، تا به امور مردم بپردازد؟

ابن ابي الحديد هنگام گفتگوي خود با نقيب علوي درباره مسأله خلافت و جريان سقيفه و شوري مي گويد: «انّ نفسي لاتسامحني ان انسب الي الصحابه عصيان رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و دفع النص. فقال: و انا فلاتسامحني ايضاً نفسي ان انسب الرسول صلي الله عليه وآله الي اهمال امر الامامة و ان يترك الناس فوضي سديً مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حي ليس بالبعيد عنها، فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراك ما يحدث..»؛(41) «دلم راضي نميشود كه بگويم اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ «غدير» را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضي نمي شود كه بگويم پيامبرصلي الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را رها كرده و مسلمانان را در امر امامت و جانشيني خود بي سرپرست گذاشت، با اين كه او هرگاه از مدينه بيرون مي رفت براي خود در آنجا اميري معين مي كرد، و اين در حالي بود كه هنوز زنده بود و از مدينه چندان دور نميشد. پس چگونه ممكن است كه براي پس از مرگش كسي را امير مسلمانان قرار ندهد. پس از مرگ كه

ديگر نمي تواند هيچ حادثه اي را تدارك كند...».

3 - اين احتمال، خلاف دستورات پيامبرصلي الله عليه وآله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: «من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم»؛(42) «هر كسي صبح كند در حالي كه به فكر امور مسلمين نباشد، مسلمان نيست.»

آيا با اين وضع مي توان گفت كه پيامبرصلي الله عليه وآله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟

4 - اين احتمال، خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يك از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براي خود جانشين معين نموده اند.

طبري مي گويد: «ابوبكر هنگام احتضار، عثمان را در اتاقي خلوت به حضور پذيرفت. به او گفت: بنويس: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اين عهدي است از ابوبكر بن ابي قحافه به مسلمين، اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براي آن كه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد. ابوبكر بعد از به هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اي مردم! اين نامه ابوبكر خليفه رسول خداست كه در آن از هيچ نصيحتي براي شما فروگذار نكرده است».(43)

در اين قصه به دو نكته پي مي بريم: يكي اين كه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امّت اسلامي بوده و ابوبكر براي خود جانشين معيّن نمودند كه عمر نيز آن را تأييد كرده است.

دوم اين كه چگونه حبّ جاه و مقام؛ عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبرصلي

الله عليه وآله مقابله كرده و به پيامبرصلي الله عليه وآله نسبت هذيان دهد، ولي وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد؟!

عمر نيز همين كه احساس كرد مرگش حتمي است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براي دفن در حجره پيامبرصلي الله عليه وآله اجازه بگيرد، عايشه با قبول درخواست، براي عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبرصلي الله عليه وآله را مانند گله اي بدون چوپان رها كرده و براي آنان جانشين معين نكني.(44)

از اين داستان نيز استفاده مي شود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامي بوده و براي امت جانشين معين كرده اند.

معاويه نيز براي گرفتن بيعت براي فرزندش يزيد، به مدينه آمد و با ملاقاتي كه با جمعي از صحابه؛ از جمله عبداللَّه بن عمر داشت، گفت: من از اين كه امّت محمّد را مانند گله اي بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم، لذا در فكر جانشيني فرزند خود يزيد هستم.(45)

حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امّت باشند، ولي پيامبرصلي الله عليه وآله بي خيال باشد؟

5 - اين احتمال، خلاف سيره انبياست، زيرا با بررسي هاي اوليه پي مي بريم كه تمام انبياي الهي براي بعد از خود جانشين معين كرده اند و به طور قطع پيامبر اسلام نيز از اين خصوصيّت مستثنا نيست.

به همين دليل حضرت موسي عليه السلام از خداوند متعال مي خواهد كه وزيري را براي او معين كند، آن جا كه مي فرمايد: « وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي * هارُونَ أَخي»؛(46) «و وزيري از خاندانم براي من قرار ده. برادرم هارون را.»

ابن عباس نقل مي كند: يهودي اي به نام

«نعثل» خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اي محمّد! از تو درباره اموري سؤال مي كنم كه در خاطرم وارد شده، اگر جواب دهي به تو ايمان مي آورم. اي محمّد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبري نيست، مگر آن كه جانشيني داشته است. و جانشين نبي ما (موسي بن عمران)، يوشع بن نون است. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «انّ وصيّي علي بن ابي طالب و بعده سبطاي الحسن و الحسين تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين...»؛ «همانا وصيّ من علي بن ابي طالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسين، بعد از آن دو، نُه امام از صُلب حسين است.»(47)

يعقوبي مي گويد: آدم عليه السلام هنگام وفات به شيث وصيّت نمود و او را به تقوي و حُسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيلِ لعين برحذر داشت.(48)

شيث نيز به فرزندش «انوش» وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «قينان» و او به فرزندش «مهلائيل» و او به فرزندش «يَرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود.(49) ادريس نيز به فرزندش «متوشلخ»، و او به فرزندش «لمك» و او به فرزندش «نوح»، و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.(50)

هنگامي كه ابراهيم عليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش «اسماعيل» وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسك مردم را برپا دارد.(51) اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «يعقوب»، وهمين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.

داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياي خدايت عمل كن

و مواثيق و عهدها و وصاياي او را كه در تورات است، حفظ نما.

عيسي عليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده و شمعون نيز هنگام وفات، خداوند به او وحي نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبيا را نزد يحيي به امانت بگذارد.

و يحيي را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسي قرار دهد. اين چنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله رسيد.(52)

اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل بيت محدود نبوده است خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل سنت معتقدند كه انبيا از خود مالي به ارث نمي گذاشته اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبري جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.

حال آيا ممكن است كه پيامبرصلي الله عليه وآله از اين قانون عقلايي مستثنا باشد؟

سلمان فارسي از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال كرد: «يا رسول اللَّه إنّ لكلّ نبيّ وصيّاً فمن وصيّك؟ فسكت عنّي فلمّا كان بعد رأني فقال يا سلمان! فأسرعت إليه قلت لبيك. قال تعلم من وصيّ موسي؟ قال نعم يوشع بن نون. قال لم؟ قلت لأنّه كان أعلمهم يومئذ. قال فإنّ وصيّي و موضع سرّي و خير من أترك بعدي و ينجز عدتي و يقضي ديني علي بن أبي طالب»؛(53) «اي رسول خدا! براي هر پيامبري وصيّي است، وصيّ تو كيست؟ پيامبر بعد از لحظاتي فرمود: اي سلمان. من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيك. حضرت فرمود: آيا مي داني وصيّ موسي كيست؟ سلمان گفت: آري، يوشع بن نون. حضرت فرمود: براي چه او وصي شد؟ عرض كردم: زيرا او

اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «همانا وصي و موضع سرّ من و بهترين كسي كه براي بعد از خود مي گذارم، كسي كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد، علي بن ابي طالب است.»

بريده نيز از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل مي كند كه فرمود: «لكلّ نبيّ وصيّ و وارث، و انّ عليّاً وصيّي و وارثي»؛(54) «براي هر پيامبري وصي و وارث است، و همانا عليّ وصي و وارث من است.»

6 - پيامبرصلي الله عليه وآله وظيفه اش تنها گرفتن وحي و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظائف ديگري نيز داشته است از قبيل:

الف - تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموز و اسرار آن.

ب - تبيين احكام و موضوعاتي كه در زمان حضرت اتفاق مي افتاد.

ج - پاسخ به سؤالات و شبهاتِ دشوار كه دشمنان اسلام به خاطر غرض ورزي هايي كه داشتند، به جامعه تزريق مي كردند.

د - حفظ دين از تحريف.

بعد از پيامبر نيز اين احتياجات، شديداً احساس مي شد، و ضرورت وجود جانشين براي پيامبر كه قابليت پاسخ گويي به آن را داشته باشد احساس مي گشت.

از طرفي ديگر نيز مي دانيم كه كسي از عهده آن ها غير از علي بن ابوطالب عليه السلام بر نمي آمد.

7 - هم چنان مشاهده مي كنيم كه هنگام وفات پيامبر، امّت اسلامي از راه هاي مختلف، مورد تهاجم و خطر بوده است؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده، و در داخل نيز با منافقين درگير بود. يهود بني قريظه و بني نضير هم با مسلمين چندان انسي نداشتند و

خيال شكست و نابودي آن را در سر مي پروراندند.

حال در اين وضعيت وظيفه پيامبرصلي الله عليه وآله درباره جانشيني خود چيست؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد، يا اين كه وظيفه دارد يك نفر را به عنوان جانشين براي رفع اختلافات مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبري مردم از تضعيف اسلام جلوگيري نمايد؟

قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبرصلي الله عليه وآله در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشيني را تعيين كرده است، ولي متأسفانه عده اي از اصحاب، اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهي كشاندند. لذا آشوبي در جامعه به وجود آوردند كه - به قول عمر بن خطاب - خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد.

اشكالات راه دوّم

راه دومي كه مقابل پيامبرصلي الله عليه وآله قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورا واگذار نموده تا با توافق خليفه اي را انتخاب نمايند. اشكالات اين راه نيز عبارت اند از:

1 - اگر پيامبرصلي الله عليه وآله اين راه را براي خلافت برگزيده بود، مي بايست، مردم را در اين باره توجيه نموده و براي فرد انتخاب شده و افراد انتخاب كننده شرايطي بيان مي كرد، در حالي كه مي بينيم چنين اتفاقي نيفتاده است. بنابراين اگر بنا بود كه امر خلافت، شورايي باشد بايد آن را مكرر و با بياني صريح و بليغ بيان مي داشت.

2 - نه تنها پيامبرصلي الله عليه وآله نظام شورايي را بيان نكرد، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگي چنين نظامي را نداشتند، زيرا اينان همان كساني بودند كه در قضيه بناي «حجرالاسود» با يك ديگر در نصب آن

نزاع كرده و هر قبيله اي مي خواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد كه نزديك بود، اين نزاع به جنگي تبديل شود. تنها پيامبرصلي الله عليه وآله با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجر الاسود در ميان پارچه اي از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجرالاسود سهيم باشد.

در غزوه «بني المصطلق» يك نفر از انصار و يكي از مهاجرين در مسئله اي نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به ياري خواست، نزديك بود جنگ داخلي در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلّط گردد كه باز هم پيامبرصلي الله عليه وآله آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاي جاهلي برحذر داشت.

همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله اين چنين اختلاف كرده و تعدادي از انصار و مهاجرين در سقيفه با ادعاهاي واهي و بي اساس خود، حقّ خلافت را از آنِ خويش دانستند. در آخر هم با لگدكوب كردن صحابي (سعد بن عباده) مهاجرين حكومت و خلافت را براي خود تمام نمودند.

3 - گفته شد كه پيامبرصلي الله عليه وآله وظايف ديگري غير از تلقي و تبليغ وحي داشته است. مسلمين بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله به كسي احتياج داشتند تا خلأاي را كه با رحلت پيامبر حاصل شده بود جبران كند و آن هم كسي غير از علي عليه السلام و اهل بيتش نبود.

لذا از علي عليه السلام سؤال شد: چرا تو از همه بيشتر از پيامبرصلي الله عليه وآله روايت نقل مي كني؟ فرمود: «لأني كنت اذا سألته انبأني و اذا

سكتّ ابتدأني»؛(55) «زيرا من هر گاه از پيامبرصلي الله عليه وآله سؤال مي كردم مرا خبر مي داد و هر گاه سكوت مي كردم او شروع به حديث گفتن مي كرد.»

پيامبر بارها فرمود: «انا دارالحكمة و عليّ بابها»؛(56) «من شهر حكمت و علي دروازه آن است.»

هم چنين فرمود: «انا مدينة العلم و عليّ بابها، فمن اراد العلم فليأت الباب»؛(57) «من شهر علم و علي دروازه آن شهر است، هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود.»

نتيجه اين كه: با ردّ احتمال و راه اول و دوّم، راه سوّم كه همان تعيين و نصب خليفه از جانب رسول خدا است، متعيّن مي گردد.

برتري امام علي عليه السلام بر ساير صحابه

اشاره

از جمله شرايط متكلمان براي امامت امام، اين است كه بايد افضل اهل زمانش باشد. خداوند متعال مي فرمايد: « أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؛(58) «آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبري مي كند سزاوارتر به پيروي است يا آن كه نمي كند مگر آن كه خود هدايت شود. پس شما مشركان را چه شده [كه اين قدر بي خرد و نادانيد] و چگونه چنين قضاوت باطل مي كنيد؟.»

پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «هر كس شخصي را بر ده نفر بگمارد و بداند كه در ميان آن ها فاضل تر از آن كس وجود دارد، به طور قطع غشّ به خدا و رسول و جماعتي از مؤمنان كرده است».(59)

احمد بن حنبل به سندش از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «هر كس شخصي را به جماعتي بگمارد، در حالي كه مي داند در ميان آن ها افضل از او وجود دارد، قطعاً به خدا و

رسول و مؤمنان خيانت كرده است».(60)

به خليل بن احمد گفتند: چرا علي عليه السلام را مدح نمي كني؟ گفت: چه بگويم در حقّ كسي كه دوستانش فضايل او را به جهت خوف كتمان كرده و دشمنانش نيز به دليل حسد از انتشار آن جلوگيري كردند، در حالي كه فضايل آن حضرت همه جا را پر كرده است.(61)

الف) برخي از آيات برتري

1 - امام علي عليه السلام و آيه ولايت

امام علي عليه السلام كسي است كه در شأن او آيه ولايت نازل شده است:« إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»؛(62) «ولّي امر شما تنها خدا و رسول خدا و مؤمناني هستند كه نماز به پا داشته و فقيران را در حال ركوع زكات مي دهند.»

به اتفاق مفسّران عامه و خاصه، شأن نزول آيه علي عليه السلام است، و بيش از پنجاه نفر از علماي اهل سنت به آن اشاره كرده اند.(63)

2 - امام علي عليه السلام و آيه مودّت

امام علي عليه السلام از جمله كساني است كه مودّتش بر همه مسلمانان فرض و واجب شده است. خداوند متعال مي فرمايد: « قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي ؛(64) «[اي رسول ما به امّت بگو من از شما اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشان من منظور داريد.»

سيوطي از ابن عباس نقل كرده است: «هنگامي كه اين آيه بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد، عرض كردند: اي رسول خدا! قرابت تو كه مودّتشان بر ما واجب است كيانند؟ فرمود: علي و فاطمه و دو فرزند آنها».(65)

3 - امام علي عليه السلام و آيه تطهير

امام علي عليه السلام كسي است كه مشمول آيه تطهير است. خداوند مي فرمايد: « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛(66) «همانا خداوند مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.» مسلم بن حجاج به سند خود از عايشه نقل كرده كه رسول خداصلي الله عليه وآله صبح هنگامي از اتاق خارج شد، در حالي كه بر دوش او عبائي بود، در آن هنگام حسن بن علي وارد شد، او را داخل آن عبا - كسا - نمود. سپس حسين وارد شد و در آن داخل شد. آن گاه فاطمه وارد شد و پيامبر او را داخل آن عبا نمود. آن گاه علي وارد شد و او را نيز در آن داخل نمود. سپس اين آيه را قرائت كرد: « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».(67)

4 - امام علي عليه السلام و ليلة المبيت

امام علي عليه السلام كسي است كه در شب هجرت پيامبرصلي الله عليه وآله به جاي حضرت خوابيد و در شأن او اين آيه نازل شد: « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»؛(68) «بعضي از مردم جان خود را به خاطر خشنودي خدا مي فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.»

ابن عباس مي گويد: آيه هنگامي نازل شد كه پيامبرصلي الله عليه وآله با ابوبكر از دست مشركان مكه به غار پناه برد و علي عليه السلام در رختخواب پيامبرصلي الله عليه وآله خوابيد.(69)

ابن ابي الحديد مي گويد: تمام مفسران روايت كرده اند كه اين آيه در شأن علي عليه السلام هنگامي نازل شد كه در بستر رسول خداصلي الله عليه

وآله آرميد.(70)

اين حديث را احمد بن حنبل در المسند،(71) طبري در تاريخ الأمم و الملوك؛(72) و ديگران نقل كرده اند.

5 - امام علي عليه السلام و آيه مباهله

خداوند متعال مي فرمايد: « فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ»؛(73) «پس هر كس با تو [درباره عيسي در مقام محاجّه بر آيد، پس از آن كه به وحي خدا براحوال او آگاه شدي، بگو كه بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.»

مفسران اجماع دارند كه مراد از « أَنْفُسَنا» در اين آيه علي بن ابي طالب عليه السلام است، پس علي عليه السلام در مقامات و فضايل با پيامبرصلي الله عليه وآله مساوي است.

احمد بن حنبل در «المسند» نقل كرده است. «هنگامي كه اين آيه بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد، حضرت علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را دعوت كرد و فرمود: بار خدايا اينان أهل بيت منند».(74)

مسلم،(75) ترمذي،(76) حاكم(77) و ديگران نيز به همين مضمون نقل كرده اند.

ب) برخي از روايات برتري

1 - امام علي عليه السلام برادر پيامبرصلي الله عليه وآله

حاكم نيشابوري از عبداللَّه بن عمر روايت كرده است: پيامبرصلي الله عليه وآله بين اصحاب خود عقد اخوّت بست: ابوبكر را برادر عمر، طلحه را برادر زبير و عثمان را برادر عبداللَّه بن عوف قرار داد. علي عليه السلام عرض كرد: اي رسول خدا! بين اصحابت عقد اخوت بستي، پس برادر من كيست؟ پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: تو برادر مني در دنيا و آخرت.(78)

استاد توفيق ابو علم - وكيل اول وزارت دادگستري مصر - مي نويسد: «اين عمل پيامبر دلالت بر برتري امام علي عليه السلام بر جميع صحابه دارد، و نيز دلالت دارد بر

اين كه غير از علي عليه السلام كسي ديگر كفو و همتاي رسول خداصلي الله عليه وآله نيست».(79)

استاد خالد محمّد خالد مصري مي نويسد: «چه مي گوييد در حق شخصي كه رسول خداصلي الله عليه وآله او را از بين اصحابش انتخاب نمود تا آن كه در روز عقد اخوّت او را برادر خود برگزيد. چه بسيار ابعاد و اعماق ايمان آن حضرت گسترده بود، كه پيامبرصلي الله عليه وآله او را بر ساير صحابه مقدم داشته و به عنوان برادر برگزيده است».(80)

استاد عبدالكريم خطيب مصري مي نويسد: «اين اخوت و برادري را كه پيامبرصلي الله عليه وآله تنها به علي عليه السلام مرحمت نمود بي جهت نبود، بلكه به امر خداوند و به جهت فضل او بوده است».(81)

2 - امام علي عليه السلام مولود كعبه

حاكم نيشابوري مي نويسد: «اخبار متواتره دلالت دارد بر اين كه فاطمه بنت اسد، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب - كرّم اللَّه وجهه - را داخل كعبه به دنيا آورد».(82)

خانم دكتر سعاد ماهر محمّد از نويسندگان اهل سنت مي گويد: «امام علي عليه السلام بي نياز از ترجمه و تعريف است. و بس است ما را از تعريف اين كه آن حضرت در كعبه متولد شد، و در منزل وحي تربيت يافت و تحت تربيت قرآن كريم قرار گرفت...».(83)

3 - امام علي عليه السلام و تربيت الهي

حاكم نيشابوري مي نويسد: «از نعمت هاي خداوند بر علي بن ابي طالب عليه السلام تقديري بود كه براي آن حضرت مقدر داشت. قريش در مشكلات بي شماري قرار گرفته بودند. ابوطالب عليه السلام اولاد زيادي داشت، رسول خداصلي الله عليه وآله به عمويش عباس كه از تمام بني هاشم ثروتمندتر بود، فرمود: اي ابوالفضل! برادر تو ابوطالب عيالمند است و زندگي سختي دارد، نزد او رويم تا از بار او بكاهيم: من يكي از فرزندان او را بر مي گزينم و تو نيز فرزند ديگري را انتخاب كن تا تحت كفالت خود قرار دهيم. عباس قبول كرد و هر دو به نزد ابوطالب آمدند و بعد از طرح تقاضاي خود، ابوطالب عرض كرد: عقيل را نزد من بگذاريد و هر كدام از فرزندها را كه خواستيد مي توانيد انتخاب كنيد. پيامبرصلي الله عليه وآله علي عليه السلام را انتخاب كرد و عباس، جعفر را. علي عليه السلام تا هنگام بعثت با پيامبرصلي الله عليه وآله بود و از او پيروي كرده و او را تصديق مي نمود....

پيامبرصلي الله عليه وآله براي نماز به مسجد مي آمد، و به دنبالش علي عليه السلام و خديجه عليه السلام مي آمدند و با آن

حضرت در ملأ عام نماز مي گزاردند، در حالي كه غير از اين سه نفر كسي ديگر نمازگزار نبود».(84)

عبّاد بن عبداللَّه مي گويد: از علي عليه السلام شنيدم كه فرمود: من بنده خدا و برادر رسول اويم. من صديق اكبرم، اين ادعا را كسي بعد از من نمي كند مگر آن كه دروغگو و تهمت زننده است. من هفت سال قبل از مردم با پيامبرصلي الله عليه وآله نماز گزاردم.(85)

استاد عباس محمود عقّاد نويسنده معروف مصري مي گويد: «علي عليه السلام در خانه اي تربيت يافت كه از آن جا دعوت اسلامي به سر تا سر عالم گسترش يافت...».(86)

دكتر محمّد عبده يماني در مورد امام علي عليه السلام مي نويسد: «او جوانمردي بود كه از زمان كودكيش كه در دامان رسول خداصلي الله عليه وآله پرورش يافت، تا آخر عمر آن حضرت را رها نساخت».(87)

4 - امام علي عليه السلام و سجده نكردن بر هيچ بتي

استاد احمد حسن باقوري وزير اوقات مصر مي نويسد: «اختصاص امام علي عليه السلام از بين صحابه به كلمه «كرم اللَّه وجهه» به جهت آن است كه او هرگز بر هيچ بتي سجده نكرده است...».(88)

استاد عباس محمود عقّاد مي نويسد: «به طور مسلّم علي عليه السلام مسلمان متولد شد، زيرا او تنها كسي بود كه دو چشمش را بر اسلام باز نمود، و هرگز شناختي از عبادت بت ها نداشت».(89)

دكتر محمّد يماني مي نويسد: «علي بن ابي طالب همسر فاطمه، صاحب مجد و يقين دختر بهترين فرستادگان - كرّم اللَّه وجهه - كسي كه براي هيچ بتي تواضع و فروتني نكرد».(90)

همين فضيلت را دكتر محمّد بيوّمي مهران استاد دانشكده شريعت در دانشگاه امّ القري در مكه مكرمه، و خانم دكتر سعاد ماهر نيز بيان كرده است.(91)

5 - امام علي عليه السلام اوّلين مؤمن

پيامبرصلي الله عليه وآله در مورد علي عليه السلام به حضرت زهراعليها السلام فرمود: «همانا او اولين شخصي است از اصحابم كه به من ايمان آورد».(92)

ابن ابي الحديد مي نويسد: «چه بگويم در حق كسي كه پيشي گرفت از ديگران به هدايت، به خدا ايمان آورد و او را عبادت نمود، در حالي كه تمام مردم سنگ را مي پرستيدند...».(93)

6 - امام علي عليه السلام محبوب ترين خلق به سوي خداوند

ترمذي به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه فرمود: نزد رسول خداصلي الله عليه وآله پرنده اي بريان شده قرار داشت، پيامبرصلي الله عليه وآله عرض كرد: بار خدايا محبوب ترين خلقت را به سوي من بفرست تا با من از اين پرنده ميل نمايد، در اين هنگام علي آمد و با پيامبرصلي الله عليه وآله تناول نمود.(94)

استاد احمد حسن باقوري مي نويسد: «اگر كسي از تو سؤال كند كه به چه دليل مردم علي را دوست مي دارند؟ بر توست كه در جواب او بگويي: بدان جهت است كه خدا علي عليه السلام را دوست مي دارد».(95)

7 - امام علي و پيامبرعليهما السلام از يك نور

رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: من و علي بن ابي طالب چهار هزار سال قبل از آن كه حضرت آدم خلق شود نزد خداوند نور واحدي بوديم، هنگامي كه خداوند آدم را خلق كرد، آن نور دو قسمت شد: جزئي از آن، من هستم و جزء ديگرش علي است.(96)

8 - امام علي عليه السلام زاهدترين مردم

استاد عباس محمود عقّاد مي نويسد: «در ميان خلفا، در لذّت بردن از دنيا، زاهدتر از علي عليه السلام نبوده است...».(97)

9 - امام علي عليه السلام شجاع ترين صحابه

استادان علي جندي، و محمّد ابوالفضل ابراهيم، و محمّد يوسف محجوب در كتاب خود «سجع الحمام في حكم الامام» مي نويسد: «او سيّد مجاهدين بود و در اين امر منازعي نداشت. و در مقام او همين بس كه در جنگ بدر - بزرگ ترين جنگي كه در آن رسول خداصلي الله عليه وآله حضور داشت - هفتاد نفر از مشركان كشته شدند، كه نصف آن ها را علي عليه السلام و بقيه را مسلمانان و ملائكه كشتند. او كسي بود كه در جنگ ها زحمات زيادي را متحمل شد. وي پيش تاز مبارزان در روز بدر بود. و از جمله كساني بود كه در جنگ احد و حنين ثابت قدم ماند. او فاتح و شجاع خيبر و قاتل عَمر بن عبدوَدّ سواره خندق و مرحب يهودي بود».(98)

عباس محمود عقّاد مي نويسد، «مشهور است كه علي با كسي تن به تن نشد مگر آن كه او را به زمين زد. و با كسي مبارزه نكرد مگر آن كه او را به قتل رسانيد».(99)

دكتر محمّد عبده يماني در توصيف امام علي عليه السلام مي نويسد: «او شجاع و پيش تازي بود كه براي سلامتي و حفظ رسول خداصلي الله عليه وآله در روز هجرت، جانش را در طبق اخلاص گذاشت؛ آن هنگامي كه به جاي پيامبرصلي الله عليه وآله در بستر او خوابيد...».(100)

10 - امام علي عليه السلام داناترين صحابه
اشاره

امام علي عليه السلام داناترين اهل زمان خود بود و اين مطلب را از جهاتي مي توان به اثبات رساند:

الف) تصريح پيامبرصلي الله عليه وآله

پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «أعلم امّتي من بعدي علي بن ابي طالب»؛(101) «أعلم امّت بعد از من علي بن ابي طالب است.»

ترمذي از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «انا دارالحكمة و عليّ بابها»؛(102) «من شهر حكمت و علي دروازه آن است.»

پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «انا مدينة العلم و عليّ بابها، فمن اراد العلم فليأت الباب»؛(103) «من شهر علمم و علي درب آن است، پس هر كس طالب علم من است بايد از درب آن وارد شود.»

احمد بن حنبل از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل كرده كه به فاطمه عليه السلام فرمود: «الا ترضين انّي زوجتك اقدم امّتي سلماً و اكثرهم علماً و اعظمهم حلماً»؛(104) «آيا راضي نمي شوي كه من تو را به كسي تزويج كنم كه اولين مسلمان است و علمش از همه بيشتر و حلمش از همه عظيم تر است.»

ب) اعتراف صحابه به اعلميّت امام علي عليه السلام

عايشه مي گويد: «علي اعلم مردم به سنت است».(105)

ابن عباس مي گويد: «عمر در خطبه اي كه ايراد كرد، گفت: علي در قضاوت بي مانند است».(106)

امام حسن عليه السلام بعد از شهادت پدرش امام علي عليه السلام فرمود: «همانا روز گذشته از ميان شما شخصي رفت كه سابقين و لاحقين به علم او نرسيدند».(107)

عباس محمود عقاد مي نويسد: «امّا در قضاوت و فقه: مشهور آن است كه حضرت علي عليه السلام در قضاوت و فقه و شريعت پيش تاز بود و بر ديگران سابق... هر گاه بر عمر بن خطاب مسئله دشواري پيش مي آمد، مي گفت: اين قضيه اي است كه خدا كند براي حلّ آن ابوالحسن به فرياد ما برسد».(108)

ج) رجوع جميع علوم به امام علي عليه السلام

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد: «مبادي جميع علوم به او باز مي گردد. او كسي است كه قواعد دين را مرتب و احكام شريعت راتبيين كرده است. او كسي است كه مباحث علوم عقلي و نقلي را تقرير نموده است».(109) آن گاه كيفيت رجوع هر يك از علوم را به امام علي عليه السلام توضيح مي دهد.

11 - امام علي عليه السلام بت شكن زمان

امام علي عليه السلام مي فرمايد: «با رسول خداصلي الله عليه وآله حركت كرديم تا به كعبه رسيديم. ابتدا رسول خداصلي الله عليه وآله بر روي شانه من سوار شد و فرمود: حركت كن. من حركت نمودم و هنگامي كه رسول خداصلي الله عليه وآله ضعف مرا مشاهده كرد، فرمود: بنشين و من نيز نشستم. پيامبرصلي الله عليه وآله از روي دوش من پايين آمده بر زمين نشست و فرمود. تو بر دوش من سوار شو. بر دوش او سوار شدم. و به سطح كعبه رسيدم. حضرت مي فرمايد: در آن هنگام گمان مي كردم كه اگر بخواهم مي توانم به افق آسمان ها برسم. بالاي كعبه رفتم، بر روي بام تمثالي طلا يا مس ديدم، به فكر افتادم چگونه آن را نابود سازم، آن را چپ و راست و جلو و عقب كردم تا بر آن دسترسي يابم. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: او را بر زمين بينداز. من نيز آن را از بالاي بام كعبه پايين انداخته و به مانند كوزه كه بر زمين مي خورد و خُرد مي شود، آن را شكستم. آن گاه از بام كعبه پايين آمده با سرعت فرار نموديم، تا آن كه در اتاق هايي مخفي شديم تا كسي ما را نبيند».(110)

تدابير پيامبرصلي الله عليه وآله براي خلافت امام علي عليه السلام

توضيح

گفته شد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بايد جانشين خود را مشخص مي نمود، لذا راه سلبي و ايجابيِ به واگذاري انتخاب خليفه به شورا را ابطال كرديم و گفتيم تنها شخص لايق براي جانشيني پيامبرصلي الله عليه وآله علي بن ابي طالب عليه السلام است، چون همه كمالات را در خود داشت و از همه صحابه فاضل تر و كامل تر بود.

حال ببينيم پيامبرصلي الله عليه وآله براي تعيين

و تثبيت خلافت و جانشيني امام علي عليه السلام چه تدابيري انديشيد.

مي توان تدابير پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در تبيين و تثبيت خلافت و جانشيني امام علي عليه السلام را در سه نوع خلاصه كرد:

1 - آمادگي تربيتي امام علي عليه السلام از كودكي و امتياز او در كمالات و فضايل و علوم.

2 - بيان نصوص ولايت و امامت.

3 - اجراي عملي با تدابير مخصوص در اواخر عمر پيامبر.

اينك هر يك از اين سه مورد را توضيح مي دهيم:

الف) آمادگي تربيتي

از آن جا كه قرار بود خليفه و جانشين رسول خداصلي الله عليه وآله امام علي بن ابي طالب عليه السلام باشد، لذا اراده و مشيّت الهي بر آن تعلّق گرفت كه از همان ابتداي طفوليت در دامان رسول خداصلي الله عليه وآله و در مركز وحي بزرگ شود.

1 - حاكم نيشابوري مي گويد: «از نعمت هاي خدا بر علي بن ابي طالب عليه السلام اين بود كه بر قريش قحطي شديدي وارد شد، ابوطالب عليه السلام عيال وار بود. رسول خداصلي الله عليه وآله به عموي خود عباس، كه از ثروتمندان بني هاشم بود، فرمود: اي ابوفضل! برادرت عيال وار است و قحطي بر مردم هجوم آورده، بيا به نزد او رويم و از عيالات او كم كنيم. من يكي از فرزندانش را انتخاب مي كنم، تو نيز يك نفر را انتخاب كن، تا با كفالت آن دو از خرجش بكاهيم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و با پيامبرصلي الله عليه وآله به نزد ابوطالب عليه السلام رفتند و پيشنهاد خود را بازگو نمودند. ابوطالب عليه السلام عرض كرد: شما عقيل را نزد من بگذاريد و هر كدام از فرزندانم را كه مي خواهيد به منزل خود ببريد. رسول خداصلي الله

عليه وآله علي عليه السلام را انتخاب كرد و عباس، جعفر را برگرفت. علي عليه السلام تا زمان بعثت پيامبرصلي الله عليه وآله، با آن حضرت بود و از او پيروي كرده و او را تصديق مي نمود».(111)

2 - در آن ايّام پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به مسجدالحرام مي رفت تا نماز بخواند، علي عليه السلام و خديجه نيز به دنبالش مي رفتند و با او در مقابل ديدگان مردم نماز مي خواندند، و اين در زماني بود كه كسي غير از اين سه، روي زمين نماز نمي گزارد.(112)

عباد بن عبداللَّه مي گويد: از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّيق اكبرم؛ اين ادعا را كسي بعد از من، غير از دروغگو و افترا زننده، نمي كند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خداصلي الله عليه وآله نماز گزاردم.(113)

ابن صباغ مالكي و ابن طلحه شافعي و ديگران نقل مي كنند: «رسول خداصلي الله عليه وآله قبل از دعوت به رسالت خود هر گاه مي خواست نماز بگزارد، به بيرون مكّه، در ميان درّه ها، مي رفت، تا مخفيانه نماز بخواند و علي عليه السلام را نيز با خود مي برد، و هر دو با هم هر مقدار مي خواستند نماز مي گزاردند و باز مي گشتند».(114)

3 - امام علي عليه السلام آن ايّام را، در نهج البلاغه چنين توصيف مي كند: «و قد علمتم موضعي من رسول اللَّه صلي الله عليه وآله بالقرابة القريبة، و المنزلة الخصيصة. وضعني في حجره و أنا ولد يضمّني إلي صدره، و يكنفني إلي فراشه، و يمسّني جسده و يشمّني عرفه. و كان يمضغ الشّي ء ثمّ يلقمنيه. و ما وجد لي كذبةً في قول، و لا خطلةً في فعل. و لقد قرن اللَّه

به صلي الله عليه وآله من لدن أن كان فطيماً أعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم، و محاسن أخلاق العالم ليله و نهاره. و لقد كنت أتّبعه اتّباع الفصيل أثر أمّه يرفع لي في كلّ يوم من أخلاقه علماً و يأمرني بالاقتداء به. و لقد كان يجاور في كلّ سنة بحراء فأراه و لا يراه غيري. و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و خديجة و أنا ثالثهما. أري نور الوحي و الرّسالة، و أشمّ ريح النّبوّة و لقد سمعت رنّة الشّيطان حين نزل الوحي عليه صلي الله عليه وآله، فقلت يا رسول اللَّه ما هذه الرّنّة؟ فقال هذا الشّيطان أيس من عبادته. إنّك تسمع ما أسمع و تري ما أري إلّا أنّك لست بنبيّ. و لكنّك وزير و إنّك لعلي خير»؛(115) «شما مي دانيد كه من نزد رسول خدا چه جايگاهي دارم، و خويشاونديم با او در چه درجه است. آن گاه كه كودك بودم مرا در كنارش مي نهاد و در سينه خود جا مي داد و در بستر خود مي خوابانيد، چنان كه تنم را به تن خويش مي سود، و بوي خوشِ خود را به من مي افشاند! و گاه بود كه چيزي را مي جَويد و به من مي خورانيد. از من دروغي نشنيد و خطايي نديد.

هنگامي كه از شير گرفته شد خدا بزرگ ترين فرشته خود را شب و روز همنشين او فرمود، تا راههاي بزرگواري را پيمود و خوي هاي نيكوي جهان را فراهم نمود.

من در پي او بودم - در سفر و حضر - چنان كه بچه شتري در پي مادر. هر روز براي من از اخلاقِ خود نشانه اي بر پا

مي داشت و مرا به پيروي از آن مي گماشت. هر سال در «حراء» خلوت مي گزيد، من او را مي ديدم و جز من كسي وي را نمي ديد. آن هنگام، اسلام در هيچ خانه اي جز در خانه اي كه رسول خداصلي الله عليه وآله و خديجه در آن بود، راه نيافته بود، من سوّمين آنان بودم. روشنايي وحي و پيامبري را مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي كردم.

من هنگامي كه وحي بر او صلي الله عليه وآله فرود آمد، آواي شيطان را شنيدم، گفتم: اي فرستاده خدا اين آوا چيست؟ فرمود: اين شيطان است و از اين كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مي شنوي آن چه را من مي شنوم و مي بيني آن چه را من مي بينم، جز اين كه تو پيامبر نيستي و وزيري و به راه خير مي روي.»

4 - پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله هنگام هجرت به سوي مدينه، علي عليه السلام را انتخاب كرد تا در جاي او بخوابد، آن گاه امانت ها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقيه زنان بني هاشم به سوي مدينه هجرت كند.(116)

5 - در سنين جواني او را به دامادي خود برگزيد، و بهترين زنان عالم يعني فاطمه زهراعليها السلام را به ازدواج او درآورد. و اين هنگامي بود كه خواستگاري ابوبكر و عمر را رد نموده بود.(117)

پيامبرصلي الله عليه وآله بعد از ازدواج فرمود: «من تو را به ازدواج كسي درآوردم كه در اسلام از همه پيش تر و در علم از همه بيشتر و در حلم از همه عظيم تر است».(118)

6 - در غالب جنگ ها پرچم مسلمانان يا تنها مهاجرين به دست علي بن ابوطالب عليه السلام بود.(119)

7 - در حجّةالوداع در هدي

و قربانيِ پيامبرصلي الله عليه وآله شريك شد.(120)

8 - پيامبرصلي الله عليه وآله در طول مدّت حياتش او را امتياز خاصّي داده بود، كه احدي در آن شريك نگشت يعني اجازه داده بود كه علي عليه السلام ساعتي از سحر نزد او بيايد و با او مذاكره كند.(121)

امام علي عليه السلام مي فرمود: من با پيامبرصلي الله عليه وآله شبانه روز دو بار ملاقات مي كردم: يكي در شب و ديگري در روز.(122)

9 - هنگام نزول آيه شريفه « وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ»؛ «و اهلت را بر نماز امر كن.» پيامبرصلي الله عليه وآله هر روز صبح هنگام نماز كنار خانه علي عليه السلام مي آمد و مي فرمود: «الصلاة، رحمكم اللَّه « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»»؛(123) «نماز، خداوند شما را رحمت كند، (همانا خداوند اراده نموده تا پليدي را از شما اهل بيت دور سازد و پاكتان گرداند)».

10 - در جنگ خيبر بعد از آن كه ابوبكر و عمر كاري از پيش نبردند، پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: پرچم را به كسي خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد كرد، باز نمي گردد تا آن كه خداوند به دست او فتح و پيروزي برساند. آن گاه علي عليه السلام را خواست، و پرچم را به دست او داد و برايش دعا كرد. و پيروزي به دست علي عليه السلام حاصل شد.(124)

11 - پيامبرصلي الله عليه وآله ابوبكر را با سوره برائت، امير بر حجّاج نمود، آن گاه به امر خداوند علي عليه السلام را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته

و خود، آن را بر مردم ابلاغ كند. پيامبرصلي الله عليه وآله در پاسخ اعتراض ابوبكر فرمود: من امر شدم كه خودم اين سوره را ابلاغ كنم يا به كسي كه از من است بدهم تا او ابلاغ نمايد».(125)

12 - برخي از اصحاب دري را به سوي مسجد باز كرده بودند كه پيامبرصلي الله عليه وآله دستور داد تا همه درها بسته شود به جز در خانه علي عليه السلام.(126)

13 - عائشه مي گويد: رسول خداصلي الله عليه وآله هنگام وفات خود فرمود: حبيبم را صدا بزنيد كه بيايد. ابوبكر را صدا زدند. تا نگاه رسول خداصلي الله عليه وآله به او افتاد سر خود را به زير افكند. باز صدا زد: حبيبم را بگوييد تا بيايد. عمر را خواستند. هنگامي كه پيامبرصلي الله عليه وآله نگاهش به او افتاد سر را به زير افكند. سوّمين بار فرمود: حبيبم را بگوييد تا بيايد. علي عليه السلام را صدا زدند. هنگامي كه آمد، كنار خود نشانيد و او را در پارچه اي كه بر رويش بود، گرفت در اين حال بود تا آن كه رسول خداصلي الله عليه وآله دست در دستان علي عليه السلام از دنيا رحلت نمود.(127)

امّ سلمه نيز مي گويد: رسول خداصلي الله عليه وآله هنگام وفاتش با علي عليه السلام نجوا مي نمود و اسراري را به او بازگو مي كرد و در اين حال بود كه از دنيا رفت. لذا علي عليه السلام نزديك ترين مردم به رسول خداصلي الله عليه وآله از حيث عهد و پيمان است.(128)

14 - ترمذي از عبداللَّه بن عمر نقل مي كند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بين اصحاب خود عقد اخوت بست. علي عليه السلام در حالي كه گريان

بود خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اي رسول خدا، بين اصحاب خود عقد اخوّت بستيد ولي ميان من و كسي عقد اخوت نبستيد؟ رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «تو برادر من در دنيا و آخرتي!»

توجه خاص پيامبرصلي الله عليه وآله به علي عليه السلام جهتي جز آماده كردن علي عليه السلام براي خلافت نداشت، و اين كه نشان دهد تنها كسي كه براي اين پست و مقام قابليّت دارد امام علي عليه السلام است.

ب) تصريح بر ولايت و امامت

تدبير ديگر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله اين بود كه در طول 23 سال بعثت هر جا كه موقعيت را مناسب مي ديد يادي از ولايت امام علي عليه السلام و جانشين خود كرده، و مردم را به اين مسئله مهمّ تذكّر مي داد. كه از جمله آن ها نص غدير است.

ج) تدابير عملي

اشاره

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در آخر عمر خود نيز براي تثبيت خلافت امام علي عليه السلام راههايي را عملي كردند تا شايد جلوي مكر و حيله ديگران را در غصب خلافت بگيرند، ولي متأسفانه اين تدابير اثري نداشت، زيرا گروه مخالف، چنان قوي بود كه نگذاشت اين تدبيرهاي پيامبرصلي الله عليه وآله عملي شود. در اين جا به چند نمونه از تدابير عملي اشاره خواهيم كرد:

1 - بلند كردن دست امام علي عليه السلام در روز غدير خم

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله براي به جا آوردن آخرين حج كه به حجةالوداع معروف شد با جماعت زيادي از اصحاب به سوي مكه حركت كرد. در سرزمين عرفات براي مردم خطبه اي ايراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفي كند تا امّت به گمراهي و فتنه و آشوب نيفتد. ولي گروه مخالف بني هاشم كه با خلافت اهل بيت عليهم السلام دشمني مي ورزيدند در كمين بودند تا مبادا در آن جمع عظيم، پيامبرصلي الله عليه وآله مطلبي بگويد و توطئه هاي آنان نقش بر آب شود. جابر بن سمره سوائي مي گويد: من نزديك پيامبرصلي الله عليه وآله بودم تا سخنان او را بشنوم. حضرت در خطبه اش اشاره به خلفا و اميراني بعد از خود نمود و فرمود: «امامان و خلفا و جانشينان بعد از من دوازده نفرند». جابر مي گويد: پيامبرصلي الله عليه وآله به اين جا كه رسيد عده اي شلوغ كردند به حدّي كه من نفهميدم پيامبرصلي الله عليه وآله چه گفت. از پدرم كه نزديك تر بود پرسيدم؟ گفت: پيامبرصلي الله عليه وآله در ادامه فرمودند: «تمام آنان از قريشند».

شگفتا هنگامي كه به مُسند جابر بن سمره در «مسند احمد» مراجعه مي كنيم، مي بينيم تعبيراتي از جابر آمده كه سابقه

نداشته است. در برخي از روايات جابر بن سمره آمده: هنگامي كه سخن پيامبرصلي الله عليه وآله به اين نقطه رسيد فرمود: «جانشينان بعد از من دوازده نفرند» مردم فرياد زدند. در بعضي ديگر آمده «تكبير گفتند» و در برخي ديگر: «شلوغ كردند» و در برخي ديگر: «بلند شده و نشستند».

جمع اين روايات كه همگي از يك راوي است به اين است كه در آن مجلس طيف مخالف دسته هايي را براي بر هم زدن مجلس قرار داده بودند تا نگذارند كه پيامبرصلي الله عليه وآله به مقصود خود در امر خلافت و جانشيني برسد. و اين دسته ها درصدد برآمدند تا هر كدام به نحوي جلسه را بر هم زنند كه در اين امر نيز موفّق شدند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله براي آن كه بتواند با گفتار خود امر خلافت را در اين مركز بزرگ تبيين و تثبيت كند مأيوس شد. و به فكر مكاني ديگر برآمد، تا با اجراي عملي، امر خلافت را براي امام علي عليه السلام تثبيت نمايد. از آن رو بعد از پايان اعمال حجّ و قبل از آن كه حاجيان متفرّق شوند، مردم را در سرزمين غدير خم جمع كرد و قبل از بيان ولايت امام، اموري را به عنوان مقدمه بيان داشته و از مردم نيز اقرار گرفت. پيامبرصلي الله عليه وآله مي دانست كه اين بار نيز منافقين در كمين اند تا نگذارند امر خلافت حضرت علي عليه السلام تثبيت شود، ولي آن حضرت صلي الله عليه وآله تدبيري عملي انديشيد كه همه نقشه ها را بر باد داد، و آن اين كه دستور داد تا سايه بان هاي هودج شتران را روي هم بگذارند، آن گاه خود و

علي عليه السلام بر بالاي آن قرار گرفتند؛ به طوري كه همگي آن دو را مي ديدند. پس از قرائت خطبه و تذكر به نكاتي چند و اقرارهاي اكيد از مردم، آن گاه دست علي عليه السلام را بلند كرد و از جانب خداوند، ولايت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.

منافقان با اين تدبير پيامبرصلي الله عليه وآله كه قبلاً فكر آن را نكرده بودند، در مقابل يك عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانستند از خود عكس العملي انجام دهند.

2 - فرستادن لشكر اسامه

پيامبرصلي الله عليه وآله در بستر بيماري است، در حالي كه بر امت خود سخت نگران مي باشد؛ نگران اختلاف و گمراهي؛ نگران اين كه تمام تدابير او بر هم ريزد؛ نگران اين كه مسير نبوت و رسالت و شريعت به انحراف كشيده شود. پيامبرصلي الله عليه وآله مضطرب است، دشمني بزرگ چون روم در پشت مرزهاي اسلامي كمين نموده تا صحنه را خالي ببيند و با ضربه اي سهمگين مسلمين را از پاي درآورد.

پيامبرصلي الله عليه وآله وظايف مختلفي دارد؛ از سويي بايد با دشمن بيروني مقابله كند، لذا تأكيد فراوان داشت تا لشكري را براي مقابله با آنان گسيل دارد، از طرفي ديگر خليفه و جانشين به حقّ بايد مشخص شده و موقعيّت او تثبيت گردد، ولي چه كند؟ نه تنها با دشمن بيروني دست به گريبان است بلكه با طيفي از دشمنان داخلي نيز كه درصددند تا نگذارند نقشه ها و تدابير پيامبرصلي الله عليه وآله در مسئله خلافت و جانشيني عملي شود، نيز رو به روست. پيامبرصلي الله عليه وآله براي عملي كردن تدبير خود دستور مي دهد همه كساني كه آمادگي جهاد و شركت در لشكر اسامه

را دارند از مدينه خارج شده و به لشكر او بپيوندند. ولي مشاهده مي كند كه عده اي با بهانه هاي واهي عذر آورده و از لشكر اسامه خارج مي شوند و به او نمي پيوندند. گاهي بر پيامبرصلي الله عليه وآله اعتراض مي كنند كه چرا اسامه را، كه فردي جوان و تازه كار است، به اميري لشكر برگزيده است، در حالي كه در ميان لشكر افرادي كارآزموده وجود دارد؟

پيامبرصلي الله عليه وآله با اعتراض بر آن ها و اين كه اگر بر فرماندهي اسامه خرده مي گيريد، قبلاً بر امارت پدرش هم ايراد مي كرديد، سعي بر آن داشت كه جمعيّت را از مدينه خارج كرده و به لشكر اسامه ملحق نمايد. حتّي كار به جايي رسيد كه وقتي پيامبرصلي الله عليه وآله نافرماني عده اي از جمله عمر و ابوبكر و ابوعبيده و سعد بن ابي وقاص و برخي ديگر را ديد كه امر او را در ملحق شدن به لشكر اسامه امتثال نمي كنند، آنان را لعنت كرد و فرمود: «لعن اللَّه من تخلّف جيش اسامة»؛(129) «خدا لعنت كند هر كسي را كه از لشكر اسامه تخلّف نمايد.» ولي در عين حال برخي به دستورهاي اكيد پيامبرصلي الله عليه وآله توجهي نمي كردند. و گاهي به بهانه اين كه ما نمي توانيم دوري پيامبرصلي الله عليه وآله را هنگام مرگ تحمل كنيم، از عمل به دستور پيامبرصلي الله عليه وآله سرپيچي مي كردند.

ولي حقيقت امر چيز ديگري بود؛ آنان مي دانستند كه پيامبرصلي الله عليه وآله، علي عليه السلام و برخي از اصحاب خود را كه موافق با بني هاشم و امامت و خلافت امام علي عليه السلام هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصيت كرده و

بعد از وفات نيز آن گروه از صحابه با علي عليه السلام بيعت نمايند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولي عزم آنان بر اين بود كه هر طور و به هر نحوي كه شده از انجام اين عمل جلوگيري كنند، و نگذارند كه عملي شود.

اين نكته نيز قابل توجه است كه چرا پيامبرصلي الله عليه وآله اسامه را كه جوان تازه كار و كم سنّ و سال است، به فرماندهي لشكر برگزيد و به پيشنهاد كنار گذاشتن او از فرماندهي لشكر به حرف هيچ كس توجهي نكرده بلكه بر اميري او تأكيد نمود؟ نكته اش چيست؟

پيامبرصلي الله عليه وآله مي دانست كه بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت علي بن ابوطالب عليه السلام به بهانه هاي مختلف از جمله جواني علي بن ابوطالب عليه السلام خرده مي گيرند؛ خواست با اين عمل به مردم بفهماند كه امارت و خلافت به لياقت است، نه به سنّ، بعد از من نبايد در امامت علي عليه السلام به عذر اين كه علي عليه السلام كم سن و سال است، اعتراض كرده و حقّ او را غصب نمايند. اگر كسي لايق امارت و خلافت است، بايد همه - پير و جوان، زن و مرد - مطيع او باشند، ولي - متأسفانه - اين تدبير پيامبرصلي الله عليه وآله هم عملي نشد و با بر هم زدن لشكر و خارج شدن از آن به بهانه هاي مختلف نقشه هاي پيامبرصلي الله عليه وآله را بر هم زدند.(130)

مگر خداوند متعال در قرآن امر اكيد به اطاعت از دستورهاي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نكرده است آن جا كه مي فرمايد: « وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛(131)

«آن چه را كه رسول دستور دهد بگيريد و آن چه را كه از آن نهي كند واگذاريد.» و نيز مي فرمايد: « فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»؛(132) «نه چنين است قسم به خداي تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمي شوند مگر آن كه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آن گاه هر حكمي كه كني هيچ گونه اعتراض در دل نداشته، كاملاً از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.»

3 - دعوت به نوشتن وصيت

بعد از آن كه پيامبرصلي الله عليه وآله مشاهده نمود كه تدبير فرستادن مردم با لشكر به بيرون مدينه عملي نشد، در صدد برآمد كه تمام سفارش هاي لفظي را در باب امامت علي عليه السلام كه در طول 23 سال به مردم گوشزد كرده است، در وصيت نامه اي مكتوب كند. از همين رو در روز پنج شنبه چند روز قبل از وفاتش در حالي كه در بستر آرميده بود و از طرفي نيز حجره پيامبرصلي الله عليه وآله مملوّ از جمعيّت و گروه هاي مختلف بود، خطاب به جمعيت كرده و فرمود: «كتابي بياوريد تا در آن چيزي بنويسم كه با عمل به آن بعد از من گمراه نشويد.» بني هاشم و همسران پيامبرصلي الله عليه وآله در پشت پرده اصرار اكيد بر آوردن صحيفه و قلم براي نوشتن وصيت نامه رسول خداصلي الله عليه وآله داشتند. ولي همان طيفي كه در سرزمين عرفات مانع شدند تا پيامبرصلي الله عليه وآله كلام خود را در امر امامت خلفاي بعدش بيان بفرمايد، در حجره پيامبرصلي الله عليه وآله نيز جمع بودند و از عملي

شدن دستور پيامبرصلي الله عليه وآله جلوگيري كردند. عمر يك لحظه متوجه شد كه اگر اين وصيت مكتوب شود تمام نقشه ها و تدبيرهايش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفي مخالفت دستور پيامبرصلي الله عليه وآله را صلاح نمي ديد. لذا درصدد چاره اي برآمد و به اين نتيجه رسيد كه به پيامبرصلي الله عليه وآله نسبتي دهد كه عملاً و خود به خود نوشتن نامه و وصيت بي اثر گردد. از اين رو به مردم خطاب كرده گفت: «نمي خواهد صحيفه بياوريد، زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله هذيان مي گويد! كتاب خدا ما را بس است!» اين جمله را كه طرفداران عمر و بني اميه و قريش از او شنيدند، آنان نيز تكرار كردند. ولي بني هاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پيامبرصلي الله عليه وآله با اين نسبت ناروا، كه همه شخصيت او را زير سؤال مي برد، چه كند؟ چاره اي نديد جز اين كه آنان را از خانه خارج كرده و فرمود: «از نزد من خارج شويد، سزاوار نيست كه نزد پيامبرصلي الله عليه وآله نزاع شود!».(133)

تعجب اين جاست كه طرفداران عمر بن خطاب و به طور كلّي مدرسه خلفا براي سرپوش گذاشتن بر اين نسبت ناروا از طرف عمر به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله، هنگامي كه اصل كلمه را كه همان «هجر - هذيان» باشد مي خواهند نقل كنند، آن را به جمعيت نسبت داده مي گويند: «قالوا: هجر رسول اللَّه». و هنگامي كه به عمر بن خطاب نسبت مي دهند مي گويند: «قال عمر: انّ النبيّ قد غلب عليه الوجع». ولي كلام ابوبكر جوهري در كتاب «السقيفه» مطلب را روشن مي سازد كه: شروع نسبت هذيان از جانب

عمر بوده و طرفدارانش به متابعت از او اين جمله را به پيامبرصلي الله عليه وآله نسبت دادند. جوهري اين گونه نسبت را از ناحيه عمر نقل مي كند: «عمر جمله اي گفت كه مضمون و معناي آن اين است كه پيامبرصلي الله عليه وآله درد مرض بر او غلبه كرده است». پس معلوم مي شود كه تعبير عمر چيز ديگري بوده كه به جهت قباحت آن نقل به معنا كرده اند. متأسفانه بخاري و مسلم و ديگران اصل كلمه را نقل نكرده اند و نقل به معنا و مضمون را آورده اند. گر چه از كلام ابن اثير در «النهاية» و ابن ابي الحديد استفاده مي شود كه نسبت هذيان را مستقيماً خود عمر داده است.

لكن به هر تقدير پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بعد از بيرون كردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب وصيت خود را آن طور كه بايد بيان نمود، و طبق نصّ سليم بن قيس با وجود برخي از اصحاب بر يكايك اهل بيت عليهم السلام وصيت كرده و آنان را به عنوان خلفاي بعد از خود معرفي كرد.(134)

اهل سنت نيز در كتاب هاي حديثي خود به اين وصيت اشاره كرده اند، ولي اصل موضوع را مبهم گذارده اند.

ابن عباس در پايان آن حديث مي گويد: «پيامبر در آخر امر، به سه مورد وصيت نمود: يكي آن كه مشركين را از جزيرةالعرب بيرون برانيد. ديگر آن كه به كاروان ها همان گونه كه من اجازه ورود دادم، اجازه دهيد. ولي در خصوصِ وصيت سوّم سكوت كرد. و در برخي از احاديث ديگر آمده است: آن را فراموش كردم.(135)

سابقه نداشته است كه در حديثي ابن عباس بگويد: اين قسمت از آن را فراموش كرده ام يا آن را نقل نكند. اين نيست مگر

خوف و ترس ابن عباس از عمر بن خطاب، زيرا به طور حتم وصيت سوّم به ولايت و خلافت و امامت امام علي عليه السلام و اهل بيت پيامبرعليهم السلام بوده است، ولي از آن جا كه ابن عباس از عمر مي ترسيد، از نشر آن جلوگيري كرد. همان گونه كه در زمان حيات عمر بن خطاب نتوانست با نظر او در مسئله عول و تعصيب مخالفت كند، تا اين كه بعد از فوت او حقّ را بيان كرد و هنگامي كه از او در تأخير بيان حكم سؤال كردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بيمناك بودم.

چرا عمر از نوشتن نامه جلوگيري كرد؟

اين سؤال در ذهن هركس خطور مي كند كه چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبير پيامبرصلي الله عليه وآله عملي شود؟ مگر پيامبرصلي الله عليه وآله نويد نگهداري امّت از ضلالت را تا روز قيامت نداده بود؟ چه بشارتي بالاتر از اين؟ پس چرا با اين كار مخالفت نمودند؟ چرا امّت را از اين سعادت محروم كردند؟ چه بگوييم كه حبّ جاه و مقام و كينه و حسد گاهي بر عقل چيره مي شود و نتيجه گيري را از عقل سلب مي كند. مي دانيم كه عمر چه نيّاتي در سر مي پروراند. او مي دانست كه پيامبرصلي الله عليه وآله براي چه از مردم كاغذ و دوات مي خواهد، او به طور حتم مي دانست كه پيامبرصلي الله عليه وآله قصد مكتوب كردن سفارش هاي لفظي خود در امر خلافت علي بن ابي طالب عليه السلام و بقيه اهل بيت عليهم السلام را دارد، از همين رو مانع نوشتن اين وصيّت مي شود. اين صرف ادعا نيست بلكه مي توان براي آن شواهدي قطعي ادعا نمود كه به دو نمونه از آن

اشاره مي كنيم:

1 - عمر بن خطاب در اواخر زندگاني پيامبرصلي الله عليه وآله مكرر حديث ثقلين به گوشش رسيده بود؛ در آن حديث، پيامبرصلي الله عليه وآله مي فرمايد: من دو چيز گران بها در ميان شما به ارمغان مي گذارم كه با تمسك به آن دو هرگز گمراه نخواهيد شد. اين تعبيرِ «گمراه نشدن» را چندين بار عمر درباره كتاب و عترت شنيده بود. در حجره پيامبرصلي الله عليه وآله هنگام درخواست كاغذ و دوات نيز همين تعبير را از زبان پيامبرصلي الله عليه وآله شنيد كه مي فرمايد: «نامه اي بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد». فوراً عمر به اين نكته توجه پيدا كرد كه: پيامبرصلي الله عليه وآله قصد دارد تا وصيت به كتاب و عترت را مكتوب دارد، لذا شديداً با آن به مخالفت برخاست.

2 - ابن عباس مي گويد: «در اول خلافت عمر بر او وارد شدم... رو به من كرده گفت: بر تو باد خون هاي شتران اگر آن چه از تو سؤال مي كنم كتمان نمايي! آيا هنوز علي در امر خلافت، خود را بر حق مي داند؟ آيا گمان مي كند كه رسول خداصلي الله عليه وآله بر او نصّ نموده است؟ گفتم: آري. اين را از پدرم سؤال كردم؛ او نيز تصديق كرد... عمر گفت: به تو بگويم: پيامبرصلي الله عليه وآله در بيماريش خواست تصريح به اسم عليّ (به عنوان امام و خليفه) كند، من مانع شدم...».(136)

نصب امام علي عليه السلام به خلافت در غديرخم

توضيح

يكي از مهمترين ادله ولايت و امامت و خلافت بلا فصل حضرت علي عليه السلام حديث معروف «غدير خم» است. مطابق اين حديث پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله حضرت اميرعليه السلام را از جانب خداوند متعال به امامت بعد از

خود منصوب كرده است. سند اين حديث چگونه است؟ بر چه مطالبي دلالت دارد؟ اهل سنت درباره آن چه مي گويند و چه شبهاتي را درباره اين حديث مطرح كرده اند؟ اينها مطالبي است كه در اين بحث مطرح خواهيم كرد.

واقعه غدير

در دهمين سال هجرت، رسول خداصلي الله عليه وآله قصد زيارت خانه خدا را نمودند، فرمان حضرت مبني بر اجتماع مسلمانان، در ميان قبايل مختلف و طوائف اطراف، اعلان شد، گروه عظيمي براي انجام تكاليف الهي (اداي مناسك حج) و پيروي از تعليمات آن حضرت، به مدينه آمدند. اين تنها حجّي بود كه پيامبر بعد از مهاجرت به مدينه، انجام مي داد، كه با نام هاي متعدد، در تاريخ ثبت شده است؛ از قبيل: حجة الوداع، حجة الاسلام، حجة البلاغ، حجة الكمال و حجة التمام.

رسول خداصلي الله عليه وآله، غسل كردند. دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند: يكي را به كمر بسته و ديگري را به دوش مبارك انداختند، و روز شنبه، 24 يا 25 ذي قعده، به قصد حج، پياده از مدينه خارج شدند. تمامي زنان و اهل حرم خود را نيز، در هودج ها قرار دادند. با همه اهل بيت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبايل عرب و گروه بزرگي از مردم، حركت كردند.(137) بسياري از مردم به علت شيوع بيماري آبله از عزيمت و شركت در اين سفر باز ماندند با اين وجود، گروه بي شماري با آن حضرت، همراه شدند. تعداد شركت كننده ها را، 114 هزار، 120 تا 124 هزار و بيشتر، ثبت كرده اند؛ البته تعداد كساني كه در مكه بوده، و گروهي كه با علي عليه السلام و ابوموسي اشعري از يمن آمدند

به اين تعداد افزوده مي شود.

بعد از انجام مراسم حج، پيامبر با جمعيت، آهنگ بازگشت به مدينه كردند. هنگامي كه به غدير خم، رسيدند، جبرئيل امين، فرود آمد و از جانب خداي متعال، اين آيه را آورد: « يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...»؛(138) «اي رسول ما! آن چه از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ كن.» جحفه، منزلگاهي است كه راه هاي متعدد، از آن جا منشعب مي شود. ورود پيامبر و يارانش به آن جا، در روز پنج شنبه، هجده ذي الحجّة صورت گرفت.

امين وحي، از طرف خداوند به پيامبر امر كرد تا علي عليه السلام را ولي و امام، معرفي كرده و وجوب پيروي و اطاعت از او را به خلق ابلاغ كند.

آنان كه در دنبال قافله بودند، رسيدند، و كساني كه از آن مكان عبور كرده بودند، باز گشتند. پيامبر فرمود: خار و خاشاك آنجا را برطرف كنند. هوا به شدت گرم بود، مردم، قسمتي از رداي خود را بر سر و قسمتي را زير پا افكندند و براي آسايش پيامبر، چادري تهيه كردند.

اذان ظهر گفته شد و پيامبر، نماز ظهر را با همراهان، ادا كردند. بعد از پايان نماز، از جهاز شتر، محل مرتفعي ترتيب دادند.

پيامبر با صداي بلند، همگان را متوجه ساخت و خطبه را اين گونه آغاز فرمود: «حمد، مخصوص خداست، ياري از او مي خواهيم، به او ايمان داريم، و توكل ما بر اوست. از بدي هاي خود و اعمال نادرست به او پناه مي بريم. گمراهان را جز او، پناهي نيست. آن كس را كه او راهنمايي فرموده گمراه كننده اي نخواهد بود. گواهي مي دهم معبودي جز او نيست و محمّد بنده و

فرستاده اوست. پس از ستايش خداوند و گواهي به يگانگي او فرمود: اي گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگاهي داده كه دوران عمرم به سر آمده است. هر چه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سراي باقي خواهم شتافت. من و شما هر كدام برحسب آن چه بر عهده داريم، مسئوليم. اينك انديشه و گفتار شما چيست؟

مردم گفتند: «ما گواهي مي دهيم كه تو پيام خدا را ابلاغ كردي و از پند دادن ما و كوشش در راه وظيفه، دريغ ننمودي، خداي به تو پاداش نيك عطا فرمايد!» سپس فرمود: «آيا اين كه شما به يگانگي خداوند و اين كه محمّد بنده و فرستاده اوست، گواهي مي دهيد؟ و اين كه بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت ترديد ناپذير است و اين كه مردگان را خدا بر مي انگيزد، و اين ها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟» همگان گفتند: «آري! به اين حقايق، گواهي مي دهيم.»

پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «خداوندا! گواه باش». پس، با تأكيد فرمود: «همانا من در انتقال به سراي ديگر و رسيدن به كنار حوض، بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در كنار حوض بر من وارد مي شويد؛ پهناي حوض من به مانند مسافت بين «صنعا» و «بصري» است، در آن به شماره ستارگان، قدح ها و جام هاي سيمين، وجود دارد. بينديشيد و مواظب باشيد، كه من پس از خودم دو چيز گران بها و ارجمند در ميان شما مي گذارم، چگونه رفتار مي كنيد؟» در اين موقع، مردم بانگ برآوردند: يا رسول اللَّه، آن دو چيز گران بها چيست؟ فرمود: «آنچه بزرگ تر است كتاب خداست، كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن، در دست

شماست. بنابراين آن را محكم بگيريد و از دست ندهيد تا گمراه نشويد. آن چه كوچك تر است، عترت من مي باشد. همانا، خداي دانا و مهربان، مرا آگاه ساخت، كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض بر من وارد شوند؛ من اين امر را از خداي خود، درخواست نموده ام، بنابراين بر آن دو پيشي نگيريد و از پيروي آن دو باز نايستيد و كوتاهي نكنيد، كه هلاك خواهيد شد».

سپس دست علي عليه السلام را گرفت و او را بلند نمود، تا به حدّي كه سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد. مردم او را ديدند و شناختند. رسول اللَّه، اين گونه ادامه داد: «اي مردم! كيست كه بر اهل ايمان از خود آن ها سزاوارتر باشد؟» مردم گفتند: «خداي و رسولش داناترند.» فرمود: «همانا خدا مولاي من است و من مولاي مؤمنين هستم و بر آن ها از خودشان اولي و سزاوارترم. پس هر كس كه من مولاي اويم، علي مولاي او خواهد بود.» و بنا به گفته احمد بن حنبل (پيشواي حنبلي ها)، پيامبر اين جمله را چهار بار تكرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بارخدايا! دوست بدار، آن كه او را دوست دارد و دشمن بدار آن كه او را دشمن دارد. ياري فرما ياران او را و خواركنندگان او را خوارگردان. او را معيار، ميزان و محور حق و راستي قرار ده».

آن گاه، پيامبر فرمود: «بايد آنان كه حاضرند، اين امر را به غايبان برسانند و ابلاغ كنند.»

قبل از پراكنده شدن جمعيت، امين وحي، اين آيه را بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل نمود: « أَلْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ

لَكُمْ الاِسْلامَ ديناً»؛(139) «امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براي شما پسنديدم.» در اين موقع پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اللَّه اكبر، بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودي خدا به رسالت من و ولايت علي عليه السلام بعد از من.»

جمعيت حاضر، از جمله شيخين (ابوبكر و عمر) به اميرالمؤمنين، اين گونه تهنيت گفتند: «مبارك باد! مبارك باد! بر تو اي پسر ابوطالب كه مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمن گشتي».

ابن عباس گفت: «به خدا سوگند، ولايت علي عليه السلام بر همه واجب گشت».

حسان بن ثابت گفت: «يا رسول اللَّه! اجازه فرما تا درباره علي عليه السلام اشعاري بسرايم» پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «بگو با ميمنت و بركت الهي.» در اين هنگام، حسّان برخاست و چنين گفت: «اي گروه بزرگان قريش! در محضر پيامبر اسلام، اشعار و گفتار خود را درباره ولايت، كه مسلّم گشت بيان مي نمايم.» و اين گونه اشعار خود را سرود:

يناديهم يوم الغدير نبيّهم

بخم فاسمع بالرسول مناديا»

تا آخر اشعار.

اجمالي از واقعه غدير را، كه همه امت اسلامي، بر وقوع آن اتفاق دارند بيان نموديم. شايان ذكر است كه در هيچ جاي جهان، واقعه و داستاني به اين نام و نشان و خصوصيات، ذكر نشده است.(140)

اهميّت واقعه غدير

داستان نصب علي عليه السلام به مقام ولايت، در غدير خم، از داستان هاي مهم تاريخ اسلام است؛ شايد داستاني با اهميت تر و مهم تر از اين واقعه نداشته باشيم. اين واقعه بيانگر بقاي رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و دوام دوره الهي آن حضرت در تجلّي گاه وجود مبارك علي عليه السلام بوده است.

غدير، نشانِ اتحاد و پيوند رسالت و

امامت است؛ اين دو از يك ريشه و بن روييده اند؛ غدير، محل ظهور حقايق مخفي و بواطن پنهان شده و ارشاد و هدايت مردمان به اين راه است.

غدير، روز بيعت با حق و روز سرسپردگي است، روز دادوستد جنود شيطان با جنود رحمان است.

غدير، روز درخشش خورشيد عالمتاب از پس ابرهاي تاريك است.

موضع جغرافيايي غدير خم

«غدير» در لغت به معناي مكان فرو رفته از زمين را گويند كه در آن آب باران يا سيل جمع شده و تا تابستان آينده باقي نمي ماند.

درباره كلمه «خم» ياقوت حموي از زمخشري نقل كرده كه «خم» اسم مردي رنگ كار بوده و غديري را كه بين مكه و مدينه در جُحفه است به او نسبت داده اند.(141)(142)

«غدير خم» همان گونه كه اشاره شد موضعي است بين مكه و مدينه، ولي به مكه نزديك تر است تا مدينه، و مسافت بين آن تا جُحفه دو مايل است.(143)(144)

«جُحفه» دهي است بزرگ در بين راه مكه به مدينه، در شمال غربي از مكّه. و در قديم نام آن را «مَهْيعَه» مي ناميدند، ولي بعدها او را به «جُحفه» تغيير نام دادند؛ زيرا «جحفه» به معناي كوچ است، و در آن ايام سيل هاي مخرّب كه مي آمد مردم آن ديار را كوچ مي داد. اين منطقه الآن خراب شده است.(145)

«غدير خم» در امروز حدود 164 كيلومتر از شمال مكه دور است، و حدود 450 كيلومتر از طرف جنوب مدينه منوّره فاصله دارد.

پي نوشت ها

1) سوره اعراف، آيه 176.

2) سوره يوسف، آيه 111.

3) سوره حشر، آيه 2.

4) شرح غرر الحكم، ج 5، ص 217.

5)

6) نهج البلاغه، نامه 31.

7)

8) همان، حكمت 208.

9)

10) شرح غرر الحكم، ج 1، ص 291.

11) سوره هود، آيه 120.

12) سوره احزاب، آيه 21.

13) سوره ممتحنه، آيه 4.

14) سوره يونس، آيه 35.

15) الغدير، ج صفر، ص 339و340.

16) تاريخ طبري، ج 4، ص 113.

17) سوره انعام، آيه 59.

18) سوره نحل، آيه 77.

19) سوره نمل، آيه 65.

20) سوره جن، آيه 26.

21) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1322، ح 3992؛ سنن ترمذي، ج 4، ص 134،

ح 2778.

22) فيض القدير، ج 2، ص 21.

23) مستدرك حاكم، ج 1، ص 128.

24) الاعتصام، ج 2، ص 189.

25) لوامع الانوار، ج 1، ص 93.

26) سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 1، ص 359.

27) صحيح بخاري، ج 4، ص 176.

28) همان، ج 4، ص 110.

29) صحيح بخاري، ج 7، ص 208؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 66.

30) احقاق الحق، ج 2، ص 296، به نقل از كتاب المواهب طبري شافعي.

31) مناقب خوارزمي، ص 105.

32) ترجمه امام علي عليه السلام، ابن عساكر، رقم 834.

33) كامل ابن اثير، ج 2، ص 318.

34) خطبه حضرت زهراعليها السلام؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 234.

35) تاريخ طبري، ج 2، ص 235؛ فدك در تاريخ، شهيد صدر.

36) صحيح بخاري، ج 6، ص 16.

37) تاريخ طبري، ج 3، ص 431.

38) همان، ج 4، ص 53.

39) حلية الاولياء، ج 1، ص 44.

40) رك: معالم المدرستين، ج 1، ص 273-279.

41) شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 248، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر.

42) اصول كافي، ج 2، ص 131.

43) تاريخ طبري، ج 3، ص 429.

44) الامامة و السياسة، ج 1، ص 32.

45) همان، ص 168.

46) سوره طه، آيات 29و30.

47) ينابيع المودة، باب 76، ح 1.

48) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 7.

49) كامل ابن اثير، ج 1، ص 54 و 55.

50) همان، ص 62.

51) تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 28.

52) اثبات الوصية، ص 70.

53) كنزالعمال، ج 11، ص 610، ح 32953؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 113و114.

54) الرياض النضرة، ج 3، ص 138.

55) صحيح ترمذي، ج 5، ص 460؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 101.

56) صحيح ترمذي، ج 5، ص 637.

57) مستدرك حاكم، ج 3، ص 127.

58)

سوره يونس، آيه 35.

59) كنز العمال، ج 6، ص 19، ح 14653.

60) مجمع الزوائد، ج 5، ص 232؛ مسند احمد، ج 1، ص 165.

61) احقاق الحقّ، ج 4، ص 2.

62) سوره مائده، آيه 55.

63) در المنثور، ج 2، ص 239 و...

64) سوره شوري، آيه 23.

65) احياء الميت بفضائل اهل البيت عليه السلام، ص 239؛ در المنثور، ج 6، ص 7؛ جامع البيان، ج 25، ص 14؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 444؛ مسند احمد، ج 1، ص 199 و...

66) سوره احزاب، آيه 33.

67) صحيح مسلم، ج 2، ص 331.

68) سوره بقره، آيه 207.

69) المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 4.

70) شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 262.

71) مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 348.

72) تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 99-101.

73) سوره آل عمران، آيه 61.

74) مسند احمد، ج 1، ص 185.

75) صحيح مسلم، ج 7، ص 120.

76) سنن ترمذي، ج 5، ص 596.

77) المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 150.

78) المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 14 و....

79) الامام علي بن ابي طالب، ص 43.

80) في رحاب علي.

81) علي بن ابي طالب عليه السلام بقية النبوة و خاتم الخلافة، ص 110.

82) المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 550، ح 6044.

83) مشهد الإمام علي عليه السلام في النجف، ص 6.

84) المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 183؛ مسند احمد، ج 1، ص 209؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 311.

85) تاريخ طبري، ج 2، ص 56.

86) عبقرية الامام علي عليه السلام، ص 43.

87) علّموا أولادكم محبّة آلَ بيت النبيّ صلي الله عليه وآله، ص 101.

88) عليّ امام الأئمة، ص 9.

89) عبقرية الامام علي، ص 43.

90) علموا اولادكم محبّة آل

بيت النبّي صلي الله عليه وآله، ص 101.

91) علي بن ابي طالب عليه السلام، ص 50؛ مشهد الامام علي في النجف، ص 36.

92) مسند احمد، ج 5، ص 662، ح 19796؛ كنز العمال، ح 11، ص 605، ح 23924 و....

93) شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 260.

94) صحيح ترمذي، ج 5، ص 595.

95) علي امام الأئمة، ص 107.

96) تذكرة الخواص، ص 46.

97) عبقرية الامام علي، ص 29.

98) سجع الحمام في حكم الامام، ص 18.

99) عبقرية الامام علي، ص 15.

100) علّموا اولادكم محبة آل بيت النبّي صلي الله عليه وآله، ص 109.

101) مناقب خوارزمي، ص 40.

102) صحيح ترمذي، ج 5، ص 637.

103) المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 127.

104) مسند احمد، ج 5، ص 26؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 101.

105) تاريخ ابن عساكر، ج 5، ص 62؛ اسدالغابة، ج 4، ص 22.

106) تاريخ ابن عساكر، ج 3، ص 36؛ مسند احمد، ج 5، ص 113؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 102.

107) مسند احمد، ج 1، ص 328 و...

108) عبقرية الامام علي، ص 195.

109) شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 17.

110) مستدرك حاكم، ج 2، ص 366؛ مسند احمد، ج 1، ص 84؛ كنز العمال، ج 6، ص 407؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 302 و...

111) مستدرك حاكم، ج 3، ص 182.

112) مسند احمد، ج 1، ص 209؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 311.

113) تاريخ طبري، ج 2، ص 56.

114) الفصول المهمة، ص 14؛ مطالب السؤول، ص 11؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 58.

115) نهج البلاغه، خطبه 192.

116) مسند احمد، ج 1، ص 348؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 99؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 4؛ شرح ابن ابي الحديد، ج

13، ص 262.

117) الخصائص، ح 102.

118) مسند احمد، ج 5، ص 26.

119) الإصابة، ج 2، ص 30.

120) كامل ابن اثير، ج 2، ص 302.

121) الخصائص، ح 112.

122) السنن الكبري، ج 5، ص 1414، ح 8520

123) تفسير قرطبي، ج 11، ص 174؛ تفسير فخر رازي، ج 22، ص 137؛ روح المعاني، ج 16، ص 284.

124) سيره ابن هشام، ج 3، ص 216؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 12؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 219.

125) مسند احمد، ج 1، ص 3؛ سنن ترمذي، ج 5، ح 3719؛ سنن ترمذي، ج 5، ح 8461.

126) مسند احمد، ج 1، ص 331؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 3732؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 374.

127) الرياض النضرة، ص 26؛ ذخائرالعقبي، ص 72.

128) مستدرك حاكم، ج 3، ص 138؛ مسند احمد، ج 6، ص 300.

129) ملل و نحل، شهرستاني، ج 1، ص 23.

130) ر.ك: طبقات ابن سعد، ج 4، ص 66؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 391؛ كنزالعمال، ج 5، ص 313؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 93؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 21؛ مغازي واقدي، ج 3، ص 111؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 484؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 207.

131) سوره حشر، آيه 7.

132) سوره نساء، آيه 65.

133) ر.ك: صحيح بخاري: كتاب المرضي، ج 7، ص 9؛ صحيح مسلم، كتاب الوصية، ج 5، ص 75؛ مسند احمد، ج 4، ص 356، ح 2992.

134) كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 658.

135) صحيح بخاري، كتاب مغازي، باب 78؛ صحيح مسلم، كتاب وصيّت، باب 5.

136) شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 21.

137) طبقات ابن سعد، ج 3، ص 225؛ مقريزي، الامتاع، ص 511؛ ارشادالساري، ج 6، ص 329.

138)

سوره مائده، آيه 67.

139) سوره مائده، آيه 6.

140) الغدير، ج 1، ص 31-36؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 173؛ الامتاع، مقريزي، ص 510؛ ارشاد الساري، ج 9، ص 426؛ سيره حلبي، ج 3، ص 257؛ سيره زيني دحلان، ج 2، ص 143؛ تذكرة الخواص، ص 30؛ خصائص نسائي، ص 96؛ دائرة المعارف، فريد وجدي، ج 3، ص 542.

141) معجم البلدان، ج 2، ص 389.

142)

143) مراصد الاطلاع، ج 1، ص 315و482.

144)

145) معجم البلدان، ج 1، ص 111.

تجلي غدير در عصر ظهور

مشخصات كتاب

مقاله اي پيرامون غدير و مهدويت به درخواست مسئولين ستاد برگزاري دهه غدير

نويسنده: سيد محمود بحرالعلوم ميردامادي

تنظيم: واحد پژوهشي مركز جهاني حضرت ولي عصر(عج)- قم

ناشر: مؤسسه فرهنگي بهار

تيراژ: ده هزار نسخه

قيمت: 6500 ريال

چاپخانه: طلوع

مركز پخش: نمايشگاه تخصصي نشر بين المللي آثار مهدويت

وابسته به مركز جهاني حضرت ولي عصر(عج)

قم مقدسه: 7760297-0251نجف اشرف: 0096477080006383

اصفهان: 2204045-0311خط بين المللي: 00447924526184

سامانه پيام كوتاه: 3000601614

وبسايت: www.imamalmahdi.com

ايميل: Info@imamalmahdi.com

مقدمه

انتخاب موضوع «تجلي غدير در عصر ظهور» چه انتخاب شايسته و زيبائي است.

قبل از هر چيز بايد بدانيم كه مهندس حصن حصين اسلام بيشتر و بهتر از ديگران به بقاء و جاودانگي اين دين آسماني پرداخته است.

طراح رسالتِ مُنذر، نه فقط به طرح پيامبري و قوانين و لوازم آن پرداخت، كه براي وصايت و رهبري بعد از پيامبر اسلام «صلي الله عليه و اله» نيز قانون گذاشت.

خدائي كه مي گويد:

«انما انت منذر و لكل قوم هاد»

هم «منذر» منتخب دارد و هم «هادي» منصوب، هم به علت محدثه نظر دارد و هم به علت مبقيه بخوبي مي پردازد.

ما «بحول الله و قوته» در جهت تشريح موضوع به دو نكته مي پردازيم:

1- غدير كه طرح وصايت و علت مبقيه اسلام است، با فطرت همخواني دارد و پاسخ منجي گرائي و سوالِ «اهدنا»يِ بشريت محسوب مي گردد.

2- روز ظهور، روز ظهور حقائق پنهان غدير است و غدير كه تدريس نظري، پيرامون بزرگي حكومت انسان كامل است، روز ظهور، عملاً به نمايش در مي آيد و (ليظهره علي الدين كله) و (والله متم نوره) اجراء مي گردد.

بحث منجي گرائي نه فقط در كتب و آثار پيشينيان و اديان آسماني آمده، كه در كتاب تكوين و آفرينش هم مشهود و محسوس است.

فرياد كودك

طفل صغيري كه وقت گرسنگي و يا بيماري مي گريد، و يا غريقِ و مضطري كه براي نجات يابي فرياد مي زند، دليل تطبيق اصل منجي گرائي كتب اديان با كتاب تكوين مي باشد.

روي آوردن مردم به پيامبران الهي، مثل توجه كودك، به پدر و مادر خويش، جنبه منجي گرائي دارد.

شما در قرآن كريم، به آيه ي «و بالوالدين احسانا» برخورد مي كنيد، قرآن كريم همانطور كه به احسان پدر و مادر جسماني

نظر دارد، برتر و بالاتر به احسان پدر و مادر الهي نظر داشته و دارد.

تصور كنيد كودكي در يك بيابان گم گشته در حالي كه تشنه است، فرياد مي زند.

علت فرياد و گريه اين كودك چيست؟ تشنه و گرسنه است و خواهان نجات است.

چه كسي به او گفته و القاء نموده، كه بايد براي نجاتت گريه كني و فرياد بزني؟

كتاب تكوين اين مسئله را القاء كرده است. و چه كسي دلسوزتر از پدر و مادر. اگر صداي كودك بگوش پدر و مادر برسد چه خواهند كرد؟

{ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ}

بشريت، در بيابان خشك ولم يزرع جهالت و ناداني، سرگردان، آيا مي داند چه مي خواهد؟

آدرس كجا و چه كسي را مي طلبد؟

گاهي خودش نمي داند آب مي خواهد و نمي داند آب، هم براي پيشگيري مفيد است و هم براي درمان بكار مي آيد.

{ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا * لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا}

كودك در كتاب تكوين وقتي گريه مي كند به او شير و آب مي رسانند ولي كودك در كتاب تشريع اگر خواهان غذا و آب است بايد دست از كودكي بردارد و به مدرسه ادب و اخلاق قدم نهاده، آدم بشود تا آبرسان الهي به او عنايت كند.

پس حال بشر در طول اعصار و قرون گذشته و آينده حال كودكي است كه دنبال پدر و مادر مي گردد، غذا و آب مي طلبد، سوال دارد، آدرس خانه سعادت را جستجو مي كند.

بنابراين، اهدنا الصراط المستقيم گفتن و از آدرس خانه سعادت و مدينه فاضله سوال كردن، كار پيروان پيامبر خدا حضرت محمد مصطفي| تنها نيست، پيروان همه مكاتب الهي وغير الهي طلب هدايت داشته و دارند.

نامادري ها

مسئله اي كه جواب از سوال مقدّر است، اينست كه انسانها غالباً در پاسخ طلب دروني «اهدنا» آدرس را نادرست و انحرافي گرفته اند و به همين اكتفا كرده اند.

كودكي را تصور كنيد كه در طلب شير سالم مادر گريه مي كرده، اما نامادري بي عاطفه او را با چيزي كه كمترين شباهت با شير مادر نداشته سير نموده است، و اين كودك ديگر دست از طلب برداشته و با اين فريب و مكر عادت كرده است.

نامادري هاي بشر، منحرفين از توحيد خداوند متعال، جواب (اهدنا)ي دروني بشر را با ترويج گاو پرستي، آفتاب پرستي، فرعون پرستي و خلاصه هوي پرستي پاسخ دادند، و پاسخ درست و موافق با حقيقت انبياء را ناديده گرفتند.

دانشمندان منحرف و امراء ظالم و ستمگر، بشر را در جهل و غفلت نگه داشته، و با ايجاد اشتباه و انحراف در راه سعادت جوئي انسان ها، انحطاط و سرگرداني، اضطراب و بدبختي را به ارمغان آوردند.

ماترياليست نداريم

پس نداي (اهدنا) را همه بشريت داشته و دارند، به تعبير ديگر هيچ انساني نمي تواند ماترياليست باشد، مرحوم محقق عظيم الشأن (ميرداماد) فرموده است:

الحمدلله الذي من انكرهانكر ما بذهنه تصوره

ماترياليست تصور ذهني خودش را منكر شده است، انكار خداي قادر متعال ممكن نمي باشد.

و اين هم باز از ترويج نامادريهاي بشر بهم پيوسته كه بگويند فلان شهر و ديار همگي مادي و ملحد بوده و به انكار خداوند قيام نموده اند.

مگر بشر مي تواند بنّاي بناهاي دور و اطراف خودش را منكر شود، مگر براي هر مصنوعي صانعي متصَّور نيست.

شما بگوئيد كدامين انسان از سعادت گريزان است؟

گريز از سعادت يعني بي عقلي، بشر كه عقل و خرد دارد.

توجه انسانها به خالق و اهدنا گفتن

آنان، همان سعادت خواهي فطري و دروني آنان است.

{فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا}

نشانه ي مطلب

نشانه ي اينكه اين موضوع يعني خداجوئي و طلب سعادت از درون و جبّلي انسان سرچشمه مي گيرد. اينست كه علامت سوال نمي پذيرد.

آيا شما مي توانيد بگوئيد، چرا كودك گريه مي كند و شير مي طلبد؟

چرا انسان به عاطفه نياز دارد؟

چرا گفتن در مورد خداجوئي انسان مثل چرا گفتن در مورد سلامت انسان است.

اگر بگوئيد چرا انسان در طلب مدينه فاضله و صلح و صفاست. مثل اينست كه بگوئيد چرا انسان مي خواهد سالم باشد.

آنچه علامت سؤال مي پذيرد كسالت و مرض انسان است.

اين كسالت براي چيست؟ اين درد از كدامين علت سر چشمه مي گيرد، اين سوال عقلاني است، زيرا، اصل، سلامت انسان است، و اينجا خلاف اصل پيش آمده است.

پاسخ اهدنا

خداي سميع و مهربان پاسخ (اهدنا)ي بشر، انبياء و جانشينان آنها را فرستاد.

انبياء و اوصياء معلمين هدايت و مربيان راه سعادت هستند.

پاسخ استسقاي انسانها بوسيله پيامبران و خلفاي آنها داده شده است.

ولي همانطور كه نبي دروني بشر يعني عقل، با انحراف علماء منحرف و امراء ستمگر روبرو گرديد، انبياء الهي و جانشينان آنها، با پيشوايان كفر و فرزندان منحرف آنان روبرو شدند.

سران كفر و قدرتهاي استكباري همواره بر فطرتها سرپوش نهاده، به مبارزه با پيامبران الهي و اوصياء آنها كمر بسته اند.

ارسال رسل و انزال كتب با ترتيبي كه دارد مانند كلاسهاي مدرسه و دانشگاه، هر كدام رتبه اي را دارا مي باشد.

اصرار بر هدايت

استسقاي بيشتر بشر و اصرار بر (اهدنا) گفتن باعث گرديد خداي متعال دين حنيف و اسلام را بوسيله حضرت ابراهيم (علي نبينا و اله و عليه السلام) نازل نمايد.

خداي متعال در طريق ابراهيم× و مكتب او و نيز در نسلش نورانيت و الگو شدن را قرار داد.

امتحان ابراهيم× فراتر از امتحان آدم ابوالبشر× و مقام او بالاتر از بسياري از انبياء مي باشد.

كلماتي كه ابراهيم× بدان امتحان گرديد بيش از كلمات مورد امتحان آدم× بوده است.

مجاهده ي بزرگ ابراهيم× در راه توحيد و پاكي و صفاي باطن آن حضرت باعث گرديد آن وجود مطهر، امام مردم گردد و خداي متعال در پاسخ طلب هدايت مردم، رهبري و حكومت الهي را در آل ابراهيم^ قرار داد.

{ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ *فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا }

پدر معنوي مردم، هدايت و امنيت را به ارمغان آورده و امام خلق شده است.

آل ابراهيم^ يعني بني اسماعيل^ كه داراي كتاب

و حكمت بودند بنا به تقدير الهي پرچمدار رهبري بشريت گرديدند.

پاكي و صداقت بني اسماعيل^ باعث گرديد تشكيل حكومت الهي با اين خانواده باشد و اينان الگوي هدايت بشريت قرار گيرند.

{ وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الأصْنَامَ}

و آل اسماعيل^ در مكان مقدسي بنام مكه (عند بيتك المحرم) طلب مي كرد قلوب مردم واله و شيداي آنان گردد و مي بينيم كه اين مطلب مثل درخواست اصل امامت براي اين خاندان {وَمِنْ ذُرِّيَّتِي} در دعاي حضرت ابراهيم× آمده است {فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ}

درست است كه در حكومت الهي، امام، منصوب حق تعالي است ولي پاكي و صفاي باطن امام او را محبوب القلوب مي كند.

محبت مردم نسبت به اولياي دين حاكي از همان فطرت حقيقت جو و هدايت خواه مي باشد.

حكومت آل ابراهيم^ از يك طرف الهي است و از طرف ديگر ريشه در قلوب صاحبان فطرت و روح سليم دارد.

بهرحال راه و روش ابراهيم×، و كلاس بالا و والاي توحيدي او براي همه ي موحدان حتي فرزندان صالح و معصومش الگو قرار گرفته و سنت هاي او جاوداني شده است البته آفتهاي هميشگي جوامع بشري (يعني دانشمندان منحرف و امراي ستمگر) مردم نادان را از مسير توحيد ابراهيمي باز داشته به شرك و نفاق، سوق داده است.

اوج درخواست

اينجا پرچمداري انبياء و پيامبراني مانند حضرت موسي× و حضرت عيسي× در مبارزه با شرك و ظلم هويدا مي گردد، و اصرار دروني انساني در گفتن (اهدنا) با مجاهده ي اين رسولان بزرگ و اوصياي آنان پاسخ داده مي شود.

مقدمه چيني ابراهيم× براي حكومتِ (ذريه معصوم) اعم از دعا و درخواست، مشخص نمودن جاي حكومت (عند بيتك المحرم)، ردخواست محبوب القلوب شدنِ ذريه- {فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ

النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ}

و جهاني شدن و جاودانگي امامت {وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ}

اوج درخواست بشر نسبت به هدايت را مي رساند.

اين همه الطاف الهي مگر مي تواند بي مورد و بيهوده باشد.

مورد اين الطاف و نزول باران رحمت كه همان جعل امامت از طرف حق تعالي مي باشد، فطرتهاي پاك و قلوب پاكيزه مردم موحد بوده است.

{وَ اَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لأسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا}

استسقاي بشر و (اهدنا) گفتن انسانها هر چه بيشتر گردد، الطاف الهي، آبرساني آسماني و هدايت رباني بيشتر مي گردد.

ما گاه مي شود فقط ستم ستمكاران و انحراف معاندان را مي بينيم و از دعاي نيمه شب موحدان غافليم. نمي دانيم دعاي شكسته دلان و محرومان چه مقدار در ترقي و پيروزي انسان مؤثر است.

بهرحال صحنه مبارزات انبياء و اوصياي آنان، بويژه ابراهيم و آل اسماعيل (علي نبينا و اله و عليهم السلام) چه زيبا و صادقانه است.

ادامه پيام

گويا پيام بزرگتري هنوز باقي مانده است و يا كلاس و دانشگاه برتر و جامع تري بايد براي بشريت تشكيل گردد.

شما به ابوجهل ها و بدتر از آنان، اصحاب سقيفه نگاه نكنيد، بلكه سلمان را ببينيد كه تا اوج آسمان «منّا اهل البيت» پيش مي رود.

لطف خداوند است كه قائل است:

{وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ}

ولي از نسل ابراهيم (علي نبينا و اله و عليه السلام) بزرگترين رسول و بزرگترين وصي و هادي را ارسال مي نمايد.

حالا وقت {اقْرَأْ} رسيده، وقت خواندن اوامر بالا و والا تا به {فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ} مي رسد، و چه امري از امر جانشيني بالاتر و چه كاري از هدايت خلق به سوي امام و هادي مهمتر؟

ديگر وقت تمام مي شود ممكن است بشريت در ناداني نسبت به امامت بماند، اگر

چه بارها گفته شده. ولي در يك مجمع عمومي بايد از اين مهمترين كار، پرده برداري شود و اِلّا رسالت ناتمام و بدون فايده مي گردد.

{بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ} همه بدانند، اولين قرار خداوند با رسول الله|، قرار جانشيني و امامت اميرالمؤمنين× بوده است.

ولي پيامبر خدا| از بيان اين مطلب در يك مجمع عمومي مي ترسد، از چه كسي؟ از منافقين!!

و خداوند او را دلداري مي دهد {وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ}.

غديرشناسان از زمان القاء خطبة الغدير تا ظهور بايد روي دو نكته بيشتر توجه كنند:

دو نكته

1- {إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ}، اگر غدير از اسلام منها گردد، رسالتي، قرآني و دستورالعملي باقي نمي ماند، آنچه مي ماند دستورالعمل كعب الاحبار يهودي وزير فرهنگ سقيفه و احاديث ابوهريره وزير ارشاد دستگاه منافقين است، پس براي بقاء اسلام، غدير لازم است و بقاء غدير، جشن، چراغاني، مديحه سرائي، سخنراني، كنفرانس، كتاب، سايت و ماهواره با همت بالا و خلوص دقيق لازم دارد.

2- مجاهد در مسير غدير تا ظهور و قيام قيامت، مشمول دعاي (اللهم انصر من نصره) مي باشد و {وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ} حافظ اوست.

نتيجه اينكه پاسخ (اهدنا) گفتن بشر، «من كنت مولاه فعلي مولاه» آمد

و خداوند متعال به وعده ي {استجب لكم} با خطبه نوراني غدير، عمل فرمود.

مگر تشنه را به سوي غدير و سرچشمه آب حيات نبايد ببرند؟

امتحان بزرگ الهي

مگر تشنه حقائق در هر زمان نبوده و نيست؟ مگر براي آنها كه {كرهوا ما انزال الله} يعني از غدير گريزانند، بايد دست از كار برداشت؟

مگر كساني كه {في قلوبهم مرض} توانائي دارند كه غديريان را محكوم نمايند، پس نصرت خداوند متعال چه مي شود؟

به هر حال غدير امتحان بزرگ الهي در فراز و نشيب تاريخ، ميزان الاعمال و شاقول افكار بوده است. مردي كه دستش در دست پيامبر خدا|، بزرگ عالميان است، {يدالله فوق ايديهم} را مصداق مي باشد.

همان را مي گوييم كه ياور آدم، نوح، ابراهيم، موسي و عيسي^ گرديد و محمد حبيب خدا| را در بدر، احد، خندق، خيبر و... نصرت داد.

همان كه منتخب خداوند است و نامش از نام او مشتق گرديده است.

او كه به اذن خداوند كار خدائي مي كند، نه فقط در غدير دست در دست پيامبر خدا| دارد كه از

اول خلقت، همراه او بوده است.

مگر آيه ي {وَسئَل مَن اَرْسَلْنا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنا ...} را فراموش كرده ايم كه ذيل آن مفسرين گفته اند:

انبياء در شب معراج، محور رسالت خود را ولايت رسول خدا| و اميرالمؤمنين× بيان داشته اند.

غديريان هيچ هراسي نبايد بخود راه دهند، سقيفه نمي تواند غدير را بشكند، اينها امتحاني بيش نيست. مگر نمي بينيد روي طرفداران سقيفه سياه تر مي شود و چگونه خود را عمداً به فراموشي مي زنند و خفاش وار از خورشيد غدير فرار مي كنند.

و امروزه، اين بيچاره ها هر چه قدرت دارند در سايت و ماهواره خلاصه مي كنند، اما دلالت غدير بيشتر مي درخشد.

نگاه كنيد رهيافتگان را كه چگونه دسته دسته به مدرسه اهل البيت^ وارد شده به غدير و صاحب آن پاسخ مثبت مي دهند.

البته بايد غربال شدن مردم پيش بيايد تا معلوم شود چه كسي عبدالله است و چه كسي اجير وابستگان سقيفه، و عمال يهود.

بدعت بنام سنت

كتاب «از كجا تا بكجا» را بخوانيد تا بدانيد منكرين غدير از صلب سامريها و يهودند.

مگر تاريخ نمي گويد كه يهود، سقيفه را ملعبه خود ساخت تا سقيفه، بنام سنت، بدعت ايجاد كند و غدير را بكوبد.

ولي غدير منشور حكومت الهي فردا و فرداهاي انسان كه به (ارادة الله) ايجاد شده مگر با اراده ي (همج رعاع) يعني اصحاب بُزدل و پشه صفت سقيفه، باطل و محو مي گردد.

{يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ}

گل نشگفته

بوستان رسالت پيامبر خدا|، به گل نشست، غدير، گل اين بوستان است، ولي براي بشريت آنچنان كه بايد شگفته نشده است.

اگر چه همة معصومين^ از اين گل زيبا و معطر گفته و ياد كرده اند، ولي غدير تدريس عملي مي خواهد و بزرگي حكومت انساني معصوم فقط در زمان ظهور معلوم مي گردد.

غدير آب حيات بشريت

انسان در آخرالزمان غريب واقع شده است. چون دستش كوتاه و خرما بر نخيل است.

ولي با اين حال اگر خوب فكر كند و تدبير لازم را داشته باشد، راه را از چاه مي تواند تشخيص بدهد، البته همه مي دانند كه طلب تشنگي اساس كار است، بصيرت استبصار مي خواهد.

دست از طلب ندارم تا كام دل برآيد

مستبصريني كه به بصيرت الهيه رسيده اند، تشنه غدير شده از آبشار خطبة النبي| سيراب شده اند.

جريان غدير تا ظهور

غدير آب حيات بشريت و مدرس حيات طيبه انسان است.

اين آب حيات تا ظهور {اِعْلَموُا اَن الله يُحي الارضَ بَعدَ مَوتِها} جريان دارد. انديشمندان مؤمن، به آيه {يا ايها الرسول بلّغ...} نگاه {انزلنا من السماء ماءً طهوراً} مي كنند.

غدير ترسيم هندسي فكر بشريت

غدير مستند شقشقيه و فريادهاي مولاي عظيم الشأن انسانها علي× است و عليه منافقين از شمشير ذوالفقار تيزتر و كشنده تر است. آنها كه مي گويند چرا علي× شمشيرش را در روز سقيفه غلاف نمود، چرا از احتجاج هاي آنحضرت چيزي نمي گويند؟

چرا خطبه هاي فاطمي÷ كه به استناد غدير بيان گرديده است را عمداً نمي شنوند.

غدير ترسيم هندسي فكر بشريت و يا نقشه ي زندگي انسانيت، مبناي فكري «السبطان في موقفيهما» است، يعني صلح الحسن× و قيام الحسين× بر حجيت غدير تكيه زده است.

استراتژي صلح و قيام، خانه نشيني تا بيان احكام بر محور تأييديه الهي (ثم الامامة في ذريتي من ولده الي تلقون الله و رسوله) دور مي زند.

چه خوش است روزي برسد كه خطبة الغدير را سر درب مسجد الحرام و كعبه با آب طلا بنويسند و ورود منافقين را به زادگاه اميرالمؤمنين× ممنوع اعلام دارند.

و آن روز دير نيست، روزي كه اقامه (صلوة) در نظام حكومتي آخرين مطلوب غدير بپا گردد {ربنا ليقيموا الصلوة....}

ظهور مباني غدير

روزي كه غديرخم، روز تدريس نظري پيرامون بزرگي حكومت امام معصوم به روز تدريس عملي و ظهور اين مهم برسد، دير نيست.

روزي كه {لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ} مصداق پيدا كند و به سؤال {فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ} پاسخ داده شود.

مي دانيد روز ظهور، روز ظهور مباني غدير است، روز مودت كه پروانه شدن مردم را برگرد شمع وجود خاتم الاوصياء «عجل الله تعالي فرجه» ترسيم مي كند.

روز ظهور اكمال دين كه فقيه و متفقه ديگر {ليتفقهوا في الدين} را به جستجوي كتاب الطهاره فروع معنا نكنند و بدانند اصل اصول يعني امام شناسي قبل از هر كار ديگر واجب و اهم بوده است.

روز ظهور اكمال دين، يعني

روز ظهور بزرگيهاي قرآن و عترت^، روز پشيماني آنها كه فقه ولايت و مهدويت را به فقه «فصوص» و بافندگيهاي عرفان نمايانه تفسير كرده و شناخت و يافتن حقائق را در بافتن مطالب معرفي كردند.

روز ظهور وعده ي خدا، روز حكومت جهاني امام معصوم، يعني روز وصول زمينه و آمادگي زمان براي تحقيق امن و امان.

روز حكومت ابراهيميان (از نسل اسماعيل) كه {ومن ذريتي} بر آن گواهي مي دهد، روز حكومت مطهرون كه ابراهيم× براي آنان طلب طهارت كرده است {واجبني و بني ان نعبدالاصنام} روز تحقيق {تهوي اليهم} كه ارتباط قلبي و مودت انسان با مبدء ايمان و امام زمان(عج) به اوج خود مي رسد.

رشد عقول

غير از مودت، رأفت، محبت و مهرورزيِ مطلوب غدير كه ظهور تام و تمام آن، روز ظهور است، علم، بصيرت، آگاهي و بينش هم در آن روز نوراني به اوج خود مي رسد.

پيامبر خدا| فرمود:

«مَعاشِرَالنّاسِ، النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَسْلوكٌ فِىَّ ثُمَّ فى عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ، ثُمَّ فِى النَّسْلِ مِنْهُ إِلَى الْقائِمِ الْمَهْدِىِّ الَّذى يَأْخُذُ بِحَقِّ اللَّهِ وَ بِكُلِّ حَقٍّ هُوَ لَنا، لاَِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَى الْمُقَصِّرينَ وَالْمعُانِدينَ وَالُْمخالِفينَ وَالْخائِنينَ وَالْآثِمينَ وَالّظَالِمينَ وَالْغاصِبينَ مِنْ جَميعِ الْعالَمينَ»

روز ظهور اين نور و بصيرت الهيه در مأموم تأثير نموده گل عقول بدون مانع، به رشد خود رسيده، همه جا را عطر مودت و مهرورزي بر اساس بينش هر دانش آموزي پر مي نمايد.

شعر

فاش بگويم اين غدير آب حيات ما شده*** صفاي اهل دل ببين به خطبه ي ولا شده

الغرض اي غديريان كار خدا بحكمت است***نور غدير خم عجب مبقي مصطفي شده

هادي خلق را نگر به علم و عصمت خدا ***علت جاودانگي به قول انّما شده

ظهور آيد و دهد شرح چنين دروس را ***حمدِ خدايِ قادرم كه علت بقاء شده

روز ظهور منجلي هست بزرگي ولي ***بقاء دين مصطفي به شاه لافتي شده

روز ظهور شارح سرّ وليّ حق بود***قامت دين چه آشكار چو شمس در سما شده

روز ظهور گويدت بزرگي ولي چه بود ***ولي چرا چنين وليّ شهيد اشقياء شده

غديريان دعا كنيد كه صاحب الزمان رسد ***فرشته اين ندا دهد، ظهور مرتضي شده

«كوچكِ» بي نواي او به عشق روي حضرتش ***گهي مقيم در نجف، گاه به كربلا شده

در خاتمه

از همه غديريان و مدافعان ولايت و مهدويت التماس دعا دارم و خواهانم شادي روح آنها كه از غدير دفاع كردند، خاصه علامه عظيم الشأن اميني (قدس سره) و آيت الله حاج سيد حسن فقيه امامي (قدس سره) فاتحه قرائت فرمايند. السّلام عليك يا اميرالمؤمنين

سيد محمود بحرالعلوم ميردامادي

نجف اشرف - 20 شوال المكرم 1432 ه_ ق

160 پيشنهاد براي احياي غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1387

عنوان و نام پديدآور: 160 پيشنهاد براي احياي غدير / واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1387.

مشخصات ظاهري: نرم افزار تلفن همراه و رايانه

مقدمه

به نام خدا

با توجه به فرارسيدن ايام مبارك وفرخنده عيد سعيد غديرخم ، كه عيد الله اكبر است روزي كه دين اسلام به كمال مى رسد عيد سعيد غدير از مهمترين و بهترين روزهاى شادى رهروان ولايت و امامت است ، احيا و گراميداشت نفس اين روز ، وظيفه باور باورمندان امامت است ؛ چرا كه از اين رهگذر شعار بلند رهبرى انسان در تفكر امامت ، پررنگتر گرديده و از غبار فراموشى و دسيسه دشمنان در امان مى ماند . گرچه خداوند بزرگ ، خود حافظ اين بعد اجتناب ناپذير مكتب ، همانند ثقل اكبر ( قرآن ) بوده و خواهد بود .

با توجه به آنچه گذشت ، با پيگيرى هاى تعدادى از طلاب حوزه علميه ، مسئولين فرهنگى ، اجرايى ، مجامع صنفى ، هيأتهاى مذهبى و مردمى دعوت به همكارى شدند .

از اين رو ، استقبال شادمانه دعوت شدگان و حضور چشمگير آنان منجر به تشكيل همايش استقبال ازدهه فرخنده غدير شد لذا به جهت همكاري و اجراي برنامه ها در اين دهه فرخنده ، اقدامات ذيل پيشنهاد مي گردد:

160 پيشنهاد براي احياي غدير

1

1 - معرفي اهداف بلند غدير

2

2 - مطرح كردن نظرات وپيشنهادات مراجع وعلما در باره احياي دهه غدير

3

3 - معرفي شيوه هاي مناسب تبليغي و تاثير گزار به علاقه مندان

4

4 - آموزش دوره هاي تخصصي به گروههاي تبليغي وحجاج به خصوص در عمره هاي دانش آموزي و دانشجويي؛

5

5 - غني كردن اطلاعات سايت ها در زمينة غدير ؛ مثلاً در سايت هاي پربيننده مانند: « ويكي پديا » كه اطلاعات آن توسط خود افراد تكميل مي گردد؛

6

6 - ساخت و توليد نمايش و فيلمنامه از حجه الوداع وغدير خم

7

7 - انتشار عكس هاي مرتبط باغدير با زمينه كلمات گويا در سايت هاي اينترنتي

8

8 - پژوهش و چاپ كتاب در موضوع غدير

9

9 - معرفي ابعاد فعاليت هاي احياگران غدير در همة كشورهاي جهان به صورت نمايشگاه يا تهية CDهاي صوتي و تصويري .

10

10 - ايجاد وبلاگ ها و سايت هايي با موضوع غدير

11

11 - طراحي پرتال هاي قوي و مرجع از سوي مراكز تخصصيِ خصوصي و دولتي براي شناخت غدير

12

12 - در دست گرفتن بخش image در سايت هاي پربيننده مانند: googel و yahoo ، به اين صورت كه با جستجوي كلمات مختلف و متعدد ، عكس هاي مربوط به غدير و طرح هاي گرافيكي در اين زمينه بر روي صفحه بيايد .

13

13 - طراحي بك گراندهاي جذاب با تصاوير غدير و نوشتن مطالب كليدي و تأثيرگذار براي استفاده در كامپيوتر؛

14

14 - خيزش اينترنتي براي پاسخ گويي به سايت هاي فرقةهاي منحرف به خصوص فرقه ضالّة وهابيت ( هك كردن مراكز پشتيباني از سايت هاي ضالّة وهابيت و جايگزيني مطالب سودمند در مقابل مطالب انحرافي فرقة ضالّة وهابيت ، ايجاد سايت به نام هاي خودشان ، فعاليت هاي علمي نرم و خاموش ، ايجاد اتاق هاي گفتمان در اينترنت . . . ) ؛

15

15 - خيزش اينترنتي براي پيگيري مسألة غدير ،

16

16 - اطلاع رساني دقيق به عامة مردم از غدير به صورت چاپ مجله و نشريه ( عكس العمل ها و پيام هاي علما و مراجع و . . . ) ؛

17

17 - ايجاد سامانه هاي پاسخگوي تلفني جهت شبهات و مسائل اعتقادي و معرفتي مربوط به غدير ؛

18

18 - ايجاد سيستم هاي بولوتوث در اماكن پر رفت و آمد مثل متروها ، فرودگاه ها و پايانه هاي قطار و اتوبوس ، نيز ارسال كتابخانه هاي بلوتوثي به روش SMS به شهروندان و يا افراد خاص در ايران و كشورهاي جهان اسلام؛

19

19 - تهيةCD هاي مختلف آموزشي در زمينه ترسيم اهداف غدير ( بصورت صوتي و تصويري ) براي مخاطبان در رده هاي سني مختلف؛

20

20 - تهية انواع نماهنگ در زمينة غربت شيعه ومسئله غدير؛

21

21 - ايجاد نمايشگاه هاي دائمي و يا تابلوهاي روزنامه اي در معرفي غدير در حسينيه ها ، مساجد ، ورزشگاه ها ، فرودگاه ها و پايانه هاي مسافربري؛

22

22 - تهية انواع بروشورهاي معرفي غدير در مراكز فرهنگي ( كتابخانه ها ، فرهنگسراها ، سازمان ها و ادارات ) و قراردادن آنها در دسترس ارباب رجوع؛

23

23 - انتشار جزوات خلاصه و گويا براي رده هاي سني مختلف با موضوع غدير؛

24

24 - ايجاد بخش تخصصي در كتابخانه هاي عمومي در موضوع غدير ؛

25

25 - ايجاد سايت هاي ويژه با عنوان « دشمنان غدير » براي بيان حوادث سرنوشت ساز و عبرت آموز؛

26

26 - انتشار كتب ، نشريات و پايان نامه هاي دانشجويي با موضوع غدير ؛

27

27 - تأليف كتاب و يا تدوين طرح مطالعاتي در زمينة پاسخ به شبهات از سوي مراكزي كه مي توانند اين طرح ها را اجرا كنند در سراسر كشور؛

28

28 - تدوين دانشنامة جامع غدير ؛

29

29 - پژوهش در موضوع بقاع متبركة ويران شده در مكه و مدينه به دست وهابيان و تحليل علت تخريب آنها از جمله تخريب مسجد غدير و . . . ( علل اعتقادي ، تحليل روان شناسانه از علل بغض و كينه نسبت به اين مكان ها ) ؛

30

30 - مصاحبه با افراد توانمند و مطرح و افشاي فجايع وهابيت؛

31

31 - معرفي آمار بسيار اندك وهابيان و عقايد انحرافي و شكاف اعتقادي ميان سركردگان آنها؛

32

32 - معرفي انديشة ناب تشيع در احترام به انديشه هاي ديگران و تشريح برخوردهاي زيباي ائمة اطهار عليهم السلام با گرايش هاي مختلف عقيدتي زمان خود؛

33

33 - فعاليت هاي پژوهشي و منشورات چاپي و الكترونيكي در زمينة ويژگي هاي دورة آخر الزمان و انطباق تخريب سامرا و فعاليت هاي فرقة ضالّة وهابيت در جلوگيري از احياء معارف ائمة طاهرين و تحريف اين عقايد با علائم آن؛

34

34 - انجام تحقيقات و تأليف و تدوين كتاب و تهية نرم افزارهاي رايانه اي و تلفن همراه _ صوتي و تصويري _ در زمينة شناخت اهميت و جايگاه قبور بقيع ، زيارت ائمه و غدير و حفظ و حراست از اين سنت حسنه در اذهان عمومي مردم؛

35

35 - تشويق به نگارش مقالات و تحقيقات به صورت چاپي و الكترونيكي دربارة ابعاد شخصيتي خادمان و دلدادگان ائمه؛ خصوصا مسئله غدير

36

36 - مسابقة وبلاگ نويسي ، ساخت نماهنگ ، خوشنويسي ، سرود و شعر ، طراحي و گرافيك در موضوع مختلف ( شهادت و ولادت ائمة عليهم السلام و سالروز گراميداشت غدير ) ؛

37

37 - برگزاري انواع مناظره هاي علمي روشمند در دانشگاه ها براي شناساندن چهرة واقعي دشمنان غدير به دانشجويان و ديگر علاقه مندان؛

38

38 - اجراي انواع طرح ها براي تبيين و تعريف « غيرت ديني » جهت حفاظت و حراست از انديشه هاي ديني و اعتقادي؛

39

39 - انجام طرح هاي تبليغاتي جذاب و مختصر در معرفي غدير و قرار دادن آن در وسايل نقلية جمعي مانند: قطار ، هواپيما ، اتوبوس . . . براي مطالعة سرنشينان؛

40

40 - ايجاد مباحث و دروس مختلف در زمينه شناخت و شناساندن دشمنان غدير و پاسخ گويي به شبهات وهابيت به خصوص در كتاب هاي درسي مقاطع مختلف آموزشي و تحصيلي؛

41

41 - اجراي برنامه هاي مختلف تلويزيوني براي شناساندن افكار اعتقادي مستبصرين؛

42

42 - اجراي برنامه هاي مختلف تلويزيوني براي پاسخگويي به شبهات به شيوة نوين با تحليل ابعاد مختلف انديشه و فقه شيعي؛

43

43 - تبديل شور و احساسات شيعي نسبت به غدير به زبان هاي زندة دنيا و ارسال از طريق اينترنت و ماهواره؛

44

44 - پرداختن به ابعاد حادثة غدير در رسانه ها در قالب اشعار و شعارها؛

45

45 - برگزاري همايش بزرگ « شيعه پژوهي » و اهداي جايزة سال به آثار برگزيده ( چيزي شبيه به نوبل فرهنگي ) با حضور فرهيختگان مطرح جهان اسلام؛

46

46 - بررسي و ترسيم چهرة وهابيت شيعي نما كه به تقليل ابعاد واقعي ائمة معصومين عليهم السلام و پايين آوردن آنها در سطح انسان هاي عادي مي پردازند؛

47

47 - فراخوان موضوعي در زمينة نگارش كتاب ، مقاله و پايان نامه دربارة شخصيت اميرالمومنين ومسئله عظيم غدير ؛

48

48 - تشويق فعاليت هاي پژوهشي و منشورات چاپي و الكترونيكي در زمينة تدوين آثار پيرامون موضوع غدير در طول تاريخ و در زمان حاضر؛

49

49 - تبليغ براي انجام طرحي مشترك از سوي مؤسسات مختلفي كه در زمينة معارف ائمة اطهار عليهم السلام فعاليت مي كنند براي بررسي و پرداختن به حادثة غدير و انجام اقدامات رسانه اي و خبري و پژوهشي در آن مراكز؛

50

50 - تقريب بين مذاهب جهت احياي مسئله غدير به روش هاي علمي و فرهنگي؛

51

51 - پايه گذاري طرح هاي ماندگار و مطالعاتي در زمينة احياء فرهنگ معارف قرآن و اهل بيت عليهم السلام به صورت كاربردي؛

52

52 - پايه گذاري مراكز مشاورة ديني و اعتقادي با محيط جذاب و دلپسند جهت نسل جوان؛

53

53 - پايه گذاري دانشگاه و دانشكده در زمينه هاي اعتقادي؛

54

54 - طرح جدّي مطالعه دربارة « عوامّ و خواصّ » از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام و دليل پيدايش فرقه هاي ضالّه؛

55

55 - بررسي حدود 20 شبهه اي كه وهابيون به شيعه وارد مي كنند و پاسخ هاي علمي علماي شيعه به آنان؛

56

56 - ترويج احاديث ائمة طاهرين عليهم السلام در ذهن جوانان براي انتخاب راه و روش زندگي به شيوة ائمة معصومين عليهم السلام؛

57

57 - طرح جامع غدير شناسي ( طرحي شبيه به طرح هاي حديث راه عشق و . . . ) ؛

58

58 - پژوهش در موضوعاتي چون: چگونگي برگزاري جشن هاي غدير ؛

59

59 - ارسال مطالب علمي و مستندات صحيح كلامي شيعه به علماي سني در سراسر جهان به خصوص اساتيد « الازهر » مصر؛

60

60- حضور جدّي محققان در برنامه هاي مناظرة شبكه هاي اينترنت و ماهواره ها؛

61

61 - طرح و اجراي نمايشگاه هاي تصويري در استان هاي مختلف در مجامع دانشگاهي و عمومي؛

62

62 - ايجاد مسابقات بزرگ تلويزيوني در زمينه غدير

63

63 - ايجاد طرح هاي ختم قرآن با عنوان « ميثاق با نور » به نيت احياء غدير و تعجيل در فرج امام زمان عجّل الله فرجه؛

64

64 - آموزش گروه هاي مختلف دانشجويي و طلاب و اعزام ايشان به مراكز آموزشي و حساس جهت معرفي مسئله غدير ؛

65

65 - احياء و نكوداشت مناسبت هاي مرتبط همچون ولادت وسالگرد ازدواج حضرت زهرا سلام الله عليها با امير المومنين عليه السلام؛

66

66- اقدامات عاجل براي تكريم هرچه بيشتر زائران در حين زيارت ائمة عليهم السلام ؛

67

67 - طرح شكايت به دادگاه هاي بين المللي از جمله دادگاه لاهه از فرقة ضالّة وهابيت به ويژه مُفتيان آنها كه فتوا به تخريب اماكن متبركه داده اند ، حال آنكه اين اماكن علاوه بر دارا بودن قداست مذهبي ، بُعد ميراثي و تاريخي نيز دارند؛

68

68 - طرح شكايت از مفتيان فرقة وهابيت به خاطر صدور برخي فتاوا از آنان مبني بر مهدور الدم بودن شيعيان كه مي توان آن را نسل كشي دانست؛

69

69 - ايجاد حوزه هاي علمية بين المللي و داخلي با نام غدير ؛

70

70 - احياء جلساتي چون زيارت عاشورا و حديث كساء و زيارت جامعة كبيره وخطبه غديريه كه به ويژه وهابيت نسبت به آنها حساسيت دارند؛

71

71 - اعلان عمومي دهه فرخنده غدير در طول دهه غدير؛

72

72 - ايجاد دوربين مستقيمِ جلسات دهه غدير در يكي از سايت ها؛

73

73 - تجهيز حرم مطهر همة ائمة اطهار عليهم السلام به وسايل مختلف امنيتي؛

74

74- نام گذاري خطوط ريلي و هوايي ، خيابان ها ، ميادين و پل ها و . . . در هر شهر به نام هاي مرتبط با غدير ( همان گونه كه بعضي خيابان ها نام شهرهاي كشورهاي ديگر را گرفته است ) ؛

75

75- حمايت از طرح هاي تبليغي و شيوه هاي مختلف تبليغات جهت احياء غدير ؛

76

76- تهية فيلم و تصوير از مجالس جشن غدير و ارائة آن به صورت گزارش؛

77

77- اعلام شادي و تبريك از طرف خلبان و يا ترمينال هاي مسافربري در سالگرد غدير ؛

78

78- طراحي نمادهايي از غدير و نصب آن در ميادين و مراكز فرهنگي و موزه ها؛

79

79- ارسال نامه هاي الكترونيكي ( Email ) به دانشمندان و محققين مذاهب ديگر مبني بر بررسي دقيق تاريخي غدير؛

80

80- استفاده از كلية امكانات تلفن همراه و اينترنت مثل: Email ,Mms, Sms براي ارسال پيام به همة مراكز ديپلماسي مرتبط با مقامات علمي كشورهاي اسلامي .

81

81- طرح و اجراي همايش هاي اسقبال از غدير حدود يك ماه قبل از غدير.

82

82- طراحي و اجراي انواع برنامه هاي تلويزيوني و رسانه اي در سطح جهاني براي بيان نقش شيعه در احياء سنت پيامبرصلي الله عليه و آله

83

83- انجام حركت هاي مختلف مانند: زنجيرة انساني و . . . حركت هاي نمادين توسط اقشار مختلف دانشجويان ، كودكان ، خردسالان ، طلاب و . . . در ايام دهه غدير ؛

84

84- برنامه ريزي و برگزاري همايش ها و جلسات مختلف با حضور علماي سني « الازهر » و ديگر علماي سني ميانه رو براي تبيين كلمه ي مولا به عنوان سرپرست نه به عنوان دوست ؛

85

85- تهيه و ساخت نماد و تنديس غدير در ميادين مختلف شهر و حتي كشورهاي جهان اسلام جهت بيداري اذهان؛

86

86- انجام تبليغات براي طرح هاي ختم صلوات و دعا جهت ظهور امام عصرعجّل الله فرجه با هدف تحقق اهداف واقعي غدير ؛

87

87- طرح هاي تبليغي براي تقدير و تشكر از چهره هاي ماندگار و خادمان غدير ؛

88

88- به كارگيري انواع شيوه هاي تبليغات اينترنتي و ماهواره اي در تأكيد بر اينكه شيعيان حق دارند از حرم امامان اهل بيتشان عليهم السلام حتي مسجد غدير در صحراي غدير محافظت و آنها را بازسازي و نوسازي كنند؛

89

89- يادآوري اهميت غدير در دعاي ندبه و ديگر جلسات احياي فرهنگ اهل بيت عليهم السلام ؛ نيز چاپ كتاب هاي دعاي ندبه و زيارت با طراحي و شعارها و شعرهاي مربوط به غدير ؛

90

90- تهيه و طراحي انواع نمايشگاه هاي پوستر و عكس و نصب در دانشگاه ها ، حوزه ها و . . . جهت ترسيم غدير ؛

91

91- درخواست از مراجع عظام تقليد جهت اختصاص بيشتر سهم مبارك امام عليه السلام براي تبليغ غدير در قالب اعزام طلاب و روحانيون به مناطق محروم بخصوص شهرها و روستاهاي همجوار با اهل سنت .

92

92- برپايي جشن هاي خياباني در سراسر جهان اسلام در مناسبت هاي شاد مختلف و به خصوص سالگرد غدير ؛

93

93- چاپ پوسترهاي مختلف از نماد غدير و بالابردن دست اميرالمومنين عليه السلام به دست پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله كه در تصاوير ، كمتر در برابر ديدگان مردم هستند؛

94

94- تبليغ طرحي مبني بر اينكه در روز غدير همه بر سر در خانه ها پرچم و نماد تبريك نصب كنند؛

95

95- تهية طومار بيعت با اميرالمومنين در مساجد و محافل مذهبي ؛

96

96- آماده داشتن انواع طرح هاي ساختماني براي احياء حرم ائمه عليهم السلام به خصوص غدير خم؛

97

97- درخواست براي نام گذاري سال ها به اسماء ائمة طاهرين و غدير ؛

98

98- برگزاري انواع تجمع ها در مقابل سفارت عربستان در تهران و ديگر پايتخت هاي كشورهاي اسلامي در سالروز غدير ؛

99

99- طراحي تورهاي زيارتي ويژه در سالروز غدير از همة كشورهاي جهان براي زيارت محل غدير ، هر چند تا پشت مرزها بروند و موفق به زيارت نشوند؛

100

100- طراحي و چاپ انواع كتاب داستان براي كودكان و خردسالان در شناساندن غدير ؛

101

101- نصب يادمان ( عكس و يا . . . ) از غدير در همة مهديه هاي كشور و دنيا؛

102

102- چاپ كتاب هاي شعر موضوعي براي مداحان سراسر كشور در زمينة غدير ( براي اينكه مرجعي براي مداحي تأمين باشد ) ؛

103

103- چاپ كتاب هاي شعر براي مداحان سراسر كشور در زمينة مولودي ها و عزاداري هاي ائمة ،

104

104- ساخت مساجد در شهرها مطابق با اماكن خراب شدة بقيع ومسجد غدير خم ( بر اساس عكس هاي بجامانده ) ؛

105

105- برپايي بزرگداشت هاي مختلف در روز غدير ؛

106

106- چاپ آلبوم ها و تصاوير مقايسه اي به صورت چاپي و الكترونيكي از حرم هاي قديم و جديد ائمة اطهار عليهم السلام و نشان دادن تلاش و كوششي كه در طي قرن ها مردم براي بزرگداشت شعائر اهل بيت عليهم السلام انجام داده اند؛

107

107- درخواست خلق آثار هنري از هنرمندان بزرگ در عرصه هاي مختلف؛ مثل: استاد فرشچيان ، هنرمندان شاغل در صنايع دستي؛

108

108- ايجاد يك رسم و عادت عرفي مبني بر دادن نذري در كنار امام زاده ها و حسينيه ها و محافل ديگر در روز غدير به نيت ظهور امام زمان عجّل الله فرجه

109

109- پژوهش هاي چاپي و الكترونيكي و تصويري در زمينة ويژگي هاي ياران واقعي اهل بيت عليهم السلام و خصوصيات واقعي يك شيعه؛ همچنين ناراحتي ها و نگراني هاي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در شكوه از سستي ياران خويش و محكم بودن ياران معاويه بر عقايد باطلشان؛ و اينكه هميشه روز امتحان و آزمايش است؛

110

110- تأسيس اتاق هاي فكري _ پژوهشي ويژه در حوزه هاي علميه براي انجام وظيفه اي كه اين نهاد مردمي در آگاهي بخشي نسبت به واقعه ي غدير بر دوش دارد؛

111

111- تهية طومارهاي بلند و درخواست عمومي از رئيس جمهور براي تأسيس كارگروه ويژه صرفاً جهت پيگيري بازسازي مسجد غدير خم؛

112

112- برگزاري هفتگي نمايشگاه عكس و فيلم در يك سايت و يا يك شبكة ماهواره اي و يا . . . از روند بازسازي سامراء و برنامه هاي آتي جهت احياء غدير ؛

113

113- درخواست علما و مراجع تقليد از تمامي اقشار اعم از دولتي و مردمي براي احياء غدير ؛

114

114- تشكيلNGO هاي مختلف داخلي و فرا ملّي براي پيگيري پيشنهادات احياء غدير ؛

115

115- خواندن زيارت امين الله در جلسات شيعه براي پيوند و بيعت محكم تر با صاحب غدير .

116

116- تأسيس و يا نام گذاري هيئات مذهبي با عنوان غدير ؛

117

117- ساخت شهرك هايي به نام غدير در كنار كلان شهرها و نيز نام گذاري مكان هاي مناسبي مانند مساجد در شهرها؛

118

118- برگزاري و برپايي نمايشگاه هاي دائمي در كنار حرم مطهر رضوي عليه السلام در ايران و حرم امام حسين عليه السلام در عراق و يا در قم دربارة غدير و نام گذاري يكي از صحن ها به نام غدير ؛

119

119- جمع آوري طومارهاي بين المللي ( حتي اگر فقط شيعيان جهان امضاكنندة آن باشند ) خطاب به مقامات عربستان مبني بر درخواست براي ساخت و احياي محل غدير ( هر چند امكان عملي شدنش بعيد است ، ولي بر سر زبان افتادن اين موضوع براي جلوگيري از اقدامات بعدي مفيد به نظر مي رسد ) ؛

120

120- نوشتن طومار و نامه به ستاد ائمة جمعه و جماعات سراسر كشور براي احياء سالروز قمري بزرگداشت غدير ؛

121

121- ايجاد اتاق دائمي در سازمان هاي هنري _ تفريحي شهرداري هاي كشور براي پيگيري فرهنگي و پشتيبانيِ تبليغاتي از مسألة غدير و مظلوميت غدير ؛

122

122- نصب تصاوير غدير در اماكن پر رفت و آمد ( ورزشگاه ها و . . . ) همراه با شعارهايي براي تعجيل در فرج امام زمان عجّل الله فرجه؛

123

123- برپايي انواع تجمع ها و راهپيمايي ها به مناسبت هاي ويژه همچون سالگرد غدير و . . .

124

124- نام گذاري سالروز غدير به روز جهاني « غدير » و درج آن در تقويم هاي رسمي كشورهاي مختلف؛

125

125- نام گذاري مراكز مختلف فرهنگي و علمي به نام مقدس غدير ؛

126

126- تشكيل انجمن هاي مختلف و NGO هاي مردمي با هماهنگي يونسكو در حمايت از اماكن مقدس در سراسر دنيا با توجه به تاريخي بودن اين اماكن؛

127

127 – ترويج خواندن عقد اخوت در روز عيد غدير خم بين مردم .

128

128 – ترويج و تبيين آثار نذر كردن براي اميرالمومنين عليه السلام و احياء غدير و تاثير آن در رفع مشكلات شخصي و اجتماعي .

129

129 - پدران و مادران ، داستان مهم غدير را براي كودكان و نونهالان خود بازگو كنند و آنان را به ولايت حجت بالغه الهي ، آشناتر سازند و از عطر ياد و نام و محبت علي بن ابيطالب عليه افضل التحيه و السلام و الگوگيري از حيات طيبه حضرتش ، جان خود را سرزنده و زندگي خود را پربركت نمايند و خانه خويش را به نور معرفت علوي و هدايت هاي آسماني اميرمؤمنان ، مزين سازند .

130

130 - غدير از اركان شخصيت و هويت مكتب اهل بيت عليهم السلام است ؛ بايد روزنامه ها و رسانه ها و سايت ها همه در اين دهه از غدير بنويسند و بگويند و حقايق غدير را منتشر كنند . همچنين منابر و سخنراني ها و همايش ها به نام مقدس غدير مزين و به آن اختصاص داده شود .

131

131 - بايد غدير در تمام حوزه ها و دانشگاه ها تدريس شود و همگان پيام هاي جامع و جهاني آن را دريافت نمايند ؛ كرسي هاي غدير شناسي در مراكز علمي معتبر ، ايجاد گردد و علماء ، دانشمندان ، اساتيد و پژوهشگران ، در حد وسع خويش ، اقدام به پيگيري و تاسيس اين رشته بسيار مهم در مؤسسات علمي و پژوهشي مربوطه در سراسر دنيا نمايند .

132

132 - تمام همت خود را صرف ترويج فرهنگ غدير و معرفت افزايي به آن نماييم كه راه اصلاح ما ، تمسك به غدير است و نردبان سير و ترقي و فتح قله هاي معرفت ، غدير است . راه حفظ استقلال و عظمت كشور و دفع استضعاف و استكبار تمسك به غدير و الهام از مفاهيم غدير است .

133

133 - توزيع شيريني و شكلات در حد امكان در مساجد به خصوص هنگام نماز جماعت.

134

134 - چراغاني و ريسه كشي هم در داخل و هم در خارج مغازه يا فروشگاه.

135

135 - نصب تراكت ، پلاكارد، و نصب تابلوهاي شامل احاديث كوتاه و كلمات گهربار از اميرالمؤمنين عليه السلام در ميادين و يا در فروشگاه هاي بزرگ و يا نصب برچسب به شيشه و ويترين مغازه ، نوشتن و نصب دعاي الحمدا... الذي ... به عنوان شعار اصلي غدير در محل ديد مشتريان

136

136 - نصب بيرق (پرچم) بر سر در مغازه ها و فروشگاه ها ( كه البته اگر پرچم رنگي مثلا سبز رنگ باشد و منقوش به جملاتي نظير اشهد ان عليا ولي ا... باشد بهتر است)

137

137 - تشويق اصناف به تزئين محل كسب به مناسبت غدير

138

138 - پخش شيريني و شكلات در محل كسب به عنوان مثال مي توان مقداري شيريني در درب مغازه يا درب ورودي فروشگاه قرار داد و يك تابلو يا تراكت در مجاور آن نصب كرد تحت عنوان اين كه جهت بزرگداشت عيد غدير مشتريان يا عابرين پذيرايي مي شوند

139

139 - فروشگاه ها و اصناف و يا غرفه هاي داير در ميادين تره بار مي توانند به مناسبت عيد غدير به مدت يك يا دو روز تخفيفي هرچند جزئي كه به سود آنها لطمه زيادي وارد نكند قائل بشوند (البته بايد در ويترين مغازه يا دم درب مغازه قيد شود كه به مناسبت عيد غدير فلان درصد تخفيف مي دهيم .

140

140 - مغازه هاي فروش محصولات ديني و صوتي و تصويري مانند سي دي و نوار كاست با نصب پلاكارد اعلام دارند كه به مناسبت غدير محصولات فرهنگي خود را با تخفيف قابل ملاحظه به فروش مي رسانند ( كه در اين رابطه اگر بتوانند باني خير پيدا كنند تا درصدي از مبلغ را بپردازند بهتر است ، تا ضرري متوجه فروشنده نشود).

141

141 - پخش سرودها و مداحي ها از بلندگوي ميادين يا فروشگاه هاي بزرگ نظير رفاه ، و ... (البته اين كار بايد به گونه اي آرام و دلپذير باشد تا موجب مزاحمت رهگذران ، مشتريان يا همسايگان نگردد).

142

142 - ايجاد نمايشگاه كتاب و محصولات فرهنگي ديني و هنري در مكان هاي مناسب.

143

143 - تهيه بروشوري در مورد آداب عيد غدير حاوي احاديث و آيات مربوط به اميرالمؤمنين عليه السلام و هديه آن به مشتريان.

144

144 - هديه دادن به بچه هايي كه نامشان «علي» مي باشد و همراه والدين جهت خريد به فروشگاه ها مراجعه مي كنند ، اگر چه حتي دادن يك شيريني يا بادكنك و ... باشد توسط فروشنده.

145

1) تشويق اصناف مربوط به توليدي هاي شيريني و شكلات تا در بسته بندي كالاهاي خود پيام هاي مربوط به تبريك غدير را درج كنند (مثلا روي پاكت يا جعبه حاوي شيريني و شكلات عيد غدير را تبريك بگويند)

146

146 - تشويق اصناف مربوط به چاپ كارت هاي عروسي و يادبود به چاپ طرح هاي ويژه غدير در محصولات خود (كه در اين رابطه مي توان حتي آگهي هاي مربوط به مجالس ترحيم را نيز منقش به احاديثي از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره مجلس مورد نظر كرد).

147

147 - اقدام جمعي كسبه محل براي ساختن و برپا داشتن طاق نصرت.

148

148 - عرض تبريك و شادباش هنگام ورود مشتريان ، دوستان و آشنايان توسط فروشنده گان .

149

149 - مؤسسات و فروشگاه هاي بزرگ و كتاب فروشي ها كه محصولات خود را در پاكت هاي پلاستيكي عرضه مي كنند مي توانند پاكت ها و كيسه هاي خود را منقش به پيام غدير بكنند يا حتي شبيه نمايشگاه بين المللي كيف هاي ارزان قيمت منقش به پيام غدير را به مشتريان هديه بدهند.

150

150 - تشويق توليدي هاي لباس و كيف تا به جاي چاپ عكس هاي مبتذل يا نوشته هاي خارجي پيام تبريك غدير يا هر نشانه اي از غدير را روي محصولات خود چاپ كنند.

151

151 - مؤسساتي كه نقشه چاپ و تكثير مي كنند مي توانند موقعيت جغرافيايي غدير را در يك نقشه جداگانه چاپ و در اختيار مشتريان قرار دهند.

152

152 - تشويق اصنافي كه در كار سنگ و يا كارهاي تزئين ساختمان مي باشند تا در محصولات خود به خصوص آنها كه بر سر در منازل ، فروشگاه ها و يا در داخل ساختمان نصب مي شود پيامي از غدير را حك كنند.

153

153 - توصيه به صنف رانندگان تاكسي و سرويس و يا تاكسي ها به طور عام تا به هنگام ورود مسافر به ماشين عيد غدير را به او تبريك گويند و اگر نوار سرود و مداحي دارند با صدايي كه ملايم و مزاحم مسافران نشود از ضبط ماشين پخش كنند و به ماشين خود نيز بيرق نصب كنند.

154

154 - تشويق اصناف مستقر در يك پاساژ به گرفتن جشن دسته جمعي و پخش شيريني يا پخش نوار سرود و مداحي در مورد غدير (البته با رعايت حال مشتريان و همسايگان)

155

155 - تشكيل جلسه شوراي مجتمع هاي مسكوني مخصوص غدير و شركت تمامي همسايه ها در تزئين و چراغاني كردن و ديگر كارهاي تداركاتي.

156

156 - نصب شعارهاي مربوط به غدير ، اشعار ، احاديث و آيات مربوط به اميرالمؤمنين يا نصب قسمت هايي از سخنان برگرفته از نهج البلاغه يا قسمت هايي برگرفته از خطبه غدير در تابلوي ساختمان ها.

157

157 - پيش بيني و تهيه هدايا براي اعضاي خانواده ، ميهمانان و خصوصا كودكان و نوجوانان.

158

158 - تهيه بعضي از لوازم تزئيني و يادبود كه برخي از اين لوازم عبارتند از :

- جاسوئيچي حاوي شعارهاي شادباش و تبريك غدير يا پيام هاي مربوط به اين واقعه.

- برچسب هاي تبليغاتي در قطع ها و طرح هاي گوناگون ، حاوي طرح هايي با مضمون معرفي جانشين پيامبر در روز غدير ، طلوع آفتاب ولايت ، و نيز عباراتي از اين قبيل :

غدير مبارك.

لا فتي الا علي لاسيف الا ذوالفقار.

الحمدا... الذي جعلنا من المتمسكين بولايه علي بن ابيطالب عليه السلام

غدير بلندترين قله تاريخ.

- پرچمك هاي كاغذي براي تهيه ريسه ها و پرچم حاوي شادباش غدير.

- كارت هاي يادبود.

- خورشيدهاي كاغذي در رنگ هاي گوناگون ، با درج نام اميرالمؤمنين در مراكز آن.

- قاب عكس و تابلوهاي حاوي طرح ها و مضامين كه چگونگي آن در مبحث «پوستر» مطرح شد .

- ساعت ديواري داراي پيام هاي كوتاه راجع به غدير.

159

159 – تشويق جوانان به وسيله اعطاي جوايز جهت حفظ خطابه غدير

160

160 – خواندن خطابه غدير در جلسات هفتگي، تابلو كردن فرازهائي از جملات كليدي خطابه غدير و نصب در همه جاي شهر

كلام پاياني

ضمن تقدير و تشكر از همراهي شما با ما در خواندن اين جزوه ، چنان كه مشاهده شد ، كوشيديم فشرده اي از نظرات دل سوختگان حريم اهل البيت عليهم السلام را مطرح سازيم و در دسترس علاقه مندان قرار دهيم .

بديهي است عملي كردن اين پيشنهادها از توان يك نفر و يا يك مجموعه خارج است و مناسب است همة شخصيت هاي جامعه شيعي دست به دست هم داده ، هر كدام بخشي از طرح را پيش ببرند .

لذا از كلية اشخاص حقيقي و حقوقي درخواست داريم تا با شركت در اين طرح معنوي و يا با ارائة پيشنهادها و انتقادات خود ، در تكميل اين جزوه و اين امر خطير ما را ياري كرده ، موجبات رضايت و خشنودي حضرت بقية الله الاعظم عجل الله فرجه را فراهم نماييد .

التماس دعا

سيد مجيد نبوي

پيامك هاي غدير

پيامك 1

درياي غدير، از ريزش آبشارگون وحي بر جان محمّد(ص) لبريز است و قامت دين در زلال غدير خم انعكاس مي يابد.

پيامك 2

عيد غدير، بر حاميان راستين ولايت، مبارك!

پيامك 3

بر سرِ آسماني آن ظهر

آيه هاي شكوه نازل شد

مژده دادند ايه هاي شكوه

دين احمد(ص) دوباره كامل شد

پيامك 4

گفت پيغمبر به ياراي سخن

پيك رب العالمين آمد به من

گفت حيدر را خدا اين تحفه داد

بر همه خلق جهان فضلش نهاد

پيامك 5

غدير، تجلّي اراده خداوند، مكمّل باور ما و نقطه تأمّلي در تاريخ است.

پيامك 6

از جام و سبو گذشت كارم

وقت خُم و نوبت غدير است

امروز به امر حضرت حق

بر خلق جهان علي(ع) امير است

پيامك 7

نور عالم از ولي داريم ما

اول و آخر علي(ع) داريم ما

پيامك 8

ستاره سحر از صبح انتظار دميد

غدير از نفس رحمت بهار چكيد

گرفت دست قدر، رايت شفق بر دوش

زمين به حكم قضا آب زندگي نوشيد

پيامك 9

از ولاي مُرتضي دل را چراغان مي كنيم

ب_ا علي بار دگر تجديد پيم_ان مي كنيم

پيامك 10

اي غدير خم كه هستي روز بيعت با امام

بر تو اي روز امامت از همه امت سلام

از تو محكم شد شريعت، وز تو نعمت شد تمام

ما به ياد آن مبارك روز و آن زيبا پيام

پيامك 11

باز تابيد از افقْ روزِ درخشانِ غدير

شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدير

موج زد درياي رحمت در بيابان غدير

چشمه هاي نور جاري شد ز دامان غدير

پيامك 12

به روز غدير خم از مقام لم يزلي

به كائنات ندا شد به صوت جلي

كه بعد احمد مرسل به كهتر و مهتر

امام و سرور و مولا عليست علي

عيد غدير خم بر شما مبارك

پيامك 13

قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد

ايمان به جز از حب علي پايه ندارد

گفتم بروم سايه لطفش بنشينم

گفتا كه علي نور بود سايه ندارد

عيد غدير مبارك

پيامك 14

عيد كمال دين , سالروز اتمام نعمت و هنگامه اعلان وصايت و ولايت امير المومنين عليه السلام بر شيعيان وپ يروان ولايت خجسته باد

پيامك 15

شبي در محفلي ذكر علي بود

شنيدم عاشقي مستانه فرمود

اگر آتش به زير پوست داري

نسوزي گر علي را دوست داري

پيامك 16

نه فقط بنده به ذات ازلي مي نازد

ناشر حكم ولايت به ولي مي نازد

گر بنازد به علي شيعه ندارد عجبي

عجب اينجاست خدا هم به علي مي نازد

پيامك 17

نام علي : عدالت -- راه علي : سعادت -- عشق علي : شهادت -- ذكر علي : عبادت -- عيد علي : مبارك

پيامك 18

تمام لذت عمرم در اين است

كه مولايم اميرالمومنين است

پيامك 19

نازد به خودش خدا كه حيدر دارد

درياي فضائلي مطهر دارد

همتاي علي نخواهد آمد والله

صد بار اگر كعبه ترك بردارد

عيد غدير خم مبارك

پيامك 20

عيد كمال دين .سالروز اتمام نعمت وهنگامه اعلان وصايت و ولايت، امير المومنين (عليه السلام ) بر شماخجسته باد.

پيامك 21

خورشيد چراغكي ز رخسار عليست

مه نقطه كوچكي ز پرگار عليست

هركس كه فرستد به محمد صلوات

همسايه ديوار به ديوار عليست

پيامك 22

غدير ، بركت همه احساس هاي معنوي و درياي جاري خيرات نبوي است .

پيامك 23

غدير ، ريزش باران الطاف رحماني بر گلزار جان هاي تشنه است .

پيامك 24

غدير ، تجلي خواست خالق ، روح آفرينش ، برانگيزاننده ستايش و دست هاي بلندي است كه انسان خاكي را به افلاك مي كشاند .

پيامك 25

غدير ، گل هميشه بهار زندگي است . دريايي بي كرانه است ؛ جاري بر جان هاي پاك و انديشه هاي تابناك .

پيامك 26

يك روز دلم به جشن مولا علي مي رفت

در عيدِ غديرِ خُم به صحرا مي رفت

هر كوه كه در برابر مي ديدم

چون دستِ علي بود كه بالا مي رفت

پيامك 27

علي در عرش بالا بي نظير است

علي بر عالم و آدم امير است

به عشق نام مولايم نوشتم

چه عيدي بهتر از عيد غدير است؟

پيامك 28

خجسته باد پيوند «نبوت» و «امامت» در نقطه اوجى به نام غدير خم كه غدير، گره محكمى است براى رشته ديانت.

پيامك 29

روز عيد غديرخم از شريف ترين اعياد امت من است. پيامبر اكرم(ص

چگونه جشن غدير برگزار كنيم

مشخصات كتاب

برنامه هاي مناسب غدير براي مدرسه

بسمه تعالي

رسول خدا (ص) در خطبه غدير

﴿ فَلْيَبْلُغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ وَ الْوالِدُ الْوَلَدَ اِلي يَوْمِ الْقيامَه ﴾

پس بايد اين خبر (واقعه غدير خم) را هر حاضري به غائب

و هر پدري به فرزندش برساند، تا روز قيامت.

امام صادق (عليه السلام)

﴿ إِجْتَمِعُوا وَ تَذاكَرُوا تَحُفَّ بِكُمُ الْمَلائِكَةُ ؛ رَحِمَ الّلهُ مَنْ أحْيا أمْرَنا ﴾

با يكديگر جمع شويد و (از امر ما اهل البيت) يادآوري كنيد كه ملائكه شما را در بر گيرند.

خدا رحمت كند كسي را كه امر ما را (در دلها) زنده مي كند.

غديري ديگر آمد

به پيروي از فرمايش رسول خدا (ص)

قدمي در ابلاغ غدير برداريم

برنامه هاي مناسب غدير براي مدرسه

تيك برنامه پيشنهادي چگونه شروع كنيم؟

1- ارائه دكلمه در كلاس يا صبحگاه- يك دكلمه انتخاب و بعد از تمرين با ناظم هماهنگ كنيد.

2- مذاكره ماجراي غدير در كلاس با معلمين- در مورد غدير مطالعه و با ديگران مذاكره كنيد.

3- مسابقه نقاشي غدير- با چند نفر از دوستان علاقمند با مدير هماهنگ كنيد، جايزه بدهيد.

4- مسابقه زيباترين جمله (يا مقاله) براي غدير- با چند نفر از دوستان علاقمند با مدير هماهنگ كنيد، جايزه بدهيد.

5- خريد و توزيع شيريني، شكلات بين همكلاسيها- با همكلاسيها پول جمع كنيد، قبل از عيد شيريني پخش كنيد.

6- اجراي مسابقه حضوري غديرحدود 5-8 سؤال ساده انتخاب و در كلاس يا صبحگاه بپرسيد، جايزه بدهيد.

7- تزئين كلاس و راهرو- با دوستان خود مذاكره و پول جمع كنيد و تزئينات خريداري و نصب كنيد.

8- خواندن آيات غدير در صبحگاه، يك هفته- آيات مربوط به غدير را انتخاب و با ترجمه و توضيح در صبحگاه اجرا

كنيد.

9- اجراي مسابقه تستي غديريك مسابقه تستي ساده تكثير و در اختيار دوستان قرار دهيد، به بهترينها جايزه دهيد

10- يك هفته برنامه مخصوص غدير در صبحگاه - انتخاب برنامه ها با چند نفر از دوستان و مذاكره با ناظم براي اجرا در صبحگاه

11- اجراي سرود يا نمايشنامه غدير- تهيه سرود يا نمايشنامه و تمرين با دوستان و اجرا در كلاس يا مدرسه

12- مسابقه حفظ آيات غدير- يافتن آيات غدير در قرآن و دادن به دوستان براي حفظ، امتحان و جايزه

13- اجراي جشن غدير- تنظيم برنامه يك جشن و پيدا كردن محتوا، انتخاب زمان و مكان اجرا

14- تهيه روزنامه ديواري غدير- با چند نفر از دوستان مطالب جالب درمورد غدير تهيه و به شكل روزنامه ديواري كنيد

15- اجراي مسابقه كتابخواني (يامطلبي باموضوع غدير)- تهيه كتاب با هزينه مدرسه يا جمع آوري پول از همكلاسيها و بانيها برنامه هاي مناسب غدير براي اداره، سازمان، شركت

تيك برنامه پيشنهادي چگونه شروع كنيم؟

1- نصب مطالب غدير در تابلو اعلانات- انتخاب مطالب مناسب توسط همكاران و نصب در تابلو اعلانات

2- مذاكره كردن واقعه غدير و اهميت آن با همكاران- مطالعه واقعه غدير و خطبه آن و مذاكره با همكاران

3- دادن عيدي، سكه، بن،پاداش و ... به مناسبت غدير- هماهنگي و برنامه ريزي لازم با امور مالي و اداري صورت گيرد.

4- توزيع شيريني بين همكارانمشاركت همكاران براي خريد و توزيع شيريني دردفتر خود، كل سازمان ازسوي ديگر

5- تبريك عيد به مراجعين و دادن يادبود- آماده كردن بخش اطلاعات ورودي، هريك از همكاران به شخصه

6- توزيع CD در مورد غدير- انتخاب CD مناسب و تكثير به تعداد همكاران

7- صرف صبحانه حليم با

همكاران- مشاركت مالي همكاران براي خريد حليم و توزيع در دفتر خود

8- مسابقه زيباترين جمله يا نقاشي غدير براي فرزندان- اطلاع رساني قبلي به همكاران با ذكر چند موضوع، مشخصات نقاشيها، سن و تهيه جايزه

9- مسابقه دل نوشته هاي غديرضمن اطلاع رساني، متون همكاران جمع آوري وچاپ شود. به برترينها جايزه تعلق گيرد

10- نصب پرچم و پلاكارد و چراغاني- تهيه و نصب چراغاني و پرچم در خارج ساختمان و داخل راهروها

11- توزيع كتاب يا مجموعه (جنگ) در مورد غدير- يك كتاب يا مجموعه مطالب در مورد غدير انتخاب و به تعداد همكاران خريداري شود

12- اجراي مسابقه كتابخواني از كتابي در مورد غديراگر كتابي توزيع شود براي تشويق مطالعه، مسابقه اي از آن برگزار و جايزه داده شود.

13- اجراي مسابقه تستي غدير- حدود 20 سؤال تستي بين همكاران توزيع و به پاسخهاي صحيح جايزه داده شود.

14- اجراي جشن غدير- فضا و برنامه هاي آموزنده و فرحبخش، ترجيحاً با اجراي همكاران تدارك ديده شود برنامه هاي مناسب غدير براي منزل

تيك برنامه پيشنهادي چگونه شروع كنيم؟

1- خريدن كيك غدير، دادن عيدي و كادو به فرزندان - سفارش كيك با طرح خاص غدير، در نظر گرفتن عيدي و كادو براي خانواده

2- مذاكره واقعه و خطبه غدير و اهميت آن با خانواده - مطالعه قبلي در مورد غدير، پرسش و پاسخ از اعضاء خانواده

3- دادن شريني و شربت به همسايه ها- تدارك شيريني و شربت براي اهالي ساختمان

4- دادن هديه و يادبود به همسايه ها- انتخاب كتاب، CD، و ... در مورد غدير و خريد به تعداد همسايه ها

5- نصب مطالب غدير در تابلو اعلانات ساختمان- انتخاب مطالب زيبا در مورد غدير، ترجيحاً از سوي كوچكترها

6- نصب پرچم و چراغاني و

تزئينات در كوچه- همراه كردن چند نفر از نوجوانان و جوانان علاقمند، باني شدن براي خريد موارد

7- دادن شربت وشيريني و اسفند دود كردن سر كوچه - همراه كردن چند نفر از نوجوانان و جوانان علاقمند، باني شدن براي خريد موارد

8- برگزاري جشن براي كودكان آپارتمان - انتخاب خردسالان و كودكان ساختمان، انتخاب برنامه هاي شاد و آموزنده غدير برنامه هاي مناسب غدير براي مغازه، فروشگاه

تيك برنامه پيشنهادي چگونه شروع كنيم؟

1- نصب ريسه و چراغاني - خريد ريسه و نصب آن مقابل مغازه

2- توزيع شيريني و شربت - باني شدن براي خريد شيريني، تهيه كلمن، ليوان، يخ و ...

3- دادن تخفيف ويژه غدير - هماهنگي صنفي، ان شاءال.. اين يك رسم شود وموجب شادي همه در روز غدير باشد

4- تبريك عيد به مشتريان و دادن يادبود - گفتن تبريك، نصب تبريك مستحب روز عيد در مغازه

5- پخش صدا و فيلم در مورد غدير - انتخاب فيلم يا كليپ صوتي مناسب و تهيه دستگاه پخش در مغازه

6- اختصاص فضا و سالن به جشن غدير - اگر فضاي بزرگي داريد، در اختيار مراسمي براي غدير قرار دهيد.

برگزاري مراسم به روش همايش

« بسمه تعالي »

همايش : تعريف : طرح موضوع در يك گرد همايي عمومي و استفاده از امكانات و ابزار متفاوت جهت انتقال مطالب به ميهمانان را همايش مي ناميم .

مكان مورد نياز : سالن مناسب بگونه اي كه مدعوين تريبون و سِن را ببينند .

سخنراني و مداحي

روش هاي برگزاري: پرسش و پاسخ و چند رسانه ايي

سخنراني و مداحي

در اين روش به شكل سنتي و ساده با دعوت از يك يا چند سخنران موضوع مورد نظر را طرح

و براي مدعوين بيان مي داريم . در اين روش نياز به امكانات خاصي نداريم و فقط سيستم صوتي مناسب و بي نقص مورد نياز است . در اين روش زمانبندي مناسب از خستگي مدعوين جلو گيري مي كند ، كوتاه بودن سخنراني بين 20 الي 30 دقيقه ، استفاده از سرود ها و ميان پرده هايي در بين برنامه ، استفاده از شاعر يا مداح مناسب به ثبت و پايداري مطالب كمك خواهد نمود . استفاده از چند سخنران با محوريت يك موضوع و با مدت زمان هر سخنران 20 دقيقه بازدهي بيشتري دارد . مجري برنامه ميتواند با خواندن قطعات ادبي و زيبا در حين اجرا و در ميان پرده ها اثرات مفيدي داشته باشد . در صورت موجود بودن امكانات تصويري مانند : پروژكشن و كامپيوتر مي توان مطالب سخنراني را به شكل تصويري همزمان ارائه نمود كه اثرات فوق العاده اي دارد استفاده از نرم افزار

پاور پوينت پيشنهاد مي شود .

براي جذابيت بيشتر برنامه طرح يك مسابقه مفيد است امّا ، سعي كنيد از روش هاي جديد و متنوع در طرح مسابقه استفاده كنيد و از روش هاي سنتي حتي اَلاِمكان بپرهيزيد . بطور مثال : مصرعي از شعر كه مرتبط با موضوع همايش و سخنراني است را كه قبلاً آماده نموده ايد براي مردم بخوانيد و از آنان در خواست كنيد به تنهايي و يا با هم فكري اطرافيان در زمانهاي مخصوص براي اين كار مصرع دوم را بسرايند و به بهترين مصرع دوم جوايزي تقديم مي گردد . خواندن مصرع هاي دوم شور و هيجان مناسبي را

پديد مي آورد و ارتباط با مدعوين به بالاترين حد خواهد رسيد .

دستور العمل زمانبندي پيشنهادي ما :

1. قرآن - 5 دقيقه

2. مجري قطعه ادبي ، خوش آمد گويي ، اعلام برنامه-5 دقيقه

3. سخنراني اول - 20 دقيقه

4. پذيرايي و طرح مسابقه - 15 دقيقه

5. سخنراني دوم - 20 دقيقه

6. برگزاري مسابقه و اعطاء جوايز - 15 دقيقه

7. پيام همايش كه حاوي نتيجه گيري از برگزاري همايش است - 3 دقيقه

8. سرود يا مداحي و شعر (شاعر) - 10 دقيقه

9. پايان جلسه دعا و نيايش

تذكر : در صورت امكان با استفاده از يك يا چند ميز تعداد محدودي عنوان كتاب در موضوع همايش را به نمايش بگذاريد و از مدعوين دعوت نماييد كه از اين كتاب ها بازديد كنند مسئول ميز مي تواند با معرفي يك يا دو كتاب اين بازديد را مفيد تر نمايد .

پرسش و پاسخ

اين روش نسبت به روش قبل تاثير گذاري و پايداري بيشتري در ذهن مخاطب خواهد داشت و به اين نحو بر گزارمي گردد .

پس از شروع جلسه مجري ضمن اعلام برنامه از استاد ( يا اساتيد ) دعوت مي نمايد كه در جايگاه خود قرار بگيرند . بر قراري ارتباط بين اساتيد و مخاطبين اولين گام است . كه با سلام و گفتگوي اساتيد با مخاطبين انجام مي گردد . سپس مجري كه وظيفه سنگيني دارد موضوع جلسه را طرح نموده و از مردم دعوت مي كند سوالاتشان را روي برگه هايي كه قبلاً تدارك ديده شده بنويسند و به راهنمايان جلسه تحويل دهند در اين فاصله مي توان فيلمي كه قبلاً در طي يك

مصاحبه در كوچه و بازار دررابطه با اين موضوع تهيه شده پخش نموده و استادي به پاسخ سوال مطروحه در فيلم مشغول شوند . مجري در اين فاصله فرصت دارد تا سوالات رسيده از مردم را دسته بندي و تدوين نمايد و از طرح سوالات مشترك و يا خارج از موضوع جلوگيري نمايد مديريت مجري برنامه در تقسيم بندي زمان ها ، تقسيم سوال ها و جلوگيري از انحراف بحث ضروريست مجري خود بايد سوالاتي را از قبل تهيه نموده باشد كه در صورت عدم پرسش از سوي مردم اين سوالات را طرح نمايد .

براي ارائه بهتر اين برنامه اساتيد مي توانند سوالاتي را از مدعوين بپرسند و پاسخ را نيز از مردم بشنوند .

در اين روش مي توان از هر يك از اساتيد خواست تا ظرف كمتر از 10 دقيقه پيرامون موضوع جلسه سخنراني نمايند تا مخاطبين در جو موضوع قرار بگيرند .

تذكر مهم : پرسش شفاهي ميهمانان نظم جلسه را مختل خواهد نمود .

در اين روش هم مانند روش گذشته با تنوع و زمانبندي مناسب مي توان به جذابيت برنامه افزود .

در صورت وجود امكانات خوب است كه VCD جلسه را تهيه و در پايان برنامه به مدعوين علاقه مند داده شود . در صورتي كه سوالات همگي پاسخ داده نشده مجري بايد از مردم بخواهد كه در صورت علاقه به شنيدن پاسخ سوالاتشان با مجري هماهنگ نموده ، و بوسيله پست و يا روش ديگر پاسخ ها برايشان ارسال گردد .

معرفي سايت هاي معتبر و همسو براي يافتن پاسخ سوال هاي آينده مردم نيز مفيد است .

در پايان توصيه مي شود

در صورت استقبال از برنامه شما از مدعوين دعوت كنيد تا جلسه مشابه ديگري را با هم كاري آنان برقرار كنيد .

در صورت وجود امكانات توصيه مي شود در آينده به صورت مجازي و از طريق اينترنت اين جلسات ادامه يابد . رمز موفقيت شما در تداوم ارتباط با مخاطبين است .

چند رسانه اي

در اين روش با پخش فيلم ، نمايش زنده ، طراحي نور و صدا و استفاده از دكور مناسب موضوع همايش را طرح مي كنيم مجري اين برنامه در آغاز و پس از اعلام برنامه سوالي را طرح خواهد نمود كه پاسخ آن در برنامه بعدي كه فيلم و يا استفاده از رسانه هاي ديگر مي باشد داده شده است .

طراحي جذاب و استفاده از هنرمندان در اين روش بازدهي را افزايش خواهد داد . پيوستگي مطالب طرح شده در كليپ هاي مختلف از اهميت ويژه اي بر خوردار است و يكي از وظايف مجري در پايان جلسه جمع بندي ونتيجه گيري و رساندن پيام همايش به مخاطبين خواهد بود .

در اين روش مي توان به جاي مجري از يك گفتگو دونفره كه شكل مباحثه و در بين مردم توسط دو مجري انجام مي شود استفاده كرد ، آنها به سوي سِن حركت كرده و در ضمن گفتگو، سوالي را طرح مي كنند كه پاسخ آن در برنامه بعدي تدارك ديده شده است . استفاده از روش هاي قبلي و ... . به جذابيت برنامه كمك مي كند . در صورت امكان تهيه VCD از كليپ ها و برنامه هاي اجراشده و ارائه آن به علاقه مندان در پايان جلسه مفيد است

.

توصيه هاي عمومي :

1.خوشروئي و مهرباني حقيقي ، عنايت به اين كه ميهمانان گرامي شما ميهمان صاحب مجلس هستند و توفيق حضور آنان در مجلس شما از ناحيه مقدسه اهل بيت عليهم السلام بوده است . همه خدمتگزاران در تمامي مسئوليت ها همواره بايد مطلب فوق را به خود گوشزد نمايند و متذكر اين نكته باشند كه سعادت عظيمي نصيبشان شده است كه اجازه يافته اند خدمتگزارميهمانان ارزشمندي باشند.

2. آرام صحبت نمودن و رعايت ادب از كليدهاي مهم راه يافتن به قلب مخاطب است .

3. آراستگي ظاهراعم از اصلاح مو ، لباس ، وقار و سكينه در حركات و آرامش باطني از راز هاي موفقيت شماست .

4. نحوه دعوت هميشه مهم است ، ارائه كارت دعوت مناسب ، زيبا و مرتبط با موضوع جذابيت خواهد داشت . طرح سوال مربوط به موضوع جلسه در كارت دعوت ذهن مخاطب را آماده تر مي نمايد. به روش هاي متعددي جهت ايجاد سوال در ذهن ميهمان خود فكر و عمل كنيد .

5. هميشه در كار تبليغي موفق به آينده فكر كنيد و اينكه مي توانيد ارتباط خود را با مخاطب حفظ كنيد . در صورت موفقيت در هر همايش ، آمادگي دعوت از ميهمانان خود را در آينده نزديك داشته باشيد و تكرار اين ديدارها شما را به مقصد نهايي خواهد رساند .

6. طراحي زمانبندي جلسه و اجراي دقيق آن . زمان مطلوب براي اين نوع جشن و با هر نوع ديگر 1:30 دقيقه الي 2 ساعت مي باشد .

7.برخورد اولين مسئول همايش با ميهمانان بسيار مهم است لذا مسئولين انتظامات وراهنمايان بايد از لحاظ اخلاقي

برجسته باشند والسلام

نمايشگاه بزرگ با زلال غدير(توضيح مفصل جشن ميزها)

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولايه اميرالمومنين و الائمه المعصومين عليهم السلام اجمعين»

تعريف همايش

طرح موضوع در يك گرد همايي عمومي و استفاده از امكانات و ابزار متفاوت جهت انتقال مطالب به ميهمانان را همايش گويند . مكان مورد نياز همايش

سالن مناسب ، به گونه اي كه مدعوين ، سن را ببينند . روش هاي برگزاري همايش

1- سخنراني و مداحي

2- پرسش و پاسخ

3- چند رسانه اي . سخنراني و مداحي

در اين روش به شكل سنتي و ساده با دعوت از يك يا چند سخنران موضوع مورد نظر را طرح و براي مدعوين بيان مي داريم . در اين روش نياز به امكانات خاصي نداريم و فقط سيستم صوتي مناسب و بي نقص مورد نياز است .

در اين روش زمان بندي مناسب از خستگي مدعوين جلوگيري مي كند، كوتاه بودن سخنراني بين 20 الي 30 دقيقه، استفاده از سرودها و ميان پرده هايي در بين برنامه، استفاده از شاعر يا مداح مناسب به ثبت و پايداري مطالب كمك خواهد نمود .

استفاده از چند سخنران با محوريت يك موضوع و با مدت زمان هر سخنراني 20 دقيقه بازدهي بيشتري دارد .

مجري برنامه مي تواند با خواندن قطعات ادبي و زيبا در حين اجرا و در ميان پرده ها اثرات مفيدي داشته باشد .

در صورت موجود بودن امكانات تصويري مانند پروژكتور و كامپيوتر مي توان مطالب سخنراني را به شكل تصويري همزمان ارائه نمود كه اثرات فوق العاده اي دارد استفاده از نرم افزار پاور پوينت نيز پيشنهاد مي شود .

براي جذابيت

بيشتر برنامه طرح يك مسابقه مفيد است اما، سعي كنيد از روش هاي جديد و متنوع در طرح مسابقه استفاده كنيد و از روش هاي سنتي حتي الامكان بپرهيزيد .

به طور مثال مصرعي از شعر كه مرتبط با موضوع همايش و سخنراني است را كه قبلا" آماده نموده ايد براي مردم بخوانيد و از آنان درخواست كنيد به تنهايي و يا با هم فكري اطرافيان در زمانهاي مخصوص براي اين كار مصرع دوم را بسرايند و به بهترين مصرع دوم جوايزي تقديم گردد . خواندن مصرع هاي دوم شور و هيجان مناسبي را پديد مي آورد و ارتباط با مدعوين به بالاترين حد خواهد رسيد . دستور العمل زمان بندي پيشنهادي ما

1- 5 دقيقه قرآن

2- 5 دقيقه مجري قطعه ادبي ، خوش آمد گويي ، اعلام برنامه

3- 20 دقيقه سخنراني اول

4- 15 دقيقه پذيرايي و طرح مسابقه

5- 20 دقيقه سخنراني دوم

6- 15 دقيقه برگزاري مسابقه و اعطاي جوايز

7- 3 دقيقه پيام همايش كه حاوي نتيجه گيري از برگزاري همايش است

8- 10 دقيقه سرود يا مداحي و شعر ( شاعر )

9- پايان جلسه ، دعا و نيايش .

تذكر : در صورت امكان با استفاده از يك يا چند ميز تعداد محدودي عنوان كتاب در موضوع همايش به نمايش بگذاريد و از مدعوين دعوت نماييد كه از اين كتاب ها بازديد كنند، مسئول ميز مي تواند با معرفي يك يا دو كتاب اين بازديد را مفيد تر نمايد . پرسش و پاسخ

اين روش نسبت به روش قبل تأثير گذاري و پايداري بيشتري در ذهن مخاطب خواهد

داشت و به اين نحو برگزار مي گردد :

پس از شروع جلسه مجري ضمن اعلام برنامه از استاد ( يا بهتر است اساتيد ) دعوت مي نمايد كه در جايگاه خود قرار بگيرند . برقراري ارتباط بين اساتيد و مخاطبين اولين گام است كه با سلام و گفتگوي اساتيد با مخاطبين انجام مي گردد .

سپس مجري كه وظيفه سنگين دارد موضوع جلسه را طرح نموده و از مردم دعوت مي كند سؤالاتشان را روي برگه هايي كه قبلا" تدارك ديده شده بنويسند و به راهنمايان جلسه تحويل دهند، در اين فاصله مي توان فيلمي كه قبلا" طي يك مصاحبه در كوچه و بازار در اين موضوع تهيه شده پخش نمود و استادي به پاسخ سؤال طرح شده در فيلم مشغول شود .

مجري در اين فاصله فرصت دارد تا سؤالات رسيده از مردم را دسته بندي و تدوين نمايد و از طرح سؤالات مشترك و يا خارج از موضوع جلوگيري نمايد.

مديريت مجري برنامه، در تقسيم بندي زمان ها، تقسيم سؤال ها و جلوگيري از انحراف بحث ضروريست . مجري خود بايد سؤالاتي را از قبل تهيه نموده باشد كه در صورت عدم پرسش از سوي مردم اين سؤالات را طرح نمايد .

براي ارائه بهتر اين برنامه اساتيد مي توانند سؤالاتي را از مدعوين بپرسند و پاسخ رانيز از مردم بشنوند .

دراين روش مي توان از هر يك از اساتيد خواست تا ظرف كمتر از 10 دقيقه پيرامون موضوع جلسه سخنراني نمايند تا مخاطبين در جو موضوع قرار گيرند .

تذكر مهم : پرسش شفاهي ميهمانان نظم جلسه را مختل خواهد نمود .

در اين روش

هم مانند روش گذشته با تنوع و زمان بندي مناسب مي توان به جذابيت برنامه افزود .

در صورت وجود امكانات، خوب است كه VCD جلسه را تهيه و در پايان برنامه به مدعوين علاقه مند داد . در صورتي كه سؤالات همگي پاسخ داده نشده، مجري بايد از مردم بخواهد كه در صورت علاقه به شنيدن پاسخ سؤالاتشان با مجري هماهنگ نموده و به وسيله پست و يا روش ديگر پاسخ ها برايشان ارسال گردد.

معرفي سايت هاي معتبر و هم سو براي يافتن پاسخ سؤال هاي آينده مردم نيز مفيد است.

در پايان توصيه مي شود در صورت استقبال از برنامه شما، از مدعوين دعوت كنيد تا جلسه مشابه ديگري را با همكاري آنان برقرار كنيد .

در صورت وجود امكانات، توصيه مي شود در آينده به صورت مجازي و از طريق اينترنت اين جلسات ادامه يابد. رمز موفقيت شما در تداوم ارتباط با مخاطبين است . چند رسانه اي

در اين روش با پخش فيلم، نمايش زنده ،طراحي نور و صدا و استفاده از دكور مناسب موضوع همايش را طرح مي كنيم. مجري اين برنامه در آغاز و پس از اعلام برنامه ،سؤالي را طرح خواهد نمود كه پاسخ آن در برنامه بعدي كه فيلم و يا استفاده از رسانه هاي ديگر مي باشد داده شده است .

طراحي جذاب و استفاده از هنرمندان در اين روش، بازدهي را افزايش خواهد داد .

پيوستگي مطالب طرح شده در كليپ هاي مختلف، از اهميت ويژه اي برخوردار است و يكي از وظايف مجري در پايان جلسه، جمع بندي و نتيجه گيري و رساندن پيام هايش به مخاطبين خواهد

بود .

در اين روش مي توان به جاي مجري از يك گفتگوي دو نفره كه شكل مباحثه و در بين مردم توسط دو مجري انجام مي شود استفاده كرد، آنها به سوي سن حركت كرده و در ضمن گفتگو، سؤالي را طرح مي كنند كه پاسخ آن در برنامه بعدي تدارك ديده شده است . استفاده از روش هاي قبلي و ... به جذابيت برنامه كمك مي كند.

در صورت امكان، تهيه VCD از كليپ ها و برنامه هاي اجرا شده و ارائه آن به علاقه مندان در پايان جلسه مفيد است .

توصيه هاي عمومي :

1- خوش رويي و مهرباني حقيقي نه ظاهري، عنايت به اينكه ميهمانان گرامي شما ميهمان صاحب مجلس هستند و توفيق حضور آنان در مجلس شما از ناحيه مقدسه اهل بيت عليهم السلام بوده است .

همه خدمت گزاران در تمامي مسئوليت ها همواره بايد مطلب فوق را به خود گوشزد

نمايند و متذكر اين نكته باشند كه سعادت عظيمي نصيبشان شده است كه اجازه يافته

اند خدمتگزار ميهمانان ارزشمند باشند .

2- آرام صحبت نمودن و رعايت ادب از كليد هاي مهم راه يافتن به قلب مخاطب است .

3- آراستگي ظاهر اعم از اصلاح مو ، لباس ، وقار و سكينه در حركات و آرامش باطني از رازهاي موفقيت شماست .

4- نحوه دعوت هميشه مهم است ، ارائه كارت دعوت مناسب ، زيبا و مرتبط با موضوع جذابيت خواهد داشت .طرح سؤال مربوط به موضوع جلسه در كارت ذهن مخاطب را آماده تر مي نمايد . به روش هاي متعددي جهت ايجاد سؤال در ذهن ميهمان خود فكر و عمل كنيد .

5- هميشه در كارت تبليغي موفق به آينده فكر كنيد و اينكه مي توانيد ارتباط خود را با مخاطب حفظ كنيد. در صورت موفقيت در هر همايش ، آمادگي دعوت از ميهمانان خود را در آينده نزديك داشته باشيد و تكرار اين ديدارها شما را به مقصد نهايي خواهد رساند .

6- طراحي، زمان بندي جلسه و اجراي دقيق آن . زمان مطلوب براي اين نوع جشن و يا هر نوع ديگر 1:30دقيقه الي 2 ساعت مي باشد .

ان شاء ا...

غدير محور وحدت مسلمين

پيامك هاي غديري 1391 (جهت 18 پيامك )

_ آياميدانيدكه شيعه وسني آيه67سوره مائده رادرموردروزغديروولايت اميرالمومنين ميدانند؟

شيعه:كافي ج1ص290

سني:شواهدالتنزيل ج1ح 249

Do you know?

Both Shias and Sunnis believe the Ayah 67 of Surah Al-Ma’ida is revealed for the day al-Ghadeer and mastership of Imam Ali (Peace be upon him).

Shia: Usul-al-Kafi, Volume1, Page 290

Sunni: Shavahed-al-Tanzil, Volume1, Hadith number249

_ آياميدانيدكه شيعه وسني آيه55سوره مائده رادربخشيدن انگشتردرنمازوامامت امام علي (ع) ميدانند؟

شيعه:نورالثقلين ذيل آيه

سني: تفسيرابن كثيرذيل آيه

Do you know?

Both Shias and Sunnis believe the Ayah55 of Surah Al-Ma’ida is revealed for the Imam Ali (Peace be upon him) donation of ring in his Salah(Praying) and leadership of him.

Shia: Al-Tafsir Noor-al-thaghalain, below the Ayah

Sunni: Al-Tafsir Ibn-Kathir, below the Ayah _ آياميدانيددرآيه59سوره نساخداوندهمه رابه اطاعت ازحضرت علي (ع) وائمه دستورميدهد؟

شيعه:كمال الدين ج1ص222

سني:شواهدالتنزيل ج1ح202

Do you know?

In the Ayah 9 of Surah An-Nisa Allah(swt) directs everyone to obey Imam Ali and other Imams (Peace be upon them).

Shia: Kamal-al-Din , Volume 1, Page 222

Sunni: Shavahed-al-Tanzil, Volume1, Hadith number202 _ آياميدانيدكه طبق آيه3سوره مائده تكامل دين بواسطه روزغدير وجانشيني امام علي(ع)است؟

شيعه:كافي ج1ص290

سني:شواهدالتنزيل ج1ح211

Do you know?

According to

the Ayah3 of Surah Al-Ma’ida religion completion is because of Ghadeer and successorship of Imam Ali(Peace be upon him).

Shia: Usul-al-Kafi, Volume1,Page 290

Sunni: Shavahed-al-Tanzil, Volume1, Hadith number211

_ آياميدانيدشيعه وسني آيه7سوره بينه رادرامامت امام علي(ع) ميدانندكه بهترين نيكوكاران است؟

شيعه:البرهان ذيل آيه

سني:الدرالمنثورذيل آيه

Do you know?

Both Shias and Sunnis believe the Ayah7 of Surah Al-Bayyina is about leadership of Imam Ali (Peace be upon him) who is the best benefactor.

Shia: Al-Tafsir Al-Burhan, below the Ayah

Sunni: Al-Dur al-Manthur, below the Ayah

_ آياميدانيدشيعه وسني ميگويند:خدادرآيه7سوره رعدامام علي(ع)راهادي امت معرفي كرده؟

شيعه:البرهان ذيل آيه

سني:مسند احمدجز2ح990 Do you know?

Both Shias and Sunnis say in the Ayah7 of Surah Al-Ra’d has introduced Imam Ali (Peace be upon him) as the steerer and leader of Islamic nation.

Shia: Al-Tafsir Al-Burhan, below the Ayah

Sunni: Musnad Ahmad, Chapter 2, Hadith number 990

_ آياميدانيددرآيه7سوره انبيامنظوراز(اهل ذكر)حضرت علي وامامان ميباشند؟

شيعه:تفسيرصافي ذيل آيه

سني:شواهدالتنزيل ذيل آيه

Do you know?

In the Ayah 7 of Surah Al-Anbiya Imam Ali and other Imams (Peace be upon them) are meant by “those who reminisce (possess) the message”.

Shia: Al-Tafsir al-Safi, below the Ayah

Sunni: Shavahed-al-Tanzil, below the Ayah

_ آياميدانيدكه شيعه وسني ميگويندطبق آيه43رعد،دارنده علم قرآن امام علي(ع)ميباشد؟

شيعه:كافي ج 1ص229

سني:شواهدالتنزيل ج1ص400

Do you know?

Both Shias and Sunnis say according to the Ayah 43 of Surah Al-Ra’d Imam Ali (Peace be upon him) is the possessor of the insight of the holy Quran.

Shia: Usul-al-Kafi, Volume1, Page229

Sunni: Shavahed-al-Tanzil, Volume1, Page400

_ آياميدانيددرآيه103آل عمران منظورازچنگ زدن به ريسمان الهي، توسل به ولايت امام علي(ع)وائمه ميباشد؟

شيعه:غيبت نعماني باب2ح2

سني:شواهدالتنزيل ج1ص168

Do you know?

In the Ayah 103 of Surah Al-i-Imran grasping on belief in mastership of Imam Ali and

other Imams (Peace be upon them) are meant by grasping on the Rope of Allah(swt) .

Shia: Al-Ghayba Nomani, Chapter 2 ,Hadith number2

Sunni: Shavahed-al-Tanzil, Volume1, Page168

_ آياميدانيدپس ازنزول آيه214شعرا، پيامبردراولين مهماني اسلام،حضرت علي(ع)راجانشين خودمعرفي كردند؟

شيعه:البرهان ذيل آيه

سني:مسنداحمدرقم841

Do you know?

After revealing of Ayah 214 of Surah Ash-Shu’ara to the prophet (Peace be upon him and his family), he introduced Imam Ali (Peace be upon him)as his successor in the first party.

Shia: Al-Tafsir al-Burhan, below the Ayah

Sunni: Musnad Ahmad, Number 841 _ آياميدانيدشيعه وسني حديث من كنت مولاه فعلي مولاه رانقل كرده اند؟ازجمله:

شيعه:اصول كافي ج1ص293

سني:مسنداحمدحنبل جزء 39،ص297،ح18497

Do you know?

Both Shias and Sunnis has narrated the hadith “Whomsoever's master (mawla) I am, Ali is also his master.”

Shia: Usul-al-Kafi, Volume1, Page 293

Sunni: Musnad Ahmad Hanbal, Chapter 39, Page 297, Hadith number 18497 _ آياميدانيدپيامبر(ص)به علي(ع)فرمود:توبراي من همانندهارون هستي نسبت به موسي.

شيعه:ارشادمفيدج1ص8

سني:صحيح بخاري،جز13ح4064

Do you know?

The prophet Mohammad (Peace be upon him and his family) told Imam Ali (Peace be uponhim): “You to me are like Aaron to Moses.”

Shia: Ershad Mofid, Volume1, Page 8

Sunni: Sahih-al-Bukhari, Chapter13, Hadith number 4064

_ آياميدانيدپيامبرفرمود:علي ازمنست ومن ازعليم وبعدازمن اوسرپرست هرمومنيست؟

شيعه:مناقب شهرآشوب،ج3،ص51

سني:سنن ترمذي،جز12رقم3653

Do you know?

The prophet Mohammad (Peace be upon him and his family) said: “Ali is from me and I am from Ali and after me he is the master of every faithful.”

Shia: Managheb Shahr-Ashoob, Volume3, Page 51

Sunni: Sunan Tirmizi, Chapter 12, Number 3653

_ آياميدانيدپيامبرفرمود:امامان بعدازمن فقط12نفرهستند؟

شيعه:عيون اخبارالرضا(ع)ج1ص64ح31

سني:صحيح مسلم ج9كتاب الاماره ح3393

Do you know?

The prophet Mohammad (Peace be upon him and his family) said: “Successors after me are only 12”.

Shia: Uyun Akhbar al-Reza,

Volume 1, Page64, Hadith number 31

Sunni: Sahih Muslim, Volume 9, Book Al-Ammarah, Hadith number 3393

_ آياميدانيدپيامبرفرمود:كسي كه بميردوامام زمانش رانشناسدبه مرگ جاهليت مرده است؟

شيعه:كافي ج1باب مايجب علي الناس ح2

سني:مسنداحمدجز34ح 16271

Do you know?

The prophet Mohammad (Peace be upon him and his family) said: “One who dies and does not know the Imam of his era dies as ones in the period of Jahiliyya.”

Shia: Usul-al-Kafi, Volume 1, Chapter Ma Yajib Alan-Nas (What people are obligated to do), Hadith number2

Sunni: Musnad Ahmad, Chapter 34, Hadith number 16271

_ آياميدانيدپيامبرفرمود:من ازدنياميروم و2يادگاربزرگ ميگذارم:قرآن وعترت.

شيعه:وسائل الشيعه ح33144

سني:صحيح مسلم جز12رقم 4425

Do you know?

The prophet Mohammad (Peace be upon him and his family) said: “I die and leave two great evocations: the Quran, and the Itrat.

Shia: Vasayel al-Shia, Hadith number 33144

Sunni: Sahih Muslim, Chapter 12, Number 4425 _ آياميدانيدپيامبرفرمود:من شهرعلمم وعلي درب ورودي شهراست؟

شيعه:كمال الدين ج1باب22ص241

سني:مستدرك حاكم نيشابوري جز10رقم 4614

Do you know?

The prophet Mohammad (Peace be upon him and his family) said: “I am the capital of insight and Ali is its portal.”

Shia: Kamal-al-Din, Volume1, Chapter 22, Page 241

Sunni: Mustadrak Hakim al-Nishaburi, Chapter10, Number 4614

_ آياميدانيدپيامبرفرمود:علي باحق است وحق باعليست؟

شيعه:خصال صدوق ج2ص496

سني:تاريخ بغدادجز6 باب الياء ذكرمن اسمه يوسف ص312

Do you know?

The prophet Mohammad (Peace be upon him and his family) said: “Ali is with the truth and the truth is with Ali.”

Shia: Khesal Sadugh, Chapter 2, Page 496

Sunni: Tarikh-al-Baghdad, Chapter 6, Section Ya’: Thekr man-esmoho Yoosuf (the story of whose name is Yoosuf), Page 312 *******************Comments********************

در برگرداندن عبارات عربي به انگليسي رسم الخطهاي مختلفي استفاده مي شود. من از برگرداني

كه پورتال ويكيپديا داشته استفاده كرده ام.

در ترجمه علم قرآن از insightبصيرت استفاده كرده ام. Science تعريف خاص علوم تجربي را ارضا مي كندو knowledge دانش كتابي است. خواستيد عوض كنيد.

پس از لفظ جلاله الله از (swt) كه مخفف (subhanahu wa ta’la) سبحانه و تعالي استفاده مي شود.برخلاف Peace be upon….كامل ننوشته ام چون انگليسي نيست و جور ديگري در مقالات نديده ام. خواستيد عوض كنيد.

با تشكر

نسيمي از غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه: حسيني شيرازي ، صادق

عنوان و نام پديدآور: نسيمي از غدير/ سخنراني صادق شيرازي ؛ مترجم محمد آخوند؛ به اهتمام و كوشش دفتر نشر آثار حضرت آيت الله العظمي شيرازي [حسينيه و موسسه دار الحسين (ع ) تهران ]

مشخصات نشر: تهران : سميع ، 1381.

مشخصات ظاهري: 32 ص ؛ 5/11 x5/16س م

شابك: 964-93393-0-2؛ 964-93393-0-2

يادداشت: كتابنامه : ص . 30؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع: غدير خم -- مقاله ها و خطابه ها

موضوع: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . -- اثبات خلافت -- مقاله ها و خطابه ها

شناسه افزوده: آخوند، محمد، 1346 -، مترجم

رده بندي كنگره: BP223/54 /ح 58ن 5 1381

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: م 81-11304

مقدمه

شرح حال وقايع تاريخي را نمي توان در يك برگ ويا دو برگ ويا يك كتاب ويا ده كتاب به تصوير كشيد، آنچه كه مؤلفين ومحققين در اين راستا انجام مي دهند همانا حلاجي نمودن گوشه هايي از گزارشات گذشته است وبس، ولي بايد به اين مطلب توجه داشت كه چنين تحقيقاتي از ذهنيت چه مغزي بايد تراوش كند، آيا يك شخص عادي مي تواند چنين كلماتي را به رشته تحرير در آورد، يا بايد خصوصياتي چند داشته باشد؟

آيا هر كس كه از راه مي رسد مي تواند خود را وارد صحنه تحقيق نموده وخود را با نوشتن يك كتاب ويا يك جزوه جزو قراولان محققين قلمداد نمايد؟

پس بايد ميان اين دو فرقي باشد.

محققي كه بيش از يك هزار سخنراني شب هاي جمعه ويا شب هاي چهار شنبه از كربلاي معلي تا كويت وقم ووعظ وارشاد هيشگي جوانان يادگار عمر پر بركت 62 ساله اش مي باشد.

حضرت آيت الله العظمي حاج سيد محمد صادق شيرازي «دام ظله» بعد از مرجعيت عظماي مرحوم حضرت آيت الله العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي «قدس الله نفسه الزكية» بار مرجعيت را

بر دوش كشيده؛

• با همان نفس،

• با همان تن صدا،

• با همان برخوردهاي اجتماعي،

• با همان ملاحت،

• با همان سعه صدر، كه هر دوست ودشمن را شيفته رفتار پيامبر گونه اش مي كند، روزانه به استقبال مردم وگره گشاي كار ايشان مي رود.

• وبا همان سخنراني هاي مرحوم حضرت آيت الله العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي «قدس الله سره» ما را به ياد آن روزها وآن مجالس ومحافل به ياد ماندني مي اندازد.

از اين رهگذر، عده اي از رهروان راه اهل بيت عصمت وطهار «عليهم السلام» در صدد بر آمده تا با نگارش وترجمه سخنراني هاي معظم له شما خوانندگان عزيز را به آگاهي وارشادات اهل بيت دعوت بنمايند.

جزوه اي كه در پيش رو داريد يكي از صدها سخنراني هاي حضرت آيت الله العظمي حاج سيد صادق حسيني شيرازي «دام ظله» در ميان جمعي از هيأتي هاي شهر مقدس قم مي باشد كه در روز عيد غدير خم سال 1421 هجري قمري ايراد فرموده اند، ايشان در اين جزوه به گوشه هايي از وقايع عيد الله الأكبر اشاره مي كنند، پس اين ما واين روز فرخنده ومبارك غدير.

حسين ومؤسسه دار الحسين عليه السلام تهران

صفر المظفر 1423 هجري قمري

عيد خداي بزرگ

بسم الله الرحمن الرحيم وبه نستعين انه خير ناصر ومعين الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام علي سيدنا ونبينا محمد «صلي الله عليه وآله وسلم» وعلي آله أجمعين.

روز غدير عيد الله است همان گونه كه در روايات اسلامي به چشم مي خورد، زيرا روز علي ابن أبي طالب امير المؤمنين عليه السلام است، بلكه روز رسول الله «صلي الله عليه وآله وسلم» است، بلكه روز الله تبارك وتعالي است گرچه هيچ دوگانگي در اين روز بين خدا ورسول وعلي

ابن ابي طالب عليه السلام نخواهد بود، خداي منان در باره اين روز در قرآن فرموده:

(الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْأِسْلامَ دِيناً).

امروز دين را بر شما كامل گردانيدم ونعمت را به شما ارزاني بخشيدم وانتخاب دين اسلام را بر شما مقرر داشتم.

خداي منان ولي امر خود را به مردم معرفي نموده است، آن ولي امري كه اطاعتش بر همگان بعد از رسول گرامي اسلام واجب گرديده است. همان گونه كه قرآن مي فرمايد:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) اي گروه مؤمنين از خدا ورسول واولي الامر اطاعت كنيد.

چكيده وخلاصه غدير يعني: در برگيرنده تمامي اسلام وتمام جهاد ومبارزات سخت رسول الله «صلي الله عليه وآله وسلم» با دشمنان ويادوارهاي حضرت.

همان گونه كه قرآن مي فرمايد:

(يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ) اي رسول هر آنچه را كه از خدايت بر تو نازل شده بر مردم عرضه بدار واگر تبليغ نكردي رسالتت را به اتمام نرسانيدي. غدير در خود هر آنچه را كه بر حضرت رسول «صلي الله عليه وآله وسلم» نازل شده از احكام وآداب وسنن زندگي در بر مي گيرد.

يعني؛ اي رسول به بندگان خدا بيان كن تا خدا به فضل ومرحمت ولايت ونور وبركات آن ايشان را رحمت كند وعلي بن ابي طالب عليه السلام سرمشق همگان قرار گيرد.

نتيجه سخن

غدير دژ مستحكم آيين ودين است، زيرا در اين قلعه جميع فضايل واخلاق ومكارم ومحاسن گرد هم آمده بلكه دقيق تر آن كه، غدير خود مكارم وفضايل وصعود تمدن ها ومعنويات بوده وهمه فضايل ومناقب وخوبي ها در آن خلاصه مي گردد.

با بيان عيد

غدير اين گونه مضامين اسلامي در اذهان تداعي مي شود، آن مضاميني كه در آن نهفته است، بيان اين مطلب بايسته به نظر مي رسد كه هر گونه راهي كه منتهي به غدير نگردد وبه آن متصل نگردد، انكار اهل بيت ورسول خدا «عليهم السلام» اين، مضمون وچكيده روز عيد غديرخم است.

بيان اين مطلب بايسته به نظر مي آيد كه غدير (با تمامي صفات ومعاني آن) صفحات تاريخ را به ميز محاكمه مي كشاند.

آن امام ورهبري كه حضرت احديت هيچ نشانه اي را بزرگتر از آن هدف براي بشر قرار نداده است، به همين مناسبت حضرت باقر عليه السلام در باب علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمايد: «فليشرق وليغرب» اوست كه دستور شرق وغرب بودن حكم را صادر مي كند واين جواب قاطع آن كساني است كه معرفت وشناخت الهي وعرفاني وبه طور كلي بندگي را از خطي غير از خط ونشان امير المؤمنين عليه السلام مي طلبند.

از تيرگي وشقاوت آدمي است كه بدون شناخت علي عليه السلام وآلش به دنبال علم قدم بر دارد، در نتيجه اين آگاهي ودانش براي او مثمر ثمر وصحيح نخواهد بود وچنين شناختي (بدون در نظر گرفتن ولايت علي ابن أبي طالب عليه السلام) هيچ گاه كار ساز وهمگون با طبيعت بشري نخواهد بود، زيرا بشر همواره با نبود شناخت ولي وراهبر، جوهره اخلاقي وسرشت علمي خود را فراموش كرده ومي كند. اين شناخت حتي بالاتر از معناي معنوي وشرعي است معرفت وشناختي كه به علي وآلش زيبنده مي گردد.

هماهنگي با جامعه

مدتي قبل از اين مناسبت عيد قربان بود، در آن روز مستحب است تا انسان مؤمن در راه حق قرباني نمايد، تاريخ اين مطلب را ياد آور است

كه تنها روزي كه علي بن ابي طالب عليه السلام (آن رهبر يگانه وفرزانه) گوشت تناول مي كرد عيد قربان است وسپس مدت يك سال (تا سال آينده وعيد قرباني آينده) از چنين منبع انرژي خود را محروم مي نمودند، واين به جهت عدم دسترسي فقرا ومساكين به گوشت بوده است.

جاري ساختن نام غديرخم بر زبان، يعني بيان خصلت ها وصفات پسنديده، بيان آن روح متعالي كه در جسم وروان صاحب غدير يعني علي بن ابي طالب عليه السلام قرار دارد، علي بن ابي طالب عليه السلام در مدت حكومت ظاهريش، (چهار سال واندي) گوشت تناول نمي كند، در حالي كه بر منطقه وسيعي از جهان حكم فرمايي مي كرد وهمو بود كه مي فرمود: گوشت نمي خورم مگر در روز عيد قربان، زيرا در اين روز يقين دارم جميع مسلمانان از اين منبع تناول مي كنند، آيا امروزه از ميان من وشما كسي مي تواند مدعي باشد كه روز عيد قربان تمامي مسلمانان مي توانند از اين غذا تناول كنند؟

در حالي كه مي دانيم ميليون ها انسان از پير وجوان وزن ومرد گرسنه شب را به صبح وصبح را به شب مي رسانند وهنوز شكمشان سير نشده است چه رسد به خوردن گوشت.

اين درد وخود كامكي را بايد بر عهده حكام وسردمداران وظالمين گذارد، آن گروهي كه خود را به جاي همگان ديده وخود، حقوق مردمان را به زير چكمه ظلم حكومتي له ونابود مي كنند. با اين بيان آيا صفحات تاريخ آن روز را ديگر به چشم خود خواهد ديد؟

آن روزي كه علي بن ابي طالب عليه السلام خود را با ضعيف ترين مردمان برابر مي انگارد.

آري اگر مفاهيم غدير در جامعه بشري بيان گردد واگر سيستم صحيح حكومتي

صاحب غدير بر اين كره خاكي حكم فرمايي كند، ديگر شاهد هيچ فرد گرسنه وبي خانمان و… نخواهيم بود.

زهد علي عليه السلام

اكنون به وضعيت زهد وخويشتن داري حضرت رسيده ايم، ايشان نفس خود را به تقواي راضي ساخته وبه مخالفت با هواهاي نفساني ودوري جستن از دينا خود را از خوردني ها وآشاميدني ها، از نرمي زير انداز ولباس به جهت مواسات وهمدردي با ضعيفترين افراد ورعيتش محروم مي دارد.

حضرت علي عليه السلام: واعلم، أن إمامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه يسد فورة جوعه بقرصيه يعطم الفلذة في حوله إلا في سنة أضحية.

بدان؛ امام شما (در اين دنيا) فقط به دو قطعه پيراهن واز طعام به دو قرص نان اكتفا نموده، هيچ گاه از گوشت نمي خورد، مگر در سالي يك مرتبه آن هم در روز عيد قربان. هيچ سنگي بر سنگي نگذاشته ودر قصور وكاخي زندگي نكرده واسبان تيز پر را سوار نشده تا با ضعيف ترين ودورترين كسان ملت خود همدردي كند. حضرت در مكان ديگر ودر بيانات زيباي خود اين گونه مي فرمايد:

«لعل هناك بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له فري القرص ولا عهد له بالشبع». چه بسا در حجاز ويمايمه كسي كه قرص ناني نيز نداشته واو را سير نكرده باشد وجود داشته باشد لعل در فرمايش حضرت يكي از ادات وحروف رجاء است كه حضرت علي عليه السلام در آن زمان در مقابل منتقدين بيان فرمودند آن كساني كه در باره تفضيل علي بن ابي طالب در قرآن نيز شك نمودند آن جا كه قرآن مي گويد:

(إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ)

به درستي كه ولي خدا ورسول وآن كساني كه اقامه نماز مي كنند، وزكات

مي دهند در حالي در ركوعند.

دشمنان نمي توانند فرمايش حضرت علي عليه السلام «لعل» شك وشبه اي وارد سازند، زيرا در قلوب مردم مسؤليت وعدل در باب رعيت وضرورت اهتمام ورسيدگي به ديگران واحساس درد وآرزوهاي جامعه را حضرت (در تعداد بسياري از خطبه هايشان) بيان نموده است.

سؤال: براي چه حضرت كه امير سخنوران وسيد سخنوران است اين كلمه «لعل» را بيان نموده ونه حرف ديگري؟

ج: حضرت علي با بيان اين كلمه همواره مي خواستند وظيفه مهم وحياتي حاكمان دولتمردان اسلامي را بيان نمايند، آن مسؤليت بزرگي را كه بر گرده وبر عهده دارند، بر حاكمان واجب وضروري است تا جهت رفع ومحو گرسنگي افرادي كه در دورترين نقاط دولت اسلامي حتي بنابر احتمال زندگي مي كنند، همت گمارند وخود را با ايشان (گرسنگان) مقايسه كنند تا تسلي خاطر دل گرسنگان وبيچارگان گردد. حضرت خود را از غذاها سير نمي سازد بدان جهت كه احتمال وجود كسي كه سير نشده باشد را مي دهد وگوشت نمي خورد زيرا احتمال وجود افرادي كه در طول سال نتوانند از اين ماده ومنبع پر انرژي استفاده كنند را مي دهند.

علي عليه السلام اين گونه است تا رهبر وسر مشق باشد، تا اسوه صبر باشد، نه فقط براي اهل كوفه واطراف آن ونه براي مردم عراق وكشورهاي مجاور زيرا حضرت براي اين افراد رزق كثير وزندگي مرفه را آماده كرده بود، همان گونه كه خود حضرت به اين مطلب تصريح كرده است، بلكه اشاره به دورترين مناطق از كوفه وعراق مي كند كه از پايتخت دولت اسلامي هزاران كيلومتر فاصله دارد.

از اين رهگذر اهميت حياتي غدير براي همگان منكشف مي شود، زيرا در دل غدير اين گونه صفات عالي وتعاليم

بلند ووالا كه تعادل روحي وعقلي ومعنوي ومادي جامعه وفردي را در بر مي گيرد وسعادت ونيك بختي فرد وگروه ودولتمندان ورعيت با هم نهفته است.

دانشگاهي همچون غدير

براي صاحب اين روز عزيز (يعني غدير) كلمه وجمله اي است كه از حيث لفظ گرچه كوتاه ومجمل است ولي از حيث معنا ومفهوم آن، تاريخ آن را در صفحه اي از نور زيور داده است زيرا از اين معنا استفاده مي شود كه حضرت علي عليه السلام بر خلاف سايرين در اين موضوع يگانه بوده است، اينك فرمايش حضرت علي عليه السلام را با هم مرور مي كنيم:

«والله لو أعطيت الآقاليم السبعة بما تحت أفلاكها علي أن أعصي الله في نملة أسلبها جلب شعيره ما فعلت». به خدا قسم اگر چنانچه اقاليم سبعه وهر آنچه كه در افلاك است به من بدهند، تا خدا را عصيان كنم آن هم در گرفتن پوست دانه گندمي كه در دهان مورچه اي باشد اين كار را نخواهم كردو

حضرت علي عليه السلام در اين كلام از حرف «لو» استفاده نكرده است. در لغت عرب، حرف «إن» يكي از ادات شرط است. حضرت در فرمايشاتش از حرف «إذا» هم استفاده نكرده است، زيرا «إذا» هم يكي از أدات شرط است ولي «لو» فرموده است كه اين حرف وأدات همانند فرمايش حضرت احديت است: (لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) اگر در اين عالم دو خدا بود، به فساد كشيده مي شد.

حرف «لو» معناي خاصي را در بر مي گيرد، آن هم حرفت امتناع در امتناع است يعني امتناع شي بر ديگري مترتب مي شود، مثلاً كسي بگويد: اگر دو بال داشتم پرواز مي كردم گرچه دو بال داشتن خود ممتنع

است، يعني حال كه دو بال ندارم پس نمي توانم پرواز كنم همين مطلب را حضرت در اين روايت مي فرمايد: يعني همان گونه كه اقاليم سبعه را به من نمي دهند ونمي توانم آن را داشته باشم همان طور عصيان كردن در سلب نمودن يك پوست دانه گندم نيز در حق من ممتنع است. اين فرمايش از صاحب غدير است تمامي حكام وپادشاهان وسردمداران عالم به مبارزه برخيزند، چه قدر جوانان بي گناه به دستور حكام وظلامين كشته شدند وچقدر خون ها ريخته شد آن هم به خاطر يك وجب زمين يا يك مشت مال وثروت ويا رسيدن به شهوتي از شهوات دنيا يا طمع كردن در رسيدن به يك متاع پست اين در حالي است كه حضرت علي عليه السلام اين گونه مي فرمايند:

ة نملة: يعني يك مورچه.

جلب شعيرة: يعني پوست گندم.

شعيرة گفته است ونه حنطة زيرا گندم سبك تر از جو مي باشد.

سپس حضرت اين مطلب را خاطر نشان وتأكيد مي كند «ما فعلت ذلك»، يعني اين كار را نخواهم كرد.

اين همان منطق ومفهوم روز غدير است ورسالت مبارك در اقامه وپايه گذاري عدل وداد در جامعه توسعه وگسترش امنيت در جامعه است وبرداشتن ظلم ومحو نمودن آن، تا گرفتن حتي پوست گندم آن هم از يك مورچه كه گناه ومعصيت خواهد بود، اين كجا وآن كجا كه مردم را به تهمت وظن وگمان وشك مي كشند، همان گونه كه حكام جور بني امية (وبني العباس وحكمرانان عثماني) چنين كارهاي را انجام دادند. دوست داران علي بن ابي طالب را به تهمت وظن مي كشتند.

بني العباس نيز با وجودي كه از نقطه نظرات وآرا وطرز تفكرات مخالف با بني اميه نبودند، مع ذلك

همان كارهاي جباران خودشان را نسبت به مواليان ومحبان حضرت علي روا داشتند.

حتي آن كساني كه معاصر حضرت علي بودند، در اين رابطه ضرورت دارد، تاريخ طبري وتاريخ ابن اثير را به دقت ملاحظه كنيد.

اين واقعه تلخ را بخوانيد!

ابوبكر خالد بن وليد را با گروهي به جنگ اهل رده فرستاد. اگرچه بحث تاريخي مفصلي در مورد نام گذاري اين جنگ به نام رده وجود دارد. اين گروه (گماشتگان ابوبكر) سعي بر آن داشتند كه بر معاصي وخطا كاري هاي خود سر پوش گذارند، خالد مردم بي گناه را با بدترين وضع از دم تيغ گذراند، طوري كه اسلام از اين گونه كشتارها مبرا است وشديداً از آن نهي نموده است گروهي را بالاي خانه ها وساختمان ها به زمين واژگون مي ساخت، بعضي ها را در آتش انداخت وگروهي را در آب انداخته غرق شدند وگروه ديگر را تكه تكه كرده در حالي كه حضرت رسول «صلي الله عليه وآله وسلم» حتي تكه تكه كردن سگان هار را نيز ممنوع نموده است.

اين جناياتي بود كه خالد به دستور حاكم ووالي اولي مرتكب شد، خلفا حكومت خود را اين طور پايه گذاري كردند وآن گونه كه طبري وابن اثير مي گويد، اغلب كساني كه به دست خالد كشته شدند، مسلمان بودند.

اين واقعه را در مقابل روش حكومت داري علي بن ابي طالب قرار دهيد، آن جا كه حتي عصيان به گرفتن يك پوست گندم نيز براي او ميسر نيست، چه رسد به ريختن خون افراد بي گناه.

وحي غدير

اهل بيت گرامي رسول كه روز غدير ايشان را به امامت معرفي نموده است، همگي مظهر رحمت الهي در ميان مردمان اند، همان گونه كه در ذيل تفسير آيه شريفه قرآن اين گونه امده است، (وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا) ترجمه: وبراي خداست اسامي نيك كه به وسيله آن خدا را بخوانيد.

امير مؤمنين سير كردن اسير ويتيم ومسكين را بر خود مقدم مي دارد. مگر طعام

حضرت چه بود؟

تكه ناني بيش نبود.

غذا دادن به قاتل

حضرت مقداري از شير كاسه خود را براي قاتل خود مي فرستد، اين در حالي بود كه حضرت دستور داده بودند، مادامي كه اسير است غذا وآشاميدني ولباس وخوابگاه اين ملجم مناسب باشد، آيا اين غير از رحمت چيز ديگري مي تواند باشد؟

يادي از او

مؤرخين گويند: حضرت هنگام شهادت هشت صد هزار دينار بدهكار بود، حال آن كه راهبر ورهبر مسلمانان بود و اين در حالي است كه وقتي (خليفه سوم) عثمان بن عفان كشته شد، هيچ گونه بدهكاري از او در تاريخ ذكر نشده است. بالاتر از اين تاريخ نويسان گويند: هشت ميليون دينار سرمايه اش بود واين بدون شك اموال منقوله او بوده است واموال وثروت غير منقوله عثمان را تاريخ دانان ذكر ننموده اند.

آري اين مطالب را تاريخ نويسان نوشته اند كه براي چهار زوجه، عثمان نفري دويست وپنجاه دينار طلا به ارث گذارد خدا در قرآن مي فرمايد:

(فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ). اگر نباشد براي ايشان فرزندي پس اگر باشد براي ايشان فرزندي پس براي شما است ربع از آنچه را گذاشتيد از بعد وصيتي وصيت مي كنند به آن يا دين.

چند تن طلا؟

لازم به تذكر است كه هشت ميليون دينار طلا در حدود بيست وهفت تن طلا خواهد بود كه ثروتي بس زياد است، اين ثروت كلان را در كنار بدهكاري هاي حضرت علي بن ابي طالب گذاشته، همراه با آن زهد وپارسا وتقواي حضرت در دنيا وآرمان هاي او را در نظر گرفته، سپس قضاوت را به دست خواننده گرامي مي سپاريم تا عظمت ومقام شامخ ولايت حضرت علي بن ابي طالب وغدير را هر چه بيشتر درك كند، آن عيدي كه رسماً اعلام خلافت علي وائمه اطهار «عليهم السلام» شد به همين جهت حضرت ختمي مرتبت

«صلي الله عليه وآله وسلم» اين روز را بزرگترين عيد مسلمانان تلقي نموده است.

مسؤليت ما در مقابل غدير

تا چه اندازه جهان امروزي اين عيد عظيم الشأن را مي شناسد؟

وقتي كه مي بينيم هيچ شناختي به اين عيد گرامي نيست ومردم آگاهي بايسته وشايسته از غدير ندارند گناه بر گردن كيست؟

آيا گناه ما نيست؟ بنابر اين، مسؤليت ما در مقابل خداي متعال وملت اسلامي ومقابل اين عيد بزرگ چيست؟

كمترين وظيفه آن است كه مفهوم غدير را در ميان جامعه رواج دهيم، هم چنان كه بر ما لازم است تا غدير را در همان منطقه وساماني كه هستيم رونق بدهيم. اگر ما حركت نكنيم پس منتظر چه كسي هستيم؟

اگر به معرفي علي ابن ابي طالب عليه السلام در روز عيد غدير همت نگماريم، پس چه وقت زمان آن خواهد رسيد؟

هر طور كه باشد بايد به تمامي جهانيان اعلام كنيم غدير يعني: حكومت فضل ومكارم، يعني دولت عدل وداد، يعني كرامت انساني وسعادت او وزندگي خوش ورفاه وپيشرفت وتقدم وشكوفايي.

معناي حقيقي غدير همان است كه حضرت به عمر بن خطاب بيان داشت حاكم وسردمدار بايد از بيت المال همواره به گونه اي اقتصادي وخويشتن داري بر خود وبر ذي نفقه اش برداشته ومصرف نمايد، زيرا رهبر همواره امانت دار اموال مردم است ونه چيز ديگر.

غدير يعني آن كه خداي منان بر ولايت امر وحاكمان عدل مقرر نموده است تا خود را با ضعيفترين مردمان جامعه در خورد وخوراك وپوشاك وسواري ومسكن وازدواج وزندگي و… همسان سازند.

در پايان

بر تمام ما مسمانان واجب است تا از خود سؤال كنيم، مسؤليت ما در مقابل امير المؤمنين وعيد غدير چيست؟

بر هر كسي به هر اندازه اي كه وجدانش، مذهب وايمانش وتوان مادي وجسمي اش به او اجازه مي دهد شرعا واجب است تا غدير

را در جامعه جامه عمل بپوشاند.

در پايان بايد براي نشر مفاهيم غدير ورواج دادن آن بر كل حيطه عالم وبشريت محروم ونگون بخت وپايمال شده به زير ستم ظالمين، اقدام جدي به عمل آيد.

از خداوند توفيق عمل به مقدار را خواهانيم.

وصلي الله عليه محمد آله والطاهرين. حسينيه ومؤسسه دار الحسين عليه السلام - تهران.

صفر المظفر 1423 هجري قمري

مصادر اين كتاب

1. بحار الأنوار.

2. مستدرك الوسائل.

3. وسائل الشيعة.

4. اصول كافي.

5. شرح اصول كافي.

6. شرح لمعه.

7. مجمع الفائدة.

8. ذخيرة المعاد.

9. الحدائق الناظرة.

10. كشف الغطاء.

11. رياض المسائل.

12. مستند الشيعة.

13. بصائر الدرجات.

14. تفسير نور الثقلين.

15. تفسير قرآن كريم.

16. نهج السعادة.

17. الشيعة في أحاديث الفريقين.

18. نهج البلاغة.

19. الامام علي عليه السلام.

20. مجموعه رسائل.

21. حياة الامام الحسن عليه السلام.

22. حياة الامام الحسين عليه السلام.

23. رسائل المرتضي.

24. الصراط المستقيم.

25. أضواء علي الصحيحين.

26. دراسات في الحديث والمحدثين.

27. ميزان الحكمة.

28. ينابيع المودة.

29. حياة امير المؤمنين عليه السلام عن لسانه

30. منتهي المطالب.

31. تاريخ ابن عساكر.

32. سنن نسايي.

33. سنن كبري نسايي.

34. كنز العمال.

35. جامع البيان ابن جرير طبري.

36. مسند ابي يعلي.

شناسنامه

نام: نسيمي از غدير

اثر: سخنراني حضرت آيت الله العظمي حاج سيد صادق شيرازي «دام ظله» به مناسبت عيد غدير.

برگردان: محمد آخوند.

ناشر: سميع

شابك:

چاپ: اول بهار 1381

تيراژ: سه هزار نسخه

پي نوشتها

- حضرت صادق ? مي فرمايند: «وهو عيد الله الأكبر». شرح لمعه ج1 ص 791. مجمع الفائده محقق اردبيل ج 3 ص 31. ص 91. ذخيرة المعاد محقق سبزواري ج 3 ص 519، الحدائق الناظرة محقق بحراني ج 10 ص 534. ج 13 ص 362. كشف الغطاء ج 2 شيخ جعفر كاشف الغطاء ص 324. رياض المسائل ج 1 ص 326. ج 5 ص 459. مستند الشيعة ج10 محقق نراقي ص 485.

- مائده، آيه 3.

- نساء، آيه 59.

- مائده، آيه 67.

- … فليشرق الحكم وليغرب أما والله لا يصيب العلم الا من أهل بيت نزل عليهم جبرييل ?. بصائر الدرجات ص 29. كافي ج 1 ص 400. شرح اصول كافي ج 6 ص 428. وسائل الشيعة شيخ حر عاملي ج 27 ص 69. ج 18 ص 47. مستدرك الوسائل

ج 17 ص 274. بحار الأنوار ج 2 ص 91. ج 46 ص 335. تفسير نور الثقلين ج 1 ص 34. تفسير قرآن كريم ج 3 ص 277.

- چنانچه جوامع صنعنتي وپيشرفت كنوني بشر را اين گونه از خود بيخود كرده است.

- نهج السعادة ج 4 ص 33. مستدرك سفينة ج 6 ص 574.

- طمرين هو ثوب خلق. ارشاد مفيد ج 2 ص 181. الطمر بكسر الطاء الثوب الخلق البالي يلبس ازاراً وردا،اً. الشيعة في أحاديث الفريقين ص 56.

- قرصين.

- زيرا حضرت ? مي داند، در اين روز تمامي مسلمانان از اين ماده پروتئيني بهره كامل مي برند.

- نهج البلاغة ج3 ص 72، هواي ويقودني جشعي إلي تخير الاطعمة ولعل بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له في القرص ولا عهد له بالشبع، أو أبيت مبطانا وحولي بطون غرثي وأكباد حري، ص 72، هيهات أن يتخير الاطعمة لنفسه والحال أنه قد يكون بالحجاز أو اليمامة من لا يجد القرص أي الرغيف ولا طمع له في وجوده لشدة الفقر ولا يعرف الشبع. مستدرك الوسائل ج16 الميرزا النوري ص 301، نهج السعادة ج4 الشيخ المحمودي، ص 35، أتخير الاطعمة اللذيذة لنفسي والحال أنه قد يكون بالحجاز أو اليمامة من لا يجد القرص أي الرغيف، ولا يعرف الشبع لشدة الفقر، وهيهات أن أبات وأنام مبطاناً. الإمام علي ? أحمد الرحماني الهمداني ص 616، ألف حديث في المؤمن، الشيخ هادي النجفي ص 23، مجموعة الرسائل ج2 الشيخ لطف الله الصافي ص 459، حياة الإمام الحسين ?ج1 - الشيخ باقر شريف القرشي ص 406، شرح النهج 16 / 36. حياة الامام الحسن عليه السلام 1/341.

- مائده، آيه 55.

- آن حضرت در نامه اي

كه به عثمان بن حنيف نوشت:

اگر مي خواستم مي توانستم با عسل ناب ومغز گندم ولباس ديبا راه رفته ولي هيهات كه نفسم بر من غلبه كند وحرص وآز مرا به غذاهاي لذيذ بكشاند، در حالي كه شايد در قلمرو كشور من در يمامه وحجاز كسي باشد، كه اميد قرص ناني نداشته وهرگز رنگ سيري را به چشم خود نديده باشد، يا من در حالي كه سير بوده باشم به خواب شبانه روي كنم در حالي كه اطراف من شكم هاي گرسنه وجگرهاي تشنه باشد، چنان كه شاعر در اين باره مي گويد: سپس اين يك بيت شعر را سرود:

وحسبك داء أن تبيت ببطنة وحولك أكباد تحن إلي القد

همين درد تو را بس كه در حال سيري بخوابي در حالي كه اطراف تو كساني باشند كه با جگرهاي تشنه كوزها را بر سر ببرند. آيا به همين دل خوش كنم كه مرا امير مؤمنان بخوانند در حالي كه در ناملايمات زمانه با ايشان شريك نباشم، ودر سختي هاي الگوي آنان نباشم؟ مرا نيافريده اند كه تمام ذكر وهمتش خوردن غذاهاي لذيذ باشد، هم چنان حيواني كه در آغل مشغول خوردن علف مي باشد، يا حيواني كه در صحراها مشغول خوردن آشغال هاي روي زمين باشد… الإمام علي بي أبي طالب حاج شيخ احمد رحماني همداني ص 739.

-رسائل المرتضي ج3 - الشريف المرتضي ص 140، علي أن أعصي الله في نملة أسلبها جلب شعيرة فألوكها ما قبلت ولا أردت. نهج البلاغة ج2 خطب الامام علي? ص 218، مستدرك الوسائل ج12 - الميرزا النوري ص 98، - الصراط المستقيم ج1 - علي بن يونس العاملي ص 163، - بحار الأنوار ج41 - العلامة المجلسي

ص 162 - بحار الأنوار ج72 ص360 - مستدرك سفينة البحار ج10 - الشيخ علي النمازي ص 150 - نهج السعادة ج3 - الشيخ المحمودي ص90، - الإمام علي- أحمد الرحماني الهمداني ص 663، - أضواء علي الصحيحين - الشيخ محمد صادق النجمي ص 226، - دراسات في الحديث والمحدثين - هاشم معروف الحسيني ص 105، - ميزان الحكمة ج1 ص 147 وج2 ص 1771، ج4 - شرح نهج البلاغة ج11 ص 245، أبو هريرة - السيد شرف الدين85، - ينابيع المودة لذوي القربي ج1 - القندوزي ص 442 - حياة أمير المؤمنين? عن لسانه ج2، ص 307. وغيره.

- انبياء، آيه 22.

- بد نيست به كتاب تلخيص امپراطوري عثماني، حضرت آيت الله العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي قدس الله نفسه الزكية مراجعه نماييد.

- احمد بن عبد الله طبري (615 تا 694 هجري) فقيه شافعي در مكه زاده ودر همانجا دار فاني را وداع گفته است. كتاب هاي متعددي از وي بر جاي مانده است. از جمله: الرياض النضرة، ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي، شذرات الذهب. طبقات الشافعية. السمط الثمين في مناقب أمهات المؤمنين. الأعلام.

- علي بن محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد شيباني جزري ابولحسين عز الدين ابن الاثير (555 الي 630 هجري قمري) مؤرخ از دانشمندان علم انساب وادب مي باشد. از وي كتاب هاي متعددي بر جاي مانده است از جمله: الكامل، أسد الغابة في معرفة الصحابة، تاريخ الدولة الاتابكية، الجامع الكبير، تاريخ الموصل مي باشد. الأعلام. (مترجم)

-تاريخ اهل رده را مي توانيد در كتاب هايي هم چون: الانصار شريف مرتضي ص 480. رسائل مرتضي شريف مرتضي ص 480. خلاف شيخ طوسي ج

5 ص 355. المبسوط شيخ طوسي ج 7 ص 263 وج 8 ص 71. الاقتصاد شيخ طوسي ص 210. جستجو كنيد. (مترجم).

- إن أبابكر أمر بتحريق أهل الردة وفعله خالد بن وليد بأمره. منتهي المطلب، ج 2 علامة حلي ص 909.

- لا تمثلوا بالبهائم، تهذيب الكمال المزي ج 28، ص 198. تاريخ مدينه ابن عساكر ج 59، ص 244. سنن نسائي ج 7 ص 238، سنن كبري نسايي ج 3 ص 72. مسند ابي يعلي ج 12، ص 162. كنز العمال ج 15، ص 38. محلي ابن حزم ج 7 ص 295. اياكم والمثلة ولو بالكلب العقور. نهج البلاغة ج 3 ص 77. لا تمثلوا بآدمي ولا بهيمة، ميزان الحكمه ج 1 ص 566. لا تمثلوا بقتيل، كافي ج 5 ص 7. لا تمثلوا بشيء. جامع البيان ابن جرير طبري ج 6 ص 282. كنز العمال ج 2 ص 404. لا تمثلوا ولا تغدروا ولا تقتلوا وليداً ولا شيخاً كبيراً. شرح مسند ابي حنيفة ملا علي قاري ص 365. جامع البيان ج 26، ص 119، با تغيير در لا تقتلوا - لا تغلوا. وغيره.

- اعراف، آيه 18.

- گرچه اين بيان مطلب فقهي بايسته به نظر مي رسد كه زوجه يك چهارم ارث مي برد، اگر براي متوفي شوهر فرزندي نباشد ويك هشتم نصيب همسر (زن) مي شود، اگر براي متوفي فرزندي باشد

- نساء، آيه 12.

قبسي از غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه: حسيني شيرازي، صادق، 1320 -

عنوان و نام پديدآور: قبسي از غدير/صادق حسيني شيرازي؛ ترجمه فرج الله الهي؛ به اهتمام موسسه رسول اكرم صل الله عليه و آله.

مشخصات نشر: قم: ياس زهرا عليها سلام، 1384.

مشخصات ظاهري: 39 ص.؛ .م س 16/5 × 12

شابك: 2000 ريال: 964-8185-29-8

يادداشت: چاپ چهارم.

يادداشت: عنوان روي جلد: قبسي از

غدير: متن سخنراني حضرت آيت اله العظمي سيد صادق يرازي پيرامون غدير.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان روي جلد: تبسي از غدير متن سختراني حضرت آيت اله العظمي سيد صادق يرازي پيرامون غدير.

موضوع: عديرخم.

موضوع: عيد غديرخم.

شناسه افزوده: الهي، فرج الله، 1341 -، مترجم.

شناسه افزوده: موسسه رسول اكرم(ص).

رده بندي كنگره: BP223/54 /ح58ق2

رده بندي ديويي: 297/738

شماره كتابشناسي ملي: 1193958

مقدمه

جزوه پيش رو چكيده ديدگاههاي جناب آيت الله سيد صادق شيرازي درباره رخداد غدير است كه از زاويه اي جديد به آن نگريسته شده است. در نگاه جديد، غدير نه يك حادثه بلكه يك فرهنگ است كه از روز غدير سال دهم هجري تا به امروز جريان دارد. به باور آيت الله شيرازي غدير به سان آئينه تمام نمايي است كه تمام ارزشهاي اخلاقي و سياسي و اجتماعي را در خود بازتاب مي دهد و با روشن ساختن اضلاع و زواياي انديشه و عمل اسلامي راه را بر هرگونه سلطه جويي و رعيت سازي مي بندد. شيرازي نشان مي دهد كه منطق غدير درست در نقطه مقابل حكومت هايي نظير بني اميه و بني عباس و ديگر حكومت هاي به ظاهر اسلامي قرار دارد كه به نام اسلام به سركوبي مخالفان سياسي خويش مي پردازند و به بهانه ارتداد حكم به قتل و شكنجه مسلمانان آزادي خواه مي دهند.

او همچنين ثابت مي كند كه ثروت اندوزي و شادخواري كساني كه به نام اسلام بر مردم حكم مي رانند هيچ نسبتي با اسلام و حكومت اسلامي ندارد و سيره چنين حاكماني به سيره عثمان ماننده تر است تا علي عليه السلام. بر اين اساس ايشان تلويحاً آحاد مسلمانان و به ويژه فرهنگ بانان و مبلغان اسلامي را به خاطر كوتاهي در ترويج فرهنگ غدير مورد انتقاد قرار مي دهد و بر

مسؤليت آنان در نشر مفاهيم و آموزه هاي غدير تأكيد مي ورزد.

14 بهمن 81/ 30 ذيقعده 1423

فرج الله الهي

بزرگترين عيد خدا

اگر بخواهيم با زبان روايات اسلامي سخن بگوييم بايد روز غدير را بزرگترين عيد خدا بدانيم.

عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم: يوم غدير خمّ افضل اعياد امتي و هو اليوم الذي أمرني الله تعالي ذكره فيه بنصب اخي علي بن ابي طالب علماً لأمتي يهتدون به من بعدي و هو اليوم الذي اكمل الله فيه الدين و اتّم علي امتي فيه النعمة و رضي لهم الاسلام ديناً.

از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمود: روز غدير خم بهترين عيدهاي امت من است. و آن روزي است كه خداوند به من فرمان داد برادرم علي بن ابيطالب را به جانشيني خود نصب كنم و مردم پس از من به وسيله او هدايت شوند. روز غدير روزي است كه خداوند دين را كامل و نعمتش را بر امتم تمام كرد و رضايت داد كه اسلام آيين شان باشد!

عن عبدالرحمن بن سالم عن ابيه قال سألت ابا عبدالله عليه السلام هل للمسليمن عيد غير يوم الجمعة والاضحي والفطر؟ قال نعم، اعظمهما حرمة. قلت و ايّ عيد هو جعلت فداك؟ قال اليوم الذي نصب فيه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام و قال من كنت مولاه فعليّ مولاه. قلت و ايّ يوم هو؟ قال … يوم ثمانية عشر من ذي الحجّة.

از امام صادق عليه السلام سؤال شد آيا مسلمانان غير از روز جمعه و فطر و قربان عيد ديگري ندارند؟ فرمود عيدي بزرگتر از آن را

دارند. پرسيدم كدام است؟ فرمود روزي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم امير المؤمنين عليه السلام را به ولايت منصوب كرد و فرمود هركه من مولاي او بودم پس از من علي مولاي اوست. پرسيدم در چه روزي اين اتفاق افتاد؟ فرمود: … در روز هيجدهم ذي الحجّه.

روز غدير نه تنها روز امير المؤمنين به شمار مي رود، بلكه روزي است كه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تعلق دارد، و اصولا بايد بگويم غدير يوم الله و روز خداست. چون خدا و رسول و اميرالمؤمنين باهم اند و از يكدگير جدايي ندارند. خداوند در وصف اين روز فرموده است: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً.

امروز دينتان را كامل، نعمتم را تمام و آيين اسلام را براي شما برگزيدم.

بر طبق اين آيه اسلام زماني به كمال خويش رسيد كه فريضه ولايت علي عليه السلام اعلام شد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: وكانت الفرائض ينزل منها شي بعد شي، تنزل الفريضة ثم تنزل الفريضة الاخري و كانت الولاية آخر الفرائض فانزل الله عزوجل: اليوم اكملت … يقول الله عز وجل: لا أنزل عليكم بعد هذه الفريضة فريضة، قد اكملت لكم هذه الفرائض.

احكام و واجبات يكي پس از ديگري نازل مي شد و ولايت آخرين آنها بود. چون وقتي اين حكم بيان گشت، خداوند آيه اليوم اكملت لكم دينكم … را نازل كرد و بدين وسيله اعلام داشت كه از آن پس فريضه اي را نازل نخواهد كرد.

چون پس از نزول اين آيه و انتصاب اميرالمؤمنين عليه السلام به جانشيني رسول خدا

صلي الله عليه و آله و سلم مردم به مقصود خداوند از آيه: اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولي الأمر منكم پي بردند و دانستند كه بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بايد از امير المؤمنين و اولاد طاهرين او عليهم السلام اطاعت كنند.

از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده است كه فرمود: آخر فريضة انزلها الله الولاية: اليوم اكلمت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناًً، فلم ينزل من الفرائض شيءٌ حتي قبض الله رسوله صلي الله عليه و آله و سلم.

فريضه ولايت آخرين فريضه اي بود كه خداوند فرو فرستاد و پس از آن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را قبض روح فرمود.

غدير و وفور نعمت

يكي از نكته هاي قابل توجه و مهم اين آيه آن است كه خداوند اتمام نعمت خويش بر خلق را مرهون و معلول ولايت معرفي كرده و آن دو را به هم ربط داده است. يعني همان گونه كه كمال دين باولايت تحقق يافت، اتمام نعمت او نيز به اعلان ولايت از سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و قبول آن توسط مردم منوط گرديد. و مراد از نعمت كليه نعمت ها، اعم از ظاهري و باطني مانند عدالت و مساوات و اتحاد و برادري و علم و اخلاق و امنيت روحي و رواني و رفاه و آزادي و امنيت و خلاصه انواع برخورداري ها مي باشد.

بنا بر اين كساني كه كوشيده اند نعمت را بر اصل شريعت وولايت حمل كرده و صرفاً آن را امري معنوي بدانند، به بيراهه رفته اند. زيرا در اين آيه سخن از اصل

نعمت نيست، بلكه كلام در «اتمام نعمت» است. در قرآن هرجا سخن از اتمام نعمت به ميان آمده، مراد نعمت هايي است كه در دنيا نصيب انسان مي شود.

در نتيجه بايد بگوييم كه ميان ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و برخورداري از نعمت هاي دنيوي ارتباط مستقيمي وجود دارد و يكي از شرائط مهمّ و اصلي رسيدن به جامعه اي آزاد و آباد و توأم با عدالت و اخلاق و حاكميت ارزش ها و فضايل معنوي و انساني آن است كه ما به آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در روز غدير ابلاغ فرمود گردن نهيم و ولايت امير المؤمنين عليه السلام را در عمل بپذيريم.

به عبارت ديگر پذيرش ولايت امير المؤمنين عليه السلام اثري تكويني دارد و باعث مي شود زمين و آسمان نيز بركات و خيرات خود را بر مردم فرو ببارند.

خداوند مي فرمايد: ولو انهم اقاموا التوراة والانجيل و ما اُنزل اليهم من ربهم لأكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم.

اگر مردم به تورات و انجيل ملتزم مي شدند و به آنچه از سوي پروردگارشان نازل گرديده است عمل مي كردند، نعمت از هر سو برآنان باريدن مي گرفت و درهاي آسمان و زمين به رويشان گشوده مي گرديد.

اگر بخواهيم در عبارتي كوتاه غدير را تعريف كنيم بايد بگوييم: غدير آن است كه تمام اسلام را در دامن و كليه ي فداكاري ها و تلاش هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را در آغوش دارد و سينه اش مخزن احكام و آداب و برنامه هايي است كه از سوي خدا بر پيامبرش نازل گرديده است. خداوند در اشاره به اين حقيقت مي فرمايد: يا ايّها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و

إن لم تفعل فما بلغت رسالته.

اي پيامبر! آنچه از سوي پروردگات بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ كن. در غير اين صورت رسالت او را انجام نداده و مردم را از بركت و يمن وجود امير المؤمنين عليه السلام محروم ساخته اي.

غدير بدان جهت كه گنجينه ي فضايل و اخلاق و مكارم و محاسن، و بلكه عين آن است و كليه ي پيشرفتهاي تمدني و معنوي وام دار آن مي باشد، مهمترين عامل حفظ دين است و انكار آن به معني انكار كليه مضامين پيشرفته اسلامي مندرج در سرزمين پهناورش مي باشد.

بنا بر اين هر خطي كه به غدير منتهي نگشته و به آن وصل نباشد در حكم ردّ اهل بيت و ردّ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ردّ خداوند است. غدير به معني واقعي كلمه، همان خط اميرالمؤمنين عليه السلام است كه بر كل تاريخ حكم مي راند و بر تمام بشريت و انسانيت حاكم است.

اميرالمؤمنين عليه السلام بزرگترين آيت خدا است و هيچ نشانه ي ديگري به پاي او نمي رسد. بر اين اساس امام باقر عليه السلام به كسي كه بي امير المؤمنين به دنبال معرفت خدا و اسلام بود فرمود: فليشرّف وليغرّب. او اگر شرق و غرب را هم به زير پا بگذارد به مطلوب نمي رسد.

اين از بيچارگي و شوربختي انسان است كه از راهي غير از راه علي عليه السلام و آل علي عليهم السلام بخواهد به علم و معرفت دست يابد. اين نوع علم و معرفت به فرض هم كه حاصل شود به دليل آن كه فاقد جوهر اخلاقي و روحي بوده و تهي از معنويت و شريعت مي باشد، علم

و معرفتي غير مفيد و ناصحيح است.

غدير و همدردي با مردم

يكي از خصلت هاي علي عليه السلام به ويژه در دوران حكومتش همدردي با مردم بود.

امير المؤمنين براي همدردي با ضعيف ترين مردم چنان بود كه: قد اكتفي من دنياه بطمريه ومن طعمه بقرصيه.

از تن پوش دنيا به دو لباس و از غذاي آن به دو نان اكتفا كرده بود.

نه خشتي بر خشتي گذاشت، نه ساكن قصري شد و نه سوار اسبي. او اين همه را به آن علت بر خويش تحميل مي كرد كه احتمال مي داد شايد در دورترين مناطق قلمرو حكومتش افرادي باشند كه حتي يك وعده غذاي سير نيز نخورده اند: ولعل هناك بالحجاز او اليمامة من لا طمع له في القرص ولا عهد له بالشبع.

شايد در مناطق حجاز و يمامه كساني باشند كه در حسرت قرص ناني به سر مي برند و هيچ وقت سيري را تجربه نكرده اند.

بر طبق اين فرمايش، علي عليه السلام همين كه احتمال مي دهد شايد در دورترين مناطق قلمرو حكومتش گرسنه اي وجود داشته باشد، خود سير نمي خوابد و از خوراك و پوشاك و مسكن و رفاه معمولي و عادي هم پرهيز مي كند.

ايشان با اين روش دو هدف را دنبال مي كرد، اول آن كه مي خواست زمينه هر نوع انتقاد از خود را به عنوان يك حاكم اسلامي از ميان ببرد و بهانه را از دست منتقداني كه هر نوع فضيلت او را انكار مي كردند بگيرد.

و دوم آنكه حكام را نسبت به مسؤليت خطيري كه در قبال رنج و گرسنگي مردم تحت حكومت خويش دارند آگاه سازد و ضرورت عدالت ورزي و همدردي با آنان و تلاش براي تأمين رفاه و راحتشان را گوشزد نمايد.

در سيره علي

عليه السلام همين كه احتمال وجود گرسنگاني در دورترين مناطق كشور باشد، مسؤليت آور است و حاكم را ملزم مي سازد كه زندگي شخصي خويش را در سطح زندگي آنان تنظيم كرده و در غمشان شريك گردد.

اينجاست كه اهميت غدير بيش از پيش رخ مي نمايد و ارزش ها و آموزه هاي عالي و بلند آن روز به روز آشكارتر مي شود. ارزش هايي كه تضمين كننده تعادل روحي و عقلي و مادي و معنوي براي جوامع و افراد انساني است و سعادت فرد و جمع و حاكم و محكوم را به دنبال مي آورد.

آموزه هاي مكتب غدير

آموزه هاي غدير به حدي دامن گستر و عميق است كه هيچ كس را ياراي درك تمام آن نيست. اما پاره اي از اين آموزه ها همان است كه در گفتار و كردار علي عليه السلام متجلي گرديده است. به عنوان نمونه توجه خوانندگان را به اين عبارت بسيار كوتاه، اما فوق العاده عميق جلب مي كنم كه فرمود: والله لو أعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها علي ان أعصي الله في نملة اسلبها جلب شعيرة، ما فعلت.

به خدا سوگند اگر حكومت اقاليم هفتگانه را هم به من بدهند كه بر خلاف دستور خدا پوست جوي را از مورچه اي بگيريم، نمي گيرم.

از نكات جالب و ظريف اين فرمايش علي عليه السلام آن است كه ايشان براي بيان مقصود خويش از واژه «لو» استفاده كرده است. «لو» از حروف شرط و به معناي اگر است. با اين تفاوت كه «اگر» در فارسي داراي معنايي اعم از لو مي باشد و به طور يكسان هم بر موارد امكان تحقق شرط به كار مي رود و هم بر موارد عدم تحقق آن.

خداوند در قرآن مي فرمايد: لو كان فيهما آلهة الاّ الله

لفسدتا.

اگر در آسمان و زمين خداياني غير از الله بودند، از هم مي پاشيدند. ولي چون اين گونه نيست، در نتيجه آسمان ها و زمين نيز به حال خود باقي مانده و متلاشي نمي شوند.

همچنين وقتي مي گوييم: اگر بال داشتم پرواز مي كردم، بدين معناست كه حال كه بال ندارم امكان پرواز هم ندارم. بنا بر اين مفاد: والله لو اعطيت … اين است كه چون حكومت اقاليم هفتگانه را ندارم، محال است كه از روي معصيت و برخلاف دستور خدا حتي پوست جويي را از دهان مورچه اي بگيرم.

نكته قابل دقت و ديگري كه در اين كلام علي عليه السلام وجود دارد آن است كه ايشان مي فرمايد: حاضر نيست در مقابل به دست آوردن حكومت بر اقليم هاي هفتگانه حتي بر «يك مورچه» ستم روا دارد و برخلاف دستور خدا، پوست جوي را از دهانش باز گيرد. چون «تا» در «نملة» تاي وحدت است و دلالت بر يك مورچه ي واحد مي كند.

سومين نكته قابل توجهي كه در اين جمله وجود دارد، استفاده از واژه «جلب شعيرة» است. جلب شعيره به پوست بسيار نازك روي دانه جو مي گويند كه بطور خود به خود از آن جدا مي شود و مي افتد. يقينا اگر چيزي كم ارزش تر از پوست جو وجود داشت، امام فرمانروايي بر اقليم هاي هفت گانه را با آن مقايسه مي كرد. علي عليه السلام با اين فرمايش حجت را بر تمام حاكمان و زمامداران تمام كرده و عملكرد همه آنان را به چالش طلبيده است. حكامي كه بخاطر يك وجب زمين، يا ثروتي اندك و يا دستيابي به مقام و متاع هاي واهي و پست دنيا، مرتكب هر جنايتي مي شوند و هزاران هزار انسان بي گناه

و پاكنهاد را به قتل رسانده و خونشان را مي ريزند.

در منطق غدير كه گرفتن پوست جويي از يك مورچه گناه به حساب مي آيد، ديگر معلوم است كه بدگماني و اتهام زني به افراد و كشتن آنان به اين بهانه چه جايگاهي دارد. در مقابل اين منطق، منطق بني اميه و بني عباس قرار دارد كه انسانها را تنها به اتهام دوستي علي عليه السلام مي كشتند و با كمترين سؤ ظنّي، مخالفان فكري و عقيدتي خويش را از ميان مي بردند.

حتي خلفاي پيش از علي عليه السلام نيز از همين منطق پيروي مي كردند و به اندك بهانه اي به سركوبي مخالفان خود مي پرداختند. در همين راستا، ابوبكر لشكري را به فرماندهي خالد بن وليد عازم سركوبي مخالفانش كرد و او با بدترين شيوه ممكن و با قساوتي تمام عده اي از مسلمانان را به خاك و خون كشيد.

اين جنگ ها گرچه به «جنگ هاي ردّه» معروف است و تحت عنوان مبارزه با مرتدان صورت مي گرفت، ولي اغلب كساني كه بدست خالد به قتل رسيدند از مسلمانان بي گناه بودند و مرتد شدن آنان فقط يك بهانه بود. علاوه بر آن روشي كه خالد بن وليد در جنگ با آنان در پيش گرفت، درست در نقطه مقابل روش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و دستورات اسلام قرار داشت. اين روش ها عبارت بود از: كشتن مسلمانان به وسيله پرتاب كردن از ارتفاعات و بلندي ها، سوزاندن در آتش، مثله كردن، (قطع اعضا) و انداختن آنان در چاه ها.

در صورتي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم صريحا دستور داده بود حتي سگ هار را نبايد مثله كرد. امام علي عليه

السلام در آخرين وصيتش به بازماندگانش ضمن تأكيد بر اين نكته آنان را از مثله كردن قاتلش برحذر مي دارد و مي فرمايد: فاني سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: اياكم والمثلة ولو بالكلب العقور.

رسول خدا مكررا مي فرمود كه حتي سگ هار را مثله نكنيد چه برسد به انسان. و اينها تنها گوشه اي از جنايات خالد بود كه به دستور خليفه اول صورت گرفت.

غدير و عواطف انساني

يكي از بركات عيد غدير آشنايي با بعد شخصيت عاطفي امام علي عليه السلام و ائمه بعد از اوست. اينان كه در روز غدير از سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به جانشيني ايشان منصوب گشتند، مظاهر رحمت خدا بر خلايق و مصداق اسماي حسناي او هستند. چنان كه در پاره اي از روايات تفسيري، آيه: ولله الاسماء الحسني فادعوه بها، برآنان منطبق گشته است.

امير المؤمنين عليه السلام در شفقت بر خلق بدان پايه بود كه تمام غذايش را به اسير و يتيم و مسكين مي داد و خود گرسنه مي ماند. و تازه مگر غذايش چه بود؟ يك قرص نان! و در بستر شهادت دستور مي دهد مقداري از شيري را كه به عنوان دارو برايش آورده آند به ضاربش ابن ملجم بدهند و سفارش مي كند مادام كه او اسير است مراقب باشند آب و غذايش را از ياد نبرند و محل مناسب و راحتي را برايش در نظر بگيرند، و نگذارند كه از لحاظ لباس و پوشاك در مضيقه قرار بگيرد.

بلكه از آنان مي خواهد كه ابن ملجم را مورد عفو قرار داده و از او درگذرند: إن اعف فالعفو لي قربة و هو لكم حسنة فاعفوا، ألا

تحبون ان يغفر الله لكم.

به نوشته مورخان پس از آن كه علي عليه السلام به شهادت رسيد حتي زره او در گرو مردي يهودي بود. ولي وقتي كه عثمان بن عفان كشته شد اموال منقول او بالغ بر يك صدو پنجاه هزار دينار و يك مليون درهم بود. و بهاي املاك او در وادي القري و حنين و نواحي ديگر دويست هزار دينار بود و شتران و اسبان بسياري داشت.

حال اين ثروت عظيم عثمان را در كنار قرض هاي باقي مانده از علي عليه السلام قرار دهيد تا معلوم شود كه تفاوت راه از كجاست تا به كجا، و به وسيله آن از عظمت علي عليه السلام و غدير واقف گرديد. اينجاست كه تا اندازه اي راز عظمت غدير بر انسان مكشوف مي شود و پي مي برد كه چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را بزرگترين عيدها ناميده است.

مسؤليّت ما در برابر غدير

براي آگاهي از اصل و ميزان مسؤليت ما در برابر غدير ابتدا لازم است از خود بپرسيم جهان معاصر چقدر غدير را مي شناسد و از عمق آن آگاه است؟ و اگر نمي شناسد چه كسي مقصر است؟ و ما نسبت به آن چه وظيفه اي داريم و مسؤليتمان در برابر خدا وجوامع اسلامي چيست؟

واقعيت آن است كه نسل كنوني هيچ گونه درك وتصور صحيحي از غدير ندارد و مسؤليت مستقيم آن در درجه اول به عهده خود ماست. اگر ما بدرستي به وظيفه خود عمل مي كرديم ومفهوم آن را براي مردم روشن مي ساختيم، اكنون در وضعيتي بهتر از آنچه اكنون در آن هستيم، به سر مي برديم. ما مي بايست براي مردم جهان توضيح مي داديم كه غدير يعني

تلاش براي ايجاد و گسترش رفاه و راحتي و پيشرفت و ترقي و فراواني و آبادي جوامع انساني. غدير يعني تساوي متصديان امور اقتصادي و مالي با ديگر افراد جامعه و ممنوعيت رانت خواري و باند بازي هاي آنان. در فرهنگ غدير مسؤلان امور مالي كساني آند كه صرفا امانت دار مردم اند و نه بيشتر. و سرانجام غدير يعني اينكه خداوند از واليان عدل پيمان گرفته است كه زندگي خود را در سطح پايين ترين افراد جامعه قرار دهند و در خورد و خوراك و مسكن و پوشاك و رفاه و راحت و امثال آن همپاي آنان باشند.

در پايان بار ديگر تأكيد مي كنم كه ما مسؤليت بس بزرگي در قبال غدير و امير المؤمنين عليه السلام داريم و لازم است به وظيفه خود نسبت به اين رخداد عمل كنيم.

از مهمترين اين وظايف در حال حاضر اقدام به نشر مفاهيم غدير و بهره مند ساختن عموم مردمان از اين مائده آسماني است. در غير اين صورت مشكل بتوان اميدوار بود كه دست حكام و ستمگران از سر محرومان كوتاه شود و روزي بيايد كه بشر از وضعيت هولناك كنوني اش آزاد گشته و به ساحل امنيت و رفاه و عدالت و آزادي برسد.

پس وقتي سخن از غدير به ميان مي آيد، معنايي جز يادكردن اين اوصاف و اين روح بلندي كه در وجود امير المؤمنين عليه السلام تجسّم پيدا كرده است ندارد.

و آيا تاريخ بار ديگر حاكم عادلي چون علي عليه السلام را به خود مي بيند كه چون او با ضعيف ترين مردمان هم دردي و مواسات كند؟

و اينجاست كه مفهوم آن فرمايش امام رضا عليه السلام بهتر روشن مي شود كه فرمود: لو عرف الناس فضل

هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة في كل يوم عشر مرّات.

اگر مردم به حقيقت و باطن روز غدير پي مي بردند، روزانه ده بار فرشتگان به ديدنشان آمده و با آنان مصافحه مي كردند.

وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين

پي نوشتها

. صدوق، الأمالي، 188/ 197. سيد بن طاووس، الاقبال، 2/264.

. كليني، اصول كافي، 4/149، ح3.

. سوره مائده، آيه 3.

. قاضي نعمان مغربي، دعائم الاسلام، 1/14.

. سوره نساء، آيه 3.

. تفسير العيّاشي، 1/292/20.

. علامه طباطبايي، الميزان، 5/289.

. سوره مائده، آيه 3 و 6. سوره بقرة، آيه 150. سوره يوسف، آيه 6. سوره نحل، آيه 81. سوره فتح، آيه 2.

. سوره مائده، آيه 66.

. سوره مائده، آيه 67.

. نهج البلاغه، نامه 45.

. همان.

. ناحيه اي است در جنوب عربستان كه گاه آن را از يمن و گاه از حجاز مي شمردند. اين ناحيه امروزه جز كشور عربستان سعودي است.

. عده اي از اين منتقدان حتي تصدّق انگشتري او در حال ركوع را انكار كرده آند. با آن كه عموم مفسران عقيده دارند كه آيه: «انما وليكم الله و رسول والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» در شأن علي عليه السلام نازل شده و او تنها مصداق منحصر به فرد آن است.

. نهج البلاغه، خطبه 254، صبحي صالح.

. سوره انبياء، آيه 22.

. تاريخ طبري، 3/1189 – 1303، محمد حسين روحاني. محمد بن عمر بن واقد، كتاب الرّدة، 140. تاريخ يعقوبي، 2/9، محمد ابراهيم آيتي.

. نهج البلاغه، نامه 47، صحبي صالح.

. سوره اعراف، آيه 180.

. اطيبوا طعامه و الينوا فراشه، فان أعش فأنا وليّ دمي، فإمّا عفوت و امّا اقتصصت، وان أمت فالحقوه بي، ولا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين.

بلاذري،

أنساب الاشراف، 3/256. ابن قتيبه، الامامة والسياسة،1/181.

در نقلي ديگر آمده است كه فرمود: اطعموه من طعامي، اسقوه من شرابي، فإن أنا عشت رأيت فيه رايي، وإن أنا متّ فاضربوه ضربة لا تزيدوه عليها.

از همان آب و غذايي كه به من مي دهيد به او هم بدهيد. پس اگر من زنده ماندم كه خودم درباره او تصميم مي گيرم، ولي اگر مردم، شما فقط يك ضربه به او بزنيد و نه بيشتر.

خوارزمي، المناقب، 388/403. مقتل امير المؤمنين، 23- 40.

. نهج البلاغه، نامه 47، صبحي صالح.

. مقدمه ابن خلدون، 1/393، محمد پروين گنابادي.

. مجلسي، بحار الانوار، 94/118.

تحقق غدير و دستاوردها

مشخصات كتاب

نويسنده : اية الله سيد صادق شيرازي

ناشر : موسسه رسول اكرم (ص)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

ستايش مختص پروردگار جهانيان است. درود بي پايان بر حضرت محمدصلي الله عليه وآله وسلم و خاندان پاك او باد.

پس از گذشت چهارده قرن و اندي اينك دگربار جرعه نوش غدير علوي هستيم؛ روزي كه براي هميشه تاريخ، شاهد بر مظلوميت امامت و ولايت بوده و هست و خواهد بود. حاجيان در راه بازگشت از خانه خدا به فرمان حضرت ختمي، محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در غدير خم گرد آمدند. آن رسول هدايت از جانب پروردگار فرمان يافته بود تا آخرين رسالت خود را به انجام برساند و با معرفي جانشين خويش، خط رسالت را به رشته امامت و ولايت پيوند زند تا وظيفه رسالت را به خوبي ادا كرده باشد.

آن گاه تمام حاجياني كه غدير را ترك كرده بودند، فرا خوانده شدند و چون باقيمانده حاجيان از راه رسيدند، به فرمان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم از جهاز اشتران منبري فراهم آمد و آن حضرت بر فراز آن قرار گرفت … و دست علي عليه السلام را بالا برد و فرمود:

من كنت مولاه فعلي مولاه. اللّهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله؛(337) هر كس من مولاي او هستم، اين علي مولاي اوست. بار الها، دوستان او را دوست بدار، دشمنان او را دشمن دار، ياري كنندگان او را ياري كن و آنان كه او را تنها واگذارند، تنهاي شان گذار.

سپس آيه «اكمال دين» (338) را براي حاضران تلاوت فرمود و حاجيان راه

شهرها و خانه هاي خود را در پيش گرفتند تا آخرين پيام آسماني و جانشيني علي عليه السلام را به كسان خود برسانند.

جامعه بشري با آغاز پيدايش از وجود پيامبر و واسطه وحي الهي برخوردار بوده و مي بايست اين روند تا واپسين دم حيات اين خاكدان ادامه يابد و هيچ گاه نبايد زمين از حجت خدا تهي باشد. از همين رو بايد براي پيامبر اسلام جانشيني تعيين مي شد تا پس از خاتميت رسالت، امام و ولي، راه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را ادامه داده و اهداف ناتمام مانده او را به بهترين وجه محقق سازد. پرروشن است كه فردي مي تواند جانشين پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم باشد كه از هر نظر با پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم همراه و همفكر بوده و در عصمت و پاكدامني تجسم عيني پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم باشد.

حال اين سؤال پيش مي آيد كه: انتخاب جانشين شايسته در اختيار انسان هاست يا همان سان كه خدا پيامبران را به رسالت برمي گزيند، جانشين او را نيز خود انتخاب مي كند؟ كه پاسخ صحيح، مورد دوّم است.

در طول عمر رسالت پيامبران، جانشيني مناسب و پاكدامن براي رسولان الهي معيّن شده است تا در نبود رسولان، جانشينان آنها به انجام وظيفه بپردازند. پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نيز از اين قاعده مستثنا نبودند و ناچار بايد با تعيين و فرمان الهي جانشين خود را براي سامان دادن به جامعه نوپاي اسلامي و گستراندن عدل و ظلم ستيزي در جامعه آن روز معيّن كند و چنين كرد.

جامعه جاهلي

دوران جاهلي پيش از مبعوث شدن حضرت محمدصلي الله عليه وآله وسلم به پيامبري، آكنده از جنگ، خونريزي، غارت و … بود.

انسان ها بر اساس موقعيت اجتماعي، اقتصادي و روابط قبيله اي به تناسب از احترام خاصي برخوردار بودند. زنان به صورت كالا در ميان آنان دست به دست مي گشتند و دختركان تنها به جرم دختر بودن، زنده به گور مي شدند. يك نزاع كوچك گاهي جنگي خردكننده شصت ساله در پي داشت و جان هزاران انسان را مي گرفت. طبقه ضعيف جامعه، اسير بيگاري طبقه برتر بود و هيچ حقي نداشت. نژاد، شمار افراد، موقعيت قبيله و نيز ثروت، وسيله تفاخر مردم دوران جاهلي بود و انسان هاي بي گناه به سبب ناداني و خودخواهي فرادستان به پاي بت ها قرباني مي شدند تا خدايگان آنها خشنود شوند؛ خدايگاني كه از سنگ، چوب، خرما و گاهي نيز از طلا و نقره به دست همان جماعت جاهل ساخته مي شدند؟

پيامبر خاتم

از درون چنين تاريك خانه اي، انساني كامل به پيامبري مبعوث شد تا ديو پليد ستم، تجاوز به حقوق افراد، سفاكي و … را از جامعه براند و آن را با زيور اسلام، دين آسان گير و آسماني بيارايد. او كه در ميان مردمش به «امين» شهره بود و جز خوبي از او نديده بودند و او را هماره راه گشاي خويش مي دانستند، با آشكار كردن دعوت به يكتاپرستي، آماج آزار همان مردم قرار گرفت و ديوانه، جادوگر، دروغ پرداز و … خوانده شد. سنگ كين اش مي زدند، خاكستر بر سر مباركش مي افشاندند و … امّا با تمام اين احوال صبوري ورزيد، چرا كه خدايش او را «داراي خُلق والا» (339) خوانده بوده. آن بزرگوار طي 23 سال فعاليت، جامعه اي پديد آورد كه همان دشمنان ديروز اكنون چون برادر در كنار يكديگر به صف مي زيستند و حكومتي تأسيس نمود كه مانندي

نداشت، امّا بودند كساني كه همچنان بر رسوم جاهلي پاي ورزي مي كردند و هر زمان كه فرصتي دست مي داد جوهر ناپاك خود را بروز مي دادند. همين افراد براي از ميان برداشتن پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و نابودي دين نوپاي اسلام مذبوحانه تا كشتن پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم پيش رفتند، ولي اراده حضرت حق، بر آن تعلق گرفته بود تا اسلام پابرجا شد و همه دنيا را با وجود خود نوراني و كام مردم حقيقت جو را شيرين كرد.

مصادره غدير

تنها هفتاد روز پس از ابلاغ منشور امامت و ولايت از سوي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم، آن حضرت دعوت حق را لبيك گفت و به ديدار خدا شتافت. اينك وقت آن رسيده بود تا آنچه درباره علي عليه السلام به مردم رسانده بود عملي شود. آنان كه ديروز و در جمع غديريان با علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پيامبر بيعت كرده و اين منصب را به او تبريك گفته و ولايت او را پذيرفته بودند، تغيير ماهيت داده و با تفاصيلي كه در منابع تاريخي تمام فرقه هاي اسلامي آمده است، امام به حق را كناري زده، خود، خلافت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را تصاحب كردند. آنان خوب مي دانستند كه علي عليه السلام از تمام صحابه برتر و نسبت به پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نزديك تر و در حقيقت رازدار پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و ترجمان واقعي قرآن و سنت رسول خداست. بايد ديد كه اينان به چه انگيزه اي اين تخريب بزرگ تاريخي را مرتكب شدند.

«عثمان بن سعيد» و «حسين بن روح» دو تن از ياران امام حسن عسكري عليه السلام و دو نايب خاص امام

زمان عليه السلام بودند. هر دو نقل كرده اند كه امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: «پدرم امام هادي عليه السلام از سوي حاكم وقت، متوكل عباسي از مدينه به سامرا احضار شد. آن حضرت در مسير خود به سامرا به نجف اشرف رسيد و به منظور زيارت جدّ گراميش كنار مرقد اميرالمؤمنين عليه السلام حضور يافت و زيارتي خواند كه به «زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير» مشهور است. در بخشي از اين زيارت آمده است:

« … وحال بينك و بين مواهب اللَّه لك …؛(340) ميان شما و مواهبي كه خدا براي شما مقرّر فرموده است، حايل و مانع شدند».

اين عبارت تنها در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است كه بي ترديد امام هادي عليه السلام در اين عبارت به كساني اشاره داشتند كه پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم از رسيدن موهبت الهي به دست حضرت علي عليه السلام ممانعت كردند. بايد توجّه داشت كه خداي - جلّ وعلا - مواهب زيادي چون: علم بي كران، عصمت، مقام امامت و جايگاه و منزلت والا نزد خود به حضرت علي عليه السلام داد. حال اين پرسش پيش مي آيد كه: چرا پيمان شكنان اين مواهب را از امام عليه السلام دريغ داشتند؟ يقيناً اين مواهب چيزي نبود كه بتوان آنها را از امام عليه السلام دريغ نمود يا حضرتش را از داشتن آنها بازداشت.

بنابراين آنچه كه مورد توجّه امام هادي عليه السلام بود و در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام بدان اشاره فرمود، حق آن حضرت براي اداره حكومت بود؛ همان چيزي كه خداي - عزّ وجل - در روز غدير خم به وسيله رسولش به همگان ابلاغ كرد و مردم نيز با بيعت خود آن را

پذيرفتند، امّا حضرت عليه السلام به مدت 25 سال پس از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم با توطئه پيمان شكنان از اداره حكومت محروم ماند. نتيجه اين اقدام، محروم نگاه داشتن مردم از امير و حاكمي لايق بود كه مي توانست حكومت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را با تمام عدالت خواهي و مردم داري اش استمرار بخشيده و دامنه آن را آن سان كه مورد رضايت خداي - عزّ وجل - و آرامش خاطر همگان بود بگستراند. بنا به شواهد تاريخي دوران - تقريباً - پنج ساله حكومت امام علي عليه السلام كه تبلور همه خوبي هاست عظمت اهداف غدير را آشكار كرده و به حق اين روز را عيدي بزرگ و باعظمت براي مسلمانان و حتي بشريت گردانده است، ولي غدير و صاحب شايسته غدير هر دو مورد جفاي تاريخ قرار گرفتند، در عين حال اين روز همچنان با عظمت و شكوه است.

آثار نفي غدير

آثار نفي غدير

با نگاهي گذرا به دوران چهار سال و چند ماهه حكومت امام علي عليه السلام به حجم زيان هايي كه در نتيجه نفي غدير بر مسلمانان و جامعه بشري وارد شد پي مي بريم. پس از 25 سال حكومت مدّعيان خلافت روش حكومتي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به فراموشي سپرده شد.

نفي غدير، آثار و پيامدهاي ناگوار و بي حسابي براي مسلمانان و حتّي براي بشريّت به همراه داشته است، زيرا دگرگوني بسياري در كيفيت حيات بشري ايجاد نموده كه خسارت مطلق به شمار مي رود. بنابراين بيشترين ضرر نصيب جوامع گرديد تا خود حضرت. حضرت از دست يابي به يك موهبتي الهي محروم شدند كه در نتيجه، جامعه از نعمت هاي فراواني محروم شد، چرا كه خط و مشي حكومتي علي عليه السلام مشابه و در

استمرار حكومت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بود و همان سان كه حكومت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم براي جامعه سازنده بود، حكومت امام - هر چند كه پيامبر نبودند - ولي انعكاسي از حكومت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بود و حضرتش در مسير تعيين شده الهي و پيامبر گام برمي داشتند كه ثمره آن برپايي عدالت، آزادي، نفي هر گونه ستيزه جويي و ايجاد جامعه اي سالم و آكنده از فضايل اخلاقي بود. روشن است كه تمام اين امور از مواهب الهي است كه با وجود موهبت خداداده به اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير، يعني امامت و ولايت آن حضرت محقق مي شد. نفي اين موهبت و مصادره حكومت از حضرت علي عليه السلام آثار سويي در جامعه پديد آورد كه به برخي از آنها اشاره مي كنم:

1. سلب آزادي

اگر در دنياي امروز از آزادي سخن گفته مي شود و يا به همين مقداري كه آزادي وجود دارد بايد آن را مرهون مولي الموحدين اميرالمؤمنين عليه السلام دانست. البته سخن درباره پس از واقعه غدير و در نبود پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم است، زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم در دوران حاكميت خود آزادي را در جامعه گستراند و پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بود كه اين آزادي از جامعه سلب شد. اختناق موجود در دنياي فعلي به سبب نفي غدير است، چرا كه با جلوگيري از برپايي حكومت اميرمؤمنان عليه السلام مانع گسترش آزادي گرديدند. نزاع هاي فراواني كه در جامعه چهره نموده است و جاهليت را حيات مجدد بخشيده، جنگ هاي بسياري به راه انداخته شد كه نام آن را «حروب الردّة» گذاشتند و استمرار چنين جنگ هايي تا به امروز،

جان ميليون ها انسان را گرفته و هماره ادامه دارد، نتيجه نفي غدير است.

طي مدت بيست و پنج ساله حكومت غاصبان، چنان جوّ خفقان و اختناق بر جامعه حاكم شده بود كه هيچ كس حق نداشت از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم حتي يك روايت نقل كند. اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگران گرفتار چنين جوّي بودند. پسر عمر مي گويد: من در زمان پدرم نمي توانستم حتّي حديثي كه از رسول گرامي اسلام شنيده بودم نقل كنم. در صورتي كه شخصي حديثي از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي كرد به تحمل شلاق محكوم مي شد، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام پس از به دست گرفتن حكومت كوتاه مدت، جوّ اختناق را از بين بردند و آزادي را به جامعه بازگرداندند.

2. تحريف شريعت

پس از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بسياري از مباني شريعت مبين اسلام دستخوش تحريف شد و قدرتمندان، دين را بر حسب سلايق و به مقتضاي رأي شخصي تغيير مي دادند. زمينه هايي براي امكان تحريف ايجاد كرده بودند كه از جمله آنها سلب آزادي بود. در جامعه آن روز هيچ كس آزادي روايت يك حديث از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را نداشت و حكام غاصب حتي اجازه جمع آوري قرآن را نمي دادند. حال اين سؤال پيش مي آيد كه مگر پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم غير از بيان شريعت، بيان ديگري هم داشتند؛ مگر قرآن شريعت نبود؟ آيا سيره پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم غير از شريعت بود؟

در حقيقت، تحريف واقعيت دين با آزادي ممكن نبود. از جمله تحريف هايي كه حاكمان غاصب پايه گذاري كردند، در مورد نماز نافله شب هاي ماه مبارك رمضان بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم تشريع

فرمودند. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نماز نافله ماه رمضان را در مسجد به جا مي آوردند. عده اي اين نماز را به جماعت خواندند، ولي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: اين نماز به جماعت خوانده نمي شود، بلكه بايد فرادا به جاي آورده شود. پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم عمر بن الخطاب در مخالفت با بيان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به رأي خود اقدام به برپايي نافله در ماه رمضان به جماعت نمود و نام آن را «نماز تراويح» نهاد. موارد بسيار ديگري از تحريف شريعت از سوي حاكمان وجود دارد كه در محل هاي خودش ذكر شده است و همه كم و بيش مي دانيد.

3. جنگ افروزي عليه اميرالمؤمنين عليه السلام

پس از اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام به خواست افراد جامعه حكومت را پذيرفتند، عدالت و برابري را در جامعه گستراندند و هيچ ظلمي را بر جامعه روا نمي دانستند. افرادي نيز بودند كه انگيزه هاي ظالمانه داشتند و منافع خود را در همراهي با اميرالمؤمنين عليه السلام نمي ديدند. لذا در پي تضعيف پايه هاي حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام برآمدند و از هر وسيله اي براي رسيدن به اين هدف بهره مي گرفتند. آنان به بهانه جويي مي پرداختند و جنگ و نزاع و اختلاف به راه مي انداختند و بدين وسيله هم خود و هم بسياري از افراد جامعه را در مقابل حضرت علي عليه السلام قرار مي دادند. اين فتنه انگيزان غالباً از وابستگان حاكمان پيشين بودند. جنگ جمل، صفين و خوارج(341) نمونه هايي از جنگ افروزي آنان و تحميل نبرد بر اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه بارزترين پيامدهاي نفي غدير به شمار مي رود. جنگ جمل به سركردگي عايشه و افرادي چون: طلحه، زبير و عبداللَّه بن

زبير به راه افتاد. طلحه و زبير كه در آغاز حكومت حضرت علي عليه السلام با ايشان بيعت كرده بودند، پيمان شكستند. آنان با بيعت خود خواهان منافعي چون فرمانروايي بصره و كوفه بودند، ولي اميرالمؤمنين عليه السلام با واضح بيني خود آنان را ناكام گذارد. سرانجام مخفيانه مدينه را به سوي مكّه ترك كردند و در آن جا با استفاده از بيت المالِ غارت شده از سوي امويان، خون خواهي عثمان، عثمان را بهانه كردند و با تشكيل ارتشي رهسپار بصره شدند و آن جا را تصرف كردند كه در نهايت، اميرالمؤمنين عليه السلام آنان را شكست داد.

جنگ صفين هم يكي ديگر از آن جنگ هايي بود كه از سوي معاويه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام به راه افتاد. دليل به وجود آمدن اين جنگ، حكومت معاويه بر شام بود كه از سوي عثمان و در راستاي نصب قبيله گرايي و بازگشت به عصر جاهليت صورت گرفته بود. حضرت علي عليه السلام به ابقاي حكومت او تن نمي دادند. معاويه كه منافع و حكومت خود را در خطر مي ديد، با فريفتن برخي اصحاب، ايجاد اختلاف در صفوف آنان، جوّ سازي عليه امام عليه السلام و تطميع و تهديد توانست جنگي را بر ضدّ اميرالمؤمنين عليه السلام راه اندازد. پس از ورود در جنگ و زماني كه خود را در يك قدمي شكست مفتضحانه ديد با سر دادن شعارهاي فريبنده و نفوذ در ياران امام عليه السلام، حضرت را وادار به پذيرش حكميت كرد. البته كيفيت اين حكميت از پيش مشخص شده بود. پس از آن كه امام عليه السلام به حكميت تن داد و توطئه معاويه كارساز شد، همان كساني كه با اصرار حضرت را وادار به

پذيرش حكميت نموده بودند با عنوان خوارج نبردي ديگر را در نهروان بر حضرت تحميل كردند. تمام اين وقايع نتيجه نفي غدير بود، چرا كه فاصله 25 ساله ميان حاكميت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام، حكومت در اختيار كساني بود كه غدير را به كناري گذاشته بودند و سنت هاي جاهلي به جامعه بازگردانده شده بود.

4. منافق پروري

جامعه اي كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم ايجاد نمودند جامعه اي بود كه آثار جاهلي از آن زدوده شده بود و ادامه اين روند مستلزم برپايي غدير بود، ولي نفي غدير آثار سويي را جايگزين تحولي كرد كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم روحيه نفاق و منافق پروري از همان روزهاي پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در جامعه جلوه كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام حتّي پس از به دست گرفتن حكومت با منافقان مواجه بود. جريان صفين و افرادي كه در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بودند، با اصرار، حضرت را وادار به حكميت مي كنند تا جنگي را كه بر حضرت تحميل شده بود و حضرت در مقام دفاع بودند و در آستانه پيروزي قرار داشت تمام كنند و در نهايت به حكميت انجاميد. همان هايي كه با اصرار موفقيت قريب الوقوع اميرالمؤمنين عليه السلام را به مسلخ حكميت كشاندند، پس از پايان جنگ به اميرالمؤمنين عليه السلام اعتراض كردند كه چرا حكميت را پذيرفت و با شعارهايي چون «الحكم للَّه لا لك ولا لأصحابك يا علي» (342) و شعار «لا حكم إلاّ للَّه» (343) كه مغالطه اي آشكار بود، روحيه نفاق و دورويي خود را بروز دادند.

بسياري از اصحاب حضرت، طراحان چنين رفتار و شعارسازي هاي بر

ضد اميرالمؤمنين عليه السلام را «منافقان» خواندند و يقيناً اينان منافق بودند، زيرا اگر در قاموس مفهوم نفاق مصداقي وجود داشته باشد، يقيناً همين دسته اند كه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام شعار مي دادند در حالي كه در ركاب حضرت بودند و به چيزي اعتراض مي كردند كه خود بر حضرت تحميل كرده بودند. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در حديثي، در وصف منافق مي فرمايند:

« … لا يبغضك إلاّ منافق؛(344) تنها منافقان نسبت به تو (علي عليه السلام) دشمني و بغض مي ورزند».

آنچه بيان شده پاره اي از پيامدهاي سوء كنار زدن حضرت علي عليه السلام و نفي غدير بود.

حال اين سؤال پيش مي آيد اگر اهداف غدير محقق مي شد، چه ره آوردي مي داشت؟

در اينجا لازم است پاسخ هايي به شرح زير داده شود:

غدير و جامعه اي پاك و بي اختلاف

هنگامي كه رسول گرامي اسلام در روز غدير حضرت علي عليه السلام را به مقام ولايت نصب و معرفي نمودند خطاب به امّت فرمودند:

« … هذا وليّكم؛(345) اين (علي عليه السلام) وليّ شماست».

در منطوق آيات و روايات، كسي كه اداره امور فرد يا جامعه را بر عهده دارد «وليّ» خوانده مي شود.

در متون اسلامي در خصوص اين كه اگر غدير برپا مي شد و حكومت به اهلش كه فرمان خدا و رسولش بر آن بود واگذار مي گرديد، هرگز در جامعه اختلافي پيش نمي آمد، روايات فراواني آمده است، از جمله: « … ما اختلف عليكم سيفان؛(346) هرگز اختلافي كه به شمشير كشيده شود پيش نمي آمد». در اين عبارت، واژه «إختلف» آمده كه به معناي رفت وآمد است و در اين جا برخورد و نزاعي كه سرانجام آن جنگ و كشتار باشد مدّ نظر است.

در نتيجه اين كه رخت بربستن نزاع و جنگ از

يك جامعه به منزله داشتن جامعه اي پاك و سالم است كه هدف رسول گرامي اسلام دقيقاً رسيدن به آن بود.

اولين پيامدهاي نفي غدير در جامعه شهادت حضرت صديقه طاهره فاطمه زهراعليها السلام و حضرت محسن عليه السلام بود كه از سوي حكّام به شكلي خشونت بار روي داد و از همين زمان كشتار و نزاع چهره نمود و حاكمان كه نمي توانستند حق را كه در علي عليه السلام تجسّم يافته بود، تحمّل كنند، با آن حضرت سر ستيز برافراشتند.

برخي خرده مي گرفتند كه چرا اميرالمؤمنين عليه السلام پس از رسيدن به حكومت در جنگ هايي دامنه دار شركت كردند؟ بلي، اميرالمؤمنين درگير سه جنگ شدند، ولي در هر سه جنگ، حضرت آغازگر جنگ نبودند، بلكه جنگ افروزي از سوي مخالفان حضرت بود كه از بقايا و دست نشاندگان حاكمان پيشين بودند كه عدل اميرالمؤمنين عليه السلام را برنمي تابيدند. طبيعي است كه در چنين مواجهه اي (جنگي) يا بايد خود و اصحاب شان كشته شوند و يا به دفاع از خود بپردازند و دفاع حضرت علي عليه السلام به همين منظور بوده است كه ضروري بود.

به ديگر سخن اين كه درگير شدن آن حضرت در سه جنگ يادشده به منظور دفاع بوده است.

غدير و حقيقت آزادي

براي درك بهتر آزادي و اين كه منشأ تمام آزادي هايي كه در دنياي غرب امروز از آن سخن گفته مي شود - اگر چه دستخوش نادرستي ها شده - اميرالمؤمنين عليه السلام است، ذكر نمونه هايي از آزادي عملي حضرت علي عليه السلام در زمان حكومت شان لازم است.

اميرالمؤمنين عليه السلام در ماه هاي اوليه حكومت شان در مواجهه با كساني كه شريعت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را تحريف كرده، نماز نافله در ماه مبارك رمضان را به جماعت به

جا مي آوردند، در مقام حاكم اسلامي و كسي كه از سوي پيامبر «ولي» معرفي شد، انجام فريضه نافله شب هاي ماه مبارك رمضان را نهي و به فرادا گزاردن آن دستور دادند. كه موجي از اعتراض حضرت را در ميان گرفت. پرواضح است كه اين اقدام سرپيچي از فرمان امام عليه السلام و مقاومت در برابر حكمي واقعي بود كه از سوي پيامبر تشريع شد. اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي گفته خود به عمل رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم استدلال فرمود، به اين معنا كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به عنوان پايه گذار نماز جماعت، هرگز خواندن نافله را به جماعت دستور ندادند و خود نيز چنين نكرده، بلكه از گزاردن نافله به جماعت بازداشتند.

اين استدلال آن چنان محكم و متين بود كه معترضان و اشكال تراشان، نتواستند بر استدلال امام عليه السلام خدشه وارد كنند، در عين حال همان ها عليه اقدام اميرالمؤمنين عليه السلام در بازداشتن از خواندن نافله به جماعت تظاهرات كردند. حضرت نه تنها مانع تظاهرات اعتراض كنندگان نشد، بلكه به امام حسن مجتبي عليه السلام فرمودند: به آنان بگو هر چه مي خواهند بكنند. منظور امام اين بود كه چنانچه اصرار دارند، نافله را به جماعت بخوانند. عملكرد حضرت عليه السلام بيان گر جامعه اي آزاد بود و حتي آنان كه در پي باطل بودند و باطل طلبي شان نيز آشكار بود امام عليه السلام آنان را آزاد گذارد. مخالفان به همين مقدار بسنده نكردند، بلكه فضايل اخلاقي امام عليه السلام را - العياذ باللَّه - خواندند و مي گفتند: «فيه دعابة؛ او شوخ طبع است». كساني اين مطلب را مطرح مي كردند كه مي دانستند اميرالمؤمنين عليه السلام عمل و سخني غير از حق ندارد و حق محض است.

نيز از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم شنيده بودند كه مي فرمود: «الحق مع علي وعلي مع الحق».(347) آنان فراموش نكرده بودند كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نماز نافله ماه مبارك رمضان را فرادا مي خواندند و اقامه اين نماز به جماعت جلوگيري نمودند، امّا در مخالفت خود اصرار داشتند.

در ماجراي جنگ جمل جنگ افروزان بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام شكست خوردند و سردمداران جنگ پس از شكست در كاروانسرايي در بصره مخفي شدند. يكي از اين فراريان عايشه بود. حضرت علي عليه السلام سوار بر اسب و در حالي كه جمعي از اصحاب مسلح او را همراهي مي كردند وارد كاروانسرا شدند و در مقابل اتاقي كه عايشه در آن مخفي شده بود رفته، با خطابي عتاب آلود به عايشه فرمودند: «آيا پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به تو فرمان داده تا چنين كني؟ سپس فرمودند: آماده باش تا تو را به مدينه بفرستم.

طبيعي است كه در جريان جنگ عده اي كشته مي شوند كه وابستگاني از قبيل: زن، فرزند، خواهر و … دارند. در جمل نيز وضع به همين منوال بود و بازماندگان كشتگان در كاروانسرا حضور داشتند. آنان در مقابل حضرت قرار گرفته، بر ضد امام شعار مي دادند: هذا قاتل الأحبة؛(348) اين كشنده محبوبان ماست. حضرت مجدداً در مقابل اتاق عايشه قرار گرفتند. چون زنان تظاهركننده، واكنشي از حضرت نديدند جرأت بيشتري پيدا كرده، شعارهاي خود را بر ضد حضرت تكرار كردند. برخي اصحاب كه همراه حضرت عليه السلام بودند قصد داشتند زنان تظاهركننده را ساكت كنند، ولي حضرت مانع شدند و فرمودند: به آنان كاري نداشته باشيد و حتي آنان را به سكوت وادار نكنيد.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام در هنگام

خروج از كاروانسرا در مقابل تظاهركنندگان لحظه اي توقف كردند و جمله اي را فرمودند كه تاريخ هرگز نمونه آن را ثبت نكرده و نخواهد كرد. آزادترين كشورهايي كه مدعي آزادي اند نيز نمي توانند چنين ادعايي كنند. حضرت لحظه اي توقف فرمودند و به اتاق هايي كه جنگ افروزاني در آنها پنهان شده بودند اشاره كرده، فرمودند: اگر من قاتل الاحبة بودم، جنگ افروزاني كه در اتاق ها پنهانند را مي كشتم.

قوانين جنگي تمام دنيا مقرر مي دارد كه پس از پايان جنگ، فرماندهان جنگ را دستگير مي كنند، گاهي به حبس و گاهي به اعدام محكوم مي شوند، ولي حضرت علي عليه السلام چنين نكردند. آيا كسي مي تواند ادّعا كند كه در حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام آزادي نبود؟ به يقين اگر به ديده انصاف به حكومت علي عليه السلام بنگريم خواهيم ديد كه حضرتش حكومتي كاملاً آزاد به وجود آورد و همگان در سايه حكومت او از آزادي كامل برخوردار بودند.

جنگ صفين كه بر حضرت علي عليه السلام تحميل شد، در آن جنگ شماري از اصحاب، از حضرت خواستند به حكميت تن بدهند. مي بينيم كه امام عليه السلام به افراد آزادي بيان داد(349) و حكميت را پذيرفت. كار به همين جا خاتمه نيافت و آنان پس از ماجراي حكميت، با تظاهرات و شعارهايي چون «لا حكم إلا للَّه» كه مغالطه اي بيش نبود در مقابل حضرت قرار گرفتند. اين شعار در مسجد نيز سر داده شد، امّا اميرالمؤمنين عليه السلام كه قوي ترين و بيشترين قدرت و بزرگ ترين حكومت دنيا را بر عهده داشتند هرگز آنان را به جهت اعتراض شان محاكمه نكرده و حتي اجازه ندادند به اين دليل كيفر شوند.(350)

غدير علي عليه السلام به عنوان نماد صحيحي از آزادي، علي رغم اين كه براي جامعه اسلامي

آن روز تدارك ديده شد، ولي متأسفانه جوامع اسلامي هرگز از مفهوم آزادي كه يكي از اهداف غدير بود بهره اي نبردند و تا به امروز اسير ديكتاتوري هستند. در مقابل، در غرب جوامعي وجود دارند كه عنوان آزادي را - هر چند اين آزادي مبني و مجراي صحيحي ندارد و گرفتار افراط و تفريط است - بر خود نهاده اند. اجازه برپايي تظاهرات و اعتراض داده مي شود، ولي در بيشتر موارد مشاهده مي شود كه اعتراض ها به خشونت كشيده مي شود و بسياري دستگير مي شوند و مورد ضرب و شتم قرار مي گيرند. چنانچه در صدد مقايسه حكومت هاي مدّعي آزادي با حكومت علي عليه السلام برآييم مي بينيم كه هيچ شباهتي ميان آزادي اينان و آزادي در حكومت آن حضرت وجود ندارد و حضرتش تمام اعتراض ها را با بزرگواري تحمّل مي كرد و كم ترين اثري از خشونت وجود نداشت و پس از جنگ نيز با جنگ افروزان برخوردي نكردند، بلكه آنها را آزاد گذاشتند.

پس بايد تمام آزادي هايي را كه در غرب از آن سخن گفته مي شود مرهون اميرالمؤمنين عليه السلام دانست، زيرا آموزه اي است از ايشان كه در آن جوامع به كار گرفته مي شود.

حكمت اعطاي آزادي از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام

در حالي كه حضرت علي عليه السلام حق مطلق بودند و به فرموده پيامبر گرامي اسلام: «الحق مع علي وعليّ مع الحق؛ حق با علي و علي با حق است» پس آنهايي كه در مقابل حضرت قرار مي گرفتند و اعتراض و تظاهرات مي كردند مخالف حق بودند، ولي هرگز حضرت عليه السلام با آنان برخورد نمي كرد و از طرد، نفي و سركوب آنان پرهيز داشت، دادگاه و مجازاتي براي برخورد با آنان به راه نينداختند. حال اين سؤال پيش مي آيد كه: چرا امام عليه

السلام به جامعه آزادي داد؟ پاسخ اين پرسش را بايد در چنين ويژگي در سيره اميرالمؤمنين عليه السلام و نگرش ايشان به حكومت و سياست يافت.

سياست اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه سياست رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم و در راستاي وحي الهي بود. لذا وقتي با موج اعتراض ها مواجه مي شدند از ابزار قدرت استفاده نمي كردند، زيرا حكمتي در عمل ايشان وجود داشت كه مي خواستند درسي براي همه بشر باشد و آن اين كه در اداره حكومت و سياست اصل الهي «لا اكراه في الدين؛(351) اجباري در دين نيست» و مصلحت اداره امور جامعه مهم تر از شخص است و همين ترجيح مصلحت جامعه بر شخص، سبب گرديد تا اصحاب را از منافق خواندن منافقان واقعي بر حذر داشتند.

غدير، تأمين كننده معاد و معاش بي دغدغه

در روايتي از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه اگر اهداف غدير در جامعه محقق مي شد و اميرالمؤمنين عليه السلام پس از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم حكومت مي كردند آن چنان مي شد كه خود فرمودند:

« … ولو أن اللَّه منذ قبض اللَّه نبيه اتبعوني وأطاعوني لأكلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم رغداً الي يوم القيامة؛(352) اگر امت، پس از وفات رسول خدا از من پيروي و فرمان برادري مي كردند تا روز قيامت از فراز و زير پاي خود نعمت هاي گوارا مي خوردند و زندگي توأم با رفاه داشتند».

واژه «رغد» به معني زندگي مرفه است و در چنين زندگي دغدغه فقر و مشكلات معيشت و انگيزه اي براي جنگ وجود ندارد.

اگر اميرالمؤمنين عليه السلام از مقام حكومت نفي نمي شدند و غدير بر پا مي شد، و مدت سي سال پس از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم حكومت مي كردند نه تنها شريعت دستخوش تحريف نمي شد و

جنگ و نزاعي رخ نمي داد، بلكه راحت ترين زندگي مادي و معنوي در جامعه فراهم مي شد و جهان براي هميشه در امنيّت و سلامت به سر مي برد. به گونه اي كه حتي يك فقير در جامعه وجود نداشت و كار خانواده اي به نزاع و قطع رحم نمي انجاميد. تمام خوبي هايي كه بيان شد در صورتي تحقق مي يافت، كه غدير برپا مي شد، امّا با كمال تأسف آنچه كه شايسته بشر نبود و نصيب بشر شد، نتيجه نفي غدير است. از اين رو حضرت بقيةاللَّه الاعظم عليه السلام پس از ظهورشان همان خواهند كرد كه بر عهده اميرالمؤمنين عليه السلام گذارده شده بود.

پيش بيني حضرت زهرا عليها السلام از پيامدهاي نفي غدير

پس از اين كه كودتاگران غدير را نفي كردند، حضرت زهراعليها السلام پيامدهاي سوء اين روند و تأثير منفي آن را بر جامعه بشري بيان فرمودند و جامعه را متوجّه خطرات آن كرده، فرمودند:

« … ثم احتلبوا ملإ القعب دماً عبيطا وزعافا مبيدا …؛(353) آن گاه پي درپي خون تازه بريزيد و حاصلي نابودكننده بدرويد».

اين همه خون ريزي ها، جنگ و كشتارها و بمب گذاري ها ميان مسلمانان و كفّار كه در جاي جاي دنيا رخ مي دهد، تبلور فرمايش حضرت زهراعليها السلام است كه جاي تأمل فراوان دارد.

غدير بزرگ ترين عيد

در اسلام عيدهاي متعدّدي وجود دارد، مانند: عيد فطر، عيد اضحي (قربان)، جمعه و …، هيچ يك از اين عيدها ويژگي عيد غدير را ندارند، زيرا اين عيد صرفاً عبادي نيست كه عيد كرامت انسان هاست و اهداف والايي را دنبال مي كند، هر چند جنبه عبادي آن به تنهايي براي ساختن جامعه بسنده است، امّا حكومت عدل، مساوات و … از اهداف اصلي اين عيد به شمار مي رود. در صورتي كه غدير علي عليه السلام

اجرا مي شد آن آثار نيك نصيب بشريت مي گرديد. البته تاريخ نمونه هايي از آن آثار را كه در مدت كوتاه حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام تحقق يافت، ثبت كرده و هيچ كس منكر آن نشده و نخواهد شد. تمام مذاهب و اديان حتي يهودي و مسيحي نيز واقعيت آزادي به اجرا درآمده از سوي اميرالمؤمنين عليه السلام و پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم را پذيرفته اند. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به خوبي از اهداف غدير آگاه بودند و تأثير آن را - در صورت تحقق - بر جامعه مي دانستند. در روايتي درباره غدير مي فرمايند:

«أفضل أعياد أمتي؛(354) بزرگ ترين عيدهاي امّت من است».

اين روايت را مي توان اين گونه تفسير كرد كه: در صورت عملي شدن اهداف غدير، آن چنان شكوه و عظمتي به وجود مي آورد كه براي مسلمانانِ همه دوران ها سرافرازي مي آفريد. جان سخن اين كه عظمت غدير بر هيچ كس پوشيده نيست و اگرچه در آن ايام نمودي نداشت، ولي همان مقدار كه ظاهر شد ثمره مدت كوتاهي از حكومت اميرمؤمنان عليه السلام بود.

وظيفه شيعيان در برابر غدير

آنچه گفته شد تاريخ اهل بيت عليهم السلام است و بايد توجه داشت كه تاريخ اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام جزئي از علوم آنان قرار دارد، امّا با كمال تأسف، - مردم جهان جاي خود دارند كه - بيشتر مسلمانان تاريخ اهل بيت عليهم السلام را به درستي فرا نگرفته و اهميت نعمت غدير را درك نكرده اند. در حديثي صحيح از امام رضاعليه السلام آمده است كه فرمودند: «يتعلم علومنا ويعلّمها الناس؛(355) علوم اهل بيت عليهم السلام را به درستي فرا گيرند و به مردم بياموزند». آنچه مهم است، اين كه حضرت در حديث فوق

نفرمودند به شيعه يا به مسلمين بياموزيد، بلكه فرمود به تمام مردم بياموزيد.

واژه «مردم» شامل پيروان همه اديان و مذاهب و نهايتاً كل بشريت مي شود و چه خوب است كه به جاي پرداختن به برخي شخصيت سازي هاي بي مورد، حقيقت و عظمت غدير به جهانيان شناسانده شود و اهداف آن به افكار جهانيان ارائه شود.

متأسفانه شخصي كه به عنوان عالم مطرح است صلاح الدين ايوبي را «رهبر اسلامي» مي خواند در حالي كه صلاح الدين به نوشته هم كيشان خود در جرياني، شهري را با ساكنان پنجاه هزار نفري اش به آتش كشيد. چنين شخصيت سازي هايي از برخي عالمان شيعه با وجود غدير عظيم علي عليه السلام مايه تأسف است.

غدير علي عليه السلام عظمتي دارد كه فقط مي توان درباره آن سخني گفت ولي حقيقت عظيم آن را نمي دانيم و تنها رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم كه واسطه رساندن اين پيام بود و اميرالمؤمنين عليه السلام كه مأمور تحقّق بخشيدن اهداف آن بود از آن آگاهي دارند.

اميدوارم به بركت و عظمت غديري كه نزد باري تعالي است به ما توفيقي عنايت فرمايد تا وظيفه خود را نسبت به غدير انجام دهيم، ان شاء اللَّه.

وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

نمي از اقيانوس بلا (363)

اشاره

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

عظم اللَّه اجورنا واجوركم بمصابنا بالحسين عليه السلام

وجعلنا من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدي عليه السلام

درآمد

عاشورايي ديگر سپري كرديم، اما نتيجه چه بود؟ بي ترديد در اين روز عده اي به بهشت رفته اند يا نام شان در ديوان حضرت سيدالشهداعليه السلام در شمار بهشتيان نوشته شده، جمعي ديگر نيز - العياذ باللَّه - با سر به دوزخ افتاده اند يا اين كه در ديوان امام حسين عليه السلام در شمار دوزخيان قرار گرفتند. البته هر دو مورد به انتخاب بوده نه از سر اجبار، چرا كه خداي - عزوجل - راه و بيراهه را به انسان ها نمايانده و انتخاب مسير را به خود انسان واگذارده است.

سوگ واژه هاي امام زمان عليه السلام

زيارت جامعه كه از شهرت فراواني برخوردار است از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام نقل شده است. آن حضرت در قالب اين زيارت گوشه هايي از فاجعه كربلا را باز مي گويد كه در اين گفتار جمله هايي را از اين زيارت مورد بحث قرار مي دهيم. حضرت بقيةاللَّه عليه السلام پس از بيان جمله هايي، خطاب به جد گرامي اش حضرت سيدالشهداعليه السلام عرض مي كند:

« … فلما رأين النساء جوادك مخزياً، وأبصرن سرجك ملوياً،برزن من الخدور ناشرات الشعور، علي الخدود لاطمات، و بالعويل داعيات، وبعد العز مذللات، وإلي مصرعك مبادرات، والشمر جالس علي صدرك …؛(364) آن هنگام كه بانوان (حرم) اسب تو را شرمنده و سربه زير، و زين تو را واژگونه ديدند، موي پريشان، بر صورت زنان و شيون كنان به سوي قتلگاه تو شتافتند.

حضرت حجت عليه السلام حالت اسب سيدالشهداعليه السلام را آن سان كه بيان شد توصيف فرمود. در ابتداي عبارات، كلمه «مخزي» آمده كه از «خزي» (سرافكندگي) است.

اين كلمه زماني به كار مي رود كه فرد كوتاهي نكرده و در واقع كاري از دستش بر نمي آمده است، اما از اين كه نتوانسته است

اقدامي كند خود را شرمنده و سرافكنده مي بيند. وضعيت اسب امام حسين عليه السلام نيز چنين بود چه اين كه نتوانسته بود صاحب خود را ياري كند. لذا با شرمندگي به حرم آل رسول صلي الله عليه وآله وسلم نزديك شد تا اهل حرم را از فاجعه اي كه رخ داده است با خبر كند.

سرافكندگي اسب از يك سو و واژگان شدن زين به دليل پاره شدن بندهاي آن در اثر سقوط سخت سواركار از سوي ديگر زنان حرم را از عمق فاجعه با خبر كرد.

آن گاه حضرت بقيةاللَّه عليه السلام عكس العمل بانوان را توصيف نموده، عرضه مي دارد: برزن من الخدور، ناشرات الشعور؛ موي پريشان از اندرون خارج شدند.

توضيحاً عرض مي شود كه «خِدر» در زبان عرب به معناي مطلق پوشش و حفاظ نيست، بلكه اندرون و نهان خانه را كه دست نايافتني است خِدر مي گويند. حالت ديگري كه حضرت در اين زيارت بدان اشاره مي فرمايد اين است كه موي پريشان كردند.

شايد به ذهن برسد كه موي پريشان كردن بدان معناست كه آن را در معرض ديد همگان قرار مي دادند. البته اين گونه نيست، بلكه بنابه رسم عرب اگر زني به اوج نوميدي برسد، دل خوشي هاي خود را از دست بدهد و چنان داغي بر دلش نشيند كه هرگز اميد نشستن لبخندي بر لبان خود نداشته باشد، در چنين حالي گيسوان بسته و آراسته خود را باز و پريشان كرده، آن گاه مقنعه ها را مي بندند و اين كار گوياي رسيدن مصيبت و داغ سنگين است. بانوان حرم نيز چنين كردند، وانگهي حضرت سيدالشهداعليه السلام به آنان فرمان داده بود كه مقنعه ها و پوشش ها را محكم كنند. تك تك عبارت هاي

اين زيارت سوگواري است.

امام زمان عليه السلام ادامه مي دهند: علي الخدود لاطمات، و بالعويل داعيات؛ بر صورت هاي خود مي كوفتند و شيون سر داده بودند. واژه «عويل» فراتر از شيون است، به اين معنا كه فرد، گريه را با شيون و فرياد همراه مي كند.

در راه مقتل

در بحار و ديگر متون رواياتي آمده است مبني بر اين كه: زنان حرم با ديدن وضع آشفته اسب حضرت سيدالشهداعليه السلام فاصله خيمه گاه تا قتلگاه (حدود دويست متر) را گريه كنان، بر سر و روي زنان و در حالي كه بانگ: وا(365) محمداه، وا علياه، وا فاطمتاه، وا حسناه، وا جعفراه، وا حمزتاه برآورده بودند به سوي قتلگاه مي شتافتند. در زيارت آمده است: والي مصرعك مبادرات؛ به سوي قتلگاه تو شتاب مي كردند. در واقع نحوه حركت آنان به سوي قتلگاه تنها شتابان نبود، بلكه آنان بر يكديگر پيشي مي گرفتند.

زبان از بيان آن صحنه و ديگر حوادث آن روز ناتوان است. راستي در لحظه لحظه آن هنگامه چه اتفاق هايي مي افتاد؟ زنان و كودكان حرم براي چه آن سان از يكديگر سبقت مي گرفتند؟ بانگ: وامحمداه، واعلياه، وافاطمتاه و … از چه رو بود؟ بي ترديد با اين فراخوان ها مي خواستند از عظمت و بزرگي مصيبتي كه بر آنان رفته سخن گويند و چه فرياد رسي بهتر از آن بزرگواران. ديگر آن كه اميد داشتند تا با رسيدن به هنگام به قتلگاه، شايد بتوانند آخرين لحظات زندگي حضرت سيدالشهداعليه السلام را درك كنند.

پس از عاشورا

بنا به نقل علامه مجلسي قدس سره و ديگران، عمر سعد ملعون عصر عاشورا سرهاي شهيدان را پيش تر فرستاد و خود تا ظهر روز يازدهم در كربلا ماند. با سر رسيدن ظهر روز يازدهم، عمر سعد كاروان اسيران خاندان رسالت را به حركت در آورده، راه كوفه را در پيش گرفت.

فاصله كربلا تا كوفه سه منزل بود و با تفاوت مسافرت و مركب، زمان لازم براي طي اين مسافت متفاوت بود. به عنوان مثال فردي كه

به تنهايي و با اسبي راهوار و چابك اين مسير را طي مي كرد زمان كمتري در راه بود، در مقابل كسي كه با همراهان و به وسيله شتران مي بايست اين راه را پشت سر بگذارد سه تا چهار روز زمان مي خواست.

ابن سعد بي آن كه فرصتي براي استراحت دهد، بازماندگان امام حسين عليه السلام را در كمتر از يك شبانه روز به كوفه رساند. او چگونه اين راه را چنين پيمود؟ با بازماندگان اهل بيت عليهم السلام چه كرد؟ امام زمان عليه السلام در توصيف اين سفر و چگونه كوچاندن بازماندگان كربلا خطاب به جدش حضرت سيدالشهداعليه السلام مي گويد:

«وسبي اهلك كالعبيد، وصفدوا في الحديد؛ و خاندانت چون بردگان به اسارت درآمدند و در غل و زنجير گرفتار آمدند».

تاريخ موارد زيادي از رفتار رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام با بردگان را برشمرده است، به عنوان مثال: مشركان به جنگ مسلمانان رفتند تا پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را از ميان بردارند و اسلام را نابود كنند، اما خدا پيامبرش و مسلمانان را ياري نمود و آنان پيروز شدند و شماري از مشركان را اسير كردند. آن روز به شب رسيد و صبح روز بعد پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم به مسلمانان فرمود: ديشب را تا صبح از صداي ناله يكي از اسيران به خواب نرفتم.

موارد ديگري نيز داريم كه آن بزرگواران، اسير را گرامي داشته، با آنان رفتاري محترمانه داشتند و حتي نسبت به كساني كه به جنگ شان آمده بودند بد روا نمي داشتند. حال آيا با اسيران خاندان رسالت اين گونه رفتار شد؟ بي ترديد پاسخ منفي است، چرا كه …

از كربلا تا كوفه

حضرت بقية اللَّه عليه السلام توصيفي

جان سوز از نحوه بردن بانوان خاندان عترت به كوفه ارائه مي دهند. بنابر آنچه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است، اسيران را چونان بردگان در غل و زنجير بسته مي بردند. در ميان اين اسيران دختران خردسال، امام محمد باقر پنج ساله، دو تن از فرزندان خردسال امام حسن مجتبي عليه السلام ديده مي شدند. تمام آنان را به شكلي جانكاه دست و پا و گردن در زنجير داشتند و دو سر زنجير را به يكديگر بسته بودند. همچنين پاي آنان از زير شكم شتران به يكديگر بسته شده بود. افزون بر چنين وضعيت دردناكي شترهايي كه بر آن ها سوار بودند از هيچ پوششي كه نشستن را هموار و تا اندازه اي راحت كند برخوردار نبود. امام زمان عليه السلام در اين باره خطاب به حضرت سيدالشهداعليه السلام عرض مي كند: فوق اقتاب المطايا؛ (سوار) بر تخته هاي روي شتران.

سوار اسب و استر و درازگوش شدن به دليل سطح يكسان پشتشان تا اندازه اي راحت است، اما شتران با داشتن كوهان و برجستگي پشت، جز با داشتن جهاز كه بر روي شتران بسته مي شود ممكن نيست. اين وسيله كه در بيان حضرت «قتب» خوانده شده از چوب تهيه مي شد و داراي سطحي هموار بود و از زير، كوهان شتر را در خود پنهان مي كرد. براي ثابت نگاه داشتن، آن را از زير شكم شتر مي بستند، سپس با قرار دادن عماري يا هودج بر روي آن، شتر آماده سواري مي شد. اين، راه متعارف مسافرت و جا به جايي با شتر بود. ابن سعد تمام اين خاندان رسالت را بر همان تخته ها سوار كردند. تأمل در چنين سفري با آن وسايل، عمق فاجعه را مي نماياند. بر روي

تخته هايي كه ناهموار و داراي برآمدگي نشستن، غل و زنجير بر دست و پا و گردن داشتن و چهار روز راه را اين گونه در كم تر از يك شبانه روز پيمودن چه بر سر آن بزرگواران آورد؟

علامه مجلسي عليه السلام در بحار آورده است: واُوداجه تشخب دما؛(366) و از گردنِ [حضرت سجادعليه السلام] خون جاري بود.

پر روشن است كه حركت سريع شتران و جهاز چوبين ناهموار و بدون روانداز با زنان و خردسالان چه مي كند؟

زماني كه بازماندگان حضرت سيدالشهداعليه السلام را وارد مجلس ابن زياد - عليه لعنةاللَّه - كردند، ابن زياد به يكي از مأموران خود گفت: اين پسر (منظور امام سجادعليه السلام) را وارسي كن اگر به حد بلوغ رسيده است گردنش را بزن.

بايد توجه داشت كه امام سجادعليه السلام در واقعه كربلا بيش از بيست سال عمر داشت و فرزندش امام محمد باقرعليه السلام حدوداً پنج ساله بود. وانگهي بني هاشم درشت اندام و بلند قامت بودند. با چنين توصيفي، راستي بر امام سجادعليه السلام كه بيش از بيست سال داشت چه گذشته بود كه اين چنين خردسال مي نمود؟ پر واضح است كه بيماري، تحمل مصيبت هاي جانگاه، از دست دادن پدري چون سيدالشهداعليه السلام و عمو و برادراني مانند حضرت ابوالفضل العباس، حضرت علي اكبرعليه السلام و … از يك سو و در غل و زنجير بر شترهاي آن چناني، راه چهار روزه را يك شبه طي كردن از سوي ديگر آن حضرت را چنان فرسوده بود. خوني كه از رگ هاي گردن شان در اثر سايش زنجير رفته بود، افزون بر ديگر مصيبت هاي امام سجادعليه السلام بود.

چشمان خون فشان

امام زمان عليه السلام در اين زيارت به جد بزرگوارش

عرض مي كند:

«لأندبنك صباحاً ومساءً، ولأبكين عليك بدل الدموع دمأ؛ (به خدا سوگند) بامدادان و شامگاهان بر تو سوگواري و نوحه گري كنم و در مصيبت شما به جاي اشك خون از ديده بفشانم».

امام عليه السلام در عبارت اول از گريه و مويه با فرياد سخن گفته اند. آن حضرت، در كدامين بيابان و سرزمين فرياد غمگينانه خود را سر مي دهد؟ و كدامين جريان عاشورا را به ياد مي آورد كه داغ آن هرگز سردي نمي گيرد. غم ها و مصيبت هاي از دست دادن عزيزي هر چند سنگين باشند، به تدريج از ياد انسان مي روند و داغ آن ها سرد مي شود، اما آن حضرت داغي فراتر از داغ ها و اندوهي به بزرگي تمام اندوه ها دارد كه سوگ مندانه خطاب به سيدالشهداعليه السلام مي گويد: بامدادان و شامگاهان بر تو سوگواري و نوحه گري مي كنم و در مصيبت شما به جاي اشك خون از ديدگان مي افشانم.

آيا ممكن است به جاي اشك خون گريست؟

بنا به گفته محققان در پس چشمان انسان كيسه هاي خون وجود دارد. اين كيسه تحت تأثير غم و اندوه مصيبت و مشكلات سخت عاطفي، خون را تبديل به اشك كرده به سوي حدقه روان مي كند. اگر گريه ادامه پيدا كند و شدت يابد، فعاليت كيسه خون دچار اختلال شده، كار آمدي خود را از دست مي دهد. آن گاه است كه چشم خون فشان مي شود. در اين جا امام زمان عليه السلام بر آن نيست تا بگويد: چنان بر تو خواهم گريست كه به جاي اشك خون بفشانم، بلكه عرض مي كند: در عزاي تو اشك نمي ريزم، بلكه خون از ديدگانم روان است.

اين بيان نشان مي دهد كه حضرتش در زمان خاصي بر جدش سيدالشهداعليه السلام سوگواري و گريه نمي كند كه

در تمام سال بر حضرتش از ديده خون روان مي سازد.

عاشورا جلوه گاه زيبايي ها

چنانچه همه عمر جهان را بكاويم هرگز موردي مانند حوادث عاشورا، قضيه سيدالشهداعليه السلام و اسيري خاندان ايشان و نيز مصيبتي چنان سنگين نخواهيم يافت و خداي متعال چنين فرجامي را براي هيچ كس و خانداني، جز اين خاندان مقدر نفرموده است. شايد به نظر رسد كه حضرت سيدالشهداعليه السلام، امام سجادعليه السلام و امام باقرعليه السلام معصوم بودند و در برابر سخت ترين مصيبت ها تسليم خدا بودند، اما زنان و كودكان خردسال معصوم نبودند و مصيبت هايي آن چنان جانگاه كه هر يك از آن جهاني را مي گداخت و برباد مي داد، با دل آنان چه كرد؟ و آنان در برابر آن همه مصيبت و داغ چه عكس العملي داشتند؟

آن دلسوختگان، كوچك ترين گلايه اي از وضع خودشان نكردند و قدرت روح خود را به رخ تمام هستي كشيدند. هنگامي كه آن مصيبت زدگان را بر ابن زياد وارد كردند، ابن زياد با لحني زننده خطاب به حضرت زينب عليها السلام گفت: كار خدا را با خود و برادران و كسانت چگونه ديدي؟ حضرت زينب عليها السلام با تمام مصيبت ها و داغ هايي كه ديده بود با صلابتي فوق تصور فرمود: ما رأيت الا جميلاً؛ جز زيبايي نديدم!(367)

ممكن است اين سخن از بانويي ارجمند كه در دامان عصمت، رسالت و امامت پرورش يافته و به تعبير امام عليه السلام «عالمه غير معلّمه» است چندان عجيب نباشد، اما بايد توجه داشت كه ديگر بانوان حرم، كودكان و دختركان خردسال، در عين خردسالي شان صبر را شرمنده صبوري خود و مقاومت را زمين خورده صبوري و مقاومت خويش كردند. به راستي كه يكايك آنان تفسير صبر و مقاومت

در راه خدا بودند، چرا كه حتي يك مورد شنيده يا ثبت نشده است كه آن بزرگواران، زبان به ناشكري گشوده باشد. آنچه جالب توجه است اين كه آنان براي خدا صبر نموده و سختي ها را تحمل كردند و از همين رو مي بينيم خردسالان اين خاندان نامي به بلندي افلاك دارند و پس از حدود چهارده قرن همچنان گوش جان ها را نوازش مي دهد.

يكي از آنان دختر سه ساله حضرت سيدالشهداعليه السلام است كه در مركز حكومت و اقتدار يزيد، يعني شام كه هنوز نام امويان در آن بر زبان ها جاري است، آن زيارت گاه باشكوه و ارجمند دارد و ميليون ها انسان نيازمند و دردمند دست نياز به سوي او دراز كرده، او را نزد خدا شفيع قرار مي دهند و حاجت روا باز مي گردند. اين مقام و منزلت تنها گوشه اي از مقام آنان است كه خداي - عزوجل - در دنيا به آنان عطا فرموده است.

حال وظيفه ما به عنوان دوستداران اين خاندان گرامي چيست؟ بي ترديد يكي از وظايف ما در اين زمينه، سرمشق گرفتن و پيروي از آنان است و تنها از اين طريق مي توانيم به رستگاري دو جهان دست يابيم.

دو توصيه

عاشورايي ديگر را سپري كرديم، اما نبايد عوامل به وجود آورنده آن و نيز اهداف حضرت سيدالشهداعليه السلام و كساني كه در آن روز در ركاب آنحضرت خود را فداي اهداف مقدسش كردند از ياد برده، نسبت به آن ها بي توجه باشيم و بايد همانند ديگر عاشوراييان، از تمام عاشورا و رسالت آن استفاده كرده، راه و مسير خود را اصلاح كنيم. در اين جا لازم مي دانم دو توصيه به عزيزان داشته باشيم:

1 - بايد از

تمام آثار بركت خيز حضرت سيدالشهداعليه السلام استفاده كرد، به اين معنا كه جداي از شركت در مجالس مرتبط با آن حضرت يا اقامه مجالس حسيني، سعي كنيد اين بركت را به خانه هاي خود ببريد كه در آن صورت، ايمان تان، دنياي تان، آخرت تان و به يك سخن تمام زندگي و وجودتان از بركات حضرت سيدالشهداعليه السلام با بركت خواهد شد. پرواضح است كه برگزاري مجالس خانگي به فراخور حال و توانايي افراد بستگي دارد. به عنوان مثال، فردي يك دهه در ماه محرم، صفر، ايام فاطميه يا مناسبت هاي ديگر به برگزاري مجلس سيدالشهداعليه السلام اختصاص مي دهد و اگر اين مقدار ممكن نباشد كمتر از آن را نبايد از دست داد. در نظر داشته باشيم كه مجالس خانگي عمومي يا تنها به زنان اختصاص داشته باشد، به هر حال براي افراد خانواده صاحب مجلس، به ويژه سودمند و با بركت است و آثار مطلوبي بر آنان خواهد داشت.

برگزاري مجالس سوگواري اهل بيت عليهم السلام لزوماً بدين معنا نيست كه هزينه سنگين بر افراد كم درآمد تحمل كند، بلكه هر شخصي به اندازه توان خود از شركت كنندگان پذيرايي كند، مهم اين است كه در چنين مجالسي نام امام حسين عليه السلام برده و ياد حضرتش زنده مي شود. البته در طول تاريخ با اين مجالس برخوردهاي سختي از سوي حاكمان ستمگر شده و آنان مي كوشيدند تا اين فروغ خدايي را خاموش كنند و اندك زماني نيز توفيق ظاهري يافتند، اما در نهايت فروغ روشني بخش خدايي به آتشي بنيان سوز تبديل شد و هستي آنان را در شعله هاي خود سوزاند.

در روزگار ما رخدادي سخت تر از آنچه در روزگاران گذشته رخ

داد در عراق تحت حاكميت بعثي ها چهره نمود. حاكمان بعثي بيش از سي سال عزاداري و برگزاري مجالس سيدالشهداعليه السلام را ممنوع كردند و در راه تحقيق اين طرح شوم، صدها منبري و صدها هزار عزادار سيدالشهداعليه السلام را به جوخه اعدام سپردند. حتي آناني كه در خانه هاي خود مجالس روضه خواني برگزار مي كردند فرجامشان مرگ بود. شركت كنندگان در مجالس عزاداري نيز از گزند بعثي ها در امان نبودند و به محض دستگير شدن، به شكنجه گران سپرده مي شدند. در نتيجه پس از سقوط طاغوت عراق ده ها گور دسته جمعي كشف شد كه نوزاد و كودكان و زنان و مردان جوان و كهن سال در آن ها به صورت گروهي و در حالي كه آثار تيرباران و شكستگي استخوان در اثر شكنجه بر اسكلت شان به چشم مي خورد، به در آورده شدند. بي ترديد آنچه تا به حال كشف شده اندكي از بسيار قربانيان است.

با فروپاشي نظام ديكتاتوري در عراق مردم، دگربار به برگزاري مجالس حضرت سيدالشهداعليه السلام روي كردند و از اطراف عراق براي تجديد ميثاق با امام حسين عليه السلام و ديگر شهيدان كربلا و برپايي پرچم آن حضرت به كربلا سرازير شدند. شخصي با اطلاع مي گفت: تنها از ايران بيش از يك ميليون زاير در عاشوراي امسال در كربلا حضور يافتند.

از كشورهاي: پاكستان، خليج، لبنان، سوريه و … نيز به طور چشمگيري در كربلا حضور داشتند. دشمنان اين دستگاه، حضور چند ميليوني مردم شيفته حضرت سيدالشهداعليه السلام را تحمل نكردند و تحت تأثير روح پليدشان عاشوراي كربلا و كاظمين را به خون كشيدند تا شايد بتوانند اين دستگاه را از رونق بيندازند، اما بازنده اصلي

همانان بودند، چرا كه جان باختگان اين واقعه، بر سرخوان اربابشان حضرت امام حسين عليه السلام حضور يافتند و به مقامي دست يافتند كه من و شما در قيامت غبطه آنان را خواهيم خورد و بي ترديد عاشوراي آينده پرشورتر برگزار خواهد شد.

توجه داشته باشيم، جايگاهي كه شهيدان عاشوراي امسال بدان دست يافتند، ناشي از مقام سيدالشهداعليه السلام است؛ مقام و خصوصيتي كه خدا تنها براي آن حضرت مقرر داشته و براي خود نيز چنان نخواسته است. اگر تاريخ را بكاويم بسياري از مشركان، كافران، بت پرستان، آتش پرستان و … را خواهيم يافت كه در مدح و ثناي امام حسين عليه السلام اشعاري به حجم يك ديوان بزرگ سروده و در سوگ حضرتش روضه خوانده اند. آتش پرست، كتابي از سروده هاي خود را كه در سوگ سالار شهيدان فراهم آورده بود به چاپ رساند.

يكي از عالمان بزرگ برايم نقل كرد و گفت: با يك آتش پرست برخورد داشتم به او گفتم: مايلي مسلمان شوي؟ و او پاسخ منفي داد.

سپس گفت: پس از مدتي فرزند مرد آتش پرست نزد من آمد و گفت: پدر ما فوت كرده است. او پيش از مرگ گفت: جنازه ام را به شيعيان بدهيد تا هر طوري كه مي خواهند با بدنم رفتار كنند.

اين فرد آتش پرست به چه نتيجه اي رسيد كه چنان وصيتي كرد. آيا او مسلمان يا دوستدار اهل بيت عليهم السلام شده بود؟ يا آن جماعت غير مسلمان، اما نوحه سراي حضرت امام حسين عليه السلام چه فرجام و عاقبتي خواهند داشت؟ بي ترديد دوستي اهل بيت عليهم السلام به ويژه سيدالشهداعليه السلام و خدمت به دستگاه ايشان تأثير خواهد گزارد و فرجامي نيكو براي انسان

رقم خواهد زد.

خدمت كنندگان به آن حضرت سختي هاي اين دنيا را پشت سر خواهند گزارد و نعمت هاي جاودانه سراي ديگر را از آن خود خواهند كرد، اما بي چاره و بد عاقبت كساني هستند كه با اين دستگاه و با قضيه سيدالشهداعليه السلام به مبارزه و كارشكني پرداخته اند، چرا كه نه در دنيا روي خوشي را خواهند ديد و نه در برزخ در آرامش خواهند بود و در آخرت زياني جبران ناپذير گريبان شان را خواهد گرفت. با اندك تأملي در زندگي آنان خواهيد ديد كه آبي را به خوشي نمي خورند. در آخرت نيز چنين افرادي كيفري زود هنگام و سخت دارند، زيرا در روايات آمده است: چون در روز قيامت دادگاه عدل الهي برپا شود، نخستين كساني كه به محاكمه كشيده مي شوند، قاتلان اهل بيت عليهم السلام به ويژه قاتلان حضرت سيدالشهداعليه السلام خواهند بود.

بي ترديد كساني كه در برابر دستگاه سيدالشهداعليه السلام قد افراشته، با آن از درِ ستيز درآيند، آنان كه به مبارزه با آن تشويق كنند، آنان در اين راه كارشكني كنند، در همان دادگاه محاكمه خواهند شد.

امام حسين عليه السلام محك الهي

دستگاه حضرت امام حسين عليه السلام بوته آزموني براي ميليون ها، بلكه ميلياردها انسان است. اين آزمون به مردم عادي اختصاص ندارد كه حضرت باري تعالي چند هزار سال پيش از ولايت امام حسين عليه السلام پيامبران خود را همچون حضرت نوح عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام را با اين قضيه آزمود. لازم به يادآوري است كه به هنگام نام بردن هر يك از پيامبران بايد با رعايت «علي نبينا وعليه السلام» ابتدا بر پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم سپس بر آن پيامبر درود فرستاد، اما در مورد حضرت

ابراهيم عليه السلام به دليل منزلت و عظمت ايشان قضيه كاملاً عكس اين است و بايد با عبارت «عليه و علي نبينا السلام» ابتدا به ايشان سپس به پيامبر و آلش سلام داد. در عين حالي كه ايشان چنين مقامي دارند مورد آزمون قرار گرفتند.

حضرت آدم عليه السلام نيز از ديگر پيامبراني است كه با ياد فاجعه كربلا مورد آزمون قرار گرفت. پس ما به طريق اولي مورد آزمون قرار مي گيريم.

شايان توجه است كه خدا اگر از كساني كه نافرماني اش كرده باشند بگذرد، اما در مورد كساني كه نسبت به خاندان رسالت به ويژه حضرت سيدالشهداعليه السلام و قضيه ايشان بد كند و مرتكب گناه شود بي ترديد گذشت نخواهد كرد، مگر اين كه توبه و كردار بد خود را جبران كنند. اين گونه افراد فراموش نكنند كه در گذشته هاي دور و دورتر و نيز در عصر حاضر كساني با قدرت مطلق سرستيز نسبت به دستگاه سيدالشهداعليه السلام برداشتند اگر چه اندك زماني توانستند با زور سر نيزه مردم را از برگزاري شعاير حسيني منع كنند، اما از آن جا كه خداي - عزوجل - مقرر فرموده است اين جريان همچنان جلوه گري كند و بر تارُك هستي بدرخشد، با دست انتقام خود دشمنان عاشورا را با ذلت و زبوني از پاي درآورد و همچنان اين واقعه را علي رغم كوردلان بد سيرت تا قيام قيامت پا برجا و پر رونق تر خواهد بود. لذا بايد گفت: سعادتمند كسي است كه اين جريان را تقويت و ترويج كند و شيطان صفت تيره روز آن كه با آن مبارزه و دشمني كند.

به جاست به دور از هر تنش و

واكنشي منفي در زمينه قضيه سيدالشهداعليه السلام كه دنيا و آخرت انسان را دچار نكبت و تيرگي مي كند، سعي در ترويج آن داشته باشيم و فتنه انگيزي و ايجاد تفرقه در دستگاه آن حضرت را براي سيه دلاني بگذاريم كه هماره جوياي بدبختي و تيره روزي هستند. توجه كنيد كه حتي يك بار «نه» گفتن براي گوينده آن نكبت بار و فلاكت زاست، پس از همين مقدار كارشكني در اين دستگاه خودداري كنيد. اگر هر يك به اندازه توان در خانه خود مجلسي برگزار كنيم يقيناً در دنيا و آخرت از بركات آن بهره مند خواهيم شد، چه اين كه خداي - عزوجل - چنين وعده اي را داده است و اين براي من افتخاري است كه شما را دعا كنم، باشد كه با اين كار به مقام دعا كنندگان به محبان و خادمان سيدالشهداعليه السلام دست يابم. همين مجالس مختصر و پنج شش نفري در دنيا و آخرت بلاهايي را از ما دور خواهد كرد. عزيزاني كه تا به حال در صدد برگزاري چنين مجالسي نبوده اند از امروز و در اولين فرصت دست به كار شده، آن را برگزار كنند.

2 - ما در عصر ارتباطات و به تعبيري ديگر در دهكده جهاني زندگي مي كنيم. حادثه اي در شرق جهان رخ مي دهد، دقايقي ديگر مردم غرب جهان از آن آگاه مي شوند. متأسفانه در چنين شرايطي بسياري از جمعيت شش ميلياردي جهان امام حسين عليه السلام را نمي شناسند چه رسد به اين كه با عاشورا و اهداف آن آشنا باشند و آنان كه با نام حضرتش آشنايي دارند، وجود مباركش را آن گونه كه بايد نشناخته اند. بنابراين وظيفه ما سنگين تر به نظر مي رسد و لذا

بايد در حد توان و شناختي كه از حضرتش داريم ايشان را به جهانيان معرفي كنيم. البته اين كار با وسايل فرهنگي از قبيل: كتاب، تبليغات، رسانه هاي گروهي و برگزاري مجالس ممكن و كارآمد است و نتيجه خوبي خواهد داد.

نكته ديگري كه بايسته يادآوري است اين كه هر يك از شما از ميان فرزندان تان خادمي به امام حسين عليه السلام و حضرت حجت عليه السلام تقديم كنيد و اگر تصميم جدي براي اين كار نداشت با تشويق و نه اجبار به پذيرش آن متمايل كنيد.

از ديرباز با نام، كلام و شخصيت شيخ عبدالزهرا كعبي(368) آشنا هستيد. طاغوت عراق با اين پندار كه با خاموش كردن صداي حسيني او و امثال او مي تواند ياد و نام سيدالشهداعليه السلام را از ميان بردارد، هم از اين رو وي را شهيد كرد، اما هرگز صدايش خاموش نشد، چرا كه پس از چند دهه با سقوط حاكمان بعثي در عراق، جاي جاي اين سرزمين حسيني و علوي گوش شده بود و صداي دشمن شكن او را كه واقعه عاشورا را باز مي گفت شنيد. شما و ديگران نيز صداي او را در خانه هاي خود شنيديد و شنيدند. اين امر منحصر به عراق و ايران نبود كه در امريكا، اروپا، افريقا و … صداي او بازگو كننده مظلوميت و عظمت سيدالشهداعليه السلام و ياران پاك او بود. با خود بينديشيم اگر آن شهيد راه حسين عليه السلام يك ميلياردر يا حاكمي باقدرت، اما خوب بود آيا مي توانست چنين تأثيري داشته باشد؟ به يقين پاسخ منفي است.

او از خانواده اي روحاني برنيامده بود بلكه همگي كشاورزاني زحمت كش، اما مؤمن بودند، او هديه خانواده اش به

دستگاه پرشكوه حضرت سيدالشهداعليه السلام بود و او با كوشش فراوان خود خوش درخشيد و يكي از خادمان حقيقي دستگاه ملكوتي خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام شد.

داشتن چنين نعمتي بزرگ ترين افتخار در دنيا و آخرت است. بنابراين سعي كنيم يكي از فرزندان مان را وقف حضرت سيدالشهداعليه السلام و حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام كنيم تا پس از كسب دانش و تقوا با تمام وجود در خدمت آن پاكان و هدايت گران باشد و جامعه را به سوي حق راهنمايي كند. آناني كه هنوز فرزندي ندارند با حضرت سيدالشهداعليه السلام پيمان ببندند كه يكي از فرزندان خود را تقديم دستگاه حضرتش كنند. چنين موهبتي اختصاص به پسران ندارد كه دختران نيز شايستگي نيل به اين موهبت را دارند. باشد كه بتوانيم خود و به وسيله آنان خط روشن و پربركت و مقدس امام حسين عليه السلام را به جهانيان معرفي كنيم.

اميدوارم به بركت حضرت سيدالشهداعليه السلام خداي - جل و علا - توفيق خدمت به اسلام و مسلمين و قضيه ماندگار حضرتش را به همگي ما عنايت فرمايد، ان شاء اللَّه

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

… ) Anotates ( …

0) لاًلالاًؤلاًلالاًلالاًئؤض لاًلاًئض صئ65479. قلم (68)، آيه 4.

1) مكارم الاخلاق، ص 8.

2) بحارالانوار، ج 74، ص 63.

3) اين سخنراني در تاريخ 25 شعبان 1424 ق ايراد شده است.

4) بخشي از خطبه رسول خدا درباره ماه مبارك رمضان (وسائل الشيعه، ج 10، ص 313، حديث 13494).

5) وسائل الشيعه، ج 10، ص 313، حديث 13494.

6) نساء(4)، آيه 123.

7) هود(11)، آيه 119.

8) بحار الانوار، ج 75، ص 13.

9) كافي، ج 2، ص 453، حديث 2.

10) بحار الانوار، ج 67، ص 72، حديث 24.

11) قيل للحسن عليه السلام ان اباذر كان يقول الفقر

أحب إليَّ من الغني، والسقم أحب إلي من الصحة، فقال عليه السلام: رحم اللَّه تعالي أباذر، أما أنا أقول: من اتكل علي حسن اختيار اللَّه تعالي له لم يتمن غير ما اختاره اللَّه عزوجل (ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 156.

12) وسائل الشيعه، ج 12، ص 8، حديث 15502.

13) بحار الانوار، ج 5، ص 198، باب 7.

14) كافي، ج 2، ص 78.

15) بحار الانوار، ج 43، ص 171.

16)]. نهج البلاغه، ص 417.

17) بحار الانوار، ج 44، ص 376.

18) الخصال، ص 562؛ الأمال، ص 146؛ و عنهما في البحار، ج 21، ص 142؛ و في مستدرك الوسائل، ج 18، ص 367، الحديث 22971.

19) وسائل الشيعه، ج 23؛ كتاب الأيمان، ص 201، باب 2، حديث 1.

20) اين سخنراني به مناسبت شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام در جمع طلاب و فضلا ايراد شده است.

21) بحار الانوار، ج 42، ص 190، حديث 1 و عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1 ص 297.

22) بحار الانوار، ج 28، ص 55، حديث 22: ثم أجهش باكيا …

23) همان، ص 75.

24) نساء (4)، آيه 148.

25) همان، ج 84، ص 341.

26) آل عمران (3)، آيه 19.

27) أعراف (7)، آيه 175.

28) يس (36)، آيه 60.

29) كافي، ج 1، ص 12، حديث 10.

30) لقمان (31)، آيه 34.

31) و باز براي قاسم بن علاء اين آيه را خواند: «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا، او داناغيب است و غيبش را به هيچ كس آشكار نمي سازد». قاسم بن علاء خنده اي كرد و گفت: آيه را تمام كن «إلاّ من إرتضي من رسول مگر آن كس كه از رسولان برگزيده است (جن (72)، آيه 26 و 27) و مولاي من «هو المرتضي من الرسول؛ از برگزيدگان از رسولان است (بحارالانوار، ج 51، ص 314).

32)

همان، ص 313 (به نقل از: شيخ طوسي، كتاب الغيبه).

33) نهج البلاغه، ص 528، حديث 297.

34) فرقان (25)، آيه 77.

35) نجم (53)، آيه 39.

36) مصباح المجتهد، ص 603.

37) سلّ يعني كشيدن، وقتي شمشيري از نيام كشيده مي شود به آن «سلِّ» گفته مي شود. در اين جا سل به معني كشيدن است، اما كشيدني بسيار دشوار، مثل كشيدن روح توسط ملك الموت از بدن انسان ظالم، همچون فرو بردن و سپس كشيدن سيخي از بدن كه با تمام اعضا و رگ و پي او در تماس باشد و بدين ترتيب و با همين سختي جان از تن ستمگران گرفته، بلكه كشيده مي شود.

38) نساء (4)، آيه 119.

39) قال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم: ما منكم من أحد الاّ وله الشيطان، قالوا: ولا أنت يا رسول اللَّه؟ قال: ولا أنا، الاّ أن اللَّه - عزوجل - أعانني عليه فأسلم، (بحار الانوار، ج 67، ص 40).

40) كافي، ج 1، ص 17.

41) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 186.

42) اين سخنراني در تاريخ 19 / شعبان / 1421 ق. در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

43) كافي، ج 8، ص 11.

44) كافي، ج 8، ص 11.

45) وسائل الشيعه، ج 10، ص 313، حديث 13494.

46) بحارالانوار، ج 38، ص 149.

47) اقبال الاعمال، ص 376.

48) نهج البلاغه، ص 53.

49) همان.

50) همان.

51) مستدرك الوسائل، ج 9، ص 198، حديث 10657.

52) انعام(6)، آيه 164.

53) مستدرك الوسائل، ج 9، ص 198، حديث 10657.

54) مائده(5)، آيه 116.

55) نهج البلاغه، ص 417.

56) حديد(57)، آيه 27.

57) بحار الأنوار، ج 95، ص 87، باب 6.

58) هود (11) آيه 46.

59) اين سخنراني در 23 ماه جمادي الثاني 1419 ق. ايراد شده است.

60) اين نوشتار - كه تا حدود پنجاه سال پيش هنوز به چاپ

نرسيده و در شمار مخطوطات بود - كتابي است خواندني كه در آن به بيان ويژگي هاي شيعيان و روايات مربوط به آنها پرداخته شده است.

61) بحار الأنوار، ج 8، ص 359، حديث 25.

62) اصحاب اجماع هيجده تن بودند كه قرار گرفتن نام هر يك از آنان در سند روايت موجوب «صحيحه» خوانده شدن آن روايت مي شود.

63) اعراف (7)، آيه 6.

64) يونس (10)، آيه 41.

65) كافي، ج 5، ص 72، حديث 10.

66) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 326.

67) اعراف (7)، آيه 17.

68) الارشاد، ج 2، ص 89.

69) نساء (4)، آيه 136.

70) صدوق، الخصال، ص 153: قال ابو عبد اللَّه عليه السلام: السراق ثلاثه: مانع الزكاة …

71) ولكن كونوا ربانييّن بما كنتم تعلّمون الكتاب وبما كنتم تدرسون.

72) كافي، ج 1، ص 411، حديث 3.

73) يونس (10)، آيه 41.

74) مجموعه ورام، ج 2، ص 153.

75) يونس (10)، آيه 41.

76) انعام (6)، آيه 78.

77) الاختصاص، ص 152.

78) مؤمنون (23)، آيه 51.

79) شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 188.

80) وسائل الشيعه، ج 12، ص 8، حديث 15502.

81) اين سخنراني در تاريخ 23 ذي القعده 1419 ق ايراد شده است.

82) كافي، ج 8، ص 312.

83) اعراف (7)، آيه 17.

84) مصباح المجتهد، ص 560.

85) كافي، ج 2، ص 458، حديث 20.

86) حشر (59)، آيه 7.

87) المناقب، ج 3، ص 243.

88) مستدرك الوسايل، ج 11، ص 187، حديث 12701.

89) بحار الانوار، ج 2، ص 3، حديث 3.

90) بحار الانوار، ج 110، ص 98.

91) وسايل الشيعه، ج 28، ص 14، حديث 34099.

92) مستدرك الوسايل، ج 3، ص 43، حديث 2972.

93) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 140، حديث 1973.

94) نهج الحق، ص 442.

95) براي آگاهي بيشتر نك: بحار الانوار، كتاب معاد.

96) اعراف (7)،

آيه 6.

97) وسايل الشيعه، ج 6، ص 171، حديث 7657.

98) محمّد صلي الله عليه وآله وسلم (47)، آيه 36.

99) نساء (4)، آيه 82.

100) شوري (42)، آيه 50 - 49.

101) كافي، ج 2، ص 414.

102) اين سخنراني در تاريخ 25 ماه محرم 1420 ق. در جمع عده اي از طلاب ايراد گرديده است.

103) بحار الانوار، ج 46، ص 74، حديث 64.اين روايت در اصطلاح علم رجال «مستفيضه» است و با اسناد گوناگوني نقل شده كه برخي از آنها صحيح و بي اشكال است از جمله در كتاب كافي بدين صورت آمده: «كليني، علي بن ابراهيم، ابراهيم بن هاشم، ابن ابي عمير، هشام بن سالم [حكم] از حضرت صادق عليه السلام و آن بزرگوار از امام سجادعليه السلام». در برخي سندها نيز ابوحمزه ثمالي از امام سجادعليه السلام نقل مي كند.

104) كافي، ج 2، ص 109.

105) كافي، ج 2، ص 103، حديث 2.

106) بحار الانوار، ج 75، ص 13.

107) واقعه (56)، آيه 25.

108) قال النبي صلي الله عليه وآله وسلم: يا علي، ما عرف اللَّه إلا أنا وأنت ولا عرفني إلا اللَّه وأنت ولا عرفك إلا اللَّه وأنا … » تأويل الآيات الظاهرة.

109) واژه «غصه» در لغت عرب از ماده «غَصَّ» گرفته شده است. چنان كه مي دانيم در گلوي انسان دو مجرا وجود دارد كه يكي براي آب و غذا كه ناي خوانده مي شود و ديگري براي تنفس است كه ريه نام دارد. در ابتداي مجراي هوا زبان كوچك قرار دارد كه به محض ورود غذا، آب يا هر چيزي جز هوا به دهان، به طور خودكار به سقف دهان مي چسبد و از ورود آب و غذا به ريه جلوگيري مي كند، زيرا اگر ذره اي غذا

يا قطره اي آب وارد آن مجرا شود منجر به خفگي و مرگ سريع شخص مي گردد. در حقيقت، پزشكان نيز براي چنين حالتي درمان ندارند و اصلاً براي مراجعه به پزشك فرصتي باقي نماند و پيش از آن شخص جان مي دهد. در زبان عربي بدين حالت «غص» مي گويند و توسعاً از بلا و گرفتاري هم به غصه تعبير مي كنند.

110) همان، ج 39، ص 56.

111) همان، ج 71، ص 116.

112)]. احزاب (33)، آيه 21.

113) مثلاً نه به قدري كم بخوابيم كه براي مان زيان آور باشد و نه چنان كه در روايات آمده: «حب النوم» داشته باشيم.

114) همان، ج 44، ص 326.

115) همان، ج 44، ص 211.

116) شيخ مفيد، الاختصاص، ص 85.

117) مضمون اين روايت: يا علي، أنت قسيمٌ الجنّة والنّار، بمحبّتكَ يُعرفُ الأبرار من الفجّار ويميَّزُ بينَ الأشرار والأخيار و بين المؤمنينَ والكفّار (امالي شيخ صدوق، ص 101).

118) اللهوف، ص 66.

119) بلاّع الموس، قورت دهنده تيغ سلماني و به معني استخوان يا تيغ در گلو داشتن است. اين عبارت در ميان مردم عراق رايج است.

120) كافي، ج 2، ص 246.

121) وسائل الشيعه، كتاب الصوم.

122) نهج البلاغة، خطبه ها، ص 105 و شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 33.

123) كافي، ج 2، ص 77.

124) اين سخنراني در تاريخ 8 صفر 1422 ق ايراد شده است.

125) بحار الانوار، ج 44، ص 139.

126) نهج البلاغه، كلام 20، ص 57: فإنّكم لو عاينتم ما عاين من مات منكم لجزعتم ووهلتم …

127) نازعات (79)، آيه 35.

128) جواهر الكلام، ج 7، ص 224.

129) اعلي (87)، آيه 7.

130) طه (20)، آيه 7.

131) تهذيب الأحكام، ج 6، ص 338.

132) وسائل الشيعه، ج 16، ص 259.

133) بحار الانوار، ج 98، ص 102:

قال الإمام الرضاعليه السلام: فلو أنّ رجلاً تولّي حجراً لحشره اللَّه معه يوم القيامة.

134) همان، ج 97، ص 96.

135) علامه مجلسي در جلد 27 بحارالانوار، ص 209، حديث 7 مي گويد: ذهب كثير من أصحابنا إلي أن الأئمه خرجوا من الدنيا علي الشهادة واستدلوّا بقول الصادق عليه السلام «واللَّه ما منا الاّ مقتول وشهيد».

136) بخشي از حديث شريف كساء.

137) متوفاي سال 1305 ق. به نقل از كتاب: تراث كربلاء، ص 86.

138) كلمات الإمام الحسين عليه السلام، ص 10.

139) آنچه پيش رو داريد متن سخنراني آيةاللَّه العظمي سيد صادق شيرازي است كه در تاريخ 25 / شوال / 1420 در سال روز شهادت امام صادق عليه السلام در جمع طلاب ايراد شده است.

140) يا داوود إن أعمالك عرضت عليّ يوم الخميس فرأيت فيها صلتك لأبن عمك فسرّني ذلك؛ الخرائج والجرائح: ج 2، ص 612.

141) كافي، ج 2، ص 150، باب صله رحم.

142) نهج البلاغه، ص 417.

143) نفس المهموم، ص 82.

144) نازعات (79)، آيه 24.

145) اين سخنراني در تاريخ 4 / رجب / 1423 ق. در جمع عده اي از بانوان طلبه ايراد شده است.

146) تفسير الامام العسكري عليه السلام، ص 219.

147) كافي، ج 8، ص 162، حديث 169.

148) عالم در اصطلاح روايات تنها مرجع تقليد را شامل نشده كه به مفهوم لغوي آن كه دانا و دانشمند است اشاره دارد.

149) انعام(6)، آيه 164.

150) شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 247، حديث 486.

151) مكارم الاخلاق، ص 441.

152) اين سخنراني در جمع عده اي از طلاب ايراد گرديده است.

153) وسائل الشيعه، ج 16، ص 308، حديث 21622.

154) آل عمران (3)، آيه 161.

155)]. احزاب (33)، آيه 21.

156) حجرات (49)، آيه 17.

157) اين سخنراني در تاريخ 24/2/1999 ميلادي

در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

158) تهذيب الأحكام، ج 2، ص 188.

159) مستدرك الوسائل، ج 15، ص 129.

160) مجموعه ورّام، ج 1، ص 101.

161) آية اللَّه العظمي ميرزا مهدي شيرازي - اعلي اللَّه درجاته - (1380 - 1304ق.) و در زهد و تقوا زبان زد خاص و عام بود. جهت اطلاع بيشتر ر.ك: نورالدين شاهرودي، المرجعية الدينية.

162) كافي، ج 4، ص 27، حديث 4.

163) وسائل الشيعه، ج 15، ص 25، حديث 19937.

164) كنز الفوائد، ج 1، ص 319.

165) علم در حقيقت نقش و انطباعي است كه بر اثر آموزش در ضمير انسان ايجاد مي شود. لذا علم همان درس نيست، بلكه - اگر ارتباطي با دروس رسمي و متعارف داشته باشد - نتيجه درس است.

166) زيان اندك بنا بر قاعده مشهور «الناس مسلطون علي أنفسهم» اشكال ندارد.

167) ذي» به معني صاحب و به طور كلي پيشوند نسبت، و «قعده» به معناي «قعود» از جنگ است.

168) إن عدة الشهور عنداللَّه إثنا عشر شهرا في كتاب اللَّه يوم خلق السموات والأرض منها أربعة حرم (توبه(9)، آيه 36).

169) توبه (9)، آيه 36.

170) به اصطلاح علمي، با تصاعد هندسي افزايش مي يابد، نه تصاعد حسابي، يعني صد درصد، دويست درصد، سيصد درصد و …

171) مستدرك الوسائل، ج 11، ص 277.

172) برخي بر اين باورند كه اگر انسان خوش اخلاق باشد، ممكن است ديگران از او سوء استفاده كنند و مي گويند: ر «اگر حلوا شدي، تو را مي خورند!». ولي آيا انسان نمي تواند خلق خوشي داشته باشد و در عين حال اجازه ندهد ديگران از او توقعات نابجايي داشته باشند؟ اگر انسان علقم باشد بهتر است، يا حلوا؟ واقعيت مطلب اين است كه

انسان مي تواند خلق خوشي داشته باشد و در عين حال به ديگران اجازه سوء استفاده ندهد. رفتار خوش رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم هر چند براي حضرت شان امور نامطلوبي را هم در پي داشت، ولي همان اندازه براي پيروان شان درس آموز بود. ما نيز اگر چنين باشيم و مسائل ناخواسته اي براي مان پيش آيد، پاداش و حسنات الهي نصيب مان خواهد شد.

173) مستدرك الوسائل، ج 15، ص 192، حديث 15.

174) مستدرك الوسائل، ص 195، حديث 31.

175) به عنوان مثال نك: محقق اردبيلي، مجمع الفائدة والبرهان، ج 12، ص 347: ويفهم من الاخبار تحريم امور لم يعدوها، فالظاهر انها مخلة بالعداله … » و نيز همان، ص 358: ومنها العقوق …

176) مي توان گفت رسائل شيخ تا اندازه اي المحصول را به كنار زد، زيرا رسائل علاوه بر اين كه قدري از المحصول در آن گلچين شده، داراي تحقيقات ديگري از خود شيخ نيز هست.

177) درباره زندگي محقق اعرجي بنگريد به: الكني والألقاب، ج 3، ص 156 به بعد.

178) تنكابني، قصص العلماء، ص 175.

179) نجم (53)، آيه 39.

180) اين سخنراني در تاريخ 4 رمضان 1419 ق ايراد شده است.

181) وسايل الشيعه، ج 10، ص 313، حديث 13494.

182) همان، ج 11، ص 144، حديث 14480.

183) اشعري، النوادر، ص 24.

184) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 108، حديث 1855.

185) صحيفه سجاديه هر چند از نظر حجم چه بسا كم تر از ربع قرآن باشد، اما حاوي مطالب بلند و گنج هايي پربهاست. خواندن و حفظ دعاهاي همراه با تأمل اين كتاب كم برگ ولي پر بار براي مؤمنان و به ويژه جوانان بسيار سودمند است.

186) صحيفه سجاديه، دعاي 44 (نيايش حضرت به گاهِ

درآمدن ماه مبارك رمضان).

187) همان.

188) همان.

189) همان.

190) همان.

191) همان.

192) همان.

193) همان.

194) همان.

195) همان.

196) همان.

197) همان.

198) اگر انسان انگشت خود را به حلقش برساند حالت تهوع به او دست مي دهد. چنانچه در معده اش چيزي باشد، فوراً خارج مي شود و اگر معده خالي باشد فقط آن حالت به شخص دست مي دهد.

199) جامع السعادات، ج 2، ص 313.

200) حجرات (49)، آيه 12.

201) كافي، ج 4، ص 87، حديث 3.

202) لفظ «جارية» در زبان عربي هم به معناي دختر است و هم به معناي كنيز.

203) آل عمران (3)، آيه 113.

204) والقمر اذا تلاها: اي تبعها في الضياء … وسمي القاري ء تاليا لأنّه يتبع ما يقرأ» (مجمع البحرين، ذيل ماده: تلو).

205) اين سخنراني در تاريخ 25 / محرم / 1425 ق. در جمع روحانيون و هيئت هاي حسيني ايراد شد.

206) بحارالانوار، ج 98، ص 223.

207) كامل الزيارات، ص 126.

208) همان.

209) مستدرك الوسايل، ج 10، ص 412.

210) البته حضرت نرجس خاتون مادر امام زمان عليه السلام پشت سر امام عسكري عليه السلام مدفون است و دو تن ديگر، يعني حسين برادر حضرت عسكري عليه السلام و حكيمه خاتون عمه آن حضرت، پايين پاي آن دو امام مدفون هستند و گرچه در آنجا چهار صندوق قرار دارد، ولي پنج تن مدفون هستند.

211) در سامرا محلي وجود دارد كه تقريباً يك كيلومتر با حرم مطهر حضرت هادي و حضرت عسكري عليهم السلام فاصله دارد. محل فوق كه آن را «خلفاء» مي نامند بعد از مناره متوكل (ملويه) قرار دارد كه در حال حاضر هيچ اثري از آن بر جاي نمانده است. پادشاهان بني العباس در اين محل به خاك سپرده شده اند، اما همچنان صحراي برهوت است. اين صحرا بيش از

هزار سال قدمت تاريخي دارد و به ثبت نيز رسيده است. جهت اطلاع بيشتر ر.ك: تاريخ سامراء.

212) كامل الزيارات، ص 132.

213) بحارالانوار، ج 23، ص 234.

214) آل عمران (3)، آيه 178.

215) كامل الزيارات، ص 401.

216)]. مستدرك سفينة البحار، ج 3، ص 166، و بحارالانوار، ج 57، ص 199.

217) حاقة، آيه 44.

218) اين سخنراني در تاريخ 13 صفر 1420 ق ايراد شده است.

219) بحار الانوار، ج 1، ص 180، حديث 68.

220) نهج البلاغه، ص 354.

221) عوالي اللآلي، ج 2، ص 167، حديث 3.

222) همان.

223) كافي، ج 2، ص 78، حديث 14.

224) وسائل الشيعه، ج 16، ص 145، حديث 21198.

.225) شوري (42)، آيه 13.

226) آل عمران (3)، آيه 19.

227) بقره (2)، آيه 286.

228) نهج البلاغه، ص 475، حديث 39.

229) اين گفتار در سوم رجب 1421 ق. ايراد شده است.

230) وسائل الشيعه، ج 3، ص 252، حديث 3550.

231) فصلت(41)، آيه 21.

232) معاني الأخبار، ص 239، حديث 2.

233) انصافاً نحوه تعبير در حديث فوق لطيف است و ما را به ياد سخن مولاي متقيان مي اندازد كه فرمود: «و إنّا لأمراء الكلام؛ ما[ملكِ] سخن را اميرانيم» (نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه 233).

234)]. احزاب (33)، آيه 21.

235) كافي، ج 2، ص 63، حديث 13.

236) نساء (4)، آيه 65.

237) به گفته فقها استحباب محاسبه نفس، «لولائي» است. بدين معنا كه اگر محاسبه نفس مقدمه وجود واجب نبود، طبعا و في نفسها مستحب بود، ولي اكنون كه مي دانيم مقدمه وجوديِ واجبات بسياري - چون تحصيل حداقل تزكيه - است، وجوب عقلي دارد.

238) عدة الداعي، ص 239.

239) شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 156.

240) ديلمي، ارشاد القلوب، ج 1، ص 65.

241) ص (38)، آيه

35.

242) تعبير جنود جهل تعبيري بالكنايه و زيباست. گفتني است از نظر لغوي مقابل «عقل» «جنون» قرار دارد، نه جهل، و جهل در مقابل علم است. منتها علم نتيجه عقل است. در تقابل قرار دادن عقل و جهل ر.ك: - كه از نظر لغوي ضد هم نيستند - در روايات اهل بيت نكات و فوائد لطيفي را در بر دارد. در زمينه جنود عقل و جهل ر.ك: به مجموعه هاي حديثي از جمله ابتداي كتاب كافي.

243) نساء (4) آيه 79.

244) وسائل الشيعه، ج 10، ص 473، حديث 13882.

245) مستدرك الوسائل، ج 3، ص 56، حديث 3008.

246) اين سخنراني در جمع عده اي از طلاب ايراد گرديده است.

247) يونس (10)، آيه 14.

248) ذاريات (51)، آيه 56.

249) زلزال (99)، آيه 7 و 8.

250) يونس (10)، آيه 14.

251) يونس (10)، آيه 14.

252) يونس (10)، آيه 14.

253) اين سخنراني در تاريخ 12 / صفر / 1420 در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

254) غرور الحكم و درر الكلم، ص 4732، حديث 10809.

255) نهج البلاغه، ص 471، حديث 21.

256) مريم (19)، آيه 39.

257) مصباح كفعمي ص 503، زيارت شهدا.

258) كامل الزيارات، ص 262.

259) كامل الزيارات، ص 262.

260) اين سخنراني در تاريخ 17 رجب 1420 ق ايراد شده است.

261) ليل (92)، آيه 5 - 7.

262) بحار الانوار، ج 24 ص 46.

263) اقبال الأعمال، ص 657. «خطيئة» اسم مصدر است. علماي صرف مي گويند، «خطيئة» اسم مصدر «خطء» است، كه در قرآن نيز استعمال شده است: «كان خِطْأً كبيراً». «خطء» غير از «خطا» مي باشد. «خطءِ» مصدر و به معني گناه و «خطيئه» اسم مصدر آن مي باشد. اسم مصدر بعضي از اسماء گاهي قياسي است و گاهي سماعي؛ يعني داراي صيغه ها

و ساختارهايي گوناگون است. خطيئه اسم مانند غُسل و وضو اسم مصدر است. اغتسال يعني غسل كردن كه در آن معناي حدث وجود دارد. غُسل كه يك حدث است، اگر انتساب به فاعل يابد آن را «اغتسال» مي گويند. حدث بدون انتساب به فاعل، اسم مصدر ناميده مي شود. خطيئه و خِطء يعني انجام دادن گناه و «كان خِطأً كبيراً» يعني گناه بزرگي است. بايد توجه داشت كه واژه خطيئه فقط در مورد گناهان بزرگ به كار مي رود. همان طور كه گناه در اين ماه بزرگ و سنگين است، ثواب حسنات نيز بيشتر است.

264) مصباح المجتهد، ص 789.

265) همان.

266) ليل (92)، آيه 5.

267) مستدرك الوسائل، ج 7، ص 280، حديث 8222.

268)]. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 616.

269) البته در رجال كشي، ص 592 آمده است كه: «ضُرب ابن أبي عمير مائة خشبة وعشرين خشبة». كه اين مقدار تنها در حضور هارون الرشيد بوده است و مجموع ضرباتي كه در طول دوران زندان بر او زده شده است هزار ضربه بوده است.

270) امالي طوسي، ص 508، حديث 1111.

271) نهج البلاغه، ص 417.

272) در روايات متعددي «لأحملنّ» دارد و به لفظ «لتحملنّ» و «ليحملنّ» نيز آمده. در كافي نيز لأحملنّ آمده است: كافي، ج 8، ص 162، حديث 169.

273) نفسي وشيطاني ودنياي والهوي كيف الخلاص وكلّهم أعدائي.

274) بحار الانوار، ج 67، ص 286.

275) طارق(86)، آيه 9.

276) در بحار الأنوار، ج 67، ص 286، آمده است: «لكنّهم كانوا إذا لاح لهم شي ء من الدّنيا وثبوا عليه».

277) اين سخنراني در تاريخ 6 / ربيع الاول / 1422 ق. در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

278) مكارم الاخلاق، ص 459؛ مجموعه ورام، ج 2، ص 51؛ امالي شيخ طوسي؛ ص 526؛ اعلام الدين؛ ص 189و بحارالانوار، ج 74،

ص 76.

279) مستدرك الوسائل، ج 4، ص 101، حديث 14230: روي عن النبي صلي الله عليه وآله وسلم أن العبد إذا اشتغل بالصلاة جاءه الشيطان وقال له: أذكر كذا حتي يضل الرجل أن يدري كم صلّي.

280) دعاي عرفه؛ بحار الانوار: ج 95، ص 226.

281) مكارم الاخلاق، ص 459.

282) كافي، ج 2، ص 93، حديث 25.

283) وسايل الشيعه، ج 2، ص 146، حديث 33442.

284) بحار الانوار، ج 74، ص 76، حديث 3.

285) عوالي اللآلي، ج 4، ص 120، حديث 193.

286) بحار الانوار، ج 75، ص 174.

287) آل عمران (3)، 31.

288) يوسف (12)، آيه 111.

289) ظاهراً مراد، اين دعاي امام حسن عسكري عليه السلام است: «يا كبير كل كبير … ». مجمع الدعوات، ص 277.

290) عرضه اعمال بر ائمه عليهم السلام.

291) اين سخنراني در جمع عده اي از طلاب ايراد گرديده است.

292) بحار الانوار، ج 95، ص 390.

293) زلزال (99)، آيه 7، 8.

294) مثقال يعني ثُقل؛ مصدر ميمي است به معني وزن، نه حجم. ذره، حجمي دارد.

295) مستدرك الوسائل، ج 18، ص 262، حديث 22702.

296) همان.

297) ذاريات(51)، 56.

298)]. احزاب (33)، آيه 21.

299) ر. ك: عوالي الآللي، ج 3، ص 234، حديث 3.

300) نصر (110)، آيه 2.

301) إقبال الاعمال، ص 643.

302) بحار الانوار، ج 95، ص 389.

303) نساء (4)، آيه 40: (إن اللَّه لا يظلم مثقال ذرّة).

304) كافي، ج 8، ص 58، حديث 21.

305) در غرر الحكم، ص 233، حديث 4666.

306) مؤمنون (23)، آيه 14.

307) احزاب (33)، آيه 21.

308) تهذيب الاحكام، ج 2، ص 334، حديث 233.

309) مكارم الأخلاق، ص 23.

310) بحار الانوار، ج 16، ص 237.

311) كهف (18)، آيه 110.

312) يونس (10)، آيه 14.

313) اقبال الاعمال، ص 643.

314) اين سخنراني در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

315) بحارالأنوار، ج 7، ص 224، حديث 144 (به نقل از تفسير امام حسن عسكري عليه السلام).

316) كهف (18)، آيه 47.

317) عوالي الآلي، ج

4، ص 77، حديث 64.

318) اسحق بن حنين بن كندي، فيلسوف و طبيب مشهوري بود كه در سده سوم هجري مي زيست. او همچون پدرش كتاب هاي بسياري را در موضوع فلسفه و رياضيات از يوناني به عربي بازگرداند كه از آن شمار است هندسه اقليدس و مجسطي بطليموس. او در سال 298 يا 299 ق در بغداد درگذشت.

319) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 424.

320) تأويل الآيات، الظاهرة، ص 488.

321) تفسير الامام العسكري، ص 340، حديث 216.

322) كافي، ج 1، ص 37، حديث 1.

323) مائده (5)، آيه 6.

324) معاني الاخبار، ص 2، حديث 3.

325) اين سخنراني در سيزدهم ماه جمادي الثاني 1424ق. در جمع شماري از روحانيون شهر مقدس كربلا ايراد شده است.

326) زمر (39)، آيه 9.

327) كتاب «المطّول» نوشته تفتازاني از مهم ترين آثار بلاغي است كه طلاب حوزه هاي علميه آن را به عنوان كتاب درسي مي خوانند.

328) كتاب «مختصرالمعاني» كه گزيده كتاب مطول است در بعضي از حوزه هاي علميه خوانده مي شد ولي متأسفانه چندي است به خاطر دشواري و گستردگي معنايي، مورد بي توجهي قرار گرفته است و جز اندكي، كسي آن را نمي خواند.

329) كتاب «المغني» نوشته ابن هشام از مهم ترين كتاب هاي علم نحو است كه طلاب علوم ديني آن را درس مي گيرند و از مفيدترين و بهترين كتاب هاي نحوي است.

330) اين رويداد را به تفصيل نك: بحارالانوار، ج 44، ص 375 و 376.

331) مستدرك الوسايل، ج 11، حديث 12701.

332) طه (20)، آيه 105.

د

333) احزاب، 21.

334) باب الحائر و فضله، حديث 10. روايتي از امام سجادعليه السلام نقل شده است كه فرمود: «خداوند بيست و چهار هزار سال پيش از آفرينش كعبه و انتخاب آن به عنوان حرم امن، سرزمين كربلا

را آفريد و آن را حرم امن و مبارك خود دانست. چون خداي متعال زمين را بلرزاند و دوباره بيافريند، اين سرزمين مبارك با تربت مقدسش در نهايت نورانيت و شفافيت بالا برده مي شود و در بهترين بوستان هاي بهشت نهاده مي شود و جز پيامبران و مرسلان كسي در آن جا جاي ندارد.

يا اين كه فرمود: پيامبران اولوالعزم در آن ساكن مي شوند و در ميان بوستان هاي بهشت آن چنان مي درخشد كه ستاره درخشان از ميان ساير ستارگان براي زمينيان مي درخشد. نور آن چشمان تمام بهشتيان را خيره مي كند و ندا مي دهد: منم سرزمين مقدس و پاكيزه و مبارك خدا كه پيكر مطهر سيدالشهدا و سرور جوانان بهشتي را در خود جاي داده ام.

335) بحار الانوار، ج 5، ص 198، باب الهداية والاضلال والتوفيق، حديث 19.

336) اين سخنراني در تاريخ 17 ذي الحجه 1424 ق ايراد شده است.

337) وسائل الشيعه، ج 20، ص 202، حديث 509.

338) مائده (5)، آيه 3: … اليوم أكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام دينا …؛ امروز دين شما را براي تان كامل و نعمت خودم را بر شما تمام گرداندم و اسلام را براي شما برگزيدم.

339) قلم (68)، آيه 4: وانك لعلي خلق عظيم.

340) نك: محمد بن المشهدي، المزار، ص 269.

341) سه نبرد تحميلي بر اميرالمؤمنين علي عليه السلام با عناوين «ناكثين/جمل»، «قاسطين/صفين»، «مارقين/خوارج» مي باشد.

342) وفيات الأئمة، ص 56.

343) مالك، المدونة الكبري، ج 2، ص 49.

344) ابراهيم بن محمد الثقفي، الغارات، ج 2، ص 520: لا بغضك الا منافق.

345) ابن سعد، الطبقات الكبري، ج 5، ص 320.

346) بحار الانوار، ج 28، ص 159.

347) قاضي نعمان مغربي، شرح الأخبار، ج 2، ص 525.

348) قاضي نعمان مغربي، دعائم الاسلام، ج 1،ص 394.

349) برابر قواعدي كه در ارتش هاي جهان وجود داشته و دارد و در

عرصه جنگ، سلسله مراتب هرگز اجازه نافرماني، پيشنهادهاي خارج از رده سازماني كه جايگاه و مجراي ارائه پيشنهاد مشخص است وجود ندارد و در صورت بروز كوچك ترين نافرماني هايي كه موجب تضعيف نبرد شود بدون رعايت اصول محاكمات عادي محكوم به مرگ است كه در تعبير قواعد نظامي مشهور به «دادگاه صحرايي» مي باشد، هيچ يك از كشورها اعم از كشورهاي آزاد و غير آزاد از اين قاعده مستثني نمي باشند. كشورهاي آزاد در زمان بروز حوادثي نظير جنگ اين آزادي را از نيروهاي مسلح سلب نموده و با عنوان «خطوط رمز امنيت ملي» اجازه اعتراضي را نمي دهند مگر ارائه پيشنهاد از مجاري قانوني كه قبل ازعمليات ها در طراحي عمليات وجود دارد و يا در حين شكست به عنوان پيشنهاد از سوي فرمانده وجود دارد است. با اين وجود اعطاي آزاي اميرالمؤمنين عليه السلام عرصه محدودي نداشت و حتي وضعيت جنگي را هم شامل مي شد.

350) مشخص مي شود كه اميرالمؤمنين آزادي بيان را ضرورت يك جامعه مي دانستند زيرا ايشان صريحاً در برابر آزارهاي مفرط خوارج مي فرمودند كه من علي رغم تمام مخالفت ها و كارشكني هايي كه مي كنيد، حق و حقوق تان را از بيت المال به شما مي دهم. فقط اگر دست به اسلحه برديد، من نيز در آن وقت دست به اسلحه خواهم برد. يعني ميزان شرعي امر را در جامعه كه «امنيت عمومي» است معين كردند و بر وفق آن عمل كردند ولي هر گونه اعتراضي را در مقام بيان ناقص امنيت عمومي ندانسته و مستوجب سلب حقوق اجتماعي نمي دانند.

351) بقره/255. آيه فوق اشاره به اين دارد كه دين از جنس دوست داشتن است، دين را بايستي با عشق ورزيدن و محبت برگزيد

زيرا نمي توان كسي را به اجبار علاقه مند چيزي كرد چرا كه دلنشيني با اجبار در منافات است. جايگاه ايمان دل است و عمل تابع دل آدمي. جسم و دل را نمي توان توأماً اسير كرد بلكه اين جسم تنهاست كه اسير حكم حاكم قرار مي گيرد ولي دل چنين نيست مگر اينكه كسي به اراده و رغبت دلبرگي يابد. بنابراين «لا اكراه في الدين» دو معنا خواهد داشت: الف: «مردم را براي ايمان آوردن اجبار نكنيد» ب: اگر اجبار به كار برديد آنان ايمان آوردند، آن ايمان، ايمان نيست چرا كه ذاتاً اكراه بردار نيست، ايمان را بايستي در قلوب آدميان وارد نمود كه در آن صورت حكومت، حكومتي خواهد بود متناسب با ايمان آزاد مردم، اميرالمؤمنين عليه السلام پس از اينكه مردم به نزد او مي شتابند و دريافته بودند كه علي عليه السلام حق است زيرا غدير حق بود كه نفي شده بود و مي خواهند با او بيعت كنند و حضرت عليه السلام با اينكه حق بودند در پاسخ بيعت كنندگان مي فرمايند: دعوني والتمسوا غيري [ … ] وانا لكم وزيراً خيراً لكم مني اميراً؛ به دنبال ديگري برويد [ … ]اكنون من وزير باشم بهتر از اين است كه امير باشم». و اين حاكي از اين است انتخاب حق هم بايستي از سوي مردم، انتخاب آزاد و مبتني بر ايمان باشد نه اجبار، چنين نمونه اي از آزادي در هيچ جاي دنيا يافت نمي شود.

352) كتاب سليم بن قيس هلالي، ص 211.

353) احمد بن علي طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 148.

354) محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 37، حديث 2 و ج 94، ص 0 11، حديث 2.

355) شيخ صدوق، عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 275.

356)

اين سخنراني در تاريخ نوزدهم ماه مبارك رمضان 1424 ق. ايراد شده است.

357) بحار الانوار، ج 75، ص 229.

358) بحار الانوار، ج 75، ص 246.

359) بحار الانوار، ج 93، ص 175.

360) معجم نهج البلاغه، ج 2، ص 92.

361) نماز تراويح هزار ركعت است كه در ماه رمضان خوانده مي شود. در دهه اول هر شب بيست ركعت و در دهه دوم هر شب سي ركعت و شب هاي قدر هر شب صد ركعت خوانده مي شود. پيامبر خداصلي الله عليه وآله وسلم اين هزار ركعت نماز را در شب هاي مبارك رمضان مي خواندند.

362) خصال شيخ صدوق، ص 42.

363) اين سخنراني در روز عاشوراي سال 1425 ق. ايراد شده است.

364) بحارالانوار، ج 98، ص 239 و 322.

365) وا» كه در اول اسم منتهي «اه» قرار گيرد، به معناي فرياد خواهي و استغاثه است.

366) بحارالانوار، ج 45، ص 114.

367) سيد بن طاووس، اللهوف في قتلي الطفوف، ص 160، و بحارالانوار، ج 45، ص 115.

368) وي از خطباي بلند آوازه دستگاه حضرت سيدالشهداعليه السلام بود. از آن جا كه در روز ولادت حضرت زهراي اطهرعليها السلام به دنيا آمد «عبدالزهرا» ناميده شد. وي توسط حكومت بعث عراق بازداشت و زهر خورانده شد و در روز شهادت صديقه كبري عليها السلام به ديدار محبوبش حضرت سيدالشهداعليه السلام شتافت. ياد او كه نيكو آغازي و نيك فرجامي داشت گرامي باد.

www.shirazi.ir

شناسنامه كتاب

/ نسيم هدايت * جلد دوّم

اب «)ج ئ

*/*/بصص؟طٍٍي ه؟وٍٍ؟؟ي لٍيلٍل؟لصهصل؟8يلاطض يهطي» ي صي؟لا؟

پيشگفتار 17

نگاهي به سيره نبوي 21 - 34

درآمد 21

رسالت 22

انگيزه اسلام پذيري 23

همسنگ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم 26

عامل تأثيرگذار 28

دو پيشنهاد 29

عزاداري سيدالشهدا عليه السلام 29

پرهيز از گزافه گويي درباره معصومين عليهم السلام 31

غاليان جديد 34

عظمت غدير

37 - 55

محبوب خدا شدن 37

نخست: فرمانبرداري از خدا 38

دوم: پيروي از اهل بيت عليهم السلام 38

غدير، عيد با عظمت اسلامي 39

پيامدهاي غصب خلافت 42

درس هايي از حكومت علي عليه السلام 45

ساده زيستي 48

شيوه حاكمان نامشروع 49

روش برخورد اميرالمؤمنين عليه السلام با مخالفان 50

تفاوت دو حكومت 51

دو نكته شايان توجه 53

هرگز دروغ نگفتم 53

قضاوت از منظر علي عليه السلام 54

وظيفه ما نسبت به غدير 55

عيد واقعي و عظيم غدير 57 - 66

غدير از منظر روايات 57

احسان و پاداش مضاعف 60

دست دادن فرشتگان 62

حكومت حضرت علي عليه السلام نمادي از غدير 64

در انديشه بينوايان 66

بزرگداشت شعائر فاطمي 69 - 80

فاطمه عليها السلام محور اهل بيت عليهم السلام 69

اظهار محبّت به فاطمه عليها السلام 70

پرتويي از شكوه فاطمه عليها السلام 71

پاداش كار، به نيّت فاطمه عليها السلام 74

عنايت امام زمان عليه السلام 75

نخست: بزرگداشت شعائر فاطمي عليها السلام 78

دوم: نشر فرهنگ فاطمي عليها السلام 79

اهداف حضرت زهرا عليها السلام 80

از خصوصيات سيدالشهداء عليه السلام 83 - 96

درآمد 83

مرثيه سراي نامسلمان 84

تسلي بخشي حضرت زينب به امام سجاد عليهما السلام 85

نشانه هاي جاودان 87

تلاش مذبوحانه دشمنان سيدالشهدا عليه السلام 89

ناكامي دشمنان سيدالشهدا عليه السلام 92

بي نيازي سيدالشهدا عليه السلام 93

همسويي با اهداف سيدالشهدا عليه السلام 95

اخلاص در عمل 96

امام حسين عليه السلام چلچراغ هدايت 99 - 114

درآمد 99

كشتي نجات 100

جويندگان هدايت 102

لاجرم بر دل نشيند 103

تذكر به روحانيون 106

عياشيِ راه يافته 107

استفاده از فرصت 110

جاذبه، نه دافعه 112

زيبايي اسلام 112

برخورد كريمانه 113

هدايت، واجب عيني 114

شور حسيني 117 - 123

متولي عزاي حسيني 118

دوري از گناه 119

اهميت زبان در دستگاه سيدالشهدا عليه السلام 121

رهانيدن مردم از گمراهي 123

درس آموزي از مكتب سيدالشهدا عليه السلام 125 - 142

درآمد

125

رهايي بخشي مردم از جهالت 126

مسئوليت همگاني 130

امر به معروف و نهي از منكر 131

پادشاهان جائر 134

عبرت آموزي از ستمگران 136

اعتقاد به خدا 138

توكل و كوشش 140

مهرورزي با دشمن 142

وظيفه ما نسبت به بارگاه امامان بقيع عليهم السلام 145 - 149

اهانت به اسلام 145

شرط بلاغ 146

استقامت در كار 147

همتي بايد 148

تكليف چيست؟ 149

امام عليه السلام را بهتر بشناسيم 151 - 162

درآمد 151

امام شناسي 152

گستره اختيارات معصوم عليه السلام 154

وظيفه چيست؟ 155

كندوكاوي در تاريخ 156

هشدار 159

بر سر دوراهي 160

سخن پاياني 162

شميم رحمت 163 - 186

ضرورت شناخت حضرت مهدي «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» 163

روش حضرت مهدي عليه السلام در تشكيل حكومت 165

روايات دروغين و محمدبن علي كوفي 165

نيرنگ دشمن 170

اشكالات دِلالي 171

روايات صحيح 172

تعارض روايات 175

وحدت رويه و روش حضرت مهدي «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم 176

رفتار پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام با مخالفان خود 178

رواياتي در اين باره 180

سيره سياسي حضرت مهدي عليه السلام 183

سيره قضايي حضرت مهدي عليه السلام 186

غدير ثاني، آينه تبري 189 - 195

نهم ربيع، غدير ثاني 189

آغاز امامت 191

تولي و تبري در قرآن 192

همسنگي دو غدير 194

نتيجه 195

اطاعت، آباداني قلب 197 - 217

موانع استجابت دعا 198

اعمال انسان در قيامت 200

نامحدود بودن امور اخروي 201

آباداني قلب به طاعت 203

اهميت طاعت خدا 205

تشخيص 206

دانستن تزاحمات 207

كوشش به همراه دعا 208

تمرين و فريب دادن نفس 208

تصميم و پشتكار 209

هوشياري دائم 210

ثمرات طاعت 212

شاهراه ملاقات با امام زمان عليه السلام 215

نتيجه 217

برپايي دين 219 - 232

درآمد 219

مخاطبان آيه 220

دين چيست؟ 222

وظيفه سنگين عالمان 223

در آستانه ماه رحمت 225

گستره فرمان الهي 227

واكنش پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم 228

الگوي نيكو 229

راه يافته نامْ آشنا

231

نتيجه 232

خودشكيبي 233 - 245

درآمد 233

بلاهاي زنجيره اي 235

كاستي كاخ هارون 237

شاهد سخن 238

نماز در بيان معصوم عليه السلام 239

نماز را سبك نشماريم 241

نماز واقعي 242

استمداد از اهل بيت عليهم السلام 244

وجه نام گذاري 245

جوانان و ضرورت ازدواج 247 - 258

درآمد 247

سنت چيست؟ 248

ازدواج، سنت والا 248

پاداش رابطان ازدواج 249

معيار همسرگزيني 250

آموزه معصومين عليهم السلام 252

باورمندي به فرهنگ معصومين عليهم السلام 254

ملاك هاي پوشالي 255

الگوهاي والا 256

چه بايد كرد؟ 258

نتيجه 258

نيكي به نفس 261 - 273

درآمد 261

به خود نيكي كنيد 262

آثار نيكي به ديگران 264

بهره گرفتن از فرصت 265

صدقه دادن 268

ترس از استجابت فوري 270

درسي از امام سجاد عليه السلام 272

شروط رسيدن به تهذيب نفس 273

بايسته هاي ماه مبارك رمضان 277 - 288

درآمد 277

مراتب پاداش 278

ضرورت عمل به قرآن 279

برترين اعمال 280

اطعام 281

استغفار 282

پاسخ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم 282

حرمت حريم 283

امر به معروف و نهي از منكر 285

چگونگي امر به معروف و نهي از منكر 287

دامنه تكليف 288

روزه واقعي 291 - 306

درآمد 291

روزه و مراتب تقوا 293

اختيار انسان 295

تنبيه و تطهير مؤمنان در دنيا و هنگام احتضار 296

قبض روح 296

رؤياهاي صادقه 298

خنديدن با صداي بلند 303

شدت مراقبت توأم با اداي واجبات 304

موي روزه دار 306

ويژگي هاي زن موفق 309 - 321

درآمد 309

دانش اندوزي 310

دختر شهيد اول 310

همسر شيخ بهائي 311

شرط موفقيت 312

خواستن توانستن است 317

جايگاه عالم 318

پاداش، صد هزار برابر 319

دانش هاي بايسته فراگيري 320

نتيجه 321

مردم داري 323 - 336

درآمد 323

مردم داري پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم 325

داستاني عبرت انگيز از بي توجهي به اصل مدارا 331

اهميت مدارا 334

نتيجه مدارا 336

اخلاق نيكان 337 - 357

درآمد 337

مزد آن گرفت … 337

فرصتِ مانده 339

پاداش الهي 340

نشانه ايمان 342

چرا بي توجهي؟ 343

زيركي مؤمن 344

داستاني پندآموز 346

استغفار 348

دو سفارش شده

معصوم عليه السلام 350

پاداش احسان به زن 353

توجه به جوانان 354

چگونه زيستن؟ 356

چكيده سخن 357

عظمت ماه رجب 359 - 386

درآمد 359

ماه عظيم خدا 360

خدا، ناظر بر اعمال 361

گواهان خدا 363

گواه گرفتن براي خويش 364

ثبت دقيق اعمال 367

گواهي زمين و زمان 368

قيامت، پاداش و كيفر 369

گردآوردن خلق براي حساب رسي 370

گواهي بر ضد 374

در انديشه قيامت باشيد 375

پرهيز از مستحب زيان رسان 378

هدايت كفار 379

راه كارهاي امر به معروف 382

درسي از مكتب اميرالمؤمين عليه السلام 384

نعمت بزرگ الهي 386

استعدادهاي نهفته 389 - 400

درآمد 389

موفقيت هاي بزرگ گاندي 390

تحمل سختي ها در راه هدف 392

استواري آيين تشيّع 393

تصوير حضرت مسيح عليه السلام در انجيل 395

چراغ هاي پرفروغ 399

دو جوان دانشگاهي و استاد وهابي 400

آينده عراق و مسئوليت ها 405 - 411

مسئوليت از نگاه نصوص ديني 405

گستره مسئوليت 406

جامعه امروز و مسئوليت ها و نيازها 409

فردا دير است 411

* * *

بزرگداشت شعائر فاطمي(82)

بزرگداشت شعائر فاطمي(82)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

فاطمه عليها السلام محور اهل بيت عليهم السلام

در حديث قدسي «كساء» كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام روايت گر آن است آمده: «جبرئيل از حضرت احديت پرسيد: چه كساني زير كساء هستند؟

خداي - جل و علا - گردآمدگان زير كساء، يعني پنج تن پاك را اين گونه برشمرد:

هم فاطمة وأبوها وبعلها وبنوها؛(83) آنان فاطمه وپدرش و شوهر وفرزندانش هستند.

اين شيوه معرفي در بيان هاي الهي بي نظير است؛ نيك مي دانيم رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از فاطمه زهرا عليها السلام برتر است و در عبادات واجب و مستحب، از جمله در تشهد نماز ابتدا بر پيامبر و سپس بر اهل بيتش درود مي فرستيم. از ديگر سو قاعده و رسم معرفي كردن، اين گونه است كه ابتدا فرد برتر و سپس افراد پايين تر معرفي مي شوند. اما در حديث قدسي كساء خلاف اين اصل عمل شده، و از فاطمه زهرا عليها السلام به عنوان محور و در مرتبه اول نام برده شده است.

حال اين پرسش پيش مي آيد كه: آيا فرشتگان پيش از اين، رسول خدا و خاندان پاك او را نمي شناختند؟ بي ترديد چنين نيست؛ زيرا آنان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، اميرالمؤمنين، حسن و حسين عليهم السلام را مي شناختند، حال چه دليلي وجود داشت كه خداي متعال آنان را از طريق فاطمه زهرا عليها السلام معرفي كند؟

پاسخ اين است كه: اين گونه معرفي كردن، نشانه جايگاه و مقام والاي آن بانوي بزرگوار است و خداي متعال در اين عبارت به اختصار به مقام ارجمند آن حضرت اشاره كرده است.

از آن رو كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام

از ميدان آزمون هاي الهي و تحمل سختي ها و مصيبت هاي بزرگ سرفراز بيرون آمد، از سوي حضرت حق به چنان مقام والايي دست يافت كه مي بينيم خداي متعال، پيامبرش را از طريق پاره تنش، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، معرفي مي كند. مسلم اين است كه خداي - عز وجل - با اين شيوه معرفي، اراده فرموده بود مقام والاي بزرگ بانوي دو جهان، حضرت زهراي اطهر عليها السلام را براي همگان آشكار كند.

اظهار محبّت به فاطمه عليها السلام

احاديثي كه به مقام والاي حضرت فاطمه عليها السلام اختصاص دارد به صدها و هزاران حديث مي رسد و اگر دشمنان فضيلت، احاديث اهل بيت عليهم السلام را طعمه آتش كينه خود نمي كردند، اين تعداد به مراتب بيشتر مي بود. يكي از اين روايات كه توسط شيعه و سني در كتاب هاي متعدد نقل شده، روايت زير است:

از ابن عباس روايت شده كه گفت: ديدم پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم پنج سجده بدون ركوع گزارد. گفتم: اي رسول خدا، بدون ركوع سجده كردي؟! فرمود:

آري. [دليل آن اين است كه] جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: «اي محمد! خداي - عز وجل - علي عليه السلام را دوست مي دارد»؛ از اين رو سر به سجده گزاردم. آن گاه گفت: «خداي - عز وجل - فاطمه عليها السلام را دوست مي دارد»؛ [پس به شكرانه آن]سجده كردم. جبرئيل گفت: «خداي - عز وجل - حسن عليه السلام را دوست مي دارد»؛ باز سجده كردم و چون گفت: «خداي - عز وجل - حسين عليه السلام را دوست مي دارد»؛ سجده ديگري به جاي آوردم. جبرئيل به من گفت: «خداي متعال دوستداران آنان را دوست مي دارد»؛ از اين رو

[و به شكرانه آن] سجده پنجم را گزاردم.(84)

حال اگر پرسيده شود: دوستداران اين خاندان چه كساني هستند؟ بي ترديد شما حاضران و افرادي مانند شما، در شمار دوستداران اين خاندان هستيد. پيامبر گرامي اسلام به پاس محبت خدا نسبت به محبان اهل بيت عليهم السلام سر به سجده شكر مي نهد.

در چنين صورتي چه بايد بكنيم و از اين كه به سبب دوست داشتن اهل بيت عليهم السلام محبوب خدا شده ايم، چگونه شكر خداي متعال را به جاي آوريم؟

پاسخ روشن است چراكه زماني مي توانيم شكر نعمت را به جاي آوريم كه دوستي و پيروي مان را نسبت به حضرت زهرا عليها السلام آشكار و اعلام كنيم.

پرتويي از شكوه فاطمه عليها السلام

اصحاب حديث، به طرق مختلف نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در آستانه ارتحال خود اسراري را براي فاطمه عليها السلام بيان كرده و به او فرمودند:

ليس أحد من نساء المسلمين أعظم رزية منك؛(85) مصيبت هيچ يك از زنان مسلمين چونان مصيبت تو، سنگين نخواهد بود.

همان گونه كه وقايع تاريخي نشان مي دهد، مصيبت سخت حضرت فاطمه عليها السلام تنها به دليل بيان حق در صبحگاه خيانتي بود كه شوراي سقيفه به دست دادند. وانگهي مخالفان و دشمنان آن بزرگ بانو، از پيش آمادگي و اصرار حضرتش را براي بيان سخن حق مي دانستند و نيز از بي اعتنايي آن حضرت نسبت به عقب نشيني يا گريز آزمندانه و هراس زده مردم از كسي كه خود را امام مسلمانان قرار داده بود، آگاه بودند؛ همان كسي كه خود چندين بار تصريح كرده:

وُلّيتكم ولست بخيركم؛(86) بر شما ولايت يافتم در حالي كه بهتر از شما نيستم.

همگن و همراه او كه جاي خود دارد، چه اين

كه خود بر خويش پرده دريد و در نهان و آشكار گفت:

همه مردم از جمله زنان از وي داناترند … (87)

و او همان كسي است كه در يكي از فتوحات خود فرمان قتل عام گروهي را صادر كرد و چون سردار او درباره كساني كه بايد كشته شوند و آنان كه زنده بمانند پرسيد، پاسخ اين بود:

هر كس قامتي بلندتر از پنج وجب داشته باشد او را بكش!!(88)

راستي چرا بايد حضرت فاطمه زهرا عليها السلام كه حائز آن مقام بلند از علم و زهد و پرهيزكاري هستند، اين گونه مصيبت زده شود؟ و چرا بايد مصيبت او از مصيبت همه زنان مسلمان سنگين تر و دردناك تر باشد؟

در پاسخ بايد گفت اين بخاطر آن است كه آن حضرت و همسرش اميرالمؤمنين عليه السلام بنا به وصيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مسؤليت حفاظت از اسلام را برعهده داشتند. آن بزرگ بانو در دفاع از حق و ايفاي وظيفه حفاظت از اسلام، سخن حق را به گوش مسلمانان رسانيد، اما افسوس كه بيشترشان سخنانش را ناشنيده انگاشته و روي برتافتند. در اين حال حضرتش ناچار بي پرده به مصاف دشمن رفته و با صلابتي باورنكردني فرمود:

واللَّه لأدعونّ عليك في كلّ صلاة؛(89) به خدا سوگند در هر نماز تو را نفرين مي كنم.

و چه سخت است بيان شدت مصيبت آن حضرت كه بزرگ بانوي دوسرا [ناچار] در جمع حاضر شود و آن خطبه آتشين را ايراد كند.

و چه باشكوه است سخن حقي كه دربرابر حاكم جائر بيان شود، به ويژه اين كه گوينده آن، كسي باشد كه خدا به خشم و غضب او غضب مي كند و به خشنودي اش خشنود مي شود.(90)

آن بزرگوار

در برابر امام جائر چنان بي پروا سخن گفت تا خط اسلام سرفراز را به ما بنماياند و به تاريخ و نسل هاي آينده، اسلام اصيل را كه پدرش به ابلاغ آن مأمور شده بود معرفي كند.

هم از اين روست كه بي پرده حق را معرفي كرده كه اين، به فرموده امام سجاد عليه السلام نماد تقوا و زيور آن و نشانه صلاح است.

آنان كه از گفتن سخن حق در برابر جباران و سركشان خودداري مي كنند بدانند نه در شمار صالحان هستند و نه در زمره پرهيزگاران، هرچند نماز مي گزارند و روزه مي گيرند، زيرا با اين كار با ستمگران از در مسالمت درآمده، با سكوت خويش اعمال شان را توجيه مي كنند؛ حاكماني كه آن اندازه در پي فرمانبرداري و خواهان تسليم بودن مردم در مقابل خود هستند، در انديشه نمازگزاردن و روزه داشتن آنان نيستند و آنان را باكي نيست كه نمازي گزارده بشود يا نه!

فراموش نكنيم حضرت فاطمه زهرا عليها السلام گفتن سخن حق را دربرابر امامان جور بر خود لازم دانست، اگرچه به قيمت درنگ آنان در دادخواهي اش و از بين رفتن آرامش و آسايش حضرتش تمام شود؛ كه سرانجام و پس از اتمام خطبه اش چنين بهايي را پرداخت و كار اين مظلوميت به جايي رسيد كه از حق وداع آخرين و تشييع پيكر مطهرش به وسيله مسلمانان صرف نظر نمود.

لذا سزاوار است بدانيم اگر بخواهيم به والايي هاي اخلاق آراسته شويم و رذايل اخلاق را وانهيم، در زماني كه ياران و مروجان حق كم و دشمنان و خموشي گزيدگان نسبت به آن فراوان باشند، گفتن حق را - كه اساس محكم تقوا و صلاح است - وجهه

همت خويش قرار دهيم.

پاداش كار، به نيّت فاطمه عليها السلام

مرحوم حاج شيخ عباس قمي رحمه الله كتاب هاي فراواني از خود بر جاي گذارده است كه مشهورترين آنها مفاتيح الجنان است و اكنون مورد استفاده ده ها ميليون انسان مؤمن قرار دارد.

يكي از مؤمنان مي گفت: در يك مناسبت زيارتي در صحن مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام بودم. مرحوم شيخ عباس قمي را - كه روزهاي پاياني عمر خود را سپري مي كرد و سخت بيمار بود - ديدم كه به ديوار تكيه داده است. از او پرسيدم: چرا اين جا ايستاده اي؟

گفت: مي بينم مؤمنان توفيق يافته اند تا از نزديك زيارت كرده و ضريح مقدس امام عليه السلام را در آغوش مي گيرند، اما من از چنين نعمتي محروم هستم و در آتش حسرت مي سوزم.

به شيخ گفتم: زائران را ببين، يكايك آنان هنگام ورود به حرم مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام كتاب مفاتيح الجنان در دست دارند و شما در واقع همراه يكايك آنان وارد حرم شده و توفيق زيارت از نزديك را مي يابيد.

مي بينيم پس از گذشت هزار و اندي سال از روزگار معصومان عليهم السلام شيخ عباس قمي رحمه الله به چنين فضيلتي بزرگ نايل آمد.

از شيخ عباس قمي رحمه الله علت شهرت و موفقيت كتاب مفاتيح الجنان را نسبت به ديگر آثارش جويا شدند، گفت:

اين ويژگي از بركت فاطمه زهرا عليها السلام است، زيرا اين كتاب را به نيّت حضرت زهراي اطهر عليها السلام نوشتم.

شايد مرحوم حاج شيخ عباس قمي مدت كوتاهي از عمر خود را صرف تأليف اين كتاب كرده باشد، اما چنان جايگاهي يافته است كه در هر مكان مقدس، حضور چشم گيري داشته باشد و هر كس آن را بخواند پاداشي معادل پاداش خواننده،

براي حاج شيخ عباس قمي منظور مي شود، چه اين كه در روايت آمده است:

الدالّ علي الخير كفاعله؛(91) دلالت كننده به امر خير همانند كسي است كه آن را انجام دهد [و در پاداش با او برابر است] …

بي ترديد افراد اگر كاري را به قصد و نيت بانوي دو عالم حضرت زهرا عليها السلام انجام دهند، به مقام و عزت دست يافته، ماندگار خواهند ماند.

عنايت امام زمان عليه السلام

از «بشّار مكاري» نقل شده است كه گفت: «زماني كه امام صادق عليه السلام در كوفه(92) بودند، به حضورش رسيدم. طبقي از خرماي طبرزد(93) پيش رو داشت و از آن ميل مي نمود. چون مرا ديد فرمود: اي بشّار، نزديك شو و از اين خرما بخور.

گفتم: خدا گوارايت كند و مرا فدايت گرداند، از چيزي كه در راه خود به اين جا ديده ام، سخت ناراحتم و دلم را به درد آورده است.

امام عليه السلام فرمود: به حقي كه بر گردن تو دارم، نزديك شو و از اين خرما بخور.

نزديك شدم و قدري خوردم. آن گاه امام عليه السلام [با اين كه از آن چه بشار ديده بود آگاهي داشت] فرمود: چه ماجرايي اين چنين تو را رنجانده است؟

گفتم: يكي از مأموران حكومتي [با تازيانه يا چوب دستي] بر سر زني مي كوفت و او را به سوي زندان مي برد و آن زن فرياد مي زد: از خدا و پيامبرش ياري مي طلبم؛ اما هيچ كس به مددخواهي او پاسخ نمي داد.

امام عليه السلام پرسيد: چرا آن مأمور حكومتي با او چنين مي كرد؟

بشار پاسخ داد: مردم مي گفتند كه آن زن به زمين خورده و گفته: «خدا لعنت كند آناني كه در حق تو - اي فاطمه عليها السلام -

ظلم كردند» و به همين دليل با او چنان رفتار مي شد.

بشار مي گويد: امام صادق عليه السلام از خوردن دست كشيد و چنان گريست كه محاسن، سينه و دستمال او از اشك، تَر شد. آن گاه فرمود: اي بشّار! برخيز تا به مسجد سهله برويم و به درگاه خداي - عز وجل - دعا كنيم و آزادي آن زن را از حضرت احديت بخواهيم.

بشار مي گويد: آن گاه امام عليه السلام يكي از شيعيان خود را به كاخ حكومتي فرستاد و به او فرمود: تا پيك من نزد تو نيامده، آن جا را ترك مكن [يعني منتظر باش و ببين با آن زن چه مي كنند] و اگر براي آن زن پيشامدي رخ داد، ما را مطلع كن.

به همراه امام صادق عليه السلام به مسجد سهله رفتيم و هر يك دو ركعت نماز گزارديم، سپس امام عليه السلام دست به سوي آسمان بلند كرده، به درگاه احديت عرضه داشت: أنت اللَّه لا اِله اِلاّ أنت … (و دعا را تا به آخر خواند). آن گاه سر به سجده نهاد و در آن حال جز صداي نفس كشيدن از او شنيده نمي شد. سپس سر از سجده برداشت و فرمود: برخيز كه آن زن آزاد شد.

هر دو از مسجد بيرون شديم و در ميانه راه، مردي كه امام عليه السلام او را به مأموريت فرستاده بود به ما رسيد. امام عليه السلام به او فرمود: چه خبر؟

گفت: حاكم آن زن را آزاد كرد.

حضرت پرسيد: آزادي او به چه صورت بود؟

گفت: نمي دانم، اما هنگامي كه كنار درب دارالحكومه ايستاده بودم، حاجب حاكم، آن زن را خواست و از او پرسيد: چه

چيزي بر زبان رانده اي؟

زن گفت: چون به زمين افتادم، گفتم: خدا لعنت كند آناني كه در حق تو - اي فاطمه عليها السلام - ظلم كردند؛ و بر سرم آمد آن چه آمد.

حاجب دويست درهم به آن زن داد و بدو گفت: اين را بستان و امير را حلال كن.

زن از گرفتن درهم ها خودداري كرد. حاجب، امير را از واكنش زن باخبر كرد، سپس بازگشت و به زن گفت: به خانه ات برگرد (تو آزاد هستي) و زن به سوي خانه خود روان شد.

امام صادق عليه السلام پرسيد: آن زن از گرفتن دويست درهم خودداري كرد؟

گفت: در حالي از گرفتن آن مبلغ خودداري كرد كه - به خدا سوگند - بدان محتاج بود.

امام صادق عليه السلام كيسه اي حاوي هفت دينار از جيب خود درآورد و به آن مرد داد و به او فرمود: به خانه آن زن برو و سلام مرا به او برسان و اين دينارها را به او بده.

بشار مي گويد: هر دو روانه خانه آن زن شديم و سلام حضرتش را به او رسانيديم.

زن گفت: شما را به خدا سوگند، آيا جعفربن محمد عليه السلام مرا سلام داده است؟

به او گفتم: خدا تو را رحمت كند، به خدا سوگند كه جعفربن محمد عليه السلام تورا سلام داده است.

زن گريبان چاك داد و بي هوش بر زمين افتاد. كمي درنگ كرديم تا به هوش آمد و از ما خواست تا گفته خود را تكرار كنيم و به درخواست او سه بار سلام امام عليه السلام را تكرار كرديم. آن گاه دينارها را به او داده، گفتيم: بستان كه اينها را نيز حضرت براي تو فرستاده است

و به آن شاد باش.

زن، كيسه دينارها را گرفت و گفت: از حضرت (امام صادق عليه السلام) بخواهيد تا براي اين كنيزش، از خدا طلب عفو و بخشش كند، زيرا كسي را نمي شناسم كه چون او و پدرانش وسيله توسل به سوي خدا باشند».(94)

بنابر آن چه بيان شد، امام صادق عليه السلام با شنيدن ماجراي آن زن سخت گريسته، به مسجد سهله رفته، براي آزادي او - كه در راه حضرت زهرا عليها السلام زنداني شده بود - دعا كردند. در چنين صورتي آيا پذيرفتني است، امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - كه داغدار مصيبت پدران، به ويژه مادرشان حضرت زهرا عليها السلام است، خدمات و زحمات شما در راه حضرت زهرا عليها السلام را ناديده گرفته، براي شما دعا نكند؟ بي ترديد چنين نخواهد بود.

لذا هر خدمتي كه در راه اهل بيت عليهم السلام به ويژه حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا عليها السلام كه در حديث كساء محور قرار گرفته، صورت پذيرد، توفيق و موهبتي الهي است. به ديگر سخن هر كس در راه حضرت فاطمه عليها السلام سختي ببيند و در تنگنا گرفتار آيد، پاداش و بهره شايسته اي نزد خدا خواهد داشت و عكس اين قضيه نيز صادق است؛ پس هر كس در عين توانمندي از خدمت به اهل بيت عليهم السلام دريغ كرده و كوتاهي كند، از توفيق الهي بي بهره و از لطف حضرتش محروم خواهد بود.

اما از آن جا كه در آستانه ايام فاطميه قرار داريم، يادآوري دو مطلب را ضروري مي دانم:

نخست: بزرگداشت شعائر فاطمي عليها السلام

يكايك ما بر اساس توانمندي هاي جسمي و ماديي كه خداي - عز وجل

- در اختيارمان گذارده، بايد در بزرگداشت آن چه مرتبط به فاطمه زهرا عليها السلام است بكوشيم و از هيچ خدمتي فروگذار نكنيم، زيرا بزرگداشت شعاير ايشان، بزرگ داشتن شعاير الهي است.

آنچه بايسته و شايسته مجالس اين بانوي بزرگوار است اين كه مجالس منتسب به حضرتش هماره گرم و پرشور از وجود شيعيان و محبان ايشان باشد. مبادا اين مجالس بي رونق شود و بايد افزون بر حضور خود در مجالس حضرت فاطمه عليها السلام، بستگان، دوستان و آشناياني كه در كشورهاي اسلامي و غيراسلامي هستند را به برگزاري مجالس فاطمي و راه اندازي دسته هاي عزاداري تشويق كنيم.

اگر بتوانيد در اين مناسبت اطعام كنيد چه خوب و اگر نه در جمع آوري كمك هاي مالي براي اطعام، برگزاري مجالس و عزاداري براي حضرت بكوشيد. و بدانيم كه فوائد احياء شعاير فاطمي براي ماست و حضرت فاطمه عليها السلام احتياجي به اين امور ندارند؛ و البته اين خدمت ها ارج نهادن به ساحت مقدس ايشان نيز هست.

بنابراين، خدمت به فاطمه زهرا عليها السلام سرآمد خدمت هاست و هيچ كار نيكي سودمندتر از فداكاري و خدمت به آن بانو نيست، و خوشبخت كسي است كه توفيق خدمت در اين برنامه ها را بيابد. كوتاه سخن آن كه هر چه توفيق افزون تر باشد، خدمت و فداكاري در راه حضرت زهرا عليها السلام بيشتر خواهد بود.

دوم: نشر فرهنگ فاطمي عليها السلام

آيا مي دانيد چرا حضرت فاطمه عليها السلام به مسجد رفت و آن خطبه غرّا را بيان كرد؟ چرا آن چنان جان سوز ناليد و همه مردم را گرياند؟ چرا مورد ضرب و شتم واقع شد؟ و چرا به شهادت رسيد؟

پاسخ اين است: تا اسلام

زنده بماند و بانگ «أشهد أن لا اله الا اللَّه، و أشهد أن محمداً رسول اللَّه» جاودانه شود.

اين، هدف حضرت فاطمه عليها السلام، پدرش، همسرش و فرزندانش - كه درود خدا بر آنان باد - بود. ما به عنوان پيروان آن خاندان وظيفه داريم تا اين هدف را مدّنظر قرار دهيم و در رسيدن به آن بكوشيم. متأسفانه جهان امروز با فاطمه عليها السلام و اهداف و سيره او بيگانه است. حال سؤال اين است كه وظيفه روشنگري و شناساندن فاطمه زهرا عليها السلام و اهداف والاي آن حضرت به جهانيان برعهده كيست؟

پرواضح است اين وظيفه بر عهده ما و شما است، زيرا به دليل دوست داشتن اهل البيت عليهم السلام، محبوب خدا هستيد و هنگامي كه جبرئيل اين موضوع را از سوي خداي متعال، به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم عرضه داشت، حضرتش به پاس اين موهبت الهي بر محبان اهل بيتش عليهم السلام سر به سجده شكر نهاد.

از جمله موارد احياء نام و ياد حضرت فاطمه عليها السلام اين است كه فرزندان تان را به حفظ خطبه گرانمايه حضرت زهرا عليها السلام تشويق كنيد؛ زيرا اين خطبه، چكيده معارف اسلام است.

بسياري از بزرگان و فرهيختگان اين خطبه را شرح كرده اند از آن جمله شرحي است كه مرحوم اخوي(95) بر آن زده است. آن مرحوم كتاب خود را به نام من فقه الزهراء عليها السلام با خطبه ارجمند حضرت فاطمه عليها السلام آغاز كرده، و از تك تك كلمات آن حضرت احكام شرعي استنباط كردند.(96)

اهداف حضرت زهرا عليها السلام

اهداف والا و حيات بخش حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در سه موضوع خلاصه مي شود:

1. اصول دين؛

2. احكام اسلام؛

3.

اخلاق و آداب اسلام.

مي سزد به عنوان دوستداران اهل بيت عليهم السلام، به ويژه حضرت زهرا عليها السلام در حد توان بكوشيم اين سه هدف را از طريق رسانه ها و وسايل ارتباط جمعي در سراسر جهان بگسترانيم. شايد شما توان مالي نداشته باشيد اما مي توانيد با ايجاد انگيزه در افراد ثروتمند، مبالغي براي تحقق اهداف حضرت زهرا عليها السلام گردآوريد، همان كاري كه علما و مراجع تقليد انجام مي دهند، و با تشويق افراد، هزينه اين گونه طرح ها و هدف ها را تأمين مي كنند. توجه داشته باشيم كه با تحقق اهداف حضرت فاطمه عليها السلام در واقع مهم ترين اهداف خداوند تحقق مي يابد.

وانگهي با روشن شدن تكاليف و وظايف انسان ها، ديگر ناآگاهي وجود نخواهد داشت و به فرموده قرآن كريم:

« … لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ … »؛(97) و تا كسي كه [بايد هلاك شود، با دليلي روشن هلاك گردد، و كسي كه [بايد]زنده شود، با دليلي واضح زنده بماند.

و بدين ترتيب نمازگزار هدف از نمازگزاردن را مي شناسد و آن كه نماز را واگذارده است فرجام كار خود را خواهد دانست.

بي ترديد، نماز داراي اهميت فراوان و «قربان كل تقي؛(98) مايه نزديك شدن پرهيزگار به خدا است»، اما مهم تر از نماز، شناخت هدف از نماز گزاردن است؛ امري كه حضرت فاطمه عليها السلام در خطبه خود بدان پرداخته اند. روزه نيز همانند نماز از جايگاه والايي برخوردار است و حضرت زهرا عليها السلام در خطبه خود بدان اشاره داشته، فرموده اند: «و الصوم جُنّة من النار؛(99) و روزه سپري است از آتش دوزخ». اين مورد نيز جنبه مهم تري دارد و آن، شناخت چرايي و هدف از

آن است.

با توجه به اهميت اين خطبه، خوب است، تحقيقي در مورد آن صورت گيرد كه به چه زبان هايي ترجمه شده و در چه تيراژ و در كجاي جهان منتشر شده، تا به زبان هايي كه ترجمه نشده، ترجمه شود و در دسترس جهانيان قرار گيرد.

فراموش نكنيم كه هر مقدار در راه «برگزاري شعاير فاطمي عليها السلام» و «نشر فرهنگ فاطمي عليها السلام» بكوشيم، در حقيقت توفيق الهي است و براي بروز آن بايد تلاش كنيم كه حضرت احديت مي فرمايد:

«وَ أَنْ لَيْسَ لِلإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي»؛(100) و اين كه براي انسان جز حاصل تلاش او نيست.

و بدانيم كه اگر جهانيان شناختي - حتي نسبي - از اين خاندان، به ويژه حضرت فاطمه عليها السلام و فرهنگ آن بزرگواران به دست مي آوردند، بي ترديد براي دريافت دانش و فرهنگ فاطمه زهرا عليها السلام بر يكديگر سبقت مي گرفتند؛ دانش و فرهنگي كه بي زياد و كم از سوي حضرت احديت بر بنده و رسولش حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم فرو فرستاده شده است.

وانگهي بايد توجه داشته باشيم بنا به فرمان قرآن كريم كه مي فرمايد: « … أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ … »؛(101) «دين را برپا داريد»، همگان موظفيم در اين راه تلاش كنيم و بدانيم ديني كه قرآن كريم به برپا داشتن آن فرمان داده و حضرت فاطمه عليها السلام در خطبه گران سنگ خود بدان اشاره فرموده، تاكنون برپا و اجرا نشده است، پس به خود آييم و وظيفه خود را بشناسيم و بدان عمل كنيم.

اميدوارم خداي - عز وجل - توفيق نشر دين و احكام و مفاهيم آن را به ما عنايت فرمايد.

و صلي اللَّه علي محمد

و آله الطاهرين

شور حسيني(130)

شور حسيني(130)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرموده است

إن لقتل الحسين عليه السلام حرارة في قلوب المؤمنين لا تبرد أبداً؛(131) شهادت امام حسين عليه السلام سوز و گدازي در دل هاي مؤمنان برجاي نهاده كه هيچ گاه به سردي نمي گرايد.

هر جسم داغ منبع حرارتي دارد كه از آن گرما مي گيرد و به محض دورشدن از آن، دماي جسم تدريجا كاهش مي يابد. اگر به ظرفي كه روي آتش قرار دارد دست بزنيم، دست مان مي سوزد، ولي به محض خاموش شدن آتش، دماي ظرف رو به كاهش مي نهدتا جايي كه پس از گذشت اندك زماني به سادگي مي توانيم دست خود را درون ظرف بگذاريم، بدون آن كه آسيبي ببينيم. از دست دادن عزيزان و نزديكان براي همگان جان سوز و با رنج بسيار همراه است. كسي كه داغ عزيزي را مي بيند در روزهاي اول، ضربه بزرگي را متحمل شود و چه بسا از حالت طبيعي خارج شده، دچار اختلال شود و غذا نخورد و حتي نخوابد، اما با گذشت هفته ها و ماه ها گَرد فراموشي بر اين مصيبت مي نشيند و سوگ به فراموشي سپرده مي شود و رنجْ التيام مي يابد. سوزناك ترين مصيبت ها و جان كاه ترين سوگ ها پس از گذشت سال ها فراموش مي شوند و در لابلاي پيچ و خم زندگي روزمره از ياد مي روند و به خاطره تبديل مي شوند.

در اين ميان تنها يك سوگ است كه هيچ گاه با گذشت زمان از يادها نمي رود و فروغ آن هرگز به خاموشي نمي گرايد. همه ساله چند روز مانده به ماه محرم، كوي و برزن جامه سياه مي پوشد و مردمان در تكاپوي برپا كردن خيمه عزاي امام حسين

عليه السلام مي افتند و دل هاي همگان حال و هواي ديگري پيدا مي كند و شور حسيني و سوز عاشورايي چون آتشي از زير خاكستر دل سر بر مي كشد و شعله مي گيرد.

از روايت پيش گفته برمي آيد كه اين سوز و حرارت از ويژگي هاي اهل ايمان است، زيرا در آن نيامده است: «در دل انسان ها» يا «در دل مردم». از اين روي شور و حال حسيني كه در دل هاي مؤمنان آشيانه دارد، به درجات ايمان وابسته است و به نسبت آن كم و زياد مي شود و هر مؤمن و دوستدار اهل بيت عليهم السلام آن را در وجود خود مي يابد. اين مصيبت عظيم به ظاهر، در 1358 سال پيش رخ داد، ولي حرارت آن همچنان در جان هاي مؤمنان جاي دارد.

متولي عزاي حسيني

در بعضي نقل ها آمده است: حضرت زهرا عليها السلام متولي تجديد عزاي فرزندشان حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي باشند. هر چند همه پيشوايان معصوم عليهم السلام در كارهاي فروبسته مردمان گشايش مي آورند، ولي هر يك نقش ويژه اي دارند. در همان نقل آمده است: حضرت زهرا عليها السلام در ماه محرم جامه اي را كه سيدالشهدا عليه السلام هنگام شهادت به تن داشتند، در فضا مي آويزد و بدين ترتيب سوگ و اندوه او را تجديد مي كند. مسلماً اين حادثه در شمار امور غيبي است كه چشم ما آن را نمي بيند، ولي فراموش نكنيم كه آثار امور ناديدني و نشنيدني به مراتب بيش از ديدني هاست. عقل انسان نيز ناديدني است، ولي آثار بسيار دارد كه بر آن دلالت مي كند. جاذبه زمين كه ريشه در قرآن كريم دارد،(132) نيز ديده نمي شود، ولي اگر اين جاذبه نبود همه ما در فضا معلق بوديم. پيراهن خون

آلوده فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نيز - هر چند قادر به ديدن آن نباشيم - حقيقتي ثابت و قطعي است و اندوهي كه در هستي مي پراكند و در دل هاي مؤمنان ايجاد مي كند انكارناپذير است.

درباره عزاداري امام حسين عليه السلام نكات چندي به ذهن مي رسد كه عزاداران سيدالشهدا عليه السلام خوب است آنها را رعايت كنند.

دوري از گناه

نكته اي كه پيش از هر چيز بايد بدان توجه داشت دوري از گناه است.

دوري از گناه هميشه ضرورت دارد و اين ضرورت در ماه محرم و براي عزاداران حسيني شديدتر است. بايد از هر گناه - هر چند كوچك به نظر آيد - دوري جست و صد البته لازم است پيش از اين، محرمات و گناه ها را شناخت، زيرا كسي كه مرز حلال و حرام را نمي شناسد و به اندازه لازم در اين زمينه معرفت حاصل نكرده است نمي تواند خود را از در افتادن در چاه معصيت نگاه دارد. بدين منظور لازم است انسان محرمات نامشهور را نيز بياموزد و از آنها دوري كند. براي مثال كمك به ستمگران و خير رساندن به آنها به هر شكل، از جمله حرام هايي است كه كم تر شناخته شده است.

صفوان جمّال، از اصحاب امام صادق عليه السلام و حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بود و از آن رو «جمّال» (شتربان) خوانده مي شد كه شغل شترباني داشت و از راه كرايه دادن شترهايش به مسافران روزگار مي گذراند. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام روزي به او فرمودند:

كل شي ء منك حسن جميل إلا إكرائك جمالك من هذا الرجل؛(133) همه چيز تو خوب است جز آن كه شترهايت را به اين مرد

(هارون) اجاره مي دهي.

اين تعبير حضرت كه فرمودند: «همه كار تو خوب است جز يك كار» كم تر درباره كسي از صحابه به كار رفته است و نشان از خوبي و ولاي صفوان نسبت به اهل بيت عليهم السلام دارد.

وانگهي هارون - كه قلمرو حكومتش از چين تا اروپا و افريقا گسترده بود - كم ترين نيازي به شترهاي صفوان نداشت و از چنان موقعيتي برخوردار بود كه در روز جمعه بر فراز صدهاهزار منبر به نام او به عنوان خليفه و امام مسلمانان خطبه مي خواندند. در تاريخ آمده است كه هارون روزي نگاهي به آسمان انداخت و خطاب به ابرها - كه در حال حركت بودند - گفت: هر كجا خواستيد بباريد چون حاصل بارش شما به دست من مي رسد! چنين كسي با چنان اقتداري به يقين نيازي به صفوان و شتران او نداشت، بلكه، به دنبال چيز ديگري بود. او كه از ارادت صفوان به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام آگاه بود مي خواست تا شايد بدين وسيله، صفوان را به خود متمايل كند. شايد فكر مي كرد اين كار باعث مي شود صفوان يكي دوبار در سال نزد او رفت و آمد كند و همين اندازه هم براي هارون مهم بود، اما حضرت باعث شدند همين مقدار ارتباط هم گسسته شود و به صفوان گفت:

آيا مي پسندي كه هارون زنده از حج بازگردد و كرايه شترهايت را بپردازد؟

صفوان گفت: آري. وقتي حضرت همين مقدار را هم نادرست دانستند، صفوان شترهايش را يك جا فروخت. بي ترديد حضرت مي دانست كه بدون شترهاي صفوان نيز كار هارون متوقف نمي ماند، ولي شايد قصد شريف شان اين بود كه چنين گناهي نيز در نامه

عمل اين مؤمن نباشد.(134)

يكي از ياران امام صادق عليه السلام به حرفه بنّايي اشتغال داشت و بنا به شغلي كه داشت، ساختمان هاي گوناگوني مي ساخت، از جمله كاخ هاي باشكوه، خانه هاي مجلل و مسجد مي ساخت كه البته كاخ ها را به دستور و براي حاكمان عباسي بنا مي كرد. روزي به حضور امام صادق عليه السلام رسيد و به حضرتش عرض كرد: اي فرزند رسول خدا، از اين پس از ساختن كاخ و بناهاي باشكوه و سلطنتي براي عباسيان خودداري خواهم كرد و فقط براي آنان مسجد مي سازم.

امام صادق عليه السلام به او فرمودند:

لاتعنهم في بناء مسجدٍ؛(135) ستمگران را در ساختن مسجد نيز ياري مكن.

با اين پاسخ امام عليه السلام به اهميت پرهيز از ياري ظالم حتي در ساختن مسجد پي مي بريم.

بنابراين عزادار حسيني بايد بكوشد كه دست به هيچ حرامي نزند و از اين قبيل معاصيِ كم تر شناخته شده نيز دوري كند. خلاصه بايد كوشش شود در دستگاه امام حسين عليه السلام تنها اموري كه به امام حسين عليه السلام مربوط است انجام گيرد و از نزاع و اختلاف و تصفيه حساب هاي فردي و درگيري هاي لفظي اجتناب شود.

اهميت زبان در دستگاه سيدالشهدا عليه السلام

مطلب ديگر اهميت زبان در خدمت به اقامه عزاي سيدالشهدا عليه السلام است. به كمك زبان مي توان كارهاي بسياري انجام داد و خدمات فراواني به اقامه شعائر حسيني نمود. كافي است انسان مأيوس و خسته نشود و حوصله به خرج دهد و در كمال خون سردي و خوش رويي افراد را به مشاركت در عزا دعوت كند. نوع مشاركت افراد در عزاداري متفاوت است. برخي را بايد تشويق به حضور در مجلس و شنيدن نوحه و شركت در سينه زني كرد، از

برخي افراد بايد خواست در زمينه هاي مالي مشاركت كنندو به هر ميزان كه مي توانند به دستگاه امام حسين عليه السلام خدمت كنند و در نهايت، از برخي كه توان كارهاي خدماتي دارند خواست تا به اندازه توان و فرصت خود، به فراهم كردن وسايل پذيرايي و مانند آن بپردازند.

در اين ميان يكي از انواع مطلوب مشاركت، مشاركت زباني است كه بسا مفيدتر و مؤثرتر از ديگر انواع مشاركت باشد، وانگهي نكته مهم در اين كار را كه خوش رويي و اميدوار بودن است، فراموش نكنيم. اگر ده نفر در قبال پيشنهاد مشاركت مالي، عذر بياورند، نبايد از پيشنهاد كردن به نفر يازدهم نا اميد بود. اگر با خوش رويي كسي را چندين بار به حضور در مجلس عزاداري تشويق كنيم، ولي حاضر نشود، نبايد از تكرار خواسته خود - البته بدون ايجاد ناراحتي - مأيوس بشويم. اگر دعوت كننده به اندازه لازم در اين خصوص بكوشند، ولي طرف مقابل از حضور در مجلس عزا خودداري كند، مسلماً دچار سلب توفيق شده است. مهم آن است كه هر كس در هر مقام بكوشد اندكي از وظيفه خود را به جاي آورد و از تشويق ديگران بدين مهم دريغ نكند و تحت تأثير وسوسه هاي شيطان مأيوس نشود.

ديگر اين كه كمك هاي مالي هر چند اندك باشد، نبايد كم اهميت جلوه كند و - مثلاً - انسان نبايد از دادن ده تومان، پنجاه تومان صد تومان و حتي يك ريال به دليل اندك بودن آن شرمگين باشد، چرا كه همين مبالغ اندك است كه جمع مي شود و مبالغ كلان را به وجود مي آورد. از طرفي بسا مبلغ اندكي بركت و كارايي

مبالغ كلان را داشته باشد، لذا هر كس هر مقدار كه كمك مالي مي كند بايد مورد تشويق قرار گيرد و از مبلغ اهدايي او در راه اقامه عزا استفاده شود. از ديگر سو كساني كه اين كمك ها را - هر چند اندك - جمع آوري مي كنند نبايد آن را مايه شرمندگي خويش بدانند، زيرا اين عمل شرافت و افتخار فوق العاده اي دارد و در واقع چنين كسي مجلس حضرت امام حسين عليه السلام را برپا داشته، به آن رونق مي بخشد و از همين رو خود و كساني كه پول و امكانات برگزاري اين مجالس را داده اند پاداشي بس بزرگ دارند. در مقابل اشخاص متمولي كه پيشنهاد كمك مالي به اقامه عزا را رد مي كنند در حقيقت توفيق چنين كاري را ندارند و چه بسا اصرار كردن به اين قبيل افراد كار صحيحي نباشد، زيرا پول خرج كردن در راه امام حسين عليه السلام شرافت و افتخار بزرگي است و انسان خود بايد از دل و جان طالب اين افتخار باشد. ثروتمنداني كه حاضر نيستند قدمي در اين راه بردارند، خودشان را از اين خوان بخشنده و پرنعمت و اين افتخار عظيم بي بهره ساخته اند.

در جاهايي كه مسجد يا حسينيه وجود ندارد، نبايد منتظر ديگران نشست. انسان بايد پاي در راه نهد و آن گاه خواهد ديد خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام چگونه به بهترين نحو عنايت مي فرمايند. در جاهايي كه مجلس زنانه وجود ندارد، خود خانم ها اقدام كنند و بكوشند مجلس عزاي زنانه تشكيل دهند، هر چند لازم است آقايان خودشان چنين مجالسي را براي خانم ها برپا كنند. مختصر اين كه همگان بايد به نوبه خود بكوشند در برگزاري

هر چه بهتر مجالس عزا گامي بردارند و هر چه مي توانند بر كميت و كيفيت بهتر اين قبيل مجالس بيفزايند.

رهانيدن مردم از گمراهي

نكته سوم مربوط به زيارت مخصوص حضرت سيدالشهدا عليه السلام در روز اربعين است كه امام صادق عليه السلام به خواندن آن سفارش فرموده است. در بخشي از آن آمده است:

وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة؛(136) حضرت سيدالشهدا عليه السلام خون دلش (جان خود) را در راه تو ارزاني داشت تا بندگانت را از ناداني و سرگشتگيِ گمراهي برهاند.

در واقع هدف حضرت همين است كه در اين عبارت آمده است. ايشان مي خواست مردم را از ناداني و سرگشتگيِ گمراهي نجات دهد. بنابراين عزاداران حسيني نيز بايد بكوشند اين هدف مقدس را پيش چشم داشته باشند و در اين راه گام بردارند و مردم را از ناداني و حيرت گمراهي برهانند. بدين منظور بايد مجالس عزا به گونه اي باشد كه افزون بر روضه خواني و عزاداري، احكام شرعي، تاريخ اسلام و معارف اهل بيت عليهم السلام و فلسفه قيام حضرت سيدالشهدا عليه السلام و دستاوردهاي آن نيز گفته شود و بدين وسيله عزاداران از نظر علم دين نيز تغذيه شوند. گفتن قصه هاي ساده از تاريخ اهل بيت عليهم السلام و اخلاق و آداب براي كودكان، گفتن احكام اختصاصي خانم ها در مجالس زنانه، چاپ جزوات علمي و گفتن چند مسأله شرعيِ مورد ابتلا در ابتداي هر جلسه، از جمله راه هاي افزايش بار علمي عزاداران حسيني و خدمت به هدف والاي قيام آن حضرت، يعني آگاهي بخشي و نجات پويندگان بيراهه هاست و بدين ترتيب آن جوش و حرارتي كه از شهادت آن حضرت در دل مؤمنان قرار

دارد، جلوه مي نمايد.

از خداي متعال مي خواهيم به بركت وجود مقدس حضرت سيدالشهدا عليه السلام، توفيق اقامه عزاي ايشان را به ما عنايت كند و شور حسيني را روز به روز در دل ما افزون تر فرمايد و ما را در شمار كساني قرار دهد كه هدف شان - همانند امام حسين عليه السلام - رهانيدن مردم از ناداني و حيرت گمراهي است.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

وظيفه ما نسبت به بارگاه امامان بقيع عليهم السلام(167)

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

خداي متعال مي فرمايد:

«وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ»؛(168) و آن گاه كه گروهي از ايشان گفتند: براي چه، قومي را كه خدا هلاك كننده ايشان است، يا آنان را به عذابي سخت عذاب خواهد كرد، پند مي دهيد؟ گفتند: تا معذرتي پيش پروردگارتان باشد و شايد كه آنان پرهيزگار گردند.

اهانت به اسلام

در روز هشتم ماه شوال، هشتاد و يكمين سالگرد تخريب حرم ملكوتي امامان بقيع - كه درود خدا بر آنان باد - قرار داريم. بي ترديد، چنين حركتي، اهانت و بي حرمتي بزرگي نسبت به امامان بقيع، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، قرآن و مسلمانان، به ويژه شيعيان بوده و همچنان اين اهانت ادامه دارد كه دلايل فراواني مبني بر موهن بودن اين حركت در جاي خود ذكر شده است و آقايان كم و بيش با آنها آشنايي دارند. البته شيعيان، مؤمنان، علما و بزرگان فعاليت هاي مختلفي در اين مورد داشته اند كه درخور قدرداني است، اما در اين گونه موارد بايد همگان يك صدا و يك دست شده، هر كس در حد توان و امكانات خود در برطرف كردن اين بي حرمتي اقدام كند و مبادا فردي بگويد ديگران هستند يا اين كه از من كاري ساخته نيست، زيرا مسأله مورد بحث به «عام مجموعي» (169) شبيه تر است. از همين رو يكايك افراد در برطرف كردن هر مشكل و منكري، به ويژه اين منكر آشكار تأثير داشته، بايد از قدرت تأثيرگذاري خود در اين زمينه استفاده كنند.

شرط بلاغ

آيه كريمه اي كه در آغاز سخن تلاوت شد، درباره بني اسرائيل نازل شده است. منطوق آيه اين است كه عده اي از خيرخواهان و دل سوزان، بدكاران بني اسرائيل را موعظه و نصيحت مي كردند، ولي اثر نمي كرد. شماري ديگر به آنان مي گفتند: «براي چه، قومي را كه خدا هلاك كننده ايشان است، يا آنان را به عذابي سخت عذاب خواهد كرد، پند مي دهيد؟».

خيرخواهان و نصيحت كنندگان مي گفتند: «تا معذرتي پيش پروردگارتان باشد و شايد كه آنان پرهيزگار گردند».

آنچه در اين آيه و روايات مرتبط با آن

آمده است در واقع «تقرير» (بازگويي) سخنان بني اسرائيل است. آنان كه نصيحت مي كردند مي خواستند در حد توان وظيفه اي كه بر دوش دارند به انجام برسانند و در درگاه خدا مقصر نباشند. وانگهي آنان اين اميد را داشتند كه شايد بدكاران و گمراهان به راه درست بازگشته، پرهيزگاري و درستكاري در پيش گيرند.

حال بايد ببينيم برداشت افراد مبني بر مؤثر نبودن، علم به عدم تأثير است؟ كه چنين نيست و صرف گمان و ظن است و البته از ديگر سو اين احتمال نيز وجود دارد كه گفتن و راهنمايي كردن اثر داشته باشد.

در مبحث «امر به معروف و نهي از منكر» مسأله مفصلي وجود دارد كه تابع اين آيه و شماري روايات ذيل تفسير آيه ياد شده آمده است و فقيهان در جواهر الكلام و ديگر متون فقهي متعرض آن شده اند. مسلم اين است كه موضوع مورد بحث از مصاديق بارز منكر مي باشد و از ميان برداشتن اين منكر و زشت كاري، نيازمند اقدام جدي است كه نتيجه خواهد داد يا - حداقل - اداي تكليف شده است. مرحوم اخوي، شهيد حاج سيد حسن شيرازي - رضوان اللَّه عليهما - حدود چهل سال قبل فعاليت همه جانبه و گسترده اي را براي زدودن اين منكر و بازسازي حرم ملكوتي امامان بقيع عليهم السلام آغاز كرد و شخصيت هاي علمي و اجتماعي ديگر كشورها، مانند: عراق، ايران، پاكستان، هند و كشورهاي حوزه خليج را در جريان قرار داد و وارد قضيه كرد و كار را دنبال نمود، اما به نتيجه اي كه مي خواست دست نيافت و پس از پانزده سال از شروع اين كار به شهادت رسيد.(170)

استقامت در كار

علي رغم اين كه در

يك مورد اقدامي هر چند نسبتاً دراز مدت صورت گرفته، ولي نتيجه مطلوبي در پي نداشته، نبايد پنداشت كه اين راه به فرجامي پربازده نخواهد رسيد. شايد ديروز و ديروزها چنين بوده، اما امروز يا روزهاي بعد تلاش افراد به ثمر بنشيند. سيره معصومين عليهم السلام نيز نشان مي دهد آن بزرگواران در مبارزه با منكر و زشت كاري سخت پايدار بودند و اين گونه نبود كه در مقابل منكر بي تفاوت باشند، بلكه هماره مي گفتند و يادآوري مي كردند و اميد داشتند كه سخنان شان كارگر افتد و در نتيجه، منكري از ميان برود.

در واقع اقدام افراد، اجزاي «عام مجموعي» را شكل داده، آن را تحقيق مي بخشد و در نهايت به مقصود خواهند رسيد.

همتي بايد

هشتاد و يك سال از اين منكر و زشت كاري آشكار، يعني ويران كردن حرم ملكوتي امامان بقيع مي گذرد و جهانيان شاهد وجود چنين منكري هستند، اما سرانجام روزي دامنه اين منكر برچيده شده و از بين خواهد رفت. حال اگر بنا باشد چنين اقدامي صورت گيرد بهتر است همگان يكصدا و يكدل، آن «عام مجموعي» را كامل كرده، با تلاشي درخور و گسترده، نتيجه اي خوش فرجام و زود هنگام به دست آوريم. در اين صورت، افتخار منكرزدايي و پاداش آن نصيب ما و روزگار ما خواهد شد، اما اگر سستي شود، چنين سعادتي را ديگران به دست خواهند آورد. بنابراين، عالمان، فرهيختگان، سياستمداران، اقتصاددانان، بازرگانان، خرد و كلان و به يك سخن تمام لايه هاي اجتماعي در سراسر جهان اسلام، بايد با قلم، سخن، ارائه طرح، كمك هاي مادي و موضع گيري هاي كارآمد و با تمام امكانات خود به رويارويي با اين منكر برخواسته، آن را از ميان بردارند.

به

ياد داشته باشيم كه «عام مجموعي» و به بيان ساده تر - به گواهي تاريخ - همصدايي اكثريت، تأثير بسزايي داشته و دارد. اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام پس از شهادت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حدود 25 سال خانه نشين شد و البته اين انزوا، نتيجه منكري بود كه از امت سرزد. پس از يك دوره 25 ساله، مردم هم صدا شده، به سراغ اميرالمؤمنين عليه السلام رفتند و دست بيعت در دستان حضرتش نهاده، سر به امامت او سپردند. بنا به نقل تاريخ، بيعت كنندگان با اميرالمؤمنين عليه السلام چنان زياد بودند كه:

حتي لقد وُطي ء الحسْنان؛(171) دو شست پايم لگدمال شدند.

در صورتي كه بخشي از اين جمعيت بيعت كننده، در ابتداي كار قدم پيش گذارده، دست بيعت به آن حضرت مي دادند، امام عليه السلام آن دوره طولاني خانه نشين نمي شد و اگر اميرالمؤمنين عليه السلام به جاي كمتر از پنج سال حدود سي سال حكومت مي كرد، آن چنان سعادت و بركت و عدالت در جهان فراگير مي شد كه طبق روايت:

لو بايعوا علياً لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم؛(172) مردم اگر با علي بيعت مي كردند از بالاي سر و زير پا از نعمت الهي مي خوردند (برخوردار مي شدند).

پر واضح است كه عدالت گستري آن حضرت چنان بود كه تمام نسل ها براي هميشه از نعمت ايمان و دنيا و خيرات يك جا بهره مند مي شدند و نعمت ها در دسترس آنان مي بود».

همچنين اگر مردم به ياري حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي شتافتند، وضع هماني بود كه در مورد حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام گفته شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام بر گله اي از گوسفندان گذشتند و با ديدن آن فرمودند:

اگر اين مقدار (كه تعداد

آن سي رأس بود) يار و ياور مي داشتم بي ترديد قيام مي كردم.(173)

تكليف چيست؟

از تمام آنچه بيان شد، به دست مي آيد كه همصدايي و اقدام يكپارچه عليه اين منكر موضوعيت دارد و يكايك افراد، عناصر تكميل كننده «عام مجموعي» و تأثير گذار بر حركت منكرستيزي هستند. اكنون نسل چهارم، شاهد آن فاجعه است، با اين تفاوت كه جهان فردا همانند جهان ديروز و ديروزها نيست، زيرا هر چه روزگار مي گذرد جهان آزادتر خواهد شد و تمام گرايش ها و جوامع بشري حتي مفسدان، كافران و گمراهان از اين آزادي بهره مي برند. حال كه چنين موقعيتي پيش آمده است به جاست كه نيكان، پرهيزگاران، عالمان و فرهيختگان و دل سوزان از تمام آزادي هاي مشروع، به ويژه در اين راه استفاده كرده، با منكر روشن و آشكار - كه 81 سال دل ها را داغدار داشته است - به مبارزه برخيزند. هر يك به اندازه توان خود در هر مجلس، شهر، روستا، مجامع علمي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي، محل كسب و كار و نيز در مناسبت هاي ديني، مانند: مراسم حج، در حرم پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مسجد الحرام و ديگر اماكن مقدس به ادامه وجود انديشه اي - كه دست به چنان جنايتي زد - اعتراض كند. چنين اقدامي افزون بر اين كه هزينه اي ندارد، به تدريج روح اعتراض را در ديگران پديدآورده، خشمي به بزرگي جامعه پاك بشري بر خواهد انگيخت و در نهايت، منكرگرايان را به تن دادن به خواسته مشروع و انساني و ديني دين باوران مجبور خواهد كرد. به هر حال بايد همتي كرد و در از ميان برداشتن اين منكر - كه خشم خدا و رسولش و خاندان

پاك او و مؤمنان را برانگيخته است - كوشيد و مطمئن باشيم در آن صورت توفيق، مددكار خواهد بود و خيلي زود اين وضعيت نامطلوب كه پديده انديشه و انگيزه منكرگرايانِ حق ستيز است، برطرف خواهد شد.

توجه داشته باشيم خدمت در اين راه، خشنودي مظلوم ترين مظلومان جهان، يعني حضرت امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - را به همراه خواهد داشت. اميدوارم به بركت آن حضرت همگان از توفيق برطرف كردن اين منكر برخوردار شوند.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

شميم رحمت(191)

شميم رحمت(191)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

ضرورت شناخت حضرت مهدي «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف»

يكي از وظايف و تكاليف عمومي همه مسلمانان آن است كه اول بايد امام زمان خويش را بشناسند و آن گاه به اطاعت از او بپردازند. از مهم ترين دلايل نقلي اين وظيفه و تكليف، اين روايت مشهور و متواتر است كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد:

من مات ولم يعرف إمام زمانه، مات ميتةً جاهلية.(192)

به موجب اين حديث، كساني كه بدون شناخت امام زمان خود، ازدنيا بروند، چنان است كه به مرگ جاهليت مرده باشند و هيچ رابطه و نسبتي با اسلام و آيين مسلماني ندارند.

اين حديث از احاديث بسيار معتبر است و شيعه و اهل سنت بر تواتر آن تصريح كرده اند. از ميان علماي شيعه شيخ مفيد از افرادي است كه در اين باره مي گويد:

اين حديث به صورت متواتر از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم روايت شده است.(193)

ايشان همچنين در رساله ديگري با عنوان الرسالة الأولي في الغيبة مي نويسد:

روايت «من مات وهو لا يعرف إمام زمانه

مات ميتةً جاهلية» صحيحه است و اجماع اهل آثار بر آن گواهي مي دهد.(194)

و در ميان علماي اهل سنت مي توانيم از «سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي» نام ببريم كه صريحاً اظهار داشته است:

حديث «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتةً جاهلية» مورد اتفاق علماي خاصه و عامه است.(195)

اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم عدم معرفت امام زمان را در رديف شرك و الحاد و كفر خوانده اند، از آن رو است كه انسان وقتي امام حقيقي و واقعي اش را نشناخت، راه را گم مي كند و از صراط مستقيم منحرف شده و در نتيجه، هر چه بيشتر پيش برود بيشتر از هدف دور مي شود.

پس براي آن كه دچار كژ راهه ها نشويم و راه را گم نكنيم، در درجه نخست بايد بكوشيم كه امام زمان خود را بشناسيم و امام زمان ما، كسي جز حضرت حجة بن الحسن المهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيست. او مصداق منحصر به فرد امام مفترض الطاعه مي باشد كه به اذن و امر خدا زنده است و شاهد و ناظر اعمال و رفتار عموم مردم، به ويژه شيعيان، و بالاخص علما و طلاب است.

متأسفانه عدم شناخت صحيح ودرست امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - و آشنا نبودن با سلوك فردي و اجتماعي آن بزرگوار، عده اي را به گمانه زني واداشته و آنان آگاهانه يا از روي جهل، اتهاماتي را به ساحت مقدس ايشان روا مي دارند كه حتي از ساحت يك انسان معمولي نيز به دور است، تا چه رسد به آن بزرگوار.

در يك تقسيم بندي كلي مي توان اين اتهامات را به دو دسته تقسيم كرد: يك دسته از

آنها درباره روش آن حضرت در چگونگي تشكيل حكومت است؛ و دسته اي ديگر راجع به سيره و شيوه زمامداري آن حضرت در دوران پس از ظهور و حاكميت يافتن بر جهان.

روش حضرت مهدي عليه السلام در تشكيل حكومت

سوگمندانه ذهنيت رايج مسلمانان آن است كه حضرت با چهره اي خشن ظهور مي كند و با تكيه بر شمشير و قتل و كشتارِ مخالفان خود، موفق به تشكيل حكومت و كسب قدرت مي شود. اين ذهنيت ريشه در رواياتي دارد كه در اين خصوص موجود است و بعضاً در كتاب ها نوشته مي شود وبر روي منبرها براي مردم بازگو مي گردد. به موجب پاره اي از اين روايات آن حضرت به هنگام ظهور، چنان با خشونت و درشتي با مردم رفتار مي كنند كه اكثريت آنان آرزو مي كنند كه كاش هرگز او را نبينند و عده زيادي از آنان نيز در نسب او دچار ترديد شده، او را از آل محمد عليهم السلام نمي دانند.

روايات دروغين و محمدبن علي كوفي

تعداد اين روايات بيش از پنجاه مورد مي رسد. از اين تعداد، سند بالغ بر سي مورد از آنها به شخصي به نام محمدبن علي كوفي، مي رسد كه فردي بدنام و دروغگو است و تمام علماي رجال بر بي اعتباري روايات او حكم كرده اند. اين شخص، در زمان امام حسن عسكري عليه السلام مي زيسته و از معاصران جناب «فضل بن شاذان» بوده است. فضل بن شاذان از اعاظم روات و بزرگان شيعه است هيچ شكي در جلالت و قدر و منزلت وي وجود ندارد، تا جايي كه امام حسن عسكري عليه السلام در مدح و توصيف او مي فرمايد:

أغبط أهل خراسان لمكان الفضل وكونه بين أظهرهم؛(196) من غبطه مردم خراسان را مي خورم كه كسي چون فضل دارند.

حال ملاحظه نماييد كه فضل بن شاذانِ مورد عنايت امام عسكري عليه السلام، در وصف محمدبن علي كوفي مي گويد:

رجلٌ كذّاب؛ او مردي بسيار دروغگوست.

هم ايشان در جايي ديگر اظهار داشته است:

كدت أقنت عليه؛(197) نزديك بود در قنوت

نماز لعن و نفرينش كنم.

اكنون به چند نمونه از اين دست روايات اشاره مي كنيم:

يكم: اين روايت بيش از يك صفحه از بحارالانوار را به خود اختصاص داده است و خلاصه اين روايت چنين است:

حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - پس از ظهور، عده اي از مسلمانان را مورد تعقيب قرار مي دهند، آنان نيز فرار كرده و به سرزمين روم پناهنده مي شوند و از پادشاه آن مي خواهند كه آنان را بپذيرد، پادشاه به آنان مي گويد: اگر مي خواهيد به شما پناه دهيم، بايد مسيحي شويد و صليب بر گردن بياويزيد … اين گروه نيز از ترس امام زمان درخواست پادشاه روم را قبول مي كنند …؛ حضرت كساني را به سوي روميان مي فرستد و از آنان مي خواهد كه اين مسلمانان را اخراج نمايند. روميان مي گويند اينان كساني اند كه با ميل خود به دين ما گرويده اند و از دين شما روي برگردانده اند. امام بدانان هشدار مي دهد كه در غير اين صورت حاكم ميان ما و شما شمشير است …

حضرت اين مسلمان هاي فراري را از چنگ نصراني ها بيرون مي آورد، مردان آنها را مي كشد و شكم زنان باردارشان را پاره مي كند.(198)

بايد دانست كه امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - داراي مقام امامت هستند و بهتر از هر كسي احكام اسلام را مي شناسند. در دين اسلام اگر زن بارداري مرتكب جنايتي گردد و حدّ بر او واجب شود، به عنوان مثال اگر زنا دهد و چهار شاهد عادل بر زنا دادن او شهادت دهند - آن هم با اين شروط تعجيزي اسلام، كه جداً حصول آنها مشكل است؛ چرا كه هيچ شخصي در ملأعام زنا نمي دهد، مگر

كسي كه بسيار هتّاك باشد - اما با اين حال اگر ثابت شد زن بارداري زنا داده است و بنا شد كه او را حدّ بزنند، مادامي كه اين زن باردار است جاري كردن حد بر او حرام است و بايد تا وضع حمل صبر كرده، سپس حدّ را بر او جاري سازند، اگرچه آن بچه از زنا باشد؛ حال آيا حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - شكم زن باردار را پاره مي كنند؟! آيا اين روايت جَعل و دروغ نيست؟

دوم: روايتي است كه با اين سند ذكر شده است:

عن علي بن الحسين(199) عن محمد العطار، عن محمدبن الحسن الرازي (مجهول الهويّه)، عن محمدبن علي الكوفي، عن البزنطي، عن ابن بكير، عن أبيه، عن زُراره عن أبي جعفر عليه السلام:

… قلت أيسير [الحجة] بسيرة محمّد صلي الله عليه وآله وسلم؟ فقال: «هيهات هيهات، يا زرارة ما يسير بسيرته. قُلتُ جعلت فداك لِمَ؟ قال: إنّ رسول اللَّه سار في أُمته باللين، كان يتألف الناس والقائم عليه السلام يسير بالقتل …؛(200) آيا مهدي، بر طبق روش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم عمل خواهد كرد؟ فرمود: هرگز، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم با نرمي و مهر و اُلفت با امتش رفتار مي كرد، در صورتي كه سيره مهدي، قتل و كشتار است.

اين روايت علاوه بر آن كه ضعف سند دارد با روايات صحيحه اي كه در مورد شباهت رفتار امام عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - با رفتار پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم وجود دارد در تعارض است.

سوّم: در اين روايت نيز همانند روايات قبلي، مسئله كشتار مطرح شده است و

به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است: عن محمدبن علي الكوفي، عن البزنطي، عن العلاء عن محمد: قال سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول:

لو يعلم الناس ما يصنع القائم إذا خرج لأحبّ أكثرهم أن لا يروه ممّا يقتل من الناس …؛(201) اگر مردم مي دانستند قائم (مهدي) پس از ظهور چه مي كند، بيشتر آنها دوست نداشتند او راملاقات كنند؛ چرا كه او بسياري از مردم را خواهد كشت.

چنين سخني از طرف يك آدم دروغگو به امام معصوم نسبت داده شده و به هيچ وجه قابل پذيرش نيست؛ چراكه انسان عاقل اگر سخن انسان دروغگويي را مبني بر شراب خواري فلان مؤمن بشنود باور نخواهد كرد و به خود اجازه نقل اين سخن را نخواهد داد چه برسد در مورد امام معصوم. در ادامه اين روايت آمده است:

… حتي يقول كثير من الناس ليس هذا من آل محمّد، لو كان مِن آل محمد لرَحِم؛(202) تا آن جا كه بسياري از مردم مي گويند: او از آل پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نيست؛ زيرا اگر از خاندان پيامبر بود بر آنان رحم مي كرد.

اين سخن در مورد كيست؟! آيا درمورد حجاج بن يوسف ثقفي نيز چنين سخني گفته شده است؟!

چهارم: به دنبال روايت پيشين آمده است: عن محمدبن علي الكوفي، عن البزنطي، عن عاصم بن حميد الحناط، عن أبي بصير قال، قال أبو جعفر عليه السلام:

… ليس شأنه إلا بالسيف لا يستتيب أحداً؛(203) سر و كار مهدي جز با شمشير نيست و توبه احدي را هم نمي پذيرد.

آيا سيره رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم اين گونه بوده است؟

نكته مهم اين است كه محمدبن علي كوفي كذّاب، نوعاً روايات خود را

به افراد ثقه نسبت مي داده تا رواياتش صحيح جلوه كند، همان طور كه در اينجا نام حناط (يكي از ثقات) در سلسله سند آمده است.

پنجم: اين روايت هم از محمدبن علي كوفي با اين سَند نقل شده است: عن محمد بن علي الكوفي عن الحسن بن محبوب عن علي بن أبي حمزة عن أبي بصير عن أبي عبداللَّه عليه السلام أنّه قال:

ما تستعجلون بخروج القائم، فواللَّه … ما هو إلاّ السّيف و الموت تحت ظلّ السيف؛(204) چرا براي ظهور قائم (امام زمان) عجله مي كنيد؟ بخدا قسم او آن شمشير آخته اي است كه از آن خون و مرگ مي بارد.

ششم: روايت از علي بن ابي حمزه بطائني، سر دسته فرقه واقفيه(205) است. او معتقد است كه امام غايب همان امام موسي بن جعفر عليه السلام است و اصلاً قائل به امام دوازدهم نيست. در روايتي از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه پس از دفن اين شخص فرمودند:

نكير و منكر چنان عمودي از آتش بر او زدند كه تا روز قيامت قبرش آكنده از آتش است.(206)

يعني الآن حدود هزار و دويست سال است كه در قبرش مي سوزد.

به هر حال روايت اين است: عن علي ابن أبي حمزة البطائني، عن أبي بصير، عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال:

إذا خرج القائم لم يكن بينه و بين العرب و قريش إلاّ السيف ما يأخذ منها إلاّ السيف …؛(207) چون قائم بيايد، ميان او و ميان عرب و قريش، شمشير حاكم است و بس، او نيز از عرب و قريش غير از شمشير چيزي دريافت نمي كند.

اينها تنها چند نمونه از رواياتي است كه در اين زمينه وارد شده است.

صرف نظر از محمدبن علي

كوفي، عده اي از راويان ديگرِ اين روايات نيز به هيچ وجه مورد اعتبار نبوده و رواياتشان قابل پذيرش نيست.

نيرنگ دشمن

اصولاً يكي از برنامه هاي دشمنان اهل بيت عليهم السلام جعل حديث و تحريف احاديث و نسبت دادن آنها به ائمه طاهرين عليهم السلام بوده، تا معارف اسلام را تحريف كرده و آنگونه كه خود مي خواهند به مردم القا كنند؛ و ديگر اين كه با دادن چنين نسبت هاي ناروا به آن بزرگواران، آنان را از چشم مردم بيندازند، تا مردم به گِرد آنان جمع نشوند.

اين چنين نسبت هاي دروغ به ائمه اطهار عليهم السلام، بخصوص حضرت امام باقر و امام صادق عليهما السلام بسيار بوده و خود ائمه عليهم السلام نيز به اين مطلب تصريح كرده اند، از جمله:

امام صادق عليه السلام درباره مغيرةبن سعيد كه كارش جعل حديث و تحريف احاديث است مي فرمايند:

… فإن المغيرةبن سعيد - لعنه اللَّه - دَسَّ في كُتب أصحاب أبي، أحاديث لم يحدّث بها أبي؛(208) همانا مغيرةبن سعيد - كه خدايش لعنت كند - رواياتي در كتب اصحاب پدرم (امام باقر عليه السلام) وارد كرد كه پدرم هرگز آنها را نفرموده بود.

همچنين يونس بن عبدالرحمن مي گويد: [زماني كه] در عراق بودم، در آن جا شماري از اصحاب امام باقر عليه السلام و همچنين جمع انبوهي از اصحاب امام صادق عليه السلام را ديدم. از آنان روايات فراواني شنيدم و كتاب هاي آنان را [كه روايات شان را در آنها نوشته بودند]تحصيل كردم؛ (وقتي خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم) آنها را به ابوالحسن الرضا عليه السلام نشان دادم؛ حضرتش بسياري از آن روايات را رد كردند و آنها را دروغ هايي شمردند كه به امام صادق عليه السلام نسبت

داده اند و به من فرموند:

اِنَّ أَبا الخطاب كذب علي أبي عبداللَّه عليه السلام، لعن اللَّه أبا الخطاب، وكذلك أصحاب أبي الخطاب يَدسّون هذه الأحاديث إلي يومنا هذا في كتب أصحاب أبي عبداللَّه عليه السلام؛(209) خدا ابوالخطاب را لعنت كند، او بر امام صادق عليه السلام دروغ مي بست؛ همچنين اصحاب ابوالخطاب نيز تا به امروز، روايات جعلي و دروغين را در كتب اصحاب امام صادق عليه السلام وارد مي كنند.

همچنين هشام بن الحكم از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه حضرت فرمودند:

كان المغيرةبن سعيد يتعمّد الكذب علي أبي ويأخذ كتب أصحابه، وكان أصحابه المستترون بأصحاب أبي يأخذون الكتب من أصحاب أبي، فيدفعونها إلي المغيرة، فكان يدسّ فيها الكفر والزندقة ويسندها إلي أبي، ثم يدفعها إلي أصحابه …؛(210) مغيرةبن سعيد آگاهانه و از سر عمد بر پدرم دروغ مي بست [روايات دروغ به ايشان نسبت مي داد]. او ياراني داشت كه در ميان اصحاب پدرم رخنه كرده بودند، آنان كتاب هاي اصحاب پدرم [كه روايات را در آنها نوشته بودند]را [به امانت]مي گرفتند و به مغيرة مي دادند، و او [مطالب] كفر و زندقه را در آن كتاب ها وارد مي كرد و آنها را به پدرم نسبت مي داد، آن گاه كتاب ها را به اصحاب پدرم باز مي گرداند.

اشكالات دِلالي

گذشته از اشكالات سَندي، اين دسته از روايات، از جهت دِلالت نيز ناتمام اند و قابل پذيرش نيستند، زيرا مفاد بسياري از آنها با ضروريات مذهب و شريعت در تعارض است و به هيچ عنوان نمي توان آنها را توجيه كرد.

اصولاً حضرت امام مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - مي آيند كه عدالت را بياورند و بساط جور و جفا و ظلم و ستم را برچينند. بنابراين امكان ندارد

بخواهند از راه ظلم، به عدل برسند و يا از طريق ايجاد بدعت، سنت جدش حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين علي عليه السلام را احياء كنند. سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آن بود كه اجازه نمي دادند هيچ زن بارداري را حد بزنند و يا قصاصش نمايند؛ ولي بر حسب آنچه محمدبن علي كوفي نقل كرده است، حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - شكم زنان بارداري را كه از ترس و براي حفظ جان خود مسيحي شده اند پاره مي كند!!.

روايات صحيح

دليل ديگر بر بي اعتباري اين گونه روايات، احاديث صحيح و معتبري است كه صريحاً روش حكومتي حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - را همان روش حكومتي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم واميرمؤمنان عليه السلام معرفي كرده است. چند نمونه از اين روايات به شرح زير است:

1 - در بحارالانوار، روايت موثق و حسنه اي ذكر شده است: عن ابن عقدة، عن علي بن الحسن (ابن فضّال)، عن أبيه، عن رفاعة، عن عبداللَّه بن عطاء قال: سئلت أبا جعفر الباقر عليه السلام فقلت:

إذا قام القائم عليه السلام بأيّ سيرة يسير في الناس؟ فقال عليه السلام يهدم ما قبله كما صنع رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم ويستأنف الإسلام جديداً؛(211) راوي از امام باقر عليه السلام سؤال مي كند: حضرت حجّت - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - پس از ظهور، چه سيره و روشي در حكومت خواهند داشت؟ امام پاسخ مي دهند: درست مثل رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، تمام آنچه را كه به نام اسلام بر دنيا حاكم است از بين خواهد برد

و اسلام را از نو عرضه خواهد كرد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم به فرموده قرآن(212) با نرمي و عدم خشونت، ماقبل خود را بي اعتبار كردند. اين سيره پيامبر با همه مردم بود و حتّي باكافران هم اين گونه رفتار مي كردند و اين رفتار ايشان اختصاص به مسلمان ها نداشت. امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيز درباره كافران همان سيره را به كار خواهد بست؛ پرواضح است اگر آن حضرت با غير مسلمانان با لطف و مهرباني برخورد كنند، با مسلمانان به طريق اولي مهربان خواهند بود.

2 - روايت ديگر از ابن عباس است كه مي گويد:

التاسع منهم [من أولاد الحسين عليه السلام] قائم أهل بيتي و مهدي أمّتي، أشبه الناس بي في شمائله و أقواله و أفعاله …؛(213) نهمين ايشان [از فرزندان حسين عليه السلام مي باشد. او] قائم از اهل بيتم و هدايت گر امتم است. در شمايل، گفتار و رفتار شبيه ترين مردم به من است.

3 - علامه مجلسي رحمه الله حدود يك صفحه از سخنان شيخ طبرسي(214) در اعلام الوري را به عنوان تذييل اين روايت آورده كه قسمتي از آن چنين است:

اگر درباره چگونگي حكومت حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - سؤال شود كه آيا با سخت گيري و خشونت همراه خواهد بود؟ بايد گفت: [هرگز حكومت آن حضرت با شدّت و عنف نخواهد بود] و فرضاً هم اگر در اين مورد روايتي نقل شده باشد، قابل اعتماد نيست و روايت صحيحي وجود ندارد كه آن حضرت با شدت و عنف رفتار خواهند كرد.(215)

طبرسي كه از حديث شناسان معروف و خبره فن بوده است، تمام رواياتي كه در اين

باب وارد شده، با جمله «إن كان … » زير سؤال برده و مي گويد: اگر روايتي در اين زمينه (اعمال خشونت در حكومت حضرت) رسيده باشد، نه مدلولش معتبر است و نه حجّيت دارد.

4 - در بحارالانوار، روايتي از كتاب كافي با اين عبارت نقل شده است: كليني، عن العدة، عن البرقي، عن أبيه، عن محمدبن يحيي الخزاز، عن حمادبن عثمان، عن الصادق عليه السلام:

إنّ قائمنا أهل البيت إذا قام لَبس ثياب عليٍّ و سار بسيرة أميرالمؤمنين علي عليه السلام؛(216) هنگامي كه قائم ما اهل بيت ظهور كند، لباس علي را بر تن مي كند و روش اميرالمؤمنين عليه السلام را به كار مي گيرد.

سند اين روايت صحيح و هيچ شك و شبهه اي در آن نيست؛ چرا كه راويانش يكي از ديگري بهترند و متن آن نيز موافق سيره معصومين عليهم السلام است.

مدلول اين روايات آن است كه چون حضرت ظهور كند، عموم مردم، از خرد و كلان و پير و جوان به او عشق مي ورزند و از صميم قلب دوستش دارند. از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود:

شما را به مهدي، مردي از قريش بشارت مي دهم كه … ساكنان آسمان و زمين از خلافت و فرمانروايي او خشنودند.(217)

همچنين از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

شما را به مهدي بشارت مي دهم كه به سوي مردم برانگيخته مي شود … و ساكنان زمين و آسمان از او خشنود مي گردند.(218)

نيز در روايتي از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آمده است:

مردي از امت من قيام مي كند كه مردم زمين و آسمان او را دوست دارند.(219)

و از حضرت علي عليه السلام نيز نقل شده

است كه فرموده اند:

چون مردي از فرزندانم ظهور كند، چنان گشايشي در كار مردم ايجاد مي شود، كه حتي مُردگان به ديدار يكديگر مي روند و ظهورش را به هم مژده مي دهند.(220)

تعارض روايات

در جمع بين روايات متعارض، خود ائمه عليهم السلام توصيه هاي لازم را فرموده اند. البته دو روايت مخالف، وقتي با هم در تعارض قرار مي گيرند كه شروط لازم در باب تعارض را داشته باشند، به اين صورت كه اولاً، سند هر دو معتبر باشد، نه آن كه يك طرف محمدبن علي كوفيِ دروغگو باشد و طرف ديگر علي بن ابراهيم و محمدبن مسلم، كه از ثقات و معتمدين ائمه عليهم السلام هستند.

مقايسه بين اين دو، عقلاً و شرعاً جايز نيست. پس در همين مرحله اوّل كه بحث سَندي باشد مشكل داريم، زيرا رواياتي كه از محمدبن علي كوفي نقل شده، امام زمان را - العياذ باللَّه - يك آدم كُش معرفي مي كند، كه در زمان او هرج و مرج خواهد بود. اين در حالي است كه فقها مي گويند: حتي احكام شرعي، اگر باعث هرج ومرج شوند ساقط مي گردند و ديگر واجب نخواهند بود. در چنين صورتي آيا امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - كه خود صاحب اين دين و احكام آن هستند، باعث هرج و مرج خواهند بود؟!

پس در همين مرحله اول، بحث تعارض منتفي است، زيرا يك آدم دروغگو نمي تواند معارض بزرگان حديث و ثُقات باشد.

از اين مرحله كه بگذريم بر فرض صحّت سند، نوبت به ملاحظه تراجيح بين دو روايت متعارض مي رسد. در اين مرحله بايد آنها را با روايات صحيح ديگر و سنت و سيره و كتاب (قرآن)، مقايسه كرد و هر كدام موافق

آنها بود، معتبر است. از اين جهت نيز رواياتي كه تشابه سيره امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - با سيره اميرمؤمنان عليه السلام و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را بيان مي كند داراي رجحان هستند، چرا كه با سيره معصومين عليهم السلام سازگار است و قرائن بر اين مطلب صدق بسيار دارد.

پس از اين مرحله، بر فرض كه هر دو مطابق كتاب و سيره و - به اصطلاح - متكافئ باشند، نوبت به دلالت و ظهور مي رسد كه آيا هر دو روايت از لحاظ ظهور و دلالت با هم مساوي هستند يا نه؟

در اين مرحله اگر يكي از روايات متعارض، از لحاظ دلالت صريح تر بود، آن را برمي گزينيم، و در صورتي كه از لحاظ دلالت نيز يكسان باشند نوبت به تساقط مي رسد و هر دو روايت از اعتبار ساقط مي شوند، چنان كه گويي اصلاً روايتي وارد نشده است، كه اين مبناي فقهي در باب تعارض روايات است.

وحدت رويه وروش حضرت مهدي «عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف» ورسول خداصلي الله عليه وآله وسلم

بنابر آنچه گفته شد سيره امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - دقيقاً همان سيره و روش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است و حتي سيماي آن حضرت نيز مانند سيماي نوراني پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم است، چنانكه روايات بسياري از شيعه و سني و حتّي تاريخ نگاران مسيحي آمده است كه چهره رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به قدري جذّاب بود كه حتّي دشمن ترين دشمنان آن حضرت، وقتي چشمشان به چهره منوّر ايشان مي افتاد به گونه اي مجذوب آن حضرت مي شدند كه

تمام همّ و غم شان را فراموش مي كردند. امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيز چنين هستند.

علاوه بر تاريخ و روايات، مهمترين سَندي كه در خصوص سيره و سلوك رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در دست است، قرآن كريم مي باشد. تابلويي كه قرآن كريم از چهره رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ترسيم مي كند چنين است:

«فَبَِما رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»؛(221) به (بركت) رحمت الهي، در برابر آنان [مردم]نرم و مهربان شدي؛ و اگر خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو، پراكنده مي شدند.

و در جاي ديگر مي فرمايد:

«لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ»؛(222) خداي متعال از ميان شما، فردي را به رسالت فرستاد كه فقر و پريشاني و جهل و فلاكت شما بر او گران است و براي نجات و آسايش شما حرص مي ورزد و خودخوري مي كند و نسبت به مؤمنان بسي دل رحم و مهربان است.

شفقت و محبت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نسبت به مردم به حدي بود كه حتي عده اي، همين مسأله را به وسيله اي براي طعنه زدن و آزار ايشان تبديل كرده بودند. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

«وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ … »؛(223) بعضي از آنان كساني هستند كه پيامبر را آزار مي دهند و به طعنه مي گويند او گوش (زود باور) است. بگو: گوش خوبي براي شماست. به خدا ايمان دارد و سخن مؤمنان را تصديق مي كند و رحمت است براي كساني كه ايمان

آورده اند. و آنها كه رسول خدا را آزار مي دهند، عذاب دردناكي دارند.

در تفسير اين آيه آمده است: چون يكي از منافقان، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را به سُخره گرفت، جبرئيل نازل شد و عرض كرد: يا رسول اللَّه، فلان منافق را احضار كنيد و از او بپرسيد چرا اين كارها را مي كند؟

اين مورد، يك استثنا بود و شايد هيچ مورد ديگري پيدا نشود كه پيامبر كسي را به خاطر مسخره كردن خود احضار كرده و بازخواست نموده باشد. اين مورد هم بنابر مصلحت بوده و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دستور داشته اند.

پيامبر آن شخص را خواستند و از او توضيح خواستند، عرض كرد: يا رسول اللَّه، هر كسي اين حرف را زده دروغ گفته، من چنين كاري نكرده ام. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم چيزي نفرمودند و ساكت شدند. آن منافق هم چنين برداشت كرد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم حرف او را باور كرده است. در صورتي كه محال است پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حرف اين منافق را كه بر خلاف سخن خدا و جبرئيل بود باور كند، اما پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نخواست با او حتي ترش رويي كند. امّا اين شخص به جاي پندآموزي به ميان مردم رفت و گفت عجب پيامبري است! جبرئيل به او مي گويد من مسخره اش كرده ام، باور مي كند. من مي گويم چنين كاري نكرده ام، باز باور مي كند. گويي او گوش است، يعني هر سخني كه به او بگويند باور مي كند.

خداوند در پاسخ به اين ياوه سرايي ها، فرمود:

«قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ»؛(224) اگر هم گوش است، گوش خوبي براي شماست.

اين فعل

و عمل رسول خداست و حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - شبيه ترين مردم به رسول خداست.

پيامبر «فَبَِما رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ» (225) هستند، پس مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيز چنين خواهد بود، او با كافران نيز به نرمي رفتار خواهد كرد، چه رسد به مسلمانان.

رفتار پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام با مخالفان خود

يادآوري دو مطلب به عنوان شاهد سخن ضروري است. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم چندين بار، مردم نادان را دعا كرد و از خدا خواستار هدايت آنان شد، از جمله در جنگ اُحد:

زماني كه مسلمانان، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را در اُحد تنها گذاردند و خود پي جمع آوري غنايم رفتند، مشركان فرصت را غنيمت شمرده، پيامبر را محاصره كردند و با شمشير و نيزه و سنگ و چوب، سر، دندان و شانه مباركش را شكسته و زخمي كردند و اگر اميرالمؤمنين عليه السلام سر نمي رسيد، بي ترديد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را كشته بودند. در اين هنگام كه پيامبر از چنگال مشركان نجات يافتند، به درگاه الهي عرضه داشت:

اللهم اهد قومي فإنهم لايعلمون؛(226) بار خدايا، قوم مرا هدايت فرما كه نادانند.

مورد ديگري كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم قوم خود را دعا كرد در صفا بود. به هنگام مراسم حج، مشركان براي بزرگداشت و تقديس بت هاي خود در مراسم شركت كرده بودند. چون پيامبر را ديدند كه با عبارت «قولوا لا إله إلا اللَّه تفلحوا؛ بگوييد: خدايي جز خداي يگانه نيست تا رستگار شويد» رسالت خود را به همگان ابلاغ مي كند، پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم را

سنگ باران كردند. بنا به نقل بحارالانوار، سرتاپاي پيامبر هدف سنگ هاي مشركان قرار گرفت و خون از بدن مباركش جريان يافت، به گونه اي كه زنده بودن او را ناممكن مي دانستند.

اميرالمؤمنين و حضرت خديجه عليها السلام را از ماجرا آگاه كردند و آن دو بزرگوار در كنار بدن رنجور و خون آلود پيامبر حاضر شدند و به مداوا پرداختند.

در روايت آمده است: خداي - جل و علا - فرشته يا فرشتگاني را نزد او فرستاد تا آنچه خواهد برآورده كند. فرشته به پيامبر عرض كرد: اين كوه ها كه مكه را در ميان گرفته است به فرمان من است، چنانچه بخواهي كوه ها را به يكديگر نزديك كنم [تا اهل مكه را در ميان خود بفشارند و از بين ببرند]. پيامبر نپذيرفت و فرمود:

إنمّا بُعثت رحمة، ربّ اهد اُمتي فإنهم لايعلمون؛(227) من تنها [به عنوان] رحمتي [براي همگان] برانگيخته شدم. بار خدايا، امتم را هدايت فرما كه [مردمي]نادانند.

با آن كه ابوجهل ها و ابوسفيان ها در مكه آن روز زندگي مي كردند و از دشمنان سرسخت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بودند، اما دل پاك و مهربان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حتّي راضي به نفرين آنان نيز نبود.

اميرالمؤمنين عليه السلام نيز همانند پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم، اما به صورتي ديگر در معرض آزار قرار داشت و هماره دشمنان او حرمت حضرتش را مي شكستند و او را قاتل الأحبّه (كُشنده عزيزان)؛ مي خواندند. عليه او تظاهرات مي كردند و … اما حضرتش با مهرباني و نرمي با آنان برخورد مي كردند؛ و هرگز حاضر نشدند با تُندي و خشونت و زندان و قتل و كشتار با آنان رفتار كنند؛ و اين

رفتارهاي مهرآميز با مخالفان در زماني بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام در رأس قدرت قرار داشتند و حيات اقتصادي و اجتماعي مخالفان، در دست ايشان بود.

رواياتي در اين باره

اصولاً حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - براي برقراري عدل، كه خواسته طبيعي و فطري انسان هاست، خواهد آمد. بنابراين امكان ندارد به گونه اي رفتار نمايد تا مردم آرزو كنند، اي كاش او را نبينند يا به دليل بي رحمي هايي كه انجام مي دهد، بگويند او از آل محمد عليهم السلام نيست و هيچ ارتباطي با اهل بيت پيامبر عليهم السلام ندارد.

همچنين وقتي حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:

محال است - أبد الدهر - كه من از راه ستم بخواهم به پيروزي دست پيدا كنم و به وسيله جور در طلب نصرت برآيم.(228)

يقيناً حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - نيز از همين روش پيروي خواهند كرد، و امكان ندارد كه از راه ستم بخواهند حكومت بر مردم را به دست بگيرند.

در تأييد اين مطلب به ذكر چند روايت اكتفا مي كنيم:

روايت اوّل:

صحيحه حمادبن عثمان است كه كليني از برقي، از پدرش از محمدبن يحيي خزّاز، از حمادبن عثمان، از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

أن قائمنا أهل البيت إذا قام لبس ثياب عليّ و سار بسيرة [أميرالمؤمنين]علي عليه السلام؛ چون قائم ما قيام كند، لباس هايي مثل لباس علي عليه السلام بر تن خواهد كرد و روش او را در پيش خواهد گرفت.(229)

روايت دوّم:

صحيحه محمدبن مسلم است كه شيخ طوسي در تهذيب، از شيخ مفيد، از شيخ صدوق، از صفار، از محمدبن ابي الخطاب (كه در ثقه بودنش ترديدي نيست)، از جعفر بن بشير، از محمدبن

مسلم نقل كرده است كه گفت: از ابو جعفر (باقر) عليه السلام درباره «قائم» پرسيدم:

إذا قام القائم بأيّ سيرة يسير في الناس؟ فقال: بسيرة ما سار به رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم حتي يَظهر الإسلام [او يُظهر الإسلام]؛(230) هنگامي كه قائم قيام كند، با چه روشي در ميان مردم عمل خواهد كرد؟ حضرت فرمودند: با همان شيوه اي كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در پيش گرفت در ميان مردم عمل خواهد كرد، تا اسلام فراگير و غالب شود.

روايت سوم:

اين روايت را شيخ مفيد نقل كرده است. از آن جا كه شيخ مفيد از نظر زماني، به دوران معصومين عليهم السلام نزديك بوده رواياتش را از كتاب هاي اصحاب ائمه نقل كرده است. او در نقل روايات، گاهي «رَوي» گفته و مستقيماً به اصحاب ائمه عليهم السلام نسبت مي دهد، اين در جايي است كه روايت را از كتب آنها به نام «اصول اربعمأة» كه در اختيار اصحاب بوده نقل كرده؛ و گاهي «رُويَ» آورده، كه نشان مي دهد نقل مستقيم نبوده است.

يكي از اين راويان «مفضل بن عمر» است كه وثاقت او مورد اختلاف قرار گرفته است. البته شماري از علماي علم رجال، رواياتي كه در مذمّت او آمده را براي حفظ جان او دانسته اند، چنان كه در مورد «زراره» نيز چنين رواياتي آمده است. در هر حال به تبعيت از مشهور، «مفضّل» ثقه و مورد وثوق است و بسياري از فقها نيز به او اعتماد كرده اند.(231)

شيخ مفيد از مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل كرده است، و همچنين بسند ديگري از ابن ابي عمر، از جميل بن دراج، از ميسّربن عبدالعزيز از امام صادق عليه السلام

كه فرمود:

إذا أذن اللَّه - عزّ إسمه - للقائم في الخروج صعد المنبر فدعا الناس إلي نفسه و ناشدهم باللَّه ودعاهم إلي حقه و أن يسير فيهم بسيرة رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم و يعمل فيهم بعمله …؛(232) آن گاه كه خدا به قائم اجازه خروج بدهد، بر فراز منبر شده، مردم را به سوي خود فرامي خواند و به خدا سوگندشان مي دهد و سيره جدش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را در پيش گيرد و همانند او عمل كند.

همچنين تعريف روشني از رفتار امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - در يكي از زيارات ايشان كه سيدبن طاوس آن را نقل كرده آمده است:

السلام علي الحق الجديد … والصّادع بالحكمة و الموعظة الحسنة والصّدق؛(233) سلام بر حق جديد … آن آشكار كننده حكمت و پند دهنده به موعظه نيكو و راستي و درستي.

بي ترديد اگر انسان اين عبارت را بدون در نظر گرفتن ابتدا و پايان آن، در جاي ديگري ببيند، مي پندارد كه سخن درباره رسول خداست، زيرا بارها با همين تعبير از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ياد شده است.

در توصيفي ديگر كه از حكومت او شده، آمده است:

… يسير بسيرة جده رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم و يسير بسيرة أميرالمؤمنين بالمنّ و الكف …؛(234) با لطف و گذشت و دست برگرفتن از خشونت، سيره رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين را در پيش خواهد گرفت.

در واقع ايشان در عصر ظهور با عفو و رحمت كامل با مردم رفتار خواهند كرد، آن سان كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در برابر دشمنان قريشي

خود عمل كرد، و آن گونه كه اميرالمؤمنين عليه السلام با سپاه جمل رفتار نمود.

سيره سياسي حضرت مهدي عليه السلام

يكي از ويژگي هاي حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - آن است كه او موفق مي شود قدرت سياسي جهان را در دست بگيرد و حكومتي به پهناي تمام كره زمين تشكيل دهد. تحقّق اين امر نيازمند اخلاقيات و روش هاي اجرايي خاص خود است كه لاجرم بايد از طريق كارگزاران سطوح بالاي حكومتي به منصه ظهور برسد. بر اين اساس حضرت در اولين گام، تلاش خواهد كرد كساني را در مصدر امور قرار دهد كه به لحاظ ويژگي هاي شخصي و مديريتي، انسان هايي توانمند و خودساخته باشند و در اجراي تعهدات خويش دست از پا خطا نكنند، و در صورت خطا، مورد توبيخ و بازخواست قرار بگيرند. با چنين رويكردي حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - به همان اندازه كه نسبت به مردم و مسكينان، دل رحم و مهربان است، بر مسئولان و كارگزاران حكومتي خود فوق العاده سخت گير و حساس است:

المهدي جواد بالمال، رحيمٌ بالمساكين، شديدٌ علي العمال؛(235) مهدي، نسبت به مال و دارايي بخشنده، نسبت به ناتوانان و مستمندان بسيار مهربان و دل رحم و نسبت به مسئولان و كارگزاران [دولت خود]، بسيار سخت گير خواهد بود.

حضرت علي عليه السلام در حديثي در اين مورد مي فرمايد:

ألا و في غد - وسيأتي غد بما لاتعرفون - يأخذ الوالي من غيرها عمّالها علي مساوي ء أعمالها …؛(236) آگاه باشيد فردا روزي كه او ظهور كند - فردايي كه بر شما ناشناخته است - بر خلاف ديگر حاكمان، مسئولان و كارگزاران خود را به جرم كردار زشت شان كيفر خواهد داد و

آنان را نسبت به سوء رفتارهاي شان مورد بازخواست قرار مي دهد.

البته ايشان خود پيش از همه و بيش از همه بر خود سخت مي گيرد و علي رغم آن كه عموم مردم در سايه حكومت آن حضرت به رفاه و راحتي دست مي يابند، همانند جدشان اميرالمؤمنين عليه السلام به پوشاكي خشن و خوراكي نه چندان گوارا، اكتفا مي كنند:

وما لباس القائم إلاّ الغليظ و ماطعامه إلاّ الجشب؛(237) لباس مهدي تنها پوشاكي خشن و خوراك او فقط غذايي سخت و بي خورش است.

حضرت علي عليه السلام در حديثي ديگر به بيان نوع روابط حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - و كارگزارانش پرداخته و آن را يك عهد و پيمان دو جانبه ارزيابي نموده و فرموده اند: ايشان پس از آن كه سه مرتبه كارگزارانش را مي آزمايد تا از ميزان اطاعتشان آگاهي يابد، به مدينه مي روند و به قبر جدّش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ملحق مي شوند، پس يارانش هم به دنبال او رهسپار مدينه مي گردند، اما همين كه حضرت حضورشان را در مدينه احساس مي كنند، آهنگ مكه مي نمايند و اين كار را سه بار تكرار مي كنند، سپس در ميان صفا و مروه مي ايستند و رو به آنان مي گويند: من تصميم بر هيچ كاري نمي گيرم، مگر آن كه مطمئن شوم كه شما اين سي شرط را رعايت مي كنيد و از هيچ يك از آنها سرباز نمي زنيد، و متقابلاً من نيز متعهد مي شوم نسبت به شما اين شرايط را رعايت كنم. آنان مي گويند بفرما و بگو آنچه را مي خواهي، همه را مي پذيريم و از شما فرمانبرداري مي كنيم، آن گاه امام شرايط بيعت خويش با آنان را به شرح زير بيان مي كنند:

از

من رو مگردانيد، دزدي و زنا نكنيد، گِرد كارهاي حرام و فساد و فحشا نگرديد، احدي را به ناحق نكشيد، طلا و نقره نيندوزيد، گندم و جو احتكار نكنيد، مسجدي را ويران نسازيد، شهادت به ناحق ندهيد، مؤمني را خوار و بي مقدار ننماييد، ربا نخوريد، در مقابل بلايا و مشكلات صبور باشيد، هيچ فرد موحدي را لعنت نكنيد، مسكرات نياشاميد، طلا و حرير و ديبا نپوشيد، راه را بر كسي نبنديد، راه را نا امن نكنيد، خون حرامي را نريزيد، به مسلمان نيرنگ و نارو نزنيد، هيچ كافر و يا منافقي را مُثله نكنيد، گِرد همجنس بازي نگراييد، لباس هاي ابريشمي نپوشيد، و خاك را بالِشت خويش قرار دهيد، زشتي هاي اخلاقي را ناخوش داريد، امر به معروف كرده و از منكر نهي نماييد. در مقابل، من نيز پيمان مي بندم كه از غير شما يار نگيرم، جز به مانند لباس و غذاي شما نپوشم و نخورم، بر مركبي همانند مركب شما سوار شوم، در سفر و حضر همراه شما باشم، به اندك رضايت دهم، زمين را سرشار از عدل و داد سازم، آن سان كه سرريز از ظلم و ستم گشته است، خدا را چنان عبادت كنم كه شايسته اوست و به عهدي كه با شما دارم وفا مي كنم، و شما هم به عهد خود با من وفا كنيد.

پس ياران او مي گويند باشد و با شما بيعت مي كنيم كه اينگونه باشيم، و به دنبال آن، حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - از تك تك آنان بيعت مي گيرد.(238)

سيره قضايي حضرت مهدي عليه السلام

يكي ديگر از مسائلي كه در مورد امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - مطرح است، مسئله چگونگي

قضاوت آن حضرت مي باشد.

بعضي معتقدند يكي از ويژگي هاي حضرت آن است كه در مورد قضاوت، بدون درخواست شاهد و بيّنه از طرفين دعوا، و تنها بر اساس علم خويش حكم صادر خواهند كرد.

اينان براي مدعاي خويش دلايلي ارائه كرده اند. از جمله آن دلايل، احاديثي است كه در اين زمينه وجود دارد، و مدلول آنها اين است كه حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - بر طبق علم خود و به سان قضاوت حضرت داوود عليه السلام به حل دعاوي و رفع اختلافات مي پردازند.

يك نمونه از اين روايات به شرح زير است: عبداللَّه بن عجلان از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه فرمود:

إذا قام قائم آل محمد حكم بين الناس بحكم داود، لا يحتاج الي بينة، يلهمه اللَّه فيحكم بعلمه؛(239) چون قائم آل محمد قيام كند، همچون داوود نبي، به قضاوت در ميان مردم مي پردازد و به دليل و برهان نياز ندارد. خدا حقيقت را به او الهام مي نمايد و او بر حسب علم خويش حكم مي دهد.

اما اين روايت از دو جهت اشكال دارد، زيرا بر طبق روايتي كه در كتاب شريف كافي آمده است:

اولاً: تنها يك مرتبه حضرت داوود در مقام قضاوت بر طبق علم خود عمل كردند، كه آن هم دچار مشكل شدند و پس از آن به دستور خدا، همواره از متخاصمين درخواست شاهد و دليل مي كردند و بر اساس بيّنه و سوگند به صدور حكم مي پرداختند.(240)

و ثانياً: اين روش با شيوه قضايي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم منافات دارد. زيرا رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم همواره مي فرمودند:

إنما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان فأيما رجلٍ قَطَعْتُ لَهُ

من مال أخيه شيئاً فأنما قطعت له به قطعةً من النار؛(241) من تنها بر اساس سوگند و اقامه شواهد و گواه در ميان شما به داوري مي پردازم. بنابراين اگر در موردي حكم صادر كردم كه مثلاً فلان زمين از آنِ فلان شخص است ولي در واقع اين گونه نباشد، او حق تصرف در آن را ندارد و حكم من او را مالك زمين نمي كند.

بنابراين با توجه به اين كه حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است و ظهورش براي اجراي شريعت و احياي سنت اوست، قابل قبول نيست كه روشي غير از روش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم اتخاذ نمايد و بدون طلب دليل و شاهد به قضاوت ميان مردم بپردازد.

وانگهي در روايات معتبر و مستفيض آمده است:

يحكم بحكم داود بالبينة و اليمين؛ او به مانند داوري داوود عليه السلام براساس گواه و سوگند داوري خواهد كرد.

حضرت داوود عليه السلام از خدا فرمان يافت تا به حق داوري كند. اين فرمان را قرآن كريم اين گونه بيان كرده است:

«يادَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِ ّ … »؛(242) اي داوود، ما تو را جانشين خود در زمين قرار داديم، پس براساس حق داوري كن.

حضرت داوود عليه السلام به درگاه خدا عرضه داشت (قريب به اين مضمون): بار خدايا، فرد دروغگو مي داند كه به ناحق ادعاي مالكيت خانه دارد و صاحب حق مي داند راست مي گويد و حق از آن اوست، تكليف چيست؟ خطاب رسيد:

إقض بينهم بالبيّنات و أضفهم إلي إسمي يحلفون به؛(243) از آنان گواه بخواه و به نام من

سوگندشان ده …

مي بينيم كه داوود عليه السلام مأمور است تا براساس ظواهر داوري كند و البته هركسي ناحق خواه باشد، بي ترديد عذاب خدا در انتظار اوست.

شيخ مفيد رحمه الله روايتي نقل مي كند كه [بر اساس آن] حضرت مهدي - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - طبق روش حضرت داوود و حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم بين مردم قضاوت خواهند كرد؛ و چنان كه گفته شد، پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فقط با بيّنه و قسم بين مردم قضاوت مي كردند و اين تقارب بين چگونگي قضاوت داوود و پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم بر اين دلالت دارد كه روش حضرت داوود در قضاوت نيز اين گونه بوده است:

إذا قام القائم حكم بالعدل وارتفع في أيامه الجور وآمنت به السُّبل وَأخْرجت الأرض بركاتها و …، وحَكَمَ بين النّاس بحكم داوود وحكم محمد صلي الله عليه وآله وسلم …؛(244) آن گاه كه «قائم» قيام كند، به عدالت داوري كند، و در زمان او ظلم و ستم از بين مي رود و راه ها را امن مي كند و زمين بركات خود را عرضه مي دارد. او (قائم) مانند قضاوت و داوري حضرت داوود و حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم در ميان مردم قضاوت خواهد كرد.

البته در مواردي معصومين عليهم السلام براساس واقع عمل كرده اند، اما بايد توجه داشت كه سيره جاري آنان بر اين نبوده است.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

غدير ثاني، آينه تبري(245)

غدير ثاني، آينه تبري(245)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

نهم ربيع، غدير ثاني

امروز، نهم ماه ربيع الاول روزي است كه در روايت معتبر به «غدير ثاني» تعبير شده است. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

يا حذيفة، هذا يوم الأستراحة، ويوم تنفيس الهم والكرب، والغدير الثاني …؛(246) اي حذيفه، امروز روز استراحت، روز زدودن اندوه و پريشاني و روز غدير دوم است.

به مناسبت اين روز و صفتي كه بدان خوانده شده، مناسب است دو مطلب را بيان كنم:

نخست: روايت احمدبن اسحاق است كه مرحوم علامه مجلسي از سيدِ ابن طاووس 0 و او با سندهاي خود از امام هادي عليه السلام نقل كرده است. سند اين روايت به تنهايي از اعتبار برخوردار نيست، چون افراد مجهول در ميان راويان سند اين حديث ديده مي شوند، اما به نظر مي رسد قرائني وجود دارد كه دالّ بر اعتبار حديث است. از اين جهت شايد بتوان گفت كه اين خبر محفوف به قرائن است و اطمينان - نوعي يا شخصي - به همراه دارد.

يكي از آن قرائن اين كه سيدِ ابن طاووس كه صاحب كتاب رجال و خود خبره اين علم است روايت احمدبن اسحاق را «عظيمة الشأن» خوانده است.

قرينه ديگر اين كه سيدِ ابن طاووس اين روايت را به «عمل جماعت» نسبت داده است كه در اين صورت روايتي با سند مجهول در صورت عمل جماعتي از فقها به آن، توثيق مي شود و فقيهاني حتي در احكام الزاميه (واجب و حرام) بدان استناد كرده اند.

سومين قرينه اين كه سيدِ ابن طاووس مي گويد:

… بمضمونها عدة روايات، رويناها عن الصدوق؛ به مضمون آن چندين روايت از صدوق روايت كرده ايم.

البته در كتاب هايي كه از مرحوم صدوق در

دست است، به چنين رواياتي برنخورده ام و احتمال مي رود به جهت ملاحظات سياسي آن روايات را در كتب نقل نكرده يا اين كه اين روايات در آن دسته از كتب صدوق بوده كه طعمه آتش شده است كه يكي از آنها، كتاب معروف مدينة العلم اوست. مسلّم اين است كه سيدِ ابن طاووس ثقه بوده و همو گفته: آن روايات را از صدوق روايت كرده ايم.

بنابراين، رواياتي از ابن بابويه (صدوق) نقل شده، اما به ما نرسيده است و نقل شيخ صدوق كفايت مي كند و اينها مؤيد روايت احمدبن اسحاق است و قرينه ديگري به شمار مي رود. قرينه ديگر شهرت نزد فقهاست، نه بدان معنا كه بسياري از فقها به اين روايت استناد كرده اند، بلكه به اين معني كه فقيهاني چون مرحوم صاحب عروه و صاحب جواهر و ديگران و ديگران … در باب اغسال، غسل روز نهم ماه ربيع الاول را از اغسال مستحب خوانده اند و كساني كه قاعده «تسامح در ادله سنن» را قبول دارند كه زياد نيز هستند، استحباب غسل اين روز را از اين روايت استفاده نموده اند.

اجمالاً روايت احمدبن اسحاق مورد عمل بوده و در فقه نيز بدان استناد شده است. حال اگر اين قرائن را كنار يكديگر قرار دهيم، اطمينان نوعي به صدور اين روايت از امام معصوم عليه السلام بعيد نخواهد بود.

آغاز امامت

اين از جهت سند روايت و اما دلالت بر «غدير ثاني» بودن اين كه گفته مي شود: امامت امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - در اين روز آغاز شده و امروز نخستين روز امامت آن حضرت است، سخن تامي نيست، چه اين كه به مجرد شهادت يك امام، امامت به امام بعدي مي رسد

و لذا براساس اين كه امام حسن عسكري عليه السلام در شب هشتم يا صبح روز هشتم ماه ربيع الاول از دنيا رفته اند، بايد به مقتضاي «إن الأرض لا تخلوا من حجة؛(247) زمين از حجت تهي نمي ماند» همان لحظه را آغاز امامت حضرت صاحب الزمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - دانست و لذا امروز روز دوم امامت آن حضرت است.

قرار دادن روز نهم ماه ربيع الاول به عنوان غدير ثاني در كنار روز هيجدهم ماه ذي حجه روز عيد غدير در واقع دو بال و دو بازوي اعتقادي اسلام، يعني اصل تولي و تبري را تشكيل مي دهد و اين بدان معناست كه غدير اول و غدير ثاني به عنوان تولي و تبري مكمل يكديگر هستند و هيچ يك از ديگري جدا نيست. البته در مقام تعليم، تولي و تبري جزء فروع ده گانه دين آمده است كه اين امر تنها بار آموزشي و حفظ كردن دارد، امام در واقع از ثوابت اصول دين و از مسائل جَناني (دروني) است و نه از اركان و فروع آن. به ديگر سخن، توحيد، يعني پيروي و تولي نسبت به اولياي خدا و تبري و بيزاري از دشمنان خداست و اين از شئون توحيد است. در مورد نبوت و امامت نيز همين امر صادق است و در حقيقت تولي و تبري جزء اركان و اعمال نيست، بلكه امري قلبي و اعتقادي است و هرجا كه تولي باشد تبري نيز هست و از يكديگر جدا نيستند و در غير اين صورت، اسلام كامل نخواهد بود. شيخ مفيد نيز فرموده است:

ولاية أولياء اللَّه تعالي مفترضة وعداوة أعدائه واجبة علي كل حال؛(248) دوستي اولياي خدا و

دشمني با دشمنان او در هر حال واجب است.

تولي و تبري در قرآن

قرآن كريم درباره تولي و تبري مي فرمايد:

«لَّا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ … »؛(249) قومي را نيابي كه به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشند [و] با كساني كه با خدا و رسولش مخالفت كرده باشند، دوستي ورزند.

معناي آيه اين است كه دوستي اولياي خدا و محبت دشمنان او قابل جمع نيست، بلكه اسلام، تولّي اولياي خداست كه در عيد غدير تجلي يافته و تبري از دشمنان خداست كه در غدير ثاني چهره نموده است.

مرحوم مجلسي در بحارالانوار(250) ده ها روايت صحيح و صريح در اين باره نقل فرموده است و كساني كه گاهي مطلبي مي گويند يا مي نويسند بايد در بهترين برداشت هاي مبتني بر حسن نيّت، گفت كه آنها، چنين رواياتي را نديده اند و از نظر آنان چندان مهم نبوده است.

روايات فراواني نيز با بيان هاي گوناگون درباره دو غدير از معصومين عليهم السلام در دست داريم كه بيان آنها براي آن بزرگواران و شيعيان مايه گرفتاري هاي سخت و فراوان شده بوده و از اين بابت پيوسته مورد آزار قرار مي گرفتند.

تعبير غدير ثاني روايت احمدبن اسحاق از آن رو شايان تأمل است كه مكمل غدير اول و از آن تفكيك ناپذير است، كه همان معناي تولّي و تبرّي است. مرحوم صاحب جواهر با استفاده از همين روايت، بر اين نظر است كه اين روايت بر عيد بودن روز نهم ربيع الاول دلالت دارد. شايان توجه است كه عيد، حكمي شرعي است و بايد از سوي شارع مقدس و مبتني بر ادله شرعي عيد خوانده شود. به عنوان مثال ممكن است روز پانزدهم

ماه رجب يا روز ديگري را بسيار مهم بدانيم، اما در ادله شرعي عيد خوانده نشده است.

درباره روز عرفه نيز از نظر روايات تعبير عيد نشده است و مرحوم شيخ عباس قمي رحمه الله خود - و نه به استناد روايات - درباره اين روز فرموده است:

عيدي عظيم است، گرچه [در روايات] تعبير عيد درباره آن نيامده است.

بنابراين زماني مي توانيم روزي را عيد شرعي بخوانيم كه ادله شرعي مؤيد آن باشد و بدون بودن ادله شرعي چنين امري محقق نمي شود، اما مرحوم صاحب جواهر از معتبره احمدبن اسحاق، عيد بودن اين روز را استفاده كرده است. ايشان در اين باره آورده است:

… وقد عثرث علي خبر مسنداً إلي النبي صلي الله عليه وآله وسلم في فضل هذا اليوم وشرفه وبركته، وأنه يومُ سرور لهم: مما يَحِيرُ فيه الذهن، … مع كونه عيداً لنا ولأئمتنا:؛(251) به خبري مسند به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دست يافته ام درباره فضيلت، شرافت و بركت اين روز (نهم ماه ربيع الاول) و اين كه اين روز، روز شادماني آنان (اهل البيت عليهم السلام) است [و درباره آن چنان فضايلي برشمرده]كه ذهن را حيران مي كند، افزون بر اين، اين روز براي ما و امامان ما - كه درود خدا برآنان باد - عيد است.

ايشان عبارت «مع» را از خود بيان داشته و در واقع اجتهاد ايشان اين است كه «نهم ربيع براي ما و امامان عليهم السلام عيد است».

همسنگي دو غدير

از تعبير غدير ثاني دو برداشت مي توان كرد، يكي اين كه ثاني بودن آن، به نوعي «حكومت و توسعه» (252) دليل اول است.

در توضيح بيان صاحب جواهر كه مي فرمايد: «مع كونه عيداً لنا ولأئمتنا» عرض مي شود:

از نظر فقهي قيام در نماز واجب است، اما اگر كسي نتوانست تمامْ قامت بايستد، از ادله شرعي استفاده مي شود كه مراتب بعد از قيام (مثلاً ايستاده تكيه دادن) بر جلوس (نشسته نمازخواندن) مقدم است. نيز در باب وضو، وضوي جبيره، بر تيمم مقدم است. پس زماني تيمم جايگزين وضو مي شود كه وضو در هيچ يك از مراتبش امكان نداشته باشد. در اين جا دليل وضوي جبيره بر دليل وضوي كامل حكومت دارد و دليل وضو را توسعه مي دهد. همين توسعه در غدير اول نيز وجود دارد، بدين معنا كه از اين تعبير به دست مي آيد غدير دو مصداق دارد، يكي غدير اول، ديگري غدير دوم. حال اگر غدير، بزرگ ترين عيدها باشد، اين عظمت تمام انواع غدير (غدير اول و غدير دوم) را دربر مي گيرد و در واقع حكومت در اين جا توسعه دارد. به منظور پي بردن به روح مطلب، تحقيق و برداشت در اين مورد را به عهده آقايان مي گذارم.

مطلب ديگر اين كه هميشه اين گونه نبوده است كه بودن اول و دوم، مورد دوم در مرتبه پايين تر قرار داشته بله در مورد بدل، تنزل مقامي، وجود دارد. به عنوان مثال، در سخن امام سجاد عليه السلام در شام آمده است:

أنا ابن من هاجر الهجرتين، وبايع البيعتين؛(253) من فرزند كسي (علي عليه السلام) هستم كه دو هجرت كرد و دو بار بيعت نمود.

مسلّم اين است كه دو هجرت و دو بيعت يادشده تقدم و تأخر زماني داشته، نه تقدم و تأخر مرتبه اي و هيچ يك بر ديگري برتري نداشته كه همسنگ بوده است. غدير اول و دوم نيز به همين صورت است، منتهي يكي در روز هيجدهم ماه ذي حجه

و ديگري در روز نهم ربيع الاول - كه غدير ثاني خوانده شده - بوده است.

نتيجه

بنابر آنچه بيان شد، بايد با توجه به حكومتي كه غدير اول بر غدير ثاني دارد، به دست آورد كه آيا غدير اول افضل است يا غدير دوم؟ به ديگر سخن اين كه تولي افضل است يا تبري يا هردوي آنها واجب يا اين كه لازم است، اما يكي نسبت به ديگري برتري دارد كه اين امر بر عهده شما آقاياني است كه اهل استنباط هستيد.

اميدوارم به بركت امروز و صاحب امروز اولين شهيد راه تولي و تبري، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام همگي مورد عنايت خداوند قرار گيريم و در حد خود قدر و منزلت اين روز را بشناسيم و به اندازه توان، انجام وظيفه كنيم. همچنين به لطف و كرم الهي اميد دارم كه افراد دورمانده از اهل بيت و تعاليم سعادت بخش آنان، با شناخت اين مفاهيم، به مسير حق هدايت، و از بركات اين شناخت بهره مند شوند، ان شاء اللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

اطاعت، آباداني قلب(254)

اطاعت، آباداني قلب(254)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

موضوع اين گفتار، شرح و تفسير يكي از فقرات ارزشمندي است كه در صلوات معروف به شجرة النبوة آمده است. اين دعا و صلوات مروي از حضرت امام سجاد عليه السلام مي باشد و به طرق گوناگون روايت شده است كه در برخي از طرق، حضرت امام باقر عليه السلام آن را از پدر بزرگوارشان نقل مي كنند.

اين نيايش مركب از شش صلوات و توأم با مدح و ثناي اهل بيت عليهم السلام است و اين گونه آغاز مي شود:

اللّهم صلّ علي محمد وآل محمد، شجرة النبوة وموضع الرسالة ومختلف الملائكة ومعدن العلم وأهل بيت الوحي؛(255) خدايا، بر

محمد و خاندان او درود فرست؛ همان ها كه شاخسار [بلند]نوبت و جايگاه رسالت و مكان آمدوشد فرشتگان و گنج خانه دانش و اهل بيت وحي اند.

در اين دعا پس از هر صلوات، تعبيرات بلندي در وصف خاندان رسالت ذكرشده كه اسلوب آن دست كم در دعاهايي كه در دسترس داريم، اگر بي نظير نباشد كم نظير است. اين شش صلوات با تفصيلي كه دربر دارد، مقدمه دعاهايي است كه پس از آن آمده و با اين عبارت آغاز مي شود:

واعمر قلبي بطاعتك؛ و قلبم را به اطاعت از خود آباد كن.

قبل از عبارت يادشده جز صلوات - كه البته خود نيز دعاست - و ثناي اهل بيت عليهم السلام و بيان برخي از مناقب آنان چيزي نيامده است. در روايت آمده است: يكي از اسباب استجابت دعا اين است كه انسان قبل از دعا بر پيغمبر و آل پيغمبر صلوات بفرستد.(256)

موانع استجابت دعا

همچنان كه برخي از امور مانند صلوات فرستادن برپيغمبر و خاندان گرامي اش باعث استجابت دعا مي گردد برخي از امور ديگر مانع استجابت دعا مي شود. علامه مجلسي رحمه الله در بحارالانوار به نقل از سيد ابن طاووس در حدود پانزده مورد از موانع استجابت دعا را برشمرده است. از آن جا كه سيد ابن طاووس مردي عالم، متقي و جليل القدر است بنده اين امور را - بدون آن كه روايت خاصي در اين باره ديده باشم - قبول داشتم، اما بعدها ديدم كه اين موارد هر يك روايت مخصوصي دارد، براي مثال سيد ابن طاووس آورده است:

ومن صفات الداعي أن لا يكون عاذراً لظالم علي ظلمه؛(257) از جمله شروط و صفات لازم براي دعاكننده آن است كه توجيه گر ظلم ظالم نباشد.

عاذر كه در روايت آمده به

معناي عذرتراش و توجيه گر است. برخي از افراد خودشان ظالم نيستند و با ظالم ارتباط ندارند و حتي احتياط مي كنند و از ظالم پول نمي گيرند، ولي فرض كنيم وقتي كارهاي ستمگرانه ظالمي در جايي نقل شود، به نوعي آن كارها را توجيه مي كنند و دستاويزي براي آن مي تراشند. مطابق روايات، دعاي اين شخص غيرظالم كه از ظالم و پول او و ارتباط با او مي پرهيزد، پذيرفته نيست.

بايد دانست كه شكسته دلي براي استجابت دعا كل علت نيست. به عبارت ديگر تمام اجزاي علت، در انكسار قلب جمع نيست، بلكه در مستجاب شدن دعا شروط و موانع ديگري نيز دخيل است كه دعاكننده آنها را نيز بايد مدنظر قرار دهد. نبايد خيال كنيم كه هرگاه دل ما هنگام دعاكردن شكست و اشك از ديدگان ما جاري شد، حتماً خواسته ما مقبول درگاه باري تعالي مي شود. اين كه انسان خود را به جايي برساند كه دعايش به درگاه خداي متعال پذيرفته شود، كار چندان آساني نيست و توجه و دقت مي طلبد. امثال ما اگر شاگرد دقيق و خوش فهمي داشته باشند، هنگام تدريس در كلمات خود بيشتر دقت مي كنند و روي يكايك گفته هاي خود قبلاً تأمل مي نمايند، لذا بايد هنگام دعاكردن و سخن گفتن با خداي متعال دست كم اين گونه باشيم و متوجه باشيم و بدانيم از خدا چه مي طلبيم. حضرت امام سجاد عليه السلام پس از شش صلوات - كه هريك از اسباب استجابت دعا مي باشد - به خداي متعال عرضه مي دارند: «واعمر قلبي بطاعتك؛ قلب مرا به طاعت خود آبادان كن». در اين جمله ژرف معاني بلندي نهفته است كه با تأمل در آن روشن مي شود.

«عمارت» به معني آباداني

است و اصطلاحاً زمين معمور زميني است كه در آن، خانه، زراعت، دامداري و يا چيزي از اين قبيل وجود داشته باشد و روشن است كه صحراها و زمين هاي وانهاده را آباد و معمور نمي شمارند. لذا امام عليه السلام نفرموده است: «واعمر ديني» يا «واعمر امري»، بلكه ماده «عمارت» را به قلب نسبت داده و به خداي متعال عرضه مي داشت: قلب مرا معمور كن. آن گاه آباداني قلب را به طاعت مقيد كرده، فرموده اند: قلب مرا به «طاعت» معمور كن، يعني عمارت با طاعت، موردنظر حضرت بوده است، نه عمارت با چيز ديگر و از طريق ساير خوبي ها. عمارت قلب از طريق عبادت يا ذكر، هرچند به خودي خود كاري پسنديده و چه بسا مراتبي از آن واجب باشد، تنها يك جزئي از كليِ طاعت است. از اين رو حضرت فرموده اند: «واعمر قلبي بطاعتك؛ خدايا! قلبم را به فرمانبرداري از خود آباد كن». به عبارت روشن تر: خدايا تو كاري كن كه قلبم به طاعت، آباد شود.

در ميراث دعايي شيعه، نيايش هايي وجود دارد كه ائمه عليهم السلام آنها را به ياران خود تعليم كرده و فرموده اند: در فلان زمان يا براي فلان منظور اين دعا را بخوانيد. در مقابل، دعاهاي ديگري وجود دارد كه بر اساس روايات، پيشوايان ما، ضمن تعليم آن به افراد خود نيز آنها را مي خواندند. علاوه براين دو دسته، دعاهاي ديگري نيز روشن كننده اين مطلب است كه ائمه عليهم السلام خودشان اين گونه دعا مي كرده اند. كه از آن جمله صلوات شجرة النبوة است. در روايت آمده است:

وكان علي بن الحسين يدعو عند كل زوال من أيام شعبان وفي الليلة النصف منه فيقول …؛(258) حضرت علي بن الحسين عليه السلام

در ماه مبارك شعبان هر روز هنگام زوال (ظهر) و نيز در شب نيمه شعبان [اين گونه] دعا مي فرمودند.

براساس نقل فوق و روايات ديگر، امام زين العابدين عليه السلام در همه روزهاي ماه شعبان هنگام زوال چند ركعت نماز مي خواندند (كه شايد جزء نوافل ظهر حضرت بوده) و پس از به جا آوردن مقدماتي چند، با اين صلوات به درگاه خدا نيايش مي كردند. پس، اين صلوات از جمله دعاهايي است كه ائمه ما خودشان با آنها به درگاه خدا نيايش مي كردند.

اعمال انسان در قيامت

از روايات اهل بيت عليهم السلام اين معنا دريافت مي شود كه اعمال انسان در روز قيامت در برابر او به گونه اي تجسم مي يابد و در ازاي ساعاتي از عمرش كه آن را به طاعت گذرانده، بوي خوش يا چيزي زيبا و نيكو مي بيند كه اسباب شادماني او را فراهم مي كند. همچنين در مقابل ساعات معصيت، بوي ناخوش يا چيز ناخوشايندي مشاهده مي كند كه او را ناخشنود و شرمنده مي سازد. در آن روز در برابر ساعاتي كه نه به طاعت گذشته و نه به معصيت، ممكن است با ظرفي تهي مواجه شود كه اسباب حسرت او را فراهم آورد كه چرا اين ساعات گران بها را به طاعت يا كار خيري نگذرانده است. براي مثال ساعت هايي كه از عمر انسان به خواب صِرفْ گذشته از قسم سوم است. البته بايد دانست كه برخي از خواب ها طاعت به شمار مي رود. مرحوم محدث نوري در كتاب شريف دارالسلام آورده است:

هرگاه كسي پيش از خواب وضو گرفته به بستر رود ساعات خواب او طاعت به شمار مي رود.

شايد بتوان گفت خواب چنين كساني بيشتر از جنس طاعت است تا غفلت. به هرحال اين

خواب ها از قسم سوم به شمار نمي رود و منظور از خواب هايي كه در قسم سوم جاي مي گيرد خواب هاي صِرفْ است كه با وضو يا اموري از اين قبيل همراه نباشد.

نامحدود بودن امور اخروي

براي روشن تر شدن مفهوم آباداني قلب از طريق طاعت، مثالي مي زنيم. در جهان زمين هاي بسياري وجود دارد كه مورد استفاده قرار نگرفته است. بسياري از صحراها يا زمين هاي باير هرچند اين قابليت را دارد كه در امر كشاورزي يا شهرسازي و مانند آن مورد بهره برداري قرار گيرد، بي استفاده مانده است. از سوي ديگر زمين هاي بسياري نيز وجود دارد كه آباد است. در بين مالكان زمين هاي معمور ممكن است شخص در يك زمين صدمتري ده اتاق ساخته باشد ولي شخص ديگري در زميني با همين مساحت بيست اتاق ايجاد كرده باشد. اين دو شخص هردو زمين خود را عمارت كرده اند، ولي كميت و كيفيت كارشان و در نتيجه سودي كه از ملك خود عايدشان مي شود يكسان نيست. ممكن است شخص سومي در زميني با همين مساحت عمارتي ده طبقه بنا كند و به سود سرشاري دست يابد كه هرگز نتوان آن را با عايدات دو شخص پيشين مقايسه كرد؛ زيرا ده برابر آن دو از زمين خود استفاده كرده است. چه بسا آن دو تن نيز مي توانستند زمين خود را مانند شخص سوم عمارت كنند، اما در اين كار كوتاهي كرده اند.

البته اين فرض هم وجود دارد كه دو شخص اول قدرت آن را نداشتند كه همانند شخص سوم از زمين خود نهايت استفاده را ببرند و عمارتي ده طبقه در آن تأسيس كنند، چراكه توان جسمي و امكانات مالي انسان ها در دنيا بسيار متفاوت است. در ميان صدها

نفر از طلاب علم، اندك افرادي به مقامات والا و بالاي علمي مي رسند و مراتبِ علمي همين عده كم شمار نيز چه بسا يكسان نباشد و برخي از برخي اعلم باشند، زيرا برخي از طلاب علم خوش استعدادند و برخي كم استعداد. برخي از آنان اين قدرت جسمي و روحي را دارند كه روزانه بيش از طلاب معمولي درس بخوانند و درس بدهند، ولي برخي از آنان، از سطح متوسط نيز پايين ترند. در زمينه عبادت نيز ممكن است شخصي بتواند روزانه صدها ركعت نماز بخواند، اما شخص ديگري بيش از مقداري كه بر او واجب است توان جسمي و روحي براي عبادت نداشته باشد. همه امور دنيوي مشمول اين قاعده است و ما همگي با محدوديت هاي فراواني سروكار داريم و مال و توانايي و فهم و فرزندان و املاك و دانش ما يكسان نيست، اما در امور اخروي اين قاعده صادق نبوده و باب رسيدن به كمالات اخروي بر هيچ كس مسدود نيست و از مقامات ويژه چهارده معصوم عليهم السلام كه بگذريم، بقيه كمالات براي همگان دست يافتني است و هركس مي تواند با سعي و توسل و تقرب و كوشش و همت طلبيدن از اهل بيت عليهم السلام به مقامات و كمالات والا و بالا دست يابد.

خداي متعال كار آخرت را چنان قرار داده است كه ناتوان ترين افراد از لحاظ جسم و امكانات و … ممكن است با تواناترين افراد برابر، يا از او بهتر شود. ممكن است كسي در دنيا تا آخر عمر هرقدر بكوشد، به دليل عدم توانايي مالي يا عمر كوتاه يا نداشتن زميني مناسب يا محدوديت هاي ديگر نتواند عمارتي ده طبقه داشته باشد، ولي از اين محدوديت ها

در امور اخروي خبري نيست و هركس به راستي بخواهد به جايي برسد مي رسد.

چنان كه مي دانيم حضرت موسي، حضرت عيسي، حضرت نوح، حضرت ابراهيم خليل و نبي خاتم عليهم السلام انبياي اولوالعزم مي باشند، اما كساني كه بخواهند با عملي يا خدمتي مي توانند همنشين آن بزرگواران شوند. نقل شده است كه پيرزني درخواست كرد در مقابل نشان دادن قبر حضرت يوسف عليه السلام از خداي متعال بخواهد، او را با حضرت موسي هر كجا هست قرار دهد، حضرت موسي هم پذيرفت.(259)

بر اساس روايت فوق، آن پيرزن با اين كه پيامبر نبود، اما به جايي رسيد كه با يكي از انبياي اولوالعزم از نظر مرتبت يكسان شده بود. بنابراين در امور آخرتي محدوديتي وجود ندارد و خداي متعال اين قابليت را در اختيار همگان نهاده است و هركس خواستار رسيدن به مقامات معنوي و اخروي باشد، بايد اين قابليت و امكان را در خود به فعليت درآورد.

آباداني قلب به طاعت

براي روشن تر شدن مفهوم آباداني قلب به طاعت به اين مثال توجه كنيد. فرض كنيم چندين كشاورز هركدام يك هكتار زمين داشته باشند و يكي از آنها گندم و ديگري سبزيجات و … بكارد و يك نفر نهال گردو بنشاند. كسي كه گندم كاشته مانند ديگر گندمكاران بايد مرحله كاشت، داشت و برداشت را طي كند، ولي كسي كه سبزيجات كاشته مسلماً بيش از يك گندمكار بايد زحمت بكشد و از كشت خود مراقبت نمايد، زيرا كاشتن سبزيجات تلاش و نگهداري و زحمت بيشتري مي طلبد و نسبت به كاشت گندم به مراتب دشوارتر است، اما درخت گردو ديربازده با عمر طولاني است و چندان به آب دادن و مراقبت نياز ندارد.

بنابراين كسي كه درخت گردو كاشته

اقدام به سرمايه گذاري طولاني مدت نموده است، ولي در عوض از اين بابت اطمينان دارد كه سرما و گرما و كم آبي تأثير كمتري بر محصول او دارد و لازم نيست انرژي و توجه و كوشش زيادي صرف درختان كند. در مقابل كسي كه زمين خود را با كشت سبزيجات آباد كرده بايد توجه و مراقبت زيادي نسبت به محصول خود به عمل آورد و شخصي كه گندم كاشته نسبت به او آسوده تر است و تلاش كمتري به كار مي بندد و البته آن كه درخت گردو كاشته از هردو نفر آسوده خاطرتر است.

كسي كه چشم خود را به طاعت عمارت كرده به گناه چشم مبتلا نمي شود. همين طور كسي كه گوش يا زبانش را به طاعت عمارت نموده در برابر گناهان مربوط به گوش يا زبان ايمني دارد و كمتر از ديگران در لغزشگاه هاي مربوط به گوش و زبان مي افتد، اما كسي كه قلب خود را به طاعت آباد ساخته مانند كسي است كه درخت گردو كاشته باشد و لذا محصول او از طوفان و آفت و سرما و گرما ايمن است يا دست كم نسبت به ديگران ايمني بيشتري دارد، زيرا قلب مركز وجود انسان است و اگر قلب انسان چيزي را بخواهد، تمام اعضا و جوارح در تكاپوي به دست آوردن آن مي افتند. وقتي قلب انسان شيفته چيزي شد تمام اندام ها بسيج مي شوند تا خواسته قلب را فراهم كنند و حتي براي رسيدن به آن چه بسا انسان از بسياري از خواهش هاي خود بگذرد و چيزهاي ديگر را فدا نمايد. براي بسياري از طلاب علوم ديني اين اتفاق پيش آمده است كه وجود روايت يا مطلبي را ادعا كنند، ولي طرف

مقابل شان آن را انكار كند. در چنين مواردي شخص چه بسا رنج شب بيداري را برخود هموار و كتاب هاي گوناگوني را جست وجو كند تا به روايت مورد نظرش دست يابد و با سربلندي آن را به هم مباحثه اي خود نشان دهد. چنين كسي براي آن كه صحت ادعاي خود را ثابت كند و در برابر هم قطاران شرمنده نشود، ساعات آسايش و خورد و خواب خود را فدا مي كند تا گمشده خويش را بيابد و با شوق و رغبت تمام تا صبح بيدار مي ماند و براي يافتن مطلب مورد نظرش، خواب ناز را برخود حرام مي كند و همه كارهاي ديگر خود را كنار مي گذارد؛ زيرا دل او در پي اين كار است و تا به خواسته دل خود پاسخ مناسب ندهد آرام نمي نشيند. همين انسان در حالت عادي چه بسا نتواند يك ساعت شب بيداري را تحمل كند.

هرگاه قلب كسي به طاعت آباد شده و طاعت خدا خواسته دروني اش گردد، تمام اعضا و جوارح او خواه ناخواه در حال اطاعت خواهند بود و چنين كسي بهتر و آسان تر از ديگران از معصيت چشم مي پوشد و لازم نيست مانند ديگران مراقب گناهان چشم، گناهان زبان، گناهان گوش و … باشد، بلكه چشم و زبان و گوش و ديگر اعضاي او براي تحصيل طاعت و دوري از معصيت هماهنگ شده اند و بدون آن كه تلاش بسياري براي مهار چشم و گوش و زبان به خرج دهد، خودِ اين اعضا يكسره در كار طاعت و دوري از معصيت خواهند بود. شايان توجه است كه وقتي از صميم جان مشتاق چيزي باشيم، خودبه خود در پي آن مي افتيم و نيازي به محرك و مشوق نداريم. به ديگر سخن

اگر دل آدمي خواستار مطلبي شد، در راه رسيدن به آن، از هيچ كوششي هرچند به درازا انجامد، فروگذاري نمي كند. همين طور اگر قلب انسان به طاعت آبادان شود، خودبه خود در پي اطاعت از اوامر و دوري از نواهي است.

اهميت طاعت خدا

اين كه حضرت پس از اين همه صلوات و درود و ستايش با اين اسلوب و تفصيلات، از خداي متعال درخواست آباداني قلب به طاعت كرده، نشان از اهميت فوق العاده طاعت دارد. حضرت مي توانستند پس از اين شش صلوات از خداي متعال توفيق نماز، روزه، ذكر، يا امر ديگري را درخواست كنند، ولي با وجود چنين امور مهم و نيكويي، از خدا درخواست طاعت كرده اند. ذكر گفتن و يادكرد خدا و اولياي او امري بسيار نيكوست و از اجزاي طاعت به شمار مي آيد، اما بايد دانست در مواردي ذكر، طاعت است، ولي در جاهاي ديگر ممكن است امور ديگري بر ذكر مقدم شوند. نماز مستحب طاعت است، اما در برخي موارد و در هنگام تزاحم با امري مهم تر، آن كارِ مهم تر بر نماز مستحب مقدم مي شود. چه بسا در مواردي چون تقيه و امثال آن همين نماز مستحبي جايز نباشد. عبادت - يا اگر بخواهيم دقيق تر بگوييم عبادت اصطلاحي - از اجزاي طاعت شمرده مي شود، ولي با اين حال حضرت سجاد عليه السلام از خدا عبادت نخواسته اند، بلكه برمطلب مهم تري كه طاعت است دست نهاده اند. شايد مهم ترين چيزي كه بنده مي تواند از خدا بخواهد همين طاعت باشد، اما ذكر، نماز مستحب و مانند آن همان طور كه گاه طاعت است، گاهي طاعت نيست. لذا حضرت پس از اين همه صلوات - كه سبب استجابت دعاست - از خداي متعال

چنين گوهر گران بهايي را خواسته اند.

اين مطلب چندان آسان نيست كه انسان دلش به راستي در پي طاعت باشد و خواست خدا را برخواسته و خواهش هاي خود و ديگران ترجيح دهد.

تشخيص

پيش از هركار بايد بدانيم آراسته شدن به صفت طاعت مستلزم چه مقدمات و لوازمي است. براي كسب ملكه اطاعت، اموري چند لازم است. يكي از پيش نيازهاي ضروري در اين راه، مسأله «تشخيص» است، بدين معنا كه آدمي بايد حلال و حرام الهي را به خوبي بشناسد و از احكام، اخلاق و آداب اسلامي و اصول دين آگاهي كافي داشته باشد. منظور از احكام، شناخت واجبات و محرمات الهي است؛ يعني همان اموري كه در كتب فقهي نظير شرايع الاسلام بدان پرداخته مي شود. اخلاق نيز علمي است كه در آن فضايل و رذايل اخلاقي و چگونگي آراستگي به فضايل و رهايي از رذايل روشن مي شود. براي مثال معراج السعاده كتابي است كه در موضوع اخلاق و چگونگي درمان بيماري هاي اخلاقي نگاشته شده است. منظور از آداب، مستحبات و مكروهات گوناگون مي باشد كه در كتاب هايي چون حلية المتقين و مرآة الكمال به تفصيل آمده است. منظور از اصول دين نيز دانستن اعتقادات ضروري هر مسلمان در خصوص خدا، معاد و نيز نبوت و ولايت است.

شايان توجه است كه دانستن اصول دين، احكام، اخلاق و آداب از اين رو ضرورت دارد كه آدمي بتواند به درستي طاعت را تشخيص دهد، اما بسياري از ما متأسفانه بسياري از مصاديق طاعت را به درستي تشخيص نمي دهيم و از اين رو در تشخيص طاعت از غيرطاعت راه خطا مي پوييم. هريك از انسان ها بسته به شغل و موقعيت اجتماعي كم وبيش با افرادي ارتباط دارند

و ما همگي خواهي نخواهي با پدر، مادر، فرزندان، همسر، برادر، خواهر، بستگان، همسايگان و همكاران ارتباط داريم و اين افراد هريك، حقوق خاصي به گردن ما دارند كه نبايد در رعايت آن كوتاهي ورزيم. نخستين قدم براي اداي حقوق افرادي كه با ما ارتباط دارند آن است كه حقوق آنها را بشناسيم و با رعايت آن، در راه اطاعت خدا قدم برداريم.

اطاعت خدا و رعايت حقوق اين افراد قبل از هر چيز نيازمند شناخت حقوق آنان است.

نماز - و عبادت به طور كلي - مصداق طاعت است، ولي در برخي موارد، نه تنها جزء طاعت به شمار نمي رود، بلكه نوعي معصيت است. براي مثال عده اي از علما گفته اند: اگر در جايي كه بايد تقيه كرد، شخصي برخلاف تقيه عمل كند، عمل او اصلاً باطل است.

انسان علاوه بر دانستن عناوين اوليه، بايد عناوين و احكام ثانويه را نيز بشناسد، زيرا همين عناوين ثانويه چه بسا احكام الزامي را تغيير داده و حلال را به حرام، يا حرام را به واجب، يا واجب را به مباح تبديل مي كند. مثلاً برخي از علما گفته اند: اگر كسي بي دليل و بدون محظور خاصي تصميم بگيرد تا آخر عمر هرگز كار مستحبي را به جا نياورد، اين كار او حرام است. البته كسي كه بدون اتخاذ چنين تصميمي، تصادفاً موفق به انجام دادن هيچ امر مستحبي نشود مشمول اين حكم نيست. موضوع اين حكم كسي است كه تصميم بگيرد هرگز هيچ مستحبي را به جا نياورد. برخي پا را از اين نيز فراتر نهاده و گفته اند: اگر كسي بنا بگذارد يكي از مستحبات - مثلاً زيارت امام حسين عليه السلام - را تا

ابد انجام ندهد، مرتكب حرام شده است. زيارت امام حسين عليه السلام به خودي خود مستحب است، ولي تصميم گرفتن بر ترك دائمي آن تا پايان عمر حرام است.

براي توفيق در طاعت، پيش از هركار تشخيص موارد طاعت و دانستن احكام و آداب و اخلاق لازم است تا آدمي خداي ناكرده به گمان طاعت، در معصيت نيفتد، زيرا اگر اعمال آدمي از روي تشخيص و آگاهي نباشد، خداي ناكرده ممكن است در قيامت مشاهده كند كه هزاران معصيت از روي جهل نسبت به احكام و ندانستن مسأله در نامه اعمالش ثبت شده است.

دانستن تزاحمات

مسأله ديگري كه براي توفيق در اطاعت لازم است، دانستن تزاحمات و شناخت اهم و مهم مي باشد.

همچنان كه مي دانيم بسياري از فقها احتياط واجب را در اين مي بينند كه در ركعت هاي سوم و چهارم نماز، تسبيحات اربعه سه بار خوانده شود و برخي از فقها در اين مسأله فتوا به وجوب داده اند، اما همين فقها گفته اند هرگاه وقت تنگ باشد و سه بار خواندنِ تسبيحات با درك وقت تزاحم پيدا كند، درك وقت اولويت دارد و بايد تسبيحات را يك بار خواند. به عبارت ديگر در تزاحم ميان اين دو امر سه بار گفتنِ تسبيحاتْ مهم، و درك وقت اهم است و از ميان اهم و مهم بايد اهم را ترجيح داد. عروة الوثقي و ديگر كتاب هاي فقهي آكنده از انواع تزاحمات است و هزاران مسأله تزاحم، در عبادات و معاملات و ابواب گوناگون فقهي وجود دارد. لذا بايد از اين قبيل تزاحمات به خوبي آگاه باشيم تا در صورت تزاحم بدانيم چه وظيفه اي داريم و مصداق طاعت را در آن جا به خوبي بشناسيم.

در مثال فوق هرگاه وقت تنگ بود و شخصي سه بار تسبيحات اربعه گفت طاعت نكرده است.

كوشش به همراه دعا

پس از به دست آوردن آگاهي لازم درخصوص احكام و نيز دانستن تزاحمات و تشخيص موارد اهم و مهم، نوبت به اين مسأله مي رسد كه انسان به آنچه مي داند عمل كند. در اين مرحله بايد انسان تلاش كند قلبش به طاعت معمور شده و يكسره در كار طاعت و دوري از معصيت باشد و البته يك جزء مهم اين مقام دعاست، زيرا بدون اين مطلب، توفيق حاصل نمي شود. ممكن است كسي با استناد به آيه:

«وَ أَن لَّيْسَ لِلْإِنسَنِ إِلَّا مَا سَعَي»؛(260) براي آدمي جز حاصل تلاش او نيست.

تلاش و عمل را ملاك قرار دهد كه در اين امر شكي نيست، اما در كنار تلاش، دعا به درگاه خدا و توسل به اولياي خدا نيز فوق العاده اهميت دارد. در مقابل، بدون تلاش جدي و عنايت الهي، قدم نهادن در وادي طاعت و دست يابي به موفقيت شدني نيست.

تمرين و فريب دادن نفس

براي رسيدن به مراتب عالي طاعت، انسان بايد آرام آرام نفس خود را به اين كار خو دهد. بدين منظور انسان نبايد به يكباره فشار بسياري برخود وارد كند به گونه اي كه روح او خسته و زده شود، بلكه بايد به تدريج و بر اثر مداومت و تمرين و پشتكار، نفس خود را به دوري از معصيت و پذيرش طاعت عادت دهد.

در نامه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به حارث هَمْداني آمده است:

… وخادع نفسك في العبادة، وارْفُق بها ولا تقهرها وخذ عفوها ونشاطَها …؛(261) نفس را در عبادت بفريب و با او مدارا كن و او را [به عبادت]مجبور نكن و به هنگام فراغت و شادي اش او را درياب.

توضيحاً عرض مي شود كه خدعه به معناي فريب دادن و گول زدن است

و ماده مفاعله بركار طرفيني دلالت دارد. دليل استفاده از ماده مفاعله در اين جا اشاره به خدعه گري نفس است. نفس امّاره (به بدي فرمان دهنده) آدمي پيوسته انسان را به كارهاي زشت، هواپرستي، سستي و آسايش طلبي دعوت مي كند و بدين وسيله او را مي فريبد. از سخن مولاي متقيان استفاده مي شود: حال كه نفسِ خدعه كار ما را فريب مي دهد ما نيز از در فريب درآييم و به نرمي خواسته خود را پيش ببريم و او را رام و تسليم خود سازيم و نبايد بار بزرگي را به يكباره برسر نفس خود بنهيم، زيرا اين كار جز رماندن اسب سركش نفس و خارج كردن مهار او از دست آدمي نتيجه اي ندارد. در مقابل، نرمي و مدارا و حكيمانه و سنجيده برخورد كردن و آرام آرام و قدم به قدم نفس را به طاعت واداشتن به مراتب بهتر و كارگشاتر از تندي و تيزي و اجبار و استفاده از قوه قهريه است.

تصميم و پشتكار

از ديگر اموري كه براي توفيق در طاعت لازم است، تصميم و پي گيري آن تصميم است. طلاب علوم ديني براي آن كه يك كتاب حوزوي مانند كفاية الاصول را نزد استاد بياموزند، چه بسا يكي دوسال يا بيشتر روزانه نزد استاد مي روند، به بيانات استاد گوش فرا مي دهند، تلاش مي كنند يك غيبت نكنند و حتي در گرما و سرما يا هنگام بيماري از درس عقب نمانند، مباحثه كنند، از گفتار استاد يا خلاصه درس تقريراتي بنويسند و بعدها مراجعه كنند تا بتوانند پس از اين همه صرف وقت و نيرو يك دوره كفايه را به خوبي فرا گيرند. ما - به عنوان طلبه - براي امور ساده اي چون

خواندن يك دوره كفايه اين همه از خودمان وقت و نيرو صرف مي كنيم، آيا براي اطاعت كه اهم اشياء است فقط بايد به دعا آن هم دعاي لفظي بسنده كنيم و هيچ كوشش و برنامه ريزي انجام ندهيم؟ مسلماً اين امر هم به نوبه خود تصميم، استقامت، پيگيري، كوشش و صرف نيرو مي طلبد و كسي كه تصميم به طاعت گرفته و در اين تصميم صادق باشد بايد تلاش كند و تمام توان خود را صرف اين كار شريف نمايد تا نتيجه بگيرد. به يقين چنين كسي را مي توان به باغبان صبوري شبيه دانست كه زمين را آماده مي كند و درخت مي كارد و هر روز آن را آب مي دهد و از آن نگهداري مي كند، پس بايد در اين كار صبر و حوصله ورزيد تا سرانجام از ثمرات درخت پربركت طاعت بهره مند شد.

هوشياري دائم

البته بايد دانست كه خواندن يك دوره كفايه يا لمعه نيازمند صرف وقت بسيار است، ولي آراستگي به فضيلتِ طاعت، صرف وقت فراوان، تصميم صادقانه، همت بالا و پشتكار خستگي ناپذير و از همه مهم تر تمركز حواس و هوشياري دائم مي طلبد. لذا كسي كه مي خواهد به اين ويژگي آراسته شود، بايد هميشه گوش به زنگ باشد تا مبادا شيطان از غفلت او سوء استفاده كند و او را از حال طاعت خارج نمايد. ممكن است آدمي بارها و بارها از مكر شيطان فريبكار، دشمن قسم خورده انسان غافل شود، ولي شيطان هيچ گاه گمراه كردن انسان را از ياد نمي برد و همواره مترصد فرصتي است تا از غفلت انسان استفاده كند و او را به معصيت بكشاند. او براي اين كار عِدّه و عُدّه (توشه و توان) بسياري صرف مي كند

و با پشتكار فراوان، از هيچ اقدامي فرو نمي گذارد. برخي از ما ممكن است در نماز چندان نسبت به اقبال قلب و رعايت ادب حضور در برابر پروردگار اهتمام نداشته باشيم و اصلاً نيايش خود را به چيزي نگيريم، ولي ابليس براي همين نماز و نيايش ما حساب ويژه اي باز مي كند و آن را چه بسا بيش از خودمان جدي بگيرد.

در روايت آمده است هرگاه انسان به نماز مي ايستد، ابليس، شيطان مخصوصي را مي گمارد تا او را وسوسه كند و قلب او را از توجه به خدا منصرف سازد. بسياري از ما در نماز به حديث نفس مبتلا هستيم و انديشه مان خودبه خود به اين سو و آن سو مي رود. از اين رو شايد چندان لازم نباشد كه شيطاني انديشه ما را از خدا و نماز بازدارد. با اين حال، ابليس شيطاني را مأمور مي كند تا ذهن ما را بيشتر مشغول كند و با انديشه هاي گوناگون به كلي از ياد خدا بازدارد. براي مثال اگر پنجاه درصد ذهن مان مشغول امور ديگر است كاري كند كه هشتاد يا نود درصد مشغول شود و از ياد خدا غافل گردد. اين ابليس كه براي اموري بدين خُردي اين مقدار از خود نيرو صرف مي كند، البته از امور كلان نيز نااميد نمي شود و براي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نيز شيطان ويژه اي مي گمارد، هرچند مي داند اين كار سودي ندارد و همچنان كه حضرت فرموده اند آن شيطان تسليم و منقاد حضرت مصطفي شده بود.(262)

آيا شيطاني كه اين همه از خود مايه مي گذارد و از هيچ كاري براي غافل كردن ما فروگذار نمي كند، مي گذارد قلب مان به اطاعت آباد شود؟ مسلماً اين كار دشوار

است، ولي ناممكن نيست. شيطان لعين هميشه بيدار و هوشيار و آماده يافتن فرصت است تا ما را از بهشتِ طاعت، به دوزخِ معصيت دراندازد، اما با يادكرد هميشگي خدا و به مدد اولياي خدا مي توانيم از «غفلت» رهايي يابيم و خود را هميشه در حالت «حضور» و هوشياري نگاه داريم و روز و شب و در همه جا مترصد باشيم تا فرمان خدا را اطاعت كنيم و گرد هيچ غفلت و معصيتي نگرديم.

ثمرات طاعت

عمارت قلب به طاعت هرچند امري است كه دير به دست مي آيد، ولي آثار و بركات فراواني براي انسان به ارمغان مي آورد. كسي كه به چنين درجه اي رسيده باشد دل او پيوسته در انديشه طاعت است و در هرجا و پيش از هركار انديشه مي كند كه طاعت خدا در اين مقام چيست تا آن را انجام دهد. ممكن است در يك جا سخن گفتن مصداق طاعت خدا باشد و در جاي ديگر سكوت كردن. چنين افرادي اگر در جايي سكوت را مصداق طاعت تشخيص دهند، هرچند شهوت سخن گفتن داشته باشند، لب فرو مي بندند و خاموشي مي گزينند، ولي هرگاه تشخيص دادند كه سخن گفتن طاعت است، سخن مي گويند و بدين منظور مقدمات سخن گفتن را فراهم مي سازند. مثلاً اگر لازم باشد فنون منبر و خطابه را بياموزند، اين كار را مي كنند و از خود خطيبي زبان آور مي سازند. كسي كه قلبش به طاعت معمور شده باشد، مسئوليت شناس است و لازم نيست مقدمات وجودي كاري را به او تذكر دهند، بلكه خودبه خود همه مقدمات لازم براي طاعت را تحصيل مي كند.

در مثال پيشين، شخصي كه با دوست خود شرط بسته است فردا فلان روايت را برايش

بياورد و نشان دهد، هركتابي را كه احتمال دهد، مطلب موردنظر در آن است مي جويد و از تتبع و جست وجو خسته نمي شود. چنين كسي مرتب به مغزش فشار مي آورد تا ببيند اين روايت در كدام كتاب وجود دارد و اگر كتاب مورد نظر او در دسترس نباشد، جست وجو مي كند تا ببيند چه كسي اين كتاب را دارد تا آن را از او به امانت بگيرد. او در چنين موردي هرگز به قواعد «رفع ما لايعلمون» و «ما حجب اللَّه» عمل نمي كند. اگر به دست آوردن اين روايات ده مقدمه وجودي داشته باشد، اين ده مقدمه در ذهن و ارتكاز او به ترتيب چيده مي شود و دل او ديگر اعضا را به تحصيل اين مقدمات و پيدا كردن روايت مورد نظر وا مي دارد.

كساني كه به قول خودشان دل شان براي رفتن به مشاهد مشرفه و زيارت بي قراري مي كند، اگر پول نداشته باشند سعي مي كنند از طريق اضافه كار يا قرض آن را به دست آورند. اگر شخص اول و دوم به آنها قرض ندهد، خواسته خود را با نفر سوم و چهارم مطرح مي كنند و دست از تلاش برنمي دارند. اين افراد چه اصطلاح «مقدمه وجود» را بدانند و چه ندانند، به هر دري مي زنند تا سرانجام موفق به زيارت شوند.

بسياري از اهل علم در ايام محرم و صفر و ماه مبارك رمضان چندجا براي تبليغ دعوت مي شوند و چه بسا دچار ترديد شوند كه از ميان گزينه هاي گوناگون كدام يك را برگزينند. در اين قبيل موارد قاعدتاً مسائلي چون آب و هوا، نحوه پذيرايي و اقامت و ديگر شرايط مادي به ذهن متبادر شود و ممكن است شخصي يك جا را به

دليل خوبي آب و هوا، يا نحوه پذيرايي برجاي ديگر ترجيح دهد، ولي كسي كه قلبش به طاعت آباد شده باشد، برايش فرق نمي كند در جاي خوش آب و هوايي تبليغ كند يا در دورافتاده ترين و بدآب و هواترين مناطق آفريقا. هرجا كه به نظر او مصداق طاعت باشد، همان جا براي او خوش آب و هواتر است، حتي اگر اوضاع جوي و آب و هواي آن جا مناسب نباشد.

در روايت آمده است كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام از اين كه در زندان فراغتي و خلوتي براي عبادت پيدا كرده بودند، خدا را شكر مي گفتند. پرواضح است كه آن حضرت در زندان فراغت و خلوت بيشتري براي عبادت داشت، زيرا در بيرون زندان امور مهم تري چون رسيدگي به حوائج مردم و تربيت آنان وجود داشت كه با عبادت مزاحمت داشت. ياددادن احكام، برآوردن حاجات مردم، تربيت شاگردان مستعد، هوشيار كردن مردم در برابر ظالمان و بسياري از وظايف ديگر موجب مي شد كه حضرت بيشتر وقت خود را بدان اختصاص دهد.

نقل است كه منصور عباسي پس از آن كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را شهيد كرد در پي اين بود كه بداند وصي آن حضرت كيست تا او را به شهادت برساند و به خيال خام خود رشته امامت و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را از هم بگسلاند. وقتي تشخيص داد كه وصي آن حضرت، فرزندشان امام موسي كاظم عليه السلام است تصميم گرفت آن حضرت را به قتل برساند. امام شبانه از مدينه خارج شد و فرداي آن روز حتي بسياري از بستگان آن حضرت نيز نمي دانستند ايشان كجا رفته است. تا پيش از آن، حضرت در ميان

مردم حضور داشت و در مسجد يا مكان هاي ديگر با افراد گوناگون ديدار مي كرد، ولي پس از آن شب، روزها و هفته ها گذشت و كسي از ايشان خبر نداشت. منصور عباسي مأموراني گماشت تا حضرت را بيابند و ايشان را به قتل برسانند.

در آن زمان حضرت در خانه اي در مكه پنهان شده بود. در روايت آمده است كه ايشان برخي از شب ها از خانه بيرون آمده، در تاريكي شب به مسجدالحرام مي رفت و طواف مي كرد و نماز مي گزارد. جاسوسان منصور عباسي كه از يافتن حضرت در مدينه نااميد شده بودند، دايره جست وجو را به شهرها و مناطق ديگر گسترش دادند و همه جا را در پي يافتن ايشان زيرپا نهادند.

آن حضرت حتي در اين دوره اختفا، مانند دوره اي كه در حبس بود فرصت و فراغتِ كافي براي عبادت و خلوت نداشت، زيرا در اين مدت هنوز به واسطه برخي از ياران نزديك و اصحاب سِرّ، مردم مشكلات خود را با ايشان در ميان مي نهادند و حتي در برخي روايات آمده است كه همين خواص به اجازه حضرت برخي از مردم را به حضور ايشان مي بردند(263) و آن حضرت، مسائل و احكام و مواعظ لازم را براي آنان بيان مي فرمود. در روزگاري كه حضرتش در حبس، روزگار سپري مي كرد، وضع متفاوت بود و ايشان برحسب اسباب و وسايل ظاهري ديگر نمي توانست با مردم ارتباط داشته باشد. از اين رو فرصت و فراغتِ بسياري براي خلوت و عبادت يافته بود و لذا خدا را براين فرصت مناسب عبادي سپاس مي گفت.

غرض از بيان اين مطلب اين است كه بدانيم گفتن احكام، ارشاد و راهنمايي مردم و برآوردن نيازهاي آنان، از نظر

حضرت مهم تر از عبادت مصطلح و نماز و روزه مستحب بوده است. به عبارت ديگر حضرت طاعت خدا را در برآوردن حوائج مردم و راهنمايي آنان مي دانستند و اين كار را - هنگامي كه هنوز به زندان نرفته بودند - از عبادت مهم تر مي دانستند.

براين نكته بايد افزود كه عبادت حضرت عبادت ويژه اي بود و نبايد عبادت ايشان را با عبادت پارساياني كه گرد خود مي بينيم يكسان بشماريم. بي شك حتي يك سجده ايشان را نمي توان با عبادت هاي چنين افرادي قياس كرد. در روايت آمده است كه حضرت پس از اقامه فريضه صبح، بين الطلوعين را به اذكار و اوراد مي گذراند و پس از طلوع آفتاب سربه سجده مي نهاد و تا اذان ظهر سر از سجده برنمي داشت(264) و پس از آن بدون نياز به تجديد وضو نماز مي خواندند. حضرت با اين كه اين همه نسبت به عبادت شوق و رغبت داشت، بيرون از زندان اين كار را نمي كردند، چون اين كار مزاحم اهم داشت و برآوردن نيازهاي برادران ديني و مؤمنان - كه به طاعت نزديك تر بودند - در نظر حضرت بر عبادت تقدم داشت. چه بسا برخي از مراجعان حضرت را سؤال پيچ مي كردند يا حتي نسبت به ايشان حسادت و بي ادبي مي نمودند، ولي پاسخگويي به چنين مراجعاني - هرچند براي ما ناخوشايند باشد - از ديد حضرت مصداق طاعت بود و آن را بر نيايش هاي خود ترجيح مي داد.

از اين رو وقتي قلب انسان به طاعت آباد شد، بار نفساني اش كم مي شود و خواسته خدا را بر خواسته خود ترجيح داده، هيچ كاري را بر فرمانبرداري از خدا مقدم نمي شمارد، حتي اگر آن كار عبادت باشد.

شاهراه ملاقات با امام زمان عليه السلام

شايد كمتر كسي از شيعيان و

پيروان اهل بيت عليهم السلام يافت شود كه دوستدار ملاقات با امام زمان عليه السلام نباشد. بسياري از مردم مي پرسند راه تشرف به خدمت حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - چيست؟ بارها از خود بنده پرسيده اند چگونه مي توان با آن حضرت ملاقات نمود؟

راه اين كار در يك كلام، آباد كردن قلب به طاعت است و آباد كردن قلب منشأ بسياري از بركات و موفقيت ها مي باشد كه يكي از آنها شرف حضور يافتن به خدمت آن حضرت است، بدين معنا كه انسان به راستي در پي شناختن طاعت باشد تا آن را انجام دهد و قلب او نسبت به اطاعت امر خدا و رسولش رغبت داشته باشد.

بايد توجه داشت كه زمين يك هكتاري در صورتي آباد شمرده مي شود كه تمام آن زير كشت برود و درخت داشته باشد، اما اگر فقط ده يا صد متر آن مزروع باشد آن زمين را آباد نمي خوانند. دل انسان نيز چنين است و در صورتي قلب آدمي معمور خوانده مي شود كه سراسر آن به فرمانبرداري از خدا آباداني يافته باشد.

البته درخور تأمل است كه گاهي حالت هاي خاص و استثنايي براي انسان پيدا مي شود كه دوام ندارد و در روايت سفارش شده است كه اگر اين حالت پيدا شد «فدونك، دونك»؛(265) يعني سعي كنيد آن حالت را نگاه داريد، و پاسِ آن بداريد. به هرحال اين حالات غالباً در بسياري از افراد وجود ندارد، اما اميدوارم چنين حالات مباركي براي همه ما پيش آيد، ولي در هر صورت قلبي آباد شمرده مي شود كه سراسر آن يكصدا شيفته فرمانبرداري از خداي متعال باشد و كسي كه چنين قلبي دارد شايستگي

ديدار با حضرت صاحب الأمر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - را دارد.

در كتاب هاي معتبر روايي و تاريخي ماجراي تشرف افرادي چون احمدبن اسحاق به خدمت امام زمان عليه السلام نقل شده است. در ميان افرادي كه خدمت آن حضرت شرفياب شده اند مراجعي چون سيد بحرالعلوم، كسبه اي همچون حاج علي بغدادي كه خواندن و نوشتن نمي دانست، زن، مرد، پير و جوان وجود دارد و اموري چون سن، علم و موقعيت اجتماعي براي ديدن آن حضرت ملاك نيست. اين توفيق فقط از طريق آباداني قلب آدمي به طاعت ميسّر است. كسي كه قلبش به فرمانبرداري از خدا و رسول آباداني يافته موفق به ديدار چهره دلگشاي آن بزرگوار مي شود، خواه پير باشد يا جوان و خواه عالم باشد يا شخصي از عامه مردم.

از همين جاست كه مي بينيم حضرت امام سجاد عليه السلام دعاي براي آباداني قلب را بر نماز اول وقت مقدم مي دارند. ايشان بهتر از هركسي فضيلت نماز اول وقت را مي دانند و بهتر از همه مي دانند كه:

نماز در اول وقت بسيار پرفضيلت تر از به تأخير انداختن آن است.

مسلماً نماز و دعا و ذكر آن حضرت با تأني و تأمل همراه بوده و خواندن اين صلوات هنگام اذان ظهر، باعث تأخير فريضه ظهر آن حضرت مي شده است، اما حضرتش كه بهتر از هركس فضيلت نماز در اول وقت را مي دانستند در ماه پرفضيلت شعبان، سي روز تمام نماز خود را به تأخير مي انداختند و اين صلوات ها را با چنين تفاصيلي مي خواندند تا پس از آن از خداي متعال عمارت قلب را به طاعت درخواست كنند و اين امر اهميت فوق العاده اطاعت و تقدم آن را برهمه امور نيك ديگر نشان

مي دهد. در حد معلوماتم چيزي سراغ ندارم كه بگويم از طاعت مهم تر است،(266) بلكه مهم ترين امر اين است كه قلب انسان به فرمانبرداري از خدا و رسول او آباد باشد و در تهي دستي، دارايي، تندرستي، بيماري، گشادگي، اندوه، شادماني و در حالات گوناگون پيوسته در اين انديشه باشد كه فرمان خدا در اين مقام چيست تا آن را به جا آورد.

نتيجه

جان سخن اين كه در امور اخروي محدوديتي وجود ندارد و هركس هرچند از نظر پول و مقام اجتماعي در درجه پاييني باشد مي تواند با تصميم جدي، توسل، كوشش پي گير، شناخت تزاحمات و اهم و مهم و هوشياري و مراقبت هميشگي به مراتب بالاي طاعت دست يابد و قلب خود را به طاعت آباد سازد. همچنان كه گفتيم به دست آوردن اين ملكه چندان نيازمند صرف وقت نيست، بلكه بيش از آن، نيازمند هوشياري و مراقبت است، بدين معنا كه انسان در كنار ديگر فعاليت هاي روزمره زندگي، به اين مهم بپردازد و هميشه مترصد اطاعت امر الهي باشد.

اميد است به بركت اين صلوات شريف و گوينده آن حضرت سجاد عليه السلام، خداي متعال ما را ياري كند تا قلب مان به طاعت آباد شود و حضرتش خود موانع استجابت اين دعا را برطرف نمايد.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

برپايي دين(267)

برپايي دين(267)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

قرآن كريم مي فرمايد: «أَقِيمُوا الدِّينَ … »؛(268) دين را بر پا داريد». آنچه خداي متعال از اين آيه اراده فرموده اين است كه مردم دين را اقامه كنند و آن را در جامعه بگسترانند. نكته درخور توجه در اين آيه اين است كه دين دار بودن يك مقوله و گستراندن و اقامه دين مقوله ديگري است. به عنوان مثال، اگر كسي نماز بخواند، درباره او فقط مي توان گفت: «صلّي؛ نماز گزارد» و نه چيز ديگر، مانند أقام الصلاة؛ نماز را بر پا كرد.

در واقع نماز گزاردن با اقامه نماز تفاوت دارد. ما خطاب به حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي گوييم:

أشهد أنك قد أقمت الصلاة …؛ گواهي مي دهم كه نماز را بر پاداشتي.

منظورمان از عبارت فوق اين است كه حضرت كاري كردند كه نماز بر پا شود و مردم به نماز و گزاردن آن توجه كنند و به ديگر سخن اين كه اگر كار حضرت سيدالشهدا عليه السلام نبود نماز برپا نمي شد و اين كه او را برپادارنده نماز مي خوانيم، بر آن نيستم كه اين لقب، مفهوم(269) دارد، البته اين لقب، به قراين ديگر مفهوم دارد و لقب به معناي كلمه لقب، فاقد مفهوم است.

مخاطبان آيه

قرآن كريم در آغاز آيه پيشين خطاب به تمام مسلمانان مي فرمايد: «شرع لكم …؛ براي شما تشريع كرد».

اين آيه از موارد خدشه ناپذير امر به معروف و نهي از منكر است، اما با دلالتي قوي تر و دامنه اي وسيع تر. براي توضيح بيشتر به عزيزان اهل علم و نيز برادراني كه با اهل علم مراوده و همنشيني دارند و كم و بيش علوم حوزوي را مي شناسند عرض مي كنم: واژه امر «أقيموا» يك هيئت است و يك

ماده كه در صورت تجزيه آن، اين مطلب به دست مي آيد كه: «الإقامة: أنجزها ونفِّذها؛ اقامه [يعني] آن را محقق و عملي كن».

اقيموا كه امر است، ماده متعلق آن «إقامه» است كه اين هم متعلق به دين شده. به جاست براي روشن شدن مراد قرآن كريم و نيز ظاهر آيه مباركه مطلبي را بيان كنم. يكي از مسلّمات مسائل علمي اين است كه اگر امر به يك عنوان تعلق پيدا كند، محصِّل آن هر چه باشد واجب است، بدين معنا كه «مقدمات وجوديِ» (270) آن عنوان، تماماً واجب مي شود و در اين مورد «اقل» و «اكثر» ي نيست تا برائت جاري شود يا «تخيير» و «تعيين» در كار نيست تا برخي قائل به جاري شدن اصل «برائت» باشند. لذا اگر از زمان شيخ مفيد قدس سره تا به امروز را مورد بررسي قرار دهيم حتي يك نفر را نخواهيم يافت كه گفته باشد يا بگويد: در اقل و اكثرِ «عنوان» و «محصّل» برائت جاري است، بلكه بر اين امر تأكيد دارند كه: اگر «امرِ» به عنواني شد، محصّل آن عنوان هرچه باشد واجب است و به يك سخن، احتمال در اين امر منجِّز واقع است.

آيه شريفه، امر به اقامه و بر پاداشتن دين كرده است و لذا هر چه در اقامه دين مدخليت داشته باشد، حتي اگر بر اساس احتمال وهمي چيزي در اقامه دين مدخليت داشته باشد، واجب مي شود. حال اگر كسي از پرداختن به اين واجب ناتوان باشد، در اين صورت معذور است، چه اين كه خداي منان درباره «حرج» و «عسرِ» چنين كساني فرموده است:

« … وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ

مِنْ حَرَجٍ … »؛(271) و در دين بر شما سختي قرار نداده است …

و « … يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ … »؛(272) خدا براي شما آساني مي خواهد و براي شما دشواري نمي خواند.

به عنوان مثال، كسي كه بيمار است و نمي تواند روزه بگيرد - اگر چه روزه واجب است - نبايد روزه بگيرد، چراكه معذور است.

بنابراين، در مورد امر [به اقامه] هر يك از: معلوم، مظنون، مشكوك و موهوم محصِّلي و حتي احتمال اين كه چيزي در اقامه دين مدخليت داشته باشد، واجب است، از قبيل: نوشتار، كردار، گفتار، برخورد مثبت، برخورد منفي، درس خواندن، منبر، حضور در مجالس و محافل ديني و … البته استثنايي وجود دارد كه تخصصي است نه تخصيصي به اين معنا كه انسان يقين داشته باشد كه - مثلاً - قلم يا … هيچ مدخليتي در اقامه دين ندارد و موضوعاً خارج است. آنچه بيان شد در مورد فرمان «أقيموا» بود.

دين چيست؟

قرآن كريم درباره چيستي دين مي فرمايد:

«إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَمُ … »؛(273) در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است.

همان طور كه مي دانيم، اسلام واجبات و محرمات دارد و لذا امر به واجب و بازداشتن از حرام نيز واجب است، اما در اين جا سخن از واجبات و محرمات نيست، بلكه بر آنم تا از مستحبات، مكروهات، مباحات، اخلاقيات و آداب اسلام و نيز مبحث تفسير قرآن كريم، محتواي حلية المتقين علامه مجلسي، جامع السعادات نراقي سخن بگويم.

مسلم اين است كه موارد يادشده جزء دين است و لذا متعلِّق عنوان «اقامه» تمام اين ها را در بر مي گيرد. از اين رو قرآن كريم، مثلاً نفرموده است: أقيموا الواجبات واتركوا

المحرمات؛ واجبات را بر پاي داريد و محرمات را ترك كنيد، ولي بر اقامه دين تأكيد داشته مي فرمايد: «أقيمواالدين؛ دين را بر پا داريد».

وانگهي «امر» كه هيئت «أقيموا» و متعلق به اقامه است، واجب مي باشد، زيرا ظاهر امر، وجوب را مي رساند، مگر اين كه قرينه اي بر خلاف آن وجود داشته باشد. بنابراين هر چيزي كه در اقامه دين مدخليت داشته باشد، واجب است. در اين جا دومطلب مورد نظر است، يكي اين كه خفتن بين الطلوعين يا ايستاده آب خوردن براي بنده و شما حرام نيست، بلكه مكروه است. همچنين برخي اعمال مانند نمازهاي خاص و دعاها مستحب و انجام اعمالي نيز مباح است.

مطلب ديگر اين است كه مردم بايد با واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات، مباحات، آشنا شده، مرز و محدوده هر يك از آنها را بدانند.

مطلب عمده اين است كه دين به عنوان مجموعه آموزه هاي ديني، مانند: اصول دين، فروع دين، احكام پنجگانه (واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات و مباحات) و اخلاق و آداب اسلام بايد برپاداشته شود، چراكه بدان فرمان داده شده است و ما به عنوان مسلمان و مؤمن بدان مكلف شده ايم.

وظيفه سنگين عالمان

طبقه عالم جامعه (نه فقط روحانيون و مراجع تقليد كه تمام دانشمندان و عالمان) در اقامه دين و آشنا كردن مردم با آموزه هاي اسلام و حد و مرزهاي آن وظيفه سنگيني دارند.

چنان كه نگاهي به رواياتِ وارد شده در باب مسئوليت عالمان بيندازيم به خطير بودن اين وظيفه پي خواهيم برد.

حارث بن مغيره مي گويد: امام صادق عليه السلام در يكي از گذرگاه هاي مدينه با ديدن من فرمود: حارثي؟ پاسخ دادم: آري.

لأحملن ذنوب سفهائكم علي علمائكم؛ سوگند كه گناه نادانان شما را متوجه شما

مي دانم.

آن گاه روانه شد.

به درب سراي او رفتم و اجازه ديدار طلبيدم و هنگامي كه به حضورش رسيدم گفتم: [چون] مرا ديدي فرمودي: سوگند كه گناه نادانان شما را متوجه عالمان شما مي دانم. از اين سخن شما سخت هراسان شده ام.

حضرت فرمود:

نعم، ما يمنعكم إذا بلغ الرجل منكم ما تكرهون وما يدخل علينا به الأذي أن تأتوه فتؤنبوه وتعذلوه وتقولوا له قولاً بليغا؟ آري [چنين است] چرا هنگامي كه كردار يا گفتاري ناپسند - كه ما را مي آزارد - از كسي مي بينيد يا مي شنويد، او را نكوهش نمي كنيد و سخن رسا [و هدايت گر]به او نمي گوييد؟

گفتم: به گوش نگرفته، نمي پذيرند.

امام عليه السلام فرمود:

أهجروهم واجتنبوا مجالسهم؛ [در اين صورت] آنان را ترك كنيد و از حضور در مجالس شان بپرهيزيد.(274)

امام صادق عليه السلام مي خواستند با اين سخن وظيفه سنگين امر به معروف و نهي از منكر را متوجه عالمان كنند و پيامد نكوهيده ترك آن را به آنان يادآوري كنند.

بيان مطلبي با چنين لحني و همراه با سوگند زماني مناسب است كه شنونده، اعتقادي به مباني و داده هاي فكري نداشته باشد، اما اگر مخاطبان، از ياران نزديك امام معصوم عليه السلام و سخت به ايشان معتقد باشند، ديگر چه ضرورتي براي چنين برخوردي احساس مي شود به گونه اي كه حضرت از لام قسم استفاده كنند؟ به يقين امام عليه السلام مي خواستند اهميت و سنگيني مسئوليت را به آنان يادآوري كنند.

توضيح اين مطلب ضروري است كه «علما» ي مورد نظر امام صادق عليه السلام كه در برابر گناهان نادانان مسئول هستند، محدود به مراجع تقليد و روحانيون نبوده كه از نظر حضرتش، تمام عالمان به معناي لُغوي كلمه «عالم» مسئول بدكاري هاي نادانان جامعه اند

و البته ديگر افراد جامعه نيز در اين عرصه مسئوليت دارند. بنا به اين فرموده امام صادق عليه السلام اگر جواني از سر ناداني از نماز خواندن سربرتابد، ما - به عنوان راهنمايان و عالمان - مسئول بوده، بايد نسبت به كوتاهي خويش در ارشاد نادانان، به حضرت صادق عليه السلام پاسخ دهيم و - آن گونه كه در ادامه روايت آمده است - در صورتي عذر ما موجه خواهد بود كه نتوانسته باشيم كاري بكنيم و البته براي چنين مواردي نيز حضرت صادق عليه السلام دستور ديگري فرموده است.(275)

بنابراين آنچه در توان داريم در ايفاي مسئووليت بكوشيم تا - خداي ناكرده - در شمار كساني قرار نگيريم كه در عين حالي كه مي توانند ارشاد كنند و از بدي بازدارند، اما بي توجه به مسئوليت خود، نادانان را در وادي گمراهي رها مي كنند.

در آستانه ماه رحمت

ماه رحمت و مغفرت خداوند در پيش است و فرمان أقيموا الدين همچنان پابرجاست و از ديگر سو بهترين اعمالي كه انسان در اين ماه انجام مي دهد، هدايت و ارشاد بندگان خداست. فراموش نكنيم همان طور كه بار مسئوليت اهل علم سنگين است، مقام آنان نيز عالي است، چه اين كه مقام بايد با سنگيني مسئوليت سنخيت داشته باشد. شايان توجه است كه عالم از نظر لغت كسي است كه كم و بيش اصول دين، احكام شرع، اخلاق و آداب اسلامي را بداند و البته عالم مصاديق متعددي دارد و حقيقت تشكيكي است به اين معنا كه يك كيلومتر، صدكيلومتر و … هر يك، اندازه و فاصله است، اما با يكديگر متفاوت است. در مورد عالم نيز همين امر، يعني نسبي بودن صادق است،

اما در هر حال عالم به حسب دانش خود جايگاه والايي دارد، تا آن جا كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

… يا علي، ركعتان يصليهما العالم أفضل من ألف ركعة يصليها العابد؛(276) دو ركعت نماز كه عالم بگزارد، از هزار ركعت نماز كه عابد بخواند برتر است.

صريح اين فرموده پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم اين است كه دو برادر، دو دوست، پدر و فرزند يا دو همكار كه در شرايط مساوي قرار دارند، اما از نظر علم، يكي عالم و ديگري غير عالم باشد، دو ركعت نماز عالم با بيش از پانصد برابر نماز جاهل برابري مي كند و به همان نسبت اجر و پاداش دارد.

همچنين در روايات، به پاداش فراوان خدمت به عالم اشاره شده است، از جمله اين كه پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

هرگاه دِرَمي صدقه داده شود، خدا ده برابر آن را پاداش مي دهد و صدقه دادن به بيمار هفتاد برابر و صدقه دادن به فردي از كارافتاده و زمين گير هفتصد برابر … و اگر كسي به عالم صدقه دهد صدهزار برابر پاداش دارد.(277)

در توضيح معناي صدقه عرض مي شود: از نظر عرف، صدقه مفهومي مغاير با معناي حقيقي خود يافته و تا اندازه اي عدم مطلوبيت دارد و ايجاد تنفر مي كند، اما در زبان روايات بار مثبت و كاملاً پسنديده دارد، به اين معنا كه صدقه، تصديق خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم است، به ديگر بيان، هرچه را خدا يا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بگويد، انسان بپذيرد و تصديق كند.

در روايت آمده است:

روزي پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم از

نماز جماعت فراغت يافت و شخصي را ديد كه - شايد به دليل به موقع نرسيدن براي نماز - نماز را به تنهايي و فرادا مي گزارد. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: من يتصدق علي هذا فيصلي معه؟ چه كسي بر اين [نمازگزار]تصدق كرده او را در نماز گزاردن همراهي مي كند؟ پس از اين سخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شخصي فرموده حضرتش را به گوش گرفت و به آن مرد اقتدا كرد.(278)

نظر به اين كه اقتداي به امام در نماز به مقدار پاداشي كه براي مأموم لحاظ شده، به امام اضافه مي شود، اين پاداش را پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم صدقه اي از طرف مأموم براي امام جماعت دانسته است، چراكه مأموم با تصديق سخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مبني بر پاداش شركت نماز جماعت، در نماز جماعت شركت كرده و او را از پاداش خداوند بهره مند كرده است. همچنين صدقه به پدر و مادر كه در روايت آمده است، همين معنا را اراده مي كند.

بنابراين طبيعي به نظر مي رسد و حق نيز اين است با توجه به اين كه خدمت به اهل علم بالاترين خدمت هاست و اهل علم بالاترين مقام را دارد و بر اساس روايت «نوم العالم أفضل من عبادة العابد؛(279) خواب عالم از عبادت [با اخلاص] عابد برتر است»، به همان نسبت مسئوليتي سنگين بر عهده دارد و لذا مخاطب فرموده «أقيمواالدين» و هشدار «لأحملن» امام صادق عليه السلام قرار گرفته است. مجدداً عرض مي شود كه فرمان «أقيموا الدين» شامل همگان مي شود، اما اهل علم مخاطبان خاص اين فرمان الهي هستند.

گستره فرمان الهي

اين فرمان الهي، به مانند ديگر فرمان هاي

حضرتش بس گسترده است. مرحوم علامه مجلسي رحمه الله آورده است: «پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در آغاز بعثت و با فرمان: «يا أيها المدثر قم فأنذر؛(280) اي كشيده رداي شب بر سر. برخيز و بترسان!» به كوه صفا رفت تا رسالت خويش را به همگان برساند مشركان از همه جا به مكه آمده بودند تا بت هاي دست ساخته خويش را - كه خداي شان مي پنداشتنتد - تكريم و تعظيم كنند.(281)

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در ميان مشركان، حاضران را به اسلام و دست كشيدن از بتان و بت پرستي و روي آوردن به يكتاپرستي فرا خواندند. جمعيت مشرك حاضر در آن جا - جز اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت خديجه عليها السلام كه تنها گروندگان به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بودند و در آن جا حضور نداشتند - از سخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم برآشفت و حضرتش را دشنام داد و به باد تمسخر گرفت. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از كوه صفا سرازير شد و مشركان همه چيز را تمام شده پنداشتند، اما تصور آنان واهي و باطل بود، چراكه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به كوه مروه رفتند و دعوت به يكتاپرستي را تكرار كردند.

مشركان اين بار سخت برآشفته و درصدد خاموش كردن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم برآمدند. اين بود كه ابوجهل ابتدا سنگي از زمين ريگ زار برداشت و به سمت آن بزرگوار پرتاب كرد. سنگ به پيشاني حضرت اصابت كرد و آن را شكافت. مشركان - كه شايد شمارشان بيش از هزارنفر بود - از ابوجهل پيروي كرده، هرچه به دست مي آوردند به سوي آن حضرت پرتاب مي كردند. پيامبر صلي

الله عليه وآله وسلم كه آماج سنگ بت پرستان قرار گرفته بود و خون از سر و روي مباركش جريان داشت به سمت بالاي كوه مروه روان شد. مشركان همچنان او را سنگباران مي كردند تا اين كه حضرت از حال رفت و آنان به تصور اين كه كار او را ساخته اند، او را رها كرده، به شهر بازگشتند.

يكي از آنان كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را مي شناخت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و به او گفت: «اي علي، محمد مرد».

اميرالمؤمنين عليه السلام به خانه خديجه عليها السلام رفت و او را از ماجرا باخبر كرد و از او خواست تا قدري آب و غذا بردارد و با او نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم برود. آن گاه هردو بزرگوار به كوه هاي اطراف مروه رفتند و هريك در پي يافتن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به سويي روان شدند و بانگ «يا رسول اللَّه» برمي آوردند تا حضرتش را بيابند. سرانجام پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را - كه بنيه چهل مرد قوي داشت - يافتند كه بي رمق روي زمين افتاده بود. او را آب و غذا دادند و تيمار كردند … (282)

اين واقعه در كتاب هاي اهل سنت نيز به تفصيل بيان شده است.

واكنش پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم

بي ترديد وجود خجسته و سراسر رحمت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نزد خدا بسيار و بسيار گرامي بود و در مقابل، مشركان بي ارزش. حال چه مي بايست اتفاق مي افتاد؟ و حضرت باري تعالي چه كيفري براي مشركان رقم مي زد؟ بنابه روايت پيش گفته، خداي - عز وجل - فرشته مأمور زمين را نزد پيامبرش فرستاد تا آنچه او بخواهد فرشته امتثال امر كند. فرشته به

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم گفت: اي رسول خدا، خداي - جل وعلا - مرا مأمور اجراي فرمان تو فرموده است. اگر اجازه دهي زمين را به لرزه درآورم و از هم بشكافم تا مشركاني كه تو را اين گونه آزرده اند به كام خويش فرو برد. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نپذيرفت.

اين بار فرشته كوه ها خدمت حضرت رسيد و عرضه داشت: خدايم مرا مأمور كرده است تا اگر امر كني كوه ها را درهم فشرده كنم تا مشركاني كه تو را آزرده اند نابود كنم. اين بار نيز پيامبر رحمت نپذيرفت.

سومين فرشته اي كه به فرمان خدا خدمت حضرت رسيد تا آنچه حضرتش خواهد انجام دهد جبرئيل بود. او در حالي كه بال گشوده و فضا را با بال خويش پوشانده بود به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم عرض كرد: اي رسول خدا، اگر اجازه دهي پر خود را پايين آورم تا اين جماعت خفه و هلاك شوند، اما پاسخ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم همچنان «نه» بود.

در اين هنگام پيامبر رحمت سر به آسمان برداشت و به درگاه قادر متعال عرض كرد:

اللّهم اهد قومي فإنّهم لايعلمون؛(283) بار خدايا، قوم مرا هدايت فرما كه [مردمي]نادانند.

راستي اگر پيامبر خدا نفرين مي كرد چه مي شد؟ به يقين به جهت مقام و منزلتي كه نزد خدا داشت، نفرينش بي پاسخ نمي ماند و دشمنانش نابود مي شدند و در نهايت معجزه اي براي او و هشداري به ديگر بدخواهان بود، اما حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم كه درباره خود فرموده است: «بعثت رحمة للعالمين؛(284) من [به عنوان] رحمتي [براي مردم]برانگيخته شدم» دعاكردن را بر نفرين برگزيد، چه اين كه مي ديد روزي مردم

«گروه گروه در دين خدا درمي آيند» (285) و در درازمدت بسياري از همين پيامبرآزاران به همراه فرزندان شان دل در گرو اسلام نهاده، در راه آن جان فشاني خواهند كرد.

الگوي نيكو

اين پرسش از ذهن مي گذرد كه اگر به ميدان اقامه دين گام نهيم، تاچه اندازه مي توانيم كج روي و ناهنجاري افراد سركش را تحمل كنيم؟ آيا با يك پاسخ تند و ناخوشايند ديگران از ميدان به در خواهيم رفت يا همچنان پابرجا مي مانيم. البته ممكن است كسي بگويد: پيامبر خدا كجا و ما كجا؟ او از سوي خدا مأمور به اصلاح جامعه بوده است، اما امثال ماچه؟

حقيقت اين است كه قرآن كريم وظيفه را به همگان متذكر شده، مردم را به پيروي از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم خوانده است، آن جا كه مي فرمايد:

«لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا»؛(286) قطعاً براي شما در [اقتدا به]رسول خدا سرمشقي نيكوست، براي آن كس كه به خدا و روز واپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مي كند.

از اين منظر به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نگريستن و آن حضرت را به عنوان الگوي ارائه شده از سوي قرآن پذيرفتن، انسان، به ويژه اهل علم را به پيروي عملي از رسول خدا وامي دارد و آن گاه است كه پرداختن به اقامه دين را با تمام سختي ها و تلخ كامي ها آسان و شيرين مي نمايد و در نهايت كجي ها و انحراف ها از ميان مي رود. از اين حقيقت نيز نبايد غافل بود كه بيشتر كساني كه سر دشمني دارند و به بيراهه مي روند، معاند نيستند، بلكه در كوره راه هاي تعصب گرفتار آمده اند كه به راه آوردن چنين افرادي بردباري

و مهرباني مي طلبد.

در تاريخ آمده است: «مردي از شاميان متعصب امام حسن مجتبي عليه السلام را سوار برمركب ديد. بدو نزديك شد و او را دشنام داد و لعن نمود و چون از دشنام دادن بازماند، امام حسن عليه السلام در حالي كه لبخندي برلب داشت، به مرد شامي سلام داد و فرمود: اي پيرمرد، گمان مي كنم غريب باشي و مرا با ديگري به اشتباه گرفته اي. اگر درخواستي داشته باشي به تو مي دهيم، اگر راه گم كرده اي، راهت مي نماييم، باري داشته باشي آن را بردوش مي كشيم، اگر گرسنه اي سيرت مي كنيم، تن پوش نداشته باشي، تو را مي پوشانيم، نيازمند باشي بي نيازت مي نماييم و اگر از خانه و كاشانه ات رانده شده باشي پناهت مي دهيم. شايسته است تا هنگام بازگشت به شهر و ديار خود، ميهمان ما باشي، چه اين كه خانه اي فراخ و مالي فراوان داريم و اين [پيشنهاد] براي تو پربارتر است.

مرد شامي باشنيدن سخنان امام حسن عليه السلام بي اختيار گريه كرد، سپس گفت: گواهي مي دهم كه تو خليفه [برگزيده] خدا در زمين او هستي و خدا نيك تر مي داند رسالت خود را در كجا [به وديعت] نهند. [بدان كه] تو و پدرت مبغوض ترين خلق خدا نزد من بوديد و اينك بهترين خلق خدا نزد مني.

آن گاه مركب خود را به سوي [خانه] حضرت مجتبي عليه السلام گرداند و پس از آن كه مدتي ميهمان آن بزرگوار بود، با اعتقاد كامل خانه حضرتش را ترك گفت».(287)

او با خدا، پيامبر خدا و جانشينان آن حضرت عناد نداشت، بلكه تحت تأثير تبليغات دشمن مكار، اين سان گرفتار تعصب كوركورانه شده بود و هنگامي كه به حقيقت پي برد، باتمام وجود تغيير عقيده داد و دل

در گرو كانون حق و حق جويي، يعني خاندان رسالت، به ويژه امام حسن مجتبي عليه السلام نهاد. حال اگر امام عليه السلام با وي به مقابله مي پرداخت، به يقين آن شامي، كينه توزتر از سابق به شهر و ديار خويش باز مي گشت، اما اينك او به شهر خود بازگشت تا بزرگواري امام حسن عليه السلام و اميرالمؤمنين عليه السلام را به اطلاع مردم شام برساند و دروغ سازي هاي حاكم اموي شام را برملا كند.

راه يافته نامْ آشنا

همان طور كه در صحبت هاي پيشين بيان شد، محمدبن مسعود عياشي (صاحب تفسير عياشي) براي اهل علم، نامي آشناست. او ابتدا از عامه و پركوشش بود و درباره ابوبكر، عمر، عثمان و معاويه كتاب هاي مستقلي نوشت و چنانچه كتاب هاي تراجم و رجال را كه از وي نام برده اند مطالعه كنيد، خواهيد ديد كه او به وسيله جوانان دانش آموخته شيعي و در پي سعي فراوان آنان شيعه شد و در شمار ثقات علماي شيعه قرار گرفت. نوشته اند كه پدر عياشي بازرگان و ثروتمند بود. چون از دنيا رفت سيصدهزار دينار (بيش از يك تن) طلا از خود براي اين فرزند به ارث گذارد. عياشيِ فرزند - بنا به نقل تاريخ - تمام آن ثروت بزرگ را در راه ترويج مكتب اهل بيت عليهم السلام به مصرف رساند. آن زمان كه در بغداد وجود شيعه كم بود، عياشي در بغداد مدرسه اي ساخت و شاگرداني پرورش داد. اين شاگردان به «غلمان العياشي؛ جوانان (دست پروردگان) عياشي» شهرت يافتند و «كشّي» (288) صاحب رجال يكي از چهره هاي برجسته اين مدرسه بود. حال اگر رجال كشي را از كتب رجالي شيعه حذف كنيم، ده ها و ده ها روايتي كه او «صحيح»

خوانده و توثيق نموده است از دست خواهيم داد، چراكه مدرك ديگري كه صحت آنها را اثبات كند نداريم و در اين صورت نمي توان براساس آنها فتوا داد. لذا پاداش بخش قابل توجهي از مسائلي كه در رساله هاي عمليه آمده است و بدان ها عمل مي كنيم، در نامه مرحوم عياشي ثبت مي شود.

نتيجه

مسلّم اين است كه انسان هاي منحرف در صورتي كه معاند نباشند، شايستگي خوب شدن و در راه صحيح قرارگرفتن را دارند. بنابراين انسان بايد از تمام فرصت هاي: زماني، مكاني، فرهنگي و تبليغي استفاده كرده، به خودسازي و ارشاد ديگران بپردازد تا خطاب الهي «أقيموا الدين» را تحقق بخشد. وانگهي نبايد از سرباززدن افراد نوميد و هراسان شد كه در نهايت چون حقيقت را بشناسند سر بدان خواهند نهاد.

خوب مي دانيم كه چشم اميد مردم اين روزگار به دست با كرامت امام كريم و مهربان حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - است، پس براي موفقيت، دست به دامان حضرتش اندازيم تا از عنايات و مدد كريمانه اش بهره مند شويم.

اميدوارم به بركت اهل بيت عليهم السلام، به ويژه آقا امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - در تمام روزگاران، به خصوص در اين ماه مورد عنايات حضرت صاحب الأمر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - قرار گيريم. ان شاء اللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

خودشكيبي(289)

خودشكيبي(289)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

در قسمتي از نامه حضرت امام صادق عليه السلام به اصحاب شان چنين آمده است:

صبّروا النّفس علي البلاء في الدّنيا فإنّ تتابع البلاء فيها والشّدة في طاعة اللَّه وولايته وولاية من أمر بولايته خيرٌ عاقبة عند اللَّه في الآخرة من ملك الدّنيا وإن طال تتابع نعيمها وزهرتها وغضارة عيشها؛(290) نفس خود را به شكيبايي عادت دهيد، چرا كه بردباري، در برابر بلاهاي گوناگون و سختي [بر خود هموار كردن]اطاعت خدا و [پذيرش]ولايت او و ولايت اولوا الامر[چنان پاداشي] در سراي آخرت [دارد كه]از تمام دنيا ونعمت هاي پياپي وخوشي و شادخواري پيوسته و گواراي آن بهتر است.

حضرت به خود شكيبي فرمان داده اند، زيرا نفس به خودي خود حالت صبر ندارد، بلكه همچون شعله آتشي است كه هماره در حال زبانه كشيدن و بر همه جوارح انسان مسلط است و كساني كه به بيراهه كشيده مي شوند اسير نفس سركش خود هستند. قرآن كريم در توصيف چنين نفسي مي فرمايد:

« … إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ … »؛(291) همانا نفس قطعاً به بدي امر مي كند.

شهوت جنسي، شهوت در خوراك، شهوت رياست، شهوت پول، و … همه از مظاهر بارز تسلط بندهاي نفس هستند كه انسان را گرفتار مي كنند و در نهايت او را تباه و نابود مي كنند. تنها عاملي كه مي تواند نفس لجام گسيخته را مهار سازد عقل است؛ موهبتي الهي كه قوي تر از نفس است، اما اگر انسان از نيروي قدرتمند عقل در مهار كردن نفس استفاده نكند در كام شهوت هاي: جنسي، قدرت، مال اندوزي و … فرو خواهد افتاد و زمينه تلف شدن

خود را مهيا مي سازد. از همين رو مي فرمايد: صبّروا النّفس؛ نفس را [به مدد نيروي عقل] به صبر كردن واداريد.

نفس، مجموعه رنگارنگي از تمايلات است كه پيوسته آدمي را تحريك و وسوسه مي كند. در مقابل اين وسوسه ها بايد نفس را وادار به صبر كرد، امّا مهم اين است كه بدانيم، چگونه بايد نفس را به صبوري واداشت.

به عنوان مثال كسي دچار مصيبتي شده است و ديگران با نقل مصيبت هاي سخت تر سعي در آرام كردن او دارند و بدين ترتيب از داغ مصيبت او مي كاهند، در واقع خود انسان هم مُصَبَّر است هم مُصَبِّر و اين دو نيروي متضاد در وجود انسان نهفته است و از اين رو فرد مصيبت رسيده، نبايد منتظر تسلي دهنده اي باشد، بلكه خود اين وظيفه را بر عهده گرفته، خويشتن را به بردباري وادارد، چه اين كه حضرت مي فرمايند: خودتان انجام دهيد. اين كه امام عليه السلام مي فرمايند: صبّروا النّفس علي البلاء في الدّنيا، در حقيقت همان بلاها و گرفتاري هايي است كه همگان مي شناسند. يكي از شايع ترين بلاها در زندگي ما فقر وتنگدستي است. انسان در فقر وتنگدستي براي لقمه اي نان دست به فعل حرام مي زند، دزدي مي كند تا شكم خود وزن وفرزندانش را سير كند. بيماري سخت نيز از بلاهاي دنيوي است كسي كه مداوايش هزينه بسيار بالايي دارد وقادر به تأمين آن هزينه نيست دچار بلايي بزرگ شده است. همچنين - به حق يا ناحق - اتهامي بر كسي وارد مي شود كه ثمره آن آبروريزي است و … اينها همه - با تفاوت مراتب - از بلاهاي دنيوي هستند.

بلاهاي زنجيره اي

در قسمتي از نامه حضرت امام صادق عليه السلام كه

به آن اشاره شد دو مطلب مهم به چشم مي خورد. يكي اين كه بلاها پشت سر هم مي آيند، يعني تتابع بلا. حالت دنيا اين گونه است. انسان از گرفتاري خانوادگي نجات پيدا مي كند، دچار بيماري مي شود، از اين نيز مي رهد باز گرفتار مسائل سياسي مي گردد و در حالي كه كاملاً از اين مشكل رها نشده مشكلي علمي برايش پيش مي آيد. بنابراين بلاها وگرفتاري ها تتابع(292) داشته پي درپي به سراغ انسان مي آيند.(293)

انسان هايي هستند كه وقتي دچار بلاهاي پي در پي مي شوند، به جاي اين كه از عقل خود براي رهايي از بلا استفاده درست كنند به هر كار ناصوابي متوسل مي شوند تا از مشكل و بحراني كه در آن گرفتار شده اند رهايي يابند. بايد توجه داشت در جايي زندگي مي كنيم كه سراسر بلا و گرفتاري است و بندگان صالح خدا روي خوش نخواهند ديد، لذا بايد خود را براي تحمل سختي هاي پياپي آماده كنيم. البته كسي كه پيوسته با مشكلات دست به گريبان است، در امر بندگي خدا با مشكلات روبه رو است. از اين رو حضرت امام صادق عليه السلام در نامه خود درباره بندگي تعبير به شدت كرده، مي فرمايد: «فإنّ تتابع البلاء فيها والشدّة في طاعة اللَّه». اين بيان نشان مي دهد كه حضرتش كاملاً واقف بودند با وجود گرفتاري هاي پي درپي، دست شستن انسان از محرمات وپاي بند بودن به واجبات بسيار مشكل است.

والشدّة في طاعة اللَّه وولايته، يعني ولي دانستن خدا و ارجح دانستن ولايت او بر خويش است، به اين معني من مالك خويشم وخدا مالك من. گاه نفس من چيزي مي خواهد وخدا چيز ديگر كه در چنين صورتي ولايت و خواسته خدا مقدم است و

فرمان حضرتش و آنچه پيامبر خدا وائمه اطهار عليهم السلام مي خواهند بر آنچه كه نفس من مرا بر آن وا مي دارد ارجح است. مؤيد اين مطلب، عبارت امام صادق عليه السلام است كه مي فرمايد: ولاية مَن أمر اللَّه بولايتهم خيرٌ عاقبة عند اللَّه في الآخرة؛ و [پذيرش]ولايت اولوالأمر [معصوم]چنان پاداشي در آخرت [دارد كه] از تمام دنيا و نعمت هاي پياپي و خوشي پيوسته و گواراي آن بهتر است». اين بيان امام صادق عليه السلام روشن مي كند كه متاع دنيايي در مقام مقايسه با آخرت و پاداش جاودانه آن هيچ است. از اين رو هموار كردن سختي هاي اين دنيا بر خود كاري خردمندانه است، زيرا تمام آنچه به دنيا مربوط است - جز آنچه در توشه آخرت شود - در دنيا مانده و در نهايت نابود خواهد شد.

به راستي، من وشما مالك چه هستيم؟ خانه، اتومبيل، محل كسب وكار، مقداري پول، كمي شخصيت، ذره اي صحت وعافيت، كمي نيرو وقدرت، كمي زبان چرب، كمي علم ودانش، يك خورده رياست وكياست؟ آيا جز اين است؟ به فرض اين كه شخصي بيش از اين ها داشته باشد و مثلاً مالك همه زمين باشد، باز نتيجه همان است كه بايد از اين دنيا برود. وانگهي چنين كسي نيز با مشكلات دست به گريبان خواهد بود؛ مشكلاتي از قبيل: بي مهري همسر و فرزندان، بي حرمتي زيردستان و خويشاوندان، بيماري، نگراني و …

كاستي كاخ هارون

قصه ساختن قصر هارون از اين قرار است كه او تمام تلاش خود را به كار برد تا كاخي بدون هيچ كاستي و عيب بسازد و در ظاهر نيز چنين شد. آنان كه كاخ را از نزديك مي ديدند از شكوه قصر

و بي عيب ونقص بودن آن تعريف ها كردند. يكي از بازديدكنندگان كاخ هارون بر خلاف ديگران سخني گفت كه هارون را به تعجب وتفكر وا مي داشت. او به هارون گفت: «قصر تو نقصي دارد بزرگ. هارون پرسيد: نقص اين قصر چيست؟

او پاسخ داد: تو يا به اين خانه مي آيي و از آن بيرون نمي روي يا از آن بيرون مي روي و برنمي گردي.

اين عبارت در نهايتِ سادگي، بزرگ و پر معنا بود. او مي خواست به هارون بگويد: يا در اين خانه مي ميري وجنازه ات را مي برند ويا در بيرون خانه هلاك مي شوي وديگر به كاخ باز نخواهي گشت.

نه تنها قصه كاخ هارون، بلكه قصه همه دنيا چنين است. اگر كسي مالك كل دنيا باشد ودر اين دنيا هيچ دردي نداشته باشد، هيچ دشمني نداشته باشد، از همه جاي دنيا خوشي بر او ببارد، اما چون خداي جهان آفرين چنين دنيايي را براي هيچ كس خلق نكرده است، اگر تمام اين مواهب ونعمت ها را دارا، باشد باز بند دام گرفتاري ها خواهد بود، پس بايد عبارت صبّروا النفس … را راه كار زندگي خود قرار داد كه البته رسيدن به اين مقام، تصميم گرفتن واستقامت وپايداري مي طلبد.

به عنوان مثال دو نفر با درآمدهاي متفاوت يكي كم تر دارد و ديگري بيشتر، اما فرد اول زود صاحب خانه مي شود و آن كه درآمد بيشتري دارد از داشتن خانه محروم است. شايد به نظر برسد كه صاحب درآمد كم تر عاقل تر باشد. البته عقل دخيل است، اما به اين دليل نبوده كه صاحب خانه شده است، بلكه تصميم گرفته تا خانه دار شود وبراي رسيدن به هدف خود با برنامه ريزي دقيق و پرهيز از اسراف و با قناعت،

قسمتي از درآمد خود را پس انداز كرده وبالاخره روزي خانه دار شده است.

دو نفر با هم درس مي خوانند، يكي با فهم وعقل كمتر عالِم مي شود وديگري در حالي كه از فهم وعقل بيشتر برخوردار است عالِم نمي شود. عامل اين موفقيت و عدم موفقيت ديگري روشن است. فرد كندذهن با خودشكيبي و تحمل سختي ها و نيز خودداري از اتلاف وقت و دوري جستن از كارهاي بيهوده، همه وقت خود را صرف دانش اندوزي كرده و فرد خوش استعداد، كارهاي ديگر، تفريحات بيشتر وخوش گذراني را بر درس خواندن ترجيح داده است و در نهايت فرد كندذهن به مقامي والا دست مي يابد و طرف خودش ذهن به دليل وقت كشي از كاروان باز مانده است.

شاهد سخن

مي گويند مرحوم صاحب جواهر رحمه الله قبل از فوت، شيخ انصاري را شايسته مرجعيت خواند و خواست پس از وفاتش او را مرجع اعلام كنند تا مردم از وي تقليد نمايند. پس از وفات صاحب جواهر و آگاه شدن شيخ انصاري از نظر صاحب جواهر از پذيرفتن مرجعيت شيعه خودداري كرد و يكي از عالماني را كه در آن زمان به يكي از شهرهاي شمال ايران كوچ كرده ودر آن جا ساكن شده بود شايسته اين مقام خواند. چون علت را از شيخ پرسيدند شيخ انصاري در پاسخ گفت:

من و ايشان يك جا درس مي خوانديم. او ذهني به مراتب قوي تر از من داشت و اگر من درسي را با پانزده دقيقه مطالعه، مي فهميدم و درك مي كردم او همان درس را در پنج دقيقه فرا مي گرفت.

به هر حال شيخ انصاري نامه اي به عالم نوشت و از او خواست تا مرجع تقليد شود. ايشان در جواب به شيخ انصاري

پيغام داد:

درست است كه من از نظر هوش وذكاوت بهتر از شما بودم، اما من درس را رها كردم وشما ادامه داديد، لذا شما بر من مقدم تر هستيد.

بي ترديد چنين كاري از همه كس بر نمي آيد و مستلزم داشتن عزم واراده محكم است و در واقع خودشكيبي در برابر اقبال دنياست كه جز به بردباري واداشتن نفس ممكن نخواهد بود.

نماز در بيان معصوم عليه السلام

به مناسبت موضوع خودشكيبي، داستان معروفي كه خود درسي از مكتب امام صادق عليه السلام است باز مي گويم. حميده بربريّه يكي از بانوان عالم و ارجمند در جمع اهل بيت عليهم السلام است. ايشان در اصل كنيز و مادر امام موسي بن جعفر عليه السلام بود. ابوبصير از قول حميده بربريه نقل مي كند كه: حضرت صادق عليه السلام در لحظات آخر عمر شريف شان امر فرمودند خويشاوندان نزد ايشان حاضر شوند. همه بني هاشم گِرد آن حضرت جمع شدند. امام عليه السلام چشمان مبارك شان را باز كردند ونگاهي به بستگان خويش انداخته، به عنوان آخرين جمله حيات شان فرمودند:

إنّ شفاعتنا لا تنال مستخفّاً بالصّلاة؛(294) كسي كه نماز را سبك شمارد از شفاعت ما اهل بيت برخوردار نخواهد شد.

بديهي است كه خويشان آن حضرت كه اهل سبك شمردن نماز نبودند و بسياري از آنان از خوبان محسوب مي شدند، اما حضرت با اين سخن مي خواستند حقيقتي را نه فقط براي خويشان، بلكه براي همه عالم اسلام و همه تاريخ، بيان كنند. استخفاف به نماز مسأله اي است كه همه بايد به آن عنايت داشته باشند. البته سبك شمردن نماز مراتبي دارد كه بايد در حد توان از مراتب پايين آن نيز دوري جست.

زماني شرح حالِ يكي از علما را (كه احتمال مي دهم

يكي از شاگردان مرحوم آقا ضياء عراقي بوده) مي خواندم. اين عالم سيزده سال از محضر درس مرحوم آقا ضياء عراقي بهره مند بوده و در اين مدت فقط يك بار در يكي از درس ها حضور نيافت.

شايان توجه است كه درس هاي سابق مثل اين زمان نبود. در نجف اشرف وكربلا تعطيلي تابستاني نبود. او سيزده سال، تمام زمستان ها وتابستان ها در جلسات درس حاضر مي شد به جز يك بار ويك درس. مسلماً چنين شخصي هر جا كاري داشته ومسأله اي با درس تعارض مي كرده، درس را مقدم مي دانسته است.

نمي خواهم يك حكم الزامي وبايدي را عرض كنم وبگويم كه براي هر كسي درس أهمّ همه مسائل است. اشاره من به «صبّروا النّفس» و مسأله سبك شمردن نماز است. يكي را مي بينيد مثلاً خوب درس نمي خواند چون نمي تواند تمركز ذهن داشته باشد، اما يكي ذهنش را از انحراف به اين سو وآن سو باز مي دارد ودرس را خوب مي فهمد. اولي ممكن است بتواند با ممارست عقب ماندگي خود را در فهم درس جبران كند، واجبات نيز چنين است و با نوافل واستغفار جبران مي شود. انسان مي تواند با يك تصميم جدي به مراتب بالاي معنوي دست يابد. روايات تصريح دارند كه خداي - عز وجل - راه بازگشت و رستگاري را بر انسان ها نمي بندد. پرواضح است كه اين، عين لطف خداست، چرا كه بشر مرتب در معرض هوا و هوسِ نفساني است و خدا كه آفريده خود را خوب مي شناسد، از اين رو راه جبران را پيش روي او قرار داده است. منتهي اين خود انسان است كه بايد به گونه اي عمل نمايد تا براي جبران، حداكثر بهره را از وقت ناپايدار

ببرد كه در غير اين صورت جبران گذشته ها برايش امكان پذير نخواهد بود.

مرحوم آقا شيخ عبدالرحيم قمي رحمه الله يكي از علما وزهّاد واساتيد كربلا بودند كه بنده افتخار شاگردي وي را داشتم. ايشان مي فرمودند:

طوري نباشد كه آدمي روز قيامت وقتي كه نامه اعمالش را مي گيرد از كل نمازهايي كه خوانده دو ركعت نماز كامل و با حضور قلب هم در آن نيامده باشد.

حضرت امام صادق عليه السلام در همين روايت مي فرمايد: «والشدّة في طاعة اللَّه؛ و سختي [را]در راه بندگي خدا [بر خود هموار كردن]». البته اين با همه دشواري هايش شدني است. ما اهل علم سختي درس خواندن را تحمل مي كنيم كه روزي مجتهد بشويم، يا يك منبري بشويم تا موعظه كنيم ويا كتابي بنويسيم. براي رسيدن به اين چيزها بايد راه سختي را طي كنيم، اما سختي انجام فرايض وواجبات بسيار بيشتر است.

نماز را سبك نشماريم

سبك و بي اهميت شمردن نماز، مراتبي دارد. اگر كسي نمازهايش قضا شود وبگويد قضايش را بجا مي آورم يا كسي كه نمي تواند در نماز ذهنش را متمركز ومتوجه آن كند چنين فردي در مرتبه اي از سبك شمردن نماز قرار دارد. كسي كه - نعوذ باللَّه - مي گويد: شد مي خوانم، نشد نمي خوانم، اين مستخف به نماز است، بلكه در مرتبه اي بسيار شديد از استخفاف به نماز قرار دارد. كسي را مي بينيد كه وقتي نمازش قضا مي شود اصلاً نگراني ندارد، حتي درون خود نيز احساسي ندارد. در مقابل كساني هستند كه - مثلاً - اگر نماز صبح شان بدون سستي و بي توجهي قضا شود آن روز در نفس شان حالت طبيعي ندارند.

چندي پيش شخصي تعريف مي كرد كه 15 - 16 سال پيش براي خريد خانه احتياج

به مقداري پول داشتم. به تهران رفتم وچهارصد هزار تومان از آشنايي قرض كردم. پول را درون كيسه اي گذاشتم وسوار تاكسي شدم. موقع پياده شدن فراموش كردم وكيسه را در تاكسي جا گذاشتم …

آن شخص از اين كه پول را در تاكسي جا گذاشته است پريشان بود، اما بايد دانست كه عاقبت، اين مشكل حل شدني است و مبلغ ياد شده بعد از مدتي تأمين مي شود، ولي اگر خداي نكرده نماز انسان قضا شود قابل جبران نيست، زيرا نمازي كه از دست برود بيشتر از اين چهارصد هزار تومان و حتي تمام دنيا ارزش دارد، اما در عين حال برخي از ما با نماز اين چنين برخورد مي كنيم و - متأسفانه - اگر نماز از دست مان رفت، براي مان چندان مهم نيست و اين، مرحله اي ديگر از استخفاف به نماز است. شخصي مي گفت: هرگاه چيزي را گم مي كنم به نماز مي ايستم و به قصد اين كه آن را پيدا كنم نماز مي خوانم و عاقبت در نماز متوجه مي شوم كه كجا گذاشته بودم.

حال اين كلام شوخي است يا جدي، نمي دانم، امّا در روايات آمده كه انسان تمامِ كردار خود، به ويژه نماز را كه از اهم واجبات است در نامه اعمالش مي بيند. حال اين پرسش پيش مي آيد از كجا بدانيم از هفده ركعت نماز يوميه اي كه مي خوانيم چند ركعتش در نامه اعمال مان نوشته شده باشد. در روايت است گاهي انسان نماز مي خواند و تنها يك ركعت از آن در نامه اعمال انسان نوشته مي شود؟ يا نيمي از آنها، يك چهارم يا تنها يك دهم از نماز را ثبت مي كنند. بايد توجه داشت اگر نمازگزار در نماز خود توجه و

حضور قلب نداشته نامه اش از نمازهاي قبول شده تهي يا اندك نمازي در آن ديده مي شود(295) اين نيز مرتبه اي از استخفاف به نماز است. شايان ذكر است اين گونه نماز تكليف را از دوش انسان بر مي دارد و به فتواي علماء و مراجع تقليد، اين مسأله موجب بطلان نماز نيست. اين خود نيز لطف الهي است كه اگر غير از اين باشد مصيبت خيلي عظيم خواهد بود.

حضور ذهن ومهار نفس در نماز از اهميت ويژه اي برخودار است. شاگردي كه دل به درس نمي دهد وحواسش به درس نيست، درس را فرا نخواهد گرفت و اندوخته علمي نيز نخواهد داشت، معامله گري كه حواسش به دادوستد خود نباشد ضرر مي كند، چرا كه همگان در معامله درست كار و پاك دست نيستند. پس چگونه مي شود انتظار داشت، نمازي كه از حضور قلب بي بهره باشد سود اخروي داشته باشد؟ فراموش نكنيم شيطان فريب كار ماهري است و در نفس آدمي لانه دارد وهر لحظه به ويژه در مورد مهم ترين واجبات، يعني نماز در پي اغواگري ونيرنگ است. اگر آدمي در نماز حضور ذهن و تمركز حواس نداشته باشد شيطان در وجود او نفوذ مي كند و بر او مسلط مي شود، اما خداي متعال ما را از عقل بهره مند نموده تا بتوانيم بر شيطان چيره شويم.

نماز واقعي

گاه سخن از نماز اميرمؤمنان امام حسن مجتبي وساير معصومين عليهم السلام به ميان مي آيد و از طرفي سخن از نماز ماست. در مقام مقايسه در مي يابيم كه نماز ما در واقع بي جان و جوهر است. امامان معصوم عليهم السلام به هنگام نماز يا به گاه آماده شدن براي نماز از خود بي خود مي شوند. در تاريخ است كه: در

يكي از جنگ ها تيري به پاي اميرالمؤمنين عليه السلام نشست. كار خارج كردن تير از پاي حضرت دشوار و دردناك بود. از اين رو زماني كه حضرت به نماز ايستادند، تير را از پاي ايشان درآورند. اميرالمؤمنين عليه السلام آن چنان از غير نماز فارغ شده بود كه دردِ كشيدن تير را احساس نكرد.

حضرت امام حسن عليه السلام وقتي وضو مي گرفت رنگ چهره شان زرد مي شد، چرا كه مي دانست در برابر چه كسي قرار خواهد گرفت. البته مثل اين حالات عظيم جز براي معصومين عليهم السلام براي احدي ممكن نيست و انتظار چنين نمازي نيز نمي رود، اما نمازگزار حداقل آن قدر بايد حضور ذهن داشته باشد كه وقتي به نماز ايستاده بگويد اللَّه اكبر بداند چه مي گويد و معناي بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ را بداند و وقتي كه الحمد للَّه ربّ العالمين را بر زبان مي آورد آگاه باشد كه از چه وبا چه كسي صحبت مي كند. همين قدر سعي وتلاش در اقامه نماز خوب است.

حال اگر از نمازي سخن گفته شود كه آدمي را از خود بي خود مي كند وجز ذات الهي چيزي به ذهن خطور نمي كند به يقين مراد از چنين نمازي نماز معصومان عليهم السلام است. از آن جا كه آنان امامان ما هستند و بنا به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام: «ألا وإنَّ لكلّ مأموم اماماً؛(296) بدانيد كه هر مأمومي را امامي است». بايد - اگر نه مانند آنان - كه حداقل حضور قلب و ذهن را در نماز رعايت كنيم و به اين مقدار كه نام وتاريخ زندگي امامان را بدانيم، اكتفا نكرده، بلكه بايد منش آنان را سرمشق قرار دهيم وبه آن عمل كنيم

و مهم تر اين كه سعي كنيم مستخف به نماز نباشيم و آرام آرام بعضي از مراتب استخفاف را كم كنيم. شيطان كارش اين است كه هنگام نماز در كنار انسان بايستد واو را از فرمانِ صبّروا النفس دور كند و از ديگر سو مطالب داراي اهميت را از ذهن انسان مي گذراند و بدين ترتيب او را از حضور قلب و گزاردن نمازي پسنديده محروم مي كند.

يكي از سخنرانان مي گفت: من به عنوان يك منبري محورهاي سخنانم را در حال نماز تنظيم مي كنم.

اگر چه ممكن است ايشان اين سخن را جدي نگفته باشد، اما اين احتمال نيز وجود دارد. پس بايد بپذيريم كه نماز جاي هيچ فكري جز فكر خدا نيست و نماز را بگذاريد فقط براي نماز. هر چيزي جاي خود دارد ونماز زمان عبوديت واظهار نياز به معبود است. نماز يعني پيوستن يك قطره به دريا و تطهير روح است.

اگر كاسبي به كسب خود اهميت ندهد ويك روز به محل كسب خود برود ويك روز نرود، يك روز مغازه را زود باز كند ويك روز دير، به يقين در كار خود موفق نخواهد شد. همين طور اگر كسي به منظور عالم شدن به يادگيري اهميت ندهد، به جايي نخواهد رسيد. حال كه شرط موفقيت در كار و كسب دانش حضور ذهن و تمركز حواس است انسان بايد چنين باشد و اين حالت را نيز به تدريج در نماز خود به دست آورد، چرا كه نماز ستون دين است و در اين باره آمده است:

الصلاة عمود الدين فإن قُبِلَتْ قُبل ما سِواها وإن رُدَّت رُدَّ ما سِواها؛(297) نماز ستون [نگاه دارنده]دين است كه هر گاه مقبول

[درگاه خدا]افتاد ديگر اعمال پذيرفته خواهد شد و اگر پذيرفته نشود، كارهاي ديگر نيز رد مي شود.

از اين رو بايد كوشيد تا در نماز، حضور ذهن و قلب داشت تا مبادا در شمار كساني قرار گرفت كه نماز را سبك مي شمارند.

استمداد از اهل بيت عليهم السلام

براي كسب توفيق در راه انجام وظايف افزون بر كوشش و مداومت بر كار يا تحصيل دانش بايد از ارواح ملكوتي اهل بيت عليهم السلام مدد جوييم تا به لطف دعاي آنان به موفقيت دست يابيم.

به مرحوم آقا سيد محمد كاظم يزدي رحمه الله گفته بودند فلان عالم گفته است كه شما حافظه بسياري خوبي داريد. ايشان در جواب فرموده بودند: تنها حافظه ملاك نيست، سعي وتلاش و دعا واستشفاع به اهل بيت عليهم السلام نيز مي خواهد.

در تعبير والشّدة في طاعة اللَّه(298) اين شدتي كه حضرت به آن اشاره مي فرمايند: در حقيقت همان صبّروا النفس است كه امام از آن ياد نموده اند. انسان اگر بنا را بر اين بگذارد كه مي خواهد عالم بشود اگر در راهش زحمت بكشد، موفق مي گردد. انسان اگر بخواهد كاري را انجام بدهد، مي تواند. اراده انساني به گونه اي قدرتمند است كه اگر آن را با تلاش وپايداري همراه كند بر هر چيزي چيره مي شود.

در روايت اين مضمون آمده است كه: «من رام شيئاً بلغه أو اقترب منه؛ هر كس چيزي را بخواهد، آن را به دست آورد يا بدان نزديك شود». حال اگر انسان به طور جدي بر آن باشد تا در نماز حضور ذهن داشته باشد، اگر بارها شيطان حواس او را منحرف سازد، بي ترديد باز حضور ذهن را به دست مي آورد.

وجه نام گذاري

در مساجد جايي ساخته مي شود به نام محراب. از نظر لغت، محراب مكاني است كه امام جماعت در آن نماز مي گذارد و به معناي رزمگاه است، زيرا شيطان براي مبارزه وجنگ كنار انسان مي ايستد و به محض اين كه نماز را شروع كند، شيطان نيز شيطنت خود را

آغاز مي كند واگر انسان به قدرت مهار نفس خويش مسلح باشد تير شيطان به سنگ مي خورد. البته از نظر روايات هر جا كه انسان به نماز ايستد آن جا محراب است.

شخصي به مزاح و يا به جدّ مي گفت كه جنگ انسان با شيطان يك طرفه است. شيطان همواره مي زند وانسان همواره مي خورد! شيطان در كارش خيلي خبره است. چون با امثال من وشما خيلي سر كرده ونقطه ضعف همه را خيلي خوب مي داند.

از گفته هاي آن آقا كه بگذريم خداي متعال نيروي فوق العاده و كارآمد عقل را به ما عطا فرموده است. با در اختيار داشتن اين نيرو توان آن را داريم كه بر شيطان غلبه كنيم. آنان كه بر شيطان چيره شدند چه كساني بودند؟ منهاي معصومين عليهم السلام همه چيرگان بر شيطان همانند من وشما بودند كه البته اين توان و قدرت، داراي مراتب است و در نهايت مستلزم داشتن خودشكيبي است كه امام صادق عليه السلام بدان سفارش فرموده است.

در ايام شهادت حضرت صادق عليه السلام قرار داريم. به جاست از خود آن حضرت استمداد كرده بخواهيم تا نزد خدا ما را شفاعت كند همچنين در اين روزها زيارت امين اللَّه را به نيت آن بزرگوار بخوانيم واز ايشان بخواهيم تا اين قدرت به ما داده شود كه استخفاف به نماز نداشته باشيم واگر هم داريم توانايي كم كردن مراتب آن را داشته باشيم.

اميدوارم به مدد الهي و به بركت حضرت صادق عليه السلام و پدران پاك و فرزندان پاك نهادشان اين توفيق را داشته باشيم كه در نماز و ديگر موارد، خود شكيبي را سنگ بناي عمل خود قرار دهيم.

وصلي اللَّه

علي محمد وآله الطّاهرين

جوانان و ضرورت ازدواج(299)

جوانان و ضرورت ازدواج(299)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

از يكايك شما آقايان و بانوان گرامي كه با حضورتان، زمينه برگزاري اين جلسه را فراهم آورديد تشكر كرده، از خداي منان توفيق خدمت بيشتر به نسل جوان را براي تان مسئلت مي نمايم. يكي از ادعيه روزهاي ماه شعبان، صلوات امام زين العابدين عليه السلام است كه غالباً آن را خوانده ايد. امام عليه السلام در بخشي از اين صلوات به درگاه خدا عرض مي كند:

أللهم فأعنّا علي الإستنان بسنته فيه، ونَيل الشفاعة لديه؛(300) بار خدايا ما را در عمل به سنت پيامبر[ت]در اين [روز]ياري فرما و از شفاعت حضرتش بهره مند گردان.

سنت چيست؟

امام سجاد عليه السلام در اين بخش از دعا به درگاه خدا عرض نياز برده، مي خواهد تا او را در عمل به سنت پيامبر و بهره مندي از شفاعتش ياري فرمايد. حال اين پرسش پيش مي آيد كه سنت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم چيست؟ و شفيع چه مقوله اي است؟

پاسخ اين است كه سنت: روش، كيفيت و خط مشي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم است كه حضرتش بدان عمل كرده است.

شفيع به شخص يا عملي گفته مي شود كه انسان را ياري مي كند، به ديگر سخن اين كه انسان دعا مي كند تا پيامبرِ خدا را در كنار داشته باشد و از ياري اش برخوردار گردد و مسلم اين است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بهترين و بالاترين همراه و ياري گر است.

اين دو، يعني عمل به سنت و شفاعت، به قول اهل علم، مانند «سبب و مسبَّب» و «علت و معلول» رابطه اي قوي و تنگاتنگ دارند.

ازدواج، سنت والا

ازدواج از سنت هاي مورد تأكيد فراوان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بود و بارها حضرتش به لحاظداشتن اين سنت توجه مي دادند. به عنوان مثال در تبيين جايگاه اين سنت فرموده است:

النكاح سنتي، فمن رغب عن سنتي فليس مني؛(301) همسرگزيني سنت من است، پس هر كس از آن روگرداند، از من نيست.

اين روايت جايگاه والاي سنت ازدواج را به روشني بيان مي كند. البته روايات فراواني در ستايش ازدواج و نكوهش روي گرداني از ازدواج وارد شده است. قدر متيقن اين است كه همسرگزيني، نياز بشر است و هم در اين گزينه است كه نيازهاي: عاطفي، روحي و آرامش زن و مرد تأمين مي شود و در حقيقت مسأله اي تكويني است

و جزء «علت» به شمار مي رود و سبب اصرار پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بر ازدواج همين است. البته اين امر بدان معنا نيست كه همين نياز، علت تأكيد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و ديگر معصومان است كه حضرتش، مسأله فراتر از اين نيازها را لحاظ داشته و آن اين است كه ازدواج، واقعيت روحاني و معنوي است. در توضيح اين مطلب عرض مي شود: فقيهان، نكاح (ازدواج) را از معاملات خوانده اند كه باوجود دوطرف و خواندن عقد در قالب ايجاب (از سوي زن يا وكيل او) و قبول (از سوي مرد يا وكيل او) با رضايت طرفين، تحقق مي يابد، اما بار عبادي دارد. به ديگر بيان اين قرارداد اگرچه در شمار معاملاتي چون: خريد و فروش، صلح و رهن و ديگر توافقنامه ها قرار داده شده است، اما تفاوت هايي بنيادين دارد و آن، جنبه و بار معنوي آن است.

پاداش رابطان ازدواج

هر كار خير - چه كوچك باشد، چه بزرگ - در درگاه الهي محترم است و ارج و اجري درخور دارد، اما كساني كه در راه پيوند دادن ميان دو جوان مي كوشند، اگرچه يك درهزار كوشش آن ها براي خدا باشد پاداشي بي مانند دارند. در منطوق روايات معصومين مقدار تأثيرگذاري افراد لحاظ نشده، بلكه هركس به هر مقداري كه در اين راه گام برداشته باشد و پيوند همسري حاصل شده باشد، به تعداد گام هايش پاداش خواهد گرفت. ممكن است اين پرسش ذهن را مشغول كند كه براي هر گامي كه در اين راه برداشته مي شود چه خواهند داد؟ و اصولاً «حسنه» يعني چه؟ آيا يك سكه طلا، پاداش اخروي يا چيزي ديگر حسنه است؟

از برخي روايات

استفاده مي شود كه يك حسنه، معادل يك كوه طلاست (حال اين كه يك كوه طلا در راه خدا صرف كرده باشد يا اين كه در آخرت مقابل هر حسنه اي يك كوه طلا دريافت خواهد كرد جاي خود دارد). گفتن و شنيدن يك كوه طلا آسان است، اما تصور كوهي از فلز گران بها به وزن چند ميليون تن، هوش از سر مي ربايد.

آنچه از دعاي امام سجاد عليه السلام به دست مي آيد اين است كه خداوند بايد ياري كند تا انسان بتواند سنت هاي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را تحقق بخشد، زيرا بدون توفيق و مدد الهي، انسان آمادگي روحي و بدني نخواهد يافت و در نهايت در انجام آنها ناتوان خواهد ماند و لذا بايد از خداي متعال درخواست ياري و كمك كند. در مقابل اگر انسان آمادگي كامل براي امري پسنديده به دست آورد بايد يقين حاصل كند كه مدد و كمك الهي به ياري او شتافته است.

معيار همسرگزيني

آنچه در مورد ازدواج بايد مدنظر قرار گيرد اين است كه اين امر مقدس، فراتر از قراردادهاي عادي و مادي است و در واقع ازدواج، خريد و فروش نيست و نبايد با معيارهاي دنيايي سنجيده شود، بلكه اين پيوند، اگر برمبناي صحيح استوار باشد، پيوندي آسماني است و سعادت دوجهان را به همراه خواهد داشت. براي دست يابي به چنين سعادتي، بايد دو شرط را در امر ازدواج لحاظ داشت، ايمان و اخلاق. البته دو ركن اساسي پيوند زناشويي، يعني ايمان و اخلاق به معناي نسبي آن است، زيرا ايمان و اخلاق مطلق در انسان هاي عادي فراهم نمي شود. حال اگر خواستگار، به طور نسبي از دو ويژگي

يادشده برخوردار باشد، دنبال ماديات و موقعيتي خانوادگي و ديگر امور بودن، بيراهه پيمودن است، به اين معنا كه به تحقيق پرداخته، ببينند خواستگار خانه دارد؟ چندمين فرزند خانواده است؟ چند خواهر و برادر دارد؟ با والدين خود زندگي مي كند يا مستقل است و …

قبل از تمام اين پرسش ها و حتي بدون درنظر گرفتن اين امور، ابتدا بايد دين داري و اخلاق او را سنجيد و اگر به نسبت قابل قبولي از دو خصلت يادشده برخوردار بود، به يقين شايستگي آن را دارد كه همسرش دهند. در همين معنا پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرموده است:

إذا جائكم من ترضون خلقه ودينه فزوجوه، إلاّ تفعلوه تكن فتنة في الأرض وفساد كبير؛(302) هرگاه كسي نزدتان به خواستگاري آمد و دين و اخلاق او را بپسنديد، وي را همسر دهيد كه در غير اين صورت فتنه و فسادي بزرگ در زمين چهره خواهد نمود …

همين معيار نيز بايد در دختر وجود داشته باشد. از ديگرسو ممكن است برخي دچار اين توهم شوند كه خواستگار بايد ايمان و اخلاقي همانند ايمان و اخلاق اميرالمؤمنين عليه السلام داشته باشد. به راستي صاحبان چنين باوري، خود در ايمان و اخلاق همسنگ حضرت زهرا عليها السلام هستند؟ بي ترديد پاسخ «نه» است. بنابراين آن مقدار ايمان و اخلاق كه متناسب زوجين باشد و عرف و جامعه آن دو را مؤمن و بااخلاق بداند، كافي است. به يك سخن اگر ايمان و اخلاق باشد زندگي زن و شوهر چنان زيبا خواهد بود كه با تمام وجود، سعادت را لمس مي كنند.

ايمان و اخلاق افزون بر ارجمندي و آراستگي، مرد را در برابر ناملايمات و - بعضاً - ناسازگاري هاي

بعضي زنان صبوري مي بخشد. نگاهي به زندگي پيامبر اكرم و نيز برخي از امامان معصوم عليهم السلام مؤيد اين حقيقت است، چراكه آن حضرات در برابر بدرفتاري هاي بعضي از همسران شان، سخت بردبار بودند و بدي آنان را با نيكي پاسخ مي دادند. توجه داشته باشيم ايمان و اخلاق دو گوهر بي همتا و گران بهايي است كه عامل خوشبختي در زندگي زوجين است و همين دو خصلت، علي رغم كمبودهاي ظاهري، زندگي را قوام و انسجام مي بخشد؛ چيزي كه برخي آن را تنها و تنها در رفاه مطلق، غذاهاي رنگارنگ، آراستگي ظاهري و ثروت زياد جست وجو مي كنند. متأسفانه صاحبان چنين پندارهايي به دليل نداشتن يكدلي و انسجام در كانون خانواده، كمتر به سعادت دست مي يابند. با كمي تأمل درمي يابيم كه سعادت در خانواده هايي يافت مي شود كه بي توجه به امور مادي، زندگي توأم با ايمان و اخلاق براي خود تدارك ديده باشند و همين، يك فرهنگ است؛ فرهنگي برآمده از سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم كه با پاي بندي به دعا و همت بايد آن را به تدريج در جامعه رواج داد و به همه نشان داد كه در اين صورت و به نسبت ترويج فرهنگ ساده زيستي و پرهيز از زياده خواهي، سعادت نيز در جامعه و در خانواده چهره خواهد نمود.

آموزه معصومين عليهم السلام

فرهنگ ازدواج و لوازم آن، مانند ديگر مسائل فردي و اجتماعي از نظر معصومان عليهم السلام دور نمانده، بلكه عنايت بيشتري نسبت به اين مقوله داشته اند و هماره مي كوشيدند تا در فرصت هاي مناسب سادگي و بي تكلفي در امر ازدواج را به ديگران يادآوري كنند. در روايت است كه: «پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در مسجد خود ميان

يك دختر و يك پسر مسلمان پيوند ازدواج برقرار كردند. پسر جوان مالي نداشت تا مهريه بدهد و از آن جا كه عقد ازدواج با مهريه محقق مي شود، داماد حلقه اي بي ارزش و بدون نگين از رشته اي آهني تهيه كرد و آن را به عروس داد و اين، تمام مهريه اي بود كه به دختر داده شد».

مورد ديگري نيز پيش آمد كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم عقد ازدواج ميان دختر و پسري مسلمان جاري كنند. حضرت از جوان پرسيدند: براي مهريه چه داري؟

گفت: هيچ چيزي ندارم.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: چيزي از قرآن را حفظ كرده اي؟

گفت: چند سوره كوچك در حفظ دارم.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: آن مقدار از قرآن كه در حفظ داري به عنوان مهريه به همسرت بياموز».

فرهنگ و اسلوب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم تا اين اندازه آسان و دور از تكلف بود و البته چنين ازدواجي كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم عقد آن را خواندند بسيار خجسته و سعادتمند خواهد بود.

شيخ صدوق قدس سره در باب مهريه و تأثير منفي و مثبت آن از منظر روايات، آورده است:

إن من بركة المرأة قلة مهرها، ومن شؤمها كثرة مهرها؛(303) به يقين مهريه كم، از بركت و خجستگي زن است و مهريه زياد، نشان از شومي زن دارد.

آيا امروز اين فرهنگ در جامعه ما حاكم است؟ و چه اندازه توانسته يا خواسته ايم خود را به اين فرهنگ سعادت بخش نزديك كنيم؟

متأسفانه به دليل زياده خواهي ها و چشم و هم چشمي هاي خانواده ها روزبه روز بر گرفتاري خودساخته خويش مي افزايند، غافل از اين كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم مبعوث شد تا مكارم اخلاق

را كمال بخشد و سنت هاي غلط و دست وپاگير را از ميان بردارد. قرآن كريم درباره اين كار سترگ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد:

… ويضع عنهم إصرهم والأغلال الّتي كانت عليهم …؛(304) و از [دوش]آنان قيد و بندهايي را كه بر ايشان بوده است برمي دارد.

راستي غل و زنجير و قيد و بندهايي كه پيامبر از مردم برداشت، همان غل و زنجير آهني است كه همگان مي شناسيم؟ البته منظور اين نيست، چراكه هيچ انساني بر دست و پاي خود و افراد خانواده خود زنجير نمي نهد، بلكه غل و زنجير، كنايه از فرهنگ هاي دست وپاگير و غلطي است كه جامعه براي خود پديد آورده است كه با فرهنگ و سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از زمين تا آسمان فاصله دارد. بي ترديد مهريه هاي سنگين و هزينه هاي سنگين تر كه امروزه بر جوانان تحميل مي شود، هيچ رنگ و بويي از سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ندارد. انتظارات غيرمنطقي از جوانان و ناتواني جوانان در تأمين نظر خانواده دختر، زمينه تجرد جوانان را فراهم مي آورد و در نهايت جوانان - چه دختر چه پسر - دچار بيماري هاي روحي و جسمي بدفرجامي مي شوند. البته اگر كسي بتواند به همسرش «قنطار» (305)ي به عنوان مهريه يا هر عنوان ديگر بدهد، مجاز است و حق پس گرفتن آن را ندارد. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

« … وَءَاتَيْتُمْ إِحْدهُنَّ قِنطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيًْا … »؛(306) و به يكي از آنان مال فراواني داده باشيد، چيزي از آن را پس مگيريد.

به دليل تجمل گرايي و رويگرداني از فرهنگ و سنت اهل بيت عليهم السلام آسان ترين امور زندگي آن چنان سخت گرفته مي شود كه به

بلايي خانمان سوز مبدل مي گردد. در روايت آمده است: «امام زين العابدين عليه السلام بر خوان طعام نشسته بودند. غذا آبگوشت يا چيزي شبيه به آن بود. حضرت استخواني را كه اندكي گوشت داشت برداشتند و فرمودند:

پس از توافق دختر و پسر براي ازدواج، اين امر به اندازه پاك كردن باقيمانده گوشت از اين استخوان آسان است.

پرواضح است كه برگرفتن مانده گوشت استخوان، شايد زماني اندك و به مقدار يك دقيقه وقت بطلبد. از نظر امام ازدواجي كه بر سر آن توافق حاصل شود همين مقدار وقت مي خواهد و اين، نشان از آسان گيري در امر ازدواج دارد، چراكه ازدواج پيمان سعادت و زندگي است، نه مسأله خريد و فروش كه مقام انسان فراتر از اين آرايه هاست. بنابراين، فرموده امام سجاد عليه السلام محكي است تا دريابيم چه اندازه پيرو آن حضرت و ديگر معصومان هستيم. بنابه فرموده آن بزرگواران و آن سان كه پيشتر در روايت بيان شد، مهريه سبك و معقول كه پرداختن آن در توان هر كس باشد، ستوده شده و خجسته است و آرامش و سعادت را به همراه دارد. البته اين بدان معنا نيست كه در صورت توان پرداخت، مهريه سنگين محدوديت شرعي داشته باشد.

باورمندي به فرهنگ معصومين عليهم السلام

در هر زمينه، به ويژه در مسأله ازدواج بايد فرهنگ معصومان عليهم السلام را باور داشت و آن را در زندگي به كار بست تا جامعه روي سعادت را ببيند. البته رسيدن به چنين جامعه اي در گروه همت افراد آن است، به اين معنا كه تا چه اندازه مايلند جامعه خود را با فرهنگ خاندان رسالت همسو كنند. در اين جا لازم مي دانم ماجراي ازدواج امام جواد عليه السلام با ام الفضل دختر

مأمون را بيان كنم تا بيشتر با فرهنگ آن بزرگواران آشنا شويم.

در تاريخ آمده است: «مأمون خليفه عباسي، عباسيان را در كاخ خود گرد آورد و به آنان گفت: مي خواهد دخترش ام الفضل را به همسري محمدبن علي (امام جواد عليه السلام) در آورد.

عباسيان، اين كار و تصميم را بر او خرده گرفتند، به اين بهانه كه او كودكي است خردسال و با احكام چندان آشنايي ندارد … پس از آن كه مأمون جلسه علمي برگزار كرد و بزرگان و عالمان را گرد آورد و عباسيان حضور يافتند، امام جواد عليه السلام نيز در آن جلسه شركت كردند. مسائل علمي در جلسه مطرح شد و امام جواد عليه السلام تمام پرسش ها را پاسخ داد. ديگر كسي را ياراي پرسش نبود و امام عليه السلام با سربلندي مجلس را به سرانجام رساند. عباسيان نيز انتخاب مأمون را به او شادباش گفتند.

مأمون پس از بيان مطالبي به امام جواد عليه السلام گفت: براي مهريه چه چيزي در نظر داري؟

امام عليه السلام فرمود:

معادل مهريه مادرمان حضرت فاطمه زهرا عليها السلام مي پذيرم و از آن فراتر نمي روم … ».(307)

اصرار امام عليه السلام بر مهريه پانصد درهمي به دليل نداشتن مال نبود، بلكه حضرتش مي خواست «سنت» را پاس بدارد و بر آن پاي بند باشد.

سرانجام با مهريه مورد نظر امام جواد عليه السلام كه پانصد درهم و معادل مهريه حضرت زهرا عليها السلام بود ازدواج وي با ام الفضل سرگرفت. در اين ماجرا مي بينيم كه اين پيوند هيچ تفاوتي ميان دختر مأمون به عنوان يك دختر مسلمان و ديگر دختران مسلمان قائل نشد. البته بايد توجه داشت كه مأمون با اين ازدواج اهدافي را

دنبال مي كرد از جمله، مشروعيت بخشيدن به حكومت خود بود و اين امر بر آگاهان زمان پوشيده نبود.

ملاك هاي پوشالي

متأسفانه امروزه ملاك هاي يك ازدواج موفق را داشتن موقعيت شغلي عالي، وسايل زندگي خوب، وسيله نقليه و … مي دانند. اين پرسش به نظر مي رسد كه آيا تمام افراد يك جامعه و شهروندان يك كشور از نظر اقتصادي و اجتماعي همگي در سطحي بسيار عالي قرار دارند؟ بي ترديد پاسخ منفي است. در اين صورت تكليف چيست؟ آيا بايد دختران و پسران جوان و برخوردار از توانمندي هاي ساختن زندگي سالم و معقول، به اين بهانه كه پسر فعلاً خانه ندارد بي سامان بمانند؟ اين برداشت با اعتقادات پاكِ ديني ناسازگار است. مگر تمام كساني كه امروز از زندگي متوسط و بي دغدغه برخوردارند ابتدا خانه و شغل و درآمد مناسبي داشتند؟ چرا بايد دختر و پسر متدين كه شايستگي همسري يكديگر را دارند با اين بهانه هاي واهي مجرد و در تلاطم روحي به سر برند؟ هيچ درباره آينده آنان انديشه شده است؟ آيا به خطرهاي روحي و جسمي كه آنان را تهديد مي كند فكر شده است؟

كساني كه چنين تصوراتي دارند و آن را تقويت مي كنند، توجه داشته باشند كه به فرمان الهي بي توجه اند، آن جا كه مي فرمايد:

«وَ أَنكِحُواْ الْأَيَمَي مِنكُمْ وَ الصَّلِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَآئِكُمْ إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ اللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»؛(308) بي همسران خود، و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد. اگر تنگدست باشند، خداوند آنان را از فضل خويش بي نياز خواهد كرد، و خدا گشايشگر داناست.

با اين وعده الهي ديگر چه جاي ترديد كه دختران وپسران چه سرنوشتي خواهند داشت؟ به يقين اندكي همت، از

سوي زن و شوهر زندگي زناشويي را رونق و موفقيت مي بخشد. لذا بايد در محاسبه ها و توقع ها تجديدنظر كرد و اراده و عنايت خدا را لحاظ داشت و مطمئن بود كه زوج جوان بيشتر از هر كس در انديشه آينده زندگي خويش هستند و به نتيجه مطلوب نيز خواهند رسيد.

الگوهاي والا

بي ترديد درباره ازدواج خجسته و سراسر بركت حضرت اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهما السلام بسيار شنيده ايد يا خوانده ايد. بنابه نقل روايت، اميرالمؤمنين عليه السلام يك اتاق متعارف مانند اتاق هاي خانه هاي معمولي براي زندگي مشترك داشت كه تنها نيمي از آن با حصير فرش شده بود و نيم ديگر آن سخت و ناهموار بود. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به منظور هموار و نرم كردن كف اتاق فرمود تا از صحرا مقداري شن نرم بياورند. حضرتش با دستان خود، شن ها را كف اتاق گستراند تا بدين ترتيب از سختي و ناهمواري آن بكاهد. در چنين اتاقي ازدواج سرور بانوان دوجهان فاطمه زهرا و جانشين پيامبر، اميرالمؤمنين عليهم السلام سرگرفت. ثمره اين پيوند مبارك پاكاني چون يازده معصوم، حضرت زينب، حضرت ام كلثوم، فاطمه و رقيه دختران امام حسين و حضرت معصومه - كه درود خدا برآنان باد - بودند و بزرگاني مانند: سيد مرتضي، شريف رضي و ديگر ساداتي كه هريك مشعل هدايت جوامع انساني بودند، از همين شجره طيبه پاگرفتند و امروز در جاي جاي جهان نسل اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهما السلام حضور دارند و چه بسا بسياري از آنان منشأ خدمات باشند.

حدود چهل سال پيش، يكي از سادات هندوستان (از نوادگان سيد ميرحامد حسين، صاحب كتاب عبقات الانوار) مي گفت:

طبق آمار تقريبي (و البته

بدون در اختيار داشتن امكانات آمارگيري دقيق در آن زمان) شمار سادات جهان به پنجاه ميليون نفر مي رسد.

توجه داشته باشيم كه چنان ساده زيستي، منحصر به آن دو بزرگوار نبوده، بلكه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نيز زندگي مشابهي داشت و اين در حالي بود كه ميليون ها پول از سراسر گستره اسلامي به ايشان به عنوان رئيس حكومت مقتدر اسلامي مي رسيد، اما همچنان زندگي فوق العاد ه زاهدانه اي داشت. در روايت آمده است: «روزي شخصي مقداري خرماي خشك به عنوان هديه براي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آورد. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم وسيله يا ظرفي نداشت تا خرما را در آن بريزد و از ديگرسو اتاقش فرش يا حصيري نداشت كه خرماها را روي آن بريزد. اين بود كه مقداري از شن كف اتاق كه پاخورده بود با دست مبارك شان كنار زدند، سپس از آورنده خرما خواستند تا خرماها را روي شن ها بريزد. زندگي اين چنين زاهدانه در حالي بود كه حضرتش در يك روز سه هزار شتر به مردم دادند.

چه بايد كرد؟

مرحوم اخوي (آية اللَّه العظمي حاج سيد محمد شيرازي رحمه الله) بيش از چهل سال از عمر خود را صرف ترويج سنت ازدواج نمود و در اين راه بي دريغ كوشيد. نتيجه اين فعاليت به وجود آمدن و تداوم كار بنيادهاي ازدواج در كشورها و شهرهاي مختلف بود كه به همت مؤمنان، تمام آنها فعال و بانشاط به كار خود ادامه مي دهند، از جمله آقايان و بانوان محترمي كه در اصفهان به اين امر خطير و خداپسندانه مشغولند. بنا به نقل يكي از روحانيون معظم اصفهان، در دو سال گذشته، به طور ميانگين هفته اي، دو

ازدواج به همت اين بنياد صورت گرفته كه جاي بسي خوشحالي است، اما هنوز با فرهنگ و سنت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فاصله داريم. پس بايد در راه برداشتن غل و زنجيرهايي كه ناپيدا، اما محسوس بر دست و پا و گردن افراد جامعه قرار دارد بكوشيم و زماني اين غل و زنجيرها برداشته و شكسته مي شود كه فرهنگ غلط و خانمان سوز حاكم بر ازدواج ها شكسته شود و ساده زيستي و معيارهاي الهي جايگزين آن گردد. البته چنين كاري سخت است و شايد ناممكن به نظر برسد، اما با همت و اراده، همه چيز ممكن خواهد شد.

اگر سنت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم رعايت شود، با هزينه يك يا دو ازدواج مي توان يك صد زوج را به خانه بخت فرستاد كه اين امر نيز در گرو همت همگان است.

نتيجه

جان كلام اين كه بنابر آنچه در دعاي روزهاي ماه شعبان آمده است بايد براي موفقيت در انجام سنت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از خداي متعال مدد بخواهيم تا از اين رهگذر به شفاعت حضرت ختمي مرتبت نايل شويم و بدانيم كه بدون مدد حضرت باري تعالي هرگز توفيقي نخواهيم يافت. نيز به ياد داشته باشيم كه ساده زيستي، تسهيل در امر ازدواج جوانان و كوشش در اين راه ستوده ترين سنت هاست، چه اين كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرموده است:

من تزوج فقد أحرز نصف دينه، فليتق اللَّه في النصف الآخر؛(309) هر كس همسر گزيند، به يقين نيمي از دين خود را [از گزند تباهي]حفظ مي كند و نيم ديگر آن را با خداترسي حفظ كند.

بنابراين بايد در اين راه بكوشيم تا افزون بر سامان گرفتن جوانان، دين شان

را حفظ كنيم و سعادت را هرچند اندك، به جامعه ارزاني داريم.

اميدوارم همگان هرچه بيشتر توفيق نشر سنت و فرهنگ رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و خاندان رسالت را، به ويژه در مسأله ازدواج آن گونه كه پيامبر خواسته است، به دست آورند. همچنين از خداي منان مسئلت دارم به بركت رسول خدا و ماه مبارك رمضان كه در پيش داريم ما را از بركات عمل به سنت حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم بهره مند فرمايد، ان شاء اللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ويژگي هاي زن موفق(359)

ويژگي هاي زن موفق(359)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

دانش وسيله بازشناختن راه از بي راهه و چراغ فرا روي جويندگان راه مستقيم است و دانشمندان - با لحاظ داشتن مراتب علمي شان - راهنمايان جامعه بشري به مقصد اصلي، يعني راه يافتگي و كمال هستند. قرآن كريم در تبيين برتري مقام عالم بر غير عالم مي فرمايد:

« … قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ»؛(360) بگو: آيا كساني كه مي دانند و كساني كه نمي دانند يكسانند؟ تنها خردمندانند كه پند مي پذيرند.

دانش اندوزي

پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در باره علم و جايگاه آن فرمود:

طلب العلم فريضة علي كل مسلم ومسلمة؛(361) [در] طلب علم [بودن] بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.

بر اساس اين حديث شريف و ديگر رهنمودهاي اسلام در مورد دانش و دانش اندوزي، مسلمانان از صدر اسلام با تحمل سختي هاي سفر و تنگناهاي معيشت، اما مشتاقانه در پي تحصيل دانش برآمدند. اين اشتياق زمينه نشر و تحصيل دانش را براي مرد و زن فراهم كرد و لذا در گذشته و نيز در روزگار ما در كنار مردان عالم، بانواني دانش اندوخته چهره نمودند و در عرصه هاي مختلف دانش، به كمال رسيدند. از ميان اين بانوان عالم و موفق دوتن را نام برده، شرحي مختصر از زندگي شان را باز مي گويم.

دختر شهيد اول

يكي از آنان دختر شهيد اول(362) بود. وي فاطمه و كنيه اش ام الحسن بود. فاطمه در تحصيل دانش سخت مي كوشيد و پس از تحمل زحمت هاي فراواني، عالمه و مجتهده شد.

ترجمه نويساني كه شرح حال عالمان و فقيهان را نگاشته اند، از پرداختن به شرح حال اين بانوي ارجمند و عالم غفلت نورزيده، آورده اند: «چون شهيد اول چشم از جهان فروبست، وارثان او دو پسر و يك دختر به نام هاي: شيخ محمد و شيخ علي و فاطمه مورد بحث بودند. آنان بر آن شدند تا ميراث پدر را - كه شامل زمين، مزرعه، باغ و جز آن بود - تقسيم كنند. در ميان ارث بر جاي مانده از پدرشان چند كتاب وجود داشت. آن بانوي عالمه و دانش دوست با دو برادر خود از در گفت و گو درآمده، گفت: تمام سهم خود

را از ارث پدر، در مقابل اين كتاب ها با شما مصالحه مي كنم.

برادرانش پيشنهاد او را پذيرفته و او سندي نوشت به اين شرح:

به نام خداي بخشايشگر مهربان …، اما بعد، ام الحسن، فاطمه، سهم الارث خود را - كه در جزين(363) و جز آن قرار داد - به برادرانش ابوطالب، محمد و ابوالقاسم علي، فرزندان فقيه اعظم، يگانه روزگار … محمدبن احمدبن حامدبن مكي قدس سره بخشيد و در قبال آن، كتاب هاي: قرآن كريم، تهذيب و مصباح (شيخ طوسي) و ذكري (شهيد اول) [كه از ماترك پدرشان است]برگرفت … ».(364)

اين بانوي بزرگوار مراتب علمي را يكي پس از ديگر طي كرد و به مرحله اي رسيد كه اساتيد شهيد اول در عرض او به دخترش نيز اجازه اجتهاد دادند.

زماني كه اين زن فقيه و دانشمند چشم از جهان فروبست به دليل جايگاه والاي علمي اش، هفتاد مجتهد شهر جزين، در تشييع پيكر او شركت كردند.(365)

همسر شيخ بهائي

امر ازدواج و لوازم آن براي همگان روشن و بسيار طبيعي است. به عنوان مثال، هنگامي كه زن به خانه شوهر مي رود، لوازم متعارف زندگي، مانند: فرش، لباس، يخچال و … با خود مي برد، اما جهيزيه اي كه همسر شيخ بهائي به خانه شوهر برد، همانندي نداشت و هيچ مورّخي مانند آن را نقل نكرده است. در جهيزيه آن بانوي گرانقدر مقدار قابل توجهي كتاب بود كه اين خود نشان از دانش دوستي و دانش اندوزي او دارد.

شرط موفقيت

بي ترديد دو بانوي يادشده - به عنوان نمونه اي از بسيار بانوان دانشمند و عالم - همانند ديگران، دوران كودكي و نوجواني را بسان همگنان سپري كردند، اما در بزرگسالي به چنان موفقيتي دست يافتند كه اين موفقيت را مي توان در گرو دو چيز دانست كه در هر كس فراهم آيد و آن را با كوشش همراه كنند به يقين به مقام هاي والاي علمي دست خواهد يافت.

نخست: عمارت و آباداني قلب به طاعت خدا كه چنين موهبتي خواسته امام معصوم عليهم السلام از حضرت حق است كه در آخر صلوات شعبانيه آمده است. امام سجاد عليه السلام در بخش آخر اين صلوات به درگاه الهي عرضه مي دارد:

أللّهم صلّ علي محمد وآل محمد واعمر قلبي بطاعتك؛(366) بارخدايا!، بر محمد و خاندان او درود فرست و قلبم را به طاعت حضرتت آباد فرما.

طاعت - بنا به گفته علما - از اعمال اندام ها، مانند: دست، پا، زبان، گوش و چشم است. به عنوان مثال، اگر بگوييم: فلان شخص مطيع خداست، بدين معناست كه او نماز مي گذارد، روزه مي گيرد، دروغ نمي گويد، ميان دو تن صلح و سازگاري برقرار مي كند و امر به معروف و نهي

از منكر مي نمايد و البته غالب اين كارها از اعمال اندام هاست. وانگهي ممكن است انسان نماز بخواند، روزه بگيرد و قرآن تلاوت كند، اما اعمالش مورد قبول واقع نشود، در مقابل نماز و اعمالي كه اركان آن صحيح باشد، قبول است و اين مقبوليت از آن روست كه صاحب چنين نمازي مي داند با خدا سخن مي گويد و همين حضور قلب و توجه «آباداني قلب» مورد درخواست امام عليه السلام است كه از اهميت فوق العاده اي برخوردار است.

بنابراين اگر قلب انسان به طاعت خدا آباد شود، چنين فردي موفق است و هم به دليل آباداني قلب بود كه دختر شهيد اول علي رغم اين كه به وسايلي جز كتاب نيز نياز داشت، اما آن چند كتاب نزد او از ارثي كه به دست مي آورد، ارزشمندتر بود. اين گزينش نشانه آباداني قلب به طاعت خداست و لذا اين قلب، جاي قرار گرفتن توفيق الهي است.

حال اگر قلب به تمايلات و خواسته هاي نفساني و شهوات سرگرم باشد و تحت تأثير نفس اماره قرار گيرد، وضع به گونه ديگري خواهد بود. در اين جا منظور از شهوات، غريزه جنسي نيست، بلكه تمام تمايلات نفساني را كه آن نيز نمايي از آن جمله است، مدنظر قرار دارد. به عنوان مثال، اگر كسي موقعيت اقتصادي، اجتماعي يا علمي - كه از نظر مردم مطلوب و پسنديده است - به دست آورد، سعي مي كند به شكلي آن را به نمايش گذارد و مردم را از داشتن چنين موقعيتي آگاه سازد. در واقع اين خصلت نوعي شهوت و تمايل است و «حب الظهور» (شهوت خودنمايي) نام دارد و قلب چنين كسي، به طاعت خدا آباد نيست،

اما اگر قلب به طاعت خدا آباد شود، اين گرايش از ميان مي رود و البته نسبت از بين رفتن خصلت خودنمايي يا همان حب الظهور، به نسبت آبادي قلب به وسيله طاعت خدا بستگي دارد و در نهايت، كار به جايي مي رسد كه چنين كسي از دانش و توانمندي هاي خود براي دنياي خويش استفاده نخواهد كرد. در اين جا و به مناسبت موضوع، نقل داستاني را لازم مي دانم.

يكي از علما - كه خدايش رحمت كند - براي من نقل كرد: «مدت ها به اميرالمؤمنين عليه السلام متوسل شده، از حضرتش مي خواستم تا اسم اعظم را به من بياموزد و هر بار نيز متعهد مي شدم كه حتي اگر گرسنه بمانم، از آن براي خود استفاده نكنم و فقط براي حل مشكل مردم آن را به كار برم. در سفري با كالسكه از نجف اشرف به كاظمين مي رفتيم. در كنار من شخصي نشسته بود كه بيان و حركاتش از تدين او حكايت داشت. راهي كه به كاظمين منتهي مي شد، از حله(367) مي گذشت. چون به حله رسيديم و كالسكه بر روي پل رسيد، ناگهان به سمتي متمايل شد و سواران به رودخانه افتادند. من توانستم با سختي فراواني و به فاصله اي كه از محل سقوط در رودخانه داشتم خود را نجات دهم. در همين حال شخصي را در رودخانه ديدم كه تنها مقداري از سرش از آب بيرون بود. او به سختي نفسي همراه با ناله كشيد و به زير آب رفت. از صدا او را شناختم، او همان همسفر متدين من بود كه در كالسكه كنارم نشسته بود. من كه نمي توانستم او را نجات دهم و او در حال

غرق شدن بود، رو به سمت نجف كردم و به اميرالمؤمنين عرض كردم:

آقا اميرالمؤمنين، اسم اعظم را براي چنين موقعيتي و نجات اين مرد متدين مي خواستم،

سپس مردم را براي نجات او به ياري خواستم.

عده اي جمع شدند و او را از آب بيرون كشيدند. اقدام هايي براي نجات او صورت گرفت و شكم او را كه از آب پر شده بود تخليه كردند. كساني كه شاهد وضعيت او بودند، كار وي را تمام شده خواندند و عده اي او را زنده مي دانستند. در نهايت همگي او را رها كردند و رفتند. من مقداري آب قند تهيه كرده، آن را به تدريج و قطره قطره در دهان آن مرد مي چكاندم. سرانجام نفسي كشيد و پس از مدتي حال طبيعي خود را به دست آورد. همان شب در عالم خواب كسي به من گفت: هيچ ميداني او اسم اعظم را بلد بود؟

از خواب بيدار شدم. به اين نتيجه رسيدم كه ظرفيت چنين موهبتي را ندارم، چراكه تا واپسين لحظه زندگي حاضر نبود از اسم اعظم كه در اختيار داشت براي نجات جان خود استفاده كند».

مطلب قابل توجه در اين داستان اين است كه هر كس با هر موقعيت و هر جنسيت مي تواند به اين مقام برسد و در حقيقت، آباداني قلب به طاعت خدا همين است. توجه داشته باشيم اگر دل به جايي توجه و تعلق داشته باشد، چيزهاي ديگري از نظر او ارزش ندارد، اما متأسفانه دل ما به يك جا يا يك مسأله وابستگي ندارد، بلكه گرفتار پريشاني و در جاهاي متعدد در جولان است و در واقع هر چيزي را - جز آنچه كه بايد - ارزشمند مي بيند.

كساني كه

از آسايش، خوشي ها، ثروت، اعتبار و جز آن چشم مي پوشند، بي ترديد هدفي والاتر را دنبال مي كنند كه از آسايش و ثروت و ديگر آرايه هاي دنيايي با ارزش تر است.

جان كلام آن كه اگر قلب مردي يا زني به طاعت خدا آباد شد، به دنبال وظيفه ديني و اجتماعي اش خواهد رفت و چنين امري براي او مهم ترين سرمايه به شمار مي رود و ديگر در اين مسأله نمي انديشد كه آيا وظيفه اي كه دنبال مي كند، با خواست هاي نفساني اش سازگاري دارد يا نه. البته زندگي را نيز برخود سخت و تنگ نخواهد گرفت، چه اين كه پشت پا زدن به تمام خواسته ها و سركوب كردن آن، كاري پسنديده نيست كه افراط و تفريط، هيچ گاه مطلوب نبوده و نيست، بلكه معيار در كارها، ميانه روي است.

در تاريخ آمده است: «جابربن عبداللَّه انصاري در اواخر عمرش دچار ضعف و ناتواني ناشي از كهنسالي شد. روزي امام باقر عليه السلام به ديدار جابر رفت و احوالش را پرسيد، جابر گفت: در حالي هستم كه كهنسالي را بر جواني، بيماري را بر تندرستي و مرگ را بر زنده بودن ترجيح مي دهم.

امام باقر عليه السلام فرمود:

اما من - اي جابر - اين گونه نيستم. اگر خدا مرا فرتوت بخواهد مي پسندم، اگر جوانم بخواهد بدان خشنودم، چون بيمارم كند، تسليم اويم، اگر سلامتم دارد رضامندم، اگر مرا بميراند همان خواهم و اگر زندگي ام بخشد آن را مي پذيرم … (368)

به يقين اگر امام باقر عليه السلام چنين پاسخي به جابر نمي داد همگان تصور مي كردند كه جابر به مقامي بس بزرگ رسيده است كه بلاهاي مادي و بيماري را و در نهايت مرگ را بر عافيت خواهي،

تندرستي و زنده بودن ترجيح مي دهد، اما پاسخ امام باقر عليه السلام اين مطلب را در دل ها و انديشه ها مي نشاند كه بايد به خواست خدا تن داد و از خواسته خويش - هرچه كه باشد - گذشت، لذا حضرتش فقر و غنا، سلامت و بيماري و مرگ و زندگيِ خداخواسته را مي خواهد و مي پسندند.

بسيار شنيده ايم كه مرتاضان خود را در تنگنا قرار داده، از تمام لذايذ مباح و حلال چشم مي پوشند و كم مي خورند و اندك استراحت مي كنند تا نفس خود را - به اصطلاح - شفاف كرده، آن را بيالايند كه اين نيز خواسته نفس است. آثار آباداني قلب به وسيله عبادت، جلوه ديگري دارد، به اين معنا كه تسليم خواسته هاي الهي است، خواه - به ظاهر - شر باشد، خواه خير و البته از اين حقيقت نبايد دمي غفلت ورزيد.

دوم: استفاده از وقت است. بي ترديد صدها و صدها زن عالم در طول زمان بروز كردند كه دختر شهيد اول، همسر شيخ بهائي و در عصر ما حاجيه خانم امين اصفهاني - كه خداي شان رحمت كند - از آن جمله اند. پر واضح است كه رسيدن به چنين مراتبي تنها با خواندن چند متن و شركت در امتحان و كسب نمره قبولي ممكن نيست، بلكه تلاشي بي امان مي طلبد. بنا به گفته گذشتگاني كه در عرصه دانش مراتبي به دست آورده بودند، دانش با زبان حال، به جوينده علم مي گويد: «تمام خويشتن خود را به من واگذار تا اندكي از خود را در اختيارت گذارم».

پرواضح است كه حجم بسيار دانش اهل بيت عليهم السلام با عمر كوتاه بشر - حتي اگر صد عمر مفيد باشد - هيچ

تناسبي ندارد. بنابراين طالب علم بايد از هدر دادن وقت بپرهيزد و تنها به اندازه ضرورت، تن به استراحت بدهد تا بتواند فقط اندكي و حتي كم تر از قطره اي از اقيانوس دانش خاندان رسالت برخوردار شود. از ديگر سو بايد توجه داشت كه انسان هر چه دانش اندوزد، همچنان نيازمند تحصيل آن است. چنانچه در مقام مقايسه، دو آيه زير را كنار يكديگر بسنجيم پي به اين حقيقت خواهيم برد. خداي متعال در توصيف پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرموده است:

«وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ»؛(369) و راستي كه تو را خويي والاست.

در مقابل، خطابي كه در عرصه دانش خواهي از سوي حضرت حق بدو مي رسد چنين است:

« … وَ قُل رَّبِ ّ زِدْنِي عِلْمًا»؛(370) و بگو: پروردگارا، بر دانشم بيفزاي.

در حالي اين آيه بر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نازل شده و او را مورد خطاب قرار داده است كه حضرتش سرآمد عالمان همه دوران ها بود. بنابراين اگر طالب علم خواهان پيشرفت باشد بايد از تمام فرصت ها حتي فرصت هاي چند دقيقه اي استفاده كرده، بر دانش خويش بيفزايد.

در همين معنا نقل خاطره اي از پركاري و بهره جويي از خرده وقت ها و نتايج حاصل از آن را لازم و مفيد مي دانم:

«در سال هايي كه در كربلا بوديم، سفري به همراه مرحوم اخوي(371) و چند تن از آقايان براي زيارت غديريه اميرالمؤمنين عليه السلام به نجف اشرف مشرف شديم و دو روز در نجف مانديم و در مدرسه آية اللَّه العظمي بروجردي قدس سره منزل گزيديم. در اين دو روز غالباً به منظور زيارت و گزاردن نماز به حرم مطهر - كه با مدرسه فاصله بسيار كمي داشت -

مي رفتيم، سپس وقتي را به غذا خوردن و استراحت اختصاص مي داديم و در بقيه اوقات هر كس به كاري مي پرداخت. مرحوم اخوي بيشتر اوقات، قبل و پس از صرف غذا و زيارت، در جمع ما حضور نمي يافتند، بلكه به زيرزميني در همان مدرسه، مي رفتند و مشغول نوشتن مي شدند.

در تمام دو روزي كه در نجف اشرف بوديم، ايشان از فرصت هاي كوتاه ميان روز، فاصله ميان دو زيارت و حتي چند دقيقه اي استفاده كردند و چون به كربلا بازگشتيم، ايشان كتابي بيش از دويست صفحه اي به نام «الفضائل والاضداد» با موضوع اخلاق در دست داشتند كه در همان فرصت هاي كوتاه و پراكنده دو روز حضور در نجف نوشته بودند.

خواستن توانستن است

در هر حال انسان اگر بخواهد با دو شرط مي تواند موفق شود، يكي عمارت و آباداني قلب است، چرا كه با ويراني قلب نبايد اميد موفقيت داشت. وانگهي ميزان موفقيت در گرو مقدار عمارت قلب است و هرچه آباداني قلب بيشتر باشد، نسبت موفقيت بيشتر خواهد بود.

ديگري استفاده از وقت و فرصت است. به ديگر سخن اين كه هر يك از شما بانوان گرامي 20 - 30 سال آينده به همان اندازه موفق خواهد بود كه دو شرط يادشده را بيشتر در خود فراهم كرده باشد و در آن صورت به مقام والاي علمي دست خواهد يافت.

جايگاه عالم

نگاهي به آيات و روايات، ما را با مقام علم و عالم آشنا مي كند. به عنوان مثال، قرآن كريم به تبيين جايگاه عالمان و آنان كه نمي دانند و بهره اي از دانش نبرده اند پرداخته، مي فرمايد:

« … قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ»؛(372) بگو: آيا كساني كه مي دانند و كساني كه نمي دانند يكسانند؟ تنها خردمندانند كه پند پذيرند.

و نيز مي فرمايد:

« … يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»؛(373) خدا [رتبه]كساني از شما را كه ايمان آورده و كساني را كه دانشمندند [بر حسب]درجات بلند گرداند و خدا به آنچه مي كنيد آگاه است.

در روايتي در باب مقام عالم با تقوا آمده است كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

ركعتان يصليهما العالم أفضل من ألف ركعة يصليها العابد؛(374) دو ركعت نماز عالم از هزار ركعت نماز عابد برتر است.

در توضيح اين روايت عرض مي شود: دو برادر يا دو خواهر كه در تقوا همسنگ

يكديگر هستند، اما يكي از آن دو عالم است و ديگري عالم نيست. بر اساس روايت پيش گفته، نماز يك روز عالم معادل نماز پانصد روز فرد غير عالم است. اين توضيح نيز شايان توجه است كه عالم بودن به معناي مرجع تقليد نيست، چراكه علم داراي مراتب بوده و دارنده هر مرتبه از آن، عالم است. طبيعي است كه علم، مقامي نيست كه به آساني به دست آيد، بلكه كوشش بي امان مي طلبد و البته اگر كسي در پي اميال خود باشد مشكل بتواند به چنين مقامي دست يابد و اين كار ممكن نخواهد بود كه از قديم گفته اند: «دو هندوانه را با يك دست نمي توان برداشت» چه رسد به اين كه كسي بخواهد ده هندوانه را با يك دست بردارد. حال كساني كه به دنبال تمايلات خود هستند و در عين حال مي پندارند در پي عمارت قلب و تحصيل دانش اند نيز حال كسي است كه بخواهد ده هندوانه را با يك دست بردارد.

در روايت ديگري آمده است: «نوم العالم عبادة؛(375) خواب عالم عبادت است».

راستي چرا چنين مرتبه اي براي عالم لحاظ شده و او در حالي كه خواب است و فارغ از خدمت به مردم، صله رحم و مطالعه و تعليم علم، اما خواب او عبادت عابد خوانده شده، بلكه عبادت عالي به شمار مي رود؟

لازم به يادآوري است كه در تعريف كلمه عالم و تعميم آن «قانون اشتراك» را بايد لحاظ داشت، زيرا بر اساس اين قانون، هر جا كه لفظ مذكر باشد - جز در موارد استثنا - مذكر و مؤنث را شامل مي شود، يعني زماني كه در قرآن مي خوانيم: «يا أيها الذين آمنوا؛

اي كساني كه ايمان آورديد» مراد مردان و زناني است كه ايمان آورده اند يا آن جا كه مي فرمايد: «حق الحسين واجب علي كل مسلم؛(376) امام حسين عليه السلام بر هر مسلمان حقي واجب دارد» منظور مردان و زنان مسلمان است. بنابراين هنگامي كه گفته شود عالم، مرد و زن عالم را در برمي گيرد.

پاداش، صد هزار برابر

در روايت آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

اگر كسي دِرَمي به مرد يا زن مؤمن بدهد، خدا ده برابر به او پاداش خواهد داد و اگر به خويشان خود بدهد … آن گاه درنگ نموده، سپس فرمود: و اگر دِرَمي به طالب علوم اهل بيت عليهم السلام بدهد، خداي منان يكصد هزار برابر پاداش آن را عطا خواهد فرمود.

مي بينيم كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم براي كساني كه نماز شب مي خوانند، ذكر مي گويند، شب هاي قدر را تا صبح به عبادت و راز و نياز سپري مي كنند و در زيارت و عبادت كوتاهي نمي كنند، چنين جايگاهي و منزلت مقرر نفرموده است. البته اگرچه افراد فوق با اعمال شان از عنايت الهي برخوردارند و اعمال شان والا و ارجمند است، اما مقام عالم فراتر از اين هاست. بايد توجه داشت كه مقام علم بالاترين مقام هاست و از همين رو با تمايلات و خواهش هاي نفساني قابل جمع نيست. لذا بايد كساني كه در طلب علم هستند، به تدريج و اندك اندك از خواهش هاي نفساني و آنچه نفس بدان گرايش و تمايل دارد بكاهند تا موفقيت به دست آورند.

دانش هاي بايسته فراگيري

آنچه بايد در فراگيري آن كوشيد و در واقع عمده علوم اهل بيت عليهم السلام به شمار مي رود سه چيز است:

1 - اصول دين؛

2 - احكام شرعي؛

3 - اخلاق و آداب اسلام.

لذا طالب علم بايد با پرهيز از هدر دادن فرصت ها و حتي اوقات كوتاه فراغت، تمام سعي خود را به كار بندد و با نظر معصومان عليهم السلام درباره اصول دين، احكام و اخلاق و آداب اسلامي آشنا شود و در آنها كندوكاو كند تا خود در اصول دين و احكام

به مرتبه اجتهاد نايل آيد. البته حداقل اجتهاد در اصول دين برهمگان واجب است و طلبه بايد اجتهاد را با گستره آن، يعني اجتهاد در احكام و اخلاق و آداب اسلامي را به دست آورد و البته همان طور كه گفته شد، رسيدن به چنين مقامي مستلزم پاي بندي و تقيّد است، به اين معنا كه جوياي دانش از تفريح بي حساب، جلسه هاي دوستانه و وقت گذراني خود بكاهد كه موفقيت در گرو بهره گيري از فرصت هاست.

نتيجه

از آن جا كه طلاب، به ويژه خواهران طلبه با تحصيل علوم ديني، از اهل بيت عليهم السلام پيروي مي كنند، به يقين مورد عنايت خاص حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - هستند. بنابراين بايد قلب را به طاعت خدا آباد كرد و در تحصيل علوم آل محمد عليهم السلام كوشيد، زيرا هر گاه امام زمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - بخواهند كسي را مورد عنايت قرار دهند، آباداني قلب او و نسبت آن و نيز ميزان كوشش او را در تحصيل علوم اهل بيت عليهم السلام لحاظ مي دارد.

اميدوارم در اين روزها كه به حضرت صاحب الزمان - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - تعلق دارد همگي مان مورد عنايت حضرتش قرار گيريم و در آباد كردن قلب مان به طاعت خدا و نيز استفاده كامل از وقت در راه كسب معارف و علوم اهل بيت عليهم السلام دو چندان موفق شويم، ان شاء اللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

عظمت ماه رجب(413)

عظمت ماه رجب(413)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للَّه رب العالمين وصلّي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

ولعنة اللَّه علي أعدائهم أجمعين

درآمد

در ماه رجب قرار داريم، ماهي كه در شمار چهار ماه حرام (رجب، ذي قعده، ذي حجه و محرم) و از جمله سه ماه برگزيده خداست. اين ماه به دليل همين ويژگي ها منشأ خيرات و بركات و هدايت فراواني است كه انسان هاي پاك در حد توان از موهبت هاي آن بهره ها گرفته، با تأسي به خاندان پاك رسالت و پيروي از آموزه هاي آنان سعادت دنيا و آخرت خود را رقم مي زنند و البته روي گرداني از آن، فرجامي ناستوده در پي خواهد داشت. نگاهي به روايات، عظمت و جايگاه والاي اين ماه را براي همگان آشكار مي كند، مشروط به آن كه انسان هواي نفس را وانهاده، آنچه خداي متعال و رسول و جانشينان رسولش خواسته اند، در پيش گيرد و با تمام وجود رهنمودهاي آنان را با جان و دل پذيرفته و در زندگي فردي و اجتماعي خود به كار بندد.

ماه عظيم خدا

در زبان روايات هرگز به موردي بر نمي خوريم كه به گزاف چيزي يا و قتي را بزرگ و عظيم شمرد، بلكه عظيم شمردن از نظر روايات بر اساس حرمت و عظمت چيزي، مكاني يا زماني است. از ميان زمان هايي كه عظيم خوانده شده، آن مقدار كه روايات را كاويده ام تنها ماه مبارك رمضان و ماه رجب است.

بر اساس آنچه در روايات آمده، همان طور كه حضرت باري تعالي از ميان خلق خود برگزيدگاني دارد، از ميان زمان ها نيز ماه ها و روزها و پاره وقت هايي را برگزيده است، از جمله موردي كه رسول خدا درباره آن فرموده است:

إن اللَّه عز وجل اختار من الشهور شهر رجب و شعبان و شهر رمضان …؛(414) خداي - عز وجل - ماه رجب و

ماه شعبان و ماه مبارك رمضان را از ميان ماه ها برگزيد.

در جايي ديگر مي خوانيم:

الشهر الحرام العظيم؛(415) [همان] ماه حرام بزرگ.

نيز حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم درباره اين ماه فرموده است:

شهر اللَّه العظيم شهر رجب؛(416) ماه بزرگ خدا، ماه رجب.

همان طور كه پيش تر خوانديم، ماه رجب يكي از ماه هايي است كه از يك سو در شمار ماه هاي حرام است و از ديگر سو جزء سه ماه برگزيده خداست. در اين جا بحثي ظريف پيش مي آيد آيا ماه رجب برتر است يا ماه مبارك رمضان؟ در اين باره رواياتي وارد شده كه به لحاظ رعايت اختصار، از پرداختن به آن پرهيز كرده، به اين بيان بسنده مي شود كه اين ماه دربردارنده فضيلت ها و برتري هاي بسياري است، از جمله اين كه برگزيده خدا و ماه حرام است. وانگهي تا آن جا كه روايات را ديده ام، تنها درباره اين ماه و ماه مبارك رمضان تعبير «عظيم» به كار رفته است. البته برگزيدگان، خود داراي مراتبي هستند، اما در هر حال تمام آن ها في نفسه فرصتي طلايي و مغتنم هستند كه نبايد آن ها را از دست داد.

توجه داشته باشيم كه مقايسه اين ماه با طلا تنها و تنها از آن روست كه مثالي بهتر و به ذهن نزديك تر وجود ندارد و ذهن دنيايي ما بيش از اين را نمي شناسد و لذا چنين فرصت هايي را به طلا تشبيه مي كنيم و اين در حالي است كه موهبت هاي الهي در قالب ماه هاي بزرگ، روزهاي بزرگ و … فراتر از تصور و فرصتي فوق العاده هستند، در حالي كه طلا، وسيله اي است براي گذراندن چند روز دنيا.

به يك سخن اگرچه ماه رجب - به

حسب موارد يادشده - من حيث المجموع ويژگي هايي دارد كه در ماه شعبان و ماه مبارك رمضان يافت نمي شود، اما بر آن نيستم كه ماه رجب را از ماه مبارك رمضان برتر بدانم. البته ماه مبارك رمضان نيز ويژگي هايي دارد كه ممكن است در ماه رجب نباشد، اما در هر حال، ماه رجب فرصتي استثنايي است.

خدا، ناظر بر اعمال

مرحوم علامه مجلسي رحمه الله در باب معاد بحارالانوار روايتي از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم آورده است كه بخشي از آن به ماه رجب، شعبان و ماه مبارك رمضان اشاره دارد، لذا آن را در اين جا مطرح مي كنم، چه اين كه اين روايت از چنان غناي محتوايي برخوردار است كه اهل سخن مي توانند سي جلسه را به تبيين آن اختصاص دهند. در بخشي از اين روايت - نسبتاً - طولاني آمده است:

… أما إن اللَّه - عز وجل - كما أمركم أن تحتاطوا لأنفسكم وأديانكم وأموالكم باستشهاد العدول عليكم، فكذلك قد احتاط علي عباده ولهم في استشهاد الشهود عليهم …؛(417) [هان بدانيد]همان گونه كه خداي - عز وجل - فرمان تان داد تا با گرفتن گواهاني دادگر، براي جان، دين و اموال تان احتياط كنيد (آن ها را از تباهي و فراموش شدن محفوظ داريد)، همان سان خود [و به منظور]احتياط بر [ضد] بندگان و به نفع آنان گواهاني گرفته است.

اين گواه گرفتن از آن روست تا انسان در دين، در نفس و در دارايي اش كمتر به بيراهه و انحراف گرفتار شود و به تعبير ديگر چنين اقدامي براي رفعت بخشيدن به بشر است. مي بينيم خداي متعال با آن والايي و عظمت، خود را در مرتبه انسان قرار

داده و از او خواسته تا همان سان كه خود اعمال او را با گرفتن گواه براي روز حساب رسي اش ذخيره فرموده، انسان نيز خود براي كردار خود گواه بگيرد. بي ترديد اين فرمان خدا كه در قالب روايت به انسان ها رسيده يك جهان معنا و مطلب دارد كه فكر بشر بدان نمي رسد، اما مسلم اين است كه حضرت حق بندگان را فرمان داده است تا از دين خود حفاظت نمايند.

پر واضح است خدا بندگان و آفريدگان را پيش از آفرينش مي شناخته و تا پايان عمر جهان اعمال شان را مي داند، پس، از چه رو از آنان مي خواهد تا آنان را بر خويش گواه گيرند و خود نيز بر آنان گواه مي گيرد؟ مسلماً در اين فرمان و در جمله «لأنفسكم وأديانكم وأموالكم» نكاتي ظريف و مهم نهفته و آن، قرار دادن كلمه «أديانكم» ميان دو كلمه نفس و مال(418) است كه خود فرصتي طولاني مي طلبد.

جان كلام اين است كه انسان اگر خوب عمل كند، گواه گرفتن خود و خدا براي او به منظور حفظ و ثبت اعمال اوست و اگر - خداي ناكرده - به بيراهه رود و مسير خطا بپيمايد، حضرت باري تعالي اعمال او را ثبت كرده، حجت و گواهي عليه او قرار خواهد داد.

شايان توجه است «لام» و «علي» كه در عبارت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم آمده، به ترتيب به نفع و بر ضد را لحاظ داشته است.

گواهان خدا

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در ادامه روايت مي فرمايد:

فللّه - عز وجل - علي كل عبد رقباء من كل خلقه، ومعقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من أمر اللَّه ويحفظون عليه ما

يكون من أعماله، وأقواله، وألفاظه، وألحاظه، والبقاع التي تشتمل عليه، شهود ربِّه له أو عليه، والليالي، والأيام، والشهور شهوده عليه أو له، وسائر عباداللَّه المؤمنين شهود عليه أو له، وحفظته الكاتبون أعماله شهود له أو عليه …؛(419) خداي - عز وجل - بر هر بنده اي نگاهباناني از تمام خلقش گمارده است و نيز فرشتگاني كه پي در پي او را به فرمان خدا از پيش رو و از پشت سرش پاسداري مي كنند [زير نظر دارند] و رفتار، گفتار، الفاظ و چشم برهم زدن هاي او را - چه به نفع چه بر ضد او - ثبت مي كنند. همچنين روزها و شب ها و ماه ها و تمام بندگان مؤمن خدا و نيز نگاهبانان گماشته شده بر او كه اعمال او را مي نگارند و زمين ها بر ضد او يا به نفع او گواه خواهند بود.

توجه به اين نكته از اهميت بالايي برخوردار است كه نگاهبانان نام برده شده در روايت، غير از رقيب و عتيدي هستند كه قرآن درباره آنان فرموده است:

«مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»؛(420) [آدمي] هيچ سخني را به لفظ درنمي آورد مگر اين كه مراقبي آماده نزد او [آن را ضبط مي كند].

روشن است وظيفه مراقب، زير نظر داشتن كسي است كه به مراقبت او گمارده شده است، اما او نمي تواند به طور كامل و گسترده تمام اعمال ريز و درشت فرد را زير نظر بگيرد، چراكه ممكن است لحظه اي غافل شود، به خواب رود يا اين كه چشم بر هم زدني نگاه خود از او بازگيرد و لذا چنين نظارت و مراقبتي كاملاً محدود و ناتمام است، پس گماشتگان مي بايست نگاهباناني باشند كه تمام رفتار

بنده را ثبت كنند. روايت پيش گفته، در اين باره مي فرمايد: «فللّه - عز وجل - علي كل عبد رقباء من كل خلقه؛ خداي - عز وجل - بر تمام بندگانش مراقباني از تمام آفريدگان خود قرار داده است».

بر اساس اين سخن، تمام اشيائي كه در اطراف خود مي بينيم و آنچه از آن استفاده مي كنيم مانند: انگشتري، قلم، عينك، لباس و … روزي به نفع يا عليه ما گواهي خواهند داد. البته اعضا و جوارح آدمي خود به طور مستقل گواهي مي دهند. در اين باب تنها يك روايت نيامده كه با مطالعه بحارالانوار به روايات فراواني با همين مضمون روبه رو مي شويم و پي به كار بزرگ مرحوم علامه مجلسي رحمه الله مي بريم. چه خوب است در فرصت هاي كوتاهي كه دست مي دهد، همگان با مطالعه اين كتاب گران سنگ بر دانش خود بيفزايند.

گواه گرفتن براي خويش

در روايت آمده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در روزگار خانه نشيني و به اين جهت كه براي اداره اجتماع كمتر مي توانستند وقت صرف كنند، در كنار هر نخلي كه كاشته بودند دو ركعت نماز مي گذاردند كه مجموع آن هزار ركعت مي شد.(421)

يادآوري يك مطلب ضروري است و آن اين كه آيا هدف از آفرينش اميرالمومنين عليه السلام با آن عظمت و انديشه و بلندي مرتبت تنها و تنها براي كاشتن چند نخل بود؟ بي ترديد آفريدن چنان ابرمردي براي چنين مقصدي، اتلاف بشر، تاريخ و انسانيت و به يك سخن اتلاف دنيا و آخرت است و خداي متعال از اين كه بزرگ مردي را تنها براي كاشتن چند نخل بيافريند، منزه است. مسلم اين كه حضرت باري تعالي دنيا را جايگاه آزمون خواسته و همگان حتي اميرالمؤمنين

عليه السلام و ابوبكر و عمر را مورد آزمون قرار داده است و اين روند تا به آخر ادامه خواهد يافت.

البته غالب انسان ها دركي در حد كاشتن نخل دارند و چنين كاري در شأن آنان است و گاهي حتي جز اين را نمي دانند، اما اميرالمؤمنين عليه السلام 25 سال از عمر خود را - بالإجبار - در غير اقتضايي كه خداوند حضرتش را براي آن آفريد سپري كرد و آن چند سال ديگر نيز در همين سطح بوده است، ولي خداي متعال بنا را بر امتحان خلق گذارده و شهوات، عقل خير و شر را ابزار اين امتحان قرار داده است.

شاهد سخن دو ركعت نمازهاي اميرالمؤمنين عليه السلام در كنار هر اصله درخت است. در روايت حضرت صادق عليه السلام است كه از آن حضرت دليل چنين شيوه نمازگزاردن را پرسيدند، فرمود:

فإنها تشهد له يوم القيامة؛ زمين به نفع او گواهي مي دهد.(422)

بر اساس اين فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام فقيهان از جمله مرحوم صاحب جواهر گزاردن نمازهاي مستحب را در چند مكان مستحب مي خوانند، به اين معنا كه هر دو ركعت نماز شب در يك جايي از اتاق گزارده شود. اين مطلب را به عنوان عموم و مستحبات در روايت نديده، بلكه در آثار فقها ديده ام، ولي ممكن است روايتي بدين منطوق و مضمون باشد. در مقابل، درباره نمازهاي واجب دليل خاص داريم مبني بر اين كه مستحب است در يك جا خوانده شود. البته اين امر - با لحاظ داشتن باب تزاحم كه باب وسيعي است - ممكن است از يك جهت و ديگري از ديگر جهت مستحب باشد، اما فقيهان غالباً در مورد نمازهاي واجب قائل

به اين مطلب هستند كه مستحب است هر نمازگزاري، جايي در خانه اش براي نمازهاي واجب مشخص كند و اين از مستحبات فرائض است.

… يتخذ مسجداً للصلاة …؛(423) مصلايي را براي نماز اختصاص دهد.

جان سخن اين كه همين زمين و فرش زيرپاي مان، بر گفتار، رفتار، هدف از گفتار، هدف شنونده، نيت ها و برداشت ها گواهي مي دهد و اين مطلب، صريح عبارت «رقباء من كل خلقه» است كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرموده است. حضرت باري تعالي افزون بر گواهاني كه از تمام آفريدگان بر اعمال انسان گرفته است، فرشتگاني سخت حساب گر نيز بر انسان گمارده و در اين باره مي فرمايد:

«لَهُ مُعَقِّبَتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ … » (424) براي او فرشتگاني است كه پي درپي او را به فرمان خدا از پيشِ رو و از پشت سرش پاسداري مي كنند.

البته همه آن چيزهايي كه بايد به انسان برسد، قرآن بدان نپرداخته، بلكه بيان آن را به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم واگذارده است، آن جا كه مي فرمايد:

« … وَ مَآ ءَاتَكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ … »؛(425) و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نيز در راستاي وظيفه اي كه خدا بر عهده اش نهاد، فرمود:

إني مخلف فيكم الثقلين كتاب اللَّه وعترتي؛(426) من دو [امانت] بزرگ در ميان شما برجاي مي نهم، كتاب خدا و عترتم.

بر مبناي ضرورت استمرار خط هدايت، عترت پيامبر، يعني امامان معصوم عليهم السلام نيز فقيهان و مراجع تقليد را معرفي نمودند تا براي ما كه قدرت برداشت از قرآن را نداريم آن را تبيين كنند؛ كتابي كه به فرموده حضرت حق جامع همه امور مورد

نياز بشر است، آن جا كه مي فرمايد:

« … وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَبٍ مُّبِينٍ … »؛(427) و هيچ تر و خشكي نيست مگر اين كه در كتابي روشن [ثبت]است.

ثبت دقيق اعمال

در اين روايت، افزون بر جمله قرآني «يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ … » (428) عبارت «ويحفظون عليه ما يكون منه؛ هرچه از او سرزند بر ضد او ثبت مي كنند» آمده است. در واقع گماشتگان الهي و فرشتگان نگاهبان، هم به نفع ما حفظ مي كنند و هم عليه ما. بايد توجه داشت كلام عرب از دقت و ظرافت برخوردار است و لذا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در سخن خويش عبارت «ما يصدر منه» را به كار نبرده، بلكه فرموده است: «ما يكون منه» كه از صدور فعل يا سخن دامنه گسترده تري دارد و اين يعني هرچه از او بروز مي كند، اعم از سخن و كردار. البته روشن است كه كلمه «من» بيانيه است و بخشي از آنچه از انسان سرمي زند درنظر دارد.

كلمه «ألفاظه» كه در روايت آمده است جمع «لفظ» به معناي پرتاب كردن است و در زبان عربي آب دهان يا چيزي ديگر را از دهان انداختن لفظ مي گويند و در واقع قول، اخصِّ از لفظ و لفظ اعم است و سخن گفتن يكي از مصاديق لفظ است. از اين رو كلمه ألفاظه در كنار اقوال آمده است و مصاديق ديگر لفظ را اراده فرموده است، مانند هر سخن و رفتاري كه از انسان نسبت به ديگري صادر مي شود.

تعبير بعدي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در اين روايت «ألحاظه» است كه فعل چشم و يك پلك زدن و نگاه دزدانه را «لحظ» مي گويند

و نفس را نيز لحظ گفته اند، چراكه در يك لحظه از جايي به جاي ديگر مي رود. به هرحال خداي متعال فرشتگان و تمام آفريدگان را بر يكايك افراد گمارده است تا تمام افعال ريز و درشت آنان را ثبت كنند. نتيجه اين مراقبت، براي انسان هاي نيك كردار و درست گفتار، مايه خرسندي و سرفرازي است، اما براي بدكاران هراس آفرين است؛ امري كه ابعادش را نمي دانيم، اما به طور اجمال براي همگان قابل درك است.

گواهي زمين و زمان

همان طور كه پيش تر از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم خوانديم، زمين هايي كه انسان در آن به سر برده و نيز شب ها و روزها و ماه ها گواهاني هستند كه به نفع يا بر ضد انسان گواهي مي دهند. اگر در مقام محاسبه شمار گواهان برآييم، به راستي درمي مانيم، چه اين كه لحظه لحظه زندگي مان با زمين تماس داشته و داريم و بر روي آن، چه به صورت پياده چه با وسايل نقليه در حال تردد هستيم و بدين ترتيب در طول زندگي صحراهاي زيادي را پيموده ايم. حال اگر بنا باشد كه تمام خلق خدا بر تمام موجودات گواهي دهند، بي ترديد فضا نيز يكي از آفريده هاي خداست و از همين رو لحظه هايي كه انسان به منظور مسافرت از هواپيما استفاده مي كند، به نفع يا بر ضد او گواهي خواهد داد. پرواضح است كه انسان خود چگونگي گواهي دادن را رقم مي زند و آن بستگي به كردار، گفتار و انديشه او دارد. اگر انسان عبادت يا خدمتي كند، آن موضع به نفع او گواهي خواهد داد و در صورتي كه - خداي ناكرده - عملي شيطان پسند يا ستمي به ناتواني از انسان سر بزند،

آن مكان عليه او شهادت خواهد داد.

همچنين انگيزه انسان در انجام كاري بر اين گواهان پنهان نخواهد ماند، چراكه آنان گماشتگان خدايند و از همين رو هوشيار و حسابگري دقيق هستند كه هيچ عملي از اعمال انسان از نظر آنان دور نخواهد ماند. به عنوان مثال امشب كه شب هشتم ماه رجب سال 1415 قمري است به عنوان گواه در محضر الهي حاضر شده، به نفع يا بر ضد ما شهادت داده، گفته هاي مرا و شنيده هاي شما را و اين كه پس از مجلس به كجا خواهيم رفت و چه خواهيم كرد، گواهي خواهد داد. روز بعد و نيز لحظه ها، دقيقه ها و ساعت ها هريك پرونده اي از اعمال و گفتار و انديشه هاي ما تشكيل خواهند داد.

حال بر اساس اعمال نيك و - خداي ناكرده - بدمان پرونده هايي براي ما گشوده خواهد شد و زمين و زمان، يعني جاها و لحظه ها و ساعت ها و شب و روزها گواهان اين پرونده خواهند بود.

راستي با بودن اين همه گواه كه لحظه ها را بر انسان مي شمرند آيا خواهيم توانست از عهده شماره كردن پرونده هاي مان برآييم؟ به يقين انديشه و مغزمان ناتوان تر از آن است كه يك از هزاران هزار آن را برشمرد. مسلّم اين است كه تمام اين گواه گرفتن ها براي اتمام حجت است تا بدكاران نتوانند منكر بدكاري خود شوند.

پيامبر مكرم اسلام حضرت محمدبن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در ادامه فرموده است:

وسائر عباد اللَّه المؤمنين شهوده له أو عليه؛ و تمام بندگان مؤمن خدا گواهان او [هستند كه] به نفع يا عليه او گواهي خواهند داد.

اين بيان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به قدري صريح و همه فهم است كه جاي

هيچ ابهامي نمي گذارد و بدين معناست كه من عليه يا به نفع شما گواهي خواهم داد و يكايك شما بر يكديگر و همگي تان بر يكديگر و بر من يا به نفع من گواهي خواهيد داد. نگاهبانان نويسنده اعمال نيز تمام اعمال را خواهند نوشت. بدين ترتيب خداي متعال بر انسان گواهاني درست گفتار گرفته است و در مقابل، از بندگان نيز خواسته تا خود براي خويش گواهاني بگيرند.

قيامت، پاداش و كيفر

آنچه پيش از اين گفته شد، در مورد ثبت اعمال نيك و بد توسط گواهان و مراقبان الهي بود. در ادامه سخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمده است:

فكم يكون يوم القيامة من سعيد بشهادتها له، وكم يكون يوم القيامة من شقي بشهادتها عليه …؛(429) [چون] روز قيامت [فرا رسد]چه بسيارند كساني كه به وسيله گواهي گواهان به نفع آنان سعادتمند خواهند شد و چه فراوانند كساني كه به جهت گواهي گواهان بر ضدشان در شمار شقاوت پيشگان درخواهند آمد.

در آن روز فرجام انسان ها رقم مي خورد و مردم نيكومنش و خوش رفتار، بي شمار شاهدان الهي را مي بينند كه پياپي حضور يافته، به نفع شان شهادت مي دهند و مايه شادماني شان مي شوند. در مقابل افراد خطاكار و گناه پيشه قرار دارند. اينان عرصه را هر لحظه برخود تنگ تر و كيفر الهي را پيش روي خود مي بينند، چراكه گواهان الهي جز بدي و نافرماني از او نديده اند و همان را گواهي مي دهند.

سزاوار است انسان پيش از فرارسيدن روز حساب، خود به سنجش اعمال خود بپردازد تا با تزكيه اعمال خويش، در روز قيامت سر شرمساري به زير نيفكند. چنان كه به خاطر دارم، در كتابي ديده ام در احوالات يكي از زاهدان چنين آمده است: … آن

زاهد شصت سال يا اندكي بيشتر عمر كرده بود. روزي با خود انديشيد حدود بيست هزار روز از عمر من مي گذرد و اگر روزي يك گناه كرده باشم، در اين مدت، بيست هزار گناه مرتكب شده ام. وي تحت تأثير فشار روحي ناشي از اين فكر همان دم جان سپرد.

البته دانش پزشكي و تجربه، وقوع چنين حادثه اي را تحت تأثير فشارهاي روحي تأييد مي كند و چه بسا كه خود شاهد وقوع آن بوده ايم. خلاصه سخن اين كه هريك گناه، يك ثواب و عمل نيك را در قيامت از انسان مي گيرد، چه اين كه اعمال نيك و بد هريك به نفع يا بر ضد انسان گواهي مي دهند و بي ترديد گواهي آنها هرچه باشد پذيرفته مي شود. هم از اين روست كه مي فرمايد:

فكم يكون يوم القيامة من سعيد بشهادتها له وكم يكون يوم القيامة من شقي بشهادتها عليه؛ چه بسيارند كساني كه به وسيله گواهي گواهان به نفع شان سعادتمند خواهند شد و چه فراوانند كساني كه با گواهي گواهان بر ضدشان در شمار شقاوت پيشگان درخواهند آمد.

گردآوردن خلق براي حساب رسي

در ادامه سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آمده است:

إن اللَّه - عز وجل - يبعث يوم القيامة عباده أجمعين وإماءه، فيجمعهم في صعيد واحد فينفذهم البصر، ويسمعهم الداعي، ويحشر الليالي والأيام، وتُستشهد البقاع والشهور علي أعمال العباد، فمن عمل صالحاً شهدت له جوارحه، وبقاعه، وشهوره، وأعوامه، وساعاته، وأيامه، وليالي الجمع، وساعاتها، وأيامها، فيسعد بذلك سعادة الأبد؛(430) خداي - عز وجل - در روز قيامت، زن و مرد را در يك جا گرد مي آورد و چشم همگان را تيزبين و گوش هاي شان را شنوا خواهد نمود و شبان و روزان را خواهد

آورد. آن گاه جاي ها و ماه ها بر اعمال بندگان گواهي خواهند داد. پس هر كس عملي صالح داشته باشد، اندام و جوارح او، مكان ها، ماه ها، سال ها، لحظه ها، روزها، شب هاي جمعه [تا جمعه] (تمام شب هاي هفته) و روزها و لحظه هاي آن كه بنده در آن عملي نيك انجام داده است، به نفع او گواهي خواهند داد و آن بنده به سعادت جاودانه دست خواهد يافت.

خداي قادر متعال خود با تصريح به گردآوري بندگان در يك مكان مي فرمايد:

« … وَ حَشَرْنَهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا»؛(431) و آنان را گرد مي آوريم و هيچ يك را فروگذار نمي كنيم.

منطوق آيه اين است كه تمام انسان ها از حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام تا آخرين كسي كه در اين دنيا حيات داشته و مي زيسته و جن و فرشتگان كه شمارشان به مراتب بيش از تعداد بشر است به فرمان حق تعالي در روز محشر برانگيخته شده، در محضر عدل الهي حضور خواهند يافت. در روايتي از اميرالمؤمنين عليه السلام شمار ملائكه از دانه هاي خاك، بيشتر خوانده شده است. اگر يك مشت خاك را در دست بگيريد، از بسياري دانه هاي آن سرگشته خواهيد شد. حال اگر تمام خاك لحاظ شود آن گاه است كه به عظمت جمعيت فرشتگان پي خواهيم برد. وانگهي شايد مراد اميرالمؤمنين عليه السلام از مقايسه شمار فرشتگان با دانه هاي خاك اين جهان، نزديك كردن به ذهن بشر بوده و در واقع شمار فرشتگان بيش از اينهاست.

به هر حال اگر فرشتگان و جنّيان را به تعداد ميليارد ميليارد و بلكه بيشتر را به شمار بشرهايي كه در اين خاكدان زاده شدند و زندگي كردند، سپس از دنيا رفتند بيفزاييم، ديگر جايي براي محاسبه بشري

باقي نخواهد ماند. اينان جداي از يكديگر در محشر حضور مي يابند. ديگر جانداران نيز در محضر عدل الهي حاضر مي شوند و داد مظلوم آنان از ظالم شان ستانده خواهد شد. در اين باره پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد:

يقتص للجّماء من القرناء؛(432) خداوند از [حيوان] شاخدار [كه به حيوان بي شاخ ستم كرده]به نفع حيوان بي شاخ تقاص خواهد گرفت.

نيز حضرتش در روايتي ديگر مي فرمايد:

إن ربي - عز وجل - حكم وأقسم أن لا يجوزه ظلم ظالم؛(433) پروردگار من حكم فرمود و سوگند يادكرد كه ستم هيچ ستمگري را [بدون تقاص و كيفر]واننهد.

شما عزيزان اهل علم مي دانيد كه طبق قاعده ادبي، نكره در سياق نفي، افاده عموم مي كند و در اين حديث نبوي، كلمه ظلم نكره است. بنابراين هيچ ظلمي از سوي خداي متعال مورد اهمال و بي توجهي قرار نخواهد گرفت و حضرتش چنان حساب رسي خواهد كرد كه مثقال ذره اي از حق كسي ضايع نخواهد شد. آنچه عامه مردم درباره دقت در حساب رسي، شاهد مثال مي آورند، عبارت «موي از ماست بيرون كشيدن» است و البته اين مثل مفهوم عدل را نمي رساند و حضرت باري تعالي خود بهترين سخن را در باب عدالت بيان كرده، مي فرمايد:

«فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»؛(434) پس هر كه هم وزن ذره اي نيكي كند [نتيجه]آن را خواهد ديد. و هركس هم وزن ذره اي بدي كند [نتيجه] آن را خواهد ديد.

اگر انسان بخواهد به دقت در حساب رسي خداوند پي برده، بداند ذره چيست، در فضايي تاريك كه روزنه اي روبه آفتاب داشته باشد قرار گيرد و به ذرات معلق در ستون نوري كه از روزنه نفوذ كرده است بنگرد، هريك از ذرات

در حال پرواز همان ميزان سنجشي است كه خداوند از آن ياد مي كند. در حقيقت خداي قادر متعال اعمالي به خردي يك ذره را - خواه نيك باشد، خواه بد - از نظر دور نخواهد كرد. حال در مقام مقايسه ميان آنچه خدا معيار قرار داده كه ذره است و ميان آنچه بشر به عنوان جزئي ترين ها كه «موي از ماست كشيدن» است برآييم، خواهيم ديد كه از واقعيت و درك دقت در حساب رسي فاصله فراواني داريم، چه اين كه موي سياه را به راحتي مي توان در ماست تشخيص داد و آن را بيرون كشيد، اما برشمردن ذرات سخت دقيق است. در بخشي از روايت مورد بحث كه پيش تر بيان شد، عبارت «فينفذهم البصر؛ ديدگان شان را تيزبين خواهد كرد» آمده است. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

« … فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»؛(435) و ديده ات امروز تيزبين است.

توضيح اين آيه در مبحث معاد بحارالانوار آمده است و بدين معنا كه در قيامت قدرت بينايي افراد بي نهايت خواهد شد، آن سان كه ميليون ها فرسنگ را خواهند ديد، برخلاف قدرت ديد انسان در دنيا كه با اندك تفاوت در فاصله، توان ديدن نيز تغيير خواهد يافت. در روايات، افزون بر آنچه قرآن درباره تيزبيني انسان بيان داشته، از قدرت فوق العاده شنوايي انسان در قيامت سخن به ميان آمده است. ثمره چنين توانايي در ديدن و شنيدن اين است كه هيچ گواهي و هيچ سخني كه به نفع يا بر ضد انسان گفته مي شود از ديد و شنوايي انسان دور نخواهد بود و خود هم گواه را خواهد ديد و هم گواهي او را خواهد شنيد.

جان سخن اين كه لحظه ها، ساعت ها، ماه ها، سال ها، شب ها، روزها و

مكان ها همگي گواهاني هستند كه در قيامت بر ضد يا به نفع انسان گواهي خواهند داد.

در اين جا بيان مطلبي را لازم مي دانم و آن اين كه افرادي به محض خطور مطلبي به ذهن شان، دچار اين توهم مي شوند كه كشفي كرده اند و عالم ترين عالمان هستند و براساس توهم خود اشكال هايي بر قرآن و نصوص ديني وارد مي كنند، غافل از اين كه - متأسفانه - در جهل مركب به سر مي برند. البته در طول تاريخ چنين افرادي بسيار بودند و حتي بر اثر توهمِ خودْعالمْ پنداري در مقابل امامان معصوم عليهم السلام اظهار دانش مي كردند. در روايت آمده است: «شخصي مدعي شد آيات قرآني تناقض دارند، چراكه خداي متعال در جايي مي گويد:

« … لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ قَالَ صَوَابًا»؛(436) و [مردم]سخن نگويند، مگر كسي كه [خداي] رحمان به او رخصت دهد، و سخن راست گويد …

و در جاي ديگر مي گويد:

«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَ هِهِمْ … »؛(437) امروز بر دهان هاي آنان مهر مي نهيم …

بنابراين خدا در جايي مي گويد: «سخن مي گويند» و در جاي ديگر مي خوانيم «بر دهان هاي آنان مُهر مي نهيم» و اين، تناقضِ [آشكار] است!

اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ فرمود:

[چندگانگي كه در آيات ملاحظه مي شود] در يك موضع از روز پنجاه هزار ساله قيامت رخ نمي دهد، بلكه به چند موضع مربوط است. مثلاً جماعتي در يك جا جمع شده، برخي با يكديگر سخن مي گويند، پاره اي براي يكديگر استغفار مي كنند. اينان كساني هستند كه در دنيا بندگانِ فرمانبردار بودند … گروهي در جايي گرد آورده مي شوند و مورد بازپرسي قرار مي گيرند. آن گاه خدا بر دهان آنان مهر مي نهد و اندام هاي شان بر ضد آنان گواهي مي دهند … (438)

گواهي بر ضد

در ادامه سخن گهربار رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي خوانيم:

ومن عمل سوءاً شهدت عليه جوارحه، وبقاعه، وشهوره، وأعوامه، وساعاته، وليالي الجمع، وساعاتها وأيامها، فيشقي بذلك شقاء الأبد؛(439) و هر كس اعمال بدي كرده باشد، اندام ها، جاها[يي كه در آن زندگي مي كرده، يا از آن گذشته]، ماه ها، سال ها، لحظه ها و شب ها ساعت ها و روزهاي هفته اش بر ضد او شهادت خواهند داد و بدين ترتيب به شقاوت ابدي گرفتار خواهد شد.

آقايان علما مي گويند: «جمع مضاف مُحلّي به «أل» افاده عموم مي كند».

بنابراين، زماني كه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد: «الليالي، الأيام، البقاع و … » منظور تمام شب ها، تمام روزها و تمام مكان هاست و به ديگر بيان، تمام روزها، تمام شب ها، … و تمام موجودات گواهي خواهند داد. حال اگر گواهان به نفع انسان گواهي دهند، چنين فردي به سعادت ابدي و جاودانه دست خواهد يافت، اما اگر گواهي بر ضد انسان باشد، به يقين شقاوت ابدي گريبان او را خواهد گرفت.

در بخشي از اين روايت، جمله «ليالي الجُمَع» آمده است. در توضيح اين جمله عرض مي شود كه لفظ «جمعه» مشترك است، بدين معنا كه روزي كه ميان پنج شنبه و شنبه قرار دارد جمعه است همچنين هفته را جمعه مي خوانند. در خور تأمل است اگر روزها و شب ها و ايام ماه و هفته در يكديگر متداخل بودند، ديگر تكرار ذكر، معني نداشت. لذا امشب كه شب هشتم ماه رجب و شب پنج شنبه نيز مي باشد، شب هشتم ماه بودن يك گواه و شب پنج شنبه بودن نيز گواهي ديگر است و هر دو افزون بر مكاني كه در آن قرار داريم و نيز لحظه ها

و ساعت ها در قيامت به طور مستقل شهادت مي دهند.

در انديشه قيامت باشيد

در ادامه سخن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمده است:

فاعملوا ليوم القيامة، وأعدوا الزاد ليوم الجمع «يَوْمَ التَّنَادِ»؛(440) وتجنبوا المعاصي، فبتقوي اللَّه يرجي الخلاص(441)[اي مردم،] براي روز قيامت [خود كار كنيد و براي روز [ي كه همگان]جمع [مي شوند] در روزي كه مردم يكديگر را [به ياري هم] ندا مي دهند [،اما كسي، كسي را ياري نمي دهد]توشه برگيريد و از معصيت ها دوري گزينيد كه با تقواي الهي اميد رهايي مي رود.

مي بينيم اين روايت چه بار معنايي و محتواي بالايي دارد و به همان اندازه مطلب براي گفتن دارد و البته براي همگان روايتي سودبخش و پرفايده است، اما روي سخن در اين جا با فقره بعدي اين روايت است كه لازم مي دانم به اختصار توضيح داه شود. حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه وآله وسلم در ادامه روايت مي فرمايد:

فإن من عرف حرمة رجب وشعبان، ووصلهما بشهر رمضان - شهر اللَّه الأعظم - شهدت له هذه الشهور يوم القيامة، وكان رجب وشعبان وشهر رمضان شهوده بتعظيمه لها وينادي منادٍ: يا رجب ويا شعبان ويا شهر رمضان، كيف عمل هذا العبد فيكم؟ وكيف كانت طاعته للَّه عز وجل؟(442) پس به يقين هر كس حرمت ماه رجب و ماه شعبان را بداند و آن دو را [با اعمال نيك]به ماه رمضان، ماه بزرگ تر خدا وصل كند [به يقين] در روز قيامت گواهان او خواهند بود و بر بزرگ داشته شدن شان توسط او گواهي خواهند داد. در آن روز منادي ندا در خواهد داد: اي ماه رجب، اي ماه شعبان و اي ماه رمضان، اين بنده در [روزهاي]شما چگونه عمل كرد و فرمانبرداري اش

از خداي - عز وجل - چگونه بود؟.

قاعدتاً اين بيان گهربار رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در ماه رجب بوده است، چه اين كه مقوّمات يادشده در بيان آن حضرت، تأكيد بر اين سه ماه دارند. در آن جا كه حضرت از وصل كردن دو ماهِ رجب و شعبان به ماه مبارك سخن گفته اند، مراد تنها روزه نيست، بلكه يكي از فضايل خوب در اين دو ماه روزه است و البته پاداش فراواني دارد. آقايان علما مي گويند: «مثبتين (دو امر ايجابي) تخصيص و تقييد نمي كنند، بدين معنا كه اگر يك دليل، صدقه دادن را مستحب بخواند و دليل ديگر، يك دينار صدقه دادن را مستحب بداند، معناي آن تقييد اطلاق صدقه نيست. به ديگر بيان اگر گفته شد يك دينار صدقه دادن مستحب است، به اين معنا نيست كه نيم دينار يا يك و نيم دينار صدقه دادن مستحب نيست و در خاص و عام نيز خاص تقييد نمي كند».

آنچه در اين بخش از روايت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمده، بدين معناست كه انسان، حرمت و قدر ماه رجب را بشناسد، سپس شناخت خود را به مرحله عمل درآورد. در اين صورت چنين كسي در روز قيامت حاضر مي شود و خداي متعال ماه هاي رجب و شعبان و رمضان را مي آورد، آن گاه منادي خطاب به ماه رجب ندا در مي دهد: اي [ماه]رجب، اين فرد روزهاي تو را با چه عملي و چگونه سپري كرد؟

در اين هنگام تمام ماه هاي رجب و شعبان و رمضان كه بر افراد گذشته اند، بر يكايك بندگان و اعمال شان در آن سه ماه گواهي مي دهند.

آقايان اهل علم مي دانند كه كلمه «كمّ» و

«كيف» دو مقوله متفاوت با يكديگر هستند كه كلمه اول حجم و مقدار را مي رساند و كلمه دوم كيفيت را لحاظ مي دارد. مي بينيم كه در اين سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم سخن از كيف است، نه كم. به عنوان مثال، اگر كسي يك روز ماه رجب را روزه بگيرد، در مجلس وعظي حاضر شود، درسي بخواند، يك يا دو شب را نماز شب بخواند و امثال آن، تمام اينها از مقوله «كميت» بوده، اما كيفيت است كه اين كميت را بها و ارزش مي دهد و هر قدر كيفيت عمل خوب باشد، بر بهاي كميت آن مي افزايد. لذا در سخن حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم «كيف عمل» آمده است، نه «كم عمل».

پس از آن كه منادي چگونگي عمل بنده را از ماه هاي رجب و شعبان و رمضان مي پرسد، به روايت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم:

فيقول رجب وشعبان وشهر رمضان: يا ربّنا، ما تزود منا إلاّ إستعانة علي طاعتك …؛(443) ماه رجب و شعبان و رمضان مي گويند: بار، پروردگار ما، از ما براي بندگي ات ياري جست.

بدين ترتيب اين سه ماه عزيز خدا به نفع بنده شهادت مي دهند و البته اگر بنده اعمال ناشايستي داشته باشد بر ضد او نيز شهادت خواهند داد.

پرهيز از مستحب زيان رسان

در نقل روايت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به همين مقدار بسنده مي كنم و - ان شاء اللَّه - شما كه غالباً يا جملگي اهل علم هستيد، دنباله آن را خواهيد خواند، اما آنچه در موضوع اين روايت مي خواهم عرض كنم اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

لا قربة بالنوافل إذا أضرَّت بالفرائض؛(444) اعمال مستحب كه به [انجام]فرايض زيان

برساند، [چنين اعمالي] مايه قرب به خدا نخواهد بود.

مي دانيم كه خداي - عز وجل - واجبات و محرماتي قرار داده است كه «فرايض» ناميده مي شوند، چراكه انجام واجب، فرض (واجب) و ترك محرمات نيز فرض است. همچنين مستحبات و نوافل مقرر فرموده است كه «نافله» به معناي اضافه و يكي از مصاديق نافله، نمازهاي مستحبي است. در روايات آمده كه خداي متعال، نمازهاي مستحبي را حريم و تكميل كننده نمازهاي واجب قرار داده است، به اين معنا كه اگر هفده ركعت نمازهاي واجب انسان نقص و خللي داشته باشد، با نماز شب، نافله صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا كاستي هاي آن را تكميل مي كند تا در روز قيامت، پرونده نمازهاي او آشفته نباشد و در واقع خداي منان، نمازهاي نافله را براي احتياط مقرر فرموده است.

نفل نيز به معناي اضافه است و يكي از مصاديق خارجي آن اين است كه فردي كسي را با مزد روزانه - مثلاً - پنج هزار تومان به كار مي گمارد و چون كار او رضايت كارفرما را فراهم مي كند، كارفرما به پاس خوب كار كردن كارگر، افزون بر مزد مقرر هزار تومان نيز به او مي دهد. اين را نفل، يعني اضافه مي گويند. نافله نيز به همين معناست، اما نه اضافه زائد. حال در عين اين كه اعمال مستحب و نفل مورد سفارش قرار گرفته و بر آن تأكيد شده است، اما اگر نوافل به واجبات لطمه بزند بايد آن را وانهاد، چراكه به سرمايه معنوي و سعادت اخروي انسان زيان مي رساند. به تعبير ديگر و در مقام استشهاد به مسائل مادي مي گوييم: اگر كسي براي رسيدن به

سود ده هزار تومان، معامله اي با سود يكصد هزار توماني را رها كند، به يقين چنين كسي ده هزار تومان به دست نياورده، بلكه ضرري نود هزار توماني متوجه خود كرده است.

در سخني ديگر از اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است:

إذا أضرّت النوافل بالفرائض فاْرفضوها؛(445) اگر نوافل سبب صدمه خوردن فرايض شوند، آن را كنار گذاريد.

پرواضح است كه روزه، عبادات، ادعيه و استغفار در ماه رجب فضيلت فراواني دارد و پسنديده است و اصولاً ماه رجب ماه اين اعمال است و روايات معصومين عليهم السلام به چنين امري نيز تصريح دارد. منتهي بايد ديد چه اندازه از اين مستحبات و اعمال بافضيلت، مقدمه وجودي (وجوبي) براي تزكيه نفس است و آن مقدار از اين اعمال كه در تزكيه نفس مدخليت داشته باشد، براي همگان واجب عيني است و نه نافله (مستحب) و بدون اين عبادت ها و دعاها انسان به كمال و تزكيه دست نخواهد يافت، زيرا در دعاها معمولاً عبارت هايي وجود دارد كه سخت انسان را تكان مي دهد و براي نيل به كمال معنوي آماده مي كند و كساني كه مراتبي از اين كمال را يافته باشند، مراتب بالاتر آن را خواهند يافت.

هدايت كفار

يكي از فرايض، امر هدايت گمراهان است كه شامل كافران، منحرفان و جاهلان مي شود. ابتدا به مناسبت موضوع داستاني را از شاهد عيني نقل مي كنم.

آقايي اهل علم از هند نزد من آمد. پس از گفت وگو، محل سكونتش را در هند پرسيدم و او شهري را نام برد كه معروف نيست. درباره وجود شيعه در آن شهر و آمارشان پرسيدم، او آماري داد كه نشان مي دهد شيعيان در اقليت هستند، اما با توجه به جمعيت

بيش از يك ميليون آن شهر، شيعيان جمعيت قابل توجهي دارند. از او پرسيدم: در شهر شما نجس ها (كفار) نيز زندگي مي كنند؟ پاسخ مثبت بود.

از جمله پرسيدم: در شهر شما موش پرست هم وجود دارد؟

-: آري، معبد نيز دارند.

-: معبد آنان را ديده اي؟

-: آري.

-: در معبد آنان چه چيزهايي وجود دارد؟

-: (خنده كنان) مقدار زيادي موش در معبد به چشم مي خورد.

-: موش ها در معبد چه مي كنند؟

-: از آنها با غذاهاي مطبوع و فراوان پذيرايي مي كنند.

-: موش پرستان ديگر چه مي كنند؟

-: عبادت مي كنند.

-: شما مراسم عبادت شان را ديده ايد؟

-: داخل معبد نرفته ام، اما از بيرون عبادت كردن شان را ديده ام.

شخص ديگر از فرقه اي سخن مي گفت كه جمعيتي قابل توجه و چند ميليوني دارند. پيروان اين فرقه اندام تناسلي زن و مرد را مي پرستند، به اين صورت كه دو مجسمه بزرگ يك زن و يك مرد را در معبد خود دارند و در برابر آنها ايستاده، به عبادت شان مي پردازند.

راوي اين مطلب عكس هايي به همراه داشت كه صحت گفته هايش را تأييد مي كرد. انديشمندان و فرهيختگان اين فرقه نيز به معبد رفته در مقابل دو مجسمه مورد پرستش خود قرار گرفته، به عبادت مي پردازند.

چنانچه كتاب هاي جواهر لعل نهرو (يكي از سياستمداران جهان) را بخوانيد با موارد بهت انگيزي مواجه خواهيد شد. وي گاوپرست بود و طبق رسم خود، هر غذايي را كه براي خوردن فراهم مي كرد، چند قطره ادرار گاو در آن مي ريخت. از او پرسيدند: تو كه در شمار فرهيختگان و نخبگان هستي چرا چنين مي كني؟

او با اشاره به شقيقه خود گفت: اين رفتار، جزء اعتقادات ماست، لذا در اين مورد بحث نكنيد!

خداي - عز وجل - به هنگام آفريدن انسان، به خود تبريك گفته،

فرمود:

« … فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَلِقِينَ»؛(446) آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.

مي بينيم خداي متعال در حالي به آفرينش خود تبريك گفت كه خورشيد و ماه و سيارات و تمام هستي با تمام نيرويي كه دارند، آفريده بود و علي رغم اين اگر هر يك از اين عناصر و نيروي جاذبه دچار اختلال در فعاليت شوند حيات بشري و هستي نابود مي شود، اما در اين مورد به خود آفرين نگفت؛ آفرينشي آن چنان منظم و هماهنگ كه خدا درباره اش فرموده است:

« … وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»؛(447) و هر كدام در سپهري شناورند.

در آيه ديگر در مقام بيان گرامي داشتن انسان مي فرمايد:

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي ءَادَمَ … »؛ و ما بني آدم را گرامي داشتيم.

بر اين اساس، خداي متعال بشر را انديشمند و داراي توان تفكر آفريده است نه بقره (گاو) فارغ از انديشه و درك. به يقين اين جماعت موش پرست و گاوپرست بني آدم هستند و در ميان آنان، فرهيختگان، انديشمندان، مخترعان و نخبگان علمي فراواني وجود دارند. سخن ما اين است كه تكليف چيست؟ و چه كساني بايد آنان را هدايت كنند؟ كساني مي گويند: كار ارشاد اين افراد بايد از نزديك شروع شود. بحث بر سر ايفاي رسالت ارشاد و هدايت از نزديك يا دور نيست، بلكه اصل تبليغ و هدايت موردنظر است كه نتيجه نيز در گرو آن است.

جان سخن اين كه خداوند بشر را با آن توانمندي آفريده و ما را موظف فرموده است تا آنان را هدايت كنيم. حضرتش در تبيين مسئوليت ما به عنوان امت اسلامي مي فرمايد:

«كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ … »؛(448) شما بهترين امتي هستيد كه

براي مردم پديدار شده ايد، به كار پسنديده فرمان مي دهيد و از كار ناپسند باز مي داريد.

پرواضح است كه امر به معروف در امر به نماز و روزه محدود نيست كه اين جنبه، بخشي از امر به معروف است، بلكه امر به معروف، امر به يكتاپرستي و توحيد است كه اساس دين مي باشد و نيز امر به مسلمان شدن است.

راه كارهاي امر به معروف

مسلّم اين است كه امر به معروف و هدايت، كاري لحظه اي نيست، بلكه مقدمات، وقت، مطالعه، بحث، داد و ستد، نوشتن و … مي طلبد تا به تدريج توفيق حاصل شود و لذا كوشش فراوان در اين زمينه ضرورت فوق العاده اي دارد و البته پاداش آن نيز نزد خداوند محفوظ است. در اين باره حضرت زهرا عليها السلام روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل فرموده كه آن حضرت فرمود:

إن علماء شيعتنا يحشرون، فيخلع عليهم من خلع الكرامات علي قدر كثرة علومهم، وجِدّهم في إرشاد عباد اللَّه …؛(449) علماي شيعه ما برانگيخته مي شوند و بر اساس فراوانيِ دانش و جديت شان در هدايت بندگان خدا، خلعت هاي تكريم به آنها داده مي شود.

اين سخن صراحت دارد كه هدايت و آشنا كردن مردم با احكام دين و وظايف شرعي شان جزء وظايف مهم ماست، چراكه ما در مقام روحاني كاري جز هدايت مردم نداريم و وقت مان صرف همين مسئوليت مي شود، لذا نبايد آن را در مقابل بهايي ناچيز و فروتر از بهاي وظيفه مان بفروشيم و آن بهاي ناچيز به معناي پرداختن به نوافلي است كه به فريضه لطمه مي زند. يادآوري مجدد اين مطلب را لازم مي دانم كه پرداختن به نوافل ضرورت دارد و نيز مي كوشيم از اين نوافل سهمي داشته باشيم، زيرا

همين نوافل، دعاهاي ماه رجب، شعبان و ماه مبارك رمضان با عبارت هاي والايي كه دارند، موجب تزكيه نفس مي شوند.

وانگهي واجب است انسان، ملكه تقوا را حاصل كند، يعني در خود به وجود آورد كه از نافرماني خدا - اگرچه صد در صد سود دنيايي اش را تأمين كند - بيزار و گريزان باشد و در امر عبادت خداوند - هرچند او را به زحمت اندازد - شادمان باشد. البته نبايد غفلت كرد كه آن مقدار از نوافل مؤثر در تزكيه نفس، فريضه است، اما نسبت آن در افراد، تابع شرايط محيط زندگي و جامعه، متفاوت است و اين تفاوت به حسب تفاوت درك افراد است، اما در هر حال انسان در حد دركي كه خدا به او داده تأمل كند، همين مقدار كافي است.

اگر انسان به اين مرحله از درك برسد، مصداق كسي خواهد بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام او را دعا كرده، فرمود:

رحم اللَّه امرءً عرف نفسه ولم يتعّد طوره؛(450) خداي رحمت كند كسي را كه [قدر خويشتن را شناسد و از حد [ي كه برايش مقرر شده]درنگذرد.

به يقين يكي از موارد خودشناسي اين است كه انسان وظيفه واجب را قرباني مستحب و نوافل نكند، اما هر دو مطلب مورد اشاره اميرالمؤمنين (خودشناسي و از حد درنگذشتن) مشكل است و بدين معناست كه انسان دست از افراط و تفريط بردارد، نه آن چنان به دنبال انجام نوافل باشد كه فرايض را از دست بدهد و نه آن گونه كه از تزكيه نفسِ فراهم آمده از خواندن دعاهاي با مضامين عالي محروم بماند.

بنابراين شما اين توانايي را داريد با تدارك برنامه هايي، به تدريج موش پرستي، گاوپرستي و ديگر گرايش هاي اعتقادي

نادرست را از ميان برداريد و - البته - اگرچه از بين بردن كامل اين اعتقادات ممكن نيست، ولي وجودشان كم رنگ و در حد هيچ خواهد شد. اين مطلب را نيز به خاطر بسپاريم كه پيروان اين گونه اديانِ بي مبنا و اساس، اگر بيشترشان جاهل مقصر باشند، اما معاند نيستند و با دليل و سخن مبتني بر منطق و حق به راه خواهند آمد.

پس ما به عنوان وظيفه داران هدايت افراد، بايد فرايض را - كه يكي از عناصر مهم آن ارشاد خلق خداست - به طور كامل رعايت كنيم و از نوافل - آن مقدار كه واجب است - در تزكيه نفس بهره گيريم.

درسي از مكتب اميرالمؤمين عليه السلام

تعبيري از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره خوارج بيان شده است كه در حقيقت معجزه است. ماجرا از اين قرار است: «خوارج پس از تحميل حكميت بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به ايشان مي گفتند: تو - العياذ باللَّه - كافري و بايد به كفر خود اقرار، سپس استغفار كني تا بپذيريم».

آنان بر اساس همين ادعا با حضرتش از در جنگ درآمدند و يارانش را كشتند و او را واجب القتل مي خواندند. آنان در جنگ با اميرالمؤمنين عليه السلام شكست خوردند، اما همچنان بر افكار پليد خود پاي ورزي و حضرتش را آماج زخم زبان و نارواگويي مي كردند. اين روند پس از جنگ نيز ادامه داشت. روزي اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد كوفه رفت و مشغول نماز شد. در همين حال يكي از بازماندگان خوارج، با صداي بلند [خطاب به حضرت] اين آيه را خواند:

« … لَِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ … »؛(451) اگر شرك ورزي حتماً كردارت تباه خواهد شد.(452)

مراد شخص خارجي از خواندن آيه

فوق اين بود كه: خواندن نماز براي تو (اميرالمؤمنين عليه السلام) سودي ندارد، چراكه - العياذ باللَّه - مشرك و كافري. چنان كه در تاريخ آمده است، توهين هاي زيادي نسبت به آن حضرت روا مي داشتند. با اين حال، اميرالمؤمنين عليه السلام حقوق آنان را از بيت المال قطع نكرد و حتي از اطلاق صفت منافق به خوارج بازداشت. چنين رفتاري در حالي بود كه خوارجِ در جنگ شكست خورده، همچنان در حال كارشكني عليه آن حضرت بودند.

پرواضح است كه آنان در شمار نواصب و با اميرالمؤمنين دشمن بودند، حضرتش را مشرك خواندند و جز با شكست، دست از جنگ با ايشان نكشيدند و حتي معتقد بودند علي عليه السلام - العياذ باللَّه - مشرك از دنيا رفت، اما حضرت علي عليه السلام فرمود:

لا تقتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحق فأخطأه كمن طلب الباطل فأدركه (يعني معاوية وأصحابه)؛(453) پس از من خوارج را نكشيد، زيرا كسي كه خواستار حق بوده و به طلب آن برخاسته [،اما] به خطا رفته، همانند كسي نيست كه به طلب باطل برخيزد و به آن دست يابد (مراد معاويه و اصحاب اوست).

اين سخن اميرالمؤمنين عليه السلام نشان مي دهد كه آنان معاند نبوده، بلكه تحت تأثير شست وشوي مغزي دچار كج فهمي شده بودند. گواه بر اين مطلب اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام پس از طلوع خورشيد خطبه اي آغاز كردند تا نزديك ظهر ادامه يافت. بر اساس قرائن، اين خطبه در تابستان ايراد شده است و لذا مي بايست هفت ساعت به طول انجاميده باشد. در پي اين خطبه چند هزار تن از خوارج از عقيده خود بازگشتند. شايان توجه است كه از

اين خطبه حتي يك سطر برجاي نمانده است.

راستي اميرالمؤمنين عليه السلام چگونه مي انديشيد؟ و چه روح بلندي داشت؟ هرچه بود، تعبير معجزه درباره حضرتش حقير است. مسلّم اين كه خداي متعال او را ميزاني قرار داده است براي سنجش اعمال و حق و باطل و محكي براي بهشتي يا دوزخي بودن، چه اين كه در زيارت صفوان جمال آمده است: «السلام عليك يا ميزان الأعمال …؛(454) سلام بر تو [اي اميرالمؤمنين عليه السلام] اي ميزان [سنجش] اعمال»، اما آن ناسپاسان بدفرجام، بشرهاي بدتر از ددان و فروتر از جانوران چنان رفتار گستاخانه و خصمانه با حضرتش داشتند.

متأسفانه عمر، شالوده فسادي را پي ريخت و آن اين كه كتابخانه ها و كتاب را در آتش بسوزانند و اين خطبه و بسياري ديگر از آثار مكتوب از بين رفت.

آنچه از اين رفتار اميرالمؤمنين عليه السلام به دست مي آوريم نشانگر آن است كه افراد منحرف و داراي اعتقاد باطل، خود به انحراف و عقيده باطل پي نمي برند. به عنوان مثال، 99 درصد موش پرستان، گاوپرستان و … نمي دانند كه بر باطل هستند و در اين جا موظفيم مقدمات وجود (وجوب) آن را فراهم كنيم و بدانيم چه مي گويند؟ چگونه مي انديشند؟ چه استدلالي براي باورهاي خود دارند؟ پاسخ شان چيست؟ و اشكالاتي كه براي آنان پيش آمده است كدام است؟ و اين كه آيا پي برده اند آنچه آنان و حتي روشنفكران شان بر اساس آيين خود انجام مي دهند، خرافه است؟

جامعه گاوپرست، موش پرست و … را به عنوان نمونه نام بردم جامعه اي كه يك گاو مي تواند حتي يك شبانه روز نظم يك شهر بزرگ را بر هم بزند و ده ها ميليون ساعت وقت مردم را تلف

كند، اما مردم آن جامعه - به دليل اعتقادات خرافي شان - هيچ عكس العملي براي باز كردن راه از خود نشان نمي دهند و اصلاً هيچ كس حق تعرض به گاو مزاحم را ندارد. به يقين اين قشر از جامعه بشري و نيز ديگر خرافه پرستان را بايد با حقايق آشنا و آنان را هدايت كرد كه چنين وظيفه اي بر عهده ما مي باشد.

نعمت بزرگ الهي

به لطف خداي منان اين افتخار را داريم كه امت اشرف پيامبران و شيعه خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام هستيم و دين مان عصاره تمام اديان آسماني و خاندان رسالت، عصاره همه پيامبرانند و قرآن و تمام آموزه هاي آنان را داريم، لذا بايد به هدايت جاهلان و خرافه پرستان اقدام كنيم. يادآوري مي كنم مقدمات وجود (وجوب) هدايت بشر، بلااشكال جزء مقدمات همين مباحثات علمي است كه در حوزه هاي علميه خوانده مي شود و مي تواند زيربنايي براي استدلال باشد و بي ترديد علوم فقه، اصول، بلاغت و ادبيات زيربناي ارشاد مردم مي باشد و البته نبايد از آنها غافل شد، چراكه يك فرد عادي، بقال يا عطار موش پرست، مخاطب هميشگي نخواهد بود، بلكه بايد با استاد دانشگاه و دانشمندانِ خرافه پرستان، موش پرستان، گاوپرستان و … به طور مستدل بحث و مناقشه كنيد. از اين رو چنين كاري برخورداري از توشه پرمحتواي علمي را مي طلبد تا با اقتدار فراوان علمي بتوانيد اين جريان هاي اعتقادي را به راه راست هدايت كنيد.

خداي منان اين علوم را به بركت روايات و اعمال معصومين عليهم السلام به ما ارزاني داشته و به لطف زحمات عالماني چون علامه مجلسي قدس سره گرد آمده است و راحت در اختيار ما قرار گرفته است كه بايد شكر چنين نعمتي را

به جاي آورد.

اميدوارم خداوند به بركت اهل بيت عليهم السلام ما را از بركات آنان و بركت عمل به تعليمات شان برخوردار فرمايد، ان شاء اللَّه.

وصلي اللَّه علي محمد وآله الطاهرين

* * *

… ) Anotates ( …

1) ذاريات (51)، آيه 55.

2) شعراء (26)، آيه 3.

3) مكارم الاخلاق، ص 3.

4) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 337.

5) نجم (53)، آيه 3 و 4.

6) اين گفتار در 28 صفر 1423ق. در جمع هيئات حسيني سراسر كشور ايراد شده است.

7) بحارالانوار، ج 39، ص 55.

8) نصر (110)، آيه 2.

9) شيعه و سني اين روايت را از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل كرده اند، نك: صحيح بخاري، ج 3، ص 85؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 11؛ كافي، ج 1، ص 406؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 351؛ جواهرالكلام، ج 35، ص 68؛ تكملة العروة الوثقي، ج 1، ص 76؛ مستند الشيعه، ج 19، ص 143 و جز آن.

10) كافي، ج 16، ص 260؛ بحارالانوار، ج 41، ص 86 و جز آن.

11) مائده (5)، آيه 82.

12) بحارالانوار، ج 3، ص 475.

13) همان، ج 3، ص 383؛ الاحتجاج، ج 1، ص 313؛ سيد جعفر مرتضي، الصحيح من السيره، ج 5، ص 307 و جز آن.

14) وسائل الشيعه (چاپ آل البيت)، ج 15، ص 66.

15) غاية المرام، ج 4، ص 229.

16) فتح (48)، آيه 28.

17) مرجع راحل حضرت آية اللَّه العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي قدس سره.

18) زلزله (99)، آيه 7.

19) بحارالانوار، ج 47، ص 379.

20) انفال (8)، آيه 42.

21) انعام (6)، آيه 164.

22) همان جا.

23) مائده (5)، آيه 116.

24) تبريزي انصاري، اللمعة

البيضاء، ص 64.

25) نهج البلاغه، ج 4، ص 28، سخن كوتاه 117.

26) اين گفتار در 18 ذي حجه 1421 ق. در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

27) بحارالانوار، ج 75، ص 223، باب 23.

28) آل عمران (3)، آيه 31.

29) شيخ صدوق، خصال، ص 394. نك: مستدرك سفينةالبحار، ج 7، ص 473.

30) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 24، حديث 9.

31) تحريم(66)، آيه 7.

32) تحف العقول، ص 7 و بحارالانوار، ج 31، ص 245.

33) بحارالانوار، ج 10، ص 265، باب 17.

34) بقره(2)، آيه 29.

35) بحارالانوار، ج 31، ص 424، باب احتجاج اميرالمؤمنين عليه السلام.

36) مائده(5)، آيه 67.

37) مادري در هندوستان بر اثر گرسنگي فرزند خردسالش را به مبلغ نوزده تومان مي فروشد تا ناني تهيه كند و مدتي خود را از گرسنگي وارهاند (رسانه ها).

38) الغارات، ج 1، ص 67.

39) كشف الغمه، ج 1، ص 148.

40) فرقان(25) آيه 63.

41) مسائل علي بن جعفرعليه السلام، ص 144.

42) نساء(4)، آيه 150.

43) بقره(2)، آيه 275.

44) مائده(5)، آيه 66.

45) شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 289.

46) قريب به اين مطلب را نك: وسائل الشيعه، ج 15، ص 108، حديث 20084.

47) توبه(9)، آيه 60.

48) بحارالانوار، ج 43، ص 108.

49) نهج البلاغه، ص 550.

50) كنزالفوائد، ج 2، ص 13.

51) بقره(2)، آيه 194.

52) بقره(2)، آيه 237.

53) بحارالانوار، ج 97، ص 287.

54) شواهدالتنزيل، ج 1، ص 364، حديث 379.

55) بحارالانوار، ج 29، ص 584.

56) حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره فرموده است: واللَّه لو اعطيت الأقاليم السبعة بما تحت أفلاكها علي أن أعصي اللَّه في نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلت؛ به خدا سوگند، اگر هفت اقليم عالم و هر چه در زير آسمان است به من بدهند تا با ربودن

پوست جُوي از دهان مورچه اي خدا را معصيت كنم، نخواهم پذيرفت (نهج البلاغه، گفتار 215).

57) جواهرالكلام، ج 41، ص 444.

58) وسائل الشيعه، ج 14، ص 389.

59) اين گفتار در جمع عده اي از طلاب ايراد شده است.

60) بحارالانوار، ج 94، ص 110.

61) تهذيب الاحكام، ج 3، ص 143.

62) وسائل الشيعه، كتاب الصلاه، ابواب بقية الصلوات المندوبه، باب 3، حديث 1.

63) دحوالأرض روزي است كه زمين از زير كعبه گسترده شد. تا پيش از آن تمام سطح زمين را آب فرا گرفته بود.

64) مفاتيح الجنان، ذيل اعمال روز عرفه.

65) يادآوري اين نكته خالي از لطف نيست كه «عيد» به معني «مايستعاد» و چيزي است كه هر سال زنده نگاه 2داشته مي شود.

66) وسايل الشيعه، ج 10، ص 317. حديث 13502.

67) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 24، حديث 9.

68) ضعف» واژه مجملي است كه در قرآن نيز آمده و فقها نيز اختلاف دارند كه فقط به معني «دو برابر» است، يا «دو برابر و بالاتر از آن» را در نظر دارد. اين اختلاف ثمره هاي فقهي الزام آوري نيز دارد و ثمراتي نيز بر آن مترتب است، ولي به هر حال قدر يقيني از آن «دو برابر» است.

69) تهذيب الاحكام، ج 3، باب صلاة الغدير، حديث 1.

70) بايد توجه داشت كه درهم يا دينار در اين گونه روايات خصوصيتي ندارد و اگر انسان به ريال يا تومان يا هر واحد پوليِ ديگر صدقه بدهد، همان حكم را دارد و پاداش چنين كاري در روز غدير يك صد هزار برابر افزايش مي يابد. تنها در برخي موارد خاص مانند ديه، زكات مال و زكات فطره است كه فقها تصريح كرده اند كه خصوص اين واحدها ملاك

است.

71) من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 380.

72) تهذيب الاحكام، ج 3، ص 108.

73) همان، ج 6، ص 24.

74) در خصوص روزه روز عاشورا برخي قائل به حرمت، و گروه اندكي نيز معتقد به استحباب آن هستند.

75) بحارالانوار، ج 95، ص 323. مطابق اين روايت روزه داشتن در روز غدير و ميهماني دادن هر دو مستحب است، اما چنان كه مي دانيم مكروه است ميزبان روزه دار باشد و غذا نخورد. لذا استحباب صيام و اطعام در اين روز، با اين مكروه مسلم در تعارض است. از سوي ديگر مستحب است كه ميهمانان در اين روز روزه باشند و اين جا نيز ميان اجابت دعوت مؤمن براي صرف غذا و روزه داشتن تزاحم هست (مگر آن كه بگوييم با وجود دعوتْ نقض روزه كار خوبي است). نمي توان مسأله را بدين نحو حل كرد كه انسان در روز غدير روزه بگيرد و هنگام افطار اطعام دهد؛ زيرا يوم دو اطلاق دارد: يكي به معناي 24 ساعت يا يوم وليله پيش از آن است (مانند روز اول ماه رمضان كه از هنگام رؤيت هلال آغاز مي شود يا افزايش ديه قتل در روز اول ماه رجب كه از مغرب روز قبل اين حكم جريان دارد)؛ اطلاق ديگر فقط به معناي روز است؛ مانند روزه روز غدير. لذا روز غدير از طلوع فجر تا غروب آفتاب است و اطلاق روز غدير بر خارج از اين محدوده خلاف ظاهر است اين حالت نيز از بحث ما خارج است كه انسان خودش روزه بگيرد، ولي پول بدهد ديگري برايش اطعام كند، زيرا مسأله مورد بحث ما اين است كه شخصِ روزه دار خودش مباشر اطعام باشد.

پاسخ نهايي در اين مسأله به نظر ما به باب تزاحم بازگشت مي كند. صيام روز غدير و اطعام آن دو فضيلت جمع ناشدني است كه انسان بايد از ميان آن دو يكي را برگزيند، اما اين كه كدام يك اهم و افضل است، بحث ديگري است كه فرصت و مجال ديگري مي طلبد.

76) بحارالانوار، ج 42، ص 195.

77) بحارالانوار، ج 43، ص 88، حديث 9.

78) كافي، ج 1، ص 410.

79) بحارالانوار، ج 40، ص 339، حديث 23، و اين مبلغ آن زمان معادل قيمت بيش از 4/1 تن طلا، يا هشتادهزار گوسفند بوده است.

80) نهج البلاغه (صبحي صالح)، نامه 45 (از نامه هاي حضرت به عثمان بن حنيف).

81) بحارالانوار، ج 41، ص 57.

82) اين گفتار ترجمه سخنراني معظم له مي باشد كه در ايام فاطميه 1425 ق. ايراد شده است.

83) ر.ك: مفاتيح الجنان، بخش اضافات و منتخب طريحي، ج 2، مجلس 259.

84) مستدرك الوسايل، ج 5، ص 150، حديث 2.

85) ضحّاك، الآحاد والمثاني، ص 369، حديث 2970.

86) رك: متقي هندي، كنزالعمال، ج 5، ص 636، ش 14118؛ تفسير قرطبي، ج 3، ص 262 ذيل تفسير آيه 253 سوره بقره. همچنين نقل كرده اند كه او گفت: دوست مي داشتم درختي بر سر راهي مي بودم و شتري بر من گذشته، مرا به دهان مي گرفت و مي جويد و پس از فرو بردن، به صورت سرگين مرا دفع مي كرد، اما بشر نمي بودم (ر.ك: كنزالعمال، ج 12، ص 528، ش 35699 و ابن ابي شيبه، المصنّف، ج 8، ص 144، س 7، كلام ابوبكر.

87) روايت شده است: زماني كه [عمر] خواست از مهريه سنگين زنان جلوگيري كند، يكي از زنان مسلمان به او گفت: اي پسر خطاب!

خدا به ما مي بخشد و تو ما را از آن محروم مي كني، آن گاه آيه «وَءَاتَيْتُمْ إِحْدهُنَّ قِنطَارًا»؛ «و به آنان پوستي پر از طلا داديد» را خواند.

در اين هنگام عمر گفت: كلّ الناس أفقه مِن عُمر؛ همه مردم از عمر فقيه تر و عالم ترند. (ر.ك: تفسير فخر رازي، ج 9، ص 13، ذيل آيه 20 سوره نساء).

88) در كتاب هاي روائي و تاريخي نقل شده كه: او ريسماني به بلندي پنج وجب براي ابو موسي اشعري، كارگزارش در بصره فرستاد و به او دستور داد: «مردم بصره را نزد خود بخوان و هركس را از موالي و از عجم كه مسلمان شده اند يافتي كه قامتش پنج وجب باشد، گردن بزن [كنايه از اين كه به سن بلوغ رسيده باشد، يعني غير از بچه ها همه را بكُش!].

ابوموسي، او را از روي گرداني مردم از او بيم داد و او هم از خواسته خود منصرف شد (ر.ك: بحارالانوار، ج 33، ص 263 و كتاب سليم بن قيس، ص 248 و جز آن).

89) شيخ عباس قمي، بيت الاحزان، ص 84، فصل خودداري اميرالمؤمنين عليه السلام از بيعت، و دينوري، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 31، مبحث خودداري اميرالمؤمنين از بيعت.

90) ر.ك: هيثمي، مجمع الزوائد، ج 9، ص 203؛ دولابي، الذرية الطاهره، ص 119؛ ظهراني، المعجم الكبير، ج 1، 108، حديث 182؛ ابن اثير، أُسدالغابه، ج 5، ص 522 و كتاب هاي ديگر. و البته نصوص شيعي نيز اين روايت را متواتراً از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را نقل كرده اند كه خطاب به دخترش فاطمه عليها السلام فرمود: إن اللَّه يغضب لغضبك ويرضي لرضاك؛ خدا براي خشم تو غضب مي كند و براي خشنودي ات خشنود مي شود.

91)

وسائل الشيعه، ج 16، ص 173، حديث 3.

92) لازم به ذكر است كه امام صادق عليه السلام چندين بار توسط منصور دوانيقي، از مدينه تبعيد شدند و اين جريان در زماني اتفاق افتاده كه حضرت در كوفه در تبعيد به سر مي بردند.

93) اين خرما را به دليل شيريني زياد به شكر طبرزد تشبيه كرده اند.

94) ابن المشهدي، المزار، ص 136 - 139.

95) مرجع راحل آية اللَّه العظمي حاج سيد محمّد شيرازي قدس سره.

96) لازم به يادآوري است كه مرجع راحل فقط از حديث كساء 167 مسأله فقهي استدلالي استخراج نمودند.

97)]. انفال (8)، آيه 42.

98) كافي، ج 3، ص 265، حديث 6.

99) من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 74، حديث 1771.

100) نجم (53)، آيه 39.

101) شوري (42)، آيه 13.

102) اين گفتار در 14 ذي حجه 1420 ق. ايراد شده است.

103) در اين باره نك: بحارالانوار، ج 25، باب اول (بدؤ أرواحهم … وأنهم من نور واحد).

104) همان، ج 45، ص 3.

105) كفاية الاثر، ص 227 و الصراط المستقيم، ج 2، ص 128.

106) كافي، ج 4، ص 574.

107) كامل الزيارات، ص 262.

108) بحارالانوار، ج 44، ص 266، حديث 24.

109) كهف (18)، آيه 77.

110) توبه (9)،آيه 12

111) قصص (28)،آيه 41

112) انبياء(21)، آيه 73

113) آية اللَّه العظمي سيد محسن طباطبايي حكيم قدس سره.

114) كافي، ج 4، ص 162، حديث 3.

115) بحارالانوار، ج 98، ص 331.

116) همان، ج 44، ص 330.

117) همان، ج 45، ص 4.

118) اين گفتار در 24 ذي حجه 1423 ق. ايراد شده است.

119) عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 59 و الشيعة في احاديث الفريقين، ص 132.

120)]. نساء (4)، آيه 165.

121) بحارالانوار، ج 67، ص 64.

122) الحدائق الناضرة، ج

8، ص 105.

123) رجال نجاشي، ص 372.

124) از عبدالرحمان بن عوف نقل شده است: «هر گاه فرزندي به دنيا مي آمد، او را نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي بردند تا حضرت برايش دعا كند. زماني كه مروان بن حكم زاده شد، او را نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بردند. حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم با ديدن او فرمود: او وزغ (چلپاسه) فرزند وزغ و ملعون فرزند ملعون است. (نك: حاكم حسكاني، المستدرك، ج 4، ص 479).

125) نك: كافي، ج 2، ص 631.

126) ابراهيم (14)، آيه 36.

127) شيخ مفيد، اختصاص، ص 85.

128) كافي، ج 2، ص 307.

129) بحارالانوار، ج 43، ص 344.

130) اين گفتار در 28 ذي حجه 1419 ق. ايراد شده است.

131) مستدرك الوسائل، ج 10، ص 318، حديث 12084.

132) اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَوَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا»؛ خداست كه آسمان ها را بي ستوني كه شما بنگريد برافراشت (رعد، آيه 2). و در حديث شريف است از حضرت رضاعليه السلام كه فرمودند: ثم عَمَدٍ ولكن لا ترونها؛ اين جا ستون هايي است ولكن شما آنها را نمي بينيد (تفسير قمي، ج 2، ص 328).

133) وسائل الشيعه، ج 16، ص 259، حديث 21508.

134) براي آگاهي بيشتر از ماجراي صفوان جمّال ر. ك: به گفتار «ثواب، عقاب و عتاب» در همين كتاب.

135) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 338.

136) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 113.

137) اين گفتار در 24 ذي حجه 1420 ق. ايراد شده است.

138) بحارالانوار، ج 45، ص 3.

139) از اين شمار است: الخصائص الحسينيه، نوشته شيخ جعفر شوشتري رحمه الله.

140) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 113، حديث 17.

141) كفاية الاثر، ص 227.

142) كافي، ج 4، ص 574.

143) زيارت» واژه اي عربي و

به معناي ديدار و همكلامي با كسي است. وقتي به زيارت كسي مي رويم، براي ديدار از او و صحبت كردن با او رفته ايم. در زيارت معصومان عليهم السلام نيز اين مطلب صادق است. امامان معصوم ما زنده و ناميرانند: «أشهد أنك قتلت و لم تمت، بل برجاء حياتك حييت قلوب شيعتك؛ گواهي مي دهم كه كشته شدي و [نه تنها] نمردي كه با اعتقاد به زنده بودنِ توست كه دل هاي شيعيانت زندگي مي گيرد (بحارالانوار، ج 98، ص 342).

144) نساء (4)، آيه 165.

145) انعام (6)، آيه 149.

146) اللهوف، ص 67.

147) البته ميان اين دو كار - كه هر دو از مسائلِ الزاميِ احكام است - ترتب زماني وجود ندارد. چنين نيست كه تا 2مورد نخست را انجام نداده ايم، نبايد به واجب دوم بپردازيم. بلكه هر دو كار بايد انجام شود و هيچ كدام، ما را از ديگري بي نياز نمي كند.

148) مجمع البحرين، ج 1، ص 122، ماده: انسان.

149) جامع الاخبار، ص 119.

150) واجب مطلق واجبي است كه وجوب آن بر وجود مقدماتش متوقف نيست و تحصيل مقدمات آن لازم است (مانند نماز). در برابرِ واجب مطلق، واجب مشروط قرار دارد (مانند حج). نك: معجم ألفاظ الفقه الجعفري.

151) بحارالانوار، ج 44، ص 329.

152) فرقان (25)، آيه 30.

153) كنزالعمال، ج 6، ص 120.

154) امويان و عباسيان همچون ديگر ستمگران اموال مردم را به غارت مي بردند و بهترين باغ ها و خانه ها 2و ديگر اموال بيچارگان را به زور تصاحب مي كردند.

155) در منبع مورد نظر «جرذ» آمده است. در زبان عربي، «جرذ» موش صحرايي، و «فأره» موش خانگي است كه اولي از دومي بزرگ تر است و حكم اين دو نيز در كتاب هاي فقهي

متفاوت است.

156) يوسف (12)، آيه 111.

157) در نهايت آن ملك عباسي با يك چشم به خاك سپرده شد. ابن داوود (يا ابن ابي دؤاد كه با امام جواد عليه السلام ماجراهايي دارد) از جمله كساني است كه نزد آن مأمور آمد و سراغ چشم خليفه را گرفت و آن مأمور ماوقع را برايش بازگو كرد.

158) الارشاد، ج 2، ص 96.

159) بحار الانوار، ج 45، ص 50.

160) نجم (53)، آيه 39.

161) شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 78؛ بحارالانوار، ج 44، ص 376 و جز آن.

162) بحار الانوار، ج 44، ص 376.

163) وسائل الشيعه، ج 18، ص 322 و 323، حديث 23769.

164) اللهوف، ص 93 و 94.

165) عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 307.

166) بحارالانوار، ج 2، ص 3.

167) اين گفتار در 8 شوال 1426 ق. در ادامه درس خارج فقه ايراد شده است.

168) اعراف (7)، آيه 164.

169) در «عام مجموعي» يكايك افراد در تحقق امري موضوعيت و عليت دارند. به عنوان مثال اگر عدد هزار را در نظر بگيريم، مي بينيم اين عدد از هزار واحد فراهم آمده است كه اگر يك واحد كم باشد، عدد هزار تحقق نمي يابد و در واقع همان يك واحد در پديد آمدن هزار مدخليت دارد. در مقابل، «عام استغراقي» است كه هر فردي مستقل از فرد ديگري است و وجود يا عدمش در ديگري تأثير ندارد.

170) وي در سال 1400 ق. در لبنان به دست دژخيمان حكومت بعثي به شهادت رسيد.

171) نهج البلاغه، خطبه شقشقيه.

172) بحارالانوار، ج 28، ص 278.

173) همان، ص 241.

174) اين گفتار در 7 شعبان 1423 ق. ايراد شده است.

175) بحارالانوار، ج 32، ص 331.

176) من لايحضره

الفقيه، ج 2، ص 598.

177) كافي، ج 4، ص 577.

178) كامل الزيارات، ص 200.

179) كامل الزيارات، ص 366.

180) از آن جا كه اين اراده عموميت دارد، تكوينيات و تشريعيات را شامل مي شود، اما نظر به اين كه ادامه اين عبارت به تشريعيات اشاره دارد، قسمت قبلي را تكوينيات مي خوانيم.

181) همان جا.

182) منية المريد، ص 91.

183) مدفن اين مرد بزرگوار در نيشابور و زيارتگاه دوستداران اهل بيت عليهم السلام است.

184) وي امام كاظم، امام رضا و امام جوادعليهم السلام را درك كرد و از محضر آنان بهره ها برده است.

185) وسائل الشيعه، ج 27، ص 101؛ رجال ابن داوود، ص 272 و منابع ديگر.

186) غبطه» از فضايل و در مقابل حسد كه از رذايل است قرار دارد، به اين معنا كه خواستن نعمتي مانند آنچه ديگران دارند، غبطه است و اگر كسي نعمتي را در اختيار ديگري نخواهد و خود در پي به دست آوردن آن باشد، حسد است.

187) محمدبن جرير طبري، دلائل الإمامه، ص 188.

188) الغيبه، ص 240.

189) شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ص 484.

190) شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 205.

191) آنچه پيش رو داريد موضوع بررسي شيوه حكومتي حضرت ولي عصر - عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف - است كه طي چند جلسه به تفصيل مورد بحث و بررسي علمي قرار گرفته است اما متأسفانه به دليل ضبط نشدن تمامي سخنراني هاي معظم له، ناچار به تنظيم اين مقدار مختصر اكتفا كرديم.

192) شيخ طوسي، الرسائل العشر، ص 317.

193) شيخ مفيد، الإفصاح، ص 38.

194) الرسالة الاولي في الغيبة (ضميمه مصنفات شيخ مفيد، ج 7) ص 12.

195) ينابيع الموده، ج 3، ص 456.

196) رجال كشي (اختيار معرفة الرجال)، ص 542؛

رجال ابن داوود، ص 151 و معالم العلماء، ص 90.

197) رجال كشي، ص 546.

198) بحارالانوار، ج 52، ص 388.

199) پدر شيخ صدوق.

200) بحارالانوار، ج 52، ص 353، حديث 109، (به نقل از: نعماني، الغيبه، ص 231).

201) بحارالانوار، ج 52، ص 354، حديث 113 (به نقل از: نعماني، الغيبه، ص 233).

202) همان جا.

203) نعماني، الغيبه، ص 233.

204) الخرايج، ج 3، ص 1155؛ طوسي، الغيبه، ص 459، ذكر طرف من العلامات الكائنة قبل الخروج؛ الغيبة، نعماني، ص 233.

205) واقفيه» فرقه اي بودند كه امامت امام رضاعليه السلام را قبول نكرده و در امامت امام هفتم توقف كردند.

206) بحارالانوار، ج 49، ص 58، حديث 74.

207) نعماني، الغيبه، ص 234 و بحارالانوار، ج 52، ص 355.

208) معجم رجال الحديث، ج 18، ص 276 (به نقل از: كشي، اختيار معرفة الرجال).

209) همان جا.

210) همان جا.

211) بحارالانوار، ج 52، ص 354، حديث 112 (به نقل از: نعماني، الغيبه، ص 232).

212) آل عمران (3)، آيه 159.

213) بحارالانوار، ج 52، ص 379، حديث 187.

214) امين الدين، امين الاسلام، ابو علي فضل بن حسن بن فضل (548 ق.) فقيه، محدث، مفسر و لغوي امامي، معروف به شيخ طبرسي، از برجسته ترين علماي شيعه در قرن ششم هجري كه خود و پسرش حسن بن فضل صاحب مكارم الاخلاق و نوه اش علي بن حسن صاحب كتاب مشكاة الانوار همگي از علماي بزرگ هستند. ر.ك: روضات الجنات، ج 5، ص 342 - 349 و طبقات اعلام الشيعة، قرن 6، ص 216 و 217.

215) همان جا.

216) بحارالأنوار، ج 47، ص 54 و كافي، ج 1، ص 411.

217) ينابيع الموده، ج 3، ص 344 و مسند احمد، ج 3، ص 37.

218) جامع احاديث الشيعه، ج

1، ص 34.

219) احقاق الحق، ج 19، ص 663.

220) صدوق، كمال الدين، ج 2، ص 653 و بحارالانوار، ج 52، ص 328.

221) آل عمران (3)، 159.

222) توبه (9)، 128.

223) توبه (9)، 61.

224) توبه (9)، آيه 61.

225) آل عمران (3)، آيه 159.

226) بحارالانوار، ج 20، ص 21.

227) همان، ج 17، ص 276.

228) نهج البلاغه، خطبه 126.

229) كافي، ج 1، ص 411؛ وسائل الشيعه، كتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 25، حديث 2 (به نقل از كافي) و جواهر الكلام، ج 21، ص 336.

230) تهذيب الأحكام، ج 6، ص 154 و بحارالانوار، ج 52، ص 381.

231) الإرشاد، ج 2، ص 216؛ رجال كشي، ص 248؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 562 - 571 و مستطرفات المعالي، ص 330.

232) الارشاد، ج 2، ص 382؛ معجم أحاديث الإمام المهدي(عج)، ج 3، ص 492.

233) مصباح الزائر، كفعمي، ص 441؛ بحارالأنوار، ج 99، ص 101 و 102.

234) رياض المسائل، (چاپ قديم)، ج 1، ص 481 و تهذيب الاحكام، ج 6، ص 154.

235) بشارة المصطفي، ص 207.

236) نهج البلاغه، خطبه 138.

237) نعماني، الغيبة، ص 359 و بحارالانوار، ج 52، ص 354.

238) عقد الدرر، ص 96، چاپ قاهره.

239) شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 386.

240) كافي، ج 7، ص 414، حديث 3.

241) همان، حديث 1.

242) ص (38)، آيه 26.

243) شيخ طوسي، التهذيب، ج 6، ص 228.

244) الأرشاد، مفيد، ج 2، ص 384.

245) اين گفتار در 9 ربيع الاول 1426 ق. ايراد شده است.

246) بحارالانوار، ج 95، ص 354.

247) شيخ مفيد، المقنعه، ص 421.

248) همان، ص 33.

249) مجادله (58)، آيه 22.

250) ج 7، چاپ كمپاني (قديم).

251) جواهرالكلام، ج 45، ص 44.

252) مفهوم حكومت اين است كه:

هرگاه دليلي مفسر و ناظر به دليل ديگر باشد، علماي علم اصول، دليل مفسر را حاكم و دليل ديگر را محكوم مي نامند، اعم از اين كه دليل ناظر، موضوع دليل ديگر را معني و تفسير نمايد و يا محمول آن را، چه با تفسير خود در دليل ديگر توسعه ايجاد كند يا محدوديت.

253) شيخ مفيد، الاختصاص، ص 73.

254) اين گفتار در ماه شعبان ايراد شده است.

255) مصباح كفعمي، ص 544.

256) قال اميرالمؤمنين عليه السلام: صلّوا علي محمد وآل محمد فإن اللَّه عزّوجل يقبل دعائكم عند ذكر محمد ودعائكم له وحفظكم إياه (بحارالانوار، ج 90، ص 309).

257) همان، ج 90، ص 359.

258) البلد الامين، ص 186.

259) كنز العمال، ج 11، ص 516.

260) نجم(53)، آيه 39.

261) نهج البلاغه، نامه 69 (خطاب به حارث همْداني).

262) رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: ما منكم من أحد إلا وله شيطان. قالوا: ولا أنت يا رسول اللَّه؟ قال: ولا أنا، إلاّ أن اللَّه عز وجل أعانني عليه فأسلم فلم يأمرني إلاّ بخير؛ ابليس براي هر انساني شيطاني گمارده است تا او را بفريبد. پرسيدند: شما نيز مستثنا نيستيد؟ فرمود: من نيز مستثنا نيستم [و ابليس] يكي از آنان را برمن گمارده است، اما خدا مرا ياري نمود و او را تسليم من كرد و او مرا جز به نيكي فرا نمي خواند (بحارالانوار، ج 67، ص 40).

263) طبري، دلائل الامامه، ص 344.

264) وكان ابوالحسن موسي بن جعفر عليه السلام يسجد بعد ما يصلي فلا يرفع رأسه حتي يتعالي النهار. (من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 332).

265) قال الصادق عليه السلام: «إذا اقشعر جلدك ودمعت عيناك فدونك دونك فقد قصد قصدك؛ هرگاه موي

براندامت راست و سرشك از ديدگانت سرازير شد، به هوش باش كه اين حالت را نگاه داري [و پاسِ آن بداري]، چراكه در اين حالت [از ناحيه ربوبي] مورد عنايت واقع شده اي (كافي، ج 2، ص 478)».

266) حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به حارث همْداني فرمودند: أطع اللَّه في جميع أُمورك، فإن طاعة اللَّه فاضلةٌ علي ما سواها؛ در همه كارها خدا را اطاعت كن، زيرا اطاعت حق تعالي از هر كار ديگر برتر است (نهج البلاغه، نامه 69).

267) اين گفتار در 23 شعبان 1423 ق. ايراد شده است.

268) شوري (42)، آيه 13.

269) منظور از لقب در علم اصول اين است كه لفظي كه اثبات معني مي كند و بدون قرينه انحصار، بر نفي ديگر موارد دلالت ندارد مثلاً اگر گفته شود: پدرت را گرامي دار، اين بدان معنا نيست كه مادران را نبايد محترم شمرد و گرامي داشت و در واقع لقب - كه در جمله فوق پدر را مورد نظر دارد - فاقد مفهوم است.

270) مقدمه وجود، اسم ديگر مقدمه واجب است.

271) حج (22)، آيه 78.

272) بقره (2)، آيه 185.

273) آل عمران (3)، آيه 19.

274) كافي، ج 8، ص 162.

275) ر.ك: همان جا.

276) بحارالانوار، ج 2، ص 25.

277) لئالي الأخبار.

278) علامه حلي، تذكرة الفقهاء، ج 4، ص 239.

279) بحارالانوار، ج 2، ص 25.

280) مدثر (74)، آيه 1 2.

281) ماه هاي: ذي قعده، ذي حجه و محرم فصل پرجمعيت مكه مكرمه، بود. در اين سه ماه مشركان براي اداي مناسك خود به مكه مي رفتند.

282) بحارالانوار، ج 16، ص 404.

283) همان جا.

284) بحارالانوار، ج 18، ص 243.

285) نصر (110)، آيه 2.

286) احزاب (33)، آيه 21.

287) ابن شهر آشوب، المناقب، ج، ص 19.

288) دو

محل به نام كش خوانده مي شود، يكي در افغانستان و ديگري در نواحي بغداد.

289) اين گفتار در 22 شوال 1421 ق. در جمع عده اي از طلاب و وعاظ ايراد شده است.

290) كافي، ج 8، ص 13.

291) يوسف (12)، آيه 53.

292) واژه تتابع و متتابع در نصوص فقهي اين گونه تعريف شده است، مثلاً در مبحث كفاره روزه، شهرين متتابعين آمده است، يعني شصت روز روزه پي درپي. نه اين كه مثلاً روز شنبه را روزه بگيرد، يكشنبه را روزه نباشد وباز دوشنبه را روزه بگيرد. خير … بايد شصت روز را پي در پي روزه داشته باشد. بلا نيز حالتي اين چنين دارد.

293) همچنان كه آيه قرآن به اين مطلب اشاره كرده، مي فرمايد: «أَوَ لَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِ ّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ … »؛ آيا مردم نمي نگرند هر سال يك يا دو مرتبه آزموده مي شوند؟ (توبه (9)، آيه 126).

294) وسائل الشيعه، ج 4، ص 27، حديث 4423.

295) عن أبي جعفر عليه السلام قال: اِنّ العبد ليرفع له من صلاته وثلثها وربعها وخمسها، فما يرفع الاّ ما أقبل عليه منها بقلبه، وإنما اُمروا بالنوافل ليتّمم لهم بها ما نقصوا من الفريضة (تهذيب الاحكام: ج 2، ص 341 حديث 1).

296) نهج البلاغه، ص 417.

297) مستدرك الوسائل، ج 3، ص 31، حديث 2943.

298) كافي، ج 8، ص 13.

299) اين گفتار در 26 شعبان 1423 ق. در جمع اعضاي بنياد ازدواج اصفهان ايراد شده است.

300) مصباح المتهجد، ص 828 و مفاتيح الجنان، اعمال ماه شعبان.

301) بحارالانوار، ج 100، ص 220.

302) وسائل الشيعه، (چاپ آل البيت قم)، ج 20، ص 76، حديث 25073.

303) وسائل الشيعه (چاپ آل البيت)، ج 20، ص

112.

304) اعراف (7)، آيه 157.

305) معادل 256 كيلو طلا كه در پوست گاو قرار مي دادند. مال فراوان و هنگفت را نيز قنطار مي گويند.

306) نساء (4)، آيه 20.

307) نك: بهائي عاملي، مفتاح الفلاح، ص 173 و شرح حال امام جواد عليه السلام.

308) نور (24)، آيه 32.

309) كافي، ج 5، ص 328.

310) اين گفتار در ايام فاطميه در جمع عده اي از طلاب ايراد گرديده است.

311) كافي، ج 8، ص 7، حديث 1.

312) اسراء (17)، آيه 7: حضرت صادق عليه السلام آيه را به «فاء تفريع» ضمن عبارت خود خوانده اند كه جزء آيه نيست.

313) إسراء (17)، آيه 7.

314) اصول كافي، ج 8، ص 7، حديث 1.

315) تغابن (64)، آيه 16.

316) وسايل الشيعه، ج 27، ص 167.

317) آل عمران(3)، آيه 97.

318) تغابن (64)، آيه 16.

319) شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 236.

320) اسراء (17)، آيه 7.

321) من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 389، ح 5834.

322) استدراج، از ماده: «درج» (پله = نردبان) به معناي: با تدريج به نابودي كشاندن است.

323) مستدرك الوسائل، ج 5، ص 310، حديث 5945.

324) تفسير قمي، ج 1، ص 287.

325) بحارالانوار، ج 46، ص 72.

326) آل عمران (3)، آيه 92.

327) فرقان (25)، آيه 77.

328) اين گفتار در جمع عده اي از ديداركنندگان ايراد شده است.

329) بحارالانوار، ج 93، ص 341.

330) كافي، ج 2، ص 630: امام باقر عليه السلام فرمود: لكل شي ء ربيع وربيع القرآن شهر رمضان؛ هر چيزي بهاري 2دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.

331) وسائل الشيعه، ج 10، ص 314، حديث 13494.

332) از نظر ادبي اگر صيغه جمع با الف و لام (ال) بيايد افاده عموم مي كند. در اين جا صيغه جمع اعمال

با «ال» «الأعمال» آمده است كه عموميت و گستردگي را مي رساند و تمام اعمال را در نظر دارد.

333) الصحيح من السيره، ج 9، ص 160.

334) شيخ صدوق، الامالي، ص 94، حديث 4.

335) همان، ص 154.

336) عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 266.

337) آل عمران (3)، آيه 104.

338) بحارالانوار، ج 43، ص 319.

339) كافي، ج 2، ص 89، باب صبر.

340) انفال (8)، آيه 42.

341) اين گفتار در 11 رمضان 1419 ق. ايراد شده است.

342) كافي، ج 4، ص 87.

343) النوادر، ص 21.

344) همان جا.

345) بقره (2)، آيه 183.

346) انعام (6)، آيه 61.

347) بحارالانوار، ج 8، ص 247: وقال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم وإن فيها لعقارب كالبغال يلسعن أحدهم فيجد حموتها أربعين خريفاً؛ و در دوزخ عقرب هايي است چونان قاطر كه چون [كسي را] نيش زند درد و تب آن چهل پاييز ماندگار خواهد بود (روضة الواعظين، ص 508).

348) عنكبوت (29)، آيه 64.

349) ق (50)، آيه 22.

350) يونس (10)، آيه 26.

351) يونس (10)، آيه 27.

352) اسراء (17)، 44.

353) كافي، ج 2، ص 331، حديث 1.

354) تعبير ببندد دقيق نيست، بلكه بايد بگوييم از نگريستن به حرام خودداري كند، زيرا كه ميان اين دو، به اصطلاح منطقيان، رابطه عموم و خصوص مِن وَجه وجود دارد. همين اختلاف، در مسأله روزه نيز وجود دارد كه آيا ترك است يا كف؟ و اين اختلاف ثمرات عملي در مفطرات دارد.

355) كافي 6، ص 445.

356) يس (36)، آيه 30.

357) عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 297.

358) إرادة الرب في مقادير أموره تهبط إليكم وتصدر من بيوتكم (كامل الزيارات، ص 200).

359) اين گفتار در 10 شعبان 1423ق. در جمع بانوان طلبه ايراد

شده است.

360) زمر (39)، آيه 9.

361) كافي، ج 1، ص 3.

362) محمدبن مكي عاملي (متوفاي 678ق.) صاحب كتاب هاي: اللمعه، الدروس، الالفية والنفليه، القواعد والفوائد و …

363) جزين شهري در جبلْ عاملِ لبنان.

364) الدروس، ج 1، ص 40.

365) همان جا.

366) اقبال الاعمال، ج 3، ص 350؛ مصباح المتهجد، ص 834 و مفاتيح الجنان، اعمال شعبانيه.

367) شهر حله حدود سيصد سال مركز مهم ترين حوزه علميه شيعه بود. ابن نما، سيد ابن طاووس، ابن ادريس، محقق حلي، ابن فهد، فخرالمحققين و علامه حلي از عالمان و فقيهان بزرگ حله به شمار مي روند. از وسط اين شهر رودخانه بزرگي مي گذرد.

368) مسكن الفؤاد، ص 87.

369) قلم (68)، آيه 4.

370) طه (20)، آيه 114.

371) آية اللَّه العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي قدس سره.

372) زمر (39)، آيه 9.

373) مجادله (58)، آيه 11.

374) مكارم الاخلاق، ص 441.

375) بحارالانوار، ج 68، ص 308.

376) كامل الزيارات، ص 238.

377) اين گفتار در جمع عده اي از ديداركنندگان ايراد شده است.

378) مدارا از ماده «درء» (به معناي دفع) اخذ شده و چنان كه مي دانيم اساس كار در تقيه، دفع بلا و حفظ جان مؤمن است. از اين روست كه عده اي از رواياتِ مدارا، در باب تقيه آورده شده است.

379) كافي، ج 2، ص 117، حديث 4.

380) مصدر مداهنه «دهن» مي باشد كه به معناي روغن مالي كردن يا ترك كردن، عذر آوردن و به عبارتي توجيه كردن است و نماد آن، كساني هستند كه گرداگرد ستمگران فراهم مي آيند و كارهاي آنان را توجيه مي كنند و مراد از «مداهنه» همين معني مي باشد.

381) مدارا از «درء» و به معناي دفع است، يعني انسان به دليل ضرورت انجام دادن امري مهم تر، مهم ديگري را كه كم

اهميت تر است ترك كند. فقها و عالماي علم اصول در باب تزاحم از آن سخن مي گويند و اين به معناي مداراست.

382) كافي، ج 5، ص 55 و مستدرك الوسائل، ج 12، ص 199، حديث 13874.

383) احزاب (33)، آيه 21.

384) بحارالانوار، ج 20، ص 363.

385) بحارالانوار، ج 20، ص 336.

386) كفاية الاثر، ص 71.

387) مجموعه ورام، ج 1، ص 127 (اين حديث شريف از رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است).

388) نساء (4)، آيه 165.

389) معاني الاخبار، ص 386، حديث 20.

390) اين گفتار در 27 رمضان 1423 ق. ايراد شده است.

391) نجم (53)، آيه 39.

392) نحل (16)، آيه 71.

393) انفال (8)، آيه 42.

394) اثر مرجع راحل آيةاللَّه العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي قدس سره.

395) زلزله (99)، آيه 7.

396) مجادله (58)، آيه 6.

397) هود (11)، آيه 119.

398) ذاريات (51)، آيه 56.

399) كافي، ج 2، ص 47.

400) عوالي اللئالي، ج 1، ص 366، حديث 60.

401) بحارالانوار، ج 64، ص 307، حديث 40.

402) احزاب (33)، آيه 21.

403) كافي، ج 4، ص 12.

404) زلزله (99)، آيه 7.

405) تقريب القرآن إلي الأذهان در سي جلد و به صورت مزجي فراهم آمده است.

406) شخصي در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: أستغفراللَّه. امام عليه السلام بدو فرمودند: واي برتو! هيچ مي داني استغفار چيست؟ [بدان كه] استغفار، درجه عليين است و [تحقق آن] شش شرط دارد:

اول: پشيماني بر [گناهان و رفتار ناشايست] گذشته؛

دوم: تصميم هميشگي برعدم بازگشت بدان ها؛

سوم: بازگرداندن حقوق خلق به آنان تا اين كه بدون هيچ مظلمه و حق الناسي به ديدار خدا بروي؛

چهارم: تمام واجباتي را كه تباه كرده، از دست داده اي به جاي آوري؛

پنجم: [اگر از حرام، اندام و تن پرورانده اي] گوشت پديدآمده بر

تنت را با اندوه بفرسايي تا پوست بر استخوانت قرار گيرد و آن گاه گوشت نو در تن پديد آوري؛

ششم: آن سان كه شيريني [گذراي] معصيت را به تنت چشانده اي، سختي عبادت را بدان بچشاني، آن گاه بگو استغفر اللَّه (نهج البلاغه، حكمت 417).

407) مدثر (74)، آيه 27 - 28.

408) كافي، ج 7، ص 51.

409) نساء (4)، آيه 28.

410) قطب الدين راوندي، الخرائج والجرائح، ج 1، ص 307 و اربلي، كشف الغمه، ج 2، ص 245.

411) كافي، ج 8، ص 93 و بحارالانوار، ج 10، ص 166.

412) مكارم الاخلاق، ص 8.

413) اين گفتار در 7 رجب 1415 ق. ايراد شده است.

414) تفسير امام حسن عسكري عليه السلام، ص 663.

415) اقبال الاعمال، ص 659.

416) همان جا.

417) بحارالانوار، ج 7، ص 315 (به نقل از: تفسير امام حسن عسكري، ص 656).

418) شايد معظم له بر آن بوده است تا جمله فوق را اين گونه تفسير كند كه: نحوه چينش كلمات: نفس، دين و مال از آن روست تا مردم با جان و مال خود از دين خويش دفاع و پاسداري كنند، باشد كه به دليل حفظ دين به قيمت هستي اش در محضر حضرت احديت سرفراز باشد.

419) همان جا.

420) ق (50)، آيه 18.

421) شيخ صدوق، خصال، ص 517، حديث 4.

422) وسائل الشيعه، كتاب الصلاه، أبواب مكان المصلي، باب 42، حديث 2.

423) عروة الوثقي، كتاب الصلاه، فصل 14، مسأله 4.

424) رعد (13)، آيه 11.

425) حشر (59)، آيه 7.

426) وسائل الشيعه (چاپ آل البيت عليهم السلام)، ج 27، ص 189، حديث 33565.

427) انعام (6)، آيه 59.

428) رعد (13)، آيه 11.

429) بحارالانوار، ج 7، ص 315.

430) همان جا.

431) كهف (18)، آيه 47.

432) بحارالانوار، ج 61، ص

4.

433) شيخ صدوق، الامالي، ص 733.

434) زلزله (99)، آيه 7 - 8.

435) ق (50)، آيه 22.

436) نبأ (78)، آيه 38.

437) يس (36)، آيه 65.

438) بحارالانوار، ج 7، ص 117 - 118.

439) همان، ص 315 - 316.

440) غافر (40)، آيه 32.

441)]. بحارالانوار، ج 7، ص 316.

442) همان جا.

443) همان جا.

444) نهج البلاغه، كلمات قصار 39.

445) همان، كلمات قصار، 279.

446) مؤمنون (23)، آيه 14.

447) يس (36)، آيه 40.

448) آل عمران (3)، آيه 110.

449) بحارالانوار، ج 7، ص 224، حديث 144 (به نقل از: تفسير امام حسن عسكري عليه السلام).

450)]. عبدالوهاب، شرح كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 30.

451) زمر (39)، آيه 65.

452) تهذيب الاحكام، ج 3، ص 35، حديث 39.

453) نهج البلاغه، سخن 60.

454) بحارالانوار، ج 97، ص 330.

455) اين گفتار در 6 جمادي الاولي 1423 ق. در جمع عده اي از طلاب كشور هند ايراد شده است.

456) انفال (8)، آيه 65.

457) نساء (4)، آيه 104.

458) زلزلة (99)، آيه 7.

459) جاثيه (45)، آيه 24.

460) نهج البلاغه، ص 43.

461) خداي متعال براي تشويق مسلمانان به كارهايي، به كفار مثل مي زند، آن جا كه فرموده است: « … إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا يَرْجُونَ … » (نساء (4)، آيه 104) و در واقع چنين مثال هايي اقتداي به قرآن كريم است.

462) نمل (27)، آيه 14.

463) تأليف محقق حلي ابوالقاسم، جعفربن الحسن ملقب به نجم الدين است.

464) نامه «بولس» به «غلاطيان»، باب سوم، آيه سيزدهم.

465) وسائل الشيعه، ج 27، ص 34، حديث 33144. در كتب ادبي خوانده ايم «لن» نفي ابدي مي كند. در قرآن كريم هم خداي متعال به حضرت موسي عليه السلام مي فرمايد: «لن تراني؛ هرگز مرا نخواهي ديد».

466) وسائل

الشيعه، ج 27، ص 34.

467) صحيح ترمذي، ج 5، ص 328، حديث 3874، مسند احمد ج 3، ص 17 و 26 و 59.

468) بحارالانوار، ج 22، ص 147، حديث 111.

469) نور (24)، آيه 35.

470) سيد عبدالحسين شرف الدين در سال 1290 ق در شهر كاظمين چشم به جهان گشود. در نجف اشرف 2از حضور بزرگاني چون: سيد كاظم طباطبائي، آخوند خراساني، فتح اللَّه اصفهاني، شيخ محمد طه نجف و شيخ حسن كربلائي بهره كامل برد. الفصول المهمة في تأليف الأمة، اجوبة مسائل موسي جار اللَّه، الكلمة الغراء في تفضيل الزهراء، ابوهريره و المراجعات از آثار مهم ايشان است.

471) اين گفتار در جمع عده اي از ميهمانان ايراد شده است.

472) كافي، ج 2، ص 164.

473) بحارالانوار، ج 72، ص 38.

474)]. كافي، ج 7، ص 52.

475) آخرين حاكم اموي مروان حمار (الاغ) بود. از آن رو او را مروان حمار خواندند كه از مروان بن الحكم باز شناخته شود. سال ها طول كشيد تا حكومت امويان به پايان كار خود رسيد و مروان حمار به دست سفاح كشته شد و سفاح به عنوان نخستين حاكم عباسي بر تخت شد. او چهار سال حكومت كرد و پس از وي برادرش منصور دوانيقي بر سر كار آمد و بر امام صادق عليه السلام عرصه را سخت مي گرفت.

476) بحارالانوار، ج 46، ص 337: روزي سعدالخير در حالي كه چونان زنان با صداي بلند مي گريست به حضور امام باقرعليه السلام رسيد. حضرت پرسيد: اي سعد، چرا گريه مي كني؟ سعد گفت: چرا گريه نكنم كه از «شجره ملعونه» اي هستم كه در قرآن از آن ياد شده است! حضرت به او فرمود: تو از آنان نيستي،

تو اموي [،اما] از خاندان ما هستي. مگر نشنيده اي كه خداوند از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام مي فرمايد: « … فمن تبعني فإنّه منّي …؛ آن كس كه از من تبعيت كند از من است». (ابراهيم (14)، آيه 36).

477) حضرت آية اللَّه العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي و انديشمند اسلامي آية اللَّه شهيد حاج سيد حسن حسيني شيرازي كه ايشان در سال 1359 ش. توسط مزدوران رژيم بعثي عراق، در بيروت ترور شد.

478) به منظور شناخت عمق توطئه اي كه عليه فرهنگ و اعتقادات مردم عراق چيده شده، به جاست به گذشته نه چندان دور باز گرديم. تا حدود چهارصد سال قبل، اندلس (اسپانياي فعلي) تحت حاكميت مسلمانان بود. آنان هشتصد سال بر آن جا حكومت كردند و آنچه امروز در اسپانيا به عنوان ميراث فرهنگي وجود دارد، نمايي از شكوه هشت قرن حضور فعال مسلمانان در آن سرزمين است. همچنين بخش عمده اي از اروپاي آن روز تحت نفوذ اسلام قرار داشت. مردم و حاكمان اندلس كوچك ترين تهديد را با سخت ترين برخورد پاسخ مي دادند. اين بود كه دشمنان، اسلحه را زمين گذارده، جنگ فرهنگي و اعتقادي آن هم نه آشكار كه به صورت خزنده و پنهاني در پيش گرفتند. طراحان براندازي اسلام، افراد خوش نامي از مسيحيان را نزد حاكم وقت اندلس فرستادند و به واسطه آنان از او خواستند اجازه دهد تا مدارس ويژه اي تأسيس كنند كه در آن متون مسيحيت تدريس شود و واسطه ها به هر ترتيبي بود حاكم را راضي كردند.

آنان مدارس خود را تأسيس و فعال كردند و حضور پيروان ديگر اديان را در مدارس خود آزاد اعلام نمودند. البته هدف اصلي آنان جذب

جوانان مسلمان بود تا طرح اصلي خود را كامل كنند. بي توجهي متوليان امر و عقلاي قوم سبب شد تا جوانان، فريفته امكانات و انگيزه هاي موجود در مدارس مسيحيان شده، حضوري چشمگير در آن داشته باشند. جشاذبه هاي آن آموزشگاه ها، به ويژه حضور دختران مسيحي كه مأموريت داشتند با جوانان مسلمان راحت باشند، معادله را بر هم زد و جواناني كه تا ديروز در راه تحصيل و صنعت مي كوشيدند و مساجد و جلسات قرآن را با حضور خود رونق مي بخشيدند، اينك دل در گرو زيبارويان مسيحي نهاده، محافل ديني را براي بزرگ ترها گذارده بودند. به تدريج نماز را ترك كرده، به جاي كتاب و حضور در محافل علمي، جام شراب و هم آغوشي با دختران مسيحي را برگزيدند. ديگر از جوانان پرشور و رزم آور خبري نبود. طراحان كه زمينه را مناسب يافته بودند، بر اندلس مسلمان يورش برده، مسلمانان را از دم تيغ گذرانده يا وادار به پذيرش مسيحيت كردند.

بدين ترتيب حضور هشتصد ساله مسلمانان در قاره اروپا و شكوفايي علمي، صنعتي و نظامي آنان به دليل بي توجهي و بي تفاوتي در اندك زماني از بين رفت.

خطبه غديريه امام علي عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه: محمد(ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.

عنوان قراردادي: غديرخم، خطبه. فارسي - عربي

عنوان و نام پديدآور: خطبه غديريه خطبه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در محل غدير خم (سال دهم هجري / مقدمه و ترجمه امير توحيدي

مشخصات نشر: تهران زراره 1378.

مشخصات ظاهري: 91 ص 11 × 5/16 س م.

شابك: 3500 ريال چاپ سوم 964-91643-6-7؛ 4000 ريال (چاپ چهارم)؛ 4000 ريال (چاپ پنجم

يادداشت: فارسي - عربي.

يادداشت: چاپ سوم 1379.

يادداشت: چاپ چهارم و پنجم: 1381.

يادداشت: كتابنامه به صورت

زيرنويس

موضوع: محمد (ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق -- خطبه ها

موضوع: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

شناسه افزوده: توحيدي امير، 1341 -، مترجم

رده بندي كنگره: BP142/2/م3خ6 1378

رده بندي ديويي: 297/215

شماره كتابشناسي ملي: م 79-278

اشارت

ممكن است افراد بسياري در طول تاريخ از حادثه غدير و اهميت آن سخن گفته و از آن تعاريفي ارائه داده باشند، اما هيچ يك از اين سخنان نمي توانند بيانگر عظمت و شكوه غدير باشد، زيرا تنها كساني مي توانندتعريف جامع از وقايع و حوادث عرضه نمايند كه خود پديد آورنده آن باشند. تنها زيبنده خدا، پيامبر(ص) و علي(ع) است كه غدير را به بهترين شكل معرفي نمايند.

پيامبر به دستور خداوند سبحان حادثه غدير را در ميان دو نزول قرآني قرارداد: ابتدا فرمود: ياايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك، و افزود: وان لم تفعل فما بلغت رسالته(مائده،67) و پس از معرفي علي(ع) به وسيله پيامبر(ع) با جمله من كنت مولاه فهذا علي مولاه، خدا نيز فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام ديناً(مائده،3)؛ يعني واقعه غدير، اكمال دين، اتمام نعمت و موجب رضايت و خوشنودي خداست و روز غدير ظرف زماني اين ارزشها معرفي كرد.

علي(ع) نيز در خطبه عيد غدير خود كه خوب است آن را خطبه غديريه بناميم به تفسير و تحليل اين رويداد عظيم تاريخ پرداخت. معرفي اين خطبه كه در گوشه و كنار برخي از كتابهاي ادعيه و روايت در غربت به سر مي برد و بررسي سند و كتابشناسي آن و شرح پاره هايي از آن، موضوع اين جستار است.

متن خطبه غديريه

الحمدللّه الذي جعل الحمد من غير حاجة منه الي حامديه طريقاً من طرق الاعتراف بلاهوتيته وصمدانيته وربانيته وفردانيته، و سبباً الي المزيد من رحمته ومحجةً للطالب من فضله و كمنّ في ابطان اللفظ حقيقة الاعتراف له، بانه المنعم علي كل حمد باللفظ وان عظم واشهد ان لااله

الا اللّه وحده لاشريك له، شهادةً نُزِعت عن اخلاص الطوي و نطق اللسان بها عبارة عن صدق خفّي، انه الخالق البارئ المصور، له الاسماء الحسني، ليس كمثله شيئ، اذ كان الشيئ من مشيته، فكان لايشبهه مكوّنه. واشهد ان محمّداً عبده ورسوله استخلصه في القِدَم علي سائر الامم علي علم منه، انفرد عن التشاكل والتماثل من ابناء الجنس، وانتجبه آمراً وناهياً عنه، اقامه في سائر عالمه في الاداء مقامه اذ كان لاتدركه الابصار ولاتحويه خواطر الافكار ولاتمثله غوامض الظنن [الظنون] في الاسرار لااله الا هو الملك الجبّار.

قرن الاعتراف بنبوته بالاعتراف بلاهوتيته واختصه من تكرمته بما لم يلحقه فيه احد من بريّته، فهو اهل ذلك بخاصّته وخلّته، اذ لايختص من يشوبه التغيير ولايخالل من يلحقه التظنين وامر بالصلاة عليه مزيداً في تكرمته وطريقاً للداعي الي اجابته، فصلي اللّه عليه و كرّم وشرّف و عظّم مزيداً لايلحقه التنفيد ولاينقطع علي التأبيد. وان اللّه تعالي اختص لنفسه بعد نبيّه(ص) من بريته خاصةً علاهم بتعليته وسمّاهم الي رتبته وجعلهم الدعاة بالحق اليه والادلاء بالارشاد عليه لقرن قرنٍ وزمن زمنٍ، انشأهم في القِدم قبل كل مَذْرَوٍّ و مَبْرُوٍّ انواراً انطقها بتحميده والهمها شكره و تمجيده وجعلها الحجج علي كل معترف له بملكة الربوبية وسلطان العبودية واستنطق بها الخرسات بانواع اللغات بخوعاً له، فانه فاطر الارضين والسماوات، واشهدهم خلقه، وولاّهم ما شاء من امره، جعلهم تراجم مشيته والسن ارادته عبيداً لايسبقونه بالقول وهم بامره يعملون، يعلم ما بين ايديهم وما خلفهم ولايشفعون الا لمن ارتضي وهم من خشيته مشفقون، يحكمون باحكامه ويستنّون بسنته ويعتمدون حدوده ويودّون فرضه ولم يدع الخلق في بُهم صُمّاً ولافي عمياء بكماء، بل جعل لهم عقولاً مازجّت شواهدهم

وتفرقت في هياكلهم وحقّقها في نفوسهم واستعبدلها حواسهم فقرر بها علي اسماع ونواظر وافكار وخواطر، الزمهم بها حجته واراهم بها محجته وانطقهم عما شهد [تشهد] به بالسن ذَرِبة بما قام فيها من قدرته وحكمته وبين عندهم بها ليهلك من هلك عن بيّنة ويحيي من حيّ عن بيّنة وان اللّه لسميع عليم[انقال، 42] بصير شاهد خبير.

ثم ان اللّه تعالي جمع لكم معشر المؤمنين في هذا اليوم عيدين عظيمين كبيرين، لايقوم احدهما الا بصاحبه، ليكمل عندكم جميل ضعه [ضيعته] ويقفكم علي طريق رشده ويقفو بكم آثار المستضيئين بنور هدايته ويشملكم منهاج قصده و يوفر عليكم هنيأ َ رفده، فجعل الجمعة مجمعاً ندب اليه لتطهير ما كان قبله وغسل ما كان اوقعته مكاسب السوء من مثله الي مثله وذكري للمؤمنين وتبيان خشية المتقين ووهب من ثواب الاعمال فيه اضعاف ما وهب لاهل طاعته في الايام قبله وجعله لايتم الا بالايتمار لما امر به، والانتهاء عما نهي عنه، والبخوع بطاعته فيما حثّ عليه وندب اليه فلا يقبل ديناً الا بولاية من امر بولايته ولاتنتظم اسباب طاعته الا بالتمسك بعصمه وعصم اهل ولايته.

فانزل علي نبيه(ص) في يوم الدوح ما بيّن به عن ارادته في خلصائه وذوي اجتبائه وامره بالبلاغ و ترك الحفل باهل الزيع والنفاق وضمن له عصمته منهم، وكشف من خبايا اهل الريب وضمائر اهل الارتداد ما رمز فيه، فعقله المؤمن والمنافق، فاعزّ معزّ وثبت علي الحق ثابت، وازداد جهلة المنافق وحمية المارق ووقع العَض علي النواجد والغمز علي السواعد. ونطق ناطق و نعق ناعق ونشق ناشق و استمر علي مارقيته، ووقع الادغان من طائفه باللسان دون حقائق الايمان ومن طائفة باللسان وصدق الايمان، وكمّل اللّه دينه واقر عين

نبيه(ص) والمؤمنين والمتابعين، وكان ما قد شهده بعضكم وبلغ بعضكم وتمت كلمة اللّه الحسني علي الصابرين ودمّر اللّه ما صنع فرعون وهامان وقارون وجنوده [هم] وما كانوا يعرشون وبقيت حثالة من الضلال لايألون الناس خبالاً يقصدهم اللّه في ديارهم ويمحو اللّه آثارهم ويبيد معالمهم ويعقبهم عن قرب الحسرات ويلحقهم بمن بسط اكفهم ومد اعناقهم ومكنهم من دين اللّه حتي بدلوه ومن حكمه حتي غيّروه وسيأتي نصراللّه علي عدوّه لحينه واللّه لطيف خبير وفي دون ما سمعتم كفاية وبلاغ. فتاملوا رحمكم اللّه ما ندبكم اللّه اليه وحثّكم عليه واقصدوا شرعه واسلكوا نهجه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله.

ان هذا يوم عظيم الشأن، فيه وقع الفرج، ورفعت الدرج، ووضحت الحجج وهو يوم الايضاح والافصاح عن المقام الصراح ويوم كمال الدين و يوم العهد المعهود ويوم الشاهد والمشهود ويوم تبيان العقود عن النفاق والجحود، ويوم البيان عن حقائق الايمان، ويوم دحر الشيطان، ويوم البرهان، هذا يوم الفصل الذي كنتم توعدون، هذا يوم الملاء الاعلي الذي انتم عنه معرضون، هذا يوم الارشاد، ويوم محسنة العباد، ويوم الدليل علي الرّداد، هذا يوم ابدي خفايا الصدور ومضمرات الامور، هذا يوم النصوص علي اهل الخصوص، هذا يوم شيت، هذا يوم ادريس، هذا يوم يوشع، هذا يوم شمعون، هذا يوم الأمن والمأمون، هذا يوم اظهار المصون من المكنون، هذا يوم ابلاء السرائر، فلم يزل عليه السلام يقول: هذا يوم هذا يوم، فراقبوا اللّه عزّ وجلّ واتقوه واسمعوا له واطيعوه، واحذروا المكر ولاتخادعوه وفتّشوا ضمائركم ولاتواربوه، و تقربوا الي اللّه تعالي بتوحيده، وطاعة من امركم ان تطيعوه ولاتمسكوا الكوافر، ولايجنح بكم الغي فتضلوا عن سبيل الرشاد باتباع اولئك الذين ضلّوا واضلّوا، قال اللّه عزّ

من قائل في طائفة ذكرهم بالذم في كتابه: «انا اطعنا سادتنا وكبرائنا فاضلونا السبيلا ربنا آتهم ضعفين من العذاب والعنهم لعناً كبيراً» [احزاب،67و68]، و قال اللّه تعالي: «واذ يتحاجون في النار فيقول الضعفاء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعاً فهل انتم مغنون عنّا من عذاب اللّه من شئ قالوا لو هدانا اللّه لهديناكم» [1].

افتدرون الاستكبار ماهو؟ هو ترك الطاعةلمن امروا بطاعته، والترفع علي من ندبوا الي متابعته والقرآن ينطق من هذا عن كثير، ان تدبّره متدبّر، زجره ووعظه، واعلموا ايها المؤمنون انّ اللّه عزّ وجلّ قال: «ان اللّه يحب الذين يقاتلون في سبيله صفاً كانهم بنيان مرصوص» [صفّ،4]، اتدرون ما سبيل اللّه ومن سبيله؟ ومن صراط اللّه؟ ومن طريقه؟ أنا صراط اللّه الذي من لم يسلكه بطاعة اللّه فيه هوي به الي النار، وأنا سبيله الذي نصبني للاتباع بعد نبيه(ص) أنا قسيم الجنه والنار، وأنا حجة اللّه علي الفجار والابرار وأنا نور الانوار، فانتبهوا من رقدةِ الغفلة وبادروا بالعمل قبل حلول الأجل وسابقوا الي مغفرة من ربكم قبل ان ليضرب بالسور بباطن الرحمة وظاهر العذاب. فتنادون فلا يسمع نداءكم وتضجّون فلا يحفل بضجيجكم وقبل ان تستغيثوا فلا ثغاثوا.

سارعوا الي الطاعات قبل فوت الاوقات، فكان قد جاءكم هادم اللذات فلا مناص نجاءٍ ولامحيص تخليص. عودّوا رحمكم اللّه بعد انقضاء مجمعكم بالتوسعة علي عيالكم والبرّ باخوانكم والشكر للّه عزّ وجلّ علي ما منحكم واجمعوا يجمع اللّه شملكم وتبارّوا يصل اللّه الفتكم، وتهادوا نعم اللّه كما مناكم [وتهانوا نعمة اللّه كما هناكم] بالتواب فيه علي اضعاف الاعياد قبله او بعده الاّ في مثله والبرّ فيه يثمر المال ويزيد في العمر والتعاطف فيه يقتضي رحمة اللّه وعطفه وهيّوا لاخوانكم

وعيالكم عن فضله بالجهد من جودكم وبما تناله القدرة من استطاعتكم واظهر البشر فيما بينكم والسرور في ملاقاتكم والحمدللّه علي ما منحكم وعودوا بالمزيد من الخير علي اهل التأميل لكم وساروا بكم ضعفاءكم في ماكلكم وماتناله القدرة من استطاعتكم وعلي حسب امكانكم. فالدرهم فيه بمأة الف درهم والمزيد من اللّه عزّ وجلّ.

وصوم هذا اليوم مما ندب اللّه تعالي اليه وجعل الجزاء العظيم كفالة عنه حتّي لو تعبّد له عبد من العبيد في الشبيبة من ابتداء الدنيا الي تقضيها، صائماً نهارها، قائماً ليلها، اذا اخلص المخلص في صومه لقصرت اليه الدنيا عن كفاية، ومن اسعف اخاه مبتدءً وبرّه راغباً فله كاجر من صام هذا اليوم وقام نهاره. ومن فطر مؤمناً في ليلته فكانما فطر فئاماً وفئاماً يعده ها بيده عشرة.فنهض ناهض وقال: و ما الفئام؟ قال: مأة الف نبي و صديق و شهيد،فكيف بمن تكفّل عدداً من المؤمنين والمؤمنات، وأنا ضمينه علي اللّه تعالي الأمان من الكفر والفقر، وان مات في ليلته او يومه او بعده الي مثله من غير ارتكاب كبيرة فاجره علي اللّه تعالي، ومن استدان لاخوانه واعانهم، فأنا الضامن علي اللّه ان بقاه قضاه وان قبضه حمله عنه واذا تلاقيتم فتصافحوا بالتسليم وتهانوا النعمة في هذا اليوم وليبلغ الحاضر الغايب والشاهد البائن وليعد الغني علي الفقير، والقوي علي الضعيف، امر في رسول اللّه(ص) بذلك، ثم اخذ صلي الله عليه وآله [عليه السلام] في خطبه الجمعة وجعل صلاة جمعته صلاة عيده وانصرف بولده وسيعتد الي منزل ابي محمّد الحسن بن علي(ع) بما اعدله من طعام وانصرف غنيهم وفقيرهم برفده الي عياله. [2].

نگاهي گذرا به مفاد خطبه به عنوان سند جهاني اسلام

امام اميرالمؤمنين(ع) در يكي از روزهاي جمعه كه مصادف با روز عيد غدير

بوده است، خطبه اي ايراد مي كند كه با حمد و ثناي الهي و با كلمات و جملاتي پر معنا و شهادت به وحدانيت ذات اقدس اله و بيان برخي از صفات ثبوتيه و سلبيه او، شروع مي شود، و پس از تشريح اهميت نبوت و رسالت، و بيان اين كه گواهي به نبوت، قرين اعتراف به لاهوتيت خداست، به بيان مسئله امامت و مقام امامان(ع) مي پردازد و درباره جايگاه واقعي ائمه، خلقت و نشأت وجودي آنها و ديگر ويژگي هايشان سخن مي گويد.

در ادامه به نقش پراهميت خود مي پردازد و در كنار حجت ظاهر، شاهدي ديگر را بر حقانيّت خود مطرح مي فرمايد. پس از آن، اهميت روز جمعه و عيد غدير را خاطر نشان مي سازد و فلسفه روز جمعه و اعمال مستحب آن را بيان مي نمايد. آنگاه به ارتباط توحيد، نبوت و ولايت و دين با يكديگر اشارت مي كنند و آثار و ثمرات معرفي وليّ، در واقعه غدير را به تفصيل بيان كرده و با تعابيري بلند به تفسير آن مي پردازد. پس از آن نصايح و پندهاي ارزشمندي مي دهد و با استناد به آيات قرآن مردم را به اطاعت خدا و رعايت تقوا و دوري از گناه تشويق مي نمايد. سپس در بيان معناي استكبار، استكبار را سرپيچي از پيروي كسي كه مي بايست اطاعت شود مي داند و به تفسير «طريق»، «صراط» و «سبيل اللّه» مي پردازد و مي فرمايد: صراط منم، سبيل اللّه منم، نورالانوار منم و….

در پايان خطبه بار ديگر مردم را به اخلاق فردي، اجتماعي، مالي و… سفارش مي كند و استحباب روزه روز غدير و پاداش بس عظيم آن را يادآور مي شود.

گوينده اين سخنان كسي است كه همه

ملل اسلام به علم، فضل، كمال، مقام والا و عدالت و تقوايش اعتراف دارند؛ از اين روي جاي دارد همگان به اين خطبه به عنوان «سند جهاني اسلام» بنگرند و بدان احتجاج كنند، و به بركت آن، شبهه هاي اعتقادي خود را رفع كنند و مرزبندي هاي ساختگي ميان فرقه ها را بردارند، پيوند وثيق ميان توحيد، نبوت، رسالت و امامت را درك كنند و براساس آن عقايد، احكام و معارف را از باب حكمت و علم نبي دريافت دارند.

خطبه غديريه در منابع روايي

اشاره

اين خطبه اگرچه در كتب اربعه اول يافت نمي شود، اما در ديگر منابع معتبر وجود دارد كه برخي از آنها را يادآور مي شويم.

1 مصباح المتهجد وسلاح المتعبد: به حسب ظاهر مرجع اصلي اين روايت «مصباح المتهجد وسلاح المتعبد» تأليف شيخ طوسي، مؤلف كتابهاي «استبصار» و «تهذيب الاحكام»، از كتب اربعه است، كه نويسنده مقاله نيز روايت را از تصوير نسخه خطي آن نقل مي كند. [3].

2 منابع ديگر: پس از شيخ طوسي، ديگر نويسندگان، مؤلفان جوامع روايي و ادعيه، اين روايت را با واسطه و يا بي واسطه از شيخ طوسي و «مصباح المتهجد» نقل كرده اند، كه برخي از آنها تمام خطبه را نقل كرده اند و بعضي تنها به نقل پاره هايي از آن بسنده كرده اند.

منابعي كه همه خطبه را نقل كرده اند

1. اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس (متوفاي664)، تمام اين خطبه را در كتاب «اقبال الاعمال» نقل كرده است، يادآوري مي كنيم ابن طاووس اين روايت را به سند خود از شيخ طوسي و با همان سند شيخ با اندك تفاوتي در بعضي از كلمات نقل مي كند. [7].

2. مصباح كفعمي: شيخ تقي الدين ابراهيم بن علي ابن الحسن … الكفعمي (متوفاي905)، اين خطبه را از «مصباح المتهجد»، در كتاب خود به نام «جنة الامان الواقية وجنة الايمان الباقية» معروف به «مصباح كفعمي» با كمي تفاوت آورده است. [5].

3. بحارالانوار: علامه ملا محمّد باقر مجلسي، اين خطبه را از «مصباح الزائر»، تأليف سيد ابن طاووس، صاحب «اقبال الاعمال»، و به طور كامل در «بحارالانوار» نقل كرده است، لكن با نسخه «مصباح المتهجد» اندكي تفاوت دارد. [6].

4. مصباح الزائر: از آنجا كه علامه مجلسي اين خطبه

را از «مصباح الزائر» نقل مي كند بي شك اين كتاب نيز از جمله منابعي است كه خطبه را به طور كامل ذكر كرده است، ولي بايد توجه داشت كه چون مؤلف «اقبال الاعمال»، «مصباح الزائر» يك نفر است و كتاب اخير اولين تأليف سيد ابن طاووس است، ممكن است اين دانشمند آنچه را كه در «اقبال الاعمال»، نقل كرده است همان باشد كه در «مصباح المتهجد» بيان داشته است.

5. مسند الامام الرضا(ع): مؤلف اين اثر، متن كامل خطبه را از كتاب «مصباح المتهجد» نقل كرده است. [7].

منابعي كه تنها به نقل پاره هايي از خطبه بسنده كرده اند

1. مناقب ابن شهر آشوب: رشيد الدين محمّد بن علي بن شهر آشوب مازندراني (متوفاي588)، بخش كمي از اين خطبه را در كتاب خود به نام «مناقب آل ابي طالب» نقل كرده است. [8].

2. وسائل الشيعه: شيخ حر عاملي بخشهايي از اين روايت را كه در ارتباط با استحباب روزه عيد غدير است از كتاب «مصباح المتهجد»، در كتاب الصوم «وسائل الشيعه» با ذكر سند نقل كرده است. [9].

3. تفسير نورالثقلين: محدث مفسر عبدعلي حويزي، پاره هايي از اين خطبه كه در اهميت عقل و خرد و كارايي آن است و مشتمل بر آيه شريفه ليهلك من هلك عن بيّنة…(انفال،42) است، ذيل همين آيه، و بخشي ديگر را به مناسبت آيه لاتمسكوا بعصم الكوافر…(ممتحنه،10) را در جاي ديگر آورده است. [10].

4. جامع احاديث الشيعه: در اين مجموعه كه زير نظر آية اللّه العظمي بروجردي، تدوين گرديده است، به مناسبت استحباب روزه در روز هجدهم ذو الحجه، بخشي از خطبه را كه مربوط به روزه و صدقه است، نقل شده است. [11].

5. الغدير: علامه اميني در كتاب «الغدير» به

ذكر بخشهايي از اين خطبه كه مشتمل بر واژه «عيد» است به مناسبت «عيد الغدير العترة» پرداخته است. [12] علامه اميني اگرچه خود تصريح نمي كند كه خطبه را از كدام منبع نقل كرده است، ولي از قراين و شواهد و بويژه از پاورقي كتاب بخوبي معلوم مي شود كه آن را از «مصباح المتهجد» نقل كرده است.

پژوهشي در سند خطبه

اشاره

شيخ طوسي در كتاب «مصباح المتهجد وسلاح المتعبد» زير عنوان «خطبه اميرالمؤمنين يوم الغدير» مي نويسد:

…اخبرنا جماعة عن ابي محمّد هارون بن موسي التلعكبري، قال حدثنا ابوالحسن علي بن احمد الخراساني الحاجب في شهر رمضان سنة سبع وثلاثين وثلاث مأة، قال حدثنا سعيد بن هارون ابو عمرو المروزي وقد زاد علي الثمانين سنة، قال حدثنا الفياض بن محمّد بن عمر الطوسي بطوس سنة تسع وخمسين ومأتين وقد بلغ التسعين، انه شهد ابا الحسن علي بن موسي الرضا(ع) في يوم الغدير و بحضرته جماعة من خاصته وقد احتبسهم للافطار… وهو يذكر فضل اليوم وقِدمه فكان من قوله(ع) حدثني الهادي [الكاظم(ع)] ابي، قال حدثني جدّي الصادق(ع) قال حدثني الباقر(ع)، قال حدثني سيد العابدين(ع) قال حدثني ابي الحسين(ع) قال: اتفق في بعض سنتي اميرالمؤمنين الجمعة والغدير فصعد المنبر علي خمس ساعات من نهار ذلك اليوم فحمد اللّه واثني عليه حمداً لم يسمع مثله….

شيخ طوسي آنگاه خطبه غديريه را تا پايان نقل مي كند. [13].

بررسي رجال و سند روايت

سلسله سند اين روايت از دو بخش تشكيل شده است: بخش اول آن سلسله ذهبيه است كه از امام هشتم، علي بن موسي الرضا(ع) شروع و با واسطه ائمه معصومين(ع) به امام اميرالمؤمنين(ع) منتهي مي شود كه تنها به جهت تبرك و تيمن، نام مبارك آنها ذكر شد. اما بخش دوم سند از شيخ طوسي و كتاب «مصباح المتهجد» آغاز و به «فياض بن محمّد» منتهي مي شود كه محور پژوهش در اين بخش از مقاله است.

اهمال در روايت

اشاره

اين حديث از نظر علم رجال و علم درايت، از روايتهاي «مهمل» به شمار مي رود، چرا كه تعريف روايت مهمل به طور كامل بر اين روايت منطبق است.

علماي رجال و درايت، در تعريف خبر مهمل گفته اند:

مهمل، روايتي است كه برخي از رجال سند آن در كتابهاي رجالي ذكر نشده باشد و يا اگر ذكر شده وصفي از آن نشده باشد. [14].

ارباب رجال درباره رجال سند اين روايت به جز «هارون بن موسي» كه مدح و توثيق شده و با تعابيري چون، وجه، ثقه، معتمد، جليل القدر، عظيم المنزلة وعديم النظير ياد شده است، [15] از ديگران ذكري به ميان نياورده اند و وصفي چه مدح و چه ذم و قدح درباره آنها نگفته اند. مراجعه به جوامع رجالي و سخن علامه نمازي شاهرودي گواه بر اين گفته است. وي تصريح دارد كه علماي رجال از علي بن احمد، سعيد بن هارون و فياض بن محمّد طوسي سخني به ميان نياورده اند. [16] بنابراين، روايت مهمل است اما اين باعث آن نمي شود كه دست از روايت شسته و بدان توجهي نكنيم، چرا كه ميان دانشمندان علم رجال و درايت گفتار

يكسان و هماهنگي وجود ندارد، و اتفاق و اجماعي بر ميزان اعتبار روايت مهمل در بين نيست و در اين باره دست كم سه نظريه وجود دارد.

آراء دانشمندان درباره روايت مهمل

1 روايت مهمل بسان روايت مجهول: اين سخني است كه به شهيد ثاني، مجلسي و ممقاني نسبت مي دهند كه گفته اند: مجهول اعم از روايتي است كه تصريح به مجهول بودن آن شده باشد و روايتي كه مدحي و قدحي درباره آن ذكر نشده باشد. [17].

ممقاني ضمن اين كه روايت مهمل و مجهول را جزء اقسام خبر ضعيف مي شمارد مي افزايد: در «لب اللباب» [18] نيز اين قسم از روايات در حكم ضعيف دانسته شده است. [19].

2 مهمل، مجهول لغوي است: اين گفته محمّدباقر استرآبادي در «رواشح» است، كه معتقد است مجهول بر دو قسم است: مجهول اصطلاحي، يعني روايتي كه پيشوايان رجال نسبت به يكي از راويان آن حكم به جهالت نموده باشد، و مجهول لغوي يعني روايتي كه از راوي آن در كتابهاي رجالي نام برده نشده است. در قسم اول مسلماً روايت ضعيف است ولي در قسم دوم نمي توان حكم به ضعف و صحت نمود. [20].

3 روايت مهمل جزء روايت ممدوح است: اين عقيده علامه حلي و ابن داود (محمّد بن احمد بن داود) و گذشتگان از رجاليان است. مولف «قاموس الرجال» مي نويسد:

علامه، مهمل را اصلاً عنوان نكرده و ابن داود نيز آن را در جزء اول كتاب و در شمار روايتهاي ممدوح ذكر كرده است. مفهوم اين كار اين است كه به روايت مهمل عمل مي كرده اند همانند عمل به خبر ممدوح.

مؤلف «قاموس الرجال» با تعبير «هو الحق الحقيق بالاتباع و عليه عمل الاصحاب» آن

را تاييد مي كند. [21].

در نتيجه بايد گفت، از آنجا كه نسبت به رجال روايت مهمل تصريحي بر جهل و قدح نشده است و ميان دانشمندان نيز سخن يكساني در بي ارزشي روايت مهمل وجود ندارد، و از سوي ديگر علامه مجلسي با فرض بي اعتباري و ضعف روايت مهمل، اين خطبه را در «بحارالانوار» نقل كرده است مي توان آن را تلقي به قبول كرد، بويژه اينكه بزرگاني چون شيخ طوسي، ابن طاووس، كفعمي، حرّ عاملي و اميني اين خطبه را نقل كرده اند.

شكوه غدير در نگاه علي

در اين بخش به پاره هاي از خطبه غديريه كه درباره معرفي روز غدير و بيان عظمت و شكوه آن است، اشارت مي شود.

1 روز غدير، عيد بزرگ: «ان اللّه جمع لكم معشر المؤمنين، في هذا اليوم عيدين عظمين كبيرين». آن گونه كه پيش از اين نيز يادآوري شد، هنگامي كه امام(ع) اين خطبه را ايراد فرمود، روز غدير مصادف با روز جمعه بوده است، به همين دليل تعبير به «عيدين» كرده و هر دو را به عظمت و بزرگي ياد كرده است. اين خود بهترين دليل بر «تعيّد» روز هجدهم ذو الحجة و برگزاري مراسم جشن و سرور و بزرگداشت آن است.

در عيد بودن روز غدير، روايات متعددي از پيامبر(ص) و امامان شيعه(ع) به ما رسيده است، از جمله در روايتي از پيامبر(ص) مي خوانيم كه فرمود:

يوم غديرخم افضل اعياد امتي. [22].

و در روايتي از امام صادق مي خوانيم كه فرمود:

انه يوم عيد و فرح و سرور. [23].

و يا مي فرمايد:

اشرف و اعظم اعياد است. [24].

نويسنده «الغدير»، از برخي بزرگان از دانشمندان اسلام چون ابو ريحان بيروني، ابن طلحه شافعي و ابن خلكان نقل مي كند

كه از اين روز با نام «عيد» ياد كرده اند. [25].

2 روز بيان اراده خدا و روز بلاغ: «فانزل اللّه علي نبيه في يوم الدوح ما بيّن به عن ارادته في خلصائه وذوي اجتبائه وامره بالبلاغ…». «واژه دوح»، جمع «دوحه» به معناي درختان بزرگ و تنومند است، [26] اين بخش از خطبه در حقيقت بيانگر موقعيت جغرافياي تاريخي غدير است. امام(ع) مي فرمايد، آن روز زير درختان تنومند، آياتي نازل شد كه مبيّن اراده خدا براي بندگان خالص، مخلص و برگزيده اوست.

در آن روز كه هجدهم ذو الحجه بود جبرئيل فرود آمد و آيه يا ايها الرسول بلغ… را بر پيامبر(ص) نازل كرد، و آن حضرت را مأمور به تبليغ امري كرد كه بين خدا وپيامبر(ص) وجود داشت وآن ولايت علي(ع) است. [27].

از جمله بلغ ما انزل اليك بخوبي روشن مي شود كه پيش از آن وليّ امر تعيين شده بود و آن روز تنها براي معرفي و ابلاغ بوده است.

3 غدير روز بزرگ، روز گشايش، روز تكامل …: «ان هذا يوم عظيم الشأن، فيه وقع الفرج ورفعت الدرج ووضحت الحجج». عظمت اين روز بدان جهت است كه ظرف ظهور اراده الهي و زمان ابلاغ پيام الهي و آثار مترتب بر آن است؛ روزي است كه گشايش و فرج حاصل شد، چرا كه نگراني امت اسلام نسبت به زمان پس از پيامبر را برطرف كرد و بدانها اميد بخشيد؛ روزي كه نردبان تكامل افراشته شد و با طرح مسئله امامت و معرفي امام، دين به كمال لازم خود رسيد، روزي كه حجت ها آشكار شد و بر همگان اتمام حجت گرديد.

4 روز پرده برداري از مقام امامت: «هذا

يوم الايضاح والافصاح عن المقام الصراح». «افصاح» به معناي اظهار كردن و مرادف با «ايضاح» است، و صراحت به معناي خالص بودن چيزي از تعلقات است، و سخن صريح از همين باب است بدان جهت كه اظهار و تأويل ندارد. [28] اما مقام صراح يعني جايگاه پاكي، پيراستگي، و منظور از آن مقام عصمت و امامت است كه در روز غدير از آن پرده برداري شد و امام براي همگان مشخص شد تا ديگر بهانه اي براي منافقان و دو رويان نباشد كه پيامبر(ص) به صراحت كسي را معرفي نكرده است.

5 روز كامل شدن دين: «ويوم كمال الدين …»، روزي است كه دين خداوند كامل شد. كاري كه در روز غدير صورت گرفت آنچنان از اهميت برخوردار بود كه حق تعالي در شأن آن فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم، كاري كه اگر صورت نمي گرفت، نه تنها دين به مرحله كمال خود نمي رسيد كه در حقيقت اصل رسالت نيز ابلاغ نشده بود، فان لم تفعل فما بلغت رسالته از اين روي علي(ع) نيز خود فرمود: وكمل اللّه دينه….

6 روز پيمان بستن: «ويوم العهد المعهود»، روز پيمانِ بسته شده است، پيماني كه پيامبر(ص) پس از گرفتن اقرار و اعتراف از مردم مبني بر اينكه پيامبر حتي از خود مردم نسبت به خودشان، بر آنها اختيار و حق دارد و مردم نيز آن را تأييد كردند.

ايها الناس من اولي بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: اللّه ورسوله اعلم. قال: ان اللّه مولاي وانا مولي المؤمنين و انا اولي بهم من انفسهم فمن كنت مولاه فعلي مولاه. [29].

ممكن است عهد معهود اشاره به عهدي باشد كه در آغاز خلقت از انسان

گرفته شد، واذ اخذ ربك من بني آدم…(اعراف،172)، چرا كه در دعاي غدير مي خوانيم كه علي(ع) فرمود: «وجددت لنا عهدك و ذكرتنا ميثاقك المأخوذ منا في ابتداء خلقك ايانا». [30].

7 روز شهود و حضور: «ويوم الشاهد والمشهود». اين تعبيري است كه قرآن درباره قيامت به كار برده است، [31] به اين معنا كه شاهدْ پيامبر و مشهود، قيامت است، شاهدْ انسانها و مشهود، اعمال آنان است، شاهد ملائكه و مشهود، قرآن است و شاهدْ پيامبر و مشهود، علي(ع) است.

به كار بردن اين تعبير درباره روز غدير، مفيد همين معناست كه پيامبر، شاهد و علي، مشهود است. پيامبر(ص) شهادت به ولايت علي(ع) داد و انسانها و فرشتگان بر اين امر گواهي دادند. تاريخ نيز گواهي داد كه گروهي به دليل نيل به مقام ولايت به علي(ع) تبريك و تهنيت گفتند، لكن پس از چندي و در ظرف تنها چند ماه آن را زيرپا گذاشتند.

8 روز نمايش قرارها از دورويي ها: «يوم تبيان العقود عن النفاق والجحود». روزي كه خط حق از جريان نفاق مشخص شد، روزي كه باعث شد حاميان واقعي از مدعيان دروغين جدا شوند؛ آنان كه حقايق را آگاهانه انكار كردند و نفاق خود را در عمل آشكار ساختند، علي(ع) در متن خطبه فرمود: «وكشف خبايا اهل الريب وضمائر اهل الارتداد، وقع الاذعان من طائفة باللسان دون حقائق الايمان و من طائفة باللسان وصدق الايمان».

9 روز بيان حقايق: «ويوم البيان عن حقائق الايمان». روزي كه خط ايمان از ديگر خطوط ممتاز شد، كساني كه تا آن روز ادعاي ايمان به خدا و اطاعت از پيامبر را داشتند، در آن روز درونشان آشكار شد. در

آن روز همه دانستند كه اگر واقعاً معتقد به اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول هستند بايد از اوامر خدا و پيامبر و از جمله ولي امر، علي بن ابي طالب(ع) كه مصداق بارز و اَتم اطاعت از خدا و رسول است نيز پيروي كنند.

اينجا بود كه با نصب علي(ع) و نقش بر آب شدن نقشه ها و برباد رفتن خواب و خيالها، حقايق را انكار كردند و مصداق قل لم تؤمنوا(حجرات،14) شدند، چرا كه ايمان فقط گفتن شهادتين نيست، بلكه پذيرش ولايت، حقيقت آن است كه بايد در قلب تجلي و در عمل جلوه نمايد.

10 روز راندن شيطان: «يوم دحر الشيطان». «دحر» بر وزن «دهر» به معناي راندن است. [32] در روز غدير با كامل شدن دين، شيطان نيز براي دومين بار رانده شد، شيطان كه از دين كامل و حقيقت ايمان دل خوشي ندارد، دوست مي داشت دين، ناتمام و ابتر بماند و به كفار وعده مي داد كه با مرگ پيامبر(ص) نفس راحتي مي كشند، با واقعه غدير، وسوسه ها، توطئه ها و نقشه ها، نقش بر آب شد و همان گونه كه كافران مأيوس و نوميد شدند (اليوم يأس الذين كفروا من دينكم مائده،5)، شيطان نيز مأيوس و رانده درگاه الهي شد؛ همو كه راضي به خلافت انسان براي خدا نبود و با سجده نكردن طرد و رجم شد، راضي به خلافت علي(ع) براي پيامبر(ص) نيز نبود و از اين رو مدحور گرديد. از اين روست كه در حديثي از امام رضا(ع) مي خوانيم كه فرمود:

يوم مرغمة الشيطان. [33].

11 روز برهان: «يوم البرهان». قرآن كريم، يهود و نصارا را كه مدعي انحصار بهشت بودند و مي گفتند جز ما كسي

به بهشت نمي رود (وقالوا لن يدخل الجنه الامن كان هوداً او نصاري بقره،112)، محكوم مي كند و آنان را به استدلال فرا مي خواند و مي فرمايد: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين(بقره،112). روز غدير دليل حقانيت اهل ولايت و رهروان امام و ولي اللّه الاعظم و منصوب الهي است، و دليل و برهاني است كه تاريخ، حديث و تفسير گواه آن است. ديگران اگر مدعي هستند بايد اقامه دليل كنند و برهان بياورند.

12 روز داوري: «هذا يوم الفصل الذي كنتم توعدون»، روز غدير روز جدايي حق از باطل است و اين عبارت امام(ع) در حقيقت تشبيهي از غدير به قيامت است و يا به عبارت صحيح تر تاويل به آن است، كه قرآن فرمود: هذا يوم الفصل الذي كنتم به تكذبون(صافات،2) و نيز فرمود: وهذا يومكم الذي كنتم توعدون(انبياء،103).

در اين تشبيه و تأويل دو نكته وجود دارد: اوّل اين كه آن گونه كه روز قيامت حق از باطل جدا مي شود و اهل حقيقت و ايمان روانه بهشت مي شوند و گروه باطل به سوي دوزخ برده مي شوند، روز غدير نيز فرقه ناجيه، مؤمنان به ولايت هستند و در صراط مستقيم كه همان امام مفترض الطاعة است (انا سبيله الذي نصبني للاتباع بعد نبيّه) قرار دارند، و جز آنها كه از حق و ولايت اعراض كرده اند، دوزخي اند.

دوم اين كه كفار و مشركان انتظار وقوع قيامت را نداشتند و مي پنداشتند كه واقعيت ندارد؛ دشمنان ولايت نيز انتظار چنين روزي را نداشتند و نمي پنداشتند كه خداوند وصي و جانشيني براي پيامبر(ص) تعيين و نصب كنند، اما با حيرت تمام مشاهده كردند كه خداوند خود داوري كرد و امام و

ولي را تعيين نمود و پيامبر(ص) را مأمور به ابلاغ آن فرمود.

13 روز فرشتگان: «هذا يوم الملاء الاعلي الذي انتم عنه معرضون»، غدير روز فرشتگان والامقام در عالم بالاست. اين فقره از خطبه، برگرفته از كلام الهي است كه فرمود: لايسمعون الي الملأ الاعلي(صافات،8). به كار بردن اين تعبير بيانگر آن است كه در اين روز فرشتگان به امر الهي فرود آمده و چنين مأموريتي را براي پيامبر(ص) آوردند، پس از، آن نيز طبق روايت رضوي در عالم فرشتگان محفل انس برگزار مي شود كه فرمود:

وهو اليوم الذي يامر جبرئيل ان ينصب كرسي كرامة بازاء بين المعمور ويصعده جبرئيل وتجتمع اليه الملائكه من جميع السموات. [34].

و نيز مي فرمايد:

ان يوم الغدير في السماء اشهر منه في الارض. [35].

اما معاندان نمي توانند و يا نمي خواهند اين معنا را درك كنند، از اين روي امر مهم الهي را از صقع ربوبي و ملأ اعلي تنزل داده و به يك امر بشري تبديل كردند.

14 روز رهنمون: «هذا يوم الارشاد». غدير، روزي است كه خداوند به وسيله پيامبر(ص) مردم را به مسير آينده شان راهنمايي كرد، حقايق را گفت، وليّ امر را معرفي كرد، و با بدرقه كردن آن با دعاي معروف اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احبه وابغض من ابغضه [36] راه ولايت و مسير عداوت، طريق حب و بغض مردم را مشخص فرمود. پيامبر(ص) ارشاد كرد و رهنمون داد، مسير آينده را روشن كرد، اما امت چه كرد؟

15 روز آزمون: «ويوم محنة العباد»، «محنت» به معناي آزمودن است و «امتحان» نيز از همين باب است. روز غدير روز آزمايش بندگان بود، روزي كه خداوند، ولي و

پذيرش ولايتش را وسيله آزمودن انسانها قرار داد، هر كه آن را پذيرفت و بدان پاي بند بود، سرفراز از بوته آزمايش درآمد، و هر كه آن را رفض كرد هر چند در آن هنگام تبريك گفت در اين امتحان پذيرفته نشد، چرا كه نفي ولايت در حقيقت رها كردن رسالت و ترك توحيد است.

16 روز پيشاهنگان: «يوم الدليل علي الرواد». «رواد» جمع «رايد» به معناي پيش قراول است، اين عبارت ممكن است بدين معنا باشد كه علي(ع) كه خود از پيشگامان ايمان و اسلام است (اول من آمن به، اول من اسلم [37]) و گوي سبقت را در اين ميدان از ديگران ربوده است (كه فرمود «والسابقون السابقون اولئك المقربون واقعه،10و11) [38]، به اين روز و واقعه غدير بر فضايل خود استدلال مي كند و مي گويد: روز غدير كه روز ولايت و معرفي ولي است دليلي است بر شناخت پيشگامان و پيشاهنگان. پيشگام در ايمانِ به رسالت، پيشاهنگِ در امامت و صدر الائمه است.

17 روز هويدا شدن نهانها: «هذا يوم ابدي خفايا الصدور ومضمران الامور». در اين بخش از خطبه دو احتمال وجود دارد.يكي گوشزد كردن مجدد جريان نفاق و دوروييهاي مذموم كه پيش از اين بدان اشارت فرمود.

ديگر، آشكار شدن اسرار ممدوح؛ يعني روزي كه خداوند، راز بين خود و رسولش را آشكار كرد، در آن روز پيامبر(ص) سرّي را كه خداوند در درونش به وديعت نهاده بود و پيامبر از افشاي آن در هراس بود، با تضمين بر تأمين آن را آشكار كرد. (بلغ ما انزل اليك من ربك … واللّه يعصمك من الناس). شايد تركيب «مضمرات الامور» مؤيد همين معنا باشد.

18 روز

شناسايي خاصان: «هذا يوم النصوص علي اهل الخصوص». پيامبر مكرم(ص) از آغاز بعثت تا حجة البلاغ، بارها به اشاره و كنايه به معرفي علي(ع) پرداخته بود، در حديث «يوم الانذار»، در حديث منزلت و … اما در جريان غدير بدون هيچ پرده پوشي و به دور از هر گونه كنايه و اشاره و با صراحت تمام به معرفي علي(ع) به عنوان ولي امر مسلمين پرداخت و راه هرگونه توجيه را مسدود كرد زيرا كه فرمود: «من كنت مولاه فعليّ مولاه». از اين روست كه امام مي فرمايد: غدير روز تنصيص است روز معرفي خاصان (علي) با سخن صريح است.

19 روز اوصيا و انبيا: «هذا يوم شيث، هذا يوم ادريس، هذا يوم يوشع، هذا يوم شمعون». در اين بخش از خطبه امام به تعلق روز غدير به برخي از انبيا و اوصيا چون ادريس، شيث، يوشع و شمعون اشارت مي كند، قرآن كريم درباره ادريس مي فرمايد: واذكر في الكتاب ادريس انه كان صديقاً نبياً(مريم،56).

شيث، به حسب تاريخ، وصي حضرت آدم بوده است؛ يوشع نيز جانشين حضرت موسي(ع)، [39] و شمعون جانشين حضرت عيسي(ع) بوده است. [40] در ادامه روايت مي خوانيم كه روز غدير به آدم (قبول توبه)، ابراهيم (نجات از آتش)، هارون (جانشيني از موسي) و عيسي(ع) تعلّق دارد. [41].

گويا روز غدير يادآور نقاط حساس در نبوت و وصايت است كه بسياري از انبيا از جمله پيامبر اسلام(ص) در آن تعيين جانشين كرده اند.

20 روز آسايش و آسودگي: «هذا يوم الامن و المأمون». قبل از واقعه غدير، نگرانيهايي نسبت به آينده اسلام وجود داشت و حتي از پيامبر(ص) نيز چنين نگراني يي ابراز مي شد، چرا كه در حديث

ثقلين و خطبه حجة الوداع فرمود: «فانظروا كيف تخلفوني في الثقلين» اما پس از جريان غدير مي بينيم اين نگراني به سرور و شادي مبدل مي شود كه فرمود:

اللّه اكبر علي اكمال الدين واتمام النعمة ورضي الرب برسالتي والولاية لعلي من بعدي. [42].

علي(ع) نيز در همين خطبه فرمود: «واقر عين نبيه والمؤمنين والتابعين»، افزون بر اين كه خداوند براي پيامبر(ص) نسبت به پيامدهاي غدير، امنيت و آسايش را تضمين كرد: «وضمن له عصمته منهم» كه از اين جهت نيز غدير روز آسودگي است.

21 روز گنج پنهان: «هذا يوم اظهار المصون من المكنون». غدير روزي است كه آنچه در نهان نگهداري مي شد، علني گرديد، و اين همان امر مهم ولايت است. تعبير به «المصون من المكنون» بيانگر آن است كه حادثه غدير برنامه اي نبوده است كه خلق الساعه پديد آمده باشد، بلكه پيش از فرا رسيدن اين برهه از زمان در مكنون (صندوقچه) حفظ شده علم الهي و سينه پيامبر(ص) وجود داشته است و روز غدير تنها ظرف اعلان آن است.

22 روز آشكار شدن رازها: «هذا يوم ابلاء السرائر». اين قسمت از خطبه تعبير ديگري از بياني است كه قبلاً بيان شده بود، در حقيقت امام با توجه به اهميت اين اعلان، آن را به چند گونه بيان كرده است. يك بار فرمود: «يوم الايضاح»، بار ديگر گفت: «يوم ابدي خفايا الصدور و مضمرات الامور»، و در مرتبه بعد فرمود: «اظهار المصون» و بالاخره در آخر فرمود: «ابلاء السرائر»؛ روزي كه اسرار درون اعم از كفر و ايمان، بغض و حب، شر و خير، ريا و اخلاص و… آشكار شد.

تعبير اخير برگرفته از وصف قيامت است كه

قرآن بدان اشارت دارد و مي فرمايد: يوم تبلي السرائر(طارق،9). تشبيه روز غدير به روز قيامت مي تواند بيانگر اين نكته باشد كه آن گونه كه روز قيامت اعلان نهايي پايان دوره اي از حيات و آغاز حياتي ديگر است، غدير نيز به نوبه خود اعلان پايان دوره اي از هدايت و ارشاد (به صورت نبوت) وآغاز دوره اي ديگر در شكل امامت است و ويژگي جاودانگي دين را تضمين مي كند.

نكته پاياني

از آنچه گذشت، روشن شد كه جريان غدير، تنها رخدادي تاريخي و يا گذرگاهي جغرافيايي و يا بحثي روايي و يا مسئله اي سياسي نيست و حتي به رغم تصور عموم، حدّ فاصل ميان شيعه و سني در مسئله امامت نيست؛ زيرا اختلاف نظر ميان اين دو فرقه بر سر وقوع حادثه تاريخي غدير، يا صدور روايت آن و يا لزوم وجود امام و رهبر نيست، كه همگان بر آن ها اتفاق نظر دارند؛ آنچه در اين رهگذر مورد نقض و ابرام فريقين است، لزوم تنصيصي بودن نصب امام و وليّ به همان وجه كه در نبوت و رسالت است، مي باشد.

بنابراين، غدير، نه تاريخ است، نه جغرافيا، نه روايت است و بحث درايت، و نه سياست و حكومت، بلكه ولايت است و ولايت.

به عبارت ديگر غدير سر فصل عقيده اي است كه سرچشمه همه طاعتها و نمود همه رسالتها و نبوت همه انبيا است.

غدير كلمه اي است كه پيشوندش لاهوت و رسالت، و پسوند آن امامت و ولايت است. غدير جمله اي است كه مبتداي آن توحيد، خبرش معاد و قيامت و ربطش ولايت است پس بر ماست كه با درك ربط بين توحيد و نبوت و

ولايت همه عقايد، اخلاقيات و اعمال خود را با وليّ (صراط مستقيم مجسم) بسنجيم و بر وفق آن گام برداريم.

پاورقي

[1] اين قسمت، تركيبي است از آيه 21 سوره ابراهيم وآيه 47 سوره غافر.

[2] آنچه بين كروشه قرار گرفته است، به استثناي مورد اخير ونشاني آيات، همگي برگرفته از نسخه خطي مصباح المتهجد است.

[3] مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694، نسخه اي از اين كتاب، در كتابخانه مدرسه امام حسين(ع) مركز آموزش تخصصي تفسير و علوم قرآن حوزه علميه قم وجود دارد.

[4] اقبال الاعمال، ص461.

[5] مصباح كفعمي، ص695.

[6] بحارالانوار، ج97،ص112.

[7] مسند الامام الرضا(ع)، عزيز اللّه عطاردي، ج2، ص11.

[8] مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص43.

[9] وسائل الشيعه، كتاب الصوم، باب الصوم المندوب(ب41) ح11.

[10] تفسير نورالثقلين، ج2، ص160 و ج5، ص305.

[11] جامع احاديث الشيعة، ج11، ص666.

[12] الغدير في الكتاب والسنّة والأدب، ج1، ص284و 287.

[13] مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، ص694.

[14] ر.ك: مقباس الهداية، ص70؛ دراية الحديث، شانه چي، ص88؛ كليات في علم الرجال، جعفر سبحاني، ص122.

[15] ر.ك: رجال النجاشي، ج2، ص407؛ جامع الرواة، ج2، ص308؛ معجم الرجال، ج19، ص235.

[16] ر. ك: مستدرك علم رجال الحديث،ج5، ص291؛ ج4، ص85 و ج6، ص328.

[17] ر. ك: كليات علم الرجال، ص122.

[18] تأليف مولي محمّد جعفر شريعتمدار استرآبادي(م.1263). ر.ك: الذريعه، ج18، ص283.

[19] ر. ك: مقباس الهدايه، ص7172.

[20] ر. ك: دراية الحديث، ص89.

[21] ر. ك: قاموس الرجال، ج1، ص31.

[22] ر. ك: بحار الانوار، ج97، ص110.

[23] بحارالانوار، ج98، ص298.

[24] ر. ك: وسائل الشيعه، كتاب الصوم، باب الصوم المندوب(ب14) ح1،2،4،6،7،9 و10.

[25] الغدير، ج1، ص267 و 268.

[26] ر.ك: المصباح المنير؛ مجمع البحرين: ماده «دوح».

[27] ر. ك: الغدير، ج1، ص961.

[28] المصباح المنير؛

مجمع البحرين: ماده «صرح» و «نصح».

[29] الغدير، ج1 ص11.

[30] مصباح المتهجد، ص294.

[31] سوره بروج، آيه3.

[32] صحاح اللغة، مادّه «دهر».

[33] مسندالامام الرضا(ع)، ج2، ص18.

[34] مسند الامام الرضا(ع)، ج2، ص18.

[35] همان، ص20.

[36] الغدير، ج1، ص11.

[37] فضايل الخمسة من الصحاح السته، ج1، ص178 و187.

[38] ر. ك: الدر المنثور في التفسير الماثور، ج8، ص6.

[39] مجمع البحرين: مادّه هاي «شيث»، «يوشع»؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص8 و46.

[40] وسائل الشيعه، كتاب الصوم، باب الصوم المندوب(باب14) ح12.

[41] وسائل الشيعه، كتاب الصوم، باب الصوم المندوب(باب14) ح12.

[42] الغدير، ج1، ص11.

خلاصه اي از كتاب اشراق غدير به همراه متن كامل خطابه غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391

عنوان و نام پديدآور:خلاصه اي از كتاب اشراق غدير به همراه متن كامل خطابه غدير/ محمدعلي انصاري

ناشر چاپي : اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1391.

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و كتاب

موضوع:(ويژه مسابقه) - غدير

مقدمه

يكي از رايجترين شيوههاي عرض ادب به آستان مقدس اهل بيت ( آشنا نمودن نسل جوان با معارف آن بزرگواران است و موضوع غدير نيز يكي از فرصتهاي استثنايي در اين زمينه ميباشد و از بهترين روشهاي تأثيرگذار روي اعتقاد جوانان اجراي انواع مسابقات كتابخواني ميباشد كه در اين ميان، مسابقات كتبي حضوري بازدهي بسيار بالايي دارد. كما اينكه بارها به تجربه ثابت گرديده است.

بر اين اساس مركز تحقيقات رايانه اي قائميهي اصفهان با همكاري موسسهي احسن الحديث، متن خطابهي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در روز غدير با ترجمهي استاد محمد باقر انصاري و همچنين خلاصهاي از كتاب «اشراق غدير» (نوشته استاد محمدعلي انصاري) با تصحيح و اضافات گروه تحقيقات مركز تحقيقات رايانهاي اصفهان جزوهي حاضر آماده گرديد.

اميد است مورد تأييد وارث غدير حضرت بقيه الله الاعظم واقع گردد.

مركز تحقيقات رايانهاي قائميه اصفهان

ذيحجه الحرام 1433

متن كتاب

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

غدير در ميان حوادث تاريخ طي طريق داشته و باديه ها و واديه ها را طي كرده است و تا امروز سربلند و سرافراز در پهنهي بسيط خاك با نمايش و حضور خود جلوه گري مي كند. آنچه مربوط به غدير و سخنان نبي اكرم ( و پيام آن است، در ميان صاحب نظران سخن و حديث فراوان و بسيار آمده است و صفحات بسياري نوشته و انگاشته شده است. ليكن محور اصلي اين بحث پاسخ به همين سؤال است كه : آيا موضوع غدير يك پديده مستقل و نويي در زندگي پيغمبر مكرّم اسلام ( بوده است؟

آيا غدير ماجرا و جرياني ماسواي بقيه حوادث زندگي نبي رحمت است؟

يا اينكه غدير به بياني استمرار همان

روند مبارك و شگرف ولايت و رسالت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم است؟ آيا سير رسالت اقتضاي آن دارد تا سخن به غدير رسد و در آنجا خيمه زند و ساكن بماند؟ و يا آنكه غدير صرفاً يك واقعه، رخداد و پديده اي همانند ساير حوادث تاريخي ديگر است؟

برابري و برتري انسانها

بدون ترديد آدميان نزد خداوند متعال جايگاه يكساني دارند يعني در خلقت و آفرينش ميان حضرت حق و بندگان او خويشاوندي وجود ندارد.

لَيسَ بَينَ اللَّهِ وَ بَينَ أَحَدٍ قَرَابَة

ميان خداوند و بندگان او تقاربي وجود ندارد كه آنان را در مراتب متفاوت قرار دهد، بلكه در آغاز كار تمام آدميان و بندگان در عبوديت تسخيري و تكويني نسبت به حضرت باريتعالي يكسانند، (من و تو هر دو خواجه تاشانيم) و جملگي بندگان حضرت سبحان هستند.

إِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً(1)

«تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند، بنده اويند.»

معيارهاي سه گانهي افضليت

بعد از اين مقدمه كه بيان قانون و قاعدهي الهي و سنّت حكمت و عدالت خداوندي گزينش اولوا الفضائل و المكارم است و اعطاء حكم و عنايت الهي و مواهب خداوندي بر اساس اين برتري هاست. در كلام الهي و در سخن خداوند سبحان نيز همين موضوع تثبيت مي باشد و مي بينيم. خداي سبحان در كلام خود هنگامي كه فضيلتها را مطرح مي كند علم و تقوا و جهاد را به عنوان شاخصهي اصلي بيان مي دارد، آنجا كه مي فرمايد:

«يا أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَيكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»(2)

«اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد! (اينها ملاك امتياز نيست) گرامي ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست.»

در مقام اول و دوم، تقوا و علم مي آيند.

«… يرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ …»(3)

«… خداوند كساني را كه ايمان آوردند و كساني را كه علم به

آنان داده شده درجات عظيمي مي بخشد …»

سومين ملاك برتري مجاهده و جدّ و جهد توأمان مال و جان است.

«… وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَي الْقَاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً»(4)

«… و مجاهدان را بر قاعدان؛ با پاداش عظيمي برتري بخشيده است.»

«… لاَ يسْتَوِي مِنكُم مَنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ …»(5)

«… كساني كه قبل از پيروزي انفاق كردند و جنگيدند (با كساني كه پس از پيروزي انفاق كردند) يكسان نيستند …»

مسلمانان! بدانيد كساني كه از ميان شما و قبل از فتح مكّه به صحنه آمدند و جان و مالشان را در خدمت خدا گزاردند، با آناني كه متعاقباً به صحنه مي آيند، هرگز يكسان نيستند.

خوبان بي شمار در اين شهر ديده ام اما تو نازنين به خدا چيز ديگري

با استناد به اين اصول و نصوص قرآن به مقصود اصلي و نتيجه گيري موضوع مي پردازيم و ابتدا:

ماييم و نواي بي نوايي بسم اللَّه اگر حريف مايي حال در ميان اين مجموعه و خيل گروندگان و اگر چشم جان را بگشاييد و با بصيرت بنگريد و ديدهي انصاف را به صحنه آوريد، چگونه مي توان شاهد استمرار همان مسير فضيلت بود؟ غدير چيزي جز استمرار حاكميت فضيلت نيست، اگر قرار است فضائل در ميان بشريت حاكميت داشته باشد و افضليت در ميان انسانها معيار رتبه نشيني باشد؛ بايد پيامبر مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در ماجراي غدير فرياد برآورد و آشكارا بگويد:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِي مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»

در بخش دوم ناگزيرم گوشه هايي از اين قاعده و قانون را يادآوري و مرور كنم.

نكتهي اول پيشتازي در ايمان است. اشاره شد كه كار با ايمان سامان مي يابد و اگر هر فضيلتي خداوند به انسانها مي دهد در پرتو بهره مندي ايمان و عمل صالح است و طبعاً پيشتازي در ايمان هم نكتهي بسيار مهمي است كه در فضايل و ويژگيهاي برتر صاحب ولايت غدير، مطرح مي شود به حدّي كه بزرگان - اعم از دوست و دشمن - خيرخواه و غير خيرخواه نمي توانند به راحتي و آسودگي از كنار آن بگذرند.

پيشتازي در ايمان

خوش تر آن باشد كه سرّ دلبران گفته آيد در حديث ديگران

با تأكيد و اهتمام به استفادهي بيشتر از منابع اهل سنّت، ابتدا به مقدمهي شرح نهج البلاغه اشاره مي نمايم كه نوشته «ابن ابي الحديد معتزلي» و اهل سنّت است.

«وَ ما اقول في رجل سبق الناس الي الهدي و آمن باللَّه و عبده و كل من في الارض يعبد الحجر و يحجد الخالق لم يسبقْهُ اَحد اِلي التوحيد الا السابق الي كل خير محمّد رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و سلم.»(6)

چه بگويم در خصوصيات مردي كه در هدايت سبقت گرفته است و به خدا ايمان آورده و او را عبادت نموده است. حال آنكه ديگران هنوز در پاي سنگها و بتها فرو افتاده بودند و حتّي خالقيت خداوند را انكار مي كردند.

هيچ كس بر او در توحيد سبقت نگرفته است و تنها پيشي گيرنده به خير و خوبي بر او، كسي جز پيغمبر مكرّم اسلام ( نمي باشد كه معلم و استاد همين مؤمن اول است.

( اين شارح معتزلي مي گويد:

اكثريت اهل حديث بر اين قول متفق اند كه او در ميان مؤمنين و مسلمين اولين است. يك گروه بسيار كم و

قليلي با اين معنا مخالفت مي كنند. خود نيز چنين گفته است كه:

«من صديق اكبرم و جدا كنندهي حق و باطل در ميان امّت هستم و من اولين گرونده به اسلام (قبل از همه مردمان) مي باشم و من اولين كسي هستم كه بعد از پيامبر اسلام نماز گزارده ام.»

در ادامه مي گويد:

«اگر كسي به مسانيد حديثي مراجعه كند خواهد دانست كه اين جمله متفق القول است».(7)

و براي استناد گفتهي خود به سخن افرادي مانند: «الواقدي»، «ابن جرير طبري»، صاحب تفسير و تاريخ و همچنين به «ابن عبد ربّه»، صاحب كتاب «الاستيعاب» كه جملگي از بزرگان نامي اهل سنّت هستند، اشاره مي كند.

پس اولين نكته همان سبقت در ايمان است:

«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ( أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ».(8)

«و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامانند، آنها مقرّبانند».

ادامهي كلام را از زبان اميرالمؤمنين ( - ليكن از كتب اهل سنّت - بازگو مي نمايم:

عن علي عليه السلام يقول: حَدَّثَنِي رَسُولُ اللَّهِ ( وَ أَنَا مُسْنِدُهُ إِلَى صَدْرِي. فَقَالَ: يا عَلِي! أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيرُ الْبَرِيةِ».(9) هُمْ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ.(10)

من پيامبر را به سينهي خود چسبانده بودم و سر مبارك او را در سينهي خويش جاي داده بودم. آنگاه حضرت فرمود: علي جان! آيا اين كلام خدا را شنيده اي كه مي گويد: كساني كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند آنان بهترين بندگان خدا و با فضيلت ترين آنها هستند.

علي جان! مصداق اول اين آيهي شريفه، تو و شيعيان تو هستيد. پس از اين فرمايش رسول خدا مشخص مي شود كه كلمه شيعه لغتي ساخته شده توسط شيعيان نيست. بلكه اولين كسي كه كلمه شيعه را به كار مي برد،

خود رسول اكرم ( است.

وعدهي ميان من و شما و آنها بر سر حوض كوثر باشد و هنگامي كه امتها و آدميان براي جوابگويي و حساب مي آيند، اينها با چهره هاي روشن خوانده مي شوند و بر حوض الهي وارد مي شوند.

«شواهد التنزيل، حسكاني»، «تفسير طبري»، «صواعق المحرقه»، سه كتاب عمده و مفصّل اهل سنّت اند كه من صرفاً از ميان حدود سي عنوان كتاب، فقط به اين سه اشاره و استناد مي نمايم. پس اين گواه سبقت اميرالمؤمنين در ايمان است و چه رسد به فرورفتگي و خوض و غوطه وري حضرت در ايمان.

يعني اين مقام كه آنچنان برتري و رفعت مي يابد كه مي گويد: «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ»، خدا را به خدا بشناسيد.

راز بگشا اي علي مرتضي اي پس از سوء القضا، حُسن القضا اي علي كه جمله عقل و ديده اي شمه اي واگو از آنچه ديده اي ما خدا را به اشياء و وجود و خلقت او مي شناسيم ولي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ( خدايش را به ذات خداي خود مي شناسد. اي خدايي! كه ذات او بر ذات او دلالت مي كند. (اينجا هم كميت بشريت لنگ است و از درك معنا عاجز هستيم. به راستي، چگونه مي توانيم از ذات به ذات او رسيم. ما كه از صفات به اوصاف حق مي رسيم، از اسماء و نشانه هاي خداوند به او مي رسيم؛ ليكن علي (از خدا به خدا سفر مي كند و سير من اللَّهِ الي اللَّه دارد.)

درياي موّاج علم علي عليه السلام

ايماني كه اشاره شد مبتني بر معرفت و علم است. اگر علم و معرفت نباشد، ايمان، تقليدي و بر اساس عادت است و طبعاً جايگاه و رتبه والايي نخواهد يافت، يعني عميق و دقيق نيست.

شخصيت ابن عباس

مورد قبول اهل سنّت و شيعيان است و به او مي گويند: «حِبر الاُمّة» و «ربّاني هذهِ الاُمَّه» و چنين القابي را پيرامون او مي بينيم.

عبداللَّه بن عباس مي گويد:

فخرج بي الى البقيع و قال: اقرأ يا ابن عباس فقرأت: بسم اللّه الرحمن الرحيم، فتكلم في أسرار الباء الى بزوغ الفجر.

«أَخَذَ بِيدِي عَلِي في ليلة المقمرة فَخَرَجَ و قال: اقرأ يا عبداللَّه! بي اِلي البقيع بعد العشاء فقرأت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» فتكلّم في اسرار الباء الي بزوغ الفجر و قال لي: قم يابن عباس! الي منزلك. فَتَأَهّب لفرضكَ!

فَقُمْتُ و قَد وعيت ما قال ثم تفكرت فاِذا علمي بالقرآن و عِلْمُ اصحاب محمّد في علم عَلي ليس الاّ كالقراره في المسعنجر)».(11)

در يك شب مهتابي و خاص اميرالمؤمنين مرا همراه خود به صحرا برد؟ مرا به انتهاي بقيع برد و بعد از نماز عشاء و بعد از اينكه مهتاب برآمده بود. به من گفت چيزي بخوان، شروع به قرائت قرآن كردم به مجرّد آنكه «بسم اللَّه» را گفتم، گفت بايست. آنگاه در «باء» بسم اللَّه تا نزديكي فجر براي من سخن گفت، سپس خطاب كرد كه ابن عباس به خانه ات برگرد و براي نماز صبح خودت را آماده كن.

بلند شدم و هر چه گفته بود در ذهن خود نگه داشتم و ساعتها بر آنچه گفته بود انديشيدم. بعد دريافتم و ديدم كه علم من و تمام ياران پيامبر در قبال آنچه علي عليه السلام مي گويد به مثابه قطره اي در مقابل دريا و اقيانوس است. آنگاه سر خود را پايين افكندم و گفتم:

علي جان! باز هم بر من عنايت فرما و دست مرا تهي مگذار و بر سينهي

من هم از دانش خويش بباران.

در بيش از پنجاه كتاب عمدهي اهل سنّت، اين حديث وجود دارد، مانند «لسان العربِ ابن منظور»؛ «تفسير طبري»، (جلد 12)؛ «كنزالعمالِ متّقي هندي» (ج 15، ص10) كه به مناسبتي اين حديث را نقل مي كنند.

در حديث معروف ديگري پيامبر فرموده است كه:

«أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِي بَابُهَا»

مرحوم علامه اميني - رضوان اللَّه تعالي عليه - منابع اين حديث را بيش از يكصد كتاب معتبر مانند «جامع الاصولِ ابن اثير»، «روح المعاني آلوسي بغدادي»، «تاريخ بغداد»، «سنن ترمذي» (كه از بهترين و جزء شش كتاب اصلي اهل سنّت هستند) معرفي مي كند.

«هذا ما روته عائشة قالت: حدثني فاطمه ابنة محمّد اَنّ النبي ( قال لَها: زوجتك اعلم المؤمنين علماً وَ اَقدَمهم سلماً و افضلهم حلماً.»(12)

عايشه مي گويد:

فاطمه - دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم - به من گفت: كه پيامبر به او چنين گفت: فاطمه جان! دخترم! شوهر تو، برترين دانشمندان اين امّت و پيشتاز آنان در پذيرش اسلام است و در صبوري و بردباري با فضيلت ترين آنهاست.

تا آنجا كه پيامبر در لحظات آخر عمر اشاره كردند كه يا علي! سرت را پايين بياور. آنگاه مدتي با علي به نجوا سخن گفتند. بعدها از حضرت سؤال كردند كه پيامبر به شما چه فرمود؟ پاسخ دادند:

فَعَلَّمَنِي مِفْتَاحَ أَلْفِ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ يفْتَحُ كُلُ بَابٍ أَلْفَ بَاب(13)

پيامبر هزار درب علم را براي من گشود كه از هر كدام آنها، هزار باب ديگر گشوده شد.»

( فخر رازي در تفسير كبير وقتي به اين حديث اشاره مي كند ادامه مي دهد كه:

«فاذا كان المولي هكذا فكيف حال النّبي؟»

وقتي مولي او

چنين دانشي دارد پس نبي چه مقدار دانش دارد؟(14)

( معاويه بن ابوسفيان: «كان رسول اللَّه يغُرُّ علياً بالعلم غرّاً».(15)

پيامبر، علي را از علم سيراب نمود.

( عايشه: عَلِي أَعْلَمُ النَّاسِ بِالسُّنَّة(16)

( قال اميرالمؤمنين: «إِذَا سَأَلْتُهُ أَعْطَانِي وَ إِذَا سَكَتُ ابْتَدَأَنِي(17)

هرگاه من از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سؤال مي كردم، پاسخ مي فرمود و هر گاه سكوت مي كردم، او شروع به گفتن مي كرد و ميان من و پيامبر هيچگاه سكوت برقرار نبود؛ معلم مي گفت و شاگرد مي شنيد؛ شاگرد سؤال مي كرد، معلم پاسخ مي فرمود؛ ما هميشه با يكديگر در حال گفت و شنود علمي بوديم، به همين خاطر است كه احمد حنبل در «مسند» مي گويد:

«اِنّ ابن ابيطالب لا يقاس احداً».(18)

پيامبر مي فرمايد: اي مردم! هيچ كس را با پسر ابيطالب مقايسه نكنيد، فقط علي، علي است. «فَإِنَ عَلِياً مِنِّي وَ أَنَا مِنْه.»(19)

وقتي پيامبر مي خواهند ارتباط تنگاتنگ خود با علي( را يادآوري كنند. همان يكي بودن مقام خود را تذكّر مي فرمايد.

تقواي بي مانند علي عليه السلام

هنگامي كه در كنار اين معرفت به تقواي اميرالمؤمنين ( مي رسيم، مي بينيم كه علم علي مبتني بر معرفت است و مگر نه اين است كه:

«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيعْبُدُونِ».(20)

من جن و انس را نيافريدم جز براي اين كه عبادتم كنند. (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند.)

عمدهي مُفسّران، آيه را اينگونه تفسير كرده اند كه ما جن و انس را براي عبادت آفريده ايم و متفق القول گفته اند كه براي معرفت آفريده شده اند. پس جوهر عبادت، معرفت است و بدون آن تحقق هيچ عبوديتي امكان ندارد. هر كسي بهره مندي بيشتري از اين جوهر دارد، عابدتر است و

هر كه عابدتر است فاضل تر خواهد بود؛ به همين منوال آنكه فاضل تر است برتر نيز هست. وقتي انساني اين سير را طي مي نمايد و به مقام افضليت مي رسد، آنچه خداوند بر او ارزاني و مرحمت مي كند، تقواي الهي است.

«… هُدي لِلْمُتَّقِينَ ( الَّذِينَ يؤْمِنُونَ بِالْغَيبِ وَيقِيمُونَ الصَّلاةَ …»(21)

«… (پرهيزكاران) كساني هستند كه به غيب [آنچه از حسّ پوشيده و پنهان است] ايمان مي آورند؛ و نماز را برپا مي دارند …».

خداوند نشانهي اول تقوا را ايمان به غيب معرّفي مي نمايد. آن ايمان به عالم غيب و فراتر از آنكه «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يقِينا»، اگر تمام پرده هاي غيب برداشته شود هيچ چيز بر علم علي افزوده نمي شود؛ چرا كه من از غيب الهي به آن درجه رسيده ام كه بي پرده و عيان، باطن و ظاهر، همه چيز را مي بينيم.

حضرت مي فرمايد: آيا ظن و گمان مي كنيد من خداي نديده را عبادت مي كنم؟ اگر من خدا را نبينم چگونه مي توانم او را عبادت كنم؟ غيب الغيب مطلق خداست، علي( خدا را مي بيند و عبادت مي كند.

در خصوص «يقِيمُونَ الصّلوة» او چه بنويسم كه هرگز به كنه مطلب نتوانم رسيد.

به نماز بست قامت كه نهد به عرش پا را به خدا علي نبيند به نماز جز خدا را اگر بخواهيم مقام تقواي علي عليه السلام را ترسيم كنيم چه كسي مي تواند خصوصيات تقواي علوي را توصيف كند؟ آيا براي اين وصف جز خداي علي عليه السلام كسي سزاوارتر مي توان يافت؟ مگر حضرت سبحان نفرموده است كه:

«إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ».(22)

آيا غير از اين است كه خداوند دقيقاً صحنهي نماز و زكات علي

عليه السلام را در كلام خويش براي هميشه جاودان و باقي قرار داده است.

«آلوسي بغدادي» در «روح المعاني» مي گويد: هيچ يك از مفسران در انطباق اين آيه شريفه بر علي بن ابيطالب ( ترديدي ندارند.

فروغ خيره كننده سخاوت علي (

مرحله بعدي بروز عملي اين ايمان و تقواست. نام شاهبيت عمل در درگاه الهي و قرآن مجاهده است. مجاهده في سبيل اللَّه يعني جانبازي، مالبازي، پاكبازي، كه يا به جان و يا به مال محقق مي شود.

قرار در كف آزادگان نگيرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال زيبنده است استشهادي ديگر از ابن ابي الحديد در اين خصوص مطرح نماييم:

وَ أَمَّا السَّخَاءُ وَ الْجُودُ فَحَالُهُ فِيهِ ظَاهِرَةٌ كَانَ يصُومُ وَ يطْوِي وَ يؤْثِرُ بِزَادِهِ وَ فِيهِ أُنْزِلَ:

وَ يطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يتِيماً وَ أَسِيراً ( إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً

وَ رَوَى الْمُفَسِّرُونَ(23) أَنَّهُ لَمْ يكُنْ يمْلِكُ إِلَّا أَرْبَعَةَ دَرَاهِمَ فَتَصَدَّقَ بِدِرْهَمٍ لَيلًا وَ بِدِرْهَمٍ نَهَاراً وَ بِدِرْهَمٍ سِرّاً وَ بِدِرْهَمٍ عَلَانِيةً فَأُنْزِلَ فِيهِ الَّذِينَ ينْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيةً و فأنزل فيه:

«الَّذِينَ ينْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَ النَّهَارِ سِرّاً وَ عَلاَنِيةً».(24)

و روي عنه أنّه كان يسقِي بيده النخْلِ قوم من يهود المدينة، حتي مَجَلَت يده و يتصدق بالأجْرة و يشدُّ علي بطنه حجَرا.

( وَ قَالَ الشَّعْبِي وَ قَدْ ذَكَرَهُ ع كَانَ أَسْخَى النَّاسِ كَانَ عَلَى الْخُلُقِ الَّذِي يحِبُّ اللَّهُ السَّخَاءِ وَ الْجُودِ مَا قَالَ «لَا» لِسَائِلٍ قَطُّ

( وَ قَالَ عَدُوُّهُ وَ مُبْغِضُهُ الَّذِي يجْتَهِدُ فِي وَصْمِهِ وَ عَيبِهِ مُعَاوِيةُ بْنُ أَبِي سُفْيانَ لِمِحْفَنِ بْنِ أَبِي مِحْفَنٍ الضَّبِّي لَمَّا قَالَ جِئْتُكَ مِنْ

عِنْدِ أَبْخَلِ النَّاسِ!

وَيحَكَ كَيفَ! تَقُولُ إِنَّهُ أَبْخَلُ النَّاسِ وَ لَوْ مَلَكَ بَيتاً مِنْ تِبْرٍ وَ بَيتاً مِنْ تِبْنٍ لَأَنْفَدَ تِبْرُهُ قَبْلَ تِبْنِهِ(25)

در مقام جود و سخاء و جهاد مالي عنوان مي شود كه علي روزه مي گرفت و عبادت مي نمود، ليكن زاد و توشه خود را به ديگران هديه مي داد و خداوند در حق او نازل كرده است كه:

«وَ يطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يتِيماً وَ أَسِيراً».

( مفسّران مي گويند:

«انّه لم يملك إلا أربعة دراهم»

( و «ابن ابي الحديد» مي گويد:

او چهار درهم بيشتر نداشت، كه درهمي را روز و درهمي را شب داد و درهمي را مخفي و درهمي را آشكارا عطا فرمود و خداوند آيه نازل نمود كه:

الَّذِينَ ينْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَ النَّهَارِ سِرّاً وَ عَلاَنِيةً …

يعني خداوند چهار درهم علي را در چهار جاي قرآن مطرح و بازگو مي فرمايد.

( براي يهوديان مدينه آبكشي مي كرد، دست او پينه مي بست و سپس اجرت حاصل از اين طريق را در راه خدا انفاق مي كرد و بر شكم خويش سنگ مي بست كه حجم آن را كوچك كند.

( «ابن ابي الحديد» مي گويد: معاوية بن ابي سفيان كه تمام تلاشش نابودي علي( بود، روزي به محفن ابن ابي محفن گفت: از كجا آمده اي؟

پاسخ گفت: از نزد بخيل ترين مردمان!

معاويه فهميد گوينده چه منظوري داشته است، لذا گفت مگر تو از پيش علي نيامده اي! گفت: آري.

آنگاه گفت: اگر علي خانه اي از طلا و خانه اي از كاه داشته باشد به خداي كعبه قسم! كه علي خانه طلا را اول در راه خدا انفاق مي كند. بيت المال را جارو

مي كند و نماز مي گزارد و آنگاه مي گويد برويد و ديگري را فريب دهيد.

او هيچ ميراثي باقي نگذارد در حالي كه در دنيا موقعيتهاي آنچناني براي او فراهم بود و مي توانست در مسائل مالي هر آن گونه كه بخواهد عمل نمايد. اينها به نوعي همانند جملاتي است كه امام ( در نامه چهل و پنج نهج البلاغه فرموده است.

برق تيغ علي عليه السلام

هنگامي كه به جهاد فيزيكي و يا به تعبير ما مجاهده با جان مي نگريم باز مشاهده مي شود كه ديگر در اين جايگاه، مقامي و نكته اي براي بدست آوردن و گفتن باقي نيست كه علي عليه السلام آن را طي ننموده و عمل نكرده باشد.

«ابن ابي الحديد» در اين خصوص مي گويد:

هَذَا الْفَصْلُ لَا مَعْنَى لِلْإِطْنَابِ فِيهِ لِأَنَّهُ مِنَ الْمَعْلُومَاتِ الضَّرُورِيةِ كَالْعِلْمِ بِوُجُودِ مَكَّةَ وَ مِصْرَ وَ نَحْوِهِمَا(26)

اينجا وقت گذاشتن معنا ندارد، وقتي مي دانيد آب تشنگي را رفع مي كند، اين آگاهي معلوم ضروري مي شود و به همين شكل وقتي مي دانيد چراغ روشني دارد مصداق معلوم ضروري است، مثل اينكه بگوييم شهرهاي مدينه و مكه در كجا قرار دارند كه اين سؤال ديگر نياز به طرح ندارد چرا كه آفتاب آمد دليل آفتاب و پاسخ آن كاملاً روشن و مبرهن است.

در خصوص جنگ بدر، اين سخن مطرح مي گردد، «بخاري» در جلد 5، ص 75 و «مسلم» در جلد 8، ص 248 نقل مي كنند كه آيه شريفه:

«هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ …».(27)

«اينان دو گروهند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند …»

زماني نازل شد كه اميرالمؤمنين ( ايستاده است و در مقابل او، فارس و جنگاور بزرگ قريش قرار دارد. خداوند اين آيه را در شأن و فضيلت علي عليه

السلام نازل مي كند، در آن جنگ هفتاد نفر از مكّيان كشته شدند كه سي و شش نفر آنها به دست اميرالمؤمنين ( به هلاكت رسيدند.

در اُحُد كار به آنجا رسيد كه: لقد اصابت علياً يوم اُحُد ستةعشرة ضربة كل ضربة تلزمه الارض، فما كان يرفعه الا جبرئيل.(28)

شانزده زخم بر علي عليه السلام وارد آمد كه براي هر كدام از آنها كافي بود تا زمينگير بشود؛ اما گويا جبرئيل علي( را بلند مي كرد.

از «ابن مسعود» سؤال كردند كه آيا واقعاً در احد مردم از اطراف پيامبر فرار كردند و كسي براي حمايت پيامبر باقي نماند؟

«انهزم الناس عن رسول اللَّه حتي لم يبق معه الاّ علي و ابودجانه و سهل. قال: اِنهزم الناس الا علي وحده.»(29)

پاسخ مي دهد: آري و فقط سه نفر باقي ماندند و باز مي پرسد آيا آن سه نفر ماندند؟ خير، آنها هم فرار كردند و تنها كسي كه در اُحُد و در كنار پيامبر باقي ماند و جان خويش را سپرِ جان نبي مرسل نمود و تيرها را به تن مي خريد فقط علي بن ابيطالب بود.

در شرح نهج البلاغه جلد 3، ص 377 و بقيه مسانيد آمده است كه در احد مشركان بيست و هشت كشته دادند كه دوازده تن آنها به دست اميرالمؤمنين كشته شدند.

پس به لحاظ آماري نيمي از كشتگان بدر و نيمي از به هلاكت رسيدگان احد به وسيله علي( به قتل رسيده اند، پس مشخص است كساني كه چنين كشته هايي به دست علي عليه السلام داده اند و به تعبير نقل از دعاي ندبه، در دل كينه و «أَحْقَادا بَدْرِيةً وَ خَيبَرِيةً وَ حُنَينِيةً» دارند، چه خواهند كرد.

در جنگ احزاب و جنگ خندق،

دلاوري و جنگاوري علي( بر كسي پوشيده نيست. در خصوص نزول سوره احزاب «آلوسي» در «روح المعاني» جلد 21 مي نويسد: كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ.

خدا مؤمنين را كفايت كرد از اينكه با بزرگاني كه با دوازده هزار نفر نيرو آمده بودند، بجنگند چرا كه: « اليوم برز الايمان كله للشرك كله».(30)

آن روز تمام كفر در قبال تمام ايمان صف آرايي كرده است.

خداوند مؤمنين را كفايت كرد كه شش نفر بيشتر كشته ندادند، چرا كه:

«لَضَرْبَةُ علي يوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَين إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ.»(31)

به خاطر ضربتي كه آن روز علي بن ابيطالب ( به آن نام آور عرب وارد نمود و خود نيز با فرقي شكافته و تكبيرگويان از ميان غبار ميدان به سوي پيامبر برگشت. در آن صحنه باشكوه، نبي رحمت به خاك مي افتد، خداي را شكر و سجده مي كند كه اسلام را چنين نصرت و ياري داده است؛ پس موقعيت علي( در جهاد اين چنين است.

خلاصه و نتيجه گيري مطالب ذكر شده همان است كه كساني چون «احمد حنبل» مي گويند كه ايمان علي عليه السلام سبقت و پيشگيري در اسلام دارد، تقوا و علم او هم كه به واقع مصداق بارز «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» است.

آيه: «هَلْ يسْتَوِي الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يعْلَمُونَ؟» نشانگر علم لدنّي اوست.

«… وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً».(32)

«… و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظيمي برتري بخشيد.»

بيان مجاهدت و قدرت جهاد اوست و مقام عبادت و انفاق او نيز در آيه ذيل تجلّي دارد:

«… لا يسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ …».(33)

«كساني كه قبل از پيروزي انفاق كردند و جنگيدند (با كساني

كه پس از پيروزي انفاق كردند) يكسان نيستند.»

احمد حنبل در «فضائل الصحابه» مي گويد:

«عن ابن مسعود كنَّا نتَحَدِّثُ اَنَّ اَفضَلَ اَهل المدينه علي بن ابيطالب.»(34)

روزي اصحاب پيامبر با يكديگر گفتگو مي كردند و همگي را جمله بر اين قول بود كه علي بن ابيطالب ( افضل ترين فرد در مدينه است.

«شهرستاني» مورخي معروف و از مشاهير قرن پنجم اهل سنّت است. او در كتاب «ملل و نحل» مي نويسد: «كان علي بن ابيطالب افضل الصحابه».(35)

علي( افضل ترين صحابي پيامبر بود. الاّ اينكه مصلحت اقتضاء كرد كه او بعد از پيامبر بر مسند خلافت ننشيند! (حال چه كسي مصلحت اسلام و مسلمين را چنين تشخيص مي دهد، مطلبي ديگر است!)

«ذهبي» در «سِيرُ الاعلام النبلاء» مي نويسد:

«ليس تفضيل علي برفض.»(36)

اگر كسي علي (را تفضيل بدهد عملكرد او را «رفض» نام ننهيد و وي را «رافضي» نخوانيد.

رافضي لقبي است كه عموماً اهل سنّت به شيعيان نسبت مي دهند. يعني كسي كه سنّت پيامبر را رفض و پرت كرده است.

نعوذ باللَّه كه شيعه چنين بخواهد و ذره اي چنان عمل كند، صحابه و تابعين به اين سو رفته اند و سپس به مصاديق و نمونه هاي آن اشاره مي كند.

«تنوخي» در «شرح نهج البلاغه» مي گويد: «ان علياً افضل الناس بعد رسول اللَّه».(37)

كساني كه الان قائل به فضيلت علي( هستند تعدادشان بسيار است و از ميان آن افراد به ابوالحسن رُمّاني، (از بزرگان معتزلي كه قائل به اين افضيلت و مقام برتري علي بن ابيطالب هستند) اشاره مي كند.

حال سؤال اين است كه آيا خداوند به انسان افضليت مي دهد؟ آيا امتياز و زمينه هاي خاصي بايد باشد تا عنايات الهي شامل حال فرد شود؟ همين معاني و مفاهيم را بهتر است در كلام خود اميرالمؤمنين

( نيز جستجو نمائيم، هر چند مي دانم تأمّل در اين مطالب قلب هر انسان آگاه و با وجداني را آزرده مي سازد. پيامبر فرمود:

«فَاِنَّ علياً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِي كُلِ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»(38)

«فخر رازي» در «تفسير كبير» وقتي به اين بحث مي پردازد كه نحوه اداء و قرائت «بسم اللَّه» چگونه بايد باشد، با جهر و بلندي و يا اخفات و آهستگي، چنين مي گويد: تا قبل از امويان و حاكميت بني اميه جهر به «بسم اللَّه» بوده است و بني اميه براي رفع آثار علي عليه السلام و با قصد و نيت خاص و به عبارتي به قصد مبارزه و مخالفت با منش و رفتار علي( «بسم اللَّه» را اخفاء كردند.

در ادامه مي گويد ما اين گونه عمل نمي كنيم و چون نحوه عمل علي( ، براي ما حجّت است لذا ما «بسم اللَّه» را با صداي بلند قرائت مي كنيم و سپس بيان مي دارد: «وَ مَنْ اِتَّخَذَ عليا اماما لدينه فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى فى دينه و نفسه» كسي كه علي را به عنوان امام خود برمي گزيند؛ به عروةالوثقي الهي چنگ زده است.

اينها كه برشمردم تنها گوشه هايي از مقام افضليت اميرالمؤمنين ( از زبان ديگران و بعضاً دشمنان او بود، حال زيبنده است حالت و چگونگي شرايط خاص بعد از رحلت نبي رحمت و نحوه گزينش خليفه اول و محروم ماندن مولي الموحّدين ( را از مقام الهي ولايت از زبان خود حضرت بشنويم.

اميرالمؤمنين ( در خطبه 217 نهج البلاغه چنين مي گويد:

«اللَّهُمَّ اِنّي اَسْتَعدِيكَ عَلي قُرَيشٍ وَ مَنْ اَعانَهُم فَاِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ اَكْفُؤو اِنائي و اَجْمَعُوا عَلي مُنازَعَتي حَقّاً كُنْتُ اَولَي بِهِ مِنْ غَيري و قالُوا: اَلا اِنَّ في الْحَقِّ اَنْ تَأخُذَهُ وَ

فِي الْحَقِّ اَنْ تُمْنَعُهُ، فَاصْبِر مَغْمُوماً، اَوْمُتْ مُتَأَسِّفاً. فَنَطَرْتُ فَاِذا لَيسَ لِي رافِدٌ وَلاذابٌّ وَلا مُساعِدٌ اِلاّ اَهْلَ بَيتِي؛ فَضَنَنْتُ بِهِم عَنِ الْمَنِيةِ فَاَغْضَيتُ عَلَي الْقَذي وَ جَرِعْتُ رِيقي عَلَي الشَّجَا وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيظِ عَلي اَمَرَّ مِنَ الْعَلقَمِ و آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفار.»

خدايا! من از قريش شكوائيه اي به تو دارم و آنها كه به قريشيان كمك كردند، آنان رحم مرا قطع كردند، ظرف مرا واژگون كردند.

دستشان را به هم دادند و با من جنگيدند و حقّي كه من بر آن اولويت داشتم را غصب كردند و چون اعتراض كردم گفتند علي! همين است كه مي بيني مي خواهي قبول كن و بيعت نما و نمي خواهي بيعت نكن و بعد به من گفتند يا برو كنج خانه ات و صبورانه بنشين و يا از غصّه بمير! خوب من بايد چه كار مي كردم؟! لذا تحمّل كردم، ديدم هيچ ياري ندارم و هيچ كس از من دفاع نمي كند و بازوي من نمي شود.

ديدم تنها حاميان من حسنين، دو طفل كوچك من و همسرم فاطمه است و از كشته شدن آنها خوف كردم و وقتي ديدم شرايط اين گونه است، ديگر چشمانم را بستم و حال آنكه خار در چشم داشتم و شروع به نوشيدن آب زندگي كردم، حال آنكه استخوان در گلويم بود. :

با زهري اين چنيني (كه عرب از آن به زهر عَلقَم و ما در فارسي و عاميانه به زهر هلاهل و زهر مار تعبير مي كنيم) صبر كردم و صبر كردم ليكن دردي در دلم بود و نيشتري بر قلبم وارد آمده بود اما باز هم صبر كردم تا آنكه خداوند بين ما حاكميت و حكومت كند!!

حضرت رسول

اكرم ( در فرازي از خطبه غدير چنين مي فرمايد كه:

«مَعَاشِرَ النَّاسِ فَضِّلُوا عَلِياً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدِي مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى بِنَا أَنْزَلَ اللَّهُ الرِّزْقَ وَ بَقِي الْخَلْق …»

حضرت به صراحت و آشكار اعلام مي فرمايد كه علي( با فضيلت ترين مردمان بعد از پيامبر است.

برابر اين اعلام و اعتقاد تلقي مي گردد كه حكمت و عدالت الهي بر رجحان افضليت و برتري انسانها است و اين سنت از ابتداي نبوت و رسالت جاري و بر جانشين پيامبر نيز مصداق دارد و دليلي نيست تا اين رويه در فرهنگ اسلام تغيير يابد و جانشين پيامبر خاتم از اين موهبت عاري شود و چيزي كه همگان بر آن متفق القول هستند همانا مقام افضليت و برتري بي چون و چراي اميرالمؤمنين ( بر تمامي صحابي، ياران و مسلمانان تاريخ اسلام مي باشد.

«… اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيرُهُ …»(39)

«… (تنها) خداي يگانه را پرستش كنيد، كه معبودي جز او براي شما نيست …»

آنگاه به حلقه عبوديت و بندگي اختياري درمي آيند؛ البته نه تسخيري و قهري بلكه به ميل و اراده خويش طوق طاعت خداوند را بر گردن مي افكنند و آنگاه از ديگر انسانها پيشي مي گيرند و گامي به سوي كمال فراتر مي نهند و در نهايت، رتبه و جايگاه برتري مي يابند و از همين جا، مرتبه تفاضل و برتري انسانها آغاز مي شود. همان جا كه «أَجِيبُوا داعِي اللَّهِ» دعوت خداوند را اجابت و لبّيك مي گويند و با اين پذيرش و فرمانبري به جرگه صالحان و بندگان دوست مي پيوندند.

در ميان اين مؤمنان نيز همان گونه كه خداوند سبحان خود بارها و به انحاء مختلف در كلام خويش فرموده است، تمييز و تفاوت ايجاد مي شود.

خداوند در اين

آيات اشاره به تفاوت و تمايز بندگان خويش دارد:

«… هَلْ يسْتَوِي الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يعْلَمُونَ؟ …»(40)

«… آيا كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند يكسانند؟ …»

«أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يسْتَوُونَ»(41)

«آيا كسي كه با ايمان باشد همچون كسي است كه فاسق است؟! نه، هرگز اين دو برابر نيستند.»

«أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ»(42)

«آيا كساني را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار مي دهيم يا پرهيزكاران را همچون فاجران؟»

آيا كسي كه به سلك تقواي الهي پيوسته است با ديگري كه از اين حلقه مستانه رابطه را گسسته و از سرخوشي آن بي نصيب و محروم است، يكسان است؟ آيا كساني كه ايمان در جانشان نشسته و كردار و گفتارشان در مجراي عمل صالح است با آنها كه در زمين فساد مي كنند اصلاً مي توانند يكسان و برابر باشند؟ آيا بايد بر سر سفره كرامت دوست بهره مندي و نصيب اينان يكسان باشد؟

همچنين در آيات متعدد ديگري در قرآن اين تفاضل و تفاوت ميان انسانها تصريح گرديده است. در ميان اين جمع برجسته و صاحب فضيلت و مؤمناني كه دلداده حضرت دوست هستند، هم باز تفاوتهايي آشكار مي بينيم يعني در ميان گروه مؤمنان عده اي هستند كه السابقون السابقونند، پيشتازان در دلدادگي و شوريدگي هستند و عاشقانه به كوي حق نزديك شده اند. در اين وادي اسوه ها و نمونه هاي ممتاز ايمان بشري، صلحاء و انبياء و پيامبران الهي مي باشند. همان نخبگاني كه «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ»، خداوند با علم لدنّي خويش (43) و امتيازاتي كه در وجودشان نهاده است آنان

را مرتبت بخشيده و الگو قرار داده است،

«وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَينَ الْأَخْيارِ»، در نتيجه مصطفي و برگزيده و مجتباي خداوند شده اند. اينان نيز بر اساس فضايلي كه دارند، داراي مراتب و درجاتي مي باشند يعني در ميان خيل عظيم پيامبران و انبياء الهي شاهد رتبه بندي و تمايز بر اساس معيار فضيلت و سنگ عيار خلوص آنان هستيم كه بر اين مبنا عده اي برتر و جمعي فروتر قرار مي گيرند همان كه:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ …»(44)

«بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم …»

گروهي با تكامل بيشتر در تقرّب الهي، داراي جايگاه عالي تر مي شوند و مقام اين رسولان بدان جا مي رسد كه نهايت پنج نفر از آن خيل ممتاز، قدوه و الگو مي شوند و به مرتبت اولوالعزم مفتخر مي شوند يعني شاگردان اول مكتبخانه الهي مي گردند.

«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»(45)

«پس صبر كن آن گونه كه پيامبران «اولواالعزم» صبر كردند».

و سر سلسله آن، همان يگانه انسان برتر خلقت مي شود كه درك وصف و حالتش بر بشر كه نه، بر ملك هم قابل توصيف و همراهي نيست و چنان عروج مي كند كه ملك همراه او هم تاب و توان از دست مي دهد و در ركابش قوّت خدمت و همراهي از كف مي نهد و مي گويد:

اگر يك سر موي برتر پرم فروغ تجلّي بسوزد پرم اما:

تو ولي اي محرم خلوتسراي ذوالجلال رفته اي تا قاب قوسين خداوند كريم پس مساوات بر هم مي خورد و بر اساس ايمان و ضريب بهره مندي افراد، تساوي ميان آدميان دگرگون مي شود و نهايت اين تمايز به درجه اي مي رسد كه خداي سبحان اينان را به عنوان الگوهاي شاخص معرّفي مي نمايد.

خورشيد غدير در آسمان قرآن

مفسّرين عالم اسلام و

كساني كه با روح قرآن ارتباط دارند و در طول عمر سعي بر آن داشته اند كه آيات الهي را شرح كنند، در لابه لاي مباحث تفسيري و در سه آيه شريفه ماجراي غدير را مطرح كرده اند. پانزده نفر از عالمان اهل سنّت نيز در سه جاي قرآن ماجراي غدير را نقل مي كنند و جميع مفسّران شيعي در اين سه موضع به اتّفاق اين ماجرا را مطرح مي كنند كه در اين سه آيه شريفه قرآن جاي پاي جريان غدير ديده مي شود و آثار آن مشهود است.

آيه نخست اين كريمه الهي است:

يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (46)

«اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان؛ و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده اي، خداوند تو را از (خطراتِ احتمالي) مردم، نگاه مي دارد؛ و خداوند، جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمي كند.»

بزرگان عالم تفسير (از اهل سنّت) كساني چون «طبري» و «جلال الدّين سيوطي» و در متأخّرين افرادي چون «آلوسي بغدادي» با نگرش و ديدگاه خاصي كه در تفسير دارد، يا «قرطبي اندلسي» و ديگر بزرگان عالم تفسير مانند «ثعالبي»، ذيل اين آيه ماجراي غدير را مطرح كرده اند.

اين يك موضع از مواردي است كه در قرآن كريم جاي پاي غدير را مي بينيم. آيه ديگري كه مفسّرين به همين كمّ و كيف پيرامون آن سخن گفته اند؛ همان است كه:

«الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً»(47)

«… امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود

را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودانِ) شما پذيرفتم …»

در اين روز خدا دين را به كمال و قلّه نهايي مي رساند و در ادامه آنچه كه در دين به عنوان حقايق ديني وجود دارد، زنجيره پاياني پيوند مي شود و خدا نعمت را بر مسلمين تمام مي كند. به لحاظ اينكه دين كامل و نعمت تمام مي شود پس چه چيزي بهتر از آنكه اسلام تا ابديت ديني جاودان و باقي باشد. مفسّرين معتقدند اين دو آيه شريفه در يك هفته نازل شده و مصادف با ماجراي با عظمت و هفته برون آمدن نبي مكرّم از مكّه به سوي مدينه منوّره در حجّةالوداع است كه اين اتّفاق نظر بسياري از مفسّرين است و بزرگاني كه اسامي آنان را برشمردم نيز نزول آيات مذكور را در اين يك هفته مي دانند.

حال آنچه پيغمبر بايد ابلاغ نمايد، چيست كه اگر ابلاغ نشود، رسالت پيامبري را انجام نداده است؟

آنچه موجب تكميل دين مي شود كه خدا تا امروز نگفته و دين كامل نشده چه چيز و مسأله مهمّي است؟

مي بينيم از اين مقطع تاريخ تا پايان عمر پيغمبر كه قدري فزون تر از دو ماه است؛ هيچ حكم اساسي و مسأله مهمّي بر پيغمبر مكرّم اسلام نازل نمي شود؛ الاّ فروع مختصري از مبحث ارث كه حاوي مسائلي جزئي در اين باب است و آنگاه رسول خدا نقاب در خاك فرو مي كشد و سر بر تيره تراب مي نهد و روح بلندمرتبه اش به ملكوت الهي پرواز و عروج مي كند؛ پس آنچه موجب اكمال دين و اتمام نعمت مي گردد كه معادل و مساوي با مجموع رسالت و تبليغ نبي مكرّم اسلام مي باشد، به

اتّفاق نظر اين بزرگان تفسير مسأله اي اساسي و حياتي است و چيزي نيست كه كسي بتواند آن را انكار كند و از شأن و بزرگي آن بكاهد.

آيه سومي كه در تفسير مطرح است، آيه ذيل است:

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» (48)

«تقاضا كننده اي تقاضاي عذابي كرد كه واقع شد!»

در اين آيه سؤال كرد فردي از عذابي كه واقع شد. در اينجا باز همين جمع مفسّرين كه برشمردم، آيه را ناظر به ماجرايي مي دانند كه در روز غدير و بعد از گرفتن بيعت براي اميرالمؤمنين، شخصي به نام «حارث بن نعمان فهري» (با دوازده نفر از يارانش كه از آن اعراب داراي جمود و قساوت بودند) ، محضر نبي مكرّم آمد و گفت يا رسول اللَّه! تو گفته اي كه خدا واحد است؟

حضرت فرمودند: آري، گفته ام.

گفت: از پيش خودت گفتي يا خدا اين حرف را به تو گفته است؟!

- خداي من فرموده است.

- يا رسول اللَّه! خودت گفتي نماز بخوانيم و روزه بگيريم يا خدايت گفته است؟!

حضرت پاسخ دادند، خداي فرموده است.

- يا رسول اللَّه! آيا تو از پيش خودت اين فرد (علي) را به ولايت نصب كردي يا از سوي خداوند؟!

حضرت فرمود، خداي من چنين امر كرده است.

آنگاه حارث سر را بلند كرد و گفت: خدايا! اگر حقّ است و علي بايد ولي من باشد، سنگي از آسمان بر سر من بيايد تا بميرم و ولايت علي را نبينم! آنگاه به رسول خدا پشت كرد و گامي بيش فاصله نگرفته بود كه به شهادت تاريخ، سنگي از آسمان به زير فرود آمد و بر فرق نحس او وارد گرديد و او به هلاكت رسيد.

مفسّرين در ذيل آيه مذكور

اين ماجرا را نقل مي كنند. پس خداوند سبحان در قرآن طي سه جا بحث غدير را گشوده است.

جلوه غدير در تاريخ

هنگامي كه مورّخين ماجراي غدير را نقل مي كنند، تقريباً تمام آنها بر نقل اين ماجرا اتفاق نظر دارند، بزرگمرداني در تاريخ مانند: «يعقوبي» و «ابن واضح انباري»، در جلد دوم كتاب خود در صفحه نود و چهار وقتي كه ماجراي حجّةالوداع را بازگو مي كند، كلّ سير پيغمبر و زواياي نزول و حركت نبي مكرّم را مطرح و بازگو مي كند.

كساني مانند «بلاذري» كه مردي قوي در ميدان تاريخ است، در كتاب «الانساب و الاشراف» و يا «ابن عبدربه» در كتاب «الاستيعاب» و بزرگمردان ديگري چون «ابن قتيبه» در كتاب «الامامة و السياسة» يا «ابن اثير» در «كامل»، اين بزرگان همه در مجموع به ماجراي غدير اشاره داشته و وارد اين ماجرا شده اند؛ در لابه لاي كتب تاريخ آنچنان ذكر اين موارد زياد است كه بايد گفت:

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نكاهد آنچه تقديم شد و افرادي كه نام بردم از علماي اهل سنّت بودند و الّا در بين شيعيان كه اجماع و گستردگي طرح موضوع نمود و وضوح بسيار دارد.

حضور غدير در كلام و ادب

هنگامي كه متكلّمين بحث كلامي و اعتقادي را مطرح مي كنند كه آيا نص بر وصايت و خلافت (بعد از نبي مكرّم اسلام) وجود دارد ياخير؟ آنگاه در مبحث نصوصيت به باب امامت و خلافت وارد مي شوند؛ «باقلاني»، «قاضي عزّالدين ايجي» صاحب «مواقف»، «مير سيد شريف جرجاني» در «شرح مواقف»، «بيضاوي» و «تفتازاني»؛ تمام اين بزرگان اهل سنّت ماجراي غدير را از زاويه كلامي به صحنه مي كشند و مطرح مي كنند.

خورشيد غدير بسيار تابناك است. عالمان علم لغت نيز كه از اين ماجراها بدورند، افرادي چون: «ابن دريد»، «ابن كثير شامي» صاحب كتاب «نهاية» يا «زبيدي

حنفي» صاحب اثر «تاج العروس»، كه بزرگ ترين و جامع ترين كتاب لغت در كلام عرب است، اين عالمان لغوي و اديبان اهل سنّت نيز وقتي به واژه شيرين «غدير» و «خم» و به معناي كلمه «مولي» مي رسند، نمي توانند به راحتي از كنار آنها بگذرند؛ و لاجرم وارد اقيانوس بيكران غدير مي گردند:

خم كه نه دريا بگو اي هوشيار مست مي آن همه روزگار و جرعه اي از پيمانه غدير مي نوشند، آن هم به بهانه رسيدن به واژه غدير در حرف «غ» و به بهانه رسيدن به كلمه خم در حرف «خ» و به دليل رسيدن به كلمه مولي در مادّه «ولي».

غدير در عرصه حديث

محدّثين نيز براي طرح اين موضوع به صحنه مي آيند و حديث غدير را تصوير مي كنند و از بُعد و جنبه حديثي اين ماجرا را نقل مي كنند.

بزرگمردي كه به حق، مالك اشتر امروز اميرالمؤمنين ( بود و در عصر حاضر بيشترين حق را به گردن شيعيان دارد، يعني شخصيت گرانقدر «علّامه اميني» «رضوان اللَّه تعالي عليه»، اين علّامه بزرگوار و صاحب «الغدير»، هنگامي كه در جلد اول، آثار تلاش چهل ساله خويش را به صاحب ولايت كبري هديه مي كند در همان ابتدا مي نويسد:

يا أَيهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَينا إِنَّ اللَّهَ يجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ

«اي عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتي فراگرفته و متاع كمي (براي خريد موادّ غذايي) با خود آورده ايم؛ پيمانه را براي ما كامل كن؛ و بر ما تصدّق و بخشش نما، كه خداوند بخشندگان را پاداش مي دهد.»

اي صاحب ولايت كبري! اي علي! ما بضاعت مزجاة و سرمايه كمي بيش نداريم كه همان را نيز تقديم

تو مي كنيم. چرا كه اميني كس ديگري را قابل نمي بيند كه «الغدير» را به او تقديم و هديه كند

مرحوم اميني آنجا اين بحث را مطرح مي كند و يك صد و ده نفر از صحابي را با ذكر اسم، رسم، شخصيت، زندگي و شيوه نقلشان، به عنوان راويان طبقه اول حديث غدير برمي شمرد. يكصد و ده نفر صحابي كه مورد اتّفاق نظر اهل سنّت اند و همچنين نام هشتاد و چهار نفر از تابعين (تابعين كساني هستند كه پيغمبر را نديده اند؛ امّا با صحابي و ياران پيامبر قرين بودند، مانند: سعيد بن جبير.) را نقل مي كند كه آنان بدين شيوه حديث غدير را نقل كرده اند آنگاه سيصد و شصت عالم محدّث را از اهل سنّت برمي گزيند كه آنان در طول تاريخ در كتابها و مسندهاي خود ماجرا و حديث غدير را بدين شيوه نقل كرده اند. (آنان كه منكرند بگو روبرو كنند.)

پي نوشت

(1) - مريم: 93.

(2) - الحجرات: 13.

(3) - المجادله: 11.

(4) - النساء: 95.

(5) - الحديد: 10.

(6) - شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 30/1.

(7) - همان مأخذ.

(8) - الواقعه: 11 - 10.

(9) - البينه: 7.

(10) - علي امام البرره: 131/1 (نقل از شواهد التنزيل: 356/2) .

(11) - علي امام البرره: 228/1.

(12) - علي امام البرره: 417/1 (نقل از تاريخ دمشق: 245/1) .

(13) - علي امام البرره: 226/1.

(14) - التفسير الكبير: 653/3.

(15) - تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر 385/42، انتشارات دارالفكر.

(16) - تاريخ اكبر بخاري: 255/2؛ انساب الاشراف بلاذري: 98/2.

(17) - علي امام البرره: 277/3 (نقل از كنزالعمال: 113/15) .

(18)

- مسند: 427/4.

(19) - علي امام البرره: 85/2.

(20) - الذاريات: 56.

(21) - البقره: 2 و 1.

(22) - المائده: 55.

(23) - سورة الانسان: 8 و 9.

(24) - البقره: 274.

(25) - شرح ابن ابي الحديد: 21/1.

(26) - شرح ابن ابي الحديد: 24/1.

(27) - الحج: 19.

(28) - علي امام البرره: 58/3 (نقل از اسدالغابه: 20/4) .

(29) - علي امام البرره: 65/3 (نقل از كشف الغمه: 259/1.).

(30) - علي امام البرره: 75/3.

(31) - همان مأخذ.

(32) - النساء: 95.

(33) - الحديد: 10.

(34) - فضائل الصحابه: 646/2.

(35) - الملل و النحل: 160/1.

(36) - علي امام البرره: 446/2 (نقل از سير الاعلام النبلاء: 457/16) .

(37) - علي امام البرره: 448/2.

(38) - علي امام البرره: 85/2 (نقل از الاصابه: 503/2) .

(39) - الاعراف: 59.

(40) - الزمر: 9.

(41) - السجده: 18.

(42) - ص: 28.

(43) - الدخان: 32.

(44) - البقره: 253.

(45) - الاحقاف: 35.

(46) - المائده: 67.

(47) - المائده: 3.

(48) - المعارج: 1.

متن كامل خطبه پيامبر اكرم(ص) در غدير خم

بسم الله الرحمن الرحيم

1 حمد و ثناي الهي

حمد و سپاس خدايي را كه در يگانگي خود بلند مرتبه،و در تنهايي وفرد بودن خود نزديك است .در قدرت و سلطه خود با جلالت و در اركان خود عظيم است.علم او به همه چيز احاطه دارد در حالي كه در جاي خود است،و همه مخلوقات را با قدرت و برهان خود تحت سيطره دارد.هميشه مورد سپاس بوده و همچنان مورد ستايش خواهد بود.

صاحب عظمتي كه از بين رفتني نيست.ابتدا كننده او و باز گرداننده

اوست و هر كاري بسوي او باز مي گردد.

بوجود آورنده بالا برده شده ها(كنايه از آسمانها و افلاك)و پهن كننده گسترده ها(كنايه از زمين)يگانه حكمران زمينها و آسمانها،پاك و منزه و تسبيح شده،پروردگار ملائكه و روح،تفضل كننده بر همه آنچه خلق كرده و لطف كننده بر هر آنچه بوجود آورده است.هر چشمي زير نظر اوست ولي چشمها او را نمي بينند.

كرم كننده و بردبار و تحمل كننده است.رحمت او همه چيز را فرا گرفته و با نعمت خود بر همه آنها منت گذارده است.در انتقام گرفتن خود عجله نمي كند،و به آنچه از عذابش كه مستحق آنند مبادرت نمي ورزد.

باطنها و سريره ها را مي فهد و ضماير را مي داند و پنهانها بر او مخفي نمي ماند و مخفي ها بر او مشتبه نمي شود.او راست احاطه بر هر چيزي و غلبه بر همه چيز و قوت در هر چيزي و قدرت بر هر چيزي،و مانند او شيئي نيست.اوست بوجود آورنده شيئ(چيز)هنگامي كه چيزي نبود .دائم و زنده است و به قسط و عدل قائم است.نيست خدايي جز او كه با عزت و حكيم است.

بالاتر از آن است كه چشمها او را درك كنند ولي او چشمها را درك مي كند و او لطف كننده و آگاه است.هيچكس نمي تواند به ديدن به صفت او راه يابد،و هيچكس به چگونگي او از سر و آشكار دست نمي يابد مگر به آنچه خود خداوند عز و جل راهنمايي كرده است.

گواهي مي دهم براي او كه اوست خدايي كه قدس و پاكي و منزه بودن او روزگار را پر كرده است.او كه نورش ابديت را فرا

گرفته است.او كه دستورش را بدون مشورت مشورت كننده اي اجرا مي كند و در تقديرش شريك ندارد و در تدبيرش كمك نمي شود.

آنچه ايجاد كرده بدون نمونه و مثالي تصوير نموده و آنچه خلق كرده بدون كمك از كسي و بدون زحمت و بدون احتياج به فكر و حيله خلق كرده است.آنها را ايجاد كرد پس بوجود آمدند و خلق كرد پس ظاهر شدند.پس اوست خدايي كه جز او خدايي نيست،صنعت او محكم و كار او زيبا است،عادلي كه ظلم نمي كند و كرم كننده اي كه كارها بسوي او باز مي گردد.

شهادت مي دهم كه اوست خدايي كه همه چيز در مقابل عظمت او تواضع كرده و همه چيز در مقابل عزت او ذليل شده و همه چيز در برابر قدرت او سر تسليم فرود آورده و همه چيز در برابر هيبت او خاضع شده اند.

پادشاه پادشاهان و گرداننده افلاك و مسخر كننده آفتاب و ماه،كه همه با زمان تعيين شده در حركت هستند.شب را بر روي روز و روز را بر روي شب مي گرداند كه بسرعت در پي آن مي رود .در هم شكننده هر زورگوي با عناد،و هلاك كننده هر شيطان سرپيچ و متمرد.

براي او ضدي و همراه او معارضي نبوده است.يكتا و بي نياز است.زائيده نشده و نمي زايد و براي او هيچ همتايي نيست.خداي يگانه و پروردگار با عظمت.مي خواهد پس به انجام مي رساند،و اراده مي كند پس مقدر مي نمايد،و مي داند پس به شماره مي آورد.مي ميراند و زنده مي كند،فقير مي كند و غني مي نمايد،مي خنداند و مي گرياند،نزديك مي كند و دور

مي نمايد،منع مي كند و عطا مي نمايد.پادشاهي از آن او و حمد و سپاس براي اوست.خير بدست اوست و او بر هر چيزي قادر است.

شب را در روز و روز را در شب فرو مي برد.نيست خدايي جز او كه با عزت و آمرزنده است.اجابت كننده دعا،بسيار عطا كننده،شمارنده نفسها و پروردگار جن و بشر،كه هيچ امري بر او مشكل نمي شود،و فرياد دادخواهان او را منضجر نمي كند،و اصرار اصرار كنندگانش او را خسته نمي كند .نگهدارنده صالحين و موفق كننده رستگاران و صاحب اختيار مؤمنين و پروردگار عالمين.خدايي كه از هر آنچه خلق كرده مستحق است كه او را در هر حالي كه شكر و سپاس گويند.

او را سپاس بسيار مي گويم و دائما شكر مي نمايم،چه در آسايش و چه در گرفتاري،چه در حال شدت و چه در حال آرامش.و به او و ملائكه اش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان مي آورم.دستورات او را گوش مي دهم و اطاعت مي نمايم وبه آنچه او را راضي مي كند مبادرت مي ورزم و در مقابل مقدرات او تسليم مي شوم بعنوان رغبت در اطاعت او و ترس از عقوبت او،چرا كه اوست خدايي كه نمي توان از مكر او در امان بود و از ظلم او هم ترس نداريم(يعني ظلم نمي كند) .

2 فرمان الهي براي مطلبي مهم

اقرار مي كنم براي خداوند بر نفس خود بعنوان بندگي او،و شهادت مي دهم براي او به پروردگاري،و آنچه به من وحي نموده ادا مي نمايم از ترس آنكه مبادا اگر انجام ندهم عذابي از او بر من فرود ايد كه هيچكس نتواند آنرا دفع

كند هر چند كه حيله عظيمي بكار بندد و دوستي او خالص باشدنيست خدايي جز اوزيرا خداوند به من اعلام فرموده كه اگر آنچه در حق علي برمن نازل نموده ابلاغ نكنم رسالت او را نرسانده ام،و براي من حفظ از شر مردم را ضمانت نموده و خدا كفايت كننده و كريم است.

خداوند به من چنين وحي كرده است:«بسم الله الرحمن الرحيم،يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربكفي علي يعني في الخلافة لعلي بن ابي طالبو إن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس»،«اي پيامبر ابلاغ كن آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده درباره علي،يعني خلافت علي بن ابي طالبو اگر انجام ندهي رسالت او را نرسانده اي،و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند».

اي مردم،من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل كرده كوتاهي نكرده ام،و من سبب نزول اين آيه را براي شما بيان مي كنم:

جبرئيل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوند سلام پروردگارمكه او سلام است مرا مأمور كرد كه در اين محل اجتماع بپا خيزم و برهر سفيد و سياهي اعلام كنم كه«علي بن ابي طالب برادر من و وصي من و جانشين من بر امتم و امام بعد از من است.نسبت او بمن همانند نسبت هارون به موسي است جز اينكه پيامبري بعد از من نيست.و او صاحب اختيار شما بعد از خدا و رسولش است»،و خداوند در اين مورد آيه اي از كتابش بر من نازل كرده است:«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون»،«صاحب اختيار شما خدا

و رسولش هستند و كساني كه ايمان آورده و نماز را بپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند»،و علي بن ابي طالب است كه نماز را بپا داشته و در حال ركوع زكات داده و در هر حال خداوند عز و جل را قصد مي كند.اي مردم،من از جبرئيل درخواست كردم كه از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ اين مهم معاف بدارد،زيرا از كمي متقين و زيادي منافقين و افساد ملامت كنندگان و حيله هاي مسخره كنندگان اسلام اطلاع دارم،كساني كه خداوند در كتابش آنان را چنين توصيف كرده استكه با زبانشان مي گويند آنچه در قلبهايشان نيست و اين كار را سهل مي شمارند در حاليكه نزد خداوند عظيم است.و همچنين بخاطر اينكه منافقين بارها مرا اذيت كرده اند تا آنجا كه مرا«اذن»(گوش دهنده بر هر حرفي)ناميدند،و گمان كردند كه من چنين هستم بخاطر ملازمت بسيار او(علي)با من و توجه من به او وتمايل او و قبولش از من،تاآنكه خداوند عز و جل در اين باره چنين نازل كرد:«و منهم الذين يؤذون النبي ويقولون هو أذن قل اذنعلي الذين يزعمون أنه اذنخير لكم،يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين…»،«و از آنان كساني هستند كه پيامبر را اذيت مي كنند و مي گويند او«اذن»(گوش دهنده بر هر حرفي)است،بگو:گوش استبر ضد كساني كه گمان مي كنند او «اذن» استو براي شما خيراست،به خدا ايمان مي آورد و در مقابل مؤمنين اظهار تواضع و احترام مي نمايد».

و اگر من بخواهم گويندگان اين نسبت(اذن)را نام ببرم مي توانم، و اگر بخواهم به شخص آنها اشاره كنم مي نمايم، و اگر بخواهم با علائم آنها را معرفي

كنم مي توانم، ولي بخدا قسم من در كار آنان با بزرگواري رفتار كرده ام.

بعد از همه اينها،خداوند از من راضي نمي شود مگر آنچه در حق علي بر من نازل كرده ابلاغ نمايم.

سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند:«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك في حق عليو إن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس»،«اي پيامبر برسان آنچهدر حق علياز پروردگارت بر تو نازل شده واگر انجام ندهي رسالت او را نرسانده اي،و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند».

3 اعلان رسمي ولايت و امامت دوازده امام(ع)

اي مردم،اين مطلب را درباره او بدانيد وبفهميد،و بدانيد كه خداوند او رابراي شما صاحب اختيار و امامي قرار داده كه اطاعتش را واجب نموده است بر مهاجرين و انصار و بر تابعين آنان به نيكي،و بر روستايي و شهري،و بر عجمي و عربي،و بر آزاد و بنده،و بر بزرگ و كوچك،و بر سفيد و سياه.بر هر يكتا پرستي حكم او اجرا شونده و كلام او مورد عمل و امر او نافذ است.هر كس با او مخالفت كند ملعون است،و هر كس تابع او باشد و او را تصديق نمايد مورد رحمت الهي است.خداوند او را و هر كس را كه از او بشنود و او را اطاعت كند آمرزيده است .

اي مردم،اين آخرين باري است كه در چنين اجتماعي بپا مي ايستيم،پس بشنويد و اطاعت كنيد و در مقابل امر خداوند پروردگارتان سر تسليم فرود آوريد،چرا كه خداوند عز و جل صاحب اختيار شما و معبود شما است،و بعد از خداوند رسولش و پيامبرش كه شما را مخاطب قرار داده،و

بعد از من علي صاحب اختيار شما و امام شما به امر خداوند است،و بعد از او امامت در نسل من از فرزندان اوست تا روزي كه خدا و رسولش را ملاقات خواهيد كرد.

حلالي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان(امامان)حلال كرده باشند،و حرامي نيست مگر آنچه خداو و رسولش و آنان(امامان)بر شما حرام كرده باشند. خداوند عز و جل حلال و حرام را به من شناسانده است،و آنچه پروردگارم از كتابش و حلال وحرامش به من آموخته به او سپرده ام .

اي مردم،علي را(بر ديگران)فضيلت دهيد.هيچ علمي نيست مگر آنكه خداوند آنرا در من جمع كرده است و هر علمي را كه آموخته ام در امام المتقين جمع نموده ام،و هيچ علمي نيست مگر آنكه آنرا به علي آموخته ام.اوست«امام مبين»كه خداوند در سوره يس ذكر كرده است:«و كل شيي ء احصيناه في إمام مبين»،«و هر چزي را در امام مبين جمع كرديم».

اي مردم،از او(علي)بسوي ديگري گمراه نشويد،و از او روي بر مگردانيد و از ولايت او سر باز نزنيد.اوست كه به حق هدايت نموده و به آن عمل مي كند،و باطل را ابطال نموده و از آن نهي مي نمايد،و در راه خدا سرزنش ملامت كننده اي او را مانع نمي شود.

او(علي)اول كسي است كه به خدا و رسولش ايمان آورد و هيچكس در ايمان به من بر او سبقت نگرفت.اوست كه با جان خود در راه رسول خدا فداكاري كرد.اوست كه با پيامبر خدا بود در حالي كه هيچكس از مردان همراه او خدا را عبادت نمي كرد.اولين مردم در نماز گزاردن،و اول كسي است كه با پيامبر خدا بود در

حالي كه هيچكس از مردان همراه او خدا را عبادت نمي كرد.اولين مردم در نماز گزاردن،و اول كسي است كه با من خدا را عبادت كرد.از طرف خداوند به او امر كردم تا در خوابگاه من بخوابد،او هم در حاليكه جانش را فداي من كرده بود در جاي من خوابيد.

اي مردم، او را فضيلت دهيد كه خدا او را فضيلت داده است،و او را قبول كنيد كه خداوند او را منصوب نموده است.

اي مردم،او از طرف خداوند امام است،و هر كس ولايت او را انكار كند خداوند هرگز توبه اش را نمي پذيرد و او را نمي بخشد.حتمي است بر خداوند كه با كسي كه با او مخالفت نمايد چنين كند و او را به عذابي شديد تا ابديت وتا آخر روزگار معذب نمايد.پس بپرهيزيد از اينكه با او مخالفت كنيد و گرفتار آتشي شويد كه آتشگيره آن مردم وسنگها هستند و براي كافران آماده شده است.

اي مردم،بخدا قسم پيامبران و رسولان پيشين به من بشارت داده اند، و من بخدا قسم خاتم پيامبران و مرسلين و حجت بر همه مخلوقين از اهل اسمانها و زمينها هستم.هر كس در اين مطالب شك كند مانند كفر جاهليت اول كافر شده است.و هر كس در چيزي از اين گفتار من شك كند در همه آنچه بر من نازل شده شك كرده است،و هر كس در يكي از امامان شك كند در همه آنان شك كرده است،و شك كننده درباره ما در آتش است.

اي مردم،خداوند اين فضيلت را بر من ارزاني داشته كه منتي از او بر من و احساني از جانب او بسوي من است.خدايي جز

او نيست.حمد و سپاس از من بر او تا ابديت و تا آخر روزگار و در هر حال.

اي مردم،علي را فضيلت دهيد كه او افضل مردم بعد از من از مرد و زن است تا مادامي كه خداوند روزي را نازل مي كند و خلق باقي هستند.ملعون است ملعون است،مورد غضب است مورد غضب است كسي كه اين گفتار مرا رد كند و با آن موافق نباشد.بدانيد كه جبرئيل از جانب خداوند اين خبر را براي من آورده است و مي گويد:«هر كس با علي دشمني كند و ولايت او را نپذيرد لعنت و غضب من بر او باد».هر كس ببيند براي فردا چه پيش فرستاده است.از خدا بترسيد كه با علي مخالفت كنيد و در نتيجه قدمي بعد از ثابت بودن آن بلغزد،خداوند ازآنچه انجام مي دهيد آگاه است.

اي مردم،او(علي)«جنب الله»است كه خداوند در كتاب عزيزش ذكر كرده و درباره كسي كه با او مخالفت كند فرموده است:«ان تقول نفس يا حسرتا علي ما فرطت في جنب الله»،«اي حسرت بر آنچه درباره جنب خداوند تفريط و كوتاهي كردم».

اي مردم،قرآن را تدبر نمائيد و آيات آن را بفهميد و در محكمات آن نظر كنيد و بدنبال متشابه آن نرويد.بخدا قسم، باطن آن را براي شما بيان نمي كند و تفسيرش را برايتان روشن نمي كند مگر اين شخصي كه من دست او را مي گيرم و او را بسوي خود بالا مي برم و بازوي او را مي گيرم و با دو دستم او را بلند مي كنم و به شما مي فهمانم كه«هر كس من صاحب اختيار اويم اين علي صاحب اختيار او است».و

او علي بن ابي طالب برادر و جانشين من است،ولايت او از جانب خداوند عز و جل است كه بر من نازل كرده است.

اي مردم،علي و پاكان از فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند و قرآن ثقل اكبر است.هر يك از اين دواز ديگري خبر مي دهد و با آن موافق است.آنها از يكديگر جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. بدانيد كه آنان امين هاي خداوند بين مردم و حاكمان او در زمين هستند.

بدانيد كه من ادا نمودم،بدانيد كه من ابلاغ كردم،بدانيد كه من شنوانيدم،بدانيد كه من روشن نمودم،بدانيد كه خداوند فرموده است و من از جانب خداوند عز و جل مي گويم،بدانيد كه امير المؤمنيني جز اين برادرم نيست.بدانيد كه امير المؤمنين بودن بعد از من براي احدي جز او حلال نيست.

4 معرفي و بلند كردن امير المؤمنين(ع) بدست پيامبر(ص)

سپس پيامبر(ص)دستش را بر بازوي علي(ع)زد و آنحضرت را بلند كرد. و اين در حالي بود كه امير المؤمنين(ع) از زماني كه پيامبر(ص) بر فراز منبر آمده بود يك پله پائين تر از مكان حضرت ايستاده بود و نسبت به صورت حضرت به طرف راست مايل بود كه گويي هر دو در يك مكان ايستاده اند.

پس پيامبر(ص)با دستش او را بلند كرد و هر دو دست را به سوي آسمان باز نمود و علي(ع)را از جا بلند نمود تا حدي كه پاي آنحضرت موازي زانوي پيامبر(ص)رسيد.سپس فرمود:

اي مردم،اين علي است برادر من و وصي من و جامع علم من، و جانشين من در امتم بر آنان كه به من ايمان آورده اند، و جانشين من در تفسير كتاب

خداوند عز و جل و دعوت به آن، و عمل كننده به آنچه او را راضي مي كند، و جنگ كننده با دشمنان خدا و دوستي كننده بر اطاعت او و نهي كننده از معصيت او. اوست خليفه رسول خدا، و اوست اميرالمؤمنين و امام هدايت كننده از طرف خداوند، و اوست قاتل ناكثان و قاسطان و مارقان به امر خداوند.

خداوند مي فرمايد:«ما يبدل القول لدي»،«سخن در پيشگاه من تغيير نمي پذيرد»، پروردگارا، به امر تو مي گويم:«خداوندا دوست بدار هر كس علي را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس علي را دشمن بدارد.و ياري كن هر كس علي را ياري كندو خوار كن هر كس علي را خوار كند،و لعنت نما هر كس علي را انكار كندو غضب نما بر هر كس كه حق علي را انكار نمايد».

پروردگارا،تو هنگام روشن شدن اين مطلب و منصوب نمودن علي در اين روز اين آيه را درباره او نازل كردي:«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينا» .«و من يبتغ غير الإسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين».«امروز دين شما را برايتان كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را بعنوان دين شما راضي شدم»،«و هر كس ديني غير از اسلام انتخاب كند هرگز از او قبول نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود».پروردگارا، تو را شاهد مي گيرم كه من ابلاغ نمودم.

5 تأكيد بر توجه امت به مسئله امامت

اي مردم، خداوند دين شما را با امامت او كامل نمود، پس هر كس اقتدا نكند به او و به

كساني كه جانشين او از فرزندان من و از نسل او هستند تا روز قيامت و روز رفتن به پيشگاه خداوند عز و جل،چنين كساني اعمالشان در دنيا و آخرت از بين رفته و در آتش دائمي خواهند بود.عذاب از آنان تخفيف نمي يابد و به آنها مهلت داده نمي شود.

اي مردم،اين علي است كه ياري كننده ترين شما نسبت بمن و سزاوارترين شما به من و نزديك ترين شما به من و عزيزترين شما نزد من است.خداوند عز و جل و من از او راضي هستيم. هيچ آيه رضايتي در قرآن نازل نشده است مگر درباره او، و هيچگاه خداوند مؤمنين را مورد خطاب قرار نداده مگر آنكه ابتدا او مخاطب بوده است،و هيچ آيه مدحي در قرآن نيست مگر درباره او، و خداوند در سوره«هل اتي علي الإنسان…»شهادت به بهشت نداده مگر براي او و اين سوره را درباره غير او نازل نكرده و با اين سوره جز او را مدح نكرده است.

اي مردم،او ياري دهنده دين خدا و دفاع كننده از رسول خدا است،و اوست با تقواي پاكيزه هدايت كننده هدايت شده.پيامبرتان بهترين پيامبر و وصيتان بهترين وصي و فرزندان او بهترين اوصياء هستند.

اي مردم،نسل هر پيامبري از صلب خود او هستند ولي نسل من از صلب امير المؤمنين علي است .

اي مردم،شيطان آدم را با حسد از بهشت بيرون كرد.مبادا به علي حسد كنيد كه اعمالتان نابود شود و قدمهايتان بلغزد.آدم بخاطر يك گناه بزمين فرستاده شد در حاليكه انتخاب شده خداوند عز و جل بود،پس شما چگونه خواهيد بود در حاليكه شمائيد و در بين شما دشمنان خدا هستند .

بدانيد كه با علي دشمني نمي كند مگر شقي و با علي دوستي نمي كند مگر با تقوي، و به او ايمان نمي آورد مگر مؤمن مخلص. بخدا قسم درباره علي نازل شده است سوره«و العصر»:«بسم الله الرحمان الرحيم، و العصر،ان الإنسان لفي خسر»،«قسم به عصر،انسان در زيان است» مگر علي كه ايمان آورد و به حق و صبر توصيه كرد.

اي مردم،من خدا را شاهد گرفتم و رسالتم را به شما ابلاغ نمودم،و بر عهده رسول جز ابلاغ روشن چيزي نيست.اي مردم از خدا بترسيد آنطور كه بايد ترسيد و از دنيا نرويد مگر آنكه مسلمان باشيد.

6 اشاره به كارشكنيهاي منافقين

اي مردم،«ايمان آوريد به خدا و رسولش و به نوري كه همراه او نازل شده است،قبل از آنكه هلاك كنيم وجوهي را و آن صورتها را به پشت بر گردانيم يا آنان را مانند اصحاب سبت لعنت كنيم». بخدا قسم، از اين آيه قصد نشده است مگر قومي از اصحابم كه آنان را به اسم و نسبشان مي شناسم ولي مأمورم كه از آنان پرده پوشي كنم.پس هر كس عمل كند مطابق آنچه در قلبش از حب يا بغض نسبت به علي مي يابد.

اي مردم،نور از جانب خداوند عز و جل در من نهاده شده و سپس در علي بن ابي طالب و بعد در نسل او تا مهدي قائم كه حق خداوند و هر حقي كه براي ما باشد مي گيرد،چرا كه خداوند عز و جل ما را بر كوتاهي كنندگان و بر معاندان و مخالفان و خائنان و گناهكاران و ظالمان و غاصبان از همه عالميان حجت قرار داده است.

اي مردم،شما را مي

ترسانم و انذار مي نمايم كه من رسول خدا هستم و قبل از من پيامبران بوده اند،آيا اگر من بميرم يا كشته شوم شما عقب گرد مي نمائيد؟هر كس به عقب برگردد به خدا ضرري نمي رساند،و خدا بزودي شاكرين و صابرين را پاداش مي دهد.بدانيد كه علي است توصيف شده به صبر و شكر و بعد از او فرزندانم از نسل او چنين اند.

اي مردم،با اسلامتان بر من منت مگذاريد،بلكه بر خدا منت نگذراريد، كه اعمالتان را نابود مي نمايد و بر شما غضب مي كند و شما را به شعله اي از آتش و مس (گداخته) مبتلا مي كند،پروردگار شما در كمين است.

اي مردم،بعد از من اماماني خواهند بود كه به آتش دعوت مي كنند و روز قيامت كمك نمي شوند .اي مردم،خداوند و من از آنان بيزار هستيم.اي مردم،آنان و يارانشان و تابعينشان و پيروانشان در پائين ترين درجه آتش اند و چه بد است جاي متكبران. بدانيد كه آنان«اصحاب صحيفه»هستند،پس هر يك از شما در صحيفه خود نظر كند.

راوي مي گويد:وقتي پيامبر(ص)نام«اصحاب صحيفه»را آورد اكثر مردم منظور حضرت از اين كلام را نفهميدند و برايشان سؤال انگيز شد و فقط عده كمي مقصود حضرت را فهميدند.

اي مردم،من امر خلافت را بعنوان امامت و وراثت آن در نسل خودم تا روز قيامت به وديعه مي سپارم،و من رسانيدم آنچه مأمور به ابلاغش بودم تا حجت باشد بر حاضر و غائب و بر همه كساني كه حضور دارند يا ندارند،بدنيا آمده اند يا نيامده اند.پس حاضران به غائبان و پدران به فرزندان تا روز قيامت برسانند.

و بزودي امامت را بعد از من بعنوان

پادشاهي و با ظلم و زور مي گيرند.خداوند غاصبين و تعدي كنندگان را لعنت كند.و در آن هنگام استاي جن و انسكه مي ريزد براي شما آنكه بايد بريزد و مي فرستد بر شما شعله اي از آتش و مس(گداخته)و نمي توانيد آنرا از خود دفع كنيد .

اي مردم،خداوند عز و جل شما را به حال خود رها نخواهد كرد تا آنكه خبيث را از پاكيزه جدا كند،و خداوند شما را بر غيب مطلع نمي كند.

اي مردم،هيچ سرزمين آبادي نيست مگر آنكه در اثر تكذيب(اهل آن آيات الهي را)خداوند قبل از روز قيامت آنها را هلاك خواهد كرد و آنرا تحت حكومت حضرت مهدي خواهد آورد،و خداوند و عده خودرا عملي مي نمايد.

اي مردم،قبل از شما اكثر پيشينيان هلاك شدند،و خداوند آنها را هلاك نمود و اوست كه آيندگان را هلاك خواهد كرد.خداي تعالي مي فرمايد«ألم نهلك الأولين،ثم نتبعهم الاخرين،كذلك نفعل بالمجرمين،و يل يومئذ للمكذبين»،«آيا ما پيشينيان را هلاك نكرديم؟آيا در پي آنان ديگران را نفرستاديم؟ما با مجرمان چنين مي كنيم.واي برمكذبين در آن روز».

اي مردم،خداوند مرا امر و نهي نموده است،و من هم به امر الهي علي را امر و نهي نموده ام،و علم امر و نهي نزد اوست.پس امر او را گوش دهيد تا سلامت بمانيد،و او را اطاعت كنيد تا هدايت شويد و نهي او را قبول كنيد تا در راه درست باشيد،و به سوي مقصد ومراد او برويد و راههاي بيگانه،شما را از راه او منحرف نكند.

7 پيروان اهل بيت(ع)و دشمنان ايشان

اي مردم،من راه مستقيم خداوند هستم كه شما را به تبعيت آن امر نموده،و سپس علي بعد از من،و سپس

فرزندانم از نسل او كه امامان هدايت اند،به حق هدايت مي كنند و بياري حق به عدالت رفتار مي كنند.

سپس حضرت چنين خواندند:«بسم الله الرحمان الرحيم،الحمد لله رب العالمين…»تا آخر سوره حمد و سپس فرمودند:

اين سوره درباره من نازل شده،و بخدا قسم درباره ايشان(امامان)نازل شده است.بطور عموم شامل آنهاست و بطور خاص درباره آنان است.ايشان دوستان خدايند كه ترسي بر آنان نيست و محزون نمي شوند،بدانيد كه حزب خداوند غالب هستند.

بدانيد كه دشمنان ايشان سفهاء گمراه و برادران شياطين اند كه اباطيل را از روي غرور به يكديگر مي رسانند.

بدانيد كه دوستان ايشان(اهل بيت)كساني اند كه خداوند در كتابش آنان را ياد كرده و فرموده است:«لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آبائهم او ابنائهم او إخوانهم او عشيرتهم،اولئك كتب في قلوبهم الايمان…»تا آخر آيه،«نمي يابي قومي را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند،و در عين حال با كساني كه با خدا و رسولش ضديت دارند روي دوستي داشته باشند،اگر چه پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا فاميلشان باشند.آنان اند كه ايمان در قلوبشان نوشته شده است…»

بدانيد كه دوستان ايشان(اهل بيت)كساني اند كه خداوند عز و جل آنان را توصيف كرده و فرموده است:«الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الأمن و هم مهتدون»«كساني كه ايمان آورده اند و ايمانشان را با ظلم نپوشانده اند،آنان اند كه بر ايشان امان است و آنان هدايت يافتگان اند».

بدانيد كه دوستان ايشان كساني اند كه ايمان آورده اند و به شك نيفتاده اند.

بدانيد كه دوستان ايشان كساني اند كه با سلامتي و در

حال امن وارد بهشت مي شوند و ملائكه با سلام به ملاقات آنان مي آيند و مي گويند:«سلام بر شما پاكيزه شديد،پس براي هميشه داخل بهشت شويد».

بدانيد كه دوستان ايشان كساني هستند كه بهشت براي آنان است و در آن بدون حساب روزي داده مي شوند.

بدانيد كه دشمنان ايشان (اهل بيت) كساني اند كه به شعله هاي آتش وارد مي شوند،بدانيد كه دشمنان ايشان كساني اند كه از جهنم در حالي كه مي جوشد صداي وحشتناكي مي شوند و شعله كشيدن آنرا مي بينند.

بدانيد كه دشمنان ايشان كساني اند كه خداوند درباره آنان فرموده است«كلما دخلت امة لعنت اختها…»تا آخر آيه،«هر گروهي كه داخل(جهنم)مي شود همتاي خود را لعنت مي كند…».

بدانيد كه دشمنان ايشان كساني اند كه خداوند عز و جل مي فرمايد:

«كلما القي فيها فوج سألهم خزنتها الم يأتكم نذير،قالوا بلي قد جاءنا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شيي ء،ان انتم الا في ضلال كبير… فسحقا لأصحاب السعير»،«هر گاه گروهي(از ايشان)را در جهنم مي اندازند خزانه داران دوزخ از ايشان مي پرسند:آيا ترساننده اي براي شما نيامد؟مي گويند:بلي،براي ما نذير و ترساننده آمد ولي ما او را تكذيب كرديم و گفتيم:خداوند هيچ چيز نازل نكرده است،و شما در گمراهي بزرگ هستيد…پس دور باشند اصحاب آتش».

بدانيد كه دوستان ايشان(اهل بيت)كساني هستند كه در پنهاني از پروردگارشان مي ترسند و براي آ نان مغفرت و اجر بزرگ است.

اي مردم،چقدر فاصله است بين شعله هاي آتش و بين اجر بزرگ!اي مردم،دشمن ما كسي است كه خداوند او را مذمت و لعنت نموده،و دوست ما آن كسي است كه خداوند او را مدح نموده و

دوستش بدارد.

اي مردم،بدانيد كه من نذير و ترساننده ام و علي هدايت كننده است.

اي مردم،من پيامبرم و علي جانشين من است.

اي مردم،بدانيد كه من پيامبرم و علي امام و وصي بعد از من است،و امامان بعد از او فرزندان او هستند.بدانيد كه من پدر آنانم و آنها از صلب او بوجود مي آيند.

8 حضرت مهدي عجل الله فرجه

بدانيد كه آخرين امامان،مهدي قائم از ماست.اوست غالب بر اديان،اوست انتقام گيرنده از ظالمين،اوست فاتح قلعه ها و منهدم كننده آنها،اوست غالب بر هر قبيله اي از هل شرك و هدايت كننده آنان.

بدانيد كه اوست گيرنده انتقام هر خوني از اولياء خدا.اوست ياري دهنده دين خدا.

بدانيد كه اوست استفاده كننده از دريايي عميق.اوست كه هر صاحب فضيلتي را بقدر فضلش و هر صاحب جهالتي را بقدر جهلش نشانه مي دهد.اوست انتخاب شده و اختيار شده خداوند.اوست وارث هر عملي و احاطه دارنده به هر فهمي.

بدانيد كه اوست خبر دهنده از پروردگارش، و بالابرنده آيات الهي.اوست هدايت يافته محكم بنيان.اوست كه كارها به او سپرده شده است.

اوست كه پيشينيان به او بشارت داده اند،اوست كه بعنوان حجت باقي مي ماند و بعد از او حجتي نيست.هيچ حقي نيست مگر همراه او،و هيچ نوري نيست مگر نزد او.

بدانيد او كسي است كه غالب بر او نيست و كسي بر ضد او كمك نمي شود.اوست ولي خدا در زمين و حكم كننده او بين خلقش و امين او بر نهان و آشكارش.

9 مطرح كردن بيعت

اي مردم،من برايتان روشن كردم و به شما فهمانيدم،و اين علي است كه بعد از من به شما مي فهماند.

بدانيد كه من بعد از پايان خطابه ام

شما را به دست دادن با من بعنوان بيعت با او و اقرار به او،و بعد از من به دست دادن با خود او فرا مي خوانم.

بدانيد كه من با خدا بيعت كرده ام و علي با من بيعت كرده است،و من از جانب خداوند براي او از شما بيعت مي گيرم(خداوند مي فرمايد:)«ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله،يد الله فوق ايديهم،فمن نكث فانما ينكث علي نفسه،و من أوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه اجرا عظيما»،«كساني كه با تو بيعت مي كنند در واقع با خدا بيعت مي كنند،دست خداوند بر روي دست آنان است.پس هر كس بيعت را بشكند اين شكستن بر ضرر خود اوست،و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته وفادار باشد خداوند به او اجر عظيمي عنايت خواهد كرد».

10 حلال و حرام،واجبات و محرمات

اي مردم،حج و عمره از شعائر الهي هستند،(خداوند مي فرمايد:)«فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما»تا آخر آيه،«پس هر كس به خانه خدا بعنوان حج يا عمره بيايد براي او اشكالي نيست كه بر صفا و مروه بسيار طواف كند».

اي مردم،به حج خدا برويد.هيچ خانداني به خانه خدا وارد نمي شوند مگر آنكه مستغني مي گردند و شاد مي شوند،وء هيچ خانداني آنرا ترك نمي كنند مگر آنكه منقطع مي شوند و فقير مي گردند .اي مردم،هيچ مؤمني در موقف(عرفات،مشعر،مني)وقوف نمي كند مگر آنكه خداوند گناهان گذشته او را تا آن وقت مي آمرزد،و هر گاه كه حجش پايان يافت اعمالش را از سر مي گيرد.

اي مردم،حاجيان كمك مي شوند و آنچه خرج مي كنند به آنان بر مي گردد،و خداوند جزاي محسنين

را ضايع نمي نمايد.

اي مردم،با دين كامل و با تفقه و فهم به حج خانه خدا برويد و از آن مشاهد مشرفه جز با توبه و دست كشيدن از گناه بر مگرديد.

اي مردم،نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد همانطور كه خداوند عز و جل به شما فرمان داده است و اگر زمان طويلي بر شما گذشت و كوتاهي نموديد يا فراموش كرديد،علي صاحب اختيار شما است و براي شما بيان مي كند،او كه خداوند عز و جل بعد از من بعنوان امين بر خلقش او را منصوب نموده است.او از من است و من از اويم.

او و آنانكه از نسل من اند از آنچه سؤال كنيد به شما خبر مي دهند و آنچه را نمي دانيد براي شما بيان مي كنند.

بدانيد كه حلال و حرام بيش از آن است كه من همه آنها را بشمارم و معرفي كنم و بتوانم در يك مجلس به همه حلالها دستور دهم و از همه حرامها نهي كنم.پس مأمورم كه از شما بيعت بگيرم و با شما دست بدهم بر اينكه قبول كنيد آنچه از طرف خداوند عز و جل درباره امير المؤمنين علي و جانشينان بعد از او آورده ام كه آنان از نسل من و اويند،(و آن موضوع)امامتي است كه فقط در آنها بپا خواهد بود،و آخر ايشان مهدي است تا روزي كه خداي مدبر قضا و قدر را، ملاقات كند.

اي مردم،هر حلالي كه شما را بدان راهنمايي كردم و هر حرامي كه شما را از آن نهي نمودم،هرگز از آنها برنگشته ام و تغيير نداده ام.اين مطلب را بياد داشته باشيد و آنرا حفظ

كنيد و به يكديگر سفارش كنيد،و آنرا تبديل نكنيد و تغيير ندهيد.

من سخن خود را تكرار مي كنم:نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد و به كار نيك امر كنيد و از منكرات نهي نمائيد.

بدانيد كه بالاترين امر بمعروف آنست كه سخن مرا بفهميد و آنرا به كساني كه حاضر نيستند برسانيد و او را از طرف من به قبولش امر كنيد و از مخالفتش نهي نمائيد،چرا كه اين دستوري از جانب خداوند عز و جل و از نزد من است،و هيچ امر بمعروف و نهي از منكري نمي شود مگر با امام معصوم.

اي مردم،قرآن به شما مي شناساند كه امامان بعد از علي فرزندان او هستند و من هم به شما شناساندم كه آنان از نسل من و از نسل اويند.

آنجا كه خداوند در كتابش مي فرمايد:«و جعلها كلمة باقية في عقبه»،«آن(امامت)را بعنوان كلمه باقي در نسل او قرار داد»،و من نيز به شما گفتم:«اگر به آن دو(قرآن و اهل بيت)تمسك كنيد هرگز گمراه نمي شويد».

اي مردم،تقوي را تقوي را.از قيامت بر حذر باشيد همانگونه كه خداي عز و جل فرموده:«إن زلزلة الساعة شيي ء عظيم»،«زلزله قيامت شيئ عظيمي است».

مرگ و معاد و حساب و ترازوهاي الهي و حسابرسي در پيشگاه رب العالمين و ثواب و عقاب را بياد آوريد.هر كس حسنه با خود بياورد طبق آن ثواب داده مي شود،و هر كس گناه بياورد در بهشت او را نصيبي نخواهد بود.

11 بيعت گرفتن رسمي

اي مردم،شما بيش از آن هستيد كه با يك دست و در يك زمان با من دست دهيد،و پروردگارم مرا مأمور كرده است كه از زبان شما اقرار بگيرم

در باره آنچه منعقد نمودم براي علي امير المؤمنين و اماماني كه بعد از او مي آيند و از نسل من و اويند،چنانكه بشما فهماندم كه فرزندان من از صلب اويند.

پس همگي چنين بگوئيد:

«ما شنيديم و اطاعت مي كنيم و راضي هستيم و سر تسليم فرود مي آوريم درباره آنچه از جانب پروردگار ما و خودت بما رساندي درباره امر امامت اماممان علي امير المؤمنين و اماماني كه از صلب او بدنيا مي آيند.بر اين مطلب با قلبهايمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بيعت مي كنيم.بر اين عقيده زنده ايم و با آن مي ميريم و(روز قيامت)با آن محشور مي شويم.تغيير نخواهيم داد و تبديل نمي كنيم و شك نمي كنيم و انكار نمي نمائيم و ترديد به دل راه نمي دهيم و از اين قول بر نمي گرديم و پيمان را نمي شكنيم.

تو ما را به موعظه الهي نصيحت نمودي درباره علي امير المؤمنين و اماماني كه گفتي بعد از او از نسل تو و فرزندان اويند،يعني حسن و حسين و آنانكه خداوند بعد از آن دو منصوب نموده است.

پس براي آنان عهد و پيمان از ما گرفته شد،از قلبهايمان و جانهايمان و زبانهايمان و ضمائرمان و دستهايمان.هر كس توانست با دست بيعت مي نمايد و گر نه با زبانش اقرار مي كند.هرگز در پي تغيير اين عهد نيستيم و خداوند(در اين باره)از نفسهايمان دگرگوني نبيند.

ما اين مطالب را از قول تو به نزديك و دور از فرزندانمان و فاميلمان مي رسانيم،و خدا را بر آن شاهد مي گيريم.خداوند در شاهد بودن كفايت مي كند و تو نيز

بر اين اقرار ما شاهد هستي».

اي مردم،چه مي گوئيد؟خداوند هر صدايي را و پنهاني هاي هر كسي را مي داند.پس هر كس هدايت يافت بنفع خودش است و هر كس گمراه شد به ضرر خودش گمراه شده است،و هر كس بيعت كند با خداوند بيعت مي كند،دست خداوند بر روي دست آنها(بيعت كنندگان)است.

اي مردم،با خدا بيعت كنيد و با من بيعت نمائيد و با علي امير المؤمنين و حسن و حسين و امامان از ايشان در دنيا و آخرت،بعنوان امامتي كه در نسل ايشان باقي است بيعت كنيد .خداوند غدر كنندگان(بيعت شكنان)را هلاك و وفاداران را مورد رحمت قرار مي دهد.و هر كس بيعت را بشكند به ضرر خويش شكسته است،و هر كس به آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند خداوند به او اجر عظيمي عنايت مي فرمايد.

اي مردم،آنچه به شما گفتم بگوئيد(تكرار كنيد)،و به علي بعنوان«امير المؤمنين»سلام كنيد و بگوئيد«شنيديم و اطاعت كرديم،پروردگارا مغفرت تو را مي خواهيم و بازگشت بسوي توست» .و بگوئيد:«حمد و سپاس خداي را كه ما را به اين هدايت كرد،و اگر خداوند هدايت نمي كرد ما هدايت نمي شديم…».

اي مردم،فضائل علي بن ابي طالب نزد خداوندكه در قرآن آنرا نازل كردهبيش از آن است كه همه را در يك مجلس بشمارم،پس هر كس درباره آنها بشما خبر داد و معرفت آنرا داشت او را تصديق كنيد.

اي مردم،هر كس خدا و رسولش و علي و اماماني را كه ذكر كردم اطاعت كند به رستگاري بزرگ دست يافته است.

اي مردم،كساني كه براي بيعت با او و قبول ولايت او و سلام كردن بعنوان«امير المؤمنين»با او،سبقت بگيرند آنان رستگارانند و در

باغهاي نعمت خواهند بود.

اي مردم،سخني بگوئيد كه بخاطر آن خداوند از شما راضي شود،و اگر شما و همه كساني كه در زمين هستند كافر شوند بخدا ضرري نمي رسانند.

خدايا،بخاطر آنچه ادا كردم و امر نمودم مؤمنين را بيامرز،و بر منكرين كه كافرند غضب نما،و حمد و سپاس مخصوص خداوند عالم است.

متن كامل خطابه غدير به عربي

؛ خطبه رسول الله في يوم الغدير باللغه العربيه

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي عَلا في تَوَحُّدِهِ وَ دَنا في تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ في سُلْطانِهِ وَعَظُمَ في اَرْكانِهِ، وَاَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلْماً وَ هُوَ في مَكانِهِ وَ قَهَرَ جَميعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ،حَميداً لَمْ يَزَلْ، مَحْموداً لايَزالُ (وَ مَجيداً لايَزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعيداً وَ كُلُّ أَمْرٍ إِلَيْهِ يَعُودُ). بارِئُ الْمَسْمُوكاتِ وَداحِي الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُ الْأَرَضينَ وَ السّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائكَةِ وَالرُّوحِ، مُتَفَضِّلٌ عَلي جَميعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلي جَميعِ مَنْ أَنْشَأَهُ. يَلْحَظُ كُلَّ عَيْنٍ وَالْعُيُونُ لاتَراهُ. كَريمٌ حَليمٌ ذُوأَناتٍ، قَدْ وَسِعَ كُلَّ شَيءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَيْهِمْ بِنِعْمَتِهِ. لا يَعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلايُبادِرُ إِلَيْهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ. قَدْفَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَيْهِ اَلْمَكْنوناتُ ولا اشْتَبَهَتْ عَلَيْهِ الْخَفِيّاتُ. لَهُ الْإِحاطَةُ بِكُلِّ شَيءٍ، والغَلَبَةُ علي كُلِّ شَيءٍ والقُوَّةُ في كُلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلي كُلِّ شَئٍ وَلَيْسَ مِثْلَهُ شَيءٌ. وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّيءِ حينَ لاشَيءَ دائمٌ حَي وَقائمٌ بِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُالْحَكيمُ. جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطيفُ الْخَبيرُ. لايَلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعايَنَةٍ، وَلايَجِدُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِيَةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلي نَفْسِهِ. وَأَشْهَدُ أَنَّهُ الله ألَّذي مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ، وَالَّذي يَغْشَي الْأَبَدَ نُورُهُ، وَالَّذي يُنْفِذُ أَمْرَهُ بِلامُشاوَرَةِ مُشيرٍ وَلامَعَهُ شَريكٌ في تَقْديرِهِ وَلايُعاوَنُ في تَدْبيرِهِ. صَوَّرَ مَا ابْتَدَعَ

عَلي غَيْرِ مِثالٍ، وَ خَلَقَ ما خَلَقَ بِلامَعُونَةٍ مِنْ أَحَدٍ وَلا تَكَلُّفٍ وَلاَ احْتِيالٍ. أَنْشَأَها فَكانَتْ وَ بَرَأَها فَبانَتْ. فَهُوَالله الَّذي لا إِلاهَ إِلاَّ هُوالمُتْقِنُ الصَّنْعَةَ، اَلْحَسَنُ الصَّنيعَةِ، الْعَدْلُ الَّذي لايَجُوُر، وَالْأَكْرَمُ الَّذي تَرْجِعُ إِلَيْهِ الْأُمُورُ. وَأَشْهَدُ أَنَّهُ الله الَّذي تَواضَعَ كُلُّ شَيءٍ لِعَظَمَتِهِ، وَذَلَّ كُلُّ شَيءٍ لِعِزَّتِهِ، وَاسْتَسْلَمَ كُلُّ شَيءٍ لِقُدْرَتِهِ، وَخَضَعَ كُلُّ شَيءٍ لِهَيْبَتِهِ. مَلِكُ الْاَمْلاكِ وَ مُفَلِّكُ الْأَفْلاكِ وَمُسَخِّرُالشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، كُلٌّ يَجْري لاَِجَلٍ مُسَمّي. يُكَوِّرُالَّليْلَ عَلَي النَّهارِ وَيُكَوِّرُالنَّهارَ عَلَي الَّليْلِ يَطْلُبُهُ حَثيثاً. قاصِمُ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ وَ مُهْلِكُ كُلِّ شَيْطانٍ مَريدٍ. لَمْ يَكُنْ لَهُ ضِدٌّ وَلا مَعَهُ نِدٌّ أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفْواً أَحَدٌ. إلاهٌ واحِدٌ وَرَبٌّ ماجِدٌ يَشاءُ فَيُمْضي، وَيُريدُ فَيَقْضي، وَيَعْلَمُ فَيُحْصي، وَيُميتُ وَيُحْيي، وَيُفْقِرُ وَيُغْني، وَيُضْحِكُ وَيُبْكي، (وَيُدْني وَ يُقْصي) وَيَمْنَعُ وَ يُعْطي، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ. يُولِجُ الَّليْلَ فِي النَّهارِ وَيُولِجُ النَّهارَ في الَّليْلِ، لاإِلاهَ إِلاّهُوَالْعَزيزُ الْغَفّارُ. مُسْتَجيبُ الدُّعاءِ وَمُجْزِلُ الْعَطاءِ، مُحْصِي الْأَنْفاسِ وَ رَبُّ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ، الَّذي لايُشْكِلُ عَلَيْهِ شَيءٌ، وَ لايُضجِرُهُ صُراخُ الْمُسْتَصْرِخينَ وَلايُبْرِمُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحّينَ. اَلْعاصِمُ لِلصّالِحينَ، وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحينَ، وَ مَوْلَي الْمُؤْمِنينَ وَرَبُّ الْعالَمينَ. الَّذِي اسْتَحَقَّ مِنْ كُلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ يَشْكُرَهُ وَيَحْمَدَهُ (عَلي كُلِّ حالٍ). أَحْمَدُهُ كَثيراً وَأَشْكُرُهُ دائماً عَلَي السَّرّاءِ والضَّرّاءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ، وَأُومِنُ بِهِ و بِمَلائكَتِهِ وكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ. أَسْمَعُ لاَِمْرِهِ وَاُطيعُ وَأُبادِرُ إِلي كُلِّ مايَرْضاهُ وَأَسْتَسْلِمُ لِماقَضاهُ، رَغْبَةً في طاعَتِهِ وَ خَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ، لاَِنَّهُ الله الَّذي لايُؤْمَنُ مَكْرُهُ وَلايُخافُ جَورُهُ. وَأُقِرُّلَهُ عَلي نَفْسي بِالْعُبُودِيَّةِ وَ أَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَأُؤَدّي ما أَوْحي بِهِ إِلَي حَذَراً مِنْ أَنْ لا أَفْعَلَ فَتَحِلَّ بي مِنْهُ قارِعَةٌ لايَدْفَعُها عَنّي أَحَدٌ وَإِنْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ

وَصَفَتْ خُلَّتُهُ

- لاإِلاهَ إِلاَّهُوَ – لاَِنَّهُ قَدْأَعْلَمَني أَنِّي إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إِلَي (في حَقِّ عَلِي) فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لي تَبارَكَ وَتَعالَي الْعِصْمَةَ (مِنَ النّاسِ) وَ هُوَالله الْكافِي الْكَريمُ.

فَأَوْحي إِلَي: (بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، يا أَيُهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ – في عَلِي يَعْني فِي الْخِلاَفَةِ لِعَلِي بْنِ أَبي طالِبٍ – وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ).

مَعاشِرَالنّاسِ، ما قَصَّرْتُ في تَبْليغِ ما أَنْزَلَ الله تَعالي إِلَي، وَ أَنَا أُبَيِّنُ لَكُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآيَةِ: إِنَّ جَبْرئيلَ هَبَطَ إِلَي مِراراً ثَلاثاً يَأْمُرُني عَنِ السَّلامِ رَبّي – وَ هُوالسَّلامُ – أَنْ أَقُومَ في هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ كُلَّ أَبْيَضَ وَأَسْوَدَ: أَنَّ عَلِي بْنَ أَبي طالِبٍ أَخي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي (عَلي أُمَّتي) وَالْإِمامُ مِنْ بَعْدي، الَّذي مَحَلُّهُ مِنّي مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسي إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِي بَعْدي وَهُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدَالله وَ رَسُولِهِ.

وَقَدْ أَنْزَلَ الله تَبارَكَ وَ تَعالي عَلَي بِذالِكَ آيَةً مِنْ كِتابِهِ (هِي): (إِنَّما وَلِيُّكُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُواالَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ)، وَ عَلِي بْنُ أَبي طالِبٍ الَّذي أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّكاةَ وَهُوَ راكِعٌ يُريدُالله عَزَّوَجَلَّ في كُلِّ حالٍ.

وَسَأَلْتُ جَبْرَئيلَ أَنْ يَسْتَعْفِي لِي (السَّلامَ) عَنْ تَبْليغِ ذالِكَ إِليْكُمْ – أَيُّهَاالنّاسُ – لِعِلْمي بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَكَثْرَةِ الْمُنافِقينَ وَإِدغالِ اللّائمينَ وَ حِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالْإِسْلامِ، الَّذينَ وَصَفَهُمُ الله في كِتابِهِ بِأَنَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مالَيْسَ في قُلوبِهِمْ، وَيَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَالله عَظيمٌ.

وَكَثْرَةِ أَذاهُمْ لي غَيْرَ مَرَّةٍ حَتّي سَمَّوني أُذُناً وَ زَعَمُوا أَنِّي كَذالِكَ لِكَثْرَةِ مُلازَمَتِهِ إِيّي وَ إِقْبالي عَلَيْهِ (وَ هَواهُ وَ قَبُولِهِ مِنِّي) حَتّي أَنْزَلَ الله عَزَّوَجَلَّ في ذالِكَ (وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذونَ النَّبِي وَ يَقولونَ هُوَ

أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ – (عَلَي الَّذينَ يَزْعُمونَ أَنَّهُ أُذُنٌ) – خَيْرٍ لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِالله وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ) الآيَةُ.

وَلَوْشِئْتُ أَنْ أُسَمِّي الْقائلينَ بِذالِكَ بِأَسْمائهِمْ لَسَمَّيْتُ وَأَنْ أُوْمِئَ إِلَيْهِمْ بِأَعْيانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ وَأَنْ أَدُلَّ عَلَيْهِمُ لَدَلَلْتُ، وَلكِنِّي وَالله في أُمورِهمْ قَدْ تَكَرَّمْتُ. وَكُلُّ ذالِكَ لايَرْضَي الله مِنّي إِلاّ أَنْ أُبَلِّغَ ما أَنْزَلَ الله إِلَي (في حَقِّ عَلِي)، ثُمَّ تلا: (يا أَيُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ – في حَقِّ عَلِي – وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ). فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ (ذالِكَ فيهِ وَافْهَموهُ وَاعْلَمُوا) أَنَّ الله قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَإِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَي الْمُهاجِرينَ وَالْأَنْصارِ وَ عَلَي التّابِعينَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَي الْبادي وَالْحاضِرِ، وَ عَلَي الْعَجَمِي وَالْعَرَبي، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلوكِ وَالصَّغيرِ وَالْكَبيرِ، وَ عَلَي الْأَبْيَضِ وَالأَسْوَدِ، وَ عَلي كُلِّ مُوَحِّدٍ.

ماضٍ حُكْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، نافِذٌ أَمْرُهُ، مَلْعونٌ مَنْ خالَفَهُ، مَرْحومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَ صَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَالله لَهُ وَلِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَطاعَ لَهُ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ في هذا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعوا وَ أَطيعوا وَانْقادوا لاَِمْرِ(الله) رَبِّكُمْ، فَإِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلاكُمْ وَإِلاهُكُمْ، ثُمَّ مِنْ دونِهِ رَسولُهُ وَنَبِيُهُ الُْمخاطِبُ لَكُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدي عَلي وَلِيُّكُمْ وَ إِمامُكُمْ بِأَمْرِالله رَبِّكُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ في ذُرِّيَّتي مِنْ وُلْدِهِ إِلي يَوْمٍ تَلْقَوْنَ الله وَرَسولَهُ.

لاحَلالَ إِلاّ ما أَحَلَّهُ الله وَ رَسُولُهُ وَهُمْ، وَلاحَرامَ إِلاّ ما حَرَّمَهُ الله (عَلَيْكُمْ) وَ رَسُولُهُ وَ هُمْ، وَالله عَزَّوَجَلَّ عَرَّفَنِي الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَيْتُ بِما عَلَّمَني رَبِّي مِنْ كِتابِهِ وَحَلالِهِ وَ حَرامِهِ إِلَيْهِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، علي (فَضِّلُوهُ). مامِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَقَدْ أَحْصاهُ الله فِي، وَ كُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَيْتُهُ في إِمامِ الْمُتَّقينَ، وَما مِنْ عِلْمٍ إِلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِيّاً، وَ هُوَ الْإِمامُ الْمُبينُ (الَّذي

ذَكَرَهُ الله في سُورَةِ يس: (وَ كُلَّ شَيءٍ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ).

مَعاشِرَالنَّاسِ، لاتَضِلُّوا عَنْهُ وَلاتَنْفِرُوا مِنْهُ، وَلاتَسْتَنْكِفُوا عَنْ وِلايَتِهِ، فَهُوَالَّذي يَهدي إِلَي الْحَقِّ وَيَعْمَلُ بِهِ، وَيُزْهِقُ الْباطِلَ وَيَنْهي عَنْهُ، وَلاتَأْخُذُهُ فِي الله لَوْمَةُ لائِمٍ. أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِالله وَ رَسُولِهِ (لَمْ يَسْبِقْهُ إِلَي الْايمانِ بي أَحَدٌ)، وَالَّذي فَدي رَسُولَ الله بِنَفْسِهِ، وَالَّذي كانَ مَعَ رَسُولِ الله وَلا أَحَدَ يَعْبُدُالله مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَيْرُهُ.

(أَوَّلُ النّاسِ صَلاةً وَ أَوَّلُ مَنْ عَبَدَالله مَعي. أَمَرْتُهُ عَنِ الله أَنْ يَنامَ في مَضْجَعي، فَفَعَلَ فادِياً لي بِنَفْسِهِ).

مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ الله، وَاقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ الله.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ إِمامٌ مِنَ الله، وَلَنْ يَتُوبَ الله عَلي أَحَدٍ أَنْكَرَ وِلايَتَهُ وَلَنْ يَغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَي الله أَنْ يَفْعَلَ ذالِكَ بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ يُعَذِّبَهُ عَذاباً نُكْراً أَبَدَا الْآبادِ وَ دَهْرَ الدُّهورِ. فَاحْذَرُوا أَنْ تُخالِفوهُ. فَتَصْلُوا ناراً وَقودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ.

مَعاشِرَالنّاسِ، بي – وَالله – بَشَّرَالْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلينَ، وَأَنَا – (وَالله) – خاتَمُ الْأَنْبِياءِ وَالْمُرْسَلينَ والْحُجَّةُ عَلي جَميعِ الَْمخْلوقينَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْأَرَضينَ. فَمَنْ شَكَّ في ذالِكَ فَقَدْ كَفَرَ كُفْرَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي وَ مَنْ شَكَّ في شَيءٍ مِنْ قَوْلي هذا فَقَدْ شَكَّ في كُلِّ ما أُنْزِلَ إِلَي، وَمَنْ شَكَّ في واحِدٍ مِنَ الْأَئمَّةِ فَقَدْ شَكَّ فِي الْكُلِّ مِنْهُمْ، وَالشَاكُّ فينا فِي النّارِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، حَبانِي الله عَزَّوَجَلَّ بِهذِهِ الْفَضيلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَي وَ إِحْساناً مِنْهُ إِلَي وَلا إِلاهَ إِلاّهُوَ، أَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنِّي أَبَدَ الْآبِدينَ وَدَهْرَالدّاهِرينَ وَ عَلي كُلِّ حالٍ.

مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدي مِنْ ذَكَرٍ و أُنْثي ما أَنْزَلَ الله الرِّزْقَ وَبَقِي الْخَلْقُ.

مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَي قَوْلي هذا وَلَمْ يُوافِقْهُ.

أَلا إِنَّ جَبْرئيلَ خَبَّرني عَنِ الله تَعالي بِذالِكَ وَيَقُولُ: «مَنْ

عادي عَلِيّاً وَلَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتي وَ غَضَبي»، (وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوالله – أَنْ تُخالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها – إِنَّ الله خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ جَنْبُ الله الَّذي ذَكَرَ في كِتابِهِ العَزيزِ، فَقالَ تعالي (مُخْبِراً عَمَّنْ يُخالِفُهُ): (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتا عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ الله).

مَعاشِرَالنّاسِ، تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آياتِهِ وَانْظُرُوا إِلي مُحْكَماتِهِ وَلاتَتَّبِعوا مُتَشابِهَهُ، فَوَالله لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زواجِرَهُ وَلَنْ يُوضِحَ لَكُمْ تَفْسيرَهُ إِلاَّ الَّذي أَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَمُصْعِدُهُ إِلي وَشائلٌ بِعَضُدِهِ (وَ رافِعُهُ بِيَدَي) وَ مُعْلِمُكُمْ: أَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِي مَوْلاهُ، وَ هُوَ عَلِي بْنُ أَبي طالِبٍ أَخي وَ وَصِيّي، وَ مُوالاتُهُ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَي.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ عَلِيّاً وَالطَّيِّبينَ مِنْ وُلْدي (مِنْ صُلْبِهِ) هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَكْبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَهُ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَي الْحَوْضَ.

أَلا إِنَّهُمْ أُمَناءُ الله في خَلْقِهِ وَ حُكّامُهُ في أَرْضِهِ. أَلاوَقَدْ أَدَّيْتُ.

أَلا وَقَدْ بَلَّغْتُ، أَلاوَقَدْ أَسْمَعْتُ، أَلاوَقَدْ أَوْضَحْتُ، أَلا وَ إِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ قالَ وَ أَنَا قُلْتُ عَنِ الله عَزَّوَجَلَّ، أَلاإِنَّهُ لا «أَميرَالْمُؤْمِنينَ» غَيْرَ أَخي هذا، أَلا لاتَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنينَ بَعْدي لاَِحَدٍ غَيْرِهِ.

ثم قال: «ايهاالنَّاسُ، مَنْ اَوْلي بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ؟ قالوا: الله و رَسُولُهُ. فَقالَ: اَلا من كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلي مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. مَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِي أخي وَ وَصيي وَ واعي عِلْمي، وَ خَليفَتي في اُمَّتي عَلي مَنْ آمَنَ بي وَعَلي تَفْسيرِ كِتابِ الله عَزَّوَجَلَّ وَالدّاعي إِلَيْهِ وَالْعامِلُ بِمايَرْضاهُ وَالُْمحارِبُ لاَِعْدائهِ وَالْمُوالي عَلي طاعَتِهِ وَالنّاهي عَنْ مَعْصِيَتِهِ. إِنَّهُ خَليفَةُ رَسُولِ الله وَ أَميرُالْمُؤْمِنينَ وَالْإمامُ الْهادي مِنَ الله،

وَ قاتِلُ النّاكِثينَ وَالْقاسِطينَ وَالْمارِقينَ بِأَمْرِالله. يَقُولُ الله: (مايُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَي).

بِأَمْرِكَ يارَبِّ أَقولُ: اَلَّلهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ (وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ) وَالْعَنْ مَنْ أَنْكَرَهُ وَاغْضِبْ عَلي مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ.

اللهمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَ الْآيَةَ في عَلِي وَلِيِّكَ عِنْدَتَبْيينِ ذالِكَ وَنَصْبِكَ إِيّاهُ لِهذَا الْيَوْمِ: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً)، (وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَالْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ). اللهمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ أَنِّي قَدْ بَلَّغْتُ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّما أَكْمَلَ الله عَزَّوَجَلَّ دينَكُمْ بِإِمامَتِهِ. فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَبِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَالْعَرْضِ عَلَي الله عَزَّوَجَلَّ فَأُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ (فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ) وَ فِي النّارِهُمْ خالِدُونَ، (لايُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلاهُمْ يُنْظَرونَ).

مَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِي، أَنْصَرُكُمْ لي وَأَحَقُّكُمْ بي وَأَقْرَبُكُمْ إِلَي وَأَعَزُّكُمْ عَلَي، وَالله عَزَّوَجَلَّ وَأَنَاعَنْهُ راضِيانِ. وَ مانَزَلَتْ آيَةُ رِضاً (في الْقُرْآنِ) إِلاّ فيهِ، وَلا خاطَبَ الله الَّذينَ آمَنُوا إِلاّبَدَأ بِهِ، وَلانَزَلَتْ آيَةُ مَدْحٍ فِي الْقُرْآنِ إِلاّ فيهِ، وَلاشَهِدَ الله بِالْجَنَّةِ في (هَلْ أَتي عَلَي الْاِنْسانِ) إِلاّلَهُ، وَلا أَنْزَلَها في سِواهُ وَلامَدَحَ بِها غَيْرَهُ.

مَعاشِرَالنّاسِ، هُوَ ناصِرُ دينِ الله وَالُْمجادِلُ عَنْ رَسُولِ الله، وَ هُوَالتَّقِي النَّقِي الْهادِي الْمَهْدِي. نَبِيُّكُمْ خَيْرُ نَبي وَ وَصِيُّكُمْ خَيْرُ وَصِي (وَبَنُوهُ خَيْرُالْأَوْصِياءِ).

مَعاشِرَالنّاسِ، ذُرِّيَّةُ كُلِّ نَبِي مِنْ صُلْبِهِ، وَ ذُرِّيَّتي مِنْ صُلْبِ (أَميرِالْمُؤْمِنينَ) عَلِي.

مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّ إِبْليسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلاتَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُكُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُكُمْ، فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَي الْأَرضِ بِخَطيئَةٍ واحِدَةٍ، وَهُوَ صَفْوَةُالله عَزَّوَجَلَّ، وَكَيْفَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْكُمْ أَعْداءُالله،

أَلا وَ إِنَّهُ لايُبْغِضُ عَلِيّاً إِلاّشَقِي، وَ لايُوالي عَلِيّاً إِلاَّ تَقِي، وَ لايُؤْمِنُ بِهِ إِلاّ مُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ.

وَ في عَلِي – وَالله – نَزَلَتْ سُورَةُ

الْعَصْر: (بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ) (إِلاّ عَليّاً الّذي آمَنَ وَ رَضِي بِالْحَقِّ وَالصَّبْرِ).

مَعاشِرَالنّاسِ، قَدِ اسْتَشْهَدْتُ الله وَبَلَّغْتُكُمْ رِسالَتي وَ ما عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّالْبَلاغُ الْمُبينُ.

مَعاشِرَالنّاسِ، (إتَّقُوالله حَقَّ تُقاتِهِ وَلاتَموتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).

مَعاشِرَالنّاسِ، (آمِنُوا بِالله وَ رَسُولِهِ وَالنَّورِ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلي أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ). (بالله ما عَني بِهذِهِ الْآيَةِ إِلاَّ قَوْماً مِنْ أَصْحابي أَعْرِفُهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَأَنْسابِهِمْ، وَقَدْ أُمِرْتُ بِالصَّفْحِ عَنْهُمْ فَلْيَعْمَلْ كُلُّ امْرِئٍ عَلي مايَجِدُ لِعَلِي في قَلْبِهِ مِنَ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ).

مَعاشِرَالنّاسِ، النُّورُ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ مَسْلوكٌ فِي ثُمَّ في عَلِي بْنِ أَبي طالِبٍ، ثُمَّ فِي النَّسْلِ مِنْهُ إِلَي الْقائِمِ الْمَهْدِي الَّذي يَأْخُذُ بِحَقِّ الله وَ بِكُلِّ حَقّ هُوَ لَنا، لاَِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَي الْمُقَصِّرينَ وَالْمعُانِدينَ وَالُْمخالِفينَ وَالْخائِنينَ وَالْآثِمينَ وَالّظَالِمينَ وَالْغاصِبينَ مِنْ جَميعِ الْعالَمينَ.

مَعاشِرَالنّاسِ، أُنْذِرُكُمْ أَنّي رَسُولُ الله قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِي الرُّسُلُ، أَفَإِنْ مِتُّ أَوْقُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ؟ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْهان يَضُرَّالله شَيْئاً وَسَيَجْزِي الله الشّاكِرينَ (الصّابِرينَ). أَلاوَإِنَّ عَلِيّاً هُوَالْمَوْصُوفُ بِالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، لاتَمُنُّوا عَلَي بِإِسْلامِكُمْ، بَلْ لاتَمُنُّوا عَلَي الله فَيُحْبِطَ عَمَلَكُمْ وَيَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَ يَبْتَلِيَكُمْ بِشُواظٍ مِنْ نارٍ وَنُحاسٍ، إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِا الْمِرْصادِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدي أَئمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي النّارِ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ لايُنْصَرونَ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الله وَأَنَا بَريئانِ مِنْهُمْ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُمْ وَأَنْصارَهُمْ وَأَتْباعَهُمْ وَأَشْياعَهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرِينَ. أَلا إِنَّهُمْ أَصْحابُ الصَّحيفَةِ، فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ في صَحيفَتِهِ!!

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنِّي أَدَعُها إِمامَةً وَ وِراثَةً (في عَقِبي إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ)، وَقَدْ بَلَّغْتُ ما أُمِرتُ بِتَبْليغِهِهان حُجَّةً عَلي كُلِّ حاضِرٍ وَغائبٍ وَ عَلي كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْلَمْ يَشْهَدْ، وُلِدَ أَوْلَمْ يُولَدْ،

فَلْيُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ. وَسَيَجْعَلُونَ الْإِمامَةَ بَعْدي مُلْكاً وَ اغْتِصاباً، (أَلا لَعَنَ الله الْغاصِبينَ الْمُغْتَصبينَ)، وَعِنْدَها سَيَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَا الثَّقَلانِ (مَنْ يَفْرَغُ) وَيُرْسِلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَنُحاسٌ فَلاتَنْتَصِرانِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلي ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَالْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، وَ ما كانَ الله لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ ما مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ وَالله مُهْلِكُها بِتَكْذيبِها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ مُمَلِّكُهَا الْإِمامَ الْمَهْدِي وَالله مُصَدِّقٌ وَعْدَهُ.

مَعاشِرَالنّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُالْأَوَّلينَ، وَالله لَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلينَ، وَهُوَ مُهْلِكُ الْآخِرينَ.

قالَ الله تَعالي: (أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرينَ، كذالِكَ نَفْعَلُ بِالُْمجْرِمينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ).

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الله قَدْ أَمَرَني وَنَهاني، وَقَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَنَهَيْتُهُ (بِأَمْرِهِ). فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَالنَّهُي لَدَيْهِ، فَاسْمَعُوا لاَِمْرِهِ تَسْلَمُوا وَأَطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَانْتَهُوا لِنَهْيِهِ تَرشُدُوا، (وَصيرُوا إِلي مُرادِهِ) وَلا تَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبيلِهِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، أَنَا صِراطُ الله الْمُسْتَقيمُ الَّذي أَمَرَكُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِي مِنْ بَعْدي. ثُمَّ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ (الْهُدي)، يَهْدونَ إِلَي الْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلونَ.

ثُمَّ قَرَأَ: «بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحيمِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِ الْعالَمينَ…» إِلي آخِرِها،

وَقالَ: فِي نَزَلَتْ وَفيهِمْ (وَالله) نَزَلَتْ، وَلَهُمْ عَمَّتْ وَإِيَّاهُمْ خَصَّتْ، أُولئكَ أَوْلِياءُالله الَّذينَ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنونَ، أَلا إِنَّ حِزْبَ الله هُمُ الْغالِبُونَ. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُالْغاوُونَ إِخْوانُ الشَّياطينِ يوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُروراً. أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ الله في كِتابِهِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: (لاتَجِدُ قَوْماً يُؤمِنُونَ بِالله وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّالله وَ رَسُولَهُ وَلَوْكانُوا آبائَهُمْ أَوْأَبْنائَهُمْ أَوْإِخْوانَهُمْ أَوْعَشيرَتَهُمْ، أُولئِكَ كَتَبَ في قُلوبِهِمُ الْإيمانَ) إِلي آخِرالآيَةِ.

أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الْمُؤْمِنونَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ الله عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: (الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدونَ).

(أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ

يَرْتابوا).

أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنينَ، تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْليمِ يَقُولونَ: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلوها خالِدينَ.

أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمْ، لَهُمُ الْجَنَّةُ يُرْزَقونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَصْلَونَ سَعيراً.

أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَسْمَعونَ لِجَهَنَّمَ شَهيقاً وَ هِي تَفورُ وَ يَرَوْنَ لَهازَفيراً.

أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ الله فيهِمْ: (كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها) الآية.

أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ الله عَزَّوَجَلَّ: (كُلَّما أُلْقِي فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَأتِكُمْ نَذيرٌ، قالوا بَلي قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلنا مانَزَّلَ الله مِنْ شَيءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ في ضَلالٍ كَبيرٍ) إِلي قَوله: (أَلافَسُحْقاً لاَِصْحابِ السَّعيرِ). أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبيرٌ.

مَعاشِرَالنَاسِ، شَتّانَ مابَيْنَ السَّعيرِ وَالْأَجْرِ الْكَبيرِ.

(مَعاشِرَالنّاسِ)، عَدُوُّنا مَنْ ذَمَّهُ الله وَلَعَنَهُ، وَ وَلِيُّنا (كُلُّ) مَنْ مَدَحَهُ الله وَ أَحَبَّهُ.

مَعاشِرَ النّاسِ، أَلاوَإِنّي (أَنَا) النَّذيرُ و عَلِي الْبَشيرُ.

(مَعاشِرَالنّاسِ)، أَلا وَ إِنِّي مُنْذِرٌ وَ عَلِي هادٍ.

مَعاشِرَ النّاس (أَلا) وَ إِنّي نَبي وَ عَلِي وَصِيّي.

(مَعاشِرَالنّاسِ، أَلاوَإِنِّي رَسولٌ وَ عَلِي الْإِمامُ وَالْوَصِي مِنْ بَعْدي، وَالْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ. أَلاوَإِنّي والِدُهُمْ وَهُمْ يَخْرُجونَ مِنْ صُلْبِهِ).

أَلا إِنَّ خاتَمَ الْأَئِمَةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِي.

أَلا إِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَي الدِّينِ.

أَلا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ.

أَلا إِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها.

أَلا إِنَّهُ غالِبُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ وَهاديها.

أَلاإِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لاَِوْلِياءِالله.

أَلا إِنَّهُ النّاصِرُ لِدينِ الله.

أَلا إِنَّهُ الْغَرّافُ مِنْ بَحْرٍ عَميقٍ.

أَلا إِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذي فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ.

أَلا إِنَّهُ خِيَرَةُالله وَ مُخْتارُهُ.

أَلا إِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَالُْمحيطُ بِكُلِّ فَهْمٍ.

أَلا إِنَّهُ الُْمخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ الْمُشَيِّدُ لاَِمْرِ آياتِهِ.

أَلا إِنَّهُ الرَّشيدُ السَّديدُ.

أَلا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ.

أَلا إِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ مِنَ الْقُرونِ بَيْنَ يَدَيْهِ.

أَلا إِنَّهُ الْباقي حُجَّةً وَلاحُجَّةَ بَعْدَهُ وَلا حَقَّ

إِلاّ مَعَهُ وَلانُورَ إِلاّعِنْدَهُ.

أَلا إِنَّهُ لاغالِبَ لَهُ وَلامَنْصورَ عَلَيْهِ.

أَلاوَإِنَّهُ وَلِي الله في أَرْضِهِ، وَحَكَمُهُ في خَلْقِهِ، وَأَمينُهُ في سِرِّهِ وَ علانِيَتِهِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنّي قَدْبَيَّنْتُ لَكُمْ وَأَفْهَمْتُكُمْ، وَ هذا عَلِي يُفْهِمُكُمْ بَعْدي. أَلاوَإِنِّي عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتي أَدْعُوكُمْ إِلي مُصافَقَتي عَلي بَيْعَتِهِ وَ الإِقْرارِبِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعْدي. أَلاوَإِنَّي قَدْ بايَعْتُ الله وَ عَلِي قَدْ بايَعَني. وَأَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ الله عَزَّوَجَلَّ. (إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ الله، يَدُالله فَوْقَ أَيْديهِمْ. فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلي نَفْسِهِ، وَ مَنْ أَوْفي بِما عاهَدَ عَلَيْهُ الله فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً).

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ مِنْ شَعائرِالله، (فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِاعْتَمَرَ فَلاجُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما) الآيَة.

مَعاشِرَالنّاسِ، حُجُّواالْبَيْتَ، فَماوَرَدَهُ أَهْلُ بَيْتٍ إِلاَّ اسْتَغْنَوْا وَ أُبْشِروا، وَلاتَخَلَّفوا عَنْهُ إِلاّبَتَرُوا وَ افْتَقَرُوا.

مَعاشِرَالنّاسِ، ماوَقَفَ بِالْمَوْقِفِ مُؤْمِنٌ إِلاَّغَفَرَالله لَهُ ماسَلَفَ مِنْ ذَنْبِهِ إِلي وَقْتِهِ ذالِكَ، فَإِذا انْقَضَتْ حَجَّتُهُ اسْتَأْنَفَ عَمَلَهُ.

مَعاشِرَالنَّاسِ، الْحُجّاجُ مُعانُونَ وَ نَفَقاتُهُمْ مُخَلَّفَةٌ عَلَيْهِمْ وَالله لايُضيعُ أَجْرَالُْمحْسِنينَ.

مَعاشِرَالنّاسِ، حُجُّوا الْبَيْتَ بِكَمالِ الدّينِ وَالتَّفَقُّهِ، وَلاتَنْصَرِفُوا عَنِ الْمشَاهِدِإِلاّ بِتَوْبَةٍ وَ إِقْلاعٍ.

مَعاشِرَالنّاسِ، أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ كَما أَمَرَكُمُ الله عَزَّوَجَلَّ، فَإِنْ طالَ عَلَيْكُمُ الْأَمَدُ فَقَصَّرْتُمْ أَوْنَسِيتُمْ فَعَلِي وَلِيُّكُمْ وَمُبَيِّنٌ لَكُمْ، الَّذي نَصَبَهُ الله عَزَّوَجَلَّ لَكُمْ بَعْدي أَمينَ خَلْقِهِ. إِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَ مَنْ تَخْلُفُ مِنْ ذُرِّيَّتي يُخْبِرونَكُمْ بِماتَسْأَلوُنَ عَنْهُ وَيُبَيِّنُونَ لَكُمْ ما لاتَعْلَمُونَ.

أَلا إِنَّ الْحَلالَ وَالْحَرامَ أَكْثَرُمِنْ أَنْ أُحصِيَهُما وَأُعَرِّفَهُما فَآمُرَ بِالْحَلالِ وَ اَنهَي عَنِ الْحَرامِ في مَقامٍ واحِدٍ، فَأُمِرْتُ أَنْ آخُذَ الْبَيْعَةَ مِنْكُمْ وَالصَّفْقَةَ لَكُمْ بِقَبُولِ ماجِئْتُ بِهِ عَنِ الله عَزَّوَجَلَّ في عَلِي أميرِالْمُؤْمِنينَ وَالأَوْصِياءِ مِنْ بَعْدِهِ الَّذينَ هُمْ مِنِّي وَمِنْهُ إمامَةٌ فيهِمْ قائِمَةٌ، خاتِمُها الْمَهْدي إِلي يَوْمٍ يَلْقَي الله الَّذي يُقَدِّرُ وَ يَقْضي.

مَعاشِرَالنّاسِ، وَ كُلُّ حَلالٍ دَلَلْتُكُمْ عَلَيْهِ وَكُلُّ حَرامٍ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ

فَإِنِّي لَمْ أَرْجِعْ عَنْ ذالِكَ وَ لَمْ أُبَدِّلْ. أَلا فَاذْكُرُوا ذالِكَ وَاحْفَظُوهُ وَ تَواصَوْابِهِ، وَلا تُبَدِّلُوهُ وَلاتُغَيِّرُوهُ. أَلا وَ إِنِّي اُجَدِّدُالْقَوْلَ: أَلا فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأْمُرُوا بِالْمَعْروفِ وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ.

أَلاوَإِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ أَنْ تَنْتَهُوا إِلي قَوْلي وَتُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ وَ تَأْمُروُهُ بِقَبُولِهِ عَنِّي وَتَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ، فَإِنَّهُ أَمْرٌ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ وَمِنِّي. وَلا أَمْرَ بِمَعْروفٍ وَلا نَهْي عَنْ مُنْكَرٍ إِلاَّمَعَ إِمامٍ مَعْصومٍ.

مَعاشِرَالنّاسِ، الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَعَرَّفْتُكُمْ إِنَّهُمْ مِنِّي وَمِنْهُ، حَيْثُ يَقُولُ الله في كِتابِهِ: (وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ). وَقُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما».

مَعاشِرَالنّاسِ، التَّقْوي، التَّقْوي، وَاحْذَرُوا السّاعَةَ كَما قالَ الله عَزَّوَجَلَّ: (إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيءٌ عَظيمٌ). اُذْكُرُوا الْمَماتَ (وَالْمَعادَ) وَالْحِسابَ وَالْمَوازينَ وَالُْمحاسَبَةَ بَيْنَ يَدَي رَبِّ الْعالَمينَ وَالثَّوابَ وَالْعِقابَ. فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ أُثيبَ عَلَيْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَيْسَ لَهُ فِي الجِنانِ نَصيبٌ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّكُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُصافِقُوني بِكَفٍّ واحِدٍ في وَقْتٍ واحِدٍ، وَقَدْ أَمَرَنِي الله عَزَّوَجَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِي أَميرِالْمُؤْمنينَ، وَلِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّي وَ مِنْهُ، عَلي ما أَعْلَمْتُكُمْ أَنَّ ذُرِّيَّتي مِنْ صُلْبِهِ.

فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ: «إِنّا سامِعُونَ مُطيعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَرَبِّكَ في أَمْرِ إِمامِنا عَلِي أَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ. نُبايِعُكَ عَلي ذالِكَ بِقُلوُبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَأَيْدينا. علي ذالِكَ نَحْيي وَ عَلَيْهِ نَموتُ وَ عَلَيْهِ نُبْعَثُ. وَلانُغَيِّرُ وَلانُبَدِّلُ، وَلا نَشُكُّ (وَلانَجْحَدُ) وَلانَرْتابُ، وَلا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَلا نَنْقُضُ الْميثاقَ.

وَعَظْتَنا بِوَعْظِ الله في عَلِي أَميرِالْمؤْمِنينَ وَالْأَئِمَّةِ الَّذينَ ذَكَرْتَ مِنْ ذُرِّيتِكَ مِنْ وُلْدِهِ بَعْدَهُ، الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَ مَنْ نَصَبَهُ الله بَعْدَهُما. فَالْعَهْدُ وَالْميثاقُ لَهُمْ مَأْخُوذٌ مِنَّا، مِنْ قُلُوبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَضَمائِرِنا وَأَيْدينا. مَنْ

أَدْرَكَها بِيَدِهِ وَ إِلاَّ فَقَدْ أَقَرَّ بِلِسانِهِ، وَلا نَبْتَغي بِذالِكَ بَدَلاً وَلايَرَي الله مِنْ أَنْفُسِنا حِوَلاً. نَحْنُ نُؤَدّي ذالِكَ عَنْكَ الّداني والقاصي مِنْ اَوْلادِنا واَهالينا، وَ نُشْهِدُالله بِذالِكَ وَ كَفي بِالله شَهيداً وَأَنْتَ عَلَيْنا بِهِ شَهيدٌ».

مَعاشِرَالنّاسِ، ماتَقُولونَ؟ فَإِنَّ الله يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ خافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ، (فَمَنِ اهْتَدي فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها)، وَمَنْ بايَعَ فَإِنَّما يُبايِعُ الله، (يَدُالله فَوْقَ أَيْديهِمْ).

مَعاشِرَالنّاسِ، فَبايِعُوا الله وَ بايِعُوني وَبايِعُوا عَلِيّاً أَميرَالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَالْأَئِمَّةَ (مِنْهُمْ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ) كَلِمَةً باقِيَةً.

يُهْلِكُ الله مَنْ غَدَرَ وَ يَرْحَمُ مَنْ وَ في، (وَ مَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلي نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفي بِما عاهَدَ عَلَيْهُ الله فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً).

مَعاشِرَالنّاسِ، قُولُوا الَّذي قُلْتُ لَكُمْ وَسَلِّمُوا عَلي عَلي بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ، وَقُولُوا: (سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ)، وَ قُولوا: (اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِي لَوْلا أَنْ هَدانَا الله) الآية.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ فَضائِلَ عَلي بْنِ أَبي طالِبٍ عِنْدَالله عَزَّوَجَلَّ – وَ قَدْ أَنْزَلَهافِي الْقُرْآنِ – أَكْثَرُ مِنْ أَنْ أُحْصِيَها في مَقامٍ واحِدٍ، فَمَنْ أَنْبَاَكُمْ بِها وَ عَرَفَها فَصَدِّقُوهُ.

مَعاشِرَالنّاسِ، مَنْ يُطِعِ الله وَ رَسُولَهُ وَ عَلِيّاً وَ الْأَئِمَةَ الَّذينَ ذَكرْتُهُمْ فَقَدْ فازَفَوْزاً عَظيماً.

مَعاشِرَالنَّاسِ، السّابِقُونَ إِلي مُبايَعَتِهِ وَ مُوالاتِهِ وَ التَّسْليمِ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ أُولئكَ هُمُ الْفائزُونَ في جَنّاتِ النَّعيمِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، قُولُوا ما يَرْضَي الله بِهِ عَنْكُمْ مِنَ الْقَوْلِ، فَإِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَلَنْ يَضُرَّالله شَيْئاً.

اللهمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ (بِما أَدَّيْتُ وَأَمَرْتُ) وَاغْضِبْ عَلَي (الْجاحِدينَ) الْكافِرينَ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.

خطابه غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه: محمد (ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.

عنوان قراردادي: غديرخم، خطبه. فارسي - عربي

عنوان و نام پديدآور: خطابه غدير/ ترجمه مجيد مسعودي.

مشخصات نشر: تهران:

منير 1388.

مشخصات ظاهري: 63 ص.

شابك: 6000 ريال 978-964-539-174-2

وضعيت فهرست نويسي: فاپا(چاپ سوم)

يادداشت: فارسي- عربي.

يادداشت: متن عربي خطبه از كتاب "اسرار غدير"محمدباقر انصاري گرفته شده است.

يادداشت: چاپ اول: 1388(فيپا).

يادداشت: چاپ سوم.

يادداشت: كتابنامه: ص. [60].

موضوع: محمد (ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- خطبه ها

موضوع: غدير خم، خطبه

شناسه افزوده: مسعودي مجيد، 1332 -، مترجم

رده بندي كنگره: BP223/5 /م3خ56 1389

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: 1863308

اهداء

با ديدگاني شرمسار، نوشته ي كوچك خود را به پيشگاهِ غلامِ مولايم اميرالمؤمنين عليه السلام، قنبر تقديم مي نمايم.

[صفحه 5]

پيشگفتار

غدير، عقيده ي ما

«غدير» عنوانِ عقيده ي ما و اساس دين اسلام و ثمره ي نبوت پيامبر صلي الله عليه و آله است. پيامِ غدير تعيينِ صراط مستقيم تا آخرين روز دنياست، و خطابه ي غدير زنده ترين سند «ولايت مطلقه ي الهيه ي دوازده امام عليهم السلام» است.

براي ترسيم كاملِ صحنه ي غدير، جمع بنديِ مجموعه وقايعي كه در غدير خم و قبل و بعد از آن بوقوع پيوسته حقايق ناگفته اي را روشن مي نمايد. و در پي آن خطابه ي پيامبر صلي الله عليه و آله در غدير كه آخرين و مهمترين سخنرانيِ آنحضرت در بزرگترين اجتماع مسلمانان است، بايد بعنوان سند معتبر و آبروي ابدي اسلام به صورتي شايسته تنظيم شود و در معرض ديد جهانيان قرار گيرد.

آگاهيِ كامل از شكل ماجراي غدير، توجه عميقي نسبت به خطابه ي غدير و ضرورت يادگيري اين قانون نامه ي بزرگ اسلام ايجاد نموده و حفظ نسخه اي از آن را بعنوان يك كلام فراموش نشدني از مهمترين روز تاريخ اسلام لازم مي نمايد.

[صفحه 6]

در راستاي اين مهم، نوشته ي حاضر ابتدا واقعه ي غدير را ترسيم كرده و فهرستي از مدارك هر بخش آورده، و سپس متن خطابه ي غدير را با ترجمه ي آن تقديم نموده است. تفصيلِ وقايع غدير و منابع آن و تفسير خطبه در كتاب «اسرار غدير» به طور كامل آمده و نوشته ي حاضر خلاصه و اقتباسي از آن كتاب است.

چاپ اول اين كتاب در عيد غدير سال 1415 مقارن با بهار 1374 انجام شد. اينك چاپ پنجم آن، با نكاتي تازه تقديم مي شود.

در اجراي فرمان مطاع پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله-

كه در غدير خم از همه ي مسلمانان خواستند تا پيام غدير را به نسلهاي بعد از خود و به هر كس كه خبر ندارد برسانند- كتاب حاضر به عنوان يك دوره ي كامل و فشرده از غدير تقديم مي شود. باشد كه فرد فرد مسلمانان از اين رهگذر استفاده كنند و سالانه لا اقل يكبار اين واقعه را مطالعه كنند و براي آنان كه نمي دانند بازگو كنند، و بعنوان مهمترين پيام اسلام سعي در حفظ متن خطبه ي آن نمايند.

به اميد پذيرش در پيشگاه مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام، نوشته ي حاضر را به درياي بيكران غدير تقديم مي نمايم.

در انتظار روزي كه با ظهور موعود غدير حضرت بقية اللَّه الأعظم عجل اللَّه فرجه، گرمي حضور صاحب غدير را كه حيات حقيقي قلوب است با تمام وجود احساس كنيم.

قم، محمد باقر انصاري زنجاني

[صفحه 7]

شناختي از غدير

ترسيمي از مراسم سه روزه در غدير خم

آغاز سفر از مدينه تا غدير
اشاره

بحار: ج 37 ص 111 و 113 و 114 و 120 و 158 و 201، ج 21 ص 360 و 380 و 383 و

390. عوالم: ج 15: 3 ص 39 و 167 و 297. الغدير: ج 1 ص 9 و 10 و 268. كتاب سليم: ص

730.

در سال دهم هجرت، از طرف خداوند به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دستور داده شد تا دو مسئله ي اساسي اسلام را به طور مفصل و رسمي به مردم ابلاغ كند: حج، ولايت و خلافت دوازده امام عليهم السلام.

اعلان عمومي براي سفر حج داده شد و جمعيتي بيش از يكصد و بيست هزار نفر از هر سو عازم مكه شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و جمعيت همراه با احرام از ميقات به سوي مكه حركت كردند و پس از ده روز

در پنجم ذي الحجة وارد اين شهر شدند.

اميرالمؤمنين عليه السلام نيز- كه از طرف آنحضرت به يمن و نجران رفته بودند- به همراه دوازده هزار نفر از اهل يمن با احرام وارد مكه شدند.

برنامه حج

با رسيدن ايام حج، پيامبر صلي الله عليه و آله به عرفات و مشعر و مني رفتند و اعمال حج را با تمام واجبات و مستحباتش به مردم آموختند.

در مني پيامبر صلي الله عليه و آله دو مرتبه سخنراني كردند و زمينه را براي اعلام ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام آماده كردند.

همچنين پيامبر صلي الله عليه و آله به امر خداوند، ودايع انبياء عليهم السلام را به اميرالمؤمنين عليه السلام تحويل دادند.

[صفحه 8]

لقب اميرالمؤمنين

پس از بازگشت به مكه، جبرئيل از طرف خداوند لَقَب «اميرالمؤمنين» را به عنوان اختصاص آن به علي بن ابي طالب عليه السلام آورد و بزرگان اصحاب خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر شدند و با خطاب «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» به آنحضرت سلام كردند؛ اگرچه اين لقب و اين برنامه قبلاً نيز انجام شده بود.

اعلان عمومي براي حضور در غدير

بلافاصله پس از اتمام حج، «بلال» مناديِ پيامبر صلي الله عليه و آله از طرف آنحضرت اعلام كرد: «فردا كسي جز معلولان نبايد باقي بماند، و همه بايد حركت كنند تا در وقت معين در غدير خم حاضر شوند».

«غدير خم» كه داراي آب و چند درخت كهنسال بود و قبل از جحفه در تقاطع مسيرها قرار داشت، به امر خاص الهي انتخاب گرديد.

پس از اين اعلان، مردم با تعجب از حركت فوري پيامبر صلي الله عليه و آله، خود را براي خروج از مكه آماده كردند. حتي عده اي از اهل يمن كه مسيرشان به سمت شمال نبود آماده شدند تا همراه حضرت تا غدير بيايند.

[صفحه 9]

حضور در غدير
برنامه هاي قبل از خطابه

صبح آن روز كه پيامبر صلي الله عليه و آله از مكه حركت كردند جمعيتي بيش از يكصد و بيست هزار نفر به همراه آنحضرت به سوي غدير خم آمدند.

با رسيدن به منطقه ي غدير، حضرت مسير حركت را به سمت راست جاده تغيير دادند و فرمودند تا منادي ندا كند: «همه ي مردم متوقف شوند و آنانكه پيش رفته اند بازگردند و آنانكه پشت سر هستند توقف كنند، تا همه در محل از پيش تعيين شده جمع شوند». همچنين دستور دادند: «كسي زير درختان كهنسالي كه در آنجا بود نرود و آن محل خالي بماند».

با اين دستور همه ي مركبها از حركت ايستادند و همه ي مردم در منطقه ي غدير پياده شدند و هر يك براي خود جائي پيدا كردند و خيمه ها را بر پا كردند و مستقر شدند. شدت گرما در اثر حرارت آفتاب و داغي زمين به حدي بود كه مردم- و حتي خود حضرت- گوشه اي از لباسشان را بر سر

انداخته و گوشه اي از آن را زير پاي خود قرار داده بودند، و عده اي از شدت گرما عبا را به پاهايشان پيچيده بودند.

پيامبر صلي الله عليه و آله به سلمان و ابوذر و مقداد و عمار دستور آماده سازي زير درختان كهنسال را دادند. آنان پس از كندن خارهاي زير درختان و جمع آوري سنگهاي ناهموار، زير درختان را جارو زده و آب پاشي كردند. در فاصله ي بين دو درخت روي شاخه ها پارچه هايي انداختند تا سايباني از آفتاب باشد، و آن محل براي برنامه ي سه روزه اي كه حضرت در نظر داشتند كاملاً مساعد شود.

در زير سايبان، سنگها را روي هم چيدند و از رواندازهاي شتران و ساير مركبها نيز كمك گرفتند و روي همه ي آنها پارچه اي انداختند، و منبري به بلندي قامت حضرت ساختند. اين منبر را طوري بر پا كردند كه نسبت به دو طرف جمعيت در وسط قرار بگيرد و پيامبر صلي الله عليه و آله هنگام سخنراني مُشرِف بر مردم باشند تا صداي حضرت به همه برسد و همه آنحضرت را ببينند. البته يك نفر سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله را براي مردم تكرار مي كرد تا افرادي كه دورتر قرار داشتند مطالب را بهتر بشنوند.

كيفيت سخنراني پيامبر

انتظار مردم به پايان رسيد. مناديِ پيامبر صلي الله عليه و آله ندا داد تا مردم جلوي منبر اجتماع كنند، و با آماده شدن صفها نماز را به جماعت خواندند.

بعد از آن مردم ناظر بودند كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر فراز آن منبر ايستادند و به اميرالمؤمنين عليه السلام دستور دادند بالاي منبر بيايد. آنحضرت نيز بالاي منبر رفته و يك پله پايين تر

در طرف راست پيامبر صلي الله عليه و آله ايستادند.

سپس آنحضرت نگاهي به سمت راست و چپ جمعيت نمودند و منتظر شدند تا مردم كاملاً جمع شوند و آرام شوند. پس از آماده شدنِ مردم، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله سخنرانيِ تاريخي و آخرين خطابه ي رسمي خود را براي جهانيان آغاز كردند.

[صفحه 11]

سخنراني پيامبر صلي الله عليه و آله در غدير با شيوه ي خاص آن كه دو نفر بر فراز منبر در حال قيام ديده مي شدند حدود يك ساعت طول كشيد. اين بيانات حضرت در يازده بخش قابل ترسيم است:

در اولين بخش سخن، آنحضرت حمد و ثناي الهي بجا آورده و صفات قدرت و رحمت حقتعالي را ذكر فرمودند، و به بندگي خود در مقابل ذات الهي شهادت دادند.

در بخش دوم تصريح فرمودند كه بايد فرمان مهمي درباره ي علي عليه السلام ابلاغ كنم، و گرنه رسالت الهي را نرسانده ام و ترس از عذاب خدا دارم.

در سومين بخش، آنحضرت امامت دوازده امام بعد از خود را تا آخرين روز دنيا با عموميت ولايت آنان بر همه ي انسانها، و در طول زمانها و در همه ي مكانها، و نفوذ كلماتشان در جميع امور اعلام فرمودند.

در بخش چهارم خطبه، پيامبر صلي الله عليه و آله بازوان اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفتند و آنحضرت را از جا بلند كردند و در اين حال فرمودند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ». سپس كمال دين را با ولايت ائمه عليهم السلام اعلام فرمودند.

در بخش پنجم، حضرت صريحاً فرمودند: «هركس از ولايت ائمه عليهم السلام سرباز زند اعمال نيكش

سقوط مي كند و در جهنم خواهد بود». بعد از آن شمه اي از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام را متذكر شدند.

[صفحه 12]

در مرحله ششم، پيامبر صلي الله عليه و آله با تلاوت آياتي از قرآن در رابطه با عذاب الهي و لعن دشمنان دين، فرمودند: «منظور از اين آيات عده اي از اصحاب من هستند كه مأمور به چشم پوشي از آنان هستم، ولي بدانند كه خداوند ما را بر معاندين و مخالفين و خائنين و مقصرين حجت قرار داده، و اغماض نسبت به آنان در دنيا مانع از عذاب آخرت نيست». سپس بيزاري خود را از گمراه كنندگان امت اعلام فرمودند و اشاره اي هم به «اصحاب صحيفه ي ملعونه» و غاصبين مقام امامت نمودند.

در بخش هفتم، حضرت تكيه ي سخن را بر اثراتِ ولايت اهل بيت عليهم السلام قرار داده فرمودند: «اصحاب صراط مستقيم در سوره ي حمد شيعيان اهل بيت هستند». سپس آياتي درباره ي اهل بهشت را به پيروان آل محمد عليهم السلام، و آياتي درباره ي اهل جهنم را به دشمنان آل محمد عليهم السلام تفسير فرمودند.

در بخش هشتم مطالبي اساسي درباره ي حضرت بقية اللَّه الاعظم حجة بن الحسن المهدي ارواحنا فداه فرمودند و آينده اي پر از عدل و داد به دست امام زمان عجل اللَّه فرجه را به جهانيان مژده دادند.

در بخش نهم مردم را به بيعت با خود و سپس با علي عليه السلام دعوت نمودند و آن را از طرف خدواند و بيعت با حقتعالي دانستند.

در دهمين بخش، پيامبر صلي الله عليه و آله درباره ي كيفيت بيان احكام الهي در آينده ي مسلمين فرمودند: چون بيان همه ي حلالها و حرامها توسط من امكان ندارد، با بيعتي كه در باره ي امامان عليهم السلام از شما

مي گيرم حلال و حرام را تا روز قيامت بيان كرده ام، يعني بيان ايشان در حكم بيان من است. بالاترين امر به معروف و نهي از منكر را نيز، تبليغ پيام غدير درباره ي اطاعت از امامان عليهم السلام و نهي از مخالفتشان دانستند.

[صفحه 13]

در آخرين مرحله ي خطابه، بيعتِ لساني انجام شد و حضرت فرمودند: «خداوند دستور داده تا قبل از بيعت با دست، از زبانهاي شما اقرار بگيرم». سپس مطلبي را كه خلاصه ي آن اطاعت از دوازده امام عليهم السلام و عهد و پيمان بر ثابت قدم بودن و بر رساندن پيام غدير به نسلهاي آينده و غائبان از غدير بود براي مردم گفتند و مردم آنرا تكرار كردند. كلمات نهايي پيامبر صلي الله عليه و آله دعا براي اقرار كنندگان و نفرين بر منكرين اوامرش بود و با حمد و سپاس خداوند خطابه را به پايان رساندند.

دو اقدام عملي بر فراز منبر
اشاره

در اثناي خطبه، پيامبر صلي الله عليه و آله دو اقدام عملي انجام دادند كه بسيار جلب توجه نمود:

بلند كردن و معرفي اميرالمؤمنين

حضرت پس از مقدمه چيني و ذكر مقام خلافت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام، براي آنكه تا آخر روزگار راه هرگونه شك و شبهه بسته باشد، پس از معرفي صاحب ولايت بصورت لساني، آنحضرت را عملاً معرفي كردند. بدين ترتيب كه ابتدا فرمودند:

«باطن قرآن و تفسير آنرا براي شما بيان نمي كند مگر اين كسي كه دست او را مي گيرم و او را بلند مي كنم و بازويش را گرفته و او را بالا مي برم».

[صفحه 14]

پس از آن، حضرت گفته ي خود را عملي كردند و بازوان اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفتند. در اين هنگام اميرالمؤمنين عليه السلام دستان خود را به سمت صورت حضرت باز كردند بطوري كه دستهايشان به سوي آسمان بلند شد. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را از جا بلند كردند تا حدي كه پاهاي آنحضرت محاذي زانوهاي پيامبر عليه السلام قرار گرفت. در اين حال فرمودند:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ»

«هر كس كه من مولي و صاحب اختيار اويم اين علي مولي و صاحب اختيار اوست».

بيعت با قلبها و زبانها

از آنجا كه بيعت گرفتن از آن فرد فرد آن جمعيت انبوه مشكل بود، و از طرفي امكان داشت افرادي به بهانه هاي مختلف از بيعت شانه خالي كنند و حضور نيابند، لذا حضرت در اواخر سخنراني فرمودند: اي مردم، چون جمعيت شما بيش از آن است كه با دست من در زمان واحد بيعت كنيد، پس همگي قبلاً اين سخني را كه من مي گويم بقصد بيعت تكرار كنيد و بگوئيد:

«ما فرمان تو از جانب خداوند را- كه درباره ي علي بن ابي طالب و امامان از فرزندانش به ما رساندي- اطاعت مي كنيم و به آن راضي هستيم، و با

قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر اين ادعا بيعت مي كنيم … عهد و پيمان در اين باره براي آنان از ما- از قلبها و جانها و زبانها و ضماير و دستانمان- گرفته شد. هركس توانست با دستش، و گرنه با زبانش بدان اقرار مي نمايد».

[صفحه 15]

مراسم بعد از خطبه
بيعت مردان

با پايان يافتن خطابه، مردم به سوي پيامبر صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام هجوم آوردند، و با ايشان به عنوان بيعت دست مي دادند و تبريك و تهنيت مي گفتند.

پيامبر صلي الله عليه و آله دستور دادند تا دو خيمه بر پا شود. در يكي خود جلوس فرمودند و به اميرالمؤمنين عليه السلام دستور دادند تا در خيمه ي ديگر جلوس فرمايد. مردم دسته دسته در خيمه ي پيامبر صلي الله عليه و آله حضور مي يافتند و پس از بيعت و تبريك به خيمه ي اميرالمؤمنين عليه السلام مي آمدند و به عنوان امام و خليفه ي بعد از پيامبرشان با حضرتش بيعت مي كردند و با لقب «اميرالمؤمنين» بر آنحضرت سلام مي كردند، و اين مقام والا را تبريك و تهنيت مي گفتند. برنامه ي بيعت و تهنيت تا سه روز ادامه داشت و حضرت اين مدت را در غدير اقامت داشتند.

مسئله ي جالب در اين بيعت آن بود كه اولين كساني كه در غدير با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نمودند و خود را از ديگران جلو انداختند همانهايي بودند كه زودتر از همه بيعت خود را شكستند و پيمان خود را زير پا گذاشتند. آنان عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير كه پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله يكي پس از ديگري رو در روي اميرالمؤمنين عليه السلام ايستادند.

نكته ي ظريف ديگر

اينكه ابوبكر و عمر قبل از بيعت بصورت اعتراض گفتند: ولايت علي را از جانب خود مي گويي يا دستور الهي است؟! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «از طرف خدا ورسولش است».

[صفحه 16]

اين اعتراض بيجا با توجه به سبقتشان در بيعت- در حاليكه ساير مردم بدون هيچ شك و شبهه اي بيعت مي كردند- باطن منافقانه شان را براي تاريخ روشن ساخت.

جالب تر اينكه عمر بعد از بيعت اين كلمات را بر زبان مي راند: «افتخار برايت باد، گوارايت باد، اي پسر ابي طالب! خوشا بحالت اي اباالحسن، اكنون مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمني شده اي»!

بيعت زنان

از طرف ديگر، پيامبر صلي الله عليه و آله دستور دادند تا ظرف آبي آوردند، و پرده اي بر روي آن زدند بطوري كه زنان در آن سوي پرده با قرار دادنِ دستِ خود در آب، و قرار دادنِ اميرالمؤمنين عليه السلام دست خود را در سوي ديگر با آنحضرت بيعت كنند؛ وبدين صورت بيعت زنان هم انجام گرفت.

يادآوري مي شودكه حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا عليهاالسلام در غدير حضور داشتند، وكليه ي همسران پيامبر صلي الله عليه و آله نيز در آن مراسم حاضر بودند.

عمامه سحاب

در اين مراسم، پيامبر صلي الله عليه و آله عمامه ي خود را كه «سحاب» نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام گذاشتند و انتهاي عمامه را از پشت سر بر دوش آنحضرت قرار دادند.

[صفحه 17]

شعر غدير

در مراسم پرشور غدير، حسّان بن ثابت از پيامبر صلي الله عليه و آله اجازه خواست تا به مناسبت اين واقعه ي عظيم شعري درباره ي اميرالمؤمنين عليه السلام بگويد. حضرت فرمودند: بگو ببركت خداوند.

حسّان در جاي بلندي قرار گرفت و گفت: «اي بزرگان قريش، سخن مرا به گواهي و امضاي پيامبر صلي الله عليه و آله گوش كنيد». سپس اشعاري را كه همانجا سروده بود خواند كه بعنوان يك سندِ تاريخي از غدير ثبت شد و به يادگار ماند.

جبرئيل در غدير

اتمام حجت ديگر اين بود كه مردي زيباروي در كنار مردم مي گفت:

«بخدا قسم روزي مانند اين روز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را محكم نمود! براي او پيماني بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمي زند. واي بر كسي كه پيمان او را بشكند».

عمر نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت: شنيدي اين مرد چه مي گفت؟! حضرت فرمودند: او را شناختي؟ گفت: نه. حضرت فرمودند:

«او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكني. اگر چنين كني خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود»!

معجزه غدير

امضاي الهي بر غدير، معجزه اي بود كه پس از اعلام ولايت توسط پيامبر صلي الله عليه و آله بوقوع پيوست. حارث فهري نزد حضرت آمد و معترضانه پرسيد: آيا اين ولايت كه امروز اعلام كردي از جانب خدا بود؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آري از جانب خدا بود.

[صفحه 18]

در اينجا حارث خطاب به خداوند گفت: «خدايا! اگر آنچه محمد مي گويد حق و از جانب توست سنگي از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكي بر ما بفرست»!!

همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگي از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاك كرد.

با اين معجزه، بار ديگر بر همگان مسلّم شد كه «غدير» از منبع وحي سرچشمه گرفته و فرمان الهي است و منكرين آن مستحق عذاب اند.

پايان مراسم غدير

پس از سه روز، مراسم غدير پايان پذيرفت و آن روزها به عنوان «ايّام الولاية» در ذهنها نقش بست. گروهها و قبائل عرب، پس از وداع با پيامبرشان و معرفت كامل به جانشين آنحضرت راهي شهر و ديار خود شدند و پيامبر صلي الله عليه و آله عازم مدينه گرديدند.

خبر واقعه ي غدير در شهرها منتشر شد و به سرعت شايع گرديد و به گوش همگان رسيد، و بدين گونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.

اتمام حجت جهاني در غدير

جا داشت بيش از يكصد و بيست هزار نفر حاضر در غدير، هر يك به سهم خود خطبه ي غدير را حفظ كنند و متن آن را در اختيار فرزندان و فاميل و دوستان خود قرار دهند.

[صفحه 19]

البته فضاي ظلماني جامعه ي مسلمين پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله- كه گفتن و نوشتن معارف و سنن پيامبر صلي الله عليه و آله سالهاي متمادي در آن ممنوع بود- سبب شد كه مردم نتوانند سخنان سرنوشت سازِ پيامبرِ دلسوزشان در آن مقطع حساس را بازگو كنند و در فكر اجراي آن در عينيت جامعه باشند. پيداست كه مطرح كردن غدير مساوي با برچيدن بساط غاصبينِ خلافت بود، و آنان هرگز اجازه ي چنين كاري را نمي دادند.

اما غدير، بصورتي در سينه ها جاي گرفت كه عده ي زيادي خطابه ي غدير يا قسمتي از آن را حفظ كردند و براي نسلهاي آينده به يادگار گذاشتند، و هيچكس را قدرتِ منع از انتشار چنين خبر مهمي نبود. لذا بين قاطبه ي مسلمين، هيچ حديثي به اندازه ي «حديث غدير» روايت كننده ندارد، و گذشته از تواترِ آن، از نظر رجال و درايت فوق العاده است.

پيامبر صلي الله عليه و

آله با توجه به آينده ي بلند مدت دين الهي تا آخرين روز دنيا و دامنه ي وسيع مسلمين در حد جهاني، جانشينان خود تا روز قيامت را در اين خطابه ي رسمي به جهانيان معرفي فرمودند.

اگر گروههايي از مسلمين در طول زمانها همچنان در مقابل جانشينان حقيقي پيامبرشان سر تعظيم فرود نياورده و نمي آورند، ولي جمع عظيم شيعيان در طول تاريخ فقط علي بن ابي طالب و يازده فرزند او را جانشينان پيامبر صلي الله عليه و آله مي دانند.

اگر اجتماع آن روزِ مسلمين، خلافتِ بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام را در مرحله ي عمل نديدند، ولي بسياري از نسلهاي بعدي مسلمانان وصي واقعي پيامبرشان را شناختند كه اين بالاترين هدف از «غدير» بود.

[صفحه 20]

شياطين و منافقين در غدير

شياطين در غدير

ابليس و رؤساي اصحاب او هنگام منصوب شدن اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير حاضر بودند. در آن روز اصحاب ابليس به او گفتند: «اين امت مورد رحمت قرار گرفتند و از گمراهي محفوظ شدند، و ديگر نه ما و نه تو بر آنان راهي نداريم، چرا كه امام و پناه بعد از پيامبرشان را شناختند». پس از شنيدن اين سخنان ابليس با ناراحتي از آنان جدا شد.

هنگامي كه مردم بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت را شكستند، ابليس اصحابش را جمع كرد تا پاسخ اعتراض آنان را عملاً نشان دهد. آنان در مقابل او سجده كردند و گفتند: «اي آقاي ما! اي بزرگ ما! تو بودي كه آدم را از بهشت بيرون كردي»! يعني تو قبلاً كار بزرگتري در مورد آدم انجام داده اي، و در كنار آن گمراه كردن اين امت كار آساني بوده است!

ابليس گفت: «كدام امت بعد از پيامبرشان گمراه نشدند؟!

هرگز!!

شما گمان مي كنيد من بر اينان سلطه و راهي ندارم؟! چگونه ديديد مرا هنگامي كه كاري كردم تا امر خدا و پيامبر را درباره ي اطاعت علي بن ابي طالب كنار گذاردند … »؟!

[صفحه 21]

منافقين در غدير
اشاره

منافقين با احساس نزديكي رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و آگاهي از تصميم حضرت براي تعيين رسمي جانشين خود، دست به اقداماتي اساسي زدند و صفوف خود را براي روزهاي بعد از وفات آنحضرت آماده تر كردند.

صحيفه ملعونه اول

نطفه ي اصلي توطئه آنگاه منعقد شد كه دو نفر از رؤساي منافقين در يك تصميم اساسي با هم پيمان بستند كه: «اگر محمد از دنيا رفت يا كشته شد نگذاريم خلافت و جانشيني او در اهل بيتش مستقر شود».

سه نفر ديگر هم در اين تصميم با آنان هم پيمان شدند، و اولين معاهده را اين پنج نفر در كنار كعبه بين خود امضا كردند و آن را داخل كعبه زير خاك پنهان كردند. اين ماجرا در حجة الوداع مقارن روزهايي كه پيامبر صلي الله عليه و آله مردم را براي حضور در غدير آماده مي كرد بوقوع پيوست.

در اجراي اين توطئه ي شوم، چهار نفر از آنان سراغ مهاجرين رفتند، و معاذ بن جبل كه يكي از اين پنج نفر بود گفت: «شما مسئله را از جهت مهاجرين حل كنيد، من درباره ي انصار ترتيب امور را خواهم داد»!

از آنجا كه سعد بن عباده رئيس انصار، كسي نبود كه با ابوبكر و عمر هم پيمان شود، لذا معاذ سراغ بشير بن سعيد و اسيد بن حضير كه هر يك بر نيمي از انصار- يعني دو طايفه ي «اوس» و «خزرج» - نفوذ داشتند آمد و آن دو را با خود در غصب خلافت هم پيمان نمود.

[صفحه 22]

توطئه قتل پيامبر

در حجة الوداع همان پنج نفر اصحاب صحيفه با نُه نفر ديگر نقشه ي قتل حضرت را در راه بازگشت از مكه به مدينه ريختند. نقشه چنين بود كه در قله ي كوه «اَرْشي» كمين كنند و همينكه شترِ پيامبر صلي الله عليه و آله سربالايي كوه را پيمود و در سرازيري قرار گرفت سنگهاي بزرگي را به طرف شتر رها كنند تا بِرَمَد

و حضرت را بر زمين بزند، و آنان با استفاده از تاريكي شب حمله كنند و پيامبر صلي الله عليه و آله را بقتل برسانند. بعد هم متواري شوند و خود را داخل مردم نمايند تا شناخته نشوند.

خداوند تعالي پيامبرش را از اين توطئه آگاه ساخت و وعده ي حفظ او را داد. همينكه شتر پيامبر صلي الله عليه و آله به قله ي كوه رسيد و به سمت پايين به راه افتاد، منافقين سنگهاي بزرگ را از بالاي پرتگاه به طرف شترِ حضرت رها كردند.

پيامبر صلي الله عليه و آله با يك اشاره به شتر فرمان توقف دادند، و اين در حالي بود كه حذيفه و عمار، يكي افسار شتر حضرت را در دست داشت و ديگري از پشت سر شتر را راهنمايي مي كرد. با توقفِ شتر، سنگها رد شدند و حضرت سالم ماندند. منافقين با شمشيرهاي كشيده به حضرت حمله كردند، ولي حذيفه و عمار مقابله كردند و با شمشير به آنان حمله بردند و آنها را فراري دادند.

[صفحه 23]

منافقين به پشت سنگها خزيدند تا خود را به قافله ملحق كنند؛ ولي با اشاره ي پيامبر صلي الله عليه و آله نوري تابيد و براي لحظاتي فضا را روشن ساخت. حذيفه و عمار چهره هاي چهارده نفر را كه پشت صخره ها پنهان شده بودند به چشم خود ديدند. آنان عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيدة بن جراح، ابوموسي اشعري، ابوهريره، مغيرة بن شعبه، معاذ بن جبل، سالم مولي ابي حذيفه.

پيامبر صلي الله عليه و آله مأمور بود با آنان درگير نشود، چرا كه در آن شرائط حساس فتنه اي بپا

مي شد و زحمات گذشته در معرض خطر قرار مي گرفت، و بار ديگر منافقين به مقاصد خود دست مي يافتند.

صحيفه ملعونه دوم

پس از ورود به مدينه، منافقين در خانه ي ابوبكر جلسه ي مهم ديگري تشكيل دادند. در اين مجلس سي و چهار نفر از بزرگان منافقين كه اغلب پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در رأس امور قرار گرفتند شركت داشتند. هر يك از اينان يا از رؤساي قبايل بودند يا گروههايي از مردم را همراه خود داشتند كه از جمله ي آنان ابوسفيان و پسر ابوجهل و خالد بن وليد بودند.

در اين جلسه اساسنامه ي نقشه هاي آينده را تنظيم كردند و همه ي افراد طوماري را امضا كردند؛ و آنرا به ابوعبيده ي جراح سپردند تا به مكه ببرد و در كنار صحيفه ي اول در كعبه پنهان كند.

اگر چه منافقين به تصميماتِ خود جامه ي عمل پوشاندند، ولي نور غدير در طول پانزده قرن رقم ميلياردي شيعيان و محبين اهل بيت عليهم السلام را در بلنداي تاريخ و در پهنه ي جهان رقم زده؛ و آفتابِ ولايت را همچنان در مناطق مختلف دنيا درخشنده و تابناك جلوه گر ساخته است.

[صفحه 24]

نگرشي به اهداف خطبه غدير

اشاره

براي دركِ اهداف پيامبر صلي الله عليه و آله از خطابه ي غدير، در نظر گرفتنِ شكل مخصوص سخنراني كه به حالت قيام بود، و شرائط استثنائي گوينده و شنونده گان از نظر تقارن با حج و شدت گرما و مكان خاصي كه قبل از تقاطع جاده ها و متفرق شدن مردم در نظر گرفته شده بود، و اينكه مخاطبينِ غدير را جمعيتي به تعداد كل مسلمين جهان تا آخر روزگار تشكيل مي دادند، ضرورت دارد.

با اين مقدمه است كه مي توان پايه هاي فكري كه پيامبر صلي الله عليه و آله در اين خطبه، بعنوان خط مشي دائمي مسلمين تعيين كردند بدست آورد. با اين

نتيجه گيري ها معلوم خواهد شد كه گمراه كنندگانِ امت و تحريف كنندگانِ دين خدا چگونه رو در روي خداي تعالي و پيامبرش ايستادند و مردم را از صراط مستقيم منحرف كردند.

محور سخن در خطابه غدير

محورِ سخن در سخنراني پيامبر صلي الله عليه و آله، ولايت دوازده امام عليهم السلام و شئون امامت ايشان است و حضرت از سه موضوع خارج نشده اند:

مواردي از خطبه صريحاً درباره ي ولايت و امامت دوازده امام عليهم السلام است. مواردي ديگر بعنوان مقدمه چيني و تمهيد براي مسئله ي ولايت، و مواردي هم در بيان شئون امامت و درجه ي اعلاي ولايت امامان و فضائل ايشان و برنامه هاي اجتماعي آنان، و نيز درباره ي دشمنان ايشان و رؤساي ضلالت و انحراف است.

نيمه ي اول خطبه مربوط به اصل مطلب يعني اعلان رسمي ولايت ائمه عليهم السلام است. در نيمه ي دوم پس از فراغت از موضوع اصلي، به توضيح آن پرداخته اند. در پايان، نماز و زكات و حج و امر به معروف و نهي از منكر را يادآور شده اند.

[صفحه 25]

آماري از مطالب خطبه غدير
اشاره

ذيلاً آماري از جنبه هاي شاخص خطبه ي غدير و تعداد مواردي كه ذكر آن در خطبه آمده تقديم مي گردد:

موضوعات

موضوعاتي كه در خطبه مد نظر است:

صفات خداوند تعالي: 110 مورد.

مقام پيامبر صلي الله عليه و آله: 10 مورد.

ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام: 50 مورد.

ولايت ائمه عليهم السلام: 10 مورد.

فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام: 20 مورد.

حضرت مهدي عليه السلام: 20 مورد.

شيعيان اهل بيت عليهم السلام و دشمنان ايشان: 25 مورد.

بيعت با امامان عليهم السلام: 10 مورد.

قرآن و تفسير آن: 12 مورد.

حلال و حرام: 20 مورد.

[صفحه 26]

اسماء مباركه

اسماء مباركه ي مهمي كه در خطبه بدانها تصريح شده است:

نام اميرالمؤمنين عليه السلام 40 بار بعنوان «علي» عليه السلام تصريح شده است. كلمه ي «ائمه» عليهم السلام 10 بار صريحاً آمده است.

نام «امام زمان عليه السلام» 4 بار به عنوان «مهدي» عليه السلام آمده است.

البته اكثر خطبه، درباره ي اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام است كه بصورت ضمير يا اشاره آمده است.

آيات قرآن

آيات قرآني كه در خطبه آمده است:

استشهاد به آيات قرآن در بسياري از مواضع خطبه از نكات شاخص خطبه است. آياتي كه در خطبه ي غدير بعنوان شاهد يا تفسير آمده 50 مورد است كه اهميت اين سند بزرگ اسلام را جلوه گر مي كند.

تفسير 25 آيه ي قرآن به اهل بيت عليهم السلام و 15 آيه به دشمنان اهل بيت عليهم السلام در متن خطبه نيز از نكات بسيار مهم آن است.

بيش از 10 آيه از قرآن نيز در ايام واقعه ي غدير نازل شده كه آيه ي «سأل سائل بعذاب واقع» نمونه ي بارز آن است.

نكات شاخص در خطبه غدير

شاهد گرفتن خداوند بر تبليغ خود.

شاهد گرفتن مردم بر تبليغ خود.

تأكيد بر امامت دوازده امام عليهم السلام بعد از خود.

تأكيد بر عدم تغيير حلال وحرام وتبيينِ آن توسط امامان.

اشاره به منافقين واقداماتِ گذشته و آينده ي آنان صريحاً و تلويحاً.

[صفحه 27]

سند و متن و كتابشناسي و عيد غدير

اشاره

بحثهاي علمي درباره ي سند و متنِ حديث غدير را علماي بزرگي همچون شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، علامه ي حلي، علامه ي مجلسي، علامه مير حامد حسين هندي، علامه ي اميني و غير ايشان بطور مفصل در كتابهايشان نگاشته اند.

كتابشناسي غدير

علامه سيد عبدالعزيز طباطبائي قدس سره در كتاب «الغدير في التراث الاسلامي» صد و هشتاد و چهار عنوان كتاب كه مستقلاً در موضوع غدير تأليف شده معرفي كرده اند. همچنين آقاي محمد انصاري در كتاب «غدير در آئينه ي كتاب» دويست و شصت و هفت عنوان كتاب مستقل درباره ي غدير معرفي نموده اند كه اين رقم تا كنون به چهارصد عنوان افزايش يافته است.

كتب مفصلي در زمينه ي بحثهاي رجالي و تاريخي مربوط به سند و متن و محتواي حديث غدير تأليف شده، كه از بهترين نمونه هاي آن كتاب «الغدير» تأليف علامه ي بزرگ شيخ عبدالحسين اميني قدس سره است.

در اين كتابها ضمن بحث درباره ي وثاقت راويان حديث غدير و بيان جهاتِ اعجاب انگيز اسناد و رجال آن، به شرح و تفسير متن خطبه و معارف بلند آن و تحليل تاريخي واقعه ي غدير پرداخته اند.

[صفحه 28]

مدارك و اسناد خطبه غدير
اشاره

متن مفصل و كامل خطبه ي غدير در نُه كتاب از مدارك معتبر شيعه- كه هم اكنون در دسترس است و چاپ شده- با اسناد متصل نقل شده است. روايات اين كتابها به سه طريق منتهي مي شود:

اول به روايت امام محمد باقر عليه السلام است كه با اسناد معتبر در چهار كتاب «روضة الواعظين»: ج 1 ص 89، «الاحتجاج»: ج 1 ص 66، «اليقين»: ص 343 باب 127، و «نزهة الكرام»: ج 1 ص 186 نقل شده است.

طريق دوم به روايت زيد بن ارقم است كه با اسناد متصل در چهار كتاب «العُدَد القوية»: ص 169، «التحصين»: ص 578 باب 29 از قسم 2، «الصراط المستقيم»: ج 1 ص 301، و «نهج الايمان»: ص 92 نقل شده است.

طريق سوم به روايت حذيفة بن يمان است كه با اسناد

متصل در كتاب «الاقبال»: ص 454 و 456 نقل شده است.

سندهاي خطبه ي كامل غدير به عنوان پشتوانه ي علميِ آن چنين است:

روايت امام باقر به دو سند است
قال الشيخ أحمد بن علي بن أبي منصور الطبرسي في كتاب الاحتجاج

حدثني السيد أبوجعفر مهدي بن أبي الحرث الحسيني المرعشي رضي الله عنه قال: أخبرنا الشيخ أبوعلي الحسن بن الشيخ أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي رضي الله عنه قال: أخبرنا الشيخ السعيد الوالد أبوجعفر قدس اللَّه روحه، قال: أخبرني جماعة عن أبي محمد هارون بن موسي التلعكبري، قال: أخبرني أبوعلي محمد بن همام، قال: أخبرنا علي السوري، قال: أخبرنا أبومحمد العلوي من ولد الأفطس- و كان من عباد اللَّه الصالحين- قال: حدثنا سيف بن عميرة و صالح بن عقبة جميعاً عن قيس بن سمعان عن علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر عليه السلام.

[صفحه 29]

قال السيد ابن طاووس في كتاب اليقين

قال أحمد بن محمد الطبري المعروف بالخليلي في كتابه: أخبرني محمد بن أبي بكر بن عبدالرحمن، قال: حدثني الحسن بن علي أبومحمد الدينوري، قال: حدثنا محمد بن موسي الهمداني، قال: حدثنا محمد بن خالد الطيالسي، قال: حدثنا سيف بن عميرة عن عقبة عن قيس بن سمعان عن علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر عليه السلام.

روايت زيد بن ارقم

قال السيد ابن طاووس في كتاب «التحصين»: قال الحسن بن أحمد الجاواني في كتابه «نور الهدي و المنجي من الردي»: عن أبي المُفضَّل محمد بن عبداللَّه الشيباني، قال: أخبرنا أبوجعفر محمد بن جرير الطبري و هارون بن عيسي بن سكين البلدي، قالا: حدثنا حميد بن الربيع الخزّاز، قال: حدثنا يزيد بن هارون، قال: حدثنا نوح بن مبشَّر، قال: حدثنا الوليد بن صالح عن أبي الضحي ابن امرأة زيد بن أرقم و عن زيد بن أرقم.

روايت حذيفة بن يمان

قال السيد ابن طاووس في كتاب «الإقبال»: قال مؤلف كتاب «النشر و الطيّ»: عن أحمد بن محمد بن علي المهلّب: أخبرنا الشريف أبوالقاسم علي بن محمد بن علي بن القاسم الشعراني عن أبيه: حدثنا سلمة بن الفضل الأنصاري، عن أبي مريم عن قيس بن حيان (حنان) عن عطية السعدي عن حذيفة بن اليمان.

اينها سند خطبه ي كامل غدير بود. قطعه هايي از خطبه ي غدير نيز با اسناد موثق و متواتر در مدارك معتبر اسلامي نقل شده كه در جلد اول كتاب «الغدير» علامه ي اميني بطور مفصل بيان شده است.

[صفحه 30]

تنظيم و ترجمه متن كامل خطبه غدير

متن عربي خطبه ي غدير، بارها بصورت مستقل چاپ شده كه همه ي آنها طبق روايت كتاب «احتجاج» بوده است، ولي متن حاضر به سه روايت از امام باقر عليه السلام و حذيفة بن يمان و زيد بن ارقم است كه پس از مقابله و تطبيق آن در مدارك نُه گانه اش، يعني كتابهاي «روضة الواعظين»، «الاحتجاج»، «العدد القويّة»، «اليقين»، «التحصين»، «الاقبال»، «الصراط المستقيم»، «نهج الايمان» و «نزهة الكرام» تنظيم و تلفيق و تنقيح شده است. كيفيت تنظيم خطبه و مقابله ي نسخه ها در كتاب «اسرار غدير» بيان شده، و طالبين مي توانند به آن كتاب مراجعه نمايند.

در كتاب حاضر، متن خطبه بدون پاورقي و ذكر نسخه بَدَلها در 11 بخش تقديم خواهد شد، و در اول هر بخش عنوان آن ذكر مي شود.

براي سهولت در مطالعه و حفظ خطبه، حركات حروف و اعراب گذاري كلمات نيز انجام گرفته و موارد مهم خطبه با حروف سياه آورده شده است.

«خطبه ي غدير» بارها به فارسي و اُردو ترجمه شده و در قالب شعر عربي و فارسي و اُردو نيز برگردانده شده است. همه ي اينها گامهايي بلند در احياي اين

واقعه ي بزرگِ تاريخ اسلام است كه اميرالمؤمنين عليه السلام جزا دهنده ي آن خواهد بود.

لازم به تذكر است كه كليه ي ترجمه هاي خطبه طبق روايت كتاب احتجاج است، ولي ترجمه ي حاضر از روي متن مقابله شده بر نُه كتاب است كه حاوي اضافات و تغييراتي در عبارات است وطبق متن عربي در 11 بخش تقديم مي شود.

در روش ترجمه سعي شده مفاهيم والايي كه خطبه ي غدير دربرگيرنده ي آن است بطور روشن بيان شود، و در عين حال از ترجمه ي تحت اللفظي هم فاصله ي زيادي نگيرد. البته نظر به اهميت خطبه، فهم دقيق بعضي موارد آن احتياج به تفسير دارد كه در كتاب «اسرار غدير» تا حدودي به آن پرداخته ايم.

[صفحه 31]

عيد و جشن غدير

الغدير: ج 1 ص 283. الغدير في الاسلام: ص 209. عوالم: ج 15: 3 ص 208 و 211 و 214 و

215 و 220 تا 223.

عيد غدير «عيد اللَّه اكبر» و روز عيدِ اهل بيت عليهم السلام و بالاترين عيد امت اسلام است. بهمين جهت تأكيد خاصي از ائمه عليهم السلام بر جشن و اظهار سرور و شادي در اين روز وارد شده است.

خداوند هيچ پيامبري را نفرستاده مگر اينكه اين روز را عيد گرفته و حرمت آنرا نگه داشته؛ و به جانشين خود وصيت كرده كه اين روز را عيد بگيرد. همه ي ملائكه نيز غدير را در آسمانها جشن مي گيرند و در اين روز «نثار فاطمه عليهاالسلام» را به يكديگر هديه مي دهند.

عيد گرفتنِ روز «غدير» از همان سال حجة الوداع و در همان بيابان غدير پس از اتمام خطبه ي پيامبر صلي الله عليه و آله آغاز شد. در طول سه روز توقف در «غدير خم» مراسمي بر پا شد و حضرت

شخصاً از مردم خواستند كه به او تبريك بگويند؛ كه اين سخن را در هيچ پيروزي نفرموده بودند.

اولين تبريكها را مردم به خود پيامبر صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردند و بهمين مناسبت در آن ايام شعر سروده شد.

[صفحه 32]

اين سنت حَسَنه در فراز و نشيب تاريخ ادامه يافته و بصورت يك سيره ي مستمر و مؤكد مورد توجه عام و خاص بوده و هرگز ترك نشده است. در جوامع شيعي- به پيروي از معصومين عليهم السلام- اين عيد از عيد فطر و قربان مهم تر تلقي شده و بطور مفصل تري جشن گرفته مي شود.

امام رضا عليه السلام فرمود: در اين روز به يكديگر تهنيت و تبريك بگوئيد، و هرگاه برادر مؤمن خود را ملاقات كرديد چنين بگوئيد:

«الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ بِوِلايَةِ اَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ».

«سپاس خدايي را كه ما را از متمسكين به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داد».

دعاها و زيارات مختصر و مفصلي براي روز غدير وارد شده كه خواندن آنها نوعي عهد و پيمان با خدا و رسول و ائمه عليهم السلام در مورد ولايت است و مي توان بعنوان «تجديد بيعت» از آن ياد كرد.

مضامين والاي اين دعاها، در قالب شكرگذاري نعمت ولايت و مروري در عقايد شيعه است كه مي توان آنها را تحت سه عنوانِ «ولايت»، «برائت» و «تبرك به روز غدير» خلاصه كرد.

پيشنهاد مي شود در جشنهاي عيد غدير شرح مفصل واقعه و متن سخنراني حضرت براي مردم بيان شود. مطالعه و نگهداري يك نسخه از خطبه ي غدير در خانه ها، بعنوان گامي كوچك در راه تبليغ پيامِ غدير بر همه ي ما لازم است. اين انجام وظيفه، اطاعت از دستور اكيد پيامبر اكرم

صلي الله عليه و آله و تجديد بيعت با صاحبان ولايت مطلقه ي الهيه، پيامبر و اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و ائمه ي معصومين عليهم السلام خواهد بود.

[صفحه 33]

نص الخطبة المباركة النبوية في غدير خم

الحمد والثناء

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي عَلا في تَوَحُّدِهِ وَدَنا في تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ في سُلْطانِهِ وَعَظُمَ في اَرْكانِهِ، وَأَحاطَ بِكُلِّ شَيْي ءٍ عِلْماً وَهُوَ في مَكانِهِ وَقَهَرَ جَميعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَبُرْهانِهِ، حَميداً لَمْ يَزَلْ، مَحْمُوداً لا يَزالُ وَمَجيداً لا يَزُولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعيداً وَكُلُّ اَمْرٍ إلَيْهِ يَعُودُ.

بارِئُ الْمَسْمُوكاتِ وَداحِي الْمَدْحُوَّاتِ وَجَبَّارُ الْأَرَضينَ وَ السَّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ، مُتَفَضِّلٌ عَلي جَميعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلي جَميعِ مَنْ اَنْشَأَهُ يَلْحَظُ كُلَّ عَيْنٍ وَالْعُيُونُ لا تَراهُ.

كَريمٌ حَليمٌ ذُو أَناةٍ، قَدْ وَسِعَ كُلَّ شَيْي ءٍ رَحْمَتُهُ وَمَنَّ عَلَيْهِمْ بِنِعْمَتِهِ. لا يَعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلا يُبادِرُ إلَيْهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ.

[صفحه 34]

قَدْ فَهِمَ السَّرائِرَ وَعَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَيْهِ الْمَكْنُوناتِ وَلاَ اشْتَبَهَتْ عَلَيْهِ الْخَفِيَّاتُ. لَهُ الْإِحاطَةُ بِكُلِّ شَيئٍ وَالْغَلَبَةُ عَلي كُلِّ شَيْي ءٍ وَالْقُوَّةُ في كُلِّ شَيْي ءٍ وَالْقُدْرَةُ عَلي كُلِّ شَيْي ءٍ، وَلَيْسَ مِثْلُهُ شَيْي ءٌ. وَهُوَ مُنْشِي ءُ الشَّيْي ءِ حينَ لا شَيْي ءَ دائِمٌ حَيٌّ وَقائِمٌ بِالْقِسْطِ، لا إِلهَ إلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.

جَلَّ عَنْ اَنْ تُدْرِكَهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ. لا يَلْحَقُ اَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعايَنَةٍ، وَلا يَجِدُ اَحَدٌ كَيْفَ هُوَ مِنْ سِرٍّ وَعَلانِيَةٍ اِلاَّ بِما دَلَّ عَزَّ وَجَلَّ عَلي نَفْسِهِ.

وَاَشْهَدُ اَنَّهُ اللَّهُ الَّذي مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ، وَالَّذي يَغْشَي الْأَبَدَ نُورُهُ، وَالَّذي يُنْفِذُ اَمْرَهُ بِلا مُشاوَرَةِ مُشيرٍ وَلا مَعَهُ شَريكٌ في تَقْديرِهِ وَلا يُعاوَنُ في تَدْبيرِهِ.

صَوَّرَ مَا ابْتَدَعَ عَلي غَيْرِ مِثالٍ، وَخَلَقَ ما خَلَقَ بِلا مَعُونَةٍ مِنْ اَحَدٍ وَلا تَكَلُّفٍ وَلاَ احْتِيالٍ. اَنْشَأَها فَكانَتْ وَبَرَأَها فَبانَتْ. فَهُوَ اللَّهُ الَّذي لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الْمُتْقِنُ الصَّنْعَةُ، الْحَسَنُ الصَّنيعَةُ،

الْعَدْلُ الَّذي لا يَجُورُ، وَالْأَكْرَمُ الَّذي تَرْجِعُ اِلَيْهِ الْاُمُورُ.

وَاَشْهَدُ اَنَّهُ اللَّهُ الَّذي تَواضَعَ كُلُّ شَيْي ءٍ لِعَظَمَتِهِ، وَذَلَّ كُلُّ شَيْي ءٍ لِعِزَّتِهِ، وَاسْتَسْلَمَ كُلُّ شَيْي ءٍ لِقُدْرَتِهِ، وَخَضَعَ كُلُّ شَيْي ءٍ لِهَيْبَتِهِ. مَلِكُ الْأَمْلاكِ وَمُفَلِّكُ الْأَفْلاكِ وَمُسَخِّرُ الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمّي. يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهارِ وَيُكَوِّرُ النَّهارَ عَلي اللَّيْلِ يَطْلُبُهُ حَثيثاً. قاصِمُ كُلِّ جَبَّارٍ عَنيدٍ وَمُهْلِكُ كُلِّ شَيْطانٍ مَريدٍ.

لَمْ يَكُنْ لَهُ ضِدٌّ وَلا مَعَهُ نِدٌّ اَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفْواً اَحَدٌ. اِلهٌ واحِدٌ وَرَبُّ ماجِدٌ يَشاءُ فَيَمْضي، وَيُريدُ فَيَقْضي، وَيَعْلَمُ فَيُحْصي، وَيُميتُ وَيُحْيي، وَيُفْقِرُ وَيُغْني، وَيُضْحِكُ وَيُبْكي، وَيُدْني وَيُقْصي وَيَمْنَعُ وَيُعْطي، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْي ءٍ قَديرٍ.

[صفحه 35]

يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَيُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ، لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفّارُ. مُسْتَجيبُ الدُّعاءِ وَمُجْزِلُ الْعَطاءِ، مُحْصِي الْأَنْفاسِ وَرَبُّ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ، الَّذي لا يُشْكِلُ عَلَيْهِ شَيْي ءٌ، وَلا يَضْجُرُهُ صُراخُ الْمُسْتَصْرِخينَ وَلا يُبْرِمُهُ اِلْحاحُ الْمُلِحّينَ. الْعاصِمُ لِلصَّالِحينَ، وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحينَ، وَمَوْلَي الْمُؤْمِنينَ وَرَبُّ الْعالَمينَ. الَّذي اسْتَحَقَّ مِنْ كُلِّ مَنْ خَلَقَ اَنْ يَشْكُرَهُ وَيَحْمَدَهُ عَلي كُلِّ حالٍ.

اَحْمَدُهُ كَثيراً وَاَشْكُرُهُ دائِماً عَلَي السَّراءِ وَالضَّراءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ، وَاُومِنُ بِهِ وَبِمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ. اَسْمَعُ لِأَمْرِهِ وَاُطيعُ وَاُبادِرُ اِلي كُلِّ ما يَرْضاهُ وَاَسْتَسْلِمُ لِما قَضاهُ، رَغْبَةً في طاعَتِهِ وَخَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ، لِأَنَّهُ اللَّهُ الَّذي لا يُؤْمَنُ مَكْرُهُ وَلا يُخافُ جَوْرُهُ.

امر الهي في موضوع هام

وَأَقِرُّ لَهُ عَلي نَفْسي بِالْعُبُودِيَّةِ وَاَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَاُؤَدّي ما اَوْحي بِهِ اِليَّ حَذَراً مِنْ اَنْ لا اَفْعَلَ فَتَحِلَّ بي مِنْهُ قارِعَةٌ لا يَدْفَعُها عَنّي اَحَدٌ وَاِنْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ وَصَفَتْ خُلَّتُهُ- لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ- لِأنَّهُ قَدْ أعْلَمَني أَنّي اِنْ لَمْ اُبَلِّغْ ما اَنْزَلَ اِلَيَّ في حَقِّ عَلِيٍّ فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لي تَبارَكَ

وَتَعالي الْعِصْمَةَ مِنَ النَّاسِ وَهُوَ اللَّهُ الْكافِي الْكَريمُ.

[صفحه 36]

فَاَوْحي اِلَيَّ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- في عَلِيٍّ يَعْني فِي الْخِلافَةِ لِعَلِيِّ بْنِ اَبيطالِبٍ- وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».

مَعاشِرَ النَّاسِ، ما قَصَّرْتُ في تَبْليغِ ما اَنْزَلَ اللَّهُ تَعالي اِلَيَّ، وَاَنَا اُبَيِّنُ لَكُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآيَةِ: اِنَّ جَبْرَئيلَ هَبَطَ اِليَّ مِراراً ثَلاثاً يَأْمُرُني عَنِ السَّلامِ رَبِّي- وَهُوَ السَّلامُ- اَنْ اَقُومَ في هذَا الْمَشْهَدِ فَاُعْلِمَ كُلَّ اَبْيَضٍ وَاَسْوَدٍ: اَنَّ عَلِيَّ بْنَ اَبيطالِبٍ اَخي وَوَصِيّي وَخَليفَتي عَلي اُمَّتي وَالْإِمامُ مِنْ بَعْدي، الَّذي مَحَلُّهُ مِنّي مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسي اِلاَّ اَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي وَهُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَقَدْ اَنْزَلَ اللَّهُ تَبارَكَ وَتَعالي عَلَيَّ بِذلِكَ آيَةً مِنْ كِتابِهِ: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ»، وَعِليُّ بْنُ اَبيطالِبٍ الَّذي أقامَ الصَّلاةَ وَآتَي الزَّكاةَ وَهُوَ راكِعٌ يُريدُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ في كُلِّ حالٍ.

وَسَأَلْتُ جَبْرَئيلَ اَنْ يَسْتَعْفِيَ لِيَ السَّلامَ عَنْ تَبْليغِ ذلِكَ اِلَيْكُمْ- اَيُّهَا النَّاسُ- لِعِلْمي بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَكَثْرَةِ الْمُنافِقينَ وَاِدْغالِ اللاَّئِمينَ وَحِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالْإِسْلامِ، الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ في كِتابِهِ بِأَنَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ، وَيَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ، وَكَثْرَةِ اَذاهُمْ لي غَيْرَ مَرَّةٍ حَتّي سَمُّوني اُذُناً وَزَعَمُوا اَنّي كَذلِكَ لِكَثْرَةِ مُلازَمَتِهِ اِيَّايَ وَاِقْبالي عَلَيْهِ وَهَواهُ وَقَبُولِهِ مِنّي حَتّي اَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ في ذلِكَ «وَمِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ، قُلْ اُذُنٌ- عَلَي الَّذينَ يَزْعَمُونَ اَنَّهُ اُذُنٌ- خَيْرٍ لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ» الآيَةُ. وَلَوْ شِئْتُ اَنْ اُسَمِّيَ الْقائِلينَ بِذلِكَ بِأَسْمائِهِمْ لَسَمَّيْتُ وَاَنْ اَوْمَئَ اِلَيْهِمْ بِأَعْيانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ وَاَنْ اَدُلَّ عَلَيْهِمْ لَدَلَلْتُ، وَلكِنّي وَاللَّهِ في اُمُورِهِمْ قَدْ تَكَرَّمْتُ.

وكُلُّ

ذلِكَ لا يَرْضَي اللَّهُ مِنّي اِلاَّ اَنْ اُبَلِّغَ ما اَنْزَلَ اللَّهُ اِلَيَّ في حَقِّ عَلِيٍّ، ثم تلا: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- في حَقِّ عَلِيٍّ- وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».

[صفحه 37]

الاعلان الرسمي بإمامة الأئمة الإثني عشر وولايتهم

فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النَّاسِ ذلِكَ فيهِ وَافْهَمُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَاِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَي الْمُهاجِرينَ وَالْأَنْصارِ وَعَلَي التَّابِعينَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَعَلَي الْبادي وَالْحاضِرِ، وَعَلَي الْعَجَمِيِّ وَالْعَرَبِيِّ، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلُوكِ وَالصَّغيرِ وَالْكَبيرِ، وَعَلَي الْأَبْيَضِ وَالْأَسْوَدِ، وَعَلي كُلِّ مُوَحِّدٍ ماضٍ حُكْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُِذٌ اَمْرُهُ، مَلْعُونٌ مَنْ خالَفَهُ، مَرْحُومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَصَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَلِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَاَطاعَ لَهُ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ اَقُومُهُ في هذَا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعُوا وَاَطيعُوا وَانْقادُوا لِأَمْرِ اللَّهِ رَبِّكُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلاكُمْ وَاِلهُكُمْ، ثُمَّ مِنْ دُونِهِ رَسُولُهُ وَنَبِيُّهُ الْمُخاطِبُ لَكُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدي عَلِيٌّ وَلِيُّكُمْ وَاِمامُكُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ رَبِّكُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ في ذُرِّيَّتي مِنْ وُلْدِهِ اِلي يَوْمٍ تَلْقَوْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ.

[صفحه 38]

لا حَلالَ اِلاَّ ما اَحَلَّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَهُمْ، وَلا حَرامٍ اِلاَّ ما حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَرَسُولُهُ وَهُمْ، وَاللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَرَّفَني الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَاَنَا اَفْضَيْتُ بِما عَلَّمَني رَبّي مِنْ كِتابِهِ وَحَلالِهِ وَحَرامِهِ اِلَيْهِ ص مَعاشِرَ النَّاسِ، فَضِّلُوهُ. ما مِنْ عِلْمٍ اِلاَّ وَقَدْ اَحْصاهُ اللَّهُ فِيَّ، وَكُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ اَحْصَيْتُهُ في اِمامِ الْمُتَّقينَ، وَما مِنْ عِلْمٍ اِلاَّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِيّاً، وَهُوَ الْإِمامُ الْمُبينُ الَّذي ذَكَرَهُ اللَّهُ في سُورَةِ يس: «وكُلَّ شَئٍ اَحْصَيْناهُ في اِمامٍ مُبينٍ».مَعاشِرَ النَّاسِ، لا تَضِلُّوا عَنْهُ وَلا تَنْفِرُوا مِنْهُ، وَلا تَسْتَنْكِفُوا مِنْ وِلايَتِهِ، فَهُوَ الَّذي يَهْدي اِلَي الْحَقِّ وَيَعْمَلُ بِهِ، وَيُزْهِقُ الْباطِلَ وَيَنْهي عَنْهُ، وَلا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ. اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ لَمْ

يَسْبِقْهُ اِلَي الْايمانِ بي اَحَدٌ، وَالَّذي فَدي رَسُولَ اللَّهِ بِنَفْسِهِ، وَالَّذي كانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ وَلا اَحَدَ يَعْبُدُ اللَّهَ مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَيْرُهُ. اَوَّلُ النَّاسِ صَلاةً وَاَوَّلُ مَنْ عَبَدَ اللَّهَ مَعي. اَمَرْتُهُ عَنِ اللَّهِ اَنْ يَنامَ في مَضْجَعي، فَفَعَلَ فادِياً لي بِنَفْسِهِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ اللَّهُ، وَاقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللَّهُ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّهُ اِمامٌ مِنَ اللَّهِ، وَلَنْ يَتُوبَ اللَّهُ عَلي اَحَدٍ اَنْكَرَ وِلايَتَهُ وَلَنْ يَغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَي اللَّهِ اَنْ يَفْعَلَ ذلِكَ بِمَنْ خالَفَ اَمْرَهُ وَاَنْ يُعَذِّبَهُ عَذاباً نُكْراً اَبَدَ الْآبادِ وَدَهْرَ الدُّهُورِ. فَاحْذَرُوا اَنْ تُخالِفُوهُ، فَتَصْلُوا ناراً وَقُودُها النَّاسُ وَالْحِجارَةُ اُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ.

[صفحه 39]

مَعاشِرَ النَّاسِ، بي- وَاللَّهِ- بَشَّرَ الْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِيّينَ وَالْمُرْسَلينَ، وَاَنَا- وَاللَّهِ- خاتَمُ الْأَنْبِياءِ وَالْمُرْسَلينَ وَالْحُجَّةُ عَلي جَميعِ الْمَخْلُوقينَ مِنْ اَهْلِ السَّماواتِ وَالْأَرَضينَ. فَمَنْ شَكَّ في ذلِكَ فَقَدْ كَفَرَ كُفْرَ الْجاهِلِيَّةِ الْاُولي وَمَنْ شَكَّ في شَيْي ءٍ مِنْ قَوْلي هذا فَقَدْ شَكَّ في كُلِّ ما اُنْزِلَ اِلَيَّ، وَمَنْ شَكَّ في واحِدٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ فَقَدْ شَكَّ فِي الْكُلِّ مِنْهُمْ، وَالشَّاكُ فينا فِي النَّارِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، حَبانِيَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهذِهِ الْفَضيلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَيَّ وَاِحْساناً مِنْهُ اِلَيَّ وَلا اِلهَ اِلاَّ هُوَ، اَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنّي اَبَدَ الآبِدينَ وَدَهْرَ الدَّاهِرينَ وَعَلي كُلِّ حالٍ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، فَضِّلُوا عَلِيّاً فَاِنَّهُ اَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدي مِنْ ذَكَرٍ وَاُنْثي ما اَنْزَلَ اللَّهُ الرِّزْقَ وَبَقِيَ الْخَلْقُ. مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ قَوْلي هذا وَلَمْ يُوافِقْهُ. اَلا اِنَّ جَبْرَئيلَ خَبَّرَني عَنِ اللَّهِ تَعالي بِذلِكَ وَيَقُولُ: «مَنْ عادي عَلِيّاً وَلَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتي وَغَضَبي»، «وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ- اَنْ تُخالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها- اِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَعْمَلُونَ».

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّهُ جَنْبُ اللَّهِ الَّذي ذَكَرَ في كِتابِهِ الْعَزيزِ، فَقالَ تَعالي مُخْبراً

عَمَّنْ يُخالِفُهُ: «اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتا عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ».

مَعاشِرَ النَّاسِ، تَدَبَّرُوا القُرْآنَ وَافْهَمُوا آياتِهِ وَانْظُرُوا اِلي مُحْكَماتِهِ وَلا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ، فَوَاللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زَواجِرَهُ وَلَنْ يُوضِحَ لَكُمْ تَفْسيرَهُ اِلاَّ الَّذي اَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَمُصْعِدُهُ اِلَيَّ وَشائِلٌ بِعَضُدِهِ وَرافِعُهُ بِيَدَيَّ وَمُعْلِمُكُمْ: اَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، وَهُوَ عَلِيٌّ بْنُ اَبيطالِبٍ اَخي وَوَصِيّي، وَمُوالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ اَنْزَلَها عَلَيَّ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّ عَلِيّاً وَالطَّيِّبينَ مِنْ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَكْبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَمُوافِقٌ لَهُ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ. اَلا اِنَّهُمْ اُمَناءُ اللَّهِ في خَلْقِهِ وَحُكَّامُهُ في اَرْضِهِ.

أَلا وَقَدْ اَدَّيْتُ، اَلا وَقَدْ بَلَّغْتُ، اَلا وَقَدْ اَسْمَعْتُ، اَلا وَقَدْ اَوْضَحْتُ، ألا وَاِنَّ اللَّهَ عزَّوجَلَّ قالَ وَاَنَا قُلْتُ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، اَلا اِنَّهُ لا «اَميرَ الْمُؤْمِنينَ» غَيْرَ اَخي هذا، اَلا لا تَحِلُّ اِمْرَةُ الْمُؤْمِنينَ بَعْدي لِأَحَدٍ غَيْرُهُ.

[صفحه 40]

رفع عليّ بيدي رسول اللَّه

ثمّ ضرب بيده إلي عضد عليّ عليه السلام فرفعه، وكان أميرالمؤمنين عليه السلام منذ أوّل ما صعد رسول اللَّه صلي الله عليه و آله منبره علي درجة دون مقامه مُتيامِناً عن وجه رسول اللَّه صلي الله عليه و آله كأنّهما في مقام واحد. فرفعه رسول اللَّه صلي الله عليه و آله بيده وبسطهما إلي السماء وشال عليّاً عليه السلام حتّي صارت رجله مع ركبة رسول اللَّه صلي الله عليه و آله ثمَّ قال:

مَعاشِرَ النَّاسِ، هذا عَلِيٌّ اَخي وَوَصِيّي وَواعي عِلْمي، وخَليفَتي في اُمَّتي عَلي مَنْ آمَنَ بي وَعَلي تَفْسيرِ كِتابِ اللَّهِ عَزَّوجَلَّ وَالدَّاعي اِلَيْهِ وَالْعامِلُ بِما يَرْضاهُ وَالْمُحارِبُ لِأَعْدائِهِ وَالْمُوالي عَلي طاعَتِهِ وَالنَّاهي عَنْ مَعْصِيَتِهِ. اِنَّهُ خَليفَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَاَميرُ الْمُؤْمِنينَ وَالاِمامُ الْهادي مِنَ اللَّهِ، وَقاتِلُ النَّاكِثينَ وَالْقاسِطينَ

وَالْمارِقينَ بِاَمْرِ اللَّهِ.

يَقُولُ اللَّهُ: «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ». بِاَمْرِكَ يا رَبِّ اَقُولُ: اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَاْنصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَالْعَنْ مَنْ اَنْكَرَهُ وَاغْضِبْ عَلي مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ.

اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَنْزَلْتَ الْآيَةَ في عَلِيٍّ وَلِيِّكَ عِنْدَ تَبْيينِ ذلِكَ وَنَصْبِكَ اِيَّاهُ لِهذَا الْيَوْمِ: «اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الاِسْلامَ ديناً»، «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ».

اَللَّهُمَّ اِنّي اُشْهِدُكَ اَنّي قَدْ بَلَّغْتُ.

[صفحه 41]

التاكيد علي توجّه الامّة نحو مسألة الإمامة

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنّما اَكْمَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ دينَكُمْ بِاِمامَتِهِ. فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَبِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَالْعَرْضِ عَلَي اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَاُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا والآخِرَةِ وَفِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ، «لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلا هُمْ يُنْظَرُونَ».

مَعاشِرَ النَّاسِ، هذا عَلِيٌّ، اَنْصَرُكُمْ لي وَاَحَقُّكُمْ بي وَاَقْرَبُكُمْ اِلَيَّ وَاَعَزُّكُمْ عَلَيَّ، وَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَاَنَا عَنْهُ راضِيانِ. وَما نَزَلَتْ آيَةُ رِضا فِي الْقُرْآنِ إلاَّ فيهِ، وَلا خاطَبَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا إلاَّ بَدَأَ بِهِ، وَلا نَزَلَتْ آيَةُ مَدْحٍ فِي الْقُرآنِ إلاَّ فيهِ، وَلا شَهِدَ اللَّهُ بِالْجَنَّةِ في «هَلْ اَتي عَلَي الْاِنْسانِ» اِلاَّ لَهُ اَنْزَلَها في سِواهُ وَلا مَدَحَ بِها غَيْرَهُ.

[صفحه 42]

مَعاشِرَ النَّاسِ، هُوَ ناصِرُ دينِ اللَّهِ وَالْمُجادِلُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ، وَهُوَ التَّقِيُّ النَّقِيُّ الْهادِي الْمَهْدِيُّ. نَبِيُّكُمْ خَيْرُ نَبِيٍّ وَوَصِيُّكُمْ خَيْرُ وَصِيٍّ وَبَنُوهُ خَيْرُ الْأَوْصِياءِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، ذُرِّيَّةُ كُلُّ نَبِيٍّ مِنْ صُلْبِهِ، وَذُرِّيَّتي مِنْ صُلْبِ أميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِيٍّ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّ اِبْليسَ اَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلا تَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ اَعْمالُكُمْ وَتَزِلَّ اَقْدامُكُمْ، فَاِنَّ آدَمَ اُهْبِطَ اِلَي الْأَرْضِ بِخَطيئَةٍ واحِدَةٍ، وَهُوَ صَفْوَةُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَكَيْفَ بِكُمْ وَاَنْتُمْ اَنْتُمْ وَمِنْكُمْ اَعْداءُ اللَّهِ.

ألا وَاِنَّهُ لا يُبْغِضُ عَلِيّاً اِلاَّ شَقِيٌّ، وَلا يُوالي عَلِيّاً إلاَّ

تَقِيٌّ، وَلا يُؤمِنُ بِهِ اِلاَّ مُؤمِنٌ مُخْلِصٌ. وَفي عَلِيٍّ- وَاللَّهِ- نَزَلَتْ سُورَةُ الْعَصْرِ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ، اِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ» اِلاَّ عَلِيٌّ الَّذي آمَنَ وَرَضِيَ بِالْحَقِّ وَالصَّبْرِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، قَدْ اسْتَشْهَدْتُ اللَّهَ وَبَلَّغْتُكُمْ رِسالَتي وَما عَلَي الرَّسُولِ اِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، «اِتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَاَنْتُمْ مُسْلِمُونَ».

[صفحه 43]

الاشارة إلي مقاصد المنافقين

مَعاشِرَ النَّاسِ، «آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذي اُنْزِلَ مَعَهُ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلي أدْبارِها اَوْ نَلْعَنُهُمْ كَما لَعَنَّا اَصْحابَ السَّبْتِ». باللَّهِ ما عَني بِهذِهِ الْآيَةِ اِلاَّ قَوْماً مِنْ اَصْحابي اَعْرِفُهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَاَنْسابِهِمْ، وَقَدْ اُمِرْتُ بِالصَّفْحِ عَنْهُمْ. فَلْيَعْمَلْ كُلُّ امْرِي ءٍ عَلي ما يَجِدُ لِعَلِيٍّ في قَلْبِهِ مِنَ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَسْلُوكٌ فِيَّ ثُمَّ في عَليِّ بْنِ اَبيطالِبٍ، ثُمَّ فِي النَّسْلِ مِنْهُ اِلَي الْقائِمِ الْمَهْدِيِّ الَّذي يَأْخُذُ بِحَقِّ اللَّهِ وَبِكُلِّ حَقٍّ هُوَ لَنا، لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَي الْمُقَصِّرينَ والْمُعانِدينَ وَالْمُخالِفينَ وَالْخائِنينَ وَالْآثِمينَ وَالظَّالِمينَ وَالْغاصِبينَ مِنْ جَميعِ الْعالَمينَ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اُنْذِرُكُمْ اَنّي رَسُولُ اللَّهِ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِيَ الرُّسُلُ، أَفَإِنْ مِتُّ اَوْ قُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ؟ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ الصَّابِرينَ. ألا وَاِنَّ عَلِيّاً هُوَ الْمَوْصُوفُ بِالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، لا تَمُنُّوا عَلَيَّ بِإِسْلامِكُمْ، بَلْ لا تَمُنُّوا عَلَي اللَّهِ فَيُحْبِطَ عَمَلَكُمْ وَيَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَيَبْتَلِيَكُمْ بِشُواظٍ مِنْ نارٍ وَنُحاسٍ، اِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدي اَئِمَّةٌ يَدْعُونَ اِلَي النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ.

[صفحه 44]

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّ اللَّهَ وَاَنَا بَريئانِ مِنْهُمْ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّهُمْ وَاَنْصارَهُمْ وَاَتْباعَهُمْ وَاَشْياعَهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرينَ. ألا اِنَّهُمْ اَصْحابُ الصَّحيفَةِ، فَلْيَنْظُرْ اَحَدُكُمْ في صَحيفَتِهِ!! قال: فذهب علي

الناس- إلاّ شرذمة منهم- أمر الصحيفة.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنّي اَدَعُها اِمامَةً وَوِراثَةً في عَقِبي اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَقَدْ بَلَّغْتُ ما اُمِرْتُ بِتَبْليغِهِ حُجَّةً عَلي كُلِّ حاضِرٍ وَغائِبٍ وَعَلي كُلِّ اَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ، وُلِدَ أَوْ لَمْ يُولَدْ، فَلْيُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ.

وَسَيَجْعَلُونَ الاِمامَةَ بَعْدي مُلْكاً وَاغْتِصاباً، ألا لَعَنَ اللَّهُ الْغاصِبينَ الْمُغْتَصِبينَ، وَعِنْدَها سَيَفْرُغُ لَكُمْ اَيُّهَا الثَّقَلانِ مَنْ يَفْرُغُ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَنُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلي ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، وَما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّهُ ما مِنْ قَرْيَةٍ اِلاَّ وَاللَّهُ مُهْلِكُها بِتَكْذيبِها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَمُمَلِّكُهَا الْإمامَ الْمَهْدِيَّ وَاللَّهُ مُصَدِّقٌ وَعْدَهُ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اَكْثَرُ الْأَوَّلينَ، وَاللَّهُ لَقَدْ اَهْلَكَ الْأَوَّلينَ، وَهُوَ مُهْلِكُ الْآخِرينَ. قالَ اللَّهُ تَعالي: «اَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلينَ، ثُمّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ».

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَمَرَني وَنَهاني، وَقَدْ اَمَرْتُ عَلِيّاً وَنَهَيْتُهُ بِأَمْرِهِ. فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَالنَّهْيِ لَدَيْهِ، فَاسْمَعُوا لِأَمْرِهِ تَسْلِمُوا وَاَطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَانْتَهُوا لِنَهْيِهِ تُرْشِدُوا، وَصيرُوا اِلي مُرادِهِ وَلا تَتَفَرَّقُ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبيلِهِ.

[صفحه 45]

اولياء أهل البيت وأعدائهم

مَعاشِرَ النَّاسِ، اَنَا صِراطُ اللَّهِ الْمُسْتَقيم الَّذي اَمَرَكُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِيٌّ مِنْ بَعْدي، ثُمَّ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ اَئِمَّةُ الْهُدي، يَهْدُونَ اِلَي الْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.

ثمّ قرأ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ … » اِلي آخرها، وقال: فِيَّ نَزَلَتْ وَفيهِمْ وَاللَّهِ نَزَلَتْ، وَلَهُمْ عَمَّتْ وَاِيَّاهُمْ خَصَّتْ، اُولئِكَ اَوْلِياءُ اللَّهِ الَّذينَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ، اَلا اِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ.

اَلا اِنَّ أعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ الْغاوُونَ اِخْوانُ الشَّياطينِ يُوحي بَعْضُهُمْ اِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً.

أَلا اِنَّ أوْلِيائَهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ في كِتابِهِ، فَقالَ

عَزَّوَجَلَّ: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَومِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آبائَهُمْ اَوْ اَبْنائَهُمْ اَوْ اِخْوانَهُمْ اَوْ عَشيرَتَهُمْ، اُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْايمانَ» اِلي آخر الآية.

[صفحه 46]

أَلا اِنَّ اَوْلِيائَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: «الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبَسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ».

أَلا اِنَّ اَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَرْتابُوا.

اَلا اِنَّ اَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنينَ، تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْليمِ يَقُولُونَ: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ.

اَلا اِنَّ اَوْلِيائَهُمْ، لَهُمُ الْجَنَّةُ يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ.

اَلا اِنَّ اَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَصْلَوْنَ سَعيراً.

أَلا اِنَّ اَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ لِجَهَنَّمَ شَهيقاً وَهِيَ تَفُورُ وَيَرَوْنَ لَها زَفيراً.

اَلا اِنَّ اَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ فيهِمْ: «كُلَّما دَخَلَتْ اُمَّةٌ لَعَنَتْ اُخْتَها» الآية.

أَلا اِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: «كُلَّما اُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَاَلَهُمْ خَزَنَتُها اَلَمْ يَاْتِكُمْ نَذيرٌ، قالُوا بَلي قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَقُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَي ءٍ، اِنْ اَنْتُمْ اِلاَّ في ضَلالٍ كَبيرٍ» إلي قوله: «اَلا فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ».

اَلا اِنَّ اَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَاَجْرٌ كَبيرٌ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، شَتَّانَ ما بَيْنَ السَّعيرِ وَالْأَجْرِ الْكَبيرِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، عَدُوُّنا مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَلَعَنَهُ، وَوَلِيُّنا كُلُّ مَنْ مَدَحَهُ اللَّهُ وَاَحَبَّهُ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اَلا واِنّي النَّذيرُ وَعَلِيٌّ الْبَشيرُ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، أَلا واِنّي مُنْذِرٌ وَعَلِيٌّ هادٍ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنّي نَبِيٌّ وَعلِيٌّ وَصِيّي.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اَلا وَاِنّي رَسُولٌ وَعِليٌّ الْإِمامُ وَالْوَصِيُّ مِنْ بَعْدي، وَالْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ. اَلا وَاِنّي والِدُهُمْ وَهُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ صُلْبِهِ.

[صفحه 47]

الامام المهدي

اَلا اِنَّ خاتَمَ الأئِمَّةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِيَّ. اَلا اِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَي الدّينِ. أَلا اِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمينَ. اَلا اِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها. اَلا اِنَّهُ غالِبُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِنْ اَهْلِ الشِّرْكِ وَهاديها.

اَلا اِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لِأَوْلِياءِ اللَّهِ. اَلا اِنَّهُ النَّاصِرُ لِدينِ

اللَّهِ.

اَلا اِنَّهُ الْغَرَّافُ مِنْ بَحْرٍ عَميقٍ. اَلا اِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذي فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَكُلَّ ذي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ. اَلا اِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَمُخْتارُهُ. اَلا اِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَالْمُحيطُ بِكُلِّ فَهْمٍ.

اَلا اِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ وَالْمُشَيِّدُ لِأَمْرِ آياتِهِ. اَلا اِنَّهُ الرَّشيدُ السَّديدُ. اَلا اِنَّهُ الْمُفَوَّضُ اِلَيْهِ.

اَلا اِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ مِنَ الْقُرُونِ بَيْنَ يَدَيْهِ. اَلا اِنَّهُ الْباقي حُجَّةً وَلا حُجَّةَ بَعْدَهُ وَلا حَقَّ اِلاَّ مَعَهُ وَلا نُورَ اِلاَّ عِنْدَهُ.

اَلا اِنَّهُ لا غالِبَ لَهُ وَلا مَنْصُورَ عَلَيْهِ. اَلا وَاِنَّهُ وَلِيُّ اللَّهِ في اَرْضِهِ، وَحَكَمُهُ في خَلْقِهِ، وَاَمينُهُ في سِرِّهِ وَعَلانِيَتِهِ.

[صفحه 48]

التمهيد لأمر البيعة

مَعاشِرَ النَّاسِ، إنّي قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَاَفْهَمْتُكُمْ، وَهذا عَلِيٌّ يُفْهِمُكُمْ بَعْدي.

اَلا وَاِنّي عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتي اَدْعُوكُمْ اِلي مُصافَقَتي عَلي بَيْعَتِهِ وَالْإِقْرارِ بِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعْدي.

اَلا وَاِنّي قَدْ بايَعْتُ اللَّهَ وَعَلِيٌّ قَدْ بايَعَني، وَاَنا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ. «اِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ، يَدُاللَّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ. فَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلي نَفْسِهِ، وَمَنْ اَوْفي بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ اَجْراً عَظيماً».

الحلال والحرام، الواجبات والمحرّمات

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ، «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ اَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» الآية.

مَعاشِرَ النَّاسِ، حِجُّوا الْبَيْتَ، فَما وَرَدَهُ اَهْلُ بَيْتٍ اِلاَّ اسْتَغْنَوْا وَاُبْشِرُوا، وَلا تَخَلَّفُوا عَنْهُ اِلاَّ بَتَرُوا وَافْتَقَرُوا.

مَعاشِرَ النَّاسِ، ما وَقَفَ بِالْمَوْقِفِ مُؤْمِنٌ اِلاَّ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ما سَلَفَ مِنْ ذَنْبِهِ اِلي وَقْتِهِ ذلِكَ، فَاِذَا انْقَضَتْ حَجَّتُهُ اسْتَأْنَفَ عَمَلَهُ.

[صفحه 49]

مَعاشِرَ النَّاسِ، الْحُجَّاجُ مُعانُونَ وَنَفَقاتُهُمْ مُخَلَّفَةٌ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ لا يُضيعُ اَجْرَ الْمُحْسِنينَ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، حِجُّوا الْبَيْتَ بِكَمالِ الدّينِ وَالتَّفَقُّهِ، وَلا تَنْصَرِفُوا عَنِ الْمَشاهِدِ اِلاَّ بِتَوْبَةٍ وَاِقْلاعٍ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، اَقيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ كَما اَمَرَكُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَإنْ طالَ عَلَيْكُمُ الْأَمَدُ فَقَصَّرْتُمْ اَوْ نَسيتُمْ فَعَلِيٌّ وَلِيُّكُمْ وَمُبَيِّنٌ لَكُمْ، الَّذي نَصَبَهُ اللَّهُ عزَّوَجَلَّ لَكُمْ بَعْدي اَمينَ خَلْقِهِ. اِنَّهُ مِنّي وَاَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَمَنْ تَخْلُفُ مِنْ ذُرِّيَّتي يُخْبِرُونَكُمْ بِما تَسأَلُونَ عَنْهُ وَيُبَيِّنُونَ لَكُمْ ما لا تَعْلَمُونَ.

اَلا اِنَّ الْحَلالَ وَالْحَرامَ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ اُحْصِيَهُما وَاُعَرِّفَهُما فَآمُرَ بِالْحَلالِ وَاَنْهِيَ عَنِ الْحَرامِ في مَقامٍ واحِدٍ، فَاُمِرْتُ اَنْ آخُذَ الْبَيْعَةَ مِنْكُمْ وَالصَّفْقَةَ لَكُمْ بِقَبُولِ ما جِئْتُ بِهِ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ في عَلِيٍّ اَميرِالْمُؤْمِنينَ وَالْأَوْصِياءِ مِنْ بَعْدِهِ الَّذينَ هُمْ مِنّي وَمِنْهُ اِمامَةً فيهِمْ قائِمَةً، خاتِمُها الْمَهْدِيُّ اِلي يَوْمٍ يَلْقَي اللَّهَ الَّذي يُقَدِّرُ وَيَقْضي.

مَعاشِرَ النَّاسِ، وَكُلُّ حَلالٍ دَلَلْتُكُمْ عَلَيْهِ وَكُلُّ حَرامٍ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ فَإِنّي لَمْ اَرْجِعْ

عَنْ ذلِكَ وَلَمْ اُبَدِّلْ. اَلا فَاذْكُرُوا ذلِكَ وَاحْفَظُوهُ وَتَواصَوْا بِهِ، وَلا تُبَدِّلُوهُ وَلا تُغَيِّرُوهُ.

اَلا وَاِنّي اُجَدِّدُ الْقَوْلَ: اَلا فَاَقيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ.

[صفحه 50]

اَلا وَاِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ اَنْ تَنْتَهُوا اِلي قَوْلي وَتُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ وَتَأْمُرُوهُ بِقَبُولِهِ عَنّي وَتَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ، فإنَّهُ اَمْرٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَمِنّي. وَلا اَمْرَ بِمَعْرُوفٍ وَلا نَهْيَ عَنْ مُنْكَرٍ اِلاَّ مَعَ اِمامٍ مَعْصُومٍ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ اَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَعَرَّفْتُكُمْ إنَّهُمْ مِنّي وَمِنْهُ، حَيْثُ يَقُولُ اللَّهُ في كِتابِهِ: «وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ»، وقُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما».

مَعاشِرَ النَّاسِ، التَّقْوي، التَّقْوي، وَاحْذَرُوا السَّاعَةَ كَما قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: «اِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظيمٌ».

اُذْكُرُوا الْمَماتَ وَالْمَعادَ وَالْحِسابَ وَالْمَوازينَ وَالْمُحاسَبَةَ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّ الْعالَمينَ وَالثَّوابَ وَالْعِقابَ. فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ اُثيبَ عَلَيْها وَمَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَيْسَ لَهُ فِي الْجِنانِ نَصيبٌ.

البيعة بصورة رسميّة

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّكُمْ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ تُصافِقُوني بِكَفٍّ واحِدٍ في وَقْتٍ واحِدٍ، وَقَدْ اَمَرَنِيَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ اَنْ آخُذَ مِنْ اَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِيٍّ اَميرِالْمُؤْمِنينَ، وَلِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّي وَمِنْهُ، عَلي ما اَعْلَمْتُكُمْ اَنَّ ذُرِّيَّتي مِنْ صُلْبِهِ.

[صفحه 51]

فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ: «إنَّا سامِعُونَ مُطيعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَرَبِّكَ في اَمْرِ اِمامِنا عَلِيٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَمَنْ وُلِدَتْ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ. نُبايِعُكَ عَلي ذلِكَ بِقُلُوبِنا وَاَنْفُسِنا وَاَلْسِنَتِنا وَاَيْدينا. عَلي ذلِكَ نَحْيي وَعَلَيْهِ نَمُوتُ وَعَلَيْهِ نُبْعَثُ. وَلا نُغَيِّرُ وَلا نُبَدِّلُ، وَلا نَشُكُّ وَلا نَجْحَدُ وَلا نَرْتابُ، وَلا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَلا نَنْقُضُ الْميثاقَ.

وَعَظْتَنا بِوَعْظِ اللَّهِ في عَلِيٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَالْأَئِمَّةِ الَّذينَ ذَكَرْتَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ وُلْدِهِ بَعْدَهُ، الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَمَنْ نَصَبَهُ اللَّهُ بَعْدَهُما. فَالْعَهْدُ وَالْميثاقُ لَهُمْ مَأْخُوذٌ مِنَّا، مِنْ قُلُوبِنا وَاَنْفُسِنا وَاَلْسِنَتِنا وَضَمايِرِنا وَاَيْدينا.

مَنْ اَدْرَكَها بِيَدِهِ وَاِلاَّ فَقَدْ اَقَرَّ بِلِسانِهِ، وَلا نَبْتَغي بِذلِكَ بَدَلاً وَلا يَرَي اللَّهُ مِنْ اَنْفُسِنا حِوَلاً. نَحْنُ نُؤَدّي ذلِكَ عَنْكَ الدَّاني وَالْقاصي مِنْ اَوْلادِنا وَاَهالينا، وَنُشْهِدُ اللَّهَ بِذلِكَ وَكَفي بِاللَّهِ شَهيداً وَاَنْتَ عَلَيْنا بِهِ شَهيدٌ».

مَعاشِرَ النَّاسِ، ما تَقُولُونَ؟ فَاِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَخافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ، «فَمَنِ اهْتَدي فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها»، وَمَنْ بايَعَ فَاِنَّما يُبايِعُ اللَّهَ، «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ».

مَعاشِرَ النَّاسِ، فَبايِعُوا اللَّهَ وَبايِعُوني وَبايِعُوا عَلِيّاً أميرَالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَالْأَئِمَّةَ مِنْهُمْ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ كَلِمَةً باقِيَةً. يُهْلِكُ اللَّهُ مَنْ غَدَرَ وَيَرْحَمُ مَنْ وَفي، «وَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلي نَفْسِهِ وَمَنْ اَوْفي بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ اَجْراً عَظيماً».

مَعاشِرَ النَّاسِ، قُولُوا الَّذي قُلْتُ لَكُمْ وَسَلِّمُوا عَلي عَلِيٍّ بِاِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ، وَقُولُوا: «سَمِعْنا وَاَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَاِلَيْكَ الْمَصيرُ»، وَقُولُوا: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا اَنْ هَدانَا اللَّهُ» الآية.

[صفحه 52]

مَعاشِرَ النَّاسِ، اِنَّ فَضائِلَ عَلِيِّ بْنِ اَبيطالِبٍ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ- وَقَدْ اَنْزَلَها فِي الْقُرْآنِ- أَكْثَرُ مِنْ اَنْ اُحْصِيَها في مَقامٍ واحِدٍ، فَمَنْ اَنْبَأَكُمْ بِها وَعَرَفَها فَصَدِّقُوهُ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَعَلِيّاً وَالْأَئِمَّةَ الَّذينَ ذَكَرْتُهُمْ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظيماً.

مَعاشِرَ النَّاسِ، السَّابِقُونَ اِلي مُبايَعَتِهِ وَمُوالاتِهِ وَالتَّسْليمِْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ اُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ في جَنَّاتِ النَّعيمِ.

مَعاشِرَ النَّاسِ، قُولُوا ما يَرْضي اللَّهُ بِهِ عَنْكُمْ مِنَ الْقَوْلِ، فَإِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً.

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ بِما اَدَّيْتُ وَاَمَرْتُ وَاغْضِبْ عَلَي الْجاحِدينَ الْكافِرينَ، وَالْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.

[صفحه 53]

ترجمه فارسيِ متن كامل خطبه پيامبر اكرم در غدير خم

حمد و ثناي الهي

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

حمد و سپاس خدايي را كه در يگانگي خود بلند مرتبه، ودر تنهايي وفرد بودن خود نزديك است. در قدرت و سلطه ي خود با جلالت و در اركان خود عظيم است. علم

او به همه چيز احاطه دارد در حالي كه در جاي خود است، و همه ي مخلوقات را با قدرت و برهان خود تحت سيطره دارد.

هميشه مورد سپاس بوده و همچنان مورد ستايش خواهد بود.

[صفحه 54]

صاحب عظمتي كه از بين رفتني نيست. ابتدا كننده او وبازگرداننده اوست و هر كاري بسوي او باز مي گردد.

بوجود آورنده ي بالا برده شده ها (كنايه از آسمانها وافلاك) و پهن كننده ي گسترده ها (كنايه از زمين) يگانه حكمران زمينها وآسمانها، پاك و منزّه و تسبيح شده، پروردگار ملائكه و روح، تفضّل كننده بر همه ي آنچه خلق كرده و لطف كننده بر هر آنچه بوجود آورده است. هر چشمي زير نظر اوست ولي چشمها او را نمي بينند.

كَرم كننده و بردبار و تحمّل كننده است. رحمت او همه چيز را فرا گرفته و با نعمت خود بر همه ي آنها منّت گذارده است. در انتقام گرفتن خود عجله نمي كند، و به آنچه از عذابش كه مستحقّ آنند مبادرت نمي ورزد.

باطنها و سريره ها را مي فهمد و ضماير را مي داند و پنهانها بر او مخفي نمي ماند و مخفي ها بر او مشتبه نمي شود. او راست احاطه بر هر چيزي و غلبه بر همه چيز و قوّت در هر چيزي و قدرت بر هر چيزي، و مانند او شيئي نيست. اوست بوجود آورنده ي شيئ (چيز) هنگامي كه چيزي نبود. دائم و زنده است، و به قسط و عدل قائم است. نيست خدايي جز او كه با عزّت و حكيم است.

بالاتر از آن است كه چشمها او را درك كنند ولي او چشمها را درك مي كند و او لطف كننده و آگاه است. هيچكس نمي تواند با ديدن به صفت او راه يابد،

و هيچكس به چگونگي او از سرّ و آشكار دست نمي يابد مگر به آنچه خود خداوند عز وجل راهنمايي كرده است.

[صفحه 55]

گواهي مي دهم براي او كه اوست خدايي كه قُدس و پاكي و منزّه بودن او روزگار را پر كرده است. او كه نورش ابديّت را فرا گرفته است. او كه دستورش را بدون مشورتِ مشورت كننده اي اجرا مي كند و در تقديرش شريك ندارد و در تدبيرش كمك نمي شود.

آنچه ايجاد كرده بدون نمونه و مثالي تصوير نموده و آنچه خلق كرده بدون كمك از كسي و بدون زحمت و بدون احتياج به فكر و حيله خلق كرده است. آنها را ايجاد كرد پس بوجود آمدند و خلق كرد پس ظاهر شدند. پس اوست خدايي كه جز او خدايي نيست، صنعت او محكم و كار او زيبا است، عادلي كه ظلم نمي كند و كَرم كننده اي كه كارها بسوي او باز مي گردد.

شهادت مي دهم كه اوست خدايي كه همه چيز در مقابل عظمت او تواضع كرده و همه چيز در مقابل عزّت او ذليل شده و همه چيز در برابر قدرت او سر تسليم فرود آورده و همه چيز در برابر هيبت او خاضع شده اند.

پادشاهِ پادشاهان و گرداننده ي افلاك و مسخّر كننده ي آفتاب و ماه، كه همه با زمانِ تعيين شده در حركت هستند. شب را بر روي روز وروز را بر روي شب مي گرداند كه بسرعت در پي آن مي رود. در هم شكننده ي هر زورگوي با عناد، و هلاك كننده ي هر شيطان سر پيچ و متمرّد.

براي او ضدّي و همراه او معارضي نبوده است. يكتا و بي نياز است. زائيده نشده و نمي زايد و براي او هيچ

همتايي نيست. خداي يگانه و پروردگار با عظمت. مي خواهد پس به انجام مي رساند، واراده مي كند پس مقدّر مي نمايد، و مي داند پس به شماره مي آورد. مي ميراند و زنده مي كند، فقير مي كند و غني مي نمايد، مي خنداند و مي گرياند، نزديك مي كند و دور مي نمايد، منع مي كند و عطا مي نمايد. پادشاهي از آن او و حمد و سپاس براي اوست. خير بدست اوست و او بر هر چيزي قادر است.

[صفحه 56]

شب را در روز و روز را در شب فرو مي برد. نيست خدايي جز او كه با عزّت و آمرزنده است. اجابت كننده ي دعا، بسيار عطا كننده، شمارنده ي نَفَسها و پروردگار جنّ و بشر، كه هيچ امري بر او مشكل نمي شود، و فرياد دادخواهان او را منضجر نمي كند، و اصرار اصرار كنندگانش او را خسته نمي كند. نگهدارنده ي صالحين و موفّق كننده ي رستگاران و صاحب اختيار مؤمنين و پروردگار عالميان. خدايي كه از هر آنچه خلق كرده مستحق است كه او را در هر حالي شكر و سپاس گويند.

او را سپاس بسيار مي گويم و دائماً شكر مي نمايم، چه در آسايش و چه در گرفتاري، چه در حال شدّت و چه در حال آرامش. و به او و ملائكه اش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان مي آورم. دستور او را گوش مي دهم و اطاعت مي نمايم و به آنچه او را راضي مي كند مبادرت مي ورزم ودر مقابل مقدّرات او تسليم مي شوم بعنوان رغبت در اطاعت او و ترس از عقوبت او، چرا كه اوست خدايي كه نمي توان از مكر او در امان بود و از ظلم او هم ترس نداريم (يعني ظلم نمي كند).

فرمان الهي براي مطلبي مهمّ

اقرار مي كنم براي خداوند بر نفس خود بعنوان بندگي او، و

شهادت مي دهم براي او به پروردگاري، و آنچه به من وحي نموده ادا مي نمايم از ترس آنكه مبادا اگر انجام ندهم عذابي از او بر من فرود آيد كه هيچكس نتواند آنرا دفع كند هر چند كه حيله ي عظيمي بكار بندد و دوستي او خالص باشد- نيست خدايي جز او- زيرا خداوند به من اعلام فرموده كه اگر آنچه در حقّ علي بر من نازل نموده ابلاغ نكنم رسالت او را نرسانده ام، و براي من حفظ از شرّ مردم را ضمانت نموده و خدا كفايت كننده و كريم است.

[صفحه 57]

خداوند به من چنين وحي كرده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- في علي يعني في الخلافة لعليّ بن ابي طالب- وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»، «اي پيامبر ابلاغ كن آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده- در باره ي عليّ، يعني خلافت علي بن ابي طالب- و اگر انجام ندهي رسالت او را نرسانده اي، و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند».

اي مردم، من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل كرده كوتاهي نكرده ام، و من سبب نزول اين آيه را براي شما بيان مي كنم:

جبرئيل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوندِ سلام پروردگارم- كه او سلام است- مرا مأمور كرد كه در اين محلّ اجتماع بپاخيزم و بر هر سفيد و سياهي اعلام كنم كه «عليّ بن ابي طالب برادرِ من و وصيّ من و جانشين من بر امّتم و امام بعد از من است. نسبت او بمن همانند نسبت هارون به موسي است جز اينكه پيامبري بعد از من نيست. و

او صاحب اختيار شما بعد از خدا ورسولش است»، و خداوند در اين مورد آيه اي از كتابش بر من نازل كرده است: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ»، «صاحب اختيار شما خدا و رسولش هستند و كساني كه ايمان آورده و نماز را بپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند»، و عليّ بن ابي طالب است كه نماز را بپا داشته و در حال ركوع زكات داده و در هر حال خداوند عز وجل را قصد مي كند.

[صفحه 58]

اي مردم، من از جبرئيل در خواست كردم كه از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ اين مهم معاف بدارد، زيرا از كمي متّقين و زيادي منافقين و افساد ملامت كنندگان و حيله هاي مسخره كنندگانِ اسلام اطلاع دارم، كساني كه خداوند در كتابش آنان را چنين توصيف كرده است كه با زبانشان مي گويند آنچه در قلبهايشان نيست و اين كار را سهل مي شمارند در حاليكه نزد خداوند عظيم است. و همچنين بخاطر اينكه منافقين بارها مرا اذيّت كرده اند تا آنجا كه مرا «اُذُن» (گوش دهنده ي بر هر حرفي) ناميدند، و گمان كردند كه من چنين هستم بخاطر ملازمت بسيار او (علي) با من و توجّه من به او و تمايل او و قبولش از من، تا آنكه خداوند عزّوجلّ در اين باره چنين نازل كرد: «وَمِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْ اُذُن- علي الذين يزعمون أنّه اُذن- خَيْر لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ … »، «و از آنان كساني هستند كه پيامبر را اذيّت مي كنند و مي گويند او «اُذُن» (گوش دهنده بر هر حرفي) است، بگو: گوش است- بر

ضدّ كساني كه گمان مي كنند او «اُذُن» است- و براي شما خير است، به خدا ايمان مي آورد ودر مقابل مؤمنين اظهار تواضع واحترام مي نمايد».

واگر من بخواهم گويندگان اين نسبت (اُذُن) را نام ببرم مي توانم، و اگر بخواهم به شخص آنها اشاره كنم مي نمايم، و اگر بخواهم با علائم آنها را معرّفي كنم مي توانم، ولي بخدا قسم من در كار آنان با بزرگواري رفتار كرده ام.

بعد از همه ي اينها، خداوند از من راضي نمي شود مگر آنچه در حق عليّ بر من نازل كرده ابلاغ نمايم.

سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- في حقّ عليّ- وإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»، «اي پيامبر برسان آنچه- در حق علي- از پروردگارت بر تو نازل شده و اگر انجام ندهي رسالت او را نرسانده اي، و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند».

[صفحه 59]

اعلان رسمي ولايت و امامت دوازده امام

اي مردم، اين مطلب را در باره ي او بدانيد و بفهميد، و بدانيد كه خداوند او را براي شما صاحب اختيار وامامي قرار داده كه اطاعتش را واجب نموده است بر مهاجرين وانصار و بر تابعين آنان به نيكي، و بر روستايي و شهري، و بر عجمي و عربي، و بر آزاد و بنده، و بر بزرگ و كوچك، و بر سفيد و سياه. بر هر يكتا پرستي حكم او اجرا شونده و كلام او مورد عمل و امر او نافذ است. هر كس با او مخالفت كند ملعون است، و هر كس تابع او باشد و او را تصديق نمايد مورد رحمت الهي است خداوند او را و هر كس را كه از او

بشنود و او را اطاعت كند آمرزيده است.

اي مردم، اين آخرين باري است كه در چنين اجتماعي بپا مي ايستم، پس بشنويد واطاعت كنيد و در مقابل امر خداوند پروردگارتان سر تسليم فرود آوريد، چرا كه خداوند عز وجل صاحب اختيار شما و معبود شما است، و بعد از خداوند رسولش و پيامبرش كه شما را مخاطب قرار داده، و بعد از من علي صاحب اختيار شما و امام شما به امر خداوند است، و بعد از او امامت در نسل من از فرزندان اوست تا روزي كه خدا و رسولش را ملاقات خواهيد كرد.

[صفحه 60]

حلالي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان (امامان) حلال كرده باشند، و حرامي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان (امامان) بر شما حرام كرده باشند. خداوند عزوجل حلال و حرام را به من شناسانده است، و آنچه پروردگارم از كتابش و حلال و حرامش به من آموخته به او سپرده ام.

اي مردم، علي را (بر ديگران) فضيلت دهيد. هيچ علمي نيست مگر آنكه خداوند آنرا در من جمع كرده است و هر علمي را كه آموخته ام در امام المتقين جمع نموده ام، و هيچ علمي نيست مگر آنكه آنرا بعلي آموخته ام. اوست «امام مبين» كه خداوند در سوره ي يس ذكر كرده است: «وَكُلَّ شَيْي ءٍ اَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ»، «و هر چيزي را در امام مبين جمع كرديم».

اي مردم، از او (علي) بسوي ديگري گمراه نشويد، و از او روي بر مگردانيد و از ولايت او سرباز نزنيد. اوست كه به حق هدايت نموده و به آن عمل مي كند، و باطل را ابطال نموده و از آن نهي مي نمايد، و

در راه خدا سرزنش ملامت كننده اي او را مانع نمي شود.

او (علي) اوّل كسي است كه به خدا و رسولش ايمان آورد و هيچكس در ايمانِ به من بر او سبقت نگرفت. اوست كه با جان خود در راه رسول خدا فداكاري كرد. اوست كه با پيامبر خدا بود در حالي كه هيچكس از مردان همراه او خدا را عبادت نمي كرد. اوّلين مردم در نماز گزاردن، و اوّل كسي است كه با من خدا را عبادت كرد. از طرف خداوند به او امر كردم تا در خوابگاه من بخوابد، او هم در حاليكه جانش را فداي من كرده بود در جاي من خوابيد.

[صفحه 61]

اي مردم، او را فضيلت دهيد كه خدا او را فضيلت داده است، و او را قبول كنيد كه خداوند او را منصوب نموده است.

اي مردم، او از طرف خداوند امام است، و هر كس ولايت او را انكار كند خداوند هرگز توبه اش را نمي پذيرد و او را نمي بخشد. حتمي است بر خداوند كه با كسي كه با او مخالفت نمايد چنين كند و او را به عذابي شديد تا ابديّت و تا آخر روزگار معذّب نمايد. پس بپرهيزيد از اينكه با او مخالفت كنيد و گرفتار آتشي شويد كه آتشگيره ي آن مردم و سنگها هستند و براي كافران آماده شده است.

اي مردم، بخدا قسم پيامبران و رسولان پيشين به من بشارت داده اند، و من بخدا قسم خاتم پيامبران و مرسلين و حجّت بر همه ي

مخلوقين از اهل آسمانها و زمينها هستم. هر كس در اين مطالب شكّ كند مانند كفر جاهليت اوّل كافر شده است. و هر كس در چيزي از اين گفتار

من شكّ كند در همه ي آنچه بر من نازل شده شكّ كرده است، و هر كس در يكي از امامان شك كند در همه ي آنان شكّ كرده است، وشكّ كننده در باره ي ما در آتش است.

اي مردم، خداوند اين فضيلت را بر من ارزاني داشته كه منّتي از او بر من و احساني از جانب او بسوي من است. خدايي جز او نيست. حمد و سپاس از من بر او تا ابديّت و تا آخر روزگار و در هر حال.

[صفحه 62]

اي مردم، علي را فضيلت دهيد كه او افضل مردم بعد از من از مرد و زن است تا مادامي كه خداوند روزي را نازل مي كند و خلق باقي هستند. ملعون است ملعون است، مورد غضب است مورد غضب است كسي كه اين گفتار مرا ردّ كند و با آن موافق نباشد. بدانيد كه جبرئيل از جانب خداوند اين خبر را براي من آورده است و مي گويد: «هركس با علي دشمني كند وولايت او را نپذيرد لعنت و غضب من بر او باد». هر كس ببيند براي فردا چه پيش فرستاده است. از خدا بترسيد كه با علي مخالفت كنيد و در نتيجه قدمي بعد از ثابت بودن آن بلغزد، خداوند از آنچه انجام مي دهيد آگاه است.

اي مردم، او (علي) «جنب اللَّه» ه خداوند در كتاب عزيزش ذكر كرده و در باره ي كسي كه با او مخالفت كند فرموده است: «اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتا عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ»، «اي حسرت بر آنچه در باره ي جنب خداوند تفريط و كوتاهي كردم».

اي مردم، قرآن را تدبّر نمائيد و آيات آن را بفهميد و در

محكمات آن نظر كنيد و بدنبال متشابه آن نرويد. بخدا قسم، باطن آن را براي شما بيان نمي كند و تفسيرش را برايتان روشن نمي كند مگر اين شخصي كه من دست او را مي گيرم و او را بسوي خود بالا مي برم و بازوي او را مي گيرم و با دو دستم او را بلند مي كنم و به شما مي فهمانم كه: «هر كس من صاحب اختيار اويم اين علي صاحب اختيار او است»، و او عليّ بن ابي طالب برادر و جانشين من است، و ولايتِ او از جانب خداوندِ عزوجل است كه بر من نازل كرده است.

اي مردم، علي و پاكان از فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند و قرآن ثقل اكبر است. هر يك از اين دو از ديگري خبر مي دهد و با آن موافق است. آنها از يكديگر جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. بدانيد كه آنان امين هاي خداوند بين مردم و حاكمان او در زمين هستند.

بدانيد كه من ادا نمودم، بدانيد كه من ابلاغ كردم، بدانيد كه من شنوانيدم، بدانيد كه من روشن نمودم، بدانيد كه خداوند فرموده است و من از جانب خداوند عزوجل مي گويم، بدانيد كه اميرالمؤمنيني جز اين برادرم نيست. بدانيد كه اميرالمؤمنين بودن بعد از من براي احدي جز او حلال نيست.

[صفحه 63]

معرفي و بلند كردن اميرالمؤمنين بدست پيامبر

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله دستش را بر بازوي علي عليه السلام زد و آنحضرت بلند كرد. و اين در حالي بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام از زماني كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر فراز منبرآمده بود يك پلّه پائين تر از مكان حضرت ايستاده بود و نسبت به صورت حضرت به

طرف راست مايل بود كه گويي هردو در يك مكان ايستاده اند.

پس پيامبر صلي الله عليه و آله با دستش او را بلند كرد و هر دو دست را به سوي آسمان باز نمود و عليّ عليه السلام را از جا بلند نمود تا حدّي كه پاي آنحضرت موازي زانوي پامبر صلي الله عليه و آله رسيد. سپس فرمود:

اي مردم، اين علي است برادر من و وصيّ من و جامع علم من، و جانشين من در امّتم بر آنان كه به من ايمان آورده اند، و جانشين من در تفسير كتاب خداوند عزوجل و دعوت به آن، و عمل كننده به آنچه او را راضي مي كند، و جنگ كننده با دشمنان خدا و دوستي كننده بر اطاعت او و نهي كننده از معصيت او.

[صفحه 64]

اوست خليفه ي رسول خدا، و اوست اميرالمؤمنين و امام هدايت كننده از طرف خداوند، و اوست قاتل ناكثان و قاسطان و مارقان به امر خداوند.

خداوند مي فرمايد: «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ»، «سخن در پيشگاه من تغيير نمي پذيرد»، پروردگارا، به امر تو مي گويم: «خداوندا دوست بدار هر كس علي را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس علي را دشمن بدارد، و ياري كن هر كس علي را ياري كند و خوار كن هر كس علي را خوار كند، و لعنت نما هر كس علي را انكار كند و غضب نما بر هر كس كه حقّ علي را انكار نمايد».

پروردگارا، تو هنگام روشن شدن اين مطلب و منصوب نمودن علي در اين روز اين آيه را در باره ي او نازل كردي: «الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لكُمُ الْإِسْلامَ ديناً». «ومَنَ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ

ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ»، «امروز دين شما را برايتان كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را بعنوان دين شما راضي شدم»، «و هر كس ديني غير از اسلام انتخاب كند هرگز از او قبول نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود». پروردگارا، تو را شاهد مي گيرم كه من ابلاغ نمودم.

[صفحه 65]

تاكيد بر توجّه امت به مسئله ي امامت

اي مردم، خداوند دين شما را با امامت او كامل نمود، پس هر كس اقتدا نكند به او و به كساني كه جانشين او از فرزندان من و از نسل او هستند تا روز قيامت و روز رفتن به پيشگاه خداوند عزوجل، چنين كساني اعمالشان در دنيا و آخرت از بين رفته و در آتش دائمي خواهند بود. عذاب از آنان تخفيف نمي يابد و به آنها مهلت داده نمي شود.

اي مردم، اين علي است كه ياري كننده ترين شما نسبت بمن و سزاوارترين شما به من و نزديك ترين شما به من و عزيزترين شما نزد من است. خداوند عزوجل ومن از او راضي هستيم. هيچ آيه ي رضايتي در قرآن نازل نشده است مگر در باره ي او، و هيچگاه خداوند مؤمنين را مورد خطاب قرار نداده مگر آنكه ابتدا او مخاطب بوده است، و هيچ آيه ي مدحي در قرآن نيست مگر در باره ي او، و خداوند در سوره ي «هَلْ اَتي عَلَي الْإِنْسانِ … » شهادت به بهشت نداده مگر براي او و اين سوره را در باره ي غير او نازل نكرده و با اين سوره جز او را مدح نكرده است.

اي مردم، او ياري دهنده ي دين خدا و دفاع كننده از رسول خدا

است، و اوست با تقواي پاكيزه ي هدايت كننده ي هدايت شده. پيامبرتان بهترين پيامبر و وصيّتان بهترين وصيّ و فرزندان او بهترين اوصياء هستند.

اي مردم، نسل هر پيامبري از صلب خود او هستند ولي نسل من از صلب أميرالمؤمنين علي است.

اي مردم، شيطان آدم را با حسد از بهشت بيرون كرد. مبادا به علي حسد كنيد كه اعمالتان نابود شود و قدمهايتان بلغزد. آدم بخاطر يك گناه بزمين فرستاده شد در حاليكه انتخاب شده ي خداوند عزوجل بود، پس شما چگونه خواهيد بود در حاليكه شمائيد و در بين شما دشمنان خدا هستند.

بدانيد كه با علي دشمني نمي كند مگر شقيّ و با علي دوستي نمي كند مگر با تقوي، و به او ايمان نمي آورد مگر مؤمن مخلص. بخدا قسم در باره ي علي نازل شده است سوره ي «والعصر»: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ، اِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ»، «قسم به عصر، انسان در زيان است» مگر علي كه ايمان آورد وبه حق وصبر راضي شد.

اي مردم، من خدا را شاهد گرفتم و رسالتم را به شما ابلاغ نمودم، و بر عهده ي رسول جز ابلاغ روشن چيزي نيست. اي مردم از خدا بترسيد آنطور كه بايد ترسيد و از دنيا نرويد مگر آنكه مسلمان باشيد.

[صفحه 66]

اشاره به كارشكنيهاي منافقين

اي مردم، «ايمان آوريد به خدا و رسولش و به نوري كه همراه او نازل شده است، قبل از آنكه هلاك كنيم وجوهي را و آن صورتها را به پشت برگردانيم يا آنان را مانند اصحاب سبت لعنت كنيم». بخدا قسم، از اين آيه قصد نشده است مگر قومي از اصحابم كه آنان را به اسم و نسبشان مي شناسم ولي مأمورم كه از آنان پرده

پوشي كنم. پس هر كس عمل كند مطابق آنچه در قلبش از حبّ يا بغض نسبت به عليّ مي يابد.

اي مردم، نور از جانب خداوند عزوجل در من نهاده شده و سپس در علي بن ابي طالب و بعد در نسل او تا مهدي قائم كه حق خداوند و هر حقّي كه براي ما باشد مي گيرد، چرا كه خداوند عزوجل ما را بر كوتاهي كنندگان و بر معاندان و مخالفان و خائنان و گناهكاران و ظالمان و غاصبان از همه ي عالميان حجّت قرار داده است.

[صفحه 67]

اي مردم، شما را مي ترسانم و انذار مي نمايم كه من رسول خدا هستم و قبل از من پيامبران بوده اند، آيا اگر من بميرم يا كشته شوم شما عقب گرد مي نمائيد؟ هر كس به عقب برگردد به خدا ضرري نمي رساند، و خداوند بزودي شاكرين و صابرين را پاداش مي دهد. بدانيد كه علي است توصيف شده به صبر و شكر و بعد از او فرزندانم از نسل او چنين اند.

اي مردم، با اسلامتان بر من منّت مگذاريد، بلكه بر خدا منّت نگذاريد، كه اعمالتان را نابود مي نمايد وبر شما غضب مي كند و شما را به شعله اي از آتش و مس (گداخته) مبتلا مي كند، پروردگار شما در كمين است.

اي مردم، بعد از من اماماني خواهند بود كه به آتش دعوت مي كنند و روز قيامت كمك نمي شوند. اي مردم، خداوند ومن از آنان بيزار هستيم. اي مردم، آنان و يارانشان و تابعينشان و پيروانشان در پائين ترين درجه ي آتش اند و چه بد است جاي متكبّران. بدانيد كه آنان «اصحاب صحيفه» هستند، پس هر يك از شما در صحيفه ي خود نظر كند.

راوي مي گويد: وقتي پيامبر صلي الله عليه و

آله نام «اصحاب صحيفه» را آورد اكثر مردم منظور حضرت از اين كلام رانفهميدند و برايشان سؤال انگيز شد و فقط عدّه ي كمي مقصود حضرت را فهميدند.

اي مردم، من امر خلافت را بعنوان امامت و وراثتِ آن در نسل خودم تا روز قيامت به وديعه مي سپارم، و من رسانيدم آنچه مأمور به ابلاغش بودم تا حجّت باشد بر حاضر و غائب و بر همه ي كساني كه حضور دارند يا ندارند، بدنيا آمده اند يا نيامده اند. پس حاضران به غائبان و پدران به فرزندان تا روز قيامت برسانند.

[صفحه 68]

و بزودي امامت را بعد از من بعنوان پادشاهي و با ظلم و زور مي گيرند. خداوند غاصبين و تعدّي كنندگان را لعنت كند. و در آن هنگام است- اي جنّ وانس- كه مي ريزد براي شما آنكه بايد بريزد و مي فرستد بر شما شعله اي از آتش و مس (گداخته) و نمي توانيد آنرا از خود دفع كنيد.

اي مردم، خداوند عزوجل شما را به حال خود رها نخواهد كرد تا آنكه خبيث را از پاكيزه جدا كند، و خداوند شما را بر غيب مطلع نمي كند.

اي مردم، هيچ سرزمين آبادي نيست مگر آنكه در اثر تكذيبِ (اهل آن آيات الهي را) خداوند قبل از روز قيامت آنها را هلاك خواهد كرد و آنرا تحت حكومت حضرت مهدي خواهد آورد، و خداوند وعده ي خود را عملي مي نمايد.

اي مردم، قبل از شما اكثر پيشينيان هلاك شدند، و خداوند آنها را هلاك نمود و اوست كه آيندگان را هلاك خواهد كرد. خداي تعالي مي فرمايد: «أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخَرينَ، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ»، «آيا ما پيشينيان را هلاك نكرديم؟ آيا در پي آنان

ديگران را نفرستاديم؟ ما با مجرمان چنين مي كنيم. واي بر مكذّبين در آن روز».

اي مردم، خداوند مرا امر و نهي نموده است، وزمن هم به امر الهي علي را امر وزنهي نموده ام، و علم امر و نهي نزد اوست. پس امر او را گوش دهيد تا سلامت بمانيد، وزاو را اطاعت كنيد تا هدايت شويد و نهي او را قبول كنيد تا در راه درست باشيد، و به سوي مقصد ومراد او برويد و راههاي بيگانه، شما را از راه او منحرف نكند.

[صفحه 69]

پيروان اهل بيت ودشمنان ايشان

اي مردم، من راه مستقيم خداوند هستم كه شما را به تابعيّت آن امر نموده، وسپس علي بعد از من، و سپس فرزندانم از نسل او كه امامان هدايت اند، به حق هدايت مي كنند و بياري حق به عدالت رفتار مي كنند.

سپس حضرت چنين خواندند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ … » تا آخر سوره ي حمد وسپس فرمودند:

اين سوره در باره ي من نازل شده، و بخدا قسم در باره ي ايشان (امامان) نازل شده است. بطور عموم شامل آنهاست و بطور خاصّ در باره ي آنان است. ايشان دوستان خدايند كه ترسي بر آنان نيست و محزون نمي شوند، بدانيد كه حزب خداوند غالب هستند.

بدانيد كه دشمنان ايشان سفهاء گمراه و برادران شياطين اند كه اباطيل را از روي غرور به يكديگر مي رسانند.

بدانيد كه دوستان ايشان (اهل بيت) كساني اند كه خداوند در كتابش آنان را ياد كرده و فرموده است: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آبائَهُمْ اَوْ اَبْنائَهُمْ اَوْ إخْوانَهُمْ اَوْ عَشيرَتَهُمْ، اُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْايمانَ … » تا آخر آيه، «نمي يابي قومي را

كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند، و در عين حال با كساني كه با خدا و رسولش ضدّيت دارند روي دوستي داشته باشند، اگر چه پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا فاميلشان باشند. آنان اند كه ايمان در قلوبشان نوشته شده است … ».

[صفحه 70]

بدانيد كه دوستان ايشان (اهل بيت) كساني اند كه خداوند عزوجل آنان را توصيف كرده و فرموده است: «الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبَسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ» «كساني كه ايمان آورده اند وايمانشان را با ظلم نپوشانده اند، آنان اند كه برايشان امان است و آنان هدايت يافتگان اند».

بدانيد كه دوستان ايشان كساني اند كه ايمان آورده اند وبه شكّ نيفتاده اند.

بدانيد كه دوستان ايشان كساني اند كه با سلامتي و در حال امن وارد بهشت مي شوند، و ملائكه با سلام به ملاقات آنان مي آيند و مي گويند: «سلام بر شما، پاكيزه شديد، پس براي هميشه داخل بهشت شويد».

بدانيد كه دوستان ايشان كساني هستند كه بهشت براي آنان است و در آن بدون حساب روزي داده مي شوند.

بدانيد كه دشمنان ايشان (اهل بيت) كساني اند كه به شعله هاي آتش وارد مي شوند، بدانيد كه دشمنان ايشان كساني اند كه از جهنّم در حالي كه مي جوشد صداي وحشتناكي مي شنوند و شعله كشيدن آنرا مي بينند.

بدانيد كه دشمنان ايشان كساني اند كه خداوند درباره ي آنان فرموده است: «كُلَّما دَخَلَتْ اُمَّةٌ لَعَنَتْ اُخْتَها … » تا آخر آيه، «هر گروهي كه داخل (جهنم) مي شود همتاي خود را لعنت مي كند … ».

[صفحه 71]

بدانيد كه دشمنان ايشان كساني اند كه خداوند عزوجل مي فرمايد:

«كُلَّما اُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها اَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ، قالُوا بَلي قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَقُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْي ءٍ، اِنْ اَنْتُمْ اِلاَّ في ضَلالٍ كَبيرٍ

… اَلا فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ»، «هرگاه گروهي (از ايشان) را در جهنم مي اندازند خزانه داران دوزخ از ايشان مي پرسند: آيا ترساننده اي براي شما نيامد؟ مي گويند: بلي، براي ما نذير وترساننده آمد ولي ما او را تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند هيچ چيز نازل نكرده است، و شما در گمراهيِ بزرگ هستيد … پس دور باشند اصحاب آتش».

بدانيد كه دوستان ايشان (اهل بيت) كساني هستند كه در پنهاني از پروردگارشان مي ترسند و براي آنان مغفرت و اجر بزرگ است.

اي مردم، چقدر فاصله است بين شعله هاي آتش و بين اَجر بزرگ!

اي مردم، دشمن ما كسي است كه خداوند او را مذمت و لعنت نموده، و دوست ما آن كسي است كه خداوند او را مدح نموده و دوستش بدارد.

اي مردم، بدانيد كه من نذير و ترساننده ام و علي بشارت دهنده است.

اي مردم، بدانيد كه من مُنذر و برحذر دارنده ام و علي هدايت كننده است.

اي مردم، من پيامبرم و علي جانشين من است.

اي مردم، بدانيد كه من پيامبرم و علي امام و وصيّ بعد از من است، و امامان بعد از او فرزندان او هستند. بدانيد كه من پدر آنانم و آنها از صلب او بوجود مي آيند.

[صفحه 72]

حضرت مهدي

بدانيد كه آخرينِ امامان، مهدي قائم از ماست. اوست غالب بر اديان، اوست انتقام گيرنده از ظالمين، اوست فاتح قلعه ها و منهدم كننده ي آنها، اوست غالب بر هر قبيله اي از اهل شرك و هدايت كننده ي آنان.

بدانيد كه اوست گيرنده ي انتقام هر خوني از اولياء خدا. اوست ياري دهنده ي دين خدا.

بدانيد كه اوست استفاده كننده از دريايي عميق. اوست كه هر صاحب فضيلتي را بقدر فضلش و هر صاحب جهالتي را

بقدر جهلش نشانه مي دهد. اوست انتخاب شده و اختيار شده ي خداوند. اوست وارث هر علمي و احاطه دارنده به هر فهمي.

بدانيد كه اوست خبر دهنده ي از پروردگارش، و بالا برنده ي آيات الهي. اوست هدايت يافته ي محكم بنيان. اوست كه كارها به او سپرده شده است.

اوست كه پيشينيان به او بشارت داده اند، اوست كه بعنوان حجّت باقي مي ماند و بعد از او حجّتي نيست. هيچ حقّي نيست مگر همراه او، و هيچ نوري نيست مگر نزد او.

بدانيد او كسي است كه غالبي بر او نيست و كسي بر ضد او كمك نمي شود. اوست ولي خدا در زمين و حكم كننده ي او بين خلقش و امين او بر نهان و آشكارش.

[صفحه 73]

مطرح كردن بيعت

اي مردم، من برايتان روشن كردم و به شما فهمانيدم، و اين علي است كه بعد از من به شما مي فهماند.

بدانيد كه من بعد از پايان خطابه ام شما را به دست دادن با من بعنوان بيعت با او و اقرار به او، و بعد از من به دست دادن با خود او فرا مي خوانم.

بدانيد كه من با خدا بيعت كرده ام و علي با من بيعت كرده است، و من از جانب خداوند براي او از شما بيعت مي گيرم (خداوند مي فرمايد:) «اِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ، يَدُاللَّهِ فَوْقَ اَيْدِيهِمْ، فَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلي نَفْسِهِ، وَمَنْ أَوْفي بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ اَجْراً عَظيماً»، «كساني كه با تو بيعت مي كنند در واقع با خدا بيعت مي كنند، دست خداوند بر روي دست آنان است. پس هر كس بيعت را بشكند اين شكستن بر ضرر خود اوست، و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته وفادار

باشد خداوند به او اجر عظيمي عنايت خواهد كرد».

[صفحه 74]

حلال و حرام، واجبات و محرّمات

اي مردم، حج و عمره از شعائر الهي هستند، (خداوند مي فرمايد:) «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ اَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» تا آخر آيه، «پس هر كس به خانه ي خدا بعنوان حجّ يا عمره بيايد براي او اشكالي نيست كه بر صفا ومروه بسيار طواف كند».

اي مردم، به حجّ خانه ي خدا برويد. هيچ خانداني به خانه ي خدا وارد نمي شوند مگر آنكه مستغني مي گردند و شاد مي شوند، و هيچ خانداني آنرا ترك نمي كنند مگر آنكه منقطع مي شوند و فقير مي گردند.

اي مردم، هيچ مؤمني در موقف (عرفات، مشعر، مني) وقوف نمي كند مگر آنكه خداوند گناهان گذشته ي او را تا آن وقت مي آمرزد، و هرگاه كه حجّش پايان يافت اعمالش را از سر مي گيرد.

اي مردم، حاجيان كمك مي شوند و آنچه خرج مي كنند به آنان بر مي گردد، و خداوند جزاي محسنين را ضايع نمي نمايد.

اي مردم، با دين كامل و با تَفَقُّه و فهم به حجّ خانه ي خدا برويد و از آن مشاهد مشرّفه جز با توبه و دست كشيدن از گناه بر مگرديد.

اي مردم، نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد همانطور كه خداوند عزوجل به شما فرمان داده است و اگر زمان طويلي بر شما گذشت و كوتاهي نموديد يا فراموش كرديد، علي صاحب اختيار شما است و براي شما بيان مي كند، او كه خداوند عزوجل بعد از من بعنوان امين بر خلقش او را منصوب نموده است. او از من است و من از اويم.

او و آنانكه از نسل من اند از آنچه سؤال كنيد به شما خبر مي دهند و آنچه را نمي دانيد براي شما بيان

مي كنند.

بدانيد كه حلال و حرام بيش از آن است كه من همه ي آنها را بشمارم و معرفي كنم و بتوانم در يك مجلس به همه ي حلالها دستور دهم و از همه ي حرامها نهي كنم. پس مأمورم كه از شما بيعت بگيرم و با شما دست بدهم بر اينكه قبول كنيد آنچه از طرف خداوند عزوجلّ درباره ي اميرالمؤمنين علي و جانشينان بعد از او آورده ام كه آنان از نسل من و اويند، (و آن موضوع) امامتي است كه فقط در آنها بپا خواهد بود، و آخر ايشان مهدي است تا روزي كه خداي مدبِّرِ قضا و قدر را ملاقات كند.

اي مردم، هر حلالي كه شما را بدان راهنمايي كردم و هر حرامي كه شما را از آن نهي نمودم، هرگز از آنها بر نگشته ام و تغيير نداده ام. اين مطلب را بياد داشته باشيد و آنرا حفظ كنيد و به يكديگر سفارش كنيد، و آنرا تبديل نكنيد و تغيير ندهيد.

من سخن خود را تكرار مي كنم: نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد و به كار نيك امر كنيد و از منكرات نهي نمائيد.

بدانيد كه بالاترين امر بمعروف آنست كه سخن مرا بفهميد و آنرا به كساني كه حاضر نيستند برسانيد و او را از طرف من به قبولش امر كنيد و از مخالفتش نهي نمائيدكه اين دستوري از جانب خداوند عزوجل و از نزد من است، و هيچ امر بمعروف و نهي از منكري نمي شود مگر با امام معصوم.

[صفحه 75]

اي مردم، قرآن به شما مي شناساند كه امامان بعد از علي فرزندان او هستند و من هم به شما شناساندم كه آنان از نسل من و از

نسل اويند. آنجا كه خداوند در كتابش مي فرمايد: «وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ»، «آن (امامت) را بعنوان كلمه ي باقي در نسل او قرار داد»، و من نيز به شما گفتم: «اگر به آن دو (قرآن و اهل بيت) تمسّك كنيد هرگز گمراه نمي شويد».

اي مردم، تقوي را، تقوي را. از قيامت بر حذر باشيد همانگونه كه خداي عزوجل فرموده: «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْي ءٌ عَظيمٌ»، «زلزله ي قيامت شيئ عظيمي است».

مرگ و معاد و حساب و ترازوهاي الهي و حسابرسي در پيشگاه رب العالمين و ثواب و عقاب را بياد آوريد. هر كس حسنه با خود بياورد طبق آن ثواب داده مي شود، و هر كس گناه بياورد در بهشت او را نصيبي نخواهد بود.

[صفحه 76]

بيعت گرفتن رسمي

اي مردم، شما بيش از آن هستيد با يك دست و در يك زمان با من دست دهيد، و پروردگارم مرا مأمور كرده است كه از زبان شما اقرار بگيرم در باره ي آنچه منعقد نمودم براي علي اميرالمؤمنين و اماماني كه بعد از او مي آيند و از نسل من و اويند، چنانكه بشما فهماندم كه فرزندان من از صلب اويند.

پس همگي چنين بگوئيد:

«ما شنيديم و اطاعت مي كنيم و راضي هستيم و سر تسليم فرود مي آوريم درباره ي آنچه از جانب پروردگار ما و خودت بما رساندي در باره ي امر امامتِ اماممان علي اميرالمؤمنين و اماماني كه از صلب او بدنيا مي آيند. بر اين مطلب با قلبهايمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بيعت مي كنيم. بر اين عقيده زنده ايم و با آن مي ميريم و (روز قيامت) با آن محشور مي شويم. تغيير نخواهيم داد و تبديل نمي كنيم و شكّ نمي كنيم و

انكار نمي نمائيم و ترديد به دل راه نمي دهيم و از اين قول بر نمي گرديم و پيمان را نمي شكنيم.

تو ما را به موعظه ي الهي نصيحت نمودي در باره ي علي اميرالمؤمنين و اماماني كه گفتي بعد از او از نسل تو و فرزندان اويند، يعني حسن و حسين و آنانكه خداوند بعد از آن دو منصوب نموده است.

پس براي آنان عهد و پيمان از ما گرفته شد، از قلبهايمان و جانهايمان و زبانهايمان و ضمائرمان و دستهايمان. هر كس توانست با دست بيعت مي نمايد و گرنه با زبانش اقرار مي كند. هرگز در پي تغيير اين عهد نيستيم و خداوند (در اين باره) از نفسهايمان دگرگوني نبيند.

ما اين مطالب را از قول تو به نزديك و دور از فرزندانمان و فاميلمان مي رسانيم، و خدا را بر آن شاهد مي گيريم. خداوند در شاهد بودن كفايت مي كند و تو نيز بر اين اقرار ما شاهد هستي».

اي مردم، چه مي گوئيد؟ خداوند هر صدايي را و پنهاني هاي هر كسي را مي داند. پس هر كس هدايت يافت بنفع خودش است و هر كس گمراه شد به ضرر خودش گمراه شده است، و هر كس بيعت كند با خداوند بيعت مي كند، دست خداوند بر روي دست آنها (بيعت كنندگان) است.

[صفحه 77]

اي مردم، با خدا بيعت كنيد و با من بيعت نمائيد و با علي اميرالمؤمنين و حسن و حسين و امامان از ايشان در دنيا و آخرت، بعنوان امامتي كه در نسل ايشان باقي است بيعت كنيد. خداوند غدر كنندگان (بيعت شكنان) را هلاك و وفاداران را مورد رحمت قرار مي دهد. و هر كس بيعت را بشكند به ضرر خويش شكسته است، و هركس

به آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند خداوند به او اجر عظيمي عنايت مي فرمايد.

اي مردم، آنچه به شما گفتم بگوئيد (تكرار كنيد)، و به علي بعنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنيد و بگوئيد «شنيديم و اطاعت كرديم، پروردگارا مغفرت تو را مي خواهيم و بازگشت بسوي توست». و بگوئيد: «حمد و سپاس خداي را كه ما را به اين هدايت كرد، و اگر خداوند هدايت نمي كرد ما هدايت نمي شديم … ».

اي مردم، فضائل علي بن ابي طالب نزد خداوند- كه در قرآن آنرا نازل كرده- بيش از آن است كه همه را در يك مجلس بشمارم، پس هر كس در باره ي آنها بشما خبر داد و معرفت آنرا داشت او را تصديق كنيد.

اي مردم، هر كس خدا و رسولش و علي و اماماني را كه ذكر كردم اطاعت كند به رستگاري بزرگ دست يافته است.

اي مردم، كساني كه براي بيعت با او و قبول ولايت او و سلام كردن بعنوان «اميرالمؤمنين» با او، سبقت بگيرند آنان رستگارانند و در باغهاي نعمت خواهند بود.

اي مردم، سخني بگوئيد كه بخاطر آن خداوند از شما راضي شود، و اگر شما و همه ي كساني كه در زمين هستند كافر شوند بخدا ضرري نمي رسانند.

خدايا، بخاطر آنچه ادا كردم و امر نمودم مؤمنين را بيامرز، و بر منكرين كه كافرند غضب نما، و حمد و سپاس مخصوص خداوند عالم است.

حماسه غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه: حكيمي محمدرضا، 1314 -

عنوان قراردادي: الغدير في الكتاب والسنه والادب شرح

عنوان و نام پديدآور: حماسه غدير / محمدرضا حكيمي

مشخصات نشر: قم دليل ما 1382.

مشخصات ظاهري: 96 ص.

شابك: 12000ريال چاپ بيست و يكم 964-7990-76-6 ؛ 14000ريال (چاپ بيست و دوم) ؛ 14000ريال (چاپ بيست و

سوم)

وضعيت فهرست نويسي: برون سپاري

يادداشت: چاپ بيست و يكم زمستان 1382.

يادداشت: چاپ بيست و دوم: بهار 1384.

يادداشت: چاپ بيست و سوم: زمستان 1384.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع: اميني عبدالحسين 1281 - 1349. الغدير في الكتاب والسنه والادب -- نقد و تفسير.

موضوع: غدير خم

شناسه افزوده: اميني عبدالحسين 1281 - 1349. الغدير في الكتاب و السنه والادب شرح

رده بندي كنگره: BP223/54 /الف 8غ 4083 1382

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: م 82-16485

لحظه ها

اشاره

لحظه ها مي گذرند و بار گذشتشان بر دوش ماست. ما مي گذريم و بارگذشتمان بر دوش دفاع از حق زندگي است. زندگي مي گذرد و بار گذشتش بر دوش تاريخ.

انسان بر سررود بي آرام لحظه ها قايق مي راند، قايقي از تخته بند هستي، از عمق تكليف و درخشاني وجدان و پاكي پيوست و عصمت التقاء. اكنون آيا اين تكليف عميق و وجدان درخشان و پيوست پاك و التقاي معصوم را به چه روز مي نشانند؟

آنچه هست، و انسان بايد از آن آگاه باشد يا آگاه شود اين است.

لحظه هاي پا به گريز، در جام وجود انسان مي ريزند تا آن را لبريز كنند. و خورشيد بر اين جام مي تابد تا انسان آن را همي روشن بدارد و از فروغ زندگي پر.

در «تفسير آفتاب»، به اينجا مي رسيم كه لحظه ها همواره از عصمت سرشارند. و اعماق متعالي زندگي از اين لحظه ها آكنده. تا در مفاهيم حق و عمل به آنها، تبديلي راه نيافته باشد، چنين است. و چون آن تبديل راه يافت، بر مفسران آفتاب است كه به مرزباني خيزند و نگهداشت عصمت لحظه ها را از جان سپرسازند و تعالي اعماق را حراست كنند، حراستي از جوهر غرور و تلالوي حماسه.

سطح زندگي چندان ارجمند نيست اگر عمق آن

ارجمند نباشد. شناخت و وصول

[صفحه 20]

عمق است و حركت سطح. در جهان تحرك بسيار است اما وصول اندك. طبيعت با انسان، در تحرك همگام است و در وصول پيش. و در اين ميان اگر انساني به وصول دست يافت، او از طبيعت پيشتر است و ارجمندتر، كه در اين شرط، طبيعت انسان را خنگي است رهوار. و از اينجاست كه معنويت و حماسه، از پديده هاي ديگر عظيم ترند و از همه زيباييها زيباتر.

وقتي كه مي گوييم حق، يعني راستين ترين كائن، در همه تفسيرها و عمق ها. و چون مي گوييم: دفاع از حق، يعني تبلور معنويت و تشخص حماسه، اين است آنچه هست.

انسان و تاريخ و حماسه، سه بعدي است كه بدون توجه به بعد چهارم، ارجشان ناشناخته است و تعاليشان بي بن. و آن بعد چهارم، حق است به معناي وسيع و ژرف آن.

و چون در انيجا به باري كه بر دوش لحظه ها گذاشته شده است توجه كنيم يعني: تكليف، و به تفسير آفتاب برسيم، يعني: استقامت، هم در هستي خويش و هم در ذات زمان و عمق رابطه، تشخص حماسه را لمس مي كنيم. و چون بنگريم كه حق در مفهوم اصليش از همه كس و همه چيز و همه وقت و همه جاست، مي نگريم كه چسان دريا و كتاب، و كوه و استدلال، و آفتار و دل، و قلم و عصيان، و سپيده و سخن، و روز و تفسير، و صخره و عقيده، و ظهر و اقدام، در مرزز هستي مشعلداران معنويت متبلور و حماسه متشخص [1] يكسانند.

[صفحه 21]

حق در عينيت خويش، متعلق به انسان و طبيعت و لحظه هاست، و قوام راستين اين هر سه

به حق است. و از اينجاست كه اگر حق پايمال شد، طبيعت كدر مي گردد و زمان پليد وهامون ها تاريك و چشمه سارها اندك جوش و آفتابها ملول وار و سپيده ها كاذب.

و چون از اين مقوله است حق خلافت علي، گفته اند:

چون حق خلافت از علي سلب شد، مردمان به ندانم كاري افتادند و آبادي ها چنان چون خشك سال ها، يكباره بي چيز شدند و خشكيدند، و بهار جاي ها و چراگاه ها از فرو افتادن نعمت و خصب سر به واي كشيدن نهادند و آشكارا گشت و فراوان، تباهي در دشت ها و شهرها به بد كرد دست هاي مردمان. [2].

و از اينجاست كه بازتاب مقاومت در راه احياي حق، چون انعكاس اشعه خورشيد در آفاق، در مرزهاي شب و روز نمودار مي گردد، و در ذات گيتي پايدار مي ماند، و بانگ اديب «معّره» بلند مي شود:

و علي الدهر من دماء الشهيدين علي و نجله شاهدان

فهما في اواخر الليل فجران و في اولياته شفقان

ثبتافي قميصه ليجيؤ الحشر مستعدياً الي الرحمان

روزگار، روزگار با خون علي و فرزندش رنگ گرفته است:

فجر و شفق …

و همينسان است تا … تا قيامت!

[صفحه 22]

و اگر روزگار، از اين رنگ پذيري ناگزير است، پديده هاي زندگي و تاريخ نيز همين رنگ را رنگ خون و حق را پذيرفته اند. و چون چنين است، اين رنگ، در فش افراشته هر شورش راستين است و ثبت جاويد ابعاد زنده تاريخ و جنبشهاي اقوام.

و اين، چنين است و چنين، و اين حماسه همين گونه سيال است و خونين، و در گوهر گيتي نافذ و در هفت اندام روزگار نابض، بويژه در آنجا كه حقي، سنگر حق همه كس و همه چيز، در همه جا

و همه وقت باشد، زنان حق علي زيرا كه حكومت او يعني امتداد حكومت محمد براي ايصال حق بود به همه كائنات زندگي و مزج همه كائنات زندگي با حق. و چون چنين حقي زير پا هشته شود، همه كائنات زندگي مصدوم مي گردند.

پس عظيمترين عرصه حماسته، عرصه دفاع و مرزباني است، دفاع از حق و مرزباني حدود و ابعاد آن.

پيوند انسان تاريخ حماسه، با حق، در همين نگهداشت و مرزباني است. و نقاط اوج «نظري» اين واقعيت، آنجاست كه آفتاب هاي شناساندن اين حماسه و دفاع طلوع مي كنند و حاصل مواريث را در اين شناساندن گرد مي آورند و در معرض توده ها قرار مي دهند و در درون واقعيت سازي، راه مي شكافند، با مشعلي بردوش، چونان: «الغدير» و درفشي خونين برفراز كرده، چونان: «شهداء الفضيلة».

چنانكه نقاط اوج «علمي» اين واقعيت، آنجاست كه آفتايهاي شناساندن اين حماسه و دفاع طلوع مي كند و حاصل مواريث را در اين شناساندن، با عمل، نشان مي دهند و در معرض توده هاي برمي آورند، و براي تطهير زمان و تصحيح جامعه و تهذيب رهبري و ايجاد خشم مقدس به پا مي خيزند؛ ولو بلغ ما بلغ، مانند پساوند

[صفحه 23]

بيت النبي … [3].

و هنگامي كه اين دو نقطه اوج درهم آميخت، همان خواهد بود كه از آن، به «حماسه جاويد» تعبير مي كنيم. و اين ملتقاي حماسي، در هر قلهاي از تاريخ، تنفسگاه عظيم انسان بوده است؛ و مثالي بوده است از حيويت حق، كه اگر همين نبود، همه زندگي پيكري بود و مردار و كائني بود ناحق. اگر از گذشته ها بخواهيم براي اين التقا، مثال بياوريم، مي توان تعاليم امام سجاد (صحيفه) را در نظر آورد همراه پيكر خونين

زيد بر سردار، در كناسه كوفه، يا سخنراني خرد كنده حضرت زينب را در مجلس يزيد، همراه سر مطهر امام حسين، در طشت طلا، در همان مجلس.

و چون حق، چونان يك واحد سيال، در انسان و طبيعت ساري است و اگر در قلمروزيست عيني يا ذهني انسان پايمان شد، در طبيعت نيز مي پژمرد در اين هنگام، كسي كه به ياري حق با پا مي خيزد، همه ارجمندي ها با اوست. او براي دفاع از انسان و طبيعت برخاسته است؛ او بر خاسته است تا نه انسان دليل باشد و نه طبيعت پژمان.

پس براستي، درفش حماسه و بهار حقيقي اوست.

و در حقيقت، در كائن وحداني (يگانه) عالم،

اگر يك ذره را برگيري از جاي

خلل يابد همه عالم سراپاي

بويژه اگر آنچه را از جاي خويش برگيرند، واحدي عظيم باشد، و مقوله

[صفحه 24]

عصمت و التقا و حيات و حماسه و عمق و گستردگي، به نسبت سريان در همه كائنات گيتي و تاريخ و زمان، يعني چنان باشد كه خداوند حيات حق را در وجود او تمركز داده باشد، چنانكه بنا به نقل محدثان سنت و شيعه پيامبر فرموده است:

علي مع الحق

و الحق مع علي

- علي با حق است.

و حق با علي است.

بنابراين،

پيكره زكرياي پيامبر را با درخت اره كردن،

به سقراط شوكران نوشانيدن،

علي را يك ربع قرن خانه نشين كردن،

سر حسين را به سرنيزه ها كردن و در شهرها و بيابان ها گردانيدن و در چراغدان تنور نهادن و در طشت طلا بر لبان او تازيانه زدن،

دختران پيامبر راهامون به هامون گردانيدن،

خانه امام صادق را زير نظر گرفتن كه جامعه حق ندارد و به او مراجعه كند يا فتوايش را باز گويد و سپس او

را در حيره كوفه زنداني كردن،

موسي بن جعفر را چندين سال در زندانهاي زيرزميني به غل و زنجير كشيدن،

امام علي بن موسي الرضا را در سرخس زنداني كردن و از ميانه راه رفتن به نماز عيد فطر بازگردانيدن.

و امام علي النقي را و امام حسن عسكري را سالها در پادگان نظامي سامرا

[صفحه 25]

بازداشتن [4].

و …

و …

كه هست و هست، اينها همه، به يك تن صدمه زدن و حق يك تن را ضايع كردن نيست. اينها جناياتي است به عمق تاريخ و گستردگي زمان و وسعت دامنه حق در همه كائنات زندگي. و به ديگر سخن: مصدوم كردن حق است در طبيعت همه اشياء، و خشكانيدن سرچشمه آب حيات است در همه پهنه هاي زيست عيني و ذهني انسان.

و نتيجه اش آن است كه پس از1404 سال كه از طلوع اسلام مي گذرد، و پس از 1381 سال كه از واقعه غدير سپري شده است، [5] مي نگريم كه مردم جهان به چه روزي روز سياهي به سر مي برند، و هم در طول نسلها و عصرهاي گذشته چها ديدند و چها كشيدند. در حالي كه اگر «مدينه غدير» تشكيل يافته بود و رئيس اين مدينه در خانهاش زنداني نشده بود، عمل به اسلام اصيل ادامه مي يافت و با پيگيري روش پيامبر و گسترش فريادهاي قرآن، و عادت كردن و تربيت شدن نسلهايي چند، راه تاريخ تصحيح مي گشت، و آن همه مرذول مسلط كه به دست اسلام كوبيده شده بود دوباره جان نمي يافت، و مسير انسان به تعالي و تعاليمي كه بايد، مي افتاد؛ چنانكه به روايت خود اهل سنت پيامبر فرمود:

وان وليتموها عليا، وجدتموه هادياً مهدياً، يسلك بكم علي الطريق

المستقيم. [6].

[صفحه 26]

- اگر خلافت اسلامي را به علي بسپاريد، رهبري خواهيد داشت راه شناخته كه همي راه سپر صراط مستقيمان بدارد.

بدينسان روشن است كه اگر كساني از اين حق دم زنند، [7] تجليل از شخصي و توهين به اشخاصي نيست، بلكه التجا به دامن حقيقت است براي جبران و تصحيح، و دفاع است به خاطر ابعاد وسيع مورد. پس زدنه كردن خاطره «غدير» و بحث و تاليف درباره آن، مسئله اي تاريخي و شخصي و فرقه اي نيست، بلكه ياد كرد طرح مدينه اي است، و مسئله اي مربوط به كليت انسانيات در ابعاد زندگي و آفاق تحرك و حيات.

و اگر روزي و روزگاري، قدرتهاي مسلط، اهل بحث و قلم وابسته را وا مي داشتند تا اين موضوع را مسكوت بگذارند، يا شخصي و زماني معرفي كنند، اكنون، اين حقيقت را همه درك مي كنند كه چنين نيست، بلكه اين بحث و روشنگري، هم اكنون، جديترين شعار است، بلكه حركتي است در سطر احياي مجدد اسلام، و بازگشت به جديترين سفارش پيامبر، كه در نتيجه به اعتقاد اسلامي احياي حق انسانيت است در همه قلمروهاي آن.

و چون چنين است و اسلام، دين پيامبر آخرين است و پس از محمد «ص»، پيامبري و پيامبريي نخواهد بود، آيا مي توان پذيرفت كه او مجموعه اين تعليم و حركت و اقدام را رها كند و به دست زمانه سراپا خبط و دگرگوني و انسان «ظلوم جهول» بسپارد، با اينكه از پيش نيز تجربههاي بسيار نشان داده بود كه امتها

[صفحه 27]

پس از درگذشت پيامبران، دچار انواع انحراف و ضلالت و دستبردن در تعاليم دين خود شده بودند. محمد بر همه ملل و اقوام مبعوث بود:

و

ما ارسلناك الا كافة للناس [8].

- ما تو را به پيامبري نفرستاديم مگر براي همه خلقها و مردمان.

نهايت، زمان و مكان و مبارزات بي امان روزگار نخستين اسلام، در محيطي چون مكه- شهربت و بت پرستي و بازار اشرافيت اموي در آن ايام و درگيري هاي بسيار ديگر كه دين جديد و نهايي داشت، به محمد اجازه نادد تا بيش از آنچه كرد بكند. و چون چنين بود، تكميل جهانگير شدن تعليمات اسلام، از ناحيه خود پيامبر- با دستور وحي- [9] بر عهده علي و سپس ديگر ائمه گذاشته شد. و اگر سه راه آنان نمي شدند و به جاي پيروي از آنان، به قدرت طلبي و خلافت خواهي نمي افتادند، اين نتيجه به دست مي آمد.

امامت و خلافت علي، هسته اصلي فلسفه سياسي اسلام است و همه شوون و مصالح اسلام وابسته به آن. از اين رو كه خود علماي اهل سنت، از علي روايت كرده اند كه فرمود:

اصول الاسلام ثلاثة، لاينفع واحد منها دون صاحبه: الصلاة، و الزكاة، و الموالاة.

- پايه هاي اسلام سه چيز است: نماز خواندن، زكات دادن، به ولايت و حكومت حقه اعتقاد داشتن.

و بسيار روشن است كه مقصود از اين ولايت، تنها جنبه دروني و معنوي آن

[صفحه 28]

نيست، بلكه علاوه بر آن، منظور اين است كه مسلمان، هنگامي مسلمان است كه نماز بخواند و زكات بدهد و جز خلافت عدل و ولايت امام عادل گردن ننهد. و همين است كه قوام دين و نشر آيين به آن بسته است، نه حكومت بني اميه و بني عباس و امثال آن. و همين است كه در سايه آن، نواميس و حدود خدايي اجرا مي شود و متروك نمي ماند.

پس جا دارد كه از مهمترين مسائلي باشد كه خدا از آن بازخواست مي كند. چنانكه آلوسي بغدادي عالم بسيار متعصب سني در تفسير خود (ج 74: 23)، در ذيل اين آيه:

وقفوهم انهم مسؤولون [10].

- نگاه داريدشان كه مسؤولند

پس از اينكه اقوال علما را درباره مقصود اين آيه نقل مي كند مي گويد:

نزديكترين اين اقوال به صحت، اين است كه در آن روز، از عقايد و اعمال مي پرسند، و راس اينها همه، «لااله الاالله» (يعني: اقرار به يگانگي خدا) است و از مهمترين آنها (يعني آنچه در قيامت از آن مي پرسند و بازخواست مي كنند)، ولايت علي- كرم الله وجهه- است. [11].

و از اينجاست كه مي نگريم، بانوي اكرم حضرت فاطمه زهرا «ع» در خطبه معروف خويش- [12] كه در واقع تفسيري است بر اصالتهاي اسلام و رسالتهاي قرآن و

[صفحه 29]

دفاعنهاي است از حكومت حقه و حقوق اجتماعي اسلام و مسلمين، و نشاندادن خط مشي صحيح امت است در لزوم پيروي از امام حق، چنين مي گويد:

انتم عباداللّه! نصب امره و نهيه، و حملة دينه و وحيه، و امناء

اللّه علي انفسكم، و بلغاه الي الامم [13].

اي مسلمانان! اين شماييد كه در فشهاي افراشته احكام خداييد، و اين شماييد كه بارگران دين خدا را و آيات وحي او را بر دوش كشيدهايد، تاهم خود از سر صدق و امانت به آن عمل كنيد، و هم اين همه آيات و مواريث تربيتي را به سراسر گيتي و اقوام جهان برسانيد …

و چون توجه كنيم كه قصد اصلي حضرت زهرا از اين سخنراني، دفاع از خلافت علي و وصيت پيغمبر در مورد خلافت و نشر فلسفه سياسي اسلام و تاييد حق اجتماعي و ديني

مسلمين و تصحيح شكل حكومت بوده است، به اين نكته خوب پي مي بريم، كه اينهمه، يعني نشر دين خدا و عمل صادقانه به احكام آن، و ابلاغ دين به اقوام و ملل گيتي، همواره در پرتو رهبري كسي ميسر است كه وجودش، از هر حيث، دنباله و امتداد وجود پيامبر باشد، و با همه ملكات پيامبر پرورش يافته باشد، و از كودكي در دامان پيامبر بزرگ شده باشد، و لحظهاي انحراف در رور و جسم و زندگيش راه نيافته باشد، و بت نپرستيده باشد، و گناه نكرده باشد، و جاهليت در زندگي او راه نداشته باشد، و از همه مهمتر، او نيز چون خود پيامبر، از مجموعه اين رسالت آگاه باشد، و به مجموعه اين رسالت مومن باشد، و به خود و مسووليت هاي خود علم و اعتقاد داشته باشد [14].

[صفحه 30]

و همه مي دانند كه چنين فردي در اسلام، با اين مشخصات، به تصديق تمام فرق اسلام، بلكه ديگر بيگانگان آگاه از تاريخ اسلام، جز علي بن ابيطالب، كسي نبوده است. اين بود كه پيامبر، به دستور خدا، او را براي ادامه رسالت هاي اسلام و دنباله گيري دقيق كليت اقدام هاي خود، و تشكيل «مدينه غدير»، يعني نشرنهايي و قدرتمندانه و در عين حال بر پايه عدل و رافت اسلام بارها و بارها و از جمله در روز غدير تعيين كرد، اما به گفته ولتر فيلسوف معروف فرانسوي:

آخرين اراده محمد انجام نشد، او علي را (به جانشيني خود) منصوب كرده بود … [15].

[صفحه 31]

نيز بايد به اين اصل بسياري مهم، در شرايع و اديان الهي توجه كرد. و آن، اصل وصايت است كه انبياء گذشته همه، جانشين

(وصّي) داشته اند و به دستور وحي، به اصل وصايت (تعيين وصي) عمل كرده اند. اين موضوع در قرآن كريم، در شرح حال پيامبران، بارها ياد شده است. از طرف ديگر در قرآن تصريح شده است كه سنت خدايي، «تبديل» و «تحويل» و دگرگوني بردار نيست. بنابراين، پيامبر ما نيز بايد مانند آن پيامبران، به دستور وحي، به اصل وصايت عمل كند و وصي (جانشين) خويش را در امت معرفي نمايد، تا به سنت غير قابل تبديل الهي عمل شده باشد. پيامبر اكرم، به اقتضاي پيامبري و به امر خدايي چنين كرد، و جز اين هم نمي توانست.باشد (ولن تجد لسنة الله تبديلا).

[صفحه 31]

نيز بايد به اين اصل بسياري مهم، در شرايع و اديان الهي توجه كرد. و آن، اصل وصايت است كه انبياء گذشته همه، جانشين (وصّي) داشته اند و به دستور وحي، به اصل وصايت (تعيين وصي) عمل كرده اند. اين موضوع در قرآن كريم، در شرح حال پيامبران، بارها ياد شده است. از طرف ديگر در قرآن تصريح شده است كه سنت خدايي، «تبديل» و «تحويل» و دگرگوني بردار نيست. بنابراين، پيامبر ما نيز بايد مانند آن پيامبران، به دستور وحي، به اصل وصايت عمل كند و وصي (جانشين) خويش را در امت معرفي نمايد، تا به سنت غير قابل تبديل الهي عمل شده باشد. پيامبر اكرم، به اقتضاي پيامبري و به امر خدايي چنين كرد، و جز اين هم نمي توانست.باشد (ولن تجد لسنة الله تبديلا).

مي نگرد كه پايه ي اصلي تشيع (قائل بودن به لزوم وصي براي پيامبر و تعيين آن از طرف پايه اصلي تشيع خدا، به وسيله پيامبر)، براساس خود قرآن و زندگي پيامبر مذكور در

قرآن قرار دارد، و ريشه هاي اين عقيده، در زمينه هاي وحي خدايي و من و اصل دين فرو رفته است، و از خود پيامبر و قرآن وسنت صحيح برخاسته و نشات يافته است. در واقع، اگر خود اسلام، ريشه اش در قرآن است و سنت صحيح، تشيع نيز چنين است. و با اين دقت، معلوم مي شود كه كلمه «تشيع»، كلمه اي است مترادف با اسلام و نه جز اين. پس نه مسلكي است بعد پيدا شده، و نه ديني است ساخته شده به دست فلان نژاد،و نه «چهره ايراني اسلام»، و نه ديني كه ايرانيان آن را پديد آورده باشند، و نه لفافه اي كه طبقات خاصي صرفاً براي مقاصد خويش از آن استفاده كرده باشند. اين قضاوت ها همه و همه، اشتباه محض است و دور است از واقعيت و حقيقت و مايه ضلالت ذهن ديني جامعه است و اجحاف است برحق. در روزگار گذشته سياسيت دراره خلافت اموي و عباسي و برخي قدرت هاي ديگر باعث پراكندن اين گونه سخنان مي شد. دردوران اخير، برخي از مستشرقين- كه كم و كيف كارهاشان بر صاحب نظران و متاملان پوشيده نيست- براي ايجاد

[صفحه 32]

تشتّت در ميان ملل اسلام و ترويج بي ايماني و نشر تفرقه ذهني در ميان مسلمين، امثال اين خلاف واقعها و دروغ ها را گفتند و نوشتند. سپس برخي نا آگاه و نامتخصص در اسلام و تاريخ و كلام و حديث و تفسير اسلامي، يا آگاه ولي مغرض، اين سخنان را بازگو كردند و در كتابهاي خود نوشتند و در كلاس هاي درس گفتند. با اين همه، هيچ گاه، در طول زندگي انسان، حق پوشيده نمانده است و پوشيده نيست. و

اين است كه با آن همه ستم و حق پوشي و اجحافي كه شده است، بازمي نگريم كه از ميان خود اهل سنت، صدها دانشمند و مورخ و حافظ حديث و مفسر قرآن و متكلم (مجتهد در عقايد) و حتي اديب و لغوي، پايه هاي اصلي تشيّع را مي شناسند و حديث غدير را روايت مي كنند و در كتب خويش مي نويسند. و محمد بن جرير طبري، مورخ و مفسرسني معروف (م 310)، با اينكه در كتاب تاريخ بزرگ خود، جريان آخرين حج پيامبر (حجّة الوداع) را كه همه جزئيات آن براي مسلمانان اهميت بسيار دارد، ناقص ذكر مي كند، يعني دنباله واقعه را از آخرين روزهايي كه پيامبر اكرم «ص» در مكه است رها مي كند و در مورد شرح بازشگت پيامبر تا مدينه خاموش مي شود، [16] تا مبادا كار به ذكر «واقعه غدير» بكشد، [17] با اين همه، پس از مدتها، به عنوان يك حافظ حديث و فقيه و مورخ مسلمان، بر كتمان واقعه ديني آرام نمي يابد و كتابي مستقل به نام «الولاية في طرق حديث الغدير» درباره اين ماجراي

[صفحه 33]

مهم اسلامي و اسناد حديث آن تاليف مي كند. مللك الشعرا بهار، درباره اين تاليف طبري مي گويد:

بي اندازه از تهمت رفض بيم داشته است. معذلك روزي مي شنود كه مردي از شيوخ اهل سنت برضد حديث «غدير خم» در فضيلت علي بن ابيطالب، عليه السلام، سخن مي گويد. محمد بن جرير عليرغم وي مجلس درسي در تاييد و اثبات «غدير خم» برپا كرد، و كتابي در فضايل علي (ع)، آغاز نمود، ولي هنوز آن كتاب تمام نشده مقتضي ديد كتابي هم در فضايل شيخين بنويسد، و آن را در دست داشت كه

باز ناچار شد تا كتابي هم در فضيلت عباس، جد بني العباس، تحرير كند. نتيجه اين شد كه هر سه كتاب ناتمام ماند. [18].

مي بينيد كه اين مورخ نيز چون مي رود يك سخن حق بگويد و تدارك مافات كند، بايد چه چيزهاي ديگر بگويد و به چه روزها بنشيند؟!

باري طبري، در كتاب نامبرده، حديث غدير را از فزون بر70 تن از اصحاب پيغمبر روايت مي كند، كه چندين مرتبه بالاتر از حد «تواتُر» (صدور و ثبوت قطعي) است. و حديث را آنچنان به دقت و تفصيل نقل مي كند كه از جمله ديده مي شود كه پيامبر «ص»، در همان روز (روز 18 ماه ذيحجه سال10 هجري) و همان خطبه، بجز تعيين موكد و صريح علي بن ابيطالب براي وصايت و خلافت، به ديگر ائمه طاهرين نيز اشاره مي كند، و اطاعت آنان را، در روزگار آنان، بر همه امت فرض مي شمارد، و حتي نام «مهدي» را نيز بر زبان مي آورد. [19].

[صفحه 34]

نيز حافظ [20] ابوالفرج بن جوزي حنبلي (م 597) مي گويد:

علماي تاريخ و سيره [21] اجماع كرده اند كه واقعه غدير، پس از بازگشت پيامبر «ص» از حجة الوداع اتفاق افتاده است، در روز 18 ذيحجه، و در آن روز، از اصحاب و اعراب و ساكنان حومه مدينه و مكه،120000 تن جمعيت با پيامبر بودند. و اينان كساني بودند كه با او در «حجة الوداع» شركت كرده بودند، و حديث غدير را از او شنيدند. و شاعران در اين باره اشعار بسيار سرودند. [22].

نيز ضياء الدين مقبلي (م 1108) مي گويد:

اگر حديث غدير مسلم نباشد، هيچ امر مسلمي در اسلام وجود ندارد [23].

و همي نگونه، در طول سده هاي اسلامي- چنانكه اشاره شد-

صدها تن، از عالمان اهل سنت، واقعه غدير را روايت كرده اند. اگر بخواهيم روايتها و اظهارهاي

[صفحه 35]

آنان را بياوريم بايد چند جلد از كتاب «غبقات الانوار»، يا «الغدير» را ر اينجا ذكر كنيم. پس مي گذريم و همين اندازه مي گوييم كه در همين سده و همين روز و روزگار نيز، بسياري از محققان و محدّثان و مولفّان اهل سنت، به ذكر روايت غدير و ثبت آن پرداخته اند، ازجمله:

احمد زيني دحلان مكي شافعي، در كتاب (الفتوحات الاسلاميه)

شيخ يوسف نبهاني بيروتي، در كتاب (الشرف الموبّد)

سيّد مومن شبلنجي مصري، در كتاب (نور الابصار)

شيخ محمد عبده، در كتاب تفسير (المنار)

عبدالحميد آلوسي بغدادي، در كتاب (نثرالّلآلي)

شيخ محمد حبيب الله شنقيلي، در كتاب (كفاية الطّالب)

دكتر احمد فريد رفاعي، در كتاب تعليقات (معجم الادباء)

استاد احمد زكي مصري، در كتاب تعليقات (الاغاني)

استاد احمد نسيم مصري، در كتاب تعليقات (ديوان مهيار ديلمي)

استاد اعظمي بغدادي، در كتاب شرح (الغدير)، ج 150: 1

استاد محمد محمود رافعي، در كتاب شرح «هاشميّات»

استاد محمد شاكرنابلسي، در كتاب شرح «هاشميّات»

استاد عبداالفتار عبدالمقصود، در كتاب «الغدير»، ج 6

حافظ ناصر الُسّنه حضرمي، در كتاب (تشنيف الآذان) [24].

دكتر عمر فروخ، در كتاب (حكيم المعرّة)

[صفحه 36]

و اخيراً استاد و محقق معروف جهان سنت، عبدالله علايلي، در سخنراني خود در راديو لبنان (به تاريخ 18 ذيحجه 1380 ق) چنين گفته است:

ان عيد الغدير جزء من الاسلام، فمن انكره فقد انكر الاسلام بالذات [25].

عيد غدير جز اسلام است. هر كسي منكر آن شود، منكر خود اسلام شده است.

تحليل سخن علايلي

چرا علايلي مي گويد، «من انكر الغدير فقد انكر الاسلام بالذات» - هر كس منكر غدير شود، منكر اصل اسلام شده است، چون غدير، جزؤ رئيسي اسلام است. در

هر سازماني، مقام رهبري و نيروي اجرايي اصل است و در هر شعاري، چگونگي رهبري شعار، قسمت رئيسي آن. در سازماني كه اسلام پديد آورد، و پيامبري مومن به همه جزئيات احكام خويش، آن را پي افكند، مي بايست- چنانكه اشاره شد - جاي فرماندهي پس از او و رهبري شعار اسلامي را كسي بگيرد كه چون خود او باشد در همه چيز: علم، تقوي، ايمان، جهاد، تحمل، اطلاع، سعي، ايثار، بينش و … و اينهمه را با هم از ميان تربيت شدگان اسلام- تنها علي داشت. و همين بود كه خليفه اول، ابوبكر بن ابي قُحافه، مي گفت: مرا كنار بگذاريد! مرا كنار بگذاريد! من بهترين شما نيستم. [26].

و خليفه دوم، عمربن خطاب، مي گفت:

علي از من و ابوبكر براي خلافت سزاوارتر بود. [27].

[صفحه 37]

پس از انكار «غدير» انكار اسلام است انكار «غدير» از اين رو انكار اسلام است كه غدير تعيين سرنوشت حياتي اسلامانكار (غدير) انكار اسلام است است. يعني اگر اسلام بخواهد بماند و اسلام باشد و به همه جزئيات آن مانند دوران پيامبر عمل شود، و مسائلي كه تازه پيش مي آيد بر طبق ملاكهاي صرفاً اسلامي و قرآني نه آرا وظنون و گمانهاي اشخاص بر ميزان علم نبوي فيصله داده شود، و آنگاه آيات قرآن و احكام وحي محمدي جهانگير گردد، بايد جامعه اسلامي كسي را در راس داشته باشد تالي تلو پيامبر، كه جز پيشبرد اسلام صحيح و اجراي يكايك برنامه هاي آن، (با اطلاع وسيع و درست و احتياط كافي در مورد اين برنامه ها)، به صورتي جدي و حقيقي و صحيح، هدفي نداشته باشد. و به اصطلار، سر تا پا مجسمه اي باشد از اسلام و

عمل به اسلام و اجراي دقيق آن، كه نه تنها 20 سال معاويه را بر قسمت عمدهاي از سرزمينهاي اسلام و قرآن مسلط نگذارد، بلكه يك لحظه هم حكومت چون اويي را در اسلام تحمل نكند، چونان خود پيامبر. و نه تنها ابوذر غفاري را به خاطر دفاعش از بيت المال و حقوق عام تبعيد نكند، بلكه به هنگام تبعيد شدن او به مشايعتش برود و دلداريش بدهد.

پس محتواي غدير، يعني اسلام، و عمل به اسلام، و بقاي اسلام، و تثبيت اسلام در داخل قلمرو اسلامي، و نشر و تبليغ صحيح آن نظراً و عملاً در خارج، تا دورترين نقاط گيتي. به عبارت ديگر، محتواي غدير، يعني اقامه حدود اسلام و ادامه اجراي امر به معروف و نهي از منكر كه عزت و بقاي احكام خدا به اين دو امر است و بس و تبليغ همه احكام قرآن به سراسر جهان. بنابراين آيا انكار چنين محتوايي انكار اسلام نيست؟ [28].

[صفحه 38]

و از اين روست كه پيامبر «ص» فرموده است: «بدترين عيد مسلمانان، عيد غدير است». يعني والاترين پديده اجتماعي و ديني كه در اسلام وجود دارد و در خور تجديد خاطره است و عطف توجه، غدير است و محتواي غدير است و مسئله رهبري. و پيداست كه اين رهبري، رهبريي است كه رهبري قرآني و اسلامي و محمدي است، حقيقةً نه عنواناً. و به ديگر سخن، بناي اسلام چنانكه در حديث نبوي آمده است بر اين است كه كسرويت و قيصريت، جاي نبوت و وصايت را نگيرد، و پايه هاي سلطنت اموي و عباسي، بر روي پيكر مسلمانان آزاده و شب زنده داران مجاهد و پاكدلان

حافظ قرآن و مومنان راستين بنا نگردد و …

به عبارت ديگر، به جاي حكومت علوي و حسني و حسيني و ديگر امامان، حكومت فاسق و خونخوار و ضد قرآني اموي و عباسي و عمال آنان نباشد. اين است كه بنابر احاديث فراوان، پيامبر اكرم، بجز ايجاد صحنه غدير، به عنوان تعليم مذهبي، جامعه هاي اسلامي را به اين اصل مهم توجه داده است. از اين جمله است روايتي كه بدان اشاره شد، يعني روايت فرات بن ابراهيم كوفي، از محمد بن ظهير، از عبدالله بن فضل هاشمي، از امام جعفر صادق، از پدران خويش، كه پيامبر فرمود:

روز غدير خم، برترين عيده اي امت من است. و آن روزي است كه خداي تعالي مرا امر كرد تا برادرم [29] علي بن ابيطالب (ع) را رهبر امت خود قرار دهم، تا پس از من به او اقتدا كنند. و آن روزي است كه خداوند در آن روز دين را كامل كرد.

[صفحه 39]

و اين است كه مي گوييم بدون امام و پيشوا دين كامل نيست. به گفته شاعر شيعي معروف عرب، شيخ كاظم ازري بغدادي شاعر معروف عرب در قصيده مشهور «هائيّه» مي گويد:

انبي بلا وصي تعالي الله عما يقوله سفهاها

- آيا پيامبر، بي وصي و جانشين مي شود؟ [30] خدا و دين خدا بالاتر از اين سخن ناخردمندانه است.

و اين موضوع بديهي است كه انسان را به ياد سئوال و جواب بسيار جالب ابن ابي الحديد و نقيب ابوجعفر العلوي مياندازد. ابن ابي الحديد هنگام نقل گفتگوي خود با نقيب علوي، درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شوري، مي گويد:

به نقيب گفتم: «دلم راضي نمي شود كه بگويم اصحاب پيامبر «ص» معصيت كردند

و بر خلاف گفته او رفتند و نص ّ «غدير» را زير پا گذاشتند». نقيب در جواب گفت: «دل من نيز راضي نمي شود كه بگويم پيامبر «ص» اهال كار بود و امت را همينگونه رها و ول كرد و رفت و مسلمانان را بي سرپرست و هر كه هر كه گذاشت. با اينكه او هرگاه از مدينه بيرون مي رفت، براي مدينه اميري معين مي كرد. و اين در حالي بود كه هنوز خود زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نمي شد. پس چگونه ممكن است براي پس از مرگش كسي را امير مسلمانان قرار ندهد پس از مرگ، كه ديگر نمي تواند هيچ حادثهاي را تدارك كند» … [31].

نيز انسان را به ياد اين سخن فرزند خليفه دوم، عبدالله بن عمر، مي اندازد

[صفحه 40]

كه به پدر خود گفت:

مردم مي گويند تو نمي خواهي كسي را جانشين خود قرار دهي! اگر تو سارباني، يا چوپاني مي داشتي و او نزد تو مي آمد و شتران يا گوسفندان تو را همينگونه رها مي كرد، تو مي گفتي اين چوپان مقصر است، در حالي كه اداره و سرپرستي مردم از چراندن گوسفندان و شتران مهمتر است. اي پدر! چون به نزد خداي عزوّجل رسي، چه پاسخ دهي، در صورتي كه كسي را براي سرپرستي بندگان او به جاي خويش تعيين نكرده باشي؟!. [32].

و همينگونه اين سخن ام المومنين عايشه.

عايشه به عبدالله بن عمر گفت: «پسرم، سلامت مرا به پدرت عمر برسان و بگو: امت محمد را بي سرپرست رها مكن. كسي را در ميان آنان جانشين خود ساز و مسلمانان را چون رمه بي شبان مهل. مي ترسم آشوب بر پا شود». [33].

با اين سخن معاويه بن

ابي سفيان، كه هنگامي كه خواست مثل يزيدي را در ميان مسلمانان به خلافت برساند، به همين حكم عقلي مسلم چنگ زد و گفت:

من هراسناكم از اينكه امت محمد را پس از خود چون رمهاي بي شبان رها كنم. [34].

[صفحه 41]

شگفتا! آيا در اين صورت، مي بايست يزيد را سرپرست مسلمانان كني يا امام و خليفه بر حق حسين را. و شگفتتر اينكه عبداللّه بن عمر، ام المومنين عايشه، و معاوية بن ابي سفيان، براي امت و بي سرپرست ماندن امت آن هم پس از اقوام يافت اسلام نگرانند و دل سوزانند، ليكن خدا و پيامبر خد، به اين امر توجه ندارند، و در روزگاري كه هنوز اسلام، مكتبي تازه پاست، محمد آن را همينگونه رها مي كند و مي رود … ؟ واقعاً جاي تكرار سخن ازري است: «تعالي الله عمايقوله … »

باري، سخن درباره اهميت حكومت در اسلام بود و اهميت توجه به فلسفه سياسي اسلام، يعني رهبري عادل و محتواي غدير و اشارات و تصريحات خود پيامبر اكرم «ص» در اين باره. و از اين جمله است اين سخن پيامبر اكرم در دنباله حديث يادشده:

و خداوند، در آن روز، نعمت را برامت من كامل كرد. [35].

و اين نعمت كامل گشته با نصب علي بن ابيطالب براي حكومت، نعمت رسالت و هدايت اسلامي است و زيستن سعادتمندانه و انساني، در قلمرو خدايي ولايت و سرپرستي اهل حق و ائمه عدل، كه بشريت اگر بدان رسيد كه رسيد، و گرنه بايد تا دامنه قيامت در راه تحقق آن بكوشد. به ديگر سخن، اين نعمت كه پيامبر مي گويد، يعني همان چيز كه با نصب و تعيين علي بن

ابيطالب براي حكومت و خلافت، به مردم داده شد، و با كنار زدن علي از صحنه حكومت و سرنوشت اسلام، از مردم گرفته شد.

سپس پيامبر در همان حديث مي گويد:

خداوند دين اسلام را براي امت من برگزيد. [36].

يعني اسلام كامل شده به وسيله حكومت عادل را خداوند برگزيد و صورت كامل و نهايي دين قرار داد. اسلامي كه تا محمد بود محمد را داشت، و سپس در متن خود

[صفحه 42]

چيزي ندارد جز قرآن و علي و لاغير. اسلامي كه به گفته يكي از شاعران معاصر مصري:

لئن قيل اسلام و ما قيل حيدر

فذلك قلب ليس ينبضه دم

اگر بگويند اسلام و نگويند علي، اين قلبي است كه خوني در آن جريان ندارد.

آري، اينگونه پيشوا … نه يزيد و وليد، نه حجاج و خالد قسري، نه هارون الرشيد و متو كل عباسي …

اصولاً نگريستن به واقعه غدير به چشم يك امر تاريخي كه قروني بر آن گذشته است،نگريستن به واقعه غدير خلاف فهم دين است و فهم اين واقعه. صورت ماجراي غدير، يك امر تاريخي است كه 14 قرن بر آن گذشته است، اما محتواي آن چه؟ بر خود اسلام نيز 14 قرن گذشته است. بر دعوتهاي اسلام: دعوت به يكتا پرستي، حريت، عدالت، نماز و زكات و جهات و امر به معروف و نهي از منكر نيز 14 قرن گذشته است، اما اينها حقايق زماني نيستند، حقايق ابديند. اينها را با واحد «زمان» نمي توان سنجيد، با واحد «انسان» و واحد «حيات انساني» بايد سنجيد. و به ديگر سخن، اينها حقايق خداييند كه تا جاودان دگرگوني نيابند، چنانكه قرآن فرموده است: «ولن تجد لسنة الله تحويلا». محتواي غدير نيز يكي

از همين حقايق خدايي و ابدي است، كه تا هر لحظه كه فجر بدمد و طلوعي باشد و روزي آيد، حقيقت آن از نظر منطقي الهي بايد حكم بر زندگي و زندگيها باشد.

[صفحه 43]

اگر بخواهيم در اين باره سادهتر از اين سخن بگوييم، يعني سخني بگوييم در سطر مسائل ملموس انساني، بايد به كلام دكتر عبدالعزيز الدوري توجه كنيم:

تاريخ امت اسلام، يك واحد پيوسته و مربوط به هم است، مانند حلقه هاي يك زنجير يا بستر يك رود، كه پارهاي از آن، زمينه پاره ديگر است. وضع كنوني امت، نتيجه سير تاريخي گذشته است، و سرآغاز راه گشايي به سوي آينده. بنابراين، در تاريخ ما هيچ انقطاع و گسستگي وجود ندارد و هيچ پديدهاي در آن، بدون ريشه و زمينه پيشين وجود نمي يابد. پس براي درك وضع كنوني امت (و اينكه چه علتهايي باعث انحطاط امت شد، و چه چيزهايي هم اكنون موجب پيش افتادن مي شود)، بايد ريشه هاي فرو رفته در گذشته و روش زندگي امت را در خلال قرون و اعصار پيشين درك كنيم. اين سخن بدان معني نيست كه بايد به عقب بر گرديم، نه، بلكه به اين معني است كه بايد ذات و هويت امت مسلمان را (با تامل در گذشته، و چگونگي حكومتها وزندگانيها) بفهميم و با كنار ريختن پوسته هاي صرفاً تاريخي آن، براي حركت دادن مسلمانان به پيش، يك جنبش سازنده تدارك بينيم. هر امتي دوره هاي انقلابي داشته است. در تاريخ اسلام نيز دوره هاي متفاوتي وجود يافته است. ممكن است تاثير يك دوره بسيار دور، در وضع كنوني امت، از يك دوره بسيار نزديك بيشتر باشد … [37].

اكنون با توجه به

آنچه گفته شد، حتي يك خواننده جوان كه شايد خود را فارغ از اين بحثها و چند و چونها تصور كند، يا سري در اين سرها نداشته باشد، يا اطلاعاتي در اين مقوله به دست نياورده باشد مي تواند بفهمد كه اين همه اهتمامي كه هم از روزگاران قديم به مسئله غدير مي شده است و تاكنون نيز ادامه دارد، از اينجاست. و از اينجاست كه پس از پيامبر اكرم، علي بارها بدان احتجاج كرده

[صفحه 44]

است. [38] و همين گونه شخصيتهاي اسلامي ديگر، مانند بانوي اكرم فاطمه زهرا، امام حسن مجتبي، امام حسين، عبدالله بن جعفر، عمار ياسر، اصبغ بن نباته، قيس بن سعد انصاري، و حتي عمر و بن عاص و عمر بن عبدالعزيز و مامون عباسي. [39].

و از اينجاست كه امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام علي بن موسي الرضا، (ع)، غدير را مطرر كرده اند و روز غدير را عيد مي گرفته اند و به مردم يادآوري مي كرده اند كه «غدير» بزرگترين عيد اسلام است.

ثقة الاسلام كليني، در كتاب «كافي» [40] روايت كرده است، به اسناد خويش، از حسن بن راشد كه:

به امام جعفر صادق گفتم: «فدايت شوم، براي مسلمامانان بجز دو عيد (فطر و قربان) عيد ديگري هست؟» فرمود: «آري اي حسن! عيدي است از اين دو برتر وبالاتر». گفتم: «آن عيد كدام است؟» فرمود: «روز نصب اميرالمومنين به پيشوايي امت».

نيز فيّاض بن محمد بن عمر طوسي، به سال 259، در حالي كه به90 سالگي رسيده بوده است، جريان روز غديري را شرح داده است ك در آن روز، به حضور امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا «ع» رسيده است. فياض بن محمد طوسي

گويد:

در آن روز غدير، ديدم كه امام رضا، جمعي از دوستان خود را براي صرف غذا نگاه داشته بود. به خانه هاي آنان زي طعام و هديه و جامه حتي انگشتري و موزه فرستاده بود. سر و وضع دوستان و خدمتگاران خود را

[صفحه 45]

تغيير داده بود. در آن روز با وسايل پذيرايي تازه- غير از آنچه در ديگر روزها در خانه امام به كار مي رفت- از آنان پذيرايي مي شد، و امام همواره فضيلت و عظمت آن روز را و سابقه ديرينش را در تاريخ اسلام شرح مي داد [41].

در اينجا كه سخن در استدلال و استشهاد به حديث غدير است و جريان نصب اميرالمومنين علي بن ابيطالب (ع) به امامت و خلافت، به دست خود پيامبر اكرم (ص)، و در حضور120000 تن مسمان، آن هم در ميان راه و در دل بياباني تفتيده و در شرايطي مهم، ممكن است اين سوال براي برخي پيش آيد كه چرا در روز سقيفه كه جريان به خلافت رسيدن خليفه اول، ابوبكر بن ابي قحافه، پيش آمد، خود امام به حديث غدير استشهاد نكرد؟

پرسش شيخ سليم بشري مصري

(نامه 101)

خوب است اين پرسش و پاسخ آن را، از زبان دو عالم بزرگ سني و شيعه بشنويم. اين دو عالم، يكي شيخ سليم بشري مالكي مصري شبرخيتي (1248 تا 1335 ه’.ق) است، از عالمان بزرگ مصر در سده اخير، كه دو بار به رياست الازهر رسيد. [42] و ديگري، مصلح علامه سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي عاملي لبناني (1290 تا 1377) از بزرگان علما و مراجع و مصلحين و فقه اي اجتماعي و آزاديخواه شيعه.

ميان اين دو عالم مسلمان، 112 نامه، در مسائل دقيق ديني و ايدئولوژيكي

اسلامي

[صفحه 46]

رد و بدل شده است. نامه هاي شيخ سليم شبري نوعاً به صورت پرسش است و طرح موضوع، و نامه هاي شرف الدين پاسخ و توضيح. البته در آخرين نامه هاي سليم بشري، به يك سلسله اعترافات بر مي خوريم در برابر حقايقي كه سيد شرف الدين ابراز داشته است. اين نامه ها، بجز نثر بليغ و بلندي كه دارد و نمونه عالي بلاغت عربي است، حاوي بسياري از حقايق اسلام است، با بياني روشن و منطقي و جذاب. مجموعه اين نامه ها كتاب كم مانند «المراجعات» را پديد آورده است، كه متن عربي آن تاكنون بارها به چاپ رسيده است [43] و به چند زبان نيز گردانيده شده است.

شيخ سليم بشري، در نامه 101، با اشاره به پذيرفتن حقايقي كه شرف الدين در نامه هاي پيشين بر او عرضه داشته است چنين مي گويد:

حقيقت محض آشكار شد، خدا را شكر. تنها يك چيز مانده كه ناشناخته است و من از آن تصور روشني ندارم. آن را با تو در ميان مي گذارم تا پرده از آن برگيري و علتش را بازگويي. چرا امام، در روز سقيفه، با ابوبكر و بيعت كنندگان با او، به نصوصي (احاديث صريحي) كه درباره خلافت او بود، و شما شيعه همواره تكيهتان بر اين نصوص است، استدلال نكرد؟ آيا شما شيعه، از خود علي، بهتر از اين امور خبر داريد؟

پاسخ شرف الدين

(نامه102)

همه مردم مي دانند كه امام و ديگر دوستانش، از بني هاشم و غير بني هاشم، در بيعت با ابوبكر حضور نداشتند و پا به سقيفه نگذاشتند. آنان از سقيفه و آنچه در سقيفه مي گذشت دور بودند. آنان با همه وجودشان سر گرم مصيبت بزرگ بودند: مرگ پيامبر، و به

وظيفه واجب و فوري، كفن و دفن پيامبر (ص) پرداخته بودند. و جز به اين حادثه به چيزي نمي انديشيدند.

[صفحه 47]

از طرف ديگر، تا آنان مشغول جمع كردن بدن پيامبر و اداي مراسم نماز و دفن او بودند، مردم سقيفه كار خود را كردند و مسئله بيعت با ابوبكر را سر و صورت دادند. و از باب رعايت احتياط و دور انديشي، در برابر هر نظر يا حركت مخالف، كه باعث درهم ريختن تشكيلاتشان مي شد، به اتفاق ايستادگي مي كردند.

بنابراين، علي كجا بود و سقيفه كجا؟ علي كجا بود و ابوبكر كجا؟ علي كجا بود و بيعت كنندگان با ابوبكر كجا، تا بتواند براي آنان استدلال كند؟ و پس از آنكه جريان سقيفه راه افتاد و زمام امور را آنان به دست گرفتند، شد آنچه شد، از سويي زيركي كردند و از ديگر سوقلدري و خشونت نشان دادند. و چنان شد كه نه علي و نه غير علي، هيچ كس نمي توانست به حيث استدلال كند. كسي گوش شنيدن يا امكان انعطاف به طرف مضمون حديث نداشت؟ آيا در زمان ما، چند نفر مي توانند با كساني كه قدرت را در دست دارند درافتند، به طوري كه قدرت آنان را از ميان بردارند و دولتشان را سرنگون كنند؟ و آيا اگر كسي قصد چنين كاري داشته باشد آزادش مي گذارند؟ هيهات، هيهات. و اكنون تو گذشته را به بازمان حاضر بسنج، كه مردم همان مردمند و زمانه همان زمانه است.

از اينها گذشته، علي در آن روز، براي استدلال و استشهاد، نتيجه اي نمي ديد جز بر پا شدن فتنه و آشوب و در آن شرايط (كه اسلام دوران نخستين خويش را مي گذرانيد و

نهال دين تازه كاشته شده بود)، ترجيح مي داد كه حق او ضايع شود اما شر و آشوبي برپا نگردد. علي بخوبي متوجه خطرهايي بود كه دين اسلام و كلمه «لا اله الا اللّه» را تهديد مي كرد. در واقع، علي بن ابيطالب در آن ايام به مصيبتي گرفتار شده بود كه احدي بدان گونه مصيبت گرفتار نشده است، زيرا بار دو امر بزرگ بر دوش علي سنگيني مي كرد: يكي خلافت اسلام، با آنهمه نص و وصيت و سفارشي

[صفحه 48]

كه از پيامبر درباره آن رسيده بود، و اينهمه، متوجه علي بود و در گوش او فرياد مي كشيد و با شكوهاي دلگداز و جگر خراش او را به شور و حركت فرا مي خواند. دوم آشوبها و طغيان هايي كه ممكن بود منتهي شود به از هم پاشيدن جزيرة العرب و مرتد شدن اعراب نو مسلمان، و ريشه كن شدن اسلام و ميدان يافتن منافقان مدينه و ديگر اعراب منافق و دو رويي كه به نص قرآن، اهل نفاق و دو رويي بودند و كافر ماجراتر و نفاق پيشهتر از هر كس ديگر بودند و از هر كس ديگر دورتر بودند از فهم و هضم حدود احكام خدا [44] و اينان با از ميان رفتن پيامبر (ص) قوت يافته بودند. آري مسلمانان در آن روز، پس از رحلت پيامبر، مانند گلهاي بودند سيل زده، در شبي زمستاني، گرفتار شده ميان گرگهاي خونخوار و حيوانات درنده و مسيلمه كذاب و طليحة بن خويلد و سجاح بن حارث، و رجاله هايي كه دور و بر اينان گرد آمده بودند و براي محو اسلام و مسلمين پاي مي فشردند. علاوه بر اين، دو امپراطوري روم

و ايران، در آن روزگار، در كمين اسلام بودند. و به جز اينها همه، ده ها مانع و مشكل ديگر بود كه همه در حال كين توزي با محمد و خاندان محمد و اصحاب محمد بودند و براي گرفتن انتقام خود از اسلام (كه همه اعتبارات اشرافي و امكانات مختلف استثمار را نابوده كرده بود)، به هر وسيلهاي دست مي زدند. مي خواستند اسلام را براندازند و ريشه اش را بكنند. و در راه اين مقصود، با نشاط و شتاب گام بر مي داشتند. چون مي ديدند كه با مرگ رهبر اسلام، براي كارشكني و تخريب فرصت خوبي پيش آمده است. از اين رو مي كوشيدند تا اين فرصت را مهار كنند و از بي سرپرست شدن مسلمانان، پس از استقرار يك

[صفحه 49]

نظام داخلي، بهره گيرند. آري، در چنين شرايطي، علي بر سر دو راهي بزرگ رسيد. و طبيعي بود كه مانند علي بن ابيطالبي، حق خلافت خويش را فداي اسلام و مسلمين كند و چنين هم كرد. نهايت براي اينكه نظريه خلافت حقه اسلام را، كه خلافت خودش بود، حفظ كند و در برابر كساني كه حق اسلامي خلافت را از او سلب كردند [45] موضعگيري لازم را كرده باشد البته آن هم باز به صورتي كه شق عصاي مسلمين نشود و فتنه برنخيزد و فرصت به دست دشمن داده نشود براي اين مقصود، در خانه نشست و بيعت نكرد، تا اينكه او را بزور اما بي خونريزي از خانه به مسجد آوردند. در صورتي كه اگر علي خود به پاي خود براي بيعت رفته بود، حجتي براي خلافت او نمي ماند و براي شيعه (و هر طالب حقّي) برهان حق

آشكار نمي گشت. اما علي با اين روش خود، دو كار كرد: هم اسلام را حفظ كرد و هم صورت شرعي خلافت حقه اسلام را نفراموشاند. و چون نگريست كه در آن روز و آن شرايط، حفظ اسلام و خنثي كردن فعاليتهاي دشمنان اسلام، متوقف است بر عدم درگيري او (با سران امت)، چنين كرد و با خلافت سقيفه در نياويخت. و اين همه براي حفظ امت بود، و حراست شريعت، و نگهداشت دين، و چشمپوشي از مناصب خويش براي خدا، و اداي امري كه شرعاً و عقلاً بر او واجب بود، يعني علم به اهم (حفظ اسلام و مسلمين) و ترك مهم (حفظ خلافت حقه)، در مرحلهاي كه دو تكليف تعارض كنند. اين است كه شرايط و محيط آنروز، نه به علي اجازه مي داد كه شمشير در ميان مردم گذارد،

[صفحه 50]

و نه جامعه آن روز مدينه را جامعه نو مسلمانان را زير ضربه هاي استدلال و سخنراني و تكفير و تخطئه آ خرد و منزلزل و متشنج سازد. و با اين همه كه گفتيم، علي و اولاد علي و عالمان شيعه، از آن روز تا امروز، همواره با روشي حكيمانه، احاديث وصايت را ذكر كرده اند و نصوص روشن نبوي را در اين باره نشر داده اند. چنانكه بر مردم آگاه پوشيده نيست. والسلام [46].

تذكار

در اينجا عبارت اين مصلر شريف علوي، و عالم بزرگ و مجاهد شيعي، كه مقام او در بيان حقايق آل محمد و مباني تشيع، مورد قبول همه است، اين است:

و مع ذلك فانه (علياً) و بنيه، و العلماء من مواليه، كانوا يستعملون الحكمة في ذكر الوصية، و نشر النصوص الجلية …

و بدين گونه

شرفالدين، به اين حقيقت اشاره مي كند كه خود امام علي و ديگر امامان و عالمان شيعه، در مورد ياد كردن حق خلافت و خلافت حق، همواره حكمت را رعايت مي كردند و با به كار بردن فرزانگي و هوش و درايت، در آنباره سخن مي گفتند. مصالر اسلام و مسلمين و مصالر خود حق را در نظر مي گرفتند و هم شرايطي زماني و مكاني و ديگر مقدمات و مقارناتي را كه رعايت آنها براي نشر حق و تربيت مردم بر پايه مباني حق لازم است. اين حالت در بزرگان معاصر، از جمله خود صاحب «الغدير» نيز مشاهده مي شد. بنابراين، آيا درست است كه عدهاي اشخاص گوناگون، با صلاحيت و بي صلاحيت، با سواد و بيسواد، وارد به قضايا و غير وارد و ناآشنا به مسائل زمان و نسل و سياست دنياي اسلام، مولف سطحي، روضه خوان،

[صفحه 51]

درست است كه اينگونه اشخاص، به نام دفاع از امامت و نشر مبادي والاي تشيع و تفهيم مقام ولايت و … وارد معركه شوند، معركه بس حساس اجتماع، و خود را ولايتي بدانند و از منبر و تاليف استفاده كنند و هيچ حكمتي را در نظر نگيرند. و حتي ديده شده است كه الفاظ و تعبيراتي را كه مي برند (چه در منبر چه در تاليف)، الفاظ سنگين و مناسب و با حشمت و در خور مقام تشيع يا ديگر معاريف اسلام نيست و كلماتي است كه بدون وقوف و بدون اطلاع از مصالر كلي دين و بدون در نظر گرفتن هر مصلحتي و امري ادا مي شود. اين كارها، جز انحطاط بخشيدن به ذهن ديني جامعه و تبديل كردن ايدئولوژي عالي تشيع به يك

سلسله مسائل از هم گسسته و بي حكمت، هيچ نتيجه ندارد. و چه بسا باعث تزلزل اركان معنويت شود. خدا خود جامعه را از نتايج سوء اعمال دانسته يا ندانسته اينان نگاه دارد.

اين بود سخني كوتاه درباره اهميت جوهري واقعه غدير. و خلاصه اينكه درست است كه اكنون سالها از اين واقعه گذشته و تاريخ سير خويش را كرده است، اما اين حقيقت از چند نظر، براي هر مسلمان، در هر روز، مطرر است، از جمله از نظر عقيده ديني، چه حقيقت غدير، براي مسلماني كه به پيامبر ايمان آورده است و مي خواهد از گفته ها و دستورهاي پيامبر پيروي كند و سنت پيامبر را عملي سازد و هيچيك از خواسته ها و ارشادات او را ترك نكند، تا دامنه رستاخيز مطرر است، و جزؤ حقيقتي است كه همواره با خورشيد طلوع مي كند و در متن لحظه ها تكرار مي شود. از نظر عملي و اجتماعي و پيدا كردن خط مشي سياسي- ديني در راه مبارزات انساني و ضد استعماري كه امروز يگانه وظيفه اهل قبله است- نيز چنين است. چرا؟ چون از نظر اجتماعات انساني و اسلامي، اگر مفهوم غدير، جديت خويش را در اذهان و افكار بازيابد، به بازسازي موفق خواهد گشت. و از اين رهگذر مي توان جوامع اسلامي را متوجه يك وحدت جوهري و حكومت

[صفحه 52]

راستين اسلامي كرد، حكومتي مسانخ حكومت معصوم.

به عبارت ديگر، اگر امروز، روز غدير (18 ذيحجّه) سال 10هجري نيست، و علي بن ابيطالب در ميان ما نيست، و ما در آن روز نبوديم و در حضور پيامبر با او بيعت نكرديم، اما به حكم مباني ديني و اسناد متواتر و قطعي اسلامي

سنّي و شيعي، مسلمانان بايد، هم اكنون، در سطر رهبري، به دنبال خواسته پيامبر روند، خواسته پيامبر در اين روز. و آن خواسته بيعت با رهبريي است مسانخ رهبري علي.و اطاعت از آن.

[صفحه 53]

فلسفه سياسي اسلام

پس از آنچه گفته شد، به شكل فلسفه سياسي اسلام مي رسيم. برخي چنين پنداشته اند،فلسفه سياسي اسلام يا چنين به پنداشتها داده اند، كه در اسلام، راجع به امامت و رهبري (فلسفه سياسي)، تاكيد و تبييني نشده است، و به اصطلح، اسلام فلسفه سياسي ندارد. و اين امر را- كه خود پنداشته اند- نقص مجموعه فرهنگي و تربيتي اسلام خوانده اند. البته اگر چنين پنداري درست باشد، اين خود نقص خواهد بود. اما اين ايراد تنها بر روشي وارد است كه مي خواهد چنين وا نمايد كه: پيامبر اكرم، در طول مدت بيش از بيست سال پيامبري كه صدها تعليم آورده و جزيترين چيزها حتي آداب و رسوم ورود به حمام را فرموده است- لام تا كام، درباره رهبري امت و سرنوشت مسلمانان و قرآن و قبله و آينده ابدي اسلام چيزي نگفته است- كاري كه از يك آدم عادي نيز سر نمي زند. نيازي نيست كه بگوييم اين سخن، بر خلاف خود سنت است، زيرا پيامبر خدا از روز آشكار كردن دعوت تا دم مرگ- بر پايه مآخذ خود اهل سنت و صرف نظر از مدارك شيعه- لحظهاي سخن گفتن درباره اين موضوع مهم و تاكيد و تبيين آن را فرو نگذاشته است. مآخذ و كتب حديث و سنت اسلام، از اين احاديث مملو است، يعني احاديث ارشاد امت به امامت. جالب توجه است كه طبري، مورخ معروف، نوشته است:

[صفحه 54]

و فرق رسول الله «ص» في

جميع البلاد التي دخلها الاسلام عمالا علي الصدقات [47].

- پيامبر اكرم، كارگزاران خود را به همه شهرها و سرزمينهايي كه مردمان آنها مسلمانان شده بودند فرستاد تا اموال عمومي و سهم بيتالمال را بستانند و به مركز اسلام بفرستند.

اكنون آيا چنين ديني به تشكيل حكومت ديني و مسائل سياسي نظر ندارد؟ آيا چنين ديني مي تواند صرف يك رشته پندهاي اخلاقي و عقايد اخروي باشد بدون نظام رهبري و فلسفه سياسي؟ و آيا چنين پيغمبري كه به همه شهرهاي مسلمان شده، براي جمع آوري وجوه بيتالمال كارگزار مي فرستد و در صدد تشكيل حكومت و قدرت مركزي و نظام مالي بر مي آيد و اين حكومت را تشكيل هم مي دهد و صدها حكم مالي و اقتصادي و اجراي حد و قصاص و تنظيم سپاه و كسب قدرت تشريع مي كند، مي شود نسبت به جانشين و خليفه پس از خود و سرنوشت آينده قرآن و امت كلمه اي بر زبان نيارد؟ نه، نمي شود. و روح دين اسلام و اصل اسلام محمد همان است كه ائمه طاهرين و عالمان بزرگ شيعه گفته اند. تعليمات عاليه علي نيز در همين راه بوده است، چنانكه درباره «نهج البلاغه» گفته اند:

معظم خطبه في السياسة و اقلها في الزهد. [48].

- بخش عمده خطبه ها و سخنان نهج البلاغه درباره سياست است، و اندكي از آن درباره زهد و اندرز.

و همين است دين زنده، و جزاين نمي تواند باشد.

[صفحه 55]

در «قرآن كريم» نيز آيات چندي درباره رهبري آمده است [49] - چنانكه پيشتر اشاره كرديم. پس در اسلام فلسفه سياسي به جديترين صورت و از آغاز كار دعوت، مطرح بوده است، و جزء اركان اصلي قرار داده شده است. [50]

و علما و سلف شيعه، از آغاز و از ميان خود صحابه، به اهميت مسئله رهبري توجه داشتند و عدالت را در آن، شرط قطعي مي دانستند. در طول تاريح هيچگاه از اهميت آن و پراكندن و ياددادن اين اهميت غفلت نكردند و تن نزدند. و بجز آنچه از نظر عملي انجام دادن و بزرگان شيعه از روز سقيفه تا روز عاشورا و … همواره با حكومت غير عادل درگير شدند، تا جايي كه خون خود را دادند، بجز اينها، در عرصههاي فكري نيز درباره اهميت آن همي كار كرده اند و كتاب نوشته اند.

و با يد دانست كه بجز حركت عيني عاشورا در تعيين فلسفه سياسي اسلام و تصحيح حكومت و رهايي بخشيدن اسلام و مسلمين از دست حكومتهاي مسرف و كذاب، اقدامات مهم و متعدد ديگري از ائمه طاهرين به ظهور رسيده است و تعليمات روشنفگري آموخته شده است، از جمله، اين تعليم از امام ابوالحسن علي بن موسيالرضا (ع):

ان الامامة زمام الدين و نظام المسلمين [51].

[صفحه 56]

امام رضا (ع)، رهبري و امامت را شيرازه دين و مايه نظم مسلمين مي داند، كه بدون نظم و شيرازه، هيچ امتي نه بر سر پا مي ايستد و نه در جهان نفوذ مي كند. و از اين نمونه، تعليم والا، بسيار است. و همين بود كه دانشمندان و فيلسوفان و متكلّمان و مفكّران و اديبان و شاعران شيعه سپس كوشيدند تا اين مفاهيم را بگسترانند. و اگر قسمت عمده متكلمان و علماي بزرگ ديگر مذاهب اسلامي كوشيدند تا اين گونه در ميان امت رواج دهند كه اطاعت از هر فاسق و فاجري وظيفه شرعي اس، علماي شيعه يكصدا گفتند، نه چنين

است، فقط امام معصوم، فقط حاكم عادل.

حافظ محيي الدين يحيي نووي شافعي (م 676) عالم و محدث معروف اهل سنت، در كتاب شرح «صحيح مسلم» مي گويد:

همه اهل سنت از فقها و محدثين و متكلمين، بر اين عقيده اند كه خليفه و حاكم به خاطر فسق و ظلم و تعطيل احكام خدا عزل و خلع نمي شود، و خروج و قيام عليه او نيز جايز نيست، فقط بايد او را پند داد! [52].

در مسائل و احكام فقهي نيز، بدين موضوع، به طور آشكار بر مي خوريم، از جمله درباره نماز جمعه و احكام آن:

مسلمانان همگي نماز جمعه را واجب مي دانند … ولي در اين امر اختلاف دارند كه آيا در وجوب نماز جمعه، وجود سلطان يا نايب او شرط است، يا در هر حال، واجب است؟ حنفيان و شيعيان وجود سلطان يا نايب او را شرط مي دانند … و شيعه عدالت سلطان را نيز شرط كرده اند، و گرنه بود و نبودش يكي است. اما حنفيان عدالت را شرط نمي دانند. [53].

[صفحه 57]

و حتي مصلح اجتماعي روشنفكري چون رفاعه رافع الطهطاوي مصري [54] مي گويد:

… حاكم نماينده خداست و تنها داور كارهاي او، وجدان اوست. و محكومان يعني توده مردم، بايد به طور مطلق از فرمانروايان خود اطاعت كنند … و اين دنباله عقايد فقهايي چون ماوردي و اشعري و ابن جماعه است … [55].

اكنون اين طرز تفكر و جهان بيني را مقايسه كنيد با آنچه شيعه بدان معتقد است، و فارابي، به عنوان يك فيلسوف شيعي، آن را پيشنهاد مي كند، چنانكه مورخان فلسفه گفته اند و حتي اين طرز تفكر را دليل تشيّع او دانسته اند:

از تمايل فارابي به تشيع از آنجا

آگاه مي شويم كه او نيز فلسفه را به طرف سياست سوق مي داد. و اين راهي بود كه همه پيروان تشيع، براي سرنگون ساختن قدرت حاكمه و اقامه نظامي سياسي كه امام در راس آن باشد گام بر مي داشتند. به عقيده ايشان امام هم هادي است و هم مهدي، بدين معني كه عقل فعال (يا نيروي غيبي و الهي) به نور خود او را راهنمايي مي كند و او مردم را در پرتو اين نور راهبري مي فرمايد. [56].

و بدين سالن فارابي، «مدينه فاضله» خود را بر پايه امامت پي ريخت.

گذشته از او ديگر علما و فلاسفه شيعه پيش از فارابي و پس از او همواره درباره اين تعليم حياتي سخن گفتند.

ابن سينا به اهميت فلسفه «نصّ» (محتواي غدير) توجه داد.

[صفحه 58]

خواجه نصيرالدين طوسي در «تجريد» نوشت: «لانّهُ حافظ للشّرع»، چرا امام معصوم و حاكم عادل لازم است، چون تنها چنين پيشوايي نگهبان دين است.

شيخ الطّايفه، عالم بزرگ اسلام، محمد بن حسن طوسي، در آغاز كتاب «تلخيص الشافي» در شرح اهميت موضوع «امامت» چنين گفت:

فاني رايت اهم الامور و اولاها، و آكدالفرائض و احراها للمكلف- بعد النظر في طريق معرفة الله تعالي و صفاته و توحيده و عدله- الاشتغال بالنظر فيما يعود الاخلال به يالضرر علي ما حصل له من المعرفة، و يرجع التفريط فيه بالنقض علي ما ثبت له من التوحيد و العدل، لانه متي لم يفعل ذلك لم يكن مستكملا لجميع شرائط التوحيد، بل يكون مخلا ببعضها … و هو الامامة.

- من ديدم كه مهمترين و سزاوارترين امور و موئكدترين و شايسته ترين فرايض ديني مكلف، پس از تحصيل معرفت خدا و علم به توحيد و عدل

و ديگر صفات خداوند، تحصيل علم و معرفت به چيزي است كه اخلال به آن و سهلانگاري در آن به توحيد و معرفت خدا زيان مي رساند و كوتاهي كردن درباره فهم آن و اعتقاد يافتن به آن، اعتقاد توحيد را نقض مي كند، زيرا اگر مكلف، درباره اين موضوع، اطلاع و معرفت درست نداشته باشد، شرايط توحيد را كامل نكرده است، بلكه برخي از شرايط ايمان به توحيد را تباه ساخته است … [57] اين موضوع، «امامت» است.

و علامه حلّي، در آغاز كتابي كه درباره امامت نگاشت، به نام «منهاج الكرامة» چنين آورد:

[صفحه 59]

فهذه رسالة شريفة منيفة، اشتملت علي اهم المطالب في احكام الدين، و اشرف مسائل المسلمين. و هي مسالة الامامة.

مي نگريد كه يكي از بزرگترين علماي اسلام و شيعه، امامت و مسئله رهبري و فلسفه سياسي را، مهمترين حكم دين و شريفترين مسئله مسلمين مي خواند.

تامّل در سخن شيخ طوسي و علامه حلي و ديگر علماي پيشين شيعه، كه مذهب تشيع را با نظر فلسفي، تحليل كرده و شناخته بودند، روشن مي كند كه در اين مذهب (و به سخن درست تر: در دين اسلام)، فلسفه توحيد و فلسفه امامت، يعني فلسفه الهي و فلسفه سياسي مكمل يكديگرند، و پس از شناختن خدا شناختن رهبر است و اين جزؤ دين بلكه عين دين است. اگر در همه جهان و در سراسر تاريخ بشر و در ميان همه مكاتب و مذاهب و نظامها و ايدئولوژيهاي عالم، ايدئولوژيي به اين مرحله مترقي يافتيد، كه پس از ايمان به خدا، ايمان به رهبر معصوم را جزؤ دين قرار داده باشد، بيابيد و ما شيعه را نيز آگاه سازيد، كه آن كدام

است. اين است نهايت مرتبه بلوغ انسان، در زندگي در اين سياره.

در ضمن، سخنان اين متفكران و عالمان بزرگ شيعي را مقايسه كنيد با سخن متفكران بزرگ اهل سنت، از جمله كسي كه او را «حجة الاسلام» خوانده اند يعني: عزالي. وي مي گويد:

اصول ايمان سه است: ايمان به خدا، ايمان به رسول او، ايمان به آخرت. جز اينها هر چه هست فروع است [58].

او بدين گونه، ايمان به حكومت و امامت را جزو اصول نمي شمارد. و اين، ميراندن روح اسلام و پايمال كردن نقش تاسيسي اسلام است در جهت اجتماع و از نظر ايدئولوژيك. و اين حتي خلاف همان ايمان به خدا و ايمان به رسول است، زيرا در

[صفحه 60]

كتاب خدا و سنت رسول، مسئله وجوب اطاعت از «ولي» و «اولوالامر» و «امام عادل معصوم»، همواره مطرر شده است. و پايه اصلي اسلام از نظر اجتماعي همين است، زيرا اسلام ديني صرفاً اخلاقي و آخرتي نيست. اسلام براي تامين همه جهات و مسائل بشري است. و شيعه بر اين اساس، امامت و ايمان به پيشوا را جزو اصول مذهب خويش مي داند. اما غزالي، به خاطر رعايت جانب دستگاه خلافت، دين ابدي و متحرك اسلام را، فاقد فلسفه سياسي و موضع اجتماعي معرفي مي كند. اين است نتيجه دوري از آل محمد. و اين است نتيجه صوفي گري و خانقاه گرايي. يك بار ديگر در سخن علامه حلّي و حجة الاسلام غزالي نيك بنگريد، و آن دو را با هم مقايسه كنيد!

اين را هم، همراه دريغ و درد بسيار، بگويم كه بسياري از عالمان شيعه اين روزگار كه به هر حال، وارث آن فرهنگند، يعني فرهنگ خدا پرستان

انسانگرايي چون ابوذر غفاري، مقداد كندي، عمار ياسر، مالك اشتر، حجربن عدي، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، ميثم تمار، رشيد هجري، سعيدبن جبير، ابن سكيّت، فارابي، ابن سينا، خواجه نصير طوسي، شيخ مفيد، علامه حلي، شيخ طوسي، شهيد اول، شهيد ثاني، قاضي نور الله شوشتري، ميرزاي شيرازي، سيد جمال الدين اسدآبادي شيخ محمد خياباني و … مسائلي را كه مطررمي كنند همين مسائل معمولي طهارت و نجاست و اجاره و رهن و بيع و ارث و مستحبات دفن اموات است و امثال آن. بيقين اين فروع و مسائل نيز احكام دين است (البته آن مقدار معقول و مستند و صحيح آن، اگر چه به عنوان حكم ظاهري) و تا دامنه قيامت بايد باشد و بيان شود، اما فرع است. و فروع بي اصل- اصل در جهت اجتماعي- همين است كه ملاحظه مي فرماييد. و اگرمي بينيم كه مصلح نامبرده، رفاعه رافع الطهطاوي، با حساسيت مي گويد:

در كشورهاي مسلمان رسم است كه كودكان را پيش از آموختن حرفه ها، قرآن مي آموزند … ولي در همين كشورها از آموختن اصول حكومت

[صفحه 61]

و سياست كه بنياد حاكميت عمومي است غفلت مي كنند. و حال آنكه اين گونه تعليم، لازمه تعليم مصالح عامه است. دشوار نيست كه در هر مدرسه آموزگاري بگمارند تا كودكان را پس از فرا گرفتن قرآن و مبادي صرف و نحو عرب، اصول سياست و اداره عمومي بياموزد و آنان را از مصالح عمومي كشور داري درست آگاه كند … [59].

اين، رسيدنه به آستانه حقيقتي است كه جزء اصول مذهب شيعه است. شيعه مي گويد بر هر دختر 9 ساله و پسر 15 ساله واجب است پنج اصل را، از روي

فهم و هضم شخصي، بداند و بشناسد، كه يكي از اين پنج اصل، امامت است، يعني حكومت عادل و ولايت اخل حق، و اينكه انسان مي تواند مطيع چه كسي باشد و با چه دستي بيعت كند.

پس با اين حساب روشن و مستند، پيداست كه گرايش به عصاره (و به اصطلاح فقها، تنقيح مناط شده) محتواي غدير- كه طرح مدينه قرآني و بيان فلسفه سياسي اسلام است- مسئله اي تاريخي و مربوط به گذشته ها نيست.و كسي كه چنين بپندارد- چنانكه اشاره رفت- از بدفهمي دين است و بياطلاعي، يا بي توجهي، به تاكيد دين بر مسائل انسان- جامعه. بدين گونه مي نگريد كه اين خود مي تواند آرمان والاي اسلامي و موضعگيري انساني و تلاش قرآني هر مسلمان باشد، و مايه سعادت دو جهاني و سيادت و عزت اقوام مسلمان و عمل به خواسته واقعي پيامبر و تصحيح مسير و بازگشت به اصل.

اين است فلسفه اجتماعي و كمال مطلوب و آرمان والاي كساني كه چون اين نويسنده مي انديشند، و در اين مرحله مهم، به عظمت و عمق تكليف پي برده اند، و براي تفاهم مسلمين مي كوشند و براي نشاندادن واقعيت اسلامي تشيع، و بر طرف

[صفحه 62]

ساختن اتهام ها و سوء تفاهم ها، و براي ايجاد وحدت راستين و سنتگرايانه، [60] و توجه دادن ذهن جامعه به اصل رهبري مسانخ، و گستردن امكانات ماهوي واقعه غدير. و اين است راز پايداري در شناساندن اين اصل، و گراميداشت كساني كه در اين راه عالمانه و خالصانه گام زده اند. و اين مساله در عمق و مال خويش، از مرز اسلام و وحدت مسلمانان نيز در مي گذرد، و مسئله اي مي شود چنانكه.اسلام خواسته است مربوط به

همه انسانها و انسانيتها …

[صفحه 63]

اهميت اعتقادي غدير

اشاره

اين بحث را- يعني ذكر اهميت غدير را- مي خواهيم با خطبهاي از خود امام علي بن ابيطالب «ع» به پايان ببرم. در روزي از روزهاي خلافت امام علي(ع)، جمعه و عيد غدير (18 ماه ذيحجه) به يك روز افتاده بود. اما در آن روز خطبه اي عجيب خواند و توحيدي شگفت گفت. اين خطبه (سخنراني) را مآخذ چندي نقل كرده اند. من در اينجا ترجمه آن را به جوانان پرشور پارسي زبان ارمغان مي كنم. [61] البته در ترجمه، همه بلاغت و جاذبه و رونق و آهنگ كلمات آن محفوظ نمي ماند. اميد كه روزي اين مواريث عظيم و زندگي آفرين به همهْ زبانها گردانيده شود و بشريت به عمق اين تعليم و محبت و پيمان و پاكي و جهاد و اعتقاد برسد.

امام در آن روز، پنج ساعت از آفتاب بالا آمده، به منبر بر آمد. در آغاز، خداي را ستايش كرد، آنگونه كه چونان ستايشي، از آن پيش، كس نشنيده بود. و ثنايي گفت خداوند را كه ديگران بدانسان نيازسته بودند ثنا گفتن. از اين خطبه آنچه در خاطر روايان ماند اينست:

[صفحه 64]

خداوند را سپاس، كه سپاس را در عين بي نيازي از سپاسگزاران، وسيله اي ساخت براي اذعان خلق به پروردگاري او، و سببي افزوني رحمت را، و راهي روشن، آن كس را، كه فضل بيشتر او را خواهان باشد.

من گواهي مي دهم كه جز اللّه، معبودي نيست. اوست يگانه و بي انباز. و نيز گواهي مي دهم كه محمد بنده اوست و فرستاده او. در ازل، به علم خويش، او را از ميان خلقها همه برگزيد و در ميان پيامبران نيز مرتبهاي والايش بخشيد، تا

از سوي خداوند امر و نهي كند. خداوند در رساندن احكام خود، محمد را به جاي خويش قرار داد. زيرا خداوند خود به چشمها ديده نشود، و به خاطرها در نگنجد، و در لايه هاي پيچيده گمان ها و پندارهاي انسان جاي نگيرد. آري خدايي نيست جز همان اللّه ملك جبار.

خداوند اعتراف به نبوّت محمد را با اعتراف به الهيّت خود مقرون ساخت و او را به چنان اكرامي ويژه كرد كه يكي ديگر از خلق بدان پايه نخواهد رسيد. محمد نيز شايسته اين ويژگي و عنايت بود، چه او خود را ويژه خداوند كرد بود و ربيب خدا بود. آري آن كس كه هر لحظه به گونه اي باشد به اين ويژگي نرسد، و آن دل كه دستخوش هر گماني گردد به مرتبه محبت حق نايل آمدن نتواند.

خداوند فرمود كه بر او درود فرستيم، [62]، تا گراميداشت بيشتر او باشد، و هم سببي كه درخواست درود فرستند به اجابت رسد. [63] اكنون خداي بر او درود فرستد و او را از اين بيش تكريم كند و تشريف بخشد و بزرگي

[صفحه 65]

افزايد، تا آنجا كه عظمتش پايان يافتن نشناسد و تا جاودان هماره بر جاي باشد.

آنكه خداوند، پس از محمد، از ميان خلق، تني چند را ويژه خويش ساخت. [64] اين ويژگان را در پرتو اعتلاي محمد اعتلا بخشيد، و رتبت محمد بديشان سپرد. تا داعياني باشند راستين كه خلق را به سوي خداي خوانند و مردمان را خداشناسي آموزند. از اين دسته، در هر قرني و زماني، كس هست. خداوند اينان را در ازال بيافريد، به صورت انواري زبان، به ستايش او گشوده، و شكر و تمجيد

او در دلشان افتاده. آنگاه ايشان را حجتهاي خويش كرد بر هر كس كه به ربوبيت خدا خستو است و به عبوديت خويش معترف.

خداوند، اين ويژگان را به هنگام آفرينش ديگر آفريده ها حاضر داشت، و تا آنجا كه خود خواست، كار را به ايشان سپرد [65] و ايشان را ترجمان خواست و مشيت خويش قرار داد و زبان اراده خود ساخت.

اما با اينهمه، ايشان بندگان اويند، بندگاني كه بي دستور او سخن نگويند و همواره به فرمان او روند. خداوند خود چگونگي و احوال ايشان را نيك مي داند. ايشان براي كس آمرزش نخواهند مگر آن را كه خداي پسندد. هيچگاه دل از بيم خداي فارغ ندارند. همي احكام او را به جاي آرند و سنت الهي را پيروي كنند. از حدود خدايي در نگذرند و او را فرمان برند.

خداوند (گذشته از اين راهنمايان، از جهت ديگر نيز) خلق را در تاريكي و بيراهي نهشت و نابينا و ناشنوا رها نكرد، چرا كه به آنان عقل داد. آن

[صفحه 66]

را در وجودشان بياميخت و در كالبدشان بنهاد و در جانشان استوار ساخت. نيروي حواس را خدمتگار عقل كرد و در گوش و چشم و درون جاي داد. بدينسان حجت را گريبانگير همه كرد و راه روشن را به همه نمود. او با قدرت خويش به مردمان زبان گويا داد، تا يافته هاي حس و انديشه را باز توانند گفت.

پس از اين بايد بگويم، اي جماعت مومنان! خداي عزوجل در اين روز براي شما دو عيد فراهم كرد، دو عيد بزگر سترگ، كه يكي ازاين دو جز به آن ديگري استوار نتواند بود. اينچنين كرد تا نيكي را در

حقتان به امام رساند و از راه درست آگاهتان كند، و در پس روشندلانيتان برد از پرتو هدايت او فروغ يافته، و راهسپارتان سازد به راه روشن دين خود، و فراوان بر سرتان ريزي از نعتمهاي خويش.

بدين روي، جمعه را روز اجتماع قرار داد و همه را به شركت كردن در آن فرا خواند، تا آنچه در روزهاي هفته كردهايد تطهير پذيرد و كژي و كاستيهايي كه در كار و كسبتان روا داشته ايد، جمعه به جمعه، به هنجار آيد و تصحيح شود. هم در اين روز است ياد كرد مومنان يكديگر را، و هم پديدار شدن بيم پرهيزگاران از خداوند. و در اين روز است كه خداوند پاداش كردار نيكوكاران را چندين برابر ديگر روزها دهد. اما كار به اينجا تمام نشود، مگر آنكه هر چه را فرموده است به جاي آريد، و از آنچه نهي كرده است دست بكشيد، و براي كارهايي كه به تاكيد امر كرده است فروتنانه كمر اطاعت بنديد.

اكنون بدانيد، كه اعتقاد به توحيد پذيرفته نيست مگر با اعتراف به نبوت محمد (ص). و هيچ اعتقادي و عملي قبول نيست مگر با قبول ولايت و سرپرستي آن كس كه خداوند خود او را ولي و سرپرست قرار داده است.

[صفحه 67]

و آيين طاعت خدا بهنجار نخواهد بود مگر چنگ در زنيد به توفيق و نگهداشت خدايي، و نگهداشت آنان كه اهل ولايت اويند. يعني كساني كه در روز دور (غدير) [66] درباره آنان آيت فرستاد، و اراده خويش را در حق بندگان خاص و گزيدگان خود اظهار داشت. و پيامبر را فرمود تا ابلاغ كند و گمراهان و منافقان را به

چيزي نشمرد. و خود ضمانت كرد كه او را از بد ايشان نگاه دارد.

بدين گونه و با اشاره (به نگهداشت پيامبر از بد بدانديشان) درون آنان را كه به ريب اندر بودند نمايان ساخت، و از بطن آن كسان كه راه ارتداد مي سپردند پرده افكند. اينجا بود كه هم مومن و هم منافق، آنچه را بايد بدانند دانستند. سپس آن كس كه بي پروا بود و لاابالي، از حق روي گردانيد. و آن كس كه پا بر جاي بود و استوار، بر پذيرفتن حق پاي فشرد. و اينجا بود كه جهالت پيشگي منافقان و خيره سري نابفرمانان فزوني گرفت. و بس داندان بر دندان فشردند و دست بر دست زدند. يكي سخني گفت. يكي بانگي كرد. و آن كس كه نابفرماني پيشه ساخته بود بر همان سر بايستاد. و در اين ميان گروهي نيز اعتراف كردند، اما نه از ته دل و نه از سرايمان، چنانكه گروهي ديگر اعتراف كردند هم به زبان و هم از جان.

[صفحه 68]

بدين سان، خداوند دين خويش را كامل كرد. و با كامل كردن دين، چشم پيامبر و مومنان و تابعان او را روشن ساخت. و اين همان (واقعه غدير) بود كه بر خيتان خود شاهدآن بو ديد و به برخي ديگرتان خبر آن رسيد. و بدين واقعه، آن وعده نيكوي خداوند به شكيبايان در پيوست. و پرداخته هاي فرعون وهامان و قارون و سپاه اينان و تختگاهشان را تباه و ويران كرد. اما گروهي گمراه برجاي ماندنده در تباه ساختن كار مردمان هيچ فرد نگذارند. اينان را نيز خداوند در همان جايگاه هاي خود فرو خواهد گرفت و آثارشان را نابود

خواهد ساخت و نشانه هايشان را محو خواهد كرد و از آن پس، دلهاشان را از دريغ و درد خواهد آكند. و به گروهي ملحقشان خواهد فرمود، كه دستان ايشان بازهشت و كالبد ايشان نيرومند ساخت و تواناييشان داد، تا بدانجا كه (به سوؤ اختيار و سوؤ استفاده از مواهب الهي) دين خدا را دگرگون كردند و احكام او را باژگونه ساختند. و بس زودا اما به هنگام خداوند بر دشمنان خويش پيروز گردد. و خدا لطيف است و خبير.

(لازم نبود اين اندازه سخن گويم، چه) اندكتر ازاين نيز ابلاغ را بسنده بود. اكنون اي مردمان، مشمول رحكمت خداي باشيد! در آنچه خداوند شما را بدان فرا خوانده و ترغيب كرده است يكي بينديشيد، و به سوي دين او روي آوريد و راه او بسپريد. راه هاي پراكنده ديگر در پيش مگريد تا از راه خدا باز نمانيد.

همانا امروز، روزي بس بزرگ است.

در اين روز، گشايش در رسيد، و در اين روز منزلت آن كسان كه شايسته بودند بلند گرفت و برهان خدا روشن گشت.

- آري-

[صفحه 69]

امروز روز روشن كردن حق است و از مقام پاك (رهبر معصوم) به صراحت و «نص» سخن گفتن.

امروز روز كامل شدن دين است.

امروز روز عهد و پيمان است.

امروز روز گواهي و گواهان است.

امروز روز نماياندن بنيادهاي نفاق و انكار است.

امروز روز حقايق ايمان است.

امروز روز راندن شيطان است.

امروز روز موعود فيصله دادن حق است.

امروز روز فراموش گشته بلند گرايان است.

امروز روز راه نشان دادن و ارشاد است.

امروز روز آزمودن مردمان است.

امروز روز رهنموني به رهنمايان است.

امروز روز آشكار ساختن مقاصد پوشيده و زمينه سازيها و تمهيدهاي ديگران است.

امروز روز نص (تصريح)

بر شخص است، يعني آنان كه ويژهاند رهبري را.

(امام در آن روز، همواره مي گفت، امروز … امروز … تا اينكه فرمود:)

اكنون، در اعمالتان مراقب خداي عزوجل باشيد! و از او بپرهيزيد، و با او مكر مكنيد و از راه فريب درمي اييد. با اعتقاد به توحيد و يگانگي خداوند و با اطاعت آن كس كه شما را به اطاعت او امر كرده است [67] به خدا

[صفحه 70]

تقرب جوييد. راه گمراهي مسپريد و از پي آنان كه گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند مرويد. خداي عزيز، گروهي را نكوهيده است و در كتاب خويش (از قول آنان) چنين فرموده است: «انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا اسبيلا. ربناآتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعناً كبيراً» [68] =ما مهتران و بزرگان خويش را اطاعت كرديم و ايشان گمراهمان كردند. پروردگار ما! عذاب ايشان را دو چندان كن و برايشان لعنتي بزرگفرست. نيز فرموده است: «و اذ يتحاجون في النار، فيقول الضعفاء للذين استكبروا اناكنا لكم تبعاً، فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شي ء، قالوا لو هدانا اللّه لهديناكم» [69] = و آنگاه كه در دوزخ مشاجره كنند، پس روان به آنانكه «استكبار» كردند و بزرگي فروختند گويند، ما پيرو شما بوديم، آيا اكنون مي توانيد اندكي از اين عذاب را از ما برداريد، آن گردنكشان گويند، اگر ما به راه خدا رفته بوديم شما را نيز به راه مي برديم.

اكنون، آيا مي دانيد كه اين استكبار (كه در قرآن آمده است) چيست؟ استكبار، ترك اطاعت آن كس (امام) است كه خداوند امر به اطاعت او كرده است، و گردن فرازي است در برابر آن كس كه خداوند پيروي

او را خواسته است. در قرآن از اينگونه سرگذشت مستكبران بسيار آمده است. اگر آدمي در اينگونه آيات ژرف بينديشد بيگمان او را از راه بدباز دارد و اندرز دهد.

اي مومنان! بداني كه خداي عزوجل فرموده است: «ان الله يحب الذين يفاتلون في سبيله صفاً كانهم بنيان مرصوص» [70] = خداوند آن كسان را دوست

[صفحه 71]

مي دارد كه در راه او مي جنگند، با صفهايي چونان بناهاي استوار درهم پيوسته. آيا مي دانيد مقصود از «در راه او» (في سبيله) چيست و راه خدا كيست، و صراط اللّه و سبيل اللّه چه كسي است؟

منم صراط خدا، كه هر كس آن را نپيمايد (از او اطاعت نكند) در چاه گمراهي فرو افتد.

منم راه خدا، كه پس از پيامبر مرا نصب كرده و نشان داده است.

منم قسيم بهشت و دوزخ.

منم حجت خدا، هم بر بدكاران و هم بر نيكوكاران.

يكي از غنودن در غفلت بخيزيد، و پيش از فرا رسيدن اجل عمل كنيد، و براي دست يافتن به آمرزش پروردگار بر يكديگر پيشي گيريد، پيش از آنكه (رستاخيز شود و) بارويي برافرازند درون آن بهشت و برون آن دوزخ. آنگاه بانگ كنيد و بانگتان نشنوند و غريو بر كشيد و غريوتان به هيچ نگيرند.(به خود آييد) پيش از آنكه فرياد بخواهيد و كس به فريادتان نرسد. شتاب كنيد در طاعت پيش از گذشتن فرصت! (مپنداريد كه فرا رسيدن روز پاداش بس دور است، بلكه همين حال) چنين است كه گوي هادم لذّات (تباه كننده خوشيها= مرگ) در رسيده است، ديگر نه گريز گاه نجاتي هست و نه دور شدگاه خلاصي.

اين مجمع اكنون به پايان مي رسد و شما همگي روانه خانه هاي خويش مي شويد.

برويد- خداي بر شما رحمت فرستد- و بر خانواده خود فراخ گيريد. به برادران خود نيكي كنيد. خداوند را بر اين نعمت كه شما را بخشيده است سپاس گزاريد. متحد شويد تا خدا كمكتان كند. نيكويي كنيد تا خدا دوستيتان را پايدار دارد. از نعمتهاي خداداد يكديگر را هديه فرستيد. خداوند در اين روز، چندين برابر ديگر عيدها پاداش دهد.

[صفحه 72]

اينگونه پاداشي را جز در اين روز (غدير) ديگر نخواهيد يافت. نيكويي كردن در اين روز، مال را بسيار كند و عمر را دراز. مهرباني كردن باعث رحمت خدا شود و مهرباني او. در اين روز، به برادران و به خاندان از مال خدا داده ببخشيد، هر اندازه كه بتوانيد. همواره چهره خندان داريد. چون به يكديگر رسيد شادمانگي كنيد، و خداي را بر نعمتهايش سپاس داريد. برويد و به آنان كه اميدشان به شماست نيكي بسيار كنيد. در خورد و خوراك، خود و زيردستانتان يكسان باشيد. اين يكساني و مساوات را تا جايي كه توانايي داريد عملي سازيد، كه پاداش يك درهم در اين روز، صدهزار درهم است. و بركت به دست خداست.

روزه اين روز را نيز خداوند مستحب قرار داده است و در برابر آن پاداشي بس بزرگ نهاده. اما اگر كسي در اين روز، نياز برادران خود را برآورد- پيش از تمنا و درخواست- و با ميل و رغبت خوبي كند، پاداش او چنان آن كس باشد كه اين روز را روزه داشته است و شب آن را با عبادت به بامداد رسانيده. و هر كس در اين روز به روزه داري افطاري دهد، چنان است كه گويي دسته دسته مردم را

افطاري داده است …

همينكه به يكديگر رسيديد، همراه سلام، مصافحه كنيد، و نعمتي را كه در اين روز نصيبتان شده است به يكديگر تبريك گوييد. بايد اين سخنان را آن كه بود و شنيد به آن كه نبود و نشنيد برساند. و بايد توانگران به سراغ مستمندان روند و قدرتمندان به دنبال ضعيفان. پيامبر- كه درود خدا بر او باد- مرا به اين چيزها امر كرده است. [71].

[صفحه 73]

اكنون سخنان علي را درباره «غدير» دانستيد. من نمي خواهم در اينجا اين خطبه را شرح دهم. اميدوارم خوانندگان خود در آن بينديشند، و هر كس از هر فرقه آن را مي خواند جانش روشن شود و روانش با سخنان علي در آميزد. اما در اينجا به چند نكته كه در كلام علي (ع) گذشت اشاره مي كنم.

الف- امام صريح مي گويد كه خدا خود رهبر را معين كرده است و در اين باره آيت فرستاده. و اين پاسخ ياوه سرايي آن كسان است كه گفتند در اسلام امام و خليفه تعيين نشده است، و در قرآن در اين باره سخن نرفته است. بدين گونه دين اسلام را از فلسفه سياسي خالي معرفي كردند. اكنون آيا علي از قرآن و اسلام بهتر خبر دارد و از چگونگي و شاؤن نزول آيات آن، يافلان متكلم سني و قاضي القضاة وابسته به دربار خلافت، يا فلان مستشرق يهودي مامور مرموز، يا فلان استاد تاريخ ادبيات، يا فلان دكتر حقوق مدني، يا فلان به اصطلاح محقق در جامعه شناسي ولي به اطلاع از اسلام، يا فلان چانه زن بر سر لفظ سميرم و شميرم …

ب- امام در سخنان خود به اين حقيقت اشاره مي كند

كه جانشينان پيامبر، خلق را به سوي خدا مي خوانند و به مردمان خداشناسي مي آموزند، يعني فلسفه رهبري در دين، نشر خداشناسي است و بر پا كردن جامعه اي خدايي انساني. حالا آيا كساني چون مروان و يزيد و وليد و حجاج وهارون و متوكل و همانندان اينان، معلمان خداشناسي بودند، و آيا اينان بودند كه خدا رتبه جانشيني پيامبر را به آنان بخشيد و مبلغ احكام خود قرارشان داد. آيا اينان به مردم خداشناسي آموختند و پاسدار رسالت محمد بودند. آيا اينان ترجمان مشيت ازلي و زبان اراده الهي بودند؟ و آيا … و آيا …

ج- امام در چند مورد از اين سخنراني كه در روز عيد غدير و جمعه ادا كرده

[صفحه 74]

است، از واقعه غدير به عنوان «نعمت» ياد مي كند و مي فرمايد خداي را بر آن شكر گزاريد. و اين يادآوري را تكرار مي كند. معلوم است كه اين همه يادآوري و تاكيد و تكرار به خاطر مضمون غدير و محتواي آن است، يعني تامين حقوق انسان و حدود اسلام.

د- امام خود را «سبيل اللّه» (راه خدا) مي خواند و مي گويد قرآن هم گفته است در پيرامون همين مقام، چونان صفي استوار، گردآييد و پيكار كنيد. اين تصريح است به اهميت مقام رهبر ديني در جامعه اسلامي، و اينكه امت بدون رهبر ديني، راه خدا را در پيش ندارد.

ه- امام در اين خطبه به صراحت مي گويد، اقرار و ايمان به توحيد، بياقرار و ايمان به نبوت و بياقرار و ايمان به امامت پذيرفته نيست. چرا؟ چون منظور از عرضه دين الهي بر بشر، تامين سعادت كلي و رستگاري نهايي انسان است و بلوغ انسانيت است و وصول

آدمي به اصل حقيقت در جهت علم، و اصل عدالت در جهت عمل. و اين منظور، چنانكه پيداست، نيازمند به علم و عمل است، علم صحيح و عمل درست، يعني جهان بيني مطابق واقع، و رفتار و تصرف مطابق چگونگيي كه بايد و شايد. و پر روشن است كه بشر، در رسيدن به اين مقصود، نيازمند به حق است و كمك حق. و اين كمك و راهنمايي جز از طريق پيشواي الهي، يعني امام معصوم، [72] كه خدا او را تعيين كرده باشد، و گفته و حكم او، گفته و حكم خدا باشد، به گونهاي ديگر،ميسر نخواهد بود. بشر با استعدادها و معلومات بشري خود قادر به طي كردن اين راه نيست. پس ايمان به خدا و پيامبر و امام و اطاعت از آنان، همه با هم، لازم است و اين هر سه ايمان، هر يك مكمل آن ديگري است. و هر يك بي آن ديگري ناقص است. و يكي از فلسفه هاي لزوم امام همين حتميت لزوم علم است در رسيدن

[صفحه 75]

به سعادت و عمل بر طبق آن علم. چون ممكن است پيامبر، جزئيات و فروع و تفصيلهاي همه معارف و احكام را در مدت محدود زندگي خويش نگفته باشد، به خاطر كشاكشها و گرفتاريهاي اصل تاسيس و تبليغ، يا به خاطر تاخر زماني ظرف بيان، يا عدم آمادگي نفوس و امثال اين علل، كه نزد خردمندان روشن است. و اينجاست كه تنها امام معصوم تعيين شده از جانب خدا و پيامبر مي تواند مرجعي مطمئن باشد و دين و تفاصيل آن را بياموزد و مربي امت باشد و خلاء وجود پيامبر و انقطاع وحي را

پر كند و علمي بياموزد و حكمي بدهد كه علم درست و حكم خدا باشد.

و همين است كه برخي از محققان، از جمله ملامحسن فيض كاشاني، بدان تصريح كرده اند. فيض مي گويد:

فرايض و نواميس دين از اين جهت به وسيله ولايت و امامت تكميل شد، كه پيامبر علوم و تعاليمي را كه خدا به او داده بود به علي آموخت و علي به اوصياء خود، يكي پس از ديگري. پس چون پيامبر علي و امه اولاد علي را به جاي خويش معرفي كرد، و براي امت ممكن گشت كه در معرفت حلال و حرام و احكام دين خدا به آنان رجوع كنند، و اين امر با آمدن هر يك از آنان پس از ديگري استمرار توانست يافت، دين كامل گشت و نعمت هدايت تمام- والحمدللّه. و اين مطلب را خود امامان ما گفته اند. [73].

بنابراين، ديگر علما و فقهايي كه نه خود امام معصوم تعيين شدهاند و نه علم آنان به امام معصوم- و از طريق او به پيامبر- منتهي مي شود، هر چه بگويند نمي توان آن را بقطع و يقين حكم خدا دانست- اگر چه به عنوان حكم ظاهري. پس در پي اينگونه فقها و مفسران و علما رفتن، راه را بي راهبر سپردن است و اينسان راه سپردني مصون از گمراهي نتواند بود، بويژه در راه دين و تربيت نفس و احياء

[صفحه 76]

قلب و انعقاد عقيده، كه راه ابديت است. و آسان گرفتن و اهمال در آن به زيان خود انسان است. و آن منظور نهايي را براي انسان نتيجه نخواهد داد. از نظر اجتماعي نيز، مدينه قرآني مقصود، به اينگونه تشكيل نخواهد يافت- چنانكه واضح

است.

و- ضمن توضيح گذشته، معناي اين سخن امام نيز معلوم شد، يعني اينكه با تعيين شخص رهبر دين در جامعه اسلامي كامل گشت. اين سخن را پيامبر اكرم نيز فرموده است، چنانكه پيشتر ياد كرديم. «در قرآن كريم» نيز اين آيه نازل شده است:

«اليوم اكملت لكم دينكم … » [74].

- امروز دينتان را كامل كردم.

اين آيه بنابر 15 تفسير معتبر ازعلماي اهل سنت، در روز غدير، پس از نصب علي بن ابيطالب (ع) به خلافت و امامت نازل شده است. اين آيه و آيه

«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك … » [75].

- اي فرستاده! آنچه پروردگارت بر تو فرو فرستاده است ابلاغ كن!

مربوط به خلافت و امامت است. [76] زيرا اين دو آيه در هفته هاي آخر عمر پيامبر نازل شده است، يعني هنگامي كه به جز مسئله جانشيني، مسائل ديگر را فرموده بوده است.

مورخان و محدثان نوشته اند، روزي طارق بن شهاب كتابي (از اهل كتاب، يهودي يا مسيحي) در حضور خليفه دوم بود، گفت:

اگر اين آيه (يعني آيه «اليوم اكملت لكم دينكم» = (امروز دينتان را كامل كردم … ) در دين ما نازل شده بود، روز نزول آن را جشن

[صفحه 77]

مي گرفتيم. [77].

پس ملاحظه مي كنيد كه به تصريح قرآن و احاديث نبوي و گفته امام علي بن ابيطالب كه به شهادت علماي اهل سنت، براي هر مسلماني از هر مذهبي كه باشد حجت است، دين اسلام، بدون فلسفه سياسي و جهت داشتن نسبت به چگونگي حكومت، كامل نيست. و به تعبير شيعه، امام شناسي (معرفة الامام) نيز جزو اصول دين است. و اين راقيترين فلسفه است كه در ديني مسله رهبري و

حكومت و معرفت اين مقام و صلاحيت و شرط كردن عدالت در آن، جزو اصول دين باشد.

بدين گونه، و با توجه به آنچه نقل كرديم و توضيح داديم، روشن است كه عيد غدير، اسلامي است نه صرفاً شيعي. زيرا روزي كه به جز اهميت قرآني آن، و سخنان پيامبر درباره آن، و محتواي حيوي آن، علي بن ابيطالب نيز اينگونه به ياد كرد اهميتش بپردازد و آن را عيدي بزرگ و سترگ و بخواند، جز يك روز عظيم و يك عيد اسلامي چه مي تواند باشد؟ پس اگر در اثر تداوم سوء تربيت و تعليم در دوران گذشته و روزگاران خلافت اموي و عباسي، و ديگر سلاطين دور از حق، و عالمان متعصب، و هم غفلت امروزين متفكران مسلمان، اكنون نيز اين روز حياتي، در بسياري از جوامع اسلامي، به دست فراموشي سپرده شده است، اين، از نظر مبادي اسلام، بك گناه بزرگ اجتماعي است، و ميراندان يكي از چهار اصل اساسي اسلام است يعني: توحيد، نبوت، امامت و معاد.

از اين رو بايد جامعه هاي اسلامي، با زنده كردن خاطرات اين روز و تفهيم محتواي آن به فرزندان سرزمينهاي اسلام، كفاره اين گناه را بپردازند. و محققان و مولفان و شاعران و نويسندگان مسلمان، با نشر تعليم نهفته در آن، و حساسيت نشان

[صفحه 78]

دادن نسبت به آن تعليم، يكي از بزرگترين آرمانهاي انساني اسلام را احيا كنند. آري پوشاندن يا پوشيده ماندن «غدير»، پوشاندند يا پوشيده ماندن يكي از روشنترين روزهاي انسان است، و نسيان يكي از پاكترين و عظيمترين و درخشنده ترين سنت هاي پيامبر اسلام. و به ديگر سخن، رد كردن عظيم ترين فرياد، و بلكه

فرياد نهايي و ابدي وحي است به حلقوم محمد، و دست رد در برابر آن فراز كردن است. تبلور جوهرنهايي در جامعه اسلام غدير است، و پايان فريادهاي وحي خدايي غدير. و چون پيامبر ما، خاتم پيامبران است بايد گفت، آخرين حكم آسمان، حكم روز غدير است، يعني ارشاد ابديت در مسير حيات انساني، امامت علي بن ابيطالب است و امامت اولاد او، به عنوان معلمان معلمان علم يقين و مجريان احكام و حدود خدايي تا دامنه قيامت.

و در واقع، آنچه از پيامبر اكرم، درباره مهدي و خروج موعود نيز روايت شده است، و خاطرهاي را كه مسلمين درباره آينده جهان و استقرار دولت مهدي (يعني: پراكندن حق در هر كائن و آكندن گيتي از عدل) دارند، همان تاسيس «مدينه غدير» است، كه همواره و هر روز، وظيفه مسلمانان راستين و معتقدان به حكومت قرآني است كه در تشكيل دادن آن براي هر نسل و در هر نسل بكوشند … و آن كه مهدي تاسيس مي كند، تكلف ديني خود آن امام است، در روزگار ظهور خود و در ظرف زماني آن تكليف، و خواهد كرد، كه «ان الله غالب علي امره». [78] و در حقيقت، بعثت غدير عاشورا مهدي، چهار جهت اصلي خانه اسلام است كه به روزگار «مهدي» سراسر جهان خواهد بود: «ان الارض يرثها عبادي الصالحون». [79].

بدين گونه روشن گشت كه بحث درباره «غدير» و هويت رهبري در اسلام،

[صفحه 79]

حركتي است در سطر احياي مجدد اسلام. و دانستيم كه اين بحث و روشنگري در اين سطر و اين حركت ذهني دادن به جوامع اسلامي و آفرينش عصيان و حماسه، هم اكنون، از قاطعترين

وظايف مصلحان مطلع اسلام است. اما از روز روشنتر است كه در اين راه و اين كار، همواره بايد، چند موضوع را پيش چشم مجسم داشت.

لزوم رعايت چند موضوع

موضوع 01

مشكل امروز مسلمين موضوع اول، چگونگي كنوني جهان اسلام است و توجه به مشكل امروز مسلمين. امروز مردم جهان اسلام در قلب اردوي جهاني ضد استعمار سر گرم جهادند، و با كفر انساني اجتماعي غرب و مسيحيت در مبارزه. استعماري كه به صور گوناگون به تحقير شرق و تغيير سنن آن، و نشر فساد و تباهي در آن، و دامن زدن به آتش اختلافات سياسي و مرزي و مذهبي در ميان مردم آن، و به هدر دادن ارزشهاي آنان پرداخته است. و مي كوشد تا اين خونمردگي و مرگي را كه نصيب همه كرده است به زندگي بدل نشود. بگذريم از مسئله سياست … و مسئله اقتصاد … و بگذريم از صدها مسئله كلي و جزئي ديگر كه در جهت تباه كردن كشورهاي اسلامي و نشر فساد در آنها و از ميان بردن و به هدر دادن ارزشهاي آنها وجود دارد از اينهابگذريم و توجه كنيم، به مقوله علم و تحقيق در دانشگاه ها.

سالهاست كه در دانشگاه هاي متعدد، [80] در نقاط گوناگون جهان، ده ها كلاس و كرسي، براي تدريس مسائل شرقي و اسلامي تاؤسيس شده است. اين همه كلاس و درس و زحمت و هزينه اي را كه متحمل مي شوند براي چيست؟ براي شناختن شرق است [81] و شناختن نقاط ضعف و قوت آن، تا نقاط ضعفش را تقويت كنند و توسعه

[صفحه 80]

دهند و همه گير سازند، و نقاط قوتش را درهم كوبند و ريشه كنند و تحريف كنند و با خرافات

و ابتذالكاري بياميزند. [82] و از اين ميان، توجه بيشتري به اسلام مي شود، از اين بابت كه نقاط مقاومت و قوت در آن بسيار است. بنابراين، براي دشمني با اسلام، در جهان سرمايه و معصيت و طبقات واجحاف، دليل فراوان است.

اسلام، از روزي كه همراه تيغه آفتاب طلوع كرد، طبقه ستمگر در برابرش قرار گرفتند و طبقه ستمكش پشت سرش (و هرگاه غير از اين بوده، اسلام نبوده است، چيزي بوده است به نام اسلام و حربه دست بهره كشان و غفلت آفرينان اعم از سياسي و روحاني). اسلام دين آزادي است، و دين توحيد و فلار است و دين عدل واحسان، و دين حماسه و اقدام، و دين رهايي بخشيدن و به زنجير گسستنها كمك كردن. اين بود كه يكي از نمايندگان سپاه اسلام، به سردار ايران، رستم فرخزاد هنگامي كه از وي درباره اسلام و مقصد اسلام از پيشروي و فتور، توضيح خواست- چنين گفت:

اللّه ما را برانگيخت، و اللّه ما را فرستاد، تا مردم را از پرستيدن مردم را سازيم و به پرستيدن اللّه رهنمون شويم. از تنگناي رسوم پوچ دنياوي به رفاه و وسعت بكشانيم ازستم اديان به [83] عدل اسلام آوريم. هر كس اين امور را بپذيرد، ما از او دست مي داريم و سرزمينش را به دست او داده

[صفحه 81]

باز مي گرديم. [84].

اين است هويت اصلي روي نهادن سربازان اسلام به مرزها و كشورها و از جمله كشور عزيز ما ايران. و اين حقيقت، غير از فساد بعدي حكومت امور است و انحراف قطعي آن حكومت يزيدها و حجاجها و … بنابراين به هنگام سخن گفتن درباره حمله عرب به ايران،

اگر سخنگو بيغرض باشد و از خيانت به معنويات بهراسد، بايد ميان اين دو يعني اين اسلام و سلطنت بني اميه و بني عباس فرق گذارد. ورود اسلام به ايران و استقبال مردم مذهبي خصلت ايران از دين حق و زنده اسلام، امري است، و حكومت غاصب و فاسق و فاسد و هناك و خونريز و غير قرآني اموي و سپس عباسي امري ديگر. اين دو را نبايد خلط كرد و به استناد به آن حكومت و ذكر مثال از كارهاي استاندارد و عاملان آن، نبايد به كار سپاه اسلام و آوردن دين اسلام به ايران تاخت.

استعمار همواره و در هر جا، در تضعيف اسلام مي كوشد، زيرا مهمترين مقاوم آشتيناپذير در برابر او اسلام است. چون تنها اسلام است كه بر سر انسان معامله نمي كند و به خاطر «حسن روابط» و «جلب مصالح» و امثال اين عناوين، 180 درجه تغيير جهت نمي دهد.

با توجه به آنچه در كمال اختصار و اشاره گفته شد، هر كس به هرگونه، درسست كردن مباني اسلامي و نيروي قرآني اجتماع بكوشد، خدمت به استعمار كرده است [85] و خيانت به ايران و ايراني، نهايت برخي اين كار را آگاهانه مي كنند

[صفحه 82]

و با مزد و برخي ناخود آگاه و بي اجر. البته اينان بايد بدانند كه حمله به كتاب خدا، حمله به حقيقت انسانيت است و مثل اعلاي حيات. حمله به كتابي كه مي گويد:

و ما ارسلناك الا كافة للناس

- نفرستاديم تو را، مگر همواره براي همه مردمان.

كتابي كه مي گويد:

ان الله ياؤمر بالعدل و الاحسان

- خداي به عدالت و دادگري امر مي كند و به نيكي.

كتابي كه مي گويد:

ان الله لايغير ما بقوم حتي يغير

وا ما باء نفسهم

- خداي هيچ چيز را در هيچ ملتي تغيير نمي دهد، مگر آنكه آن ملت، خود را از آن گونه كه هستند، تغيير دهند.

كتابي كه مي گويد:

هل ستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون

- آيا يكسانند آنان كه مي دانند و آنان كه نمي دانند؟

كتابي كه مي گويد:

الا بذكر الله تطمئن القلوب

- هان! تنها با ياد (ذكر) خدا (الله)، دلها آرام يابد.

[صفحه 83]

كتابي كه مي گويد:

اتقوا الله و كونوا مع الصادقين

- تقوي پيشه سازيد و با راستان و راستگويان باشيد.

كتابي كه مي گويد:

و لاتبخسوا الناس اشياؤ هم و لاتعثوا في الارض

- چيزهاي مردمان را كم بها نسازيد و در زمين تباهي نكنيد!

كتابي كه مي گويد:

و لا تقربوا الفواحش ماظهر منها و ما بطن

- به فحشاء و كارهاي بد نزديك نشويد، چه آنهايي كه آشكار است و چه آنهايي كه پنهان.

كتابي كه مي گويد:

يا ايها الذين آمنوا استجيبواللّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم.

- اي مومنان به نداي خدا و پيامبر، كه شما را مي خواند تا حيات بخشد، پاسخ دهيد!

كتابي كه مي گويد:

والعصر ان الانسان لفي خسر. الا الذين آمنوا و عملوالصالحات

- قسم به عصر (عصر بلوغ بشريت)، انسان در زيانكاري است، مگر آنان كه مومن شدند و كارهاي خوب كردند.

كتابي كه مي گويد:

لقد ارسلنا رسلنا بالبينات، و انزلنا معهم الكتاب و الميزان، ليقوم الناس بالقسط

[صفحه 84]

و انزلنا الحديد فيه باؤس شديد

- ما پيامبران خويش را با دليلهاي روشن فرستاديم، و بر آنان كتاب فرود آورديم و ترازو، تا مردم بر سر داد و دادگري ايستند. آهن را نيز فرستاديم كه در آن تواني است سخت.

كتابي كه مي گويد:

الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه، اولئك الذين هداهم اللّه و اولئك هم اولوالالباب

- كساني كه سخن را مي شنوند و

از بهترين آن پيروي مي كنند، اينانند آنان كه خداي راهشان نموده است و اينانند همان خردمندان.

كتابي كه مي گويد:

يا ايتها النفس المطمئنة. ارجعي الي ربك راضية مرضية

- اي جان آرام يافته انسان، به سوي خداي خويش باز گرد، شادمان تو از خداي و خداي از تو.

كتابي كه مي گويد:

ان الارض يرثها عبادي الصالحون

- زمين، سرانجام، از آن بندگان صالح خواهد بود.

حمله به اينچنين كتابي، حمله به انسانيت بالغ است و مثل اعلاي حيات و مضمون راستين زندگي. اين، همان ماه است كه نور مي فشاند، و آواي وحش آن نور افشاني را نمي پوشاند. گذشته از اينها، حمله بردن به اين حقيقها- در مثل- چونان صداي ضعي پشه است در پاي دماوند. به گفته يكي از دانشمندان علوم تجربي:

[صفحه 85]

… اگر چه خيليها، در رد كتب آسماني كوشيده و انتقادات نابجاي زيادي كردهاند، ولي در برابر عظمت و اهميت ادعاي كتب مقدس آسماني، اين ايرادات، چندان قابل اهميت و اعتنا نيستند.

و از همين مقوله خدمت به استعمار و خيانت به ملت شمرده مي شود آنچه از ناحيه بعضي، درباره به اصطلار حمله عرب به ايران، و ديگر مسائل مربوط به آورندگان اسلام به ايران، يعني عرب، گفته و عمل و عرضه مي شود. هوشمندان مي دانند كه تعبيرات زشت و بي ادبانه (نمي خواهم بگويم، لادينانه) در اين باره، زير هر عنوان ظاهر الصلاحي نيز كه قرار داده شود، [86] علاوه بر اينكه خلاف حقيقت گفتن است، خيانت است به ملت و خدمت است به بيگانه.خيانت است به جوانان معصوم تاريخ نخوانده و از اين تحقيقات بي خبر، خيانت است به كساني كه داراي ذهن تحليلي و اطلاعات كافي و امكانات مطالعاتي نيستند،

خيانت است به جامعه و دشمني است با معنويت اجتماعي و طهارت قومي و موضوع داشتن اسلامي و موازين اخلاقي و معنويت اعلاي دين و خداپرستي و تقواي عملي، و نشر تحير و انحراف است در ميان خلق، و راه استعمار را بازتر و بازتر كردن است. گوينده هر كه گو باش: خودي يا بيگانه، استاد يا شاگرد، كشيش مسيحي يا خام خام يهودي يا موبد زردشتي، صاحب ادعا درباره ايران پيش از اسلام يا ايران اسلامي، فرمايش فرماينده از تلويزيون و ديگر وسايل ارتباط جمعي يا وسايل ارتباط فردي و … متاؤسفم كه مي بينم برخي از كساني كه چنين گماني دربارهشان نمي رفت- يعني اينكه به گونهاي به استعمار خدمت كنند در اين پرتگاه گول زننده در افتاده اند.

پس چنانكه ديديد، دين اسلام با اين چگونگي به بشريت روي آورد كه خلقها را از اطاعت مردماني چند برهاند و از چنگ متصديان اديان و حكام ستمگر و ديگر قاطعان

[صفحه 86]

طريق اجتماعي رهايي بخشد. و چنين ديني، در ميان طبقات روحاني و سياسي و اقتصادي اديان و ممالك عالم، همواره دشمنان سرسخت داشته است و دارد. و بدينگونه عكس العملي كه بر هر مسلمان واجب است روشن است. و اين مسلمانانند كه بايد، پيوسته، مراقب وضع و موضع خويش باشند.

موضوع 02
اشاره

تفرقه افكني موضوع دومي كه بايد پيش چشم مجسم داشت، مسئله ي بزرگترين حربه اي است كه دشمن بزرگ ارزشهاي انساني اسلام، يعني استعمار، در دست دارد. و آن تفرقه افكني است. كار گزاران استعمار خوب فرا گرفته اند كه حتي در هر يك از سرزمينهاي اسلامي، چه مسئله اي را مطرح كنند و آتش جدايي مسلكي و تفرقه هاي سستي آفرين و

بدبخت كننده را چسان و از كجا برافروزند و اختلاف را چگونه شدت دهند، و براي تجربه جامعه و طعمه ساختن آن، چه مرامها و مسلكهايي تازه بيافرينند، و از مرامها و مذاهب موجود چگونه بهره برداري كنند.

مثلاً در مستعمرات آنسوي جهان، براي ايجاد تفرقه عقيدتي و تجزيه اجتماع، مسئله اي را به عنوان مساله «مهدويت» نمي توان مطرح كرد و فرقه هايي ساخت و مورد بهره برداري قرار داد، اما در كشورهاي اسلامي بويژه ايران اين امر ممكن است و بلكه عملي است، چنانكه مشهود است. چون مسئله اي است كه براي مردم مطرح است، فقط بايد زيركانه از آن سود جست. و عياراني را مدد رساند تا بدين نام، پوشالي مسلك لاديني و لاوطني را رواج دهند.

جالب توجه است كه براي پديد آوردن عامل تفرقه، در هر يك از سرزمينهاي اسلامي، مساله را به صورتي مناسب همان آب و خاك، مورد بهره برداري قرار مي دهند و در يك سرزمين نيز، از چند جانب متضاد: يكي را وا مي دارند تا در پيرامون اعتقاد به اين مفهوم (مهدويت) ادعاهايي وارد ذهن اشخاصي چند بكند،

[صفحه 87]

و ديگري را وا مي دارند تا از بيخ و بن چنين مسله اي را رد كند و در انكار و تمسخر آن قلم فرسايد. در نتيجه گروهي اين، گروهي آن پسندند، يكي در نهايت درجه انحطاط از باور، و يكي در نهايت درجه انحطاط از تعصب در انكار. و در هر صورت، هر يك چونان شاخهاي جدا افتاده از پيكر كلي اجتماع در مي آيند. و چه از اين بهتر، براي استعمار؟!

بدين گونه مي نگريم كه اين مسله- يعني ايجاد تفرقه يا تشديد آن- به مستشرقين و دانشگاه ها و كرسيهاي

خارجي (توضيحي در اين باره خواهد آمد) منحصر نبوده است، بلكه اين معصيت اجتماعي و مصيبت انساني، در داخل اقاليم اسلام نيز، به وسيله كساني ارتكاب شده و به وجود آمده است. و يكي از جوانب نگراني بار اين موضوع، مساله سنت و شيعه است و كتاب هايي كه در آن به ستم، عليه شيعه سخن گفته اند و به مذهب اهل بيت پيامبر كه قرآن و پيامبر همواره امت را به پيروي از آنان و تمسك به آنان سفارش كرده اند و پيروانشان تهمت ها زده اند و افتراها بسته اند. اين حقيقت شوم و استعمار پرورده را، هنگامي درك- بلكه لمس- مي كنيم كه به كتابهايي [87] برخوريم چون:

فجر الاسلام تاليف احمد امين

ضحي الاسلام تاليف احمد امين

ظهر الاسلام تاليف احمد امين

السنة والشيعة تاليف محمد رشيد رضا

[صفحه 88]

محاضرات تاريخ الامم الاسلاميه تاليف شيخ محمد خضري

الصراع بين الاسلام و الوثنية تاليف عبداللّه قصيمي

الجولة في ربوع الشرق الادني تاليف محمد ثابت

عقيدة الشيعة تاليف دونالدس

الوشيعه تاليف موسي جاراللّه

و …

و اينها برخي از كتابهايي است كه جلد سوم الغدير، صرف روشن كردن اتهامات آنها به شيعه و خنثي كردن تاثير سوء آنها شده است، كتابهايي كه- دانسته يا ندانسته- يه اسلام خيانت كرده است و به مسلمين و وحدت راستين آنان صدمه زده است. و الغدير- از جمله- در راه تدارك و جبران اين صدمات برآمده است. و اين يكي از جوانب اصلاحي كتاب «الغدير» است و يكي از ضربات او بر پيكر استعمار، چه اين كتابها- مستقيم يا غير مستقيم- به املا استعمار نوشته و پخش و ترجمه شده است.

اشاره

در اينجا بايد به مسئله اي اشاره كنم. اين اشاره مربوط است به سيد جمالالدين

اسدآبادي و نهضت او، و ارتباطي كه اين موضوع يا مساله مورد گفتگوي ما دارد، يعني وحدت اسلامي، و فعاليتهاي سيد در اين باره و واكنشهاي گوناگون استعمار در برابر آن.

شكي نيست كه هدف نهضت سيد جمال الدين حسيني- پيشواي بزرگ آزاديخواهي در شرق و فيلسوف سياسي و اجتماعي شعيه و مصلر دنياي اسلام و بيدارگ اقاليم قبله- ايجاد پايگاه ضد استعماري بود در شرق، و ايجاد اتحاد ميان مسلمانان و تشكل امت قرآن در برابر استعمار و نجات ايران و ايراني بخصوص،

[صفحه 89]

چنانكه خود در اين باره مي گويد:

اگر چشم من، در او، خير عباداللّه نباشد كور باد بهتر است. و اگر دستم براي سعادت مخلوق نكوشد از حركتت باز ماند. و اگر پايم در راه نجات امت محمديه قدم نزند شكسته شود. اين است مذهب من و اين است مشرب من. و اميد آن دارم كه جناب جلالت مآب اجل، به قدر اقتدار خود، در خير ايرانيان مسكين فلك زده بكوشند … [88].

اين بود كه استعمار و استعمارگران، در برابر اين نهضت وسيع و همه گير، كه به سراسر سرزمينهاي اسلام كشيده شد، سخت مقاومت كردند و در صدد بر آمدند تا آثار اين جنبش فكري عظيم و تحرك اجتماعي و اصلاحي و مقاوم را از ميان ببرند. در زمان خود سيد تا توانستند او را تبعيد و شكنجه و آزار كردند [89] و به تهمت هايي كه هيچ كم خردي نيز، آنها را در حق شخصيتي و عالمي و مصلحي قرآني و فيلسوفي مسلمان و علوي و حسيني چونان سيد جمال الدين نمي پذيرد متهمش ساختند، و ياران و همفكرانش را سربريدند، [90] و خود

او را معلوم نيست به چه صورت تلف كردن. [91] همين اندازه معلوم است كه نگذاشتند احدي مجلس ترحيمي براي درگذشت يكي از بزرگترين مردان تاريخ و مجاهدان اسلام بگيرد، و جزوه قرآني براي يكي ازسرسختترين حاميان قرآن بخواند، و يادي از شهادت يا- درگذشت- يكي از رشيدترين فرزندان حسين بكند. اگر چه به گفته خود او:

انعدام صاحب نيت، اسباب انعدام نيت نمي شود. صفحه روزگار حرف

[صفحه 90]

حق را ضبط مي كند. [92].

پس از مرگ او نيز اقداماتي صورت گرفت. اين اقدامات به طور وسيع در چند جهت و غرض اصلي و عمده اين است كه مساله اتحاد مسلمانان و بيداري ملل شرق، كه هسته مركزي آرمانها و تعليمات سيد جمال الدين و سرلوحه مقاصد او بود، پا نگيرد و اين خطر عظيم استعمار را تهديد نكند. من در اينجا- به مناسبت بحثي كه دارم- تنها به يك جهت، از آن چند جهت، اشاره مي كنم.

سيد جمال الدين در راه اين هدف بزرگ، سفرها كرد، خطابه ها خواند، مقالات بسيار انتشار داد، و در اين مقصد، باعزم راسخ و قدرت منطق و شور ايمان و حماسه عظيمي كه داشت تا آنجا موفق گشت كه در شخصيتهاي بزرگ و متفكران آن روز جهان اسلام تاثير بگذارد و هدف خويش را تجسم دهد. به عنوان نمونه بايد ياد كرد كه مفتي بزرگ مصر، شيخ محدم عبده، در سلك شاگردان سيد در آمد و همكار و همگام او شد. و روزي بر «نهج البلاغه» شرح نوشت [93] و چاپ كرد، و حتي «خطبه شقشقيه» را جزء خطب امام دانست. و با چنين ديد، نهج البلاغه را به سراسر سرزمينهاي عرب و اسلام

سرازير كرد، به طوري كه تاكنون بارها نهج البلاغه، در كشورهاي اهل تسنن چاپ شده است و استادان و محققان اهل سنت، آن را، به صور گوناگون، با حاشيه و شرح- با حفظ همان متن و عين انتقادات و اعتراضاتي كه از ناحيه امام بر دستگاه خلافت شده است- چاپ كردهاند. و اين همه، دنباله همان كار

[صفحه 91]

شيخ محمد عبده است.

باري اين ايجاد رابطه اسلامي و مقامات تفاهم، كه به دست سيد جمال الدين نقشي راستين پذيرفت، استعمار را واداشت تا از راه قلم و تاليف نيز به كار افتد و بكوشد تا رشته هاي سيد را پنبه كند، و آثار خوب افكار او را محو سازد، و آن وحدتي را كه سيد تا مراحل چندي به پيريزيش توفيق يافته بود، دوباره، به دو گانگي و اختلاف مبدل نمايد. البته در اين مقصود، توفيق كامل نصيب آنان نگشت. زيرا ملل اسلام روز به روز درباره وحدت اسلامي و ديگر مسائل جهان خود حساسيت بيشتر يافته اند. اما بيگانگان- چنانكه گفتيم- به كوشش برخاستند، و در اين منظور از پاي ننشستند. از اين رو دو گروه را برانگيختند: گروهي خريده شده و مزدور، و گروهي معاند، يا سفيه، يا بي اطلاع از مباني مذهب و تاثير فرهنگ مذهبي در جوهر اجتماع و عنصر مقاومت. و اين دو دسته را مامور كردند تا كتابها و مقالاتي بنويسند در توهين به شيعه و مقدسات شيعه و گاه تكفير شيعه. آن هم يكي پس از ديگري، و در نواحي مختلف كشورهاي اسلامي، وبا موضعگيريهاي متفاوت، كه در صفحه 87 نمونه چندي از اين كتابها را نام برديم. در همين ايام نيز مي نگريم

كه دنباله اين خيانت رها نشده است، و پس از آن همه تحقيق و تفاهم از سوي علماي بزرگ اسلام، سني و شيعه، باز گاه در ايام حج، مزدوران استعمار، با نوشتن و پخش رسالاتي در اين مقوله، به دشمنان حج و قبله و قرآن مدد مي رسانند … هر كس اين كتابها را خوانده باشد و جو انتشار و وقت انتشار آنها را بداند مي فهمد كه ما چه مي گوييم، و مي فهمد كه كتابهايي را كه ما مورد تجليل قرار مي دهيم چه كرده اند.

در مثل، از ميان كتابهايي كه به عنوان نمونه نام برديم، يكي كتاب «الصراع بين الاسلام و الوثنية» است. مولف اين كتاب، عبدالله قصيمي، شيعه را وثني و بت پرست خوانده و به دنياي وسيع اسلام اينگونه معرفي كرده است. گويي از نظريات

[صفحه 92]

كفرآميز علماي مذهب خودش درباره توحيد خبر ندارد، كه رويت خدا را جايز دانسته اند، [94] و خدا را هر سال يك بار به زيارت قبر احمد حنبل آورده اند [95] و … و …

آري او شيعه را بت پرست خوانده است،

شيعه اي كه به جز آيات توحيدي قرآن و سنت نبوي، خطب توحيدي «نهج البلاغه» دارد،

شيعه اي كه در توحيد، «دعاي عرفه» [96] دارد،

شيعه اي كه «صحيفه سجاديه» دارد،

شيعه اي كه تعليمات توحيدي امام باقر و امام صادق دارد،

شيعه اي كه در شناخت توحيد و دين صحيح، حجت هاي رساي امام علي بن موسي الرضا(الحجج الرضويه) دارد،

شيعه اي كه معارف تابناك ديگر ائمه طاهرين را به ارث برده است،

شيعه اي كه در توحيد، داراي سرهترين و خالصترين مفاهيم و تعاليم است،

شيعه اي كه يك لحظه در تاريخ اعتقادي خود، سخنان و نظريات امثال اشعري و حنبلي و مجسمه و مشبه ه و

معطله را بر زبان نياورده است،

شيعه اي كه بزرگترين علماي علم توحيد را پرورده است،

شيعه اي كه بهترين و روشنترين و مستندترين كتابها را درباره توحيد و معرفة الله نوشته است،

شيعه اي كه گروهي بزرگ از اوليا الله را تربيت كرده است،

شيعه اي كه اعمال و عبادات خود را بدون قصد قربت و جهت (وجه) توحيدي صحيح نمي داند،

شيعه اي كه پيامبر اكرم و قرآن و علي و امه اولاد علي را نيز به خاطر خدا

[صفحه 93]

و قرب به خدا دوست دارد و از آنان پيروي مي كند،

شيعه اي كه هيچ كتابي، مقالهاي، گفتاري، بنايي، اقدامي، رابي نام خدا نه آغاز كرده و نه به پايان برده است،

شيعه اي كه بخشي از عظيمترين مساجد را در سراسر جهان بنا كرده است،

شيعه اي كه در راه استقرار دين توحيد و احكام خدا، در لحظه به لحظه تاريخ، جان باخته و خون داده و شهيد شده است،

شيعه اي كه فصلي مبسوط و عملي در كتب فقهيش در باب معرفت قبله است و بهترين قبله نما را هم اكنون او ساخته است،

شيعه اي كه ذبيحه را، بي ذكر نام خدا، نه حلال مي داند نه پاك،

اين شيعه را يك مولف مسلمان، در يك مركز اسلامي، وثني و بت پرست مي خواند. و آيا عبدالله قصيمي، و موسي جارالله، و احمد امين و امثال اينان نمي دانند كه چه مي گويند؟ و درباره كه مي گويند؟ و چه مي كنند؟ و براي كه مي كنند؟!

و اينجاست كه باز مي نگريم كه اراده خداوند و لطف تقدير، از ميان شيعه، مردان مصلر و مجاهد و عالمي را بر مي انگيزد، تا در قلمرو كتاب و تاليف نيز، رشته هاي استعمار را پنبه كنند، و مباني و پايه هاي نهضت اتحاد اسلامي را از

نو استحكام بخشند و با نشر علم و معرفت و گسترش تفاهم اصولي، اذهان فرزندان سرزمينهاي مختلف اسلام را از آن تيرگيها برهانند، و جامعه اسلامي را همواره براي پاسداري و پيشبرد اين هدف آماده دارند، مرداني چون مير حامد حسين هندي، سيد محسن امين جبل عاملي، سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي لبناني، شيخ محمد حسين كاشف الغطاي نجفي، شيخ آقا بزرگ تهراني، شيخ عبدالحسين اميني … يعني كساني كه نوع ديد و كار مجاهدت بارشان در اين راه عظيم بود- راه مقاومت در برابر نشر تفرقه.

[صفحه 94]

در اينجا لازم است ياد شود كه برخي از كساني كه در صد سال اخير، در جهان اسلام، خود را جزو مصلحان به شمار آوردهاند، چه بسا از مهمترين مبادي فرهنگي يك مصلر اسلامي عاري بودهاند. از اين گروه است سيد محمد رشيد رضا (1282 تا 1354 ق)، كه برخي او را به عنوان «احد رجال الاصلار الاسلامي» [97] نام بردهاند. اين «مصلح»، هنگامي كه به مسائل مهم مربوط به امامت و فلسفه سياسي در اسلام و جريانات شيعه و تاريخ شيعه مي رسد، به صورت انساني جلوه مي كند بي اطلاع، يا مغرض، يا غير مصلح. شخصي كه در دنياي اسلام، در صدد اقدامات روشنفكرانه و ضد استعماري بر مي آيد، بايد اطلاعات وسيعي در مورد تاريخ و جغرافياي انساني و اقتصادي اقوام مسلمان داشته باشد، فرهنگهاي اقليمي اسلام را بشناسد، از مذاهب و اعتقادات و ارزشها و فداها و جهادهاي فرقه هاي اسلامي با خبر باشد، ارج آنها را بداند، پاكدل و گشاده سينه و بزرگ انديش باشد، به ارزشهاي فرهنگي و غناي انساني اقوام مختلف مسلمان به چشم احترام بنگرد،

در تعبير از حد ادب نگذرد، در مناقشات جانب يگانگي را رها نكند، و برادران اهل قبله را يكسان بيند. از اينجاست كه سيد جمال الدين اسد آبادي مي كوشد تا وطن و مذهبش درست معلوم نباشد، و از اينجاست كه شيخ محمد عبده- چنانكه گذشت- بر «نهج البلاغه» شرح مي نويسد و آن را منتشر مي كند، تا از راه هاي گوناگون ميان فرق اسلام تفاهم پديد آيد. اما كردار رشيد رضا به عكس اين است. او اولا از تاريخ و فقه و حديث و موقعيت اسلامي رجال شيعه بي اطلاع است. ثانياً، در هر مناسبتي اختلافات مذهبي را دامن مي زند و در مورد شيعه اظهاراتي مي كند حاكي از بي اطلاعي او از فرهنگ اسلامي شيعي، و بي مبالات او در بار ايجاد تفرقه و دامن زدن به آتش اختلافات، صرف نظر از بي ادبيها و تعبيرهاي نامناسب او نسبت به رجال اسلام.

و اين چگونگي، براي كسي كه خود را در شمار مصلحان ديني مي بيند و پيرو مكتب سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده مي داند، هيچگاه شايسته نيست. نمونه

[صفحه 95]

آنچه گفتيم سخنان و نسبتهاي نادرست و بي ماخذ اوست در حق شيعه، در كتاب «السنة و الشيعه». [98] از اينجا مي توان حدس زد كه آنچه از اينگونه مطالب در تفسير «المنار» نيز آمده است، كار رشيد رضاست نه شيخ محمد عبده. بنابراين رشيد رضا، بيشتر، در شمار يك داعي قوميت عربي جاي دارد تا يك مصلح اسلامي.

خوب، تا اينجا، در اين بحث و گفتگو كه به عنوان «موضوع دوم» مطرح كردم، پيدا گشت كه لزوم حتمي و جدي بيدار بودن در برابر تفرقه افكني دشمن، اكنون وظيفه اي

است قطعي و اسلامي و اجتماعي، زيرا كه وضع حساس فعلي ملل اسلام، از هر روز ديگر بيشتر نيازمند تفاهم و همبستگي و وحدت و يكپارچگي است، كه بايد با دقتي چونان دقت عمل به تكليف، به فرياد «قرآن كريم» گراييد:

و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرقوا

- در ريسمان خداي چنگ در زنيد، همه، و مپرا كنيد!

و به سخن پيامبر اكرم گوش فرا داد:

و هم يد علي من سواهم

- مسلمانان در برابر بيگانگان، همه چون يك دست اند.

موضوع 03

جالب توجه (و مايه تاسف) است كه بر شيعه طعن زدهاند كه قائل به «عصمت» است، يعني بيگناه بودن و بري از اشتباه بودن چهاردهتن، به تاييد و خواست الهي آنگاه خود هر عربي را كه نام صحابي بر خويش نهاده است، به نوعي، معصوم مي دانند و بري از اشتباه و هوي و هوس و تمايلات نفسي، و هر كاري را كه كرده است درست تلقي مي كنند، نهايت نام را عوض كرده اند، به جاي «عصمت» گفته اند «عدالت».@ مسئله اي است سياسي كه بعدها پيدا شد. و از اين راه خواستند تا هر عملي كه آنان كردهاند درست تلقي شود، و هر چه كه بر رهبران راستين شعار قرآن (ائمه آل محمد) رفته است، نه تنها كفر و ارتداد به حساب نيايد، بلكه توجيهي داشته باشد. و در مورد احكامي از قرآن كه نقض كرده اند و سنتهايي را كه به ضدش تبديل نموده اند و اجتهاداتي كه در برابر نص كرده اند [99] و قهراً مقداري از حقايق تعليمي و تربيتي اسلام در اين ميان پايمال شده است، مورد مواخذه نسل هاي بعدي اسلام قرار نگيرند.

پس در حقيقت آنچه

درست است و شعاري است صحيح، «عدول صحابه» است (يعني: عادلان و پرهيزگاران صحابه)، نه «صحابه عدول» (يعني: صحابه دربست عادل و پرهيزگار!). [100] يعني اينكه در ميان صحابه، هم مومن ترين و فداكارترين كسان وجود داشتند كه در نتيجه عمل به اسلام بدان اوج راستين رسيدند، و هم كساني بودند كه هنوز بقاياي خوي و خصلت پيشين را از دست نداده بودند و با وجود اولي خويش زندگي مي كردند و زواياي روحشان از رسوبات و تهنشين هاي عادات جاهليت تهي نشده بود.

[صفحه 102]

بويژه برخي از آنان كه در سنين آخر عمر پيامبر و پس از فتح نهايي (فتح مكه- سال 8 هجرت، يعني 21 سال پس از دعوت پيامبر و تبليغ اسلام و 2 سال به مرگ پيامبر) از سر ضرورت، در اسلام داخل شده بودند و به اصطلاح مورخين اسلام، «مسلمة الفتح» بودند، مانند ابوسفيان و معاويه، چنانكه دكتر طه حسين مي گويد:

ابوسفيان، به هنگام فتح مكه، نگريست كه بر سر دو راهي قرار دارد: يا بايد در برابر سپاه پيامبر مقاومت كند تا مكه نابود شود، يا بايد مجامله و سازش كند و همراه ديگر مردم اسلام آورد و منتظر باشد تا اين قدرت سياسي كه هم اكنون از مكه به مدينه و از قريش (مشرك) به انصار (مسلمان) منتقل شده است بار ديگر به دست قريش افتد. اما انتظار ابوسفيان به طول انجاميد تا اينكه نواسه اش يزيد بن معاويه بر سر كار آمد. يزيد انتقام غزوه بدر را، با ايجاد «واقعه حره» [101] گرفت. يزيد در دشمني با اسلام و احكام اسلامي،

[صفحه 103]

بهترين نمونه جدش ابوسفيان بود. [102].

نيز محقق سني مصري، دكتر

علي سامي النشار، استاد دانشگاه اسكندريه مصر، مي گويد:

اگر كار پس از علي به دست مسلمانان پاك افتاد بود … ولي كار به دست معاوية بن ابي سفيان افتاد … هر چه درباره معاويه گفته باشند و هر اندازه علماي متاخري كه تابع روش «سلفيه» هستند و برخي ديگر از علماي اهل سنت بكوشند، تا او را در شمار اصحاب پيامبر قرار دهند، معاويه هيچ لحظه مسلمان نبود. و بيش از آنچه با اسلام كرد نتوانست بكند.

و از اينجا بود كه فرزندان فاطمه به پا خاستند و بزرگترين حماسه ها را با خون خود نوشتند: حسن مسموم شد. حسين، پسر علي و فاطمه، به صورتي كشته شد كه تاريخ نظير آن فاجعه به ياد ندارد. آل مروان با شمشير برگردن مسلمين سوار شدند. زيد بن علي با بر پا كردن حماسهاي ديگر، حماسهاي سخت و با صلابت، كشته شد … [103].

مورخ ديگري از محققان عرب مي گويد:

چون علي درگذشت، نام معاويه، به عنوان خلافت برده شد. بيشتر كساني كه خلافت معاويه را قبول كردند اهل سوريه بودند. اما مردم عراق كه شيعيان متعهدي بودند، حسن بن علي را خليفه شرعي مي دانستند. مردم محافظ حجاز، خبر خلافت امام حسن را با شادي پذيرفتند، چرا؟ چون مردم حجاز به مسلمان بودن معاويه و اطرافيانش اطمينان نداشتند،

[صفحه 104]

چه اينان پس از اينكه پيامبر (همراه سپاه انصار) مكه را فتح كرد و پيروزمندانه (پس از هشت سال) وارد آن شهر شد، اظهار اسلام كردند. از اين رو عده زيادي معتقد بودند كه مسلمان شدن معاويه از روي عقيده و ايمان نبوده است. بلكه براي رعايت مصالح شخصي بوده است.

محقق عراقي ديگر، دكتر

نوري جعفر، چنين مي گويد:

من به هنگام بحث و پژوهش درباره «پيراهن عثمان» (كشته شدن عثمان)، به اين عقيده رسيدم كه درگيري علي و دشمنان علي، در حقيقت و جوهر خود، درگيري ميان دو فلسفه بوده است: فلسفه اي اخلاقي و نمونه،مبتني بر قرآن و سنت رسول كه ملاك حكومت امام بوده است، و فلسفه اي منحرف و مكار و مبتني بر زندگاني و عادات دوره جاهليت كه دشمنان امام تا گلو در آن غرق بودند.

درگيري علي با دشمنان خود، جريان درگيري پيامبر با كفار قريش پيرو بني اميه را به ياد مي آورد. نهايت در آن درگيري پيامبر در برابر دشمنان بت پرست خويش پيروز گشت، ليكن امام به پيروزي نهايي دست نيافت تا بتواند بر اندام دشمنان (معاويه و كساني چون معاويه)، جامه اسلام بپوشاند. گويا دشمنان مطرود پيامبر يعني بني اميه و همانندان آنان- با پسر عم پيامبر، علي، نيز با همان عقايد باطني خويش، كه با پوششي از اسلام مستور داشته بودند، مي جنگيدند، مثلاً معاويه، او پسر هند جگر خوار بود و ابوسفيان. ابوسفيان در هر جنگي كه با اسلام شد پيشرو مشركان بود، و هر آشوب و فتنه اي به سركردگي او برپاگشت. هيچ پرچمي عليه اسلام نيافراشتند مگر اينكه پرچمدار او بود. بدون عقيده قلبي اظهار اسلام كرد و با دلبستگي به كفر آن را پنهان مي داشت. براي من روشن است كه مكاري معاويه پيش از آنكه به ابوتراب (علي) آسيب برساند، به روح

[صفحه 105]

اسلام آسيب رسانيد. زيرا كشته شدن غافلگيرانه علي، براي شيوع قواي شر مي داني وسيع فراهم ساخت همان قواي شري كه امام آنها را، با خداترسي و نشر

آموزشهاي دين حنيف در بند كشيده بود از اينجا شعله ايماني كه دل مردمان را گرم مي داشت و به دل «خليفه بزرگ» پيوسته بود فرو مرد. ديگر واليان و حكام در راه تطبيق زندگي جامعه با تعاليم اسلام سستي پيشه كردند، و براي به دست آوردن سلطه بر مردم به دستاويزهاي فاسد رشوه، نيرنك، تهديد و گرسنگي دادن چنگ زدند. روح اسلام پژمرد و طومار تعليمات اسلامي درهم پيچيد و از نفوذ و انتشار افتاد. نتيجه اين شد كه درميان جامعه اسلامي، روحيه بيديني و تدارك ناكاميهاي گذشته [104] شايع شد و سطح اخلاق والا، به طور مساوي، در حاكم و محكوم، پايين آمد.

سبكسري ولااباليگري و ستم گستري و اقدام عليه قرآن و تعاليم پيامبر از سوي حاكم، و اطاعت و تملق و نفاق از سوي مردم پديدار گشت، و بانگ حقگويان در زير فشار سركوبي و خوارداري به خاموشي گراييد. تا كار به جايي رسيد كه هر كس براي احقاق حق خويش به پا مي خاست، «زنديق»، «ملحد»، «رافضي» خوانده مي شد. و اين ماكياوليها و منافق ها بودند كه همه چيز مي توانستند داشت و همه كار مي توانستند كرد. بنابراين جرم معاويه بزرگتر از مكري است كه در حق امام كرد، [105] زيرا او بنيان اسلام را، به عنوان يك نظام سياسي مبتني بر نمونه هاي آرماني و مكارم اخلاقي،

[صفحه 106]

ويران ساخت. [106].

و از اين قبيل كسان فراوان بودند. و اين شخصيت پيامبر بود كه تا زنده بود، از سويي به صحابه راستين و فرزندان پاك اسلام نيز مي داد، و از سويي ديگر بر معتقدات و سجايا و گرايشهاي دروني اين گونه كسان چونان سرپوشي بود، يعني حشمت

و عظمت پيامبر اجازه نمي داد آنان چيزي از امور دروني خويش را آشكار سازند. و اين بود كه تا چهره نهفت، به تعبير بانوي اكرم، حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا (ع) به اقتباس از قرآن كريم: «انقلبتم علي اعقابكم» [107] شدند. اشاره به اينكه سيره پيشين در پيش گرفتند و به آداب و چگونگيهاي جاهليت بازگشتند، يعني آنچه اسلام در اين گوره مي رانده بود زنده شد. و چون آنچه زنده شد، مضاد با اسلام بود، قهراً مقداري از عناصر اسلام را مي راند. و در تدام حركت اجتماعي- تربيتي قرآن، وقفه افكند. اگر در كار نشر اسلام چنين وقفهاي پديدار نمي گشت، و اسلام

[صفحه 107]

همانسان زمان پيامبر، بي واقفه اي و بي عايقي مي گسترد، و رهبري، پرورده رور قرآن و آموخته دست محمد در راس حكومت «مسجد» قرار مي گرفت و منبر همسان تخت نمي شد، و «سقيفه» بر «غدير» تاختن نمي آورد، و دستگاه هاي خلافت پا نمي گرفت، و دستهاي ستم گستر باز نمي شد، و «خون فرزندان پيامبر، در همه جاي سرزمينهاي اسلام بر زمين نمي ريخت»، [108] پيشرفت اسلام به گونه اي ديگر مي بود. و بيشتر رور واقعي اسلام و تعاليم صحيح آن بود كه نفوذ مي كرد. و آنچه براي سربازان اسلام سربازاني كه در شرط مفروش، به دستور علي حركت مي كردند مهم نبود، فتور صرفاً نظامي (نه فرهنگي) و غنايم بود.

و حقيقت اين است كه تنها توجيهي كه براي ركود عملي اسلام، پس از پيامبر، وجود دارد، همين چگونگي و واقعيت صحابه است. چون اين مساله روشن است كه پس از رحلت پيامبر اكرم ما اسلام- به معناي مجموعه تعليمات آن در سطح عمل فرد و جامعه و حكومت-

از نظر تحليل تاريخي و شناخت عناصر جريانها و فرق كردن ميان واقعيت و حقيقت در آنها، پيشرفتي چندان و چنانكه بايد نكرد. آنچه هم به عنوان فتوحات عملي شد، بيشتر گسترش جغرافيايي و سياسي بود تا نقل دادن و بردن مفاهيم و تعاليم قرآن. [109] و از اين رو، ويژگيهاي حكومت اموي، كه حكومتي بود نژادي ومادي و مضاد با اسلام و دين و مغاير با حكومت قرآني اسلام و بر باد دهنده عظمت حق و حشمت قبله، خود باعث بيچارگي و استيصال اقوام مسلمان شد. و صدها حكم بنا حق داد، و صدها خون بنا حق ريخت، و تا آنجا كشيد كه اسلام را

[صفحه 108]

تباه ساخت. [110] و چنان رسوايي نصيب اسلام كرد كه سر فرزند پيامبر، در شهرهاي مسلمانان، بر سر نيزه رفت و به دير ترسا رسيد، [111].

و نواميس وصي، به عنوان اسير، در بدر هامونها گشتند، و اين بود كه نخستين بذرهاي پيدايش «شعوبيه» از همين جا و از همينان شد. بنابراين شعوبيه زاييده خود عرب است، عرب اموي نژاد پرست متجاوز، [112] عرب به حكومت رسيده و قرآن بر طاق هشته، نه زاييده دست ايراني، يا قومي ديگر. بنابراين برخي از نويسندگان عرب، يا ديگران، كه از اين بابت به ما ايرانيان حمله كرده اند، قضيه را- از روي جهل يا تعمد و غرض- وارونه ديده اند، و وارونه توجيه كردهاند.

در حقيقت بايد گفت بني اميه، انتقامي را كه از آغاز ظهور پيامبر در مكه، همواره، به دل داشتند گرفتند. اسلام انقلابي و مبارزه را به جاي خود نشاندند.سنت پيامبر را محو كردند. مكه را به منجنيق بستند. مردم

مدينه را قتل عام كردند. قرآن را هدف تير ساختند. اولاد پيامبر را كشتند. نواميس پيامبر و قرآن را در هامون ها و آباديها گرداندند. بدگويي و سب امام بر حق و وصي پيامبر و مجسمه

[صفحه 109]

ملموس اسلام را همه جا رسم كردند. صحابه پاك و حاملان قرآن و علوم قرآن را پيوسته به دست شكنجه و تبعيد و آزار سپردند و آواره بيابانها و سر به نيست زندآنها كردند. آمران به معروف و ناهيان از منكر را خوار داشتند و به كام دژخيم انداختند. دمبدم زندان ساختند و آنها را از احرار و آزادگان انباشتند. حقوق مسلمان و غير مسلمان را ضايع گذاردند. مقررات اهل ذمه- را كه اسلام تعيين كرده بود- زير پا هشتند. به خاطر ازدياد ثروت حكومت، طلب جزيه را به قبول مسلماني اقوام مقدم داشتند و … و اين چگونگي، در حكومت عباسي نيز ادامه داشت. بنابراين، طبيعي است كه مردم كشورهايي چون ايران، كه به خاطر توحيد و عزت و سربلندي و نجات و آزادگي و علم و شرف و تقواي اجتماعي به اسلام گرويده بودند، از حكومت عرب اموي و عباسي متنفر باشند، و به دنبال حقيقت اسلام به جستجو برخيزند و طبعاً به سوي ائمه معصوم و عادل از آل محمد «ص» سوق داده شوند، و با ديدن روش علي عملي و تقواي ژرف و سلوك اسلامي و موضع انساني آن پيشوايان، به بطلان حكومت غاصب بيش از پيش واقف گردند.

آري، حكومتي ضد اسلامي و غير قرآني، چگونه مي توانست مردماني را خرسند بدارد كه به آهنگ حكومت انساني توحيد، آييني را پذيرا شده بودند؟ اين بود كه براي

بسياري از مردم بيدار، آن چگونگي، قابل تحمل، بلكه قابل قبول نبود. براي اينكه مساله ديگري نيز وجود داشت، چون گذشته از دوره اموي و عباسي، به دوره خلفاي راشدين نيز كه بازنگريم و در وقايعي، مانند واقعه «فدك» [113] و واقعه خالدبن وليد و مالك بن نويره دقت كنيم، مي بينيم كه در همان دوره نيز، و حتي در نزديكيهاي رحلت پيامبر، حركاتي شده است دوره از موازين فقه و مباني اسلامي، حركاتي كه بيشتر در جهت استقرار حكمراني بوده است، نه در جهت بسط

[صفحه 110]

حدود اسلام و احكام قرآن. [114].

خوب، حال كه چنين بوده است و حال بدين منوال، ملل مسلمان جهان، در برابر اين سوال قرار مي گيرند، كه پس از در گذشت پيامبر كه چنين شد، چرا شد؟ … و اين چگونگي از دو حال بيرون نيست:

اول: اين كه اصحاب پيامبر، همگي، به دستورات پيامبر، وفادار ماندند و خود تماماً از صديق ترين و مومن ترين مردان روزگار بودند و كمترين بي وفايي نسبت به خواسته ها و دستورات پيامبر و قرآن نشان ندادند. و اين گروه كه در تاريخ، به نام صحابه و اصحاب، معرفي مي شوند و به ديگر سخن: هر كس كه عنوان «صحابي» داشته و به نحوي، از اصحاب به شمار بوده است- همه، بدون استثنا، مردان خدا و دين بودند و همه دستورات پيامبر را عملي كردند و كمترين تحريف يا انحرافي را باعث نشدند و ذرهاي خيانت نكردند و هيچ گونه نفاقي و هيچ منافقي در ميان آنان نبود و … اگر اين است، و با اين وصف چنان شده است، كه تاريخ گواه است، پس بايد بپذيريم كه

اسلام ديني بوده است يك ربع قرني و براي چندين سال، و بيشتر از اين، قدرت اداره و رهبري نداشته است.

دوم: اين كه نه، اين گونه نيست، بلكه مجموعه تعاليمي را كه پيامبر به صورت قرآن و سنت به جا گذاشت- چنانكه هم قرآن كريم و هم خود پيامبر گفته اند- براي خوشبختي همه جانبه و سعادت مادي و معنوي هميشگي انسانها بسنده بود، و در اسلام قدرت رهبري همه جوامع بشري- يا چنانكه اسلام

[صفحه 111]

مي خواهد: جامعه بشري- تا روز رستاخير وجود داشت، كه تا دورترين نقطه اي كه يك خانواده انساني در آن زندگي كند برسد و هدايت كند، اما پس از درگذشت پيامبر- چنانكه گفتيم- مسئله «انقلاب علي الاعقاب»، پيش آمد. اين سير قهقري با كنار گذاشتن علي بن ابيطالب آغاز گشت، و از روز فوت پيامبر مسائل ديرينه زنده شد. يعني تا پيامبر مرد، بسياري از آنچه مي رانده بود زنده شدن و جان گرفت و بسياري از آنچه را زنده كرده بود مي راندند. وعدهاي از صحابه، چنانكه درخور بود و توقع مي رفت، به اسلام و سفارشهاي پيامبر وفادار نماندند. و سنت پيامبر- از جمله سنت متواتر غدير و سنن مربوط به پيروي از عترت- را بر طاق هشتند. و عترت را كه رهبر شعار قرآن بودند، و هم مصداق آياتي چند از كتابي آسماني و هم مصداق و محتواي مقدار بسياري از سنت كه به پيروي از آنان امر كرده بود، منزوي كردند. و حديث متواتر در نزد فريقين (سني و شيعه)، يعني حديث «ثقلين» [115] را مانند بسياري ديگر از احاديث

[صفحه 112]

صريح اين مقوله، مقوله رهبري، ناشنيده انگاشتند. و اندك اندك

حكومت هايي در راس جامعه قرآن قرار گرفتند كه از اسلام جز اسم چيزي نداشتند. و اين همه، باعث ركود حركات سازنده اسلام شد، نه اينكه خود اسلام نارسا باشد. به ديگر سخن، اگر همه تعاليم اسلام عملي مي شد مخصوصاً آنچه از همه مهمتر بود و پيشوانه همه، يعني تعاليم مربوط به رهبري، اسلام جهاني مي شد، اما پس از در گذشت رسول، برخي را گرفتند و برخي را رها كردند. و معلوم است كه چون نسخه طبيب را، برخي به كار بنديم و برخي نه، بهبود نيابيم، تا چه رسد به نسخه دين. و اين همان سخن معقول شيعه است كه:

پيامبر به ايجاد عظيم ترين دگرگون كردنها و انقلابها موفق شد و مردهترين جامعه را به زنده ترين جامعه تبديل كرد، و به پرورش گروهي از بزرگترين انسانهاي تاريخ كام يافت و كساني چون علي، ابوذر، مقداد، سلمان، عمار ياسر، عثمان بن مظعون، عبدالله بن مسعود، قيس بن سعدبن عباده و … را پرورش داد. اما پس از او چنانكه معلوم است همه آنچه خواسته بود و سفارش كرده بود عملي نشد. از اين رو اسلام به مقصود نهايي خويش نرسيد و از برآمدگاه خورشيد تا فروشدگاه آن را نگرفت. و به دست يزيدها و وليدها و مروآنهاو حجاجها و منصورها و متوكل ها و شرير قاضيها و قاضي ابويوسفها و ماورديها و … افتاد و هلم جرا. و در حقيقت با مرگ پيامبر، اصل اسلام، منزوي گشت و به صورتي در سينه حاملاني چون علي و ابوذر و عمار ياسر و ابن مسعود و … دفن شد.

و اينهاست و اين حقيقتها، كه اكنون، بيشتر محققان بيغرض

جهان و نوع

[صفحه 113]

روشنفكران ساير مذاهب اسلامي نيز بدآنها توجه يافته اند و آن را صريح يا به اشاره گفته اند و بازشناسي تشيع را- به منظور بازشناسي اسلام، و براي آرمان وحدت اسلامي- لازم و ضروري دانسته اند.

پس اگر مي بينيم كه فقه شيعه را در الازهر تدريس مي كنند و حتي فقيهان مطلع و متخصصان حقوق تطبيقي، آن را بر فقه مذاهب ديگر ترجيح مي دهند،

اگر بر «نهج البلاغه» حتي با خطبه «شقشقيه»، كه تخطئه صريح موضع خلفاست از جانب امام بارها شرح مي نويسند و آن را مكرر چاپ مي كنند،

اگر در تاريخ انديشه اسلامي، خطب علي «ع» را نقطه آغاز فلسفه اسلامي معرفي مي كنند،

اگر مي گويند: «نخستين متكلم (سخن گو و صاحب نظر درباره اعتقادات و عالم به ايدئولوژي) در اسلام، علي بن ابيطالب بوده است»، [116].

اگر امام چهارم، زين العابدين علي بن الحسين «ع»، را برتر از حد و صف مي دانند، [117].

[صفحه 114]

اگر زير اين عنوان: (دعاهاي امام زين العابدين و استفادهاي كه مسلمانان مي توانند از آنها بكنند)، مقاله مي نويسند، [118].

اگر امام باقر و امام صادق را استادان ائمه مذاهب اربعه مي شناسند، [119].

اگر زير عنوان «جعفر الصادق رائدالسنة و الشيعه» كتاب مي نويسند، [120].

اگر مي گويند: «اگر ما مبداء مذاهب اربعه اهل سنت … و حتي تفسير و نحو

[صفحه 115]

عربي را جستجو كنيم، باز هم ريشه آن به قدوه علم علي بن ابيطالب مي رسد». [121].

اگر مي گويند: «بستگي مدرسه حديث و فقه بلخ، با آل محمد، عين از قرن دوم و اوقات حيات امام ابوحنيفه است». [122].

اگر دهها كتاب و مقاله و رساله، درباره حضرت علي و قيام بانوي اكرم حضرت زهرا، و ابوذر غفاري و ديگر بزرگان و دعات شيعه تاليف و

نشر مي كنند،

اگر ديوانهاي سترگ و كوبنده شاعران بزرگ و در گير شيعه را، مانند سيد شريف رضي (م 406) و ابوالحسن مهيار ديلمي (م 428) و … همواره با مقدمه و شرح چاپ مي كنند،

اگر شب عاشورا، درجامع الازهرا، به تجليل و تحليل فلسفه قيام حسيني مي پردازند و كتاب «سموالمعني في سموالذات» را، به عنوان خاطره يك شب عاشوراي الازهر مي نگارند، [123].

اگر مذهب جعفري را مذهب رسمي مي شناسند و به جواز پيروي اهل سنت از آن فتوي مي دهند و بدين گونه چهار چوبه مذاهب اربعه را مي شكنند، و سرانجام،

[صفحه 116]

«حق اكبر» را مي شناسند، [124].

اگر با صراحت تمام مي گويند:

دست يافتن به فقه آل محمد، دست يافتن به عدالت و هدايت و به ايمني از گمراهي است، و دست يافتن به فقهي است هماهنگ با قرآن، تا ورود به بهشت [125].

اگر مي گويند:

ما آرزو مي كنيم كه مجتهدان و متفكران شيعه همواره بكوشند باري نشر و تعميق نظريه معنوي شيعي، يعني دوست داشتن خاندان پيامبر، همان نظريهاي كه در عمق و نهاد مذهب شيعه جاي دارد، و پيوسته اين مذهب را شكل داده است … [126].

اگر مي گويند:

بسياري از محققان، چه در شرق و چه غرب، چه در گذشته و چه اكنون نظرهاي نادرست بسياري درباره شيعه دادهاند، بدون هيچ دليلي و مدرك

[صفحه 117]

قابل اعتمادي. از نظرها را برخي از مردم بازگو مي كنند، بي آنكه از خود، درباره صحت و سقم آنها، سوال كنند. يكي از عواملي كه باعث شده ست حق شيعه به دست اينگونه محققان پايمال شود، بي اطلاعي اين محققان است از كتابهاي خود شيعه و بسنده كردن آنان به كتابهايي كه دشمنان شيعه وشتهاند … يكي ديگر

از عواملي كه باعث شده است حق شيعه پايمال شود، استعمار غربي است كه همواره خواسته است شكاف ميان سني و شيعه، در اين عصر، بيشتر شود و امت اسلام دچار تفرقه و تجزيه گردد. از اين نرو به برخي از مستشرقين پرورده دست خود، اشاره كرده است تا اين ظريات اختلاف انگيز و دور از انصاف و غير مطعانه را، به نام بحث آزاد علمي و دانشگاهي (آكاوميك)، نشر دهند … [127].

اگر مي گويند:

مجله «الازهر» از آن همه مسلمانان است، از اين رو ما اميدواريم علما و استادان شيعي مذهب، اخبار و مقالات و عقايد خويش را بفرستند تا در اين مجله چاپ كنيم و انتشار دهمي. ما از اين كار استقبال مي كنيم. [128].

اگر مي گويند:

سياست اموي و عباسي، در سر صورت دادن به مذاهب اربعه، نقش عمدهاي داشته است. شيعه در طول هشت قرن، تحت فشار سنگين اين

[صفحه 118]

دو حكومت بوده است. علماي شيعه با تاثر از جريانهاي گذشته به احياي راستين فرهنگ و بازسازي كاخ معارف اسلامي دست زده اند. شيعه مردمي مومن و پايبند به عقيده اند. ايمان اين فرقه تقليدي و زباني نيست. و همين ايمان عميق و جهان بيني مبتني بر مباني اعتقادي است كه شيعه در هر قرني خود به تنهايي آن را زنده نگاه داشته است. و همين ايمان، سر نشاط و پيگيري است كه در دعوت شيعه ملحوظ است. و همين است سر آن همه فتوحات علمي پياپي در تاليفات شيعه، و اين است راز آن فرياد خاموش نشدني كه از كتابهاي شيعه، همواره، طنين افكن است … [129].

اگر مي گويند:

چرا به مصر نمي آييد؟! چرا در مجالس و كنفرانس هاي علمي

كه در مصر تشكيل مي يابد شركت نمي كنيد؟ وهابيها، كه همه فرق و مذاهب اسلامي با آنان مخالفند، به مصر مي آيند و كتابهاي ابن تيميه و امثال او را نشر مي كنند. كتابفروش مصري نيز هنگامي كه مي بيند اين كتابها بازار دارد به نشر آنها مي پردازد. با اين حال، آيا در ميان شما شيعه يك تن پيدا مي شود كه بيدار گردد و به اين سرزمين بيايد و كتابهاي شما را چاپ كند و نشر دهد؟ كتابهايي كه در مصر چاپ مي شود، به همه جهان سرازير مي شود. من نمي دانم چرا علماي شما متوجه اين موضوع نيستند، و چرا بازرگانان و توانگران شما كاري نمي كنند [130].

[صفحه 119]

اگر مي گويند:

خوشبختانه، اهل سنت در دوست داشتن خاندان پيامبر و ياري و تقديس آنان، با شيعه هماهنگند، و در گرايش قلبي ژرف به امام بزرگ علي بن ابيطالب و سزاوارتر بودن امام و فرزندانش براي خلافت، چون شيعه مي انديشند، و قبول دارند كه منزلت حضرت علي نسبت به پيامبر «ص»، منزلت هارون (وصي حضرت موسي) است نسبت به موسي … [131].

اگر مي گويند:

ما بايد در اين عصر دين را دوباره و از نو بفهميم. و در اين باز فهمي مراحل وجود دارد. يكي از مهمترين اين مراحل، تحقيق درباره چيزهايي است كه از پيشينيان به ما رسيده است … يهوديان براي ايجاد ناهماهنگي در فرهنگ اسلامي كوشش كرده اند. رجال حكومت و خلافت، در طول قرنها، برخي از حقايق را پنهان نگاه داشته اند. همينگونه، مسائل تازهاي كه اصل ديني و اسلامي نداشته است مطرح ساخته و در ميان مسلمانان رواج داده اند. مستشرقين … نيز، در توسعه و نشر اختلاف ميان مسلمانان نقش عمده اي به عهده گرفته اند.

اكنون ما بايد گذشته

[صفحه 120]

را، از راه بحث و پژوهش، مانند كف دست روشن كنيم، تا بتوانيم دريافت اسلامي تازهاي داشته باشيم. بنابراين هيچ غير متخصصي و غير پژوهنده و محققي حق ندارد درباره چيزي كه نمي داند سخني بگويد يا بنويسد. شكي نيست كه ما بايد درباره مذهب شيعه كه يكي از مهمترين مذاهب بزرگ اسلامي است و بيش از100 ميليون مسلمان، در هند، ايران، عراق و … اهل اين مذهبند تحقيق كنيم، تا بتوانيم به هدف خويش، كه اتحاد اسلامي است در چهارچوبه كتاب اللّه، قرآن، برسيم. اين مذهب اسلامي نيز، داراي پيهاي استوار فكري است و در فش آن همواره در اهتزاز است … علماي شيعه نيز مانند علماي سني، همه مفاهيم ديني را بر پايه قرآن و سنت نبوي قبول دارند و مي فهمند. تحقيقات و پژوهشهاي علماي شيعه، در كليت فرهنگ بزرگ اسلام، ارزشي ويژه دارد. شيعه در زنده كردن فرهنگ اسلامي ميدان داريهاي بسيار كرده است. حقيقت اين است كه من در شيعه پشتكاري ممتاز، و فرهنگي كم مانند، و فطرتي مستقيم مي بينم. [132].

اگر مي گويند:

شيعه مذهب اسلامي عظيمي است … موضعگيري شيعه خبر مي دهد از دلهايي آباد و سرشار از ايمان، راست و صادق در احساس، آزاد درانديشه و يكدل و يكزبان در تصميم. اينهاست آنچه برادران شيعه ما، در سراسر كشورهاي اسلامي: عراق، ايران، بحرين، يمن، هند، پاكستان و … بدان معروفند. اين خطاي آشكار است كه كسي بپندارد شيعه در كشاكش پيشامدهاي هولناكي كه معاويه آتش آنها را روشن مي كرد،

[صفحه 121]

پديد آمده است. نه، چنين نيست، بلكه اين مردم از لحظه فوت پيامبر(ص) به دنبال علي رفتند و شيعه

و پيرو او شدند، يعني روزي كه انصار دعوي خلافت داشتند، و ديگر عرب آن را براي مهاجرين مي خواستند، و بني هاشم براي خاندان رسول. و اين اختلاف را عمر از بين برد، اما عمر در مورد خلافت، نظري فلسفي و دور انديشانه و عميق نداشت. زيرا او درباره اين نظريه فلسفي كه حوادث صدق آن را نشان داد به خطا رفت. نظريه اين بود كه مي گفت با خروج خلافت و ولايت مسلمين از خاندان محمد(ص)- اگر چه به دست ابوبكر و عمر و عثمان باشد- خلافت به صورتي در مي آيد كه هر كسي از آن ديگري قويتر است و داهيتر آن را تصرف كند، و مقام جانشيني پيامبر، هدف و مقصدي مي شود براي هر طمع ورز يا خطر جو. (چنانكه چنين هم شد). اما اگر خلافت، تنها و تنها، در دست آل محمد بود، همراه عمل به اصول شوري و خيرانديشي اسلامي، يعني اگر عمر «رض» اين نظريه را تاييد كرده بودو يرو آن شده بود، و در آن به گونهاي ژرف انديشيده بود (يعني اگر در طرف علي بن ابيطالب قرار گرفته بود و براي رسيدن حق به صاحب آن كوشش كرده بود) اين همه مصيبت و سوك در اسلام رخ نمي داد. بلكه اسلام، تا جاودان، زنان بالاترين، پرنفوذ ترين، نور افشان ترين و هدايت آفرين ترين دين در مي آمد … اين است آنچه من از مطالعه اين گنج راستين احاديث [133] و آداب انساني- [134] كه شيعه در سراسر كره زمين به داشتن آنها مشهورند- دريافتم … [135].

[صفحه 122]

اگر مي گويند:

امام جعفر صادق (م 148)، پيشواي فقه شيعه، استاد دو امام مذهب سني است:

ابوحنيفه نعمان (م 150) پيشواي مذهب حنفي، و مالك بن انس (م 179) پيشواي مذهب مالكي. ابو حنيفه خود بدين امر اقرار كرده و گفته است: «لو لاالسنتان لهلك النعمان» - (يعني: اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاك شده بود). مقصود او دو سالي است كه نزد امام جعفر صادق (ع) مي رفته و چيز مي آموخته است. [136].

اگر مي گويند:

مصيبت بزرگ وقتي روي مي كند كه گروهي تازه كار (و كم معلومات)، با عنوان دانشمند و استاد پيدا مي شوند و در جامعه آگاهي و اطلاع خودنمايي مي كنند! كاش اين كسان فروتن بودند و وقتي مي خواستند به فرقهاي از فرق اسلام، و بيشتر از همه به شيعه، حمله كنند خود را بالاتر از آنچه هستند، جا نمي زدند، و با اين كار روش بحث علمي را تباه نمي ساختند و دروازه علم و شناخت را به روي خود نمي بستند. با كمال تاسف بايد بگويم، استاد ما احمد امين يكي از همين كسان بود، يعني كساني كه به هنگام شناخت يكي از اركان عظيم تمدن اسلامي ركني كه شيعه بر همه بانيان اين تمدن و پديد آورندگان ميراث اسلامي در پايه گذاري آن تقدم دارد خود را از رسيدن به معرفت درست محروم كردند. و اين ننگ را تاريخ به نام آنان ثبت كرد … [137].

و اگر مي گويند:

نوشتن كتاب و مقاله درباره ائمه آل محمد عبادت است، پس بايد به

[صفحه 123]

بهترين وجه انجام گيرد. گفتگو درباره آنان، زندگي در زندگي است. براي روشن كردن تاريخ آنان كمر بستن توفيقي است كمياب. و با اخلاص درباره آنان انديشيدن عنايتي است نه چندان در دسترس، و تنها درخور مردان خدا … [138].

و اگر

مي گويند:

ما شيعه ايم، ما از خواندن تاريخ شيعه شديم … [139].

اينها، و ده ها و ده ها امثال اينها، همه و همه، مظاهر اين بازشناسي است. پس، خلاصه اين قسمت از سخن اين شد كه آنچه تداوم پيشروي اجتماعي- تربيتي قرآن را كند كرد، مسئله تشتت صحابه و اختلاف آنان بود، كه برخي خود باعث اين اختلاف شدند و برخي در برابر آن سكوت كردند و به كمك صاحب حق نشتافتند …

اين است آنچه هست و اين است كه برخي از پژوهشگران بيگانه كه درباره مسائل اسلامي مطالعه كرده اند، گفته اند:

25 سال پس از رحلت پيامبر، علي پيشواي مسلمين گرديد. در ظرف اين 25 سال، همه چيز تغيير كرده بود. مسلمين عربستان ديگر آن قهرماناني نبودند كه جان خود را در راه پيروزي پيغمبر فدا مي كردند. امروز مشتهيات نفساني تحريك شده و رور نفعجويي و كامراني غلبه

[صفحه 124]

داشت نه رور جنگ و جهاد. در مكه و مدينه و در سراسر عربستان، هجوم همه به جانب زر بود. هنگامي كه در راس حكومت اسلام، يك مرد دولتمند صراف قرار داشت چگونه ممكن بود وضع غير از اين باشد. «چطور زر ناب بدل به عيار قلب گرديد؟» اين پرسشي بود كه علي، در ساعتي كه زمام امور اسلام را به دست گرفت از خود كرد. و با اندوه و اضطراب با خود مي انديشيد: آيا خواهد توانست جريان اوضاع را تغيير داده، و اين امپراتوري را كه بدو سپرده شده وباره به سنن و شعائر مقدس عصر پيغمبر باز گرداند …

و چرا در اين مقام، استشهاد كنيم، به گفته ديگر و ديگران؟ امام خود، در آغاز خلافت خويش، هنگامي كه مردمان

در مدينه، با اصرار با او براي خلافت بيعت كردند، آشكارا اين حقيقت را گفته و بر زبان آورده است. و امام خود شاهد و ناظرعيني چگونگيهاي احوال امت، در آن 25 سال بوده است، از اين رو سخن او بيان واقع محض است.

الا وان بليتكم قد عادت كهيئتها

يوم بعث اللّه نبيه … [140].

- اكنون مصيبت و گرفتاري (اداره و رهبري) شما به يقين به حالت آن روز باز گشته است كه خداوند پيامبر خود را برانگيخت.

امام آشكارا و صريح، 25 سال گذشته را، دوران تباهي جامعه اسلامي و بازگشت امت به چگونگيها و عادات و احوال جاهليت مي خواند، و اينكه هم اكنون كسي كه بخواهد شما را به عنوان امت قرآن و جامعه مسلمان رهبري كند و به صلاح و اصلاح آرد، بايد از صفر شروع كند، و به نخستين مراحل

[صفحه 125]

پيريزيهاي اسلامي و قرآني باز گردد. و همين كار و وظيفه اي بود كه امام بر عهده گرفت و به آهنگ آن به پا خاست و كمر بست، اما معاويه ها و كساني كه در كمين انتقام جويي از دين توحيد بودند نگذاشتند. آري، 25 سال خانه نشيني و 5 سال بلوي نشاني، بلوايي انگيخته از سوي پيمان شكنان (ناكثين) و ستم گستران (قاسطين) و دين تباهان (مارقين).

و معناي حديثي كه سني و شيعه روايت كرده اند، همين است. پيامبر اكرم فرمود:

بدء الاسلام غريباً و سيعود كمابدء.

اسلام، در آغاز، تنها و بي يار بود و ناآشنا، و زودا كه همان سان شود.

و اين چگونگي، در واقع، از روز رحلت پيامبر آغاز شد. آيا به شهادت همه عالم، پس از پيامبر كه باني اسلام بود، اسلام ياري

و ياوري و عالمي و فقيهي و قاضيي و مفسري و سلحشوري و گسترنده اي عظيم تر و صميميتر و شجاع تر و دلسوزتر و آشناتر و سابقه دارتر و فداكارتر از علي داشت؟ … علي نه تنها مومن به اسلام بود، بلكه اعلم صحابه بود و صاحب وسيعترين فرهنگ قرآني و نيرومندترين وجدان اسلامي، و به تعبير نويسنده مسيحي، جرج جرداق: «ضمير عملاق». اين علي بود كه از كودكي در دامن وحي و اسلام پرورش يافته بود، اين علي بود كه در هر لحظه كه جزئي از بناي اسلام پيريخته مي شد در كنار باني اسلام بود، اين علي بود كه روز نخست براي نشر اسلام با باني بزرگ همدست و هم پيمان بود، اين علي بود كه از لحظه بعثت تا لحظه رحلت همه جا با پيامبر بود و همه وقت در خدمت او، و اين علي بود كه به گفته فلسفه دان مصري، دكتر علي سامي النشار، «رباني امت» بود. اكنون اگر چنو كسي را، «رباني

[صفحه 126]

امت» [141] را و بزرگترين يار اسلام را از جريانهاي اسلام جدا سازند و كنار گذارند، غربت اسلام آغاز نشده است؟ [142] آري، روزي كه پيامبر در گذشت، اسلام هم محمد را از دست اد هم علي را. و مگر غربت چيست؟ و واقع اين اسن كه اسلام حقيقي، همان سان كه با مجاهدات علي آفتابي شد با تاراندن علي صحنه مسجد و جامعه غروب كرد، تا سرانجام كه به گفته نويسنده عرب، دكتر علي الوردي:

دين مساواتي را كه پيامبر آورد، با علي بن ابيطالب در يك قبر مدفون شد. [143].

پس آنچه را بايد به مسلمين و بويژه

مولفين و ارباب مطبوعات و خطباي آنان توصيه كرد، احترام به سلف است، اما اين احترام به سلف اسلام، به خاطر اسلام و به حرمت اسلام، توصيه مي شود، بنابراين تا حدي خواهد بود كه به خود اسلام و ارزيابي قدرتها و نيروهاي آن و بازفهمي مسائل و تعاليم آن صدمه اي نداشته باشد.

[صفحه 127]

موضوع 04

چهارمين موضوعي كه بايد، پيوسته، بدان توجه داشت، شناساندن جوهر اسلام است درموضوع چهارم اين فاصله از زمان و در اين روز و اين روزگار، كه عصر علم و تحقيق و شناخت و تحليل است و دوران طلب و عطش انديشه ها و اذهان. و اين مسئله (شناساندن جوهر اسلام) اهميتش به مراتب از سه مسئله پيش، بيشتر است، زيرا بازشناسي اسلام و بازگشت به آنچه پيامبر خواسته است و سفارش كرده است و آن را براي سعادت قاطع انسان بسنده دانسته است، اگر مقدمه جهاني شدن اسلام و دريافت كلي حقوق انسان و فلاح خلقها و نجات بشريت از چنگال ديوان و ددان عصر جديد و دوران معصيت تاريخ و افسار گسيختگي معاصر باشد، بزرگترين خدمت به انسانيت و ابعاد متعالي زندگي و عصمت مهتوك تاريخ است، و بزرگترين وظيفه اي است كه هر مسلماني مي تواند آن را بشناسد. شايد برخي از علما و مصلحين شيعه با اين آرزو، به مجاهدات طاقت سوز و جانگاه خويش برخاسته اند.

و اگر مساله شناساندن اسلام مطرح باشد، آيا مي توانيم تحت اين عنوان، يعني شناساندن جوهر اسلام و قرآن و اصول تربيتي محمد(ص)، نظامهاي خلافت را ملاك قرار دهيم، آيا مي توانيم با نظامهاي خلافت اموي و عباسي و آن عده از متكلمان و فقهايي كه به خاطر منافع

اين نظامها نه منافع توده و واقعيت مسائل قرآني علم كلام را تاليف و مسائل فقه را تدوين كردند [144] اسلام را معرفي كنيم و آن را در آيينه گفتار و رفتار اينان بشناسانيم؟ آيا مي توانيم، مثلا مانند كشيش عنود، پدر لامنس دشمن شناخته شده حق و شرق و اسلام- [145] در مقام معرفي تربيت شدگان

[صفحه 128]

اسلام، معاويه و يزيد و حجاج بن يوسف ثقفي را نام ببريد؟ آيا مي توانيم با واقعه بسر بن ارطاة (مامور معاويه) در يمن، و واقعه مسلم بن عقبه (واقعه حره) در مدينه، و صدها جنايت ديگر، امثال اينها، اسلام را معرفي كنيم؟ آيا مي توانيم كارهاي كساني چون وليد بن يزيد مرواني اموي و متوكل عباسي (اكفر بني عباس) را كارهايي صادر شده از خليفه رسول اللّه بدانيم؟ آيا اين حكومتها، حكومتهايي اسلامي بوده است؟ و آن حاكمان نمايندگان يك زمامدار اسلامي بودهاند؟ و آيا؟ … و آيا؟ …

و آيا هيچ انسان مطلع از تاريخ و وقايع اسلام، و از حكمت و فقه قرآن، مي توان بگويد كه منهاي سيره عملي علي و آل علي و معارف ايشان مي توان به معرفي حقيقت اسلام پرداخت؟

فشرده سخن در اين بخش اينكه، پس از توجه به اهميت بحث درباره غدير و معرفي فلسفه سياسي اسلام، و راز گستردن اين مباحث از اين ديدگاه، به چهار مساله بايد سخت توجه داشته باشيم:

1 وضع امروزين جهان اسلام.

2 بيداري در برابر تفرقه افكني.

3 رعايت عواطف خلقهاي مسلمان.

4 شناساندن جوهر اسلام.

پس ما، هم نيازمند رعايت وضع امروزين جهان اسلاميم، هم نيازمند بيداري جدي در برابر تفرقه افكني و تجزيه آفريني، هم نيازمند رعايت عواطف مسلمانان، و هم نيازمند

شناساندن جوهر اسلام و واقعيت حكومت قرآني و رهبري معصوم.

و اين كاري است كه دانشمندان مجاهد بسياري، در طول تاريخ- از سر

[صفحه 129]

ايمان به خدا و انسان، و اخلاص در معنويت و استقامت در حماسه براي انجام آن به پا خاسته اند. و- چنانكه پيشتر ياد كرديم فيلسوف شيعي، ابونصر فارابي، نيز فلسفه سياسي اسلام را با همين بحث شكل داده است. و فيلسوف بزرگ ديگر، ابن سينا، به همين علت، در كتاب شفا (فصل امامت و خلافت)، فلسفه (نص) (غدير) را مطرر كرده است. و فيلسوف و رياضيدان بزرگ، ابوريحان بيروني، واقعه غدير را (در الآثار الباقيه) ثبت كرده است. و فيلسوف و رياضيدان بزرگ ديگر، خواجه نصيرالدين طوسي، مبحث پنجم كتاب «تجريد العقائد» را، اثبات خلافت بلافصل حضرت علي (ع) نوشته است. و در همين راه و همين ارجمندي و عزت و جهاد و حماسه است كتابهاي ارجمند و بيدارگر معلم امت و پيشواي بزرگ علمي بغداد، در آغاز سده پنجم هجري، و متكلم سترگ، محمد بن محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد، و كارهاي عظيم شيخ صدوق و ثقة الاسلام كليني و سيد مرتضي علم الهدي و شيخ الطايفه محمد بن حسن طوسي و همين گونه … تا علامه و مصلر مجاهد حضرت ميرحامد حسين هندي مولف كتاب عظيم (عبقات الانوار) و علامه و مصلر مجاهد حضرت سيد عبداالحسين شرف الدين عاملي، صاحب (المراجعات) و (النص و الاجتهاد) و (الفصول المهمة في تاليف الامة) و …

و در اين عصر، نمونه كامل چنين خدمتي به عالم علم و اسلام و چنين بزرگداشت و دفاعي از حق و انسان و تاريخ و طبيعت و

لحظه ها و زمان و عمق و عصمت و حماسه و عصيان اجتماعي، الغدير است. و اگر گفته اند:

الغدير يوحد الصفوف في الملاء الاسلامي

- كتاب الغدير صفهاي مسلمانان جهان را يكي مي كند،

براي اين است. و اگر دهها دانشمند روشنگر از برادران اهل قبله، به سوي نويسنده «الغدير» دست موافقت و هماهنگي دراز كردند و براي او تقدير نامه ها نوشتند و در كشورها و سرزمينهاي خود در مجلات و روزنامه ها و كلاس هاي

[صفحه 130]

درس و محافل دانشگاهي و منابر عمومي و مساجد جامع- به شناساندن كتاب او و ارج كار او پرداختند، و به اين نيز اكتفا نكردند بلكه در ستايشش قصايدي بلند سرودند، و تا توجه يافتند كه استادي يا محققي كتاب را نديده است در دسترسش قرار دادند (چنانكه شخصيت علمي و ادبي معروف مصر، محمد عبدالغني حسن، الغدير را براي استاد عباس محمود العقاد مي فرستد، و عقاد مقالهاي مبسوط درباره الغدير مي نگارد)، همه و همه، براي همين است. و ما هم كه با چگونگي امكانات محدود خويش و عمق نگراني و لمس عظمت فاجعه- بزرگداشت او و معرفي موضعي و هر چه عميق تر كتابش را، گه گاه، از دست نهشته ايم، براي همين است.

[صفحه 131]

نه چون تاريخنگاران..

اشاره

تا اينجا روشن گرديد كه نه مي خواهيم تاريخ بنگاريم چون تاريخنگاران و نه شرح حال بنويسم چون شرح حال نويسان. چنانچه نمي خواهيم مانند متكلمان متعزلي و اشعري قرن سوم و چهارم بصره و بغداد، استدلال بتراشيم و براي جامعه خوراك ذهني تخذير مايه فراهم سازيم. نيز نمي خواهيم، براي ارضاي خاطر مقامي يا اخذ وظيفه اي، با بحث و تدقيقهاي خويش، موجب رونق نظاميه ي بغداد يا بلخ يا نيشابور شويم، يا با

شيرازه ي تأليفات خود طومار استبداد خلافت را استوارتر سازيم، و كار را به جايي رسانيم كه اصل «قهر و غلبه» را مثبت بدانيم. و سرنوشت امت قرآن را به دست «بيعة القهريه» بسپاريم، و براي بناي ظلم، پشتيباناني- در سطح علم و فقاهت و كلام و تفسير و حديث- پديد آوريم، و جباران آدمكش و خدانشناسان قرآن ضايع كن را مصداق «اولوالامر» معرفي كنيم.

چنانچه قاضي القضاة، عبدالجبار معتزلي همداني، يكي از بزرگترين عقايد شناسان و متكلمين اهل سنت در قرن پنجم، مي گويد:

و ربما قالوا بامامة الفاسق المفضول، اذا غلب،

و يجعلونه اماما، للغلبة لاللرضا. [146].

[صفحه 132]

- اهل سنت، هر فاسق مفضولي را نيز كه بر مردم مسلط شود پيشوا مي شناسند، به دليل همان تسلط و غلبه ي او …

و اين نظريه، صريح نفي هر گونه تكليف شرعي اسلامي اجتماعي است در برابر چنين قلدران و مسلطاني. و از همينجا مايه مي گيرد، آنچه را قاضي ابوالحسن ماوردي، فقيه و متكلم ديگر اهل سنت، «امارة الاستيلاء» ناميده است، كه به گفته ي دكتر عبدالعزيز الدوري:

چيز غريبي است، زيرا معنايش اين است كه حاكم، به زور، بر مردم مسلط تواند شد. [147].

به زودي چند نمونه ي ديگر، از سخنان و نظريات متكلمان بزرگ و معروف اهل سنت نقل مي كنيم، تا معلوم شود كه در اساس خلافت، اجماع امت، رضايت مسلمين، صحه گذاردن اهل حل و عقد، و هر شرط ديگري را- كه در آغاز با به كار بردن همين عناوين، آل محمد «ص» را كنار گذاشتند- قابل تغيير دانسته اند، و در حقيقت، اعتبار نكرده اند. و سرانجام گفته اند، هر جبار ناكسي، با زور و ضرب و قتل نفوس و هتك نواميس و هدم

اساس قرآن و تضييع حقوق خلق و ريختن خون افاضل امت،بر جامعه ي اسلام مسلط شد، نه تنها مخالفت با او واجب نيست، بلكه حرام است و اطاعتش لازم.

باري، و به همين گونه نمي خواهيم تفكرات جامعه را بنا به پسند دارالخلافه ها شكل دهيم، و چون قاضي ابويوسف بگوييم:

اطاعت از خليفه لازم است اگرچه ستمگر باشد!

[صفحه 133]

يا مانند حسن بصري بگوييم:

به حكام، بد مگوييد، زيرا كه ايشان اگر به نيكويي رفتار كنند، آنان راست اجر و بر شماست شكر، و اگر به بدي رفتار كنند، بر آنان است وزر و بر شماست صبر!

يعني منطق اجتماعي دين متحركي چون اسلام را به اينجا برسانيم، كه خليفه را فقط از روز قيامت بترسانيم، و او را تنها در برابر خدا مسئول بدانيم نه در برابر مردم و جامعه! و اينگونه بدآموزي كنيم.

و از راه همين بدآموزيها بود كه قاضي ابويوسف، به هارون ارشيد مي گفت:

ان الله قلدك امر هذه الامة

- خدا كار اين امت را به دست تو داده است.

اگر خدا كار امت را به دست هارون داده است، و اگر خدا مي خواست كه كار امت روزي به دست مثل هاروني سپرده شود، و قهرمان هزار و يك شب بر سرزمينهاي آيات قرآن حكم راند، چرا پيامبر بفرستد و احكام قرآن نازل كند؟ چرا شهداي بدر و احد قرباني شوند، چرا واقعه ي عاشورا پديد آيد، و چرا؟ و چرا؟ و چرا امام هفتم، موسي بن جعفر «ع» به علت مخالفت با همين هارون، سالها در سياهچالها زنداني باشد و غل و زنجير استخوانهاي ساق پايش را خرد كند؟ آيا موسي بن جعفر، به اندازه ي قاضي ابويوسف علم نداشت؟ آيا موسي

بن جعفر، در مخالفت خود با حكومت هاروني، با خواست خدا مخالفت مي كرد، يا با فسادي كه از سستي مردم وبدكاري جباران پديد آمده بود كه «ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس». اين است بدآموزي. و قاضي ابويوسف به اين حقايق كار ندارد، او بايد با هارون همكاري كند، نهايت در كسوت قاضي ابويوسفي!

به گفته ي محقق سني عرب، دكتر عبدالعزيز الدّوري:

نظريه ي سياسي اهل سنت در خلافت، به هنگام نضج خود، تنها از حديث و قرآن گرفته نشده بود … بلكه بر اين اصل تكيه داشت كه حديث و قرآن

[صفحه 134]

را بر وفق حوادثي كه بعد به وجود آمده توجيه و تفسر كند … بدين گونه هر نسلي، تقريبا، در نظريه ي خلافت تأثيري داشت، زيرا هر حادثه اي كه پيش مي آمد، نظريه ي خلافت با آن حادثه شكل تازه مي گرفت و همرنگ مي شد … نمونه ي روشن، ماوردي است (مؤلف كتاب «الاحكام السلطانيه»)، زيرا اين تأليف، سبب سياسي مهمي داشت، به خصوص كه مؤلف به لقب «اقضي القضاة» مفتخر شده بود و در مفاوضات ميان خليفه و بويهيان، او نماينده ي خليفه بود. بنابراين، در كار تأليف و نوشتن مسائل كتاب، امر امر خليفه بود.

بايد به ياد داريم كه وضع متزلزلي كه براي بويهيان، در آغاز سده ي پنجم، به علت كشمكشهاي داخلي و شورشهاي سپاهي پيش آمد، و هم نزديك شدن محمود غزنوي به عباسيان، سبب شد تا خليفه القادر (م- 422) و فرزندش القائم (م- 467) آرزو كنند تا باز قدرت به دست آنان افتد. و نخستين گام، براي باز گرداندن قدرت اين بود كه از راه شرع و فقيهان پيش آيند. از اينجا معلوم

مي شود كه عجيب نخواهد بود اگر ماوردي (قاضي القضاة خليفه) كتابي بنويسد كه در آن، هر امري از امور دولت را وابسته به وجود خليفه معرفي كند، آن هم در منحط ترين دوران خلافت. و با اينكه واقعيت اين است، برخي از مؤلفان دچار اين پندار شده اند كه ماوردي خواسته است نمونه هاي اعلاي حكومت- حكومت فاضله ي اسلامي- را معرفي كند، در صورتي كه چنين نيست و ماوردي هيچگاه يك فيلسوف نبوده است، زيرا در كار او به مسائل فكري، اهميتي چندان داده نشده است، بلكه ماوردي فقيهي است پيرو آراء فقهاي پيش از خود، كه آن آراء را تا حدي مي گسترد، و نيروي عقلاني خود را تنها در اين مرحله به كار مي برد تا آن آراء را با وضع موجود زمان تطبيق دهد. امتياز عمده ي ماوردي [به عنوان قاضي القضاة دستگاه خلافت] اين است كه او، در

[صفحه 135]

مسائل حكومت و خلافت، از هر گونه تفكر عقلاني و آزاد پرهيز مي كند و فقط مي كوشد تا نظريه ي فقيهان پيشين را با اوضاعي كه در زمان او مي گذشته است وفق دهد. ماوردي خود مي گويد: «رهبر بودن نالايق، با وجود رهبر لايق جايز است. و اگر كسي انتخاب شد، نمي توانست به علت وجود لايق و افضل، نالايق را عزل كرد.» و اين اصل را براي اين تثبيت مي كند تا خلافت بسياري از خلفاي نالايق را توجيه كند. و شايد بدين گونه خواسته است شيعه را [كه تنها به رهبر لايق قائلند] بكوبد. نيز مي گويد: «وجود دو خليفه در يك زمان جايز نيست». شايد تأكيد ماوردي برا ين مسئله، در كتاب «الاحكام السلطانيه»، انعكاس مخالفت عباسيان است با فاطميان مصر

و امويان اندلس … بدين گونه مي نگريم كه نظريه ي خلافت و بحث كلامي و اعتقادي آن، در نزد اهل سنت، تنها و تنها براي تطهير و توجيه وقايع سياسي است كه پيش آمد. از اين رو نظريه، همواره، تابع حوادث سابق بر خود بوده است. و در واقع جز اين نبوده است كه مي خواسته اند همه ي آنچه را به نام «اجماع» انجام يافته است موجه نشان دهند.

و اين روش، كه مذهب و سنت و كلام و فقه را در خدمت ستم در آورند و علم حديث را با جعل مناقب مكذوب- براي محبوب ساختن منفوران و شبان معرفي كردن گرگان- ضايع نمايند، و ذهنيات جامعه را كور كنند و جهت تحرك را به جهت سكون بدل سازند و … منحصر به قاضي ابويوسف و قاضي عبدالجبار و قاقضي ابوالحسن ماوردي نيست، كه كار عده اي از قاضيان و فقيهان دور از آل محمد (ص) همين بوده است، چنانچه هم اكنون به برخي ديگر نيز اشاره خواهيم كرد.

متكلّم معروف ديگر، قاضي ابوبكر باقلاني، مي گويد:

[صفحه 136]

جمهور اهل تحقيق واصحاب حديث گفته اند: خليفه به علت اينكه فاسق و گناهكار باشد، يا ستمگر باشد و اموال مردم را بگيرد و پوست از سر مردم بكند و مردم را بكشد و حقوق را ضايع كند و حدود الهي را زير پا بگذارد، خلع نمي شود، و واجب نيست قيام عليه او، بلكه بايد او را موعظه كرد. [148].

قاضي بدرالدين ابن حماعه، مؤلف «تحرير الاحكام في تدبير اهل الاسلام» مي گويد:

اگر شخص مسلط، كه به زور قدرت را به دست آورده است حتي قوانين شريعت را نداند و ظالم و فاسق و فاجر باشد، بايد

از او اطاعت كرد.

و شگفتا كه اين سخنان را گفته اند، در حالي كه خود را اهل سنت پيامبر و پيرو آن مي خواندند. و با همين سخنان، صدها مصلح اجتماعي و متفكر اسلامي را به عنوان «ملحد» و «رافضي» و «تارك سنت» كشتند. خوب، اگر اين است كه از چنين ستمگران بي اطلاع از شريعت بايد اطاعت كرد، از شريعت چه خواهد ماند؟ و دين محمد چه خواهد شد؟ و سنت محمد به چه روز خواهد افتاد؟ و دردا و دريغا كه از اين سخنان، كتب كلام و حديث و تفسير و تاريخ پر است، مانند سخنان:

قاضي عضد ايجي (در: المواقف)،

شمس الدين ابوالثناء اصفهاني (در: مطالع النظار)،

سعدالدين تفتازاني (در: شرح المقاصد)،

نورالدين حلبي (در: السيرة النبوية)،

ابوبكر قرطبي (در: تفسير قرآن)،

محيي الدين نووي (در: شرح صحيح سالم)،

[صفحه 137]

امام الحرمين جويني (در: الارشاد)،

قاضي عبدالجبار معتزلي (در: المغني في ابواب التوحيد و العدل)،

قاضي ابوبكر باقلاني (در: التمهيد)،

قاضي ابوالحسن ماوردي (در: الاحكام السلطانيه)

احمد بن يحيي بلاذري (در: الانساب)،

محمد بن جرير طبري (در: تاريخ الرسل و الملوك)،

عزالدين ابن اثير (در: الكامل) و …

و از اينجا و اينجا شد كه گفتند: « … بدين قرار، فقه محمدي، در مرحله ي غايي خود مبدل به نظريه ي به رسميت شناختن نامحدود حق اقوي شد». و دهها قضاوت ديگر امثال اين. و آيا دين محمدي و فقه محمدي براي اين بود؟ و آيا اين بود وفاداري نسبت به محمد و دين محمد و فقه محمد و قرآن محمد و سنت محمد؟ آري، اين است عاقبت كنار گذاشتن حجت خدا، و اين است نتيجه ي دور شدن از آل محمد و خانه نشين كردن ائمه ي عدل و هاديان خلق و

خلفاي خدا و انبازان قرآن.

و اين است كه سيد امير علي، [149] «دريغ مي خورد كه نظريات مجتهدان و پيشوايان مذاهب سني، جاي تعاليم پيامبر را گرفته است، زيرا اينان مانند بسياري از اولياي كليساي مسيح، چاكر شهرياران و ستمگران بوده اند. و از اين رو، چه بسا احكامي برساختند و احاديثي جعل كردند و تفسيرهايي بر قرآن نوشتند، كه هيچ پيوندي با روح اسلام نداشت». [150].

[صفحه 138]

تذكار

در اينجا بايد، به مناسبت، به موضوعي اشاره كنم. اين موضوع را در كتابي كه در نظر دارم- اگر خدا بخواهد- درباره ي مستشرقين و نقش آنان بنويسم، به تفصيل مطرح خواهم كرد، اما در اينجا اشاره مي كنم و مي گذرم. موضوع اين است: يك نويسنده ي فاضل ايراني، به مناسبت بحث خود، چنين مي نويسد:

هنگامي كه شاهان ساساني، جز قتل عام حاميان و صاحبان عقايد جديد پاسخي به اعتراض مردم نداشتند، مبارزه ي مردم به صورت تلخي درآمد: همكاري با دشمن تازه نفس يعني عربها. [151] سادگي حكومت عرب [اسلام]، نداي دموكراسي اسلام، كلام پيغمبر اسلام كه بعد از اين دوران كسري و قيصر به سر رسيده است،مردم عدالت دوست را خوش آمد. و هنگامي كه سپاه مؤمن عرب به مرز ايران رسيد، چندين سپاه از مردم ايران در داخل كشور آماده ي برانداختن حكومت ساساني بود. در جنگ مشهور به «سلاسل»، حاكم شهر مجبور مي شود كه دهها هزار از مردم را زنجير كند تا به دشمن نپيوندند.در جنگ مداين، ايرانيان راه ورود به شهر را به عرب نشان دادند و دهقانان براي عبور حاميان فكر نو بر روي دجله پل بستند.شهر شوشتر از طرف ايرانيان به مهاجم واگذار شد. حال شوش كهنسال نيز

چنين بود. عرب دعوت كرده بود كه همه ي ملتها، كه بين آنان

[صفحه 139]

هيچ رجحاني نيست و فضيلت هركس به پرهيزگاري اوست، براي اجراي عدالت گرد هم آيند. گفته بود كه بين سپاه حبشي و سيد قرشي تفاوتي نيست …

اين نويسنده سپس مي نويسد:

اما هنگامي كه مردم ايران دريافتند كه وعده هاي عرب [152] در عمل به صورت ديگري در مي آيد، و رسم ناپسندي [يعني حكومت جباران] كه به آن قيمت، در بر انداختنش كوشيده بودند، دوباره به دست بيگانه زنده مي شود … با عرب در افتادند.

خوب، اظهار اين مطلب اختصاص به اين نويسنده ندارد، بلكه دهها مستشرق و مستغرب، اين سخن را گفته اند، و عده اي از مبلغان و مبشران مسيحي (كه در حقيقت دلالان و داعيان استعمارند)، از اين موضوع سوء استفاده كرده اند، و با طرح غلط و القاآت مغرضانه، ذهنيات برخي از جوانان مسلمان را آشفته ساخته اند. [153] حالا چه بايد گفت، چون مطلب- صرف نظر از برخي تعبيرات- تا اين حد درست است كه، آنچه اسلام آورد با آنچه خلفا و حكام عرب كردند، فاصله اش فاصله ي مشرق تا مغرب است. اما بايد موضوع را مورد دقت قرار داد.

[صفحه 140]

به گفته ي علماي منطق- به هنگام تعدد موضوع- حكم نيز متعدد مي شود. در مسئله ي بالا، موضوع را بايد دقيقا معلوم كرد و سپس حكم داد. عرب با نداي دموكراسي اسلام به ايران مي آيد و ايرانيان با آغوش باز از او استقبال مي كنند و حتي مرزها و شهرهاي خود را به او مي دهند (اين يك قسمت سخن)؛ ايرانيان با عرب به دشمني برمي خيزند (اين قسمت ديگر سخن). بي شك موضوع اين حكم يكي نمي تواند باشد. يعني: عربي كه ايرانيان

با آغوش باز از او استقبال مي كنند غير از عربي است كه با وي به دشمني برمي خيزند.

«عرب اول»، سپاه صدر اسلام است و به تعبير نويسنده، «سپاه مؤمن عرب» كه با ايمان راسخ به اسلام و با همه ي دعوتها و نداهاي آزادي بخش اسلام، روي به سرزمينها و از جمله ايران مي نهد و اسلام را بر نياكان ما عرضه مي دارد، و به،تعبير فرماندهان خودشان- كه پيش تر نيز نقل كرديم- نيامده است تا كشورگيري و فتح نظامي كند، بلكه آمده است تا مردم را از عبادت جز خدا و از ظلم حاكمان و موبدان رهايي بخشد و به عدل اسلام و قرآن رهنمون گردد. اين، «عرب اول» است. و از اين عربند همان مردان فداكاري كه مشعل هدايت اسلام را به دوش كشيدند و فراراه ملل و اقوام داشتند، و در راه آن مهاجرت كردند، و همه چيز خود را از دست دادند، و در شب زفاف از بستر به ميدان جنگ رفتند، و در ميدان جنگ با بدن پر از جراحت هر يك به خاطر آن ديگري آب نخوردند و تشنه جان دادند، و بر روي «سنگهاي داغ مكه» براي نشر اسلام به چهار ميخ كشيده شدند، و صدها تن در اين راه فدا گشتند، و سپس در واقعه ي «عاشورا» به ياري پسر پيامبر شتافتند و براي بقاي اسلام و اينكه روزي حقيقت اين دين انتشار يابد در برابر تير و سنان و نيزه و شمشير قرار گرفتند و قطعه قطعه شدند و سپس، براي دفاع از حريم «حكومت حق و عدالت قرآني»، در دوره ي بني عباس نيز، جهادها كردند و خونها دادند و زندانهاي

آل عباس را از خود و جوانان خود آكندند و …

[صفحه 141]

اين عرب ست كه از سوي ايرانيان- در صدر اسلام و در دوران بعد- با آغوش باز استقبال شده است.

«عرب دوم»، گروهي بودند حقيقتا دور از فرهنگ اسلامي و تربيت قرآني عده اي هواخواه و جيره خوار دربار بني اميه و بني عباس كه به ناحق و به زور و قلدري بر ممالك اسلامي مسلط شدند، و همواره مورد نفرت اغلب مسلمين بودند، يعني عرب دور از آل محمد «ص»، عربي كه معاويه داشت و يزيد و مروان و وليد و بسر بن ارطاة و مسلم بن عقبه و حجاج بن يوسف و منصور دوانيقي و متوكل عباسي و … با آن همه جنايت و آن همه مظالم.

پس مي نگريد كه نخست بايد حساب «اسلام» را از حساب «عرب» جدا دانست، و سپس بايد عرب را دو دسته كرد: عرب مؤمن و معتقد و وفادار به اسلام و فداكار در راه آن. اين عرب همواره مورد احترام و محبت فرق و اقوام مسلمان بوده است و خواهد بود. با اين امتياز كه ما و ديگر ملتهاي مسلمان، «دين حق» را و «كتاب خدا» را از طريق او به دست آورديم. و ديگري عرب نامعقتد غدار پسر پيغمبركش، كعبه ويران كن، رياست طلب، دين تباه ساز، اين عرب همواره مورد نفرت فرق و اقوام مسلمان بوده است، حتي خود عرب. مگر سپاهياني كه در ركاب علي «ع» با عرب مي جنگيدند، خود عرب نبودند، مگر مختار كه دمار از روزگار عرب دشمن آل علي برآورد خود عرب نبود؟ مگر جنگهاي صدر اسلام، در ميان خود عربان نبود؟

باري، آنچه مايه ي تأسف است اين است كه

عده اي از عرب، در آغاز دوران اسلام، تعاليم اسلامي را فراموش كردندو به نژاد پرستي روي آوردند. و بزرگترين صدمه به اسلام از ناحيه ي همين عده وارد آمد. و اين است كه حتي نويسنده ي عرب و سني مصري- احمد امين- با لحني تند، چنين مي گويد:

[صفحه 142]

اگر «عرب» را معصب و مخالف اسلام مي دانيم، تمامي آنان مقصود نيستند، زيرا برخي از پرهيزگاران آنان به تعاليم اسلامي عمل كردند و از اين رو مزيت مردم را به «فضيلت» و «تقوي» مي دانستند، نه «عنصر» و «نژاد». [154].

پس، در بحث و قضاوت و تحليل، بايد حساب دين مقدس اسلام را از عرب جدا كرد. و عرب را هم چنانكه گفتم دو قسم كرد. عرب، امتي بود كه اسلام از طرف پيامبر خدا به او عرض شد، برخي پذيرفتند و ايمان آوردند و برخي نه. و آنچه ما به عنوان اسلامي مي شناسيم و ملت ما بدان اعتقاد دارد، همان اسلام صدر اول است، اسلام محمدي، اسلام علي بن ابي طالب، اسلام بدر و حنين، اسلام ابوذر و مقداد و سلمان و بلال و عمار ياسر و … و اين تفكيك، يكي از نقاط مهمي است كه بر هر نويسنده ي منصفي طرح كردن آن و توجه كردن و توجه دادن به آن ضروري است. و همين است كه شناختن و شناساندن درست تشيع را، به منظور دفاع از اصل اسلام، در برابر اعمال آن عده از عرب و طرفداران آنان كه اشاره كرديم، واجب مي كند، كه آري اينطور شد كه شمايان مي گوييد، ولي اسلام اين نبود. اسلام، در پاي منبر علي و امام حسن بود، نه در قصر معاويه و عمروعاص، اسلام

در خيمه هاي حسين بود در شب عاشورا، نه در عياشخانه هاي يزيد و سپاهيان يزيد، اسلام در خانه ي امام زين العابدين و امام محمدباقر و امام جعفر صادق بود، نه در دربار فاسد وليد و عبدالملك و منصور، اسلام در گوشه هاي زندان، همراه موسي بن جعفر زنداني بود، نه در دربار آفريننده ي هزار و يك شب، و هكذا … !

[صفحه 143]

و به همين دليل است كه باز هرگاه فريادي بلند شده است راستين، كه دعوت مي كرده است به اسلام صحيح و عدالت قرآني و حكومت معصوم، همين مردم ايران از جان و دل- حتي تا پاي خون خود- در راه آن مي كوشيده اند. نمونه ي اين واقعيت در تاريخ فراوان است. [155] از جمله، در «تاريخ بخارا»، در شرح حال شريك بن شيخ المهري چنين آمده است:

ذكر شريك بن شيخ المهري، مردي بود از عرب به بخارا باشيده، و مردي مبارز بود، و مذهب شيعه داشتي و مردمان را دعوت كردي به خلافت فرزندان اميرالمؤمنين علي- رضي اللّه عنه- و گفتي ما از رنج مروانيان اكنون خلاص يافتيم، ما را رنج آل عباس نمي بايد. فرزندان پيغمبر بايد كه خليفه ي پيغامبر بود. خلقي عظيم بر وي گرد آمدند. و امير بخارا عبدالجبار بن شعيب بود و با وي بيعت كرد. و امير خوارزم، عبدالملك بن هرثمه با وي بيعت كرد. و اتفاق كردند. و امير برزم، مخلد بن حسين با وي بيعت كرد و پذيرفتند كه اين دعوت

[صفحه 144]

آشكار كنيم و هركس كه پيش آيد با او حرب مي كنيم. [156].

بدين سان، تا اندازه اي روشن گشت كه هدف ما از اشاره به اين مباحث و مسائل، گفتگويي فرسوده را تازه كردن، يا بحثي

كهن را نو نمودن نيست، يا به اقتضاآت ويژه سخن گفتن، يا دفاع از حريم خانداني و بس، نه، هرگز، بلكه، ما از اين همه، مي خواهيم بدانيم و بدانند كه پرواي زندگي چيست، و پرواي ما در زندگي چه؟

پس تكرار مي كنم كه نه مي خواهيم تاريخ بنگاريم چون تاريخنگاران و نه شرح حال بنويسيم چون شرح حال نويسان، بلكه مي خواهيم رستاخيز افقزاي بت نگون كن پيامبران را در سرگذشت زندگي عالمان باز نگريم. و ببينيم كه اين رستاخيز پيگير، در تنگ و فراخ سده ها و اعصار، چسان تكرار شده است و بر هر پشته اي از پشته هاي تاريخ چگونه قد راست كرده است.

چون بت همواره هست، بت شكن نيز همواره لازم است، تا مبادا كه بت پرستي روزي باز آيين شود و انسان به آن حقارت حقير باز گردد. اينان كه به بت شكني مي خيزند، مرزبانان عزت انسان و ديواره هاي عصمت تاريخند و تطهير دهندگان زمان. و علي فرمود:

خداوند از اينان پيمان ستانده است تا بر سيري ستمگر و گرسنگي ستمديده آرام نداشته باشند. [157].

و از اين صفت، كه علي به ايشان داده است معلوم مي شود كه كي، كي است.

عالمان، وارثان پيامبرانند. اين سخن پيامبر است. عالمان وارثان پيامبرانند

[صفحه 145]

يعني چه، يعني داراي آن كليت عملي و ذهني اند كه پيامبران بودند، و در همان راه مي كوشند و مي خروشند كه راه رهايي توده است. اكنون اگر عالمي، در راه كساني رفت كه همواره، در برابر پيامبران قرار داشته اند نه پشت سر ايشان، اين گونه عالمي، وارث پيامبران نيست، وارث همين جباران و ستمگران است، منهاي امكانات و تسلط آنان، يعني وارث آنان است منتها وارثي حقير و بي قدرت و آلت دست

و زبون خواسته هاي و مصالح يومي آنان. و همين است و همين.

و ديگر به هيچ لفظي و عنواني نبايد گول خورد، كه دانستن يك مشت اصطلاح، كسي را در رده ي پيامبران قرار نمي دهد. آنچه اين ويژگي را ثابت مي كند، داشتن فضايل پيامبران است، يعني: عمل، اقدام، روشنگري، فداكاري، عصيان، توده گرايي،حق زنده كني، آشتي ناپذيري، زمانه شناسي، مردم خواهي، مظلوم يابي، و ظالم كوبي.در اينجا خوب است تعليمي نقل كنم از امام چهارم حضرت علي بن الحسين زين العابدين «ع»، تا معلوم شود كه اسلام اصيل كدام است و تربيت استوار قرآني چيست، و در مذهب شيعه عالم را چگونه پرورش مي دهند و چسان مي سازند، و اس اساس و و لب لباب چيست؟

محمد بن مسلم (ابن شهاب) زهري (م- 124) از فقها و قضات بود و در نزد خلفاي اموي، يزيد بن عبدالملك و عمر بن عبدالعزيز، منزلتي ارجمند داشت. هنگامي امام زين العابدين آگاه شد كه وي به ظلمه روي خوش نشان داده است، در آن هنگام بود كه معاويه بدو نامه اي نوشت. اينك ترجمه ي بخشي از آن نامه:

- خداوند، ما را و تو را بسنده ي آشوبها باشد. و تو را از آتش دوزخ نگاه دارد. تو به روزي افتادي كه بايد كساني كه مي شناسندت بر تو ترحم آورند. خداوندن نعمتهاي گرانقدر خويش بر تو ارزاني داشت.

[صفحه 146]

تندرستي و عمر درازت بخشيد و حجتهاي خدا تو را فرو گرفتند. چه او تو را توفيق داد تا عالم قرآن و فقيه دين و آشناي سنت پيامبر باشي. اكنون يكي بنگر كه فرداي قيامت چون در پيشگاه خداي بايستي چگونه مردي باشي. و چون از نعمتهاي خويش پرسد حق آنها

چون گزارده باشي.اي محمد بن مسلم زهري! گمان مدار كه خداي از چونان تو كسي عذر پذيرد و از تقصير تو چشم پوشد. هيهات، هيهات، ابدا چنين نيست.

خدا در كتاب خود، از علما پيمان ستانده است و گفته «لتبيننه للناس و لا تكتمونه» (= بايد كه حق را براي مردم آشكارا كنيد و و پوشيده مداريد).

بدان كه تو اكنون، ساده ترين امري را كه پوشيده داشته اي و سبكترين وزري را كه بر گردن گرفته اي، [158] اين است كه با ستمگر انس گرفته اي و راه ظلم و تجاوز را براي او هموار ساخته اي، به اين علت كه به او نزديك شده اي و چون دعوتت مي كند مي پذيري. خدا مي داند كه من چقدر هراسناكم از اين كه خداي در قيامت تو را به گناه خائنان بگيرد و از آنچه به خاطر معاونت ظالم گرفته اي بازخواست كند. تو چيزي را گرفته اي كه حق تو نيست و به كسي نزديك شده اي كه نه حقي را به حقدار رسانده است و نه باطلي را از ميان برده است. تو با كسي دوست شده اي كه با خدا دشمني مي كند. آيا اينطور نيست كه وقتي دعوتت مي كنند براي آن است كه تو را محوري بسازند براي آسياي ستم خود، و تو را پلي قرار دهند براي بدبخت كردن مردم، و تو را نردباني كنند براي دست يافتن به گمراهي خويش، و تو را وسيله اي سازند براي ستمگري و تجاوز؟ و چنان وانمود كنند كه همراه آناني. و بدين طريق، علماي ديگر را به شك اندازند و دل مردم نادان را به وسيله ي تو با خود مهربان

[صفحه 147]

سازند. اكنون بنگر كه آنچه را به تو

مي دهند، در برابر آنچه از تو مي ستانند، جقدر اندك است؟ و آنچه را كه براي تو آباد مي كنند، در مقايسه با آنچه به دست تو خراب مي كنند، چقدر ناچيز است؟ يكي به حال خود نظر كن، و به فكر خويش باش، كه كس ديگر به فكر تو نباشد. و از خويشتن چونان مردي متعهد حساب پس بگير! … [159].

اين است و اين … و سخن در اين بود كه همواره بت هست، پس همواره بت شكن نيز بايد باشد. و بت پرستيدن يك بار آن است كه قوم ابراهيم داشتند و ابراهيم بزرگ فراز آمد و بت شكستن گرفت و … و يك بار آن است كه معاوية بن ابي سفيان،در زير پرده ي خال المؤمنين بودن و كاتب وحي به شمار آمدن، نواميس همان وحي را محو مي كند و حلقوم آزادگان را مي فشرد و براي گرفتن انتقام جاهليت از اسلام خواب ندارد، و براي اينكه عمروعاص، با حيله هاي خويش او را ياري دهد كه خليفه ي حق، علي بن ابيطالب، را از پاي درآورد، بيت المال عمومي را به او مي بخشد، و حجر بن عديها و حضرميها را مي كشد و نصراني زاده ي پرورده ي دست سرجون نصراني، يزيد، را-با وجود شخصي چون حسين در ميان امت- در جاي خلافت و جانشيني پيامبر و رهبري شعار قرآن مي نشاند و در كنار مرقد پيامبر- كه هنوز فضاي آن از امواج آيات قرآن پر است و انعكاس خون شهداي بدر و احد همواره خورشيد بر در و ديوار آن مي افتد- براي چونان يزيد كسي از مسلمان بيعت مي طلبد، و در چنين حال زاري و ركورد مرگباري، فرزندان بزرگ و ارجمند فاطمه «ع» به

پا مي خيزند و با تدبيرهاي گوناگون (گاه با صلح و نظارت و گاه با شمشير و شهادت) به شكستن اين بت پرستي مي يازند.

[صفحه 148]

نبايد به ذكر مثل پردازيم كه بسيار است. به ويژه كه اين گونه بت بودن و بت ساختن، نسبت به قشرهاي مختلف جامعه، و بر طبق نيازهاي گوناگون ذهني مردم، تغيير شكل مي دهد و تنوع مي يابد و تا سطح مسجد و محراب و مدرسه و كتاب مي رسد.و در اين مقوله نيز مثل و شاهد فراوان است از اشخاص و كتابها از قديم تاكنون. و از اين مقوله است كه يك بار نيز كتاب «المغني» قاضي عبدالجبار معتزلي بت مي شود، و علم الهدي سيد مرتضي، به بت شكني مي خيزد و اين بت را با كتاب عظيم خود، «الشافي» خرد مي كند. و همينسان تا-مثلا- «تحفه ي اثنا عشريه ي» عبدالحق دهلوي، و كار عظيم مير حامد حسين هندي و تبري كه عصمت حق و عزّت حماسه و مهابت علم و درياي تحقيق به دست او مي دهد، يعني: «عبقات الانوار».

چرا مي گوييم كتاب قاضي عبدالجبار (و ذكر اين كتاب به عنوان نمونه است) بت است، كتابي بزرگ، با نامي پرطمطراق: «المغني في ابواب التوحيد و العدل»! براي اينكه، اين كتاب، در زمينه ي مسائل سياست و اجتماع، [160] به تأييد بتان و بت آفرينان نوشته شده است و به املاي عملي آنان- يا اين كه چنين نتيجه اي از آن طرز فكر برمي خاسته است- تا اين كه عصمت ذهن جامعه را بيالايد و ريشه ي حماسه را بخشكاند و كساني را تأييد كند كه آفرينندگان عبوديتند و مروجان اصل تحمل و خداوندان بسته نگاهداشتن اذهان. مي گويد:

همه ي كساني كه به اختيار قائلند

(يعني اهل سنت) معتقدند كه چون يك تن كسي را براي پيشوايي انتخاب كرد و چهار تن ديگر با اين اتنخاب موافق بودند، آن شخص پيشوا و رهبر است [161].

خوب پس ميليونها نفر از افراد جامعه- از عالم و جاهل و خرد و كلان-

[صفحه 149]

هر رأيي كه مي خواهند داشته باشند و هرچه مي خواهند بكنند و با هر روز سياهي كه دست به گريبانند باشند. چون منصب قضاوت قاضي عبدالجبار، به هر حال، محفوظ است. با حساب قاضي عبدالجبار، مسئله ي اجماع امت و توافق اهل حل و عقد چه شد؟ نمي دانيم. و آيا براي كدام قدرتمند مسلطي پيدا كردن چهار پنج تن مشكل است؟ اين متكلم محقق مسلمان كم كم لزوم پنج كس را نيز در خليفه شدن كسي منكر مي شود. البته آنچه واقع شده است او را به اين انكار مي كشاند. مي گويد: فان قيل: «اليس بعقد ابي بكر لعمر صار اماما؟ و هذا يبطل

الحاجة الي خمسة»! قيل له: «انما اوجبنا ذلك اذا

لم يحصل من الامام المتقدم عهد. فاما اذا حصل منه ذلك

فقد استغني عن استيناف البيعة» [162].

- اگر بگويند: آيا عمر به صرف تعيين يك نفره ي ابوبكر خليفه نشد؟ چرا.

پس به پنج كس نيز احتياج نيست. مي گوييم: درست است. ولي اينكه ما گفتيم پنج تن لازم است، هنگامي است كه از خليفه ي قبلي تعيين و سفارشي نشده باشد. اگر چنين سفارشي شده بود، همين كافي است و نيازي به بيعت ديگري نيست.

در اين سخن، چيزي كه بسيار قابل ملاحظه است اين است كه اين متكلم به صراحت مي گويد، عمر تنها به سفارش و تعيين ابوبكر خليفه شد. خوب اگر مي شود كه يك تن، پيشواي مسلمين را تعيين

كند، و اين حق را حتي ابوبكر هم دارد، چرا خود پيامبر اكرم اين حق را نداشته باشد و اين كار را نكند. و اگر اين است پس اي متكلم بزرگ! اي نويسنده ي كتاب «المغني في ابواب التوحيد و العدل»! و اي دهها عالم و متكلم و فقيه و محدث و مفسر و مورخ بزرگ ديگر، مسئله ي اجماع چه شد؟ مسئله اي

[صفحه 150]

كه به نام آن، دختر پيامبر مصدوم گشت، علي بن ابي طالب خانه نشين شد. مسئله اي كه به نام آن، شد آنچه شد، تا جايي كه سر حسين بر سر نيزه رفت و … و آيا هم ارزش با سفارش و عهد ابوبكر نسبت به خليفه ي دوم، سفارشي و اشاره اي از پيامبر اكرم در حق علي نرسيده بود؟ آيا در مدينه يك تن هم نبود كه با علي بيعت كند، و آيا … و آيا … اكنون با اين چگونگي كه اتفاق افتاده است، هنگامي كه مي نگريم شيعه، در زيارت علي بن ابي طالب مي خواند،

السلام عليك يا ولي الله، انت اول المظلوم …

بايد بگوييم شيعيان اقوامي احساساتي اند؟

باري، در توجيه اعمال جباران اينگونه گفتند و نوشتند. و علم كلام را در مهمترين مسئله ي اجتماعي و انساني آن، كه مسئله ي حكومت است و مسئله اي است كه امر به معروف و نهي از منكر و بقاي دين خدا وابسته ي به آن است، اينسان شكل دادند. و اين مرحله ي نهايي و فاجعه بار خود فروشي روشنفكران است كه مي كوشند تا با همه ي امكانات علمي خويش و قدرت استدلال و نيروي بيان و حتي دقت بسيار در انتخاب الفاظ و جملات و عناوين مردم گول زن، به كمك ستم شتابند تا به

منابع جيره ي خويش خدمت كرده باشند. اينان به جاي پرداختن به تخطئه و تنبيه، به تكمله و توجيه مي پردازند. و گاه براي اين كه حتي خودشان را نيز گول بزنند، به شكل تحقيق تاريخي و توجيه منطقي روندها و فرايندها مي گرايند. و اين همه براي آن است تا سردمداران تخدير اذهان و تحريف افكار پيروز باشند.

شگفتا! فاسق مفضول پيشواي امت قرآن؟ و اين مسئله را مسلم گرفتن و درسي كردن كه حتي در كتابي درسي بنويسند و بخوانند؟

مگر شعار سپاهيان مسلمان، روزي كه براي بردن اسلام به ديگر كشورها و آباديها مي تاختند اين نبود كه

اخراج العباد من عبادة العباد الي عبادة الله

[صفحه 151]

- رها ساختن مردمان، از پرستيدن بندگان، و هدايت به پرستش خالق جهان.

و:

من ظلم الاديان الي عدل الاسلام

- رها ساختن مردم از ستم اديان، به عدالت اسلام و قرآن

اگر اين بود- كه در اصل، بي گمان همين بود- آيا در دوران خلافتها و انفصال از آل محمد (ص) همين گونه بود؟ آيا مردمان از بندگي بندگان درآمده بودند و به بندگي خداي رسيده؟ يا نه، بلكه صد ره بدتر زير بار ظلم و ستم عبوديت همينان و رفتار ضد قرآني اينان بودند؟ آيا مردمان از ستم مقامات اديان رها شده و آسوده بودند، يا نه، بلكه به صورتي ديگر، زير تازيانه ي فتواهاي شريح قاضي و امثال او افتاده بودند؟ آيا چه بود و چگونه، و واقعيت چيست و تاريخ چه مي گويد؟ اگر سخن همان باشد كه قاضي عبدالجبارهاي هر زمان مي گويند واي بر مردم! اما چنين نيست،

و

الحق يعلو و لا يعلي عليه

و

الفتح لاهل القبله

و از اين رو، در آن روز نيز حق ناپيدا نمي ماند

و سيد مرتضي- متفكر و فقيه و متكلم بزرگ شيعي و شريف بزرگوار علوي، مرجع تقليد و رئيس حوزه ي علمي شيعه در بغداد در نيمه ي نخست سده ي پنجم و نقيب سادات- به پا مي خيزد و با تأليف كتاب عظيم «الشافي في الامامة» به بيدارگري و هوشياري آفريني و عزت بخشي و حماسه گستري و تعهد آموزي و عصيانگري مي پردازد، و با عبوديتها درمي افتد و بتها را مي شكند.

[صفحه 152]

هر چه انسان را از حريت جدا سازد و به عبوديت پيوند دهد بت است، چه در ظرف ذهن، چه در ظرف خارج، چه در اعتقاد به خدا و چه در اعتقاد به خليفه ي خدا، چه درباره ي اعمال فردي، چه در ظرف وظايف نوعي و اجتماعي.

ما همواره، در فضا زندگي مي كنيم، سالم يا مسموم، مردآفرين يا نامردپرور، نقطه ي حساس اينجاست و درگيري جدي پيامبران نيز با اين فضا بود، كه مبادا مسموم باشد يا آماده براي پرورش نامردان. و مي دانيم كه خاصيت چنين فضايي، همواره، از مرز محلي بودن آن نيز مي گذرد و همه ي آفاق زندگي امتي را پر مي كند. هر پيامبري كه مي خاست، مي خواست آوار سنگين چنين فضايي را از دوش خلق و جامعه فرو نهد، و دست فراز مي آورد و نعره مي كشيد و مي خروشيد و مي شكست تا درست كند و از ميان توده هاي منحط، ابوذر غفاري، عمار ياسر، مقداد كندي، ابوسعيد خدري و عبدالله بن مسعود بپرورد …

و اگر عالمان وارثان پيامبرانند، بهترين نشانه براي شناختن عالم راستين از غير راستين همين است:

عالم آن است كه آزادي عالم طلبد

اگر بدين سان خامه را رها سازم، و در شناساندن عالم راستين و غير راستين سخن گويم و بخواهم دستگير

هركس بشود كه عالم كيست و شياد كدام، خداي مي داند كه كار تا كجا بالا بگيرد، اما از اين بحث، با همين اندك يادكردي مي گذرم، تا بگويم تجليلي كه از عالمي و مصلحي چون صاحب «الغدير» مي كنيم چراست.

در سرتاسر اعصار، در ميان نسلها و اقوام جهان، در آفاق مختلف زندگي

[صفحه 153]

بشر، آنان كه به سوداي اصلاح جماعت برخاسته اند بسيارند، هرچند كه اندك بوده اند. و به معناي كلي، اينان همه، در خور هرگونه تقدير و گراميداشت و حقگزاري هستند. از افقهاي ديگر كه چشم بپوشيم، در آفاق فكر و فلسفه و جامعه و مذهب نيز عالمان و مؤلفان و دانشوران و اصلاح طلبان و عصيانگران فضيلت طلوع كرده اند، كساني كه در هر جاي و هر روز توانسته اند عصمت تاريخ را با مردم جامعه ي خويش روي در روي سازند و آفتاب را براي آباديهاي خويش تفسير كنند. در اين رده اند مؤلفان نابغه اي كه توانستند كتابهايي پديد آورند كه چون خورشيد بتابد و نمو دهد و چونان مشعل جاودانسوز فراراه اقوام و اعصار فروغ پاشد و هدايت گسترد.

و از اين ميان، در تاريخ علوم و تأليفات اسلامي نيز، كتابهاي بسيار است كه نظر به تحولي را كه باعث شده است، از ارجمندي ويژه اي برخوردار است. اين كتابها هر كدام در يكي از شئون خاص جنبشهاي فكري بشري و نشان دادن عمق تمدن و همگرايي ذهني، جايي بس فرازمند دارند. در اينجا حتي ذكر نمونه هايي از اين گونه تأليفات علما و فلاسفه ي مسلمان بس به درازا خواهد كشيد.

و اكنون، در سطح تأليفات تحولزاي و دگرگون كننده و در معبد مقدس حماسه و دفاع و مرزباني و فراداشت مشعل جاويد،

به كتابي عظيم برمي خوريم، با رسالتي عظيم: «الغدير».

با توضيحي اندك و اشارتي كوتاه درباره ي پيوستگي حق با طبيعت و حماسه با دفاع كه در آغاز اين نوشته گذشت، ميان اين كتاب و طبيعت احساس رابطه مي كنيم،كه همان سان كه خون علي و فرزندانش- در راه احقاق حق توده هاي انساني- در رودبار زمان ريخته و بر سر غوغاهاي زمانها و تكاپوي امتها و نسلها سايه افكنده و در فجر و شفق تابيده است، در صفحه «الغدير» نيز همان انعكاس افتاده است. خامه اي كه

[صفحه 154]

«الغدير» را نوشته است، در حقيقت از رنگ فجر و شفق، مركب گرفته و بر اوراق زمان و فصول گيتي جريان يافته است. و به ديگر سخن، اوراق «الغدير»، با فجر و شفق و ديگر بر حق طبيعت يكي است، و صفحات «الغدير»، خود فجر و شفق ديگري است در آفاق علم و تأليف و انديشه و ابلاغ. بدين گونه، موضع انساني كتاب «الغدير» (در بعد بيدارگري و آفتابساني و انقلاب آفريني ذهني و عملي در راه حق و عدالت وحماسه و عزت) تا حدي روشن مي شود. اكنون بايد اشاره كنيم به موضع اسلامي كتاب «الغدير»، از نظر احياي مجدد اسلام و باز شناساندن حكمت سياسي قرآن و عناصر فلسفه ي سياسي اسلام در سنت، و وجدان رهبري در دين، و در حقيقت احياي سنت به معناي راستين و همه جهته ي آن، يعني تمسك به قرآن و عترت،كه مفسران قرآنند و معلمان سنت، به فرمان خود سنت.

مي دانيم كه منطق اسلام محمد اين است:

لقد ارسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب

و الميزان، ليقوم الناس بالقسط. [163].

- فرستاديم پيامبران خويش را با پيامهاي روشن، و با آنان كتاب

فرستاديم و ترازو، تا مردمان همه برايستند بر سر دادگري.

و چون، محمد خاتم پيامبران است و پايان بخش جريان نبوت و نقطه ي انتهاي وحي، پيداست كه حاصل نهضتهاي پيامبران همه، در بعثت او خلاصه شده است، چنانكه حاصل كوششهاي دوران نبوت او در «غدير».

نيز مي دانيم كه در منطق اين بعثت، همه ي انسانهاي اعصار مخاطبند به خطاب او: و ما ارسلناك الا كافة للناس [164].

- و تو را فرستاديم به پيامبري، مگر همواره براي همه ي خلقها و مردمها.

[صفحه 155]

اكنون با توجه به منطق اسلام بعثت، دانسته مي شود كه «الغدير» - يا هر كتابي كه بدين حشمت و استناد و امانت، در صدد اثبات حق برآيد- كتاب همه ي انسانها و همه ي روزها و همه ي تاريخ است. كتاب نسلها و حقها و حقوقهاست، تا هر روز كه روزي باشد و طلوعي و مردمي باشند در پهنه ي گيتي … اكنون در اينجا به، شرحي كوتاه درباره ي موضع اسلامي كتاب «الغدير» مي پردازيم، به خصوص از نظر ديگر ناقدان.

[صفحه 156]

موضع اسلامي كتاب الغدير

اشاره

اسلامي ترين كتاب- پس از قرآن كريم و كتب موثق سنت و حديث- كتابي است كه مسلمين را مستقيما با پيامبر اكرم روبرو سازد و در جريان مستقيم خواسته هاي پيامبر بگذارد و به پاي سخنان و دستورات او بنشاند، تا گوش فرا دهند و عمل كنند. اين اسلاميترين كتاب است كه حتي نگذارد كه ملل و اقوام مسلمان به جريانات و كشمشهاي پس از درگذشت پيامبر دچار شوند و «قطعات ابرهاي سياه چون شب ظلماني» ميان آنان و رفتار كردن بر طبق دستورات پيامبر حايل گردد، و سخن او را به گوششان سنگين كند تا جايي كه نشنوند كه چه مي گويد. اسلاميترين كتاب

آن است كه چنان چون آن مرد قوي الصوت از صحابه (ربيعة بن امية بن خلف)،كه در خطبه ي حجة الوداع پيامبر، سخنان پيامبر را تكرار مي كرد،تا به گوش همه ي مسلمين برسد، [165] سخنان آخرين و سفارشهاي نهايي پيشواي امت را به گوش همگان برساند و تا سواحل تاريخ و درون زمانها گسترش دهد. و خلاصه اسلاميترين كتاب آن است كه بتواند در جامعه ي اسلام، شعور ديني به وجود آورد، آن هم بر پايه ي گفتار و سفارشهاي ويژه ي پيامبر، نه امور مستحدثه ي بعد از مرگ پيامبر و كرداد ديگران و درگيريهاي شخصي

[صفحه 157]

كسان بر سر رياست و آسان گرفتن مصالح امت و مناجح اسلام. بدين سان مي نگريم كه كتابي كه پس از قرنها،- از راه پيدا كردن اسناد بيشمار- امت را در جريان گفتار و دستورات پيامبر مسلمين قرار مي دهد، ارجمندترين و باصفاترين و سازنده ترين كتاب اسلامي خواهد بود:

در اينجا براي اين كه ارزش واقعي اين گونه بحثها و كتابها بيشتر پيدا گردد، ناگزيرم بحثي حساس را مطرح كنم. من از ورود به اين گونه بحثها كه مستقيم به مشاجرات فرقه اي در اسلام مربوط مي شود بسيار پرهيز مي كنم، ولي- چنانكه سپس نيز گفته مي شود- گاه از اشاره اي به اين واقعيت ها و ماجراها گزيري نيست،حتي به همان قصد تفاهم. زيرا يك جوان سني نيز كه اين كتاب را مي خواند بايد بداند كه برادر شيعه ي او به چه دليل اينگونه به مذهب خود پايبند است. و آيا قضيه همان است كه سالها و بلكه قرنها كارگزاران دربار اموي و عباسي تبليغ كرده اند، كه شيعه فرقه اي است بدعتگزار (و اين مطلب را به اين دليل تبليغ مي كردند تا از توجه

مردم به آل علي بكاهند و به ادامه ي حيات قدرتهاي غاصب خويش كمك كنند) يا نه، اين چنين نيست.

اگر اين مسئله فهم شود، دست برادري دو برادر سني و شيعي زودتر به سوي هم دراز مي شود. اگر اين مسئله فهم شود، ديگر شرطه ي سعودي با آن حالت وحشتناك به زائر و حاجي شيعي نمي نگرد، و ديگر فضاي حرمين (مكه و مدينه) كه بايد پر باشد از محمد و آل محمد، اينگونه نخواهد بود كه اكنون هست. و البته اين در وقتي خواهد بود كه قضات و فقهاي حجاز براي دريافت حقيقت، سينه ي خويش باز كنند و به عوام- كه پيروي از آنان را دين خود مي دانند- در فهم حقيقت كمك رسانند، نه اينكه …

پس از اين تذكر، يادآور مي شويم كه بعد از دو شاخه شدن مسلمين، ايادي

[صفحه 158]

بسيار، از جمله يهود و نصاري، در طول تاريخ اسلام، براي تجزيه و تفرقه ي هرچه بيشتر نيروي اجتماعي و سياسي اسلام كوشيده اند، پس نبايد بدان دامن زنيم. اما روشن بودن مطلب، براي حفظ تفاهم- لازم است. از اين رو، با كمال مراعات، به چگونگي نخستين جريانها اشاره اي مي كنم. و اين اشاره مربوط است به اصل دو شاخه شدن مسلمانان. اكنون بر پايه ي استناد به مآخذ تاريخي و حديثي و تفسيري مورد قبول اهل سنت، و تأليفات خود اين برادران، به عرض مي رسانم كه در واقع اين دو شاخگي را اهل سقيفه باعث شدند، يعني جرياني كه پس از فوت پيامبر پديد آمد، نه پيروان غدير، يعني واقعه اي كه در حضور پيامبر و به امر او برگذار گرديد، و هم به امر او و در حضور او مردم با

علي بيعت كردند. بنابراين، مسئله تمام بود و تكليف مسلمين براي ابد روشن.

باري، حقيقت اين است كه پس از رحلت پيامبر، رفتار درست و ديني و اسلامي آن بود كه سر سوزني از دستورات و سفارشهاي مكرر باني اسلام تخطي نكنند و هرچه را او گفته است- مخصوصا درباره ي مسئله ي رهبري، در حالي كه سرپرست رفته و وضع اسلام حساستر شده است- ملاك عمل قرار دهند، تا اسلام جوان تجزيه نپذيرد و نيروهاي نوپاي آن سستي نگيرد.

بر طبق اين اصل، و به طور طبيعي و به عنوان ادامه دادن به همان روش زمان حيات پيامبر، يعني پيروي از او- نه ايجاد جرياني تازه و بدعت گذاري در اسلام- و خلاصه بر طبق دستورات فراوان پيامبر و هم شايستگيهاي اسلامي علي «ع» و مخصوصا به علت گوش فرا دادن به فرمان آيه ي «تبليغ» و نص مؤكد پيامبر در واقعه ي «غدير»، گروهي پي علي را رها نكردند و از او منفك نشدند و همواره وفاداري به پيامبر و عمل به گفته هاي او را از دست نهشتند. اينان به نام «شيعه» ناميده شدند.

لازم است بگوييم كه اين نام را خود پيامبر به آنان داد و اصولا، اطلاق كلمه ي

[صفحه 159]

«شيعه»، در تاريخ اسلام، بر پيروان و دوستان علي بن ابيطالب، نخستين بار به وسيله ي خود پيامبر اكرم صورت گرفته و بر زبان پيشوا رفته است، يعني در زمان حيات پيامبر و پيش از پديد آمدن هر جماعت و فرقه اي. ممكن است در اينجا، خوانندگان جوان، يا كساني كه در اين باره مطالعه ندارند، يا مطالعه ي كافي ندارند و مآخذ موثق و دست اول را ملاحظه نكرده اند به شگفتي افتند كه

چطور؟ و اگر چينين است چرا در طول تاريخ خون صدها تن شيعه ريخته شده است كه اينان بدعت گذراند، و چطور عده اي از مستشرقين يا ديگراني كه متأسفانه معلوماتشان را درباره ي اسلام از آنان مي گيرند، يا اصولا درباره ي اسلام معلوماتي كه معلومات باشد ندارند، چيز ديگري مي گويند، و مثلا مي گويند مذهب شيعه را ايرانيان به وجود آوردند، يا مي گويند: تشيع، اسلام ايراني شده است، [166] يا مي گويند: مذهب شيعه لفافه اي است براي … آري همين سخنان ناحق و نارواست كه مرا و امثال مرا وا مي دارد تا وارد اين بحثهاي حساس شويم. و با همه ي حرمتي كه به آرمان عزيز وحدت اسلامي ميگذاريم،گاه گاه، حتي به تحليل حوادث صدر اسلام و جرياناتي امثال جريان سقيفه بپردازيم. اميدوارم برادران اهل سنت ما نرنجند و به ما حق بدهند. چون

[صفحه 160]

ما در برابر معصوم خويش كه اطلاعي از مذهب ندارند و فرصت درستي نيز براي رجوع و تعمق در اين مسائل- در اين عصر پر گرفتاري و زندگي ماشيني- به چنگ نمي آورند، و با اين همه، در معرض صدها لطمه ي اعتقادي و سمپاشي لاديني قرار مي گيرند، مسئوليم و موظف كه حقيقت مذهب خود و اصل و ريشه ي آن را براي آنان بازگو كنيم. چنانكه علما و عقايد نويسان اهل سنت نيز در باب عقايد جهان تسنن كتابها نوشته اند و مي نويسند. و مسائل را از ديدگاه خويش عرضه داشته اند و مي دارند. با اين تفاوت كه بيشتر آنان، در خلال اين مباحث، هرگونه بد و بيراه و تفسق و اهانتي را نثار ما كرده اند و ما نمي دانيم. و همواره از خدا توفيق مي طلبيم و از باطن «قرآن كريم»

و فتوح روح پيامبر اكرم «ص» مدد مي خواهيم تا حشمت قبله و عزت اسلام و مسلمان را، از دورن جان،گرامي بداريم.اگر برادران اهل سنت بدانند كه در جامعه ي ما، گاه گاه، چه كساني در باب مذهب اظهار نظر مي فرمايند، و تاريخ تحليلي براي تشيع مي تراشند، و چگونه رسم بي ديني- اعم از تشيع يا تسنن- تزريق مي كنند، از توجه ما به شناساندن مباني دين دلگير نمي شوند. نيز توجه مي كنند كه يك جوان شيعي معتقد، يك جوان سني را برادر ديني خود مي داند، اما يك جوان متحير بي اعتقاد چه؟. ديگر اينكه ما به عنوان برادران مسلمان اهل سنت، آرزو مي كنيم كه چون سخن از آل محمد (ص) مي رود، اهل سنت نيز اين مباحث را با نظر ايمان بخوانند و با ديده ي انصاف و حق طلبي بنگرند، و به سخناني كه يك نويسنده ي شيعه با استناد به دهها مأخذ اسلامي، درباره ي خاندان راهبر مي گويد، از سر دقت توجه كنند، و حتي اينگونه سخنان را مايه ي روشني دل و تقويت يقين و اداي اجر رسالت كه «قرآن كريم» فرموده است [167] بدانند. آل محمد «ص» سران و سروران و سادات امتند. مگر امام شافعي نمي گويد:

[صفحه 161]

من لم يصل عليهم لاصلاة له

- كسي كه در نماز بر آل محمد درود نفرستد نماز نخوانده است.

آري، ذكر آل محمد «ص»، در هر حال، مايه ي ثبات ايمان، و روشني دل، و سرافرازي امت و حريت فكر و وسيله ي قرب به خداوند است. از اين گذشته، آل محمد، تنها از آن ما شيعه نيستند، از آن همه ي مسلمانانند، فرزندان و اوصياي پيامبر مسلمانانند و وارثان علوم و معارف پيامبر. و ذكر مناقب و حقوق آنان

براي هر مسلماني اهميت دارد. به خصوص كه اگر طرح اين مسائل در شناخت مجدد و صحيح اسلام مدخليت داشته باشد. نكته ي ديگر- كه اميدوارم مورد توجه هر كسي كه اين نوشته ها را مي خواند و مسائل مسلمين براي او اهميت دارد قرار گيرد- اين است كه ما ذكر «مثالب» نمي كنيم، ابدا، بلكه ذكر «مناقب» مي كنيم، به قصد تفهيم و تفاهم.

باري، سخن درباره ي كلمه ي «شيعه» بود و اين كه اين نام را خود بر پيروان علي بن ابيطالب اطلاق فرموده است. مأخذ اين سخن را از كتب خود اهل سنت مي آوريم. عالمان و مفسران اهل سنت، در شأن نزول اين آيه:

ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات، اولئك هم خيرالبرية. [168].

- آن كساني كه گرويدند و مؤمن شدند و كارهاي شايسته كردند، آنان بهترين آفريدگانند.

چنين نقل كرده اند كه پيامبر فرمود:

انت يا علي و شيعتك

- يا علي، اين كسان (كه در آيه ذكر شده اند) تويي و شيعيانت.

[صفحه 162]

بدين گونه، مي نگريم كه اين كلمه (شيعه)، به همين معني كه در طول تاريخ اسلام به كار رفته است، و ما نيز امروز پس از 14 قرن به كار مي بريم، بر لفظ مبارك پيامبر رفته است. اين روايت را محمد بن جرير طبري، مورخ و مفسر معروف اهل سنت (م 310 ه. ق) در تفسر خود نقل كرده است. [169].

نيز حافظ ابوالمؤيد مكي حنفي خوارزمي (م- 568) در كتاب مناقب [170] (صفحه ي 66)، از جابر بن عبدالله انصاري، صحابي موثق و معروف، اينچنين نقل كرده است:

نزد پيامبر «ص» نشسته بوديم. علي بن ابيطالب آمد. پيامبر گفت، «برادرم آمد».آنگاه روي به كعبه كرد و دست به خانه ي خدا زد و فرمود: «سوگند

به خدايي كه جانم در دست اوست، اين (علي) و شيعيانش، در روز رستاخيز، رستگارند». سپس فرمود: «از ميان شما همه، علي نخستين مؤمن به اسلام است. او در پيمان خدا از همه تان استواتر است، و در اجراي امر خدا پايدارتر، او در رفتار با خلق از همه تان عادلتر، و در تقسيم از همه تان مساواتگراتر، و از همه تان در نزد خدا محترم تر است» جابر بن عبدالله مي گويد: در اين هنگام اين آيه درباره ي علي نازل شد: «ان الذين آمنوا و عملوالصالحات اولئك هم خيرالبرية».

ممكن است كساني بخواهند متن اين روايات را كه اهميت بسيار دارد ببينند، زيرا رواياتي است نبوي، يعني سخن خود پيامبر است، آن هم در مورد

[صفحه 163]

نامگذاري شيعه، آن هم بنا بر نقل علماي معتبر اهل سنت. بنابراين، متن يك روايت را نقل مي كنيم:

عن جابر، قال: كنا عند النبي- صلي الله عليه و سلم- فاقبل علي بن ابيطالب فقال رسول الله: «قد اتاكم اخي». ثم التفت الي الكعبه فضربها بيده، ثم قال: «والذي نفسي بيده: ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة». ثم قال: «انه اولكم ايمانا معي، و اوفاكم بعهدالله، و اقومكم بامرالله، و اعدلكم في الرعية، و اقسمكم بالسوية، و اعظمكم عندالله مزية». قال: و في ذلك الوقت نزلت فيه: «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية» …

در متن حديث كه دقت كنيم نكات مهمي در شناخت مسائل و معارف ديني مي يابيم. از جمله، ضميرهاي دوم شخص (مخاطب) جمع مذكر است در «اولكم» و «اوفاكم» و «اعدلكم» و … اشاره است به اين كه علي در ميان شما كه اصحاب منيد: اينچنين است. بنابراين در ميان

مسمانان نبايد در مورد او كمترين اختلاف نظري باشد. ديگر اين كه تنها پيروان و شيعيان او رستگارند و فايز. ديگر اينكه اين همه، به خاطر اين نيست كه علي به پيامبر منسوب است، بلكه به خاطر مزاياي شخصي اوست در رابطه اش با خدا و رابطه اش با خلق و رعايت حق و عدالت و مساوات، و اينكه او در حقيقت، تبلور تعاليم اسلام است. پس مي تواند همينگونه ديگران را تربيت كند و جامعه را اينگونه پي ريزد و بسازد.

از اينجا پي مي بريم به عمق فلسفه ي امامت و نهادهاي ابدي تشيع كه نه تنها اكنون كه قرن چهاردهم اسلامي و قرن بيستم مسيحي است، لازم است اين مسائل زنده و مطرح باشد، بلكه تا بشريت برپاست و آفتاب مي دمد و خون شفق در رگهاي غروب مي دود، اين مسائل زنده خواهد بود، اين، كه پيشوا كسي است كه «اعدل في الرعية» باشد و «اقسم بالسوية». و اين است كه با اين همه ايدئولوژيها و نظامهايي كه بر بشريت عرضه شده است و مي شود هيچ چيز به پايه ي نهادهاي اصلي تشيع نمي رسد. و اين است كه در حقيقت، روشنفكرترين و انسان دوست ترين كس، كسي است كه

[صفحه 164]

اين حقيقت را بشناسد و و بشناساند و در راه نشر آن كوتاهي نكند. اين بزرگترين احترام است به خدا و بزرگترين خدمت است به انسان.

پس ديديم كه نام شيعه را خود پيامبر به ما داده است، و تشيع چيزي نيست كه پس از پيامبر پديد آمده باشد، بلكه ديگر مذاهب پس از پيامبر و تا حدود دو قرن بعد، پديد آمده اند. در اين مقوله دو روايت نقل شد. عالمان ديگر اهل

سنت نيز روايات مذكور را نقل كرده اند، از قبيل ابن صباغ مالكي، شيخ الاسلام حمويئي، ابن حجر هيتمي، حافظ ابوعبدالله گنجي شافعي، حافظ جمال الدين زرندي، حافظ جلال الدين سيوطي، حافظ ثقةالدين ابن عسا كردمشقي، نورالدين شبلنجي مصري و … [171].

درباره ي اين بحث مهم، يعني سپيده دمان تشيع و نامگذاري شيعه، محققان و پژوهشگران، بحثها و تحقيقاتي روشنگر كرده اند. از اين جمله، بحثي است مستند، از استاد شيخ محمد حسين المظفر نجفي، در كتاب «تاريخ الشيعه ي» او. وي به هنگام اثبات اين مطلب كه تشيع و نحوه ي تفكر شيعي در اسلام به دست پيامبر پيريزي شده است و پيامبر اكرم بوده است كه از آغاز ظهور دعوت اسلام، علي ابن ابيطالب را مطرح فرموده است مي گويد:

شايد تو بپنداري كه نام «شيعه»، پس از گذشتن دوره اي طولاني از ظهور اسلام به دوستان و پيروان خاندان پيامبر اختصاص يافته است. يعني هنگامي كه شيعه بسيار شدند و در شهرها و آباديها پراكنده گشتند اين نام به آنان داده شد تا از ديگران ممتاز باشند. اما اگر در احاديث پيامبر نيك بنگري و آنها را پيجويي كني آگاه مي شوي كه اين نام با خود اسلام و از روز نخست آمده است، روزي كه نهال اسلام كاشته مي شد، و آگاه مي شوي كه صاحب شريعت خود اين نام را بر آنان نهاده است.

[صفحه 165]

سپس اين محقق، به نقل روايات نبوي [172] از طريق اهل سنت مي پردازد.

آنگاه مي گويد:

پس تعجبي ندارد اگر بگوييم دعوت به تشيع از روزي آغاز شد كه نجات دهنده ي بزرگ محمد- صلي الله عليه و آله- در دره ها و كوههاي مكه، كلمه ي «لا اله الا الله» را فرياد كرد. زيرا واقعه چنين

بود كه چون آيه ي «و انذر عشيرتك الاقربين» فرود آمد، پيامبر آل هاشم را گرد آورد و گفت: «كداميك از شما مرا در نشر اين دعوت كمك و ياري مي كند، تا برادر و وارث و وزير و وصي من باشد، و پس از من خليفه و جانشين من باشد در ميان شما؟» و چون هيچيك از آن جمع به درخواست او پاسخ مثبت ندادند جز علي، پيامبر فرمود: «اين (علي)، برادر و وارث و وزير و وصي من است، و پس از من خليفه ي من است در ميان شما. به سخن او گوش دهيد و امر او را اطاعت كنيد». بدينسان مي نگريم كه دعوت به تشيع [يعني علي را پس از پيامبر پيشوا دانستن و امام گرفتن] و پيروي از ابوالحسن علي «ع» از سوي خود پيامبر بوده است، و پهلو به پهلوي دعوت به شهادتين (توحيد و نبوت) حركت كرده است. و از اينجاست كه مي بينيم چهارمين- يا ششمين - نفري كه مسلمان شد، يعني ابوذر غفاري، شيعه ي علي بود.

آنگاه اين محقق چنين به بحث خويش ادامه مي دهد:

محمد كردعلي، [173] در كتاب «خطط الشام» (ج 251: 5 تا 256)، ما را از

[صفحه 166]

زحمت استدلال بر اين مطلب بي نياز كرده است. او گفته است: «جماعتي از بزرگان اصحاب، در زمان خود پيامبر «ص» به دوستي و پيروي علي شناخته شدند، مانند سلمان فارسي كه مي گفت: «با پيغمبر بيعت كرديم بر خيرخواهي براي مسلمانان و اقتدا به علي بن ابيطالب و دوستي او». و ابوسيعد خدري كه مي گفت: «مردمان به پنج چيز مأمور شدند، چهار تا را عمل كردند و يكي را نه». و چون از

آن چهار پرسيدند، گفت: «نماز، زكات، روزه ي ماه رمضان و حج». و چون از آن يكي كه ترك كردند پرسيدند، گفت: «ولايت علي ابن ابيطالب». به ابوسعيد خدري گفتند: «ولايت علي هم مانند آن چهار ديگر فرض بود؟» گفت: «آري مانند آن چهار ديگر فرض بود». و مانند ابوذر غفاري، و عمار ياسر، و حذيفة بن اليمان، و خزمية بن ثابت ذوالشهادتين، و ابوايوب انصاري، و خالد بن سعيد بن العاص، و قيس بن سعد بن عباده … بنابراين آنچه بعضي نويسندگان گفته اند كه مذهب شيعه بدعتي است از عبدالله بن سبا، معروف به ابن السوداء، غلط محض است، و نشناختن و جاهل بودن به حقيقت مذهب تشيع است. كسي كه ارزش اين مرد (عبدالله بن سبا) را در نظر شيعه و اظهار نفرت شيعه را از او و گفتار و كرداد او بداند، و كلام علماي شيعه را در رد و طعن بر او، بدون يك مخالف، ببيند، مي داند كه سخن بالا چقدر دور از صحت است.

[صفحه 167]

هيچ شكي نيست كه آغاز ظهور تشيع در خود حجاز بوده است، يعني در شهر همان كسي كه شيعه پيرو اويند … و در دمشق نيز شيعه در همان سده ي اول هجري پيدا شده اند..» [174].

شيعه پيامبر نه تنها شيعه علي

اكنون كه سخن درباره ي كلمه ي «شيعه» است و آغاز پيدايش اين نام و منشأ آن، چه بهتر كه سخن خود امام علي بن ابيطالب را نقل كنيم. علي «ع» در يكي از نامه هايي كه نوشته و فرموده است آن را بر شيعه ي او بخوانند، پس از «بسم الله» چنين مي گويد:

من عبدالله علي اميرالمؤمنين، الي شيعة من المؤمنين. و هو اسم شرفه الله في الكتاب، فانه

يقول: «و ان من شيعته لابراهيم». و انتم شيعة النبي محمد … اسم غير مختص، وامر غير مبتدع … [175].

- اين نامه، از بنده ي خداوند، علي اميرالمؤمنين است براي شيعه ي مؤمن او. و اين نام (شيعه) اسمي است كه خدا آن را گرامي داشته و در قرآن آورده است … و شما خود شيعه ي پيامبر هستيد. اين اسم ويژه ي اشخاص خاص نيست و اين مذهب امري نوظهور نيست.

در اين كلام امام، جاي دقت بسيار است. خطاب به شيعه مي گويد:

«انتم شيعة النبي محمد» - يعني شما شيعه، در حقيقت شيعه و پيرو محمديد، و الا اگر محمدي نبود و اسلامي نيامده بود، شما به من چكار داشتيد و مرا از كجا مي شناختيد؟ شما به عنوان شيعه ي من، شيعه ي محمد پيامبر خداييد. شما شيعه ي منيد چون من وصي محمدم، پس شما شيعه ي محمديد.

[صفحه 168]

ديگر مي فرمايد: «اسم غير مختص» - يعني در حقيقت اين اسم ويژه ي گروهي از ياران خاص من، از قبيل ابوذر و مقداد و عمار ياسر و … نيست، اين نام بر هر كسي اطلاق مي شود كه مؤمن به محمد باشد و وصي محمد «ص».

ديگر مي فرمايد: «وامر غير مبتدع» - يعني اين نام و اين مفهوم و گرايش به آن (تشيع)، امري است به كمال جزو اصل و متن اسلام، و عين سنت پيامبر و عين قرآن،نه امري بدعت گونه. و چه بسا اين تعبير امام اشاره اي باشد به تهمتي كه برخي بعدها به مبادي تشيع زده اند. و چه بسا امام در آن روز خواسته است با تصريح و تأكيد بر اينكه اين امر، چيز تازه اي نيست و خود همان اسلام است، حقيقت را تثبيت

و تأييد كند. چون سخن علي «ع» براي همه ي فرق اسلام و اهل قبله حجت است، چنانكه علماي مذاهب مختلف اسلام، در جاي خود، بدان تصريح كرده اند.

بدينسان مي نگريم كه تشيع، جريان اصلي اسلام است و خود همان اسلام پيدا شده از كوه «حرا» ست و اظهار شده به وسيله ي محمد بن عبدالله. حتي اينكه مي گوييم «شيعه ي جعفري»، يا «مذهب جعفري»، از باب احترام است به امام جعفر صادق و سپاس و تقدير از مقام والاي آن امام، كه او و پدرش، حضرت امام محمد باقر، تا اندازه ي بسياري فرصت يافتند تا تعاليم اسلام را به مردم بياموزند و معارف اسلامي محمدي علوي را كه از پيامبر اكرم- بي گسست- به علي بن ابيطالب رسيده بود، و از علي به امام حسن و امام حسين، و از اين دو امام به امام علي بن الحسين زين العابدين، و از او به امام محمدباقر و امام محمدصادق، در ميان جوامع نشر دهند. اين است معناي اين شهرت و نامگذاري، نه اينكه اين مذهب- چه صورت فقهي و چه صورت كلامي آن- نيز چون مذاهب اربعه، پديده ي سده ي دوم و سوم و چهارم هجري باشد. اين است هويت تشيع، چنانكه پژوهش و علم و رسيدگي و شناسايي مي گويد. برخي از اهل سنت نيز- از

[صفحه 169]

عالمان و فقيهان و نويسندگان- به اين حقيقت تصريح كرده اند. از جمله نويسنده ي مصري محمد فكري ابوالنصر مي گويد:

شيعه، نه در اصول كاري به ابوالحسن اشعري دارد و نه در فروع كاري به مذاهب اربعه، بر اين اساس كه مذهب ائمه ي شيعه سابق تر است. و در نتيجه ي [اين سابق بودن و اتصال به پيامبر، اين مذهب، به

عنوان يك مذهب اسلامي قرآني محمدي و در واقع، به عنوان اسلام] موثق تر و اطمينان بخش تر است و از ديگر مذاهب سزاوارتر به پيروي است. چون مسلمانان در سه قرن اول [كه مذاهب اربعه هنوز پيدا و تكميل نشده بود] داراي همان مذهب بودند. نيز از اين جهت سزاوارتر به پيروي است كه باب اجتهاد در آن تا قيامت مفتوح و باز است. نيز اين مذهب هيچگاه زير تأثير قدرتها و كشمكشهاي سياسي شكل نيافته است [پس مذهبي است اسلامي و اصيل و فارغ از دخالت چيزهايي جز مباني وحي و دين در آن و در ساخت و پرداخت آن]. [176].

و در واقع، شيعه، به جز مباني نقلي و ديني و تاريخي و حديثي و تفسيري و كلامي، به بديهي ترين و فطري ترين موضوع گراييده است. در اين باره، استاد سيد حسن الامين لبناني [177] مي گويد: تشيع، در جوهر و حقيقت خويش، چيزي است ساده، فطري، و خالي از هر گونه پيچيدگي و انحراف. چون تشيع، قبول اين نظريه است كه پيامبر، بزرگتر و برتر و عاقل تر از اين بود كه سرنوشت مسلمانان را،

[صفحه 170]

پس از خود، به دست هرج و مرج بسپارد و بگذرد، تا در نتيجه مسلمانان قرباني كشمكشها شوند، كشمكشهايي كه بر سر به دست آوردن «حكومت» پيش مي آيد. همان حكومتي ديني، كه محمد در كنار تبليغ اصل دين، آن حكومت را نيز تأسيس كرده بود [و قهرا كساني بودند- چنانكه هميشه هستند- كه براي به دست گرفتن زمام حكومت تلاش كنند. چون پيامبر تنها يك سلسله احكام اخلاقي عرضه نكرده بود، بلكه فلسفه ي سياسي نيز داشت و حكومتي اسلامي و قرآني پديد آورده بود

كه هر لحظه مورد طمع و توجه بود]. هر انساني، حتي كسي كه رسالت خدايي محمد و حكمت انساني او را نداشته باشد، ممكن نيست در چنين امري اهمال روا دارد. پس چگونه ممكن است بگوييم پيامبر خدا چنين اهمالي كرده است؟ آن هم پيامبري كه به جز داشتن مقام نبوت، يگانه نابغه ي روزگار نيز بوده است. پس به جز دلايل نقلي و آن همه حديث، عقل مي گويد، اين اهمال كاري را نمي توان به محمد نسبت داد … و شيعه معتقد است كه خصوصيات و صفات شخصي بسيار فوق العاده ي علي، مؤيد شايستگي اوست براي خلافت اسلامي. بنابراين، پيامبر هم كه او را براي خلافت پس از خود تعيين كرد، به علت مسائل خصوصي و خويشاوندي نبود [پيامبر خويشاوندان ديگر در ميان مسلمانان بسيار داشت]، بلكه به اين دليل بود كه، علي شايسته ي اين مقام بود، علي. [178].

به عبارت ساده و روشن، مسلمانان شيعه ي مصري، يا عرب، يا ايراني، يا هندي مثلا، مي گويد: من مسلمان نشدم كه سلطانم را عوض كنم، و اگر روزي، امير مصري،يا منذر غساني، يا شاه ساساني، يا حاكم هندي بر من حكمروايي داشت امروز خليفه و ملك عرب حكمروايي داشته باشد، و اگر روزي سر و كارم

[صفحه 171]

با يزدگرد ساساني بود، امروز با حجاج ثقفي باشد. بلكه من، به عنوان طلب حقيقت و گرويدن به دين حق، به محمد گرويدم. به خاطر خداي محمد و قرآن محمد و نبوت محمد و تعاليم محمد. و پس از او، اين همه را نزد معاويه و يزيد و هشام و وليد، و هارون و مأمون و متوكل و مستعصم نيافتم، بكله نزد آل محمد

«ص» يافتم. از اين رو دنبال آنان رفتم و در راه آنان همه چيز دادم حتي جان. نيز او خود گفته است كه در پي قرآن و آنان روم. پس من به دليل محمد دنبال علي رفتم. همين و همين. اين است منطق شيعه، و منطق تشيع، و منطق شفق خونين و فجر شكافنده، كه يادآور خونهاي تشيعند هماره. و ديگر هر كس جز اين بگويد، براي خويشتن مي گويد.

بدين گونه است كه من، به هنگام برخورد با عباراتي از اين قبيل «چگونگي پيدايش شيعه»، «تشيع و منشأ آن»، «شيعه در اسلام» و امثال آن، سخت دچار شگفتي مي شوم. اين عبارت را گاه عالمان خود ما نيز به كار برده اند، حتي خود من ممكن است از باب رعايت متعارف به كار برده باشم، ولي آيا چگونگي پيدايش شيعه، چيزي جز چگونگي پيدايش اسلام است؟ و منشأ تشيع، جز اسلام و منشأ اسلام چيزي تواند بود؟ اگر محمد بن عبدالله مبعوث نشده بود، و ما را با قرآن وقبله وعلي آشنا نساخته بود ما با علي چه آشنايي داشتيم؟ ما علي و اولاد علي را به عنوان آيينه ي تمام نماي محمد و قرآن و رمز حقيقي اسلام و خلفاي خدا پيشوا گرفته ايم. بنابراين، امثال تعبيرات ياد شده تنها وقتي درست است كه به معناي مجازي گرفته شود.

باري، پس از درگذشت پيامبر (ص)، در برابر اصل طبيعي «وصايت»، حوادثي پديد آمد همراه با زد و خورد و قتل و تهديد. اين حوادث مربوط به

[صفحه 172]

سقيفه ي بني ساعده بود، يعني محلي در مدينه به اين نام، كه گروهي در آن گرد آمدند، و جسد پيامبر را به خاك نسپرده،

بر سر حكومت اسلامي به نزاع برخاستند. و چنانكه در جاي ديگر نوشته ام، ميان مهاجران و انصار سخت اختلاف شد و كار به مشاجره و شمشير كشيد. گروهي ديگر چون ابوسفيان، اختلافات و داعيه هاي ديگر داشتند. نوعا فضلاي اصحاب، در جريان سقيفه دخالت يا موافقت نداشتند. در سقيفه، مقداد بن اسود كندي، صحابي معروف، را به هنگام دفاع از حق علي كتك زدند و سينه اش را شكستند. در ضمن همين جريان سعد بن عباده ي انصاري- صحابي جليل و رئيس قبيله ي خزرج- را كشتند و گفتند شب هنگام جنيان او را كشته اند. در اين وضع، بيعت تنها عمر و ابوعبيده ي جراح حالت تمهيد به خود گرفت. و عمر خود همين بيعت را بارها «فلتة» (كار حساب نشده، لغزش) ناميد. [179] و پس از اين همه، اين سؤال كه يكي از نويسندگان خارجي، به عبارتي كه نقل مي شود، ادا كرده است همواره در متن لحظه ها تكرار مي شود:

آيا مشروع و قانوني و منطقي بود كه جانشين پيغمبر بدون مشورت با دخترش فاطمه، و عموزاده و دامادش علي، كه شجاعت بي همتاي او چنان پيروزيهاي درخشاني نصيب اسلام كرده بود، و يا عمويش عباس و دو تن از عزيزترين و فداكارترين يارانش، زبير و طلحه، انتخاب شود؟

و اين است كه نويسنده ي بسيار متعصب سني، احمد امين مصري، كه در پيش نيز از او نام برديم- پس از تأليفات كتابهايي چون «فجر الاسلام» و «ضحي الاسلام» و تاختنهاي ناروا به شيعه، مي گويد:

[صفحه 173]

صحابه ي پيغمبر، راجع به خليفه و جانشين پيغمبر اختلاف نظر پيدا كردند. در اثر بي لياقتي آنان بود كه پيش از دفن رسول خدا، بر سر جانشيني او با هم

به مخالفت برخاستند. تنها علي بن ابيطالب بود كه بي لياقتي از خود نشان نداد، و در حالي كه وي مشغول غسل و كفن و دفن پيغمبر بود، بزرگان صحابه درباره ي خلافت و جانشيني او دسيسه چيني مي كردند و جسد پيغمبر را رها كرده، هيچكدام، جز علي و خانواده اش بر سر جنازه ي وي حاضر نبودند. و هيچگونه احترامي براي او- قائل نشدند و منتظر دفن او نيز نشدند. و هنوز جنازه اش به خاك سپرده نشده بود كه براي دست يافتن به ميراث او به سر و مغز هم مي كوفتند. [180].

خوب، بدين گونه، جريان سقيفه راه خود را سپرد، و با كنار گذاشتن علي، خلافت در دست خلفا، به ترتيب معروف- قرار گرفت. بعدها، پيروان اين جريان، در تاريخ اسلام، «اهل سنت» ناميده شدند.

برگرديم به اصل سخن، كه درباره ي دو شاخه شدن مسلمانان و چگونگي پيدايش و علل و عوامل آن بود. و اينكه برپايه ي اين دو شاخگي، ايادي بسياري، براي تجزيه و تفرقه ي هرچه بيشتر نيروي اجتماعي اسلام كوشيده اند و مي كوشند. اين ايادي هم داخلي- يعني داخل حوزه هاي اسلام- بوده اند و هم خارجي، و البته بيشتر خارجي، به طوري كه بايد آن داخليها را نيز، در نوع، مأمور يا مغفول دسيسه هاي خارجي دانست. به هر حال، اين ايادي چه بسيار كساني را واداشته اند تا بر رد عقايد

[صفحه 174]

شيعه كتاب بنويسند به ويژه از اصل جعل حديث، در مورد نقض عقايد و اتهام مخالفان استفاده كنند. و فرقه اي را به فرقه ي ديگر بد بين سازند. به خصوص بسيار كوشش شده است تاشيعه همواره بد نام و متهم باشد و ملحد و بد دين و رافضي خوانده شود.

چرا، چون

در مذهب شيعه، عصيان اجتماعي، عين تكليف است. و حقيقت اين سخن آن بزرگ: «ماهيت اسلام حكومت است نه قانون» در مذهب شيعه متجلي است، زيرا شيعه معتقد به سياست معصوم است، و شيعه معتقد به «تشا كل النبوة و الامامة» است، و براي سياست و دين در خارج اين هماني و عينيت قائل است. از اين جهت، شيعه، بر پايه ي اعتقاد به حكومت معصوم، دستگاههاي خلافت و آن جباريت و فرعونيت را قبول نداشته است و ندارد و ضد اسلامي مي دانسته است و مي داند. از اين رو، همواره كوشش مي شده است تا شيعه را از نظرها بيندازند، عقايد عجيب و غريب به شيعه نسبت دهند، در احاديث شيعه مجعولات سخيف وارد كنند، شكل فكري و عقيدتي شيعه را موهون جلوه گر سازند، تشيع را كه امتداد اسلام محمد «ص» است و اسلام غدير- نه اسلام سقيفه- بدعت و شاخه اي تازه پيدا شده به شمار آورند، جريان خلافت سقيفه را كه پس از رحلت پيامبر به وجود آوردند و امري بود تازه پيدا شده و مستحدث، اصيل معرفي كنند. از سوي ديگر، فرقه هاي بسياري براي شيعه بسازند و به هر كدام عقايد ويژه و دور از اصول اسلامي نسبت دهند. ملل و نحل نويسان نيز در اين باب بيداد كنند و به تكفير شيعه بپردازند و ستمگران قرون آنان را بكشند و از هستي ساقط كنند و مصلحان و حماسه گستران شيعه را در ميدانها و معابر شهرهاي اسلام به چوبه ي دار بياويزند. و سپس خاكستر آنان را به باد دهند …

بنابراين، رسالت آنان كه به شيعه تاخته اند- مخصوصا در سالهاي اخير در ايران يا ساير

نقاط جهان، اعم از ايراني و غير ايراني، از مستشرق و غير مستشرق، كشيش و غير كشيش- به خوبي دانسته مي شود كه چيست، چون پيداست كه تا

[صفحه 175]

روزي كه بخواهند ظلم كنند، بايد هسته ي مقاومت را- در هر جاي كه باشد- بكوبند.

البته در ايران، چون نوعا مسلمانان ايراني شيعه اند، تاختن به مسائل اسلامي نيز همان نتيجه را دارد و در بيشتر موارد به همان منظور و مأموريت انجام مي شود: مثلا مقداري روايت ضعيف پيدا كردن و آن را بزرگ نمودن و مردم بي اطلاع از منابع تحقيق مذهبي را دچار تزلزل و حيرت ساختن، يا اعمال گروهي را ملاك قرار دادن و بر آنها تاختن، و در نتيجه، در جامعه تجزيه به وجود آوردن و هزار و يك حكمت سياسي و عملي و فلسفه و اقدام و سازندگي و اخلاق و معنويت عالي را به دست فراموشي سپردن، آيا چه محركي دارد؟ با اينكه مي دانيم كه خود محققان مذهبي نيز روايت ضعيف را كنار مي نهند. و همين محققان مذهبي بودند كه «علم» «رجال» و «درايه» را براي شناختن حديث پديد آوردند و همينان بودند كه براي نخستين بار، براي شناختن دقيق احاديث، اصطلاح «صحيح» و «حسن» و «موثق» و «ضعيف» را وضع كردند. و هيچگاه عالمان دين بر اعمال خرافي عوام صحه نمي گذارند. گذشته از اينها، آيا جوهر اسلام و تشيع چيست؟ اگر اين آقايان آن جوهر را شناخته اند و درباره اش مطالعه كرده اند، و اين سان قضاوت مي كنند و ذهن ايماني جامعه را اينگونه زير پا مي گذارند و به منابع حماسه و تقواي جامعه صدمه مي رسانند، زهي جنايت! و اگر ندانسته و بي مطالعه درباره ي جرياني

عظيم سخن مي گويند، زهي جهالت! [181].

باري، همه براي آن بوده و هست كه اين رگه ي عصيانگري تقويت

[صفحه 176]

نشود، و در جوامع نفوذ نكند و سرانجام به سقوط دادن ستمها و ستمگريها موفق نگردد- برخي از كتبي را كه در اين مقصود در غير ايران تأليف شده، يا اين نتيجه را داشته است، پيشتر نام برديم- و حتي مي نگريم كه هم اكنون، و در اين شدت نگراني بار، باز گاه در موسم حج، به جاي برخوردار شدن از اين ميتينگ عظيم جهاني و اجتماع بي مانند مللي و صحنه ي عظيم عبادي- سياسي اسلام، چه عناصر پليدي دست به كار انجام مأموريت خويش مي شوند، و با نشر جزوات استعمار املا كرده ي خود، چگونه به عزت قبله و حشمت قرآن و وحدت امت و حرمت محمد و آل محمد «ص» و اعتلاي اسلام و مسلمين صدمه مي زنند.

آري، هنگامي كه از اين حركات اطلاع مي يابيم، هنگامي كه به كتابهايي از قبيل آنچه ياد شده مي رسيم، هنگامي كه به مأموريتهاي خائنانه در لباس علم و تأليف و مجله و كتاب و تحقيق و شرقشناسي پي مي بريم، هنگامي كه با برخي ژستهاي روشنفكرانه در تاختن به مذهب روبرو مي شويم، هنگامي كه از احوال و سوابق و مأموريت كساني كه به سست كردن بنيان اعتقادي جامعه كمك مي كنند آگاه مي شويم، و از سر و سر آنان با سردمداران استعمار اطلاع مي يابيم، هنگامي كه جامعه مخصوصا نسلهاي تحصيل كرده را به اين همه بدبيني، سرخوردگي، بي اعتقادي، لاديني و لاتعهدي دچار مي بينيم، هنگامي كه ايادي سست كننده ي مباني حماسه ي جاويد را مي شناسيم، و راز مبعوثيت و مصونيت اجتماعي آنان را، در عين توهين به مقدسات،

كشف مي كنيم، هنگامي كه به غور مشكلات اساسي اقليم اسلام مي رسيم، و هنگامي كه مي نگريم كه استعمار، چگونه استشراق را در خدمت گرفته است و هنوز اين مسائل را نشر مي دهد، آن هنگام مي فهميم كه تأليف كتابي چون «الغدير» چه ارزشي مي تواند داشت- كتابي كه چونان سدي پولادين در برابر اين تهاجمات مي ايستد، و اين هرزآبها را پس مي زند، و چونان صخره هاي نستوه زير بناي

[صفحه 177]

اعتقادي اجتماع را استوار مي دارد، به جامعه شعور ديني مي دهد و بر حجم نيروي ايمان و عمق حماسه ي توده مي افزايد، و با آفريدن ايمان، يا استحكام بخشيدن به آن، خون نسلها را گرم و جانها را روشن و روحها را تازه و دلها را صاف مي كند و ديدها را عميق مي سازد و قلبها را به تپش مي آورد. و در راه خدمت به تاريخ اسلام و كمك به وحدت اسلامي و صيانت عزت قبله و حشمت اسلام و حفظ جوهر اعتقادي تشيع در سراسر جهان- و از جمله ايران- مباني مكتب و نشان دادن پيوستگي شيعه به پيامبر و حفظ مزرهاي بلوغ اجتماعي و رشد ايمان و نشر فسلفه ي سياسي اسلام به آرماني والا دست مي يازد.

در اينجا خوب است به نقل نمونه اي از نظر محققان و ناقدان اهل سنت بپردازيم. پيشتر بايد بگوييم كه از روزي كه نخستين جلد الغدير- از چاپ نخستين آن- منتشر شده است تاكنون كه 25 سال است- [182] به جز اينكه محققاني كه از اين كتاب اطلاع يافته اند، آن را جزو مآخذ موثق خويش قرار داده اند- ده ها بحث و مقاله و شعر و تقديرنامه درباره ي كتاب و مؤلف و ارجمندي كار او، در مجلات، كتابها،فهرستها، روزنامه هاي

كشورهاي اسلامي نوشته و منتشر شده است، كه اگر همه ي آنها گردآوري شود، خود به مجلداتي برخواهد آمد. و پيداست كه در اين جامعه، جاي تفصيل بسيار نيست. نيز به همه ي آن سخنان و مآخذ هم اكنون دسترسي نيست. از اين رو به نقل چند نمونه بسنده مي كنيم.

استاد محمد عبدالغني حسن، محقق و ناقد معروف مصري، شاعر اهرام، و

[صفحه 178]

مؤلف آثاري چند از جمله كتاب «اعلام من الشرق» چنين مي گويد:

… از خداوند مسئلت دارم كه اين آبگير (الغدير) صاف و زلال را وسيله صفا و پاكيزگي برادري اسلامي ميان سني و شيعه قرار دهد. و چنان شود كه به صورت توده اي واحد و بنياني به هم پيوسته درآيند و به زندگي آزاد و شراقتمندانه اي دست يابند، كه اسلام با آن نيرومند شود و به جايگاه بلند خود در جهان برسد. [183].

دكتر محمد غلاب، فيلسوف معصار مصري، استاد علوم اعتقادي «جامع الازهر»، و مؤلف كتابهاي «الفلسفة الرواقيه» و «الفلسفة الاغريقيه» و «جماعة اخوان الصفا» و … چنين مي گويد.

… ما يقين داريم كه جوانان امروز دنياي اسلام از اين ثمره هاي خوشگوار بهره خواهند برد، به ويژه كه بيشتر نوشته هاي اين روزگار، كم مايه، سبك وزن و بي ارزش است، و حركت علمي و ادبي اكنون به صورت تجارت صرف درآمده است. كتاب حضرت شما در وقتي مناسب به دستم رسيد. زيرا من هم اكنون سرگرم تحقيق و تأليف در بخشهايي چند از مسائل اسلامي هستم. از اين رو براي من بسيار اهميت دارد كه اصول اساسي و آراء درست شيعه ي اثناعشري، در برابرم، روشن و مستند قرار داشته باشد. تا ديگر بار، در برابر اين فرقه ي جليل (و

معرفي و شرح عقايد آنان)، چونان فلان [دكتر طه حسين] و فلان [استاد احمد امين] [184] و ديگر

[صفحه 179]

نويسندگان تازه كار شتابزده، دچار لغزش نشويم [185].

استاد عادل غضبان ناقد عرب و مدير مجله ي انتقادي- تحقيقي «الكتاب» قاهره، چنين مي گويد:

مؤلف «الغدير» كتاب خويش را از بحثهايي آكنده است دامنه دار، پيرامون مسائل بسياري از شريعت وتاريخ، بحثهايي كه نظرگاه شيعه را روشن مي كند، نظرگاهي كه بر اهل سنت واجب است آن را بشناسند، به شناختي درست. بنابراين بايد به منابع و كتبي مراجعه كنند، تباهي نيافته و تحريف نشده، زيرا كه همين شناخت درست نظرگاههاي مختلف است كه مي تواند شكاف ميان مسلمين را از ميان بردارد، تا بدانجا كه ملتهاي مسلمان، توانمند گردند و صفهاي آنان يكي شود … [186].

شيخ محمد سعيد دحدوح، اديب و نويسنده و روحاني محقق و امام جمعه و جماعت حلب، چنين مي گويد:

… لازم بود كه اين رويداد (نوشتن كتاب «الغدير») روي دهد و ما را با حقايق آشنا سازد، تا از نو پايه هاي افكار و اعتقادات خود را بر مبناي آن استوار سازيم و از اصل ماجري و ماوقع آگاه گرديم. اينها مطالبي است كه هر جوينده ي حقيقت بايد بداند و بفهمد، نه براي آنكه آتش اختلافي را دامن زند، يا گور كينه ي ديرينه اي را بشكافد، بلكه براي اينكه مردم عالم بدانند كه حق چيست، شيعيان علي مرتضي چه كساني هستند، و اين عشقي كه به خاندان پيامبر دارند از كجا آمده است، و سرچشمه ي اين احساسات

[صفحه 180]

كجاست؟ نيز بدانند كه تهمتها و گفتارهاي باطلي كه به آنان نسبت داده اند چيست و چگونه؟ آري، هر جوينده ي حقيقت، بايد اينها را بداند، به دنبال

خرد رود، احساساترا به يكسو فكند و از خطاي گذشته پند گيرد … [187].

استاد علاءالدين خروفه، از علماي جامع الازهر مصر، چنين مي گويد:

من تشنگيي سخت و عشقي فراوان و شوقي توصيف ناپذير داشتم كه فقه شيعه را و اصول مذهبشان را بدانم، تا اين شش جلد از كتاب «الغدير» را خواندم. خواندن اين كتاب در شناختن حقايق ياريم كرد، حقايقي كه در كتابهايي كه در جلد سوم رد كرده ايد، واژگون نشان داده شده است. از اين رو، «الغدير» براي من، در نوشتن مقالاتي كه در آنها از شيعه هواداري كرده ام و به مجله ي «الازهر» تاخته ام، بهترين كمك شد. آن مقالات را در مجله ي «السعد» كه در قاهره منتشر مي شود، و در بزرگترين روزنامه ي مصري، «الاهرام» انتشار دادم. و پس از انتشار آنها، با پيشامدهايي، كه براي هر منصف، هر دفاعگر از حق و هر كوشنده اي در راه اتحاد مسلمين رخ مي دهد، روبرو گشتم … [188].

و اين هم نمونه اي ديگر از سخنان يك عالم سني:

بنده با مطالعه ي كتاب پر اهميت «الغدير»، كه جنابعالي [189] معرفي فرموده

[صفحه 181]

بوديد، دانستم كه تا به امروز عمر خود را بر سر يك مشت مطالب خرافي و پوچ گذرانده ام، و بي جهت شيعيان پاك و موحد را مشرك و كافر مي دانستم. و با آنكه در ايران، تحت تسلط شيعيان، به سر مي بردم، نمي توانستم لااقل خود را وادار كنم كه به ظاهر، آنان را دوست داشته باشم. و هميشه كينه ي دانشمندان شيعه را در دل خود احساس مي كردم و گمان مي نمودم كه آنان بدون هيچ مدركي علي- عليه السلام را بر خلفاي ما ترجيح ميدهند. ولي امروز دانستم كه اگر اهل تسنن به

كتب «صحاح» خود معتقد مي شدند، و كاملا فضايل علي و خلفاي ديگر را جمع و تفريق مي نمودند، هيچ گاه با بودن علي- كرم الله وجهه- كس ديگري را براي خلافت پيغمبر اسلام- صلي الله عليه و آله- تعيين نمي كردند، و از دامن مقدس آن حضرت دست نمي كشيدند، و يا لااقل اين تهمتهاي ناروا را به شيعيان بيگناه نمي زدند. امروز با مطالعه ي كتاب ارزنده ي «الغدير» دانستم كه ديگر موقع آن شده است كه دست اتحاد و رفاقت به شيعيان علي بن ابيطالب بدهم، و آنان را از جان و دل دوست داشته باشم، و افتراق و جدايي را كنار بگذارم. لذا از اين راهنمايي شما كمال تشكر را دارم. و اميد است كه بيش از اين بتوانم با شما شيعيان حقيقت جو آشنا گردم. [190].

و تأليفات شيعه، نوعا، در همين راه بوده است، در راه تفاهم و محبت و گسترش حماسه هاي اسلام و بازشناسي معارف والا، مانند كتابهاي مير حامد حسين هندي، سيد محسن امين جبل عاملي دمشقي، سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي

[صفحه 182]

جبل عاملي، شيخ محمد حسين كاشف الغطاي عراقي نجفي، شيخ آقا بزرگ تهراني، شيخ عبدالله سبيتي لبناني، [191] شيخ حبيب آل مهاجر عاملي لبناني، [192] شيخ راضي آل ياسين عراقي نجفي، [193] شيخ اسد حيدر عراقي نجفي [194] شيخ ابوالحسن خنيزي [195] (از علما و شيعيان عربستان سعودي)، و همانندان اينان، و اخيرا «دائرة المعارف الاسلامية الشيعة»، از استاد سيد حسن الامين لبناني …

و از آثار و نتايج همين بحثها و روشنگريها و اين خدمات و مجاهدات است كه، مي نگريم مفتي و متكلم بزرگ عصر، شيخ الاسلام سليم بشري، رئيس اسبق جامع الازهر و مفتي آن

ديار كه پيشتر ذكر وي رفت، به مصلح علامه حضرت سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي، چنين مي نويسد:

من پيش از آشنايي با تو، درباره ي شما شيعه، دچار اشتباه بودم. و اين اشتباه به خاطر سخنان فتنه انگيز سخن چينان و تجاوز كاريهاي اجحافگران نسبت به شما بود. اما هنگامي كه خداوندت چنين پيش آورد تا من با تو برخورم، به دست تو به درفش هدايت رسيدم و به مشعل تاريكي زداي. و هم اكنون كه آخرين نامه ها را به يكديگر مي نويسيم، من رستگار شده ام و به كاميابي رسيده. در اينجا بايد بگويم خدا به واسطه ي تو چه نعمت بزرگي به من ارزاني داشت و تو چه ارجمند حقي بر من يافتي … [196].

آري اين سان دانشمندان مجاهد، بسياري از رشته هاي قدرتمندان قديم و

[صفحه 183]

استعمار جديد را پنبه كردند و برادران مسلمان را به هم نزديك ساختند و ولاي شورانگيز علي و آل علي را به آباديها رساندند و در جانها تمركز دادند. و عمق فقه و اخلاق و معارف شيعي را به همه فهماندند و به ويژه فلسفه ي سياسي اسلام را عرضه كردند. پس اين مباحث و تأليفات- در سطح آنچه كه سخن درباره ي آنهاست- همواره به حال اسلام و وحدت مسلمين سودمند بوده و هست. و اگر اين مرزبانان بزرگ و مفسران آفتاب، يعني دانشمندان مجاهد با اخلاص پيدا نمي شدند،اين همه تفرقه افكني ها جبران نمي شد، و تا اين مايه هم تفاهم پديدار نمي گشت، و شهرهاي اسلام بيش از اينكه هست از فهم تاريخ واقعي و معارف اصلي اسلام و اصول معقول تفاهم و وحدت كنار داشته مي ماند. در واقع كتب موثق شيعه، قلم فرسايي و دليل تراشي بيخود

يا سفارشي نيست، بلكه عاطفه اي جوال و آشتي سيال است كه به عنوان دفاع از ابديت حق عرضه مي شود و سراسر از امانت و استناد برخوردار است و از اين رو به جانها آگاهي مي دهد و اذهان را بازسازي مي كند.

حالا اگر كسي اين كتب و مباحث را خلاف مصلحت وحدت اسلامي بداند، اگر بيغرض باشد، بايد گفت يا اين قبيل كتابها را نخوانده است و همين قدر كه شنيده تأليفاتي است در مسائل تشيع و تسنن چنين قضاوت مي كند، و مثلا در كتابخانه ي كسي يا كتابخانه ي دوستي يا در قفسه ي كتاب فروشيها يا كتابخانه هاي عمومي مي بيند و بدون آنكه اهل مطالعه ي اين كتب باشد، يا رنج مطالعه را بر خود هموار كند، يا فرصت مطالعه ي اين كتابها را بيابد اظهار نظر مي كند. يا اين است، يا به طور كلي از جريان تأليفات ديگر مسلمين و مسئله ي چاپ و نشر و تأليف در پنجاه سال اخير در كشورهاي اسلامي يا به دست مستشرقين بيخبر است، يا از وحدت اسلامي تصور درستي ندارد [197] يا فلسفه ي اعتقادات ديني و اجتهاد در عقيده و تأثير باور مذهبي و ايمان را در

[صفحه 184]

جامعه نمي داند، و تربيت نسلهاي امت را به بازي مي گيرد. يا به اهميت نشر ولاي علي- كه پيامبر همواره بدان سفارش كرده است- وقوف ندارد و به نتايج روشن كردن فلسفه ي سياس= و جوهر عملي اسلام واقف نيست. يا خود اسلام را جز چيزي سطحي و عباداتي فردي نمي شناسد، و مخصوصا موضع اسلام اصيل را در مسئله ي رهبري به دست فراموشي مي سپارد و به مسئله ي ولايت معصوم كه قله ي احكام انساني اسلام است نظر نمي اندازد. به هر

حال اينهاست و امثال اينها، وگرنه براي دانشمندان روشن نگر و مصلحان با اخلاص مسلمان- از هر مذهبي كه باشند- اين فراموشكاريها و ناديده انگاريها غير ممكن است. و به جز اينكه به نظر محققان از علماي مسلمين، هر فردي بايد عقايد خود را از روي استدلال بداند نه تقليد، و از اين باب بر عالم مذهبي لازم است كه امت خويش را پاس دارد و عقايد مردم را- با تأليفات عميق و منزه خود- صيانت كند، به جز اين، تأليف كتبي ارجمند و مشعل آسا، همواره در جهت خنثي كردن كوششهاي تاريكي آفرينان مؤثر بوده است. و آنچه كه مانع وحدت نهايي و اتحاد مسلمين است، باز هم ايادي خصمانه است و عوامل بيگانه. چنانكه بسياري از روشنفكران مسلمان به اين حقيقت توجه يافته اند، از جمله عالم شيعي لبناني، شيخ محمد جواد مغنيه. [198].

[صفحه 185]

احياگر سنت

من در اينجا نمي خواهم به جنبه هاي علمي و فني «الغدير» بپردازم كه مجالي نيست. فقط خواستم درباره ي جنبه هاي انساني و اصلاحي و نسلي و اجتماعي و مردمي آن- اشاره وار- سخن گفته باشم. مي دانيم كه ناقدان، «الغدير» را دايرةالمعارفي دانسته اند سرشار از مسائل علمي اسلامي، در تاريخ، كلام، حديث،داريه، رجال تفسير، تاريخ نزول، تاريخ ادبيات غدير، نقد، تصحيح، كتابشناسي و … كه با بافتي استوار و زيبا، و منطقي حكيمانه، و نثري شاعرانه و مايه ور و مآخذي بيش از حد، و بياني محكم و حماسي، و شوري بيكران، و الهام بخشيي وسيع، و امانتي سرشار، و قاطعيتي كامل تأليف يافته است.

در كتاب «الغدير» مسائل عمده اي مطرح است كه هر محقق تاريخ اسلام و هر اسلام شناسي، بي شناخت آن مسائل- اكنون و پس

از وجود كتاب الغدير- كارش مطمئن تلقي خواهد شد. [199] مثلا اگر محققي به بحث درباره ي «علم الحديث» اسلامي بپردازد، و جلد پنجم «الغدير» (سلسلة الكذابين والوضاعين) را نخوانده باشد، يا درباره ي

[صفحه 186]

ملل و نحل تحقيق كند وجلد سوم «الغدير را نديده باشد، يا درباره ي مبادي و مباني تشيع سخن گويد بي اطلاع از جلد اول و دوم و هفتم «الغدير»، بيگمان كارش ناقص تلقي خواهد شد.

باري، اين دانش سرشار، و امانت ژرف، و علميت ويژه اي كه در «الغدير» گرد آمده است، ناقدان سرزمينهاي گونه گون را بر آن داشته است تا هر يك، با تعبيراتي ويژه، اين كتاب را بزرگ دارند:

الغدير آروزگاه پژوهشگران- دكتر محمد غلاب مصري.

الغدير دايرةالمعارف بزرگ- محمد عبدالغني حسن مصري.

الغدير كتابي كه هر مسلماني بايد آن را به دست آورد- دكتر عبدالرحمن كيالي حلبي.

الغدير آبشخواري گوارا و دايرةالمعارفي طرفه و نادر- دكتر توفيق الفكيلي بغدادي.

الغدير جهان پهناور شناخت- عبدالفتاح عبدالمقصود مصري.

الغدير كتاب اطمينان بخش تاريخ و گشايشگر آفاق معرفت- دكتر بولس سلامه ي بيروتي.

الغدير درياي موج خيز- دكتر علي اكبر فياض.

الغدير همه ي وقايع تاريخ و صور زمان- شيخ محمد سعيد دحدوح حلبي.

الغدير كوشش علمي بي نظير- شرف الدين.

الغدير كتابي دهشت آفرين- علاءالدين خروفه ي ازهري.

الغدير كتابي نه چون ديگر كتابها- محمد تيسير المخزومي شامي.

الغدير دريايي خيزابه گرفته- يوسف اسعد داغر بيروتي.

و از اينسان تعبيرها كه بسيار است از ديگر استادان و محققان كه از جمله در اين رساله، مقداري را خواهيد خواند. و از اينجاست كه يكي از ناقدان گفته است:

[صفحه 187]

اگر نه اين بود كه مي خواستيد به نام غدير [200] تبرك جوييد و از اين رو كتاب را «الغدير» ناميديد، مي بايست آن را «الابحر السبعه» (هفت

دريا) بناميد.

در كتاب «الغدير»، نزديك به 150 كتاب، از مهمترين كتابهاي مسلمين- در رشته هاي مختلف- كه در طول تاريخ به فرزندان سرزمينهاي اسلام خوراك ذهني داده و شخصيت افراد و اجتماعات را ساخته است به ميان آورده شده و براساس ملاكات و مآخذ بيكران- از خود اهل سنت- به مطالب آنها رسيدگي شده است. در اين زمينه مي توان گفت، صاحب الغدير، به نوعي بازسازي علمي دست يافته است و به تصحيح كتابخانه ي عمومي اسلام توفيق پيدا كرده است (و مخصوصا هرجا نشانه اي از تأثير قدرت در اين تأليفات وجود داشته نشان داده است»، زيرا همين 150 كتاب از علماي گذشته و معاصر اسلام، از تاريخ طبري گرفته تا فجرالاسلام احمد امين، ميزاني به دست مي دهد براي صدها كتاب ديگر و هزارها مسئله ي ديگر …

والحق كه اميني، با اين جدا كردن سره از ناسره در تاريخ اسلام و مآخذ آن، به احياي عظيم موفق شد. «نقشه ي او اين بود كه تمام مطالعات خود را متوجه انجام دادن اين وظيفه بنمايد.» و به همين دليل كه او به احياي آثار اسلامي و پيراستن و تصحيح آنها توفيق يافت، اين عبارت كه متخصصان درباره ي سعدالدين صالحاني- از حفاظ حديث و عالمان موثق اهل سنت- گفته اند «محيي السنة و ناصرالحديث و مجددالاسلام»، درباره ي «صاحب الغدير» به بهترين وجه صادق است، يا اين تعبير كه برخي درباره ي خود او آورده اند: «محيي السنة والشريعة في القرن الرابع عشر». زيرا كه وي، به جز آن همه احاديث نبوي كه تنقيح كرد و از نظر اسناد پيراست و احيا نمود و صحيح آن را از مجعول باز شناساند، حديث غدير را و پاره اي

ديگر از مناقب

[صفحه 188]

علي را احيا كرد، كه قسمت عمده اي است از سنت و شامل طرح مدينه ي قرآني و بيان خصايص لازم و ويژگيهاي واجب رهبر در جامعه ي اسلام، كه تاكنون چندين بار به اهميت اين موضوع اشاره كرده ايم.

اينك، شمار عمده اي از كتابهاي نقد شده ي به وسيله ي «الغدير» را: به ترتيب سالهاي زندگي مؤلفان آنها، در اينجا مي آورديم.

مسند طيالسي، ابوداود سليمان طيالسي بصري- 204

كتاب الطبقات الكبير، ابن سعد كاتب واقدي- 230

مسند، احمد حنبل شيباني مروزي- 241

الجامع الصحيح، محمد بن اسماعيل بخاري- 256

الجامع الصحيح، مسلم بن حجاج نيشابوري- 261

سنن ابن ماجه، ابوعبدالله، ابن ماجه ي قزويني- 273

سنن ابوداود، ابوداود سليمان سجستاني- 275

انساب الاشراف، احمد بن يحيي بلاذري- 279

الانتصار، ابن الخياط معتزلي- ح 300

سنن نسائي، احمد بن شعيب نسائي- 303

تاريخ الامم والملوك (تاريخ طبري)، محمد بن جرير طبري- 310

جامع البيان (تفسير طبري)، محمد بن جرير طبري

عقد الفريد، ابن عبدربه قرطبي- 328

احكام القرآن، ابوبكر جصاص رازي- 370

التمهيد، قاضي ابوبكر باقلاني- 403

المستدرك علي الصحيحين، ابوعبدالله حاكم نيشابوري- 405

الفرق بين الفرق، ابومنصور عبدالقاهر بغدادي- 429

الفصل (ملل و نحل)، ابن حزم ظاهري اندلسي- 456

[صفحه 189]

سنن بيهقي، ابوبكر احمد بن حسين بيهقي نيشابوري- 458

الاستيعاب في معرفة الاصحاب، ابن عبدالبر قرطبي- 463

تاريخ بغداد، ابوبكر خطيب بغدادي- 463

الملل و النحل، ابوالفتح محمد شهرستاني- 548

الاسناب، قاضي عبدالكريم سمعاني مروزي- 562

تاريخ دمشق، ابن عساكر دمشقي

صفة الصفوة، ابوالفرج ابن الجوزي

مناقب الامام احمد، ابوالفرج ابن الجوزي

المنتظم في تاريخ الامم، ابوالفرج ابن الجوزي

النهاية في غريب الحديث …، ابوالسعادات ابن اثير جزري- 606

مفاتيح الغيب (تفسير كبير)، فخرالدين رازي- 606

نهاية العقول، فخرالدين رازي

معجم الادباء، ياقوت حموي رومي- 626

الكامل في التاريخ، ابوالحسن ابن اثير جزري- 630

الجامع لاحكام القرآن (تفسير قرطبي)، شمس الدين محمد

انصاري خزرجي قرطبي- 671

المنهاج (شرج صحيح مسلم)، ابوزكريا محيي الدين نووي- 677

وفيات الاعيان، ابن خلكان اربلي- 681

انوار التنزيل (تفسير بيضاوي)، قاضي ناصرالدين بيضاوي- 685

منهاج السنة، تقي الدين ابن تيميه ي حراني- 728

نهاية الارب في فنون الادب، شهاب الدين نويري كندي- 733

لباب التاويل (تفسير خازن)، علاءالدين خازن بغدادي- 741

طبقات الحفاظ، شمس الدين ذهبي دمشقي- 748

ميزان الاعتدال في نقد الرجال، شمس الدين ذهبي دمشقي

مطالع الانظار (شرح طوالع الانوار قاضي بيضاوي)، ابوالثناء محمود اصفهاني- 749

[صفحه 190]

اعلام الموقعين، ابن قيم الجوزيه ي دمشقي- 751

المواقف في علم الكلام، قاضي عضد الدين ايجي شيرازي- 756

البداية و النهايه (تاريخ ابن كثير)، عمادالدين ابن كثير دمشقي- 774

تفسير قرآن، عمادالدين ابن كثير دمشقي

شرح المقاصد، سعدالدين تفتازاني- 793

مشكاة المصابيح، ابوعبدالله خطيب عمري تبريزي- قرن- قرن 8

العبر … (تاريخ ابن خلدون)، ولي الدين عبدالرحمان، ابن خلدون مالكي حضرمي - 808

روض المناظر (تاريخ ابن شحنه)، [201] قاضي زين الدين ابن شحنه ي حلبي- 815

طرح التثريب في شرح التقريب، ولي الدين ابوزرعه ي عراقي مصري- 826

الخطط المقريزية، تقي الدين قاهري مقريزي- 845

الاصابد في تمييز الصحابة، ابوالفضل احمد ابن حجر عسقلاني- 852

فتح الباري (شرح صحيح بخاري)، بوالفضل احمد ابن حجر عسقلاني

الدر المنثور (تفسير)، بوالفضل احمد ابن حجر عسقلاني

ارشاد الساري (شرح صحيح بخاري)، شهاب الدين قسطلاني مصري- 923

لواقح الانوار (طبقات شعراني)، عبدالوهاب شعراني مصري- 973

الصواعق المحرقة، ابوالعباس احمد، ابن حجر مكي هيتمي- 974

اخبار الدول، ابوالعباس احمد قربماني دمشقي- 1019

السيرة الحلبية، نورالدين علي حلبي قاهري- 1044

[صفحه 191]

نسيم الرياض (شرح شفاي قاضي عياض)، شهاب الدين خفاجي مصري- 1069

شذرات الذهب عبدالحي، ابن العماد دمشقي- 1089

شرح موطاالامام مالك، ابوعبدالله زرقاني- 1122

نيل الاوطار (شرح منقي الاخبار ابن تيميه)، محمد بن علي شوكاني يمني- 1250

روح المعاني (تفسير آلوسي)، شهاب الدين محمد آلوسي بغدادي- 1270

الفتوحات الاسلامية، احمد زيني دحلان مكي-

1304

محاضرات تاريخ الامم الاسلامية، محمد بن عفيفي الباجوري الخضري- 1345 ق

السنة و الشيعة، محمد رشيد رضا- 1354 ق

الوشيعة في نقض عقائد الشيعه، موسي جارالله- 1369

حياة محمد، محمد حسين هيكل- 1376

الصراع بين الاسلام والوثنية، عبدالله علي قصيمي

الجولة في ربوع الشرق الادني، محمد ثابت مصري

تاريخ آداب اللغة العربية، جرجي زيدان- 1914 م

حياة محمد، اميل درمنگام

عقيدة الشيعه، دوايت دانالدسن

[صفحه 192]

فقه تاريخ

اشاره

پس از اين همه، آنچه در كار كتاب «الغدير» مهم است فقه التاريخ است. مورخان ما كمتر به فقه تاريخ پرداخته اند و بيشتر كار آنان منحصر به جمع و تدوين بوده است نه نقد و تطبيق. ليكن در «الغدير» به مباحث تطبيقي بيشماري مي رسيم كه، براي روشن كردن تاريخ اسلام و نشان دادن مقدار اعتبار ديگر مآخذ و هم مقياسهاي كلي براي شناخت اين مسائل، سندي علمي و قاطع است. در واقع صاحب «الغدير»، به علت مطالعات بيكران خويش در مآخذي كه به چندين هزار مي رسد، به اعمال ضوابط تطبيقي دست زد. ضوابطي كه براي متتبعي چون او اصالت دارد، و براي مراجعان به كتاب او نيز حجيت آنها، از روي مستندات فراواني كه به دست مي دهد به زودي استنباط مي شود.

و در واقع، همان گونه كه ابن خلدون، به فلسفه ي تاريخ رسيد و آن را ملاك قرار داد و «فيلسوف تاريخ» ناميده شد، و محققان گفتند:

ابن خلدون، در مقدمه اي كه براي تاريخ خود نوشته به درك و تصور و ابداع فلسفه اي براي تاريخ نايل آمده است كه بي شك، در نوع خود، از بزرگترين اعمال به شمار مي رود، فلسفه اي كه با هر عقلي و هر زمان و مكان تطبيق مي كند [202].

[صفحه 193]

صاحب «الغدير» نيز به فقه تاريخ پرداخت و

بر پايه ي شناخت مباني و اصول علم تاريخ، و به تعبير ابن خلدون «تشخيص راه و روشهاي تاريخ» (تحقيق مذاهبه)، به فحص و عرضه دست زد، و به عنوان «فقيه تاريخ» [203] خوانده شد. و اگر ابن خلدون در قلعه ي ابن سلامه گوشه گرفت و به تأليف «مقدمه» پرداخت، صاحب «الغدير» نيز، چهل سال از عمر خويش را منزويانه گذراند. و در اين مدت هر چه سفر كرد و هرجا رفت، همواره در پي كار خويش بود و همراه مآخذ و يادداشهاي خود. اين است كه محقق، در مطالعه ي «الغدير»، به روحي علمي و با روش و تازه و مستند و تحول زاي مي رسد و از اينجا به باز شناخت تاريخ اسلام دست مي يابد. مسلم كسي كه «الغدير» را بخواند، از اسلام و تاريخ آن (و علوم حديث و تفسير و … ) صورتي به دست مي آورد كه تاكنون نداشته و در مآخذ ديگر بدان نرسيده بوده است. البته مسئله ي زمان نيز دخالت عمده اي دارد. زيرا براي صاحب «الغدير» كه در نيمه ي دوم قرن چهاردهم به نوشتن كتابي درباره ي اسلام دست زد، مآخذ قرون و اعصار گذشته را در كنار هم قرار دادن و با اشراف بر همه، به تطبيق آنها پرداختن تا حد زيادي، به علت نشر اين مآخذ يا معرفي آنها در فهرستها، امكان داشت. نهايت، كوشش ستودني صاحب الغدير، در رفتن به دنبال اين مآخذ بود و آرام نگرفتن تا رسيدن به آنها.

البته روح بزرگ اين قهرمان بررسي و اطلاع، هنوز قانع نبود و آرزو داشت جهان را سير كند و كتابخانه هاي همه ي گيتي را براي «احياي عظيم» خويش از نظر بگذراند

و كلمه اي از آنچه براي تأييد حق لازم است از خامه ي او نيفتد. از اين بابت، همواره در تلاش بود و از اينكه مبادا روزي عمرش تمام شود و كارش ناتمام بماند نگران. او هم از عظمت كار آگاه بود و هم از وصعت دامنه ي فرهنگ و منابع و ذخاير اسلامي. از اين رو، با اينكه در داشتن مآخذ بيركان، يكي از كم

[صفحه 194]

مانندترين محققان بود- و از جمله، همين امر نظر پژوهشيان را بسيار جلب مي كرد- باز چون تشنه اي سيراب ناشدني دنبال نسخه ها و مدارك مي گشت. چون او مي دانست كه:

هزاران نسخه ي خطي عربي در علوم و ادبيات و فلسفه همچنان در كتابخانه هاي دنياي اسلام نهان مانده است. تنها در اسلامبول سي كتابخانه در مسجدها هست كه از نسخه هاي خطي آن اندكي منتشر شده است. در قاهره و دمشق و موصل و بغداد و دهلي مجموعه هاي فراوان هست كه فهرستي براي آن تنظيم نشده است. در اسكوريال، نزديك مادريد، يك كتابخانه ي مفصل هست كه هنوز نسخه هاي خطي آن را در علوم و ادبيات و دين و فلسفه ي اسلام شمار نكرده اند. اطلاعاتي كه درباره ي ثمرات فكر اسلامي در اين سه قرن داريم، اندكي از باقيمانده ي آثار آنهاست و اين نيز مختصري از محصول قريحه ي آنها بوده است. و آنچه در اين صفحات آورديم،از درياي مواريث اسلام فقط قطره اي بود. اگر علما اين ميراث فراموش شده را كشف كنند، به احتمال قوي، قرن دهم شرق اسلامي را در تاريخ عقل انساني به صف قرون طلايي خواهيم برد. [204].

و اميني اين ميراث فراموش شده را كشف كرده بود و مي شناخت، به ويژه در بخشهاي مربوط به تخصص او،

و حتي كتابخانه هاي بسيار ديگري را، در زمره ي ميراث اسلام، مي شناخت كه در سخن اين مورخ نيامده است. باري اينها بود، و ايمان عميق او به كار خود كه او را به اندازه ي گروهي نيرو مي داد. او در استفاده از وقت و حذف زوايد معاشرت و فضول رفت و آمدها نمونه بود. در واقع زندگي

[صفحه 195]

او سرمشقي بود براي هر مرد علم و دانش. بدين گونه مي توان 40 سال عمر تحقيقي او را مطابق 80 سال عمر يك محقق عادي دانست. او با اين پشتكار و ايمان به كار، موفق به اين همه شناخت و اطلاع شد. و چون چنين شد، حق داشت كه چون قاضي آگاه و عادل در صدر محكمه بنشيند و در دادگاه «الغدير» به محاكمات معروف خود بپردازد.

آري او شاگرد مكتب علي «ع» بود و علي خود گفته است:

من از زندگي فقط همين را دوست دارم كه حقي را ثابت كنم يا باطلي را نفي.

ايجاد ذهنيت مرتبط

و از راه همين چگونگي- يعني اقامه ي حق و نفي باطل، از طريق نشان دادن حقيقتهاي بسياري در حديث و تاريخ و تفسير و فقه و معارف و فلسفه ي سياسي اسلام- بود كه گروها گروه از دانشمندان و محققان به كار او به چشم احترام نگريستند. از آغاز انتشار «الغدير»، به آفاق گسترده ي آن روي آوردند، به طوري كه مي توان گفت، در عين اينكه او يكه بود و تنها، «هزاران مرد همراهيش مي كردند تا در راه انديشه ي شكوهمندش پيكار كند». و هرجا كتاب بدانجا مي رسيد،يا سخني از آن به ميان مي آمد، اين مسائل مطرح مي شد و مورد فحص قرار مي گرفت. در اينجا حقيقت بسيار نظرگير است

كه صاحب «الغدير»، به ايجاد اين ذهنيت مرتبط و ايجاد رابطه ي ذهني در سطح جهان اسلام موفق گشت. ما هنگامي كه به شعاع كتاب الغدير در افكار مردم گوناگون و محققان و ناقدان مختلف در سرتاسر سرزمينهاي اسلامي و جز آن مي نگريم، و وقتي با نامهاي متفاوت پژوهشيان آباديهاي مختلف جهان آشنا مي شويم كه به تقدير از كتاب وي پرداخته اند، به حقيقت مذكور

[صفحه 196]

مي رسيم. و اين خود، به جز جنبه ي ديني، مسئله اي است جالب و عميق در سطح ارزيابي تلاش در راه روابط انساني. و اين همه ما را از اين ذهنيت مرتبط و حسن تأثير كتاب و حسن نيت مؤلف و والايي اين كار آگاه مي سازد.

نقد در الغدير

خوب است، بس كوتاه و مختصر، به چگونگي نقدهاي «الغدير» اشاره كنيم. وقتي كه علامه و اومانيستي- چون صاحب «الغدير» - پس از طي دوران تحصيلات عالي و اجتهاد، چهل سال از همه كس و همه چيز مي گسلد و در زواياي كتابخانه ها عمر مي گذراند و به حاصل مواريث علمي اسلام و مسلمين دست مي يابد، و در فن خويش، كمتر مآخذي- خطي يا چاپي، از مكه تا رامپور- از نظر او دور مي ماند، تا جايي كه خود به صورتي در اين چهارده قرن زندگي مي كند، و به تحريفها و انحرافهايي كه قلمها و ذهنها كرده و يافته اند پي مي برد، و از آنجا كه راويي- براي پوشاندن حقيقت و كمك به دستگاه قدرت- به جعل حديث مي پردازد، تا جايي كه طبري آن مجعول را نقل مي كند، تا جايي كه به هنگام چاپ كتب خطي علماي سلف، برخي از فضايل آل علي و دلايل تشيع يا مثالب ديگران را از كتاب

حذف مي كنند، تا آنجا كه دكتري در شرح ديوان شاعر شيعي مشهور، كلمه ي «غدير خم» را «غدا برحم» ضبط مي كند، [205] و صدها امثال اين … وقتي كسي بر همه ي اين جريانات واقف مي شود و رسالت علم، او را به بازسازي و تصحيح مأمور مي دارد، و ايمان به محمد و تاريخ دين محمد، او را نمي هلد كه چشم از اين همه بپوشد، چنين كسي حق دارد كه چونان مدافعي راستين و سنگرباني متعهد و مفسر آفتابي نستوه، اين مسائل را بر ملا كند و ملل اسلام و علماي اقوام را بر اين امور وقوف بخشد.

[صفحه 197]

و چون، به تأليفات ساير محققان معاصر رجوع مي كنيم و تحقيقات آنان را مي خوانيم، مي نگريم كه هرجا آنان نيز با آراء كساني كه مورد انتقاد «الغدير» قرار گرفته اند، برخورد كرده اند و درباره ي آن آراء نظر داده اند، نظرهايي اظهار داشته اند از قبيل نظر صاحب «الغدير». و اين ما را از صحت نظر علامه ي اميني و صلاحيت او در قضاوت و عدالت او در نقد و اعتلاي سطح نقدهاي وي بيشتر آگاه مي سازد.

براي نمونه مقايسه شود:

نقد الغدير (ج 1) بر ابن حزم اندلسي، با نقد عباس محمود العقاد بر وي- (فاطمة الزهراء و الفاطميون 81)

نقد الغدير (ج 1) بر ابن حزم اندلسي، با نقد دكتر طه حسين بر وي- (الكاتب المصري، ج 2، شماره ي 5، سال 1946).

نقد الغدير (ج 1 و 8) بر كار تاريخ نويسان اهل سنت، با نقد دكتر عمر فاروق بر همين مورخان- (العباسيون الاوائل- ج 219: 1).

نقد الغدير (ج 2) بر دكتر محمد حسين هيكل، با نقد شيخ محمد رضا المظفر بر وي- (السقيفة 47).

نقدالغدير (ج 2) بر

احمد زكي صفوت، با نقد شيخ هادي كاشف الغطا بر وي- (مدارك نهج البلاغه و دفع الشبهات عنه 48 به بعد).

نقدالغدير (ج 2 و 8) بر طبري، با نقد سيد عبدالرزاق موسوي مقرم بر وي- (الشهيد مسلم بن عقيل 97 تا 98).

[صفحه 198]

نقدالغدير (ج 3) بر مؤلفان ملل و نحل، با نقد شيخ محمود شلتوت بر همين مؤلفان- (الامام الصادق و المذاهب الاربعة، جزء 391: 6 تا 392)

نقدالغدير (ج 3) بر ابوالفتح شهرستاني، مؤلف «ملل و نحل»، با نقد سيد عبدالحسين شرف الدين بر وي- (المراجعات 336).

نقدالغدير (ج 3) بر شهرستاني، نامبرده با نقد شرف الدين بر وي (مؤلفواالشيعة في صدر الاسلام 66 تا 68 و 82 تا 84).

نقدالغدير (ج 3) بر شهرستاني، با نقد دكتر علي سامي انشار بر وي- (نشاةالفكر الفسلفي في الاسلام، ج 61: 1 تا 62، چاپ دوم).

نقدالغدير (ج 3) بر شهرستاني، با نقد دكتر ابراهيم مدكور بر وي- (في الفلسفة الاسلامية، منهج و تطبيقه 204، چاپ دوم).

نقدالغدير (ج 3) بر شهرستاني، با نقد حناالفاخوري و خليل الجر بر وي- (تاريخ الفلسفة العربية، ج 23: 2).

نقدالغدير (ج 3) بر محمود شكري الآلوسي، با نقد شرف الدين بر وي- (الفصول المهمة في تأليف الامة 55، چاپ چهارم).

نقدالغدير (ج 3) بر شيخ محمد خضري، از استادان دكتر طه حسين، با نقد طه حسين بر وي- (مذكرات طه حسين 66).

نقدالغدير (ج 335: 3) درباره ي دكتر طه حسين، با نظرات دكتر عبدالهادي مسعود

[صفحه 199]

مصري درباره ي وي- (مع رجال الفكر في القاهره 177 تا 180).

نقدالغدير (ج 3) بر احمد امين مصري، با نقد كاشف الغطا بر وي- (اصل الشيعة و اصولها 8 به بعد).

نقدالغدير (ج 3) بر احمد امين، با نقد زكي

مبارك بر وي- (مجله ي «الرسالة» قاهره، زير عنوان «جناية احمد امين علي الادب العربي»).

نقدالغدير (ج 3) بر احمد امين با نقد شيخ عبدالله سبيتي بر وي- (تحت راية الحق).

نقدالغدير (ج 3) بر احمد امين، با نقد دكتر حامد حفني داود مصري بر وي- (مع رجال الفكر في القاهره 107).

نقدالغدير (ج 3) بر احمد امين، با نقد استاد حيدرالنجفي، بر وي- (الامام الصادق و المذاهب الاربعه، مجله 375: 3).

نقدالغدير (ج 3) بر احمد امين، با نقد دكتر مصطفي السباعي بر وي- (السنة 214، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، مجلد 376: 3).

نقدالغدير (ج 3) بر مؤلفان ملل و نحل از اهل سنت، با نقد دكتر عمر فاروق بر همين مؤلفان- (العباسيون الاوائل، ج 224: 1).

نقدالغدير (ج 3) براميل درمنگام و دونالدسن، با نقد جرج جرداق برلامنس- (الامام علي صوت العدالة الانسانية، ج 1232: 5 به بعد).

[صفحه 200]

نقدالغدير (ج 4) بر ذهبي و ابن خلكان، با نقد امتياز عليخان عرشي بر آنان- (استناد نهج البلاغه 5 به بعد).

نقدالغدير (ج 9) بر دكتر طه حسين، با نقد كاشف الغطا بر وي- (اصل الشيعة و اصولها 36).

نقدالغدير (ج 11) بر غزالي، با نقدهاي شيخ مجتبي قزويني بر وي- (بيان الفرقان، ج 4).

همچنان نستوه

محقق يانويسنده، بايد در انگاره ي كار خويش، دچار سستي و فتور نگردد. چه بسيار ديده مي شود كه نويسنده ي كتابي، يا مقاله و بحثي، در آغاز پرمايه و بانشاط و برپايه ي استقصا و تحقيق دست به كار مي شود، اما همين كه كار- در مثل- به نيمه مي رسد، لحظه به لحظه افت مي كند و سستي مي گيرد و نشانه هاي خستگي، كم تواني، دنباله رها كني و سرسري گيري در آن پديدار مي شود تا

سرانجام كه به روشني كار از اوج خود فرو مي افتد.

اينگونه كاركرد بر خلاف سنت علم و آيين تحقيق و دقت در عمل و رضايت وجدان علمي است، و هم تقصير و كوتاهي است نسبت به حق جامعه، در استفاده و مراجعه به اثر.

محقق بايد، شكيبا باشد، صبر پيشه كند، تاب آورد، توان بنماياند و بر سر هر ريزه از عمل- چه در آغاز آن و چه در انجام- بايستد و خيرگي كند و چيرگي نشان دهد، تا هيچ بخشي و فصلي وهيچ استنتاجي و سنجشي، سرسري گرفته نشود

[صفحه 201]

و آبكي از آب درنيايد. اين راهي است كه محققان بزرگ- آنان كه با علم صميمي شده اند و با معرفت اخت، و آنچه آنان را به كار كشانده است عشق به شناختن بوده است و شناساندن، و عشق به مردم و احترام به حق مردم- همواره سپرده اند.

مؤلف «الغدير»، از نمونه هاي كامل اين روش صحيح وعلمي است. در كار سترگ او، سراسر، هر بحثي را چنان مي يابيم كه گويي نخستين بخشي كه از اين كتاب نوشته شده است همين است،از بس كه هر فصل و هر مبحث، از هر نظر، غني است: بسياري از مآخذ، استقصاي آراء، شوربيان، غناي واژگاني، استواري منطق، رزانت استدلال، قدرت تفهيم و تلألؤ الهام.

ناقدان به اين نكته نيز نيك توجه يافته اند و هر كدام به گونه اي آن را خاطر نشان ساخته اند. در بخشهاي ديگر اين كتاب، به نمونه هايي از گفته هاي ناقدان در اين باره برمي خوريد.

الهام

و از همينجاست و همين چگونگي- به جز ايمان و خلوص نيت مؤلف- كه «الغدير» خواننده ي خويش را به سادگي رها نمي كند، و همينسان نمي هلد، بلكه سطر به سطر،

و صفحه به صفحه، مضامين و مقاصد خويش را به خواننده القا مي كنند، و چونان خود الهام، روح او را از حقيقتها مي آكند و منور روشن مي سازد. و اين الهام بخشي از ويژگيهاي كتابهايي است چند، از جمله «الغدير». يكي از ناقدان 1 [206] در اين باره مي گويد:

صاحب «الغدير»، از آن كسان است كه خداوند ملكه ي وحي كردن به دلهاي پاك را به آنان عطا كرده است، و آنان را قادر ساخته است تا به طبقات درس خوانده و با فرهنگ، حقايقي را الهام و افهام كنند، حقايقي كه تيرگي

[صفحه 202]

دل را مي زدايد و زنگار وسواس و شك را از جانها مي سترد. اينان اين حقايق ثابت را با صراحت و بي پروا اظهار مي دارند، اما بي پروايي و صراحتي دوست داشتني …

آميختگي الغدير با قرآن كريم

در اينجا بايد به واقعيتي ديگر نيز اشاره كنيم. و آن، آميختگي شگرفت «الغدير» است با آيات قرآن. قرآن كريم بر سراسر كتاب حكومت مي كند. همواره با آيات قرآن، به صورتهاي گوناگون: افتتاح، اختتام، استدلال، تأييد، تضمين و اقتباس، روبرو مي شويم، چه لطيف و چه زيبا، چه الهام بخش و چه نوراني. براي اين موضوع، بهتر از هر چيز، مراجعه و نگريستن به خود كتاب است. و گاه چه جذاب و شكوهمند مي شود كه مؤلف، سخناني را كه مي خواهد به عنوان سر سخن و ديباچه (افتتاح) با خواننده بگويد، با آيات قرآن مي گويد و از زبان قرآن، از جمله سرآغاز جلد 6 و جلد 7 و جلد 8 و جلد 9 و جلد 10. و گاه در پايان (اختتام) در مقام تذكار و استنتاج چنين مي كند، چه سحرانگيز و فروغ زاي و مهتاب گون. و از اين نمونه

در «الغدير» بسيار است كه در پايان بسياري از مباحث، آيات قرآن كريم، با مناسبت و لطفي ويژه، آمده است.

و اين چگونگي حال مي رساند كه مولف آنقدر با كتاب خدا مأنوس بوده است و آيات قرآن را مي خوانده است و از بر داشته است، كه گويي خود «حافظ قرآن» بوده است. و همين است كه عبدالفتاح عبدالمقصود مصري، استاد دانشگاه اسكندريه، مي گويد:

انه ليستهدي التنزيل [207].

[صفحه 203]

-او به حق، از «قرآن» هدايت مي طلبد.

لحن

صاحب «الغدير»، در خلال هزارها صفحه مطالعه ي خويش در كتب قرون گذشته و معاصران، به صدها تعبير ركيك، توهين، جعل، افترا، فحش و هتك مقدسات برخورد كرده است- چنانكه خود با لحني دردناك از آنها ياد مي كرد- با اين همه در سراسر 4513 صفحه ي «الغدير» (تا اينجا كه چاپ شده است)، همواره وقار يك مصلح دلسوز را با خود داشته و به تعبير خود (به اقتباس از قرآن كريم) «و اذا مروا علي اللغو مروا كراما» بوده است. هر جاي كوشيده است تا با روشن كردن مطلب و ذكر اسناد و تطبيق، به هتك و افترا و فحاشي مؤلفان پاسخ دهد و از زي يك محقق دوستدار هر كس و عاشق روشن كردن وهدايت بيرون نرود، و چونان قله اي رفيع كه هرجه ماسه بر پايش ريزند نجنبد، يا چونان دريايي عظيم كه هرچه در آن افكنند خيزابه نگيرد، به حركت علمي خويش ادامه دهد. بنابراين اگر گاه عتابي كند بر مؤلفي- از هتاكي بسيار آن مؤلف- يا خطايي با كسي، مسئله اي نخواهد بود. و اين همان مواردي است كه برخي از فاضلان آن را شدت لحن دانسته اند.

به تعبير دگير، بايد گفت صاحب «الغدير»

در اين موارد، چونان دريايي است كه از تلافي امواج و سهمگيني طوفان، گاه كفي بر لب مي آورد، يا خاشه ييش بر سر امواج پيدا مي شود. و اين مقدار ما را از عظمت دريا و استخراج منافع از آن، باز نمي دارد.

نيز بايد دانست كه اينگونه تعبيرات تند و عتاب آميز (كه بسيار اندك است و در برابر بيش از 4500 صفحه علم و تصحيح و شناخت و مأخذ، چون معدوم است) نوعا در مواجهه با مؤلفان بسيار هتاك و بي ادب است و بس. چنانكه از سوي ديگر،

[صفحه 204]

همواره در هر جال، او را مي نگريم كه از عالمان، مفسران و حفاظ حديث اهل سنت با تجليلي فراوان و القابي حشمت آميز ياد مي كند. و از اينجاست كه «الغدير» خود يكي از منابع اطلاع از شئون و احوال بسياري از علماي سنت، يعني برادران ماست. بنابراين، تنبيه زباني برخي از مؤلفان بي حفاظ و قلم به دستان خيره سر يا جيره خوار، گاه گاه، آن هم براي تكان دادن اذهان مراجعان، نبايد خروج از حد ادب تأليف و قلم كه مؤلف «الغدير» همواره بدان مقيد بوده است و به ديگران سفارش كرده است). به حساب آيد. بلكه بايد به تازيانه اي تعبير شود در خور گرده ي آنان. [208].

در اينجا بايد توجه داشت كه ذكر اعمال اشخاص و تحليل آن، و روشن كردن جنايات و اتهامات مؤلفان مفتري و متعصب يا مزدور، اگر براي روشن كردن تاريخ اسلام و رد تهمتها و افتراهاي عقيدتي و نشان دادن حقايق اعتقادي و تحكيم مباني ايمان درست در مردم و بازسازي جامعه هاي اسلامي لازم شد و تكليف-- و لغاتي به كار رفت در مورد اينگونه مؤلفان كه

صراحتا معنايي را مي رساند كه نقص آنان است اما اين نقص متأسفانه در آن كسان هست- نبايد آن را تند لحني دانست. به ديگر سخن، واقعگويي را نبايد با تند لحني اشتباه كرد. صاحب «الغدير» خود، اين موضوع را در آغاز جلد هفتم در ميان گذاشته است:

آنچه را خواننده درشتگويي مي پندارد، به ابديت سوگند كه چنين نيست، بكله اين نيرومندي دليل است نه سخت زباني در استدلال. و همين خوي

[صفحه 205]

است در ما كه استاد محمد عبدالغني حسن مصري بدان پي برده و در قصيده ي خويش گفته است:

يشتد في سبب الخصومة لهجة

لكن يرق خليقة و طباعا

و كذلك العلماء في اخلاقهم

يتباعدون و يلتقون سراعا

-به هنگام بحث و درگيري، لحن او تند مي شود.

ليكن خلق و خوي او بسي نرم است.

اخلاق دانشمندان اينگونه است:

از هم (به خاطر موضعگيري در راه عقايد) دور مي شوند اما به زودي باز گرد هم مي آيند.

بدين گونه مي نگريم كه ناقدان بزرگي كه به بزرگداشت «الغدير» پرداخته اند و اين بزرگداشتن را تكليف علمي و ديني و اجتماعي خويش شمرده اند، زمينه ي اين چگونگي گهگاهي در تعبير را دانسته و آن را هضم كرده اند.

پس تصور درست در اين باره اين است كه: «الغدير»، تا همين جا كه چاپ شده است اكنون، بيش از 4500 صفحه علم و اطلاع و مأخذ و تطبيق و استنتاج و تصحيح و هدايت است. بنابراين، چنين مؤلفي، در خلال اين همه صفحات، كه خود حاصل وقوف بر دهها هزار صفحه است، مؤلفي كه همواره سر و كارش با پيدا كردن و نشان دادن خبطها و خطاها و تعمدها و تحريفها و غرض ورزيها و كين توزيهاست، اگر گاه كلامي آتشين براند و پس از

استنادات فراوان، با بياني شعله ور در رشته هاي پنبه شده ي خصمان حقيقت افتد، مسئله اي دور از موازين نخواهد بود. علاوه بر اين، بايد

[صفحه 206]

ديد آيا او در برابرچه كساني تند شده است. او نسبت به سلف امت، همچنين عالمان امين و بيغرض، همواره به حشمت گزاري و حرمت پرداخته است. و اينكه ياد شد نوعا در برابر مؤلفاني است كه در پوشيدن حق كوشيده اند و حقايق و احكام اسلام را وارونه نشان داده اند و به بزرگان بد گفته اند، و گاه از سر خبث نفس از توهين به مقدسات والا درنگذشته اند. اين است. پس كسي كه مي خواهد در اين باره صاحب قضاوتي درست باشد، بايد هم تما «الغدير» را بخواند و هم آن كتابها را.

ببينيد، صاحب «الغدير» در جلد سوم، چند تن از ملل و نحل نويسان تهمت زن دروغنويس غرض ورز را محاكمه مي كند و رأي مستند خويش را درباره ي ارزش كتابهاي آنان اظهار مي دارد، و جامعه را از پذيرفتن نظريات آنان، پيش از عرضه بر مآخذ ديگر، پرهيز مي دهد، و ايشان را بر اين همه تهمت و افترا و خلاف نويسي مورد عتاب مي سازد، سپس مي نگريم كه عالم فقيد مصر، مفتي و مصلح مشهور، شيخ محمود شلتوت نيز، درباره ي نويسندگان ملل و نحل رأيي اظهار مي دارد تندتر از رأي صاحب «الغدير». [209].

بدين گونه مي نگريم كه عالم و مصلحي شيعي (از نجف) و عالم و مصلحي سني (از قاهره)، درباره ي مطالب مندرج در كتب ملل و نحل به يك نتيجه مي رسند؛ عالم شيعي به قصد نشان دادن چهره ي راستين مذهب خويش و به خاطر ايجاد تفاهم و وحدت، و عالم سني به قصد بيان يك مسئله ي تحقيقي در جهت

درست شناساندن مذاهب اسلامي به يكديگر، و جبران و تداركي، در برابر كار برخي از ملل و نحل نويسان. يعني كساني كه بنابر عللي- كه چندان هم نامعلوم نيست- اين مصالح را ناديده گرفته اند و به تباهكاري خويش برخاسته اند.

[صفحه 207]

بي مناسبت نيست، اشاره كنيم به نظر يكي از محققان معاصر اهل سنت، دكتر فاروق عمر. وي معتقد است- و درست معتقد است- كه درباره ي تاريخ شيعه و سير افكار و فرهنگ و جريانهاي شيعي كتابهاي مفيد و مناسبي تأليف نشده است، و اصولا شيعه درباره ي تاريخ مذهب خود كتاب جامع و روشنگري ننوشته است. و محققان سني يا مستشرقيني كه درباره ي شيعه كتاب نوشته اند، متأسفانه، مآخذ آنان تأليفات اهل سنت بوده است. و اين تأليفات و مآخذ بي طرفانه نوشته نشده است. و مدارك مهم شيعه هنوز در دسترس قرار نگرفته است. بنابراين تاريخ تشيع تاكنوتن در انتظار بحث و تحقيقي است موضوعي و منظم كه نه تنها به مسائل كلي بپردازد، بلكه سير تاريخي و مذهبي و تحولات تشيع را دقيق شرح دهد.

دكتر فاروق عمر، سپس به ارزيابي كتب ملل و نحل و عقايد مي پردازد و با اينكه خود اهل سنت است چنين اظهار مي دارد:

اغلب كتابهايي كه درباره ي ملل و نحل و عقايد تأليف شده است: نوشته و تأليف علماي سني است. هدف اين تأليفات، كوبيدن آراء و عقايد فرقه هاي مخالف اهل سنت بوده است، و اينگونه وانمود كردن كه عقايد اين فرقه هاي مخالف، دور از اسلام است!

اكنون خوب است، به مناسبت بحث درباره ي لحن كتاب، سخني از خود «الغدير» نقل كنيم. مؤلف در آخرين صفحه ي جلد هشتم، تحت عنوان «ادب اميرالمؤمنين، ادب الشيعة، ادب

الاميني» چنين مي نويسد:

مولاي ما اميرالمؤمنين، به حجر بن عدي و عمرو بن حمق گفت: «دوست

[صفحه 208]

ندارم شما نفرين كن و ناسزا گوي باشيد، همواره ناسزا گفتن گيريد و بيزاي طلبيد. اگر به جاي اين نفرين و ناسزاگويي، كارهاي بد آنان را بشناسيد، مثلا بگوييد، روش آنان اين است و اين، و كردار آنان چنان است و چنين، هم سخنتان استوار خواهد بود و هم عذرتان پذيرفته. خوب است به جاي اينكه آنان را لعن كنيد و از آنان بيزاي جوييد، بگوييد:

پروردگارا! خون ما و خون آنان را حفظ كن، ميان ما و آنان آشتي ده، آنان را از گمراهي برهان، تا آن كسان كه حق را نشناخته اند بشناسند و آن كسان كه در پي غوايت و گمراهي رفته اند از آن دل بردارند.

اگر اين گونه باشد هم من اين روش را بيشتر دوست دارم و هم براي شما نيكوتر است». چون علي، عليه السلام، چنين گفت، حجر و عمرو گفتند: يا اميرالمؤمنين! پندت را مي پذيريم و به همين سان كه تو مي خواهي تربيت مي شويم. اميني نيز همين را مي گويد، بلكه اين سخن همه ي شيعه است. [210].

و الحق، صاحب «الغدير»، چنين كرد: كردارها را روشن كرد. اسرار اعمال سلف را باز نمود. تاريخ را دوباره پيش چشم ما گذاشت. و به تعبير شيخ محمد سعيد دحدوح حلبي: از گذشته فيلمي تهيه كرد و به ما نشان داد، [211] تا حقايق را نه تنها بدانيم بلكه ببينيم. و اين بود روحيه و اخلاص و وسيع نگري مردي كه خويشتن را فداي حقيقت بزرگ كرد.

و بدين سان مي نگريم كه «معمار مدينه ي الغدير» - چنانكه ياد شد- خود يكي از

با اخلاصترين چهره هاي اصلاح طلب جهان اسلام بود. از اين رو «الغدير» را

[صفحه 209]

به عنوان كتابي اصلاحي و تفاهمي به جهان تقديم كرد. او به اقتضاي بحث علمي و رعايت واقع تاريخي، پژوهشهاي خويش را با كمال حريت و قاطعيت دنبال مي كرد و براي زنده نگاه داشتن شعله ي ولاي علي در جانها، زبان آتشين خويش را، هيچ گاه- ميان سخن- به كام نمي برد. راست و صريح و قاطع سخن مي گفت و مدرك ارائه مي داد. با خلوص و امانت تمام به نقد تاريخ و حديث مي پرداخت. و گاه در اثر تحريفهاي گمراهي آفرين فراواني كه مي ديد به شور مي افتاد. و اين همه باعث نمي شد كه از واقع زمان دور ماند. بلكه برعكس نوع محققان كه چون غرق درياي كتاب و تحقيق مي شوند از آنچه در اطراف آنان مي گذرد ناآگاه مي مانند، از واقع جوامع اسلامي آگاه بود.

او از سيد محمد رشيد رضا- به عنوان كسي كه آثار تربيت سيد جمال الدين را ديده است و شيخ محمد عبده را درك كرده است- گله مي كرد كه چرا، حتي پس از درك محضر كاشف الغطا و گفتگو با او، كتابش را از اتهام به شيعه آكنده و كتابي موجب تفرقه نوشته است.

او از سيد احمد زيني دحلان، مفتي مكه، مي خواست كه به خاطر تصحيح برخي از روشهاي نادرست سلف، چهره ي احكام اجتماعي اسلام را درهم نريزد و روش صحابه ي مجاهد را ناديده نگيرد.

او از دكتر طه حسين مي خواست كه در نوشتن تاريخ اسلام و سيره ي نبوي و هامش السره و الفتنةالكبري، به نقل مجعولات نپردازد و حقايق تاريخ را صحيح بازگو كند.

او از دكتر محمد حسين هيكل مي خواست كه «حديث بدء الدعوة»

را درباره ي

[صفحه 210]

خلافت حضرت علي (ع) كه در چاپ اول كتاب خود (حياة محمد) آورده است از چاپ دوم حذف نكند و به خاطر ملاحظات حق را نپوشاند.

او از محمد احمد جادالمولي بك، عبدالوهاب النجار، عمر ابونصر، علي فكري مصري و … مي خواست كه در تأليف و تشريح تاريخ اسلام و تاريخ خلافت، با لفاظي و عبارت پردازي، چهره ي حقايق را نپوشاند و باعث گمراهي نسلها نشوند و با «درايت» به «روايت» بپردازند.

او از شيخ محمد خضري، محمد كردعلي شامي، عبدالله قصيمي، موسي جارالله و امثال اينان مي خواست كه روايات مجعول به دست امويان را سند تاريخ اسلام نشناسانند.

او از صادق ابراهيم عرجون مي خواست كه در نوشتن تاريخ خلافت، در دوره ي عثمان، به فقه التاريخ بگرايد، تا موجب گمراهي امت نگردد و آنچه حقيقت تاريخي است نشان دهد.

او از دكتر ابراهيم ملحم اسود مي خواست كه كلمه ي مشهور «غديرخم» را در شعر شاعر شيعي معروف، كميت بن زيد اسدي، «غدا برحم» ضبط نكند.

او از برخي چاپخانه هاي جهان سنت مي خواست كه به هنگام چاپ متون و مآخذ قديم اسلامي، و روايات و مطالبي را كه به نفع تشيع است، از كتابها و نسخه ها حذف نكنند.

او از احمد زكي صفوت، گله داشت كه چرا در كتاب «جمهرة خطب العرب»

[صفحه 211]

خود، خطبه ي غدير را با آن همه سندي كه دارد نياورده است؟

او از احمد امين و احمدالزين و ابراهيم الابياري و علي جارم و علي امين و خليل مطران و مصطفي الدمياطي بك و ديگر ادباي مصر شكايتي بس دردناك داشت كه چرا ديواني [212] را شرح و چاپ و ترويج مي كنند كه در آن ابياتي آمده است مربوط به سوزاندن

در خانه ي حضرت فاطمه ي زهرا «ع».

او از محققان شرقي و اسلامي مي خواست كه اينگونه با مرعوبيت و بي قيد احتياط به تأليفات غير قابل اعتماد مستشرقين مراجعه نكنند و آنها را سند ندانند.

او از مؤلفان مسلمان مي خواست كه در ذكر وقايع و مسائل تاريخي و حديثي سند ارائه دهند، و با ترك سند، اصول و مآخذ علم را نفراموشانند.

او از عادل زعيتر و ديگر مترجمان مسلمان مي خواست، كه هر كتابي كه رسيد و به هر منظوري كه نوشته شده بود ترجمه نكنند و به هنگام ترجمه ي كتابي، نخست بنگرند تا آن كتاب براي جامعه سودمند باشد و شامل علمي و فايده اي، و در مرتبه ي دوم، مطالب آن كتاب را بر اصول و منابع عرضه كنند، و هرجا خلافگويي و اشتباه داشت، با افزودن «توضيحات»، مردم را بياگاهانند و از نشر مطالب و نوشته هاي نادرست مؤلفان مغرض يهودي و نصراني خودداري كنند، و فضاي اصيل و منسجم فرهنگ اسلامي را با دسيسه هاي تأليفي بيگانگان درهم نريزند، و موجب تفرقه ي بيشتر مسلمانان و لا اعتقادي جوانان نشوند.

بنگريد! يك عالم شيعي، عالم سراپا شور و احساس كه سوز و گداز

[صفحه 212]

عاشقانه ي او در راه آل محمد «ص» معروف همگان بود و به شنيدن و ذكر مصائب آل محمد «ص» علاقه داشت. از اينكه اين جنايات بازگو شود گله مي كرد و مي خواست آنها را «جنايات منسية» بخواند. و تا اينجا به تفاهم مسلمين مي انديشيد كه به بازگو كردن اين وقايع رضا نمي داد، فرياد مي كشيد كه چرا اين ديوان را چاپ كرده ايد؟ چرا ديواني را منتشر مي كنيد كه در آن شعري است از اين دست؟ چرا در اين دوره ي بحراني و

در اين روز بس سخت و هولناك عواطف را مي خراشيد؟ و اينگونه صفاي برادري اسلامي را كدر مي سازيد؟ و وحدت جامعه ي اسلام را متزلزل مي كنيد؟ و صفوف مسلمانان را مي پراكنيد؟ چرا؟ چرا؟ [213].

و اين بود روحيه ي واقعي و اخلاص بيكران و تفاهم معقول و دلسوزي راستين و وسعت نظر او نسبت به اسلام و تقريب راستيني كه خود داعي آن بود. و اين بود ديدگاه اجتماعي مسامحه آميز و انساني مصلحي كه با خوي محمد و آل محمد «ص» تربيت يافته بود و نسبت به اسلام و مسلمين، همچون مادر اصلي، اينسان مهربان بود و دلسوز و بيدار و نگران.

و از اين رو كه از واقع جوامع اسلامي و درگيري با استعمار و لزوم تفاهم مسلمين نيك آگاهي داشت، همواره از علماي اهل سنت تجليل مي كرد، و چاپ كتابهاي پرماده ي آنان را توصيه مي نمود، و خود در اين راه پيش مي افتاد، و علماي شيعه را در حركات اجتماعي به تماس با علماي اهل سنت و كمك گرفتن از آنان و كمك رساند به آنان دعوت مي كرد، كه از جمله در مورد يكي از حوادث، كه در سنين اخير، براي اسلام و مسلمين پيش آمد، علامه ي اميني به آيت الله سيد ابوالقاسم خوئي، پيشنهاد كرد كه از فقها و قضات و مفتيان بزرگ اهل سنت كمك بخواهد، و او خواست و نتيجه هم داد.

[صفحه 213]

در اينجا و در اين حالات، گاه ممكن بود كسي در او احساس تضاد كند و نه چنين بود. او دچار تضاد نبود. او به وحدت اسلامي معتقد بود و «الغدير» را براي همين نوشت، نوشت تا شيعه را درست بشناسد و

در مقياس جهاني تثبيت كند و بدينگونه رشته هاي استعمار را پنبه سازد و اتهاماتي را كه به شيعه زده بودند بزدايد و اتحاد اسلامي را با ايجاد معرفت صحيح نسبت به شيعه در سطح جهاني قوام بخشد چنانكه نظر ناقدان را در اين باره نوشتيم. او «الغدير» را نوشت تا به حساب تأليفات جاهلانه يا استعمار املا كرده، كه براي تفرقه افكني و تجزيه آفريني نشر يافته بود، برسد و رسيد. اما در قلمرو عرضه ي معتقدات و ايدئولوژيها، و در مقام بحث و استدلال معتقد به صراحت بود. و به همان اصل ديني كه علماي سني و شيعه در طول تاريخ اسلام بدان معتقد بوده اند احترام مي گذاشت. اصلي كه مي گويد، هر كس بايد- به صورتي- در عقايد خود مجتهد باشد نه مقلد. بدين جهت براي ملت اسلام كتابي استدلالي و روشنگر نوشت. او عقيده داشت كه فرزندان اسلام بايد در انديشه و ايمان حر باشند و حريت داشته باشند.از اين رو در سطح بحث و بازسازي اذهان، مباحث خويش را درباره ي روشن كردن گذشته و نقد تاريخ و تبيين حركات اجتماعي و تفسير سر انحطاط مسلمانان دنبال مي كرد. و اين بود كه استاد عباس محمود العقاد كتابش را از استاد محمد عبدالغني حسن مي گرفت و مي خواند و درباره اش مقاله مي نوشت. استاد عادل غضبان- مدير مجله ي الكتاب قاهره- در شماره اي پس از شماره اي، در مجله، به شناساندن «الغدير» مي پرداخت. استاد عبدالفتاح عبدالمقصود، موقعيت دانشگاهي خويش را، در دانشگاه اسكندريه، به خطر مي افكند و از نوشتن معرفي نامه براي «الغدير» دست بر نمي داشت. استاد علاءالدين خروفه- از عالما الازهر- همواره آرزوي ديدن نويسنده ي «الغدير» را داشت و در

روزنامه هاي پر انتشار قاهره به معرفي و دفاع از كتاب مي پرداخت. مراجع نجف و قم گراميداشت و ترويج «الغدير» را وظيفه مي دانشتند. شيخ مجتبي

[صفحه 214]

قزويني- عالم رباني و متأله اخير خراسان- پيشنهاد مي كرد كه «الغدير» جزو كتب درسي حوزه هاي روحاني شيعه قرار گيرد. شيخ محمد سعيد دحدوح- امام جمعه و جماعت حلب از اهل سنت- جلسه ي «الغدير» تشكيل مي داد. جوانان حلب كه نويسنده ي «الغدير» را نديده بودند، چون با كسي از مسافران نجف روبرو مي شدند چشمان او را مي بوسيدند كه تو، نويسنده ي «الغدير» و فرا دارنده ي اين مشعل هدايت را ديده اي! دبيران دبيرستانهاي مكه «الغدير» را مي خواستند تا، بر خلاف برنامه هم كه شده، حقايق وحي بنياد آن را به نوجوانان سرزمين وحي بياموزند. دكتر صفا خلوصي به ترجمه ي كتاب به انگليسي مي پرداخت. استاد احمدعلي جوهر امروهوي -به پيشنهاد و كوشش حضرت سيد ابوالحسين حافظيان- «الغدير» را به زبان اردو بر مي گردانيد و …

و همينسان در سفرهايي كه مي كرد، همواره مورد تجليل عالمان مذاهب قرار مي گرفت. استادان دانشگاهها به استقبال او مي شتافتند. دانشمندان و مديران كتابخانه ها- از سني و شيعه- از سر اخلاص وسايل تحقيق را در اخيتار او مي گذاشتند. عالمان سنت با او تماس مي گرفتند. شاعران در گراميداشت او چكامه ها مي سرودند. متصديان كتابخانه ها نشريات و فهرست كتابخانه هاي خويش را به او تقديم مي كردند. او نيز انتشارات دائرةالمعارف عثماني حيدرآباد دكن را تهيه مي كرد. تأليفات با ارزش اهل سنت را به چاپ مي رسانيد. و چه بسيار از تأليفات با ارج آنان را كه استنساخ كرد، يا عكس گرفت و از سرزمينهاي مختلف با خود به نجف آورد و به شيعه شناساند.

امانت

در صفحات گذشته، درباره ي

لحن و چگونگي تعبير گفتگو كرديم. اكنون

[صفحه 215]

بجاست كه به امانت شگرف صاحب «الغدير» - به عنوان يك مؤلف مسلمان- نيز اشاره كنيم. مي دانيم كه در تأليفاتي كه پايه ي آنها بر نقل استوار است، تنها جوهر اصلي و مايه ي وثوق، امانت است. اگر در چنين كتابها امانت رعايت نشود، هيچ است. و دريغا كه چه بسياري از آنان كه به عنوان محقق و مورخ و عقايد نويس معرفي شده اند، از اين صفت كه جوهر كار و الفباي مكتب است بي بهره بوده اند و هستند. و يكي از جريانات «الغدير»، همين مچ گرفتنهاست و روشن كردن نقلهاي تقطيعي [214] يا مكذوب.

اكنون جا دارد كه مؤلفان و محققان، به ويژه نسلهاي جوان و تازه كار اين رشته ها، در امانت تأليف و نقل، از كساني چون صاحب «الغدير» سرمشق گيرند و امانت «اميني» را همواره پيش چشم دارند و دستور العمل خويش سازند، كه جمال علم و فضيلت تأليف اين است، به ويژه در كتابهايي كه پايه ي آنها نقل و تاريخ و فقه تاريخ است. در اينگونه كتابها نقل نامعتبر، خيانت در نقل، عدم دقت در نقل، اعتماد بر نسخه هاي نامعتبر، استناد به نسخه هاي مغشوش و مخدوش يا نقل تقطيعي، حقايق را دگرگون مي كند، و خواننده را گمراه مي نمايد، و تاريخ را تباه مي دارد، و

[صفحه 216]

پژوهشي را سردرگم مي سازد. و اين همه مسائلي است كه مؤلف بايد به آنها توجه داشته باشد، چونان كه صاحب «الغدير». دقت و امانت در نقل در «الغدير»، چنان است كه از يك عالم راستين توقع مي رود. نقل نمونه در اين مقوله معني ندارد، همه ي كتاب، نمونه ي اين صفت است. عالمان و ناقدان بزرگ نيز

به اين چگونگي اشاره كرده اند.

خلاصه، اين است «الغدير» در 11 جلد آن كه تاكنون منتشر شده است، در 5413 صفحه، با دهها بحث مهم و نقد و تطبيق و روشنگري و هدايت و تصحيح. و اگر گفته اند: «شرح حال هر متفكر بزرگ، مهمترين قسمت فلسفه ي اوست» مي شود ديد كه صاحب «الغدير» چه فلسفه اي داشته است. و اگر به گفته ي سليمان كتاني، آنچه را بانوي اكرم، فاطمه ي زهرا طلب مي كرد، زمين و نخلستان نبود، بلكه اصالت حق بود و امتداد وجود محمد و تجديد تلألؤ رسالت، [215] «الغدير» نيز همان امتداد خطبه ي عرفات و غدير پيامبر است، و سخنراني بانوي اكرم حضرت زهرا، و خطبه ي شقشقيه، و حركات اجتماعي ابوذر غفاري، و سخنراني عمار ياسر و مالك اشتر و هاشم مرقال، در صفين، و خطبه ي شب عاشورا و پاسخهايي كه اصحاب حسين به او دادند، و شمشيرهاي روز عاشورا، و خطبه ي ناتمام مانده ي امام زين العابدين در مسجد اموي دمشق، و سخنرانيهاي سران نهضت توابين در نهضت سليمان بن صرد خزاعي، و قيام مختار ثقفي، و اقدام عالم بزرگ شيعي سعيد بن جبير تابعي عليه حجاج بن يوسف ثقفي، و … و …

تاكنون سخن بر سر آفاق كتاب «الغدير» بود. و اكنون چون وسيعتر بنگريم خواهيم ديد كه «الغدير» - به عنوان دفاعنامه ي جانشينان محمد و مفسران اصلي قرآن:

[صفحه 127]

علي و اولاد علي- تنها كتاب ما شيعيان نيست، چون آنچه در «الغدير» آمده است همه از مآخذ و مدارك و كتب موثق برادران اهل سنت است، مآخذي كه همه ي سنن و آداب و عقايد و احكام ديني اهل سنت، از نماز و روزه گرفته تا دفن مردگان،

در سراسر جهان و در طول تاريخ، بر پايه ي آنها قرار داشته است و دارد.

و اگر ببينيم كه ابن خلدون مي گويد:

مالك و ابوحنيفه، خلافت محمد بن عبدالله بن حسن مثني [يعني نواده ي امام حسن مجتبي «ع»] را از خلافت منصور عباسي اصلح مي دانستند و از اين جهت آنان را شكنجه كردند. [216].

و اگر ببينيم كه:

خود امام ابوحنيفه، در اختلافاتي كه بين علويان و عباسيان روي مي داد، به آل محمد «ص» متمايل بود، و هنگامي كه ابراهيم- نواده ي حضرت امام حسن و برادر محمد نفس زكيه- بر منصور خليفه ي عباسي شوريد، ابوحنيفه به حمايت او بود. و به قول زفربن هذيل- كه خطيب بغدادي نقل كرده است- با شدت و جهد، برخلاف منصور سخن راندي (تاريخ بغداد، 329: 13)، و حتي وقتي منصور دو نامه ي مجعول از طرف همين ابراهيم حسني، به نام اعمش محدث و ابوحنيفه نوشت، اعمش بعد از خواندن آن را به خورد گوسپند داد، ولي چون نامه به ابوحنيفه رسيد، آن را بوسيد و جواب نوشت (ضحي الاسلام 182: 2، به نقل از ابن عبدالبر 17) و اين امر باعث شد كه بين ابوحنيفه و خليفه ي عباسي، كدورتي پيش آيد، و در نتيجه به امر خليفه تازيانه خورد و به زندان افتاد. و در آنجا به قول

[صفحه 218]

برخي مسموما از جهان رفت. [217].

آري اگر اين اظهارها و حقيقتها و دهها امثال آن را ببينيم [218] به اين نتيجه ي درست مي رسيم كه «الغدير»، كتاب مسلمانان است، نه تنها شيعيان، زيرا «الغدير» نيز در جوهر خود، صورت ديگري است از ابراهيم حسني يا هر ثائر علوي ديگر.

و حتي مي نگريم كه اگر در رگهاي فرزندان

سرزمينهاي اسلام، خوني زنده است، كه مايه ي پايداري آنان است در خطيرترين مقاومتها، باز همان خوني است كه با ولاي علي و آل علي در رگها مي گردد و در قلبها مي دود، و شاعران سرزمينهاي آيات قرآن چنين مي گويند:

تحت سماء صيفه الحمراء

من قبل الف سنة يرتفع البكاء

حزنا علي شهيد كربلاء

و لم يزل علي الفرات دمه المراق

يصبح وجه الماء و النخيل في السماء. [219].

يا:

سمعت صوت و لزمن

السقوط نحوي في الولادة

والنهر الممدود كالو سادة

من شفتي سقراط حتي جثة الحسين. [220].

[صفحه 219]

يا:

من رحم الايام نأتي …

من وجع الحسين نأتي …

من اسي الزهراء

من احد نأتي و من بدر …

و من احزان كربلاء … [221].

نأتي لكي نصحح التاريخ والاشياء [222].

و همين گونه شاعران شيعي ايراني- شاعران روشنگر تعهد شناس.

و چون به اين همه توجه كنيم، خواهيم دريافت كه با اين كتاب، اسلام كه ماهيت انقلابي داشت و «دين تحرك» بود، دوباره روشنتر شناسانده شد. و اين تاكنون- چنانكه گفتيم- يازده جلد «الغدير» است. اين كتاب صاحب رسالت، هنوز مجلداتي ديگر دارد كه به زودي انتشار خواهد يافت. و از جمله مباحث مجلدات باقيمانده،رسيدگي فني و عميق به «صحاح ست» است وبحث عجيب «مسند المناقب و مرسلها»، و بحث بيدار كننده ي «حكومة الالفاظ»، و مباحث فراوان ديگر، كه

[صفحه 220]

چون انتشار ياد، بار ديگر جوامع را در جريان حكومت معصوم و مدينه ي قرآني غدير و فسلفه ي سياسي اسلام قرار خواهد داد، و با خواسته هاي پيامبر اكرم روبرو خواهد ساخت.

پس از بحثي كه از آغاز تاكنون كرديم، بايد ديد اين همه معلومات و موضعگيري كه در «الغدير» گرد آمده است، روي هم، يعني چه. اين همه چه معني مي دهد و از آنها چه نتيجه

مي شود؟ و آيا اين همه سند و اطلاع و عرضه و تحليل و بحث و استناد يعني چه؟ اين همه سند و اطلاع و عرضه و تحليل و بحث و استناد يعني:

معاوية بن ابي سفيان، نه- امام حسين مجتبي، آري

يزيد بن معاويه، نه- امام حسين، آري

وليد بن عبدالملك اموي، نه- امام علي بن الحسين زين العابدين، آري

هشام بن عبدالملك، نه- امام محمد باقر، آري

منصور دوانيقي، نه- امام جعفر صادق، آري

هارون الرشيد عباسي، نه- امام موسي بن جعفر علوي، آري

عبدالله مأمون، نه- امام علي بن موسي الرضا، آري

ابراهيم معتصم، نه- امام محمد التقي، آري

متوكل عباسي، نه- امام امام علي النقي، آري

معتمد عباسي، نه- امام امام حسن عسگري، آري

عبيدالله بن زياد، نه- مسلم بن عقيل، آري

حجاج بن يوسف ثقفي، نه- سعيد بن جبير تابعي، آري

القادر عباسي، نه- شريف رضي، آري

[صفحه 221]

و …

بدين گونه مي نگريم كه «الغدير» كتاب زندگي و آفتاب و طلوع و انسانيت است، بلكه بايد گفت كتاب همه ي نسلهاست و براي همه ي نسلها مورد حرمت است و ارجمندي كار صاحب «الغدير»، همه ي محققان و بازسازان و حماسه داران و حق جويان و آزاديخواهان جهان را روشن.

و از اين رو، به نظر بنده- مناسب است بر كلماتي كه در صفحه ي عنوان «الغدير» آمده است، يعني اين كلمات:

كتاب ديني، فني، تاريخي، ادبي، اخلاقي.

كلمات زير نيز افزوده شود:

مبدئي، انساني، تقدمي، اصلاحي، عملي، اجتماعي، ايدئولوجيكي، سياسي، انقلابي.و اين است كليت ذهني و حماسه ي عني تشيع. و اين است فلسفه ي بعثت- غدير-عاشورا- مهدي.

اين است كه ما، پيام آوران راستين اصلاح و ديگر مصلحان بزرگ انسانيت را كه در طول تاريخ تا هم امروز، در هر گوشه ي جهان، پيدا شده اند و هر يك

به اصلاح بخشي از زندگي بشري پرداخته اند و در سرزمينهاي خود، يا ديگر سرزمينها، پديد آورنده ي انقلابهاي انساني شده اند، و براي بازيافت حقوق محرومان به تلاش

[صفحه 222]

برخاسته اند، بزرگ مي داريم و به عظمت هر يك از آنان، از هر مذهب و ملتي و با هر نوع جهان بيني، در حد لازم، خستوييم. و آنان كه در گذشته اند و هر كدام به نوعي به مسائل انساني خدمت كرده اند، همواره براي روحشان آروزي آرامش مي كنيم،و براي آنان كه زنده اند آروزي كاميابي بيشتر، اما به سويشان دست دراز نمي كنيم كه از اين باب و بابت غنييم زيرا كه خود، آنچه را كه بايد، داريم. تنها بايد بدانيم كه چه داريم و بشناسيم و بشناسانيم، و در سطح عرضه بر نسلهاي جهان و مشارف تاريخ بكوشيم- كوششي چونان هجوم فجر بر تاريكيها و تابيدن آفتاب بر آباديها.

[صفحه 223]

خطوطي از اهداف

اشاره

ما در اين مقدمه، به ياد كرد صفات بارز و مواهب صاحب «الغدير»، چندان نپرداختيم، اما به اشاره برخي را باز گفتيم. صاحب «الغدير» نخست در دامان پدر و نيايي اهل تقوي و علم و ولاء پرورش يافت. سپس راهي نجف شد و در پرتو انوار علوي و محضر عالمان بزرگ زمان به مراحل عالي علم و اجتهاد و فضيلت نفسي و موقعيت اجتماعي و شهامت اخلاقي نايل آمد. او به جز اين صفات كسب كرده، از مواهب والايي چون قامت بلند، پيكر رشيد، دل شجاع، كالبد توانا، استخوابندي درشت و متناسب، سيماي جذاب، چشمان درشت و سياه و نافذ و عميق و محبت بار و هيئت شكوهمند (و به تعبير ابن سينا «سمت

[صفحه 224]

رشيد») برخوردار بود. و در چنين پيكري روحي بزرگ و

دلي «چون دشتهاي بي انتها» جاي داشت كه احساسات بيكران و تعقل وافر آن، موجب اين همه بركت علمي و اجتماعي شد. و همراه اين صفات اكتسابي و طبيعي فضايل ارجمند ديگري داشت چون قاطيعيت كامل، شجاعت مقدس، ايمان سوزان، اخلاص سرشار، عاطفه اي چون جوهر نسسيم، و عشقي- چونان عظمت- به خاندان پيامبر … عشق او به خاندان پيامبر زبانزد خاص و عام بود. و ايمان عميق و كوهين وي را هر كس با او معاشرت كرده بود، به ويژه خواص، به خوبي درك كرده بودند. او عالمي بود كه ديدارش خدا را به ياد مي آورد و اولياي خدا را و به حق ملاقات او به انسان ايمان مي داد و روح ولاي علوي را در جان آدمي مي دميد. و اگر از اين مايه، شعله اي در وجود هر كس بود، آن را شعله ورتر مي ساخت. او وجودي بود سرشار از حق و مملو از يقين و بصيرت. به هنگامي كه در مدرسه ي نواب مشهد (تابستان سال 1338 ش) به درخواست مردم، ده شب، به منبر رفت و آن مجلس معروف برپا گشت و توده هاي انبوه گرد آمده ساعتها به سخن او گوش مي دادند، يكي از شبها، به مناسبتي از قيامت سخن مي گفت و قيامت مي كرد. تو مي گفتي كه اين عرصات محشر است كه در برابر ديدگان آدمي پديدار مي گردد. [223].

و پس از اين همه، از صفات سرآمد وي، اراده ي پولادين او بود. اراده اي كه به گفته ي ناقدان، برندگي شمشير در آن نهفته بود، كه هر صعب و سختي را در

[صفحه 225]

برابر او سهل و ناچيز جلوه مي داد، اراده اي همسان كوهها و همتي همبر قلبه ها. پس مي سزيد اگر او

از جمله اين ابيات را سرود روح خويش مي خواند: [224].

همتي دونها السها و الثريا

قد علت جهدها فما تتداني

فانا متعب معني الي ان

تتفاني الايام او اتفاني

ستاره ي سها و خوشه ي پروين، فروتر از پايگاه بلند همت من جاي دارند. همتي كه چنان تا اوجها پر گرفته است كه به هيچ روي دست يافتني نيست.

من، آري من، خويشتن به تعب افكنده ام و رنجها به جان خريده ام تا آن دم كه روزهاي روزگار تمام شود، يا روزهاي عمر من.

آري اين همه او را به سوي مفهومي از علم كشانيده بود كه شامل همه ي مفاهيم انساني مي شد و او را واداشته بود تا در راه خدمتي وسيع گام بردارد، تا جايي كه در اين راه و اين مفاهيم،- به تعبير يكي از محققان- به صورت اومانيستي درآمده بود كه در قلمرو علم و اصلاح محدوده اي نمي شناخت. از آثار وي، تأسيس كتابخانه ي نجف است، كه در بخش «كارها» بدان اشاره خواهيم كرد.

علامه ي اميني، در خلال سالياني كه در كار تأليف «الغدير» - به سفر و تحقيق و گردآوري مآخذ- به سر مي برد، به مسائل جدي ديگري، كه ديگران در عين مسئوليت، از آن غفلت كرده يا تن زده بودند، توجه يافت. از اين رو به تأسيس كتابخانه ي نجف دست زد و سپس خواست تا به تأسيس خانه ي نويسندگان و تشكيل

[صفحه 226]

دارالتأليف (يا به تعبيري: غرف التأليف) نيز بپردازد.

از اينجا به بعد، چند مسئله اي را كه به عنوان آرمانهاي او ذكر مي كنم، چيزهايي است كه از خود وي شنيده ام و به اين دليل مطرح مي كنم تا والا همتان و بزرگان دين- آنان كه داراي اين گونه ديدهايند- به اين مسائل توجه داده

شوند و به تعقيب اهداف اين مصلح فقيد برخيزند، مخصوصا مسئله ي مهم و واجب الاقدام «رسيدگي به نشريات جهان درباره ي اسلام».

خانه نويسندگان

سختيهايي را كه صاحب «الغدير» در راه تأليف ديده بود، و موانع را شناخته و دردها را بساويده بود، و بالجمله روح علمي او، انديشه ي تأسيس «خانه ي نويسندگان» را در وي پديد آورد. مقصود او از خانه ي نويسندگان چنانكه خود شرح مي داد- اين بود:

در كنار كتابخانه ي «اميرالمؤمنين» در نجف، محلي زيبا و بهداشتي و مدرن ساخته شود مجهز به همه ي وسايل: اتاقهايي چند كه هر يك در اختيار محقق و نويسنده اي قرار گيرد؛ همه گونه نيازمنديهاي شخصي محقق تأمين گردد، در هر اتاق يك قفسه از كتابهاي اوليه و مراجع ضروري رشته ي كار محقق گذارده شود؛ وسايل اوليه ي درماني در اختيار محقق باشد و طبيبي همواره از حال او مراقبت كند؛ آشپزخانه اي مجهز، صبح و ظهر و شام، خوراك او را- بنا به ميل و تناسب- آماده كند و به اتاق او بفرستد؛ هر اتاق داراي يك پيشخدمت ويژه باشد تا كارهاي مختلف شخصي نويسنده يا محقق را انجام دهد؛ در هر اتاق يك دوره فهرست كتابخانه گذارده شود تا محقق هر كتابي را خواست و براي كار خويش لازم دانست از كتابخانه بخواهد، ضمنا اگر محقق به مأخذ يا مآخذي

[صفحه 227]

نياز يافت كه در كتابخانه نبود از هر جاي كه ممكن است تهيه گردد و در اختيار او قرار داده شود. وقتي مؤلفي با چنين شرايطي تأمين شده و راحت، از حيث محل و ديگر نيازهاي زندگي- كه آرمان محققان جهان است- به تأليفي دست زد و آن را پرداخت، اگر آن تأليف

مناسب حوزه ي كار كتابخانه بود، كتابخانه خود به چاپ و نشر آن اثر اقدام كند [225].

همچنين در نظر بود كه اتاقهاي اين دارالتأليف با تابلوهايي از اين قبيل- مثلا- مشخص شود:

غرفة التأليف في علوم البلاغة

(اتاق تأليف در علوم بلاغت و سخن سنجي)

غرفة التأليف في العلوم الاجتماعية

غرفة التأليف في العلوم الاقتصادية

غرفة التأليف في العلوم السياسية

غرفة التأليف في العلوم النفسية

غرفة التأليف في الفن و الابداع

غرفة التأليف في العلوم الرياضية

غرفة التأليف في التاريخ

غرفة التأليف في التفسير

غرفة التأليف في مشاكل المسلمين و سبيل دفعها.

و امثال اين عنوانها و بخشها.

[صفحه 228]

بدين گونه، بهترين وسيله براي محققان آماده مي شد.و چه بسيار استعدادها كه ثمر مي داد، و چه بسيار قريحه ها كه مي شكفت، و چه بسيار حقايق و علوم كه كشف و ثبت مي گشت. علامه ي اميني، در مورد پذيرفتن محققان و پژوهشيان و كمك به كار آنان، مسئله ي مذهب و مسلك و مملكت را مطرح نمي دانست. مي گفت، محقق و مؤلف از هر مذهب و مسلكي باشد و از هر جاي جهان، در اينجا جاي دارد و در دارالعلم مولي پذيرفته است.

اكنون تصور كنيد! اگر اين محل تأسيس شده بود، يكي از مهمترين مراكز علم و فرهنگ بشري برپا مي شد. و در مشرق زمين يكي از ارجمندترين مظاهر و فرهنگ انساني، و يكي از والاترين مفاخر اسلام پديدار مي گشت.

معلوم است كه اين محل، پس از تأسيس و شروع كردن به كار، به همين جا متوقف نمي ماند، بلكه به انواع تأسيسات علمي ديگر، مانند آزمايشگاه، رصدخانه، بيمارستان و … مجهز مي شد. و در كنار تربت پاك علي «ع»، در شهر علم، دري ديگر از شهر علم به روي مردم گيتي گشوده مي گشت.

اين كار پر هزينه

را اين روحاني زاهد مي خواست انجام رساند، البته با توفيق خداي و كمك توانمندان. اما اجل او را مهلت نداد. كاري كه واجب است هم اكنون،به صورتي صحيح و درست، از جمله در مشهد، از درآمدهاي آستان قدس رضوي، پي ريزي شود و به سامان برسد.

رسيدگي به نشريات جهان درباره اسلام

پيش تر وعده داديم كه گفتگو كنيم درباره ي موسسات، مراكز، كلاسها و كرسيهاي بسياري كه از سالها پيش، در سراسر جهان، تأسيس شده است تا بحث كنند درباره ي اسلام، فرق اسلام، تاريخ اسلام، جغرافياي اسلام، فلسفه ي اسلام، كلام

[صفحه 229]

اسلام، ادبيات اسلام، نظامهاي اسلام، حديث اسلام، اخلاق اسلام، حقوق اسلام، اقتصاد اسلام، تفسير اسلامي و قرآن كريم و سياست و حكومت و علوم تجربي و شيمي و فيزيك و رياضيات و طب و داروسازي اسلامي وبيمارستانهاي اسلامي و نجوم و هنر اسلامي و معماري مسلمين و بازارهاي اسلامي وحتي البسه ي مسلمانان و صدها مسئله ي ديگر مربوط به اسلام و فرهنگ و تمدن اسلام. اين بحثها به صورت كتاب، جزوه، مقاله، رساله انتشار يافته است و انتشار مي يابد. و اخيرا، علاوه بر آنچه ياد شده، نوشه شده است و مي شود و نشريات فراواني چون مجله، سالنامه، دايرةالمعارف، يادنامه، فهرست و … در جهان هست كه به اين مباحث پرداخته است و مي پردازد.

اما جاي تأسف است كه بسياري از اين بررسيها و تحقيقها و درسها و پژوهشها، به مقصود خود علم و تحقيق نبوده است و نيست. چنانكه اين مسئله، در دهه هاي اخير بر بيشتر مطلعان و هوشياران جوامع اسلامي و شرقي- از جمله برخي از فاضلان ايراني- آشكار شده است.

روابط جهاني سده هاي اخير، باعث شد تا مسائل ياد شده از سوي استعمارگران

پيگيري شود. به اين معني كه جبهه هاي استعماري چون دانستند كه ملتها و نسلهاي آنان سرانجام به سوي شناخت اسلام و قرآن و شرق روي خواهند آورد، اين خوراك ذهني را، پيش تر، خود براي مردم خود فراهم آوردند، اما چگونه؟ آنگونه كه خود مي دانستند. تا چه شود؟ تا اسلام و شرق، همانگونه كه آنان عرضه كرده اند فهم شود و مورد قضاوت قرار گيرد، نه آن سان كه حقيقت اين دو هست. و از اينجاست كه اين چگونگي كار، اختصاص به اسلام و مسائل اسلامي ندارد، بلكه درباره ي ساير مواريث و مسائل مشرق زمين نيز چنين كرده اند. و از جمله در شناساندن تمدن ايران- بنا بر متخصصان- دهها خبط و تحريف و سنگ كم گذاشتن و سبك جلوه دادن روا داشته اند.

[صفحه 230]

در مورد مسائل مربوط به اسلام، بايد متوجه باشيم كه مقاصد خود را به صورتهاي گوناگون اعمال كرده اند: از يك سو، هر جا و هر وقت كه پيش آمده است درباره ي اسلام سخن گفته اند، از سوي ديگر كتابهايي يافت مي شود- از اين قوم كه با اينكه موضوع آن كتابها به گونه اي روشن شامل اسلام مي شود، در آنها يادي از اسلام نشده است. يعني مؤلفان و سازمانهاي تأليف و نشر اين گونه كتابها، در برابراسلام، به اصطلاح، به توطئه ي سكوت متوسل شده اند. شايد به اين گمان كه موجب رونق بيشتر اسلام نشوند. از اين روست كه مثلا كتابي كه در تاريخ سير اخلاق نوشته شده است نامي از اخلاق نمي برد در صورتي كه علماي اخلاق و تاريخ اخلاق شك ندارند كه اخلاق اسلامي، سرآمد اخلاقهاي تاريخ كهن و معاصر است و مشهور آفاق. با اين همه،

اي كاش در بيشتر جاهايي نيز كه درباره ي اسلام بحث كرده اند و نام برده اند، بحث نمي كردند و نام نمي بردند.

و مي دانيم كه بحث درباره ي اسلام، بي گمان به مذاهب اسلامي نيز كشيده مي شود، و از جمله شيعه. و اينها همه مناسباتي است كه عامل استعمار مي تواند در اين مناسبات بدآموزيها كند و بذرهاي مقاصد خويش را، در راه استقلال و تحقير شرق،از راه تحريف مفاهيم آن، بپراكند و ارزشهاي حماسي و غرورآفرين مشرق زمين را-كه جوامع را در جهت مقاومت بسيج مي كند نه در جهت تسليم- درهم كوبد و بد و ناپسند و عقب افتاده و فناتيك معرفي كند. و اينجاست نيز كه بيگانگان مي توانند براي پراكندن و از هم دور داشتن صفهاي مسلمانان هرچه مي توانند مايه بگذارند. و اينجاست كه مثلا در دايرةالمعارف اسلام [226] همواره نوشته هاي كساني چون گلدتسيهر يهودي درج مي شود و اجازه ي سخن گفتن درباره ي شيعه و اسلام، به عناصر شناخته اي از رده ي لامنس (كشيش بلژيكي كه به دشمنيهايش با انسانيت

[صفحه 231]

شرق و اسلام معروف است) داده مي شود، كسي كه استاد احمد محمد شاكر مصري درباره ي او مي گويد:

پدر لامنس در نزد مستشرقين و عرب و ديگر مسلمين به تعصبي گريبانگير شناخته شده است. او هميشه يا بيشتر اوقات از حق منحرف مي شود. ما تاكنون هيچ نوشته اي از او درباره ي مسائل عرب و اسلام نديده ايم كه از بدنيتي خالي باشد. در هر نوشته زير تأثير عواطف خويش است. از اين رو تاب ندارد انصاف را رعايت كند. صرف نظر از انصاف، حتي ادب را نيز رعايت نمي كند و به عقايد مخالف خود احترام نمي گذارد. [227].

نيز اديب و نويسنده ي هم مذهب كشيش لامنس، يعني جرج

سجعان جرداق، چنين مي گويد:

لامنس دانش خود را در راه خدمت به حقيقت به كار نبرده است. اين همه اسنادي كه در تأليفات خود ارائه مي دهد براي روشن كردن واقع و توضيح مسائل پوشيده ي زندگي قديم مردم خاور عربي نيست. بلكه با كمال تأسف بايد بگوييم كه اين عالم، به علم و اطلاعات خود نيز بد كرده است، چون با اين علم و اطلاع، بيشتر اوقات مي كوشد تا برعكس آنچه تاريخ ثبت كرده است وعقل مي پذيرد و منطق طبيعي حوادث مؤيد آنهاست نظر دهد. حتي با عاطفه ي دوستانه اي نيز كه انسان در خود نسبت به بزرگان صدر اسلام مي يابد مخالفت مي كند و مي كوشد هر نوع محبتي را كه آدمي، در هر جنبه ي نيكوي انساني، نسبت به پاكان و نيكان حس مي كند، اشتباه آميز جلوه دهد … چقدر خطرناك است افترا و تهمت زدن در صورتي كه افترا زننده آن را طوري ادا كند كه خواننده بپندارد يك اظهار نظر علمي صرف است … [228].

[صفحه 232]

و البته مي دانيم كه هنوز- چنانكه بايد و شايد- به كار و كارنامه ي اين ايادي،كه از اينانند گروه كثيري از مستشرقين، رسيدگي نشده است، و هنوز بررسيي كامل و همه جانبه، درباره ي مجموعه ي هدفها و رسالتهاي اينان به عمل نيامده است تا همه ي حقايق معلوم گردد. با اين حال، قدر مسلم اين است كه در كار بيشتر آنان، بيش از هر گونه هدف علمي كه تصور شود اغراض ديگر مطرح بوده است.از اين رو، حاصل كار اين گروه را- و از آن ميان برخي با عنوان «مستشرق- خاورشناس» - كه درباره ي دين، ادبيات، تاريخ، جغرافيا، فلسفه، اقتصاد، هنر ونفايس و مواريث شرق

(و از اين ميان به ويژه اسلام و قرآن و ترجمه و تفسير قرآن و تشيع) به پژوهش پرداخته اند نمي توان يك سره علمي و منزه دانست. و اصولا نبايد پيش از اطلاع از جوانب موضوع به نوشته هاي آنان رجوع كرد [229] تا چه رسد به استناد به آنها يا نقل از آنها.

مستشرقين از هزينه ها و امكانات بسياري برخوردار بوده اند، و منابع فراواني- چه در كتابخانه ها و موزه هاي غرب و چه در كتابخانه ها و موزه هاي شرق- در اختيار داشته اند، از اين رو به ادب و تاريخ و فرهنگ مشرق زمين خدماتي كرده اند- خدماتي كه لازمه ي كارشان نيز بوده است- و گوشه هايي را پژوهيده اند [230] و كتابهايي را به چاپ رسانيده اند و نسخه هايي را احيا كرده اند و متون بسياري از مواريث فرهنگ اسلام را به زبانهاي خويش برگردانيده اند و شرحها و فهرستايي نوشته اند. من اين چيزها را انكار نمي كنم، و از آن مقدار كار سودمند آنان چتشم نمي پوشم، و روش

[صفحه 233]

علمي آنان را (كه البته در همه ي موارد اعمال نمي كند، يا به گونه اي مغالطه آميز، در تأييد پيشداوريهاي خويش از آن بهره مي جويند) ناديده نمي گيرم. در اين باره خواننده مي تواند،از جمله، به منابعي كه در پانوشت مي آورم. [231] مراجعه كند. اما مي گويم آن درستي و اصالت و علم جويي كه تصور مي رود، در همه ي جوانب كار آنان مشهود نيست، بلكه خدماتي را كه در اصل براي مقاصد و ممالك و مذاهب خود در نظر داشته اند و دشمنيهايي كه به ويژه با اسلام و حقايق اسلام كرده اند، در بيشتر موارد، به چشم مي خورد.

اكنون بايد درباره ي كارهايي كه در قلمرو فرهنگ اسلامي كرده اند توضيحي بيفزايم. هنگامي كه مي گوييم مسشترقين تعداد

بسياري از كتابها و تأليفات مسلمين را چاپ يا ترجمه كرده اند، نخست چنين تصور مي شود كه اين كار آنان، تنها و تنها خدمت به اسلام و مسلمين بوده است. اما اين قضيه را بايد درستتر ديد.از نخستين اقدامهاي دنياي مسيحي كه به حدود 1000 سال پيش مي رسد، آموختن و فراگرفتن زبان عربي بود. [232] مسيحيت با پيگيري و اصرار زبان عرب را آموخت. سپس مدارس استشراق و خاورشناسي را پي افكند. مستشرقين خود دهها و دهها كتاب، درباره ي

[صفحه 234]

قواعد و گرامر زبان عربي به زبانهاي گوناگون نوشتند. [233] بدين گونه كليد فراگيري و دستيابي به فرهنگ اسلامي را به چنگ آوردند. آنگاه با سر زدن به كشورهاي دور و نزديك اسلامي و غور و تأمل در كتابخانه هاي مساجد و مدارس، كتابشناسي فرهنگ اسلامي را گسترش دادند و خود- بي اغراق- و فهرست كردن و شناساندن اين آثار، به زبانهاي گوناگون. تأليف كردند [234] سپس پرداختند به تأليف درباره ي علوم و معارف اسلامي و ترجمه ي متون مسلمين من در اينجا پاره اي از موضوعاتي را كه مستشرقين در آن باره، متن يا متوني از مسلمانان ترجمه كرده اند، يا برپايه ي مآخذ اسلامي و استفاده ي از آنها، كتاب يا كتابهايي نوشته اند مي آورم: منطق، كلام و عقايد و ملل و نحل، فلسفه، الهيات و لاهوت، عرفان، مباحث وجود، قصص فلسفي، نقد فلسفي، زمان در فلسفه ي زمان در فلسفه ي اسلامي، فلسفه ي سياسي اسلامي، سياست ديني، مدينه هاي فاضله ي اسلامي (مدينه ي فارابي، مدينه ي ابن باجه و … ) ستاره شناسي، آسمان شناسي، (علم الفلك)، درياشناسي، چگونگي سفر دريايي، كانيشناسي، زمين شناسي، نورشناسي، علم مناظر و مرايا، روانشناسي، روانپزشكي، زيبايي شناسي، سكه شناسي، جو شناسي

و كائنات جو، اتم شناسي (ذره، جزء لايتجزي)، حركات اجرام سماوي، جامعه شناسي، فلسفه ي تاريخ، فيزيك و شعب مختلف آن، مكانيك، شيمي و ابزارهاي شيميايي، شيمي جابري، شيمي رازي، ساختن اسطرلاب و آلات دقيقه، رصد، زيج، حساب، هندسه، جبر و مقابله، مثلثات، اعداد عربي، هنر، معماري، آداب بحث و مناظره، آداب استدلال، آداب زمامداري، آداب تعليم و تربيت، اخلاق، حكايات اخلاقي دايرةالمعارف نويسي، احصاء و تقسيمبندي علوم، سفرنامه نويسي، زندگينامه نويسي، طب عمومي، تشريح، طب باليني، آسيب شناسي و توصيف و ذكر علايم بيماريها، چشم پزشكي، بهداشت، داروشناسي، داروسازي، قرابادين (ادويه ي مفرده، مركبه،

[صفحه 235]

نباتي، حيواني و معدني)، جراحي، وظايف الاعضا (فيزيولوژي)، گياهشناسي، اسماء گياهان، گياهان دارويي، حيوان شناسي، تربيت حيوانات، تربيت پرندگان، فلاحت و كشاورزي، استخراج آبهاي زيرزميني، آبياري، حرفه وفن، صنايع، حرير بافي، پارچه بافي، كاغذ سازي، موزاييك سازي، نظامات اداري، قانون، فقه، اصول فقه، مباني حقوقي، حقوق سياسي، حقوق جزا، حقوق مدني، تاريخ عمومي، تاريخ اجتماعي، تايخ سياسي، تاريخ علوم و طبقات، جغرافيا، جغرافياي انساني، جغرافياي اقتصادي، تهيه ي نقشه هاي جغرافيايي، علوم غريبه، دعا، معارف هرمسي، حكم و آداب، مقاله نويسي، شعرو سبكهاي آن، نقد شعر، نقد ادبي، نقد بلاغت، قصه نويسي، كتابشناسي، فهرست نويسي، فقه اللغة، زمان در نحو و گرامر اسلامي،نحو، صرف، عروض و قافيه، خطابه، زبان شناسي، خط، بلاغت [235] و … و … و …

اين فهرستي اجمالي و مختصر بود از علوم و معارف اسلاميي كه از ما به جهان مسيحي، اروپا و امريكا و … منتقل شده است.

به اينها همه بايد ترجمه هاي «قرآن كريم» را نيز افزود كه چه بسيار بسيار از معارف گوناگون اين كتاب آسماني استفاده كرده اند و

مي كنند، همين گونه ترجمه ي سخنان و احاديث پيامبر اكرم.

اكنون آنچه را نهضت رنسانس و جهان غرب دارد (با چشمپوشي از استخراج جزئيات و گسترشي كه با كوشش شخصي به آن داده اند) مقايسه كنيد با آنچه از اسلام گرفته اند، آنگاه بنگريد كه آيا اسلام و مسلمين مديون آنانند يا آنان مديون اسلام و مسلمين؟ و آيا در برابر آنچه را بردند و گرفتند چه آوردند و دادند؟ با ما چه كردند؟ سرزمينهاي اسلامي را به چه حال در آوردند و با مسلمين چه كردند؟ گمان نمي كنم آنچه كرده اند، بر هيچ پسر 15 ساله و دختر 9 ساله اي كه اندك آگاهي داشته باشد، يا اندكي بينديشد، پوشيده باشد! و اين بود و اينگونه. و

[صفحه 236]

اين بود دست مريزادي كه به ما دادند.

در واقع، دشمني يهود و نصاري با اسلام، كار امروز و ديروز نيست، بلكه به روزگار ظهور اسلام مي رسد، يعني روز فرياد كردن شعار توحيد (قولوا: لا اله اله الله» تفلحوا)، و نفي «تثليث» و نسخ و ابطال «عهدين». اما اين دشمني پس از غروب آفتاب در اندلس و افول ستاره ي اسلام در اسپانيا و جريان جنگهاي صليبي شكلي خاص گرفت. به اين معني كه جهان مسيحي [236] در صدد انتقامجويي برآمد، آن هم از راه رخنه در ديگر سرزمينها و مملكتهاي اسلامي، كه يكي از ظاهر الصلاح ترين اين رخنه ها همان است كه به دست گروهي وسيع از مستشرقين علمي شده است. در تأليفات آن- به تناسب اقاليم مختلف اسلام- مسائلي تزريق شده است، يا از مسائل و مفاهيم و احكام و فلسفه ي اسلام به گونه اي برداشت شده است كه بيشتر در جهت تحريف اسلام بوده

است- دانسته و گاه ندانسته- يا بي اهميت نشان دادن آن، يا تجزيه آفريني در جامعه هاي اسلامي، يا تجزيه آفريني داخلي در يك جامعه، يا تقطيع ذهني دادن به نسلهاي مسلمان و تشتت آفريني در ذهنهاي توده هاي قرآني، يا واداشتن ملتها به توجه افراط آميز به دوران باستاني و گذشته [237] به منظور انصراف يافتن از دين زنده و متعهد اسلام.

چنانكه مقداري از كارهاي- به اصطلاح- محققانه ي آقايان براي آن بوده است كه استعدادهاي ممالك شرق را سرگرم چنين كارها و نسخه بدل پيدا كردنها بگذارند، تا به جاي آنكه به نوترين داده هاي علم و تجربه بينديشند، به كهنه ترين نسخه بدلهاي فلان جنگ يا ديوان مدايح فلان خان و حاكم عشق بورزند.

[صفحه 237]

اگر مجموعه ي كتب و مقالات و دروسي را كه به وسيله ي مستشرقين تأليف و تهيه و القا شده است، و آنچه در مجلات محلي آنان يا مجلات جهاني آمده است، و آنچه در دايرةالمعارفها نشر يافته است، و آنچه- به نام تحقيق- درباره ي اسلام يا يكي از فرق آن تحرير شده است، و آنچه به عنوان درس در كلاسهاي مربوط به علوم شرقي و اسلامي و زبان عربي گفته شده است، و آنچه مستشرقان و اسلام شناسان وابسته به وزارتهاي امور خارجه ي كشورهاي مسيحي، يا غير مسلمان، براي مأمورين خود در كشورهاي اسلامي تأليف كرده اند، اگر اين مجموعه گردآوري شود و با خود اسلام و منابع و مآخذ اسلام و واقعيات اسلام و تاريخ اسلام و حقايق سره ي تشيع مطابقت داده شود و نقدي تطبيقي در مورد اين همه به عمل آيد،آنگاه معلوم خواهد شد كه «مستشرقين چه كرده اند؟».

در مورد برخي اندك از اينان

كه احيانا روح علمي داشته اند خالي از هر گونه غرض ديگر، باز كار پذيرفتن آرائشان، چنانكه اشارتي رفت، مشكل است. واز نظر اصول علمي پذيرفتن نظرات آنان، بدون تأييد مآخذ موثق خود اسلام- غير علمي است، زيرا بر سر آنان، در فهم درست و بي شائبه ي كليت دستگاه اسلامي موانع چندي است كه كارشان را از داشتن صورت نهايي و برخورداري از صحت و اطمينان كامل محروم مي سازد. برخي از محققاني كه در سالهاي اخير به نقد آثار مستشرقين برخاسته اند به اين موانع پي برده اند و بدانها اشارتي كرده اند.

از جمله، محقق عرب، دكتر مصطفي السباعي- پس از ذكر شرحي طولاني در مسئلة مورد بحث- مي گويد:

بيشتر غربياني كه به مباحث شرق و اسلام مي پردازند، تا هم امروز، يا از كشيشان و رجال دين يهود و نصارايند كه قصدشان تحريف اسلام و بد معرفي كردن آن است، يا از رجال استعمارند كه قصدشان ايجاد آشوب

[صفحه 238]

فرهنگي است در سرزمينهاي اسلام و ناهموار جلوه دادن چهره ي تمدن اسلامي در نظر خود مسلمين. بحثهاي اينان همواره با پديده هاي زير همراه است:

1- سوءظن و كج فهمي نسبت به هرچه مربوط به اسلام است و اهداف و مقاصد اسلام.

2- سوء ظن به مسلمين و علما و بزرگان اسلام.

3- نشان دادن جامعه ي اسلامي در هر عصر، به ويژه عصر اول، به صورت جامعه اي از هم گسسته كه خودخواهي بر رجال و بزرگان آن مسلط بوده است.

4- نشان دادن تمدن اسلامي به صورتي كه با واقعيت فاصله ي بسيار دارد، براي سبك جلوه دادن آن و آثار آن.

5- ناشناختن طبيعت جامعه ي اسلامي و جهل به حقيقت آن، آنگاه حكم كردن درباره ي اسلام از روي اخلاق

و آداب مردمان و سرزمينها.

6- تأويل نصوص اسلامي بر طبق پيشداوريهاي خود، سپس حكمروايي كردن خودسرانه در مورد همان نصوص بر پايه ي همان پيشداوريها.

7- تحريف عمدي نصوص اسلامي در موارد بسيار و برداشت نادرست در موارد غير قابل تحريف.

8- خودسرانه حكم كردن درباره ي مآخذ، مثلا با استناد به كتب ادبي در تاريخ حديث قضاوت كردن، و با استناد به مآخذ تاريخ عمومدر تاريخ فقه حكم دادن، يا مطلبي را كه دميري در «حياة الحيوان» نقل كرده است صحيح فرض كردن و روايت مالك را در «الموطا» تكذيب نمودن …

[صفحه 239]

بايد وجه نهمي را نيز بر وجوه هشتگانه ي بالا افزود:

9- به طور كلي ايجاد احساس حقارت در مردم شرق، از طريق بي ارزش نشان دادن مباني فرهنگي و اخلاقي و اعتقادي و تاريخي شرقيان و كوشش در راه شيفتگي خلقهاي مسلمان نسبت به تمدن مصرفي غرب به خاطر تبديل مجموعه ي شرق به يك بازار مطيع و سر به راه مصرف.

محقق عراقي، استاد اسد حيدرالنجفي، مؤلف كتاب علمي و عميق و بس ارجمند «الامام الصادق و المذاهب الاربعة» (در 6 جزء) درباره ي مستشرقين و نشان دادن حقيقت آنان، به تفصيل سخن گفته است. او از اين گروه از محققان مسلمان كه ذكر مي شوند- سخناني تحقيقي و روشنگر درباره ي ماهيت تحقيقات مستشرقين نقل كرده است:

مالك بن نبي، از كتاب «الظاهرة القرآنية»

دكتر مصطفي السباعي، از كتاب «السنة»

لئوپولد وايس، [238] از كتاب «الاسلام علي مفترق الطرق»

احمد الشرباصي، از كتاب «التصوف عند المستشرقين»

دكتر محمد البهي، از كتاب «الفكر الاسلامي الحديث»

امير شكيب ارسلان، از كتاب «حاضرالعالم الاسلامي»

احمد شاكر، از كتاب «الشرع واللغة»

محمد زاهد الكوثري، از كتاب «مقالات الكوثري»

[صفحه 240]

عبدالباقي سرور، از كتاب «رابعة

العدوية»

احمد فارس الشدياق، از كتاب «المستشرقون»

قدري حافظ طوقان، از كتاب «الخالدون العرب»

ابراهيم هاشم، از كتاب «اين نحن اليوم؟»

آنگاه پس از نقل اقوال اين محققان مي گويد:

ما از روي اين اقوال و آرا كه از اين عده از استادان، درباره ي كارهاي مستشرقين آورديم، به اين نتيجه مي رسيم كه چيز نوشتن مستشرقين درباره ي اسلام به منظور خدمت به حقيقت و تاريخ نبوده است- مگر منصفين آنان كه در آن ميان اندكند- بلكه مقصودشان از كتابهايي كه درباره ي اسلام نوشته اند، كين توزي و دشمني با اسلام و مسلمين بوده است. و با چنين قصدي دست به قلم بردن، باعث تباه شدن حق و ناهوار نشان دادن حقيقت مي شود در صورتي كه نويسنده آزاده بايد تنها پيرو باشد. در اينجا مهم مي دانم كه به اثر سوء پذيرفتن سخنان مستشرقين اشاره كنم. آري بسياري از نويسندگان ما گول آراء مستشرقين را خورده اند و سخنان خلاف واقع آنان را پذيرفته اند و اين سخنان را چون وحي منزل خالي از ريب قبول كرده اند. شايد بسياري از اين گونه كسان كه نظريات مستشرقين را مورد اعتماد قرار داده اند از روي عمد بوده است، چون ديده اند كه در سخنان اينان براي حمله به طرف مقابل دستاويزهاي بسيار پيدا مي شود. و اين كار را همواره در مورد اختلافات فرقه اي و مذهبي كرده اند [239].

[صفحه 241]

بدين گونه پر روشن است كه گفتار و انظار مستشرقين را، جز اندكي، نمي توان پذيرفت. بلكه در همان اندك نيز بايد با كمال دقت و احتياط نگريست و آن را بر مآخذ و اصول عرضه كرد. واي دريغ كه اين كار تنها از آگاهان و ناقدان و متخصصان ساخته است نه از همه ي

كتابخوانان. و گاه مي شود كه آثار مستشرقين يا ترجمه ي آنها در دسترس همه قرار مي گيرد و باعث گمراهي و خبط تاريخي و تشتت ذهني مردم و «اشاعه ي فرضيات نادرست» مي شود. از اينجاست كه تكليف اجتماعي و وجداني مترجمان و ناشران اين گونه آثار، اين است كه- در صورتي كه ترجمه و پخش چنين كتابهايي را سودمند بدانند و بايسته- آنها را بر دانايان فن و متخصصان عرضه كنند، و پس از افزودن تعليقات و تصحيحات و توضيحات لازم به نشر آنها دست يازند، تا در برابر علم و وجدان علمي و واقعيتهاي انساني و حقايق تاريخ و معنويات توده و عصمت ذهني جامعه مسئول نباشند. كار نشر، كاري نيست كه مترجمان يا ناشران تنها به جنبه ي كاسبانه ي آن فكر كنند، و به خاطر اندك مال دنيا- كه دست آوردن آن مبلغ از راههاي مشروع ديگر نيز ممكن است- به نشر هرچه رسيد مبادرت ورزند، و به حركتي مدد رسانند كه به زيان خود اين مترجمان و ناشران است و به زيان دينشان و مليت و قوميتشان و فرهنگ و اخلاق و سنن و مواريثشان. هر كتابي كه نشر شود، تا روزي كه خطي از آن كتاب بر ورقي باقي است، نويسنده و ناشر و … و حتي كارگري كه حروف آن را چيده يا زده است مسئول خواهند بود. اگر كتاب در راه حق و عدل و علم و معنويت و خدمت به جامعه باشد و به گونه اي سودمند افتد، آنان را ثواب است و پاداش نيك و آرامش وجدان. و اگر به عكس اين باشد، عذاب خدايي و تألم وجداني، تا آخرين قسمت باقيمانده ي

كتاب و نوشته، روح فراهم آورندگان را شكنجه خواهد داد.

بدين سان مي بينيد كه رسالت تألف و ترجمه و نشر تا چه اندازه دقيق و حساس

[صفحه 242]

و مهم و تعهدبار و مسئوليت خيز است. در برابر نشر باطل و تضييع ذهنيت جامعه و خلق انحراف، چه مالي و مكنتي مي تواند ارزشمند باشد؟ و از اين ميان ترجمه و پخش كارهاي مستشرقين به دقت بسيار و احتياط در خوري نيازمند است. من خوشحالم كه مي بينم در سالهاي اخير گروهي از محققان و نويسندگان اسلام و شرق،درباره ي مستشرقي، سخت محتاط شده اند و به تنبهي تكان دهنده رسيده اند، و در اين باره احساس وظيفه كرده اند، و به روشن كردن ديگران از راه نوشتن كتاب يا مقاله- يا ترجمه ي كتاب و مقالاتي كه در زمينه ي نقد كارهاي مستشرقين تأليف يافته است- پرداخته اند. من در اينجا، اگرچه سخن به درازا كشد، قسمتهايي از چند نوشته ي بسيار آموزنده از اين دست هنوز هم هست و بس سودمند و بيدار كننده است. نيز مي افزايم كه اين بيدارنگري مسلمانان، دليل آن نمي شود كه اگر مستشرقي كاري علمي و سالم و مفيد كرده است، آن كار و ارج و مقدار آن از نظرها دور باشد، يا مسلمانان قدر كارهايي كه تنها به منظور نشر فرهنگ اسلام شده است ندانند.

سزاوار است كه مردم شرق زمين، به ويژه مسلمين، از كتابهايي كه اروپا درباره ي آنان مي نويسد اطلاع يابند، كتابهايي كه درباره ي سرنوشت آنان بحث مي كند و مقالاتي كه احوال و شئون آنان را با خيالپردازي نويسندگانش منعكس مي سازد. اين كتابها از احزاب و مسلكهايي كه نويسندگان دارند مايه مي گيرد. بايد مردم مشرق و مسلمانان از اين انتشارات

مطلع شوند تا بدانند كه در نهان چه آشي برايشان مي پزند و در زير پرده چه كار مي كنند و چه كاسه اي زير نيم كاسه مي گذارند. ما از اين امور كمتر مطلع مي شويم، با اينكه اينهاست كه به دامه ي استعمار كمك مي كند.

[صفحه 243]

مستشرقين وقتي حكايت نادري بيابند، يا نكته ي منحصر به فردي در گوشه ي كتابي به چنگ آورند- نكته اي كه چه بسا تحريف شده باشد- مانند مگسان گرد شيريني بر سر آن مي ريزند، و آن را معيار و مقياس قرار مي دهند، و ديگر همه ي ارزشها را فراموش مي كنند [240].

سخن اين است كه «شرق شناس»ها خادمان علم و دانش بوده اند يا چراغ دست سودجويان و غارتگران؟ و شرق شناسي و استشراق فرنگيها براي يغماگري و چپاول علم شده يا باعثي انساني و علمي داشته است؟ آن روز كه اين صحبت را مي كرديم به من گفتيد: «اين روزها در ميان دوستان خوش فكر و فضلاي آزاده و حقيت جو، چنين موضوعي عنوان شده و مي خواهند از حقيقت مطلب سر دربيارند»، بعد هم از من خواستيد تا راي و نظر خودم را بنويسم، و مخلص هم پذيرفت و تعهد كرد كه همين طور قلم انداز عقيده اش را بنويسد و تقديم كند.

اما حالا كه مي خواهم در اين باره چيزي بنويسم، به اين فكر افتادم كه شايد بهتر باشد كه شما مطلب را به صورت «اقتراح» و استفسار در مجله ي نجيب و معقول و خوب خودتان مطرح كنيد، تا اهل علم و صاحب نظران عقيده و راي خودشان را بنويسند، كه موضوعي به اين اهميت بهتر و خوبتر از اين حلاجي و تجزيه و تحليل شده باشد.

اما عقيده ي من اين است كه صريحا

واضحا عرض مي كنم كه راه انداختن اين علم و كتل و ساختن و پرداختن اين حيله و فن و سرانجام لباس «رشته ي علمي» بر هيكل منحوس آن كردن و چنين دكه ي شيادي آراستن، فقط و فقط

[صفحه 244]

به خاطر غارت كردن ذخاير گرانبها و فوق قيمت ما بوده است و بس، بله به خاطر اين بوده كه ما هر چه داريم ببرند، بردن درست نيست، غارت كنند و در عوض هم دشنام و تحقير مرحمت فرمايند. كما اينكه مي بينيد آنچه ما داشته ايم برده اند، بعدش هم «دست مريزاد» ش را توي كتابهايي نظير «حاجي بابا» ي موريه ي جاسوس به ما دادند. آنچه از ما برده اند مافوق قيمت را داشته است، يعني در دنيا مثل و مانند نداشته است و حماقت است اگر بهاي آنها را به زر و سيم بسنجيم.

حال اگر در ميان هزار نفرشان يك نفرذوق چيز فهميدن و شوق و عطش آدم شدن داشته و به آن گنده كاريها و كثافت كاريها آلوده نشده، يا كمتر شده، و به راستي خواسته از بركت معارف ايران و آسيا آدمي سيرت بشود، مي بايست آن مورد استثنايي را از نوادر و شواذ دانست، كه حكم «النادر كالمعدوم» دارد. واقع مطلب اين است كه مملكتهاي حريص و استعماري مغرب زمين و آن پرستندگان گوساله ي سامري، از چهارصد سال پيش، به هر عنوان كه قدم خرد شده شان را به اين سرزمين نهاده اند پخته و زرينه و سيمينه و زربفت و غارت كردن منابع زيرزميني و روزميني ايران بوده است و بس.

البته براي رسيدن به اين هدف، شناختن نفايس هنري و گنجينه هاي فوق قيمت كشور-كه در اماكن متبركه و خاندانهاي كهن

مي بود- ضروري و واجب مي نمود. شناختن گياهها و علفهايي كه ارزش دارويي دارد واجب مي بود. شناختن معادن و ذخاير طبيعي روزميني و زيرزميني واجب بود. يعني ضرورت داشت سرزميني را كه مي خواهند بغارتند، اول بشناسند. به اين جهت مي بايست با خاندانهاي قديمي، با دانشمندان و بزرگان ايران زمين، با افكار و عقايد و علوم مردم اين مرز و بوم و با وجب به وجب

[صفحه 245]

خاك آن آشنايي كامل پيدا كنند. معلوم است تا دين اين مملكت، و مذاهب مختار آن، و ملل و نحل آن، و علم و ادب و همه چيز آن را نمي شناختند، و تا در شهرها راه پيدا نمي كردند، و درون خانواده ها نفوذ نمي كردند، نمي توانستند زير و روي اين مملكت را به موزه هايشان بكشند، واي عجب كه جماعتي هنوز ما را بدهكار و حضرات را طلبكار مي دانند. درست حكايت زن آن كاسب است و شوهرش كه عبيد زاكاني نوشته است … بله جانم، مطلب از اين قرار است كه تمامي هيئتهاي تبليغي يسوعي و مسيحي و پزشكان و بيمارستان سازان و دبستان و دبيرستان راه اندازان و مرتاض ها و صاحب رازها كه- به خصوص در اين سيصد چهارصد سال اخير به صورتهاي مختلف- در اين ديار لنگر انداخته اند، در حقيقت چراغ داران استعمار غارتگر بوده اند، از يك گل هم بهار نمي شود، اگر يك «نيكلسون» مي بيني،چرا هزاران «مظهر علي» يعني ادوارد براون را نمي بيني؟ اغراق نمي گويم، يك فرصت بيست ساله لازم است تا يك طلبه ي دلسوز و آشنا به دو سه زبان، روزانه ده دوازده ساعت وقت خود را صرف مطالعه ي سفرنامه ها و كتب بسيار زيادي بكند كه اين مستشرق ها نوشته اند. وقتي كه اين كار

را كرد آنگاه مي فهمدكه به خصوص در اين دويست سال اخير واقعا از خشت خام تا كاشي پخته، و از محراب مسجد تا قنديل امام، و از قالي و قاليچه ي صفوي تا قلمدان دوره ي قاجاري، از نفايس يكدانه ي عالم هنر، و همچنين كتب بي نظير و منحصر به فرد در جهان، تا مرقع فلان خانواده را هرچه ارزش و نفاست داشته و آنچه يكدانه و دردانه بوده به يغما برده اند، كه بر پدر و جد و همه كس يغماگران لعنت ابدي باد. خوشمزه و اندوه زاي آنكه خود اين چراغچي باشي هاي استمعمار گاهي كم و بيش اعتراف كرده اند كه چه بلاها بر سر ما آورده اند. اما اگر بخواهي بهتر از اين به جاي اشك، خون بريزي بايد وسيله داشته باشي و علاوه بر آن مطالعه

[صفحه 246]

بيست ساله يا بيشتر، چند سال هم به آن كشورها سر بكشي و كتابخانه ها و موزه هاشان را ببيني، تا بفهمي از اين ملك چه ها برده اند؟ خلاصه و در يك جمله،آنچه نفيس است برده اند. همه را برده اند و آخر سر هم فحش و دشنام نثارمان كرده اند، كه ساده ترين آنها اينكه، چرا زنان ايران را در كيسه ي سياه مي كنند و مثل زنهاي آنها پايين تنه و بالاتنه و پشت و پيش خود را عريان نمي سازند!؟ …

در قبال اين همه ضرر و زيان، در قبال خالي شدن كشور ايران از نفايس و ذخاير چند هزار ساله و پر شدن و انباشته شدن موزه هايي چون «بريتيش ميوزيوم» و كتابخانه هاي شخصي «چستربيتي»ها و كتابخانه هاي «پاريس» و «اسكوريال» و موزهاي «آرميتاژ» و «لنينگراد» و كتابخانه هاشان، و موزه هاي سراسر امريكا، اينها، اين فرنگيها و غربيها به ما چه داده اند؟

… در قبال اين همه يغما، آن هم با آن فحشها و دشنامها و تحقيرها و تمسخرهايي كه شايسته ي خود و اجداد «عاليقدرشان!» هست، به ما چه داده اند؟ مي گويند، ادبا و علماي ايران و اهل تحقيق، سبك درست تصحيح متون و تحقيق امروزي را از اين گروه، يعني از همين چراغچي باشي هاي استعمارگران آموخته اند … باز ممنونيم كه نمي گويند ايراني پيش از مستشرق ها «چهاردست و پا» راه مي رفت، و سر پا ايستادن و راست و درست رفتن را حضرات به آنان آموخته اند.

بله مي فرمايند، مستشرقان عاليجناب! براي ما تاريخ ادبيات نوشته اند- كه مي خواستم صد سال نمي نوشتند- بله مي گويند، مستشرق ها روش تصحيح متون را به ما آموختند، كه اي كاش چنين بدعت چرندي را ننهاده بودند.

تازه همين ادعا هم درست نيست. در همين زمينه ي علم و ادب به ايران خيانت كرده اند، زيرا كه روش صحيح تدريس و تعليم ما را، كه هنوز هم بهترين

[صفحه 247]

روشهاست، از ما گرفتند، و مدارس و برنامه هاي پوك و استعماري خودشان را جاي آن نهادند … [241].

گروهي از نويسندگان تاريخ در غرب در تحليلهاي اجتماعي خود درباره ي دوره هاي تاريخي جماعات بشري، به سبب داشتن ايدئولوژي هاي تجريدي و متافيزيكي، به نتايجي انتزاعي مي رسند و از ايجاد يك ارتباط همه جانبه و از شناخت علل بنيادي تحول و تكامل جامعه باز مي مانند؛ اما اين بدان معنا نيست كه كساني كه داراي ايدئولوژي تجريدي نيستند و به شيوه ي ديالكتيكي به تاريخ نگاه مي كنند، از خطا و اشتباه مصونند. به سهولت مي توان در اثر به اشتباه گرفتن و به اشتباه شناختن پديده هاي تاريخي و به خصوص، به علت محدوديتهاي فكري و پيشداوريهاي جزمي، دچار قيد و بندهايي

شد كه نتيجه گيريهاي غير منطقي را باعث گردد.

تاريخ نويسان شوروي، تا آنجا كه از رشته آثار ترجمه شده ي ايشان به فارسي برمي آيد، به علت اين گونه پيشداوريهاي جزمي، با وجود كوشش هاي منطقي و دقيقي كه مي كنند، گاه به نتايجي غير واقعي مي رسند … خطاي تاريخ نويسان شوروي به خصوص به تحليل ايشان از دوران پيش از تاريخ جوامع بشري و سازمانهاي اجتماعي جوامع شرقي در دوران باستان مربوط مي گردد. جامعه شناسان و تاريخ نويسان شوروي به عللي، گمان مي كنند و چون گمان مي كنند، مي كوشند تا اثبات كنند كه جوامع ابتدايي بشر، در همه جاي كره ي زمين، مراحل همانندي را گذرانده است … اين عقايد، دنبال كردن و توسعه بخشيدن مطالبي است كه انگلس در كتاب خود، «منشأ خانواده» نوشته است. و ظاهرا جامعه شناسان شوروي اين را

[صفحه 248]

وظيفه ي خود مي دانند كه مطالب انگلس را در اين زمينه چون حجتي بپذيرند، بدون آنكه توجه داشته باشند دانش مردم شناسي از زمان مورگان- كه الهام بخش انگلس در مطالعات مردم شناسي او بوده- تاكنون راه بسياري را پيموده است و عقايد مورگان در بسيار زمينه ها ارزش علمي خود را از دست داده است [242].

تاريخ ماد، جزو يك سلسله كتابهايي است كه از سال 1931 به بعد، درباره ي تاريخ دوران قديم چين، سيام، هندوستان، جاوه و ساير جوامع باستاني شرق، براساس يك نظريه ي رسمي، و به منظور توجيه و تثبيت آن، به رشته ي تحرير درآمده است. و در جميع آنها، حقايق مسلم تاريخي دگرگون شده است. ترديدي نيست كه هموطنان علاقه مند به تاريخ تحولات اجتماعي ايران، به گمان آنكه مطلوب خود را در نوشته هاي دياكونف خواهند يافت، با اشتياق

به آن روي خواهند آورد، و با توجه به مقام علمي كه آقاي ميخائيلويچ از آن برخوردارند و به خصوص كه اعتبار «آكادمي علوم» نيز پشتوانه ي كتاب قرار گرفته است، و نيز با التفات به خالي بودن زمينه، احتمال آن مي رود كه به زودي اين تأليف، در بررسي تحولات اجتماعي ايران به صورت منبع و مآخذ درجه ي اول درآيد و قول مؤلف در جميع موارد «حجت» شناخته شود.

نگارنده اگر بخواهد انتقادات خود را درباره ي «تاريخ ماد» در چند جمله خلاصه كند، عباراتي بهتر و رساتر از آنچه آقاي دياكونف در مقام انتقاد از «هرتسفلد» نوشته اند، به دست نخواهد آورد. و آن عبارت با گذراندن

[صفحه 249]

نام مؤلف به جاي «هرتسفلد» چنين است: [دياكونف] مؤلفي واجد معلومات وسيع و كثيرالجوانب است … كتاب او حاوي ملاحظات و بررسيهاي ارزنده … و مهم مي باشد. متأسفانه اين اثر را نه تنها نظرهاي كلي وي، غيرقابل قبول و بي ارزش مي سازد، بلكه قاطعيت نابجاي لحن تلقين آميز او نيز آن تأليف را فاقد شايستگي مي كند. وي چه درباره ي مسائل ثابت شده و متحتم و چه در مورد مسائلي كه به اثبات نرسيده و، در احسن وجوه، فرضي بيش نيستند، با چنان لحن قاطع و بي تزلزلي سخن مي گويد كه گويي از حقايق مثبت باشند … بدين سبب اتكا به آنچه وي چون حقيقت واقع معرفي مي كند امري خطرناك است … استفاده از [تاريخ ماد] فقط با احتياط و مراقبت فراوان بايد صورت بگيرد، و قبل از هر چيز در نظر گرفته شود كه تئوري تاريخيي كه سراسر كتاب وي را تحت تأثير قرار داده نادرست است.» (نقل از صحفه ي 102 كتاب).

به سبب

ملاحظات فوق، جا دارد و بلكه ضروري است پيش از آنكه كتاب مذكور زيانهايي به بار آورد، مورد تحليل انتقادي دقيق قرار گيرد، و در كنار ترجمه ي فارسي تاريخ ماد، يك نقد علمي نيز از آن به اختيار فارسي زبانان گذاشته شود. نگارنده با آنكه ميلي به نوشتن در خود نمي ديد، به علت احساس مسئوليت، به تحرير سطوري پرداخت …

قبل از پرداختن به انتقاد «تاريخ ماد»، بايد تئوري حاكم بر آن كه سراسر كتاب را تحت تأثير قرار داده است، يعني نظرگاه رسمي شرق شناسان شوروي را بشناسيم. آقاي «دياكونف» در صفحه ي 107 كتاب چنين مي نويسد: «در دانش شوروي نيز شالوده اي براي مطالعه در تاريخ ماد، مطالعه اي كه بر پايه ي تئوري علمي قرار داد، ريخته شده است … » - شالوده ي تئوري مذكور در واقع به سال 1931 در جريان معروف به «مباحثات لنينگراد» ريخته شد، و از آن ايام تا امروز، همچنان تئوري

[صفحه 250]

رسمي و نظرگاه شرق شناسان آن كشور شناخته مي شود. براي توضيح مطلب و درك اهميت «مباحثات لنينگراد» و نتايج تأثيرانگيز آن، بايد يك قرن به عقب برگرديم و نظرگاه سابق آن و سرنوشت يك نظريه ي علمي را يادآور شويم [243].

خاورشناسان دانش را از شيوخ و اساتيد علم فرا نگرفته اند، بلكه طفلانه با دانش روبرو شده اند و همچون كودكان جست وخيز كرده اند، و هرچه آموخته اند از كشيشان آموخته اند، زيرا مغز خويش را از پاره اي خيالهاي آشفته و خوابهاي پريشان آكنده اند و پنداشته اند كه چيزي مي دانند. هر يك از ايشان چون به آموختن يكي از زبانهاي شرقي پردازد، يا از آن زبان، چيزي ترجمه كند، سخت دچار اشتباه و خبط مي شود. و هرچه

را نفهمد از پيش خود و به دلخواه خود جور مي كند. و هرگاه در دو جانب مسئله اي مردد ماند حدس مي زند و نتيجه ي حدسش، ترجيح جانب مرجوح و نامناسب موضوع است [244].

يك نگاه ساده به تأليفات غربي درباره ي ميراث يونان، يا مختصر آگاهي از آراء اينان درباره ي ثمرات قريحه ي اسلامي، ستم پيشگي ايشان را نيك نشان مي دهد و احجافشان را برملا مي سازد. برخي از علماي غرب، به قصد تحقير تمدن اسلامي دست به كار شدند، و همواره كوشيدند تا

[صفحه 251]

صفحات درخشاني از تاريخ اسلام و عرب را تيره گون بنمايانند، در حالي كه اغراض آنان در اين كار بر هيچ كس پوشيده نماند. [245].

چون ايران شناسي، به معناي مجموعه اي از مطالعات منظم و علمي مربوط به وجوه گوناگون تمدن و فرهنگ و تاريخ ايران، را اروپاييان بنياد كردند، يكي از عقايدي كه درباره ي علت وجودي آن از ديرباز رواج داشته آن است كه ايران شناسي، همچون شاخه هاي ديگر شرق شناسي غربي، جزئي از تمهيدات استعمار براي تسلط بر شرق بوده است، يعني دولتهاي استعمارگر به همان اندازه كه به كارشناسان نظامي و اقتصادي نيازمند بوده اند دانشمنداني نيز لازم داشته اند كه از فرهنگ و زبان و سرشت و خوي مردم سرزمينهاي تابع و مورد نظرشان خوب آگاه باشند، تا كار اداره و بهره برداري از اين سرزمينها را آسان كنند. نظير اين گونه داوري درباره ي شرق شناسي به طور عام از جنگ جهاني دوم به اين طرف از جانب روشنفكران بيشتر كشورهاي آسيا و آفريقا كه سابقا مستعمره ي دولتهاي غربي بوده اند نيز ابراز شده است.

ونسان مونتي، محقق فرانسوي، در مقاله اي به عنوان «پيراستن تاريخ از استعمار»، كه در

سال 1962 منتشر شد، برجسته ترين نمونه ي چنين داوريها را از نوشته هاي محققان ترك و هندي و افريقايي فراهم آورده است. مونتي، در اين مقاله مي نويسد كه روشنفكران آسيايي و افريقايي، پس از جنگ جهاني دوم بر سر آن شده اند كه تاريخ ملتهاي خود را از ديدگاهي متفاوت از آنچه محققان اروپايي اختيار كرده اند دوباره بنويسند. و از كوششهاي ايشان سه مكتب تازه در تاريخ نويسي افريقا و آسيا پديد آمده

[صفحه 252]

كه يكي «ماركسيستي» و ديگري «ناسيوناليستي» است و سومي «روشي مستقل» از اين دو است، كه اصول علمي تاريخ نويسي را پيروي مي كند. انتشار كتاب «آسيا و سلطه ي باختر» نوشته ي «ك. م. پانيكار» استاد پيشين دانشگاه عليگر هند در سال 1953 (كه سال گذشته ترجمه ي آن به پارسي درآمد) سرآغاز اين مرحله ي نو در تاريخ نويسي است.

هفده سال پيش نيز، كنفرانسي با شركت تاريخ نويسان آسيايي و افريقايي و اروپايي در دانشگاه لندن، درباره ي ضرورت بازنگري دانشمندان آسيايي و افريقايي در تاريخ ملتهاي خود برگزار شد، كه من گزارش مباحث آن را به فارسي برگرداندم و در مجله ي «سخن» چاپ شد. و در آن گزارش به جاي خالي نماينده اي از ايران در كنفرانس اشاره كردم. يكي از نتايج آن كنفرانس باز نمودن تعصبات ملي برخي از شرق شناسان، و تأكيد ضرورت پرهيز از تكرار آنها، و نيز دشواري كار شرق شناسان اروپايي در فهم روح و معني تمدن شرق بود.

در حالي كه چنين بحثهايي در نقد شرق شناسي و واكنشهاي سياسي ناشي از آن، از مدتها پيش در كشورهاي مختلف آسيايي صورت گرفته و كم و بيش معيارهايي براي شيوه ي تحقيقات تازه در تاريخ و

فرهنگ اين كشورها به دست داده است، در كشور ما فقط يكي دو سالي است كه سخناني جسته گريخته در اين باب گفته مي شود. اين كوتاهي ما در بررسي علمي و انتقادي ايران شناسي غرب، علل بسيار دارد كه بحث درباره ي آنها را به فرصتي ديگر بايد واگذاشت. ولي در مناسبت حاضر تنها به اين علت سياسي اشاره مي كنيم كه چون در قرن نوزده، يعني در زمان اوج استعمار،كشور ما با وجود زيانهاي فراواني كه از تجاوز طلبيهاي استعمار ديد و بخشي از سرزمينهاي خود را از دست داد، هيچگاه از طرف قواي

[صفحه 253]

استعمار گر به طور كامل اشغال نشد، جنبشهاي ضد غربي به شدت و دامنه اي كه در كشورهايي چون هند و مصر و الجزاير درگرفت در ايران هرگز پديد نيامد. و در نتيجه مظامر گوناگون رابطه ي معنوي ما با غرب هيچگاه مورد انتقاد واقع نشد. و كمتر كسي در ميان نويسندگان و روشفنكران نفوذ فرهنگي غرب را خطري براي استقلال سياسي يا فرهنگي ما شمرد. حتي مي توان گفت كه در مواردي خلاف آن روي داد، چنانكه بسياري از روشفنكراني كه زماني در شمار رهبران مبارزات ملي بودند تجدد خواهي را با فرهنگي مآبي مترادف شمردند و تنها راه رستگاري ايران را در تقليد از غرب ديدند. وقايع جنگ جهاني اول، و از آن مهمتر اشغال ايران در جنگ دوم، و پيش آمدن مرحله ي تازه ي بيداري و آگاهي ملي، اين وضع را تا اندازه اي دگرگون كرد و از آن پس ضديت سياسي با غرب اندك اندك رنگ فرهنگي نيز گرفت. اگرچه حتي در اين دوره گاه وابستگيهايي كه به غرب داشته ايم ما را در

گفتن حقايق راجع به غرب محتاط و دو دل كرده است.

در اينكه ايران شناسي همچون رشته هاي ديگر شرق شناسي در غرب اصلا به اقتضاي نيازهاي سياسي و نظامي واقتصادي دولتهاي استعمارگر پيدا شده و هدف فوري آن خدمت به مصالح آن دولتها بوده است- همان طور كه جناب آقاي دكتر راسخ هم فرمودند- مشكل بتوان ترديد كرد.

دوره ي رونق شرق شناسي، يعني قرن نوزدهم، روزگار هجوم استعمار به شرق بود و نمي توان گفت كه در آن روزگار ودر محيطي كه شيوه هاي فكري مشرب تحصل (پوزي تي ويسم) و اصالت عمل (پراگماتيسم) و جز آن، روح و جهت فعاليتهاي علمي را معين مي كرد، شرق شناسان اروپايي

[صفحه 254]

جز عشق به شرق و دانش پروري انگيزه اي نداشتند. وانگهي هرچند رابطه ي ميان رشته هاي گوناگون شرق شناسي و هدفهاي فوري استعمار در قرن نوزدهم و بيستم در نظر اول آشكار نباشد، حقيقت آن است كه شرق شناسي در دامن استعمار اروپايي پرورده شد. به همين جهت از آغاز قرن نوزدهم وقايعي چون لشكركشي ناپلئون به مصر در سال 1789، و فزوني اهميت مسئلة شرق، يعني نيرنگها و چاره هاي دولتهاي غربي براي تجزيه ي امپراتوري عثماني و قيام هنديان در سال 1857 كه انگليسيان را بر ناداني خود از رسوم و معتقدات مردم هند واقف كرد، و تدابير انگلستان براي حفظ سياست خود بر هند از راههاي گوناگون از جمله نفوذ در ايران، سبب شد كه شرق شناسي براي سياستمداران اروپايي مصارف عملي و فوري پيدا كند و از مرحله ي رومانتيك به در آيد.

تارخچه ي مدرسه ي زبانهاي خاوري و افريقايي دانشگاه لندن، يعني يكي از بزرگترين و معتبرترين مؤسسات شرق شناسي غرب، نيز گواه است

كه غرض اصلي از تأسيس آن، تربيت كارمند براي دستگاههاي اداري و بازرگاني انگلستان در افريقا و آسيا بوده و مطالعه در تاريخ باستان جزء هدفهاي فرعي آن به شمار مي رفته است.

پس اصرار بر سر معلوم كردن اين كه آيا انگيزه ي فلان ايران شناس از يك عمر تحقيق خدمت به استعمار بوده است يا دانشدوستي ما را به جايي نمي رساند. بي گمان همه ي ايران شناسان را از ديدگاه انگيزه ي كار خود و نيز احساسي كه در حق ايران و ايرانيان به دل داشته اند نمي توان به يك چوب راند، برخي از آنان رسما عضو دستگاههاي دولتي غرب بوده اند، برخي و يا شايد بيشترشان از بركت اشراف زادگي و توانگري امكان تحصيل در دانشگاههاي طراز اول و مسافرت به ايران را يافتند، و گروهي نيز نه

[صفحه 255]

از اشراف و دولتيان بودند و نه شخصا بضاعت مالي داشتند. كساني چون «ولهاوزن» اسلام را به ديده ي حقارت مي نگريستند، ولي كساني چون «گوستاولوبون» در فضايل تمدن اسلامي مبالغه مي كردند. برخي مانند «مك دانالد» ايراني را ذاتا دروغگو مي شمردند، يا مانند «نولدكه» خود معترف بودند كه مهر ايرانيان را چندان به دل ندارند، و حال آنكه بعضي هم مانند «رنه گروسه» پرشكوه ترين سخنان را در ستايش ايرانيان گفته اند. اما همگي اين بزرگواران در سايه ي حمايت مادي و معنوي استمعار وسائل كار خود را فراهم كردند و به منابع كمياب و گرانبهاي شناخت در ايران و خاورزمين دست يافتند. نتيجه ي پيوستگي شرق شناسي با تاريخ استعمار آن شد كه ملتهاي آسيايي وقتي در قرن بيستم بيدار شدند و براي به دست آوردن استقلال خود به پيكار با غرب برخاستند، شرق شناسي را مانند

همه ي چيزهاي ديگر كه يادآور استعمار است نيرنگي براي هموار كردن راه اسارت شرق ديدند و آنگاه انواع نسبتهاي سياسي و اخلاقي را به آن دادند و از جمله شرق شناسان را گماشتگان پنهان دستگاههاي استعماري خواندند. از مردمي كه پس از نسلها اسارت و زبوني به تازگي از چنگ ستم و استثمار رها شده اند يا گمان مي كنند كه رها شده اند نمي توان چشم داشت كه در حق دژخيمان پيشين خود به شيوه اي علمي و از روي سعه ي صدر داوري كنند.

و اما يكي از علل دشواري تحقيق در انديشه هاي سياسي در ايران، آميختگي آنها با عقايد و تعاليم ديني و اخلاقي و جهان شناسي و تاريخي است. در حالي كه در مغرب زمين از زمان افلاطون سنت بر آن بوده است كه رساله ها و كتابهاي جداگانه در موضوع سياست و كشورداري بنويسند، در فرهنگ ايراني تفكرات مربوط به جامعه و حكومت، چه در دوره ي پيش از اسلام

[صفحه 256]

و چه پس از اسلام، در ضمن ملاحظات عام تري درباره ي دين و دنيا مندرج است. بدين جهت آگاهي از چگونگي انديشه هاي سياسي مستلزم آن است كه كم و بيش همه ي متون و منابعي كه به نحوي نمودگار بينش و نگرش ايراني در زندگي فردي و اجتماعي است، از اندرزنامه ها گرفته تا كتب ملل و نحل و شرح حالها به دقت مطالعه شود. كتابهايي كه اسلام شناسان غربي تاكنون در موضوع خاص عقايد سياسي در اسلام نوشته اند از دو يا سه در نمي گذرد. يكي از آنها، نوشته ي «ارني روزنتال» اصلا درباره ي عقايد سياسي شيعه بحث نمي كند. و ديگري، نوشته ي «مونتگمري وات»، عقايد شيعه را در چهار صفحه خلاصه كرده است.

علت تاريخي اين قصور نيز سياسي بوده است: چون سنيان اكثريت نفوذ مسلمان را تشكيل مي دهند و غريبان نيز بيشتر با آنان درگيري و گرفتاري داشته اند، شناخت احوال و عقايد آنها را بر شيعه شناسي مقدم داشته اند. و اين خود نمونه اي ديگر از پيروي شرق شناسي از مصالح عملي و دولتهاي غربي است. شناسايي عقايد سياسي شيعه، گذشته از اهميت تاريخي آن، براي ما بيشتر از اين جهت ضرورت دارد كه به ياري آن مي توانيم بخش مهمي از ميراث فكري ملت خود را با معيارهاي جهان امروز ارزشيابي كنيم، و مخصوصا معلوم داريم كه خصوصيات روحي و فكري مردم تا چه اندازه معلول عقايد تقليدي و سنتي و تا چه اندازه پديد آورنده ي نظامهاي سياسي و اقتصادي است. چنانكه مي دانيم يكي از عقايد رايج در ميان برخي از روشنفكران امروزي ما آن است كه بسياري از خصوصيات منفي روحيه ي ايرانيان از قبيل توكل و تسليم و خرافه پرستي و ترس و ملاحظه در بيان عقيده، نتيجه ي معتقدات مذهبي ايشان يعني مذهب شيعه است. ولي محققي كه از ديدگاه سياسي در انديشه و كرداد شيعيان در طول تاريخ تأمل كند، به اين نتيجه مي رسد كه، مذهب شيعه بر عكس با تأكيد شرط عدالت حاكم و تجويز اجتهاد

[صفحه 257]

و وجوب مبارزه با ظالم، مشرب آزادگي و پيكارجويي بوده است، چنانكه شيعيان در بيشتر جنبشهاي اصلاح طلب و انقلابي تاريخ اسلام، از معتزله گرفته تا نهضتهاي ضد استبدادي در قرن دوازدهم هجري [و نهضتهاي ضد استبدادي قرن سيزدهم و قرن چهاردهم] شركت داشته يا متهم به شركت در آنها بوده اند.

تا اينجا سخن از ايران شناسي غربي به

طور عموم بود، ولي البته مكتب ديگري در ايران شناسي هست كه با وجود اتكايش بر منابع و روشهاي غربي، به دليل مباني مسلكي خود مكتب كاملا جداگانه و مستقلي را تشكيل مي دهد. و آن ايران شناسي شوروي است … ايران شناسان شوروي تا اندازه اي در كار خود از معايب ايران شناسي غربي بر كنار بوده اند … رساله ي «پيگر لوسكايا» درباره ي شهرهاي ايران، بحث «دياكونوف» درباره ي «گوماتا» و تحقيق «پطروشفسكي» راجع به نهضت سربداران خراسان، نمونه هايي از روش خاص ايران شناسان شوروي است. خواه با نظريات محققان شوروي درباره ي چنين موضوعاتي موافق باشيم يا نه، بايد اذعان كرد كه كمترين فائده روش اين گروه از ايران شناسان آن است كه چون از بسياري از وقايع تاريخ ما روايت و تعبيري متفاوت از روايت و تعبير رسمي و متعارف به دست مي دهند، ميان دانشمندان و آگاهان گفتگو و مناقشه برمي انگيزند، و از اين راه ما را به شناخت حقيقت تاريخي نزديكتر مي كنند، زيرا همين گفتگوها و مناقشه هاست كه تاريخ را از صورت مجموعه اي از معلومات خشك و ملال آور به شكل علمي زنده و آموزنده درمي آورد و به دانشجويانش اين استعداد را مي بخشد كه مطالب و اسناد و كتابهاي تاريخي را همواره مسلم نگيرند، بلكه با ديده اي نكته ياب و انتقادي در آنها نظر كنند. ولي چون اساس و مرجع نظري تحقيقات ايران شناسان شوروي جهان بيني «ماركسيسم- لنينيسم» است، عيبي كه از لحاظ ديدگاه تحقيق تاريخي در مورد كار ايران شناسان غربي ياد كرديم بر كار ايران شناسان شوروي نيز وارد است،

[صفحه 258]

يعني اينان نيز به هر حال تاريخ ما را از ديدگاهي غير ايراني نگريسته اند.

به علاوه امروزه در مورد نحوه ي تطبيق «ماركسيسم» بر شيوه ي تحليل تاريخي زندگي ملتها جاي بحث بسيار است. چنانكه پيش تر اشاره كرديم كه از جنگ جهاني دوم به اين طرف عده اي از نويسندگان و محققان آسيايي و افريقايي بر اثر مخالفتي كه با شرق شناسي غربي داشته اند به دامن «ماركسيسم» پناه برده اند، تا با تقليد از نوشته هاي شرق شناسان شوروي بسنجند و تجزيه و تحليل كنند. ولي ماركسيسمي كه در اين كشورها ميان برخي از روشنفكران رواج داشته، به سبب نبودن آزادي بحث و مناقشه، شكل جزمي و رسمي ماركسيسم معروف به «ماركسيسم استاليني» بوده است. يكي از اصول اساسي ماركسيسم استاليني اين اعتقاد است كه همه ي جوامع بشري، قطع نظر از تمايزات قومي و اقليمي و اعتقادي و فرهنگي و جز آن، از آغاز تاريخ تاكنون، مراحل پنجگانه ي يكساني را پيموده اند كه عبارتند از جامعه ي اشتراكي آغازين، و بردگي، و فئوداليته، و سرمايه داري، و سوسياليسم. و خصوصيات اقتصادي واجتماعي و سياسي همه ي ملتها در هر يك از اين مراحل نيز يكسان بوده است. به گمان معتقدان اين نظريه، همين يكساني جوامع بشري است كه تعميم و شمول احكام درست علوم اجتماعي را درباره ي همه ي حوزه هاي زندگي آدمي بدون استثناء ميسر مي گرداند و ماركسيسم را به مقام دانشي نو- دانش انسان- مي رساند.

از زمان كنگره هاي بيستم و بيست و يكم حزب كمونيست اتحاد شوروي، اين شيوه ي تاريخ نويسي مورد انتقاد بسياري از ماركسيستها قرار گرفته است، و همراه با سياست عمومي نظام شوروي در نكوهش روشهاي استاليني، اينك نظرياتي كه حاكي از تحول متحدالشكل همه ي جوامع بشري در سراسر تاريخ باشد، از طرف دانشمندان شوروي و

پيروانشان مردود شمرده مي شود. به گواهي «ژان شنو»، محقق ماركسيست

[صفحه 259]

فرانسوي، در پيشگفتار كتاب «شيوه ي تولي آسيايي»، «بازگشت به روح پژوهش آزاد» اكنون سبب شده است كه محققان ماركسيست، جوامع غير اروپايي را به شيوه ي عيني و فارغ از اصول جزمي و از پيش پذيرفته مطالعه كنند، و به تنوع و اختلاف آنها با يكديگر بهتر پي ببرند. بيشتر پژوهشهاي ايران شناسان چنانكه معلوم است به مكتب جزمي ديرين خاورشناسان شوروي تعلق دارد، بدين معني كه نويسندگان آنها كوشيده اند تا نظام اجتماعي و اقتصادي هر دوره از تاريخ ايران را، به تكلف، با يكي از ادوار پنجگانه ي تحول تاريخ منطبق كنند. «مرحوم محمدعلي خنجي»، در مقاله اي كه در شهريور 1346، در مجله ي «راهنماي كتاب» چاپ شد، از كتاب «تاريخ ماد دياكونوف» انتقاد جانانه اي كرده و نظر او را در اين باره كه در دوره ي ماد نظام بردگي بر ايران حاكم بوده رد كرده است. [246] از اينگونه بررسيهاي انتقادي مي توان در حل مشكلات تاريخ اجتماعي ايران بهره هاي بسيار گرفت … [247].

بدين گونه مي توانيم دريابيم كه ذهنيات ملتهاي شرق را چسان آشفته ساختند. آشفته ساختن ذهن عامه، با فيلم و رمان و تبليغ سكس و ابتذال و وسترنيگري و ترويج خيانت و … ممكن است، اما آشفته ساختن ذهن خواص و تحصيل كردگان تحقيق مي خواهد و تأليف و متد و كنفرانس و … يعني بايد كاري كرد تا افاضلي فريب خورند، و فرزندان سرزمنيهاي آيات قرآن، بحث درباره ي قرآن و ترجمه و تفسيرهاي قرآن را از دست يهود و نصاري و امثال يهود و نصاري بگيرند.

به يقين هنگامي كه سخن از مستشرقين و تعديهاي آنان نسبت به

شرق و معنويت

[صفحه 260]

انساني و ارزشهاي والاي شرق به ميان مي آيد، برخي مي گويند اين نظر درباره ي همه ي آنان درست نيست، زيرا در ميان آنان كساني بوده اند كه به راستي براي علم و تحقيق و شناخت كار كرده اند، و حاصل كارشان بس ارزنده است. آري درست است. برخيشان چنين بوده اند. و ما تعبير «اكثريت»، «برخي» و … را براي همين به كار مي بريم. نيز به يكي از كارنامه هاي مفصل آنان، يعني كتاب نجيب العقيقي اشاره كرديم. اما صاحبان اين نظر بايد توجه داشته باشند، كه ارزيابي كار و نتيجه ي كار غير از ارزيابي قصد است. از اين گذشته، ارزيابي كارهاي مستشرقين براي نمره ي اخلاق دادن و رسيدگي به اعمال فردي نيست، بكله سخن در جهت كلي تأثير و فعل و انفعال اجتماعي پديده است.

و در هر حال، آنان كه به مستشرقين خوشبينند نيز، اگر اهل اطلاع باشند و داراي روح علمي، با ما همرأي خواهند بود. چنانكه مترجم عربي كتاب «مذاهب التفسيرالاسلامي» [248] (تأليف گلدتسيهر، مستشرق معروف يهودي) با اينكه معتقد است كه اينگونه تحقيقات مستشرقين، جاهاي خاليي را پر كرده است … و اگر به دلايلي از كتابهاي آنان چشم بپوشيم، «خير كثير» ي از دست ما رفته است، خود به صراحت اعتراف مي كند كه كارهاي مستشرقين واز جمله گلدتسيهر، شامل نقص و اشتباه است، در آنها قصد ستمگرانه راه دارد، پيروي از هوي نيز به بحثهاي آنان شكل مي دهد، و اصولا فهم درست فرهنگ اسلامي و زبان عربي- با همه ي زمينه ها و دقايق آن دو- براي آنان حاصل نمي شود.

و در هر صورت ما- چنانكه پيشتر اشاره كرديم- استثنا را مي پذيريم.

پس از اين مقدمه بالنسبه

مفصل، حماسه پاك اين عالم مسلمان شرقي، صاحب «الغدير» روشن مي شود، زيرا يكي از آرمانهاي او اقدامي جدي و همه جانبه در اين

[صفحه 261]

باره بود، به قصد احقاق حق مردم مشرق زمين و اعاده ي عزت و حيثيت شرق و اسلام.

مي دانيم كه آنچه نارواست و زيانبار، وارونه نشان دادن سرمايه هاي معنوي شرق است، كه در نتيجه به تحقير شرق منتهي مي شود. و اين موضوع- چنانكه اشاره شد- به كتابها و مقالات و اظهارنظرهاي مستشرقين نيز محدود نمي شود، بلكه به هر صورت كه درباره ي شرق و اسلام و قرآن نظر نادرست داده شود، چه در كلاس درس، چه در مجلات محلي، چه در دايرةالمعارفها، چه در جزوه هاي درسي و … همه و همه، اين نتيجه را خواهد داد. و اين نه تنها به حقيقت زيان مي رساند و به مرز اعتقادات و مواريث لطمه مي زند، بلكه براي تفاهم انسانها و رعايت حقوق و نزديكي بشريت و كليت روابط انساني نيز زيانبار و تباهگر و مهلكه آفرين است. و چون ارزنده ترين معنويات شرق، اسلام است و قرآن و تشيع، صاحب «الغدير» درصدد بود تا در شناساندن اين حقايق و نشان دادن اشتباهاتي كه خاورشناسان در اين باره كرده اند، به گونه اي جدي و پيگير، اقدام كند.

آرمان وي، در اين مقصود، چنانكه خود مي گفت اين بود:

هيئتي از طلاب و دانشجويان فاضل و صاحب استعداد، در زمينه ي علوم و فرهنگ وسيع اسلامي، تا مرتبه ي اجتهاد و تحقيق، تربيت شوند. آنگاه براي اينان مركزي با وسايل كافي و كتابخانه ي مجهز تهيه شود. از سوي دگير با مراكز علمي جهان، پيوسته تماس حاصل گردد، و در هر جا و هر گوشه ي جهان، هر كلاس و

دانشكده و دانشگاه و مدرسه ي عالي و موسسه ي تحقيقاتي و مركز انتشارات، كتاب، مقاله، جزوه و … درباره ي اسلام و تشيع منتشر مي شود به دست آيد، و پس از تقسيم به رشته هاي ويژه، در اختيار گروه نامبرده گذارده شود. گروه، پس از آنكه نشريه را مورد رسيدگي قرار داد و اشكالات و اشتباهاتش را نوشت و مدارك و دلايل را ثبت كرد، آن يادداشتها را براي شخص يا مركزي كه مطلب نادرست يا مشتبه را نوشته و نشر داده است بفرستد. اگر خود آن شخص يا مركز كار

[صفحه 262]

خويش را تدارك كرد و در سطح نشريه ي نخست، توضيحات و تصحيحات اين مركز رسيدگي اسلامي را نيز منتشر ساخت چه بهتر، حقيقت روشن گشته است و زيان نشر مطالب نادرست و منحرف- آگاهانه يا ناآگانه- حتي المقدور جبران و برطرف شده است. اما اگر آن شخص يا مركز ترتيب اثر نداد، اين مركز تحقيقاتي، توضيحات را در سطح انتشار اصل در جهان نشر دهد و جلو باطل نويسي و اشاعه ي فرضيات نادرست را سد كند. ضمنا، بر پايه ي تفاهم و محبت انساني و پيروي از روحيه ي علمي، با مراكز دانشگاهي و تحقيقاتي جهان- و از جمله كشورهاي مختلف اسلامي- تماس حاصل شود به منظور كمك كردن به آنان از جهت دادن مآخذ، روشن كردن مقدار اعتبار مآخذ معروف، شور و همكاري در چگونگي كار تحقيقي، شناساندن مآخذ و اصول علمي كه براي آنان ناشناخته مانده است، و بيان نظر صحيح در مواردي كه حاصل تحقيقات و عرضه هاي آنان شامل نظر صحيح نيست …

اين بود خلاصه اي از طرح و پيشنهاد مؤلف «الغدير» در اين باره. ملاحظه مي كنيد كه

در اين پيشنهاد، همه ي جوانب و جهات علمي، اخلاقي و انساني موضوع در نظر گرفته شده است.

پس از تصوري كه تا اينجا از وضع «استشراق- خاورشناسي» پيدا كرديم، لازم است باز گردم به موضوعي كه پيشتر نيز به آن اشاره كردم. و آن اين است كه كار بحث و گفتگو و نشر درباره ي اسلام و مسائل و جوامع اسلامي منحصر به حوزه ي استشراق و مستشرق و فضاي دواعي و مسائل مستشرقين نيست، بلكه اين مسائل در جهان امروز، در سطحي دانشگاهي و جهاني و بسيار گسترده مطرح است. در سراسر جهان دهها كرسي تدريس دانشگاهي هست كه مستقيم يا شبه مستقيم به طرح اسلام و مسائل

[صفحه 263]

اسلامي و بحث و گفتگو درباره ي آنها مي پردازند، و صدها دانشجو و فارغ التحصيل در جهان، درباره ي معارف و مسائل اسلام، رساله و پايان نامه مي نويسند.

چون هدف من از نوشتن اين فصل (خطوطي از اهداف)، چنانكه ياد كردم، اين است كه كساني به انديشه ي تعقيب اين هدف بيفتند، مناسب مي دانم كه تعدادي از مراكز علمي و دانشگاهي جهان را كه درباره ي اسلام بحث مي كنند يا رشته ي تخصصي اسلامي دارند ذكر كنم. باشد كه همين آمار ناقص، موجب هيجان گردد و حس مسئوليت را بيدار كند.

پيش تر بايد بگويم كه اين مراكز بر چند نوعند:

الف- دانشگاههايي كه در آنها، دروس مربوط به شريعت، تاريخ، الهيات، مذاهب، علوم، فنون، هنر، حقوق، و ديگر مسائل مربوط به اسلام داده مي شود.

ب- دانشگاههايي كه در آنها- زبان و ادبيات عرب، السنه ي سامي، فلسفه و فنون شرقي، تمدن شرقي، زبان فارسي و مسائل مربوط به شرق و آسيا تدريس مي شود. و قهرا سخن به اسلام و ادبيات اسلامي

عرب و تاريخ علوم و فنون اسلامي و مسائل مربوط به «قرآن كريم» و ادبيات قرآني كشيده مي شود، يا با اين مسائل ارتباط مستقيم مي يابد.

ج- مدارس عالي و دانشگاههايي كه در سرتاسر كشورهاي اسلامي، از جمله ايران، يا شهرهاي اسلامي كشورهاي ديگر وجود دارد كه طبعا درباره ي اسلام و به خصوص شيعه و فرهنگ و مواريث تشيع و حماسه ي تاريخي و اجتماعي و عقايدي آن بحث مي كند، اما در بيشتر موارد، به دست مردم متخصص و آگاه و بر پايه هاي صحيح علمي و مآخذ معتبر و ديد غير مغرضانه نيست.

[صفحه 264]

اينك آماري از اين سه نوع مراكز علمي و دانشگاهي، در يك شمارش:

دانشكده ي اسلامي، پيشاور

دانشكده ي اسلامي، لاهور

دانشكده ي دولتي، لنينگراد

دانشگاه آكسفرد، آكسفرد (انگلستان)

دانشگاه امريكايي بيروت، بيروت

دانشگاه امريكايي قاهره، قاهره

دانشگاه آمستردام، آمستردام

دانشگاه آنكارا، آنكارا

دانشگاه ابراهيم پاشا، قاهره

دانشگاه ادينبورگ، اسكاتلند

دانشگاه ارلانگن، باواريا (آلمان)

دانشگاه الازهر، (قاهره)

دانشگاه استانبول، استانبول

دانشگاه استراسبورگ، استراسبورگ (فرانسه)

دانشگاه اسكندريه، اسكندريه (مصر)

دانشگاه اسلامي مدينه، مدينه

دانشگاه اسلامي، بيضاء (ليبي)

دانشگاه اسلامي، تعز (يمن)

دانشگاه اسلو، اسلو

دانشگاه الجزاير، الجزيره

دانشگاه الله آباد، الله آباد (هند)

[صفحه 265]

دانشگاه اوپسالا، اوپسالا (سوئد)

دانشگاه باركلي، اوكلند (كاليفرنيا)

دانشگاه باكو، باكو

دانشگاه بال، بال

دانشگاه بردو، بردو (فرانسه)

دانشگاه برشلونه، برشلونه (اسپانيا)

دانشگاه برلين غربي، (برلين غربي)

دانشگاه برن، برن (سويس)

دانشگاه بروكسل، بروكسل

دانشگاه بغداد، بغداد

دانشگاه بلگراد، بلگراد

دانشگاه بلنسيه، بلنسيه (اسپانيا)

دانشگاه بمبئي، بمبئي

دانشگاه بن، بن

دانشگاه پاريس، پاريس

دانشگاه پاويا، پاويا (ايتاليا)

دانشگاه پراگ، پراگ

دانشگاه پرنيستون، پرنيستون (امريكا)

دانشگاه پكن، چين

دانشگاه پنجاب، لاهور

دانشگاه پيشاور، پيشاور

دانشگاه توبينگن، توبينگن (آلمان)

دانشگاه تورنتو، تورنتو (كانادا)

[صفحه 266]

دانشگاه خرطوم، خرطوم (سودان)

دانشگاه داكا، داكا (پاكستان شرقي)

دانشگاه داكار، داكار (سنگال)

دانشگاه ديوك، دارم (كاروليناي شمالي)

دانشگاه رم، رم

دانشگاه ژنو، ژنو

دانشگاه سرقسطه، سرقسطه (اسپانيا)

دانشگاه سلمنقه، سلمنقه (اسپانيا)

دانشگاه سند، حيدرآباد

دانشگاه سوريه، دمشق

دانشگاه سيدني، سيدني

دانشگاه شيكاگو، شيكاگو

دانشگاه عثمانيه، حيدرآباد

دانشگاه عليگره، عليگره

دانشگاه عين

شمس، عين شمس (مصر)

دانشگاه فؤاد اول، قاهره

دانشگاه كابل، كابل

دانشگاه كاليفرنيا، بركلي (امريكا)

دانشگاه كراچي، كراچي

دانشگاه كراكف، لهستان

دانشگاه كلكته، كلكته

دانشگاه كلمبيا، نيويورك

دانشگاه كلن، كلن (آلمان)

[صفحه 267]

دانشگاه كمبريج، كمبريج

دانشگاه كويت، كويت

دانشگاه گرگوري، رم

دانشگاه گرنينگن، گرنينگن (هلند)

دانشگاه گلاسكو، گلاسكو

دانشگاه گوتنبرگ، ماينز (آلمان)

دانشگاه گوته، فرانكفورت

دانشگاه لبنان، بيروت

دانشگاه لكنهو، لكنهو (هند)

دانشگاه لندن، لندن

دانشگاه لنينگراد، لنينگراد

دانشگاه لوند، لوند (سوئد)

دانشگاه لوون، لوون (بلژيك)

دانشگاه ليپزيگ، ليپزيگ(آلمان)

دانشگاه ليدن، ليدن (هلند)

دانشگاه ليژ، ليژ (بلژيك)

دانشگاه ليون، ليون (فرانسه)

دانشگاه مادريد (مجريط)، مادريد

دانشگاه مدارس، مدراس (هند)

دانشگاه مسكو، مسكو

دانشگاه مك گيل، كانادا

دانشگاه ملبورن، ملبورن

دانشگاه مونرآل، مونرآل

[صفحه 268]

دانشگاه مونستر، وستفالي (آلمان)

دانشگاه مونيخ، مونيخ

دانشگاه ميسور، ميسور (هند)

دانشگاه ميشيگان، ميشيگان

دانشگاه ميلان، ميلان

دانشگاه نوشاتل، نوشاتل (سويس)

دانشگاه نيمگ، نيمگ (هلند)

دانشگاه ورشو، لهستان

دانشگاه وورتسبورگ، باواريا (آلمان)

دانشگاه ويكتوريا، منچستر

دانشگاه وينه، وين

دانشگاه هاروارد، كمبريج (امريكا)

دانشگاه هال، هامبورگ (آلمان)

دانشگاه هامبورگ، هامبورگ

دانشگاه هلسينكي، هلسينكي

دانشگاه هومبلدت، برلين

دانشگاه هايدلبرگ، هايدلبرگ (آلمان)

سازمان تحقيقي اسلامي، بمبئي

مركز فرهنگ اسلامي، لندن

موزه ي اسلامي، برلين

موزه ي اسلامي، عمان

مؤسسه ي الهيات اسلامي، جاكارتا

مؤسسه ي تحقيقي اسلامي، اسلام آباد

[صفحه 269]

مؤسسه ي مطالعات اسلامي، بغداد

مؤسسه ي ميسيون اسلامي، قاهره [249].

خوب، اين وسعت دامنه ي كار تحقيق مستقيم يا غير مستقيم درباره ي اسلام و تشيع.اكنون در برابر اين وسعت عظيم وظيفه چيست؟ چگونه بايد با داشتن نشريات علمي وزين، در سطح جهاني، به شناساندن حقايق پرداخت؟ چسان بايد بر اين توده ي وسيع مراقبت كرد. آيا روحانيت شيعه چه مي كند. آيا افرادي چون صاحب «الغدير» چرا تنها مي مانند.

در پايان اين بخش، براي پي بردن به عظمت كساني چون:

مؤلف «عبقات الانوار»

مؤلف «اعيان الشيعه»

مؤلف «المراجعات»

مؤلف «الذريعة الي تصانيف الشيعه»

مؤلف «اصل الشيعة و اصولها» و «المثل العليا في الاسلام لا في بحمدون»

مؤلف «الغدير»

مؤلف «تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام»

مؤلف «الهدي الي دين المصطفي»

مؤلف «الامام الصادق و المذاهب الاربعه»

مؤلف «صلح الحسن»

و همانندان ايشان، و هم

روشن شدن غفلت زدگي و مسئوليت ناشناسي ديگران،

[صفحه 270]

و هم نشان دادن اينكه ما در مورد مراقبت بر نشريات جهان درباره ي اسلام و گستردن دايره ي انتشارات استاذ مذهبي و بردن روح تشيع در ميان خلقهاي گيتي، چه كوتاهيها كرده ايم، سخن دكتر عبدالجواد فلاطوري را نقل مي كنم:

اگر محض امتحان، تمام كتب و مقالاتي را كه در 25 ساله ي اخير به زبانهاي مختلف غربي درباره ي اسلام و ممالك اسلامي منتشر شده از نظر بگذرانيم و شماره كنيم (اينجانب اين كار بر اساس مجله ي معروف Abestracta Islamica از سال 1943 به بعد انجام داده ام)، به سادگي به اين نكته بر مي خوريم كه از بين هر صد نوشته اي كه درباره ي اسلام ديده مي شود، فقط دو عدد به غير اهل سنت و جماعت مربوط است. و از اين مقدار اندك نيز تازه از بين هر هفت نوشته، يك كتاب يا يك مقاله به شيعه ي اثناعشري اختصاص يافته، يعني تقريبا از هر 350 كتاب و مقاله، يك عدد به شيعه ي دوازده امامي ارتباط دارد، كه بسيار كمتر از نوشته هايي است كه درباره ي شيعيان زيدي و اسماعيلي مشاهده مي شود.

علت اين امر هر چه باشد، فعلا مورد بحث نيست. آنچه براي ما مهم است قضاوتهايي است (غلط) كه در اين نوشته ها درباره ي شيعه ديده مي شود. از قبيل: شيعه فرقه ي سياسي بيش نيست، شيعه پيرو معتزله است، شيعه فكر توارث سلطنتي قديم ايران را درباره ي فرزندان پيغمبر «ص» اجرا نموده و به جاي توارث قدرت سلطنت توارث نيروي معنوي امامت را قائل گشته، شيعه معتقد به تحريف قرآن است،شيعه امامان خود را هم رديف و برابر با پيمغبر اسلام مي داند شيعه تحت تأثير فكر

مسيحيت قائل به قرباني فرد مقدسي (منظور امام سوم «ع» است) براي نجات دادن امت از گناهان خود مي باشد، و بالأخره شيعه يك نوع فرقه ي صوفي منش تخيلاتي است. اين قضاوتها هنوز هم رايج است، و حتي در دايرةالمعارف اسلامي مشاهده

[صفحه 271]

مي شود … [250].

احياي آيين نقابت

نقابت يعني: اداره شئون مختلف سادات و مراقبت بر اوضاع زندگي فردي و اجتماعي

آنان، به منظور حفظ حيثيتهاي گوناگون ايشان از نظر انتساب به پيامبر اكرم «ص».

اين فصل را به ياد دوست فاضل مجاهدم، ثقةالاسلام. حضرت سيد محمد مظلومي خراساني و آرمانهاي والاي او مي نويسم- علوي شريف و روحاني پاك پاك نگر، آنكه چون بر سالوس و تزيور شكيبايي نيارست كرد، راه خويشتن جدا ساخت.

مسئله ي تشكل سادات و علويان و انتظام امر آنان، از ديرباز، مسئله ي جهان اسلام، بوده است. در واقع، پس از درگذشت پيامبر و تزلزل جامعه ي اسلامي و تغيير جوهر رهبري در اسلام و پشت كردن به سياست قرآني غدير و حكومت معصوم، نخستين كس [251] كه به آهنگ اصلاح مسير و تصحيح خطاي جامعه به پا خاست، بانوي اكرم حضرت صديقه ي كبري فاطمه ي زهرا بود.درگيري او با قدرت مسلط و سخنراني شور آفرين وي در جامعه مدينه و تهييج صحابه و بسيج نيروي جوان يثرب و بنيانگذاري فلسفه ي انقلاب در امت به وسيله ي او از درخشانترين فصلهاي تنفس تاريخ است و سر فصل حماسه ي جاويد: تشيع.

[صفحه 272]

سپس اين حقيقت اجتماعي و عملي را، سادات از جده ي خويش به ارث بردند. و در دامان اين مادر، «مادر مردان آرزو»، فرزندان انقلابي اسلام و شيران آزاده ي شورشي پرورش يافتند. و پس از پيامبر اكرم «ص» و مجاهدان صدر اسلام و

شهداي «بدر» و «احد» و … همواره به پا خاستند، تا هيچگاه اين شعله فرو ننشيند، و اين مشعل از پاي نيفتد، و هيچ دستي نتواند جوهر آن را تحريف كند، اگرچه بر مظاهر آن چيره و قدرت را به دست گيرند.

بدين گونه، در طول تاريخ، هر لحظه كه در سرزمينهاي اسلام، انحراف يا تحريفي روي مي داد، خون محمد «ص» در عروق يك يا چند تن از فرزندان او جوشيدن مي گرفت و آنان را به خروشيدن وا مي داشت. اين جوش وخروش- چنانكه گفتيم- از بانوي اكرم حضرت فاطمه ي زهرا «ع» آغاز گشت، و در فرزندان او، يعني نوادگان محمد «ص»، همينسان ادامه يافته است. به گفته ي ابن خلدون- كه پيش تر نيز اشاره شد-:

خون فرزندان پيامبر (در راه دفاع از انسان و اسلام) در هر سرزميني بر زمين ريخته شد.

و به گفته ي دكتر علي سامي النشار مصري، استاد دانشگاه اسكندريه:

فرزندان فاطمه به پا خاستند تا با خون خويش بزرگترين حماسه ها را رقم زنند.

اين سخن دكتر سامي النشار مصري را نيز پيش تر آورده بودم. در اينجا خوب ست قسمتي مفصل تر از آن را نقل كنيم. چون از زبان يك نويسنده و محقق سني عرب است (كه در اين مقوله، از خود برادران اهل سنت و صاحب نظران ايشان، هم رأي و

[صفحه 273]

هم عقيده فراوان دارد، هم از گذشتگان و هم معاصران)، [252] دقت در آن اهميت دارد. وي مي گويد:

كار حكومت اسلامي به دست معاوية بن ابي سفيان افتاد. اما مسلمانان هنوز پدر او را فراموش نكرده بودند، يعني همان … بت پرستي كه هيچگاه ايمان به دل او راه نيافت. و مسلمانان خيلي زود معاويه را طليق [253] پسر

طليق و بت پرست پسر بت پرست ناميدند … باري هرچه درباره ي معاويه بگويند و تا هر اندازه علماي متأخر پيرو مكتب سليفه، يا برخي ديگر از اهل سنت، بكوشند كه او را در شمار اصحاب پيامبر بگذارند، اين مرد (معاويه) هيچگاه مسلمان نشد و به اسلام نگرويد. او بسيار مي شد كه عقده هاي دل خود را نسبت به اسلام خالي مي كرد. و بيش از آنچه كرد نتوانست بكند. [254] و در برابر اينگونه كسان بود كه فرزندان فاطمه به پا خاستند تا با خون خويش بزرگترين حماسه ها را رقم زنند:

امام حسن مسموم شد … يزيد، امام حسين را در ضمن فاجعه اي كه چشم

[صفحه 274]

روزگار نظيرش را نديه بود كشت. آنگاه اولاد مروان حكم با شمشير بر گردن مسلمانان سوار شدند. مروانيها شاخه ي ديگري از بني اميه بودند، درنده تر و سنگدل تر. سپس، زيد بن علي (پسر امام زين العابدين و برادر امام محمدباقر) در راه آفرينش حماسه اي ديگر، حماسه اي سخت و خونين، كشته شد. حماسه هاي آل علي يكي پس از ديگري، در جام خورشيد مي ريخت و بر قله ي تاريخ نقش مي بست. و مذهب شيعه، همراه فروعي كه مي يافت، مي گسترد و عمق مي گرفت، تا اينكه عباسيان به خلافت رسيدند. اينان نيز به كام فرزندان فاطمه شرنگي ريختند تلخ تر از آنچه بني اميه ريخته بودند، و آنان را چنان به آستانه ي نابودي و مرگ كشاندند بدتر از آنچه ديگران كرده بودند. با اين حال، اجتماعات شيعه مقاومت مي كردند و مقاومت، و انتشار مي يافتند و انتشار … [255].

بدين گونه سادات اولاد علي و فاطمه يعني فرزندان و نوادگان پيامبر، همواره مورد گرامي داشت و ارجگزاري اجتماعات اسلامي بوده اند، و اين

درگيريها پيوسته بر جلال موضع و شكوه مقصد و عظمت آنان مي افزوده است. زيرا از ميان همه ي ارزشها، حركات اجتماعي و حماسه هاي مردمي، به گونه اي ويژه محبوبيت آفرين است. و چه بسيارند چهره هاي عظيم از سادات و علماي سادات و امامزادگان قديم- و پس از آنان- كه همواره در راه عدالت اجتماعي و حريت مسلماني به پا خاسته اند و مشقت و آزار ديده اند، و برخي به شهادت رسيده اند. شهادت و زندان و مقاومت، يكي از مواريث سادات است، و قيام سادات حسني و حسيني و موسوي معروف است.

از سوي ديگر مي دانيم كه از روزگاران صدر اسلام، احترام گذاشتن به ذريه ي رسول «ص» امري حتمي و رايج و مقبول بوده است. يعني مسلمانان، هم به قاعده ي انساني

[صفحه 275]

و فطري حق شناسي، و هم بر پايه ي آيات قرآن و احاديث بسيار، نسبت به فرزندان پيامبر رفتاري محترمانه داشته اند و دارند. و در اين مرحله، اهل سنت و شيعه هر دو كوشا بوده اند و هستند. و حتي عالمان اهل سنت خود كتابها و فصلها در فضايل سادات و موضوع «مودت قربي» (دوستي خاندان پيامبر) نوشته اند، و روايات بسيار نقل كرده اند، و سخناني بس تكليف زاي در اين باب گفت اند، از جمله ابن حجر، عالم معروف سني، گفته است:

هر كس كاري كرده باشد در حق فاطمه، كه موجب آزار و رنجيدن فاطمه شده باشد، به شهادت حديث، پيامبر را نيز آزار كرده و رنجانيده است. و هيچ چيز بدتر از اين نيست كه كسي فاطمه را، از راه اذيت رساندن به فرزندانش، برنجاند. [256].

نيز نورالدين سمهودي شافعي مدني گفته است:

امروز، هر كس از ذريه ي پيامبر ديده شود، پاره اي از همان

«بضعه» و پاره ي تن پيامبر (يعني فاطمه) خواهد بود، اگرچه واسطه هاي متعدد و نسلهاي زيادي فاصله باشد. و هر كس در اين باره تأمل كند، در دل او باعث و انگيزه اي، براي گرامي داشت سادات، پيدا خواهد شد، و از دشمني با سادات و ذريه ي زهرا، دوري خواهد كرد. [257].

و البته حكمت اين امر هم معلوم است. و آن اين است كه هر مسلماني، در هر قرني و زماني كه زندگي كند، از نتايج و فوايد بعثت محمدي و كوششها و مرارتهاي توانفرساي پيامبر و هدايت و كتاب و سنت او بهره مند است. و از بركت پيامبر و زحمات اوست و از طريق و راه او، كه به معرفت خدا و دين خدا و كتاب خدا و

[صفحه 276]

احكام خدا و قبله و ايمان و عزت و يقين رسيده است. و اين خود از جنبه ي حق شناسي- هم در نظر خلق و هم خالق- سپاسي دارد. و چون پيامبر اكرم، در هر روز و هر زمان نيست تا نسبت به خود او اداي حق و سپاس كنيم، بايد اين حق و سپاس را نسبت به «ذرية» او ادا كنيم، كه اگر گفته اند، «المرء يحفظ في ولده» - يعني: حرمت مرد، حرمت اولاد اوست.

قرآن كريم نيز- چنانكه گفتيم- اين مسئله اخلاقي و انساني را مطرح كرده است، و به عنوان «سپاس رسالت» با تعبير «مودةالقربي» ياد كرده است:

قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي. سوره ي 42 (شوري) آيه ي 23.@.

- بگوي: مزدي نمي خواهم از شما، بر اين پيغام رسانيدن و رسالت، لكن به شما مي گويم كه اهل بيت مرا دوست داريد.

حكمت عملي اجتماعي مهم ديگري نيز

در اين مبحث و گرامي داشت مستتر است. و آن اين است كه مي نگريم كه ابراز احترام و محبت نسبت به سادات و علويان و ذراري رسول خدا، هم عملي است انساني و اخلاقي كه هر فردي خود را در برابر آن مكلف مي بيند و احساس وظيفه مي كند، و هم عملي است كه از نظر منطق ديني به اهميت آن اشاره شده است و به صورتي پاداش رسالت و تبليغ دين قرار داده شده است. وقتي اين محبت بود، مسلمان چه بسا به ديگر تكاليف خود نيز بهتر عمل كند، و با خود بينديشد كه پيامبر براي چه آمد و چه دستوراتي داد، من كه نسبت به ذريه ي او احترام قائل مي شوم پس چه بهتر كه به احكام ديني او عمل كنم و به سعادت منظور نايل گردم. پس محبوبيت سادات داراي فوايد مهمي خواهد بود.

و همين را بود كه- از جمله- منصور دوانيقي، براي كوبيدن قيامهاي اولاد

[صفحه 277]

امام حسن «ع» و درهم ريختن شكوه حماسي قهرمانان حسني، كه در برابر آن بيچاره شده بود و احساس حقارت دژخيمانه مي كرد، مي كوشيد تا از طريق جعل روايت و افسانه، از محبوبيت ايشان بكاهد، و موقعيت و موضع آنان را متزلزل سازد. و چون مي نگريست كه اين سادات را مردم مي شناسند و علم و تقوي و اجتهاد و ديانت و شجاعت و ايمان و از خود گذشتگيشان و با مردم بودنشان نزد همه كس دانسته است، به دامن معصوم مظلوم امام حسن مجتبي- جد آنان- اتهام وارد مي كرد، تا شايد بدين وسيله، از محبوبيت نگراني آور ايشان كم كند، و دلها و دستهاي توده ها را از پيوستن

به آنان باز دارد. ولي، للحق دولة، و للباطل جولة …

و اين مسئله، صرف نظر از همه ي جنبه ها، موضوعي عاطفي و اخلاقي و انساني ست- چنانكه ياد شد. زيرا، در مثل، اگر كسي نزد استادي علم و معرفت آموزد، آنگاه فداكاريهاي بي دريغ و رنجها و مرارتهاي بي امان استاد را در راه آموزش و هدايت خويش در نظر آرد، اين چنين كس، اگر به استاد ايمان داشته باشد و به آن هدايت و معرفتي كه از او آموخته است از سر صدق و راستي ارج نهد- نه از راه ريا و نفاق- همواره استاد را از جان و دل دوست خواهد داشت، و آنچه مربوط به استاد و وابسته ي به استاد است، به ويژه فرزندان و اعقاب او را نيز دوست خواهد داشت. و همي درصدد خواهد بود تا محبتهاي استاد را جبران كند، با محبت به فرزندان او

حتي مي توان گفت، غير مسلمان نيز، اگر از تاريخ زندگي پيامبر و مجاهدات وي در راه بشريت و پيشبرد اخلاق و عدل و احسان و دادگري و تمدن و علم و امانت و بالا آوردن سطح زندگي و تصحيح و توسعه ي روابط انساني، آگاه باشد و از وجدان اخلاقي برخوردار، بي گمان نسبت به آثار وجودي پيامبر، از جمله فرزندان

[صفحه 278]

او، در خود احساس احترام مي كند. و از اينجاست كه برخي از غير ملسمانان نسبت به خاندان نبي اكرم اظهار ارادت كرده اند، كتاب نوشته اند، شعر سروده اند،دفاع كرده اند، يا بزرگداشتي ديگر معمول داشته اند، يا به مشاهده آنان براي اداي احترام آمده اند، و در هزينه ي تعميرات و تزيينات آن بارگاهها مشاركت و مساهمت كرده اند. گاه توسل نيز جسته اند و حاجت گرفته اند.

به هر حال، تا هيمن حد كه توانسته اند و تشخيص داده اند.

پس چهره هاي آل محمد «ص» همراه خورشيدهاي عزت تاريخند و حماسه ي اقوام. و اينكه مشاهد آنان تا هم اكنون (و تا قيامت) در دل سرزمينهاي اقوام مي درخشد و در دل و جان مردم جاي دارد، گوياي شهادت و شهادت يا عظمت علمي و تقوايي ايشان است، كه مردم در زنده و مرده ي آنان آرمان خويش را مجسم مي بينند و مقابر و گنبدهاي آنان را همواره شعله اي مي دانند سر بر آورده در برابر هر ستم و ناروايي و هر محروميت و نابساماني. به گفته ي سيد جمال الدين اسدآبادي: هر كس خود را فداي ملت كرد در قلب آن ملت زنده خواهد ماند.

و اينان نوعا- به گواهي تاريخ، كه يك نمونه ي آن، كتاب «مقاتل الطالبين» ابوالفرج اصفهاني است- فداي ملتها مي شدند و با جباران زمان، براي دفاع از حقوق خلق، در مي افتادند و جان و هستي خويش را سپر حقوق محرومين مي ساختند. و بدين گونه، در حال حيات و پس از شهادت، بر حركات و اعمال زمامداران مراقبت داشتند.

من به مقابر همه ي امامزادگان و اين بارگاههاي افراشته، با اين ديد مي نگرم، يعني همه را آستانه هاي سربازان با نام و نشاني مي بينم كه در راه دريافت حق توده ها حماسه دار و گلگون كفن، در خاك خفته اند. اگر ما، در كشورهاي اسلامي- و بيشتر

[صفحه 279]

در عراق و ايران و مصر و سوريه و لبنان و يمن- در هر شهر و شهرك و روستا، در هر كوه و دشت و خمگرد و قله، به يكي از اين آثار مي رسيم، به اين علت است.و چون توجه كنيم كه در برابر هر يك از

آنان- در زيارت- مي خوانيم،

السلام عليك! اشهد انك قد اقمت الصلاة، و آتيت الزكاة، و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر.

- درود بر تو باد! من گواهم كه تو نماز را برپا داشتي، و زكات (حق محرومان را) دادي، و امر به معروف و نهي از منكر كردي!

مي فهميم كه مضمون اين گنبدها و گلدسته ها چيست؟

و چون بنگريم كه مي خوانيم:

و نحن حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم

-ما با آن كسان كه با شما جنگيدند (ستم گستران) همواره در حال جنگيم، و با آن كسان كه دوست شما بودند (حق گزاران و ستمديدگان) همواره دوستيم.

درك مي كنيم كه ما به عنوان شيعه و دوستدار علي و آل علي، چگونه بايد باشيم. چندان لازم نمي بينم يادآوري كنم كه گروه عمده اي از سادات، حتي پس از دو سه سده ي نخستين اسلام، به جز انتساب به پيامبر اكرم، همواره داراي ارزشهاي شخصي نيز بوده اند، و چه بسيارند علما و فقها و فلاسفه و زهاد و بزرگان و متفكران و مؤلفان و محققان و شاعران و نويسندگان و آزاديخواهان و مصلحان و شورشيان

[صفحه 280]

و مراجع در ايشان، مانند:

شريف ابوالحسن علي بن محمد حماني، م- 260 ه. ق.

شريف ابوالحسن محمد رضي موسوي، م- 406

شريف ابوالقاسم علي مرتضي موسوي- علم الهدي، م- 436

شريف ابوالسعادات ابن الشجري بغدادي، م- 542

سيد رضي الدين ابوالحسن علي بن طاووس حسني، م- 663

سيد جمال الدين ابوالفضائل احمد بن طاووس حسني، 673

سيد حيدر حسيني آملي، پس از 787

مير صدرالدين ابوالمعالي محمد شيرازي دشتكي، م- 903

مير محمدباقر حسيني استرآبادي- ميرداماد، م- 1041

مير ابوالقاسم موسوي حسيني- مير فندرسكي، م- 1050

سيد صدرالدي عليخان مدني شيرازي، م- 1120

آقا جمال (جمال المحققين) محمد خوانساري، م- 1121

سيد مهدي علامه ي

بحرالعلوم طباطبائي، م- 1226

سيد حسين (سيدالعلماء) رضوي تقوي لكناهوري، م- 1273

رفاعة رافع الطهطاوي حسيني مصري، م- 1290

سيد حيدر حسيني حلي، م- 1304

مير حامد حسين هندي لكناهوري نيشابوري، م- 1306

ميرزا محمد حسن شيرازي، م- 1312

سيد جمال الدين حسيني اسدآبادي، م- 1314

ميرزا ابوالحسن جلوه ي طباطبائي، م- 1314

سيد عبدالرحمان كواكبي حلبي، م- 1320

حاج ميرزا حبيب خراساني، م- 1327

[صفحه 281]

سيد عبدالله بهباني، م- 1328 ه. ق.

سيد محمد كاظم يزدي، م- 1336

سيد محمد طباطبائي، م- 1299 ه. ش

سيد شهاب الدين احمد اديب پيشاوري، م- 1349 ه. ق

سيد موسي زرآبادي قزويني، م- 1353

سيد حسن صدر موسوي كاظميني، م- 1354

سيد حسن مدرس اصفهاني، م- 1357

سيد ابوالحسن اصفهاني، م- 1365

حاج آقا حسين طباطبائي قمي، م- 1366

سيد محسن امين عاملي لبناني، م- 1371

سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي لبناني، م- 1377

سيد هبةالدين شهرستاني، م- 1386

سيد ابوالقاسم كاشاني، م- 1340 ه. ش

آيت الله العظمي بروجردي، م- 1340 ه. ش

و …

باري، سخن بر سر «نقابت سادات» بود. و بدين گونه كه از روزگاران قديم باز، براي اينكه مبادا با پيدا شدن افرادي تهذيب نايافته و ناهنجار، در ميان سادات، از طريقهاي گوناگون، يا نرسيدن مواد تربيتي كافي به آنان، در خور شرف آل رسول «ص»، يا سر زدن كاري ناشايست از تني از آنان، انحطاطي در سطح عزت سيادت و انتساب، پديد آيد، جزو شئون اجتماعي ممالك اسلامي يكي هم مسئلة «نقابت» بود. و همواره بزرگترين سادات زمان كه عالم نيز مي بود، به مقام «نقابت»

[صفحه 282]

برگزيده مي شد [258] و به اجراي آيين «نقابت» مي پرداخت. و اين سبب شد كه تا حد ممكن در سادات، نقصي و خلافي و عمل ناشايسته اي رخ ندهد، تا مردمان خردشان نشمارند و حرمتشان فرو

نگذارند، و در نتيجه، از اداي تكليف اخلاقي و ديني خود باز نمانند، و رگه ي شورشي و اصلاح طلب آنان نيز از تأييد جامعه ي اسلامي محروم نگردد.

به هر حال، صاحب «الغدير»، به دليل ايمان عميق و يقين صدق و قلب جوشان و خون داغ خويش، و احترام عظيمي را كه نسبت به سادات و آل محمد «ص» قائل بود، از جمله به احياي «آيين نقابت» اعتقاد داشت، آن هم به صورت ابن خلدوني آن. شرح اين اجمال اكنون ممكن نيست. تنها از ناحيه ي برخي از ساداتي كه تربيت كرده بود، مي توان تا اندازه اي به مقاصد وي در اين باب پي برد.

پس از آنچه گذشت، بايد بيفزاييم كه اكنون كه روزگاري است كه آيين «نقابت» در كار نيست و مراقبتي نه، خوب است سادات خود، از پير و جوان و عالم و جاهل و غني و فقير، در هر جاي كشورهاي اسلامي، بلكه در هر جاي جهان، از هر گونه انحطاطي سرباز زنند، و عزت خود و حشمت پيامبر اكرم را نيز رعايت كنند. و نيازمندانشان تا مي توانند بي نيازي نشان دهند. مردم نيز از روي اصول ايمان و اخلاق به فرزند رهبر و معلم هدايت خود به چشم حرمت نگرند، كه به جز آيات قرآن، روايات بسياري، در كتب سني و شيعه، در اين باره رسيده است. و از اينجاست كه همواره

[صفحه 283]

در جوامع اسلامي، آنان كه به هتك حرمت سادات و آل علي برخيزند منفورند، بلكه مردمان هر كس را كه به آنان بد رساند حلالزاده نمي دانند.

مرجعيت

عالمان و فاضلاني كه با استعدادهاي كامل، دلي پرشور، روحي سوزان، ايماني عميق، حماسه اي والا، شناختي ژرف و تعهدي و

بصيرتي، عمري را، در راه تحصيل علوم و معارف اسلامي، در درون حوزه هاي علمي و به مصاحبت علما و طلاب گذرانده اند، و خود در حوزه و از حوزه و عضو و جزء حوزه بوده اند، و مراحل گوناگون تحصيلات حوزه اي را سپرده اند، و از چگونگي حوزه هاي روحانيت و ارزش افراد و طبقات و افكار و كتابهاي درسي و برنامه ي تحصيلي آن سامانها آگاه گشته اند، اينچنين كسان، بيگمان، در مسائل و ارزشها و رويدادها و چگونگيهاي ديگر اين حوزه ها بي نظير نمي توانند بود.

اميني، از اين زمره كسان بود. او درباره ي مسائل ياد شده سخنها داشت. چه بسيار از رشته هاي علمي كه در حوزه ها نيست و او بر نبودن آنها تأسف مي خورد. و اين نه تنها مربوط به علوم روز بود، بلكه درباره ي خود علوم و معارف وسيع و غني اسلامي و متروك ماندن بخشي عمده از آن، سخت شكايت داشت، به ويژه رشته ي تاريخ اسلام و فلسفه ي سياسي در اسلام.

يكي از دردهاي استخوانسوز نويسنده ي «الغدير» اين بود كه چرا در حوزه هاي روحاني مسئله ي «ولايت» و تاريخ تشيع مطرح نيست. مقصود از ولايت- اين كلمه ي پر جاذبه و پر نيرو- شناختن راستين و تحليلي مقام معنوي و شخصيت تاريخي و تعليمات اسلامي ائمه ي طاهرين است و چگونگي حق حكومت و مولويت در اسلام. و اميني، به عنوان يك عالم شيعي دانا، همين را منظور مي كرد، نه آنچه را كه برخي از دكه داران و رجالگان در اين سالها بر زبان مي رانند، و بر آن، مفهوم گل مولائي

[صفحه 284]

و بي ارج تحميل مي كنند، و گروهي در منابر مبتذل و بي موضع و گروهي در نوشته هاي منحط، از آن دم مي زنند. و بدين وسيله

در اين روز و روزگار- روزگار تبيين و تميز و عرضه ي نظامها و ايدئولوژيها- چهره ي سحار و جوهر زندگيساز و آفتاب آفرين معارف والاي آل محمد «ص» را، به بدترين انحطاطها مي كشانند. اينان و برخي پيروان معتقد ولي ساده دل و دور از تفكر اينان- زيانشان به دين، از نظر موضع ايدئولوژيكي، از سپاهي جرار و دشمناني غدار بيشتر است.

بدين گونه، يكي از دردهاي متفكران شيعي انديش، همين مغفول ماندن اين مسئله است. و مقصود اين است كه در مذهب شيعه، كه مسئله ي شناخت و بحث درباره ي ولايت و مولويت جزو اصول دين است، چرا در حوزه هاي علمي، در اين باره بحثي و دكتريني نباشد، چرا؟ و چرا اين فلسفه مورد تجزيه و تحليل قرار نگيرد، چرا؟ و همچنين بسياري ديگر از رشته هاي علوم.

حق با اين متفكران است. و راستي شگفتي زاي است! يكي بنگريد، اين مترقي تري نوع جهان بيني است كه فلسفه ي سياسي، جزء دين باشد. و اين منحطترين جماعت كه چنين امري را فراموش كند. يا مفهوم انساني و اجتماعي آن را سلب كند، و صرفا آن را داراي مفهومي يك بعدي (اخروي و باطني) جلوه دهد!

باري، حماسه مردي چونان «معمار مدينه ي الغدير» و مرزبان نيرومند حماسه ي جاويد، نمي توانست درباره ي اين حقيقت الهي و جوهر اصلي تشيع ساكت ماند و زبان در كام كشد. از اين رو، با عالمان و مراجع بزرگ درگيريهاي عمده داشت. و درباره ي اين مسئله و مسائلي مشابه آن، با بزرگان ديگر دنياي شيعه به گفتگوها و روشنگريها و محاجه هاي بسيار پرداخته بود. دريغا كه من نمي توانم آنچه را از وي شنيده ام اكنون نقل كنم.

شناخت عناصر زمان

از مسائل ديگري كه صاحب «الغدير» سخت به

آن توجه يافته بود، اهميت

[صفحه 285]

حياتي شناخت زمان و عناصر زمان و حقيقت جهان معاصر بود. او از انجماد ذهني برخي از روحانيون و دور بودن آنان از مسائل زندگي و واقعيت خارج و فرهنگ جاري و معاصر بشري و زندگي كنوني انسانها، بيش از حد نگران بود. درست به ياد دارم كه وي، پس از يكي از سفرهاي پژوهشي خويش (سفر هند)، مي گفت:

اگر من مرجع بودم، و وجوهات شرعي به دست من مي رسيد، همه را به طلاب مي دادم تا سفر كنند، حركت كنند، مي گفتم: اين هزينه! برويد و جهان را و انسان را بشناسيد!

و اين- بيش از هر چيز- همان دستور قرآن كريم است، درباره ي حركت و سير و شناخت، از جمله، در آيه ي 137، از سوره ي 3 (آل عمران)، و آيه ي 11، از سوره ي 6 (انعام) و آيه ي 2، از سوره ي 9 (توبه)، و آيه ي 26، از سوره ي 16 (نحل)، و آيه ي 69، از سوره ي 27 (نمل)، و آيه ي 20، از سوره ي 29 (عنكبوت)، و آيه ي 42، از سوره ي 30 (روم). اين دستور براي همه ي مردم است، ليكن يقين است كه توجه به اين موضوع، براي دارندگان و نگهبانان فرهنگ اسلامي و جامعه ي اسلامي بيش از ديگر افراد لازم است. در روايات نيز رسيده است كه مؤمن بايد «دانا» باشد و «حكيم» و … و «عارف به زمان خود» و «عارف به اهل زمان خود» … و اصولا بايد زمان و حقايق زماني را بشناسد. اين شناخت در موضعگيري درست و اداي تكليف و وضع ديني او اثر مستقيم دارد، چنانكه امام جعفر صادق «ع» فرموده است:

العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس [259].

- كسي

كه زمان خويش را بشناسد، دستخوش مسائل اشتباه انگيز نمي شود و حق و باطل (اجتماعي) بر او پوشيده نمي ماند.

و اين امر، به ويژه براي روحاني، از جهت شناخت معارف و سنن اقوام

[صفحه 286]

و ارزشاي هر قطري از اقطار گيتي، و عوامل رواج مكاتب و سيستمها در جايي از جهان و ركود آنها در جايي ديگر، و صدها مسئله از اين دست واجب است. و اين همان كاري است كه استعمارگران و كشيشان از طريق سياحان و خاورشناسان و ديگر ايادي خويش كردند، و وجب به وجب كشورهاي اسلامي را- با نيت ذكر شده- درنور ديدند و شناختند. و با آنكه «قرآن» به ما گفته بود كه برويد و بشناسيد، نرفتيم و نشناختيم. و بدينسان مي نگريم كه يك بار ديگر، برخلاف وصيت علي نيز رفتار كرديم، يعني ديگران درعمل به قرآن بر ما سبقت جستند.

نيز علي «ع» فرموده است:

فوالله ما غزي قوم قط في عقر دارهم الا ذلوا [260].

- به خدا سوگند، هر ملتي كه در درون خانه ي خويش بجنگيد، خوار و مغلوب گشت.يعني ملتي و قومي كه دست روي دست گذاشت و نشست تا آنكه دشمن وارد خاك او شد و به درون خانه اش پا نهاد، آنگاه به انديشه ي دفاع از خود افتاد، چنين قومي ذليل شد و تباه … اين سخن را امام، در مقام تهييج بر جهاد گفته است، در خطبه ي معروف خود (خطبه ي 3) كه با اين جمله مي آغازد:

… فان الجهاد باب من ابواب الجنبة.

- جهاد، يكي از درهاي ورود به بهشت است.

اما اين سخن، عينا و به تمام و كمال، در پهنه هاي اجتماعي و نبردهاي انديشه اي و اعتقادي و جهاد فرهنگي و

ايدئولوژيكي نيز صادق است. ما مسلمانان به

[صفحه 287]

جاي اينكه فرهنگ اسلامي را به سر تا سر جهان ببريم و نقل دهيم، نشستيم تا بيگانگان فرهنگ خود را آوردند و بر ما وارد كردند. اكنون درگيري ما با اين فرهنگ بيگانه ي تحميلي و بديهاي آن، مانند جهاد و دفاع، در درون خانه است … و لا حول و لا قوة الا بالله.

خوب است در اينجا- درباره ي اهميت حركت و شناخت- سخني نقل كنيم از نشريه اي مربوط به خود صاحب «الغدير»، يعني «صحيفة المكتبه» - مجله ي كتابخانه ي اميرالمؤمنين- در نجف:

از تعليمات آموزنده ي اين بزرگ برنامه ي آسماني (قرآن)، كه خداوند بسي بدان ترغيب كرده است، سير در اطراف جهان و گشتن در آباديهاي گيتي است. تا در نتيجه ي آن، انديشه ي انسان نيك به جولان افتد و بر هستي معنوي خويش بيفزايد. جوينده ي دانايي بايد در ميان جوامع و ملتها، طوايف و شهرها، دشتها و واديها،كوهها و دره ها، در زير اين آسمان بيكران، به راه افتد و در شگفتيهاي آفرينش،زيبايي هاي هستي، دانستنيها و تازگيهاي وجود به تدبير و تأمل فرو رود، و از عمق ادراك خود بدانها بنگرد، تا در برابر آفريننده ي خويش مجذوب گشته به طرف مقدسات اوج گيرد، و در پيشگاه عظمت كبريائي فروتني كند، و به سرچشمه ي فناناپذير علم برسد …

بهره هاي سياحت و جهانگردي فراوان است، و از بخشهاي مهم آن ديدن اوضاع ملتها و اطلاع بر چگونگي ارتباطات و آراء و عقايد آنهاست. قرآن مجيد مسلمانان را به جهانگردي و ارتباط با اقوام جهان امر كرده تا در نتيجه، محسنات آنان را فرا گيرند، و از پيشرفتهاي علمي و ذخاير فكري ديگران بهره مند گردند، و

بر قدرت علمي و صنعتي و سياسي و جنگي و اقتصادي و هنري خويش بيفزايند. ولي متأسفانه مسلمين به اين قسمت هم

[صفحه 288]

مانند ساير چيزها اهميت ندادند، تا ديگران گوي سبقت ربودند، و افراد و هيئتها، به عناوين مختلف (مستشرقين و … ) به تمام كشورهاي اسلامي اعزام كردند، و به بيشتر امور داخلي و مواريث علمي و اسرار زندگي مسلمين پي بردند و دستبرد زدند.

آري در جهانگردي است كه انسان با روحيه ي اجتماعات آشنا مي شود، و علل انحطاط اقوام را درك مي كند، و به سر عقب افتادن ملل اسلامي پي مي برد، و بر راز موفقيت ديگران و پيشرفت تمدنهاي پهناور واقف مي گردد، و به اختلاف انگيزيها و دور نگهداشتن ملتها از مصالح خويش متوجه مي شود، و آنچه را مايه ي ريشه كن ساختن اقوامي گشته تشخيص مي دهد، و پندها و عبرتهايي با شواهد زنده به دست مي آورد، و از دگرگوني اوضاع جهان و تبديل حكومتها و تشتت اعتقادات و افكار بسي نكته ها مي آموزد و درسها مي گيرد، آنگاه سراپا به جستجوي حقيقت مي شتابد و براي تأمين مصالح اجتماع خويش مي كوشد.

جهانگرد فرهنگ پژوه، با دانشمندان بزرگ، اساتيد سخن، مردان دين و فضيلت و اخلاق، تاريخدانان و ساير استادان علوم و فنون آزمايشي و غير آزمايشي برخورد مي كند، و با فلاسفه و متفكرين و سياسيون و رهبران و نوابغ و شخصيتها و اساتيد ادب و شعر و هنر تماس پيدا مي كند، و از نكات دقيق و مطالب پر ارزش آنان بهره ها مي اندوزد، و اختراعات و كارگاههاي شگفت انگيز صنعتي را مي بيند. به ويژه در سفرهاي علمي و پژوهشهايي كه در كتابخانه ها انجام مي شود پيروزيهايي حاصل مي گردد كه براي

محققاني كه در راه تحقيقاتشان همه گونه تلاش مي كنند بسي فرح بخش و اميدوار كننده است، مخصوصا در مورد مرداني كه به عشق پايداري حقايق، و روشن كردن افكار ملل و اقوام، و هدايت خلق و استحكام كاخ

[صفحه 289]

فضايل با جان خويش بازي مي كنند. [261].

آري، بدين گونه بود، كه صاحب «الغدير»، پس از تجربيات عميق و ممتد و مستند خويش درباره ي مسائل روحانيت، و شناخت انحطاطهاي موفور، و بروز پديده هاي بسيار در سطوح مختلف زندگي، و ظهور مسائل گوناگون و چگونگيهاي جوامع و كشورهاي اسلامي، و درگيريهاي جدي استعمار نو، و در حقيقت، رخ نمودن «حوادث واقعه»، و بيرون بودن فهم و اجتهاد در همه ي اين مسائل و شناختن و تخصص در همه ي آنها از حيطه ي قدرت فرد، به نظريه ي «هيئت فتوي» و «مرجع مجري» و مقتدر و شجاع و زمان شناس و مجهز به ديد و دريافت عصر رسيده بود. و تأليف رساله را براي مرجعيت جهان تشيع- كه بايد خود جهاني باشد در درون جهان معاصر- بسنده نمي دانست، و كساني را كه ناشايسته اين مقام عظيم ديني و انساني را اشغال مي كنند مي نكوهيد، و با اين عمل (تصدي بدون همه ي شايستگيهاي لازم) را جنايتي مي دانست مساوي با بر باد دادن همه ي ارزشهاي تشيع، همه ي موضعهاي خون بنياد و انساني شيعه- كه البته چنين هم هست [262].

و من نظريه « … ذخيرة الله للشيعة»، وي را، كه در تيرماه 1342، در اخلومد،اظهار كرده بود، در «آواي روزها» آورده ام. اجمالا او هم معتقد به تأييد «روح خدا» بود. اخيرا نيز در تهران، چند روز پيش از آنكه به بيمارستان منتقل شود، شبي، بيش از يك ساعت،

در اين باره با وي سخن گفتم. و باز نگريستم كه همان نظر را تأييد كرد، و سخن از تأييداتي به ميان آورد كه كرده بود. و از اينكه در اين اواخر، به تأييدي جدي برنخاسته بود، اظهار تأسف عميق مي كرد. من اكنون از شرح آنچه

[صفحه 290]

گفتم و شنفتم مي گذرم.

پس مي نگريم كه نظريه ي اصولي و آگاهانه اي كه علامه ي اميني، در اين باره داشت، درست و آموزنده و روشنگر و نيروآفرين بود. و چون او سراپا اخلاص بود و افتخار و عزت و تقوي و غيرت و كار، و اين چگونگيهاي وي نزد همگان دانسته بود، هيچ شبهتي در حق اظهارات و تأثرات او نمي رفت. و من چه بسيار به ياد دارم كه عالمان شيعه سخت به وي ارادت مي ورزيدند، حتي آن عالمان كه بسي از او سالخورده تر بودند و سالياني دراز مراد مردم و جامعه ي خويش بودند، باز به او احترام عميق مي گذاشتند و به وجود او تبرك مي جستند و از او طلب دعا مي كردند. و هر جاي كه پيش مي آمد به ديدارش مي شتافتند …

واي كاش سخناني كه او، گاه گاه، در محافل خصوصي، درباره ي مسائل روحانيت مي گفت گردآوري شده بود. اين سخنان مي توانست يكي از بيدار كننده ترين گفتارها باشد، به ويژه براي متدينين چيز فهم و نسل جوان روحانيت.

نتيجه اين، كه بايد ميان عنوانهايي چون «مجتهد» و «صاحب رساله» و «مقلد» -و «مرجع- زعيم جهان تشيع»، تفاوت قائل بود، و به علت ملابسات زماني و عناوين ثانويه ي دينيه و اجتماعيه، در مرجعيت، علاوه بر شروط معروف (بلوغ،عقل و … )شروط ديگري را لازم شمرد. شيعه امروز امتي بزرگ است و تقريبا در همه جاي جهان هست.

و از نظر مسائل امروز جوامع بشري و سياستها و فرهنگهاي گوناگون، با دهها مسئله ي عمده روبرو است. مسائلي كه در موجوديت و بقاي تشيع و معارف اسلامي آل محمد «ص» و ميراث غني سلف شيعه و شناساندن و صيانت اين مواريث تأثيري قطعي دارد. حال چنين امتي را، با اين چگونگي، باي به دست كه سپرد؟ به دست «اعلم»، اعلم به چه،

[صفحه 291]

فقط فقه؟

با توجه و دقت در آنچه به اختصار و اشاره ياد شد، عالم شيعي بزرگي چون اميني، كساني را كه سالهاي متمادي از عمر خود را در حوزه ها گذرانده اند و استعداد داشته اند و استاد ديده اند و فقه و اصول خوانده اند و فقط در علم فقه به رتبه ي اجتهاد رسيده اند، و از اقران و هم رديفان نيز پيش افتاده اند و در شمار چند تن از فقيهان معدود- و به اصطلاح اعلم زمان- در آمده اند، اينگونه كسان را فقيه مي شناخت و براي تدريس خارج اصول و فقه استادي مناسب مي دانست، اما به هيچ وجه، و به هيچ روي، و به هيچ راه، چنين كسان را، به همين اندازه،مرجع و پرچمدار و زعيم- يعني: مرزبان حماسه ي جاويد- نمي شناخت.

سخن از رتبه ي اجتهاد به ميان آمد، بد نيست ياد شود كه اجازه ي اجتهاد هنگامي اهميت دارد كه اجازه دهنده (مجيز) شايسته ي اين كار باشد و جز حقيقت موضوع، امر ديگري در كار نباشد. اجازه دار (مجاز) نيز شايسته و اهل باشد. به علاوه اين اجازه براي خدا داده شده باشد. و آن كس كه اجازه گرفته است نيز براي خدا خود را به اين مرتبه رسانيده باشد.

در اين مقام، مناسب است سخنان يك عالم ديني روشنفكر را

در نيم قرن گذشته ي هجري- عالمي كه برخي از اين دردها را لمس مي كرده است، يعني آيت الله حاج سيد حسن نجفي قوچاني (م- 1322 ش)- با هم بخوانيم:

طلبه بايد درس را لله بخواند. يعني براي دستگيري و هدايت و ارشاد جهال درس بخواند، كه بندگان خدا را از ورطه ي جهالت و ضلالت برهاند، كه خدا چنين طلبه را دوست خواهد داشت. اگر به نيت ماليه ي دنيا و رياست دنيا و غلبه بر امثال و اقران درس بخواند، تن به زحمت چيز فهمي

[صفحه 292]

ندهد و درصدد آن نباشد، بلكه به چهار كلمه ي لفاضي و صناعي كه جهال را به آن قانع مي توان كرد قناعت كند. و لذا كساني كه تقدس به خرج دهند و تدليس پيشه گيرند، ادراكات علمي ندارند و معارف يقيني در آنها نيست، و حال آنكه اول الدين معرفة الله، و وسط الدين معرفةالله، (و آخرالدين معرفةالله)، و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون، اي ليعرفون. اين طور اشخاص دين فروش و راهزنانند. بايد حتي الامكان دست آنها را كوتاه كرد. و به اين طايفه نبايد چيز آموخت كه سلاح به دست دزد و دشمن دين دادن است … تعليم (اينگونه) اشخاص بدتر از بيع اسلحه است به كافر حربي. بلكه اجازه ي اجتهاد به اينها دادن، ولو مجتهد هم باشند، بدتر از محرمات شديده است. [263].

آري كسي حق دارد مجتهد باشد و اجازه ي اجتهاد بگيرد، كه به جز تحصيل و تكميل علومي كه جزو مبادي اجتهاد است، از جمله اصول و فقه، داراي «ملكه ي قدسيه» - به تعبير شهيد ثاني- نيز باشد و از شعوري والا برخورداد. مرحوم آيت الله آقا نجفي قوچاني،

در سخني كه از وي نقل شد، بيشتر تأكيد كرده است بر تقواي نفسي و اخلاقي مجتهد. من مي افزايم كه تقواي اجتماعي و سياسي نيز شرط است. و اين تقوي حاصل نمي شود مگر از طريق علم به جامعه و سياست. چنانكه تقواي اخلاقي نيز جز از راه تحصيل به علم اخلاق و علم احكام حاصل نمي شود.

ببينيد در اين زمانها، كه ممكن است كسي با داشتن اجازه ي اجتهاد در

[صفحه 293]

سرنوشت مردمي- اگرچه اهل محله اي، يا ساكنان روستايي و كوره دهي- دخالت كند، و قهرا پيش مي آيد و مي كند، بايد فقيهان و استاداني كه اينگونه اجازات را مي دهند، به جز مبادي متعارف اجتهاد، چندين جهت ديگر را (اگرچه به قول فقها: به عنوان ثانوي به خاطر ملاك مذكور) در شخص مجازله رعايت كنند، از جمله- چنانكه ذكر شد- داشتن تقواي سياسي علاوه بر تقواي اخلاقي. و داشتن هر تقوايي علم به مبادي و اصول و نقاط صحت و سقم و انحراف و استقامت مورد تقوا مي خواهد. بنابراين تقواي سياسي نمي توان داشت مگر با آگاهي از احوال اجتماع و مسائل بين المللي و علم به مبادي و اصول سياست و نقاط صحت و سقم سياست و انحراف و استقامت در سياست. نيز بايد شخص مجازله به عنوان مجتهد، داراي درك موضعي و شعور اجتماعي و بيداري و خبرويت در مسائل و قضايا باشد. چون اجازه ي اجتهاد تنها به اين معني نيست كه معلومات كسي را تصديق كرده باشند. مانند گواهي نامه ي پزشكي، كه آن نيز تنها به معناي تصديق معلومات نيست. از اين روست كه به جز سوگند نامه ي معروف بقراط، جامعه ي پزشكي بايد به اصولي عمده پايبند باشد. و

نظام پزشكي نيز در اصل براي نظارت بر همين اصول و امور تأسيس شده است. پس اجازه ي اجتهاد، يك قسمتش تصديق معلومات شخص مجاز است، قسمت ديگر- بلكه قسمت عمده ي آن- فرستادن شخص است به درون جامعه، به عنوان شبان. و همين طور كه اگر اين شبان گرگي باشد در جامه ي شباني، نتيجه اش معلوم است، اگر شخصي باشد نادان و بي اطلاع از رموز شباني و چگونگي حمله ي گرگ و حيله ها و تدبيرهاي گرگان براي غافلگير كردن رمه و حتي زبان ويژه ي گرگان، اين گونه شبان نيز نتيجه ي شبانيش، چه بسا بدتر از شبان اول باشد.

باري، بگذريم اما مرحوم علامه شيخ عبدالحسين اميني، درك مي كرد كه

[صفحه 294]

جهان، امروز، صاحب صدها جريان فكري، فلسفي، سياسي، تربيتي، اقتصادي و نظامي بين المللي است. بنابراين، مرزباني حماسه ي جاويد و سرپرستي كليت مواريث علمي و حقوقي و اجتماعي و سياسي و اقدامي علي و آل علي را نمي توان فداي چند سال ققه و اصول خواندن و طلبگي كردن فلان آقا كرد. و اين همه را نمي توان به دست دلهاي جبان و سينه هاي تنگ و چشمهاي پيش پايين و انديشه هاي منجمد و مغزهاي بسته و قلبهاي بي حماسه و فقه خواندگان بي خبر از «حوادث واقعه» و ناآگاه از كليت جهان و انسان و تاريخ و فرهنگها و سيستمهاي معاصر سپرد.

اگر زعميم شيعه، روزي شيخ مفيد است، و روزي سيد مرتضي، و روزي شيخ طوسي، و روزي خواجه نصيرالدين طوسي، و روزي علامه ي حلي، و در متأخران، ميرزا محمد حسن شيرازي- مثلا- تكليف روشن است. بنگريد كه مثلا سيد مرتضي، در مورد مسائل اجتماعي و جريانهاي سياسي و فكري گذشته و معاصر خويش چگونه

مي انديشد (الشافي في الامامة)، و حتي از مسائل هنري زمان غافل نمي ماند و محافل نقد ادبي خود را بدين منظور تشكيل مي دهد (امالي سيد مرتضي).

آري، اميني نيك به عمق واقعه مي نگريست وعظمت فاجعه را لمس مي كرد. و مي ديد كه با مرجعيت «رساله نويسان بي رسالت» عزت قومي و قدرت معنوي و تشكل مرامي تباه مي شود، و شلعه هاي حماسه ي تشيع فرو مي ميرد، و شيعه كه جريان اصيل حماسه ي كلي اسلام است، در برابر استعمار جهاني مسيحي- امپرياليسم، عهد و ضربات سبعانه ي استمعار به دست يهود، و تلاشهاي منحط اذناب يهود، قدرت تعهد و مقاومت را از دست مي دهد. و اين براي عزت قرآن و شكوه قبله و حشمت اسلام و

[صفحه 295]

حقوق خلقها بسي زيانبار است.

اين بود خلاصه اي از عقيده ي «اميني» درباره ي مرجعيت- كه من با قدري تكميل و تقريب- و حذف برخي مثالها و مطالب تحرير كردم؛ مردي كه براي حق زيست، براي حق خواند، براي حق نوشت، براي حق خروشيد، و براي حق حماسه آفريد، «حماسه ي الغدير».

[صفحه 296]

مسائل ديگر

اشاره

اكنون كه گفتار درباره ي اهداف و افكار صاحب الغدير- در اين خلاصه- به پايان مي رسد؛ خوب است درباره ي چهار موضوع ديگر كه از اين عالم، درباره ي آنها حقايق و تعليماتي شنيده ام، سخني به ميان آورم. بي گمان درباره ي اين مسائل نظر اين نويسنده نيز با او همراه است. درباره ي اين مسائل- يا آنچه همين پيش تر نقل افتاد- اين نويسنده نيز سالها مي انديشيده است. و به نتايجي رسيده و مطالبي اظهار داشته است.

كتب فارسي مذهبي

مي دانيم كه حدود 30 تا 40 سال است كه در كشور ما چاپ و نشر و نوشتن رواجي يافته است. اين امر در قلمرو مذهب نيز به صورتي چشمگير وجود داشته است و دارد. [264] و بي گمان كارهاي ارجمندي شده است. از جمله تأليفات بسياري از قدما كه

[صفحه 297]

در دسترس قرار گرفته است. اما در اين عرصه، يعني عرصه ي نوشتن و ترجمه و تأليف و نشر مجله و جزوه و … كارهايي بسيار مبتذل، ناهنجار، بي استناد، عوامانه و در يك كلام: به زيان دين و فرهنگ ديني نيز كم نبوده است. و در اين ميان، مقداري از كتابهايي كه در تاريخ ائمه ي طاهرين و بيان معارف و فرهنگ شيعي نوشته شده است و در آنها نويسندگان به بحث در مسائل شيعي پرداخته اند، از نظر صحت و سقم برداشت، شكل عرضه، و سطح ديد و استنباط، بسي منحط و زيانبار بوده است.

علامه ي اميني، از نشر اين كتابها رنج بسيار مي برد. معتقد بود كه اين گونه تأليفات بر پايه ي نقد تاريخي و مآخذ موثق و مقابله و تطبيق و اجتهاد و استنتاج صحيح نوشته نشده است و مؤلفين ابدا صلاحيت اين كار را نداشته اند. درست به

ياد دارم كه يك بار با تأثر شديد مي گفت «كتابهايي را كه در اين سالها در شرح حال ائمه در زبان فارسي نوشته شده است بايد ريخت به دريا!».اين عين كلامي بود كه با گوش خود از آن عالم رباني و علامه ي بزرگ شنيدم. و مخصوصا- با همه ي ترديدي كه در نقل آن داشتم- نقل كردم، تا اگر يك محقق دلسوز مذهبي، به اينگونه كتابها ايراد گرفت و آنها را به عنوان نشريه اي مبتذل و كم مايه و سطحي و مبتني بر مطالب سست و مضر و بيراه معرفي كرد، هوچيان عوام فريب و كاسبكاران كتابهاي ديني، مقدسان عوام را عليه او نشورانند. و تا نگريستند كه ممكن است دكانشان تخته شود به هوچيگري نپردازند.اين موضوع دست كم، بايد اين نتيجه را داشته باشد، كه هر كس رسيد

[صفحه 298]

درباره ي مذهب كتاب يا مقاله ننويسد، و هر كسي نيز ناشر مذهبي نشود، و هر ناشر مذهبي هرچه را رسيد، باارزش و بي ارزش، نشر نكند. علاقه ي به مذهب خوب است و ستودني، اما صرف علاقه ي به مذهب و اندكي مسموعات و اطلاعات، انسان را بدل به نويسنده و مؤلف مذهبي نمي كند.

مجالس مذهبي

كساني كه علامه ي اميني را در محافل حسيني و مجالس ذكر مصيبت ديده اند، آنچه را هم اكنون عرض مي كنم، نيك به ياد مي آورند. از ويژگيهاي صاحب الغدير، عشق و ولاي كامل او بود نسبت به آل محمد «ص»، عشقي زبانزد و مشهور، كه مي توان گفت «الغدير» نيز اثري است از آثار اين عشق بيكران. و از اين ميان كششي داشت ويژه، به شنيدن و تأمل در مصائب حضرت امام حسين «ع» و اصحاب او. و بس حماسه وار

و دردخيز، با صداي بلند، بر مصائب آل محمد مي گريست. و بسيار اتفاق مي افتاد كه اهل منبر و نوحه خوانان و ديگر حاضران و مستمعان از مشاهده ي انقلاب حال او به هنگام ذكر مصيبت، منقلب مي شدند و چونان خود او از سر درد مي گريستند. راستي در محفلي كه او بود و ذكر مصائب آل محمد «ص» مي رفت، مي گفتي يكي از آل محمد خود در آن مجلس حاضر است. و اين حالت هنگامي بيشتر اوج مي گرفت كه گوينده ي مصيبت، به نام بانوي اكرم حضرت فاطمه ي زهرا- سلام الله عليها- مي رسيد. اينجا بود كه خون در رگهاي پيشاني او متراكم مي شد و گونه هايش افروخته مي گشت، و چونان كسي كه از ظلمي كه بر ناموس او رفته است در برابرش سخن گويند، از چشمانش، همراه اشك بي امان، شعله ي آتش بيرون مي زد.

با اين همه، صاحب الغدير، از نوع محافل و مجالس مذهبي خشنود نبود، و از برخي از آنها دلي پر خون داشت: از ابتذال برخي از اين مجالس، و اينكه بيشتر گويندگان از حديث و معارف ديني اطلاع كافي ندارند، از تقواي موضعي برخوردار

[صفحه 299]

نيستند، و از تاريخ حوادث و زندگاني ائمه ي طاهرين و فلسفه ي درگيري آنان با قدرتهاي ستمگر زمان و فرهنگ انقلابي شيعه ناآگاهند. از اين همه رنج مي برد و درد مي كشيد. و از سخنان نامستند و نامناسب اهل منبر، و تعبيرات سبك و خالي از حشمت برخي از روضه خوانان، به عنوان يك حماسه بان بزرگ، احساس دردي عميق مي كرد. از خود وي شيندم كه مي گفت، در يكي از مجالس عمده ي تهران، در ايام عزاداري، شركت كرده بودم، در وسط منبر- با اينكه كاري زننده بود- برخاستم و

بيرون آمدم، چون نشستن و گوش دادن به آن حرفها را حرام دانستم.

- تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل-

اين قسمت را هم براي اين نوشتم تا بدانند كه انتقاد به حق، و انتقاد از موضع ديني- حتي بر امور ديني و به نفس ملاكات ديني- واجب است و ترك آن حرام، و مثل صاحب الغديري چنين مي انديشيده است. پس كسي كه دين دارد و بصيرت ديني، نبايد كار دين را به دست هر كس رسيد بدهد و به دست عوام بسپارد، و نبايد از اين وضع خوشحال باشد. بلكه به حكم وظيفه ي عقلي و ديني، نبايد اين وضع را تحمل كند. و معلوم است كه مراد از «عوام» فلان زارع يا كارگر نيست، عوام در مسائل دين، يعني هر كس داراي تخصص و شناخت معارف اسلامي نيست، حالا هر كه گو باش.

دعا

در فرهنگ پهناور بشري، در طول روزگاران، روشهاي گوناگوني براي تربيت روح انسان به كار رفته است، كه شرح آن هم اكنون ميسور و منظور نيست. از جمله ي اين روشها، روشي است كه در اسلام به آن توجه ويژه اي شده است. يعني نخست از خود «قرآن كريم» شروع شده و به پيامبر اكرم تعليم گشته است، آنگاه به وسيله ي پيامبر و علي و ديگر ائمه ي طاهرين در سطحي راقي و سازنده، گسترش يافته است. اين روش، روش «دعا» است. چنانكه گفتيم، ابتدا «قرآن كريم»، در آيات

[صفحه 300]

چندي، پيامبر را و ديگر مردم را به «دعا» و خواندن خدا و هم خواستن از او و ارتباط يافتن با مبدأ وجود توجه داده است. سپس پيامبر و امامان در جملاتي موجز و بليغ

و روشن و استوار، به نام «دعا» بسياري از حقايق و معارف و دانستيهايي را كه روح انسان بايد از آنها برخوردار، بلكه سرشار و سيراب شود،و در آنها نيك بنگرد و بينديشد، تعليم كرده اند. و چون انسان،هنگامي كه «دعا» مي كند و «دعا» مي خواند، داراي صفاي روح و توجه خاص است و قاعدة دعا را با تأمل در معني مي خواند، يكي از مهمترين راه آموختن فرهنگي روحاني و پر ارج، و دادن تهذيب و پيرايش به روح، «دعا» است. هميشه علماي اخلاق و فلاسفه كوشيده اند كه «تهذيب نفس» را در مقدمات مكتب خويش پيش بيني كنند، تا روح انسان را، پس از پيراستن از آلودگيهاي ماده و خواهانيهاي نفس و خواهشهاي تن،به پلكان صعود و گسستن اختياري برسانند.

بنابر آنچه ياد شد، از جهات چندي به اهميت و ارزش «دعا» پي مي بريم:

اول- «دعا»، همواره با الفاظ بليغ و رسا ادا شده است. و مي دانيم كه فلاسفه و علماي اخلاق و تربيت، لفظ بليغ و سخن شيرين را در مسائل مربوط به تهذيب نفس و تريبت انسان، داراي اثري ويژه دانسته اند.

دوم- دعاهايي كه از طريق پيامبر اكرم و ائمه ي طاهرين تعليم شده است، داراي عاليترين، لطيف ترين، صريحترين و دگرگون كننده ترين تعاليم است، و به ويژه درباره ي نفس انساني و چگونگيهاي آن، داراي تذكرات و تعبيراتي است منحصر به خود. و اين همه چيزهايي است كه چه بسا گوينده اي، در حالي جز دعا، نه آنها را بر زبان آورد، و نه در آنها بينديشد.

سوم- دعا را، چنانكه گفتيم، انسان در حالاتي ويژه مي خواند، با توجه دروني

[صفحه 301]

و آمادگي روحي. و اين چگونگي بهترين صورت قبول و تلقي و پذيرش

نفس است. و اين همان است كه فلاسفه و معلمان اخلاق، همواره آن را در مورد شاگردان خود آرزو مي كرده اند.

چهارم- دعا، بيشتر در خلوت و تنهايي خوانده مي شود، كه انسان خودش هست و خداي خودش. و اين، فرصتي است كه انسان بتواند، با كمال توجه، در آنچه در دعا هست دقيق شود و بر خويشتن تطبيق كند، و با ميزان دعا، آنچه در خود نقص است بزدايد، و آنچه كمال است نمو دهد. و به ديگر سخن، انسان مي تواند در مكتب «دعا» تربيت شود، و با آن همه مضامين كه در دعا آمده است خود را بسازد،و در هرچه و هر كار كه توجه به خدا لازم است، با تمام وجود توجه كنيد. و اين حالات كه موجب بلوغ نفس انساني است و رسيدن به مرز تولد از رحم طبيعت و ماده- كه تولد اعظم است- از كلاس درس اخلاق، يا آزمونهاي تربيتي جمعها و جماعتها كمتر نيست.

پنجم- دعا تعليم و تربيت است از غير راه نصيحت مستقيم. و اثر اين كيفيت بسيار مشهود است و قطعي. و از اين جهت است كه اگر مردمي كه اهل دعا و خواندن دعا هستند، اجمالا اهل معرفت و تأمل باشند، به كمالات انساني نايل مي شوند، البته با وجود شرايط و زمينه ي لازم، كه در جهان پايه ي هيچ چيز جز بر اصول خود نمي گردد. از اين رو، دعا و تأثير آن نيز اصولي و شروطي دارد. و آن زمينه است. در واقع، دعا بذري است در زميني به نام معرفت كه نتيجه ي آن تهذيب نفس است و داشتن فرهنگي انساني- خدايي، و ثمره ي اين حالت، قرب است و

حب و ولايت و ايثار و گذشت.

و اين بود كه صاحب الغدير، با عرفان وسيعي كه نسبت به مجموعه ي مواريث ائمه ي طاهرين داشت، از اين موضوع نيز نگران بود، كه مكتب «دعا» به صورت صحيح معرفي نشده است، و با سلسله اي از جهالتها و عادتها و خرافه ها آميخته است،

[صفحه 302]

و شيعه از اين عمق و اصالت بي بهره مانده است، و اين همه تعليم و معرفت كه به صورت و قالب «دعا» رسيده است مورد غفلت قرار گرفته است. «دعا» شامل عاليترين و ناب ترين مسائل الهي است، تا تكاليف پيچيده ي اجتماعي و سياسي را در ضمن «دعا» باز گويند. بنابراين، در بسياري از موارد، مي شود جامعه ي مذهبي را از راه دعاهاي صحيح با كليت معارف عالي و فرهنگ عملي و قدرت حماسي و اقدامي اسلام آشنا ساخت. در اين باره سخن بسيار و مثال فراوان است، از آنها مي گذرم.

زيارت

از حقيقتهايي كه در انعقاد شخصيت انسان و ساختن آن سخت مؤثر است، توجه انسان است به نمونه هاي والاي فكر و اعتقاد و اقدام و عظمت و حماسه و جهاد. اگر اين نمونه هاي والا در ميان زندگان باشند چه بهتر، ولي انسان، به گونه اي ويژه اشخاص تاريخي و گذشتگان اعتقاد دارد، و كمالات و عظمتهاي آنان را- تا سر حد اساطير- تقديس مي كند و بزرگ مي دارد. بنابراين، بشر به طور فطري، از توجه به آثار باقيمانده، ابزار كار، محل سكونت و قبور بزرگان تاريخ و تأمل در احوالات آنان، چيزها مي آموزد و به عظمتها مي رسد.

در دين اسلام، به صورت خاصي از اين واقعيت بشري بهره برداري شده است. و براي ديدار و زيارت قبور پيشوايان و فداكاران بزرگ آداب

و زياراتي رسيده است، كه رعايت آن آداب و خواندن آن زيارتها و توجه به مضامين آنها و تأمل در آنها مي تواند، به صورتي شگفت انگيز، شخصيت ساز و حماسه گستر باشد. و اين موضوع- چنانكه معلوم است- اختصاص به شيعه ندارد. علماي بزرگ اهل سنت درباره ي زيارت پيامبر اكرم و آداب آن، و زيارت قبور بزرگان

[صفحه 303]

اهل سنت از قبيل ابوبكر و عمر و ابوحنيفه … دهها كتاب و رساله نوشته اند،همچنين در باب زيارت شهداي احد و از جمله حضرت حمزة بن عبدالمطلب، سيدالشهداء، عموي پيامبر. و روايتي از پيامبر اكرم نقل كرده اند كه فرمود: به زيارت شهيدان احد برويد و بر آنان سلام كنيد. قسم به خدايي كه جانم به دست اوست، هر كس بر آنان سلام كند تا روز قيامت پيوسته پاسخ سلام او را باز دهند [265].

فلاسفه نيز به اين واقعيت توجه كرده اند از جمله ابن سينا شرحي مفصل نوشته است در جواب شيخ ابوسعيد ابوالخير، درباره ي اهميت و فايده ي زيارت قبور صالحان و مردم بزرگ و كامل [266].

پس از اين همه، در مذهب شيعه، مكتب زيارت، يكي از آموزنده ترين و سازنده ترين مكاتب بوده است، زيرا بزرگان شيعه نوعا شهيد شده اند. و در زيارتهاي آنان دو مضمون همواره ذكر شده است كه خواندن و توجه به آن دو مضمون، در حال زيارت و صفاي دل و كنار تربت شهيد، تأثيري غير قابل انكار دارد.

آن دو مضمون، يكي مربوط به اين جهت است كه اين شهيدان، در راه خدا از همه چيز خود و جان و خون خويش گذشتند و پيوستن به ابديت را، در جوار رحمت حق، بر چند صباح ديگر عمر ترجيح

دادند، و در راه ابديت مطلق و پيوند زدن هستي روح خود با آن بيكرانها تأمل و ترديد روا نداشتند. و از اين جهت به والاترين مفهوم بلوغ انسان، در عرصه ي رابطه ي «انسان- خدا» و «انسان- ابديت» دست يافتند.

مضمون دوم مربوط است به اين جهت كه اين شهيدان، در راه اقامه ي عدل و

[صفحه 304]

ايستادگي در برابر جباران و ستمگران و امر به معروف و نهي از منكر خون خود را دادند و جان خود را باختند. و از اين جهت به والاترين مفهوم بلوغ انسان، در عرصه ي رابطه ي «انسان- جامعه» دست يافتند. [267].

صاحب الغدير، از غلتي كه شيعه از اين مكتب آموزنده دارد نيز متألم بود، و همواره مي خواست كه اين انبوهان جماعتهاي شيعه كه از سراسر به سر تربت امامان مي روند، يا در درون آباديهاي خويش، همواره مقابر اولاد پيامبر را با شكوه نگاه مي دارند، و براي اين نگهداشت هزينها صرف مي كنند و به زيارت آنان مي شتابند و بدين آثار تبرك مي جويند و خجستگي مي طلبند، اين همه اقدام اينسان ساده نباشد و بازده جدي پرورشي داشته باشد.

از همين رو، يكي از كارهاي نخستين او، چاپ منقح يكي از معتبرترين متون زيارتي شيعه بود به نام «كامل الزيارات»، [268] چنانكه يكي از تأليفات او كتاب «ادب الزائر» است، در شرح آداب زيارت حضرت امام حسين «ع».

[صفحه 305]

كارها

اشاره

در بخش پيشين، درباره ي آرمانها و اهداف صاحب الغدير سخن گفتيم، يعني كارهايي بس ارجمند و مهم كه اين عالم شيعي مي خواست به انجام برساند و نشد و نتوانست، و به امكاناتي در آن باره ها دست نيافت، و سرانجام نيز عمر فرصت نداد تا به آنها پرداختن گيرد. اين

بنده- چنانكه گفت- از آن رو، به گزاره اي اندك در آن باره پرداخت تا فضيلت شناسان و بلندان و بلند همتان، تحقق بخشيدن به آن آرمانهاي والا و كارهاي واجب را به پا خيزند. اكنون نيز، در اين بخش مي خواهد درباره ي كارهاي انجام يافته ي وي- با جمال- سخن گويد:

كتابخانه نجف (مكتبةالامام اميرالمؤمنين العامة)

اشاره

درباره ي اين كتابخانه، محقق عرب، جعفر الخليلي مي گويد:

شيخ عبدالحسين اميني، هنگامي كه به تأليف دائرةالمعارف «الغدير» آغاز كرد، توجه يافت كه محققاني كه بخواهند دائرةالمعارفي، يا دوره ي تحقيقي كاملي- در هر موضوع- تأليف كنند، در مورد مآخذ و مدارك چاپي و خطي با كمبودي چشمگير روبرو خواهند گشت. حالا يا به اين علت كه اين نوع

[صفحه 306]

مآخذ در كتابخانه هاي عمومي كنوني نجف وجود ندارد، يا به اين علت كه اندك است و يك تن نمي تواند مدتي دراز- كه براي تتبع لازم است- كتاب را نزد خود نگاه دارد. همين مسئله باعث شد تا او خود، به بسياري از ممالك اسلامي سفر كند و كتابخانه هاي فراواني را ببيند، تا بتواند مآخذي را كه در كتابها و فهرستها نام برده شده است فراهم آورد. سرانجام او اين كتابها را به دست آورد و براي «الغدير» همه ي اين منابع و مدارك را تهيه كرد، اما نه به سادگي بلكه با سفرها و مشقات بسيار. از اينجا آتش عزمي در جان وي شلعه كشيد. و آن پي افكندن كتابخانه اي بزرگ بود، كه از نظر داشتن مآخذ دست اول و امهات و اصول كتب خطي و چاپي، بالاترين رقم را حايز باشد، تا بدين وسيله، مشكل از سر راه پژوهشگران و محققان و مولفان برداشته شود، و آنهمه رنجها و مشقتهايي را

كه او خود، به هنگام تأليفات «الغدير»، در سفرها و به هر سو سرزدنها، در بسياري از شهرهايي كه به داشتن كتابخانه معروفند، ديده بود ديگران نبينند.

آنچه «اميني» را در راه به ثمر رساندن اين اقدام نيك ياري داد، شخصيت او بود. او از گروهي از دانشمندان و نيكوكاران و مردم با معرفت ايران، همكاري گرفت. آري، تنها در ضمن يك اقدام او، هم اكنون، كتابخانه اي در نجف برپاست، كه از نظر كيفيت، در شمار با ارزشترين كتابخانه هاي علمي دنياي اسلام است. [269].

آري، صاحب الغدير، در ماه جمادي الاولي سال 1373 هجري قمري (يعني در سن 53 سالگي خود، و 18 سال پس از انتشار كتاب «شهداء الفضيله»، و 8 سال

[صفحه 307]

پس از انتشار نخستين جلد «الغدير»، و 17 سال به پايان عمر خويش)، تأسيس كتابخانه اي مجهز و عمومي را در نجف اشرف اعلام كرد. و آن كتابخانه را، از باب تبرك، به نام:

مكتبة الامام اميرالمومنين العامة

موسوم ساخت، يعني: كتابخانه ي عمومي امام اميرالمؤمنين. و از آن لحظه با همتي از آن سان كه خود داشت، و با شوري از آن دست كه در كار تأليف «الغدير» به كار مي برد، به ساختن و تجهيز اين كتابخانه برخاست. و پس از 2 سال زحمات شبانه روزي، در روز «عيد غدير» سال 1379 كتابخانه افتتاح شد. گويند در روز گشايش كتابخانه كه علما و محققان و دانشمندان و طلاب بسياري دعوت شده بودند،هنگامي كه صاحب «الذريعه» (شيخ آقا بزرگ تهراني)، به كتابخانه مي آيد، مي گويد: اگر از مردم پروا نمي كردم در درگاه كتابخانه سجده مي كردم.

صاحب الغدير، نه مرجع بود نه از توانگران، عالمي بود زاهد كه با اتكا به ايمان

و اراده ي خويش دست به كار مي يازيد. عالمي بود كه جز جهان علم و ابعاد خدمت و اصلاح چيزي نمي شناخت. و چون به لزوم اين اقدام پي برد آن را وجهه ي همت كرد. و چون از سر علم و ايمان سخن مي گفت و اعتماد و اعتقاد همه بدو كامل بود، همگان به ياري او شتافتند و اهل توفيق به مساعدت او برخاستند، به ويژه گروهي از عالمان و فاضلان كه با اهداي كتابها و كتابخانه هاي شخصي خويش،به كتابخانه كمك كردند، [270] و گروهي از توانگران متدين و وظيفه شناس و اهل تشخيص، با مساعدت مالي، دنبال كار را گرفتند. [271].

اكنون اين كتابخانه، حدود 42000 جلد كتاب دارد. از اين شمار، حدود

[صفحه 308]

400 جلد نسخه ي خطي است، و 400 جلد نسخه ي عكسي، و 750 نسخه فيلم. فهرست كتابهاي خطي، در 4 جلد و فهرست كتابهاي عكسي در 3 جلد تأليف يافته است كه به چاپ خواهد رسيد. كتابهاي موجود در كتابخانه بسي زبده است و نسخه هاي خطي و عكسي آن بسيار نفيس. اين زبدگي و نفاست نياز به گفتن ندارد، زيرا كتابخانه اي را كه چنو مردي- علامه و كتابشناس و يكي از بزرگترين و مواريثيان اين سده- پي افكند جز اين سان نتواند بود. او هر كتابي را نمي پذيرفت. و اگر كتاب خوبي به كتابخانه اهدا مي شد كه آن را داشتند، آن كتاب را با استجازه از صاحب (واقف) آن مي فروخت و كتابي ديگر براي كتابخانه مي خريد، يعني ملتزم نبود كه هر كتابي را بپذيرد، و پيوسته كتاب مكرر جمع كند.

مجله كتابخانه

كتابخانه ي اميرالمؤمنين مجله اي نيز پي نهاد به نام «صحيفة المكتبة». از اين مجله تاكنون 3 شماره منتشر

شده است، به زبان عربي و فارسي. در اين مجله، از جمله گزاره هايي چند آمده است درباره ي نسخه هاي خطي و مآخذ مهمي كه اميني در كتابخانه ها و كشورها ديده است. در سراسر اين مجله- كه به نحوي از بيانات و الهامات خود اميني آكنده است- از اهميت كتاب و كتابخانه سخناني بسيار مي خوانيم كه همه حاكي از اصالت رأي و عشق سوزان به كتاب است و نيز عشق به اعتلا بخشيدن به فرهنگ ملتهاي مسلمان.

و از جمله مطالبي كه در اين مجله جلب نظر مي كند، تأكيد سخت و سفارش عميقي است كه به مسئولان و كارمندان كتابخانه ها و كتابداران شده است تا در برخورد با مراجعان و كتابخوان رفتاري داشته باشند در خور مقام كتابداري و نشر فرهنگ در اجتماع.

در اينجا مناسب است، زير سه عنوان: «كتاب»، «كتابخانه» و «سنت كتابداري»

[صفحه 309]

مطالبي از اين مجله نقل كنم. به ويژه، مطلب مربوط به «سنت كتابداري» را از اين رو، مي آورم، تا يادآوري و تذكاري باشد براي كتابداران و كارمندان محترم كتابخانه ها- در هر جاي از كشور، يا جاي ديگر كه اين نوشته خوانده مي شود- كه طرف رجوع طبقه ي كتابخوانند، از نوجوانان گرفته و جواناني كه تازه با كتاب آشنا شده اند و پايشان به كتابخانه باز شده است، تا محققان سالخورده و استادان وقور. بايد با اين طبقات گوناگون چنان سلوك كرد كه همواره شوق و شورشان درباره ي كتاب و كتابخانه افزون شود و عمق يابد و … اگر كارمندان كتابخانه و كتابداران، در اين مرحله، گاه گاه تحمل به خرج دهند، با مراجعه كننده خوب تا كنند، حسن اخلاقي و خوش برخوردي نشان دهند، ثوابي عظيم

كرده اند و خدمتي بزرگ به اجتماع. اين شغل و خدمتي است كه نياز به پر حوصلگي و روح مصفا و پاك و پر تحمل دارد. در غير اين صورت، ممكن است - خداي ناكرده-چگونگي رفتار آنان، نوعي خيانت بزرگ باشد به جامعه و فرهنگ اجتماع. زيرا هر كسي كه به نوعي از كتابخانه و مراجعه به آن سر خورد، معلومات او در رشته ي خويش كمتر خواهد شد. و اين خيانت است به علم و فرهنگ و اخلاق و دين و هنر و اقتصاد و صنعت و ديگر شئون جامعه. اين است كه بايد كتابداران، و بلكه همه ي كارمندان كتابخانه ها، در هر سطحي هستند، از دربان دم در كتابخانه تا رئيس، با حوصله باشند، خوش برخورد باشند، پاكدل و پاك بين باشند، دوستدار كتاب و كتابخوان و نشر رسالت كتاب باشند، به مراجعه كننده ياري كنند، با صرف چند دقيقه وقت، يا يكي دوبار مراجعه ي بيشتر به فهرست و مخزن، و امثال اينگونه همكاريها، روح كتاب خواندن را در مردم زنده بدارند، و دل مراجعه كننده را آرام سازند، و او را به مراجعه ي دوباره ترغيب نمايند. بدين گونه باعث شوند تا مردم، بيشتر و مردمي بيشتر، به كتابخانه بيايند. و بزرگترين منبع تأمين فرهنگ و معنويت معطل نماند.

اينك به نقل آن سه قسمت مي پردازم:

[صفحه 310]

كتاب

… چون هر پيغمبري فقط با دسته اي از مردم در تماس بوده است و ديگران را به او دسترسي نبوده است، و تنها وسيله اي كه مي تواند اين مشكل را حل كند كتاب است، از اين جهت، پيامبران كتاب داشته اند. احكام و دستورات شفاهي را نيز امر به ثبت و ضبط

و حفظ و جمع آوري و ابلاغ مي كرده اند. تا بدين وسيله ثمرات بعثت و هدايت آنان، براي نزديك و دور و غيبت و حضور، يكسان باشد. حتي آن دسته از پيامبران نيز كه با كتاب مبعوث نبوده اند باز با كتب انبياي پيش از خود سر و كار داشته اند. روش پرورش پيامبران اين چنين بوده است. پس دعوت انبيا و ارشاد بشر، هميشه با ثبت و ضبط و تعليم كتاب توأم بوده است، چنانكه در اين آيه ي مباركه: «هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم، يتلو عليهم آياته، و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة … » (- خدا در ميان درس ناخواندگان پيامبري انگيخت، از خود آنان، تا آيات خدا را بر آنان بخواند، و جان آنان را پاك سازد، و «كتاب» و حكمت به آنان آموزد) و نظاير آن، مي بينيم خداوند- عز و جل- بعثت سيد انبيا، و ارائه و ابلاغ آيات بينات، و تزكيه ي نفوس بشري و تصفيه ي آنها از رذايل، و تعليم «كتاب» خود را يكي از وظايف مقدسه ي مقام رسالت به حساب آورده است. آري:

كتاب، به منزله ي شريان اجتماع است كه از مجراي آن، مهمترين مواد حيات روحي،يعني علم و دانش و كمال، تا اقصي نقاط عالم، به عموم افراد بشر مي رسد …

كتاب، از عاليترين غذاهاي روح و شفا بخش ترين دواي امراض معنوي انسان است.كتاب، بهترين و مفيدترين مونس حضر، و بي آزارترين و شفيق ترين رفيق سفر، در همه ي حالات و ساعات است.

[صفحه 311]

كتاب، نتايج عالي عمرها تجربيات سلف و حاصل صرف سرمايه هاي هنگفت آنان را در كاوشهاي علمي، بلا عوض، در اختيار ما مي گذارد.

كتاب، محصول گرانبهاي يك روزگار زحمات و تحقيقات

ارباب فضل و كمال و علماو رجال و فلاسفه و حكما و نوابغ جهان را، به رايگان، به نسلهاي بعد منتقل مي كند، و دلهاي مستعد و قلوب قابل را از آب حيات حقيقي سيراب مي سازد و حيات ابدي مي بخشد.

كتاب، نفيس ترين ميراث نياكان بزرگ بشر است، كه براي بهره برداري و استفاده ي فرزندان و آيندگان به يادگار گذارده اند.

كتاب، بهترين و ساده ترين وسيله ي تبادل نظر است در حل مشكلات و عالي ترين و اساسي ترين وسيله ي ارتباط بين نژادها و نسلهاست.

كتاب، مكتب فضيلتي است كه در هر زمان و مكان، درهاي آن مكتب مقدس به روي همه كس باز است.

كتاب، مربي كاملي است كه با آغوش باز، بدون توقع و طمع، هميشه آماده ي خدمت است و انسان را به سر منزل سعادت مي رساند.

كتاب، جوامع بشري را به مقام انساني خود سوق مي دهد و سعادت آنان را تضمين مي كند.

كتاب، به پست ترين افراد بشر فرصت مي دهد تا با انديشه و مغز كاملترين و شريفترين افراد تماس بگيرند و بدون هر گونه تشريفات از آنان استفاده كنند. كتاب، نردبان مطمئني است كه انسان را به قلل شامخ كمال و جبروت فضايل مي رساند.

كتاب، روابط خلق و خالق مهربان را استوار مي كند، و انسان را به وظايف خود آشنا مي نمايد، و علاقه و محبت او را به خدا محكم و بارور مي سازد.

[صفحه 312]

كتاب، اسراسر پيروزيها و شكستهاي گذشتگان را در برابر چشم خواننده مجسم مي كند و رموز كاميابي و موفقيت را شرح مي دهد.

از اين رو، همه ي رهبران بيدار اجتماع، با استفاده از جميع طرق و وسايل، كوشيده اند تا نظر توده هاي وسيع را به اين حقيقت بزرگ جلب كنند و كاروان بشر

را به پيش برانند. به گفته ي كور كيس عواد: «شايسته است انسان خردمند و عاقل،كتاب تاريخ بسيار بخواند، و تاريخها را زياد مطالعه كند، زيرا كتابهاي تاريخ عقل و تجربه ي تازه اي به انسان مي بخشد».

در علو منزلت و رفعت مقام كتاب همين بس كه، حضرت ابوالأئمةالبررة، و سيد العترةالطاهرة، اميرالمؤمنين- عليه الصلاة و السلام- در ضمن ثنا گويي و تعريف و توصيف آل و عترت رسول خدا- صلوات الله عليهم اجمعين- آنان را با جمله ي «كهوف كتبه» (- بيوت رفيعه و مخازن بزرگ كتاب الهي) ستوده است، آنجا كه مي فرمايد: «هم موضع سره، و لجأ امره، و عيبة علمه، و موئل حكمته، و كهوف كتبه». همچنين پيشواي بزرگ مذهب حق، امام به حق ناطق، حضرت جعفربن محمدالصادق- سلام الله عليه- در يكي از دستورات عاليه ي خود- كه از برترين و اساسي ترين دستورات و نظامات صادره از خاندان عصمت و رسالت به شمار مي رود- مي فرمايد: «احتفظوا بكتبكم، فانكم سوف تحتاجون اليها» - يعني: پشت خود را به وسيله ي حفظ و نگهداري كتابهايتان محكم سازيد، زيرا به زودي به آن كتابها محتاج خواهيد شد …

كتابخانه

در اين جمله (جمله ي بالا)، دستور روشني است به مسلمين، براي تأسيس

[صفحه 313]

«كتابخانه» و ضبط كتب وحفظ و حراست آنها از دستبرد مخالفان و بيگانگان. بلي روساء و زمامداران دلسوز، براي معطوف ساختن افكار ملت خود به اين مهم، با استفاده از جميع امكانات، راههايي به سوي اين هدف گشوده اند. يكي از آن راهها تأسيس كتابخانه هاي بزرگ عمومي است و ترغيب و تحريض به خواندن كتاب.

كتابخانه، محل تمركز همه ي مزايايي است كه ياد شد.

كتابخانه، پيمودن راه ترقي و كمال را براي همگان آسان

مي كند.

كتابخانه، جميع طبقات، عالي و داني و فقير و غني، را يكسان در آغوش خود پرورش مي دهد، و اين امتياز را از انحصار يك دسته ي معين بيرون مي آورد.

كتابخانه، شكاف عميق بين طبقات فقير و ثروتمند را تا حدي پر مي كند، و همه را براي خدمات شايسته آماده مي سازد. فرا گرفتن علوم كتاب مي خواهد. كتاب پول مي خواهد. ولي كتابخانه عمومي اين مشكل را حل مي كند. اهميت كتابخانه نيازي به توضيح ندارد. علم و كتاب و كتاب و علم چندان متلازمند كه شايسته است بنياد هر دانشگاهي با تأسيس كتابخانه ي آن دانشگاه، با هم شروع و هر دو در يك زمان آماده شود.

كتابخانه، رمز شعور فرهنگي هر دولت و ملت است. وجود كتابخانه معرف بلندي سطح افكار، و مقياس رشد معنوي هر اجتماع، و ميزان عشق و علاقه ي ملتهاست به كسب علم و هنر. وجود كتابخانه هاي بزرگ، كاشف منويات خيرخواهانه و خدمات صادقانه ي زعماي مسئول جامعه و شخصيتهاي برجسته ي فرهنگي است.

كتابخانه تدريجا آمار بيسوادان را كم مي كند و به اين پرده ي غم انگيز پايان مي دهد.

از اين رو، ملل راقيه ي غرب (برعكس ما شرقيها)، بيش از حد تصور، در اين راه كوشيده و جلو رفته اند … اينك براي بيداري مردم اين سرزمين،

[صفحه 314]

مخصوصا زعما و متمكنين، مختصري از اوضاع و تعداد كتابهاي كتابخانه هاي يكي از ممالك غرب … را در اين شماره مي نگاريم ونظر عموم را به يكي از اسرار تفوق علمي و فرهنگي و صنعتي آنان جلب مي كنيم. تا بلكه به خواست خداي توانا، از اين غوغاي رستاخيز جنبشي هم در ملت مسلمان ما پيدا شود. و بدين گو گذشته ها را تدارك و جبران نماينند …

سنت كتابداري

كتاب، بزرگترين

سرمايه ي معنوي ملل و اقوام و بهترين وسيله ي تماس نسلها و نژادهاست، كه پرده هاي زمان و مكان را به كنار مي زند و افكار را به آموزش و تفاهم وا مي دارد. و چون فروغي دامن گستر بر زواياي مغزها مي تابد، و پديده هاي فكري انسانهاي بزرگ را در اختيار پژوهندگان قرار مي دهد. مركز اين تابش و ارتباط، محيط مقدس كتابخانه است.كتابخانه فيضگاه ارواح و بوستان خرم و صفايش دلها و افكار است. كتابخانه مركز دانشجويان، دانش آموزان، مؤلفان، نويسندگان، و نوابغ و پژوهشگران است، كه در پي جستن گمشده ي علمي خويش شب و روز مي شتابند، و براي بالا بردن سطح فرهنگ اجتماع جان به لب مي رسانند. وخلاصه كتابخانه آمد و شد گاهي است كه مردم لطيف الروح و با احساسات با آن سر و كار دارند، كه چه بسا از نغمه اي ناموزون متأثر شوند و از پژمردن گلي زودتر از فصل خزان به شدت اندوهناك گردند. بنابراين بر كتابخانه داران (مديران و ساير كارمندان كتابخانه) واجب است كه خوش رفتار و نيك برخورد باشند، و اصول رفق و مدارا وهمكاري و دلسوزي را با خوانندگان و مراجعات رعايت كنند، و بدين امر توجهي عميق داشته باشند. چون اساس ارزش و بنياد بهره برداري از كتابخانه بر خوش اخلاقي و فرزانگي

[صفحه 315]

كارمندان آنها استوار است. و همين عامل است كه به خوانندگان نشاط مي بخشد، و روح پشتكار را در آنان زنده نگاه مي دارد، و وا مي دارد كه افراد در راه دانش وپژوهش از پاي ننشينند. و براي هر كتابخانه اين خود بزرگترين تبليغ است كه هيچ چيز ديگر بدان نمي رسد. همينطور كه زشتخويي و بدرفتاري و تندي و كم حوصلگي

و بي توجهي كارمندان كتابخانه موجب نفرت مراجعان مي گردد، و هر جوينده ي دانش و فضيلت را از پيگيري و كوشش باز مي دارد، و از آمد و شد به كتابخانه، به هراس مي افكند، و كسالت و سستي و بازماندگي را در روح مطالعه كنندگان ريشه دار مي سازد. و همين خود، به علت عقب راندن افكار، جنايتي بس بزرگ است، و براي بدنامي كتابخانه بسنده و كافي است.

اكنون اجتماعات به ويژه ملتهايي كه تازه كتاب خواندن در آنها، رو به عموميت مي گذارد، نياز بسزايي دارند كه پيرامون موضوعي كه يادآوري شد بحثهايي سرشار كنند، و اهميت آن را نيك بفهمانند. مخصوصا بر محققان و نويسندگان فني كه درباره ي فن كتابخانه و اصول كتابداري سخن مي گويند واجب است كه به اين موضوع مهم توجهي عميق نشان دهند. [272].

شيخ آقا بزرگ تهراني و مكتبة الامام اميرالمؤمنين مي دانيم كه علامه شيخ آقا بزرگ تهراني (م- 1389)، مؤلف دو كتاب عظيم «الذريعة الي تصانيف الشيعه» و «طبقات اعلام الشيعه»، كتابخانه اي زبده و جامع داشت، داراي بيش از 5000 جلد كتاب، در تاريخ، زيست نامه، فهرستهاي عمومي، فهرستهاي خصوصي، دايرةالمعارفها و … تا شيخ زنده بود طلاب و اهل مطالعه و تحقيق از اين كتابخانه بهره مي بردند. خود شيخ با كهولت سن و اشتغال بسيار و ضعف پيري مراجعان را راهنمايي

[صفحه 316]

و به آنان كمك مي كرد. اين كتابخانه را وي به سال 1354 هجري قمري تأسيس كرده بود. براي اينكه كتابخانه از پراكندگي و تلف شدن مصون ماند، شيخ آقا بزرگ، آن را به سال 1375 وقف كرد. سپس به سال 1380 در وقف نامه تجديد نظر كرد، و در وقف نامه اي كه

به خط خود شيخ نوشته شده است قيد كرد كه اگر براي متوليان و متصديان، امكان نگهداشت آن منتفي شد، كتابخانه را منتقل كنند و وا گذارند به «كتابخانه ي اميرالمؤمنين». [273].

ارتباطات كتابخانه در سطح جهاني چنانكه در بخش «رسيدگي به نشريات جهان درباره ي اسلام» اشاره كرديم، صاحب الغدير همواره درصدد بود تا با مراكز مهم علمي عالم، از جمله كتابخانه هاي مايه ور جهان در تماس باشد، تا هر نسخه اي را ندارند از آنجاها بخواهند و در برابر، نسخه هايي به آنان بدهند، تا بدين سان،دامنه ي علم و معرفت و ذخاير اسلامي بيشتر بگسترد و جهان تشيع به خصوص، با همه ي آفاق معرفت و مخازن علم مردمان جهان پيوستگي بيشتري پيدا كند.

اين آرمان پاك و والا، با تأسيس كتابخانه ي اميرالمؤمنين، تا حدي عملي گشت، زيرا پس از تأسيس، برخي از مجامع علمي و مؤلفان و ناشران و ارباب مطبوعات كشورهاي گوناگون كارها و آثار خود را به كتابخانه ي مولي «ع» اهدا مي كردند. در اينجا ياد را و تذكار را، پاره اي از مجلات و مطبوعاتي كه به كتابخانه اهدا شده است ذكر مي كنيم:

الارشاد، كشمير

افكار شيعه (به زبان فرانسه)، پاريس

پيام عمل، لاهور

التربية الالسلامية، بغداد

[صفحه 317]

التوحيد، حله

الثقافة الاسلامية، بغداد

ثقافة الهند، هند

الجامعة الاسلامية، حلب

جهان پزشكي، تهران

حضارة الاسلام، دمشق

الدراسات الدبية، بيروت

رسالة المعلم، عمان

سخن، تهران

شيراز، حيدرآبادد كن

صوت المبغلين، كربلا

الفجر الجديد، بغداد

الفيحاء، حله

مجلة المجمع العلمي العراقي، بغداد

مجلة المجمع العلمي العربي، دمشق

مجلة المكتبة العربية، قاهره

مجله ي موسيقي، تهران

المنار، بصره

المنتظر، پاكسان

نامه ي آستان قدس، مشهد

النهج، صور (لبنان)

الواعظ، لكهنو

الوطن، بغداد

[صفحه 318]

هلال، كراچي

يغما، تهران

كتابخانه ي مولي نيز، به مجامع علمي و كتابخانه هاي جهان، هدايايي مي فرستاد، از جمله به اين كتابخانه ها:

كتابخانه ي ابوالكلام آزاد، عليگره

كتابخانه ي امانة العاصمة، عمان

كتابخانه ي بايزيد، استانبول

كتابخانه ي بريل، ليدن

كتابخانه ي عمومي خدابخش،

پتنه- هند

كتابخانه ي دانشگاه عثماني، حيدر آبادد كن

كتابخانه ي ظاهريه، دمشق

كتابخانه ي فاتح، استانبول

كتابخانه ي مدرسة الواعظين، لكهنو

و …

در ذيل اين بحث، دو نكته را بايد ياد كرد.

1- علامه ي اميني، مقداري نسخه ي نفيس خطي، از خانواده هاي شيعه و متدين ايراني گرفت. به عبارت درست تر، دارندگان اين نسخه ها، از سر ارادت به كتابخانه ي مولي- عليه السلام- و به مركز ديني و علمي و مذهبي خويش، نجف اشرف،اين نسخه ها را به دست امين «اميني» دادند و او آنها را در يكي از مهمترين كتابخانه هاي امروز شيعه «مكتبة الامام اميرالمؤمنين العامة»، ضبط كرد. و بدين گونه آنها را

[صفحه 319]

در دسترس محققان جاي داد. پيداست كه در بيشتر موارد، اگر اين نسخه ها به دست او داده نمي شد، به ديگران اعتماد نمي كردند و نمي دادند. و قهرا چنانكه بايد مورد استفاده قرار نمي گرفت و به اهلش نمي رسيد. وروزي، به ثمن بخس، به رهگذري، يا انحصار طلبي، يا سودجويي- مسلمان غير مسلمان- فروخته مي شد و معلوم نبود به كجا مي افتاد.

در اينجا بايد اين مطلب را بيفزايم كه به وسيله ي علامه ي اميني، صدها نسخه ي خطي نفيس و مآخذ علمي و اسلامي مهم ديگر، از گوشه و كنار جهان- غير از ايران- گردآوري شد. و از اين ميان مقدار قابل توجهي، نسخه هايي است كه او به دست خود استنساخ و رونويسي كرد، كه كمتر كسي توانست، حتي با خرجهاي گزاف و هزينه هاي دولتي و … چنين موفقيتي حاصل كند و چنين خدمتي را به عالمان و محققان به انجام برساند.

بدين گونه مي بينيم كه به همت او مقداري از اين نسخه ها و مآخذ، در يك مركز علمي و ديني فراهم آمد، و نه تنها در دسترس محققان مسلمان، بلكه در

دسترس هر محققي، از هر جاي و هر مذهب، قرار گرفت، زيرا روزي كه فهرست اين كتابها و نسخه ها منتشر شود و همگان از آنها اطلاع يابند، هر كس هر نسخه اي و كتابي بخواهد، دفتر مركزي كتابخانه، فيلم آن را براي او ارسال خواهد داشت. چنانكه تاكنون نيز در موارد بسياري چنين شده است، و محققاني كه از وجود كتاب يا نسخه اي در اين كتابخانه آگاه شده اند و آن را خواسته اند، برايشان ارسال گشته است.

2- علامه ي اميني، اين كتابخانه ي عظيم و گران سنگ را وقف آستان قدس رضوي كرد.از اين روي، اين كتابخانه اكنون، يكي از ثروتهاي ملي و معنوي ايران است، در نجف، و مايه ي سرافرازي ملت ايران است در يكي از مهمترين مراكز علمي و ديني اسلام.

[صفحه 320]

تاليفات علامه اميني

اشاره

صاحب الغدير را به جز اين كتاب، چند تأليف ديگر است، كه در خلال مراجعات و مطالعات خويش به نگارش آنها پرداخته است، چنانكه برخي از آنها مربوط است به دوران تحصيلات وي در فقه و اصول و اجتهاد او.

نام تأليفات
چاپ شده- به ترتيب سالهاي چاپ

1- شهداء الفضيله، چاپ نجف 1355 ه. ق.

چاپ قم 1393 ه. ق. 1352 ش درباره ي اين كتاب سخن خواهيم گفت.

2- كامل الزيارات، چاپ نجف 1356 ه. ق.

اين كتاب، تأليف ابن قولويه قمي است از مشايخ قديم شيعه، كه با تحقيق و تعليق علامه ي اميني به چاپ رسيده است. كتاب يكي از معتبرترين متون زيارات است. درباره ي اهميت تربيتي و اجتماعي مكتب «زيارت» پيشتر سخن گفتيم، و به اين كتاب اشاره كرديم.

3- ادب الزائر لمن يمم الحائر، چاپ نجف 1362

اين كتاب در شرح آداب زيارت حضرت امام حسين «ع» است.

4- الغدير، چاپ نجف 1364 (تا 9 جلد)

چاپ تهران 1372 (تا 11 جلد)

چاپ بيروت 1387 (تا 11 جلد)

بر شمردن تأليفات علامه ي اميني، موجب اين است: «الغدير في الكتاب والسنة والادب» يعني:

[صفحه 321]

غدير در قرآن و احاديث نبوي و ادبيات. چاپ نخست اين كتاب در نجف صورت گرفته است تا 9 جلد. به علت كم بودن كاغذ در آن هنگام، از جلد 1 تا 4، هر كدام در 500 نسخه، جلد 5 در 1000 نسخه، از جلد 6 تا 9 هر كدام در 600 نسخه به چاپ رسيده است.

چاپ دوم، تهران، داراالكتب الاسلاميه، شيخ محمد آخوندي، از جلد 1 تا 111، در 3500 نسخه.

چاپ سوم، بيروت، دارالكتاب العربي، حاج حسين ايراني، از جلد 1 تا 11. اين چاپ، از روي چاپ تهران افست شده است، در شماره اي بسيار.

اكنون اميد

است كه «الغدير»، بار ديگر زير نظر كساني آگاه و دلسوز و سود ناپرست به چاپي بسيار زيبا و شايسته برسد. و برخي از اغلاط آن تصحيح شود، و برخي از جملات كه اكنون بودن آنها در كتاب هيچ ضرورتي ندارد حذف گردد، همين طور دو سه تقديرنامه از برخي ملوك اسلام، كه به مصلحتي چاپ شده است و خود علامه ي اميني مي فرمود كه چاپ آنها به ملاحظاتي بوده است. از جمله اينكه برخي از متعصبان اهل سنت، حتي مأموران پست، در رساندن كتاب كوتاهي مي كرده اند و چه بسا آن را تلف مي نموده اند. اينها باعث بود كه او به نشر آن نامه ها بپردازد. اكنون ديگر هيچ ضرورتي از اين قبيل در كار نيست، پس حذف آنها اولي است. همين گونه بايد اضافات و مستدركات و فهرستها و بقيه ي مجلدات آن نيز ضميمه باشد، و در تيراژي وسيع و مقياسي جهاني عرضه گردد.

چنانكه اميد است هيئتي عالم و خوش ذوق و مطلع از زبان عربي و فارسي (به معناي

[صفحه 322]

حقيقي كلمه ي مطلع) و علاقه مند پيدا شوند و كمر همت ببندند، و اين كتاب كم مانند را با آن نثر شورانگيز و مايه ور، به صورتي نزديك به اصل، به فارسي برگردانند، و از كار بيش از اندازه غلط ترجمه ي شعر به شعر بپرهيزند، و در ترجمه ي متون مختلف كتاب، سبك را رعايت كنند. در اين كتاب نثر چهارده قرن اسلامي گرد آمده است. نثري كه زمان پيامبر اكرم «ص» با آن سخن مي گفته اند، تا نثر دكتر طه حسين و محمد عبدالغني حسن و صادق ابراهيم عرجون و … آيا اين همه را به يك قالب مي توان ريخت؟

… و دهها و دهها مسئلة ديگر … غرض اميد است كه اين كار بشود، تا جامعه ي ايراني و زبان فارسي نيز الغديري داشته باشد. اين اشاره ي من- كه جز به منظور اظهار حقيقت نيست- نبايد كسي را برنجاند. هر كاري حدي دارد و هر كسي حدي، وقتي اين دو حد مساوي و تطبيق كرد،بايد آن كس به آن كار پرداختن گيرد. اگر علاقه ي من، علاقه ي ديني و شيعي من به كتاب «الغدير» و مفاهيم و تعاليم و احقاق حقهاي كتاب نبود، اين اشاره را هم نمي كردم. نيز نبايد در مورد اين گونه آثار، زياد كاسبانه انديشيد، بنابراين كساني كه در مورد اينگونه كتابها، هر يك جلد از اصل را به دو جلد تقسيم مي كنند، و در حقيقت تقسيم اصلي كتاب را تباه مي سازند، كاري نادرست مي كنند، كاري كه از سويي صورت كاملا مادي و سودجويانه را مجسم مي كند، و از سويي عدم خبرويت را، زيرا مترجم توانا، مترجمي كه مترجم باشد، بايد هر يك جلد از كتاب عربي را به يك جلد فارسي برگرداند، يا حداكثر، در هر صد صفحه ده صفحه اضافه.

[صفحه 323]

5- سيرتنا و سنتنا سيرة نبينا و سنته، چاپ نجف 1384

چاپ تهران 1386

اين كتاب شامل بحثي است جالب و مستند، درباره ي ولايت و محبت خاندان رسول، و گزارش بعد تاريخي عزاداري عاشورا.

6- تفسير فاتحة الكتاب، چاپ تهران 1395

چاپ نشده- به ترتيب حروف

7- اعلام الانام في معرفة الملك العلام، اين كتاب در «توحيد» است، و به عكس نام آن، كه به عادت برخي از عالمان مسلمان به عربي گذاشته شده است، به زبان فارسي است.

8- تفسير آيه ي «قالوا ربنا امتنا اثنتين … »

9- تفسير آيه ي

«و اذ اخذ ربك من بني آدم … »، به نام «الميثاق الاول».

10- تفسير آيه ي «و كنتم ازواجا ثلاثه … »

11- تفسير آيه ي «و لله الاسماء الحسني … »

12- ثمرات الاسفار (در 2 جلد).

13- حاشيه بر «رسائل» شيخ انصاري.

14- حاشيه بر «مكاسب» شيخ انصاري.

15- رساله اي، درباره ي «كتاب سليم بن قيس الهلالي». [274].

16-رساله اي، درباره ي «نيت».

17- رساله اي، در بيان حقيت زيارات. (در پاسخ علماي پاكستان).

18- رساله اي، در علم «دراية الحديث».

19- رياض الانس. (در دو جلد، هر جلد 1000 صفحه)

بيشتر مطالب اين كتاب، در توصيف و معرفي كتابها و نسخه هاي خطيي است كه مؤلف ديده است.

20- العترة الطاهرة في الكتاب العزيز، اين كتاب تفسير گونه اي است شامل بيان مبادي فلسفه ي سياسي در اسلام، يعني متضمن شرح آياتي است از قرآن كريم كه درباره ي خاندان رسول «ص»، نازل شده است و دارندگان حق اولويت و مولويت را، به اوصاف، شناسانده است.

[صفحه 324]

21- الغدير، بقيه ي مجلدات چاپ نشده، كه به حدود 9 جلد مي رسد.

شهداء الفضيله

به خاطر اهميت خاص تربيتي اين كتاب، درباره ي آن، به سخني كوتاه مي پردازيم: «در اثر تعليمات علمي پيشوايان شيعه، شهادت و جانبازي در راه پايداري دين خدا و نجات جامعه هاي انساني رسميت ديني يافت و حفظ ناموس عدالت و دين بر حفظ جان عاريت مقدم شناخته شد. اين بود كه مصلحان شيعه مذهب از آغاز فعاليت،دست از جان خويش مي شستند. شايد نتوان در تاريخ شيعه، صفحه اي يافت كه بدون حادثه اي خونين تمام شده باشد. اين استقامت حيرتبار، امتياز ويژه ي شيعيان بود. و از اين راه، به جز افراد با ايمان و سربازان با حميت، علماي بزرگي را تقديم آستان شهادت كرد. آري، علماي شيعه، در اثر

تعليمات زنده ي شيعي، تاريخ پر افتخار شهداي فضيلت را به وجود آوردند، و لازم بود طوماري از آن خونهاي پاك تهيه گردد. تا اينكه عالمي مجاهد و مصلحي غيور، كتاب تاريخ آن را نوشت، و صفحات «شهداء الفضيله» را در منظر اجتماع گرفت، و نشان داد كه قلمرو دانش نيز، با خون پاكمرداني رونق يافته است و تاريخ علم نيز سرفصلهايي خونين داشته است. علامه ي «اميني» پيش از به جريان در آوردن سيل خروشان «الغدير» به سوي پهنه هاي آرمانها و افكار و اعتقادات ملل اسلامي، كتاب «شهداء الفضيله» را به دست مجامع تربيتي امت اسلام داد، و روح هيجان ديني و از خود گذشتگي در راه حقايق آسماني را در آنان دميد.»

استاد محمد خليل الزين عاملي، مؤلف كتاب «تاريخ جبل عامل»، مقدمه اي مبسوط، در ده صفحه، بر «شهداء الفضيله» نوشته است، شامل شرحي از مراتب علمي

[صفحه 325]

مؤلف و چگونگي كار تحقيقي وي و خلاصه اي از زندگاني او و پدر و نيايش كه از عالمان و نيكان بوده اند. فشرده اي سخنان خليل الزين در مقدمه، اين است:

ما اگر بتوانيم- چونان مؤلف «شهداء الفضيل» - با روش نوين پژوهش، حوادث تاريخ اسلام را بررسي كنيم. حتما بي اعتمادي جوانان تحصيل كرده و محققان معاصر را نسبت به خيلي از مسائل تاريخي برطرف خواهيم كرد، و حقايق اساسي و حوادث راست را به قبول آنان خواهيم داد.

گروه بسياري از مورخان روي هوي و خوس و تعصبات اعتقادي، به نوشتن تاريخ دست زده اند، و در نتيجه، به روايت حوادثي كه پديده هاي واقعي تاريخ اسلام را پيش چشم ما بگذارد نپرداختند. اين شد كه گروهي در فرا گرفتن تاريخ اسلام به جانب

خاورشناسان رو كردند. و اين زيانمان بس كه تاريخ ما را بيگانگان بنويسند. معلوم است كه آنان نيز بي آنكه احساس شود در تحقيقات خويش اعمال غرضهايي خواهند كرد … با اين همه، در ميان مورخان اسلامي، مردان مدقق با انصافي پيدا شده اند كه در كاوشهاي خود، جز حقايق ثابت بر افكار عرضه نمي كنند و مايه ي گمراهي عمومي نمي شوند، بلكه نشان دهنده ي تطور فكريي هستند كه در اعصار گذشته روي داده است. از جمله كتاب «شهداء الفضيله» از بهترين نمونه هاي آثار اين نويسندگان است كه الهام بخش ديگران خواهد گشت …

در نخستين نظر، تصور نمي رود كه شماره ي «شهداي فضيلت» بيش از بيست باشد. من موقعي كه با علامه ي اميني گفتگو مي كردم، به خيالم نگذشته بود كه شماره ي شهداي علماي ما تا اين اندازه زياد باشد. چون متعارف اين است كه شهيدان، در ميان لشكر كشان و شمشير زنان باشند نه عالمان، زيرا عالمان با سلاح جنگي به دفاع نمي پردازند، بلكه با انديشه و قلم از حقايق پشتيباني مي كنند و مردمان را به سوي عقايد و مبادي حقه سوق

[صفحه 326]

مي دهند … اما با اين همه، غيرت علامه ي اميني نسبت به صنف خويش، يعني علماء، ابا ورزيده است از نبودن مرداني چند در ميان آنان، كه در راه ياري فضيلت و دفاع از حق شهيد شده باشند.

شهداء الفضيله مشتمل است بر شرح حال 130 تن عالم شهيد و چگونگي شهادت آنان. البته عالماني كه صريحا در راه مبادي اسلامي و فضائيل اجتماعي شهيد شده اند، يا آنان كه ضمنا و به نوعي، از باب داشتن چنين موضعي، شربت شهادت نوشيده اند.در هر حال، گروه عمده اي از نامبردگان در كتاب، همانانند

كه در خصوص تشيع و ولاي علي و آل علي شهيد شده اند و گلگون كفن به درون خاك رفته اند و به حيات جاويد پيوسته اند.

بايد ياد كرد كه مؤلف در اين كتاب، شهداي عالم شيعه را از قرن چهارم هجري به بعد آورده است [275] و به ذكر آن همه عالم شهيد شيعي، در سه سده ي اول، نپرداخته است. علامه ي مؤلف خود، در اين باره، توضيح مي دهد:

اين كتاب، تاريخ و سرگذشت عالمان شهيد ماست كه خون خود را در راه پايدار ماندن حقايق ديني ريختند … و چون آن گروه از عالمان ما شيعه كه در خلال سده ي اول و دوم و سوم هجري شهيد شده اند، من اين كتاب را با ذكر شهداي سده ي چهارم آغاز كردم تا عصر حاضر. و به عنوان «ذيل»، در بسياري از

[صفحه 327]

قرون، شرح حال برخي از شهيدان مشهور شيعه را، كه از شخصيتها و فاضلان بوده اند ولي به عنوان «عالم» شهرت نداشته اند، نيز آوردم زيرا كه ياد آنان را خالي از اهميت نديدم …

من اين كتاب را به جويندگان فضايل و رهبران كمال انساني تقديم مي كنم.

شهداء الفضيله، از نظر مآخذ، غني و معتبر است. از اين رو، محققان و اهل فن، آن را جزو مآخذ كار خويش قرار داده اند، مانند خيرالدين زركلي، در «الاعلام» و …

چاپ نخست شهداءالفضيله در نجف انجام شد، به سال 1355 ه. عالمان بزرگي را كه ذكر مي كنم، براي تشويق و تشجيع مؤلف جوان، تقديرنامه نوشته اند و او را در همان زمانها، با لقب «علامه»، نام برده اند:

سيد ابوالحسن اصفهاني- مرجع اسبق شيعه، م 1365

حاج آقا حسين طباطبائي قمي- مرجع مجاهد، م 1366

حاج شيخ محمدحسين كمپاني اصفهاني- فقيه

فيلسوف، م 1361

حاج شيخ آقا بزرگ تهراني- علامه ي بزرگ، م 1389

ميرزا محمد علي اردوبادي- عالم و مورخ و اديب و شاعر، م 1380

چاپ دوم شهداء الفضيله در قم انجام شد، به سال 1393، در اين چاپ، سه مقاله، در آغاز كتاب افزوده شده است

1- «بعد مقاتل الطالبين» نوشته ي دكتر توفيق الفكيكي البغدادي. در سال 1370، در نجف اشرف، از طرف «جمعية الرابطة العلمية الادبية» به منظور تجليل از علامه ي اميني محفلي برپا مي شود. اين مقاله را دكتر توفيق الفكيكي براي خواندن در آن محفل نوشته است. اين مقاله از جمله در مجله ي «مسلمين» به

[صفحه 328]

مديريت حاج شيخ مهدي سراج انصاري (شماره ي 16 تا 17) به چاپ رسيده است.

2- «الهبة الكبري»، نوشته ي استاد سيد حسن الامين، عالم و محقق شيعي لبناني، مؤلف «دائرةالمعارف الاسلامية الشيعية».

اين مقاله سخني است درباره ي اهميت كتابخانه ي اميرالمؤمنين وارزش اقدام علامه اميني در اين باره.

3- «مع الافذاذ»، نوشته ي نويسنده ي اين سطور، در بيان اهميت هاي گوناگون شخصيت علامه ي اميني، در كتاب «الغدير» و شهداء الفضيله، و نقش پرورشي كتاب «شهداء الفصيله».

درون كتابخانه ها (دستنويسي)

اشاره

به گمانم درباره ي پركاري صاحب الغدير و عشق و ايمان او به كار نيازمند به گفتگو نباشيم. آنچه تاكنون گفته شد، به گونه اي روشن، در بردارنده ي اين حقيقت نيز بود. اما من تعمدي دارم كه دوباره به اين موضوع باز گردم، تا روح طلاب و دانشجويان و محققان و پويندگان راه علم و دانايي را به هيجان در آورم، و جوهر پشتكار و راستيني در كار را، در آن كسان كه اين نوشته ها را مي خوانند بدمم. آري، كسي كه از سوي دانشيان زمان و عالمان روزگار و استادان و محققان گوناگون، در

سنيني در حدود 30 سالگي، به قول مطلق، «علامه» خوانده شود، كسي كه روزي اهرامي چونان «الغدير» را برآورد، و با اين همه، كارهاي بزرگ ديگري نيز به سامان برساند، و نزديك به 70 سال بيش نزيد، اينگونه كس، پيداست چسان بوده است و چگونه كار كرده است.

اين است كه داستان پركاري نويسنده ي الغدير دانسته ي همگان است. و ناقدان از جمله او را مظهر پشتكار، استقامت در تحقيق، دنبالگيري با روش، اصرار فوق العاده در پژوهش، صبر بي پايان در به سامان رسانيدن بحث، درياساني در كثرت

[صفحه 329]

مآخذ، توفيق رفيقي در پيدا كردن موارد مسائل، و شگرفي در بررسي دانسته اند.

اكنون براي اينكه هر راهي راه دانش و فضيلت و هر پژوهشگر فرهنگ و معرفت، چه دانشجو، چه استاد، چه روحاني، چه غير روحاني، از رده ي سرمشقهاي والايي، كه در اين روزگار- چونان علامه ي دهخدا و علامه شيخ آقا بزرگ تهراني- داريم سرمشقي ديگر نيز در پيش چشم داشته باشد، در اينجا، به گوشه اي از چگونگي كار علامه ي اميني اشارتي مي كنم.

صاحب الغدير، از آغاز كار تحصيل و تحقيق، با چند تن ديگر از دانشيان روحاني،از جمله علامه قاضي شيخ محمد سماوي (م 1372) قرار بر آن مي گذارند كه چون همه ي كتابها را نمي توان به چنگ آورد، هر جاي به كتابي خوب دست يافتند آن را رونويس كنند و نسخه بردارند و در اختيار يكديگر گذارند. و همين سان رفتار مي كنند. بدين گونه مي نگريم كه يكي از اشتغالات دوران زندگي تحصيلي و علمي صاحب الغدير، جستجوي كتب خوب و شناخت نسخه ها و استنساخ آنها بوده است. كاري كه تا سالهاي پايان عمر خويش و كهولت سن نيز از دست

نهشت.

از اين ميانه، نمونه را، اشاره مي كنم به يكي از سفرهاي اواخر عمر وي، يعني سفر او به هند. اين سفر پيش از 4 ماه نشد. گزارش اين 4 ماه، و شرح نسخه هاي خطيي كه علامه ي اميني در طي اين مدت خوانده و رو نويس كرده است، در شماره ي دوم و سوم مجله ي كتابخانه ي نجف (صحيفة المكتبه) انتشار يافته است. بنابر آنچه در اين گزارش آمده است، صاحب الغدير، در اين 4 ماه، به جز ديد و بازديدهاي لازم، سخنرانيها و منابر، مصاحبه با استادان، امامت جماعت در چند جاي، پذيرفتن دعوت اهالي چند شهر و رفتن به آن شهرها، و ديگر حركات و انتقالاتي كه لازمه ي سفر است، به جز اينها، در حدود 2500 صفحه، خود به دست خود استنساخ و رونويسي كرده و نسخه

[صفحه 330]

برداشته است، يعني افزون بر 6 جلد كتاب 400 صفحه اي، آن هم از روي اصول و مآخذي كهن و قديمي و متروك و مغفول، در درون كتابخانه هاي بزرگ، و غرق در خاك و ناشناخته، و بيشتر با خطهايي نامأنوس و ديرخوان …

و ذكر اين عدد (2500) [276] بر طبق آمار است نه همين گونه. و اين همه به جز آن مقدار استنساخ و رونويسي است كه گاه ديگران، به عنوان كمك به او، زير نظر او، به انجام رسانده اند. نيز به جز كتابهايي است كه در اين مدت (4 ماه) در چندين كتابخانه خوانده است. كتابخانه هايي كه در اين سفر مورد استفاده و بازديد وي قرار گرفته است بدين شرح است:

1- كتابخانه ناصريه (لكنهو)، 30000 جلد كتاب

(با نسخه هاي خطي نادر فراوان)

2- كتابخانه ي مدرسة الواعظين (لكنهو)، 20000 جلد كتاب

(با مقداري

خطي نفيس)

3- كتابخانه ي سلطان المدارس (لكنهو)، حدود 50000 جلد كتاب

(با مقداري خطي منحصر به فرد)

[صفحه 331]

4- كتابخانه ي ممتاز العلماء (لكنهو)، حدود 18000 جلد كتاب

(بسياري از اين تعداد خطي)

5- كتابخانه ي فرنگي محل (لكنهو)، 9000 جلد كتاب

(4000 جلد خطي)

6- كتابخانه ي ندودة العلماء (لكنهو)، حدود 60000 جلد كتاب

(5500 جلد كتاب خطي)

7- كتابخانه ي اميرالدوله (لكنهو)، بيش از 110000 جلد كتاب

8- كتابخانه ي دانشگاه اسلامي عليگره [277] (عليگره)، 500000 جلد كتاب

9- كتابخانه ي عمومي رضا (رامپور)

10- كتابخانه ي خدابخش (پتنه)، 50000 جلد كتاب

(با مقدار زيادي نسخه ي خطي)

11- كتابخانه ي عمومي دانشگاه عثماني (حيدرآباد)، 111000 جلد كتاب

(6000 جلد خطي)

12- كتابخانه ي عمومي آصفيه (حيدرآباد)، 125000 جلد كتاب

(16206 جلد خطي)

13- كتابخانه سالار جنگ (حيدرآباد)، 52000 جلد كتاب

(7000 خطي)

آري چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار

و در پي آمد همين گونه كار كرد است كه مي نويسند:

در نتيجه ي اين سفرها، و پژوهش در كتابخانه ها … كتابخانه ي اميرالمؤمنين، زينت يافت به صدها كتاب و «اصل» در فقه و تفسير و حديث، و مسندها، و

[صفحه 332]

امالي ها، و جزوه ها، و گزيده هاي خطي نفيس، كه در سده هاي اول اسلامي تأليف شده است، يعني منابعي كه مراكز علمي و فرهنگي ما، در ايران و عراق، از آنها خالي بود. و عالمان و محققان همواره به آنها نيازمند بودند … [278].

روح علمي، روح برادري اسلامي

لازم مي دانم، به مناسبت سخن از كتاب و كتابخانه، ياد كنم كه صاحب «الغدير»، نسبت به كتابهاي محققانه و مستند عالمان اهل سنت دلبستگي شگرف نشان مي داد. و آن دسته از تأليفات اين عالمان مسلمان را كه با دست امانت و با روح علمي نوشته شده است و مايه ور است و سرشار از علم و اطلاع و عمق و برخوردار است از صحت استناد، مي ستود

و ارج آنها را خاطرنشان مي ساخت. به طوري كه هر جاي از اين گونه كتابها نشان مي يافت به سراغ آن مي شتافت. و اگر نمي توانست نسخه اي از آنها به چنگ آورد، خود مي نشست و از روي آنها مي نوشت و نسخه بر مي داشت. او همواره تأكيد مي كرد كه اين گونه كتب چاپ شود و انتشار يابد. در محافل خصوصي نيز اهل فضل و مؤلفان را به مراجعه و دقت در آنها و چاپ و تصحيح و نشر آنها ترغيب مي نمود. در مثل، از كتابهايي مانند «المنصف» [279] ابن ابي شيبه، يا «احكام القرآن ابوبكر حصاص»، [280] با بزرگداشت نام مي برد. از معاصران، نيز از جمله، از كتابهاي «جمهرة خطب العرب»، «جمهرة رسائل العرب» - تأليف احمد زكي صفوت، و كتاب «الغزالي» - تأليف دكتر احمد فريد رفاعي درباره ي غزالي

[صفحه 333]

و كتابهاي علي فكري مصري و … با ستايش ياد كرده است. [281] حتي گاه آرزو مي داشت كه كتابي را، از اين دست، با وجود سالخوردگي و كهولت از بر كند. هنگامي كه پسرش، شيخ محمد هادي اميني، كتاب «فتح الملك العلي» - تأليف عالم سني حافظ محمد احمد صديق مغربي، را تحشيه كرد و به چاپ رسانيد، در نامه اي به او چنين نوشت:

… و اني منذ طالعته قبل ردح من الزمن لم افارقه قط، و انما امعن النظرة فيه مرة بعد اخري، و اعيد جدة الوقفة دونه، والاخذ من منابع علمه الفضفاض. و قد اخذ مجامع قلبي حتي اني لو كنت تمكنت من حفظه لحفظته- مع كبر سني- برمته، بالشوق المؤكد. فعليك بمطالعة امثاله من الكتب النفيسة القيمة، و قلماهي.

- من از آن روز كه اين كتاب را خواندم

هيچگاه كنار نگذاشتم. باربار آن را ژرف مي خواندم و در برابر چشم مي داشتم و از چشمه ساران سرشار از دانش آن سيراب مي شدم. اين كتاب چنان مرا شيفته ساخته بود كه اگر برايم شدني بود كه آن را از بر كنم، پيرانه سر، با شوق بسيار اين كار را مي كردم. بر تو باد كه اينگونه كتابهاي نفيس ارجمند را بخواني، اگر چه اينگونه كتابها بسيار اندكند. [282].

حتي مي توان گفت خود تأليف و نشر كتاب «الغدير» و مراجعه به آن، و ديدن آن همه مدارك و مآخذ از اهل سنت و آشنايي كه براي خواننده، از اين راه، با عالمان اهل سنت و آثار آنان پيدا مي شود، اين همه باعث رواج گرفتن بيشتر آن كتب در ميان فاضلان و محققان شيعه شده است. هر چند ما شيعه از روزگاران قديم به كتابهاي اهل سنت مراجعه مي كرده ايم و آنها را مي خوانده ايم و مي خوانيم، بر عكس

[صفحه 334]

بسياري از فاضلان اهل سنت، از اين رو، در تأليفات شيعه، چه بسا يك نسبت ناروا درباره ي آنان، يا يك نقل تحريف شده از كتابهاي آنان يافت نشود، اما در تأليفات ايشان چه عرض كنم؟ اگر اهل سنت، به صورت وسيع و عميق، كتب ما را مي خواندند، نه تنها براي شناخت و وحدت و مصالح اسلام و خنثي كردن زمينه سازيهاي يهود و نصاري مؤثر بود، بلكه خود آنان نيز از خسراني عظيم مصون بودند. زيرا بسياري از حقايق وحي و علوم الهي و حقايق ديني، از پيامبر اكرم «ص» به علي و فاطمه رسيده است، و از ايشان به امام حسن و امام حسين، و از ايشان به ديگر امامان، و از

آنان به اصحابشان و سپس به ما. و اين علوم و حقايق در كتابهاي بزرگان ما شيعه هست، علوم و معارفي كه ائمه ي طاهرين آموخته اند و براي سعادت ابدي انسان تعليم كرده اند. علوم و معارفي كه ائمه ي طاهرين از پيامبر اكرم فرا گرفته اند و به شيعه آموخته اند، از بالاترين سطح معارف گرفته تا ساده ترين حكم فقهي. و اين همه براي سعادت و خوشبختي دو جهاني انسان، يعني سعادت ابدي تعليم شده است.

خوب است در اينجا، سخن خويش را با كلامي از عالم بزگ و جامع الفنون، شيخ بهاءالدين محمد عاملي، زيور دهيم. وي در خاتمه ي رساله ي «الوجيزة»، در علم «دراية الحديث» مي گويد:

جميع احاديثنا- الا ما ندر- ينتهي الي ائمتنا الاثني عشر، و هم ينتهون فيها الي النبي «ص»، فان علومهم مقتبسة من تلك المشكاة، و ما تضمنه كتب الخاصة- ره- من الاحاديث المرورية عنهم «ع» يزيد علي ما في الصحاح الست للعامة بكثير، كما يظهر لمن تتبع احاديث الفريقين.

- همه ي احاديث ما- جز اندكي- به دوازده امام مي رسد، و از آنان به پيامبر «ص»، زيرا علوم آنان از علم پيمغبر است. احاديث كتب شيعه كه از امامان روايت شده است بسي بيشتر است از احاديث «صحاح ست» اهل سنت، چنانكه نزد آگاهان حديث معلوم است.

[صفحه 335]

در شهرها و آباديهاي گيتي

اشاره

صاحب الغدير، براي به سامان رسانيدن آرمانهاي خويش، كه در رأس همه ي آنها نشر ولاي صحيح قرار داشت و ايجاد وحدتي اصولي و تفاهم شده در ميان مسلمانان،نيز دست يافتن به مآخذ مهم و معتبر اسلام به خاطر نشر اسلام درست و احياي سنت و رفع تحريفها و بدعتها، و نيز شناخت ديگر جوامع اسلامي، در فرصتهايي به حركت

و سفر مي پرداخت. اين سفرها را به صورتي بس ساده و اقتصادي انجام مي داد، چنانكه با زندگي عالم زاهدي چون او وفق دهد. در سرزمينها و شهرها كعبه ي آمالش كتابخانه ها بود، چه عمومي و چه شخصي، و هم استادان و محققان و متفكران و دانشجويان و طلاب. مردمان نيز- آنان كه او را مي شناختند- قدومش را گرامي مي داشتند و از سر محبت و ولاء، و علاقه به علم و عالم، با اين مجاهد راه، همگامي و همكاري مي كردند. چنانكه از جمله، در مجله ي كتابخانه ي نجف مي خوانيم:

نخستين لطفي كه از رئيس كتابخانه ديديم [283] تغيير ساعات رسمي به مدت كار كتابخانه و توسعه ي وقت مطالعه بود، به همان ترتيبي كه علامه ي اميني مي خواست. چنانكه اين كار را براي تسهيل مطالعه و همكاري و ابراز علاقه به علامه ي اميني، مدير كتابخانه ي رامپور و جاهاي ديگر نيز كرده بودند. اين بود كه هر روز ساعت 6 صبح به كتابخانه مي آمديم تا 1 بعدازظهر. در اين وقت براي استراحت به خانه باز مي گشتيم تا ساعت 4. سپس به كتابخانه مي آمديم و به مطالعه و نوشتن و استنساخ خود ادامه مي داديم تا 8 بعدازظهر. و بدين ترتيب هر روز بين 11 تا 12 ساعت مرتب كار مي كرديم. [284].

[صفحه 336]

و همي به ياد داريم كوششهايي را كه از مدير محترم كتابخانه، استاد فاضل، امتياز عليخان عرشي [285] مشاهده كرديم. وي براي پايدار ماندن اين بنياد مقدس فرهنگي و جمع آوري كتب پربها و مواريث نادر علمي و حفاظت سرمايه ي كتابخانه از هيچ گونه فعاليتي فرو گذار نكرده است … برنامه ي كتابخانه از ساعت 10 صبح تا 4 بعدازظهر بود، ولي چون

استاد نامبرده ديد اين وقت براي مطالعات ممتد علامه ي اميني بسنده نيست، دستور داد كه تا ما در «رامپور» يم كتابخانه از ساعت 6 بامداد تا 4 بعدازظهر، 10 ساعت متوالي، باز باشد. و خود استاد مرتبا صبحها پيش از ساعت 6 حاضر مي شد و كتابهايي كه مورد نياز ما بود آماده مي كرد و دم دست مي گذاشت. اين كار [زود آمدن بامداد ساختن كتابها] بسي سخت و مشقت بار بود، اما به حكم عاطفه و براي خدمت به علم و فضيلت، خويش را براي انجام دادن آن مهيا ساخته بود و بدين زحمت گرانبها تن در داده بود. [286].

[صفحه 337]

همين گونه دارندگان نسخه هاي نفيس- چنانكه در پيش نيز ياد كرديم- از سر ارادت به كار و مقصد وي، و هم اطمينان به امانت او، نسخه هايي گرانبها، براي كتابخانه، به او مي سپردند، يا به شخص وي اهدا مي كردند، و او نيز به كتابخانه ي مولي اهدا مي كرد. چنانكه در «صحيفة المكتبه» در شرح آثار مهم كتابخانه ي ناصريه مي خوانيم:

19- ذخيرة المآل في شرح جواهر اللال في فضائل الآل. تأليف شهاب الدين احمد بن عبد القادر حفظي شافعي … در 406 صفحه. اين نسخه گرفته شده از نسخه اي نفيس، به خط مؤلف، كه نزد استاد محقق سيد سبط الحسن بود و به علامه ي اميني اهدا كرد. معظم له نيز آن نسخه را به كتابهاي كتابخانه ي اميرالمؤمنين «ع» ضميمه كردند. [287].

باري اين سفرها سرشار بود از استنساخ، مطالعه، تهيه ي مآخذ، برخورد و ملاقات با استادان، اصلاح و ارشاد مردم، تربيت اهل و تأثير در آنان و گاه گاه، اقامه ي جماعت، منابر عمومي، و القاي بحث و ايجاد زمينه هاي فكري در

مسائل مربوط به شكل حكومت در اسلام. مهمترين نتيجه ي اين سفرها، نشر مفاهيم ولايت بود، زيرا صاحب الغدير به هر ساماني كه مي رفت و به هر آباديي كه پاي مي نهاد،مفاهيم ولايت صحيح را با خود مي برد و نشر مي داد و تازه مي كرد، و همه جا ولاي فلسفه ي سياسي حكومت «غدير» را خاطرنشان مي ساخت. شهرهايي كه وي با خصوصيات ياد شده به آنها سفر كرده است، به جز شهرهاي عراق، از جمله اينهاست: حيدرآبادد كن، عليگره، بمبئي، لكهنو، پتنه، رامپور، جلالي (در هند)، اصفهان،قم، مشهد، همدان، كرمانشاه، تبريز، بيروت، دمشق، مكه، مدينه، فوعه، كفريه، معرة مصرين، نبل، حلب … كه گزارشي از اين سفرها انتشار يافته است.

[صفحه 338]

زندگي مردان بزرگ

محبي، مؤلف «خلاصة الاثر»، در شرح حال «شيخ بهاءالدين عاملي» مي گويد:

شيخ سزاوارترين كس است كه اخبارش گفت شود و مزايايش بازگو گردد و فضايل و بدايع وجودي او را ارمغان مردم جهان سازند …

ژان ژاك روسو، در كتاب تربيتي «اميل» مي گويد:

من خوشتر دارم براي شروع به مطالعه در قلب بشر شرح زندگي خصوصي مردان بزرگ را بخوانم.

از اين رو يكي ديگر از نتايجي را كه من از شناساندن اينگونه مردان در نظر دارم، همين آموزندگي و شخصيت سازي و همت پروري و افق آفريني و جوهر بخشيي است كه از مطالعه ي كارها و كوششهاي اينان عايد نسل جوان مي شود.

آري، براي مطالعه ي جوانان، هيچ چيز بهتر از شرح حال بزرگان نيست، زيرا وجود نوابغ، نمونه ي مجسم كليه ي فضايلي است كه ما مي خواهيم با نصايح و دستورهاي خود، به فرزندان امروز تعليم دهيم.

«قرآن كريم» نيز سرگذشت امتها و افراد را آورده است، تا شرح زندگاني و عاقبت نيك خوبان و

نيكان و كوشندگان، سازنده باشد و پايان كار و سوء عاقبت بدان و بدرفتاران و هلاك شدگان و اهمالگران بر حذر دارنده.

با توجه به سخن محبي كه نقل شد، زندگي «صاحب الغدير» نيز شامل نوادر

[صفحه 339]

احوال و اتفاقات طرفه و حكايات آموزنده ي بسيار بود. احوالي و چگونگيهايي در جهت تأييدات معنوي و گشايشهاي غيبي در كار او، و هم احوالي از آن دست كه مربوط است به فداكاريهاي ژرف در طلب علم وبه چنگ آورن مآخذ و عشق سوزان به ادامه ي راه. من شنيده ام كه چهار تن از محققان عرب، سرگرم نوشتن شرح زندگاني او هستند در چهار بخش، از جمله بخشي مربوط است به همين احوال و قضايا. و اين احوال در آن كتاب از كساني روايت خواهد شد كه سالياني دراز با او مصاحب و معاشر بوده اند. بنابراين مستند خواهد بود. و من اكنون حتي از ذكر قضايايي كه خود از آنها آگاهم مي گذرم، تا اين قسمت را در آن نوشته- كه اميد است جامع باشد- بخوانيم.

منادي آزادي

كم كم به پايان اين بخش از اين كتاب نزديك مي شويم. در اينجا اشاره وار، زير چند عنوان ديگر، درباره ي «صاحب الغدير» سخن مي گويم. «صاحب الغدير»،يكي از احرار جهان و آزادگان بزرگ و مناديان آزادي بود. او به حق مصداق اين بيت «فؤاد كرماني» بود:

عالم آن است كه آزادي عالم طلبد

كامل آن است كه از خلق برد نقصان را

تاريخ زندگي و مجاهدات و اهداف وي، همه شاهد راستين اين گفته اند. و او چه بسا سخناني در محافل خويش در اين باره مي گفت و اذهان را مي شوارند و جانها را توان مي داد.

همين امر مهمي را كه وجهه ي همت قرار

داده بود: احياي فلسفه ي سياسي اسلام

[صفحه 340]

و احقاق حق علي بن ابيطالب و نشان دادن اشتباهات و تحريفهاي مؤلفان مختلف و نزديك ساختن مسلمين به هم، از راه تفاهم، اين همه، عناصر اصلي كردار او در راه نشر آزادگي بود و برطرف ساختن همه ي مظاهر عبوديت فردي و اجتماعي. بنابراين، آنچه بدين شرح درباره ي برخي از مكاتب انقلابي اسلامي گفته اند:

مي خواستند نظام سياسي حاكم بر عالم اسلام را واژگون كنند، و براي وصول به اين مقصود، به واژگون ساختن نظام عقلي كه بر زندگي مسلمانان سيطره داشت نيز پرداختند … [288].

درباره ي كار اين متفكر و مصلح ديني نيز صدق مي كند. و او، در اين راه بزرگ، متكي بود به خدا، و به ميراث پربار 14 قرن اسلام كه خود وارث آن بود؛ و به حق عظيمي كه درصدد احياي آن برآمده بود؛ و به شخصيت و همت و پشتكار خويش. و از اين جهت، به معاني اين بيت محمد مهدي الجواهري- شاعر معروف عرب- درباره ي سيد جمال الدين اسدآبادي، از وجنات اعمال و آرمانهاي او نمايان بود:

و لم ار في الرجال كمستمد

من الحق اعتزازا و اعتدادا

مصلح ديني و اجتماع

«بدين گونه مي نگريم كه صاحب الغدير، به حق، يكي از مصلحان راستين ديني و اجتماعي بود كه در همه ي حركات و سكنات خويش، در انديشه ي سامان بخشيدن به نابسامانيها بود، چه نابسامانيهاي علمي و چه اجتماعي. او به خوبي درك كرده بود كه آن همه مطلب ناروا و نادرست كه در كتابها آمده است و منتشر مي شود، چگونه به زيان جامعه است و چگونه اذهان را متشتت مي سازد و بنيان وحدت و هماهنگي اجتماع اسلامي را ويران مي كند. از اين رو،

از تأليف «الغدير» گرفته تا كوتاهترين

[صفحه 341]

سخنرانيي كه مي كرد، همه و همه، با اين فكر بود كه چگونه بر اين همه تشتت پيروز آيد و چسان مؤلفان خائن را بشناساند و ذهن جامعه را از خوراكهاي مسموم و تأليفات تفرقه انگيز و سرشار از جعل و بهتان دور بدارد و چگونه صفا و صلاح و عزت و شرف را به ميان اقوام مسلمان باز گرداند … »

خطيب تاريخ

از مواهب «صاحب الغدير»، نيروي نطق شگفت و مهيج وي بود. او صاحب سيمايي بود با مهابت و هيئتي شكوهبار و «صدايي در خور دليران» و معلوماتي بيكران و حافظه اي نيرومند و ايماني عميق و توجهي درست و نيتي پاك، و بدين گونه چون به سخنراني دهان مي گشود، شگفتي زاي نبود اگر دهها هزار نفر را گرد آورد و تحت تأثير گيرد و ساعتها گوش به سخن خويش بدارد.

او به هنگام سخنراني، مصلح اسلامي ديگر، سيد جمال الدين حسيني اسدآبادي را به ياد مي آورد. او حتي در محافل عادي كه سخن مي گفت، شور اخلاص وعمق منطق و شعله ي حماسه اش همه را دگرگون مي كرد. در منابر نيز چونان خطيبي بيهمال سخن مي گفت. و چون به سخن او گوش فرا مي دادي مي گفتي قرنهاي اسلامي دهان گشوده اند تا با تو سخن گويند.

و در اين سخنرانيها و محافل چه بسيار انبوهان جمعيت كه گرد مي آمدند، متجاوز از چند هزار و گاه چن ده هزار … كه از اين جمله بود مجالس اصفهان، مشهد، همدان، كرمانشاهان، تهران، حيدرآبادد كن، كانپور و برخي از شهرهاي سوريه و عراق و …

درست به ياد دارم كه در تابستان سال 1338 شمسي، كه علامه ي اميني در مشهد

[صفحه 342]

بود، گروهي از

وي درخواست كردند تا به منبر رود. البته چنين نبود كه او اهل منبر باشد، به معناي متعارف، و هر جاي بدان بپردازد مگر آنگاه كه عالمان و خواص براي استفاده ي عموم از او درخواست سخنراني مي كردند. باري تقاضاي مردم مشهد قبول افتاد و مجلسي بس عظيم و شكوه زاي، در مدرسه ي نواب مشهد، برپا گشت-مجلسي تاريخي: همه ي صحن بزرگ مدرسه ي نواب فرش شده بود. نخست به هنگام اذان مغرب، اين جاي وسيع پر مي شد از صفوف نمازگزاران- زيرا به درخواست افاضل، «اميني» آن چند شب، نماز مغرب و عشا را در آنجا به جماعت خواند- و چه بسيار كسان كه مي آمدند براي پيوستن به اين صفها و جاي نبود. سپس چون منبر آغاز مي گشت، سيل جمعيت- به معناي راستين اين تعبير- به سوي اين مجلس سرازير مي شد.شبهاي آخر، پس از پر شدن مدرسه و برخي غرفه هاي طبقات بالا، عده اي از مردم بر بام مرتفع مدرسه بالا مي رفتند. در راهرو مدرسه، نيز همين سان جمعيت موج مي زد و بر سر هم مي ريخت، تا داخل خيابان، و دو طرف خيابان و پشت در دكانها كه بسته بود و در سطح پياده رو و مقداري از سواره رو و كناره هاي جوي خيابان، تا كوچه ملك، و از طرف رو به قبله تا مسجد حاج ملا هاشم و درون مسجد. و اين همه با بلندگوهاي متعدد مي توانستند، صداي «صاحب الغدير» را بشنوند. و خدا داند كه شماره ي آن جمع و آن مردمان در آن شبها چه اندازه بود. از نظر كيفيت نيز بدان گونه كم مانند بود: خواص مردم، فقها، عالمان، استادان دانشگاه، فاضلان، دانشجويان و جوانان، شركت داشتند و حتي

كساني در صفوف آن جماعت و پاي آن منبر ديده شدند، كه كمتر به كسي اقتدا مي كردند يا پاي منبري مي رفتند.حضرت شيخ مجتبي قزويني نيز، با ضعف مزاج و دوري راه، در اين مجلس شركت مي كرد. يكي از شبهايي كه حضور داشت و در يكي از غرفه هاي فوقاني ضلع شرقي مدرسه، با جمعي از طلاب، نشسته بود، به هنگام ختم مجلس- كه شكوه مجلس همين گونه نمايان بود و خلقهاي انبوه، چون سيلهاي خروشان بهاري كه در دورن دره ها مي غلتند، براي بيرون رفتن از مجلس، از اين سو به آن سوي مي شدند،

[صفحه 343]

و فروغ ارواح پاك شده و جانهاي صفا يافته از چشمانشان بيرون مي تراويد- به حضورش رفتم، شيخ گفت: «چنين مجلسي در قرني اتفاق مي افتد».

امام جماعت

در برخي از شهرها، چون فرصتي پيش مي آيد، مردم از «صاحب الغدير» مي خواستند تا پاي به محراب نهد و بر خلق امامت كند. و مي شد كه وي خواهش مردم را مي پذيرفت و براي اقامه ي شعائر و احياي سنت، اقامه ي جماعت مي كرد.

… آنگاه نماز جماعت اعلام شد. مردم در مسجد جامع جلالي [هند] گرد آمدند، و فرياد خلق به تكبير و صلوات، در معابر و ميدانها، بلند گشت و نماز ظهر و عصر، و سپس نماز شام و خفتن، با جماعت برگزار گرديد … [289].

و از اين جمله بود، همان شبهايي كه در مدرسه ي نواب مشهد منبر مي رفت. و- چنانكه اشاره شد- نماز جماعتي برپا مي گشت بيمانند، نمازي كه در جلو صفوف آن،يكي از رشيدترين ياران علي ابن ابيطالب «ع» در اين قرن قرار داشت. نمازي كه بي گمان، ارواح پاكان نيز از آن خرسند بود. نمازي كه به حق، معراج مؤمن

بود. هجوم مردم براي پيوستن به صفوف جماعت- آن جماعت منظم پرشكوه پردامنه، كه هيچگاه، به هنگام تذكر خاطر، منظره ي زيبا و روحاني و پر جلالش از برابر ديدگانم دور نمي شود- تماشايي بود.

درگذشت

سرانجام «صاحب الغدير» درگذشت، انا لله و انا اليه راجعون. او پس از اينكه از پركاري بي امان خويش دچار فتور جسمي شد و بيمار گشت، تا حدود 4 سال مانده

[صفحه 344]

به درگذشت، به بيماري توجهي چندان نمي كرد و از كار باز نمي نشست. تا اندك اندك، كار آسيب وي بالا گرفت و او را از كار باز داشت، كتاب از جلو ديدگان وي دور كرد و خامه از دست وي بستاند. اين بود كه معالجه را رخت به تهران كشيد. در اين شهر با رسيدگي خويشان و ارادتمندانش به معالجه پرداخت تا روزي كه به بيمارستان منتقل شد. بيماري و بستري شدن وي حدود دو سال به طول انجاميد. چون نزديكان وي از معالجات تهران مأيوس شدند، با هزينه ي خويش او را، به خارج فرستند. اين سفر درماني 29 روز طول كشيد. و از آن، بدون معالجه ي قطعي، همراه يكي دو تن كه در خدمتش بودند به تهران بازگشت. و همينسان حال وي به سختي گراييد، تا اينكه به روز جمعه ي 12 تيرماه 1349 مصادف با (28 ربيع الثاني 1390)، نزديك ظهر، در سن 68 سالگي (به سال هجري شمسي)، و 70 سالگي (به سال هجري قمري)، بدرود جهان گفت- در تهران، خيابان شاهپور، كوي نيشابور.

در دوران بيماري، گاه به عيادتش مي رفتم. و از جمله، در آخرين دقايق عمرش يك بار ديگر به ديدار او موفق شدم، و حالت خاصي را در لحظات احتضار

او مشاهده كردم. همين اندازه مي توانم گفت، ايمان واقعي و محبت علي و خدمت به علم و هدايت خلق، در آن لحظات- لحظات نزع و به تعبير سعدي: «رفتن جان از بدن»، كه تنها بر مؤمنان و پاكان و پايداران و شكيبايان فرخنده است- به صورت چگونگي ويژه تجسم يافته بود، و حالت روحانيي غير قابل وصف، در آن اتاق و در گرداگرد بستر وي پديد آورده بود، چنانكه مي گفتي، هرچه مادي از عالم ماده و كدورت است از آنجا رانده اند و به جاي آن، قطعه هايي از فضاهاي روشن و عطرآگين جهان مينويان و سپيده دمان پاك و روانبخش بهشتهاي جاودان، پراكنده اند و ارواح مكرم به ديدار او و پيشباز روح او آمده اند. خداوند همواره روان او را شادمان سازاد و جان او را بر روي بال فرشتگان، در زلالهاي رحمت خويش، تا جاودان، به پرواز دارد.

[صفحه 345]

سپس، به روز شنبه، بامداد، جنازه ي وي، از همان خيابان، تا سه راه بوذر جمهري و از آنجا تا مسجد ارك تشييع شد. آنگاه پس از چند روز، به سرزمين علم و آستانه ي عشق جاودان، نجف اشرف، حمل گرديد. در عراق نيز از جنازه ي وي تجليل كردند. در نجف پس از اداي مراسم و طواف در حرم دوست، او را در كنار كتابخانه اي كه خود تأسيس كرده بود (مكتبة الامام اميرالمؤمنين العامة) به خاك سپردند- «دو كتابخانه در پهلوي هم». تا تربت او نيز، چونان كتابخانه، مطاف دل مشتاقان علم و كتاب باشد، و هر محققي، به هنگام ورود به كتابخانه، از آن روح بلند و عاشق بيقرار كتاب الهام گيرد، و هر طالب علم و دانشجو، زندگي، زهد،

امانت، اخلاص، استغنا، پايداري، اصلاح طلبي و چگونگي كار وي را و عشق همواره سوز او را به كتاب و خواندن سرمشق خويش سازد.

پس از رحلت «علامه ي اميني» در نجف، از سوي عالمان و فقها و مرجع اعظم، و همين گونه در ساير شهرها و اماكن مختلف ايران و ديگر سرزمينهاي اسلامي، مجالس ترحيم و تجليل براي او برپا گشت. ديگر «الغدير» در ميان ما، ماند، اما «صاحب الغدير»، نه.

[صفحه 346]

در زير رواق تاريخ

من درباره ي تشييع جنازه اي كه تهران از «صاحب الغدير» كرد، سخني نمي گويم. شايد بيش از آنچه كرد نمي توانست. چنانكه از مجلات و روزنامه ها و خبرگزاريهاي ايران، در مورد منعكس كردن اين مصيبت بزرگ وتجليل از شخصيت و خدمات «علامه ي فقيد» نيز ذكري به ميان نمي آورم.

ولي هنگامي كه خود در آن مراسم شركت كردم، آنچه را مناسب بود، با خويشتن مي پنداشتم: مي پنداشتم كه اين عالم بزرگ اسلامي شيعي و حجت آل محمد «ص» - و با كاربرد درست كلمه، «حجةالاسلام» - كه درگذشته است، معلم امت، شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، است و اين جنازه، جنازه ي اوست.

آري، ميان مردان بزرگ، همواره شباهتهاي چندي است، به ويژه آنان كه در يك راه گام گذارده اند و براي نشان دادن يك حقيقت فدا شده اند و از شلعه ي يك عشق سوخته اند، همان سان كه اقيانوسها به هم مرتبطند و قله هاي رفيع همنواخت و هامونهاي بزرگ در پهناوري و عمق همگونه و جنگلهاي كهن در رازوري چونان هم و رودهاي عظيم در بسترهاي پر صخره ي خويش همسان.

باري، من مي پنداشتم كه: مردي كه پس از چهل سال دفاع مقدس و اصلاح

[صفحه 347]

ژرف و نشر علم و زنده كردن سنت و

پاك ساختن حديث و پيراستن تاريخ و استوارسازي تفسير و نشان دادن حجت و ارائه ي مدرك و احياي ارواح و استحكام بخشيدن به حقايق ايماني جامعه و بر تافتن سخت ترين مجاهدات در راه احياي اسلام و رهايي امت و شناساندن فلسفه ي سياسي و اجتماعي قرآن، هم اكنون درگذشته است، همرسالت ديگر خويش، در قرن پنجم، معلم امت، محمد بن محمد بن نعمان مفيد است، و اين جنازه، جنازه ي اوست بر سر دستها و دوشها. و اين، ميدان آشنان بغداد است كه با 80000 تن بر او نماز مي گزارد …

جنازه ي «صاحب الغدير» را مي ديدم كه از زير رواق تاريخ عبور مي دهند. ميدانها و خيابانها پر است از جمعيت، همه سياهپوش و غرق در تجليل از علم. آفتاب سو كند و تيره مي تابد. درفشهاي سياه همه جا در حركت است و ابرهاي سياه بر فراز سرها در تلاطم. آسمان غبارآلود است و افق تيره و تار. صوت قرآن، از هر سوي بلند است، و قاريان با لحن خوش و غمناك، آيات قرآن را مي خوانند:

قل هل يستوي الذين يعلمون والذين لا يعلمون. [290].

- بگوي: آيا همسان باشند آنان كه بدانند و آنان كه ندانند؟

و فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجرا عظيما. [291].

خداي افزوني داد مجاهدان را بر نشستگان، مزدي بزرگ

[صفحه 348]

يرفع الله الذين آمنوا والذي اوتو العلم درجات. [292].

- تا خداي برتري دهد و درجات آنان را كه گرويدند، از ميان شما، و آنان را كه دانش دادند …

انما يخشي الله من عباده العلماء. [293].

- از خداي ترسند (و او را شناسند و رعايت دستورات او كنند) عالمان و دانايان.

قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي.

[294].

- بگوي: نمي خواهم از شما بر اين (پيغام رسانيدن) هيچ مزدي، ليكن از شما خواهم دوست داشتن خاندانم را.

شهدالله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولو العلم قائما بالقسط. [295].

- گواهي داد خداي كه نيست خدايي جز او، و گواهي دادند فرشتگان و خداوندان دانش. (خداي) ايستاده است به داد و عدل.

و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السير، سيروا فيها ليالي و اياما آمنين. [296].

پاورقي

[1] «متشخص» را در اينجا به معناي لغوي يا عرفي آن به كار نمي برم، بلكه.به معناي فلسفيش به كار مي برم، يعني حماسه اي كه ابعاد خويش را شناخته و در آفاق تعين و تحقق خود تابيده است.

[2] «الغدير»، ج 243: 7. ترجمه قسمت آخر، كه بخشي است از آغاز آيه 41 سوره30 (روم)، از تفسير «كشف الاسرار» ميبدي (تاليف اوايل قرن ششم هجري) گرفته شده است (ج 460: 7).

[3] و اين گونه پيشوايان، «شهادت» را «احدي الحسنيين» مي دانند، و «احدي الحسنيين» مي خوانند. در اين باره، درگذشته، به سخن معروف مالك اشتر نخعي شاگرد خاص علي «ع» مي رسيم (الغدير، ج 95: 10) و در حال به سخن پيشواي شيعي انديش.

[4] نام هاي پاكي را كه در اين چند سطر آورديم، از باب نمونه بود و ذكر گرفتاري هايشان نيز نمونه.

[5] در تاريخي كه اين مقدمه نوشته مي شده است (1391 ق).

[6] «تاريخ بغداد» حافظ ابوبكر خطيب بغدادي، ج 47: 1.

[7] بويژه كه اگر در اين دم زدن، تنها به جنبه تاريخي آن بسنده نكنند و به موضع انساني و علمي و اجتماعي امروزين آن نيز نظر داشته باشند.

[8] سوره 34 (سباء)، آيه 28.

[9] «آيات غدير»،

در «الغدير»، ج 124: 1 تا 266، ج 156: 3 تا 162، و مآخذ «الغدير»، از تفاسير اهل سنت.

[10] سوره 37 (صافات)، آيه 24.

[11] «الغدير»، ج 388: 1.

[12] خطبه اي (سخنرانيي) كه در ظاهر، براي احقاق حق مسلم و ميراث شرعي خانواده پيامبر «ص» ايراد شد، يعني استرداد فدك، اما در واقع، فدك، عنوان بود، و مقصود اصلي، احاي ذهن جامعه بود و نجات امت و نشاندادن انحراف اصولي در مقام رهبري و بر حذر داشتن اجتماع از پذيرش مراحل اوليه ظلم، تا به مراحل بعدي نكشد و پايه هاي ستم استوار نگردد. اين خطبه فاطميه، در حقيقت، يكي از نهادهاي اساسي «فلسفه سياسي» در اسلام است.

[13] «من لا يحضره الفقيه»، ج 372: 3، «مشيخة» 114، «رياحين الشريعة»، ج 314: 1 به بعد و مآخذ آن از كتب اهل سنت.

[14] ايمان به شعار پس از صحيح بودن آن از عمدهترين عوامل پيشرفت آن است، كه «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه … » (سوره 2 آيه 285)، يعني: «پيامبر به آنچه بر او نازل شد بگرويد و ايمان آورد». رمز صداقت رهبران نيز همين ايمان است. و از اينجاست كه در تاريخ اسلام، به تصديق تجربه تاريخي و واقعيت ملموس، تنها ائمه آل محمد «ص» بودند كه به خاطر همين ايمان به همه اسلام و رضا ندادن به هيچ گذشتي درباره آن، خود و فرزندان و نزديكان و پيروان و حتي علاقه مندانشان، يا به دست حكومت غاصب شهيد شدند، يا همواره مورد انواع شكنجه و حبس و توهين و محروميت اجتماعي و … بودند، كه يك نمونه آن در گذشته «فاجعه كربلا» است … اما

ديگر كساني كه رهبري جامعه هاي اسلامي را در دست مي گرفتند، نخست به نام اسلام به قدرت مي رسيدند، آنگاه با قرآن و احكام قرآن و عدل اسلامي، خداحافظي مي كردند و قرآن را بر طاق مي هشتند.

[15] La derniere volonte de Mahmet ne fut point executee. II avait nomme Ali

Oeuvres. Completes vol xi p 209 Louis Maland

(اين قسمت را آقاي دكتر جواد حديدي، استاد دانشگاه مشهد، در دسترس اين بنده قرار دادند).

و اكنون چرا از ولتر فرانسوي (1694 تا 1778) نقل مي كنيم، با آن همه اعترافاتي كه در اين باره، از علما و عقلاي ملل و مذاهب عالم، در طول تاريخ، و حتي از خود خلفا ثبت شده است؟ براي اينكه بدانيم كه اشخاص دور از اسلام و دنياي اسلام و فرهنگ اسلام نيز، به اين حقايق پي برده اند.

[16] «تاريخ طبري»، ج 1756: 4 چاپ ليدن.

[17] گمان قوي، درباره اين عالم و مورخ، اين است كه به علت محدوديتها و ملاحظاتي كه ناگزير از دربار عباسي داشته است، واقعه غدير را كه خط بطلان است بر هر خلافتي جز خلافت آل محمد «ص»، ذكر نكرده است، بويژه كه سادات حسني و حسني و موسوي همواره عليه دستگاه خلافت مي شوريده اند و ذكر واقعه غدير در تاريخ رسمي، مي توانسته است براي آنان بهترين تاييد باشد. چون طبري اين تاريخ را در بحبوحه قدرت عباسي در بغداد تاليف كرده است، و اطلاعاتي از قضاياي عباسيان و مسائل خصوصي آنان به دست مي دهد، كه دانستن آن گونه مسائل، براي فقيهي عادي ناميسور است. از اينجا دانسته مي شود كه تاليف اين تاريخ، بدون آگاهيي دربار عباسي، نبوده است. و چنين آگاهي نمي تواند محدود كنند و

دست و پاگير نباشد.

[18] «بهار و ادب فارسي»، ج 88: 2.

[19] چون در اين نوشته، كلمه «حافظ» را مكر به كار مي بريم، درباره آن توضيحي مي دهيم. حافظ، در اصطلار علم حديث و رجال اهل سنت، به دانشمندي گويند كه 10 حديث، باسند، از حفظ بداند. بنابراين كساني كه در فرهنگ اهل سنت، به اين عنوان شناخته شده اند و اين لقب علمي به آنان داده شده است و ما نيز در مورد كساني آن را به كار مي بريم كه از نظر متخصصان بزرگ اهل سنت، عنوانياد شده به آنان اده شده باشد مرجعي معتبرند و قولشان درباره حديث و سير سند است.

[20] چون در اين نوشته، كلمه «حافظ» را مكر به كار مي بريم، درباره آن توضيحي مي دهيم. حافظ، در اصطلار علم حديث و رجال اهل سنت، به دانشمندي گويند كه 10 حديث، باسند، از حفظ بداند. بنابراين كساني كه در فرهنگ اهل سنت، به اين عنوان شناخته شده اند و اين لقب علمي به آنان داده شده است و ما نيز در مورد كساني آن را به كار مي بريم كه از نظر متخصصان بزرگ اهل سنت، عنوانياد شده به آنان اده شده باشد مرجعي معتبرند و قولشان درباره حديث و سير سند است.

[21] سيره يا سيرت، يعني: روش، رفتار. مقصود از سيره، در فرهنگ اسلامي، مجموعه اخبار و روايات راجع به زندگي و احوال پيامبر است. علماي سيره، يعني كساني كه درباره تاريخ زندگي پيامبر آگاهي و اطلاع داشته اند.

[22] «الغدير»، ج 296: 1.

[23] اينگونه سخنان از عالمان اهل سنت بسيار رسيده است. براي دين نمونه هايي چند «الغدير»، ج 1، فصل «الكلمات حول سند الحديث».

[24] حافظ ناصرالسنة شهاب

الدين ابوالفيض مذكور، اين حديث را از 54 تن از اصحاب روايت كرده است. درباره اين مولفان و ذكر حديث غدير (الغدير)، ج 147: 1 تا 151.

[25] «الشيعة و التشيع» تاليف شيخ محمد جواد مفنيه لبناني 288.

[26] از اين گونه اظهارات و حتي آشكارتر از آن، از اين دو خليفه، بسيار نقل شده است، آن هم از روي كتاب ها و مآخذ معتبر خود علماي اهل سنت. «الغدير»، ج 388: 1 تا 389، ج 368: 5، ج 80: 7 تا 119: 81،و …

[27] از اين گونه اظهارات و حتي آشكارتر از آن، از اين دو خليفه، بسيار نقل شده است، آن هم از روي كتاب ها و مآخذ معتبر خود علماي اهل سنت. «الغدير»، ج 388: 1 تا 389،: ج 368: 5، ج 80: 7 تا 119: 81،و …

[28] و خوشبختانه مي نگريم كه از ميان جهان سنت، از يك فرستنده مشهور، در قرن چهاردهم اسلامي، همين فرياد را مي زنند كه شيعه در طول چهارده قرن زده است: «من انكر الغدير فقد انكر الاسلام بالذات».

[29] مقصود، برادر خدايي و ديني و مسلكي است و اشاره است به واقعه «مواخات» و پيمان برادري بستن ميان اصحاب، كه در آنجا پيامبر ميان دو تن، دو تن، از اصحاب خود پيمان برادري بست. و چون به خود رسيد، ميان خويشتن و علي پيمان برادري بست و علي را برادر ايماني خويش قرار داد.

[30] آيا يك انسان عادي كه طرحي را پي افكنده و كاري را به سامان رسانيده است بي وصيت و بي وصي مي شود، صرف نظر از مقام پيامبري؟.

[31] «شرح نهج البلاغه»، ج 248: 9 چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر.

[32]

اين روايت را علامه اميني؛ از اين مآخذ معتبر اهل سنت نقل كرده است: «سنن بيهقي»، ج 149: 8 (از صحيح مسلم»، «سيرة عمر»، تاليف ابن الجوزي 190 «الرياض النضرة»، ج 74: 2، «حلية الاولياء»، ج 44: 1، «فتح الباري» (شرح صحيح بخاري)، ج 175: 13 (از صحيح مسلم) «الغدير»، ج 132: 7 تا 133.

[33] «الامامة و السياسة»، ج 22: 1.

[34] «تاريخ طبري»، ج 170: 6 «الامامة السياسة»، ج 151: 1.

[35] «الغدير»، ج 283: 1.

[36] «الغدير»، ج 283: 1.

[37] «الجذور التاريخية للشعوبية» 5 تا 6.

[38] «الغدير»، ج 159 تا 196.

[39] «الغدير»، ج 196 تا 213.

[40] ج 303: 1.

[41] «الغدير»، ج 287: 1.

[42] براي شرح حال وي، از جمله «الاعلام» زركلي، ج180: 3.

[43] چاپ اخير آن، چاپ 17، اكنون در مصر، در حال انجام يافتن است.

[44] سوره 9 (توبه)، آيه 97.

[45] و در حقيقت اين حق، حق تنها فرد او نبود، حق اسلام و مسلمين بود، حق قرآن و قبله بود، حق همه احكام و حدود خدا بود و شهرها و مردمان در طول تاريخ. چون با حكومت او بود كه همه شهرها و مردمان به حقيقت سعادت مي رسيدند.

[46] (المراجعات) 301 تا 303.

[47] «طبري»، ج1750: 4، چاپ دخويه.

[48] «تاريخ الادب العربي» تاليف دكتر عمر فروخ، ج309: 1.

[49] از جمله اين آيات، بر طبق تفاسير بسياري از مفسران بزرگ اسلام، اعم از شيعه و سني:

سوره 4 (نسا)، آيه 59

سوره 5 (مائده)، آيه 3، و آيه 55، و آيه 67

سوره 28 (قصص)، آيه 68

سوره 33 (احزاب)، آيه 36

سوره 70 (معارج)، آيه 1 تا 3

سوره 98 (بينه)، آيه 7.

[50] چنانكه در مذهب شيعه، جزؤ اصول است.

[51] «سفينة البحار»، ذيل

ماده «ام».

[52] «المنهاج»، در حاشيه «ارشاد الساري، شرح صحيح بخاري»، ج 36: 8. و اين نظر عموم متكلمين و محققين بزرگ اهل سنت است، نظير باقلاني و ابوالثنا اصفهاني و … براي ديدن نمونهاي چند از اين نظريات «الغدير»، ج 136: 7 به بعد.

[53] «الفقه علي المذاهب الخمسة: الجعفري، الخنفي، المالكي، الشافعي، الحنبلي» - تاليف شيخ محمد جواد مغنيه 137، چاپ چهارم، بيروت.

[54] از مصلحان ديني و اجتماعي مصر، در سده سيزدهم (م 1290 ه’.ق).

[55] «تخليص الابريز من تخليص باريز» 354 و 368، نقل از كتاب «سيري در انديشه سياسي عرب» - تاليف دكتر حميد عنايت 32. البته هطاوي، سپس اين نظريه نادرست را به صورتي تعديل مي كند- همان كتاب.

[56] «تاريخ فلسفه در جهان اسلامي» تاليف حسنا الفاخوري و خليل الجر، ترجمه عبدالمحمد آيتي 402.

[57] اين موضوع، اصلي است اساسي در تشيع، چنانكه امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا(ع) نيز، در حديث معروف «سلسلة الذهب»، پس از ذكر كلمه «توحيد»، شراط امامت را يادآور شده به اين معني كه بقاي توحيد و دين توحيد، به وسيله رهبري خواهد بود معتقد به توحيد و نشر توحيد.

[58] «فيصل التفرقة» 77 تا 78، نقل از «تاريخ فلسفه در جهان اسلامي» 89.

[59] «سيري در انديشه سياسي عرب» 33.

[60] يعني عمل به سنت نبوي غدير و ديگر سنتهاي نبوي راجع به وصايت و امامت.

[61] امام در ضمن اين خطبه، بسياري از آيات قرآن را در كلام خويش آورده است. آيات نيز در خلال سخنان امام ترجمه شد. و يادآوري شماره آيات و نام سوره ها به نظر لازم نيامد. در مواردي خود امام به نقل آيه تصريح فرموده است.

[62] سوره 33

(احزاب)، آيه: 56 «ان الله و ملائكته يصلون علي النبي، يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما».

[63] اشاره است به اينكه صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد (ص) به هنگام دعا و توسل و طلب حاجات، در اجابت موثر است. و اين تعليم، در روايات ديگر نيز رسيده است و اساتيد راه گفته اند.

[64] مقصود ائمه طاهرين است و اشاره به ايشان.

[65] يعني به عنوان «ولي» و «خليفة اللّه»، و ولايت و ماموريت از جانب خدا.

[66] «دور»، بروزن «لوح»، جمع دوحة است، به معناي درخت بزرگ و تنومند پرشاخ و پربرگ و پرسايه. چون در كنار غدير و بر كهاي پيامبر اكرم، در آنجا، در صحراي جحفه، علي را به خلافت نصب كرد، ازاينگونه درختان بياباني (سمرات) چند تايي بود، و به هنگام ظهر زير آنها را رفتند و در سايه آنها نماز گزاردند. از اين رو، «روز غدير» را، «يوم الدور» نيز گفتهاند، از باب اشاره به آن درختان، چنانكه شاعر قديم شيعه، كميت بن زيد اسدي (م 126) در يكي از قصايد معروف خود (هاشميات) گويند: و يوم الدوح دوح غدير خم ابان له الولاية لو اطيعا.

[67] اشاره است به آيه 59، سوره 4 (نساء).

[68] سوره 33 (احزاب)، آيه 67 و 68.

[69] از آيه 21، سوره 14) ابراهيم)، و آيه 47، سوره 40 (مومن).

[70] سوره 61 (صف)، آيه 4.

[71] اين خطبه، مدارك چندي دارد، از جمله «مستدرك نهج البلاغه» باب اول 67 تا 72 تاليف علامه شيخ هادي كاشف الغطاء نجفي. چاپ نجف (1354 ق)، و به ضميمه آن كتاب تحقيقي «مدارك نهج البلاغة و دفع الشبهات عنه».

[72] يا كسي

از عالمان دين كه آگاه از راه و روشي امام معصوم باشد و همان را پيشنهاد كند.

[73] «تفسير الصافي»، ج 421: 1، به نقل از «تفسير عياشي»، ج 293: 1، پانوشت.

[74] سوره 5 (مائده)، آيه 3.

[75] سوره 5 (مائده)، آيه 67.

[76] و نيز صفحه 55 اين كتاب ديده شده.

[77] «الغدير»، ج 283: 1.

[78] سوره 12 (يوسف)، آيه 21.

[79] سوره 21 (انبياء)، آيه 105.

[80] در آينده تعدادي از اين دانشگاه ها را نام مي بريم.

[81] كه گفته اند: «براي شكست دادن قومي، نخست بايد آنان و چگونگي زندگي و تمدنشان را شناخت.».

[82] پس تصادفي نيست كه در ماده اول قانون بنياد مدرسه زبانهاي شرقي پاريس (تاسيس 29 آوريل 1795) چنين قيد كنند: «در محوطه كتابخانه ملي، مدرسه عمومي ايجاد خواهد شد. و هدف آن، آموزش زبانهاي زنده شرقي خواهد بود، كه براي سياست و تجارت سودمند تشخيص داده شوند»

Hist. des orientalistes de J Europe du XII au XIX- Siecle

نقل از مقاله «شرقشناسي، دانشي با ابعاد سياسي و تجارتي»، نوشته دكتر يوسف رحيم لو، «نگين» شماره 8 (تيرماه 1351).

[83] مقصود، ستم متصديان است ونظام ها و تحميل هاي بس سنگين آنان.

[84] «طبري» و «ابن اثير» حوادث سال 14 هجري.

[85] هنگامي كه مي نگريم گلادستون (1809 تا 1898) نخست وزير معروف انگليس و وزير مستعمرات آن كشور، و مومن كليسايي! قرآن را بر سردست مي گيرد و مي گويد: «تا اين كتاب در دست مسلمانان است نمي توان بر آنان مسلط شد»، در شگفت نمي شويم اگر ببينيم برخي از اذناب آنان عناصري فاسق و خائن و عامل و بي شخصيت و … - در صدد برآيند تا به موضع كتاب خدا حمله كنند. اين همه دنباله يك

جريان خائنانه است: استعمار …

[86] برخي مي گويند تاختن به عرب (به عنوان مهاجم) منافات ندارد با احترام بلكه اعتقاد به دين اسلام. اما با توجه هوشيارانه به اين مسئله، اين نظر را نمي توان پذيرفت.

[87] يا برخي كتابها كه در سي چهل سال اخير، در ايران انتشار يافته است، كه جز تجزيه جامعه و طعمه ساختن آن براي استعمار و تفكيك نيروها از هم و جدا ساختن صفوف از يكديگر و ترويج بدبيني و ولايتي و بي ايماني و ياس و تحير و بيحماسگي، يا بيگانه گرايي، هيچ نتيجه اي نداشته است.

[88] «نقش سيد جمالالدين اسد آبادي در بيداري مشرق زمين» 187- تاليف سيد محمد محيط طباطبائي، با مقدمه و ملحقات از سيدهادي خسروشاهي، چاپ قم (1350ش).

[89] همان كتاب: 192 «چگونه مرا تبعيد كردند».

[90] همان كتاب 166 تا 176: «شهداي راه آزادي».

[91] همان كتاب 281، نيز كتاب «قصه هاي استاد» /20 «شهيد راه اسلام و آزادي».

[92] همان كتاب 282.

[93] بجز تاليف كتاب «كلمات الامام»، با مقدمه اي شامل تعريفي عظيم از «نهج البلاغه»، و تاليف كتاب «مقتبس السياسة»، در شرح عهدنامه ماللك اشتر و سياسي حكومتي امام علي بن ابيطالب «ع».

[94] نظريه معروف اشعري، پيشواي بزرگ اهل سنت، در مسئله «رويت».

[95] «الغدير»، ج 199: 5، نقل از «مناقب احمد» تاليف حافظ ابن الجوزي.

[96] از امام حسين «ع».

[97] «الاعلام»، ج 361: 6.

[98] «الغدير»، ج 3، صفحات 266 تا 287 ديده شود.

[99] رجوع شود به كتاب مهم «النص و الاجتهاد».

[100] البته عدالت جميع صحابه، از روزگاران قديم مسئلهاي اختلافي بوده و در ميان مسلمانان بر سر آن، بحثها رفته است. در اين مقوله مهم، گروهي از محققان اهل سنت، بخصوص در

روزگاران اخير با ما بيشتر هماوا شدهاند و پي بردهاند كه تاييد دربست صحابه و چهره قديس دادن به هر كسي كه هر طور شده عنوان صحابي به او دادهاند، مسئله اي بوده است بيشتر سياسي تاديني. در اين باره از جمله رجوع شود به كتاب «اضوا علي السنة المحمدية» تاليف استاد شيخ محمود ابوريه مصري، فصول مربوط به «عدالة الصحابة».

[101] خلاصه «واقعه حره» اين است: مردم مدينه، پس از شهادت حضرت امام حسين «ع»، بيعت خود را با يزيد نقض كردند. يزيد مسلم بن عقبه مري را با سپاهي گران از شام به مدينه فرستاد. چون مسلم با سپاه خود به سنگستان نزديك مدينه، معروف به «حره راقم» رسيد، مردم مدينه براي دفاع در آمدند. سپاهيان به كشتن مردم دست زدند و جمعي بسيار بكشتند. مروان بن حكم پيوسته مسلم بن عقبه را به كشتن مردم مدينه تحريض مي كرد، تا خلقي عظيم كشته شدند. مردم تاب نياورده به حرم پيامبر پناه بردند. سپاه مسلم سواره وارد مسجد پيامبر شدند و در آنجا نيز چندان از مردم بكشتند كه مسجد و حرم پيامبر را خون بگرفت. سپس ملم بن عقبه دست تعدي به اموال و اعراض مردم مدينه دراز كرد و اموال و زنان را تا سه روز بر لشكر خويش مبار ساخت. لشكر شام كه دين نداشتند و به حكم «الناس علي دين ملوكهم» آييني جز آيين يزيد نمي دانستند، به تجاوز و تعدي ور بودن اموال و نزديكي با زنان پرداختند، تا حدي كه گفتهاند در مسجد پيامبر نيز زنا كردند. برخي از مورخان گفتهاند، پس از واقعه حره، هزار زن بي شوهر فرزند زنا

زاييدند، كه آنان «اولاد الحرة» ناميده شدند. ابن قتيبه گفته است: «در واقعه حره 17 تن از صحابه به كشته شدند» (الامامة و السياسة). پس از اين قتل و غارت عام و فساد تام، مسلم بن عقبه مردم را به بيعت با يزيد فراخواند و هر كس ابا مي كرد او را مي كشت. همه اهل مدينه، جز امام زين العابدين «ع» و يكي از پسر عموهاي امام، بيعت كردند …

[102] «دائرة المعارف الاسلامية الشيعية» تاليف استاد سيد حسن الامين لبناني، ج 9: 1.

[103] «نشاة الفكر الفلسفي في الاسلام»، ج 2و، ط- چاپ دارالمعارف مصر.

[104] مقصود ناكاميهايي است كه اشراف و فزون طلبان، در روزگار مساوات اسلام ديده بودند و از ربودن حقوق ديگران ناكام گشته بودند.

[105] بر بيان اين محقق بيفزايم كه آنچه را با امام كرد با اسلام كرد، زير امام جز نمونه مجسم اسلام نبود. معاويه در مبارزات و دشمنيهايش با امام، با چيزي و كسي مبارزه و دشمني نمي كرد جز با حقيقت متجسد اسلام.

[106] «علي و مناوئوه» تاليف دكتر نوري جعفر، چاپ دوم، قاهره، مطبوعات النجار 10: 1394 تا 11.

[107] اين تعبير را بانوي بزرگ اسلام، در سخنراني معروف خويش در مسجد مدينه- كه پيشتر نيز بدان اشاره شد در حق آنان به كار برده است و از اين آيه كريمه اقتباس فرموده است:

«و ما محمد الارسول، قدخلت من قبله الرسل، افائن مات او قتل، انقلبتم علي اعقابكم؟ و من ينقلب علي عقبيه، فلن يضراللّه شيئاً، و سيجزي اللّه الشاكرين»)سوره 3، آل عمران، آيه 144).

يعني:

محمد فرستاده است، پيش از او فرستادگان فراوان گذشتند. اكنون اگر او بميرد، يا او را بكشند، آيا شما

به چگونگيها و اوضاع گذشته خود باز مي گرديد؟ كساني كه چنين كنند و بازپس گردند به خداي گزند نرسانند هيچ. و خداي پاداش دهد سپاس داران را.

[108] چنانكه ابن خلدون گويد: «و طلت دماء اهل البيت في كل ناحية … » «تاريخ ابن خلدون»، ج 3: 4- چاپ افست بيروت.

[109] گواينكه بيشتر سربازان و فرماندهان مخلص اسلام، به همان نيت نشر دين وتعاليم، پيش مي راندند، اما سردامداران، در همه موارد، چنين نبودند.

[110] «الصراع بين الامويين و مباديؤ الاسلام» تاليف دكتر نوري جعفر، چاپ بغداد (1953) نيز «خدمات متقابل اسلام و ايران» - تاليف مرتضي مطهري، چاپ تهران، شركت انتشار، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

[111]

دير ترسا و سر سبط رسول مدني

آه اگر طعنه به قرآن زند انجيل و زبور

.[112] معلوم است كه مقصود از اين عرب، بني اميهاند و ديگر اعرابي كه كار گزار و دنباله رو بني اميه بودند … نه اعراب فداكار و مخلص صدر اسلام، كه با ايمان آوردن به اسلام و فداكاريها و جانبازيهاي خود در راه اين دين و كمك به پيامبر اكرم، باعث نضج يافتن دين خدا و نشر آن در جهان شدند، و ملتها و اقوام ديگر، از جمله ما ايرانيان، به وسيله آنان با اسلام و مسلماني و قرآن و قبله، آشنا شديم.

[113] «فدك في التاريخ»، از سيد محمد باقر الصدر، چاپ نجف، ديده شود.

[114] «الغدير»، ج 10.

[115] حديث «ثقلين» يكي از معروفترين احاديث اسلام است و متواتر نزد سني و شيعه: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي … » پيامبر فرمود: «من درميان شما دو شيء گرانقدر به جا مي گذارم: كتاب خدا و خاندانم (مقصود علي

و ائمه طاهرين است كه در روايات ديگر تصريح شده است) تا هنگامي كه به اين دو، چنگ در زنيد و از آنها پيروي كنيد، گمراه نخواهيد بود. اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند (يعني تا قيامت») فراواني مآخذ اين حديث، از طريق خود اهل سنت وحشت آور است. از جمله 6 جلد از كتاب عظيم «عبقات الانوار» (تاليف علامه مجاهد كبير مير حامد حسين هندي م 1306 ه.ق) ويژه سند و شرح اين حديث است از طريق علماي اهل سنت. در اين كتاب از جمله نقل شده است از گروهي از عالمان بزرگ اهل سنت كه گفته اند:

«چون پيامبر اكرم، خاندان خود را در اين حديث، با كتاب خدا (قرآن) قرين و رديف قرار داده است و قرآن تا ابد در ميان امت باقي است، معلوم مي شود كه از خاندان او نيز، هميشه، كسي كه شايسته مقام هدايت باشد وجود دارد».

و در اينجا مي بينمي كه بزرگان اهل سنت به وجود «امام باقي» و «امام زمان» از خاندان پيامبر، بر پايه گفته خود پيامبر، اعترافات كرده اند بجز اعترافات و احاديث بسيار ديگر، در اين مقوله، كه از اهل سنت رسيده است.

[116] «الفرق بين الفرق» بغدادي 17، نيز «مذاهب الاسلاميين» دكتر عبدالرحمان بدوي، ج 675: 1.

[117] دكتر علي سامي النشار مصري مي گويد: «تنها فرزندي كه از حسين ماند علي بن الحسين بود. او براي شيعه، بلكه براي همه مسلمانان، سنتي ديگر پيريزي كرد. به اجماع اهل سنت و جماعت و شيعه، او به «زين العابدين» (زيور خداپرستان)، «سجاد» (بسيار سجده كننده در عبادت)، و» ذي الثفنات» (صاحب

پيشاني و زانوهاي پينه بسته از بسياري نماز) ملقب است، ليكن لقب نخستين بيشتر معروف است. عالم بزرگ اين روزگار، محمد بن زاهد الكوثري او را چنين خوانده است: «الامام الذي يجل عن الوصف» «نشاة الفكر الفلسفي في الاسلام»، ج 117: 2، چاپ سوم، دارالمعارف مصر.

[118] اشاره است به مقاله عالم و مفسر معروف مصري، طنطاوي جوهري (مولف تفسير معروف) تحت عنوان (ادعية علي زين العابدين و ماذا يستفيد منها المسلمون) مجله (الرضوان)، چاپ الكناهور، سال سوم، شماره 4: 3 تا 7 و شماره 3: 4 تا 10 و شماره 6 تا 11 7 تا 14. نيز اديب مصري استاد محمد كامل حسين، مقالهاي ارد زير عنوان «واطرفي ادعية الامام زير العابدين عليه السلام) (الهامهايي از دعاهاي امام زين العابدين (ع» نقل از (تبويب الذريعه)، ج 34: 1، پا نوشت.

[119] «الامام الصادق و المذاهب الاربعه» اسد حيدر النجفي.

[120] تاليف استاد محمود عبدالقادر مصري «يادنامه علامه اميني» صفحات 513 تا 516. در اينجا100 كتاب از تاليفات علماي اهل سنت، درباره مناقب والا و عظمتهاي علي و فاطمه و ائمه آل محمد «ص»، نام برده شده است.

[121] «فجر الاسلام» - احمد امين 276، «هزاره شيخ طوسي»، ج 83: 1 تا 84، مقاله استاد عبدالحي حبيبي افغاني.

[122] «هزاره شيخ طوسي»، ج 85: 1.

[123] تاليف استاد عبدالله علايلي.

[124] اشاره به فتواي خداپسند و حقگراي و مسلمان «شيخ محمود شلتوت»، رئيس اسبق جامع الازهر.

[125] «والظفر بفقه آل البيت، ظفر بالعدل و الهدي وبالامان من الضلال، و بكتاب الله مقتر ناًبه، حتي دخول الجنة». «معجم فقه ابن حزم الظاهري»، مجلد اول، مقدمه دوم، به قلم السيد محمد المنتصر الكتاني، چاپ لبنان 39.

مقدمه اول، از استاد مصطفي احمد الزرقا.

[126] «نشاة الفكر الفلسفي فس الاسلام»، ج 2ط، چاپ سوم، مصر (1385). از اين كتاب گاه به خاطر حقايقي كه در آن اظهار شده است چيزي نقل كرده ام، اما در اين كتاب- مانند گروهي ديگر از كتابها- درباره شيعه و تشيع و حقايق تاريخ شيعه و مفاهيم فرهنگي تشيع اشتباهات سخيفي نيز راه يافته است.

[127] استاد ابوالوفاغنيمي تفتازاني، مدرس فلسفه اسلامي، در دانشگاه قاهره نقل از كتاب «مع رجال الفكر في القاهرة» 40 تا 41- تاليف سيد مرتضي الرضوي، چاپ قاهره، مطبوعات النجار (1394).

[128] شيخ احمد حسن باقوري، از علماي مصر و وزير اوقاف آن كشور- همان كتاب 53.

[129] دكتر حامد حفني داود مصري، استاد ادبيان عربي، در دانشكده عالي زبان، رئيس بخش ادبيات عرب، در دانشگاه عين شمس- همان كتاب 79 تا 80.

[130] استاد ابو الوفا مراغي مصري، رئيس كتابخانه «جامع الازهر» همان كتاب 49 تا 50.

[131] استاد محمد فكري ابوالنصر، از نويسندگان و فاضلان مصر «المراجعات»، چاپ 17، قاهره، مطبوعات النجار، مقدمه 9. عبارت آخر سخن وي، اشاره است به حديث معروف در ميان سني و شيعه، كه پيامبر اكرم، خطاب به علي بن ابيطالب فرمود: «انت مني بمنزلةهارون من موسي، الا انه لانبي بعدي» - تو نسبت به من، چون هاروني نسبت به موسي، جز اينكه پس از من ديگر پيامبري نخواهد بود. يعني: همچنانكه هارون برادر موسي بن عمران وصي و خليفه و جانشين او بود، تو نيز پس از من، وصي و خليفه و جانشين من هستي. منتهي موسي خاتم نبوت نبود، و پس از او پيامبران آمدند، اما من خاتم نبوتم و پس

از من ديگر تا قيامت، پيامبري نخواهد آمد.

[132] استاد عبدالهادي مسعود مصري فيومي، مدير فهرستهاي عمومي دارالكتب المصرية، و صاحب آثار تحقيقي «مع رجال الفكر في القاهره» 215 تا 216.

[133] مقصود كتاب «وسائل الشيعه» است تاليف شيخ حر عاملي، و كتاب «مستدرك الوسائل» تاليف حاج ميرزا حسين نوري.

[134] اشاره است به تعاليم والاي آل محمد.

[135] محمد فكري ابوالنصر «مع رجال الفكر في القاهره» 261 تا 263.

[136] دكتر حامد حفني داود همان كتاب 106 تا 107.

[137] دكتر حامد حفني داود همان كتاب 107.

[138] استاد شيخ محمد زكي ابراهيم مصري، از شخصيتهاي علمي مصر، صاحب تاليفات و مقالات بسيار، و مدير مجله «المسلم» همان كتاب 272 تا 273.

[139] دكتر بانو عايشه بنت الشاطي، استاد زبان و ادبيات عرب در دانشگاه عين شمس، استاد دروس قرآني در دانشگاه قروبين مغرب همان كتاب 183.

[140] «نهج البلاغه»، خطبه 16، شرح ابن ابي الحديد، چاپ مصر، به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 272: 1.

[141] «رباني» كسي بود كه دروي هم فقه بود هم حكمت هم ولايت، و آن كه خلق را دين خداي در مي آموزد و ايشان را بر آن مي دارد. «كشف الاسرار» ميبدي، ج 178: 2.

[142] اگر گفته شود: «در صورتي كه توده مسلمان آگاه باشد نه، و اگر آگاه نباشد چه جدا كنند و چه نكنند غربت است». گوييم صورت اين سخن درست است، اما با اندكي دقت معلوم مي شود كه حكم بدين اطلاق نيست. چون آگاهي توده بسته است به خواست منابع قدرت. بنابراين اگر قدرت به دست علي و امثال علي باشد، توده آگاه مي شود، و راه آگاهي بر توده گشوده مي گردد. اما اگر قدرت به دست معاويه

و امثال معاويه باشد نه، چون آگاهي يافتن توده ها بزرگترين كمك به امثال علي بن ابيطالب است و بزرگترين ضربه بر امثال معاويه بن ابي سفيان، و به ديگر سخن: آگاهي توده نيز يكي از پديده هاي طبيعي است و محكوم به احكام و قوانين علت و معلول. اگر مقتضي آگاهي موجود باشد و مانع آن مفقود، توده آگاه مي گردد و گرنه، نه. و پيداست كه در حكومت امثال علي مقتضي آگاهي خلق موجود است و مانع آن مفقود، و در حكومتهاي ديگر، درست به عكس است: مانع آگاهي موجود است و مقتضي آن مفقود.

[143] «نقش وعاظ در اسلام» 198.

[144] «النظم الاسلامية»، ج 72: 1 به بعد تاليف محقق سني، دكتر عبدالعزيز الدوري. چاپ بغداد، مطبعه نجيب (1950).

[145] (الامام علي صوت العدالة الانسانية)، ج 1232: 5- تاليف نويسنده و اديب مسيحي، جرج سجعان جرداق لبناني.

[146] «المغني في ابواب التوحيد و العدل»، جزء متمّم بيستم، بخش اول 259- چاپ قاهره،الدّار المصريّه.

[147] «النظم الاسلامية» 82 تا83.

[148] «التمهيد» 186.

[149] سيد امير علي (1265 تا 1347 ه)، از متفكران شيعي هند و يكي از چند مصلح بزرگ اسلام در قرآن اخير. احمد امين مصري، شرح حال و مباني فكري او را در كتاب «زعماء الاصلاح في العصر الحديث» (ص 139 تا 145، چاپ بيروت، داراالكتاب العربي) نوشته است. نيز «الاعلام» خيرالدين زركلي، ج 355: 1، چاپ سوم.

[150] «مجله ي دانشكده ي حقوق و علوم سياسي»، شماره ي ششم (تابستان 1350) / 68، مقاله ي «تجدد فكر ديني نزد اهل سنت» - از دكتر حميد عنايت.

[151] شگفتا كه سپاه اسلام را كه آمدند تا اسلام را بر ما عرضه كنند و به گفته ي سردارانشان، ما را

از بندگي در برابر مخلوق برهانند و با خدا آشنا سازند، و به تعبير «ملك الشعراي بهار»، به ما معرفت بياموزند، «دشمن» تعبير كرده اند. خوب، خود دانند، اگر اينگونه تعبيرات را مايه ي سوزاندن ريشه ي معنويت و سلب دين از جامعه و كمك رساندن به «دشمن واقعي» نمي دانند. و اگر نشر اين گونه تعبيرات را در ميان طبقه ي جوان- كه بيشتر آنان امكان و فرصت مطالعه ي متون تاريخ و تحقيق اين مسائل را ندارند- اضرار نمي شناسند، ما حرفي نداريم.

[152] اين تعبير (وعده هاي عرب)، شايسته بلكه درست نيست، وعده ي عرب نبود، وعده ي خدا بود و اسلام و پيامبر و قرآن كه كتاب خداست. و عرب خود مثل ديگر امتها مخاطب و مكلف بود به خطابها و تكليفهاي قرآن.

[153] اين آشفتگي بيشتر در مورد آن گروه از جوانان مسلمان ديده شده است كه براي تحصيل يا كار به كشورهاي مسيحي رفته اند، و كشيشان به هر وسيله شده است، گرچه در كسوت استاد دانشگاه يا طبيب معالج يا دوست مشاور يا همسفر «پيك نيك» و … خود را به آنان رسانيده اند و از ذهن پاك و عدم اطلاع درست آنان درباره ي تاريخ اسلام و فرهنگ اسلامي، سوء استفاده كرده اند. بايد مربيان و پدران و مادران مسلمان- يا غير مسلمان ولي علاقه مند به اسلام و ايران- كه فرزندان خود را به خارج مي فرستند. براي اين دسيسه نيز فكري بكنند.

[154] «ضحي الاسلام»، ج 23: 1.

[155] و آنچه در ايران تاكنون به نام مذهب شيعه باقي مانده است- يعني دين ما ايرانيان- همين است. يعني، ايراني به عنوان اعتقاد به دين اسلام و ديني كه محمد «ص» از سوي خدا آورده است.

اين مذهب را پذيرفته است و دارد، و اسلام محمد را را با استناد به قرآن و حديث محمد، همين مي داند، نه جز اين. و در طول قرون، هيچ لحظه حاضر نشده است حكومت عرب را به جاي دين اسلام قبول كند. اين است عقيده ي راسخ شيعه، در سراسر جهان و حتي شيعيان عرب. و اين است اصرار مؤمنانه ي شيعه در طول تاريخ و ايراني با اعتقاد به اين دين خدايي رو به قبله مي كند، روزه مي گيرد. حج مي رود، زن عقد مي كند. در ذبيحه احكام قرآن را رعايت مي كند، خريد و فروش مي كند و … و آنچه در باب تشيع ايراني جز اين بگويد، يا در كتاب بنويسند، يا مستشرقي بر زبان آورد، يا استادي در كلاس افاده فرمايد! اين همه يا از روي بي اطلاعي و جهل است و نداستن تاريخ اسلام و ايران و فلسفه هاي ديني، يا به منظورهايي است خاص از جمله سست كردن مباني اعتقادي و ايماني جامعه.

[156] «تاريخ بخارا» 84- تأليف ابوبكر محمد نرشخي (286 تا 348) تصحيح مدّرس رضوي.

[157] «نهج البلاغه»، خطبه ي 3 (شقشقيه).

[158] مقصود ساده ترين و سبكترين است در نظر مخاطب (محمد بن مسلم زهري) كه مرتكب چنين امري شده است. و عبارت از باب «تهكم» است.

[159] «تحف العقول» 281 تا 284- چاپ تهران، كتابفروشي اسلاميه،به تصحيح علي اكبر غفاري.

[160] با اين قيد ديگر ارزشهاي علمي كتاب او را منكر نمي شويم. رجوع شود به «تراث الانسانية». ج 981: 1 تا1004- چاپ مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي، مقاله اي درباره ي «المغني».

[161] «المغني»، متمم جزء بيستم، بخش اول 259 به بعد.

[162] همان كتاب.

[163] سوره ي 57 (حديد)،آيه ي 25.

[164] سوره ي 36 (سبأ)، آيه ي

28.

[165] «تاريخ طبري» - چاپ دخويه، ج 4، حوادث سال 10 هجري.

[166] عجب اسلام ايراني شده اي است كه- به جز گرايش خواص مسلمين عرب از زمان حيات پيامبر اكرم به علي بن ابيطالب به عنوان وصي- از روز درگذشت پيامبر، دهها تن مسلمان عرب اصيل، در راه حق خلافت علي و ديگر مفاهيم شيعي جان دادند، در حالي كه هنوز توده ي ايراني خبر درستي از اسلام نشنيده بود، تا چه رسد به تشيع؟ عجب اسلام ايراني شده اي است، كه از روز واقعه ي غدير (از حدود 70 روز پيش از مرگ پيامبر) به بعد شاعران عرب دهها قصيده، بلكه بايد گفت دهها مجلد، شعر ناب در مدح علي و اثبات حقوق او و حقوق سياسي اسلام بر مبناي تشيع سرودند، و شاعراني چون كميت و دعبل در اين راه شهيد شدند، و اين شاعران، همواره در اشعار خويش ذكر «غدير» را آوردند، در حالي كه در ايران، از قرن پنجم به بعد- يعني پس از بيشتر از 400 سال- تك تك شاعراني يافت شدند كه به ذكر مدايح علي «ع» پرداختند و به «غدير» اشاره كردند. و عجب … و عجب …

[167] از جمله،سوره ي 42 (شوري)، آيه ي 23.

[168] سوره ي 98 (بينة)، آيه ي 7.

[169] «تفسير طبري»، ج 146: 3.

[170] از تأليفات ديگر اوست، كتاب «مناقب الامام ابي حنيفه»، در دو جلد، چاپ حيدرآباد دكن (1321 ه)- «الغدير»، ج 402: 4.

[171] «الغدير»، ج 57: 2 تا 58.

[172] رواياتي كه آشكارا و صريح دلالت دارند بر آنچه گفته شد. و ما پيشتر يكي از آنها رانقل كرديم و نام عده اي از محدثان معتبر سني را كه به نقل اين روايات پرداخته اند

آورديم.

[173] استاد محمد كردعلي شامي (م-1372) در اصل از اكراد موصل بود. وي رئيس «المجمع العلمي العربي» دمشق، و مدير مجله ي «المقتبس» و سردبير مجله ي «الشام» بود. كردعلي از نويسندگان بزرگ جهان سنت بود. مقالات او از جمله در مجله ي «المقتطف» نشر مي شد. وي تأليفاتي بسياري دارد. شرح حال مفصل او در «الاعلام» زركلي (ج 73: 7 تا 75) آمده است. بسياري او را از مخالفان سرسخت شيعه دانسته اند. از اين رو هم به دليل اطلاعات و مقام علمي و ادبي او، اظهار نظر او درباره ي اين حقيقت (آغاز تشيع) كه در بالا نقل مي شود اهميت بسيار دارد.

[174] «تاريخ الشيعة» 4 تا 10.

[175] «مستدرك نهج البلاغه»، جزء 29: 2.

[176] «المراجعات»، چاپ 17، قاهره، مقدمه 10.

[177] مؤلف «دائرةالمعارف السلامية الشيعة».

[178] «دائرةالمعارف السلامية الشيعة»، ج 10: 1 تا 11-چاپ دوم، بيروت (1393).

[179] «التمهيد» باقلاني 196، «الغدير»، ج 79: 7.

[180] «يوم الاسلام»، به نقل از ترجمه ي «اعيان الشيعه»، ج 262: 1- چاپ تهران (1345).

[181] در اينجا اشاره به اين امر نيز بي مناسبت نيست كه بسياري از آنچه توده ها و مردم عامي به نام مذهب و مراسم مذهبي انجام مي دهند و به پاي مذهب مي گذارند، هيچگاه ربطي به خود اسلام و تشيع ندارد. امامان ما نيز از اينگونه امور بري بوده اند. اينها بيشتر سنن و تقاليد و آداب و رسوم باستاني، يا محلي، يا اقليمي است كه مردم آنها را دانسته يا ندانسته، وارد مذهب كرده اند و فرهنگ متعالي و رهايي آفرين مذهب را به آنها دچار ساخته اند. اين موضوع در خور دقت است، و اختصاص به مردم مسلمان ايران هم ندارد.

[182] در تاريخي كه اين بحث نوشته شده است،

حدود سال 1350 خورشيدي.

[183] «الغدير»، ج 1.

[184] در اصل نامه، اين دو نام ذكر شده است. ليكن علامه ي اميني، به ملاحظات اخلاقي كه مبادا براي نويسنده زياني داشته باشد، يا او راضي نباشد. از درج اين دو نام، به هنگام نشر نامه، خودداري كرده است. ولي اكنون و در اينجا، چون اينگونه ملاحظه اي لازم نيست، نام آن دو استاد را در ميان دو قلاب آورديم، تا معلوم شود كه دكتر محمد غلاب مصري، چه اشخاصي را، به عنوان نمونه ي كساني كه درباره ي شيعه دچار لغزش شده اند و نظرهاي نادرست داده اند، ذكر كرده است.

[185] «الغدير». ج 4.

[186] «الغدير». ج 3.

[187] «الغدير»، ج 2 و 8.

[188] «الغدير» ج 11.

[189] مقصود يكي از روحانيان مشهد است كه كتاب «الغدير» را به وي معرفي كرده است.

[190] نقل از يك نشريه ي مذهبي. نام اين عالم،در نشريه ي ياد شده، ذكر نشده است، گويا به ملاحظه ي حال خود او.

[191] مؤلف «تحت راية الحق» و «الي مشيخة الازهر» و …

[192] مؤلف «الحقايق في الجوامع والفوارق» و …

[193] مؤلف «صلح الحسن».

[194] مؤلف «الامام الصادق والمذاهب الاربعه»، در 6 جزء (3 جلد).

[195] مؤلف «الدعوة الاسلامية الي وحدة اهل السنة و الامامية».

[196] «المراجعات»،چاپ هفتم 315.

[197] يا تصور درستي از مسئله ي وحدت اسلامي دارد، و آن را با وحدت مذهبي اشتباه نمي كند، اما مي خواهد- بنابر اعمال غرض يا مأموريت- شق غير عملي آن را پيشنهاد كند تا به نتيجه نرسد. در اين باره مقاله ي آقاي مرتضي مطهري، در همين كتاب: «الغدير و وحدت اسلامي»، ديده شود.

[198] «الاسلام مع الحياة»، چاپ دارالاندلس، بيروت (1959) / 56 تا 57.

[199] چنانكه از جمله، خوب به ياد دارم، كه استاد علامه

مرحوم دكتر علي اكبر فياض خراساني ميگفت: «اگر من پس از خواندن الغدير، كتاب تاريخ اسلام را نوشته بودم، جز اين مي بود.» با آنكه وسعت اطلاع و خبرويت مرحوم دكتر فياض كم نظير بود.

[200] غدير، يعني بركه و آبگير. مقصود اين است كه از باب تبرك به نام غدير (كه در احاديث غدير و واقعه ي غدير خم آمده است) و ربط آن با موضوع، كتاب را «الغدير» ناميدند.

[201] «روض المناظر في اخبار الاوائل و الاواخر» يا: «روضة المناظر … » - «معجم المطبوعات»، ج 1، ستون 137.

[202] «مقدمه ي ابن خلدون»، ترجمه ي محمد پروين گنابادي، ج 36: 1.

[203] يا به تعبيري «فقيه المورخين و مورخ الفقهاء» - «الغدير»، ج 9.

[204] «تاريخ تمدن» - ويل دورانت، كتاب چهارم، عصر ايمان، بخش دوم (تمدن اسلامي) 176 تا177، از ترجمه ي فارسي.

[205] دكتر ملحم ابراهيم الاسود، در تعليقات «ديوان ابوتمام» - «الغدير»، ج 12: 1، و ج 331: 2 تا 333.

[206] سيد حسين موسوي هندي، از عالمان عراقي، مؤلف كتاب ارجمند «الاسلام مبدأ و عقيدة».

[207] «الغدير»، ج 6/ و.

[208] براي ديدن نمونه اي از توهينها و هتاكيهاي وحشتناك برخي نويسندگان به مقدسات اسلام يعني همان چيزها كه برانگيزنده ي عتابهاي صاحب «الغدير» شدهاست، از جمله «الغدير»، ج 258: 3 تا 259، نيز همين جلد 277 به بعد، نيز همين جلد 329 به بعد و … ديده شود.

[209] «يادنامه ي علامه ي اميني»، چاپ تهران، شركت انتشار، كتاب اول، مقاله ي بيستم 500.

[210] «الغدير» ج 8، نقل از كتاب «صفين» - تأليف نصر بن مزاحم (-م 212) / 115.

[211] «الغدير»، ج 8 يا …

[212] ديوان محمد حافظ ابراهيم، شاعر مصري مشهور.

[213] «الغدير»، ج 85: 7 به

بعد.

[214] نقل تقطيعي، يعني نثل يك مقدار از حديث، يا متن تاريخي، يا متن حديثي، يا متن فلسفي يا … و حذف مقداري ديگر، در جايي كه مطلب پيوسته و مرتبط است و نقل همه ي مطلب چيز ديگري را مي رساند، يا ممكن است خواننده از نقل همه ي مطلب استنباط ديگري بكند.

[215] «فاطمةالزهراء و ترفي غمد» 118، چاپ نجف (1388).

[216] «تاريخ ابن خلدون»، ج 3: 4.

[217] «هزاره ي شيخ طوسي»، تهيه و تنظيم علي دواني، ج 84: 1- مقاله ي پوهاند عبدالحي حبيبي افغاني.

[218] نمونه هايي از اينگونه درگذشته نيز آورده شد.

[219] عبدالوهاب ابياتي- «الموت في الحيات»، چاپ دارالآداب، بيروت.

[220] ادونيس- «المسرح والمرايا»، چاپ دارالآداب (1968)، اين شعر را، از اين شاعر، به دليل اهميت محتواي آن آوردم.

[221] و در اينجا به اصالتي ديگر بر مي خوريم: رابطه ي مستقيم «احد» و «بدر»، با «كربلا»، كه تبلور ديگر همان جهاد است پس از 48 سال. و ايمان به اين رابطه و تبلور را شيعه هيچگاه از دست نهشته است. و بيخود نيست كه بيش از 1300 سال است كه از جمله در زيارت حضرت ابوالفضل العباس- عليه السلام- مي خواند: «اشهد و اشهد الله انك مضيت علي ما مضي به البدريون» - من گواهم … كه تو در همان راهي شهيد شدي، كه شهداي بدر شهيد شدند. يعني شيعه، خلافت امثال يزيد را خلافت جاهليت مي داند نه خلافت اسلام.

[222] نزار قباني.

[223] و به هنگام تهيه ي اين كتاب، چون من از جمله، از يك تن از عالمان پاك و مجاهد و شريف و علوي خواستم تا براي اين كتاب مقاله اي بنويسد گفت: «من مقاله ام را درباره ي ايمان و اخلاص عظيم وي مي نگارم و شواهد

و تجربه هايي را كه خود از آن دارم به قلم مي آورم- ايماني كه «الغدير» هم اثري بود از آثار آن». اما دست ستم، آن عالم را از ما دور داشت و آن مقاله نوشته نشد.

[224] «الغدير» ج 7 (جلد شميزي)، پشت جلد، زير اين عنوان: «انشودة روح المؤلف».

[225] چون علامه در نظر داشت براي كتابخانه ي نجف، انواع ماشينها و وسايل مجهز و مدرن چاپ را نيز تهيه كند.

[226] تأليف هفت تن از مستشرقين، ترجمه به عربي از: محمد ثابت الفندي، احمد الشنتناوي، ابراهيم زكي خورشيد وعبدالحميد يونس.

[227] «دائرةالمعارف الاسلامية»، ج 427: 7 (ذيل سخنان لامنس).

[228] «الامام علي صوت العدالة الانسانية»، ج 1232: 5 تا 1234.

[229] چون همه قدرت گمراه كنندگي و اضلال و «اشاعه ي فرضيات نادرست»، در مورد كساني مؤثر است كه نسبت به مسائل مطرح شده، بي اطلاع يا كم اطلاعند، وگرنه شخص با مطالعه و با شناخت درباره ي مسائل مربوط به شيعه و فرهنگ تشيع يا حقيقت قرآن و حقيقت نبوت، از باطل سرايي فلان مستشرق مأمور، يا فلان كشيش عنود، يا فلان خائن مزدور چه زياني مي برد؟.

[230] گو اينكه در اينگونه موارد نيز، به گفته ي صاحبنظران آگاه (از جمله دكتر صالح احمد العلي، در كتاب «محاضرات في تاريخ العرب»، ج 254: 1) به نظر نهايي نرسيده اند.

[231] از جمله كتاب «المستشرقون» - تأليف نجيب العقيقي، چاپ بيروت. و «فرهنگ خاورشناسان» - تأليف ابوالقاسم سحاب، چاپ تهران (1317 ش)، و «الاعلام» -تأليف خيرالدين كلي دمشقي، و مقاله ي «در باب استشراق و مستشرق» نوشته ي غلامحسين متين (مجله ي نگين، شماره ي 14: 84 تا 16، تيرماه 1351). و مقاله ي «فرهنگ ملي و فانوس كشان استعمار» - نوشته ي ا.

كيهان (مجله ي نگين، همان شماره 13و 55)

در اينجا ياد مي كنم كه استاد نجيب العقيقي نيز كه كتاب المستشرقون را در سه جلد درباره ي آنان نوشته است و بحق در شرح حال و ثبت آثار آنان تتبعي وسيع را به سامان رسانيده است گاه گاه به خطاها و خلافگوييها و اعمال غرضهاي آنان اشاره كرده است و چونان ما اين حقايق را بر زبان آورده است از جمله رجوع كنيد به كتاب ياد شده صفحات 1007 و 1005 و 768 و 719 و 707 و 672 و 655 و 642 و …

[232] «المستشرقون»، ج 95: 1 به بعد.

[233] «المتسشرقون» - سراسر كتاب (3 ج)، ذيل آثار مستشرقين، مرور شود.

[234] «المستشرقون»، سراسر كتاب، ذيل آثار مستشرقين، مرور شود.

[235] دراستخراج اين مقولات، از جمله از كتاب «المستشرقون» استفاده كرده ام.

[236] نبايد پنداشت كه مستشرقين يهودي در اين مقصد، كمتر از مستشرقين مسيحي كوشيده اند.

[237] چنانكه بسياري از كارهاي ظاهرالصلاحي كه به نام كشف آثار باستاني و باستان شناسي كرده اند، به همين منظور بوده است.

[238] مستشرق اتريشي كه سپس مسلمان شد و خود را «محمد اسد وايس» ناميد و به دفاع از اسلام برخاست.

[239] «الامام الصادق و المذاهب الاربعة»، ج 386: 3.

[240] امير شكيب ارسلان- «حاضرالعالم الاسلامي»، به نقل از كتاب «الامام الصادق»، ج 382: 3.

[241] سيد ابوالقاسم انجوي شيرازي، مقاله «علت وجودي استشراق و مستشرق» - «نگين»، شماره ي 85، سال هشتم (خرداد 1351).

[242] دكتر مهرداد بهار، مقاله ي «درباره ي تاريخ جهان باستان» (نقد كتاب) «فرهنگ و زندگي» شماره ي 4 و 5 (ارديبهشت 1350).

[243] دكتر محمد علي خنجي- رساله ي «تاريخ ماد و منشأ نظريه ي دياكونف»، ضميمه ي سال دهم مجله ي راهنماي كتاب،

شماره ي 3 (شهريور 1346).

[244] احمد فارس الشدياق، «الامام الصادق»، ج 384: 3 تا 385.

[245] قدري حافظ طوقان- «الخالدون العرب» 3، «الامام الصادق»، ج 385: 3.

[246] بخشي اندك از اين مقاله ي محققانه، در صفحات 248 تا 250 گذشت.

[247] دكتر حميد عنايت، مقاله ي «سياست ايران شناسي» - «نگين»، سال هشتم، شماره ي 89، (شهريورماه 1351).

[248] رجوع شود به «مذاهب التفسيرالاسلامي» - ترجمه به عربي، از دكتر عبدالحليم النجار، چاپ مصر، دارالكتب الحديثه (1374)، مقدمه ي مترجم.

[249] در تنظيم اين فهرست، از بخش اعلام كتاب «فرهنگ فارسي» دكتر محمد معين و برخي مآخذ ديگر استفاده شد. همچنين ياد مي كنم از لطف و همكاري دوست فاضل و جوان، عبدالحسين آذرنگ.

[250] «يادنامه ي علامه ي اميني» كتاب اول 436 تا 437.

[251] اينكه مي گوييم نخستين كس و نخستين قيام، منافات ندارد با درگيري چند تن از شيعه در سقيفه ي بني ساعده پيش از اين قيام، و هم حمايت انصار از حق خلافت علي «ع» پيش از اين قيام، و هم قيام و تشكلي را كه صحابه ي شيعي در شب پس از سقيفه- بنابر برخي مآخذ- در خارج مدينه پي مي ريختند، زيرا اين همه را سركوب كردند و به صورت قيام درنيامد و مانند «حركت فاطمي»، نقطه ي مقاومتي مشخص به وجود نياورد.

[252] از جمله رجوع شود به كتاب «الارجوزة اللطيفة»، از استاد احمد خيري البهوتي المصري الحنفي، چاپ بغداد (1377).

[253] «طليق» يعني اسير آزاده شده. معاويه و پدرش ابوسفيان و گروهي از همانندانشان، در جنگي كه در سال هشتم هجرت (سال بيست و يكم مبعث پيامبر)، در مكه با پيامبر كردند، مغلوب شدند. پيامبر اكرم «ص» مكه را فتح كرد و وارد آن شهر شد؛ مغلوب شدگان

طبق سنت نظامي و آيين فتوح در آن روزگار- همه اسير شدند. اما پيامبر آنان را آزاد كرد. از آن هنگام اينان طلقاء (مفرد آن: طليق) ناميده شدند. حضرت زينب «ع» هم در سخناني كه در مجلس يزيد به او گفته است او را يابن الطلقاء خوانده است، يعني از فرزند اسيران آزاده شده ي اسلام. و مقصود بانوي بزرگ، اشاره به اين است كه جد تو و پدر تو، تا آخرين سالهاي عمر پيامبر، نه تنها مسلمان نشده بودند بلكه با اسلام جنگ مي كردند، و سرانجام از بيم شمشير مسلمانان مجاهد اظهار اسلام كردند …

[254] و آيا بيش از آنچه كرد چه مي خواست بكند؟.

[255] «نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام»، ج: 2 ز- ح، چاپ سوم، مصر، دارالمعارف (1385).

[256] «الغدير»، ج 232: 7 تا 233.

[257] همان كتاب.

[258] و در دوراني چند، در هر شهري نقيبي براي سادات بوده است. در اين باره در كتاب «مورد الاتحاف في نقباءالاشراف» - تأليف سيد عبدالرزاق كمونة الحسيني (چاپ نجف 1388، در دو جلد)، شرح حال بسياري از «نقباء» به ترتيب شهرهاي اسلامي آمده است.

[259] «تحف العقول» 372.

[260] «نهج البلاغه»، ج 74: 2، از شرح ابن ابي الحديد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم- مصر.

[261] «صحيفة المكتبة» (فارسي)، شماره ي 6: 2 به بعد.

[262] من در كتاب «شيخ آقا بزرگ تهراني» نيز، در اين باره مطالبي آورده ام، ديده شود.

[263] مجله ي «راهنماي كتاب» سال چهاردهم، شماره ي 9 تا 12 (آذر- اسفند 1350) / 779 به بعد.

[264] «آمار موجود نشان مي دهد كه بين سالهاي 1316 تا 1320 سه موضوع بر كتابهاي چاپ ايران تسلط مطلق داشته اند: مذهب، تاريخ و ادبيات … » - مقاله ي دكتر هوشنگ ابرامي (كتاب

امروز، شماره ي اول، مهرماه 1350، ص 33).

«بازار وسيع ديگري- كه به عقيده ي برخي از ناشران سهم آن از مجموع فروش كتاب در ايران به 50 درصد مي رسد- بازار كتابهاي اسلامي است، از قبيل كتابهاي دعا و پند و اندرز و شرح حال بزرگان دين و كلمات قصار و متون مقدس و تفاسير آنها» - مقاله ي شائول بخاش، (كتاب امروز، شماره ي 5، بهار 1352،ص 47).

«فروش كتابهاي مذهبي (اسلامي) درايران هنوز هم بيشترين رقم را دارد … » - مقاله عبد الحسين آذرنگ و بهاء الدين خرمشاهي، (نامه انجمن كتابداران دوره هشتم، شماره اول، بهار 1354 ص 17).

[265] «الغدير»، ج 5، ديده شود.

[266] «كتاب في معني الزيارة و كيفية تأثيرها» - «رسائل ابن سينا»، جزء ثالث، رساله ي سوم 44 تا 48، تصحيح ميكائيل مهرني، چاپ لندن (1894).

[267] پيش تر به هنگام ذكر سادات و رسالت راستين و مفهوم اجتماعي قبه ها و حرمهاي امامزادگان، به اهميت اين موضوع اشاره شد.

[268] تأليف شيخ ابوالقاسم جعفر بن قولويه قمي، از مشايخ محدثين شيعه در قرن چهارم (م- 368، يا 369)، مدفون در حرم «كاظمين»، پايين پاي حضرت امام جواد «ع»، در كنار آرامگاه شيخ مفيد.

[269] «موسوعة العتباب المقدسة» - قسم النجف، جزء 256: 2 تا 257، چاپ بغداد،دارالتعارف. نيز «يادنامه ي علامه ي اميني» - كتاب اول، بيست و پنج. چاپ تهران،شركت انتشار (1352 ش).

[270] نامهاي اين كسان، در مجله ي كتابخانه (صحيفة المكتبه) درج شده است.

[271] نامهاي اين كسان، در مجله ي كتابخانه (صحيفةالمكتبه) درج شده است.

[272] «صحيفة المكتبة»، شماره ي 4: 1 تا 8، شماره ي 69: 2 تا 70، با اندكي تصرف در عبارت.

[273] «شيخ الباحثين آغا بزرگ الطهراني» 52 تا 55، تأليف استاد عبدالرحيم

محمد علي، چاپ نجف (1390).

[274] «الغدير»، ج 95: 1.

[275] مانند كاري كه علامه شيخ آقا بزرگ تهراني در كتاب بزرگ «طبقات اعلام الشيعه» كرده است، و كتاب را از سده ي چهام، «نوابغ الرواة في رابعة المآت» شروع نموده است. شرح حال عالمان و راويان و محدثان سه سده ي گذشته را به اصول و مآخذ قديم، كه در اين زمينه تأليف يافته، واگذاشته است.

[276] و شايد بيشتر از اين تعداد. چون آنچه من در اينجا ذكر كرده ام براساس مندرجات «صحيفة المكتبه» است. در اين مآخذ، در شماره ي دوم (صفحات 56 و 55 و 21 و 20 و 17 و 16 از ترجمه ي فارسي) آمار دقيقي داده شده است، مجموعا: 1397 صفحه، و در همين شماره صفحات 67 و 54 و 53) و شماره ي سوم (صفحات 8 تا 20 و 30) در مورد چند مأخذ و نسخه ي ديگر كه علامه ي اميني از آنها نسخه برداشته است، آماري داده شده است به تقريب، مثلا درباره ي كتاب «زوايد مسند ابي بكر البزاز علي مسند الامام احمد و الكتب الستة» اينگونه آمده است: « … داراي 639 صفحه … آخر نسخه نقص دارد. نسخه ي كاملي از آن در كتابخانه ي دانشگاه عثماني در حيدرآباد وجود دارد. علامه ي اميني، اين كتاب را تا به آخر خواندند و از آن مقدار زيادي نوشتند» - شماره ي 52: 2 تا 53. اينگونه موارد را كه متعدد است، بنده جمعا به حدود 1000 تا 1100 صفحه تخمين زدم كه چه بسا بيشتر باشد.

[277] اين كتابخانه، به نام «ابوالكلام آزاد» نامگذاري شده است.

[278] «سيرتنا و سنتنا» 145، چاپ دوم.

[279] «المصنف» (بر وز مكرر)، تأليف حافظ كبير ابوبكر عبدالله

بن محمد بن ابي شيبه ي كوفي (م- 235 ه. ق) در 12 جلد.

[280] (م- 370).

[281] «الغدير»، ج 31: 2، ج 113: 1، ج 7 ص «ج» - پانوشت.

[282] «فتح الملك العي» - مقدمه. تاريخ نامه: ماه ربيع الاول 1388 هجري قمري.

[283] مقصود كتابخانه ي عمومي خدابخش است در پتنه (هند).

[284] صحيفة الكتبه (فارسي)، شماره ي 5: 3.

[285] نام وي در صحيفه، سهوا ممتاز علي عرشي ضبط شده است، ولي او همان امتياز عليخان عرشي است مؤلف كتاب تحقيقي «استناد نهج البلاغه». اين محقق كتابشناس خود از اهل سنت است، ولي مطالعات سرشار وي در نسخه ها و مآخذ، او را واداشته است تا واقعيتي را در مورد «نهج البلاغه» به رشته ي تأليف كشد. اين واقعيت، درستي و قطعيت استناد «نهج البلاغه» است به امام علي بن ابيطالب و امانت قطعي سيد شريف رضي، و صحت نظر صدها دانشمند و كتابشناس اسلامي كه در طول قرون اسلامي، پس از تأليف «نهج البلاغه»، موضوع را همين گونه دانسته اند.استاد عرشي در اين كتاب كه به انگليسي نوشته شده است و سپس به عربي گردانيده شده، صحت انتساب خطب و كلمات قصار «نهج البلاغه» را به امام براساس صدها مأخذ، و نسخه هاي قديمتر از سيد رضي (م 406) كه آنها را نقل كرده اند اثبات مي كند. اين اثبات صحت نسبت، از روي سند است. سپس قول مي دهد كه در كتابي ديگر، صحت انتساب مطالب «نهج البلاغه» را به امام، بر پايه ي مضامين و متن، نيز به اثبات برساند. اميد كه به اين خدمت فكري و ايدئولوژيكي اسلامي نيز توفيق يابد.

[286] «صحيفة المكتبه»، ترجمه ي فارسي، شماره ي 68: 2 با اندك تصرفي در عبارت.

[287] «صحيفة المكتبه» (فارسي)، شماره ي 21: 2.

[288] «تاريخ فلسفه در

جهان اسلامي»، ترجمه ي عبدالمحمد آيتي 191.

[289] «صحيفة المكتبه» (فارسي)، شماره ي 59: 2 تا 60.

[290] سوره ي 39 (زمر)،آيه ي 9.

[291] سوره ي 4 (نساء)، آيه ي 95.

[292] سوره ي 58 (مجادله)، آيه ي 11.

[293] سوره ي 35 (فاطر)، آيه ي 28.

[294] سوره ي 42 (شوري)، آيه ي 23.

[295] سوره ي 3 (آل عمران)، آيه ي 18.

[296] سوره ي 34 (سبأ)، آيه ي 18.

گزارش لحظه به لحظه از واقعه غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه: انصاري، محمدباقر، - 1339

عنوان و نام پديدآور: گزارش لحظه به لحظه از واقعه غدير/ محمدباقر انصاري زنجاني

مشخصات نشر: قم: دليل، 1380.

مشخصات ظاهري: ص 48

شابك: 964-7528-60-42500ريال

يادداشت: پشت جلد به انگليسي: Mohammad Baqar Ansari. The frame by - frame commentary on qadir.

يادداشت: فهرستنويسي بر اساس اطلاعات فيپا.

يادداشت: چاپ چهارم: 1380؛ 2500 ريال

يادداشت: چاپ اول: 2500: 1380 ريال

يادداشت: چاپ سوم: 1380؛ 2500 ريال

يادداشت: چاپ ششم: بهار 1381؛ 25000 ريال

يادداشت: چاپ هفتم: زمستان 1381؛ 2500 ريال

يادداشت: چاپ چهاردهم: 2500: 1382 ريال

يادداشت: كتابنامه: ص. 48 - 47

موضوع: غدير خم

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت

رده بندي كنگره: BP223/5/الف83گ4 1380

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: م 79-22311

مقدمه

غدير، داستان اعتقاد

در نقطه ي غدير توقفي بايد، كه با حقيقت انسان سر و كار دارد. هزار و چهارصد سال است كه شيعه زلال پر بركت غدير را به پاي درختان ولايت مي افشاند، و از آن بيابان خشك باغهاي پر ثمر اعتقادي و گلهاي زيباي محبت را پرورش مي دهد.

آغاز پانزدهمين قرني است كه شيعه با حجتي قوي و برهاني قاطع، كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به دستش داده، پرچم بلند «اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ» را برافراشته و از مرزهاي اعتقادي خويش پاسداري مي كند.

غدير، مراسمي عظيم و مجموعه اي فراموش نشدني در تاريخ اسلام است كه بعنوان «واقعه ي غدير» جايگاه خاصي در اعتقادات مقدس ما دارد.

[صفحه 6]

در كتاب حاضر با يادي از عظمت مراسم سه روزه ي غدير در تاريخ اسلام، گزارشي به صورت لحظه به لحظه با تمام جزئيات واقعه ي غدير در قالب داستاني تقديم مي شود؛ تا غدير را آنگونه كه واقع شده بياموزيم و به نسلهاي آينده بسپاريم.

آنچه در

ترسيم واقعه ي غدير آورده ايم با استناد به منابع است، و حتي يك كلمه بصورت تخيل و پردازش آورده نشده است. آدرسهاي منابع نيز بصورت پي نوشت در پايان كتاب آمده است.

به اميد روزي كه در كنار صاحب غدير حضرت بقية اللَّه الاعظم ارواحنا فداه و عجّل اللَّه فرجه، غدير را به جشني ديگر نشينيم، و داستان آن روزهاي شيرين را از دو لب مبارك آن حضرت بشنويم.

قم، محمد باقر انصاري زنجاني

عيد غدير 1421، زمستان 1379

[صفحه 7]

عظمت غدير

خطابه ي غدير بعنوان آينه ي تمام نماي ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بين تمام خطابه هاي اسلام ويژگيهايي دارد كه آن را بصورت منحصر بفرد درآورده است. اين اهميت باز مي گردد به متن خطبه و فضاي خاصي كه اين سخنراني در آن انجام شده است.

مهمترين مقاصد حضرت در خطبه ي غدير را مي توان در موارد زير خلاصه كرد:

1. نتيجه گيري از زحمات 23 ساله ي رسالت با تعيين ادامه دهندگان اين راه.

2. حفظ دائمي اسلام با جانشيناني كه از عهده ي اين مهم برآيند.

3. اقدام رسمي براي تعيين خليفه كه از نظر قوانين ملل سنديت دارد.

4. ترسيم خط مشي آينده ي مسلمين تا آخر دنيا.

5. اتمام حجت بر مخالفان اسلام اعم از مقصرين و معاندين.

[صفحه 8]

اين اهداف بلند در سايه ي شرايطي انجام شد كه شايسته ي ابديت غدير بود، و آن را بعنوان يك واقعه ي استثنايي در آورد. امام باقر عليه السلام مي فرمايد:

لَمْ يُنادِ بِشَيْ ءٍ مِثْلَ ما نُودِيَ بِالْوِلايَةِ يَوْمَ الْغَديرِ. [1] هيچ حكمي مثل ولايت در غدير اعلام نشده است!

عظمت خاص غدير را در جهات زير مي توان ترسيم كرد:

1. شرايطي كه براي ابلاغ اين اصل اعتقادي اسلام بر پا شد كه آن اجتماع بزرگ و شيوه ي خاص بيان و منبر، فقط در

اين ماجرا بوده است. بخصوص مسئله ي وداع پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با مردم حاكي از اين بود كه با اعلام ولايت اسلام از نظر دشمنان خارجي نفوذ ناپذير شده است.

2. مسئله ي امامت فقط بصورت يك خبر و پيام و خطابه اجرا نشد، بلكه بعنوان حكم و فرمان اجرا گرديد، و با گرفتن بيعت از عموم مسلمانان و تعهد گرفتن از آنان اعلام شد.

3. شرايط جغرافيايي غدير كه قبل از تقاطع جاده ها در جحفه و پيش از تفرق قبايل بوده است. همچنين توقف سه روزه در بياباني داغ و شرايط زماني حجة الوداع پس از ايام حج كه عظيم ترين اجتماع مسلمانان تا آن روز بود.

4. مقام مخاطِب خطبه، و نيز حالت خاص مخاطَبين يعني

حاجيان، آن هم پس از اتمام حج و هنگام بازگشت، و نيز اعلام نزديكي رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، چه آنكه حضرت 70 روز پس از اين سخنراني از دنيا رحلت نمودند.

[صفحه 9]

5. خطاب خداوند كه: «اي پيامبر، ابلاغ كن آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده كه اگر ابلاغ نكني رسالت خود را نرسانده اي»، كه در هيچيك از فرامين الهي چنين مطلبي گفته نشد.

6. بيم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از كارشكني هاي منافقين، و دستور قاطع الهي بر لزوم ابلاغ حكم ولايت و امامت براي آينده ي مسلمين، از خصوصيات ابلاغ اين حكم الهي بود.

7. ضمانت الهي بر حفظ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از شرّ دشمنان در خصوص اين ابلاغ و رسالت كه در هيچيك از احكام الهي چنين ترسي نبود و چنين ضمانتي انجام نشد.

8. مفاهيم بلند و حساسي كه در تبيين مقام ولايت

در متن خطبه فرمودند و معناي دقيق آن را به روشن ترين وجهي بيان نمودند.

9. مراسم خاصي كه قبل و بعد از خطبه واقع شد كه بيعت و عمامه ي «سحاب» و تهنيت از نمونه هاي آن است و دلالت بر اهميت ويژه ي اين ماجرا مي نمايد.

10. خطاب خداوند كه: «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم»، كه تا آن روز مشابه آن را هم نفرموده بود.

11. توجه خاصّ ائمه عليهم السلام به سخنان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير،و بخصوص كلام اميرالمؤمنين و حضرت زهراعليهماالسلام كه فرمودند:

«روز غدير خم براي كسي عذري باقي نگذاشت». [2] همچنين اهتمام علما به تفصيل مباحث مربوط به غدير به تبعيت از ائمه عليهم السلام بعنوان ريشه ي اصيل ولايت و امامت، بيانگر ارزش اعتقادي آن در طول تاريخ است.

[صفحه 10]

12. سند و شيوه ي نقل اين حديث از نظر حديثي، تاريخي، كلامي و ادبي، و همچنين فراگيري و راهيابي آن به قلوب مردم، در ميان روايات ولايت بي مانند است. محققان تواتر اين حديث را به اثبات رسانده، و همه ي مسلمانان با هر فرقه و مسلكي كه دارند به درستي اين حديث اعتراف كرده اند.

همه ي اينها حاكي از اهميت ويژه ي غدير در فرهنگ اسلام است، و به ما هشدار مي دهد كه اين اصل اعتقادي شيعه را با تمام هستي خويش پاس بداريم.

[صفحه 11]

از مدينه تا غدير

آغاز سفر

عوالم العلوم: ج 15: 3 ص 167 و 297. الغدير: ج 1 ص 9 و 10. بحارالأنوار: ج 21 ص 360

و 383 و 384 و 390، ج 28 ص 95، ج 37 ص 201.

در سال دهم هجري پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي اولين بار بطور

رسمي اعلان عمومي حج دادند تا همه ي مردم در حد امكان حاضر شوند. آن حضرت اين سفر را بعنوان «حجة الوداع» مطرح كردند، كه به معناي تنها سفر پر خاطره ي آن حضرت در دلها جاي گرفت.

هدف از اين سفر بيان دو حكم مهم از قوانين اسلام بود كه هنوز براي مردم بطور كامل و رسمي تبيين نشده بود: يكي حج، و ديگري مسئله ي خلافت و ولايت و جانشيني بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله.

پس از دستور الهي، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله منادياني را به مدينه و اطراف آن فرستادند و تصميم اين سفر را به اطلاع همه رساندند تا هركس بخواهد خود را آماده ي اين سفر و همراهي آن حضرت نمايد.

[صفحه 12]

پس از اعلان عمومي، عده ي بسياري از اطراف مدينه به شهر آمدند تا همراه حضرت و مهاجرين و انصار در سفر مكه ملازم ركاب حضرت باشند.

با حركت كاروان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در بين راه مدينه تا مكه افراد قبايل به جمعيت اضافه مي شدند. با رسيدن اين خبر مهم به مناطق دورتر، مردم اطراف مكه و شهرهاي يمن و غير آن نيز بسوي مكه سرازير شدند تا جزئيات احكام حج را شخصاً از پيامبرشان بياموزند و در اين اولين سفر رسميِ حضرت بعنوان حج شركت داشته باشند.

اضافه بر آنكه حضرت اشاراتي فرموده بودند كه امسال سال آخر عمر من است، و اين مي توانست باعث شركت همه جانبه ي مردم باشد.

جمعيتي حدود يكصد و بيست هزار نفر در مراسم حج شركت كردند، كه فقط هفتاد هزار نفر آنان از مدينه بهمراه حضرت حركت كرده بودند، و جمعيت لبيك گويان در جاي

جاي جاده در حركت بودند.

از مدينه تا مكه

الغدير: ج 1 ص 9 و 10. بحارالأنوار: ج 21 ص 360 و 383 و 384 و 390، ج 28 ص 95، ج

37 ص 201. عوالم العلوم: ج 15: 3 ص 167 و 168 و 297.

كاروان بزرگ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله روز شنبه بيست و پنجم ماه ذي قعده از مدينه حركت كردند. به دستور آن حضرت مردم لباس احرام همراه برداشته بودند، و خود حضرت نيز غسل كرده و دو لباس احرام همراه برداشتند؛ و براي احرام تا مسجد شجره در نزديكي مدينه آمدند.

[صفحه 13]

اهل بيت معظم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و ساير فرزندان آن حضرت بودند، و نيز همسران آن حضرت همگي سوار بر هودجهاي شتران همراه حضرت بودند.

با رسيدن به «مسجد شجره» احرام بستند و مسير ده روزه تا مكه را آغاز كردند، و قافله اي عظيم كه شامل مردم سواره و پياده بود همراه آن حضرت به حركت در آمدند.

صبح روز يكشنبه را در منطقه اي توقف كردند و تا شب همانجا ماندند، و پس از نماز مغرب و عشا حركت كردند. صبح روز بعد به «عِرْق الظَبْيَة» رسيدند، و سپس در «رَوْحاء» توقف مختصري كردند. از آنجا براي نماز عصر به «مُنصرَف» رسيدند. هنگام نماز مغرب و عشا در «مُتَعَشّي» پياده شدند و شام را همانجا صرف كردند. براي نماز صبح به «اثاية» رسيدند، و صبح روز سه شنبه در «عَرْج» بودند، و روز چهارشنبه به «سَقْياء» رسيدند.

در بين راه، پياده ها سختيِ راه را مطرح كردند و از حضرت سواري درخواست نمودند. حضرت كه

سواري در اختيار نداشتند، دستور دادند تا براي آساني سير، كمرهاي خود را ببندند و راه رفتنشان را بين تند رفتن و دويدن قرار دهند. با انجام اين دستور راحت تر شدند.

روز پنجشنبه به «اَبْواء» رسيدند كه قبر حضرت آمنه مادر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آنجا بود، و حضرت قبر مادر را زيارت كردند.

روز جمعه با عبور از «جُحفه» و «غدير خم» عازم «قُدَيْد» شدند و شنبه آنجا بودند. روز يكشنبه تا «عُسفان» آمدند و روز دوشنبه به «مَرّ الظهران» رسيدند و تا شب آنجا ماندند.

شب به سوي «سَيْرَف» حركت كردند و به آنجا رسيدند كه منزل بعدي مكه معظمه بود. بعد از ده روز طي مسافت، در روز سه شنبه پنجم ذي حجة اولين كاروان حج اسلام با جلال و عظمتي بي نظير وارد شهر «مكه» شدند.

[صفحه 14]

حجاج يمن همراه اميرالمؤمنين

بحارالأنوار: ج 21 ص 360، ج 37 ص 201. عوالم العلوم: ج 15: 3 ص 297.

در ايامي كه سفر حج اعلام شد، اميرالمؤمنين عليه السلام با لشكري از طرف پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به «نَجْران» و سپس «يمن» رفته بودند. هدف از اين سفر دعوت به اسلام و جمع آوري خمس و زكات و جزيه بود و نيز حل اختلافي كه بين اهل يمن پيش آمده بود.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هنگام حركت از مدينه براي اميرالمؤمنين عليه السلام نامه اي فرستادند، و طي آن دستور دادند آن حضرت نيز با لشكر و كساني از اهل يمن كه مايل به شركت در مراسم حج هستند از آنجا به سوي مكه حركت كنند.

اميرالمؤمنين عليه السلام پس از پايان كارهاي محوله در نجران و يمن، با لشكر همراه و دوازده هزار

نفر از اهل يمن عازم مكه شدند. با نزديك شدن كاروان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به مكه از طرف مدينه، اميرالمؤمنين عليه السلام هم از طرف يمن به اين شهر نزديك شدند و دستور دادند مردم در ميقات اهل يمن احرام ببندند.

سپس حضرت جانشيني در لشكر تعيين كردند و خود پيشتر به ملاقات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شتافتند، و در نزديكي مكه خدمت حضرت رسيدند و گزارش سفر را دادند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بسيار مسرور شدند و دستور دادند هر چه زودتر لشكر همراه و حجاج يمني را به مكه بياورد. اميرالمؤمنين عليه السلام به محل لشكر بازگشتند و همراه آنان- همزمان با قافله ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله- روز سه شنبه پنجم ذي حجه وارد مكه شدند.

[صفحه 15]

اعمال حج

با رسيدن روز نهم ذي حجة مراسم حج آغاز شد. حضرت به موقف عرفات و سپس به مشعر رفتند، و روز دهم در مِني قرباني و رمي جمرات و ساير اعمال را انجام دادند.

سپس طواف و سعي و بعد از آن اعمال ديگر حج را به ترتيب به انجام رساندند، و در هر مورد واجبات و مستحبات آن را براي مردم بيان فرمودند. بدينسان تا پايان روز دوازهم ذي حجة اعمال سه روزه ي حج پايان يافت.

تحويل ميراث انبياء به صاحب ولايت

بحارالانوار: ج 28 ص 96، ج 37 ص 202، ج 40 ص 216.

پس از پايان مراسم حج دستور الهي بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چنين نازل شد:

نبوت تو به پايان رسيده و روزگارت كامل شده است. اسم اعظم و آثار علم و ميراث انبياء را به علي بن ابي طالب بسپار كه او اولين مؤمن است. من زمين را بدون عالمي كه اطاعت من و ولايتم با او شناخته شود و حجت بعد از پيامبرم باشد رها نخواهم كرد».

يادگارهاي انبياء عليهم السلام صُحُف آدم و نوح و ابراهيم عليهم السلام و تورات و انجيل و عصاي موسي عليه السلام و انگشتر سليمان عليه السلام و ساير ميراثهاي ارجمندي است كه فقط در دست حجج الهي است، و نزد انبياي گذشته و اوصياي ايشان دست به دست گشته تا آن روز كه خاتم انبياء صلي اللَّه عليه و آله حافظ آن بود، و اينك بايد به اوصياي آن حضرت انتقال مي يافت.

[صفحه 16]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند و مجلس خصوصي تشكيل دادند و ودايع الهي را به آن حضرت تحويل داد، و بدينسان ميراث ششهزار ساله ي انبياء عليهم السلام به اميرالمؤمنين

عليه السلام سپرده شد. اين ودايع از اميرالمؤمنين عليه السلام به امامان بعد منتقل شده تاكنون كه در دست مبارك آخرين حجت پروردگار حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام است.

سلام به عنوان «اميرالمؤمنين»

بحارالأنوار: ج 37 ص 111 و 120. عوالم: ج 15: 3 ص 39. كتاب سليم: ص 730.

پيش از حركت به سوي غدير، در مكه جبرئيل لقب «اميرالمؤمنين» را بعنوان اختصاص آن به علي بن ابي طالب عليه السلام از جانب الهي آورد، اگر چه اين لقب قبلاً نيز براي آن حضرت تعيين شده بود.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور دادند تا بزرگان اصحاب جمع شوند و طي مراسم خاصي نزد علي عليه السلام بروند و بعنوان «اميرالمؤمنين» بر او سلام كنند و «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگويند، و بدينوسيله در زمان حيات خود، از آنان اقرار بر امير بودن علي عليه السلام گرفت.

در اينجا ابوبكر و عمر بعنوان اعتراض به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله گفتند: آيا اين حقي از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضبناك شد و فرمود: «حقي از طرف خدا و رسولش است. خداوند اين دستور را به من داده است».

[صفحه 17]

اعلان عموميِ حضور در غدير

بحارالأنوار: ج 21 ص 385، ج 37 ص 111 و 158. اثبات الهداة: ج 2 ص 136 ح 593.

الغدير: ج 1 ص 10 و 268.

با اينكه انتظار مي رفت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در اين اولين و آخرين سفر حج خود مدتي در مكه بمانند، ولي بلافاصله پس از اتمام حج حضرت به مناديِ خود بلال دستور دادند تا به مردم اعلان كند:

فردا- روز چهاردهم ذي حجه- همه بايد حركت كنند تا در وقت معين در «غدير خم» حاضر باشند و كسي جز معلولان نبايد باقي بماند.

انتخاب منطقه ي «غدير» به امر خاص الهي از چند جهت قابل ملاحظه بود:

يكي اينكه در راه بازگشت از مكه، كمي قبل محل افتراق كاروانها

و تقاطع مسيرها در جحفه است.

دوم اينكه در آينده هاي اسلام كه كاروانهاي حج در راه رفت و برگشت از اين مسير عبور مي كنند با رسيدن به وادي غدير و نماز در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، تجديد خاطره و بيعتي با اين زيربناي اعتقادي خود مي نمايند و ياد آن در دلها احيا مي گردد.

سوم اينكه «غدير» محلي بسيار مناسب براي برنامه ي سه روزه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ايراد خطبه براي آن جمعيت انبوه بود.

اينك پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پس از دوري ده ساله از وطن خود مكه- بدون آنكه مدتي اقامت كنند تا مسلمانان به ديدارش بيايند و مسائل خود را مطرح كنند- با پايان مراسم حج فوراً از مكه خارج شدند و مردم را نيز به خروج از مكه و حضور در «غدير» امر نمودند.

[صفحه 18]

موقعيت جغرافيايي غدير خم

معجم ما استعجم: ج 2 ص 368 و 492 و 510. لسان العرب: ماده ي خمم و غدر. معجم

البلدان: ج 2 ص 350 و 389، ج 3 ص 159، ج 4 ص 188، ج 6 ماده غدير. معجم معالم

الحجاز: ج 1 ص 156. تاج العروس: ماده خمم، غدر. النهاية (ابن اثير): ماده خم. الروض

المعطار: ص 156. وفاء الوفاء: ج 2 ص 298. صفة جزيرة العرب: ص 259.

منطقه ي غدير خم بياباني باز و وسيع در مسير سيلاب وادي جحفه بود. اين سيلاب از مشرق به مغرب جاري مي شد و پس از عبور از غدير به جحفه مي رسيد و سپس تا درياي سرخ ادامه پيدا مي كرد و سيلهاي ساليانه را به دريا مي ريخت.

در اين مسير آبگيرهايي طبيعي بوجود آمده بود كه پس از عبور سيل،

آبهاي باقيمانده در آن جمع مي شدند و در طول سال بعنوان ذخاير آبي شناخته مي شدند و به آنها اصطلاحاً «غدير» مي گفتند.

در مناطق مختلف، غديرهاي زيادي در مسير سيلها وجود داشت كه با نامگذاري از يكديگر شناخته مي شدند. اين غدير هم براي شناخته شدن از غديرهاي ديگر بنام «غدير خم» نامگذاري شده بود.

كنار اين آبگير پنج درخت سرسبز و كهنسال از نوع «سَمُر» شبيه درخت چنار وجود داشت، كه درخت خاص صحراها است. اين پنج درخت با شاخ و برگ انبوه و قامت بلند، سايباني خوب براي مسافران خسته ايجاد كرده بود.

لذا در آن شرايط، اين بيابان وسيع بعنوان بهترين مكان براي مراسم سه روزه ي غدير انتخاب شد، و جايگاه سخنراني زير همان درختان در نظر گرفته شد كه هم مشرف بر بيابان و محل تجمع مخاطبين بود و هم سايبان مناسبي براي ايراد خطابه بنظر مي آمد.

[صفحه 19]

سخنراني غدير

ورود به منطقه غدير

بحارالأنوار: ج 21 ص 387، ج 37 ص 173 و 203 و 204، ج 98 ص 298. عوالم: ج 15: 3

ص 50 و 60 و 75 و 79 و 80 و 301. الغدير: ج 1 ص 10 و 22. مدينة المعاجز: ص 128.

الفصول المهمة: ص 24 و 25.

روز پنجشنبه قافله ي عظيم غدير به حركت درآمد، و سيل جمعيت كه بيش از صد و بيست هزار نفر بودند بهمراه حضرت سفر پنج روزه تا غدير را آغاز كردند. حتي پنج هزار نفر از اهل مكه و دوازده هزار نفر از اهل يمن- در جهت مخالف مسير ديار خود- براي درك مراسم غدير همراه حضرت آمدند.

طبق فرمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كسي از حاجيان در مكه باقي نماند

و همه به قصد حضور در بزرگترين همايش تاريخي اسلام عازم ميعادگاه غدير شدند. كاروان از همان مسيري كه از مدينه تا مكه آمده بودند بازمي گشتند.

[صفحه 20]

پس از خروج از مكه ابتدا به «سَيْرَف» رسيدند و از آنجا تا «مَرّ الظهران» آمدند. آبادي بعدي «عُسفان» بود و از آنجا به «قُدَيْد» رسيدند. اينك به جحفه نزديك مي شدند كه «غدير» كنار آن بود.

نزديك ظهر روز دوشنبه هيجدهم ذي حجه، همينكه به منطقه ي «غدير خم» رسيدند، حضرت مسير حركت خود را به طرف راست جاده و به سمت غدير تغيير دادند و فرمودند:

اَيُّهَا النَّاسُ، أجيبُوا داعِيَ اللَّهِ، اَنَا رَسُولُ اللَّهِ.

اي مردم، دعوت كننده ي خدا را اجابت كنيد كه من پيام آور خدايم.

اين كنايه از آن بود كه هنگام ابلاغ پيام مهمي فرا رسيده است. لذا فرمان دادند تا منادي ندا كند: «همه ي مردم متوقف شوند، و آنانكه پيش رفته اند بازگردند، و آنانكه پشت سر هستند توقف كنند»، تا آهسته آهسته همه ي جمعيت در محل از پيش تعيين شده جمع گردند.

همچنين دستور دادند: كسي زير درختان كهنسالي كه در آنجا بود نرود و آن مكان براي برپايي جايگاه سخنراني خالي بماند.

پس از اين دستور، همه ي مَرْكبها متوقف شدند، و كساني كه پيشتر رفته بودند بازگشتند، و همه ي مردم در منطقه ي غدير پياده شدند، و هر يك براي خود جايي پيدا كردند و براي توقف سه روزه خيمه زدند، و كم كم آرام گرفتند.

اينك صحرا براي اولين بار شاهد تجمع عظيم بشري بود. وجود مقدس پنج نور پاك، پيامبر و اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام عظمت اين اجتماع بزرگ را چندين برابر مي كرد.

[صفحه 21]

تركيب مختلفي مردان و

زنان، از اقوام و قبايل و شهرهاي مختلف، با درجات متفاوتي از ايمان در برابر منبر پيامبرشان زانو زده بودند، كه اين نيز نقطه ي جالب توجه ديگري از اين همايش با شكوه بود.

شدت گرما در اثر حرارت آفتاب و داغي زمين بحدي ناراحت كننده بود كه مردم و حتي خود حضرت گوشه اي از لباس خود را به سر انداخته و گوشه اي از آن را زير پاي خود قرار داده بودند، و عده اي از شدت گرما عباي خود را به پايشان پيچيده بودند!

آماده سازي جايگاه سخنراني و منبر

بحارالأنوار: ج 21 ص 387، ج 37 ص 173 و 203 و 204، ج 98 ص 298. عوالم: ج 15: 3

ص 50 و 60 و 75 و 79 و 80 و 301.

از سوي ديگر، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چهار نفر از اصحاب خاص خود يعني مقداد و سلمان و ابوذر و عمار را فراخواندند و به آنان دستور دادند تا به محل درختان كهنسال - كه در يك رديف كنار هم بودند- بروند و آنجا را آماده كنند.

آنها خارهاي زير درختان را كندند و سنگهاي ناهموار را جمع كردند و آنجا را جارو زدند و آب پاشيدند. سپس شاخه هاي پايين آمده ي درختان را كه تا نزديكي زمين آمده بود قطع كردند.

بعد از آن در فاصله ي بين دو درخت، روي شاخه ها پارچه اي انداختند تا سايباني از آفتاب باشد، و آن محل براي برنامه ي سه روزه اي كه حضرت در نظر داشتند كاملاً مساعد شود.

سپس در زير سايبان، سنگها را روي هم چيدند و از رواندازهاي شتران و ساير مركبها هم كمك گرفتند، و منبري به بلندي قامت حضرت ساختند و روي آن پارچه اي

انداختند. منبر را طوري بر پا كردند كه نسبت به جمعيت در وسط قرار بگيرد و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هنگام سخنراني مشرف بر مردم باشد تا صداي حضرت به همه برسد و همه او را ببينند.

با توجه به كثرت جمعيت، ربيعه را كه صداي بلندي داشت انتخاب كردند تا كلام حضرت را براي افرادي كه دورتر قرار داشتند تكرار كند تا مطالب را بهتر بشنوند.

[صفحه 22]

پيامبر و اميرالمؤمنين بر فراز منبر

بحارالأنوار: ج 21 ص 387، ج 37 ص 209. عوالم: ج 15: 3 ص 44 و 97 و 301. اثبات

الهداة: ج 2 ص 267 ح 387 و 391. احقاق الحق: ج 21 ص 53 و 57.

مقارن ظهر، انتظار مردم به پايان رسيد و مناديِ حضرت نداي نماز جماعت داد. مردم از خيمه ها بيرون آمدند و مقابل منبر جمع شدند و صفهاي نماز را منظم كردند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز از خيمه ي خود بيرون آمدند و در جايگاه نماز قرار گرفتند، و نماز جماعت را اقامه فرمودند.

بعد از آن مردم ناظر بودند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از منبر غدير بالا رفتند، و بر فراز آن ايستادند. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواندند، تا بر فراز منبر در سمت راستش بايستد. قبل از شروع خطبه، اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز منبر يك پله پائين تر در طرف راست حضرت ايستادند و دست پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر شانه ي آن حضرت بود.

سپس آن حضرت نگاهي به راست و چپ جمعيت نمودند و منتظر شدند تا مردم كاملاً جمع شوند. زنان نيز در قسمتي از مجلس نشستند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را

بخوبي مي ديدند.

پس از آماده شدن مردم، پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله سخنرانيِ تاريخي و آخرين خطابه ي رسمي خود را براي جهانيان آغاز كردند.

[صفحه 23]

با در نظر گرفتن اين شكل خاص سخنراني، كه دو نفر بر فراز منبر ايستاده اند، و بيش از صد و بيست هزار بيننده، آن مُبلِّغ اعظم را مي نگرند؛ به استقبالِ سخنانِ حضرت خواهيم رفت.

دقت در اين نكته لازم به نظر مي رسد كه اجتماع 120000 نفر براي يك سخنراني و در مقابل يك خطيب كه همه بتوانند او را ببينند، در دنياي امروز هم مسئله ي غيرعادي است؛ تا چه رسد به عصر بعثت كه در گذشته ي ششهزار ساله ي انبيا تا آن روز هرگز چنين مجلس عظيمي براي سخنراني تشكيل نشده بود.

سخنراني پيامبر

اشاره

«روضة الواعظين»: ج 1 ص 89. «الاحتجاج»: ج 1 ص 66. «اليقين»: ص 343 باب 127.

«نزهة الكرام»: ج 1 ص 186. «العُدَد القويّة»: ص 169. «التحصين»: ص 578 باب 29 از

قسم دوم. «الصراط المستقيم»: ج 1 ص 301، به نقل از كتاب «الولاية» تأليف مورخ

طبري. «نهج الايمان»: ص 92، به نقل از كتاب «الولاية» تأليف مورخ طبري.

بحارالانوار: ج 37 ص 201 تا 207. اثبات الهداة: ج 2 ص 114، ج 3 ص 558.

سخنراني تاريخي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير كه حدود يك ساعت طول كشيد، در يازده بخش قابل ترسيم است:

بنده خدا و تسليم اويم

حضرت در اولين بخش سخن، به حمد و ثناي الهي پرداختند و صفات قدرت و رحمت حق تعالي را ذكر نمودند، و بعد از آن به بندگي خود در مقابل ذات الهي شهادت دادند و فرمودند:

به او و ملائكه اش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان مي آورم. دستور او را گوش مي دهم و اطاعت مي نمايم و به آنچه او را راضي مي كند مبادرت مي ورزم و در مقابل مقدرات او تسليم مي شوم.

[صفحه 24]

يا ايها الرسول بَلِّغ

در بخش دوم، سخن را متوجه مطلب اصلي نمودند و تصريح كردند كه بايد فرمان مهمي درباره ي علي بن ابي طالب ابلاغ كنم، و اگر اين پيام را نرسانم رسالت الهي را نرسانده ام و ترس از عذاب او دارم. همچنين تصريح كردند كه خداوند به من چنين وحي كرده است:

يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ: [3] اي پيامبر ابلاغ كن آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده- درباره ي علي، يعني خلافت علي بن ابي طالب- و اگر انجام ندهي رسالت او را نرسانده اي، و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند.

سپس امر مؤكد پروردگار درباره ي اعلام ولايت را با صراحت تمام مطرح كردند و فرمودند: جبرئيل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوندِ سلام پروردگارم- كه او سلام است- مرا مأمور كرد كه در اين محل اجتماع بپاخيزم و بر هر سفيد و سياهي اعلام كنم كه علي بن ابي طالب برادرِ من و وصي من و جانشين من بر امتم و امام بعد از من است. نسبت او به من همانند نسبت هارون به موسي است جز اينكه پيامبري بعد از

من نيست. و او صاحب اختيار شما بعد از خدا و رسولش است.

خداوند در اين مورد آيه اي از كتابش بر من نازل كرده است: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»، [4] «صاحب اختيار شما خدا و رسولش هستند و كساني كه ايمان آورده و نماز را بپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند». و علي بن ابي طالب است كه نماز را بپا داشته و در حال ركوع زكات داده و در هر حال خداوند عزوجل را قصد مي كند. خداوند از من راضي نمي شود مگر آنچه در حق علي بر من نازل كرده ابلاغ نمايم.

[صفحه 25]

دوازده امام تا آخر دنيا

در سومين بخش، امامت دوازده امام بعد از خود را تا آخرين روز دنيا اعلام فرمودند تا همه ي طمعها يكباره قطع شود. براي درك عميق از اهميت مسئله فرمودند: اي مردم، اين آخرين باري است كه در چنين اجتماعي بپا مي ايستم. پس بشنويد و اطاعت كنيد و در مقابل امر خداوند پروردگارتان سر تسليم فرود آوريد.

از نكات مهم در سخنراني حضرت، اشاره به عموميت ولايت آنان بر همه ي انسانها و در طول زمانها و در همه ي مكانها و نفوذ كلماتشان در جميع امور بود، كه به اين صورت اعلام فرمودند: خداوند عزوجل صاحب اختيار شما و معبود شما است، و بعد از خداوند رسولش و پيامبرش كه شما را مخاطب قرار داده، و بعد از من علي صاحب اختيار شما و امام شما به امر خداوند است، و بعد از او امامت در نسل من از فرزندان اوست تا روزي كه خدا و رسولش را ملاقات خواهيد كرد.

نيابت

ائمه عليهم السلام از خدا و رسول در حلال و حرام و جميع امور دنيا و آخرت از نكات بسيار مهم خطبه بود كه آن را با كلماتي دقيق بيان فرمودند:

حلالي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان (امامان) حلال كرده باشند، و حرامي نيست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان (امامان) بر شما حرام كرده باشند. خداوند عزوجل حلال و حرام را به من شناسانده است، و آنچه پروردگارم از كتابش و حلال و حرامش به من آموخته به او سپرده ام.

پس از بيان اين همه عظمت، مردم را از مخالفت برحذر داشتند و فرمودند: اي مردم، او از طرف خداوند امام است، و هركس ولايت او را انكار كند خداوند هرگز توبه اش را نمي پذيرد و او را نمي بخشد.

[صفحه 26]

اي مردم، بخدا قسم پيامبران و رسولان پيشين به من بشارت داده اند، و من بخدا قسم خاتم پيامبران و مرسلين و حجت بر همه ي مخلوقين از اهل آسمانها و زمينها هستم. هر كس در اين مطالب شك كند مانند كفر جاهليت اول كافر شده است. و هر كس در چيزي از اين گفتار من شك كند در همه ي آنچه بر من نازل شده شك كرده است، و هر كس در يكي از امامان شك كند در همه ي آنان شك كرده است، و شك كننده درباره ي ما در آتش است.

بدانيد كه جبرئيل از جانب خداوند اين خبر را براي من آورده است و مي گويد: «هركس با علي دشمني كند و ولايت او را نپذيرد لعنت و غضب من بر او باد».

در اينجا حضرت مي خواستند حساس ترين قسمت سخنراني را كه برنامه اي عملي نيز همراه داشت بيان كنند. لذا

براي آمادگي مردم فرمودند: بخدا قسم، باطن قرآن را براي شما بيان نمي كند و تفسيرش را برايتان روشن نمي كند مگر اين شخصي كه من دست او را مي گيرم و او را بسوي خود بالا مي برم و بازوي او را مي گيرم و با دو دستم او را بلند مي كنم و به شما مي فهمانم كه:

هر كس من صاحب اختيار اويم اين علي صاحب اختيار او است؛ و او علي بن ابي طالب برادر و جانشين من است، و ولايتِ او از جانب خداوندِ عزوجل است كه بر من نازل كرده است.

سپس تصوير زيبايي از ارتباط دو ركن اعظم اسلام ارائه نمودند و فرمودند: اي مردم، علي و پاكان از فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند و قرآن ثقل اكبر است. هر يك از اين دو از ديگري خبر مي دهد و با آن موافق است. آنها از يكديگر جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. بدانيد كه آنان امين هاي خداوند بين مردم و حاكمان او در زمين هستند.

در اين مرحله با قاطعيتي تمام هرگونه تعرض به مقام صاحب غدير را حرام شمردند و فرمودند: بدانيد كه اميرالمؤمنيني جز اين برادرم نيست. بدانيد كه «اميرالمؤمنين» بودن بعد از من براي احدي جز او حلال نيست.

[صفحه 27]

من كنت مولاه فهذا علي مولاه

در بخش چهارم خطبه، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پس از مقدمه چيني هاي قبل و ذكر مقام خلافت و ولايتِ اميرالمؤمنين عليه السلام، براي آنكه تا آخر روزگار راه هر گونه شك و شبهه بسته باشد و در اين راه هر تلاشي در نطفه خنثي شود، آنچه بطور لساني فرموده بودند به صورت عملي انجام دادند.

ابتدا به اميرالمؤمنين عليه السلام كه

بر فراز منبر كنارشان ايستاده بودند، فرمودند: «نزديكتر بيا». آن حضرت نزديكتر آمدند و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از پشت سر دو بازوي او را گرفتند. در اين هنگام اميرالمؤمنين عليه السلام دست خود را باز كردند تا دستهاي هر دو به سوي آسمان قرار گرفت.

سپس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را- كه يك پله پايين تر قرار داشت- از جا بلند كردند تا حدي كه پاهاي آن حضرت محاذي زانوهاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قرار گرفت و مردم سفيدي زير بغل ايشان را ديدند كه تا آن روز ديده نشده بود. در اين حال فرمودند:

[صفحه 28]

مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر بوده ام اين علي هم نسبت به او صاحب اختيارتر است. خدايا دوست بدار هر كس علي را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد، و ياري كن هر كس او را ياري كند، و خوار كن هر كس او را خوار كند.

در اين قسمت از خطبه، نزول وحي درباره ي كمال دين با ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را اعلام نمودند كه بسيار احساس برانگيز بود. حضرت فرمودند: پروردگارا، تو هنگام روشن شدن اين مطلب و منصوب نمودن علي در اين روز، اين آيه را درباره ي او نازل كردي: «الْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لكُمُ الْإِسْلامَ ديناً». [5] «و مَنَ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ»، [6] «امروز دين شما

را برايتان كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را بعنوان دين شما راضي شدم»، «هر كس ديني غير از اسلام انتخاب كند هرگز از او قبول نمي شود و در آخرت از زيانكاران خواهد بود». پروردگارا، تو شاهدي كه من ابلاغ نمودم.

دين خدا كامل شد

در بخش پنجم حضرت صريحاً فرمودند: «اي مردم، خداوند دين شما را با امامت او كامل نمود. پس هر كس اقتدا نكند به او و به كساني كه جانشين او از فرزندان من و از نسل او هستند تا روز قيامت و روز رفتن به پيشگاه خداوند عزوجل، چنين كساني اعمالشان در دنيا و آخرت از بين رفته و در آتش دائمي خواهند بود».

[صفحه 29]

سپس براي آنكه مردم قدر چنين نعمتي را بدانند فرمودند: پيامبرتان بهترين پيامبر و وصيتان بهترين وصي و فرزندان او بهترين اوصياء هستند. اي مردم، نسل هر پيامبري از صلب خود او هستند ولي نسل من از صلب اميرالمؤمنين علي است.

بعد از آن ضمن بيان شمه اي از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: بدانيد كه با علي دشمني نمي كند مگر شقي و با علي دوستي نمي كند مگر با تقوي، و به او ايمان نمي آورد مگر مؤمن مخلص. در اينجا با توجه به آيه ي «رضيت لكم الاسلام ديناً» فرمودند:

اي مردم، من خدا را شاهد گرفتم و رسالتم را به شما ابلاغ نمودم، و بر عهده ي رسول جز ابلاغ روشن چيزي نيست. اي مردم از خدا بترسيد آنطور كه بايد ترسيد، و از دنيا نرويد مگر آنكه مسلمان باشيد.

ماجراي سقيفه

مرحله ششم از سخنان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جنبه ي غضب الهي را نمودار كرد. حضرت با تلاوت آيات عذاب و لعن از قرآن فرمودند:

منظور از اين آيات عده اي از اصحاب من هستند كه مأمور به چشم پوشي از آنان هستم، ولي بدانند كه خداوند ما را بر معاندين و مخالفين و خائنين و مقصرين حجت قرار داده است، و چشم پوشي از آنان در

دنيا مانع از عذاب آخرت نيست.

در اين مرحله به خلقت نوراني خود واهل بيت اشاره كردند و فرمودند: اي مردم، نور از جانب خداوند عزوجل در من نهاده شده و سپس در علي بن ابي طالب و بعد در نسل او تا مهدي قائم؛ كه حق خداوند و هر حقي كه براي ما باشد مي گيرد.

[صفحه 30]

سپس به امامانِ گمراهي كه مردم را به جهنم مي كشانند اشاره كرده فرمودند: اي مردم، بعد از من اماماني خواهند بود كه به آتش دعوت مي كنند و روز قيامت كمك نمي شوند. اي مردم، خداوند و من از آنان بيزار هستيم. اي مردم، آنان و يارانشان و تابعينشان و پيروانشان در پائين ترين درجه ي آتش اند و چه بد است جاي متكبران!

سپس اشاره اي رمزي به ماجراي سقيفه نمودند كه نطفه ي آن توسط منافقان در حجة الوداع با امضاي صحيفه ي ملعونه در مكه منعقد شده بود، و فرمودند: «بدانيد كه آنان اصحاب صحيفه هستند. پس هر يك از شما در صحيفه ي خود نظر كند»!!

وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نام «اصحاب صحيفه» را آورد اكثر مردم منظور حضرت از اين كلام را نفهميدند و برايشان سؤال انگيز شد، و فقط مجريان سقيفه و عده ي كمي كه توسط آن حضرت از ماجرا مطلع بودند، مقصود حضرت را فهميدند.

احساس رساندن پيامي بزرگ توسط بزرگِ پيامبران، سنگيني آن را از دوش حضرت برداشته بود. اين بود كه كلماتي حاكي از اين رضايت قلبي بر لسان مبارك حضرت جاري شد و فرمودند:

من رسانيدم آنچه مأمور به ابلاغش بودم، تا حجت باشد بر حاضر و غائب، و بر همه ي كساني كه حضور دارند يا ندارند، به دنيا آمده اند يا

نيامده اند. پس حاضران به غائبان، و پدران به فرزندان تا روز قيامت برسانند.

در اينجا با صراحت بيشتري درباره ي سقيفه فرمودند: «بزودي امامت را بعد از من بعنوان پادشاهي و با ظلم و زور مي گيرند. خداوند غاصبين و تعدي كنندگان را لعنت كند».

[صفحه 31]

سپس مسئله ي امتحان الهي و عاقبت غاصبين را چنين مطرح كردند: «اي مردم، خداوند عزوجل شما را به حال خود رها نخواهد كرد تا آنكه خبيث را از پاكيزه جدا كند، و خداوند شما را بر غيب مطلع نمي كند. اي مردم، هيچ سرزمينِ آبادي نيست مگر آنكه خداوند اهل آن را در اثر تكذيبِ آيات الهي قبل از روز قيامت هلاك خواهد كرد و آن را تحت حكومت مهدي در خواهد آورد، و خداوند وعده ي خود را عملي مي نمايد».

ولايت و محبت اهل بيت

در بخش هفتم، حضرت تكيه ي سخن را بر اثراتِ ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام قرار دادند و سوره ي حمد را- كه همه روزه تمام مسلمانان آن را مي خوانند- قرائت كردند و فرمودند: «اين سوره درباره ي من نازل شده، و بخدا قسم درباره ي ايشان (امامان) نازل شده است. بطور عموم شامل آنهاست و بطور خاص درباره ي آنان است». و بيان كردند كه اصحاب صراط مستقيم در سوره ي حمد شيعيان اهل بيت عليهم السلام هستند.

سپس آياتي از قرآن درباره ي اهل بهشت تلاوت فرمودند و آنها را به شيعيان و پيروان آل محمدعليهم السلام تفسير فرمودند. آياتي هم درباره ي اهل جهنم تلاوت كردند و آنها را به دشمنان آل محمدعليهم السلام معني كردند. از جمله فرمودند:

بدانيد كه دوستان ايشان كساني اند كه با سلامتي و در حال امن وارد بهشت مي شوند، و ملائكه با سلام به ملاقات آنان مي آيند و مي گويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ، طِبْتُمْ،

فَادْخُلُوها خالِدينَ». «سلام بر شما، پاكيزه شديد، پس براي هميشه داخل بهشت شويد».

[صفحه 32]

نسل امامت، مسئله ي ديگري بود كه با لساني ديگر در اين بخش مورد تأكيد حضرت قرار گرفت و فرمودند: اي مردم، بدانيد كه من پيامبرم و علي امام و وصي بعد از من است، و امامان بعد از او فرزندان او هستند. بدانيد كه من پدر آنانم و آنها از صلب او بوجود مي آيند.

حضرت مهدي

در بخش هشتم مطالبي اساسي درباره ي حضرت بقية اللَّه الاعظم حجة بن الحسن المهدي ارواحنا فداه فرمودند و مفصلاً اوصاف و شئون خاص حضرتش را مطرح كردند و آينده اي پر از عدل و داد به دست امام زمان عجل اللَّه فرجه را به جهانيان مژده دادند. سخنان بلند حضرت براي جمعيتي كه در آغاز راه اسلام بودند بسيار تعجب انگيز بود كه فرمودند:

بدانيد كه آخرينِ امامان، مهدي قائم از ماست. اوست غالب بر اديان، اوست انتقام گيرنده از ظالمين، اوست فاتح قلعه ها و منهدم كننده ي آنها، اوست غالب بر هر قبيله اي از اهل شرك و هدايت كننده ي آنان.

بدانيد كه اوست گيرنده ي انتقام هر خوني از اولياء خدا. اوست ياري دهنده ي دين خدا.

بدانيد كه اوست استفاده كننده از دريايي عميق. اوست كه هر صاحب فضيلتي را بقدر فضلش و هر صاحب جهالتي را بقدر جهلش نشانه مي دهد. اوست انتخاب شده و اختيار شده ي خداوند. اوست وارث هر علمي و احاطه دارنده به هر فهمي.

بدانيد كه اوست خبر دهنده از پروردگارش، و بالا برنده ي آيات الهي. اوست هدايت يافته ي محكم بنيان. اوست كه كارها به او سپرده شده است.

اوست كه پيشينيان به او بشارت داده اند، اوست كه بعنوان حجت باقي مي ماند و بعد

از او حجتي نيست. هيچ حقي نيست مگر همراه او، و هيچ نوري نيست مگر نزد او.

بدانيد او كسي است كه غالبي بر او نيست و كسي بر ضد او كمك نمي شود. اوست وليِّ خدا در زمين و حكم كننده ي او بين خلقش و امين او بر نهان و آشكارش.

[صفحه 33]

پيمان وفاداري با غدير

در بخش نهم مسئله ي بيعت را مطرح كردند و ارزش و پشتوانه ي آن را چنين بيان فرمودند: بدانيد كه من بعد از پايان خطابه ام شما را به دست دادن با من بعنوان بيعت با او و اقرار به او، و بعد از من به دست دادن با خود او فرامي خوانم. بدانيد كه من با خدا بيعت كرده ام و علي با من بيعت كرده است، و من از جانب خداوند براي او از شما بيعت مي گيرم.

در اين باره به قرآن استناد كردند و فرمودند: خداوند مي فرمايد:

اِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ، يَدُ اللَّهِ فَوْقَ اَيْدِيهِمْ، فَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلي نَفْسِهِ، وَ مَنْ أَوْفي بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ اَجْراً عَظيماً: [7].

كساني كه با تو بيعت مي كنند در واقع با خدا بيعت مي كنند، دست خداوند بر روي دست آنان است. پس هر كس بيعت را بشكند اين شكستن بر ضرر خود اوست، و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته وفادار باشد خداوند به او اجر عظيمي عنايت خواهد كرد.

احكام الهي جاودانه است

در دهمين بخش، حضرت درباره ي احكام الهي سخن گفتند كه مقصود بيانِ چند پايه ي مهم عقيدتي بود:

يكي پيش بيني آينده ي مسلمين در مشكلات كه فرمودند: اگر زمان طويلي بر شما گذشت و كوتاهي نموديد يا فراموش كرديد، علي صاحب اختيار شما است و براي شما بيان مي كند. او كه خداوند عزوجل بعد از من بعنوان امين بر خلقش او را منصوب نموده است. او از من است و من از اويم. او و آنانكه از نسل من اند از آنچه سؤال كنيد به شما خبر مي دهند و آنچه را نمي دانيد براي شما بيان مي كنند.

[صفحه 34]

سپس مسئله ي ثابت

بودن احكام الهي تا ابد را با عباراتي بلند بيان فرمودند:

اي مردم، هر حلالي كه شما را بدان راهنمايي كردم و هر حرامي كه شما را از آن نهي نمودم، هرگز از آنها بر نگشته ام و تغيير نداده ام. اين مطلب را بياد داشته باشيد و آن را حفظ كنيد و به يكديگر سفارش كنيد، و آن را تبديل نكنيد و تغيير ندهيد.

نكته ي ديگر مسائل جديدي بود كه در آينده براي مسلمين پيش مي آمد كه در اين باره فرمودند: مأمورم كه از شما بيعت بگيرم و با شما دست بدهم بر اينكه قبول كنيد آنچه از طرف خداوند عزوجل درباره ي اميرالمؤمنين علي و جانشينان بعد از او آورده ام كه آنان از نسل من و اويند، (و آن موضوع) امامتي است كه فقط در آنها بپا خواهد بود، و آخر ايشان مهدي است تا روزي كه خداي مدبِّرِ قضا و قدر را ملاقات كند.

ديگر اينكه بالاترين امر به معروف و نهي از منكر را تبليغ پيام غدير اعلام كردند و فرمودند:

بدانيد بالاترين امر به معروف آنست كه سخن مرا بفهميد و آن را به كساني كه حاضر نيستند برسانيد و او را از طرف من به قبولش امر كنيد و از مخالفتش نهي نمائيد، چرا كه اين دستوري از جانب خداوند عزوجل و از نزد من است، و هيچ امر به معروف و نهي از منكري نمي شود مگر با امام معصوم.

[صفحه 35]

با دوازده امام بيعت كنيد

در آخرين مرحله ي خطابه بيعتِ لساني انجام شد. براي اين هدف دو زمينه سازي انجام شد:

يكي بيان علت اين بيعت لساني بود. درباره ي اينكه قبل از بيعت با دست بصورت زباني از آنان اقرار گرفتند، فرمودند:

اي

مردم، شما بيش از آن هستيد كه با يك دست و در يك زمان با من دست دهيد، و پروردگارم مرا مأمور كرده است كه از زبان شما اقرار بگيرم درباره ي آنچه منعقد نمودم براي علي اميرالمؤمنين و اماماني كه بعد از او مي آيند و از نسل من و اويند، چنانكه به شما فهماندم كه فرزندان من از صلب اويند.

ديگري تعيين عبارات حاكي از محتواي بيعت بود كه مي بايست همه ي مردم به آن اقرار مي كردند و بيعت با دست هم حساب مي شد. از آنجا كه اين بيعت بر سر يك مسئله ي موقت و زود گذر نبود بلكه بر سر يك اعتقاد آن هم به بلنداي ابديت بود، لذا حضرت عبارات مفصلي را بر لسان مبارك جاري كردند و از مردم خواستند آنها را عيناً تكرار كنند.

لذا خطاب به حاضرين فرمودند: پس همگي چنين بگوئيد:

«ما شنيديم و اطاعت مي كنيم و راضي هستيم و سر تسليم فرود مي آوريم درباره ي آنچه از جانب پروردگار ما و خودت به ما رساندي، درباره ي امر امامتِ اماممان علي اميرالمؤمنين و اماماني كه از صلب او به دنيا مي آيند.

بر اين مطلب با قلبهايمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بيعت مي كنيم. بر اين عقيده زنده ايم و با آن مي ميريم و (روز قيامت) با آن محشور مي شويم. تغيير نخواهيم داد و تبديل نمي كنيم و شك نمي كنيم و انكار نمي نمائيم و ترديد به دل راه نمي دهيم و از اين قول برنمي گرديم و پيمان را نمي شكنيم.

[صفحه 36]

تو ما را به موعظه ي الهي نصيحت نمودي درباره ي علي اميرالمؤمنين و اماماني كه گفتي بعد از او از نسل تو و فرزندان اويند،

يعني حسن و حسين و آنانكه خداوند بعد از آن دو منصوب نموده است.

پس براي آنان عهد و پيمان از ما گرفته شد، از قلبهايمان و جانهايمان و زبانهايمان و ضمايرمان و دستهايمان. هر كس توانست با دست بيعت مي نمايد و گرنه با زبانش اقرار مي كند. هرگز در پي تغيير اين عهد نيستيم و خداوند (در اين باره) از نفسهايمان دگرگوني نبيند.

ما اين مطالب را از قول تو به نزديك و دور از فرزندانمان و فاميلمان مي رسانيم، و خدا را بر آن شاهد مي گيريم. خداوند در شاهد بودن كفايت مي كند و تو نيز بر اين اقرار ما شاهد هستي».

پيداست كه حضرت، عين كلامي را كه مي بايست مردم تكرار كنند به آنان القا فرمودند و عبارات آن را مشخص كردند تا هر كس به شكل خاصي براي خود اقرار نكند، بلكه همه به مطلب واحدي كه حضرت از آنان مي خواهد التزام دهند و بر سر آن بيعت نمايند. مردم نيز پس از هر جمله، آن را تكرار مي كردند و بدينوسيله از همان فراز منبر بيعت عمومي گرفته شد.

همچنين از مردم خواستند خدا را بر چنين نعمتي سپاسگزار باشند كه اجازه نداد مردم با انتخاب ناقص خود خليفه اي براي خود برگزينند، بلكه ذات الهي مستقيماً در اين باره تصميم گيري نمود و نتيجه ي آن را به بشر الزام فرمود.

كلمات نهايي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دعا براي اقراركنندگان به سخنانش و نفرين بر منكرين اوامر آن حضرت بود، و با حمد خداوند خطابه ي حضرت پايان يافت.

[صفحه 37]

مراسم سه روزه در غدير

تبريك و تهنيت غدير و ولايت

بحارالانوار: ج 21 ص 387. امالي شيخ مفيد: ص 57.

پس از اتمام خطبه، صداي مردم بلند شد كه: «آري، شنيديم

و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و زبان و دستمان اطاعت مي كنيم».

بعد به سوي پيامبر و اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهما و آلهما ازدحام كردند و براي بيعت سبقت مي گرفتند و با ايشان دست بيعت مي دادند. اين ابراز احساسات و فريادهاي شعفي كه از جمعيت برمي خاست، شكوه و ابهت بي مانندي به آن اجتماع بزرگ مي بخشيد.

در اين حال پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي فرمود: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلي جَميعِ الْعالَمينَ».

نكته ي قابل توجهي كه در هيچيك از پيروزي هاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله - چه در جنگها و چه ساير مناسبتها و حتي فتح مكه- سراغ نداريم، اين است كه حضرت در روز غدير فرمودند: «به من تبريك بگوئيد! به من تهنيت بگوئيد! زيرا خداوند مرا به نبوّت و اهل بيتم را به امامت اختصاص داده است»؛ و اين نشانه ي فتح بزرگ و در هم شكستن كامل سنگرهاي كفر و نفاق بود.

از سوي ديگر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به منادي خود دستور دادند تا بين مردم گردش كند و اين خلاصه ي غدير را تكرار كند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»، تا در غدير بعنوان تابلوي ابدي ولايت بر دلها نقش بندد.

[صفحه 38]

بيعت مردان

بحارالأنوار: ج 21 ص 387، ج 28 ص 90، ج 37 ص 166 و 127. الغدير: ج 1 ص 58 و

271 و 274. عوالم: ج 15: 3 ص42 و 60 و 65 و 134 و 136 و 194 و 195 و 203 و 205.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ضمن سخنراني

وعده داده بودند كه پس از پايان سخنراني از شما بيعت خواهم گرفت، آنجا كه فرمودند:

بدانيد كه من بعد از پايان خطابه ام شما را به دست دادن با من بعنوان بيعت با او و اقرار به او، و بعد از من به دست دادن با خود او فرا مي خوانم. بدانيد كه من با خدا بيعت كرده ام و علي با من بيعت كرده است، و من از جانب خداوند براي او از شما بيعت مي گيرم.

بيعت غدير به معناي التزام و پيمان وفاداري به ولايت دوازده امام معصوم عليهم السلام بود، و محتواي آن ضمن سخنراني حضرت تعيين شده بود، و مردم بصورت لساني به آن اقرار كرده بودند.

براي آنكه رسميت مسئله محكم تر شود، و آن جمعيت انبوه بتوانند مراسم بيعت را بطور منظم و برنامه ريزي شده اي انجام دهند، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پس از پايان سخنراني دستور دادند تا دو خيمه برپا شود. يكي از خيمه ها را مخصوص خود قرار دادند و در آن جلوس فرمودند، و به اميرالمؤمنين عليه السلام دستور دادند تا در خيمه ي ديگر جلوس نمايد، و امر كردند تا مردم جمع شوند.

[صفحه 39]

پس از آن مردم دسته دسته در خيمه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حضور مي يافتند و با آن حضرت دست بيعت مي دادند و تبريك و تهنيت مي گفتند. سپس در خيمه ي مخصوص اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر مي شدند و بعنوان امام و خليفه ي بعد از پيامبرشان با آن حضرت دست بيعت مي دادند و پيمان وفاداري مي بستند، و بعنوان «اميرالمؤمنين» بر او سلام مي كردند، و اين مقام والا را تبريك مي گفتند.

برنامه ي بيعت تا سه روز ادامه داشت، و اين مدت را حضرت در

غدير اقامت داشتند، و برنامه چنان حساب شده بود كه همه ي مردم در آن شركت كردند.

از كساني كه در غدير با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نمودند همانهايي بودند كه زودتر از همه آن را شكستند و پيش از همه پيمان خود را زير پا گذاشتند و بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله يكي پس از ديگري رو در روي اميرالمؤمنين عليه السلام ايستادند.

جالب اينكه عمر بعد از بيعت اين كلمات را بر زبان مي راند: «افتخار برايت باد، گوارايت باد اي پسر ابي طالب، خوشا به حالت اي اباالحسن، اكنون مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمني شده اي»!

از آن جالب تر اينكه پس از امر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله همه ي مردم بدون چون و چرا با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت مي كردند، ولي ابوبكر و عمر گفتند: آيا اين امر از طرف خداوند است يا از طرف رسولش (يعني: از جانب خود مي گويي)؟ حضرت فرمود:

از طرف خدا و رسولش است. آيا چنين مسئله ي بزرگي بدون امر خداوند مي شود»؟ و نيز فرمود: «آري حق است از طرف خدا و رسولش كه علي اميرالمؤمنين است».

[صفحه 40]

بيعت زنان

بحارالانوار: ج 21 ص 388. عوالم ج 15: 3 ص 309.

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دستور دادند تا زنان هم با آن حضرت بيعت كنند و بعنوان «اميرالمؤمنين» سلام كنند و به حضرتش تبريك و تهنيت بگويند، و اين دستور را درباره ي همسران خويش مؤكد داشتند.

براي اين منظور- چون اكثر زنان نامحرم بودند- به دستور حضرت ظرف آبي آوردند و پرده اي بر روي آن زدند بطوري كه زنان در آن سوي پرده دستِ خود را در آب قرار مي دادند و اميرالمؤمنين

عليه السلام در سوي ديگر دست خود را در آب مي گذاشت و بدين صورت بيعت زنان هم با آن حضرت انجام گرفت.

يادآور مي شود كه بانوي بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام از حاضرين در غدير بودند. همچنين كليه ي همسران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ام هاني خواهر اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه دختر حضرت حمزه و اسماء بنت عميس در آن مراسم حضور داشتند.

عمامه «سحاب»

الغدير: ج 1 ص 291. عوالم: ج 15: 3 ص 199. اثبات الهداة: ج 2 ص 219 ح 102.

عرب هرگاه مي خواستند رياست شخص بزرگي را بر قومي اعلام كنند يكي از مراسمشان بستن عمامه بر سر او بود. اهميت اين برنامه آنگاه بيشتر مي شد كه شخص بزرگي عمامه ي خود را بر سر كسي ببندد و اين به معناي اعتماد بر او بود.

[صفحه 41]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در مراسم غدير عمامه ي خود را كه «سحاب» نام داشت، بعنوان تاج افتخار بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام بستند و انتهاي عمامه را بر دوش آن حضرت قرار دادند و فرمودند: «عمامه تاج عرب است». اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره چنين مي فرمايند:

پيامبر در روز غدير خم عمامه اي بر سرم بستند و يك طرف آن را بر دوشم آويختند و فرمودند: «خداوند در روز بدر و حنين، مرا با ملائكه اي كه چنين عمامه اي به سر داشتند ياري نمود».

شعر غدير

بحارالأنوار: ج 21 ص 388، ج 37 ص 112 و 166 و 195. عوالم: ج 15: 3 ص 41 و 98 و

144 و 201. كفاية الطالب: ص 64.

از زيباترين برنامه هاي غدير جلوه ي فرهنگي آن بود كه در قالب ادبيات شعري خود را نشان داد. در مراسم پرشور غدير، حضور حسان بن ثابت شاعر بزرگ عرب از عنايات خداوند بود، چرا كه درخواست اين شاعر زبردست بسيار جلب توجه كرد.

او به حضرت عرض كرد: يا رسول اللَّه، اجازه مي فرمائيد شعري را كه به مناسبت اين واقعه ي عظيم درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام سروده ام بخوانم؟ حضرت فرمودند: بخوان به نام خداوند و بركت او.

حسان بر جاي بلندي قرار گرفت و مردم براي شنيدن

كلامش ازدحام كردند و گردن كشيدند. او گفت: «اي بزرگان قريش، سخن مرا به گواهي و امضايِ پيامبر گوش كنيد».

سپس اشعاري را كه همانجا سروده بود خواند تا بعنوان سند غدير بماند. ذيلاً متن عربي شعر حسان و ترجمه ي آن را مي آوريم:

[صفحه 42]

اَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ النَّبِيَّ مُحَمَّداً

لَدي دَوْحِ خُمٍّ حينَ قامَ مُنادِياً

وَ قَد جاءَهُ جِبْريلُ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ

بِأنَّكَ مَعْصُومٌ فَلا تَكُ وانِياً

وَ بَلِّغْهُمُ ما أَنْزَلَ اللَّهُ رَبُّهُمْ

وَ إِنْ اَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ وَ حاذَرْتَ باغِياً

عَلَيْكَ فَما بَلَّغْتَهُمْ عَنْ إِلهِهِمْ

رِسالَتَهُ إِنْ كُنْتَ تَخْشَي الْأَعادِيا

فَقامَ بِهِ إِذْ ذاكَ رافِعُ كَفِّهِ

بِيُمْني يَدَيْهِ مُعْلِنُ الصَّوْتِ عالِياً

فَقالَ لَهُمْ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ مِنْكُمُ

وَ كانَ لِقَوْلي حافِظاً لَيْسَ ناسِياً

فَمَوْلاهُ مِنْ بَعْدي عَلِيٌّ وَ اِنَّني

بِهِ لَكُمْ دُونَ الْبَرِيَّةِ راضِياً

فَيا رَبِّ مَنْ والي عَلِيّاً فَوالِهِ

وَ كُنْ لِلَّذي عادي عَلِيّاً مُعادِياً

وَ يا رَبِّ فَانْصُرْ ناصِريهِ لِنَصْرِهِمْ

إِمامَ الْهُدي كَالْبَدْرِ يَجْلُو الدَّياجِيا

وَ يا رَبِّ فَاخْذُلْ خاذِليهِ وَ كُنْ لَهُمْ

إِذا وَقَفُوا يَوْمَ الْحِسابِ مُكافِياً

آيا نمي دانيد كه محمد پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله كنار درختان غدير خم به حالت ندا ايستاد، و اين در حالي بود كه جبرئيل از طرف خداوند پيام آورده بود كه در اين امر سستي مكن كه تو محفوظ خواهي بود، و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرساني و از ظالمان بترسي و از دشمنان حذر كني رسالت پروردگار را نرسانده اي.

در اينجا بود كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دست علي عليه السلام را بلند كرد و با صداي بلند فرمود: «هر كس از شما كه من مولاي او هستم و سخن مرا بياد مي سپارد و فراموش نمي كند، مولاي او بعد از من علي است، و من

فقط به او- نه به ديگري- بعنوان جانشين خود براي شما راضي هستم. پروردگارا، هر كس علي را دوست بدارد او را دوست بدار، و هر كس با علي دشمني كند او را دشمن بدار. پروردگارا، ياري كنندگان او را ياري فرما بخاطر نصرتشان امام هدايت كننده اي را كه در تاريكيها مانند ماه شب چهارده روشني مي بخشد. پروردگارا، خواركنندگان او را خوار كن و روز قيامت كه براي حساب مي ايستند خود جزا بده».

پس از اشعار حسان، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: اي حسان، مادامي كه با زبانت از ما دفاع مي كني، از سوي روح القدس مؤيد خواهي بود.

[صفحه 43]

حضور جبرئيل در غدير

بحارالأنوار: ج 37 ص 120 و 161. عوالم: ج 15: 3 ص 85 و 136.

ظهور ملائكه به صورت آدمي در موارد خاصي اتفاق افتاده كه پيام خاصي براي هدايت مردم همراه داشته است. در غدير نيز اين اتفاق پس از سخنراني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پيش آمد و بار ديگر حجت را بر همگان تمام كرد.

مردي زيبا صورت و خوشبوي كنار مردم ايستاده بود و مي گفت:

بخدا قسم، روزي مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكّد نمود، و براي او پيماني بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمي زند. واي بر كسي كه پيمان او را بشكند.

عمر نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمد و عرض كرد: شنيدي اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختي؟ گفت: نه. حضرت فرمود:

او روح الأمين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكني، كه اگر چنين كني خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از

تو بيزار خواهند بود!

معجزه الهي در غدير

بحارالأنوار: ج 37 ص 136 و 162 و 167. عوالم: ج 15: 3 ص 56 و 57 و 129 و 144.

الغدير: ج 1 ص 193.

آنچه در غدير براي مردم بيان شد بزرگترين پيام اسلام، يعني ولايت اهل بيت عليهم السلام بود. اگر در موارد بسياري از اتمام حجتهاي الهي معجزه اي از سوي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله صورت مي گرفت تا اطمينان قلوب آن مردم و نسلهاي تاريخ باشد، در غدير خداوند در حضور پيامبرش مستقيماً معجزه نشان داد و امضاي الهي را بر خط پايان غدير ثبت كرد.

[صفحه 44]

در آخرين ساعات از روز سوم «حارث فهري» با دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمد و گفت:

اي محمد! سه سؤال از تو دارم:

1. آيا شهادت به يگانگي خداوند و پيامبري خود را از جانب پروردگارت آورده اي يا از پيش خود گفتي؟

2. آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده اي يا از پيش خود گفتي؟

3. آيا اينكه درباره ي علي بن ابي طالب گفتي: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيّ مَوْلاه … »، از جانب پروردگار بود يا از پيش خود گفتي؟

حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: «خداوند به من وحي كرده است، و واسطه ي بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده ي پيام خدا هستم، و بدون اجازه ي پروردگارم خبري را اعلان نمي كنم».

حارث گفت: «خدايا، اگر آنچه محمد مي گويد حق و از جانب توست، سنگي از آسمان بر ما ببار يا عذابي دردناك بر ما بفرست».

همينكه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگي از آسمان بر او فرستاد كه از

مغزش وارد شد و همانجا او را هلاك كرد و ماجراي اصحاب فيل جلوي ديدگان 120000 جمعيت حاضر در غدير تكرار شد.

بعد از اين جريان، آيه ي «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ … » [8] نازل شد. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله رو به مردم كردند و فرمودند: آيا ديديد؟ گفتند: آري. فرمودند: شنيديد؟ گفتند: آري. پس از اين اقرار مردم فرمودند:

[صفحه 45]

خوشا به حال كسي كه ولايت او را بپذيرد، و واي بر كسي كه با او دشمني كند. علي و شيعيانش را مي بينم كه در روز قيامت سوار بر شتران با چهره هايي جوان، در باغهاي بهشت گردانده مي شوند در حالي كه تاج بر سر دارند و ترسي بر آنان نيست و محزون نمي شوند و با رضايتي عظيم از سوي خدا مؤيد هستند، و اين است رستگاري بزرگ!! تا آنكه در حظيرة القدس از جوار رب العالمين ساكن شوند، كه در آن برايشان هر چه بخواهند و آنچه چشمها لذت ببرند آماده است و در آن دائمي خواهند بود، و ملائكه به آنان مي گويند: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ، فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ». [9].

با اين معجزه، بر همگان مسلّم شد كه «غدير» از منبع وحي سرچشمه گرفته و يك فرمان الهي است.

از سوي ديگر، تعيين تكليف براي همه ي منافقان آن روز و طول تاريخ شد كه همچون حارث فهري فكر مي كنند و به گمان خود خدا و رسول را قبول دارند، و بعد از آنكه مي دانند ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام از طرف خداست صريحاً مي گويند: ما تحمل آن را نداريم!! اين پاسخ دندان شكن و فوري خداوند ثابت كرد كه هر كس

ولايت علي عليه السلام را نپذيرد منكر سخن خدا و رسول است.

پايان مراسم غدير

بحارالأنوار: ج 37 ص 136، ج 39 ص 336، ج 41 ص 228. عوالم: ج 15: 3 ص 68. كشف

المهم: ص 109. بصائر الدرجات: ص 201.

بدين ترتيب پس از سه روز، مراسم غدير پايان پذيرفت و آن روزها بعنوان «ايام الولاية» در ذهنها نقش بست. گروهها و قبائل عرب، با دنيايي از معارف اسلام، پس از وداع با پيامبرشان و معرفت كامل به جانشينِ او، راهيِ شهر و ديار خود شدند. پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز عازم مدينه گرديدند در حاليكه كاروان نبوت را به سر منزل مقصود رسانده بودند.

[صفحه 46]

خبر «واقعه ي غدير» در شهرها منتشر شد و به سرعت شايع گرديد و به گوش همگان رسيد، و بدون شك توسط مسافران و ساربانان و بازرگانان تا اقصي نقاط عالم آن روز يعني ايران و روم و چين پخش شد و غير مسلمانان هم از آن با اطلاع شدند.

بدين وسيله جامعه ي اسلامي بار ديگر قدرت خود را به نمايش گذاشت، و از حملات احتمالي بيگانه مصون ماند. بدين گونه بود كه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد؛ چنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

ما عَلِمْتُ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي اللَّه عليه و آله تَرَكَ يَوْمَ الْغَديرِ لِاَحَدٍ حُجَّةً وَ لا لِقائِلٍ مَقالاً: … [10] پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز غدير براي احدي عذري و براي كسي سخني باقي نگذاشت.

به اميد آنكه در پانزدهمين قرن غدير پيام آن را به فرداها برسانيم، و از سنگر غدير سقيفه را نشانه رويم، تا پرچم ولايت را بر بلنداي تاريخ سر فراز داريم و لبخند رضايت

بر لبان مبارك صاحب غدير بنشانيم.

پاورقي

[1] اصول كافي: ج 2 ص 21.

[2] بحارالانوار: ج 28 ص 186، ج 43 ص 161. دلائل الامامة: ص 38. خصال: ص 173. اثبات الهداة: ج 2 ص 115.

[3] سوره ي مائده: آيه ي 67.

[4] سوره ي مائده: آيه ي 55.

[5] سوره ي مائده: آيه ي 3.

[6] سوره ي آل عمران: آيه ي 85.

[7] سوره ي فتح: آيه ي 10.

[8] سوره ي معارج: آيات 1 تا 3.

[9] سوره ي رعد: آيه ي 24.

[10] بحارالانوار: ج 28 ص 186. اثبات الهداة: ج 2 ص 115.

چهل حديث غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه: شريفي ، محمود، 1331 - ، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور: چهل حديث غدير/ نويسنده محمود شريفي؛ تهيه و تدوين معاونت تبليغات و ارتباطات اسلامي (قدس رضوي).

مشخصات نشر: مشهد: انتشارات قدس رضوي ، 1391.

مشخصات ظاهري: 68 ص.؛ 12 × 17 س م.

شابك: 978-600-299-038-9

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: فارسي - عربي.

يادداشت: كتاب حاضر در سالهاي مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

موضوع: اربعينات -- قرن 14

موضوع: غدير خم -- احاديث

موضوع: احاديث شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: موسسه انتشاراتي قدس رضوي

شناسه افزوده: موسسه انتشاراتي قدس رضوي. معاونت تبليغات و ارتباطات اسلامي

رده بندي كنگره: BP143/9 /ش4چ967 1391

رده بندي ديويي: 297/218

شماره كتابشناسي ملي: 2902106

مقدمه

سال دهم هجرت كه مسلمانان همراه پيامبر اكرم (ص) مراسم حج را به پايان رساندند و آن سال، بعدا «حجة الوداع» نام گرفت، پيامبر اكرم (ص) عازم مدينه گرديد. فرمان حركت صادر شد. هنگامي كه كاروان به سرزمين «رابغ» در سه ميلي جحفه كه ميقات حجاج است، رسيد امين وحي در مكاني به نام «غديرخم» فرود آمد. آيه:

«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس».

نازل شد كه اي پيامبر، آنچه از طرف خدا فرستاده شده، به مردم ابلاغ كن. اگر اين كار را نكني، رسالت خود را تكميل نكرده اي و خداوند تو را از گزند مردم حفظ خواهد كرد. سوره مائده، آيه دستور توقف در آن مكان صادر شد. همه مردم ايستادند. وقت ظهر هوا، بشدت گرم بود. پيامبر اكرم (ص) نماز ظهر را با جماعت خواند سپس در حالي كه مردم دور او را گرفته بودند، بر روي نقطه بلندي كه از جهاز شتران برپا شد، قرار

گرفت و با صداي رسا خطبه خواند و سپس فرمود: «مردم نزديك است من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم من مسؤولم و شما هم مسؤوليد».

سپس مطالبي گرانبها بيان كرد و فرمود: «من دو چيز نفيس در ميان شما به امانت گذاردم، يكي كتاب خدا و ديگري عترت و اهل بيت من، اين دو هرگز از هم جدا نشوند. مردم بر قرآن و عترت من پيشي نگيريد و در عمل به آنها كوتاهي نورزيد كه هلاك مي شويد». در اين هنگام دست علي (ع) را گرفت و او را بلند كرد و به همه مردم معرفي نمود، سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنان كيست؟ همگي گفتند: خدا و پيامبر او داناترند». پيامبر اكرم (ص) فرمود: «خدا، مولاي من و من، مولاي مؤمنانم و من بر آنها از خودشان اولي و سزاوارترم». بعد فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و … » «اي مردم هركس من مولاي اويم، علي مولاي اوست، خداوندا كساني را كه علي را دوست دارند، دوست بدار و كساني كه او را دشمن دارند، دشمن دار و … » سپس فرشته وحي نازل شد و آيه «اليوم اكملت لكم دينكم … » را نازل فرمود و آن روز در تاريخ اسلام جاودانه و حماسه ساز شد. آري غدير، روز حماسه جاويد، روز ولايت، روز امامت، روز وصايت، روز اخوت، روز رشادت و شجاعت و شهامت و حفاظت و رضايت و صراحت شناخته شد. روز نعمت، روز شكرگزاري، روز پيام رساني، روز تبريك و تهنيت، روز سرور و شادي و

هديه فرستادن، روز عهد و پيمان و تجديد ميثاق، روز تكميل دين و بيان حق، روز راندن شيطان، روز معرفي راه و رهبر، روز آزمون، روز ياس دشمن و اميدواري دوست و خلاصه روز اسلام و قرآن و عترت، روزي كه پيروان واقعي مكتب حيات بخش اسلام آن را گرامي مي دارند و به همديگر تبريك مي گويند. از احاديث بر مي آيد كه ائمه: آن روز را جشن مي گرفتند و در آن روز مراسم ويژه اي داشتند، شبيه مراسمي كه ما ايرانيان امروز در عيد نوروز داريم. از فياض بن محمد طوسي نقل شده: روز غدير به حضور امام هشتم (ع) رسيد. ديد گروهي از افراد ويژه در خدمت حضرت هستند كه امام آنان را براي افطار در خانه اش نگهداشت و به منزل آنان غذا و لباس و كفش و انگشتر و هداياي ديگر فرستاد و آن روز وضع او و اطرافيان او كاملا عوض شده بود و فضائل آن روز را براي آنان يادآوري مي كرد. (بحار الانوار، 112: 97، ح 8.(در حديث ديگري است: روزي از روزهاي خلافت علي (ع) جمعه و عيد غدير به يك روز افتاد. امام (ع) خطبه مفصلي خواند و فرمود: «اين مجمع اكنون به پايان مي رسد و شما همگي به خانه هايتان بر مي گرديد، برويد- خداي بر شما رحمت فرستد- و بر خانواده خود فراخ گيريد و به برادران خود نيكي كنيد. خداوند را بر اين نعمت كه شما را بخشيده است، سپاس گزاريد. متحد شويد تا خدا كمكتان كند. نيكويي كنيد تا خدا دوستيتان را پايدار كند. از نعمتهاي خداداد، يكديگر را هديه فرستيد. خداوند در اين روز چندين برابر ديگر عيدها پاداش

دهد. اين گونه پاداش جز در اين روز (غدير) ديگر نخواهيد يافت. نيكويي كردن در اين روز مال را بسيار كند و عمر را زياد. مهرباني كردن باعث رحمت خدا شود و مهرباني او. در اين روز به برادران و خاندان از مال خدا داده ببخشيد، هر اندازه كه بتوانيد. همواره چهره خندان داريد. چون به يكديگر رسيديد،

شادماني كنيد، و خدا را بر نعمتهايش سپاس گوئيد. برويد و به آنان كه اميدشان به شماست، نيكي بسيار كنيد در خورد و خوراك، خود و زيردستانتان يكسان باشيد. اين يكساني و مساوات را تا جايي كه توانايي داريد عملي سازيد، كه پاداش يك درهم در اين روز، صد هزار درهم است و بركت به دست خداست. روزه اين روز را نيز خداوند مستحب قرار داده است و در برابر آن پاداشي بس بزرگ نهاده. اگر كسي در اين روز، نياز برادران خود را برآورد- پيش از تمنا و درخواست- و با ميل و غبت خوبي كند، پاداش او چنان باشد كه اين روز را روزه داشته است و شب آن را با عبادت به بامداد رسانيده. و هركس در اين روز به روزه داري افطاري دهد، چنان است كه گويي دسته دسته مردم را افطاري داده است … همين كه به يكديگر رسيديد همراه سلام، مصافحه كنيد و نعمتي را كه در اين روز نصيبتان شده است به يكديگر تبريك گوييد. بايد اين سخنان را آن كه بود و شنيد به آن كه نبود و نشنيد، برساند. بايد توانگران به سراغ مستمندان روند و قدرتمندان به دنبال ضعيفان، پيامبر (ص) مرا به اين چيزها امر كرده است».

(ترجمه اين روايت

تا اينجا از استاد محمدرضا حكيمي است كه از حماسه غدير، ص 71 گرفته شده است.) بعد امام (ع) خطبه جمعه را خواند و نماز جمعه را نماز عيدش قرار داد، بعد با فرزند و شيعيانش به منزل امام حسين (ع) برگشت كه غذا آماده كرده بودند و آن شيعيان نيازمند و بي نياز با هداياي او به طرف خانواده خود برگشتند. (بحار الانوار 117: 97.(به اميد روزي كه همه مسلمانان بويژه مردم مسلمان ايران روز عيد غدير را بزرگترين عيد خود قرار داده و اين روزه آنطور كه بايسته و شايسته آن است، گرامي بدارند.

غدير در قرآن

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا.

مائده: 3.

امروز (روز غدير خم) دين شما را به حد كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را بعنوان دين براي شما پسنديدم.

جايگاه عيد غدير در مكتب

عيد خلافت و ولايت

روي زياد بن محمد قال: دخلت علي ابي عبدالله (ع) فقلت: للمسلمين عيد غير يوم الجمعة والفطر والاضحي؟ قال: نعم، اليوم الذي نصب فيه رسول الله (ص) اميرالمؤمنين (ع). مصباح المتهجد: 736. زياد بن محمد گويد: بر امام صادق (ع) وارد شدم و گفتم: آيا مسلمانان عيدي غير از عيد قربان و عيد فطر و جمعه دارند؟ امام (ع) فرمود: آري، روزي كه رسول خدا (ص) اميرمؤمنان (ع) را (به خلافت و ولايت) منصوب كرد.

برترين عيد امت

قال رسول الله (ص): يوم غدير خم افضل اعياد امتي و هو اليوم الذي امرني الله تعالي ذكره فيه بنصب اخي علي بن ابي طالب علما لامتي، يهتدون به من بعدي و هو اليوم الذي اكمل الله فيه الدين و اتم علي امتي فيه النعمة و رضي لهم الاسلام دينا. امالي صدوق: 125، ح 8. رسول خدا (ص) فرمود: روز غدير خم برترين عيدهاي امت من است و آن روزي است كه خداوند بزرگ دستور داد؛ آن روز برادرم علي بن ابي طالب را به عنوان پرچمدار (و فرمانده) امتم منصوب كنم، تا بعد از من مردم توسط او هدايت شوند، و آن روزي است كه خداوند در آن روز دين را تكميل و نعمت را بر امت من تمام كرد و اسلام را به عنوان دين براي آنان پسنديد.

عيد بزرگ خدا

عن الصادق (ع) قال: هو عيد الله الاكبر،و ما بعث الله نبيا الا و تعيد في هذا اليوم و عرف حرمته و اسمه في السماء يوم العهد المعهود و في الارض يوم الميثاق الماخوذ و الجمع المشهود. وسائل الشيعه، 224: 5، ح 1. امام صادق (ع) فرمود: روز غدير خم عيد بزرگ خداست، خدا پيامبري مبعوث نكرده، مگر اينكه اين روز را عيد گرفته و عظمت آن را شناخته و نام اين روز در آسمان، روز عهد و پيمان و در زمين، روز پيمان محكم و حضور همگاني است.

عيد ولايت

قيل لابي عبدالله (ع): للمؤمنين من الاعياد غير العيدين و الجمعة؟ قال: نعم لهم ما هو اعظم من هذا، يوم اقيم اميرالمؤمنين (ع) فعقد له رسول الله الولاية في اعناق الرجال والنساء بغدير خم. وسائل الشيعه، 325: 7، ح 5. به امام صادق (ع) گفته شد: آيا مؤمنان غير از عيد فطر و قربان و جمعه عيد ديگري دارند؟ فرمود: آري، آنان عيد بزرگتر از اينها هم دارند و آن روزي است كه اميرالمؤمنين (ع) در غدير خم بالا برده شد و رسول خدا مساله ولايت را بر گردن زنان و مردان قرار داد.

روز تجديد بيعت

عن عمار بن حريز قال دخلت علي ابي عبدالله (ع) في يوم الثامن عشر من ذي الحجة فوجدته صائما فقال لي: هذا يوم عظيم عظم الله حرمته علي المؤمنين و اكمل لهم فيه الدين و تمم عليهم النعمة و جدد لهم ما اخذ عليهم من العهد والميثاق. مصباح المتهجد: 737. عمار بن حريز گويد: روز هجدهم ماه ذيحجه خدمت امام صادق (ع) رسيدم و آن حضرت را روزه يافتم. امام به من فرمود: امروز، روز بزرگي است، خداوند به آن عظمت داده و آن روز دين مؤمنان را كامل ساخت و نعمت را بر آنان تمام نمود و عهد و پيمان قبلي را تجديد كرد.

عيد آسماني

قال الرضا (ع): حدثني ابي، عن ابيه (ع) قال: ان يوم الغدير في السماء اشهر منه في الارض. مصباح المتهجد: 737. امام رضا (ع) فرمود: پدرم به نقل از پدرش (امام صادق) (ع) نقل كرد كه فرمود: روز غدير در آسمان مشهورتر از زمين است.

عيد بي نظير

قال علي (ع): ان هذا يوم عظيم الشان، فيه وقع الفرج، و رفعت الدرج و وضحت الحجج و هو يوم الايضاح و الافصاح من المقام الصراح، ويوم كمال الدين و يوم العهد المعهود … بحارالانوار، 97: 116. علي (ع) فرمود: امروز (عيد غدير) روز بس بزرگي است. در اين روز گشايش رسيده و منزلت (كساني كه شايسته آن بودند) بلندي گرفت و برهان هاي خدا روشن شد و از مقام پاك با صراحت سخن گفته شد و امروز روز كامل شدن دين و روز عهد و پيمان است.

عيد پربركت

عن الصادق (ع): والله لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة في كل يوم عشر مرات … وما اعطي الله لمن عرفه ما لايحصي بعدد. مصباح المتهجد: 738. امام صادق (ع) فرمود: به خدا قسم اگر مردم فضيلت واقعي «روز غدير» را مي شناختند، فرشتگان روزي ده بار با آنان مصافحه مي كردند و بخششهاي خدا به كسي كه آن روز را شناخته، قابل شمارش نيست.

عيد فروزان

قال ابوعبدالله (ع): … و يوم غدير بين الفطر والاضحي و يوم الجمعة كالقمر بين الكواكب. اقبال سيد بن طاووس: 466. امام صادق (ع) فرمود: … روز غدير خم در ميان روزهاي عيد فطر و قربان و جمعه همانند ماه در ميان ستارگان است.

يكي از چهار عيد الهي

قال ابوعبدالله (ع): اذا كان يوم القيامة زفت اربعة ايام الي الله عز وجل كما تزف العروس الي خدرها: يوم الفطر و يوم الاضحي و يوم الجمعة و يوم غدير خم. اقبال سيد بن طاووس: 466. امام صادق (ع) فرمود: هنگامي كه روز قيامت برپا شود چهار روز بسرعت بسوي خدا مي شتابند همانطور كه عروس به حجله اش بسرعت مي رود. آن روزها عبارتند از: روز عيد فطر و قربان و جمعه و روز غدير خم.

شايسته ها و بايسته هاي غدير

روز پيام و ولايت

قال رسول الله (ص): يا معشر المسلمين ليبلغ الشاهد الغائب، اوصي من آمن بي و صدقني بولاية علي، الا ان ولاية علي ولايتي و ولايتي ولاية ربي، عهدا عهده الي ربي و امرني ان ابلغكموه. بحارالانوار 141: 37، ح 35. رسول خدا (ص) (در روز غدير) فرمود: اي مسلمانان! حاضران به غايبان برسانند: كسي را كه به من ايمان آورده و مرا تصديق كرده است، به ولايت علي سفارش مي كنم، آگاه باشيد ولايت علي، ولايت من است و ولايت من، ولايت خداي من است. اين عهد و پيماني بود از طرف پروردگارم كه فرمانم داد تا به شما برسانم.

روز اطعام

قال ابوعبدالله (ع): … و انه اليوم الذي اقام رسول الله (ص) عليا (ع) للناس علما و ابان فيه فضله و وصيه فصام شكرا لله عز وجل ذلك اليوم و انه ليوم صيام و اطعام و صلة الاخوان و فيه مرضاة الرحمن، و مرغمة الشيطان. وسائل الشيعه 328: 7، ضمن حديث 12. امام صادق (ع) فرمود: عيد غدير، روزي است كه رسول خدا (ص) علي (ع) را بعنوان پرچمدار براي مردم برافراشت و فضيلت او را در اين روز آشكار كرد و جانشين خود را معرفي كرد، بعد بعنوان سپاسگزاري از خداي بزرگ آن روزه را روزه گرفت و آن روز، روز روزه داري و عبادت و طعام دادن و به ديدار برادران ديني رفتن است. آنروز روز كسب خشنودي خداي مهربان و به خاك ماليدن بيني شيطان است.

روز هديه

عن اميرالمؤمنين (ع) قال: … اذا تلاقيتم فتصافحوا بالتسليم و تهابوا النعمة في هذا اليوم، و ليبلغ الحاضر الغائب، والشاهد الباين، وليعد الغني الفقير والقوي علي الضعيف امرني رسول الله (ص) بذلك. وسائل الشيعه 327: 7. اميرالمؤمنين (ع) (در خطبه روز عيد غدير) فرمود: وقتي كه به همديگر رسيديد همراه سلام، مصافحه كنيد، و در اين روز به يكديگر هديه بدهيد، اين سخنان را هر كه بود و شنيد، به آن كه نبود برساند، توانگر به سراغ مستمند برود،و قدرتمند به ياري ضعيف، پيامبر مرا به اين چيزها امر كرده است.

روز كفالت

عن اميرالمؤمنين (ع) قال: … فكيف بمن تكفل عددا من المؤمنين و المؤمنات وانا ضمينه علي الله تعالي الامان من الكفر و الفقر وسائل الشيعه 327: 7. اميرمؤمنان (ع) فرمود: … چگونه خواهد بود حال كسي كه عهده دار هزينه زندگي تعدادي از مردان و زنان مؤمن (در روز غدير) باشد، در صورتي كه من پيش خدا ضامنم كه از كفر و تنگدستي در امان باشد.

روز سپاس و شادي

قال ابوعبدالله (ع): … هو يوم عبادة و صلوة و شكر لله و حمد له،

و سرور لما من الله به عليكم من ولايتنا،و اني احب لكم ان تصوموه. وسائل الشيعه 328: 7، ح 13. امام صادق (ع) فرمود: عيد غدير، روز عبادت و نماز و سپاس و ستايش خداست و روز سرور و شادي است به خاطر ولايت ما خاندان كه خدابر شما منت گذارد و من دوست دارم كه شما آن روز را روزه بگيريد.

روز نيكوكاري

عن الصادق (ع): … و لدرهم فيه بالف درهم لاخوانك العارفين،

فافضل علي اخوانك في هذا اليوم و سر فيه كل مؤمن و مؤمنة. مصباح المتهجد: 737. از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: يك درهم به برادران با ايمان و معرفت، دادن در روز عيد غدير برابر هزار درهم است، بنابراين در اين روز به برادرانت انفاق كن و هر مرد و زن مؤمن را شاد گردان.

روز سرور و شادي

قال ابوعبدالله (ع): انه يوم عيد و فرح و سرورو يوم صوم شكرا لله تعالي. وسائل الشيعه 326: 7، ح 10. امام صادق (ع) فرمود: عيد غدير، روز عيد و خوشي و شادي است و روز روزه داري به عنوان سپاس نعمت الهي است.

روز تبريك و تهنيت

قال علي (ع): عودوا رحمكم الله بعد انقضاء مجمعكم بالتوسعة علي عيالكم، والبر باخوانكم و الشكر لله عز وجل علي ما منحكم، واجتمعوا يجمع الله شملكم، و تباروا يصل الله الفتكم، و تهانؤا نعمة الله كما هنا كم الله بالثواب فيه علي اضعاف الاعياد قبله و بعده الا في مثله … بحارالانوار 117: 97. علي(ع) فرمود: بعد از پايان گردهم آيي خود (در روز غدير) به خانه برگرديد، خدا بر شما رحمت فرستد. به خانواده خود گشايش و توسعه دهيد، به برادران خود نيكي كنيد، خداوند را بر اين نعمت كه شما را بخشيده است، سپاس گزاريد، متحد شويد تا خدا به شما وحدت بخشد، نيكويي كنيد تا خدا دوستيتان را پايدار كند، به همديگر نعمت خدا را تبريك بگوئيد، همانطور كه خداوند در اين روز با چندين برابر عيدهاي ديگر پاداش دادن به شما تبريك گفته، اين گونه پاداشها جز در روز عيد غدير نخواهد بود.

روز درود و برائت

روي الحسن بن راشد عن ابي عبدالله (ع) قال: قلت: جعلت فداك، للمسلمين عيد غيرالعيدين؟ قال: نعم، يا حسن! اعظمهما و اشرفهما، قال: قلت له: و اي يوم هو؟ قال: يوم نصب اميرالمؤمنين (ع) فيه علما للناس. قلت له: جعلت فداك وما ينبغي لنا ان نصنع فيه؟ قال: تصومه يا حسن و تكثر الصلوة علي محمد و آله فيه و تتبرا الي الله، ممن ظلمهم،

فان الانبياء كانت تامر الاوصياء باليوم الذي كان يقام فيه الوصي ان يتخذ عيدا. مصباح المتهجد: 680. حسن بن راشد گويد: به امام صادق (ع) گفتم: آيا مسلمانان بجز آن دو عيد، عيد ديگري هم دارند؟ فرمود: بله، بزرگترين و بهترين عيد. گفتم: كدام روز

است؟ فرمود: روزي كه اميرمؤمنان بعنوان پرچمدار مردم منصوب شد. گفتم: فدايت شوم در آن روز سزاوار است، چه كنيم؟ فرمود: روزه بگير و درود برمحمد و آل او بفرست و از ستمگران به آنان برائت بجوي، زيرا پيامبران به جانشينان دستور مي دادند كه روزي را كه جانشين انتخاب مي شود، عيد بگيرند.

عيد اوصياء

عن ابي عبدالله (ع) قال: … تذكرون الله عز ذكره فيه بالصيام و العبادة و الذكر لمحمد و آل محمد، فان رسول الله (ص) اوصي اميرالمؤمنين ان يتخذ ذلك اليوم عيدا، و كذلك كانت الانبياء تفعل، كانوا يوصون اوصيائهم بذلك فيتخذونه عيدا. وسائل الشيعه 327: 7، ح 1. امام صادق (ع) فرمود: در روز عيد غدير، خدا را با روزه و عبادت و ياد پيامبر و خاندان او يادآوري كنيد، زيرا رسول خدا به اميرالمؤمنين سفارش كرد كه آن روز را عيد بگيرد، همينطور پيامبران هم به جانشينان خود سفارش مي كردند كه آن روز را عيد بگيرند، آنان هم چنين مي كردند.

روز گشايش و درود

عن ابي عبدالله (ع) قال: والعمل فيه يعدل ثمانين شهرا، و ينبغي ان يكثر فيه ذكر الله عز وجل، والصلوة علي النبي (ص)، ويوسع الرجل فيه علي عياله. وسائل الشيعه 325: 7، ح 6. امام صادق (ع) فرمود: ارزش عمل در آن روز (عيد غدير) برابر با هشتاد ماه است، و شايسته است آن روز ذكر خدا و درود بر پيامبر (ص) زياد شود، و مرد، بر خانواده خود توسعه دهد.

روز ديدار رهبري

عن مولانا ابي الحسن علي بن محمد (ع) قال لابي اسحاق: و يوم الغدير فيه اقام النبي (ص) اخاه عليا علما للناس و اماما من بعده،

[قال] قلت: صدقت جعلت فداك، لذلك قصدت، اشهد انك حجة الله علي خلقه. وسائل الشيعه 324: 7، ح 3. امام هادي (ع) به ابواسحاق فرمود: در روز غدير پيامبر اكرم (ص) برادرش علي (ع) را بلند كرد و به عنوان پرچمدار (و فرمانده) مردم و پيشواي بعد از خودش معرفي كرد. ابواسحاق گفت: عرض كردم، فدايت شوم راست فرمودي. به خاطر همين به زيارت و ديدار شما آمدم، گواهي مي دهم كه تو حجت خدا بر مردم هستي.

روز تكبير

عن علي بن موسي الرضا (ع): من زار فيه مؤمنا ادخل الله قبره سبعين نورا و وسع في قبره و يزور قبره كل يوم سبعون الف ملك و يبشرونه بالجنة. اقبال الاعمال: 778. امام رضا (ع) فرمود: كسي كه در روز (غدير) مؤمني را ديدار كند، خداوند هفتاد نور بر قبر او وارد مي كند و قبرش را توسعه مي دهد و هر روز هفتاد هزار فرشته قبر او را زيارت مي كنند و او را به بهشت بشارت مي دهند.

روز ديدار و نيكي

قال الصادق (ع): ينبغي لكم ان تتقربوا الي الله تعالي بالبر و الصوم و الصلوة و صلة الرحم و صلة الاخوان، فان الانبياء عليهم السلام كانوا اذا اقاموا اوصياءهم فعلوا ذلك و امروا به. مصباح المتهجد: 736. امام صادق (ع) فرمود: شايسته است با نيكي كردن به ديگران و روزه و نماز و بجا آوردن صله رحم و ديدار برادران ايماني به خدا نزديك شويد، زيرا پيامبران زماني كه جانشينان خود را نصب مي كردند، چنين مي كردند و به آن توصيه مي فرمودند.

نماز در مسجد غدير

عن ابي عبدالله (ع) قال: انه تستحب الصلوة في مسجد الغدير لان النبي (ص) اقام فيه اميرالمؤمنين (ع) و هو موضع اظهرالله عز وجل فيه الحق. وسائل الشيعه 549: 3. امام صادق (ع) فرمود: نماز خواندن در مسجد غدير مستحب است، چون پيامبر اكرم (ص) در آنجا اميرمؤمنان (ع) را معرفي و منصوب كرد. و آنجايي است كه خداي بزرگ، حق را آشكار كرد.

نماز روز غدير

عن ابي عبدالله (ع) قال: و من صلي فيه ركعتين اي وقت شاء و افضله قرب الزوال و هي الساعة التي اقيم فيها اميرالمؤمنين (ع) بغدير خم علما للناس و … كان كمن حضر ذلك اليوم … وسائل الشيعه 225: 5، ح 2. امام صادق (ع) فرمود: كسي كه در روز عيد غدير هر ساعتي كه خواست، دو ركعت نماز بخواند و بهتر اينست كه نزديك ظهر باشد كه آن ساعتي است كه اميرالمؤمنين (ع) در آن ساعت در غدير خم به امامت منصوب شد، (هر كه چنين كند) همانند كسي است كه در آن روز حضور پيدا كرده است …

روزه غدير

قال الصادق (ع): صيام يوم غدير خم يعدل صيام عمر الدنيا لو عاش انسان ثم صام ما عمرت الدنيا لكان له ثواب ذلك. وسائل الشيعه 324: 7، ح 4. امام صادق (ع) فرمود: روزه روز غدير خم با روزه تمام عمر جهان برابر است. يعني اگر انساني هميشه زنده باشد و همه عمر را روزه بگيرد، ثواب او به اندازه ثواب روزه عيد غدير است.

روز تبريك و تبسم

عن الرضا (ع) قال: … و هو يوم التهنئة يهنئ بعضكم بعضا،فاذا لقي المؤمن اخاه يقول: «الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية امير المؤمنين و الائمة (ع)» و هو يوم التبسم في وجوه الناس من اهل الايمان … اقبال: 464. امام رضا (ع) فرمود: عيد غدير روز تبريك و تهنيت است. هر يك به ديگري تبريك بگويد، هر وقت مؤمني برادرش را ملاقات كرد، چنين بگويد: «حمد و ستايش خدايي را كه به ما توفيق چنگ زدن به ولايت اميرمؤمنان و پيشوايان عطا كرد» آري عيد غدير روز لبخند زدن به چهره مردم با ايمان است …

ولايت در غدير

پيامبر و ولايت علي

عن ابي سعيد قال: لما كان يوم غدير خم امر رسول الله (ص) مناديا فنادي: الصلوة جامعة، فاخذ بيد علي (ع) و قال: اللهم من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. بحارالانوار 112: 37، ح 4. ابوسعيد گويد: در روز غدير خم رسول خدا (ص) دستور داد: منادي ندا دهد كه: براي نماز جمع شويد. بعد دست علي (ع) را گرفت و بلند كرد و فرمود: خدايا كسي كه من مولاي اويم پس علي هم مولاي اوست، خدايا دوست بدار كسي را كه علي را دوست بدارد و دشمن بدار كسي را كه با علي دشمني كند.

زندگي پيامبرگونه

قال رسول الله (ص): من يريد ان يحيي حياتي، و يموت مماتي،ويسكن جنة الخلد التي وعدني ربي فليتول علي ابن ابي طالب، (ع) فانه لن يخرجكم من هدي، و لن يدخلكم في ضلالة. الغدير 278: 10. رسول خدا (ص) فرمود: كسي كه مي خواهد زندگي و مرگش همانند من باشد و در بهشت جاودانه اي كه پروردگارم به من وعده كرده، ساكن شود، ولايت علي بن ابي طالب (ع) را انتخاب كند، زيرا او هرگز شما را از راه هدايت بيرون نبرده، به گمراهي نمي كشاند.

پيامبر و امامت علي

عن جابر بن عبدالله الانصاري قال: سمعت رسول الله (ص) يقول لعلي بن ابي طالب (ع): يا علي! انت اخي و وصيي و وارثي وخليفتي علي امتي في حيوتي و بعد وفاتي محبك محبي و مبغضك مبغضي و عدوك عدوي. امالي صدوق: 124، ح 5. جابربن عبدالله انصاري مي گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم كه به علي بن ابي طالب (ع) فرمود: اي علي، تو برادر و وصي و وارث و جانشين من در ميان امت من در زمان حيات و بعد از مرگ مني. دوستدار تو دوستدار من و دشمن و كينه توز تو دشمن من است.

پايه هاي اسلام

عن ابي جعفر (ع) قال: بني الاسلام علي خمس: الصلوة و الزكوة و الصوم و الحج و الولاية و لم يناد بشي ء ما نودي بالولاية يوم الغدير. كافي 21 و 2، ح 8. امام باقر (ع) فرمود: اسلام بر پنج پايه استوار شده است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت و به هيچ چيز به اندازه آنچه در روز غدير به ولايت تاكيد شده، ندا نشده است.

ولايت جاودانه

عن ابي الحسن (ع) قال: ولاية علي (ع) مكتوبة في صحف جميع الانبياء و لن يبعث الله رسولا الا بنبوة محمد ووصية علي (ع). سفينة البحار 691: 2. امام كاظم (ع) فرمود: ولايت علي (ع) در كتابهاي همه پيامبران ثبت شده است و هيچ پيامبري مبعوث نشد، مگر با ميثاق نبوت محمد (ص) و امامت علي (ع).

ولايت و توحيد

قال رسول الله (ص): ولاية علي بن ابي طالب ولاية الله و حبه عبادة الله و اتباعه فريضة الله و اولياؤه اولياء الله و اعداؤه اعداء الله و حربه حرب الله و سلمه سلم الله عز وجل. امالي صدوق: 32. رسول خدا (ص) فرمود: ولايت علي بن ابيطالب (ع) ولايت خداست، دوست داشتن او عبادت خداست، پيروي كردن او واجب الهي است و دوستان او دوستان خدا و دشمنان او دشمنان خدايند، جنگ با او، جنگ با خدا و صلح با او، صلح با خداي متعال است.

روز ناله نوميدي شيطان

عن جعفر، عن ابيه (ص) قال: ان ابليس عدوالله رن اربع رنات: يوم لعن، و يوم اهبط الي الارض، و يوم بعث النبي (ص) و يوم الغدير. قرب الاسناد: 10. امام باقر (ع) از پدر بزرگوارش امام صادق (ع) نقل كرد كه فرمود: شيطان دشمن خدا چهار بار ناله كرد: روزي كه مورد لعن خدا واقع شد و روزي كه به زمين هبوط كرد و روزي كه پيامبر اكرم (ص) مبعوث شد و روز عيد غدير.

ولايت علوي دژ توحيد

عن النبي (ص): يقول الله تبارك و تعالي: ولاية علي بن ابي طالب حصني،فمن دخل حصني امن من ناري. جامع الاخبار: 52، ح 7. پيامبر اكرم (ص) فرمود: خداوند مي فرمايد: ولايت علي بن ابيطالب دژ محكم من است، پس هر كس داخل قلعه من گردد، از آتش دوزخم محفوظ خواهد بود.

جانشين پيامبر

قال رسول الله (ص): يا علي انا مدينة العلم و انت بابها و لن تؤتي المدينة الا من قبل الباب … انت امام امتي و خليفتي عليها بعدي، سعد من اطاعك و شقي من عصاك، و ربح من تولاك و خسر من عاداك.

جامع الاخبار: 52، ح 9. رسول خدا (ص) فرمود: اي علي من شهر علمم و تو درب آن هستي، به شهر جز از راه درب آن وارد نشوند … تو پيشواي امت من و جانشين من در اين شهري، كسي كه اطاعت تو كند سعادتمند است، و كسي كه تو را نافرماني كند، بدبخت است، و دوستدار تو سود برده و دشمن تو زيان كرده است.

اسلام در سايه ولايت

قال الصادق (ع): اثافي الاسلام ثلاثة: الصلوة و الزكوة و الولاية،

لا تصح واحدة منهن الا بصاحبتيها. كافي: 2، ص 18. امام صادق (ع) فرمود: سنگهاي زيربناي اسلام سه چيز است: نماز، زكات و ولايت كه هيچ يك از آنهابدون ديگري درست نمي شود.

ده هزار شاهد

قال ابوعبدالله (ع): العجب يا حفص لما لقي علي بن ابي طالب!! انه كان له عشرة الاف شاهد لم يقدر علي اخذ حقه و الرجل ياخذ حقه بشاهدين. بحارالانوار: 140 و 37. امام صادق (ع) فرمود: اي حفص! شگفتا از آنچه علي بن ابي طالب (ع) با آن مواجه شد! او با ده هزار شاهد و گواه (در روز غدير) نتوانست حق خود را بگيرد، در حالي كه شخص با دو شاهد حق خود را مي گيرد.

علي، مفسر قرآن

عن النبي (ص) في احتجاجه يوم الغدير: علي تفسير كتاب الله، و الداعي اليه، الا و ان الحلال و الحرام اكثر من ان احصيهما و اعرفهما، فآمر بالحلال و انهي عن الحرام في مقام واحد، فامرت ان آخذ البيعة عليكم و الصفقة منكم، بقبول ما جئت به عن الله عز و جل في علي اميرالمؤمنين و الائمة من بعده، معاشر الناس تدبروا و افهموا آياته، و انظروا في محكماته و لا تتبعوا متشابهه، فو الله لن يبين لكم زواجره، و لا يوضع لكم عن تفسيره الا الذي انا آخذ بيده. وسايل الشيعه: 18 و 142، ح 43. پيامبر اكرم (ص) روز عيد غدير فرمود: علي (ع) تفسير كتاب خدا، و دعوت كننده به سوي خداست، آگاه باشيد كه حلال و حرام بيش از آنست كه من معرفي و به آنها امر و نهي كنم و بشمارم. پس دستور داشتم كه از شما عهد و پيمان بگيرم كه آنچه را در مورد علي اميرمؤمنان، و پيشوايان بعد او از طرف خداوند بزرگ آوردم، بپذيريد. اي مردم! انديشه كنيد و آيات الهي را بفهميد، در محكمات آن دقت كنيد و متشابهات آن

را دنبال نكنيد. به خدا قسم هرگز كسي نداهاي قرآن را نمي تواند بيان كند و تفسير آن را روشن كند، جز آن كسي كه من دست او را گرفته ام (و او را معرفي كردم).

بلندترين داستان غدير به روايت حذيفه يماني براي يك جوان ايراني در مدائن

مشخصات كتاب

سرشناسه: انصاري ، محمدرضا، - 1366

عنوان و نام پديدآور: بلندترين داستان غدير به روايت حذيفه يماني براي يك جوان ايراني در مدائن / محمدرضا انصاري

مشخصات نشر: قم : اعجاز، 1381.

مشخصات ظاهري: [111] ص

شابك: 964-93575-0-54500ريال؛ 964-93575-0-54500ريال؛ 964-93575-0-54500ريال؛ 964-93575-0-54500ريال؛ 964-93575-0-54500ريال؛ 964-93575-0-54500ريال

يادداشت: ص . ع . به انگليسي : … Mohammad Reza Ansari. the lengthiest story qadir.

يادداشت: چاپ دوم : پائيز 1381؛ 4500 ريال

يادداشت: چاپ سوم : 4500: 1382 ريال

موضوع: غدير خم -- احاديث

موضوع: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . -- اثبات خلافت -- احاديث

موضوع: حذيفه بن يمان ، - 36ق . -- سرگذشتنامه

موضوع: علي بن ابي طالب (ع ). امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . -- اصحاب

رده بندي كنگره: BP223/5 /الف84ب8 1381

رده بندي ديويي: 297/452

شماره كتابشناسي ملي: م 81-1340

اهدا

به آن جوان ايراني؛

كه با كنجكاوي خود؛

اين ميراث عظيم را؛

از حذيفه يماني تحويل گرفت

و براي ما به يادگار گذاشت؛

و به همه ي جوانان ايران

كه در تاريخ اعتقادي خود

ژرف مي نگرند و كنجكاوند.

محمد رضا

[صفحه 5]

مقدمه

جوان ايراني..! حذيفه يماني … ! غدير … !

غدير كجا … مدائن كجا … ؟!

يك جوان ايراني در پايخت هفتصد ساله ي ايران كجا … بلندترين متن از داستان غدير كجا … ؟

يك اتفاق كوچك نتايج زيبايي را به ثمر رساند كه در نگاه اول نه جوان ايراني انتظارش را داشت و نه حذيفه يماني. حتي تاريخ گمان نمي كرد چنين حقايق ناگفته اي در آن روز از زبان يكي از معتمدترين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر صفحاتش نقش ببندد.

ما اكنون بلندترين روايت از واقعه ي غدير را پيش رو داريم كه شامل ناگفته هاي بسياري از زواياي مختلف آن است. آنچه در اين حديث بلند آمده ثمره ي سؤالات يك جوان كنجكاو و پرشور ايراني است كه در شهر بزرگ مدائن در محضر صحابي گرانقدر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حذيفه ي يماني مطرح كرده است.

[صفحه 6]

اين صحابي دانشمند نيز بعنوان بزرگترين اتمام حجت در عمر خود، بي پرده حقايق زير خاك مانده ي غدير و دشمنانش را بر زبان آورده؛ و مقارن طلوع دوباره ي خورشيدِ غدير، زنگارهاي بيست و پنج ساله را زدوده است.

جا دارد از دور دستهاي زمان، از حذيفة بن يمان تشكر نماييم كه در سن كهولت و با تحمل زحمت، اين داستان بلند را در پاسخ به سؤالات يك جوان ايراني با تمام جزئياتش بيان نموده، كه هر بخش آن پرونده هايي از گذشته ي اعتقادي ما را مي گشايد و آگاهي دو چندان نسبت به آنچه تا كنون درباره ي

آنها مي دانسته ايم در صفحات عقيده ي ما مي افزايد.

از آن جوان ايراني نيز تشكر مي كنيم كه از بين آن جمعيت به خواب رفته در اثر تبليغات سقيفه، اين گونه آگاهانه تاريخ دينش را دنبال كرده است. در حقيقت او باني شده تا چنين حقايقي از لسان يكي از معتمدترين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بازگو شود و ما پس از هزار و چهارصد سال ثمره ي شيرين آن را- كه به عظمت يك تحقيق تاريخي است- در قلب خود احساس كنيم.

احياي ميراث فرهنگي شيعه در كتاب حاضر جلوه ي تازه اي به خود گرفته است. احاديث بلند و همه جانبه اي در منابع ما وجود دارد كه تحقيق و عرضه ي تنظيم شده ي آنها مي تواند از نمونه هاي بارز احياي

[صفحه 7]

يادگارهاي علمي تشيع به شمار آيد، چرا كه تا آن روايات در منابع اصلي هستند بين هزاران حديث توجه خاصي به آنها نمي شود، ولي با استخراج از كتب مرجع و تبيين جوانب اعتقادي تاريخي آن و سپس تنظيم متن و محتواي آن معلوم مي گردد چه حقايق مهمي از تاريخ و عقيده در آن نهفته است.

يكي از ده ها حديثي كه از چنين خصوصيتي برخوردارند، اين حديث حذيفه يماني درباره ي غدير است كه طي مراحل زير آماده شده است:

الف. مقدمه اي براي مطالعه ي حديث در پنج بخش تنظيم شده است:

1. بيان بلندترين بودن اين داستان غدير.

2. تبيين شرايط زماني و مكاني و اجتماعي نقل اين حديث در مدائن.

3. معرفي حذيفه، راوي داستان غدير.

4. مروري بر زندگي جوان ايراني.

5. اسناد و منابع بلندترين داستان غدير.

ب. متن حديث پس از مقابله با چند نسخه در نُه بخش مرحله بندي شده و فرازهاي آن عنوان

گذاري گرديده است. پاورقي هاي بسيار مهمي در نظر گرفته شده كه شامل دو جهت است:

1. توضيح برخي فرازهاي متن بخاطر اهميت آن در بُعد اعتقادي.

2. آوردن تفاصيل قضاياي تاريخي كه در متن به اشاره آمده است.

ج. پي نوشتها كه شامل دو بخش زير بعنوان بازيافت آثار اين داستان بلند غدير است:

1. مؤيدات مفصل براي فرازهاي اين حديث.

2. نتيجه گيري از بلندترين داستان غدير.

[صفحه 8]

اينك چهارده قرن از ماجراهاي غدير و سقيفه گذشته، و ما موظفيم اين حديث عظيم را- كه سهم به سزايي در بيان حقايق ناگفته ي آن دو ماجراي متقابل دارد- به نسلهاي حاضر و آينده معرفي كنيم و پيام آن را برايشان تبيين نماييم.

در اين حديث حقايقي را دنبال خواهيم كرد كه هر يك از آنها سازنده ي آيه اي از دين ماست. به اميد روزي كه بزرگ وارث غدير حضرت بقية الله الاعظم عجل الله فرجه الشريف پرده هاي ديگري از رازهاي پنهان غدير و سقيفه بردارد و زواياي مهمتري از آن دو واقعه ي سرنوشت ساز امت را بيان فرمايد.

محمد رضا انصاري

عيد غدير 1422، اسفند 1380

[صفحه 9]

بلندترين داستان غدير

واقعه ي بزرگ غدير كه نزد شيعه و سني متواتر است، در قالب عبارات كوتاه و بلندي نقل شده است. بعضي از راويان تنها جمله ي «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» را ذكر كرده اند، و بعضي ديگر جمله ي «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» را نيز در كنار آن نقل نموده اند.

در بعضي روايات، منظره ي غدير از نظر درختان و بركه و منبر و جمعيت ترسيم شده؛ و در بعضي ديگر جزئيات بيشتري درباره ي كيفيت خروج از مدينه و اتفاقات مربوط به

مكه و وقايع راه از مكه تا غدير خم و مراسم سه روزه ي غدير ذكر شده است. در اين ميان بعضي راويان داستانهايي مانند شعر حسان بن ثابت يا ماجراي حارث فهري را نيز ذكر كرده اند و عده اي ديگر به كارشكني ها اشاره نموده اند.

آنچه در همه ي موارد ديده مي شود اين است كه هر يك از راويان گوشه هايي از اين مراسم عظيم را نقل كرده اند، و تنها حديث بلندي كه

[صفحه 10]

همه ي جوانب غدير را به نقل از يك شاهد عيني آورده باشد فقط اين حديث حذيفه است كه اينك پيش روي شماست.

در اين روايت شاهد مجموعه اي منسجم درباره ي غدير هستيم كه براي درك كامل و امكان تحليل صحيح و همه جانبه ي اين واقعه ي عظيم نياز به آن است. حذيفه با توجه به همين نكته سعي كرده جوانب مختلف ماجرا را با نظم دقيق زماني و مكاني آن ارائه دهد، و در كنار آن توطئه هاي ضد غدير را نيز خاطر نشان سازد كه مبادا شنونده اي پس از تصوير آن واقعه ي عظيم، از ماجراهاي پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مبهوت بماند و از تحليل قضايا عاجز گردد.

حذيفه يماني ابتدا براي جداسازي اميرالمؤمنين حقيقي از غير حقيقي- كه سر نخ سؤال جوان ايراني است- داستان مفصل سلام رسمي مردم بر علي عليه السلام بعنوان «اميرالمؤمنين» را مطرح مي سازد و همانجا اشاره اي به سرباز زنندگان از اين فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي نمايد. سپس داستان غدير را آغاز مي كند و مراحل آن را تا پايان مراحل حج مرحله به مرحله پي مي گيرد تا اعلان عمومي براي غدير را مطرح مي كند و قافله را

همراه با فرامين لحظه به لحظه ي الهي در اين مهمترين فرمان آسماني پيش مي برد تا در غدير اعلان رسمي ولايت و امامت علي عليه السلام را با بيانات مفصل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيان مي كند.

حذيفه اين مرد بيدار، در اينجا فوراً سخن را متوجه كساني مي نمايد كه دقيقاً همزمان با غدير پيمان نامه بر ضد آن امضا مي كنند، و سپس نقشه ي قتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بين راه مي كشند و آن را به مرحله ي اجرا مي گذارند ولي خداوند خطر را از آن حضرت دور مي كند. خبر از پيمان نامه ي دوم

[صفحه 11]

كه پس از بازگشت به مدينه در محرم سال يازدهم هجري به تحرير در آمد نيز دليل بر اطلاع حذيفه از اسرار است. سپس مسئله ي تشكيل سپاه اسامه را مطرح مي سازد و علت تخلف عده اي از شركت در آن لشكر را با ظرافت تمام بيان مي كند.

بزرگمرد يماني در كنار داستان غدير، نقش عايشه در آن جريانات را با شواهد مورد مشاهده ي خود از قضايا ارائه مي دهد، كه چگونه در مراحلي كه توطئه گران كارشكني مي كردند او نيز قدم به قدم ياور آنان بوده و در بسياري از موارد اقدامات مخفيانه ي لازم در خانه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر عهده مي گرفته است.

حذيفه اين دانشمند فرزانه، اسرار بسياري از اقدامات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي مقابله با منافقين را بقدري شفاف بيان مي كند كه هر فرد مسلماني براحتي به اسرار قضاياي غدير تا سقيفه و آن تحولات عظيم در اجتماع مسمانان پي مي برد.

با توجه به جامعيت و انسجام و بلنداي داستاني

كه حذيفه درباره ي غدير نقل كرده، با اطمينان خاطر مي توان گفت: هيچ حديثي درباره ي غدير- كه از يك نفر بصورت كامل نقل شده باشد- به بلنداي اين حديث حذيفه وجود ندارد، و با اذعان كامل بايد آن را بعنوان «بلندترين داستان غدير» در سرتا سر تاريخ اسلام معرفي كرد.

[صفحه 13]

شرايط فكريِ داستان بلند غدير

اشاره

قبل از مطالعه ي روايت ژرف حذيفه، لازم است زماني را كه او چنين مطالبي را با جرئت بر زبان آورده و شرايط مكاني شهر عظيم مدائن را مورد تحليل قرار دهيم؛ و با توجه به اين دو جهت، وضعيت فكري و اجتماعي مخاطبان او را مورد توجه قرار دهيم. جمع بندي اين شرايط بخوبي ثابت خواهد كرد كه محتواي بي نظير روايت حذيفه از ارزش فوق العاده اي در دفتر اعتقاد ما برخوردار است.

شرايط زماني

با توجه به سؤالهاي جوان ايراني مي توان دريافت در بيست و پنج سالي كه مردم تحت سيطره ي فكري و عملي سقيفه بودند تا چه حد از احاديث و جرياناتي كه اصحاب حضرت آنها را مي دانسته اند دور بوده اند؛ بخصوص كه قانون منع از تدوين معارف دين، فاصله ي زيادي بين مردم و حقايق حيات بخش الهي انداخته بود.

[صفحه 14]

در زماني كه آغاز خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده، حذيفه ماجراهايي را بيان مي كند كه آن مردم به خواب رفته را بيدار نموده و آن جوان ايراني را به سوي اميرالمؤمنين حقيقي رهسپار مي نمايد. اين شرايط نه قبل از آن موجود بود و نه بعد از آن چنين امكاني ادامه پيدا كرد.

شرايط مكاني

خواننده ي گرامي همچنان كه داستان را به دقت دنبال مي كند نبايد فراموش كند كه اين سخنان در شهري بزرگ و پر جمعيت كه در آن روزگار يكي از چند شهر معروف جهان بوده بيان شده است. از سوي ديگر اكثريت مردم اين شهر را ايرانيان تشكيل مي دادند و از اسلام جز آنچه اهل سقيفه معرفي كرده بودند چيزي نمي دانستند.

بد نيست با هم مروري بر گذشته ي اين شهر و ساختار جغرافيايي و تاريخي آن داشته باشيم تا جلوه هاي ديگري از اهميت اين روايت حذيفه بر ما روشن شود:

مدائن يا تيسفون در 32 كيلومتري جنوب شرقي بغداد كنوني در ساحل راست رود دجله واقع است و هفتصد سال سابقه ي پايتختي ايران را از زمان اشكانيان در قرن اول ميلادي تا آخر دوره ي ساسانيان در سال 650 ميلادي داشته و از بزرگترين شهرهاي دنيا در آن روزگار بوده است.

اصل اين شهر تيسفون بوده و در دوران هر پادشاه بزرگي بخش جديدي

به اين شهر افزوده شده تا آنكه در زمان ساسانيان به نام «هفت شهر» يا «مدائن سبعه» يا «مدائن كسري» خوانده مي شده است.

اين هفت شهر كه روي هم رفته يك شهر به نام «مدائن» را تشكيل مي دادند عبارت بودند از: 1. تيسفون يا شهر اصلي و قديمي،

[صفحه 15]

2. بزرگ شاپور، 3. اسپانو، 4. كردبندلا، 5. كرخه، 6. ويه اردشير، 7. رومكان.

نهايت عظمت اين شهر در زمان انوشيروان بود كه آن كاخ عظيم را بنا نمود و ديوار «باب الابواب» را بعنوان «دروازه ي ايران» در آنجا قرار داد.

از پشت ديوارهاي اين شهر مناطق عرب نشين شروع مي شد، و لذا مردم اين شهر با زبان عربي آشنايي داشتند و نام عربي هم درباره ي آن بعنوان «مدائن سبعه» معروف بود.

پس از فتح ايران و سقوط حكومت ساساني اين شهر به دست مسلمانان افتاد. اول كسي كه در اين شهر بعنوان حاكم اسلامي وارد شد سلمان فارسي بود كه در زمان عمر به سال 16 هجري به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام، حاكم اين شهر شد و در آنجا بود تا از دنيا رفت و در كنار بقاياي طاق كسري به خاك سپرده شد.

بعد از او افرادي به حكومت مدائن منصوب شدند تا زمان عثمان كه حارث بن حكم پسر عمويش را به حكومت آنجا فرستاد. در اثر ظلمي كه او بر مردم روا داشت، مردم نزد عثمان آمده و از او شكايت كردند.

اين بار حذيفه يماني به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام براي حكومت مدائن انتخاب شد، و او همچنان حاكم اين شهر بود تا سال 35 هجري كه عثمان كشته شده و اميرالمؤمنين عليه السلام به حكومت رسيد.

چهل روز بعد از حكومت اميرالمؤمنين

عليه السلام، حذيفه از دنيا رفت و كنار قبر سلمان در مدائن به خاك سپرده شد. هم اكنون از آن شهر بزرگ جز طاق كسري و قبر سلمان و حذيفه چيزي باقي نمانده است، و زائران به زيارت آن دو بزرگوار مي روند. [1].

[صفحه 16]

آنچه در اين كتاب مي خوانيم وقايع روزهاي آخر حكومت حذيفه در مدائن است، كه با قتل عثمان و انتقال قدرت به صاحب غدير يعني اميرالمؤمنين عليه السلام براي اولين بار پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كسي مي توانسته آزادانه حقايق را باز گويد، و پرده از وقايع سرپوش گذاشته شده توسط سقيفه بردارد، و علل انحراف مسير خلافت از غدير به سقيفه را براي مردم بيان كند.

شايد بتوان ادعا كرد فضاي حاكم بر شهر مدائن با جوّ شهر مدينه و كوفه تفاوت بسيار داشته است، چرا كه در آن شهرها تبليغات سقيفه و حضور مدافعان و طرفداران آن به حدي بوده كه حتي خود اميرالمؤمنين عليه السلام نمي توانستند حقايق را بي پرده و واضح بگويند. ولي در مدائن آن شهر بسيار بزرگ كه پايتخت ايران بوده و مركزيت داشته و تمامي اخبار از آنجا به گوشه و كنار كشور منتقل مي شد و طرفداران سقيفه كمتر در آنجا حضور داشتند، اين جريانات آسان تر و بدون واهمه ي دشمنان نقل شده است.

شرايط اجتماعي

مردم مدائن حذيفه را بعنوان يك حاكم عادل و تأييد شده از سوي اميرالمؤمنين عليه السلام و نايب مناب سلمان كه سالها در اين شهر حكومت مي كرده و مردم لذت يك نماينده ي علوي را در زمان امارت او چشيده بودند، قبول داشتند. بخصوص آنكه پس از رحلت سلمان طعم تلخ حاكمي ظالم را

تجربه كرده بودند و اينك بار ديگر حاكم عادلي همچون حذيفه را بالاي سر خود مي ديدند.

[صفحه 17]

از سوي ديگر آنها حذيفه را به دليل كهنسال بودن وي و اطلاعش از جزئيات بسياري از وقايع گذشته ي اسلام و صدق گفتارش در اخبار پذيرفته بودند؛ و اينها شرايط بسيار مساعدي را براي اعلان چنين اخباري از سوي حذيفه ايجاب مي كرد.

بالاترين دليل بر اعتماد مردم نسبت به حذيفه عكس العمل تأثيريافته ي جوان ايراني است، كه با كنجكاوي و موشكافي كه نسبت به قضايا دارد آن گونه سخنان حذيفه را مي پذيرد كه عازم حركت به سوي اميرالمؤمنين عليه السلام مي شود. او با عزمي راسخ مي آيد و در ميدان جنگ جمل بعنوان اولين نفر پا به ميدان مي گذارد و قرآن را بر سر دست مي گيرد و مردم را بدان دعوت مي كند، و اهل جمل او را مورد حملات دستجمعي قرار مي دهند تا آنجا كه پيكر پاكش قطعه قطعه مي شود.

[صفحه 19]

معرفي حذيفه، راوي داستان غدير

اشاره

براي شناخت بيشتر اين حديث لازم است راوي والامقام آن حذيفه يماني را بهتر بشناسيم تا آنچه از او نقل شده سندي محكم در اعتقادمان باشد.

حذيفه كيست؟

الفوائد الرجاليه (سيد بحرالعلوم): ج 2 ص 174 تا 178. بحارالانوار: ج 22 ص 351 ح 77،

ص 326 ح 26. رجال الشيخ: ص 16 شماره 5. اعيان الشيعة: ج 20 ص 247.

ابوعبدالله حذيفة بن يمان عبسي از اصحاب خاص پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و در همه ي جنگهاي آن حضرت شركت داشت. پدر و برادران حذيفه به نامهاي عبدالعزيز و صفوان كه از اصحاب حضرت بودند در جنگهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حضور داشتند. پدرش و صفوان در جنگ اُحُد شهيد شدند. هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بين اصحابش «عقد اخوت» را برپا نمود، برادري حذيفه را با عمار قرار داد.

[صفحه 20]

از مقامات مهم حذيفه آن است كه صاحب سر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود تا آنجا كه حضرت اسماء منافقين را به وي مي گفت. از حذيفه روايت شده كه گفت: «اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از حضرت درباره ي خير مي پرسيدند، اما من درباره ي شر مي پرسيدم تا در آن واقع نشوم.

همچنين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي حذيفه فرمود: «حذيفه از برگزيدگان پروردگار است و در حلال و حرام از ديگران آگاه تر است».

حذيفه در نقل احاديث بسيار دقيق بوده و جوانب مثبت و منفي قضايا رابطور كامل نقل مي كرده است.

از ديگران خصوصيات حذيفه آن است كه او يكي از «اركان اربعه» اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است،

و يكي از هفت نفري است كه نيمه شب همراه اميرالمؤمنين عليه السلام بر جنازه ي فاطمه ي زهرا نماز خواند.

مكانهايي كه حذيفه در آنها سكني گزيده به ترتيب عبارتند از: مدينه، كوفه، مدائن.

او سه پسر به نامهاي صفوان و سعيد و حسيل داشت و همچنين يك دختر كه هنگام وفات، كنار او بود. حذيفه پيش از وفات خود، صفوان و سعيد را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد و آنان در يكي از جنگهاي حضرت شهيد شدند. نسل حذيفه تا زمانهاي طولاني در شهر مدائن باقي بوده اند.

حذيفه در 25 ذيحجه سال 35 هجري براي اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت گرفته؛ و چهل روز بعد از نقل اين حديثي كه پيش روي شماست، در پنجم ماه صفر سال 36 هجري در نيمه ي شب از دنيا رفت. قبر او كنار قبر سلمان و در نزديكي طاق كسري قرار دارد.

[صفحه 21]

خصوصيت حذيفه در اين حديث
اشاره

گذشته از اعتبار مورد اتفاق حذيفه نزد شيعه و اهل سنت، در متن اين حديث خصوصيات قابل تقديري از حذيفه به چشم مي خورد كه ذيلاً نمونه هاي بارزي از آن ذكر مي شود.

نقل حديث بلند توسط يك نفر

نكته ي قابل توجه در اين حديث بلند اين است كه حذيفه به تنهايي تمام ماجراها را ذكر كرده است. معمولاً كساني كه احاديث را نقل مي كنند نمي توانند تمام جزئيات يك قضيه را به ياد بسپارند؛ اما در اين حديث، حذيفه ماجراهايي را تشريح كرده كه نشان از اولين تابش غدير و اولين كورسوي سقيفه دارد. او در تمام ماجراها توطئه هاي منافقين و پايمال شدن حق غدير و غديريان بوسيله ي سقيفه را با نظري موشكافانه ديده و نقل كرده است.

حضور شخصي در قضايا

حذيفه در بسياري از موارد شخصاً حضور داشته و قضايا را ديده است كه اين از نظر تاريخي ارزش فوق العاده اي دارد. از سوي ديگر او مانند فردي گزارشگر تمامي جزئيات ماجراها را نقل كرده و گاهي به تجزيه و تحليل آن پرداخته كه اين نيز از مزاياي خاص حذيفه است.

توجه به اهميت بنيادي جريانات

حذيفه اين مطالب را در زماني بيان كرده كه كمتر كسي متوجه اهميت بنيادي آن بوده است. او هميشه در صدد بوده تا بتواند از طريقي اين

[صفحه 22]

جريانات را براي كسي توضيح دهد. هنگامي كه حذيفه، جوان ايراني را مشتاق دانستن جواب سوالاتش مي بيند به او مي گويد: «اگر چه گفتن آن مرا (بخاطر كهولت سن) ناراحت مي كند، اما حيف است برايتان نگويم زيرا دوست ندارم كسي به منزلت ساختگي و دروغين ايشان در بين مردم فريفته شود»!

حذيفه از جواني همراه و يار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده و در فراز و نشيبهاي زندگاني آن حضرت حضور داشته و تمامي جريانات غدير و سقيفه و اقدامات ضد صاحب غدير را با جزئيات آن مي داند. او اين داستان را در آخرين روزهاي عمرش نقل كرده تا هم سندي زنده براي تاريخ شود و هم نسلهاي بعدي حق و باطل را بشناسند و تشخيص دهند.

[صفحه 23]

مروري بر زندگي جوان ايراني

اشاره

جوان ايراني كه با سؤالهاي عميق خود حذيفه يماني را در آن سن كهولت بر سر حرف مي آورد نيز شخصيت بزرگ داستان ماست و جا دارد مروري بر سرگذشت او داشته باشيم.

جوان ايراني كيست؟

مناقب ابن شهر آشوب: ج 2 ص 339. بحارالانوار: ج 32 ص 174.

«مسلم مجاشعي» جوان ايراني اهل مدائن كه در برابر منبر حذيفه با شنيدن كلمه ي «اميرالمؤمنين حقيقي» بپا خاست و از انتهاي جمعيت با صداي بلند اولين ضربه ي فكري را بر اذهان به خواب رفته مردم پس از 25 سال زمامداري سقيفه وارد كرد.

با توجه به اينكه فتح مدائن در سال 15 هجري بوده و از سال 16 سلمان به عنوان حاكم اين شهر آمده و با در نظر گرفتن جوان بودن او، مي توان تخمين زد سن او هنگام مطرح شدن بيعت اميرالمؤمنين عليه السلام در

[صفحه 24]

مدائن به سال 35 هجري حدود 20 سال بوده است و در واقع ولادت او مقارن با فتح مدائن بدست مسلمانان بوده است.

دقيق بودن او در پاسخهاي دريافتي از حذيفه و اينكه موردي مبهم باقي نماند، ظرافت او در انتخاب سؤالات از نظر اهميت آنها، صراحت گفتار او و بيباكي و بي پرده بودن در گفتارش، روحيه آزاده و جوانمرد و تصميم گيري بجاي او و شجاعت فوق العاده ي او كه در جنگ جمل نشان داد، همه حاكي از شخصيت بلند اوست.

مادر جوان ايراني و روحياتش

روحيه ي شجاع مادر جوان ايراني نيز قابل تحسين است، چرا كه او هم در جنگ جمل حضور داشته و پس از اتمام جنگ نزد پيكر پاك و قطعه قطعه شده ي پسرش مي رود و او را مي بوسد و مي گريد و ابياتي نيز همانجا درباره ي پسرش و جنگ جمل مي سرايد.

[صفحه 25]

اسناد و منابع بلندترين داستان غدير

اشاره

حديث حذيفة بن يمان داراي منابع متعدد با اسناد معتبر است كه ذيلاً به معرفي آنها مي پردازيم:

معرفي منابع

منابع معتبر زير حديث مفصل حذيفه را نقل كرده اند:

1. اليقين، تأليف سيد ابن طاووس: ص 384 تا 387 عليه السلام38 باب 138، كه در بحار الانوار: ج 37 ص 325، از كتاب «اليقين» نقل كرده است.

2. ارشاد القلوب، تأليف ابومحمد حسن ديلمي: ج 2 ص 180 تا 210، كه در بحار الانوار: ج 28 ص 86 از «ارشاد القلوب» نقل كرده است.

3. نزهة الكرام و بستان العوام، تأليف محمد بن حسين رازي (قرن هفتم): ص 201.

[صفحه 26]

شناختي از منبع اصلي

سيد بن طاووس در كتاب «اليقين» اين حديث را از كتاب «حجة التفضيل» نقل كرده است. او در معرفي «حجة التفضيل» مي گويد:

اين حديث را از نسخه اي قديمي كه تاريخ تأليف آن سال 469 بود نقل مي كنيم. بر پشت كتاب با خط حسن بن محمد بن حسن طوسي (پسر شيخ طوسي) اين جملات نوشته شده است: «در اين كتاب نظر نمودم و دريافتم مطالبي در آن نوشته شده كه بر مصنف آن احدي سبقت نگرفته و … اين را حسن بن محمد بن حسن طوسي در رجب سال 472 نوشته است». بر روي جلد نيز دست خط سه نفر از علماء مي باشد.

تطبيق روايات

اگر چه سيد بن طاووس در اليقين اين حديث را بطور خلاصه آورده، اما تصريح نموده كه اين حديث «ابسط و اكثر» است و 35 صفحه ي يمني مي باشد. با ذكر بعضي فرازهاي آن در كتاب «اليقين» پيداست حديثي كه در «ارشاد القلوب» است همان حديثي است كه در «اليقين» از «حجة التفضيل» نقل شده است.

اسناد

اين حديث اسناد معتبري دارد كه ذيلاً عين اسناد آن را مي آوريم:

1. خبر حذيفة بن اليمان: محمد بن الحسين الواسطي قال: حدثنا اًّبراهيم بن سعيد قال: حدثنا الحسن بن زياد الأنماطي قال: حدثنا محمد بن عبيد الأنصاري، عن أبي ههارون العبدي، عن ربيعة السعدي..

[صفحه 27]

2. قال سيد بن طاووس: و رأيت هذا حديث حذيفة أبسط و أكثر من هذا في تسمية علي عليه السلام بأميرالمؤمنين و هو بأسناد هذا لفظه: قال ابن الأثير في كتابه حجة التفضيل: حدثني عمي السعيد الموفق أبوطالب حمزة بن محمد بن أحمد بن شهريار الخازن رحمه ا لله بمشهد مولانا أميرالمؤمنين علي بن أبي ططالب صلوات الله عليه في شهر الله الأصم رجب من سنة أربع و خمسين خمسمائة، قال: حدثني خالي السعيد أبوعلي الحسن بن محمد بن علي عن والده السعيد أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي المصنف رضي الله عنهما، عن الحسين بن عبيدالله و أحمد بن عبدون و أبي ططالب بن عزور و أبي االحسن الصقال عن أبي االمفضل محمد بن عبدالله بن محمد بن زكريا المحاربي قال: حدثنا أبوطاهر محمد بن تسنيم الحضرمي،، قال: حدثنا علي بن أسباط عن اًّبراهيم بن أبي االبلاد عن فرات بن أحنف عن عبدالله بن هند الجملي عن عبدالله بن سلمة، و مقدار هذه الرواية أكثر من خمس و ثلاثين قائمة بقالب اليمن،

و يتضمن أيضاً أمر النبي99 من حضر من المسلمين بالتسليم علي علي باًّمرة المؤمنين.

3. قال محمد بن الحسين الرازي: روي أبومحمد حامد بن محمد بن مسعود، عن الحسن بن محمد السيرافي، عن الوليد بن العباس المنصوري، عن الحسن بن محمد اليزدجردي، عن محمد بن أحمد عن أبيه عن جده عن عثمان بن سعيد الأشج عن عبدالله بن الحارث الأسلمي عن الأعمش عن شقيق بن عبدالله الأنصاري..

اينها اسناد و منابع بلندترين داستان غدير بود كه قبل از متن آن تقديم شد. در پايان كتاب حاضر بخشي بعنوان مؤيدات قرار داده ايم كه طي آن فرازهاي مهم حديث حذيفه از منابع ديگر استخراج و معرفي شده است.

[صفحه 28]

اكنون خواننده ي عزيز به راحتي خود را در كنار مردم مدائن مي يابد و احساس مي كند در موقعيتي كه حذيفه آن ماجراها را نقل مي كرده مردم چگونه مشتاق شنيدن آن بوده اند.

پس از 25 سال خفقان حكومتي و منع از نوشتن وقايع، اين بار ماجراها به جاي نوشته شدن علناً گفته مي شد آن هم به زبان حذيفه يماني كه مورد قبول همه بود. پس از قتل عثمان و برداشته شدن محدوديتها، دقيقاً شرايطي بود كه مردم مشتاق شنيدن حقايق ناگفته و بيان آنها از سوي بزرگمردي چون حذيفه بودند.

اينك به استقبال بلندترين داستان غدير مي رويم و همراه با جوان كنجكاو ايراني دل به سخنان حذيفه ي يماني مي سپاريم.

[صفحه 31]

بلندترين داستان غدير

قتل عثمان و خلافت صاحب غدير

اشاره

هنگامي كه عثمان به خلافت رسيد عمويش حكم بن عاص و پسران او مروان و حارث را نزد خود پناه داد و به مدينه بازگرداند. [4].

[صفحه 32]

همچنين كارگزاران خويش را به شهرهاي مختلف فرستاد، كه از جمله ي آنها يكي عمر بن سفيان بن مغيرة بن

ابي العاص بن اميه بود كه به مُشكان [4] فرستاد، و ديگري حارث بن حكم بود كه به مدائن فرستاد.

مدتي كه حارث حاكم مدائن بود بر مردم شهر سخت مي گرفت و با آنان بدرفتاري مي كرد. پس از چندي گروهي از مردم مدائن به شكايت نزد عثمان آمدند و او را از بدرفتاري و سخت گيري حارث آگاه ساختند و با وي به درشتي سخن گفتند.

عثمان با شنيدن سخنان آنان، حذيفه يماني را براي حكومت مدائن فرستاد؛ و اين در آخرين سالهاي حكومت او بود. حذيفه همچنان حاكم مدائن بود تا عثمان كشته شد و اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت رسيد. [4].

نامه اميرالمؤمنين به حذيفه حاكم مدائن

حضرت او را به حكومت مدائن ابقا نمود و نامه اي براي وي نوشت كه متن آن چنين است:

بسم ا لله الرحمن الرحيم

از بنده ي خدا علي اميرالمؤمنين

به حذيفه ي يماني

سلام بر تو؛

اما بعد، من تو را به حكومت بخشهايي از مدائن كه از سوي خليفه ي پيشين بر عهده داشتي ابقا نمودم.

[صفحه 33]

من اختيار حقوق شرعي و جِزْيِه [5] از يهود و نصاري و امور روستاها را به دست تو سپردم. كساني را كه به آنان اطمينان داري و از دين و امانتداري شان راضي هستي نزد خود جمع كن و در كارهايت از آنان كمك بگير؛ زيرا اين روش من و تو را نزد مردم عزيزتر مي كند و براي دشمن كوبنده تر است.

تو را به تقواي خداوند و اطاعت او در نهان و آشكار نصيحت مي كنم، و از عِقاب پنهاني و آشكاراي او بر حذر مي دارم. همچنين به احسان نسبت به نيكوكاران و رفتار شديد نسبت به معاندين سفارش مي كنم.

به تو دستور مي دهم در كارهايت مدارا پيشه نمايي و نسبت به مردم

با نرم خويي و عدالت رفتار كني كه در اين جهات مسئول هستي؛ و نسبت به مظلوم با انصاف رفتار كني، و مردم را ببخشي و بهترين روش را انتخاب كني. خداوند نيكوكاران را جزاي خير مي دهد.

به تو دستور مي دهم حقوق شرعي زمينها را طبق حق و انصاف بگيري؛ و از حدي كه به تو سفارش كرده ام تجاوز نكني؛ و چيزي از حقوق را رها نكني، و در آن امر جديدي ابداع ننمايي، و آن را بين اهلش به عدل و مساوات تقسيم نمايي.

با مردم متواضع باشي و در محضر مردم با همه يكسان رفتار كني؛ و در اجراي حق، دور و نزديك براي تو يكسان باشد؛ و در بين مردم به حق حكم كني و عدالت را بپاداري؛ و از هواي نفس پيروي مكني و در راه خدا از سرزنش ملامت كننده اي نترسي، كه خداوند همواره با تقواپيشگان و نيكوكاران است.

نامه ي ديگري فرستاده ام [6] كه براي مردم منطقه ات بخواني تا آنان

[صفحه 34]

نظر ما را درباره ي خويش و تمامي مسلمين بدانند. آنان را حاضر كن و نامه را برايشان بخوان و از كوچك و بزرگ براي ما بيعت بگير.

ان شاء ا لله نامه ي

نامه اميرالمؤمنين به مردم مدائن

هنگامي كه نامه ي اميرالمؤمنين عليه السلام به حذيفه رسيد مردم را جمع نمود و نماز جماعتي بر پا كرد. سپس دستور داد تا نامه را آورده و براي مردم بخوانند كه متن آن چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

از بنده ي خدا، علي اميرالمؤمنين

به مسلماناني كه نامه ام به آنان مي رسد

سلام بر شما؛

من خدايي را كه جز او پروردگاري نيست شكر مي كنم، و از او مي خواهم بر محمد و آل او صلوات فرستد.

اما بعد، خداوند دين اسلام

را براي خود و ملائكه و پيامبرانش برگزيد، بخاطر محكم كردن پايه ي خلقت و تدبير نيكش و نظر رحمت او به بندگانش؛ و محبوبترين مخلوقاتش را به آن اختصاص داد.

خداوند محمد را براي اين امت مبعوث كرد. سپس براي بزرگداشت و فضيلت بشر كتاب و حكمت را به او آموخت. آنان را تربيت نمود تا هدايت شوند، و جمع كرد تا متفرق نشوند و آگاهي ديني داد تا ظلم نكنند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس از انجام آنچه بر عهده اش بود به سوي رحمت پروردگار شتافت، در حاليكه هم او خدا را شكر مي كرد و هم پروردگار سپاسگزار او بود. پس از او عده اي از مسلمانان دو نفر را كه به روش و سيرتشان رضايت دادند به خلافت وا داشتند. [7].

[صفحه 35]

آن دو مدتي بر سر خلافت بودند، تا آنكه خداوند آنان را از اين دنيا برد. سپس سومي را به خلافت نشاندند. او كارهاي خلافي انجام داد و موجب نارضايتي مردم شد. از اين رو مردم متحد شدند و به وي اعتراض كرده و اوضاع را تغيير دادند. [8].

سپس نزد من آمدند همچون رديف شدن اسبان و با من بيعت كردند. من از خدا هدايت مي طلبم و از او در تقوايم كمك مي خواهم.

بدانيد كه براي شماست بر ما عمل كردن به كتاب خدا و سنت پيامبرش، بپا داشتن حق او در بين شما، زنده كردن سنت او، دلسوزي براي شما در نهان و آشكار، و در اين راه از پروردگار كمك مي گيريم و خدا ما را كافي و بهترين وكيل است.

من امور شما را به دست حذيفة بن يمان سپردم.

او كسي است كه به اعتقادش راضيم و رفتار با صلاحيت را از او اميدوارم. به او دستور داده ام به نيكوكاران احسان كند، با افراد منحرف رفتار شديد داشته باشد، و نسبت به مردم با مهرباني رفتار كند.

از خداوند مي خواهم تا بهترين خوبيها و احسان و رحمت واسعه اش شامل حال ما و شما شود.

والسلام عليكم و رحمة و بركاته

[صفحه 36]

سخنراني حذيفه درباره خلافت صاحب غدير

سپس حذيفه از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر محمد و آلش گفت:

حمد خدايي را كه حق را زنده نمود و باطل را از بين برد؛ و عدالت را آورد و ظلم را كوبيد و ظالمين را ذليل نمود. اي مردم، بخدا قسم اكنون صاحب اختيار شما «اميرالمؤمنين حقيقي» شد! او بهترين كسي است كه بعد از پيامبرمان محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي شناسيم.

او صاحب اختيار مردم و سزاوارترين آنان به خلافت است. او نزديكترين آنان به راستي و هدايت يافته ترين شان به سوي عدالت است. راه و سيره ي وي از همه صحيح تر و نزديكترين آنها در ارتباط با خداست. او نزديكترينشان در خويشاوندي با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.

بازگرديد به اطاعت كسي كه اولين پذيرنده ي اسلام است؛ بالاترين مردم از نظر علم است؛ ميانه روترين مردم در روش حكومت است؛ سابق ترين مردم در ايمان است؛ بالاترين مردم در يقين است؛ والاترين مردم در انجام كار نيك است؛ مقدم ترين مردم در جهاد است؛ عزيزترين آنها از نظر مقام و منزلت است؛ برادر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و پسر عموي اوست؛ پدر حسن و حسين است؛ همسر زهراي بتول بانوي

بانوان جهان است.

اي مردم، بپاخيزيد و طبق كتاب خدا و سنت پيامبرش بيعت كنيد، كه رضايت خداوند در اين است. با اين كار هم قلبتان اطمينان پيدا مي كند و هم صلاحتان در اين است.

والسلام

مردم برخاستند و با حذيفه به نيابت از اميرالمؤمنين عليه السلام به بهترين صورت و همگاني ترين شكل بيعت كردند.

[صفحه 37]

كنجكاوي جوان ايراني درباره غدير و سقيفه

اشاره

هنگامي كه بيعت پايان يافت جواني ايراني كه مسلم نام داشت، در حاليكه شمشير حمايل كرده بود از انتهاي جمعيت فرياد زد:

اي امير، شنيديم كه در آغاز سخنت گفتي: «بخدا قسم صاحب اختيار شما اميرالمؤمنين حقيقي شد»؛ آيا با اين كلام به خلفاي قبل از او كنايه مي زني كه آنان «اميرالمؤمنين حقيقي» نبودند؟ اي امير خدا تو را رحمت كند، اين مطلب را بيان كن و كتمان مكن؛ چرا كه تو شاهد بوده اي و قضايا را به چشم خود ديده اي! ما بيان اين مطلب را بر عهده ي شما مي گذاريم و خداوند شاهد بر شماست در آنچه براي امت خود دلسوزي مي كنيد، و خبرهايي كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي كنيد!

حذيفه پاسخ داد: اي جوان، حال كه اينگونه مي پرسي و كنجكاوي مي كني، بشنو و بفهم آنچه را خبر مي دهم:

[صفحه 38]

خلفاي قبل از علي بن ابي طالب عليه السلام كه به لقب اميرالمؤمنين ناميده شده بودند، اين نام را به خود نسبت داده بودند [9] و مردم هم آنان را به همان اسم مي خواندند.

[صفحه 39]

اما علي بن ابي طالب عليه السلام را جبرئيل از طرف خداوند به اين نام ملقب نمود و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شاهد سلام جبرئيل به علي بن ابي طالب عليه السلام با لقب اميرالمؤمنين بود. اصحاب پيامبر

صلي الله عليه و آله و سلم نيز در حيات او، آن حضرت را «اميرالمؤمنين» صدا مي زدند.

سلام جبرئيل به صاحب غدير با لقب «اميرالمؤمنين»

جوان گفت: خداوند تو را رحمت كند، به ما خبر ده كه اين ماجرا چگونه اتفاق افتاد.

حذيفه گفت: قبل از نازل شدن آيه ي حجاب، اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هر زمان كه مي خواستند وارد خانه ي آن حضرت مي شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شدن مردم به داخل خانه را هنگام حضور دِحيَة بن خليفه كَلبي ممنوع كرده بود. دحية بن خليفه كلبي كسي بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مراسلات بين قيصر روم و بني حنيفه و پادشاهان بني غَسّان را به دست او انجام مي داد، و هرگاه جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل مي شد بصورت دحيه مي آمد. [10] به همين منظور، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمدن مردم را در حضور دحيه ممنوع اعلام كرده بود.

حذيفه ادامه داد: روزي براي كاري تصميم داشتم هنگام ظهر نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بروم به اميد اينكه كسي نباشد. ما هنگامي كه مي خواستيم وارد منزل پيامبر عليه السلام شويم پرده اي را كه بر در آويزان بود كنار زده و داخل مي شديم. آن روز من هم آن را كنار زده و وارد شدم. ناگهان چشمم به دحيه افتاد كه كنار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خواب رفته بود و

[صفحه 40]

سر حضرت در آغوش دحيه قرار داشت. با ديدن دحيه منصرف شده برگشتم.

مسير زيادي نرفته بودم كه

علي عليه السلام را ديدم. حضرت پرسيد: اي حذيفه، از كجا مي آيي؟

- از نزد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم باز مي گردم.

- نزد آن حضرت چه مي كردي؟

- خواستم براي كاري نزد او بروم اما ممكن نشد.

- براي چه؟

- زيرا دحيه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود.

سپس از علي عليه السلام خواستم تا به طريقي كار مرا به عرض پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برساند. حضرت فرمود: با من برگرد.

با او برگشتم و هنگامي كه به منزل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيديم من كنار در نشستم و علي عليه السلام پرده را بالا زد و سلام كرد و داخل شد.

من شنيدم كه دحيه در جواب سلام گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته. سپس گفت: يا علي، بنشين و سر برادر و پسر عموي خويش را در دامن بگير. به راستي كه تو سزاوارترين مردم به اين كار هستي.

علي عليه السلام نشست و سر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را در دامن خود گذاشت و دحيه از خانه خارج شد. سپس علي عليه السلام فرمود: «اي حذيفه، داخل شو»، من هم وارد خانه شدم و نشستم.

طولي نكشيد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيدار شد و رو به علي بن ابي طالب عليه السلام تبسمي كرده فرمود: يا ابالحسن، سر مرا از دامان چه كسي گرفتي؟

[صفحه 41]

- از دامان دحيه كلبي.

- او جبرئيل بود! هنگامي كه داخل شدي چه گفتي و او چه جواب داد؟

- هنگامي كه وارد خانه شدم سلام كردم و او جواب داد: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و

رحمة الله و بركاته.

- يا علي، قبل از اينكه اهل زمين بر تو با لقب اميرالمؤمنين سلام كنند، ملائكه ي خدا و ساكنان آسمانها بر تو با اين اسم سلام كرده اند. يا علي، جبرئيل نيز به امر خداوند اينگونه بر تو سلام كرد. او از طرف پروردگارم وحي آورد كه اين امر را بر مردم واجب كنم و ان شاء الله بزودي انجام خواهم داد.

اعلام عمومي سلام به اميرالمؤمنين

حذيفه ادامه داد: فرداي آن روز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرا براي كاري به فدك فرستاد. چند روزي آنجا بودم و سپس برگشتم. پس از عزيمت شنيدم كه مردم مي گويند: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور داده به علي بن ابي طالب با لقب اميرالمؤمنين سلام كنند و اين خبر را جبرئيل از طرف خدا آورده است».

من گفتم: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم راست مي گويد چرا كه من هم شنيدم جبرئيل با لقب اميرالمؤمنين به علي بن ابي طالب سلام كرد» و ماجراي آن روز را نقل كردم.

هنگامي كه اين اتفاق آن روز را در مسجد براي مردم نقل مي كردم عمر بن خطاب سخنانم را شنيد و گفت: تو جبرئيل را ديده اي و صدايش را شنيده اي؟! از اين سخن بپرهيز كه حرف بزرگي بر زبان آورده اي و شايد ديوانه شده اي؟!

[صفحه 42]

در پاسخ او گفتم: بلي، من او را ديدم و صدايش را شنيدم. خداوند بيني كسي را كه در برابر حق محكوم است بر خاك بمالد!

عمر گفت: اي حذيفه، واقعاً كه چيز عجيبي ديده اي و شنيده اي!

مراسم سلام به اميرالمؤمنين و عكس العمل منافقين

حذيفه ادامه داد: هنگامي كه آنچه ديده و شنيده بودم نقل مي كردم بُرَيدة بن حصيب اسلمي- كه او نيز به سخنانم گوش مي داد- گفت: اي حذيفه، بخدا قسم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به همه دستور داد تا به علي بن ابي طالب عليه السلام «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگويند. عده ي كمي از مردم اين دستور را پذيرفتند، اما جمع كثيري آن را رد كرده و از گفتن آن ابا كردند.

- اي بريده، آيا تو شاهد آن روز بودي؟

- بلي،

از اول تا آخر آن بودم.

- خداوند تو را رحمت كند، آن روز را برايم تعريف كن كه من غايب بودم.

بريده گفت: من و برادرم با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در نخلستان بني نجّار بوديم. علي بن ابي طالب عليه السلام نزد ما آمد و سلام كرد. ما جواب سلام او را داديم و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «يا علي، اينجا بنشين» و او نشست.

مرداني وارد شدند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها امر كرد تا به علي عليه السلام «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگويند. آنها سلام مي كردند، اما به اين كار مايل نبودند!

سپس ابوبكر و عمر وارد شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن دو فرمود: به علي «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنها پرسيدند: آيا اين دستور از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: بلي.

[صفحه 43]

پس از آن طلحه و سعد بن ابي وقاص وارد شدند و سلام كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: به علي «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنان پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بلي. آنها گفتند: گوش مي دهيم و اطاعت مي كنيم.

سپس سلمان و ابوذر غفاري وارد شدند و سلام كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنان جواب داد و فرمود: به علي «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنها سلام كرده و چيزي نگفتند.

پس از آن خزيمة بن ثابت و ابوالهيثم بن تيهان وارد

شده و سلام كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داده فرمود: به علي «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنان نيز سلام كرده و چيزي نگفتند.

بعد از آن عمار و مقداد وارد شدند و سلام نمودند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داد و فرمود: به علي «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنان سلام كردند و چيزي نگفتند.

سپس عثمان و ابوعبيده وارد شدند و سلام كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داد و فرمود: به علي «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگوييد. آنها پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بلي. آنان نيز سلام كردند.

پس از آن عده اي از مهاجرين و انصار آمدند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به همه مي فرمود: به علي «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگوييد. بعضي از آنها سلام كرده و سخني نمي گفتند؛ اما بعضي مي پرسيدند: «آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست»؟ حضرت هم جواب مي داد: بلي.

آنقدر آمدند تا از شدت ازدحام اتاق حضرت پر شد و مردم كنار در و

[صفحه 44]

بيرون اتاق نشستند. كساني كه بيرون بودند وارد مي شدند و «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» مي گفتند و خارج مي شدند.

سپس حضرت به من و برادرم فرمود: اي بريده، تو و برادرت برخيزيد و به علي «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگوييد. ما نيز برخاسته و سلام كرديم و به جاي خود بازگشتيم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به جمعيت كرده فرمود: بشنويد و بفهميد!

من به شما دستور دادم تا به علي بن ابي طالب با عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيد. افرادي از من پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ محمد هيچ گاه دستوري از نزد خود نمي دهد بلكه طبق وحي و دستور خداست. قسم به آن كه جانم به دست اوست آيا قبول داريد كه اگر از پذيرفتن فرمان الهي ابا كنيد و فرمان خدا را نقض كنيد، كافر شده ايد و از آنچه پروردگارم مرا به آن مبعوث كرده فاصله گرفته ايد؟ حال هر كه مي خواهد ايمان بياورد و هر كه مي خواهد كافر شود.

اولين سخنان منافقين درباره غصب خلافت

هنگامي كه از نزد حضرت خارج مي شديم شنيدم يكي از آنان كه دستور داده شده بودند به علي بن ابي طالب صلي الله عليه و آله و سلم «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگويند- در حالي كه عده اي از نامردان و سست ايمانان آنان را احاطه كرده بودند- به رفيقش مي گفت: آيا نديدي كه چگونه محمد پسر عموي خود را به مقام و منزلت والايي رساند؟ بخدا قسم اگر مي توانست او را پيامبر بعد از خود قرار مي داد!

رفيقش به او گفت: ناراحت مشو و اين قضيه را براي خود بزرگ مكن! هنگامي كه محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان

[صفحه 45]

خواهيم گذاشت!

حذيفه مي گويد: پس از آن بريده به مكاني در راه شام رفته و برگشت. هنگامي كه به مدينه رسيد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفته بود و مردم با ابوبكر بيعت كرده بودند. بريده داخل مسجد شد و مشاهده كرد ابوبكر بالاي منبر و عمر يك پله پايين تر از او نشسته است. اين بود كه

از گوشه ي مسجد آنان را با صداي بلند مورد خطاب قرار داد: اي ابابكر و اي عمر! آنان جواب دادند: تو را چه مي شود، اي بريده؟! آيا ديوانه شده اي؟

بريده گفت: بخدا قسم ديوانه نشده ام؛ اما «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» گفتن ديروزتان به علي بن ابي طالب صلي الله عليه و آله و سلم چه شد؟!!

ابوبكر پاسخ داد: اي بريده، پس از هر واقعه اي اتفاق تازه اي رخ مي دهد! تو غايب بودي و ما حاضر بوديم، و حاضر مي بيند آنچه غايب نمي بيند! بريده گفت: آنچه را كه خدا و رسولش نديدند شما ديديد؟! عجب رفيق تو به گفته ي خويش عمل كرد كه مي گفت: «اگر محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت». با اين شرايط سكونت در مدينه را تا ابد بر خود حرام مي كنم تا بميرم. [11].

راوي حديث مي گويد: سپس بريده با همسر و فرزندانش از مدينه خارج شد و نزد قوم خود بني اسلم رفت؛ و هر از چند گاهي به مدينه سر مي زد. هنگامي كه خلافت به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد به مدينه بازگشت و با حضرت بود تا اينكه به عراق رفتند. پس از ضربت خوردن اميرالمؤمنين عليه السلام بريده به خراسان رفت و در آنجا ماند تا از دنيا رفت.

[صفحه 46]

فتنه عظيم سقيفه

حذيفه به جوان گفت: اينها اخباري بود كه درباره ي آن سؤال كردي.

جوان گفت: خداوند جزاي خير ندهد كساني را كه سخنان نيك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را درباره ي علي عليه السلام شنيدند و به خدا و رسولش خيانت كردند، و خلافت را از كسي كه خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خلافت او

راضي بودند گرفته و به كسي كه خدا و رسولش او را سزاوار آن نمي دانستند سپردند. بخدا قسم شكي نيست كه بعد از آن خيانت ابداً رستگار نخواهند شد.

حذيفه از منبر پايين آمد و گفت: اي برادر انصار، اين فتنه از آنچه فكر مي كني بزرگتر و عظيم تر بود. بخدا قسم چشم ها بسته شد و يقين از قلبها رفت؛ و دشمن زياد شد و ياران اهل حق كم شدند.

جوان گفت: شمشيرهايتان را از غلاف بيرون مي كشيديد و بر دوشها مي گذارديد، و آنقدر گمراهان از حق را مي كشتيد تا كشته مي شديد و يا آنچه از اطاعت خدا و رسولش دوست داشتيد درك مي كرديد. [12].

حذيفه جواب داد: اي جوان، گوشها و چشمهايمان گرفته شده بود و از مرگ كراهت داشتيم. دنيا برايمان زينت پيدا كرده بود و مقدّر خدا بود كه ظالمين بر ما حكومت كنند. ما از خدا مي خواهيم گناهان ما را ببخشد و از او حفظ در باقي عمرمان را مي طلبيم. براستي كه او صاحب اختيار مهربان است.

سپس حذيفه به خانه اش رفت و مردم متفرق شدند.

[صفحه 47]

مقدمات واقعه غدير و توطئه هاي منافقين

اشاره

راوي حديث مي گويد: در بيماري كه حذيفه بخاطر آن از دنيا رفت به عيادت وي رفته بودم. من آن روز از كوفه آمده بودم و اميرالمؤمنين عليه السلام هنوز به عراق نيامده بود.

هنگامي كه نزد حذيفه بودم آن جوان ايراني به عيادت او آمد؛ و حذيفه به او خوشامد گفت و او را نزد خود خواند و كنارش نشانيد. پس از آنكه عيادت كنندگان از نزد حذيفه رفتند جوان گفتگوي خود را با وي آغاز كرد.

پايه گذاران اصلي غصب خلافت

جوان ايراني پرسيد: اي حذيفه، شنيدم روزي مطلبي از بريده بن حصيب اسلمي نقل مي كردي كه او شنيده بود يكي از كساني كه دستور داده شدند به علي بن ابي طالب عليه السلام «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» بگويند به رفيقش مي گويد: «آيا نديدي چگونه امروز محمد پسر عموي خود

[صفحه 48]

را به مقام و منزلت والايي رساند؟ بخدا قسم اگر مي توانست او را پيامبر قرار مي داد»! و رفيقش به او گفته بود: «اين قضيه را براي خود بزرگ مكن! هنگامي كه محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت». من از سخنان بريده در روزي كه آن دو بالاي منبر بودند و او به آنها اعتراض كرد، گمان كردم گوينده ي آن سخن نيز ابوبكر و عمر بوده اند.

حذيفه پاسخ داد: بلي، سؤال كننده عمر و پاسخ دهنده ابوبكر بود. جوان گفت: انالله و انا اليه راجعون! بخدا قسم آن مردم هلاك شدند و اعمالشان باطل شد.

حذيفه گفت: آنان بر مرتد بودن خود پا بر جا بودند؛ و آنچه خداوند درباره ي آنان مي داند بيش از اين است.

جوان ايراني گفت: «مي خواستم اين را از كارهايشان بفهمم، اما مي بينم بيمار هستي و دوست

ندارم با سخنانم و سؤالم خسته ات كنم» و سپس برخاست تا برود.

حذيفه گفت: بنشين و حديث آنان را از من بشنو، اگر چه گفتن آن مرا (بخاطر كهولت سن) ناراحت مي كند. اما حيف است برايتان نگويم چرا كه گمان مي كنم بزودي از اين دنيا مي روم، و دوست ندارم كسي به منزلت ساختگي ايشان در بين مردم فريفته شود. اين كاري است كه بعنوان دلسوزي نسبت به تو از من بر مي آيد، تا با اين عمل اطاعت اميرالمؤمنين عليه السلام و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را نموده و در ذكر منزلت وي گامي برداشته باشم.

[صفحه 49]

اعلان عمومي سفر حجة الوداع

جوان گفت: اي حذيفه، هر چه از آنان مي داني بگو تا در اين باره بصيرت پيدا كنم. حذيفه گفت: بخدا قسم اينك به تو خبري مي دهم كه خود ديده و شنيده ام. بخدا قسم اين كارشان به ما فهماند كه هيچ گاه حتي به اندازه ي چشم بر هم زدن هم به خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ايمان نياوردند.

به تو خبر مي دهم كه خداوند در سال دهم هجرت به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور داد تا به حج برود و مردم هم با وي به حج بيايند و در اين باره اين آيه را بر او نازل كرد: «وَ اَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلي كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَج عَميق»، [13] «حج را بين مردم اعلان عمومي كن تا با پاي پياده و سوار بر هر شتر لاغري نزد تو آيند، كه از هر راه دوري مي آيند».

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به جارچيان

دستور داد تا در همه جا اعلان عمومي كنند كه امسال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به مكه مي رود براي آنكه حج را به مردم بياموزد و مناسك را به آنان ياد دهد تا سنتي پايدار تا آخر روزگار شود.

هيچ يك از مسلمين باقي نماندند [14] مگر آنكه در سال دهم هجري با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به حج رفتند تا آنچه برايشان منفعت دارد شاهد باشند، و حج و مناسك آن را بياموزند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با همسران خود و مردم از مدينه بيرون آمد؛ و اين همان «حجة الوداع» بود.

اولين نشانه هاي غدير

هنگامي كه حج تمام شد و مردم آنچه احتياج داشتند آموختند،

[صفحه 50]

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با سخنان خود به مردم فهماند كه دين ابراهيم عليه السلام را بر پا داشته و آنچه مشركين در حج اضافه كرده بودند زايل نموده و حج را به حالت اول آن در آورده است.

سپس حضرت وارد مكه شد، و پس از يك روز اقامت [15] جبرئيل نازل شد و گفت: اي محمد بخوان: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، الم، اَحَسِبَ النَّاسُ اَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لايُفْتَنُونَ، وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ، اَمْ حَسِبَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ اَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ»، [16] «به نام خداوند بخشنده ي مهربان، الم، آيا مردم گمان كرده اند كه رها مي شوند با همين كه بگويند ايمان آورديم در حالي كه امتحان نشوند، ما كساني را قبل از آنان بودند امتحان كرديم و خداوند آنان كه راست مي گويند و آنانكه

دروغ مي گويند را مي داند، يا كساني كه بدي ها را انجام مي دهند گمان كرده اند ما به آنها نمي رسيم، چه بد فكري مي كنند».

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد: اي جبرئيل، اين فتنه چيست؟ جبرئيل جواب داد: خداوند به تو سلام مي رساند و مي فرمايد:

هيچ پيامبري قبل از تو نفرستادم مگر آنكه هنگام رحلتش به او دستور دادم براي امتش خليفه اي تعيين كند كه جانشين او باشد و سنت و احكام او را براي آنان زنده بدارد. پس آنان كه خدا را در آنچه پيامبر به آن امر كرده اطاعت كنند صادق و راستگويند، و كساني كه مخالفت امر او كنند از دروغگويانند.

اي محمد، ارتحال تو به سوي خدايت و بهشت او نزديك شده است.

[صفحه 51]

پروردگارت دستور مي دهد علي بن ابي طالب را براي امت بعد از خود به خلافت نصب كني و اسرارت را به او بسپاري. او خليفه اي است كه زمام امور مردم و امتت را به دست مي گيرد؛ اگر از او اطاعت كنند سلامت مي مانند [17] و اگر عصيان وي كنند كافر مي شوند؛ آنان بزودي اين كار (سرپيچي از دستورات او) را انجام خواهند داد و اين همان فتنه اي است كه آيه هايي درباره ي آن آوردم.

خداي تعالي دستور مي دهد هر چه به تو آموخته به او بياموزي و از او بخواهي آنچه كه حفظش به تو سپرده شده و به وديعه داده شده حفظ كند؛ براستي كه او امين و مؤتمن است. اي محمد، من تو را از بندگانم بعنوان نبي انتخاب كردم و او را بعنوان وصي تو انتخاب نمودم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي بن ابي طالب عليه السلام را نزد خويش

خواند و آن روز و شبش را با وي خلوت نمود، و علم و حكمتي كه خداوند به او داده بود به علي وديعه داد و آنچه جبرئيل گفته بود به وي سپرد.

اصرار عايشه براي اطلاع از اسرار غدير

آن روز- كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با علي عليه السلام خلوت كرد- نوبت عايشه دختر ابوبكر بود. [18] عايشه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت: يا رسول الله، امروز صحبت تو با علي به طول انجاميد!؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او توجهي نكرد و عايشه دوباره پرسيد: يا رسول الله، چرا در امري كه شايد برايم صلاح باشد نسبت به من توجهي نمي كني؟ [19].

[صفحه 52]

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: راست مي گويي! امر صلاحي است براي كسي كه پروردگار او را به قبول و ايمان به آن سعادت دهد. من دستور داده شده ام تمام مردم را به سوي آن دعوت كنم، و اين امر را هنگامي خواهي فهميد كه آن را در بين مردم اعلام كنم.

عايشه گفت: يا رسول الله، چرا اينك آن را به من خبر نمي دهي تا زودتر به آن عمل كنم و آنچه را كه در آن صلاح است به دست آورم؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جواب داد: اينك به تو خبر مي دهم؛ اما تا هنگامي كه به اعلان عمومي آن بين مردم دستور داده شوم اين مطلب را در سينه ات حفظ كن. اگر آن را حفظ كني خداوند تو را در دنيا و آخرت حفظ خواهد كرد، و براي تو بخاطر سابق بودن در ايمان به خدا و رسولش فضيلتي

خواهد بود. و اگر آن را ضايع كني و مراعاتي كه گفتم ترك كني به پروردگارت كافر شده اي، و اجرت از بين رفته، و امان خدا و رسولش از تو برداشته شده و از زيانكاران خواهي بود؛ و اين مطلب هيچ گاه به خدا و پيامبر ضرري نخواهد زد.

عايشه به حفظ و ايمان به آن و رعايت آنچه حضرت فرمود ضمانت داد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «خداوند به من خبر داده كه عمرم تمام شده و دستور داده است علي را بعنوان نشانه ي او براي مردم منصوب كنم و او را امام مردم و خليفه ي بعد از خود اعلام كنم، همانطور كه پيامبرانِ قبل از من درباره ي اوصيائشان انجام مي دادند. من به امر خدا اقدام مي كنم و آنچه او دستور داده انجام خواهم داد. اي عايشه، اين امر را پشت پرده ي قلبت نگاه دار تا آنگاه كه پروردگار اذن به اعلان آن دهد». عايشه حفظ اين مطلب را ضمانت كرد و به رعايت آن قول داد.

[صفحه 53]

افشاء سر غدير توسط عايشه

خداوند، اقدامات عايشه و حفصه و پدرانشان در اين باره را به پيامبرش خبر داد. [20] مدتي نگذشت كه عايشه آن اسرار را به حفصه خبر داد، و هر كدام از آنها پدرانشان را از اين موضوع مطلع كردند.

آنان جمع شده و سراغ آزاد شدگان [21] و منافقين فرستادند و همه را از اين امر مطلع كردند. سپس رو به يكديگر كرده گفتند:

محمد مي خواهد امر خلافت را در اهل بيت خود مانند كسري و قيصر پايدار كند! نه بخدا قسم اگر خلافت به علي برسد در زندگي براي شما لذتي نخواهد بود. محمد

طبق ظاهرتان با شما معامله مي كند اما علي طبق آنچه كه در دل خود از شما دارد با شما معامله خواهد كرد. در اين باره خوب فكر كنيد و نظر دهيد.

بحث در بين آنان آغاز شد و سخن از سر گرفتند، و آنقدر تبادل نظر نمودند تا متفق شدند براي جلوگيري از اين مسئله [22] شتر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر فراز كوه «هَرشي» بِرَمانند. آنها اين كار را يكبار ديگر در جنگ تبوك

[صفحه 54]

انجام داده بودند، اما خداوند خطر را از پيامبرش دور كرده بود. [23] اين

[صفحه 55]

عده بارها درباره ي قتل يا ترور يا مسموم كردن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به صور مختلف با هم متفق شده بودند. آزاد شدگان از قريش و منافقين از انصار و هر كس از اعراب مدينه و اطراف آن كه در قلبشان نيت بازگشت از اسلام بود، هم پيمان و هم قسم شدند تا شتر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر گردنه عقبه بِرَمانند؛ و معاهده كنندگان اصلي چهارده نفر بودند. [24].

آيه هاي اعلان عمومي غدير

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تصميم داشت هنگامي كه به مدينه رسيد علي عليه السلام را به خلافت نصب كند. حضرت دو روز و دو شب در راه بود. در روز سوم جبرئيل آيات آخر سوره ي حج را نازل كرد و فرمود: بخوان: «فَوَرَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ اَجْمَعينَ، عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ، فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرْ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ، اِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ»، [25] «قسم به پروردگارت، از همه ي آنان خواهيم پرسيد درباره ي آنچه انجام مي دادند. تو به آنچه دستور داده شدي اقدام كن و از

مشركين روي گردان باش. ما تو را از شرّ مسخره كنندگان حفظ مي كنيم».

[صفحه 56]

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به سرعت از آنجا حركت كرد تا به مدينه برسد و علي بن ابي طالب عليه السلام را براي مردم بعنوان خليفه منصوب كند. در آخر شب چهارم جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد و اين آيه را براي حضرت خواند: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ»، [26] «اي پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر چنين نكني رسالت او را تبليغ نكرده اي، و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند. خداوند قوم كافرين را هدايت نمي كند». و منظور از آنان كساني بودند كه نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سؤ قصد داشتند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي جبرئيل، نمي بيني چگونه با سرعت مسير را طي مي كنم تا به مدينه برسم و ولايت علي را بر حاضر و غايب واجب كنم؟ جبرئيل پاسخ داد: خداوند به تو دستور داده تا ولايت او را در اولين محلي كه پياده مي شوي بر مردم واجب كني. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بلي اي جبرئيل، ان شاء الله فردا اين كار را انجام خواهم داد.

حضرت همان ساعت حركت كرد و مردم با او آمدند تا در غديرخم پياده شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نماز را به جماعت خواند و دستور داد تا همه جمع شوند. سپس

علي عليه السلام را صدا زد و دست چپ وي را با دست راست بلند نمود، و با صداي بلند ولايت و صاحب اختياري او را به مردم اعلام كرد و اطاعت او را واجب نمود و به مردم دستور داد تا بعد از او اختلاف نكنند. [27].

[صفحه 57]

واقعه غدير خم

اشاره

ما هنگامي از روز به غدير خم رسيديم [28] كه اگر گوشت روي زمين مي انداختند از شدت گرما مي پخت. در اين وضعيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزد ما آمد و دستور داد همه جمع شوند. سپس مقداد، سلمان، ابوذر و عمار را صدا زد و به آنان دستور داد تا سراغ دو درختي كه در آن مكان بود بروند و خار و خاشاك زير آن را تميز كنند. آنان آنجا را تميز و آماده كردند.

پس از آن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور داد سنگها را روي هم بچينند تا منبري به بلندي قامت آن حضرت شود و پارچه اي روي آن بياندازند.

سخنراني پيامبر قبل از معرفي اميرالمؤمنين

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از منبر بالا رفت و به چپ و راست نظر نمود، و منتظر ماند تا

[صفحه 58]

مردم جمع شوند. آنگاه كه همه جمع شدند حضرت خطابه ي خود را چنين آغاز كرد:

حمد خدايي را كه در يگانگي مقام والايي دارد، و در عين يگانگي به مردم نزديك است- تا آنجا كه فرمود- من به بندگي خدا اقرار مي كنم؛ و به ربّانيت او شهادت مي دهم، و آنچه او گفته انجام مي دهم از ترس اينكه اگر انجام ندهم عذابي كوبنده بر من نازل شود. خداوند به من وحي كرده است: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ»، [29] «اي پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر چنين نكني رسالت او را نرسانده اي، و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند. خداوند

قوم كافر را هدايت نمي كند».

اي مردم، من در تبليغ آنچه خداوند نازل كرده كوتاهي نكرده ام. اينك سبب نازل شدن اين آيه را بيان خواهم كرد: چندين بار جبرئيل بر من نازل شد و از طرف خداوندِ سلام [30] دستور آورد كه در جمع مردم بگويم و به سياه و سفيد اعلام كنم كه علي بن ابي طالب برادرم و خليفه ام و امام پس از من است.

اي مردم، سبب اين تأكيد شناخت من از منافقيني است كه آنچه در قلبشان نيست بر زبان مي آورند، و آن را كوچك مي شمارند در حاليكه نزد خدا امري عظيم است؛ و نيز اذيتهاي بسياري كه نسبت به من روا داشته اند. از جمله اينكه بدليل كثرت ملازمت علي با من و توجه زياد من به او، مرا «گوش» اسم گذاردند و خداوند اين آيه را نازل كرد: «وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ»، [31] «از آنان كساني هستند كه

[صفحه 59]

پيامبر را اذيت مي كنند و مي گويند او گوش است» و اگر بخواهم مي توانم آنان را نام ببرم!

بدانيد كه خداوند علي را بر مهاجرين و انصار و تابعين، [32] روستايي و شهري، عرب و عجم، آزاد و غلام، كوچك و بزرگ، سفيد و سياه، و بر هر موحدي صاحب اختيار و امام مفترض الطاعة قرار داده است.

حكم او بايد اجرا شود و گفته ي او بايد قبول شود و امر او نافذ است. هر كس با او مخالفت كند ملعون است، و هر كس او را تصديق كند مورد رحمت خداوند قرار خواهد گرفت.

اي مردم، در قرآن تفكر كنيد و آيات آن را بفهميد. آيه هاي محكم آن را فرا گيريد و به

سراغ آيه هاي متشابه نرويد. بخدا قسم هيچ كس تفسير قرآن را بيان نخواهد كرد مگر كسي كه اينك دستش را گرفته و با دستم بالا مي برم و به شما اعلام مي كنم كه هر كس من صاحب اختيار اويم او صاحب اختيار وي است و آن شخص علي است.

اي مردم، علي و فرزندان صالح من از نسل او «ثِقل اصغر» هستند و قرآن «ثِقل اكبر» است. اين دو از هم جدا نمي شوند تا بر سر حوض كوثر نزد من آيند؛ و بعد از من اميريِ مؤمنان براي كسي جز او جايز نيست. [33].

[صفحه 60]

معرفي اميرالمؤمنين و دعوت براي بيعت

سپس حضرت دست بر بازوي علي بن ابي طالب عليه السلام زد و او را بلند كرد. اين در حالي بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام از زماني كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بالاي منبر آمد يك پله پايين تر در طرف راست آن حضرت قرار داشت و به احترام حضرت متمايل به صورت او ايستاده بود.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را بلند كرد و فرمود: اي مردم، چه كسي صاحب اختيار شماست؟ مردم جواب دادند: خدا و رسولش. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

بدانيد كه هر كس من صاحب اختيار اويم اين علي صاحب اختيار اوست. خدايا، دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد. كمك كن كسي كه او را كمك مي كند و خوار كن كسي كه او را خوار كند. خداوند با ولايت و امامت علي دين شما را كامل كرد.

هيچ آيه اي نيست كه خداوند در آن مؤمنين را خطاب كرده مگر اينكه او اولين

مخاطب آن است. [34] خداوند در سوره ي «هل اتي» شهادت به بهشت نداده مگر براي او، و آن را درباره ي غير علي نازل نكرده است. فرزندان هر پيامبر از نسل اويند، اما فرزندان من از نسل علي هستند. غير شقي با علي دشمني نمي كند، و غير باتقوا او را دوست نمي دارد.

سوره ي «والعصر» [35] درباره ي علي نازل شده و تفسير آن چنين است: قسم

[صفحه 61]

بحق خداي روز قيامت «انسان در زيان است» و آنها دشمنان آل محمد هستند، «مگر آنانكه ايمان آوردند» به ولايتشان «و اعمال صالح انجام دادند» با همدلي با برادرانشان «و يكديگر را به صبر سفارش كردند» در غيبت امام غايبشان.

اي مردم، به خدا و پيامبرش و نوري كه نازل كرده ايمان آوريد. خداوند نور را در من و علي و در نسل او تا مهدي قرار داده كه حق الهي را از دشمنان خواهد گرفت.

اي مردم، من پيامبر خدايم و پيش از من پيامبراني گذشته اند. بدانيد كه علي و فرزندانش بعد او كه از صلب اويند، به صبر و شكر توصيف شده اند.

اي مردم، بيشتر پيشينيان شما گمراه شدند. من صراط مستقيم خدايم كه به شما امر كرده هدايت را از آن راه بپيماييد، و پس از من علي و بعد از او فرزندان من از نسل وي كه امامان هدايت كننده به سوي حق هستند.

من براي شما بيان كردم و فهماندم و بعد از من علي به شما مي فهماند. بدانيد كه پس از خطبه ام شما را به دست دادن با من بعنوان بيعت با او و اقرار به ولايتش دعوت مي كنم.

بدانيد كه من با خدا بيعت كرده ام و علي هم با من

بيعت كرده است؛ و من از شما براي او از طرف خدا بيعت مي گيرم. پس هر كس بيعت را بشكند به خود ضرر مي زند، و هر كس به آنچه عهد كرده وفادار بماند خداوند به او اجر عظيمي خواهد داد.

اي مردم، شما بيش از آنيد كه با يك دست با من بيعت كنيد. [36].

خداوند به من دستور داده تا از شما اقرار بگيرم درباره ي پيمانِ امير بودن علي بن ابي طالب و اماماني كه بعد از وي از فرزندان من و از صلب او هستند همانگونه كه به شما آموختم. پس حاضران به غايبان

[صفحه 62]

برسانند.

پس بگوييد: «ما شنيديم و اطاعت مي كنيم و راضي هستيم به آنچه از طرف خدا رسانده اي. بر سر اين مطلب با قلبها و زبانها و دستانمان با تو بيعت مي كنيم، و بر آن زنده ايم و مي ميريم و مبعوث مي شويم. تغيير نمي دهيم و تبديل نمي كنيم و شك و شبهه به دل راه نمي دهيم. پيمان و عهد محكم از قلب و زبانمان با خدا و تو و علي و حسن و حسين و اماماني كه ذكر كردي مي بنديم، و چيزي را جايگزين آن نمي كنيم و اين مطلب را به هر كس كه ببينيم ابلاغ مي كنيم».

مراسم بيعت غدير

مردم شروع كردند به گفتن «بلي، شنيديم و امر خدا و رسولش را اطاعت مي كنيم و با قلبهايمان به آن ايمان آورديم». [37].

سپس براي بيعت به طرف پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام ازدحام كردند تا آنجا كه (از كثرت جمعيت و كمي وقت) نماز ظهر و عصر در يك وقت خوانده شد، و مراسم در بقيه ي روز ادامه يافت تا آنكه نماز مغرب

و عشاء نيز در

[صفحه 63]

يك وقت خوانده شد.

هر بار كه گروهي از مردم نزد حضرت مي آمدند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود: «حمد خدايي را كه ما را بر جهانيان فضيلت داد». [38].

[صفحه 64]

نشانه هاي فتنه در غدير

تمام مردم با آن حضرت بيعت كردند و چيزي نگفتند. ابوبكر و عمر قبل از بيعت به طرف جحفه رفته بودند. [39] پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شخصي را فرستاد و آن دو را بازگرداند و با خشم و شدت آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اي پسر ابي قحافه و اي عمر، با علي بر صاحب اختياري بعد از من بيعت كنيد!

آنها سؤال كردند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: «آيا چنين امري از غير خدا امكان دارد؟ بلي اين امر از طرف خدا و رسول اوست». آن دو نيز بيعت كرده و رفتند. [40].

[صفحه 65]

توطئه بر ضد غدير: قتل پيامبر و صحيفه ملعونه اول

اشاره

با پايان يافتن مراسم بيعت، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با كاروان از غدير حركت كردند؛ و يك روز و شب سير كردند تا به كوه بلند هَرْشي رسيدند. منافقيني كه نقشه ي قتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را كشيده بودند جلوتر از حضرت ظرفهاي بزرگي به قله كوه بردند و آنها را پر از شن كرده و پنهان شدند. [41].

حذيفه ادامه داد: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، من و عمار را صدا زد و به او دستور داد تا از پشت سر شتر را راهنمايي كند و من هم افسار شتر را بگيرم، تا آنكه به قله ي كوه رسيديم.

ناگهان افرادي كه پنهان شده بودند از پشت سر ما هجوم آورده و ظرفهاي پر از شن را به طرف پاهاي شتر غلطاندند. شتر وحشت كرد و نزديك بود بِرَمَد و پيامبر صلي الله

عليه و آله و سلم را بر زمين بياندازد كه حضرت با صداي

[صفحه 66]

بلند فرمود: «حركت مكن كه جاي نگراني نيست»!

ناگهان شتر به قدرت پروردگار به زبان عربي فصيح به سخن آمد و گفت: «يا رسول الله، تا هنگامي كه شما بر پشت من نشسته اي دست از پا خطا نكرده و از جايم تكان نمي خورم»!

توطئه كنندگان به خيال اينكه شتر رميده است به طرفش هجوم آوردند تا آن را بيشتر بِرَمانند. من و عمار در آن شب ظلماني با شمشيرهايمان به آنها حمله كرديم. با حمله ي ما، منافقين فرار كرده و از نقشه اي كه پيش بيني كرده بودند مأيوس شدند.

معرفي توطئه گران ضد غدير

حذيفه در ادامه داستان براي جوان ايراني چنين گفت: من از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدم: يا رسول الله، اينها چه كساني بودند كه چنين نقشه اي داشتند؟

- اي حذيفه، اينان منافقين در دنيا و آخرتند!

- يا رسول الله، آيا گروهي نمي فرستي تا آنان را به قتل برسانند؟

- خداوند به من دستور داده آنان را افشا نكنم، و دوست ندارم مردم بگويند: «او كساني از قوم و اصحابش را به دين خود فرا خواند و آنان پذيرفتند؛ و با كمك آنان جنگيد و بر دشمنانش پيروز شد و سپس آنان را به قتل رساند». اي حذيفه، خداوند در كمين آنان است. پروردگار مهلت كمي به آنها داده و پس از آن به عذاب سختي دچارشان خواهد كرد.

- يا رسول الله، اين منافقين چه كساني هستند؟ آيا از مهاجرينند يا از انصار؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آنان را يك به يك براي من نام برد. بعضي از آنها افرادي بودند

كه دوست نداشتم در بين آنان باشند، و تعجب كردم.

[صفحه 67]

حضرت فرمود: اي حذيفه، گويا در بعضي از افرادي كه نام بردم شك كردي؟ اينك سر خود را بالا بگير!

نگاهم را به سوي آنان كه بر قله ايستاده بودند گرداندم. ناگهان برقي پديدار شد و آنچه در اطراف ما بود روشن شد و بقدري ثابت ماند كه گمان كردم خورشيد طلوع كرده است. به آنها نگاه كردم و بخدا قسم همه شان را شناختم. آنان همان كساني بودند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نام برده بود. آن عده چهارده نفر بودند كه نُه نفر از قريش و پنج نفر از غير قريش در ميان آنان بود.

جوان ايراني به حذيفه گفت: خدا تو را رحمت كند، آنها را برايمان نام ببر. حذيفه گفت: بخدا قسم آنان عبارت بودند از قريش: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيده جراح، معاوية بن ابي سفيان و عمرو بن عاص؛ و از غير قريش: ابوموسي اشعري، مغيرة بن شعبه ثقفي، اوس بن حدثان نضري، ابوهريرة و ابوطلحه انصاري.

برخورد شديد پيامبر با توطئه گران

هنگام طلوع فجر با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از كوه سرازير شديم. آن حضرت در پاي كوه پياده شده وضو گرفت و منتظر اصحاب ماند. [42] آن عده كه بالاي كوه بودند نيز پايين آمدند و در يك جا جمع شدند.

هنگام برپايي نماز همان عده را ديدم كه بين مردم رفته و پشت سر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نماز خواندند.

[صفحه 68]

پس از نماز، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نگاهي به پشت سر خود كرد و

ابوبكر و عمر و ابوعبيده را در حال نجوي ديد. اين بود كه دستور داد تا منادي بين مردم ندا كند: «بيش از دو نفر خصوصي صحبت نكنند». [43].

نخستين پيمان نامه بر ضد غدير

در روايت ديگر حذيفه مي گويد: آن عده جمع شدند و گفتند: محمد مي خواهد امامت را در اهل بيت خود قرار دهد! چهار نفر از آنان جدا شدند و به مكه رفتند. آنها وارد كعبه شدند و درباره ي آنچه بينشان گذشته بود پيمان نامه اي نوشتند كه متن آن چنين بود: «اگر خداوند محمد را از دنيا برد و يا او كشته شد امر خلافت به اهل بيت او نرسد».

پس از اين اقدامِ آنان، خداوند اين آيه را نازل فرمود: «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَاًِّنّا مُبْرِمُونَ، أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لانَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ، بَلي وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ»، يعني: «كاري را بين خود محكم كرده اند در حالي كه ما هم كارها را محكم مي كنيم. يا گمان كرده اند ما كارهاي پنهاني و سخنان سري آنان را نمي شنويم؟ بلي فرستادگان ما نزد آنانند و مي نويسند».

(سوره ي زخرف: آيه ي 80 -79).

بحارالانوار: ج 37 ص 129. عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 298.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مردم را از توقفگاه «عقبه» گذراند و در منزل بعدي توقف نمود. سالم مولي ابي حذيفه در آنجا ابوبكر و عمر و ابوعبيده را در حال نجوي و گفتگوي خصوصي ديد. او نزد آنان رفت و گفت: آيا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دستور نداده كه بيش از دو نفر با هم خصوصي صحبت نكنند؟ بخدا قسم بايد مرا به آنچه صحبت مي كرديد خبر دهيد، وگرنه نزد پيامبر صلي الله عليه

و آله و سلم مي روم و اين كار شما را به او خبر مي دهم.

ابوبكر گفت: اي سالم، عهد و پيمان خدايي مي بندي كه اگر به تو خبر دهيم درباره ي چه اين جا جمع شده ايم، اگر دوست داشتي با ما باشي و اگر دوست نداشتي لب فرو بندي و آن را كتمان كني؟

[صفحه 69]

سالم- كه با علي بن ابي طالب عليه السلام بغض و عداوت شديدي داشت و آنان اين جهت او را مي دانستند- پيمان بست تا با آنان باشد.

آنها به سالم گفتند: ما جمع شده ايم تا پيمان ببنديم و هم قسم شويم كه از محمد درباره ي صاحب اختياري علي اطاعت نكنيم! سالم پرسيد: شما را بخدا آيا به راستي درباره ي اين مطلب گفتگو مي كرديد؟

آنها جواب دادند: بلي، بخدا قسم گفتگوي ما در همين مسئله بود و در غير اين نبود. سالم گفت: بخدا قسم من اولين كسي هستم كه در اين مطلب با شما هم پيمان مي شوم و با شما مخالفت نخواهم كرد! بخدا قسم آفتاب طلوع نمي كند بر اهل بيتي كه نزد من از بني هاشم مبغوض تر باشد و در بني هاشم كسي نزد من مبغوض تر و بدتر از علي بن ابي طالب نيست! در اين مورد هر چه به نظرتان مي آيد انجام دهيد و مرا هم در زمره ي خود به حساب آوريد.

آن چهار نفر همان ساعت بر ضد خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام پيمان بستند و متفرق شدند. هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قصد حركت داشت نزد حضرت آمدند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: درباره ي چه مسئله اي امروز خصوصي صحبت مي كرديد در حاليكه شما را از نجوي و گفتگوي

خصوصي منع كرده بودم؟

آنها جواب دادند: يا رسول الله، ما فقط هم اكنون يكديگر را ملاقات كرده ايم! پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با ناراحتي به آنها نگاه كرد و فرمود: شما داناتريد يا خداوند؟ «وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادًَْ عِنْدَهُ مِنَ اللهِ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»، [44] «و كيست ظالم تر از كسي كه شهادتي را نزد خدا كتمان مي كند، و خداوند از آنچه انجام مي دهيد غافل نيست».

[صفحه 71]

اساسنامه اصلي ضد غدير

اشاره

حذيفه در ادامه ماجرا مي گويد: سپس كاروان به راه افتاد تا وارد مدينه شد. همان منافقين با عده اي از همدستانشان جمع شدند و صحيفه اي طبق آنچه درباره ي خلافت عهد بسته بودند نوشتند. در اول صحيفه شكستن ولايت و صاحب اختياري علي عليه السلام بود و اينكه خلافت مخصوص ابوبكر، عمر، ابوعبيده است و سالم نيز همراه آنان است و خلافت از اين چهار نفر خارج نيست!

بر اين صحيفه سي و چهار نفر شهادت دادند كه چهارده نفر آنان اصحاب عقبه بودند [45] و بيست نفر از اشخاص ديگر بودند. پس از نوشتن و امضاي صحيفه آن را بعنوان وديعه به ابوعبيده جراح سپردند و او را امين خود قرار دادند.

جوان ايراني پرسيد: اي حذيفه، بر فرض مردم بگويند: «خلافت براي ابوبكر و عمر و ابوعبيده است و دليلشان اين باشد كه آنان از

[صفحه 72]

شيوخ قريش و از اولين مهاجرين هستند»؛ چرا به خلافت سالم راضي شدند در حاليكه او از قريش و مهاجرين و انصار نبود و غلام يكي از زنان انصار بود؟

حذيفه جواب داد: اي جوان، اين عده جمع شده بودند تا به خاطر حسد و ناراحتي كه از علي عليه السلام داشتند،

او را از خلافت باز دارند. اضافه بر اين در قلوب قريش كينه هايي از خونهاي ناپاكشان بود كه علي عليه السلام ريخته بود، و اينكه او خصوصي ترين فرد با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود. آنان در طلب خونهايي بودند كه به دست علي عليه السلام و به فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ريخته شده بود. آنها پيمان بسته بودند تا خلافت را از علي زايل كنند و اين كار بر عهده ي آن چهارده نفري بود كه در گردنه ي هَرةشي پنهان شده بودند و سالم را نيز در گروه خود پذيرفته بودند.

اساسنامه سقيفه

جوان گفت: خدا تو را رحمت كند مرا خبر ده از آنچه آنان در صحيفه نوشته بودند تا بدانم. حذيفه گفت: اين خبر را اسماء بنت عميس خثعميه همسر ابوبكر برايم نقل كرده است. آن عده در خانه ي ابوبكر گرد هم آمده بودند و در اين باره صحبت مي كردند. اسماء نيز تمام آنچه را كه نقشه مي كشيدند شنيده بود.

پس از گفتگو بر پيمان نامه اي متفق القول شدند و به سعيد بن عاص دستور دادند تا آن را برايشان بنويسد كه متن آن از اين قرار است:

[صفحه 73]

بسم الله الرحمن الرحيم

اين نوشته اي است [46] كه عده اي از اصحاب محمد رسول الله از مهاجرين و انصار بر آن متفق شدند، همانان كه خداوند آنان را در كتاب خويش به لسان پيامبرش مدح كرده است. [47] آنان پس از اين كه فكر و مشورت كردند متفق القول شدند، و اين صحيفه را با توجه به ايام گذشته و روزگارهاي باقيمانده نوشتند تا مسلماناني كه بعد از آنان مي آيند به اين عده اقتدا

كنند.

اما بعد، خداوند با منت و كرمش محمد را بر همه ي مردم مبعوث نمود براي ديني كه براي بندگانش انتخاب كرده بود. او وظيفه ي خود را ادا نمود و آنچه خدا به وي امر كرده بود تبليغ نمود و بر ما واجب كرد كه تمام آنها را بپا داريم؛ تا زماني كه دين را كامل و واجبات را واجب نمود و سنتها را پايه گذاري كرد. آنگاه پروردگار پيشگاه خود را براي وي انتخاب كرد و او را با احترام و رضايت خاطر قبض روح نمود بدون اينكه كسي را براي بعد از خود به خلافت برساند! [48].

[صفحه 74]

پيامبر اختيار آن را بر عهده ي مسلمين گذاشت تا هر كس كه به فكر او و دلسوز بودنش اطمينان دارند براي خود انتخاب كنند. مسلمانان بايد به خوبي از پيامبر پيروي كنند [49] همانطور كه خداوند فرموده است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللهِ اُسْوٌَْ حَسَنَةٌْ لِمَنْ كانَ يَرْجُو اللهَ وَ الْيَوْمَ الاَّخَرَ»، [50] «براي شما نسبت به پيامبر پيروي نيكو لازم است براي كساني كه به خدا و روز قيامت اميدوارند». [51].

پيامبر كسي را به خلافت نرساند بدليل اينكه اين امر در يك خاندان مانند ارث ادامه پيدا نكند بدون اينكه بقيه ي مسلمين در آن سهيم باشند، و باعث دولتمندي اغنيا نشود تا كسي كه به خلافت رسيد نگويد اين امر در اين خاندان از پدر به فرزند تا روز قيامت به ارث مي رسد! [52].

[صفحه 75]

بر مسلمين واجب است كه پس از رحلت هر خليفه اي، صاحب نظران جمع شوند و مشورت كنند و هر كس را كه مستحق خلافت ديدند امير خود نمايند و او را

صاحب اختيار مسلمين قرار دهند؛ چرا كه بر اهل هر زماني كسي كه صلاحيت خلافت را دارد مخفي نمي ماند. [53].

اگر كسي از مردم ادعا كند كه رسول الله شخصي را بعنوان خليفه منصوب كرده و اسم و نسب او را معين نموده سخن باطلي گفته و حرفي زده كه اصحاب پيامبر خلاف آن را معتقدند و با جماعت مسلمين مخالفت كرده است. [54].

[صفحه 76]

اگر كسي ادعا كند كه خلافت پيامبر ارثي است و او اين امر را براي كسي به ارث مي گذارد حرف محالي زده است؛ زيرا پيامبر فرموده است: «ما پيامبران ارث نمي گذاريم و هر چه از ما بر جاي مي ماند صدقه است». [55].

اگر كسي ادعا كند كه خلافت جز براي يك نفر از بين مردم صلاحيت ندارد و منحصر در اوست و سزاوار ديگري نيست براي اين كه پشت سر نبوت است؛ چنين كسي دروغ گفته است! زيرا پيامبر فرموده: «اصحاب من مانند ستارگانند، كه به هر كدام اقتدا كنيد هدايت خواهيد شد». [56].

[صفحه 77]

اگر كسي ادعا كند كه او مستحق خلافت و امامت بدليل خويشاوندي با پيامبر است و خلافت منحصر در او و فرزندانش مي باشد يعني فرزند از پدر خلافت را ارث مي برد و اين در هر زماني ادامه دارد و هيچ كس جز اينان صلاحيت ندارد و تا روز قيامت سزاوار آنهاست؛ چنين كسي هم دروغ گفته است هر چند كه نسب خويشاوندي نزديكي با پيامبر داشته باشد! زيرا خداوند فرموده است- و كلام خدا بر همه حاكم است-: «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقاكُمْ»، [57] «با ارزش ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست». [58].

همچنين پيامبر فرموده است: «حقوق مسلمين مساوي

است و پايين ترين افراد هم مي توانند درباره ي حقوق خود اقدام كنند. همه ي مسلمين يد واحد در برابر دشمنانشان هستند». پس هر كس به كتاب خدا ايمان آوَرَد و به سنت پيامبر اقرار كند راهش مستقيم است و به سوي خدا پيش مي رود و مسير صحيح را مي پيمايد. [59].

[صفحه 78]

هر كس روش خليفه را قبول نكند مخالف حق و كتاب خداست و از جماعت مسلمين جدا شده است؛ او را بكشيد كه قتل او به صلاح امت است. [60].

همچنين پيامبر فرموده است: «هر كس در بين امت من- در حالي كه متحد بودند- آمد و قصد داشت تفرقه بياندازد او را به قتل برسانيد هر كه مي خواهد باشد؛ چرا كه اتحاد رحمت و اختلاف عذاب است. امت من هيچ گاه بر گمراهي متفق نخواهند شد و مسلمانان يد واحدي در برابر دشمنانشان هستند». بين مسلمين كسي اختلاف نمي اندازد مگر اينكه تكروي مي كند و دشمن آنهاست و به دشمنان مسلمانان كمك مي كند. خدا و رسولش خون او را مباح و قتل او را حلال كرده اند. [61].

[صفحه 79]

سعيد بن عاص اين صحيفه را با توافق كساني كه اسم و شهادتشان در آخر اين ورقه است در محرم سال دهم هجري نوشته است.

الحمدلله رب العالمين

امضا كنندگان:

ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيده جراح، معاوية بن ابي سفيان، عمرو بن عاص، ابوموسي اشعري، مغيرة بن شعبة ثقفي، اوس بن حدثان نضري، ابوهريرة، ابوطلحه انصاري، ابوسفيان، عكرمة بن ابي جهل، صفوان بن امية بن خلف، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، عياش بن ابي ربيعة، بشير بن سعد، سهيل بن عمرو، حكيم بن حزام، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمي، مطيع

بن اسود مدري و …

سپس صحيفه را به ابوعبيده دادند و او آن را به مكه برد و در كعبه دفن كرد. آن صحيفه همچنان مدفون بود تا آنكه عمر بن خطاب به خلافت رسيد و آن را از مكانش بيرون آورد.

اين صحيفه هماني بود كه هنگام مرگ عمر، اميرالمؤمنين عليه السلام بر سر جنازه ي كفن شده اش رفت و چنين آرزو كرد و فرمود: چقدر دوست دارم با صحيفه ي اين كفن پيچ شده به ملاقات پروردگارم بروم. [62].

سپس آن عده از خانه ي ابوبكر برخاستند و رفتند.

[صفحه 80]

سخنراني پيامبر درباره صحيفه ملعونه دوم

هنگام فجر، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نماز صبح را به جماعت خواند و در محراب نشسته و ذكر گفت تا آفتاب طلوع كرد. پس از طلوع آفتاب حضرت رو به ابوعبيده جراح كرده فرمود: «خوشا به حال تو كه امين اين امت شده اي»!

سپس اين آيات را تلاوت فرمود: «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً، فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ اَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ»، [63] «واي بر كساني كه نوشته اي را به دست خويش مي نويسند و سپس مي گويند: اين از سوي خداست، تا با آن مبلغ كمي به دست آورند. واي بر آنان از آنچه دستانشان مي نويسد و واي بر آنان از آنچه كسب مي كنند».

آنگاه فرمود: كساني كه در اين امت چنين نوشته اند شباهت دارند به آنان كه خدا مي فرمايد: «يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لايَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ يُبَيِّتُونَ ما لايَرْضي مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ الله بِما يَعْمَلُونَ مُحيطاً»، [64] «از مردم مخفي مي كنند اما از خدا مخفي نمي كنند و خدا ناظر آنان

است هنگامي كه شب را سحر مي كنند در سخني كه خدا راضي نيست، و خدا به آنچه انجام مي دهند احاطه دارد».

سپس فرمود: امروز گروهي در امت من تشكيل يافته اند كه در صحيفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهليت شده اند، كه صحيفه اي بر عليه ما نوشتند و در كعبه آويزان نمودند. [65] خداوند به آن

[صفحه 81]

عده امكانات مي دهد تا آنها و كساني را كه بعد از آنان مي آيند امتحان كند و انسانهاي خبيث و پاك را از هم جدا كند. اگر نبود كه خداوند به من دستور داده از آنها روي بر گردانم براي مقدّري كه مي خواهد به انجام برساند، هم اكنون آنان را پيش آورده و گردنشان را مي زدم. [66].

حذيفه ادامه داد: بخدا قسم ديديم هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين سخنان را مي فرمود لرزه بر اندام امضاكنندگان صحيفه افتاده و اختيار از كف داده بودند، بطوري كه بر هيچ يك از حاضران در مجلس مخفي نماند كه حضرت با سخن خويش آن عده را قصد كرده و اين آيه هاي قرآني را براي آنان مي خواند.

[صفحه 83]

مقابله عايشه با غدير، و ياري توطئه گران بر ضد غدير

اشاره

حذيفه در ادامه ي سخنانش چنين گفت: هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از سفر حج بازگشت مانند هميشه به خانه ي ام سلمه رفت. اما اين بار يك ماه در آنجا ماند و طبق معمول به خانه ي همه ي همسران خود نرفت.

مواخذه عايشه براي افشاي راز غدير

از اين رو عايشه و حفصه به پدرانشان از اين رفتار حضرت شكايت كردند. ابوبكر و عمر گفتند: «ما مي دانيم براي چه اين كار را مي كند و دليلش چيست! نزد او برويد و با سخنان نرم با وي صحبت كنيد و او را به خود متمايل نماييد! او را با حيا و بزرگوار خواهيد يافت. شايد شما بتوانيد ناراحتي وي را از قلبش بيرون آوريد»!

عايشه به تنهايي سراغ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفت و او را در خانه ي ام سلمه با علي بن ابي طالب عليه السلام يافت. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: چه چيز تو را به اينجا آورده، اي حميرأ؟ جواب داد: يا رسول الله، برايم عجيب آمد كه پس از

[صفحه 84]

اين سفر به خانه ات سر نزده اي! يا رسول الله، من از نارضايتي شما به خدا پناه مي برم!

حضرت فرمود: «اگر راست مي گويي چرا سرّي كه تو را به كتمان آن سفارش كرده بودم فاش نمودي؟ با اين عمل هم خود هلاك شدي و هم عده اي از مردم را هلاك كردي»! سپس به خادمِ امّ سلمه فرمود: همسران مرا فرا خوان و در خانه ي ام سلمه جمع كن.

پس از آمدن همسران حضرت، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «به آنچه مي گويم گوش سپاريد» و با دست به علي بن ابي طالب عليه السلام

اشاره نمود و ادامه داد:

او برادر و وصي من و به دست گيرنده ي امور در بين شما و امت بعد از من است. پس در آنچه به شما امر مي كند او را اطاعت كنيد و از فرمان او سرپيچي نكنيد كه با معصيت او هلاك مي شويد.

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به اميرالمؤمنين عليه السلام كرده فرمود:

يا علي، سفارش اينان را به تو مي نمايم. تا هنگامي كه از خدا و پيامبرش و از تو اطاعت مي كنند آنها را نگاه دار، [67] و از مال خود به آنان انفاق كن، و دستوراتت را به آنها بگو، و آنان را نهي كن از آنچه مورد شك تو باشد، و اگر عصيان تو را كردند طلاقشان بده.

علي عليه السلام فرمود: يا رسول الله، اينان زن هستند و رأيشان ضعيف است؟! پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: تا آنجا كه مدارا به صلاحشان باشد با آنان مدارا كن، و هر كدام عصيان كرد طلاقش بده، طلاقي كه خدا و رسولش از او بيزار باشند. [68].

[صفحه 85]

اشاره پيامبر به فتنه عايشه در جنگ جمل

همسران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همچنان ساكت بودند و چيزي نمي گفتند، اما عايشه به سخن آمد و گفت: يا رسول الله، ما اين طور نبوديم كه دستوري بدهي و مخالف آن عمل كنيم؟!

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بلي اي حميرأ! شديدترين مخالفت را تو با دستور من كرده اي؟! [69] بخدا قسم بعد از من با دستوراتم مخالفت مي كني و عصيان خواهي كرد. از خانه اي كه تو را در آنجا سپرده ام زينت كرده بيرون مي آيي و عده ي زيادي دور تو را

مي گيرند! تو با علي مخالفت خواهي كرد در حاليكه به او ظلم كرده و عصيان پروردگارت را مي نمايي. علامت اين ماجرا آن است كه در مسيرت سگهاي منطقه ي «حَوْأَب» به سوي تو پارس مي كنند، و بدانيد كه اين جريانات حتماً اتفاق خواهد افتاد. [70].

[صفحه 86]

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به همسران خود كرده فرمود: «برخيزيد و به منازلتان بازگرديد». آنان برخاسته هر يك به خانه ي خود بازگشتند.

تشكيل لشكر اسامه براي اخراج منافقين از مدينه

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، آن عده كه اساسنامه ي ضد غدير را امضا كرده بودند و همدستانشان را- كه بر عليه علي عليه السلام جمع شده بودند و از آزاد شدگان و منافقين تشكيل يافته بودند و حدود چهار هزار نفر مي شدند- تحت فرماندهي اسامة بن زيد قرار داد و به وي دستور داد به سوي شام حركت كنند. آنها بهانه آوردند و به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عرض كردند: يا رسول الله، دير زماني نيست كه از سفري كه با شما بوديم بازگشته ايم. از تو مي خواهيم به ما اجازه دهي در مدينه بمانيم و كارهاي لازم سفر را انجام داده و وسايل آن را آماده كنيم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنان دستور داد به اندازه اي كه احتياجات خود را بر طرف كنند در مدينه بمانند. به اسامة بن زيد هم دستور داد در بيرون مدينه لشكرگاهي بر پا كند و در آن مكان منتظر اين عده بماند تا هنگامي كه از كارها و بر آوردن نيازهايشان فارغ شوند و در لشكر حضور يابند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

با اين كار قصد داشت مدينه را از وجود آنان خالي كند و كسي از منافقين در آن نماند.

حذيفه مي گويد: آنان مشغول كار خود بودند، و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هم اين عده را تشويق مكرر به بيرون رفتن و زود رسيدن به لشكر اسامه و حركت به سوي شام مي كرد.

در اين اثنا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مبتلي به بيماري شد كه در آن از دنيا رفت. آن عده تا اين موضوع را فهميدند در آنچه كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به آنها امر كرده بود

[صفحه 87]

سستي كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به قيس بن سعد بن عباده- شمشير زن حضرت- و حباب بن منذر و جماعتي از انصار دستور داد تا آن عده را به لشكرشان برسانند. قيس بن سعد بن عباده و حباب بن منذر آنان را از مدينه خارج كرده و به لشكر رساندند. سپس به اسامه گفتند: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به تو اجازه نداده در حركت لشكر تأخير كني. از همين ساعت حركت كن تا خبر آن به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اعلام گردد».

اسامه لشكر را به حركت در آورد، و قيس و حباب نزد حضرت آمدند و خبر حركت لشكر را به ايشان رساندند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: لشكر اسامه هنوز حركت نكرده است!

توطئه منافقين براي بازگشت به مدينه

از سوي ديگر، ابوبكر و عمر و ابوعبيده در خلوت به اسامه و عده اي از اصحاب وي گفتند: «به كدام سو حركت مي كنيم و

مدينه را خالي مي گذاريم؟ در حالي كه اكنون حساسترين زماني است كه به مدينه و حضور در آن نيازمنديم»! اسامه با تعجب پرسيد: براي چه؟

آنها جواب دادند: «آثار مرگ در چهره ي رسول الله هويداست. بخدا قسم اگر مدينه را خالي بگذاريم كارهايي اتفاق مي افتد كه اصلاح آنها ممكن نخواهد بود. [71] ما در مدينه مي مانيم تا ببينيم سرانجام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چه مي شود، و پس از آن راه شام پيش روي ماست و حركت مي كنيم».

با اين توطئه، سپاه اسامه به لشكرگاه نخست بازگشتند و در آنجا توقف نمودند. سپس شخصي را پنهاني به مدينه فرستادند تا درباره ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبري به دست آورد.

[صفحه 88]

فرستاده ي آنان نزد عايشه آمد و از او پنهاني درباره ي حال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سؤال كرد. عايشه در پاسخ گفت: نزد ابوبكر و عمر و همراهانشان برو و به آنان بگو: «بيماري پيامبر شديدتر شده است. هيچكدامتان از محل خود حركت نكنيد و من خبرها را ساعت به ساعت به شما مي رسانم»!

بعد از آن بيماري حضرت شدت يافت، و عايشه صهيب [72] را صدا زد و گفت: نزد ابوبكر و عمر برو و به آنان خبر ده كه اميدي به زنده ماندن پيامبر نيست. به همين جهت تو و عمر و ابوعبيده و هر كس كه صلاح مي دانيد هر چه زودتر نزد ما آييد و ورود شما شبانه و مخفيانه باشد».

پس از آنكه صهيب خبر را آورد، آنها او را نزد اسامة بن زيد برده و خبر را به او نيز اعلام كردند و گفتند: «چگونه

سزاوار است كه ما اينجا باشيم و از مشاهده ي پيامبر در اين ساعات محروم بمانيم»؟! و از اسامه اجازه ي ورود به مدينه را درخواست كردند.

اسامه به آنان اجازه داد و گفت كه هيچ كس نبايد از ورودتان به مدينه مطلع گردد. همچنين گفت: «اگر پيامبر شفا پيدا كرد به سپاه خود باز مي گرديد، و اگر از دنيا رفت به ما نيز خبر دهيد تا بين مردم باشيم».

با اين توطئه، ابوبكر و عمر و ابوعبيده شبانه وارد مدينه شدند، در حالي كه بيماري پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شدت يافته بود. همين كه حال حضرت كمي بهبود يافت فرمود: امشب شر عظيمي وارد مدينه شده است! پرسيدند: يا رسول الله، آن شر چيست؟ حضرت فرمود: «از كساني كه در سپاه اسامه بودند چند نفر بازگشته اند كه با اين كار خود با امر من مخالفت كرده اند. بدانيد كه من از آنها به خدا پناه مي برم و بيزارم». سپس فرمود: «واي بر شما! سپاه اسامه را به حركت واداريد»، و بر اين مطلب تأكيد فرمود بطوري كه اين سخن بارها از سوي حضرت تكرار شد.

[صفحه 89]

آغاز اقدامات ضد غدير براي تشكيل سقيفه

اشاره

حذيفه دنباله ي ماجرا را براي جوان ايراني چنين نقل كرد: بلال مؤذن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و در مواقع نماز اذان مي گفت و آن حضرت را براي نماز خبر مي كرد. در ايام بيماري پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، اگر حضرت قدرتي براي نماز جماعت داشت او را كمك مي كردند و به مسجد مي آمد و نماز را مي خواند؛ و اگر نمي توانست بيرون بيايد به علي عليه السلام دستور مي داد تا نماز را با

جماعت براي مردم بخواند. در اين بيماريِ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، علي بن ابي طالب عليه السلام و فضل بن عباس بطور دائم در خدمت حضرت بودند.

شبي كه عده اي از افراد تحت فرمان اسامه وارد مدينه شدند به صبح رسيد و بلال براي نماز اذان گفت. سپس طبق عادت هميشه به خانه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفت تا وي را براي نماز خبر كند، ولي متوجه شد بيماري حضرت شدت يافته و مانع از ورود او به داخل خانه شدند.

عايشه به صهيب دستور داد نزد پدرش برود و خبر دهد كه بيماري پيامبر شديدتر شده و نمي تواند به مسجد برود، و رسيدگي علي بن ابي طالب به پيامبر او را از حضور براي نماز جماعت مشغول داشته است.

[صفحه 90]

تو به مسجد برو و براي مردم نماز بخوان زيرا اين موقعيتي گوارا براي توست و دليلي براي روزهاي بعدي خواهد شد!

آن روز صبح، مردم منتظر بودند كه طبق عادتِ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در بيماري، يا خود حضرت و يا علي بن ابي طالب عليه السلام براي نماز جماعت بيايد؛ كه ناگهان ابوبكر وارد مسجد شد و گفت: بيماري پيامبر شديد شده و به من دستور داده براي شما نماز جماعت بخوانم!

يكي از اصحاب حضرت به او گفت: تو را چه به اين كار؟ تو بايد اينك در سپاه اسامه باشي!؟ نه بخدا قسم! ما كسي را نمي شناسيم كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سراغ تو فرستاده و دستور نماز جماعت را به تو داده باشد.

نماز ابوبكر و عكس العمل پيامبر

مردم براي حل اين مشكل بلال را صدا زدند. بلال

گفت: «اي مردم خدا شما را رحمت كند، صبر كنيد تا در اين باره از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سؤال كنم».

سپس با سرعت به در خانه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفت و محكم در زد. حضرت با شنيدن صداي در فرمود: اين چه در زدن شديدي است؟ ببينيد جريان از چه قرار است؟

فضل بن عباس در را گشود و با ديدن بلال گفت: چه خبر است اي بلال؟ بلال جواب داد: ابوبكر وارد مسجد شده و در محراب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ايستاده تا نماز بخواند؛ به اين گمان كه حضرت به او دستورِ نماز خواندن براي مردم را داده است.

فضل گفت: مگر ابوبكر در سپاه اسامه نيست؟! بخدا قسم اين همان شر عظيمي است كه ديشب وارد مدينه شده و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبرش را به ما داد.

[صفحه 91]

فضل با بلال وارد خانه شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از او پرسيد: «چه خبر است، اي بلال»؟ بلال ماجرا را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت. حضرت فرمود: «مرا بلند كنيد، مرا بلند كنيد و به مسجد ببريد! قسم به آنكه جانم به دست اوست، مصيبتي عظيم و فتنه اي بزرگ بر اسلام وارد شده است».

سپس حضرت در حاليكه سر را با پارچه اي بسته بود و بر علي عليه السلام و فضل تكيه كرده بود و پاهايش بر زمين كشيده مي شد وارد مسجد شد. ابوبكر در محراب ايستاده بود؛ و عمر و ابوعبيده و سالم و صهيب و عده اي كه با آنان

آمده بودند وي را احاطه كرده بودند، اما بيشتر مردم نماز را نخوانده و منتظر خبر بلال بودند. هنگامي كه نماز گزاران ديدند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با آن حال بيماري شديد وارد مسجد شد عظمت موضوع را دريافتند!

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جلو رفت و لباس ابوبكر را گرفت و او را از محراب دور نمود. با اين كارِ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، ابوبكر و كساني كه با وي بودند از پشت سر آن حضرت متواري شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نماز را به حالت نشسته به جاي آورد و مردم به حضرت اقتدا نمودند و بلال براي مردم تكبيرِ نماز را مي گفت.

سخنان پيامبر درباره غاصب حق صاحب غدير

پس از نماز، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به پشت سر خويش نگاهي كرد و ابوبكر را نديد و فرمود: اي مردم، آيا تعجب نمي كنيد از پسر ابي قحافه و كساني كه به سپاه اسامه فرستادم و آنها را تحت فرمان وي قرار دادم؟ من به آنان دستور داده بودم به مسيري كه گفته شده بود بروند، اما آنها با اين امر مخالفت كرده و براي فتنه به مدينه بازگشته اند! بدانيد كه خداوند اينان را

[صفحه 92]

در فتنه انداخته است. مرا كمك كنيد تا به منبر بروم.

حضرت در حالي كه سرش را بسته بود بر اولين پله ي منبر نشست و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

اي مردم، خبر رحلتم از سوي پروردگار رسيده است. من شما را بر پايه اي محكم قرار دادم كه شب آن مانند روز است. بعد از من اختلاف مكنيد همانگونه كه

بني اسرائيل قبل از شما اختلاف كردند!

اي مردم، من بر شما حلال نمي كنم مگر آنچه قرآن حلال كرده و حرام نمي كنم مگر آنچه قرآن حرام كرده است.

من در بين شما دو چيز بر جاي مي گذارم كه اگر به آنها تمسك كنيد گمراه نمي شويد و هرگز دچار لغزش نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم كه اهل بيت من هستند. اينها دو جانشين من در بين شمايند. اين دو از يكديگر جدا نخواهند شد مگر اينكه بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. در آنجا من درباره ي آنچه در بين شما باقي گذاردم سؤال خواهم كرد. در آن روز اشخاصي را از حوض دور خواهم كرد همانطور كه شترهاي غريبه را از ساير شترها دور مي كنند. دو نفر از آنان به من خواهند گفت: ما فلان و فلانيم! من به آن دو جواب مي دهم: از نظر اسم شما را مي شناسم، اما بعد از من مرتد شديد! پس دور باشيد، دور!

سپس حضرت از منبر پايين آمد و به منزل خويش بازگشت.

ماجراي سقيفه

حذيفه در ادامه ماجرا چنين گفت: ابوبكر و اصحابش تا هنگامي كه

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت در مدينه ظاهر نشدند؛ و بعد از وفات حضرت آن

[صفحه 93]

قضاياي مشهور از انصار و غير آنان در ماجراي سقيفه اتفاق افتاد. [73].

[صفحه 94]

سپس حذيفه به جوان ايراني گفت: اي برادر، در آنچه براي تو از اين وقايع عظيم نقل كردم جاي بسي عبرت براي كسي است كه خدا هدايت او را بخواهد.

ريشه يابي نفوذ فتنه سقيفه بين مردم

جوان گفت: افراد ديگري كه بر صحيفه حاضر بودند و شهادت دادند

[صفحه 95]

برايم نام ببر. حذيفه گفت: ابوسفيان، عكرمة بن ابي جهل، صفوان بن امية بن خلف، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، عياش بن ابي ربيعه، بشير بن سعد، سهيل بن عمرو، حكيم بن حزام، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمي، مطيع بن اسود مَدَري و عده اي ديگر كه نام آنان را فراموش كرده ام.

جوان پرسيد: اي حذيفه، اينان چه منزلتي بين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم داشتند كه مردم به سببشان گمراه شدند؟ حذيفه جواب داد: در بين اين اشخاص، رؤساي قبايل و اشراف آنان بودند كه قوم هر كدام از رييس خود اطاعت كرده و سخنان او را گوش مي كردند. همچنين محبت ابوبكر در قلبهاي مردم جاي گرفت همانگونه كه در بني اسرائيل محبت سامري و گوساله در دلهاي مردم بود و با تنها گذاشتن هارون او را تضعيف نمودند.

جوان ايراني گفت:

من از اعماق جان قسم مي خورم كه هميشه آنان (ابوبكر و عمر و همدستانشان) را مبغوض خواهم داشت؛ و از آنها و اعمالشان بيزارم. براي هميشه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را پذيرفته ام و با دشمنان علي عليه السلام دشمنم،

و بزودي به او ملحق خواهم شد و آرزو دارم خداوند شهادت در راهش را به من روزي فرمايد.

اميدوارم، ان شاء الله

[صفحه 97]

جوان ايراني در خدمت صاحب غدير

اشاره

جوان ايراني با شنيدن گذشته ي تلخ خلافت و آغاز شيرين حكومت اميرالمؤمنين حقيقي، از مدائن به طرف مدينه حركت كرد. او در بين راه به اميرالمؤمنين عليه السلام پيوست، در حاليكه حضرت براي جنگ جمل از مدينه بيرون آمده به عراق مي رفت.

در جنگ جمل اولين كسي كه از لشكر اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد آن جوان بود. هنگامي كه لشكر عايشه صف كشيده آماده جنگ شدند حضرت تصميم گرفت با دعوت به قرآن، حجت را بر آنان تمام كند. از اين رو قرآني خواست و فرمود: چه كسي مي تواند اين قرآن را بر لشكر عايشه عرضه كند و به آنچه در آن است دعوتشان كند؛ و با اين كار زنده كند آنچه قرآن زنده كرده و بميراند آنچه قرآن ميرانده است؟

هر دو لشكر بحدي آماده ي جنگ بودند و نيزه هايشان آماده بود كه اگر شخصي اراده مي كرد مي توانست بر روي آنها گام بردارد!

در چنين وضعيتي جوان گفت: يا اميرالمؤمنين، من قرآن را بر اين

[صفحه 98]

لشكر عرضه خواهم كرد و آنان را به آنچه در آن است دعوت مي كنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام با رفتن او موافقت نكرد و دوباره فرمود: چه كسي مي تواند اين قرآن را بر لشكر عايشه عرضه كند و آنان را به آنچه در آن است دعوت كند؟ اين بار نيز همان جوان ايراني برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين، من اين قرآن را گرفته و بر آنان عرضه خواهم كرد و آنها را به آنچه در آن است دعوت مي كنم.

اين بار نيز حضرت با رفتن

او موافقت نكرد و سخنان قبلي را تكرار فرمود. باز هم جوان ايراني برخاست و گفت: من آن را مي گيرم و بر لشكر عايشه عرضه مي كنم و آنان را به آنچه در آن است دعوت مي كنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر اين كار را انجام دهي به شهادت خواهي رسيد. جوان پاسخ داد: يا اميرالمؤمنين، بخدا قسم چيزي براي من محبوبتر از اين نيست كه شهادت در ركاب شما و با اطاعت از شما نصيبم گردد. اميرالمؤمنين عليه السلام قرآن را به وي داد و جوان در حالي كه قرآن به دست داشت به سوي ميدان حركت كرد.

اتمام حجت و شهادت در راه صاحب غدير

با رفتن جوان ايراني حضرت نگاهي به او كرد و فرمود: اين جوان از كساني است كه خداوند قلبشان را از نور و ايمان لبريز نموده است. او با اين اقدام خود كشته خواهد شد، و من از اين رو به وي اجازه ي ميدان نمي دادم. اين لشكر نيز پس از كشتن او هرگز رستگار نخواهند شد.

آن جوان با قرآني در دست مقابل لشكر عايشه ايستاد، در حاليكه طلحه و زبير در سمت چپ و راست هودج عايشه ايستاده بودند. او با

[صفحه 99]

صداي بلندي كه داشت فرياد زد: اي مردم، اين كتاب خداست و اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب شما را به كتاب خدا و حكمي كه پروردگار در آن نازل كرده دعوت مي كند. پس به اطاعت خداوند و عمل به كتاب او باز گرديد.

عايشه و طلحه و زبير دست نگه داشته و به سخنان او گوش مي دادند. پس از اتمام سخنان جوان، لشكر به وي حمله نموده دست راستش را كه قرآن در آن بود قطع كردند. او قرآن را به

دست چپ داد و دوباره با صداي بلند همان سخنان را تكرار نمود. لشكر عايشه دوباره هجوم آورده دست چپ وي را قطع كردند. او قرآن را در آغوش گرفت و در حاليكه خون از دستانش جاري بود همان مطالب را تكرار كرد. اين بار لشكر حمله ي شديدي كرده او را كشتند و پيكر او روي زمين افتاد، و همچنان او را مورد ضربات خويش قرار مي دادند تا آن كه پيكر پاكش تكه تكه شد.

پيروزي غديريان در جنگ جمل

اميرالمؤمنين عليه السلام كه ايستاده بود و صحنه را تماشا مي نمود، رو به اصحاب خود كرد و فرمود:

بخدا قسم من در گمراهي و باطل بودن اين لشكر شك و ترديدي نداشتم، اما دوست داشتم تا گمراهي اينان بر شما روشن شود با قتل مرد صالح حكيم بن جبلة عبدي و همراهان صالحش [74] و فزوني گناهانشان

[صفحه 100]

با كشتن اين جوان كه آنها را به كتاب خدا و حكم بر طبق آن و عمل به آن دعوت مي كرد، كه به او حمله كردند و وي را كشتند. با شهادت اين عده، هيچ مسلماني در گمراهيِ لشكر عايشه شك نمي كند.

راوي مي گويد: هنگامي كه آتش جنگ شعله ور شد اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بِسْمِ اللهِ حم لايُنْصَرُونَ، [75] به آنها حمله كنيد»!

سپس خود حضرت با امام حسن و امام حسين عليه السلام و اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به لشكر عايشه حمله نمودند، و حضرت شخصاً حمله كرده وارد سپاه دشمن شد. بخدا قسم ساعتي از روز نگذشته بود كه ديديم لشكر عايشه مجروح و با دست و پاي شكسته از چپ و راست زير سم

[صفحه 101]

اسبان افتاده اند. اميرالمؤمنين عليه السلام با تأييد خداوند

پيروزمندانه از جنگ بازگشت، و خدا پيروزي را نصيب وي نمود و آنان را تحت سلطه ي آن حضرت قرار داد.

حضرت دستور داد تا آن جوان ايراني و كسان ديگري كه به شهادت رسيده بودند با بدن خون آلود در لباسهاي خود پيچيده شوند و لباسهايشان را بيرون نياورند. سپس بر جنازه هايشان نماز خواندند و آنان را دفن كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام به لشكر خويش دستور داد تا مجروحان لشكر عايشه را نكشند و به دنبال فراريان نروند. پس از آن، حضرت دستور داد تا غنيمتها را جمع آوري كنند و آنها را بين سپاه خود تقسيم نمود.

اميرالمؤمنين عليه السلام به محمد بن ابي بكر دستور داد تا خواهرش (عايشه) را به بصره ببرد و چند روزي در آنجا بماند، و سپس او را به منزلش در مدينه بازگرداند.

و پايان..

راوي حديث مي گويد: من از شاهدان جنگ جمل بودم. پس از اتمام جنگ، مادر آن جوان ايراني را بر سر جنازه اش ديدم كه وي را مي بوسد و مي گريد و مي گويد:

يا رَبِّ اِنَّ مُسْلِماً اَتاهُمْ

يَتْلُو كِتابَ اللهِ لايَخْشاهُمْ

يَأْمُرُهُمْ بِالأْ َمْرِ مِنْ مَوْلاهُمْ

فَخَضَّبُوا مِنْ دَمِهِ قَناهُمْ

وَ اُمُّهُمْ قائِمَةٌْ تَراهُمْ

تَأْمُرُهُمْ بِالْغَيِِّّ لاتَنْهاهُمْ

[صفحه 102]

پروردگارا! «مسلم» [76] نزد اين لشكر آمد در حاليكه كتاب خدا را بر آنان مي خواند و از آنان نمي ترسيد.

به آنان از سوي مولايشان دستوري مي داد، ولي آنان نيزه هاي خود را از خون او رنگين كردند.

اين در حالي بود كه مادر مسلمانان (عايشه!) ايستاده بود و آنان را مي ديد، و دستور به ظلم مي داد و آنان را نهي نمي كرد.

[صفحه 103]

مويدات بلندترين داستان غدير

اشاره

فرازهاي حديث بلند حذيفه در منابع و احاديث ديگر آورده شده كه تأييد محكمي بر صحت حديث حذيفه است. ابتدا يك حديث مفصل كه مشابه حديث حذيفه و با سند منتهي به اوست معرفي مي كنيم و سپس با ذكر فرازهاي مهم حديث، منابع مؤيد آن را مي آوريم.

يك حديث مفصل در تأييد بلندترين داستان غدير

سيد ابن طاووس در كتاب «الاًّقبال بالأعمال»: ص 453 تا 459 از كتاب «النشر و الطي»» حديث مفصلي درباره ي غدير از حذيفة بن يمان نقل كرده است كه به عنوان مؤيد حديث حذيفه در كتاب حاضر سند آن ذكر مي شود:

عن أحمد بن محمد علي المهلب، أخبرنا الشريف أبوالقاسم علي بن محمد بن علي بن القاسم الشعراني،، عن أبيه، حدثنا سلمة بن الفضل الأنصاري،، عن أبي مريم، عن قيس بن حيان (حنان)، عن عطية السعدي قال: سألت حذيفة بن اليمان عن اًّقامة النبي علياً يوم الغدير- غدير خم- كيف كان؟ فقال: …

[صفحه 104]

همين حديث در بحار الانوار: ج 37 ص 126 تا 136، و عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 306 -296، از كتاب «الاقبال بالاعمال» نقل شده است.

تاييد فرازهاي حديث از منابع ديگر
اشاره

تمامي فرازهاي اين حديث بلند در كتب و منابع شيعه يا اهل سنت با اسناد معتبر نقل شده و مورد تأييد است. در اين باره بصورت كلي مي توان به كتاب عوالم العلوم: ج 3: 15، و بحار الانوار: ج 37 ص 108 تا 253 مراجعه كرد.

ذيلاً منابع و مدارك هر يك از فرازهاي روايت حذيفه به ترتيبي كه در متن حديث آمده ذكر مي شوند تا معلوم شود آنچه به نقل از حذيفه در اين روايت آمده در منابع معتبر ديگر هم با اسناد معتبر موجود است:

برگرداندن عثمان حكم بن ابي العاص را به مدينه

كتاب سليم: 308. أمالي الطوسي: ج 1 ص 175. سيرة ابن هشام: ج 2 ص 25. الاًّصابة: ج 1 ص 345. السيرة الحلبية: ج 1 ص 337. مجمع الزوائد: ج 8 ص 86. شرح نهج البلاغة: ج 8 ص 75. تاريخ اليعقوبي: ج2 ص 164. الكامل لابن الاثير: ج 2 ص 308. المعجم الكبير للطبراني: ج 3 ص 214. انساب الاشراف: ج 5 ص 27. مختصر تاريخ دمشق: ج 12 ص 191. الكامل لابن الاثير: ج 2 ص 647. تاريخ الاسلام للذهبي: ج 4 ص 145. مستدرك الحاكم: ج 4 ص 97.

صاحب شدن ابوبكر و عمر لقب اميرالمؤمنين را

كتاب سليم: ص 148 و 386 و 402 و 403. الاحتجاج: ص 82. تاريخ المدينة المنورة: ج 2 ص 663. الطبقات لابن سعد: ج 3 قسم 1 ص 192. تاريخ الطبري: ج 5 ص 15. شرح نهج البلاغة: ج 2 ص 274. كمال الدين: ص 546. الجمل: ص 229 و 380.

حضور جبرئيل نزد پيامبر به صورت دحيه كلبي

اليقين: ص 129 و 147 و 162 و 219 و 241 و 314 و 384 و 440. التحصين: ص 569.

[صفحه 105]

اعتراض ابوبكر و عمر در مسئله ي سلام به امرة المؤمنين

اليقين: ص 214 و 228 و 285 و 287 و 307 و 310 و 312 و 315 و 316 و 388 و 407 و 457. كتاب سليم: ص 268 و 271 و 417. الكافي: ج 1 ص 292. تفسير العياشي: ج 2 ص 268. ارشاد القلوب: ص 326. شرح النهج لابن ابي االحديد: ج 2 ص 274. كمال الدين: ص 546. الجمل: 221 و 380.

سخنان بريده در اعتراض به ابوبكر

كتاب سليم بن قيس: ص 157 ح 4. اليقين: ص 453

اعلان عمومي حج

بحارالانوار: ج 37 ص 113 و 201. تفسير القمي: ص 159. الاحتجاج: ج 1 ص 66.

خطبه غدير

روضة الواعظين: ج 89 1. الاحتجاج: ج 1 ص 66. اليقين: ص 343 باب 127. نزهة الكرام: ج 1 ص 186. الاقبال: ص 454 و 456. العدد القوية: ص 169. التحصين: ص 578 باب 29 از قسمت دوم. الصراط المستقيم: ج 1 ص 301. نهج الايمان: ص 92. اثبات الهداة: ج 2 ص 114، ج 3 ص 558. بحارالانوار: ج 37 ص 201 تا 217. كشف المهم: ص 190.

بيعت مردان در غدير

بحارالانوار: ج 21 ص 387، ج 37 ص 166. جامع الاخبار: 10 تا 13. الارشاد: 89 تا 93. اعلام الوري: 80. الغدير: ج 1 ص 58 و 271 و 274. عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 42 و 60 و 65 و 134 و 136 و 194 و 203 و 205.

بيعت زنان در غدير

بحارالانوار: ج 21 ص 388. الارشاد: 89 تا 93. اعلام الوري: 80. عوالم العلوم: ص 309.

[صفحه 106]

اعتراض ابوبكر و عمر در بيعت غدير

كتاب سليم: ص 240 و 356. تفسير القمي: ص 159 و 163. بحار الأنوار: ج 37 ص 115 و 138.

تحويل ودايع انبياء به علي بن ابي طالب

بحارالانوار: ج 37 ص 113، ج 40 ص 216. كتاب سليم: ص 444. الخصال: ص 117 و 527. معاني الأخبار: ص 102. عيون الأخبار: ص 212. الارشاد: ج 2 ص 188 و 186. المناقب لابن شهر آشوب: ج 1 ص 253، ج 4 ص 135 و 211. كشف الغمة: ج 2 ص 110 و 169 و 290 و 299. الصراط المستقيم: ج 2 ص 198 و 201. الخرائج: ص 387 و 600 و 663 و 894. روضة الواعظين: ص 210. الاحتجاج: ص 134 و 316 و 436. ارشاد القلوب: ص 261. بصائر الدرجات: ص 151 و 153 و 154 و 157 و 158 و 174 و 178 و 179 و 180 و 181 و 182 و 184 و 185 و 186 و 502. اعلام الوري: ص 265 و 284. دلائل الاًّمامة: ص 89، الغيبة للنعماني: ص 242.

مشورت در قتل پيامبر در برگشت از تبوك

كتاب سليم: ص 271. مسند احمد: ج 5 ص 453. مجمع الزوائد: ج 1 ص 302. زاد المعاد لابن الجوزي: ج 3 ص 464. المغازي للواقدي: ج 2 ص 1044. السيرة النبوية للشامي: ج 5 ص 466. السيرة الحلبية: ج 3 ص 143. المعجم الكبير للطبراني: ج 3 ص 165 و 166 و 167. مختصر تاريخ دمشق لابن منظور: ج 4 جز 7 ص 264. الكشاف للزمخشري: ج 2 ص 291. الخصائص الكبري للسيوطي: ج 1 ص 279. تفسير الرازي: ج 8 جز 16 ص 136 و 83. تاريخ الاسلام للذهبي: ج 1 ص 648. تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 68. الخرائج والجرائح: ج 2 ص 504.

عقبه هرشي

كتاب سليم: ص 154. بحارالانوار: ج 37 ص 115 و 135. عوالم العلوم: 3: 15 ص 304. الاقبال: ص 458.

صحيفه ملعونه اول

كتاب سليم: ص 155 و 269 و 346. احتجاج: ج 1 ص 110. بحارالانوار: ج 17 ص 29، ج 20 ص 167، ج 28 ص 126 و 186 و 274، ج 36 ص 153، ج 37 ص 114 و 135. تفسير القمي: ج 1 ص 169. الكافي: ج 4 ص 545. المناقب لابن شهر آشوب: ج 3 ص 213. الفصول المختارة: ص 58. معاني الأخبار: ص412.

[صفحه 107]

كلام اميرالمؤمنين كنار جنازه كفن پيچيده عمر

الفصول المختارة: ص 90. كتاب سليم: ص 204. مدينة المعاجز: ج 1 ص 470. بحارالانوار: ج 31 ص 589.

حمله سگهاي حوأب به عايشه

مناقب علي بن ابي طالب عليه السلام للخوارزمي: ص 181. الايضاح لابن شاذان: ص 82. مناقب اميرالمؤمنين7: ص 384. الخرائج و الجرائح: ج 1 ص 67. بحارالانوار: ج 32 ص 118 و 139 و 146 و 147 و 281. الغدير: ج 3 ص 190، ج 9 ص 339 و80. المصنف: ج 11 ص 365. المعيار و الموازنة: ص 55. مسند ابي راهويه: ج 4 ص 261. مسند ابي يعلي: ج 8 ص 282. شرح نهج البلاغة لابن ابي االحديد: ج 6 ص 225، ج 9 ص 310. انساب الاشراف: 224. تاريخ طبري: ج 3 ص 469 و 475.

دور كردن بعضي از اصحاب از حوض كوثر

كتاب سليم: 163 و 270. امالي الطوسي: ج 1 ص 227 و 269. المعجم الكبير: ج 12 ص 56. مختصر تاريخ دمشق لابن منظور: ج 1 جز 2 ص 100، ج 2 جز 4 ص 268، جز 3 ص 371، ج 6 جز 11 ص 64، ج 10 جز 20 ص 15، ج 12 جز 23 ص 5. كفاية الطالب: ص 87. الفردوس: ج 3 ص 492. الاستيعاب: ج 1 ص 163. الاعتصام للغرناطي: ج 1 ص 58. سنن ابن ماجة: ج 2 ص 1016 ح 3057. الخصائص الكبري للسيوطي: ج 1 ص 127. بحار الانوار: ج 22 ص 490. صحيح البخاري: ج 5 ص 240.

تخلف ابوبكر و عمر از جيش اسامة

كتاب سليم: ص 233. السيرة النبوية لدحلان: ج 2 ص 339. شرح نهج البلاغة: ج 6 ص 52. الطبقات لابن سعد: ج 4 ص 66، ج 2 ص 249. الكامل لابن الاثير: ج 2 ص 317. تاريخ الطبري: ج 2 ص 431، ج 3 ص 188. السيرة الحلبية: ج 3 ص 207. المغازي للواقدي: ج 2 ص 1118. الملل والنحل: ج 1 ص 23. الخلفاء للذهبي: ص 11. صحيح البخاري: ج 4 ص 490 و 213. صحيح مسلم: ج 11 ص 89. الكامل لابن الاثير: ج 2 ص 317. تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 113. طبقات ابن سعد: ج 2 ص 190. اسد الغابة: ج 1 ص 64. السيرة الحلبية: ج 3 ص 207. المغازي للواقدي: ج 3 ص 1118. الاختصاص: ص 170. تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 113. نور الابصار: ج 1 ص 116. صحيح البخاري: ج 4 ص 213. اثبات الهداة: ج 2 ص 325، بحار الانوار:

ج 28 ص 206.

[صفحه 108]

نماز ابوبكر

كتاب سليم: ص 420 ح 58. الارشاد: ج 1 ص 183. بحارالانوار: ج 22 ص 484.

شهادت جوان ايراني در جنگ جمل

مناقب ابن شهر آشوب: ج 2 ص 339. بحارالانوار: ج 32 ص 174.

[صفحه 109]

نتيجه گيري از بلندترين داستان غدير

نسلي كه كنجكاوانه و واقع گرايانه در جستجوي حقايق دينش تلاش مي كند، غدير را بعنوان يكي از اساسي ترين بخشهاي اعتقاد و تاريخش با نگاهي تيزبين زير نظر دارد و به اين باور رسيده كه فراتر از آنچه از غدير مي داند در اين گنج عظيم نهفته است.

اين كنجكاوي ها باعث شده تا غدير پرونده ي مبسوط خود را در اعتقادات باز كند و از يك واقعه ي تاريخي تبديل به يك پايه ي اعتقادي شود. اين مسئله دقيقاً به جانشيني پيامبرصلي الله عليه واله بازمي گردد كه از روز اول رحلت پيامبرصلي الله عليه واله تاكنون بعنوان مسئله ي اصلي بين مسلمانان مطرح است.

مغزهاي آگاهِ امروز هرگز راضي نمي شوند كه ندانند چرا راه روشني كه پيامبرصلي الله عليه واله با بيست و سه سال زحمت و با نقطه ي پاياني غدير روشن كرد، با اين سرعت صد و هشتاد درجه تغيير جهت داد و بصورت قهقري راه بازگشت پيش گرفت!

[صفحه 110]

همچنين فكر امروز بخوبي مي فهمد كه چنين اقدام عظيمي در برابر غدير بدون پيش بيني ها و توطئه هاي از پيش تنظيم شده امكان ندارد! و بايد در جستجوي اسراري بود كه فاش كند چگونه غاصبين جرأت چنان اقدامي را به خود دادند، و چگونه قادر به اجراي آن شدند، و چگونه مردم اقدامات آنان را پذيرفتند؟

اگر نتيجه ي اين حديث بلند غدير پاسخ به اين سؤالات باشد، ثمره ي زيبايي خواهد بود كه براي اولين بار از متن يك حديث بلند به عنوان احياي ميراث فرهنگي به نسل حاضر تقديم مي گردد.

پاورقي

[1] مروج الذهب: ج2 ص 314. الطبقات الكبري: ج 4 ص 87 و 93. المعارف (ابن قتيبة): ص 271. تاريخ دمشق: ج 21 ص 378 و 458.

تاريخ بغداد: ج 1 ص 171. سير اعلام النبلاء: ج 1 ص 554. كتاب «شهرهاي جهان»: ص 143 تا 148.

[2] آل حكم بن ابي العاص خويشان عثمان بودند كه پيامبر آنان را تبعيد كرده بود و او آنان را به مدينه بازگرداند.

حكم بن ابي العاص در زمان جاهليت همسايه ي حضرت بود و پس از اسلام از همه ي همسايگان بيشتر آن حضرت را اذيت مي كرد. آمدن او به مدينه بعد از فتح مكه بود و اسلام آوردن او روشن نبود. او پشت سر پيامبر به راه مي افتاد و با اشاره ي چشم حضرت را مسخره مي كرد و سخن آن حضرت را تكرار مي كرد و بيني و دهانش را حركت مي داد، و هنگامي كه حضرت به نماز مي ايستاد پشت سر حضرت مي آمد و با انگشت اشاره مي كرد. به همين جهت حركت دهان و بيني و چشمش بعنوان يك مرض در او ماند و به نوعي كم عقلي مبتلا شد.

روزي به يكي از حجره هاي پيامبر كه حضرت با همسرش در آنجا بود سركشيد و به داخل حجره نگاه كرد. حضرت او را شناخت و با چوبدستي به قصد او بيرون آمد و فرمود: چه كسي شرّ اين سوسمار ملعون را از سر من كم مي كند؟ و نيز فرمود: «او و فرزندانش حق ندارند با من در يك شهر زندگي كنند»؛ و سپس همه ي خانواده اش را به طائف تبعيد نمود.

وقتي عثمان به حكومت رسيد خانواده ي حكم بن ابي العاص را وارد مدينه كرد و اين مخالفت او با پيامبر همه را به تعجب واداشت!

الغدير: ج 8 ص 243.

[3] مشكان و مدائن نام دو شهر است كه مركز منطقه ي حكومتي بوده اند.

[4] در روز عيد غدير

سال 35 هجري مردم عثمان را كشتند و اميرالمؤمنين عليه السلام پس از 25 سال غصب خلافت، حكومت را به دست گرفت و تا سال 40 هجري حكومت حضرت ادامه داشت تا آنكه در كوفه به شهادت رسيد.

[5] جزيه مبلغي است كه بايد يهود و نصاري طبق قراردادي كه در مقابل امتناعشان از مسلمان شدن امضا مي كنند به حكومت اسلامي بپردازند.

[6] حضرت دو نامه فرستاده بودند: يكي براي حذيفه و ديگري براي مردم مدائن، كه بعد از اين نامه خواهد آمد.

[7] در اينجا حضرت با آنكه امكان صراحت در كلام نداشته ولي عبارات دقيقي به كار برده اند: اولاً عده اي از مسلمانان كه همان منافقين بودند ابوبكر و عمر را انتخاب كردند. ثانياً فقط آنان روش ابوبكر و عمر را مي پسنديدند. ثالثاً آن منافقان ابوبكر و عمر را به خلافت واداشتند يعني ديگران را هم مجبور به پذيرش آن نمودند و اين امر براي ساير مسلمانان اختياري نبود.

[8] عثمان پس از 12 سال خلافت در 86 سالگي با شمشير مردم كشته شد و از ترس مهاجرين و انصار كسي جرئت دفن او را نداشت. پس از سه روز، پنهاني در نيمه شب او را در «حُشّ كوكَب» كه مقبره ي يهوديان بود دفن كردند. هنگامي كه معاويه به خلافت رسيد آن محل را به مقبره هاي مسلمين متصل كرد!

بحارالانوار: ج 31 ص 493.

[9] يعني ابوبكر و عمر و عثمان خودشان عنوان «اميرالمؤمنين» را براي خود تعيين كردند و مردم را وادار نمودند كه آنان را با اين لقب مخاطب قرار دهند.

آنگاه كه ابوبكر پس از غصب خلافت، سراغ اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد تا آن حضرت براي بيعت با او بيايد،

چنين پيغام فرستاد: به علي بگوييد: «اميرالمؤمنين ابوبكر تو را فرامي خواند»!! اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ پيام فرستاد: سبحان الله! بخدا قسم زمان زيادي نگذشته كه فراموش شود. بخدا قسم او خوب مي داند كه اين لقب براي كسي جز من صلاحيت ندارد. پيامبر به او با شش نفر ديگر دستور داد به من با عنوان «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» سلام دهند … بخدا قسم دروغ مي گويد. به او بگوييد: «نامي را كه حق آن را نداري بر خود گذاشته اي، تو خوب مي داني كه اميرالمؤمنين غير توست».

هنگامي كه عمر به خلافت رسيد بعنوان اينكه جانشين ابوبكر است او را با عنوان «خليفة خليفة رسول الله» خطاب كردند! عمر گفت: اين جمله طولاني مي شود كه هر خليفه اي بيايد بگويند او جانشين جانشين فلان خليفه است. شما مؤمنين هستيد و من امير شما هستم، پس نام «اميرالمؤمنين» مناسب تر است!

اين گونه عمر لقب «اميرالمؤمنين» را رسماً به خود اختصاص داد، و خلفاي غاصب بعد از او هم آن را به خود اختصاص دادند، در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در زمان حيات خود صريحاً اختصاص آن را علي بن ابي طالب عليه السلام اعلام نمود تا آنجا كه فرمود: «احدي قبل از علي اميرالمؤمنين ناميده نشده و احدي را غير از او اجازه گذاردن چنين نامي نمي دهم».

در حديث ديگر فرمود: «جايز نيست به اين نام ناميده شود كسي كه خدا او را به اين عنوان ملقب نكرده است»؛ و در خطبه ي غدير فرمود: «اميرالمؤمنين جز برادرم علي نيست، و اين عنوان پس از من براي احدي جز او حلال نيست»، و نيز فرمود: «اميرالمؤمنين لقبي است كه

خداوند علي را بدان ملقب فرموده و مخصوص اوست» و يا فرمود: «يا علي، خدا تو را اميرالمؤمنين ناميده است و در اين اسم احدي با تو شريك نيست».

بحارالانوار: ج 28 ص 261، ج 37: ص 290 و 331 و 334

الغدير: ج 8 ص 86. اليقين: ص 160 و 312 و 352

مائة منقبة (ابن شاذان): منقبت 26.

[10] با توجه به اينكه اگر ملائكه به چشم بشر ديده شوند به صورت انسان در مي آيند، جبرئيل نيز آنگاه كه براي مردم ظاهر مي شد بصورت دحيه كلبي كه زيباروي نيز بوده مي آمد.

[11] بريده نيز مانند جوان ايراني از مؤمنين استوار بوده كه هر گاه با توطئه هاي دشمنان اهل بيت: رو به رو مي شده با مداهنه و سستي عمل نمي كرده، بلكه براي حفظ ايمان خود تصميم قاطعي مي گرفته كه نمونه ي آن را در اينجا مي بينيم.

[12] يعني به اهداف الهي مي رسيديد.

[13] سوره ي حج: آيه ي 27.

[14] منظور كثرت جمعيت است كه بيش از هفتاد هزار نفر از مدينه با حضرت همراه شدند، و با اضافه شدن قبايل بين راه تا مكه به يكصد و بيست هزار نفر رسيدندند.

بحارالانوار: ج 37 ص 150 و 202.

[15] مي بينيم كه بلافاصله پس از پايان مراسم، برنامه ي ابلاغ ولايت علي عليه السلام آغاز شده است.

[16] سوره ي عنكبوت: آيات 1 تا 4.

[17] يعني دين آنان سلامت مي ماند.

[18] يعني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هر روز به خانه ي يكي از همسرانش مي رفت و آن روز نوبت عايشه بود.

[19] يعني چرا اين سرّ را به من نمي گويي؟.

[20] خداوند درباره ي اين افشاي سرّ عايشه آياتي از قرآن در سوره ي تحريم: آيه ي 3 به بعد نازل فرموده است: «وَ

اًِّذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ اًِّلي بَعْضِ أَزواجِهِ حَديثاً فَلَمّا نَبَّاَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ، فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَليمُ الْخَبيرُ»، يعني: «و هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به يكي از همسرانش (عايشه) سخني به پنهاني گفت و چون وي آن را افشا نمود و خدا هم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را از افشاي او آگاه ساخت، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برخي از افشاهاي او را به وي اظهار كرد و از برخي اعراض نمود. هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن همسرش (عايشه) افشا سر را خبر داد، او گفت: چه كسي تو را از اين افشا باخبر ساخت؟ حضرت فرمود: خداي دانا و آگاه مرا خبر داد».

[21] منظور منافقيني بودند كه پس از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آنان را بخشيد و از آن پس بعنوان «طُلَقاء» - يعني آزاد شدگان- شناخته مي شدند.

[22] منظور از اين مسئله، «اعلام صاحب اختياري علي بن ابي طالب عليه السلام» است.

[23] توطئه ي قتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در قله ي كوه با رماندن شتر حضرت در پرتگاه كوه، دوبار توسط اين گروه خاص منافقين طراحي شد. يكي در جنگ تبوك و ديگري در حجة الوداع.

هنگامي كه لشكر اسلام همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از جنگ تبوك بازمي گشتند اين عده از منافقين با يكديگر تصميم گرفتند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را از گردنه ي

كوه به پايين بياندازند؛ و اين مطلب از سوي خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر داده شد.

هنگامي كه به نزديكي كوه رسيدند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «هر كس مايل است مي تواند از زمين هموار كوه را دور بزند زيرا وسيع تر است»، و خود حضرت مسير را از فراز كوه پيمود. مردم مسير خود را از روي زمين هموار دور كوه قرار دادند جز آن عده كه نقشه كشيده بودند. آنان به طور پنهاني قبل از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر فراز كوه آمدند.

حضرت به عمار دستور داد افسار شتر را بگيرد و حذيفه از پشت سر شتر را راهنمايي كند. در اثناي حركت آنگاه كه بر فراز كوه رسيده بودند ناگهان صداي دويدن منافقين را از پشت سرشان شنيدند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را محاصره كرده بودند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم غضب كرد و به حذيفه دستور داد به آنان حمله كند و آنان را رد كند. حذيفه از مقابل به آنها حمله ور شد و با چوبدستي كه همراه داشت بر سر و صورت مركب هايشان زد و آنان را فراري داد؛ و در حاليكه توطئه گران روي خود را پوشانده بودند حذيفه توانست آنها را ببيند.

هنگامي كه حذيفه را ديدند خداوند ترس را در دلهايشان انداخت و گمان كردند حيله ي آنان بر حذيفه معلوم شده است. از اين رو به سرعت حركت كردند و خود را به پاي كوه رسانده و بين مردم رفتند.

حذيفه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بازگشت.

حضرت فرمود: اي حذيفه، شتر را به حركت درآور، و تو اي عمار حركت كن! آنها سرعت گرفته و از گردنه بيرون آمدند و در پاي كوه منتظر مردم شدند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به حذيفه فرمود: از اين گروه كسي را شناختي؟

- فقط مَرْكب فلان و فلان را شناختم، زيرا ظلمت شب آنها را در خود فرو برده بود و آنان رويشان را پوشانده بودند.

- آيا مي دانيد آن گروه سواره چه تصميمي داشتند؟

- خير، يا رسول الله.

- آنها حيله كرده بودند تا با ما مسير را بپيمايند و هنگامي كه گردنه در ظلمت شب فرو رفت مرا از آن به پايين بياندازند.

- يا رسول الله، آيا دستور نمي دهيد هنگامي كه مردم آمدند گردنشان زده شود؟

- كراهت دارم از اينكه مردم بگويند: «محمد بر ضد اصحابش دست بلند كرده است». سپس براي حذيفه و عمار آنان را اسم برد و فرمود: اين را كتمان كنيد.

حذيفه مي گويد: كساني كه قصد داشتند شتر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را در بازگشت از جنگ تبوك بِرَمانند عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، ابوسفيان، طلحه، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيده، ابوالاعور، مغيره، سالم مولي ابي حذيفه، خالد بن وليد، عمرو بن عاص، ابوموسي اشعري و عبدالرحمن بن عوف.

بحارالانوار: ج 21 ص 222 و 247.

[24] حذيفه در قسمت پنج اين حديث نام چهارده نفر را برده است كه دقيقاً همان چهارده نفر توطئه گران تبوك هستند.

[25] سوره ي حجر: آيات 192 تا 195.

[26] سوره ي مائده: آيه ي 67.

[27] مفصل واقعه ي غدير در فصل بعدي خواهد آمد.

[28] از اينجا تا آخر خطبه روايت ديگر حذيفه است كه در

آن متن كامل سخنراني حضرت آمده است. بحار الانوار: ج 37 ص 131 تا 133.

[29] سوره ي مائده: آيه ي 67.

[30] «سلام» در اينجا بعنوان يكي از اسماء خداوند آورده شده است.

[31] سوره ي توبه: آيه ي 61.

[32] تابعين كساني هستند كه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را ديده اند، اما خود آن حضرت را نديده اند.

[33] در روايتي ديگر حذيفه مي گويد: به خدا قسم ما در غدير خم مقابل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم. مجلس مملو از مهاجرين و انصار بود. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بپا خاست و فرمود: اي مردم، خداوند به من دستور داده و گفته است: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ». من به جبرئيل گفتم: قريش درباره ي من چيزهايي مي گويند. جبرئيل دوباره نازل شد و خبر آورد كه «وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، علي بن ابي طالب عليه السلام را صدا زد و اميرالمؤمنين عليه السلام در طرف راست حضرت ايستاد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي مردم، آيا شما بر اين باور نيستيد كه من از خود شما بر شما سزاوارترم؟ گفتند: بلي، خدا را شاهد مي گيريم. حضرت فرمود: اي مردم هر كس كه من مولاي اويم اين علي مولاي اوست.

شخصي از آن سوي مجلس گفت: يا رسول الله، معني اين سخن چيست؟ حضرت فرمود: «هر كس كه من پيامبر اويم اين علي امام اوست». سپس فرمود: «خدايا دوست بدار هر كه او را دوست دارد و و هر كه او را دشمن مي دارد دشمن بدار.

كمك كن هر كه او را كمك كند و خوار كن هر كس او را خوار كند».

بحارالانوار: ج 37 ص 193. عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 96.

[34] يعني علي عليه السلام رئيس مؤمنان و امير آنان است.

[35] جملاتي كه با قلم سياه داخل گيومه در اين پاراگراف آمده ترجمه ي آيات سوره ي والعصر است كه به صورت ضمني تفسير شده است: «بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ، اِنَّ الاْ نْسانَ لَفي خُسْرٍ، اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ».

[36] يعني من يك دست دارم و شما جمعيت بسياري هستيد و ممكن است بعضي از شما نتوانيد بيعت كنيد.

[37] در روايتي حذيفه مي گويد: به خدا قسم معاويه را ديدم كه برخاست و با تكبر به راه افتاد و با عصبانيت از مجلس بيرون رفت. او دست راستش را بر شانه ي ابوموسي اشعري و دست چپش را بر شانه ي مغيرة بن شعبه تكيه داده بود و مي گفت: «ما محمد را در اين گفتارش تصديق نمي كنيم و به ولايت علي اقرار نخواهيم كرد».

خداوند درباره ي اين عمل او آيه اي نازل كرد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّي، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّي، ثُمَّ ذَهَبَ اًِّلي أَهْلِهِ يَتَمَطّي، أَوْلي لَكَ فَأَوْلي، ثُمَّ أَوْلي لَكَ فَأَوْلي»، يعني «نه تصديق كرد و نه نماز خواند، ولي تكذيب كرد و پشت نمود، سپس با تكبر به سوي يارانش رفت، عذاب مستحق توست … »، (سوره ي قيامت: آيات 31 تا 34).

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تصميم گرفت معاويه را بازگرداند و به قتل برساند، اما جبرئيل اين آيه را آورد: «لاتُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»، يعني «در اين باره

سخني مگو كه عجله نكرده باشي»، (سوره ي قيامت: آيه ي 16). پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با اين دستور سكوت نمود.

بحارالانوار: ج 37 ص 194. عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 96.

[38] در روايت ديگر آمده است: در غدير خيمه ي حذيفه كنار خيمه ي اصحاب سقيفه قرار داشت. حذيفه از داخل خيمه اش شنيد يكي از آنان مي گويد: بخدا قسم محمد احمق است اگر گمان مي كند امر خلافت بعد از او به علي مي رسد. ديگري گفت: آيا او را احمق مي نامي و نمي داني كه او ديوانه است؟ زيرا نزديك بود در مقابل زن ابن ابي كبشه بيهوش شود!!! سومي گفت: او را رها كنيد. مي خواهد احمق باشد يا ديوانه! آنچه مي گويد نخواهد شد!

حذيفه از سخنان آنان برآشفت. از اين رو گوشه ي خيمه را بالا زد و سرش را داخل خيمه ي آنها نمود و گفت: در حاليكه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بين شما هست و وحي خدا بر شما نازل مي شود چنين مي كنيد؟ به خدا قسم فردا صبح اين خبر را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خواهم گفت.

- اي حذيفه تو اينجا بودي و آنچه گفتيم شنيدي؟! اين مطلب را كتمان كن كه حق همسايگي امانتداري است!

- اين از آن همسايگي ها و مجالسي نيست كه بايد امانتداري كرد! اگر من اين جريان را از خدا و رسولش پنهان كنم نسبت به آنان دلسوزي نكرده ام.

- اي بنده ي خدا، هر چه مي خواهي بكن! بخدا قسم نزد پيامبر سوگند ياد مي كنيم كه ما چنين سخني نگفته ايم و تو بر ما دروغ بسته اي. گمان مي كني سخن تو را مي پذيرد و سخن ما سه

نفر را تكذيب مي كند؟

- بعد از آنكه دِينَم را نسبت به خدا و رسولش ادا نمودم، مهم نيست كه شما چه بگوييد!

فردا صبح حذيفه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفت در حاليكه علي عليه السلام نزد حضرت با شمشير ايستاده بود سخنان آنها را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر داد. حضرت سراغ آنان فرستاد و آنها را نزد خود احضار كرد و فرمود: چه گفته ايد؟ گفتند: بخدا قسم ما چيزي نگفته ايم و اگر از ما سخني به شما رسيده به ما دروغ بسته اند! جبرئيل اين آيه را نازل كرد: «يَحْلِفُونَ بِاللهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمََْ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ اًِّسْلامِهِمْ»، يعني «به خدا سوگند ياد مي كنند كه آن سخن را نگفته اند در حاليكه سخن كفر را بر زبان آورده اند و بعد از مسلمان شدنشان كافر شده اند». (سوره ي توبه: آيه 74).

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: هر چه مي خواهند بگويند! من از آنان نمي ترسم و شمشيرم بر دوشم است. اگر آنها قصد سوئي نسبت به من داشته باشند من هم با آنان مقابله خواهم كرد.

جبرئيل به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفت: «صبر كن براي مقدري كه خواهد شد»، و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آنچه جبرئيل گفته بود به علي عليه السلام خبر داد، و علي عليه السلام گفت: در برابر مقدرات پروردگار صبر خواهم كرد.

بحارالانوار: ج 37 ص 152. عوالم العلوم: ج 3: 15 ص 53.

[39] يعني براي فرار از بيعت پس از خطبه و قبل از بيعت از غدير خم خارج شده و به جحفه رفته بودند.

[40] در روايتي ديگر حذيفه مي گويد:

پس از سخنراني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، شخصي به نام «فهري» برخاست و گفت: آيا اين سخنان را از نزد خود گفتي يا پروردگارت به تو امر كرده بود؟

حضرت فرمود: خداوند به من دستور داده بود. فهري گفت: خدايا، سنگي از آسمان بر ما بفرست. هنوز به نزديك اثاثيه خود نرسيده بود كه سنگي از آسمان بر او فرود آمد و او را خونين و مجروح كرد و همانجا بر زمين افتاد و كشته شد. سپس خداوند اين آيه را نازل نمود: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»، يعني «درخواست كننده اي عذاب واقع را درخواست نمود». (سوره ي معارج: آيه ي 1). بحارالانوار: ج 37 ص 136.

[41] مردم به دليل صعب العبور بودن كوه هرشي آن را دور زده و بالاي كوه نمي آمدند. اما پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قصد داشت از بالاي كوه برود و آن عده نيز براي انجام مقاصد شومشان بالاي كوه رفتند.

[42] زيرا اكثريت مردم در حال دور زدن كوه بودند و ديرتر به سمت ديگر كوه مي رسيدند.

[43] اين دستور حاكي از اوج فتنه انگيزي منافقين است.

[44] سوره ي بقره: آيه ي 140.

[45] يعني همان كساني كه در عقبه ي «هرشي» نقشه ي قتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را اجرا كردند.

[46] اين اساسنامه ي سقيفه بعنوان يك قانون نامه ي دائمي بر ضد غدير و امامان برگزيده ي الهي تنظيم شده است. به همين جهت براي فريب مردم آن روز و نسلهاي آينده، با حيله گري تمام تدوين يافته و در آن به آيات قرآن استشهاد شده و از پايه هاي مسلّم اسلام بعنوان ابزاري بر ضد فرامين الهي استفاده كامل شده است. اين نهايت

فتنه گري اصحاب سقيفه را مي رساند كه اينچنين آينده هاي دور و نزديك پيروان خود را پيش بيني كرده اند. براي روشن شدن سؤ استفاده هاي منافقين در اين صحيفه، در هر فرازي به جهت گيري هاي آنان در پاورقي اشاره خواهيم كرد.

[47] در اينجا از مدح مهاجرين و انصار در قرآن، به نفع اين چند نفري كه اساسنامه ي سقيفه را تهيه كرده اند سؤ استفاده شده، گويا همه ي مهاجرين و انصار از اين صحيفه با خبر بوده اند، در حاليكه آن را 34 نفر مخفيانه و بدون اطلاع احدي از مهاجرين و انصار تدوين كرده اند. گذشته از آنكه خداوند هيچگاه همه ي مهاجرين وانصار را مورد مدح قرار نداده، و اين همه آيات مربوط به منافقين در قرآن مربوط به امثال همين گروه است.

[48] اين عبارات براي فريفتن نسلي كه در آينده هاي دور از صدر اسلام قدم به عرصه مي گذارد آورده شده است، وگرنه بايد پرسيد: آيا غدير از ايام گذشته ي اسلام نبود و براي روزهاي آينده ي اسلام نبود؟ پس چگونه چنين صحيفه اي با توجه به ايام گذشته ي اسلام تدوين شده است؟!.

[49] بسيار جالب است كه صحيفه اي توسط اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و به فاصله ي كمتر از يك ماه پس از غدير تدوين شود و در آن گفته شود «پيامبر كسي را براي خلافت بعد از خود معين نكرده است»!!.

[50] سوره ي احزاب: آيه ي 21.

[51] باز هم استناد به آيه ي قرآن براي اثبات ادعاي باطل بكار گرفته شده است. آيا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در غدير خلافت را بر عهده ي مسلمين گذاشت؟ آيا حتي يك مورد وجود دارد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و

سلم چنين مطلبي فرموده باشد تا مردم هم در اين جهت پيرو آن حضرت باشند؟!.

[52] در اين قسمت از تعصبات جاهلي و عواطف مردم براي زير پا گذاشتن فرمان الهي سؤ استفاده شده است. براي اين ادعا كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خليفه اي تعيين نكرده مسئله ي ارث بردن حكومت را مثل سلاطين مطرح كرده اند؛ در حالي كه درباره ي امامان: مسئله مربوط به انحصار چنين لياقتي در ايشان است و اينكه هيچكس جز ايشان صلاحيت چنين مقامي را ندارد، و به همين جهت درباره ي امام حسن و امام حسين عليه السلام عنوان پدر و فرزندي نيست تا توارث باشد.

از سوي ديگر براي تحريك تعصبات جاهلي مردم، مسئله ي سهيم بودن همه ي مسلمين را در خلافت مطرح كرده اند در حاليكه خلافت بيت المال نيست تا همه در آن شريك باشند، بلكه انتخاب بهترين است كه توسط پروردگار انجام مي گيرد، و هيچكس نمي تواند مانند خداوند بهترين را معين كند.

جهت ديگري كه باعث آبرو ريزي اهل سقيفه شده ارتباط دادن خلافت با دولتمندي اغنياء است. گويا خلافت سلطنتي است كه هر كس آن را به دست گرفت ثروت اندوزي را آغاز مي كند و اغنيا را گرد خود جمع مي كند! لذا براي پيش گيري از اين مشكل بايد خليفه عوض شود و در يك خاندان نماند تا همه ي ثروت نزد آنان نماند. البته حاكمان سقيفه چنين كردند و اين كارشان در زمان عثمان به اوج خود رسيد كه مردم بر او شوريدند و او را كشتند.

[53] پيداست كه بشر خوب مي داند انتخاب صاحب نظرانش به انتخاب خداوند نمي رسد. اين چيزي بود كه در تاريخ خلفاي منتخب سقيفه عملاً بر همه

معلوم گرديد كه خلفاي غاصب در جهات ظلم و جهل و بي لياقتي و گناه سرآمد روزگار خود بودند.

مي بينيم براي التيام اين نقص بشري، وصله اي بي مايه به سخنان خود افزوده اند كه «بر اهل هر زماني كسي كه صلاحيت خلافت را دارد مخفي نمي ماند»، ولي تاريخ بخوبي نشان مي دهد كه بر اهل هر زماني آنكه صلاحيت خلافت را داشته مخفي مانده است! چنانكه به جاي علي بن ابي طالب عليه السلام كه از هر جهت صلاحيت خلافت داشت، نالايق ترين افراد جاي او را گرفتند.

[54] به اين صراحت در مقابل غدير ادعا كردن در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله ي غدير ديده نشده است. ادعايي بدون دليل و فقط به اين بهانه كه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خلاف آن را معتقدند! بايد پرسيد: كدام اصحاب؟ لابد همان 34 نفر كه همه منافق بودند! و يا به اين بهانه كه با جماعت مسلمين مخالف است! كدام مسلمين؟ لابد همان اعوان و انصار سقيفه كه هيزم براي آتش زدن بيت فاطمه آوردند!.

[55] مي بينيم همان حديث جعلي كه هنگام غصب فدك در برابر فاطمه عليه السلام مطرح كردند، در اينجا پيش بيني نموده اند و به خيال خود غصب خلافت را مستند به حديثي از مبلِّغ اعظم غدير كرده اند. بعدها در گير و دار سقيفه و فدك معلوم شد حتي احدي از دار و دسته ي خودشان هم حاضر به شهادت درباره ي صحت چنين حديثي نيستند و تنها مدعي آن ابوبكر و عمر و عايشه بودند، و اوس بن حدثان- كه در همين حديث حذيفه بعنوان يكي از توطئه گران قتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم معرفي شده- به

نفع آنان شهادت داد.

آنجا بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا يك نفر از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پيدا نمي شود كه در صحت اين حديث به نفع شما شهادت دهد كه يك عرب بياباني بنام اوس بن حدثان كه با بول خود تطهير مي كند بايد شاهد شما باشد؟!

كتاب سليم: حديث 4. بحارالانوار: ج 30 ص 317.

[56] باز هم مي بينيم حديث جعلي ديگري كه در طول تاريخ ياران سقيفه بدان تمسك كرده اند، قبل از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در كارگاه سقيفه ساخته شده است. جالب اين است كه در مقابل مستند صريح و محكمي مانند غدير، به چنين احاديث جعلي تمسك مي شود.

سخن اصلي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در طول عمر خود و بخصوص در غدير، انحصار امامان دوازده گانه است، و اينكه اين انحصار به خاطر لايق نبودن هيچ شخص ديگري بجز آنان است، چرا كه مقام امامت مانند نبوت است و بايد قداست آن را داشته باشد و مجرد يك رياست نيست كه هر بي سر و پايي بتواند آن را در دست بگيرد.

مي بينيم براي فرار از اين قداست كه هيچگاه غاصبين خلافت- حتي به تظاهر- قادر بر نشان دادن آن نيستند چنين حديثي را جعل نموده اند تا با بالابردن مقام صحابه چنين قداستي را در آنان نشان دهند، در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بارها اين مطلب را فرموده است كه روز قيامت عده اي اصحاب مرا بر سر حوض كوثر از من دور مي كنند چرا كه بعد از من از دين برگشته اند و به قرآن و عترت

من جسارت كرده اند.

[57] سوره ي حجرات: آيه ي 13.

[58] نكته ي اساسي در خطابه ي غدير كه دست دشمنان را بكلي بسته است تعيين خط امامت تا روز قيامت وانحصار آن در دوازده امام از نسل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است. در برابر چنين اقدام دقيقي كه خدا و رسول فرموده اند، اصحاب صحيفه آيه اي از قرآن را دليل غصب خلافت قرار داده اند كه «اِنَّ اَكْرَمُكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ»!

يك آيه ي كلي را در برابر كلام صريح پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار دادن به معناي جسارت به ساحت مقدس خدا و رسول است. خداوند كه خلافت را منحصر در دوازده امام فرموده در واقع آنان را با تقوي ترين مردم هر زمان معرفي نموده است. واقعاً بايد پرسيد: كداميك از خلفاي سقيفه نشان دادند كه با تقواترين مردم هستند؟ و بايد سؤال كرد: در زمان هر يك از ائمه: چه كسي را با تقوي تر از آن امام مي توان يافت؟

پر مدعا و توخالي همين اصحاب سقيفه اند كه در طول تاريخ غصب خلافت هميشه و از هر جهت از همه ي مردم عقب تر بوده اند!!؟.

[59] اينكه حقوق همه ي مسلمين مساوي است، در برابر ظلم عظيمي است كه خلفاي سقيفه بر مردم روا داشتند و نگذاشتند حقوق همه ي مسلمانان حفظ شود، بلكه حق عده اي را حفظ كردند و حق عده اي ديگر را پايمال نمودند. ولي معناي رسيدن همه ي مردم به حقوق خود اين نيست كه همه ي مسلمين مي توانند امام شوند و هيچ فرقي در اين باره بين آنان نيست. چنين مطلبي را هيچ اجتماعي و هيچ عقلي نمي پذيرد. پيداست كه امامت شايستگي هايي لازم دارد كه فقط با دارا بودن

آنها كسي مي تواند در آن منصب قرار بگيرد، وگرنه خلفاي نالايق همان ثمرات شوم سقيفه را به دنبال خواهند داشت كه به آبروي اصل اسلام هم ضربه زدند و باعث شرمندگي خود و همه ي اهل اسلام در برابر ملل ديگر شدند.

[60] تمسك به «جماعت مسلمين» و خليفه ي اين چنيني را نماينده ي آنان معرفي كردن بهانه اي است براي ظلم آزادانه و بي قيد و شرط، بطوري كه هر كس در برابر آن قد عَلَم كرد به جرم مخالف با جماعت مسلمين و بر هم زدن اتحاد آنان بايد كشته شود!

در طول تاريخ سقيفه هم عملاً اين كار صورت پذيرفته و امثال مالك بن نويره كه گفتند: «ما بر اعتقاد مسلماني خود باقي هستيم و فقط خليفه ي تعيين شده در غدير را قبول داريم و خليفه ي سقيفه را قبول نداريم» از دم شمشير گذرانده شدند. حتي بانويي به نام اُم فَروه كه با ابوبكر اعلام مخالفت كرد و گفت: «من فقط خليفه ي راستين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يعني علي بن ابي طالب عليه السلام را قبول دارم» به دستور او اعدام شد!

الثاقب في المناقب: ص 226. شرح نهج البلاغة: ج 17 ص 214.

[61] باز مي بينيم از جعل و تحريف فرمايشات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ابا نداشته اند و به آن حضرت نسبت داده اند كه «امت من هيچگاه بر گمراهي متفق نخواهند شد»، در حاليكه حتي به اقرار اهل سقيفه بارها و بارها امت بر باطل متفق شده اند، تا آنجا كه يزيد را پذيرفته اند و حسين عزيز عليه السلام را سر بريده اند! آيا اين اتحاد مردم بر حق بوده است؟ آيا ما هم بايد چشم و گوش

بسته پيرو چنين اتحادي شويم؟!.

[62] كنايه از اينكه روز قيامت در پيشگاه عدل الهي، اين سند اصلي ظلم را عرضه كنم و به همه نشان دهم.

[63] سوره ي بقره: 79.

[64] سوره ي نساء: آيه ي 108.

[65] اشاره به ماجراي قريش در مكه است كه وقتي انواع مبارزه و مقابله با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را تجربه كردند و به نتيجه اي نرسيدند در مكاني به نام «دارالنَدوة» جمع شدند و پيمان نامه اي بر ضد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خاندانش نوشتند. خلاصه ي آن پيمان اين بود كه با بني هاشم هم غذا نشوند و صحبت نكنند و معامله نكنند. با آنان ازدواج نكنند و به آنها نيز اجازه ي ازدواج با قريش را ندهند. با آنان همنشين نشوند مگر اينكه محمد را به قريش تحويل دهند تا او را بكشند! همه ي قبايل قريش مانند يدي واحد بر قتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم متحد شده بودند. بر اين صحيفه چهل مُهر و امضا توسط بزرگان قريش زده شد و آن را در كعبه آويزان نمودند.

بحارالانوار: ج 19 ص 2 -1.

[66] پس امضاكنندگان صحيفه ي ملعونه بايد گردن زده مي شدند و آن جنايت بزرگ مستحق چنين جزايي بود.

[67] يعني بعنوان همسران من زندگي آنان را تأمين كن و آنها را از جانب من طلاق مده.

[68] يعني با اين طلاق آنان را از عنوان همسري من اخراج كن، كه معناي چنين طلاقي- كه پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم انجام مي شود- بيزاري خدا و رسول است.

[69] اشاره به فاش ساختن راز غدير بود كه حضرت او را به كتمان

آن سفارش كرده بود، و قبلاً ذكر شد.

[70] اين خبر را پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم 25 سال قبل از وقوع آن خبر داد. در سال 35 هجري كه عايشه به تحريك طلحه و زبير بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام قيام كرد، ام سلمه پيشگويي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به او يادآور شد و سگهاي حوأب را نيز به ياد او آورد، ولي او توجهي نكرد و از مدينه به مكه رفت و از آنجا راهي بصره شد.

عايشه در مسير جنگ جمل قبل از بصره به مكان آبادي كه «حوأب» نام داشت رسيد. در اثر پارس سگهاي حوأب شترهاي پر قدرت او نيز رميدند. يكي از لشكريان گفت: آيا نمي بينيد سگهاي حوأب چقدر زيادند و چگونه با قدرت پارس مي كنند؟

عايشه با شنيدن اين سخن سراسيمه افسار شتر را كشيد و گفت: آيا اينها سگهاي حوأب هستند؟ مرا زود از اينجا عبور دهيد! مرا از اينجا رد كنيد كه شنيدم پيامبر در جمع همسرانش مي گفت: «اي كاش مي دانستم سگهاي حوأب بر كداميك از شما پارس خواهند كرد»! و نيز مي فرمود: «سگهاي حوأب بر يكي از شما در راه جنگ با جانشين من علي بن ابي طالب پارس مي كنند».

بحارالانوار: ج 32 ص 139 تا 148.

[71] پيداست كه اسامه از توطئه هاي آنان اطلاع نداشته است؛ و آنان تصميم داشته اند به هر قيمتي شده او را راضي به بازگشت نمايند.

[72] «صهيب» غلام عمر بود و عمر به وي اعتماد كامل داشت.

[73] حذيفه ماجراي سقيفه را با اشاره ذكر كرده، و ما در اينجا ملخصي از آن را مي آوريم:

پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه

و آله و سلم، توطئه هاي پنهاني از سوي مهاجرين و انصار آشكار شد، و هر يك براي تصاحب مقام خلافت اقداماتي انجام داده و با يكديگر درگير شدند. در اين ميان اصحاب صحيفه ي ملعونه با پيش بيني هاي لازم و توافق عده اي از انصار، توانستند خلافت را غصب كنند.

آغاز ماجرا چنين بود كه انصار نزد سعد بن عباده آمده و او را به سقيفه ي بني ساعده آوردند. هنگامي كه عمر اين خبر را شنيد به ابوبكر اطلاع داد و با ابوعبيده با سرعت به سوي سقيفه حركت كردند.

در سقيفه جمع زيادي از انصار بودند و سعد بن عباده بين آنان در حال بيماري بود. با آمدن ابوبكر و عمر بر سر مسئله ي خلافت درگيري آغاز شد و تا آنجا ادامه پيدا كرد كه ابوبكر در آخر سخنانش به انصار گفت: اينك شما را به بيعت با عمر يا ابوعبيده دعوت مي كنم! و من هر دو به را براي خلافت پيشنهاد مي كنم و هر دو را سزاوار آن مي دانم!!

عمر و ابوعبيده گفتند: سزاوار نيست كه ما از تو پيشي بگيريم. اي ابوبكر، تو اولين اسلام آورنده ي ما هستي و همراه پيامبر در غار بوده اي!! تو به اين امر سزاوارتري!

انصار گفتند: دوست نداريم كسي خلافت را در دست بگيرد كه نه از ما باشد و نه از شما. پس اميري از ما و اميري از شما انتخاب مي كنيم و همه خلافت آن دو را مي پذيريم؛ به اين شرط كه اگر از دنيا رفت ديگري را از انصار انتخاب كنيم.

ابوبكر پس از مدح مهاجرين گفت: اي انصار، شما كساني هستيد كه فضل و خوبيهايتان در اسلام منكر ندارد! خداوند و پيامبرش

شما را به عنوان انصار دينش پذيرفته اند. پيامبر مهاجرتش را به سوي شما قرار داد و منزل همسران او در بين شما است. هيچ كس بجز مهاجرين اوليه بهتر از شما نيستند!! آنها اميرانند و شما وزيرانيد!

حباب بن منذر برخاست و گفت: «اي انصار، دست نگه داريد. مردم در سايه ي شمايند و كسي جرأت نمي كند با شما مخالفت كند. مردم هرگز بدون اشاره ي شما حركت نخواهند كرد»، و سپس انصار را مدح نمود و گفت: اگر مهاجرين از امير بودن شما بر ايشان ابا دارند، ما نيز به امير بودن آنان راضي نيستيم. ما اين پيشنهاد را كه هم از ما و هم از آنان امير باشد، نمي پذيريم.

عمر بن خطاب برخاست و گفت: هرگز دو شمشير در يك غلاف جاي نخواهند گرفت! عرب راضي نمي شود كه شما را امير خود قرار دهد در حاليكه پيامبرشان از قوم ديگري باشد، و عرب مانع نمي شود كسي بر آنان امير باشد كه پيامبرشان در آنها باشد!

پس از او حباب بن منذر دوباره برخاست و سخناني گفت و عمر بن خطاب نيز به او جوابي داد. سپس به ابوعبيده گفت: تو سخن بگو. ابوعبيده برخاست و در فضيلت انصار بسيار صحبت كرد.

بشير بن سعد كه يكي از بزرگان انصار بود هنگامي كه ديد انصار به سوي سعد بن عباده روي آورده اند تا وي را امير كنند طبق توافقي كه با اصحاب صحيفه داشت كه نگذارد خلافت به انصار برسد با سخناني كه مطرح نمود سعي كرد مسئله ي خلافت سعد را منتفي كند! و بر خلافت مهاجرين راضي شد.

ابوبكر گفت: اين عمر و اين ابوعبيده دو بزرگ قريش هستند كه

با هر كدام مي خواهيد بيعت كنيد! عمر و ابوعبيده گفتند: با وجود تو ما خلافت را به دست نمي گيريم! دست خود را بده تا بيعت كنيم. بشير بن سعد گفت: من هم سومين شمايم.

هنگامي كه مردم ديدند بشير بن سعد از بزرگان انصار با ابوبكر بيعت كرد آنان نيز براي بيعت به سوي ابوبكر ازدحام نمودند، و در اين ميان سعد بن عباده- كه در بستر بيماري به حالت خوابيده بود- زير دست و پاي مردم قرار گرفت و در حالي كه مي گفت: مرا كشتيد!

عمر گفت: سعد را بكشيد! خدا او را بكشد! قيس پسر سعد بن عباده برخاست و ريش عمر را گرفته و سخناني گفت، و با پا در مياني ابوبكر آن غائله به پايان رسيد!!! سپس سعد بن عباده گفت: «مرا از اين مكان فتنه بيرون ببريد» و او را به منزلش بردند.

بعد از آن كه همه ي مردم بيعت كردند، ابوبكر سراغ سعد فرستاد كه بيا و بيعت كن، اما او امتناع نمود. هنگامي كه پيام سعد را به ابوبكر رساندند عمر گفت: «او بايد بيعت كند»، اما بشير بن سعد گفت: «او لج كرده است و هرگز بيعت نخواهد كرد مگر اينكه بكشد يا كشته شود، و كشته نمي شود مگر آنكه اوس و خزرج نيز همراه او كشته شوند! پس او را ترك كنيد كه ترك وي ضرر ندارد». آنها سخن بشير را قبول نموده سعد را به حال خويش رها كردند.

بحار الانوار: ج 28 ص 179 تا 188.

[74] هنگام ورود عايشه و طلحه و زبير به بصره، عثمان بن حنيف حاكم آنجا بود. طلحه و زبير براي در دست گرفتن

حكومت و تصرف بيت المال، شبانه به همراه اصحابشان وارد شهر شدند تا به دارالاماره رسيدند در حاليكه عثمان بن حنيف از آنان خبر نداشت.

جلوي در كساني ايستاده بودند و از بيت المال محافظت مي نمودند. طلحه و زبير و اصحابشان حمله كرده و چهل نفر از آنان را با زجر كشتند. سپس سراغ عثمان بن حنيف رفتند، و دست و پاي او را بسته و محاسن صورتش را كندند.

اين اخبار به حكيم بن جبله رسيد و او در قومش ندا داد: به اين گمراهان و ظالمان حمله كنيد كه خون حرام را بر زمين ريختند و اشخاص صالح را كشتند و آنچه خدا حرام كرده بود حلال كردند.

هفتصد نفر از طايفه ي «عبد القيس» به حكيم پاسخ مثبت دادند و در مسجد جمع شدند. سپس حكيم سوار بر اسب شده و نيزه در درست گرفت و اصحابش نيز از او متابعت كردند، و آنقدر جنگيدند كه مجروحان و كشته شدگان بسياري بر روي زمين افتادند.

يك نفر از دشمنان به حكيم به جبله حمله كرد و با شمشير پاي راست او را قطع نمود. حكيم پاي قطع شده اش را برداشت و بر او زد. آن شخص با ضربه اي كه از پاي حكيم خورده بود بر زمين افتاد. برادر حكيم به جبله به نام اشرف نزد او آمد و گفت: «چه كسي اين ضربت را به تو زد»؟ حكيم به كسي كه او را زده بود اشاره كرد.

اشرف به سوي او حمله نمود و چنان با شمشير به وي زد كه كشته شد. ناگهان لشكر عايشه به اشرف و برادرش حكيم هجوم آورده و بعد از كشتن آن دو

متفرق شدند.

كتاب الجَمَل (شيخ مفيد): ص 282 تا 284.

[75] اين جلمه كلمه ي رمز جنگ بود كه با گفتن آن حمله آغاز شد.

[76] منظور جوان ايراني است كه نامش «مسلم» بود.

داستان غدير

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : حساس ترين فرد از تاريخ غيا، داستان غدير/ ترجمه و نگارش جمعي از دبيران تقريظ علي اكبر فياض مشخصات نشر : مشهد.

مشخصات ظاهري : ب ص 195

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه 195 - 189

شماره كتابشناسي ملي : 25647

از استاد دانشمند جناب آقاى دكتر على اكبر فياض

در اين رساله زيبا كه به همت جمعى از دبيران محترم مشهد به عرصه وجود آمده است ، نظر مؤ لفان بر آن بوده كه گزارشى از واقعه غدير خم ، همراه با خلاصه اى از سير تاريخى اين بحث مهم مذهبى در عالم اسلام ، در دسترس خوانندگان فارسى زبان گذشته شود.

در طى فصولى كه براى تقسيمات رساله در نظر گرفته شده است ، نويسندگان نخست واقعه غدير را به شرح ياد مى كنند، سپس به ذكر مؤ لفان و مورخان اسلامى كه در كتابهاى خود اين واقعه را ذكر كرده اند، يا كتاب خاصى در آن باب به قلم آورده اند مى پردازند و فصل جداگانه اى را به ذكر آياتى در قرآن كريم مربوط به اين واقعه است اختصاص مى دهند. آنگاه در باره اهميت غدير در دوران اسلام و اهتمامى كه هم از روزگارهاى قديم در ميان مسلمانان به اقامه مراسم اين عيد بوده است سخن مى رود، و با فهرستى از عده اى از مؤ لفان مورد نظر، اين مبحث را تكميل مى كنند.

بخش اصلى و اساسى رساله ، فصل نخستين آن است كه در اين فصل داستان غدير با انشايى بلند و رنگين و در عين حال روان و بى تكلف ، انشايى كه شور ايمان و اخلاص ، جاندارى و

گرمى خاصى به آن بخشيده است ، شرح داده شده است ، و با استعمال فعل نقلى (زمان حال به معنى ماضى ) خاصى به انشاى خود مى دهند.

داستان از حجة الوداع يعنى از سفر پيغمبر از مدينه به مكه شروع مى شود و حتى براى بيشتر روشن كردن صحنه ، نظر جامعى به محيط داستان انداخته شده و دورنمايى از وضع اسلام در سال دهم هجرى آورده شده است تا خواننده - به اصطلاح نويسندگان - بتواند در نقطه مرتفعترى بايستد، و از آنجا چشم انداز اين تاريخ را با همه سعه و پهناورى آن بينند. سفر حج آغاز مى شود؛ هجوم واردين به مدينه ، جوش جمعيت ، تشكيل كاروان ، احرام پيغمبر، و بسيارى مناظر ديگر كه در اين پرده نقاشى تصوير شده است ، زيبا و ديدنى است .

در فصول بعد، كار در زمينه تحقيق و تتبع است و البته انشا مناسب با آن زمينه است ، مرجع مؤ لفين در اين بخش ، كتاب (الغدير) علامه امينى بوده است كه بدون شك ، جامعترين و وثيق ترين منابع موجود در اين باب است . در مواردى هم به منابع ديگرى نيز مراجعه داشته اند كه نام آن ها در ذيل صفحات ثبت شده است . اين تقيد به ذكر مرجع در پاى صفحه نيز از مزاياى اين نوشته است و كارى است كه بسيارى از تاريخ نويسان . هنوز از اهميت آن غفلت دارند و اميد است كه كم كم به اين رسم پسنديده در نوشته هاى استنادى عادت كنند و با آن ماءنوس بشوند.

خلاصه آنكه اين قسمت از رساله

، پرتو كوچكى است از فروغ عظيم كتاب (الغدير). به عبارت ديگر: قطره اى است از آن درياى موج خيز، و معلوم است كه به قول مولانا:

آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگى بايد چشيد

و واقع اين است كه تا وقتى كه كتاب (الغدير) كه شاهكار مؤ لفات روحانى عصر ماست به زبان فارسى ترجمه نشده و در دسترس خوانندگان فارسى زبان قرار نگرفته است ، بسيار بجاست كه رساله هايى مانند اين رساله بر مبناى التقاط از آن كتاب نوشته شود، تا مردم از آن بهره مند بشوند و مخصوصا متصديان كار تعليم و تربيت از اين منابع براى آموزش شاگردان خود استفاده كنند.

يقين است كه خوانندگانى كه از اين رساله زيبا استفاده مى كنند، از مساعى نويسندگان محترم آن سپاسگزار خواهند بود و مزيد توفيق ايشان را در راه خدمت آرزو خواهند داشت .

پيشگفتار

داستان زندگى بشر مجموعه اى از حوادث و پيشامدهاست كه قهرمانان صحنه هاى حساس آن ، افرادى هستند كه فكر نجات بخشى و اصلاح طلبى با جانشان درآميخته است . در تاريكيهاى قرون گذشته ، چهره هاى تابناكى به چشم مى خورند كه با فروغ ملكوتى و شعاع معنويت خويش ، روشن كننده افكار و رهنماى آيندگان در راه افتخارات و پيروزيها بوده اند.

اينان ره آموزانى هستند كه به ارج واقعى انسان پى بردند و راضى نگشتند اين موجود عاليقدر كه روزى نيرومندترين عناصر طبيعت ، مسخر دانش و آزمايش او خواهد شد، از شناخت گوهر والاى خود غافل بماند و تا آنجا به پستى گرايد كه در برابر جمادى سرد يا گرم كرنش كند.

خواستند انسان به

خاور تابناك علم ره يابد و به پايگاه عالى خودشناسى و خداپرستى عروج كند، تا نتيجه اصلى زندگانى پر رنج خود را بيابد.

صفحات درخشان كارنامه انسان ، سرگذشت مجاهدات همين رادمردان است كه با مشعل فروزان فضيلت و دانش ، رهگذر ابهام آميز زندگى را روشن ساخته جهانيان را به سرمنزل سعادت و كمال رهنمون گشته اند.

چهارده قرن پيش ، در آن زمان كه كرانه هاى افق آدميت را غبارهاى تيره انحراف و گناه و نادانى پوشانيده بود، در عصرى كه ابناء بشر از هر پديده و موجودى به زيان خويش استفاده مى كردند و گويى با كائنات و نظام شگفت انگيز تكوين در افتاده بودند، در محيطى كه نور ايمان و حقيقت خاموش شده بود و ستارگان فضيلت افول كرده بودند، انسانى برگزيده و كامل به نام محمد (صلى الله عليه و آله ) به عنوان آخرين فرستاده خداى بزرگ در سرزمينى خشك و دور از فضائل و تمدن قيام كرد.

او بيست و سه سال در سخت ترين شرايط، با شرك و جهل و ظلم و فساد مبارزه كرد و با روحى سرشار از محبت و عواطف انساندوستى ، مردم را به برادرى و برابرى ، دانش و دادگرى ، توحيد و پرهيزگارى دعوت كرد. دين كامل اسلام را بنيان گذارد و بزرگ نامه آسمانى يعنى (قرآن مجيد) را به جهانيان عرضه داشت و مجموعه اى از قوانين و سنن را كه متضمن سعادت دو جهان و ترقيات مادى و معنوى بشر است ، در بخش عظيمى از جهان گسترش داد و توده هاى زندگى را به آيين اسلام درآورد.

بديهى است كه پيامبر عاليقدر

اسلام ، پس از عمرى كوشش و مجاهده در راه خدا و گشايش مكتب فضيلت و تقوى ، خوب مى دانست كه حفظ اين سازمان وسيع و نشر تعاليم مقدس آن را بعد از او پيشوايى چون خودش لازم است ، پيشوايى كه آيينه تمام نماى حق و نمودار كمالات انسانى و رهبرى خردمند و گرداننده اى مدبر و دادگر باشد. بر مبناى اين اصل مسلم ، در آخرين روزهاى زندگى پر افتخار خود صحنه حساس غدير را در آن انجمن پهناور صحرايى به وجود آورد و بدين ترتيب مهمترين امر دينى و اجتماعى را انجام داد و شخصى را كه از هر جهت شايسته براى رهبرى و امارت بر مسلمانان بود، تعيين كرد.

لايق مردى كه از خردى در پرتو تربيت مستقيم حضرتش قرار گرفته و به عاليترين درجه عظمت و حق شناسى ارتقا يافته بود. و هم او قرآن ناطق و سرچشمه فضايل و نمونه عملى دستورات اسلام بود.

اينك آن چه از نظر شما دانش پژوهان مى گذرد، شرح و تفصيل واقعه دينى و تاريخى غدير است كه برجسته ترين حادثه معنوى و اجتماعى تاريخ اسلام به شمار مى رود.

بارى ، پس از (واقعه غدير) و آياتى آسمانى كه درباره آن واقعه نازل گشت ، و سفارشهاى بسيار مؤ كد پيامبر اكرم ، شمارى از اصحاب آن حضرت ، امامت على (ع ) را اصلى دينى شناختند، و اهميت غدير را به دست فراموشى نسپردند؛ مردان و زنانى مخلص و فداكار، از مهاجران (مردم مكه ) و انصار (مردم مدينه )، شيعه و پيرو على گشتند، و سپس گروههايى ديگر از عرب به آنان

پيوستند، و همواره در راه امامت و حكومت آن امام فداكارى كردند، و شهيدانى بسيار دادند؛ چنانكه در تواريخ معتبر اسلامى آمده و مشهور است ... بدينگونه مذهب تشيع و اعتقاد به امامت حضرت على عليه السلام و فرزندان او، نخست از ميان خود اصحاب ، بر پايه مبانى دينى و قرآنى كه ياد شد، شكل گرفت و رو به گسترش نهاد...

سپس نياكان حقيقت جوى ما ايرانيان كه از تعصبات قومى و نژادى بر كنار بودند، و حقانيت و شايستگى على و فرزندانش را دريافته بودند، به دامان والاى آنان درآويخته مذهب تشيع را پذيرفتند و در راه ترويج و نشر آن ، مجاهدتهاى گرانبها كردند.

ولى متاءسفانه اغلب دانش آموزان و جوانان و نوجوانان از عظمت داستان غدير بيخبرند و ارزشى را كه اين واقعه در تاريخ ملى و دينى ما دارد نمى توانند. لذا ما بر آن شديم كه اين موضوع مهم تاريخى و دينى را از روى مدركى موثق و جهانى به دست آورده در دسترس ايشان قرار دهيم و مقام اميرالمؤ منين على (ع ) و مذهب شيعه را از نظر دانشمندان غير شيعى به آنان بنمايانيم .

باشد كه از اين رهگذر، بيشتر متوجه حقانيت و ارزش معنوى مذهبى كه دارند گشته در حفظش بكوشند و در بكار بستن دستورات پيشوايانش بيش از پيش سعى كنند. اميد است مجد و عظمت دنيوى را در سايه تعليمات مكتب علوى به كف آورند و به سعادت دو جهان نايل گردند.

از آغاز شاهنامه

به نام خداوند جان و خرد

كزين برتر انديشه بر نگذرد

خداوند كيهان و گردون سپهر

فروزنده ماه و ناهيد و مهر

ز راه خرد درنگر اندكى

كه معنى

مردم چه باشد يكى ؟

تو را از دو گيتى بر آورده اند

به چندين ميانجى بپرورده اند

نخستين فطرت پسين شمار

تويى ، خويشتن را به بازى مدار

تو را دين ددانش رهاند درست

ره رستگارى ببايدت جست

چو خواهى كه يابيزهر بدرها

سر اندر نيارى به دام بلا

به گفتار پيغمبرت راه جوى

دل از تيرگيها بدين آب شوى

چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى

خداوند امر و خداوند نهى

كه من شهر علمم عليم درست

درست اين سخن گفت پيغمبر است

گواهى دهم كاين سخن راز اوست

تو گويى دو گوشم بر آواز اوست

منم بنده اهل بيت نبى

ستاينده خاكپاى وصى

حكيم اين جهان را چو دريا نهاد

بر انگيخته موج از او تند باد

چو هفتاد كشتى بر او ساخته

همه بادبانها بر افراخته

يكى پهن كشتى بسان عروس

بياراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با على

همان اهل بيت نبى و وصى

اگر چشم دارى به ديگر سراى

به نزد نبى و وصى گير جاى

گرت زين بد آمد گناه من است

چنين است آيين و راه من است

بر اين زادم و هم بر اين بگذرم

چنان دان كه خاك پى حيدرم

نباشد جز از بى پدر دشمنش

كه يزدان به آتش بسوزد تنش

هر آن كس كه در دلش بغض عليست

ازو زارتر در جهان زار كيست ؟

نگر تا ندارى به بازى جهان

نه برگردى از نيك پى همرهان

نكويى به هر جا چو آيد به كار

نكويى گزين وز بدى شرم دار

دلت گر به راه خطا مايل است

ترا دشمن اندر جهان خوددل است

(فردوسى )

داستان غدير

قسمت اول

ده سال از هجرت پيامبر بزرگ اسلام مى گذرد. در خلال اين مدت ، شالوده دين مقدس اسلام در پرتو مجاهدات و مبارزات شبانروزى محمد(ص ) و ياران وفادارش گذارده شده است .

دامنه تعليمات قرآن مجيد هم اكنون به

آن سوى مرزهاى جزيرة العرب رسيده است . اوضاع آشفته و پريشان قبايل عرب به تدبير و رهبرى خردمندانه نبى اكرم سر و صورتى يافته و آتش فتنه ها، قتلها، غارتها، برادركشيها خاموش شده و نغمه دوستى و برادرى اسلام (انما المؤ منون اخوة ) دلها را به يكديگر نزديك ساخته و رشته محكمى از اتحاد و اتفاق ايجاد كرده است .

در اين مدت تقريبا تعاليم اسلام گسترش يافته است . اقوام و طوايف بسيارى در سايه دستورات سعادت بخش محمد به آيين مقدسش گرويده اند. دژهاى مستحكم خيبر به پايمردى دلاورمرد جنگنده اسلام گشوده شده است و سرداران خيبر فاتح مسلمان هر روز براى گشودن دروازه هاى امپراطوريهاى ايران و روم آمادگى بيشترى پيدا ميكنند. قيام مردانه و مجاهدات حكيمانه محمد(ص ) در برابر جهل و بت پرستى ، اجتماعات بزرگى را به كيش آسمانى اسلام درآورده است . اينك پس از يك عمر تلاش و كوشش و ده سال دورى از موطن اصلى ، پيشواى شصت و سه ساله اسلام مصمم است كه به منظور برگزارى مراسم حج به شهر مكه سفر كند، و براى اولين و آخرين بار در اجتماع بزرگ اسلامى كه در ماه ذيحجه پيرامون خانه خدا تشكيل مى گردد، شركت جويد.

خبر تصميم پيامبر اكرم به سفر حج و اعلام حركت او به سوى مكه معظمه ، توده هاى انبوهى از قبايل بزرگ عرب و ساير مردم مسلمان را همچون سيل به سوى مدينه سرازير مى كند؛ مردمى كه از راههاى دور و نزديك طى طريق مى كنند تا به حضرتش اقتدا كنند و همسفرش باشند و به افتخار برگزارى

اين سنت بزرگ در حضورش ، نائل آيند.

هم اكنون روز شنبه بيست و پنجم ماه ذيقعده سال دهم هجرت است . وضع شهر مدينه گويى با ديگر روزها فرق كرده است . جنب و جوش بيسابقه يى است . در بيشتر خانه ها و منازل ، افرادى خود را براى سفر آماده مى كنند. در كوچه ها و معابر پر پيچ و خم شهر عده اى به شتاب در رفت و آمدند. دسته اى با كسان خود وداع مى كنند و به عجله خود را به كاروانهاى مكه مى رسانند. هياهويى برپاست و جميعت فراوانى از مرد وزن به بدرقه عزيزان خود آمده اند و در حالتى كه قطرات اشك از چشمانشان سرازير است ، كاروانيان را سفر به خير مى گويند.

در اين ميان ، پيامبر عظيم الشاءن اسلام پس از غسل و نظافت ، تنها در دو جامه صحرايى ، پياده در پيشاپيش مردم حركت مى كند و به همراهيش كليه افراد خاندان ، زنان و مهاجران ، انصار و ساير مسلمانان در حركتند. پس از چند ساعت اين قافله بزرگ ، شهر مدينه را پشت سر گذارده به جانب مكه روان مى شود. در اين هنگام به واسطه شيوع بيمارى آبله ، عده كثيرى از اهالى مدينه مبتلايند و قادر به همراهى پيغمبر در اين سفر نيستند. با وجود اين ، جمعيت بزرگى - كه شمارشان بنابر اقوال مختلف مورخين بين نود هزار تا صد و بيست و چهار هزار نفر است - كاروان همسفر پيامبر را به قصد حج تشكيل مى دهند.

مسافت ميان مدينه به مكه در فاصله ده روز پيموده مى

شود. اين قافله بزرگ مدت پنج روز منازلى را طى ميكند و پس از عبور از (سقيا)، صبحگاه پنجشنبه روز ششم به محلى به نام (ابواء) فرود مى آيد. به دستور نبى اكرم كاروانيان در اين مكان توقف زيادترى مى كنند.

او علاقه مند است چند ساعت در اين منزلگاه بماند واز نزديك در كنار آرامگاهى كه از مدتها قبل مشتاق زيارت آن بوده است دعا كند. اينجا سرزمينى است كه سالها پيش ، زنى جوان در آغوش خاكهاى گرمش به خواب ابدى فرو رفت و كودك خردسال خود را يتيم و بى سرپرست در زير آسمان نيلگونش به خداى بزرگ سپرد؛ كودكى كه اينك در قيافه مردى شصت و سه ساله جلوه گر است و دير زمانى است كه به فرمان آفريدگار عالم ، برگزيده انسانها و پيشواى جهانيان شده است و اكنون در جوار آرامگاه او به روح بلندش درود مى فرستد و براى او دعا مى كند. آرى اينجا تربت پاك (آمنه ) مادر رسول خداست . كاروانيان در همينجا نماز صبح را نيز بجا مى آورند.

گرچه كشش مهر مادر، مانع از حركت اوست ، ليكن شوق زيارت خانه آفريدگار و كعبه يكتاپرستان ، او را به ترك اين مكان وادار مى كند. لذا پس از اين توقف ، شب همان روز آنجا را ترك گفته فردا وارد صحراى (جحنه ) مى شوند. و سپس از راه (قديد) و (غميم ) و (سرف ) گذشت روز سه شنبه ششم ذيحجه وارد مكه مى گردند.

پس از ورود به شهر، نبى اكرم بى درنگ به قصد زيارت كعبه از در بنى شيبه وارد مسجد الحرام

مى شود. و پس از حمد و ثناى پروردگار آسمانها به ابراهيم خليل جد بزرگوار خود و بنيانگذار اين حرم مقدس تحيت و سلام مى فرستد، سپس تكبير گويان هفت بار خانه خدا را طواف مى كند.

تا روز هشتم ماه ، دسته دسته مرد و زن - غير از همراهيان پيغمبر و آنان كه على (ع ) و ابوموسى از يمن آمده اند - از اطراف و اكناف بلاد وارد مكه مى شوند. در چنين روزى است كه شهر مكه شاهد يكى از باشكوهترين مراسم اسلامى است . مراسمى كه هزاران تن مسلمان در حضور پيشوا و قائد اعظمشان اجرا مى كنند.

صحن مسجدالحرام ، فضاى وسيع بين صفا و مروه ، دامنه كوههاى منى و عرفات ... مملو از جمعيتى است كه زير يك شعار ( لا اله الا الله ، محمد رسول الله ) و در يك رنگ لباس (حرام ) تهليل گويان همچون پروانگان ، اطراف شمع وجود پيشواى عزيزشان گرد آمده در پرتو راهنمايى و هدايتش با آفريدگار بزرگ خويش راز و نياز مى كنند.

محمد(ص ) نيز در حالى كه برابر قبيله به حالت خضوع و خشوع ايستاده و ناظر اعمال اين جمعيت بيشمار است - كه همچون امواج اقيانوسى خروشان در تلاطمند و (الله اكبر) گويان مشغول انجام فرائض حج هستند - به وقايع گذشته مى انديشد و دورانى را به ياد مى آورد كه در آن دوران ، كعبه اى كه امروز قبله يكتاپرستان و شاهد اين اجتماع عظيم موحدان است ، مركز شرك و جهل و معبد خدايان ساختگى بود. و تنها او بود كه توانست متكى به نيروى

لايزال خداوندى ، به حكومت شرك و دوران تاريكى و جهل خاتمه دهد و حاكميت توحيد و يكتاپرستى و دانش و اخلاق را براى ابد بنيان گذارد. محمد(ص ) در پيشگاه پروردگار خود سرافراز است كه توانسته است وظيفه سنگين رسالت را به بهترين وجه ادا كند و در نتيجه ، ثمرات كوششها و رنجهاى بى شمار خود را در چنين روزى بنگرد.

او آخرين سفارشهاى مذهبى و فرمانهاى الاهى را طى خطابه هاى متعددى در اين چند روز ابلاغ كرد و مسلمين را به پايدارى در اداى وظيفه و پيروى از قوانين مقدس اسلام فراخواند.

نبى اكرم در اين روز باز هم براى مردم سخن گفت و در حالى كه ربيعة بن اميه بن خلف گفتارش را براى رسيدن به تمامى جمعيت حجگزار تكرار مى كرد چنين فرمود:

اى مردم ! گفتار مرا بشنويد، شايد پس از اين سال هرگز شما را در اين مكان نبينم . اى مردم ! خونها و مالهاى شما بر يكديگر حرام و از نظر همديگر محترم است . شما خدا را ملاقات مى كنيد و از اعمال شما خواهند پرسيد.

گفتار مرا بفهميد. من به شما ابلاغ كردم . و بدانيد كه دو چيز گرانمايه در ميان شما باقى گذاشتم كه اگر بدانها چنگ در زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. و آن دو چيز روشن است : نخست كتاب خداست و دوم عترت من .

اى مردم ! بدانيد كه هر مسلمانى برادر مسلمان ديگر است و براى هيچ كس از برادرش چيزى حلال نيست ، مگر آن چه به رضاى خاطر بدو بخشد. پس بر خودتان ستم مكنيد.

نبى اكرم آخرين خطبه را

در محيط مكه در حالى كه به پرده كعبه چنگ زده بود ايراد كرد و خدا را شاهد گرفت كه دستورات او را به مردم رسانده است . سخنان او با نيرويى مرموز و نفوذى خارق العاده تا اعماق دل و روح شنوندگان اثر مى گذاشت و صفا و روشنى مخصوصى بدانها مى بخشيد. ولى تنها گفته اش كه موجب ولوله اى عجيب در صفوف متراكم حج گزاران شد و اندوه عميقى در جان و دل مسلمانان پديد آورد، اين مطلب بود كه او ضمن بيانات خويش اعلام داشت كه اين آخرين سفرش به مكه است ، و آخرين زيارتى است كه مى تواند از خانه خدا به جا آورد. او خبر داد كه در آينده اى نزديك ، دعوت الاهى را به سوى مقامات عالى ملكوت لبيك خواهد گفت .

پس از اين گفتار بود كه محيطى پر حزن و اندوه بر كعبه حكمفرما شد و اشك غم از ديدگان مردم جارى گشت . از اين رو حج اين سال به نام حج وداع ناميده شد.

در حدود يك هفته است كه مراسم حج پايان يافته و نبى اكرم به همراهى كاروانهايى بزرگ ، خانه خدا را ترك گفته است اين كاروانها - كه رهسپار شهرهاى خويشند - واديهايى را پشت سر گذاشته اند و اينك به منطقه وسيعى به نام (جحفه ) گام نهاده اند؛ به صحراى خشك كه جز چند درخت تنومند بيابانى و مقدارى خاك و ريگهاى سوزان ، چشم انداز ديگرى ندارد. حركت يكنواخت شتران قافله و آهنگ زنگها، كاروانيان را در رؤ يايى دور و دراز فرو برده است . هنوز

آهنگ جذاب و نواى ملكوتى پيامبر(ص ) در فضاى كعبه - كه سفارشهاى لازمى مى كرد و ميگفت اين آخرين سفر اوست - در گوش اصحاب و يارانش طنين انداز است .

اين خاطره چهره آنان را در هاله اى از غم و اندوه گرفته است . ياد فرزندان و دوستان ، عده اى از مسافران را به خود مشغول داشته و مشاهدات تاريخى ، دسته اى ديگر را سرگرم كرده است و سرانجام گروهى به اموال و كالاهايى كه در اين سفر خريده اند و بهره اى از آنها در شهرهاى خويش خواهند برد، مى انديشند.

اما در ميان اين جمع كثير، پيامبر اكرم - به دليل رسالت بزرگ و ابدى خويش - به افقى ماوراى انديشه ديگران مى نگرد، و به موضوعى مى انديشد كه از سنخ منافع و خواسته هاى آنان نيست . فكر او در محور مطلبى دور مى زند كه نه تنها بسته به مصلحت زندگانى آينده كاروانيان همسفر اوست ، بلكه متعلق به حيات سعادتمندانه كاروان عظيم بشريت است كه بعد از او تا منزلگاه رستاخيز طى طريق خواهد كرد.

او مردى است كه بيست و سه سال از عمر پر انقلاب خويش را در راه اشاعه قوانين آسمانى و هدايت انسانها به سوى فضيلت و تقوى سپرده كرده و كليه دستوراتى كه براى سعادتى و كاميابى بشر ضرورى بوده است ، از مبدا وحى كسب كرده و در دسترس جهانيان گذارده است و نكته و دقيقه اى نيست كه تاكنون يادآور نشده باشد. در اين هنگام او حس مى كند كه بيش از چند صباحى از دوران حيات پر از افتخارش

باقى نيست و در آينده نزديكى خورشيد جهان افروز وجودش در پس ابرهاى تيره و تار مرگ از ديدگان پنهان خواهد شد. اين انديشه او را به خود مشغول داشته است كه :

آيا بعد از او چه كسى مى تواند حافظ اين همه قوانين و سنن بوده ، اداره كننده و رهبر توده عظيم انسانيت به سوى كمال و رستگارى باشد؟

قسمت دوم

آيا آن كس كه بعد از او با پاكترين سابقه قومى و نژادى و گذشته نيالوده به شرك و گناه ، وظيفه تهذيب اخلاق جامعه را به عهده خواهد گرفت كيست ؟ و شخصى كه در ميان مردم به حق و عدالت قضاوت خواهد كرد كدام است ؟

آيا آن فكر بلندى كه از سرچشمه علم الاهى سيراب خواهد شد از آن چه كسى است ؟ و آن روح قوى و منطق بليغى كه افكار مردم را به خدا و روز جزا سوق خواهد داد و در نشر تعليمات دين و اعتلاى اسلام حقيقى خواهد كوشيد، به كدام انسان واقعى متعلق است ؟

آيا آن كس كه پس از او خواهد توانست آيينه تمام نماى او در ميان قوم باشد كيست ؟

آيا آن عنصر شايسته اى كه در ارحام و اصلاب پاك پرورش يافته ، داراى سرشتى با صفا و روحى تابناك است و چونان خودش پذيراى حقايق است ، پيشواى هدايت خلق خواهد بود؟

و سرانجام جانشين و خليفه او كدام انسان كامل است ؟

براى وى از روز روشن آشكارتر است كه پس از او سزاوار رهبرى و پيشوايى كيست و خوب مى داند كه جامعه امامت بر چه اندامى برازنده و رساست ، با اين

حال منتظر فرمان الاهى و چشم به راه امين وحى است كه به نص صريح پروردگار، اين موضوع را براى اجتماع مسلمانان آشكار سازد.

براى او به سابقه قبلى نزول وحى ، مسلم است كه پروردگارش در اين موضوع مهم او را بلاتكليف نخواهد گذاشت و براى پرورش درخت برومند و بارآور دين ، باغبانى كارآزموده و مجرب و پرورش دهنده اى شايسته و كاردان انتخاب خواهد كرد. چون مى داند منصب عالى خلافت ، همانند مقام شامخ نبوت ، موهبتى است الاهى و خداوند به اقتضاى حكمت ، هر كه را شايسته بداند براى آن برخواهد گزيد و وظيفه مسلمين را پس از وى ؛ در مورد امام و هادى ، با نزول وحى معين خواهد كرد.

اين شخص ، پيامبر عظيم الشان اسلام است كه غرق در افكار عالى و عميق خود در حالى كه بر شترى سوار است ، در زير آفتاب گرم صحراى جحفه طى طريق مى كند.

آفتاب سوزان روز هيجدهم ذيحجه كم كم به نصف النهار نزديك مى شود. حرارت سوزنده صحرا هر لحظه شديدتر مى گردد. كاروانيان چون رشته زنجيرى دراز به طول چند فرسنگ با آرامى در پى يكديگر همچنان گام برمى دارند، ولى از آبادى و جاى توقف هنوز خبرى نيست .

تنها سرابهاى پهناورى در چشم اندازهاى دور كه همان موج ريگهاى تفتيده در برابر آفتاب است ، با چند درخت پر سايه صحرايى نظرها را به خود جلب مى كند. حرارت آفتاب هر آن بر سرعت كاروان مى افزايد. مسافران شتاب دارند كه هر چه زودتر به منزلگاهى فرود آيند، تا خود را از رنج راه و گرماى

توانفرساى ريگزار برهانند.

اينك به ناحيه اى رسيده اند در (جحفه )، نزديك (غدير خم ) و اينجا محلى است كه راه اهل مدينه و مصريان و عراقيان از يكديگر جدا مى شود. پيغمبر اكرم همچنان سرگرم انديشه هاى خويش است ، دل بر مبدا وحى گمارده و چشم به سوى آسمان دوخته است و با ديدگان جذاب خود - كه دنيايى از عواطف بشر - دوستى و آثار جهان بينى در بر دارد - به دامنه ابهام آميز افق خيره مى نگرد و گويى از مشرق انوار وحى الاهى منتظر فرمانى بزرگ و امرى خطير است . آرى چنين است .

انتظار محمد(ص ) چندان نمى پايد. خداوند خواسته حبيبش را بر آورده آخرين و مهمترين موضوع اساسى اسلام را - كه پيامبرش مدتهاست چشم به راه اعلام آن از جانب خداست - با فرستادن وحى آشكار مى كند.

در اين لحظات ، اطرافيان پيامبر نيك مى بينند كه ناگهان چهره گردآلود او بر افروخته مى شود، پلكهايش را بر هم گذارده سنگينى مخصوصى بر او چيره مى گردد، دانه هاى عرق از پيشانى بلندش فرو مى چكد و بيكباره چون كوهى در جاى خود مى ايستد و در اين حال كلماتى زير لب زمزمه مى كند؛ اين حالت نزول وحى است كه به رسول خدا دست داده است .

به اشاره او شترش را مى خوابانند. صدايش كم كم بلند مى شود. اطرافيانش به خوبى مى شنوند كه اين نغمه آسمانى را - كه جبرئيل امين ، فرشته وحى بر او نازل كرده است - با لهجه گيرا و محكم خويش تلاوت مى كند:

( يا ايها الرسول

بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ...(1))

- اى پيامبر! آنچه از پروردگارت به تو نازل شده است تبليغ كن ، كه اگر ابلاغ كنى رسالت خداوندى را به انجام نرسانده اى ، و (در اين كار از كسى پروا مكن كه ) خدا تو را از مردم حفظ مى كند.

فرشته وحى به امر خداوند به پيامبر مى گويد كه آنچه در باره ولايت و امامت و خلافت بلافصل على (ع ) و واجب بودن پيرويش بر هر فرد مسلمان ، بر او نازل شده است به همه بگويد و به دستور خداوند بزرگ ، على را فرد شاخص و پايگاه عالى دين و رهبر مطلق مسلمانان جهان - بعد از خود - بگرداند.

توقف پيامبر همهمه اى در ميان كاروانيان بر پا ساخته است ؛ هياهويى كه با شيهه اسبهاى عربى و زنگ شتران قوافل آميخته است . سرما از هر سو كشيده شده جملاتى بين افراد رد و بدل ميشود:

- چه اتفاق افتاده است ؟

- اينجا؟ اينجا كه جاى فرود آمدن نيست !

اين بيابان آتشزا كه از تابش آفتاب سراسر آن زبانه مى كشد؟!

- در كنار اين كوه تفتيده ! در اين بيابان بى آب و علف !

- در اينجا چه مى خواهند بكنند؟ براى چه توقف كرده اند؟

- كاش زودتر به راه ادامه دهيم ، شايد از نسيم دشتهايى كه در پيش است آسايشى يابيم و به منزلگاه مناسبى برسيم !

- آيا چه پيش آمد كه محمد مهربان را وادار كرده است ما را در اين سرزمين ملتهب و ظهر گرما بار

امر به توقف دهد؟

- آيا باز چه فرمانى از خداوند بر محمد نازل گشته است ؟

در اين هنگام ، از جمعيتى كه با پيغمبر اكرم همراهند، جلودارانشان مسافتى از صحراى جحفه را پيموده اند و عده اى نيز هنوز به نقطه توقف او نرسيده اند. به فرمان پيامبر، آنان را كه جلو رفته اند باز مى گردانند و آنان را كه از عقب مى رسند نگاه مى دارند و محل اجتماع ، نزديك بركه (غدير) معين مى گردد. اين آبگير معروف - كه اطراف آن را چند درخت تنومند پر سايه احاطه كرده است - مسافران خسته و گرمازده را به سايه هاى اطراف خودش كه هنوز مقدارى از لطافت نسيم صبحگاهى را در خود نگاه داشته است فرا مى خواند، اما با اشاره پيامبر كسى به آنجا نزديك نمى شود تا همه بيايند و اين سايبانهاى طبيعى ، محلى براى اقامه نماز باشد. زيرا هنگام نماز بايد از هر جهت آمادگى داشت . سپس عده اى ماءمور مى شوند كه زير درختان را از خار و خاشاك پاك كنند، تا ابتدا نماز ظهر كه هنگام آن فرارسيده است در آنجا برگزار گردد.

نبى اكرم نماز ظهررا با افراد كاروان از مرد و زن به جاى مى آورد و پس از پايان نماز براى ابلاغ امر مهمى - كه خداوند او را براى آن به توقف در اين سرزمين مامور كرده است - به وسيله مناديانى چند، مردم را خبر مى دهد كه همگى گرد او جمع شوند.

روز بسيارى گرمى است و حرارت آفتاب به منتها درجه شدت رسيده است ، به طورى كه مردم از

جامه خويش سايبانهايى بر روى سرشان درست كرده و رداهاى خود را به دور پا پيچيده اند. با اين وصف در زير اشعه آفتاب ، انبوه متراكم جمعيت سراسر صحرا را فرا گرفته است .

در مكان مرتفعى روى تخته سنگهاى دامنه كوهستان از چند جهاز شتر منبرى بلند بنا كرده اند كه از فراز آن ، پيامبر بزرگ اسلام بتواند به صورتى در برابر اين اجتماع وسيع قرار گيرد كه همگى او را ببينند و سخنش را بشنوند. در اين هنگام پيامبر مهربان بر فراز منبر ميرود. با اشاره او غوغا و همهمه مردم يكباره خاموش مى شود، نفسها در سينه حبس مى گردد، بر سراسر جمعيت سكوتى محض مستولى مى شود و صحرا آرامش يكنواخت خود را باز مى يابد. گويى سراپاگوش شده اند كه صداى مقتداى گرامى خود را از جان و دل بشنوند.

محمد(ص ) بر جهاز شتران مى ايستد و در برابر ديدگان هزاران تن مسلمان چنين آغاز سخن مى كند:

سپاس و ستايش مخصوص خداوند است . ما از او كمك مى خواهيم . به او ايمان مى آوريم و بر او توكل مى كنيم ... ما از بديهاى نفس و زشتيهاى كردارمان به پروردگار خود پناه مى بريم . او خداوندى است كه اگر كسى را (به دليل گناه كردن و نيب بد خود او) گمراه كند آن كس رهنمايى نمى يابد و اگر كسى را هدايت فرمايد آن كس گمراه كننده اى نخواهد داشت . من گواهى مى دهم كه معبودى نيست جز آفريدگار يكتا كه بخشنده و مهربان است و شهادت مى دهم كه محمد بنده و فرستاده اوست

.

بارى ، اى مردم ! خداى مهربان آگاه مرا خبر داده است كه عمر هر پيغمبر طبق سنتى است كه از آن رو مى دانم نزديك است مرا داعى الاهى و پيك اجل در رسد. من مسئولم و شما نيز مسئوليت داريد... از شما سؤ ال مى كنم : در پيشگاه خداوند درباره من چه خواهيد گفت ؟ آيا وظيفه رسالت را ادا كرده ام و شما را به راه راست و دين خدا فراخوانده ام ؟

مردم يك آواز جواب مى دهند:

ما گواهى مى دهيم كه تو همانا تبليغ كردى و اندرز گفتى و فراوان كوشيدى . خداوند به تو پاداش خير دهاد.

بار ديگر براى توضيح و تاءكيد مى فرمايد:

آيا شما شهادت نمى دهيد كه معبودى جز خداى يكتاى بيهمتا نيست ، و محمد بنده و رسول اوست و بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت حق و مسلم است و بدون شك و ترديد خواهد آمد؟

باز همگى مى گويند:

آرى ، به اينها گواهى مى دهيم .

پيامبر در آن حال مى فرمايد:

(خداوند، گواه باش !)

سپس گفتارش را چنين ادامه ميدهد:

- همگى سخن مرا مى شنوند؟

- آرى !

- بدانيد من در رستاخيز پيش از شما كنار حوض كوثر مى رسم و شما بر من وارد خواهيد شد. و آن حوضى است پهناور كه بر لب آن جامهاى بيشمارى است .

قسمت سوم

اكنون كه داستان چنين است و روز پاداشى در پيش ، و مى بايد در روز قيامت به پيامبر خود ملحق شويد، ببينيد! نگاه كنيد! كه در مورد دو شى ء گرانقدر و دو جانشينى كه ميان شما مى گذارم چگونه رفتار مى كنيد؟

در اين هنگام

از ميان انبوه جمعيت ، شخصى فرياد مى كشد:

اى رسول خدا! اين دو جانشين كه مى گويى كدامند؟

پيامبر اكرم پاسخ مى دهد:

كتاب خداوند كه رشته اى است پيوسته ، از يك سر به دست اوست و از يك سر به دست شما. پس به كتاب خدا چنگ در زنيد.

و عترت و خانواده من . پروردگار مهربان آگاه ، مرا خبر داده است كه اين دو شى ء گران ارج (قرآن مجيد، خاندان نبوت ) هرگز از يكديگر جدا نخواهند گشت تا در رستاخيز در كنار كوثر بر من وارد شوند. و من نيز همين را آرزو داشته و از خداوند بزرگ درخواست كرده ام . پس به شما سفارش مى كنم كه اين دو امانت گرانمايه و پر ارج را پشت سر مگذاريد كه به هلاكت و شقاوت خواهيد رسيد و از آن - دو فاصله هم مگيريد كه سرانجامى بد خواهيد داشت .

كلام گرم نبى اكرم و طنين آهنگ محكم و رساى او در فضاى (غدير) همچون نواهاى آسمانى ، دلها را مى لرزاند و مانند آب زلالى جانهاى ملتهب را خنك و شادمان مى ساخت .

خطبه آن حضرت نزديك چهار ساعت طول كشيد. در فاصله اين مدت امور مختلفى را يادآور شد و آيات بسيارى از كتاب آسمانى مسلمانان را به مناسبت مطالب خود قرائت كرد. سپس اندكى درنگ نمود و در حالى كه به اطراف خود در ميان توده مردم مى نگريست ، به آوازى بلند على را نزد خود فراخواند و او را ابتدا يك پله پايين تر از خويش بر فراز منبر نشايند و به جمعيت خطاب كرده چنين فرمود:

اى

گروه مسلمانان ! تاكنون سه نوبت جبرئيل امين از جانب خداوند به من وحى آورد كه تمام انبياى پيش از تو خلفا و جانشينان خود را معرفى كرده اند. و چون در اين روز ولايت و امامت على از طرف آفريدگار كائنات بر تمام موجودات عالم عرضه شده است . تو نيز بايد ولايت و پيشوايى او را به مردم ابلاغ كنى .

ولى ... چون مى دانم كه برخى منافقند و مؤ من يكدل كم است ، در اجراى اين فرمان خداوند سه مرتبه عذر آوردم ، تا اين آيه : ( ياايها الرسول بلغ ما انزل اليك ...) هم اكنون بر من نازل شده و مرا بر آن داشت تا شما را آگاه كنم كه خليفه و مولا و امير بعد از من اين مرد - اشاره به على (ع ) - يعنى پسر عم و داماد من است .

سپس پيشواى سالخورده اسلام ، در آن اجتماع بزرگ و روز داغ و بيابان تفتيده براى اينكه كمترين ابهامى نماند، دست على را گرفت وبلند كرد، چنانكه سپيدى زير بغل آن دونمايان شد، آنگاه به دنبال سخنان خود چنين افزود:

اى مردم ! مى پرسم از شما: نسبت به مؤ منان حتى از خودشان سزاواتر به تصرف در امور و سنجش مصلحتها كيست ؟)

مردم يك آواز جواب دادند: (خدا و رسول او داناترند).

- آيا من سزاوارتر به شما از خود شما نيستم ؟

- چنين است .

آنگاه منشور آسمانى خلافت را خواند:

( من كنت مولاه فهذا على مولاه . (2)

اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه

و انصر من نصره ، و اخذل من خذله ...)

هر

كه من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست .

پروردگارا!

دوستى كن با آن كس كه على را دوست و پيرو باشد!

دشمن بدار آن را كه على را دشمن بدارد!

يارى كن هر كس ياريش كند!

يارى مكن كسى را كه بى يارش گذارد!

دوستار آن باش كه دوست على باشد!

كيفر ده آن را كه با وى بستيزد!

حق را بر محور وجودش بچرخان ؛ هرگونه كه او باشد!

هان ! هر حاضرى به غايبان ابلاغ كند.

پيامبر عظيم الشاءن ، زمانى دراز دست على (ع ) را همچنان بلند نگاه داشت و با تمام خصوصيات و مشخصات به مردم معرفيش كرد. آن حضرت ضمن بياناتش در حدود هفتاد و سه مرتبه مردم را به عنوان (معاشر الناس ) (3) مورد خطاب قرار داد و آنان را از مخالفت با على (ع ) ترسانيد، و پى در پى مخالفان او را به عذاب دردناك ابدى و قهر و خشم خداوندى بيم داد و براى دوستانش سعادت جاودانى و بهشت موعود را ضمانت كرد و همى يادآور شد كه : در پيروزى از على (ع ) بزرگى و سيادت مسلمانان مصون مى ماند و اعتلاى جهانى دين اسلام مسلم است و گرنه جز تباهى و فساد اجتماع ، و روشهاى غلط، و دورى از علوم قرآن و محروميت از تربيت صحيح ، چيزى ديگر عايدشان نخواهد گشت .

طى اين سخنرانى چند ساعته ، حجت بر امت تمام شد و موضوع خطير خلافت و امامت از جانب خداوند به مردم ابلاغ گرديد. هنوز درياى جمعيت ، رسول خدا(ص ) را احاطه كرده بود كه فرشته وحى فرود آمد و از سوى خدا او را

ماءمور ساخت كه اين آيه را براى مردم بخواند. پيامبر خدا با لهجه روح پرور خود چنين خواند:

( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا )

- امروز دينتان را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم ، و اسلام را برگزيدم تا آيين شما باشد.

سپس با صدايى كه گويى از اعماق طبيعت برمى خاست فرياد كشيد:

الله اكبر!!

دين كامل گشت ، نعمت خداوند اتمام پذيرفت ، و پروردگار به رسالت من و امامت على پس از من خوشنود شد.

آنگاه در برابر گروهى متجاوز از صد و بيست هزار مسلمان از منبر فرود آمد، در حالتى كه به قول يكى از فصحاى عرب كه در آن روز حاضر بود، (حضرت ) محمد در حال پايين آمدن به قدرى شادمان و فرحناك بود كه گفتى مهمترين وظيفه را انجام داده و بزرگترين فرمان الاهى را ابلاغ كرده است .

بدين ترتيب فصل نوينى در تاريخ اسلام گشوده مى شود، زيرا با شخصيت ترين مرد نامى دنياى اسلام ، يعنى فاتح جنگهاى خيبر و بدر و خندق و...، يار وفادار و شجاع رسول خدا و پسر عم و داماد او، در شهر علم نبوى و مجسمه تمام نماى اخلاق نبى معظم ، از امروز به فرمان پروردگار عالميان و به ابلاغ رسولش ، به مقام والاى امامت و جانشينى پيامبر خدا مى رسد، و منبر و محراب پيغمبر بدو تفويض مى گردد. آرى او شايسته ترين انسانى است كه سزاوار است بر كرسى جانشينى نبى اكرم جاى گيرد و بر مسند رهبرى مسلمانان تكيه زند.

على (ع ) به پيشوايى اسلام برگزيده شد، چه

مژده اى بزرگ ! و چه انتخابى شايسته !

با فرود آمدن پيامبر اكرم از منبر، هلهله شادى از ميان انبوه مردم برخاست و اشك شوق از ديدگان اصحاب او و دوستداران اسلام جارى گشت ، احساسات گرم و پر شورى كه صد و بيست هزار مسلمان ، بلكه بيشتر، نسبت به على (ع ) ابراز مى داشتند و فريادهاى شعفى كه به آسمان بلند مى گشت ، شكوه و ابهت بيمانندى به اين اجتماع وسيع مى بخشيد.

على آن بزرگ پيشواى پرهيزگاران در حالتى كه پشت سر پيغمبر به آهستگى گام بر مى داشت ، از ميان افرادى كه او را احاطه كرده بودند به طرف سراپرده اى كه برايش ساخته بودند و محل بستن پيمان و اجراى مراسم بيعت بود، پيش مى رفت .

در اين هنگام دسته دسته مردم به حضورش مى رسيدند و دست مردانه او را به عنوان پيشوايى خويش مى فشردند. رؤ ساى قبايل ، سران عشاير و طوايف و بزرگان مهاجر و انصار به خدمتش مى رسيدند و رهبريش را تهنيت و تبريك مى گفتند: از ميان اين جمع بسيار، كسانى از همه بيشتر از امامتش اظهار خوشوقتى مى كردند. از اينان ابوبكر بن ابى قحافه ، طلحه ، زبير و عمر بن خطاب را مى توان اسم برد. مخصوصا ابوبكر و عمر، به وى چنين اظهار مى كردند:

به به اى پسر ابوطالب ! تهنيت باد تو را كه مولاى ما و مولاى هر مرد و زن مؤ من شدى .

ابن عباس كه از قبيله بنى هاشم و از بزرگان اصحاب بود، گفت :

به خدا قسم اين پيمان در گردن مردم

ثابت شد.

حسان ، شاعر معروف پيغمبر مى گفت : اى بزرگان قريش ! من پس از بيعت در حضور پيغمبر گواهى مى دهم كه ولايت و امامت على ثابت شد. آنگاه به عرض پيغمبر رسانيد كه اجازه دهيد اشعارى درباره على بگويم و شما بشنويد. با كسب اجازه از پيغمبر قصيده شيوايى همان هنگام به مباركى آن روز فرخنده سروده در برابرجمع خواند و درآن گفت :

پيامبر مسلمانان ، در روز غدير با آواز رسا آنان را فراخواند. و شگفتا! چگونه گفتارش را به گوش همگان رسانيد. همانا فرشته وحى به امر خداوند بر او نازل شد كه تو در پناه آفريدگارى . از دشمنان مترس و امر ولايت را كه خدا بر تو نازل كرده است ابلاغ كن .

او در كنار بركه (غدير) به پا ايستاد و دست على را گرفت و بلند كرد و به آوازى بلند، از مردم پرسيد:

سرپرست شما، و سزاوارتر از شما به شما كيست ؟ و پيشوا و راهنمايتان چه كسى است ؟

در آنجا همه بدون هيچ گونه ابهامى گفتند: خداى تو مولاى ماست ، و تو پيغمبر و رهبر ما هستى و هرگز كسى نسبت به تو عصيان نخواهد ورزيد و از گفته امروز تو سرباز نخواهد زد.

آن گاه به على خطاب كرد و گفت : برخيز و در برابر مردم بايست . چون همانا دوست دارم و خوشنودم كه تو بعد از من امام و رهبر باشى . پس هر كس من مولاى اويم همانا اين على مولا و ولى اوست ، و شما اى مسلمانان ! نسبت به على يارانى وفادار و صادق باشيد و از

سر صدق و دوستى او را يارى كنيد!

و در آنجا دعا كرد كه : خداوندا! دوست على را دوست بدار و با آن كس كه با على دشمنى كند دشمن باش !

پروردگارا! ياران على را كمك كن ؛ آن كسانى كه يارى مى كنند پيشواى رستگارى و هدايت را؛ همو را كه چون ماه شب چهارده با تابش فروغ خود تاريكيهاى جهل و گمراهى را مى زدايد و شاهراه مستقيم را با پرتو جمال خويش روشن مى كند...(4)

اهميت غدير در تاريخ

اشاره

دانشمند بزرگ و محقق ، نويسنده (الغدير)، در ابتداى نخستين جلد كتاب جهانى خود، بحثى علمى و جالب زير عنوان (اهميت غدير در تاريخ ) مطرح كرده است كه ما خلاصه آن را با بيانى ساده و توضيحى كوتاه در اينجا مى آوريم :

(در نظر خردمندان ، ارج و شرف دو چيز وابسته به نتيجه آن است و به اندازه ثمره اى است كه مى بخشد. بنابراين در دامنه پهناور تاريخ و موضوعات آن ، مهمترين مطلبى كه با توجه به نتيجه اش ، داراى موقعيت شايانى است ، آن بخشهايى است كه پيدايش اديان را نشان مى دهد و مذاهب بر آنها پايه گذارى شده است و سرچشمه عقايد ملتها و جمعيتهايى قرار گرفته است . از اين رو، اين بخش از تاريخ - كه مبدا پيدايش اعتقادات و مقدسات ملتهاست - به ابديت راه جسته است و هيچ گاه تاريخ جهان آن را فراموش نمى كند و با جاودانى و هميشگى در سراسر دوران آينده تاريخ توام است .

به اين ملاحظه است كه مى بينيم دانشمندان بزرگ و امين تاريخ ، در ضبط و صحيح

نگاشتن مبادى تاريخ اديان و آغاز مذاهب ، به خود رنجهاى فراوان مى دهند و در اين راه كوشش بسيار مى كنند. سپس به گزارش موجبات نشر تعاليم آنها پرداخته خصوصياتش را با دقت تمام مى نگارند. و اگر مورخ ، اين موضوع را اهميت ندهد در تاريخ خود رخنه اى التيام ناپذير ايجاد كرده و مطالبى ناقص و بى ارج نوشته است و خواننده كتاب خود را گمراه كرده است . چون خواننده نمى تواند از اين نوشته بفهمد كه ابتداى آن دين چه بوده و دورانش چگونه سپرى شده و در مراحل بعدى به كجا گراييده است ).

توضيح : اگر در نوشتن تاريخ ، شرح حال پادشاهان ، شاعران ، هنرمندان و مخترعان ضرورى است ، و بحث و تحقيق درباره منشا علوم و محيط تربيتى متفكران و امثال اينها بسيار جالب و مفيد است ، پس چگونه مى توان نسبت به تاريخ دين و مذهبى كه ملتهاى زنده اى به آن اعتقاد دارند سهل انگارى كرد؟ مخصوصا در مورد دينى كه پيروانش سنن و آداب آن را هر روز از صميم قلب برگزار مى كنند و در تشكيل مراسم ملى و رسمى خود نيز مدخليت مى دهند و هماره با سازمان فكرى و روحى آنان آميخته بوده و هست .

سپس مؤ لف عاليقدر چنين مى نويسد:

داستان غدير از با اهميت ترين موضوعات اين بخش از تاريخ است . زيرا مذهب آن ملتها و طوايفى كه آل رسول را پيروى كردند بر اين واقعه - و بسيارى از دليلهاى محكم ديگر - پايه گذارى شده است . و آنان كه پيروى خاندان رسول

كردند، تعدادشان به ميليونها نفر مى رسد، كه از نظر كيفيت هميشه پيشرو كاران دانش و عظمت و فرهنگ بوده اند و همواره در ميانشان حكيمان و عالمان ، زبدگان جهان انسانيت ، نابغه هايى در علوم و فنون مختلف ، مصلحان و رهبران ، پادشاهان و سياستمداران وجود داشته اند. و هم آنان داراى ادبياتى سرشار، و فضل و دانشى فراوان بوده وكتابهايى گرانبها و نيكو درهر فن نگاشته اند.

روى اين حساب ، نويسنده تاريخ از هر ملت و مذهبى كه باشد، نمى تواند در بيان پيدايش و مبداء اين ملت كوتاهى كند. به ويژه در مورد داستان سراسر اهميت غدير كه صحنه حساسى از صحنه هاى نزول وحى و قيام تبليغى بانى اسلام بوده است .

اگر مورخى از روى تعصب جاهلانه ، از بيان اين داستان و حقايق وابسته به آن چشم بپوشد، نسبت به دين اسلام و نبى بزرگوار آن خيانتى بزرگ كرده و هم در صفحات تاريخ خود، جنايتى مرتكب شده كه جبران ناپذير است . زيرا حديث غدير و آنچه كه پيامبر گرامى ما در آن روز فرخنده و با شكوه ابلاغ كرده و صحنه تبليغيى را كه برگزار نموده است . وظيفه اى بوده كه به ماءموريت وحى انجام شده است . و هيچ كس ترديد ندارد كه (روز غدير) در تاريخ اسلام موجى افكنده است كه هيچ گاه از ارتعاشات آن كاسته نمى شود.

از اينجا كه مى بينيم مورخين ، نظر به حفظ حقايق تاريخ و ضبط حوادث بزرگ به بررسى درباره حديث غدير و جمع آورى مآخذش همت گماشته اند، همين عظمت كه براى آن در علم

تاريخ ديده مى شود، در علم حديث نيز وجود دارد. چون محدثين به هر طرف مى نگرند احاديث صحيح فراوانى در مورد داستان غدير مى بينند كه اين افتخار را براى ولى امر دين ، على (ع ) ثابت مى كند؛ احاديثى كه با فروغ خيره كننده اى در همه ادوار اسلامى به چشم مى خورد، و مردم هر عصرى ، آن را از گذشتگان خود ياد گرفته اند، تا برسد به اصحاب كه از خود پيغمبر اكرم (ص ) شنيدند و فراگرفتند.

بنابراين اگر حديث دانى از چنين حديثى غفلت ورزد، حق امت را پايمال و به مسلمانان ظلم كرده و آنان را از عنايت و احسانى كه پيغمبر رحمت كرد و بهره وافرى كه از خيرخواهى و صلاح انديشى وسيعش بخشيد، محروم داشته و رهنمايى امت را به شايسته ترين راه ، كتمان كرده است .

همين طور مفسران نيز آياتى پيش چشمشان است كه در اين موضوع نازل گشته است ، و بر مفسر است كه مورد نزول آيه و تفسير آن را بنگارد و به حديث غدير اشاره كند؛ تا زحماتش بى اثر و كوشش او ناقص نماند.

عقايدشناسان اهل تسنن نيز از ذكر حديث غدير گزيرى نداشتند و به عنوان نقل دليل شيعيان آن را نگاشته اند، تا جايى كه فرهنگ نويسان نيز هنگامى كه به واژه هايى مانند: غدير، خم ، ولى ، مولى رسيده اند، به حديث غدير اشاره كرده اند.

پس به طور كلى دانشمندان مطلع و بى غرض اهل تسنن ، از مورخان و محدثان و مفسران و عقايدشناسان ، اين واقعه را با مدارك و سندهاى فراوانى در كتابهاى

خود آورده اند؛ كه اينك به عنوان نمونه به نام صد تن از آنها ذكر شده است ببينند و اطلاع عميق ترى از شخصيت علمى آنان به دست آورند، به كتاب (الغدير) مراجعه كنند.

اينك مورخان

ناموفاتدر كتاب

حافظ(5)بلاذرى

حافظ طبرى

حافظ ابن زولاق مصرى

حافظ خطيب بغدادى

حافظ ابن عبدالبرقرطبى

ابوالفتح شهرستانى

حافظ ابن عساكر دمشقى

ياقوت حموى

حافظ ابوالحسن ، ابن اثير

ابن خلكان

ابن الوردى شافعى

حافظ ابن كثير شامى

ابن خلدون اشبيلى

حافظ ابن حجر عسقلانى

نورالدين سمهودى

ابوالعباس قرمانى دمشقى

نورالدين حلبى

ابوالعرفان صبان شافعى مصرى

زينى دحلان مكى

شيخ يوسف نبهانى 279(6)

310

387

463

463

548

571

626

630

681

749

774

808

852

911

1019

1044

1206

1304

معاصر انساب الاشراف

الولاية فى طرق حديث الغدير

تاريخ ابن زولاق

تاريخ بغداد

استيعاب

ملل و نحل

تاريخ كبير

معجم الادباء و معجم البلدان

اسدالغاية

وفيات الاعيان

تتمة المختصر

البداية و النهاية

مقدمه تاريخ

الاصابة و تهذيب التهذيب

جواهر العقدين

اخبارالدول

السيرة الحلبية

اسعاف الراغبين

الفتوحات الاسلامية

الشرف المؤ بد

محدثان

قسمت اول

ناموفاتدر كتاب

محمد بن مسلم زهرى

حافظ ابوهشام ضبى

يحيى بن سعيد تيمى

حافظ عبدالملك عرزمى

حافظ ابوعروه ازدى

حافظ شعبة بن حجاج واسطى

حافظ ابويوسف سبيعى

حافظ ابوسلمه بصرى

حافظ ابوعبدالرحمن مصرى

حافظ ابوهشام خارفى

حافظ ابواحمد زبيرى

حافظ ابوزكرياى قرشى

محمد بن ادريس شافعى

حافظ ابوعمرو فزارى

حافظ عبدالرزاق صنعانى

حافظ ابومحمد انماطى

احمد حنبل شيبانى

حافظ بخارى (صاحب صحيح )

حافظ ابن ماجه قزوينى

حافظ ترمذى (صاحب صحيح )

حافظ نسايى

حافظ ابويعلى موصلى

حافظ ابوالقاسم بغوى

ابوبشر دولايى

حافظ ابوجعفر طحاوى

حافظ ابوالقاسم طبرانى

حافظ ابن بطه عكبرى

حافظ ابوبكر احمد فارسى

حافظ ابوبكر بيهقى

ابن مغازلى شافعى

حافظ ابوسعد سمعانى (صاحب كتاب الانساب )

حافظ ضياءالدين مقدسى

حافظ گنجى شافعى

حافظ نووى شافعى

حافظ محب الدين طبرى

شيخ الاسلام حموئى

حافظ ابوالحجاج شافعى

حافظ جمال الدين زرندى

ابن شهاب همدانى

حافظ ابوالحسن هيثمى

ابوعبدالله وشتانى مالكى

قاضى بدرالدين عينى حنفى

ابوعبدالله سنوسى

حافظ ابوالعباس قسطلانى

متقى هندى

جمال الدين شيرازى

قارى هروى

زين الدين مناوى

شهاب الدين خفاجى حنفى

برهان الدين مصرى

ابن حمزه حرانى

ابوعبدالله زرقانى مصرى

شيخ محمد بيروتى شافعى

حافظ ناصرالسنة شهاب الدين 124

133

145

145

154 يا 153

160

162

167

174

199

203

203

204

206

211

217

241

256

273

279

303

307

317

320

321

360

387

407 يا 411

458

483

562 يا 563

643

658

676

694

722

742

750

786

807

827 يا 828

855

895

926

975

1000

1014

1031

1069

1106

1120

1122

1276

معاصر اسدالغابه ابن اثير

مسند احمد حنبل

زين الفتى ، حافظ عاصمى

مسند احمد حنبل

البداية و النهاية ، ابن كثير

البداية و النهاية ، ابن كثير

كفاية الطالب

مسند احمد حنبل

البداية و النهاية

مسند احمد حنبل

مسند احمد حنبل

البداية و النهاية

النهاية ، ابن اثير

مسند احمد حنبل

البداية و النهاية

الكشف و البيان ، ثعلبى

مسند و مناقب

قسمت دوم

تاريخ بخارى ج 1 بخش 1ص 375

سنن ابن ماجه (از صحاح ششگانه )

صحيح (از صحاح ششگانه )

خصايص و سنن (از صحاح ششگانه )

المسندالكبير

معجم الحديث

الكنى و الاسماء

مشكل الاثار

المعجم الكبير

الابانة

ما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنين

سنن الكبرى

مناقب

فضايل الصحابة

الفصول المختارة

كفاية الطالب

رياض الصالحين و تهذيب الاسماء و اللغات

الرياض النضرة و ذخاير العقبى

فرائد السمطين

تحفة الاشراف

نظم دررالسمطين

مودة القربى

مجمع الزوائد و منبع الفوائد

شرح صحيح مسلم

عمدة القارى شرح صحيح بخارى

شرح صحيح مسلم

المواهب اللدنية

كنزالعمال

الاربعين فى مناقب اميرالمؤ منين

المرقاة

فيض القدير

نسيم الرياض

فتوحات وهبية

البيان و التعريف

شرح مواهب

اسنى

المطالب

تشنيف الاذان

مفسران ، عقايدشناسان و ساير دانشمندان

ناموفاتدر كتاب

قاضى ابوبكر باقلانى

ابواسحاق ثعلبى

ابوالحسن واحدى

ابن سعدون قرطبى

فخررازى

قاضى بيضاوى

سعيدالدين فرغانى

قاضى عبدالرحمن ايجى

سعدالدين تفتازانى

قاضى نجم الدين ابن عجلون

علاء الدين قوشچى

شربينى قاهرى

عبدالحق دهلوى

حامد عمادى دمشقى

عبدالعزيز دهلوى

قاضى محمد شوكانى

مولوى محمد سالم دهلوى

شيخ محمد عبده مصرى

آلوسى بغدادى

استاد احمد زكى مصرى

دكتر احمد نسيم مصرى

دكتر احمد فريد رفاعى

استاد رافعى مصرى

استاد محمد شاكر نابلسى

استاد عبدالفتاح عبدالمقصود

دكتر صفا خلوصى 403

427 يا 437

468

567

606

685

700

756

792 يا 793

876

879

977

1052

1171

1176

1250

سده 13

1323

1324

1353

1356

1376

معاصر

معاصر

1414

معاصرالتمهيد

الكشف و البيان (تفسير)

اسباب النزول

تفسير كبير قرطبى

مفاتيح الغيب - تفسير

طوالح الانوار

شرح قصيده تائيه ابن فارض

مواقف

شرح المقاصد

بديع المعانى

شرح تجريد خواجه نصير طوسى

السراج المنير (تفسير)

لمعات

الصلاة الفاخرة

ازالة الفاخرة

فتح القدير (تفسير)

اصول الايمان

المنار - (تفسير)

نثر اللالى

تعليقات اغانى

تعليقات ديوان مهيار

تعليقات معجم الادباء

شرح هاشميات كميت

شرح هاشميات كميت

تفريظ (الغدير)

تفريظ (الغدير)

اين بود نام مختصرى از دانشمندان اهل تسنن كه حديث غدير را ذكر كرده اند. ولى تمام آنان كه غدير را در كتاب خود نوشته و ثابت دانسته اند، بيشتر از 360 نفرند، (7) كه از بزرگان و محققان مذاهب اهل تسنند. و در بزرگ نامه (الغدير) نامشان با شرح حالى كه از كتابهاى اهل تسنن اقتباس شده ، درج است ما براى رعايت اختصار، از ذكر نام همه آنان خوددارى كرديم .

غدير در كتاب خدا

قرآن و خاندان نبوت

در سراسر قرآن كريم ، آيات بسيارى - و گاه سوره اى - وجود دارد كه درباره اميرالمؤ منين ابوالحسن على بن ابيطالب (ع ) نازل شده است و دانشمندان تفسير، از شيعه و سنى ، در تفسيرهاى خود با ذكر مدرك بيان كرده اند. اين آيات ، بعضى مربوط به خود آن حضرت و پاره اى مربوط به خاندان نبى اكرم (ص ) است ، كه وى بزرگ و سرور آنان مى باشد. اين گونه

آيات بسيار است ، كه اگر بخواهيم تنها به نام بردن آنها هم اكتفا كنيم ، باز سخن به درازا خواهد كشيد. از اين رو سه مورد را با شرح مختصرى ذكر مى كنيم و سپس به بيان آيات غدير كه مقصود اصلى اين فصل است مى پردازيم .

آيه ولايت

( انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا، الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون )

- همانا جز اين نيست كه ولى امر شما خداوند است و رسول او، و كسانى كه گرويدند و نماز مى گزارند و زكات (صدقه ) مى دهند، در حالتى كه در ركوع باشند.(8)

اين آيه به نقل 66 نفر از مفسران و فقيهان بزرگ اهل تسنن ، درباره على (ع ) نازل گشته است ، و حتى دانشمندان سنى ، اشعارى را كه (حسان بن ثابت ) در اين موقع در ستايش امام سروده و اين موضوع را به روشنى تشريح كرده است ، نگاشته اند. (9)

اين آيه ، صرف نظر از اصل خلقت و نزول آن درباره اميرالمؤ منين ، بر امامت و ولايت او پس از نبى اكرم دلالت مى كند؛ آن هم ولايت و سرپرستيى كه در رديف ولايت خداوندى و ولايت رسول اكرم است ، مخصوصا با اين اسلوب ادبى محكم و جمله بندى مؤ كد و بليغ ، و صراحت تمام و آغاز كردن آيه به (انما) كه انحصار را مى رساند. و از اينجاست كه امامت بلافصل و خلافت او، در متن كتاب آسمانى ما به خوبى ديده مى شود.

سوره (هل اتى )

اين سوره نيز به نقل 34 دانشمند و مفسر از

اهل تسنن ، درباره خاندان نبى گرامى نازل شده كه سه شب پياپى ايثار كردند و غذاى افطار خويش را به مسكين و يتيم و اسير دادند. (10) اين فضيلت به قدرى اشتهار يافت كه شعراى تازى ، قصيده ها و اشعار بسيارى ، از جمله اين مصرع لطيف ( وفى غيرهم هل اءتى هل اءتى ؟ ) را سرودند. و شافعى گفت :

( انا عبد لفتى انزل فيه هل اءتى )

- من بنده جوانمردى هستم كه سوره هل اتى در باره اش شده است .

نامگذارى شيعه

در ميان آياتى كه در مدح على (ع ) نازل گشته است ، اين آيه :

( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية . )

- همانا كسانى كه گرويدند، و كردار شايسته انجام دادند، خود بهترين آفريدگان هستند.

و حديث پيغمبر اكرم (ص ) درباره آن ، كه در كتابهاى تفسير و تاريخ اسلامى مذكور است ، بسيار جلب نظر مى كند. چون علماى اهل تسنن در شاءن نزول آن ، از جابر بن عبدالله انصارى ، صحابى جليل ، روايت كرده اند كه مى گفت :

در حضور پيغمبر بوديم كه على بن ابيطالب رسيد. پيغمبر فرمود: برادرم بر شما وارد شد. آنگاه دست به كعبه زد و فرمود:

(به خدايى كه جانم در دست اوست : ( ان هذا وشيعته هم الفائزون يوم القيامة ) : همانا فقط اين مرد و شيعيانش در روز پاداش رستگارند. او نخستين كسى است كه به من گرويده و از همه شما در پيمان خدا پايدارتر و در امر خدا استوارتر است ، و نسبت به مردم عادلتر و در تقسيم

، مساوات جوتر، و مزيتش پيش خداوند از همگان افزونتر است .)

آنگاه آيه مذكور نازل گشت .(11)

نيز روايت كرده اند كه هنگام فرود آمدن اين آيه ، پيامبر بزرگ فرمود:

( انت يا على وشيعتك . )

- اين كسان كه گرويدند، و كردار شايسته انجام دادند، و بهترين آفريدگانند، تو و شيعيانت هستيد.(12)

محدثان و مفسران اهل تسنن كه اين حديث را در بيان نزول آيه مذكور نقل كرده اند، نامها و كتابهايشان در (الغدير) ياد شده است . براى اطلاع بيشتر به آن كتاب ، و كتاب (اصل الشيعة و اصولها) (13) و كتاب (اعيان الشيعة ) (14) و كتاب (المراجعات ) (15) مراجعه كرد.

نتيجه

شيعه (پيروان على ) را خود پيامبر اكرم و بانى اعظم اسلام ، به اين اسم ناميده است . و حتى مدتها پيش از صحنه فروزان غدير، شيعه وجود داشته ، و در زمان حيات پيغمبر به اين نام خوانده مى شده اند. و تا آنجا مورد لطف خاص وى بوده اند كه نتيجه اصلى و منظور نهايى دين را - كه رستگارى در جهان جاويد و روز پاداش است - بدانان منحصر كرده است . و از اينجا به تاريخ پيشينيان شيعه و نامگذارى آنان كاملا آگاه مى شويم ، و هم به غرض ورزى برخى از نويسندگان و بى اطلاعى برخى ديگر پى مى بريم ، كه اين حقايق را درست مطرح نكرده اند.

تذكر اخلاقى

شيعيان على كه رستگارى و سعادت ، ويژه آنان خواهد بود، همان كسانى هستند كه پس از ايمان به خدا، جز به كردار نيك و اعمال شايسته ، مبادرت نورزند و اميرالمؤ منين - آن نمونه

عالى تربيت اسلامى و پيشواى مقدس انسانى - و گفتار و كردارش را سرمشق خود قرار دهند.

آيات غدير

پس از اين مقدمه مى گوييم : مقصود از اين فصل ، اشاره به آياتى است كه پيرامون (واقعه غدير) نازل گشته و اين حديث و داستانش را به متن كتاب آسمانى مسلمين پيوسته است . در اين مورد، نويسنده بزرگ ، مؤ لف (الغدير) مى نويسد:

پروردگار را به مشهور ساختن اين حديث ، توجهى خاص بوده است كه هميشه بر سر زبانها باشد و هماره راويان ، آن را بازگو كنند؛ تا اينكه براى اثبات حقانيت بزرگ نگهبان دانش ، امام و پيشواى ما (على ) حجتى استوار باشد، بدين جهت ، پيامبر را هنگامى كه توده هاى انبوه گردش ازدحام داشتند، با امرى مؤ كد، به تبليغ وادار كرد. او هم در همان حال كه جمعيتهاى فراوان مردم شهرهاى مختلف ، دورش را گرفته بودند، اين دعوت اكيد را اجابت كرد. جلوافتادگان را بازگردانيد و عقب ماندگان را نگاه داشت و آوازش را به گوش همگان رسانيد. و فرمود كه گفتارش را حاضران به مردمى كه غايبند ابلاغ كنند، تا جمعيتى كه از صد هزار نفر افزون بودند، همه راوى و ناقل اين حديث باشند.

خداوند سبحان به اينها همه اكتفا نكرد و باز آيات كريمه اى در اين باره فرو فرستاد، كه صبح و شام با گذشت شب و روز، خوانده مى شود؛ تا در نتيجه ، مسلمانان هميشه اين واقعه را در خاطر داشته به ياد سپارند و راه كمال و رستگارى خود را بيابند و پيشوايى را بشناسند كه واجب است تعليمات دينشان را

از او فراگيرند.

پيامبر بزرگ ما نيز همين توجه و عنايت را به حديث غدير داشت كه تصميم خود را براى سفر حج وداع به همه مسلمين اطلاع داد و مردم را به اين سفر كوچ داد؛ تا مسلمانان دسته دسته به او پيوستند. چون او مى دانست كه در پايان اين مسافرت ، حادثه بزرگى به وقوع خواهد پيوست كه با آن ، كاخى بلند دين برپا مى شود و بناى عالى اسلام سر بر مى كشد و امتش به وسيله آن بر ساير امتها سيادت خواهد يافت و دولت قرآن خاور و باختر جهان را خواهد گرفت ...) اگر مسلمانان ، مصلحت عالى خود را تشخيص مى دادند و راه رستگارى را مى ديدند!

به همين منظور اساسى بود كه پيشوايان دين نيز اين داستان را ياد مى كردند و براى امامت نياى خود بدان استدلال مى جستند. چنانكه خود اميرالمؤ منين در دوران زندگانيش همواره به اين حديث ، احتجاج (16) مى كرد و در اجتماعات و انجمنها، از اصحاب رسول اكرم كه در حجة الوداع حضور داشتند و آن را شنيده بودند، مى خواست كه بازگويند و گواهى دهند. ائمه طاهرين نيز پيروان خود را به عيد گرفتن (روز غدير) و اجتماع و تبريك و تهنيت گفتن امر مى كردند. اينها همه براى اين بود كه داستان غدير، به رغم گذشت زمان و تطاول روزگار، هميشه با طراوت و شاداب بماند و تازگى اين واقعه بزرگ ، پيوسته تجديد گردد.

و در روز غدير، برابر تربت پاك علوى ، شيعيان را اجتماع باشكوهى است كه رجال قبايل ، شخصيتهاى مشهور، و عموم مردم از

كوچك و بزرگ از دور و نزديك ، در آن شركت مى كنند؛ تا با ثنا و ستايش ، نام اين روز عزيز و اين يادگار مقدس را بلند كنند. و در اين روز، زيارت مفصلى را كه از پيشوايانشان نقل شده و در آن ، شماره امامان و دليلهاى محكم امامتشان از قرآن و حديث نبوى بيان شده است و هم متضمن روايت غدير است ، مى خوانند.

اينجاست كه هزاران فرد مسلمان را مى بينيد كه غرق در ابتهاج و سرور از اين فيض معنوى داستان را مى گويند و صداى خود را به بيان حقايق آن بلند كرده بر نعمت ولايت و هدايت به صراط مستقيم ، خداى را سپاسگزارند. و خود، حديث را نقل كرده اعتقادشان را بدان وابسته مى دانند. كسانى هم كه به حضور در آن ساحت مقدس موفق نمى شوند، از دور، اين سنت مذهبى را انجام مى دهند و به عبادات و كار نيك مى پردازند. پس بيشتر از يك سوم مردم جهان اسلام ، حديث غدير را شعار خود دانسته از اين گفته پيغمبر، حقيقت دين را مى جويند و آن را وسيله تقرب به خداوند قرار مى دهند...(17)

باز صاحب (الغدير) در بحثى تحت عنوان (غدير در كتاب عزيز) (18) مى گويد:

ما در پيش به اين حقيقت اشاره كرديم كه خداوند پاك ، خواست اين حديث همواره تازه و نوين بماند و پياپى رسيدن شب و روز، آن را كهنه نكند و دستخوش گذشت روزگار نگردد؛ از اين رو آياتى درخشان و واضح در اطراف آن نازل كرد كه امت اسلام هر صبحگاه و شامگاه آنها را

مى خوانند. گويى خداوند در هر بار كه يكى از اين آيات تلاوت مى شود، نظر خواننده را جلب مى كند و در روان او نقشى مى گذارد و آنچه واجب است كه وى درباره خلافت كبراى الاهى بدان ايمان داشته باشد، در گوشش فرا مى خواند. آيه زير، از اين آيات است :

آيه تبليغ

( يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس . ) (19)

نزول اين آيه در طليعه صحنه غدير و امر خداوند به پيغمبر را - مبنى بر تعيين پيشواى امت - 30 نفر از دانشمندان و مفسران اهل تسنن نوشته اند؛ كه نام خود و كتابشان در (الغدير) درج است ، (20) و از حافظ ابوجعفر طبرى شروع شده به شيخ محمد عبده مصرى منتهى مى گردند. و نيز حافظ طبرى حديثى مفصل از زيد بن ارقم صحابى ، در ذيل اين آيه روايت كرده است . از آن جمله مى گويد: پيغمبر فرمود:

هرگز براى شما جز اين كس كه دستش را گرفته ام و بازويش را فرا داشته ام ، ديگرى قرآن را تفسير نمى كند. او معلم و آموزنده شماست . هر كس من مولاى اويم على مولاى اوست ، لزوم دوستى و موالات او از طرف خداوند - عزوجل - بر من نازل شده است . آگاه باشيد! همانا من ادا نمودم و تبليغ كردم . بدانيد! من شنواندم و واضح ساختم . بعد از من براى احدى جز او عنوان (اميرالمؤ منين ) روا و سزاوار نيست . (سپس افزود) اى مردم ! اين

برادر و وصى و فراگيرنده علم من است و در ميان آنان كه به من ايمان آورده اند، جانشين من براى تفسير كتاب پروردگار است ...) (آنگاه پس از بياناتى فرمود) (اى مردمان ! به خدا و رسول خدا و نورى (21) كه با او فرستاده است بگرويد و ايمان بياوريد... آن نور خداوندى با من است و بعد با على و سپس با اولاد او خواهد بود تا قائم مهدى - عليه السلام -...(22)

آيه اكمال دين

( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا ) (23)

اين آيه چنانكه در پيش اشاره شد، پس از تعيين و نصب اميرمؤ منان به مقام امامت ، و تمام شدن خطبه غدير نازل گشته است . و در روايت حافظ طبرى است كه پيغمبر فرمود: (پروردگارا! تو اين آيه را هنگام آشكار ساختن مقام على نازل كردى ؛ كه به امامت او دين را كامل ساختى . هركس به امامت او و اولاد من از صلب او ايمان نياورد، كردارش تباه مى شود و در آتش مخلد مى ماند.) و در روايت حافظ ابونعيم اصفهانى است كه پيغمبر پس از نزول آن فرمود: (الله اكبر! از كامل ساختن دين ، و تمام كردن نعمت ، و خوشنودى خدا به رسالت من و امامت على پس از من .)

متجاوز از 15 نفر از دانشمندان و مفسران اهل تسنن ، نزول اين آيه را در غدير، و نيز حديث مذكور را نوشته اند؛ كه اسامى و گفتار آنان در صفحات 230 تا 238 جلد اول (الغدير) گرد آمده است .

سوره معارج

( سال سائل بعذاب واقع

للكافرين ليس له دافع من الله ذى المعارج (24) )

- پرسش كننده اى از عذابى كه واقع گشت پرسش كرد. كافران را از آن بازدارنده اى نيست . از طرف خداوندى است كه مالك آسمانها و عوالم برين است .

به روايت 30 نفر از علماى اهل تسنن ، اين سه آيه نيز پيامبران واقعه غدير نازل شده است . (25) ما به ملاحظه اختصار، از ذكر آنان خوددارى مى كنيم . در اين مورد مؤ لف گرامى (الغدير) تحقيقات علمى ، تفسيرى و لغوى پرارزشى كرده كه در صفحات 247 تا 266 كتابش ثبت است .

عيد غدير

از امورى كه در جاودان ماندن و انتشار داستان غدير اثر داشته و آن را ثابت و محرز ساخته آن است كه از نخستين سال پيدايش واقعه غدير، اين روز را عيد مى گرفتند و جشنها بر پا كرده در آن روز به خوشى و شادمانى به يكديگر تبريك مى گفتند؛ به ديدن هم ، به ويژه به ديدن سادات و علما مى رفتند؛ نيز به دعا و زيارت و كارهاى نيك و دلجويى مستمندان و دستگيرى ناتوانان و اطعام بينوايان مى پرداختند؛ و بر خويشتن و خانواده شان وسعت بيشترى داده جامه هاى نو مى پوشيدند.

پس هرگاه توده هاى متدين ، در روزى مخصوص ، با شوقى فراوان ، بدين كارها اشتغال ورزند، طبعا اشخاص ديگر در صدد پرسش برمى آيند كه علت و سبب چيست و اين روز را چه خصوصيت و امتيازى است ؟ بديهى است گفتگوها و مذاكراتى كه در اين گونه اوقات در انجمنها و اجتماعات پيش مى آيد و سخنرانيهايى كه مى

شود و خطبه ها و اشعار و قصايدى كه در مساجد و مجالس مذهبى خوانده مى گردد، انسان را به علت پيدايش اين عيد و چگونگى مراسم آن رهنمايى مى كند.

صفحات تاريخ اسلام را كه بنگرم ، شواهد بسيارى از احاديث نبوى و روايات رهبران دينى و آثار سخنوران برجسته و دانشمندان بزرگ و شعراى معروف مى بينيم كه هر كدام خود دليل زنده اى است كه روز (غدير) از اعياد بزرگ اسلامى است .

پس با گذشت زمان و سپرى شدن قرنها و دوره ها، هر سال اين عيد سعيد، داستان خود را تازه تر جلوه گر مى سازد و توجه جهانيان را به واقعه مهمى كه در خود گنجانده دارد، جلب مى كند؛ و بدين وسيله اين يادگار اسلام ، و سفارش و تاءكيد صريح پيامبر عزيز بر امامت حضرت على ، و روشن ساختن وظيفه مسلمانان نسبت به او، از دستبرد فراموشى محفوظ مانده ، غبار گذشت زمان از چهره سترده مى گردد.

آنچه از سراسر اين پيشامد و تجديد عيد غدير در هر سال براى ما آشكار مى شود، دو چيز است :

1 - اين عيد، تنها به شيعيان اختصاص ندارد. نظرى اجمالى به تاريخ ، معلوم مى كند كه در ادوار قبل ؛ تمام مسلمانان در برگزارى مراسم آن شركت مى جستند؛ اگرچه ما شيعيان را علاقه ويژه اى به اين عيد و برپاداشتن هرچه باشكوهتر آن مى باشد.

ابوريحان بيرونى ، دانشمند ايرانى قرن پنجم (م : 440 ق ) در كتاب (الاثار الباقية ) (26) غدير را از عيدهايى شمرده است كه همه مسلمانان آن را بر پا مى داشتند و

جشن مى گرفتند.

ابن طلحه شافعى در كتاب (مطالب السؤ ول ) مى گويد:

روز غدير خم را على در شعرش ياد كرده است ، و آن روز، عيد است و يادگار تاريخى است . زيرا روزى است كه پيغمبر(ص ) در آن ، آشكارا و صريح ، على را به مقام ارجمند امامت و پيشوايى بعد از خود معرفى كرد و با آن موقعيت رفيع ، او را بر ديگر مسلمانان فضيلت بخشيد. (27)

در كتابهاى تاريخ ، شواهد زيادى بر اين موضوع ملاحظه مى شود كه عيد غدير در بين همه مسلمانان جهان ، در خاور و باختر، مورد قبول و احترام بوده است . مصريان به آن توجه مى كردند و مسلمانان غرب و آسياى صغير و عراق و هندوستان نيز كاملا آن را به پا مى داشتند؛ و آن روزى بسيار مشهود بوده است كه در آن به ويژه به عبادت و پرستش خداى توانا مى پرداختند و انجمنهاى سخنرانى و وعظ تشكيل مى دادند و شعرا ترانه ها مى سرودند.

دانشمندان معروفى از اهل تسنن ، در كتب خود روز غدير را (عيد) ناميده اند و به مناسبت ، ذكر كرده اند كه در آن روز نبى اكرم ، على بن ابيطالب را در بيابان غدير خم ، جانشين و وصى خود قرار داد و همه اصحاب و همراهان را امر كرد كه به وى تبريك بگويند (28) و چون تهنيت و تبريك گفتن ، از اعمال مخصوص عيدها و روزهاى شادمانى است ، تاييد مى كند كه روز غدير عيدى است اسلامى كه به دست بانى و مؤ سس عاليقدر اسلام پايه گذارى

شده است و هيچ گاه اختصاص به شيعه ندارد.

اشتها روز غدير، مخصوصا در ميان ملتهاى عربى زبان به اندازه اى بوده است كه در خلال آثار ادبى و اشعار شعراى آنان ، تشبيهات زيبايى كه به شبهاى جشن عيد غدير شده است ملاحظه مى شود، و هم از زبان ترانه ، بهجت و فرحناكى روزهاى غدير را با بيانى شيرين مى شنويم . (29)

ابومنصور ثعالبى ، (30) اديب و دانشمند معروف ، در كتاب (ثمارالقلوب ) (31) از (اضافه )هاى مشهور، يكى (ليلة الغدير) را (مانند ليلة القدر، مثلا) نام برده است .

2 - ابتداى پيدايش اين روز فرخنده و اهميت آن در اسلام از تاريخ هيجدهم ماه ذى حجه سال دهم هجرت است ؛ و چنانكه گذشت ، پيامبر اكرم در بازگشت از حجة الوداع ، در اين روز، در دامنه بيابان غدير، مقام جانشين خود را آشكار و به جمعيتهاى انبوهى كه در آن سفر همراهش بودند ابلاغ كرد كه وظيفه امر و نهى و رهبرى در امور دين و حفظ نظام دنياى اسلام با على بن ابيطالب (ع ) است . از اين رو اين روز در تاريخ اسلام ، روزى بس درخشان گشت . زيرا در آن روز، با معين شدن سرپرست مسلمين بعد از رسول اكرم ، دين كامل شد و صراط مستقيم الاهى نمودار گرديد و تابشگاه حقايق قرآن پديدار گشت ؛ تا مسلمانان در پرتو مشعل هدايت به پيشرويهاى خود ادامه دهند و به پرتگاههاى جهل و انحطاط نيفتند و مقام علمى و عملى جانشينان حقيقى پيغمبر را شناخته از آنان حداكثر استفاده را بكنند.

پس كدام روز را

از (غدير) بزرگتر مى توانيم بدانيم ؟ با آنكه در اين روز وظيفه بزرگ مسلمانان نسبت به بعد از درگذشت پيامبر عزيزشان واضح شد و نعمت هدايت از طرف خداوند به سر حد اتمام رسيد، و در اين باره چنانكه در پيش گفتيم آياتى چند از جانب خداوند نازل گشت ؛ كه از جمله اين آيه كريمه است :

( اليوم اكملت لكم دينكم و اتمتت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا )

در تواريخ آورده اند كه روزى يكى از مسيحيان به نام (طارق ابن شهاب ) در اجتماع مسلمانان در آمد و گفت :

اگر در كتاب ما اين آيه - اليوم اكملت لكم دينكم ...- وجود داشت ، كه خداوند گفته بود: (دين شما را كامل كردم ) ما روز نزول آن را عيد مى گرفتيم و بدين نويد شادمانى مى كرديم .(32)

حديث تهنيت

پيشواى اسلام در آن روز، براى به آخر رساندن وظيفه گران خويش و اتمام حجت بر همگان و محكم كردن اين پيمان دينى و مسلم قرار دادن امامت براى وصى خويش و رفع هر گونه ابهام ، به همه مردمى كه در آن انجمن پرشكوه صحرايى حاضر بودند؛ بزرگان ، سران مهاجر و انصار، بانوان و ساير مسلمانان ، امر كرد كه به حضور على (ع ) برسند و او را بر نائل شدن به مقام عالى امامت تبريك و تهنيت گويند. مسلمين اطاعت كرده به طرف مردى كه قهرمان پيروزيها و مايه اميد و نشاطشان بود، شتافتند. اين مراسم به طول انجاميد، تا جايى كه نماز را (از جهت مقدار فاصله بين نمازها) قدرى تغيير دادند.(33)

داستان تهنيت نيز همدوش اصل

ماجراى غدير اشتهار يافت ، و تهنيت ابوبكر و عمر را به حضرت على شصت نفر از دانشمندان بزرگ سنى روايت كردند، كه تفصيل موضوع با نام آنان و اسامى كتب و مداركشان در صفحات 272-283 جلد اول (الغدير) مذكور است .

در اين مورد طبرى مى گويد: پيغمبر در پايان خطابه خود فرمود: اى گروههاى مردم ! بگوييد:

ما بر اين سفارش و انتصاب با تو پيمان بستيم و از دل و جان پذيرفتيم و به زبان اقرار كرديم و دست بيعت داديم و عهد مى كنيم كه اين امر به فرزندان و خانواده هاى خود ابلاغ كنيم و تغييرش ندهيم . تو گواه ما هستى ؛ و بس است كه خدا گواه و شاهد ما باشد. اين سخنان را بگوييد و به على به عنوان (اميرالمؤ منين ) سلام بدهيد و او را اميرمؤ منان بخوانيد و بگوييد: خداوندى را سپاس كه ما را به اين پيشوا و هادى رهبرى كرد. اگر او ما را رهنمون نشده بود، راه را نمى دانستيم و حق را تشخيص نمى داديم ؛ و همانا خداوند گفتار و پيمان شكنى و خيانت هر كس را مى داند. پس هر كس اين پيمان را بشكند، به ضرر خويش رفتار كرده است ؛ و هر آن كه عهدى را كه با خدا بسته است استوار بدارد؛ ايزد متعال پاداش بزرگ به او دهد. اين گفتار را كه باعث خشنودى خدا از شماست ، بر زبان بياوريد!

به روايت طبرى ، زيد بن ارقم كه از اصحاب مشهور پيغمبر(ص ) است مى گويد:

مردم در اين هنگام ريختند و بر سر پيغمبر و على

ازدحام كردند و مى گفتند: آرى شنيديم و به جان و دل ، امر خدا و رسول را اطاعت مى كنيم و نخستين كسانى كه با پيغمبر و على دست بيعت دادند و پيمان بستند، ابوبكر، عمر و طلحه و زبير بودند، سپس بقيه مهاجران و انصار، بعد ديگر مردم تا اينكه برگزارى اين مراسم ، سه روز طول كشيد.(34)

عيد غدير، اسلامى است

از توضيحات بالا كه از اصيلترين مدارك تاريخى و حديثى اهل تسنن نقل شده است ، نتيجه مى گيريم كه : عيد غدير اسلامى است ، يعنى به دست بانى اعظم اسلام تاءسيس شده است ، و روزى بس بزرگ است . پس وظيفه مسلمانان جهان است كه در بزرگداشت چنين روزى بكوشند و از اين شعار مقدس حمايت كنند و در نگهداشت آن همت گمارند؛ و در اين روز، منظور پيغمبر ارجمند را به جوانان و نوجوانان اسلام يادآور شوند و در انجام اين وظيفه بزرگ دينى و تظاهر اسلامى و اجراى منويات رسول خدا(ص ) شيعيان را تنها نگذارند؛ چنانكه مسلمانان قرنهاى اول چنين بوده اند و اين گونه رفتار مى كرده اند.

و هم در اين روز بايد به ساير تعليمات اسلام توجه كرد و در انجام كارهاى نيك و پيروى از روش على (ع ) كوشيد و خداوند را بر اين نعمت كه دين را كامل ساخته سپاس گزارد.

و در حديث است كه پيغمبر گرامى فرمود:

بهترين عيدهاى امت من روز غدير است ؛ و آن روزى است كه خداوند امر مرا كرد كه على را راهنماى مسلمين قرار دهم ؛ تا بعد از من به وسيله او هدايت جويند؛ و

آن روزى است كه خداوند دين را كامل كرد...(35)

صحنه تاريخى غدير

از: دكتر قاسم رسا

مى رسد از خم ندايى دلپذير

كز ره آمد كاروانى با بشير

از دراى كاروان ، خم در خروش

و زخروش خم جهانى در صغير

دست افشان از نشاط افلاكيان

پاى كوبان از طرب برنا و پير

از سفارتخانه كبراى حق

با همايون نامه نازل شد سفير

از حريم كبريا آمد سروش

تا گشايد پرده از رازى خطير

كرد روشن صحنه اسلام را

صحنه تاريخى عيد غدير

از وداع كعبه چون شد رهسپار

خواجه (لولاك ) با جمعى كثير

در (غدير خم ) به ختم انبيا

گشت فرمان صادر از حى قدير

كاى محمد! كن رسالت را تمام

كن فضا را روشن از مهر منبر

بر على امر ولايت را سپار

كاو بود شايسته تاج و سرير

از جهاز اشتران آماده ساخت

منبرى پيغمبر روشن ضمير

خواند بر منبر پس از حمد خداى

خطبه اى غرا و نغز و دلپذير

كاين على باشد ولى كردگار

بعد من بر خلق ، مولا و امير

نور او سرگشتگان را رهنما

لطف او افتادگان را دستگير

در شجاعت شهسوارى بى قرين

در عدالت شهريارى بى نظير

رهبر آزادگان كز روى لطف

بند غم بگشايد از پاى اسير

بار ذلت گيرد از دوش گدا

گرد محبت شويد از روى فقير

جملگى دادند با دست خداى

دست بيعت از صغير و از كبير

اى (رسا) خوش سفت اين رخشنده در

خامه شيواى استاد شهير

از (امينى ) گوش كن اين داستان

در كتاب مستطاب (الغدير)

مؤ لفان اسلامى و حديث غدير

اشاره

بر طلوع و غروب ستارگان ، ادوارى گذشت . رهگذر طبيعت ، هزاران پيامبر و مصلح و آموزنده فضيلت را از خود عبور داد. زحمات طاقت فرسا و مجاهدات بهت آور انبيا در خلال روزگاران كهن ، بشر را به دست تربت سپرد و افق تاريك گيتى را براى تابش فروغ جهانتاب (قرآن ) آماده ساخت . دين اسلام بر شالوده

علم و معرفت پى ريزى شد و با احكام فطرى و جذبه روحانى خويش پيش رفت و جهان را به روش تربيتى خود توجه داد.

اين همه معارف و علوم ، آموزنده اى مى خواست ؛ و اين همه تعليمات و سنن كه جاى يك رشته خرافات و جنايات جاهليت را گرفته بود، بدون شك به مرزدارى دانا و توانا نيازمند بود.

بنيان گذار اسلام ، وحى اكيد خداوندى را امتثال كرد و با به وجود آوردن صحنه غدير در دامن طبيعت ، اين داستان مقدس را با طبيعت و مناظر خاطره انگيزش در آميخت ؛ و نشر مكتبى را كه از دامنه (حراء) آغاز كرده بود، در دل وادى (غدير) به پايان رساند؛ و از كنار اين بركه ، بر اقيانوس زمان موجى نوسان خيز و پرخروش (36) بيفكند...

هان اى اقيانوس بيكران زمان ! آيا باز هم چنين موجى بر سطح خود ديده اى ؟

اى كاروان شتابان روزگار! آيا باز هم در چنين منزلگاه حساسى فرود آمده اى ؟

اى امتداد لرزان تاريخ ! آيا چنين صحنه اى را بار ديگر در خود جاى داده اى ؟

نه ، شما هم اى نواميس پنهان گيتى ! اى مظاهر فريبنده طبيعت ! اين روز را نديده بوديد.

اگر قاموس زندگى بشر را ورق زنيم ، آيا واژه اى مى يابيم كه معنى اين عشق پر شور را - كه رهبرى سالخورده ، به سعادت آينده امت خود دارد - بفهماند؟

آيا در و دشت و كوهساران شاهد چنين روزى بوده اند كه پيشوايى بدين سان ، شايسته ترين مرد انساندوست را بر سر دست به جامعه بعد از خود بشناساند؟

آيا سرزمين

مقدس انبياء: كلده ، بيت المقدس ، ناصره ، مدين ، و مصر؛ و وطن حكيمان : ملطيه ، آتن و اسكندريه ، چنين داستانى را از خود به يادگار گذاشته است ؟

روز غدير براى سعادت ابدى انسان و آزادى واقعى بشر و حكومت دادگرى و فضايل بود. اگر مسير اين هدايت بزرگ انحراف نمى يافت و در جلو اين پرتو عدالت و تربيت ابرهاى تيره قرار نمى گرفت و تندرهاى خشن از انعكاس اين نداى صفابار جلوگيرى نمى كرد و مانند على بن ابيطالبى زمام رهبرى و سرپرستى اجتماع اسلامى را در دست مى گرفت ، اصلاح يكسره جهان عملى مى گشت ، اگر آنان كه سنگ دلسوزى اسلام به سينه مى زدند، مى كوشيدند تا حكومت عادله على (ع ) استقرار يابد و حق خاندان رسول (ص ) محفوظ ماند، طولى نمى كشيد كه بانگ عدالت در خاور و باختر طنين انداز مى شد و دين به معناى واقعيش در اعماق اجتماعات و دورترين نقاط سكونت انسان بسط مى يافت و (قرآن كريم ) با مبينى چون (نهج البلاغه ) به جاى ساير برنامه ها به كار بسته مى شود؛ آنگاه فرشته عدالت بال مى گشود و جهانى سعادتمند تشكيل مى يافت و از اين همه ظلمها و بدبختيها، جهالتها و رذالتها و تباهيها، و اين سپرى شدن عمر انسانها بدون تربيت صحيح ، اثرى نبود.

اين است غدير و موقعيت غدير....

پس اگر مى بينيد دانشمندان اهل تسنن ، حديث غدير را نگاشته اند، يا درباره فضايل على (ع ) تاءليفها به يادگار گذاشته اند، به شگفتى ميفتد. چه ، اين مردان حديث دان كه اطلاعات سرشارى از

گفته هاى پيغمبر عزيز داشتند، خوب مى دانستند كه اين همه سفارش و پى گيرى ، براى روشن كردن يك حقيقت اصولى بوده است كه سعادت و آسايش دو جهان و ترقى و پيشرفت مسلمانان ، وابسته به آن است . درست است كه عواطف مذهبى و شرايط محيط، بيش از اين آزادشان نگذاشت ، ولى باز حق را نوشتند و به دست آيندگان سپردند و امانتى را كه لازمه شخصيت حديث دان است رعايت كردند.

آرى علماى اهل تسنن به اين اندازه اكتفا نكردند كه حديث غدير را با اسناد و مداركش در كتابهاى خود نقل كنند - با اينكه نسبت به آن ، چنانكه ديديم ، توجهى بسزا كردند - بلكه از ديرباز درصدد برآمدند كه جداگانه درباره آن دست به تاءليف زنند؛ تا متن خطبه غدير را كه آخرين خطابه مفصل و اجتماعى پيغمبر اسلام و دستور جامع نهايى بود، از فراموش شدن و تحريف مصون بدارند و ابهام گذشت زمان را از سطور تابناكش بزدايند.

اينك نام چند تن از مورخان و حديث دانان مشهور، و كتابى را كه هر يك ، مستقلا راجع به حديث غدير نوشته اند ذكر مى كنيم :

1 - حافظ ابوجعفر محمد بن جرير طبرى ، مؤ لف تاريخ و تفسير مشهور (م : 310) (37)، تاءليفش در اين موضوع ، (الولاية فى طرق حديث الغدير) نام دارد.

شمس الدين ذهبى شافعى ، دانشمند و مورخ معروف مى گويد: (محمد بن جرير در فضائل على كتابى نوشت و بر صحت حديث غدير دليل آورد... من يك جلدش را ديدم و از فراوانى مدركها و سندهايش به حيرت افتادم ).

ياقوت حموى مى گويد: (طبرى را كتابى است در فضائل على بن ابيطالب كه ابتدا راجع به صحت اخبارى كه درباره غدير خم رسيده ، سخن گفته است .) و عمادالدين دمشقى مى گويد: (كتابى ديدم از طبرى در دو جلد قطور كه در آن ، احاديث غدير را فراهم آورده بود.) (38)

2 - حافظ ابن عقده همدانى (م : 333)، كتاب (الولاية فى طرق حديث الغدير)

3 - حافظ ابوبكر جعابى (م : 355)، كتاب (من روى حديث غديرخم ) .

4 - حافظ دارقطنى بغدادى (م : 385)، (رساله در اسناد حديث غدير).

5 - حافظ ابوسعيد سجستانى(م : 477)،كتاب (الدراية فى حديث الولايه ) (در 17 بخش ).

6 - حافظ ابوالقاسم حسكانى (م : پس از 490)، كتاب (دعاة الهداة الى اداء حق الموالاة ).

7 - حافظ شمس الدين ذهبى (م : 748)، كتاب (طريق حديث الولاية ).

8 - حافظ شمس الدين ابن الجرزى (م : 883)، كتاب (اسنى المطالب فى مناقب على بن ابى طالب ).

مجموع دانشورانى كه در اين باره كتاب نوشته اند بيش از بيست و پنج نفرند كه در جلد اول (الغدير) صفحات 152 تا 158 به تفصيل ياد شده اند. و از امام الحرمين جوينى (م : 478 ق ) (39)، حكايت شده كه با تعجب مى گفت :

در بغداد كتابى پيش صحاف ديدم كه در آن ؛ روايات غدير خم بود و پشت جلدش نوشته شده بود: اين جلد بيست و هشتم است از سندهاى قول پيامبر: ( من كنت مولاه ، فهذا على مولاه ) و پس از اين ، جلد بيست و نهم مى آيد.(40)

اين نمودارى از

توجه سرشار گذشتگان اهل تسنن به نقل و ثبت فضايل على (ع ).

در اين عصر نيز اگر قصيده ها، رساله ها، و مقاله هاى جذابى در اطراف شخصيت على (ع ) و خاندان رسالت بنگارند، گامى به سوى حقيقت پيش نهاده اند، كتابهايى مانند:

عبقرية الامام - تاءليف : استاد عباس محمد عقاد مصرى ، الامام على بن ابيطالب (41) - تاءليف : استاد عبدالفتاح عبدالمقصود مصرى ،

حياة على بن ابيطالب - تاءليف : محدث علامه شيخ محمد حبيب الله شنقيطى ازهرى ،

فاطمة الزهراء و الفاطميون - تاءليف : عباس محمود عقاد مصرى ،

ابوالشهداء (42) تاءليف : عباس محمود عقاد مصرى ،

سمو المعنى فى سموالذات (43) تاءليف : استاد عبدالله علايلى لبنانى ،

بطلة كربلا (44) - تاءليف : بانو دكتر بنت الشاطى مصرى ،

الشهيد الخالد الحسين بن على - تاءليف : استاد حسن احمد لطفى ،

الامام على بن ابيطالب - تاءليف : شيخ محمد رضا مصرى ،

تاريخ الحسين (45) - تاءليف : استاد عبدالله علايلى ،

نويسندگان اين كتابها پاره اى از حقايق دينى و تاريخى را يادآور شده اند و گامى به سوى حقيقت پيش رفته پرتوى از تابش نافذ معارف آل محمد را نمايان كرده اند و وظيفه علمى و اخلاقى و اجتماعى خود را انجام داده اند.

اكنون ببينيم دانشمندان ما، در تمدن مذهبى چه كرده اند! زيرا وقتى اين ، نتيجه كار و فعاليت علماى تسنن براى نماياندن مبانى تاريخ شيعه و خلافت حضرت على (ع ) و نتايج بزرگ نهضتهاى پيشوايان ما باشد، مى سزد كه دانشمندان ما هرچه بيشتر بكوشند و با پشتكار و نشاطى عميق ، عمر خود را در راه

به پا داشتن پرچم تشيع راستين و نشر روحيه آزادگى و فضيلت خواهى سپرى سازند.

مشعلداران فضيلت در تمدن مذهبى

جالبترين مظاهر هر تمدن ، فداكاريهاى مقدس پيشروان آن است كه با اراده هايى آهنين و جانهايى بر كف نهاده ، پرده هاى غليظ حوادث را كنار زده به سوى مقصد تابناك خود پيش رفته اند؛ و طنين شورانگيز پيروزى خود را در فضاى عالم درافكنده اند. در تمدن عظيم اسلامى نيز، كه والاترين تمدن شرق است ، از اين گونه صحنه هاى جالب و اميدبخش ، بسيار به وجود آمده است ، به طورى كه مى توان گفت : از آغاز آن تاكنون هرچه پيش آمده ، مجاهده و فداكارى بوده است . و خوشبختانه تاريخ تشيع از اين افتخار بزرگ سهمى به سزا بوده است ، به حدى كه در هيچ يك از مذاهب سراغى از آن نيست .

زيرا نوع فعاليتها: نهضتهاى اصلاح طلبانه ، خدمات فرهنگى ، اشاعه اصول اخلاقى ، نشر معارف اسلامى ، تاءسيس علوم و تاءليف كتب نفيس ، آزمايشهاى طبى و فنى ، ساختن دانشگاه و رصدخانه و كتابخانه و... به وسيله رجال برجسته شيعه ، كه بيشتر ايرانى بوده اند، انجام گرفته است . بعلاوه داستان پايدارى و تحمل شكنجه هاى طاقت فرسا (در راه اصلاحات دينى و نجات اجتماع ) و پيشكش كردن شهداى بزرگ به تاريخ فضيلت انسانى ، از عناصر اصلى تاريخ ما و ميراث انفكاك ناپذير شيعه است .

البته در محيطى كه جز ايجاد مانع و از بين بردن امكانات و تفتيش عقايد شيعه و نابود ساختن آثار آنان ، موضوعى مطرح نبوده است ، توجه به اين

مسئله كمال اهميت را دارد كه چطور تمدنى با اين وسعت فرهنگى و علمى به وجود آمده است ؟ يقين است كه حق سرانجام پيروز مى شود؛ ولى آيا مى توان مجاهدات شبانروزى پيشينيان را در رشد چنين تمدنى ناديده گرفت ؟ آيا مى توان مبارزات خستگى ناپذير دانشمندان و نويسندگان شيعه را در راه اعتلاى مكتب جعفرى به حساب نياورد؟ اگر مردان الاهى را استثنا كنيم ، شايد بتوان به تاءثير متقابل محيط و شخصيت در حوادث بزرگ قائل شد؛ اما در مورد مردان خدا فقط نيروى معنوى و نشاط روحانى و احساسات عميق دينى و عشق پر شور به نجات بخشى و تربيت مردم ، مددكارشان بوده است و بس .

بارى ، اين همه كار و كوشش و اثر و خدمت ، و به وجود آوردن فرهنگى چنين پهناور و غنى ، در خلال تاريخى كه پر از حوادث دشوار بوده است ، در نتيجه پيدايش نوابغ و آزادگانى بوده كه در سايه روشنهاى قرون گذشته ، چون ستارگانى فروزان طلوع كردند و محيط تشيع را از حيث دانشمندان پر حاصل و پيشروان وارسته بى نياز ساختند. با نگرش به طرز كار و برنامه هاى مثبت اين مردان بزرگ مى يابيم كه در ميان خدمات اجتماعى و فعاليتهاى مقدسى كه به افتخار دين و انسانيت انجام داده اند، موضوعى را كه با روشى استدلالى و كم نظير پى گيرى كرده اند، كه خود موجب نهضتهاى علمى و گرايش توده هاى عظيم به تشيع گشته است ، اثبات درستى و برترى مبانى علمى و تربيتى شيعه ، و نشان دادن توجه فوق العاده اى

است كه در مكتب ائمه طاهرين (ع ) نسبت به انسان و حقوق انسان وجود داشته است .

بر دانشمندان پوشيده نيست كه نويسندگان اين رساله به دليل پايبندى به اختصار، نمى توانند اين مباحث را به شرح ياد كنند. زيرا اين خود به نوشتن دائرة المعارفى نيازمند است كه در آن ، آراء مذاهب مختلف درباره يكايك مسائل علوم و اعتقادات بررسى شود و مفاخر علمى و تاريخى شيعه ارزيابى گردد؛ تا برترى آنان در علوم و فضايل نمودار شود. ولى تنها مطالعه و بررسى يك سلسله تاءليفات ، كه به دست دانشمندان شيعى پيرامون امامت (46) و تحليل مبانى مذهبى و فلسفه حوادث تاريخ اسلام نگارش يافته است و امروز در رديف بهترين كارهاى علمى اسلامى قرار دارد، كافى است كه اين بحث را روشن و ثابت كند.

آرى ، دانشمندان شيعه به وظيفه الاهى خود قيام كردند و اين مشعل افروخته را فرا راه ملل و اقوام قرار دادند و با خامه هاى مقدسى - كه ارزشش از خون شهيدان راه حق افزون بود - به حيات علم و دين و تمدن مذهب جعفرى خدمتهايى گرانبها نمودند. خواب نوشين شب و راحت روز را بر خود حرام كردند، تا حقايق را با شيره جان خود آميخته در معرض افكار ملتها در آوردند و ده ها اثر ارزنده در موضوع اساسى امامت همانند كتابهاى :

الارشاد - تاءليف : شيخ بزرگوار محمد بن نعمان مفيد،

الشافى - تاءليف : شريف موسوى علم الهدى سيد مرتضى ،

تجريد الاعتقاد (مبحث پنجم ) - تاءليف : فيلسوف بزرگ خواجه نصيرالدين طوسى ،

منهاج الكرامة - تاءليف : جمال الدين علامه حلى

،

احقاق الحق - تاءليف : دانشمند شهيد قاضى نورالله حسين شوشترى ،

النقض (47) - تاءليف : نصيرالدين عبدالجليل قزوينى رازى ،

كفاية الموحدين (فارسى ) ج 2 - تاءليف : دانشمند بزرگ سيد اسماعيل طبرسى نورى ،

تاءسيس الشيعة لفنون الاسلام (48) - تاءليف : علامه سيد حسين صدر كاظمى ،

المراجعات (49) - تاءليف : علامه مصلح سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى ،

اصل الشيعة و اصولها (50) - تاءليف : علامه كبير مرحوم كاشف الغطاء،

عبقات الانوار، اعيان الشيعه ، الذريعه و الغدير به جهان علم و تمدن و دنياى مطالعه و تحقيق ، تقديم كردند.

اكنون چهار كتاب اخير را بيشتر معرفى مى كنيم :

عبقات الانوار

تاءليف علامه كبير، مجاهد نستوه ، مير حامد حسين موسوى نيشابورى هندى (1246 - 1306 ق ). اين كتاب ، شاهكار علمى شيعه در قرن سيزدهم است (51) كه در اثبات امامت ائمه طاهرين و فضايل آنان با استفاده از مدارك و كتب اهل تسنن در چندين جلد مفصل ، تاءليف شده است . مطالعه اين كتاب ، انسان را در برابر دريايى از كاوش و تحقيق قرار مى دهد كه ساحل و كرانه هايش نيست ؛ و خواننده را در مقابل روح مواج مؤ لف ارجمندش ، قهرمان تحقيق و دانش پژوهى ، مير حامد حسين نيشابورى هندى به تعظيم و تجليل وامى دارد. خواننده به زودى در مى يابد كه شرح شخصيت علمى و دينى اين دانشمند بزرگ و عظمت كتابش ، داستانى است كه خامه را توان نگارش آن نيست .

علامه امينى در مواردى از (الغدير) كه از اين كتاب مطلبى نقل كرده ، مؤ لف عاليقدرش را به سزا

ستوده است . از جمله در جلد اول ، ضمن سخن درباره (عبقات الانوار) مى نويسد:

خدا به وسيله ميرحامد حسين ، حجت را تمام كرد و راه حق را روشن ساخت . اما كتابش (عبقات ) پس همانا بوى خوشش از كران تا كران جهان وزيد و داستانش خاور و باختر گيتى را گرفت . هر كس بر اين كتاب آگهى يافت ، آن را معجزه اى آشكار شناخت ...

اعيان الشيعة

تاءليف علامه بزرگ ، سيد محسن امين عاملى (1284 - 1371 ق ). مفصلترين كتابى كه تاكنون در شرح حال شخصيتهاى برجسته شيعه : رهبران ، مصلحان ، فيلسوفان ، متكلمان ، مفسران ، طبيعى دانان ، ستاره شناسان ، طبيبان ، فقيهان ، محدثان ، نويسندگان شاعران و...نگارش يافته (اعيان الشيعه ) است كه بيش از 50 جلد است و بيشتر مجلداتش داراى پانصد تا هشتصد صفحه است .(52)

اين كتاب بجز جنبه تاريخى ، بر فوايد علمى بسيارى مشتمل است ؛ و بيش از 50 جلد آن به چاپ رسيده است ؛ و جلد چهلم به شرح حال و آثار و موقعيت علمى و اصلاحى مؤ لف عاليقدر اختصاص دارد. پاره اى از مجلات (اعيان الشيعه ) چند بار منتشر شده است . از جمله جلد اول است كه در چاپهاى بعدى ، به ضميمه مطالبى (راجع به مسائل اعتقادى شيعه ، اصل پيدايش آنان ، بزرگان و پيشينيانشان از صدر اسلام ، و رد گفتار نادرست بعضى از نويسندگان سبكسر) در دو جلد به طبع رسيده است . علامه امين عاملى از مفاخر بزرگ ماست و در رديف بزرگترين مردان مصلح اين عصر

به شمار مى رود. وى بجز تاريخ كبير (اعيان الشيعه ) در بيشتر علوم اسلامى نيز تاءليفاتى به يادگار گذاشته است . علاوه بر اين به كارهاى اجتماعى و تشكيل سازمانهاى خيريه و مؤ سسات علمى اقدام كرده است .

الذريعة الى تصانيف الشيعة

علامه جليل ، شيخ آقا بزرگ تهرانى (53) دانشمندى سالخورده و جهانى در گوشه اى بنشسته ، كه هم اكنون هشتاد و هشتمين مرحله عمر پر نتيجه خود را مى گذارند و با جثه نحيف و ضعف پيرى و دست مرتعش ، از نگارندگى و تحقيق باز نمى نشيند، مؤ لف (الذريعه ) است .

الذريعه داراى 26 جلد است و تاكنون 19 جلدش چاپ شده است . جلد نهم آن نيز شامل چهار مجلد است كه تقريبا 10000 ديوان از دواوين شاعران شيعى را برشمرده است . 18 جلد ديگر شامل معرفى 33121 كتاب است در موضوعات مختلف علمى ، فلسفى ، تفسيرى ، فقهى ، رياضى ، ادبى و جز آن . بقيه مجلدات كه ساير تاءليفات شيعه را به ترتيب حروف نام مى برد، آماده چاپ است .

موضوع اين كتاب مفصل فنى ، ضبط نام و شناساندن كتب و فهرست آثار دانشوران شيعه است ، و مرجع بسيار مهمى است براى محققان و دانشمندانى كه بخواهند درباره كتب و تاءليفات اسلامى تحقيق كنند.

مؤ لف (الذريعه ) جز اين كتاب نيز آثار علمى بسيار دارد كه از جمله كتاب (طبقات اعلام الشيعه ) است در شرح حال و آثار دانشمندان شيعى قرن چهارم تا چهاردهم ، در حدود بيست جلد.

شيخ اجل ، استوانه فضيلت و تقوى ، حاج آقا بزرگ تهرانى از مفاخر علمى

ما و به گفته علامه امينى ، يادگار دانشمندان شايسته پيشين است .

البته در اين قبيل رساله ها كه براى دانش آموزان و دانشجويان ، بر مبناى اختصار، نگارش مى يابد، اشاره اجمالى به اين موضوعات كافى است و جاى تحليل و تحقيق درباره ارزش علمى اين گونه كتب عميق و بزرگ نيست . ولى ما در اينجا به پاس حرمت علم و خدمتگزاران علم ، و به پيروى از اصول حق گزارى و اخلاق ، و براى دميدن روح فضيلت و فعاليت در كالبد اجتماع ، موظفيم به كتاب عظيم (الغدير) و اهميت اسلامى آن ، اشاره بيشترى كنيم . چه ، ما گوهر مطالب خود را از آن درياى پهناور به دست آورده ايم و شعاع روح مؤ لف بود كه از خلال سطور كتابش در اين خدمت فرهنگى فروغمان بخشيد و سرمنشاء تحقيقاتمان گشت .

الغدير

غدير يعنى رود، بركه و آبگير كه در دشتها و دامنه كوهها ديده مى شود.

در فصل بهار كه ابرها غرش كنان مى بارند و در و دشت را سيراب مى كنند، دانه هاى باران از روى صخره ها و توده هاى شن به هم مى پيوندند و جويبارهاى كوچكى به وجود مى آيند. اين جويبارها سر به دامن طبيعت نهاده از دامنه كوه سرازير مى شوند و فراز و نشيب به آبگيرها هدايتشان مى كند.

با وزش نسيم بهارى كه پيام زندگى نوين را به گوش طبيعت مى رساند، از كنار آبگير سبزه ها مى رويند و لاله ها سر بر مى كشند.... در هواى گرم تابستان ، پرندگان از نقاط دور صحرا به جستجوى آب پرواز مى

كنند، پر و بال مى گشايند، در اطراف آبگيرها مى نشينند و از اندوخته طبيعت سيراب مى شوند.

گاه شبانى ، يا بيابانگرد تشنه اى از آن ها آب مى نوشد، يا سياح شوريده اى كه شام تار بيابان و وحشت صحرا، در طوفان عواطف و افكار گرفتارش كرده است ، از تابش عكس مهتاب بر سطح بركه فروغ اميد در دلش مى تابد و از روى علفها و سبزه ها خود را بدان مى رساند تا بياسايد و با صفاى آب ، خاطر خسته اى را تسكين دهد.

اين غدير طبيعت است ، اما غدير علم ...

اقيانوسى است از دانش بيكران ؛ آميخته با خلوص و صفايى بى پايان ...

ژاله هاى ابر توفيق بر صفحات دلى شايسته و قابل ؛ رشته هاى تابناك فكر و انديشه از افقى نورانى و الهام بخش ؛ حقايق و علومى هدايت كننده در قالب الفاظ و عباراتى شيوا؛ امواج تتبع و تحقيق پيوسته به روحى كانون اشراق ، دلى چشمه سار عواطف هماهنگ با عشقى آرام سوز به هدفى مقدس ، هم صدا با نغمه ورق زدن كتابها، سكوت عميق كتابخانه ها، گرماى آتشبار روز، مهتاب رنگ پريده شب ، بيدارى و دمسازى با ستارگان افق ، رنجها و كاوشها و جوش و خروشها و سرانجام ، سينه اى سوزان و سركشى ريزان در كنار خوابگاه مظهر آسمانى انسان ، جويبار به هم پيوسته اى است كه غدير علم را به وجود آورده است .

آن استاد دانشمند (54) كه گفت : (الغديرش ناميده اند براى تبرك ، و گرنه اقيانوس است ) درست گفت .

آن نويسنده مشهور مصرى (55) كه

نوشت : (خواننده الغدير، به سايه اى دامن گستر مى گرايد، مانند راه پيماى خسته اى كه به چمنزار خرمى رسد و در سايه درختانش با سبزه ها انس بگيرد و از سرگردانى بيابانهاى گمراه كننده بياسايد) (56) نيكو نوشت .

(الغدير) چون سرود پيروزى در گوشها طنين انداخت ؛ و چون رمز پايدارى حقيقت در جو جهان علم ارتسام يافت . (الغدير) چون نداى روحانى تا اعماق جانها اثر گذاشت و فروغ اطمينان بخش حقيقت را در دلها تابانيد.

كلمه (غدير) را الف و لامش چون جان شيرين در برگرفته و نام اين كتاب فروزان و مجموعه بى نظير را پديد آورده است . اين (الف و لام ) كه با شكوهى ادبى انسان را به ياد (الكتاب ) سيبويه مى اندازد، به گفته نحويان براى (عهد ذهنى ) است ، پس انگيزه خاطرات مقدس داستان تاريخى غدير است .

(الغدير) مشعل هدايت كننده افكار و سند محكمى است براى حقانيت خلافت بلافصل اميرالمؤ منين و درستى اعتقادات ما.

(الغدير) از برجسته ترين كارهاى علمى قرن چهاردهم اسلامى و مدرك عظمت فرهنگ شيعه است ، كه علوم مختلف اسلامى را در خلال بيان وقايع شرح داده است . الغدير بيش از هر چيز مايه افتخار جوانان غيور شيعى مذهب جهان است و هماره جامعه تشيع از داشتن چنين سرمايه اى به خود مى بالد.

جنبه هاى فنى

(الغدير) با بيانى شيوا، انشايى بلند، روشى ذوقى ، سبكى ادبى ، سرآغازى درخشان ، بلاغتى فروزان ، گفتارى نغز، منطقى قانع كننده ، استدلالى صحيح ، امانتى سرشار، بى طرفيى صادقانه ، و تاءدبى حكيمانه نگارش يافته است .

(الغدير) در تحليل فلسفه تاريخ

اسلام و روشن كردن نتايج حوادث گذشته و علل آنها، حقايق مسلمى را شرح داده ، خود در كلام و عقايد، اخلاق ، فقه ، تفسير، حديث ، رجال ، شعر و لغت داراى بحثهايى مفيد و لازم است ؛ و همه متضمن مطالبى راجع به حقوق و اقتصاد اسلامى و برنامه هاى اصلاحى است .

(الغدير) با روش نوين تحقيقى و انتقادى كه محققان و مورخان معاصر جهان دارند، تاءليف گشته و به بيان و تشريح وقايع و رويدادهايى پرداخته است كه بررسى درباره آنها بر حقيقت جويان و مسلمانان آزادفكر لازم است . (الغدير) داراى حقايق روشن و مآخذ محكمى است كه مى توان آنها را به عنوان اصل قبول كرد؛ و بيش از مراجعه به خود آن كتاب به چيزى ديگر نياز نيست . چه ، مدارك (الغدير)، همه ، كتاب هاى معتبر اهل تسنن است . سخنان استدلاليش را از نوشته هاى متقن آنان گرفت است ؛ و به اصطلاح از خودشان گرفته و به خودشان رد كرده است .

اين رشادت و غناى علمى در ساير مذاهب نيست .

پيروان هيچ مذهبى نمى توانند از كتابهاى مذاهب ديگر، اثبات حقانيت مذهب خويش كنند، تا جايى كه دانشمندان مطلع و منصف آنان نيز نيز تصديق كرده بر آن آفرينها گويند.

در ضمن فصول (الغدير)، موضوعى كه با لطافت خاصى نگاشته شده است ، ذكر شاعران غدير است . مؤ لف ، شاعرانى را كه از آغاز پيدايش واقعه غدير تاكنون ، اين حديث را در شعر خود گنجانده اند، به ترتيب قرنهاى اسلامى - پيوسته - مى آورد. سپس به شرح حال و بيان شخصيت

علمى و ادبى آنان پرداخته ، نكاتى سودمند ذكر مى كند و مداركى به دست مى دهد كه از لحاظ تاريخ ادبيات ، بسيار مهم و باارزش است .

(الغدير) به روش فرهنگ نويسان ، كه در تعيين معنى واژه يا تاءييد آن به گفته سرايندگان بزرگ زبان استشهاد مى كنند، به اشعار آنان براى تعيين و تاءييد معنى (مولى ) استناد مى جويد. چه ، آنان از كلمه (مولى ) در خطبه غدير همان معنى ولى ، سرپرست روحانى ، متصرف در امور، و پيشوا را فهميده و در شعر خود به كار برده اند.

البته شاعران و سخنوران هر زبان ، حافظ سرمايه ادبى و ترجمان آن زبانند و هيچ گاه از قواعد دستورى و جاى به كار بردن لغت و فهم معنى خواسته شده از آن ، تجاوز نمى كنند. به خصوص در مورد شعراى غدير، كه ستارگان تابنده آسمان ادبيات عرب و شمارى ، داراى وزنه هاى عالى ادبيند، و در كتابهاى نحو، صرف ، لغت ، معانى و بيان به شعرشان استشهاد شده است .

نويسنده ما تا پايان جلد يازدهم ، شاعران غدير را تا اوائل نيمه دوم قرن دوازدهم ذكر كرده است ؛ و با تشكيل اين گروه ادبى ، استدلالى لطيف و استشهادى زنده بر تحقيقات مفصلى كه در معنى (مولى )(57) كرده افزوده است .

يكى از دانشمندان معاصر(58) ضمن بيان نمونه هاى آثار نفيس شيعه در حديث و علوم اسلامى مى نويسد:

... نمونه ديگر، كتاب پر مايه (الغدير) از علامه خبير ما شيخ عبدالحسين احمد امينى ، كاتب مقتدر توانا، بحاثه محدث امين دانا، دريايى است از حديث كه

در غدير خود دارد. از اهل درايه و حديث و شعر و اطلاع بپرسيد! آيت تصميم ، خبرگى ، درايت و ضبط و حوصله و تتبع را در آنجا مى بيند. در تهيه مطالب آن به چهار هزار جلد كتاب و (اصول ) مراجعه شده و از اول تا آخر مطالعه شده است . در جاى خود يك دوره (دايرة المعارف ) است كه در محيط شرق تاريك با فقد وسيله و قيام فردى تاءليف شده است . با آنكه تنها استنساخ و استخراج و مبيضه و مسوده و تصحيح و مقابله و تصدى مطبعه آن ، هر كدام آنها جداگانه فوجى يار و معين و مددكار مى خواهد.(59)

بارى اين دائره المعارف كبير، حاصل تحقيقها و كوششهاى چندين ساله دانشمند و نويسنده بزرگ شيعه ، آيت الله آقاى شيخ عبدالحسين امينى است . معظم له ، پس از سالها كاوش و پژوهش ، موفق شد كه در سال 1364 ق /1324 ش چاپ اول كتابش را در نجف شروع كرده تا نه جلد آن را به طبع رساند و در سراسر ممالك اسلامى و غير آن منتشر سازد. سپس در اثر ناياب شدن كتاب و درخواست استادان و دانشمندان كشورهاى مختلف ، چاپ دومش را در سال 1370 ق /1330 ش در تهران آغاز كرد و تا يازده جلد را انتشار داد. بقيه كتاب ، كه به بيست جلد مى رسد، تنظيم يافته و هم اكنون در دست تجديدنظر مؤ لف است . (60)

جلد اول الغدير، به وسيله دكتر صفا خلوصى ، استاد دانشگاه لندن ، به زبان انگليسى ترجمه و منتشر گشته است ؛

و تا جلد سوم نيز به وسيله استاد احمد على جوهر امروهوى ، كه از اديبان و دانشمندان بزرگ كراچى است ، به زبان اردو برگردان شده است .

تقريظها

ارزش تحقيقها، مداركهاى فراوان ، شيوايى گفتار، تشخيص صحيح ، امانت مؤ لف ، و قضاوتهاى درستش ، و هم عظمت و زيبايى كتاب ، سبب شد كه اساتيد دانشگاهها، دانشمندان بزرگ ، پادشاهان ، وزيران ، عقايدشناسان ، اديبان و ساير شخصيتهاى مشهور، بر آن تقريظهايى جامع و جالب بنويسند، كه هر يك از آنها در حقيقت ، معرف بخشى از محسنات (الغدير) است .

به استثناى مقالاتى كه در جرايد و مجلات كشورهاى اسلامى ، درباره (الغدير) انتشار يافته و تقريظهايى كه هنوز به چاپ نرسيده است ، بيش از 80 تقريظ، به نظم و نثر، از شخصيتهاى مذكور، بر كتاب (الغدير) نوشته شده است .

تقريظنويسان ، مطالب كتاب و خصوصيات فنى آن و عمق تحقيقات مؤ لف را با قلمفرسايى اديبانه و جذابى مى ستايند. سپس سخن را به توصيف نبوغ و شخصيت علمى نويسنده مى كشانند، و او را به عنوان يك دانشمند روشن راءى اصلاح طلب معرفى مى كنند؛ و با احساساتى پرشور، از خدمت بزرگى كه در راه نشر حقايق مذهب شيعه و نزديك ساختن فرق اسلامى - به معنى صحيح آن - انجام داده است ، تقدير مى كنند؛ و كار او را يك نهضت علمى بى شائبه شناخته ، همراه تمجيد بسيار، بى طرفى و خلوص نظر و امانتش را يادآور مى شوند.

در ضمن گفتار اينان ، مخصوصا دانشمندان مصرى ، اهميت نشر بحثهاى سودمند كتاب و نتايج پر

ارج آن از لحاظ اشاعه اخلاق فاضله و اصلاح جوامع اسلامى كاملا بازگو گشته است ؛ و نسبت به هدف آن كه روشن كردن حقايق و تعظيم مقدسات و نشان دادن مقصود اساسى اسلام از مقررات اجتماعى است ، اظهار هماهنگى شده است . از خلال نوشته هاى آنان ، انقلاب عجيبى كه خواندن (الغدير) در سازمان فكريشان به وجود آورده به خوبى مشهود است .

اينك براى پى بردن به ارزش يك كار شايسته و خالص ، براى اينكه بدانيد جهان انسانيت با اين همه تاريكيها و انحرافها باز به جلوه حقيقت چشم دوخته و تشنه زلال فضيلت است ، براى اينكه ببينيد هنوز از عمل صحيح و ارزنده ، با تقدير و تجليل ؛ استقبال مى شود؛ و به ويژه براى روح پاك شما جوانان كه از هم اكنون بينديشيد و ترقيات و افتخارات خود را در سايه طرفدارى حق و حقيقت بجوييد و به دنياى امروز، چهره رباينده و معنويت خيره كننده تعليمات اسلام را نشان دهيد و على (ع ) آن نمونه تربيت اسلامى را به جهانيان بشناسانيد، خلاصه چند تقريظ از تقريظهاى (الغدير) را در اينجا نقل مى كنيم :

دكتر محمد غلاب (61)

... جلد اول و دوم كتاب نفيس شما (الغدير) را از پست گرفتم . (الغدير)ى كه در صفا و سود بخشيدن همانند غدير (62) است كه پژوهنده ؛ مقصود و آرزويش را در آن به دست مى آورد؛ آن سان كه مسافر تشنه كام هنگام رسيدن به غدير (63) آنچه كه تشنگيش را برطرف سازد مى يابد. همان كتابى كه شما در آن ، درباره بخشى مهم از ميراث علمى اسلامى

رنج برده و اهتمام ورزيده ايد در حالى كه تنها درصدد به دست آوردن حقايق و جستجوى مآخذ و آثار صحيح برآمده و موضوعات شبهه ناك را با تصريح و انتقاد تعقيب كرده ايد.

ما يقين داريم كه جوانان مسلمان اين عصر، از اين ثمره هاى خوشگوار استفاده خواهند كرد؛ به خصوص كه بيشتر نوشته هاى امروز تباه و سبك وزن و بى ارزش است ، و فعاليتهاى علمى و ادبى اكنون به صورت تجارت صرف درآمده است .

كتاب شما در وقتى مناسب به من رسيد، زيرا من دست به كار تحقيق و نگارش پيرامون بسيارى از مباحث اسلامى هستم و برايم اهميت بسيار دارد كه عقايد حقيقى و آراء صحيح شيعه اماميه در نظرم روشن باشد، تا ما ديگر در برابر اين (فرقه جليل ) گستاخى نكنيم ، چنانكه بعضى از نويسندگان نورس تندكار كرده اند...(64)

دكتر صفا خلوصى (65)

... من نمى توانم اعجاب شديد را كه از شما دارم پنهان كنم ، و هماره اين موضوع را با بسيارى از برادران در بغداد و خاورشناسان در لندن در ميان گذارم . زيرا مردى كه پانزده سال (66) از زندگيش را در راه تاءليف كتابى سپرى سازد، شايسته بزرگداشت و سزاوار تعجب است .

من پايان نامه دكترى (تز) خودم را به دانشگاه لندن رد نكردم تا تمام كتاب شما از چاپ بيرون آيد، و از آن اطلاع يابم . چون دوست دارم در متن پايان نامه خود، به كتاب و رنج پرارزشى كه در راه تهيه آن كشيده ايد اشاره كنم . آرى من به همين زودى تمام شرق شناسان را به اين بخش مهم ادبيات عرب ،

توجه خواهم داد. اميدوارم دوستى و ارتباط فكرى ما هماره برقرار بماند...(67)

دكتر عبدالرحمن كيالى حلبى (68)

... تاريخ عرب همان تاريخ اسلام است ، و عرب در تحليل و نگارش تاريخ خود - نگارشى علمى كه از غرض و هوى پاك باشد - كوتاهى كرده است . بيشتر كسانى كه در عصر امويان و عباسيان تاريخ اسلام را نوشته اند، از اشتباهات و تعصبات مذهبى و پشت كردن به حق به دور نبوده اند. ازين رو محققان اين عصر نتوانسته اند وقايع تاريخى را چنانكه بايد، استخراج كنند؛ و حوادث را با استفاده از اصول مسلم و فلسفه تاريخ به هم ارتباط دهند؛ و اسباب و علل قضايا را روشن كرده نتايجى را كه اين انحراف تاريخى به بار آورد آشكار سازند. حال آنكه اين كار از مهمترين مقاصد تاريخ است .

بدون شك براى دنياى اسلام كه همواره نيازمندى شديدى به تدريس تاريخ خود دارد، بس مهم است كه اين امور را بداند:

1 - تطور حكومت ، قبل از اسلام و بعد از آن .

2 - عواملى كه در روى كار آمدن خلفا دخالت داشته است .

3 - كارهايى كه در دوران خلافت آنان به وقوع پيوسته است .

4 - چرا دولتهاى اسلامى متعدد و متفرق گشت ؛ و چه جنگها و كارهايى در عصر آنها رخ داد؟

5 - چگونه تشكيلات دولتهاى اسلامى از بين رفت ، و دول غير مسلمان جاى آنها را گرفتند؟

6 - دولتهاى اسلامى چه خدماتى به تمدن مسلمين و بنيان گذاران و مشعلداران آن تمدن كردند؟

7 - چه عواملى موجب سرعت و وسعت فتوحات اسلام و انتشار آن به دست ملل مختلف جهان گشت

؟

8 - چرا پس از درگذشت پيغمبر بزرگ ، اختلاف آغاز شد؟

9 - چرا بنى هاشم (خاندان پيامبر) از حق خود، كنار زده شدند؟

10 - چه چيز باعث انحطاط و عقب افتادن مسلمين گشت ، و آنان را به وضعى كه هم اكنون دارند كشانيد؟

11 - راهى كه به يگانگى مسلمانان منتهى مى شود و به وجود آورنده نهضت دينى و سياسى و اقتصادى و ادبى و علمى آنان باشد كدام است ؟

12 - آيا براى باز يافتن آنچه از دست رفته كافى است به تواريخ قديم رجوع و بر آنها اعتماد كرد؟ يا لازم است با بى طرفى و پاك نظرى ، بحث و كاوش كرد؛ و با توجه كامل ، به حقيقت جويى و پيگيرى پرداخت ، تا استنباط و فهميدن علتها و سببهاى آنچه گفته شد ممكن شود؛ و به دست دادن برنامه اى كه لازم است مسلمانان اين عصر براى به دست آوردن موجبات علم و نهضت و چنگ زدن به نمونه هاى عالى نبوغ و فضيلت ، آماده به كار بستن آن شوند ميسور گردد؟ همان نمونه ها كه در نظر ما مجسم مى كند تعليمات و سيرت رسول را و روش كسانى را كه به سيرتش رفتار نمودند، و طبق رهنماييش كار كردند، و از پرتوش روشن شدند. آنان كه خود چراغ راه دين و سند حق و قبله حيات با سعادت و نمونه پارسايى و پرهيزگارى گشتند.

من اطمينان دارم كه تحقيق درباره مسائلى كه ذكر شد، با اين روش محكم ، بهترين چيزى است كه بر مردان علم و دين و اصلاح واجب است ؛ و معتقدم در

كتاب (الغدير) شما، كه آن را در جهان اسلام منتشر ساخته ايد، بحثهايى وجود دارد كه فايده اين تحقيق را با همين روش علمى به دست مى دهد و در آن مطالبى است كه حقيقتى تاريخى را براى ما ثابت مى كند، در صورتى كه مورخان در نقل آن حقيقت ، اغراض را كنار نگذاشتند و نتايجى را كه بر آن مترتب مى شود ناديده گرفتند.

در نتيجه آنچه روى داد، عالم اسلام از فهم حقيقت دور ماند؛ حقيقت آن پيشامد تاريخى ، كه اگر اصحاب پيغمبر به آن عمل كرده بودند و وصيت رسول امين اجرا شده بود اين قضايا واقع نمى گشت ؛ و اين بلاى جدايى انداز و اختلاف شقاوت بار به مسلمين نمى رسيد؛ و وحدت اسلامى چون حلقه هاى زنجير به هم پيوسته مى ماند و از دستبرد هوسها و خواهشها محفوظ بود و مقام خلافت ، همان طور كه رسول الله برنامه اش را معين كرده بود، شروع به كار مى كرد؛ در حالى كه موكب همايون پيروزى گرداگردش به حركت در مى آمد و پرچمهاى هدايت و رستگارى با نيرومندى و هماهنگى بر جوانبش سايه مى افكند.

اگر اين كار عملى شده بود، متصرف خلافت نمى گشت مگر كسى كه صاحب استعداد، كفايت ، علم ، اراده ، شجاعت ، نيرو، دورانديشى و پايدارى بود. كسى كه سياست دين را درست درك مى كرد و به نيروى حكمت ميان دين و دنياى مردم ارتباط مى داد، همان كس كه داراى خوى نبوت و روش مصلحانه بود، رهنماييش مانند قرآن و زندگانيش زاهدانه و كردارش بر پايه رعايت حقوق و محبت

به نوع بود، و شمشيرش را چون حكيمى آگاه كه جاى درد را بداند بكار مى برد، و در كار قضاوت هيچ گاه تحت تاءثير سرزنش و سخنى واقع نمى گشت . آرى دستش دست انتقام كشنده از ستمگر و مهرورز با ناتوان بود؛ و علم و دانشش همان بود كه قضايا را با ميزان خرد و حق و مصلحتهاى عمومى بسنجد و از هرچه مخالف امر خداست دورى گزيده در سراسر گفتار و كردارش رضاى او را در نظر گيرد.

هان ! كه حوادث تاريخ در قرون گذشته ، با امورى پسنديده و ناپسند در هم پيچيد. و اين خود بايد درس عبرت و انگيزه اى باشد، كه ما را در راه گسترش حقائق و ارتباط دادن وقايع و بيان علل و اسباب و كشف نتايج ، نشاط بخشد؛ با اعتماد به آنچه علم و عقل و تجربه به ما مى آموزد؛ و با روشى كه پراكندگى و اختلاف را از بين برد و بر جراحتهاى پيكر اسلام مرهم نهد؛ تا بحثهاى ما به آلايش انحراف و كوتاهى و سهل انگارى آلوده نگردد. پس ما بايد سيرت و زندگانى آن (وصى ) را پاكيزه بيان كنيم كه براى خدا و دين خدا زندگى كرد و در راه اعلاى كلمه توحيد و دفاع از حق شهيد شد و پسر عم خود (پيامبر) را از جان و دل با فرمانبردارى و پيروى و دوستى يارى كرد.

همانا كتاب (الغدير) شما، با اين سنت و ادب و عمل و تاريخ و مباحث فنى ، درسهاى اخلاقى و حقايق و تتبعات و اقوالى كه در آن است ، مى سزد

كه انسان بر آن اطلاع يافته همه اش را فراگيرد، و وظيفه هر مسلمانى است كه اين كتاب را به دست آورد؛ تا بداند چگونه مورخان در بيان حقيقت كوتاهى كردند و حقيقت كجاست ؛ تا بدين وسيله كوتاهى و سهل انگارى آنان را جبران كنيم و به اجر و پاداشى كه براى پابرجا كردن حقايق و پيروى فرمان خدا و يكى ساختن عقايد و مذاهب و ايجاد اتحاد هست برسيم . شايد در آن صورت بتوانيم نهضت كنيم ؛ و هم كسانى كه وضع كنونى مسلمين ؛ دردناكشان ساخته است ، نهضت كنند. شايد همه بيدار شوند و رستگارى و پايدارى و سرافرازى و نيرويشان بازگردد. و اين كار بر خداوند دشوار نيست ...(69)

شيخ محمد سعيد دحدوح (70)

... (الغدير) امورى را پى ريزى كرد؛ اوهامى را ريشه كن ساخت ؛ حقايقى را پابرجا كرد؛ چيزهايى را به ثبوت رسانيد كه ما نمى دانستيم و گفته هايى را باطل كرد كه ما چندين قرن را با اعتقاد به آنها سپرى كرديم . آرى حوادث گذشته اين گونه كهنه شده بود كه مى گفتيم : سر منشاء آنها را نمى دانيم . در اسرار آنها نيز فكر نمى كرديم . با اينكه لازم است حوادث و پيشامدها اخبارى به ما بياموزد كه بناى عالى فكر و بررسى را درباره قضاياى تاريخ بر آن بالا بريم .

امروزه بر هر محققى لازم است كه اين مباحث را بداند؛ نه براى اينكه آتش اختلاف را دامن زند يا كينه ها را برانگيزد، بلكه براى اينكه به مردم جهان بفهماند حق چيست و شيعيان (مرتضى ) كيانند و اين مهر و دوستى نسبت

به خاندان پاك نبوت از كجا با جان آنان در آميخته است و سرچشمه اين عواطف كجاست و اين امورى كه به دروغ و ستم به آنان مى بندند كدام است ؟

... ما پيش از اين ، از استادان و مؤ لفان مى شنيديم - اگر نمى دانستند و مى گفتند، خدا از آنان درگذرد - كه حديث غدير، داستانى دروغ بوده ، كه شيعه آن را ساخته است و پادشاهان شيعه براى احتياجات سياسى خود آن را تاءييد كرده اند.

اين ، مقدار دانش ما، بلكه مقدار دانش آنان بود در آن وقت . اما هم اكنون و پس از اينكه پاره اى از فصلها و بخشهاى (الغدير) را خواندم ، خود را نه در كنار رودى جارى بلكه در برابر دريايى سرريز مى بينم كه در آن لؤ لؤ و مرجان و دُرّهاى تابناك است ، آرى در آن دريا، دليل رسا، برهان روشن و دانش فراوان است ؛ و خلاصه در آن دريا چيزهايى است كه مرا توان شمارش و احصاى آنها نيست . آنچه در (الغدير) مى بينم يكزبان مى گويند: فروغ مهتاب پوشيدنى نيست ، هرچند مردم پرده ها و ابرهايى در برابر آن قرار دهند. همچنين حقايق را نمى توانند كتمان كنند، تا روزى كه مرتضى - عليه السلام - مانند شما شيعيانى به جاى گذارده باشد كه لذتهاى زندگى و خوشگذرانى روزگار را فروخته اند و با تمام نيرو به كمك حق و نشان دادن راه درست و رهنمايى سرگشتگان و ارشاد گمراهان شتافته اند.

چه نيكو پشتيبانى و چه نيكو جانشينانى ! شما در زمره مردانى هستيد كه پيمانى

را كه با خدا بستند به راستى به پايان بردند. بعضى درگذشتند و خداى از آنان خوشنود بود و برخى براى خدمت به اسلام مى كوشند؛ تا روزى كه به سوى پروردگار خود با چهره اى گشوده و خندان بازگردند. و در آنجا پيامبر و صديقان و شهيدان و مجاهدان را ملاقات كنند و با آنان به نام بهترين دوست و رفيق ، انس گيرند.

آرى من در برابر بزرگ درياى (الغدير) ايستادم و در ژرفاى آن فرو رفته شنا كردم . در آن هنگام ، برابر خود، مناظر تاريخ و پرده هاى زمان و خامه هاى نويسندگان و فصلهاى كتب را ديدم ؛ آواى اشعار را شنيده بوى خوش حديث را احساس كردم . اينها همگى رهنمونم گشتند كه واقعه غدير حق است و ساختگى نيست . و مردم ندانسته سخن مى گويند؛ يا براى فتنه انگيزى ، يا براى تقرب به ستمگران ، يا به واسطه ترس از گفتن حقيقت و واقع ، خداى مؤ لف الغدير را جزاى خير دهاد...(71)

استاد يوسف اسعد داغر بيروتى (72)

سرورا! من پيش از اطلاع از كتاب شما و مدارك فراوان و مآخذ سرشارى كه در آن وجود دارد، به غرور مى پنداشتم در بين خدمتگزاران اخير تاريخ اسلام و علوم عرب ، كمتر كسى در استشهاد به مآخذ و مدارك به پايه من مى رسد، ولى پس از اينكه نظرم به سفينه شما و درياى دانشى كه در آن است افتاد، ناگهان خجلت زده سر به زير انداختم ، و با پرمايگى و غناى وافرى كه در (الغدير) ديدم ، از پندار خود شرمسار شدم ...

به خدا سوگند اگر براى شيعه ،

در قرن چهاردهم هجرى ، نمى بود جز امينى بزرگ و (الغدير)ش ، و مرحوم سيد محسن امين و (اعيان الشيعه )اش ، و علامه كبير شيخ آقا بزرگ و (الذريعه )اش در نظر خردمندان ، همين مردان دين براى خدمت به علم و اجتماع و هدايت افكار كافى بودند. (73)

استاد علاء الدين خروفه (74)

... اى استاد اجل ! هنگامى كه از اشتغالات فراوان درسى (الازهر) مختصرى آسودگى يافتم ، در وقتى كه نمى دانم چگونه پيش آمد و چطور توانستم از آن استفاده كنم ، شش جلد از كتاب (الغدير) شما را خواندم . در اثر اين مطالعه حيرتى مرا فرا گرفت كه آثارش هماره در من هويدا خواهد بود و هرگز از بين نخواهد رفت .

چون گمان نمى كردم زمانه ما محقق علامه اى را بپروراند كه بتواند همت بلند و عزمى را كه در آن ، برندگى شمشير نهفته است تنها در راه دفاع از مذهب خويش قرار دهد؛ و تيرهاى جانگزا و تهمتهاى پيوسته اى را كه از روزگار قديم به مذهبش روآور شده است ، باز پس زند.

آرى من گمان نمى كردم در اين عصر كه ماديات بر آن غلبه كرده و به شتابزدگى در كار تاءليف و سطحى بودن بحث و تحقيق معروف است ، مردى ، كه گويا به تنهايى خود امتى است ، نهضت كند و اين كتاب جليل ، كه مانندش را جمعيتى هماهنگ از دانشمندان عميق در علم نتوانند به دست بدهند، به وجود آورد.

من تشنگى شديد و عشق بسيار و شوق توصيف ناپذيرى داشتم كه فقه شيعه و اصول مذهبشان را بدانم ، تا اينكه اين شش

جلد كتاب را خواندم . مطالعه آنها در شناختن حقايق ياريم كرد؛ حقايقى كه در كتابهايى كه در جلد سوم (75) رد كرده ايد، واژگون نشان داده شده است .

از اين رو، اين كتاب براى من در نوشتن مقالاتى كه در آنها از شيعه هوادارى كرده ام و به مجله (الازهر) تاخته ام ، بهترين كمك شد. آن مقالات را در مجله (السعد) كه در قاهره منتشر مى شود، و روزنامه (الاهرام ) كه بزرگترين روزنامه مصرى است ، انتشار دادم . و پس از انتشار با پيشامدهايى ، كه براى هر منصف و هر مدافع از حق و هر كوشنده اى در راه اتحاد مسلمين رخ مى دهد، روبرو گشتم .

اين بود كه از چندى پيش مى خواستم از قاهره نامه بنويسم و اعجاب و سپاسگزاريم را به عرضتان برسانم ، ولى گرفتارى درسها نمى گذاشت . اميد كه روزگار، پس از اينكه از دانش سرشار شما استفاده كرده ام ، ديدارتان را برايم ميسر گرداند و درك حضورتان را پيش آورد....(76)

دكتر بولس سلامه بيروتى (77)

بخش پنجم (الغدير) را پس از استفاده از چهار بخش پيش ، گرفتم . بر من لازم بود كه در سپاسگزارى از شما شتاب كنم ؛ تا حقى كه بر من ، بلكه بر ادباى عرب ، بلكه بر تاريخ پيدا كرده ايد؛ ادا كرده باشم .

اين مركبى كه از خامه دليل زاى شما مى بارد، هنگامى كه آن را به ذكر فرزندان فاطمه مى گردانيد، به سطرهاى تابناك و سراپا قلم پايدار ماند و زمين و آن چه بر آن است به خداوند بازگردد، به حق آل محمد گوياست .

اى صاحب

فضيلت ! اين كار بزرگى كه شما بى مددگار بدان اقدام كرده ايد، كار دشوارى است كه براى جماعتى از دانشمندان هم تاب فرسات . پس چگونه توانسته ايد به تنهايى آماده انجام آن شويد؟

بى گمان اين روح مقدس ، روح امام عظيم است - بر او و فرزندان پاكش گراميترين درود باد - كه مشكلات را رام ساخته و روشن بينى شما را به روى گنجهاى دانش گشوده است ؛ كه از آنها برمى گيريد و مى پراكنيد. چنين اندوخته اى براى مورخان ، و ماخذى براى دانشوران ، و آبشخورى براى شاعران باقى خواهد ماند؛ تا هرگاه كشتزار ادب بپژمرد از آن سيرابش كنند.

اين دوره كتاب نفيس شما فقط مجموعه اى از احاديث نيست ، بلكه دائرة المعارفى است كه مايه استحكام و خرمى بوستان شعر و ادب است . و همانا خواننده را موجى از رشك فرو مى گيرد؛ و بدون اختيار دو كلمه اى را كه بر زبان ، سبك ولى در ميزان حقيقت ، سنگين است بر زبان مى راند و مى گويد: (الله اكبر)!!

بارى ادله عظمت اميرالمؤ منين ، بلكه امير عرب ، بيش از آن است كه به شماره در آيد، و كسى كه بخواهد آنها را برشمارد، مانند كسى است كه بخواهد ذرات اشعه آفتاب را در دست گيرد. من در اين نامه به ذكر يكى از آنها اكتفا مى كنم ، و آن اين است كه در راه دوستى خاندان محمد، دو مرد به هم رسند: نخست شيعه مذهبى جليل كه پانزده سال است قلمش را در راه خدمت به حق وقف كرده است و او

تو هستى ، دوم اين مسيحى ناتوان كه تازه به اين حقيقت رسيده است . سبب اين امر آن است كه سرزمين مقدس حقيقت ، بر كرانه (دجله ) (78) و بر سواحل درياى (مديترانه ) (79) است ، و حق شعله اى است از فروغ عالم برين . و اين شعله ، به خدا قسم ، به خلود و جاودانگى بى پايانى پيوسته است ...(80)

آرى ، حق جاويدان است

پيكره رويين حقيقت ، هدف پيكان شكسته باطل نيست .

آنجا كه باطل ، ابر مانند در برابر خورشيد حقيقت مى ايستد، باران حوادث مى بارد و توده هاى عظيم ابر از هم مى پاشد، سپس انوار نافذ و پاكيزه حقيقت ، آفتاب سان همه چيز را روشن مى كند. در آنجا كه عفريت باطل ، فرصت يافته ارتباط خود را با دل و مغز ابناى بشر برقرار مى سازد، و با هوس انگيزى فريباى خود، آنان را گمراه كرده افق افكار را تيره و تار مى كند، باز فرشته حقيقت با چهره نورانى خويش نمايان شده تاريكيها را مى زدايد؛ و نداى ملكوتى فضيلت و معنويت را در گوش جانها فرو مى خواند.

بر اثر نادانى مردمى كه از فوايد تربيت برخوردار نشده اند، ممكن است چندى موانعى به وجود آيد كه از انعكاس فروغ مقدسات مانع گردد، اما به زودى عكس العمل آن به ظهور مى رسد. پس هيچ گاه حقايق پوشيده نمى ماند؛ و پى جويان از اين سرچشمه رستگارى بخش محروم نمى گردند؛ و تاريخ با همه شتابزدگى و انحرافى كه دارد، باز در كرانه آسمان خود، جلوه هاى حقيقت را حفظ مى كند، تا در فرصتهاى

مناسب ، با فداكاريهاى دانشمندان مجاهدى كه در راه دفاع از مذهب خويش مى كوشند، هنگامه فكر حق طلبى به پا شود؛ و عظمت آئين آسمانى نمودار گردد.

آرى در طول تاريخ به مردانى بر مى خوريم كه چنان خود را در راه شرافت و عظمت جامعه و آيين خودش فدا كرده اند كه سرگذشت زندگيشان با تاريخ آن جامعه و آيين درآميخته است ، و مهر آنان در اعماق روان فرزندان اجتماع جاى گرفته است ، و تا آنجا خدمات و آثار آنان منشاء تاءثير و تحول بوده است كه با مطالعه تاريخ يك ملت ، گويا داستان زندگى يك يا چند تن از اين گونه مردان بزرگ را از نظر گذرانده ايم .

بى گمان ، نويسنده (الغدير) در رديف اين دسته از مردان تاريخ قرار دارد. او روحانى عظيم القدر، دانشمند پرهيزگار، مصلح متفكر، معلم اخلاق و فضيلت ، و به وجود آورنده جنبش فكرى پر ارجى است كه واكنش انحرافات و بيراهه رويهاى تاريخ نويسان پيشين است . وى با اين كار علمى و دينى و خدمت خالصانه ، وظيفه شناسى و اخلاص خويش را به ساحت اميرالمؤ منين على (ع ) ثابت كرد، و عهده دار هدايت خلقى فراوان گشت و مسير افكار را دگرگون ساخت .

نبوغ علامه در دانش سرشار خلاصه نمى شود. او در ايمان عميق ، استقامت شگفت آور، تقواى كامل ، قاطعيت منطق ، يقين مطلق ، سوز گفتار، شور اصلاح و درستى پندار، نابغه است .

امينى يك دانشمند حقيقى است كه به وظايف خطير و وجدانى خود عمل كرد.

امينى نويسنده اى است كه جز حق و دفاع

از حق مطلبى ننوشت .

امينى يكه تاز در ميدان 1400 سال تاريخ شد، و حق مسلم على (ع ) را احقاق كرد.

امينى دادنامه پيروان على (ع ) را به محكمه قضاوت افكار جهانيان تسليم كرد.

امينى سرپرست محكمه قضايى جنايات تاريخ و دادخواه حقوق مظلومان گشت .

امينى قهرمانى است كه پرده هاى زمان را به كنار زد و با به وجود آوردن يك رنسانس ، حقايق صدر اسلام را جلوه گر ساخت .

امينى دانشمندى است كه ابديت ، بر آثارش سايه افكنده است ؛ در عالمى كه به گفته ويكتور هوگو، (انسان چون شبحى سرگردان از آن عبور مى كند، و سايه اى هم از خود به يادگار نمى گذارد). (81)

امينى فرزندى است كه ما در ايران او را به عنوان خدمتگزارى صادق در دستگاه روحانيت علوى به خدمت واداشت .

امينى نمودار تجليات روح ايرانى و نشان دهنده نبوغ سرشار و حق جويى پيگير ايرانيان است ، و چون اخترى فروزان در آسمان تاريخ ايران معاصر مى درخشد.

امينى ساليان دراز رنج مى برد؛ مبارزه كرد، از همه چيز دست شست ، تا يك حقيقت اصولى را به جهانيان نشان داد و پرچمدار انقلاب فكرى و مذهبى پر دامنه اى شناخته شد.

و خلاصه امينى نابغه اى است كه ميزان شخصيتش ، از گنجينه الاهى شخصيت على (ع ) بار گرفته است ....

نظر پيغمبر اكرم در تاءمين بقاى دين

(... ناگزير پيغمبر بايد براى بقاى سنن و شريعتى كه براى مصالح امور انسان آورده است ، تدبيرى عظيم بينديشد.

...و جانشين قرار دادن با نص (تعيين صريح ) به صوابديد نزديكتر است .)

ابن سينا

فلسفه نص

بنيان گذار هر مكتب و مرامى به پايدار بودن و ثمر

بخشيدن آن مكتب و مرام علاقه مند است . و بهترين تدبير براى تاءمين اين منظور، آن است كه رهبرى بينا و دلسوز بر آن گمارد، و او را به وضعى روشن در ميان توده مردم ، براى اين مقام پر اهميت معرفى كند.

اين ، عملى خردمندانه و روشى فطرى است كه خداوند حكيم نيز پيامبران را به آن ماءمور ساخته است . در بسيارى از آيات (قرآن كريم ) (82) حقايقى در اين باره به تعبيرهاى گوناگون ذكر شده است كه پيامبران پيشين نيز، پس از نشر دعوت توحيد و روشن كردن افكار، براى استوار ماندن دين خدا به پا مى خاستند، و به اين وظيفه گرانبار توجهى به سزا مى كردند، و مى كوشيدند تا شالوده ريخته شده و نتايج رنجهاى تربيتى خود را به دست پيشروى وارسته و لايق بسپارند و سرنوشت انقلاب پر ارجى را كه به بهاى هستى و حاصل عمرشان تمام شده است ، به پيشامدهاى تاريخ كه پر از لغزش و خطاست وانگذارند.

اين بود كه به هرگونه پيش بينى و تلاشى كه شرايط كارشان اجازه مى داد، اقدام مى كردند، و جاى دار خود را به قوم خويش مى شناساندند؛ و چراغ راه هدايت و تقوى را در كف مردان خدا مى نهادند. (83)

اين تدبير و مآل سنجى در فلاسفه و حكما نيز مشهود بود، كه با ترشيح و نام بردن شاگرد اول خود به حفظ ميراث علمى و سنن فكرى خويش مى پرداختند و مكتب علمى و فلسفيى را كه بنياد نهاده بودند، به جلودارى شايستگان به سوى ادوار آينده سوق مى دادند.

با مطالعه در تاريخ و

سرگذشت علم و احوال نوابغ و متفكران ، مى بينيم كه حتى دانشمندان و مخترعان اخير جهان نيز نتايج آزمايشهاى فنى و حاصل پيروزيهاى علمى خود را در اختيار افرادى شايسته مى گذارند و مى گذرند. چنانكه علماى اخلاق و جامعه شناسان و مصلحان نيز از اين راه روشن عبور كرده براى به پا داشتن روشهاى اصلاحى و سازمانهاى اجتماعى خود بيدريغ مى كوشند.

اصولا شناساندن افكار صحيح و رهنمايان كامل ، پر فايده ترين كمك به سعادت انسانهاست و مثبت ترين قدمى است كه در راه به وجود آوردن نيكبختى اجتماعات بشرى برداشته مى شود. و اين وظيفه اى است لازم بر دوش نجات دهنده اى كه در صدد عملى ساختن برنامه هاى اصلاحى خويش است ، و به هيچ گونه فرو گذاشته نمى شود.

ابن سينا در كتاب (شفا)، پس از اثبات نبوت و تشريح وظايف دقيق بازدارنده اين مقام ، مى گويد:

... سپس اين شخص كه پيغمبر است ، چنين است كه مانند اويى مكرر به وجود آيد، و در هر زمانى بدو دسترسى باشد، زيرا ماده اى كه شايسته پذيرش وحى است كمتر در مزاجها به وقوع مى پيوندد. پس ناگزير واجب است كه پيغمبر، براى بقاى سنن و شريعتى كه براى مصالح امور انسان آورده است ، تدبيرى عظيم بينديشد.

پس از اين بيان ، حكمت عبادات و ساير دستورات اسلامى را تذكر مى دهد و پاره اى از قوانين مدنى را، كه به گفته خود او شارع اسلام به بهترين وجه مقرر كرده است ، ياد مى كند، سپس در مورد مسئله خلافت و امامت مى گويد:

... آنگاه بر سنت گذار (پيامبر)

واجب است اطاعت كسى را كه جانشين خود قرار مى دهد، فرض و لازم گرداند.

بعد به شرح اجماع مى پردازد، و با بيانى پر مغز و گفتارى حكيمانه درباره چگونگى و كميت اجماع كنندگان سخن مى گويد؛ و معنى اجماع حقيقى و مقصود از آن را توضيح مى دهد؛ و شرايط كسى را كه بايد بر او اجماع و اتفاق آرا شود، ذكر مى كند؛ و با استدلالى محكم و الزام آور به بطلان اجماعى كه در تاريخ اسلام گفته و شنيده مى شود اشاره مى كند. سپس مى گويد:

خليفه و جانشين قرار دادن با نص ، به صوابداد نزديكتر است .) (84)

پس يقين است كه پيامبرى كه برنامه جامعى آورده است ، بايد از ميان تربيت يافتگان خود (با در نظر گرفتن صفاتى را كه در خود پيغمبر وجود دارد و بايد در جانشينش نيز باشد، مانند سوابق پاك و درخشان ؛ دانش و بينش قرآنى ، ملكات عاليه و انساندوستى محض ) هر كس را در خور رهبرى و تربيت بشرى مى بيند كه همگان بشناساند و اين نياز بزرگ اجتماع را برطرف سازد. چون كاروان بشريت هميشه نيازمند پيشوايى است كه بتواند افكار توده هاى مختلف را به هدف واحدى متوجه سازد و فضايل و معنويات را به وسيله دارا بودن و به كار بستن به انسانها بياموزد. اكنون كدام فرد يا دسته اى ، از خود پيغمبر سزاوارتر است كه با روشن بينى الاهى و تشخيص بى شائبه خويش به اداى اين وظيفه خطير بپردازد و اين انتخاب دقيق را، كه با سرنوشت دين همبستگى دارد، عملى سازد و پايگاه عالى

هدايت را از چشمداشت مقاصد هوس انگيز مصون دارد؟ اين كارى است كه خرد آن را از آغاز بر عهده پيغمبر مى بيند، تا چه رسد به جايى كه رنگ الهام به خود گيرد و فرشته وحى با قيافه ملكوتى خود بر سر راه پيامبر بايستد و او را براى مبادرت بدان بايستاند.

از اينجا اهميت موضوع را درك مى كنيم ، و مى فهميم كه پيگيرى دانشمندان و متفكران شيعه در داستان خلافت ، بى جهت نبوده است . اين موضوعى اساسى است كه ارزش جهانى اسلام وابسته به آن است . زيرا بديهى است وقتى كه رهبرى دنياى اسلام به شخصى واگذار شود كه نمونه افكار پيغمبر اكرم و به كار آورنده برنامه اوست ، احكام دين خودبخود صورت عمل مى گيرد و هر يك براى ديگرى زمينه مى سازد. و كم كم برنامه حياتى (قرآن ) بر سراسر افق انسانيت پرتو مى افكند. در اين هنگام اين رهبر و اين اجتماع ، شاهد زنده اى براى عملى بودن نظام اسلام خواهد بود.

ارزش مناقب

اكنون سبب اهتمامى كه هم از روزگاران قديم ، دانشمندان اسلامى به ضبط و بيان مناقب داشته اند، به خوبى روزگار مى گردد.

بيان مناقب (85) براى دستيابى به اين نتيجه گرانبها بوده است كه مردم بتوانند پيشوايى كه حافظ نواميس انسانيت و نگهدارنده حقوق ملل و اقوام است ، بشناسند؛ و با تاييد نيروى او از مقاصد بلند زندگى دنيوى نيز بهره ور گردند؛ و از تهاجمات خانمان سوز و انحرافات فضايل بر باد ده برهند، و از زندگانى مذلت بار به روزگارى سراسر مجد و عظمت بگرايند.

از اين رو در

آثار اسلامى ، كه دين اجتماعى است . به اين موضوع توجه فوق العاده اى شده ، و اين امر از گفتار خود پيامبر اكرم سرچشمه گرفته است . پيامبر(ص ) در موارد بسيارى مناقب و شايستگيهاى على (ع ) را بيان كرده ، عظمت روح و شخصيتهاى كامل او را ستوده است . و همواره درك سرشارش را نسبت به حقايق آسمانى كه لازمه جانشين نبى است ، يادآور شده ، و برتريش را بر همگان با صراحت تمام ابلاغ كرده است .

چنانكه بقيه امامان را نيز فراوان نام برده ، و صفات و خصوصياتشان را بر شمرده است (86)؛ تا بشر، در سرتاسر ادوار، از گمراهى مصون ماند؛ و حيرتزده عمر خود را با گذشت قهرى زمان از كف ندهد؛ و از تماس با افكار محدود و به دام جاه طلبان افتادن برهد. و با شناختن آموزندگان الاهى ، حاصل عبور از گذرگاه رنجبار طبيعت را به دست آورد؛ و به سرچشمه فياضى كه از كرانه درياى وحى مى جوشد راه برد، و با آموختن حقايق ، از تحير افكار كه بدترين حالات روانى است رهايى يابد. و خلاصه معلمى را كه زيبنده جانشين كرسى وحى است بشناسد؛ و با بيان و دانشى آموزش و پرورش يابد كه گفته شريف رضى : (آميزه آن اثرى پديد از علم الاهى و بوى خوشى از سخنان پيغمبر است .) (87)

اگر به منطق آموزنده و تربيت عميق اسلامى توجه كنيم و نكته هاى دقيق تعليماتى دين را در نظر بگيريم ، مى يابيم كه ائمه طاهرين (ع ) با روشى استوار، بشر را به راههاى روشن

زندگى راهنمايى كرده اند، و آنان را به كردار و رفتار سعادتزا سوق داده اند. و در اسلوب اجتماعى و تربيتى خود، موضوع حراست حقوق و بالا بردن سطح شخصيت انسان را در نظر داشته اند. از اين رو مبارزه مى كردند تا آزادى و عظمت وى دستخوش هوسها نگردد. و مى ديدند بايد خودشان ، كه سراپا وقف مجاهده در راه دين خدا و تربيت صحيح انسانها هستند، زمام تربيت اجتماعات را به دست گيرند و معنى رهبرى را در قاموس دين به همگان بفهمانند و مثل اعلاى انساندوستى را در معرض افكار قرار دهند.

رهبرانى كه شب خوراك يتيمان را به دوش خود به كلبه تاريك و دورافتاده آنان مى رساندند؛ و روز اگر حقى پايمال مى شد؛ اگر سنتى از بين مى رفت ، اگر در بنيه معنوى و پيشرفت اخلاقى مردم رخنه مى افتاد، اگر شرافت اجتماعى آلوده مى گشت ، با از دست دادن آسايش و هستى خود؛ با ريختن خون خود، با هدف تير قرار دادن كودكان خردسال خود، سير نظامهاى غلط را متوقف ساخته افكار افسرده را به شور اصلاح بر مى انگيختند.

از اينجا بود كه آن همه نويدهاى مقدس و پاداشهاى فراوان ، براى شنيدن و بازگوكردن و نوشتن فضائل اميرالمؤ منين (ع ) و فرزندانش ذكر شد و در كتب مسلمين درج گرديد و نشر و پراكندن مناقب را پيش برد.

مثلا يكى از مناقب على (ع ) اين حديث است كه علماى اسلام از نبى اكرم روايت كرده اند: (اقضاكم على ) - بهترين داور در بين شما على است .(88)

وقتى اين حديث انتشار يافت ، همه

مى فهمند كه در قضاوتها، كه تنها وسيله حفظ حقوق فردى و اجتماعى است ، بايد به چه كس رجوع كنند و حق خود را در پرتو داوريهاى حيرت انگيز كه دريابند. و پيداست كه حفظ حقوق ، يگانه وسيله پايدار ساختن پيوندهاى اجتماع و زنده دل نگهداشتن ابناى آن است . و بدين وسيله حالات پليد روحى : كينه توزيها، انتقام كشيها، بدبينى ها پر دامنه برطرف مى شود و افسردگى افراد از ميان مى رود و رشد حياتى جامعه افزون مى شود.

باز از رسول خدا(ص ) ضمن روايتى نقل كرده اند:

هر كس خرسند است كه چون من زندگى كند و بسان من از جهان درگذرد و در مينوى جاويد كه پروردگارم ساخته است جاى گيرد، بايد على را پس از من دوست بدارد و دوستانش را دوست خود گيرد و به امامان بعد از من اقتدا كند، چه ، آنان خاندان منند، كه از سرشت من آفريده شده اند، و دانش و علم الاهى به آنان داده شده است . (89)

اين نوع فضايل ، هرگاه پخش شد و با روان جامعه در آميخت ، مردم راه آموزش سنن اسلامى را مى يابند، و از عاليترين مسائل علمى و الاهى تا ساده ترين آداب معاشرت ، همه را از منابع اصيل مى آموزند؛ و در تربيت روح و تهذيب عواطف و وصول به كمالات انسانى با سيرى عجيب پيش مى روند.

امروزه جامعه شناسان مى كوشند كه از برنامه هاى آزمايش شده اجتماعى استفاده كنند، و از مواد تجربى تاريخ در تاءمين سعادت اجتماع نتيجه بگيرند، و نزديكترين راه را براى نشر اخلاق نيك نشان

دهند؛ و در اين منظور از گفتار و رفتار مصلحان و اخلاقيون بزرگ كمك مى گيرند، و با استنباط و حاصل گيرى از طرز فكر و اقدامات اصلاحى آنان به تكميل مقاصد خويش مى پردازند. با آنكه ساير آموزندگان اخلاق و بزرگان تاريخ ، هركدام به بخشى از نيازمنديهاى معنوى بشر پى برده اند، و تا حدودى دستورات رستگارى بخش را بيان كرده اند.

ولى رهبران دينى ما در آموزش اخلاق (اگر چه متاءسفانه هنوز فلسفه اخلاقى آنان كاملا تحليل نگشته و به طرزى كه به استفاده مردم اين عصر نزديك باشد، در دسترس اجتماعات قرار داده نشده است ) كوچكترين موضوع را از نظر دور نداشته و ساده ترين نيازى به جاى نگذاشته اند. پس سزاوار است كه ما از سرمايه معنوى خويش بيشتر بهره مند شويم ، و در تشكيل يك جهان سعادتمند اخلاقى ، كه تنها وسيله اش به كار بستن گفتار رهبران است ، بكوشيم .

اينك مى گوييم :

ملتى كه به ترقى و كاميابى خود علاقه دارد؛ جامعه اى كه سعادت فرزندان خود را آرزومند است ؛ و قومى كه براى فضيلت ارزش قائل است ، وظيفه دارد كه مناقب و فضايل بزرگان دين را انتشار دهد؛ و در شناساندن رجال وارسته و بزرگ بكوشد؛ و پيوسته دستورات آموزنده آنان را در نظر جامعه مجسم كند، تا در اين ميان فضيلتها شناخته شود، و خودبخود روح توده به نيكى و نيكان بگرايد. و به وضعيتى نافذ، كه از ايمان مردم سرچشمه مى گيرد، فضائل اخلاقى برنامه عمل گردد؛ و اين خود وسيله اى براى جاويد ماندن مقدسات و تغذيه روح بزرگان و

پرورش نوباوگان و جوانان گردد. پس بايد به كارهاى زنده و جهانى همچون :

1 - پخش نگارشهاى صحيح و متقن درباره زندگانى و رفتار آنان .

2 - تحليل و تشريح تعاليم اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى آنان .

3 - آموزش سخنان و اندرزهاى آنان .

4 - تاءسيس مراكز علمى : دانشگاه ، كتابخانه ، رصدخانه ، لابراتوار و... و سازمانهاى اصلاحى و تعاونى به افتخار آنان .

5 - بزرگداشت ايام فداكارى و درگذشت و ميلاد آنان .

6 - ساختن بناهاى مذهبى به نام نامى آنان . (90)

دست زد. و اين واجب اخلاقى و فرهنگى را؛ به ويژه با روش جديد تعليم و تربيت (سمعى و بصرى )، انجام داد تا با سرعتى محسوس ، رشد و صلاح در اجتماع نمودار گردد؛ و گامى مؤ ثر در راه محكم ساختن اعصاب و توليد نيروى اراده و تصميم برداشته شود. و افكار به اين افق نورانى توجه كند و در نتيجه هماى سعادت بر فراز صحنه زندگى بال گشايد، و حكومت اخلاق و فضايل پايدار گردد.

امواج غدير

اشاره

قسمت اول

... و در تاريخ جهان موجى نوسان خيز افكند؛ موجى كه از سرچشمه الهام به دست او به حركت درآمد؛ و كشتيى را كه بادبان عدل و دادگسترى و شجاعت و ايمان رهبريش مى كرد، بر اقيانوس بيكران زمان به سوى سواحل خوشبختى و سعادت روان ساخت ...

سطح آب از نوازش نسيم مى لرزيد؛ نسيمى كه آهسته از روى ريگها مى گذشت و از لابلاى سنگها عبور مى كرد.

كرانه بركه از هجوم موج طراوتى يافته بود. گاهى برگى نيز دستخوش لرزش آب مى شد.

صخره ها با اندك سايه اى

كه افكنده بودند، شكوه و جلال طبيعت را مجسم مى كردند. تپه ها...، سر به درون يكديگر نهاده در كرانه هاى ابهام آميز صحرا ناپديد مى گشتند. قطعه ابرى در افق دوردست ديده مى شد، و پرندگانى بر فراز ريگزارهاى وسيع در پرواز بودند.

سكوتى عميق همه چيز را فراگرفته بود. آسمان نيز عكسى از آرامش صحرا بود. جز زمزمه هستى ، آوايى به گوش نمى رسيد.

زمان در انتظار حادثه اى شورانگيز بود؛ و طبيعت به استقبال آهنگى خوشنوا مى شتافت ...

لحظاتى دقيق گذشت ...

ارتعاشات صوتى سينه فضا را شكافت ؛ در دل كوهسار طنين افكند؛ با اشعه آفتاب در آميخت و به روى بركه فرود آمد.

آب مى لرزيد، و امواج دلپذيرش را گسترش مى داد؛ امواجى جاويد و هميشگى ...

مسير اين امواج تنها آن بركه نبود. فضاى صحرا تا آخرين چشم انداز دشتها، تا درون دره هاى عميق و فراز بيابانهاى خاموش ، قبه نيلگون سپهر تا سراپرده هاى افلاك كه جايگاه فرشتگان است ، زواياى انديشه ها، اعماق روانها، و خلاصه امتداد تاريخ انسان دستخوش اين امواج گشت ....

چه تاءثيرى !

چه نفوذ عميق و پر دامنه اى !

چه فروغ رخشنده اى !

چه انعكاس تابناك و بى پايانى !

نغمه هاى پاك و الفاظ جذابى كه در آن روز، در آن دشت ساكت ، در آن اجتماع پهناور صحرايى ، چون روحى مصفا با جانها درآميخت ؛ و چون فروغى مرموز در دلها پرتو افكند.

گفتارى كه در تاريخ تعليم و تربيت ، فروزانترين سطرهاى برنامه رهبران بود. مآل انديشيى كه به سود حقوق انسان از دلى آكنده از عشق به هدايت سرچشمه گرفت . كلماتى كه

مبانى اصلاح و سعادت جاويد را در خود نهفته داشت و فروغى بود كه از ملكوت اعلى جدا گرديد و از كرانه آسمان وحى بدرخشيد، تا مسير بى پايان هستى را به تلاءلؤ درآورد.

از فراز منبرى طبيعى از جهاز شتران ، از روى تخته سنگهاى استوار، در هواى صاف ظهر بيابان ، همراه نوايى آسمانى و دل انگيز، در دامان آرامش دهنده صحرا، جايى كه سكوت مطلق طبيعت ، انديشه ها را متمركز مى سازد و هدف وجود، بشر غافل را به خود مى آورد؛ جايى كه عظمت آفرينش از رازهاى خود پرده مى افكند، و شكوه كاينات و مظاهر هستى ، انسان سهل انگار را به تاءمل و تدبر وامى دارد.

آنجا... آنجا كه از محيط محدود شهرها و آباديها اثرى نيست ؛ و از در و ديوارهاى عمارتهاى ماءنوس يادى به جاى نمانده است ؛ و روان انسان چون صفحه سپيدى آماده پذيرش هر حقيقتى است .

از زبان برگزيده كائنات ، كه به گفته كارلايل (91): (راز هستى برابر دو چشمش فروغ مى كشيد، و آوايش چنان بود كه گويى از دل طبيعت برمى خاست ) (92)

از رهبرى ملكوتى كه عمرى را در شور تربيت ، و رنج گرانبار تعليم به سر آورده در تهذيب و تعديل عواطف اجتماع ، كوششهاى فراوان كرده است . و بيست و سه سال محبت بيدريغش را بر همه مبذول داشته تا برنامه حيات بخش آسمانى را گسترش دهد.

از مصلحى مهربان ، از آموزگارى عزيزتر از جان .

آرى ، از محمد(ص )، از اين رهنماى گرامى و كانون مهر و فضيلت ، از اين مربى رنجديده و فداكار

كه هم اكنون روزهاى عمر پر انقلاب خود را پس از اداى وظايف پيامبرى به پايان مى برد.

به ياران و اصحاب ، به مسلمانانى كه مناسك حج را به جا آورده اند، و آن صحنه عبادت اجتماعى را برگزار كرده اند؛ و هنوز خاطرات حج را، كه زايل كننده غرور و خودخواهى است ، از ياد نبرده اند؛ و صفايى از پرستش و نيايش ، روحشان را در پرتو خود گرفته است .

آن هم در چنان موقعيتى حساس ، كه براى ابد جامعترين طرح سعادت و تعالى اخلاقى ريخته مى شود؛ و در دقايقى كه راز بقاى دين و تربيت آشكار مى گردد؛ و نتيجه نهايى آفرينش (حكومت دين كامل در جوامع بشر) در آشكارترين صورت ، خودنمايى مى كند؛ و هسته مركزى سازمان هدايت يكجا به بشريت رو مى آورد؛ زبان وحى سخن مى گويد و فروغ الهامى را كه در سينه پاكش درخشيده است به صفحات افكار و روانها مى تاباند؛ و زحمات طاقت فرساى پيامبران ، همراه مجاهدات بيست و سه ساله او هم اكنون در اين چند ساعت خلاصه مى شود، و برنامه هدايت و سعادت بشر تا دامنه رستاخيز تنظيم مى گردد.

پس تاريخ انسانيت است و اين لحظات ...

و آسمان هدايت است و اين تشعشع عالمگير...

و پياپى رسيدن علل كائنات است و اين دقايق تابناك ...

معرفى انسان الاهى و برتر از انسانها، روى دست بزرگ معلم انسانيت ، در گرماى سوزان غدير، در منظر توده انبوهى از انسانها و زبده مسلمانان ، موضوعى ساده نبود. اينجا بود كه نيروى انقلاب معنوى مى رفت كه مسير تاريخ را دگرگون سازد. و

مكتب يكتاپرستى و انساندوستى ، سراسر گيتى را زير نفوذ تعليمات خود گيرد...

بارى در اين وضع حساس و در اين هنگامه شورانگيز تاريخ ، چنانكه در صفحات گذشته ديديم ، پيامبر عظيم الشاءن اسلام ، پيشواى سعادت جاويد را به آن اجتماع پهناور، در حالى كه چند تن از مردان قوى الصوت گفتارش را تكرار مى كردند، معرفى كرد. به طورى كه هركس در آن صحرا بود، حتى آنان كه در گرداگرد جمعيت ايستاده بودند، يا از ازدحام و سوز گرما به خيمه هاى خود پناهنده شده بودند، آن گفتار را شنيدند و على (ع ) را بر سر دست رسول الله (ص ) ديدند.

محمد(ص ) با اين معرفى بارز و تعليم زنده ، كارنامه آموزش و پرورش را كامل ساخت . و وظيفه گران و نهائى خويش را به پايان برد. و در تاريخ جهان موجى نوسان خيز افكند؛ موجى كه به دست او از سرچشمه الهام به حركت درآمد و كشتيى را كه بادبان عدل و دادگسترى و شجاعت و ايمان ، رهبريش مى كرد بر اقيانوس بيكران زمان ، به سوى سواحل خوشبختى و سعادت روان ساخت .

اين كلمات و گفتار و پيشواى بزرگ مسلمانان ، درباره حضرت على ، كه در چنين شرايط بى سابقه و پراهميتى ادا گشت ، ارواح و قلوب را به خود جذب كرد؛ و در اعماق روانها نقش گرديد؛ مخصوصا با تاءكيد پيامبر، كه به ديگران بگويند و ارمغان ولايت على را به ديار خود باز رسانند. و همواره اين سان اثر داشت ، و روز به روز، به رغم عواملى كه در كار بود، انعكاس

آن افزون مى گشت ؛ و اين امواج دامن گستر پياپى به پيشروى خود ادامه مى داد.

كاروان همسفر پيغمبر، پس از اقامت سه روزه (93)، از بيابان غدير حركت كرد؛ و مردم را به وطنهاى خود باز رسانيد. مردم در انجمنها و محفلها نشستند؛ و حديث غدير را بازگو كردند، و به كوچك و بزرگ و قبايل و طوايف رساندند.

كاروانيان مدينه نيز به سرمنزل خويش فرود آمدند. در اين ميان ، چند روزه ديگر عمر پيغمبر سپرى گشت . اشعه وحى گسستگى يافت ، و چهره منجى بزرگ جهان در خاكهاى مدينه پاك پنهان شد. محمد جهان را بدرود گفت ؛ درود خدا بر او و خاندانش باد.

در اثر اين حادثه سهمگين ، اوضاع مركز اسلام برآشفت . على و آل هاشم به ضرورى ترين وظيفه خود، يعنى برگزارى مراسم تكفين و دفن بدن رسول الله ، اشتغال ورزيدند. در انتظار عموم ، خلافت و امامت على جاى ترديد نداشت . و كسى فكر نمى كرد كه عرب اين امر را از خاندان نبوت بيرون برد؛ و از پرورش يافتگان دامن وحى ، راهى جدا گيرد؛ و در مركز حكومت اسلام و قرآن ، شخصى مانند على بن ابيطالب را يك ربع قرن خانه نشين سازد.

ولى اشتغال على و آل هاشم به مصيبت بزرگ و تجهيز پيامبر(ص ) اندوه عمومى ، فضاى غم آلوده ، تاءثر و ركود افكار، سكوت اجتماع ، از ميان رفتن پيغمبر، آشفتگى مدينه ، و... به گروهى فرصت داد تا افكار ضد غدير را انتشار دهند؛ و با شعارهاى مرموز، احساسات عمومى را پريشان كنند.

ما از اينجا مى خواهيم گسترش

امواج خروشان غدير را بنگريم كه چگونه سدها را مى شكافت ؛ و با نوسانات طبيعى و نفوذ معنوى خود به كرانه هاى تاريخ اسلام هجوم مى آورد.

در همين گير و دار، كه معلوم است شخصيتهاى اصيل و آبرومند نمى توانند با توده هرج و مرج طلب روبرو شوند و با آشوبگران به ستيز بايستند؛ و قهرا عناصر لايق جامعه در جنجال مردم جاهل ، هضم مى گردند؛ به خوبى مى بينيم كه امواج غدير و تاءثير سخنان رسول الله ، خواص اصحاب را مى خروشاند و در برابر توطئه ها به پا مى داشت . و آنان را به سوى جلوگيرى از انحرافى كه در آستانه وقوع بود سوق مى داد.

حباب بن منذر، صحابى بدرى بزرگ ، با شمشيرى كشيده و با جملاتى تهديدآميز شعار مى داد.

سعدبن عباده ، رئيس قبيله خزرج و مهتر انصار، فرياد مى كشيد: تيرهايى كه با خود دارم به سويتان مى افكنم ، و شمشيرم را به خونتان مى آلايم .

زبير شمشير كشيده مى گفت : اين تيغ را در نيام نبرم تا با على بيعت كنيد.

مقداد - نمونه عالى ايمان و استقامت - با جوش و خروشى فوق العاده از حقوق امام دفاع مى كرد؛ و در برابر پيشامدها پاى مى فشرد؛ و از پيشبرد مقاصد ديگران سخت ممانعت مى كرد، تا سينه اش را شكستند؛ و گويا آنگاه كه خون جوشان سينه اش نقش خاك سقيفه گشت اندكى آرام گرفت .

انصار، جبهه مسلمانان مجاهد، با اين جمله مهيج شورآور: (لا نبايع الا عليا با كسى جز علىبيعت نمى كنيم )، شعارها مى دادند.

هنگامه عجيب و پيشامد غم

بارى بود. اصحاب دلسوز با نگرانى فراوان به سر مى بردند؛ و اضطرابى روح فرسا آنان را فراگرفته بود، و حاضر نمى شدند كه حق مسلم على - كه مساوى با حق انسان و عدالت و آزادى بود - پايمال و نابود گردد.

در اينجا سخن را دامنه نمى دهيم ؛ و با نقل چند جمله از نويسنده مشهور مصرى (عبدالفتاح عبدالمقصود)، استاد دانشگاه اسكندريه ، مى گذريم :

دسته دسته اصحاب ، گاه پنهان و گاه آشكار، گرد هم جمع مى شدند و مردم را به طرف فرزند ابوطالب دعوت مى كردند؛ زيرا او سزاوارتر از همه به تصرف در امور ديده بودند. بعد گرداگرد خانه على اجتماع كردند. به نام او شعار مى دادند و مى خواستند بيرون آيد تا ميراث گرفته شده اش را به او بازگردانند. اين امور زمينه ساز شد كه مسلمين در برابر اين پيشامد، پاره اى مددگار شدند، و برخى سر مخالفت برداشتند؛ و ناگاه در مدينه دو دستگى برپا شد و آن وحدت و يگانگى كه محل اميد بود شكاف برداشت ؛ بطورى كه نزديك بود از هم بپاشد و جز خدا كسى نمى دانست عاقبت اين اوضاع چه خواهد بود....(94)

باز امواج طوفانى غدير بود كه روزى خاندان پيامبر را به دفاع از حقوق امامت برانگيخت و براى اصلاح مبانى اقتصادى و سياسى به قيام واداشت . آن روز كه فاطمه (س )، پس از صدماتى جانكاه ، با كالبدى آزرده و روحى پر تاءلم به مسجد پيغمبر در آمد، و در پس پرده اى كه در زاويه مسجد آويخته بودند با شكوهى كه خاص نواميس نبوت است ،

ميان زنان آل هاشم به پاخاست ، و خطبه شورانگيز مسجد مدينه را بر اجتماع مسلمين فروخواند. او در خلال آن كلمات سوزان ، كه اركان مدينه را لرزاند و در تار و پود تاريخ زمزمه اى غم انگيز افكند، خطاب به جوانان غيور مسلمان چنين فرمود:

اى گروه جوانان !

اى بازوان ملت و ياوران اسلام !

اى انصار!

اين چه سستى است درباره گرفتن حق من ؟!

قسمت دوم

اين چه چشم پوشى است از ستمزدگى من ؟! شما نيرو و توانايى داريد كه حق مرا بازگردانيد!

- تا آنجا كه فرمود: -

چه شد كه پس از واضح بودن امر، حيران گشتيد؟! چطور بعد از آشكار ساختن پنهان كرديد؟! چرا پس از آن همه اقدام و فعاليت باز ايستاديد؟! آيا با آن مردمى كه پيمانها را شكستند نمى جنگيد؟...

بدانيد! من درست درك كردم كه شما به طرف خوشگذرانى روآورديد، و آن كس را كه حق قبض و بسط امور داشت واگذارديد! به راحتى گراييديد، و از محدوديت وظايف (و حكومت دقيق على ) شانه تهى كرديد! آنچه را فراگرفته بوديد (اشاره به بيعت روز غدير است )، كنار گذاشتيد؛ و آب گوارايى را كه نوشيده بوديد بازگردانديد! اگر شما و همه مردم گيتى كافر شوند، پروردگار بى نياز و حميد است .

من آنچه گفتم با شناخت اين خذلانى بود كه با شما دست بگريبان شده و اين پيمان شكنيى كه به دلهاتان راه جسته است . اين گفتار، از جوشش روان و شعله سوزان خشم و ناتوانى اندام و بيرون افكندن اندوه نهانم سرچشمه گرفت ؛ و هم خواستم حجت را پيش چشمتان گذارده باشم .

آرى ، چشم بيدار خدا

آنچه را انجام دهيد مى بيند.

و روزى ديگر، در بستر بيمارى ، به وسيله بانوان عيادت كننده اش ، پيامى آتشين به مسلمانان فرستاد و در آن فرمود:

شگفتا از اينان !

خلافت را از مراكز استوار رسالت و پايگاههاى عالى نبوت به كجا انتقال دادند! تربيت و رهبرى را از جايى كه محل فرود آمدن فرشته وحى بود، از كنار مردى كه دانا و آموزنده امور دنيا و دين بود، دور كردند.

بدانيد كه زيان روشن و نمايان ، خود همين است ...

- تا آنكه فرمود: -

آيندگان ، نتيجه اين كار را كه اينك انجام گرفت ، خواهند دانست . اكنون برويد و دل خوش داريد! وليكن براى فتنه آماده باشيد! و به شمشير بران و آشوب پياپى و استيلاى هر متجاوز بيدادگر و استبداد ظالمان به خود مژده دهيد!... اندوخته شما نابود گردد و كشته شما را ديگران درو كنند و براى شما حسرت و افسوس بماند و بس ...(95)

بانوى اسلام از آزادى و مرز عالى حقوق انسان اين گونه دفاع كرد، و در راه جلوگيرى از انحراف برنامه هدايت تا از دست دادن جان خويش ايستاد. و معنى دفاع از آزادى واقعى انسان را، كه آرزوى مقدس جامعه شناسان (96) و انسان دوستان است ، به ثبوت رسانيد. و به گفته استاد عقاد مصرى : (شخصيت مستقل خويش را، كه جامعه اسلام حسابش را ساده نمى گرفت ، در راه تاءمين امور اجتماعى و سياست مالى و اقتصادى به كار برد...) (97)

اين خطبه و سخنان را گروهى از دانشمندان شرح و ترجمه كرده اند، و آثارى ارجدار پيرامون آن به وجود آورده اند. ولى باز

بايد درباره اين اثر جاويد كار كرد. خطبه اى كه از لحاظ سبك و روش در سطح (نهج البلاغه ) است و بر مواد بيشتر از بيست علم از علوم الاهى ، اجتماعى ، حقوقى ، فلسفه احكام و شرايع ، روانشناسى اجتماعى ، مبانى اقتصادى و عدالت معيشتى و... اشتمال دارد؛ آن هم از بانويى آزرده و در محيطى خفقان بار و در تاريكى سوگهايى كه روز روشن را چون شب تار كرده بود.

بايد آن را به زبانهاى زنده جهان برگرداند؛ و با بيان و تحليل فزونتر و تطبيق با مسائل اجتماعى و علمى و اقتصادى و انقلابى و تربيتى روز، در دسترس جوامع بشر قرار داد. و مخصوصا نكات حساس آن را به جوانان معاصر آموخت .

با امواج پر تلاطم غدير را، كه به صورت احتجاجها طغيان مى كرد، مى نگريم ، چه ، اصحاب و خاندان رسول ، پس از آن چشم پوشى عمدى گروهى نسبت به (واقعه غدير)، صحنه مهيج غدير را همراه ساير مناقب على (ع ) به ياد مردم مى آوردند. و بدين وسيله نبى اكرم (ص ) و خواسته هايش را از خلال كلمات و احاديث در نظر جامعه مجسم مى كردند.

در مواردى خود امام على بن ابيطالب به حديث غدير احتجاج و استدلال كرده است . از آن جمله در مسجد مدينه ، پس از درگذشت پيامبر؛ و روزى كه عثمان به وسيله عبدالرحمان عوف خليفه گشت ؛ و در ميدانگاه وسيع كوفه (رحبه ) كه محل اجتماع همگان بود و... (98)

دانشمندان اهل تسنن روايت كرده اند كه يكى از موارد استدلال امام ، روزى بود كه

در كوفه خطبه اى خواند، و پس از ستايش آفريدگار هستى فرمود:

من شما را به خدا سوگند مى دهم هر كس در غدير حاضر بوده بايستد. تنها كسانى بايستند كه به گوش خود شنيدند و فراگرفتند؛ نه آنان كه مى گويند: به ما خبر رسيده و دانسته ايم ...

آنگاه جمعى از بزرگان اصحاب به پاخاستند؛ كه احمد حنبل محدث متبحر و پيشواى مذهب حنبلى در كتاب (مناقب ) مى گويد: (آن جمع سى نفر بودند كه به شنيدن حديث غدير گواهى دادند.) (99)

در اينجا علامه امينى مى گويد:

مى دانيد كه تاريخ اين (مناشده ) (100) سال سى و پنجم هجرى بوده ، كه بيش از بيست و پنج سال از روز غدير و داستان آن مى گذشته است ؛ و در فاصله اين مدت ، بسيارى از اصحاب كه شاهد واقعه غدير بودند، عمرشان سپرى گشته بود و گروهى در جنگها كشته شده و جمع فراوانى پراكنده شهرها بودند، و كوفه كه اين احتجاج در آن واقع شده از محل اجتماع اصحاب (مدينه ) دور بوده ، و جز عده كمى ، كه به هوادارى حق مهاجرت كرده بودند و در عهد على (ع ) به كوفه آمده بودند، كسى از اصحاب در آن سامان نبوده است .

نيز اين داستان بر حسب اتفاق به وقوع پيوسته ، بدون آنكه به مردم اطلاع دهند تا همه بيايند و گواهان افزون شوند و راويان زيادتى يابند. بعلاوه از اشخاصى كه حاضر بودند، برخى شهادت خود را، از در كينه و سفاهت ، كتمان كردند. با اين حال سى نفر روايت كردند و گواه بودند. پس اگر موانعى

كه براى نقل اين حديث بود از بين مى رفت وضع انتشارش چگونه بود! و از اينجا توان دانست كه تا چه اندازه اين حديث در عصرهاى پيشين اشتهار داشته است . (101)

امام حسن مجتبى (ع ) نيز غدير را يادآور گشت ؛ و در ضمن خطبه اى فرمود:

همين امت از جدم شنيدند كه مى گفت : (مردمى كه امرشان را به شخصى سپارند كه داناتر از او هم در ميانشان باشد، همواره روزگارشان به پستى و سفلگى گرايد).... و هم شنيدند هنگامى كه دست پدرم را در غدير خم گرفت و گفت : ( من كنت مولاه فهذا على مولاه ... ) و فرمود تا هر كه شاهد آن مراسم بود به ديگران ابلاغ كند....(102)

امام حسين (ع ) نيز، هنگامى كه در اجتماع اسلامى مكه سخنرانى كرد، حديث غدير را در ميان گذارد. امام دو سال پيش از مرگ معاويه حج گزارد، عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر (103) نيز همراهش بودند. در مكه بنى هاشم و شيعيان و انصار و زهاد و صلحاى اصحاب و تابعان (104) را گرد آورد، تا افزون از هفتصد نفر از تابعان در منى در خيمه امام حضور يافتند، و دويست نفر از اصحاب پيغمبر نيز بودند. آنگاه در ميان آنان به پا خاست ، و خطبه خواند و پس از ستايش خداوند فرمود:

كارهايى كه اين مرد سركش (معاويه ) نسبت به ما و شيعيانمان انجام داده است ، همه را مشاهده كرده ايد؛ شنيده ايد؛ مى دانيد. من اكنون مى خواهم چيزى بپرسم ؛ شما در تصديق و تكذيب من به حقيقت موضوع نگاه كنيد! گفتارم

را بشنويد! سخنم را بنويسيد! سپس به شهرها و قبايل خود كه رسيديد و مردمى را كه مورد اعتمادند ملاقات كرديد، آنان را به حق ما فراخوانيد! زيرا ما بيم داريم كه اين حق پايمال گشته از بين برود. گرچه خداوند تجلى فروغ خود را به پايان مى برد، هرچند كافران نخواهند.

بعد هر آيه كه درباره اهل بيت رسول بود خواند و تفسير كرد؛ و هر چه پيغمبر درباره پدر و مادر و خودش و خاندانشان گفته بود نقل كرد. و همه مى گفتند: (بار خدايا، شنيده ايم و حضور داشته ايم )، و تابعان مى گفتند: (اصحاب راستين به ما خبر داده اند). تا آنجا كه امام فرمود:

شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه در غدير خم على را به خلافت نصب كرد و به ولايت او ندا درداد و فرمود تا حاضران به كسانى كه نبودند برسانند؟

همه گفتند: خدا گواه است كه چنين بوده است ....(105)

بجز على عليه السلام و خاندانش ، ساير شخصيتهاى برجسته اسلام نيز به داستان غدير استدلال كرده اند. و در فرصتهاى مناسب ، افكار را به اين واقعه و اهميتى كه از نظر دينى و اجتماعى دارد توجه داده اند. دانشمندان اهل تسنن ، آن احتجاجات را نقل كرده اند. علامه امينى ، نيز در نخستين جلد (الغدير)، فصلى در 54 صفحه به اين عنوان اختصاص داده است .

باز امواج نشاطانگيز غدير را مى بينيم كه در چهره سرودن مناقب و نشر فضايل جلوه گر مى شد؛ و دلها را روشن كرده به روان مردم سرورى روحانى مى بخشيد؛ و بر تاليفات و

ادبيات اسلامى ، موادى ارزنده مى افزود؛ تا جايى كه سرودن اشعارى كه از مكارم عاليه سرچشمه گرفته بود، به ادبيات و شعر، حياتى پر طراوت و نشاطبخش داد.

كاروان ادب ، داستان غدير و ساير مناقب على (ع ) را بر دوش خود، و در امتداد مواج زمان حمل مى كرد، و زبان شعر ترجمان صفات ملكوتى على بود. ادبيات و شعر، با اثر نافذى كه دارد به سوى اين هدف مقدس پيش مى رفت ، و مشعل فروزان على شناسى را فرا راه عواطف حساس و ذوقهاى سليم اجتماعات قرار مى داد و دل و جان شنوندگان را تسخير مى كرد. از اين رو شعراى مناقب سرا كه خوش قريحه ترين شاعران اسلامى بودند، با پخش فضايل على و اولاد على ، در كالبد اجتماع روحى تازه مى دميدند و محبتى پاك و پرشور به وجود مى آوردند و در تحكيم مبانى دين خدا به پيروزيهايى بزرگ دست مى يافتند.

اين اشعار، آن سان كه در معابر و محافل خوانده مى شد و تا زواياى شهرها گوش به گوش مى رسيد، براى تجسيم فضيلتها و تشويق اجتماع به كسب افتخارات ، وسيله اى بس مؤ ثر بود.

اگر دانشمندانى چون مرحوم (فروغى ) جوش مى زنند كه جوانان اين آب و خاك بايد (شاهنامه ) بخوانند تا نجابت ايرانى بودن و حس مليت و رادمردى و مكارم نژادى در آنان زنده شود، و حق هم دارند، پس نشر و گسترش فضايل و عظمتهاى على و آل على (ع ) چه اثرى در افكار خواهد گذارد و چه بزرگى و علو و پايدارى به روح انسان خواهد

بخشيد!

بارى مواد اصلى اين برنامه مقدس از احاديث نبوى اقتباس شده بود. چون پيامبر در مواردى كه تعداد آن ها از حوصله شمارش بيرون است ، مناقب على را تذكار مى داد. از اين رو شاعران از عصر خود پيامبر(ص ) و در حضور او به سرودن مناقب و فضايل على (ع )، مخصوصا داستان غدير، مبادرت كردند و به گفته شاعر قصايد خود را عبيرآميز ساختند). شرح حال شعراى غدير و مطالب وابسته به آن ، به كلى از حوصله اين رساله بيرون است . ادبا و دانشمندان بايد به صفحات روح نواز كتاب (الغدير) روآورند و (غديريات ) شعراى فرق و طوايف مختلف را بنگرند، تا بيابند كه شاعران و سرايندگان چگونه به پيشگاه اميرالمؤ منين على (ع ) اظهار اخلاص و ارادت كرده اند؛ و حديث غدير را بر دوش وزن و قافيه و لطايف ذوقى و ريزه كاريهاى فنى حمل كرده بر سر ميدان جامعه و ادب آورده اند.

آنگاه از خلال آن چكامه ها، نغمه هاى دلربايى ، كه چون زمزمه مرغان چمن شور و نوا به پا كرده است ، بشنوند. و گاهى نيز به ناله مرغ شباهنگى گوش فرادهند؛ آنجا كه شاعرى ضمن مديحه سرايى ، به تظلم گراييده ، و با سوز و گداز از ستم و تطاول روزگار شكايت كرده ، و پرده اى از مصائب خاندان رسالت را نشان داده است .

باز طغيان امواج غدير را در كانون عواطف و سينه هاى پرخروش دوستان على مى بينيم ؛ آن آزادمردانى كه تا جان شيرين خود را بى باكانه نيفشاندند از پاى ننشستند. و على را چنان

شناختند كه در راه يارى او جان باختند، و مهر او در دلشان با شير اندرون شد و با جان بدر رفت .

اصولا مسلمانان غيور صدر اسلام به پيشگاه مقدس على (ع ) ارادتى بسزا مى ورزيدند؛ و در دفاع از حقوق او روشى پيگير و استوار داشتند. چه او را جامع همه فضائل عالى انسانى يافته بودند؛ و غيورترين مدافع و سرسخت ترين مجاهد راه دين و حق و عدالتش مى دانستند. و از اينجا بدين نكته مهم ، درست پى مى بريم كه چرا دوستى على (ع ) مقياس سنجش ايمان است ، كه هر كس على را دوست بدارد مؤ من ، وگرنه منافق و بى حقيقت است . (106)

توضيح

قسمت اول

كسانى كه به دين يا مكتبى عقيده داشته باشند، قهرا به رشيدترين و برجسته ترين فرد آن دين يا مكتب نيز علاقه مندند. زيرا او نمونه زنده و منعكس كننده تعليمات آن دين و مكتب است . و مهرورزى نسبت به چنين فردى هنگامى افزايش مى يابد كه در او علاوه بر فضايل روحى ، فداكارى بى دريغى وجود داشته باشد كه در هر حادثه و نبردى سينه سپر كرد و حيات آن دين و مكتب را با جانبازيها و از خودگذشتگيهايش حفظ كند. اين شخص در نظر آنان محبوبترين فرد است . چنانكه گروهى كه مخالف آن دين يا مكتب باشند و پيشرفت تعليماتش را نخواهند، نسبت به اين گونه افراد، دشمنى و كينه توزى و كارشكنى بيشترى مى كنند.

طبق اين حساب روشن ، مسلمانان صادق و با اخلاص نسبت به يگانه طرفدار اسلام ، على بن ابيطالب ، سراپا عشق

و علاقه بودند. چه ، آنان او را در جنگها ديده بودند و در جبهه هاى دفاعى اسلام ، آماج تيرها و آغشته به خاك و خون ، مشاهده اش كرده بودند.

هم آنان بودند كه در پيكارهاى سهمناك به دلگرمى او پيش مى رفتند؛ و از شعارهاى نيروبخش او جانى تازه گرفته به سپاه مجهز دشمن حمله مى بردند.

هم آنان بودند كه در سايه اين شعار شورآور نظامى ( الحياة تحت ظلال السيوف ) (107) كه با صداى مردآزماى او در فضاى پر غريو ميدان جنگ مى پيچيد، پرچم پر افتخار اسلام را به دوش كشيده تا قلب اردوگاه دشمن پيش مى برند و بر فراز سنگرهاى مخالف مى كوفتند.

هم آنان بودند كه در پيشامدهاى نابودكننده ، با يك شاهكار جنگى او نيروشان تقويت مى گشت ، و روح سلحشوريشان تهييج مى گرديد، و دائم به قيافه مردانه او نظر دوخته از وضعيت اميدبخش وى بر تصميم و استقامت خود مى افزودند. به وسيله همين تعليمات علمى و فنون نظامى او بود كه در سپاهيان اسلام ، سردارانى كارآزموده و مجرب تربيت يافتند؛ و بعدها در زمان خلفا نيز توانستند با برنامه هايى كه به صوابديد خود مولا تنظيم مى يافت ، به فتوحات مشهور اسلام نايل آيند (108) و معنويات اسلام را در جهان بپراكنند.

آرى اين حقايق براى مردان آزاده فراموش شدنى نبود. شايد شبى را كه در جايگاه حضرت محمد(ص ) خوابيد و جان خود را فداى پيامبر عزيزشان كرد، فراموش نكرده بودند. شايد فرياد سهمگينى كه براى حفظ مرزهاى توحيد از دل او بر مى آمد و با خون گرم و احساسات

پاكش ممزوج بود، هنوز در گوش داشتند. شايد آن كارزار پر خطر (109) كه على در شدت آن جنگ پروانه وار گرد رسول الله مى گشت و دشمن را منهزم و نابود مى كرد، هنوز در جلو چشمهاشان نمايان بود.

اين امور و هزاران نظاير آن بود كه گروهى را به يارى پسر ابوطالب وامى داشت . و تا سرحد عشق و جانبازى روحشان را مدد مى رساند. علاوه بر اين ، سفارشهاى پيامبر(ص ) بود. از اينها كه بگذريم صحنه فراموش ناشدنى غدير بود كه براى اين دسته از مسلمين ، كه همه كارهاى خود را با دستورات پيامبر تطبيق مى كردند، وظيفه سنگين ديگرى به وجود مى آورد. چه ، آنان از واقعه غدير به خوبى فهميدند كه بايد با على (ع ) چنان باشند كه با پيغمبراكرم بودند؛ و اگر اعتقاد داشتند كه پيغمبر مولاى آنان بوده ، اينك على مولايشان است . از اين رو بود كه تلاطم امواج غدير، پيوسته در افكار آنان اثر مى گذاشت و خاطرات پر شور اصلاح طلبان را برمى انگيخت .

چنانكه پس از سپرى شدن روزگارى كه با خروشيدن اين امواج همراه بود، مى بينيم باز صحابى مصلح ، ابوذر غفارى سرسختانه با اوضاع ناهنجار وقت مبارزه مى كرد؛ بر ضد بى سر و سامانى و تضييع حقوق توده هاى مسلمان قيام مى كرد و سنن دين و دستورات حقوقى نبى اكرم را به مردم يادآور مى شد. آيات قرآن كريم را براى توجه افكار، در معابر و انجمنها بلند تلاوت مى كرد. تا روزى كه به منطقه اى دور از مركز اصحاب (مدينه ) تبعيد

شد؛ و در اثر سختيها و شكنجه ها، روى در نقاب خاك كشيد؛ و در صحراى خشك (ربذه ) براى هميشه چشم از مظالم و انحرافات پوشيد. (110)

و پس از او ديگران ؛ تا جايى كه جمع كثيرى از اصحاب نبى اكرم در جنگ صفين و... و در لشكر على درآمدند. (111) و تا سرحد توانايى از او حمايت كردند و به خوبى درك كردند كه اگر بخواهند خواسته هاى خدا و پيغمبر را عملى سازند و برنامه قرآن مجيد را بسط دهند، بايد تا مى توانند از على بن ابيطالب دفاع و پشتيبانى كنند.

اين امواج ، پياپى در حال نوسان و خروش بود؛ و به كيفيتهاى گوناگون آشكار مى گشت ؛ و در كانون مقدس دين و محبت ، عناصر زنده اى پديد مى آورد؛ و آزاد مردانى تربيت مى كرد كه صفحات تاريخ با جانبازيهاى آنان درخشان است ؛ و دامن شفق با خونهاى پاكشان رنگين . همان رادمردانى كه با از خودگذشتگيهاى شگفت آور، زمزمه حريت را براى ابد در اين گنبد كبود افكندند؛ و صحنه جانسوز فداكاريهاى خود را چون مجسمه هاى منصوب بر سر ميدانها در منظر آينده بشريت قرار دادند، و خاطرات فتح مرزهاى فضيلت را چونان مراسم باشكوه سرباز گمنام براى تقويت روح آيندگان به جاى گذاردند.

در ميدان كوفه ، مردى پارسا و زاهد را بنگريد كه فروغ ايمان از رخساره اش آشكار است ؛ و آثار سجود و شب زنده دارى تلاءلو خاصى به سيمايش بخشيده است ؛ ولى با دست و پاى قطع شده و بدن آغشته به خون ، بر سر دار با مردم سخن

مى گويد و دلها را به بيان فضائل على زنده مى كند و در لحظات آخر زندگى ؛ مدافع حقوق انسانيت را مى شناساند. (112) درود بر اين روح وارسته و فكر آزاد و زندگى پاك !...

در كنار (مرج عذراء) (113) حجر بن عدى را ببينيد كه كارگردانان خونخوار معاويه ، بيزارى از على را به وى عرضه مى دارند و او ابا مى ورزد. و پس از اداى دو ركعت نماز، سبزه زار (مرج عذرا) را با خون خود سرخ فام كرده سر به خاكى كه آرامگاه عشق و آزادگى است مى سپارد. (114)

در اينجا رشته سخن را به دست بيان شيواى استاد دكتر على اكبر فياض مى سپاريم :

معاويه مسئله خونخواهى عثمان را فراموش نمى كرد، و اين سياست را چون اساس خلافت خود مى دانست هميشه تعقيب مى كرد. در شام اين سياست به سهولت پيش رفته بود؛ و مردم سهل الانقياد آنجا در اثر تلقين ، از خود معاويه عثمانى تر شده بودند. اما در عراق كه مهد تشيع بود، كار آسان نبود. عاملان معاويه به دستور خليفه بر منبرها مرتبا (ابوتراب ) را دشنام مى دادند؛ و شيعيان او را مى جستند و مى كشتند. از اين مناظر خونين غم انگيز، يكى واقعه حجر بن عدى بود. حجر از طايفه (بنى كنده ) بود و از رؤ ساى بزرگ كوفه و چون مرد زاهد و ديندارى بود مورد احترام مردم بود. در مواقع نماز در مسجد، وقتى كه خطيب به ستايش عثمان و دشنام على مى پرداخت ، حجر بيتاب مى شد و بر خطيب ، اعتراض و ملامت مى

كرد. زياد به دستور معاويه او را با چند تن از دوستانش گرفته به زنجير كشيد و به شام فرستاد. معاويه آن جمع را به وضع فجيعى به قتل رسانيد. (53 ه) اين واقعه در عالم اسلامى آن روز به شدت انعكاس يافت ؛ و مى گويند قتل آن مرد ديندار حتى در دل دشمنان شيعه اثر كرد. چنانكه عايشه به معاويه مى گفت : ( اين كان حلمك عن حجر؟ ) (115) و معروف بود كه معاويه در موقع مرگ خود در حال سكرات گفته است : ( يومى منك يا حجر يوم طويل ) (116)

آرى در آن روزها ريگهاى بيابانها، در حجاز و شام و كوفه به خون شهداى علويت سيراب مى شد، آفتاب بر پيكر خون آلودشان مى تابيد و باد با خار و خاشاك دشت ، بدن آنان را مى پوشاند.

حسين - عليه السلام - درباره اين كشتارهاى ظالمانه به معاويه چنين نوشت :

آيا تو قاتل حجر و يارانش نيستى ؟ همان مردان عابد و خاشعى كه بدعتها را بد دانسته زشت مى شمردند؛ و امر به معروف و نهى از منكر مى كردند.

آيا تو همان كشنده عمر و بن حمق نيستى ؟ مردى كه داغ عبادت ، سيمايش را فرسوده بود...

سبحان الله اى معاويه ! گويا تو مسلمانى نيستى ؟ گويا تو عرب نيستى ! تو حضرمى (117) را نكشتى ؟ به صرف اينكه زياد (والى كوفه از طرف معاويه ) به تو نوشت كه او به دين على است . مگر دين على جز دين محمد است ؟! همان دينى كه تو را به اين مقام رسانيد؛ و گرنه

بالاترين شرف تو و پدرانت همان بود كه زمستان و تابستان در بيابانها بگرديد. خداوند بر شما منت نهاد، و به وسيله ما اين زحمت و ذلت را از دوشتان برداشت . تو به من مى نويسى :

(امت را به فتنه مينداز!)

من فتنه اى از اين بزرگتر نمى دانم كه تو امير باشى ، مى نويسى :

(در كار خودت و دين و امت محمد بينديش !)

من به خدا سوگند، برتر از جهاد با تو كارى سراغ ندارم . اگر اين كار را انجام دهم به خدا تقرب جسته ام ، وگرنه بايد استغفار كنم .

تا آنجا كه امام مى نويسد:

اى معاويه ! از خداى بپرهيز! و بدان كه نامه اعمالى كه خدا براى ضبط كردار مردم دارد، هيچ گناه صغيره و كبيره اى را فروگذار نمى كند. و بدان كه اين كشتن و گرفتن مردم به تهمت و بدگمانى ، و امير كردن اين بچه شرابخور سگباز را خدا فراموش نخواهد كرد. نتيجه كارهاى تو همين است فقط كه خودت را هلاك كردى و دينت را تباه ساختى و مردمان را پايمال نمودى ...(118)

باز امواج پر دامنه غدير را در امتداد زمان مى نگريم ، كه به صورت روايت و حديث پيش رفته با بسطى جالب و حيرتزا در كتب اسلامى منعكس گشت . و با وجود موانع بسيار و تهديدهاى فراوان نسبت به طرفداران غدير، از گفت و شنود درباره آن خوددارى نشد. بلكه نقل آن را نور و حكمت مى دانستند؛ و مسلمين دور از مدينه ، افرادى براى شنيدن و آموختن حديث غدير بدان شهر اعزام مى كردند؛ تا آن را از

اصحاب بشنوند و فراگيرند و براى ايشان بازگويند...(119)

تابعان نيز بر اين منوال بودند؛ و در نشر آثار غدير و ذكر حقايق آن اهتمامى بسزا مى ورزيدند. چنانكه پس از گذشت قرنها، روايت هشتاد و چهار نفر از آنان به ما رسيده است . (120)

پيشينيان تنها به نقل حديث اكتفا نمى كردند، بلكه با تمام نيرو و امكانات خود در تشبيد مبانى غدير مى كوشيدند و با هر پيشامد و مانعى به سختى مبارزه مى كردند؛ و در اين راه فداكاريهايى از خود نشان دادند كه هيچ گاه با گذشت زمان و طلوع و غروب خورشيد فراموش نمى گردد.

پس از دوره تابعان ، وظيفه ضبط و تعليم روايات غدير به عهده دانشمندان قرون اسلامى نهاده شد؛ و آنان در گرد آوردن اسناد و مآخذ آن ، كوششى عميق كردند و علاقه اى وافر نشان دادند؛ چنانكه پيش از اين گفتيم .

و به جهت ثبوت مسلم ، و اشتهار وسيع اين حديث بود كه دانشمندانى از قبيل شريف مرتضى (121) و علامه مير حامد حسين هندى (122) و عده اى از علماى بزرگ اهل تسنن (123) آن را از معتبرترين احاديث اسلام دانسته اند، زيرا كمتر حديثى است كه داراى اين همه اسناد و مدارك باشد. ما در اينجا به طور خلاصه ، تعداد اسناد بعضى از بزرگان علم حديث را در مورد اين روايت مى نگاريم :

نامتعداد اسناد

احمد بن حنبل شيبانى

حافظ ابن جرير طبرى

ابن حجر عسقلانى

جزرى شافعى

حافظ ابن عقده همدانى

حافظ ابو سعيد سجستانى

حافظ ابوبكر جعابى

امير محمد يمنى

حافظ نسايى

حافظ ابوالعلاء همدانى

فقيه ابن مغازلى شافعى

ابوالعرفان صبان شافعى

حافظ ناصرالسنه حضرمى

علامه مير حامد حسين هندى

علامه امينى به 40 سند

به 75

سند

به 25 سند

به 80 سند

به 105 سند

به 120 سند

به 125 سند

به 150 سند

به 40 سند

به 250 سند

به 100 سند

به 30 سند

به 54 سند

به 80 سند از اسناد اهل تسنن .

به 110 سند از اسناد اهل تسنن . (124)

حافظ ناصرالسنه مذكور، از محدثين و دانشمندان اين عصر اهل تسنن است كه در كتاب (تشنيف الآذان )(125) اين حديث را به پنجاه و چهار سند، چنانكه گفته آمد، روايت كرده است . اين موضوع بسيار قابل توجه است ، چون اين دانشمند حديث دان ، مانند علامه امينى و ساير علماى فنى شيعه در صدد جمع آورى و تتبع اسناد غدير نبوده است ، و روى پيشامد بحث و موضوع تاءليفش بدان رسيده و با اين وصف ، پنجاه و چهار سند براى آن ذكر كرده است . اين خود حاكى از شهرت بسزايى است كه اين حديث در مدارك معتبر اسلامى دارد.

باز امواج روح بخش غدير را مى نگريم كه در تاءسيس سازمان تعليم و تربيت و گشايش باب مدينه علم ، اثرى فناناپذير به وجود آورد؛ و در راه نشر معارف تابنده اسلام در سراسر جهان ، مشعلى خاموش نشدنى برافروخت .

مسلمانان پس از درگذشت پيامبر گرامى ، نياز خود را به آموزنده اى دانا احساس كردند و دانستند در مكتب تربيتى اسلام كه روز به روز معلوماتشان فزونى مى يافت ، از منبع فياض علم رسول استفاده ميكردند و هيچ توجهى نداشتند. چه ، در وضعى بسيار ساده و عادى و در ضمن معاشرتهاى شبانه روزى ، از رسول اكرم (ص ) حقايق معرفت و اخلاق را مى آموختند. ولى هم اكنون توده هاى

خاك بين آنان و مربى ملكوتيشان فاصله انداخته و آن چشمه زاينده از جوشيدن افتاده و آن اشراق مقدس - كه اسرار غامض حيات و معالم تكليف را برايشان روشن مى كرد - در كرانه ابديت پنهان شده است .

قسمت دوم

در اين هنگام ، سايه اى كه از خاموش شدن فروغ تعليم در محيط اسلام دامن كشيده بود، براى آنان بسيار تاريك و وحشتزا بود، و افكار آشنا به علم قرآن و روح كنجكاو آنان آرامش نداشت ، و هماره درصدد اشباع حس دانش اندوزى و رازفهمى و نكته يابى بر مى آمد.

اينجا بود كه گشايش در شهر علم آغاز گشت ، و پرتو عالمگير حق از افق افكار على بن ابيطالب (ع ) در فضاى جهان اسلام دامن گستر گرديد، و خورشيدسان به پرورش ذرات پراكنده همت گماشت .

هر چند حكومت ظاهرى امام اميرمؤ منان (ع ) تحت الشعاع حوادث اجتماعى و جنگهاى ساختگى واقع گشت ، اما وظيفه عالى او، ترويج حقايق دين و نشر نواميس عدل و آموختن علوم قرآن و رازهاى آفرينش بود، از دوشش برداشته نمى شد. على - عليه السلام - هماره به جنبه معنوى خلافت نظر داشت تا بتواند به وسيله اجراى سنن نبوى ، سعادت انسانها را تاءمين كند. آرى ، او از اين جهت كه وصى پيامبر است ، وظيفه سنگينى به عهده دارد و اوست كه بايد حقيقت اسلام را كه دين علم و آيين (تزكيه و تعليم ) است و به وسيله نشر علم نگهبانى كند و از هنگامه هايى كه پس از رحلت پيامبر اكرم براى متزلزل ساختن اركان اسلام به پا مى

شود جلوگيرى نمايد.

اگر احبار يهود و دانشمندان با اطلاع مسيحى ، از دل صومعه ها و درون ديرها بيرون مى آيند و براى آزمايش جانشين رسول خدا(ص ) و آورنده وحى مسائل مشكل كتب خود را طرح مى كنند و در ميان مسجد مسلمين با جمله (سؤ الات ما را پاسخ دهيد) هنگامه به پا مى كنند، كه بايد جواب دهد؟

اگر براى اصحاب معضلاتى پيش مى آيد و معارف قرآن مى رود كه به دست فراموشى سپرده شود و به عنوان مجهول تلقى گردد، يا تاءويل شود، چه كسى بايد از ناموس مقدس دين و معارف دين حمايت كند؟

وقتى قضاوتهاى بيجا حقوق مردم را پايمال مى كند و بيگناهان را به اعدام سنگسار شدن محكوم مى سازد و در روح جامعه اثرى وخيم مى گذارد و براى امت تشنج فكرى به وجود مى آورد، كدام كس بايد پا در ميان گذارد و چهره رباينده قوانين سعادت بخش اسلام را بنماياند؟

پس در مدينه علم پيغمبر كه اوست ، بايد براى هميشه به روى جويندگان باز باشد و پژوهندگان را بپذيرد.

اين بود كه اصحاب در كسب علوم و معارف به مولاى حقيقى خود رجوع كردند و اصول اوليه دانشها را به فراخور استعدادشان فراگرفتند. كم كم افق فرهنگ اسلام روشن شد؛ و به كمك معارف ائمه (ع ) و زحمات دانشمندان شيعه ، حقايق اسلام در سراسر جهان پراكنده گشت ؛ و در علوم دقيق الاهى و طبيعى و... و فلسفه شرايع ، كه ديگران نمى توانستند با دغلبازى و صرف مال و تاءييد خلفاى اموى و عباسى ، خود را به عنوان داننده آنها جا بزنند،

به خوبى شخصيت علمى خود و پيشوايانشان را ثابت كردند و احتياج مسلمين را به خاندان نبوت آشكار ساختند.

در اثر اين مبانى و هم اصول تربيتى صحيحى كه در خانواده هاى شيعه معمول بود، دهها دانشمند، اديب ، فيلسوف ، مصلح ، رياضيدان ، مفسر، فقيه ، محدث ، ستاره شناس ، روانشناس ، جامعه شناس و... به تاريخ فضيلت و دانش تحويل داده شد، مانند:

خليل بن احمد فراهيدى

محمد بن يعقوب كلينى

معلم ثانى ابونصر فارابى

شيخ ابوجعفر صدوق

صاحب بن عباد

شريف رضى

شيخ مفيد

حسين بن عبدالله سينا

شريف مرتضى

ابوريحان بيرونى

شيخ طوسى

شيخ طبرسى

رضى الدين ابن طاووس حسنى

خواجه نصير الدين طوسى

جمال الدين علامه حلى

شهيد اول (محمد بن مكى )

شهيد ثانى (زين الدين )

شيخ بهاءالدين عاملى

ميرداماد حسينى

علامه حسينى

سيد مهدى بحرالعلوم

شيخ مرتضى انصارى

سيد جمال الدين اسدآبادى (126)

100-175

329

339

381

326-385

359-406

337-413

373-427

355-436

362-440 يا 430

385-460

548

663

597-672

648-726

734-786

911-965

953-1031

1041

1037-1111

1155-1226

1214-1281

1254-1314

و آثار اين دانشمندان ، از علوم الاهى تا ادبيات ، و از حقوق تا ساده ترين آداب زندگى ، از ارزنده ترين مدارك علمى گشت . و سرگذشت زندگيشان براى روشن كردن عظمت مكتب تربيتى شيعه شاهدى زنده شناخته شد. البته اصول آموزشى ائمه طاهرين در تربيت اين نوابغ بزرگ اثرى اعجازآميز گذاشت ، و مردانى را پرورش داد كه نشان دهنده اخلاق و فضايل پيشوايان خود شدند؛ و در تمام فضيلتهاى پر ارزش ، كه شالوده كاخ انسانيت و پايه قله هاى افراشته اخلاق است ، يادگارى از تربيت خاندان رسالت و تعليمات آنان گشتند. و در دانش دوستى و عظمت فكر و انديشه ، در پرهيزگارى و پارسايى ، در تهذيب روح و توجه به ماوراى جهان محدود، در ايجاد وسايل گوناگون براى گسترش علم و تقويت روح دانشجويان ، در نوع

پرورى و توجه به بينوايان و محرومان و افتادگان اجتماع و... تا آنجا پيش رفتند كه به صفحات تاريخ علم ، معنويت و روح دادند و مورخان جهان را به ثناگسترى خويش واداشتند.

(جرجى زيدان ) در شرح حال (ابن سينا) مى نويسد:

اين فيلسوف طبيب ، ارسطو و بقراط اسلام بود. او در وسعت اطلاعات و نيروى عقل از انسانهاى يگانه روزگار بود. در هر فنى از علوم كتاب نوشت ، و بيش از صد كتاب به جاى گذارد. تاءليفات او را در نهضت اخير اروپا اثرى عظيم بود. چه ، آنان بهترين و مهمترين كتابهايش را به زبان علم در نظر خودشان (لاتين ) ترجمه كردند. (127)

(علامه دهخدا) در احوال ابوريحان مى گويد:

در هزار سال پيش بر دو تسطيح از تسطيحات چهارگانه كره زمين متفطن گشتن ، و نوع چاه آرتزين كشف كردن ، و به استخراج (جيب يك درجه ) توفيق يافتن ، و بالاتر از همه بناى علوم طبيعى بر رياضى نهادن ، و قرنها پيش از (بيكن ) (128) براى حل معضلات علمى و فنى متوسل به استقراء شدن و... براى معرفت اجمالى اين داهى كبير كافى است . (129)

باز جرجى زيدان مى گويد:

نصيرالدين طوسى فيلسوف رياضى فلكى كه علوم طبيعى را بسيار دوست مى داشت ، مخصوصا فلكيات را. از اين رو در مراغه رصدخانه بزرگى ساخت و كتابخانه اى تاءسيس كرد و كتابهايى را كه از اطراف به دست آمده بود، در آن گرد آورد؛ تا شماره كتابهايش از 000،400 افزون گشت . ستاره شناسان و فيلسوفان را در آن جاى داد و اوقاتى براى آنان معين كرد. دانش به

دست اين عنصر پارسى ، در بلاد مغول درخشيدن گرفت . گويا او در تاريكيى دامنه دار، شعله اى تابناك بود. (130)

نيز درباره (شيخ مفيد) مى نويسند:

وى پيشواى دانشمندان اماميه و پرچمدار علم كلام (عقايدشناسى ) و فقه و بحث و مناظره بود. با اهل هر عقيده اى با جلال و شكوهى خاص ، مباحثه مى كرد. او صدقات و خيرات فراوان داشت و داراى خشوعى بسزا بود. بسيار نماز مى خواند و روزه مى گرفت . پارسا بود، و جامه درشت مى پوشيد و بيش از دويست تصنيف داشت . جز پاسى از اول شب نمى خوابيد، سپس به پا مى خاست و نماز مى گزارد يا كتاب مى خواند يا درس مى گفت يا قرآن تلاوت مى كرد...(131)

(شيخ طوسى ) بنيان گذار دانشگاه روحانى نجف را چنين معرفى مى كنند:

آثار و تاليفاتش چهره زمان را فروزان كرد. در آن ها بيشتر علوم اسلامى را گرد آورد و مسائل مشكل علمى و فلسفى را حل كرد. وى بيش از سيصد شاگرد از مجتهدان شيعه داشت ؛ و از اهل تسنن آن قدر بودند كه به شماره نيامدند. كرسى درسى كه از آن بزرگترين دانشمند عصر بود، در بغداد از طرف خلفا به وى تفويض شده بود؛ و او براى دانشمندان مذاهب درس مى گفت ؛ و پس از اينكه كتابخانه اش سوزانده شد، به سوى نجف كوچ كرد. (132)

باز در صفحات تاريخ مى خوانيم كه ابن طاووس حسنى ، نقيب علويان ، فقيه و دانشمند بزرگ ، كه همگان به تجليلش پرداخته اند، هنگام زكات دادن 110 تمام غله را خود برمى داشت و

بقيه را به مستمندان مى داد. (133)

و شايد اين داستان تكان دهنده (134) از سيد بحرالعلوم هيچ گاه در تاريخ مردان بزرگ فراموش نگردد: شبانگاهى كه يكى از شاگردانش را ميخواند و با خشم و خروشى عجيب به وى پرخاش مى كند كه در همسايگى تو مردى بينوا با كودكان خود گرسنه به سر مى برد و تو به حال آنان نرسيده اى ! شاگرد بدين جمله (به خدا سوگند از حالشان آگاه نبودم )، پاسخ مى دهد. سيد بيشتر مى خروشد و ميگويد: (همين مرا خشمگين كرده كه نمى دانستى ! اگر مى دانستى و خبر نمى گرفتى كه كافر بودى !! چرا به حال همسايه ات رسيدگى نكنى ؟ چرا ندانى ؟!)

اين نمونه اى از كردار و افكار اين مردان بزرگ بود، كه اين آثار گران ارج و اين تاريخ مقدس را به وجود آورد، و اهميت غدير و مبانى تشيع را منعكس كرد، و فروغ تربيت را در سرتاسر اعصار و قرون تا زواياى اجتماعات ممالك اسلامى پيش برد.

اكنون نيز به امواج ساحل ريز غدير، كه دامنه خود را به پهنه علوم و معارف جهان معاصر كشانده است مى نگريم ، امواجى كه در فراخناى درياى علوم به حركت در آمده و سطحهاى آرام را با تلاطم خود به جنبش در آورده است ، و روشنفكران و حقيقت طلبان را به نشر افكار و گفتار على بن ابيطالب (ع ) برانگيخته و به تاءليف و تحليل پيرامون شخصيت بى پايان وى و نشان دادن مقصود اساسى غدير به پا داشته و آنان را يارى كرده است تا آثارى جاويدان به جاى گذارند

كه براى هميشه پرده از روى انحرافات تاريخ بردارد و حقايق محض را در معرض افكار قرار دهد.

كتابهايى فروزان كه پرتو عنايت خداوندى و اعجاز توفيق بر سراسر سطرهايش دامن كشيده و عناصر مقدس نبوغ و معنويت و فروغ روح پرور حق شناسى و حقيقت يابى از خلال صفحاتش هويداست .

گفتارى پر طنين كه چون بانگ جرس با قافله سيار زمان در سير است ؛ و صفحاتى نورانى كه پيوسته با طلوع و غروب اختران به تابشگرى خود ادامه مى دهد و براى تازه آيندگان هر عصر و دوره اى به عنوان (اتمام حجت ) سندى محكم شناخته مى شود؛ و افكار را جلب كرده ، به كاوش واداشته سرانجام به حقيقʠمى رساند.

اين خدمت بزرگ به انديشه هاى پاك و عقايد حقه انسان - كه در سرنوشت دو جهان و تصميمات اجتماعى و تربيت اخلاقى هر فرد دخالت دارد - به دانشمندان والاقدر شيعه منحصر نمانده است . چه ، امواج گسترده غدير، دامنه خود را به افكار علماى ساير مذاهب و اديان نيز كشانده و حقايق را از زبانشان بازگو كرده است .

اين وضع انتشار حيرتبار اين حقايق بوده است در روزگار پيشين . اما در اين عصر نظرى بيفكنيد به هزاران مقاله و رساله و كتاب كه از شخصيتهاى خاور و باختر درباره اميرالمؤ منين على (ع ) انتشار يافته است و مى يابد، كه حتى ضبط فهرست آنها از حوصله گفتار ما بيرون است . (135)

امروز جلوه هاى ملكوتى و ابدى على (ع ) چنان افكار آگاهان را در خود خيره كرده كه تنها وجود او بخشنده اميد به حق و عدالت

و انگيزه نشاط شده است . و اگر شعاع روح على (ع ) به مردمان دوردست تا آنجا بتابد كه با تجليات خود روشنشان كند و در پهنه فروزندگى خويش محوشان سازد تا قلم به دست گيرند و با عواطفى پرشور و انشايى بلند و رنگين ، گوشه اى از اين حقيقت را آشكار سازند، پس اين شعاع چه تاءثيرى خواهد كرد اگر در كنار كانون خود، به جان و دل مردانى بتابد كه نمونه كامل احساسات شيعى و نگهبان مرزهاى مستحكم دين خدايند و در دامن پاك تشيع پرورش يافته با (بامداد غدير) و (شامگاه عاشورا) خو گرفته اند و محبت پرسوز آل على به تار و پود آنان پيوسته است ؟

از اينجاست كه بايد به اوج واقعى دانشمندان خود بيشتر پى بريم ؛ و با ديده اى كه از فروغ تجليل معنويات روشن است بدانان بنگريم ...

فلسفه اجتماعى اين بحث

اشاره

مطالعاتى كه از جنبه مذهبى براى درك حقايق جهان شده است ، نيرومندترين و شريفترين شاه فنر تحقيق و تتبع علمى است

اينشتاين

(جهان و اينشتاين )

ما به دنياى به هم پيوسته اى احتياج داريم كه در آن هر كس بتواند از نو جايى فراخور خود پيدا كند و مادى و معنوى در آن از هم جدا نباشد. بدانيم چگونه زندگى كنيم ، زيرا كم كم فهميده ايم كه راهروى در جاده زندگى بدون قطب نما و هادى ، خطرناك است .

الكسيس كارل

(راه و رسم زندگى )

اگر تعليم و تربيت ، ميل و رغبت در فعاليتهاى اجتماعى را در كودكان و جوانان ايجاد نكند، هرگز به وظيفه اصلى و هدف اساسى خود نايل نخواهد شد.

تئودور روبسن

(مجله پرورش نو)

مسافت

بشر نسبت به كانون معنويت افزونى يافت . ديدگان ظاهربين انسان ، وضع زندگى خود را با آزادزيستى جانوران قياس كرد. اوراق دفتر زندگى از غرايز حيوانى مستور گشت ، و منحنى پيشرفت فكر انسان نزولى گرديد. بشر با شتابى كه زاييده بى بند و بارى بود، در ژرفناى حيوانيت فرو رفت و از منظور اساسى آفرينش و وظيفه بزرگ اجتماعى خود غفلت ورزيد. سطح اخلاق پايين آمد و دنياى صنعتى نيز نتوانست به نياز معنوى انسان پاسخ دهد.

گذشت زمان ميان دستورات رهبران دينى و انسانهاى كنونى فاصله ايجاد كرد. انسان شناسان بسى كوشيدند تا چاره اى بينديشند. مصلحان و متفكران در آرزوى رشد اخلاقى انسان ، موى سر خويش سپيد كردند و سرانجام جز سيلابى از اشك ديده و شعله اى از سوز درون چيزى عايدشان نگرديد.

گاهگاهى از لابلاى پرده هاى زمان ، فرياد مقدس منجيان به گوش مى رسيد كه توده هاى منحرف را كه سيل آسا به درون دره هاى فساد هجوم آورده بودند فرمان ايست مى داد. اما اجتماع بشر بيدار نشد و به فكر اصلاح خويش نيفتاد.

امروز ناموس اجتماع براى در هم كوفتن اركان سستى و پستى ، به مدافعانى جوان و فرزانه نيازمند است . پس بايد مجدانه در راه گسترش حقايق بين نسل جوان گام برداشت ، و نواقص اخلاقى آنان را به وسيله تشريح تاريخ آزادگان كاهش داد؛ تا نيروى معنوى و نبوغ اخلاقيشان افزايش يابد و اين انحطاط، كه يقينا به اخلاق صدمه مى زند و جنبش جامعه را در تحصيل پيروزيهاى علمى و صنعتى نيز كند مى كند، جبران گردد.

انسان تنها دستگاهى ماشينى نيست ،

و نمى توان به صرف اينكه كار مى كند و نياز مادى خود را برطرف مى سازد، او را از كسب فضايل و ملكات اخلاقى معذور دانست . زيرا ارزش زندگى در تعالى اخلاقى و فعاليت روانى و روحى است .

آلكسيس كارل مى گويد:

تمدن ما تاكنون موفق نشده است محيطى در خور فعاليتهاى روانى ايجاد كند. بايد قسمت اعظم نقايص هوشى و اخلاقى مردمان امروزى را به ناكفايتى و بدى تركيب محيط روانى ايشان نسبت داد. اولويت ماده ، نفع جويى كه اصول آيين صنعتى امروز دنيا را مى سازد، در زوال فرهنگ و اخلاق ، سهم بزرگى گرفته است . (136)

پس بايد محيطى مناسب فعاليتهاى روانى به وجود آورد، و افكار را به طرف آموختنيهاى سودمند و تصميم بخش هدايت كرد. و چون تصميم و اراده در كارها به طرز فكر و عقيده شخص بستگى دارد، بايد اعتقادات را تصحيح و تحكيم كرد و محبت انسان را به طرف مقدسات منعطف ساخت .

تاءثير اعتقادات در اخلاق

اخلاق (137)، كه سرمايه سعادت و كاميابى است ، به ترتيب و تقويت نيازمند است ، و آن به وسيله تهذيب عواطف و بيدار كردن وجدان و توجه دادن افكار به زندگى بزرگان حاصل مى شود؛ و نمونه كامل آن جز به وسيله دين ، كه آميزه روحى است . محقق نمى شود. پس بايد تعليمات دين را براى تقويت فكر اخلاقى ، بزرگترين وسيله دانست ؛ و حس مذهبى را كه به گفته اينشتاين (نيرومندترين شاه فنر تحقيق و تتبع علمى است ) در جامعه زنده نگاه داشت ؛ و عقايد صحيح را كه زاينده فضيلتهاست به همگان آموخت .

آرى اعتقادات صحيح ، كه عصاره و تجلى دين است ، هماره مركب انسانيت را به سوى سعادت و رستگارى مى راند.

عقايد و دليل

عقيده بايد بر پايه دليل بنا شود؛ تا با روح انسان بياميزد و به مرحله يقين برسد و دايم با شورى باطنى و هنگامه اى درونى به انسان فرمان دهد و نداى تكليف (138) را، كه از اعماق روح برمى خيزد و در فضاى زندگى طنين مى افكند، تقويت كند، تا منظور اصلى به عمل آيد.

نيز هنگامى كه اعتقاد با دليل به دست آورده شود، ارزش مكتب حق و بى بنيانى ساير مسلكها نمودار مى شود. انسان از پذيرش گفتار بى دليل دورى مى گزيند. سرعت قبول نسبت به هر سخن ، كه بزرگترين آفت افكار است ، از بين مى رود و جاى آن را حس كنجكاوى و قدرت فكرى مى گيرد. در نتيجه انسان در اصول اعتقادات محكمتر مى شود؛ و به احكام و دستورات دينى بيشتر توجه مى كند؛ و در يك هماهنگى عجيب به ساحل نجات مى رسد.

در اينجا اين سخن مقدس آسمانى را كه از ماوراى قرنها مى خروشد و در گوش جان نواخته مى شود نقل مى كنيم . امام صادق (ع ) مى فرمايد:

همى دوست دارم كه تازيانه بر سر اصحابم فرو كوفته شود، تا دين را درست بفهمند و در آن بينديشند. (139)

پيشواى مكتب صحيح ، اين گونه افكار را تحريك مى كند و در محيط تحصيل ، پژوهشگران را به كاوش وا مى دارد و آنان را به پرسش و دليل خواستن براى هر سخن و روشن كردن حقايق بر مى انگيزد. اين خود

دليل نهايت اعتماد و باور به صحت و عظمت فكرى يك مكتب است .

پس عقايد هنگامى منشاء اثر است كه قطعى و با دليل باشد. چه (در روان شناسى به اثبات رسيده و هم مكرر به تجربه پيوسته است كه هر فكر و عقيده اى كه مورد قبول قطعى ذهن واقع شود، در عواطف انسان و در چگونگى رفتار او مؤ ثر واقع مى شود.) (140)

توضيح

روان انسان هيچگاه از فعاليت فكرى باز نمى ايستد و پيوسته معانى و معلوماتى كه از خلاصه گيرى و استنتاج احساسات و تصورات حاصل مى شود، شخصيت فكرى او را تشكيل مى دهد. پاره اى از انديشه ها و ادراكات ، مورد تصديق وى واقع مى شود. نسبت به پاره اى علاقه و محبت نيز پيدا مى كند؛ خواه آنچه مورد علاقه اوست آثار علمى و هنرى و مقاصد شخصى باشد، خواه هدفهاى اجتماعى و يا شخصيت نوابغ و بزرگان . پس به طور كلى اصل محبت ، آميزه روح بشر است . از نظر اجتماعى نيز معلوم است كه مجموعه كار و فعاليت هر جامعه ، حاصل جمع اعمال افراد آن است . جنبش و كردار فرد نيز پيرو اراده و تصميم اوست . اراده و تصميم نيز زاييده مهر و علاقه به كار يا موضوع يا هدفى است .

از اين رو ره آموزان بزرگ ، كه جز سعادت انسان چيزى نمى خواستند و غير از سوق دادن بشريت به شاهراه روشن اخلاق و فضايل منظورى نداشتند. هماره درصدد بودند كه انسان اين مهر و محبت و توجه و اعتقاد را در موردى شايسته به كار برد و

در راهى كه نتيجه آن جز نيكى و اندوخته نيك نباشد مصرف كند تا سعادت دو جهانش تاءمين گردد.

پس اكنون بايد مظاهر قانون آسمانى را كاملا شناساند؛ تا اجتماع ، زندگى آنان را سرلوحه برنامه خويش قرار دهد. آرى اين آيين نامه هاى خدايى است كه افكار ملتهب را با نسيم روح نواز خود آرامش مى بخشد. اين پيامهاى اساسى آسمانى است كه عواطف سركوفته و خوابيده را بيدار مى كند. و اين قانون نامه صحيح است كه سازنده وحدت است و جمهور بشريت را با پيوندهاى ناگسستنى به هم مربوط مى سازد. روح آلوده و ناراحت بشر امروز بيش از هر چيز به تقويت و آرامش و اصلاح نيازمند است ؛ و هيچ گاه به كسب سعادت و آرامش موفق نخواهد شد مگر آنكه در مكتب آزادمردانى چون على بن ابيطالب و اولاد والاگهرش درس گيرد. آرى هنوز سلولهاى مغز انسان با كلمات ملكوتى مربيان بزرگ درنياميخته است . و هنوز با تعاليم جاودان آنان آشنا نيست . جوامع امروز بايد بيايند و در پيشگاه معلم عاليقدر بشريت گردآيند و بشنوند:

( اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع ) (141)

- خردها بيشتر آنجا بلغزد كه آز و طمع برق زند.

( الدنيا خلقت لغيرها و لم تخلق لنفسها ) (142)

- دنياى مادى مقدمه جهان معنوى و عالم باقى است و خود هدف اصلى آفرينش نيست .

( علم لايصلحك ضلال .(143) )

- دانشى كه تو را صلاح و شايستگى نبخشد، مايه گمراهى است .

( العاقل يطلب الكمال ، الجاهل يطلب المال . ) (144)

- خردمند در جستجوى كمال است و نادان در جستجوى مال .

( الفكر مرآة

صافية ) (145)

- فكر كردن براى درك حقايق ، آينه اى روشن و تابناك است .

( ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم . ) (146)

- دلها نيز مانند بدنها (از يك كار پيوسته ) ملول مى شود، پس براى روح و جان خويش دانشهاى نوين و پسنديده بجوييد.

( الايثار شيمة الابرار.(147) )

- ديگران را بر خود مقدم داشتن ، سيرت نيكوكاران است .

( و لا تكن عبد غيرك ، و قد جعلك الله حرا ) (148)

- بنده ديگرى مباش ، كه خداوند تو را آزاد قرار داده است .

پس بايد آيين نامه علوى ، كه جامع حقايق اسلامى و حقوق بشرى است ، تعليم داده شود. شاگردان (نهج البلاغه ) كه حقيقتى از حقايق اين مكتب جاويد را درك كرده اند خوب مى دانند كه واضعان مكاتب چه اشخاصى بوده اند و افكارشان روى چه محورى دور مى زده است .

امروز كه بشر بهتر مى توانند حقيقت را درك كند، و اگر جمله اى حكمت زا يا دستورى سعادت بخش از بزرگان خود بيايد، آن را بر سرلوحه كاخهاى بين المللى نصب مى كند، بايد كوشيد تا حقايق نمودار گردد.

ما در اين رساله مطالبى از روى مدارك معتبر نوشتيم و خواستيم توجه جوانان را بيشتر به مقام مقدس امام بزرگ على بن ابيطالب عليه السلام جلب كنيم ، تا كردار و رفتار او را سرمشق زندگانى خويش قرار دهند. گرچه مهر على و فرزندانش آميخته جان ما ايرانيان است ، اما بايد به نتايج اين موضوع نيز توجه داشت و اين مهر و دوستى را براى پيروى از اخلاق

آنان بهترين وسيله و محرك گرفت . و بدون شك هرچه توجه فكرى ما به موقعيت آنان افزون گردد، بيشتر درصدد پيرويشان بر مى آييم ، و در نتيجه ، به سوى زندگانى سعادتمند و عدالت زايى كه از مكتب جاويدان على (ع ) سرچشمه مى گيرد، رو مى آوريم .

افكار روشن مى شود

در پايان اين فصل ، كه آخرين بحث فنى اين رساله است ، مى گوييم : براى تجديد عظمت و پيشرفت يك مكتب ، بهترين وسيله همان است كه در برنامه اى كه به دست بانى آن وضع شده تاءمل كنيم و طرز فكر او را براى بقا و انتشار مكتبش به دست آوريم . زيرا برنامه اى كه يك بانى براى پيشرفت مكتب خويش طرح مى كند، از هر لحاظ برآورنده نيت و آرزوى اوست .

از اين رو دانشمندان ما خواسته اند به وسيله تاءليفات خود، موقعيت على (ع ) و تعليماتش را از نظر اسلام و پيامبر اكرم (ص ) روشن كند (ساير تحليلهائى هم كه درباره شخصيت امام شده ، در اين موضوع نهفته است )، و بفهمانند رخنه اى كه در عالمگيرى اسلام افتاد در اثر آن بود كه گفتار رسول خدا تا آخر عملى نگشت . خوشبختانه جمعى از دانشمندان روشنفكر اهل تسنن نيز با حسن تفاهمى كه بايد بين افراد يك دين باشد، اين موضوع را درك و در ضمن اظهارات خود بدان تصريح كرده اند (149) و از نظر اجتماعى و اتحاد اسلامى ، چنانكه در پيش اشاره كرديم ، نشر اين بحثها را سودمند بلكه لازم دانسته اند. (150)

استاد (عادل غضبان )، شخصيت اجتماعى و ادبى

معروف مصر و مدير مجله (الكتاب )، ضمن مقالاتى كه در مجله خود درباره (الغدير) انتشار داده است مى نويسد:

اين بحثهاى دامنه دار كه كتاب مؤ لف ، سرشار از آنهاست درباره بسيارى از مسائل دينى و تاريخى است كه طرز فكر و نظر شيعه را معلوم مى كند. همان طرز فكر و نظرى كه بر اهل تسنن واجب است آن را درست بشناسند، و از مآخذى كه در آنها تغيير و تحريف راه نيافته ، به دست آورند. پس همانا درست فهميدن اين طرز فكر به از بين بردن شكافى كه بين مسلمين ايجاد شده كمك مى كند، و آنان را به طورى نزديك مى سازد كه جمعيتشان نيرومند و صفوفشان يكى گردد. (151)

(محمد عبدالغنى حسن )، استاد علوم اجتماعى در قاهره ، مى گويد:

من از خداوند مسئلت دارم كه به وسيله اين غدير با صفا (الغدير) صفايى بين اهل تسنن و شيعه برقرار سازم ، صفايى كه از برادرى اسلامى سرچشمه گيرد و به وسيله آن در گروهى متحد و بنيانى مستحكم به طرف حياتى آزاد و شرافتمندانه گام بردارند، حياتى كه اسلام با آن ، عزت يابد و پايگاه دين خدا در جهان بلند گردد. (152)

پس آنان هم پى برده اند كه اگر اتحاد با نشر حقايق ميسور نگردد، با كتمان حقايق نيز محقق نخواهد شد. از اينجاست كه بايد به انتشار تاءليفاتى وزين ،، كه حقايق را بشكافد، دست زد و سطح افكار ملل اسلامى را بالا برد. و البته در اثر اين كتب بود كه حسن تفاهم اخير برقرار شد، و رسميت فقه شيعه اعلام گرديد. و براى برخى افكار

انحرافى بى اطلاع و مغرض ، روشن گشت كه آيين شيعه همان است كه پيغمبر اسلام خواسته و پى ريزى كرده است ، تا ديگر نتوانند با نوشته هاى مسموم خود، صفاى برادرى اسلامى را مكدر سازند.

آرى ما با اهل تسنن برادريم ؛ و اگر به بحث علمى مى پردازيم ، بدين جهت است كه بحث علمى نشانه وسعت نظر و آزاد فكرى است و در نظر همه مقدس است . ملتى كه از نشر علم و حقايق سرباز زند، انحطاط فكرى خود را ثابت كرده است . خود اهل تسنن هم داراى مذاهب مختلفند، كتاب مى نويسند و بحثهاى مذاهبشان را انتشار مى دهند، و اين به برادريشان هيچ گونه صدمه اى ندارد. ما نيز وظيفه داريم انتشارات داشته باشيم . بلكه اين عين خلوص و صميميت است كه دوست داريم تفاهم كنيم و حقايق را با يكديگر در ميان گذاريم . در اينجا گفتار خود را با اين سخن بزرگ دكارت به پايان مى بريم :

(حقيقت را با بيطرفى مطلق و با روحى آزاد از قيد هرگونه تعصب جستجو كنيد.)

سخنان حضرت على (عليه السلام)

توضيح

تا اينجا بحث و گفتار فنى اين رساله انجام پذيرفت . و شرح داستانى تاريخى و دينى و ملى در خلال فصول گذشته نگارش يافت ، و معارفى دانستنى و حقايقى ضرورى در معرض افكار خوانندگان قرار گرفت .

اينك براى نشر تعاليم پاينده علوى و نشان دادن برنامه تعليماتى اسلام ، نمونه اى چند از سخنان آموزنده و دستورات آسمانى (نهج البلاغه ) در اينجا مى آوريم ، و عواطف حساس و افكار جوينده دانشجويان و دانش آموزان را - كه از خواندن

صفحات پيشين صفايى ويژه يافته است - بدان توجه مى دهيم .

- پرده اى از اسرار ازليت ، در قالب الفاظى بليغ و دلكش ، آميخته با جهانى از رازهاى طبيعت ، نمونه توحيد (نهج البلاغه ) است -

توحيد

ستايش ، خاص پروردگارى است كه گويندگان به پايگاه ثناگستريش نرسند و شمارشگران ، نعمتهايش را در حساب نتوانند آورد و بسيار كوشندگان ، حق او را نيازمند گزارد. خداوندى كه افكار دورانديش به دركش نايل نگردد و هوشهاى غواص به گوهرشناسايى حقيقتش دست نيابد.

او آفريدگان را به قدرت خويش هستى بخشيد و نسيم را به مهربانى به وزش در آورد و آرامش زمين را با صخره هاى بزرگ برقرار كرد. هر موجود را به هنگام مناسب خود آفريد و ميان اشياء گوناگون ، سازگارى به وجود آورد و غرايز و خواص را در عناصر و كالبد كاينات جاى داد.

من او را مى ستايم تا خواستار اتمام نعمتش باشم و چهره بندگى و اطاعت بر آستانه جبروت و عزتش بسايم . (153)

آرى آن حقيقت اعلاء كه در ملكوت مقدس خود بر جهان و جهانيان سلطنت مى كند، حقيقتى بالاتر از تشبيه و توصيف است . وى سزاوار سپاس و ستايش است كه نامش در لغت نگنجد و صفاتش به تعريف نيايد. (154) بنگريد كه مظاهر وجود، چه در اعماق اقيانوس ها و چه در اوج آسمانها، پيشانى تسليم بر پيشگاه بى نيازى و قدرت وى فروگذاشته و پيمان بندگى خويش را امضا مى كنند.

پروردگارا! تو توانايى و جز تو هر كه را بينم ناتوان باشد. تو بشنو! كه ديگران را نيروى شنوايى اندك است و جز

تو كسى به آواى نارساى مستمندان در آرامش سحرگاه گوش نتواند داد. (155)

الاها! ما كنه عظمت تو را درك نمى كنيم ، (156) جز اينكه مى دانيم تو زنده و پاينده اى . تو را خواب و عوارض آن فرا نمى گيرد. انديشه اى به تو نمى رسد و چشمى تو را نمى بيند، ولى همه در حيطه ادراك تو، و عمرها و زندگانيها تمام در شمارش و احصاى توست ... (157)

آنجا كه شكوفه ها از جوانه سر بيرون كرده و ميوه ها در پوشش داخليش مى رسد،

آنجا كه پشه هاى ضعيف ، خود را در ميانه پوست و تنه درختها پنهان مى كنند،

آنجا كه در دل غارها و ميان دره ها جانوران سر فرو برده جاى مى گيرند،

آنجا كه دل شاخه ها شكافته مى شود و برگها مى رويد،

آنجا كه از گذرگاه اصلاب ، موجودات ذره بينى فرود مى آيد،

آنجا كه ابرها از كرانه هاى جو بالا مى آيد و به هم مى پيوندد،

آنجا كه ژاله ها از ابرهاى انبوه و تيره فرو مى بارد،

آنجا كه بر بلندترين قله هاى افراشته كوه ، پرندگان بال و پر مى گشايند و مى نشينند،

آنجا كه مرغان خوش الحان ، درون آشيانه هاى تاريك ، در دل شاخسارها، نغمه مى سرايند،

همه را آفريدگار بزرگ جهان مى داند.

آنچه گردبادها دامن كشان از دشتها با خود مى برند،

آنچه در مسير بارانهاى سيل زا ويران مى گردد،

گياهانى كه در ريگزارها و تپه ها مى رويد،

آنچه در دهان صدفها جاى گرفته پرورش مى يابد و در دامن امواج درياها قرار مى گيرد،

آنچه در كرانه دشتها و صحراها، خيمه تاريك شب در

خود مى پوشاند،

آنچه در سراسر وادى پهناور گيتى ، چراغ فروزان روز بر آن نور مى پاشد، (158)

همه را آفريدگار بزرگ جهان مى داند،

پس آن آفريدگار سزاوار تقديس است ؛ او كه تاريكى شامگاهان كه از كرانه مشرق گيتى را در خود فرو مى برد، آرامش يكنواخت شب كه بر گوشه دشتهاى فرو رفته و استخرها دامن مى كشد، قله هاى تيره رنگ كه كنار هم سر بر كشيده در ظلمت شب ناپديد مى گردد، غرش سهمگين رعد كه در فضاى آسمان طنين مى افكند، خطوط پراكنده برق كه ابرهاى تيره را مى شكافد و محو مى گردد، هيچ كدام بر او پوشيده نيست . (159)

طبيعيات (نهج البلاغه ) كتاب طبيعت است . (160)در مطالعه اين كتاب ، الفاظ شيوا كم كم كنار مى رود، و موجودات شگفت انگيز خود به خود با انسان سخن مى گويند. خواندن (نهج البلاغه ) براى كسى كه لغت عرب بداند، خواندن كتاب نيست ، بلكه مطالعه جهان پهناور است كه آخرين آرمان روح كنجكاوان و انديشمندان است .

اين گوينده ، كه نغمه هاى سخنان روح بخشش در فضاى سواحل دجله پخش مى گرديد، چگونه سخن مى گفت ؟ چگونه الفاظ تاب مى آورد كه در برابر افكارش قرار گيرد؟ چگونه خرمن لغات در شعله تصوراتش نمى سوخت ؟

گويى بامدادهايى كه تازه خورشيد كوفه طلوع كرده بود و او سخن سر مى كرد، به بامداد ازل پيوسته بود؛ و اسرار آفرينش در چهره الفاظ بليغش آشكار مى گشت .

او چگونه راز ارتباط كاينات را با مبداء وجود مى نماياند؟ او چگونه خدا را راه موجودات پر زمزمه نشان مى

داد؟ او چگونه ستايش پياپى و خضوع رعب آور را در برابر خداوند، جلوه گر مى ساخت ؟

آرى در نهج البلاغه (همه چيز به ستايش او مشغول است : كشتزارها، جنگلها، تپه ها و ماهورها همه از عظمت او سخن مى گويند. در هر كرانه نام او طنين انداز است . دريا غرش كنان ، وصف بزرگى او را مى كند. طبيعت با حق شناسى سرود بخشندگى او را مى خواند و آفريدگار خويش را مى ستايد.

همه جا، از آسمان تا زمين ، اين سرود، طنين افكن است . تاريكى و روشنايى ابر، بر فراز درختان و قله كوهساران ، از جلال او، ياد مى كنند. در لرزش هر بيشه و در زمزمه هر جويبار، نام او به گوش مى رسد. هر بادى كه مى وزد، اين نام را تا گنبد آسمان ، كه با دست لطف و مهر او بر بالاى ابرها استوار شده ، بالا مى برد.) (161)

هدف عالى وجود

به جهان آمديد و در اين تالار مجلل ، كه از گنبد فيروزه آسمان ، سقف بسته و با پرنيان سبز چمن فرش شده است ، منزل گرفتيد. شمعهاى دل افروز اختران بر طاق خانه شما مى درخشد و از پرتو خورشيد و ماه ، كانون حياتتان گرم و روشن است .

از روشندلان سپهر گرفته تا كرمهاى مستمند و عاجزى كه در دل تيره خاك جاى دارند، يعنى كليه عوامل طبيعت ، همه فرمانبردار شما شده اند؛ و اين طبايع تندخو و سركش در مقابل بنى آدم سر تسليم پيش آورده و به زانو در افتاده اند؛

آيا هيچ در اين فكر افتاده ايد كه به

آدميزاده ، اين همه اقتدار و تسلط براى چه اعطا شده است ؟

آيا مى دانيد كه بشر در مقابل اين همه لطف و موهبت به چه چيز وامدار است ؟ آرى ، وظيفه .

در راه وظيفه شناسى ، نخستين قدم خودشناسى است . هركس به ارزش خود پى نبرد، حتما نمى تواند وظايف خود را در زندگى ايفا كند. و آنان كه به تكليف خود آشنايند و در اجراى وظيفه ، اندك مسامحه و سستى روا نمى دارند، مى توان گفت كه شخصيت خود را شناخته و از اسرار آفرينش سرى در آورده اند.

مرام پيغمبران و نواميس آسمانى اصولا بر هدايت توده به وظايف فردى و اجتماعى قرار دارد، و قرآن مجيد بدين مطلب شاهدى صادق است ؛ آنجا كه مى فرمايد: (هدف ما از آفرينش جن و انس ، جز عبادت آنها چيز ديگرى نيست )، يعنى اداى وظيفه و در نتيجه طى تكامل . (162)

ره آموزان

پيامبران را در بين ملتها برانگيخت و آنان را پى در پى به سوى اقوام فرستاد، تا پيمان فطرى توحيد را باز طلبند. نعمت فراموش شده اش را به ياد آرند. براى مردم با تبليغ حقايق ، اقامه دليل كنند. معارف فطرى و غريزه خداجويى را كه در گنجينه خردها نهان بود به منصه ظهور رسانند. و دقايق آيات خلقت را كه با نظامى عجيب استوار شده است . به آنان بنمايانند... (163)

منجى بزرگ

- پاس چندين سال پرورش و تعليم ، بزرگداشت سفير الاهى ، و آورنده قرآن ، ياد خاطرات هماهنگى پيگير در برافراشتن پرچم توحيد و تجديد عظمت حق پرستى ، و تشريح بزرگى و نبوغ روح حضرت محمد(ص )، عناصر گفتار امام پيرامون مقام والاى نبوت است .

هم در آن روز، ستاره نبوغ و عظمت بر پيشانى بلندش مى درخشيد، و با چشمان سياه و گيرنده خود، جهان را خردمندانه مى نگريست ، كه گويى مقدرات مذهبى و اجتماعى گيتى را در انقلابى عظيم مى بيند.

نسبش به پيغمبران بزرگ مى پيوست ، و در آغوش زنان پاكدامن و پرهيزگار جهان ، آن دردانه عزيز، نوازش مى شد. در خانواده كهنسال و نجيب قريش ، عمويش ابوطالب افتخار پرستاريش را دريافته بود. و آن پيرمرد مهربان ، يگانه يادگار برادرش را همچون جان شيرين ، گرامى و عزيز مى داشت ، تا اندك اندك قدم در ميدان زندگى گذاشت و با جامعه آن روز، كه فاقد هرگونه فضيلت و اخلاق بودند بيشتر تماس پيدا كرد.

در آن وقت ، جهان در درياى آشوب غرق بود؛ و توده بشر به ويژه اعراب در آتش فساد

و فجور مى سوختند. براى نخستين مرتبه كه آن فرشته رحمت ، اين نداى آسمانى را كه (خداى يگانه را بپرستيد تا رستگار باشيد) به نيروى خدا در فضاى خاموش گيتى طنين انداز ساخت ، معلوم است كه اعراب جاهل و خونخوار صحرانشين با چه قيافه تلقيش كردند، زيرا اين كلمه از هر چيز تازه براى آنها تازه تر و از هر هولناكى هولناكتر مى نمود.

ولى روح پشتكار و استقامت ، كه بر بالاى سر پر شورش آشيانه داشت ، از سنگباران قوم و زبان بدگوى دشمن بترك آشيان خويش نگفت ، و همچنان بر اراده خود متكى بود؛ تا آنكه پايه اسلام را مانند كوه در جهان ، استوار و محكم كرد.

به روح پاك و تواناى محمد آفرين باد، كه بر آسمان فضايل درخشيدن گرفت ، و آثار انبياى گذشته را در پرتو خيره كننده خود پنهان و محو ساخت .

خداوندا! همى خواهيم كه در اين جهان به زير سايه پرچم محمد(ص ) به سر بريم ، و در آن جهان با وى همسايه باشيم ؛ و از آن آسايش و اطمينان كه جان او را نوازش مى دهد بهره مند گرديم ... (164)

راهنامه جاويد

آن چراغ راه كه فروزندگيش به تاريكى نگرايد،

آن درياى ژرف كه كسى به قعرش دست نيابد،

آن شعاع كه فروغش تاريك نگردد،

آن حقيقت كه هوادارانش بى مددگار نمانند، قرآن است .

قرآن ، هسته مركزى ايمان و چشمه سار دانش است . قرآن ، مرغزار شاداب عدالت و دادگرى است . قرآن ، سنگ بنا و پايه اساسى اسلام است .

خداوند چنانش قرار داده كه براى عطش روان دانشمندان ، زلالى گواراست

؛ و براى دل و جان دانايان ، بهارى صفابخش است ؛ و براى برنامه صالحان و نيكان ، روشى روشن و محكم است ... (165)

آل محمد(ص )

آل محمد، خود منشاء حيات علم و از بين رفتن جهل و نادانيند. آنان استوانه هاى استوار اسلام و طرفداران خاص و شايسته دين و اتحادند. حقايق گرامى قرآن نزد آنان است و خود گنجوران علوم خداى مهربانند.

با آنان هيچك از افراد اين امت مقايسه نمى شود. و مردمى كه هماره نعمت دانش و نجات بخشى خاندان رسول بر سرشان افكنده است با ايشان برابر نخواهند بود. آنان همان پايه اساسى دين و تكيه گاه ايمان و يقينند كه خودسران بايد به سويشان بازگردند، و آيندگان به دستوراتشان بگرايند. با اين همه ، حق اختصاصى ولايت براى ايشان ثابت است و وصيت و وراثت رسول الله ميانشان محفوظ. (166)

گر راه را ز چاه شناسند رهروان

از پرتو هدايت آل محمد است

آيت اگر ز آل محمد طلب كنند

دانش ، شگفت آيت آل محمد است

روزى رسان خداست ولكن كليد رزق

در كف با كفايت آل محمد است

كسب رضاى حق به عمل مى شود وليك

شرط عمل ، رضايت آل محمد است (167)

عدل

به خدا دوست مى دارم كه بستر آسايشم را بر خارهاى جانگزاى بيابان بگذارم و شب همه شب ، بر آن بالين ناهموار بيدار بمانم .

راضيم كه مرا با زنجير آهنين ، سخت ببندند و در همان كوه و دشت بر سنگ و خاك بكشانند، ولى هرگز رضا نيستم كه دلى از كردار من آزرده و خاطرى پريشان گردد.

چگونه خداى خود را با آلايش وجدان و دامن آلوده ديدار كنم ؟ من از روز بازپرس و محضر عدل خداوند سخت بيمناك و هراسانم !

من و ظلم ؟! على و ستمكارى !؟ باورشدنى نيست ! برادرم عقيل ، كه

پيرمردى ناتوان و نابيناست ، وقتى به سراغم آمده و كودكان معصوم خود را - كه از فرط گرسنگى و بينوايى چهره اى نيلگون داشتند - با همان وضع رقت آور در پيشگاه من به شفاعت حاضر كرده بود، بلكه بتواند يك صاع (168) گندم بيش از مقررى خود، از بيت المال استفاده كند.

نمى توانم بگويم كه با چه زبان ، شرح فقر و تهيدستى خود را مى داد، و چگونه براى اجابت شدن تقاضاى خود را مى داد، و چگونه براى اجابت شدن تقاضاى خود، تضرع و ناله مى كرد. چه روزها كه با اصرار و تكرار، خواهش خود را تجديد مى كرد. من در پاسخ او هميشه خاموش بودم و ناله هاى جگر خراشش را به خونسردى و بى اعتنايى گوش مى دادم .

از سكوت من چنين نتيجه گرفت كه ممكن است دينم را به دنياى او بفروشم ، و براى رفاه و آسايش برادرم در مال ديگران خيانت كنم . تا روزى آهن پاره اى را در آتش سرخ كرده به انتظار عقيل آن شراره جانگداز را گرم نگاه داشتم . همين كه براى آخرين دفعه از تيره بختى خود سخن راند و تهيدستى خويش را عذر خيانت من قرار داد، آن پاره آتش را به جاى سكه طلا در دستش گذاشتم . چنان فرياد كرد كه پنداشتم هم اكنون بدرود زندگى خواهد گفت ؛ و سراپاى وجودش از گرمى مشتعل خواهد گرديد. مانند شترى كه در قربانگاه ميان خون خود مى غلطد، فريادهاى سهمناك مى كشيد. گفتم : اى عقيل ! مادر به عزاى تو گريه مى كند. تو از اين

پاره آهن كه انسانى آن را به بازيچه در آتش گرم كرده ، چنين مى نالى ، ولى من ، من آتشى را كه از خشم و غضب پروردگار شعله مى زند چگونه تحمل كنم !؟

آيا سزاوار است كه تو از تاءثر جسم ، فرياد و خروش بر آورى ، ولى من بر عذاب وجدان و آلايش روح صبر كنم ؟... (169)

دين و مليت

پيراهن سربازى ، زرهى آهنين است كه دست فداكارى و مليت ، آن را بر اندام جوانمردان خونگرم و فعال مى پوشاند. اين جامه فاخر در زندگى ، لباس شرافت و پس از مرگ ، حرير بهشت خواهد بود. آرى گلگون كفنان يعنى آنهايى كه در راه دين و عدالت به خون گلوى خود رنگين شده اند، در اين جهان جز نام و افتخار نخواهند داشت ، و در آن جهان جز در فردوس برين خانه نخواهند كرد.

من شب و روز، شما را به جهاد و مبارزه دعوت مى كنم و پيوسته نغمه جانبازى و فداكارى را در گوشهاى سنگين شما مى نوازم ، ولى افسوس كه دم گرم من در آهن سرد شما اثر نمى كند.

هم اكنون گفتار خود را يك بار ديگر تكرار مى كنم ؛ باشد كه خون افسرده و سرد در شريانتان به جريان افتاده از حقوق و حيات خود دفاع كنيد. بايد بگويم ذليل ترين اقوام جهان مردمى است كه كوچه هاى شهرشان ميدان تاخت و تاز بيگانگان قرار گيرد.

اين شما هستيد كه بايد محيط استقلال و ناموس كشورى را به حصار سرهاى نترس و بى باك خود حفظ كنيد... (170)

شگفتا!

چطور ممكن است از اين فرقه ها، كه در دينشان دليلهاى گوناگون به خطا مى گرايند، به شگفت نيفتم ؟ در جاى پاى پيغمبر مى گذارند و نه به كردار وصى پيغمبر رفتار مى كنند. نه به غيب مى گروند و نه از عيب چشم مى پوشند. كارهاى شبهه ناك انجام مى دهند و در راه شهوات گام مى نهند. در نظر اين اشخاص ، كار خوب همان است

كه خودشان خوب بدانند و كار بد همان است كه در نظر آنان بد باشد، در مشكلات به خود رجوع مى كنند و در امور مبهم و پيچيده تكيه بر راءيهاى خود دارند.

گويى هر يك از اينان خود، امام خود است . گويا هر راى و نظرى كه دارند از محكمترين دليل اخذ كرده و به مطمئن ترين رشته چنگ زده اند. (171)

غوغاى زندگى

جان را به دانش و حكمت بياراييد و زنگ اين آيينه را با صيقل اخلاق ستوده و پندار پاك بزداييد.

تن را به كار و كوشش واداريد و هرگز به سستى و خمود نگراييد؛ تا به قوه فعاليت و عمل ، همچون روح ، با نشاط و سبك باشيد و پرنده وار شايسته پرواز و طيران گرديد. آرى در غوغاى زندگى بيش از آنچه شكست و فساد پديد مى آيد، صلاح و عمران صورت مى گيرد.

من نمى گويم كه لجام گسيخته و خيره خيره خود را به جامعه زنيد و بيهوده آشوب و انقلاب بر پا كنيد. اين عمل را نمى ستايم و آن را روا نمى شمارم . اما گوشه نگيريد و خموش ننشينيد و آسايش خود را بر رفع مظالم بندگان خداى و تصفيه اختلافات مردم ترجيح مدهيد! پس برخيزيد و دامن همت بر كمر زنيد! بكوشيد و بجوشيد! غوغاى زندگى را برپا داريد! مرد باشيد و با دامن پاك و پندار عالى در صحنه نبرد قدم گذاريد! تا هم از لذت حقيقى حيات بهره بريد و هم به وظايف انسانيت خويش قيام نماييد. (172)

پرهيزگاران

پرهيزگاران كسانى هستند داراى فضايل اخلاقى ؛ در گفتار راست و در جامعه ميانه رو و در راه رفتن فروتن ديدگانش از حرام بسته و گوشهايشان وقف دانشهاى سودمند است . نشانه پرهيزگار اين است كه در ديانت استوار، در كارها دورانديش ، در ايمان صاحب يقين ، و در كسب دانش حريص است . پرهيزگار در عين دانشمندى بردبار، و يا توانگرى مقتصد، و در حال فقر با مناعت و در سختى شكيبا، و در پرستش خداوند، خاضع

است .

پرهيزگار كسى است كه راه راست را با نشاط مى پيمايد؛ حلال را طلب مى كند؛ از طمع دورى مى جويد؛ اعمال نيك بجا مى آورد؛ شب را در شكرگزارى به روز مى رساند. روز را با ياد خدا به شام مى برد. دانش را با بردبارى مى آميزد. گفتار را با كردار قرين مى سازد. آرزوى دراز ندارد. خطا كمتر از او سر مى زند. دلش از خدا مى ترسد. نفسش قانع و خوراكش اندك است ، و كارهاى دنيا را آسان مى گيرد.

دينش محفوظ، شهوتش مرده ، و خشمش فرو خورده است . بدى اش به كسى نمى رسد و به نيكى و احسانش اميد مى رود. از كسى كه با وى خشم كرده مى گذرد. به آنكه او را نوميد داشته عطا مى كند.

با كسى كه از وى گسسته است مى پيوندد. در شدايد سراسيمه نمى شود و در فشارهاى زندگى صبور است . مردم را به نامهاى زشت نمى خواند. همسايه را آزار نمى كند. خوبى را از ياد نمى برد. از دشنام دور است . در موقع خنده آوازش بلند نمى شود. هنگامى كه خاموش است ، در اندوه فرو نمى رود. به خودبينى و تكبر از كسى دورى نمى كند و به فريب و نيرنگ با احدى نزديك نمى گردد.(173)

ستارگان

آفريدگار مدار اختران را در جو آسمان قرار داد و با ستارگان درخشنده - از دور - و چراغهاى فروزان كواكب ، آسمان را زيبايى و جمال بخشيد. و چنان قرار داد كه سرگشتگان ، در درون دره ها و اطراف بيابانها، به وسيله اين اجرام روشن ،

ره را بيابند، كه نه تاريكى پرده آويخته شب ، از تابش نورشان مانع مى شود، و نه پيراهن تيره رنگ ظلمت از پخش شدن فروغ مهتاب بر سطح آسمان جلوگيرى مى گردد... (174)

پايان مسير

دين شاهراهى است بس روشن ، و چراغى است بس فروزان . ايمان است كه به كردار شايسته رهنمون مى گردد، و از راه كردار شايسته است كه به چگونگى و مقدار ايمان مردم بى پرده مى شود.

با نيروى ايمان است كه كاخ با عظمت دانش آباد مى شود. فروغ دانشى است كه انسان را از مرگ و پايان كار بيم مى دهد، و در همين دنياست كه بايد پاداش جاويد آن جهان به دست آورده شود.

مردم را از رسيدن به رستاخيز، راه فرارى نيست . در اين ميدان به شتاب وارد مى شوند، تا به آخرين منزل خود برسند. مردگان از جايگاه كالبدهاى خويش بيرون مى آيند و تا پايان اين مسير مرموز مى روند، و به آن بازگشتگاه - بهشت يا دوزخ - كه نتيجه كردار آنان است مى رسند. آرى ، هر سرايى را اهلى است كه نتوانند آن را تبديل كنند و از آن انتقال نيز نيابند.

- امام در اينجا جامعه را به تكليفى اخلاقى ، اجتماعى ، دينى كه بس بزرگ است ، توجه داده مى فرمايد:

همانا در امر به معروف و نهى از منكر دو صفت از صفات خداوند پاك است . و يقينا امر به معروف و نهى از منكر، مرگ كسى را نزديك و روزى كسى را كم نمى كند. پس بر شما باد به كتاب خدا كه رشته اى محكم و فروغى

تابناك است و شفادهنده دردهاست ؛ كه هر كس از آن سخن گويد راست گويد، و هر كس به دستوراتش رفتار كند پيش افتد...(175)

مسئوليت

كاروان سير مى كند و منزلگاه نزديك مى شود:

مردمانى پيش از شما اين راه را پيموده و جلو افتاده اند. قيام رستاخيز كه حتمى است شما را نيز چون كاروان عقب افتاده مى راند. پس بار خويش سبك گيريد، تا زود برسيد. نخستين كسانى كه طى طريق كرده اند، در انتظار آيندگان به سر مى برند (تا در محكمه عدل الاهى گرد آيند، و به پاداش يا كيفر خود برسند.)

پس ، از خداوند درباره بندگان و شهرهايش بپرهيزيد (نه به كسى ستم كنيد و نه سامانى را ويران سازيد!)، شما يقينا مسؤ وليد، حتى نسبت به زمينها و چهارپايان . هان ! به اطاعت خدا در آييد و به نافرمانيش نگراييد! از كار نيك استفاده كنيد و از كار نكوهيده روى بگردانيد!(176)

- سالها پيش از تقسيم شدن علوم به شعبه هاى تخصصى ، كه بشر در انديشه حيوان شناسى ، گياه شناسى ، حشره شناسى ، تحقيق در اعماق اقيانوسها، كوههاى آتش فشان ، زندگى پرندگان ، زندگى ماهيان و جانوران دريا، كيفيت تناسل و توالد حيوانات گوناگون و... نبوده ، و هنوز به اين مسائل سودمند توجه كاملى نمى كرده است ، امام اين موضوعات اسرارآميز طبيعت را به ياد مى آورد. و افكار را به اين سلسله مطالعات پر فايده و علمى وادار مى كند (177)؛ حتى به چگونگى آشيانه ساختن پرندگان كه بحثى شيرين و فكرت انگيز است (178) اشاره مى كند، و خداشناسى در طبيعت را كه

مكتب متفكران الاهى است مى گشايد. -

زندگى حيوانات

اگر انسانها در قدرت عظيم خداوند و بخشش سترگ او بينديشند، يقينا به راه راست مى گرايند و از عذاب سوزان بيمناك مى شوند...

به همين مورچه نگاه كنيد! به اين پيكر كوچك و اندام نازك ، كه كمتر چشم بدو مى نگرد، و كمتر مورد انديشه و فكر قرار مى گيرد.

ببينيد چگونه راه مى رود و به سوى روزيش سوق داده مى شود، دانه را به لانه مى كشد و در جايش مى نهد. در تابستان در انديشه برگ زمستانى است . خداوند بخشايشگر هم او را از بهره اش دور نمى دارد؛ اگرچه در دل سنگ خشك و خاراى سختى باشد.

اگر در مجارى خوراكش ، قسمتهاى مختلف بدنش ، استخوانهاى دنده اش (179)، شكم و اندرونش ، در چشم و گوشش كه در سر او جا دارد (180)، بينديشيد، از آفرينش اين حيوان بسى به شگفت مى آييد؛ و از بازگفتن و تشريح آن خسته مى مانيد. پس آن آفريننده برتر و بلندپايه است كه اين حيوان را بر دست و پايش به پا داشت و سازمان كالبدش را بر پايه هاى محكم قرار داد... (181)

ايثار در راه خدا

پيغمبر چنان بود كه هرگاه پيكار، سخت و خونين مى شد، و مردم را بيم و هراس فرامى گرفت ، خاندان خود را پيش مى انداخت ، و به وسيله آنان اصحابش را از شراره شمشير و نيزه نگهدارى مى كرد. عبيدة بن حارث (182) در جبهه بدر، و حمزه (183) در احد، و جعفر (184) در كارزار موته كشته شدند.

ديگرى هم كه نامش را نمى برم . (185) مانند ايشان خواهان شهادت بود ولى عمر آنان به

پايان رسيد و مرگ وى به تاءخير افتاد...(186)

- مالك اشتر در تاريخ سرداران اسلام يادگارهايى برجسته دارد. و مى توان گفت فتوحات اسلام در شام و آسياى صغير، مرهون فعاليت و فداكارى او بوده است .

مالك را در خدمت اميرالمؤ منين (ع ) مقامى ارجمند و عزيز بود؛ بدان سان كه پس از مرگش گريست و فرمود: (مالك براى من چنان بود كه من براى رسول خدا بودم ). و باز مى فرمود: (مالك ! كيست كه چون مالك تواند بود؟ او بازوى من بود كه در مرز كشور مصر از دوشم بيفتاد؛ و در خاك نهان شد.)

اينك جملاتى چند از ترجمه فرمانى (187) كه اميرالمؤ منين على (ع ) هنگام اعزام او به مصر صادر فرموده است ، و جامعترين دستورات را براى حاكميت دينى در بر دارد، بازگو مى كنيم : -

عهدنامه مالك اشتر

ما در اين فرمان ، پيش از همه چيز، پسر حارث را به پرهيزگارى و اطاعت خداوند متعال وصيت مى كنيم ، و از او انتظار داريم كه در اجراى اوامر الهى دقيقه اى فروگذار نكند.

ما به او خاطرنشان مى كنيم كه سعادت هر دو جهان در گرو رضاى خداوند است ؛ آنچنانكه بى خشنودى خدا هيچ طاعت ، پسنديده و مقبول نخواهد افتاد.

فرماندار مصر موظف است كه از احكام مقدس اسلام با همه وسايلى كه در دست دارد طرفدارى مى كند، تا در مقابل به يارى و نصرت ايزد متعال اميدوار باشد.

فرماندار مصر بايد ديو هوس و مشتهيات خود را همچون پارسايان ، پيوسته به زنجير زهد و عبادت مقهور و محبوس دارد. زيرا عفونت نفس ، آتشى است خاموش

نشدنى و فروزان ، كه اگر دمى انسان را غفلت زده بيند، ناگهان دوزخ آسا شعله ور گردد و خرمن سعادت و حيات او را خاكستر كند.

اى مالك ! براى روزگار سختى چه ذخيره اى بهتر از نيكوكارى مى توانى بگذارد؟ آيا كدام پس انداز، از عدل و داد براى ملوك و حكمرانها بهادارتر تواند بود؟

دانى كه نفس پرهيزگار كدام است ؟ آنكه در تمام حوادث زندگى بر هوس خويش پاى گذارد و در داورى كاملا بى طرف و ميانه رو باشد.

اى مالك ! مهربان باش و رعيت را با چشمى پر عاطفه و سينه اى لبريز از محبت بنگر. زنهار! نكند اى چوپان كه در جامه شبانى ، گرگى خونخوار باشى و در لابه لاى پنجه هاى لطيف ، چنگالهاى دلخراش و جانفرسا پنهان دارى !

الا اى فرمانفرما! فرمانبران تو از دو صنف بيرون نيستند؛ يا مسلمانانند كه يا تو يك كيش و يك دين دارند؛ و يا پيرو مذاهب بيگانه كه با تو همنوع و هم جنسند. اى بشر، آنها هم بشرند.

اى مالك ! تو بر مصر حكومت مى كنى و اميرالمؤ منين بر تو، ولى پروردگار بى همتا بر همه ما.

هرگز مگو كه من ماءمورم و معذور. هرگز مگو كه به من دستور داده اند و بايد كوركورانه اطاعت كنم . هرگز طمع مدار كه تو را كوركورانه اطاعت كنند.

تو اكنون بر تخت فراعنه خواهى نشست ، و كشور مصر را به زير فرمان خواهى آورد، و سپاه بيكران اسلام را در صحراى وسيع آفريقا سان خواهى ديد. نكند اين ابهت حشمت تو را فراموشى آورد. يعنى فراموش كنى كه تو مالكى

و پدرت حارث نام داشته است ، او بدرود جهان گفته و تو نيز امروز و فردا بدرود جهان خواهى گفت ، و به كاروان مرموز ارواح متصل خواهى شد.

مالكا! انصاف و عدل ، سرلوحه برنامه حكومت است . دادگاه ، خانه ملت است و قانون ، حق عموم . در مقابل (قرآن ) خويشاوندى و علاقه خصوصى هرگز موقعيت و احترام نخواهد داشت .

اى مالك ! مبادا در حكومت تو خادم و خائن يكسان باشند.

الا اى پسر حارث ! بدان كه در هيچ كشور، مردم يكسان نتوانند بود. هم اكنون سازمان رعيت آن ديار را براى تو تشريح مى كنم :

گروهى سرباز و سپاهيند، عده اى حكام و امرا، جمعى قضات ، و طبقه اى بازرگان و پيشه ور، و پايين تر از همه اين طوائف ، مستمندان و تهيدستان جاى دارند كه بلا مى كشند و محنت مى بينند. همواره شكسته دل و خسته پيكرند.

اين طبقات مختلف را كه مى نگرى ، دمى كه به اعضاى پيكر خويش بنگر! همان طور كه دست غير از پاست ، و چشم از گوش جدا و به دور است ، و در عين حال وظائف زندگى را به كمك و معاضدت يكديگر ايفا مى كنند، دسته هاى متعدد ملت نيز در عين جدايى باز به سوى مقصدى واحد پيش مى روند، و به پشتيبانى يكديگر يك هدف را تعقيب مى كنند.

خداوند مهربان در قرآن مجيد براى همه طبقات ، حدود و مقرراتى وضع فرمود و همگان را از بركت قانون و مساوات برخوردار كرد.

احكام پروردگار هميشه در حكومت با محترم ، رفتار پسنديده پيشواى عظيم الشاءن

ما حضرت محمد بن عبدالله (ص ) تا به دامنه محشر سرمشق امت اسلام است ، ما نمى توانيم از آن اسلوب مقدس ، كوچكترين اغماض و تخطى روا داريم .

افسر من ! تو سربازى و بيش از همه به عظمت مقام سربازى آشنايى دارى ، و به حرارت خونى كه در زير حلقه هاى زره و كاسه كله خود جوش مى زند، پى مى برى .

تو خوب مى دانى كه سپاهى را از چه ساخته اند، و قلب گرم و شجاعى كه در پشت پيراهن سربازى كار مى كند چقدر حساس و غيور است . سرباز، دژ محكم و حصار پولادينى است كه همچون سلسله جبال ، حيات و ناموس محيط خويش را در پناه گرفته است و با قدرتى بهت آور، از پناهندگان خود دفاع مى كند.

سرباز، زينت كشور و دژ مستحكم خلق است .

سرباز، نگهبان دين و پاسدار شرف و حرمت قانون است .

سرباز، مدار امنيت راهها و حافظ كاروانيان شب پيماست ...

اما دل شكستگان تهيدست و مستمندان تيره بخت ، همانهايى كه پسر ابوطالب پيوسته به ياد ايشان است و همواره تيمار آنان مى برد و غم آنان مى خورد، آنها مرغان بى بال و پرى هستند كه در عين ناتوانى ، شراره آه را مى توانند تا دامن سرادق الوهيت شعله ور سازند.

آنها شب زنده داران پارسا و سحرخيزان پرهيزگارند، كه در محضر مردم ضعيفند ولى در پيشگاه خدا، مقامى محترم و بزرگ دارند.آنها را خداوند به دست تو اى فرماندار سپرده ...

اكنون كه دولت ما دست دور باش بر سينه اراذل و نانجيبان زد، و از عظمت و غرورشان

به حضيض تيره بختى فرو كشيد، نكند كه بار ديگر چنگ توسل به دامن عدالت زنند و قضات را به وعده و وعيد، از احقاق حق منحرف سازند...

اى مالك ! اكنون درباره حكام و عمال ، كه در مصر انجام وظيفه مى كنند سخن مى گويم :

همچنانكه در سازمان ارتش و دادگسترى تو را مكرر به انتخاب مردم آزموده و شريف سفارش كردم ، راجع به فرمانداران آن كشور نيز پيش از همه چيز همان سفارش را تجديد مى كنم . يعنى مى گويم كه حكام و نمايندگان تو در شهرستانها و ايالات سرزمين كهنسال مصر، بايد از احرار و نجبا انتخاب شوند. عمال تو بايد از نظر تاريخ خانوادگى نجيب و شرافتمند باشند. بايد در محيط عصمت و تقوى پرورش يافته باشند.

الا اى مالك ! هرگز از جريان امور كشور و طرز سلوك حكام با رعيت ، لحظه اى غافل مباش ! به جزئيات امور شخصا رسيدگى كن و گزارشهاى كشور را تا آخرين كلمه با دقت بشنو! اين عمل چنان فرمانداران تو را در ايفاى تكليف ، محتاط و دقيق خواهد كرد كه از بيم بازرسان پنهان ، در غياب و حضور به هيچ حركت مخالف اقدام نكنند.

به تو و همه فرماندارانم امر مى كنم كه قبل از اقدام در استفاده از ماليات كشور، به عمران و آبادى بپردازند. اى فرماندار! از بارگران ملت ، لختى بردار! و بگذار كه پرتگاه حوادث و ظلمات انقلاب را كاروان ما آسانتر طى كند، و بار وظيفه را سالمتر به منزل رساند.

در بين كارمندان حكومت مصر، گروهى را كه بر امانت و ديانتشان خاطر استوار دارى

برگزين ، و آن گروه را به ويژه جهت رسيدگى به عرايض مستمندان برگمار! و با اين وصف ، خود در كوى و برزن به جستجوى ارباب حاجت برخيز! و مخصوصا پريشانان را كه در هر محيط، از همه مظلومتر و از همه خاموشترند هنگام تشكيل دادگاه بر همه مقدم دار!

الا اى مالك ! يتيمان را مى شناسى ؟

كودكان خردسالى كه در حساسترين سنين عمر، پرستار را از دست مى دهند و همچون نونهالى كه در آغاز رستن بى باغبان ماند پژمرده مى شوند، در هر كشور كه باشند، پدرى جز حكومت وقت ندارند.

وصيتهاى من بر مقام محترم حكومت بس گران مى آيد ولى چه بايد كرد! اجراى اوامر پروردگار و ايفاى تكاليف انسانيت ، مشكل است .

مالكا! با همه سفارشها كه در اين فرمان به منظور حكمرانان و قضات ايراد شده ، باز هم مطمئن نتوانم بود، مگر در موقعى كه در برنامه شخصى خود هر ماهه يك روز بارعام دهى و عموم مردم را يكجاى ملاقات كنى ، و مخصوصا حاجتمندان و دادخواهان را به نام پيش خوانى و به اصرار از تظلم و عرايض آنها تحقيق كنى ؟

الا اى پسر حارث ! حكومتهاى كسرى و قيصر از مردم روى همى پوشانيدند و از مجامع عمومى و غمكده هاى مستمندان گريزان همى بودند. اما تو اى حاكم مسلمان ، نبايد از ملت خود محجوب و پنهان باشى .

الا اى پسر حارث ! در اجراى اوامر الاهى بين خويش و بيگانه فرق مگذار! و پسر خود را بر سياهان صحراى مصر رجحان مده ! حق سنگين است و برداشتن آن دشوار.

شما اى حكومتها چه

گمان مى كنيد؟ آن شمشير كه بر كمرتان بستيم و آن كرسى كه به افتخار شما گذاشتيم ، براى آن نيست كه خون مردم بريزيد، يا دسترنج بيچارگان بخوريد.

مالكا! بكوش كه مضامين اين فرمان را به دقت انجام دهى ! من و تو هر دو سربازيم و سزاوار است به نام عزيزترين آرزوهاى خود، از مقام الوهيت درخواست كنيم كه عمر ما را در خاك و خون ميدان پيكار به پايان رساند و فضيلت شهادت نصيبمان كند، تا در آن جهان گلگون كفن و سپيدروى از خاك برخيزيم ...(188)

كلمات بزرگان و نويسندگان

قسمت اول

على (ع ) در دامان كعبه گرامى بزاد و خانه يكتاپرستى را از آثار بت و بتكده پاك كرد و در خانه خدا (مسجد كوفه ) هنگامى كه خون پاكش برجسته ترين شعار توحيد و دادگرى را نقش صفحه محراب كرد، روح مواجش به ملكوت آسمانها پرواز نمود. و چشمى كه در خانه خدا به صحنه گيتى گشوده شده بود، در خانه خدا نيز بسته شد. و ميان اين دو حد، فاصله زندگى او بود كه همچون فروغى كه از خاور الوهيت بتابد، دايم متوجه مبداء لايزال بود، تا در دامن بيكران ابديت فرو رفت ...

(الغدير)

اكنون به آخرين صفحات اين رساله مى رسيم ، و با روحهايى پهناور و عواطفى شورانگيز برابر مى شويم كه ما را در رؤ يايى عجيب پيرامون شخصيتى بس بزرگ فرو مى برند.

در اينجا متفكران و نويسندگانى با ما سخن آغاز مى كنند كه شخصيت علمى و فكرى آنان مورد بزرگداشت همگان است ؛ و هنگامى كه به گفتارشان گوش فرا مى دهيم مى يابيم كه ماوراى آن ، احساسى عميق

نسبت به موضوع سخن وجود دارد كه عبارات ، آن را ادا نكرده است . و چنانكه نويسنده گاهى از چند نقطه كمك مى گيرد تا خواننده را همراه تصورات پر دامنه خود به فضايى وسيعتر بكشاند، اينان نيز هر يك جملات خود را بسان چند نقطه قرار داده اند تا به جهانى نامتناهى از معنويت و بزرگى و دادگرى و فضيلت و انساندوستى و ... رهنمون گردد.

آرى مى كوشند تا شايد بتوانند پرده اى از اسرار اقيانوس ژرفى را كه در آن غور كرده اند نشان دهند، و به دامن الفاظ و عبارات نغز و شيوا چنگ مى زنند تا شور درونى خود را بدان وسيله آشكار سازند و عظمت آن روح بلند را كه چون راز مقدس آفرينش بر همه چيز دامن كشيده است بنمايانند. و با اينكه نيروى سخن و زيبايى بلاغت از چهره تعبيراتشان پيداست ، باز نمودار است كه آن هنگامه عجيبى كه سازمان فكرشان را به خود سرگرم داشته ، و هنوز خود را به دست اين عبارات نسپرده است ؛ و خود گويندگان ، چه درباره امام سخن گفته باشند يا درباره كلامش ، باز بدين گفتار در برابر درك و مقصودى كه دارند قانع نشده اند؛ و با اين همه ، اين خود نمونه بسيار اندكى است از آنچه كه نويسندگان و نوابغ بزرگ پيرامون عظمت بيكران دومين پيشواى آسمانى ما حضرت على عليه السلام اظهار داشته اند.

اگرچه هر يك از اين كلمات بسنده است كه شناساننده بزرگترين شخصيت تاريخ بشريت باشد، ولى مقصود ما نشان دادن بزرگى حضرت على (ع ) با اين گفته ها نيست

. چون شخصيت مستقل على (ع ) احتياج به استمداد از گفتار و افكار ديگران ندارد؛ و عظمت والاى او به هيچ گونه پشتوانه اى نيازمند نيست .

وجود على (ع ) چون وجود عقل است كه هر چيز بايد بدو سنجيده شود؛ و ارج و قابليت هر پديده به پايگاه عالى او منتهى گردد؛ و او را تنها بايد به خود او و فروغ ذاتش شناخت . افكار تابنده و نوابغ بزرگ به وسيله او شناخته مى شوند؛ و هر فضيلت و انديشه و مكتب ، با فضائل و انديشه ها و مكتب جاويد على به سنجش در مى آيد؛ تا در حدود شرف و گوهر خود با اين مقياس نهايى عظمتها، ارزيابى گردد.

آيا با كدام گفتار و افكار، شخصيتى را مى توان سنجيد كه به احتمال اينكه كودكى در كنار بيابانهاى يمامه گرسنه باشد، از غذا چشم مى پوشد و به اميد اينكه كنيزكى خرسند به خانه باز گردد، در بحران گرفتاريهاى روزانه اش همه گونه تلاش مى كند. شب ها، آذوقه كش يتيمان ، و روزها، سد مستحكم و نگهبان حقوق ضعيفان است . نه پيرزنى در گوشه كلبه تاريك خود از نظر محبت آميز او دور مى ماند؛ و نه جوان بى ادبى كه به ناموس مسلمين چشم مى دوزد، از نوازش سيلى محكمش رهايى مى يابد...

شب همه شب با چشم بيدار و سيلاب اشك با آفريدگار هستيها به راز و نياز به پا مى ايستد و با زمزمه هاى مقدسى كه از درون قلب سراپا حقيقتش بيرون مى آيد، نغمه خداپرستى و شور ذكر و تسبيح را در تار و پود

كائنات مى افكند و روز با وجدان بيدار خود به رفع آلام و ناراحتيهاى انسان و آموزش و پرورش افكار توجه مى كند و نسبت به ناچيزترين حق هر كس دقيق است و از صيانت آن نمى گذرد.

شعله اى اين همه ممتد؟! زيستنى سرچشمه اين همه فضايل ؟! روحى اين گونه درياسان و طوفان خيز؟! مغزى هماره منور و كانون اشراق ؛ دلى مبداء ارتباط مستقيم با عاليترين مبادى وجود؛ عواطفى كه جز محبت به انسان و اعتقاد به ارزش انسان آميزه اى ندارد، چشمى كه به كائنات با نظر فروتنى و تواضع در برابر آفريدگار آنها نگاه كرده تا زواياى اسرارآميزشان را مى بيند؛ دستى كه گاهى در قبضه شمشير فشرده مى شود و گاهى بر سر اطفال يتيم گشاده مى گردد؛ ديدى كه تمام پديده هاى هستى در شعاع نافذش مجسم است ؛ و خلاصه انسانى كه جهان است بلكه جهانى است به صورت انسان .

يعنى على بن ابيطالب (ع )، سرچشمه دانش و دادگرى ، پرهيزگارى و دلاورى ، پاكدامنى و آزادگى ، دانايى و سخنورى ، نيرومندى و پارسايى ، بخشش و فداكارى ، رادمردى و از خود گذشتگى ، آموزش و پرورش و اصلاح و نجات بخشى .

اين شخصيت ، اين انسان ، كه آيينه صفات خداوندى است ، به هيچ معرفى جز نشان دادن شخصيتش با بيان ارزشهايى كه خدا و رسول برايش بيان كرده اند، نيازمند نيست .

على (ع ) موجودى است كه وصف بزرگى و عظمتش از افق توانايى بشر خارج است و فكر محدود انسانى حقيقت بى منتهاى او را درك نخواهد كرد و به گفته

فردوسى : (در انديشه سخته كى گنجد او!)

على (ع ) اقيانوس بيكرانه اى است كه دست يافتن بر اعماق ذخاير و گنجينه هاى فضيلت و دانشش ، كار هيچ شناور و غواصى نيست ؛ و پى بردن به اندازه و قدرش را هيچ گونه پيمانه و وسيله سنجشى نه .

در عين حال ما بايد بكوشيم كه در پيمودن راه زندگى ، اين انسان مقدس را كه همه دقايق عمرش را با درخشانترين برنامه به پايان برده است درست بشناسيم ، تا او و طرز انديشه و كار او در روان ما تجسم يابد؛ و ما را داريم به پيروى و اقتداى به او وادار كند، و فضايلش براى ما منشاء توليد فضايل باشد.

از اين رو، در اينجا مى خواهيم به سوى اين اقيانوس ، به وسايلى گوناگون راه يابيم . و در پى بردن به اين موجود شگفت انگيز از نيروى فكرى ديگران استمداد جوييم و به وسيله رشته هاى تابنده افكار با اين خاور تابناك بيشتر آشنا شويم . در اينجا به ويژه نظر ما متوجه طبقه جوان تحصيلكرده است كه با گفتار و افكار گوناگون سر و كار دارند.

در اينگونه نظرها، كه فراوان از گذشتگان و معاصران از مذاهب مختلف درباره حضرت على (ع ) اظهار شده است ، تنها عظمت و سرافرازى براى صاحبان اين نظرهاست كه توانسته اند هر يك در حدود امكان خود اين حدود بيكران را بشناسند و اين فروغ پايدار را با چشم بصيرت خود بنگرند و به اين شعاع آسمانى با ديده اعجاب و حقيقت شناسى خيره شوند و با نورافكن عقل احساسات ، مردى نورانى را

در خلال تاريخى تاريك و پر حوادث جستجو كنند؛ تاريخى كه به وسايل گوناگون دست مى زد تا شايد بتواند از گسترش اين فروغ بكاهد؛ و در برابر آن ، ابرهاى تيره و پوشاننده اى به وجود آورد.

ولى تلالؤ شگفت آور حقيقت به گسترش و نفوذ خود ادامه داد و انديشه هاى بلند انسانهاى آزاد و متفكر را به خود جلب كرد؛ تا در ظلمات تاريخ ، سرچشمه حيات فضايل و بخشنده بقاى انسانيت را بيابند.

( على بين الناس كالمعقول بين المحسوس . )

على در ميان انسانها چون پديده اى معقول بود، در ميان محسوسها. (189)

ابن سينا

طبيب و فيلسوف اسلامى مشهور

على (ع ) داناتر از همگان بود. او حدسى نيرومند داشت و هميشه همراه رسول (ص ) بود. بخششى از همه افزون داشت ؛ و پس از پيغمبر، پارساترين و عابدترين و فرزانه ترين مردم بود. ايمانش بر همه مقدم ، و سخنش از همه فصيحتر، و راءيش از همه محكمتر بود. و به حفظ كتاب خدا و اجراى احكام آن از همه بيشتر توجه داشت . دوستى و يارى او واجب است ؛ و در رتبه با پيامبران مساوى است ، و او سرچشمه فياضى بود كه دانشمندان ، دانشهاى خود را بدو استناد دادند.(190)

خواجه نصير الدين طوسى

رياضيدان بزرگ و فيلسوف اسلامى مشهور

من كه (نهج البلاغه ) را گرد آوردم ، تنها به اين قصد بودم كه مقام اميرالمؤ منين على را در سخن و بلاغت نشان دهم ، با اينكه او را نيكوييها و برتريهاى بيشمارى است كه در آنها به آخرين درجه كمال رسيده و از همه انسانهاى بزرگ پيشين كه از

آنان سخنانى حكمت آميز به يادگار مانده ، پيشى گرفته است ... (191)

شريف رضى

نمونه بارز اخلاق و انسانيت ، حافظ و مفسر قرآن ، نقيب اشراف علوى ، و گردآورنده نهج البلاغه

( استغناوه عن الكل و احتياج الكل اليه ، دليل على انه امام الكل . ) (192)

بى نيازى او از همه و نياز همگان بدو، دليل است كه او امام همگان است .

خليل بن احمد فراهيدى

دانشمند و نحوى بزرگ ، واضع دانش (عروض ) و از پيشروى فرهنگ نويسى

او جوانمردى بود كه در مقام بزرگداشتش هر چه مى خواهى بگو، جز آنچه عيسويان درباره مسيح گفتند. همو بود كه پيامبر در روز غدير به امر خداوند، او را به پيشوايى خلق برگزيد و بدان تصريح كرد. او گراميترين آفريدگان و پر جلال ترين انسانها بود. او در نسب و دودمان ، پاكيزه ترين فرزندى بود كه در دامن قريش پرورش يافت . او سر كشتى نوح و پرتو آتش كليم و راز بساط سليمان بود. (193)

شيخ بهاء الدين عاملى

دانشمند ذوفنون و نابغه اسلامى مشهور

( على حبه جنة

امام الناس و الجنة

وصى المصطفى حقا

قسيم النار و الجنة )

- دوستى على سپر آتش دوزخ است . او امام انسانها و پريان است . او وصى به حق مصطفى و تقسيم كننده بهشت و دوزخ است ...

محمد بن ادريس شافعى

پيشواى مذهب شافعى

آن همه فضيلتها كه براى على بن ابيطالب بوده و نقل شده ، براى هيچيك از اصحاب رسول الله نبوده است . (194)

احمد حنبل شيبانى

پيشواى مذهب حنبلى

من چه بگويم درباره مردى كه فضايل او را دشمنانش از راه كينه جويى و حسد انكار كردند؛ و دوستانش از

ترس و بيم پنهان داشتند. باز ازين ميان ، آن قدر فضيلتهاى وى انتشار يافت كه خاور و باختر را فراگرفت ... (195)

زمخشرى

دانشمند و اديب معروف ، مؤ لف (تفسير كشاف ) و (اساس البلاغة ) و...

عالم برين و جهان ملكوت ، همان تربت پاكى است كه جثه مقدس تو را در برگرفته است ، اگر آثار حدوث در وجود تو آشكار نگشته بود، مى گفتم : تو بخشنده روان به كالبدها و گيرنده جان جاندارانى !

اگر عوامل مرگ طبيعى در وجود تو اثر نگذاشته بود، مى گفتم : تو روزى ده همگانى ! تويى كه كم يا زياد، هرگونه بخواهى مى بخشى !

قسمت دوم

من همى دانستم كه ناگزير بايد براى به اهتزاز در آوردن پرچم دين و دادگرى بر فراز آباديهاى گيتى ، فرزند تو (مهدى ) بيايد. و من در آرزوى آن روزم كه حكومت عدل مطلق در جهان استقرار يابد... (196)

ابن ابى الحديد معتزلى

فيلسوف مورخان و شارح (نهج البلاغه )

هر كس در دين ، على بن ابيطالب را پيشواى خود قرار دهد، همانا رستگار شده است ، به دليل گفته پيغمبر(ص ): خداوندا! على هرگونه باشد، حق را بر محور وجودش بچرخان . (197)

فخر رازى

دانشمند متبحر مشهور، نويسنده تفسير (مفاتيح الغيب ) و شرح بر (اشارات ابن سينا) و ...

آيا چون ابوتراب ، جوانمردى هست ؟ آيا چون او پيشواى پاك سرشتى روى زمين وجود دارد؟

چشم مرا هرگاه درد فراگيرد، توتيايش خاكى است كه پاى او بدان رسيده باشد.

على همان كسى است كه شبانگاه در محراب از دل مى خروشيد و مى گريست ؛ و روز با چهره اى خندان در گرد

و غبار ميدان جنگ فرو مى رفت . دست او از زرد و سرخ بيت المال مسلمين تهى بود. او همان شكننده بتها بود هنگامى كه بر دوش پيامبر پا نهاد.

گويا همه مردم بسان پوستند، و مغز، مولاى ما على است ... (198)

خطيب خوارزمى

فقيه ، اديب ، حافظ، و خطيب مشهور حنفى

... هنگامى كه پاره اى از عبارات نهج البلاغه را به دقت مى خواندم ، صحنه هايى در نظرم مجسم مى گشت كه شاهد زنده اى براى پيروزى نيروى سخن و بلاغت بود: آنجا كه دلها به برهان حقايق آميخته مى شد. و سپاه سخنان محكم و نيرومند، چنان به در هم شكستن باطل و يارى حق به پا مى خاست كه هر شك و باطلى را نابود مى كرد. قهرمان اين ميدان كه اين پرچم پيروزى را به اهتزاز درآورده بود (اميرالمؤ منين على بن ابيطالب ) بود.

من هرگاه در مطالعه اين كتاب ، از فصلى به فصل ديگر مى رسيدم ، حس مى كردم كه پرده هاى سخن عوض مى شود؛ و آموزشگاههاى پند و حكمت تغيير مى يابد. گاهى خودم را در جهانى مى يافتم كه ارواح بلند معانى با زيور عبارات تابناك آن را آباد ساخته است . اين معانى بلند، پيرامون روانهاى پاك و دلهاى روشن مى گردد تا بدانها الهام رستگارى بخشد؛ و به مقصد عاليى كه دارند برساند؛ واز لغزشگاهها دورشان كرده به شاهراه محكم فضيلت و كمال بكشاند.

و گاه مى يافتم كه عقلى نورانى كه هيچ شباهتى با اجسام ندارد، از عالم الوهيت جدا گشته است ؛ و به روح انسانى اتصال يافته و او را

از لابلاى پرده هاى طبيعت بيرون آورده و تا سراپرده ملكوت اعلا بالا برده و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرينش رسانده است ...(199)

شيخ محمد عبده

دانشمند مشهور و از پيشوايان نهضت فكرى مصر.

صفاتى در وجود على - عليه السلام - گرد آمده بود كه در ديگر خلفا نبود؛ دانشى فراوان و شجاعتى عالى و فصاحتى درخشان . اين صفات با نيكوييهاى اخلاقى و شرافتهاى ذاتى آميخته بود، بدان سان كه جز در افراد كامل پيدا نمى شود.

و همانا على را يارانى بود كه از دوستى و دلبستگى به دنيا خود را تهى كرده بودند؛ يارانى كه از انصار پيغمبران كم نبودند؛ و على را از جان شيرينى كه كالبدشان را زنده نگاه مى داشت ، دوست تر داشتند. (200)

محمد فريد وجدى

دانشمند مشهور مصرى و مؤ لف (دائرة المعارف )

خداوند (نهج البلاغه ) را دليلى روشن قرار داد بر اينكه على (ع ) همانا نيكوترين نمونه زنده نور و حكمت و دانش و رهنمايى و اعجاز و فصاحت قرآن است . على را در اين كتاب ، آن قدر آيات حكمت پر ارج و قواعد سياست صحيح و پند روشن و دليل رسا گرد آمده ، كه حكماى بزرگ و فيلسوفان يگانه و خداشناسان عاليقدر را نبوده است . على در اين كتاب ، در درياى دانش و سياست و دين فرو رفته ، و در همه اين مسائل ، نابغه اى مبرز گشته است .

اگر بخواهيد موقعيت كتابش را پس از اينكه از نظر علمى شناخته ايد از نظر ادبى بشناسيد، اين خود از توانايى نويسنده زبردست و سخنران بليغ و شاعر توانا بيرون است كه

بتواند به طور شايسته آن را توصيف و تعريف كند؛ و ما را بس است كه بگوييم : كتاب او يگانه برخورد گاهى است كه در آن زيبايى تمدن با فصاحت طبيعى باديه نشينان به هم رسيده است . و حقيقت ، تنها جايى كه براى خود يافته با اطمينان خاطر در آن خانمان كرده ، كلام اوست ؛ پس از آنكه در هر لغت ، منزلگاه خود را از دست داده بود... (201)

نائل مرصفى

استاد ادبيات عالى مصر

در هر گوشه اى از روان انسان ، برخورد گاهى است با زندگى على بن ابيطالب ، زيرا از بين زندگانى تمام بزرگان و دلاوران ، تنها زندگى اوست كه جهان انسانيت را در همه جا با گفتار بليغ ، مخاطب قرار مى دهد؛ و قويترين انواع محبتها و عوامل پنديابى و انديشه كه سراسر تاريخ بشر ممكن است در روح انسان برانگيزد؛ در صفحات تاريخ اوست .

زندگى پسر ابوطالب هميشه با عواطفى شعله ور، و احساساتى نگران به جانب مهرورزى و بزرگداشت روبروست . چه ، او شهيد و پدر شهيدان است . و تاريخ على و فرزندانش را سلسله اى طولانى از ميدانهاى شهادت و پيروزى تشكيل مى دهد كه براى جوينده ، يكى پس از ديگرى نمايان مى شوند؛ گاهى در چهره سالخوردگانى كه وقار پيرى از رخسارشان هويداست و شمشيرى بيباك بر جلالشان افزوده است ؛ و هرگاه در چهره جوانانى كه روزگار به شتابزدگى با آنان رفتار كرده و هنوز در بهار جوانى بوده اند كه بين آنان و زندگانى دنيا حائل به وجود آورده است ، و گاهى بين آنان و توشه

و آب نيز حائل بوده كه با لبان تشنه به آبشخوار مرگ پا نهاده اند و نزديك است از داغ شهادت آنان ، مظاهر طبيعت با رنگ خونشان رنگين گردد... (202)

عباس محمد عقاد

شخصيت مشهور علمى و اجتماعى مصر

من هماره اخلاق و موهبتهاى الهى و آنچه را كه تشكيل دهنده شخصيت است . مقياس شناختن عظمت انسانى قرار مى دهم . از اين رو، بعد از محمد(ص ) كسى را نديده ام كه شايسته باشد. پس از او قرار گيرد، يا بتواند در رديفش بيايد، جز پدر فرزندان پاك و برگزيده پيغمبر - يعنى على بن ابيطالب - و من در اين سخن به طرفدارى تشيع وادار نشده ام ؛ بلكه اين راءيى است كه حقايق تاريخ به آن گوياست .

امام برترين مردى است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود، چون او نزايد. و اوست كه هرگاه هدايت طلبان به جستجوى اخبار و گفتارش برآيند، از هر خبرى براى آنان شعاعى مى درخشد. آرى او مجسمه اى از كمال است كه در قالب بشريت ريخته شده است ... (203)

عبدالفتاح عبدالمقصود

استاد دانشگاه اسكندريه ، نويسنده مشهور مصرى ، و مؤ لف كتاب (الامام على بن ابيطالب ) در 9 جلد

در سراسر روزگار از خون دو شهيد، على و فرزندش ، دو گواه باقى است : فجر كه در پايان شبها سينه تاريك مشرق را مى شكافد، و شفق سرخ فام كه غروبها افق خاور را در خون مى كشد.

اين دو نقش خونين ، هميشه بر پيراهن زمان ثابت است تا در محشر به پيشگاه خداوند رحمان برسد، و دست تظلم برآورد... (204)

ابوالعلاء معرى

فيلسوف و شاعر معروف

عرب

( الامام على بن ابيطالب عظيم العظماء، نسخة مفردة لم يرلها الشرق و لا الغرب صورة طبق الاصل ، لا قديما و لا حديثا. )

- امام على بن ابيطالب ، بزرگ بزرگان و يكتا نسخه اى است كه خاور و باختر، درگذشته و حال ، صورتى به سان آن كه مطابق با اصل باشد، به خود نديده است . (205)

شبلى شميل

از دانشمندان مشهور شرق و شارحان نظريه تكامل

آيا على ، پسر عمو و جانشين و داماد پيامبر نبود؟

آيا او آن دانشمند پرهيزگار و دادگر نبود؟

آيا او آن مرد با اخلاص و غيور نبود كه در پرتو مردانگى و غيرتش ، اسلام و مسلمانان عزت يافتند؟ (206)

جرجى زيدان

مورخ پركار و پر اثر، نويسنده مشهور مصرى و مدير مجله (الهلال )

ولتر در كتاب (رساله اى درباره آداب و رسوم ملتها) خلافت حضرت على (ع ) را مستند شناخته و معتقد است كه پيامبر اسلام وصيت كرده ، و حتى از صحابه قلم و دوات خواسته است كه حضرت على را به جانشينى خود، كتبا منصوب كند. (207)

ولتر از اجرا نشدن اين وصيت متاءسف است ، و مى گويد:

آخرين اراده پيامبر اسلام اجرا نشد. زيرا او على را به جانشينى خود منصوب كرده بود، و حال آنكه پس از مرگش ، عده اى ابوبكر را برگزيدند. (208)

ولتر

نويسنده و فيلسوف قرن هيجدهم فرانسه

اما على ؛ ما را جز اين نرسيد كه او را دوست بداريم و بدو عشق بورزيم . چه ، او جوانمردى بلندقدر و بزرگ نفس بود. از سرچشمه وجدانش ، مهر و نيكويى سيل آسا سرازير مى گشت . از دلش شعله هاى نيرومندى و دلاورى

زبانه مى كشيد. شجاع تر از شيرژيان بود؛ اما شجاعتى ممزوج با مهربانى و لطف و راءفت و دل نرمى ...

در كوفه ناگهان به حيله كشته شد؛ و شدت عدلش موجب اين جنايت گشت . چه ، او هر كسى را چون خودش عادل مى پنداشت . هنگامى كه درباره قاتلش گفتگو مى شد، گفت : اگر زنده ماندم ، خودم مى دانم و اگر در گذشتم ، كار با شماست . اگر خواستيد قصاص كنيد، ضربت شمشيرش را به يك ضربت سزا دهيد. و اگر درگذريد، به تقوى نزديكتر است ... (209)

توماس كارلايل

فيلسوف و نويسنده مشهور انگليسى

به عقيده من ، فرزند ابوطالب نخستين كسى بود از عرب كه با روح كلى جهان ، ارتباط و پيوستگى يافت و با او همنشين گشت و شب با او دمساز بود. او اولين كسى بود كه لبانش آهنگ نغمه هاى آن روح را به گوش مردمى رسانيد كه از آن پيش ، چنان نغمه هايى را نشنيده بودند. از اين رو ميان راههاى پر فروغ گفتار او و تاريكيهايى گذشته خويش سرگردان شدند. پس هر كس شيفته آن نغمه ها گشت ، شيفتگى اش وابسته به فطرت است ، و هركه به دشمنى او پرداخت ، از ابناء جاهليت است .

على از جهان درگذشت ، در حالى كه شهيد عظمت خود شد؛ در حالى كه نماز ميان دو لبش بود و دلش از شوق پروردگار لبريز بود، عرب ، حقيقت مقام و قدر على را نشناخت ؛ تا از ميان همسايگان پارسى آنان ، مردمى به پا خاستند و گوهر و سنگ ريزه را فرق گذاشتند.

على هنوز

پيام خود را به طور كامل به سراسر جهان نرسانده بود كه به سراى جاويدان شتافت . ولى من مى نگرم كه پيش از اينكه چشم از اين خاكدان ببندد، تبسم شادى نقش رخساره اش بود.

قسمت سوم

مرگ على مانند مرگ پيامبران روشن بين بود؛ همان پيامبرانى كه به شهرى رو مى آوردند، و با مردم و زمانى زيست مى كردند؛ كه شايسته آنان نبود. و سرنوشتى جز غربت و تنهايى نداشتند... (210)

جبران خليل جبران

متفكر و نويسنده پرشور و مواج مسيحى

على آن شير خدا شاه عرب

الفتى داشته با اين دل شب

شب ز اسرار على آگاه است

دل شب محرم سرالله است

شب شنفته است مناجات على

جوشش چشمه عشق ازلى

شاه را ديده به نوشينى خواب

روى بر سينه ديوار خراب

قلعه بانى كه به قصر افلاك

سر دهد ناله زندانى خاك

اشكبارى كه چو شمع بيزار

مى فشاند زر و مى گويد زار

دردمندى كه چو لب بگشايد

در و ديوار به زنهار آيد

كلماتى چو در، آويزه گوش

مسجد كوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سينه آفاق شكافت

چشم بيدار على خفته نيافت

روزه دارى كه به مهر اسحار

بشكند نان جوين افطار

ناشناسى كه به تاريكى شب

مى برد شام يتيمان عرب

پادشاهى كه به شب برقع پوش

مى كشد بار گدايان بر دوش

شاهبازى كه به بال و پر راز

مى كند در ابديت پرواز

آن دم صبح قيامت تاءثير

حلقه در شد از او دامنگير(211)

محمد حسين شهريار

شاعر مشهور و معاصر ايرانى

على پرورده محمد(ص ) و عميقا به وى و امر اسلام وفادار بود. على تا سرحد شور و عشق ، پاى بند دين بود. صادق و راستگو بود. در امور اخلاقى ، بسيار خرده گير بود. هم سلحشور بود و هم شاعر، و همه صفات لازمه اولياء

الله در وجودش جمع بود... (212)

ايلياپاولويچ پطروشفسكى

مورخ و خاورشناس شوروى و استاد دانشگاه دولتى لنينگراد

على در بازارها گام مى زد و مردم را به تقوى مى خواند. روز حساب را به يادها مى آورد و در خريد و فروش ، مراقب اهل بازار بود. او از همه غرور مايه هاى مقام پرهيز داشت و هرگاه مى خواست چيزى براى خود بخود، مى گشت تا در ميان بازاريان كسى پيدا كند كه او را نشناسد؛ چون دوست نداشت كه فروشنده او را بشناسد و در حق او رعايتى كند.

على از خود خشنود نمى بود مگر وقتى كه حق جامعه و مردم را ادا كرده باشد؛ يعنى نماز را براى مردم به پاداشته ، و با رفتار و گفتار مردم را تعليم داده ، و شبانگاه شام فقيران را رسانده ، و محتاجان را از سؤ ال بى نياز كرده باشد. پس از اين تكاليف ، شب هنگام ، با خداى خويش به خلوت مى پرداخت ؛ نماز مى خواند و بر سر پا عبادت مى كرد. پس از اندكى خواب ، سحرگاهان باز به سوى مسجد روانه مى شد و مردم را به نماز دعوت مى كرد.

على ، حتى براى يك لحظه هم در همه شبانه روز، خدا را فراموش نمى كرد. خدا را به ياد داشت چه در تنهايى و هنگامى كه با خود بود و چه هنگامى كه در بين مردم جاى داشت و به تدبير امور اجتماع مى پرداخت . او مردم را بسيار بسيار وا مى داشت تا امور دينيشان را از وى بپرسند.

على مردم را با سيره و رفتار خود موعظه

مى كرد. آرى ، او هم امام مردم بود و هم معلم آنان ... (213)

دكتر طه حسين

دانشمند و نويسنده مشهور مصرى

على از قله هاى افراشته روح و فكر و بيان است ، در هر زمان و هر مكان ... (214)

براى ما در زندگانى بزرگان ، سرچشمه اى است روان از حقيقت يابى و پند و ايمان و اميد كه هيچگاه جوشش آن كم نمى گردد. مردان بزرگ به سان قله هاى افراشته اى هستند كه ما با شوق و حسرت به طرف آنها سر مى كشيم تا دورترين نقطه ارتفاعشان را بنگريم ؛ و آنان مشعلهاى فروزانى هستند كه تاريكى زندگى را از جلو راه و نگاه ما بركنار مى سازند. اين مردان بزرگند كه اطمينان و اميد ما را به خودمان و به زندگى و به هدفهاى سعادتمندانه و بلندش تجديد و تحكيم مى كنند. و اگر آنان نبودند ما در روبرو شدن با آينده مجهول ، سراپا غرق ياءس مى گشتيم و پرچم سفيد تسليم را به كمك زمان بر مى افراشتيم و به مرگ مى گفتيم : اى مرگ ! ما اسيران و بندگان توييم ؛ پس هرچه مى خواهى بكن !

ولى ما هرگز تسليم ياءس نشده ايم و هرگز نخواهيم شد. زيرا پيروزى و كمك با ماست ، به شهادت همان كسانى كه از ميان ما پيروز شدند و فرزند ابوطالب از آنان است ، اينان هميشه با ما هستند؛ اگر چه در بين ، فاصله هايى دور، از زمان و مكان وجود داشته باشد. چون نه زمان مى تواند آواز آنان را در گوش ما خاموش و نه مكان مى

تواند صورتشان را از ذهنمان محو كند... (215)

ميخائيل نعيمه

اديب و نويسنده مشهور مسيحى عرب

اگر اين خطيب بزرگ (على عليه السلام ) در عصر ما هم اكنون بر منبر كوفه پا مى نهاد؛ مى ديديد كه مسجد كوفه با آن پهناوريش از اروپاييان موج مى زد؛ مى آمدند تا از درياى سرريز دانشش روحشان را سيراب كنند. (216)

نرسيسيان

از فضلاى عالم مسيحى و دبير اول سفارتخانه بريتانيا در بغداد

از من خواستى كه صد كلمه از ميان كلمات بليغ ترين عنصر عربى ، ابوالحسن برگزينم ...

من رفتم و (نهج البلاغه ) را همى ورق زدم ؛ ولى به خدا سوگند نمى دانستم چگونه صد كلمه از ميان صدها كلمه ، بلكه يك كلمه از بين كلماتش انتخاب كنم ، مگر به اينكه دانه ياقوتى را از كنار دانه اى چون خودش جدا سازم و همين كار را كردم ؛ در حالى كه دستم ميان دانه هاى ياقوت مى گشت ، و چشمم به عمق درخشش آنها دوخته شده بود. از زيادى حيرتى كه در اين انتخاب به من دست داده بود گمان نمى كردم بتوانم از اين كان بلاغت ، خود را بيرون كشم .

بارى ، اين صد كلمه را بگير و به ياد داشته باشد كه اينها پرتوى چند از كانون نور، و غنچه اى چند از شاخ شكوفه است ... آرى براى ادبيات عرب و كسانى كه با آن آشناييد، نعمت الاهى در (نهج البلاغه ) بسى بيش از صد كلمه است ... (217)

امين نخله

از دانشمندان و فضلاى بزرگ مسيحى لبنان

شبهايى كه بيدار بودم و با درد و رنج مى گذراندم ، افكار و تخيلاتم مرا

به گذشته كشانده ، شهيد بزرگ امام على و سپس امام حسين به ياد من مى آمدند. يك بار براى مدتى طولانى گريستم و سپس شعر (على و حسين ) را نوشتم ... (218)

آرى من يك مسيحى هستم ، ولى ديده اى باز دارم و تنگ بين نيستم . من يك مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مى كنم كه مسلمانان درباره او مى گويند، خدا از او راضى است ، صفا با اوست و شايد هم خدا به او احترام بگذارد.

مسيحيان در اجتماعات خود از وى سخن مى گويند و از تعليمات او سرمشق مى گيرند و دينداريش را پيروى مى كنند. مردان خدا سعى مى كنند كه مانند او خداى يگانه را بپرستند و راهى را كه او رفت قدم به قدم بپيمايند، تا بتوانند در نفس كشى و رياضت به حد تكاملى كه او رسيد برسند. على جايى را اشغال كرده است كه يك دانشمند، او را ستاره درخشان آسمان علم و ادب مى بيند، و يك نويسنده برجسته از شيوه نگارش او پيروى مى كند، و يك فقيه ، هميشه بر آرا و نظرات او تكيه دارد.

از آنجا كه در آينه تاريخ ، مردم پاك و نفس كش به - خوبى نمايانند، مى توان على را بزرگتر از همه آنها شناخت . على در قضاوت خود، استثنايى قائل نمى شد، و به طور مساوى آنچه را كه بايست بدهد به مردم مى داد و تفاوتى ميان ارباب و بنده نمى گذاشت .

او به طورى از وضع رقت بار يتيمان و فقيران متاءثر و غمگين مى گشت كه حالت وحشتناكى به

خود مى گرفت . او به چشم مى ديد كه مردم شيفته تجملات ظاهرى زندگى شده اند. او به چشم مى ديد كه آنچه دنيا به آن مى انديشد جز سرابى نيست ، و مردم درد و رنج دنيا را، مانند هماهنگى شعر، حس مى كنند. تعداد كمى هستند كه به روح حقيقى و معنويت توجه دارند و تعداد بيشترى هميشه متوجه ماديات هستند.

(پس از شرح شهادت حضرت على عليه السلام شاعر با اين بيان زيبا سوگوارى مى كند.)

اى داماد پيغمبر! شخصيت تو، مرتفع تر از مدار ستارگان است . اين از خصايص نور است كه پاك و منزه باقى مى ماند. گرد و غبار نمى تواند آن را لكه دار و كثيف كند. آن كس كه از حيث شخصيت ، ثروتمند است هرگز نمى تواند فقير باشد. نجابت و شرافت او با غم ديگران ، عاليتر و بزرگتر شده است . شهيد راه ديندارى و با ايمان ، با لبخند رضايت ، درد و مشقت را مى پذيرد.

اى استاد ادب و سخن ! شيوه گفتار تو مانند اقيانوسى است كه در عرصه پهناور آن ، روحها به هم مى رسند و به يكديگر مى پيوندند...

بولس سلامه

پي نوشتها

1 تا 59

1-سوره مائده (5)، آيه 67.

2-اين جمله را نبى اكرم - صلى الله عليه و آله - سه مرتبه بازگفتند. و به روايت احمد حنبل شيبانى پيشواى مذهب حنبلى در كتاب (مسند)، چهار بار تكرار كردند. (الغدير) ج 1، ص 11.

3-گويا كلمه (معشر) با قوم و طايفه و امثال آن ، با در نظر گرفتن ساير مشتقات اين ماده ، اين فرق را دارد كه به مردمى كه اهل

معاشرتند، (معشر) گفته مى شود؛ در برابر آنها كه از هم مى رمند (متوحش ). بنابراين مى شود گفت : (معشر) يعنى : مردم تربيت يافته و متمدن . و (معاشر الناس ) يعنى : اى متمدنان ، اى تربيت يافتگان .

4-(الغدير)، ج 2، ص 39، چاپ دوم .

5-در اصطلاح علم حديث و رجال ، (حافظ) به دانشمندى گويند كه صد هزار حديث ، با سند، از حفظ بداند.

6-تاريخها همه هجرى قمرى است .

7-اين عدد، در اضافات و مستدركات (الغدير)، كه در يادداشتهاى مؤ لف بزرگوار موجود است و در چاپ نهايى (الغدير) به سراسر كتاب افزوده مى شود، به حدود 700 نفر رسيده است . و اين شماره براى راويان غدير - تنها در ميان عالمان اهل تسنن - الحق عظيم است و خود حاكى از عظمت بيكران حق است ، و امتداد شعله هدايت و دريافت انسان ، و عينيت بقاى مشعل جاويد...

8-سوره مائده (5)، آيه 55.

9-(الغدير)، ج 3، ص 156-167.

10-(الغدير)، ج 3،ص 107-111.

11-(الغدير)، ج 2،ص 57-58.

12-(الغدير)، ج 2،ص 57-58.

13-45 ص 19 از چاپ صيدا، و از ترجمه فارسى آن با نام (ريشه شيعه و پايه هاى آن ) ص 25 به بعد؛ و هم رجوع شود به كتاب (فايده و لزوم دين )ص 137-153.

14-جلد دوم .

15-ص 43، چاپ سوم ؛ و از ترجمه فارس آن (مناظرات ) ص 62؛ و نيز رجوع شود به كتاب (الفصول المهمة فى تاليف الامة ) ص 38-44، چاپ دوم .

16-دليل آوردن ، چيزى را حجت و دليل قرار دادن . در موارد حساسى در تاريخ اسلام به حديث غدير احتجاج شده ، كه در صفحات آينده

بدان اشاره اى مى كنيم .

17-(الغدير)، ج 1، ص 12-14.

18-(الغدير)، ج 1، ص 214.

19-سوره مائده (5): آيه 67.

20-(الغدير)، ج 1، ص 214-229.

21-مقصود قرآن كريم است و درباره (قرآن ) تعبيرات ديگرى مانند: هدايت ، علم ، برهان ، بصائر، شفاء، روح ، بينات ، در خود آن كتاب مجيد آمده است . (بيان الفرقان - بخش نبوت ، ص 194-195).

22-(الغدير) ج 1، ص 516.

23-سوره مائده (5)، آيه 3.

24-(سوره معارج ) (70)، آيه 1-3.

25-(الغدير)، ج 1، ص 239-246.

26-ص 334، ترجمه (الاثار الباقية ) ص 95، (الغدير)، ج 1، ص 267.

27-(الغدير)، ج 1، ص 267.

28-(الغدير)، ج 1، ص 270 به بعد.

29-(الغدير)، ج 1، ص 269، كتاب (عيدالغدير فى عهد الفاطمين ) اثرى از دكتر محمد هادى امينى كه توسط نشر آفاق به چاپ رسيده مستقلا پيرامون همين مبحث به رشته تحرير درآمده است .

30-م : 429 ق ، نويسنده تذكره معروف (يتيمة الدهر) و كتاب (فقه اللغة ).

31-ص 511، به نقل از (الغدير)، ج 1، ص 268.

32-(الغدير)، ج 1، ص 283.

33-(الغدير)، ج 1، ص 271.

34-(الغدير)، ج 1، ص 270.

35-(الغدير)، ج 1، ص 283.

36-گسترش (امواج غدير) را در صفحات آينده مى نگريد.

37-تاريخها همه هجرى قمرى است مگر جايى كه با حرف (ش ) مشخص شود، كه مراد تاريخ هجرى شمسى است .

38-(الغدير)، ج 1، ص 152-153، (الطبقات الشافعيه ) ج 2 ص 254، (معجم الادباء)، ج 18، ص 80، (البداية و النهاية )، ج 11، ص 146.

39-وى نزديك به چهارصد شاگرد داشت كه از آن جمله اند: ابو حامد غزالى (م : 505 ق ) و ابوالحسن كياى هراسى فقيه شافعى و مدرس مدرسه نظاميه بغداد (م :

504 ق ).

40-(الغدير)، ج 1، ص 158.

41-جلد اول اين كتاب در دو بخش به فارسى ، به خامه حضرت آيت الله طالقانى ، ترجمه شده است .

42-به نام (پيشوايان شهيدان ) به فارسى ترجمه شده است .

43-به نام (همت بلند - پرتوى از زندگانى حسين بن على ) ترجمه گشته است .

44-به نام (زينب بانوى قهرمان كربلا) به فارسى برگردان شده است .

45-به نام (تاريخ زندگانى حسين بن على ) به فارسى ترجمه شده است . استناد علايلى بجز دو كتاب پر ارزش (سموالمعنى فى سمواللذات ) و (تاريخ الحسين ) كتاب ديگرى به نام (حياة الحسين ) نوشته ، كه به چاپ رسيده است .

46-علامه تهرانى در (الذريعه )، ج 2، ص 320، مى گويد: (امامت از مسائل اعتقادى است ، حكه در مولفان علماى ما كمتر كسى است كه در تاليفاتش از آن بحث نكرده باشد، يا مقاله اى جدا، يا رساله اى ، يا كتابى در يك يا چند جلد، تا ده جلد و بيشتر در آن باره ننگاشته باشد. ما كجا مى توانيم همه آنها بلكه بيشترش را ثبت كنيم . ولى چون بناى ما در اين تاليفات برگرد آوردن مقدارى است كه مقدور است ، كتابهايى كه در اين موضوع داراى نام خاصى است ، و بر آن اطلاع پيدا كرده ايم ، در جاى خودش (به ترتيب حروف ) مى آوريم و آن را كه اسم خاصى برايش نيافتيم ، با عنوانش كتاب (امامت 9 بود در اينجا درج مى كنيم ).

آنگاه در حدود صد كتاب به نام (الامامة ) از بزرگان و دانشوران چون شيخ صدوق ، و

خواجه نصير طوسى ، و خليل بن احمد فراهيدى و صاحب بن عباد، و جلال الدين دوانى و ديگران از شماره 1261 تا 1363 ذكر مى كند.

47-به تعبير علامه محمد قزوينى : نقض الفضايح . اين كتاب از تصانيف فارسى حدود 560 هجرى است ، و بجز جنبه علمى و فنى از لحاظ نثر فارسى و سبك نگارش نيز حائز اهميت است . (مقدمه النقض ، تاريخ ادبيات دكتر ذبيح الله صفا، ج 2، ص 985-988).

48-ترجمه خلاصه اين كتاب به فارسى به نام (شيعه يا پديدآورندگان فنون اسلام ) منتشر شده است .

49-اين كتاب ، مجموعه 112 نامه اى است كه بين مرحوم شرف الدين و شيخ الاسلام سليم بشرى ، مفتى و رئيس اسبق جامع الازهر، رد و بدل شده و در آنها حقايقى بسيار با بيانى شيوا و ادله اى رسا مورد بحث قرار گرفته است . به گفته سليم بشرى ، شرف الدين در نامه هاى پر مغز و خوش سبك و محكمش به سان سيلى است كه از قله هاى كوه خيزد، يا ابرى كه از آن ژاله ريزد. از نامه هاى شيخ سليم بشرى نيز پيداست كه دانشمندى عميق و حق جو و منصف و پر اطلاع است . وى در نوشته هايش حقايق مهمى را، از مسائل اعتقادى شيعه و غير آن ، تصديق كرده كه از جمله اهميت اساسى فقه شيعه و صحت عمل به آن است .

(المراجعات ) از لحاظ علمى و كلامى ، ارزش بسزايى دارد و تاكنون بيش از بيست بار به عربى چاپ شده و چند مرتبه به فارسى برگردانده شده و به اردو

و انگليسى نيز ترجمه گشته است . ترجمه مرحوم سردار كابلى به فارسى به نام (مناظرات ) در سال 1324 شمسى به چاپ رسيده است . نيز براى بار دوم به نام (دو رهبر مذهبى ) به فارسى ترجمه شده است .

50-اين كتاب با اختصارى كه دارد، مشتمل است بر مطالب مهم و اساسى مذهب شيعه ، كه مورد توجه بسيارى از دانشمندان اسلامى و شرق شناسان واقع گشته و تاكنون بيش از ده بار چاپ شده و به فارسى نيز به نام (ريشه شيعه و پايه هاى آن ) و دومين بار به نام (اين است آئين ما) ترجمه گشته است .

51-(الغدير)، ج 1، ص 156-157، ج 6، ص 77، (الذريعه )، ج 2، ص 31، لغت

52-(الغدير)، ج 3، ص 287، (الذريعه )، ج 2 ص 248، ج 3، ص 91 (ريحانة -الادب )، ج 1 ص 113- 114، (المنجد فى الادب العلوم فى الادب و العلوم ) ص 37، (اعيان الشيعه ) ج 40.

53-(ريحانة الادب )، ج 1، ص 22، مقدمه (الذريعه ).

54-استاد محمد تيسير مخزومى شامى ، (الغدير)، ج 11، صفحه ح - ط.

55-محمد عبدالغنى حسن مصرى ، استاد علوم اجتماعى ، شاعر كشور (اهرام ) و نويسنده كتاب (اعلام من الشرق ).

56-(الغدير)، ج 1، صفحه اء - و.

57-پس از گذشت سالها از درگذشت پيغمبر و دگرگون شدن موضوع خلافت ، برخى از اهل تسنن خواستند به وسيله اشكال تراشى در تفسير كلمه (مولى ) و برگرداندن آن به دوست و ياور و پسر عمو (با اينكه به اين معنى دروغ مى شود زيرا هركس پيغمبر پسر عموى اوست على پسرعموى او

نيست چه ، پيغمبر پسر عموى جعفر و عقيل است و على برادر آنهاست ) كار پيشينيان خود را درست كنند؛ و براى آنان كه از تعيين غدير سر باز زدند، و آن همه تاءكيد پيغمبر را ناديده گرفتند عذرى بسازند.

اين اشكال از طرف چند نفر انگشت شمار است كه به جدل سرايى پرداخته اند و از توجه به اين موضوع خود را دور داشته اند كه پيغمبر در آن روز تنها كلمه (مولى ) را بر زبان نراند، بلكه خطابه اى مفصل خواند، و مكرر در اطراف تكليف اجتماعى مسلمانان سخن گفت : و موقعيت خويش را به آنان يادآور گشت و نزديك شدن رحلتش را گوشزد كرد و در آن دشت سوزان درنگ كرد و آنان را به بيعت با على (ع ) (كه در آن اوقات براى به رسميت شناختن امام و رهبر به كار رفته است ) فرمان داد.

بعلاوه اين سخنان را در شرايطى بسيار دقيق - كه مختصرى در اين رساله شرح داده شده است - گفت . خلاف اصول بلاغت و آئين سخنورى است كه مطلبى ساده و واضح را در وضعى چنان ، با آن همه مقدمات به فرياد به گوش مردم رسانند. چنانكه ماءمون عباسى ضمن مناظره اى كه با چهل تن از فقيهان كرده ، به اسحاق بن ابراهيم فقيه مى گويد: اگر پسر پانزده ساله تو چنين سخن ساده و معلومى را به مردم بگويد، بر او عيب مى گيرى و نهيش مى كنى ؛ پس چگونه كارى را كه از بچه اى روا نمى دانى ، به پيغمبر نسبت مى دهى ؟ به هر

حال سخن اين چند تن در برابر درك عمومى فصحا و شعرا و طبيعت زبان و قرائن مقام و اعتراف و تصريح واژه شناسان اهل تسنن ، به چيزى گرفته نمى شود؛ و علامه امينى در جلد اول (الغدير) از صفحه 340 تا 400 اين بحث را پيش كشيده و داد تحقيق داده است ، حتى فصلى را به عنوان (الكلمات حول مفادالحديث ) اختصاص داده كه در آن گفتار دانشمندان اهل تسنن را درباره مفاد و معنى (مولى ) در حديث غدير، كه همان امام و سرپرست است ، نقل كرده است .

58-مرحوم آيت الله آقاى حاج ميرزا خليل كمره اى صاحب آثار فراوان از جمله : (نداى آسمان )، (قبله اسلام )، (ملكه اسلام )، (عنصر شجاعت )، (غروب آفتاب در اندلس ) و (شرح نهج البلاغة ) يا دايرة المعارف علوى در 24 جلد كه جلد اولش (نهج البلاغة و خلقت ) در 525 صفحه ، و جلد دومش (نهج البلاغة و جنگ ) در 578 صفحه به طبع رسيده است .

59-(احاديث و اخبار اسلام ) ص 41، چاپخانه دانشگاه تهران .

60 تا 137

60-اين موضوع مربوط است به تاريخ تاءليف اين رساله 1338 - 1339 ش كه ده سال پيش از وفات علامه امينى است . زيرا علامه امينى در روز جمعه 12 تير ماه 1349 ش (1390 ق ) در تهران در سن 70 سالگى در گذشت ، و جنازه وى با تحليل و حضور جمعى از عالمان و استادان و مردم ديگر تشييع شد، و سپس به نجف حمل گرديد و در داخل كتابخانه اميرالمؤ منين (مكتبة الامام اميرالمؤ منين -

ع - العامه ) كه خود تاءسيس كرده بود به خاك سپرده شد. رحمة الله عليه رحمة واسعة .

61-فيلسوف مشهور معاصر، مؤ لف (الفلسفة الاغريقيه ) و (الفلسفة الرواقيه ) و استاد كرسى فلسفه و عقايدشناسى در دانشگاه الازهر مصر.

62-در اينجاها غدير به معناى لغويش بركه و آبگير به كار رفته است .

63-در اينجاها غدير به معناى لغويش بركه و آبگير به كار رفته است .

64-(الغدير)، ج 4، صفحه اء - ب .

65-فارغ التحصيل و استاد دانشگاه لندن ، و مترجم جلد اول (الغدير) به زبان انگليسى .

66-و تاكنون (1348) چهل سال .

67-(الغدير)، ج 5، صفحه و.

68-دكتر حقوق و علوم اجتماعى ، وزير مشهور و شخصيت بارز كشورهاى عربى .

69-(الغدير)، ج 4، صفحه ج - و.

70-دانشمند متبحر، نويسنده توانا، امام جمعه و جماعت و پيشواى روحانى حلب . اين دانشمند پس از خواندن (الغدير)، با پدرش شيخ محمد بشير دحدوح و فرزندانشان و به گفته خودش فرزانگان اهل شهرشان (حلب ) علنا شيعه گشتند و اينك وى از مروجان مذهب شيعه در آن سامان است .

71-(الغدير)، ج 2، ص ج - د، ج 8، صحفه ى - ى د.

72-دانشمند محقق مسيحى ، مورخ پركار و صاحب تاءليفات فراوان از جمله (مصادر الدراسة الادبيه ).

73-(الغدير)، ج 11، صفحه ك .

74-فارغ التحصيل جامع الازهر مصر، و قاضى محاكم شرعى عراق .

75-كتابهايى از خاورشناسان و بعضى علماى اهل تسنن و نويسندگان معاصر مصرى و ديگران در (الغدير) مورد انتقاد قرار گرفته و درباره گفتار نادرست آنها بررسى و تحليلى دامنه دار شده است .

از جمله در جلد سوم تحت عنوان (نقد و اصلاح ) از صفحه 77 تا

338 پيرامون هفت كتاب (عقدالفريد - الانتصار - الفرق بين الفرق - الفصل فى الملل و النحل - ملل و نحل شهرستانى - منهاج السنه - البداية و النهايه ) كه از گذشتگان اهل تسنن است . و شش كتاب (محاضرات - السنة و الشيعه - الصراع - الجولة فى ربوع الشرق - عقيدة الشيعه - الوشيعه ) كه از معاصران است ، بحثهايى علمى و انتقاداتى بجا نگارش يافته است . نيز به گزافه گوييها و باطل سراييهاى احمد امين مصرى اشاره اى شده است .

76-(الغدير)، ج 11، صفحه و - ز.

77-دكتر حقوق و علوم اجتماعى ، نويسنده و شاعر معروف مسيحى ، و صاحب اثر بديع (عبدالغدير) - نخستين حماسه عربى - در بيش از 3500 بيت كه او پس از اشاره شرف الدين و خواندن (الغدير) آن را مى سرايد و تاريخ و عظمت خاندان پيامبر را، از دوران پيش از اسلام تا پايان واقعه غم انگيز كربلا شرح مى دهد و با حواشى و تعليقات در 317 صفحه به سال 1947 منتشر مى كند. (الغدير)، ج 6، صفحه ط - و ص 37 و 38 و ج 9، ص 32. (صورت العداية )، بخش چهارم ، (على و عصره )، ص 880. (امام على مجاهد بزرگ )، نشريه شيعيان اندونزى ، ص 55 - 63.

78-مقصود (نجف اشرف ) است .

79-منظور شهر (ناصره ) زادگاه و محل ظهور عيسى مسيح (ع ) است .

80-(الغدير)، ج 6، صفحه ط - ى ، ج 7، صفحه ح .

81-(آئين نگارش )، تاءليف اديب السلطنه سميعى ، ص 215.

82-سوره 2، آيه 127 و 136 و 140.

س 3، آيه 33 - 34 و 84. آيه 54 ص 5، آيه 12 و 25. س 7، آيه 142 به بعد. س 10، آيه 87 - 89. س 20، آيه 25 به بعد. س 21، آيه 48 و 73 - 71 و 78 به بعد. س 23، آيه 44 - 50، س 26، آيه 13 به بعد. س 27، آيه 40. س 28، آيه 35، س 29، آيه 27. س 32، آيه 13 - 14. س 41، آيه 14 و...

83-در پاره اى از آياتى كه داستان پيامبران را ذكر مى كند، تصريح كرده است كه جانشينان از ذريه (خاندان ) و اسباط (فرزندزادگان ) آنان انتخاب مى شده اند كه از همان سرشت بوده اند، و آن روحيات و آثار تربيتى و نسبى را داشته اند. در رواياتى چند، امامان ما به (اسباط) و (نقباء سلف ) تشبيه شده اند.

84-(شفاء) - الاهيات ، فصل سوم ، از مقاله دهم .

85-مناقب (جمع منقبت ) يعنى شايستگيها. مقصود رواياتى است كه در آنها فضايل و صفات عاليه پيشوايان دينى ائمه طاهرين (ع) بازگو شده است .

86-(الغدير)، (فصول المهمه ) تاءليف ابن صباغ مالكى ، (ينابيع الموده ) تاءليف قندوزى حنفى ، (نظم دررالسمطين )، تاءليف زرندى حنفى و.... رجوع شود به كتاب (خصال ) شيخ صدوق ، (بحارالانوار) ج 9 چاپ قديم ، (مناقب آل ابيطالب )، (عبقات الانوار) (اعيان الشيعه ) ج 1 و 2، (كفاية الموحدين ) و (المراجعات )، (الحقايق )، رواياتى كه در اين كتب از پيغمبر اكرم درباره ائمه طاهرين نقل و در آن ها از ائمه نام برده شده بيشتر

از مدارك اهل تسنن است ، و حتى آنان احاديث بسيارى به عنوان (اخبارالمهدى ) درباره حضرت (ولى عصر) ذكر كرده اند و درباره (مهدى ) - ع - كتابها نوشته اند.

87-آغاز (نهج البلاغة ).

88-(الغدير)، ج 3، ص 96.

89-(الغدير)، ج 1، ص ط، (تاريخ ) خطيب بغدادى ، ج 4، ص 410، (جلية الاولياء) حافظ ابونعيم اصفهانى ، ج 1، ص 86.

90-به شرط آنكه در اين بناها، چيزهايى آموخته شود؛ بيدارگر و موافق با تعاليم سازنده ائمه طاهرين (ع ) نه خواب آور و مبتذل و به سود استعمار؛ چنانكه در مواردى چنين است .

91-(Carlyle Thomas 1793-1881) (سير حركت در اروپا) ج 3، ص 138 - 139.

92-(الابطال )، (محمد رسول الهدى و الرحمة )، ص 28-29.

93-(الغدير)، ج 1، ص 270.

94-كتاب (الامام على șƠابيطالب ) ص 225، از چاپ اول و 212 از چاپ سوم . (الغدير)، ج 3، ص 103.

95-(الغدير)، ج 7، ص 191 - 192 و ج 9، ص 387. (النص و الاجتهاد)، ص 30 به بعد. (رياحين الشريعه )، ج 1، ص 311 - 343 و ج 2، ص 40 - 54. و در اين كتابها برخى از دانشمندان اهل تسنن كه خطبه مسجد مدينه را نقل كرده اند از قبيل عبدالعزيز جوهرى و حافظ مرزبانى و حافظ ابوموسى و مؤ لف (بلاغات النساء) و... ذكر شده اند.

96-(قرارداد اجتماعى )، (صوت العدالة ) و...

97-(فاطمة الزهراء و الفاطميون ) ص 61.

98-(الغدير)، ج 1، ص 159 - 196.

99-(الغدير)، ج 1، ص 185.

100-سوگند دادن .

101-(الغدير)، ج 1، ص 185-186.

102-(الغدير)، ج 2، ص 198.

103-عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب ، عبدالله بن جعفر بن ابيطالب ، هر دو

از شخصيتهاى مشهور صدر اسلام ، و از بزرگان آل هاشم بودند.

104-تابعان كسانى هستند كه به حضور پيغمبر(ص ) نرسيده ولى اصحاب پيغمبر را ملاقات كرده اند.

105-(الغدير)، ج 1، ص 198-199.

106-به سندهاى معتبر اهل تسنن ، روايات زيادى از پيغمبر اكرم (ص ) رسيده است كه محبت على (ع ) علامت ايمان و پاكزادگى و دشمنى وى نشانه نفاق و خلل زاد و رود است . (الغدير)، ج 3، ص 25-26 و 182-188 و ج 4، ص 321-325.

107-زندگى (شرافتمندانه )، زير سايه شمشيرهاست . يا (الجنة تحتظلال السيوف ) بهشت زير سايه شمشيرهاست . در (نهج البلاغه ) فيض الاسلام ،خطبه 124) چنين آمده است : (الجنة تحت اطراف العوالى = بهشت در زير پوشش نيزه هاقرار دارد.) يعنى جهاد در راه خدا. و از پيامبر اكرم (ص )

108-به شرح (نهج البلاغه )، تاءليف ابن ابى الحديد رجوع شود.

109-جنگ احد، (اسدالغابة )، ج 4، ص 20، (الغدير)، ج 7، ص 204.

110-براى به دست آوردن حقايق تاريخ و اطلاع بر اصيلترين مطالب موجود در مورد ابوذر غفارى و مجاهدات وى ، به كتاب (الغدير)، ج 7، ص 292-386 رجوع كنيد.

111-(الغدير)، ج 9،ص 362-368.

112-(وسائل ) ج 2، (منتهى الآمال ) ج 1، كتاب (ميثم تمار).

113-از سبزه زارهاى اطراف دمشق (مراصدالاطلاع ).

114-(الغدير)، ج 11، ص 45 - 61.

115-صبر تو، اى معاويه ، در مورد حجر بن عدى چه شد؟

116-روزى كه با تو، اى حجر، براى انتقام و دادخواهى بايستم بس دراز خواهد بود. (تاريخ اسلام ) چاپ دوم ، ص 177-178. چاپ سوم ص 189.

117-از ياران حجر بود كه در مرج عذراء شهيد شد.

118-(الغدير)، ج 10، ص 161.

119-(الغدير)،

ج 1، ص 389-390.

120-(الغدير)، ج 1، ص 62 به بعد.

121-در (الشافى فى الامامة ).

122-در (عبقات الانوار).

123-(الغدير)، ج 1، ص 295 به بعد.

124-به (عبقات الانوار)، (الغدير)، (المراجعات ) مراجعه شود.

125-ص 77، (الغدير)، ج 1، ص 151 و 311 - 313.

126-شرح حال اين دانشمندان به طور اختصاصى و عمومى در كتب بسيارى آمده است ، كه از جمله آنهاست : (الغدير) - (الذريعه ) - (اعيان الشيعه ) - (لغت نامه علامه دهخدا) - (دائرة المعارف ) فريدوجدى - (دائرة المعارف ) بستانى - (دائرة المعارف اسلامى ) - (دائرة المعارف ) لاروس - (كامل ) ابن اثير - (معجم المطبوعات ) - (معجم الادباء) - (معجم المؤ لفين ) - (تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى ) - (تاريخ ادبيات ) ذبيح الله صفا - (دانشمندان نامى اسلام ) - (ريحانة الادب ) - (وفيات الاعيان ) - (فوائد الرضويه ) - (تاريخ الحكماء شهرزورى ) - (تاريخ آداب اللغة العربيه ) - (مصادر الدراسة الادبيه ) - (الكنى و الالقاب ) - (قاموس الاعلام ) - (طبقات اعلام الشيعة ) - (آثار الشيعة الاماميه ) - (رياض العلماء) - (روضات الجنات ) - (تاءسيس الشيعة لفنون الاسلام ) - (كشف الظنون ) - (شهداء الفضيلة ) - (راهنماى دانشوران ) - (لسان الميزان ) - (الدرجات الرفيعه ) - (فهرست كتابخانه آستان قدس رضوى ) - (فهرست كتابخانه جامع الازهر).

127-(تاريخ آداب اللغة العربيه )، ج 2، ص 336-338.

128-(Bacon.F 1561 - 1626 م )، فيلسوف معروف انگليسى .

129-(لغت نامه ) ج 1، ص 487، شرح حال ابوريحان ، ص 81.

130-(تاريخ آداب اللغة ) ج 3، ص

234-235، نيز به كتاب (احوال و آثار خواجه نصير الدين طوسى )، تاءليف استاد مدرس رضوى ، ص 25-33 رجوع شود.

131-(لسان الميزان )، تاءليف ابن حجز عسقلانى شافعى ج 5، ص 368 از چاپ حيدرآباد، (الكنى و الالقاب ) ج 3، ص 171-172 چاپ دوم ، (ريحانة الادب ) ج 4، ص 51-61.

132-(الكنى و الالقاب ) ج 2، ص 362-365، (حياة الشيخ الطوسى - زندگانى شيخ طوسى )، ريحانة الادب ج 2، ص 399-401.

133-(الكنى و الالقاب ) ج 1، ص 334.

134-(الكنى و الالقاب ) ج 2، ص 62-63.

135-(الغدير)، ج 3، ص 5-9 و ج 6، صفحه ط - ى و 37-38، ج 7، صفحه ح ، و (صوت العدالة ) ج 5، ص 1210 و 1215 به بعد، و...

136-مجله (دنياى علم )، شماره 7، ص 10.

137-(دو چيز روح را به اعجاب مى آورد، و هرچه انديشه و تامل بيش كنى اعجاب و احترام نسبت به آن چيز همواره تازه و افزون مى شود. يكى آسمان پر ستاره كه بالاى سر ما جا دارد، ديگر قانون اخلاقى كه در دل ما نهاده شده است ) كانت (Kant فيلسوف مشهور آلمانى ، 1724-1804 م ) (سير حكمت در اروپا)، ج 2، ص 215 - از چاپ اول .

138 تا 218

138-(اى تكليف ! اصلى كه شايسته توست و از آن برخاسته اى كدام است ؟ ريشه نژاد ارجمند تو را كجا بايد يافت ؟ كه او با كمال مناعت از خويشاوندى با تمايلات يكسره گريزان است ، و ارزش حقيقى ، كه مردم بتوانند به خود بدهند، شرط واجبش از همان اصل و ريشه بر مى آيد.) كانت ،

(سير حكمت در اروپا)، ج 2، ص 289، (تعاون الدين و العلم )، ج 1، ص 175، (ارتباط انسان - جهان )، ج 1، ص 67.

139-(اصول كافى )، ج 1، ص 31، از چاپ سال 1334 شمسى .

140-(مبانى فلسفه )، تاءليف دكتر على اكبر سياسى ، ص 322، چاپ دوم .

141-(نهج البلاغه )، فيض الاسلام ، ص 1184، (حكمت 210).

142-(نهج البلاغه )، حكمت 455.

143-(غررالحكم )، ص 220 (چاپ نجف )

144-(غررالحكم )، ص 17.

145-(نهج البلاغه )، حكمت 4.

146-(نهج البلاغه )، حكمت 89.

147-(غررالحكم )، ص 17.

148-(نهج البلاغه )، ص 929.

149-به صفحه هاى 119 تا 133 رجوع شود.

150-بايد دانست كه موضوع اين رساله و امثال آن ، تحليل و بيان مناقب است ، و در نوشتن و بيان مناقب خاندان رسول (ص ) همه مذاهب اسلام - چنانكه در پيش اشاره كرديم - متفقند.

151-مجله (الكتاب ) سال هفتم ، شماره 5، (الغدير) ج 3، صفحه ح .

152-(الغدير)، ج 1، صفحه و.

153-(نهج البلاغه ) از خطبه 1 و 2.

154-(سخنان على از نهج البلاغه 9 ص 500، چاپ هفتم .

155-(سخنان على از نهج البلاغه )، ص 265-266.

156-اينشتاين فيزيكدان و رياضيدان بزرگ معاصر مى گويد: (مذهب من تكريم جوهر اعلاى بى حد و انتهايى است كه در هر جزئى ترين چيزى ، كه ما با عقل ناچيز و ضعيف خود درك مى كنيم ، تجلى مى كند. آنچه من از خدا تصور مى كنم همين علم يقين به وجود يك نيروى عاقله بالاتر از (خيال و قياس و گمان و وهم ) است كه در دنياى بيرون از فهم ما مشهود است ... بايد دانست كه چيزى وجود دارد كه ممكن

نيست ما به كنه آن پى بريم و به صورت بالاترين كمالها و خيره كننده ترين جمالها تجلى مى كند. حال آنكه استعدادها و حواس محدود ما جز به درك مقدماتى ترين و ساده ترين صور اين كمال و جمال قادر نيستند. اين دانش و اين حس را بايد در ايمان واقعى جستجو كرد.)

(جهان و اينشتاين ، ص 125-127).

157-(نهج البلاغه )، از خطبه 159.

158-(نهج البلاغه ) از خطبه 90.

159-نهج البلاغه از خطبه 181

160-به خطبه هاى 1 و 89 و 90 و 133 و 154 و 159 و 162 و 177 و 181 و 202 و 227 و 228 رجوع كنيد.

161-جملات بين ( ) از شاعر بزرگ آلمانى كلوپستوك Klo Cottlieb FriedrichPstock

(1724-1803 م) اقتباس شده است . (منتخبى از زيباترين شاهكارهاى شعر جهان ) ص 175-176.

162-از (سخنان على ) ص 14-15.

163-(نهج البلاغه )، از خطبه 1.

164-(سخنان على )، ص 10-11، و 269 و 276، چاپ هفتم .

165-(نهج البلاغه )، از خطبه 189.

166-(نهج البلاغه )، از خطبه 239 و 153 و 2.

167-از مرحوم عبدالعلى نگارنده (م : 1346 ش )، سرپرست (انجمن ادبى فردوسى ) - مشهد.

168-تقريبا يك كيلوگرم .

169-از (سخنان على ) ص 38-40.

170-(سخنان على ص 90-92.

171-(نهج البلاغه ) از خطبه 87.

172-از (سخنان على ) ص 152-154.

173-(اخلاق شريعتى ) - تاليف استاد محمد تقى شريعتى ، ص 28، چاپ هفتم

174-(در شبهاى صاف مى توان بدون كمك دوربين ، قريب پنج هزار ستاره در آسمان تشخيص داد. ولى با يك تلسكوپ كوچك بيش از دو ميليون و با تلسكوپ بزرگ ماونت پالمار (Palemar Mount) كه در كاليفرنياى آمريكاست ، ميلياردها ستاره را مى توان ديد. فاصله بين

اين چند ميليارد پولكهاى درخشنده آسمان به قدرى زياد است كه مى توان آن ها را به چراغ كشتيهايى تشبيه نمود، كه به فاصله چند ميليون كيلومتر دور از هم در روى يك درياى خالى بدرخشند. با اين همه اين ستاره ها را نيز مى توان همسايه هاى نزديكى دانست كه فواصل آنها نسبت به مقياس عالم در حكم چند سانتيمترى بيش نيست . چه در سالهاى اخير كه ابعاد بهت آور عالم ، و ساختمان معضل و پيچيده آن ، تا حدى كشف شده چنين معلوم شده است كه منظومه شمسى خود واحد بى نهايت كوچكى است واقع در حاشيه خارجى مجموعه عظيم ستاره هايى كه كهكشان محلى ما را تشكيل مى دهند و به نوبه خود اين كهكشان ، كه چند سال قبل تصور مى رفت شامل تمام عالم باشد، خود يكى از كهكشانهاى متعددى است كه در فضا پراكنده اند و به وسيله نيروى جاذبه با هم مربوطند و به دور هم چرخ مى زنند.

با اين وصف دليل ياس و وحشت منجم امروزى كه موفق به ديدن فاصله دو ميليارد سال نورى يعنى : 20,000,000,000,000,000,000,000 كيلومتر شده اين نيست كه هنوز ديد او به حدود عالم نرسيده بلكه از اين جهت است كه نمى تواند اسرار اعماق فضا را به وسيله قوانين فيزيك عادى كه در روى كره زمين غير قابل انكارند بيان كند. چه وقتى مى خواهد طريقه هاى اندازه گيرى زمينى خود را در فضاى لايتناهى به كار برد به طور وضوح با شكست روبرو مى شود و در اينكه بتواند با اصول هندسه معمولى و فهم اشكال كه ساخته

و پرداخته حواس ناقص و محدود بشر است خواص عالمى را كه شايد حدودى نداشته باشد بفهمد، ترديد پيدا مى كند.

منجمى كه نگاه خود را متوجه فضا مى سازد با فكر بى نهايت بودن زمان و مكان مواجه مى شود ولى علم و خيال هر دو اينجا بر لب پرتگاه ظلمت رسيده و چاره اى ندارد جز اينكه اين كلمات شيلر (Schiller) را با خود زمزمه كند: (عالم يعنى يك انديشه خداوند) (God of thought a is Universe The)

از مقاله (عالم پر ستاره ) نوشته Barnett lincoln

مجله (يغما)، شماره هاى 97-101

175-از خطبه 155.

176-از خطبه 166.

177-به خطبه هايى كه در پانوشت صفحه 213 اشاره كرديم ، رجوع شود.

178-به كتاب (نظرى به طبيعت و اسرار آن )، فصلهاى (آشيان پرندگان ) و (پرستوها هنگام پائيز به كجا مى روند؟) و ... رجوع شود.

179-در اينجا امام به بافت بدن مورچه اشاره مى كند كه خود از مباحث مهمى است كه مورد توجه توجه مورچه شناسان قرار گرفته است ، مترلينگ مى گويد: (... تمام عضلات بدن مورچه حتى روده هاى او... مثل مفتولهايى كابل زيرزمينى كه يك صد رشته آن به هم پيچيده شده و كابل محكمى به وجود آورده ، همين طور پيچيده و محكم است و معده اين جانور طورى قوى است كه تمام غذاها را جذب مى كند ... در بدن مورچه جز عضلات و اعصابى كه مثل رشته هاى (كابل ) به هم پيچيده شده چيزى وجود ندارد.)

(زندگى مورچگان )، ص 103-104.

180-(لرد اوى بورى ) يكى از صداها عالم با شهامت و غواصان اقيانوس مورچه شناسى است . او مى گويد: (پس از پانزده

سال دقت دانستم كه مورچگان خاموشند، و افكار را به وسيله امواج الكتريكى از شاخهاى خود به ديگران مى دهند و مى گيرند. و هم ده سال ديگر زحمت كشيدم تا اسبابى ساختم كه مانند شاخك مورچه آن امواج را ضبط مى كند. اما ضبط امواج بدون فهم مقصود، كارى عبث بود، تا سالهاى ديگر وقت صرف كردم ، و هر موجى را با عملى وفق دادم و قاموس خاصى تركيب نمودم ...)

(آئينه حجازى )، ص 110، چاپ ششم .

181-(نهج البلاغه )، از خطبه 227.

182-عموزاده پيامبر(ص ).

183-عموى پيامبر(ص ).

184-عموزاده پيامبر(ص ) و برادر حضرت على (ع ).

185-مقصود، خود امام است .

186-(نهج البلاغه )، از نامه 9.

187-اين عهدنامه كه سرراه مالك نوشته است ، با منشورات حقوقى ملل به وسيله دانشمندانى چند مقايسه گشته و اهميت و برترى آن تشريح شده است .

مالك اشتر از شخصيتهاى برجسته و دانشمند و عناصر پاك و شايسته صدر اسلام بود كه پيامبر گرامى او را مى ستود و درباره اش سفارش مى كرد. او پس از به وجود آوردن تاريخ پر افتخار خويش (به وسيله فراوان خود در راه پايدارى توحيد و قرآن و گراييدن به پيشواى معين در غدير، و چنگ زدن به دامان ولاى اميرالمؤ منين ) به دسيسه معاويه مسموم گشت ، و اين فرمانده نيرومند پرهيزگار از سپاه اسلام گرفته شد. براى شناختن شخصيت وى و چگونگى شهادتش ، به كتاب (الغدير)، ج 9، ص 37-41 و ج 11، ص 61-63 رجوع شود.

188-(سخنان على ) ص 190-235، (نهج البلاغه ) عهدنامه 53، شرح شيخ محمد عبده مصرى ص 89-119، جزء 2.

189-حاشيه شفا - پايان الاهيات

، نقل از (معراج نامه )، تاليف ابن سينا.

190-از (تجريدالاعتقاد) - مبحث پنجم ، به تلخيص .

191-از آغاز (نهج البلاغه )

192-(تاءسيس الشيعه )، ص 150

193-(الغدير)، ج 11، ص 248-249.

194-(المراجعات ) ص 281، از چاپ سوم ، و از ترجمه فارسى ، (مناظرات ) ص 221.

195-(زندگانى اميرالمومنين (ع ) ) ص 5.

196-(القصائد السبع العلويات ) ص 43-44 از چاپ بيروت .

197-(تفسير) فخر رازى ، ج 1، ص 111، (الغدير)، ج 3، ص 179.

198-(الغدير)، ج 4، ص 385.

199-از مقدمه شرح (نهج البلاغه ) تاءليف عبده ، به تلخيص .

200-(دائرة المعارف )، ج 6.

201-(ما هو نهج البلاغه ؟)، تاءليف علامه شهير سيدهبة الدين شهرستانى ، ص 5.

202-(عبقرية الامام ) ص 3.

203-تقريظ (الغدير)، ج 6.

204-(ديوان ابى العلاء) از شرح (التنوير على سقط الزند) ص 93، چاپ قاهره .

205-(زندگانى اميرالمؤ منين ) ص 4، از چاپ سوم ، (مبداء اعلى ) ص 161.

206-(17 رمضان ) ص 116.

207-حديث قلم و دوات خواستن پيامبر اكرم راگروهى از دانشمندان اهل تسنن نيز نقل كرده اند. به كتاب (المراجعات ) و (مناظرات ) رجوع شود.

208-.Maland Louis .p ,xi vol ,Completes .Oeuvers

209-(صوت العدالة )، ج 5، ص 1229.

210-(صورت العدالة ) ج 5، 1222.

211-(ديوان شهريار)، ج 3، ص 15.

212-از كتاب (اسلام در ايران ) - فصل اول .

213-(على و نبوه )، ص 158-159، چاپ مصر.

214-(صوت العدالة ) ج 5 ص 1224.

215-(صوت العدالة )، ج 1، ص 21، چاپ بيروت ، مطبعة الجهاد.

216-(ماهو نهج البلاغه ؟) ص 3.

217-(ماهو نهج البلاغه ) ص 4.

218-شعرى را كه به آن اشاره مى كند، شاهكارى است در ادبيات مذهبى عرب ، و شامل 73 مديحه و 230 بيت است . اين

شعر احساس و شورى در زبان عرب و دنياى اسلام به وجود آورد و مورد تحسين و تفريظ دانشمندان عرب قرار گرفت ... به كتاب (امام على مجاهد بزرگ ) ص 56-63 رجوع شود.

پيمانه اي از غدير: شامل خطبه الغدير پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با ترجمه منظوم استاد صغير اصفهاني …

مشخصات كتاب

سرشناسه: مهرپرور، عليرضا، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور: پيمانه اي از غدير: شامل خطبه الغدير پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم با ترجمه منظوم استاد صغير اصفهاني … / به اهتمام عليرضا مهرپرور

مشخصات نشر: تهران: حر، 1380.

مشخصات ظاهري: ص 359

شابك: 964-6885-25-x13500ريال؛ 964-6885-25-x13500ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع: غدير خم -- شعر

موضوع: شعر فارسي -- مجموعه ها

موضوع: شعر مذهبي -- مجموعه ها

موضوع: غدير خم، خطبه

رده بندي كنگره: PIR4053/غ 4م 9 1380

رده بندي ديويي: 1فا8/00831

شماره كتابشناسي ملي: م 80-27732

اهداء

اين مجموعه را به پيشگاه مقدس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و همچنين وصيّ بحقّ و جانشين بلافصل آن حضرت يعني مولا اميرالمؤمنين حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام و اولين شهيده ي راه ولايت حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و اولاد طيّبين و طاهرينشان مخصوصاً بقيةاللَّه الاعظم حضرت حجة بن الحسن المهدي عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف و تمام كساني كه عمر خود را در راه دفاع از حريم ولايت و امامت و بزرگداشت غدير سپري نمودند به ويژه علّامه ملّا محمّدباقر مجلسي، علّامه حاج شيخ عبدالحسين اميني و آيةاللَّه آقاي حاج سيّد احمد فقيه امامي اهدا مي نمايم.

[صفحه 13]

مقدمه مؤلف

اشاره

مهمترين و سرنوشت سازترين واقعه تاريخي جهان براي انسان ها اظهار ولايت حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليه بوده است و اهميّت آن از اينجا معلوم مي شود چنان كه در روايات آمده است همه پيامبران الهي براي آن مبعوث شده اند. (كتاب: الامام علي بن ابي طالب عليه السَّلام عنوان صحيفة المؤمن ص 373) اين روايت را نظيري نيشابوري خيلي زيبا سروده است:

مبعوث بر ولايت او بود هر نبي

سرّ علي (ع) به هيچ پيمبر نهان نبود

كه به اين واسطه اسلام كامل گشته و خداوند متعال بر بندگانش اتمام نعمت نمود. (آيه 3 سوره مائده)

و لذا حضرات معصومين عليهم السلام آن روزي را كه اين واقعه مهم در آن اتفاق افتاد عيداللَّه الاكبر نام نهادند و هم چنين پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم صلوات اللَّه اهتمام زيادي به زنده نگاه داشتن اين واقعه كرده و ديگران را نيز تشويق مي نمودند بلكه آن را از وظائف هر مسلماني قرار دادند. بر همگان معلوم است كه يكي از راههاي زنده

نگهداشتن وقايع مهمّ تاريخي نقل آن به صورت شعر مي باشد زيرا در اذهان و نفوس انسان ها اثر به سزائي دارد، لذا از همان روز هيجده ذي الحجه سال دهم هجرت كه به نام غدير خم بود، بعد از خطبه عجيب و مهمّ پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله و سلّم حسّان بن ثابت اين واقعه را به صورت شعر سروده و به محضر مبارك حضرتش عرضه داشت و آن بزرگوار فرمودند تا مادامي كه براي ما شعر مي گوئي روح القدس تو را ياري

[صفحه 14]

خواهد كرد و به اين واسطه از كار او تجليل كرده و آيندگان را ترغيب و تشويق نمودند، به همين خاطر شعراء در طول تاريخ از اين سنّت حسنه پيروي كرده و در وصف اين واقعه مهمّ اشعار فراواني سروده اند و به اين وسيله نسبت به شاه ولايت حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليه اظهار ارادت و در حدّ خويش انجام وظيفه نمودند. و اينجانب وظيفه خود را چنين تشخيص دادم كه در حدّ توان مقدار كمي از بهترين اشعاري را كه به زبان پارسي سروده شده جمع آوري نموده و در دسترس علاقه مندان به ساحت مقدّس علوي (ع) قرار دهم باشد كه ما هم از جرعه نوشان خم غدير محسوب شويم و لذا اين مجموعه را پيمانه اي از غدير نام نهادم كه شامل خطبة الغدير پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله و سلّم با ترجمه فارسي آن كه توسط مرحوم استاد صغير اصفهاني به نظم آمده است و 110 قصيده و رباعي و سرود در رابطه با عيد غدير خم مي باشد و اين مجموعه با نام و ياد احياء كننده غدير در قرن

اخير يعني عالم كم نظير صاحب كتاب شريف الغدير مرحوم آيةاللَّه علّامه حاج شيخ عبدالحسين اميني (ره) پايان مي پذيرد و به اولين شهيده ي راه غدير يعني حضرت فاطمه ي زهرا سلام اللَّه عليها و آخرين ذخيره ي الهي و تحقق بخشنده به اهداف غدير حضرت بقيةاللَّه الاعظم عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف اهدا مي گردد، اميد است با بزرگواري خودشان آن را قبول فرمايند.

تقدير و تشكر

در پايان خداي متعال را بر اين موهبت كه به اين بنده فرمود شاكرم. همچنين اميرمؤمنان را به خاطر اين مرحمت سپاسگزارم. ضمناً وظيفه ي خود مي دانم از كليه اساتيد و بزرگاني كه به هر نوعي اظهار لطف و محبّت نمودند و يا حقير را تشويق فرمودند مخصوصاً استاد آقاي حاج محمّد علي صاعد اصفهاني و عزيزاني كه براي چاپ و نشر اين مجموعه زحماتي را متحمّل شده اند تشكّر و قدرداني بنمايم.

عليرضا مهرپرور

ربيع الاول 1422 قمري

خرداد ماه 1380 شمسي

[صفحه 17]

خطبة الغدير پيامبر اكرم

مقدمه منظومه استاد صغير اصفهاني بر خطبة الغدير

به نام خداوند لوح و قلم

فرستنده ي انبياء بر امم

به هست آور هر چه بالا و پست

كه او را نشان مي دهد هرچه هست

بگيرم به كف خامه ي مشكبار

كنم مشك بر مغز عالم نثار

بريزم به جام صغير و كبير

مي روح پرور ز خمّ غدير

در اينجا نه مقصود من شاعريست

بل اظهار اعجاز پيغمبريست

همي خواهم آن خطبه ي جانفزا

كه هست از لب خاتم الأنبياء

كلامي كه يكسر همه انس و جان

ندارند قدرت به اتيان آن

بياني كه تبليغ خيرالأنام

از آن گشت اكمل بدان شد تمام

نهم خلق را جمله در دسترس

كه خلق جهان راست اين خطبه بس

گر انصاف باشد ره خير و شرّ

در اين خطبه پيداست بهر بشر

بشر برده پي بر حقايق بسي

نموده است كشف دقايق بسي

جهان را سراسر ز بالا و پست

نهاده است پاي و فكنده دست

ولي با چنين هوش و تدبير و راي

به بازي گرفته است دين خداي

به هر چيز آگه ز حق غافل است

نه بر مبدء و مرجعي قائل است

نگويد به گيتي چرا آمدم

كجا مي روم از كجا آمدم

نداند بشر بايد از زندگي

به دست آورد حاصل بندگي

نداند كه در بندگي آن غوي

ز پيغمبري بايدش پيروي

نداند جز اسلام دين دگر

نباشد پسنديده دادگر

نداند كه از قاف كس

تا بقاف

نباشد ز شرع محمّد (ص) معاف

نداند كه با بعثت عقل كلّ

تمامي پذيرفت شرع رسل

نداند كه اسلام دين خدا است

محمّد به نوع بشر رهنما است

[صفحه 18]

نداند سه ره تا بخمّ غدير

چه فرمان رسيدش ز حيّ قدير

نداند چنين خطبه فاش و جلي

فرو خوانده احمد بشأن علي

نداند كه دين را چو بي اعتنا است

به دارين مشمول قهر خدا است

نگويم نداند كه داند تمام

ندانسته بگرفته تمّ الكلام

كنون من ز گفتار گشتم خموش

به قول رسول خدا دار گوش

خطبة الغدير پيامبر اكرم

(1) اَلْحَمدُ لِلَّهِ الَّذي عَلا في تَوَحُّدِهِ وَ دَني في تَفَرُّدِهِ

(2) وَ جَلَّ في سُلطانِهِ وَ عَظُمَ في اَرْكانِهِ

(3) وَ اَحاطَ بِكُلِ شَيئٍ وَ هُوَ في مَكانِهِ

(4) وَ قَهَرَ جَميعَ الْخَلقِ بِقُدرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ

(5) مَجيداً لَمْ يَزَلْ مَحْمُوداً لا يَزالُ

(6) بارِئُ الْمَسمُوكاتِ وَ داحِي الْمَدحُوّاتِ

(7) وَ جَبّارُ الْاَرَضينَ وَالسَّمواتِ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحُ

(8) مُفَضِّلٌ عَلي جَميعِ مَنْ يَراهُ

(9) مُتَطَوِّلٌ عَلي مَنْ اَدْناهُ

(10) يَلْحَظُ كُلَّ عَيْنٍ وَ الْعُيُونُ لا تَراهُ

(11) كَريمٌ حَليمٌ ذُو أناةٍ

(12) قَدْ وَسِعَ كُلَّ شَيئٍ بِرَحْمَتِهِ وَ مَنَّ عَلَيْهِم بِنِعْمَتِهِ

(13) لا يُعَجِّلُ بانْتِقامِهِ وَ لايُبادِرُ اِلَيْهِمْ بِمَااستَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ

(14) قَدْ فَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ

(15) وَ لَمْ يَخْفَ عَلَيْهِ المَكْنُوناتُ وَ لَااشْتَبَهَتْ عَلَيْهِ الْخَفِيّاتُ

(16) لَهُ الْإِحاطَةُ بِكُلِّ شَئٍ وَالْغَلَبَةُ عَلي كُلِّ شَئٍ وَ الْقُوَّةُ في كُلِّ شَئٍ وَالْقُدرَةُ عَلي كُلِّ شَئٍ

(17) لَيْسَ مِثْلَهُ شَئٌ وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّئ حينَ لا شَيَْ

(18) دائِمٌ قائِمٌ بِالْقِسطِ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ

(19) الْعَزيزُ الْحَكيمُ

[صفحه 19]

(20) جَلَّ عَنْ اَنْ تُدْرِكَهُ الْأَبصارَ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبصارُ

(21) وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ لا يَلْحَقُ اَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعايَنَةٍ

(22) وَ لايَجِدُ اَحَدٌ كَيْفَ هُوَ مِن سِرٍّ وَ عَلانِيَةٍ اِلاَّ بِما دَلَّ عَزّ وَ جَلَّ عَلي نَفسِهِ

(23) وَ اَشْهَدُ

بِاَنهُ اللَّهُ الَّذي مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ

(24) وَالَّذي يَغْشي الْأَبَدَ نُورُهُ

(25) وَالَّذي يُنْفِذُ اَمْرُهُ بِلا مُشاوَرَةِ مُشيرٍ

(26) وَ لا مَعَهُ شَريكٌ في تَقْديرِهِ وَ لاتَفاوُتَ في تَدْبيرِهِ

(27) صَوَّرَ ما اَبْدَعَ عَلي غَيْرِ مِثالٍ

(28) وَ خَلَقَ ما خَلَقَ بِلا مَعونَةٍ مِنْ اَحَدٍ

(29) وَ لا تَكَلُّفٍ وَ لَااحْتِيالٍ

(30) اَنْشَأَها فَكانَتْ وَ بَرَاَها فَبانَتْ

(31) فَهُوَ اللَّهُ الَّذي لا اِلهَ اِلاَّ هُو الْمُتْقِنُ الصَّنْعَةِ الْحَسَنُ الصَّنيعَةِ

(32) الْعَدْلُ الَّذي لا يَجُورُ وَالْأَكْرَمُ الَّذي تَرْجِعُ اِلَيْهِ الْأُمُورُ

(33) وَ اَشْهَدُ اَنَّهُ الَّذي تواضَعَ كُلُّ شَئٍ لِقُدْرَتِهِ

(34) وَ خَضَعَ كُلُّ شَئٍ لِهَيْبَتِهِ

(35) مالِكُ الأَمْلاكِ وَ مُفَلِّكُ الْأَفْلاكِ

(36) وَ مُسَخِّرُ الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ كُلٌّ يَجْري لِاَجَلٍ مُسَمّيً

(37) يُكَوِّرُ اللَّيلَ عَلَي النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي اللَّيْلِ يَطْلُبُهُ حَثيثاً

(38) قاصِمُ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ وَ مُهْلِكُ كُلِّ شَيطانٍ مَريدٍ

(39) لَمْ يَكُنْ مَعَهُ ضِدٌّ وَ لانِدٌّ

(40) اَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ

(41) اِلهٌ واحِدٌ وَ رَبٌّ ماجِدٌ

(42) يَشاءُ فَيُمْضي وَ يُريدُ فَيَقْضي

(43) وَ يَعْلَمُ فَيُحْصي وَ يُميتُ وَ يُحْيي

(44) وَ يُفْقِرُ وَ يُغْني وَ يُضْحِكُ وَ يُبْكي

[صفحه 20]

(45) وَ يُدْني وَ يَقْضي وَ يَمْنَعُ وَ يُعْطي

(46) لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ

(47) بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَئٍ قَديرٌ

(48) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ

(49) لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفّارُ

(50) مُجيبُ الدُّعاءِ وَ مُجْزِلُ الْعَطاءِ

(51) مُحْصِي الْأَنْفاسِ وَ رَبُّ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ

(52) لا يَشكُلُ عَلَيْهِ شَئٌ وَ لايُضْجِرُهُ صُراخُ المُستَصرِخينَ

(53) وَ لايُبْرِمُهُ اِلْحاحُ الْمُلِحّينَ الْعاصِمُ للصّالِحينَ

(54) وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحينَ وَ مَوْلَي الْعالَمينَ

(55) الَّذِي اسْتَحَقَّ مِنْ كُلِّ خَلْقٍ اَنْ يَشْكُرَهُ وَ يَحْمَدَهُ عَلَي السَّراءِ وَالضَّراءِ وَ الشِّدَّةِ وَ الرَّخاءِ

(56) وَ اوُمِنُ بِهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ

(57) اَسْمَعُ اَمْرَهُ

وَ اُطيعُ

(58) وَ اُبادِرُ اِلي كُلِّ ما يَرْضاهُ

(59) وَ اَسْتَسْلِمُ لِقَضائِهِ رَغْبَةً في طاعَتِه وَ خَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ

(60) لِأَنَّهُ اللَّهُ الَّذي لا يُؤْمَنُ مَكْرُهُ وَ لا يُخافُ جَورُهُ

(61) اُقِرُّ لَهُ عَلي نَفْسي بِالْعُبُودِيَّةِ وَ اَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ

(62) وَ اُؤَدّي ما اَوْحي اِلَيَّ حَذَراً اَنْ لا اَفْعَلَ فَتَحِلَّ بي مِنْهُ قارِعَةٌ لا يَدْفَعُها اَحَدٌ

(63) وَ اِنْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ لِاَنَّهُ قَدْ اَعْلَمَني اَنّي اِنْ لَمْ اُبَلِّغْ ما اَنْزَلَ اِلَيَّ فَما بَلَّغتُ رِسالَتَهُ

(64) فَقَدْ ضَمِنَ لي تَبارَكَ وَ تَعالي الْعِصْمَةَ

(65) وَ هُوَ اللَّهُ الْكافِي الْكَريمُ فَاَوْحي اِلَيَّ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ في عَلِيٍّ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكِ مِنَ النّاس» [1].

[صفحه 21]

(66) مَعاشِرَ النّاسِ ما قَصَّرْتُ في تَبليغِ ما اَنْزَلَهُ اِلَيَّ وَ اَنَا مُبَيِّنٌ لَكُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآيَةِ اِنَّ جِبْرَئيلَ عَلَيْهِ السَّلامُ هَبَطَ اِلَيَّ مِراراً ثَلاثاً ياْمُرُني عَنِ السَّلامِ رَبّي وَ هُوَ السَّلامُ اَنْ اَقُومَ في هذاَ الْمَشْهَدِ

(67) فَاُعْلِمَ كُلَّ اَبْيَضٍ وَ اَسْوَدٍ اَنَّ عَلِيَّ بْنَ اَبيطالِبٍ اَخي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي وَالْأمامُ مِنْ بَعْدي اَلَّذي مَحَلُّهُ مِنّي مَحَلُّ هروُنَ مِنْ مُوسي اِلاَّ اَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي

(68) وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ قَدْ اَنْزَلَ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي عَلَيَّ بِذلِكَ آيَةً مِنْ كِتابِهِ «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» [2].

(69) وَ عَلِيّ بنُ اَبيطالِبٍ اَقامَ الصَّلوةَ وَ اتَي الزَّكوةَ وَ هُوَ راكِعٌ يُريدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ في كُلِّ حالٍ

(70) وَ سَاَلْتُ جِبْرَئيلَ عَلَيْهِ السَّلامُ أنْ يَسْتَعْفِيَ لي عَنْ تَبْليغِ ذلِكَ اِلَيْكُمْ اَيُّهَا النّاسُ لِعِلْمي بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَ كَثْرَةِ الْمُنافِقينَ

وَ اِذْ غالِ الْآثِمينَ وَ حِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بالْإسلامِ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ في كِتابِهِ بِاَنَّهُم يَقُولُونَ بِاَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ وَ يَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ وَ كَثْرَةُ اَذاهُمْ لي غَيْرُ مَرَّةٍ حَتّي سَمُّوني اُذُناً وَ زَعَمُوا اَنّي كَذلِكَ لِكَثْرَةِ مُلازَمَتِهِ اِيّايَ وَ اِقْبالي عَلَيْهِ حَتّي اَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ في ذلِكَ وَ «مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولونَ هُوَ اُذُنٌ» [3] قُلْ اُذُنُ عَلِيٍّ الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُ اُذُنُ «خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ» [4] وَ لَوْ شِئْتُ اَنْ اُسَمِيَّ بِأَسْمائِهِمْ لَسَمَّيْتُ وَ اَنْ اُومِيَ اِلَيْهِمْ بَاَعْيانِهِمْ لَاَوْمَيْتُ وَ اَنْ اَدُلَّ عَلَيْهِمْ لَدَلَلْتُ وَ لكِنّي وَاللَّهِ في اُمُورِهِمْ قَدْ تَكَرَّمْتُ وَ كُلُّ ذلِكَ لا يُرْضِي اللَّهَ مِنّي اِلاَّ اَنْ اُبَلِّغَ ما اَنْزَلَ اِلَيَّ ثُمَّ تَلا عَليه السَّلامُ «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» [5] في عَلِيٍّ «وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ» [6].

[صفحه 22]

(71) فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَ اِماماً مُفْتَرَضاً طاعَتُهُ عَلَي الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ عَلَي التّابِعينَ لَهُمْ بِاِحْسانٍ وَ عَلَي الْبادي وَ الْحاضِرِ وَ عَلَي الْأَعْجَمِيِّ وَ الْعَرَبِيِّ وَ الْحُرِّ وَ الْمَملوكِ وَ الصَّغيرِ وَ الْكَبيرِ وَ عَلَي الْأَبْيَضِ وَ الْأَسْوَدِ وَ عَلي كُلِّ مُوَحِّدٍ ماضٍ حُكْمُهُ جايِزٌ قَوْلُهُ نافِذٌ اَمْرُهُ مَلْعُونٌ مَنْ خالَفَهُ مَرْحُومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَ مَنْ صَدَّقَهُ فَقَدْ غَفَرَهُ اللَّهُ لَهُ وَ لِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَ اَطاعَ لَهُ

(72) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّهُ اخِرُ مَقامٍ اَقُومُهُ في هذَا الْمَشْهَدِ فَاسْمَعُوا وَ اَطيعُوا وَ انْقادُوا لِاَمْرِ رَبِّكُمْ

(73) فَاِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ رَبُّكُمْ وَ وَلِيُّكُمْ وَ اِلهُكُمْ ثُمَّ مِنْ دُونِهِ رَسُولُهُ مُحَمَّدٌ وَلِيُّكُمْ وَالْقائِمُ

الْمُخاطِبُ لَكُمْ ثُمَّ مِنْ بَعْدي عَلِيٌّ وَلِيُّكُمْ وَ اِمامُكُمْ بِاَمْرِاللَّهِ رَبِّكُمْ ثُمَّ الْأِمامَةُ في ذُرِيَّتي مِنْ وُلْدِهِ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ يَوْمَ تَلْقَوْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا حَلالَ اِلاَّ ما اَحَلَّهُ اللَّهُ وَ لا حَرامَ اِلاَّ ما حَرَّمَهُ اللَّهُ عَرَّفَنِي الْحَلالَ وَ الْحَرامَ وَ اَنَا أَفْضَيْتُ بِما عَلَّمَني رَبّي مِنْ كِتابِهِ وَ حَلالِهِ وَ حَرامِهِ اِلَيْهِ

(74) مَعاشِرَ النّاسِ ما مِنْ عِلْمٍ اِلاَّ وَ قَدْ اَحْصاهُ اللَّهُ فِيَّ وَ كُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُهُ فَقَدْ اَحْصَيْتُهُ في عَلِيٍّ اِمامِ الْمُتَّقينَ ما مِنْ عِلْمٍ اِلاَّ وَ قَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِيّاً وَ هُوَ الْإمامُ المُبين

(75) مَعاشِرَ النّاسِ لا تَضِلُّوا عَنْهُ وَ لاتَنْفِرُوا مِنْهُ وَ لاتَستَنْكِفُوا مِنْ وِلايَتِهِ فَهُوَ الَّذي يَهْدي اِلَي الحَقِّ وَ يَعْمَلُ بِهِ وَ يُزْهِقُ الْباطِلَ وَ يَنْهي عَنْهُ وَ لاتَاْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ ثُمَّ اِنَّهُ اَوَّلُ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الَّذي فَدي رَسُولَ اللَّهِ بِنَفْسِهِ وَ الَّذي كانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ وَ لااَحَدَ يَعْبُدُ اللَّهَ مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَيْرُهُ

(76) مَعاشِر النّاسِ فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ اللَّهُ وَ اقْبِلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللَّهُ

(77) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّهُ اِمامٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَنْ يَتُوبَ اللَّهُ عَلي اَحَدٍ اَنْكَرَ وِلايَتَهُ وَ لَنْ يَغفِرَ اللَّهُ لَهُ حَتْماً عَلَي اللَّهِ اَنْ يَفْعَلَ ذلِكَ بِمَنْ خالَفَ اَمْرَهُ فيهِ وَ اَنْ يُعَذِّبَهُ عَذاباً نُكْراً اَبَدَ الْآبادِ وَ دَهْرَ الدُّهُورِ فَاحْذَرُوا اَنْ تُخالِفُوهُ فَتَصْلُوا ناراً وَ قُودُ هاَ النّاسُ وَ الْحِجارَةُ اُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ

[صفحه 23]

(78) أَيُّهَا النّاسُ بي وَ اللَّهِ بَشَّرَ الْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِييّنَ وَ المُرْسَلينَ وَ اَنَا خاتِمُ الْأَنبِياءِ وَ الْمُرسَلينَ وَ الْحُجَّةُ عَلي جَميعِ الْمَخْلُوقينَ مِنْ اَهْلِ السَّمواتِ وَ الْأَرَضينَ فَمَنْ شَكَّ في ذلِكَ فَهُوَ كافِرٌ كُفْرَ الْجاهِليَّةِ الْأُولي وَ مَنْ شَكَّ في شَيْ ءٍ مِنْ

قَوْلي هذا فَقَدْ شَكَّ فِي الْكُلِّ مِنْهُ وَ الشّاكُّ فِي الْكُلِّ فَلَهُ النّارُ

(79) مَعاشِرَ النّاسِ حَبانِيَ اللَّهُ بِهذِهِ الْفَضيلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَيَّ وَ اِحْساناً مِنْهُ اِلَيَّ وَ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ مِنّي اَبَدَ الْأبِدينَ وَ دَهْرَ الدّاهِرينَ عَلي كُلِّ حالٍ

(80) مَعاشِرَ النّاسِ فَضِّلُوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ اَفْضَلُ النّاسِ بَعْدي مِنْ ذَكَرٍ وَ اُنْثي بِنا اَنْزَلَ اللَّهُ الرِّزْقَ وَ بَقِيَ الْخَلْقُ

(81) مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ قَوْلي هذا وَ لَمْ يُوافِقْهُ اَلا اِنَّ جِبْرَئيلَ خَبَّرَني عَنِ اللَّهِ تَعالي بِذلِكَ وَ يَقُولُ مَنْ عادي عَلِيّاً وَ لَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتي وَ غَضَبي «فَلْتَنْظُر نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتّقُوا اللَّهَ» [7] اَنْ تُخالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها «اِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تعْمَلُونَ» [8].

(82) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّهُ جَنْبُ اللَّهِ الَّذي نَزَلَ في كِتابِهِ «يا حَسْرَتي عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ» [9].

(83) مَعاشِرَ النّاسِ تَدَبَّرُوا الْقُرانَ وَافْهَمُوا آياتِهِ وَ انْظُرُوا اِلي مُحْكَماتِهِ وَ لاتَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ

(84) فَوَ اللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زَواجِرَهُ وَ لايُوضِحُ لَكُمْ تَفْسيرَهُ اِلَّاالَّذي اَنا آخِذٌ بِيَدِهِ وَ مُصْعِدُهُ اِلَيَّ وَ شائِلٌ بِعَضُدِهِ وَ مُعْلِمُكُمْ اَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌ مَوْلاهُ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ اَبيطالِبٍ اَخي وَ وَصِيّي وَ مُوالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَنْزَلَها عَلَيّ

(85) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ عَلِيّاً وَ الطَّيِّبينَ مِنْ وُلْدي هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ وَ الْقُرْءانُ هُوَ الثِّقْلُ الْأَكْبَرُ فَكُلُّ واحِدٍ مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ اُمَناءُ اللَّهِ في خَلْقِهِ وَ حُكّامُه في اَرضِهِ

(86) اَلا وَ قَدْ اَدَّيْتُ اَلا وَ قَدْ بَلَّغْتُ اَلا وَ قَدْ اَسْمَعْتُ اَلا وَ قَدْ اَوْضَحْتُ اَلا وَ اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قالَ وَ اَنَا قُلْتُ عَنِ

اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَلا اِنَّهُ لَيْسَ اَميرُالْمُؤمِنينَ غَيْرَ اَخي هذا وَ لاتَحِلُّ اِمْرَةُ الْمُؤمِنينَ بَعدي لِاَحَدٍ غَيْرِهُ

ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ اِلي عَضُدِهِ فَرَفَعَهُ وَ كانَ مُنْذُ اَوَّلِ ما صَعَدَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ شالَ عَلِيّاً حَتّي صارَتْ رِجْلاهُ مَعَ رُكْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ [10].

[صفحه 24]

(87) ثُمَّ قالَ مَعاشِرَ النّاسِ هذا عَلِيٌ اَخي وَ وَصِيّي وَ واعي عِلْمي وَ خَليفَتي عَلي اُمَّتي وَ عَلي تَفْسيرِ كِتابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الدّاعي اِلَيْهِ وَالْعامِلُ بِما يَرْضاهُ وَالْمُحارِبُ لِأَعْدائِه وَ الْمُوالي عَلي طاعَتِهِ وَ النّاهي عَنْ مَعْصِيَتِهِ خَليفَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ اَميرُ المُؤْمِنينَ وَ الْإمامُ الْهادي وَ قاتِلُ النّاكثينَ وَ الْقاسِطينَ وَ الْمارِقينَ بِاَمْرِ اللَّهِ اَقُولُ «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ» [11] بِاَمْرِ اللَّهِ رَبّي اَقولُ

(88) اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَالْعَنْ مَنْ اَنْكَرَهُ وَ اَغْضِبْ عَلي مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ

(89) اَللّهُمَ اِنَّكَ اَنْزَلْتَ عَلَيَّ اَنَّ الْأِمامَةَ لَعَلِيٍّ وَلِيِّكَ عِنْدَ تِبْياني ذلِكَ وَ نَصْبي اِيّاهُ بِما اَكْمَلْتَ لِعِبادِكَ مِنْ دينِهِمْ وَ اَتْمَمْتَ عَلَيْهِمْ نِعْمَتَكَ وَ رَضيتَ لَهُمْ الأسلامَ ديناً فَقُلْتَ «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاْسلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْأخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ» [12] اَللّهُمَّ اِنّي اُشْهِدُكَ اَنّي قَدْ بَلَّغْتُ

(90) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّما اَكْمَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دينَكُمْ بِاِمامَتِهِ فَمَنْ لَمْ يَاْتَمَّ بِهِ وِ بِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ اِلي يَومِ القِيمَةِ وَ الْعَرْضِ عَلَي اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَاُولئِكَ الَّذينَ «حَبِطَتْ اُعْمالُهُمْ وَ فِي النّارِهُمْ خالِدُونَ» [13] «لا يُخَفِّفُ اللَّهُ عَنْهُمُ الْعَذابَ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ» [14].

(91) مَعاشِرَ النّاسِ هذا عَلِيٌّ اَنْصَرُكُمْ لي وَ اَحَقُّكُمْ بي وَ اَقْرَبُكُم اِلَيَّ وَ اَعَزُّكُمْ عَلَيَّ وَ اللَّهُ

عَزَّ وَ جَلَّ وَ اَنَا عَنْهُ راضِيانِ وَ ما نَزَلَتْ آيَةُ رِضَيً اِلاَّ فيهِ وَ ما خاطَبَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا اِلاَّ بَدَأَ بِهِ وَ لانَزَلَتْ آيَةُ مَدْحٍ فِي الْقُرءانِ اِلاَّ فيهِ وَ لا شَهِدَ اللَّهُ بِالْجَنَّةِ في هَلْ اَتي عَلَي الْإِنسانِ اِلاَّ لَهُ وَ لا اَنْزَلَها في سِواهُ وَ لا مَدَحَ بِها غَيْرُهُ

(92) معاشِرَ النّاسِ هُوَ ناصِرُ دينِ اللَّهِ وَ الْمُجادِلُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ هُوَ التَّقِيُّ النَّقِيُّ الْهادِي الْمَهْدِيُّ نَبِيُّكُمْ خَيْرُ نَبِيٍّ وَ وَصِيُّكُمْ خَيْرُ وَصِيٍّ وَ بَنُوهُ خَيْرُ الْأَوصِياءِ

(93) مَعاشِرَ النّاسِ ذُرِّيَةُ كُلِّ نَبِيٍّ مِن صُلْبِه وَ ذُرِيَّتي مِنْ صُلْبِ عَلِيّ

(94) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ اِبْليسَ اَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ فَلا تَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ اَعْمالُكُمْ وَ تَزِلَّ اَقْدامُكُمْ فَاِنَّ آدَمَ عَلَيْهِ السَّلام اُهْبِطَ اِلَي الْأَرضِ بِخَطيئَةٍ واحِدَةٍ وَ هُوَ صَفْوَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَكَيْفَ بِكُمْ وَ اَنْتُمْ أنتم وَ مِنْكُمْ اَعْداءُ اللَّهِ

[صفحه 25]

(95) ألا اِنَّهُ لا يُبْغِضُ عَلِيّاً اِلاَّ شَقِيٌّ وَ لايَتَوَلّي عَلِيّاً اِلاَّ تَقِيٌّ وَ لايُؤْمِنُ بِهِ اِلاَّ مُؤْمِنُ مُخْلِصٌ وَ في عَلِيٍّ وَ اللَّهِ نَزَلَتْ سُورَةُ الْعَصْرِ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمن الرَّحيم وَ الْعَصْرِ» [15] اِلي آخِرِه

(96) مَعاشِرَ النّاسِ قَدِ اسْتَشْهَدْتُ اللَّهَ وَ بَلَّغْتُكُمْ رِسالَتي وَ ما عَلَي الرَّسُولِ اِلّا الْبَلاغُ المُبينُ

(97) مَعاشِرَ النّاسِ «اِتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لاتَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنتُمْ مُسْلِمُونَ» [16].

(98) مَعاشِرالنّاسِ آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي اُنْزِلَ مَعَهُ [17] «مِنْ قَبْلِ اَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلي اَدْبارِها» [18] مَعاشِرَ النّاسِ اَلنُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِيَّ ثُمَّ مَسْلوكٌ في عَلِيٍّ ثُمَّ في النَّسْلِ مِنْهُ اِلَي الْقائِمِ الْمَهْدِيِّ الَّذي يَاْخُذُ بِحَقِّ اللَّهِ وَ بِكُلِّ حَقٍّ هُوَ لَنا لِاَنَّ اللَّهَ عَزَّوَ جَلَّ قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَي الْمُقِصِّرينَ وَ

الْمُعانِدينَ وَ الْمُخالِفينَ و الْخائِنينَ و الْآثمينَ و الظّالِمينَ مِنْ جَميعِ الْعالَمينَ

(99) مَعاشِرَ النّاسِ اِنّي اُنْذِرُكُم اَنّي رَسُولُ اللَّهِ اِلَيْكُم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِيَ الرُّسُلُ اَفَاَنْ مِتُّ اَوْ قُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلي اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشّاكِرينَ

(100) اَلا وَ اِنَّ عَلِيّاً هُوَ الْمَوصُوفُ بِالصَّبْرِ وَ الشُّكْرِ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ

(101) مَعاشِرَ النّاسِ لا تَمُنُّوا عَلَي اللَّهِ تَعالي اِسْلامَكُمْ فَيُسْخِطَ عَلَيْكُمْ وَ يُصيبَكُمْ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ اِنَّهُ لَبِالْمِرْصادِ

(102) مَعاشِرَ النّاسِ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدي اَئِمةً يَدْعُونَ اِلَي النّارِ وَ يَوْمَ الْقِيمَةِ لا يُنْصَرُونَ، مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ اللَّه تعالي وَ اَ نَا بَريئانِ مِنْهُمْ، مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّهُمْ وَ اَشْياعَهُمْ وَ اَتْباعَهُمْ وَ اَنْصارَهُمْ في الدَّرْكِ الْاَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرينَ، ألا اِنَّهُمْ اَصْحابُ الصَّحيفَةِ، فَلْيَنْظُر اَحَدُكُمْ في صَحيفَتِهِ

(قالَ فَذَهَبَ عَلَي النّاسِ اِلاَّ شِرْ ذِمَةً مِنْهُمْ اَمْرُ الصَّحيفَةِ)

[صفحه 26]

(103) مَعاشِرَ النّآسِ اِنّي اَدَعُها اَمانَةً وَ وِراثَةً في عَقِبي اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ قَدْ بَلَّغْتُ ما اُمِرْتُ بَتَبْليغِهِ حُجَّةً عَلي كُلِّ حاضِرٍ وَ غائِبٍ وَ عَلي كُلِّ اَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ اَوْلَمْ يَشْهَدْ وُلِدَ اَوْ لَمْ يُولَدُ فَلْيُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ اِلي يَوْمِ الْقِيمَةِ

(104) وَ سَتَجْعَلُونَها مُلْكاً اِغْتِصاباً اَلا لَعَنَ اللَّهُ الْغاصِبينَ وَ الْمُغْتَصِبينَ وَ عِنْدَها سَنَفْرُغُ لَكُمْ اَيُّهَا الثَّقَلانِ فَيُرسِلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ

(105) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَكُنْ يَذَرُكُمْ عَلي ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ

(106) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّهُ ما مِنْ قَرْيَةٍ اِلاَّ وَ اللَّهُ مُهْلِكُها بِتَكْذيبِها وَ كذلِكَ يُهْلِكُ الْقُري وَ هِيَ ظالِمَةٌ كَما ذَكَرَ اللَّهُ تَعالي وَ

هذا اِمامُكُم وَ وَلِيُّكُمْ وَ هُوَ مَواعيدُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَصْدُقُ ما وَعَدَهُ

(107) مَعاشِرَ النّاسِ قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ اَكْثَرُ الْأَوَّلينَ وَ اللَّهِ لَقَدْ اَهْلَكَ الْأَوَّلينَ وَ هُوَ مُهْلِكُ الْأخِرينَ

(108) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَمَرَني وَ نهاني وَ قَدْ اَمَرْتُ عَلِيّاً وَ نَهَيْتُهُ فَعَلِمَ الْأَمْرَ وَ النَّهيَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَاسْمَعُوا لِاَمْرِهِ تَسْلِمُوا وَ اَطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ انْتَهُوا لِنَهْيِهِ تَرْشُدُوا وَ صيرُوا اِلي مُرادِهِ وَ لا يَتَفَرَّقُ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبيلِهِ

(109) اَ نَا صِراطُ اللَّهِ الْمُستَقيمُ الَّذي اَمَرَكُمْ بِاِتِّباعِهِ ثُمَّ عَلِيٌّ مِنْ بَعْدي وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ اَئِمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (ثُمَّ قَرَأَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ) «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» [19] اِلي اخِرِها (وَ قالَ) فِيَّ نَزَلَتْ وَ فيهِمْ نَزَلَتْ وَ لَهُمْ عَمَّتْ وَ اِيّاهُمْ خَصَّتْ اُولئِكَ اَوْلِياءُ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ [20] اَلا اِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ [21].

(110) اَلا اِنَّ اَعْداءَ عَلِيٍّ هُمْ اَهْلُ الشِّقاقِ الْعادُونَ وَ اِخوانُ الشَّياطينَ الَّذينَ يُوحِي بَعْضُهُمْ اِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً

(111) اَلا اِنَّ اَوْليائَهُمَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ في كِتابِهِ فَقالَ عَزَّوَ جَلَّ «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَومِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» [22] إلي آخِرِ الْآيَةِ

[صفحه 27]

(112) اَلا اِنَّ اَوْلِياءَهُمُ الَّذينَ وَ صَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقالَ «الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلمٍ اُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدونَ» [23] اَلا اِنَّ اَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ آمِنينَ وَ تَتَلَقَّهُمُ الْمَلئِكَةُ بِالتَّسليمِ اَنْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ [24] اَلا اِنَّ اَولِيائَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ [25].

(113) اَلا اِنَّ اَعْدائَهُمْ اَلَّذينَ يَصْلَوْنَ سَعيراً [26] اِنَّ اَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ لِجَهَنَّمَ شَهيقاً

وَ هِيَ تَفُورُ وَ لَها زَفيرٌ [27] «كُلَّما دَخَلَتْ اُمَّةٌ لَعَنَتْ اُخْتَها» [28] (الْأيَة) اَلا اِنَّ اَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ عَزَّ و جَلَّ «كُلَّما اُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها اَلَمْ يَأتِكُمْ نَذيرٌ» [29] (الْأيَة)

(114) اَلا اِنَّ اَوْلِيائَهُمُ «الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ اَجْرٌ كَبيرٌ» [30].

(115) مَعاشِرَ النّاسِ شَتّانَ ما بَيْنَ السَّعيرِ وَ الْجَنَّةِ عَدُوُّنا مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَ لَعَنَهُ وَ وَلِيُّنا مَنْ اَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَدَحَهُ

(116) مَعاشِرَ النّاسِ ألا وَ اِنّي مُنْذِرٌ وَ عَلِيٌّ هادٍ مَعاشِرَ النّاسِ اِنّي نَبِيٌّ وَ عَلِيٌّ وَصِيّي

(117) اَلا وَ اِنَّ خاتِمَ الْأَئِمَّةَ مِنّا الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، ألا اِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَي الدّينِ، ألا اِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ، ألا اِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَ هادِمُها، ألا اِنَّهُ قاتِلُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِنْ اَهْلِ الشِّركِ، ألا اِنَّهُ مُدْرِكُ كُلِّ ثارٍ لِأَولِياء اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، ألا اِنَّهُ ناصِرُ دينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، ألا اِنَّهُ الْغَرّافُ مِنْ بَحْرٍ عَميقٍ، ألا اِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذي فَضْلِ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ، ألا اِنَّهُ خِيَرةُ اللَّهِ و مُختارُه، ألا اِنَّهُ وارِثُ كُلِّ علمٍ و المُحيطُ بِه، ألا اِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْمُنَبِّهُ بِاَمْرِ إيمانِهِ، ألا اِنَّهُ الرَّشيدُ السَّديدُ، ألا اِنَّهُ الْمُفَوَّضُ اِلَيْهِ، ألا اِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ، ألا اِنَّهُ الْباقي حُجَّةً وَ لا حُجَّةَ بَعْدَهُ وَ لا حَقَّ اِلاَّ مَعَهُ وَ لا نوُرَ اِلاَّ عِنْدَهُ، ألا اِنَّهُ لا غالِبَ لَهُ وَ لا مَنْصُورَ عَلَيْهِ، ألا اِنَّهُ وَلِيُّ اللَّهِ في اَرضِهِ وَ حَكَمِهِ في خَلْقِهِ وَ اَمينُهُ في سِرِّهِ وَ عَلانِيَتِهِ

[صفحه 28]

(118) مَعاشِرَ النّاسِ قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَ اَفْهَمْتُكُمْ وَ هذا عَلِيٌّ يُفَهِّمُكُمْ بَعْدي

(119) اَلا

و اِنَّ عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتي اَدْعُوكُمْ اِلي مُصافَقَتي عَلي بَيْعَتِهِ وَ الْأقْرارِ بِهِ ثُمَّ مُصافَقَتِهِ مِنْ بَعْدي، ألا وَ اِنّي قَدْ بايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِيٌّ قَدْ بايَعَني وَ اَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلي نَفْسِهِ» [31] (الْأيَة)

(120) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ الْحَجَّ وَ الصَّفا وَ الْمَروَةَ وَ الْعُمْرَةَ مِنْ شَعائِرَ اللَّهِ «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اَوِاعْتَمَرَ» [32] (الْأيَة)، مَعاشِر النّاسِ حِجُّوا الْبَيْتَ فَما وَرَدَهُ اَهْلُ بَيْتٍ اِلَّااسْتَغْنَوْا وَ لا تَخَلَّفُوا عَنْهُ اِلاَّ افْتَقَرُوا، مَعاشِرَ النّاسِ ما وَقَفَ بِالْمَوقِفِ مُؤْمِنٌ اِلاَّ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ما سَلَفَ مِنْ ذَنْبِهِ اِلي وَقْتِهِ ذلِكَ فَاِذَا انْقَضَتْ حُجَّتُهُ اِسْتَوْقَفَ عَمَلُهُ، مَعاشِرَ النّاسِ اَلْحُجّاجُ مُعانُونَ وَ نَفَقاتُهُم مُخَلَّفَةٌ وَ اللَّهُ لا يُضيعُ اَجْرَ الْمُحسِنينَ، مَعاشِرَ النّاسِ حِجُّوا الْبَيْتَ بِكَمالِ الدّينِ وَ النَّفَقَةِ وَ لا تَنْصَرِفُوا عَنِ الْمَشاهِدِ اِلاَّ بِتَوبَةٍ وَ اِقْلاعٍ

(121) مَعاشِرَ النّاسِ اَقيمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّكوةَ كَما اَمَرَكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَئِنْ طالَ عَلَيْكُمُ الْأَمَدُ فَقَصَّرْتُمْ اَوْ نَسيتُمْ فَعَلِيٌّ وَلِيُّكُمْ وَ مُبَيِّنٌ لَكُمْ الَّذي نَصَبَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَعْدي وَ مَنْ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنّي وَ مَنْ يُخْبِرُكُمْ بِما تَسْئَلُونَ عَنْهُ وَ يُبَيِّنُ لَكُم ما لا تَعْمَلُونَ ألا اِنَّ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ اُحْصِيَهُما وَ اُعَرِّفَهُما فَآمُرَ بِالْحَلالِ وَ اَنْهي عَنِ الْحَرامِ في مَقامٍ واحِدٍ فَاُمِرْتُ اَنْ آخُذَ الْبَيْعَةَ عَلَيْكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ الصَّفْقَةَ لَكُمْ بِقَبُولِ ما جِئْتُ بِهِ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ في عَلِيٍّ اَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ الَّذينَ هُمْ مِنّي وَ مِنْهُ اَئِمَّةٌ قائِمُهُمُ الْمَهْدِيُّ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ الَّذي يَقْضي بِالحَقّ

(122) مَعاشِرَ النّاسِ كُلُّ حَلالٍ دَلَلْتُكُمْ عَلَيْهِ وَ كُلُّ حَرامٍ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ فَاِنّي لَمْ اَرْجِعْ عَنْ

ذلِكَ وَ لَمْ اُبَدِّلْ، ألا فَاذْكُرُوا ذلِكَ وَاحْفَظُوهُ وَ تَواصَوْا بِهِ وَ لا تُبِدِّلُوهُ وَ لا تُغَيِّرُوهُ

[صفحه 29]

(123) اَلا وَ اِنّي قَدْ اُجَدِّدُ الْقَوْلَ، ألا فَاَقيمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّكوةَ وَاْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ، ألا وَ اِنَّ رَاْسَ الْأَمرِ بِالْمَعْرُوفِ اَنْ تَنْتَهُوا اِلي قَوْلي وَ تُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْهُ وَ تَاْمُرُوهُ بِقَبُولِهِ وَ تَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ فَاِنَّهُ اَمْرٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنّي وَ لا اَمْرَ بِمَعْرُوفٍ وَ لا نَهْيَ عَنْ مُنْكَرٍ اِلاَّ مَعَ اِمامٍ مَعْصُومٍ

(124) مَعاشِرَ النّاسِ الْقُرءانُ يُعَرِّفُكُمْ اَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ وَ عَرَّفْتُكُمْ اَنَّهُمْ مِنّي وَ مِنْهُ حَيْثُ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ وَ قُلْتُ لَنْ تَضِلُّوا ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما

(125) مَعاشِرَ النّاسِ التَّقْوي التّقوي اِحْذَرُوا السّاعَةَ كَما قالَ اللَّهُ تَعالي «اِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظيمٌ» [33] اُذْكُرُوا الْمَماتَ وَ الْحِسابَ وَ الْمَوازينَ وَ الْمُحاسِبَةَ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّ الْعالَمينَ وَ الثَّوابَ وَ الْعِقابَ فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ اُثيبَ وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِئَةِ فَلَيْسَ لَهُ فِي الْجِنانِ نَصيبٌ

(126) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّكُمْ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ تُصافِقُوني بِكَفٍّ واحَدَةٍ وَ اَمَرَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ اَنْ آخُذَ مِنْ اَلْسِنَتِكُمُ الاِْقرارَ بِما عَقَدْتُ لِعَلِيٍّ مِنْ اِمْرَةِالْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّي وَ مِنْهُ عَلي ما أعْلَمْتُكُمْ اِنَّ ذُرِيَّتي مِنْ صُلْبِهِ

(127) فَقُولُوا بِاَجْمَعِكُمْ اِنّا سامِعُونَ مُطيعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَ رَبِّكَ في اَمْرِ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اَمْرِ وُلْدِهِ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ نُبايِعُكَ عَلي ذلِكَ بِقُلُوبِنا وَ اَنْفُسِنا وَ اَلْسِنَتِنا وَ اَيْدينا عَلي ذلِكَ نَحْيي وَ نَمُوتُ وَ نَبْعَثُ وَ لا نُغَيِّرُ وَ لا نُبَدِّلُ وَ لا نَشُكُّ وَ لا نَرْتابُ وَ لا

نَرجِعُ عَنْ عَهْدٍ وَ لا نَنْقُضُ الْميثاقَ، نُطيعُ اللَّهَ وَ نُطيعُكَ وَ عَلِيّاً اَميرَالْمُؤْمِنينَ وَ وُلْدَهُ الْأَئِمَّةَ الَّذينَ ذَكَرْتَهُمْ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ صُلْبِهِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ الَّذينَ عَرَّفْتُكُمْ مَكانَهُما مِنّي وَ مَحَلَّهُما عِنْدي وَ مَنْزِلَتَهُما مِنْ رَبّي عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ اَدَّيْتُ ذلِكَ اِلَيْكُمْ وَ اَنَّهُما سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ اَنَّهُمَا الإِمامانِ بَعْدَ اَبيهِما عَلِيٌّ وَ اَنَا اَبُوهُما قَبْلَهُ

[صفحه 30]

(128) وَ قُولُوا اَطَعْنَا اللَّهَ بِذلِكَ وَ اِيّاكَ وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ الَّذينَ ذَكَرْتَ عَهْداً وَ ميثاقاً ماْخُوذاً لِاَميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السَّلام مِنْ قُلُوبِنا وَ اَنْفُسِنا وَ اَلْسِنَتِنا وَ مُصافَقَةِ اَيْدينا مَنْ اَدْرَكَهُما بِيَدِهِ وَ اَقَرَّ بِهِما بِلِسانِهِ لا نَبْتَغي بِذلِكَ بَدَلاً وَ لا نَري مِنْ اَنْفُسِنا عَنْهُ حِوَلاً اَبَداً، اَشْهَدْنَا اللَّهَ وَ كَفي بِاللّهِ شَهيداً وَ اَنْتَ عَلَيْنا بِهِ شَهيدٌ وَ كُلُّ مَنْ اَطاعَ مِمَّنْ ظَهَرَ وَ اسْتَتَرَ وَ مَلائِكَةُ اللَّهِ وَ جُنُودُهُ وَ عَبيدُهُ وَ اللَّهُ اَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَهيدٍ

(129) مَعاشِرَ النّاسِ ما تَقُولُونَ فَاِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ خافِيَةِ كُلِّ نَفْسٍ «فَمَنِ اهْتَدي فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها» [34] وَ مَنْ بايَعَ فَاِنَّما يُبايِعُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ» [35].

(130) مَعاشِرَ النّاسِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ بايِعُوا عَلِيّاً اَميرَالْمُؤْمِنينَ وَ الْحَسَنَ وَ الحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ كَلِمَةً باقِيَةً يُهْلِكُ اللَّهُ مَنْ غَدَرَ وَ يَرْحَمُ اللَّهُ مَنْ وَفي «وَ مَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلي نَفْسِهِ» [36] (الآية)

(131) مَعاشِرَ النّاسِ قُولُوا الَّذي قُلتُ لَكُم فَسَلِّمُوا عَلي عَليٍّ بِإِمْرَةِ المُؤمِنينَ و قُولُوا «سَمِعْنا وَ اَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ اِلَيْكَ الْمَصيرُ» [37] وَ قُولُوا «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي هَدينا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَولا اَنْ هَدانَا اللَّهُ» [38].

(132) مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ

فَضائِلَ عَلِيّ بْنِ اَبيطالِبٍ عِنْدَاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ اَنْزَلَها عَلَيَّ فِي القُرْآنِ اَكْثَرُ مِنْ اُحْصِيَها في مَكانٍ واحِدٍ فَمَنْ اَنْبَاَكُمْ بِها وَ عَرَّفَها فَصَدِّقُوهُ

(133) مَعاشِرَ النّاسِ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ عَلِيّاً وَ الْأَئِمَّةَ الَّذينَ ذَكَرْتُهُمْ فَقَدْفازَ فَوْزاً عَظيماً

(134) مَعاشِرَ النّاسِ السّابِقُونَ السّابِقُونَ اِلي مُبايَعَتِهِ وَ مُوالاتِهِ وَ التَّسْليمِ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ اُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ في جَنّاتِ النَّعيمِ

[صفحه 31]

(135) مَعاشِرَ النّاسِ قُولُوا ما يُرضِي اللَّهُ بِهِ عَنْكُمْ مِنَ الْقَوْلِ فَاَنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَلَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً

(136) اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اعْطِبِ الْكافِرينَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالِمينَ

فَنادَتْهُ الْقَوْمُ نَعَمْ سَمِعْنا وَ اَطَعْنا عَلي اَمْرِ اللَّهِ وَ اَمْرِ رَسُولِهِ بِقُلُوبِنا وَ اَلْسِنَتِنا وَ اَيْدينا وَ تَداكُوا عَلي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ وَ عَلي عَلِيٍّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ صافَقُوا بِاَيْديهِمْ فَكانَ اَوَّلُ مَنْ صافَقَ رَسُولَ اللَّهِ الْأَوَّلَ وَ الثّانِيَ وَ الثّالِثَ وَ الرّابِعَ وَ الْخامِسَ وَ باقِيَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ باقِيَ النّاسِ عَنْ اخِرِهِم عَلي قَدْرِ مَنازِلِهِمْ

اِلي اَنْ صُلِّيَتِ الْعِشاءُ وَ الْعُتْمَةُ في وَقْتِ واحِدٍ وَ واصَلُوا الْبَيْعَةَ و المُصافَقَةَ اِلي ثُلْثِ اللَّيْلِ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلّي اللَّه عليه و آله يَقُولُ كُلَّما بايَعَ قَوْمٌ

(137) اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلي جَميعِ الْعالَمين [39] وَصارَتِ الْمُصافَقَةُ سُنَّةً وَرَسْماً يَسْتَعْمِلُها مَنْ لَيْسَ لَهُ حَقٌّ فيها:

(و رُوِي) عَنِ الصّادِقِ عَلَيْهِ السَّلام اِنَّهُ لَمّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ مِنْ هذِهِ الْخُطْبَةِ رُإِيَ فِي النّاسِ رَجُلٌ جَميلٌ بَهِيٌّ طَيِّبُ الرِّيح فَقالَ تاللّهِ ما رَاَيْتُ كَالْيَوْمِ قَطُّ ما اَشَدَّ ما يُؤَكِّدُ لِابْنِ عَمِّهِ وَ اِنَّهُ لَعَقَدَ عَقْداً لا يَحِلُّهُ اِلاَّ كافِرٌ بِاللّهِ الْعَظيمِ وَ بِرَسُولِهِ الْكَريم وَيْلٌ طَويلٌ لِمَنْ حَلَّ

عَقْدَهُ

قالَ فالْتَفَتَ اِلَيْهِ عُمَرُ حينَ سَمِعَ كَلامَهُ فَاَعْجَبَتْهُ هَيْئَتُهُ ثُمَّ الْتَفَتَ اِلَي النَّبيِّ صلَّي اللَّهُ عليه وَآلِهِ وَقالَ أَما سَمِعْتَ ما قالَ هذَاالرَّجُلُ قالَ كَذا وَ كَذا فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ اَتَدري مَنْ ذاكَ الرَّجُلُ قالَ لا قالَ ذلِكَ الرَّجُلُ الرُّوحُ الْأَمينُ جَبرَئيلُ فَاِيّاكَ اَنْ تَحِلَّهُ فَاِنَّكَ وَ اللَّهِ اِنْ فَعَلْتَ فَاللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ مَلائِكَتُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ مِنْكَ بُراءٌ.

[صفحه 32]

منظومه فارسي ترجمه خطبة الغدير

(1) بود حمد مخصوص ذاتي چنين

كه او راست اوصاف ذاتي قرين

همش در توحّد كمال علوّ

همش در تفرّد كمال دنوّ

(2) جليل است در عزّت و شان خويش

بزرگ است ذاتش در اركان خويش

(3) به اشيا محيط است و در عين حال

بود در مكان خود آن بيمثال

(4) سر عجز دارند خلقان فرو

بر قدرت و پيش برهان او

(5) بزرگي كه او را فنا و زوال

نبوده است و باشد هم او را مُحال

(6) بپا آسمانها بفرمان اوست

زمين در فضا گوي چوگان اوست

(7) هم او هست سبّوح و قدّوس نيز

ملك هست مخلوق وي روح نيز

(8) بود فضل و اكرام او متّصل

بر آنانكه بينندش از چشم دل

(9) هر آنكس كه با اوست نزديكتر

ز لطفش بود بيشتر بهره ور

(10) ببيند همه ديده ها را عيان

ولي خود ز هر ديده باشد نهان

(11) كريم است بر هر كس آن بي نظير

حليم است و بر بندگان ديرگير

(12) گرفته فرا هر چه را رحمتش

بمنّت رهين جمله از نعمتش

(13) نباشد شتابنده در انتقام

سزاي گنه كار ندهد تمام

(14) بود با خبر از سرائر همه

بود مطّلع بر ضمائر همه

(15) بر او نيست پوشيده هر مختفي

نگردد بر او مشتبه، هر خفي

(16) بر اشيا تمام آن سميع بصير

محيط است و غالب قويّ و قدير

(17) نباشد چو او شي ء و اشياء همه

نبوده و زو گشته

پيدا همه

(18) جز آن دائم قائم دادگر

جهان را نباشد خداي دگر

(19) عزيز است و عزّت سزاوار اوست

حكيم است و شايسته هر كار اوست

[صفحه 33]

(20) اجلّ است ما را ز درك بصر

بصير است ما را بديد و نظر

(21) لطيف و خبير است وز اوصاف آن

كسي نيست آگه نهان و عيان

(22) بجز با صفاتي كه خود را ستود

نيارد كسي وصف ذاتش نمود

(23) گواهي دهم اينكه باشد جهان

پر از قدس آن قادر غيب دان

(24) منزّه خداوندگاري كه او

ابد را گرفته است نورش فرو

(25) بود نافذ الامر آن بي نظير

مشاور نخواهد ندارد مُشير

(26) شريكيش در امر تقدير نيست

تفاوت مر او را به تدبير نيست

(27) بدايع كه از صنعش آمد عيان

نبودش مثالي كه سازد چنان

(28) چو ايجاد فرمود بي كم و كاست

در ايجاد خود ياري از كس نخواست

(29) نه دشوار بود آفرينش بر او

نه در صنعت خويش بد حيله جو

(30) بيك خواستن هر چه مي خواست كرد

بناي وجود اين چنين راست كرد

(31) نباشد خداوندگاري جز او

كه صنعش حكيمانه است و نكو

(32) از آن دادگر ظلم و جور است دور

بود هم بدو بازگشت امور

(33) گواهي دهم اينكه هست آن خدا

چنان كش تواضع كند ما سوي

(34) همه در بر هيبتش در خضوع

قرين خضوع و رهين خشوع

(35) بود مالك او جمله املاك را

بگَردش در آورده افلاك را

(36) مسخّر بفرمان او مهر و ماه

كه سرگرم سِيرند تا وعده گاه

(37) بپوشد گهي شب بروز آن حكيم

گهي روز بر شب ز صُنع قديم

كند روز را شب شتابان طلب

بود همچنين روز جوياي شب

(38) از او هر ستمكار دون را شكست

و زو گشته هر ديو بدخوي پست

[صفحه 34]

(39) نه او را بود ضِدّ و نِدّي كز آن

مر او را رسد در خدائي زيان

(40)

نه كس زاده از او نه از كس بزاد

نه همتائي او را قرين اوفتاد

(41) يگانه خداوند ليل و نهار

بزرگ است و بر خلق پروردگار

(42) بخواهد پس آنگاه امضا شود

هم آن را كه او خواست مُجري شود

(43) بداند همه چيز و اِحصا كند

بميراند و باز اِحيا كند

(44) هم از اوست فقر و هم از او غني

هم از او رسد خنده هم زو بُكا

(45) از او دور و نزديك را اعتبار

وز او قبض و بسط عطا برقرار

(46) هم او مالك ملك و اشيا همه

بحمدش تر و خشك گويا همه

(47) كند هر چه او خوب و زيبا بود

بهر چيز ذاتش توانا بود

(48) بترتيب آن ذات گيتي فروز

كند روز داخل بشب شب بروز

(49) خدائي نباشد جز آن پادشاه

كه بخشد همي بندگان را گناه

(50) دعاها بدرگاه او مستجاب

ز لطف عميمش جهان كامياب

(51) نفسهاي خَلقش بود در شمار

بجنّ و بانس است پروردگار

(52) نه چيزي به او مشكل اندر اُمور

نه ز الحاح كس باشد او را نفور

(53) نه اصرار كس سازد او را ملول

بود حافظ و يار اهل قبول

(54) بتوفيق او رستگاران سعيد

بمولائيش اهل عالم عَبيد

(55) خدائيكه هر بنده بايد ز جان

گذارد سپاس و كند حمد آن

چه گاه رفاه و چه وقت تعب

چه هنگام سختي چه روز طرب

(56) من آن ذات بيمثل را مؤمنم

بآيات و احكام او موقنم

مُقرّم به آياتش از جزء و كلّ

همش بر ملايك همش بر رسل

[صفحه 35]

(57) كنم امر او را بجان استماع

مطيعم بفرموده ي آن مُطاع

(58) گرايم بدان گفت و كردار و راي

كه باشد پسنديده نزد خداي

(59) بجان خواستار رضاي ويم

كه تسليم امر و قضاي ويم

برغبت بود طاعتش پيشه ام

ز خوف عقابش در انديشه ام

(60) چه او پادشاهيست كز مكر آن

نباشد

كسي ايمن اندر جهان

نبايست بودن ز جورش مخوف

كه او عادلست و عطوف و رئوف

(61) من او را بجان عبد فرمان گذار

گواهم كه او هست پروردگار

(62) به مردم كنم وحي او را ادا

كه بر خود ندارم بلايش روا

بلائي كه گر او فرستد به من

كسش دفع نتواند اندر زمن

(63) اگر چه به تدبير و مكر و حيل

مر آن چاره جو را نباشد بَدل

كنون هستم از امر ديّان دين

مكلّف بابلاغ وحيي چنين

كه آن وحي را گر نسازم ادا

رسالت نياورده باشم بجا

(64) خداوند خود ضامن من بود

نگهدارم از كيد دشمن بود

(65) كفايت كند از كرم او ز من

كنون من از آن وحي رانم سخن

(66) بنام خداوند كون و مكان

كه او هست بخشنده و مهربان

الا اي فرستاده بر گو جلّي

ز ما آنچه داني بحقّ علي

وگر آنچه داني نگوئي تمام

نبُردستي از ما بخلقان پيام

نگهدار دل را ز بيم و هراس

كه حقّت نگهدارد از شرّ ناس

(67) من اي قوم در دعوت از آگهي

نكردم بحقّ شما كو تهي

بمن هر چه نازل شد از كردگار

نمودم بيان بر شما آشكار

[صفحه 36]

بدين آيه اين شد سبب كز جليل

سه ره گشت نازل بمن جبرئيل

بياورد امر از حقم اين چنين

كه سازم قيام اندرين سرزمين

(68) نمايم سفيد و سيه را خبر

كه پور ابوطالب آن نامور

علي (ع) آنكه باشد برادر مرا

وصي باشد و يار و ياور مرا

هم او جانشين باشد از بعد من

هم او امّتم را امام زَمن

زِ من دارد آن رتبه و آن مقام

كه هارون ز موسي عليه السَّلام

بمن ختم شد امر پيغمبري

ولي راست بعد از نبي (ص) سروري

(69) بدانيد بعد از رسول و اِله

وليّ شما اوست بي اشتباه

به تحقيق اين آيه ي مستطاب

بدان امر راجع بود در كتاب

وليّ شما حق بود با

رسول

هم آنان كه كردند ايمان قبول

بدارند بر پا نماز از خضوع

دهنده زكاتند اندر ركوع

كسي جُز علي (ع) در ركوعِ صلوة

نداده است مر سائلان را زكوة

(70) ز جبريل من خواستم تا كه آن

كند مسئلت از خداي جهان

كه شايد در اين قوم پر اختلاف

ز تبليغ اين امر گردم معاف

چو دانم كه دلها بكين مدغم است

مُنافق فراوان و مؤمن كم است

هم آگاهم از مكر اهل گناه

هم از حيله و طعن هر دين پناه

كساني كه اوصاف آنان خدا

بقرآن نموده است اينسان ادا

كه رانند دين را همي بر زبان

وليكن ندارند در دل نهان

بگيرند آسان مر اين ماجرا

ولي بس بزرگست نزد خدا

رساندند بيحد اذيّت بمن

كه بوديم همراز بابوالحسن (ع)

[صفحه 37]

مرا بود دائم ملازم علي (ع)

باو من مصاحب خفيّ و جليّ

اُذُن نام من كرده بر من گمان

همي رفتشان اينكه هستم چنان

برايم روا داشتند اين مقال

پس اين آيه نازل شد از ذوالجلال

از آنها كساني بعصيان تنند

رسول خدا را اذيّت كنند

نهندش اُذُن نام يعني كه او

علي (ع) را دهد گوش بر گفتگو

بگو اين اُذُن راست خوبي قرين

كه ايمان بحق دارد و مؤمنين

بخواهم اگر نام ايشان برم

همه نامها بر زبان آورم

بخواهم دهم جمله را گر نشان

به يك يك اشارت كنم بيگمان

اگر پرده خواهم ز مطلب گشود

توانم به آنها دلالت نمود

ولي دائماً من بيزدان قسم

بديشان نمودم سلوك از كرم

خود اينها نسازد خدا را رضا

مگر گويم آن وحي را بر ملا

دگر باره آن قلزم بيكران

بدين آيه از لعل شد دُر فشان

رسان اي پيمبر بخلق آشكار

ترا آنچه نازل شد از كردگار

بحقّ علي (ع) آنچه فرمان ماست

عمل كن بدستور بي كم و كاست

وگر آن عمل را نياري بجا

نكردستي امر رسالت بجا

نگهداردت حق ز شرّ كسان

تو حكم خدا را بمردم رسان

(71)

بدانيد اي مسلمين بر شما

وليّ و امام اوست ز امر خدا

مهاجر چو انصار يك تار مو

نبايد به پيچند سر ز امر او

هم آنان كه هستند تابع ز جان

بر آنها به نيكوئي اندر جهان

هم آنانكه هستند صحرانشين

هم آنكس كه در شهر باشد مكين

[صفحه 38]

ز خلق جهان از عجم و از عرب

چه مملوك و چه خواجه ي ذو حسب

صغير و كبير و سفيد و سياه

دگر هر موحّد بذات اله

علي (ع) هست حكمش بامضا قرين

بود نافذ الأمر در امر دين

هر آنكس كه او را مخالف شود

ز حق مورد خشم و لعنت بود

باو هر كه تابع شود بي سخن

فرو گيردش رحمت ذوالمنن

كند هر كه تصديق او را خدا

نمايد از او عفو جرم و خطا

هم از آنكه تصديق وي بشنود

بصدق دل او را مصدّق شود

(72) بدانيد اي مردم اين سرزمين

بود بهر من محضر آخرين

سخن بشنويد و بصدق ضمير

شويد از خداوند فرمان پذير

(73) شما را خداوند ليل و نهار

وليّ و اِله است و پروردگار

پس آنگه رسولش محمّد ولي است

پس از او ولي مر شما را علي است

خود اين حكم از جانب كبرياست

كه معبود و پروردگار شماست

امامت پس آنگاه بي گفتگو

بود در نژاد من از نسل او

خود انجامد اين تا قيامت بطول

كه باشد رضاي خدا و رسول

حلالي نباشد بجز آن حلال

كه ما را حلال آمد از ذوالجلال

حرامي نباشد بجز آن حرام

كه از حق حرام است بر خاص و عام

خدا هر حلال و حرامي به من

نشان داد و من نيز بر بوالحسن (ع)

بمن هر چه آموخت حق از كتاب

بياموختم جمله بر بوتراب (ع)

(74) دگر نيست علمي جز آن كش خدا

شمرده است در من بمحض عطا

من آنرا كه دانستم از كردگار

بقلب علي (ع) جمله دادم شمار

[صفحه 39]

جز آن

هيچ علمي نباشد يقين

كه آن هست در اين امام مبين

امام مبيني كه يزدان فرد

بياسين ز دانائيش وصف كرد

(75) مگرديد اي مردم از راه او

مجوئيد دوري ز درگاه او

مپيچيد سر از تولّاي وي

هدايت بيابيد از راي وي

بحق هادي است و دليل فِرق

كند هر عمل هست بر طبق حق

شود باطل از كوشش او تباه

هم از آن كند نهي بيگاه و گاه

بحلمش ملامت ندارد اثر

كه اوراست حكم خدا در نظر

علي (ع) باشد آنكس كه اوّل قبول

نموده است دين خدا و رسول

هم او باشد آنكس كه بهر خدا

نموده است جان بر پيمبر فدا

گهي با پيمبر خدا را ستود

كه با او دگر كس ز مردان نبود

(76) دهيد اي طوايف بر او برتري

كه حق برتري دادش و سروري

پذيريد او را كه نصب از خداست

پذيرفتنش فرض بر ماسواست

(77) بدانيد اي مردم از خاص و عام

كه از جانب حق بود او امام

نه هرگز بغفران كسي در خور است

كه اندر ولايت بدو منكر است

بلي هرگز او را نبخشد خدا

كه حتم است بر منكرش اين جزا

بود بر خدا تا كند اين عمل

بدان كو بورزد بحيدر دغل

سزاي چنين كس عذابيست سخت

كه دايم دچار است آن تيره بخت

بترسيد از اين كش مخالف شويد

بدو نگرويد و در آتش رويد

چه آتش كه از جنس ناس و حجر

بفرمان يزدان شود شعله ور

مهيّاست آن آتش پر شرار

كه از قوم كافر برآرد دمار

[صفحه 40]

(78) بمن اي خلايق بيزدان قسم

رسل مژده دادند خود بر اُمم

منم اشرف و خاتم انبياء

منم حجّت حق بارض و سما

كند هر كه شك كافر است آنچنان

كه بودند در جاهليت كسان

هر آنكس كه در جزئي از اين كلام

شك آرد شك آورده در آن تمام

شك آرنده در كلّ تبليغ من

به تحقيق دارد در

آتش وطن

(79) بدانيد مردم كه بر من خدا

بداد اين فضيلت بمحض عطا

بمن كرده لطفي چنين بي غرض

كه احسان او را نباشد عوض

نباشد خدائي بجز آن خدا

كه دايم ز من باد بر او ثنا

مرا حضرتش ملجأ و مأمن است

سپاسش بهر حال ورد من است

(80) دهيد اي گروه از پي سروري

علي (ع) را بهر برتري برتري

كه بعد از من است افضل آن پاكجان

ز خلق از اناث و ذكور جهان

بما رزق نازل كند كردگار

بما آفرينش بود برقرار

(81) يقين هست ملعون و مغضوب حقّ

بدين قول هر كس زند طعن و دق

مرا داده جبريل از حق خبر

كه هر كس بود با علي (ع) كينه ور

هم آن كش نه مِهر علي (ع) در دلست

ز من خشم و لعنت بر او شامل است

پس امروز هر كس به بيند چه پيش

فرستاده از بهر فرداي خويش

بترسيد از حق كه با حكم او

مخالف شويد و به پيچيد از او

كه لغزد از آن پاي رفتارتان

خدا هست آگه ز كردارتان

(82) بدين سر بيابيد ايقوم راه

علي (ع) هست جَنْبُ اللّهي كش اِله

بقرآن خبر داده كاندر جزا

بگويد عدويش كه وا حسرتا

[صفحه 41]

كه در حق جنب اللَّه از غافلي

به تفريط كوشيدم و بد دلي

(83) بقرآن گرائيد باري ز جان

تدبّر كنيد و تأمّل در آن

بفهميد ز آيات آن خير و شرّ

بداريد بر مُحكماتش نظر

كلامي كه در آن تشابه بود

بدان كس نبايد كه تابع شود

(84) به يزدان قسم هرگز از بهر كس

نباشد چنين رتبه در دسترس

كه بهر شما آورد در بيان

ز امر و ز نهي و ز تفسير آن

مگر اينكه در دست من دست اوست

كه بينيد او را چه دشمن چه دوست

گرفتم از او بازوي زورمند

به پيش نظرها نمودم بلند

بسوي خود آوردم او را فراز

نمودم از او

ظاهر اين امتياز

به هر كس كه مولا منم بيسخن

علي (ع) هست مولاي او همچو من

علي (ع) پور بوطالب آن با وفا

بود هم وصي، هم برادر مرا

موالاة او هست حكم جليل

كه آورد آن را به من جبرئيل

(85) بدانيد اي مردم اين ارجمند

وز اولاد من نيز پاكان چند

كه ايشان چو قرآن بحق رهبرند

دو ثقلند ليك اكبر و اصغرند

دهند اين دو هر يك از آن يك خبر

مخالف نباشند با يكدگر

نگردند هرگز جدا بي سخن

لب كوثر آيند تا نزد من

امينهاي حقند در خلق او

به احكام او حكمران مو به مو

ز قول نبي (ص) اين بيان متين

نموده است روشن به اهل يقين

كه آن مظهرِ عدلِ پروردگار

امام زمان (عج) خاتم هشت و چار

خود از نسل ختم رسولان (ص) بود

كتابش بتحقيق قرآن بود

[صفحه 42]

كه فرموده او تا بروز جزا

نگردند اين هر دو از هم جدا

گر آيد كسي با كتاب دگر

مُنافيست با اين حديث و خبر

در او آنچه بايست موجود نيست

بود غير و مهدي موعود نيست

(86) الا آنچه بايد نمايم ادا

ادا كردم از جزء و كل بر شما

الا آنچه بايستم ابلاغ آن

نمودم به وفق بلاغت بيان

الا آنچه بود از پيام و سروش

رساندم شما را يكايك به گوش

الا آنچه محتاج توضيح بود

نمودم بفهم شما وانمود

الا از خدا بود و بس هر سخن

شنيدند در نصب حيدر ز من

بود نيز اين قول ربّ قدير

كه باشد علي (ع) مؤمنانرا امير

روا نيست اين رتبه بر هيچ كس

پس از من علي (ع) راست شايان وبس

به بازوي حيدر زد آنگاه دست

بر آوردش آن سيّد حق پرست

بنحوي كه پاي شه اوليا

قرين گشت با زانوي مصطفي

(87) بگفتا پس اي قوم اين بوالحسن

وصيّ و برادر بود بهر من

مرا ظرف علم است و هم جانشين

مفسّر

بود بر كتاب مبين

به قرآن بود داعي و در عمل

مطيع خداوند عَزّ وَ جَلّ

به اعداي حقّ است در كارزار

مطيعان او را بود دوستدار

كند نهي هر بنده را از گناه

بود جانشين رسول اِله

زند قوم پيمان شكن را به تيغ

كُشد هر ستمكار را بي دريغ

هم آنانكه از دين برون مي روند

قتيل وي از حكم حق مي شوند

مبدّل نمي گردد از من سخن

كه قول اِله است گفتار من

[صفحه 43]

(88) خدايا هر آنكس شدش دوستدار

تواش دوستدار و به او باش يار

هر آنكس كه با او كند دشمني

تواش باش خصم اي خداي غني

شدش هر كه منكر تواش خوار كن

به لعن خود او را گرفتار كن

غضب كن بر آن دشمنِ زشت خو

كه نا حق شود منكرِ حقِّ او

(89) خدايا تو اين مژده ام داده اي

توام اين بشارت فرستاده اي

كه باشد امامت براي علي (ع)

تو را آنكه هست از شرافت ولي

گواهي به اعمال من مو بمو

تو ديدي بيان من و نصبِ او

به نصبِ علي (ع) دين براي عباد

تو كامل نمودي ز روي وِداد

بمولائي اين امام هُمام

تو نعمت نمودي به خَلقت تمام

چو با او شد آغاز و انجامشان

رضا گشتي از دين اسلامشان

همين است آن دين كه اندر كتاب

نمودي براي قبول انتخاب

بفرمودي آن كس كه آئين و كيش

گزيند جز اسلام از بهر خويش

از او نيست هرگز قبول و يقين

بود در قيامت وي از خاسرين

خدايا توئي شاهد حال من

كه راندم به ابلاغ وَحيت سخن

(90) بدانيد مردم بامر خدا

علي (ع) گشت چون بر شما پيشوا

قبول خدا گشت آئينتان

شد اَكمل به يُمنِ علي (ع) دينتان

پس آنكس كه نشناسد او را امام

هم او را كه بر اوست قائم مقام

ز وُلدِ من و صُلبِ او طيّبين

كه هادي بخلقند تا يوم دين

همان روز كز بنده عرضِ عمل

شود بر

خداوند عَزّ وَ جَلّ

پس آنان بود پست كردارشان

بود دائماً جاي در نارشان

[صفحه 44]

نگردد بر آنها خفيف از شرر

نيفتد بِدانها ز رحمت نظر

(91) بود مَردم، اين صفدر نامور

به من ياريش از شما بيشتر

ز هرگونه حق هست آن باوفا

به من خود سزاوارتر از شما

ز هرگونه قربي بود بي گمان

بمن از شما اَقرب آن پاك جان

ز هرگونه عزّت بگيتي رواست

فزون عزّتش پيش من از شماست

خداوند راضي ست از بوالحسن

و ز او راضيم چون خداوند، من

نشد آيتي نازل اندر رضا

مگر اينكه بُد در حق مرتضي

نيامد ز حق مؤمنين را خطاب

كه اوّل مخاطب نشد بُوتراب (ع)

نشد آيه در مدح نازل كه آن

ندادي شئون علي (ع) را نشان

نه حق داده جز بهر آن مُقتدي

گواهي بفردوس در هَل اَتي

نه اين سوره جز او كسيرا بشان

نه جز مدح او مدح كس اندر آن

(92) علي (ع) مَردم، از روي صدق و صفا

بود يار و ياور بدينِ خدا

كند بهر خوشنودي ذوالجلال

بفرمان من با مخالف جدال

بپرهيز و پاكيست ذاتش قرين

هم او هادي و مهدي از ربِّ دين

فرستاده ي حق به سوي شما

بود بهتر از جمله ي انبيا

وصيّ شما نيز بهتر وصي ست

ميان من و اين وصي فرق نيست

ز صلب ويند اوصياء خَلَفْ

همه بهتر از اوصياء سَلَفْ

(93) بدانيد مردم نژاد رُسل

خود از صُلب آنهاست از جزء و كُلّ

نژاد من از صلب پاك علي ست (ع)

كز ايشان چو آئينه دين منجليست

(94) نمود از حسد مردم ابليس دون

ز باغ جنان بوالبشر را برون

[صفحه 45]

نباشيد پس با علي (ع) رشك مند

كه بينيد از آن رشك مندي گزند

شود پست كردار و اعمالتان

بلغزد قدم، بد شود حالتان

ز فردوس آدم بحكم اِله

بسوي زمين آمد از يك گناه

بحالي كز امكان حقش برگزيد

چنينش سزاي گنه در رسيد

چو از يك گنه او ببرد

اين ملال

شما چون شمائيد چونست حال

بسي از شما جنس اهريمنند

به يزدان ز اهريمني دشمنند

(95) الا نيست خصم علي (ع) جز شقي

ندارد ولايش بجز متّقي

نيارد در آفاق بي گفتگو

بجز مؤمن خالص ايمان به او

به يزدان قسم كز خداي جهان

علي (ع) راست والعصر نازل بشان

بنام خداوند روزي رسان

كه او هست بر مؤمنين مهربان

به والعصر پس لعل لب برگشود

اِلي آخر آن را قِرائت نمود

(96) بگفتا پس اي قوم، حق را گواه

گرفتم به تبليغِ أمر اِله

رساندم شما را فروع و اصول

جز اين هم نباشد براي رسول

(97) الا اي گروه از صِغار و كِبار

خدا ترس باشيد و پرهيزكار

جز اسلام بر مذهبي نگرويد

نه با دين ديگر ز دنيا رويد

(98) بياريد ايقوم ايمان بجان

بذات خداوندگارِ جهان

هم آريد ايمان بشخص رسول

هم آن نور كان يافت با وي نُزول

از آن پيش كز قهر، از هر كسي

شود محو و ناچيز روها بسي

بگردند آنها بسوي قفا

بود اين چنين منكران را سزا

ز حق مردم آن نور در من بتافت

پس آنگه علي (ع) از من آن نور يافت

[صفحه 46]

پس آن را بود نسل وي مُستَقرّ

اِلَي القائِمِ الْمَهْديِ الْمُنْتَظَر (عج)

امامي كه حق خداوندِ ما

بگيرد ز اعدا به امر اِله

به تحقيق ما را خداوندگار

بداد از كرم حجّت خود قرار

به تقصير كاران و خصمان دين

به اهل تخلّف دگر خائنين

گنه كارها و ستم پيشگان

كه دارند جا در تمام جهان

(99) به اعلام بيم آور اي مسلمين

كنم باز آگاهتان اين چنين

مرا كرده مبعوث حق بر شما

چو پيش از من و بعثت انبيا

ز من پس سرآيد اگر روزگار

شوم كشته يا در صف كار زار

بگرديد آيا به اعقابتان

شود منقلب حال و آدابتان

پس آنكس كه گرداند رو در قفا

از آن نيست هرگز زيان بر خدا

بزودي خداوندِ عزّوجل

دهد شاكرين را جزايِ عمل

(100)

بدانيد مردم علي (ع) بي قصور

بود هم صبور و بود هم شكور

پس از وي ز وُلدِ من و صُلبِ او

بدين وصف باشند و اين طبع و خو

(101) ز اسلامتان گر كه مرد رهيد

به يزدان نبايد كه منّت نهيد

كه گرديد از اين خيال غلط

خداوند را مستحقِّ سخط

شما را عذابش نمايد هلاك

بود در كمين گاه آن ذات پاك

(102) بدانيد مردم امامانِ چند

پس از من بزودي بدعوت تَنَند

بخوانند مر خلق را سوي نار

ندارند در عرصه ي حشر يار

بدانيد مردم از اين خود سري

من و كردگاريم از آنها بَري

همانا خود و جمله اشياعشان

چه انصار آنها چه اتباعشان

[صفحه 47]

شوند از تبه كاري خود مقيم

به بيغولِهِ پست اندر جحيم

چه بسيار بد جايگاهي بود

كه آن جاي اهل تكبّر شود

همان نابكاران حيلت شعار

كه گشتند با هم صحيفه نگار

ببايست هر يك پي خير و شر

نمائيد در نامه ي خود نظر

چنين گفت راوي كه صدقِ بيان

از آن سرور آمد بزودي عيان

بگشتند اهل صحيفه ز كيش

ببردند امّت بهمراه خويش

جز اشخاص معدودي از اهل دين

كه بودند نائل بنور يقين

(103) رساندم شما را پي اِنتباه

چنين حكم محكم كه بود از اِله

كه آن هست حجّت ز روي يقين

بهر حاضر و غائب از اهل دين

هم از بهر هر كس بود در شُهود

هم آنانكه يابند زين پس وجود

هم آنانكه زائيده از مادرند

و يا خود به صلب و رحم اندرند

ازين امر بايد بهر بوم و بر

كه حاضر بغائب رساند خبر

پدر گويد آن را بفرزند نيز

شود تا بپا عرصه ي رستخيز

(104) چه زود اين امامت كه باشد ز ما

شود مملكت در ميان شما [40].

به غصب او فتد در كفِ غاصبين

پذيرد خلل آن زمان شرعِ دين

بهر غاصب و مُغتصب بي گمان

كند خشم و لعنت خداي جهان

در اين حال زود

از براي شما

پديد آيد اي انس و جن ابتلا

شما را فرستد خداوندگار

بسي شعله از آتش پر شرار

بسي نيز از مسِّ بگداخته

كه دفعش نباشد ز كس ساخته

(105) بدانيد مردم خداي جهان

نمايد بهر حالتان امتحان

[صفحه 48]

چنين رفته تقدير از بي نياز

كه يابد زنا پاك، پاك امتياز

هم از مصلحت آن مُبرّا ز عيب

شما را نكرده ست دانا به غيب

(106) بدانيد مردم كه در روزگار

نبوده است يك قريه كش كردگار

مقدّر كند امر تخريبِ آن

مگر در مكافات تكذيبِ آن

كند همچنان نيز حالي هلاك

ندارد هر آن قريه از ظلم باك

كند ظالمانرا چنين حق عِقاب

كه فرموده خود ذكر آن در كتاب

شما را امام و ولي اين عليست (ع)

كه آگاه بر هر خفيّ و جليست

بود او مواعيد حقّ و خدا

مواعيد خود را نمايد وفا

(107) چه بسيار پيش از شما در جهان

نمودند ره گُم ز پيشينيان

خداوند كرد اوّلين را هلاك

جهان را كند ز آخرين نيز پاك

(108) خداوند اي مردم از راهِ وحي

مرا كرد امرو مرا كرد نهي

علي (ع) نيز در امر و نهي من است

همان امر و نهيي كه از ذوالمن است

بدانِست اوامر و نهي خداي

بياريد پس امر و نهيش بجاي

هدايت بيابيد ازين پيشوا

پذيريد نهيش ز هر ناروا

به ارشاد او برخوريد از رشاد

بپوئيد از وي طريق مراد

مبادا كند راههاي دگر

شما را از ين راه سالم بِدر

(109) خدا را محقّق منم راه راست

ز من پيروي فرض بهر شماست

مرا راه حقّ است حيدر (ع) ز پي

پس از او نژاد من از صُلبِ وي

هدايت نمايند آنان بحق

عدالت گذارند اندر فِرَق

پس از لعل لب آنشه انس و جان

شد از سوره ي فاتحه دُر فشان

[صفحه 49]

پس آنگاه فرمود در من خدا

مر اين سوره نازل نمود از سما

هم اين سوره اندر علي (ع) نازلست

هم اولاد

او را چو او شاملست

ز درگاه يزدان چنين لطفِ خاصّ

بمن دارد و آلِ من اختصاص

خدا را همان اولياء عِظام

كه از خوف و حُزنند ايمن تمام

الا حزب حق راست فتح و ظفر

بر احزاب غالب بود سر بسر

(110) الا با علي (ع) دشمنند آن كسان

كه اهل شقاقند اندر جهان

همان سركشاني كز اِخوانشان

شياطين رسد وحي بر جانشان

ز گفتار بيجا، بيانِ گزاف

كز آنها نخيزد بجز اختلاف

(111) بدانيد هستند احبابشان

كساني كه حق داده ز آنها نشان

در احوال آن قومِ دور از ثواب

چنين ذكر فرموده اندر كتاب

نمي يابي آنقوم را اهل دين

بحشر و خداوند صاحب يقين

محبّند با آن گروه جُهول

كه هستند خصمِ خدا و رسُول

اِلي آخر اين آيه را شاه دين

فرو خواند آن لحظه بر مُسلمين

(112) بفرمود پس با نداي جلي

بحقّ محبّانِ آل علي (ع)

الا دوستداران ايشان ز جاه

شدستند موصوف وصف اِله

كسانيكه دارند ايمان و هم

نپوشند بر آن لباس ستم

كشانند در ايمني رخت خويش

بگيرند راه هدايت به پيش

الا دوستدارانِ اين اوصيا

همان مرد مانند كاندر جزا

شود مَسكن امن جنّاتشان

بود با ملايك ملاقاتشان

بگوئيد بعد از درود و سلام

بپاكي در آئيد در اين مقام

[صفحه 50]

بمانيد جاويد در اين سرا

مصون از زوال و مُعاف از فنا

الا دوستدارانِ آن رهبران

همان ناجيانند كاندر جنان

نمايند منزل بدون حساب

كز آنها خبر داده حق در كتاب

(113) بدانيد اعداي آن اوليا

همان هالكانند كاندر جزا

بگردند واصل بنارِ سَعير

كه بدخواه را بد رسد ناگزير

بدانيد اعداي آن سروران

همان منكرانند و اِستمگران

كه بينند از حق عذابِ اليم

كنند استماعِ شهيق از جحيم

بحالي كه آتش بود شعله زا

زفيرش دل و جان بر آرد ز جا

در آن هر گروهي كه داخل شوند

بلعنِ هم از غيظ قائل شوند

اِلي آخر آنشاهِ گردون جناب

بيان كرد اين آيه را از كتاب

دگر باره فرمود

ز اعدايشان

بقرآن چنين داده يزدان نشان

كه درياي آتش چو آيد بموج

در افتند اعدا در آن فوج فوج

بپرسندشان خازنان جحيم

شما را كس آيا نداده است بيم

مر اين آيه را نيز تا انتها

بيان كرد آندم رسول خدا (ص)

(114) دگر باره در حقّ احبابشان

ز مرجان بدين آيه شد دُر فشان

كساني كه هستند خالي ز رَيب

ز پروردگارند ترسان بغيب

ز حق در خور لطف و آمرزشند

به اجر كبير الهي خوشند

(115) بدانيد مردم جحيم و جنان

بسي فرق ها دارد اندر ميان

كسي دشمن ماست كو را خدا

مذمّت فرستاد و لعنت سزا

بود دوست ما را كسي كش ودود

محبّ است و مدّاح ز انعام و جود

[صفحه 51]

(116) منم مردم از حق نبيّ و بشير

علي (ع) هست بر من وصيّ و ظهير

(117) بدانيد ختم امامانِ پاك

بود مهدي قائم (عج) آنجانِ پاك

بدانيد او هست غالب بدين

كشد در جهان كيفر از ظالمين

بدانيد او فاتح قلعه هاست

از او منهدم ظلم را هر بناست

بدانيد اندر قبائل به تيغ

بود قاتل مشركين بي دريغ

بدانيد او مي نمايد قيام

بخونخواهيِ اولياءِ عِظام

بدانيد او ناصرِ دين بود

مروّج به احكامِ آئين بود

بدانيد آن طرفه بحر شگرف

همي آب گيرد ز درياي ژرف

بدانيد او آگه است از كسان

كه در فضل و جهلند هر يك چسان

بدانيد بنموده پروردگار

وِرا انتخاب و وِرا اختيار

بدانيد هست از ضميرِ بسيط

بهر علم هم وارث و هم محيط

بدانيد آن رهنماي بشر

دهد از خداوندگارش خبر

كند در جهان آن امامِ هُمام

به بيداري امر ايمان قيام

بدانيد آن ذو رشادِ رشيد

بود در امور استوار و سديد

بدانيد بر اوست تفويض امر

برون كار از دست زيد است و عَمرو

بدانيد بگذشتگانِ خبير

شدند از وجود شريفش بشير

بدانيد آنشاه در روزگار

بود حجّتِ باقيِ كردگار

نباشد دگر بعد از او حُجّتي

جز او نيست كس را چنين رُتبتي

نه حقّي مگر

اينكه با او بود

نه نوري مگر اينكه زان رو بود

بدانيد كس نيست غالب بر او

نه منصور مي گردد او را عدو

[صفحه 52]

بدانيد هست او وليِّ خدا

جُز او در زمين نيست فرمانروا

حَكَم خلق را باشد از ذوالمنن

امين است حق را به سِرّ و علن

(118) من اي مردم احكام پروردگار

نمودم براي شما آشكار

مرا بود هر امر و نهيي ز دين

بفهم شما كردم آن را قرين

هم از بعد من اين علي (ع) بر شما

بفهماند آن را كه باشد روا

(119) شما را چو اين خطبه اتمام يافت

بهمدستي من ببايد شتافت

بياريد رسم تَحيّت بجا

ز منصوب گرديدن مرتضي (ع)

پس آنگه پي بيعتِ آن امام

نمائيد آماده خود را تمام

بدانيد من بيعتم با خداست

علي (ع) بيعتش با من از ابتداست

من از جانب حق در اين امر عام

كنم اخذِ بيعت ز امّت تمام

پس آن كس كه اين عهد را بشكند

بنفس خود البتّه اِستم كند

اِلي آخر آن شاهِ مُلكِ ادب

بدين آيه شكّر فشان شد ز لب

(120) دگر باره فرمود از كردگار

بود حجّ و عمره در آئين شعار

بس آن بنده كو حجّ بجا آورد

ور از عمره گويِ سعادت برد

مر اين آيه را نيز سلطان دين

ز لعل لب افشاند دُرّ ثمين

دگر ره بفرمود مردم ز حجّ

بيابيد در كعبه فتح و فرج

در آن اهل بيتي نكرده ورود

كه ننموده حق بي نيازش ز جود

هم از آن تخلّف نورزيده اند

مگر اينكه محتاج گرديده اند

در آن هيچ مؤمن توقّف نكرد

بانجام دستور يزدانِ فرد

مگر آنكه بخشيد تا آنزمان

گناهان او را خداي جهان

[صفحه 53]

چو از حجّ بانجام فرمان رسيد

پس اعمالش اينجا به پايان رسيد

بدانيد مردم ز روي يقين

كه يزدان بحُجّاج باشد معين

در اين ره نمايند چون صرف مال

دهدْشان عوض حضرت ذوالجلال

نه ضايع كند اجر آنان خداي

كه آرند

اعمال نيكو بجاي

بكوشيد در حجِّ بيت اي گروه

به بخشيد دين را كمال و شكوه

هم انفاق اندر ره دين كنيد

از اين راه ترويجِ آئين كنيد

مگرديد دور از مشاهد مگر

زماني كه از توبه گيريد اثر

شما را شود عفو حق مقترن

گناهانتان را كند ريشه كن

(121) بداريد بر پاي مردم صلوة

نباشيد از مانعينِ زكوة

نمائيد از روي رغبت عمل

بامر خداوند عزّ و جلّ

و گر بُرد طول زمان هوشتان

ز كوتاهي آن شد فراموشتان

پس احكام حق را مُبَيِّن عليست (ع)

ز حق بعد من او شما را وليست

دگر آنكه حق آفريد از مَنَش

بود روح من در مبارك تَنَش

دگر آنكه بدهد شما را خبر

چو پرسند از مُعْلَن و مُسْتَتَر

بدانيد باشد حلال و حرام

از آن بيش كانرا شمارم تمام

چو يك يك شناساندن اين و آن

برونست از حدِّ شرح و بيان

باخذِ حلال و بِرَدِّ حرام

شما را كنم امر در يك مقام

مرا كرده مأمور پس بر شما

پي بيعت و صفقت اينك خدا

پذيريد از من بحُسنِ قبول

عَنِ اللَّهِ ما في عَلِيٍّ اَقُول

هم از بعد او پيشوايان چند

كه از صلب او وز نژاد منند

[صفحه 54]

از آنها يكي مهدي قائم (عج) است

كه تا حشر دوران او دائم است

امامي كه در ملك روي زمين

بحقّ مي كند حكم آن بي قرين

(122) شما را من اي مَردم از ذوالجلال

دلالت نمودم سوي هر حلال

هم از هر حرامي بگوش شما

فروخواندم آيات نهي از خدا

من از آنچه گفتم نگرديده ام

نه تبديل بر آن پسنديده ام

پس آگاه باشيد و ياد آوريد

بخاطر بيان مرا بسپريد

خبر ز آنچه گفتم بياران دهيد

نه تبديل و تغيير بر آن دهيد

(123) بدانيد مردم دگر باره من

به تجديدِ مطلب بِرانم سخن

الا پس بداريد بر پا نماز

تقرّب بجوئيد با بي نياز

ز اموال حقِّ مساكين دهيد

زكوتش بدستور آئين دهيد

ز امر بمعروف

در انتباه

نورزيد غفلت به بيگاه و گاه

هم از نهي منكر مداريد دست

ز سُستي مياريد بر دين شكست

خود امر بمعروفتان را كمال

نيوشيدن از من بود اين مقال

هم ابلاغ فرمان و گفتار من

بدانكو نباشد در اين انجمن

همش امر كردن باخذ و قبول

همش نهي كردن ز ردّ و نكُول

مر اين امر هست از خداوند و من

بهر شيخ و شاب و بهر مرد و زن

خود اين امر و اين نهي نيز از شما

نباشد بدلخواه هر كس روا

بود حكم فرما در اين دستگاه

امامي كه خود هست دور از گناه

(124) كتاب خدا باشد اي مسلمين

شما را معرّف ز روي يقين

كه بعد از علي (ع) از نژاد علي (ع)

شما را امامند و حق را ولي

[صفحه 55]

من اين نيز گفتم كه اندر جهان

ز نسل منند و علي (ع) آن مهان

خداوند درباره ي بوتراب (ع)

چنين ذكر فرموده اندر كتاب

ولايت كه هستي بدان قائم است

در اعقاب او باقي و دائم است

بگفتم من البته هرگز شما

نگرديده گمره ز دين خدا

ولي تا بقرآن و عترت ز جان

شما را تَمَسُّك بود در جهان

(125) پي ايمني مردم اندر معاد

به تقوي بتقوي كنيد اعتماد

حذر زان تزلزل نمائيد و بيم

كه خوانده خداي عظيمش، عظيم

بخاطر بياريد مرگ و حساب

ز ميزان اعمال و هولِ عذاب

هم از اينكه باشد حسابِ كسان

حضور خداوندگارِ جهان

هم از اينكه هر كس شود بهره ياب

يكي از ثواب و يكي از عِقاب

پس آن كس كه آيد بفعلِ نكو

به نيكي جزا داده خواهد شد او

هم آنكو بيايد بكردارِ زشت

نصيبي ندارد ز باغ بهشت

(126) شما بيش از آنيد اي مُسلمين

كه من با همه اندرين سرزمين

بيك دست در صفقه كوشا شوم

بهمدستي اينك مهيّا شوم

خداوند عزّ و جلّ اين زمان

همي خواهد اقرارتان بر زبان

بدان عقد

منصب كه فاش و جلي

به بستم من اينجا براي علي (ع)

سپردم امارت در امّت به وي

پس آنانكه آيند او را ز پي

امامان (ع) ز نسل من و صُلب او

كز آنان نمودم بسي گفتگو

شما را بگفتم ببانگِ بلند

كه ذرّيه من ز صُلبِ وِيَنْد

(127) سراسر بگوئيد از خاص و عام

نموديم ما استماعِ كلام

[صفحه 56]

مطيعيم در امر و راضي بدان

پذيراي فرمانِ يزدان بجان

ز حق آنچه گفتي بما مو بمو

كه آن در علي (ع) بود و اولاد (ع) او

ز صُلب وي آن اولياءِ عِظام

بدآنها نمائيم بيعت تمام

بدلهايمان هم بجانهايمان

دگر دستها و زبانهايمان

نه پيچيم از اين امر روي ثبات

چه اندر حيات و چه اندر ممات

چه در موقعِ بعثِ يومِ النُّشور

كه هر كس بر آرد سر از خاكِ گور

نه تغيير و تبديل بر آن دهيم

نه بر شكّ و ريب از خطا دل نهيم

نه از عهد خود روي گردان شويم

مُصَمَّم نه بر نقضِ پيمان شويم

اطاعت كنيم از خدا و رسول (ص)

نمائيم امر علي (ع) را قبول

پذيريم نيز امر اولادِ وي

كه آيند او را يكايك ز پي

بخلقِ جهان رهنما و ولي

ز نسلِ تو و صلبِ پاكِ علي (ع)

كه آيند بعداز حسين (ع) و حسن (ع)

جگر گوشه هاي علي (ع) آن دو تن

كه نزد خود و حق مقاماتشان

نمودم بيان و بدادم نشان

بگفتم از آن هر دو جاه و محلّ

به نزد خداوند عزّ و جلّ

به تحقيق آنرا نمودم ادا

بگويم مر اين نكته را با شما

كه دو سَيّدند اين دو نيكو سرشت

براي جوانانِ اهلِ بهشت

همين دو امامند (ع) بعد از پدر

مطاعند يكسر بجنّ و بشر

بدانيد من نيز پيش از علي (ع)

پدر هستم از بهر اين دو ولي

(128) بگوئيد اطاعت نموديم ما

خدا را بفرمان اين اوليا

تو و مرتضي (ع) آن

امام همام

حسن با حسين (ع) آن دو سبط گرام

[صفحه 57]

دگر آن امامان (ع) كه اوصافشان

نمودي تو از بهر امّت بيان

گَهِ اخذِ ميثاق در امرِ دين

براي علي (ع) سرور مؤمنين

ز دلها و جانها زبانهاي ما

هم از بيعت دست و آراي ما

ز ما هر كه با اين دو بيعت نمود

مُقِرّ گشت و نيز از زبانْشان ستود

مر آن را نجوئيم هرگز بَدل

نه بينيم در خود خلاف از حِول

گرفتيم بر خود خدا را گواه

كه كافي است بهر شهادت اِله

تو هم باش بر ما گواه و دگر

هر آنكوست فرمانبر از دادگر

چه باشند پنهان و چه بر ملا

ملايك جنود و عبيد خُدا

خود از هر گواهي خدا اكبر است

بدين نكته هر بنده مستحضر است

(129) چه رانيد اي مسلمين بر زبان

كه باشد خداوند آگه از آن

به تحقيق حق عالِم هر صداست

بر او كشف اسرارِ نفسِ شماست

پس آن كو براه هدايت رود

وِ را رستگاري مسلّم شود

هر آنكس كه گمره شد از ابلهي

خود از بهر او باشد آن گمرهي

پس آن كس كه بيعت كند در عيان

بود بيعتش با خدا در نهان

بدين بيعت آنكو شود پاي بست

وِ را دست حقّ است بالاي دست

(130) بترسيد مردم ز حق وز يقين

نمائيد بيعت بسالار دين

علي (ع) سرور مؤمنين پس حسن (ع)

پس از او حسين (ع) آن دو فرزند من

پس آن پيشوايان (ع) كه در روزگار

ولايت در آنها بود پايدار

كند هر كه حيلت، خداوندِ پاك

نمايد به تحقيق او را هلاك

گرفت آنكه راه وفا را به پيش

در رحمت حق گشايد بخويش

[صفحه 58]

پس آنكس كه از جَحد بشكست عهد

به اِشكستِ نفسِ خود او كرده جَهد

بدين آيه باز آن شه انس و جان

ز ياقوتِ لب گشت گوهر فشان

(131) دگر ره بگفت اي گروه آنچه

من

بگفتم بگوئيد و بر بوالحسن (ع)

دهيد از سرِ ميل و رغبت سلام

كه او مؤمنين راست مير و امام

بگوئيد يارب بيان رسول

شنيديم و كرديم از وي قبول

نموديم اطاعت ز فرمانِ تو

كنون از تو خواهيم غُفرانِ تو

بسوي تو اي خالق اِنس و جان

بود بازگشتِ همه بندگان

بگوئيد حمد است خاص خداي

كه ما را بدين راه شد رهنماي

هدايت يقين شامل ما نبود

خداوند مان گرنه ره مي نمود

(132) علي (ع) را فضائل بنزد خداست

ز فضل علي (ع) با خبر كبرياست

بتحقيق آن از خداي حميد

شده نازل اندر كتاب مجيد

بود بيشتر زآنكه در يك مقام

براي شما من شمارم تمام

پس آن را كه از آن فضايل خبر

بدادم من و گشت صاحب نظر

نورزيد انكارِ تحقيقِ وي

نمائيد البتّه تصديقِ وي

(133) بدانيد اي مردم آن كو قبول

كند حكم يزدان و امر رسول

پس امر علي (ع) و آن امامان (ع) كه من

براندم در اوصاف آنان سخن

رهد از عذاب و شود رستگار

بود فارغ از هولِ روزِ شمار

(134) بدانيد اي مسلمين آن كسان

كه در بيعت مرتضي (ع) اين زمان

بگيرند پيشي كنند اهتمام

هم اندر تولّي هم اندر سلام

اميرش بدانند بر مؤمنين

بود جايگهْشان بهشتِ برين

[صفحه 59]

(135) بگوئيد اي مسلمين آن سخن

كه خوشنود گردد از آن ذوالمنن

اگر چه شما و آنچه اندر زمين

ز جنّ و ز اِنسند از ساكنين

بكُفر و ضلالت بر آرند سر

خداوند را نيست هرگز ضرر

(136) خدايا ببخشاي بر مؤمنين

بكن كافران را هلاكت قرين

ستايش بدان ذات پاكي نثار

كه مر عالمين راست پروردگار

پس آندم بر آمد ز مردم ندا

كه آري شنيديم حُكمِ خدا

نموديم اطاعت بحُسنِ قبول

ز امر خداوند و امر رسول

پذيريم هر امر و فرمان كه هست

سراسر بقلب و زبان و به دست

ببردند بر آن دو سَرور هجوم

بخورشيد و مه گِرد آمد

نجوم

نمودند با دستِ بيعت شروع

همي يافت امر الهي وقوع

در آندم بسوي نبيّ (ص) و علي (ع)

شد اوّل به بيعت روان اوّلي

دگر ثاني و ثالث از بعد وي

دگر رابع و خامس او را ز پي

پس آنگه مهاجر بدين افتخار

سرافراز گشتند خُرد و كبار

پس انصار و آنگاه ديگر كسان

اِلي آخر از روي مقدارشان

در آنشب بانجام آن مُدّعا

ادا شد صلواتين وقتِ عشا

به بيعت عَلَي الرّسم پرداختند

خود اين نَرد تا ثُلثِ شب باختند

به هر لحظه هر فرقه از مسلمين

نمودند بيعت بسالار دين

(137) نبي (ص) گفت حمد خدا كز وِداد

بما برتري داده اندر عِباد

از آن لحظه بيعت بَرِ اهل دين

بشد رسم و اندر سُنَن جا گزين

كه معمول دارند اندر فِرَق

كسانيكه در آن ندارند حقّ

[صفحه 60]

روايت نمودند اهل كلام

كه فرمود صادق عليه السَّلام

كز اين خطبه دلكشِ جانفزا

چو گرديد فارغ رسُول خدا (ص)

بشد ديده مردي بوجه منير

نكوروي و خوشبوي و روشن ضمير

همي گفت هرگز بيزدان قسم

نديدم چو امروز فخر اُمَم

به تشديد و تأكيد راند سخن

بحقّ پسر عم خود بوالحسن (ع)

مر اين عقد بيعت كه امروز بست

كس آنرا نخواهد گشود و شكست

مگر كافري بر خداي عظيم

خداي عظيم و رسول كريم (ص)

بسي واي بر آنكه حيلت كند

مر اين عقد و اين عهد را بشكند

چنين گفت صادق (ع) كه بر وي عُمَر

بيفكند از روي حيرت نظر

از آن هيئتِ دلربا وان كلام

عجب بُرد و گفتا بخيرالأنام

كه آيا تو نشنيدي اي شاه دين

كه اين مرد گفتا چنان و چنين

نبي (ص) گفت داني ز كه بود آن جليل

بگفتا نه، فرمود بُد جبرئيل

حذر كن مبادا تغافل كني

خود اين عقد بگشائي و بشكني

كه گر از تو يابد ظهور اين عمل

بذاتِ خداوندِ عزّ و جلّ

خدا و رسول و ملايك يقين

بَري از تو

گردند با مؤمنين

مر اين خطبه و اين حديث اِمتزاج

بدين فارسي يافت از اِحتجاج

پس از اَلْف دوران چرخ فلك

بسيصد بيفزوده هفتاد و يك

كه اين نامه ي نامي اتمام يافت

بحمداللَّه اين كار انجام يافت

شد از نظمِ اين خطبه ي دلپذير

بلطف خداوند فارغ «صغير»

ز مولي (ع) بدين نظم بهر صِلت

قبول و اثر باشدش مسئلت [41].

[صفحه 65]

نخستين شاعر و شعر غدير

اشاره

حسّان بن ثابت اولين شاعر غدير است كه بعد از خطبه ي پيامبر اكرم صلّي اللَّه عليه و آله در همان محل غدير خم به همين مناسبت اشعاري را سرود و خدمت حضرت رسول صلّي اللَّه عليه و آله عرضه داشت و اجازه گرفت تا براي همه كساني كه در غدير بودند و خطبه را شنيدند بخواند حضرت اجازه دادند و فرمودند بخوان بنام خداوند و بركت او.

حسان بر جاي بلندي قرار گرفت و مردم براي شنيدن كلامش ازدحام كردند و گردن مي كشيدند. او گفت: «اي بزرگان قريش، سخن مرا به گواهي و امضاي پيامبر گوش كنيد».

سپس اشعاري را كه همان جا سروده بود خواند كه به عنوان يك سند تاريخي از غدير ثبت شد و به يادگار ماند.

متن عربي اشعار حسان بن ثابت

(1) اَلَمْ تَعْلَموا أَنَّ النَّبِيَّ مُحَمَّداً

لَدي دَوْحِ خُمٍّ حينَ قامَ مُنادِياً

(2) وَ قَد جاءَهُ جِبْريلُ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ

بِأنَّكَ مَعْصُومٌ فَلا تَكُ وانِياً

(3) وَ بَلِّغْهُمُ ما أَنْزَلَ اللَّهُ رَبُّهُمْ

وَ إن اَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ وَ حاذَرْتَ باغِياً

(4) عليكَ فما بَلَّغْتَهُم عَن إلهِهِمْ

رِسالَتَهُ إِنْ كُنْتَ تَخْشَي الْأَعادِيا

(5) فَقامَ بِهِ إذْ ذاكَ رافِعُ كَفِّهِ

بِيُمني يَدَيْهِ مُعْلِنُ الصَّوْتِ عالِياً

(6) فَقالَ لَهُمْ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ مِنْكُمُ

وَ كانَ لِقَوْلي حافِظاً لَيْسَ ناسِياً

(7) فَمَوْلاهُ مِنْ بَعْدي عَلِيٌّ وَ اِنَّني

بِهِ لَكُمْ دُونَ الْبَرِيَّةِ راضِياً

(8) فَيا رَبِّ مَنْ والي عَلِيّاً فَوالِهِ

وَ كُنْ لِلَّذي عادي عَلِيّاً مُعادِياً

[صفحه 66]

(9) وَيا رَبِّ فَانْصُرْ ناصِريهِ لِنَصْرِهِمْ

إمامَ الْهُدي كالْبَدْرِ يَجْلُو الدَّياجِيا

(10) وَيا رَبِّ فَاخْذُلْ خاذِليهِ وَ كُنْ لَهُمْ

إذا وَقَفُوا يَوْمَ الْحِسابِ مُكافِياً

ترجمه اشعار حسان بن ثابت

1. آيا نمي دانيد كه محمّد پيامبر خدا صلّي اللَّه عليه و آله كنار درختان غدير خم به حالت ندا ايستاد.

2. و اين در حالي بود كه جبرئيل از طرف خداوند پيام آورده بود كه در اين امر سستي مكن كه تو محفوظ خواهي بود.

3. و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان.

4. و اگر نرساني و از ظالمان بترسي و از دشمنان حذر كني رسالت پروردگارشان را نرسانده اي.

5. در اينجا بود كه پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله دست علي عليه السَّلام را بلند كرد و با صداي بلند فرمود:

6. هركس از شما كه من مولاي او هستم و سخن مرا به ياد مي سپارد و فراموش نمي كند.

7. مولاي او بعد از من علي است، و من فقط به او- نه به ديگري- به عنوان جانشين خود براي شما راضي هستم.

8. پروردگارا هر كس علي را دوست بدارد او را دوست بدار، و هر كس با علي

دشمني كند او را دشمن بدار.

9. پرودگارا ياري كنندگان او را ياري فرما به خاطر نصرتشان امام هدايت كننده اي را كه در تاريكيها مانند ماه شب چهارده روشني مي بخشد.

10. پروردگارا خوار كنندگان او را خوار كن و روز قيامت كه براي حساب مي ايستند خود جزا بده».

پس از اشعار حسّان، پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله فرمودند: اي حسّان، مادامي كه با زبانت از ما دفاع مي كني، از سوي روح القدس مؤيّد خواهي بود.

[صفحه 67]

نامهاي عيد غدير، در روايات

در روايات براي غدير 70 نام برده شده است كه مرحوم علّامه كفعمي رضوان اللَّه

تعالي عليه روايات مذكور را به نظم در آورده اند.

1. يَومُ اِبْداءِ خَفَايَا الصُّدُورِ وَ مُضْمَراتِ الْاُمور [83].

روز آشكار شدن آنچه در سينه ها پنهان بود و آن كارهايي كه از ديده ها نهان.

2. يَوْمُ اِبْلاءِ السَّرائِر. [84].

روز فاش شدن توطئه هاي پشت پرده.

3. يَوْمُ اِدْرِيس. [85].

روز ادريس پيامبر.

4. يَوْمُ اِسْتِرَاحَةِ الْمُؤْمِنينَ. [86].

روز آسايش مؤمنان.

5. يَوْمُ اِطْعامِ الطَّعامِ. [87].

روز طعام دادن.

6. يَوْمُ اِظْهارِ الْمَصُونِ مِنَ الْمَكْنُون. [88].

روز افشاي رازي كه در نهان نگه داشته مي شد.

7. يَوْمُ اِكْثَارِ الصَّلوةِ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ. [89].

روز زياد درود فرستادن بر محمّد و آل محمّد.

[صفحه 68]

8. هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي اَكْمَلَ اللَّهُ بِهِ الدِّين. [90].

روز غدير، روزي است كه خداوند، به وسيله ي آن، دين را كامل ساخت.

9. هُوَ الْيَومُ الَّذِي يَزِيدُ اللَّهُ فِي حَالِ مَنْ عَبَدَ فِيهِ. وَ وَسعَ عَلي عِيالِهِ وَ نَفْسِهِ وَ اِخْوانِهِ وَ يُعْتِقُهُ اللَّهُ مِنَ النّارِ. [91].

آن، روزي است كه خداوند بر توان كسي كه او را عبادت كند مي افزايد.و همين گونه كسي كه بر خويش و خانواده اش وسعت در زندگي ايجاد كند و خدا او را از آتش رهايي مي بخشد.

10. يَوْمُ

الْاِرْشاد. [92].

روز راهنمايي كردن است.

11. يَوْمُ الْاِيْضاحِ وَ الْاِفْصاحِ وَالْكَشفِ عَنِ الْمَقامِ الصُّرَاحِ. [93].

روز بيان كردن، آشكار ساختن و پرده برگرفتن از مرتبت خالص و پيراسته است. (مقصود: پرده برگرفتن از مقام امامت است).

12. يَوْمُ الْاَمْنِ الْمَامُونِ. [94].

روز آسودگي پاس داشته شده است.

13. يَوْمُ الْبُرْهانِ. [95].

روز دليل استوار.

14. يَوْمُ الْبِشارَةِ. [96].

روز مژده دادن است.

15. يَوْمُ الْبَيانِ عَنْ حَقَايِقِ الْاِيمانِ. [97].

روز بيان بنيادهاي پايدار ايمان.

[صفحه 69]

16. يَوْمُ التَّبَسُّم فِي وُجُوهِ النّاسِ مِنْ اَهْلِ الْاِيمان. [98].

روز لبخند زدن در چهره ي مؤمنان.

17. يَوْمُ تِبْيانِ الْعُقُودِ عَنِ النِّفاقِ وَ الْجُحُودِ. [99].

روز روشنگري پيمان ها از دو روييها و انكارهاي آگاهانه.

18. يَوْمُ تَحطيطِ الْوِزْرِ. [100].

روز ريزش گناه.

19. يَوْمُ تَرْكِ الكَبائِرِ والذُّنُوبِ. [101].

روز رها كردن گناهان بزرگ و وانهادن نافرمانيها.

20. يَوْمُ التَّزْكِيَةِ. [102].

روز پيراستن.

21. يَوْمُ تَفْطِيرِ الصَّمائِمِينَ. [103].

روز افطاري دادن به روزه داران.

22. يَوْمُ تَنْفِيسِ الكُرَبْ. [104].

روز زدودن دشواريها.

23. يَوْمُ التَوَدُّدِ. [105].

روز مهر ورزيدن.

24. هُوَ يَوْمُ التَهْنِية. [106].

روز تبريك گفتن.

25. الجَمْعُ المَشْهُود. [107].

روز اجتماع گواه گرفته شده.

26. يَوْمُ الحَباءِ وَ الْعَطِيَّةِ. [108].

روز بخشش و ارمغان.

[صفحه 70]

27. يَوْمُ دَحْرِ الشِيْطانِ. [109].

روز راندن شيطان.

28. يَوْمُ الَّدليلِ عَلي الرُّوّادِ. [110].

روز ارائه ي دليل درباره ي راهنمايان.

29. يَوْمُ الدَّوحِ. [111].

روز گرد آمدن پيرامون درختان تنومند.

30. ذَنْبُهُم مَغْفُوراً. [112].

روزي است كه گناه شيعيان آمرزيده مي شود.

31. رُفِعَتِ الدَّرَجُ. [113].

روزي كه نردبان تكامل برافراشته شد.

32. يَوْمُ الرِّضا. [114].

روز خشنودي.

33. هُوَ يَوْمُ الزِّينَةِ. [115].

آن روز، روز آراستن است.

34. يَوْمُ السِّبْقَةِ. [75].

روز پيشي گرفتن.

35. يَوْمُ الشَّاهِدِ وَ الْمَشْهُودْ. [76].

روز گواه و گواه گرفته شده.

36. يَوْمُ الشَّرْطِ الْمَشْرُوط. [77].

روز شرط نهاده شده.

37. يَوْمُ شَمْعُونَ. [78].

روز «شمعون الصفا»، وصيِ حضرت عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السَّلام.

[صفحه 71]

38. يَوْمُ شِيثٍ. [79].

روز «شيث»، وصيّ حضرت آدم علي

نبيّنا و آله و عليه السَّلام.

39. شَيَّدَ اللَّهُ بِهِ الْاِسْلامَ وَ اَظْهَرَ بِهِ مَنَازَ الدِّين. [80].

روزي كه خداوند، به وسيله ي آن اسلام را استوار ساخت و نشان درخشان دين را آشكار كرد.

40. يَوْمُ الصَّفْحِ عَنْ مُذْنِبِي شِيْعَةِ اَمِيرالْمُؤمِنينَ سلام اللَّه عليه. [81].

روز چشم پوشي و گذشت از گناهكاران شيعيان اميرالمؤمنين سلام اللَّه عليه.

41. يَوْمُ صِيَامٍ وَ قِيامٍ و صِلَةِ الْاِخْوانِ. [82].

روز روزه داشتن و نماز خواندن و پيوند با برادران ديني.

42. يَوْمُ طَلَبِ الزِّيَادَةِ. [83].

روز خواستن افزونيهاست.

43. يَوْمُ الْعِبَادَةِ. [84].

روز عبادت كردن.

44. عَمَلُهُمْ مَقْبُولاً. [85].

روزي كه اعمال شيعيان، پذيرفته مي شود.

45. يَوْمُ الْعَهْدِ الْمُعْهُودِ. [86].

روز پيمان نهاده شده.

46. يَوْمُ عِيدِ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صلّي اللَّه عليه و آله. [87].

روز عيد اهل بيت محمّد صلّي اللَّه عليه و آله.

47. يَوْمُ عِيدٍ وَ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ. [88].

روز عيد، شادماني و سرور.

[صفحه 72]

48. وَ الْعِيدُ الْاَكْبَرِ. [89].

بزرگترين عيد.

49. عِيدُ اللَّهِ الْاَكْبَرِ. [90].

بزرگترين عيد خداوند.

گفتني است كه: در روايات، عيد غدير، اكبر اعياد، افضل اعياد، [91] اشراف اعياد، [92] و اعظم، [93] اعياد اسلامي شمرده شده است. و در برخي از روايات رسيده كه آن عيد، در آسمان، مشهورتر از زمين است. در چنين رواياتي، واژه ي «اَشْهَرْ» به كار رفته. [94].

50. يَوْمُ الْفَصْلِ. [95].

روز جدايي حق و باطل (روز داوري).

51. فِيهِ وَقَعَ الفَرَج. [96].

روز گشايش.

52. يَوْمُ فِيهِ مَرْضَاةُ الرَّحْمنِ. [97].

روز خشنودي خداي رحمان.

53. كَالْقَمَرِ بَيْنَ الْكَواكِب. [98].

روزي كه در ميان عيدها بسان ماه در بين ستاره هاست.

54. يَوْمُ لَبْسِ الثِّيابِ وَ نَزْعِ السَّوادِ. [99].

روز پوشيدن جامه هاي شايسته و افكندن لباسهاي سياه.

55. يَوْمُ الْمُتَاجَرة. [100].

روز داد و ستد با خداست.

[صفحه 73]

56. يَوْمُ مِحْنَةِ الْعِبادِ. [101].

روز آزمايش بندگان.

57. يَوْمُ مَرْغَمَةِ الشَّيطانِ. [102].

روز ناخرسند گشتن شيطان است.

58.

يَوْمُ الْمَلَاءِ الْاَعْلي. [103].

روز فرشتگان والا.

59. يَوْمُ الْمَوْقِفِ الْعَظِيمِ. [104].

روز بازپرسي بزرگ.

60. يَوْمُ الْمِيثَاقِ الْمَأخُوذِ. [105].

روز پيمان گرفته شده.

61. يَوْمُ النَّبَأ الْعَظِيمِ. [106].

روز خبر بزرگ.

62. يَوْمُ نَشْرِ الْعِلْمِ. [107].

روز گسترش دانش.

63. يَوْمُ النُّصُوصِ عَلي اَهْلِ الْخُصُوصِ. [108].

روز ارائه ي سخنهاي روشن درباره ي ويژگان.

64. يَوْمُ نَفْي الْغُمُومِ وَ الْهُمُومِ. [109].

روز زدودن اندوه ها و غصّه ها.

[صفحه 74]

65. يَوْمُ الْوُصُولِ اِلي رَحْمَةِ اللَّهِ. [110].

روز دست يافتن به رحمت خداوند است.

66. وُضِحَتِ الْحُجَجِ. [111].

روزي است كه حجّتها آشكار گشت.

67. يَوْمُ هُودٍ. [112].

روز هود است.

68. يَوْمٌ يُسْتَجَابُ فِيهِ الدُّعاء. [113].

روزي است كه دعا در آن مستجاب مي گردد.

69. يَجْعَلُ اللَّهُ فِيهِ سَعيَ الشِّيعَةِ مَشْكُوراً. [114].

روزي است كه خداوند، تلاش شيعه را در آن سپاسگزاري كرده است.

70. يَوْمُ يُوشِع. [115].

روز يوشع.

[صفحه 75]

مرحوم علامه شيخ كفعمي

اشاره

تقي الدّين ابراهيم بن عليّ بن حسن بن محمّدبن صالح عاملي، مشهور به: «كفعمي» صاحب «مصباح كفعمي» از علماي لبنان و شخصيِتهاي برجسته ي جهان تشيّع، در «كفعم» از قصبات جبل عامل لبنان ديده به جهان گشود، در حدود 50 اثر ارزشمند از خود به يادگار نهاد، كه از مشهورترين آنها: «مصباح» و «البلد الأمين» مي باشد.

همه ي بزرگان از او به عظمت ياد كرده، علم و زهد و تقوي و جامعيّت و وثاقت او را ستوده اند. علّامه شيخ آقا بزرگ تهراني از قرائني به دست آورده كه تولّد كفعمي به سال 828 ه (حدوداً) بوده، و از كشف الظّنون نقل كرده كه وفاتش به سال 905 ه بوده است.

قبر شريفش در روستاي «جبشيت» از دهات جبل عامل زيارتگاه خاصّ و عام است. [116].

نام هاي منظوم عيد غدير
متن عربي اشعار مرحوم علامه شيخ كفعمي

هَنِيأً هَنِيأً لِيَوْمِ الْغَديرِ

وَ يَوْمِ النُّصُوصِ وَ يَوْمِ السُّرورِ

وَ يَوْمِ الْكَمَالِ لِدِينِ الأِلهِ

وَ إتْمامِ نِعْمَةِ رَبٍّ غَفُورٍ

[صفحه 76]

وَ يَوْمِ الدَّليلِ عَلَي المُرتَضي

وَ يَوْمِ الْبَيانِ لِكَشْفِ الضَّميرِ

وَ يَوْمِ الرِّشادِ وَ إبْداءِ ما

تَجِنُّ بِه مُضْمَراتِ الصُّدُورِ

وَ يَوْمِ الأمانِ وَ يَوْمِ النَّجاةِ

وَ يَوْمِ التَّعاطُفِ يَوْمِ الْحُبُورِ

وَ يَوْمِ الصَّلاةِ وَ يَوْمِ الزَّكاةِ

وَ يَوْمِ الصِيامِ وَ يَوْمِ الفُطُورِ

وَ يَوْمِ العقِودِ وَ يَوْمِ الشَّهُودِ

وَ يَوْمِ العُهُودِ لِصِنْوِ البَشيرِ

وَ يَوْمِ الطَّعامِ وَ يَوْمِ الشَرابِ

وَ يَوْمِ اللِّباسِ وَ يَوْمِ النُّحُورِ

وَ يَوْمِ تَواصُلِ أرْحامِكُم

وَ يَوْمِ الْعَطاءِ وَ بِرِّ الفَقيرِ

وَ يَوْمِ لِشِيث وَ يَوْمٍ لِهُودٍ

وَ يَوْمٍ لِاءِدْريس ما مِن نَكيرٍ

وَ يَوْمِ نِجاةِ النَّبيِّ الخَليلِ

مِنَ النّارِ ذاتِ وَقُودِ السَّعيرِ

وَ يَوْمِ الظُّهورِ عَلَي السامِريِّ

وَ إغْراقِ فِرعَونَ أَهْلِ الفُجُور

وَ يَوْمٍ لِمُوسي وَ عيسي مَعاً

وَ يَوْمِ سُلَيمانَ مِن غَيْرِ ضَيْرٍ

وَ يَوْمِ الوَصِيَةِ لِلْاَنْبِياءِ

عَلَي الاَوْصِياء بِكُلِّ الدُّهورِ

وَ يَومِ انْكِشافِ المَقامِ الصراحِ

وَ ايضاحِ بُرْهانِ سِرِّ الاُمُورِ

وَ يَوْمِ الجَزاءِ وَ حَطِّ الاِثامِ

وَ يَوْمِ

الحِباوَةِ لِلْمُستَمير

وَ يَوْمِ البِشارَةِ يَوْمِ الدُّعاءِ

وَعيدِ الأِلهِ العَلِيِّ الكَبيرِ

وَ يَوْمِ اشْتِمامِ أريجِ المُسُوكِ

وَ عَنْبَرِها وَ أريجِ العَبيرِ

وَ يَوْمِ مُصافِحَةِ الْمُؤمِنين

وَ يَوْمِ التَّخَلُصِ مِنْ كُلِّ ضَيْرِ

وَ يَوْمِ الدَّليلِ عَلَي الرّائِدينَ

وَ فِتْنَةِ عَبْدٍ وَ يَوْمِ الظُّهُورِ

وَ يَوْمِ انْعِتاقِ رِقابٍ جَنَتْ

مِنَ النّارِ يا صاحَ ذاتِ السَّعيرِ

وَ يَوْمَ النَّبِيِّ وَ يَوْمِ الوَصِيِّ

وَ يَوْمِ الأئِمَة يَوْمِ الأميرِ

وَ يَوْمِ الفَلاحِ وَ يَوْمِ النَّجاحِ

وَ يَوْمِ الصَّلاحِ لِكُلِّ الاُمُور

وَ يَوْمِ التَّهاني وَ يَوْمِ الرِّضا

وَ يَوْمِ اسْتِزادَةِ رَبٍّ شَكُورٍ

وَ يَوْمِ اسْتِراحَةِ أَهْلِ الوِلاءِ

وَ يَوْمِ التِّجارَةِ أَهْلِ الاُجُورِ

وَ يَوْمِ الزِّيارَةِ لِلْمُؤمِنينَ

وَ يَوْمِ ابْتِسامِ ثَنايَا الثُغُورِ

وَ يَوْمِ التَّوَدُّدِ للِاْوْلِياءِ

وَ اِلْباسِ اِبْليسَ ثَوْبَ الدُّحُورِ

وَ يَوْمَ ارْتِغامِ اُنُوفِ العَدي

وَ يَوْمِ الْقَبُولِ وَ جَبْرِ الْكَسيرِ

[صفحه 77]

وَ يَوْمِ الْعِبادَةِ يَوْمِ الْوُصُولِ

اِلي رَحِماتِ العَلِيِّ القَدير

وَ يَوْمِ السَّلامِ عَلَي المُصْطَفي

وَ عِتْرَتِهِ الْأَطْهَرينَ الْبُدُورِ

وَ يَوْمِ الأِمارَةِ لِلِمُرتَضي

أبِي الحَسَنَيْنِ اِمامِ الأَميرِ

وَ يَوْمِ اشْتِراطِ وِلاء الوَصِيِّ

عَلَي المُؤمِنينَ بِيَوْمِ الغَديرِ

وَ يَوْمِ زِيادَةِ ما يُنْفِقُونَ

بِمائَةِ ألْفٍ خَلَتْ مِنْ نَظيرٍ

وَ يَوْمِ المَعارِجِ في وَقْعِها

وَ أنباءِ فَضْلٍ عَظِيمٍ كَبيرٍ

فَهذَا الأِمامِ العَديمِ النَظير

وَ أنّي يَكُونُ لَهُ مِنْ نَظيرٍ

ترجمه اشعار مرحوم علامه ي كفعمي

1. خرّم و مبارك باد روز غدير، روز بهروزي و شادماني.

2. روز كامل شدن دين خدا، روز تماميّت نعمت پروردگار بخشنده.

3. روز راهنمائي شدن (خَلق) به سوي عليّ مرتضي، و روز اظهار و آشكار شدن آنچه پنهان بود.

4. روز هوشياري و آگاهي و روز آشكار شدن آنچه در سينه ها پنهان بود.

5. روز امنيّت، روز رهائي، روز مهرباني كردن به يكديگر و روز خوشحالي.

6. روز نماز خواندن و زكات دادن و احياء آنها و روز روزه داشتن و روز گشودن روزه است.

7. روز پيوندها و روز شاهدان است، روز پيمانها براي برادر پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله است.

8. روز اطعام كردن و سيراب

كردن ديگران، و روز لباس پوشاندن به ديگران و روز قرباني است.

9. روز صله ي رحم نمودن، و روز بخشش و نيكي به فقرا مي باشد.

10. روز به خلافت رسيدن حضرت شيث و هود، و روز بخلافت رسيدن حضرت ادريس عليه السَّلام و كسي منكر اين مطلب نيست.

11. روز نجات و رهائي حضرت ابراهيم خليل از آتش برافروخته شده است.

12. روز مسلّط شدن بر سامري

13. و روز غرق شدن فرعون است كه اهل گناه بود.

14. روز پيروزي حضرت موسي و عيسي است و روز پيروزي سليمان بدون آنكه به او آسيبي برسد.

[صفحه 78]

15. روزي است پيامبران الهي در همه دورانها اوصياي خود را معين كردند.

16. روز آشكار شدن مقام پاك و خالص امامت و روز روشن شدن دليل اسرار كارهاست.

17. روز نويد دادن و روز نيايش است و روز عيد خداوند بلند مرتبه ي بزرگ است.

18. روز بوئيدن بوي خوش مُشك و عنبر و روز استشمام بوي خوش عبير است.

19. روز دست دادن دو مؤمن با يكديگر و روز خلاصي و رهائي از هر ناراحتي است.

20. روز ارائه دليل درباره ي راهنمايان و پپيشوايان و روز آزمايش بندگان و روز آشكار شدن حق است.

21. روز آزادي بندگان گنهكار از آتش است، اي كسي كه اهل دوزخ هستي.

22. روز پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله و روز وصيّ اوست، روز امامان و روز اميرالمؤمنين است.

23. روز رستگاري، روز پيروزي، روز خير و صلاح براي همه كارهاست.

24. روز لذّت بردن و خوشحال شدن و روز خشنودي است، روز طلب زيادي نعمت از خداوند تشكر كننده است.

25. روز استراحت شيعيان و روز تجارت معنوي براي طالبان اجر است.

26. روز زيارت و ديدار مؤمنين

است و روز شادي و خنده است به طوري كه دندانهاي پيشين نمايان شود.

27. روز اظهار دوستي با اولياء خدا و روزي است كه به شيطان لباس ذلّت پوشانده شد.

28. روز خوار شدن دشمنان و روز قبول شدن اعمال و جبران شكستها بوسيله ي خداوند.

29. روز عبادت و روز رسيدن به رحمتهاي خداوند بلند مرتبه ي قادر و توانا است.

30. روز سلام دادن بر پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله و خاندان پاك و مطهّر او كه همچون ماه شب چهارده مي باشند.

31. روز امير شدن حضرت مرتضي علي عليه السَّلام كه پدر امام حسن و امام حسين است و پيشوائي است كه پادشاه است.

32. روزي است كه ولايت وصي شرط (ايمان) شد بر مؤمنان در روز عيد غدير.

33. روزي است كه در برابر آنچه انفاق شود صد هزار برابر پاداش دارد كه مانند ندارد.

34. روز صعود به آسمان هفتم و روز آشكار كردن فضيلت درخشنده بزرگ است.

35. پس اين بزرگوار پيشوائي است بي نظير و كجا مي توان براي او مثل و مانندي پيدا شود.

[صفحه 79]

كسائي مروزي

شاعر شيعه مذهب قرن چهارم هجري.

اولين شعر فارسي در مدح مولا اميرالمؤمنين حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام

سخني با اهل سنت

فهم كن گر مؤمني فضل اميرالمؤمنين

فضل حيدر شير يزدان مرتضاي (ع) پاكدين

فضل آنكس كز پيمبر (ص) بگذري فاضل تر اوست

فضل آن ركن مسلماني امامُ المتّقين

فضل زَينُ الأصفيا، داماد فخر انبيا (ص)

كافريدش خالق خلق آفرين از آفرين

اي نواصب گر نداني فضل سرّ ذوالجلال

آيت «قربي» نگه كن وان «اصحاب اليمين»

«قُل تَعالَوْا نَدْعُ» برخوان ور نداني گوش دار

لعنت يزدان ببين از «نَبْتَهِلْ» تا «كاذِبين»

«لا فتي الّا علي» برخوان و تفسيرش بدان

يا كه گفت و يا كه داند گفت جز «روح الأمين»؟

آن نبي

(ص) وز انبيا كس ني به علم او را نظير

وين ولي (ع) وز اوليا كس ني به فضلْ او را قرين

آن چراغ عالم آمد وز همه عالم بديع

وين امام امّت آمد وز همه امّت گزين

آن قَوام علم و حكمت چون مبارك پي قِوام

وين معين دين و دنيا وز منازل بي معين

از مُتابع گشتن او «حور» يابي با «بهشت»

وز مخالف گشتن او «وَيل» يابي با «اَنين»

اي بدست ديو ملعون، سال و مه گشته اسير

تكيه كرده بر گمان، برگشته از «عَيْنُ اليَقين»

گر نجات خويش خواهي در سفينه ي نوح شو

چند باشي چون رَهي تو بينواي دل رَهين

دامن اولاد حيدر (ع) گير و از طوفان مترس

گِرد كِشتي گير و بنشان اين فَزَع اندر پسين

[صفحه 80]

گر نياسايي تو هرگز روزه نگشايي به روز

وز نماز شب هميدون ريش گرداني جبين

بي تولّي بر عليّ (ع) و آل او دوزخ تُراست

خوار بي تسليمي از تسنيم و از خلد برين

هر كسي كو دل به نقص مرتضي (ع) معيوب كرد

نيست آنكس بر دل پيغمبر (ص) مكّي مكين

اي بكرسي برنشسته «آية الكرسي» بدست

نيش زنبوران نگه كن پيش خوان انگبين

گر به تخت و گاه و كرسي غرّه خواهي گشت خيز

سجده كن كرسي گران را در نگارستان چين

سيصد و هفتاد سال از وقت پيغمبر (ص) گذشت

سير شد منبر ز نام و خوي سِكّين و تَگين

منبري كالوده گشت از پاي مروان و يزيد

حقّ صادق كي شناسد وان زين العابدين

مرتضي و آل او با ما چه كردند اي دريغ

يا چه خلعت يافتيم از مُعتصم يا مُستعين

كان همه مقتول و مسمومند و مجروح از جهان

وين همه ميمون و منصورند اميرالفاسقين

اي «كسائي» هيچ منديش از نواصب وز عدو

تا چنين گويي مناقب دل چرا داري حزين؟

غدير

در شعر فارسي، ص 125 تا 123.

[صفحه 81]

نظيري نيشابوري

محمّدحسين نظيري نيشابوري متوفي 1021 هجري قمري.

قصيده اي شيوا و زيبا در فضائل و مناقب مولاي متقيان (ع)

مضمون تعدادي از آيات و احاديث و روايات

نبي (ص) كه معجز ماه دو پيكر آورده

مثال نور خود و نور حيدر آورده

فراز منبر يوم الغدير اين رمزست

كه سر ز جيب محمّد علي برآورده

حديث «لحمك لحمي» بيان اين معني ست

كه بر لسان مبارك پيمبر آورده

خداي از آدمشان تا بآل عبد مناف

بصلب پاك و ببطن مطهّر آورده

هم از سرايت اين نور آل زهرا(س) را

نبي (ص) بزير عبا با علي (ع) درآورده

بآب زمزم و خاك صفا سرشته گلش

حقش بحلمت و عفت مخمر آورده

نهاده وقت ولادت بخاك كعبه جبين

نياز و بندگي از بطن مادر آورده

خديجه نور نبي (ص) ديده در جبين علي (ع)

بشادماني داماد دختر آورده

بعرس فاطمه (س) و مرتضي نثار ملك

درخت هاي جنان حلّه ها برآورده

درخت طوبي اسناد جنت و انهار

برون به نام محبان حيدر آورده

سزد كه خاك كشد آفتاب اندر چشم

ز معدني كه چو سبطين گوهر آورده

درون قبه ي بيضاست جاي ذوي القرني

ز عرش آل عبا رخت برتر آورده

علي (ع) بجاي سرست از جسد پيمبر (ص) را

كه صحتش همه راي منور آورده

بر او بسبقت اسلام كس مقدّم نيست

به بعثت نبي (ص) ايمان برابر آورده

هزار شاهد عادل به مجمع اسلام

بدعوي «انا صديق اكبر» آورده

[صفحه 82]

نبي (ص) به كودكي اسلام كرده تعليمش

نه همچو غير بايمانش كافر آورده

به دوستكامي اين باده از لبان حبيب

كرامتي ست كه ساقي كوثر آورده

ز قول ثابت «لو لا علي» به رجم نسا

بفضل خويش مثالي مقرر آورده

نداي «بخٍ بخٍ لك يا علي مولاي»

گواه نص ولايت بمحضر آورده

بيان صفدر كرّار عسكر فرّار

بشرح واقعه ي حرب خيبر آورده

نبي (ص) بوقت

مؤاخات و عزتِ اصحاب

بلفظ و صدق علي (ع) را برادر آورده

چو بر ولايت او هر نبي شده مبعوث

زمان ازو كه درين كار بهتر آورده

وصي كسي ست كه تجهيز مصطفا كرده

نه آن كه ميل بمحراب و منبر آورده

گشايش از در ديگر مجو بحكم خدا

كه غير باب علي (ع) را بِگل بر آورده

كسي ز آتش دوزخ بري نخواهد ماند

مگر كسي كه تولا به حيدر آورده

خلاف نيست روا در خليفه يي كه نبيش

«خليفتي و خليلي» مكرر آورده

امام اوست كه در تن حيات موتي را

چو عيسي از نفس روح پرورآورده

ز بس محبّتِ سُكّانِ آسمان، ايزد

بشكل او ملكي را مصوّر آورده

مقام مجد گرفته بعرش علييين

لواي حمد بصحراي محشر آورده

چگونه نور كسي را بِگل توان اندود

كه آفتاب فرو رفته را بر آورده

چگونه قول كسي را توان بخاك انداخت

كه سنگ ريزه گرفته ست و گوهر آورده

هماي همت زوج بتول آن مرغي ست

كه دولت دو جهان زير شهپر آورده

بيان نسبت خود كرده با خليل علي (ع)

برون ز كعبه صنم هاي آزر آورده

خدا دوازده تن را ز عترت اطهار

امام خلق جهان تا بمحشر آورده

كسي كه پي به امام زمان همي نبرد

رسول صادقش از خيل كافر آورده

تويي امام كه اقرار بر امامت تو

صهيب و جابر و سلمان و بوذر آورده

نه والي يي كه به حقيّت ولايت خويش

سِجل به مُهر رئيس و توانگر آورده

خدا محبّت آل تو كرده فرض و ترا

بآيت الوالارحام سرور آورده

زبير و طلحه كه از بيعتت برون شده اند

اجل بنزد خداشان مكرر آورده

قضاي چرخ بر آن جاهلي زند خنده

كه در مشاوره حرف مزور آورده

همان كه خسته ي اشرار كرده عثمان را

عزا نهاده بپاداش و لشكر آورده

[صفحه 83]

سگان دشت بر او گر كنند نوحه سزاست

مخدرات رسول از حرم بر آورده

سپه

كه خوانده بجنگ جمل زبير عوام

كف خسي بسر راه صرصر آورده

معاويه كه سبب گشته حرب صفين را

صف غزال بچنگ غضنفر آورده

معاندان ترا نيست مغفرت كه رسول (ص)

به تو محاربه با خود برابر آورده

مگوي خال كه خال نبي (ص) بكتف نبي ست

نه قرحه يي كه سزاوار نشتر آورده

نزاع و صلح تو ميزان باطل و حق ست

كه بهر دوزخ و فردوس داور آورده

دلير تيغ نرانم بموي استردن

كه يار شيفته مو خال بر سر آورده

خوشا علي (ع) كه چنان در نماز محو شده

كه سجده با الم زخم منكر آورده

عجايب اين كه بشكل خود و لباس نبي (ص)

بكفن و دفن خود اعرابي يي در آورده

نموده مرده و زنده دو تن به يك صورت

ز يك حقيقت مخفي دو پيكر آورده

ميان احمد (ص) و حيدر (ع) تميز نتوان كرد

درين مقام بياني سخنور آورده

سخن بپرده علي (ع) گفته در شب معراج

صباح تهنيه پيش پيمبر (ص) آورده

نبي (ص) ز زله ي شب نيم سيب كرده عيان

ز جيب نيمه ي ديگر علي (ع) بر آورده

ز فكر بوالعجبي هاي قادر بي چون

به حيرتم كه عجايب دو مظهر آورده

هراس نيست ز فوت و فنا «نظيري» را

كه پي به چشمه ي خضر و سكندر آورده

كدورت از چه جهت رو دهد محبي را

كه از ولاي علي (ع) دل منور آورده

چه كم كند ز جلال كسي زيان جهان

كه خواجگي ز غلامي قنبر آورده

بنظم آخرت از دست داده دنيا را

فكنده رخت به دريا و گوهر آورده

كسي ز طاعت و خدمت زيان نمي بيند

كه هر كه تحفه رطب برده شِكّر آورده

قبول سمع تو كافي ست يا عليّ ولي

زمانه گوش تميز از ازل كر آورده

ز آستان تو دورم اگر به بيداري

مرا به واقعه نور تو در بر آورده

از آن شبي كه باين

خواب گشته ام مسرور

خرد بهر نظرم پايه برتر آورده

بمدحت تو بس اين عز كه همگنان گويند

برات جايزه بر حوض كوثر آورده

صلت كه مي طلبد بنده ي ثنا گويت

مناقب تو نگويم كه در خور آورده

[صفحه 84]

هنر بس ست همين كز براي ختم سخن

درود پاك بر آل مطهّر آورده [117].

هفته ولايت، عيد غدير خم

بگشاي چشم و آينه ي كبريا ببين

قدر و فضيلت و شرف مرتضي ببين

تاريخ را ورق زن و از ليله ي غدير

تا هفت روز رحمت بي منتهي ببين

جشن زفاف حيدر كرار و فاطمه

عقد اُخوت علي و مصطفي ببين

هم سير در حديث شريف بساط كن

هم آيه ي مباركه ي انّما ببين

هم خطبه ي خلافت شير خدا شنو

هم آيه ي مُباهله، هم هَل اَتي ببين

اين هفت روز داده خدا بر تو هفت گنج

اي شيعه ديده وا كن و گنج خدا ببين [118].

[صفحه 87]

يكصد و ده قصيده غديريه

آزرم (نعمت)

حماسه ي غدير …

«تمام قافله گيرد به جاي خويش قرار … !»

مناديان همه كردند، حكم را تكرار

كوير بود، افق تا افق، گداخته مس

بر آن گداخته مس، كاروان، خطي ز غبار

دميده مَجمر خورشيد، بر فراز كوير

وزان شراره فرو تافته، هزار هزار

به نيمروز، تو گفتي كه كوره ي خورشيد

تمام هستي خود، زي كوير كرده نثار

هوا سِتاده كه در سينه اش گرفته نَفَس

نفس نمانده كه خود باد، مانده از رفتار

شتابِ قافله افزون، كه زودتر برسد

به منزلي كه مگر، سايه باشد و جوبار

به دور دست نه پيدا، مگر درختي چند

در آن كوير، به مانند قامتِ زنهار

فراخناي بيابان، چو پيكري خفته

كه پاش در افق و، سر به سينه ي كُهسار

به نيمروز به «جُحفه» قرار ممكن نيست

فتاد همهمه در كاروان، كه چيست قرار؟

نه كاروان، كه ز حج باز گشته انبوهي

فزون ز ديدن و، افزون تر از حدود شمار

نه كاروان، كه به فرسنگها خطي ممتد

نود هزار نفر، از پيادگان و سوار

قبيله هاي عرب، در كنارِ يكديگر

ركابدارِ نبي، چون مهاجر و انصار

نبي (ص) سِتاد و بفرمود، تا كه گِرد آيند

تمام قافله، از پيش و پس، كران و كنار

كنار راه، يكي كوه بود و در پايش

بماند بِركه ي بارانِ ابرهاي بهار

كنارِ بركه، درختان سالخوردي چند

كه سايبان شده در

آن كويرِ آتشبار

بگفت تا كه برآرند، از جهاز شتر

فراز دامنه ي كوه، منبري سُتوار

از آنكه لحظه ي پيشين رسيده بود سروش

كه در رسيده زماني، كه حق شود اظهار

ملازمان همه ديدند- بر نشانه ي وحي-

عرق نشسته نبي (ص) را، به جبهه و رخسار

[صفحه 88]

شكفته چهره ي پاكش ز التهاب پيام

زُدوده جلوه ي وحيَش، ز روي خسته غبار

فراز دامنه ي كوه، بر شد و نگريست

در آن قبايلِ بسيار، از يمين و يسار

در آن فراز چه مي ديد، كس نمي دانست

كنون بگويمت از آن مناظر و اسرار:

«گذشته»ها و «كنون» و فضاي «آينده»

همه معاينه مي ديد، اندر آن ديدار

«گذشته» بود ره رفته، مبدأش «مكه»

كه تا «مدينه» همي گشته بود، ره هموار

«كنون» تجمّع خلق است، اندرين منزل

كه شان به مقصد «آينده» بست، بايد بار

وليك حوزه ي «آينده» هست جمله جهان:

رهي به طول أبد، رهنمودي اش دشوار

هر آنچه طي شده زين پيشتر، رهي اندك

هر آنچه مانده از اين پس، مسافتي بسيار

چنان رهي ست فرا پيش و، وقتِ رهبر تَنگ

كرا سزاست، كه بر كاروان شود سالار؟

چنين «گذشته» و «آينده» و «كنون» مي ديد

به چشم روشنِ دل، نقشهاي روشن و تار

به بيست سال و سه، كوشيده بود تا اسلام

رسيده بود به «اكنون»، به يُمنِ بس پيكار

وز آنكه شارع اسلام بود، مي دانست

كه هست نهضت او، تازه پاي در رفتار

ز «جاهليّت» پيشين، هنوز آثاري ست

كه گاه جلوه كند آشكار، آن آثار

هنوز دوره ي تعليم، خود نگشته تمام

كه تا پديد شود راه و چاه و گُلبن و خار

اگر چه هست در اسلام، اصل آزادي

و در «امور» به شُورَند، مردمان مختار

وليك قاعده را نيز هست، إستثنا

كزين خلاف، شود قاعده بسي سُتوار

به ويژه آنكه كمين كرده اند در ره خلق

بسا به چهره شبان و، به سيرت كَفتار

كه هست نهضت اسلام، چون نهالي خُرد

كه باغبان طلبد،

تا نهالْ آرد بار

نهالْ نهضت اسلام و، باغبانْ رهبر

و بار، مردم آزاد و، چشم و دلْ بيدار

وز آنكه مرحله ي رهبري، هنوز به جاست

تمام نيست هدايت، در اين زمان ناچار

به يُمنِ تربيت آنگه كه ريشه كرد درخت

به بار آيد و، نقصان نيابد از آزار

ميان «رهبر» و «حاكم» تفاوتي است عظيم

چنان كه هست تفاوت ميان «راه» و «سوار»

نخست راه ببايد به سوي مقصد خلق

وزان سپس به سر كاروان، يكي سالار

از آن فراز، در اين گونه پرده ها مي ديد

هزار نقش، كه نارم سرودْ در گفتار

كنون سزاست، يكي راهبر بُوَد حاكم

كنون رواست، همان راهدان بُوَد سردار

كسي كه نهضتِ اسلام را شناسد نيك

كسي كه در ره حق، بگذرد ز خويش و تبار

[صفحه 89]

كسي كه در دل و جانش، ز جاهليت نيست

نه هيچ شعله ي آز و، نه هيچ لكّه ي تار

كسي كه دانش و آزادگي، از او رويد

چنان كه از دل آتش، شود پديد شرار

كسي كه در نظرش هيچ نيست، جز انسان

كسي كه در دل او نيست هيچ، جز دادار

كسي كه هست ستمديده را، بهين ياور

كسي كه هست ستم باره را، مهين قهّار

كسي كه قلعه ي «خيبر» گشوده است به دست

به جنگِ «بدر» ز اهريمنان كشيده دَمار

كسي كه روي نگردانده هيچ گه، از رزم

كسي كه در «اُحُد» از دشمنان نكرده فرار

كسي كه هست چو دريا و مي كُند توفان

ز اشك چشم يتيم؛ اين شِگِرف دريابار

كسي كه هست چنان چون نبي (ص)، به قول و عمل

كسي كه جانِ گرامي، به حق كند ايثار

كسي كه خُفت به جاي نبي (ص)، در آن شب خوف

درون مهلكه تا جان كُند به دوست، نثار

كسي كه نيست جدا از فروغ عِلم نبي (ص)

چنان كه نيست ز آتش جدا، شراره ي نار

به ويژه آنكه سروش آمده است لحظه ي

پيش

كه بيش از اين بِنَشايد درنگ، در اين كار

از آن فراز، علي (ع) را بخواند در برِ خويش

«وصي» (ع) كنار «نبي» (ص) آمد و گرفت قرار

فرازِ دست نبي (ص) شد، علي (ع) كه تا بينند

به دستِ قائدِ اسلام، مظهري ز شعار

گرفت دست عليّ (ع) و، نمود بر همه خلق

كه اينك آنكه شما راست رهبر و سردار

هر آنكه را كه بُدم مُقتدا و پيغمبر

علي ست (ع) زين سپس او را، امير و حُكم گذار

وديعت ست شما را، ز من دو شئ گران

كه هست ارزششان بيشتر ز هر مقدار

يكي كلام خدا و، دگر حريم رسول (ص)

كه نيستند جدا، اين دو، تا به روزِ شمار

وگر ز دست نهيد اين دو را، يقين دانم

كه نيست بهره شما را، به غير رنج و مرار

علي ست (ع) آنكه شما راست، زين سپس رهبر

علي ست (ع) آنكه شما راست، زين سپس سردار

گذشته است از آن روز، روزگارِ دراز

گذشته است بسي ماه و سال و ليل و نهار

وليكْ بيعت آن روز، همچنان برجاست

چو آفتاب، كه نارَد كَسَش كُند انكار

«غدير» چشمه ي پاكي ست، در دل تاريخ

روان به بسترِ آينده، ني به وادي پار

هماره تا كه بُوَد حق، برابر باطل

هماره تا كه تحرّك بُوَد، بَري ز قرار

پيام صحنه ي آن روز، بانگ آزادي ست

طنين فكنده در آفاقِ هستي و اعصار

در خلوت علي (ع)، ص 128 تا 121.

[صفحه 90]

ابن يمين (فريومدي)

اوست مولانا به فرمان خدا

مقتداي اهل عالم چون گذشت از مصطفي (ص)

ابن عمّ مصطفي (ص) را دان علي (ع) مرتضي

آن علي (ع) اسم و مسمّي كز عُلُوّ مرتبت

اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما

آنكه از مغرب به مشرق كرد رجعت آفتاب

تا نماز با نياز او نيفتد در قضا

آنكه نسبت خرقه را يكسر بدرگاهش برند

سالكان راه حق

از اولياء و اتقيا

وانكه مي زيبد كه روح اللَّه ز بهر افتخار

نوبت صيتش زند فوق السموات العلا

اوست مولانا بفرماني كه از حق ناطق است

چون توان منكر شدن در شأن او مَنْ كُنْتْ را

بر جهان جاهش سُرادق ميكشد خورشيدوار

و از تواضع او بزير سايباني از عبا

خسرو سيّاره بر شير فلك بودي سوار

چون به دُلدل بر نشستي مرتضي (ع) روز وغا

جز به قوّتهاي روحاني كجا ممكن شدي

در ز خيبر كندن و بر هم دريدن اژدها

زان كرامتها كه ايزد كرد و خواهد كرد نيز

با علي (ع) اكنون بشارت مي رساند هل اتا

بهر اثبات امامت گر بود قاضي عدل

علم و جود و عفت و مرديش بس باشد گوا

گر نكردي در نبوّت را نبي اللَّه مُهر

مرسلي بودي علي (ع) افضل ز كلّ انبيا

آنكه در حين صلوة از مال خود دادي زكوة

جز علي (ع) را كس نمي دانم بنصّ انّما

آنچه او را از فضايل هست از اقرانش مجوي

جهل باشد جستن انسانيت از مردم كيا

كي رسيديش ار نبودي افضليت وصف او

از سلوني دم زدن در بارگاه مصطفي

رهنمائي جوي از وي كو شناسد راه را

چون نبرد اين ره كسي هرگز به سر بي رهنما

ترك افضل بهر مفضول از فضول نفس دان

در طريق حق مكن جز نور عصمت پيشوا

و آن ندانم هيچكس را از نبي (ص) چون بگذري

جز علي (ع) مرتضا را پادشاه اوليا

[صفحه 91]

تا بدو دارم تولّا با تبرّايم ز غير

چون نيابد بي تبرّا از تولّا دل صفا

در ولاي او نمايم پايداري همچو قطب

ور بگرداند فلك بر سر بخونم آسيا

منقبت از جان و دل «كابن يمين» مي گويدش

هست اظهار عبوديت نه انشاء ثنا

من كه باشم كش ثنا گويم ولي مقصودم آنك

از شمار بندگان داند مرا روز جزا

كردگارا مجرمم امّا تو

آگاهي كه من

بنده ي اويم چه باشد گر بدو بخشي مرا

ابن يمين (فريومدي)

امام كيست و امامان كيستند؟

مظهر نور نخستين ذات پاك مصطفاست

مصطفي (ص) كو اولين و آخرين انبياست

آنكه هستي بر طُفيلش حاصل است افلاك را

وين نه من تنها همي گويم بدين گويا خداست

در صفات ذات پاكش زحمت اِطناب نيست

گفته شد اوصاف او يكسر چو گفتي مصطفاست

چون نبي (ص) بگذشت امّت را امامي واجبست

وين نه كاري مختصر باشد مر اين را شرطهاست

حِكمتست و عِصمتست و بخشش و مردانگي

كژنشين و راست ميگو تا زِ ياران اين كِراست

اين صفات و زين هزاران بيش و عصمت بر سري

با وصي مصطفي (ص) يعني علي المرتضاست

جز علي (ع) مرتضي در بارگاه مصطفي (ص)

هيچكس ديگر به دعوي سلوني برنخاست

مصطفي (ص) و جمله يارانش مسلّم داشتند

اينچنين دعوي چو دانستند كان رمز از كجاست

[صفحه 92]

حجّت اثبات علمش لو كشف باشد تمام

از فتوّت خود چه گويم قائل آن هل اتاست

او به استحقاق امام است و به نصّ مصطفي (ص)

بر سر اين موجب نص نيز حكم انّماست

با چنين فاضل ز مفضولي تراشيدن امام

گر صواب آيد ترا باري به نزد من خطاست

چون گذشت از مرتضي (ع) اولاد او را دان امام

اوّلين زيشان حسن (ع) وانگه شهيد كربلاست

بعد ازو سجّاد (ع) و آنگه باقر (ع) و صادق (ع) بود

بعداز او موسي (ع) نجيّ اللَّه وبعد از وي رضا (ع)ست

چون گذشتي زو تقي (ع) را دان امام آنگه نقي (ع)

پس امام عسكري (ع) كاهل هُدي را پيشواست

بعد ازو صاحب زمان كز سالهاي ديرباز

ديده ها در انتظار روي آن فرّخ لقاست

چون كند نور حضور او جهان را باصفا

هر كژي كاندر جهان باشد شود يكباره راست

اين بزرگان هر يكي را در جناب ذوالجلال

از بزرگي

رفعتي فوق سماوات العلاست

بنده خود را گر چه حد آن نمي داند وليك

دائم از اخلاص ايشان كارش انشاء ثناست

بر اميد آنكه روز حشر از اين شاهان يكي

گويد اين «ابن يمين» از بندگان خاص ماست

اين عنايت بس بود «ابن يمين» را بهر آنك

هر كه باشد بنده شان در اين دو دنيا پادشاست

[صفحه 93]

روح پاك هر يكي در جنّة المأوي مقيم

بود و باشد كان مقام اتقيا و اصفياست [119].

اميري اسفندقه (مرتضي)

غدير دلپذير

صداي كيست چنين دلپذير مي آيد

كدام چشمه به اين گرمسير مي آيد

صداي كيست كه اينگونه روشن و گيراست

كه بود و كيست كه از اين مسير مي آيد

چه گفته است مگر جبرئيل با احمد

صداي كاتب و كلك دبير مي آيد

خبر به روشني روز در فضا پيچيد

خبر دهيد: كسي دستگير مي آيد

كسي بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست

به دستگيري طفل صغير مي آيد

علي (ع) به جاي محمّد (ص)، به انتخاب خدا

خبر دهيد: بشيري نذير مي آيد

كسي به سختي سوهان به سختي صخره

كسي به نرمي موج حرير مي آيد

كسي كه مثل كسي نيست مثل او تنهاست

كسي شبيه خودش بي نظير مي آيد

خبر دهيد: كه دريا به چشمه خواهد ريخت

خبر دهيد: به باران، غدير مي آيد

كسي دوباره به پاي يتيم مي سوزد

كسي دوباره سراغ فقير مي آيد

كسي حماسه تر از اين حماسه هاي سبك

كسي كه مرگ به چشمش حقير مي آيد

غدير آمد و من خواب ديده ام در شب

كسي سراغ من گوشه گير مي آيد

كسي به كلبه ي شاعر، به كلبه ي درويش

به ديده بوسي عيد غدير مي آيد

علي هميشه بزرگ است در تمام فصول

امير عشق هميشه امير مي آيد

[صفحه 94]

به سربلندي او هر كه معترف نشود

به هر كجا كه رود سر به زير مي آيد

شبيه آيه ي قرآن نمي توان آورد

كجا شبيه به اين مرد گير مي آيد؟

مگر نديده اي آن اتّفاق روشن را

به اين محله، خبرها چه

دير مي آيد؟

بيا كه منكر مولا اگر چه آزادست

به عرصه گاه قيامت اسير مي آيد

بيا كه منكر مولا اگر چه پخته، ولي

هنوز از دهنش بوي شير مي آيد

علي هميشه بزرگ است در تمام فصول

امير عشق هميشه امير مي آيد

كيهان فرهنگي شماره 170

[صفحه 95]

بهار (محمدتقي- ملك الشعرا)

غديريه ي مولاي متقيان (ع)

اي نگار روحاني خيز و پرده بالا زن

در سرادق لاهوت كوس لا و الا زن

در ترانه معني دم ز سرّ مولا زن

وانگه از غدير خم باده ي تولا زن

تا ز خود شوي بيرون زين شراب روحاني

در خم غدير امروز باده اي بجوش آمد

كز صفاي او روشن جان باده نوش آمد

و ان مبشّر رحمت باز در خروش آمد

كان صنم كه از عشاق برده عقل و هوش آمد

با هيولي [120] توحيد در لباس انساني

حيدر احد منظر احمد (ص) علي (ع) سيما

آن حبيب و صد معراج آن كليم صد موسي

در جمال او ظاهر سرّ علّم الاسماء

بزم قرب را مَحرم راز غيب را دانا

ملك قدس را سلطان، قصر صدق را باني

خاتم وفا را لعل، لعل راستي را كان

قلزم صفا را فُلك، فُلك صدق را سُكّان

اوست قطبي از اقطاب اوست ركني از اركان

ممكن است بي ايجاب واجبي است بي امكان

ثاني است بي اوّل، اوّلي است بي ثاني

در غدير خم يزدان گفت مر پيمبر را

كز پي كمال دين شو پذيره حيدر را

پس پيمبر اندر دشت بر نهاد منبر را

بُرد بر سر منبر حيدر ملك فر را

شد جهان دل روشن زان دو شمس نوراني

[صفحه 96]

گفت بشنويد اي قوم قول حقتعالي را

هم بجان بياويزيد گوهر تولّا را

پوزش آوريد از جان اين ستوده مولا را

اين وصيّ بر حق را اين وليّ والا را

با رضاي او كوشيد در رضاي يزداني

اوست كز خُم لاهوت نشأة صفا دارد

در خريطه ي [121] تجريد گوهر

وفا دارد

در جبين جان پاك نور كبريا دارد

در تجلّي ادراك جلوه ي خدا دارد

در رخش بود روشن رازهاي رحماني

كي رسد بمدح او وهم مرد دانشمند

كي توان بوصف او دم زدن ز چون و چند

به كه عجز مدح آرم از پدر سوي فرزند

حجت صمد مظهر آيت احد پيوند

شبل حيدر كرّار خسرو خراساني

پور موسي جعفر آية اللَّه اعظم

آنكه هست از انفاسش زنده عيسي مريم

در تحقق ذاتش گشته خلقت عالم

آفتاب كز رفعت بر فلك زند پرچم

مي كند بدرگاهش صبح و شام درباني

عقل و وهم كي سنجد اوج كبريايش را

جان و دل چسان گويند مدحت و ثنايش را

گر رضاي حق جوئي رو بجو رضايش را

هر كه در دل افرازد رايت ولايش را

همچو خواجه بتواند دم زد از مسلماني

شكوفه هاي ولايت، ص 102 -103.

بهار (محمدتقي- ملك الشعرا)

علي وليُّ اللَّه …

گر نظر در آينه يكره بر آن منظر كند

آفرين ها بايد آن فرزند بر مادر كند

گر دگر بار اين چنين بيرون شود آن دلرُباي

خود يقين مي دان كه اوضاع جهان ديگر كند

كس به رُخسارِ مَه از مُشگ سيه چنبر نكرد

او به رُخسار مَه از مُشكِ سيه چنبر كند

كس قمر را همنشين با نافه ي اذفر نديد

او قمر را همنشين با نافه ي اذفر كند

[صفحه 97]

گر گشايد يك گِره از آن دو زلفِ عنبرين

يك جهان آراسته از مُشك و از عنبر كند

غم بَرَد از دل تو گوئي تا همي خواهد چو من

هر زمان مدح و ثناي خواجه ي قنبر كند

آنكه اندر نيمه شب بر جاي پيغمبر بخفت

تا تن خود را به تير كيد خصم اِسپر كند

جز صفات داوري در وي نيابد يك صفت

آنكه عقل خويش را بر خويشتن داور كند

در غدير خُم خطاب آمد ز حق بر مصطفي (ص)

تا علي (ع) را

او ولي بر مِهتر و كهتر كند

تا رساند بر خلايق مصطفي امر خداي

از جهازِ اشتران، از بهر خود منبر كند

گِرد آيند از قبايل اندر آن دشت و، نبي (ص)

خطبه بر منبر پي امر خلافت سر كند

جشن فيروزِ وي است امروز كز كاخ امام

بانگ كوس و تهنيت گوش فلك را كَر كند

بُوالحسن (ع) فرزند موسي (ع) آنكه خاك درگهش

مرده را مانند عيسي روح در پيكر كند

حُكم فرمايند اگر خاقان و قيصر در جهان

حاجِب او حُكم بر خاقان و بر قيصر كند

در خلوت علي (ع) ص 297 -298.

[صفحه 98]

بهنيا كاشاني (دكتر عباس)

خليفه ي برحقّ

صبح درخشان نمود، روي ز خاور

چهره ي شب را زدود، مهر منّور

لشگر روم، آمد از ره و سپه زنگ

خانه تهي كرد و برد با خود اختر

مرغ سحر پر گشود جانب گلزار

شد مترنم به مدح حيدر صفدر

شاه ولايت علي عالي اعلي

شوهر خير النّساء و صهر پيمبر

كيست علي، آن كه بُد به عرصه هيجا

فارسِ ميدان و شير گير و دلاور

كيست علي، آن كه گاه عدل و مساوات

از ره تنبيه سوخت، دست برادر

كيست علي، آن كه خفت از ره ياري

جاي محمّد (ص) شبي ميانه ي بستر

كيست علي، آن كه بود در همه ي عمر

يار ستمديدگان، عدوي ستمگر

كيست علي، آن كه هست تاج سلوني

تارك او را بهين، درخشان، گوهر

شرع نبي، كِي رواج يافت، به دوران

گر نبدي ذوالفقار و بازوي حيدر

مدحش اين بس، كه در غديرخم، احمد

خاتم پيغمبران، ستوده ي داور

گفت ز بعد من، او خليفه ي بر حق

گفت كه بر امّت است هادي و رهبر

هر كه مرا دوست شد، علي اش مولا

ز آن كه منم شهر علم و اوست ورا در

منقبتت كي توان، به چامه بيان كرد

مدح تو را هل اتي ست، زينت و زيور

قاتل مرحب تويي

و مرشد جبريل

فاتح خيبر تويي و خواجه ي قنبر

شد ز تف تيغ كفر سوز تو اي شاه

چهره ي مريخ، سرخ فام، چو آذر

كِلكِ دبير فلك، نبود نويسا

گر نبدي مكتب علي، به جهان در

مشتري آن كو شده است قاضي گردون

گاه قضاوت تو راست بنده و چاكر

[صفحه 99]

تا به صف گلشن است، لاله جگر خون

تا به سر گلبن، از گل، آيد افسر

دشمن تو هر كه هست، داغش بر دل

شيعه ي تو تاج افتخارش بر سر

خاك رهت «بهنياست» اي شه مردان

چشم اميدش به تست، در صف محشر

شاهكار خلقت، ص 71 -73.

[صفحه 100]

ثابت خراساني (قاسم استادي)

خوشترين ايّام

از غدير خم نداي روحپرور بشنويد

نغمه ي «مَن كنتُ مولي» از پيمبر بشنويد

گرچه در روز الست اين نغمه را بشنيده ايد

گوش جان بايد گشودن تا مكرّر بشنويد

روي گلفرش زمين اين آسماني نغمه را

از لبِ لعل نبي (ص) از قولِ داور بشنويد

از جهاز اشتران چون منبري آراستند

حكمِ يزدان را به خلق از عرشِ منبر بشنويد

رو سوي امّت نمود آن مصطفاي كردگار

كاي جماعت جمله از مولا و چاكر بشنويد

در غدير خم شدم مأمور از سوي خدا

تا به حق، حق را رسانم بار ديگر بشنويد

مي كنم امروز حجّت بر خدا جويان تمام

نشنويد امروز اگر، فرداي محشر بشنويد

من به هر نفسي كه اولايم علي اولي بود

رستگاريد، از دل و جان گفته ام گر بشنويد

همرهان كردند بيعت با علي در آن كوير

ذكر بخٍّ بخٍّ اي مولي، مكرّر بشنويد

شام عيد است و جلال اين خجسته عيد را

از زبان اطهر فتّاح خيبر بشنويد

شد سؤال ازاو چه روزي خوشترين روز تو بود

پاسخش را با شعف اي اهل محضر بشنويد

گفت: روي دست پيغمبر به صحراي غدير

بهترين روزم بُد، ار داريد باور بشنويد

باز پرسيدند از او از سختي ايّامِ عمر

مي زند گفتار او بر

قلب نشتر بشنويد

گفت: آن روزي كه سيلي بر رخ زهرا زدند

رنج و اندوه من از ديوار و از در بشنويد

موسم عيد است «ثابت» وقت آن آمد كه باز

از غدير خم نداي روحپرور بشنويد

نسيم غدير، ص 19-20.

[صفحه 101]

ثقفي تهراني (ميرزا محمد)

امام مبين

اگر تراست به سر شور عشق حيّ قدير

بنوش جام مي معرفت ز خمّ غدير

ز غير دوست نگردد دل تو پاك، مگر

به آب مهر وليّ خدا شود تطهير

علي عالي اعلي كه نام او به ازل

ز نام حق مشتق بر ساق عرش شد تحرير

امام بر حق بود و به حكم حق گرديد

وليّ امر قضا و قدر گه تقدير

خدا چو خواست كند آشكار شأنش را

نمود امر نبي (ص) را و اين چنين تحذير

كه گر به خلق نسازي عيان مقام علي (ع)

بدان در امر رسالت نموده اي تقصير

چو شد نبي (ص) مكرّم به حكم حق ملزم

روا نديد در ابلاغِ آن دگر تأخير

گرفت بازوي مولا و پس بلند نمود

به روي دست خود آنگه براي خلق كثير

ز بعد حمد خدا و گرفتن اقرار

بر اولويّت خود كرد اين چنين تقرير

كه من به هر كه بُدم صاحب اختيار و ولي

پس اين عليست (ع) به او صاحب اختيار و امير

دعا نمود از آن پس به دوستانش و كرد

به دشمنانش نفرين كه بُد بشير و نذير

عدوش بخٍّ بخٍّ گفتا و رخ ز حكم بتافت

كه بُد به ظاهر تعظيم و باطنش تحقير

به مَرّ حق چو علي كار كرد، تلخ آمد

به كام خلق ولايش، خصوص نفس شرير

وليّ مطلق حق آن بود كه در همه عمر

نكرد سجده بجز بهر كردگار قدير

عليست (ع) مظهر اسماء حق به وقت ظهور

عليست (ع) مخزن اسرار حق به سرّ ضمير

عليست (ع) اسعد و اتقي و ز هر

سعيد و تقي

عليست (ع) اعلم و اشجع ز هر عليم و دلير

علي وصيّ رسول و عليست (ع) زوج بتول

ابوالائمّه و بر مؤمنان يگانه امير

علي وليّ و علي والي و علي مولا

عليست (ع) ساقي كوثر، قسيم خلد و سعير

[صفحه 102]

به وقت مهر، علي مهربان و خاتم بخش

به گاه قهر، علي قهرمان و افسرگير

فزود رونق اسلام چون گرفت عَلَم

زُدود كفر ز گيتي كشيد چون شمشير

گشود باب معارف چو رفت بر منبر

ببست راه مظالم نشست چون به سرير

عليست (ع) مالك ملك وجود و منبع جود

براي طاعت او گشته مهر و مه تسخير

ببين به وقت نمازش نمود شمس رجوع

بدان گرفته ز حق اختيار هر تدبير

خداش مي نتوان خواند و از خداش جدا

مدان كه قابل بخشش نباشد اين تقصير

نكرده احصا فضلش بجز خدا در ذكر

از آن شده است امام مبين بدو تفسير

اگر چه قرآن در مدح اوست يكسره ليك

عطا بما نشود از كثير، غير يسير

ز حق كسي ننموده ست چون علي تقديس

چو حق كسي ننموده ست از علي تقدير

علي ز بعد نبي (ص) اشرف است از همه خلق

اطاعتش شده مفروض بر صغير و كبير

به نصّ «انفسنا» شد ز انبيا افضل

ز عيب و نقص مبرّي به آيه ي تطهير

علي معين همه انبيا بُدي در سِرّ

چنانكه بهر محمّد شد آشكار نصير

علي ز روز ازل بود با نبي (ص) توأم

شدند خلق ز يك نور، پادشاه و وزير

نبي براي علي بُد مربّي و استاد

علي براي نبي بود پشتبان و ظهير

نَبي به نصّ نُبي منذر است و او هادي

مزيّتي نبود بيش از اين به نزد بصير

به حبّ او شده تعيين، شخص پاك نژاد

ز بغض او شده تشخيص، هر پليد شرير

شبي به جاي نبي خفت و حيرت آور گشت

چو شد به

چشم ملايك مصوّر آن تصوير

به روز خندق زد ضربتي به عمرو كه شد

فزون ز طاعت جنّ و بشر به نصّ شهير

علي بود اسد اللَّه و حيدر كرّار

نمود حمله به دشمن چو شير بر نخجير

سه روز از خود و اهلش طعام باز گرفت

از آن نمود يتيم و اسير و مسكين سير

غذا نخورد و غزا كرد و از قضا گرديد

حبيب خاص خدا و امير خيبرگير

چو پا نهاد به دوش رسول در كعبه

نمود مولد خود را ز لوث بت تطهير

ثناي او شده واجب به هر وضيع و شريف

عطاي او شده واصل به هر غنيّ و فقير

اگر چه نيست در اَنظار دوستان ظاهر

بشو به او متوسّل كه حاضر است و خبير

به خاك درگه او نِه جبين و دل خوش دار

كه بهتر است ز آب حيات در تأثير

مس وجود خود از آن طلا نما و بدان

كه جز مودّت او نيست در جهان اِكسير

[صفحه 103]

بگير از در فضلش سعادت دو جهان

كه هست در بر اِفضال او متاعِ حقير

مرا اميد شفاعت از اوست در محشر

كه خاك من شده با آب مهر او تخمير

من آن كسم كه جوان بودم و ثنا گويش

چگونه دم نزنم حاليا كه گشتم پير

ولي ز مدحش يك از هزار گفته نشد

كه بود فضلش بي انتها و عمر قصير [122].

[صفحه 104]

جذبه (محمود شاهرخي)

مرآت حق

اي تو بهين گوهر دُرج وجود

نادره ي عالَم غيب و شهود

روي دل افروز تو مرآت حق

منظر تو آينه ي ذات حق

مطلعِ انوارِ الهي تويي

كاشف اسرار كماهي تويي

برتر از انديشه بود سير تو

دم ز «سلوني» كه زند غير تو

عقل ز سوداي تو ديوانه اي

با رخ چون شمع تو پروانه اي

عدل پر آوازه شد از نام تو

جور فرو مُرد در ايّام تو

حُسن ز انوار رخت

تاب يافت

عشق ز سرچشمه ي تو آب يافت

يا علي اي قافله سالار ما

از تو بود رونق بازار ما

ما همه سرمست ولاي توايم

ريزه خور خوان عطاي توايم

مهر تو آميخته با خاكِ ما

عشق تو صهبا كند از تاكِ ما

تا كه به مهر تو سپرديم دل

باز رهيديم از اين مشت گل

سرخوش و مستيم ز برنا و پير

دُرد كشانيم ز خُمّ غدير

اي ز دَمت هر دو جهان فيض ياب

خورده دو عالم ز غديرِ تو آب

اين نه غدير اين يم بي منتهاست

عقل نداند كه كرانش كجاست

جرعه كشانند صغير و كبير

تا ابد از رَشحه ي اين آبگير

موجي از آن به كه به ايران رسد

شور از اين خطّه به كيوان رسد

مي رود اين موج كه توفان شود

صاعقه ي خرمن طغيان شود

مي رود اين سيل شتابنده تيز

تا به جهان در فكند رستخير

[صفحه 105]

خصم فسون بي مر و بي حد كند

تا ره اين سيل دمان سد كند

ليك به فرّ تو در اين گير و دار

جان نبرد اهرمن نابكار

دست كريم تو كه مشكل گشاست

باز گشاي گره ي كار ماست [123].

[صفحه 106]

جيحون يزدي

در جشن عيد غدير و منقبت مولاي متقيان علي بن ابي طالب (ع)

چون پُر شراب راز شد، خمّ غدير حيدري

مَنْ كُنْتُ مولي ساز شد، از بربط پيغمبري

پرشد زمين ز اسرار حق، بر شد ز چرخ انوار حق

هر باطلي در كار حق، پا بر گرفت از همسري

تُرك من اي فرخنده خو، شيرين زبان چرب گو

كان زلف مشكينت به رو، ديويست انباز پري

مشرق رُخ نيكوي تو، مغرب خَم گيسوي تو

در قيروان موي تو، صد آفتاب خاوري

چون تا سه روز از خلق حق، پيچد خطيئت را ورق

شكرانه را بي طعن و دق، ده رطل خَمر خُلّري

بر بام نوشم باده را، در كوي بوسم ساده را

سوزم دو صد سجّاده را،

بي اتهام كافري

چون من بدين طاق و طَرُم، ريزد غديرم مي به خُم

كو زُهره كز چرخ سوم، بر سازدم خنياگري

جائيكه از ما دادگر، دارد معاصي مغتفر

مفتي نيرزد مفت اگر، نايد ز خشكي در تري

[صفحه 107]

يا در خُم مِي تا گلو، زين جشنِ فرّخ شو فرو

يا اين فضايل را ازو، كن از رذايل منكري

اي خضر خطّ نوش لب، ظلمت بر از زلف تو شب

وز رخ به مويت مُحتجب، آئينه ي اسكندري

پرويز مسكينت به كو، فرهاد مجنونت به رو

شيرينت اندر آرزو، ز آن طرفه لعل شكري

اكنون بمردي ران طرب، بر ياد اين جشن عجب

وز شيشه ي بِنْتُ العِنب، بردار مُهر دختري

بخشا عصاره ي تاك را، بفزا بجان ادراك را

وز جرعه اي ده خاك را، از چرخ اعظم برتري

دل را نما بي كاهلي، ز آن آب اخگر گون جلي

كاندر تو با مِهر علي، ننمايد اخگر اخگري

شاهي كه نتوان زد رقم، يك مدحت از آن ذوالكرم

اشجار اگر گردد قلم، يا چرخ سازد دفتري

گر چه خداي دادگر نايد در اجسام بشر

سر تا به پا پا تا به سر، غير از خدايش نشمري

جز او كه فرّخ پِي بود، مست از الهي مِي بود

آن كيست تا كز وي بود، پر از ثُريّا تا ثَري

اي لُجّه ي ناياب بُن، حق را يَد و عَين و اُذُن

حُكم تو كرد از بَدْوِ كُنْ، فُلك فَلَك را لنگري

شطّ شريعت را پُلي، جام طريقت را مُلي

بُستان وحدت را گُلي، نخل مشيّت را بري

پنهان به هر هنگامه اي، در جلوه از هر جامه اي

دست خدا را خامه اي، سرّ صمد را محضري

[صفحه 108]

دامن ز خويش افشانده اي، خِنگ [124] از جهان بجهانده اي

هم خادم درمانده اي، هم پادشاه كشوري

هم حاضر و هم غايبي، هم طالع و هم غاربي

هم هر زمان را صاحبي،

هم هر عرض را جوهري

شاها مرا چون هست دل، دايم به وصفت مشتغل

مپسندم از غم معتزل، با اين ادات اشعري

آخر تو بي پايان يَمي، فُلك نجات عالَمي

در كار «جيحون» كن نَمي، زا بر عنايت گستري

ديوان جيحون يزدي، ص 256-258.

[صفحه 109]

حسان (حبيب الله چايچيان)

پايگاه دانش

چونكه احمد كعبه را بدرود گفت

با خدايش آنچه در دل بود گفت

كاي خدا اين آخرين حجِّ من است

كاروان آماده ي كوچيدن است

عمر من بگذشت يا رب با شتاب

بر لب بام است ديگر آفتاب

چرخ عمرم را زمان فرسوده كرد

با اجل كي مي توان كردن نبرد

شد مرا در اين بيابان رهنمون

جذبه ي: «اِنّا اِليه راجعون»

گشت پايان عمرم و، باقيست كار

كي شود امر ولايت آشكار

گر چه مي دانم علي (ع) باشد امام

او بود لايق براي اين مقام

ليك خواهم بر ملا گردد سخن

تا بداند پير و برنا، مرد و زن

خود تو داني اي خداي مهربان

كي توانم گفت اين راز نهان

چونكه بسيار است بدخواه علي (ع)

گر نباشد از تو وحيِ مُنزلي

ترسم از آن فتنه ها گردد عيان

آيد آخر پايِ تُهمت در ميان

دور مي شد احمد از بيت الحرام

با نگاهي پر ز عشق و احترام

جاي دارد اشك ريزد آسمان

در وداعِ آتشينِ عاشقان

بود طوفاني، دلِ آگاهِ او

گرد غم بگرفته رويِ ماهِ او

ناله چون مي كرد زنگ كاروان

حلقه مي زد اشك او بر ديدگان

در غدير خم كه نام بركه اي است

داد احمد (ص) را، خدا فرمان ايست

كاي نبي (ص) اينجا غدير خُم بود

آب آن هر قطره يك قُلزم بود

شاهراه كشور جان است اين

پايگاه علم و ايمان است اين

[صفحه 110]

چارراه حادثات عالم است

جلوه گاه نور اسم اعظم است

شهر علم مصطفي (ص) را هست باب

نور دل مي بخشد اينجا آفتاب

از حرورش، جان دشمن سوخته

عاشقان را دل ز مهر افروخته

سايه اش، آرام بخش رهروان

از نسيمش، تازه مي گردد روان

همچو دريا

بي كران است اين غدير

نيست موج فيضِ آن پايان پذير

باشد اينجا مقصد پيغمبران

كوي دانشگاه نسل هر زمان

وقت ابلاغ است «بَلِّغْ» يا رسول

تا شود سعي تو پيش ما قبول

همرهان را خواند احمد با شعف

رفتگان باز آمدند از هر طرف

از جهاز اشتران كاروان

منبري برساختندش در ميان

گِرد آن پيغمبر والاتبار

اجتماعي شد فزون از صد هزار

پس نبي (ص) بر اوج منبر پا نهاد

مرتضي (ع) را در كنارش جاي داد

دست او بگرفت و كرد او را بلند

بر سر دستش، نبيّ (ص) ارجمند

شد قيامت از قِران مهر و ماه

مهر مي شد با مه اينجا اشتباه

چون علي (ع) خود نفْس پيغمبر بود

هر يكي در جاي آن ديگر بود

چون امانت عرضه شد بر خاكيان

شد «يداله فوق ايديهم» عيان

جمله آيات خدا تأويل شد

از ولايت علم و دين تكميل شد

پس پيمبر «وال من والاه» گفت

بار الها «عاد من عاداه» گفت

گفت: يا رب دوستانش دوست دار

بار الها دشمنش دشمن شمار

بار الها، يار او را يار شو

هركه خواهد خواريش، گو، خوار شو

گفت: هر كس را كه من هستم وليّ

هست بعد از من وليِّ او علي (ع)

حيدر است اين، باب علم احمد (ص) است

بي گمان فاروق هر نيك و بد است

سِرّ حق، صديقِ اكبر، منصبش

صرفِ راه حق شده روز و شبش

يار قرآن، دشمن گردن كشان

«لا فتي الا علي» او را نشان

حيدر است اين، شهسوار كارزار

تيغ او: «لا سيف الا ذوالفقار»

حيدر است اين، آنكه بتها را شكست

دست هر چه دشمن حق بود، بست

زادگاهش، قبله گاه مسلمين

خاك پايش سرمه ي اهل يقين

[صفحه 111]

حيدر است اين، حامل ام الكتاب

او بود ماه و، منم چون آفتاب

آيت تطهير او را آبروست

«عروة الوثقي» كه حق گويد هموست

ساقي كوثر همو باشد يقين

نيست غير از او: اميرالمؤمنين (ع)

چون كنم با اهل اين دنيا وداع

پس

به گِرد او نمائيد اجتماع

قلب خويش از نورِ او روشن كنيد

پيروي از جانشينِ من كنيد

چون كه وقت گفتن تبريك شد

روز در چشم عدو تاريك شد

بر زبان مي راند: به به يا علي (ع)

بر من و بر مؤمنان گشتي وليّ

در نهان امّا گريبان مي دريد

كينه ها در سينه اش مي پروريد

عاشقان سرمست در اين عيد خم

از مِي: «اَلْيوم اَكْمَلْتُ لَكُمْ»

در كتاب بي نظير «الغدير»

نكته ها يابي از اين امر خطير

از «اميني» عالِمِ شيرين بيان

طبع من الهام مي گيرد (حسان) [125].

[صفحه 112]

حميد سبزواري (حسين ممتحني)

هلهله ي شادي

هِله، مجمر مفر وزيد، بهار آمده است

لاله با مجمره اي غاليه بار آمده است

سنبل آراسته گيسو به كنار آمده است

باغ را آبِ روان آينه دار آمده است

سرخ گل زيبا، چون روي نگار آمده است

ابر بر چهره ي گلزار فشانده ست گلاب

نرگس مست از آن ديده گشوده ست زخواب

تاك در دست نسيم سحر افتاده به تاب

ژاله ي صبحگهي بيخته بر گل سيماب

باد با رايحه ي مُشك تتار آمده است

گوئيا در رگ هر بوته شراب است روان

كه به وجد آمده هر شاخه چنان مِي زدگان

مي زُدايد ز دل اندوه و دمد در تن جان

بانگ مرغان چمن، زمزمه ي آب روان

چاره ساز دل در واي فگار آمده است

ساقيا باده بده چون مه فروردين است

كوه و صحرا و در و دشت و دمن رنگين است

باغ چون طبله ي عطّار عبير آگين است

راغ از سبزه ي نورسته بهشت آئين است

شاخ را زيور اشكوفه نثار آمده است

نو عروسان چمن حجله بياراسته اند

حلّه پوشان همه در دشت به پا خواسته اند

باغبانان همه سو باغ بپيراسته اند

لوليان بزم بياراسته، مِي خواسته اند

كه زمستان شد و فرخنده بهار آمده است

چمن امسال بسي جلوه ي نيكو دارد

گونه گون خرمن گل رسته به هر سو دارد

آنچه گويند به بر روضه ي مينو دارد

نو بهار امسال آماده به هر كو دارد

كاين چنين

باغ پر از نقش و نگار آمده است

[صفحه 113]

آتش افروخته سوري به گلستان بنگر

گرد آن سوخته دل لاله ي نعمان بنگر

ياسمين را ز بر سبزه نمايان بنگر

بر سر سبزه و گل، مرغ غزلخوان بنگر

سهره و فاخته بر بيد و چنار آمده است

نوبهار آمد، خيز اي صنم سيم اندام

نرم نرمك ز شبستان به گلستان بخرام

بوسه ده، بوسه ستان، جام ده و بستان جام

مي حلال است و به فتواي من، اندوه حرام

خاصه آن باده كه در عيد به كار آمده است

وقت آن شد كه دگر رخت به صحرا فكنيم

ز آتشين باده شرر در دل مينا فكنيم

دست در حلقه ي آن زلف سمن سا فكنيم

پاي در دايره ي والي والا فكنيم

آنكه اندر كف او جنّت و نار آمده است

ساقي از خمّ ولايت مي توحيدم بخش

موجب عزّت و سرمايه ي تأييدم بخش

نا اميدم مكن از سابقه امّيدم بخش

عيد مسعود غدير است، بدين عيدم بخش

كه به قانون خدا كارگزار آمده است

در غدير خم امروز به فرمان اله

مصطفي آنكه ز اسرار ازل بود آگاه

در بر نخبه ي اصحاب و بزرگان سپاه

گفت: «مَن كنتُ مولاه، عليٌّ مولاه»

اين سخن زان دو لب غاليه بار آمده است

از ملك مژده ي «اكملتُ لكُمْ دين» آمد

وز فلك هلهله ي شادي و تحسين آمد

دوست را سر خط آزادي و تأمين آمد

تير حرمان به دل دشمن ديرين آمد

كه ولاي شه اسلام شعار آمده است

اي ز حق پروري ات كاخ عدالت ستوار

وي ز انصاف تو در خرمن بيداد شرار

فرش را از تو ثبات است و سكون است و قرار

عرش را از تو فراز است و طراز است و مدار

به طفيل تو دو عالم به فراز آمده است

اي همه راي و همه شيوه و كار تو صواب

حبّ تو شرط رهايي ز

نكال و ز عقاب

راه و رسم تو بود شاخص حق روز حساب

به كمالات تو اي با خبر از علم كتاب

خصم تو معترف و صحّه گذار آمده است

آري اقرار به فضل تو كند دشمن تو

پرده يكسو شده از ديدگه روشن تو

عقل حيران شده از دفتر شورافكن تو

عارفان بهره ور از خرمن علم و فن تو

[صفحه 114]

علم يزدان به دل و جان تو يار آمده است

ها عليٌّ بَشَرٌ، كَيْفَ بَشَرْ، كَيْفَ بَشَرْ؟

عقل عاجز شده در كار تو اي پاك گهر

اي ز تو دين نبي يافته زيب و زيور

اي شده طعمه ي شمشير تو عمرو و عنتر

عزم تو صف شكن و خصم شكار آمده است

اي تو در حشمت و صولت ز سليمان برتر

وي تو در معرفت و علم ز لقمان برتر

هم ز عيسي و هم از موسي عمران برتر

جز محمّد ز همه در همه دوران برتر

در سرشت تو ندانم چه به كار آمده است

تا جهان ديده و تاريخ جهان دارد ياد

راد مردي چو تو از مادر ايّام نزاد

اي تو مردان جهان را به فتوّت استاد

هر كجا هست اسيري به كمند بيداد

فيض مهر تواَش اندوهگسار آمده است

حاتم از جود تو انگشت گزان كاين چه سخاست

اين چه جود و چه عنايت، چه رعايت، چه عطاست

اين چه مردي و چه رادي و چه مجد و چه علاست

هر كه او بهره ور از خرمن الطاف شماست

نعت او را ز يمين و ز يسار آمده است

اي ز سرچشمه ي جود تو فقيران سيراب

تشنه كامان ديار غم و حرمان سيراب

ما ز فيض تو، تو از رحمت يزدان سيراب

هر كه از رشحه ي جود توشد اي جان سيراب

قلزم اندر نظرش اندك و خوار آمده است

زين سپس خواهم تا نقش ولاي

تو زنم

گر دمي مانده به جا، دم ز ثناي تو زنم

پشت پا بر همه آفاق سواي تو زنم

بوسه بر خاك رضا پيش خداي تو زنم

گو بگويند بدين در به چه كار آمده است

گر چه بر دوش دو صد بار شناعت دارم

نقش عصيان همه در دفتر طاعت دارم

به ولاي تو كه اقرار به ساعت دارم

بر تو اي رهبر دين، چشم شفاعت دارم

سوي تو روسيهي زار و نزار آمده است

دستگير ار نشود دست تو اي دست خدا

دستگيري كه كند از من افتاده ز پا؟

دارم امّيد نجات از تو و از آل عبا

يا علي دست من و دامن تو روز جزا

ور نه زين بحر كه سالم به كنار آمده است

[صفحه 115]

يا رب از ابر هدايت نم بارانم ده

وز گلستان و لا غنچه ي خندانم ده

نعمت بندگي و دولت ايمانم ده

آنچه شايان رضاي تو بود، آنم ده

اي كه لطف تو فزونتر ز شمار آمده است

تا بشد مدح علي زينت ديوان حميد

شرف از نام علي يافته عنوان حميد

زنده از نام علي گشت دل و جان حميد

شد سمر در همه جا طبع سخندان حميد

كه به ميدان سخن يكّه سوار آمده است [126].

[صفحه 116]

حيران (آية الله حاج آقا حسن مير جهاني)

قصيده غديريّه اميرمؤمنان عليه السَّلام

تشنه آب حياتم ساقي عين اليقين

خيز و لبريزم بده جامي از آن ماء معين

آتِني كاساً رويّاً سائغاً لِلْشّارِبين

تا شوم رَطْبُ اللِسان گويم بلحني دلنشين

در غدير خم هويدا گشت سرّ يا و سين

صانَكَ اللَّه ساقيا برخيز و پر كن جام را

از غدير آور خُمي اين رِنْد دُردآشام را

ساغرم لبريز ريز اتمام كن اكرام را

تا كه شويم زان طهور از جام دل اوهام را

تا فتد عكسي در آن از نقشبند ماء و طين

حبّذا عيد سعيدي كش خداوند مجيد

ختم رنگ آميزي

خود را در اين عيد آفريد

صِبغة اللَّه خود از اين خم ولايت شد پديد

تا شقي ممتاز گردد اندر اين عيد از سعيد

نيست رَيْبي ذلِكَ الْيَومُ هُدَيً لِلْمُتَّقين

اي غدير خم تو را مانند در اعياد نيست

عاشقانرا چون تو در اعياد عيدي ياد نيست

فطر و هم نوروز و اضحي بي تواش بنياد نيست

بلكه عيدي چون تو اندر عالم ايجاد نيست

اي تو در اعياد چون ختم رسل در مرسلين

أيُّها العيدُ السعيد اي مايه عزّ و جلال

وي بمدحت منطق گردون شده لال از كلال

وه چه خوش شُستي بِيُمن خود ز دل گرد ملال

در تو گرديد آشكارا سرّ حيّ لا يزال

روي دست مصطفي دست خدا از آستين

مهر يثرب ماه بطحا خسرو گردون سرير

چون در اين روز همايون كرد جا اندر غدير

داد فرمان تا بامر خالق حيّ قدير

منبري از سنگ خاره يا كه از قتب بعير

ساخته تا آنكه گردد بر فراز آن مكين

[صفحه 117]

كرد جا بر عرشه منبر شه عرش آستان

تا به امر حق شود بر قطب امكان ترجمان

سِرِّ الرحمنْ عَلَي العرش اْسْتَوي آمد عيان

رمز كُنت كنز شد بي پرده پيدا در جهان

نور مصباح ولايت تافت از مشكوة دين

شاه لاهوتي مكان چون خيمه در ناسوت زد

عالم ناسوت زينرو طعنه بر لاهوت زد

تا بساغر ساقي حق بوسه از ياقوت زد

لعل آتش فامش آتش بر دل طاغوت زد

در غدير خم قمر با شمس چون آمد قرين

چون الست حق بميثاق آن رسول حق پرست

در غدير خم الستي زد بهر بالا و پست

باب توحيد از علي (ع) بگشود و باب شرك بست

لشكر ظلمات را زان كوكب دُرّي شكست

مات شد خصم بد اختر زان رخ مهر آفرين

زيب دست احمدي دست احد در اهتزاز

راز دانَش داد فرمان پرده

تا گيرد ز راز

بدر چرخ لي مع اللَّه آفتاب عزّ و ناز

بانگ زد كز حق علي (ع) شد قبله ي اهل نياز

جز علي مرتضي (ع) نبود اميرالمؤمنين

بارها آمد مرا وحي از خداوند جليل

داد پيغامم امينِ وحيِ يزدان جبرئيل

كرد آگاهم مرا نزديك شد گاه رحيل

تا كه گيرم پرده در اين دشت از روي جميل

بر ملا گويم علي (ع) باشد پس از من جانشين

آنكه را اولي بنفسم من علي اولي به اوست

يعني آنكو را منم مولا علي مولاي اوست

عِدْل قرآن مرتضي گرديد و قرآن عدل اوست

او است ميزاني كز او گردد جدا دشمن ز دوست

عروة الوثقاي ايمان پيشواي متّقين

نفس طه، عين يس، معني ام الكتاب

سوي او باشد اياب خلق و هم با او حساب

حبّ او آمد ثواب و بغض او باشد عقاب

صاحب حوض و قسيم جنّت و نار عذاب

گيرد اندر كف لواي حمد را در يوم دين

هل اتي يا سيّدي في حق غيرك هل اتي

يا كه زد جبريل بر غيرت صلاي لا فتي

جبت و طاغوت از چه رو بعد اللتّيا و اللتي

نقض عهد خويش كرده از جفا يا ويلتا

حبل كين افكنده اندر گردن حبل المتين

باب شهر علم و حكمت روح بخش ممكنات

با تو دوّار است حق، ساري بود از تو حيات

فيكَ أحْصي كلَّشَيْ، رَبُّ السّما فِي الْكائِنات

نيست «حيرانرا» رجا اندر حيات و هم ممات

جز عنايات تو و اولاد پاك طيبّين

ديوان حيران، ص 88-85.

[صفحه 118]

خسرو (سيد محمد خسرونژاد)

نقش رهبري

چون مرتضي به جاي نبي انتخاب شد

بر روي شيعيان جهان فتحِ باب شد

نصِّ صريحِ آيه ي يا أيُّهَا الرَّسُول

امروز از خدا به محمّد (ص) خطاب شد

راز خفي كه بين نبي بود با خدا

با امر حق عيان به همه شيخ و شاب شد

فرمان حق رسيد كه در حَجَّةُ

الْوداع

احمد (ص) براي نصب علي (ع) در شتاب شد

در آفتابِ واديِ سوزانِ الغدير

ظاهر به روي دستِ نبي آفتاب شد

شايسته ي مقام نبي (ص) غير او نبود

زان رو علي (ع) به امر خدا انتخاب شد

تا زد نبي (ص) به نام علي (ص) نقشِ رهبري

نقش مخالفان همه نقش بر آب شد

بر جنّ و انس، رهبر و مولا و پيشوا

بعد از نبي (ص) به امر خدا بوتراب (ع) شد

آنها كه بود در دلشان كينه ي علي (ع)

دلهايشان ز آتش حسرت كباب شد

آن كاخهايِ مرتفعِ آرزويشان

يكباره سرنگون شد و يكجا خراب شد

هر بنده اي كه دامن مِهر علي گرفت

فارغ ز هول و وحشت روز حساب شد

دست طلب به دامن او زن كه در جهان

هر كس گرفت دامن او كامياب شد

هر كس كه گشت داخل حصن ولايتش

ايمن به روز حشر ز بيمِ عذاب شد

نوروز شيعيان جهان عيد مرتضاست (ع)

روزي كه شادمان دل ختمي مآب (ص) شد

ما را ظهور مهدي (عج) او آرزو بود

كز انتظار او دل هر شيعه آب شد

«خسرو» چه جاي خنده بوَد كز غم زمان

بيرون بسي ز ديده ي ما خون ناب شد [127].

[صفحه 119]

خوشدل تهراني

در غدير خم نبي …

در غدير خم نبي (ص) خِشت از سر خُم برگرفت

خشت از خمّ ولاي ساقي كوثر گرفت

از خُم خمر خلافت در غدير خم بلي

ساقي كوثر (ع) زدست مصطفي (ص) ساغر گرفت

گوش گردون گشت كر از هاي و هوي مِيْ كشان

كز ميِ حُبّ علي (ع) امروز مستي درگرفت

يكطرف شوري بپا سلمان كند عمّاروار

يكطرف ميخانه را مقداد چون بوذر گرفت

دوستان را گاهِ شادي شد به رغم دشمنان

خواجگيّ خواجه ي قنبر ز دل غم برگرفت

خواست تا بر جام، سنگ اندازد آن مَشؤم خصم

سنگ بارانش خدا از طارم اَخْضَر گرفت

سنگ

بر پيمانه افكندن ز بَد مستي چه سود

سنگ بر سر زن كه جاي مصطفي (ص) حيدر گرفت

آري آري مرتضي (ع) بر مَسند احمد (ص) نشست

آري آري «هَلْ اَتي» از «اِنَّما» افسر گرفت

تا به پايان آورَد امر رسالت را رسول (ص)

دامن هِمّت پِي ابلاغ «بَلِّغْ» برگرفت

ساخت منبر از جهاز اشتران شاه حجاز

صاحب منبر مكان بر عرشه ي منبر گرفت

تا «يَدُ اللَّهَ فَوقَ اَيْدِيهِمْ» عيان گردد به خلق

دست پيش آورد و دست حيدر صفدر (ع) گرفت

آسمان يا لَيْتَني كُنْتُ تُرابْ از دل سرود

بوتراب آندم كه جا بر دست پيغمبر (ص) گرفت

گفت «هر كس را منم مولا علي مولاي اوست»

حيدرش سَروَر بوَد آنكو مرا سرور گرفت

جانشين و قاضي دين و وصي من عليست

اين بگفت و بازوي آن شاه گردون فر گرفت

بين امواج مخالف كشتي دين خداي

از تلاطم ايمني با لنگر حيدر (ع) گرفت

بُد هماي طبع من بشكسته پَر از سنگ غم

باز از عشق علي (ع) زي اوج معني پَر گرفت

«خوشدل» از فيض مديح شاه مردان مرتضي (ع)

حالي از تيغ زبان، مُلك سخن يكسر گرفت

غدير در شعر فارسي، ص 150 - 151.

[صفحه 120]

ذكائي بيضائي (نعمت الله)

آفتاب صبح غدير

سپيده دم كه ز مشرق دميد مهر منير

در آمد از درم آن ماه آفتاب ضمير

فكند بر رخ رخشنده زلف مشك آسا

بدان صفت كه بر آتش در افكنند عبير

هزار چين و شكنج و گره نهاده به موي

مگر كند دلم اندر كمند زلف اسير

پي ربودن هوش و خرد ز سر تا پاي

به كار برده پريوش هزار گون تدبير

ز در در آمد و غافل كه بيش از آنم زار

كه با جمال وي از غم شوم كرانه پذير

به چشم و چهر و قد او اثر فراوان بود

ولي نكرد يكي در وجود

من تأثير

گرفته بود مرا حيرت آن چنان ز جهان

كه يك نَفَسْ نشدي نَفْسْ فارغ از تشوير

بدين مشاهده گويي دلش به تنگ آمد

ستاد و ديد به من يك دو لحظه خير اخير

به سُخره گفت: چه انديشه ات بود در سر؟

مگر به شمس و قمر باشدت سر تسخير؟

برون ز عالم خاكي مگر كه مي بينم

گرفته فكر تو از ماوراي ارض مسير

به خويش بيهُده زحمت مده كه نتواند

اسير خاك شناسد خواص چرخ اثير

از اين مقوله سخن گفت و پاسخي نشنيد

كه نيست خاطر آشفته را سر تقرير

سپس به خاطري آكنده از نشاط، سرود

كه هان، زمان سرور است، خيز و جام بگير

مگر ز شادي امروزت آگهي نبود

كه در كمند غمي پاي بند، چون نخجير

مگر ترا نبود آگهي كه تافته است

به روي خلق جهان آفتاب صبح غدير

[صفحه 121]

ز جاي خيز و بساط طرب مهيّا كن

كه در نشاط شباب اندر است عالم پير

صباح عيد غدير است و عالمي سرمست

به وجد و حال گذارد زمان، غنيّ و فقير

صباح عيد غدير است و باز بگشوده ست

به روي خلق جهان باب عيش ربّ قدير

خود آگهي كه به روزي چنين رسول (ص) خداي

بخواند ابن عم خويش را به خلق امير

خود آگهي كه شد اندر غدير خم ظاهر

مقام سيّد ابرار بر صغير و كبير

علي شهنشه مُلك فتوّت و تقوا

علي به كشور دانش مليك تاج و سرير

شهي كه صوت مديحش به گوش اهل جهان

چنان خوش است كه اندر مذاقِ كودك شير

ضياء رويش «والشَّمس» را بهين فحوا

سواد مويش «واللَّيل» را مِهين تفسير

شهي كه تا به ابد وصف او به نتوانند

شوند گر ز ازل كاينات جمله دبير

بدين نشاط چنان خاطرم به وجد آمد

كه هيچ مي نتوان كرد شرح آن تحرير

بدين چكامه نمودم سُرور جان

اظهار

ولي يكي ز هزار است روگشاي ضمير

«ذكايي» از مدد فضل اوست برخوردار

از آن به قُوّت طبع است در زمانه شهير

شها جهان جفاپيشه منكدر دارد

دل مرا كه ز انوار مِهر تست منير

فگارم از غم دوران، عنايتي فرما

فكنده محنتم از پا، ز لطف دستم گير [128].

[صفحه 122]

رسا (دكتر قاسم)

اورنگ خلافت

آسمان خواهد كه امشب با زمين ساغر زند

جامي از صهباي روح انگيز و جان پرور زند

ساقي گلچهره امشب جلوه ي ديگر كند

مُطرب خوش نغمه امشب پرده ي ديگر زند

آسمان پوشيده بر تن پرنيان نيلگون

خويشتن را چون عروسان زينت و زيور زند

گوشوارِ سيمگون بر گوش آويزد ز ماه

حلقه ها از دُرّ و مرواريد و از گوهر زند

ماه امشب خوش نشسته در ميان اختران

گاه نوشد باده گاهي بوسه بر اختر زند

دست افشان عرشيان و پاي كوبان فرشيان

زهره در آغوش پروين باده در ساغر زند

اينهمه زيور بخود بسته است امشب آسمان

تا مگر جامي ز دستِ ساقي كوثر زند

آسمان را گفتم اين بزم و نشاط از چيست گفت

چونكه فردا آفتاب از برج خاور سر زند

من در آن بزمي كنم خدمت كه شاه انبياء

مصطفي (ص) تاج ولايت بر سر حيدر (ع) زند

در غدير خم چو دريا خلق خيزد موج موج

كشتي لولاك چون آنجا رسد لنگر زند

بر جهاز اُشتران خوانَد محمّد (ص) خطبه اي

خطبه اي كاندر حلاوت طعنه بر شكر زند

كاين علي (ع) باشد ولي اللَّه بايد بعد من

بر سرير دين نشيند بر سرش افسر زند

هر كه من مولاي اويم بعد من مولاش اوست

مرد حق بايد قدم در راه اين رهبر زند

من همان شهرم كه باشد چون علي (ع) آن را دَري

ره به شهر علم بايد هر كه بر اين در زند

آسمان بر خاك افتاده است خواهد چون زمين

بوسه بر پاي

علي (ع) داماد پيغمبر (ص) زند

گفت جبريل امين را حق كه بعد از مصطفي (ص)

سكه شاهي بنام حيدر (ع) صفدر زند

آنكه خاكش رونق فردوس رضوان بشكند

وانكه كاخش تكيه بر نُه گنبدِ اَخْضَر زند

آنكه قهرش لرزه بر اندامِ دشمن افكند

وانكه خشمش آتش اندر قلعه ي خيبر زند

[صفحه 123]

نيست اورنگ خلافت جز سزاوار علي (ع)

پيش سلطان لاف شاهي گو گدا كمتر زند

اوست محور در فضا هر ذره اي گردنده ايست

چرخ اين گردنده ها بر گِرد اين محور زند

چرخ برچيند بساط داوران را از زمين

تكيه چون بر مَسندِ دين آيت داور زند

بنده ي دربار شاهي باش كز قدر و جلال

ناز بر خاقان فُرو شد طعنه بر قيصر زند

پرچم شاه ولايت بين كه در هر بامداد

خنده ها بر پرچم دارا و اسكندر زند

نارسا طبع (رسا) از مدح شاه اولياست

طاير انديشه آنجا كي تواند پر زند!

ديوان رسا، ص 53-55.

رسا (دكتر قاسم)

صحنه ي غدير

مي رسد از خُم ندائي دلپذير

كز ره آمد كارواني با بشير

از دَراي كاروان، خم در خروش

وز خروش خم، جهاني پر صفير

دست افشان از نشاط افلاكيان

پاي كوبان از طرب برنا و پير

سالكان راه حق را زير پاست

نرمتر خار مغيلان از حرير

از سفارتخانه ي كبراي حق

با همايون نامه نازل شد سفير

از حريم كبريا آمد سروش

تا گشايد پرده از رازي خطير

كرد روشن صحنه ي اسلام را

صحنه ي تاريخي عيد غدير

از وداعِ كعبه چون شد رهسپار

خواجه ي لولاك با جمعي كثير

در غدير خم بشاه انبيا

گشت فرمان صادر از حي قدير

كاي محمّد (ص) كن رسالت را تمام

كن فضا را روشن از بدر منير

بر علي (ع) امرِ ولايت را سپار

كاو بود شايسته ي تاج و سرير

از جهاز اشتران آماده ساخت

منبري پيغمبر (ص) روشن ضمير

خواند بر منبر پس از حمدِ خداي

خطبه اي شيوا و نغز و دلپذير

كاين علي (ع) باشد

ولي كردگار

بعد من بر خلق مولي و امير

[صفحه 124]

نور او سر گشتگان را رهنما

لطف او افتادگان را دستگير

پارسائي عارف و بيدار دل

رهبري دانا و بينا و بصير

بر ضعيفان پيشوائي مهربان

بر ستمكاران اميري سختگير

اوست اقليم قَدَر را حكمران

اوست ديوان قضا را سر دبير

در شجاعت شهسواري بي قرين

در عَدالت شهرياري بي نظير

رهبر آزادگان كز روي لطف

بندِ غم بگشايد از پاي اسير

بارِ ذلّت گيرد از دوش گدا

گردِ محنت شويد از روي فقير

در فنون رزم سرداري بزرگ

در مقامِ فضل اُستادي شهير

جملگي دادند با دست خداي

دستِ بيعت از صغير و از كبير

مدعي را با علي (ع) هرگز مسنج

(گر چه باشد در نوشتن شير شير)

جز مسير حق (رسا) راهي مپوي

هست راه رستگاري اين مسير

ديوان رسا، ص 58 - 59.

رسا (دكتر قاسم)

جشن ولايت

از خُم رسيد مژده كه جشن ولايت است

لبريز خم ز باده ي لطف و عنايت است

خمخانه ي ولايت مولي گشوده شد

ساقي ز جاي خيز كه وقت سِقايت است

در صحنه غدير به فرمان كبريا

در اِهتزاز پرچم شاه ولايت است

آري علي (ع) پسر عم و داماد مصطفي (ص)

شايسته خلافت و امر وصايت است

زان چشمه ي زُلال كه جوشيد در غدير

اَنهار معرفت همه جا در سرايت است

گفتار او شكوفه باغ فضيلت است

رخسار او طليعه ي صبح هدايت است

آئينه اي كه مظهر اخلاص و بندگي است

گنجينه اي كه منبع هوش و درايت است

ذات علي (ع) است مظهر آيات كبريا

حيران بشر ز خلقت اين طرفه آيت است

برنامه ي خلافت سلطان اوليا (ع)

انفاق و دستگيري و عدل و رعايت است

[صفحه 125]

دعوت به اتحاد و صفا و يگانگي است

دوري ز اختلاف و فريب و سعايت است

از زهد و فضل و جود و جوانمردي علي (ع)

در صفحه ي وجود هزاران حكايت است

گنجينه ي لَئالي طبع بلند او

مَشحون ز پند و

حكمت و وعظ و روايت است

اسلام آبرو ز دم ذوالفقار يافت

شاهي كه آيت ظفرش نقش رايت است

محراب را ز ماتم آن قبله ي نياز

در دل هنوز ناله و بر لب شكايت است

از خون پاك فرق علي (ع) جبهه ي و جود

خونين هنوز بر اثر آن جنايت است

با چهره ي شكفته شتابد به سوي حق

آن را كه بر قضاي الهي رضايت است

ما را زبان خامه ز توصيف نارساست

اوصاف خانه زاد خدا بي نهايت است

تا سايه ولاي علي (ع) بر ديار ماست

ايمن نشين كه كشور ما در حمايت است

ما را بدوست چشم شفاعت برستخيز

آنجا ز دوست گوشه ي چشمي كفايت است

طبع (رسا) چو چشمه تراوش كند هنوز

چون متّصل به چشمه ي فيض و عنايت است [129].

[صفحه 126]

رها اصفهاني (رمضان آقابابائي مورناني)

حج آخرين پيامبر (ص)

چون پيمبر رفت حجِّ آخرين

آمد از دَربار حق روح الامين

با پيمبر (ص) گفت اي سلطان دين

جلسه اي بايد كني اينجا بپا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

حق تعالي داده بهر تو پيام

تا رسالت را كني اينجا تمام

بر مسلمانان علي (ع) را كن امام

امر حق فوري بود اي مقتدا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

پس در آن وادي شهنشاه كبير

نام آن وادي بُدي خم غدير

تا نگردد امر يزدان زود دير

پس مناديّ پيمبر زد ندا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

خلق برگشتند از خُرد و كِبار

مجتمع گشتند پس در آن ديار

خلق مي بودند بيش از صد هزار

كرد اجرا آن زمان امر خدا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

آنزمان پيغمبر آخر زمان

ساخت منبر از جهاز اشتران

پا نهاد آنماه دين بالاي آن

خواند آنگه حُكم حق را بر ملا

[صفحه 127]

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

دست حيدر

را گرفت و خوش بگفت

لب بسان غنچه گل بر شكفت

از لب خود لؤلؤ شَهوار سُفت

خلق ديدند و شنيدند آن صدا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

پس محمّد (ص) گفت با خلق اينچنين

كه بدانند از كِهين و از مِهين

اين علي (ع) باشد اميرالمؤمنين

از علي (ع) قرآن نخواهد شد جدا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

آنچه گويم هست فرمان خدا

مي كنم اجرا كنون بهر شما

حق بگفته من بگويم در ملا

چونكه اين فرمان بود از كبريا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

در حضور خاتم پيغمبران (ص)

كرد بيعت با علي (ع) پير و جوان

ليك آن مردم به پنهاني عيان

دشمني كردند با امر خدا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

مرد و زن پير و جوان خُرد و كلان

جملگي بودند حاضر آن زمان

كه علي (ع) را داد پيغمبر نشان

پس چنين فرمود ختم انبيا (ص)

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

هست اين حيدر شما را رهنما

مي شود با مِهر او دين پا بجا

باشد او فرمانبر امر خدا

هم بدنيا هم بفرداي جزا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

[صفحه 128]

هر كه شد يار علي (ع) يار منست

چون علي (ع) يار و مددكار منست

اين علي (ع) واقف ز اسرار منست

دشمنش باشد شقيّ و بي حيا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

بعدِ پيغمبر ز راهِ خودسري

حيله ها كردند از بَد گوهري

از علي (ع) گشتند نااهلان بَري

حقِّ او را غصب كردند از جفا

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

عقل در كار ولايت قاصر است

هر كه خصم مرتضي (ع) شد كافر است

چون علي (ع) قرآن حق را ناصر

است

مي شود البته شافع بر (رها)

در غدير خم بامر كبريا

جانشين مصطفي (ص) شد مرتضي (ع)

ديوان رها، ص 229-231.

[صفحه 129]

ژوليده نيشابوري (حسن فرح بخشيان)

مركز تفسير كل قرآن

غدير نقطه عطفي به وسعت دنياست

غدير بهر ملل شور مجلس شوراست

غدير كنگره نشر عزّت دين است

بزرگ فلسفه ساز عقوبت عقباست

غدير ناشر قاموس روح آزاديست

كه نص حكم رسالت بنام او امضاست

غدير سلسله جنبان مكتب علويست

كز او عصاره جهد پيمبران پيداست

غدير مُهر اجابت به توبه آدم

چنانكه ساحل كشتي نوح در درياست

غدير باغ گل است از براي ابراهيم

كه محو وادي طورش هزارها موساست

غدير مهبط وحي خداي لم يزلي است

كه از نسيم خوشش زنده حضرت عيساست

غدير در خم خمخانه اش شراب طهور

براي خلق جهان تا به حشر در ميناست

غدير جوشش مي در خم ولاي عليست

كه پير باده فروشش پيمبر طاهاست

غدير مركز تفسير كلّ قرآن است

كه آيه آيه آن شرح ليله اسراست

غدير وجه كمال شريعت نبوي است

اَتمّ نعمت حق در تمام مافيهاست

غدير برگ ثبات حقيقت شيعه است

كه مجد تاج گذاريّ حضرت مولاست

غدير صفحه زرين دفتر هستي است

كه بهترين سند افتخار در دنياست

غدير ما حَصَلِ آيه ي اُولِي الاَمرَ است

كه مزد پيرويش نصّ والِ مَن والاست

غدير پرده بر انداز دشمنيّ ولي است

كه آشكار ز ايراد عاد مَن عاد است

غدير سمبل آيات ليلةُ القدر است

كه قدر و مرتبه اش معني مِنَ الاُولي است

عليست (ع) آنكه غديرش به صفحه تاريخ

به حكم محكم حق تا ابد جهان آراست

عليست (ع) آنكه نماينده خدا به بشر

به نصّ آيه ي قرآن پس از رسول خداست

[صفحه 130]

عليست (ع) آنكه قدم زد به خانه اي كه در آن

نداي اُخْرُجي از بهر مريم عَذراست

عليست (ع) آنكه به معراج ميزبان نبي (ص)

ز باب فتح به فرمان خالق يكتاست

عليست (ع) آنكه چنان شير شرزه بي پروا

عليه دشمن قرآن

به عرصه هيجاست

عليست(ع) آنكه ز عدلش بداد آمد ظلم

چنانكه هستي دونان همه به باد فناست

عليست (ع) آنكه برايش ز سهمِ بيت المال

حقوق غير و برادر بِدونِ استثناست

عليست (ع) آنكه به شب ناشناس و برقع پوش

به دلنوازي ايتام مهد عشق و صفاست

عليست (ع) شمس ولايت كه پرتو نورش

به رغم ظلمت شب شمع كلبه ي فقراست

علي (ع) سقيفه ي لطف است در جوانمردي

علي (ع)عصاره بخشش به وقت جود و سخاست

علي (ع) نهايت هستي است تا كه هستي هست

كه هستي همه چون قطره هست و او درياست

زبان ز گفتن اوصاف او بود عاجز

قلم به وقت رقم در شگفت از معناست

ز قدر وصف علي (ع) مي توان همين را گفت

به شهر علم در و باب يازده عيساست

بگو به شاعر ژوليده كز مقام علي (ع)

همين بس است كه شوهر به حضرت زهراست

اي چشم ها بگرييد، ص 113-114.

ژوليده نيشابوري (حسن فرح بخشيان)

غديريه

پس از اتمام حج از امر ذوالمن

نبي (ص) احرام بيرون كرد از تن

وداعش در حقيقت ديدني بود

گل از گلزار رويش چيدني بود

گل لبخند بر لب داشت احمد (ص)

كه بر لب ذكر يا رب داشت احمد (ص)

منا را سوي يثرب بار بستند

گنه را حاجيان طومار بستند

نبي (ص) شمع و علي (ع) پروانه اش بود

نبي (ص) ساقي علي (ع) خُمخانه اش بود

نبي (ص) را در مسير راه هادي

ندايي گشت از ناي منادي

به فرمان خداي حيّ سرمد

ندا آمد كه بَلِّغ يا محمّد (ص)

شب معراج رازي با تو گفتم

دُر نا سُفته اي بهر تو سُفتم

[صفحه 131]

بگفتم با تو آن سِرّ جلي را

نشان دادم مقامات علي (ع) را

به عالَم از علي (ع) بهتر نديدم

كه او را در ولايت برگزيدم

تو هم او را به جا تأييد كردي

بر اين تأييد حق تأكيد كردي

كنون آن راز بايد فاش گردد

كه

سَدّ مردم اُوباش گردد

نبي (ص) از اين پيام حيّ سرمد

به لب لبخند را پيوند مي زد

اي چشم ها بگرييد، ص 115-114.

[صفحه 132]

ساكت اصفهاني (ميرزا محمدحسن)

غديريه و مدح يعسوب الدين اميرالمؤمنين علي (ع)

چو كرد اراده ي خلقت خداي عزوجل

محمّد (ص) و عليش (ع) بود خلقت اوّل

نه روز بود و نه شب در ميان نه ماه و نه سال

كه آفريد خدا نور احمد (ص) مرسل

ز اصل بود يكي نور و پنج قسمت شد

هر آنكه غير يكي داند او بود اَحول

اگر چه بر سر دست تو هست پنج انگشت

تو جمله را همه يكدست خوانيش به مثل

خدا به صورت خود آفريد آدم را

اگر چه نيست مر او را نظير و شِبه و بَدل

لطيفه ايست كه حق را در او بود مقصود

در اين حديث مُفصّل كه گويمت مُجمل

عليست (ع) آنكه بود مظهر تمام صفات

كه كارهاي خدائي گرفت از او فيصل

عليست (ع) آنكه نهد پا به دوش پيغمبر (ص)

براي كندن از طاق كعبه لات و هُبل

عليست (ع) آنكه به شب خُفت در فراش نبي (ص)

نبي (ص) به غار شد و جاي خواب كرد بَدل

عليست (ع) آنكه به جنگش نديد دشمن پشت

به روز معركه در بدر و نهروان و جَمل

عليست (ع) آنكه ز تيغش چو بيد مي لرزيد

به روز هَيجا چون بيد فارِسِ يَليَل

عليست (ع) آنكه چو آئينه ات شود روشن

به مهر او دل خود را اگر دهي صِيقل

بهشت يار علي (ع) را در آستين باشد

زَهي به نيّت خالص خَهي به حُسنِ عمل

عليست (ع) آنكه پيمبر (ص) به روز خم غدير

به امر خالص بي چون خدايِ عزوجل

گرفت بازوي او را و رفت بر منبر

چه منبري كه در آنجا شد از جهاز جَمل

براي آنكه شود شرع انورش باهر

براي آنكه شود دين

كاملش اَكمل

مناديان حق از هر طرف ندا كردند

كه الصلا همه اي شهريان و اهل جَبل

بپاي منبر پيغمبر (ص) آمدند همه

كه گشته بود ز حق آيه ي عطا مُنزَل

[صفحه 133]

هر آنچه گفت نبي (ص) در حق علي (ع) ولي

به جان قبول نمودند عالي و اَسفل

به اتفاق خلايق شدند يكسر جمع

ز جن و انس و مَلك جمله تا به اهل قُلل

نداي حق بشنيدند و جملگي گشتند

حلال زاده مُفرِّح حرام زاده كَسَل

حرام زاده شود گر كَسَل عجب نبود

چنانكه مي كند از بوي گُل فرار جُعَل

حلال زاده شناسد علي و آلش را

كه كرده است قبول ولايتش ز ازل

ز مهر او همه گرديده بي خبر از خويش

ز عشق او همه گرديده مست و لايَعقل

يك از صفاتش حلّال مشكلات بود

كه مشكلي به جهان ز او نمانده لايَنحل

اگر به چشم حقيقت كسي در او نِگرد

خداي بيند اگر ديده نبودش اَحول

شها مديح تو ثبت است در جرايد لوح

كشيده بر سر هر صفحه اش قلم جدول

پس از خدا توئي از كلّ كاينات اَقدم

پس از نبي (ص) توئي از جمله انبيا افضل

فضايل تو چراغي است در زُجاجه ي دل

كه كرد روشن از او مي توان دو صد مَشعل

ولايت تو نعيمي در او نه خوف و نه بيم

محبت تو شرابي است در او نه غِش و نه غَل

شها تو دامن خود را به دست ساكت دِه

فتد دمي كه گريبان او به دست اجل

كه سير روي تو بيند در آندم آخر

بگو دمي به اجل يا علي كه لاتَعجل

ديوان ساكت ص 14-16

[صفحه 134]

سرمد (سيد صادق)

صاحب ولايت

اگر هزار بشير آمد و نذير آمد

محمّد است كه بي مثل و بي نظير آمد

ز آسمان رسالت بتافت ختم رسل

كه چرخ معدلت از طلعتش منير آمد

عقول ناقصه از شرم دَم فرو بستند

كه عقل كامل و كل در

سخن دلير آمد

به قدرت صمدي در صنم شكست افتاد

كه دور سلطنت واحد قدير آمد

بساط ظلم بر افتاد از بسيط زمين

بشير عدل الهي چو بر سرير آمد

نخست مرد خدايي كه دست بيعت داد

رسول را به صَباح و مَسا ظهير آمد

علي (ع) وليّ خدا، صاحب ولايت بود

كه بهر نصرت حق ناصر و نصير آمد

بدان مَثابه كه هارون وزير موسي بود

علي (ع) معين رسول آمد و وزير آمد

به پاس خدمت پيمان، شه ولايت شد

كه مست جام ولا از خم غدير آمد

علي (ع) به خدمت اسلام فضل سبقت داشت

كه پاس خدمت ديرينه ناگزير آمد

علي (ع) ز روز صِغر از كِبار امّت بود

اگر چه در شُمَر سال و مه صغير آمد

وصايت علي (ع) آموخت حكمتي ما را

كه بر حكومت اقوام دلپذير آمد

كه پيشوايي ملّت نصيب مرداني است

كه سَبق خدمتشان بر جوان و پير آمد

اسير نفس نشد يك نفس عليّ (ع) ولي

نشد اسير كه بر مؤمنين امير آمد

امير خلق كجا و اسير نفس كجا!

كه سربلند نشد هر كه سر به زير آمد

علي (ع) نداد به باطل حقي ز بيت المال

كه از حساب و كتاب خدا خبير آمد

علي (ع) نخورد غذايي كه سير برخيزد

مگر كه سير خورد آن كه نيم سير آمد

علي (ع) غني نشد الّا به يُمن دولت فقر

كه دولتش به طرفداري فقير آمد

[صفحه 135]

علي (ع) ستم نكشيد و حقيرِ ظلم نشد

نشد حقير كه ظالم بَرش حقير آمد

علي (ع) ز مظلمه ي خلق سخت مي ترسيد

كه حق به مظلمه ي خلق سختگير آمد

درود باد بر آن ملّتي كه رهبر وي

چنين بلند مقام و چنين خطير آمد

غدير خم نه همين عيد مذهبي ما راست

كه عيد ملّي ما نيز در غدير آمد

به مهر آل علي غاصب از

عجم بگريخت

به دوستي علي (ع) شو كه دستگير آمد

درود باد بر ايران كه نقش تاريخش

ز مهر آل علي (ع) نقش هر ضمير آمد

درود باد بر ايران كه انتقام علي (ع)

ز روبهان بگرفت و به كام شير آمد

سخن به مدح علي (ع) كس نگفت چون «سرمد»

اگر هزار سُراينده و دبير آمد [130].

[صفحه 136]

سرور اصفهاني (حسين)

غديريّه [131] «بي خوابي شيرين»

انديشه ي سبزم، ثمر باغ ضمير است

گويي نفسم، قاصد گل شهر عبير است

دل در طپش آباد درون، گرم تلاطم

طبعم ز شكوفايي شب، جلوه پذير است

در سينه ي سينا، چه كند ظلمت فرّار؟

وقتي كه درون، شعله ور از مهر منير است

بي خوابي شيرين و بي آزارِ من امشب

سُكري ست، كه از فجرِ سحر جوش، سفير است

آن جا كه شود زوديِ الهام، مددكار

كو زَهره، كه با طعنه بگوييم، كه دير است

تصويرگرِ باور و انديشه ي حقجو

در خطّه ي دل، بر سر اين خطّ خطير است

خواهم كه روم با سفرِ معنويِ خويش

آن جا كه قيامتكده ي پيك بشير است

آن بزم كه خنياگرش، از بارگه قدس

گلبانگ، ز محمود و مِي از خم غدير است

آن عيد سعيدي، كه ز تكريم و تقدّس

بالنده تر از رتبه، ز معراج اثير است

آن جا كه سرودش، ز سراپرده ي بَلِّغْ

از سوي خدا، قادر قيّوم قدير است

آن جا كه علي (ع) را، به سر دست گرفته است

احمد، كه پيام آورِ الهام پذير است

آن مظهر دادار، كه فرِّ منشِ او

آواز ملايك، ز صلاي بم و زير است

آن دانش بي مرز، كه با امر خداوند

بر كشور شان و شرف و رتبه، امير است

آنگاه، به لحني همه سرشار ستايش

فرمود علي (ع)، بر همه مولا و امير است

آن داور جاويد، به ديوان عدالت

كز سيرت والا و شرف، عرش سرير است

[صفحه 137]

اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُم، از مصدر بي چون

الهام عظيمي است، كه اعلام بشير

است

اين است وليّ اللَّهِ مطلق، كه وجودش

بر دين خداوند، پناه است و ظهير است

معموره ي آيينِ أبد مدّتِ حق را

همواره مدير است، و مشار است و مشير است

اين است همان نعمت پاينده، كه هرگز

آن را نه نهايت، نه همانند و نظير است

هم حامي حق است و هم آيينه ي آيين

با سيرت بي مثل، به اسلام نصير است

برخلق مغيث است ومعين است ومراد است

بر كلّ امور، آن كه عليم است و خبير است

آن روح مروّت، كه به آيين عدالت

خصم ستم انديش و هوادار فقير است

آيين نبي (ص)، از وصي آمد به تكامل

اين جاست كه شَه، بهره ور از فيض وزير است

اي صاحب و سلطانِ شگفتي، كه وجودت

در خطّه خطيب است و به معموره امير است

بگسيخته سامان «سُرور» است و تو داني

كز معجزت، اي فيض أبد، وصل پذير است

ديوان سرور ص 47-49

[صفحه 138]

سروش اصفهاني (محمدعلي سدهي)

كمال دين و داد

امروز كردگار بود روز رحمتش

بر بندگان پديد همي كرد نعمتش

امروز دين و داد كمالي تمام يافت

اسلام سود بر سر عَيّوق رايتش

امروز با پيمبر (ص) مرسل پديد كرد

مقصود آنچه داشت خدا از رسالتش

بسپرد مصطفي (ص) در دين را به مرتضي

مولاي مؤمنان شد و هارون امّتش

مرد اُحد، مبارز خندق، امير بدر

شهره بر آسمانها، صيت شجاعتش

داده رسول او را در حربها عَلَم

كرده خداي بخشگر نار و جنّتش

بوده است از عبادت جن و بشر فزون

در روز حرب خندق، بر عمرو ضربتش

از باره در به قوّت دادار در ربود

از بهر آنكه اوست محل مشيّتش

دست خدا و صنع خدا زو شود پديد

زيرا كه بود قدرت دادار قوّتش

گردد مشيّت ملك العرش ازو پديد

هر صانعي نمايد با دست صنعتش

بيخ درخت بر شده طوبي بود نبي (ص)

شاخ درخت و ساق عليّ (ع) است و عترتش

خوانده

ولايتش را ايزد حصار خويش

ايمن كسي كه شد به حصار ولايتش

تا شهد حب او نچشي كي بري نصيب

از جوي انگبين و بهشت و حلاوتش

عيد غدير بر تو بود فرخ و سعيد

سعد فلك نثار تو باد و سعادتش

گلواژه 3 ص 388

[صفحه 139]

سروي (قاسم سرويها)

مهر تابان ولايت

مهر تابان ولايت شد نمايان در غدير

باز بخشيد اين بشارت خلق را جان در غدير

خوان و احسان و كرم گسترد يزدان تا كند

عالَمي را بر سر اين سفره مهمان در غدير

از طواف كعبه امروز آنكه برگردد يقين

حج او مقرون بود با عهد و پيمان در غدير

وه، چه غوغايي است در آن سرزمين از جوشِ خلق

موج انسان بين بيابان در بيابان در غدير

از جهاز اشتران شد منبري آراسته

با شكوهي برتر از تخت سليمان در غدير

بر سر دست نبي (ص) تهليل گويان مرتضي (ع)

اشك شوق از ديده مي بارد چو باران در غدير

اقتران مهر و مه دارد تماشا، ني عجب

گر شود جبريل هم آيينه گردان در غدير

دل دَرون سينه طغيان كرد و هوش از سر پريد

تا طنين انداز شد آيات قرآن در غدير

سينه ي پاك پيمبر (ص) گشت سرشار از شعف

آيه ي «بَلِّغْ» چو نازل شد ز يزدان در غدير

تا ز «اَكْملتُ لَكُمْ» پر شد فضا، جبريل گفت

با خود آوردم پيام از حيّ سبحان در غدير

مصطفي (ص) تا مرتضي را همچو جان دربر گرفت

يوسفش را كرد پيدا پير كنعان در غدير

تا علي (ع) شد جانشين خاتم پيغمبران (ص)

آشكارا شد همه اسرار پنهان در غدير

هر كه من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست

اين ندا پيچيد در گوش بزرگان در غدير

خاطر اهل ولا زين گفته شد اميدوار

نااميد از رحمت حق گشت شيطان در غدير

تا جهان را از عدالت پر كند همچون

نبي (ص)

مرتضي (ع) بگرفت از او منشور و پيمان در غدير

از نبوّت در جهان اسلام اگر شد منتشر

شد ولايت دين يزدان را نگهبان در غدير

در حقيقت شد مسلمان هر كه با اخلاص داد

دست بيعت با علي (ع) مانند سلمان در غدير

گر به صدق و راستي آيد سوي اين آبگير

هر خطاكاري شود پاكيزه دامان در غدير

[صفحه 140]

شد جهان روشن ز انوار اميرالمؤمنين (ع)

چلچراغ عشق و ايمان شد فروزان در غدير

«سَرويا» شكر خدا در موسم حجّ وداع

دين حق رونق گرفت و يافت سامان در غدير

نسيم غدير ص 87

[صفحه 141]

سعيد اصفهاني (رضا صغيرا)

توضيح اينكه سعيد اصفهاني فرزند ارشد مرحوم استاد صغير اصفهاني مي باشند.

غديريه در مدح امام علي (ع)

ز جاي خيز كنون ساقي فرشته سير

بساط عيش و نشاطي به بزم ما گستر

بِبر ز دل غم هجران به نام نامي وصل

به يك پياله مرا مست كن در اين محضر

كنونكه موسم عيش است و باده نوشيدن

بريز باده هستي فروز در ساغر

مرا به آب حيات شراب احيا كن

كه گشت هستيم از سوز هجر خاكستر

كنونكه شاهد غيبي ز رخ گرفته نقاب

نموده طلعت خود را به عاشقان دلبر

به ياد طُرّه ي پرچين آن پري رخسار

سپند و عود فراوان بريز بر مِجمر

اگرنه موسم وجد است از چه رو ياران

نموده اند به شادي لباس عيش بِبر

اگرنه عيد وصال است عاشقان ز چه رو

زنند خنده ي شادي به روي يكديگر

بلي به امر خداي جهان علي (ع) امروز

گرفته خط ولايت ز دست پيغمبر (ص)

به شاه كشور توحيد در چنين روزي

رسيد امر امامت ز جانب داور

به حكم آيه بَلِّغْ رسول (ص) عالميان

گرفت جاي به خم غدير بر منبر

گرفت دست علي (ع) را و اينچنين فرمود

به آن جماعت حاضر ز كهتر و مهتر

رسيده است سه

نوبت مرا پيام امروز

براي امر ولايت ز خالق اكبر

به هر كسي كه منم سيد و منم مولا

عليست (ع) سيد و مولا و منجي و رهبر

همين عليست (ع) كه در آسمان عز و شرف

چو آفتاب عيانست بر شما يكسر

همين عليست (ع) كه باشد رسول (ص) را بن عم

همين عليست (ع) كه باشد بتول را همسر

[صفحه 142]

همين عليست (ع) كه باشد كتاب را مُظهِر

همين عليست (ع) كه باشد خداي را مَظهَر

همين عليست (ع) كه اوّل رموز هر دو جهان

به امر نافذ او گشته صادر از مصدر

همين عليست (ع) كه بودي به انبيا ناصر

همين عليست (ع) كه باشد به اولياء سرور

همين عليست (ع) كه در روزهاي سخت نبرد

جز او نبود كه اسلام را شود ياور

همين عليست (ع) كه از كافران به عرصه ي جنگ

كشيده است به دست خدائيش كيفر

همين عليست (ع) كه افكند در صف ميدان

گهي به تيغ سر از عمرو و گاه از عنتر

همين عليست (ع) كه با پنجه يداللهي

ز جاي كند به نيروي حق در از خيبر

همين عليست (ع) كه باشد به پيشگاه خدا

شفيع خيل محبان به عرصه ي محشر

همين عليست (ع) كه مهرش بود كليد جنان

همين عليست (ع) كه بغضش بود عذاب سَقر

همين عليست (ع) صراط و همين علي (ع) ميزان

هم او قسيم بهشت است و ساقي كوثر

همين عليست (ع) كه همچون «صغير» از دل و جان

به آستانه ي قدرش «سعيد» سايد سر

گلبن اميد ص 20 -23

سعيد اصفهاني (رضا صغيرا)

بهاريه و توصيف عيد غدير و مدح امام علي (ع)

درفش گل برفراشت كاوه ي فصل بهار

دوباره بر تخت گل گرفت بلبل قرار

نديد ضَحّاك دي چاره به غير از فرار

يافت به فرخندگي ز مقدم نوبهار

دشت و دمن خرّمي همچو بهشت برين

پيك صبا مي رسد

مگر ز دشت ختن

كه مي تراود عبير ز طُرّه ي ياسمن

گشته بشير طرب نسيم گل پيرهن

مگر كه يعقوب دل رهد ز بيت الحزن

به رغم درد فراق به وصل گردد قرين

ساقي در اين زمان بيار جام شراب

كه شاهد گلعذار گرفت از رخ نقاب

به كيش رندان بود باده كشيدن صواب

به ساغري تا ابد بساز دل را خراب

[صفحه 143]

كه در ازل شد به مِي آب و گل من عجين

بيا و جامي بده ز باده ي سلسبيل

كه هست فيضش مرا به راه مستي دليل

تا كه شوم مدح خوان به مرشد جبرئيل

آنكه به خم غدير به امر رب جليل

وصي شد و جانشين به خاتم المرسلين

ز امر حق جبرئيل به روز خم غدير

از پي امري بزرگ به مصطفي (ص) شد بشير

خواند ز بعد درود حكم خداي خبير

كه بعد تو مرتضي (ع) است به اهل ايمان امير

امر وصايت بر اوست ز امر جان آفرين

گر نرساني به خلق ولايت مرتضي (ع)

نكرده اي اهتمام به نشر دين خدا

پس به فرود آمدن امر شد از مصطفي

منادي از حكم او داد به مردم ندا

كه بايد اكنون شدن جمع در اين سرزمين

شدند اصحاب وي چو زين ندا باخبر

به امر سالار دين خرد و كلان سر به سر

انجمني ساختند به گرد خيرالبشر

جمله چو حِربا به مهر دوخته بر او نظر

تا بنيوشند چيست پيام سلطان دين

پس ز جهاز شتر به امر ختمي مآب (ص)

ساخته شد منبري از پي نشر خطاب

بر سر منبر نشست چون به فلك آفتاب

تا كه بگيرد نقاب ز چهره ي بوتراب (ع)

تا بگشايد دري به روي اهل يقين

ز بعد حمد خدا راهبر انس و جان

گشود چون غنچه لب فشاند دُرّ بيان

گفت به صوت رسا كه از خداي جهان

رسيده امري مرا كز پي تبليغ آن

سه نوبتم

جبرئيل داده پيامي چنين

كنون ز من بشنويد ز قول حق اين كلام

هم رسد از حاضرين به غائبين اين پيام

ز امر يزدان به من گشت نبوّت تمام

هست علي (ع) بعد من براي مردم امام

علي (ع) و اولاد اوست براي من جانشين

به طلعت كردگار آيت و مظهر عليست (ع)

به جن و انس و ملك سيد و سرور عليست (ع)

به سالكان طريق هادي و رهبر عليست (ع)

به دوستان شفيق معين و ياور عليست (ع)

عليست (ع) آري امير به جمله ي مؤمنين

به حبّ و بغض علي دهد خداي كريم

به دوستانش جنان به دشمنانش جحيم

[صفحه 144]

بغضش نار و عذاب حُبش خُلد و نعيم

قهرش بر جان خصم بود عذاب اليم

مهرش بر چنگ دوست بود چو حبل متين

اگر بر آني شوي در دو جهان رستگار

باش غلامي مطيع به شاهِ دُلدُل سوار

چو نيست غير از علي (ع) شافع روز شمار

ز دامن مهر او دست طلب برمدار

كه هست بر لطف او چشم «سعيد» حزين

گلبن اميد ص 25-28

[صفحه 145]

حكيم سوزني سمرقندي

لازم به ذكر است كه سوزني سمرقندي از نوادگان سلمان فارسي بوده است، سلمان

فارسي اسطوره ي انسانيت، ص 14.

نگر كه دست كه بگرفت مصطفي به غدير

نگر كه دست كه بگرفت مصطفي (ص) به غدير

كه را امامِ هُدي خواند و فخر و زَيْنِ هُمام

مرا امام هم از جايگاه وحيِ خداست

ز جايگاه نبي مر تو را امام كدام

امام آنكه به پيش بتان نكرده نماز

نكرده جز مَلِكُ العرش را صلوة و صيام

امام آنكه به زور و دِرم نشد مشغول

ازين بعيد نبود ار هميشه بودش وام

امام آنكه فدا كرد تن به جاي نبي (ص)

ز وقت خفتن تا صبح روز دادن بام

امام آنكه به روزه بُدي سه روز و سه شب

طعام داد به

سائل به وقت خوردنِ شام

امام آنكه خداي بزرگ، روز غدير

به فضل كرد به نزديك مصطفي (ص) پيغام

امام آنكه اميد شفاعتم همه اوست

كه در مَحبّت او در شوم بدارِ سلام

اگر تو خواهي مؤمن شوي بيا بشنو

ز قول شاعر (سوزنگر) اين دُرست كلام

گلواژه 3 ص 328

[صفحه 146]

سهي (ذبيح الله صاحبكار)

توتياي ديده

اي توتياي ديده ي من خاك پاي تو

وي كنج خلوت دل عالم سراي تو

هر مو به تن زبان شده تا از تو دم زند

چون ني پُر است هر رگ جان از نواي تو

گاهي بَرآي از دل و در ديده جلوه كن

اي صد هزار ديده و دل مبتلاي تو

داغ مَحبّت تو چراغ دل من است

اين لاله زار يافت صفا از صفاي تو

دانم چسان ز درد كِشم انتقام، اگر

دستم رسد به تربت دارالشفاي تو

سوزد در انجمن، دل پروانه، جان شمع

بر حال من كه سوخته ام در هواي تو

اين نيم جان كه مانده ز تاراج غم به جا

يكبار رونما كه بود رونماي تو

هر كس ز جام عشق تو نوشيد جرعه اي

بيگانه شد ز خويش چو شد آشناي تو

از دل كجا روي كه جز اين كلبه ي حقير

در عالم وجود بود تنگ جاي تو

اي رهنماي قافله ي عشق، همّتي

كز پافتاده خسته دلي در قفاي تو

آنان كه از براي تو مُردند، زنده اند

مُرده است آن كسي كه نميرد براي تو

بي جلوه ي تو ديده ي ما را فروغ نيست

بي حاصل است طاعت ما بي ولاي تو

در كار خلق، هر گره ي مشكلي كه هست

گردد گشوده در كف مشكل گشاي تو

من عاجزم ز وصف و ثناي تو يا علي (ع)

زيرا كه حق نموده به قرآن ثناي تو

روز غدير خم به جهان گشت آشكار

جاه تو و جلال تو و كبرياي تو

دست «سهي» ز دامن مِهرت جدا مباد

اي توتياي ديده ي

ما خاك پاي تو [132].

[صفحه 147]

سيار اصفهاني (نجف قلي عشاقي)

در توصيف غدير خم و منقبت حضرت علي (ع)

ز فرّ و ميمنت اين خجسته عيد غدير

به وجد آمده اندر سپهر بدر منير

زهي شرافت اين عيد با شكوه و جلال

تبارك اللَّه از اين عيد بي شبيه و نظير

مقام و مرتبه ي اين خُجسته عيد سعيد

براي خلق جهان نيست حاجت تفسير

كنون سزد كه به شكرانه اش به رَغم حسود

سپند و عود به مِجمر نهيم و مِشك و عبير

كجاست ماني نقاش گو بيا و بكَش

به شادكامي از اين جشن خسروي تصوير

كجاست مطرب خوش نغمه گو بيا و بزن

به شور نغمه ي شهناز را تو در بم و زير

شكنج زلف شكن در شكن پريشان كن

كه افكني دل ما را به حلقه ي زنجير

بناز طُرّه ي گيسو فكن هزار شكنج

به هر شكنج بيفكن دو صد هزار اسير

ز جاي خيز تو اي ساقي خجسته خصال

بيار باده گلگون مرا ز خم غدير

بيار باده ز خم غدير و از سر مهر

خرابي دل ما را بباده كن تعمير

بريز باده دمادم به جام دُردكشان

هر آنچه دور به پايان رسد تو از سر گير

بريز باده كه تا مست گردم و گويم

مديح خسرو دين پادشاه عرش سرير

چو در غدير خم از كردگار لم يزلي

به خواجه ي دو سرا شد خطاب عالم گير

چو غير ما نبود در جهان به يكتائي

چنين به خامه ي كِلك قضا زدم تقدير

عليست (ع) بعد تو بر جمع كاينات خديو

عليست (ع) بعد تو بر جمع ممكنات امير

به خاندان رسالت عليست (ع) مشعل نور

به آسمان ولايت عليست (ع) مهر مُنير

به روز حشر بود از عتابِ ما ايمن

هر آنكه دارد حُبش به دل به قدر شَعير

به ممكنات جهان از براي رتبه ي او

بگو كه جامه ي ممكن براي اوست قَصير

[صفحه

148]

نه بي اجازه ي او مي زند قدر فرمان

نه بي اشاره ي او مي كند قضا تغيير

نمي توان بنگارند، يك صفات علي (ع)

تمام خلق دو عالم اگر شوند دبير

اگر كه قافيه تكرار مي كند «سيّار»

تواش ز لطف ببخشاي و عذر او بپذير [133].

[صفحه 149]

شباب شوشتري (ملاعباس)

در تهنيت عيد غدير و مدح امام بشير و نذير

باب گرامي شبر و شبير حضرت علي (ع)

خبر به روز چنين بر نبي (ص) ز حي قدير

رساند حضرت روح الامين به خم غدير

كه اي شهنشه لولاك وي پيمبر (ص) پاك

كه اي نظام نه افلاك شاه عرش سرير

توئي كه شد ز تو پاينده پنج ركن اصول

توئي كه شد ز تو پوينده هفت چرخ اثير

توئي كه كوي زمين را بحزم توست سكون

توئي كه چرخ برين را به عزم توست مسير

توئي كه عرش به فرش تو جسته استقرار

توئي كه شرع به فرع تو رسته از تحقير

توئي كه در همه بابي بر انبيا خاتم

توئي كه بر همه خلقي ز كردگار امير

رسانده بار خدا مژده ي درود و سلام

به حضرت تو كه اي از تو شرع را توقير

به حُكمِ ما بگذار افسر خلافت را

به فرق بن عم خود پادشاه خيبر گير

شهي كه بر ورق اندر ثناي حضرت او

ز برق كوي سَبق بُرده خامه در تحرير

رها نمي كند از كف عِنان ذوق مرا

كه آيتي كنم اندر خلافتش تقرير

غرض پيام خدا را بدان پيمبر (ص) پاك

رساند حضرت روح القدس بدين تفسير

چنانكه واجب فوري است حُكمِ ما مپسند

بسعي خويشتن اندر اداي آن تقصير

پي اقامه ي او بر خلافت از همه كس

بگير عهد و ميفكن بعهده ي تأخير

به شير شرزه بر آر از عدوي شرع دمار

به تيغِ وحي برافكن شرر به خصم شرير

اداي حُكم خدا شد چو بر رسول (ص) خدا

شكفته شد چو

گل از پيك صبح در تأثير

چو منبر از پي تبليغ اين رسالت خاص

در آن مكان ز جهاز شتر فكند سرير

گرفت دست خدا را بدست و پاي نهاد

بر اوج عرشه ي منبر چو مهر عالمگير

[صفحه 150]

دو مَه دو مِهر دو مَطلع دو صبحگه دو سپهر

دو شه دو شان دو شوكت دو حكمران دو امير

دو حِل دو كعبه دو زمزم دو مستجار دو ركن

دو دين دو شرع دو هادي دو رهنما دو ظهير

دو تاجدار دو كرسي محل دو سِدره مقام

دو شهريار دو رفرف نشين دو عرش سرير

شدند هر دو چو بر منبر از جهان برخاست

خروش تهنيت از ساكنان عالم پير

سپس بِحُكم يَدُ اللَّه فَوقَ اَيْدِيهِمْ

فراخت دست علي (ع) بر فراز چرخ اثير

نمود بر همه نيك و بد از سفيد و سياه

سرود بر همه مرد و زن از صغير و كبير

كه يك به يك شنويد از من اينكه بن عم من

مرا وصي بلافصل و ناصر است و ظهير

منم عدوي كسي كش معاند است و عدو

منم نصير كسي كش معاون است و نصير

هر آنكه والي و مولا منش علي (ع) مولا است

به امتثال من و حُكم كردگار خبير

هر آنكه هست علي (ع) را عدو مراست عدو

بحكم محكم آيات وحي در تفسير

بهر چه عزم كند در امور دين مبين

باعتراض كس او را نمي رسد تغيير

بهر چه حكم دهد در اداي ملت و ملك

نباشد از من و فرمان من در آن توفير

وليّ حقّ و وصي من و خليفه ي شرع

قِوام دين و نظام زمان امامِ كبير

علي (ع) كه پايه ي قدرش بدان رسيده كه عقل

بگاه مدح وي انديشه دارد از تكفير

علي(ع) است سلسله ي انتظام غيب و شهود

بدو سپرده بتأييد خود خداي قدير

علي (ع) كه شعشعه ي

نور عالَم آرايش

گرفته خط غَرامت ز مهر عالمگير

علي (ع) كه كوكبه ي ذات بيمثالش را

نه عقل كرده تصور نه وهم ديده نظير

علي (ع) كه با خَم ابرو اگر اشاره كند

دهد وجود و عدم را به يكدگر تغيير

علي (ع) كه شير فلك را به امر قدرت او

بعهد مَهد كشد شيرخواره در زنجير

علي (ع) كه گاو زمين را و شير گردون را

بكعب نوك سنان بر زِبَر نشاند و زير

علي (ع) كه بر قد و بالاي قدر والايش

قَباي واجب و ممكن بود بلند و قصير

علي (ع) كه خاك درش را به زُهره داده سپهر

كه بهر شمس ز مريخ از آن كند اِكسير

علي (ع) كه نيروي اعجاز او برون آورد

قطار نافه ز خارا چو تار مو ز خمير

علي (ع) كه طفل فلك را به مشق طلعت مهر

نشان نداده مگر نقطه اي ز لوح ضمير

علي (ع) كه در صف رزمش نظر بخصم كند

كسي كه گفت مجسم نمي شود تصوير

علي (ع) كه در بر عفوش كسي گنه كار است

كه در خطا كند اِهمال و در گنه تقصير

[صفحه 151]

علي (ع) كه نطفه بشوق لِقاي حضرت او

بخود مشيمه كند پاره گر بود زنجير

علي (ع) كه از پي اوصاف خود بعرصه ي نظم

«شباب» را ز هنر بسته بر كمر شمشير

شها بحق نبي (ص) ابن عمت آنكه بود

ز كردگار جهان خلق را بَشير و نَذير

بحق عصمت كبرا و نور چشمانش

كه سيّدان جنانند شُبَّرند و شَبير

بحق نُه گهر از دُرجِ پاك عصمت او

كه هر يكي بصفا بِه بود ز بدر منير

بحق حق به تو و حق تو بحق كه ز حق

هر آنچه هست همين است نيست شبهه پذير

كز اين ديار به آسانيم بدرگه خويش

رسان و باز مگردان بگو بمان و بمير

مراست

مطلب ديگر ولي نمي گويم

كه نيست پيش تو پنهان چه بر زبان چه ضمير

سخن دراز كشيد از براي عرض دعا

بحق بلند كنم دست از آستين قصير

بهار خصم تو باد از سَموم فتنه خزان

هماره تا به بهار از خزان رسد تأثير

مُحبّ جاه تو بادا قرينِ بختِ جوان

هميشه تا بجوان لازمست حُرمت پير

ديوان شباب شوشتري، ص 195-197.

شباب شوشتري (ملاعباس)

در تهنيت عيد غدير و منقبت حضرت علي بن ابيطالب (ع)

نگار من كه به حُسن و جمال و غمزه و ناز

ربوده گوي ملاحت ز لُعبتان طراز

قدش بگاه اقامت قيامي از محشر

لبش بوقت تكلّم كليمي از اعجاز

بزير زلف سيه خال عنبر افشانش

بسان جوجه ي زاغي نهان بچنگل باز

مرا تني بود از عشق او به رنج و مِحن

مرا دلي بود از هجر او بسوز و گداز

به ياد جنت رخسار و كوثر لب او

شب گذشته چو چشمم بخواب شد دمساز

ز كف عنان شهودم ربود رايض غيب

بخلوت سحرم بُرد و كرد مَحرم راز

چه خلوت آنكه ز وارستگان قيد و جود

بعرش كرده تجلي جمال راز و نياز

چه خلوت آنكه ز آوارگان خانه بدوش

گذشته غلغله ي يارب از نشيب و فراز

چه خلوت آنكه ز دُردي كشان ساغر عشق

نقاب وصل خود از چهره كرده شاهد باز

[صفحه 152]

چه خلوت آنكه در او سالكان عرصه ي وَهم

عِنان مَركب فكرت كشيده از تك و تاز

چه خلوت آنكه صف اندر صف اندر او ملكوت

زبان گشوده بتهليل و گشته نغمه طراز

من ايستاده ز حيرت چنانكه مي گفتي

ز آشيان تنم كرده مرغ جان پرواز

كه ناگهان ز سرا پرده ي سُرادِق غَيب

يكي ز خلوتيانم بمژده داد آواز

كه گر بشوق تماشاي باغِ رضوانت

سري بود هله سامان ببين و برگ بساز

كز اين سراچه به خلوتسراي خلد برين

رهي بود بمسافت قريب و قصبه دراز

ستاده حضرت

روح الامين كه بر رخ تو

ز هر دري كه تمنّا كني گشايد باز

ز بهر تهنيت مَقدم تو دارد حور

بچين طُرّه دو صد نافه بهر پاي انداز

بزير سايه ي طوبي ستاده صف در صف

ملايك از پي تقديم امتثال و نياز

چو ز اين سخن شدم آگه فتادم از غيرت

روان بحيرت خاطر بسوز و تن بگداز

زبان بطعنه گشودم كه هان ترانه مسنج

نظر بسخره فكندم كه هين فسانه مساز

مرا شمايل جنّت چنان بچشم آيد

كه از لئيم تفاخر، ز بيوه غمزه و ناز

بحُكم آنكه مرا جنّتي بود منظور

كه او حقيقت مَحضست جنّت تو مَجاز

چه جنّت آنكه در او قدسيان سِدره نشين

جبين نهاده به خاك ادب ز روي نياز

چه جنّت آنكه به عزم طواف درگه او

بناقه رخت سفر كعبه را بود ز حجاز

چه جنت آنكه در او هر چه با خدا قُدرت

چه جنّت آنكه در او هرچه با نبي (ص) اعجاز

ظهور قدرت اعجاز ازو بدين سبب است

كه هست عين خداوندگار بنده نواز

علي (ع) كه چون بغدير خم از خداي قدير

بامتثال خلافت بخلق شد ممتاز

بحكم حضرت يزدان ز سدره حامل وحي

بعرض خواجه ي لولاك مژده كرد آغاز

پيامبر ز پيام آور اين سخن چو شنيد

چو گل شكفت پذيرفت شاد شد ز اعزاز

چه منبر از پي تبليغ اين رسالت خاص

بروي همدگر از ناقه بر نهاد جهاز

بدست دست خدا را گرفت دست و نهاد

قدم به منبر و وز لعل شد گهر پرداز

پس از اقامه ي تصريح بر خلافت او

شد از شرافت او نكته سنج و نغمه طراز

كه ابن عم من اين ماهِ كعبه شاهِ حجاز

نهنگ لُجّه ي قدرت هُژبر خصم انداز

مرا ببازوي پيغمبري بود تعويذ

چنانكه بار خدا را به بندگي ممتاز

فلك بمقدم هندوي او فتد بسجود

ملك بقبله ي ابروي او رود

بنماز

[صفحه 153]

سمند او بصف كينه رعد كفر آشوب

سنان او بگه حمله برق عُمر گداز

بشخص همّت او مُلك هر دو عالم تنگ

وز او بهر دو جهان باب لطف و رحمت باز

بهشت و كوثر و طوبي بچشم همّت او

بضاعتي است قليل از براي پاي انداز

ز نقش جوهر تيغش به يك نفس خيزد

جراره اي كه به صد قرن خيزد از اهواز

بعرصه گاه نبرد وي از جِنازه ي خصم

سفينه مي كشد اندر محيط خون جَنّاز

بذات حضرت او كه هر كه پي بَرد داند

كه هست ذات خدا بي نظير و بي انباز

وجود او به مثل با وجود كافّه ي خلق

چو جوهراست و عرض يا حقيقت است و مَجاز

فلك بدرگه او دارد از زمين خجلت

زمين ز حرمت او باشد از فلك ممتاز

گنه برافت او مي زند بغفران طعن

گدا به همّت او مي كند به سلطان ناز

چنان برزم وي آفاق منقلب گردد

كه آسمان به نشيب افتد و زمين بفراز

به روز رزم وي از بهر قبض روح عدو

ز بحر خون ملك الموت بگذرد به جهاز

ز كوره مهر و مه آرد بجاي كوزه برون

گُل ار ز بهر ضميرش عجين كند كواز

شها چو رشته و سوزن كتاب و حدت را

كمند و رُمح تو شيرازه بست و داد طراز

غرض مطالعه ي صفحه ي جمال تو بود

وگرنه مُنشي خلقت ورق نكردي باز

فلك به صحن سراي تو از شد آمد خلق

چو طفل گمشده مادر فتاده در تك و تاز

تو را يد اللَّه از آن شد لقب كه اين نسبت

بود بجز تو چه بر قدّ پست دست دراز

بگاه مدح تو از بس بوجد و رقص آيد

كند بر اوج فلك منبر از زمين پرواز

در آستان تو گردي است دير دايره گرد

به صَولَجان تو گوئيست چرخ شعبده باز

فلك ببزم تو از

مهر گشته شمع افروز

قدر بفرق تو از چرخ گشته چترافراز

بگاه جود تو در بند گنج قارون نيست

كسي كه عمر بسر برده در شكنجه ي آز

بحل عَقد امور زمانه قادر نيست

قضا اگر نه بكف گيرد از تو خط جواز

بعهد عدل تو در بيضه مي كند رجعت

ز بيم كبك دري ز آشيانه جوجه ي باز

به روز رزم تو تيغ تو طرفه سربازي است

كه خصم ازو بسلامت نمي برد سرباز

كتاب منقبتت را خِرد بِدآنهمه عمر

ز باي بسمله فصلي نكرده است آغاز

شها بوصف تو جز عيب نقص و خجلت و شرم

نشد اشارتي از طبع نا قبول ابراز

بحكم آنكه ثنائي سزاست بي مانند

تو را از آنكه توئي بي نظير و بي انباز

[صفحه 154]

بدانرسيده كه از خجلت مناقب تو

زبان ببندم و در گفتگو كنم ايجاز

«شباب» را نبود مدعا جز اين كه ز تن

بعزم كعبه كويت نهد بناقه جهاز

ز جان گذشتن و بر خاك درگهت مُردن

به از شكوه كِي و تخت و بخت و عمر دراز

وليكن از پي سامان ره سزاوار است

اشارتي ز تو اي جرم بخش بنده نواز

بقاي هستي اگر خواهم از تو مي خواهم

كه در ثناي تو داد سخن دهم ز اين باز

هماره تا شود از ژاله لاله روح انگيز

هميشه تا بود ار باده ساده عشرت ساز

شكفته باد مُحبّت چو لاله در گلشن

گرفته باد عدويت چه آهن اندر گاز

ديوان شباب شوشتري، ص 243-245.

شباب شوشتري (ملاعباس)

در تهنيت عيد غدير و منقبت اميرالمؤمنين (ع)

مطرب بساز رود غزل سركن

بدرود غم بناله مِزمَر كن

ساقي تو هم بجلوه در آي از در

وز قدو رخ اقامه ي محشر كن

بي پرده از عِذار بهشت آسا

خلد برين بديده مُصوّر كن

از خال چهره عود به مِجمر نه

وز لعل ساده باده بساغر كن

جام لبالب آر و پياپي دِه

وز مي دِماغ مجلسيان تر كن

از رخ

نقاب طُرّه ي پُرچين را

بَرچين و بزم عيش منوّر كن

چرخي برقص برزن و مجلس را

قطب مدار چرخ مدوّر كن

چون ساز بزم عيش و طرب كردي

لب زين حديث قند مكرّر كن

آفاق را لبالب ازين شادي

ساغر ز شهد كام ز شكّر كن

كامروز بر نبي (ص) بغدير آمد

فرمان ز حق كه جايگه اِيدَر كن

ديوان شهر بند خلافت را

عنوان بنام ساقي كوثر كن

در دِه صلا بهر كه در اين وادي

كاقرار بر ولايت حيدر كن

اعلام خلق را پي اين فرمان

جابَر فراز عرشه ي منبر كن

[صفحه 155]

خورشيد سان ز مَطلع اورنگش

رخشان بچشم كِهتر و مِهتر كن

اختر بچرخ برزن و زين بَهجَت

خار حسد بچشم بَد اختر كن

روبه فريب گرگ نهادان را

آگه ز فرّ و كرّ غضنفر كن

بر انس و جان اقامه ي حُكمش را

تقدير بر قضاي مقدّر كن

دين را ز فرو شوكت تاييدش

معمور كن، سديد كن، انور كن

زاين منزلت بديده ي بد خواهش

ز ابرو حسام و ز مژه خنجر كن

وز روي وراي و آيتش ايمان را

خاور كن، آفتاب كن، اختر كن

اسلام را بهمّت نيرويش

پيرايه بخش، زيت ده، زيور كن

تقريب ازو بدرگه داور جو

تعبير ازو بنفس پيمبر (ص) كن

با پرتو تجلّي ديدارش

از شام تيره صبح منوّر كن

مقصود ازو به ديني و عقبي خواه

تفسير ازو بجنّت و كوثر كن

تسخير هر دو عالم اگر خواهي

نامش پي مداومت از بر كن

جم را ز خاكروبه ي درگاهش

اورنگ كن، بساط كن، افسر كن

خورشيد را به حمله ي هر پيكر

از تيغ او بشكل دو پيكر كن

از گرد نعل دُلدل رهوارش

تاج تَگين و افسر قيصر كن

ياجوج شرك را بره از تيغش

بر پا بناي سَدّ سكندر كن

تشبيه خِنگ [134] صاعقه كردارش

گاهي به رعد و گاه بصرصر كن

تصوير ذوالفقار شرر بارش

ز ابر بهار و برق در آذر كن

با

قدر او قياس دو عالم را

چون اشتقاق فعل ز مصدر كن

از انبيا وجود شريفش را

بشناس فرق اكبر از اصغر كن

با ممكنان ذات جميلش را

چون با عَرَضْ تصوّر جوهر كن

تفسير فرد فرد حقايق را

زو ياد گير و شامل دفتر كن

هر كو بكار بسته فرو ماند

گو التجا بفاتح خيبر كن

و آن كز جفاي دهر بجان آيد

گو رويِ دل بخواجه ي قنبر كن

[صفحه 156]

جان را به چار موجه ناكامي

از ياد او سفينه و لنگر كن

خواهي شبيه دستِ سخايش را

خود را بهفت لُجّه شناور كن

جوئي ره ار بپايه ي اجلالش

عطف نظر بدوش پيمبر كن

ز انفاس روح پرورَش از غيرت

خون در مشام نافه ي اذفر كن

از بيم او عدويِ مجسّم را

نامي به لب نه نَبُرده مصوّر كن

خواهي نظير عرصه ي رزمش را

در شش جهت تصوّر محشر كن

داري هواي كعبه كويش را

خود را بغسلِ صدق مطهّر كن يا علي

زين تهنيت شباب ثنا خوان را

در مدح خويش قافيه گستر كن

ديوان شباب شوشتري، از مجموع 73 بيت به مناسبت 46 بيت انتخاب شد، ص 316-317.

شباب شوشتري (ملاعباس)

يا قَومْ مَوْلاكُم علي

ساقي بهار آمد بيار آن جامِ زرّين فام را

تا كوس رسوايي زنم، هم ننگ را هم نام را

برخيز وناز آغاز كن، سامان عشرت ساز كن

تاراج لطف و ناز كن هم صبر و هم آرام را

بستان فراغ انگيز شد، گلزار عشرت خيز شد

جام طرب لبريز شد، رندان دُردآشام را

گل با درفش كاويان، آراست اورنگ كيان

نسرين بساط پرنيان، گسترده كوي و بام را

پر شد ز شبنم تاج گل، شد شاخ، تخت عاج گل

بهر طواف حاج گل، شمشاد بست احرام را

[صفحه 157]

گسترده از برگ رزان ديباي چين باد وزان

بست از پي رزم خزان، گل بر كمر صمصام را

ريحان به صد شور و شعف، از

برگ نسرين

كرده دف چون ساقيان نرگس به كف، دارد

بلورين جام را از بس شقايق در چمن، گلزار شد

رشك دمن پوشيده طوس ياسمن، از ژاله درع سام را

از لاله و سرو سمين، چون كاخ صبّاغان زمين

كرده عروس ياسمين، ترتيب هفت اندام را

عهدي چنان عيدي چنين، اين نازكش و آن نازنين

بس قرن ها كارد سنين، يومي چنين، ايّام را

آن ترك سيمين ساق كو، آن شاهد عشّاق كو

آن فتنه ي آفاق كو، تا بنگرد هنگام را

عيد غدير است اي صنم، حكم قدير است اي صنم

بس دلپذير است اي صنم، شادان بداري كام را

كامروز جبريل امين، از نزد ربّ العالمين

داد از كرامت بر زمين، بر احمد اين پيغام را

كاي درّ درج مَنْ عرف، با قدسيان از هر طرف

بنشان بر اورنگ شرف، شاه مَلَك خُدّام را

بر دين شهنشاهيش ده از ماه تا ماهيش ده

وز رتبه آگاهيش ده بدخواه بدفرجام را

بنماي بر خلق جهان، هم بر كِهان هم بر مِهان

لاسَيّما بر گمرهان، اين شوكت و اِكرام را

پيغمبر امّي لقب، داراي بطحايي نَسب

افراخت بر چرخ از طرب، زين تهنيت اعلام را

كرد از جهاز اشتران، منبر به رغم منكران

خود با پسر عم اندر آن، بالا نهاد اَقدام را

[صفحه 158]

لعل دُرافشان باز كرد، آنگه ثنا آغاز كرد

آشفته و دمساز كرد، از رشك لب الهام را

فرمود با لفظ جلي: يا قوم مولاكُم علي (ع)

بر من وصي بر حق ولي، هم خاص را هم عام را

فرمانِ او فرمانِ من، پيمانِ او پيمانِ من

من زآنِ او، او زآنِ من، همچو روان كاجسام را

مرآت وجه اللَّه او، مصداق سرّ اللَّه او

عنوان بسم اللَّه او، منظومه ي علّام را

اعداش را اعداستم، مولاش را مولاستم

او وال و من والاستم، شرع ذوي الاكرام را

عمّان نمي از

جود او، بودِ جهان از بود او

چرخ از پي مولود او، كرده چراغان شام را

جان سخاكان كرم، مفتون اخلاقش ارم

شاهي كه از بام حرم، در هم شكست اَصنام را

شاه زمان ماه زمين، دين را امان حق را امين

رُمحش به چرخ پنجمين، غلطان كند بهرام را

نيران ز تيغش مشتعل، رضوان ز خلقش منفعل

قهرش به خون آغشته گل، بهرام خون آشام را

گرديده لعل شايگان، از وصف لعلش رايگان

تيغش بر اوج لامكان، رايت كشيد اسلام را

فهرست اسرار ازل، عنوان علم لم يزل

قاصر كند شعر و غزل در مدحتش اقلام را

تا نوش را نيش از قفا، تا عهد را در پي وفا

تا صحبت اهل صفا، نيكو كند انجام را

بدخواهت از غم روز و شب، نالان چو ني از تاب و تب

يارت هم آغوش طرب، پيوسته باد ايّام را [135].

[صفحه 160]

شفق خراساني (محمدجواد)

بيعت با خورشيد

چه روي داده كه مهتاب دلپذير شده است

ستاره دستخوش طلعت منير شده است

مگر سپيده دمِ بيعت است با خورشيد

كه مِهر گوشه نشين، ماه گوشه گير شده است

خبر رسيد كه با حكم كاروان سالار

قرار قافله در ساحل غدير شده است

صفاي باغ ولايت- كه سبز باد مدام-

ز دلنوازي اين بِركه در كوير شده است

امين وحي هم احرام بست از اين ميقات

كه بار عاطفه، گلفرش اين مسير شده است

فرشته گفت: كه يا ايّها الرسول بخوان

بخوان حديث ولا را كه دير دير شده است

به حكم روشن «ما اُنزِلَ اِلَيك» اينك

رسول (ص) از پي ابلاغ ناگزير شده است

فضا ز عطر نَفَسهاي پاكِ پيغمبر (ص)

پر از شميم بهشتي است دلپذير شده است

ز شوق آمدنش دشت پَرنيان پوشيد

ز فيض مقدم او موج شِن، حرير شده است

صدا صداي رسول خداست در صحرا

سكوت سايه ي سنگين آبگير شده است

به هر كه رهبر

و مولا منم، علي (ع) مولاست

و اين علي است كه بر مؤمنان، امير شده است

خوشا سعادت آزاده اي علي (ع) پيوند

كه در حصار تولّاي او اسير شده است

پس از حبيب خدا، محور هدايت اوست

كه مِهر او سبب صافي ضمير شده است

امين مرز تشيّع، «اميني» نستوه

به عشق اوست كه علّامه ي شهير شده است

شهيد شيوه ي آزادگي و شاهد وحي

حماسه ساز بلنداي «الغدير» شده است

طلايه دار ظفرمندي از قبيله ي علم

كه در حريم ولايت خطرپذير شده است

كسي كه در ره احياي اين سترگ پيام

زده است سينه به دريا به كام شير شده است

[صفحه 161]

قدم گذاشت به راه و ز خود گذشت آري

كسي كه سالك اين خطه ي خطير شده است

به مرزباني رسم تشيّع علوي

مجاهدي است كمر بسته و دلير شده است

علي (ع) است آن شب قدري كه ناشناخته ماند

كه پيش مرتبتش آسمان حقير شده است

به ياد غربت او در بهار خاطر من

بنفشه با دل خونين بهانه گير شده است

مدينه شاهد مظلومي علي (ع) است ولي

چه شد كه فاطمه از جان خويش سير شده است

من از جمال شقايق به لاله گفتم، گفت:

شكوه شعر «شفق» ارغوان نظير شده است [136].

[صفحه 162]

شفق (محمدحسين بهجتي)

عيد غدير

چشم تاريخ مانده است به راه

مي كند روزگار خيره نگاه

دل ايّام مي طپد از شوق

مي كشد ز انتظار گردون آه

سوخته ز آرزو دل خورشيد

در هوس باز مانده ديده ي ماه

فجر بيدار مانده شب همه شب

سر كشيده ز شوق صبح، پگاه

تا مگر فصل عشق و ناز آيد

روز عيد غدير باز آيد

بذر حق در غدير كاشته شد

پايه ي عدل كُل گذاشته شد

اندرين روز راز خوشبختي

بر جبين زمان نگاشته شد

تا قيامت فرشته ي اقبال

بر روان بشر گماشته شد

به خلافت: علي (ع) بدست نبي (ص)

در چنين روز برفراشته شد

به ولايت رسالت خاتم

خورد پيوند و

گشت مستحكم

شد عوض زين تحول پرشور

راه تاريخ و يافت عالم نور

شعله انگيخت مشعل تقوي

تيرگي از ره بشر شد دور

بيكسان را پناه و پشت آمد

يار محنتكشان نمود ظهور

يافت توحيد و عدل پشتيبان

كاخ دين شد مزيّن و معمور

دل آفاق محو و مات عليست (ع)

عقل سرگشته ي صفات عليست (ع)

[صفحه 163]

او بود پيشوا كه گاه خطر

خفت در جايگاه پيغمبر

او بود جانشين كه گفت رسول

از پس من علي (ع) بود رهبر

او سزد ملك را كه يكسان است

حَجَر و گوهرش به پيش نظر

او امام است خلق را كه بَرد

نان بيچارگان به وقت سحر

حكم او را سزد، كه ننهد پاي

سر موئي ز راه عدل بِدَر

هفت اقليمش ار دهند بزور

طعمه اي را نگيرد از دم مور

گر به غُلها كشند پيكر او

ور بخاشاك و خاك بستر او

باشدش بِهْ كه گردد آلوده

به ستم دامن مطهّر او

ز آهن تفته پُرس عدلِ علي (ع)

يا بجوي از كف برادر او

بين مساوات را كه يكسان است

با علي (ع) در لباس قنبر او

نازم انصاف را كه هست قوي

خوار و بيچاره در برابر او

وان ستمديده بينواي ضعيف

زورمند و قويست در بر او

بي بها كفش پاره در نظرش

از امارت به است وسيم و زرش

گشت از روي دلرباي علي (ع)

جلوه گر در جهان خداي علي (ع)

چون ز احسان اوست زنده جهان

باد جان جهان فداي علي (ع)

آفرينش گرفته سر تاسر

جاي در سايه ي لواي علي (ع)

سر نيارد فرو به پادشهي

هر كسي كو بشُد گداي علي (ع)

درك فضلش ز عقل بيرون است

چه توان گفت در ثناي علي (ع)

بر لب آورده جان ز شوق (شفق)

خواهد افشاندش به پاي علي (ع)

جان وي غرقه ي محبت اوست

چشم بر راه لطف و رحمت اوست [137].

[صفحه 164]

شكوهي تهراني (ميرزا عبد الله)

رشك طور سينا

غدير خُم، چو مَسكن بر نبي (ص)

سلطان بطحا شد

نزول جبريل، از جانب باري تعالي شد

به ختم الانبياء آن روز، جبريل امين گفتا

كه يا احمد، تو را فرمان، چنين از حيّ يكتا شد

بشارت ده كه از امر خداي فرد بي همتا

علي (ع) بر تو وصيّ و بر تمام خلق، مولا شد

ز امر حق، تو مي بايد وصيّ خويشتن سازي

همان شاهي كه هستي از وجود او مهيّا شد

اجابت امر حق را كن ز جان و دل، در اين وادي

تو را قائم مقام از حق، ولي اللَّه والا شد

بناي منبر عهدي نمود آن خسرو باذِل

فراز منبر رفعت، به سرعت شاه بطحا شد

نبي (ص) دست علي (ع) بگرفت و بالا برد تا آنسان

همه ديدند مهر و ماه، در يكجا هويدا شد

تجلّي كرد نوري از جمال حيدر (ع) صفدر

تو گفتي سر به سر آن دشت، رشك طور سينا شد

مُخاطَب گشت بر آن قوم، گفتا احمد (ص) مرسل

به من جبرئيل نازل، از بر حيّ توانا شد

[صفحه 165]

وصي و جانشين بر من، علي (ع) را كرد حق امروز

هر آن كس سر بپيچد ز امر حق، بيگانه با ما شد

علي (ع) نايب مناب شرع ختم المرسلين باشد

ولي اللَّه و مولا خلق را ز اعلي و ادني شد

بود قائم مقام شرع من، آن صف شكن، شاهي

كه از سرپنجه اش فاني، بقاي لات و عُزّا شد

علي (ع) آن نقطه ي بالاي فاء فوق ايديهم

كه معراجش ز معراج نبي (ص) يك قبضه بالا شد

لسان اللَّه و عين اللَّه و وجه اللَّه بوَد حيدر

به شأنش نازل از حق، سوره ي انّا فتحنا شد

نجات آدم و نوح و خليل و موسي و عيسي

ز دست باذِلِ مير يد اللهي هويدا شد

جز اين عالم جز اين آدم هزاران عالم و آدم

بنا

از دست قدرش در جهان كل اشيا شد

خرد قاصر بود از گفتن مدح و ثناي او

خدا مدّاح ذات مرتضي، در عرش اعلا شد

كلام او كلام من، كلام من، كلام حق

مطيع امر او وارسته در دنيا و عقبا شد

به بخّ لك زبان خويش بگشودند اصحابش

چو بر ايشان، از اين كين گونه حلّ هر معما شد

از اين بگذشت چندي احمد (ص) مرسل ز دنيا رفت

كه از داغش دل زهرا(س) و حيدر (ع) لاله آسا شد

همان شخصي كه بخّ لك همي مي گفت با حيدر (ع)

پي تخريب دين و مكتب آئين، مهيّا شد

نمي دانم چه بغضي داشت آن بيدادگر، با دين

كه از او ظلمها بر دين حق، در دار دنيا شد

[صفحه 166]

سه روز از بعد مرگ احمد (ص) امجد به گستاخي

به سوي بيت احمد (ص)، با گروهي راه پيما شد

زد اوّل آتشي سوزان، ز بغضش آن سرايي را

كه جبريل امين خادم، بر آن كاخِ مُعلّا شد

چنان در، شعله ور گرديد در آن روز دهشت زا

كه دودش هم چو شام تيره روي چرخ مينا شد

نمي دانم چه آمد بر سر زهراي (س) مرضيه

كه با سقط جنين، نقش زمين، آن ماه سيما شد

برفت از هوش زهرا (س) و پس از آني به هوش آمد

به صوت يا علي (ع)، چون بلبل شوريده گويا شد

نگون گردي ز رفتار كجت اي چرخ دون پرور

ز رفتار كج تو راستي، بس فتنه برپا شد

همان شاهي كه دست بيعتش دادند نامردان

گرفتار كمند ظلم بي پايان اعدا شد

بروي مسند شرع نبي (ص)، بنشست آن شومي

كه تا روز قيامت، باعث اِفساد دنيا شد

«شكوهي» از وقوع مسجد و از بردن حيدر (ع)

سخن كوته كه پر خون، قلب زار پير و برنا شد

شاهكار خلقت، ص 77-80.

[صفحه

167]

شكيب اصفهاني

غدير خم

گشود مرغ طرب باز چون هما پر و بال

فكند بر سر خورشيد سايه ي اقبال

به يُمن عيد غدير انبساط جام مدام

زُدود ز آينه روزگار زنگ ملال

رسيد بار رسالت به منزل مقصود

كشيد كار خلافت به اوج جاه و جلال

شه حجاز بخم غدير كرد مقام

گرفت پرده ز اسرار ايزد متعال

بدست ياري حق كرد منبري برپا

ز پا فشاري در راه دين چو يافت مجال

بدست دست خدا را گرفت از سر شوق

نهاد پا به سر منبر آن همايون فال

به سالكان طريقت نمود راه رشاد

به تشنه گان حقيقت رساند آب زُلال

فشاند لؤلؤ لالا ز لعل گوهر بار

بوصف سرور دين خسرو خجسته خصال

علي (ع) كه ذات خدا راست از طريق صفات

ز پاي تا بسر آئينه ي جلال و جمال

علي (ع) كه در شب معراج با رسول امين

ببزم قرب ز ياقوت سُفت دُرّ مَقال

علي (ع) كه تافت چو خورشيد تيغ او بمصاف

شكست پشت عدو را درست همچو هلال

علي (ع) كه گر بنمايد اراده قدرت او

زند به شير قوي رو به زبون دنبال

يدالّهي كه به اِمداد فَرّو شوكت او

رواست پشّه اگر پيل را كند پامال

ز فيض خاص هويدا كننده ي شب و روز

ز لطف عام پديد آورنده مه و سال

ز كبريائي و ز جاه و جلال و شأن و مقام

عديل و شبه و نظيرش تصوريست مُحال

فروغ شمع هدايت كه رأي روشن او

نمود تيره تر از شام روز اهل ضَلال

[صفحه 168]

انيس و مونس اقطاب ياور اوتاد

ملاذ و ملجاء عُبّاد رهبر اَبدال [138].

جهانِ جود و كرامت سحابِ لطف و عطا

سپهر مَجد و مَعالي [139] محيط فضل و كمال

بفيض خاك درش تشنه خضر و اسكندر

بدان مَثابه كه بر شير دايگان اطفال

هنوز نام و نشان از كنشت و كعبه نبود

كه

بود درگه آن شاه قبله ي آمال

نشان ز سلسله موي اوست شامِ فراق

كِنايه از رخ دلجوي اوست صبحِ وصال

ز خُمّ معرفتش عارفان زنند شراب

ز خوان مكرمتش ما سَوي خورند نَوال [140].

بطوع و طبع خراجش دهند از دل و جان

به روم و هند اگر قيصر است اگر چيپال

به پشت ماهي اگر دلدلش كند جولان

بچشم ماه كشد توتيا ز گرد نِعال [141].

بخواب ديده مگر برق ذوالفقار علي (ع)

كز آفتاب فلك را بود بلب تبخال

عليست (ع) قبله ي حاجات در يسار و يمين

عليست (ع) كعبه ي آمال در جنوب و شمال

عليست (ع) ناظم ملك وجود از هر باب

عليست (ع) ناظر غيب و شهود در هر حال

به حيرتم كه چه گويم به مدح آن مولا

كه همچو خامه در اوصاف اوست ناطقه لال

بناي هر دو جهان را علي (ع) بود باني

بر اين كلام نجويد حكيم اِستدلال

به رغم بيخبران از شراب عشق علي (ع)

مدام ساغر صاحبدلان بود سَيّال [142].

(شكيب) هر كه بود آشنا بغير علي (ع)

مقام مهدي قائم (عج) نداند از دَجّال

ديوان شكيب اصفهاني، ص 117 - 119.

شكيب اصفهاني

در مدح امير خيبرگير و اشاره به خم غدير

ساقي مستان دهد امروز از خم غدير

مي پرستان را شراب شوق از بُرنا و پير

[صفحه 169]

از عَصير [143] خم چه حاصل آتشين آب عِنَب

ساغر عَنّاب گون بايد زد از خم غدير

باده ئي كز جام وحدت داد ختم انبياء (ص)

بر قليلي اهل ايمان اندر آن جمع كثير

هر كه زد يك جرعه از آن باده ي چون آفتاب

نور ايمانش بِدل تابيد چون بدر منير

در غدير خم به امر حق رسول هاشمي

خواند شاه اوليا را صاحب تاج و سرير

بر سر دست پيمبر (ص) حق هويدا شد ولي

ديده ي حق ناشناسان بود مادرزا ضَرير [144].

تهنيت را جبرئيل

از عرش آمد سوي فرش

آيه ي اَكْمَلْتُ دين آورده از حيّ قدير

اندر اين عيد همايون خواجه ي قنبر علي (ع)

گشت از عز و علاء بر عالي و داني امير

رهنماي اهل عالم از امير و از عبيد

مدعاي نسل آدم از صغير و از كبير

قدرت داور كه از امرش اگر سر بر زند

خط پرگار مَشيّت را بگرداند مسير

جوهر اعراض عالم سروري كز ماء طين

مايه ي آدم شد اندر دست تقديرش خمير

عالم علم لَدُن كاندر زمين و آسمان

مرغ و ماهي را بود آگاه از سرّ ضمير

داور دنيا و عقبي ياور شاه و گدا

حاكم امروز و فردا قاسم خلد و سَعير

سرور آزادگان كز تاب يكتائي كند

رادمردان جهان را رشته ي مهرش اسير

شهسوار عرصه ي صولت كه گوئي در مصاف

در كَفَش تير و كماني بايد از كيوان و تير

حيدر (ع) صفدر كه پيكانش بهنگام نبرد

بگذرد از جوشن گردون چو سوزن از حرير

از هلال ذوالفقارش در صف بدر و حنين

شد قرين با تاب و تب خورشيد در چرخ اثير

طعنه بر خورشيد روز افزون زند از روشني

تا عطارد گشته در دربار اجلالش دبير

گشته بر صاحبدلان روشن كه از حُسن صفات

گوهر ذاتش بود چون حيّ سبحان بي نظير

در غم يوسف بر او يعقوب تا بردي پناه

با بشارت سوي كنعانش ز مصر آمد بشير

سطري از خُلق عظيمش خامه گر سازد رقم

از سَواد نامه خيزد نكهت عود و عبير

در ثناي شاه مردان شير يزدان بوتراب (ع)

شاعر شيرين سخن از لب فشاند شهد و شير

باب جنّت را ز رحمت بهر احبابش بود

ذكر طِبْتُم فَادْخُلواها خالِدين صوت صَرير [145].

بر در دولت سراي شاه ملك اِنَّما

از طريق بي نيازي بر غني نازد فقير

[صفحه 170]

هر كه جويد مقتدائي جز علي (ع) مرتضي

ذره از بيضا نداند قدر

شَعري از شعير

تا علي (ع) را عين حق بيند بعرش كبريا

ديده ئي در شاهراه مدعا بايد بصير

يا علي (ع) اندر ثنايت شعر جان بخش (شكيب)

التفاتي كن كه بيش از پيش گردد دلپذير

ديوان شكيب اصفهاني، ص 101-102.

شكيب اصفهاني

در مدح امير عرب و عجم ولي اللَّه اعظم علي (ع)

چو در غدير خم آمد ز مكه شاه حجاز

در آن مقام بصد شور اين نوا شد ساز

بگوش هوش رسيدش ندا ز حيّ قدير

كه اي بمنزلت از كل ما سَوي ممتاز

بگير پرده ز رخسار شاهد مقصود

كه عالمي همه از جان شوند شاهد

باز به اهل دل بنما طاق ابروي دلدار

كه قبله را بشناسند جمله بهر نماز

بساز در ره دين مشعلي ز نور ازل

كه تا به حشر بود روز و شب بسوز و گداز

ز جاي خيز و علي (ع) را نشان به مسند خويش

كه پي برند بمقصود اهل راز و نياز

نمود راه سعادت بخلق هادي كل

مگر به سوي حقيقت روند اهل مَجاز

بحكم آيه ي اكملت دين هويدا كرد

هر آنچه بود خدا را نهان بپرده ي راز

ز بعد حمد خدا سيّد بشر احمد (ص)

بوصف نقطه ي ايجاد شد سخن پرداز

شهي كه سايه ي لطفش چو آفتاب بلند

فتاده بر سر هر ذره در نشيب و فراز

علي (ع) عالي اعلا كه از ولايت او

بروي اهل صفا گشته باب رحمت باز

ولي والي والا كه كارخانه ي حق

بدست اوست ز انجام كار تا آغاز

به امر اوست يكي با هزار محنت و غم

بحكم اوست يكي با هزار نعمت و ناز

به انبياء همه رهبر به اولياء ياور

به اوصيا همه همدم به كبريا دمساز

امام جن و بشر خسرو مَلَك دربان

كه بندگان درش راست رايت اِعزاز

بر آسمان شرف آفتاب عالمتاب

بملك هر دو جهان پادشاه بنده نواز

جهان جود،

سپهر سخا، محيط عطا

كه از يم كرمش كور گشته چشمه ي آز

[صفحه 171]

ز بيم كفر و ضلالت گريخت سوي فنا

چو او بياري دين گشت با نبي (ص) انباز

به مَأمني كه بود نامي از عدالت او

حَمام لانه گذارد بچنگل شهباز

به بام قصر جلالش ببين به ديده ي دل

كه جبرئيل امين صَعوه [146] ايست در پرواز

وجود واجب او را كنند تا تسبيح

ز ممكنات بر آيد بصد زبان آواز

هر آنكه غير علي (ع) را امام خود خواند

خدا گواست كه جادو نداند از اعجاز

بجان در آتش عشقش بسوز تا داني

تمام كار خدائي از اوست آيد ساز

مقام شاه ولايت خداي داند و بس

در اين طريق بجائي نميرسد تك و تاز

بذات او نتوان بُرد پي ز راه صفات

اگر چه بوي بود مشكناب را غَمّاز [147].

ز رشته ي كه بود دست عقل كل كوتاه

مكن بمشت خيالي «شكيب» قصه دراز

ديوان شكيب اصفهاني، ص 104-105.

[صفحه 172]

شمس اصطهباناتي

قصيده در نصيحت به جوانان و گريز به داستان غدير

و نصب حضرت شاه ولايت به مقام خلافت و ولايت (ع)

جوانا تا كه داري پاي سير و ديده ي بينا

بچشم دل حقايق بين براه حق بشو پويا

ز عقل و علم و دين دم زن دم از مكر و دغل كم زن

ببام عشق پرچم زن بهل صورت بجو معنا

ز كثرت سوي وحدت شو جدا از اين دوئيت شو

دمي با دل بخلوت شو كه جانرا بنگري مجلا

گهر را از خَزَف بشناس و چاه از راه و خار از گُل

ملك را ز اهرمن شاه از گدا كرباس از ديبا

ز كاخ عشق درگه جو بكوي عارفان ره جو

چو سلّاك دل آگه جو رهي در مُلك اِستغنا

بخود باز آگه و بيگه مياور سر به هر درگه

كه شيطانت برد

از ره كند اهريمنت اِغوا

برون از نفس سركش رو چو مردان گرم و سرخوش رو

ميان آب و آتش رو كليم آسا خليل آسا

زبان دركش ز گفت شر برار از خواب غفلت سر

بكن با اهل حق يكسر بكهف خامُشي مأوا

[صفحه 173]

شش اركان را بهل و ز هفت آبا نيز بر كَن دل

بسوزان چار طبع و بر شو از نه گنبد خضرا

بحق مي باش مُستغرَق نشين با نوح در زورق

بفرق موج زن بيرق ز طوفانش مكن پروا

اگر خواهي شوي سالك مدان خود را بخود مالك

وگرنه عاقبت هالك شوي چون پير برصيصا

غرور و نخوت و مستي كه باشد آخرش پَستي

زند آتش بر اين هستي بسوزد دين و هم دنيا

مخور گاهي غم روزي كه هست اين جيره هر روزي

بمال و مكنت اندوزي فزون از حدّ مشو كوشا

مدار الفت به بدخواهان سيه كاران و گمراهان

كه چون آن رانده درگاهان تو هم روزي شوي رسوا

الا تا چند همچون خس روي بر باد هر ناكس

دو تا كن قامت از اين پس به پيش ايزد يكتا

در آ از لانه ي ويران مشو پنهان چو خفاشان

تو خود يكروز شو تابان نه در نظاره چون حِربا

اسير وعده ي دونان مشو با خوردن يك نان

كه اين بي عاطفت تركان نخواهندت گه يغما

بسيم و زر مشو مايل مزن اين سكه را بر دل

كه زر در پيش اهل دل بود چون سنگ استنجا

سرانجام جهان بنگر و زين شهد و شكر بگذر

ز خوان تلخ او بگذر كه حنظل باشد اين حلوا

فناي ملك و دولت بين زوال مال و مُكنت بين

جهان بيمروت بين كه بر كس ناكند ابقا

نه قارون ماند و نه قيصر نه كسري نه ترنج زر

نه دارائي اسكندر نه فرّ و شوكت دارا

[صفحه

174]

نه اورنگ سليماني نه تخت و تاج ساساني

نه تزئينات سلطاني نه آن مُفلس نه آن دارا

بمهر گيتي گردون بود چشم اميدت چون

كه گشت از جور او دلخون بسي پير و بسي بُرنا

مرام زشت كمتر جو مشو مفتون رنگ و بو

سخن از اين و آن كم گو بهر دُكّان مكن سودا

به وحدت باش مردانه مشو مسحور بيگانه

كه هر سو هست بتخانه چه از هندو چه از بودا

گريز از كِيد اهريمن مشو از مكر او ايمن

كه اين بي چشم و رو دشمن فريبش هست ناپيدا

بهر پستي مكن خدمت بهر دستي مكن بيعت

مباش از بهر دون همت روان خسته بدن فرسا

مكن خود را به مستي گُم مخور مي از كف مردم

بيا تا از غدير خُم بريزم بر لبت صَهبا

از آن مي كز كمال وي شود عمر جهالت طي

بتاج و تخت و مُلك كِي كند نيروي او دعوا

از آن مي كز يكي ساغر دِماغ عقل گردد تر

بدست ساقي كوثر درخشد چون يد و بيضا

خوش آن خُمّ و خوش آن باده خوش آن مردان آزاده

خوش آن عيش خدا داده خوش آن جشن و خوش آن صحرا

علمداران بيت اللَّه هواخواهان شاهنشه

رسيده گرم سير از ره بدان گرمي در آن گرما

دليران و جهان گيران سواران چابكان شيران

جوانان بخردان پيران فلك سِير آسمان پيما

پيمبر (ص) را همه بنده بخاك او سرافكنده

همه عارف همه زنده همه مست و همه شيدا

[صفحه 175]

همه يكقول در ايمان همه دلداده با قرآن

بهستي جمله دست افشان بمردي جمله پا برجا

به پيرامون شاه دين ببالاي جهاز و زين

مثال خوشه پروين بگرد شارق بيضا

كه جبريل امين آمد شتابان بر زمين آمد

حضور شاه دين آمد به امر ايزد دانا

به اعزاز و به اكرامي به اكمال و به

اتمامي

سلام آورد و پيغامي ز حق بر سيّد بطحا

كه اي پيغمبر (ص) مرسل ز ماضي و ز مستقبل

بكن ابلاغ ما انزل كه سويت آمده از ما

به دلها مُهر بهتر زن صلاي مِهر حيدر (ع) زن

ولايت را لِوا بر زن مترس از شورش و غوغا

حقايق منجلي فرما علي (ع) بر خود ولي فرما

بياني از علي (ع) فرما بزن زود آستين بالا

كه گر ناگفته بگذاري نكردي امر ما جاري

كند حَقّت نگه داري ز كيد و كينه اعدا

بخوان اَليومْ اَكْمَلْتُ لَكُمْ در گوش اين مردم

ز اَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتي بر خلق زن آوا

به امر شه در آن وادي منادي خوش ندا دادي

بصوت و صيت آزادي شد آنجا راز حق اِفشا

ز خيل رفتگان و همرهان و ماندگان يكسر

شده نزديك پيغمبر (ص) كه امر حق شود اجرا

جهاز بُختيان [148] منبر شد از فرمان آن سرور

بشد بر عرشه پيغمبر (ص) چو خُور بر گنبد مينا

[صفحه 176]

بهمراهش ولي اللَّه بعرش و عرشه اش همره

نهاده پا بدوش شه چو دست اندر شب اسرا

نبي (ص) بر عرشه تَمكين چو بر صدر نُبي ياسين

علي (ع) طاووس عليين الف شد در كف طه

عيان از جَيب [149] خور ماهي بدست شه يدالّهي

ولايت آشكارا هِشته بر دوش نبوّت پا

جهاز اشتران از دور چون طور و نبي (ص) نورش

علي (ع) تا سينه زد بر سينه اش شد وادي سينا

بخَلقش چون نماياندي ز حمد حق سخن راندي

وز آن پس شِكّر افشاندي ز شيرين خطبه ي شيوا

بفرمودي كه هر كس را منم مولا منم سرور

علي (ع) ابن عمم باشد و را سرور و را مولا

ولاي او ولاي من لِواي او لِواي من

ثناي او ثناي من بهر لفظ و بهر انشا

دعاي وال من والاه و طعن عاد

من عاداه

باحباب و باعدا خوانده بر بينا و بر اعمي

بيانها در سرود آمد زبانها در دُرود آمد

شه از منبر فرود آمد چو فيض از مبدأ اعلي

به بيعت دستها وا شد بپا جشن تولّي شد

علي (ع) بر خلق مولي شد به امر حيّ بي همتا

زنيد اي عشقبازان كف بگو گردون نوازد دف

سليمان شه وزير آصف الا اي عارفان بُشري

سخن دانان سخن رانان، ثناخوانان سخن سازان

بمدح و تهنيت آنان شده شاعر شده گويا

[صفحه 177]

بسي واجب شد اين بيعت درين نهضت در آن ملّت

كه امروز اين چنين بيعت بپا شد شاهد فردا

وگرنه تا خدا بوده علي (ع) اصل ولا بوده

دليل و رهنما بوده ز بدو نشأه ي اولي

شه ذيفر مه انور مهين داور جهان سرور

خدا مظهر نبي (ص) محضر فلك قدر و مَلَك سيما

علي (ع) جان و جهان قالب هژبر سالب و غالب

علي (ع) بن ابيطالب علي (ع) ارشد علي (ع) اولي

سَرِ مردان پدر عمران حسن چشم و حسينش جان

پدر بر اوصيا بالاتر از جَدّ بهتر از آبا

محمّد را وصي و ابن عم و صِهر و صاحب سِرّ

رفيق ليله معراج و همدوش صف هَيجا

درش حلال هر مشكل بدان در عالَمي سائل

به بيتش زهره را منزل سرايش روشن از زهرا

بياض صبحدم رويش سواد شب دل مويش

بهشت جاودان كويش حريم و روضه اش ملجا

نجف با تربتش جنّت غَرّي از مدفنش تَبّت

از آن خاك و از آن طينت شد ارزان عنبر سارا

به مهرش جان و دل شادان ز قهرش كوردل لرزان

وِصالش عمر جاويدان فِراقش ليله يلدا

دلير و شير گير و مير و سالار و غضنفر فَر

جهان گير و جهان بخش و جهان دار و جهان آرا

تَوكُّل باشدش توسن عنايات حقش جوشن

بمشتي سخت چون آهن بكوبد خيبر او

تنها

[صفحه 178]

ملك در جذبه اش خيره حُسامش [150] بر عدو چيره

سمندش در شب تيره پَرد در كام اژدرها

اگر دلدل بر انگيزد كه خون مشركان ريزد

بيك جولانْش برخيزد غبار از توده غَبرا

بدستش چوب شد آهن كه سازد تيغ خصم افكن

ملك گفتش بسي احسن سرودش لا فتي الا

ز بازو و سر انگشتش ز ضرب آهنين مشتش

هُبَل بشكسته لات افتاده و بي پا و سر عُزّي

از آن قامت وزان هيبت از آن شوكت از آن صولت

از آن عارض وزان گونه وزان قد و وزان بالا

جهان عاشق مَلَك شايق عدو ترسان فلك خائف

روان خندان خرد حيران جوان دين بوستان دنيا

جلالش حلقه درگه كمالش از قلوب آگه

جمالش نقش وجه اللَّه خصالش زُبده و والا

ز عِلمش گشته جيحونها ز فضلش گشته سيحونها

بدشت و كوه و هامونها روان چون لؤلؤ لالا

بيانش نور و تابنده روانش مهر و رخشنده

به پيش تابشش بنده ضياء چرخ و مافيها

سرشتش عصمت و عفّت عجين با رفعت و عزّت

نژادش غيرت و همّت نهادش پاك و گوهرزا

گهي بر قدسيان رهبر گهي در غزوه اژدر در

گهي همراه پيغمبر (ص) بمهمانيّ اوادني

فروغ طور بر موسي انيس چرخ با عيسي

رفيق خضر در صحرا شفيق نوح در دريا

[صفحه 179]

خليل ار بت شكن بودي در آن دربار نمرودي

يد اللَّه ياورش بودي وگرنه كِي بُدش يارا

از آن رو و از آن ابرو از آن دست و از آن بازو

جهان روشن حرم قبله حَجَر محفوظ و دين اِحيا

تبارك قَد، فتحنا خَد، قمر طلعت، ضُحي صولت

اساس هَلْ اَتي، معناي كوثر، روحِ اَعْطَيْنا

مراد خلق درگاهش در امّيد خرگاهش

كسي كاو شد هواخواهش نداند خاره از خارا

چه دلها از شمار افزون كه شد بر حُسن او مفتون

به عشقش كُشته صد مجنون برويش

چشم صد ليلا

بهار از بوي او مشكين و زو خوشبو گل و نسرين

نبود ار آن لب شيرين نه شهدي بود ني خُرما

شميمش چون بباغ آيد نسيمش چون براغ آيد

فرو ريزد ز گلبن خار و داغ از لاله حمرا

مسيحا از دَم او بي پدر مي زايد از مادر

كه روزي با چنان پاكي اِبا بنمايد از آبا

در آن صُلب و رحِم آن پاك طينت بُد كه روزي حق

براي گندمي جنّت گرفت از آدم و حوا

مشارق زير فرمانش مغارب ثبت ديوانش

خلايق عبد احسانش ز جابُلقا [151] و جابُلسا [152].

انيس عاجز و كوران اَب اَيتام و مهجوران

جَليس از وطن دوران اسيران را هم او جويا

كريم و منعم و مشفق سَخيّ و عادل و صادق

وَليّ و مرشد از سابق قوي و ارشد و اَقوا

[صفحه 180]

بنازم آنچنان مكتب كه اَبجد داديش بر لب

كه صد ره به ز جَدّ و اَب بخواندي خطبه غَرّا

به اقطار جهان حاكم بمُلك بحر و بر ناظم

ولايش دهر را لازم قبولش شرط هر ياسا [153].

نبودي نظمش ار ضامن نبودي لحظه اي ايمن

روان در تن دل اندر سينه و خون در رگ و اعضا

جهان زير نگين او دو عالم خوشه چين او

سماواتي رهين او بهر مقصد بهر مبني

از آن نيروي ربّاني وزان فيّاض روحاني

رسد بر عالي و داني ز عِلم او بسي كالا

امير كل مشير كل دبير كل سفير كل

مدير كل وزير كل من و ما و همه اجزا

علي ايمان علي اركان علي قرآن علي فرقان

علي عالي علي والي علي مُصحف علي انشا

علي حاضر علي ناظر علي قائم علي دائم

علي عارف علي عالم علي صابر علي اِبكا

نبودي باغ عالَم را صفائي گر نبود اين گُل

از آن قد رسا و جَعد مو

و نرگس شهلا

به مدحش عاجز و خسته به نعتش سست و بشكسته

زبان از گفت و طبع از شعر و نوك خامه از املا

بود كام دلم شيرين از اين كيش و از اين آئين

كه در مدح امام دين شدم طوطي شِكّرخا

خوشم وز خويش خوش بينم علي (ع) را از محبينم

درين كيشم درين دينم مسلمانم نيم ترسا

[صفحه 181]

ترا شاها ثنا گويم دَري ديگر نمي جويم

ره كوي تو مي پويم چه در دنيا چه در عقبا

شها در وقت جان دادن بشمس خود نظر افكن

كه لختي گيردَت دامن كند جان بر رخت اِهدا

منظومه ي شمس يا جلوه ي ابديت، ص 173-184.

شمس اصطهباناتي

قصيده در تهنيت عيد سعيد غدير و مناقب حضرت امير

عرش سرير شاه ولايت علي بن ابيطالب عليه السَّلام

باز باب رحمت گشت بر خدا پرستان باز

در بساط ياران شد شادي و طرب آغاز

شاهباز خوشبختي كرد هر طرف پرواز

از مناره افلاك داد هاتفي آواز

كاي جهانيان تا چند با غم و مِحن دمساز

طبع بِكر من آمد زين ندا سخن پرداز

برگرفتمي خامه برگشودمي قِرطاس

گفتمي مبارك باد مَقدم همايون عيد

آن كه خوش خبر آمد همچو دولت جاويد

پيش مقدمش صدرنگ پرچمي بكف خورشيد

سبز و سرخ و زرّين فام آسماني و اسپيد

كف زنان بهمراهش ماه و زهره و ناهيد

اين نسيم رحمت باز و ين شمامه امّيد

زنده را بوجد آورد مرده نيز كرد احساس

نهضت غدير آمد خيز و احترامش كن

در طرب قيامت كرد شادي از قيامش كن

بي مي و طرب منشين جان فداي نامش كن

لحظه اي بخود بازآ سِير در مقامش كن

مُل بعشق رويش خور گُل نثار گامش كن

مژده دارد از يزدان گوش بر پيامش كن

دارد او بشارتها از شهي نكو اَنفاس

[صفحه 182]

نهضت غدير خم نعمتي خداداد است

دوزخي بشكرانه از عذاب آزاد است

از

سر جهان كوتاه دست ظلم و بيداد است

فتنه را چراغ عمر در گذرگه باد است

كوه و دشت در رقص است خشك و تر دلش شاد است

روز اخذ ميثاق است وقت عهد و ميعاد است

هر كه قدر او نشناخت باشد او نمك نشناس

روز بيعت حق است اي جهان و اي مردم

از زمين چراغاني است تا فَراز نُه طارم

هرچه هست شادان است عرش و فرش و هم اَنجم

شد فسردگي امروز از گياه صحرا گُم

آنكه را طراوت نيست هست في المثل هيزم

جام دهر لب ريز است از مِي غدير خم

مِي خورد زمين با طشت مِي خورد فلك باطاس

محفلي دگر برپا در بهشت رضوان است

در قصور و در جنّت نُقل و مِي فراوان است

جام در كف حوراست گُل بدست غلمان است

مرغ گشته را مشگر شاخِ گل غزل خوان است

شاخ و برگ طوبي نيز لعل و گوهر افشان است

چون غدير خم كوثر مست و شاد و خندان است

مي دهد به مِيخواران باده با بلورين كاس

روز اخذ ميثاق است گاه عهد معهود است

طالع بشر سَعد است بختِ دهر مسعود است

باب فيض مفتوح است راه فتنه مسدود است

بحر لطف سرشار است جاي بخشش و جود است

چشم باز بينا را شاه راه مشهود است

هر كه سر زد از اين راه راستي كه مردود است

يا دد است يا ديو است يا سفيه يا نَسناس

شعله در چنين روزي بر خليل شد صحرا

يوشع ابن نون امروز شد خليفه موسي

هم به سِحر غالب شد معجز يد و بيضا

آصف سليماني زد بتخت حشمت پا

هم به حضرت شمعون داد جاي خود عيسي

هم علي (ع) عالي شد بر جهانيان مولا

آن زمان كه بر منبر كرد با رسول اجلاس

كِي همان دمي كآورد

پيكِ ايزد عَلّام

در غدير خم ناگاه سوي مصطفي پيغام

[صفحه 183]

كاي خلاصه ي ايجاد وي شهنشه اَيّام

خواهي ار رسالت را نيك تر دهي انجام

خيز و كن ولايت را بر جهانيان اِعلام

كامل است دين امروز نعمت است خود اِتمام

گر كني ولايت را نقش در قلوب ناس

بيدرنگ شاهنشه آستين ببالا زد

پس جهاز اشتر خواست منبري در آنجا زد

با علي (ع) بمنبر رفت بر خلايق آوا زد

روي سر درِ توحيد پرچم تولّا زد

نقش وال من والاه بر دل اَحِبّا زد

سنگ عاد من عاداه بر جبين اَعدا زد

گفت قصه بي پرده ني بشك و ني وَسواس

بودي اندرين هنگام دوش مصطفي جايش

تا بدست شه مانَد نقشي از كف پايش

گفت اينكه مي بينيد سرو قد بالايش

هركه او منم مولاش اين علي است مولايش

شاد جان احبابش كور چشم اعدايش

هيچ طاعتي مقبول نيست بي تولايش

دوستش بود مؤمن دشمنش بود خَنّاس

خوب ديده بگشائيد اين علي (ع) عمراني است

هم وَليّ ربّاني هم امام روحاني است

هم به اوليا اوّل هم مرا خود او ثاني است

هم بدين بساط استاد هم برين بنا باني است

خلق را ولاي وي پايه ي مسلماني است

شد وجوب او واجب گرچه شكلش امكاني است

اوست جان اهل البيت پاك و رسته از ارجاس

صد هزارها اسرار اندرين حكايت بود

ورنه از ازل مولي مَصدر ولايت بود

بلكه شاهد فردا خود همين روايت بود

منصبي كه امروزش از خدا عنايت بود

منكران فضلش را خود بزرگ آيت بود

يا تميز نيك از بد خود و را نهايت بود

كامتحان مردم را بيعتش شود مِقياس

يعني آن كه بخ بخ گفت و در ثنا پرداخت

پيش رفت و با تدليس عهد عقد و بيعت ساخت

ظاهرا در آنحضرت نرد جانفدائي باخت

روز امتحان بشكست عهد و تيغ خصمي آخت

[صفحه 184]

با مخالفت ناگاه سر نهاد و

بيرون تاخت

گرنه آن حقيقت بود كس حقيقتش نشناخت

آنكه از حسد آن روز كرد سينه اش آماس

ورنه تا جهان بوده او شه ولا بوده

محرم حريم حق در حرم سرا بوده

شمع لا مكان بوده خاص كبريا بوده

در هدايت مردم يار انبيا بوده

بر خليل و بر آدم مير و مقتدا بوده

هم به لَيلَه ي معراج يار مصطفي بوده

چاكر درش بودند خضر و موسي و الياس

او خصال ايزد را مظهر است مرآت است

پادشاه موجودات رهبر سماوات است

علم احمدي نور است قلب او چو مشكوة است

باب لطف او قبله بهر عرض حاجات است

در سياق فرمانش لوح محو و اثبات است

عالَمش بود خادم چون طفيل آن ذات است

آن كه نزد كاخ اوست هفت آسمان كرباس

گنج دانش عالَم در نهاد او مكتوم

پيش قلب بيدارش هر حقيقتي معلوم

حكم خاتم دوران شد بمُهر او مختوم

دين حق ازو معمول عدل و داد ازو مرسوم

هر خيال و انديشه جز ولاي او موهوم

در جهان و بحر و بر در جِبال و مرز و بوم

مي دهد به استمرار پاسبانِ عدلش پاس

گر فرشته در بالاست قِصّه از علي (ع) گويد

و آدمي است در آفاق درگه علي (ع) پويد

ور نسيم جان بخشي است خاك روضه اش بويد

ور گُلي است جان افزا زان شميم جان رويد

عقل جز كتاب او هر ورق همي شويد

پادشه بدان قدرت همت از علي (ع) جويد

تا همان عجوز زار كاو كند بشب دست آس

شيرزن بدش مادر بنتِ شير بُد نامش

كز شجاعت و غيرت ريخت شير در كامش

زان سبب بدان صولت رام بود ضرغامش

بلكه شير مي بوسيد خاك موزه و گامش

در غزاست شير حق اژدهاست صمصامش

كِي دگر مخالف را باشد عرض اندامش

[صفحه 185]

شير حق همي دارد شير بچه چون عباس

دلدلش بزير ران حمله بر پلنگ

آرد

بلكه مهر و مه را نيز تنگ زير تنگ آرد

از نهيب خود لرزه بر تن نهنگ آرد

چون بجست و خيز آيد شير را بچنگ آرد

بس شراره كز جولان از درون سنگ آرد

آن زمان كه در هَيجا رو بسوي جنگ آرد

بر دَرَد مخالف را سينه همچنان كرباس

نازم آن مشعشع تيغ آن كه ذوالفقار آمد

سخت و محكم و بُرّا تلخ و پر شرار آمد

بر هلاك خصم دون چون شرار نار آمد

آن كبود الماسي گه ز خون نگار آمد

ديو از آن گريزان شد خصم در فرار آمد

تا بقبضه ي شه رفت قدرتش هزار آمد

همچو در كف حِصاد درگه دِرودن داس

اي كه شرع احمد (ص) راست با وجود تو رونق

در ممالك آفاق تو شهنشه مطلق

كاشف همه اسرار معني كتاب حق

تو درين جهان مصدر ماسَوا همه مُشتقّ

دست قدرتت افراشت روي بام دين بيرق

خاتم رسولان كرد مه بدست تو مُنشق

تو زدي بفرق كفر تيغ تيز چون الماس

ملك دين و دانش را مالكي و دارائي

باغ عِلم و منطق را سبزه اي و صحرائي

معجز و عجايب را مخزني و دريائي

دفتر غرايب را رمزي و معمائي

آسمان عرفان را ماهي و دلارائي

عدل و جود و احسان را حاصلي و معنائي

در ترازوي خِلقت حكم تست چون قِسطاس [154].

فرش مسندت نبود فوق عرش جاي تست

اين بنا و اين خلقت جمله از براي تست

طوطياي چشم خلق گر نه خاك پاي تست

پس چرا همه چشمي باز در قفاي تست

[صفحه 186]

غم ز هول محشر نيست تا بپا لِواي تست

شمس را چو اندر دل سِكّه ولاي تست

ني گريزد از آلام ني هراسد از اِفلاس [155].

كتاب منظومه ي شمس يا جلوه ي ابديت، ص 191-201

[صفحه 187]

شهريار تبريزي (سيد محمدحسين)

غوغاي غدير و احتجاج امير

اگر سنجند هر سهمي در اسلام

هر

آن كو سهمگين تر، حِصَّه ي [156] من

نه احمد در مؤاخاتم به خود خواند

نه خود با من پسر عمّ و پدر زن

نه بر دوشم گرفت و ريخت اصنام

بدو نظّاره هر بازار و برزن

به غوغاي غدير خم نديديد

به دست شه چو شاهينم نشيمن

نه با آن خطبه ي «مَن كنتُ مولاه»

علي (ع) را برد بر اعلا و اعلن

نه خود فرياد بخٍ بخ كشيديد

من اينها شور خوانم يا كه شيون

چه شد عهد خدا بر من شكستيد

اَلا اي حاسدان عهد بشكن

به قرآن طاعت من كرد واجب

به هر مؤمن خداي حيّ ذوالمن

ظهور وحي در سبع المثاني است

وگرنه روز هست و نيست روزن

هر آن نسبت كه موسي را به هارون

همان نسبت محمّد (ص) راست با من

چو بي مهر ولي شد، نيست ايمان

چراغي كش فرو خشكيد روغن

نيابد حاسد ما بوي جنّت

مگر اُشتر رود در چشم سوزن

نه من سرلشكر اسلام بودم

شرر در خرمن كفّار بفكن

نه شمشير علي (ع) آن شعله كز وي

اُجاق كفر و دين خاموش و روشن

نه بر من برداشتم از راه اسلام

صناديدي [157] همه چون سدّ آهن

نه با سرْشان به خاك تيره سودم

عناوين مُطَلّا و مُطَنطَن

[صفحه 188]

نه احمد (ص) «لا فتي الّا علي» گفت

نيامد در احد ناد عليّاً

به ايمان و به بازو و به شمشير

نه من سيمرغ پرورد و تهمتن

به نسبت يا به سبقت يا به اسلام

كه را ياراي همدوشي است با من؟

نشستن را بود بست خدايي

تو اين بست خداخواهي شكستن

چو بلبل رفت و زاغ آمد به صحرا

مبه باغ اندر نه گُل ماند و نه گلشن

چه بدبختي كه مي خواهد ملاقات

خدا را و وبال از من به گردن

چه گمره تيره بختاني كه در شب

چراغ ماه را دارند دشمن [158].

[صفحه 189]

شهلا اصفهاني (صديقه صابري)

جام ولايت

شد قرين فصل بهاران باز

با عيد غدير

ز آنكه خورشيد ولايت از غدير خم دميد

غنچه لب بگشود و پيراهن دريد از شوق عشق

تا نسيمي از ولايت جانب گلشن وزيد

نغمه پرداز حقيقت پرده اي خوش ساز كرد

نغمه ي اهل ولا را گوش دل از وي شنيد

صبحدم آن خسرو خوبان نقاب از رخ گرفت

آفتاب شب شكن آفاق را در بر كشيد

عالمي شد از فروغش غرق در امواج نور

ز اين تجلّي صد تلألؤ در جهان آمد پديد

آسماني شد زمين از آفتاب روي دوست

شد ز الطافش شكوفا لاله ي دشت اميد

چون غدير خم شد از جام ولايت فيض بخش

هر كه بود اهل ولايت ز آن مي وحدت چشيد

وحي شد از سوي حق بر خاتم پيغمبران (ص)

زاين سبب احمد علي را بر وليعهدي گُزيد

كهكشاني جلوه گر شد روي دست مصطفي (ص)

كز وجودش يازده اختر به هر موسم دميد

سبز شد دشت و دمن از جوشش خم غدير

شيعيان باشد مبارك بر شما عيد سعيد

هر كه بشنيد اين حديث نغز را از راه شوق

طاير انديشه اش تا اوج رفعت پر كشيد

حلقه مي كوبد به درگاه علي (ع) «شهلا» ز شوق

بر ندارد چشم از اين درگه نگردد نااميد

[صفحه 190]

صابر اصفهاني (رمضان سيچاني)

شاه ولايت

مَطلع ديباچه ي حمد و ثنايي يا علي (ع)

مخزن اسرار علم كبريايي يا علي

شير حق، شاه ولايت، خسرو دنيا و دين

برزمين و آسمان، فرمانروايي يا علي

مظهر ذات و صفات داوري سر تا بپا

وجه حق، آيينه ي ايزد نمايي يا علي

مقصد از اِنّا فَتَحْنا حا و ميم و طا و ها

سِرّ الرّحمن عَلَي الْعَرْشِ استوايي يا علي

شد به قرآن اِنّما نازل، به توصيفت ز حق

ني همين مصداق قول هَلْ اَتايي يا علي

تو لسان اللهي و عين اللَّه و وجه اللهي

پاي تا سر، مظهر حُسن خدايي يا علي

مهر و ماه و انجم و ارض

و سما را فيض بخش

ابر احسان و كرم، بحر عطايي يا علي

داوري بر هرزدو كُون و آمري بر عرش و فرش

حكمران هم بر قدر، هم بر قضايي يا علي

از يَدُ اللَّهَ فوقَ اَيديهم، عجب نبود اگر

فاتح بدر و شه خيبرگشايي يا علي

ابن عم احمد و حق را ولي مطلقي

صهر پيغمبر، وصي مصطفايي يا علي

عارفان را كعبه ي مقصود، در دير و حرم

حاجيان را مروه و سعي و صفايي يا علي

اصل ايمان، ركن دين، حَجّ و حَطيم و زمزمي

قبله ي جان، مشعر و خيف و منايي يا علي

ذاكران ذكر يا سُبّوح و يا قُدّوس را

خود مخاطب ازخدا، صبح و مَسايي يا علي

ز امر بلغ در غدير خم، به خلق روزگار

مير و مولا و امام و مقتدايي يا علي

جز تو پيغمبر كه را فرمود، در خم غدير

بعد من، بر ما سواله پيشوايي يا علي

سالكان فاني في اللَّه را مقصد تويي

تشنگان وصل را آب بقايي يا علي

مرهمي بر زخم دلهاي حزين دوستان

دارو و درمان، به درد بي دوايي يا علي

توشه اي گر نبودش «صابر» براي آخرت

يار او امروز و فرداي جزايي يا علي

شاهكار خلقت، ص 74-75.

[صفحه 191]

صابر همداني (اسدالله صنيعيان)

گل و گلاب

در غدير خم بهر حضرت ختمي مآب

از خداوند قدير آورد جبريل اين خطاب

كاي به اورنگ رسالت پادشاه ذوالكرم

وي سپهر آفرينش را جمالت آفتاب

داد شرع اقدست چون ملك صورت را نظام

حاليا بر كش ز روي شاهد معني نقاب

يعني اندر اين زمين برخيز امروز اي رسول (ص)

كن علي (ع) را جانشين خويشتن با صدشتاب

هان، مكن بيم اي رسول (ص) از مكر رو به خصلتان

تا چو حيدر (ع) ضيغم غرّنده اي داري به غاب

ساز تبليغ امر حق را بر صغير و بر كبير

خواه باشندي موافق، خواه سازند

اجتناب

ملّت اسلام را گو اين نماز و حجّ و صوم

بي تولّاي علي (ع) هرگز نيايد در حساب

پس پيمبر (ص) ز امر ايزد از جهاز اشتران

منبري آراست، بر منبر شد آن عاليجناب

دال آسا قامت همچون الف خم كرد و برد

بر كمربند علي (ع) دست آن شه مالك رقاب

[صفحه 192]

برگرفتش روي دست آنگاه در توصيف وي

سُفت درّ معرفت را اين چنين با شيخ وشاب

كاي گروه، آگاه باشيد از خواص و از عوام

زين سپس نبود وصيّ من كسي جز بوتراب

نيست اورنگ خلافت را جز او لايق كسي

زانكه او بر شهر علم من از اوّل بود باب

في المثل من همچو موسي، وين «علي» هارون من

من چو عيسي در شهود و او چو شمعون در غياب

خصم حيدر خصم من شد، خصم من خصم خدا

زانكه من هستم رسول (ص) و او مرا نايب مناب

نيست در بالاي دست او دگر دست كسي

چون «يَدُ اللَّه فوقَ ايديهِمْ» بود نَصّ كتاب

بيعت اين دست را هر كس شكست آخر بود

در جهنّم قهر «ربُّ العالَمين» او را عقاب

چون ولاي او ز امر حق بود حصن امان

هر كه داخل شد در اين حصن ايمن است از هر عذاب

بلكه از كتم عدم بگرفته تا ملك وجود

كِي بود بي اذن او كس در اِياب و در ذَهاب

هرچه مي خواهيد بعد از من، بخواهيد از علي

بوي گل را در غياب گل بجوييد از گلاب

پس تو «صابر» ز آيه ي «اَلْيَومَ اَكْمَلْتُ لَكُم»

شرح «اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي» را رو بياب [159].

[صفحه 193]

صاعد اصفهاني (محمدعلي)

مظهر غدير

امروز شد حقيقت حق خلق را عيان

شد آشكار بر همه گنجينه نهان

در جام كن شراب طَهور اي نديم عشق

كامروز شد زمانه به دلخواه عاشقان

جبريل بر جناب پيمبر (ص) نزول كرد

كاي مصطفي (ص) حبيب خداوند

مستعان

فرموده است حضرت سلطان لَمْ يَزَلْ

كن آشكار مقصد ما را ز كُنْ فَكانْ

مار است در عِمارت امكان دفينه اي

كز ديده ي وجوب بود گنجِ شايگان

بحر وجود راست ثمين گوهري به كف

خواهد عطا كند به خلايق به رايگان

برخيز و بر سفينه ي اقبال خلق را

بربند از خلافت موعود بادبان

هشدار نقب زن بود اندر كمين دين

هان! اي تو خلق را به حقيقت نگاهبان

بيم از منافقان چه كني اي رسول (ص) حق

هستي تو در صيانت اللَّه در امان

تبليغ كن رسالت و درباره ي علي (ع)

بر خلق امر خالق خلق آفرين رسان

امروز حكم حضرت حق اي رسول (ص) حق

با مسلمين اگر نگذاري تو در ميان

فردا چو شد، تلاطم اميال مي برد

كشتي دين به ورطه ي گرداب بي گمان

خيرالانام (ص) از پي اجراي امر حق

بنهاد هفت كرسي ايجاد زير ران

از بعد يك خطابه ي غرّا به حمد حق

فرمود: اي مهاجر و انصار اين زمان

آورده است امر الهي، امين وحي

اينك منم كه حكم خدا مي كنم بيان

ماينك وظيفه است سپيد و سياه را

هر يك شود پذيره اين حكم و ترجمان

آيا نه من ولي شمايم به امر حق

بانك بلي، بلند شد و شد ز فرقدان

فرمود هر كه را منم اولي به نفس او

حكم علي (ع) بر اوست چنان حكم من روان

[صفحه 194]

از مسلمين به رُتبه كسي همچنان علي (ع)

در زير آسمان نبود در عُلوّشان

آن گه نمود عزم كه در پيش چشم خلق

حجّت مگر تمام كند بر منافقان

بازوي حق به دست يدالّهي اش گرفت

او را گرفت بر سر و گفت اين علي (ع) است هان

گرديد چون علي (ع) سر دست نبي (ص) بلند

گرديد مهر و ماه چو با يكدگر قِران

شوق و شعف دويد در اعضاء كاينات

از حيرت ايستاد به جا لحظه اي زمان

در حيطه ي خِرد

به تصوّر نمي رسيد

بر دست مهر ماه بر آيد به كهكشان

ديدند كائنات كه در منظر غدير

مي بود ماه، بر سر خورشيد زرفشان

مي سوخت احمد از حرارت تبليغ زان جهت

آن ماه را گرفت به سر بهر سايبان

خورشيد عشق سر چو زد از مشرق رسول (ص)

افشاند بوسه بر قَدمش مهر خاوران

برخاست از سراسر هستي غريو شوق

پيچيد اين ترانه ي دلكش در آسمان

امروز شد به رتبه ي اَكْمَلْتْ دين قرين

دين يافت با كريمه ي اَتْمَمْتْ اقتران

حجّت تمام گشت ز خلّاق ذوالمنن

هان اي منافقان شده هنگام امتحان

هان! اين علي (ع) است بر سر دست نبي (ص) بلند

هان! اين علي (ع) است سر زده از اوج لامكان

آري علي (ع) است مايه ي پيدايش وجود

آري علي (ع) است علّت ايجاد اين جهان

آري علي (ع) است مقصد از ايجاد كائنات

آري علي (ع) است در بدن ممكنات جان

غير از علي (ع) كه را، رسد از جمله ممكنات

غير از علي (ع) كه را، بود اين رتبه ي گران

كز مرتبت به شانه ي احمد (ص) نهد قدم

وز منزلت شود سر دست نبي (ص) عيان

شاها مِي مَحبّت تو حوض كوثر است

هركس كه جرعه اي زد از آن گشت جاودان

حبل اللَّه است حِصن حَصين ولايتت

ما را بخوان به چشم عنايت بر آستان

«صاعد» فشاند درّ معاني به مدح تو

بر او ببخش لفظ اگر گشت شايگان

تجلي در مني، ص 141-144.

صاعد اصفهاني (محمدعلي)

به مناسب عيد غدير خم و خلافت مولي علي (ع)

تبارك اللَّه از اين شور و جذب روحاني

كه عشق خوانده محبّان خود به مهماني

چه محفلي است خدايا كه مي زند پهلو

به عرش رحمت تو از بلند ايواني

[صفحه 195]

قدح قدح همه لبريز از شراب طَهور

سبو سبو همه پر از زُلال عرفاني

به جام دل همه سر جوش باده ي وحدت

سبوي ناطقه لبريز فيض رحماني

چمن

چمن گل معني دمد ز گُلبن لفظ

همه به غايت موزون چو سرو بستاني

تمام مجلسيان هم كلام و هم نفسند

چنانچه معني و لفظاند جفت و وحداني

ز برگ برگ شنو ذكر هو علي (ع)، كه كنند

در اين چمن همه كار هزار دستاني

درآ به بزم كه آيند بهر استقبال

ز گل شميم و ز بلبل دم خوش الحاني

درآر از تن خود خرقه ي تعلّقها

كه بزم روحاني را سزاست عُرياني

دلي چو مهر فروزان تو را نمي بخشند

اگر چو صبح نداري گشاده پيشاني

به حق گراي در امروز چون تو را فردا

دگر چه سود گزيدن لب پشيماني

به راه باطل خود تا به چند سرگردان

چرا به محور حق روي خود نگرداني

ز هر قبيله و هر قوم هر تبار و نژاد

تو را كه هست سرو داعي مسلماني

به هر كجا كه توئي با توام برادر من

دمي نشين به خِرد تا خلاف بنشاني

خداي را دل اهل ولا بود تا كِي

اسير و خسته ي اين رنج و درد سوهاني

كه بهر غصب خلافت ز قبل و بعد غدير

چه حيله ها كه نمودند و جمله شيطاني

چها كه بر سر اسلام زين خطا آمد

پيامدش همه شر بود و نابساماني

وليك در همه اصنافِ ملّت اسلام

مُروّجان محقّق به حكم وجداني

در اين مقام به نحو كنايت و تصريح

نموده اند همه اعتراف اذعاني

كه در غدير خم احمد (ص) پيمبر اسلام

پس از خطابه ي غرّا و نغز و طولاني

به قصد نصب خلافت براي بعد از خويش

بلند كرد علي (ع) را به امر سبحاني

عجب كه سخت فراموش گشت حق علي (ع)

به عمد غصب نمودند، يا ز ناداني؟

گذشت آنچه شد از سوي مردمي بي حد

اسير خواهش و اَميال شوم نفساني

وليك صاف بود آسمان و گر ابري

بود طبيعت خورشيد پرتو افشاني

كنون به قول بزرگان عالم

اسلام

علي (ع) خليفه ي بعد از نبي (ص) است بُرهاني

چنان بود به تَواتُر حديث يوم غدير

كه شك در آن نتواند يهود و نصراني

اگر به آيه ي اَلْيَومْ اتّفاق شود

رود ز بين بشر اختلاف ادياني

گر اتفاق دهد دست در تمام جهان

شود مُسّلم، اسلام را جهانباني

[صفحه 196]

اگر به خويش بيايند عالِمان فِرَق

به حق، به حق بگرائيد عالي و داني

خلاف را بزدائيد و عالم اسلام

رها كنيد از اين حالت پريشاني

مگر رسول (ص) امين در نَهار يوم الدّار

چو بر عشيره ي خود كرد گوهر افشاني

نگفت هر كه به من اوّل آورد ايمان

به او خلافت، بعد از من است ارزاني

مگر نه اعلم و اقضاي امّت است علي (ع)

مگر نه اقدم خلق است در مسلماني

مگر نه اينكه رسيده است تا به اوج كمال

ز فيض مرتبت او كمال انساني

بر اين نصوص مسلّم به اتّفاق فِرَق

بدين دلائل محكم به حكم وجداني

پس از رسول (ص) علي (ع) بود و بس خليفه او

به هر كسي نرسد اين مقام سبحاني

به جز علي (ع) كه توان بر جهان خلافت كرد

مگر كه ديو تواند كند سليماني

علي (ع) تجسّم حقّ و نبي (ص) و قرآن است

گرفتم اين كه نمي بود نَصّ قرآني

گزافه گشت سخن، او بود تجرّد محض

كه روح اوست مصفّا ز ثِقل جسماني

ابوالعجائب اي بنده ي خداي صفات

كشانده اي همه آفاق را به حيراني

من و مديح تو اي بحر حق بدان ماند

كه موجه اي زند از خيره كوس عماني

زبانِ الكن و فكر قصير من چه بُود

كه از خلاصه ي خلقت كند ثنا خواني

چه حدّ كه ذرّه كند وصف شوكت خورشيد

شناسد او چه، ز اوصاف مهر نوراني

بر آستان تو عرض ادب كند «صاعد»

نبود مقصد او عرضه سخنداني

مراست عقده گره گير در گلو مولا

چو استخوان به گلو آنچنان

كه مي داني

تجلي در مني، ص 147-150.

[صفحه 197]

صبوري كاشاني

امروز روز رونق

امروز روز رونق دين پيمبر است

امروز روز جلوه ي آيين داور است

امروز روز تقويت دين مصطفي است

امروز روز تهنيت شرع انور است

امروز از ولايت سالار اولياء

دين را همه كمال و جمال است و زيور است

امروز روز شادي و هنگام عشرت است

امروز روز باده و دوران ساغر است

امروز باده اي ز مبارك خُم غدير

در جام خلق از كف ساقيّ كوثر است

آن باده اي كه در دل عالم روان فزاست

آن باده اي كه در گِل آدم مُخَمّر است

آن باده اي كه در طلب ساغرش مدام

خورشيد و ماه، گردان بر چرخ اخضر است

هان اي نگار زُهره بناگوش نوش لب

زان ده مرا كه همچو لبت روح پرور است

اي رخ به رنگ آذر و پيكر به لطف آب

زان آب ده كه طبعش چون طبع آذر است

مي همچو آب كوثر، آنرا حلال باد

كش در كنار چون تو بت حور منظر است

عيد است و بوسه خواهم از آن لعل شكّرين

داني شُگون عيد به نُقل است و شكّر است

امروز عيد ملّت اسلاميان بود

روز كمال دين خداوند داور است

ايّام برقرار به نيروي ملّت است

اسلام استوار به بازوي حيدر است

حبل المتين، امام مبين، پيشواي دين

كش قدر و رتبه از نظر وَهْم برتر است

استاد كارخانه ي صُنع خدا، علي (ع)

كز صُنع او علامتي، اين هفت منظر است

اعظم وليّ بار خدا شاه لا فتي

آن واجبي كه جامه ي امكانْش در بر است

عقل نخست صادر اوّل وليّ حق

كايجاد را به او سمَت فعل و مصدر است

جز او كه بر خزينه ي فيض خدا امين؟

جز او كه بر مدينه ي علم نبي (ص) در است؟

[صفحه 198]

عنوان «انّما» به ولايش مُوَشّح است

طُغراي «هل اتي» به عطايش مُسَطّر است

رأيش به دَه عقول، امير

مدبّر است

حكمش به نُه سپهر، قضاي مقدّر است

گر خطبه ي ولايت او بايدت شنيد

بشنو كه حق خطيب وي وعرش، منبر است

يا ايّها الرسول به ابلاغ جبرئيل

در شأن او ز قول خداوند اكبر است

غدير در شعر فارسي، ص 171-172.

[صفحه 199]

صحت اصفهاني (علي شيراني بيدآبادي)

بهار عشق

نماي جاده رنگ كهكشان داشت

زمين آنجا شكوه آسمان داشت

دَراي كاروان گوياي اسرار

طنين شوق در دلهاي بيدار

دَرون كاروان سالار پر جوش

چو طوفاني خروشان ليك خاموش

بيابان در بيابان نور جاري

زمين تا آسمان آئينه كاري

نسيم از صد بهاران عطر لبريز

هوا سرشار از مُشكي دل انگيز

پَرند ابرها چون بال جبريل

به صحرا سايه پوش از بهر تجليل

زمين آنجا چو عرش كبريا بود

نداي حق و فرمان خدا بود

به گلبرگ شقايق اشكِ شبنم

چو موج روشن انجم مجسّم

فضا لبريز گلبانگ ملايك

بشارت جوش آواز يكايك

صداي بالشان گلنغمه ي راز

چو موج آبشار آئينه پرداز

در آن آئينه پيدا جلوه ي حق

زُلال آن زبان نور مطلق

زبانش نغمه از ذات جلي داشت

بيانش نشئه از نام علي (ع) داشت

پيام اين بود از حق مصطفي را

علي (ع) كامل كند دين خدا را

علي (ع) والا علي (ع) مولاي دين است

علي (ع) در خاك هم گردون نشين است

علي (ع) حق و علي (ع) از حق جدا نيست

شكوه موج از دريا سَوا نيست

صَلاي صولت و اصل اصالت

تجلي گاه خورشيد عدالت

علي (ع) حق گستر و باطل ستيز است

در اين شب كوچه رايَش نور خيز است

علي (ع) خورشيد و دست او زر افشان

علي (ع) دريا و موجش گوهر افشان

[صفحه 200]

علي (ع) انديشه اي دارد دل افروز

در اين باغ است گُلپيراي دلسوز

چو غير از او سزاواري نديدند

به عِلّيين علي (ع) را برگزيدند

چو بود از هر كه در عالم سر آمد

علي (ع) بر شد فراز دست احمد (ص)

نمايان ساخت آنجا نور

را نور

(عيان شد معني نورٌ عَلي نور)

خروشان تر زبان چون موجِ دريا

زبان بگشود و گفتا خاكيان را

علي (ع) يعني شكوه سبز افلاك

علي (ع) يعني بهار عالَم خاك

علي (ع) يعني بهارستان ايمان

علي (ع) مضمون حق، معناي قرآن

منم از هر كسي اولا علي (ع) هم

منم بر عالمي مولا علي (ع) هم

علي (ع) آگه ز باغ و شبنم اشك

غمين را مرهم دل مَحرم اشك

علي (ع) چون نورها پيدا و پنهان

زُلال فيض و صبح تيره روزان

علي (ع) درد آشنا را مي شناسد

علي (ع) فريادها را مي شناسد

علي (ع) شبها به چشم گوهر افشان

ز سيما شسته بس گرد يتيمان

علي (ع) آئينه در آئينه نور است

قيامت در قيامت شوق و شور است

علي (ع) بر دل دمد نور خدا را

علي (ع) صيقل دهد آئينه ها را

علي (ع) يعني سحر يعني بهاران

علي (ع) يعني قرار بيقراران

ز فيضش كاروان ميرفت تا نور

مسير از جوشن مستي بود مستور

زمين شد پر ز گل از اعتدالش

غم از دلها روان شد از رِوالش

ز سبزي خاك چون گلدشتِ افلاك

نفس گلريز، دل بيدار، جان پاك

ولي از جور آن پيمان شكنها

علي (ع) با يك جهان غم ماند تنها

سَوا از تك سوار عشق گشتند

گريزان از بهار عشق گشتند

ندانستند راه خوب و بد را

نديدند آيت فيض ابد را

دريغا تا قيامت اين چنين است

معين خلق بي يار و معين است

دلم شد از گُل رازِ كه گلزار

(خدايا زين معما پرده بردار)

الهي اين همه آتش دلي چيست

بهاران در بهاران سوزم از كيست

نمايان كن به عالَم راز عشقم

كه پيچد تا ابد آواز عشقم

كسي چون من بدين آتش دلي نيست

كه عشق من به جز عشق علي (ع) نيست

علي (ع) جز حق نمي گفت و نمي ديد

به جز از باغ معني گل نمي چيد

علي (ع) يعني گل

و آئينه و نور

كز او شد شعر (صحّت) شعر پر شور

[صفحه 201]

صغير اصفهاني (محمدحسين)

غديريّه در مدح مولي اميرالمؤمنين عليه السَّلام

اي مه بي مهر من اي مهر و ماهت مشتري

وي دوصد چندانكه مهر از مه ز مهرت برتري

گاه عيش است و طرب ني موسم حزن و كرب

خلَّخي رويا بساغر كن شراب خُلَّري

كرده بستان را بهار از خرمي رشك بهشت

حوروش يارا خوش است ار رخت در بُستان بري

خيز اي سرو سَهي بخرام يك ره در چمن

تا بياموزد خراميدن ز تو كبك دري

داغ دل از ساغر مِي پاي گُل بايد زدود

حاليا كز لاله مي بينيم شكل ساغري

از نواي بلبل شوريده در سوداي گل

باز مانده در فلك ناهيد از خُنياگري [160].

در نشاط و وجد و حال و انبساط و عشرتند

جمله موجودات عالم از ثُريّا تا ثَري

ها بود عيد غدير خم به عشق مرتضي (ع)

خُم خُمم بخش اي بهشتي رو شراب كوثري

مستم از آن باده كن تا بر سَبيل تهنيت

از الف تا يا كنم وصف جلال حيدري

اسم اعظم آدم اول اديب انبيا

اصل ايمان آنكه بر ايجاد دارد مهتري

باني بنياد عالم بحر احسان باب جود

بوالحسن بيضاي رخشان بدرِ از نُقصان بَري

تاجدار مُلك امكان مظهر ذات و صفات

تابع ختم رسل (ص) مهر سپهر رهبري

ثاني آل كسا يكتاي بي ثاني كه هست

ثابت از وي دين احمد (ص) باطل از وي كافري

جانِ جان شاه جهان شاهي كه با عَجز و نياز

جبرئيلش بهر كسب فيض كرده چاكري

[صفحه 202]

حاكم احكام حق حيدر (ع) حبيب مصطفي (ص)

حكمران بر ما سوي اللَّه ز آدم و ديو و پري

خسرو خيبر گشا آنكو بفرمان خداي

خانمان بر كند از خيل يهود خيبري

دستيار و بن عم و داماد ختم المرسلين (ص)

دست حق كش داده داور در دو

عالم داوري

ذوالجلال قاهر غالب شهنشاهي كه كرد

ذوالفقارش خرمن جان عدو را آذري

رخصت رزم ار دهد رأيش بطفلي ني سوار

رستم زالش نيارد كرد هرگز همسري

زان الهي كيمياي مهرش اي اكسير جوي

زن بقلب خويش تا بيني از آن فَرِّزري

سِرّ سبحان ساقي كوثر سُرور جان و دل

سَروري كو راست اندر ملك هستي سَروري

شامل احسانش نه تنها بر يتيمان شد كه كرد

شفقت و دلجوئيش هر بيوه زن را شوهري

ضرب جوزائي حُسامش مي فزودي بر عدد

ضيغمان دشت هَيجا را ز جوزا پيكري

طوف كويش را طمع دارد كه در هر صبحدم

طلعت از خاور فروزد آفتاب خاوري

ظِلّ حق ظَهر پيمبر (ص) مانع ظلم و فساد

ظالمان را سد راه جور و ظلم و خود سري

عالي اعلي علي (ع) مرتضي شاهي كه كرد

عون حقش دائماً در رزم اعدا لشگري

غائب و حاضر مَليك و عبد را قسّام رزق

غير از او نبود گر از چشم حقيقت بنگري

فضل محضش گشته شامل بر تمام كاينات

فيض عامش كرده در ملك جهان خوان گستري

قرب او را درك كردند انبيا آنگه شدند

قابل قرب خدا و رتبه ي پيغمبري

كنز مخفي گشت از غَيب هُويّت آشكار

كرد تا آنشه ظهور اندر لباس مظهري

لعل و گوهر را عتابش تيرگي بخشد چو سنگ

لطف و مهرش سنگ را بخشد صفاي گوهري

مُصحفش مدح و خدا مدّاح و احمد (ص) مدح خوان

من بوصف او كنم از خود ثبوت شاعري

نورگير از خاك درگاه فلك جاه ويند

نَيّر اعظم عطارد زُهره ماه و مشتري

واجب ممكن نما و ممكن واجب صفات

واللَّه او را عين حق بيني گر از حق نگذري

هل اتي تنها نه وصف اوست كاوصاف وي است

هر چه بهر انبيا از حق صحايف بشمري

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

لاجرم جز او نبايد خواست

از كس ياوري

يا علي (ع) يا ايليا يا با حسن يا با تراب

يكره ديگر ز لطفم خوان سوي ارض غَري

گرچه در ظاهر من از كوي تو دور افتاده ام

ليك رويت چشم جانم را نمايد منظري

از تو مي خواهد «صغير» خسته تا بنوازيش

از طريق مرحمت وز راه مسكين پروري

ديوان صغير اصفهاني، ص 88-90.

[صفحه 203]

صغير اصفهاني (محمدحسين)

غديريه

زَهي عيد همايون سعيدي

كه چون او بجهان نامده عيدي

خَهي روز نشاط آور فيروز

كه ناديده چو آن چشم جهان روز

طُفيلند بدين روز نكوفال

همه روز و شب و هفته مه و سال

همش وقت شريف اشرف اوقات

همش ساعت سعد اسعد ساعات

ازل منبسط از صبح صَبيحش

ابد منعكس از شام مليحش

چه عيدي كه بر اعياد مقدم

فرح بخشِ همه عالم و آدم

ورودش در دولت بگشايد

ظهورش غم دلها بزدايد

نسيمش چو دَم زنده دلانست

به رقص آور ذرّات جهانست

چه عيدي كه مِهين رايت اجلال

چه روزي كه بِهين آيت اقبال

چه عيدي كه چو آن كس نشنيده است

چه روزي كه چو آن ديده نديده است

ز بس آمده مَيمون و مبارك

بود تهنيتش ذكر ملايك

بدين عيد نه شبه و نه نظير است

نداني اگرش عيد غدير است

در اين روز نكو سيّد ابرار

رسول مدني احمد (ص) مختار

خديو دو جهان صادر اوّل

بر افراد رسل افضل و اكمل

نگارنده ي ابلاغيه دين

نماينده حق واضع آئين

برازنده و زيبنده شاهي

بزرگ آينه ي وجه الهي

نبي (ص) قرشي حامل قرآن

محمد (ص) سر و سرخيل رسولان

پس از طوف حرم عزم وطن داشت

زمين فخر از آن شاه زمن داشت

كه شد روح الامين نازل و آورد

سلامش ز خداوند و بيان كرد

كه فرموده حق اي كان شرافت

بكن نصب علي (ع) را به خلافت

به مردم زِمن احكام كماهي

رساندي چه اوامر چه نواهي

ولي آن همه از ظاهر شرع است

به اصل غرض آنها همه فرع

است

[صفحه 204]

به پرده است رخ شاهد منظور

از آن روي نكو پرده نما دور

عَبَث نيست ز من خلقت اركان

بر انگيختن صورت انسان

چو او در خور الطاف چنين است

ز انسان غرض من همه اينست

كه خود در نظرش پرده گشايم

بِلا پرده به او رخ بنمايم

كنون من همه را در نظر استم

سرا پا ز علي (ع) جلوه گر استم

بگو خلق علي (ع) را بشناسند

ز نشناختن آن بهراسند

علي (ع) را بده امروز وصايت

كز اين بعد بود دورِ ولايت

ور اين امر بجا ناوري اي شاه

از اين سِرّ نكني امتت آگاه

نباشد به جز از رنج و ملالت

تو را بهره ز تبليغ رسالت

همان دم پي اين امر مؤكّد

فرود آمدي از ناقه محمّد (ص)

به ياران همه فرمود به يك بار

گشائيد در اين طرفه مكان بار

پس آندم ز قطب منبري آراست

كه از رفعت آن قدر فلك كاست

چه منبر كه يكي پايه از آن عرش

به پيرامُن آن بال ملك فرش

بر آمد شه دين بر سر منبر

چو بر چرخ برين مهر منوّر

خلايق همه در حيرت از آن شاه

كه اينك چه سُرآيد نبي اللَّه

پس از حمد خداوند جهاندار

چنين ريخت در از لعل گهر بار

كه فرمان بودم از بَرِ داور

خلافت دهم امروز به حيدر (ع)

مر اين دين كه به رنج ز حدّ افزون

بدين پايه رسانيده ام اكنون

بحق ز امر حقش باز گذارم

بدست علي (ع) آن را بسپارم

پس آن بيخود يكسر ز خدا مست

بر آورد علي (ع) را بسر دست

بفرمود به امّت كه بدانيد

هم اين قصه در اطراف بخوانيد

هر آنرا كه به من هست تولا

مر او راست علي (ع) سيّد و مولا

به جايش مگزينيد دگر كس

كه او هادي بالحق بود و بس

پس از من به شما هادي و رهبر

كسي نيست به جز

حيدر (ع) صفدر

علي (ع) صاحب آن شأن عظيم است

كه خود قاسم جنات و نعيم است

ز دامان علي (ع) دست مداريد

جز اندر پي او ره مسپاريد

[صفحه 205]

بلي جز به وي اميد نبايد

كه از غير علي (ع) كار نيايد

علي (ع) حجّت يكتائي ذاتست

علي (ع) مظهر اسماء صفاتست

عزيز است و حكيم است و قدير است

عليم است و سميع است و بصير است

از او كارگه كن فيكون راست

از او اين فلك بوقلمون راست

از او مهر و مه و ثابت و سيّار

پِي نظم جهان گشته پديدار

علي (ع) مرشد جبريل امين شد

كه از فرط شرف سِدره نشين شد

هم او كرده مخمّر گل آدم

هم او بوده به وي مونس و همدم

از او نوح نجي رسته ز طوفان

از او كامروا گشته سليمان

از او يافت ضيا ديده يعقوب

از او يافت شفا علّت ايّوب

از او بهر خليل آتش سوزان

بَدَل شد به گل و لاله و ريحان

كليم اللَّه از او گشته سرافراز

مسيحا ز وي آموخته اعجاز

به احمد (ص) چو مدد كار و معين شد

از او راست چنين رايت دين شد

نمي كرد بدين گر علي (ع) اقدام

نَبُد نام و نشان هيچ ز اسلام

پيمبر (ص) چو به معراج روان گشت

در آيات الهي نگران گشت

هر آن سِرّ كه خفي بود جلي ديد

به هر سو كه نظر كرد علي (ع) ديد

علي (ع) نور بصر روح روانست

علي (ع) همدم دل مونس جانست

علي (ع) در همه جا با تو قرين است

تو را در دو جهان يار و مُعين است

كس ار يار طلب مي كند اين يار

كه چون او نبود يار وفادار

دو صد شكر كز الطاف خداوند

بُريده است «صغير» از همه پيوند

به كس غير علي (ع) كار ندارد

جز او در دو جهان يار ندارد

ندارد بكسي

چشم عنايت

به جز شير خدا شاه ولايت

ديوان صغير اصفهاني، ص 100-103

[صفحه 206]

صغير اصفهاني (محمدحسين)

نغمه هاي آسماني

دهر پير امروز، باز از نوجواني مي كند

ذرّه سان خورشيد، رقص از شادماني مي كند

بر فراز، از سِدرَه با پيك خدا روح الامين

مرغ بخت خاكيان هم آشياني مي كند

جان حق جويان مهجورِ به محنت مبتلا

از وصال يار جاني، كامراني مي كند

ميزبان خوان رحمت، خاص و عام خلق را

بر سر خوان ولايت، ميهماني مي كند

پرده بردارم ز مطلب، پرده دار كاينات

پرده برداري ز اسرار نهاني مي كند

گوش جان هر لحظه، از خُنياگران بزم قدس

اِستماع نغمه هاي آسماني مي كند

فاش گويم در غدير خم، به امر كردگار

مصطفي در نصب حيدر، دُرفشاني مي كند

ني همين بر اهل دل، حق را نمايد آشكار

لطفها هم، با محبّان زباني مي كند

مدح مي گويم اميري را كه در ملك وجود

ز ابتدا تا انتها او حكمراني مي كند

انبياء راهست ياور، اوليا را تا بحشر

دستگيري او به وقت ناتواني مي كند

عيسي مريم، زنام او دهد بر مرده جان

موسي عمران، به خيل او شباني مي كند

خضر بر گم گشتگان راه عشقش رهنماست

با تفاخر صالحش اشتر چراني مي كند

خسروي كو را لقب دادند قتال العرب

گريه بر حال يتيم، از مهرباني مي كند

مي كشد بر دوش، بار بينوايان را به شب

آن كه روز، از پادشاهي سرگراني مي كند

با مُرقّع جامع و نان جوين، سلطان عشق

از پي پاس مروّت، زندگاني مي كند

كي اداي شكر آن مولا شود امكان پذير

ز آن چه لطفش با «صغير» اصفهاني مي كند

ديوان صغير اصفهاني، ص 34-35.

صغير اصفهاني (محمدحسين)

غديريّه در مدح اسد اللَّه الغالب علي بن ابيطالب (ع)

براي امري دوشين بحربگاه خيال

ميان عقل من و جهل من فتاد جدال

چنان جدال شديدي كه محو شد ز ضمير

جدال كردن پور پشنگ و رُستم زال

قشون بيحد عقل و سپاه بيمر جهل

بقصد هم ز يسار و يمين جنوب و شمال

من از مشاهده حال و كثرت وحشت

شدم حزين و دل آزرده و

پريشان حال

از اين قضيه شدم آنچنان فكار و ملول

كه گشت آينه دل نهان بزنگ ملال

[صفحه 207]

بداد ساقي عشقم به ناگهان آواز

كه اي ز بار تخيّل قد تو همچو هلال

چرا شده است تو را رنگ ارغواني زرد

چرا شده الف قامت تو همچون دال

بگير باده ز دستم گذشت شام فراق

بگير باده ز دستم دميد صبح وصال

نمود مرحمتم زان مِئي كه از سر شوق

فرشته فرش به ميخانه اش كند پرو بال

نمود مرحمتم زان مِئي كه از شرفش

بخاكيان شده ز افلاكيان فزون اجلال

نمود مرحمتم ساغري ز خم غدير

كه باز گشت به رويم از آن درِ اقبال

چو در غدير خم آمد از آسمان جبريل

به نزد ختم رسل (ص) ز امر قادر متعال

كه اي رسول خدا بايد اندرين منزل

كني ولي خدا را وصي خود في الحال

ببايد آنكه كني آشكار سِرّ نهان

كه رازهاست در آن مخفي اي همايون فال

پس از جهاز شتر ز امر شه يكي منبر

بساختند و فراز آمد آن سپهر كمال

گرفت دست علي (ع) و بدامن گيتي

همي ز لعل بدينگونه ريخت دُرِّ مَقال

كه هر كه را بود اقرار بر نبوّت من

ولايت علي (ع) او راست افضل الاعمال

هر آندلي كه به مهر علي (ع) نگشت محل

نجات يافتنِ آن تفكّريست مُحال

حلال اوست حلال و حرام اوست حرام

حرام اوست حرام و حلال اوست حلال

همين عليست (ع) كه نامش نخواندي ار آدم

به پاي خاستنش بود تا ابد ز آمال

همين عليست (ع) كه بُد ناخداي كشتي نوح

در آنزمان كه نهان شد بزير آب جِبال

همين عليست (ع) كه از فيض يادش از زندان

به تخت يافت مكان يوسف خجسته جمال

همين عليست (ع) كه در كوه طور با موسي

از او شدي ز خفيّ و جليّ جواب و سؤال

همين عليست

(ع) كه از دست او گرفته مسيح

مكان به چرخ چهارم ز دار اهل ضَلال

همين عليست (ع) كه در كوي يار در شب وصل

به جاي يار مرا بود همسخن ز جلال

خلاص ز آتش نمرود مي نگشت خليل

اگر نبود علي (ع) يار او در آن احوال

به امر اوست بجا عرش و فرش و لوح و قلم

بحكم اوست روان روز و هفته و مه و سال

خجسته امرش ساري به بَرّ ميلاميل

ستوده حكمش جاري به بحر مالامال

خداي كرد در امروز دين خود كامل

كه با ولاي علي (ع) دين رسد به حدّ كمال

هنوز داشت به لب آن سخن كه بخ بخ

بلند شد ز عدوي رجيم زشت خصال

نمود با علي (ع) آن روز اوّل او بيعت

شد او به پيش روان ديگرانش از دنبال

[صفحه 208]

ولي نرفت زماني كه آن مُخرّب دين

گشود دست ستم تا كه دين كند پامال

بسوخت ز آتش كين درب خانه يي كه ز شوق

نمود خدمت آن جبرئيل چون ميكال

شكست قائمه عرش چون كه تخته در

بزد به پهلوي زهرا (س) ز زشتي افعال

رسن به گردن حبل المتين دين افكند

نمود غصب خلافت به ياري جُهّال

به دشت كرببلا بُد همان رسن گويا

كه بست خصم جفا جو حسين (ع) را اطفال

اگر نه آن يكي آتش زدي به خانه اب

چگونه اين يكي آتش زدي به خيمه آل

بتول (س) را نزدي تازيانه گر قنفذ

حسين (ع) را نزدي كعب ني كسي به عيال

هزار لعنت حق بر كسي كه اول بار

به باغ دهر چنين ميوه را نشاند نهال

از آنچه رفت به آل نبي (ص) ز قوم عنيد

خموش باش «صغيرا» كه هست ناطقه لال

مصيبت نامه صغير اصفهاني، ص 16-17

صغير اصفهاني (محمدحسين)

غديريه

خاتم انبيا بخم غدير

ز امر خالق بخلق گشت بشير

منبري ساخت از

جهاز شتر

بر نشست آن خديو عرش سرير

پس گرفتي بدست دست علي (ع)

كه بدانيد از كبير و صغير

نه به دل خواه و ميل من تنها

بل بفرموده ي خداي خبير

هست اين مرتضي علي (ع) بر من

جانشين و وصي و يار و ظهير

ايها الناس بي ولاي علي (ع)

دينتان هست ناتمام و قصير

پس نمودند بيعت و راندند

«نَعَمْ» اندر لسان و «لا» بضمير

رفت چون مصطفي (ص) ز دار جهان

جمع گشتند آن گروه شرير

غصب كردند پس خلافت را

خلق دنيا طلب بدين تدبير

كه نه سن علي (ع) بود در خور

لايق اين رتبه راست شيخ كبير

اين سخن رد عقل مصطفويست

قائلش مستحقّ نار سعير

گر چنين باشد او ندانسته

تا نمايد كه را بخلق امير

[صفحه 209]

باري اي عاقل اندر آن ايّام

از سكوت علي (ع) مشو دلگير

كرده بود احمدش وصيت و نيز

رفته بود از خدا چنين تقدير

تا شود امت امتحان ورنه

نشود شير رام روبه پير

اين علي (ع) بد همان علي (ع) كه بُديش

دست مرحب شكاف و خيبرگير

كسي ار مدح آن سه تن گويد

خواب ناديده مي كند تعبير

جانشين محمد (ص) مختار

نيست كس غير حيدر (ع) كرّار

مصيبت نامه صغير، ص 217-218

صغير اصفهاني (محمدحسين)

غديريّه

امروز روز نصب وصي پيمبر (ص) است

اندر خم غدير يكي طرفه محضر است

از چشم دل ببين كه نبي (ص) فوق منبر است

روحش قرين وجد ز پيغام داور است

پيغام آشنا سخن روح پرور است

ارواح انبياء همه را با نياز بين

جن و ملك گرفته نشيب و فراز بين

خلقي ز هند و روم و عراق و حجاز بين

چشم همه به احمد محمود باز بين

يا للعجب حكايت صحراي محشر است

به به چه محضريست كه آنرا نظير نيست

عنوان صدر و ذيل و غني و فقير نيست

ناطق بجز رسول نذير بشير نيست

گويد كه جز علي (ع) بخلايق

امير نيست

وين نيست قول من كه ز خلّاق اكبر است

انوار لَمعه لَمعه بر آيد در آن مكان

از منبر جحاز شتر تا به آسمان

پر گشته از شكوه بني هاشمي جهان

جبريل راست آيه اَكْمَلْتْ ارمغان

يعني كمال دين به تولاي حيدر (ع) است

افكنده اين قضيه بر اجسام ارتعاش

بر دوست جان فزا شده از خصم دلخراش

«حافظ» ز دور ناظر و گويد ز صدق فاش

گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش

آنرا كه دوستي علي (ع) نيست كافر است

[صفحه 210]

نور ولايت اسداللَّه ظهور يافت

زين نور دهر بهجت و گيتي سرور يافت

ارض و سما تجمل اللَّهُ نور يافت

شاهد ز غيب آمد و جانان حضور يافت

صاحب دلان زمان ملاقات دلبر است

يك دور بود باده ي ي عرفان كبريا

در عُهده سِقايت افراد انبيا

آن دور منتهي شد و امروز مصطفي (ص)

تفويض كرد امر سقايت به مرتضي

زين بعد جام در كف ساقي كوثر است

رندان دهند از ره انصاف پروري

ترجيح بندگي علي (ع) را بسروري

آري كند بچرخ گر از رتبه همسري

يك ذرّه اش بخاك زمين نيست برتري

هر سر كه آن نه خاك كف پاي قنبر است

رسم است در ميان دليران پهلوان

كارند وصف خود گه پيكار بر زبان

شير خداي هم به مصاف دلاوران

مي كرد وصف خويش بگاه رَجَز بيان

آن وصف چيست نعره ي اللَّه اكبر است

حُكم قضا رود همه بر حِكمت علي (ع)

هستي ز كل و جزو بُوَد حشمت علي (ع)

بود «صغير» نيست جز از رحمت علي (ع)

وين نطق جانفزاش بود نعمت علي (ع)

كِي نعمتي چنين همه كس را ميسّر است

ديوان صغير اصفهاني، ص 115-116.

صغير اصفهاني (محمدحسين)

غديريه در مدح حضرت علي بن ابيطالب (ع)

ساقي مِي ده مرا كه از كتاب قويم

نموده ام اِستماع كريمه ئي از كريم

نَبِئي عِبادي عَني اَنَا الْغَفُورُ الْرَحيم

از پس اين استماع ز خوردن باده

بيم

هذا شَيي ءٌ عُجابْ ذالِكَ اَمرٌ عَظيم

ذالِكَ اَمْرٌ عَظيمْ هذا شَيي ء عجاب

[صفحه 211]

من آزمودم جهان غمكده و غمسراست

بغم سرائي چنين نه غير مستي رواست

هر آنچه آيد به هست نيستيش انتهاست

بناي هستي همه در ره سيل فناست

ملك و جود مرا خرابي اندر قفاست

چه بهتر از اينكه خود سازمش از مِي خراب

خاصه كه معمار صنع طرح نو انداخته

ساحت گلزار را رشگ جنان ساخته

لاله رخ افروخته سرو قد افراخته

كبك دري از دمن سوي چمن تاخته

غلغله بوالمليح زمزمه ي فاخته

كرده عيان در چمن شورش يوم الحساب

اي به غمت بيخبر دل ز نويد و وعيد

عشق تو عشّاق را سر خط هذا سعيد

دلشدگان غمت چند ز قربت بعيد

رخ بنما كين زمان روي بما كرده عيد

عيدي فرخنده را آمده مبدء مُعيد

كه دروي از رخ فكند شاهد معني نقاب

عيدي كش كبريا نعت پذير آمده

عيدي كش مصطفي (ص) ز جان بشير آمده

عيدي كش ناپديد شبه و نظير آمده

از شرف اعياد را فرد كبير آمده

واضح گويم همان عيد غدير آمده

كه يافت در وي ظهور خلافت بوتراب (ع)

ساقي روزي چنين كش فرح و انبساط

گشته جهان را محيط گشته جهانش محاط

عالم دارد سرور گيتي دارد نشاط

با چو مني يار شو در چمني بر بساط

ساغر و پيمانه را بفكن و بي احتياط

مرا ز خُم غدير خُم خُم پيما شراب

[صفحه 212]

مِي از ولاي شهي بده كه جان مست اوست

هستي هستي همه ز هستي هست اوست

پاي نهادن بعرش مرتبه ي پست اوست

كعبه صفت لا مكان خانه در بست اوست

خواست بدانند خلق كه چرخ در دست اوست

ز مغرب آورد باز بجاي ظهر آفتاب

كرد به خم غدير به امر رب جليل

نزول با صد شعف نزد نبي (ص) جبرئيل

بعد درودش سرود كِي بخلايق دليل

صد چو مني بر درت

كمينه عبد ذليل

بايدت اينجا فرود آئي و پيش از رحيل

شاهد مقصود را ز چهره گيري نقاب

علي (ع) كه بي مهر او نيست كسي حق پرست

علي (ع) كه صبح ازل ترا به مسند نشست

علي (ع) كه بيعت بتو بست بِروز الست

بيعت امّت بوي بايدت امروز بست

بوسه زنندش بپاي دست دهندش بدست

تا بجهند از صراط تا بِرهَند از عذاب

شه به مقامي چنان براي امري چنين

ز مركب پيلتن پياده شد بر زمين

رايت رفعت فراشت زمين به عرش برين

پس ز جهاز شتر به امر سالار دين

منبري آراستند وان شه شوكت قرين

گشت به منبر خطيب براي نشر خطاب

از پي بذل گهر چو بحر در جوش شد

همهمه اتمام يافت غلغله خاموش شد

انجم سيّار را سكون هم آغوش شد

از ملك اندر فلك ذكر فراموش شد

خُور همه گرديد چشم فلك همه گوش شد

تا چه تكلّم كند حضرت ختمي مآب (ص)

گرفت دست خدا به دست دست خدا

گفت بخلق زمين خواند به اهل سما

هم به برون شد بشير هم بدرون زد صلا

كه بعد من نيست كس جز اين علي (ع) پيشوا

[صفحه 213]

وصي مطلق به من امير كل بر شما

نموده خالق ز خلق ولي خود انتخاب

همين علي (ع) كافتاب ضو برد از راي او

از همه والاتر است همّت والاي او

بهر كه مولا منم علي (ع) است مولاي او

دوزخ و جنّت بود بغض و تولّاي او

روز جزا مي رسد به امر و ايماي او

عَدوي او را عِقاب مُحبّ او را ثواب

گفت ولي خود سران بدل نيندوختند

هر آنچه استاد گفت بخود نياموختند

آتش حِقد و حسد بجان بيفروختند

بسوختن ساختند بساختن سوختند

جمله چو خفاش كور ديده بهم دوختند

تا نشود چشمشان ز نور خود كامياب

مَطلع ديوان حق بسمله را با علي (ع) است

نقطه ي فتح انتساب فوق

فتحنا علي (ع) است

حلقه باب جنان زمزمه اش يا علي (ع) است

(صغير) كي غم خورد ياور او تا علي (ع) است

سزد غم آنكس خورد كه يارش الا علي است

چرا كه دارد بدل اميد آب از سرآب

ديوان مرحوم صغير اصفهاني، ص 108-111.

[صفحه 214]

صفا تويسركاني

غديريه

اي اميري كه حق بخم غدير

برگزيدت ز هر صغير و كبير

جبرئيل آمد و پيام آورد

بر پيمبر (ص) ز كردگار خبير

امر بَلّغ پس از درود و سلام

خواند بر گوش آن يگانه سفير

كه علي (ع) را بجاي خود بگمار

امر حق است و مي نكن تأخير

پس بتعجيل خاتم مرسل (ص)

منبري ساخت از جهاز بَعير

دست حق را گرفت و ثابت كرد

اندر آنجا بر آن گروه كثير

آنزمان كرد خطبه اي انشاء

كه بدانيد از صغير و كبير

بعد من بر شما علي (ع) مولاست

كز خداي قدير شد تقدير

اين علي (ع) بعد من خليفه ي حق

باشد و بر شما امام و امير

من چو موسي و مرتضي (ع) هارون

برسالت مراست يار و ظهير

سرّ تنزيل آشكارا كرد

مصطفي سيّد بشير و نذير

وال من وال و عاد من عاداه

در ثناي تو گفت با تكبير

چون شنيدند صوت اسمعنا

و اطعنا شدي بچرخ اثير

ليك كردند دشمني آخر

از ره جهل و كينه و تزوير

خدعه اهل كينه اي مولي

در وجودت كجا كند تأثير

هست بر مدعا و اين گفتار

سَئَلَ سائلٌ بهين تفسير

ركن دين آنزمان مشيّد شد

كه نبي (ص) را شدي مشار و مشير

پس بياورد آيه ي اكملت

پيك حق بر خديو عرش سرير

راز اَتْمَمْتُ نِعْمَتي آنروز

گشت از حق بشأن تو تعبير

سرّ سبحان توئي و وصف ترا

كي تواند (صفا) كند تقرير

كه توئي مظهر خداي جهان

معني هَلْ اَتي عَلَي الاِنْسانْ

اشك شمع، ص 95-96

[صفحه 215]

طائي شميراني (مرتضي)

غديريه و مدح حضرت اميرالمؤمنين علي (ع)

سايبان باور نكردم مه شود بر آفتاب

تا نديدم بر فراز دست احمد (ص) بوتراب

آري آري ماه بر خورشيد گردد سايبان

ممصطفي (ص) گر آفتاب آيد علي (ع) گر ماهتاب

قرص مه از آفتاب ار مي كند كسب ضياء

از چه آن خورشيد از اين مه سايه سازد اكتساب

سايه گستر ماه بر خورشيد شد يا آنكه

گشت

طالع از يك آسمان دانش دو تابان آفتاب

سايبان بر فرق خود او را بدان معني نمود:

هر كه را باشد به سر اين سايه گردد كامياب

در غدير خم چو شد از سوي خلّاق مجيد

كرد جبريل امينش امر بَلِّغْ را خطاب

كاي رسول (ص) حق به جاي خويشتن منصوب كن

آنكه باشد حجّت حقّ و ترا نايب مَناب

تا به كِي مهر درخشان داشتن در پشت ابر

تا بچند اسرار يزدان را نهفتن در حجاب

بر رخ امت ز امر خالق خود اي رسول (ص)

ساز اَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتي را فتحِ باب

جا به اورنگ خلافت ده شهي را كز ازل

دعوت پيغمبران با حبّ او شد مستجاب

نِه به فرق خسروي تاج وصايت آنكه زد

از ازل بر لوح هستي نقش اين نيلي قباب

پس نبي (ص) بر امتثال امر يزدان كرد امر

منبري بدهند آرايش ز تجهيز دواب

چون بپا گرديد آن منبر بر آمد اندر آن

خواند نزد خود علي (ع) را آنشه مالك رقاب

بر فراز دست خود او را بدان حالت بِبُرد

كآشكارا شد سپيدي زير كتف آنجناب

گفت الست و اولا و آنگه جمله از برناو پير

پاسخش يك جا بلي گفتند از روي صواب

گفت چون من رَخت بربندم از اين دار فنا

باز گويم كز نفاق اي قوم سازيد اجتناب

مي گذارم دو امانت را بجاي خويشتن

كآن دومي باشند هادي خلق را از شيخ و شاب

[صفحه 216]

تا نگردند آن دو واصل بر لب كوثر به من

نيست بر آن دو جدايي تا صف يوم الحساب

اول از آن دو كلام اللَّه مُنزل هست آنك

ني شود حرفي از آن تفسير در هفتاد باب

دومين از آن دو مي باشد مطهّر عترتم

كه خدا توصيف شان فرمود در اُمُ الكتاب

هر كه را مولا منم او راست مولي اين علي (ع)

هر

كه را رهبر منم او راست رهبر اين جناب

امر او امر منست و امر من امر خدا

كرده بر من پس عذاب آنكس كه كرد او را عذاب

خلق را از بعد من فرمانروا باشد كه هست

بُغض او بئس العذاب و حُبّ او حُسن المآب

معتصم بر حَبلِ حُبّت گر شود شيطان به حشر

مي تواند خلق عالم را رهاند از عذاب

لاله يي بي امر تو هرگز نرويد از زمين

ژاله يي بي اِذن تو هرگز نبارد از سَحاب

عِلم تو نخليست كانرا مهر رخشانست بار

كوي تو شهريست كانرا عرش يزدانست باب

يك حديث از رحمت تو هر چه در جنّت نعيم

يك كلام از حكمت تو آنچه در گيتي كتاب

از شميم خُلق تو هر هشت جنّت يك شميم

وز محيط عِلم تو هر هفت دريا يك حُباب

اي شه ملك نجف وي مخزن اسرار حق

چند «طائي» ز اشتياق درگهت در پيچ و تاب

گر براني شاكرستم ور بخواني ذاكرم

اين تو و اين مادحت اي خسرو گردون جناب [161].

طائي شميراني (مرتضي)

در تهنيت عيد سعيد غدير مولي متقيان (ع)

شد عيد غدير خم، هنگام تَرنّم شد

وقت طرب و روز، مِي خوردن خُم خُم شد

پُر كن قدح اي ساقي، زآن باده ي گلرنگم

كز مستي آن آدم، فارغ ز تَألُّم شد

ز آن باده ي نخوت سوز، آور كه ز انوارش

در طور كليم اله، با آن به تكلّم شد

لبريز مرا ساغر، زان باده ي بي غش كن

كز مستي آن عيسي، در چرخ چهارم شد

دانيد چه روز است اين، و اين عيد كدام عيد است

كاواي بشارت زان، بر طارم هفتم شد

اين عيد بود آن عيد، كز ميمنت و فيضش

بهر كرم يزدان، در جوش و تلاطم شد

[صفحه 217]

با وجد و طرب توأم، آفاق چو انفس گشت

با شور و شعف همدم، افلاك چو انجم شد

آن رحمتي

از حق شد، نازل به زمين امروز

كاين انجم و اين افلاك، در پرتو آن گُم شد

بگرفت علي (ع) امروز، درتخت وصايت جا

كاين عيد زِ هر عيدي، داراي تقدّم شد

شد نعمت حق كامل، بر خلق جهان امروز

كز آن به نبي (ص) نازل، اَتْمَمْتُ عَلَيْكُم شد

مقصود خدا حاصل، گرديد از اين فرمان

يعني علي (ع) عالي، مولاي به مردم شد

بستودن در قرآن، از پاكي و از نيكي

مقصود خدا فاش از، لِيُذْهِبَ عَنْكُم شد

گر فخر به اُمُ و اَب، ابناء بشر دارند

بر عكسِ همه عالم، او فخر اَب و اُم شد

غير از علي (ع) و آلش، از كس مطلب حاجت

كِي بوي عبير و عود، مشهود ز هيزم شد

صد آيت موسايش، پيدا ز سخن گرديد

صد معجز عيسايش، ظاهر ز تبسّم شد

سال دهم از هجرت، چون ختم رسل احمد (ص)

از مكه سوي يثرب، با جهد و تفاهُم شد

در خم غديرش جا، چون گشت كه جبرائيل

نازل به جناب او، زين بر شده طارم شد

كاي مظهر عِلم حق، وي سر كنوز غيب

كز هستي تو هستي، مرهون تقوّم شد

كن نصب به جاي خود، ابن عم و دامادت

آن كس كه علوم از او، داراي تجسّم شد

منصوب نما اكنون، بر جاي خود آن كس را

كآئينت و دينت زو، مقرون تداوم شد

بشنيد چو از جبريل، اين امر رسول اللَّه (ص)

فرمان توقّف زو، ابلاغ به مردم شد

گرديد بفرمانش، بر پاي يكي منبر

پس بَرزِ بَرِ منبر، با وجد و ترنّم شد

بگرفت به روي دست، آن دست خدايي را

كز يُمن وجودش دهر، داراي تنظّم شد

فرمود به هر كس من، مولا و اميرَسْتَم

او را علي (ع) از بعدم، مولا ز تقدّم شد

يار است مرا هر كس، با او بودش ياري

خصم است مرا

هر كو، با او به تخاصم شد

شاها پدر خاكت، تا خواند رسول اللَّه (ص)

در شرع نبي (ص) پيدا، آئين تيمّم شد

با احمد (ص) و با موسي، در سِدره و در سينا

با نطق و كلام تو، يزدان به تكلّم شد

با نان جوين خشك، عمري بسر آوردي

گر رانده ز خلد آدم، از بهر دو گندم شد

از دوده ي آدم چون، ديدت به عيان ابليس

رنجيده به دندانش، انگشت تَندّم شد

هر كاخ سعادت شد، بر پاي ز مهر تو

از دور زمان آن كاخ، ايمن ز تَهدّم شد

نورت به گِل آدم، چون بود از آن دولت

آدم مُتشرّف بر، ديهيم تكرّم شد

با آن همه اجلالش، جبريل امين وحي

در مكتب تعليمت، از بهر تعلّم شد

اي دست خداوندي، وي قلزم بخشايش

از پيشگهت «طائي»، خواهان ترحّم شد

بنما نظر لطفي، بر جانب مدّاحت

اكنون كه ورا تن زار، از رنج و تألُّم شد [162].

[صفحه 218]

طوطي همداني

علي علي. علي علي (ع) …

دلا ز جان و دل بپو طريقه ي صواب را

وزين صوابها بجو، تو فرد انتخاب را

صواب منتخب بدان ولاي بوتراب را

ولاي او گزين و كن، خطاب شيخ و شاب را

بشيخ و شاب گوهمي، مديح آنجناب را

كه زينت مناقبش حُلل بُوَد كتاب را

بگو بصدق هر نفس، گرت دليست منجلي

علي علي، علي علي، علي علي، علي علي

چو نعمتِ ولاي او، ز حق ترا نصيب شد

عطيّه ي تو اين عطا، ز حضرتِ مُجيب شد

قرابتِ تو با خدا، از اين عطا قريب شد

توئي سقيم و بهرِ تو، خدايِ تو طبيب شد

محمّد (ص) آنكه بر اُحد، پيمبر و حبيب شد

پيِ ولايتِ علي، بأمر حق خطيب شد

نمود در غدير خُم خطابِ نصبِ آن ولي

علي علي، علي علي، علي علي، علي علي

بشُكرِ اين عطا دلا، براي

حق نماز كن

نمازِ شوق را بجان، براي بي نياز كن

كفِ نياز با شعف، بسوي حق دراز كن

چو فيضْ يافتي از او، حديثِ دلنواز كن

به شور و شوق حضرتش، نواي شور ساز كن

براي اين نويدِ خوش، دهان بشُكر باز كن

بگو گَرَت بُوَد بسر، هوايِ جانِ صيقلي

علي علي، علي علي، علي علي، علي علي

[صفحه 219]

ميِ طهور دركَش و، سپس دم از خدا بزن

دَم از خدا چو مي زني به مِهرِ مرتضي بزن

به مِهر مرتضي تو بر، جهانيان ندا بزن

صلايِ شادي و طرب، بنغمه و نوا بزن

بنغمه و نوايِ خوش، بمدّعي صلا بزن

صلايِ قُل تَعالووَشْ، بصوتِ دلربا بزن

سرودِ دلربا بخوان، بدين ترانه ي جَلي

علي علي، علي علي، علي علي، علي علي

بهارِ عاشقان بُوَد، جمالِ بي مثالِ او

كمال عاشقان بُوَد، ز بندگي وصالِ او

مُرادِ سالكان همه، تجليّ جمال او

ميان جمله انبيا، نبود كس همالِ او

قرار واصلانِ حق، بسايه ي جلال او

بر اين بيان گواهِ من، بُوَد شئون و حال او

بجا بُوَد بگويم اَر، ز فرطِ وجد و خوشدلي

علي علي، علي علي، علي علي، علي علي

بحقِ حق، صفا دهد، ز رويِ صدقْ نام او

بويژه هر كسي كه شد، ز جان و دل غلام او

دلا بخوان بهر نفس، مناقب و سلام او

بپاكي ار قدم زني، براي احترام او

شرابِ عشق در كشي، ز مرحمت ز جام او

سروشِ دل رسانَدَت بگوش جان پيام او

بگو چو خواهي از خدا، وصال رويِ آن ولي

علي علي، علي علي، علي علي، علي علي

در خلوت علي (ع)، ص 327-329.

[صفحه 220]

عمان ساماني

نعم النبي و نعم الامام

همين همايون روزست آنكه ختم رسل

محمّد (ص) عربي، شاه دين، رسول اَنام [163].

شعاع يثرب و بطحا، فروغ خيف و منا

چراغ سعي و صفا، آفتاب ركن و مقام

فرو كشيد ز بيت الحرام

رخت برون

باتفاق كرام عرب پس از احرام

طواف خانه ي حق كرده كآدمي و ملك

يسبحون له ذوالجلال و الاكرام

ز بعد قطع منازل درين همايون روز

عنان كشيده بخم غدير، ساخت مقام

رسول شد ز خدا، زي رسول (ص) روح القُدس

كه اي رسول بحق، حق ترا رساند سلام

كه اي بخلق من از من خليفه ي منصوب

بكوش كآمد نصب خليفه را هنگام

ازين زياده منه آفتاب را به كُسوف

ازين زياده منه ماهتاب را به غَمام [164].

بس است سِرّ حقيقت نهفته در صندوق

درش گشا كه ز گل، رنگ خوش، ز عنبر فام

يكي ست همدم ساز تو، ديگران غَمّاز [165].

يكي ست محرم راز تو، ديگران نَمّام [166].

بلند ساز، تو تا ديده هاي بي آهو [167].

دهند فرق سگ و خوك و رو به از ضَرغام [168].

بساخت سيّد دين منبر از جهاز شتر

كه تا پديد كند هر چه شد به او الهام

بر آن بر آمد و اسرار حق هويدا ساخت

بلند كرد علي (ع) را بدين بلند كلام

[صفحه 221]

كه: من نبي (ص) شمايم، علي (ع) امام شماست

زدند نعره كه: نِعْمَ النبيُ (ص) نِعْمَ الامام

تبارك اللَّه ازين رتبه كز شرافت آن

مدام آب در آيد بديده ي اوهام

گر او نه حامي شرع نبي (ص) شدي به سنان

ور او، نه هادي دين خدا شدي به حُسام [169].

كه باز جُستي مسجد كجا و دِير كجا؟

كه فرق كردي مُصحف كدام و زند كدام؟

گر او ز روي صمد پرده باز نگرفتي

هنوز كعبه ي حق بد، مدينةُ الاصنام [170].

عليست (ع) آنكه عصا زد به آب و دريا را

شكافت از هم وزد در ميان دريا گام

عليست (ع) آنكه نشست اندر آتش نمرود

عليست (ع) آنكه بآتش سرود برد و سلام [171].

عليست (ع) آنكه بطوفان نشست در كشتي

معاشران را از بيم غرق، داد

آرام

غرض كه آدم و ادريس و شيث و صالح و هود

شعيب و يونس و لوط و دگر رُسل به تمام

بوحدتند، علي (ع) كز براي رونق دين

ظهور كرده بهر دوره يي بديگر نام

از ين زياده به جُرأت مزن ركاب اي طبع

بكش عنان كه عوامند خلق كالانعام [172].

زبان بكام كش اي خيره سر كه مي ترسم

بكشتن تو بر آرند تيغ ها ز نيام

تو آينه بكف اندر محله ي كوران

ندا كني كه به بينيد خويش را اندام

زهي امام هُمام اي امير پاك ضمير

كه با خدايي همراز و همدم و همنام

بخر گه تو فلك را همي سجود و ركوع

بدرگه تو ملك را همي قعود و قيام

بيمن حكم تو ساري ست، نور در اَبصار

به فَرّ امر تو جاري ست روح در اجسام

تفقدي ز كرامت به سوي (عمّان) كن

كه از ولاي تو بيرون نمي گذارد گام

بجز مديح تو كاريش ني بسال و بماه

بجز ثناي تو شغليش ني بصبح و بشام

مُحبِّ راه ترا شهد عشرت اندر كاس

عدوي جاه ترا زَهر حسرت اندر جام

گلواژه 3، ص 406-409

[صفحه 222]

غلامپور (غلامرضا)

كعبه ي دلها

در غدير خم، طلوع نور بود

خم تجلّي گاه، كوه طور بود

كارواني شد مقيم آن زمين

كاروان سالار، ختم المرسلين (ص)

غرق شادي جمله ي افلاكيان

خُرّم و سرمست خيل خاكيان

جبرئيل آورد پيغام از خدا

بر حبيب او، رسول مصطفي (ص)

گفت: آوردم به فرمان كريم

بهر تو اينك پيامي بس عظيم

امّتت را آگه از اين راز كن

عقده از كار دو عالم باز كن

داد فرمان خاتم پيغمبران (ص)

تا به پا شد منبري در آن مكان

بر فراز منبر آن والا مقام

كرد حجّت بر مسلمانان تمام

گفت پيغمبر (ص) كه بعد از من علي (ع)

رهبر خلق و امام است و ولي

پس بخوانيد اي قدح نوشان خُم

آيه ي «اَليومَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ»

خانه زاد خانه ي

امن خدا

شد وصيّ و جانشين مصطفي (ص)

خانه زاد كعبه نوري منجلي است

كعبه ي دلهاي مشتاقان علي (ع) است

خانه زاد كعبه بر دوشش به شب

«مي برد شام يتيمان عرب»

تا مبادا كودكي بي نان و آب

سر نهد بر بستر و بالين خواب [173].

[صفحه 223]

غمگين اصفهاني (محمدكاظم)

خليفه ي مطلق

نوشت بر در و ديوار كلك قدرت حق

كه نوبت «زَهَقَ الباطِل» است و «جاءَ الْحَق»

از اين بشارت از ساكنان مركز خاك

سزد كه غلغله افتد به كاخ هفت طبق

رسيد عيد غدير و رسول (ص) امّي را

پيام داد خداوند قادر مطلق

كه اي پيمبر (ص) از ما به كاينات، امير

شد آنكه نامش از نام من بود مُشتقّ

نمودم از او بنيان شرع تو محكم

بدادم از او بازار دين خود رونق

بگو به خلق كه امروز حق ز رحمت محض

نمود شخص علي (ع) را خليفه ي مطلق

هر آنكه ننهد رو سوي او، بود ابله

هر آنكه پيچد سر زَ امر او، بود احمق

ز فرّ و دادش خواهد گريخت ظلم و ستم

جهان ز عدلش خواهد گرفت نظم و نسق

رود ز عاطفتش اِحتراق از آتش

شود ز معدلتش اضطراب از زيبق

از اين عطيّه ي عُظمي يگانه ايزد پاك

به خلق نعمت خود را تمام كرد الحق

زَهي جناب ترا پرده شهپر جبريل

خَهي مكان ترا پايه طارم ازرق

سپهر، كشتي جاه ترا يكي لنگر

هلال، بحر جلال ترا يكي زورق

تُراست مهر جهانتاب آتش كانون

تُراست ماه ده و چار مهچه ي سنجق

تويي كه از پي خدمتگري خُدّامت

ببسته خود را در هفتمين فلك مِنطَق

به يك اشاره ي تو مهر شد ز شرق به غرب

اگر كه ماه به دست رسول (ص) شد مُنشق

ز بعد حيّ قديم و پس از رسول (ص) كريم

تويي كه ذاتت از هر سبق بود اَسبق

از آن زمان كه خداوند را خدايي بود

به حقّ حق

كه تو بودي بحق خليفه ي حق

[صفحه 224]

ز باي بسمله تا سين ناس مدحت تست

هزار مرتبه ديدم نُبي [174] ورق به ورق

عجب نه تيغ تو بشكافت ار دل خصمت

هماره صَخره ي صَمّا شود ز صاعقه شق

ز رزمگاهت اگر موج خون نخورده به چرخ

نشسته تا برِ زانو چرا فلك به شفق

يك از هزار نيارند گفت مدح ترا

دوصد ظَهير و دو صد اَنوري، دوصد عمعق

ز عشق تست شباهنگ مي كشد فرياد

به ذكر تست شباويز مي زند حق حق

ز دامن تو اي دست حق، هر آن دستي

كه شد جدا، بود اولي بُرندش از مِرفَق

به چشم اهل نظر خاك راه و خاك درت

بود دو صد ره به از حرير و اِستبرق

به علم و دانش گرديده شُهره زان برجيس

كه سالها به كُتبخانه ي تو خواند سبق

ز تَفِّ تيغ تو خيزد ز روي دريا دود

ز شرم دست تو ريزد ز چهر ابر عرق

در آن هوا كه برافراشت عدل تو پرچم

نهاده بيضه كبوتر به چنگل باشق

ز بيم گُرز تو نُه قلعه ي فلك كنده

ز هفت دريا بر گِرد خويشتن خندق

فلك به پاي خَيول تو گشته مُستهلك

جهان به بحر نَوال تو گشته مُستغرق

بود ز هجر تو بيمار ديده ي نرگس

شده ز عشق تو بردار پيكر زنبق

ز دوري درت اي آفتاب صبح اميد

شده است روزم تاريكتر ز شام غَسَق

هماره تا كه ببالد به خويشتن طاووس

هميشه تا كه بنالد به بوستان عَقعَق [175].

هما به فرق محبّانت افكند سايه

نهد به سينه ي اعدات آشيان لَقلَق [176].

نسيم غدير، ص 133-136

[صفحه 225]

فرزين (عبدالحسين)

قبله ي حاجات

امشب از ميمنت افلاك منوّر بينم

عالم آراسته و در زر و زيور بينم

آسمان نور فشان ز انجم و اختر بينم

خاك را در كف انوار مسخّر بينم

ماه رخشنده چنان خسرو خاور بينم

از پرن پرتو

ناهيد فزونتر بينم

آنچه بينم همه در جلوه ي ديگر بينم

شعف و شور به هر چهره و رخ در بينم

از زمين هلهله بر گنبد اخضر بينم

گوش چرخ فلك از هلهله ها كر بينم

شب فرّخ اثر عيد غدير است امشب

خاك پر نورتر از ماه منير است امشب

بوستان در دِي و بهمن فرح افزاست هنوز

كوه و صحرا و در و دشت مصفّاست هنوز

نفس باد صبا غاليه آساست هنوز

روي دلدار بِهين منظر و مَرآست هنوز

همچنان ارزش گل عالي و والاست هنوز

خار خوار است و خسك در رده بيجاست هنوز

ابر آزار گهر ريز و گهر زاست هنوز

بي بها از كرمش لؤلؤ لالاست هنوز

بلبل دلشده را غُلغُل و غوغاست هنوز

جُغد را كوخ عدم مسكن و مأواست هنوز

تيغ حق آخته بر پيكر اعداست هنوز

مدّعي زار و سرافكنده و رسواست هنوز

شب فرّخ اثر عيد غديراست امشب

خاك پر نورتر از ماه منير است امشب

حج به جا آمد و مقصود اُمم حاصل شد

بهره ور امّت آگاه دل و مُقبل شد

[صفحه 226]

هر يك از قافله ها در جهتي راحِل شد

كاروان نبوي نيز سوي منزل شد

درنورديد بيابان و به «خُم» واصل شد

متوقّف شد و آسوده و فارغ دل شد

لطف حق بار دگر قافله را شامل شد

ناگهان ابر كرم بارور و باذل شد

مستفيض از كرم معنوي اش عاقل شد

بر محمّد (ص) ز خدا وحي چنين نازل شد

كه پس از تو ولي اللَّه و وصي عامل شد

«بَلّغْ» امري كه رسالت به علي (ع) كامل شد

شب فرّخ اثر عيد غديراست امشب

خاك پر نورتر از ماه منير است امشب

جبرئيل امر خدا تا به نبي (ص) اعلان كرد

بر قبايل شه «لولاك» عمل آسا كرد

قرشي و حبشي جمع بدان ميدان كرد

منبري را ز جهاز شتران بنيان كرد

خطبه اي خواند، سپس

امر خدا تِبيان كرد

جانشيني علي (ع) را به عموم عنوان كرد

شمس رخشنده بتابيد و جهان رخشان كرد

نتوان پرتو خورشيد به گل پنهان كرد

خنك آن شخص كه فرمانبري از فرمان كرد

رستگار است هر آنكو به علي (ع) پيمان كرد

شب فرّخ اثر عيد غديراست امشب

خاك پر نورتر از ماه منير است امشب

نور حق، مظهر ايمان، سر و سردار علي (ع) است

وصي بر حق و مولاي سزاوار علي (ع) است

بوالحسن، شير خدا، سرور احرار علي (ع) است

ياور و ابن عم مرسل دادار علي (ع) است

لا فتايي كه بود قامِع كفّار علي (ع) است

دافع شرّ و رياكاري اشرار علي (ع) است

خفته بر جاي نبي (ص) قائد بيدار علي (ع) است

آنكه شد بر كتف خواجه ي اخيار علي (ع) است

حرم آن كو كه بپرداخت ز اغيار علي (ع) است

قبله ي حاجت شاهان، شه ابرار علي (ع) است

كعبه و مقصد عشّاق وفادار علي (ع) است

وه كه «فرزين» سبب حرمت ابرار علي (ع) است

شب فرّخ اثر عيد غديراست امشب

خاك پر نورتر از ماه منير است امشب [177].

[صفحه 227]

فغاني شيرازي (بابا)

امام اوست …

قسم به خالق بيچون و صدر و بدرِ اَنام

كه بعدِ سيّدِ كونين، مرتضاست (ع) امام

امام اوست، به حُكم خدا و قولِ رسول (ص)

كه مستحقّ امامت بُوَد، به نصّ كلام

امام اوست، كه قايم بُوَد به حجّتِ خويش

چراغ عاريت از ديگري نگيرد وام

امام اوست، كه چون پاي در ركاب آورد

روان ز طيِّ لسان كرد، هفت سبع تمام

امام اوست، كه بخشيد سر، به روزِ مصاف

بدان اميد، كه بيگانه را برآيد كام

امام اوست، كه داند رموزِ منطق طير

نه آنكه رهزن مردم شود، به دانه و دام

امام اوست، كه دست بريده كرد دُرست

نه آنكه كرد، به صد حيله وصله بر

اندام

امام اوست، كه خلقِ جهان غلام ويند

نه آنكه از هوس افتد، به زير بار غلام

تو ايكه اهل حسد را امام مي داني

گشاي چشم بصيرت، اگر نه اي سرسام

كدام از آن دو سه بيگانه، در طريقِ صواب

نهاده اند به انصاف و آشنائي گام

من آن امام نخواهم، كه بهرِ باغ فَدك

كُند ز حرص، به فرزند مصطفي اِبرام

من آن امام نخواهم، كه آتش افروزد

بر آستانه ي صدر الكلام و كهفِ انام

من آن امام نخواهم، كه در خلاء و ملاء

برند تا به ابد، مردمش به لعنت نام

حديث عائشه بگذار و، حجّت اِجماع

چه اعتبار، به قول زن و تعصّب عام

خسي اگر بگُزينند، ناقصان از جهل

مطيع او نتوان شد، به اعتبار عوام

به گِرد خوانِ مروّت، چگونه ره يابد؟

سگي كش آرزوي نفس، كرده گِرده و خام

گُلِ مراد كجا بشكفد، ز غنچه ي دل

ترا كه بوي مَحبّت، نمي رسد به مشام

ميانه ي حق و باطل، چگونه فرق نهد؟

مقلّدي كه نداند، حلال را ز حرام

[صفحه 228]

اسير چاه طبيعت، كجا خبر دارد؟

كه مُبطلات كدام است و، واجبات كدام

چه خيزد از دو سه نا اهل، در علفزاري؟

يكي گُسسته مِهار و، يكي فكنده لگام

در آن زمان كه شريعت بدستِ ايشان بود

مدار كار شريعت، كجا گرفت نظام

دو روزه مهلت ايّام آن سيه بختان

ز اقتضاي زمان بود و، گردِش ايّام

هزار شُكر، كه آن اعتبار بي بنياد

چو عمر كوته دون همّتان، نداشت دوام

به مِهر شاه، كه اوقات از آن شريف تر است

كه ذِكرِ خارجي و ناصبي، كنيم مدام

وگر نه تابه ي اخگر شود دمي صد بار

ز برقِ تيغ زبانم، سپهر آينه فام

زند معاويه در آتش جهنّم سر

چو ذوالفقار علي (ع)، سر برآورد ز نيام

به مدّعي، كه مُسمّا به اسم اللَّه است

به نور معرفت ذوالجلال و الاكرام

به گوهرِ صدفِ كاينات،

يعني دل

به انبياي عظام و، به اولياي كرام

كه در حريم دلم، داشت بامداد ازل

فروغ روشنيِ اهل بيت (ع)، جا و مقام

(فغاني) از ازل آورده، مِهر حيدر و آل (ع)

به خود نساخته از بهر التفاتِ عوام

سفينه ي دلم از مدح شاه، پُر گهر است

گواه حال بدين عِلم، عالِمُ العَلّام

به طوفِ كعبه ي اسلام، تا چو اهل صفا

كبوتران حريم حرم، كنند مقام

خميده باد قد خارجي، چو حلقه ي نون

شكسته باد دل ناصبي، چو گردنِ لام [178].

در خلوت علي (ع)، ص 168-171

[صفحه 229]

قاآني شيرازي

در توصيف عيد غدير و مدح حيدر خيبرگير علي (ع)

شراب تاك ننوشم دگر ز خصم عَصير

شراب پاك خورم زين سپس ز خُم غدير

به مهر ساقي كوثر از آن شراب خورم

كه دُرد ساغر آن خاك را كند اِكسير

از آن شراب كز آن هر كه قطره ي بچشد

شود ز ماحصل سِرّ كاينات خبير

بجان خواجه چنان مست آل ياسينم

كه آيد از دهنم جاي باده بوي عبير

دو صد قَرابه شراب ار بيك نفس بخورم

كه مست تر شوم اصلا نمي كند توفير

عجب مدار كه گوهر فشان شوم امروز

كه صد هزارم درياست در دَرون ضمير

دميده صبح جنونم چنانكه بروي، دم

ز قل اعوذ برب الفلق دمد، زنجير

بر آن مَبين كه چو خورشيد چرخ عريانم

بر آن نگر كه جهان را دهم لباس حرير

نهفته مهر نبي (ص) گنج فقر در دل من

كه گنج نقره نيرزد برش به نيم نَقير

فقير را به زر و سيم گنج چاره كنند

ولي عِلاج ندارد چو گنج گشت فقير

اگر چه عيد غدير است و هر گنه كه كنند

ببخشد از كرم خويش كردگار قدير

وليك با دهن پاك و قلب پاك اُوليست

كه نعت حيدر (ع) كرّار را كنم تقرير

نسيم رحمت يزدان قسيم جنّت و نار

خديو پادشهان پادشاه عرش

سرير

دروغ باشد اگر گويمش نظيري هست

وليك شرك اگر گويمش كه نيست نظير

بزرگ آينه اي هست در برابر حق

كه هر چه هست سراپا دروست عكس پذير

نَبُد ز لوح مشيّت بزرگتر لوحي

كه نقشبند ازل صورتش كند تصوير

دمي كه رحمتش از خلق سايه بر گيرد

هماندم از همه اشيا برون رود تأثير

[صفحه 230]

زهي بدرگه امر تو كاينات مطيع

زهي به رَبقه [179] حكم تو ممكنات اسير

چه جاي قلعه خيبر كه روز حمله ي تو

بعرش زلزله افتد چو بر كشي تكبير

توئي يداللَّه و آدم صنيع رحمت توست

كه كرده اي گِل او را چهل صَباح خمير

گمانم افتد كابليس هم طمع دارد

كه عفو عام تو آخر ببخشدش تقصير

به هيچ خصم نكردي قفا مگر آندم

كه عمروعاص قفا بر زد از رهِ تزوير

برگزيده قصائد حكيم قاآني، ص 69-70.

قاآني شيرازي

در تهنيت عيد غدير و مدح و منقبت حيدر كرّار (ع)

دوش چو شد بر سرير چرخ مدوّر

ماه فلك جانشين مهر منوّر

طرفه غزالم رسيد مست و غزلخوان

بافته از عنبرش بماه دو چنبر

تعبيه كردست گفتي از در شوخي

ماه منوّر بچين مشك مدوّر

غُرّه غَرّاء او بطره ي طرّار

قرصه ي كافور بُد بطبله ي عنبر

يا نه تو گفتي ز گرد موكب دارا

گوشه ي ابرو نمود تيغ سكندر

تافته رويش بزير بافته مويش

بر صفت ذوالفقار در دل كافر

گفت چه خُسبي ز جاي خيز و بپيماي

باده ئي از رنگ و بو چو لاله ي احمر

باده ئي ار في المثل بسنگ بتابد

گوئي بر جست از آن شراره ي آذر

تا شودم باز چهره چون پَر طاووس

از گلوي بَط بريز خون كبوتر

گفتمش اي ترك ساده باده حرامست

خاطر بر ترك خَمر دار مُخمّر

گفت چه راني سخن نداني فردا

هر چه خطا از عطا ببخشد داور

رقص كند از نشاط صالح و طالح

وجه كند بر بساط مؤمن و كافر

[صفحه 231]

خلق جهان را دو

عشرتست و دو شادي

اهل زمان را دو زينتست و دو زيور

شادي عامي ز بهر حيدر (ع) كرار

عشرت خاصي ز چهر خسرو صفدر

آن شده قايم مقام ماه رسالت

اين شده نايب مناب شاه فلك فر

گفتمش اَستار اين كنايت بر گير

گفتمش اسرار اين حكايت بشمر

حال مسمي بگو ز تسميه بگريز

حل معما بكن ز تعميه بگذر

گفت كه فردا مگر نه عيد غديرست

عيدي بادش چو بوي عود معطّر

در به چنين روزي از جهاز هَيونان

ساخت نشستنگهي رسول (ص) مطهّر

گِرد وي انبوه از مهاجر و انصار

فوجي چون موج بحر بيحد و بي مر

خرد وكلان، خوب و زشت، بنده و آزاد

پير وجوان، شيخ و شاب، مُنعم ومضطر

بر شد و گفتا اَلَسْتُ اولي مِنْكُم

گفتند آري ز ما بمائي بهتر

دست علي (ع) را سپس گرفت و برافراخت

قطب هُدي را پديد شد خط مِحور

گفت كه اي خلق بنگريد تنا تن

گفت كه اي قوم بشنويد سراسر

هر كش مولا منم عليَّش مولاست

اوست پس از من بخلق سيّد و سرور

يا رب خواري ده آنكه او را دشمن

يا رب ياري كن آنكه او را ياور

حرمت اين روز را سه روز پياپي

بگذرد از جُرمِ خلق خالق اكبر

برگزيده قصائد حكيم قاآني، ص 24-26.

[صفحه 232]

قدسي اصفهاني (محمد)

بهار شكوفا، غدير خم

مست است از شراب تولّا غدير خم

تن شسته در طراوت طوبا غدير خم

كاشانه فراز و فرود فرشته هاست

دارد شميم گلشن طاها غدير خم

تنها نه كعبه منزلت از بوتراب (ع) يافت

ره بُرد از او به رتبه والا غدير خم

با آنكه در حريم حجاز است، از شرف

سوده است سر به عرش مُعلّا غدير خم

مُهر سكوت اگر چه به لب باشدش ولي

در سينه دارد آتش غوغا غدير خم

چون عشق، خانه كرده به دلهاي شيعيان

خوش آرميده گر چه به صحرا

غدير خم

رنگين گُل خلافت مولا شكفته گشت

در دامن بهار شكوفا غدير خم

در حجّة الوداع، ز اِكمال دين حق

لبريز شد ز گوهر معنا غدير خم

حُجّاج كعبه را همه با امر كردگار

داد آنزمان به سينه خود جا غدير خم

مي ريخت چون ز كاكُل جبريل عطر وحي

زد غوطه در گلاب تولّا غدير خم

چون مصطفي (ص) خطابه مَنْ كُنْتُ مي سرود

مي كرد ضبط با همه ي اعضا غدير خم

گلنغمه مفَرَّح اَكْمَلتُ دينَكُم

پيچيد در هواي فرح زا غدير خم

زد تكيه بر سرير امامت، امام عشق

شد مات در جلالت مولا غدير خم

از هر كرانه نغمه تبريك جان گرفت

يك صوت و يك صدا همگي با غدير خم

با آنهمه شكوه و شرافت به روزگار

مهجور مانده است دريغا غدير خم

با آنكه شد، ز بُغض گروهي هواپرست

مستور پشت پرده حاشا غدير خم

در هر زمان رسالت سنگين خويش را

پيغمبرانه ساخته ايفا غدير خم

هر سال تازه تر شود اين رويداد ناب

در ذهن سبز اهل ولا با غدير خم

[صفحه 233]

تا بر امام عصر (عج) دهد شرح ماجرا

بوده است و هست ثابت و برجا غدير خم

«قدسي» چراغ حقّ علي (ع) را به روزگار

روشن نگه نداشته الّا غدير خم

[صفحه 234]

كشفي (سيد محمد)

از بعد من علي (ع) است، مولا و پيشوا

سطح هوا گرفت؛ كم كم غُبارها

از دور مي رسند؛ صدها هزارها

با سرعت تمام؛ اشتر سوارها

دلهاست در خروش؛ رفته قرارها

اي كاروان بيا؛ قدري سريعتر

منزل كنيم زود؛ جائي وسيعتر

آيد «شميم جان»؛ از سمت كاروان

بخشد بتن توان؛ خُرّم كند روان

برخاست از زمين؛ شد سوي آسمان

گردي سپيد و صاف؛ مانند كهكشان

همران آفتاب؛ بين ماه مي رسد

جان جهانيان؛ از راه مي رسد

از حجّة الوداع؛ فارغ نموده بال

در مغز عقل كُل؛ نقشست اين خيال

تا امر كردگار؛ كي يابد امتثال

ابلاغ چون كند؛ فرمان ذوالجلال

رسماً نكرده است، تعيين جانشين

خواهد زمامدار،

زين پس امور دين

ناگاه جبرئيل؛ كرد از سما نزول

امري اكيد داشت؛ آمد پي وصول

حق گوي؛ گو كه خصم؛ از حق كند عدول

دستور فوريست؛ يا ايّها الرسول

بَلّغ حبيبنا! ما اُنزل اِليك

وَاللَّه يعصمك، صلواته عَليك

[صفحه 235]

باري چو در غدير؛ از حضرت جليل

بر بهترين سليل؛ از عترت خليل

دستور مقتضي؛ آورد جبرئيل

اعلان وقفه داد، موقوف شد رحيل

افكنده التهاب؛ در دشت آفتاب

رفته ز جسم و جان؛ در اين مصاف تاب

تا افكند طنين؛ نُطقش در آن مكان

بنهاد منبري، ز اَحجار بس كران

يا ز اشتران جهاز؛ چيدند آنچنان

از بهر ارتقاء؛ مي ساخت نردبان

سازد رها ز جهل؛ هم پير و هم جوان

راه وِداد [180] وداد؛ بنمود بر جهان

يكتا خطابه اي؛ در نعت مرتضا (ع)

ايراد كرد و گفت؛ با منطق رسا

بر هر كسي منم، مولا و مقتدا

از بعد من عليست (ع) مولا و پيشوا

تنها نه زين مَقال؛ فَرّي گرفت فرش

كرسي نطق وي؛ همپايه شد بعرش

گلواژه ي 3 ص 331-332.

[صفحه 236]

گلزار اصفهاني

خليفه ي كامل

اي بت فرّخ رخ حميده خصايل

وي مه گردون حُسن، شمع محافل

كرد نهان رخ ز شرم نيّر اعظم

دوش چو شد با مه رخ تو مقابل

دل ز جنون خواست سر ز عشق تو پيچد

زلف تو در پاي او نهاده سَلاسِل

قند لبت برده شهد شكّر مصري

چشم تو بربسته ره به جادوي بابل

كعبه ي مقصود ما تويي بنما رخ

تا بِرهيم اي صَنم ز رنج مراحل

با دل خود كردم اين خطاب كه اي دل

چند كني عمر خويش صرف به باطل

آب گذشت از سرو هنوز تو در خواب

عمر به آخر رسيده است و تو غافل

آمدم از دل ندا كه بي رخ جانان

جان به چه كار آيد و ز عمر چه حاصل

پس به خِرد گفتم اي مُفتّح اَبواب

وي شده بر ما هميشه لطف تو شامل

گر نشود

ناخداي لطف تو رهبر

كشتي ما كي رسد ز قعر به ساحل

خضر رهم شو به سوي منزل جانان

تا كُندم زنگ غم ز آينه زايل

گفت اگر بايدت سعادت دارين

جوي توسّل تو بر شهنشه عادل

خسرو عادل عديل ختم رسولان

آنكه نگين داد در ركوع به سائل

گفت به خمّ غدير احمد (ص) مرسل

هست پس از من علي (ع) خليفه ي كامل

يا علي (ع) اي بر نبي (ص) خليفه و داماد

يا علي (ع) اي در جهان فضل، تو فاضل

وصف تو آرايش تمام دفاتر

اسم تو سردفتر جميع رسايل

هم ز تو جاري است امر و نهي الهي

هم ز تو برپا صلاة و صوم و نوافل

تيغ تو جوزا صفت دو تا شد ازيراك

فرق نهد در ميانه ي حق و باطل

[صفحه 237]

عشق تو در سر نهفته عارف و عامي

مهر تو در دل گرفته عالِم و جاهل

آمده مدّاح آستان تو «گلزار»

گر چه نباشد بر آستان تو قابل

نسيم غدير، ص 141

[صفحه 238]

ماهر اصفهاني

غديريه در مدح جانشين پيغمبر اكرم (ص) حضرت علي (ع)

اين شنيدم در غدير خم به فرمان خدا

بر جهاز اشتران شد پيك رحمان مصطفي (ص)

امّت خود را فراهم ساخت پيرامون خويش

تا نمايد جمله را با مظهر حق آشنا

پس در آن اثنا كمر بند علي (ع) را برگرفت

بر فراز آورد آن مه را به برج اِنّما

آفتاب عالم آرا سر زد از برج رسول

تا به بخشد فيض عظمي بر تمام ماسوا

شد بچشم پير و برنا معني قرآن عيان

جلوه گر شد بر سر دست نبي (ص) دست خدا

بعد از آن با نام يزدان كرد آغاز سخن

غنچه آسا لب گشود از بهر مدح مرتضي (ع)

گفت خواهم اينك از ژرفاي درياي وجود

بر شما سازم درخشان گوهري را برمَلا

بعد از آن فرمود احمد (ص) كاي

جماعت بعد من

اين علي (ع) باشد شما را سوي ايزد رهنما

[صفحه 239]

هر كه را من رهنمايم بر صراط المستقيم

صِهر [181] من باشد علي (ع) بر او دليل و پيشوا

با علي (ع) باشيد در هر كار چون حق با عليست

واي بر آن كس كه سازد جانب حق را رها

اين علي (ع) باشد مرا بر حق پرستان يادگار

اين علي (ع) باشد به عالَم پاي تا سر حق نما

اين علي (ع) باشد پس از من بر شما يار و معين

اين علي (ع) باشد پس از من بر شما مشكل گشا

اين علي (ع) يار ضعيفان ز پا افتاده است

يك جهان لطف است ورحمت عالَمي صلح وصفا

در دل شب مي برد شام يتيمان را بدوش

روز روشن گر بود بر عالمي فرمانروا

از اَسَف [182] بر خويش مي لرزد چو مي گريد يتيم

از تَعَب [183] بر خويش مي پيچد چو نالد بي نوا

يا علي (ع) اي از كف راد تو عالم بهره مند

اي كه نشنيده است از لعل تو گوشي حرف لا

اي ز لطف و مهرباني بي پناهان را پناه

وي ز جود و بذل و بخشش بي نوايان را نوا

اي كه باشد در ضميرت يك جهان لطف و كرم

وي كه باشد در وجودت عالَمي جود و سخا

اي خدا را مظهر و مصداق و مرآت جمال

وي تو حق را آيت عظمي ز الطاف و عطا

اي كه از بهر رضاي خالق خود در نماز

خاتم انگشتري دادي ز احسان بر گدا

«ماهر» آزرده خاطر از گدايان تو است

تا نه بخشيدي مرانش از در دولت سرا

ديوان ماهر، ص 49-51.

[صفحه 240]

متين اصفهاني (حسن بهنيا)

صد بهار گل

فصل بهار آمد و شد آشكار گل

افراشت خيمه در چمن و لاله زار گل

افراخت طرف باغ بهر گوشه سرو قد

افروخت چهره در چمن از هر كنار گل

آنجا چمن

چمن ز جنوب و شمال سرو

اينجا دمن دمن ز يمين و يسار گل

شد آشكار آتش موسي ز طور شاخ

يا گشت جلوه گر به سر شاخسار گل

گوئي ز عكس عارض خود در ميان آب

افكنده آتشي به دل جويبار گل

تا از تطاول سپه دِي بود مَصون

گِرد چمن كشيده ز هر سو حصار گل

چون دامن فلك كه پُر است از ستارگان

پر كرده دامن دمن و كوهسار گل

بوي بهشت مي رسد از هر طرف مگر

بر مركب نسيم سحر شد سوار گل

دلجوي و دلستان و دل آرا و دلرباست

در باغ و راغ و در چمن و لاله زار گل

زيبائي و طراوت و لطف و صفا مگر

كرده است وام از رخ آن گلعذار گل

اي سرو ناز من به ميان چمن درآي

تا سر نهد بپاي تو از هر كنار گل

بگذر به باغ تا ز سر شوق گلستان

از هر طرف بپاي تو سازد نثار گل

اي سرو قدِ لاله رخِ من در آبه باغ

تا سرو منفعل شود و شرمسار گل

از رشگ لاله ي رخت اي گلبنِ نشاط

پيوسته همچو لاله بود داغدار گل

من آن نيم كه بي تو كنم رو به گلستان

اي گلعذار بي تو نيايد به كار گل

[صفحه 241]

هرگز كسي نديده كه سرو آورد ثمر

جز سروِ قامت تو كه آورده بار گل

امروز هر كه بُرد به خاك آرزوي تو

فردا بود كه سر زندش از مزار گل

بردار پرده از گلِ رخسار تا به باغ

افتد ز قدر و مرتبه و اعتبار گل

ساقي كنون كه فصل بهار است و در چمن

هر سو شكفته است چو رخسارِ يار گل

در پاي لاله باده ي گلگون به جام كن

تا جلوه گر بود به سر شاخسار گل

مِي ده كه عيد فرّخ فرخنده ي غدير

گرديد آشكار چو در لاله زار

گل

مِي ده كه بهر تهنيتِ اين خجسته عيد

خندان گشوده است لب از هر كنار گل

آمد به خدمت نبي (ص) امروز جبرئيل

خندان، شكفته، شاد چو در نوبهار گل

بعد از درود و تهنيت از حق به مصطفي (ص)

گفت اي به خاكِ مَقدم تو خاكسار گل

فرموده حق به گلشن اسلام ده صفا

اي از دَم تو روح فزا كامكار گل

ابلاغ كن خلافت حيدر (ع) به مسلمين

برگوي و بر فشان به يمين و يسار گل

بشنيد مصطفي (ص) و به منبر قدم نهاد

چون بر فراز شاخ به صد اقتدار گل

در آن مكان گرفت علي (ع) را فرازِ دست

گفتي كه شد عيان به سر شاخسار گل

در دست دستِ دستِ خدا را گرفت و كرد

در وصف او به ساحت گيتي نثار گل

گفت اين بود خليفه ي من يادگارِ من

آري چه غير گل بنهد يادگار گل

ساقي چو وصف عيد شنيدي بگير جام

خادم چو شرح جشن بگفتم بيار گل

كامسال هم به تهنيت از هر طرف به ما

آورده است روي چو پيرار و پار گل

سر تا بپا تنش همه گرديده است گوش

تا بشنود مديح اَب هفت و چار گل

صِهر نبي (ص) علي (ع) كه به امداد لطف او

خيزد ز خاك لاله و رويد ز خار گل

تا سر به خاكِ پايِ محبانِ او نهد

روئيده لاله بي عدد و بي شمار گل

لبخند تا زند به رخ دوستان او

بشكفته است در چمنِ روزگار گل

اي باغبان گلشنِ هستي كه مي كند

در گلسِتان ز تربيتت افتخار گل

گردد اگر ز فيضِ تو محروم يك نفس

در چشم خَلق خوار تر آيد ز خار گل

شاها منم «متين» كه به مدحت سروده ام

اين چامه را كه بِه بود از صد بهار گل

از روي لطف بر من افسرده كن نظر

اي از

بهشت عاطفتت يادگار گل

آنجا كه مِهر تست ندارد فروغ ماه

آنجا كه روي تست نيايد بكار گل

[صفحه 242]

عُذرم بود قبول ز تكرارِ قافيه

در اين چكامه اي كه نمودم قطار گل

جز اين مرا چه چاره كه آورده اند رو

از هر طرف به من ز يمين و يسار گل

تا گيرمش به چامه ي مدحِ علي (ع) رديف

بگرفته در ميانه ام از هر كنار گل

هر نوبهار تا كه زند لاله سر ز خاك

هر سال تا بباغ بود آشكار گل

خصمش ز باغِ دهر نچيند بغير خار

يارش بچيند از چمن روزگار گل

ديوان متين، ص 449-451.

متين اصفهاني (حسن بهنيا)

باده ز خُمخانه ي عشق

نوبهار آمد و نو گشت جهان ديگر بار

خيمه زد لاله و گل در چمن و در گلزار

سال نو آمد و شد باز جوان عالم پير

سال نو آمد و گل چهره برافروخت چو پار

خسرو نوروز از عدل برافراشت عَلَم

تا شود بهره ور از مَعدِلَتش ليل و نهار

كرد ساعات و دقايق را آن سان تعديل

كه شب و روز به يك پويه شد و يك رفتار

فرودين آمد با فرّ فريدوني خويش

در رهش باغ دو صد خرمن گل كرد نثار

تا به تبريك بنفشه فتد از گل ها پيش

زودتر بر سر ره آمد و بگرفت قرار

به مبارك باد از هر طرفي گشته بلند

بانگ مرغان نَه يكي نَه ده نَه صد نَه هزار

دَه زبان بهر سخن گفتن سوسن بگشود

كه كند تهنيت مقدم نوروز اظهار

سنبل و لاله و ريحان به خوش آمد گوئي

لبِ خاموش گشوده ز يمين و ز يسار

عَلَم افراشت به هر كوي و به هر برزن گل

بار افكنده دگر باره به هر شهر و ديار

باد نوروزي بر دشت و دمن مشگ فشان

ابر آزاري در باغ و چمن گوهر بار

تا خس و خار بروبد

آن از صحن چمن

تا فرو شويد اين از رخ گلزار غبار

بر سر سرو ز نو ولوله انداخت تَذَروْ

در چمن بار دگر غلغله افكند هَزار

اين يكي غلغله اش خوشتر از بَربَط و رود

وان يكي ولوله اش دلكش تر از دف و تار

هر طرف افكنده قُبّره و فاخته شور

قمري از يك سو و ز سوي دگر صُلصُل و سار

[صفحه 243]

زاغ از باغ سوي كوه شده راه سپر

كبك از كوه سوي دشت شده راه سپار

كوه از لاله سراپا طبقي از شنگرف

دشت از سبزه سراپا ورقي از زنگار

لاله از ژاله لبالب قدحي از ياقوت

ژاله بر چهره ي لاله چو عرق بر رخ يار

دشت از بوي گل و لاله و ريحان گرديد

رشگ صحراي ختا و ختن و چين و تتار

آب در بركه از موج به تن كرده زره

بر سر آورده هزاران سِپر از برگ چنار

شاخ گل نيزه اي امّا نه كه از بهر ستيز

غنچه پيكاني امّا نه براي پيكار

تا كه در زير ركاب آرد گيتي را باز

بوي گل بر فرس باد صبا گشته سوار

سرو در باغ به بالندگي قامت دوست

گل به تابندگي چهره ي زيباي نگار

لشگر دي را تاراند از طرف چمن

سپه لاله و گل بسته صف و گشته قطار

باغ اگر وادي ايمن نبود از چه در آن

شاخ چون طور كند جلوه و گل همچون نار

گل سليمان وار آورد جهان زير نگين

ديو دي از بيمش كرد ز گلزار فرار

باد نوروزي گر زنده كند عظم رميم

از چه رو نرگس در باغ هنوز است نزار

عجب اينجاست كه با آن نفس عيسائي

از دم باد صبا بِه نشده است اين بيمار

اين چه بيماري كان را نكند چاره مسيح

اين چه دردي كه بدان نرگس گرديده دچار

درد او رشگ و حسد خيرگي و

بي ادبي است

زين همه درد فتاده است بدين حالت زار

خيره چشمي كه ز بي شرمي و وز گستاخي

مي كند دعوي همچشمي با نرگس يار

لاف شهلائي از آن چشم دريده نه عجب

برِ آن نرگس مست و برِ آن چشم خمار

حال نرگس را بگذار و به پرداز به سِير

وز پرستاري بگذر به گه گشت و گذار

دور از چشم رقيبان به چمن رو با دوست

باغ را بايد پيراستن از هر خس و خار

چند در خانه نشيني ز شبستان بدر آي

به تماشا قدمي سوي گلستان بردار

شهر را ساز رها ديده بپوش از مردم

رو به صحرا كن از اين خلق دو رو روبكنار

سِير كن باغ و چمن سوي گلستان بگذر

بگشا ديده ي تحقيق درآ از پندار

گل به گل سير چمن كن به تماشا پرداز

قطره قطره چو گهر آبِ شُمَر را بشمار

به تأمل بنگر چون نگري لاله و گل

به تفكر بگذر چون گذري در گلزار

صفحه ي باغ يكي دفتر ارژنگ بود

كه به هر برگش صد رنگ هنر رفته به كار

كلك نقاش طبيعت بنگر چون داده

صفحه ي بستان را زيور از نقش و نگار

[صفحه 244]

آفرينش را يك طرح دلاراست ربيع

ز آفريننده يكي نقش دل انگيز بهار

هر ورق لاله ي حمراست تو را يك دفتر

هر خم سنبل بوياست تو را يك طومار

چشم دل باز كن و ديده ي حق بين بگشاي

كه در اين ره به مؤثر ببري پي ز آثار

مشو از لطف خداداد بهاري غافل

حيف باشد كه نگرديم از آن برخوردار

در بهاران به چمن بي مي و مطرب منشين

دست تا مي دهدت جام مي از كف مگذار

هر كجا بر پا بزم طرب و عيش و سرور

هر كه را بيني بگرفته به كف جام عِقار

خواند گل بار دگر باده كشان را به حضور

مي گساران را ره داد

به دربار چو پار

تا بود وقت و مِيَت هست بنوشان و بنوش

فرصت از دست مده وقت غنيمت بشمار

دم به دم جام طلب جام بده جام بگير

پي ز پي باده بكش باده بزن باده بيار

(لب يار و لب جام و لب جوي و لب كشت)

تا به لب جان نرسد دست از اين چارندار

ساقيا موسم عيش وطرب است از جا خيز

بده آن مي كه برد غم ز دل و جان فكار

روز عيش است و طرب موسم شادي و نشاط

روز عيد است ببايد كه فتد جام بكار

روز عيدي كه رسيد آيه ي اليوم اكملت

گشت تكميل در آن دين رسول (ص) مختار

وه چه عيدي كه در آن خرم و خندان هركس

وه چه روزي كه در آن مست شعف خرد و كبار

عيد فرخنده ي مسعود غدير آن عيدي

كه در آن عيد علي (ع) جاي نبي (ص) يافت قرار

در غدير خم امروز علي (ع) گشت ولي

مي از اين خم زده زين خم بنما دفع خمار

بده آن مي كه روان پرورد و جان بخشد

نه شرابي كه روان سوزد و كاهد افكار

نه مئي كان شكند قدر و فزايد خفت

نه شرابي كه دهد خاري و كاهد مقدار

بزن آن باده كه بر مستي عشق افزايد

نه شرابي كه ز پي فتنه و شر آرد بار

بزن آن مي كه صفا بخش دل و جان گردد

دل و جان را نكند نشاء آن تيره و تار

بزن آن مي كه شوي هر چه فزون تر زان مست

بيشتر سازدت آگاه و فزون تر هشيار

حق گواه است كه مقصود من اين باده بود

گر سخن گفته ام از باده و مي در اشعار

خورده ام باده ولي باده ز خم خانه ي عشق

زده ام مي ولي از جام ولاي ده و چار (ع)

از مي مهر علي (ع) ساغر من لبريز است

شده ام

مست از اين باده وزين مي سرشار

جز علي (ع) ساقي كوثر ز كدامين ساقي

خواهم آن مي كه كند دفع غم و رفع خمار

جان سپارم به كه جز او كه بود او جانان

بدهم دل به كه جز او كه بود او دلدار

[صفحه 245]

اختيار دل و جان را به كه جز او بدهم

كيست بر ملك دل و جان به جز آن شه مختار

كه بود غير علي (ع) عالم امكان را قطب

گِرد اين نقطه ملك دور زند چون پرگار

غير او كيست مرا ياور در روز حساب

يي غير او كيست مرا يار و معين روز شمار

روز سختي به كجا آرم رو جز در او

كه كند آسان گرديد چو كارم دشوار

كه گشايد گره از كار فروبسته ي من

پنجه ي عقده گشايش نبود گر در كار

غم خود را به كه اظهار كنم غير علي (ع)

خلق را كيست جز او يار و معين روز شمار

به جز او كار گه هستي را كيست مدير

به جز او عالم امكان را دست كه مدار

يا علي (ع) جز به تو اميد ندارم به كسي

توئي اميد من اميد من از لطف برآر

چون كنم مدح تو اي شه كه به پايان نرسد

گر همه عمر كنم مدح تو در ليل و نهار

عاجزم چون به مديح تو همان به كه سخن

به دعا ختم كنم چونكه مرا هست شعار

تا شود زنده جهان از دَم باد نوروز

تا كند جلوه گل و لاله بهنگام بهار

دوستانت همه دَم با طرب و عيش قرين

دشمنانت همه دم با غم و اندوه دچار

گرچه در چامه ي خود داده «متين» داد سخن

اندكي گفته به مدح تو سخن از بسيار

ديوان متين، ص 274-278.

متين اصفهاني (حسن بهنيا)

قبله ي قدّوسيان

باز به بستان نمود گل چو منوچهر چهر

لاله بر افروخت رخ چو

آفتاب از سپهر

شد ز گل و لاله باغ سپهري از ماه و مهر

تطاول دي گذشت طبيعت آمد به مهر

باغ خزان ديده را گرفت در بر بهار

باز به طرف چمن باد بهاري وزيد

در دمن و دشت و كوه لاله و ريحان دميد

بنفشه پيك بهار ز خاك سر بر كشيد

بنفش و سرخ و كبود زرد و سياه و سپيد

به طرف هر گلسِتان بر لب هر جويبار

از دَم باد بهار وز قدم فرودين

تازه و نو شد زمان خرم و خندان زمين

[صفحه 246]

باغ پر از ياسمن چمن پر از ياسمين

وزان نسيم از يسار دمان شميم از يمين

از اين زمين مشگبيز از آن هوا مشگبار

ابر برآمد به كوه سيل سرازير گشت

ز دامن كوهسار ريخت به دامانِ دشت

غلطان غلطان رسيد پيچان پيچان گذشت

كوه و در و دشت را سينه كشان در نوشت

شد به سوي رود و شط نعره زنان رهسپار

بهار گرد خزان از چمن و باغ رُفت

لاله دميد از دمن گل به گلستان شكفت

بلبل و گل يافتند مجال گفت و شنفت

گاه اين گفت آن شنيد گه اين شنيد آن بگفت

رسيد هنگام وصل زمان بوس و كنار

خزان غم گشت طي بهار عشرت رسيد

گل ز طرب گشت مست جامه ز شادي دريد

صنوبر و كاج باز سر بفلك بر كشيد

بر سر اطفال باغ سايه نشين گشت بيد

به رقص برخاست سرو دست افشان شد چنار

مقيم كاشانه چند خيز و كن آهنگِ باغ

كه زد فريدون گل تكيه بر اورنگِ باغ

شكفت از خرمي چو روي گل رنگِ باغ

ماني قدرت گشود دفتر ارژنگِ باغ

چه نقش ها زد ز گل به صفحه ي لاله زار

كنون كه باد بهار وزيد در بوستان

ساحت گلزار گشت غيرتِ باغِ جنان

گيتي چون گل شكفت تازه و نو شد جهان

رخت

ببايد كشيد ز خانه در گلسِتان

در چمن و باغ و راغ بايد افكند بار

ماه من اي چهره ات غيرت ماه تمام

سروِ من اي طره ات مشگ فشان مشگ فام

چند نشيني خموش خيز و به مجلس خرام

آمد عيد غدير پر كن از باده جام

جام بده دمبدم ساغر پي پي بيار

غدير خم را سزد سازي جام شراب

به كه ز خم غدير سر زند اين آفتاب

كامروز در آن مقام حضرت ختمي مآب (ص)

به خلق ابلاغ كرد خلافت بوتراب (ع)

خواند علي (ع) را وصي به امر پروردگار

منبري آراستند بهر رسول (ص) اَنام

در آن مقام شريف كرد به منبر مُقام

خطاب كرد اين چنين خطيب ذوالاحتشام

كه بعد من مرتضي (ع) است بر امت من امام

به كشور دين بود او صاحب اختيار

[صفحه 247]

گفت پس از من علي است راهبر راه دين

رئيس بر مسلمين امير بر مؤمنين

اوست خدا را ولي اوست مرا جانشين

به هر كه ياور منم علي است يار و معين

به هر كه مولا منم علي است مولا ويار

عالَم غيب و شهود مظهر داور عليست (ع)

لنگر فُلك وجود فاتح خيبر عليست (ع)

مظهر حيّ ودود صِهر پيمبر عليست (ع)

كان كرم بحر جود ساقي كوثر عليست (ع)

آنكه ز جودش بود كاخ وجود استوار

عرش برين كمترين پله ي ايوان اوست

موسي عمران به طور واله و حيران اوست

عيسي گردون نشين طفل دبستان اوست

گوي وجود از شرف در خم چوگان اوست

چو دست قدرت كند از آستين آشكار

اي كه مه آسمان پرتوي از روي تست

مطاف كروبيان خاك سر كوي تست

دام دل عارفان سلسله ي موي تست

قبله ي قدوسيان طاق دو ابروي تست

چون پي طاعت كنند رو به در كردگار

تا كه بود در جهان خرّم و فيروز گل

تا چو رخ گلرخان هست دل افروز

گل

تا كه بود دلپسند هر شب و هر روز گل

تا به چمن سر زند به فصل نوروز گل

دهر كهن تا شود نو هر سال از بهار

يارت چون گل مدام شاد و دل افروز باد

مسعود باد اخترش بختش فيروز باد

هر سال بر او بهار هر روز نوروز باد

هر روز از عمر او بِه ز دگر روز باد

هر دم خندان بود چون گل در روزگار

اي كه دل از مهر تو به شادماني است جفت

نسيم مهرت ز دل غبار اندوه رُفت

طبع گل آراي من چو گل به مدحت شكفت

«متين» به مدحت بسي گوهر ناسفته سُفت

تا كند از جان و دل به خاك راهت نثار

ديوان متين، ص 311-313.

متين اصفهاني (حسن بهنيا)

به عشقِ عشقِ كل علي (ع)

بهار آمد و ز گل به باغ و راغ زد رقم

شد از صفا و خرمي جهان چو گلشن ارم

هوا به مشگ شد فرو صبا وزيد دمبدم

سرودهاي دلنشين ترانه هاي زير و بم

[صفحه 248]

بود بلند هر زمان رسد به گوش هر قدم

به سرو از تذروها به گلبن از هزارها

وزيد باد فرودين بود زمان زمان گل

زمان زمان گل بود جهان همه جهان گل

جهان همه جهان گل جهان بيكران گل

نسيم هر طرف وزان كنار گل ميان گل

به باغ و راغ و بوستان رسيد كاروان گل

به هر چمن به هر دمن ز گل گشود بارها

عروس گل به گلستان گشود روي دلربا

گشود روي دلربا به عندليب زد صلا

به عندليب زد صلا كه اي اسير مبتلا

زمان هجر گشت طي گه وصال شد بيا

گه وصال شد بيا بيا بيا به سوي ما

بيا به سر رسيد اگر كشيدي انتظارها

الا كه روزگارها كشيدي انتظار گل

بيا كه روزگار شد دوباره روزگار گل

به گِرد باغ و بوستان كشيده

بين حِصار گل

پَري رُخان ز هرطرف يمين گل يسار گل

دوند روي سبزه ها چمند در كنار گل

ز جاي پا به سبزه ها نهند يادگارها

شده است آب از صفا تمام پيكر آينه

بود ز فرق تا قدم ز پاي تا سر آينه

به جوي و رود ساخته ز چهر انور آينه

رواست طعنه گر زند بَر آينه هر آينه

ندارد امتياز اگر ز روشني بر آينه

فتاده عكس روي گل چرا در آبشارها

ستاده سروها ببين كنار هم چمن چمن

نشسته سبزه ها نگر به گرد هم دمن دمن

ز برگهاي لاله بين عقيق ها يمن يمن

ز قطره هاي ژاله بين درّ و گهر عدن عدن

به لاله زار مشگ چين ختا ختاختن ختن

مگر كه مِشگ جاي گل دمد ز لاله زارها

گذشت موسم خزان دوباره نوبهار شد

دوباره فرّ فرودين چو پار آشكار شد

چمن تمام دشت چين دمن همه تتار شد

ز عطر جان فزاي گل نسيم مِشگبار شد

كنون كه از صفاي گل چمن بهشت وار شد

بهشت روي من بچم به طرف سبزه زارها

[صفحه 249]

نظر به طرف باغ كن طراوت بهار بين

كران گرفته تا كران چمن بهشت وار بين

بگوش لاله در چمن ز ژاله گوشوار بين

به جلوه سرو و كاج را كنار جويبار بين

به دور گل ز هر طرف هزارها هزار بين

به نغمه هاي زير و بم فراز شاخسارها

فراز شاخسارها نواي سار خوش بود

به شاخ سرو ناله ي تذرو زار خوش بود

ز هر حديث در چمن حديث يار خوش بود

نسيم اگر ز كوي او كند گذار خوش بود

به باغ با نگار رو كه با نگار خوش بود

گر اندكي كنند كم ز ناز خود نگارها

بيا به باغ و بوستان نظاره كن نظام گل

جمال گل جلال گل كمال گل مقام گل

ركوع گل سجود گل قعود گل قيام گل

زبان

حال اين بود به گوش تو پيام گل

كه تا ز ژاله در چمن لبالب است جام گل

بگير جام و خويش را رسان به ميگسارها

ز چشم خويش ساقيا به من شراب ناب ده

ز جام ده ز چشم ده ز هر دو بيحساب ده

ثواب كن به تشنه اي ز حال رفته آب ده

ز جام آفتاب گون مي چو آفتاب ده

خمار مي كشد مرا بتا بط شراب ده

بتا بط شراب ده علاج كن خمارها

چنين كه مشگبو صبا به لاله زار مي رسد

عبير بيز ميوزد عبير بار ميرسد

ز كوي دوست آمده ز سوي يار مي رسد

نويد عيش و خرّمي ز هر كنار مي رسد

ز شوق مي طپد دلم مگر كه يار مي رسد

بلي بهار چون رسد بهم رسند يارها

بهار با تو خوش بود براي من نگار من

براي من كه همچو تو گلي است در كنار من

بهار من توئي توئي نگار گلعذار من

بهار من بهشت من بهشت من بهار من

بهار بي وجود تو نميخورد به كار من

چه لطف بي تو هر قدر كه آيد اين بهارها

مرا ببخش ساقيا ز چشم ميگسار مي

ز بوسه نقل كن عطا ز لعل آبدار مي

ز مي متاب رو بزن نهان و آشكار مي

بنوش مي ببخش مي بزير مي بيار مي

[صفحه 250]

تمام سال خوش بود خصوص در بهار مي

ميان سبزه زارها كنار جويبارها

بيار مي كه موسم طرب ز دست مي رود

خوش آنكه مست آمد و خوش آنكه مست مي رود

كه مست مي ز نيستي به سوي هست مي رود

كدام كس برون ز خود چو مي پرست مي رود

بلي به كوي حق ز خود هر آنكه رست مي رود

نه آنكه كرده سد ره ضَياع ها [184] عَقارها [185].

مي از خم غدير ده به عشق مرتضي علي (ع)

بده به عشق عشق كل ولي كبريا علي (ع)

علي (ع) كه در جهان اگر نبي (ص)

نبود با علي

به حق حق كه هم قدر نداشت جز خدا علي (ع)

علي (ع) كه بود شبه ها كه حق خداست يا علي

به حق اگر كه خلق را نخوانده بود بارها

علي (ع) كه برفراشت حق به دست او لواي دين

علي (ع) كه در غديرخم نبيش خواند جانشين

علي ولي كبريا علي امير مؤمنين

علي (ع) پناه انبيا علي (ع) رسول (ص) را معين

علي (ع) كه بر درش نهد فرشته رخ ملك جبين

علي (ع) كه حق به دست او سپرده اختيارها

علي (ع) كه هست درگهش به خلق مأمن رجا

علي (ع) كه بر درش برد مُرادمند التجا

نيافت گر مراد از او مراد خواهد از كجا

به غير درگهش رود كدام سو كدام جا

كجا رود چو رد شود كسي ز درگه خدا

كجا روند از درش به درد و غم دچارها

ازل ز ابتداي او نشانه اي و آيتي

ابد ز انتهاي او علامتي حكايتي

بدايتش اگر بود خداي را بدايتي

نهايتش اگر بود خداي را نهايتي

ز جود او وجودها اشارتي كنايتي

بقاي روزگار او برون ز روزگارها

علي (ع) كه مهر پرتوي بود ز نور روي او

علي (ع) كه آبروي دين بود ز آبروي او

علي (ع) كه گلشن جنان شميمه اي ز كوي او

علي (ع) كه چشم انبياء چو ما بود بسوي او

[صفحه 251]

علي (ع) كه هاي و هوي من بود زهاي و هوي او

علي (ع) كه هست پنجه اش گره گشاي كارها

ز افتخار مدح او مرا چه افتخار به

ز كارها كه مي كنم از اين كدام كار به

ز يارها كه جسته ام از او كدام يار به

كه از شهان روزگار از او به روزگار به

از او به قدر و مرتبت كه پيش كردگار به

كه پيش كردگار به از او ز شهريارها

الا كه قطره اي

بود محيط از عطاي تو

الا كه چرخ پايه اي ز كاخ اعتلاي تو

«متين» مسمطي چنين سروده در ثناي تو

نشسته تا كه بشنود ز لطف مرحباي تو

مگر نصيب او كند ز مرحمت خداي تو

شود به خاك درگهت ز خيل خاكسارها

هميشه تا كه سر زند به باغ در بهار گل

هميشه تا كه بشكفد به طرف لاله زار گل

هميشه تا مَثَل بود به روي خوب يار گل

هميشه تا ز دل برد به رنگ و بو قرار گل

هميشه تا كه مي برد غم از دل فكار گل

شكفته تا چو گل بود رخ اميدوارها

هر آنكه باد يار او خداي باد يار او

به روزگار دمبدم فزايد اعتبار او

چو گل به خرمي رود مدام روزگار او

زلال عشرت و طرب بود به جويبار او

بهيچ گاه عقده اي نيفتد به كار او

مباد همچو خصم او اسير گير و دارها

ديوان متين، ص 326-331.

[صفحه 252]

محدثي (جواد)

خاطره ي غدير (شعر نو)

اينك پيامبر

در بازگشت از سفرِ خانه ي خداست

پيغمبر از رسالت خود، شاد و سربلند

مسرور از رسالتِ انجام گشته اش

درياي بيكرانه ي قلبش ز موجِ شوق

همواره در تلاطم و، همواره در طپش

عشقِ خدا فكنده بجانش شراره ها

يادِ خدا گرفته از او فرصت و مجال

نامِ خداي داده بگفتارِ او جَلا

اعمالِ حجّ رسيده به پايان، ولي اُفق

چشم انتظارِ حادثه ها در غدير خُم

بيدار مانده است …

در پهنه ي غدير

در زيرِ شعله هاي فروزانِ آفتاب

انبوهِ حاجيان كه فزونتر ز صد هزار

در پهنه ي وسيع غدير ايستاده اند

يك كاروان رَسته ز بندِ نفاق و كين

يك كاروان خسته در اينجا ستاده است

خورشيد هم شراره ي سوزان خويش را

ريزد بروي سينه ي تفتيده ي زمين

دشتي پُر از مَحبّت و احساس و دوستي

دشتي پُر از حرارت و ايمان

گُسترده ي غدير

[صفحه 253]

جز با صفا و مِهر، جوابي نداده است

آنجا كه راهها همه سويِ ستمگري

است

راهي به سوي عدل و سعادت گشوده است

در گير دار گرميِ اين مشهدِ عظيم

در اوج اين شكوه

از سوي آفريدگارِ جهانْ آفرين (خدا)

از آسمان بگوش محمّد (ص) ندا رسيد

يا ايّها الرسول …

يا ايّها الرسول …

اسلام را چه خوب بيان كرده اي به خلق

امّا هنوز رهبرِ ملت پس از رسول

تعيين نگشته است

اركانِ استوارِ رسالت تمام نيست

رُكنِ بزرگِ مذهبِ امّت امامت است

اينك پيامبر

در بازگشت از سفرِ خانه ي خدا

در اولين دقايقِ آن حَجّةُ الوداع

مأمور گشت تا برساند بگوش خلق

والاترينْ عميق ترينْ نكته را ز دين

فرمان رسيد، تا كه به مردم نشان دهد

لايقترينْ شجاعترين فردِ مسلمين

پيغمبر (ص) از جهازِ شتر منبري بساخت

در آن فضايِ باز

دستِ علي (ص) گرفت و ببالاي سر رساند

[صفحه 254]

تا هر كه بود، رهبرِ آينده را شناخت

آن رهبري كه اوستْ مدارِ نظام دين

آن رهبري كه اوستْ فقط مظهرِ خدا

آن كس كه چشمه هاي فضيلت در او روان

آنكس كه در زمين

در دوره ي زمان

شايسته تر از او نبُوَد مرد در جهان

چشمانِ روزگارِ كُهنسالِ چرخ پير

هرگز چنين نشانِ فضيلت نديده است

دستانِ باغبانِ طبيعتْ ز شاخِ عِلم

هرگز گُلي به جلوه ي اين گُل نچيده است

دامانِ قرنهاي فراوان و بي شمار

هرگز دُري به جلوه ي اين دُر نسُفته است

اينك غدير، خاطره ي اين شكوه را

اينك غدير، ياد چنان روز نيك را

در يادها و خاطره ها زنده مي كند

اينك غدير، زندگي آن امام را

مانند درسهاي گرانقدر و پُر ثمر

تكرار مي كند

با ما چو اوستاد

در راه و رسم شيوه ي آموزشِ صحيح

رفتار مي كند.

در خلوت علي (ع)، ص 332-336.

[صفحه 255]

محفوظ اصفهاني

بزم بهشت

سقاك اللَّه اي ساقي دل پذير

سقاني ز ميناي خم غدير

بده جامي از آن مِي روح بخش

كز آلودگي پاك سازم ضمير

به بزم بهشتم برد پاي كوب

اگر لطف ساقي شود دستگير

بده جرعه اي تا كه مستم كند

بصحراي پر وحشت دارو گير

نبي

(ص) چون ادا كرد حجّ وداع

بر او وحي شد از خداي قدير

كه بَلِّغ رِسالاتِكْ از امر ما

تو بر خلق هستي بشير و نذير

جماعت فزونند ز يكصد هزار

بهمراه او از صغير و كبير

بخم غدير انجمن ساختند

به امر نبي (ص) خسرو بي نظير

بپا منبري از جهاز شتر

در آنجا نمودند بهر بشير

بمنبر رسول خدا پا نهاد

كه بينند او را كبير و صغير

پس از حمد خلاق جل علا

بگفتا در آن اجتماع كثير

مرا وحي نازل شد از كردگار

كه تعيين نمايم وصي و وزير

منم آنكه از كفر و كين و نفاق

رهاندم شما را چه بُرنا چه پير

رساندم بعزّت هر آنكس كه بود

ز كفر و ضلالت ذليل و حقير

كنون وقت رحلت ز دار جهان

رسيده است بر من زحي خبير

علي (ع) را سپس خواند در نزد خويش

گرفتش ببالاي منبر ز زير

بگفتا بهر كس كه مولا منم

به او اين علي (ع) هست مولا و مير

علي ابن عم و وصي من است

بود اين علي (ع) دين حق را ظهير

[صفحه 256]

منم شهر علم و علي (ع) در مراست

بود اين علي (ع) مؤمنانرا امير

هر آنكس كند پيروي از علي (ع)

رود در جنان وارهد از سعير

پس آنگاه برداشت دست دعا

بدرگاه پروردگار قدير

كه يا رب هر آنكس محبّ علي (ع) است

دو عالم بَرو باش خود مستجير

هر آنكس بود دشمن اين علي (ع)

تو خود دشمنش باش در هر مسير

دعاي نبي (ص) چون بپايان رسيد

شد آن عرصه چون عرصه ي دار و گير

نمودند بيعت همه با علي (ع)

عمر گفت بخٍّ لك يا امير

توئي مير و سالار و مولاي ما

پس از مصطفي تا بيوم العسير

تو را چونكه «محفوظ» آيد اجل

به مهر و تولاي حيدر (ع) بمير

ديوان محفوظ، ص 34-35.

[صفحه 257]

محيط قمي

در تهنيت غدير ومنقبت

حضرت امير مؤمنان (ع)

گرفت عهد ز اشيا دو روز رب قدير

يكي بروز الست و يكي به روز غدير

گرفت عهد ز ذرات بر خدايي خويش

نخست روز و دُويم روز بر خلافت مير

شه سرير ولايت عليّ عمراني

كه از فزوني نتوان فضائلش تقرير

نخست روز اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ فرمود

بدون واسطه بي بعثت رسول و سفير

الست اولي بالمؤمنين من انفسهم

سرود روز دوم ز امر حق رسول بشير

بلي به روز دوم يافت دين حق تكميل

به نص آيه ي اكمال و بيّنات كثير

گشاي گوش حقيقت نيوش تا بر تو

ز شرح روز دوم شمه اي كنم تقرير

بحكم نص صريح و تواتر و اِجماع

ثبوت يافته در نزد عالمان خبير

كه روز ثامن عشر دوم ز ذي حجه

كه از الست به عيد غدير گشته شهير

پس از فراغت اعمال حج بازپسين

رسيد خواجه ي لولاك چون بخم غدير

بُدند ملتزم موكب شرف زايش

ز سرفرازان جمعي كثير و جَمِّ غَفير

به حضرت نبوي (ص) جبرئيل شد نازل

به امر بار خدا ايزد سميع و بصير

بخواند آيه ي يا ايّها الرسول بر او

كه هست امر به نصب امير خيبر گير

مفاد آيه كه اصل غرض رسالت را

بود رساندن و تبليغ اين مهم خطير

نكرده اي تو رسالات خويش را تبليغ

گر اين رسالت ماند بپرده ي تستير

مدار بيم ز مردم كه حفظ يزدانت

نگاه دارد از شر منكران شرير

رسول اكرم (ص) ابلاغ امر يزدان را

فرود آمد در آن مقام بي تأخير

نمود انجمني آنچنان كه مانندش

نديده است و نبيند دگر سپهر اثير

[صفحه 258]

شمار خلق ز سبعين الف افزون بود

سخن كنم ز كمي در گذشتم از تكثير

براي آنكه تمامي خلق بينندش

كه كس نگويد تبليغ را شده تقصير

نمود منبري آماده از جهاز شتر

فراز عرشه بر آمد رسول عرش سرير

بخواند آيت تبليغ را بصوت بلند

پس از ستايش يزدان بي شريك و نظير

بلي بپاسخ گفتند اهل

انجمنش

تمام متفق القول از كبير و صغير

گرفت عهد ازايشان چو بر رسالت خويش

نمود آمدن جبرئيل را تقدير

گرفت دست علي را بدست و كرد بلند

چنانكه در نظر ناظران نماند سَتير

بگفت هر كه منش مقتدا و مولايم

علي است او را مولا علي بر اوست امير

چنانكه هارون از بهر موسي عمران

علي مراست وصي و علي مراست وزير

نمود از پي اتمام حجّت و تبليغ

مر اين كلام فرح بخشِ جانفزا تقرير

سپس سرود كه يا رب وال من والاه

ظهير و ناصر او را ظهير باش و نصير

نخست تابع او را عزيز دار مدام

حسود و منكر او را نماي خوار و حقير

نزول آيه ي اليوم را پس از اين امر

بگفت از پي تكميل امر حق تكبير

سه روز كرد در آنجا وقوف و از مردم

گرفت بيعت بهر امير خيبر گير

زبان به بخ بخ گشود بن خطاب

براي تهنيت مير بي عديل و نظير

ازين قضيه برآشفت حرث بن نعمان

كه بد منافق و كافر دل و خبيث و شرير

بَرِ رسول خدا آمد و زبان بگشود

ز روي كينه ي خصمانه بر كشيد نفير

بخشم گفت كه ما را به هر چه كردي امر

بظاهر از تو شنيديم چون نبود گزير

كنون بگوئي باشد علي پسر عم من

امير بر همه ي خلق از صغير و كبير

خداي گفته چنين يا تو خويش مي گوئي

رسول اكرم (ص) فرمود گفته حي قدير

سرود حرث خدايا گر اين سخن صدق است

بمن فرست عذابي در آن مكن تأخير

فرود آمد سنگي ز آسمان بسرش

ز خشم ايزد و شد رهسپار سوي سعير

«محيط» را خط بطلان كشيده شد بگناه

بدست شوق چو كرد اين حديث را تحرير

ديوان محيط، ص 66-69.

[صفحه 259]

مداح شوشتري (ميرزا عبدالرسول)

در تهنيت عيد غدير و مدح و منقبت حضرت امير (ع)

ساقي تو شررها زن از باده

مرا بر جان

بِرهان دگرم از اين برخيز و بيار از آن

مستند از آن رندان در بزمگه كيهان

سرشار مرا خوشتر ساغر به سوي بستان

زان باده خرابم كن كاباد شود ويران

گل چهره مرا آذر بر قلب مكدّر زن

يعني كه ز جا دستي برخيز و به ساغر زن

صد طعنه از آن ساغر بر لاله ي احمر زن

زين پس تو مرا پرچم بر قلّه ي خاور زن

زيرا كه بود خورشيداز پرتو ما رخشان

از نكهت فروردين گلها همه خندان شد

كوه از ورق نسرين چون روضه ي رضوان شد

صحرا و چمن رنگين از نرگس و ريحان شد

چون ساق بتان سيمين هر سرو به بستان شد

گرديده به يك پايي مستانه همه رقصان

اندر سر من مطرب شور دگر است امروز

كاين جام زمرّد پر از لعل تر است امروز

زين خامه ي مشك افشان ريزان گهر است امروز

باران ز لبش مرجان بر خشك و تر است امروز

گويي تو جواهر بار ابريست كه در نيسان

عشقي است عجب امروز كاين خامه به سر دارد

چون زخمه ي تار از شوق بر صفحه مقر دارد

يكدم ز دو لب جاري صد تنگ شكر دارد

شيرين سخني مدغم با عنبر تر دارد

عطّار بگو بندد امروز در دكّان

در وقت سحرگان كز مرغ سفير آمد

بر گوش دل الهامم از حيّ قدير آمد

كاي بنده ترا، صهبا از خمّ غدير آمد

مي نوش كه بر منبر فرخنده بشير آمد

آنكس كه ز ما نازل گرديده به وي قرآن

شاهي كه مهين تاجش بر فرق شد از لولا

اجلال خداوندي يكسر شد ازو پيدا

بر معني «لا» از وي گرديد عيان «الّا»

محكم شده در عالم زو نكته ي استثنا

[صفحه 260]

تا گشته ز حق باطل در كتم عدم پنهان

نازل ز خدا جبريل امروز به احمد شد

خندان چو گل سوري بر چهر محمّد

(ص) شد

گفت ايكه فراز عرش بر كاخ تو مسند شد

امري به شما فوري از قادر سرمد شد

كاري به ظهور ايندم اوصاف شه مردان

آندم به غدير خم با شوكت و جاه و فر

بر پاي نمود آن شه در لحظه يكي منبر

از ماه رخش اصحاب چون خيل نجوم از هر

بالا شد و بر دستش بازوي شه صفدر

بر خلق بيان فرمود از جانب حق فرمان

كاي خلق نظر داريد اين لحظه سوي بالا

بينيد مرا بر دست بازوي شه والا

بر هر كه منم مولا او راست علي مولا

چون من بودش پيدا افسر به سر لولا

مولاي پس از احمد باشد علي عمران

از مشرق طبعم زد خوش مطلعي از نو سر

چون خور كه به صد حشمت طالع شود از خاور

يا آنكه شد از ظلمت ظاهر مگر اسكندر

كز افسر دارايي بگرفت همه زيور

تا آنكه نثار آرد اندر قدم سلطان

شاهي كه به صولت شد نامش اسدِ رحمان

بر قبضه ي شمشيرش قهر مَلِكِ منّان

آن حيدر خيبر گير آن صفدرِ هر ميدان

در معركه ي عدوان تيغ غضب يزدان

خونها شدش از صمصام جاري ز لب شريان

آنكس كه ز جنّ و انس خوانند ورا، كرّار

از پرتو شمشيرش يك شعله جحيم و نار

بر قلب عدو تيرش چون برق كه بر كهسار

از دست خداوندي كوهست بسي قهّار

دشمن نبرد در رزم جز جان به سوي نيران

زان باده ي صهبايي چون لعل لب دلبر

از همّت او سرشار امروز مرا ساغر

ليكن چكنم شعرم در منقبت حيدر

چون زيره كه در كرمان يا ديبه كه در شوشتر

آورده و يا «مدّاح» گوهر به سوي عمّان

با اين همه ي شوكت اي وارث پيغمبر

در كرب و بلا بنگر زينب شده بي ياور

بيمار تو در زنجير با حال دل مضطر

زنها به بيابانها شد خيمه

پر از لشگر

اصحاب تو اندر خون اطفال تو سرگردان

از خاك نجف شاها يك لحظه سفر بنما

اي دست خدا دستي بر تيغ دو سر بنما

[صفحه 261]

از خونِ گلويِ خصم عالم همه تر بنما

بر نعش عزيز خويش از مِهر نظر بنما

بين يوسفت از گرگان گرديده به خون غلطان

اي شير خدا زين غم زينب شده خونين دل

چون شبل تو كرد آخر در كرب و بلا منزل

اكبر به زمين بي سر ليلا به سوي محمل

گفتا كه اميد من از وصل تو شد مشكل

جز آنكه شوم تا شام بر صبح رُخت گريان

ديوان وفائي شوشتري، [186] ص 198-200.

[صفحه 262]

مشفق كاشاني (عباس كي منش)

كوكبه ي حيدري

ديده فرو بند از اين خاكدان

توسنِ انديشه بر افلاك ران

گر پر پرواز دهي آه را

مِهر شوي بزمگه ماه را

كم نه اي از ذرّه، چو خورشيد باش

مشتري خلوت ناهيد باش

با سفري پيك سحر همركاب

تا حرم پردگي آفتاب

بگذر و بگذار به خود فرشيان

اي دل تو همنفس عرشيان

خانه بپرداز و ره اوج گير

دل همه دريا كن و در موج گير

ريز به پيمانه ي آزادگي

باده ز ميخانه ي دلدادگي

سرخوش از اين باده، به مستي گراي

نيست شو و باز به هستي گراي

اي همه دل، جان شو و آزاد شو

تن به خراب افكن و آباد شو

زمزمه پرداز به باغ فلك

نغمه سرايي به سراي ملك

از زبر چرخ برين، خاك را

خاك نه، آيينه ي افلاك را

مظهر اسرار الهي نگر

آنچه دلت خواست كماهي نگر

موج فشان بر زبر آبگير

رحمت حق خيمه زده در غدير

تافته از دوش نبي آفتاب

خيره در او چشم دل شيخ و شاب

از لب احمد پي اكمال دين

ها، بشنو زمزمه ي راستين!

اينكه مرا زينت دوش آمده ست

جان ز ولايش به خروش آمده ست

بعد من، او راهبر و رهنماست

سرور مردان خدا، مرتضي است

صف شكن پهنه ي ميدان، علي (ع)

نور هدي، مظهر

يزدان، علي

[صفحه 263]

گوي فلك در خم چوگان او

جان جهان در گرو جان او

حافظ آيين محمّد بود

جلوه اي از پرتو سرمد بود

تا پي توحيد، علم برگرفت

شير خدا راه ستمگر گرفت

تيغ دو سر يافت به نام آوري

تافت از او كوكبه ي حيدري

كفر به نيرنگ چو دفتر گشود

بر شد و بر هم زد و خيبر گشود

ياور من، بنده ي خاص خداست

معرفت آموز دل اولياست

پرتو تابان حرمِ كبريا

سرزده از كنگره ي «هَلْ اَتي»

تابش خورشيد ز بام علي است

سكه ي توحيد، به نام علي است [187].

[صفحه 264]

موسوي گرمارودي (سيد مصطفي)

گل هميشه بهارم

گل هميشه بهارم، ببين خزان باقي است

خراش صاعقه بر چهر آسمان باقي است

حديث سيلي توفان به چهره ي گل سرخ

هنوز بر دهن ياس و ارغوان باقي است

ز ابر فتنه تگرگي كه ريخت بر سر ما

هزار غنچه ي پرپر به بوستان باقي است

نشان مرگ و بلا بود در كوير سكوت

غريو رعد كه در گوش هر كران باقي است

شكست كشتي امن از شقاوت توفان

به روي آب فقط دست بادبان باقي است

هزار سال گذشت و ز تازيانه ي برق

شيار زخم بر اندام ناروان باقي است

پرندگان بهاري ز باغ كوچيدند

به روي شاخه نشاني ز آشيان باقي است

اميد رويش گل را خزان ربود ز باغ

اميد رجعت سرسبز باغبان باقي است

گل هميشه بهارم غدير آمده است

شراب كهنه ي ما در خم جهان باقي است

خداي گفت كه «اكملتُ دينَكُم» آنك

نواي گرم نبي در رگ زمان باقي است

قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان

ولايت علي و آل، جاودان باقي است

گل هميشه بهارم بيا كه آيه ي عشق

به نام پاك تو در ذهن مردمان باقي است

نسيم غدير، ص 179-180.

[صفحه 265]

مفتقر اصفهاني (آيةالله العظمي آقاي شيخ محمدحسين غروي اصفهاني)

باده بده ساقيا

باده بده ساقيا، ولي ز خمّ غدير

چنگ بزن مطربا، ولي بياد امير

تو نيز اي چرخ پير، بيا ز بالا به زير

دادِ مسرّت بده، ساغر عشرت بگير

بلبل نطقم چنان، قافيه پرداز شد

كه زهره در آسمان، بنغمه دمساز شد

محيط كون و مكان، دائره ي ساز شد

سَروَر روحانيان، هو العليُّ الكبير

نسيم رحمت وزيد، دهْرِ كهن شد جوان

نهال حكمت دميد، پر ز گل ارغوان

مسند حشمت رسيد، به خسرو خسروان

حجاب ظلمت دريد، ز آفتاب منير

وادي خمّ غدير، منطقه ي نور شد

يا ز كف عقل پير، تجلّي طور شد

يا كه بياني خطير، ز سرّ مستور شد

يا شده در يك سرير، قِران شاه

و وزير

شاهد بزم ازل، شمع دل جمع شد

تا افق لم يزَلْ روشن از آن شمع شد

ظلمت ديو و دغل، ز پرتوش قَمعْ شد

چه شاه كيوان محلّ، شد به فراز سرير

چو بر سر دست شاه، شير خدا شد بلند

بتارك مِهر و ماه، ظِلّ عنايت فكند

بشوكت فرّ و جاه، بطالعي ارجمند

شاه ولايت پناه، به امر حق شد امير

مژده كه شد مير عشق، وزير عقل نخست

بهمّت پير عشق، اساس وحدت درست

به آب شمشير عشق، نقش دوئيّت بشست

بزير زنجير عشق، شير فلك شد اسير

فاتح اقليم جود، بجاي خاتم نشست

يا به سپهر وجود، نيّر اعظم نشست

يا به محيط شهود، مركز عالم نشست

روي حسود عنود، سياه شد همچو قير

صاحب ديوان عشق، عرش خلافت گرفت

مسند ايوان عشق، زيب و شرافت گرفت

گلشن خندان عشق، حسن و لطافت گرفت

نغمه ي دستان عشق، رفت به اوج اثير

[صفحه 266]

جلوه به صد ناز كرد، ليلي حُسن قِدم

پرده ز رخ باز كرد، بدر مُنير ظُلَم

نغمه گري ساز كرد، معدن كلِّ حِكَم

يا سخن آغاز كرد، عن اللّطيف الْخبير

به هر كه مولا منم، علي است مولاي او

نسخه ي اسماء منم، علي است طغراي او

سرّ معمّا منم، علي است مَجلاي او

محيط انشاء منم، علي مدار و مدير

طور تجلّي منم، سينه ي سينا علي است

سرّ انااللَّه منم، آيت كبري علي است

دُرّه ي بيضا منم، لؤلؤ لا لا علي است

شافع عقبي، منم، علي مُشار و مشير

حلقه ي افلاك را، سلسله جنبان علي است

قاعده ي خاك را، اساس و بنيان علي است

دفتر ادراك را، طراز و عنوان علي است

سيّد لولاك را، علي وزير و ظهير

دائره ي كُنْ فكان، مركز عزم علي است

عرصه ي كون و مكان، خِطّه ي رزم علي است

در حرم لا مكان، خلوت بزم علي است

روي زمين و زمان، به نور

او مستنير

قبله ي اهل قبول، غُرّه ي نيكوي اوست

كعبه ي اهل وصول، خاك سر كوي اوست

قوس صعود و نزول، حلقه ي ابروي اوست

نقدِ نفوس و عقول، ببارگاهش حقير

طلعت زيباي او، ظهور غيب مصون

لعل گهَر زاي او، مصدر كاف است و نون

سرّ سُوَيداي او، منزّه از چند و چون

صورت و معناي او، نگنجد اندر ضمير

يوسف كنعان عشق، بنده ي رخسار اوست

خضر بيابان عشق تشنه ي گفتار اوست

موسِي عمران عشق، طالب ديدار اوست

كيست سليمان عشق، بر در او؟ يك فقير

اي به فروغ جمال، آينه ي ذوالجلال

«مفتقر» خوش مقال، مانده به وصف تو لال

گرچه بُراق خيال، در تو ندارد مجال

ولي ز آب زُلال، تشنه بود ناگزير [188].

[صفحه 267]

منشي كاشاني (حسينعلي)

فرّخ و فرخنده باد …

فرّخ و فرخنده باد، عيد سعيد غدير

كه باشد از حدّ فزون، مبارك و دلپذير

به امر يزدان پاك، به حكم حيّ قدير

نبي به روزي چنين، ساخت علي را امير

به جمله ي مؤمنين، به زمره ي مؤمنات

چونكه به خمّ غدير، كرد پيمبر نزول

گَرد قدومش كشيد، فلك به چشم قبول

از اَحد لَمْ يَزَلْ، وز صَمَد لا يَزول

حضرت جبريل شد، رسول، نزد رسول

نخست از حق رساند بدو سلام و صلات

پس از سلام و صلات، باز رساند اين پيام

كه اي امام امم، كه اي رسول انام

«بَلِّغ ما اُنزِلَ اليكَ» بر خاص و عام

و گرنه بنموده اي رسالتي ناتمام

كه حق نگهدار توست از همه ي حادثات

اي شه عالي نسب، وي مه والا جناب

ز ايزد آورده ام، چنين به سويت خطاب

كه در بَرِ مرد و زن، به محضر شيخ و شاب

خيز و علي را نماي، ز خويش نايب مناب

كه بسته بر دست اوست گشايش مشكلات

علي بود آنكه هست دين خدا را نصير

علي بود آنكه هست بهر تو يار و ظهير

ندارد از ممكنات هيچ شبيه و

نظير

نيست به احكام دين پس ازتو چون او خبير

از همه داناتر است بر سُنَن و واجبات

علي است كز بعد تو اشرف و اولاستي

بر همه ي كائنات وليّ والاستي

آنكه به توحيد و شرك فزودي و كاستي

كينِ وي و مِهر او در همه اشياستي

هذا مِلْحٌ اُجاج، هذا عَذْبٌ فُرات

[صفحه 268]

همين علي بود و بس كه مر ترا يار بود

به روز رزم و نبرد يار و مددكار بود

به كار دينش مدام كوشش بسيار بود

قاتل كفّار گشت قامع فُجّار بود

به خاكِ خواري فكند تن از طُغات و عُصات

گرفت ختم رسل دست علي را به دست

چنانكه مشهور شد بر همه بالا و پست

گفت به صوت جلي آن شه يزدان پرست

علي است از بعد من امير بر هر كه هست

علي است نِعْمَ الأمير علي است خيرُ الوُلات

محبّ او را حبيب داور و دادار باد

عدوي او را عدو ايزد قهّار باد

ياور او را خداي، يار و مددكار باد

خاذل او نزد حق در دو جهان خار باد

هست گر از مسلمين يا بوَد از مسلمات

رسول اكرم چو كرد مثال حق امتثال

خطاب عزّت رسيد از سُبُحات جلال

كه دين اسلام يافت اينك حدّ كمال

نعمت من شد تمام به مسلمين بِالْمآل

از اين عمل راضي است ذات جميل الصّفات

اي مَلِك مُلْك دين عليِّ عالي مقام

كه حق ترا ساخته وصيّ خَيرُ الأنام

منطق «منشي» كُنَد، مدح تو هر صبح وشام

به چشم لطف و كرم بر او نظر كن مُدام

كه هست باري گران او را از سيّئات

جهان بود تا به جاي، باد بجا نام تو

توسن ايّام باد، تا به ابد رام تو

كوس ولايت زنند، بر زبَرِ بام تو

باد به دلخواه تو، صبح تو و شام تو

اين يك خَيْرُ الْمَساء و ان يك نِعْمَ الْغَدات [189].

[صفحه 269]

مويد خراساني (سيد رضا)

مرد كعبه و غدير

منّت خداي را كه بشكرانه غدير

گشتم دوباره مست ز پيمانه غدير

وقتي گشوده شد در ميخانه غدير

مستان زدند باده مستانه غدير

روز غدير راز خداي قدير ماست

اسلام سربلند ز روز غدير ماست

عيد غدير روز بيان حقايق است

روز طلوع فجر يقين صبح صادق است

اين عيد اهل دين و عزاي منافق است

روز سُرور و شادي مخلوق و خالق است

روز سخن ز رهبر معصوم گفتن است

نفرين به ظلم كرده ز مظلوم گفتن است

روز غدير عيد بزرگ امامت است

عيد غدير اعظم اعياد امّت است

عيد بزرگ شيعه و عيد كرامت است

گفتم ز شيعه شيعه او را علامت است

احوال شيعه از سخني زير و رو شود

از غربت علي (ع) چو بر او گفتگو شود

شيعه اسير رنگ و رخ و آب و تاب نيست

دارد صفاي باطن و صوفي مآب نيست

مي ترسد از حساب و دمي بي حساب نيست

جز در مسير جاذبه آفتاب نيست

ما را صداقتي كه بود خاص شيعه نيست

در كسب و كار ما اثري زان وديعه نيست

[صفحه 270]

هان اي خطيب عشق ز اسرار كُن بگو

در گوش اهل راز ز علم لَدُن بگو

با ما ز آيه سَئَل سائِلٌ بگو

از آن شتر سوار مُعذّب سخن بگو

بر او شرار بغض امام هُدا چه كرد

با منكر ولايت مولا (ع) خدا چه كرد

در حجّة الوداع خداوند لا ينام

با وحي آخرين به نبي (ص) سيدالانام

حُجّت تمام كرد كه حجّت كند تمام

در امر انتصاب علي (ع) اولين امام

كز هيچ كس مترس و درين ره قيام كن

فرمان ما بخوان و علي (ع) را امام كن

آن سيّد حجاز نَعَم گفته و بلي

بر منبر جهاز برآمد به خوشدلي

برخاست آن نبي (ص) به شناساندن ولي

دست علي (ع) گرفته و فرمود اين علي (ع)

مولاي

هر كسي است كه مولاي او منم

وز اين عمل رضاست خداي مُهَيمنم

برخاست مرتضي كه ز حق ياوري كند

در گير و دار باطل و حق داوري كند

برخاست تا كه جامعه را رهبري كند

تكميل كارنامه پيغمبري كند

بسپرد آن وديعه رسول (ص) خدا به او

باري گرانتر از همه انبيا به او

برخاست تا كه نعمت حق را كند تمام

سازد براه عدل بنوعي دگر قيام

اين امر خاص تا نفتد در كف عوام

بايد كه جانشين پيمبر (ص) بود امام

راه علي (ع) طريق هزاران پيمبر است

بار امامت از همه باري گرانتر است

برخاست تا كه راز خدا جلوه گر شود

رازي كه باز كرده نبي (ص) بازتر شود

[صفحه 271]

نگذارد آنكه خون شهيدان هدر شود

و آن نخل نورسيده دين بي ثمر شود

برخاست تا كه فتنه در امّت نيوفتد

ديگر كسي به فكر خلافت نيوفتد

برخاست تا كه دَين خدا را ادا كند

دين را ز چنگ مردم دنيا رها كند

برخاست تا كه باطل و حق را جدا كند

درهاي ديگري بروي خلق وا كند

امّا دريغ آنكه به بن بست ماند او

در كنج خانه دست روي دست ماند او

بنشست آنكه تا نشود فتنه ها بلند

لب بست وداشت باز دو دست دعا بلند

مي ديد اگر شود به خلافت ز جا بلند

از هر سري شود به خلافش صدا بلند

زان رو نشست و خون جگر خورد و دم نزد

آن جمع نو رسيده بهم را بهم نزد

امّت ره نفاق سپردند اي دريغ

دست منافقان بفشردند اي دريغ

گول جهان عاريه خوردند اي دريغ

فرمان ز مرد كعبه نَبُردند اي دريغ

كردند آنچه دين خدا پايمال شد

ظلمي گران به حيدر (ع) و زهرا (ع) و آل شد

دردا چه زود آنهمه رحمت بباد رفت

قرآن بكار آمد و عترت ز ياد رفت

بس فتنه ها كه بر

سر اهل وِداد رفت

بيدادها به سلسله عدل و داد رفت

عهد رسول (ص) و دست بتول و دل علي (ع)

بشكسته شد ز بيعت طاغوت اولي

از مسلمين دورنگي و دعوي دين چرا

اين فتنه ها بجامعه مسلمين چرا

بدگوئي از امام همه ي مؤمنين چرا

در حق شيعه تهمت خان الامين چرا

[صفحه 272]

مؤمن به جبرئيل اهانت نمي كند

هرگز امين وحي خيانت نمي كند

فُلك نجات و حبل الهي ولايت است

مدح علي (ع) شنيدن و گفتن عبادت است

بغض علي و حبّ علي (ع) هر دو آيت است

آن مايه شقاوت و اين يك سعادت است

فرمود مصطفي (ص) كه علي (ع) جاودانه است

بين خدا و خَلق علي (ع) يك نشانه است

ديدم روايتي كه سراسر بشارت است

راوي ابوذر است كه روح صداقت است

و آن گفته از بيان مقام رسالت است

گفتا نظر به چهره مولا عبادت است

يا رب به موي او برخ او به بوي او

بر ما بده سعادت ديدار روي او

من ذرّه ام نشسته به دامان آفتاب

گردم كه مي روم ز بيابان آفتاب

روشن كننده رخ تابان آفتاب

بر گردنم گذاشته پيمان آفتاب

يا رب مباد ترك دل ما كند علي (ع)

اين رشته را ز گردن دل و اكند علي (ع)

اي بهترين خلق پس از مصطفي (ص) علي (ع)

مهر تو واجب است چو مهر خدا علي (ع)

دستم بگير تا نفتادم ز پا علي (ع)

چشم من است و لطف تو يا مرتضي علي (ع)

در سينه تو علم خدا موج مي زند

در نام اقدس تو شفا موج مي زند

چشم تو آبشار عنايت بود علي (ع)

هر يك نگاه تو در رحمت بود علي (ع)

دستت كليد خانه ي حكمت بود علي (ع)

روز تو روزگار قيامت بود علي (ع)

بر لوح قلب شيعه نوشته علي علي (ع)

خواند بهر صباح فرشته علي علي (ع)

[صفحه

273]

آن شيعه اي كه در همه جا رو بسوي تست

در بزم و رزم ذكر لبش گفتگوي تست

عطري به جان او ز گُل خُلق و خوي تست

هم عزّت پيمبر (ص) و هم آبروي تست

از ناس روي بر مَلك الناس مي كند

دردي كه مي رسد بتو احساس مي كند

اي پيرو علي (ع) و اَثيم [190] از سيه دلي

بشنيدي ار خداي تو بر شيعه علي (ع)

كرده حرام آتش سوزنده را بلي

دستت رسد بدامن مولا علي (ع)، ولي

هيهات تا كه دست به دامان او رسد

وقتي رسد كه جان همه بر گلو رسد

مولا كه در برش عظمت برده سر فرود

بر جلوه هاي عصمت و ايثار او درود

چيزي بَتَر [191] به نزد علي (ع) از گنه نبود

كاندر جواب «عُرفي» شاعر چنين سرود

شرم از رخ علي (ع) كن و كمتر گناه كن

اينك بكار خويش «مؤيد» نگاه كن

سفينه هاي نور، ص 375-378.

مويد خراساني (سيد رضا)

روز غدير و روز امامت

باز تابيد از افق روز درخشان غدير

شد فضا سرشار عطر گل ز بُستان غدير

موج زد درياي رحمت در بيابان غدير

چشمه هاي نور جاري شد ز دامان غدير

شد غدير خم تجلّيگاه انوار خدا

تا در آنجا جلوه گر شد نور مِصْباحُ الْهُدي

[صفحه 274]

كاروان از مكه برگشته است در آن سرزمين

در پناه آفتاب حُسن ختم المرسلين

سينه ها تفتيده، تنها خسته، دلها آتشين

آب و آبادي نباشد در يسار و در يمين

در چنين مَقطع كه يكدم كس نمي گيرد قرار

مي دهد فرمان رسول اللَّه كه بگشائيد بار

آفرينش را بُوَد بر سوي آن سامان نگاه

ماسواللَّه مُنتظر تا چيست؟ فرمان اله

ناگهان ختم رسل (ص) آن آفتاب دين پناه

بر فراز دست مي گيرد علي (ع) را همچو ماه

تا شناساند به مردم آن وليّ اللَّه را

وال من والاه خواند عاد من عاداه را

اينكه روشن بر شما آزادي و

تقواي اوست

اينكه دين حق بپا از همّتِ والاي اوست

اينكه با من در كنار حوض كوثر جاي اوست

هر كه من مولاي اويم اين علي (ع) مولاي اوست

دوستي با او همانا دوستي با من بود

دوستي با من ولاي قادر ذُوالمن بود

مصطفي (ص) چون آشكارا اين حقيقت مي كند

زين عمل امروز تكميل رسالت مي كند

اُمتش را رهنمايي بر امامت مي كند

وز براي او ز مردم اَخذِ بيعت مي كند

گرچه آن نامَرد مَردم قدرِ او نشناختند

بعد پيغمبر (ص) علي (ع) را از نظر انداختند

اي غدير خم كه هستي روز بيعت با امام

بر تو اي روز امامت از همه امت سلام

ازتو مُحكم شد شريعت وز تو نعمت شد تمام

ما بياد آن مبارك روز و آن زيبا پيام

از ولاي مرتضي (ع) دل را چراغان مي كنيم

با علي (ع) بار دگر تجديد پيمان مي كنيم

[صفحه 275]

پيك يزدان اِنس و جان را مژده آرد بيشتر

ذات حق بر مؤمنين مِنّت گذارد بيشتر

ابر رحمت بر سر عالَم ببارد بيشتر

چارده قرن امامت جلوه دارد بيشتر

چارده قرن امامت بر بشر فرخنده باد

دولت آل محمّد(ص) تا قيامت زنده باد

چارده قرن امامت كز غدير آغاز شد

صفحه ي هر روز آن منشور صدها راز شد

يعني از هر باب آن صد باب ديگر باز شد

برقِ دشمن سوز گشت و نور انسان ساز شد

تا باين دوران كه دوران امامت عَهدي است

اين خدائي پرچم عصمت بدست مهدي (عج) است

خط سرخي كز غدير خم پيمبر (ص) باز كرد

باب خوبيها ز اوّل تا به آخر باز كرد

بر جهان ما سوي حق راه ديگر باز كرد

از بهشت آرزوها بر بشر در باز كرد

از غدير خم كمال شرع پيغمبر (ص) شده است

مُهر اين فرمان بخون مُحسن و اصغر (ع) شده است

چارده قرن امامت را كه بر

دنيا گذشت

منطقِ تاريخ مي گويد چها بر ما گذشت

با شهامت ها، شهادتها، اِسارتها گذشت

بر بني مروان گذشت و بر بني الزَّهرا (س) گذشت

با تمام مشكلات از بعد اعصار و قرون

شيعه در هر امتحاني سرفراز آمد برون

شيعه كز دست مغول ظلم فراوان ديده است

شهر نيشابور را با خاك يكسان ديده است

فتنه تُركان و غارتهاي افغان ديده است

باز هم طوفنده چون درياي طوفان ديده است

هيچ پروايش ز وهّابيّت مُزدور نيست

كِيدِ اينان كمتر از حَجّاج و از منصور نيست

دست صِهيون پنجه خوني وهّابيّت است

بدتر از گبر و يهود آئين وهّابيّت است

[صفحه 276]

غرقه ي خون دامن رنگين وهّابيّت است

نخل دين را قطع كردن دين وهّابيّت است

ز آنچه زينان بر سر اسلام آمد، اي دريغ

تا چه ديد از اين خسان آئين احمد (ص)، اي دريغ

اين خدائي روز بر شير خدا تبريك باد

بر تمام انبيا و اوليا تبريك باد

يا امام العصر(عج) اين شادي ترا تبريك باد

چهارده قرن امامت بر شما تبريك باد

سينه ها از داغ هجران داغدارت تا به كي

چون (مؤيد) شيعيان در انتظارت تا به كي

نغمه هاي ولايت، ص 294-296.

مويد خراساني (سيد رضا)

رهبر شيخ و شاب

باده امروز ناب مي گردد

هر كه نوشد خراب مي گردد

باز هم از شراب خمّ غدير

جام ما پر شراب مي گردد

مژده گويم به دوستان

كز غم دل دشمن كباب مي گردد

روز عيد است و در دعا مي كوش

كه دعا مستجاب مي گردد

وه چه عيدي كه شامل احباب

نعمت بي حساب مي گردد

وه چه عيدي كه رهبر مردم

حضرت بوتراب (ع) مي گردد

وارد اندر غدير با حُجّاج

چون نبي (ص) در اَياب مي گردد

نازل از عرش جبرئيل امين

نزد ختمي مآب (ص) مي گردد

آورد حُكم انتصاب علي (ع)

كز خدا انتصاب مي گردد

تا رساند پيام حق بر خلق

مصطفي (ص) در شتاب مي گردد

مرتضي (ع) روي دست مي گيرد

واصِفِ آنجناب مي گردد

سرّ مستور بر همه يكسر

فاش چون

آفتاب مي گردد

به وليعهدي رسول اللَّه (ص)

مرتضي (ع) انتخاب مي گردد

[صفحه 277]

سَرور عادل و شجاع و كريم

رهبر شيخ و شاب مي گردد

آفتاب امامت و عصمت

جلوه گر بي حجاب مي گردد

هر كه مهر علي (ع) و آل گُزيد

بخدا كامياب مي گردد

وآنكه بُغض علي (ع) وآل گرفت

مُستحق عذاب مي گردد

عذر خواه (مؤيّد) است علي (ع)

چون كه روز حساب مي گردد

نغمه هاي ولايت، ص 297.

مويد خراساني (سيد رضا)

سلام بر امير در روز عيد غدير

صبح عيد است و همان بِهْ كه سلام تو كنيم

مَطلَعُ الفَجر دلِ خويش به نام تو كنيم

اي جمال ملكوتي بجمالت صلوات

هديه ما صلوات است و سلام تو كنيم

يا علي (ع) عيد غدير است كه با خَيْل مَلَك

عرض تبريك ز ترفيع مقام تو كنيم

جانشيني محمّد (ص) به تو فرخنده بود

عهد تجديد در اين بيعت عام تو كنيم

اي لبت كوثر و خود ساقي كوثر كرمي

تا كه تجديد حيات از مِي جام تو كنيم

ز قيام تو قيامت بتماشا خيزد

سجده آريم و تماشاي قيام تو كنيم

اِستماع سُخنت لذّت قرآن دارد

وحي را زَمزَمه با فيضِ كلام تو كنيم

اي غلامت همه ايمان و ارادت ايكاش

چون (مؤيّد» نَفَسي درك غلام تو كنيم

نغمه هاي ولايت ص 296.

مويد خراساني (سيد رضا)

روز غدير

حق به مركز نشست روز غدير

پشت باطل شكست روز غدير

وادي جُحفه از گل ايمان

حجله در حجله بست روز غدير

تازه شد باز در دل اشياء

ياد روز الست روز غدير

چونكه دست خداي را احمد (ص)

بُرد بر روي دست روز غدير

[صفحه 278]

بانگ تبريك جُحفه را پر كرد

چه بلند و چه پست روز غدير

از شراب ولايت علوي

شيعه شد مستِ مست روز غدير

بايد اين روز را گرامي داشت

هر كه هر جا كه هست روز غدير

غير ذكر علي (ع) نمي گويند

مردم حق پرست روز غدير

واي بر آنكه عهد مولا را

خود نبسته، گُسست روز غدير

خيز و، با ذكر يا علي (ع) آريم

دامنش را به دست روز غدير

اي (مؤيد) به مدح آل علي (ع)

هر چه گوئي كم است روز غدير [192].

[صفحه 279]

موزون اصفهاني

در تهنيت عيد سعيد غدير حضرت علي (ع)

عيد غدير است و بُوَد هنگام شاديّ و طرب

بي باده ي عشرت فزا،روزي چنين باشد عجب

اي ساقي از راه كم، مِيْ دِه به مستان دمبدم

از خُم صهباي قِدَم نِيْ از خم ماءُ العِنَبْ

ز آن مِيْ كه باشد بي بَدل، آسيب سوز و بي خلل

داروي هر درد و علل دافع به هر رنج و تَعَبْ

زان مِي كه ذرّات جهان، مَستند همچون اختران

از مهر و مه تا كهكشان هم فَرقَدان هم ذُو ذَنَبْ

از شادي روزي چنين كز امر ربّ العالمين

شد مصطفي (ص) را جانشين، فخر عجم مير عرب

فرخنده روزي اينچنين، آورد حبريل امين

پيغام ربُّ العالمين بر احمد (ص) اُمّي لَقَب

كامروز بر اكمال دين، بنما علي (ع) را جانشين

مفتوح كن باب يقين بر رهروان حق طلب

آندم رسول نيك خو بنمود بر اصحاب رو

تا بهر آن امر نكو سازند منبر از قَطَب

پس شد به منبر مصطفي، بگرفت دست مرتضي

از بعد حمد كبريا،

دُر سُفت از ياقوت لب

فرمود اي اهل جهان، از مرد وزن پير و جوان

گويم شما را هر بيان، امريست از فرمان رب

اين ابن عم من علي، باشد ز فَرّ كاملي

بر من وصي، بر حق ولي، داده خدايش اين نَصَب

حق اين سراج افروخته، روشن دلي آموخته

ازدست صُنعش دوخته بر قدش اين زيبا سَلَب

بر مسند شرع مبين، از بعد من باشد مكين

بهر نگهداريِّ دين، حق كرده او را مُنْتَخَب

او آنِ من، من آنِ او، پيمان من پيمان او

سرپيچي از فرمان او آرد خدا را در غَضَب

هم اين علي (ع) اعلاستي، هم سيّد و مولاستي

از هر كسي اولاستي، هم از نَسَب هم از حَسَب

باشد علي سر تا بپا مرآت وجه كبريا

منشي ديوان قضا ديباچه ي علم و ادب

من شهر علم و اوست در من بحر حكمت او گهر

من ابر رحمت او مطر تا بر دمد از خاك حب

او آگه از سر قِدم واقف ز قرآن بيش و كم

بر شرع و سنّت او حَكَم از واجبات و مستحب

[صفحه 280]

هستي ز پيدا و نهان باشد طفيلش بي گمان

در خلقت كون و مكان يزدان مسبب او سبب

شاه سرير لو كشف سلطان اقليم شرف

بر ما سلف بر ما خلف بخشنده ي نام و نسب

داناي اسرار نهان فرمانرواي انس و جان

در پيش او فاش و عيان هر مختفي هر محتجب

جزئي ز وصفش بر ملا امروز گفتم با شما

بي شك نمي گردد ادا عنوان كنم گر صد خُطَب

وصف امام انس و جان «موزون» چو ميسازي بيان

شعرت بود در كام جان شيرين تر از شهد و رُطب

ديوان موزون اصفهاني، ص 15-18.

موزون اصفهاني

در تهنيت عيد غدير و منقبت علي بن ابيطالب (ع)

شبي به منظر دل جلوه روي جانان كرد

چنانكه فارغم از خلد

و حور و غلمان كرد

تبارك اللَّه از آن جلوه جمال نكو

كه چشم جان و دلم محو و مات و حيران كرد

كلامي از لب جان پرورش بگوش دلم

حكايتي است كه با خضر آب حيوان كرد

بمن ز ديدن ماه رخش چگونه گذشت

هر آنچه طلعت يوسف به پير كنعان كرد

جگر بسوز و گداز است و ناله غَمّاز است

كه راز عشق نشايد بسينه پنهان كرد

ز عشق بي خبران پست تر ز حيوانند

كه حق ز بَلْ هُمْ اَضَل وصفشان به قرآن كرد

حجاب عشق بود عقل و راه چاره مِي است

كه جز بمي نتوان عقل را گريزان كرد

ز دست ساقي گلچهره جام گير و بنوش

كه جم ز جام دل تيره مهر رخشان كرد

مِي مَحَبّت حيدر (ع) نه باده ي عِنَبي

كه هر كه خورد يكي جرعه تازه ايمان كرد

مي غدير بساغر كن از كرم ساقي

كه سيّد دو سرا فاش سرّ پنهان كرد

در آنزمين كه بخم غدير مشهور است

رسيد پيك خدا جهد عهد و پيمان كرد

خطاب بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيكَ بخواند

چنانكه جان نبي ز آن خطاب لرزان كرد

بامر سيّد مرسل (ص) شد از جهاز شتر

بپاي منبر و احمد (ص) مكان چو بر آن كرد

بلند كرد علي (ع) را فراز دست، رسول (ص)

پس آنگه از لب جان بخش گوهرافشان كرد

ز بعد حمد و ثناي خداي عز و جل

پيام حق بِبر خلق فاش عنوان كرد

كه اي گروه بدانيد از صغير و كبير

خداي گفته چنين و خلاف نتوان كرد

[صفحه 281]

علي (ع) امام بحق ناطق است و غير علي (ع)

كسي بيان نتواند رموز قرآن كرد

علي (ع) وصي بلافصل و جانشين من است

چنين معيّن و معلوم ذات يزدان كرد

هر آنكسي كه اطاعت نكرد امر علي (ع)

خلاف امر خداوندگار سبحان كرد

كسي كه پيروي و

بندگي او نكند

ز حق بريده و پيوسته خود بشيطان كرد

محبّتش بود ايمان و هر كه دارا نيست

بخويش واجب و لازم عذاب نيران كرد

همه رسالتم اين بود با شما گفتم

كه با ولاي علي (ع) حق كمال ايمان كرد

رسيد آيه اَكْمَلْتُ دينَكُم از حق

چو خلق را به علي (ع) آشنا ز فرمان كرد

عليست (ع) علّت غائي كه ايزد متعال

طفيل خلقتش ايجاد چار اركان كرد

اگر كه نوح نبي را نبود مهر علي (ع)

خداي كشتي او كي رها ز طوفان كرد

خليل اگر كه ولاي علي (ع) نداشت بِدل

خدايش آتش نمرود كي گلستان كرد

نجات داد ز دار بلا مسيحا را

بكوه طور تجلي به پور عمران كرد

عليست (ع) آنكه سَر از دشمنان دين خدا

بروز معركه غلطان چو گو بميدان كرد

كسانكه عهد باو بسته اند و بشكستند

خداي خلقت دوزخ براي ايشان كرد

چگونه شكر چنين نعمتي كني «موزون»

كه ايزدت به امير عرب ثنا خوان كرد

ديوان موزون اصفهاني، ص 34-37.

[صفحه 282]

مهرگان (مصطفي جوادي)

غديريّه «اقتدار شيعه»

در دلم پروانه ها پر مي زنند

قاصدكها حلقه بر در مي زنند

دارم امشب بي قراري مي كنم

اشك شوق از ديده جاري مي كنم

يك نفر دارد صدايم مي زند

بند عشقش را به پايم مي زند

ماه امشب لحظه اي تعجيل كن

از امام عاشقان تجليل كن

تا ببيني اقتدار شيعه را

عشق و ايمان و وقار شيعه را

صبح مي آيد محمّد (ص) با علي (ع)

دشت مي لرزد ز بانگ يا علي (ع)

صبح شد گويي كه خاموشي گذشت

ماه از خير سيه پوشي گذشت

لحظه اي كه دشت غرق وَهم بود

جبرئيل از آسمان آمد فرود

گفت اي پيغمبر (ص) اي امّيد ما

نغمه ي جاويدي توحيد ما

آخرين شعر رسالت را بخوان

آيه ي عشق و امامت را بخوان

بر كسي كه همدل و همخون توست

تو چو موسايي و او هارون توست

لايقي لايق تر از حيدر (ع) مباد

خلق را ديگر

كسي رهبر مباد

بعد از آن ديگر چه گويم آه آه

قصّه مولا و نخلستان و چاه

تفرقه مُهر صداقت را شكست

رسم و آئين ولايت را شكست

دشمن از مولا خلافت را گرفت

سد شد و راه عدالت را گرفت

يا علي (ع) اينك صدايت مي زنم

بوسه ها بر خاك پايت مي زنم

من حمايت از امامت مي كنم

باز قلبم را به نامت مي كنم

تا ابد مير و امام من تويي

مثنوي ناتمام من تويي

از صداي سخن عشق، ص 58-59.

[صفحه 283]

ميثم (غلامرضا سازگار)

ز بند بندم آيد ندا علي مولاست

پيام نور به لبهاي پيك وحي خداست

بخوان سرود ولايت كه عيد اهل ولاست

بيا شراب طهور از خم غدير بزن

خدا گواست كه ساقي اين شراب خداست

خم از غدير خم و مي مي ولاي عليست

وگرنه صحبت ساقي و جام و باده خطاست

غدير، عيد خدا، عيد احمد، عيد علي (ع)

غدير عيد نيايش غدير عيد دعاست

غدير صبح سپيد همه سپيدي ها

غدير، نور خدا، دشمن سياهي هاست

غدير سيّد اعياد و اشرف ايّام

غدير خوبتر از عيد روزه و اضحي است

غدير سلسله دار كمال دين تا حشر

غدير آينه دار علي ولي اللَّه است

غدير عيد همه عمر با علي بودن

غدير جشن نجات از عذاب روز جزاست

غدير بر همه حق باوران تجلّي حق

غدير بر همه گم گشتگان چراغ هداست

غدير كعبه مقصود شيعه در عالم

غدير جنّت موعود خلق در دنياست

غدير حاصل تبليغ انبياء همه عمر

غدير ميوه ي توحيد اوليا همه جااست

غدير آينه ي لا اله الّا هو

غدير آيت سبحان ربي الاعلي است

غدير هديه نور از خدا به پيغمبر (ص)

غدير نقش ولاي علي به سينه ي ماست

غدير كعبه ي اهل سماء و اهل زمين

غدير قبله ي خلق زمين و خلق سماست

غدير يك سند زنده يك حقيقت محض

غدير خاطره ي جاودانه و زيباست

غدير روشني چشم پيروان علي (ع)

غدير از دل تنگ رسول

(ص) عقده گشاست

غدير با همگان هم سخن ولي خاموش

غدير با همه كس آشنا ولي تنهاست

[صفحه 284]

غدير صفحه ي تاريخ والِ مَنْ والاه

غدير آيه ي توبيخ عادِ من عاداست

هنوز از دل تفتيده ي غدير بلند

صداي مدح علي (ع) با نواي روح فزاست

هنوز گوهر وصف علي (ع) بود در گوش

هنوز لعل لب مصطفي (ص) مديحه سراست

هنوز لاله ي اَكْمَلْتُ دينَكُم رويد

هنوز طوطي اَتْمَمْتُ نِعْمَتي گوياست

هنوز خواجه ي لولاك را نداست بلند

كه هر كه را كه پيمبر منم علي (ع) مولاست

چنانكه من همگان را به نفس اولايم

علي وصيّ من از نفس او به او اولاست

علي (ع) عليم و علي (ع) عالِم و علي (ع) اَعلم

علي (ع)وليّ وعلي (ع)والي وعلي (ع) والاست

علي (ع) حقيقت روح و تمام عالم جسم

علي (ع) سفينه ي نوح و همه جهان درياست

علي (ع) مدرس جبريل در شناخت حق

علي (ع) معلّم آدم به عَلَّمُ الاَسماست

علي (ع) تمامي دين، بغض او تمامي كفر

علي (ع) ولي خدا، خصم او عدوي خداست

علي (ع) بود پدر امّت و برادر من

علي (ع) سفير خدا و علي (ع) امير شماست

عليست (ع) حج و علي (ع) كعبه و علي (ع) زمزم

علي صفا و علي (ع) مروه و علي (ع) مسعاست

علي صراط و علي محشر و علي (ع) ميزان

علي بهشت و علي كوثر و علي (ع) طوباست

علي (ع) چو شخص پيمبر (ص) هماره بي مانند

علي (ع) چو ذات الهي هميشه بي همتاست

علي شهيد و علي (ع) شاهد و علي (ع) مشهود

علي پناه و علي ملجأ و علي (ع) مُنجاست

علي اذان و اقامه علي (ع) ركوع و سجود

علي قيام و قعود و علي (ع) سلام و دعاست

علي (ع) حقيقت توحيد بر زبان كليم

علي (ع) تجلّي طور و علي (ع) يد بيضاست

علي (ع) وصيّ و دَمُ و لَحْمُ

و نَفْسِ پيغمبر

علي (ع) ابوالحسنين است و شوهر زهراست

علي (ع) است حق و حقيقت بدور او گردد

علي (ع)است عدل و عدالت به خط او پوياست

علي (ع) محمّد (ص) و فرقان و نور و كوثر، قدر

علي (ع) مزمّل و ياسين و يوسف و طاهاست

علي (ع) بقول محمّد (ص) درِ مدينه ي علم

ز در درآي كه راه خطا هميشه خطاست

حديث منزله را از نبي بگير و بخَلق

بگو مخالف هارون مخالف موسي است

بود وصي نبي آنكسي كه نفس نبي (ص) است

گرفتم (اينكه حديث) غدير يك رؤياست

كَننده ي در خيبر بود وصي رسول (ص)

نه آنكه كرد فرار از جهاد، عقل كجاست

كسي كه گفت سلوني، سزد امامت را

نه آنكسي كه به لولا، به جهل خود گوياست

كسي كه جاي نبي خفت جانشين نبي (ص) است

نه آنكه راحتي زجان خويش را مي خواست

[صفحه 285]

چگونه قاتل زهرا امام خلق شود

مدينه، مرد شرف نيست يا علي (ع) تنهاست

چگونه مهر بورزم به آن ستم گستر

كه دود آتش او دور خانه ي زهراست

چگونه غير علي (ع) را امام خود دانم

كه او سراپا آئينه ي رسول خداست

حديثي از دو لب مصطفي مراست بياد

به آب زر بنويسم اگر رواست رواست

تو گوئي آنكه دو گوشم بود به گفته ي او

كه گفت خصم علي (ع) نسل حيض يا كه زناست

خدا گواست پي دشمن علي (ع) نروم

حلال زاده رهش از حرامزاده جداست

كسي كه بت شكند بر فراز دوش نبي (ص)

براي حفظ خلافت ز هر كسي اولاست

گواه من بخلافت همان وجود علي (ع) است

كه آفتاب بتأئيد آفتاب گواست

بود امامت او در كتاب حق معلوم

چنانكه صورت خورشيد در فضا پيداست

به ديدگان خدا بين مرتضي (ع) سوگند

كسي كه غير علي (ع) ديد، ديده اش اعماست

عبادت ثقلينت اگر بود، فردا

تو را بدون ولايت

به وَيل واويلاست

به آن نبي (ص) كه علي (ع) را وصيّ خود فرمود

به آن نُبي كه تمامش ثناي آن مولاست

ثواب نيست ثوابي كه بي ولاي علي (ع) است

نماز نيست، نمازي كه بي علي (ع) برپاست

شكسته باد، دهاني كه بي علي (ع) باز است

بريده باد زباني كه بي علي (ع) گوياست

تمرّد است بدون علي (ع) اگر طاعت

تأسف است سَواي علي (ع)، اگر تقواست

به آيه آيه ي قرآن بحق پيغمبر (ص)

كه راه غير علي (ع) مرگ و نيستيّ و فناست

خدا گواست كه هر كس رهش جدا ز علي (ع) است

بسان لشگر فرعون راهي درياست

اگر تمام خلايق جدا شوند از او خدا

گواست كه راه تمام خلق خطاست

به جاي حور، به بوزينه دست داده و بس

كسي كه غير علي (ع)را امام و رهبر خواست

بصد هزار زبان روح مصطفي (ص) گويد

كه اي تمامي امّت علي (ع) امام شماست

من و جدا شدن از مرتضي خدا نكند

كه هر كه گشت جدا از علي (ع) جدا ز خداست

كسي كه فاطمه از ظلم او غضبناك است

امامتش غم و اندوه و درد و رنج و بلاست

مگر نگفت نبي (ص) خشم دخترم زهرا

شرار خشم خداوند گار بي همتاست

مگر نگفت نبي (ص) با هم اند، حق و علي (ع)

اگر علي (ع) نبود در ميانه حق تنهاست

تمام قرآن در حمد و، حمد بسم اللَّه

تمام بسمله در با علي (ع) چو نقطه ي باست

خدا گواست كه امروز هر كه پيرو اوست

مصون ز نار جحيم و عذاب حق فرداست

[صفحه 286]

علي (ع) كسي است كه يك ذرّه از ولايت او

نجات بخش تماميّ خلق روز جزاست

علي كسي است كه يك خردل از مَحبّت او

نكوتر است ز دنيا و آنچه در دنياست

اگر ز خاك درش كسب آبرو نكند

يقين كند كه

در حشر آبرو، رسواست

چنانكه غير خدا را خداي نتوان گفت

اگر بغير علي (ع) كس خليفه گفت خطاست

بگو كه بند ز بندم جدا كنند به تيغ

ز بند بندم آيد ندا، علي (ع) مولاست

اگر به تيغ كشندم و يا بدار كشند

زبان نه بلكه وجودم بمدح او گوياست

به حق كسي نبرد راه جز ز راه علي (ع)

بهوش باش كه راه علي (ع) بود ره راست

لواي حمد بدست علي (ع) بود فردا

تمام محشر در ظل اين بلند لواست

پيمبران همه در تحت اين لِوا آيند

كه اين لِواي مقدّس همان لِواي خداست

الا كسي كه تو را از علي (ع) جدا كردند

پناه گاه تو در آفتاب حشر كجاست؟

مرا بروز قيامت بخلد كاري نيست

بهشت من همه درصورت علي (ع) پيداست

جهنّم است بهشتي كه بي علي (ع) باشد

جحيم با رخ نوراني علي، زيباست

كجا امام توان يافتن چو شخص علي (ع)

كه هم كلام خداوند و همنشين گداست

اگر به چشم شما آفتاب نور دهد

وگر كه سايه ي اين نُه سپهر بر سر ماست

اگر نسيم سحر مي وزد به لاله و گل

اگر بظلمت شب ماه را فروغ و ضياست

اگر تمام سماوات از ستاره پُرند

وگر چو مائده لبريز دامن صحراست

اگر فرشته و حور است و آدمي و پَري

اگر زمين و سماء و بهشت و عرش علاست

اگر سياه و سفيد است و اصفر و احمر

اگر كه روز و شبي هست يا كه صبح و مساست

خدا گواست كه از يمن دوستي علي (ع) است

عليست باعث خلقت، علي (ع)، خداي گواست

علي (ع) وليّ خدا بود پيش از آنكه خداي

به حرف كُن، همه ي كائنات را آراست

خدا براي علي (ع) خلق كرد عالم را

چنانكه خلقت او را براي خود مي خواست

تمام عالم ايجاد بي وجود علي (ع)

بسان كشتي بي ناخداي در،

درياست

مرا بس است تولّاي چهارده معصوم (ع)

كه اين ولايت فوق تمام نعمت هاست

مگر نگفت پيمبر كتاب و عترت من؟

امانتي است كه پيوسته در ميان شماست؟

مگر نگفت كه اين دو ز هم جدا نشوند

اگر جدا ز يكي هركه شد ز هر دو جداست

مگر نگفت كه اين دو، چو اين دوانگشت اند

كز اتّحاد يكي گرچه در شماره دوتاست

[صفحه 287]

عبادت ثَقَلَيْن است بسته بر ثِقْلَيْن

كه مُهر طاعت هر بنده مِهر آل عباست

درود باد به ارواح چارده معصوم (ع)

كه در طريقت آنان نجات هر دو سراست

بتول و چار محمد (ص) حسين و چهار علي (ع)

دو نامشان حسن (ع) و آندو جعفر (ع) و موساست

بجز مَحبّت آنان نجات نيست كه نيست

زنيد چنگ بدامانشان، نجات اينجاست

هنوز محفل ذكر علي (ع) است خاك غدير

ولي چه سود بگوش كسي كه ناشنواست

بگو كه خصم شود منكر غدير چه باك

كه آفتاب به هر سو نظر كني پيداست

گرفتم آنكه حديث غدير و قول رسول (ص)

مراد دوستي آن امام ارض و سماست

چرا به گردنش افكند ريسمان امت

چه شد كه دود ز كاشانه ي علي (ع) برخاست؟

سؤال من ز تمامي مسلمين اين است

بدوست اينهمه آزار نه، به خصم رواست؟

چو عُمرِ صاعقه كوتاه باد دورانش

خِلافتي كه دوامش به كشتن زهراست

براي غصب خِلافت زدند فاطمه (س) را

شرف كجاست مروّت كجاست رحم كجاست؟

شكستن در و، بي حُرمتي به خانه ي وحي

مودّتي است كه درباره ي ذوالقربي است

اگر قصيده ي «ميثم» بود صد و ده بيت

كه در عدد صد و ده نام آن ولي خداست

فضائلي است علي (ع) را كه گفتن هر يك

نيازمند هزاران قصيده ي غرّاست

نخل ميثم، ص 67-71.

ميثم (غلامرضا سازگار)

من و ولاي علي، سرم فداي علي

كيست وصي نبي (ص) آنكه ولي خداست

كيست ولي خدا او علي (ع) مرتضاست

كيست وصي نبي

(ص) بن عم و داماد او

علي (ع) كه ميلاد او در حرم كبرياست

كيست وصي نبي (ص) آنكه كنار نبي (ص)

نغمه ي وحيش بگوش در دل غار حراست

كيست وصي نبي (ص) علي (ع) در شهر علم

علي (ع) كه مدّاح او خواجه ي هر دو سراست

كيست وصي نبي (ص) نفس نفيس رسول (ص)

باب حسين و حسن (ع) شوهر خيرالنّساست

كيست وصي نبي (ص) آنكه به ميدان جنگ

تيغش موحب فكن دستش خيبرگشاست

كيست وصي نبي (ص) آنكه به حفظ رسول (ص)

سينه سپر در اُحد پيش هجوم بلاست

[صفحه 288]

كيست وصي نبي (ص) آنكه كتاب خدا

سوره به سوره تمام منقبتش را گواست

كيست وصي نبي (ص) آنكه مقامش فزون

بعد رسول خدا (ص) از همه ي انبياست

كيست وصي نبي (ص) شير خدا دست حق

آنكه به تيغ كجش قامت دين گشت راست

علي (ع) كه در قول و فعل زبان و دست حق است

علي (ع) كه لَحْمُ و دَمَش لَحْمُ و دَمِ مصطفاست

علي (ع) كه جز وصف او هر چه بگوئي غلط

علي (ع) كه جز مدح او هر چه بخواني خطاست

كيست وصي نبي (ص) آنكه به خم غدير

به آيه ي بَلِّغَش خدا مديحت سراست

به امر جان آفرين، گفت رسول امين (ص)

اَلا اَلا مؤمنين، علي (ع) امام شماست

عليست فرقان و قدر عليست (ع) ياسين و نور

علي بود حا و ميم علي (ع) همان طا و هاست

علي ركوع و سجود، علي (ع) قيام و قعود

عليست تكبير و حمد، علي (ع) سلام و دعاست

علي (ع) وليٌ قدير، علي (ع) بشيرٌ نذير

علي عليٌ كبير، علي (ع) سراجُ الهداست

عليست (ع) آن جنگجو كه در صف رزم او

بر لب روح القدس زمزمه ي لا فتاست

عليست (ع) جان جهان، عليست (ع) سرّ نهان

امامت او عيان به آيه ي اِنّماست

علي (ع)

صفاي صفا، علي (ع) دعاي دعا

علي (ع) حيات حيات، علي (ع) بقاي بقاست

عليست فصل الخطاب، عليست (ع) علم الكتاب

كتاب را ابتدا كتاب را انتهاست

عليست بنيان حق، عليست (ع) عنوان حق

عليست ميزان حق، علي (ع) به حق رهنماست

خديو گردون خدم، امام ثابت قَدم

كريم صاحب كَرَم، امير صاحب لِواست

زمان اگر بود بود علي (ع) امام زمان

جهان اگر هست باز عليش فرمانرواست

اگر كند او كَرَم، نگين شاهي است كم

وگر كند او عطا، ثناي او هَلْ اَتاست

عشق علي (ع) مشتعل، در نفس اهل دل

ذكر علي (ع) متصل، بر لب اهل دعاست

سرود مدحش به لب، فروغ حسنش به دل

برات مهرش به كف، لِواي حمدش بپاست

جدا شده از خدا، جدا شده از كتاب

جدا شده از رسول، هر كه ز حيدر جداست

بدون مهر علي (ع) هر آنچه طاعت هدر

سَواي حُبّ علي (ع) تمام ايمان هَباست

بهشت بي او جحيم، جحيم با او بهشت

قضا به امرش قدر، قدر به حكمش قضاست

بهار مهر عليست (ع) قهر اگر آتش است

اسير زهد عليست (ع) نفس اگر اژدهاست

گفتارش دلستان، رفتارش دلنشين

رخسارش دل فروز، ديدارش دلرباست

اگر به فرض مُحال بود خدا را شريك

مي گفتم با همه علي (ع) شريك خداست

[صفحه 289]

پناه بردم به هو، چگونه عبدي است او

كه قامت بندگي، به محضر او دوتاست

كلام هر چه دُر ست، بوصف او نادُرست

سخن هر آنچه رسا، بوصف او نارساست

من و ولاي علي (ع)، سرم فداي علي (ع)

كه خاك پاي علي (ع)، به ديده ام توتياست

علي (ع) به جانم شكيب، علي (ع) به قلبم حبيب

علي به زخمم طبيب، علي (ع) به دردم دواست

سلام بر ديده اي، كه جز علي (ع) را نديد

درود بر آن دلي، كه جز علي (ع) را نخواست

سياه رويم ولي، دلم بود منجلي

به دوستي

علي (ع)، مِس وجودم طلاست

به يك زبان چون توان سرود مدح علي (ع)

وجود «ميثم» همه زبان مدح و ثناست

ميثم (غلامرضا سازگار)

غديريه مولا علي عليه السَّلام

دلم مست شراب الغدير است

چو اوراق كتاب الغدير است

اَلا ساقي سر و جانم فدايت

تمام هست خود ريزم به پايت

نجات از بند و دام هستي ام ده

ز ميناي ولايت مستي ام ده

چنان برگير با يك جرعه هوشم

كه چون خم در غدير خم بجوشم

دل از كف داده ما اُنزلم كن

ز اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينْ كاملم كن

بده جامم كه عيدي دلپذير است

نه نوروز است اين عيد غدير است

وجودم مست از جام تولّاست

دلم دريائي از نور تجلّاست

بيا تا مدح مولا را بگوئيم

به صحراي غدير خم بپوئيم

محمّد (ص) نغمه ي توحيد دارد

در آن صحرا خدا هم عيد دارد

چه صحرائي ز جنّت با صفاتر

ز دامان منا هم دلرباتر

چه عيدي، خوبتر از عيد قربان

چه روزي، روز عترت روز قرآن

محمّد (ص) وقت ابلاغ است بَلِّغْ

منافق را به دل داغ است بَلِّغْ

محمّد (ص) پيك حق را اين پيام است

رسالت بي ولايت ناتمام است

نمايان كن جلال حيدري (ع) را

كزان كامل كني پيغمبري را

بگو با مردم عالم علي (ع) كيست

بگو دين جز تولّاي علي (ع) نيست

بگو حكم علي (ع) نص كتاب است

بگو خط علي (ع) اسلام ناب است

[صفحه 290]

بگو اين آيه بر من گشت نازل

نبوّت بي ولايت نيست كامل

تويي پيغمبر (ص) و حيدر (ع) امير است

ترا غار حِرا او را غدير است

رسالت با ولايت يك كتاب است

يكي ماه است و آن يك آفتاب است

اَلا اي خلق عالم سر به سر گوش

محمّد (ص) دم زند خاموش خاموش

تو گوئي مي رسد بر گوش جانها

پيامش در زمين و آسمانها

كه هر كس را منم امروز مولي

علي (ع) از نفس او بر اوست اولي

علي (ع) دين

را امام راستين است

علي (ع) دست خدا در آستين است

علي (ع) يعني چراغ اهل بينش

علي (ع) يعني پناه آفرينش

علي (ع) آئينه ي آئين اسلام

علي (ع) يعني تمام دين اسلام

علي (ع) ميزان، علي (ع) ايمان، علي (ع) حق

علي (ع) سر تا قدم توحيد مطلق

علي (ع) مولود كعبه ركن دين است

علي (ع) آئينه ي حق اليقين است

علي (ع) بر حزب حق صاحب لِوا بود

علي (ع) فرمانده ي كل قوا بود

علي (ع) شمعي كه در بزم ازل سوخت

علي (ع) جبريل را توحيد آموخت

علي (ع) در مُلك هستي ناخدا بود

علي (ع) پيش از خلايق با خدا بود

علي (ع) حمد و علي (ع) ذكر و علي (ع) دم

علي (ع) حجر و حَطيم و بيت و زمزم

علي (ع) حجّ و صلوة است و صيام است

علي (ع) ركن و قعود است و قيام است

علي (ع) در ياري حق تَرك جان گفت

علي (ع) در بستر ختم رسل خُفت

علي (ع) جوشن به تن پوشيد بي پُشت

علي (ع) در جنگ عَمرو عبدود كُشت

علي (ع) بازوي ديو نفس بسته

علي (ع) در كعبه بتها را شكسته

علي (ع) اسلام را در صدر تابيد

علي (ع) در بدر هم چون بدر تابيد

علي (ع) دين است و قرآن است و احمد

علي (ع) يعني علي (ع) يعني محمّد (ص)

ولي اللَّه اعظم ركن دين اوست

اولو الامر تمام مسلمين است

كه قرآن مي كند وصف خضوعش

ز خاتم بخشي و حال ركوعش

هزاران سلسله آواره ي اوست

حديث مَنْزِلَتْ درباره ي اوست

گهر از سِلمُكَ سِلمي فشانم

حديث لَحْمُكَ لَحمي بخوانم

عدم بود و عدم بود و عدم بود

كه حيدر (ع) با محمّد (ص) همقدم بود

[صفحه 291]

دُر توحيد افشاندند با هم

خدا را هر دو مي خواندند با هم

علي (ع) داد از ولايت با نبي (ص) دست

نبي (ص) عقد اُخوّت

با علي (ع) بست

علي (ع) در چرخ ماه انجمن بود

شنيدي مهر با او هم سخن بود

اگر خورشيد حرفي با علي (ع) گفت

يقين دارم كه تنها يا علي (ع) گفت

نمي دانم كه بودم كيستم من

اگر پرسيد از من كيستم من

نه صوفيّم نه سالوس ريائي

نه وهّابي نه بابي نه بهائي

نه آنرا و نه اين را دوست دارم

اميرالمؤمنين (ع) را دوست دارم

نه در دل هست مهري زان سه يارم

نه با اهل سقيفه كار دارم

مسلمانم مسلمان غديرم

اميرالمؤمنين (ع) باشد اميرم

بود خاك در او آبرويم

غلام يازده فرزند اويم

دلم از خردسالي با علي (ع) بود

سخن ناگفته ذكرم يا علي (ع) بود

چو از اوّل گِلم را مي سرشتند

بر آن گل مهر مولا را نوشتند

ولاي مرتضي (ع) بود گِل من

علي (ع) بود و علي (ع) بود و دل من

سرم در هر قدم خاك رهش باد

كه مادر يا علي (ع) گفت و مرا زاد

چو پا در عالم خاكي نهادم

برون آمد خروشي از نهادم

سراپاي وجودم با علي (ع) بود

خروشم بانگ يا مولا علي (ع) بود

لب خاموشم از مولا علي (ع) گفت

مؤذن هم بگوشم يا علي (ع) گفت

به عشق مادرم ز آنرو اسيرم

كه با اشك ولايت داد شيرم

مرا اندر غدير عشق زادند

سرشك شوق و شير عشق دادند

سرشك و شير با خونم عجين شد

تولّاي اميرالمؤمنين (ع) شد

مرا شير ولايت داد مادر

مرا با عشق حيدر (ع) زاد مادر

ولايت روح را آب حيات است

ولايت خلق را فُلك نجات است

ولايت گوهر درياي نور است

ولايت همدم موسي به طور است

ولايت هَديه ربّ جليل است

ولايت رهنماي جبرئيل است

ولايت گُل بر آرد از دل نار

ولايت ميثم است و چوبه ي دار

ولايت يعني از حيدر (ع) حمايت

ولايت يعني از عترت روايت

[صفحه 292]

ولايت يعني از جان دست شُستن

به

موج خون رضاي دوست جُستن

ولايت يعني از گهواره تا گور

طريق عترت از روي خط نور

ولايت بستگي دارد به فِطرت

ولايت خط قرآن است و عترت

به قرآن قول پيغمبر (ص) همين است

تمام دين اميرالمؤمنين (ع) است

به حق حق همين است و جز اين نيست

كه هر كس را ولايت نيست دين نيست

ترا گر مهر مولا نيست در دل

ز طاعات و عباداتت چه حاصل

اگر گيري وضو با آب زمزم

اگر سجّاده گردد عرش اعظم

اگر گوئي اذان بر بام افلاك

گر از تكبير گردد سينه ات چاك

اگر ضرب المثل گردد خضوعت

اگر دائم بود حال ركوعت

اگر در سجده صدها سال ماني

خدا را از دَرون خسته خواني

اگر باشد به توحيدت تعهّد

اگر گردي شهيد اندر تشهّد

مبادا بر نماز خود بنازي

ولايت گر نداري بي نمازي

گرفتم اينكه مانند تن و جان

وجودت شد يكي با كُلِّ قرآن

همه آيات آنرا خواندي از بر

ز باء اولين تا سين آخر

اگر مهر شه مردان نداري

به قرآن بهره از قرآن نداري

محمّد (ص) شهر علم است و علي (ع) در

ز در در شهر وارد شو برادر

هر آنكو نايد از در دُزد باشد

يقين دارم جحيمش مُزد باشد

مرا غرق تجلا كن علي (ع) جان

مرا مست تولا كن علي (ع) جان

ز جام معرفت سيراب گردان

چو شمع محفل خود آب گردان

اگر آلوده ام دل بر تو بستم

اگر خارم كنار گُل نشستم

«نمك پرورده ي خوان تو هستم

نمك خوردم نمكدان را شكستم» [193].

اگر من خوار و پستم تو عزيزي

مبادا آبرويم را بريزي

ارادتمند زهراي (س) بتولم

قبولم كن قبولم كن قبولم

كيم من «ميثم» بي دست و پائي

گنهكاري، تهيدستي، گدائي

بگو دشمن كِشد بر اوج دارم

اميرالمومنين (ع) را دوست دارم

[صفحه 294]

مير شكاك (يوسفعلي)

برتر از كوثر

ماه صد آيينه دارد نيمه شبها در غدير

روزها مي گسترد خورشيد خودرا بر غدير

نخلها افتان و خيزان،

اشتران خسته اند

سر در اوهام گريز از تشنگي، در سر غدير

بادها از سايه ي شاهين سبك رفتارتر

بام سنگين بر فراز بال، زير پر غدير

عزم ابراهيم در تبعيد جان و تن، سپهر

در وداع يار و همسر، گريه ي هاجر غدير

باد اسماعيل وار از تشنگي در پيچ و تاب

هاجر آسا دامن از اشك مصيبت، تر غدير

با جلال صخره ها چون هيئت هاشم جميل

در ميان بارگاه حشمت قيصر، غدير

پيش چشم آسمان، پيشاني باز علي (ع)

آفتاب روي زهرا(س) در پس معجر، غدير

ديده باشي ژرف اگر، گويي به جاي مصطفي (ص)

خفته همچون مرتضي (ع) آسوده در بستر غدير

پشته هاي ماسه همچون كشته هاي روز بدر

همچو تيغ ذوالفقار اندر كف حيدر غدير

با سكون و صبر سلمان همسفر آيينه وار

با ابي ذر در شب آشوب همسنگر غدير

در ميان نخلها فوج كمانداران شام

سهمگين مانند چشم مالك اشتر غدير

در هجوم سنگهاي سرگران اندوهگين

مانده همچون مسلم اندر كوفه بي ياور غدير

ابر چون سالار دين كافتاده بر نعش پسر

چون لِواي اكبر اندر باد بازيگر، غدير

ذوالجناح آسا ز فرط انعكاس برگ نخل

بالها از تير دارد دسته بر پيكر، غدير

كيست؟ خضر راه درياها، امام آبها

چيست؟ روشن آبگيري برتر ازكوثر، غدير

از شعاع فيض قدسش خاك آدم گِل شده

در فروغش ديده جبريل امين شهپر غدير

نوح را در اضطراب از دست توفان يافته

كرده گرداب گران را حلقه ي لنگر غدير

ديده ابراهيم را چون هاله اي در ارغوان

ارغوان را برده زير چتر نيلوفر غدير

[صفحه 295]

دست موسي شد بر آمد ز آستين، آيينه وار

پاي عيسي شد فكند از فوق مهر افسر غدير

دست حق شد در شب معراج و پاي مرتضي (ع)

روز فتح مكه روي دوش پيغمبر (ص) غدير

تا نبينم چون حسين افتادنت را نو به نو

غرق خون هر سال در ميدان، تن بي سر غدير؟

گرنه همچون من به

زندان مصيبت مانده اي

پس چرا بيرون نمي آري سر از چنبر غدير؟

روز فرياد «بَقيتُ وَحْدي» آيا مانده بود

جز علي (ع) با مصطفي همراه زان لشكر غدير؟

روز خندق، پيل پيكر عمرو كافر را كه داد

از دم تيغ پري كردار خود كيفر غدير؟

مرحب گردن فراز ظلمت آيين را كه كشت؟

دست و بازوي كه در بر كَند از خيبر غدير؟

روز نفرين روبرو با اهل نَجران مصطفي (ص)

بُرد كس با خويش غير از چارتن، ديگر غدير؟

در هياهوي هَوازِن [194] زان هزيمت پيشگان

جز رسول آيا كسي هم ماند باحيدر، غدير؟

ديده اي در شأن اصحاب پيمبر (ص) جز علي (ع)

«سابقونَ السّابقون» در مُصحف داور غدير؟

هيچكس نشنيد گيرم، خود تو نشنيدي مگر

«والِ من والاه» گفت آن روز پيغمبر غدير؟

پس چرا صد چشمه ي آتش فشان پنهان شدي

چون دل من زير چتر سرد خاكستر غدير؟

تا تمام دشت از پيغام دريا پُر شود

مي رود از واحه اي تا واحه ي ديگر غدير

نسيم غدير، ص 191-194.

[صفحه 296]

ناظرزاده كرماني (دكتر احمد)

سرور عارفان جهان …

عيد غدير، مژده ي جانپرور آورد

يعني خبر ز سلطنت حيدر آورد

فرمانروا به هر دو سرا شد بحقْ علي (ع)

فرخُنده تر ازين خبرِ ديگر آورد

سلطان نامدار، علي (ع) آنكه، كردگار

از عدل خود، وجود ورا مظهر آوردم

در پيكر مقدسِ اسلام، جان دمد

از بهر عارفانِ جهان، سرور آورد

دين را كمال نيستْ مگر با ولاي او

جبريلْ اين پيام خوش از داور آورد:

برخيز اي پيمبر و، پيغام ما بگوي

خواهي اگر درختِ نبوّتْ بَر آورد

فرخُنده آن زمان كه در اجراي امر حق

پيغمبر از جهازِ شتر، منبر آورد

آورده بود مژده ي بسيار از خداي

مي خواست مژده يي ز همه بهتر آورد

خورشيد را به دست بر آورده آسمان

لبريز شوق، نغمه ي شادي برآورد

مولا علي ست (ع)، جان دو عالم فداي او

مانند وي خداي، كه را رهبر آورد؟

آورد پيش

خلقْ علي (ع) را، براستي

خوشتر از او دليل، چه پيغمبر آورد؟

باور نمي كنم كه ز دريايِ معرفت

غوّاصِ عشق، بهتر ازين گوهر آورد

روشن شود دل همه عالم هر آينه

اينگونه آينه، اگر اسكندر آورد

هر كس كه حقّ او نشناسد ز جاهلي

هم جهلْ را خداي بر او كيفر آورد

وانكو دَم از ولاي علي (ع) زد براستي

همراه خويش در دو سرا ياور آورد

كرد اعتراف خود به پدر پيرِ روزگار

فرزندْ چون علي (ع)، نه دگر مادر آورد

هر جا به هر بهانه كه نام علي (ع) بَرَند

دل از درون سينه ي من، سر برآورد

در آسمانِ مهر علي (ع) خود شگفت نيست

مرغ روان ز شوق اگر پَر درآورد

از لطف اگر كه گوشه ي چشمي به ما كند

دارم يقين كه دوره ي محنت سر آورد

من جلوه بر فلك بفروشم ز مرتبت

گر در شمار نيز، مرا چاكر آورد

شكّر فروش گشته ام امشب ز شعر نغز

شاعر شنيده يي كه چنين شكّر آورد؟

در خلوت علي (ع)، ص 441-443.

[صفحه 297]

ناظرزاده كرماني (دكتر احمد)

گرم شوق

به گوش جان رسدم نام جانفزاي علي (ع)

بيا كه جان دو عالم همه فداي علي (ع)

به هر طرف نگرم گرم شوق مرغ دلي

در آمده ست به پرواز در هواي علي (ع)

بجز صفا نتوان يافت پيش ما امشب

كه با صفاست همه بزم با صفاي علي (ع)

جهان به جشن شهنشاهي علي (ع) نازد

چرا ننازد؟ كو هست خود گداي علي (ع)

به امر حق چو بر آورد مصطفي (ص) او را

به خلق داد نشان روي حق نماي علي (ع)

هر آنچه حكم خدا بود روز عيد غدير

به خلق باز رسانيد مصطفاي (ص) علي (ع)

بگفت فاش پيمبر: علي (ع) وصيّ من است

مباد آن كه نشيند كسي به جاي علي (ع)

منم رسول خدا و علي (ع) وصيّ رسول (ع)

بحق

مرا نبود جانشين سَواي علي (ع)

هر آن كه بود علي دوست، دوستدار من است

طلا كند مس دل را ز كيمياي علي (ع)

بود لِواي ولايت به دست او آري

لِواي سلطنت افراشت حق براي علي (ع)

سعادت دو سرا اين بود كه بگزيني

تو با ولاي علي (ع) سايه ي لِواي علي (ع)

به پادشاهي عالَم فرو نيارد سر

كسي كه هست گداي در سراي علي (ع)

در اين زمانه كه هر كس به دولتي نازد

منم كه هيچ ندارم بجز ولاي علي (ع)

به كار ما بِزَند روزگار هر چه گره

رها كنيم به دست گره گشاي علي (ع)

همي بلرزم كاخر چگونه وصف كنم

بدين بِضاعَت مُزجاة من ثناي علي (ع)

ز غيب نغمه اي آمد به گوش جانم گفت

كه آشناي خدا هست آشناي علي (ع)

علي (ع) جدا ز خدا كي توان شمرد كه بود

علي (ع) براي خدا و خدا براي علي (ع)

نسيم غدير، ص 199-200.

[صفحه 298]

ناظرزاده كرماني (دكتر احمد)

عيد فرخنده غدير

با خدا كيست، آشناي علي (ع)

كيميا چيست، خاك پاي علي (ع)

عرض اخلاص، مي كند طبعم

از براي كه، از براي علي (ع)

عيد فرخنده غدير آمد

كه برافراشت حق، لِواي علي (ع)

در چنين جشن باشكوه غدير

آشكارا شد اعتلاي علي (ع)

هر چه مي خواهي از علي (ع) بطلب

كه ندارد كران، سخاي علي (ع)

بگشايد گره ز كار كسي

دستهاي گره گشاي علي (ع)

پشت پا بر جهان زدم كه زدم

دست بر دامن ولاي علي (ع)

روزگاري گذشت و دوخته ام

چشم خود بر يَم عطاي علي (ع)

فخرم اين بس، كه در سراسر عمر

نگزيدم كسي، به جاي علي (ع)

در دو عالم بهشت، داني چيست؟

هست روي خدا نماي علي (ع)

هر كه اهل دل است مي گويد

جان عالم، شود فداي علي (ع)

شاه پيروز بخت، داني كيست

آن كه باشد ز جان، گداي علي (ع)

دست، از چاره

چون شود كوتاه

هست فريادرس، خداي علي (ع)

شاهكار خلقت، ص 73.

[صفحه 299]

نجومي خراساني (شيخ اسماعيل نجوميان)

عيد سعيد غدير خم

اي عيد سعيد من واي طالع فيروز

از خم غدير آر مرا باده ي غم سوز

كامروز جهان طعنه زند بر دَم نوروز

آنچهره چون عيد بر افروز و بيفروز

كاين عيد بود بر همه اعياد مظفّر

فصل دي و سرمست ز صهباي غديرم

از عالم لاهوت رسيده است صفيرم

سرمست از آن پيك دل آراي بشيرم

من دلخوش از آن منبر اقطاب بعيرم

كش دست خدا بود وِرا در برو بر سر

ايساقي منان ره عشق هَلا قُم

امروز بده باده ي سرشار از آن خُم

كامد سوي سرخيل حريفان به ترنُّم

اَليَومْ لَكُمْ دِينَكُمْ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ

راضي است از اين مستي و مستان همه داور

جبريل اَبا خيل ملك سوي زمين شد

آوازه ي طوبي لك تا عرش برين شد

دست همه با دست خدا چونكه قرين شد

احباب بوجد و شعف، اعداش غمين شد

سرّ مَلَك و سجده ي آدم شده ظاهر

از كُن فيكون مقصد و مقصود علي (ع) بود

بر خلق و خدا عابد و معبود علي (ع) بود

در كون و مكان ساجد و مسجود علي (ع) بود

در سر و علن شاهد و مشهود علي (ع) بود

هم طالع و هم مطّلع و هم ظاهر و مظهر

آنانكه بجز سوي علي (ع) راه بپويند

غير از خَزَفْ از بحر كرم هيچ نجويند

آنها كه بجز حب علي (ع) هيچ نگويند

مانند خليل از همه جا دست بشويند

بي باك بر آرند قَدَم جانب آذر

[صفحه 300]

آدم شدي ار پاك و مصفا ز جرائم

آتش بخليل اللَّه اگر شد همه سالم

اَيّوب اگر يافته صِحّت ز مَآلم

الياس و خَضَر گشتند سيَار عوالِم

بودي همه را نام علي (ع) هادي و رهبر

من خوف ز اعداي بد انديش ندارم

با لطف تو باكي ز كم و بيش ندارم

جز

مهر و مَحبّت بدل خويش ندارم

از جَنّت و دوزخ غم و تشويش ندارم

حُبّ عليم مايه بود اوّل و آخر

شاها نظري كن به «نجومي» ز تَلَّطُف

بازش برسان در نجف از مهر و تَعَطُّف

خواهم كه كنم از حرمت درك تَشَرُّف

گر بار دهي نيست مرا هيچ تأسُّف

منماي مرا محروم زين فيض سراسر

كتاب شهيدان خدائي، ص 110-112.

[صفحه 301]

نسيم شمال (سيد اشرف الدين)

لا فتي الّا علي (ع) …

اندر اين عيد غدير، اي ساقي سيمين عِذار

زينهار از كف مده جام شرابِ خوش گوار

مست كُن ما را، ز عشقِ حيدرِ دُلدُل سوار

در فلك خيل مَلَك گويند، هر دم آشكار

لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

ساقيا جامي بده سرشار، در عيد غدير

گشت عالم مَهبطُ الانوار، در عيد غدير

شد معيّن حجّت احرار، در عيد غدير

هر زمان برخوانْ تو اين اشعار، در عيد غدير

لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

چون أجل خواهد بِساطِ جسم را ويران كند

مرغ زرّين بال روح از كالبد طيران كند

آن دو سائل، مسألت از مذهب و ايمان كند

اين عبارت بر تو نيران را، به از رضوان كند

لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

مرغ روحت چون كند آهنگِ پرواز از قفس

با دو صد وحشت، به دام عنكبوت افتد مگس

هيكلت را چون نمايد قابض الارواح مَس

اين سخن بر گوي، با اخلاص در آخر نفس

لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

آدم خاكي چو بيرون شد ز گلگشتِ جنان

در سر انديبِ بلا، گرديد با غم همعنان

گفت يا رب من ندارم هيچ تابِ امتحان

آخر آمد اين سخن از غيب او را بر زبان

لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

چونكه ابراهيم را شد آتشِ سوزان مقام

سوي حق ناليد، گفت اي جاعلِ نور و ظلام

طاقتِ آتش

ندارد، قالبِ لَحم و عِظام

اين سخن را گفت، آتش شد بر او بَرد و سَلام

لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

[صفحه 302]

در شبِ معراج، پيغمبر به عرش كبريا

شكل شيري ديد و، انگشتر بدادش از وفا

گفت يا رب كيست اين شير و چه باشد ماجرا

از زبان بي زبان، آمد به گوشش اين صدا

لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

غزوه ي خيبر به پيغمبر نشد ممكن ظفر

شد به اردوي مسلمانان، يهودان حمله ور

غرقِ غم شد مصطفي، ناليد پيش دادگر

جبرئيلش عاقبت بر اين سخن شد راهبر

لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

طينتِ خاصان حق، از طينت حيدر سِرشت

مصطفي (ص) نام عَلي (ع) را، بر ضمير دل نوشت

«اشرف الدّين» غير تخم مِهر او، در دل نكِشت

اين سخن را كرده حق، سرلوحه ي باغ بهشت

لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

در خلوت علي (ع)، ص 72-74.

[صفحه 303]

نصرت (عبدالحسين)

قدر غدير

مبارك است به هر آفريده عد غدير

كه نافريد از اين روز به خداي غدير

همه به وجد و نشاط است رهنما اين روز

كه شادماني پاكان در او شده تقرير

به روز چونين اندر سفر، رسول (ص) خداي

به پاي داشت يكي منبر از جهاز بعير

فراز كرد علي (ع) را، بدان مَثابه كه شد

سفيدي بغل او عيان ز جسم منير

بلند گفت كه هر كس منم بر او مولاي

علي (ع) بر آن كس مولاست از صغير و كبير

علي (ع) شهنشه مردان، ستوده ي يزدان

كه بود احمد مختار را يگانه وزير

مهيمن احد او را به «هَلْ اَتي» بسرود

اگر چه قرآن يكسر شود بدو تعبير

به نصّ فرقان در «انّما وليُّكُم» اوست

ز بعد احمد (ص) بر مؤمنان امير كبير

نبود هيچ پيمبر، مگر كه بود علي (ع)

به رهنمائيش اندر علوم دين

تفسير

سرائر همه در پيشش آشكار، بلي

چنين بود صفت پادشاه عرش سرير

نكرد در همه احوال جز كه عدل شعار

نخورد در همه ي عمر جز كه نان شَعير

به غير او كه به سر برد گرسنه شب و روز

كه قوت خويش كند بخش بر يتيم و اسير

نه ياوه بود نگينش كه بود خاتم جم

كه در نماز علي (ع) داد آن نگين به فقير

فِري [195] به دست وي و بر خميده شمشيرش

كه راست شد همه آيين حق بدان شمشير

رسول (ص) گفت مرا عترت است كشتي نوح

كه بادبانش افراشته ز چرخ اثير

[صفحه 304]

هر آن كه چنگ زند اندر او بر آسايد

ز بيم لطمه ي دريا و موجهاي خطير

درآ، به كشتي و پرهيز كن از آن دريا

كه جزر و مدّش يكسر كشد ترا به سَعير

اگر قلم شود اشجار و هر چه بحر مِداد

يك از فضايل او كي كند كسي تحرير

ايا خلاصه ي هستي و مايه ي ايجاد

ايا موحّد بي چون و بي شبيه و نظير

تو دستگير شو اي دست حق كه خلق امروز

فتاده اند به رنجي كه هيچ نيست گزير

ديانت است گرفتار در كشاكش جهل

چو گوي در خم چوگان نابكار اسير

قوي به امر تظاهر شكست پشت ضعيف

غني به حكم تكاثر ببست دست فقير

مرا بدار بر آن ره كه مي نلغزد پاي

به گاه آنكه بود در ره صراط مسير

ز قدر عيد غديرند مؤمنان آگاه

خداي بر همه ميمون كناد عيد غدير

نسيم غدير، ص 205.

[صفحه 305]

نگارنده (سرگرد عبدالعلي)

عيد غدير

عيد غدير روز وداد است

روز وداد و داد و سداد است

در بحر بيكران سعادت

عيد غدير باد مراد است

از بهر حفظ مكتب اسلام

عيد غدير حِرز جواد است

اي آنكه در طريق معادي

عيد غدير زاد معاد است

اي دوستان، جهان كهن را

اين داستان هنوز بياد است

شد برفراز احمد و

فرمود

خُم غدير مهد رشاد است

امري كه بر ملا شود امروز

شرط نماز و حج و جهاد است

تنها علي (ع) است آنكه پس از من

مانند من وليّ و عماد است

اسلام بي ولايت مولا

شمعي نهاده در ره باد است

در راه مهر آل محمّد

(سرباز) را وظيفه زياد است [196].

گلواژه ي 2، ص 56.

[صفحه 306]

وفائي شوشتري

در تهنيت عيد غدير و مدح حضرت امير (ع)

ساقي بريز باده مرا، هي به ساغرا

هي شعله زن به جانم وهي بر دل آذرا

زان باده يي كه خورد از آن باده جبرئيل

تا شد امين وحي خداوند اكبرا

زان باده يي كه آدم از آن توبه اش قبول

زان باده يي كه نوح شد از وي مبشرا

زان باده يي كه قطره يي از وي به جام ريخت

گلشن نمود، آذر بر پور آذرا

زان باده يي كه موسي عمران ز جرعه يي

در دست او عصا شد درّنده اژدرا

زان باده يي كه عيسي مريم چو خورد از آن

مستانه شد مصاحب خورشيد انورا

ساقي بده چَمانه چَمانه سبو سبو

زان باده ي مغانه به آهنگ مزمرا

بي پرده ريز، باده به ساغر دما دما

هي ده به ياد دوست پياپي مكرّرا

از باده كن حديث و حكايت به جان دوست

هي كن دماغ مجلسيان را، معطّرا

اين باده چيست داني يا سازمش بيان

كز دل رود قرار و پَرد، هوش از سرا

اين باده هست مقصد و مقصود اوليا

اين باده هست در خور سلمان و بوذرا

اين باده هست مطلب و منظور مصطفي (ص)

اين باده هست شُرب مدام پيمبرا

مقصود من ز باده بود حُبّ مرتضي

سرّ خدا، علي (ع) اسد اللَّه حيدرا

هي هي كنونكه عيد غدير خم است قُم

خُم خُم بيار، باده نخواهيم ساغرا

از روي باده پرده برافكن ز رخ نقاب

تا پرده افكنيم ز راز مسّترا

اندر غدير خم خبر آمد ز كردگار

بر مصطفي (ص) كه اي به همه

خلق مهترا

البته بايد ايندم حقّ را كني عيان

يعني كني علي (ع) را، بر خلق ظاهرا

در نصب وي بكوش چو فوريست امر حق

مي بايد از جهاز شتر ساخت منبرا

[صفحه 307]

بر دست گير دست يد اللَّه و گو به خلق

كاين بر شماست سيّد و سالار و سرورا

بر گوي با اكالب از صولت هژبر

بنماي بر ثعالب فرّ غضنفرا

بر گو به مؤمنان همه شادي كنند و ناز

بر كوري دو چشم حسود بد اخترا

بندم زبان خامه ز تقدير اين سخن

كان بس بود مفصّل و دفتر محقّرا

يك ذرّه از محبّت حيدر، به روز حشر

با، جرم انس و جنّ همه گردد برابرا

حبّ علي (ع) اگر، به دل كافر اوفتد

گردد شفيع يكسره بر اهل محشرا

با حنظل ار، محبّت حيدر شود قرين

شكّر شود چو حنظل و حنظل چو شكّرا

كمتر سخاي او به جهان رزق ممكنات

كمتر عطاي او به جزا، حوض كوثرا

فرخنده مطلعي شده طالع ز طبع من

يا حبّذا، بسان درخشنده اخترا

ديوان وفائي شوشتري، ص 6 و 7.

[صفحه 308]

وكيلي قمي (ابوالفضل)

برج هدايت

يافت جان تازه اي با امر يزدان روزگار

در غدير خم جهان گوئي بود مشك تتار

لاله ها بگرفته بر كف جام زرّين در چمن

دشت و صحرا شد زمرّدگونه همچون نوبهار

گر كه با دقت تو بر ارژنگ ماني بنگري

دارد از تصوير عالم اين همه نقش و نگار

شاد و خرم عالم ايجاد چون باغ جنان

از سرود بلبلان و از نواي آبشار

نغمه هاي آسماني ميرسد بر گوش خلق

مژده ها آرد به اُمّت از يمين و از يسار

مژده هاي خوش دهد هر لحظه جبريل امين

كس ندارد خوشتر از امروز روزي يادگار

بود صحبت در خلافت بين اصحاب رسول

دين مردم را چه كس بايد كه سازد پايدار

بعد پيغمبر (ص) اميد مسلمين باشد علي (ع)

آنكه بعد از حضرتش از

او است ما را انتظار

با محمّد (ص) كرد بيعت حضرتش روز نخست

تا بماند دين بالاتر ز اديان بر قرار

اجتماعي از مسلمانان بپا شد بعد حج

جمع شد در گرد پيغمبر گروهي بيشمار

در غدير خم ز مردان حجاز و روم و هند

جمله گرد حضرتش افزون شد از چندين هزار

آمد از برج هدايت بر پيمبر اين ندا

تا بسازد در رسالت امر يزدان آشكار

گفت پيغمبر (ص) پس از حمد خدا بر مسلمين

امر يزدان آشكارا همچو دُرّ شاهوار

بعد من باشد علي (ع) بر كهتر و مهتر امير

اين سخن آمد بگوش خلق از خرد و كبار

بار ديگر گفت باشم هر كسي را من ولي

باشد او را مرتضي (ع) سرور بهر شهر و ديار

دست بيعت يك به يك دادند بر مولا علي (ع)

تكيه زد او بر سرير عدل يزدان استوار

شد به روز هجده ذي حجه با امر خدا

حيدر صفدر امور مسلمين را عهده دار

بهجت افزا شد پيمبر (ص) زين تجلي در جهان

چون وليّ مسلمين گرديد صاحب اختيار

[صفحه 309]

اين صلا پيچيد در عالم ميان مسلمين

گشت اَكْمَلْتُ لَكُمْ دين نازل از پروردگار

هر كه دارد در خلافت امر يزدان را قبول

در دو عالم پيش وِجدانش نگردد شرمسار

گر بخواهي اي «وكيلي» از خطر باشي مصون

دست خود از دامن شير خدا هرگز مدار

تا تواني دستگيري كن ز پا افتاده را

تا شوي مشمول الطاف خدا روز شمار

فروغ شعر، ص 153-154.

[صفحه 310]

هدائي (ابوتراب)

سفير نور

هر چه بيني در بسيط خاك كج خوي شرير

هر كه بيني مانده در چنگال آمالش اسير

كفر و الحاد و نفاق و دور ماندن از صواب

و اين پليديها و ظلمت هست ز انكار غدير

چون رسول اللَّه (ص) خاتم گشت مأمور از خدا

تا نمايد ره بشر را سوي احسان

كثير

آمدش جبريل و گفتا: اي امير انبيا

اي كه در كانون خلقت نيست مانندت نظير

من تو را از جانب يزدان پيام آورده ام

اي كه هستي بر خلايق هم بشير و هم نذير

اي كه بر ذرّات عالم مي رسد از تو حيات

وي كه در عرش عُلا باشد تو را جا و سرير

تا رهاني خلق را از تيرگيهاي ضَلال

تا كني بينا به نور باطن خود هر ضرير

تا كني بنيان دين را استوار و پايدار

تا نماند حجّتي از بهر افراد شرير

مجمعي اندر غدير خم بپرداز و بگو

بعد من باشد علي (ع) بر ارض و مافيها سفير

حكم او حكم من است و حكم من حكم خدا

حبّ او ايمان و بغضش كفر و زين نبود گريز

فرض بر هر فرد انسان است تا از روي صدق

رخ نهد بر آستان اين جوانمرد دلير

هست جنّت جايگاه پيروان صادقش

هر كه از او روي تابد، دوزخش باشد مسير

هر كه من مولاي او هستم، علي مولاي اوست

هست اين فرمان ربّ خالق حيّ قدير

تا «هدايي» را زبان گوياست خواهد از خدا

تا مصون مانند از هر رنج ياران امير [197].

[صفحه 311]

يحيي اصفهاني (مدرس)

في وقعة الغدير و ثناء الامير (ع)

جاءَ يَومُ العيدِ قُمْ يا ساقِ اِنَّ اللّيلَ غاب

و اسْقِني كَأسَاً رَحيقاً اِغْتَنِمْ عَهْدَ الشَباب

باده از خمّ غديرم دِه، نه از خمّ عصير

مست از شوق امامم كن، نه از شُرْبِ شراب

زان مِيَمْ صبر و سكون ده، كاضطراب اندر دل است

زين حديثم كه لِدُوا لِلْمَوْتِ وَ ابْنُوا لِلْخَرابِ

حالي اي يار مليحم، اندر اين صبحِ صبيح

از صبوحي مِيْ برون كن، از سَرَم تأثير خواب

سرديِ دِيْ را به مي كن چاره، صبح است اي نديم

گرمِ گرم از مشرقِ خم كن، بساغر آفتاب

افتتاح از آيت نَصْرُ مِنَ اللَّهْ كن، كه

گشت

فتحُ و نصرت را ز تائيد الهي، فتحِ باب

آفتابِ مشرقِ اَلْيَوْم، اَكْمَلْتُ لَكُمْ

گشت از برج ولايت، آشكارا بي حجاب

نعمت بيحد اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي

در چنين روز شريف انعام شد بر شيخ و شاب

بيحساب ايزد گنه بخشد خدا را تا به كي

باشد اندر دل مرا انديشه از يوم الحساب

در چنين روزي خشوع اوليا شد سودمند

در چنين روزي دعاي اوليا شد مستجاب

در چنين روزي نبي (ص) قدر علي (ع) ظاهر نمود

دين عيان شد كافتاب آمد دليل آفتاب

عقل اول سوي امكان بود رويش لاجرم

عقل فعّالش رساند از جانب واجب خطاب

كي تو اندر كشور توحيد ذات منتخب

اي تو اندر دفتر تجريد نور انتخاب

اي بگردون جلالت اختر تابنده چهر

اي به اقليم شريعت خسرو مالك رقاب

جوشنت از لي مع اللَّهِ مِغْفَرت از هل اتي

كشورت اُمُ الْقُري و لشكرت اُمُ الْكِتابْ

صانَكَ اللَّهْ يكجهان اجلالي اندر يك سَلَب

زادَكَ اللَّهْ يك مُحيط اقبالي اندر يكحساب

گشت انجيل و زبور و بوده توراة و صُحُف

در ثنايت فصل فصل و در مديحت باب باب

في عليٍّ يا رَسُولَ اللَّهْ بَلِّغْ ما نُزِل

ورنه تبليغ رسالت را نكردي بهره ياب

[صفحه 312]

مصطفي (ص) اصحاب را فرمود كاينك منبري

از جهاز اشتران سازيد بهرم با شتاب

منبري آراستند آنگه پيمبر (ص) بر نشست

بر فراز منبر و بگرفت دست بوتراب

گفت كي قوم اين علي مولي بود بر خاص و عام

گفت كي قوم اين علي سرور بود بر شيخ و شاب

بي ولاي او اطاعت، با ولايش معصيت

اين عقاب اندر عقاب است، آن ثواب اندر ثواب

طلعت او در بر خورشيد روزي شد عيان

خور ز خجلت زرد شد حتّي تَوارَتْ بِالْحِجابِ

بوترابش چونكه كُنْيَت كرد جبريل امين

گفت در عرش برين يا لَيْتَني كُنْتُ تُراب

هم در أمصار شريعت حكم او حُسْنُ الْقَضا

هم در أقطار

طريقت امر او فَصْلُ الْخِطابْ

عِزَّ اِسْمُه ذات او أقدَس بُوَد از اِتّصاف

جَلَّ شَأنُه شانِ او أرْفَعْ بُوَدْ از إرْتياب

آري آري نيست عابد را به معبود ارتباط

آري آري نيست خالق را به مخلوق انتساب

از جلالت شخص قدر او، مرا قائم مقام

از شرافت ذات پاك او، مرا نايب مناب

خدمتش خَيْرُ المَآل و حضرتش قُطْبُ الْجَلالْ

طاعتش حُسْنُ الْثَوابُ و درگهش حُسْنُ الْمَآب

اي هُژَبر افكن، شهنشاهي كه اندر روز رزم

نيست از بهر عدويَت، حاجت خِيْلُ و ركاب

زآنكه هر تيرت ز مژگان، زانكه هر تارت ز مو

هست صد جان را خَدَنگ و هست صد دل را طناب

هم ركاب از ماه و زين از مهر و تنگ از كهكشان

إسپر از گردون و رُمْح از رامِح و تير از شهاب

گر خدايت خوانم اي فرمانده ملك خدا

اين سخن در نزد دانايان بود دور از صواب

من نمي گويم خدائي ليك شايد گر كني

گردن خصم دغا را از رگ شريان طناب

من نمي گويم خدائي ليك بي حكم تو چون

از درختي اوفتد با باد برگي بر تراب

من نمي گويم خدائي ليك بي امر تو چون

بر زمين نازل شود يكقطره باران از سَحاب

من نمي گويم خدائي ليك بي اذن تو چون

بر مشيمه مام طفلي رو نهد از صُلب باب

من نمي گويم خدائي ليك اوصاف خدا

در تو ظاهر گشت همچون بوي گل اندر گلاب

قادري بر انقلاب ذات اشياء در جهان

گرچه اشيا را به ماهيّت مُحال است انقلاب

اختر عمر عدو را در رسد وقت غروب

چون برآري تيغ چون مهر درخشان از غُراب

شهريارا بنده «يحيي» را ز هجران تو گشت

تن ز تيغ كين هلاك و دل ز نار غم كباب

مر مرا با عون خضري، راه كوي خود نما

تا چو موسي وار هم در تيه حيرت ز اضطراب

تا جهان دارد

حدوث و تا زمان دارد زوال

تا زمين دارد درنگ و تا فلك دارد شتاب

همچو رضوان دايم احبابت مُخَلَّد در جنان

همچو شيطان دايم اعدايت مُؤَبَّد در عذاب

ديوان يحيي اصفهاني، ص 53-57.

[صفحه 313]

يحيي اصفهاني (مدرس)

في وصف الغدير و ثناء الامير (ع)

غدير خم شد، خُم خُم، مي غدير بيار

چو بگذرد ز گنه خالق قدير بيار

لَكَ البِشارَةُ بُشْري لَك اي بشير بيار

بياد شير حق و كوري شرير بيار

مرا دوباره به پستان شوق شير بيار

كه گشت شير خدا را شراب حق به اَياغ

به روبهان گو امروز روز شيران است

به ذوالفقار بَرَد دست هر كه شير آن است

ز بهر كفر كنون روز قطع شريان است

سرور اهل نظر كوري شريران است

بشير پنجه زدن، گر به روبه رو به آسان است

ز خشك مغزي دشمن مرا تر است دماغ

پديد گشت به تعيين نقد و قلب محك

به عشرتند همه وحش و طير و جن و ملك

به شاديند همه از سَماك تا بِسَمَك

بگو به آنكه بِدل داشت قصد غصب فدك

بشير پنچه زدن نيست طرز سيرت سگ

شكار كردن سيمرغ نيست قدرت زاغ

بيا ببين علي اللهيان چو ابراهيم

چه خوش ميان گلستان آتشند مقيم

ميان آذر نمرود فتنه اند سليم

شده است از بت و بتگر كمر چو دل بدو نيم

علي (ع) شناخته نشناختند حيّ قديم

وگر نه بهتر از ايشان نداشتيم سُراغ

بيا ببين كه نواصب چگونه اند ذليل

همه حقير و فقير و همه سقيم و عليل

سَبَل بديده و گم كرده اند جمله سَبيل

سوي سَبيل بلاشان غراب گشته دليل

نموده چيره بگل خار زشت را بجميل

گزيده زاغ به طاووس و راغ را بر باغ

[صفحه 314]

غرض بخم غدير احمد (ص) بشير نذير

به امر حضرت خلاق كردگار قدير

ز راز حق همه اصحاب را نمود خبير

عيان نمود كه بر مؤمنان علي (ع) است

امير

رسيد امر كه ظاهر كند به خم غدير

كه صبغة اللَّه خم را علي (ع) بود صَبّاغ

خداي نيست بل آئينه ي خداست علي (ع)

نه عين بار خدا نز خدا جداست علي (ع)

بجاه و مرتبه از ماسوا سواست علي (ع)

برفعت نبي (ص) و فَرّ كبرياست علي (ع)

مفاد سوره ي يس و الضحي است علي (ع)

از او به چشم رسول است سرمه ي مازاغ

نبود منبر و آماده گشت چون زقتب

از آنچه بود بهمراه شه ز خيل عرب

همه گذشته و آينده را نمود طلب

جدا نمود به امر خدا خَزَف ز ذَهَب

كمال داد به دين خدا و نعمت رَب

نمود نعمت بيحدِّ كبريا إسباغ

چو دست يافت به دست خدا زجا برخاست

خطاب كرد كه تبليغ من ز امر خداست

به هر كه سيّد و مولي منم علي مولاست

كه در عُلُوّ مقام از همه علي اعلاست

ز پاي تا به سر آئينه ي خداي نماست

ز بندگيش ملك را به جبهه باشد داغ

ز ماسوي به خدا از خدا علي است علي (ع)

به جاه و مرتبه از ماسوي علي است علي

بزرگ آينه ي كبريا علي است علي (ع)

عَري ز كِبر و بَري از ريا علي است علي

به گمرهان سُبُل رهنما علي است

علي (ع) ز بهر ظلمت قبراست دوستيْشْ چراغ

علي است جَلَّ جلالُه چو كبريا به جلال

علي است عَزَّ خصالُه چو مصطفي به خصال

علي است عَمَّ نَوالُه مه سپهر نوال

علي است دامَ كمالُه دُر بحار كمال

مجيبُ و دعوة و داعي وسائل است و سؤال

رسول و مرسَل و مرسِل مُبلّغ است و بَلاغ

علي (ع) است مطلع انوار كردگار علي (ع)

علي (ع) است مخزن اسرار قادر ازلي

علي (ع) است سِرّ خفي و علي است نور جلي

علي (ع) است رهبر و ره دان و رهنما و ولي

[صفحه

315]

دوبين مباش كه باشد دوبيني از حَوَلي

يكي است ياسمن و نسترن شقيق و بداغ

پس از مديح و دعاي علي (ع) رسول (ص) مجيد

سه مرتبه به شهادت خداي را طلبيد

كه گفتني همه گفتم شنيدني بشنيد

شدم مُبلغ و اين قوم را بلاغ رسيد

ولي دو اَبتر تَيْم و عدي عُتُلُّ و عَنيد

يكي به مرتبه حَطّاب و ديگري دَبّاغ

صدا زدند كه بخٍّ لك، اي وليّ خداي

لَكَ الشَرافَةُ اُصْبَحْتَ يا علي مولاي

عليكَ معتمدي أنتَ مَقْصَدي وَ رَجايْ

ملاذ و ملجأ و مرجع توئي و كارگشاي

تو در سراي وجودي نگاهبان سراي

زتو است زينت باغ و ز تو است نكبت راغ

ولي مراست به دل صد هزارگونه اَسَف

كه سعي شاه هدر گشت و مُلك شرع تَلَف

زمام ملك گرفت ابن بوقُحافه به كف

لَقَدْ عَلَي شَرَفِكْ اي مه سپهر شرف

فراغتي دهي ار ساعتي مرا به نجف

ز عيش هر دو جهانم نكوتر است فراغ

ديوان يحيي اصفهاني ص 204-206

[صفحه 318]

رباعيات غدير خم

آشفته (جعفر رسول زاده)

رباعيّات عيد غدير

خورشيد ز شوق راه را گم مي كرد

صحرا همه لب بود و تبسّم مي كرد

بر پاكي و شايستگي اش ايمان داشت

آن را كه نبي (ص) امام مردم مي كرد

فرمود هر آنكه لايق عهد خداست

اينست علي (ع) آنكه امام و مولاست

يك عدّه ز شعله ي حسد دود شدند

چون گفت ولايت علي (ع) امر خداست

با دوست دعاي وال من والاه است

با خصم خروش عاد من عاداه است

زين دو تو بگو كدام را هست سزا؟

دستي كه ز دامن علي (ع) كوتاه است

از صداي سخن عشق، ص 110.

راضي اصفهاني (محمد حسن زاده)

غدير آئينه ي انسان شناسي است

در او پيدا سپاس و ناسپاسي است

براي حزب شيطان روز ماتم

براي شيعيان عيد حماسي است

همسنگ غدير عيد ديگر نبود

زين عيد براي شيعه بهتر نبود

جز فاطمه (س) و محمد (ص) و اولادش

هم شأن و نظير بهر حيدر نبود

[صفحه 319]

رسا (دكتر قاسم)

گل آمد و سرزمين دين گلشن شد

شالوده ي دين مصطفي (ص) مُتقن شد

خورشيد دميد و جمله ذرات وجود

از نور ولايت علي (ع) روشن شد

در نزد كسي كه پاك و روشن بين است

آئين خداي بهترين آئين است

تاريخ جهان پر از نشيب است و فراز

حسّاس ترين فراز تاريخ اين است

نوروز رسيد و عيد قربان و غدير

اي دوست سلام گرم ما را بپذير

هم جشن ضيافت خليل اللَّه است

هم عيد ولايت همايون امير

نوروز بساط سبزه زارش پيداست

آثار طراوت از عذارش پيداست

با عيد غدير جشن نوروز رسيد

سالي كه نكو است از بهارش پيداست

ديوان رسا، ص 62.

شفق خراساني، (محمدجواد)

سرچشمه ي وحي در كوير است، غدير

تقدير خداوند قدير است، غدير

اي عشق بگو به تشنه كامان ولا

دريا است اگر چه آبگير است، غدير

جبريل گل تبسّم آورد از عرش

راهي غدير شد خُم آورد از عرش

از باغ دل انگيز ولايت «اَلْيَوْمْ

اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» آورد از عرش [198].

[صفحه 320]

اي سُكر تولّاي تو در جان باقي

افزوده به مهجوري ما مشتاقي

ما و عطش زلال كوثر تا كي؟

جامي بده از غدير خُمّ، اي ساقي

از كعبه تا محراب، ص 45.

ژوليده نيشابوري

حكم ولايتي كه علي (ع) را امام كرد

اسلام را براي ابد مُستدام كرد

تا راه را ز چاه شناسند رهروان

خالق به خلق حجّت خود را تمام كرد

اي چشم ها بگرييد، ص 98.

شكيب اصفهاني

با ديده ي دل ببين كه در خم غدير

احمد (ص) به لسان حق بشير است و نذير

گويد كه دهيد دست بر دست علي (ع)

كاين جاست سر دو راه جنّات و سعير

ديوان شكيب اصفهاني، ص 494.

شوقي اصفهاني (ميرزا جواد)

ساغر چو دهي ساقي جان پرور ما

لبريز كن از غدير خم ساغر ما

امروز شد از حكم خداوند جليل

مولاي جهان وليّ پيغمبر (ص) ما

ديوان شوقي اصفهاني، ص 346.

[صفحه 321]

صاعد اصفهاني

به روز خم غدير از مقام لم يزلي

به كائنات ندا شد، ندا به صوت جلي

كه بعد احمد (ص) مرسل به كهتر و مهتر

امام و سرور و مولا عليست (ع) علي

آنرا كه خِرد دليل و حرز راه است

بي شك كه از اين واقعه نيك آگاه است

كز بعد نبي (ص) خلافت و مولائي

با نص نُبي، علي (ع) ولي اللَّه است

صغير اصفهاني (محمدحسين)

اسلام چو از نصب علي (ع) كامل شد

اَكْمَلْتْ ز حق به مصطفي (ص) نازل شد

واضح ز رَضيتْ گشت اين كز اسلام

در نصب علي (ع) رضاي حق حاصل شد

ديوان صغير، ص 441.

داني ز چه عيد باستان مي خندد

بر روي جهانيان جهان مي خندد

بنشسته علي (ع) جاي نبي (ص) در نوروز

زين مژده زمين و آسمان مي خندد

ديوان صغير، ص 443.

اسلام كه شد بر همه عالَم شامل

بي مهر علي (ع) نيز بد آن دين عاطل

اكملت ز حق رسيد چون روز غدير

تا شام ابد دين بشر شد كامل

ديوان صغير، ص 446.

امروز به فرمان خداي عَلّام

بنشست علي (ع) به مَسند خَير اَنام

اَتْمَمْتْ بود شاهد قولم ز علي (ع)

بر خلق جهان نعمت حق گشته تمام

ديوان صغير، ص 449.

در خم غدير كز خداي ازلي

رفت آن همه تأكيد به تعيين ولي

داني چه نتيجه كشف شد از اسلام

مقصود علي (ع) بود و تولّاي علي (ع)

ديوان صغير، ص 45.

[صفحه 322]

مويد خراساني (سيد رضا)

روزي كه لواي بَلِّغ افراخته شد

منبر ز جهاز اشتران ساخته شد

فرمان به نبي (ص) رسيد كز نصب علي (ع)

كار تو و تبليغ تو پرداخته شد

نغمه هاي ولايت، ص 291.

چون عيد غدير اشرف اعياد است

ذكر صلوات بهترين اوراد است

شادند اگر جمله محبّان چه عجب

زيرا كه دل آل محمّد (ص) شاد است

نغمه هاي ولايت، ص 292.

حيدر (ع) كه ستودش احمد (ص) و داور او

در روز غدير شد پديد اختر او

آن تاج كه در ازل خدايش بخشيد

امروز گذاشت مصطفي (ص) بر سر او

نغمه هاي ولايت، ص 294.

از پاي كليم عشق بشكافت غدير

آئينه وش از نور خدا تافت غدير

يك بركه شده است چشمه سار بركت

تشريف ولايت از علي (ع) يافت غدير

نغمه هاي ولايت، ص 297.

شخصيّت ممتاز جهان است علي (ع)

حاكم به زمين و آسمان است علي (ع)

در

روز غدير خم محمّد (ص) فرمود

مولاي چو من به اِنس وجان است علي (ع)

نغمه هاي ولايت، ص 298.

[صفحه 323]

اوصاف علي (ع) به هر زبان بايد گفت

اين ذكر به پيدا و نهان بايد گفت

در جشن وليعهدي مسعود علي (ع)

تبريك به صاحب الزّمان (عج) بايد گفت

نغمه هاي ولايت، ص 308.

در هجده ذيحجه كه حجّ معنا شد

پرونده راز آفرينش وا شد

ابلاغ ولايت شد و با نصب علي (ع)

تبليغ رسولان خدا امضا شد

سفينه هاي نور، ص 367.

مولا كه جهان نديده همتايش را

روزي كه نبي (ص) داد به او جايش را

در پرده شوم بيعت آن دو نفر

ميديد كتك خوردن زهرايش را

سفينه هاي نور، ص 368.

عيد است و غدير باسلام آمده است

پيوند امامت و امام آمده است

بر اهل بهشت و اهل دوزخ امروز

تعيين كلاس و ثبت نام آمده است

سفينه هاي نور، ص 375.

[صفحه 326]

سرودهاي عيد غدير

آشفته (جعفر رسول زاده)

حق اليقين

امروز اي عاشق علي (ع) بايد با او صفا كني

بايد از عشق و معرفت شوري در جان به پا كني

بايد در مدح مرتضي (ع) جان و دل همنوا كني

مستم از باده ي ولا، ساقي پركن ز جام نور

جاني دارم پر از اميد، قلبي دارم پر از سرور

بر همه والا علي (ع) جانم، علي (ع) اعلا علي (ع) جانم، روح تولّا علي (ع) جانم مولا مولا علي (ع) جانم

صحرا صحرا ز كاروان لبريز از شوق و انتظار

بِركه بِركه زُلال و صاف جوشد مانند چشمه سار

خورشيد افكنده بر زمين خود را بي تاب و بي قرار

مستم از باده ي ولا، ساقي پركن ز جام نور

جاني دارم پر از اميد، قلبي دارم پر از سرور

نغمه جانها علي (ع) جانم، ورد زبانها علي (ع) جانم، شور بيانها علي (ع) جانم مولا مولا علي (ع) جانم

امروز آئينه ي غدير نور افشان محمّد (ص)

است

ابلاغ بلّغ از خدا نقش جان محمّد (ص) است

اين اسرار امامت است يا قرآن محمّد (ص) است

[صفحه 327]

مستم از باده ي ولا، ساقي پركن ز جام نور

جاني دارم پر از اميد، قلبي دارم پر از سرور

نصير و ناصر علي (ع) جانم، امير و آمر علي (ع) جانم، باطن و ظاهر علي (ع) جانم مولا مولا علي (ع) جانم

امروز احمد (ص) ز سرّ غيب آمد بر مؤمنين بشير:

بر هر كس مقتدا منم باشد بر او علي (ع) امير

من آياتم علي (ع) بيان حق نور است و علي (ع) منير

مستم از باده ي ولا، ساقي پركن ز جام نور

جاني دارم پر از اميد، قلبي دارم پر از سرور

عالِم و معلوم علي (ع) جانم، معني و مفهوم علي (ع) جانم، امام معصوم علي (ع) جانم مولا مولا علي (ع) جانم

آري حق اليقين عليست (ع)، سرّ ايمان ولاي او

در بزم حق غريبه نيست، هر كس شد آشناي او

داند تنها خدا كه كيست، والا قدر و بهاي او

مستم از باده ي ولا، ساقي پركن ز جام نور

جاني دارم پر از اميد، قلبي دارم پر از سرور

داور عادل علي (ع) جانم، عارف واصل علي (ع) جانم، مرشد كامل علي (ع) جانم مولا مولا علي (ع) جانم

سفينه ي مهر، ص 46-47.

آشفته (جعفر رسول زاده)

سرود غدير

عالم آرا غدير

عيد دلها غدير

روز مولا غدير

نقش تولّا غدير

نغمه زند هر دل عاشق به تمنّا

علي (ع) علي (ع) علي (ع) علي (ع) ياعلي (ع) مولا

[صفحه 328]

همه مستي كنيد

ترك هستي كنيد

با ولاي علي (ع)

خدا پرستي كنيد

نام علي (ع) معرفت خالق يكتاست

علي (ع) علي (ع) علي (ع) علي (ع) ياعلي (ع) مولا

دست ختم رسل (ص)

شده يك باغ گل

شد علي (ع) مقتدا

به جمله ي جزء و كلّ

نقش ولايت زده بر

دفتر دلها

علي (ع) علي (ع) علي (ع) علي (ع) ياعلي (ع) مولا

هر كه عشقش ولاست

رهبرش مرتضي (ع) است

امر اين رهبري

دست رسول (ص)خداست

عالم و آدم به ولايت شده احيا

علي (ع) علي (ع) علي (ع) علي (ع) ياعلي (ع) مولا

بر كه دريا شده

دل شكوفا شده

همه ي كائنات

عاشق مولا شده

نام علي (ع) ياد علي (ع) انجمن آرا

علي (ع) علي (ع) علي (ع) علي (ع) ياعلي (ع) مولا

از صداي سخن عشق، ص 134.

آشفته (جعفر رسول زاده)

تفسير عشق

جان رنگين كمان عشق و نور است

دل صبح بهاران سرور است

ساقي آمد غدير، سرپوش از خم بگير

در بزم عاشقان، مستي شد دلپذير

مولانا يا علي (ع)

[صفحه 329]

بر شيدائيان مستي مبارك

اين عيد حق پرستي مبارك

روز عشق آفرين روز تكميل دين

روزي كه شد علي (ع) اميرالمؤمنين

مولانا يا علي (ع)

از فرمان بلّغ يا محمد

كرد فرمان حق اجرا محمّد (ص)

عالم را زد صَلا

بر عشق مرتضي (ع)

بعد از من اين عليست (ع)

بر هستي مقتدا

مولانا يا علي (ع)

شد تفسير عشق از آيه ي نور

نور بسته به خود پيرايه ي نور

حسن غيب و شهود

دل از عالم ربود

عيدي در آسمان

از اين بهتر نبود

مولانا يا علي (ع)

از صداي سخن عشق، ص 136.

آشفته (جعفر رسول زاده)

زمزمه ي بهشتيان

دل حسرت نصيب من

غم نداري مولا داري

مي عشقش گوارايت

مستي در دل شيدا داري

از دل و جان، نغمه بخوان

عيد مولا مبارك

به صفاي غدير خم

باغ و چمن آذين شده

علي (ع) عالي اعلا

اميرالمؤمنين شده

ساقي يار، باده بيار

عيد مولا مبارك

[صفحه 330]

همه هستي عاشق شده

به جلوه ي روي علي (ع)

كه خدا هم دل مي برد

به حسن دلجوي علي (ع)

از خم نور، جام طهور

عيد مولا مبارك

ذكر مَنْ كُنْتُ مُولاه است

زمزمه ي بهشتيان

به دعاي من والاه است

آمين اهل آسمان

صف به صف اند، در شعف اند

عيد مولا مبارك

به تولّا دل بسته است

هر كس باشد خدا شناس

به تبرّا از دشمنش

بايد شوي مولا شناس

مظهر هو، هو همه او

عيد مولا مبارك

از صداي سخن عشق، ص 137.

[صفحه 331]

حضرت آيةالله آقاي حاج سيد حسن فقيه امامي

مولاي من عليست (يادگار سفر حج)

مولاي من عليست

مولاي من عليست

اول خليفه كيست، مولود كعبه كيست،

با نام ايليا، مولاي من عليست

بِنْ عمّ مصطفي (ص)، هم يار با وفا،

سلطان اصفياء، مولاي من عليست

قاضي به عدل و داد، رزمنده در جهاد

بي ترس و بي ريا، مولاي من عليست

محبوب كردگار، مظلوم روزگار

مقتول اشقيا، مولاي من عليست

عالم به هر كتاب، دانا به هر جواب

در رأس اذكياء، مولاي من عليست

مشكل گشاي خلق، ناطق به حكم حق

سالار اتقياء، مولاي من عليست

در جنگ قهرمان، با خلق مهربان

الگوي اسخياء، مولاي من عليست

پيوسته در نماز، در خير پيش تاز

معشوق كبرياء، مولاي من عليست

منصوب در غدير، با سبك بي نظير

سرخيل اوصياء، مولاي من عليست

مَدْعُوّ به حيدر (ع) است، فاتح به خيبر است

افضل ز انبياء، مولاي من عليست

مصداق اِنّما، ممدوح هل اتي

مبغوض ادعياء، مولاي من عليست

تأويل وَالْقَمَر، ميزان خير و شر

هم نور و هم ضياء، مولاي من عليست

تفسير النَعيمْ، جنّات را قسيم

در بين اولياء، مولاي من عليست

آنكس كه حق او، بردند رو بِرو

افراد بي حياء، مولاي من عليست [199] [200].

[صفحه 332]

پژمان بختياري (حسين)

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

پيوند اُلفت با علي (ع)، بستيم از جان يا علي (ع)

ره نيست از ما تا علي (ع)، ما با علي (ع) با ما علي(ع)

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

سلطان شهر «لا فَتي» مَسند فروز «هَل اَتي»

بحر كرم، كان عطا، در ملك دين يكتا علي (ع)

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

در جمله اقوام عرب، هم در حَسَب، هم در نَسَب

«مَن كُنتُ مولي» اي عجب زيبد كه را اِلّا علي (ع)

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

قول حقيقت را ندا، هم بر نداي حق صدا

عشقي است او را با خدا، عشقي است ما را با علي (ع)

مولا علي (ع) مولا

علي (ع)

در عالم بالاست او، سرمايه ي دنياست او

دنيا و مافيهاست او، دنيا و مافيها علي (ع)

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

آنجا كه حق تنها شود، چون نور حق پيدا شود

حلّال مشكلها شود، تنها علي (ع) تنها علي (ع)

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

نسيم غدير، ص 39.

[صفحه 333]

حافظي كاشاني (محسن)

مَسند خلافت

بشارت اي شيعيان عيد غدير آمده

به مؤمنين ز امر حق علي (ع) امير آمده

بگو به صوت جلي علي (ع) علي (ع) يا علي (ع)

شمس سپهر هُدي كيست به غير از علي (ع)

به شيعيان مقتدا كيست به غير از علي (ع)

بگو به صوت جلي علي (ع) علي (ع) يا علي (ع)

نبيّ كه بر انبياء و اولياء سرور است

گفت و پس از من علي (ع) به مؤمنين رهبر است

بگو به صوت جلي علي (ع) علي (ع) يا علي (ع)

هر كه منم رهبرش علي (ع) بود رهبرش

هر كه منم سرورش علي (ع) بود سرورش

بگو به صوت جلي علي (ع) علي (ع) يا علي (ع)

علي (ع) پسر عمّ من در پي دين پروري

نشست بر مَسند خلافت و رهبري

بگو به صوت جلي علي (ع) علي (ع) يا علي (ع)

به امر حيّ ودود براي تكميل دين

پس از رسول خدا (ص) علي (ع) بود جانشين

بگو به صوت جلي علي (ع) علي (ع) يا علي (ع)

گلبرگهاي شادي، ص 25-26.

[صفحه 334]

حسيني (سيد محسن)

تعيين ولي

بيا كه تير دعا گرفته جا به هدف

به فرق شير خدا (ع) نشسته تاج شرف

پيك حق آمد بشير

مصطفي (ص) را شد سفير

كه علي (ع) آمد امير

يا علي (ع) مولا مدد

چنين نداي خوشي به گوش اهل ولاست

به حكم لَمْ يَزَلي علي (ع) وليّ خداست

گشته هستي با صفا

گشته ظاهر مرتضي (ع)

روي دست مصطفي (ص)

يا علي (ع) مولا مدد

دو چشم خود بگشا بيا بيا و ببين

گرفته وادي خُم صفاي خُلد برين

آمده دل منجلي

گشته تعيين ولي

گو تو با صوت جلي

يا علي (ع) مولا مدد

شراب عشق علي (ع) سبو سبو بزنيد

زبان گشوده دم از ولاي او بزنيد

رهبر و مولاي من

دين من دنياي من

شافع فرداي من

يا علي

(ع) مولا مدد

[صفحه 335]

هميشه سرخوشم از مِي اَلَست علي (ع)

گدايم و نگهم بود به دست علي (ع)

دل به عشق او اسير

من فقيرم من فقير

يا علي (ع) دستم بگير

يا علي (ع) مولا مدد

بهار آل ياسين، ص 89-90.

[صفحه 336]

حيات بخش قمي (محمد)

سرود جشن خلافت امير مؤمنان

خُم در غدير خُم بجوش آمد

صهباي عرفان در خروش آمد

در جلوه پير مِي فروش آمد

جلوس مرتضي (ع) علي (ع) آمد

عيد علي (ع) آمد

دل منجلي آمد

شد زينت دستان پيغمبر (ص)

دو بازوي بت شكن حيدر (ع)

عيد غدير ساقي كوثر

موهبت لَمْ يَزَلي آمد

عيد علي (ع) آمد

دل منجلي آمد

اركان دين حق مشدّد شد

محكم اساس شرع احمد (ص) شد

علي (ع) خليفه ي محمّد (ص) شد

جوهر فيض ازلي آمد

عيد علي (ع) آمد

دل منجلي آمد

ساقي صلا به ميگساران زد

ندا به عاشقان عرفان زد

به مجمع خدا پرستان زد

كه پير ميخانه علي (ع) آمد

عيد علي (ع) آمد

دل منجلي آمد

يا دولتا بدر منير آمد

صدر خلافت را امير آمد

به مسلمين يار و ظهير آمد

فارِس ميدان يلي آمد

عيد علي (ع) آمد

دل منجلي آمد

[صفحه 337]

حيات بخش قمي (محمد)

مولاي عارفان

در عيد غدير، عليّ (ع) مرتضي

ملايك مي خوانند، از عرش كبريا

آفرين آفرين،مرحبا مرحبا

از بزم عاشقان، بر فلك مي رود

نغمه ي دلكش، يا مولا يا مولا

آفرين آفرين، مرحبا مرحبا

در جشن مسعود، شير يزدان علي (ع)

عارفان مي گويند، با صداي رسا

آفرين آفرين، مرحبا مرحبا

با امر مصطفي (ص)، روز عيد غدير

از جهاز شتر، منبري شد بپا

آفرين آفرين، مرحبا مرحبا

بر دست پيغمبر، آنشه ارجمند

از بسيط زمين، شد به اوج سما

آفرين آفرين، مرحبا مرحبا

شيعيان را عيدِ، مولاي عارفان

مُبارك بر همه، يا اِخْوانَ الصَّفا

آفرين آفرين، مرحبا مرحبا

گفته در خطبه اش، سرور كائنات

بعد من اين عليست (ع)، رهبر كائنات

آفرين آفرين، مرحبا مرحبا

هر كرا مولايم، مولاي او عليست

بر هر كه آقايم، آقاي او عليست (ع)

آفرين آفرين، مرحبا مرحبا

اين بزم محترم، اين جشن باشكوه

تهنيت از (حيات)، بر آل مصطفي (ص)

آفرين آفرين، مرحبا مرحبا

[صفحه 338]

حيات بخش قمي (محمد)

سرود غديريه مولي علي (ع)

شيعيان عيد غدير مرتضي (ع) آمد خوش آمد

خوش آمد خوش آمد

روزگار شادي اهل ولا آمد خوش آمد

خوش آمد خوش آمد

ابن عم مصطفي (ص) از حق، اميرالمؤمنين شد

محكم از امر خلافت عروةالوثقاي دين شد

مرشد روح الامين فرمانرواي عالمين شد

جشن مولا، تاج دار هل اتي آمد، خوش آمد

خوش آمد، خوش آمد

خاتم پيغمبران، احمد، ابوالقاسم، محمد (ص)

بهر تكميل رسالت ز امتثال امر سرمد

بر سر شير خدا زد افسر و تاج مُؤبّد

از ملائك آفرين و مرحبا آمد، خوش آمد

خوش آمد، خوش آمد

شيعيان را جشن مولي العارفين بادا مبارك

انتخاب صِهر ختم المرسلين (ص) بادا مبارك

هم به مهدي (عج) صاحب اسلام و دين بادا مبارك

رهبر ما شهريار لا فتي آمد، خوش آمد

خوش آمد، خوش آمد

[صفحه 339]

راضي اصفهاني (محمد حسن زاده)

با علي حق و علي با حق است

شيعيان عيد غدير آمده است

عيد بي مثل و نظير آمده است

آخرين كار نبي گشت انجام

پادشاهي علي شد اعلام

شيعيان شاد همه

چو نبي و فاطمه

قول حق را چو نبي كرد بيان

سرّ پنهان خدا گشت عيان

حق به اتمام رسانده انعام

پادشاهي علي شد اعلام

شيعيان شاد همه

چو نبي و فاطمه

شده نوميد جنود شيطان

از سر ظلمت و كفر و عصيان

حاسدان غرق حسد زين اكرام

پادشاهي علي شد اعلام

شيعيان شاد همه

چو نبي و فاطمه

منكر حق علي ناحق است

با علي حق و علي باحق است

بي علي نيست كسي را اسلام

پادشاهي علي شد اعلام

شيعيان شاد همه

چو نبي و فاطمه

[صفحه 340]

ميثم (غلامرضا سازگار)

امير مؤمنان

اي شده از سوي حق مصطفي (ص) را جانشين

يا اميرالمؤمنين يا اميرالمؤمنين

اي به شأنت آمده آيه ي اِكمال دين

يا اميرالمؤمنين يا اميرالمؤمنين

اي محمّد (ص) آمده بر تولّايت بشير

از خداوند قدير خاصّه در عيد غدير

خاصه در عيد غدير از براي مسلمين

يا اميرالمؤمنين يا اميرالمؤمنين

در سرور از لوح دل زنگ غم زائل شده

مشعل انوار حق مشتعل در دل شده

بانك اَكْمَلْتُ لَكُم از سماء نازل شده

تهنيت گويد تو را احمد (ص) و روح الأمين

يا اميرالمؤمنين يا اميرالمؤمنين

گفته احمد (ص) بعد من عالي و اعلا عليست

هر كه را مولا منم رهبر و مولا عليست

بر همه مولا عليست از همه اولي عليست

از فريقين آمده در مقامت اين چنين

يا اميرالمؤمنين يا اميرالمؤمنين

وادي گرم غدير جَنّةُ الاعلي شده

حكم بلّغ نازل از عالم بالا شده

نفس ختم الانبياء بر همه مولا شده

جلوه گر گشته سماء گلستان گشته زمين

يا اميرالمؤمنين يا اميرالمؤمنين

سفينه ي مهر، ص 40-41.

[صفحه 341]

ميثم (غلامرضا سازگار)

مَنْ كُنت مولا- عليٌ (ع) مولا

عيد غدير اميرالمؤمنين است

فرموده ي رحمةٌ لِلعالمين است

مَنْ كُنْتُ مولا

عليٌّ (ع) مولا

روز بزرگ سُرور مسلمين است

اِتمام نعمت هست واِكمال دين است

مَنْ كُنْتُ مولا

عليٌّ (ع) مولا

يا خاتم المرسلين، بَلّغْ ما اُنزِلْ

بشنو ز روح الأمين، بَلِّغْ ما اُنْزِلْ

شد روز اكمال دين، بَلِّغْ ما اُنْزِلْ

مَنْ كُنْتُ مولا عليٌّ (ع) مولا

بر مسلمين تا ابد حكم تو اين است

عيد غدير اميرالمؤمنين است

فرموده ي رَحمَةٌ لِلْعالَمينْ است

مَنْ كُنْتُ مولا عليٌّ (ع) مولا

اين روز يأس همه كفر جهاني است

نص صريح كتاب آسماني است

چشم ستم پيشگان در خون فشاني است

فرمان به اهل سماوات و زمين است

مَنْ كُنْتُ مولا

عليٌّ (ع) مولا

سرودهاي شادي، ص 525-526.

[صفحه 342]

ميثم (غلامرضا سازگار)

سرود عيد سعيد غدير خُم

عيد غدير آمده، چه دلپذير آمده

بر همه ي مؤمنين، علي (ع) امير آمده

علي (ع) علي (ع) يا علي (ع)، علي (ع) علي (ع) يا علي

نور هدايت به بين، جشن ولايت به بين

تهنيت از خالق حَي غدير آمده

علي (ع) علي(ع) يا علي (ع)، علي (ع) علي (ع) يا علي

جِنّ و بشر هم نوا، حور و ملك هم صدا

ثنا، ثناي علي (ع) نواي نواي ولا

علي (ع) وصيّ رسول، علي (ع) وليّ خدا

به خلق عالم علي (ع)، ز حق بشير آمده

علي (ع) علي (ع) يا علي (ع)، علي(ع) علي (ع) يا علي

اَجَلِّ هر نعمتي، بود ولاي علي (ع)

نزول هر آيتي، بود براي علي (ع)

لب محمد (ص) كند، مدح و ثناي علي (ع)

كه بر رسول خدا (ص)، علي (ع) وزير آمده

علي (ع) علي (ع) يا علي (ع)، علي (ع) علي (ع) يا علي

بهر امامت شده، شير خدا انتخاب

بوسه زند آسمان، به مقدم بوتراب (ع)

به حكم رب و دود، به قول ختمي مآب (ص)

براي خصم علي (ع)، نار سعير آمده

علي (ع) علي (ع) يا علي (ع)، علي (ع)

علي (ع) يا علي

سيماي مداحان و شاعران، ص 210-211.

موحديان قمي (محمد)

بي نهايت

اي مؤمنين مژده كه شد عيد اميرالمؤمنين

يعني علي (ع) شد خاتم پيغمبران را جانشين

شد مرتضي (ع) چون مصطفي (ص)

بر ماسوا مولا علي (ع)

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

فرخنده بادا بر شما عيد غدير اي عاشقان

آورده پيك حق پيامِ تازه اي از آسمان

اول امام (ع) آمد پس از پيغمبر (ص) آخر زمان

حيدر علي، صفدر علي، رهبر علي، آقا علي (ع)

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

حكم امامت بهر تكميل رسالت آمده

فرمان استمرار حق تا بي نهايت آمده

ساقي كوثر را به سر تاج ولايت آمده

آن تالي حق، آن والي دين عالي اعلا علي (ع)

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

مژده كه بر اهل ولا لطف خدا شامل شده

يعني كه در عيد غدير اسلام ما كامل شده

هم جلوه گر جاءَ الْحَقُ و هم زَهَقَ الباطِلْ شده

شد مظهر پا تا سرِ حق رهبرِ والا علي (ع)

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

سر زد پس از آن شام غم چون صبح صادق در غدير

بر خلق عالم شد عَلَم قرآن ناطق در غدير

مست مِي قالوا بَلي دلهاي عاشق در غدير

كو در جهان، آرام جان، بر شيعيان اِلاَّ علي (ع)؟

مولا علي (ع) مولا علي (ع)

بهار آل ياسين، ص 93-94.

[صفحه 344]

موحديان قمي (محمد)

سرود غديريه

الا اي اهل عالم عيد مسعود غدير آمد

بفرمان خدا بهر اولوالامري بشير آمد

بر ختم المرسلين (ص)، شد علي (ع) جانشين

مرحبا مرحبا، آفرين آفرين

بواديّ غدير خم كه رشك طور سينين شد

علي (ع) بعد از نبي (ص) برهبريّت نصب و تعيين شد

بجلوه آيه ي اَلْيَوم اْكْمَلْتُ لَكُم دين شد

شد اولوالامر دين، اميرالمؤمنين

مرحبا مرحبا، آفرين آفرين

نبي (ص) را نازل از حق امر ابلاغ رسالت شد

گَهِ اكمال دين حق شد و اتمام نعمت شد

علي (ع) را بر سر از امر خدا تاج

ولايت شد

جلوه كرد از رُخش، نور حَقُ اليَقينْ

مرحبا مرحبا، آفرين آفرين

سر دست رسول اللَّه (ص) چو سر زد نور وجه اللَّه

به بيعت با علي (ع) خواند نبي (ص) چون امّت آگاه

بخوانَد والِ مَنْ والاهْ و آنگه عادُ مَنْ عاداه

با صوتي جان فزا، آهنگي دلنشين

مرحبا مرحبا، آفرين آفرين

بگويد مسلمين من بر شما آنسان كه مولايم

بجان و مال و ناموس شما ذي حقّ و اولايم

علي (ع) باشد كسي كاندر حقيقت پُر كند جايم

كو بود بر شما، رهبري بي قرين

مرحبا مرحبا، آفرين آفرين

گلهاي شادي، ص 38-39.

[صفحه 345]

نعيمي قمي (محمد)

عيد علوي

صحراي غدير از انوار ولايت شد طور تجلّا

در محفل جانان ساقي شده سرمست از جام تولّا

از امر خدا بر لب جان بخش محمّد (ص)

گل نغمه ي اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ آمد

مَنْ كُنْتُ مُولاهْ

در عالم هستي برپا شده مستي از باده ي وحدت

سرزد گل اميد از گلشن توحيد در عيد ولايت

پيك ازلي آمده و عيد غدير است

يعني كه علي (ع) بر همه مولا و اميراست

مَنْ كُنْتُ مُولاهْ

بر ختم رسولان (ص) پيغام خداوند نازل شده امروز

با دست ولايت آئين الهي كامل شده امروز

بر امّت حق بعد رسول اللَّه (ص) خاتم

گرديده علي (ع) سيّد و مولاي دو عالم

مَنْ كُنْتُ مُولاهْ

اين عيد مبارك بر امّت قرآن بر عترت طاها

تبريك به احمد تبريك به مهدي تبريك به زهرا (س)

هر عاشق شيدايي و دلداده ي حيدر (ع)

سرمست ولايت شده از باده ي كوثر

مَنْ كُنْتُ مُولاهْ

حوران بهشتي از گلشن فردوس با دسته گل آيند

با شوق و شعف برپابوس عليّ (ع) و ختم رسل (ص) آيند

عيد علوي ها شده و جشن امامت

تفويض شده امر رسالت به ولايت

مَنْ كُنْتُ مُولاهْ

بر دست پيمبر (ص) ظاهر شده امروز وجه اللَّه اعظم

از امر خداوند اين سيّد و مولاست بر عالم و

آدم

اي باده كشان باده ي توحيد بنوشيد

بر فاطمه (س) تبريك در اين عيد بگوئيد

مَنْ كُنْتُ مُولاهْ

از صداي سخن عشق، ص 132-133.

[صفحه 346]

نعيمي قمي (محمد)

مقصود خداوند

از صحراي غدير امروز آيد عطر ولايت

يعني بر سر خود دارد مولا تاج هدايت

پيغام ازلي آمد دل را نور جلي آمد

جشن عيد علي (ع) آمد بادا بر همه تبريك

علي علي مولا علي علي مولا علي علي مولا علي (ع)

فجر عيد ولايت يا جشن عيد غدير است

حيدر (ع) بعد نبي (ص) بر امّت مولا و امير است

تابان صبح سعادت شد روز عيد ولايت شد

مولا رهبر امّت شد بادا بر همه تبريك

علي علي مولا علي علي مولا علي علي مولا علي (ع)

روي دست نبي (ص) ظاهر شد وجه اللَّه اعظم

حق فرموده علي (ع) باشد مولاي همه عالم

شد مقصود خدا حاصل پيغام ازلي نازل

گردد دين خدا كامل بادا بر همه تبريك

علي علي مولا علي علي مولا علي علي مولا علي (ع)

حج آخر پيغمبر (ص) دارد جلوه ي ديگر

با امر نبوي در آنجا بر پا شده منبر

نور حق به تجلّا شد روشن محفل دلها شد

جانها غرق تمنّا شد بادا بر همه تبريك

علي علي مولا علي علي مولا علي علي مولا علي (ع)

از صداي سخن عشق، ص 135.

[صفحه 347]

نعيمي قمي (محمد)

حكم ولايت

ياد تو ذكر خداست يا علي (ع) يا علي (ع)

مهر تو روح دعاست يا علي (ع) يا علي (ع)

بر همگان عيد ولاي تو مبارك

بر همه عالم شدي تو امام و امير

دل شده مست تو از مي خمّ غدير

بر سر ما ظلّ هُماي تو مبارك

راه خداست راه تو دست حق دست تو

ايكه دل شيعيان شده پابست تو

ختم رسل (ص) گفته ثناي تو مبارك

عالم و آدم بود سائل كوي تو

قبله ي جان همه خم ابروي تو

جان شده مشتاق لقاي تو مبارك

حكم ولايت به تو داده خيرالبشر

نخل مَحبّت دهد ز وجودت ثمر

مدح تو را گفته

خداي تو مبارك

عيد غدير آمد و روز تكميل دين

غنچه ي ايمان شكُفت در دل مؤمنين

شد همه جا غرق صفاي تو مبارك

ما همه دلداده ي عشق كوي توأيم

در طلب جرعه اي از سبوي توأيم

شامل ما گشته عطاي تو مبارك

بهار آل ياسين، ص 94-95.

[صفحه 348]

نعيمي قمي (محمد)

باده و خم

عيد غدير آمده و عيد امامت شده

روز تجلّا و تولّاي ولايت شده

بعد نبي (ص) بر همه شد رهبر و مولا علي (ع)

علي علي (ع) مولا علي مولا علي مولا علي (ع)

ديده ي دل باز كن و نور جلي را ببين

جوشش سرچشمه ي فيض ازلي را ببين

بر روي دست نبي (ص) امروز علي (ع) را ببين

تا كه بدستت بدهد جام تولّا علي (ع)

علي (ع) علي (ع) مولا

آمده هنگامه ي اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُم

بر لب حُجّاج بود نغمه ي بَخٍّ لَكُمْ

دشمن مولا ز حسد اختر خود كرده گم

باده ي رحمت ز خدا بر تو گوارا علي (ع)

علي (ع) علي (ع) مولا

قافله ها تا كه در آن دشت كوير آمدند

از همه سو جمع به فرمان بشير آمدند

در طلب باده سوي خم غدير آمدند

بعد نبي (ص) آمده فرمانده ي دلها علي (ع)

علي (ع) علي (ع) مولا

گفت نبي (ص) هر كه منم رهبر و مولاي او

هست علي (ع) بعد من آيينه ي تقواي او

بر همه آمد ز خدا حكم تولاي او

مظهر حق آمده در صورت و معنا علي (ع)

علي (ع) علي (ع) مولا

آيه ي توحيد بود آيه ي عيد غدير

شيعه بود زنده به سرمايه ي عيد غدير

بر سر ما تا به ابد سايه ي عيد غدير

علي (ع) علي (ع) مولا

بهار آل ياسين، ص 95-96.

[صفحه 349]

ياسر (محمود تاري)

غدير خُم

پيك بشير آمد خوش آمد

عيد غدير آمد خوش آمد

شد وادي خم غدير آكنده از گُل

پروانه بنشسته بروي شاخ سنبل

بر گوش جانها مي رسد آواي بلبل

حق را نصير آمد خوش آمد

عيد غدير آمد خوش آمد

در هجده ذالحجّه از امر خداوند

نخل امامت با رسالت خورد پيوند

خورشيد زد بر چهره ي آيينه لبخند

جشن كبير آمد خوش آمد

عيد غدير آمد خوش آمد

از نغمه ي «مَنْ كُنْتُ مولايِ» محمّد (ص)

تفسير شده «بلّغ» بروي

دست احمد (ص)

پرده به يك سو رفت از مرآت ايزد

ذات قدير آمد خوش آمد

عيد غدير آمد خوش آمد

روز غدير خم كه دين تكميل گرديد

نور خدا از آسمان تنزيل گرديد

بر چهره ي حيدر (ع) خدا تمثيل گرديد

دل را امير آمد خوش آمد

عيد غدير آمد خوش آمد

بهار آل ياسين، ص 90-91.

[صفحه 350]

ياسر (محمود تاري)

اكمال دين

مژده اي شيعه عيد غدير است

بر همه عالم علي (ع) امير ست

يا علي (ع) مولا مولا علي (ع) جان

مژده آمد از عالم بالا

آمد از ايزد پيغام والا

اي نبي (ص) بر گو «مَنْ كُنْتُ مَولا»

آري آري اين صوت بشير است

يا علي (ع) مولا مولا علي (ع) جان

مسلمين امروز اكمال دين است

خاتم حق را علي (ع) نگين است

مصطفي (ص) را او خوش جانشين است

شيعه را اكنون جشن كبير است

يا علي (ع) مولا مولا علي (ع) جان

شد علي (ع) همچون خورشيد تابان

بر سر دست احمد (ص) نمايان

بر لبش جاري «بلّغ» ز قرآن

به به اين نغمه چه دلپذير است

يا علي (ع) مولا مولا علي (ع) جان

مرتضي (ع) نور وليّ سرمد

شد به امر حقّ وصيّ احمد (ص)

مژده مژده زين سُرور بي حد

بر همه عالم فيض كثير است

يا علي (ع) مولا مولا علي (ع) جان

بهار آل ياسين، ص 91-92.

[صفحه 353]

يادمان علامه اميني

شرح حال مختصري از مولف كتاب الغدير

آيةاللَّه علّامه حاج شيخ عبدالحسين اميني به سال 1320 هجري قمري در تبريز و در يك خانواده ي مذهبي و علمي ديده به جهان گشود او مقدّمات را نزد والد بزرگوارش شيخ ميرزا احمد اميني كه از علماي تبريز و به زهد و پارسائي و علم مشهور بود فرا گرفت سپس براي تكميل دروس حوزوي از محضر علما و بزرگاني در داخل و خارج از كشور بويژه نجف اشرف استفاده نمود، و كتابهاي متعددي از خود به يادگار گذارد كه هر كدام در نوع خود ارزشمند و مفيد مي باشد اما در بين همه آن آثار و تأليفات كتاب شريف و نفيس «الغدير» از درخشش و نورانيّت خاصي برخوردار است و چون خورشيدي تابان در عرصه ي ظلمات جهل و كينه توزي و تعصّب نابجا

نورافشاني مي نمايد و تحوّل عجيبي بوجود آورد تا آنجا كه نه تنها علما و بزرگان مسلمان اعم از شيعه و سنّي بلكه دانشمندان و انديشمندان غير مسلمان را هم تحت تأثير حقانيّت و مظلوميّت مولا اميرالمؤمنين حضرت علي بن ابيطالب عليهماالسلام قرار داد كه از نامه ها و مقالات و سخنرانيها و اظهار نظرات و اشعار آنان نسبت به كتاب الغدير به وضوح نمايان است.

[صفحه 354]

آري اين رادمرد علم و تقوي و فضيلت با عشق و ارادت به شاه ولايت براي نوشتن اين كتاب 40 سال انواع رنجها و سختي ها را تحمّل نمود، مسافرتها كرده و از خواب و استراحت خود صرف نظر نمود تا موفّق شد چنين كتابي را به جهانيان ارائه كند و تشنگان حقيقت را از زلال جاري آن سيراب نمايد اين مجاهد خستگي ناپذير در تهران روز جمعه 28 ربيع الثاني سال 1390 هجري قمري مطابق با 12 تير ماه سال 1349 شمسي هنگام اذان ظهر دارفاني را وداع و جهان علم و دانش را در سوگ خود عزادار نمود. پيكر مطهّر او را به نجف اشرف منتقل و در كتابخانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام كه به همّت والاي خود آن بزرگوار تأسيس شده بود در جوار محبوب و مولايش حضرت علي عليه السلام براي هميشه دفن نمودند.

اميد است ايمان و اخلاص و افكار و اهداف و روش زندگي و پشتكار آن بزرگمرد فاني در ولايت سرمشق ما قرار بگيرد تا به وظائف خود نسبت به اهل البيت عليهم السلام آشنا شده و انجام وظيفه نمائيم.

[صفحه 355]

اميري فيروز كوهي

ذوالفقار امّت

امين دين الهي صديق آل رسول (ص)

اميني آنكه بحق بخشي از ولايت بود

نبود از دو جهان جز به علم و حكمت

شاد

كه نفس قدسي او نفس علم و حكمت بود

جهان ز همّت او در كمال حيران است

كه او جهان دگر در كمال همّت بود

به فطرت ازلي در حِماي [201] عصمت حق

مُحامي علي (ع) و خاندان عصمت بود

غدير خم شد از او بحر بي نهايت عِلم

كه خود به عِلم و ادب بحر بي نهايت بود

تراشه ي قلم از ذوالفقار حيدر (ع) داشت

از آن به نيش قلم ذوالفقار امّت بود

سنان نكته پولاديش به ديده ي خصم

جگر شكاف تر از تيغ در مهابت بود

ز هيچ نكته عقلي به نقل باز نماند

چنانكه عقل هم از نقل او به حيرت بود

لطائف كلمش فصلي از ولايت داشت

بدايع حكمش بابي از هدايت بود

ز شهر علم نبي (ص) بابها گشود به جَهد

كه خود به شهر و لا بابي از ولايت بود

ز احتجاج، بيانش به حكم حجّت وقت

همين نه آيت حجّة كه عين حجّت بود

ره فضولي عقل آنچنان ز بُرهان بست

كه عقل قدسي ازو مات اين درايت بود

اداي شكر، به تعظيم، فوق طاقت ماست

بدان لطيفه ي غيبي كه فوق طاقت بود

«امير»، مرگ چنين شهسوار عرصه ي عِلم

نه مرگ يكتن، بل مرگ يك جماعت بود

چنين مصيبت عظمي نبود دانش را

اگر دريغ و اسف بود، اگر مصيبت بود

ز بحر فيض ولايت غريق رحمت باد

كه خود ز بحر ولايت غريق رحمت بود

ديوان اميري فيروز كوهي جلد 2 ص 1014.

حسان (حبيب چايچيان)

«اَلْغَدير» كتاب كم نظير

اميني، رهنورد آهنين پي

روان در كوره راه گُنگ تاريخ

عدالت، با قضاوتنامه ي وي

جنايت پيشگان را كرده توبيخ

اميني، تك سوار دشت حيرت

كه دارد روز و شب، هر سو، تكاپو

گدازد از حَرور عشق و غيرت

حقيقت جو دلش، در سينه ي او

به گرد آلود، طومار زمانها

نگاهش مي دود، پويان و پيگير

به جائي كه ندارد ره گمانها

اميني، ره كند، با

اذن تقدير

اميني، آنكه با برهان وُ حجّت

دهان ياوه گويان را شكسته

بجز تسليم، در پيش حقيقت

به هر باطل گرائي، راه بسته

اميني، جاي پاي رفتگان را

يكايك، پا نهاد و باز پيمود

به خلوت راه متروك زمانها

پي اثبات حق، در جستجو بود

[صفحه 357]

به چشم حق شناس و تيز بيني

كُتُب را زير و رو كرده، گذشته

به تأييد علي (ع)، دست اميني

كتاب اَلْغَديرش را نوشته

به مظلوميّت آل محمّد (ص)

چنان گريد كه سوزد هر دلي را

ازين سوز و گداز و آه ممتد

به دلها افكند، مهر علي (ع) را

درون تيره ابر اختلافات

درخشد چهره ي مردانه ي او

كه مي پرسد به صد افسوس و هيهات:

حقيقت كو؟ محمّد (ص) كو؟ علي (ع) كو؟

اميني، دادخواه جرم تاريخ

شكايتنامه ي او، اَلْغَديرش

نهال تلخ باطل، كنده از بيخ

كلام حق نماي دلپذيرش

منافق را كجا راه فراري

كه از ميدان بُرهانش گريزد

مبارز را، نه تاب و اختياري

كه چون افكندش از پا باز خيزد

كند مولاي خود را تا كه راضي

اميني يكدم آسايش ندارد

بشويد تا غبار عهد ماضي

هماره اشك غم، از ديده بارد

اميني، رهبر آزادگان را

به ملّتهاي روشندل نشان داد

پريش و تيره دل نسل جوان را

صفا بخشيد، از عشق و، توان داد

جمال مبهم تاريخ اسلام

ز يمن همّتش، گرديد روشن

دهد ما را نشان، آمار و ارقام

كه كار امّتي را، كرده يك تن

ز سبك الغديرش، هست پيدا

كه عِلمش را، علي (ع) اِعطا نموده

و يا بي پرده تر گويم (حسانا)

علي (ع) املاء و، او انشا نموده

خلوتگاه راز، ص 307-305.

[صفحه 359]

رسا (دكتر قاسم)

الغدير اميني

پرتو خورشيد آسمان ولايت

كرد تجلّي چو بر ضمير اميني

پاكدلي ره در آستان علي (ع) يافت

شد كرمِ دوست دستگير اميني

صحنه ي تاريخي غدير چو آراست

خامه ي شيوا و دلپذير اميني

ماند بجا زين سفينه هاي لئالي

نام درخشانِ الغدير اميني

نامه ي عبدالحسين بنگر و بگشاي

نافه ي پر مشك و پر عبير

اميني

مرد گرانمايه اي كه بر اثر زهد

نفْس فرومايه شد اسير اميني

در ره اثبات حقّ و امر ولايت

نيست نويسنده اي نظير اميني

دامن مولي گرفت و در دو جهان است

سرور آزادگان امير اميني

قطره به دريا رسيد و بر صف امواج

چيره شد انديشه ي خطير اميني

ره نبرد سوي شاهراه ولايت

هر كه نپويد «رسا» مسير اميني

ديوان دكتر قاسم رسا

[صفحه 360]

شهريار تبريزي (سيد محمدحسين)

فتح الفتوح

رستم رزم آوران، آن نَه كه در جنگ بود

شاخ سر ديو و دد به گاو ر كوبدا

بلكه جهان پهلوان، اوست كه از دست خصم

اسلحه بر گيرد و به سرْش در كوبدا

مؤلّف الغدير فاتح فتح الفتوح

رايت اين فتح گو به عرش بر كوبدا

لا قَلَمْ اِلّا «اَمين» لا رَقَم اِلا غَدير

تا جور است آنكه اين سكه به زر كوبدا

منطقش از هل اتي بازويش از لا فتي

گو كه علي (ع) پنجه در كتف عمر كوبدا

شصت هزارش حديث از خود سنّت تو گو

شصت هزارش به سر، تيغ و تبر كوبدا

خفته ي خواب قرون، خيز كه با الغدير

غلغله ي محشرت، حلقه به در كوبدا

حجّت حق شد تمام، از جهت اتفاق

چند نفاقت در فتنه و شر كوبدا

كار وصي چون نبي (ص)، امر الهي بود

«شور» در آن خلق را سر به سقر كوبدا

امر گر از خلق بود شور در آن جايز است

امر خدا خلق را شور به سر كوبدا

مظهر «تطهير» حق، با چومني گويكي است

آهن سرد اينقدر، كس به هدر كوبدا

خضر رها كرده و در پي آب بقا

ظلمتيِ كور دل، كوه و كمر كوبدا

هر كه به جنگ خدا تيغ كشد «شهريار»

تن به زره خايد و سر به سپر كوبدا

غدير در شعر فارسي، ص 185-186.

پاورقي

[1] مائده، آيه 67.

[2] مائده،آيه 55.

[3] توبه، آيه 61.

[4] توبه، آيه 61.

[5] مائده، آيه 67.

[6] مائده، آيه 67.

[7] حشر، آيه 18.

[8] نحل، آيه 94.

[9] زمر، آيه 56.

[10] قسمت هايي كه با حروف نازكتر است، جزء اصل خطبه نيست و عبارات از راوي مي باشد.

[11] ق، آيه 29.

[12] آل عمران، آيه 85.

[13] توبه، آيه 17.

[14] آل عمران، آيه 88.

[15] العصر، آيه 1 و 2.

[16] آل عمران، آيه 102.

[17] اشاره به آيه 8

سوره ي تغابن.

[18] نساء، آيه 47.

[19] حمد، آيه 2.

[20] اشاره به آيه 62 يونس.

[21] اشاره به آيه 56 مائده.

[22] مجادله، آيه 22.

[23] انعام، آيه 82.

[24] اشاره به آيه 73 زمر.

[25] اشاره به آيه 40 غافر.

[26] اشاره به آيه 10 نساء.

[27] اشاره به آيه 106 هود.

[28] اعراف، آيه 38.

[29] ملك، آيه 8.

[30] ملك، آيه 12.

[31] فتح، آيه 10.

[32] بقره، آيه 158.

[33] حج، آيه 1.

[34] زمر، آيه 41.

[35] فتح، آيه 10.

[36] فتح، آيه 10.

[37] بقره، آيه 285.

[38] اعراف، آيه 43.

[39] خطبة الغدير پيامبر اكرم (ص) را مرحوم آية اللَّه محمّدباقر كرماني (ره) از كتاب احتجاج طبرسي استخراج نموده اند.

[40] معني عبارت خطبه چنين است: چه زود باشد كه شما امامت را غصب مي كنيد و آن را تبديل به پادشاهي مي نماييد و كلمه ي مملكت در شعر به معني پادشاهي است.

[41] از فرزندان مرحوم استاد صغير اصفهاني خصوصاً فرزند ارشد ايشان آقاي حاج آقا رضا صغير، متخلص به سعيد اصفهاني به خاطر اينكه بزرگوارانه اجازه ي نشر خطبه ي الغدير منظوم مرحوم والد را به اين حقير مرحمت فرمودند تشكر و قدرداني مي نمايم. (مؤلف).

[42] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[43] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[44] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[45] اقبال، ص 464.

[46] بحار، ج 98، ص 323، ح 6.

[47] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[48] اقبال، ص 464.

[49] متن خطبه، و اقبال، ص 464. (آرمان غدير).

[50] اقبال سيّدبن طاوس، ص 464.

[51] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[52] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[53] متن خطبه و در برخي

از روايات، غدير، «يَوْمُ اُمَناءِ الدِّينِ» خوانده شده است، نگاه كنيد به اقبال: ص 474.

[54] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[55] اقبال، ص 464.

[56] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[57] اقبال، ص 464.

[58] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[59] اقبال، ص 464.

[60] اقبال، ص 464.

[61] اقبال، ص 464.

[62] اقبال، ص 464.

[63] اقبال، ص 464.

[64] اقبال، ص 464.

[65] اقبال، ص 464.

[66] تهذيب، ج 3 ص 143 ح 1.

[67] اقبال، ص 464.

[68] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[69] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[70] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير از كتاب آرمان غدير.

[71] اقبال، 464.

[72] متن خطبه.

[73] اقبال، 464.

[74] اقبال، 464.

[75] اقبال، 464.

[76] اقبال، 464.

[77] اقبال، 464.

[78] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[79] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[80] اقبال، 474.

[81] اقبال، 474.

[82] اقبال، 474.

[83] اقبال، 474.

[84] اقبال، 474.

[85] اقبال، ص 464 و آمده است: «وَ يَوْمُ قَبُولِ الْاَعْمالِ.. وَ يَومُ تُقْبِلُ اَعْمالُ الشِّيعَةِ وَ مُحِبِّي آلِ مُحَمَّدِ صلّي اللَّه عليه و آله».

[86] متن خطبه.

[87] اقبال، 464.

[88] وسائل، ج 7، باب 14، ص 326، ح 10.

[89] اقبال، 464.

[90] وسائل، ج 7، ص 327 ح 4.

[91] اقبال 466.

[92] وسائل، ج 7 ص 325 ح 7.

[93] وسائل، ج 7 ص 325 ح 7.

[94] وسائل، ج 10 ص 302 ح 1.

[95] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[96] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[97] اقبال، 464.

[98] اقبال، 464.

[99] اقبال، 464.

[100] اقبال، 464.

[101] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[102] اقبال، 464.

[103]

متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[104] اقبال، 464.

[105] تهذيب، ج 3 ص 143 ح 1.

[106] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[107] اقبال، 464.

[108] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[109] اقبال، 464.

[110] اقبال، 464.

[111] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[112] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[113] اقبال، 464.

[114] اقبال، 464.

[115] متن خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي غدير (آرمان غدير).

[116] كتاب اجساد جاويدان- نوشته ي آقاي مهدي پور، ص 158.

[117] ديوان نظيري نيشابوري، ص 491-494.

[118] سرودهاي شادي، ص 537.

18 ذي الحجه: روز غدير و نزول آيه 3 سوره ي مائده

شب 19 ذي الحجه: ازدواج اميرالمؤمنين (ع) با حضرت زهرا سلام اللَّه عليها بنا بر قول محدث كفعمي و محدث فيض.

روز 24 ذي الحجه: روز مباهله و روز نزول آيه ولايت آيه 55 سوره ي مائده و روز نزول آيه تطهير آيه 33 سوره ي احزاب.

روز 25 ذي الحجه: روز نزول هل اتي.

[119] ديوان ابن يمين، ص 38-39. ابن يمين فريومدي شاعشر شيعه مذهب قرآن هشتم هجري مي باشد.

[120] هيولي: (به فتح ها و ضم يا) ماده، ماده ي اولي، اصل هر چيز، در فارسي به معني صورت و هيكل نيز مي گويند. فرهنگ فارسي عميد.

[121] خريطه: كيسه اي كه از چرم يا پوست درست كنند، كيف، كيف بغلي (فرهنگ فارسي عميد).

[122] نسيم غدير، ص 45.

[123] نسيم غدير، ص 99-100.

[124] اسب سفيد.

[125] اي اشكها بريزيد، ص 51-53.

[126] نسيم غدير، ص 57-62.

[127] كتاب نسيم غدير، ص 63.

[128] نسيم غدير، ص 67-69.

[129] كليات اشعار دكتر قاسم رسا، چاپ چهارم، ص 59-61.

[130] كتاب نسيم غدير ص 83-85.

[131] اين غديريّه دست آورد بي خوابي و بيداري شيريني است كه يكي دو شب قبل از عيد غدير خُم رخ داده و

همچنين ادامه داشته تا نيمي از چكامه به پايان رسيده است كه جناب استاد سُرور با عنوان بي خوابي شيرين به محبّان حضرت علي (ع) هديه نموده اند.

[132] نسيم غدير ص 111-112.

[133] انديشه هاي سيّار ص 180-182.

[134] خِنگ: اسب سفيد.

[135] گلواژه 3، ص 373-375.

[136] از كعبه تا محراب، ص 43-44.

[137] پيام شادي، ص 46-47.

[138] اَبدال: مردان خدا.

[139] مَعالي: شرف و رفعت.

[140] نَوال: عطاء، بهره، نصيب.

[141] نِعال: جمع نعل.

[142] سَيّال: روان-جاري.

[143] عصير: شيره و چكيده ي چيزي.

[144] ضَرير: كور، نابينا.

[145] صَرير: بانگ برآوردن، فرياد كردن.

[146] صَعوه: گنجشك كوچك.

[147] غَمّاز: اشاره كننده با چشم و ابرو.

[148] بُختيان: شتر قوي هيكل.

[149] جَيب: گريبان.

[150] حُسام: شمشير تيز.

[151] جابُلقا: كنايه از مشرق.

[152] جابُلسا: كنايه از مغرب.

[153] ياسا: رسم و آئين، قاعده و قانون.

[154] قِسطاس: ميزان، ترازو.

[155] اِفلاس: بي چيز شدن، تنگدستي و بينوائي، ورشكستگي.

[156] حِصَّه: نصيب، بهره، بخش.

[157] صناديد جمع صنديد به معني مرد بزرگ و شجاع، دلاور مي باشد.

[158] نسيم غدير، ص 105-106.

[159] نسيم غدير، ص 107-109.

[160] خُنيا: سرود، آواز، نغمه و خُنياگري به معني آوازه خوان مي باشد.

[161] ديوان طائي شميراني، ص 38-41.

[162] ديوان طائي شميراني، ص 122-125.

[163] انام: به فتح اول مردم، خلق.

[164] غمام: ابر، ابر سپيد.

[165] غَمّاز: پرده در.

[166] نَمّام: سخن چين، فتنه انگيز.

[167] آهو: عيب. در شعر به معني بي عيب به كار گرفته شده است.

[168] ضرغام: شير درنده.

[169] حسام: شمشير تيز و برنده.

[170] مدينة الاصنام: شهر بت ها.

[171] اشاره است به آيه ي 68 از سوره ي انبياء.

[172] اشاره است به آيه ي 179 از سوره ي اعراف.

[173] نسيم غدير، ص 131.

[174] نُبي: قرآن.

[175] عَقعَق: پرنده اي است شبيه به كلاغ كه داراي پرهاي سياه و سفيد است.

[176] لَقلَق: معرب لك لك، لقالق جمع.

[177] نسيم غدير، ص 137 140.

[178] بابا فغاني

شيرازي، شاعر شيعه مذهب قرن نهم هجري مي باشد.

[179] ربقه: حلقه ي طناب، گره ريسمان.

[180] وِداد: دوستي و محبت.

[181] صِهر: قرابت، خويشي، داماد.

[182] اَسَف: اندوه سخت، بسياري حزن.

[183] تَعَب: رنج، سختي.

[184] ضَياغ: تباه شدن، تلف شدن.

[185] عَقار: متاع و اسباب خانه، ملك، آب و زمين زراعتي.

[186] اشعار ميرزا عبدالرسول مدّاح شوشتري در ديوان وفائي شوشتري به اهتمام آقاي مهدي آصفي به چاپ رسيده است.

[187] نسيم غدير، ص 159-160.

[188] ديوان مفتقر، ص 26.

[189] غدير در شعر فارسي، ص 113-115.

[190] اَثيم: گناهكار.

[191] بَتَر: مخفف بدتر.

[192] پيام شادي، ص 48.

[193] بنابه فرموده ي حاج آقاي سازگار اين بيت از سروده هاي حاج آقاي انساني ميباشد.

[194] هوازِن: نام يكي از قبائل بزرگ عرب.

[195] فري (به فتح يا كسر فا و را) به معني نيكو، زيبا، محبوب، دوست داشتني، پسنديده و نيز به معني زهي، خوشا و آفرين آمده است. مثال از منوچهري:

فري زان تيغ وي هنگام هيجا

چنان ديباي بوقلمون مُلوّن

.[196] مرحوم نگارنده گاهي هم «سرباز» تلخص مي كرده اند.

[197] نسيم غدير،ص 211-212.

[198] اَلْيَومَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمْ الاِسْلامَ دِيناً (مائده 3).

[199] حضرت آيةاللَّه آقاي حاج سيّد حسن امامي اين شعر را در سال 1418 هجري به مناسبت غدير خم در مدينه منوره سروده اند.

[200] بعد از هر بيت «مولاي من عليست» تكرار گردد.

[201] حِماء: نگاهداري و دفاع كردن.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109