بانك غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1392

عنوان و نام پديدآور:بانك غدير/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان.

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1392.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: غدير - حضرت امام علي (ع)

بانك جامع اشعار غديرستان

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)

عنوان و نام پديدآور:بانك جامع اشعار غديرستان/واحد تحقيقات مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص) / محمد رضا شريفي

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: غدير - حضرت امام علي (ع)

خطابه غدير در آيينه شعر

مرحوم ژوليده نيشابوري

( بخش 1 )

اشعار مرحوم ژوليده ي نيشابوري

ِبسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى عَلا فى تَوَحُّدِهِ وَدَنا فى تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فى سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فى اَرْكانِهِ، وَاَحاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْماً وَ هُوَ فى مَكانِهِ

وَ قَهَرَ جَميعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ، حَميداً لَمْ يَزَلْ، مَحْموداً لايَزالُ (وَ مَجيداً لايَزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعيداً وَ كُلُّ أَمْرٍ إِلَيْهِ يَعُودُ). بارِئُ الْمَسْمُوكاتِ وَداحِى الْمَدْحُوّاتِ وَ جَبّارُالْأَرَضينَ وَالسّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائكَةِ وَالرُّوحِ - به فرموده خاتم الانبياء

به وادي خم طبق امر خدا

شد آماده منبر ولي از جهاز

خلايق به گِردش، نبي بر فراز

به ابلاغ امر خداي كريم

محمد در آن اجتماع عظيم

چنان غنچه اي لعل لب باز كرد

سخن را بدين گونه آغاز كرد

ستايش سزاوار ذات خداست

كه يكتا و تنها و هستي نماست

خدايي كه بر ملك هستي ملوك

بود دولت سبط و سير و سلوك

خدايي كه هستي همه زان اوست

حيات و مماتش بر فرمان اوست

احاطه است او كران تا كران

كه او چيره باشد به پيوندگان

بود رحمتش بر جهاني شمول

به خوان عطايش سعادت وصول

خدايي كه در انتقام عذاب

به فرداي محشر بود بي شتاب

بود مؤمنين را به كف اختيار

به خلق جهان است پروردگار

ستايش به هر حال او را سزاست

كه او آفريينده ي ماسِواست اَلْعاصِمُ لِلصّالِحينَ، وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحينَ، وَ مَوْلَى الْمُؤْمِنينَ وَرَبُّ الْعالَمينَ. الَّذِى اسْتَحَقَّ مِنْ كُلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ يَشْكُرَهُ وَيَحْمَدَهُ (عَلى كُلِّ حالٍ). أَحْمَدُهُ كَثيراً وَأَشْكُرُهُ دائماً عَلَى السَّرّاءِ والضَّرّاءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ.

پس

او را بود اين نيايش زمن

سپاس فراوان ستايش زمن

هرآنچه كه فرمان دهد آن كنم

اطاعت از او از دل و جان كنم

به خشنوديش برگ و بر مي دهم

كه در خط تسليم سَر مي دهم

چنان شايقم من به فرمانبري

كه ترسان از اويم در داوري

كه او كبريايي است هستي نشان

زمكرش نماند كسي در امان

كه عدلش شامل بيش و كم

كه بركس از او ره ندارد ستم

( بخش 2 )

وَأُقِرُّلَهُ عَلى نَفْسى بِالْعُبُودِيَّةِ وَ أَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَأُؤَدّى ما أَوْحى بِهِ إِلَىَّ حَذَراً مِنْ أَنْ لا أَفْعَلَ فَتَحِلَّ بى مِنْهُ قارِعَةٌ لايَدْفَعُها عَنّى أَحَدٌ وَإِنْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ وَصَفَتْ خُلَّتُهُ - لاإِلاهَ إِلاَّهُوَ - لاَِنَّهُ قَدْأَعْلَمَنى أَنِّى إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إِلَىَّ (فى حَقِّ عَلِىٍ) فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لى تَبارَكَ وَتَعالَى الْعِصْمَةَ (مِنَ النّاسِ) وَ هُوَاللَّهُ الْكافِى الْكَريمُ. گواهي دهد جمله اعضاي من

كه من عبد، اوست مولاي من

هر آنچه وظيفه شدم عهد دار

به وحي خداوند ليل و النهار

به انجام اكنون رسانم كه من

بشيرم من ازقادر ذو المنن

مبادا عذابي رساند مرا

كه نتوان كسي زو رهاند مرا

اگرچه مرا ذات حق هست اوست

عِنانِ همه هَستيم دستِ اوست

خدايي كه وَحيش به من مُنجَلي است

كه فرمانِ او بهرِ نصبِ علي است

اگر سَرپيچم زِفرمانِ او

ننوشيده ام مي به پيمانِ او

ندا آمد از سوي ربِ جليل

كه فرمود بر من چنين جَبرَئيل

به من گشت اعلامِ اَمري خطير

كه گويم شما را به خُمِّ غَدير

نسازي اگر احياي فرمان

برينكردي تو تكميل، پيغمبري

بگو آنچه گفتيم و از كس مترس

كه پشت و پناهت خدا هست و بس

هم اكنون شما را كنم با خبر

كه نخل رسالت شود باربَر

زِجبرئيل شد وحي بر من سه بار

كه

اجرا كنم امر پروردگار

به من امر شد تا كه در اين مكان

سفيد و سيه را بگويم عَيان

به هر كس منم رهبر راستين

بود جاي من را علي جانشين

خدا داده در دستِ او حكمِ تام

كه باشد پس از من شما را امام

به من نسبتش هست ز امرِاِلَه

چو هارون و موسي در اين جايگاه

كه از بعد من نيست پيغمبري

كه بر امت خود كند رهبري

كه بعد از خدا و نبي بر شما

بُوَد او به حق رهبري ره گشا

خدا كرده اين آيه نازل به من

كه او مي دهد دينِ كامل به من

علي بعد من بر شمايان ولي ست

كه نور حق از قلبِ او منجلي است

هر آنكس كه برپا بدارد نماز

ولي شما هست در امتياز

وَلي شما با هزاران خضوع

ببخشد گدا را به حال ركوع

نگيني كه بر ملك هستي سَر است

كه زينت فرا بهر انگشتر است

مُسلَّم بُوَد اين عمل بر شما

علي داد انگشترش بر گدا

گواهي دهم من به علم يقين

كه بين شما از يسار و يمين

خدا دوست تر از علي نيست،

نيست شما را به جز او ولي نيست،

ملامت بود در جهان كارشان

دل من بود خون زِ آزارشان

يكي مي زند سنگ بر سر مرا

بخواند يكي زود باور مرا

كه اينها همه بهر من منجلي است

كه پاداش خويشي من با علي است

تمايل بر او ميل ذات خداست

پذيرش از او اصل جلب رضاست

خدايي كه خوانده پيمبر مرا

علي را نموده برادر مرا

دوباره به من وحي شد از خدا

كه اي عقلِ كُل، خاتمُ الانبياء

به ابلاغ امر خدا كن شتاب

كز ابلاغ آن مي شوي كامياب

بر اين راستا جاي تأخير نيست

كه سر پيچي از آن زِتدبير نيست

اگر امر ما را نسازي

بيان

رسالت نكردي بي حق بي گمان

بگو آنچه گفتيم از بيش و كم

نگهدارت خالقِ ذوالنِّعَم

هم اكنون شما را پيام آورم

پيام آور از جانب داورم

(بخش 3 )

فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ (ذالِكَ فيهِ وَافْهَموهُ وَاعْلَمُوا) أَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَإِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ عَلَى التّابِعينَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَى الْبادى وَ الْحاضِرِ، وَ عَلَى الْعَجَمِىِّ وَ الْعَرَبىِّ، وَ الْحُرِّ وَ الْمَمْلوكِ، وَ الصَّغيرِ وَ الْكَبيرِ، وَ عَلَى الْأَبْيَضِ وَالأَسْوَدِ، وَ عَلى كُلِّ مُوَحِّدٍ، ماضٍ حُكْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، نافِذٌ أَمْرُهُ. بدانيد كه اين آيه در شأن اوست

كه هم اول و آخر او نكوست

به ژرفاي دل درك مطلب كنيد

اطاعت از اين گفته ي رب كنيد

كه ما را به فرمان پروردگار

بُوَد اين علي صاحب اختيار

به هر جا بُوَد جاي من، جاي اوست

كه اصل رسالت تَوَلّاي اوست

به خِيل مهاجر به انصار خويش

كه آگه ضميرند از نوش نيش

به صحرا بود هر كه چادر نشين

عجم يا عرب از يسار و يمين

به آزرده و بَرده، خُرد و كِبار

به آب و به خاك و به باد و به نار

به زرد و به سرخ و سياه و سفيد

به آنچه خدا در جهان آفريد

اطاعت از او بر بدي غالب است

تَوَلّاي او بر همه واجب است

در اين آخرين اجتماع عظيم

به امر خداوند حي قديم

بُوَد آخرين بار اي مرد و زن

كه لب مي گشايم به نقدِ سخن

به فرمان پروردگار مجيد

همه گوش باشيد و گردن نهيد

بگويم شما را كه داناستَم

به هركس كه من مير و مولاستَم

علي بعد من مير و مولاي اوست

كه تأئيد هستي به امضاي اوست

چو هستي بُوَد پاي بستِ علي

امامت بُوَد نازِ شصتِ علي

امامت بُوَد عين پيغمبري

كه بر

نسل من مي كند همسري

امامت گران هديه ي پربهاست

كه بر قلب هر شيعه فرمان رواست

دوامش بود تا صف رستخيز

به نزد خدا و پيمبر عزيز لاحَلالَ إِلاّ ما أَحَلَّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَهُمْ، وَلاحَرامَ إِلاّ ما حَرَّمَهُ اللَّهُ (عَلَيْكُمْ) وَ رَسُولُهُ وَ هُمْ، وَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَرَّفَنِى الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَيْتُ بِما عَلَّمَنى رَبِّى مِنْ كِتابِهِ وَحَلالِهِ وَ حَرامِهِ إِلَيْهِ . هر آنچه خداوند عالي مقام

سپرده به من از حلال و حرام

همه در يدِ قدرتِ اين عليست

كه از نور او عالمي منجليست

هم اكنون شما را بشارت دهم

بشارت به دركِ عبادت دهم

شماريد او را كه او برتر است

علي بينِ خوبانِ عالم سَراَست

زِ دانش هر آنچه خدا داده ام

خدا داده را بَر علي داده ام

به پرهيزگاري علي اَقدَم است

كه او در حريم خدا مَحرَم است

علي رهبر و سرپرست شماست

به حل مُهِّمات دستِ خداست

شما را كند او به حق رهبري

بود راستين حُجّت داوري أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ (لَمْ يَسْبِقْهُ إِلَى الْايمانِ بى أَحَدٌ)، وَ الَّذى فَدى رَسُولَ اللّهِ بِنَفْسِهِ، وَ الَّذى كانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ وَ لا أَحَدَ يَعْبُدُاللّهَ مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَيْرُهُ. به ايمان نظيرش به عالم مجو

كسي گوي سبقت نبرده از او

علي آنكه خوابيد جاي رسول

كه ايمن بماند زِ قوم جهول

علي اولين فاتح سرفراز

بُوَد هَمرَهِ من به گاهِ نماز

ابر مرد تاريخ كوشيدن است

كه كارش خدا را پرستيدن است

علي در طاعت به گرمي بسفت

كه در جاي من شام هجرت بخفت

پذيرفت جان را فدايم كند

زچنگال دشمن رهايم كند

بزرگش شماريد زيرا خدا

پذيرفته او را كند پيشوا

بود او امام و رضايش به جاست

كه جلب رضايش، رضاي خداست

به عالم هرآنكس به او منكر است

اگر چه مسلمان بُوَد كافر است

نگردد

به حق توبه ي او قبول

شفاعت از او گر نمايد رسول

نيامرزد او را خداي كريم

دهد كيفرش با عذابي اليم

به همراه او باش و خائف مباش

علي را به عالم مخالف مباش

بسوزد در آتش به امر خدا

هر آنكس كه باشد زِ خَطَّش جدا وَمَنْ شَكَّ فى واحِدٍ مِنَ الْأَئمَّةِ فَقَدْ شَكَّ فِى الْكُلِّ مِنْهُمْ، وَالشَاكُّ فينا فِى النّارِ. چو قدر علي را نسنجيده است

قبول رسالت نگرديده است

امامت پس از من از آنِ عليست

كه نور امامان از او منجليست

كه رَدِّ علي رَدِّ آنان بُوَد

مرا در مثل اين علي، جان بُوَد

زِ جبرئيل آمد مرا اين پيام

كه برتو فرستد خدايت سلام

هر آنكس بود با علي در ستيز

بُوَد خار، نزد خداي عزيز مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ عَلِيّاً وَالطَّيِّبينَ مِنْ وُلْدى (مِنْ صُلْبِهِ) هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَكْبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَهُ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَ الْحَوْضَ. هر آنكس كه هستم منش سرپرست

بود سرپرستش علي تا كه هست

بود او وصي و برادر به من

به ارشاد امت برابر به من

كه بر او ولايت خدا داده است

كه او رهبري پاك و آزاده است

علي پاك و از خلق عالم سراست

كه از نسل او يازده گوهر است

به وقت پرستش به وقت سپاس

خدا راز قرآن و عترت شناس

كه قرآن و عترت از اين اتصال

بود بين آنان جدايي محال أَلا إِنَّهُ لا «أَميرَالْمُؤْمِنينَ» غَيْرَ أَخى هذا، أَلا لا تَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنينَ بَعْدى لاَِحَدٍ غَيْرِهِ. خطابم بود بر شما مسلمين

اميري جز او نيست بر مؤمنين

اميري علي را به عالم سزاست

كه اين واژه خواندن به غيرش خطاست

سر از خط او در جهان بر ندار

كه امرش بود امر پروردگار

( بخش 4 )

ثم قال: «ايهاالنَّاسُ، مَنْ اَوْلى بِكُمْ

مِنْ اَنْفُسِكُمْ؟ قالوا: اَللَّهُ و رَسُولُه.ُ فَقالَ: اَلا من كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

چو اين دُر ناياب احمد بسفت

سپس رو به امت همي كرد و گفت

چه كس از شما بر شما برتر است

به گفتند الله و پيغمبر است

چو دندان شكن يافت احمد جواب

چنين كرد با امت خود خطاب

برآنكس كه او را منم سرپرست

علي سرپرستش بود تا كه هست

دعا كرد و فرمود با كردگار

كه اي در جهان صاحب اختيار

علي بعد من جانشين من است

وصي و برادر قرين من است

به هر كس كه با او ستيزد ستيز

كه او مي دهد نيك از بد تَمييز

كه او بنده خالص خالق است

به فرمانبري خدا شايق است

علي حافظ دين و قرآن بود

كه عارف زمعيار ايمان بود

كسي كه بحق ناز دارد عليست

ز بيراهت باز دارد عليست

همانا بحق او بود مقتدا

هدايتگران را بود پيشوا اَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَ الْآيَةَ فى عَلِىّ وَلِيِّكَ عِنْدَتَبْيينِ ذالِكَ وَنَصْبِكَ إِيّاهُ لِهذَا الْيَوْمِ: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً)، (وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَالْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ) اَللَّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُكَ أَنِّى قَدْ بَلَّغْتُ

ولايت كه كردي مرا واصلش

الهي تو خود كرده اي ام نازلش

كه اين آيه را لطف تو شامل است

كه دين شما با علي كامل است

تو گفتي بگو در بر خاص و عام

كه شد با علي نعمت ما تمام

چو شيرين ز پيغام ما كام شد

پسند خدا دين اسلام شد

كه اسلام دين جهاني بود

كه هم در عيان و نهاني بود

بدانيد شكّي در اين گفته نيست

جز اسلام ديني پذيرفته نيست

هرآنكس كه سرپيچد از

دين

من ز آداب و اعمال آئين من

عذابي مسلم بر او وافر است

به فردا ز دررنده و كافر است

( بخش 5 )

مَعاشِرَالنّاسِ! إِنَّما أَكْمَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ دينَكُمْ بِإِمامَتِهِ. فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَ بِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَالْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَأُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ (فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ) وَ فِى النّارِ هُمْ خالِدُونَ، (لايُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلاهُمْ يُنْظَرونَ)

مَعاشِرَالنّاسِ! هذا عَلِىُّ، أَنْصَرُكُمْ لى وَأَحَقُّكُمْ بى وَأَقْرَبُكُمْ إِلَىَّ وَأَعَزُّكُمْ عَلَىَّ، وَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَأَنَاعَنْهُ راضِيانِ. وَ ما نَزَلَتْ آيَةُ رِضاً (فى الْقُرْآنِ) إِلاّ فيهِ، وَلا خاطَبَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا إِلاّ بَدَأ بِهِ، وَلانَزَلَتْ آيَةُ مَدْحٍ فِى الْقُرْآنِ إِلاّ فيهِ، وَلا شَهِدَ اللَّهُ بِالْجَنَّةِ فى (هَلْ أَتى عَلَى الْاِنْسانِ) إِلاّلَهُ، وَلا أَنْزَلَها فى سِواهُ وَلامَدَحَ بِها غَيْرَهُ پس از من امامت از آن عليست

كه تكميل دين خدا را وليست

ولايت زنسل علي منجليست

امامان بر حق زنسل عليست

كسانيكه از او بپيچند سر

روند از جهالت به راهي دگر

زيانكار نفس و ز در رانده اند

به فرداي محشر به گِل مانده اند

به هنگام جمع حساب حصول

عبادت از آنان نگردد قبول

بود رد او رد ذات احد

در آتش مخلد بود تا ابد

علي از شمايان به وقت خطر

عزيز است و يار است و نزديكتر

خدا نسيت يك دم جدا از علي

كه هستيم هر دو رضا از علي

به قرآن سخن هر كجا از رضاست

به شأن علي چون علي مقتداست

به هر كجا خدا گويد از مؤمنين

بود اين علي مؤمن اولين

كسي كه به قرآن خدايش ستود

بدانيد غير از علي كس نبود

به وصفش خدا داده قدر و بها

برات بهشت از براي شما

بود هل اتي شاهد او سخن

كه نازل به شأن علي شد نه من

شما را كنون بخت همسنگر است

كه

همچون مني پاك پيغمبر است

وصيم علي و علي مقتداست

امامان بعد از علي اوصياست مَعاشِرَ النّاسِ! إِنَّ إِبْليسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلا تَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُكُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُكُمْ، فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَى الْأَرضِ بِخَطيئَةٍ واحِدَةٍ، وَهُوَ صَفْوَةُاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ كَيْفَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْكُمْ أَعْداءُاللَّهِ، أَلا وَ إِنَّهُ لايُبْغِضُ عَلِيّاً إِلاّشَقِىٌّ، وَ لا يُوالى عَلِيّاً إِلاَّ تَقِىٌّ، وَ لايُؤْمِنُ بِهِ إِلاّ مُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ وَ فى عَلِىٍ - وَاللَّهِ - نَزَلَتْ سُورَةُ الْعَصْر: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ) (إِلاّ عَليّاً الّذى آمَنَ وَ رَضِىَ بِالْحَقِّ وَالصَّبْرِ). مَعاشِرَالنّاسِ! قَدِ اسْتَشْهَدْتُ اللَّهَ وَ بَلَّغْتُكُمْ رِسالَتى وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ

مَعاشِرَالنّاسِ! (إتَّقُوااللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لاتَموتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون). مورزيد رشكي به حق حبيب

كه شيطان بود مسير فريب

كه در گوش آدم سخنها بخواند

كه او را زگلزار جنت براند

كه ورزيدن رشك طغيان كند

كه پا را به كردار لغزان كند

كه مانند آدم به امر حبيب

سقوط از فرازت بود بر نشيب

شمايان شمائيد واين آشناست

كه خصم خدا در ميان شماست

بگويم به هركس كه باشد عزيز

كند با علي بي سعادت ستيز

نخواهد علي را كس سرپرست

كه اين كار نايد زهر بت پرست

علي سرپرست است و غمخوار

و يار به پرهيزكار و به هر رستگار

هرآنكس كه بي نقص و آلايش است

به زير لوايش در آسايش است

به حق خداي جهان آفرين

كه والعصر قرآن به خلق زمين

كه پيدا به ما اين عبارت بود

بشر بي علي در خسارت بود

به جز صالحان ولايت مرام

نخوانند او را پس از من امام

همه در زيانند غير از علي

به بيراهه رانند غير از علي

گواهم بود ذات ناديده ام

كه پيغام او را رسانيده ام

كه كار رسولان

به پوشيدن است

پيام خدا را رسانيدن است

به تقوا بكوشيد در بندگي

كه بر تو ببخشد برازندگي

( بخش 6 )

(باِللَّهِ ما عَنى بِهذِهِ الْآيَة ِإِلاَّقَوْماً مِنْ أَصْحابى أَعْرِفُهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَأَنْسابِهِمْ، وَقَدْ أُمِرْتُ بِالصَّفْحِ عَنْهُمْ فَلْيَعْمَلْ كُلُّ امْرِئٍ عَلى مايَجِدُ لِعَلِىّ فى قَلْبِهِ مِنَ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ). مَعاشِرَالنّاسِ! النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَسْلوكٌ فِىَّ ثُمَّ فى عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ، ثُمَّ فِىالنَّسْلِ مِنْهُ إِلَى الْقائِمِ الْمَهْدِىِّ الَّذى يَأْخُذُ بِحَقِّ اللَّهِ وَ بِكُلِّ حَقّ هُوَ لَنا زاصحاب خود در كمين علي

شناسم من از منكرين علي

ولي رازشان منم پرده پوش

كه هر نيش نيش است و هر نوش نوش

عيار عمل بسته به ياري است

كه از حب و بغض علي جاري است

بدانيد اي راهيان حضور

كه نور علي آمد از من ظهور

بود نور من نور عزوجل

كه در روشنايي ندارد خلل

از اين نور باشد به فتحاً قريب

امامان بعد از علي را نصيب

تجلي اين نور با يك مرام

به مهدي موعود گردد تمام

امامي كه حق خدا و رسول

كند از عدو عدل و دادش وصول مَعاشِرَالنّاسِ!

أُنْذِرُكُمْ أَنّي رَسُولُ اللَّهِ قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِىَ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مِتُّ أَوْقُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ؟ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّاللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللَّهُ الشّاكِرينَ (الصّابِرينَ) كنون بر شمايم رسول خدا

شد شهره بر خاتم الانبياء

رسولان پيشين حق بر حق اند

همه تابع قادر مطلقند

مبادا پس از من عقب گردتان

شود باعث بدترين دردتان

زاسلامتان از شما مرد و زن

مبادا گذاريد منت به من

كه يك منّتي جهان خار

تا نكند جمله اعمالتان را تباه مَعاشِرَالنّاسِ! لاتَمُنُّوا عَلَىَّ بِإِسْلامِكُمْ، بَلْ لاتَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ فَيُحْبِطَ عَمَلَكُمْ وَ يَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَ يَبْتَلِيَكُمْ بِشُواظٍ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٍ، إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِاالْمِرْصاد. مَعاشِرَالنّاسِ! إِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدى أَئمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لايُنْصَرونَ هرآنكس شود منتش

بارور

شود آتش دوزخش شعله ور

بگويم شما را به علم يقين

هماره خدايت بود در كمين

دهم آگهي بر شما بعد من

بود پيشوايانتان در زمن

كه سازند از راه بيراهتان

به تزوير و نيرنگ گمراهتان

كه اين قوم جاني ترين دشمن است

كه بيزار زآنان خدا و من است

كه آنان به همراه هم پايشان

به فردا به دوزخ بود جايشان

كه هستند جزء صحاب صحيف

كه تنها كسي نيست آن را حريف

كنون بر صحيفه ببايد نظر

كه اعمال ما را شما رد ثمر

به شاهي مبدل به وقت درود

شود اين امامت به زودي زود

كه خشم الهي به غارتگران

سپس باز نفرين بر غاصبان

كه بر منكرين ولايت مدام

جهنم بود آتشش مستدام

كه بر انس و جن روز محشر سزاست

كه بر حق علي و علي با خداست إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنى وَ نَهانى، وَقَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَنَهَيْتُهُ (بِأَمْرِهِ). فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَ النَّهُىِ لَدَيْهِ، فَاسْمَعُوا لاَِمْرِهِ تَسْلَمُوا وَ أَطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ انْتَهُوا لِنَهْيِهِ تَرشُدُوا، (وَصيرُوا إِلى مُرادِهِ) وَ لا تَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبيلِهِ. پس از من به فرمان رب جلي

بود اين مهم دست مولا علي

به فرمان او جمله گردن نهيد

كه او هست بر حق مراد مريد

اطاعت از او برشما در شمار

بود بازدارنده از كيد نار

پيچيد سر را زفرمان او

كه كافر بود روي گردان او

هرآنكس بر اهدافش آرد پناه

به گمراهيش ره نپويد گناه

به فرمان ذات خداي حكيم

صراط علي هست خود مستقيم

كه راه من از بعد من راه اوست

امامان پس از او دل آگاه اوست

بود يازده تن به صد احتشام

پس از اين علي پيشوا و امام

پس از حمد بي حد رسول امين

علي را نشان داد بر مسلمين

بگفتا كه سر نزد حق سوده ام

چنانچه خدا خواست آن بوده ام

به شأن امامان بود بعد

من

همي امر و نهي خداي زمن

كه آنان همه اولياي درند

به بود و نبود شما رهبرند

( بخش 7 )

مَعاشِرَالنّاسِ! أَنَا صِراطُ اللَّهِ الْمُسْتَقيمُ الَّذى أَمَرَكُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِىٌّ مِنْ بَعْدى. ثُمَّ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ (الْهُدى)، يَهْدونَ إِلَى الْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلونَ طبق فرمان خداوند حكيم

بر شما هستم صراط المستقيم

بعد من راه علي راه منست

راه فرزندان آگاه منست

يازده تن بعد او باشد امام

پيشوايان بشر از خاص و عام

پس قرائت كرد آن نيكو خصال

سوره حمد خداي لايزال

گفت سر بر درگه حق سوده ام

چون خدا را شامل اين سوره ام

هست در شأن امامان بعد من

طبق فرمان خداي ذي منن

امامان امين ره و آگهند

ستيزندگان جملگي گمرهند أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فى كِتابِهِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: (لاتَجِدُ قَوْماً يُؤمِنُونَ ِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّاللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آبائَهُمْ أَوْ أَبْنائَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ، أُولئِكَ كَتَبَ فى قُلوبِهِمُ الْإيمانَ) إِلى آخِرالآيَةِ. خدا گفته در وصف ايمانيان

كه هستند ايمن به حصن امان

كساني ميان شمايند

سرندكه آيات حق را گل باورند

كه آنان خدا را نكو بنده اند

به ايثار و رحمت برازنده اند

هرآنكس علي را محب دل است

عيارش به نزد خداوند كامل است

بود چونكه پاكيزه او را سرشت

قدم مي گذارد به باغ بهشت

به توصيفشان هست سنگ محك

سلام فرشته درود ملك

درآييد اينك به باغ بهشت

مپيچيد سر از خط سرنوشت

كه اين نازشست خدا و نبي است

كه باغ جنان از محب عليست

گراميست پاداش پروردگار

كه بر حق بود صاحب ذوالفقار

در آتش بود بي گمان منزلش

بود هر كه بغض علي در دلش

زبانه كشد آتش از بهرشان

كه آتش كند ناله از قهرشان

اگر امتي را در آتش برند

كه او را به اعمال كيفر دهند

ه نفرين برآيد

زدل آه شان

به آنان كه كردند گمراهشان

شما سفره ي قهر حق چيده ايد

زخشم الهي نترسيده ايد

بسوزيد آن سان كه دل سوختيد

سخن برخلاف حق آموختيد

( بخش 8 )

أَلا إِنَّ خاتَمَ الْأَئِمَةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِىَّ. أَلا إِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَى الدِّينِ. أَلا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ. أَلا إِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها، أَلا إِنَّهُ غالِبُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ وَ هاديها أَلا إِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لاَِوْلِياءِ اللَّهِ شما را به مهدي بشارت دهم

به نامش صفا بر عبارت دهم

بود مشتق از اسم من اسم او

بود روح من زينت جسم او

اطاعت از او اطاعت داور است

كه او بر شما آخرين رهبر است

زبُن بركند نجل ظلم و فساد

جهان را نمايد پر عدل و داد

جهان را ز عدلش مسخر كند

كه بيدادگر خاك بر سر كند

كند پاك و پاكيزه روي زمين

به نابودي جمله ي مشركين

كه پيمانه ها او بگيرد بكف

ز صهباي هستي ز درياي ژرف

به هر كس به معيار انجام كار

دهد مزد و پاداش در روزگار

زسوي خدا برگزيده است او

به عين اليقين هم رسيده است او

كلام متينَش كلام خداست

ز آيات آنچه نشانه به جاست

( بخش 9 )

مَعاشِرَالنّاسِ! إِنّى قَدْبَيَّنْتُ لَكُمْ وَأَفْهَمْتُكُمْ، وَ هذا عَلِىٌ يُفْهِمُكُمْ بَعْدى. أَلا وَ إِنِّى عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتى أَدْعُوكُمْ إِلى مُصافَقَتى عَلى بَيْعَتِهِ وَ الإِقْرارِ بِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعْدى. أَلا وَ إِنَّى قَدْ بايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِىٌّ قَدْ بايَعَنى. وَ أَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ (إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ، يَدُاللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ. فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ، وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً)

به غير از علي نيست در روزگار

نماينده ذات پروردگار

كه آنچه بگويد خدايي بود

سخن هاي او كبرايي بود

نشاني بود او ز هستي نشان

كه آيات حق دارد از او نشان

علي خود نشان خدا ديدن است

به عالم سزاوار باليدن است

كه اين گفته كردگار شماست

علي صاحب اختيار

شماست

ظهورش بود همچو من بي گمان

براي شما حرف پيشينيان

دهم آگهي من به خرد و كبار

بود بعد من حجت كردگار

كه آئينه كبريايي عليست

به قلب شما روشنايي عليست

به پيروزي او نيابي تو دست

كه او را نباشد به عالم شكست

بدانيد تنها علي در زمين

ولي خدا هست بر مؤمنين

به كار خلايق علي داورست

كه در داوري از خلايق سراست

در باب قدر علي سفته ام

كه آنچه خدا گفته من گفته ام

علي هست رهواره رهتان

كند از بد و خوب آگاهتان

كنون وقت آن شد كه همت كنيد

علي را شنا سيده بيعت كنيد

بود بر شما او پس از من امام

كه سرپيچي از امر او شد حرام

كه بالاترين دست، دست خداس

تولي راه او را علي رهنماست

دل و جانتان مي شود منجلي

ببنديد پيمان اگر با علي

كه پيمان او را خدا طالب است

كه بر هر پليدي علي غالب است

هرآنكس به عالم شود يار او

خدا مي شود يار و غمخوار او

(جديد 10)

أَلا وَ إِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ أَنْ تَنْتَهُوا إِلى قَوْلى وَ تُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ وَ تَأْمُروُهُ بِقَبُولِهِ عَنِّى وَ تَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ، فَإِنَّهُ أَمْرٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ مِنِّى وَ لا أَمْرَ بِمَعْروفٍ وَ لا نَهْىَ عَنْ مُنْكَرٍ إِلاَّ مَعَ إِمامٍ مَعْصومٍ مَعاشِرَالنّاسِ! الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ وَ عَرَّفْتُكُمْ إِنَّهُمْ مِنِّى وَ مِنْهُ تو را امر معروف كوشش سزاست

كه در امر منكر پژوهش سزاست

ولايت سرآغاز سنجيدن است

كه مزد پيامم رسانيدن است

مخاطب شمائيد اي حاضرين

كه آنرا رسانيد به غائبين

به آنكه نداند سفارش كنيد

كه با من در اين امر سازش كنيد

بكوشيد و باشيد نزد خدا

نگه دار اين خطبه پربها

شما آنچه گفتم به آيندگان

رسانيد از من به ملك جهان

كه گفتار من گفته خالق است

خوش

آنكس كه بر درك او شائق است

كه امر به معروف و منكر از اوست

علي ساقي و نص كوثر از اوست

نو را هيچ كاري نگردد درست

بدون امامان ز روز نخست

امامان همه نسل پاك عليست

كه قرآن به تعبيرشان منجليست

( بخش 11 )

مَعاشِرَالنّاسِ! إِنَّكُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُصافِقُونى بِكَفٍ واحِدٍ فى وَقْتٍ واحِدٍ، وَ قَدْ أَمَرَنِىَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِىّ َأميرِالْمُؤْمنينَ، وَ لِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّى وَ مِنْهُ عَلى ما أَعْلَمْتُكُمْ أَنَّ ذُرِّيَّتى مِنْ صُلْبِهِ. فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ: «إِنّا سامِعُونَ

مُطيعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَ رَبِّكَ فى أَمْرِ إِمامِنا عَلِىّ أَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ نُبايِعُكَ عَلى ذالِكَ بِقُلوُبِنا وَ أَنْفُسِنا وَ أَلْسِنَتِنا وَ أَيْديناعلى ذلِكَ نَحْيى وَ عَلَيْهِ نَموتُ وَ عَلَيْهِ نُبْعَثُ. شما را بيعت فراخوانده ام

فرا چون كتاب خدا خوانده ام

دهيد از صفا دست در دست من

كه هستِ علي هست از هستِ من

ببنديد پيمان كه محكم كند

به حق، حق او را مسلم كند

امامان بعد از علي رهبرند

كه ذريه من به هر سنگرند

هرآنكس كه از من كند پيروي

خدا اجر او را دهد معنوي

همه يكصدا در جواب نبي

به بيعت فشردند دست علي

بگفتند از جان و دل تابعيم

به عهدي كه بستيم ما صادقيم

همه با ولايت نفس مي كشيم

ولايت شعار از ره بنشينيم

بميريم ما با ولاي علي

كه هستي عالم فداي علي

زگفتار تو اي رسول خدا

شدي سوي توحيدمان رهنما

به دست و زبان جمله همت كنيم

كه با روح و جان تو تبعيت كنيم

چو اقرار زآنان پيمبر گرفت

زتو نخل اسلام ما برگرفت

به غير از گروهي كه جاني شدند

همه پيرو راه ثاني شدند مَعاشِرَالنّاسِ! ماتَقُولونَ؟ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ

خافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ، (فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها) وَ مَنْ بايَعَ فَإِنَّما يُبايِعُ اللَّهَ، (يَدُاللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ) سپس لعل لب را نبي باز كرد

چنين آخر خطبه آغاز كرد

شما امت خاتم الانبياء

چه گوييد در پيشگاه خدا

خداي كه ناخوانده را خوانده است

به كنه صفاتش خرد مانده است

هرآنكس كه فرمانش اجرا كند

به خيرش در لطف حق واكند

مرو بي علي راه، گمراهي است

كه راه علي، راه آگاهي است

علي را بيعت بسي محتواست

زهي بيعتش بيعت با خداست

علي دست حق است در آستين

كه دست خدا هست بالاترين

بدين سان علي گشت بر ما امام

نبي كرد بر خلق حجت تمام

به آنان كه بردند فرمان او

دعا كرد پيغمبر راستگو

طلب كرد آمرزش اين و آن

ز خلّاق يكتا و هستي نشان پايان

صغير اصفهاني

(1)

اشعار آقاي صغير اصفهاني

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ

اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى عَلا فى تَوَحُّدِهِ وَدَنا فى تَفَرُّدِهِ وَ جَلَّ فى سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فى اَرْكانِهِ، وَ اَحاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْماً وَ هُوَ فى مَكانِهِ وَ قَهَرَ جَميعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ، حَميداً لَمْ يَزَلْ، مَحْموداً لايَزالُ (وَ مَجيداً لايَزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعيداً وَ كُلُّ أَمْرٍ إِلَيْهِ يَعُودُ). بارِئُ الْمَسْمُوكاتِ وَداحِى الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُالْأَرَضينَ وَالسّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائكَةِ وَالرُّوحِ، مُتَفَضِّلٌ عَلى جَميعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلى جَميعِ مَنْ أَنْشَأَهُ يَلْحَظُ كُلَّ عَيْنٍ وَالْعُيُونُ لاتَراهُ. كَريم ٌ حَليمٌ ذُوأَناتٍ، قَدْ وَسِعَ كُلَّ شَىْ ءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَيْهِمْ بِنِعْمَتِهِ.

بود حمد مخصوص ذاتي چنين

همش در توحّد كمال علّو

جليل است در عزت و شأن خويش

به اشيا محيط است و در عين حال

سر عجز دارند خلقان فرو

بزرگي كه او را فنا و زوال

بپا آسمانها بفرمان اوست

هم او هست قدّوس و سبّوح نيز

بود فضل و اكرام او متصّل

هر

آنكس كه با اوست نزديكتر

ببيند همه ديده ها را عيان

كريم است بر هر كس آن بي نظير

بمنّت رهين جمله از نعمتش

كه او راست اوصاف ذاتي قرين

همش در تفرد كمال دنو

بزرگ است ذاتش در اركان خويش

بود در مكان خود آن بي مثال

بَرِ قُدرت و پيش برهان او

نبوده است و باشد هم او را محال

زمين در فضا، گوي چوگان اوست

مَلَك هست مخلوق وي روح نيز

بر آنانكه بينندش از چشم دل

زلطفش بود بيشتر بهره ور

ولي خود زِ هر ديده باشد نهان

حليم است بر بندگان ديرگير

گرفته فرا هر چه را رحمتش

(2)

لاَعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلايُبادِرُ إِلَيْهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ قَدْ فَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَيْهِ اَلْمَكْنوناتُ ولا اشْتَبَهَتْ عَلَيْهِ الْخَفِيّاتُ. لَهُ الْإِحاطَةُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ، والغَلَبَةُ على كُلِّ شَى ءٍ والقُوَّةُ فى كُلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلى كُلِّ شَئٍ وَلَيْسَ مِثْلَهُ شَىْ ءٌ. وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّىْ ءِ حينَ لاشَىْ ءَ دائمٌ حَىٌّ وَ قائمٌ بِالْقِسْطِ، لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُالْحَكيمُ. جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطيفُ الْخَبيرُ. لايَلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعايَنَةٍ، وَلايَجِدُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِيَةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلى نَفْسِهِ. نباشد شتابنده در انتقام

بود با خبراز سرائر همه

بر او نيست پوشيده هر مختفي

بر اشيا تمام آن سميع بصير

نباشد چو او شي و اشيا همه

جز آن دائمِ قائمِ دادگر

عزيزاست و عزت سزاوار اوست

اجلّ است ما را زدرك بصر

لطيف و خبير است و زاوصاف آن

بجز با صفاتي كه خود را ستودسزاي گنه كار ندهد تمام

بود مطّلع بر ضمائر همه

نگردد بر او مشتبه هر خفي

محيط است و غالب قويّ و قدير

نبوده وَزوگشته پيدا همه

جهان را نباشد خدايِ دگر

حكيم است شايسته هر كار اوست

بصيراست ما را

بديد و نظر

كسي نيست آگه نهان و عيان

نيارد كسي وصف ذاتش نمود

(3)

وَأَشْهَدُ أَنَّهُ اَللَّهُ ألَّذى مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ، وَالَّذى يَغْشَى الْأَبَدَ نُورُهُ، وَالَّذى يُنْفِذُ أَمْرَهُ كيف بِلامُشاوَرَةِ مُشيرٍ وَلامَعَهُ شَريكٌ فى تَقْديرِهِ وَلايُعاوَنُ فى تَدْبيرِهِ. صَوَّرَ مَا ابْتَدَعَ عَلى غَيْرِ مِثالٍ، وَ خَلَقَ ما خَلَقَ بِلامَعُونَةٍ مِنْ أَحَدٍ وَ لا تَكَلُّفٍ وَ لاَ احْتِيالٍ. أَنْشَأَها فَكانَتْ وَ بَرَأَها فَبانَتْ. فَهُوَاللَّهُ الَّذى لا إِلاهَ إِلاَّ هُوالمُتْقِنُ الصَّنْعَةَ، اَلْحَسَنُ الصَّنيعَةِ، الْعَدْلُ الَّذى لايَجُوُر، وَالْأَكْرَمُ الَّذى تَرْجِعُ إِلَيْهِ الْأُمُورُ. وَأَشْهَدُ أَنَّهُ اللَّهُ الَّذى تَواضَعَ كُلُّ شَىْ ءٍ لِعَظَمَتِهِ، وَذَلَّ كُلُّ شَىْ ءٍ لِعِزَّتِهِ وَ اسْتَسْلَمَ كُلُّ شَىْ ءٍ لِقُدْرَتِهِ، وَخَضَعَ كُلُّ شَىْ ءٍ لِهَيْبَتِهِ.

گواهي دهم اينكه باشد جهان

منزّه خداوندگاري كه او

بود نافذ الامر آن بي نظير

شريكيش در امر تقديرنيست

بدايع كه از صنعش آمد عيان

چو ايجاد فرمود بي كم و كاست

نه دشوار بود آفرينش بر او

به يك خواستن هر چه ميخواست كرد

نباشد خداوندگاري جز او

از آن دادگر ظلم و جور است دور

گواهي دهم اينكه هست آن خدا

همه در بر هيبتش در خضوع

پر از قدس آن قادر غيب دان

ابد را گرفته است نورش فرو

مشاور نخواهد ندارد مُشير

تفاوت مراورا به تدبير نيست

نبودش مثالي كه سازد چنان

در ايجاد خود ياري از كس نخواست

نه درصنعت خويش بد حيله جو

بناي وجود اين چنين راست كرد

كه صنعش حكيمانه است و نِكو

بود هم بدو بازگشت اُمور

چنان كش تواضع كند ماسوي

قرين خضوع و رهين خشوع

(4)

مَلِكُ الْاَمْلاكِ وَ مُفَلِّكُ الْأَفْلاكِ وَمُسَخِّرُالشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ كُلٌّ يَجْرى لاَِجَلٍ مُسَمّىً. يُكَوِّرُالَّليْلَ عَلَى النَّهارِ وَيُكَوِّرُالنَّهارَ عَلَى الَّليْلِ يَطْلُبُهُ حَثيثاً. قاصِمُ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ وَ مُهْلِكُ كُلِّ شَيْطانٍ مَريدٍ. لَمْ يَكُنْ لَهُ ضِدٌّ وَلا مَعَهُ نِدٌّ أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفْواً أَحَدٌ. إلاهٌ واحِدٌ وَرَبٌّ ماجِدٌ يَشاءُ فَيُمْضي، وَيُريدُ فَيَقْضي،

وَيَعْلَمُ فَيُحْصي، وَيُميتُ وَيُحْيي، وَيُفْقِرُ وَيُغْني، وَيُضْحِكُ وَيُبْكي، (وَيُدْني وَ يُقْصي) وَيَمْنَعُ وَ يُعْطى لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدير.

بود مالك او جمله املاك را

مسخر بفرمان او مهر و ماه

بپوشد گهي شب بروز آن حكيم

كند روز را شب شتابان طلب

از او هر ستمكار دون را شكست

نه او را بود ضدّ و ندّي كز آن

نه كس زاده از او نه از كس بزاد

يگانه خداوند ليل و نهار

بخواهد پس آنگاه امضا شود

بداند همه چيزو اِحصا كند

هم از اوست فقر و هم از او غِنا

از او دور و نزديك را اعتبار

هم او مالك ملك و اشيا همه

كند هر چه او خوب و زيبا بود

بگردش درآورده افلاك را

كه سرگرم سِيرَند تا وعده گاه

گهي روز بر شب زصنع قديم

بود همچنين روز جوياي شب

وزوگشته هر ديو بدخوي پست

مر او را رسد در خدايي زيان

نه همتائي او را قرين اوفتاد

بزرگ است و بر خلق پروردگار

هم آن را كه او خواست مجري شود

بميراند و باز اِحيا كند

هم از او رسد خنده هم زو بكا

وزو قبض و بسط عطا برقرار

بحمدش تروخشك گويا همه

بهر چيز ذاتش توانا بود

(5)

يُولِجُ الَّليْلَ فِى النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فىِ الَّليْلِ، لاإِلهَ إِلاّهُوَالْعَزيزُ الْغَفّارُ. مُسْتَجيبُ الدُّعاءِ وَمُجْزِلُ الْعَطاءِ، مُحْصِى الْأَنْفاسِ وَ رَبُّ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ، الَّذى لايُشْكِلُ عَلَيْهِ شَىْ ءٌ، وَ لا يُضجِرُهُ صُراخُ الْمُسْتَصْرِخينَ وَ لا يُبْرِمُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحّينَ. اَلْعاصِمُ لِلصّالِحينَ، وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحينَ، وَ مَوْلَى الْمُؤْمِنينَ وَرَبُّ الْعالَمينَ. الَّذِى اسْتَحَقَّ مِنْ كُلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ يَشْكُرَهُ وَيَحْمَدَهُ (عَلى كُلِّ حالٍ) أَحْمَدُهُ كَثيراً وَأَشْكُرُهُ دائماً عَلَى السَّرّاءِ والضَّرّاءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ وَأُومِنُ بِهِ و بِمَلائكَتِهِ وكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ. أَسْمَعُ لاَِمْرِهِ وَاُطيعُ وَأُبادِرُ إِلى

كُلِّ ما يَرْضاهُ وَ أَسْتَسْلِمُ لِماقَضاهُ، رَغْبَةً فى طاعَتِهِ وَ خَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ. بترتيب آن ذات گيتي فروز

خدائي نباشد جزآن پادشاه

دعاها بدرگاه او مستجاب

نفسهاي خلقش بود در شمار

نه چيزي باو مشكل اندر اُمور

نه اصرار كس سازد او را ملول

بتوفيق او رستگاران سعيد

خدائيكه هر بنده بايد زجان

چه گاه رفاه و چه وقت تعب

من آن ذات بي مثل را مومنم

مُقّرم به آياتش از جز و كُلّ

كنم امر او را بجان استماع

گرايم بدان گفت و كردار وِراي

بجان خواستار رضاي وِيم

به رغبت بود طاعتش پيشه ام

كند روز داخل به شب، شب به روز

كه بخشد همي بندگان را گناه

زلطف عميمش جهان كامياب

بجن و به اِنس است پروردگار

نه زالحاح كس باشد او را نفور

بود حافظ و يار اهل قبول

بمولائيش اهل عالم عبيد

گذارد سپاس و كند حمد آن

چه هنگام سختي چه روز طرب

به آيات و احكام او موقفم

همش بر ملائك همش بر رسل

مطيعم بفرموده آن مُطاع

كه باشد پسنديده نزد خداي

كه تسليم امر و قضاي وِيم

ز خوف عقابش در انديشه ام

(6)

لاَِنَّهُ اللَّهُ الَّذى لايُؤْمَنُ مَكْرُهُ وَلايُخافُ جَورُه.ُوَأُقِرُّلَهُ عَلى نَفْسى بِالْعُبُودِيَّةِ وَ أَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَأُؤَدّى ما أَوْحى بِهِ إِلَىَّ حَذَراً مِنْ أَنْ لا أَفْعَلَ فَتَحِلَّ بى مِنْهُ قارِعَةٌ لايَدْفَعُها عَنّى أَحَدٌ وَإِنْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ وَصَفَتْ خُلَّتُهُ - لاإِلاهَ إِلاَّهُوَ - لاَِنَّهُ قَدْأَعْلَمَنى أَنِّى إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إِلَىَّ (فى حَقِّ عَلِىٍ) فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لى تَبارَكَ وَتَعالَى الْعِصْمَةَ (مِنَ النّاسِ) وَ هُوَاللَّهُ الْكافِى الْكَريمُ. فَأَوْحى إِلَىَّ:

(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمان ِالرَّحيمِ، يا أَيُهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - فى عَلِىٍ يَعْنى فِى الْخِلاَفَةِ لِعَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ - وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ

مِنَ النّاسِ. چه او پادشاهيست كز مكر آن

نبايست بودن ز جورش مخوف

من او را بجان عبد فرمان گذار

بمردم كنم وحي او را ادا

بلائي كه گراو فرستد بمن

اگر چه به تدبير و مكر و حيل

كنون هستم از امر ديان دين

كه آن وحي را گر نسازم ادا

خداوند خود ضامن من بود

كفايت كند از كرم او زمن

بنام خداوند كون و مكان

الا اي فرستاده بر گو جلي

وگر آنچه داني نگوئي تمام

نگهدار دل را زبيم و هراس

نباشد كسي ايمن اندر جهان

كه او را عادلست و عطوف و رئوف

گواهم كه او هست پروردگار

كه بر خود ندارم بلايش روا

كسش دفع نتواند اندر زمن

مرآن چاره جو را نباشد بدل

مكلّف به ابلاغ وحيي چنين

رسالت نياورده باشم بجا

نگهدارم از كيد دشمن بود

كنون من از آن وحي رانم سخن

كه او هست بخشنده و مهربان

زما آنچه داني بحق علي

نبُردستي از ما بخلقان پيام

كه حقّت نگهدارد از شرّ ناس

(7)

مَعاشِرَالنّاسِ، ما قَصَّرْتُ فى تَبْليغِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ تَعالى إِلَىَّ، وَ أَنَا أُبَيِّنُ لَكُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآيَةِ: إِنَّ جَبْرئيلَ هَبَطَ إِلَىَّ مِراراً ثَلاثاً يَأْمُرُنى عَنِ السَّلامِ رَبّى - وَ هُوالسَّلامُ - أَنْ أَقُومَ فى هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ كُلَّ أَبْيَضَ وَأَسْوَدَ: أَنَّ عَلِىَّ بْنَ أَبى طالِبٍ أَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى (عَلى أُمَّتى) وَالْإِمامُ مِنْ بَعْدى، الَّذى مَحَلُّهُ مِنّى مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى وَهُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدَاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى عَلَىَّ بِذالِكَ آيَةً مِنْ كِتابِهِ (هِىَ).

من اي قوم در دعوت از آگهي

بمن هر چه نازل شد از كردگار

بدين آيه اين شد سبب كز جَليل

بياورد امر از حقم اين چنين

نمايم سفيد و سيه را خبر

علي آنكه باشد برادر مرا

هم

او جانشين باشد از بعد من

زمن دارد آن رتبه و آن مقام

بمن ختم شد امر پيغمبري

بدانيد بعد از رسول و الآه

به تحقيق اين آيه مستطاب

نكردم به حقّ شما كوتهي

نمودم بيان بر شما آشكار

سه ره گشت نازل بمن جَبرئيل

كه سازم قيام اندرين سرزمين

كه پور ابوطالب آن نامور

وصي باشد و يار و ياور مرا

هم او امتم را امام زمن

كه هارون زموسي عليه السلام

ولي راست بعد از نبي سروري

ولي شما اوست بي اشتباه

بدان امر راجع بود در كتاب

(8)

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُواالَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاة وَيُؤْتونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ)، وَ عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ الَّذى أَقامَ الصَّلاةَ

وَ آتَى الزَّكاةَ وَهُوَ راكِعٌ يُريدُاللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فى كُلِّ حالٍ وَسَأَلْتُ جَبْرَئيلَ أَنْ يَسْتَعْفِىَ لِىَ (السَّلامَ) عَنْ تَبْليغِ ذالِكَ إِليْكُمْ - أَيُّهَاالنّاسُ - لِعِلْمى بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَكَثْرَةِ الْمُنافِقينَ وَإِدغالِ اللّائمينَ وَ حِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالْإِسْلامِ، الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فى كِتابِهِ بِأَنَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مالَيْسَ فى قُلوبِهِمْ، وَيَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَاللَّهِ عَظيمٌ.

وليّ شما حق بود با رسول

بدارند برپا نماز از خضوع

كسي جز علي در ركوع صَلات

زجبريل من خواستم تا كه آن

كه شايد در اين قوم پر اختلاف

چو دانم كه دلها بكين مدغم است

هم آگاهم از مكر اهل گناه

كساني كه اوصاف آنان خدا

كه رانند دين را همي بر زبان

بگيرند آسان مر اين ماجرا

هم آنان كه كردند ايمان قبول

دهندة زكوتند اندر ركوع

نداده است مر سائلان را زكات

كند مسئلت از خداي جهان

ز تبليغ اين امر گردم معاف

منافق فراوان و مومن كم است

هم از حيله و طعن هر دين تباه

بقرآن نموده است اينسان ادا

وليكن ندارند در دل نهان

ولي بس بزرگست نزد خدا

رساندند بيحد اذيت بمن

مرا بود دائم ملازم علي

اُذُن نام من كرده بر

من گمان

برايم روا داشتند اين مقال

از آنها كساني به عصيان تنند

نهندش اُذُن نام يعني كه او

بگو اين اُذُن راست خوبي قرين

بخواهم اگر نام ايشان برم

بخواهم دهم جمله را گر نشان

اگر پرده خواهم ز مطلب گشود

ولي دائماً من بيزدان قسم

خود اينها نسازد خدا را رضا

دگر باره آن مستلزم بيكران

كه بوديم همراز با بوالحسن

باو من مصاحب خفي و جلي

همي رفتشان اينكه هستم چنان

پس اين آيه نازل شد از ذوالجلال

رسول خدا را اذيت كنند

علي را دهد گوش بر گفتگو

كه ايمان بحق دارد و مومنين

همه نامها بر زبان آورم

به يك يك اشارت كنم بيگمان

توانم به آنها دلالت نمود

بديشان نمودم سلوك از كرم

مگر گويم آن وحي را برملا

بدين آيه از لعل شد در فشان

(10)

(يا أَيُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - فى حَقِّ عَلِىّ - وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ) فَاعْلَمُوا

مَعاشِرَ النّاسِ (ذالِكَ فيهِ وَافْهَموهُ وَاعْلَمُوا) أَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَإِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى الْمُهاجِرينَ وَالْأَنْصارِ وَ عَلَى التّابِعينَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَى الْبادى وَالْحاضِرِ، وَ عَلَى الْعَجَمِىِّ وَالْعَرَبىِّ، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلوكِ وَالصَّغيرِ وَالْكَبيرِ، وَ عَلَى الْأَبْيَضِ وَالأَسْوَدِ، وَ عَلى كُلِّ

مُوَحِّدٍ، ماضٍ حُكْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، نافِذٌ أَمْرُهُ، مَلْعونٌ مَنْ خالَفَهُ مَرْحومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَ صَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَاللَّهُ لَهُ وَلِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَطاعَ لَهُ. رسان اي پيمبر بخلق آشكار

بحق علي آنچه فرمان ماست

وگر آن عمل را نياري بجا

نگهداردت حق زشرّكَسان

بدانيد اي مسلمين برشما

مهاجرچو انصار يك تار مو

هم آنان كه هستند تابع زجان

هم آنانكه هستند صحرانشين

زخلق جهان از عجم و از عرب

صغير و كبير سفيد و سياه

علي هست حكمش بامضا قرين

هر آنكس كه او را مخالف شود

باوهر كه تابع شود بي سخن

كند هر

كه تصديق او را خدا

هم از آنكه تصديق وي بشنود

ترا آنچه نازل شد از كردگار

عمل كن بدستور بي كم و كاست

نكردستي امر رسالت ادا

تو حكم خدا را بمردم رسان

وليّ و امام اوست زامر خدا

نبايد بپيچند سَر زِ امر او

بر آنها به نيكوئي اندرجهان

هم آنكس كه در شهر باشد مكين

چه مملوك و چه خواجة ذو حسب

دگر هر موحد بذات اِلآه

بود نافذ الامر در امر دين

زحق مورد خشم و لعنت بود

فرو گيردش رحمت ذوالمنن

نمايد از او عفو جرم و خطا

بصدق دل او را مصدّق شود

(11)

مَعاشِرَالنّاسِ! إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ فى هذا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعوا وَ أَطيعوا وَ انْقادوا لاَِمْرِ(اللَّهِ) رَبِّكُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلاكُمْ وَ إِلاهُكُمْ، ثُمَّ مِنْ دونِهِ رَسولُهُ وَنَبِيُهُ الُْمخاطِبُ لَكُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدى عَلىٌّ وَلِيُّكُمْ وَ إِمامُكُمْ بِأَمْرِاللَّهِ رَبِّكُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ فى ذُرِّيَّتى مِنْ وُلْدِهِ إِلى يَوْمٍ تَلْقَوْنَ اللَّهَ وَرَسولَهُ لاحَلالَ إِلاّ ما أَحَلَّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَهُمْ، وَلاحَرامَ إِلاّ ما حَرَّمَهُ اللَّهُ (عَلَيْكُمْ) وَ رَسُولُهُ وَ هُمْ، وَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَرَّفَنِى الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَيْتُ بِما عَلَّمَنى رَبِّى مِنْ كِتابِهِ وَحَلالِهِ وَ حَرامِهِ إِلَيْه. بدانيد اي مردم اين سرزمين

سخن بشنويد و بصدق ضمير

شما را خداوند ليل و نهار

پس آنگه رسولش محمد ولي است

خود اين حكم از جانب كبرياست

امامت پس آنگاه بي گفتگو

خود انجامد اين تا قيامت بطول

حلالي نباشد بجز آن حلال

حرامي نباشد بجز آن حرام

خدا هر حلال و حرامي بمن

بمن هر چه آموخت حق از كتاب

بود بهر من محضر آخرين

شويد از خداوند فرمان پذير

ولي و اِلآه است و پروردگار

پس از او ولي مر شما را علي است

كه معبود و پروردگار شماست

بود در نژاد من از نسل او

كه باشد رضاي خدا و رسول

كه ما را حلال آمد از ذوالجلال

كه از حق حرام است بر خاص و عام

نشان داد و من نيز بر بوالحسن

بياموختم جمله بر بو تراب

(12)

مَعاشِرَالنّاسِ (فَضِّلُوهُ). مامِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَقَدْ أَحْصاهُ اللَّهُ فِىَّ، وَ كُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَيْتُهُ فى إِمامِ الْمُتَّقينَ، وَما مِنْ عِلْمٍ إِلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِيّاً، وَ هُوَ الْإِمامُ الْمُبينُ (الَّذى ذَكَرَهُ اللَّهُ فى سُورَةِ يس: (وَ كُلَّ شَىْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فى إِمامٍ مُبينٍ). مَعاشِرَالنَّاسِ، لاتَضِلُّوا عَنْه ُوَلاتَنْفِرُوا مِنْهُ، وَلاتَسْتَنْكِفُوا عَنْ وِلايَتِهِ، فَهُوَالَّذى يَهدي إِلَى الْحَقِّ وَيَعْمَلُ بِهِ، وَيُزْهِقُ الْباطِلَ وَيَنْهى عَنْهُ، وَلاتَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ. أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ (لَمْ يَسْبِقْهُ إِلَى الْايمانِ بى أَحَدٌ)، وَالَّذى فَدى رَسُولَ اللّهِ بِنَفْسِهِ، وَالَّذى كانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ وَلا أَحَدَ يَعْبُدُاللّهَ مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَيْرُه ُ.

دگر نيست علمي جز آن كش خدا

من آنرا كه دانستم از كردگار

جزآن هيچ علمي نباشد يقين

امام مبيني كه يزدان فرد

مگرديد اي مردم از راه او

نپيچيد سر از تولّاي وي

بحق هادي است و دليل فِرق

شود باطل از كوشش او تباه

بحِلمَش ملامت ندارد اثر

علي باشد آنكس كه اول قبول

هم او باشد آنكس كه بهرخدا

گهي با پيمبر خدا را ستود

شمرده است در من بمحض عطا

بقلب علي جمله دادم شمار

كه آن هست در اين امام مبين

بياسين زدانائيش وصف كرد

مجوئيد دوري زدرگاه او

هدايت بيابيد از راي وي

كند هر عمل هست بر طبق حق

هم از آن كند نهي بيگاه و گاه

كه او راست حكم خدا در نظر

نموده است دين خدا و رسول

نموده است جان بر پيمبر فدا

كه با او دگر كس زمردان نبود

(13)

مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ اللّهُ، وَاقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللّهُ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ إِمامٌ مِنَ اللّهِ، وَلَنْ يَتُوبَ اللّهُ عَلى أَحَدٍ أَنْكَرَ وِلايَتَهُ وَلَنْ يَغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَى اللَّهِ أَنْ يَفْعَلَ ذالِكَ بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ يُعَذِّبَهُ عَذاباً نُكْراً أَبَدَا الْآبادِ وَ دَهْرَ الدُّهورِ. فَاحْذَرُوا أَنْ

تُخالِفوهُ. فَتَصْلُوا ناراً وَقودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ مَعاشِرَالنّاسِ، بى - وَاللَّهِ - بَشَّرَالْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلينَ، وَأَنَا - (وَاللَّهِ) - خاتَمُ الْأَنْبِياءِ وَالْمُرْسَلينَ والْحُجَّةُ عَلى جَميعِ الَْمخْلوقينَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْأَرَضينَ. دهيد اي طوايف بر او برتري

پذيريد او را كه نصب از خداست

بدانيد اي مردم از خاص و عام

نه هرگز بغفران كسي درخور است

بلي هرگز او را نبخشد خدا

بود بر خدا تا كند اين عمل

سزاي چنين كس عذابيست سخت

بترسيد از اين كش مخالف شويد

چه آتش كه از جنس ناس و حجر

مهياست آن آتش پرشرار

بمن اي خلايق بيزدان قسم

منم اشرف و خاتم الانبياء

كه حق برتري دادش و سروري

پذيرفتنش فرض بر ما سواست

كه از جانب حق بود او امام

كه اندرولايت بدو منكراست

كه حتم است بر منكرش اين جزا

بدان كو بورزد بحيدر دغل

كه دايم دچار است آن تيره بخت

بدو نگرويد و در آتش رويد

بفرمان يزدان شود شعله ور

كه از قوم كافر برآرد دمار

رسل مژده دادند خود بر امم

منم حجت حق بارض و سما

(14)

فَمَنْ شَكَّ فى ذالِكَ فَقَدْ كَفَرَ كُفْرَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ مَنْ شَكَّ فى شَىْ ءٍ مِنْ قَوْلى هذا فَقَدْ شَكَّ فى كُلِّ ما أُنْزِلَ إِلَىَّ، وَمَنْ شَكَّ فى واحِدٍ مِنَ الْأَئمَّةِ فَقَدْ شَكَّ فِى الْكُلِّ مِنْهُمْ، وَالشَاكُّ فينا فِى النّارِ. مَعاشِرَالنّاسِ، حَبانِىَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهذِهِ الْفَضيلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَىَّ وَ إِحْساناً مِنْهُ إِلَىَّ وَلا إِلاهَ إِلاّهُوَ، أَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنِّى َبَدَ الْآبِدينَ وَدَهْرَالدّاهِرينَ وَ عَلى كُلِّ حالٍ. مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدى مِنْ ذَكَرٍ و أُنْثى ما أَنْزَلَ اللَّهُ الرِّزْقَ وَبَقِىَ الْخَلْقُ. مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَىَّ قَوْلى هذا وَلَمْ يُوافِقْهُ. كند هر كه شك كافر است آنچنان

هر آنكس كه در

جزئي از اين كلام

شك آرنده در كل تبليغ من

بدانيد مردم كه بر من خدا

بمن كرده لطفي چنين بي غرض

نباشد خدائي بجز آن خدا

مرا حضرتش ملجا و مأمن است

دهيد اي گروه از پي سروري

كه بعد از من است افضل آن پاكجان

بما رزق نازل كند كردگار

يقين است ملعون و مغضوب حق

كه بودند در جاهليت كسان

شك آرد شك آورده در آن تمام

به تحقيق دارد در آتش وطن

بداد اين فضيلت بمحض عطا

كه او احسان او را نباشد عوض

كه دايم زمن باد بر او ثنا

سپاسش به هر حال ورد من است

علي را بهر برتري، برتري

زخلق از اُناث و ذكور جهان

بما آفرينش بود برقرار

بدين قول هر كس زند طعن و دق

(15)

أَلا إِنَّ جَبْرئيلَ خَبَّرنى عَنِ اللَّهِ تَعالى بِذالِكَ وَيَقُولُ: «مَنْ عادى عَلِيّاً وَلَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتى وَ غَضَبى»، (وَلْتَنْظُرْنَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوااللَّهَ - أَنْ تُخالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها - إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ). مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ جَنْبُ اللَّهِ الَّذى ذَكَرَ فى كِتابِهِ العَزيزِ، فَقالَ تعالى (مُخْبِراً عَمَّنْ يُخالِفُهُ):(أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْت فى جَنْبِ اللَّهِ). مَعاشِرَالنّاسِ، تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آياتِهِ وَانْظُرُوا إِلى مُحْكَماتِهِ َلاتَتَّبِعوا مُتَشابِهَهُ، فَوَاللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زواجِرَهُ وَلَنْ يُوضِحَ لَكُمْ تَفْسيرَهُ إِلاَّ الَّذى أَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَمُصْعِدُهُ إِلىَّ وَشائلٌ بِعَضُدِهِ (وَ رافِعُهُ بِيَدَىَّ) وَ مُعْلِمُكُمْ.

مرا داده جبرئيل از حق خبر

هم آن كش، نَه مهر علي در دلست

پس امروز هر كس ببيند چه پيش

بترسيد از حق كه با حكم او

كه لغزد از آن پاي رفتارتان

بدين سر بيابيد ايقوم راه

بقرآن خبر داده كاندر جزا

كه در حق جنب الله از غافلي

بقرآن گراييد باري زجان

بفهميد زِ آيات آن

خيروشرّ

كلامي كه در آن تشابُه بود

بيزدان قسم هرگز از بهر كس

كه بهر شما آورد در بيان

مگر اينكه در دست من دست اوست

گرفتم از او بازوي زورمند

بسوي خود آوردم او را فراز

كه هر كس بود با علي كينه ور

زمن خشم و لعنت بر او شامل است

فرستاده از بهر فرداي خويش

مخالف شويد و بپيچيد رو

خدا هست آگه زكردار تان

علي هست جَنبُ اللّهي كش الآه

بگويد عدويش كه واحسرتا

به تفريط كوشيدم و بد دلي

تدبر كنيد و تأمّل در آن

بداريد بر محكماتش نظر

بدان كس نبايد كه تابع شود

نباشد چنين رتبه در دسترس

زامرو زنهي و ز تفسير آن

كه بينيد او را چه دشمن چه دوست

به پيش نظرها نمودم بلند

نمودم از او ظاهر اين امتياز

(16)

أَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌ مَوْلاهُ، وَ هُوَ عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ أَخى وَ وَصِيّى، وَ مُوالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَىَّ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ عَلِيّاً وَالطَّيِّبينَ مِنْ وُلْدى (مِنْ صُلْبِهِ) هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَكْبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ

لَهُ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَ الْحَوْضَ. أَلا إِنَّهُمْ أُمَناءُ اللَّهِ فى خَلْقِهِ وَ حُكّامُهُ فى أَرْضِهِ. أَلاوَقَدْ أَدَّيْتُ، أَلاوَقَدْ بَلَّغْتُ، أَلاوَقَدْ أَسْمَعْتُ

أَلاوَقَدْ أَوْضَحْتُ، أَلا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قالَ وَ أَنَا قُلْتُ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، أَلاإِنَّهُ لا «أَميرَالْمُؤْمِنينَ» غَيْرَ أَخى هذا، أَلا لاتَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنينَ بَعْدى لاَِحَدٍ غَيْرِهِ.

به هر كس كه مولامنم

بي سخن علي پور طالب آن باوفا

مُوالات او هست حكم جليل

بدانيد ايمردم اين ارجمند

كه ايشان چو قرآن بحق رهبرند

دهند اين دو هر يك از آن دو خبر

نگردند هرگز جدا بي سخن

زقول نبي اين بيان متين

كه آن مظهر عدل پروردگار

خود از نسل ختم رسولان بود

كه فرموده

او تا بروز جزا

گر آيد كسي با كتاب دگر

در او آنچه بايست موجود نيست

امينهاي حقند در خلق او

آنچه بايد نمايم ادا

الا آنچه بايستم ابلاغ آن

الا آنچه بود از پيام و سروش

الاآنچه محتاج توضيح بود

الا از خدا بود و بس هر سخن

بود نيز اين قول ربّ قدير

روا نيست اين رتبه بر هيچ كس

علي هست مولاي او همچو من

بود هم وصي، هم برادر مرا

كه آورد آن را بمن جبرئيل

وزاولاد من نيز پاكان چند

دو ثقلند ليك اكبر و اصغرند

مخالف نباشند با يك دگر

لب كوثر آيند تا نزد من

نموده است روشن باهل يقين

امام زمان خاتم هشت و چار

كتابش بتحقيق قرآن بود

نگردند اين هر دو از هم جدا

منافيست با اين حديث و خبر

بود غير ومهدي موعود نيست

باحكام او حكمران مو بمو

ادا كردم از جزء و كل بر شما

نمودم بوفق بلاغت بيان

رساندم شما را يكايك بگوش

نمودم بفهم شما وانمود

شنيديد در نصب حيدر زمن

كه باشد علي مومنان را امير

پس از من علي راست شايان و بس

(17)

ثم قال: «ايهاالنَّاسُ، مَنْ اَوْلى بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ؟ قالوا: اَللَّهُ و رَسُولُه. فَقالَ: اَلا من كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ُمَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِىٌّ أخى وَ وَصيىّ وَ واعي عِلْمى، وَ خَليفَتى فى اُمَّتى عَلى مَنْ آمَنَ بى وَعَلى تَفْسيرِ كِتابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَالدّاعي إِلَيْهِ وَالْعامِلُ بِمايَرْضاهُ وَالُْمحارِبُ لاَِعْدائهِ وَالْمُوالي عَلى طاعَتِه وَالنّاهي عَنْ مَعْصِيَتِهِ. إِنَّهُ خَليفَةُ رَسُولِ اللّهِ وَ أَميرُالْمُؤْمِنينَ وَالْإمامُ الْهادي مِنَ اللَّهِ، وَ قاتِلُ النّاكِثينَ وَالْقاسِطينَ وَالْمارِقينَ بِأَمْرِاللَّهِ. يَقُولُ اللَّهُ: (مايُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَىَّ). بِأَمْرِكَ يارَبِّ أَقولُ. ببازوي حيدرزد آنگاه دست

بنحوي كه پاي شه اوليا

بگفتا پس اي قوم اين بوالحسن

مرا طرف علم

است و هم جانشين

بقرآن بود داعي و در عمل

باعداي حق است در كار زار

كند نهي هر بنده را از گناه

زند قوم پيمان شكن را به تيغ

هم آنانكه از دين برون ميروند

مبدّل نميگردد از من سخن

برآوردش آن سيد حق پرست

قرين گشت با زانوي مصطفي

وصي و برادر بود بهر من

مفسر بود بر كتاب مبين

مطيع خداوند عزّ و جلّ

مطيعان او را بود دوستدار

بود جانشين رسول اِلآه

كُشد هرستمكار را بي دريغ

قتيل وي از حكم حق ميشوند

كه قول اِلآه است گفتار من

(18)

اَلَّلهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ (وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ) وَالْعَنْ مَنْ أَنْكَرَهُ وَاغْضِبْ عَلى مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ. اَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَ الْآيَةَ فى عَلِىّ وَلِيِّكَ عِنْدَتَبْيينِ ذالِكَ وَنَصْبِكَ إِيّاهُ لِهذَا الْيَوْمِ: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً)، (وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَالْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ) اَللَّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُكَ أَنِّى قَدْ بَلَّغْتُ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّما أَكْمَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ دينَكُمْ بِإِمامَتِهِ. فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَبِمَنْ يَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.

خدايا هر آنكس شدش دوستدار

هر آنكس كه با او كند دشمني

شدش هر كه منكر تواَش خواركن

غضب كن بر آن دشمن زشت خو

خدايا تو اين مژده ام داده اي

كه باشد امامت براي علي

گواهي باعمال من موبمو

به نصب علي دين براي عباد

بمولائي اين امام همام

چو با او شد آغاز وانجامشان

همين است آن دين كه اندر كتاب

بفرمودي آن كس كه آيين و كيش

از او نيست هرگز قبول و يقين

خدايا توئي شاهد حال من

بدانيد مردم بامر خدا

قبول خدا گشت آئينتان

پس آنكس كه نشناسد او را امام

ز ولد من و صلب او طيبين

ُتواَش

دوستدار و به او با ش يار

تُواَش باش خصم اي خداي غني

بلعن خود او را گرفتار كن

كه ناحق شود منكر حقّ او

توام اين بشارت فرستاده اي

تو را آنكه هست از شرافت ولي

تو ديدي بيان من ونصب او

تو كامل نمودي ز روي و داد

تو نعمت نمودي بخلقت تمام

رضا گشتي از دين اسلامشان

نمودي براي قبول انتخاب

گزيند جز اسلام از بهر خويش

بود در قيامت وي از خاسرين

كه راندم به ابلاغ وَحيت سخن

علي گشت چون بر شما پيشوا

شد اكمل به يمنِ علي دينتان

هم او را كه بر اوست قائم مقام

كه هادي بخلقند تا يوم دين

(19)

وَالْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَأُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ (فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ) وَ فِى النّارِهُمْ خالِدُونَ، (لايُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلاهُمْ يُنْظَرونَ) مَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِىُّ، أَنْصَرُكُمْ لى وَأَحَقُّكُمْ بى وَأَقْرَبُكُمْ إِلَىَّ وَأَعَزُّكُمْ عَلَىَّ، وَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَأَنَاعَنْهُ راضِيانِ. وَ ما نَزَلَتْ آيَةُ رِضاً (فى الْقُرْآنِ) إِلاّ فيهِ، وَلا خاطَبَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا إِلاّ بَدَأ بِهِ، وَلانَزَلَتْ آيَةُ مَدْحٍ فِى الْقُرْآنِ إِلاّ فيهِ، وَلا شَهِدَ اللَّهُ بِالْجَنَّةِ فى (هَلْ أَتى عَلَى الْاِنْسانِ) إِلاّلَهُ، وَلا أَنْزَلَها فى سِواهُ وَلامَدَحَ بِها غَيْرَهُ. مَعاشِرَالنّاسِ، هُوَ ناصِرُ دينِ اللَّه.

همان روز كز بنده عرض عمل

پس آنان بود پست كردارشان

نگردد بر آنها خفيف ازشرر

بود مردم اين صفدر نامور

ز هر گونه حق هست آن باوفا

ز هرگونه قربي بود بي گمان

ز هر گونه عزت بگيتي رواست

خداوند راضي است از بوالحسن

نشد آيتي نازل اندر رضا

نيامد زحق مومنين را خِطاب

نشد آيه در مدح نازل كه آن

نه حق داده جز بهر آن مقتدا

نه اين سوره جزا و كسي را به شأن

علي مردم از روي صدق و صفا

شود بر خداوند عزّ وجلّ

بود دائماً جاي در نارشان

ميفتد بدانها زرحمت

نظر

بِمَن ياريش از شما بيشتر

بِمَن خود سزاوارتر از شما

بِمَن از شما اقرب آن پاك جان

فزون عزتش پيش من از شما است

وزاوراضيم چون خداوند، مَن

مگر اينكه بُد در حق مرتضي

كه اول مخاطب نشد بو تراب

ندادي شئون علي را نشان

گواهي بفردوس در هل أتي

نه جز مدح او مدح كس اندرآن

بود يارو ياور بدين خدا

(20)

و الُْمجادِلُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ، وَ هُوَالتَّقِىُّ النَّقِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ نَبِيُّكُمْ خَيْرُ نَبىٍ وَ وَصِيُّكُمْ خَيْرُ وَصِىٍ (وَبَنُوهُ خَيْرُالْأَوْصِياءِ) مَعاشِرَالنّاسِ، ذُرِّيَّةُ كُلِّ نَبِىّ مِنْ صُلْبِهِ، وَ ذُرِّيَّتى مِنْ صُلْبِ (أَميرِالْمُؤْمِنينَ) عَلِىّ مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّ إِبْليسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلا تَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُكُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُكُمْ، فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَى الْأَرضِ بِخَطيئَةٍ واحِدَةٍ، وَهُوَ صَفْوَةُاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَكَيْفَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْكُمْ أَعْداءُاللَّهِ، أَلاوَإِنَّهُ لايُبْغِضُ عَلِيّاً إِلاّشَقِىٌّ، وَلا يُوالى عَلِيّاً إِلاَّ تَقِىٌّ، وَلايُؤْمِنُ بِهِ إِلاّمُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ. كند بهر خشنودي ذوالجلال

بپرهيزو پاكيست ذاتش قرين

فرستادة حق بسوي شما

وصي شما نيز بهتر وصي است

ز صلب وِيند اوصياء خلف

بدانيد مردم نژاد رسل

نژاد من از صلب پاك علي است

نمود از حسد مردم ابليس دون

نباشيد پس با علي رشك مند

شود پست كردار و اعمالتان

ز فردوس آدم بحكم اِلآه

بحالي كز امكان حقش برگزيد

چون از يك گنه او ببرد اين ملال

بسي از شما جنس اهريمنند

الانيست خصم علي جز شقي

نيارد در آفاق بي گفتگو

بفرمان من با مخالف جدال

هم او هادي و مهدي از ربّ دين

بود بهتر از جملة انبياء

ميان من و اين وصي فرق نيست

همه بهتر از اوصياء سلف

خود از صلب آنهاست از جزء و كلّ

كز ايشان چو آئينه دين منجلي است

زباغ جنان بوالبشر را برون

كه بينيد از آن رشك مندي گزند

بلغزد قدم بد شود حالتان

بسوي زمين آمد از يك گناه

چنينش سزاي گنه

در رسيد

شما چون شمائيد چونست حال

بيزدان زاهريمني دشمنند

ندارد ولايش بجز متّقي

بجز مومن خالص ايمان باو

(21)

وَ فى عَلِىٍ - وَاللَّهِ - نَزَلَتْ سُورَةُ الْعَصْر: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ) (إِلاّ عَليّاً الّذى آمَنَ وَ رَضِىَ بِالْحَقِّ وَالصَّبْرِ). مَعاشِرَالنّاسِ، قَدِ اسْتَشْهَدْتُ اللَّهَ وَبَلَّغْتُكُمْ رِسالَتى وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّالْبَلاغُ الْمُبينُ مَعاشِرَالنّاسِ، (إتَّقُوااللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلاتَموتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ مَعاشِرَالنّاسِ، (آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَالنَّورِ الَّذى أُنْزِلَ مَعَهُ مِنْ قَبْلِ أَن نَطْمِس وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ). (باِللَّهِ ما عَنى بِهذِهِ الْآيَة ِإِلاَّقَوْماً مِنْ أَصْحابى أَعْرِفُهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَأَنْسابِهِمْ، وَقَدْ أُمِرْتُ بِالصَّفْحِ عَنْهُمْ فَلْيَعْمَلْ كُلُّ امْرِئٍ عَلى مايَجِدُ لِعَلِىّ فى قَلْبِهِ مِنَ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ). مَعاشِرَالنّاسِ، النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَسْلوكٌ فِىَّ ثُمَّ فى عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ، ثُمَّ فِىالنَّسْلِ مِنْهُ إِلَى الْقائِمِ الْمَهْدِىِّ الَّذى يَأْخُذُ بِحَقِّ اللَّهِ وَ بِكُلِّ حَقّ هُوَ لَن لاَِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ.

بيزدان قسم كز خداي جهان

بنام خداوند روزي رسان

به والعصر پس لعل لب بر گشود

بگفتا پس اي قوم حق را گواه

رساندم شما را فروع و اصول

الا اي گروه از صِغار و كِبار

جز اسلام بر مذهبي نگرويد

بياريد ايقوم ايمان بجان

هم آريد ايمان بشخص رسول

از آن پيش كز قهر از هر كسي

بگردند آنها بسوي قفا

ز حق مردم آن نور در من بتافت

پس آن را بود نسل وي مستقر

امامي كه حق خداوند و ما

عليراست والعصر نازل به شأن

كه او هست بر مومنين مهربان

الي آخر آن را قرائت نمود

گرفتم به تبليغ امر اِلآه

جز اين هم نباشد براي رسول

خدا ترس باشيد و پرهيزكار

نه با دين ديگر زدنيا رويد

بذات خداوندگار جهان

هم آن نوركان يافت با وي نزول

شود محو و

ناچيز روها بسي

بود اين چنين منكران را سزا

پس آنگه علي از من آن نور يافت

الي القائم المهدي المنتظر

بگيرد زاعدا بامر خدا

(22)

قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَى الْمُقَصِّرينَ وَالْمعُانِدينَ وَالُْمخالِفينَ وَالْخائِنينَ وَالْآثِمينَ وَالّظَالِمينَ وَالْغاصِبينَ مِنْ جَميعِ الْعالَمينَ. مَعاشِرَالنّاسِ، أُنْذِرُكُمْ أَنّي رَسُولُ اللَّهِ قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِىَ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مِتُّ أَوْقُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ؟ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّاللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللَّهُ الشّاكِرينَ (الصّابِرينَ) أَلاوَإِنَّ عَلِيّاً هُوَالْمَوْصُوفُ بِالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدي مِنْ صُلْبِهِ. مَعاشِرَالنّاسِ، لاتَمُنُّوا عَلَىَّ بِإِسْلامِكُمْ، بَلْ لاتَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ فَيُحْبِطَ عَمَلَكُمْ وَيَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَ يَبْتَلِيَكُمْ بِشُواظٍ مِنْ نارٍ وَنُحاسٍ، إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِا الْمِرْصاد. به تحقيق ما را خداوندگار

به تقصير كاران و خصمان دين

گنه كارها و ستم پيشگان

به اعلام بيم آور اي مسلمين

مرا كرده مبعوث حق، بر شما

زمن پس سرآيد اگر روزگار

بكرديد آيا با عقابتان

پس آنكس كه گرداند رو در قفا

بزودي خداوند عزوجل

بدانيد مردم علي بي قصور

پس از وي زِ ولد من و صلب او

زاسلامتان گر كه مرد رهيد

كه گرديد از اين خيال غلط

شما را عذابش نمايد هلاك

بداد از كرم حجت خود قرار

باهل تخلف دگر خائنين

كه دارند جا در تمام جهان

كنم باز آگاهتان اين چنين

چو پيش از من و بعثت انبياء

شَوم كشته يا در صف كارزار

شود منقلب حال و آدابتان

ازآن نيست هرگز زيان برخدا

دهد شاكرين را جزاي عمل

بود هم صبور و بود هم شكور

بدين وصف با شند و اين طبع و خو

بيزدان مبايد كه منت نهيد

خداوند را مستحق سخط

بود در كمين گاه آن ذات پاك

(23)

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدى أَئمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ لايُنْصَرونَ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ اللَّهَ وَأَنَا بَريئانِ مِنْهُمْ مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُمْ وَأَنْصارَهُمْ وَأَتْباعَهُمْ وَأَشْياعَهُمْ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ أَلا إِنَّهُمْ أَصْحابُ الصَّحيفَةِ، فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ فى صَحيفَتِهِ!! مَعاشِرَالنّاسِ، إِنِّى أَدَعُها إِمامَةً وَ وِراثَةً (فى عَقِبى إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ) وَقَدْ

بَلَّغْتُ ما أُمِرتُ بِتَبْليغِهِ حُجَّةً عَلى كُلِّ حاضِرٍ وَغائبٍ.

بدانيد مردم امامان چند

بخوانند مر خلق را سوي نار

بدانيد مردم از اين خود سري

همانا خود و جمله اشياعشان

شوند از تبه كاري خود مقيم

چه بسيار بد جايگاهي بُود

همان نابكاران حيلت شعار

ببايست هر يك پي خير و شر

چنين گفت راوي كه صدق بيان

بگشتند اهل صحيفه زكيش

جز اشخاص معدودي از اهل دين

رساندم شما را پي انتباه

كه آن هست حجت ز روي يقين

پس از من بزودي بدعوت تنند

ندارند در عرصه حشر يار

من و كردگاريم از آنها بَري

چه انصار آنها، چه اتباعشان

به بيغوله پست اندر جحيم

كه آن جاي اهل تكبر شود

كه گشتند با هم صحيفه نگار

نمائيد در نامه خود نظر

ازآن سرور آمد بزودي عيان

ببردند اُمّت بهمراه خويش

كه بودند نائل بنور يقين

چنين حكم محكم كه بود از الآه

به هر حاضر و غائب از اهل دين

(24)

وَ عَلى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْلَمْ يَشْهَدْ، وُلِدَ أَوْلَمْ يُولَدْ، فَلْيُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ. وَسَيَجْعَلُونَ الْإِمامَةَ بَعْدى مُلْكاً وَ اغْتِصاباً، (أَلا لَعَنَ اللَّهُ الْغاصِبينَ الْمُغْتَصبينَ)، وَعِنْدَها سَيَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَا الثَّقَلانِ (مَنْ يَفْرَغُ) وَيُرْسِلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَنُحاسٌ فَلاتَنْتَصِرانِ مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَالْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ ما مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ وَاللَّهُ مُهْلِكُها بِتَكْذيبِها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ مُمَلِّكُهَا الْإِمامَ الْمَهْدِىَّ وَاللَّهُ مُصَدِّقٌ وَعْدَه. هم از بهر هر كس بود درشهود

هم آنانكه زائيده از مادرند

از اين امر بايد بهر بوم و بر

پدر گويد آن را بفرزند نيز

چه رود اين امامت كه باشد زِ ما

بغضب اوفتد در كف غاصبين

بهر غاصب و مغتصب بي گمان

در

اين حال رود از براي شما

شما را فرستد خداوندگار

بسي نيز از مسّ بگداخته

بدانيد مردم، خداي جهان

چنين رفته تقدير از بي نياز

هم از مصلحت آن مبّرا زِ عيب

بدانيد مردم كه در روزگار

مقدر كند امر تخريب آن

كند همچنان نيز حالي هلاك

كند ظالمانرا چنين حق عقاب

هم آنانكه يابند زين پس وجود

و يا خود بصلب و رحم اندرند

كه حاضر بغائب رساند خبر

شود تا بپا عرصة رستخيز

شود مملكت در ميان شما

پذيرد خلل آن زمان شرع و دين

كند خشم و لعنت خداي جهان

پديد آيد اي انس و جن ابتلا

بسي شعله ازآتش پر شرار

كه دفعش نباشد زكس ساخته

نمايد بهر حالتان، امتحان

كه يابد ز ناپاك پاك، امتياز

شما را نكرده است دانا به غيب

نبوده است يك قريه كش كردگار

مگر در مكافات تكذيب آن

ندارد هرآن قريه از ظلم باك

كه فرموده خود ذكر آن در كتاب

(25)

مَعاشِرَالنّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُالْأَوَّلينَ، وَاللَّهُ لَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلينَ، وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرينَ. قالَ اللَّه تَعالى: (أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلينَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ

الْآخِرينَ، كذالِكَ نَفْعَلُ بِالُْمجْرِمينَ، وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ) مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنى وَنَهانى، وَقَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَنَهَيْتُهُ (بِأَمْرِهِ). فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَالنَّهُىِ لَدَيْهِ، فَاسْمَعُوا لاَِمْرِهِ تَسْلَمُوا وَأَطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَانْتَهُوا لِنَهْيِهِ تَرشُدُوا، (وَصيرُوا إِلى مُرادِهِ) وَلا تَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبيلِهِ. مَعاشِرَالنّاسِ، أَنَا صِراطُ اللَّهِ الْمُسْتَقيمُ الَّذى أَمَرَكُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِىٌّ مِنْ بَعْدى. ثُمَّ وُلْدى مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ (الْهُدى)، يَهْدونَ إِلَى الْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلونَ. شما را امام و ولي اين علي است

بود او مواعيد حق و خدا

چه بسيار پيش از شما در جهان

خداوند كرد اولين را هلاك

خداوند اي مردم از راه وحي

علي نيز در امر و نهي، من است

بدانست او امر و نهي خداي

هدايت بيابيد ازين

پيشوا

به اِرشاد او بر خوريد از رشاد

مبادا كند راههاي دگر

خدا را محقق منم راه راست

مرا راه حق است حيدر زپي

هدايت نمايند آنان بحق

كه آگاه بر هر خفي و جلي است

مواعيد خود را نمايد وفا

نمودند ره گم ز پيشينيان

جهان را كند ز آخرين نيز پاك

مرا كرد امر و مرا كرد نهي

همان امر و نهي كه از ذوالمن است

بياريد پس امر و نهيش بجاي

پذيريد نهيش زهر ناروا

بپوئيد از وي طريق مراد

شما را از اين راه سالم بِدَر

زِمن پيروي فرض بهر شماست

پس از او نژاد من از صلب وي

عدالت گذارند اندر فِرَق

(26)

ثُمَّ قَرَأَ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِ الْعالَمينَ...» إِلى آخِرِها وَقالَ: فِىَّ نَزَلَتْ وَفيهِمْ (وَاللَّهِ) نَزَلَتْ، وَلَهُمْ عَمَّتْ وَإِيَّاهُمْ خَصَّتْ أُولئكَ أَوْلِياءُاللَّهِ الَّذينَ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنونَ، أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ الْغاوُونَ إِخْوانُ الشَّياطينِ يوحى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُروراً. أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فى كِتابِهِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: (لاتَجِدُ قَوْماً يُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّاللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَوْكانُوا آبائَهُمْ أَوْأَبْنائَهُمْ أَوْإِخْوانَهُمْ أَوْعَشيرَتَهُمْ، أُولئِكَ كَتَبَ فى قُلوبِهِمُ الْإيمانَ) إِلى آخِرالآيَةِ.

پس از لعل لب آن شه انس و جان

پس آنگاه فرمود در من خدا

هم اين سوره اندر علي نازلست

زدرگاه يزدان چنين لطف خاص

خدا را همان اولياء عظام

الا حزب حق راست فتح و ظفر

الا با علي دشمنند آن كسان

همان سركشاني كز اخوانشان

زگفتار بيجا بيان گزاف

بدانيد هستند احبابشان

در احوال آنقوم دور از ثواب

نمي يابي آنقوم را اهل دين

محبّند با آن گروه جهول

الي آخر اين آيه را شاه دين

بفرمود پس با نداي جلي

شد از سوره فاتحه دُرفشان

مراين سوره نازل نمود از سما

هم اولاد او

را چو او شامل است

بمن دارد و آل من اختصاص

كه از خوف و حزنند ايمن تمام

بر احزاب غالب بود سربسر

كه اهل شقاقند اندر جهان

شياطين رسد وحي بر جانشان

كز آنها نخيزد بجز اختلاف

كسانيكه حق داده زآنها نشان

چنين ذكر فرموده اندر كتاب

بحشر و خداوند صاحب يقين

كه هستند خصم خدا و رسول

فروخواند آن لحظه بر مسلمين

بحق محبان آل علي

(27)

أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الْمُؤْمِنونَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: (الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدونَ)

(أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَرْتابوا). أَلا إِنّجهنم أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنينَ، تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْليمِ يَقُولونَ: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلوها خالِدينَ. أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمْ، لَهُمُ الْجَنَّةُ يُرْزَقونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَصْلَونَ سَعيراً. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ يَسْمَعونَ لِجَهَنَّمَ شَهيقاً وَ هِىَ تَفورُ وَ يَرَوْنَ لَهازَفيراً. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ فيهِمْ: (كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها) الآية. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذينَ قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ.

اَلا دوستداران ايشان زجاه

كسانيكه دارند ايمان و هم

كشانند در ايمني رخت خويش

الا دوستداران اين اوصيا

شود مسكن امن جنّاتشان

بگويند بعد از درود و سلام

بمانيد جاويد در اين سرا

الا دوستداران آن رهبران

نمايند منزل بدون حساب

بدانيد اعداي آن اوليإ

بگردند واصل به نارِ سعير

بدانيد اعداي آن سروران

كه بينيد از حق عذاب اليم

بحالي كه آتش بود شعله زا

در آن هر گروهي كه داخل شوند

الي آخر آن شاه گردون جناب

دگرباره فرمود زِ اعدايشان

شُدَستند موصوف وصف اِلآه

نپوشند بر آن لباس ستم

بگيرند راه هدايت به پيش

همان مرد مانند كاندرجزا

بود با ملايك ملاقاتشان

بپاكي درآييد در اين مقام

مصون از زوال و مُعاف از فنا

همان ناجيانند كاندر جَنان

كز آنها خبرداده حق در كتاب

همان ها لكانند كاندر جزا

كه بدخواه

را بدرسد ناگزير

همان منكرانند و اِستمگران

كنند استماع شهيق از جحيم

زَفيرش دل و جان برآرد زجا

بلعن هم از غيظ قائل شوند

بيان كرد اين آيه را از كتاب

بقرآن چنين داده يزدان نشان

(28)

(كُلَّما أُلْقِىَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَأتِكُمْ نَذيرٌ، قالوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلنا مانَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَىْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ فى ضَلالٍ كَبيرٍ) إِلى قَوله: (أَلافَسُحْقاً لاَِصْحابِ السَّعيرِ) أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبيرٌ. مَعاشِرَالنَاسِ شَتّانَ مابَيْنَ السَّعيرِ وَالْأَجْرِ الْكَبيرِ. (مَعاشِرَالنّاسِ)، عَدُوُّنا مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَلَعَنَهُ، وَ وَلِيُّنا (كُلُّ) مَنْ مَدَحَهُ اللَّهُ وَ أَحَبَّهُ. مَعاشِرَ النّاسِ، أَلاوَإِنّى (أَنَا) النَّذيرُ و عَلِىٌّ الْبَشيرُ. (مَعاشِرَالنّاسِ)، أَلا وَ إِنِّى مُنْذِرٌ وَ عَلِىٌّ هادٍ. مَعاشِرَ النّاس (أَلا) وَ إِنّى نَبىٌّ وَ عَلِىٌّ وَصِيّى. (مَعاشِرَالنّاسِ، أَلاوَإِنِّى رَسولٌ وَ عَلِىٌّ الْإِمامُ وَالْوَصِىُّ مِنْ بَعْدى، وَالْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ. أَلاوَإِنّى والِدُهُمْ وَهُمْ يَخْرُجونَ مِنْ صُلْبِهِ) أَلا إِنَّ خاتَمَ الْأَئِمَةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِىَّ. أَلا إِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَى الدِّينِ. أَلا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ. أَلا إِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها.

كه درياي آتش چه آيد بموج

بپرسندشان خازنان جحيم

مر اين آيه را نيز تا انتها

دگر باره در حق احبابشان

كساني كه هستند خالي زِ رَيب

زحق در خور لطف و آمرزشند

بدانيد مردم جحيم و جنان

كسي دشمن ماست كورا خدا

بود دوست ما را كسي كش و دُوُ

بدانيد مردم براي شما

منم مردم از حق، نبي و بشير

بدانيد ختم امامان پاك

بدانيد او هست غالب به دين

بدانيد او فاتح قلعه هاست

در اُفتند اَعدا در آن فوج فوج

شما را كس آيا نداده است بيم

بيان كرد آندم رسول خدا

زِ مرجان بدين آيه شد دُرفشان

ز پروردگارند ترسان به غَيب

به اَجر كبير الهي

خوشند

بسي فرقها دارد اندرميان

مذمت فرستاد و لعنت سزا

محب است و مداح زانعام وجود

منم بيم آور علي رهنما

علي هست بر من وصي و ظهير

بود مهدي قائم آنجان پاك

كِشد در جهان كيفر از ظالمين

از او منهدم ظلم را هر بناست

(29)

أَلا إِنَّهُ غالِبُ كُلِّ قَبيلَةٍمِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ وَهاديها.أَلاإِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لاَِوْلِياءِاللَّهِ. أَلا إِنَّهُ النّاصِرُ لِدينِ اللَّهِ. أَلا إِنَّهُ الْغَرّافُ مِنْ بَحْرٍ عَميقٍ. أَلا إِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذى فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذى جَهْلٍ بِجَهْلِهِ. أَلا إِنَّهُ خِيَرَةُاللَّهِ وَ مُخْتارُهُ. أَلا إِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَالُْمحيطُ بِكُلِّ فَهْمٍ. أَلا إِنَّهُ الُْمخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ الْمُشَيِّدُ لاَِمْرِ آياتِهِ. أَلا إِنَّهُ الرَّشيدُ السَّديدُ. أَلا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ أَلا إِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ مِنَ الْقُرونِ بَيْنَ يَدَيْهِ. أَلا إِنَّهُ الْباقي حُجَّةً وَلاحُجَّةَ بَعْدَهُ وَلا حَقَّ إِلاّ مَعَهُ وَلانُورَ إِلاّعِنْدَه.

بدانيد اندر قبائل به تيغ

بدانيد او مينمايد قيام

بدانيد او ناصر دين بود

بدانيد آن طرفه بحر شگرف

بدانيد او آگه است از كسان

بدانيد بنموده پروردگار

بدانيد هست از صمير بسيط

بدانيد آن رهنماي بشر

كند در جهان آن امام همام

بدانيد آن ذو رشاد رَشيد

بدانيد بر اوست تفويض امر

بدانيد بگذشتگان خبير

بدانيد آن شاه در روزگار

نباشد دگر بعد از او حجتي

نه حقي مگر اينكه با او بود

بود قاتل مشركين بي دريغ

بخونخواهي اولياءِ عِظام

مُروّج به احكام آيين بود

همي آب گيرد ز درياف ژرف

كه در فضل و جهلند هر يك چسان

وِرا انتخاب و وِرا اختيار

بهر علم هم وارث و هم محيط

دهد از خداوندگارش خبر

به بيداري امر ايمان قيام

بود در امور استوار و سديد

برون كار از دست زيد است و

عمرو

شدند از وجود شريفش بشير

بود حجت باقي كردگار

جز اونيست كس را چنين رَتبتي

نه نوري مگر اينكه زان رو بود

(30)

أَلا إِنَّهُ لاغالِبَ لَهُ وَلامَنْصورَ عَلَيْهِ. أَلاوَإِنَّهُ وَلِىُ اللَّهِ فى أَرْضِهِ وَحَكَمُهُ فى خَلْقِهِ، وَأَمينُهُ فى سِرِّهِ وَ علانِيَتِهِ مَعاشِرَالنّاسِ إِنّى قَدْبَيَّنْتُ لَكُمْ وَأَفْهَمْتُكُمْ، وَ هذا عَلِىٌ يُفْهِمُكُمْ بَعْدى. أَلاوَإِنِّى عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتى أَدْعُوكُمْ إِلى مُصافَقَتى عَلى بَيْعَتِهِ وَ الإِقْرارِبِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعْدى. أَلاوَإِنَّى قَدْ بايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِىٌّ قَدْ بايَعَنى. وَأَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ (إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ، يَدُاللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ. فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ، وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً) مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ مِنْ شَعائرِاللَّه.

بدانيد كس نيست غالب بر او

بدانيد هست او وليِّ خدا

حَكَم خلق را باشد از ذوالمنن

من اي مردم احكام پروردگار

مرا بود هر امر و نهيي زدين

هم از بعد من اين علي بر شما

شما را چو اين خطبه اتمام يافت

بياريد رسم تحيّت بجا

پس آنگه پي بيعت آن امام

بدانيد من بيعتم با خداست

من از جانب حق در اين امر عام

پس آن كس كه اين عهد را بشكند

الي آخر آن شاه ملك ادب

دگر باره فرمود از كردگار

نه منصور ميگردد او را عدو

جز او را در زمين نيست فرمانروا

امين است حق را بسرّ و علن

نمودم براي شما آشكار

بفهم شما كردم آن را قرين

بفهماند آن را كه باشد روا

بهمدستي من ببايد شتافت

ز منصوب گرديدن مرتضي

نمائيد آماده خود را تمام

علي بيعتش با من از ابتداست

كنم اخذ بيعت ز امت تمام

بنفس خود البته استم كند

بدين

آيه شِكَّر فشان شد ز لب

بود حجّ و عمره در آيين شعار

(31)

(فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِاعْتَمَرَ فَلاجُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما) الآيَة. مَعاشِرَالنّاسِ، حُجُّواالْبَيْتَ فَماوَرَدَهُ أَهْلُ بَيْتٍ إِلاَّ اسْتَغْنَوْا وَ أُبْشِروا، وَلاتَخَلَّفوا عَنْهُ إِلاّبَتَرُوا وَ افْتَقَرُوا مَعاشِرَالنّاسِ، ماوَقَفَ بِالْمَوْقِفِ مُؤْمِنٌ إِلاَّغَفَرَاللَّهُ لَهُ ماسَلَفَ مِنْ ذَنْبِهِ إِلى وَقْتِهِ ذالِكَ، فَإِذا انْقَضَتْ حَجَّتُهُ اسْتَأْنَفَ عَمَلَهُ. مَعاشِرَالنَّاسِ، الْحُجّاجُ مُعانُونَ وَ نَفَقاتُهُمْ مُخَلَّفَةٌ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ لايُضيعُ أَجْرَالُْمحْسِنينَ. مَعاشِرَالنّاسِ، حُجُّوا الْبَيْتَ بِكَمالِ الدّينِ وَالتَّفَقُّهِ، وَلاتَنْصَرِفُوا عَنِ الْمشَاهِدِإِلاّ بِتَوْبَةٍ وَ إِقْلاعٍ. مَعاشِرَالنّاسِ، أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ.

پس آن بنده گو حج بجا آورد

مر اين آيه را نيز سلطان دين

دگر ره بفرمود مردم زحج

در آن اهل بيتي نكرده ورود

هم از آن تخلف نورزيده اند

درآن هيچ مومن توقف نكرد

مگر آنكه بخشيد تا آنزمان

چو از حج بانجام فرمان رسيد

بدانيد مردم ز روي يقين

در اين ره نمايند چون صرفِ مال

نه ضايع كند اجر آنان خداي

بكوشيد در حج بيت اي گروه

هم انفاق اندر ره دين كنيد

مگرديد دور از مشاهد مگر

شما را شود عفو حق مقترن

بداريد بر پاي مردم صلات

وراز عمره گوي سعادت بَرد

ز لعل لب افشاند دُرّ ثمين

بيابيد در كعبه فتح و فرج

كه ننموده حق بي نيازش زجود

مگر اينكه محتاج گرديده اند

بانجام دستور يزدان فرد

گناهان او را خداي جهان

پس اعمالش اينجا بپايان رسيد

كه يزدان به حجاج باشد معين

دهدشان عوض حضرت ذوالجلال

كه آرند اعمال نيكو بجاي

به بخشيد دين را كمال و شكوه

از اينراه ترويج آيين كنيد

زماني كه از توبه گيريد اثر

گناهانتان را كند ريشه كن

نباشيد از مانعين زكات

(32)

كَما أَمَرَكُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَإِنْ طالَ عَلَيْكُمُ الْأَمَدُ فَقَصَّرْتُمْ أَوْنَسِيتُمْ فَعَلِىٌّ وَلِيُّكُمْ وَمُبَيِّنٌ لَكُمْ، الَّذى نَصَبَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَكُمْ بَعْدى أَمينَ خَلْقِهِ. إِنَّهُ مِنِّى وَ أَنَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَ مَنْ تَخْلُفُ ِمِنْ ذُرِّيَّتى يُخْبِرونَكُمْ

بِماتَسْأَلوُنَ عَنْهُ وَيُبَيِّنُونَ لَكُمْ ما لاتَعْلَمُونَ. أَلا إِنَّ الْحَلالَ وَالْحَرامَ أَكْثَرُمِنْ أَنْ أُحصِيَهُما وَأُعَرِّفَهُما فَآمُرَ بِالْحَلالِ وَ اَنهَى عَنِ الْحَرامِ فى مَقامٍ واحِدٍ، فَأُمِرْتُ أَنْ آخُذَ الْبَيْعَةَ مِنْكُمْ وَالصَّفْقَةَ لَكُمْ بِقَبُولِ ماجِئْتُ بِهِ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فى عَلِىٍ أميرِالْمُؤْمِنينَ وَالأَوْصِياءِ مِنْ بَعْدِهِ الَّذينَ هُمْ مِنِّى وَمِنْهُ. نماييد از روي رغبت عمل

وگر بُرد طول زمان هوشتان

پس احكام حق را مبيّن علي است

دگر آنكه حق آفريد ازمنش

دگر آنكه بدهد شما را خبر

بدانيد باشد حلال و حرام

چو يك شناساندن اين و آن

به اخذِ حلال و به رّدِ حرام

مرا كرده مأمور پس بر شما

پذيريد از من به حُسن قبول

هم از بعد او پيشوايان چند

بامر خداوند عزّ و جلّ

زكوتاهي آن شد فراموشتان

ز حق بعد من او شما را وليست

بود روح من در مبارك تنش

چو پرسيد از مُعلَن و مُستَتَر

از آن پيش كانرا شمارم تمام

برونست از حدّ شرح و بيان

شما را كنم امر دريك مقام

پي بيعت و صفقت اينك خدا

عَنِ اللهِ ما في عَلّيٍ اَقولُ

كه از صلب او وز نژاد منند

(33)

إمامَةٌ فيهِمْ قائِمَةٌ، خاتِمُها الْمَهْدىُّ إِلى يَوْمٍ يَلْقَى اللَّهَ الَّذى يُقَدِّرُ وَ يَقْضي مَعاشِرَالنّاسِ، وَ كُلُّ حَلالٍ دَلَلْتُكُمْ عَلَيْهِ وَكُلُّ حَرامٍ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ فَإِنِّى لَمْ أَرْجِعْ عَنْ ذالِكَ وَ لَمْ أُبَدِّلْ. أَلا فَاذْكُرُوا ذالِكَ وَاحْفَظُوهُ وَ تَواصَوْابِهِ، وَلا تُبَدِّلُوهُ وَلاتُغَيِّرُوهُ أَلا وَ إِنِّى اُجَدِّدُالْقَوْلَ: أَلا فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأْمُرُوا بِالْمَعْروفِ وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ. أَلاوَإِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ أَنْ تَنْتَهُوا إِلى قَوْلى وَتُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ وَ تَأْمُروُهُ بِقَبُولِهِ عَنِّى وَتَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ، فَإِنَّهُ أَمْرٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَمِنِّى. از آنها يكي مهديِ قائم است

امامي كه در ملك روي زمين

شما را من اي مردم از

ذوالجلال

هم از هر حرامي بگوش شما

من از آنچه گفتم نگرديده ام

پس آگاه باشيد و ياد آوريد

خبر ز آنچه گفتم بياران دهيد

بدايند مردم دگر باره من

الا پس بداريد برپا نماز

زاموال، حق مساكين دهيد

ز امربمعروف در انتباه

هم از نهي منكر مداريد دست

خود امر بمعروفتان را كمال

هم ابلاغ فرمان و گفتار من

همش امر كردن با خذو قبول

مراين امرهست از خداوند و من

كه تا حشر دوران او دائم است

بحق ميكند حكم، آن بي قرين

دلالت نمودم سوي هر حلال

فرو خواندم آيات نهي از خدا

ز تبديل بر آن پسنديده ام

بخاطر بيان مرا بسپريد

نه تبديل و تغيير بر آن دهيد

به تجديد مطلب برانم سخن

تقرب بجوييد با بي نياز

زكوتش بدستور آئين دهيد

نورزيد غفلت به بيگاه و گاه

زسستي مياريد بر دين شكست

نيوشيدن از من بود اين مقال

بدانكو نباشد در اين انجمن

همش نهي كردن زردّ و نكوُل

بهرشيخ و شاب و بهر مردو زن

(34)

وَلا أَمْرَ بِمَعْروفٍ وَلا نَهْىَ عَنْ مُنْكَرٍ إِلاَّمَعَ إِمامٍ مَعْصومٍ مَعاشِرَالنّاسِ، الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ وَعَرَّفْتُكُمْ إِنَّهُمْ مِنِّى وَمِنْهُ، حَيْثُ يَقُولُ اللَّهُ فى كِتابِهِ: (وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ). وَقُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما». مَعاشِرَ النّاسِ، التَّقْوى، التَّقْوى، وَاحْذَرُوا السّاعَةَ كَما قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: (إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَىْ ءٌ عَظيمٌ). اُذْكُرُوا الْمَماتَ (وَالْمَعادَ) وَالْحِسابَ وَالْمَوازينَ وَالُْمحاسَبَةَ بَيْنَ يَدَىْ رَبِّ الْعالَمينَ وَالثَّوابَ وَالْعِقابَ فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ أُثيبَ عَلَيْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَيْسَ لَهُ فِى الجِنانِ نَصيبٌ. خود اين امرو اين نهي ازشما

بود حكمفرما در اين دستگاه

كتاب خدا باشد اي مسلمين

كه بعد از علي از نژاد علي

من اين نيز گفتم كه اندر جهان

خداوند دربارة بوتراب

ولايت كه هستي بدان قائم است

بگفتم من البته هرگز شما

ولي تا بقرآن

و عترت زجان

پي ايمني مردم اندر معاد

حذر زان تزلزل نمائيد و بيم

بخاطر بياريد مرگ و حساب

هم از اينكه باشد حساب كسان

هم از اينكه هر كس شود بهره ياب

پس آن كس كه آيد بفعل نكو

هم آنكو بيايد بكردار زشت

نباشد بدلخواه هر كس روا

امامي كه خود هست دور از گناه

شما را معرف زروي يقين

شما را امامند و حق را ولي

ز نسل منند و علي آن مهان

چنين ذكر فرموده اندر كتاب

در اعقاب او باقي و دائم است

نگرديد گمره زدين خدا

شما را تمسك بود در جهان

به تقوي بتقوي كنيد اعتماد

كه خوانده خداي عظيمش عظيم

ز ميزان اعمال و هول عذاب

حضور خداوندگار جهان

يكي از ثواب و يكي از عقاب

به نيكي جزا داده خواهد شد او

نصيبي ندارد زباغ بهشت

(35)

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّكُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُصافِقُونى بِكَفٍ واحِدٍ فى وَقْتٍ واحِدٍ، وَقَدْ أَمَرَنِىَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِىّ أَميرِالْمُؤْمنينَ، وَلِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّى وَ مِنْهُ عَلى ما أَعْلَمْتُكُمْ أَنَّ ذُرِّيَّتى مِنْ صُلْبِهِ. فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ: «إِنّا سامِعُونَ مُطيعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَرَبِّك فى أَمْرِ إِمامِنا عَلِىّ أَميرِالْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ نُبايِعُكَ عَلى ذالِكَ بِقُلوُبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَأَيْديناعلى ذالِكَ نَحْيى عَلَيْهِ نَموتُ وَ عَلَيْهِ نُبْعَثُ. وَلانُغَيِّرُ وَلانُبَدِّلُ، وَلا نَشُكُّ (وَلانَجْحَدُ).

شما بيش از آنيد اي مسلمين

بيك دست در صفقه كوشا شوم

خداوند عزوجل اين زمان

بدان عقد منصب كه فاش و جلي

سپردم امارت در امت به وي

امامان زنسل من و صلب او

شما را بگفتم ببانگ بلند

سراسر بگوييد از خاص و عام

مطيعيم در امرو راضي بدان

زحق آنچه گفتي بما موبمو

زصلب وي آن اولياء عظام

بدلهايمان هم

بجانهايمان

نه پيچيم از اين امر روي ثبات

چه در موقع بعث يوم النّشور

نه تغيير و تبديل بر آن دهيم

كه من با همه اندرين سرزمين

بهمدستي اينك مهيا شوم

همي خواهد اقرارتان هر زبان

به بستم من اينجا براي علي

پس آنانكه آيند او را زپي

كز آنان نمودم بسي گفتگو

كه ذريه من ز صلب وِيَند

نموديم ما استماع كلام

پذيراي فرمان يزدان بجان

كه آن در علي بود و اولاد او

بدانها نماييم بيعت تمام

دگر دستها و زبانهايمان

چه اندر حيات و چه اندر ممات

كه هر كس برآرد سر از خاك گور

نه بر شكّ و رَيب از خطا دل نهيم

(36)

وَلانَرْتابُ، وَلا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَلا نَنْقُضُ الْميثاقَ. وَعَظْتَنا بِوَعْظِ اللَّهِ فى عَلِىّ أَميرِالْمؤْمِنينَ وَالْأَئِمَّةِ الَّذينَ ذَكَرْتَ مِنْ ذُرِّيتِكَ مِنْ وُلْدِهِ بَعْدَهُ، الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَ مَنْ نَصَبَهُ اللَّهُ بَعْدَهُما. فَالْعَهْدُ وَالْميثاقُ لَهُمْ مَأْخُوذٌ مِنَّا مِنْ قُلُوبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَضَمائِرِنا وَأَيْدينا. مَنْ أَدْرَكَها بِيَدِهِ وَ إِلاَّ فَقَدْ أَقَرَّ بِلِسانِهِ، وَلا نَبْتَغي بِذالِكَ بَدَلاً وَلايَرَى اللَّهُ مِنْ أَنْفُسِنا حِوَلاً. نَحْنُ نُؤَدّي ذالِكَ عَنْكَ الّدانى والقاصى مِنْ اَوْلادِنا واَهالينا، وَ نُشْهِدُاللَّهَ بِذالِكَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً وَأَنْتَ عَلَيْنا بِهِ شَهيدٌ». مَعاشِرَالنّاسِ، ماتَقُولونَ؟ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ خافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ، (فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها) وَمَنْ بايَعَ فَإِنَّما يُبايِعُ اللَّهَ، (يَدُاللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ).

نه از عهد خود روي گردان شويم

اطاعت كنيم از خدا و رسول

پذيريم نيز امر اولاد وي

بخلق جهان رهنما و ولي

كه آيند بعد از حسين و حسن

گَهِ اخذ ميثاق در امر دين

ز دلها و جانها زبانهاي ما

زما هر كه با اين دو بيعت نمود

مر آن را نجوييم هرگز بدل

گرفتيم بر خود خدا را گواه

تو هم باش بر ما گواه

و دگر

چه باشند پنهان و چه بر ملا

خود از هر گواهي خدا اكبر است

چه دانيد اي مسلمين برزبان

به تحقيق حق عالم هر صدا است

پس آن كو براه هدايت رود

هر آنكس كه گمره شد از ابلهي

پس آن كس كه بيعت كند در عيان

بدين بيعت آنكو شود پاي بست

مصمم نه بر نقض پيمان شويم

نماييم امر علي را قبول

كه آيند او را يكايك زپي

زنسل تو و صلب پاك علي

جگرگوشه هاي علي آن دو تن

براي علي سرور مومنين

هم از بيعت دست و آراي ما

مُقّرگشت و نيز از زبانشان ستود

نه بينيم در خود خلاف از حِول

كه كافي است بهر شهادت الآه

هر آنكوست فرمانبَر از دادگر

ملايك جنود و عبيد خدا

بدين نكته هر بنده مستحضر است

كه باشد خداوند آگه از آن

بر او كشف اسرار نفس شماست

وِرا رستگاري مسلم شود

خود از بهر او باشد آن گمرهي

بود بيعتش با خدا در نهان

وِرا دست حق است بالاي دست

(37)

مَعاشِرَالنّاسِ، فَبايِعُوا اللَّهَ وَ بايِعُونى وَبايِعُوا عَلِيّاً أَميرَالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَالْأَئِمَّةَ (مِنْهُمْ فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ) كَلِمَةً باقِيَةً. يُهْلِكُ اللَّهُ مَنْ غَدَرَ وَ يَرْحَمُ مَنْ وَ فى، (وَ مَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً). مَعاشِرَالنّاسِ، قُولُوا الَّذى قُلْتُ لَكُمْ وَسَلِّمُوا عَلى عَلىّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ، وَقُولُوا: (سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ)، وَ قُولوا:

(اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللَّهُ) الآية. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ فَضائِلَ عَلىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ عِنْدَاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ - وَ قَدْ أَنْزَلَهافِى الْقُرْآن.

بترسيد مردم زحق وز يقين

علي سرور مومنين پس حسن

پس آن پيشوايان كه در روزگار

كند هر كه حيلت خداوند پاك

گرفت آنكه راه وفا را به پيش

پس آنكه از جحد بشكست عهد

بدين آيه باز آن شه انس و جان

دگر ره بگفت اي گروه آنچه من

دهيد از سر ميل و رغبت سلام

بگوييد يا رب بيان رسول

نموديم اطاعت زفرمان تو

بسوي تو اي خالق انس و جان

بگوييد حمد است خاص خداي

هدايت يقين شامل ما نبود

علي را فضائل به نزد خداست

بتحقيق آن از خداي حميد

بنماييد بيعت بسالار دين

پس از اوحسين آن دو فرزند من

ولايت در آنها بود پايدار

نمايد به تحقيق او را هلاك

در رحمت حق گشايد بخويش

به اِشكستِ نفس خود او كرده جهد

زياقوت لب گشت گوهر فشان

بگفتم بگوئيد و بر بوالحسن

كه او مومنين راست ميروامام

شنيديم و كرديم از وي قبول

كنون از تو خواهيم غفران تو

بود بازگشتِ همه بندگان

كه ما را بدين راه شد رهنماي

خداوند مان گرنه ره مي نمود

زفضل علي باخبر كبرياست

شده نازل اندر كتاب مجيد

(38)

أَكْثَرُ مِنْ أَنْ أُحْصِيَها فى مَقامٍ واحِدٍ، فَمَنْ أَنْبَاَكُمْ بِها وَ عَرَفَها فَصَدِّقُوهُ مَعاشِرَالنّاسِ، مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ عَلِيّاً وَ الْأَئِمَةَ الَّذينَ ذَكرْتُهُمْ فَقَدْ فازَفَوْزاً عَظيماً. مَعاشِرَالنَّاسِ، السّابِقُونَإِلى مُبايَعَتِهِ وَ مُوالاتِهِ و التَّسْليمِ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَأُولئكَ هُمُ الْفائزُونَ فى جَنّاتِ النَّعيمِ. مَعاشِرَالنّاسِ، قُولُوا ما يَرْضَى اللَّهُ بِهِ عَنْكُمْ مِنَ الْقَوْلِ، فَإِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَميعاً فَلَنْ يَضُرَّاللَّهَ شَيْئاً اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ (بِما أَدَّيْتُ وَأَمَرْتُ) وَاغْضِبْ عَلَى (الْجاحِدينَ) الْكافِرينَ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.

بود بيشتر زآنكه دريك مقام

پس آن را كه از آن فضايل خبر

نورزيد انكار تحقيق وي

بدانيد اي مردم آن كو قبول

پس امر علي و آن امامان كه من

رهد از عذاب و شود رستگار

بدانيد اي مسلمين آن كسان

بگيرند پيشي كنند اهتمام

اميرش بدانند بر مومنين

بگوييد اي مسلمين آن سخن

اگر چه شما و آنچه اندر زمين

بكفر و

ضلالت برآرند سر

خدايا ببخشاي بر مومنين

ستايش بدان ذات پاكي نثار

براي شما من شمارم تمام

بدادم من و گشت صاحب نظر

نماييد البته تصديق وي

كند حكم يزدان و امر رسول

بِراندم در اوصاف آنان سخن

بود فارغ از هول روز شمار

كه در بيعت مرتضي اين زمان

هم اندر تولي هم اندر سلام

بود جايگهشان بهشت برين

كه خشنود گردد از آن ذوالمنن

ز جن و زانسند از ساكنين

خداوند را نيست هرگز ضرر

بكن كافران را هلاك قرين

كه مر عالمين راست پروردگار پايان

جنتي

بخش اوّل

« خطابه غدير » حمد، بر آن خالق يكتا سزاست

او كه در يكتائيش جلَّ علاست

گرچه خود تنهاست آن بي منتهي

ليك نزديك است او بر ما سوي

او بود در سلطنت صاحب جلال

پايه هاي خلقتش اندر كمال

علم او در برگرفته، هر چه هست

لامكان باشد، نه بالا و نه پست

قدرتش چيره به هر چه آفريد

صاحب برهان، هماره او حميد

دائماً محمود باشد آن نكو

نيست پاياني براي مجد او

اوّل و انجام هر چيزي از اوست

باز گردد كلّ هستي سوي دوست

كردگار آسمان، گستر زمين

حكمران هر دو خود، هم آن و اين

او ز هر نقصان و هر عيبي بري

ساحت قدسش نمايد سروري

او ملائك را چه نيكو پروراند

روح را هم خود به راه خويش خواند

چشمه ي فضلش، هميشه جاري است

نعمتش بر خلق هر دم ساري است

چشمها بيند به يك لحظه نگاه

ديدگان بر او ندارد هيچ راه

او كريم است و شكيب و بردبار

رحمتش بر كلّ هستي استوار

در عطاي نعمتش منّت نهد

منتقم باشد، ولي مهلت دهد

در عذاب كفر ورزانِ شرور

از سر لطفش همي باشد صبور

او بود آگه به اسرار نهان

خوب مي داند درون روح

و جان

باطن هر چيز بر او آشكار

نيست پنهان هيچ امري نزد يار

هر چه در عالم بُوَد در نزد اوست

آنكه بر هر چيز غالب شد هموست

هستي از نيروي او دارد قوام

قدرت او چيره باشد نا تمام

هيچ مثلي و همانندي نديد

از عدم آورد خلقت را پديد

از فنا و نيستي باشد بري

شيوه اش باشد عدالت گستري

هيچ معبودي نباشد از قديم

غير او چون او عزيز است و حكيم

او اجل باشد ز درك ديدگان

هست بينا بر نگاه بندگان

صاحب لطف است بر مخلوق خويش

او خبر دارد ز بعد و حال و پيش

هيچ كس از ديدن و سعي و خطا

پي نخواهد برد بر وصف خدا

هم نداند هيچ مخلوقي كه چون؟

او بود آ گه ز اسرار درون

يا چگونه از علن دارد خبر؟

جز كه خود راهي نمايد بر بشر

من گواهي مي دهم «الله» اوست

دهر شد لبريز از تقديس دوست

امتداد نور او تا انتها

امر او نافذ بود بي رهنما

ني شريكي هست در تقدير او

ني كسي يار است در تدبير او

صورت هستي از او شد در وجود

هيچ الگويي براي او نبود

اين همه زيبايي و نقش و نگار

در وجود آورد او بي هيچ يار

بهر هستي هيچگه رنجي نخورد

در مسير چاره جويي ره نبرد

نشأت عالم از آن جان جهان

اوست هستي بخش بر كون و مكان

او بُوَد «الله» غير از او دگر

هيچ معبودي نيايد در نظر

صنع او همواره باشد استوار

صنعتش زيبا بود پروردگار

دادگر باشد ستم كي مي كند

اوست اكرم، امر نزد او رود

شاهدم بر او كه هر چه ما سوي ست

آن فروتن در بزرگي خداست

در مقام عزّ

آن عزّت مدار

كلّ هستي هست پست و رام و خوار

قدرتش تسليم كرده هر چه هست

هيبتش هر فوق را آرد به پست

پادشاه هستي و گردون سپهر

رام باشد از وجودش ماه و مهر

مهر و ماه اندر مدار خود روان

تا اجل ها شان رسد در كهكشان

روز در شب، شب به روز آرد نگار

شد شتابان روز اندر شام تار

هر كه سركش باشد و اهل ستم

تار و پودش را بر آرد او به هم

هر كسي كو هست شيطان شرور

مُهلكش مي دارد و از خير دور لاشريك است و بر او ضدّي نبد

اوست يكتا، بي نياز از غير خود

لَم يَلِد باشد وَ لَم يُولَد همو

غير آن يكتا، تو يكتايي مجو

او خداي واحد و پروردگار

هم عطا بخشي نمايد بي شمار

هر چه خواهد نيك انجامش دهد

عزم آرد، حكم آن را آورد او بداند

هر چه را دانستني است

مي شمارد آنچه را بشمردني است

زندگي و مرگ باشد در يدش

فقر و ثروت از جناب حضرتش

گاه خندان، گاه گريان دارد او

گاه دور و گاه نزديك آرد او

منع و هم بخشش از آن او بود

پادشاهي و ثنا او را سزد

خير و نيكي جمله در دستان اوست

قدرت مطلق همه از آن اوست

با سپيدي پرده شب مي درد

روز را در ظلمت شب مي برد

نيست معبودي بجز آن ارجمند

نام غفّاري بر او آيد پسند

استجابت آورد او بر دعا

هر كه را خواهد فزون دارد عطا

هر نَفَس را در شمارش آورد

هم پري، هم مردمان را پرورد

نزد او هر مشكلي آسان نمود

از تمنّا كي پريشاني نمود

گرچه اصرار بشر باشد چو كوه

هيچگه او را

نيارد بر ستوه

او نگهدارنده ي هر صالح است

ياريش بر بندگان مفلح است

مؤمنان را اوست صاحب اختيار

بر دو عالم او بود پروردگار

در همه حالت بود بر او درود

لايق حمد و سپاس است آن وجود

حمد بي پايان بر آرم بر زبان

گويم او را من سپاس جاودان

برخوش و ناخوش كه آرد او به كام

هم به وقت سختي و هم سهل و رام

بر خداي لم يزل دارم يقين

بر ملائك، بر كتب، بر مرسلين

گوش بر فرمان او با گوش جان

طاعت امرش كنم در هر زمان

مي شتابم سوي آنچه او رضاست

مي پذيرم حكم او حكمش قضاست

سخت مشتاقم اطاعت دارمش

خائفم چون سخت باشد كيفرش

نيست كس از مكر او اندر امان

كي ز عدل اوست ترسي در ميان

بخش دوّم

فاش گويم لاف باطل كي زنم

بنده حقّم نه مأمور تنم

من گواهم او بود پروردگار

مي رسانم وحي حق را آشكار

گر عذاب او فرود آيد مرا

كي تواند كس برون آرد مرا

گرچه آن كس بُد توانش بس بزرگ

دوستي اش خالص آيد هم سترگ

نيست معبودي به جز او چون به من

وحي كرده، با شما گويم سخن

گر نگويم آنچه نازل كرده است

آنچه در حقّ علي فرموده است

در رسالت كوتهي بنموده ام

راه را تا نيمه اش پيموده ام

گفت با من حضرت باري تعال

خاطرت آسوده باشد زين مقال

من تو را از مكر مردم ضامنم

از اذيّت هاي آنان ايمنم

او كفايت مي كند در هر مجال

او بود بخشنده قبل از هر سؤال

وحي شد بر من ز بالا اينچنين

آيه اي از سوي ربّ العالمين

نام او نام سرآغاز سخن

مهربان، بخشنده باشد ربّ من

اي پيمبر آنچه

نازل شد بخوان

ليك آگه باش و اين نكته بدان

گر نگويي آنچه در حقّ علي است

گوئيا امر رسالت منتفي است

ليك جانت را ضمانت مي دهيم

از بد مردم امانت مي دهيم

هان مردم آنچه مأمورم بدان

كي كنم تقصير در ابلاغ آن

سرّ آن را فاش گويم گوشدار

جبرئيل آمد سه بار از نزد يار

از سوي ربّ سلام آمد پيام

آن خدايي كه همو باشد سلام

تا به پا خيزم به اعلامي بلند

باز گويم اين پيام سودمند

بهر هر خلقي ز مخلوق اله

گرچه باشد او سپيد و يا سياه

اين علي ابن ابيطالب بُوَد

جانشين من به فرمان احد

او وصّي و هم بردار بر من است

جامه ي سبز امامت بر تن است

در مقامش نيك تمثيلي زنم

او چو هارون است و موسايش منم

ليك من هستم چو ختم المرسلين

هيچ پيغمبر نيايد بعد از اين

او ولي مي باشد از سوي خدا

بعد اَلله و پيمبر بر شما

شأنش آمد از سوي پروردگار

آيتي اندر كتاب كردگار

بر شما باشد خدا وانگه نبي

سرپرست و صاحبِ حقّ و ولي

مؤمني هم كو يقميون الصلوﺓ

در ركوعش داده انگشتر زكات

باز گويم بر شما اين نكته باز

از علي برپا بود امر نماز

در ركوعش بر فقيري مستمند

اوست بخشنده ي نگيني ارجمند

بر خداي صاحب عزّ و جلال

پيروي مي دارد او «في كُلّ حال»

خواستم اينجا ز جبريل اين كلام

كو اجازت گيرد از رب سلام

تا معافم دارد از ابلاغ آن

چون شناسم اندرون جمعتان

اهل تقوي و يقين در قلّتند

آن منافقهاي دون در كثرتند

وآن ملامت پيشگان سخره گر

نيستم از مكر آنان بي خبر

وصف ايشان را خدايم بر شمرد

در كتاب خود

از آنان نام برد

آنچه مي رانند بر لبهاي خود

در درون جان و دلهاشان نَبُد

ساده پندارند هر امري كه آن

هست در نزد تعالي بس گران

بارها بر من اذّيت رانده اند

نام من را با «اُذُن» هم خوانده اند

چون علي همراهيش با من فزون

در گذشته بوده و باشد كنون

رويكرد من به او زين آيتم

او هوا خواه و پذيرا آيدم

تا كه آمد از سوي عزّ وجل

آيه اي محكم پيامي مستدل

سخت پيغمبر ز خود رنجانده اند

نام او را «زود باور» خوانده اند

گو اذن همواره بر خير شماست

مطمئن بر اهل ايمان و خداست

گر بخواهم نام ايشان را برم

يا كه بر آنان اشارت آورم

يا كه مردم را بخوانم سويشان

مي توانستم و ليكن مردمان

بر خدا سوگند گويم، از كرم

دم نياوردم فرو بستم لبم

ليك نا خشنود باشد رب من

گر نخوانم آنچه نازل شد به من

آنچه در حقّ علي آمد فرود

خواند احمد باز اين آيت كه بود

اي پيمبر آنچه نازل شد بخوان

ليك آگه باش و اين نكته بدان

گر نخواني آنچه گفتيم اي رسول

كي رسالت از تو مي باشد قبول

ليك جانت را ضمانت مي دهيم

از بد مردم امانت مي دهيم

بخش سوّم

هوش داريد اين سخن را چون نكوست

آيه در شأن علي آمد ز دوست

هم بفهميد و بدانيد اين پيام

اوست صاحب اختيار و هم امام

طاعت امرش خدايم طالب است

بهر انصار و مهاجر واجب است

هم بر آناني كه حق را مي خرند

پيروي از راه ايشان مي برند

بر سپيد و بر سياه و بر صغير

مرد و زن، هر برده و آزاد و پير

بر عرب، بر اعجمي، صحرا نشين

بر همه يكتا پرستان زمين

لازم الاجراست فرمان امير

نافذ الامر است گفتارش پذير

مورد نفرين و لعن حق بود

هر كه با او ساز ناسازي زند

ابر رحمت بارش آرد بر سرش

پيروش را آنكه دارد باورش

از گناهانش خدا خواهد گذشت

آنكه طاعت كردش و دمساز گشت

اي خلايق آخرين بار است من

در چنين جمعيّتي گويم سخن

گوش داريد و اطاعت آوريد

از فرامين خدا فرمان بريد

ذوالجلال و صاحب عزّت خداست

او همان معبود و مولاي شماست

بعد از او پيغمبر و مولا منم

وانگه از مولا علي دم مي زنم

اوست بعد من امام مسلمين

اين بود دستور ربّ العالمين

از علي آيند نسلي ارجمند

بعد از او ايشان امام امّتند

اين سخن جاري است تا روز حساب

روز ديدار رسول مستطاب

نيست حكم هر حرام و هر حلال

جز كه فرمايد خدي ذوالجلال

يا كه من گويم شما را حكم آن

قول من قول خداي مهربان

ربّ من آموخت بر من در كتاب

تا شناسم راه باطل از صواب

بر علي آموختم آن را تمام

تا جدا گرداند او حِلّّ و حرام

آنكه برتر باشد اندر روزگار

احترامش دار و برتر مي شمار

هيچ علمي نيست غير از آنكه در

سينه ام باشد به لطف دادگر

هر چه بود از اوّلين و آخرين

بر شمردم بر امام المتّقين

بر علي دادم تمام علم خويش

دانشم از او نه كم باشد نه بيش

او براي هر مسلمان پيشواست

روشني بخش به عالم مرتضي ست

ياد او در سوره ياسين ببين

آيه اي از سوي حقّ بي قرين

«كُلَّّ شَيءٍ» را چو خواهي علم آن

در امامي كه مبين باشد بخوان

از تولّاي علي رخ بر متاب

كي كند عاقل فرار از آفتاب

هر

كه از حد ولايش دور شد

چشم روح و جان او بي نور شد

او به سوي حق هدايت مي كند

با عمل آن را حمايت مي كند

نادرستي از علي دارد شكست

چون بگيرد پرچم «يَنهي» به دست

در مسير حق بود او استوار

از ملامت گر نيايد هيچ كار

اوّلين مؤمن به الله و رسول

اين سخن در غير او نايد قبول

جاي احمد خفت در آن شام سرد

جان فداي احمد مختار كرد

در كنارم بوده از روز نخست

در عبادت كس از او پيشي نجست

«اَوَّلُ النّاسَ صَلاﺓً» او بُوَد

اولين همراه با من او بود

در شب هجرت به امر كردگار

خفت اندر بسترم آن شام تار

جان من بر جان خود برتر گزيد

حق ورا منصوب كرد و برگزيد

او بُوَد برتر، نكويش مي شمار

اوست بر پا از سوي پروردگار

آي مردم گوش داريد اين پيام

او بود از جانب خالق، امام

منكرش را توبه كي دارد اثر

از يم آمرزش حق بي ثمر

بر خدا حتم است تا كيفر كند

هر كه را ساز مخالف مي زند

با عذابي دردناك و ماندگار

تا جهاني هست و باقي روزگار

منكران او به آتش همدمند

هيزم آن نار سنگ و مردمند

آتشي سخت است و جان سوز و گران

شد مهيّا از براي كافران

بر ظهورم انبيا بر قوم خويش

مژده مي دانند نامم را ز پيش

بر خداي خالق يكتا قسم

آخرين پيغمبر و مرسل منم

حجّتم بر خلق عالم، اجمعين

هم به اهل آسمانها، هم زمين

هر كه شك دارد بود كفرش جلي

كفر او باشد ز كفر جاهلي

هركسي باور ندارد اين سخن

شك كند در هر چه نازل شد به من

آن كه ناباور بود در

يك امام

نيست مؤمن بر امامان همام

هر كه شك دارد به حقّ هشت و چار

خود به پاي خود برد خود را به نار

اين فضيلت را خداي ذوالمنن

از روي احسان خود داده به من

چون خدا باشد كس ديگر كجاست

بانگ «اِلّاهُو» ز هر ذرّه به پاست

در همه حالات تا روز ابد

حمد من مخصوص آن ذات احد

پاس داريد اين علي را چون نكوست

برترين مردمان بعد از من اوست

برتر از هر مرد و زن در روزگار

تا كه روزي هست و خلقت ماندگار

دور بادا دور باد از لطف رب

منكر قولم بُوَد بهرش غضب

جبرئيل آمد خبر آورد باز

از سوي پروردگار بي نياز

هر كه باشد دشمن مولا علي

يا كه او را نشمرد بر خود ولي

مورد نفرين و لعن من مدام

قهر و خشم من بر او بُد مستدام

هر كه بايد در درونش بنگرد

تا چه با خود بهر محشر مي برد

از گناه و معصيت خود را رهيد

از خداي خويشتن پروا بريد

دست از دامان مولا بر ندار

تا نلغزد گامهاي استوار

چون خداوند است كو دارد خبر

از عملهاتان چه خير است و چه شر

در جوار حق بود جاي علي

اين سخن در مُنْزَل حق منجلي

گفت با من حق تعالي اين پيام

دشمنش در رشك و آهي نا تمام

روز رستاخيز روز حسرت است

دشمن مولا علي در ذلّت است

چون كه وصفش را خداوند عليم

گفت «جَنبِ الله» ذر ذكر حكيم

نيك در مفهوم قرآن بنگريد

ژرف آيات خدا را پي بريد

محكم آيات حق نور ره است

پيرو آيات شبهه گمره است

بر خدا سوگند تبيان او بود

آگه از تفسير قرآن او بود

او كه دستش

را به بالا برده ام

او كه وصفش بر شما بشمرده ام

هر كه من مولاي اويم اين علي

باشد او را صاحب امر و ولي

او وصي و هم برادر باشدم

حكم مولا از سوي حق آمدم

ثقل اصغر او و فرزندان او

ثقل اكبر را به جز قرآن مگو

هر يك از اين دو تو را گويد خبر

آن يكي از اين و اين از آن دگر

اين دو هرگز نيستند از هم جدا

تا قيامت در كنار حوض ما

اهل بيت من امينان حقند

در زمينش حاكمان مطلقند

آه گفتم آنچه مي بايست گفت

گاه بيداري نمي بايست خفت

نقل كردم آنچه بشنيدم ز رب

روز روشن آمد و بگريخت شب

بازگويم قول ربّ العالمين

نيست غير از او امير المؤمنين

بعد من بر مؤمنان باشد امير

اي___ن بُوَد وح__ي الهي در غ_دير

بخش چهارم

گفت آنگه خاتم پيغمبران

كيست برتر از شما بر نفستان

پا سخش دادند: «الله و رسول»

گفت احمد گوش داريد و قبول

هر كه من مولاي اويم اين علي

باشد او را صاحب امر و ولي

دوستش را دوست مي دار اي اله

دشمني با دشمن او را بخواه

يار باش و همره ياران وي

بي ثمر كن آنكه در خذ لان وي

هم برادر بر من است و هم وصي

دانشم را شد نگهبان اين علي

او خليفه بعد من در امّتم

جانشين من براي دعوتم

او بود بر مؤمنان چون آفتاب

بعد من عالِم به تفسير كتاب

رهنما و داعي حق مرتضي ست

مرتضي عامل به آنچه حق رضاست

شيرحق، حامي طاعات رب است

ناهي منكر به هر روز و شب است

او بود پيغمبرش را جانشين

او بود هادي، اميرالمؤمنين

اوست در راه خدا پيكارگر

با گروه ناكث

بيداد گر

قا سطين آنها كه روگردانده اند

با كجي از راستان جا مانده اند

ما رقين باشند از دين رفتگان

نيستند از مكر او اندر امان

گفت رب با من كلامي مستدل

قول من هرگز نخواهد شد بدل

اي خدا با امر تو گويم سخن

با ندايي از نهان خويشتن

دوستداران علي را دوست دار

دشمنان حضرتش دشمن بدار

از سوي خود ياورش ياري نما

هر كه بر خذلان وي شد كن رها

منكرانش را ز مهر خود بران

خشم خود را بر دل آنان نشان

اي خداي من تو نازل كرده اي

در حق او آيتي آورده اي

بهر نصب او به عنوان ولي

يا كه تبيين مقامات علي

دينتان امروز كامل كرده ام

نعمت خود را تمام آورده ام

برگزيدم بر شما اسلام را

گوش جان داريد اين اعلام را

هر كسي جويد به جز اسلام دين

آن كه باشد تا ابد دين مبين

هرگز از او نا پذيرم اين بدان

او بُوَد در آخرت از خاسران

بار الها باش خود بر من گواه

وحي را ابلاغ كردم اي اله

بخش پنجم

از سوي آن حضرت صاحب جلال

با امامت دينتان شد در كمال

هر كه راهش را ز راه مرتضي

يا ز راه نسل او دارد جدا

آن اماماني كه از صلب منند

پيشواياني كه يك جان و تنند

جانشيناني كه تا روز ابد

پيرويشان واجب آمد از صمد

حبط گرداند خدا كردار او

نار باشد پاسخ رفتار او

هيچ تخفيفي نيابد در عذاب

مهلتش چون كاخ امّيدش خراب

اين علي ياورترين يار من است

او سزاوار است و دلدار من است

از همه بر من بود نزديكتر

عزّتش مافوق ابناء بشر

هم خداي من از او خشنود باد

هم من از او راضي و خشنود و شاد

آيه اي نَبوَد به قرآن در رضا

جز كه نازل شد به شأن مرتضي

«اَلَّذينَ آمَنُوا» هر جاي آن

مي دهد اوّل ز اسم او نشان

مدح در مصحف از او دارد نمود

«هَل اَتي» در شأن او آمد فرود

آن بهشت «هَل اَتي» مخصوص اوست

هديه اي بر او بود از سوي دوست

غير او اين سوره را شايسته نيست

مدح در اين سوره مخصوص علي است

ياور دين، حامي جان نبي

او تقي و هادي و مهدي نقي

از همه پيغمبران بهتر منم

سنگ حيدر را به سينه مي زنم

اوست خيرُ الاوصياءُ الانبياء

نسل او باشند خيرُ الاوصياء

نسل هر پيغمبري از خود، ولي

نسل من آيند از صلب علي

چونكه ابليس از حسد درمانده شد

حضرت آدم ز جنّت رانده شد

رشك مي باشد ز شيطان مريد

پس مبادا بر علي رشك آوريد

چونكه مي گردد عملها تان تباه

باز مي ماند قدمهاتان ز راه

هبط شد آدم ز فردوس برين

با دلي سوزان فرود آمد زمين

رب به غير از يك خطا از او نديد

گرچه آدم را خدايش برگزيد

با شمايم گرچه مي بينم عيان

دشمنان حق بود در جمعتان

هر كسي بغض علي در دل نهد

كي ز تاريكي و بدبختي رهد

او بود مولاي هر پرهيزكار

شمس او شد، مؤمنان اندر مدار

سوره والعصر بر مولا علي است

مظهر آن آيه «اِلّا»، علي است

فتح هر سوره به قرآن كريم

هست بسم الله الرحمن الرحيم

بر زمان سوگند خورده ربّمان

آدمي همواره باشد در زيان

جز علي ابن ابيطالب كه هست

اهل ايمان، اهل صبر و حق پرست

شاهد ابلاغ پيغامم خداست

او بر آنچه بر شما گفتم گواست

نيست بر من جز كه سازم آشكار

بر شما فرموده ي پروردگار

آي مردم امر فرموده اله

استوار آييد در ترك گناه

لحظه مردن غروب زندگي است

مرگ با اسلام خود پايندگي است

بخش ششم

«امِنُوا بِالله» و بر پيغمبرش

هم به آن نوري كه باشد در برش

پيش از آنكه چهره ها گردد تباه

باژگونه آيد و باشد سياه

يا كه چون اصحاب سبت حيله گر

رانده گرديد از خداي دادگر

بر خدا سوگند مقصود خدا

نيست جز جمعيتي در بين ما

مي شناسم مقصد اين آيه را

نام آن جمعيت دون پايه را

ليك مأمورم كه مخفي دارمش

ديدني ناديدني انگارمش

اين علي باشد كه از روز ازل

حبّ و بغضش گشت ميزان عمل

نور حق در جان من مأوا گرفت

بعد من در جان حيدر جا گرفت

بعد از او در خاندانش مي رود

تا به نزد قائم مهدي رسد

مهدي آن باشد كه گيرد حقّ ما

مي ستاند از عدو حقّ خدا

ما ز نزد حضرت حق حجّتيم

خلق را بر دوست صاحب دعوتيم

بهر هر تقصيركار و هر عنود

هر كه در راه مخالف هست و بود

خائن و هر ظالم و اهل خطا

ما دليليم و به خالق رهنما

سكّه خاتم به نام من زدند

قبل من هم انبيايي آمدند

من چو ميرم يا كه گر كشته شوم

عاقبت زين عالم فاني روم

باز مي گرديد بر اعقاب خويش؟

عصر جهل و روزگار خواب خويش؟

هر كه برگردد به عصر جاهلي

خوانَدَش قرآن به پيغامي جلي

بر خدا زان كرده ها نايد زيان

اجر حق بر صابران و شاكران

اين علي و نسل او چون جان من

نسل او هستند فرزندان من

در صبوري گوي سبقت مي برند

در مقام شكر بر عالم سرند

گر روا داريد بر من مردمان

بارهاي منّت اسلامتان

مي شود اعمال،

فعل بي اثر

هم شما را خشم رب باشد ثمر

شعله هاي آتشين پر مهيب

يا مس افروخته گردد نصيب

در كمين مردمان نابكار

مي نشيند حضرت پروردگار

آي مردم بعد من آيند زود

پيشواياني گران كبر و عنود

سوي آتش مردمان را مي برند

در قيامت بي كس و بي ياورند

هم خدايم هم من از ايشان بري

بهرشان شيطان نمايد سروري

هم خود و هم پيرو و يارانشان

هست در قعر جهنّم جايشان

آتش دوزخ چه بد جايي بود

هر تكبّر پيشه آنجا مي رود

داني آن ياران آتش كيستند؟

غير اصحاب صحيفه نيستند

هر كسي در نامه اش بايد نظر

تا كند خود را از ايشان بر حذر

من امامت را امانت مي دهم

آن به نسل خويش عاريت نهم

تا قيامت آيد و روز حساب

روز رستاخيز و تحويل كتاب

من رساندم آنچه مأمورم بدان

تا كلامم حجّتي باشد عيان

بهر هر حاضر ز جمع حاضرين

يا به هر غايب كه آيد بعد از اين

يا به هر كس شاهد اين ماجراست

يا به دنيا هست و اندر پيش ماست

هم بر آناني كه در اين جمع ما

نيستند آنها كلامم را گوا

واجب آمد حاضران بر غايبان

هر پدر در گوش جان كودكان

تا ابد گويند پيغام غدير

آن كه باشد امر علّام قدير

گر چه اكنون ديده ام آينده را

شد خلافت با امامت جا به جا

هان نفرين خدا بر غاصبين

آن چپاول پيشگان راه دين

اندر آن هنگام از سوي خدا

آتشي آيد عذابي بر شما

شعله هايي از مس افروخته

هم پري و انس در آن سوخته

گر عذاب حضرت باري رسد

كي تواند كس كه خود را زان رهد

كي رها سازد شما را آن عزيز

تا كند پاكان

ز ناپاكان تميز

او نمي خواهد كه اسرار نهان

فاش گردد بر شما باشد عيان

هيچ شهري نيست در روي زمين

مردمش كوشند درتكذيب دين

تا كند نابود ربّم اهل آن

قبل محشر، كو بُوَد روزي گران

پس خدا آن را به مهدي مي دهد

حضرت حق آنچه را گويد كند

پيشتر، افزون هزاران از شما

گمرهي را برگزيدند از هُدي

ليك حق نابود كرده اوّلين

هم بُوَد مهلك به قوم آخرين

گفت بهر من خداوند حميد

در كتاب خويش قرآن مجيد

اهل باطل را كنم نابود من

سرنوشتي سخت بر هر اهرمن

اينچنين باشد جزاي مجرمان

واي در محشر به حق ناباوران

امر و هم نهي از خدا آموختم

بر عليّ مرتضي آموختم

پيروي داريد از فرمان وي

راستين باشيد در پيمان وي

گر به دنبال هدايت مي رويد

طاعتش داريد و فرمانش بريد

چون ز راهي باز مي دارد پذير

خانه حق را نشان از او بگير

راههاي گونه گون در پيش روست

راه حق يك ره بُوَد آن راه دوست

بخش هفتم

چونكه من هستم صراط مستقيم

پيرويم واجب آمد از عليم

بعد من باشد علي خود راه راست

در امامان نيز راه حق به پاست

آن اماماني كه فرزند منند

هادي و داعي به سوي ذوالمنند

ليك از صلب علي خواهند بود

گوهران بحر عصمت در وجود

خواند آنگه سوره حمد آنجناب

كرد بر ياران و همراهان خطاب

فاتحه در باره من شد نزول

اين سخن ها را كنيد از من قبول

نيز در شأن امامان آمده

در پي تكريم ايشان آمده

اولياءَالله آنانند و بس

هيچ خوفي نيست در ايشان زكس

در حق ايشان «وَلاهُم يَحزَنُون»

حزبِ الّلهند آنان غالبون

دشمنان اهل بيتم گمرهند

با شياطين چون برادر همرهند

دائماً خوانند بهر يكدگر

حرف هاي پوچ

و لغو و پر ز شر

تا جدا سازند مردم را ز راه

آن رهي كو مي رود سوي اله

دوستداران امامان را چنين

وصف فرمودست ربّ العالمين

در ميان اهل ايمان بر خدا

مؤمنان بر غيب و بر روز جزا

هيچ قومي را نمي يابي كه آن

دوست باشد با گروه دشمنان

گرچه آن دشمن پدر مي باشدش

يا برادر يا ز خويشان آيدش

اينچنين فرموده حق در وصفشان

ثبت شد ايمان درون قلبشان

دوستداران امامان را چنين

وصف بنمودست رب العالمين

اهل ايمانند كي مشرك شوند

در امانند و پي حق مي روند

فكرشان از شرك و از انكار دور

قلب ايشان روز محشر پر سرور

چون ملائك با «سَلامٍ آمِنين»

بانگ «طِبتُم فَاد خُلوُها خالِدين»

با صفا خوانندشان سوي بهشت

نيست آنجا هيچ فعل و حرف زشت

جاودانه غرق نعمتهاي ناب

شادمان در رزق سلطان بي حساب

جايگاه دشمنان باشد سعير

اين خبر آمد ز نزد آن خبير

دشمنان آيند اندر شعله ها

نار دارد در دل خود نعره ها

هر گروهي را در آتش در نهند

با غضب بر اهل آن نفرين برند

اينچنين فرمود قرآن كريم

دشمنان خواهند آمد در جحيم

سائلي پرسد: «نيامد بر شما

يك نذير از جانب جلّ علا»

با اسف گويند بر ايشان بلي

هم نذير از سوي حق آمد، ولي

فاش بر تكذيب او پرداختيم

بهر تكذيبش سخنها ساختيم

ما همي گفتيم با آن انبيا

كي رسد وحي خدا سوي شما

آه گمراهي بود همراهتان

در مسير حق نباشد راهتان

چونكه مي كردند تكذيب نذير

حق كند نابود اصحاب سعير

باز مي گويم شما را اين سخن

كامد از فرمايشات ذوالمنن

دوستان اهل بيتم در نهان

خشيتي دارند از مولايشان

بهر ايشان آيد از پروردگار

مغفرت همراه اجري ماندگار

راه، طولاني

بود راهي خطير

بين جايگاه آتش و اجري كبير

لعن و نفرين خدا بر دشمنان

مدح حق آمد براي دوستان

من براي مردمان باشم نذير

فاش مي گويم علي باشد بشير

اين علي هادست و من هم منذرم

من براي خلق پيغام آورم

اين علي باشد وصيّ بعد من

بر نتابيد هيچگه از اين سخن

من رسولم او امام است و وصي

بعد هم نسل امامان از علي

گرچه فرزندان من خواهند بود

ليك از نسل علي آيند زود

بخش هشتم

قائم مهدي (ع) بود آخر امام

كار با او مي شود آخر تمام

چيره بر اديان عالم مي شود

آفتاب فتح از كويش دمد

از ستمكاران بگيرد انتقام

فتح دژها مي كند هم انهدام

غالب آيد بر تمام قومها

هم به مشرك فائق و هم رهنما

او كه خو نخواه تمام اولياست

خود همان ياري ده دين خداست

او ز درياهاي ژرف نيلگون

بر بشر پيمانه ها آرد برون

نيكي اش بر هر كسي دارد ثمر

هر كه ظرفش بيش سهمش بيشتر

سهم هر فاضل بقدر فضل اوست

سهم نادان هم بقدر جهل اوست

اوست مختار از سوي ربّ جليل

او بُوَد اندر دو عالم بي بديل

وارث علم و خزانه دار آن

حاكم ادراك و اسرار نهان

او خبر دارد ز نزد ربّ خود

او بپا دارنده ي آيات شد

او رشيد و محكم است و استوار

امر اين عالم بر او شد واگذار

بر ظهور حضرتش پيشينيان

مژده مي دادند بر اقوامشان

آخرين حجت ز معبود ازل

نزد او پيداست نور لم يزل

هيچكس بر او نمي آرد شكست

فتح و پيروزي از او آيد بدست

او وليّ الله باشد در زمين

او حَكَم باشد به خلق آخرين

او امين باشد ز نزد كردگار

در امور مخفي و هم

آشكار

بخش نهم

آشكارا گفته ام بهر شما

تا بفهميد آنچه فرموده خدا

بعد من مولا علي علم آورد

او بكارد جاي هر جهلي خرد

در پي اين خطبه امرم گوش دار

دست بيعت با رسول خويش آر

هم سخنهاي مرا گردن نهيد

دست در دست علي بيعت دهيد

با خداي خويش پيمان بسته ام

در ره او دست از جان شسته ام

اين علي باشد كه با من عهد بست

آن كسي كو دست او دارم بدست

از شما اقرار گيرم بر علي

او امام انس و جان است و ولي

يا علي آن كو تو را بيعت كند

گوئيا دستي به دست حق زند

دست حق باشد فراز دستها

نقض پيمان نيست جز از پستها

هر كه پيمان بست و پيمانش شكست

بار سنگين زيان خويش بست

وآنكه پيمان را بدارد استوار

مزد يابد از سوي پروردگار

بخش دهم

حج و عمره از رسوم حق بُوَد

زائر حق سوي باطل كي رود

در صفا و مروه طوف او بدار

در كنار خانه ي او حج گذار

هر كس كو وارد آن خانه شد

مورد تكريم صاحبخانه شد

چون نمايد با خداي خويش راز

مژده ها گيرد، شود او بي نياز

هر كسي زان خانه رو گردان شود

عاقبت درويش و بي سامان شود

چون كه مؤمن وقف آرد در وقوف

از گناهش بگذرد ربّ رئوف

بعد حج مؤمن شود پاك از گناه

كار از سر گيرد او نزد اله

حاجي از سوي خداي ذوالكرم

دستگيري يابد و گيرد نعم

چونكه صرف مال در راهش نمود

مي كند جبران خدا از روي جود

در حضور حضرت حق هيچگاه

اجر هر محسن نمي گردد تباه

با كمال دين به بيت الله رويد

با دلي آگاه سوي حق شويد

چون مناسك عاقبت پايان رسد

هر

كسي عازم به كوي خود شود

ليك با توبه رود زان جايگاه

بعد از آن پرهيز دارد از گناه

امر فرموده خداي بي نياز

تا بپا داريد بهر او نماز

از براي مستمندان فقير

با زكات خود نمايي دستگير

گرچه اندر پيچ و خمهاي زمان

سستي و نسيان بگيرد امرتان

اين علي مولا و صاحب اختيار

باشد و روشن كند هر راه تار

اوست منصوب خداي مهربان

بعد من باشد امين بر مردمان

او ز من مي باشد و من هم از او

نسل پاك جانشينانم از او

كيست پاسخگر به پرسش هايتان

يا بيان دارنده ي سّر نهان

او و فرزندان من آن مؤمنون

عالمان در آنچه «مالاتعلموُن»

آنچه مي باشد حلال و يا حرام

بيش از آن باشد كه اندر اين مقام

در شمارش آورم در جمعتان

يا شناسانم شما را اين زمان

پس به دستور خداي ذوالجلال

امر مي دارم شما را بر حلال

يا كه فرمان مي دهم پروا كنيد

از حرام و از عملهاي پليد

من همان مأمور حيّ داورم

تا شما را تحت بيعت آورم

دست در دست رسول خود دهيد

گام در راه خداي خود نهيد

در هر آنچه گفته در حق علي

هم بر آناني كه بعد از او ولي

اوصياء حق و فرزند منند

گوئيا ايشان ز يك جان و تنند

آخر آنها امام قائم است

مهدي آن ذخر خداي حاكم است

استواري امامت پا به جا

تا شود هنگامه محشر به پا

روز ديدار خداي دادگر

كو قضا باشد بدستش هم قدر

من شما را بر حلال و بر حرام

رهنمايي كردم و دادم پيام

آنچه را بهر شما كردم بيان

هيچگه من بر نمي گردم از آن

ياد داريد اين پيام ارجمند

حفظ داريدش كه باشد سودمند

بهر يكديگر كنيدش

گوشزد

حكم حق را كي دگرگوني سزد

بازگويم بر شما اين نكته باز

همتّت باشد ز كات و بر نماز

امر بر معروف و هم نهي اي عزيز

مي كند حق از ره باطل تميز

ريشه ي هر امر بر معروف چيست؟

جز پيامم بر امامت هيچ نيست

نشر اين فرمان شما را واجب است

بر هر آنكس جمع ما را غايب است

اين همان امر خداي اعظم است

يا كه فرمان رسول اكرم است

امر و نهي حضرت صاحب جمال

جز به معصومان نيايد در كمال

آيت قرآن گواه اين سخن

اين علي باشد امام بعد من

بعد از او آيد امامت از علي

نور حق در نسل او شد منجلي

نسل او باشند فرزندان من

من از ايشان باشم، آنها زآن من

آن ائمه خود كلام باقيند

بر بشر ايشان امام و هاديند

هر كه بر قرآن و اهل بيت من

چنگ آرد كرده فائز خويشتن

آي مردم از خدا پروا كنيد

از عذاب و سختي محشر رهيد

چونكه فرموده خداوند عليم

در كتاب خويش قرآن كريم

زلزله در روز محشر بس بزرگ

باشد و بر هر كسي آيد سترگ

ياد آور مرگ و روز رستخيز

هم حساب و نامه ي اعمال نيز

سخت باشد سخت ميزان و كتاب

كيفر اعمال بيند يا ثواب

آن كه نيكي آورد روز معاد

چهره اش آنجا بود خندان و شاد

وآنكه بد آرد ندارد بهره اي

از شراب و نهر جنّت قطره اي

بخش يازدهم

آي مردم كثرت اين جمعتان

باز مي دارد كه اندر يك زمان

دست در دست رسول خود دهيد

با رسول خويشتن بيعت كنيد

زين سبب باشد كه فرموده خدا

با زبان اقرار گيرم از شما

بهر مولاتان اميرالمؤمنين

هم اماماني كه آيد بعد از اين

بر اماماني كه از نسل منند

از علي آيند و بر حق موقنند

بار ها گفتم شما را اين سخن

نسل او هستند فرزندان من

جملگي با هم بگوييد اين كلام

اي پيمبر ما شنيديم اين پيام

ما مطيعيم و رضايت مي دهيم

بهر فرمان خدا گردن نهيم

تو رساندي امر آن فرد صمد

رسم كردي راه حق را تا ابد

اين علي باشد امير مؤمنان

عهد مان با دست و با جان و زبان

بر امامان نيز عهدي استوار

نيك ميثاقي كه باشد پايدار

آن اماماني كه از نسل علي

تا ابد هستند بر مردم ولي

بر سر پيمان خود ما مانده ايم

بر نمي گرديم از آن تا زنده ايم

مرگمان باشد بر اين پيمان پاك

تا كه بر آريم تن ها را ز خاك

كي كند تغيير امر مستدل

نيست شك و جحد و برگشت و بدل

بر نمي گرديم از پيمان خويش

باز كي گرديم از بالا به پيش

پند گفتي پند حق را نزد ما

تا كه بر تابيم فرمان خدا

بر علي مولا اميرالمؤمنين

يا كه در حق امامان مبين

آن اماماني كه از صلب علي

نيك مي آيند و بر عالم ولي

بر حسن سبط نبي وانگه حسين

آن كه باشد بر پيمبر نور عين

بعد از ايشان نصب فرموده خدا

آن امامان را براي نسل ها

عهد گيرد آن خداي مهربان

از زبان و جان و دست و قلبمان

هر كه بتواند بدستش عهد بست

دست مولا را بگيرد او بدست

وآنكه نتواند بگويد با زبان

بر نمي گرديم از پيمانمان

هرگز آن قادر نمي بيند ز ما

نقض پيمان يا شكست عهد ها

اين خبر را ما به فرزندانمان

مي رسانيم و دگر بر اهلمان

يا رب اي شاهد به سرّ

عهدها

آگهي بر فعل ها و قصدها

آي مردم چيست اندر فكرتان؟

يا چه مي گوييد در اين جمعتان؟

هر صدا و هر نهان بركردگار

هست همچون روز روشن آشكار

هر كسي راه هدايت طي كند

سودها و خير آن را خود برد

راه باطل چيست؟ راه گمرهان

هر كه در اين ره رود يابد زيان

هر كسي بيعت نمايد نزد ما

گوئيا بيعت نموده با خدا

دست قدرتمند حق باشد فراز

فوق هر دستي بود آن چاره ساز

آي مردم با خدا بيعت كنيد

دست بيعت با رسول خود دهيد

با علي كو هست مولي المتقين

اوست بعد از من اميرالمؤمنين

بر حسن هم بر حسين نيك نام

هم به نسلش آن امامان همام

آن اماماني كه اندر عالَمِين

نورشان باقيست از نور حسين

در هلاكت آورد هر حيله گر

حضرت پروردگار دادگر

هر كه باشد اهل پاكي و وفا

غرق خواهد گشت در لطف خدا

هر كسي پيمان خود را بشكند

اين عمل را بر زيان خود كند

گر وفاداري كند با آن عليم

اجرتان باشد ز نزد حق عظيم

بر علي آريد بيعت با سلام

با لقب داريد پيمان را تمام

آن لقب باشد اميرالمؤمنين

اين علي و اين شما اي مسلمين

ما شنيديم و اطاعت مي بريم

بازگشت ما بُوَد نزد كريم

شكر مخصوص خداوند علاست

اوست هادي بر طريق راه راست

گر هدايتهاي ربّاني نبود

كي حق از باطل جدا گرديده بود

برتري هاي علي كي شد تمام

چون توانم گفت اندر يك مقام

ياد او در دفتر پروردگار

بيش از آن باشد كه آيد در شمار

فضل او باشد فزون اندر كتاب

آفتاب آمد دليل آفتاب

هر كسي فضل علي را بر شمرد

از مقامات بلندش نام برد

از صفا و صدق

تأييدش كنيد

نام او را از سر نيكي بريد

هر كسي دنبال فوز اعظم است

پرچم طاعات رب گيرد بدست

هم اطاعت از خدا هم از رسول

هم علي، آنگه شود طاعت قبول

هر كه سبقت جويد اندر بيعتش

هر كه شد تسليم اندر طاعتش

رستگاري يابد و فوز عظيم

رهنمون باشد به جنّات نعيم

آنچه را راضي خدا باشد بگو

غير خشنودي او راهي مجو

آي مردم گر شما كافر شويد

امر و پند حضرت حق نشنويد

يا همه اهل زمين كافر شوند

جاهلانه در ره باطل روند

هيچ خسراني نيايد بهر رب

گر چه مردم روز را دانند شب

بارالها اهل ايمان را ببخش

خشم گير و منكران حق مبخش

خطبه ام آمد به پايان مسلمين

حمد بر مولاي ربّ العالمين. متن خطابه و ترجمه آن از پيام نگار حجة الاسلام سيد حسين حسيني و باستناد ايشان از كتاب اسرار غدير نوشته ي آقاي محمد باقر انصاري اتخاذ گرديده است.

علي تنها

اشعار آقاي علي تنها

مقدمه

پيم_______بر حجّ آخ__ر را ادا كرد

طواف كعبه زاو بي انقطاع است

پيمبر در حرم خيل ملاي________ك

همه در حيرت از اخلاص اوي_ند

خدايا اين محمّد كيست؟از ماست؟

فلك در گردش از هر شوط اح_مد

مگر او از حرم س_____يري پذيرد؟

ولي معناي عبدالله هم____ين است

كه برگرد از ديار ربّ الارب_____اب

از اين وادي همه در روز موعود

خدايا شاكرت هستيم از جان

اگر چه ك___ايناتند از عط____ايت

دراي كاروان دمس______از گردي___د

ب___يابان بود و گرم__اي حج__ازش

تني چند از پي__مبرپي_____ش بودند

خوشا آن كارواني كو به صحرا

به هر گامي ببالد ريگ اين دشت

علي بر فرق من چون مي نهد پاي

بدم ذرّه ،علي كرد آسمانم

تو گويي چشم دل بيند در آنسوي

نبي بسم الّه و حيدر چو آيه است

در آن وادي خشك

و بي علفزار

نه بركه، زمزم اهل ولايت

غدير است او، نه آبشخور به هردام

سقايت ميكند، ني تشنهء آب

مسير كاروان سويش فتاده

ول_____ي در بين ره جب__ريل صادق

خدايت گفت___ه كاين ام__ر اله است

گرت نب___ود به سر آهن___گ اب_راز

چوپيغمبرچنين وحيش شد ازحق

سپس فرمان اتراقش رسان____دند

وگر كس پيش____تر از قاف___له بود

هزاران زائ____ر بي__ت خ___داون___د

در اين وادي س__وزان، خاك بي در

سپ___س از امر آن مي__ر حج__ازي

برفت آئ__ينة رب بر ف______رازش

ست___ايش لايق پروردگاريس_____ت

اگر چ___ه هيچ همتايي ندارد

سلاطين اين چنين شوكت ندارند

به هر چيزي كه آن پنهان و پيداست

به مج_______دوعزّتش نبود نه___ايت

هم او اوّل هم او آخ___رب__ودهان

بساط عرش وفرش است ازعطايش

به ذات پ____اك او كس ره ن_____دارد

خ____لايق در برش حق_ّ__ي ندارن___د

زرافت داده بر هر ديده،ديده

كريم است و حليم است وشكيباست

خ_____لايق را به نع_مت منّتي ه__ست

ب__________ود آگ___ه زاس___رارنه___ان__ي

تمام هستي ذرّات از او

ب______ود ني___روي او برت___ر زافه_ام

پ__دي__د آرد هر آن خلق_ي كه خواهد

اب_____د در پي__ش او آي_د ب_ِپ_اي__ان

بج__ز ذات خ__دايي خ__القي ن__يست

ببيند او هر آن چشمي كه خواه__د

ب____ود از باط____ن هر بن___دِآگ___اه

كسي نگرفت با دي___دن س____راغ_ي

شه____ادت مي___دهم الله ن__ام اس__ت

ف____روغ ن__ور او ت___ا بي نه__اي__ت

مق__دّر ب__ي شريك، ام__رالهيست

ب__ه وق_____ت آف__ري___دن، روز اوّل

بياورد آنچه آورده است بي رن_ج

خدايي كاو ندارد هيچ، همت________ا

عدال__ت م__ر خداي___ي را ب__زيب__د

شهادت ميدهم كاو نامش ال_____ّ_له

به پي__ش قدرت__ش هر قادري رام

بودشاهنشه هستي و اف________لاك

عنان ماه وخورشيد است دستش

به گردش از پي هم روز و هر شب

شكسته كش___تي هر ظا لم دون

ندارد ك__س ورا ن__اس__ازگ_____اري

هم اوفرد است و هم عاري بد ازغير

ورا همتا وهمسنگي نبوده است

دهد انجام، هر كاري كه بايد

هرآن خلقي كه باشدريزه خوارش

حيات ومرگ درفرمان اوي_____ند

گهي خندان گهي گريان گهي دور

تمامي بستهء كن، هم يكونش

عط____ا از او بود هم برد ب__اري

بود

مهر كرم رخشان به دستش

عيان كرد آفتاب عالم افروز

نباشد خال__قي جز او كه هر آن

به درگاهش دعا گردد اجا ب___ت

زحكمت هر نفس را بر شمارد

نباشد مشكلش تا گردد آس__ان

هر آنكس كرده بر در پا فشاري

خدا حامي وهم حافظ به نيكان

براي موءمنين صاحب اراده است

خداوندي كه درهرحال_ت وف__كر

ازاين روي آورم بردرگهش شكر

ب__وداي__مان من ب__راول____يا اش

اطاع__ت زام__راوب__رگ_ردن من

اسيرم من به دام حكم رحمان

نباشددرامان از مكر او كس

به درگ__اه اله______يش چوعبدم

ب_____اداتارس__دبركس ع_قابش

خدا، معبود ومن هم در اطاعت

كه گ__ربرهمرهان ناگفت_ه بودم

تو گفتي گويم اينسان مدح حيدر

توضامن گشتي ازآسيب م_ردم

پس ازآن آمد اين وحي اله__ي

الا پيغ__مبرم ل__ب ب__ازمي ك_ن

همان امري كه داردبوي حيدر

اگرگفتي رس__ال__ت ازت_ومقبول

الا اي قوم ازح_______ج بازگشته

من اندردعوتش كاه____ل نبودم

رسانده حق زسوي خود سلامم

بدانيداي سياهان،اي سپي_______دان

علي باشد وصي،هم جانشينم

بود شان علي از شان من چون؟

بوّت كي خدا داده علي را؟

خداي__م اينچ__نين ن__ازل نم_وده

بج__ز پيغ__مبر ورب،خاشعين را

هماناني كه در حال ركوع____ند

هر آئينه علي مقصود آيه است

سپس گفتم چنين بر جبرئ_يلش

كه من زاين امر او سر باز دارم

نگر يارب فزونتر گشته دشمن

هماناني كه حق دروصفشان گفت

همان قومي كه من آزرده زانم

در اين ره اي خدا جرمم چه باشد

ولي گفتي تو در وصف چنين قوم

پيمبر گوش باشد ،زود ب___اور

ولي "خير لكم" اي قوم جاه____ل

اگر خواهم همي نامردمان را

كه تا رسوا شوند اندر خلايق

خدايم گفته مسرورش نماي__م

مرا دستور ابلاغ اينچنين داد

همان وحيي كه در حقّ علي شد

اگر نا گفته بودم اي خلاي___ق

چون اين امرش به دلهاميرسانم

شما ني_ز اي گروه مردمان___م

هر آئينه علي مقصود آيه است

بود واجب اطاعت زامر حيدر

به هر يكتا پرستي درزمين است

به هر قوم از سياهان و سپيدان

به آناني كه در شهرندو صحرا

الا يا معشر النّاس اين علي را

ه دستورش

بود نافذ به دلها

هر آنكس تابع امر علي بود

همانا من كنون كه اينجا ستادم

بدانيد آخرين بارم بود ه___ان

به فرمان الهي سرگ_____ذاريد

پس ازآن خالق و معبودو اولي

خدايم گفته بعد از من ولي را

پس از آئينهء ذات پيم_______بر

زايشان جمله اشيا تا قيامت

حلال و هم حرام اندر دو عالم

خدايم گفته اندر ق__ول قران

كنون دادم من علم اوّلين را

الا اي مردوزن از درگه او

خدا را از علي رو بر نداريد

علي هر ناحقي مقهور سازد

اگر چه سوي حق آورده خواهش

علي روشنگر راه خداوند

خدا هر دانشي بر او بداده

علي مرد نخستين در يقينش

در ايمان كس بدين باور نديدم

علي همراه پيغمبر به هرجا

علي اوّل مصلّي بهر ايزد

من او را گفته ام هستي تو جانم

علي با جان ودل امرم پذيرفت

الا يا معشر النّاس اين علي را

شما هم برترش دانيدو مهتر

از آن رو كه آن خداي حي سبحان

نيامرزد خدا هر منكري ليك

به هر كس كو سر نا ساز دارد

بترسيد از گمانهاي مخالف

در آن هيزم زخيل مردمان است

قسم بر ذات حق مقصود خالق

ظهورم بوده است و شوروحالي

هر آنكس كه او ندارد باور من

اگر كس دردلش ترديد دارد

وگر در سينه شكّي بر امامي است

سزاي منكر ما هم به دوران

الا اينك خداي از روي احسان

همي بر خلق خود اولاست الله

ستايش گويمش از جان و ازتن

الا تا آن زمان كه خلقتي هست

كجا برتر از او يابيد مردم

ببارد ابر خشم اين خداوند

همانا جبرئيل از سوي داور

هر آنكس با علي بستيزد ازكين

بود لايق به خشم و نفرت حق

مبادا روي از حيدر بگيريد

مبادا گامتان از حق بلغزد

الا مردم علي همسايه ي اوست

خدا گويد ز قول حاربينش

علي بد هم جوارخالق خود

تفكّر در كلام الله نماييد

نظر بر محكمات آن نموده

به تفسيرش

برانسان راه، بستم

بگويم بر شما "من كنت مولاه"

علي ،ابن ابي طالب بود دان

ولايش حكم ربّ العالمين بود

همانا اين علي و نسل حيدر

بدان قرآن كلام نور داور

كند سازش دو ثقل از بهر هم هان

جدا از هم مگردد تا به كوثر

بدانيد اين دو ثقلم چون بگويند

بدانيد آنچه من ابلاغ كردم

من از سوي خدا گفتم خلايق

مبادا اين لقب بر كس برانيد

سپس پرسيدازان قوم حيران

يكايك پاسخ آوردند ايزد

بگفتا پس نبي بر آن خلايق:

بگفتم تا كه بر گويم جهاني

هرآنكس را منم مولاوسرور

همين حيدر كه اكنون بر فراز است

بگفت آنگه پيمبر كه اي خلايق:

علي باشد وصي، همراز احمد

علي آن جانشين دولت من

علي خواندشمارا سوي معبود

بوداعمال او شوقا"الي الله

دلش از مهرحق آكنده باشد

علي خصم خدارابازدارد

علي فرمانرواي شهرايمان

به امر حق، هلاك ناكثين است

خدا فرموده در قرآن بي چون:

به امرت اين دعا خوانم ،الهي

توياري كن هر آنكس حامي اوست

سزاي دشمن او خشم خود نه

اگر ناباورش روي زمين است

خدايا گفته اي پيغمبرت را

الا دين شما "اليوم اكملت"

پسنديدم كه اسلامم بياريد

اگر ديني به غيراز اين بخوانيد

خدا تكميل دين با حيدرش كرد

اگر اعمال كس نزد اله است

عمل، بي مهر او بيهوده باشد

نه كمتر آتش قهر الهيست

علي بهرنبي ياورترين است

رضايت را نباشد آيه اي كان

علي را ربّ ومن، باشيم خشنود

علي سر حلقهء آن مومنان است

به قرآن گر بخواندي هل اتي را

بدان در حقّ حيدر گشته نازل

خدا خوانده علي را ياوردين

بود پرهيزكارو پاك و طاهر

اگر من برترين پيغمبراستم

بود فرزند،نسل هر پيمبر

بدانيد آدم ار مطرود گرديد

دليلش بود، رشكش،مكر شيطان

علي راگرحسدورزيد آه است

تنزّل، حضرت آدم،سما را

اگر چه صفوه الله است آدم

خلايق،حال خود را نيك ،يابيد

ستيغ عزّت اندر كوي ما پست

فلاح و رستگاري سائل او

"ولا يومن به" جز مخلصانش

زمان را خورده سوگند

اين خداوند

ولي انسان كامل جزعلي نيست

منم اكنون كه خوانم بر تو سوگند

مرا تكليف،جزابلاغ،نبود

نميريد اي گروه نيك فرجام

به ربّ واحمدو نوري كه در اوست

بود "اصحاب سبت" از قول قرآن

خدا باشد گواه اين گمانم

وليكن امر حق در پرده پوشي است

هم اكنون اين محك بر دل گذاريد

اگر مهرش به دلها رونهاده

وگر خشم از علي داريد دردل

خدا از نور خود، جانم سرشته

پس ازحيدربه نسلش تا به قائم

خدا حجّت كند كامل بر اين خلق

مقصر،هم معاند،هم مخالف

الا اي قوم، من هستم رسولش

اگرمن مرده باشم يا كه مقتول

اگر كس بعدمن در قهقرارفت

خدايم گفته در حق صبوران

اگر بر دين حقّم استواريد

زاسلام شما من را چه منّت ؟

اگر بر من همي منّت گذاريد

خدا هم خشم خود شامل نمايد

خدا همواره مارا دركمين است

پس از من _ در تباهي _ رهبرانند

بدانيد اين گروه اندرقيامت

بر او انصارو اتباع و هم اشياع

به اصحاب صحيفه شهره باشند

هم اينك جانشيني را امانت

به نسلم داده ام من تا قيامت

كنون تبليغ امر حق نمايم

بر آنكه زاده يا زاييده گردد

به هر نسلي پدر در گوش فرزند

الا اين منصب از بعدم شود غصب

نه شاهنشه،كه شاهنشه نمايي است

بر آنكس بيعتش را هم پذيرد

خدا هر كس ورا ياري نمايد

نه او هر بنده رابر خود رهاكرد

مشيت مر خدا را اين نبوده

نباشد سرزميني زاهل تكذيب

سپس ازامر آن باريتعالي

سفارشهاي حق گردد محقّق

اگر پيشينيان گمراه گشتند

هم او ويرانگر آيندگان است

هلاك اوّلين و آخرين را

همين باشد سزا مر مجرمان را

خدا من را به امرونهيش آگاه

شما نيز امر او را گوش داريد

مبادا راه ديگر برگزينيد

صراط مستقيمي كه به قرآن

پس از من اين صراط حيدر بود تا

پيمبر بعد از اين با نام الله

همان حمدي كه در اين سوره خواناست

امامان اولياي عرش سبحان

همانا حزب

غالب حزب اويند

كه از بهر ظلالت مردمان را

خوشا احوال هر كس را خدا گفت

براند هم برادر هم پدر را

خدا بوده به دل حكّاك ايمان

به صحّت هم سلامت گام دارند

اگر دردل كسي شكّي به ما داشت

اگر بذر محبّت در دلت بود

ملايك ميزبانت در بهشتند

خطاب"طبتم" آيد از ملايك

بهشت،ارزاني ياران يار است

جهنّم،خانهء دشمن به آلش

خدا فرموده درحقّ عدويش

نگهباني ز دوزخ پرسش آورد

جواب آيد:بلي،ليكن ز حسرت

دروغ انگاشتيم آيات رب را

خدا فرموده پس:"سحقا "لاصحاب"

ولي ياران ما، هم در نهاني

"لهم اجر كبير" از حقتعالي است

چه بسيار است ازاين ره تابه آن راه

سر جنگ ار كسي با ما بدارد

وگر با ما بناي دوستي داشت

منم منذر ،علي،هادي دينم

منم پيغمبر و حيدر وصيم

امامان بعد من از صلب اويند

همانا مهدي از ما اهل بيت است

بگيرد انتقام از ظالمين او

مسلّط بر تمام مشركين است

به دين حق بود او يار و ياور

نصيب هر كس از احسان و نيكيش

بود نيكو وهم مختار يكتاست

كلامش چون كلام خالق اوست

رشيد است و سديد است اي خلايق

خبر، پيشينيان دادند از او

نباشد حق مگر در نزد مهدي

ببنديدش زروي مهر،عهدي

ولي الله مطلق در زمين اوست

پيام ربّم اين بود و رساندم

شما نيز اي خلايق بعد گفتار

پس از من دست بيعت ده وليم

علي پيوند خود را با نبي بست

نيابت داده من را حقتعالي

خدا فرموده هر كس با شما بست

بدان پيغمبرم:دستم زهر پست

اگر عهدش كسي بشكست،در دام

خدايا عفو و رحمت بر كسي آر

ز آداب و رسوم حقّ سبحان

طواف حضرت حق از صفا كن

به درگاهش رود هر كس به هر شب

بود بي بهره و محتاج هر بيت

اگر در موقفات حج بماندي

پس از آن نامه ات پاك است و بي عار

الا بر حاجيان، خود،ياورم من

تباهي،كارنيكان، نيست آري

اگر در بيت

رب آييد سويش

نه كعبه،بلكه هر مشهد كه رفتيد

نماز و هم زكات اركان دين است

علي،جان رسول و جان دينم

پس از من بر خدا،حيدر امين است

علي و نسل او هستند كامل

حلال و هم حرام حق فزون است

از اين روي اي گروه آريد دستي

پذيريد آنچه را در حقّ حيدر

امامت دارد از نسلش وراثت

لواي دين به دستش تا به انجام

منم مرشد،شمارا زآتش دون

شويد از اين سه حكم الله، مشعوف

زمنكر واره_ي_د و پس بدانيد

كه اين امر است و فرمان خداوند

يقين،بع_د از ع_لي اولاد حي_در

همين گفتار حق اندركتاب است

ن_ب_ي ه_م گفته از به_ر ه_داي_ت

خدا از لرزه اي بس هول انگيز

مشو غاف_ل ز م_رگ واز ق_يام_ت

ه_ما نا بند گان در روز مح__شر

سزاي نيك هر كس جنّت اوست

هر آنكس آورد بيع_ت به پيش_م

بدين انبوه، بيعت هست، مشكل

مبا دا اي_ن ع_لي از خود برانيد

به ميزان آن كسي خير اندر آرد

سپس از ام_ر پيغ_مب_ر،خ_لاي_ق

ه_ما نا ما شنيد يم و م_طيع_ي_م

همي عهد ولا از ناي بستيم

زجان و دل ق_بول ا وليا ي_ت

بر اين پيمان بما نيم و بميريم

نباشد منكرش در ما و شكّاك

محبّت جز علي ،كس را روا نيست

پيمبر،عهد خود از ما گرف_ت_ي

به روح و دستمان لبّيك گفتيم

از اين پيمان خود ،ما سر نپيچيم

رسانيم اين پيا مت را به ايش_ان

پيمبر گفت:اي مردم چه گوييد؟

خدا آگ_ه ز اس_رار دل م_اس_ت

هر آنكس كاوهدايت را پذيرفت

وگ_ر ك_س راه ذلّ_ت برگزي_ن_د

شما گر در پ_ي عه_د خدائ_ي__د

نبا شد دست كس بالات_ر از او

هم اينك بي_ع_تي ب_ايست،بستن

پس از من با اميرالمومنين دست

هر آن مستي كه از جام غدير است

پس از حيدر،حسن مولاست بي شك

پس ازاوعالمي درشوروشين است

ام_امت بع_د از او در نس__ل آي_د

يكايك آيتي از حضرت دوست

تباهي حيله گررا مي سزد ه_ان

اگر

پيمان شكستي خود غريمي

خلايق،آنچه را گفتم در اينج___ا

سلام حضرت مولا چن__ين گوي

بخوانيد آنگه از جان و دل خود

خدا: آمرزشت خواهيم و داني__م

خداي_ا:شاكرت هستيم و ممنون

الا م__ردم،فض_ي_ل_ت_ه_اي حي____در

نه آنست آنچه من گفتم دراين روز

همان_ا رست_گاري به_ر آن_ي است

نه از ما و نه از خواني كه گف__تم

بود تسليم حيدر،رستگاري

بگويي_د آنچه را حق زاو رضا شد

سزاي مومنين آمرزش و جود

ستايش لاي_ق پروردگ_اري اس_____ت

ط__واف خانه ي امن خدا كرد

اگر چه نام حج، حجّ وداع است

به صف استاده هنگام مناسك

به غير از مدح او چيزي نگويند

ويا عالم طفيل پير بط_____حاست؟

سمك تسبيح گوي ازصوت احمد

كه راه خانه اش از خانه گيرد؟

همين، فرمان ربّ العالمين است

به همراهان بگو از پير و از شاب

بسوي خانه برگرديم خشنود

پذيرفتي سر خوانت چو مهمان

سهيم و هر زمان زير لوايت

سفر از بيت رب آغاز گرديد

سواران از شتر زير جهازش

بسي خسته ز راه خويش بودند

به همراهش علي و شاه بطحا

منم خاك ره جانانه زين دشت

نه صحرا ،آسمان باشد مرا جاي

چه من بر تير مژگانش نشانم

گرفته مهر عالم از علي ،روي

علي خورشيد او، كي جاي سايه است؟

به ناگه بركه اي آمد پديدار

نه زمزم ، كوثر شاه امامت

فلك ،سيراب از او زآغاز و انجام

شفاعت ميكند از پير و از شاب

از اين رو تاج عزّت سر نهاده

سه بار آمد كه اي سلطان ناطق

تو ابلاغش كن و جان در پناه است

رسالت را نكردي هيچ احراز

سراپاشد خضوع آن عبد مطلق

تمام حاجيان آنجا بماندند

رسول الله بخواندش سوي خود زود

نشان ديدگان سوي كه آرند؟

چرا شد كاسهء صبر نبي پر؟*

بنا شد منبر از چندين جهازي

چنين گفتا ز سوز و از گدازش:

كه كس در اوج وحدت مثل او نيست

ولي با بندگان در دل بر آرد

در اركان

جهان هيبت ندارند

خداي لامكان ،آگاه و داناست

ستايش بهرش از آغاز و غايت

" تصيرالامر" سويش گفته قران

بود سكّان اين كشتي به رايش

ملك با روح بر او سجده آرد

ز خوان لطف او بس ريزه خوارند

ولي كس هاله اي ازاو نديده

عطا و رحمتش درخلق، برپاست

جزاي خيروشررا مهلتي هست

نباشد پرده بر ديدش زماني

وجود جمله موجودات از او

به مثلش كس نياورده در اوهام

زت_____اريكي مط__لق ن___ور آرد

عدالت بر سر خوانش چو مهمان

بدين عزّت، عزيز قادري نيست

ب_دي__دارش رود لي_كن نشايد

زدان__اي__ي نه__د ه__ر گ__ام در راه

مگر او در طريقش زد چراغي

همان كاو شهره در پاكي به عام است

ملك در وقت ام____رش بي دخالت

وجود و بود، با اذن خدائيست

نه سرمشقي ورا بوده محّول

جهان قبل از وجودش خاك بي گنج

هم او صنعش بود زيبا و بر جا

كه مرجع باشدوهم زاو بخيزد

فروتن پيش فخرش صاحب جاه

به پيش عزّتش هر سركش آرام

به گردش هر فلك زان ايزد پاك

كه هريك را اجل آرد به وقتش

به روي پرده آيد زامر اين رب

شياطين را كشد در خاك و در خون

نه ان__بازو شب___يهش در دي____اري

نه زاده است ونه زاييده شدازغير

كرامت از ازل اورا ستوده است

دهد حكم، آنچه راعزمش بشايد

بود درنزد او علم و شمارش

چه محتاج وچه سيرازخوان اويند

گهي نزديك و گه تاريك و گه نور

هم او آگه زاسرار درونش

ست____ايش لاي___ق آن ذات باري

تمام قدرت امكان به دستش

شب آورد از پس خورشيد، هر روز

عزيز است و هم آمرزد گناهان

ببارد ابر احسانش زيادت

زقدرت بر درش جن، سجده آرد

ني____ازارد ورا ف__ري___اد ن__ا لا ن

جوابش را زراءفت داده باري

مصاحب باشد او با رستگاران

به فرمانش ملك،از پا فتاده است

سزاوارپرستش باشدوذكر

به رنج وراحت وشادي وهم ذكر

به پيغام آوران ، هم اوصيا اش

سرورازاشتياقش درتن من

هراسم ازجزا ،شوقم به

يزدان

نبيندرنگ بي عدلي از او پس

كمربرطاعت ازوحيش ببندم

فلك در لرزه آيد از عتابش

هم او فرمان دهد براين رسالت

همي دست از رسالت شسته بودم

خودت دادي امانم زآفت وشر

توگفتي بين ايشان:"يا نبي قم"

كه شدآغازبا نام خدايي

ت__وامرخالق_____ت ابرازمي كن

ز بهر جانش____يني پ__يمب__________ر

مصونت دارم ازاين قوم معلول

چنين خواني در عالم ساز گشته

به فهم علّتش جاهل نبودم

رسان پيغمبرا، اين سان كلامم

علي در جانشيني ،مرد ميدان

نشيند بعد من هر جا نشينم

به سان نسبت موسي و هارون

جز او لايق كه دانسته ولي را؟

ولاي غير او باطل نموده

مصلّين را بگفت و راكعين را

زكاتي داده و پس در سجودند

در اين آيينه او مشهود آيه است

به حق برگو سلام و گو دليلش

ه__راس ازقل__ّ__ت س_رب__از دارم

به نيرنگ و به مكرو طعنه بر من

زبان گويد كلامي را كه دل رفت*

ببي__نندو اذن گ__وي__ند نام__م

جدا ازمهرحيدرمه كه باشد؟

بيازاردنبي وگويد اين قوم:

بگو آري، چنينم گفته داور

چو او موءمن بود بر حقّ وعادل

بگويم آيت و هم نامشان را

وليكن صبر من بر خشم، فايق

به تبليغ علي شادش نمايم

كه بر گويم چنين امرش به فرياد

بدان نور حقيقت منجلي شد

رسالت كي مرا مي بود لايق؟

خدا حافظ بود بر جسم و جانم

بدانيد آنچه را زاين آيه دانم

امام است وهم او صاحب اراده است

به مردم جمله، انصار و مهاجر

به كوچك يا بزرگش امر،اين است

عرب يا كه عجم باشد به دوران

مداوم تابعند از امر مولا*

به امرو قول و فعل آريد اولي

مخالف با علي ملعون وادني

خدا آمرزد او راروز موعود

شما را آگهي زامرش بدادم

كه بر گويم شما را از دل وجان

كه اوديدش بود ما فوق هر ديد

منم بر جملهء اشياء، مولا

امامت هم ولايت مر علي را

به نسلش هم امامت داده داور

يكايك مورد لطف و عنايت

به اذنم باشد و

اذن خدايم

حلال اين است و حرمت هم بدينسان

به ابن عمّ خود هم آخرين را

به درگاه دگر چون آوري رو؟

ورا از جان خود برتر بدانيد

شما رااز پليدي دور سازد

نيارد در اداي حكم، كاهش

همان كه او نامش اندر آيه آرند

كلامش را كلام الله بخوانده

به ايمان برخدا و مرسلينش

چو او بهر نبي ياور نديدم

علي اندر پرستش هست،برجا

پرستش كرده حق همراه احمد

شب هجرت بيارامي به جايم

هراسان ناشدو درجاي من خفت

فضيلت داده چون باريتعالي

پذيريدش امام و ميرو سرور

خطابش كرده اي مولا به هر جان

ز استغفار ما پستي شود ،نيك

خدا ابواب دوزخ باز دارد

كه حق بردوزخش نيكو است واقف

پذيرايي به سنگ از ميزبان است

زارسال رسل از نيك و صادق

منم اينك چو علت بر تمامي

به من كافر بود ني ياور من

به شكّ دررسول امّيد دارد

بر اهل البيت من شكّش تمامي است

نباشد جز عذاب و آتش جان

به من منّت نهادو كردم انسان

"به يكتايي قسم يكتاست" الله

به هر حال وزمان كه اومقصدمن

ويا روزي رسد هر شب به هر دست

شما نيزافضلش دانيد، مردم

بر آنان كه اين سخن راياوه دانند

بگفته اين سخن را بر پيمبر

وگر مولا مپندارد به تمكين

شود بر دوزخ جاويد،ملحق

بپرهيزيد و از آتش گريزيد

چو او حاكم بود غيري نيرزد

كه جنب الله به قرآن سايه ي اوست

صدافسوس و فغان ازضعف دينش

چرا در حق او اينسان ستم شد؟

كه تا اعماق آنرا در بيابيد

تشابه را زچشمان مي زدوده

مگر آنكس كه دستش روي دستم

علي مولا بود از گفت الله

برادر،هم وصي هم جانشين هان

كه من گفتم بدينجا بر شما زود

پس از من يادگاري ثقل اصغر

بود آيت، شما راثقل اكبر

ز هريك خواهي اخبار دگردان

همان روزي كه نزدم آيدوبر

امانتدار حق،حاكم زاويند

همان را حق تعالي داد امرم

علي،تنها بود مولاي لايق

بجزبر ابن

بوطالب مخوانيد

چه كس اولي بود بر نفستان هان؟

پس ازاويي ،تو اي مقصود سرمد

الا اي مردمان، جبريل صادق

شودآگه ازاين سرّ نهاني

پس ازمن حيدراست آن ميرومهتر

زشوقش هر دلي در سوزوساز است

برادر مرمرا جز او كه لايق؟

نگهبان باشد او بر راز احمد

به تفسير كتاب و امّت من

بدان امري كه حق زان هست خشنود

ستيزد آنكه را دشمن در اين راه

بودحامي به هر كس بنده باشد

به دشمن خشم خود ابراز دارد

هدايتگر بر اهل دين وقران

شرر، بر قاسطين و مارقين است

نخواهدشد فرامينم دگرگون

خداوندا، تو خود بر اين گواهي

محبّينش بدار از مرحمت دوست

جزاي دوستانش رحم خود نه

زمهرت دورو بر خشمت قرين است

به وقت نصب حيدر، امّتت را

تمام نعمتم بر قوم، "اتممت"

كه در درگاه حق مقبول آييد

به عقبي سخت،در رنج و زيانيد

مكان منكر او دوزخش كرد

بدون مهر حيدر، خود تباه است

عدو در آتشي پاينده باشد

نه فرصت بهر اصلاح تباهي ست

زاوار و قرينتر زاهل دين است

به حقّ حيدر آورده است،سبحان

به قرآن، «امنوا»، اوراست،مقصود

كلام مدح حق بر او نشان است

دخول جنّت آل عبا را

هر آنكس غير او گويد چه كاهل

مدافع بر در پيغمبر دين

هم او هادي و مهدي،نور ظاهر

وصيم برترين،اولاد او هم

وفرزندان من از نسل حيدر

زجنّات نعيم و كوي جاويد

مبادا كس برد رشك علي،هان

تمام نامهء خيرش تباه است

سبب بودش خطايي مر خدا را

ولي رشكش چنين پاسخ بدادم

مبادا دشمن حق را بتابيد

تو ازدامان ما كوته مكن دست

موالي با علي شد قابل او

به قران سورهء والعصر جانش

كه انسان درزيان است و به صد بند

سياهي جزبه نورش منجلي نيست

پيامت رارسانيدم، خداوند

به تقواي الهي توشه بايد*

مگر باعزت وحرمت به اسلام

اگر مومن نباشد بر من و دوست

بود ملعون، زسوي حيّ رحمان

كه گر خواهم عدو با نام خوانم

مرا حكم خدايي در

خموشي است

به حب،يا بغض حيدر،حكم آريد

خدا خوان كرم بر او گشاده

تمام زندگي راخفته در گل

پس از من در علي ،اين نور، هشته

ستاندحق خودازدست ظالم

به اهل البيت من تا آخرين خلق

چه ظالم او،چه خائن،جمله آسف

زبعد آن رسولاني كه بودش

دوباره جاهليت هست،مقبول؟

زجرمش كي غباري بر خدا رفت؟

دهم پاداش و نعمت من فراوان

علي و آل او راضي بداريد

خدا هر بنده اش را كرده دعوت

ثواب هر عمل بر باد داديد

كه آتش شعله ور،در دل نمايد

سزاي ناسپاس ازاو همين است

شما را سوي آتش مي كشانند

ندارد ياورو ما،در برائت

زخشم حق به دوزخ اندر اشباع

مبادا كس زما زان دسته باشند

نهم دربينتان هم من وراثت

وصايت، هم خلافت هم امامت

به حاضر هم به غايب روي دارم

تمام خلق عالم ديده گردد*

كند با من به اين پيغام پيوند

شهنشاهي شود جاي علي، نصب

بر او خشم من و قهر الهيست

بلا شك شعلهء آتش بگيرد

به محشر وانهد،در دوزخ آيد

كه پاكي را ز ناپاكي جدا كرد

كه خلقش را زغيب آگه نموده

كه گرددقبل رستاخيز تخريب

دهد بر دست مهدي ملك آنرا

كه ننگ خلف وعده نيست بر حق

هلاك درگه الله گشتند

هماناني كه كفر اندر بيان است

خدا گفته است در قرآن همين را

گرفتار آورم ناباوران را

بكردو من علي آگه زاين راه

ولايت را علم بر دوش داريد

مبادا دست از حيدر بچينيد

ببايد پيروي كرد اين منم هان

زنسلش بر حق اين راه آيد احيا

قرائت كرده اند : الحمد لله

به شان و رتبهء ما آل طاهاست

ندارد ترس و حزني ره بر ايشان

محارب با ورا شيطان بگويند

دهند اخبار بيهوده نهان را

ولاي غير ما را از دلش، رفت

اگر ننگ آمد از داور،پسر را

به توصيفش چنين گفته به قرآن

اگر مومن به دينم،نام دارند

نه دست ياري اندر دين،بر افراشت

هواي ياري ما در

سرت بود

ورودت با سلامت مي نوشتند

نباشد كس در اين جنّات،هالك

كه رزق حق بر آنان بي شمار است

به گوش آيد صدا: "افروز آتش"

به دوزخ ميكند نفرين هوويش

مگر منذر خدا بر تو نياورد؟

زبانها بسته شد هنگام بيعت

ز وحي و اوليا، مرآت رب را

مگر آتش زدايد پرده از خواب

زحق خائف بوند هم در عياني

اميد مغفرت،روز مبادا ست

ز آتش اندرون تا اجر الله

خدا نفرين خود بر پا بدارد

خدا بستود و دردل مهر خود كاشت

منم ترسانگر او باشد بشيرم

رسول الله منم، صفدر وصيّم

ولي من را پدر،بر حق بگويند

هم او قائم،هم او ار سرنوشت است

بود او فاتح هر برج و بارو

هم او خون خواه جانبازان دين است

زبحر ژرف حق پيمانه اش سر

به قدر ارزش است اي خير انديش

زعلم،ارث و زفهم،ادراك، اوراست

به پا دارد نشان از حضرت دوست

عنان عالمي بر او كه لايق

بود باقي و حجّت بعد او كو؟

بود نوري اگر ،در نزد مهدي

هواداري نيرزد جز به مهدي

امين سر ربّ العالمين اوست

علي را بعد خود زاين رو نشاندم

يكايك نزد ما آيد پديدار

به اقرار امامت بر عليم

نبي را بيعت عرش آفرين است

بگيرم عهد بر حيدر شما را

همي پيمان،يقين او با خدا بست

بود بالاتر و ما فوق هر دست

اسير است و خلايق، ديده بر دام

كه بر پيمان خود ماند وفا دار

همي حجّ است و عمره از دل و جان

به كوه مروه رو،عهدش وفا كن

شود مستغني و مسرور از رب

هر آنكس روي خود گرداند در بيت

رداي معصيت از جان براندي

برم ،اعمال خود بار دگر آر

ز جان و مالشان خود آورم من

برآنان رحمت حق هست جاري

به دين و علم ژرف آريد رويش

به توبه،دست خود از عيب شستيد

حساب كاهلش با جان دين است

مبين بر شما ،هم حاربينم

هم

او عهدش به ما،قبل از جنين است

هم آنان مثل من ،حلال مشكل

از اين وقت ومكان حدّش برون است

براي بيعتم با ربّ هستي

بگفتم بر شما تا روز محشر

بود فرزند او مهدي نهايت

رساند اين رسالت را به انجام

مبادا حكم رب گردد دگرگون

نماز و هم زكات و امر معروف

خلايق را سوي حيدر بخوانيد

جدا از ما ندارد سود ،يك پند

امام و مقتدا بر خلق داور

كه قصد حيدر ومن در كتاب است

رويد اندر بر قرآن وعترت

بترسا نيده مردان و زنان نيز

بترس از سختي قبر و عقابت

به ميزان عمل در نزد داور

نه جايش سوزد ازروي خطا دوست

به جنّات نعيم او را چو خويشم

به اقرار زبانش، عهد،كامل

به پيمان بر علي ثابت بمانيد

كه او ايمان به آل حيدر آرد

بگفتند اين چنين بعد از دقايق

به امر آنكه گفتي سر به زيريم

به پيمان،محكم و بس پاي بستيم

بكرديم و زبان هم در حمايت

همين راه، آخرت از سر بگيريم

محبت را به دل بودي تو حكّاك

به شانش غير فرزندان مگر كيست؟

حجب،از قلب و جان و دل برفتي

وگر نه با زبان لبّيك گفتيم

خدا را زين سبب ،قهرش نبينيم

به نزديكان و دور،اقوام و خويشان

كه حق آگه از آنچه مي شنوديد

به قصد مردمان،نا گفته دانا ست

خدا در حقّ او "خيرله" اش گفت

به غير از نفس خود خسران نبيند

به بيعت با نبي پس رو نماييد

"يدالّه فوق ايديهم" بود هو

ازاين پس هرگز از آن ناگسستن

به رسم جانشيني داده هر مست

علي بر عرش و فرش رب امير است

به عهد خويش بي همتاست بي شك

علم بر دوش فرزندش حسين است

پياپي تا قيامت ،وصل آيد

كه دنيا و هم عقبي جمله از اوست

"احب الله من اوفي" يقين دان

وگر ماندي،خدايا خود كريمي

به گوش غايبان گوييد هر جا

فقط او

را امير المومنين گوي

"سمعنا و اطعنا" كه چنين بد

كه جمله روزي آخر سويت آييم

كه كامل كرده اي نعمت ،هم اكنون

به پيش خالق والاي حيدر

كه هر جا گوشه اي از سر مرموز

كه از ربّ و من و حيدر جدا نيست

نباشد گر جدا جاني كه گفتم

سزاي عهد او ،جنّات باري

نه كفر عالمي او را عزا شد

نه هركس كز علي خشمش به دل بود

كه جز او اين جهان را مالكي نيست والسلام

راثي زاده

اشعار آقاي راثي زاده

تا ياس خيالِ تو بگشود سحر، آغوش

جان همه جانان گَشت از نَكهَت آن مدهوش

در وصف تو چون آيد خونِ سخنم برجوش

بلبل شده است خاموش، قمريست سراپاگوش

زآنكه همه مشتاقند بر قدح شه مردان آهنگ درِ جنّت نام خوش و زيباست

خورشيد عبوديت در سايه سيمايت

معناي خداترسي در طاقت والايت

شرمنده ي احسان و اكرام تو، اعدايت

بردرگهِ فضل تو افتاده سر وجدان برف است كه ميبارد با لطف و دل آرائي

دشت است كه پوشيده دشداشه ي بيضائي

سيمين شده اين صحرا چون حجله يلدائي

تا بلكه رسد از ره داماد شكيبائي

از بام فلك ناظر چشم همه ي حوران بر توسن بخت اينك بنشسته امير عصر

جمعي به تلاش اندر تمحيد كنندش قصر

مسرور همه مرغان تابيده شعاع نصر

حاشا كه كند زاغي از شأن گلستان كَسر

امروز بود روز خشم و غضب شيطان عازم همه بر موطن از اُم قُري مكه

حق جامه دين خواهد پاكيزه و بي لكه

فرموده زنند امروز بر نام يكي سكه

در نقطه معطوف تاريخ جهان بركه

آنجا كه شود از آيين حقش رحمان خواهد كمر همت تقدير و قضا بندد

بر بخت بلند خويش سيماي زمان خندد

هان كه جلوتر رفت

گوييد كه برگردد

وآنكس كه عقب مانده بر جمع بپيوندد

بگشوده خداوندي بر ضيف حريمش خوان جشني است بسي والا در آيينه ميثاق

با خلقت و با سجده هم قصه و هم آفاق

ابليس اگر افتد در دايره ي امحاق

شايد كه زمين گردد بر خلد برين الحاق

تجديد به بيعت را امر آمده از يزدان كرسي به فراز آريد از تخته ي محمل ها

پيمان ازل خواهد روشن كند اين دل ها

طي كرده از آن نشئه بس موطن و منزل ها

تا بازشناساند آن رافع مشكل ها

ايمان دميد از زير خاكستر اين نسيان بگذشته كنون هشت روز از ميمنت اضحي

خورشيد نهان پيش انوار رخ طاها

امت همه گردا گرد ايستاده در اين صحرا

گل واژه ي لب آيا، الفاظ نگه ايما

تا بلكه عيان گردد اسرار چنين فرمان جايز نبود تأخير ابلاغ كن آياتم

من حافظ جان تو از شر لئاماتم

منصوب نما اينك سرحلقه راياتم

اين عيد بود عيد فرخنده ي ساداتم

زيباست بباغ دين گر غنچه شود خندان فرموده مرا سبحان ابلاغ كنم پيغام

حاضر كند اين مطلب بر غائب ما اعلام

والد به ولد گويد اين واقعه ي اسلام

والا كرم حق است در طول همه ايام

درمانده شود كفر و سرزنده از آن ايمان نزديك شويد قدري تا دامن اين منبر

افشا كنم اسراري از گنج دل منصيمر

اينگونه كه مي بينم از منزلت حيدر

خاموش شود دوزخ گر حكم كند قنبر

دامان علي گيريد تا درد شود درمان بر جان شما اولي از نفس شما هستم

اندر ره اين آئين جان و تن خود خستم

بر قرب و جوار حق گر آتيه پيوستم

چون خالق خود خود يار ياران علي هستم

زيرا كه قسيم است

او بر جنت و بر نيران حيف است كه بشر چشم از آئينه حق دوزد

در كوره ي پندارش ايمان و عمل سوزد

عمري به خطا ره در تاريكي شب پويد

دست از طلب حق و دامان علي شويد

همواره سپارد گوش بر زمزمه شيطان اينك بَرَم ايستاده فرزند ابوطالب

آن شَرزه كه شد هر جا خصم خدا غالب

بر پرچم تقوي و اَعلام هُدي صاحب

از روح الامين افزون بر طاعت حق راغب

در حشر بسر دارد تاج گهر ميزان بر هر كه منم مولا اوراست علي مولا

زآنرو كه علي باشد مِرات حق اعلا

بنواز خداوندا ياران علي هر جا

دشمن بشمار آنرا كه شد به علي اعدا

با مهر چنين سرور هادي شودت قرآن امروز شد اين آئين با نصب علي كامل

گشتيم ز مهر او بر جمله نعم نايل

خشنودي منّان شد زابلاغ غدير حاصل

تنها بعلي سالم كشتي برسد به ساحل

با ذكر علي بيرون نوح آمده از طوفان هرچند شكست امّت پيمان وفاداري

رو كرد از آن عزّت بر خفت و برخواري

اميد كه برخيزد زين بستر بيماري

آماده كند خود را بر شوكت و بيداري

در دولت آن تنها احياگر دين و جان در خطبه پيغمبر آنروز بشارت شد

برآمدن مهدي اينگونه اشارت شد

از نسل علي ظاهر اين نور امامت شد

يكباره جهان بيني از كفر طهارت شد

حاشا كه به عهد او تكوين شود عصيان او دادِ علي هر جا از خصم زبون گيرد

هم دادِ همه مرسل از كفر قرون گيرد

در محكمه ره بر آن سيلي زن دون گيرد

تا راحت و آسايش اين چرخ نگون گيرد

خونين بودش چشمان از ياد شهِ عطشان يك عمر گنه كردم،

امروز پشيمانم

بر عاقبت كارم مضطرم وگريانم

درمانده و محتاج يك قطره ايمانم

سرمايه اميدم اين است كه رثا خوانم

حاشا كه چنين دولت يابد حذر و نقصان بس سلسله ها از پا با ياد تو بگسستيم

بر حلقه ي ره جويان با لطف تو پيوستيم

زآنرو كه در اين درگه همواره تهيدستم

قلاده مداحي بر گردن خود بستم

راثي ام و مي جويم از باب علي احسان

ده بزرگي

اشعار (دو بيتي) آقاي ده بزرگي

پيغام رسان ماه سيماي غدير فرمود كه پيمان سرخم بايد بست .

آنروز فرشته در سما گل ميريخت با خطبه خورشيدي خود ختم رسل .

آغاز بهار خرم ايمان بود پيوسته نبي سه روز در خم كارش .

اي مردم برگشته ز حج، گوش كنيد اين است پيام حق كه در خم غدير .

وحي آمد در سينه احمد گل كرد ذكر صلوات بر علي و آلش . بزمي به صفاي صبح دل برپا شد با آيه اكملت لكم خواندن عقل .

من جز راه راستي نپويم اي خلق من با علي از يك شجره طيبه ايم .

گلسوره نور و هل اتي هر دو يكي است از قول احد احمد مرسل فرمود .

سر سلسله اهل يقيني تو علي .اين گفته لاريب كلام الله است .

اي سرزده عشق از جبينت بر خيز تا بيعت از اين خلق بگيرم امروز .

برخيز دگر كه حق هويدا گردد اي عشق نگشته آفتابي بر خيز .

برخيزد كه دل ز ديدنت جان گيرد اي روح و داد و داد سبز انديشه .

اي خلق خدا صنع خدا را نگريد بعد از من اگر طالب وصلم گشتيد .

تنها نه علي برادرم مي باشد در امر خلافت و

ولايت بر خلق .

فخر حرم كعبه ز ميلاد علي است پيوسته اوالامر زمان تا مهدي .

هستي به وجود آمده از هست علي با گردش پيمانه چشمش در خم .

سرچشمه نور است دل آگاهش كوتاه سخن علي كه ذاتش ازلي است .

حيدر كه ظهور رحمت رحمن است سلطان ولايت است و از حق به سرش .

خورشيد منير منجلي يعني من يك روح الهي و دو پيكر يعني .

قرآن سخنگوي عظيم است علي چون من كه پيام آور حقم تا حشر .

مرديست علي كه روح اميد بود من مهرم و ماهم علي و در دل شب .

سوگند به ذات حق كه تا حق باشد اي دل در طلب بيعت با حق بي شك .

حيدر كه خدا ستوده در قرآنش باشد به كفش زمام خلق و پس از او .

اي خقلق علي، سوره الرحمن است با علم بياني كه خدا داده به او

اين حكم خداي ازلي مي باشد گلواژه اكملت لكم در قرآن .

حيدر كه تفكر بهاري دارد بر خلق خدا به امر حق از قرآن .

از نور سرشته حق رگ و ريشه او تنها نه همين است كه قائم بالقسط است .

قرآن سخني كه چهره اش چون ماه است فرمود هرآنكس كه من مولايش .

فرمود رسول گل جبين اي مردم سوگند بحق كه غير او در عالم .

والله، كه منعم نعيم است علي ميزان كمال هست و اعمال نكو .

در سينه دلش كتاب مسطور خداست روشنتر از اين سخن چه گويم كه علي

.والشمس، به چهره نكويش سوگند عقل است نبي و دل پاكش گويد .

خورشيد منير بي نظير است علي چون حضرت

عشق بر سرير دل ما .

آنها كه حكم عقل آدم هستند گويند به قول مصطفي تا صف محشر .

محمود صفاتي كه رسول الله است پيوست تقاضاي دل حق طلبش .

حق را صفت روشن ذات است علي گلواژه نام اقدس جانبخشش

اي دل شده گان، حكم را درك كنيد روح نبا عظيم حق است علي .

حيرت زده ام كه حق صفاتش خوانم چون عاجزم از درك مقامش ناچار .

در خم غدير آيه اي نازل شد از بركت نعمت ولايت آنروز .

اي عشق دل آشنا، امام دل من بي واهمه گويم كه علي عشق خداست .

اي گنج علوم كبريا سينه تو بعد از صلوات بر تو ميگويم فاش .

عشق است گل روي دل آراي علي سوگند بحق زادگاهش كعبه

زد خيمه چو آفتاب در پاي غدير با ساقي سرفراز صهباي غدير .

پيوسته ز عرش كبريا گل ميريخت در پاي علي مرتضا گل ميريخت .

هنگام شكفتن گل قرآن بود از خلق خدا گرفتن پيمان بود .

وحي آمد خويش را فراموش كنيد صهباي تولاي علي نوش كنيد .

رد آينه نو پاك سرمد گل كرد بر لعل خدا خوان محمد گل كرد .

سالار بهشت ساقي صهبا شد گلواژه عشق ازلي معنا شد .

بي امر خدا سخن نگويم اي خلق او از من و من نيز ز اويم اي خلق .

ياسين حكيم و انبيا هر دو يكي است قرآن و علي مرتضا هر دو يكي است .

در ملك وجود روح ديني تو علي هادي طريق متقيني تو علي .

آئينه دل سايه نشينت بر خيز اي دست خدا در آستينت بر خيز .

اسرار نهان دوست پيدا گردد تا دل

ز تماشاي تو شيدا گردد .

جان مست شود طريق جانان گيرد برخيز كه عدل و داد سامان گيرد

آئينه مصطفي نما را نگريد رخسار علي مرتضا را نگريد .

با جذبه حسن دلبرم مي باشد منصوب به امر داورم مي باشم .

دين كامل از انديشه آزاد علي است از نسل من و اولاد علي است .

سر رشته عالم است در دست علي دل دل شد و جبرئيل سر مست علي .

حق جلو گر از رخ چون ماهش قرآن كريم خوانده جنب الهش .

قطب شرف و حقيقت انسان است تاج گل هل اتي علي الانسان است .

پيغمبر ذات ازلي يعني من روح علي ام من و علي يعني من .

تحليل گر حكم حكيم است علي مصداق صراط مستقيم است علي .

بر دوش دلش پرچم توحيد بود مه نايب و جانشين خورشيد بود .

گل ذكر لبم هميشه يا حق باشد بيعت به علي بيعت با حق باشد .

از جانب حق ولي بود عنوانش اين رشته بود بدست فرزندانش .

مصداق دقيق علم القران است پيوسته به كار خلق الانسان است

بر خلق خدا علي ولي مي باشد تا بد ولايت علي مي باشد .

بر دوش رداي شهرياري دارد در كف سند زمامداري دارد .

مهر است و بود شب شكني پيشه او ميزان عدالت است انديشه او .

از سر نهان حق دلش آگاه است مولاي دلش علي ولي الله است .

بي شبه علي است روح دين اي مردم كس نيست اميرالمؤمنين اي مردم .

طر گل رحمان و رحيم است علي يعني كه صراط مستقيم است علي .

پيشانيش آئينه منشور خداست تفسير دقيق سوره نور خداست

واليل، به موي

مشكبويش سوگند عشق است علي،به خُلق و خويش سوگند .

در بيشه سرخ عشق شير است علي تا هست خدا خدا امير است علي .

رهپوي ره رسول اكرم هستند قرآن و امام هر دو با هم هستند .

در آبي آسمان عزت ماه است از حضرت دوست وال من والاست .

فعلش فرح افزاي حيات است علي تكبير و سلام و صلوات است

علي سر سلسله و زعيم را درك كنيد اينك نبأ عظيم را درك كنيد .

يا شعشعه پرتو ذاتش خوانم خورشيد جهانگير حياتش خوانم .

آن آيه چراغدار راه دل شد دين يافت كمال و دين حق كامل شد .

تا هست بدست تو زمام دل من يعني كه خدائي است مرام دل من

روشن از فروغ وحي آئينه ي تو لعنت ز خدا به خصم ديرينه تو .

دل نيست دلي كه نيست شيداي علي مقبولي حج است تولاي علي

والسلام

آقاي حسني

اشعار آقاي حسني

شرف و عزت بني آدم

سبب خلقت همه عالم

اولين خلق عالم خلقت

خاتم المرسلين در بعثت

آن رسول خداي عالميان

وان امين اوامر سبحان

هر چه اوامر و نهي مي فرمود

خلق از جان و دل قبول نمود

اندرين راه رنج برد بسي

مثل آ“ رنجها نه برده كسي

تا كه اسلام گشت پاينده

كرد دلهاي مرده را زنده

هر چه از نيك و بد حلال و حرام

بود، فرمود آن رسول انام

آخرين سال عمر آن حضرت

كرد بر حج، خلق را دعوت

كل حجاج خانة توحيد

به صد و بيست و يكهزار رسيد

همه احرام بست از ميقات

كوچ كردند جمله برعرفات

يك دل و يك جهت در آن صحرا

بود يكسر به ياد و ذكر خدا

تا كه بر مشعر و مني رفتند

همه با ياد كبريا رفتند

واجب

و مستحب هر چه كه بود

خود عمل كرده و به خلق نمود

امر حق را به حق اجابت كرد

در مني صحبت از ولايت كرد

داد ميراث انبياء به علي

كه خداوند را عليست ولي

جمله اعمال حج گشت تمام

بهر رفتن رسول كرد قيام

با بلا ل مؤذن آن حضرت

گفت، بر گو سحر كنم حركت

كس نماند به غير معلولان

همه با كاروان شوند روان

تا منادي چنين ندا در داد

غلغله در ميان خلق افتاد

متعجب شدند زين گفتار

كه چه سري بود در اين رفتار

ليك ني در پي دليل شدند

همه آمادة رحيل شدند

كاروان با شتاب راه افتاد

كعبه را پشت سر رسول نهاد

كعبه از فرقت رسول ملول

متأثر از اين ملال رسول

از غم اين فراق بايد رست

چونكه امر مهم در پيش است

تا رسيدند بر محل غدير

متمايل به راست گشت مسير

جبرئيل آمد و پيام آورد

به رسول از خدا سلام آورد

به توقف نموده امر خدا

امر او هست لازم الاجرا

باز گردد هر آنكه رفته جلو

باشد اين فاصله زياد، ولو

از همين جا كسي جلو نه روند

همه در اين محل جمع شوند

در محل غدير غوغا شد

هر كه را بود خيمه بر پا شد

اشتران را جهاز وا كردند

منبري ز آن ميان به پا كردند

تا صداي بلال گشت فراز

گشت روشن، رسيده وقت نماز

به جماعت نماز گشت تمام

سوي منبر رسول كرد خرام

شد به بالاي منبر آن سرور

خواست، تا پيش او رود حيدر

روي منبر دو كس به حا ل قيام

تا كنون كس نديده اين اقدام

پس زبان بر گشود آن حضرت

در ميان سكوت جمعيت

شروع خطابه ابتدا مي كنم به نام

خدا آن خدائي كه هست بي همتا

آن خدائيكه عادل است و علي

مآن خدائيكه قادر است و قديم

آن خدائيكه سامع است و بصير

آن خدائيكه ناصر است

و نصير

آن خدائيكه هست بنده نواز

آن خدائيكه هست بي انباز

آن خدائيكه خالق ماه است

او ز سر ضمائر آگاه است

خالق كل عالم امكان

صاحب هستي زمين و زمان

نيست او را شريك در خلقت

بي نياز است و صاحب قدرت

اوست روزي دهنده بي منت

شامل حال خلق از او رحمت

اوست خلاق زهره و خورشيد

صاحب قدرت و قواي شديد

هر چه خواهد همان دهد انجام

عاجز از درك قدرتش اوهام

بحر و بر از عنايتش دائر

نه فلك از كرامتش دائر

از همه عيبها منزه و پاك

زير فرمان او همه افلاك

ذو اناه و حليم است و كري

مبي بديل و غفور است و رحيم

همه مخلوق زير سلطه او

و حده لا اله الا هو

همه را دارد او به زير نظر

ليك عاجز ز درك اوست بصر

بي زوال است و زنده و دائم

حكمت و قسط و عدل از او قائم

ذات پروردگار بي مثل است

هر چه ايجاد كرده بي بديل است

كا راو خوب و صنعتش محكم

تا ابد عزتش نگردد كم

همه تسليم در مقابل او

خلق عالم هميشه سائل او

او مسخر نموده شمس و قمر

چيره كرده است شام را به سحر

روز بر شام مي كند چيره

چشم بيننده را كند خيره

زورگويان را هلاك كند

صاحب قدرت از چه باك كند

او غني را فقير گرداند

پس مقدر نمايد و داند

اوست احياء كننده اموات

دريد قدرتش حيات و ممات

او گشاينده شب است به روز

اختلافي در آن نگشته بروز

همه خاضع به پيش عزت او

همه خاشع به پيش هيبت او

همه عالم به دست قدرت اوست

اين همه نعمت از عنايت اوست

از من او را هميشه حمد و سپاس

شكر او راست اي معاشر ناس

گر به آسايشم و يا به بلا

شكر گويم هماره مر او را

مؤمن صادقم به حضرت حق د

ركف

اوست قدرت مطلق

به رسولان او و بر كتبش

قائلم هر چه گفته در كتبش

مومنم بر همه ملائكه اش

ني مرا ترس از مهالكه اش

هر چه او خواهد آن دهم انجام

خير دست خداست در فرجام

سر به تسليم او فرود آرم

بر خداونديش يقين دارم

اوست فرمان رواي كل جهان

پيش او روشن است سر نهان

وحي فرموده حضرت باري

امر او هست ساري و جاري

كه رسانم رسالت حيدر

بهر امت خلافت حيدر

از خداوند خود امان دارم

تا چنين مطلبي بيان دارم

بعد من مرتضي وصي من است

رهبر امتم اباالحسن است

بهر اين اجتماع عمده دليل

نك سه بار آمد است جبرائيل

گفت از جانب خداي غفور

بهر ابلاغ آن شدي مجبور

كه رسانم به هر سفيد و سياه

زين خبر ماسوا شود آگاه

مرتضي جان و جانشين من است

او ولي خدا امين من است

بعد من پيشواي امت اوست

بر شما مشعل هدايت اوست

نسبت او به من در اين دنيا

مثل هارون است با موسي

بعد من ليك نيست پيغمبر

رهبريت هماره با حيدر

صاحب اختيار بعد خدا

و رسولش علي بود به شما

آيه ائي نازل است در اين باب

مؤمنين را خدا نموده خطاب

آنكه بعد از خدا و پيغمبر

مرتضي بر شما بود رهبر

اوست محبوب خالق سبحان

اوست در رتبه اول الايمان

اوست آنكس كه چون نماز كند

خويشتن محو سوز و ساز كند

او چو مشغول در نماز شود

بي خود از خويش و محو راز شود

در ركوعش زكات مي بخشد

به سجودش حيات مي بخشد

جز علي كيست در عبادت حق

كه مرامش خدا شود مطلق

هست پيش خداي خود خاشع

داد خاتم همو كه بد راكع

بود او كه نماز برپا داشت

از خدايش هماره پروا داشت

خواستم از امين وحي خدا

كه از اين امر كن معاف مرا

خوفم ار كثرت منافق بود

ترسم از قلت موافق بود

با خبر بودم از ضمير شما

در

كتابش چنين بگفته خدا

آنچه در قلبشان نبود و نيست

غير آن گفته جز منافق كيست

نيست قلب و زبانشان با هم

ني عيان و نهانشان با هم

من اذن نيستم شما گفتيد

چونكه بيراهه و خطا رفتيد

ديده ام بس اذيت و آزار

از شما مسلمين نه از كفار

داده آنان مرا كه اين نسبت

مي شناسم بنام و هم نسبت

به نسبت مي شناسم آنان را

مي توانم نشان دهم اما

به خدا حكمت است در اين كار

به كرم ليك مي كنم رفتار

بعد از اينها كه گفته شد مطلق

نشود راضي از من آخر حق

نشود راضي از من آن معبود

تا نگويم هر آن چه او فرمود

گويمي آنچه را خدا گفته

آنچه در حق مرتضي گفته

اي جماعت همين بود مطلب

كه علي راست از خدا منصب

صاحب اختيار است و امام

به شما لطف كردگار تمام

جانشينم علي بن طالب

همگان را اطاعتش واجب

هر سفيد و سياه و شاه و گدا

حكم او است قابل الاجرا

بر همه روستائي و شهري

هست آنانكه بري و بحري

عرب است و عجم و يا كه صغير

يا كه آزاد و يا غلام و كبير

هر كه باشد مخالفش، ملعون

مانعش هر كه باشد آن مغبون

هر كه را گفته ام گواهي شد

شاملش رحمت الهي شد

بخشد او را خداي عالميان

كه علي را مطيع گشته ز جان

گشته آنكه اطاعتش واجب

نيست غير از علي بن طالب

چون سراپاي حيدر ايمان است

او ولي خداي رحمان است

در چنين اجتماعي پر عظمت

مي كنم من به امرحق صحبت

سر به تسليم حق فرود آريد

گفته هايم به سينه به سپاريد

مرتضي بعد من امام شماست

اين كلام نه من، كلام خداست

پس زعامت خدا به حيدر داد

هم امامت به نسل او بنهاد

گشت مردم مرام حق حاصل

دينتان با ولاي او كامل

پس بر او هر كه اقتدا نكند

به يقين

درد خود دوا نكند

جانشينان او مرا فرزند

هر يك از نسل او مرا دلبند

شد فريضه اطاعت آنان

تا قيامت ولايت آنان

هر عمل بي ولايشان باطل

نكند كار خود هباء عاقل

در جهيم است منكران علي

در عذابند كافران علي

حق به آنان نمي دهد فرصت

وز عذاب اليمشان مهلت

اين علي هست يار و ياور من

نيست محبوبتر از او بر من

راضي از او همي خدا و رسول

مهرحيدر شده است مهر قبول

هست هر آيه كز رضايت حق

نازل ز لطف حضرت حق

جمله شان بود از براي علي

شد رضا خدا رضاي علي

مؤمنين را كه حق نموده خطاب

در همه آيه آيه هاي كتاب

ابتدا مرتضي شده منظور

بلي از انتشار اين منشور

هل اتي هست در جلالت او

نيست مدحي بغير مدحت او

اوست ياري دهندة آئين

حامي مخلص رسول امين

اوست پاكيزه اوست با تقوا

او ندارد ز غير حق پروا

او هدايت شد است او هادي

او براه خدا بود نادي

بهتر از انبياء نبي شماست

بهترين وصي وصي شماست

بهترين اوصياست اولادش

ره گشاهست عزم فولادش

نسل هر يك نبي ز صلب خود است

ليك در حق من چنين نشد است

گفته ام ني نهان كه بلكه جليست

نسل من تا ابد ز صلب عليست

هوش داريد اي جماعت هان

ز غرور و ره حسد شيطان

كبر نخوت به بوالبشر چون كرد

با حسد از بهشت بيرون كرد

پس شما حاسد علي نشويد

به مقام علي حسد نه بريد

تا كه اعمالتان هباء نشود

يا قدمهايتان خطا نه رود

آدم از يك خطا هبوط نمود

از جنان بر زمين سقوط نمود

بود او برگزيدة خالق

پس نيامد به نفس خود فائق

ميشود پس چگونه حال شما

بين تان هست دشمنان خدا

جز شقي دشمن علي نشود

راه حق را بجز تقي نه رود

به خدا نص سورة والعصر

كرده خالق به حق حيدر حصر

سوره دربارة علي نازل

اين بيان

از بطون آن حاصل

شاهد من خداي عالميان

كه نمودم رسالتم اعلان

آنكه بودش همي بعهده من

كردم ابلاغ واضح و روشن

پس بترسيد از خدا مردم

تا نباشيد پيش از مغموم

به رسول خداي عالميان

از ره صدق آوريد ايمان

هم به نوري كه با رسول است آن

حق را مورد قبول است آن

آيه ائي هست شرح قوم السبت

كرده لعنت خدا بر آن امت

بخدا هست قصد حضرت حق

فرقه ائيكه بما شده ملحق

كردم ابلاغ حكم يزدان را

مي شناسم به نام آنان را

مي شناسم تمامشان به نسب

بهر افشاء دارم عذر ادب

چونكه نسل علي ز نسل من است

آري اصل علي ز اصل من است

رهبريت براي امت من

هست با اهل بيت و عترت من

ني حلالي مگر خدا و رسول

هم امامان او نموده قبول

يا به عكس، حلال گشته حرام

كس نداند همان، مگر كه امام

هر چه بود از حلال يا كه حرام

ياد داده مرا خداي كلام

همه را ياد داده ام به علي

نيست در گفته هاي من خللي

نيست علمي مگر خداي جهان

به من آموخت قادر منان

منهم آنرا به گفتة داور

يا دادم به نائبم حيدر

جمع كردم علوم را به يقين

مخزنش سينة امام مبين

مرتضي خويش مخزن علم است

امر پروردگار را سلم است

نيست در غير او فضيلت او

به شما فرض شد امامت او

رو متابيد از علي هرگز

پاس داريد اطاعتش را نيز

اوست اول كسي كه شد تسليم

به رسول و خدا به قلب سليم

به رسول خدا اطاعت كرد

همره من بلي عبادت كرد

كرد با من به جان فداكاري

كيست چون او كند مرا را ياري

گرچه در پيش رو خطر را ديد

خود فدا كرده جاي من خوابيد

پس فضيلت همه دهيد او را

داده خالق فضيلتش زيرا

طاعت از گفتة رسول كنيد

امر حق است اين قبول كنيد

او ز سوي خدا امام شده

انتصابش

ز لاينام شده

آنكه شد منكر ولايت او

نه پذيرد و يا امامت او

توبه اش ني قبول پيش خدا

ميشود همنشين رنج و عنا

ميشود جايگاه او به جهيم

هست اين وعدة خداي حكيم

آن مكان جاي كافران به خداست

هم سزاي مخالف مولاست

جمله پيغمبران حضرت حق

مژده داده مرا به حق مطلق

بخداي جهان كه از آدم

به رسولان حق منم خاتم

من رسولم به كل مخلوقات

حجتم بر تمام اهل كرات

شك كند هر كسي به گفته من

كافر است و خداي را دشمن

اين مطالب كه من بيان كردم

از بيان خدا عيان كردم

هر كه شك در يكي ائمه كند

يا كه تخم نفاق بر فكند

جا ي او بي گمان بود آتش

ز آنكه گشته خداي را سركش

اين فضيلت كه حق به من داده

لطف فرموده ذوالمنن داده

بمن الطاف اوست احساني

نعمتش را نموده ارزاني

نيست جز او خداي عالميان

پس ورا حمد و شكر بي پايان

افضل مردم است بعد از من

مرتضي با ارادة ذالمن

تا جهان هست، طمطراقي هست

رزق نازل ز حي باقي هست

هست ملعون و مورد غضب است

آنكه منكربه مير منتصب است

گفتة جبرئيل كردم ياد

لعنت حق به منكر او باد

هست آگاه، كردگار شما

از ضمير شما و كار شما

ايها الناس اوست جنب الله

هست مستور در كتاب الله

با علي هان مخالفت نكنيد

با عدوش ملاطفت نكنيد

هان تدبر كنيد در قرآن

بطن آن را علي كند اعلان

دست اين كس كه نك بدست من است

جانشين من است و بوالحسن است

به شما مي دهم نشان او را

مي شناسيد بي گمان او را

اينكه كردم بلند هست علي

دست پروردگار دست علي

هر كه را مقتدا و مولايم

صاحب اختيار و اولايم

هر كه مولاي او منم حال

ااين علي بعد من و را مولا

فرض كرده خدا تولايش

هر كه را كه عليست مولايش

اي جماعت علي و اولادش

پاك

ز آنانكه هست احفادش

ثقل اصغر همان پاكان است

ثقل اكبر همين قرآن است

هر يك از ديگري دهند خبر

گويد هر يك ز صدق هم ديگر

نسل حيدر مرا بود فرزند

هر يكي هست چون مرا دلبند

هان نگردد جدا ز هم ديگر

تا بمن مي رسند در كوثر

حاكمان خدا به روي زمين

امنا بين مردمند يقين

من ادا كرده ام وظيفه خود

شنواندم به هر كه حرف شنود

كردم ابلاغ واضح و روشن

به شما امر قادر ذوالمن

امر رب العباد اين باشد

كه علي مير مؤمنين باشد

بعد من اين مقام لم يزلي

ني روا بر كسي بغير علي

اين علي هست يار و ياور من

هم وصي من و برادر من

جامع علم و جانشين من است

بر كساني كه مؤمنين من است

اوست تفسير مي كند قرآن

مي كند دعوت و عمل بر آن

جنگ با دشمن خدا دارد

هر چه حق خواهد آن روا دارد

امر معروف و نهي از منكر

مرتضا راست بعد پيغمبر

خود او چون كند اطاعت حق

مي كند خلق را به دعوت حق

من رسولم علي خليفه من

دشمن او خداي را دشمن

مؤمنين را همو امام هداست

قاتل ناكثان به امر خداست

نيست تغيير در كلام الاه

هست قرآن بر اين مقوله گواه

روي بر آسمان نمود عيان

عرض كرد اي خداي عالميان

شاهدي، راه راست مي پويم

آنچه گفتي بگوي آن گويم

هر كسي دوست اوست ايمن دار

دشمنش را هميشه دشمن دار

هر كسي كرد ياري حيدر

ياريش كن هماره اي داور

مرتضي را هر آنكه خوار كند

خوار گردان كه آه و زار كند

هر كه حق علي نمود انكار

تو غضب، لعن كن ورا زينهار

شد در آنگه كه روشن اين مطلب

گشت منصوب او به اين منصب

آمد از سويت آية اليوم

نعمتت شد تمام بر اين قوم

شاهدم هستي اي خداي جهان

كردم ابلاغ حق او به عيان

بعد فرمود آن

جماعت را

ياد آريد هان قيامت را

همه خود داند حد ايمانش

حب و بغض عليست ميزانش

نور در من نهاده حضرت حق

بعد من در عليست آن مطلق

نور در نسل مرتضي دائم

ميرسد تا به مهدي قائم (عج)

قائم (عج) منتظر شده ز آن رو

تا بگيرد حقوق ما زعدو

اي جماعت منم رسول خدا

حال اخطار مي كنم به شما

قبل منهم پيمبراني بود

آمد هر يك ز سوي حي و دود

غير راه خدا رهي نه روم

گر به ميرم و يا كه كشته شوم

هان عقب گرد ميكنيد شما؟

يا كه بر قول خويش پابرجا؟

زين عمل بر خدا ضرر نرسد

بر كسي جز خودش خطر نرسد

صابران را ولي بزودي زود

مي دهد اجر آن خداي ودود

شده توصيف هان به شكر و شكيب

نسل حيدر، همي ز سوي حبيب

اي جماعت به دينتان هرگز

منتي نيست و نيست بر من نيز

منتي بر خدا و من ننهيد

كه عملهايتان به باد دهيد

در كمين است كردگار شماغضب او شود نثار شما

مبتلا مي كند به نار جهيم

از ره حكمت است كار حكيم

اي جماعت ز بعد من به جهان

روشن و آشكار هست و عيان

رهبراني شوند بر امت

كه به آتش كنند تان دعوت

روز محشر نمي شوند كمك

هر كسي كه نداند حق نمك

ز آن جماعت خدا و من بيزار

جاي آنان بدون شك در نار

هست آنان صحيفه را اصحاب

شامل حالشان هميشه عذاب

اي جماعت من اين خلافت را

تا قيامت همين امانت را

مي سپارم وديعه بر نسلم

ارث باشد هماره در نسلم

آن رساندم كه بوده ام مأمور

تا نباشم به پيش حق معذور

كردم ابلاغ حكم يزدان را

تا كه محكم نمايم ايمان را

كردم اتمام حجت خود را

پس رساندم رسالت خود را

آنكه دارد حضور در اين جا

به رساند به غائبان فردا

حاضران غائبان را گويند

پدران نائبان را گويند

تا

قيامت همه ادامه دهند

تا كه از قيد جور و ظلم رهند

اين خلافت به زور اهريمن

پادشاهي كنند بعد از من

لعنت حق به غاضبان باشد

واي بر جمله ناصبان باشد

آن زمانيكه فتنه برخيزد

به سر خلق، حق بلا ريزد

حق شما را رها نخواهد كرد

دردتان را دوا نخواهد كرد

سهل باشد همين براي خدا

تا كند پاك از خبيث جدا

مطلع ني كسي زاسرارش

در نياورد كس، سر از كارش

بوده هر جا زمين آبادي

شده ويران ز ظلم و بيدادي

كرده اهلش خداي را تكذيب

شد بر آنان عذاب و قهر نصيب

قبل روز جزا شوند هلاك

تا كند روي اين جهان را پاك

هست بر عهده خداي عهدي

ميشود تا حكومت مهدي (عج)

آنكه بوده است حق دائم ما

حق ستاند بدست قائم (عج) ما

اي جماعت خداي عالميان

امر و نهيم نموده است عيان

من هم آن را به حكم حي عليم

به علي داده ام همه تعليم

پيش او هست علمها يكسر

مخزن علم سينة حيدر

امر او را به جد گوش دهيد

تا سلامت ز قيد ظلم رهيد

سر نه پيچيد از اطاعت او

رستگاريد با هدايت او

نهي او را به جان قبول كنيد

تا كه مرضات حق وصول كنيد

اي جماعت منم همان ره راست

امر حق است و قابل اجراست

همه را واجب است طاعت من

امر كرده خداي عزت من

بعد من مرتضي همان راه است

او ز راه هدايت آگاه است

بعد، فرزند او امام شماست

باعث زحمت و سلام شماست

يازده پور حيدر كرار

هست فرزند من همه به تبار

به تسلسل شوند رهبرتان

هست يا اينكه نيست باورتان

به عدالت قيامشان باشد

صحبت حق كلامشان باشد

سوره حمد در حق ايشان

شده نازل ز جانب يزدان

همه شان دوستان يزدانند

همه شان حاملان قرآنند

كرده توصيف حق به قرآنش

هر كه خواهد عيار ايمانش

حبشان در قلوب اهل صفا

نيستند هيچ يك

ز اهل جفا

دوستان ائمه آنانند

كه خدا گفته، اهل ايمانند

جمله از جانب خدا ي ودود

روبرو با فرشته گان به درود

دوستار ائمه در جنت

بهره مندند از همه نعمت

عكس آن دشمنان آل رسول

در جهيمند دائمي و ملول

خصم ما را خداي ذوالعزت

كرده اندر در كتاب خود لعنت

آنكه با ماست دوست تا به ابد

مدح كرده ورا خداي احد

اي جماعت منم هماره نذير

پور عمم و ليك هست بشير

منذرم من پيمبررحمت

او هدايت كنندة امت

من پيام آورم رسول خدا

اين علي جانشين من به شما

من رسولم علي امام شماست

هم وصي من او به امر خداست

پسرانش امام تا قائم (عج)

اين فضيلت بر ايشان دائم

قائم (عج) ماست مهدي موعود

يار او هست طالع مسعود

اوست غالب تمام اديان را

اوست روشن كننده قرآن را

گيرد او انتقام از ظالم

ميكند هر خراب را سالم

فاتح قلعه هاي محكم اوست

غالب هر قبيله ائي هم اوست

عزت اولياء از او باشد

زخم ما را از او رفو باشد

اوست بالا برندة اسلام

اوست محكم كنندة احكام

اوست محبوب كردگار شده

منتخب صاحب اختيار شده

داده پيشينيان بشارت او

شامل اهل حق عنايت او

آخرين حجت خداست نهان

بعد او نيست حجتي به جهان

نزد او هست جملة انوار

اوست آن روز عالم اسرار

كردم اينك برايتان روشن

هر چه حق امر كرده گفتم من

اين علي هست هان كه بعد از من

به شما حق را كند روشن

نك شما را همي كنم دعوت

كه كنيد با اميرتان بيعت

كرده ام بيعت حق عزت

هان بمن كرده مرتضي بيعت

چون فريضه بود اطاعت من

بيعت با خدا است بيعت من

گفتة كردگار اين باشد

راه مخلص شدن همين باشد

روي دست همه يدالله است

از عمل كرد خلق آگاه است

هر كه بيعت شكست خود شكند

عاقل آن است كه اين عمل نكند

حج و عمره بود شعائر حق

محترم گشته

چون دو اثر حق

هر كه حج آورد به جا مردم

فقر از او شود جدا مردم

هر كه در موقفي نمود وقوف

بخشد او را يقين خداي رئوف

هر كه بر امر حق شود تابع

نكند اجر او خدا ضايع

اي جماعت نماز اقامه كنيد

از حرير زكات جامه كنيد

گر زماني گذشت طولاني

بر شما چيره گشت نسياني

صاحب اختيار كل شما

نيست جز مرتضي ولي خدا

او بيان مي كند براي شما

آنچه فرموده پس خداي شما

بعد من او امين خلق خداست

مشعل پر فروغ راه شماست

او بود از من و من از اويم

او به هر سوست من بدان سويم

هان كه اولاد او ز نسل منند

امناء خداي ذوالمننند

آن زمان كه بحال نسيانيد

هر چه را كه شما نمي دانيد

گر ز آنان سوال شد هر آن

به شما يك به يك كنند بيان

بيش از آن است چون حلال و حرام

كه در اين لحظه من كنم اعلام

ليك هستم ز سوي حق مأمور

بيعت مرتضي در آن منظور

دست بيعت دهيد پس با من

بهر فرمودة حق ذوالمن

اينكه، فرمايشش قبول كنيد

بيعت نائب رسول كنيد

مؤمنان را علي امير آمد

كز سوي خالقش سفير آمد

هم ائمه ز نسل او و منند

بين اين امتند و مؤتمنند

گفته ام آنچه از حلال و حرام

هست آنها قواعد اسلام

اين همه هست حكم حي قدير

هان بر آنها نداده ام تغيير

گفته هاي مرا به ياد آريد

اين امانت چو جان نگهداريد

اين سفارش به يكديگر بكنيد

نسل آينده را خبر بكنيد

امر حق است چون حديث غدير

ندهيدش به اين مهم تغيير

سخن خويش مي كنم تكرار

مي سپارم نماز را بسيار

هم جماعت زكات پردازيد

به اهم نكات پردازيد

گفته هاي مرا چو درك كنيد

برترين كارهاي نيك كنيد

به رسانيد گفته هاي مرا

به كساني كه نيستند اينجا

گفته هاي مرا قبول كنيد

خويشتن پيرو رسول كنيد

هست اين

گفته ها ز جانب حق

از زبان من است اين مطلق

امر معروف و نهي از منكر

با امام است ني به شخص دگر

به شما ميدهد نشان قرآن

بعد حيدركه هست امام زمان

پشت سر هم ز بعد هم ديگر

هست معصوم بر جهان رهبر

همه از نسل من و نسل علي

يك به يك هست پيشوا و ولي

همه را بر شما شناساندم

متن فرمان حق را خواندم

كلمة باقيه امامانند

آنكه فرموده حق آنانند

اين دو، قرآن و آل پيغمبر

هان نگردد جدا ز هم ديگر

اين دو را هر كه با دل آگاه

متمسك نشد شود گمراه

پيشه بايد نمود تقوا را

داشت از روز حشر پروا را

هان بدانيد هست مرگ و معاد

آوريد آن زمان را بر ياد

بس دقيق است چون حساب و كتاب

متمايز بود ثواب و عقاب

ني براي شما چنين امكان

دست با من دهيد در يك آن

ليك مأمورم از سوي يزدان

گيرم اقرار از شما به زبان

آنچه در حق مرتضي گفتم

بشما گفته خدا گفتم

هم امامان كه بعد از او آيند

همه شان راه دين پيمايند

جمله از نسل من و او باشند

همه از پشت يك دگر آيند

همه تان راهحق را پوئيد

همه كس گفته هاي من گوئيد

ما شنيديم حكم يزدان را

كه رساندي شما به ما آن را

آنچه دربارة امامان بود

گفته هايت كمال ايمان بود

يعني امر ولايت حيدر

مستمر است تا دم محشر

با دل و جان و با لسان و بيان

با تو بيعت كنيم ما الان

تا كه هستيم اين عقيده ماست

تا دم مرگ اين طريقه بجاست

طاعت از گفتة رسول كنيم

كه ولاي علي قبول كنيم

با ولايش به حشر مي آئيم

حرمتش را به جان همي پائيم

ما از اين قول بر نمي گرديم

دور اين شمع را همي گرديم

نه به شكيم و نه به ريب و نقار

و

نه اين گفته ها كنيم انكار

با علي نشكنيم پيمان را

كرد كامل ولايش ايمان را

گفته هايت ره سعادت ماست

مرتضي مشعل هدايت ماست

مؤمنين را علي امير بود

حضرت حق را سفير بود

جانشينم ز بعد ا و حسن است

هست از نسل او و پور من است

بعد او هم حسين نائب اوس

تلطف ايزد هماره جانب اوست

كرده تعيين حق امامان را

پس نبايد شكست پيمان را

عهد و پيمان گرفته شد

از مااز براي ائمه النجبا

از دل و جان و از ضمير و زبان

حال از ما گرفته شد پيمان

نشكنيم تا به مرگ پيمان را

تا كه راضي كنيم يزدان را

از شما هر كه را كه امكان است

بيعتش را همو كند با دست

هر كسي را كه آن نشد امكان

حال اقرار ميكند به زبان

مي رسانيم اين مطالب را

ما ز قول شما به اهل ولا

دور و نزديك را كنيم آگاه

اين همه گفته را خداست گواه

اوست همواره شاهد گفتار

هم شمائيد شاهد اقرار

چون بدينجا رسيد گفتارش

بود در امر حق اصرارش

تا ز گفتار آن رسول ايستاد

همهمه در ميان خلق افتاد

آن فرستادة خداي ودود

بهر گفتار باز لب بگشود

هوش داريد هان چه مي گوئيد

راه را كج چرا همي پوئيد

گفتگو هست پست يا كه بلند

آن خداي سميع مي شنود

با خبر از ضمير انسانهاست

بهر او آشكار پنهانهاست

هر كسي از شما هدايت يافت

نفع كرده ره سعادت يافت

هر كه گمراه شد ضرر كرده

انتخاب ره خطر كرده

هر كه بيعت به مرتضي كرده

يعني بيعت به كبريا كرده

هر كه بيعت نمود و پيمان بست

دست حق روي دست آنها هست

حال بيعت كنيد با سبحان

با من و با علي بن عمران

با دو فرزند او حسين و حسنب

ا امامان ز نسل اوست و من

تا دم مرگ عهد مي بنديم

هم به پيمان

خويش پابنديم

بهر احقاق حق قيام كنيد

به علي اين چنين سلام كنيد

السلام اي امي راهل وفا

السلام اي مسير صدق و وفا

مومنين را علي امير توئي

حضرت حق را سفير توئي

گفته هايم همه كند تكرار

دين خود را چنين كند اظهار

ما شنيديم و تابعين بر آن

رحمت كردگار را خواهان

بازگشت همه به سوي خداست

رحمتش مستقيم شامل ماست

پس بگوئيد اي معاشر ناس

بر خداوند باد حمد و سپاس

شامل حال ما عنايت اوست

اين هدايت همي هدايت اوست

اي جماعت فضائل حيدر

هست برتر ز حد فكر بشر

نزد خلاق شأن او والاست

مستتر در كتاب حكم خداست

فضل او را نمي شود امكان

بر شمردن به يك زمان و مكان

هر كسي بر خدا عبادت كرد

از رسول و علي اطاعت كرد

از امامان كه ذكر آنان شد

هر كه منقاد آن امامان شد

پس بداند ره هدايت يافت

از كرامات حق سعادت يافت

هر كسي كه نمود بيعت او

هم قبولش شده ولايت او

يا كه سبقت گرفت بهر سلام

هر كه گويد مرا عليست امام

رستگا راست و در ره دين است

مؤمنين را امير چون اين است

آن نگوئيد ناروا باشد

آن بگوئيد حق رضا باشد

گر تمام جماعت دنيا

همه كافر شوند سرتاپا

ضرري نيست بر خداي جهان

هست اين ظلم بر خود انسان

اي خدا شاهدي بر اين گفتار

حق حيدر نموده ام اظهار

آنچه كردم آدا بخاطر آن

امر كردم ز توست چون فرمان

هر كه گفتار من قبول كند

هم رضاي تو را وصول كند

اي خدا پس ببخش آنان را

چون توئي حافظ اهل ايمان را

منكران را غضب نما يا رب!

كافرانند چون قرين غضب

حمد مخصوص حضرت باريست

رحمتش چونكه ساري وجاريست

يافت پايان خطابة حضرت

بهر بيعت هجوم كرد امت

پيشتازان بيعت از مردم

كه گرفتن سبقت از مردم

بود بوبكر و ثاني و عثمان

هم عنان طلحه و زبير عيان

كرده

تاريخ ثبت آنان را

نقض كردند جمله پيمان را

اين همه دشمنان مولي بود

گفت ظاهر نعم ولي لا بود

كرده بودند اتفاق بر آن

تا كه بعدا كنند نفاق در آن

حسني از كرامت مولي

شده الكن زبان تو گويا

باني شعر شد نبي زاده

او كه اهل ولاست ازاده

آنكه بر اين مهم نادي شد

ديده ام را ضياست هادي شد

پايان

ولادت

اميرايزدي

ماه رجب ، اي شهر رب با خود صفا آورده اي

با اعتكاف و عمره ات ، عطر دعا آورده اي

بر ما نويد مرحمت از كبريا آورده اي

وجد و سروري بر دل اهل ولا آورده اي

بر تشنگان معرفت ، آب بقا آورده اي

زيرا خبر از مولد شير خدا آورده ا ي

بر قلّه ي قاف شرف ، اين نازنين كوبد علم

بر مسلمين راستين آمد امام بي قرين

محرم به خيل انبيا ، ختم رسل را جانشين

حبل المتين ، علم اليقين ، ماء معين ، يعسوب دين

مرحب كُش و خيبر گشا ، دست خدا در آستين

كشتي دين را ناخدا ، حيدر ، امير المؤمنين

گوييد از جان ، آفرين بر حضرت جان آفرين

كاين طلعت رخشنده را با كِلك قدرت زد رقم

مريم كه ب ودي خادمه بيت المقدس را مدام

چون شد به عيسي حامله ، از روح حي لاينام

گرديد دور از آن حرم ، در گوشه اي گشتش مقام

درد مخاضش چون رسيد ، آورد بر لب اين كلام

اي كاش مرگم برده بود ، از من نبودي هيچ نام

آب و رطب از بهر او كردي كرامت ذوالكرام

عيسي به دنيا آمد و رفت آن همه اندوه و غم

ليكن براي فاطمه بنت اسد اعجاز شد

طوف حرم مي كرد چون درد مخاض آغاز شد

ياري طلب كرد از خدا ، يزدان وِرا

دمساز شد

در پيش رويش ناگهان ديوار كعبه باز شد

بشنيد بانگ (( اُدخُلي )) محرم به صد ها راز شد

از خلد آمد مائده ، آ ن ميهمان اعزاز شد

آورد طفلي در حرم ، كز او حرم شد محترم

طفلي كه روي ماه او از ماسوا دل مي برد

بر كعبه بخشد آبرو ، از ركن ها دل مي برد

نور صفاي باطنِ او از صفا دل مي برد

بيگانه را هادي شود ، از آشنا دل مي برد

آواي قرآن خواندنش از مص طفي دل مي برد

(( المؤمنون )) آرد به لب از طاء و ها دل مي برد

اين اولين قاري بود ، بوسد لبش فخر اُمم

اي كعبه مولودت علي آيينه ي داور بود

بر جسم تو جان باشد و جانان پيغمبر بود

موساي ط ور معرفت ، عيساي جان پرور بود

بر كشتيِ نوح نجي سكّان بود ، لنگر بود

اين خضر را رهبر بود ، اين خواجه ي قنبر بود

اين شافع محشر بود ، اين ساقي كوثر بود

بيت صمد را مي كند پاكيزه از لوث صنم

بر نفس هر مؤمن بود چون مصطفي اولي علي

بر مسلمين و متّقين سرور علي ، مولا علي

باشد امير صف شكن در عرصه ي هيجا علي

پيدا بود اوصاف او از (( لا فتي الا علي ))

آتش گلستان مي شود ، با گفتنِ يك يا علي

بگذاشت بر دوش نبي در بيت داور پا علي

او عدل را بنيان نهد ، ويران كند كاخ ستم

ذكر فضيلت هاي او شيرين نمايد كام را

آرام سازد ياد او دل هاي ناآرام ر ا

با چند قرص نان جو سر كرد او ايام را

غمخوار بود و دستگير از مرحمت ايتام ر ا

با همت والاي خود تثبيت كرد

اسلام ر ا

همچون خليل بت شكن در هم شكست اصنام را

با دست او لات و هبل شد دفن در كوي عدم

دين مبين شد جاودان از حلم و از تدبير او

آمد اسيرش نفس دون ، شد بسته در زنجير او

بشكافت قلب كفر را در غزوه ها شمشي ر او

لرزد دل هر جنگجو ، چون بشنود تكبير او

در عرش ، ختم الانبيا ديدي عيان تصوير او

محراب آمد مقتلش ، اما ببين تقدير او

كز بي نمازان گشت او بر بي نمازي متّهم

اي دلبر اهل يقين ، تو دين و دنياي مني

حيدر ، امير المؤمنين ، اصل تولاي مني

روحِ دميده از خدا بر جمله اعضاي مني

داننده و بيننده ي پنهان و پيداي مني

آسايش امروز من ، اُميد فرداي مني

بعد از رسول راستگو ، آقا و مولاي مني

از غاصبينِ حقّ تو ، جويم برائت دم به دم

اي صاحب تيغ دو سر ، صفدر تويي ، حيدر تويي

بر خيل اصحاب اليمين ، دلبر تويي ، سرور تويي

بر كردگار دادگر ، مظهِر تويي ، مظهر تويي

بر عقل كل ، خيرالبشر ، افسر تويي ، ياور تويي

فلك نجات خلق را سّان تويي ، لنگر تويي

بر زهره ي زهرا ز حق رهبر تويي ، همسر تويي

تنها تو بودي كفو او ، اي شهريار محتشم

32 مجموعه شعر ولايي : ستاره هاي فروزان

اي روح و ريحانم علي ، اي سرو بستانم علي

اي جان جانانم علي ، آرامش جانم علي

خورشيد رخشانم علي ، ماه شبستانم علي

دارو و درمانم علي ، سلطان خوبانم علي

محبوب يزدانم علي ، ميزان ايمانم علي

تفسير قرآنم علي ، توحيد و فرقانم علي

بر خادمت فرما نظر ، اي خسرو گردون خدم

من كيستم ؟ من

كيستم ؟ دلداده ي پيغمبرم

دستي به دامان علي ، قرآن به دست ديگرم

حب رسول و عترتش باشد همايون افسرم

سرمستم از خم غدير ، از تشنگان كوثرم

بر جبت و طاغوتم عدو ، از دوستان حيدرم

در جنگ با خصم علي حصن حصين شد سنگرم

نطق و بيان ، تير و سنان ، شمشير برّانم ، قلم

دستم به دامانت علي ، داماد پيغمبر مدد

كن جرعه نوش كوثرم ، يا ساقي كوثر مدد

چون گشت روز داوري ، اي حجت داور مدد

در پاي ميزان عمل ، اي شافع محشر مدد

من خادم كوي تو اَم ، اي خواجه ي قنبر مدد

صفدر مدد ، صفدر مدد ، حي در مدد ، حيدر مدد

بنگر به سوي (( ايزدي )) برگير دستش از كرم

امير ايزدي

شماره1

آن روز حرم قبله گه اهل وفا بود

بد گرم مناجات و به لب ذكر خدا داشت

كاي خالق بخشنده بمن لطف وعطاكن

بنگر كه پناهنده به اين بيت شريفم

خلاق جهان ياور آن فخر زنان شد

پر كرد ز صهباي يقين مِي به سبويش

يعني كه بيا در حرم محترم ما

چون فاطمه مشمول عطاي ازلي شد

بشكفت به روي لب او غنچه ي لبخند

ناگاه حرم ، مطلع انوار هدي گشت

نازل به زمين قابله از عرش علا شد

شد فاش براي چه خليل اللَّه اعظم

شد بر همه معلوم كه مولود حرم را

آمد علي و غيرت و ايثار روان يافت

آمد علي آنكس كه شود يار محمد

آمد علي آنكس كه سرِ شانه ي احمد

آمد علي آن م رد كريمي كه شبانه

با آمدنش قدرت حق در نظر آمد

كعبه صدفي باشد و آن ر ا گهر است او

سلطان قلوب همه مردان خدا اوست

او وصل نموده است ابد را و ازل را

بر گرد حرم

بنت اسد گرم دعا بود

از درد مخاض آن زن رنجيده نوا داشت

سوگند به اين طفل كه دردم تو دوا كن

از لطف نم ا ياري من ز آنكه ضعيفم

آنگاه سحاب كرمش قطره فشان شد

بنمود ز ديوار ، دري باز به رويش

بنشين به برِ خوان عطا و كرم ما

وارد به سراي احدِ لم يزلي شد

ديوار حرم بسته شد ، از امر خداوند

آميخته يكجا همه الطاف خدا گشت

زايشگه مخصوص علي بيت خدا شد

بنمود به پا اين حرم پاك و معظم

در نزد خدا قرب بود بيش ز عيسي

گويي كه ز نُو پيكر توحيد توان يافت

صهر نبي و محرم اسرار محمد

بت بشكند و دم زند از خالق سرمد

بهر فقرا قوت برد ، بر سرِ شانه

از طلعت او نور خدا جلوه گر آمد

فرزند حرم ؟ نه ، كه به خلقت پدر است او

كانون سخا ، كان صفا ، روح دعا اوست

مهرش محك رد و قبول است عمل را

آن روز كه كعبه گشت زايشگهِ نور

در بيت خدا ، حجت حق كرد ظهور

از حرمت خانهِ زاد معبود ، بهشت

مي كرد طواف ، كعبه را از ره دور

شماره2

اي خانه زاد كعبه ، شهِ لا فتي علي

وي گفته حق مديح تو در إنّما علي

نام تو را كه زمزمه ي انبيا بود

داده است اشتقاق ز نامش خدا علي

پيغمبري كه وحي بود هر كلام او

گفتا : علي است با حق و حقّ است با علي

چون خواستي كه بت شكني درحريم حق

بگذاشتي به شانه ي محمود پا علي

هستند طالبان حقيقت مريد تو

بودند شيعه ي تو همه انبيا علي

كرده است از خداي ، جدايي بدون شك

هر خيره سر كه از تو شود او جدا علي

اين فخر بس تو

را كه ز ابناء روزگار

تنها تويي تو لايق خير النسا علي

آن ناشناس كيسه به دوشي كه نيمه شب

بودي روانه جانب بيقوله ها علي

افسوس خصم بست همان دست كز وفا

بنهاد در دهان يتيمان غذا علي

كشتند دشمنان خدا محسن تو را

در پشت در چو فاطمه ات گفت : يا علي

بر گير دست (( ايزديِ )) دل شكسته را

(( يا مظهر العجائب و يا مرتضي علي ))

شماره3

حبل المتين

مقتدايي كز جلالت بي قرينش يافتم

سرور و سرحلقه ي اهل يقينش يافتم

نام او باشد علي ، اين نام روح انگيز را

مشتق از نام خداوند مبينش يافتم

من پس ازاحمد به حيدر بسته ام دل كزخدا

چون نبي اولي به نفس مؤمنينش يافتم

معتصم بر رشته ي حب و ولاي او شدم

ز آنكه از جان معني حبل المتينش يافتم

از عذاب حق مرا در دل نباشد وحشتي

با ولايت راه در حصن حصينش يافتم

كيست حيدر؟آنكه شهرعلم احمدرادراست

آنكه بر انگشتر خاتم ، نگينش يافتم

كيست حيدر؟ اولين قاري قرآن در زمين

روح توحيد است و نفسِ ياء و سينش يافتم

مرشد كامل ، شه عادل ، عزيز مصر دل

كز شرف ، استاد جبريل امينش يافتم

كشتيِ نوح نبي را نامش از طوفان رهاند

مقتداي عيسيِ گردون نشينش يافتم

او نه تنها طور را روشن ز نور خويش كرد

عالمي را غرق در نور جبينش يافتم

خرمن فيض علي باشد ، همه كون و مكان

ماسوا اللَّه را سراسر خوشه چينش يافتم

بود تفسير (( يد اللَّه ، فَوق أيديهِم )) نهان

دست حق را تا عيان در آستينش يافتم

آفرين بر او كه در بين تمام ما خَلَق

شاهكار حضرت جان آفرينش يافتم

در لباس آدمي بود و ملك را رهنماي

فاش مي گويم كه برتر ز آن و اينش يافتم

آنكه

راه آسمان را بهتر از راه زمين

مي شناسد ، در سما نه در زمينش يافتم

گه به نخلستان،گهي ويرانه،گاهي ساق عرش

محو و مات ذات رب العالمينش يافتم

هم يتيمان را ز بابا مهربانتر بود او

هم به هر مظلومِ بي ياري ، معينش يافتم

هيچ كس در جامه ي زربافت آن شه را نديد

گر چه شاه كشور دنيا و دينش يافتم

آنكه عمري راز خود با چاههاي كوفه گفت

عاقبت مقتول از شمشير كينش يافتم

از غذاي خود به قاتل داد ، جودش را نگر

مهربان حتّي به آن خصم لعينش يافتم

نيمه شب شددفن جسمِ اطهرش چون همسرش

در غريبي هم به عالم بي قرينش يافتم

رفت از دنيا و يك دم هم اسير آن نشد

گر چه دنياي دني را در كمينش يافتم

(( ايزدي )) تا سائل دربار آن سردار شد

بر فراز مسند عزّت مكينش يافتم

خوشدل تهراني

داني كه علي مظهر خلاق مجيد

از بهر چه در خانه حق گشته پديد

زيرا كه علي منادي توحيد است

بايد كه عيان شود زبيت التوحيد

حامد اهور

با آمدنت صحن زمين حرمت يافت

خورشيد به ديدار جمال تو شتافت

مشتاق تو بود آنقدر دنيا كه در باز نشد،

سينه ي ديوار شكافت ***

آمد كه دهد به ماه و خورشيد پناه

روشن شد از آيينه ي چشمانش ماه

ديوار شكست و عشق عالم آمد

در حلقه اي از نور و فرشته از راه ***

سرچشمه روشن جلال و جبروت

حيران كرامات نگاهت لاهوت

اي كاش كه قسمت دل ما مي شد

درياي كرم، قطره اي از آب وضوت ***

ما تشنه آفتاب چشمان توايم

محتاج تو و تكه اي از نان توايم

اي حضرت محراب، رجب تا رمضان

بالله قسم سه ماه مهمان توايم ***

تا در تن شعرهايمان، جان باقيست

تا خانه كعبه هست و ايمان باقيست

وقف تو تمام بيت ها، مصرع ها

تا جان به تن قافيه هامان باقيست ***

با آمدنت باب ولايت وا شد

توحيد ميان چشمهايت جا شد

تفسير فقط ذيل نگاه تو رواست

قرآن بدون تو كجا معنا شد؟ ***

امواج در انديشه ي دريا شدنيم

در حسرت از نور سراپا شدنيم

چشمان اميدوار ما را بنگر

درخواست در اميد امضا شدنيم ***

اثبات ولايت علي آسان است

چون شاهد ادعاي ما قرآن است

در اصل طواف بي تولاي علي

گرديدن دور پيكري بي جان است ***

بر حُسن تو ديده را گشودند همه

وقتي كه تو بودي و نبودند همه

اينكه هدف از مدينه و مكه تويي

شعريست كه شاعران سرودند همه حامد اهور

يحيي باغاني

حاشا كه باز مثل تو پيدا شود علي

بعد از تو خاك برسر دنيا شود علي

از اين درخت پر ثمر اصلا بعيد نيست

يا مصطفي شود ثمرش يا شود علي

با چهره ي پيمبري آمد ز خيمه گاه

وقتش رسيده است كه حالا شود علي ...

يك عمر قد و قامت اورا نگاه كرد

يعني كه پير شد پدرش تا شود علي

بيش از همه حسين دلش شور مي زند

وقتي ميان معركه تنها شود علي

از بس كه تيغ آمد و بر پيكرش نشست

ديگر توان نداشت زجا پا شود علي ...

از بس كه مختصر شده اي تو...

گمان كنم در بين يك عبا بدنت جا شود علي

"شاعر: يحيي باغاني"

سَيِّد حميد رضا برقعي

شماره 1

مولاي ما نمونه ي ديگر نداشته است

اعجاز خلقت است؛ برابر نداشته است

وقت طواف، دور حرم فكر مي كنم

اين خانه بي دليل ترك برنداشته است

ديديم در غدير كه دنيا به جز علي

آيينه اي براي پيمبر نداشته است

سوگند مي خورم كه نبي شهر علم بود

شهري كه جز علي درِ ديگر نداشته است

طوري ز چارچوب، درِ قلعه كنده است

انگار قلعه هيچ زمان در نداشته است

يا غير «لَا فَتَيٰ» صفتي در خورش نبود

يا جبرئيل واژه ي بهتر نداشته است

چون روز روشن است كه در جهل گم شُده است

هر كس كه ختم نادعلي برنداشته است

اين شعر استعاره ندارد براي او

تقصير من كه نيست؛ برابر نداشته است

شعر از سَيِّد حميد رضا برقعي

شماره 2

مصرع ناقص من كاش كه كامل مي شد

شعر در وصف تو از سوي تو نازل مي شد

شعر در شأن تو، شرمنده به همراهم نيست

واژه در دست من آن گونه كه مي خواهم نيست

من كه حيران تو حيران توام مي دانم

نه فقط من كه در اين دايره سرگردانم

همه ي عالم و آدم به تو مي انديشد

شك ندارم كه خدا هم به تو مي انديشد

كعبه از راز جهان، راز خدا آگاه است

راز ايجاز خدا نقطه ي بسم الله است

كعبه افتاده به پايت سر راهت سرمست

«پيرهن چاك و غزل خوان و صراحي در دست»

كعبه وقتي كه در آغوش خودش يوسف ديد

خود زليخا شد و خود پيرهن صبر دريد

كعبه بر سينه ي خود نام تو اي مرد نوشت

قلم خواجه ي شيراز كم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته اي يعني چه

مست از خانه برون تاخته اي يعني چه»

مي رسد دست

شكوه تو به سقف ملكوت

اي كه فتح ملكوت است براي تو هبوط

نه فقط دست زمين از تو، تو را مي خواهد

سالياني ست كه معراج خدا مي خواهد-

زير پاي تو به زانوي ادب بنشيند

لحظه اي جاي يتيمان عرب بنشيند

دم به دم عمر تو تلميح خدا بود

علي رقص شمشير تو تفريح خدا بود

علي واي اگر تيغ دو دم را به كمر مي بستي

واي اگر، پارچه ي زرد، به سر مي بستي

در هوا تيغ دو دم نعره ي هو هو مي زد

نعره ي حيدريه «أينَ تَفرو» مي زد

بار ديگر سپر و تيغ و علم را بردار

پا در اين دايره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز كه در كعبه پديدار شدي

يازده مرتبه در آينه تكرار شدي

راز خلقت همه پنهان شده در عين علي ست

كهكشان ها نخي از وصله ي نعلين علي ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر مي گويد

«ها عليٌ بشرٌ كيفَ بَشر» مي گويد

سيد حميد رضا برقعي

نجمه پور ملكي

كار غزل امشب فقط شور آفريني ست

شعر مسيحايي هميشه اين چنيني ست

امشب زمين هم به حساب آمده يعني

حال و هواي آسماني ها زميني ست

رفتم نجف تا الغديرم را بگيرم

مستي ام امشب دست علامه اميني ست

در مستي نام علي شكي ندارم

با بردن نام علي مستي يقيني ست

باور بفرمائيد اصلاً عشق تنها

مخصوص دل هاي امير المومنيني ست

هر كس هماي رحمتي دارد برايش

معلوم شد اين شعر گفتن عِرق ديني ست

حيدر نخوانيدش بگوئيد حضرت عشق

مائيم و ابراز ارادت ساحت عشق

دارد اُويسي مي شود

حال و هوايم

دفنم كنيد امشب به پاي مقتدايم

من نجفي و يمني گيرم نباشم

اصلاً چه فرقي مي كند اهل كجايم

راحت كنم تنها خيال عاشقان را

ديوانه و مجنون ايوان طلايم

هم عشق زهرا دارم و هم عشق حيدر

من كه يقين دارم غلام هر دو تايم

قالوا بلايِ بي علي، قالوا بلي نيست

روز ازل ثابت شده اين ادعايم

ما نسل اندر نسل نوكرزاده هستيم

اين را وصيت كرده ام با بچه هايم

ما را غلامان علي بايد صدا كرد

از سينه چاكان علي بايد صدا كرد

هر چه شنيديم از علي، محشر، درست است

كارش كه خيلي جان پيغمبر درست است

در زور و بازويش كه ما شكي نداريم

پس ماجراي قلعۀ خيبر درست است

شير خدا بودن فقط مخصوص مولاست

بر شير حق، ناميدن حيدر درست است

بايد كسي باشد كه حرفش را بگيرد

پس انتخاب مالك اشتر درست است

او با تمام مردم اين شهر خاكي ست

خيلي مرام ساقي كوثر درست است

تنها وفاداري قنبر در خوشي نيست

تا پاي جان هم كار اين قنبر درست است

وقتي ميسر نيست حيدرزاده باشيم

بهتر شبيه قنبرش دلداده باشيم

بي تو كليم الله دريايي نمي شد

عيسي بن مريم هم مسيحايي نمي شد

داماد پيغمبر نبودي تا ابد هم

روزيِ ما اين عشق زهرايي نمي شد

هرگز بدون گريه پاي نخل عشقت

چشمان ما اين گونه خرمايي نمي شد

گر تو دليل خلقت عالم نبودي

دنيا به اين خوبي و زيبايي نمي شد

تو قبله ي ما را ترك بردار كردي

كعبه بدون تو كه شيدايي نمي شد

زير سر ايوان زرد

توست، ور نه

صحن نجف اين قدر رويايي نمي شد

هر كس نديده عالمي از دست داده

الطاف شاه كرمي از دست داده

سلمانُ منّا اهل بيت جاي خود اما

انگار چيز ديگرند اين يَمني ها

از آن زمان كه ميثمش را دار كردند

از عشق حيدر باب شد بي كفني ها

جبريل بالش را به عشق تو شكسته

عيبي ندارد ديگر اين لطمه زني ها

در مسجد كوفه نماز ما تمام است

جانم فداي همه ي هم وطني ها

وقتي علي فرمانده باشد عجبي نيست

از پسرش عباس اين خط شكني ها...

آن جا كه محراب علي باشد بهشت است

من تازه فهميدم دنيا بي تو، زشت است

از اوصيا تا انبيا فاصله اي نيست

از مرتضي تا مصطفي فاصله اي نيست

خالق علي، مخلوق علي، هر دو علي،

پس بين علي، بين خدا، فاصله اي نيست

زهرا علي است و علي زهراست يعني

اصلاً ميان اين دو تا فاصله اي نيست

هر چهارده معصوم نور واحدند و

در بين معصومين ما فاصله اي نيست

از سرمدي بودن مولا مي شود گفت

از ابتدا تا انتها فاصله اي نيست

بين حرم ها فاصله معنا ندارد

پس از نجف تا كربلا فاصله اي نيست

ارباب، ثارالله وابن ثاره ي ماست

بعد از علي او در قيامت چاره ي ماست

مولا خلاصه مي شود در ذوالفقارش

در آن همه مردانگي و پشتكارش

روي تمام پهلوانان هم سفيد است

با تكيه بر نام علي و اعتبارش

رنگ گدا هرگز نمي بيند يقيناً

هر جا علي باشد امير و شهريارش

پشت اميرالمؤمنين همواره قرص است

وقتي كه باشد حضرت زهرا كنارش

بَدر و حُنين و خِيبر و احزاب بوده است

تنها كمي از انعكاس كارزارش

خيلي تاسف مي خورم همواره دنيا

بد كرده با اين چهره هاي ماندگارش

او را فقط با زورخانه مي شناسيم

با اين بدي هاي زمانه مي شناسيم

مردانگي از افتخارات علي بود

گمنام بودن از علامات علي بود

پشت عدو بر خاك مي زد چون هميشه

يا فاطمه جزو مهمات علي بود

از آن حديث منزلت فهميده مي شد

پيغمبري هم از مقامات علي بود

با همت سيد رضي فهميده دنيا

نهج البلاغه از بيانات علي بود

با لقمه اي از نانِ جو شمشير مي زد

پرهيزگاري از كرامات علي بود

فهميده پيغمبر كه رب العالمين هم معراج،

دلتنگ ملاقات علي بود

روزي هر روز و شب اين مردم شهر

مديون خيرات و مبرّات علي بود

حال دعايش را كميل صاحب سرّ

مديون شب هاي زيارات علي بود

جنگ جمل را گر كه طلحه راه انداخت

چون مشكلش تنها مساوات علي بود

اصلاً سقيفه تا ابد زير سوال است

زيرا غدير از احتجاجات علي بود

مظلوم شهر فتنه ها، جانم فدايت

اي تو غريب آشنا جانم فدايت

بايد علي باشد رسالت پا بگيرد

دين محمد كل دنيا را بگيرد

بايد علي بازوي همت را ببندد

تا پرچم اسلام را بالا بگيرد

بايد علي باباي اين امت بماند

تا دست ما را حضرت زهرا بگيرد

بايد علي تا آخرش مظلوم باشد

تا در گلويش خار غم ها جا بگيرد

بايد فقط بغض علي در كار باشد

تا فتنه هاي روز عاشورا بگيرد

بايد فقط لعنِ علي در كار باشد

تا از معاويه كسي امضا بگيرد

پس ديگر از آن چشم خون بارش نپرسيد

از ناله هاي اين عمارش نپرسيد

---------------------------------------------------

نجمه پور ملكي

مجيد تال

شماره1

به اوج مي برد امشب مرا هواي شما

كه عشق را بنويسم، فقط براي شما

نگاه مي كنم اينجا به رد پاي شما

و مي رسم به خدا، تا خدا... خداي شما

كه آفريد شما را زمين هوايي شد

وَ كعبه كعبه شد و خانه اي خدايي شد

و بال حور و مَلَك فرش اين قدم ها شد

زمين براي حضور تو در تمنّا شد

ز اشك شوق ملائك ستاره پيدا شد

و عشق بر تن هفت آسمان هويدا شد

عصاي دست نبي بوده اي و دست خدا

تو دستگير كليمي، تو دستگير عصا

شكوه عدل شما را عقيل مي داند

نگاه بت شكنت را خليل مي داند

شكاف كعبه شما را دليل مي داند

و شأن وصف تو را جبرئيل مي داند

كه از زبان خدا بر تو آفرين مي گفت

و با صداي بلند خودش چنين مي گفت:

رقم زده ست خدا عشق را به نام علي

فلك نشسته به حسرت براي گام علي

ملك نشسته دو زانو به احترام علي

علي امام من است و منم غلام علي

به لحظه لحظه ي عمرت خدا تبسّم داشت

و با صداي شما با نبي تكلّم داشت

كرامتي كه تو داري الي الابد باشد

هميشه ذكر لبم يا علي مدد باشد

شجاعتي كه دلت داشت بي عدد باشد

گواه من سر عَمرو بن عبدود باشد

شمار فضل شما را، خدا فقط داند

نشانه هاي خدا را، خدا فقط داند

مجيد تال

شماره2

امام علي(ع)

دلم غير ايوان پناهي نداشت

دلم زائري بود و راهي نداشت

دلم در بساطش جز آهي نداشت

علي داشت آن را كه

شاهي نداشت

به دور امير كرم گشته ام

صد و ده قدم در حرم گشته ام

به او گفتم اي شاه راهم بده

امان نامه اي بر گناهم بده

لياقت به يك دم نگاهم بده

پناهي ندارم پناهم بده

صدا زد پريشاني ات با علي

اگر خسته جاني بگو يا علي

همين لحظه ها بود پيدا شدم

علي گفتم و از زمين پا شدم

شب و روز حيران مولا شدم

گدا بودم او خواست آقا شدم

دلِ من بدون علي بي كس است

بميرم ببينم علي را بس است

تحمل به اين نور لابد نبود

ترك خوردن كعبه بي خود نبود

و كعبه كه جاي تَرَدُد نبود

پس اين ها همه يك تولد نبود

خدا خواست ثابت كند بر جهان

علي هست يكتاترين در جهان ...

فقيري كه انگشتر از او گرفت

سليمان شد و ذكر ياهو گرفت

زمين تخت او آسمان تاج او

به دوش نبي بود معراج او

اگر مدح او بر لبم جا گرفت

يدالله دستان من را گرفت

به من گفت از مرد خندق بگو

بيا از عليٌ مع الحق بگو

سه بار از نبي اذن ميدان گرفت

علي هست پس مصطفي جان گرفت

نبي گفت جانم به قربان او

علي جان من هست و من جان او

علي با خدا و خدا با علي

علي يا خدا گفت، حق يا علي

اميري نداريم الّا علي

اگر ناتواني بگو يا علي

مجيد تال

اصغر چرمي (رباعي)

اى عشق ببين روح دعا را

سر منشأ فيض كبريا را

اي عشق ببين امام ما را

بر او برسان سلام ما را

......

هنگام وصال يار آمد

در ماه رجب بهار آمد

بر قلب

نبى قرار آمد

تاصاحب ذوالفقارآمد

.....

جانها به فداى خاك پايت

از حق شنويم اين حكايت

با راه على شوى هدايت

اين است حمايت از ولايت

.....

اى آينه ، مظهر جمالت

اى محور حق ، خدا پناهت

تو لطافت هماى عشقى

جمعند همه به زير بالت

.....

كعبه همه عمر بى قرارت

يك عمر كشيده انتظارت

بر شوق جمال بى مثالت

آغوش گشوده بر وصالت

.....

اى حافظ مهربان قرآن

مشتاق تو شد خداى رحمان

بر خانه ى حق شدى تو مهمان

سلمان،ز تو گرديده مسلمان

.....

اى قارى اولين تلاوت

اى ساقى كوثر امامت

تقديم به تو عرض ارادت

اميد به لحظه ى شفاعت اصغر چرمى

محسن حنيفي

ساقي رسيد پس در ميخانه پر شود

باده بريز باده كه پيمانه پر شود

جامي بده، حياتِ دوباره مرا ببخش

جامي كه جان ز حضرت جانانه پر شود

آري علي علي همه را مست مي كند

در بين شهر نعره ي مستانه پر شود

سنگم بزن به حبّ علي كه ملال نيست

ليلاي شهر آمد و ديوانه پر شود

اصلاً تمام بال و پرم پيشكش به او

اطراف شمع از پَر پروانه پُر شود

بالم شده است صيد نگاه تو يا علي

مثل رياح عبد سياه تو يا علي

بايد به پاي دار تو ما سر بياوريم

شايد ز كار زلف تو سر در بياوريم

بايد كه خاك كوي تو را در سبو كنيم

سوغاتي از ديار تو، ساغر بياوريم

وقتي كه صحبت از نجف و آن مناره هاست

كم مانده ما ز شوق تو پر در بياوريم

ما را در آسمان نجف تا كه پَر دهي

سجده به خاك مقدم قنبر بياوريم

شأن غلامي تو همان شأن انبياست

روشن شود چو رو سوي محشر بياوريم

انگشتري بده، كه سليمان بنا كني

يا نسخه

اي بده كه مسيحا دوا كني

هر ذره پاي بوس تو شد درّ ناب شد

زر نه، ابوذري شده و آفتاب شد

اين غوره هاي ما كه به ساغر نمي رسيد

در دست تو فشرده شد آن گه شراب شد

بالاي تاج و تخت سليمان نوشته اند

هر كس كه شد غلام تو عاليجناب شد

ادعيه ي قنوت نبي با تلاوت-

"يا عاليُ به حق علي" مستجاب شد

وقتش شده است، فديه بگيري به ذوالفقار

قرباني ات كه بيش ز حدّ نصاب شد

سر گر نشد فداي تو سربار مي شود

ميثم تبار عاقبتش دار مي شود

از بس كه هست در دل من اشتياق تو

ديگر نمانده طاقت صبر از فراق تو

درد مرا نگاه مسيحا دوا نكرد

آن مرهمي كه كرده به زخمم افاقه،تو

از گوشه ي نگاه تو سلمان درست شد

اين شيوه ي تو بوده و سبك و سياق تو

بايد كه استحاله شوم، خاك پا شوم

دفنم كنند در نجف تو، عراق تو

بايد كه حرف از تو و زهرا وسط كشيد

تا خوش بيايد اين سخنم در مذاق تو

ساقي باده هاي طهورا نظر نما

اي ايلياي حضرت زهرا نظر نما

-------------------------------------------------------

محسن حنيفي

ياسر حوتي

اي ابتدات نقطه پايان آسمان

وي انتهات مثل خداوند، لامكان

ممسوس ذات حضرت الله اكبري

با اين حساب ، فهم كمالت نمي توان

گفتم : " چگونه مدح تو خوانم " ؟

ندا رسيد " درسجده آي و سوره توحيد را بخوان "

ماصنع دستهاي شما بوده ايم ؛

پس اينگونه مي شود كه تو باشي خدايمان

دركعبه پا نهادي و كعبه شكاف خورد

يعني كه جاي توست دل

دلشكستگان

كعبه سپيد رو شدو زلفش سياه شد

هم خود به سجده آمدو هم سجده گاه شد

(مهرت به كائنات برابر نمي شود)

حب تو آينه است _ مكدر نمي شود

مريم _ بنفشه _ ياس _ اقاقي . . . خود بهشت

بي لطف دستهات _ معطر نمي شود

گرصد هزار شير نر بيشه هاي جنگ

هرگز يكي شبيه به حيدر نمي شود

حتي محمدي كه خودش فخرعالم

تامرتضي نداشت ، پيمبر نمي شود

با ما كسي كه سفره اش از مرتضي جداست

سوگند مي خورم كه برادرنمي شود

اين سفره بوي عطر گل ياس مي كند

با گندمي كه فاطمه دستاس مي كند

رمز حيات ، قبضه شمشير مرتضاست

هفت آسمانيان ، همه تسخير مرتضاست

قرآن ؛ زلال آينه ، تصوير ناب ؛ اوست

هر آيه آيه ؛ آينه ،تفسير مرتضاست

جنات عدن، روضه رضوان، بهشت قرب

درسايه سار شاخه انجير مرتضاست

اينكه خدا به ديده مردم يزرگ شد

تأثير جاودانه تكبير مرتضاست

صبرش شبيه ضربه خندق ستودني ست

آري ؛ بقاء شيعه به تدبير مرتضاست

سلطان عشق..! حضرت والا مقام ها..!

تسيلم تو ، شكوه تمام سلام ها

اي ميوه رسيده باغ خدا علي

آب و غذاي سفره اهل ولا علي

بدر و حنين و خيبر و خندق كه جاي خود

تنزيل آيه هاي علق در ح__را ... علي

س_ّر عظيم ليله الاسراء ؛ عروج بود

من نف_ْس ظاهري محمد الي. . .علي

تفسير ناب سوره توحيد ؛ مي شود. . . . . .

تلخيص در عبارت يك جمله "ي_اعل_ي"

با نوح و با كليم و مسيحا و با كلي_م

هرجا تو ديده مي شوي در

هر كجا علي

تو دركمال مطلق و انسان كاملي

درمشكلات سخت ؛ تو حل المسائلي

چيزي شبيه رايحه اي مي وزيد و رفت

شبها به شانه ؛ نان و رطب مي كشيد و رفت

افسوس قدر و منزلتش را نداشتند

تا درجوار كوثر خود آرميد و رفت

زهرا همان علي و علي نيز فاطمه است

شكر خدا فراق به پايان رسيد و رفت ...

مردي كه شاهد صدمات مدينه بود

يك روز مرد ... و در سحري شد شهيد رفت

گرچه كنار بسترش از مردها پر است اما؛

دريغ محسن خود را نديد و ... رفت

غير از علي به عام امكان مدار نيست

خلقت بدون اسم علي استوار نيست

ياسر حوتي

سيد حسن خوش زاد

شعر1

ما سوا و محور مينا علسيت

شهسوار تاج كرمنا عليست

معنى والشمس نور روى اوست

معنى واليل مشكين موى اوست

دين حق با نام او كامل شده

هل اتى در شأن او نازل شده

چون خدا ايجاد غرب و شرق كرد

قبل از ان نور على را خلق كرد

عشق با نام على اغاز شد

با على درهاى رحمت باز شد

اين حديث دل بود تصنيف نيست

شيعه در محشر بلا تكليف نيست

شيعه پايش در مسير اولياست

شيعه مولايش على المرتضاست

هر كسى را اسم اعظم داده اند

بر لبش نام على بنهاده اند

او به بيت الله ركن قائمه است

تاج احمد افتخار فاطمه است

عشق بر حجاج احرام ولاست

كعبه ى كعبه علي المرتضاست

نوح گر در بحر از طوفان برست

مرتضى بگرفت سكان را بدست

هست او هستى به عيسى داده است

او عصا بر دست موسى داده است

اوست هدهد را غزل خوان كرده است

او سليمان را سليمان كرده است

او به ابراهيم احسان كرده است

اوست

اتش را گلستان كرده است

آن ملاحت كه به يوسف داده اند

جان يوسف از علي بستانده اند

عشق او از دل تجلا مى كند

يا على گفتن گره وا مى كند

تا على سر رشته دار كارهاست

مكتب شيعه پر از عمار هاست

يا على گفتن رموز انبياست

يا على گفتن شعار مصطفاست

يا على گفتن مرام فاطمه است

مزد هر شيعه سلام فاطمه است

پيش او افتاده مرحب از نفس

بت شكستن كار حيدر هست وبس

پس سخن بى پرده گفتن بهتر است

چرخ تحت اقتدار حيدر است

تا على فرمانده دهر است دهر

شيعه با ضد على قهر است قهر

او نه تنها در زمين نام آور است

نام او در اسمانها حيدر است

سعى كن محشور گردي با علي

پس بگو (خوشزاد) يا هو يا علي

آنكه او فرمانرواى محشر است

حيدر است و حيدر است و حيدر است

سيد حسن خوشزاد

شعر2

كعبه خلوتگه اسرار فراوان عليست

بيت حق جلوه گر از روي درخشان عليست

در جهان مرد عمل باش و علي را بشناس

كه ترازوي عمل كفه و ميزان عليست

اي كج انديش مكن غصب خلافت زيرا

به خدا بعد نبي سلطنت از آن عليست

روز محشر كه گذرنامه جنت طلبي

آن گذرنامه به امضاء و به فرمان عليست

دادگاهي كه به فرداي قيامت برپاست

حكم حكم علي و محكمه ديوان عليست

كشتن "مرحب" و بگرفتن خيبر در كف

خاطرات خوش ديباچه دوران عليست

دور شو اي پسر "عبدود" از ديده ي او

كه شجاعان عرب پشه به ميدان عليست

اين حسيني كه رئيس الشهدايش خوانند

با خبر باش كه شاگرد دبستان عليست

گرچه اين ديده ز ديدار نجف محروم است

در عوض ريزه خور سفره احسان عليست

ياسر رحماني

شماره1

گر چه اندر دل هر ذره تمناي تو بود

سينه ي كعبه دلدار فقط جاي تو بود

بعد احمد به همه خلق وَ ربّ الكعبه…

نه كسي هست و نه بوده است كه همتاي تو بود

پيش از خلق همه هستي و مُلك و ملكوت

در عدم افضل اعمال تماشاي تو بود

علت بخشش آدم ز خطايي كه نمود

حذف گندم ز سر سفره ي دنياي تو بود

آنكه در طور همي پاسخ موسي مي داد

صوت داوودي و آن لحن دل آراي تو بود

آن همه حسن و ملاحت كه به يوسف دادند

عكسي از آينه ي چهره زيباي تو بود

اثري را كه خدا در دم عيسي بنهاد

قدري از جذبه و تأثير نفس هاي تو بود

شب معراج به هر ره كه گذر كرد نبي

ز ابتدا تا به سر انجام رد پاي تو بود

تو يد اللهي و اسلام اگر پا بر جاست

همه از مرحمت دست تواناي تو

بود

نه گزاف است كه گويند به هنگام طواف

احترام حرم از لطف قدم هاي تو بود

همه را طوف ولادتگه تو واجب شد

تا بدانند كه مقصود تولاي تو بود

ياسر رحماني

شماره2

سالها بود كه اين راز نمي فهميدم

موسم حج به حرم دور چه مي گرديدم

مروه را تا به صفا سعي چه سودم مي داد

سنگ برداشتن و رمي چه سودم مي داد

حلق و احرام و منا و عرفات و تقصير

تلبيه،زمزمه و ذكر ودعا و تكبير

اين همه بارش دستور خداوند چرا؟

كه چنين گوي و چنان باش و زبان بند چرا؟

نه مرا زهره كه اين راز بگويم با كس

نه ز حي ازلي سر زند افعال،عبس

من در انديشه كه اين كار عجب مشكل شد

كه سر انجام مراد و فرجي حاصل شد

هاتفي گفت كه در كشتي جان نوحي هست

اين كه گفتي همه جسم است ،در آن روحي هست

سر تراشيدن و قرباني و رمي جمرات

ذكر و تسبيح و مناجات و وقوف عرفات

استلام حجر و منزلت ركن و مقام

اين همه اوج و فرود ،آن همه تنزيل و قيام

آنكه گفته است فقط (سنگ نشانيست) بجاست

حاجي احرام دگر بند ببين يار كجاست

مروه و سعي و صفا را بنگر چون باشي

اين ره منزل ليلي ست چو مجنون باشي

هيچ در راه خداوند زخود دل نكني

سنگ تا بر سر شيطان هوايت نزني

حال بايد ز يقين جلوه به ذاتت بدهند

قدحي معرفت اندر عرفاتت بدهند

در منا كعبه دل قبله افلاك شود

گر كه خالي دلت از هرچه كه ناپاك شود

شامل لطف خداوند جلي ميگردي

به مطاف آمده و دور علي ميگردي

در طواف حرم اينگونه كه برمي آيد

اولين فكر كه آندم به نظر ميآيد

سند دل چو به نام پدر خاك زني

كعبه هم باشي اگر

سينه خود چاك زني

همه را هست دلي خانه دلدار هوس

و خدا خانه خود را به علي داده و بس

مادر روح خدا را زحرم دور نمود

بهر مولا در اين خانه ز ديوار گشود

در جهان كيست چنين پاك و مقدس باشد

گر كه در خانه كسي هست همين بس باشد

هر كه روشن دلش از نور ولايت نشود

پاي در كعبه نهد باز هدايت نشود

ياسر رحماني

محمود ژوليده

امام علي(ع)

من مادحِ خورشيدم

مست ميِ توحيدم

شب سرخوشم از باده

تا صبح شود عيدم

در اين شب رستاخيز

دارم ز جهان پرهيز

تصوير لقاء الله

ثبت است به تجريدم

من معتكف اويم

مشغول هو الهويم

با نغمۀ يا حيدر

تا كعبه خراميدم

غوغاست طواف من

مولاست مطاف من

با چشمِ دلِ عارف

در كعبه خدا ديدم

بر پرده بياويزم

از گُرده گنه ريزم

حالي به سبك بالي ست

سر تا قدم امّيدم

سرمستِ يداللهم

عبد اسداللهم

جز دور و بر مولا

بيهوده نجوييدم

با گريۀ او گريان

با خندۀ او خندان

با ساقيِ ميخانه

گرييدم و خنديدم

زنهار تَخيُّل را

بگذار تحمل را

با لفظ لسانِ دل

دلدار پسنديدم

از هر خَم ابرويش

هر پيچش گيسويش

انگار گلي از نو

در گلشن او چيدم

ما بي خبران در گِل

او معتكف منزل

چون كعبه اي اندر دل

نزديك ترش ديدم

اي قبله گهِ قبله

وي سجده گهِ كعبه

در صوم و صلوة عشق

خود را به تو سنجيدم

من مدح ولي گويم

هر نغمه علي گويم

ذكر علياً مولا

با صوت جلي گويم

در اين دل ديوانه

بيت الغزلي دارم

از ساقي و پيمانه

حرفي ازلي دارم

جزو رجبيّونم

مست رطبيّونم

از لعل

لب مولا

جامي عسلي دارم

چون درّ و صدف پاكم

كز خاكِ نجف، خاكم

هم طينت زهرايي

هم نور علي دارم

خاك حرمينم من،

عبد حسنينم من

اِثني عشري دينم،

الحمد، ولي دارم

اينم قمرِ كامل

اينم زهق الباطل

با نغمۀ جاء الحق

در سينه دلي دارم

او صاحب دوران است

مولا ي رسولان است

ترديد اگر باشد

در دين خللي دارم

از عالم اَو اَدني

اَسرار خفي امّا

در عالم اين دنيا

اسرار جلي دارم

فرمانبرِ اللهم

حيدر ز ازل شاهم

بر امر اَلستِ او

هر لحظه بلي دارم

هم آب حياتم او،

هم نور مماتم او

هم برزخ و هم در حشر

شادم كه علي دارم

من مدح ولي گويم

هر نغمه علي گويم

ذكر علياً مولا

با صوت جلي گويم

فرياد حكيمانه

خاموشيِ رندانه

در مكتب مولايم

سيري است غريبانه

مولايي و مظلومي

يكتايي و محرومي

آن هيبت و اين غربت

جَهدي است نجيبانه

دنياست به چشمش خار

عقباست به او گلزار

هر رهرو صادق را

او رهبر فرزانه

بيدار كند علمش،

هشيار كند حلمش

اعجوبۀ خلقت را

خُلقي ست كريمانه

در حرب علي اُسوه،

در سلم علي الگو

او راست به هر ميدان

رفتار حكيمانه

در بندگي اش عاشق

در علم و عمل صادق

تيغ دو دَمش خون ريز

با شيوۀ مردانه

با قوم جفا دشمن،

مظلوم از او ايمن

با خصم، خشِن امّا،

با دوست صميمانه

هر نيمۀ شب پنهان

بر دوش كِشد اَنبان

تا نان و خورش آرَد

بر خوان يتيمانه

شب زاهدِ سجاده

روز عارف آماده

شب ذكر مجيب آرَد

روز است مجيبانه

عدلش چو يَد و بَيضا

فضلش عظمت افزا

دور است غرور و كِبر

از صاحبِ اين خانه

اسرار نهان نزدش

ابرار جهان عبدش

پس بسته چرا دستش

بيرون ز حرمخانه

با آن همه آقايي

يكتاست به تنهايي

بيتش چو در آتش سوخت

شد خانه عزاخانه

او فاطمه را مي ديد

زينب همه را مي ديد

دنبال امامش داشت

فرياد پريشانه

اي منتقم زهرا

برگرد از آن صحرا

تا روز فرج داريم

آواي غريبانه

من مدح ولي گويم

هر نغمه علي گويم

ذكر علياً مولا

با صوت جلي گويم

-------------------------------------------------

محمود ژوليده

ژوليده نيشابوري

نه تو را شيعه خدا مي خواند

نه جدايت ز خدا مي داند

يا علي! چرخ زمان را شب و روز

گردشِ چشم تو مي چرخاند

آسيابي كه دهد روزيِ ما

به خدا دست تو مي گرداند

غنچه با آن همه خندان دهني

لب خندان تو مي خنداند

چشمه ي چشم فلك را به خدا

چشم گريان تو مي گرياند

قامت سرو سلحشوران را

نعره ي خشم تو مي لرزاند

عاصيان را به شرار دوزخ

آتش قهر تو مي سوزاند

مؤمنان را به بهشت موعود

جذبه ي عشق رخت مي خواند

معني خوب و بد عالم را

به بشر علم تو مي فهماند

كس نداند به خدا قدر تو را

چون خدا قدر تو را مي داند

نظري كن تو به «ژوليده»، علي

به زبان، نام تو را مي راند

شعر از ژوليده نيشابوري

غلامرضا سازگار

شماره1

امروز چرا كعبه سر از پا نشناسد

مبهوت خدا گشته و خود را نشناسد

اي حو ر و ملك دور حرم را ، هله گيريد

آرام و قرار از دل هر قافله گيريد

در طوف حرم راه به هر سلسله گيريد

از حي تبارك و تعالي صله گيريد

تا چند در اطراف حرم هلهله گيريد

از فاطمه بنت اسد فاصله گيريد

پيشاني طاعت همه بر خاك گذاريد

از شوق چو ديوار حرم خنده برآريد

خورشيد فروزنده چراغ شب تار است

يا ماه سما سوي زمين راهسپار است

آغوش حرم منتظر مقدم يار است

او را چه قرار است كه بي صبري و قرار است

زمزم همه در زمزمه وصف تنگار است

يا آيينه آب روان آينه دار است

مهمان خدا آمده با گنج نهاني

آغوش زهم بازكن اي ركن يماني

پاكيزه زني سوي حرم گشته روانه

در خانه حق آمده با صاحب خانه

لبخند زنان

آن صدف در يگانه

بر تيغ غمش قلب حرم گشت نشانه

تا گوهر مقصود برد سوي خزانه

گرديدن دور حرمش بود بهانه

ركن و حرم و حجر چشم گشودند

با ذكر علي منتظر فاطمه بودند

اي مردم مكه همه از دور حرم دور

كامد به حرم فاطمه با عارض مستور

در پيش رويش خيل ملك ، پشت سرش

حور الله كه يك پارچه شد بيت خدا

شور گرديد حرم دور سرش با دل مسرور

برخواست ندا، كي همه سر تا بقدم نور

اي مادر مولود حرم اين حرم از توست

بشتاب به كعبه كه حرم محترم از توست

گل بود كه مي گشت ز افلاك نثارش

دل بود كه بود از هه سو آينه دارش

تبريك بر آمد زيمين و ز يسارش

از نور گل انداخت گل انداخت عذارش

يكباره بهم درد چنان داد فشارش

كافتاد ز پا ،رفت ز كف صبر و قرارش

سر تا بقدم زمزمه و ذكر و دعا بود

دستيش بدل دست دگر سوي خدا بود

يارب بتو و روح رسولان مكرم

يا رب به خليل الله ،اين بيت معظم

يا رب به مقام و و حجر الاسود و زمزم ي

ا رب به همين طفل كه با من شده همدم

طفلي كه ز اجداد و ز آباست مقدم

طفلي كه طفيليش بود عالم و آدم

امشب به من خسته و درمانده نگاهي

از دوش دلم بار تو بردار الهي

از گريه او بيت خدا را خطر آمد

با ناله او ناله ز حجر وحجر آمد

وزچشمه زمزم همه خون جگر آمد

آه از دل و جان بر لب مرغ سحر آمد

ناگاه فروغي ز حرم جلوه گر آمد

تسبيح خدا از دل ديوار بر آمد

كي فاطمه در ، بر تو ز ديوار گشوديم

ما منتظر مقدم والاي تو بوديم

باز آي بر بام حرم لاله ببارد

باز آي كه ديوار ز دل خنده ، بر آرد

باز آ كه حجر بوسه بپايت بگذارد

بازآ كه كسي مثل تو فرزند نيارد

بازآ كه ملك سر بقدومت بسپارد

باز آي كه اين خانه تعلق به تو دارد

از دوري تو آمده جان بر لب خانه

بشتاب سوي خانه تو اي صاحب خانه

وارد به حرم در پي آن طرفه صدا شد

ديوار بهم آمد و مهمان خدا شد

جز حق نتوان گفت در آن خانه چها شد

حق است بگويم كه خدا چهره گشا شد

بيرون حرم ناله و فرياد بپا شد

در مكه مگو ، غلغله در ارض و سما شد

گفتند همه عصمت الله صمد كو

اي كعبه بگو فاطمه بنت اسد كو

چشم همگان سوي حرم بود هماره

نه تاب تحمل به كسي نه ره چاره

ديگر همه از بيت گرفتند كناره

بعد از سه شب و روز بر آن بيت نظاره

ديوار بهم آمد و شد باز دوباره

تابيد ز ديوار حرم ماه و ستاره

ناموس خدا آن صدف در يگانه

از خانه برون آمده با صاحب خانه

اين كودك نوزاد و يا آيت عظماست

اين طفل بود يا پدر آدم و حواست

اين كشتي نوح است نه نوح است نه درياست

اين نفخه روح است نه روح است نه عيساست

اين جلوه طور است نه طور است نه موساست

اين شير خدا اين علي عالي اعلاست

اي گشته ز شوقش همه لبريز ،

محمد جانت ز سفر آمده برخيز

محمد (ع) اين روح خدا در بدن توست

محمد (ع) اين جان دو عالم بتن توست

محمد (ع) اين همدم شيرين سخن توست

محمد (ع) اين دوست دشمن شكن توست

محمد(ع) اين ياور شمشير زن توست

محمد(ع) اين باب حسين و حسن توست

محمد(ع) تا روح بيفزايد و تا دل بستاند

بر گوي كه قرآن بحضور تو بخواند

اي جان نبي جان دو عالم بفدايت

جن و ملك و حوري و آدم بفدايت

ارواح رسولان مكرم بفدايت

صد موسي و صد عيسي مريم بفدايت

لوح و قلم و عرش معظم بفدايت

جان وتن ناقابل "ميثم" بفدايت

اين از كرم توست كه تا بودم و هستم

مداح و ثنا خوان شما بودم و هستم

شماره2

امشب خدا با خلق خود دارد سرور ديگري

پوشانده بر تن كعبه را ديباي نور ديگري

بخشيد خاص و عام را فيض حضور ديگري

عشاق را در هر سري افكنده شور ديگري

كرده است در سيناي دل ايجاد طور ديگري

هستي باغ چنان گيتي بين رشك ارم

قدوسيان تقديس خوان ، گرد حرم بستند صف

سبوحيان تسبح گو استاده هر سو جان بكف

مكه شده دارالصفا كعبه شده بيت الشرف

هر سو نظر مي افكنم وجد و سرور است و شعف

خيزد سروش از هر مكان آيد ندا از هر طرف

كامشب نهد ماه قدم در بيت خاص خود قدم

شهري كه در وصفش بو لااقسم هذا البلد

بيتي است در دامان آن خاص خداي لم يلد

در پاي ديوارش زني يكتا بپاكي چون احد

سر تا بپا پا تا بسر مرآت الله الصمد

نام نكويش فاطمه مام علي بنت اسد

در اشتياق

او حرم آغوش بگشاده ز هم

آنشب طنين انداز شد در گوش جانش اين صدا

ما در براي دعوتت از بيت مي آيد ندا

بيتي كه بر ميلاد من بنياد شد از ابتدا

برخيز كامشب در حرم تو با مني من با خد

برخيز اي جان جهان در مقدمت بادا فدا

برگير ره سوي حرم بنما حرم را محترم

فرياد زد حجر و حجر كاي بانوي عالم بيا

لبخند زد ديوار و در كاي مفخر آدم بيا

ركن يماني زد صدا كاي با خدا همدم بيا

زمزم گلاب افشان برخ كاي بهتر از مريم بيا

بيت از درون خواندش كه هان اي در حرم محرم بيا

اي خانه از تو محترم و ي زاده ات صاحب حرم

بخشيد رونق بيت را رخ بر حرم بنهادنش

دل برد اهل ذكر را ، ذكر خدا سر دادنش

پيچيد بر خود ناگهان بگرفت درد زادنش

ني طاقت بنشستن و ني قدرت استادنش

لرزاند اركان را بهم بيم ز پا افتادنش

دستي بسوي حق علم دستيش بر دل از الم

گفت اي به سويت دستها بهر بياز از هر طرف

يا رب به اين دري كه من پوشيده دارم در صدف

يا رب به بيت و زمزم و ركن و مقام و مزدلف

يا رب به آنكو ساخته بيت تو را با اين شرف

يا رب بقرب آن سلف يا رب بجاه اين خلف

راهي برايم بازكن تا وا رهم از درد و غم

بشكافت ديوار حرم كي عصمت يكتا بيا

آمد ندا از ميزبان كاي ميهمان ما بيا

اي دخت والاي اسد ، اي ما در مولا بيا

وي حسن ناپيداي ما در ديده ات پيدا بيا

وي در حريم خاص ما از ديگران اولي بيا

در خانه خود نه قدم اي حامل نور قدم

در بيت شد حق

بگذاشت پا ديگر نميدانم چه شد

شد ميهمان كبريا ، ديگر نميدانم چه شد

آن بيت شد بيت الولا ديگر نميدانم چه شد

او بود و مولا و خدا ديگر نميدانم چه شد

آمد بدنيا مرتضي ديگر نميدانم چه شد

انگشت بايد بر دهان خاموش بايد لاجرم

برگرد ديوار حرم برپاست شور و ولوله

فوجي ز حيرت خامش و خيلي دگر در هلهله

گفتي كه شهر مكه را لرزاند در هم زلزله

رفته است تا پاي جنون هوش از سر هر سلسله

ياد زني بي ياوز و بي همدم و بي قابله

غافل كه پبش ذوالنعم غرق است در موج نعم

در مكه كس پيدا نشد كاين راز را افشا كند

ممكن نشد مير حرم باب حرم را واكند

گردون بي گرديد كان گمگشته را پيدا كند

ميخواست زمزم كعبه را از اشك خود دريا كند

مي رفت تا دنيا بپا هنگامه فردا كند

نزديك بود افتد وجود از غصه در چاه عدم

ناگه ز ديوار حرم نوراله آمد برون

سياره برج اسد با قرص ماه آمد برون

ماهي كه مهرش خنده زن از خاك راه آمدبرون

در اشتياق ديدنش دل بانگاه آمد برون

يعقوب كو ، تا بنگرد يوسف ز چاه آمد برون

عيسي عيان شد بر فلك موسي برون آمد زيم

بحر شرف زاد از صدف آن گوهر يكدانه را

يكباره در انوار او پوشيده ديد آن خانه را

چون جان شيرين در بغل بگرفت آن جانانه را

مي ديد در سيماي او ، سيماي حق سبحانه را

مي خواست بندد در قماط آن بازوي مردانه را

كان بندها را شير حق بگسست چون تاري زهم

كي زاده يزدان را اسد بستن چرا اين دست را

بالله نداند بست كس جز كبريا اين دست را

خواندند از صبح ازل دست خدا اين دست را

گويند تا

شام ابد مشكل گشا اين دست را

فرموده ختم الانبياء صاحب لوا ، اين دست را

هر جا خدا فاتح شود آنجا منم صاحب (علم)

اين دست اندازدز پا گردان خون اشام را

اين دست بايد بشكند در يكديگراصنام را

اين دست ياري ميكند توحيد را اسلام را

اين دست دارد از خدا خود اختيار تام را

اين دست گرداند همي گردون نيلي فام را

اين دست باشد لوح را با عزم رباني قلم

مادر مبند اين دست را كاين دست از حيدر بود

اين دست بر جسم علي از ان پبغمبر بود

اين دست بر اوج سماء افلاك را رهبر بود

اين دست در ويرانه ها ايتام را ياور بود

اين دست جندالله را چون ظل حق بر سر بود

اين دست آمد دستگير افتادگان را از كرم

در خاطرت نايد مگر اي مادر پاكيزه خو

روزي كه با شيري شدن در چشمه ساري روبرو

اهريمن وحشت تو راشد حمله ور از چارسو

بهر نجاتت ناگهان آمد جواني ماه رو

او شير را رد كرد و تو دادي گلوبند به او

آنكو كه دادي هديه اي اي مهربان مادر منم

شماره3

امشب حرم خدا حرم شد

از مقدم يار محترم شد

كعبه شده محو و مات و مدهوش

ديوار ز هم گشوده آغوش

هر قطعة سنگ، كوه طوري است

هر نخلة خشك، نخل نوري است

در زمزمه هاي آب زمزم

آواي علي علي است هر دم

اي هجر، شب وصال تبريك

مجد و شرف و جلال تبريك

هر ريگ روان شده ثناگو

با ذكر علي علي علي هو

سر زد ز صفا صفاي مطلق

اي مرده بگو علي علي حق

حوران همه جان به كف نهادند

در پشت مقام ايستادند

بت هاي حرم به سجده رفتند

با

هم، دم يا علي گرفتند

اي كعبه زهي زهي سعادت

ميلاد تو شد از اين ولادت

اي كعبه سعادتت مبارك

اي بيت، ولادتت مبارك

اي دختر شير، شير زادي

بر خلق جهان امير زادي

اين شير خداست روي دستت

شمشير خداست روي دستت

اين جان محمد است، مادر

قرآن محمد است، مادر

تو حامل نور سرمد استي

تو مادر جان احمد استي

بر خويش ببال مام كعبه

طفل تو بُود امام كعبه

نوزاد تو پير كائنات است

طفل تو امير كائنات است

روزي كه نبود نام هستي

مي كرد علي خداپرستي

از صبح ازل علي، علي بود

پيوسته به هر ولي ولي بود

در بود و نبود مقتدا بود

او بود و محمد و خدا بود

اي نفس رسول و جان قرآن

اي دست خدا، زبان قرآن

خورشيد بلند بام كعبه

از صبح ازل امام كعبه

اي خانة كعبه زادگاهت

اي صحنة حشر دادگاهت

تو احمد و احمد است حيدر

يك روح كه ديده در دو پيكر

گفتار همارة تو تنزيل

شاگرد قديمي تو جبريل

در ليلة قدر، قدر قدري

در صحنه بدر، بدر بدري

ميدان نبرد پاي بستت

شمشير نيازمند دستت

تو قله عرش را اميري

يا همدم كودك صغيري؟

غير از تو كه، اي خداي را شير

بخشيده به خصم خويش شمشير؟

در ملك وسيع حق امامي

با پير فقير هم كلامي

با آنكه امام جمع بودي

در بزم فقير، شمع بودي

تو مالك عرش در زميني

حيف است ميان ما نشيني

در عرش امام آفتابي

در فرش چرا ابوترابي؟

اي قلب تو خانه محمد

جاي تو به شانه محمد

تو بت شكن و خداپرستي

بر شانه وحي بت شكستي

بت هاي حرم قيام كردند

بر تو همگي سلام كردند

هر بت كه فتاد و بر زمين خفت

فرياد كشيد و يا علي گفت

اي پشت سرت دعاي كعبه

اي بت شكن خداي كعبه

اي مهر تو لطف بي نهايت

توحيد و نبوت و ولايت

مهر تو بود تمام دينم

تا كور شود عدو من اينم

روزي كه نه آب و نه گِلم بود

جاي تو به خانه دلم بود

با مهر تو روي خود نمودم

با مهر تو چشم خود گشودم

دل را به ولات زنده كردم

گه گريه و گاه خنده كردم

اي شهد ولايت تو شيرم

اي كرده به عشق خود اسيرم

مادر كه ميان گاهواره

مي كرد به صورتم نظاره

هر شب كه به گاهواره خفتم

تا صبح علي علي شنفتم

صد شكر خداي را كه هر دم

با دوستي تو رُشد كردم

عمري به محبتت اسيرم

تا با تو بمانم و بميرم

اي مهر تو بود و هست ميثم

فردا تو بگير دست ميثم

شماره4

صحراي حجاز آمده رشك ارم امشب

عالم همه گرديده محيط كرم امشب

تكبير بگوئيد حرم شد حرم امشب

بيش از همه شب گشت حرم محترم امشب

در خانه زده صاحب خانه قدم امشب

بت ها همه گشتند به تعظيم خم امشب

در سيزده ماه رجب ماه مبارك

ميلاد علي در حرم الله مبارك

اين جان جهان است فدا باد جهانش

در قلب رسل چار كتاب است به شأنش

داده است خداوند به هر عصر نشانش

ريزد دُر توحيد و نبوّت ز دهانش

پيوسته بود نام محمد به زبانش

اي كعبه در آغوش به بر گير چو جانش

گلبوسه بزن صورت الله صمد را

تبريك بگو فاطمة بنت اسد را

اركان حرم راست به سر شور ولايت

بت ها همه گشتند به توحيد هدايت

زمزم به دوصد زمزمه كرده است روايت

كامشب به حرم نور علي گشته عنايت

نوري كه نه مبدأ بود آن را نه نهايت

كز نور الهي كند اين نور حكايت

اين نور همان است كه پيش از گِل آدم

تابيد ز حُسن ازلي در دِل آدم

اين نور فروغ بصر آدم و حوّاست

اين نور همان راهبر نوح به درياست

اين نور تجلاي خدا در دل سيناست

اين نور عيان جلوه حق در يَد بيضاست

اين نور همان معجزه فيض مسيحاست

اين نور خطابي است كه در طور به موساست

اين نور فروغي است كه در غيب نهان بود

اين نور چراغي است كه در عرش عيان بود

اي بحر تجلاي اَزَل، اين گهر تواست

اي معجزه صُنع خدا، اين اثر تواست

اي روح الامين مرشد تو راهبر تواست

اي بيت، جمال اَحدِ دادگر تواست

اي آدم پاكيزه سرشت اين پدر تواست

اي فاطمه بنت اسد اين پسر تواست

بر روي دو دست تو يدالله مبارك

ديدار جمال اسدالله مبارك

آغوش گشوده است ز هم بيت الهش

كعبه، حرم امن خدا شد به پناهش

اركان حرم تشنة يك نيم نگاهش

مادر شده محو شرف و عزّت و جاهش

در پاكي و در زهد، خداوند گواهش

پيغمبر اسلام بود چشم به راهش

تا بار دگر روح شريفش به تن آيد

بر ياري او حيدر خيبر شكن آيد

افتاده نفس در دل خلقت به شماره

از چشم سماوات روان گشته ستاره

مَه خندد و

خورشيد شده محو نظاره

جبريل به ديوار حرم كرده اشاره

وز شوق گريبان حرم گشته دوپاره

تا جلوه كند روي خداوند دوباره

اي اهل حرم باز حرم محترم آمد

تكبير بگوئيد علي از حرم آمد

اين است كه ديدند به هر عصر عيانش

اين است كه پيوسته زمانهاست زمانش

اين است كه برتر ز مكانهاست مكانش

آيات خدا ريخته از دُرج دهانش

پيوسته بود نام محمد به زبانش

بگرفته به بر خواجة لولاك چو جانش

لبهاش گل انداخته از بوسة احمد

انگار كه قرآن شده نازل به محمد

اين است كه سر تا به قدم جان رسول است

شمشير خدا، شير خروشان رسول است

چون خرمن گل زينت دامان رسول است

از كودكي خويش نگهبان رسول است

قدر و نبأ و فاطر و فرقان رسول است

قدرش بشناسيد كه قرآن رسول است

قرآن كه ز آغاز به احمد شده نازل

بر قلب وي، از قلب محمد شده نازل

اي بندگي درگه تو روح سيادت

اي مهر تو امضاي قبولي عبادت

خوبان جهان را به درت روي ارادت

توحيد به توحيد تو داده است شهادت

بي دوستي ات خلق نگرديده سعادت

از يمن قدوم تو حرم يافت ولادت

تو شير خدايي و محمد به تو نازد

و الله قسم خالق سرمد به تو نازد

ما مهر تو با شير گرفتيم ز مادر

بي مهر تو ما را نبود روح به پيكر

جايي كه بود پاي تو بر دوش پيمبر

كس را نبود گفتن مدح تو ميسّر

اوصاف تو را گفته خداوند مكرّر

گيرم كه ببارد ز دهان همه گوهر

با هيچ زبان گفتن مدح تو نشايد

ميثم چه بگويد چه بخواند چه سرايد؟

شماره5

اي كعبه! داري يك جهان جان در بر امشب

الحق كه از هر شب شدي زيباتر امشب

آغوش جان را ب_از كن جان_ان_ه آم_د

هنگام قرباني است، صاحب خانه آم_د

جبريل را از ب_هر درب_اني بي_اور

مانن_د اسماعيل قرب_اني بي_اور

اي كعبه! حقِّ صاحب خود را ادا كن

حجاج را در مقدم مولا ف_دا كن

خيل ملائك كعبه را در بر گرفتند

بت ها به كعبه ذكر يا حيدر گرفتند

حِجر و حَجر، ركن عراقي، ركن شامي

گويند م_ولا مقدمت ب_ادا گرامي

زمزم، به اشك شوق، جان را شستشو ده

هر چار ركن كعبه را با هم وضو ده

مكه تجلي گاه داور گشته امشب

كعبه گريبان چاك حيدر گشته امشب

اي كعبه بنگر وجه الله الصمد را

آغوش بگشا، بار ده، بنت اسد را

تاريخ مي گويد علي مولود كعبه است

مولود كعبه نه، بگو موعود كعبه است

او پيشتر از كعبه بوده نكته اين است

پس كعبه مولود اميرالمومنين است

مكه ب_ه توفيق ولايت محترم شد

امشب حرم از مقدم مولا حرم شد

سرّي است در اين خانه بايد لب فرو بست

حتي حرم اين راز پنهان را نديده ست

از چار ركن كعبه پرسيدم علي كيست

گفتند ب_ا حيرت خدا هست و خدا نيست

حجر و صفا و مروه و زمزم ن_دانست

از بيت كردم اين سؤال، او هم ندانست

تصوي_ر حسن غيب در آيينۀ اوست

قرآن نازل ن_اشده در سينۀ اوست

از اول خلقت علي مشكل گشا بود

عالم نبود و آن جمال دلگشا ب_ود

او از خدا حكم دو عالم را گرفته

او

در تكامل دست آدم را گرفته

خورشيد، اسرار درون را با علي گفت

پيش از درخشيدن همانا «يا علي» گفت

پيغمبران هم با علي بودند و هستند

پيش از نبوت با خدا اين عهد بستند

جبريل ذكر «لافتي الاعلي» گفت

حتّي محمّد هم به خيبر يا علي گفت

حكم از خدا بود و قلم دست علي بود

در فتح خيبر هم علم دست علي بود

اوصاف حيدر را نمايد كس چگونه؟

جان محمد را ستايد كس چگونه؟

خلقت كجا داند كجا داند علي كيست؟

تنها خدا داند خدا داند علي كيست

اين كفر نبوَد، تا خدا دارد خدايي

با دست حيدر مي كند مشكل گشايي

آنانكه از ميزان حق، حق را ربودند

والله خاك كفش قنبر هم نب_ودن_د

كي فتح كرده بدر و احزاب و احد را؟

كي كشته با يك ضربه عمرو عبدود را؟

كي در شب معراج با احمد نشسته؟

كي بر سر دوش محمد بت شكسته؟

كي كرده در ميلاد، قرآن را قرائت؟

كي خوانده ب_ر كفار آيات ب_رائت؟

كي جز علي نفس پيمبر شد؟ بگوييد

آيينۀ زهراي اط_هر شد؟ ب_گوييد

كي در اخوت شد برادر ب_ا محمّد؟

كي غير حيدر شد برابر ب_ا محمّد؟

كي بهر حفظ جان احمد ترك جان گفت؟

كي جان به كف بگرفت و جاي مصطفي خفت؟

كي يك تنه ره بست بر خيل عدو تنگ؟

كي بر بدن آمد نود زخمش به يك جنگ؟

كي جز علي بر خصم خود شمشير بخشيد؟

كي جز علي يك شب چهل منزل درخشيد؟

كي مثل حيدر جوشن بي پشت پوشيد؟

كي در تمام جنگ ها چون او خروشيد؟

كي جز

علي از اشك طفلي داشت پروا؟

كي غير حيدر با محمد كرده نجوا؟

اي اهل عالم آيۀ اكمال دين چيست؟

اين «لافتي الاعلي» درباره كيست؟

آن كس كه خواندش خواجۀ كل،«كلّ دين» كيست؟

ميزان حق غير از اميرالمومنين كيست؟

اي تيغ حق از«بدر» تا «صفين» حيدر!

نفس محمد ي_ا اب_والسبطين حيدر!

شير خدا و شير پيغمبر ت_ويي ت_و

حيدر تويي، حيدر تويي، حيدر تويي تو

تو مصطفي را مهري و قهري علي جان

او شهر علم و تو درِ شهري علي جان

اين شهر غير از تو در ديگر ندارد

اسلام جز تو يا علي حيدر ندارد

تو پاي تا سر رحمۀٌ للعالميني

هم جان شيرين نبي، هم جانشيني

من كيستم يك قطرۀ ناچيزِ ناچيز

كز بحر جودت گشته ام لبريزِ لبريز

بي تو خدا را بندگي كردم؟ نكردم

جز با ولايت زندگي كردم؟ نكردم

ت_ابيد از اول در دلم ن_ور هدايت

هرگز نخواندم يك نماز بي ولايت

يك باغ گل دارم، اگر خارم علي جان

هر كس كه هستم دوستت دارم علي جان

لطف غيورت كي مرا وا مي گ_ذارد؟

كي در جهنم دوستت پا مي گ_ذارد؟

دوزخ كه جاي دوستان مرتضي نيست!

آخر جهنم را مگر شرم و حيا نيست؟!

حتي اگر در قعر دوزخ پ_ا گ_ذارم

از شعله هاي خشم آن ب_اكي ن_دارم

با اين سخن داد از درون دل ب_رآرم

آتش مسوزان! من علي را دوست دارم

"ميثم"همين است و همين است وجزاين نيست

دين ج_ز ت_ولاي اميرالمومنين نيست

شماره6

روح الامين! به بام حرم رو، اذان بگو (ولادت)

روح الامين! به بام حرم رو، اذان بگو

بعد از اذان، ثناي علي همچنان بگو

اوصاف شير حق

به زمين و زمان بگو

لب را بشو به زمزم و با حاجيان بگو

كامشب شب ولادت صاحب حرم شده

بيت الحرم به مقدم مولا حرم شده

امشب به كعبه فاطمه پروانه علي است

دل دور كعبه گردد و ديوانه علي است

دست خدا به كعبه روي شانه علي است

امشب دل رسول خدا خانه علي است

باور كنيد جان به تن كعبه آمده

باور كنيد بت شكن كعبه آمده

امشب به لوح نقش قلم ذكر يا علي است

آواي سنگ هاي حرم ذكر يا علي است

بت هاي كعبه را همه دم ذكر يا علي است

امشب دعاي فاطمه هم ذكر يا علي است

امشب زمين به يمن علي عرش مي شود

امشب فلك ز بال ملك فرش مي شود

اي كعبه جلوۀ ازلي را نگاه كن

مرآت حسن لم يزلي را نگاه كن

عيد ولايت است ولي را نگاه كن

يا فاطمه جمال علي را نگاه كن

آيينه از جمال جميل خدا بگير

با چهرۀ علي زخدا رونما بگير مادر،

تمام هستي پيغمبر است اين

از انبيا به غير محمد سر است اين

بر خلق آسمان و زمين رهبر است اين

دستش مبند بنت اسد، حيدر است اين

اي دخت شير! بهر نبي شير زاده اي

شيري كه هست صاحب شمشير،زاده اي

تو دخت شيري و اسدالله زاده اي

بر جمله خلق، رهبر آگاه زاده اي

بهر رسول، همدم و همراه زاده اي

خوشتر ز آفتاب رجب، ماه زاده اي

نوزاد تو كز او حرم الله منجلي است

آيينۀ تمام نماي خدا، علي است

نقش هميشه زنده لوح و قلم علي است

در بين اوليا به دو عالم علم علي

تصويري از

حقيقت حُسن قِدم علي است

سعي و صفا و زمزم و ركن و حرم علي است

قرآن به وصف اوست كه تكميل مي شود

ج_ز او چ_ه كس معلم جبريل مي شود

روز نخست ارض و سما گفت يا علي

روح الامين به وقت دعا گفت يا علي

آدم به موج درد و بلا گفت يا علي

در جنگ ها رسول خدا گفت يا علي

در ذوالفقار زمزمۀ لافتي علي است

بر روي هر كه مي نگرم نقش ياعلي است

اي شهريار كشور جان يا علي مدد

اي دستگير خلق جهان يا علي مدد

اي رهنماي گمشدگان يا علي مدد

اي ذكر اهل دل به زبان يا علي مدد

ما جان و دل به مهر تو آراستيم و بس

روز نخست از تو، تو را خواستيم و بس

مرغ دلم كبوتر صحن و سراي توست

شيرين ترين ترانۀ روحم ثناي توست

مُهر حلال زادگي من ولاي توست

هر سو كه رو نهم حرم با صفاي توست

از لحظه اي كه پاي به دنيا گذاشتم

ديني به جز ولاي تو مولا نداشتم

گل بي نسيم مهر تو پژمرده مي شود

دل بي شرار عشق تو افسرده مي شود

نام تو با كلام خدا برده مي شود

ياد دمت مسيحِ دل مرده مي شود

ت_و كيستي؟ امام تمام امام ها

بر حضرتت هماره درود و سلام ها

بي مِهر تو قبول صلوة و صيام نيست

تكبير و حمد و نيت و ركن و قيام نيست

تبليغ دين احمد مرسل تمام نيست

ما را به جز تو بعد پيمبر امام نيست

اين مذهب و عقيده و ايمان"ميثم"است

حتي بهشت گ_ر ت_و نباشي جهنم است

شماره7

دنيا شنود پيام ما

را

بخشيد خداي حيّ منّان

اي كعبه چو جان به برگرفتي

اين جان محمّد است كعبه

در زمرۀ دوستان مولا

شيرين به ولايت علي كن

عالم نگرَد مقام ما را

در عيد علي تمام ما را

از دست خدا امام ما را

بر او برسان سلام ما را

امشب بنويس نام ما را

با كوثر نور، كام ما را

امشب در خود به غير بستي

با صاحب خويشتن نشستي

اي كعبه حرم شدي از امشب

عالم همه تشنۀ كرامت

با دست خدا به لوح محفوظ

بت ها شده ذكرشان هوالحي

تا دم زني از تجلّي هو

طوبي كه علي مرتضي را

در عرش، علم شدي از امشب

تو بحر كرم شدي از امشب

ممدوح قلم شدي از امشب

خالي ز صنم شدي از امشب

هو گفتي و دم شدي از امشب

تو خاك قدم شدي از امشب

دلدادۀ وصل يار بودي

ديوار نه، سينه را گشودي

تا فاطمه را ز دور ديدي

از چارطرف به نغمۀ وحي

گويي كه به شوق ميهمانت

يا همچو كبوتران عاشق

هم ذكر «علي علي» گرفتي

يك عمر در انتظار بودي

چون جامه جگر ز هم دريدي

آوازۀ «فادْخلي» شنيدي

آغوش گشودي و دويدي

بر گرد سر علي پريدي

هم بانگ «خدا خدا» كشيدي

امشب به وصال خود رسيدي

نور ازلي مباركت باد

ميلاد علي مباركت باد

اين مظهر داور است، كعبه!

در مصحف سينه اش نگه كن

بازوي ورا ببوس امشب

امشب پدر تمام عالم

اين سيّد كلّ انبيا را

بر خويش ببال از اين چه بهتر

اين روح مطهر است كعبه

قرآن پيمبر است كعبه

اين فاتح خيبر است كعبه

در

دامن مادر است كعبه

جان است و برادر است كعبه

مهمان تو حيدر است كعبه

اين صاحب جاوداني توست

مولود نه، بلكه باني توست

از مكّه و كعبه و پيمبر

انوار جمال غيب تا صبح

دارند به كعبه شب نشيني

جبريل به احترام مولا

كعبه ز ولادت علي يافت

تطهير شدي به نور مولا

تبريك به ذات حيّ داور

ازكعبه به عرش مي كشد سر

بنت اسد و خدا و حيدر

بر بام حرم گشوده شهپر

ميلاد دوباره، جان ديگر

اي بيت خدا! از اين چه بهتر؟

بت ها همه سربه خاك سودند

تا صبح، «علي علي» سرودند

اي ذكر خوش حرم، ثنايت

هم بوسه زده «حجر» به دستت

ركن و حرم و صفا و مروه

جان دو جهان، رسول اكرم

با معجزۀ مسيح خيزد

والله كه كعبه قطعه سنگي است

جان همه حاجيان فدايت

هم چشمِ «مقام»، جاي پايت

هر چار، اسير يك دعايت

دلدادۀ صوت دلربايت

بر مرده اگر رسد صدايت

زآن نيز كم است، بي ولايت

تو جانو حرم، تن است مولا

حج، دور تو گشتن است مولا

مداح تو ذات حي منّان

توحيد به مهر توست توحيد

بوذر به محبت تو بوذر

با بردن نام تو عجب نيست

بر ختم رسل فقط تو خواندي

بوسيد لب تو را محمّد'

اوصاف تو «قدر»و «نور»و«فرقان»

ايمان به ولاي توست ايمان

سلمان به ولايت تو سلمان

در حشر رهد ز نار، شيطان

قرآن، پيش از نزول قرآن

يعني كه بخوان بخوان علي جان!

بگشا لب و وصف خويشتن گو

با سورۀ «مؤمنون» سخن گو

هم عبدي و هم خداي مظهر

شمشير خدا و شير احمد

يك ضربت تو به جنگ خندق

هر لحظۀ ليلةالمَبيتت

با يك نگه تو خلق،

سلمان

والله قسم، قسم به قرآن

هم نفس رسول، هم برادر

در غزوۀ بدر و فتح خيبر

از طاعت كائنات برتر

با طاعت انس و جان برابر

با يك نفست همه ابوذر

زيبندۀ توست نام حيدر!

والله تو حيدري، علي جان!

شمشير پيمبري علي جان!

تو روح كتاب آسماني

توحيد مقاوم ايستاده

كردند همه صحابه اقرار

در كوي تو صد هزار موسي

تو نفس محمّدي علي جان

كي گفته امام نفس احمد'

ج لبريز مباني و معاني

قرآن هميشه جاوداني

در محضر تو به ناتواني

فخريّه كنند بر شباني

بالله قسم اي رسول ثاني

گردند فلاني و فلاني؟

كي ديده كه جاهل تيمّم

يابد به ولي حق، تقدّم؟

سديديد كه نفس مصطفي كيست؟

ديديد كه در خطاب قرآن

پاسخ بدهيد روز خيبر

حجت به همه تمام گرديد

خوانديم نماز رو به قبله

والله به جز علي نگوييم

ديديد علي مرتضي كيست؟

ممدوح خدا در انما كيست؟

از قلب علي گره گشا كيست؟

ديديدكه حجت خدا كيست؟

ديديم كه قبلۀ دعا كيست

پرسند اگر امام ما كيست؟

اي خصم! بيا ببُر سر از ما

عالم ز شما و حيدر از ما

شيعه ز همه سر است فردا

شيعه به ولايت امامش

يك يا علي از عبادت خلق

والله قسم پناه شيعه

والله قسم لواي توحيد

زير علم ولايت او

دنبال پيمبر است فردا

سيراب ز كوثر است فردا

بالاتر و برتر است فردا

صدّيقۀ اطهر است فردا

بر شانۀ حيدر است فردا

سرتاسرِ محشر است فردا

شيعه همه جا بوَد علي دوست

حقا كه بهشت، عاشق اوست

شيعه است كه اقتدار دارد

شيعه است كه با نثار جانش

شيعه است كه با

ولاي حيدر

شيعه است كه در خزان غم ها

نه شوق بهشت در سر اوست

ديدار علي بهشتِ شيعه است

شيعه است كه اعتبار دارد

سرخطِّ وصال يار دارد

مي ميرد و افتخار دارد

با مهر علي بهار دارد

نه بيم ز خشم نار دارد

شيعه به جنان چه كار دارد؟

«ميثم» همه عمر حيدري باش

با مهر علي پيمبري باش

شماره8

عالم امشب به علي مي نازد

آدم امشب به علي مي نازد

همگان دور حرم مي گردد

حرم امشب به علي مي نازد

لوح از نام علي زينت يافت

قلم امشب به علي مي نازد

آسمان سوده جبين بر خاكش

كعب_ه گرديده گريبان چاكش

زهي از دامن آباد حرم

پير خلقت شده نوزاد حرم

يك علي در نگهش جلوه كند

هر كه هر لحظه كند ياد حرم

علي از روز ازل بود عليa

پس بگو آمده ميلاد حرم

حرم از خاك علي خلق شده

او ز ن__ور ازل__ي خل_ق شده

مكه شد غرق تجلاي علي

كعبه محو قد و بالاي علي

به همه خلق بگوييد: خدا

گشته مشتاق تماشاي علي

حرم الله سراپا شده چشم

دوخته چشم به سيماي علي

چ__ار ارك_ان ح_رم زوارش

محو ديدار شده هر چارش

اين همان جان رسول الله است

جان و جانان رسول الله است

نه فقط قاري قرآن گشته

بلكه قرآن رسول الله است

دست و شمشير خدا در پيكار

شير غران رسول الله است

احد و بدر و جمل پا بستش

عل_م فت_ح خ_دا در دستش

در تن ختم رسل تاب علي است

همه تاريكي و مهتاب علي است

وسعت ملك الهي بحري است

كه در اين بحر درّ ناب علي است

ناصر دين خدا، يار رسول

فاتح خيبر و احزاب علي است

مهر او دين رسول الله است

جان شيرين رسول الله است

ركن اركان هدا كيست؟- علي

صورت و چشم خدا كيست؟- علي

آنكه در بستر پيغمبر خفت

جان

خود كرد فدا، كيست؟- علي

آنكه با دست يداللهي او

عمرو افتاد ز پا، كيست؟- علي

هم_ه عالم ب_ه علي مي نازد

گو: خدا هم به علي مي نازد

علي از روز ازل حيدر بود

با خدا همدم پيغمبر بود

از زماني كه زمان خلق شده

هر زمان او به زمان رهبر بود

به همه عالم خلقت سوگند

كه علي از همه عالم سر بود

آنك__ه ز آغ__از ول__ي ب__ود ولي

به خدا شخص علي بود علي

به خدا دين خداي متعال

به تولاي علي يافت كمال

گر نخوانم ز علي كامم تلخ

گر نگويم ز علي نطقم لال

با علي بخت حقيقت در اوج

بي علي روح عدالت پامال

مهر او گر نبود توشۀ راه

همه طاعات گناهند گناه

روح من مرغ لب بام علي است

كوثر جان من از جام علي است

روز محشر چه هراسم ز جحيم

آتش خشم خدا رام علي است

بهترين ذكر علي نام خداست

بهترين ذكر خدا نام علي است

نام او زينت باب الله است

مهر او روح كتاب الله است

اي خداوند و خدا را بنده

اي به تيغ تو عدالت زنده

بندۀ پيشتر از بگذشته

حجةالله پس از آينده

مهر، تا بندۀ كوي تو نشد

در سماوات نشد تابنده

دهر ظرف كرم توست علي

حشر، زير علم توست علي

اي در آغوش الهي جايت

بر سر دوش محمّد پايت

تو كه هستي؟ تو كه هستي؟ مولا

كه فداييت شده زهرايت

تو خدا نيستي اما ز خدا

گشته لبريز همه اعضايت

نه فقط سينۀ ما از تو پر است

وسعت ملك خدا از تو پر است

تو ز مخلوق سري يا حيدر

نَفسِ پيغامبري يا حيدر

بشر و اين همه آثار خدا

تو چگونه بشري يا حيدر

عمر تو بيشتر از ارض و سماست

تو به آدم پدري يا حيدر

آدم از خاك رهت آدم

شد

تا عل_م در هم_ۀ عال_م شد

اي معطر ز گلت آب و گلم

نامت آواي طپش هاي دلم

من و مدح تو خدا مي داند

از تو تا صبح قيامت خجلم

من چراغ همه جا خاموشم

آتشي ده كه كني مشتعلم

خ_ود ز پرون_دۀ خ_ود آگاهم

هر چه ام «ميثم» اين درگاهم

شماره9

دنيا شنود پيام ما را

عالم نگرد مقام ما را

بخشيد خداي حيّ منّان

در عيد علي تمام ما را

اي كعبه چو جان به برگرفتي

از دست خدا امام ما را

اين جان محمّد است كعبه

بر او برسان سلام ما را

در زمره ي دوستان مولا

امشب بنويس نام ما را

شيرين به ولايت علي كن

با كوثر نور، كام ما را

امشب در خود به غير بستي

با صاحب خويشتن نشستي

*****

اي كعبه حرم شدي از امشب

در عرش، علم شدي از امشب

عالم همه تشنه ي كرامت

تو بحر كرم شدي از امشب

با دست خدا به لوح محفوظ

ممدوح قلم شدي از امشب

بت ها شده ذكرشان هوالحي

خالي ز صنم شدي از امشب

تا دم زني از تجلّي هو

هو گفتي و دم شدي از امشب

طوبي كه علي مرتضي را

تو خاك قدم شدي از امشب

دلداده ي وصل يار بودي

ديوار نه، سينه را گشودي

*****

تا فاطمه را ز دور ديدي

چون جامه جگر ز هم دريدي

از چارطرف به نغمه ي وحي

آوازه ي «فادْخلي» شنيدي

گويي كه به شوق ميهمانت

آغوش گشودي و دويدي

يا همچو كبوتران عاشق

بر گرد سر علي پريدي

هم ذكر «علي علي» گرفتي

هم بانگ «خدا خدا» كشيدي

يك عمر در انتظار بودي

امشب به وصال خود رسيدي

نور ازلي مباركت باد

ميلاد علي مباركت باد

*****

اين مظهر داور است، كعبه!

اين روح مطهر است كعبه

در مصحف سينه اش نگه كن

قرآن پيمبر است كعبه

بازوي ورا ببوس امشب

اين فاتح خيبر است كعبه

امشب پدر تمام عالم

در دامن مادر است كعبه

اين سيّد

كلّ انبيا را

جان است و برادر است كعبه

بر خويش ببال از اين چه بهتر

مهمان تو حيدر است كعبه

اين صاحب جاوداني توست

مولود نه، بلكه باني توست

*****

از مكّه و كعبه و پيمبر

تبريك به ذات حيّ داور

انوار جمال غيب تا صبح

از كعبه به عرش مي كشد سر

دارند به كعبه شب نشيني

بنت اسد و خدا و حيدر

جبريل به احترام مولا

بر بام حرم گشوده شهپر

كعبه ز ولادت علي يافت

ميلاد دوباره، جان ديگر

تطهير شدي به نور مولا

اي بيت خدا! از اين چه بهتر؟

بت ها همه سربه خاك سودند

تا صبح، «علي علي» سرودند

*****

اي ذكر خوش حرم، ثنايت

جان همه حاجيان فدايت

هم بوسه زده «حجر» به دستت

هم چشمِ «مقام»، جاي پايت

ركن و حرم و صفا و مروه

هر چار، اسير يك دعايت

جان دو جهان، رسول اكرم

دلداده ي صوت دلربايت

با معجزه ي مسيح خيزد

بر مرده اگر رسد صدايت

و ا... كه كعبه قطعه سنگي است

ز آن نيز كم است، بي ولايت

تو جان و حرم، تن است مولا

حج، دور تو گشتن است مولا

*****

مداح تو ذات حي منّان

اوصاف تو «قدر»و «نور»و«فرقان»

توحيد به مهر توست توحيد

ايمان به ولاي توست ايمان

بوذر به محبت تو بوذر

سلمان به ولايت تو سلمان

با بردن نام تو عجب نيست

در حشر رهد ز نار، شيطان

بر ختم رسل فقط تو خواندي

قرآن، پيش از نزول قرآن

بوسيد لب تو را محمّد

يعني كه بخوان بخوان علي جان!

بگشا لب و وصف خويشتن گو

با سوره ي «مؤمنون» سخن گو

*****

هم عبدي و هم خداي مظهر

هم نفس رسول، هم برادر

شمشير خدا و شير احمد

در غزوه ي بدر و فتح خيبر

يك ضربت تو به جنگ خندق

از طاعت كائنات برتر

هر لحظه ي ليلة المَبيتت

با طاعت انس و جان برابر

با يك نگه تو خلق، سلمان

با يك نفست همه ابوذر

والله قسم، قسم به قرآن

زيبنده ي توست نام حيدر

و

ا... تو حيدري، علي جان!

شمشير پيمبري علي جان!

*****

تو روح كتاب آسماني

لبريز مباني و معاني

توحيد مقاوم ايستاده

قرآن هميشه جاوداني

كردند همه صحابه اقرار

در محضر تو به ناتواني

در كوي تو صد هزار موسي

فخريّه كنند بر شباني

تو نفس محمّدي علي جان

بالّه قسم اي رسول ثاني

كي گفته امام نفس احمد

گردند فلاني و فلاني؟

كي ديده كه جاهل تيمّم

يابد به ولي حق، تقدّم؟

*****

ديديد كه نفس مصطفي كيست؟

ديديد علي مرتضي كيست؟

ديديد كه در خطاب قرآن

ممدوح خدا در انما كيست؟

پاسخ بدهيد روز خيبر

از قلب نبي گره گشا كيست؟

حجت به همه تمام گرديد

ديديدكه حجت خدا كيست؟

خوانديم نماز رو به قبله

ديديم كه قبله ي دعا كيست

و ا... به جز علي نگوييم

پرسند اگر امام ما كيست؟

اي خصم! بيا ببُر سر از ما

عالم ز شما و حيدر از ما

*****

شيعه ز همه سر است فردا

دنبال پيمبر است فردا

شيعه به ولايت امامش

سيراب ز كوثر است فردا

يك يا علي از عبادت خلق

بالاتر و برتر است فردا

و ا... قسم پناه شيعه

صدّيقه ي اطهر است فردا

و ا... قسم لواي توحيد

بر شانه ي حيدر است فردا

زير علم ولايت او

سرتاسرِ محشر است فردا

شيعه همه جا بوَد علي دوست

حقا كه بهشت، عاشق اوست

*****

شيعه است كه اقتدار دارد

شيعه است كه اعتبار دارد

شيعه است كه با نثار جانش

سرخطِّ وصال يار دارد

شيعه است كه با ولاي حيدر

مي ميرد و افتخار دارد

شيعه است كه در خزان غم ها

با مهر علي بهار دارد

نه شوق بهشت در سر اوست

نه بيم ز خشم نار دارد

ديدار علي بهشتِ شيعه است

شيعه به جنان چه كار دارد؟

«ميثم» همه عمر حيدري باش

با مهر علي پيمبري باش

شماره10

اي ملائك گل برافشانيد بام كعبه را

بيشتر گيريد امشب احترام كعبه را

با وضو بايد به لب آريد نام كعبه را

بشنويد از چار ركن امشب پيام كعبه را

هم پيام كعبه،

هم ذكر سلام كعبه را

مام كعبه آورد با خود امام كعبه را

اي حرم! آماده شو تا ميهمانداري كني

ميهمان خويش را در موجِ غم ياري كني

كعبه! امشب ركن دين را در بغل بگرفتهاي

مرشد روحالامين را در بغل بگرفته اي

اصل قرآن مبين را در بغل بگرفته اي

جان ختمالمرسلين را در بغل بگرفته اي

هستيِ هست آفرين را در بغل بگرفته اي

شيرِ حق، حبلالمتين را در بغل بگرفته اي

قبلهي دل، كعبه ي اهل يقين است اين پسر

مُنجيِ عالَم، اميرالمؤمنين است اين پسر

كس نميداند چه شد جز ذاتِ دادارِ علي

كعبه ميگردد به گردِ شمعِ رخسارِ علي

از حَجَر بر عرش ميتابيد انوار علي

آفرينش داشت در سر، شوق ديدار علي

شد خدا در خانه خود ميهماندار علي

بود ذكر حق به لبهاي گهربار علي

سنگهاي كعبه ميگفتند با صوت جلي

يا عليّ و يا عليّ و يا علي!

باز ديوار حرم از امر حق آمد به هم

ديگر اينجا كس نميداند چه شد حتّي حَرَم

فاطمه بود و علي بود و خدايِ ذوالكَرَم

كار نايد از كلام و صفحه و دست و قلم

عقل، مجنون و قلم عاجز، زبان گنگست و لال

كس نميداند چه شد جز ذات پاك ذوالجلال

اي حَرَم را قبله، اي ارواح را جان يا علي!

اي گدايِ سائلت، فردوس و رضوان يا علي!

اي خدا را در شب ميلاد، مهمان، يا علي!

اي به روي دست احمد خوانده قرآن يا علي!

كيستي تو؟ پاكتر از جان پاكان، يا علي!

كيستم من؟ «ميثمِ» آلوده دامان يا علي!

شماره11

ولايت را وض_و دادند امشب

زبان را ذكر هو دادند امشب

به يم_ن مق_دم مول_ود كعبه

ح_رم را آب_رو دادن_د امشب

شب عي_د امي_رالم_ؤمنين است

علي با رب كعبه هم نشين است

***

به دور كعب_ه گ_ردد ماه، امشب

حرم را بخت شد همراه، امشب

همين ك_ه

زادگ_اه مرتضي شد

ولادت ي_افت بي_ت الله، امشب

خدا بر خلقت خود آفرين گفت

حرم هم ي_ااميرالمؤمنين گفت

****

ملايك! كعبه را در بر بگيريد

همه عي_دي ز پيغمبر بگيريد

هج_وم آري_د ب_ر رك_ن يم_اني

م_راد خ_ويش از حي_در بگيريد

تم_اش_اي رخ حي_در مبارك

ط_واف ج_ان پيغمبر مبارك

****

جه_ان غ_رق ف_روغ ابت_دا بود

زمين دري_اي ان_وار هُ_دي بود

حرم تا صبح، ذكر ياعلي داشت

علي ب_ود و علي بود و خدا بود

صنم هم ذكر الله الصمد داشت

ن_داي ق_ل ه_والله احد داشت

****

محمّد! دست عالمگيرت اين است

نگه_دارن__دۀ تكبيرت اي_ن اس_ت

نه تنها دست و بازو، جان شيرين...

نه تنها شير تو، شمشيريت اين است

خدا داند كه اين است و جز اين نيست

كس_ي ج_ز او امي_رالم_ؤمنين نيست

حرم آغ_وش خ_ود را ب_از كرده

س__رود ي__اعل_ي آغ__از ك_رده

تماشا كن تماشا كن محمّد

كه كعب_ه ت_ا خ_دا پ_رواز كرده

عيان، بي پرده حسن داوري شد

كه امشب آفرينش حيدري شد

****

دلا! امشب خدا را با علي بين

ج_لال كبري_ا را ب_ا علي بين

محمّ_د را تماش_ا در علي كن

تم_ام انبي__ا را ب_ا ع_لي بين

اگ_رچ_ه زادگ_اه او حرم بود

خدا بهر عل_ي آغوش بگشود

****

خدا در ص_ورت حي_در درخشيد

زمي_ن و آسمان را ن_ور بخشيد

به دخت شير، امشب داد شيري

كه در آغ_وش پيغبم_ر خروشيد

زبان بگشود؛ قرآن خواند، تكبير!

بت__ان كعب_ه را لرزان_د، تكبير

****

فشاند از لعل لب گوهر؛ سخن گفت

ز وح__ي خال_ق داور سخ_ن گفت

همان اول كه چشم خويش بگشود

فقط با شخص پيغمبر سخن گفت

كه يا احمد! منم شمشير و شيرت

وصي ات، حافظ دين_ت، وزي_رت

****

خ_دا به_ر ت_و حي_در آفري_ده

معي_ن و ي_ار و ي_اور آفري_ده

ت_و را به_ر نجات خلق عالم

م_را ب_ر فت_ح خيب_ر آفري_ده

اميرالم_ؤمنين__م؛ شي__ر حق_م

تو دست حق و من شمشير حقم

تو جانان، جان شيرينت منم من

نگه_دارن_دۀ دين_ت من_م من

تم__ام نعم__ت پ_روردگ_ارت

كم_ال دي_ن و آيينت منم من

به بازوي علي حق را نگه كن

احد را

بدر و خندق را نگه كن

****

تو را تير قضا در شست حيدر

فدايت باد، ب_ود و هست حيدر

علم ب_ر شانۀ من، حكم از تو

بود شمشير تو در دست حيدر

نه از خيبر نه از خندق سخن بود

كلي_د فت_ح ت_و در دست من بود

****

م_ن از آغ_از خلق_ت ب_ا تو بودم

چه در جلوت چه خلوت با تو بودم

در اسلاب رسل ب_ا هم نشستيم

چه در معني چه صورت با تو بودم

ن_ه تنه_ا ب_ا تو از اول نشستم

همانا تا كه هستم با تو هستم

****

از آن روزي كه احمد آفريدند

عل_ي را ب__ر محمّ_د آفريدند

دو روح آشن_ا را در دو پيك_ر

ز ي_ك روح مج__رد آفريدند

نه حرفي از زمين نه از سما بود

علي ب_ود و نب_ي ب_ود و خدا بود

****

علي! تو هست_يِ هس_ت آفريني

تو هم حق_ي و هم حق اليقيني

به پيغمبر قسم بعد از محمّد

ت_و، تنه_ا ت_و امي_رالمؤمنين_ي

فقط حق تو تنها، اين مقام است

لب_اس نور بر ظلمت حرام است

****

تو در جسم رسل جاني علي جان

تو توحيدي، تو ايمان_ي علي جان

به قرآن مي خورم سوگند، مولا!

تو قرآني ت_و قرآني عل_ي جان!

عب_ادت هي_زم ن_ار اس_ت ب_ي تو

بهشت ار گل دهد خار است بي تو

****

كت_اب الله را ج_ان نيس_ت ب_ي تو

مل_ك را ني_ز ايم_ان نيست بي تو

مسلم_ان نيست_م گ_ر كذب گويم

كه سلمان هم مسلمان نيست بي تو

ت__ولا و تب_را هس_ت دين_م

بدانيد اي همه عالم من اينم

****

م_را ب_ا مه_ر حيدر آفريدند

ز خ_اك كفش قنبر آفريدند

زب_ان ميثم_ي دادن_د بر من

نفس ه_ايم دم_ادم ياعلي شد

تمام نخلِ «ميثم» ياعلي شد

شماره12

امشب اي كعبه زيارت كن زيارت كن خدا را

همچو ج_ان برگير در بر جان ختم الانبيا را

چشم ش_و س_ر تا قدم، بنگر جمال كبريا را

بوسه زن خاك ق_دم هاي عل_ي مرتضي را

رك_ن ارك_ان اله_ي ن__ور حس_ن ابت_دا را

پر كن از نور ولايت وسعت

ارض و سما را

****

كعب_ه! امشب آب_رو از مق_دم حي_در گرفتي

خانۀ حق_ي و صاح_ب خانه را در ب_رگرفتي

دل به حيدر دادي ام_ا دل ز پيغمبر گرفتي

جاودان ماني كه امشب زندگي از سر گرفتي

بلك_ه آب زندگ_ي از ساق_ي كوث_ر گرفتي

ناز كن؛ از خضر هم ديگر مگير آب بقا را

اي_ن محمّ_د را روان و روح قرآن است كعبه!

اين اميرالمؤمنين اي_ن كل ايمان است كعبه

اين همان حبل المتين اين ركن اركان است كعبه

اين ب_ه جسم پاك كل انبيا جان است كعبه

ميهم_انت ميزبان م_لك امك_ان است كعبه

مي دهد از امر حق روزي تمام ماسوا را

****

فاطمه! بنت اس_د! وص_ل خداوندت مبارك

بحر عصمت! گوهر بي مثل و مانندت مبارك

نقش لبخند علي ب_ر قلب خورسندت مبارك

عي_د مي_لاد يگان_ه طف_ل دلبندت مبارك

م_ادر شي_ر خ_دا! مي_لاد فرزن_دت مبارك

داده ذات ح_ق ب_ه ت_و آيين_ۀ ايزدنما را

****

فاطم_ه! بنت اس_د! تهليل گ_و تكبير زادي

نيمه شب در جوف كعبه مهر عالمگير زادي

ق_ل ه_والله اح_د را بهترين تفسي_ر زادي

دخت_ر شي_ري و از به_ر محمّ_د شير زادي

بلكه بر ختم رسل هم شير هم شمشير زادي

شير ده از شيرۀ جان در حرم شير خدا را

****

مادر مولا! نث_ار خ_اكت از گ_ردون ستاره

اي س_لام الله ب_ر فرزن_د دلبن_دت هم_اره

از حرم بيرون بيا با قرص خورشيدت دوباره

ديده بگشا بين محمّد گشته سر تا پا نظاره

ذكر يا مولاست جاري بر زبانش بي شماره

تا بگي_رد در بغ_ل خورشي_د انوار الهدي را

****

اي مقام و قدر و اجلال تو از مريم فراتر

اي حريم خاص حق را با قدومت داده زيور

دخ_ت شي_ر و مادر والا مق_ام شير داور!

جان شيرين محمّد را تويي فرخنده مادر

بي قراري مي كند بر طفل دلبن_دت پيمبر

هديه كن بر مصطفي امروز جان مصطفي را

ي_امحمّ_د البش_اره! البش_اره! ج_انت آمد

پيش ت_ر از روز بعث_ت در بغل قرآنت آمد

هم_دم

دي_رآشناي_م ب_از در دام_انت آمد

آن كه صدها بار جان خود كند قربانت آمد

اي فدايت جان خوبان جهان! جانانت آمد

در بغ_ل بگرفت_ه اي روح تم_ام انبيا را

****

يامحمّد از تم_ام عالم خلقت س_ر است اين

يامحمّد تو همانا شهر علمي و در است اين

كفو تو، كفو كتاب الله، كف_و كوثر است اين

فاتح احزاب و بدر و خندق است و خيبر است اين

حيدر است اين حيدر است اين حيدر است اين حيدر است اين

باز كرده در حضورت پنجۀ مشكل گشا را

****

اي به احم_د داده جان، آواي قرآنت علي جان!

اي جنان يك شاخه گل از باغ و بستانت علي جان!

اي تو جان مصطفي و مصطفي جانت علي جان!

اي همه اسلام در ايمان سلمانت علي جان!

گرچه قابل نيستم جانم به قربانت علي جان!

بي بهايم، چون شود بخشي بها اين بي بها را؟

****

تو يداللهي و من افتاده اي بي دست و پايم

تو تم_ام هستيِ هست آفريني من گدايم

تو اميرالمؤمنيني، من كي ام؟ عبد هوايم

هركه هستم با همين پروندۀ جرم و خطايم

آشن__ايم آشن___ايم آشن___ايم آشن__ايم

داشتم پيش از ولادت در دلم مهر شما را

****

من دهم از دست، دامان تو را؟ هرگز علي جان!

رو كنم يك لحظه بر غير شما؟ هرگز علي جان!

بي ت_و رو آرم به درگاه خدا؟ هرگز علي جان!

دامن مه_ر ت_و را سازم رها؟ هرگز علي جان!

تو كني آني مرا از خود جدا؟ هرگز علي جان!

كس نگيرد جز تو دست «ميثم» بي دست و پا را

شماره13

جبرئيل امشب نهان در پردۀ جان من است

يا كلام وحي بر لب هاي خندان من است

يك جهان شادي درون بيت الاحزان من است

يا كه در دل ميهمان كعبه مهمان من است

با مديح او سخن در تحت فرمان من است

من ثناخوان علي (ع) عالم ثناخوان من است

ذات حق در كعبه امشب ميهماندار علي

(ع) است

عالمي زوّار كعبه، كعبه زوّار علي (ع) است

كعبه، امشب بر علي (ع) آغوش خود را باز كن

مكه، برگردِ حرم پرواز كن پرواز كن

چشمۀ زمزم بجوش اعجاز كن اعجاز كن

حجر هجران طي شده شعر وصال آغاز كن

اي حَجَر اسرار دل را با علي (ع) ابراز كن

اب بت امشب نغمه توحيد با من ساز كن

در مه روي علي (ع) انوار حق سبحانه بين

چشم دل بگشا و صاحب خانه را در خانه بين

در دل شب چشمه هاي نور جوشيد از حرم

هزمان تابيد با هم ماه و خورشيد از حرم

نور صاحب خانه با مهمان درخشيد از حرم

نقل شادي بر سما تا صبح پاشيد از حرم

روي حق بر آفرينش نور بخشيد از حرم

باز شد ديوار از هم دور باشيد از حرم

ديده بر بنديد تا از كعبه ماه آيد برون

ورنه در ديدار او دل با نگاه آيد برون

شهر مكه عروة الوثقاي دين است اين پسر

اها كعبه كعبۀ اهل يقين است اين پسر

پاي تا سر مظهر جان آفرين است اين پسر

اولياء الله را حبل المتين است اين پسر

راست ميگويم امام متقين است اين پسر

مؤمنين مولا اميرالمؤمنين است اين پسر

اين بود عبدي كه خود كار خدايي ميكند

دستهاي كوچكش خيبرگشايي ميكند

اين پسر وجه خدا چشم خدا دست خداست

اين پسر ذات خدا را عبد پيش از ابتداست

اين پسر شمس الضحا بدرالدجا، نورالهداست

اين پسر از قلب ختم المرسلين محنت زد است

اين پسر پيغمبران را چون پيمبر مقتداست

اين پسر مولا اميرالمؤمنين روحي فداست

اين پسر پشت ستمكاران سراسر بشكند

اين پسر بت بر سردوش پيمبر بشكند

كعبه مي بالد كه اين نوزاد مهمان من است

مكه مي خندد كه اين خورشيد تابان من است

عقل مي نازد كه اين پير سخندان

من است

عدل مي گردد به دور او كه ميزان من است

روح مي بويد وجودش را كه ريحان من است

مصطفي آغوش بگشوده كه اين جان من است

ميهمان حق در آغوش نبي منزل گرفت

با نگاهي هم به احمد داد جان هم دل گرفت

غنچۀ لب را در آغوش محمّد (ص) باز كرد

نغمه هاي جان فزا از پردۀ دل ساز كرد

هر نفس روحش به دور مصطفي پرواز كرد

لحظه لحظه ناز احمد را خريد و ناز كرد

آيه از قرآن نازل ناشده آغاز كرد

با زبان دل به آن جان جهان ابراز كرد

يا محمّد (ص) من علي تنها طرفدار توام

نفس تو همگام تو همراه تو يار توام

يا محمّد (ص) من علي شير خدا شير توام

پشت تو بازوي تو دست تو شمشير توام

تا ابد در اختيار بند زنجير توام

هر كجا خواهي كمان برگير من تير توام

نغمۀ لاحول تو گلبانگ تكبير توام

يار تو احياگر دين جهانگير توام

آمدم تا خصم را بر خاك ذلت افكنم

بر سر دوش تو پا بگذارم و بت بشكنم

يا محمّد (ص) يا محمّد (ص) يار ديرينت منم

باز كن آغوش از هم جان شيرينت منم

چشمۀ انوار در چشم خدا بينت منم

جان بكف بگرفته و احياگر دينت منم

رمز تحكيم بناي دين و آئينت منم

باغبان باغ سر سبز رياحينت منم

نيست بيم از دشمنان هرگز كه حيدر شير تواست

دست من دست تو و شمشير من شمشير تواست

آمدم اي تو مرا فرمانده من فرمانبرت

حكم كن تا مرغ روحم پر زند دور سرت

گو بخوانم از پي ايثار جان در بسترت

روز جنگ بدر پيروز است با من لشكرت

روز احزاب است با من روز فتح ديگرت

تو رسول اللهي من نيز باشم حيدرت

آنچه را حق وعده داده بر تو من

آورده ام

دست قدرت بازوي خيبر شكن آورده ام

هر كه را مولا تويي بعد از تواش مولا منم

هر كه را اولا به نفسي بعد تو اولا منم

حق زپا تا سر من و توحيد سر تا پا منم

دين منم و قرآن منم ايمان منم تقوا منم

ظاهر و باطن منم دنيا منم عقبا منم

حيدرم آري علي عالي اعلا منم

خضر را پير طريقم كس نخواند كودكم

با چنين اوصاف در پيش كس نخواند كوچكم

يا محمّد (ص) كعبۀ من قبلۀ من روي توست

آفتابم، سايه ام سر و قد دلجوي توست

چشم عالم سوي حيدر چشم حيدر سوي توست

هر چه گفتم هر چه گويم از لب حق كوي توست

خلق و خلق و خوي من از خلق و خلق و خوي توست

دست من دست تو و بازوي من بازوي توست

هر كه شد يار تو هستي را بدستش ميدهم

هر كه دشمن با تو گردد من شكستش ميدهم

آمدم در بحر عرفان تو گوهر پرورم

آمدم در سايه ات شُبّير و شَبّر پرورم

آمدم تا مثل زينب بر تو دختر پرورم

آمدم تا با تو سلمان و ابوذر پرورم

آمدم تا مكتب عمار پرور پرورم

آمدم تا در كلاس عشق قنبر پرورم

ما كه از صبح قدم تا شام محشر باهميم

دو پدر بر امتيم دو برادر باهميم

كيست حيدر آن كه بر كف نظم عالم را گرفت

برق حسنش از زمين تا عرش اعظم را گرفت

تيغش از آئينه دين زنگ هر غم را گرفت

دختر پيغمبر پاك و مكرم را گرفت

با همان دستي كز اول دست آدم را گرفت

بر سر چاه ضلالت دست (ميثم) را گرفت

او امام و رهبر و پير مراد آدم است

رهنماي انبيا و دستگير عالم است

شماره14

خدا در كعبه مهمان دارد امشب

حرم در

سينه قرآن دارد امشب

زمين خورشيد تابان دارد امشب

محمّد (ص) يك جهان جان دارد امشب

درون بيت، جانان دارد امشب

فلك اسرار پنهان دارد امشب

نوشته بر در و ديوار كعبه

كه امشب بخت گشته يار كعبه

الا عيدت مبارك باد كعبه

خدا امشب امامت داد كعبه

علي در تو قدم بنهاد كعبه

تولّد يافت عدل و داد كعبه

مبارك باد اين ميلاد كعبه

چه شوري در وجود افتاد كعبه

بتان هم يا علي گفتند امشب

سخن ها با علي گفتند امشب

خداوند حرم را مظهر است اين

محمّد (ص) را چو جان در پيكر است اين

تمام هستي پيغمبر است اين

زمين و آسمان را محور است اين

يم و طوفان و موج و لنگر است اين

چه گويم حيدر است اين حيدر است اين

تمام افتخار كعبه اين است

خدا گفته اميرالمؤمنين است

مه برج اسد امشب اسد زاد

اسد، آري اسد، بنت اسد زاد

ازل را جلوۀ حسن ابد زاد

جمال قل هو الله احد زاد

بگو مرآت الله الصّمد زاد

خدا را چشم و گوش و وجه و يد زاد

رخ صاحب حرم تا شد هويدا

حرم گمگشته اش را كرد پيدا

جهان يك سايه از ديوار مولاست

زمان هم مست و هم هشيار مولاست

فضا لبريز از انوار مولاست

حرم محو گل رخسار مولاست

خدا در كعبه مهمان دار مولاست

محمّد (ص) عاشق ديدار مولاست

كه ديده بزم الله الصّمد را؟

خدا و حيدر و بنت اسد را

مرا مولا و سرور كيست؟ حيدر

دل و دلدار و دلبر كيست؟ حيدر

امير دادگستر كيست؟ حيدر

امام عدل پرور كيست؟ حيدر

صراط الله اكبر كيست؟ حيدر

محمّد (ص) را اگر پيغمبري بود

خدا داند كه او هم حيدري بود

علي مرآت ربّ العالمين است

علي استاد جبريل امين است

علي سرّ خداوند مبين است

علي آيينۀ حقّ اليقين است

علي مولاي اصحاب اليمين است

علي كلّ ولايت كلّ دين است

همين است

و همين است و جز اين نيست

كسي جز او اميرالمؤمنين نيست

علي ذكر و علي حمد و علي دم

علي بيت و مقام و ركن و زمزم

علي يعني صراط الله اعظم

علي يعني كتاب الله محكم

علي يعني تمام دين آدم

علي يعني امام كلّ عالم

علي در عالم خلقت يكي بود

محمّد (ص) هم به مهرش متّكي بود

تو در جسم نبي جاني علي جان

تو اصل اصل ايماني علي جان

تو روح روح قرآني علي جان

تو نوحِ نوح طوفاني علي جان

تو ميزاني تو فرقاني علي جان

تو روز حشر ساطاني علي جان

لواي حمد در دست تو باشد

تمام حشر پابست تو باشد

تو جا بر دوش پيغمبر گرفتي

تو در از قلعۀ خيبر گرفتي

تو از عَمر دلاور سر گرفتي

تو چون جان مرگ مرگ را در بر گرفتي

تو از ختم رسل كوثر گرفتي

تو دل از انبيا يكسر گرفتي

تو قاتل را ز رأفت شير دادي

تو خصم خويش را شمشير دادي

تو روي خاك، معراج نمازي

تو بال طاير راز و نيازي

تو درد عالمي را چاره سازي

تو وقت جان فشاني پيشتازي

تو دل بشكسته گان را دلنوازي

تو بين انبيا نشكفته رازي

اگر چه با خلايق زيستي تو

خدا مي داند و بس كيستي تو

به جز تو كيست با آن اقتدارش

زند وصله به كفش وصله دارش

فلك خورشيد گردون خاكسارش

كند اشك يتيمي بي قرارش

فداي لطف و احسانت علي جان

كه «ميثم» شد ثنا خوانت علي جان

شماره15

كعبه امشب ماه در دامان تو است

آسمان مبهوت و سرگردان تو است

جان پاك رحمةُ للعالمين

صاحب البيت خدا مهمان تو است

باز كن آغوش و بر گيرش ببر

اين نه مهمان تو بلكه جان تو است

چشم زمزم پر شده از اشك شوق

وصف حيدر بر لب خندان تو است

اينكه امشب در بغل بگرفته اي

قبلۀ تو،

عشق تو، ايمان تو است

حال كن اي كعبه امشب با علي

يا علي و يا علي و يا علي

كعبه جان جان دين است اين پسر

قبلۀ اهل يقين است اين پسر

گر چه نوزاد است نوزادش مخوان

مرشد روح الأمين است اين پسر

كلّ خلق آفرينش را سبب

هستي هست آفرين است اين پسر

دست داور، روي قرآن، پشت دين

جان ختم المرسلين است اين پسر

آفتابي در گريبان حرم

آسماني در زمين است اين پسر

نام والايش بود مولا علي

يا علي و يا علي و يا علي

اي بتان كعبه حيدر آمده

بت شكن در بيت داور آمده

اين عليّ ابن ابيطالب بود

يا خليل الله ديگر آمده

آن كه بت هاي حرم را بشكند

بر سر دوش پيمبر آمده

نغمۀ ايّاك نعبد سر دهيد

بتگران را عمر بر سر آمده

قهرمان خندق و بدر و اُحد

فاتح احزاب خيبر آمده

مي كند توحيد را احيا علي

يا علي و يا علي و يا علي

فاطمه بنت اسد لب باز كن

قدر و جاه خويش را ابراز كن

بر خلايق بانگ من مثلي بزن

تا علي داري به مريم ناز كن

اي هماي قلّه قاف كمال

با امير المؤمنين پرواز كن

مادر مولا ز مولا دم بزن

با ثناي او سخن آغاز كن

چنگ زن بر دامن نوزاد خويش

نغمه با شور ولايت ساز كن

از تو زيبد تا بگويي يا علي

يا علي و يا علي و يا علي

اي صفا اي مروه اي ركن اي مقام

اي مني اي زمزم اي بيت الحرام

بر نبي گوييد اينك تهنيت

از علي گيريد امشب احترام

اين امير است اين امير است اين امير

اين امام است اين امام است اين امام

موسي از او گفته در تورات مدح

عيسي از او برده در انجيل نام

آسمان گردد به دورش روز و شب

آفتاب افتد به پايش صبح و شام

خوانده

او را خالق يكتا علي

يا علي و يا علي و يا علي

يا محمّد (ص) حيدر است اين يار تو است

جان تو، محبوب، تو دلدار تو است

بازوي، تو شير، تو شمشير تو

ياور تو، حيدر كرّار تو است

چشم باز او شهادت مي دهد

كز ولادت عاشق ديدار تو است

جان شيرين را گرفته روي دست

جان نثار مكتب ايثار تو است

دفتر مدحش رسولان را كتاب

مادح او خالق دادار تو است

با نداي لافتي الاّ علي

يا علي و يا علي و يا علي

اي محمّد (ص) را تو جان و جانشين

كلّ قرآن كلّ ايمان كلّ دين

رهبر و فرماندۀ خيل ملك

مرشد و استاد جبريل امين

اي گرفته از وجودت آبرو

نام زيباي اميرالمؤمنين

هم به كام اوليا عين الحيوة

هم به چشم انبيا حقّ اليقين

هم تويي شمشير احمد در نيام

هم تويي دست خدا در آستين

در صف بذل و صف هيجا علي

يا علي و يا علي و يا علي

كبريا غيب و تو او را مظهري

مصطفي شهر علوم و تو دري

تو خدا را چشم و دست و صورتي

تو علي، تو مرتضي، تو حيدري

ردّ شمس و معجز شقّ القمر

از تو مي آيد تو، دست داوري

در زمين قدر تو را نشناختند

در تمام آسمان ها رهبري

گر چه خلق عالمت گفتند وصف

تو ز وصف خلق عالم برتري

هم علي هستّي و هم اعلا علي

يا علي و يا علي و يا علي

درد و درمان و دواي من تويي

ذكر و تسبيح و دعاي من تويي

موقف و لبّيك و احرام و طواف

مروه و سعي و صفاي من تويي

هر چه بودم با تو بودم از نخست

هر كه هستم آشناي من تويي

گر نبودي قل هو الله احد

فاش مي گفتم خداي من تويي

كار عيسي با دلم كرد آنكه گفت

(يا علي جان

مقتداي من تويي)

كن غلامي مرا امضا علي

يا علي و يا علي و يا علي

يا اميرالمؤمنين يا ذالنّعم

يا امام المّتقين يا ذالكرم

اي كليم الله طور دل بگو

اي مسيح عالم خلقت بدم

گر تويي رضوانم از دوزخ چه باك؟

ور تويي امروزم از فردا چه غم

تا ببندم خويشتن را بر شما

نام «ميثم» را تخلّص كرده ام

ذرّه اي بودم كه گشتم آفتاب

قطره اي بودم كه افتادم به يم

غرق گشتم در تو سر تا پا علي

يا علي و يا علي و يا علي

شماره16

امشب حرم خدا شدي دل

از خانه خود جدا شدي دل

بي جام و مي و سبو شدي مست

مستانه قرار دادي از دست

پرواز به كوي يار كردي

ياد گل روي يار كردي

اي خود همه جا مطاف كعبه

گشتي ز چه در طواف كعبه

در كعبه مگر چه روي داده

كاين سان به تلاطم اوفتاده

چون جامه شده دل حرم چاك

نور است كز آن رود به افلاك

كعبه ز نشاط رفته از هوش

بر صاحب گشوده آغوش

بر گوش رسد هزار فرسنگ

آواري علي علي زهر سنگ

ديوار كه دست جان گشوده

آغوش به ميهمان گشوده

جبريل به احترام كعبه

گرديده به گرد بام كعبه

در چشمۀ چشم چاه زمزم

پيداست طلوع ماه زمزم

شد فصل بهار فصل دي شد

اي حجر بخند هجر طي شد

اي بيت صمد، صمد مبارك

اي بيت اسد، اسد مبارك

بت ها به حرم فتاده بر رو

دارند به لب نداي يا هو

از جاه همگان قيام كردند

بر شير خدا سلام كردند

شد كعبه به آب نور تطهير

خيزد ز مقام، بانگ تكبير

چون فلك غريق، پاي تا فرق

در نور علي حرم شده غرق

اي چشم حرم جمال را بين

آيينۀ ذوالجلال را بين

اي بيت ولايت از ولي گو

اي ركن علي علي علي گو

انجم همه ترك ماه كردند

بر روي علي نگاه كردند

با

ديدن طلعت خداوند

خورشيد زند به كعبه لبخند

اين آيت وحي منزل ماست

ميلاد امام اوّل ماست

اين سيّد و مقتداي كعبه است

اين آينۀ خداي كعبه است

اين كعبۀ كعبۀ الهي است

اين حاكم ماه تا به ماهي است

اين عبد خجستۀ خد اروست

اين خلق به معني هوالهوست

اين حسن خداي را تجلاّست

بالله قسم علّي اعلاست

اي دست خدا و هست احمد

اي جان گرامي محمّد (ص)

اي جلوه به خلوت الستت

اي عرش بلند، جاي پستت

از كعبه در آمدي علي جان

بر خاك قدم زدي علي جان

باز آ كه نبي در انتظار است

از شوق تو سخت بي قرار است

جاي تو به روي سينۀ اوست

بشتاب به سوي دوست اي دوست

اي رونق ماه را شكسته

با چهرۀ باز و چشم بسته

اي كعبه هماره سر فرازت

مادر به حرم كشيده نازت

او در پي يك نگه نشسته

تو نرگس ناز خويش بسته

جا دارد اگر به او كني ناز

اوّل به رسول ديده كن باز

قرآنِ نگشته نازلش را

با خنده بخوان، ببر دلش را

اي در نفست پيام قرآن

اي آينۀ تمام قرآن

ايمان ز تو اعتبار دارد

قرآن به تو افتخار دارد

آواي خطاب حق توئي

فرياد كتاب حق توئي تو

ما روز غدير عهد بستيم

تا شام نُشور با تو هستيم

چون پاي در اين جهان نهاديم

اوّل دل خويش بر تو داديم

با خندۀ ما دم ولي بود

در گريۀ ما علي علي بود

تو حجّ و نماز، تو صيامي

تو كعبه، تو ركن، تو مقامي

تو مشعر و مكّه و منائي

تو سعي، تو مروه، تو صفائي

تو نافلۀ نماز روحي

تو بحر و تو كشتي و تو نوحي

تو زمزم و حجر، تو حطيمي

تو حق تو صراط مستقيمي

هفتاد و دو فرقه بي ثباتند

يك فرقه به كشتي نجاتند

آن فرقه به حقَّ حقّ كه مائيم

چون پيرو راه مرتضائيم

آيات بهشت چهر مولاست

كشتي نجات مهر

مولاست

روي سخنم به مسلمين است

قرآن و علي تمام دين است

اين قول رسول كردگار است

بي مهر علي نماز نار است

مائيم و سه مشعل هدايت

توحيد و نبوّت و ولادت

تا خطّ علي است در تشيّع

شيعه كه تشيّعش قيام است

شاگرد دوازده امام است

شيعه است كه از كلاس زهرا

پيوسته گرفته درس خود را

شيعه است كه در خط ولايت

با خون ز علي كند حمايت

شيعه شرف كميت دارد

شيعه است كه اهلبيت دارد

شيعه همه سوز و درد و داغ است

يك نور زچارده چراغ است

شيعه است كه در محبّت دوست

خون معني حرف آخر اوست

شيعه گل سرخ باغ اشگ است

يك گوهر شب چراغ اشگ است

اي عترت پاكتر زهر پاك

افلاكيِ پا نهاده در خاك

اي خلقتتان همه خدائي

اي جان جهانتان فدائي

رفتار شما تمام پند است

قرآن به شما نيازمند است

قرآن كه از آن فروغ بارد

بي نطق شما زبان ندارد

قرآن سخنش زبان آل است

هر كس كه زبان نداشت لال است

قرآن كه معلّمش علي نيست

جز كاغذ و جز مركّبي نيست

قرآن و شما چراغ و نوريد

همچون شجريد و كوه طوريد

سرمايۀ احمديد هر دو

انگشت محمّديد هر دو

طاعات تمام خلق عالم

بي مهري شما بود جهنّم

سوگند به ذات حيّ سبحان

اسلام ولايت است و قرآن

سوگند به صبح آفرينش

سوگند به چشم اهل بينش

سوگند به قدر و نور و تطهير

سوگند به تيغ و بانگ تكبير

هر جا كه ولايت است دين است

اسلام محمّدي همين است

«ميثم» همه ذكر يا علي باش

حتّي سردار با علي باش گر خصم زبان بُرد ز كامت

هرگز نبري دل از امامت

شماره17

تجلّي گاه رحمت بيت حيّ داوري كعبه

مطاف اوليا تا صبح روز محشري كعبه

بهشت دل صفاي جان هر پيغمبري كعبه

ولي امشب ز شب هاي دگر زيباتري كعبه

گهي جان مي دهي بر تن گهي دل مي

بري كعبه

ببر دل ز آنكه امشب زادگاه حيدري كعبه

درونت گشته چون قلب محمّد (ص) منجلي امشب

همه دور تو مي گردند و تو دور علي امشب

به عشق مرتضي اي كعبه امشب عشقبازي كن

علي از تو تو از ياران مولا دلنوازي كن

كنار صاحبت از كلّ هستي بي نيازي كن

ببال امشب به خود تا صبح محشر سرافرازي كن

ثناي شير حق آغاز با صوت حجازي كن

حرم دورت بگردم از علي مهمان نوازي كن

يم اسرار حق را از صدف دُردانه پيدا شد

درون خانه امشب روي صاحب خانه پيدا شد

الا اي آسمان چشم بد از ماه تو دور امشب

رها كن ماه خود را و بگير از كعبه نور امشب

بپوشان خاك پاك مكّه را از زلف حور امشب

قيامت كرده بيت كبريا از وجد و شور امشب

فلك مست نشاط است و زمين غرق سرور امشب

خدا با حسن مولا از حرم كرده ظهور امشب

ز اهل قبله دل برده به جسم كعبه جان داده

جمال خويش را در صورت مولا نشان داده

نسيم مكّه بوي عطر رضوان با خود آورده

طلوع صبح از ره يك جهان جان با خود آورده

امين وحي خطّ عفو و غفران با خود آورده

علي دست خدا فتح نمايان با خود آورده

شرف، عزّت، شجاعت، نور ايمان با خود آورده

مگر بنت اسد از كعبه قرآن با خود آورده

ببال اي فاطمه بنت اسد امشب اسد زادي

تو در بيت احد مرآت الله الصّمد زادي

محمّد (ص) باز كن آغوش، جانت در برت آمد

وصّي و جانشين و يار و مير لشگرت آمد

تعالي الله مرآت جمال داورت آمد

لواي فتح بر بام فلك زن حيدرت آمد

علي فرمانده ي پيروز بدر و خيبرت آمد

اميرالمؤمنين ساقيّ حوض كوثرت آمد

برادر، ابن عم، داماد، يار تو

است اين مولود

نه يك كودك همه دار و ندار تو است اين مولود

بتان كعبه امشب غرق توحيدند در كعبه

خدا را در جمال مرتضي ديدند در كعبه

به نور مهر او امشب درخشيدند در كعبه

ملايك حلّه هاي نور پوشيدند در كعبه

به دور شير حق تا صبح گرديدند در كعبه

به رخسار علي چون لاله خنديد در كعبه

صنم ها ذكر الله الصّمد خواندند با مولا

بتان در سجده افتادند و مي گفتند يا مولا

علي جان مدح ذات خالق اكبر گوارايت

ولادت در حريم خالق داور گوارايت

پذيراّيي معبود از تو و مادرت گوارايت

تجلاّي حق از آئينة منظر گورارايت

سرود وحي در آغوش پيغمبر گوارايت

سلام حق سلام خلق تا محشر گوارايت

تو با صوت مليحت روح را غرق تلاوت كن

تو پيش از وحي قرآن بهر پيغمبر تلاوت كن

تو مولود حرم ممدوح ذات حقتعالائي

تو بر ختم رسل جان و رسل را پيرو مولايي

تو بر هر مؤمني از نفس مؤمن نيز اولايي

تو از اوج تفكّر برتري از مدح بالايي

تو آري تو، مراد و قبلۀ اهل تولاّيي

تو مولايي تو اولايي تو بالايي تو والايي

تو توحيدي تو ايماني تو آغازي تو انجامي

تو حجّي تو جهادي تو تمام دين اسلامي

فلك بر خويش مي بالد كه دارد كوثري چون تو

ملك تا حشر مي نازد كه دارد رهبري چون تو

نبي تكبير مي گويد كه دارد حيدري چون تو

مبارك باد زهرا را كه دارد همسري چون تو

گوارا باد قرآن را كه دارد داوري چون تو

رسد بر ساحل آن كشتي كه دارد لنگري چون تو

تو حق را اصل و ميزاني تو جسم شرع را جاني

تو تهليل تو تكبيري تو قرآني تو فرقاني

من از آغاز تا پايان علي گفتم علي گويم

چه در پيدا چه در

پنهان علي گفتم علي گويم

چه در ساحل چه در طوفان علي گفتم علي گويم

به هر مذهب به هر عنوان علي گفتم علي گويم

به هر عهد و به هر پيمان علي گفتم علي گويم

چه در جنّت چه در نيران علي گفتم علي گويم

علي گفتار شيرينم علي قرآن علي دينم

علي چشم خدا بينم علي اسلام و آيينم

لب از آغاز وا كردم به عشق ساقي كوثر

دو عالم را رها كردم به عشق ساقي كوثر

نيايش با خدا كردم به عشق ساقي كوثر

دعا خواندم دعا كردم به عشق ساقي كوثر

حرم رفتم صفا كردم به عشق ساقي كوثر

سرو جان را فدا كردم به عشق ساقي كوثر

كيم من «ميثم» اويم ثناخوان با دم اويم

به جز مدحش نمي خوانم به جز ذكرش نمي گويم

شماره18

اي خانۀ كعبه زادگاهت

اي بيت، اسير يك نگاهت

هم هشت بهشت بذل دستت

هم هفت سپهر خاك راهت

چون ذات مقدّس الهي

كس پي نبرد به قدر و جاهت

تو نفس محمّدي علي جان

آيينۀ سرمدي علي جان

اي روي خدا و روي كعبه

ميلاد تو آبروي كعبه

ابروي تو قبلۀ نماز است

تا چشم بود به سوي كعبه

سوگند به كعبه كز ازل بود

ديدار ار تو آرزوي كعبه

مهمان خداي كعبه مولا

بر تو است بناي كعبه مولا

امروز حرم علي علي گفت

سر تا به قدم علي علي گفت

تا كور شوند بت پرستان

در كعبه صنم علي علي گفت

بايد همه عمر با علي بود

بايد همه دم علي علي گفت

اين ذكر شده است عادت من

محبوب ترين عبادت من

آن شب حرمِ خدا شبي داشت

در آتش عاشقي تبي داشت

از مهر و مه و ستاره بهتر

در سينۀ خويش كوكبي داشت

ديوار حرم به خنده مي گفت

ديديد كه خانه صاحبي داشت

فرياد كشيد بام كعبه

آمد به جهان امام كعبه

اين كعبه

و زمزم و مقام است

اين حمد و تشهّد و قيام است

اين شير خدا ابولائّمه

اين كلّ ائمّه را امام است

اين روح صفا، صفاي مروه

اين قبلۀ مسجدالحرام است

مرآت يقين كامل است اين

قرآن نگشته نازل است اين

اي سرّ خدا و راز كعبه

وي از تو به عرش ناز كعبه

هم پشت سرت دعاي زمزم

هم پيش رخت نماز كعبه

بگذار به ناز اي علي جان

پا بر سر چشم ناز كعبه

اطفي كه حرم اميد دارد

برگرد سرت طواف آرد

اي دختر شير، شير زادي

در ملك خدا امير زادي

بر جنّ و ملك امام عادل

بر خيل بشر بشير زادي

بر ذات خدا يگانه مظهر

بر ختم رسل وزير زادي

بشري كه خدات بوالحسن داد

در كعبه امام بت شكن داد

تو خلد مخلّدي علي جان

تو روح مجرّدي علي جان

تو آينۀ تمام قرآن

در دست محمّدي علي جان

تو نفس نفيس مصطفايي

تو همدم احمدي علي جان

قرآن نگشته نازلش را

با خنده بخوان ببر دلش را

بگشاي لب اي تمام قرآن

بر خلق رسان پيام قرآن

بر ماه رخت درود احمد

بر لعل لبت سلام قرآن

علم تو چو روح جاوداني

جاري است به هر كلام قرآن

حق را سخن تو تكيه گاه است

الحقّ مع علي گواه است

با مهر توام جهان چه حاجت

با روي توام جنان چه حاجت

جايي كه تويي امام عادل

ما را است به اين و آن چه حاجت

قرآن و تو هر دو يك كتابيد

با اين دو به ديگران چه حاجت

ما سابقه از غدير داريم

مانند علي امير داريم

اي مرغ سحر، سحر مبارك

اي محفل شب، قمر مبارك

ديدار علي به خانۀ خويش

بر خالق دادگر مبارك

ميلاد علي و سال مولا

بر مهدي منتظر مبارك

بس امر خطير دارد اين سال

دو عيد غدير دارد اين سال

اي تشنه لبان، سحاب تبريك

اي چشمۀ خشك آب تبريك

در چشم تمام صبح خيزان

زيبايي آفتاب

تبريك

سال علي و ولادت او

بر رهبر انقلاب تبريك

«ميثم» به سه نور شد هدايت

توحيد و نبوّت ولايت

شماره19

هستي امشب تا سحر اختر شماري مي كند

خواب هم در ديده ها شب زنده داري مي كند

باد اعجاز نسيم نو بهاري ميكند

خاك را از اشك خود مشك تتاري ميكند

چاه زمزم اشك شوق از ديده جاري ميكند

كعبه چشمش در ره است و بيقراري ميكند

چشم بگشوده كه صاحب خانه آيد در حرم

باغبان روح با ريحانه آيد در حرم

اي ملائك گل برافشانيد بام كعبه را

بيشتر گيريد امشب احترام كعبه را

با وضو بايد به لب آريد نام كعبه را

بشنود از چار ركن امشب پيام كعبه را

هم پيام كعبه هم ذكر سلام كعبه را

مام كعبه آورد با خود امام كعبه را

اي حرم آماده شو تا ميهمان داري كني

ميهمان خويش را در موج غم ياري كني

اي حرم آغوش خود بگشا كه جانانت رسيد

ميهمان نه ميزبان ميهمانانت رسيد

پايداري كن كه ركن چار اركانت رسيد

شب بجاي ماه خورشيد فروزانت رسيد

مظهر حسن خداي حي منانت رسيد

پيكر بي روح بودي تاكنون ، جانت رسيد

بازكن در بازكن در حيدر آمد سوي تو

شير حق جان نبي با مادر آمد سوي تو

فاطمه (س) دعوت شده از سوي دادار حرم

چشم حق بين دوخت از هر سو به ديدار حرم

تافت خورشيد وجودش در شب تار حر م

چون حجر بگذاشت روي خود به ديوار حرم

هم حرم شد يار اوهم گشت او يار حرم

با قدوم حضرتش افزود مقدار حرم

او صدف بود و ولي الله اعظم گوهرش

كعبه ميگرديد چون پروانه بر گرد سرش

ناگهان انداخت گل از درد زادن روي او

ريخت چون گوهر عرق از طلعت نيكوي او

شد كمان از درد

، سر و قامت دلجوي او

بي خبر از حال او هم قوم او هم شوي او

او بسوي كعبه چشم آفرينش سوي او

با خدا گرم سخن لعل لب حق گوي او

كي خدا امشب تو از درد درونم آگهي

بسته راه از چار سو بر من تو خود بگشا رهي

اي پناه بي پناهان اي خداي جليل

اي كه ره گم كردگان راهم چراغي هم دليل

اي تو خود معبود بيت و باني

بسته ام بر لطف تو از رشته جانم دخيل

تو خداوند جليل استي و منعبد ذليل

بارغم بر روي دوشم گشته چون كوهي ثقيل

ياريم فرما كه مهمان تو در اين خانه ام

باز كن راهي بسويت بر من و دردانه ام

كعبه امشب ركن دين را در بغل بگرفته اي

مرشد روح الامين را دربغل بگرفته اي

اصل قرآن مبين را در بغل بگرفته اي

جان ختم المرسلين را در بغل بگرفته اي

هستي هست آفرين را در بغل بگرفته اي

شير حق حبل المتين را در بغل بگرفته اي

قبله دل كعبه اهل يقين است اين پسر

منجي عالم اميرالمومنين است اين پسر

اين همان دست خدا جان محمد (ص) حيدر است

اين همان آئينه حسن خداي داور است

اين همان شيرخدا شمشير فتح خبير است

اين علي (ع) يعني تمام هستي پيغمبر (ص) است

اين ز وصف و مدح عقل و درك ما بالاتر است

باطن است و ظاهر است و اين ها همه آخر است

اين مقام و زمزم و حجر و حجر سعي و صفاست

پيشواي مسلمين و جانشين مصطفي است

در كنار بيت جانش با دعا دمساز شد

ناگهان پيدا زرب البيت اين اعجاز است

دامن ديوار چون چاك گريبان باز شد

روح كعبه بر فراز كعبه در پرواز شد

بر

فلك از خشت خشت كعبه اين آواز شد

كين بنا ز آغاز بر فرزند تو آغاز شد

اي حجر عاشق صفا طالب ، حرم پروانه ات

ادخلي يا فاطمه (س) بگذار پا در خانه ات

تا نهان در كعبه شد آن سر سارار قدم

كعبه بيش از پيش شد با مقدم او محترم

باز ديوار حرم از امر حق آمد بهم

ديگر اينجا كس نميداند چه شد حتي حرم

فاطمه (س) بود و علي (ع) بود و خداي ذوالكرم

كارنايد از كلام و صفحه و دست و قلم

عقل مجنون و قلم عاجز زبان گنگ است و لال

كس نميداند چه شد جز ذات پاك ذوالجلال

كس نميداند چه شد جز ذات دادار علي (ع)

كعبه ميگردد گرد شمع رخسار علي (ع)

از حرم برعرش ميتابد انوار علي (ع)

آفرينش داشت در سر شوق ديدار علي (ع)

شد خدا در خانه خود ميهماندار علي (ع)

بود ذكر حق بر لب هاي گهر بار علي (ع)

سنگ هاي كعبه مي گفتند با صوت جلي

يا علي (ع) و يا علي (ع) و يا علي (ع) و يا علي (ع)

اي حرم را قبله اي ارواح را جان يا علي (ع)

اي گداي سائلت فردوس و رضوان يا علي (ع)

اي خدا را در شب ميلاد مهمان يا علي (ع)

اي به روي دست احمد خوانده قرآن يا علي (ع)

كيستي تو پاكتر از جان پاكان يا علي (ع)

كيستم من (ميثم) آلوده دامان يا علي (ع)

هر كه هستم خاك درگاه محبان توام

تو امام و رهبر من ، من ثنا خوان توم

شماره20

اي حرم، ديدار روي حقتعالايت مبارك

كعبه امشب آفتاب عالم آرايت مبارك

اي صفا، اي مروه، اي هستي، تجلاّيت مبارك

اي حطيم، اي حجر، اي زمزم،

تولاّيت مبارك

فاطمه بر صورت مولا، تماشايت مبارك

رحمةٌ للعالمين، ديدارِ مولايت مبارك

گوهرِ درياي توحيدت مبارك باد كعبه

در دل شب قرص خورشيدت مبارك باد كعبه

امشب از زمزم به كف ساغر بگيريد اي ملايك

كعبه را مانند جان در بر بگيريد اي ملايك

عيدي خود را زپيغمبر بگيريد اي ملايك

هر چه مي خواهيد از حيدر بگيريد اي ملايك

ذكر يا مولا علي از سر بگيريد اي ملايك

از اميرالمؤمنين كوثر بگيريد اي ملايك

سر خوشانِ زمزمِ فيضِ علي ساغر مبارك

بر همه ميلاد مولا ساقي كوثر مبارك

دامن امّ القري امشب ابوالايتام دارد

مكّه پيش از سال بعثت جلوه ي اسلام دارد

يا حرم آگاهي از بشكستن اصنام دارد

آسمان از صورت خورشيد بر كف جام مبارك

يا زمين از نور امشب جامه ي احرام دارد

حبذّا مولود مسعودي كه حيدر نام دارد

كعبه امشب بيت اميرالمؤمنين شد

ملك هستي غرق در نور اميرالمؤمنين شد

اي نبي را جانشين، ميلاد مسعودت مبارك

عروة الوثقاي دين، ميلاد مسعودت مبارك

قبله ي اهل يقين، ميلاد مسعودت مبارك

خلق عالم را معين، ميلاد مسعودت مبارك

مرشد روح الامين، ميلاد مسعودت مبارك

يا اميرالمؤمنين، ميلاد مسعودت مبارك

اي حرم امشب اسد در دامن بنت اسد بين

قل هو الله احد مرآت الله الصّمد بين

گوهر عصمت گرفته در بغل دردانه امشب

يا كه زمزم را پر از كوثر بود پيمانه امشب

عارض مولا شده شمع و حرم پروانه امشب

خانه دارد آبرو از روي صاحب خانه امشب

اين خبر كرده امير مكّه را ديوانه امشب

مي دهد بنت اسد را ذات حق ريحانه امشب

اي امير مكّه با زمزم حرم را شستشو كن

صاحب البيت آمده جان را نثار روي او كن

فاطمه بنت اسد قرص قمر آوردي امشب

ماهي از خورشيد گردون خوب تر آوردي امشب

بر رسول الله قرآني دگر آوردي امشب

نخل امّيد

محمّد را ثمر آوردي امشب

جان شيرين بر تن پيغامبر آوردي امشب

حبذّا اي مادر مولا پسر آوردي امشب

با وضو در بر بگيرش هستي پيغمبر است اين

هم علي، هم مرتضي، هم بوالحسن، هم حيدر است اين

بي تولاّي علي اسلام جان دارد ندارد

زهد كلّ رهروان بي او روان دارد ندارد

خصم او جز در دل دوزخ مكان دارد ندارد

هيچ پيغام آوري خطِّ امان دارد ندارد

بر مشام خويش بويي از جنان دارد ندارد

حشر بي ذلّ لوايش سايه بان دارد ندارد

كعبه شاهد باش من غير از علي رهبر ندارم

در دو دنيا دست از دامان حيدر بر ندارم

چشم شو كعبه كه بيني روي ربّ العالمين را

گوش شو تا بشنوي آيات قرآن مبين را

نطق زيباي دل انگيز اميرالمؤمنين را

صوت قرآن علي لبخند ختم المرسلين را

بوسه هاي احمد و تبريك جبريل امين را

عيد اهل آسمان و شادي خلق زمين را

اي حرم با ماه رخسار علي روشنگري كن

يا علي قرآن بخوان و از محمّد (ص) دلبري كن

يا محمّد شير تو شمشير حيّ داورم من

فاتح احزاب و بدر و قهرمان خيبرم من

باطنم من ظاهرم من اوّلم من آخرم من

با تو تنهايي و سختيّ و غم همسنگرم من

كشتي توحيد را در سايه ي تو لنگرم من

حيدرم من، حيدرم من، حيدرم من، حيدرم من

همچو قرآنت چراغي منجلي داري محمّد (ص)

بيم از دشمن مكن ديگر علي داري محمّد (ص)

يا محمّد بازو و شمشير من در اختيارت

من خدا را شيرم و زنجير من در اختيارت

حمد من، تهليل من، تكبير من، در اختيارت

غرّشِ فرياد عالمگير من در اختيارت

هم قضا تسليم، هم تقدير من در اختيارت

عزم من، تعجيل من، تأخير من، در اختيارت

پا به پاي حضرتت اسلام را يار و معينم

تو رسول

اللّهي و من هم اميرالمؤمنينم

آمدم تو جان من باشي و من جان تو باشم

از ولادت تا شهادت عبد فرمان تو باشم

در تمام جنگ ها فتح نمايان تو باشم

حامي دين مبين و يار قرآن تو باشم

بين حقّ و بين باطل نور و فرقان تو باشم

باغبانِ دائم گل هاي خندان تو باشم

آن چنان كه حق مرا يار پيمبر آفريده

ذوالفقار حيدري را بهر حيدر آفريده

اي تمام دين من مهر و تولاّيت علي جان

اي دلم درياي نوري از تجلاّيت علي جان

اي به قرآن مدح گفته حقتعالايت علي جان

اي همه عالم فداي قدّ و بالايت علي جان

اي خدا خوانده به كلّ خلق مولايت علي جان

اي فراتر آستان از عرش اعلايت علي جان

اي ولايت دين «ميثم» جان ميثم هست ميثم

واي اگر از مرحمت فردا نگيري دست ميثم

شماره21

توحيد نهد در دل كعبه قدم امشب

بت ها همه گشتند به تعظيم، خَم امشب

اركان حرم دور حرم ذكر گرفتند

در كعبه فتاده است به سجده صنم امشب

بر گوش رسد زمزمه ي چشمه ي زمزم

تا صبح زند از اسدالله دم امشب

تبريك بگوييد به كعبه كه دوباره

گرديده به ميلاد علي محترم امشب

تا فاطمه ي بنت اسد در حرم آيد

اي اهل حرم دور شويد از حرم امشب

پيدايش سيماي خداوند، مبارك

بر كعبه تماشاي خداوند، مبارك

امشب حرم از عرش سرافرازتر آمد

در بيت خدا روي خدا جلوه گر آمد

شمشير خدا شير خدا حيدر كرّار

يا حامي جان بر كف پيغامبر آمد

يا آمنه ي بنت وهب زاده محمّد (ص)

يا فاطمه ي بنت اسد را پسر آمد

يا فاتح بدر و اُحد و خيبر و احزاب

يا شير حق از بيشه ي فتح و ظفر آمد

اي بيت خدا روي خداوند مبارك

اي ختم رسل جان عزيزت به

برآمد

در كعبه ندا مي رسد از خالق سرمد

ميلاد علي باد مبارك به محمّد (ص)

بت هاي حرم سوره ي توحيد بخوانيد

در مقدم مولا دُرِ تهليل فشانيد

ميلاد علي را همه تبريك بگوييد

از بنت اسد عيدي خود را بستانيد

با دست علي تا به روي خاك بيفتد

در كعبه بمانيد بمانيد بمانيد

امشب همه دور اسدالله بگرديد

از جانب ما نيز سلامش برسانيد

با حمد حق از حلقه ي تهمت به در آييد

با مدح علي آتش دل را بنشانيد

با ديدن آن قامت و آن طلعت نيكو

فرياد بر آريد هوالحقّ و هوالهو

كعبه همه سر تا قدم آغوش گشوده

يا اينكه خداي حرم آغوش گشوده

الله كه با ديدن توحيدِ مجسّم

در دامن كعبه صنم آغوش گشوده

ميلاد علي آمده و عيد كرامّت

بر شيعه ي مولا، كرم آغوش گشوده

ديگر نهراسيد كسي از آتش دوزخ

زيرا كه رياضِ ارم آغوش گشوده

تا بنت اسد با اسدش از حرم آيد

پيغمبر اكرم زهم آغوش گشوده

با جام ولايت شده سرمست محمّد (ص)

دل داده به شوق علي از دست محمّد (ص)

سر تا به قدم گشته نبي چشم كه بايد

از كعبه برون بنت اسد با اسد آيد

تكبير بگوييد كه آن چشمِ خداوند

چشمي به گل روي محمّد (ص) بگشايد

تكبير بگوييد كه با خواندن قرآن

هم جان به نبي بخشد و هم دل بربايد

تكبير بگوييد كه مولا علي آمد

تا زنگ غم از قلب محمّد (ص) بزدايد

تكبير بگوييد كه با حسن خدايي

امروز خدا را به محمّد (ص) بنمايد

احمد به بغل آنچه كه بايست گرفته

يا جان خودش را به سرِ دست گرفته

از خالق دادار بپرسيد علي كيست

از احمد مختار بپرسيد علي كيست

جز شخص علي شخص علي را نشناسد

از حيدر كرّار بپرسيد علي كيست

در غزوه ي بدر و احد و خيبر و احزاب

از

تيغ شرر بار بپرسيد علي كيست

از چاه و شب و نخله ي خرما و بيابان

از شمع شب تار بپرسيد علي كيست

شمشير به دشمن دهد و شير به قاتل

از قاتل خونخوار بپرسيد علي كيست

آيينه ي ذات ازلي را چه بخوانند

خلقت همه مانند علي را چه بخوانند

آيينه ي معبود علي بود علي بود

سر منشاء هر جود علي بود علي بود

ركن و حرم و حجر و صفا مروه و مسعا

سجده علي و ساجد و مسجود علي بود

هم اوّل و هم آخر و هم ظاهر و باطن

هم شاهد و مشهود علي بود علي بود

بعد از همه ايجاد علي هست علي هست

پيش از همه موجود علي بود علي بود

روزي كه نه روز و نه شبي بود به عالم

والله علي بود علي بود علي بود

با اين همه، عبد است خدانيست، خدا نيست

عبدي كه زمعبود جدا نيست، جدا نيست

او كيست زكات است و صلات است و صيام است

تكبير و ركوع است و سجود است و قيام است

سوگند به قرآن كه علي بعد محمّد (ص)

بر خلق امام است امام است امام است

دوزخ به محبّ وي و جنّت به عدويش

واللهِ حرام است حرام است حرام است

سنّي اگر انصاف دهد «لحمك لحمي»

در بحث، تمام است تمام است تمام است

من حيدريم حيدري، اينم به همه عمر

پيوسته مرام است مرام است مرام است

روزي كه در ايجاد نه آب و نه گِلم بود

او از كرم خويش خريدارِ دلم بود

در بيشه ي سبز نبوي شير علي بود

بر فرق ستمكاران شمشير علي بود

تا سينه ي بيدادگران را بشكافد

در تركش تقديرِ خدا تير علي بود

قرآن كريمي كه به دوران نبّوت

با نطق محمّد (ص) شده تفسير علي بود

نفس است كه بندد همه

را در غل و زنجير

مردي كه ورا بست به زنجير علي بود

تهليل برآريد كه تهليل جز او نيست

تكبير بگوييد كه تكبير علي بود

واللهِ همين است همين است همين است

تا دين خدا هست علي رهبر دين است

اي پيش قدت كعبه برافراشته قامّت

اي يافته زينت به وجود تو امامّت

در سايه ي توحيد تو توحيد سرافراز

از بازو و شمشير تو دين يافت سلامت

تو با حق و حق دور تو گرديده هماره

امروز نه، فردا نه، كه تا صبح قيامّت

از ما همه در محضر تو عجز و توسّل

از تو درباره ي ما لطف و كرامّت

اين كلّ بهشت است، كه در حشر گذارند

پيشاني ما را به ولاي تو علامت

مرغ دل ما ساكن بام حرم تو است

آيين علي دوستي ما كرم تو است

من كيستم؟ عالم به تولاّي تو نازد

حورو ملك، آدم به تولاّي تو نازد

هم موسي عمران به ولاي تو كند فخر

هم عيسي مريم به تولاّي تو نازد

زهرا به فداي تو كند جان گرامي

پيغمبر اكرم به تولاّي تو نازد

قرآن شده در مدح و ثناي تو مزّين

زيرا كه خدا هم به تولاّي تو نازد

بالله قسم لطف و عطايت نشود كم

بگذار كه «ميثم» به تولاّي تو نازد

بگذار كه تا هست به لب نطق و بيانم

پيوسته شود مدح تو جاري به زبانم

شماره22

الله اكبر اي حرم امشب حرم شدي

بيش از هميشه نزد خدا محترم شدي

آيينه دار آينه ي ذوالكرم شدي

باغ ارم نه، رشك رياض ارم شدي

اي زادگاه فاطمه، اي خانه ي علي

پروانه ي تو خلق و تو پروانه ي علي

تبريك اي بتان حرم داوري شديد

امشب به كعبه گرم ثناگستري شديد

از افتراي بت شدن امشب بري شديد

در اشتياق شير خدا حيدري شديد

امشب به كعبه اُنس بگيريد

با علي

ريزيد بر زمين و بگوييد يا علي

خورشيد سجده بر كُره ي خاك مي كند

زين سجده فخر بر همه افلاك مي كند

ديوار كعبه سينه ي خود چاك مي كند

پرواز، روح خواجه ي لولاك مي كند

امشب شب ولادت جان محمّد (ص) است

ذكر علي علي به زبان محمّد (ص) است

امشب صداي دلكش زمزم علي علي است

امشب سرود عالم و آأم علي علي است

امشب دعاي عيسي مريم علي علي است

باور كنيد ذكر خدا هم علي علي است

آيد صداي زمزمه ي مسجدالحرام

با چار ركن خود به علي مي دهد سلام

امشب سرود وحي به تفصيل بشنويد

از جوف كعبه نغمه ي تهليل بشنويد

تنزيل و قدر و نور به ترتيل بشنويد

بانگ اذان به كعبه زجبريل بشنويد

بانگ علي علي همه در كعبه سر دهيد

ميلاد نور را به پيمبر خبر دهيد

اي شير، دخت شير، زهي شير داورت

اي كعبه اين تو، اين گل رخسار حيدرت

داري علي به دامن توحيد پرورت

اين جان سيّد بطحاست در برت

هم مام شير حقّي و هم شير دخت شير

شير خدا زسينه ي پاك تو خورده شير

اي طلعتت جمال جميل خدا علي

اي بر تمام خلق خدا مقتدا علي

اي كرده حق به حضرت تو اقتدا علي

اي جانِ جان، كه جان جهانت فدا علي

اي در تمام ملك خدا ذكر خير تو

مولود كعبه ركن حرم كيست غير تو

مرآت حسن خالق سرمد تويي علي

توحيد تو، حقيقت احمد تويي علي

قرآنِ روي دست محمّد تويي علي

حدّت همين كه رحمت بيحّد تويي علي

قرآن كتاب مدح و خدا مدح خوان توست

جاي لب رسول خدا بر دهان توست

تنها تويي به ختم رسل جان و جانشين

تنها تو را رسول خدا خوانده كلِّ دين

تنها تويي تو دست الهي در آستين

تنها تويي امير تماميّ

مؤمنين

تنها تو در، زقلعه ي خيبر گشاده اي

تنها تو، پا به دوش پيمبر نهاده اي

بازوي ديو نفس كه بسته است غير تو؟

با احمد و خدا كه نشسته است غير تو؟

اصلاب كفر را كه گسسته است غير تو؟

بت هاي كعبه را كه شكسته است غير تو؟

بر منبر رسول، سلوني تو گفته اي

در بستر رسول، تو تنها تو خفته اي

قرآن نيازمند به نطق و بيان توست

هم تو زبان حقيّ و هم حق زبان توست

جاويدي و هماره زمان ها زمان توست

خورشيدي و تمام مكان ها مكان توست

وابسته ي ولاي تو وابسته ي خداست

مهر تو لطف و رحمت پيوسته ي خداست

تا حشر بوسه هاي كرامت به دست توست

بالله قسم زمام امامت به دست توست

بيماري و شفا و سلامت به دست توست

روز جزا لواي امامت به دست توست

روزي كه خلق ناله ي اين المفّر زنند

حتّي رُسل به زير لواي تو ايمنند

دستي كه دامن تو نگيرد بريده باد

قلبي كه بي ولاي تو باشد دريده باد

سروي كه خم نشد به حضورت خميده باد

هر كس به جز تو ديد، ترابش به ديده باد

وجه اللّهي زمان و ماكن غرق نور توست

هر كس كه هر كجا بنشيند حضور توست

من كيستم غلام تو يا مرتضي علي

از تشنگان جام تو يا مرتضي علي

مرغ اسير دام تو يا مرتضي علي

در دام هم به بام تو يا مرتضي علي

نطقم زكودكي به ثناي تو باز شد

نظم به نام «ميثم» تو سرافراز شد

شماره23

آن كه بعد از مصطفي ما را امام و رهبر است

شير حق نبي مولود كعبه حيدر است

شمع جمع انبيا مولاي كل اولياء

متقين را مقتدا و مسلمين را رهبر است

گر نمي بودي رسول الله ختم الانبياء

فاش

مي گفتم امير المومنين يپغمبر است

گفت پيغمبر كه من خود شهر علمم ، در عليست

اي برادر تو حرامي نيستي راه از در است

جان دين مهر علي مهر علي مهر عليست

دين بي مهرعلي دين نيست جسم بي سر است

هركه با بغض علي محشور گردد روز حشر

طاعت سلمان اگر با خويش آرد كافر است

من نمي دانم كه مي بودم نمي دانم كي ام

ليك مي دانم اميرالمومنينم رهبر است

قطره ام خواني علي درياست من در دامنش

ذره ام گوئي علي خورشيد ذره پرور است

هر كجا صحبت ايمان است اوصاف عليست

حرف ايمان و علي مانند شير و شكر است

سرو قدش سايه باني ميكند خورشيد را

روز محشر هر كه در ظل لواي حيدر است

دوست دارم روز محشر تشنه تر باشم ز خلق

ز آنكه ميدانم علي ساقي حوض كوثر است

خردلي از مهر اولاد امير المومنين

پيش من محبوب تر از يك جهان سيم و زر است

كيست احمد را وصي ، آنكو گريزد از نبرد

يا كسي گو بازويش مفتاح فتح خيبر است

زهد و تقوا و عدالت بي تولاي علي

يا شرار قهر حق يا دود يا خاكستر است

آنكه خود را در خلافت خواند همسنگ علي

نيست آن قدرش كه گويم خاك راه قنبر است

آفتابا روز محشر هر چه بتواني بتاب

پرچم شاه ولايت سايه بان محشر است

شعله گل شد بر خليل الله با مهر علي

ورنه بي مهر علي هر لاله كوه آذر است

من علي را پيشوا دانم كه با ختم رسل

روز اول اول است و روز آخر آخر است

من علي را

مقتدا دانم كه در حال ركوع

انما در شان خاتم بخشي اش از داور است

من علي را دوست مي دارم گواه پاكي ام

دوستي و حيدر و ذريه پيغمبر است

عهد من پيمان من آئين من ايمان من پ

يش تر از صبح خلقت دوستي با حيدر است

طرفه بيتي گويم از (اهلي) كه گر با آب زر

نقش باب كعبه گردد باز قدرش برتر است

" هركه را در دل بود بغض غلامان علي"

"گر برادر با شدم گويم خطا از مادر است "

كيست حيدر آن كه حق پيوسته گرددگرد او

كيست حيدر آن كه حق راا تا قيامت محور است

كيست حيدر آن كه مداحش خدا و مدح او

هل اتي و بلغ وتطهير و قدر و كوثر است

كيست حيدر آن كه از لعل لب ختم رسل

مدح او پيوسته جاري همچو عقد گوهر است

كيست حيدر آن كه مدحش همچنان حسن خداست

شيعه اونيز در حصن خداي اكبر است

يا علي اي آنكه نامت حرز جان انبياست

يا علي اي آنكه خاكت اوليا را افسر است

گرچه دورم از تو مرهون عنايات توام

ذره هر جا هست در آغوش مهر خاور است

گر جدا سازند بند از بند من هر صبح و شام

باز ميگويم علي بر من امام و رهبر است

اي خوش آنكو با علي دوران عمرش گشت طي

خوشتر آنكو با علي تا لحظه هاي آخر است

من تو را در زندگي دارم علي جان تو مرا

عبد و مولا و ملزوم بر يكديگر است

نظم (ميثم) تا ثناي خاندان مرتضي است

جاودان ، ديوان او تا صبح

روز محشر است

احمد سهيلي خوانساري

صاحب دين مبين را دل زمن پرسيد كيست

گفتمش ختم رسل احمد،مهين پيغمبرست گفت بعد از وي ولايت را كه شايد، بازگو

گفتم آن كو پايه قدرِ وي از كيوان برست گفت در بستر به جاي او شبانگاهان كه خفت

گفتم آن كو گاه بيم از جمله پابرجاترست گفت با احمد خود از ياري برادر خوانده كيست؟

گفتم آن كز بهر او سرگشته مهر انورست گفت با زهرا كه همسر گشت

گفتم آن كسي كز فضيلت اين و آن را هم سرآمد هم سرست گفت برگو كيست سبطين پيمبر را پدر

گفتمش آن پيشرو كو رهروان را رهبرست گفت اعجاز رسول مصطفي در جنگ بدر

زاهل ايمان مر كدامين پاكدل را درخورست گفتم آن پردل كه دارد گ_َردَنان را پايمال

زخم شمشير سرافشانش كه در دست اندرست گفت در " احزاب" داني شير صيدافكن كه بود

گفتم آن كو قاتل شيري چو عمرو كافرست گفت خصمان را كه تن خست و دريد اندر" حنين"

گفتم آن كو دشمن دين را عدويي قاهرست گفت با احمد كه خورد از مرغ بريان بهشت

گفتم آن كو بر همه خويشان پيغمبر سرست گفت دمساز پيمبر كيست در زير كسا

گفتم آن مهتر كه زهد و علم ازو با زيورست گفت در روز غديرخم ، وليّ حق كه شد

گفتم آن كس كو بزرگان را به گيتي سرورست گفت در شأن كه آمد هل اتي از قول حق

گفتم آن كو دستگير هركه بي سيم و زرست گفت سايل را كه خاتم داد هنگام نماز

ديد چون استاده خواهان مستمندي بر درست گفتم آن در

راه يزدان بهترين شمشيرزن

كز ره تحقيق هر كس پيرو او شد برست گفت در محشر كه باشد قاسم نار و نعيم

گفتم آن كز رأي روشن آفتاب خاورست گاه نفرين بر نصاري با نبي گفتا كه بود

گفتم آن كاندر همه احوال او را ياورست گفت با احمد كه باشد همچو هارون با كليم

گفتم آن پيوسته با وي همچو با جان پيكرست گفت برگو كيست آنكو شهر دانش راست در

گفتم آن دانا كه علم ديگران را مصدر است گفت آنكو ناكثين را داد كيفر خود كه بود

گفتم اين در قصه حرب جمل خود اندرست گفت جويم در كجا نام عدوي قاسطين

گفتمش در وقعه صفين كاندر دفترست گفت شمشير كرا خون خوارج آب داد

گفتمش بر خوان زجنگ نهروان كان خوشترست گفت ساقي كيست كوثر را به روز رستخيز

گفتم آن كاندر نبردش زهره شير نرست گفت برگو كانچه گفتي سيرت يك مرد بود

گفتمش آري گرت قول" سهيلي" باورست گفت ازين يكتا بگو نام و نسب

گفتم علي پور بوطالب خديو اهل ايمان حيدرست شعر از احمد سهيلي خوانساري

شمس اصطهباناتي

فردا زمين غوغا شود تا آسمان هفتمين

زيرا كه از اوج فلك آيد ملك روي زمين

در دست هريك دسته گل ؛منشور سبز اندرجبين

آن دسته گلها چيده اند از باغ رب العالمين

در هر ورق بنوشته اند با خط قدرت اينچنين

بشري كه آمد در وجود مولا امير المؤمنين

مير عرب؛ ماه عجم؛ معجز نماي لوكشف

چون صبح فردا آفتاب از كوه بطحا سرزدي

روح الامين بهر خبر؛الله اكبر بر زدي

وآنگه حصار كعبه را پيراهني ديگر زدي

لوحي به شكل ياعلي بر بام و برسر در زدي

نقشي به

شكل جاي پا بر دوش پيغمبر زدي

بركافران هيبت زدي لبخند برخيبر زدي

يعني رسيد آنكو كز او نسل عدو گردد تلف

با نور تقوا آنكه داشت پوشيده از تقوا جسد

دور از جناب عفتش دست بد و چشم حسد

آنسان كه در تعريف او دست تعقل نا رسد

دارد ز قرب ومنزلت بيش ازهمه زنها ر رسد

چون آفتاب آن شير زن افتاد در برج اسد

هم شير حق را حامله ؛ هم نام او بنت اسد

درّولايت را نبود شا يسته تر از اين صدف

روزيكه با عجز و نياز بر طوف مسجد زد قدم

دريافت خود در حضرتش از درد زائيدن الم

شمس اصطهباناتي

محمود شاهنوري

از عالم بالا خبر ميرسه

به شام غم ما سحر ميرسه

در خونه كعبه رو واكنيد

درخت ولا به ثمر ميرسه

كسي اومده كه بهشت منه

ولايت اون خاك و خشت منه

اگر چه بدم ولي نوكرشم

گدايي اون سرنوشت منه يا علي يامرتضي يا حيدر يا حيدر(4) *****

مي گرده زمين به اشاره تو

خدا مست و گرم نظاره تو

تو خورشيدي و فاطمه آسمون

حسين و حسن دو ستاره تو

خدا همه رو واسه تو آفريد

تموم جهان و واسه تو كشيد

همه مات و مبهوت چشماي تو

تو كه اومدي رنگ يوسف پريد يا علي يا مرتضي يا حيدر يا حيدر (3) *****

والله گداي در خونتم

يه عمريه مهمون ميخونتم

تمامي بود و نبود مني

ديگه چي بگم آخه ديوونتم

ببين دل من به هوات مي پره

نگاه تو از همه دل مي بره

بسوزه دل دشمناي شما

كه ناز تو شخص خدا مي خره يا علي يا مرتضي يا حيدر يا حيدر(3) *****

غلامرضا شهرياري (رباعي)

امروز همه در انتظارند ، يا علي مدد

ملائك به كعبه دخيلند ، ياعلي مدد

يتيمان تاريخ بااشك و كاسه شير

عشق و مهر و وفامنتظر،ياعلي مدد

------------------------------------

جن و انس وكل خلايق ، گويند يا علي مدد

كوه و دشت و دريا جملگي ، گوينديا علي مدد

اي مدد رسان آفرينش ، اي ساقي كوثر

بهرياري دين ، خداهم گويد ياعلي مدد

-----------------------------------------------

يا رب بگشا زبان دل را

تا گويم من ، كلام دل را

چه گويم زعلي مولا خود

گويد به زبان حال دل را

----------------------------------------

آسمانها، نور بباريد كه علي مي آيد

زمين ، سبزه بياريد كه علي مي آيد

اي كوه هاي خميده، استواري مشق

كنيد

علي شاه ولايت مي آيد

----------------------------------------------

با ميلاد علي ، دل آرام گيرد

ز رحمت خدا، ابر باران گيرد

به كعبه مي آيد آن شير خدا

عدالت در خلايق ، سامان گيرد

----------------------------------------

كوير تفتيده و تشنه

مظلوم ز بيداد، خسته

يتيم در كوچه نشسته

ملائك به كعبه دخيل بسته

----------------------------------

همه منتظرند تا يار آيد

به كعبه آن كودك دلدار آيد

شير خدا بر زمين آيد

خدا هم گويد كه جانان آيد

---------------------------------

به روز ولادت مولا ، ملائك يا علي گفتند

زمين و خلايق لبيك يا علي گفتند

كوه و دشت و بحر به يمن ولادت او

همصدا با كل آفرينش ، يا علي گفتند

---------------------------------------------

ذوالفقار در نيام، خسته

درب خيبر در مدينه ، بسته

يتيمان درمانده و خسته

درب رحمت به زمين ، بسته

---------------------------------------

اي شاه ولايت ، علي جان بيا

اي ساقي كوثر ، علي جان بيا

همه منتظر ، پاي بنه

اي حيدر كرار، علي جان بيا

----------------------------------

با ميلاد علي ، ولايت آغاز شد

در بيداد جهان، عدالت آغاز شد

جانا برخيز و بنگر به دو جهان

به يمن ولايت، سعادت آغاز شد

-------------------------------------

امروز به جهان ، نوري دگر ظاهر شد

از عرش به كعبه دل ، مولا ظاهر شد

ملائك دم به دم باذكر صلوات

نوري زنور اعلي ، علي ظاهر شد

------------------------------------

غلامرضا شهرياري

صغير اصفهاني

شماره1

ديده ي من غير ديدار علي جويد؟ نجويد

يا زبانم غير اوصاف علي گويد؟ نگويد

دست من غير از كتاب مدح او گيرد؟ نگيرد

پاي من غير از طريق عشق او پويد؟ نپويد

مزرع جانم كه آب آن بُوَد از جوي رحمت

اندر آن غير از گياه مِهر او رويد؟

نرويد

ذوق مهرش كي چشد بيگانه، بگذر زين توقّع

اين گل خوشبوي را جز آشنا بويد؟ نبويد

ز اْستماع مدحش افشان اشكِ شوقي گر تواني

آب ديگر نامهي عصيان ما شويد؟ نَشويد

دايهي لطفش دهد شير عنايت طفل دل را

جز به شوق آن لَبَن طفل دلم مويد؟ نمويد

آن كه خواهد مأمني جويد، «صغير» اندر دو عالم

به ز درگاه اميرالمؤمنين جويد؟ نجويد؟

شعر از استاد صغير اصفهاني

شماره2

روزيكه علي به كعبه آمد به وجود

مخصوص علي خدا در از كعبه گشود

دربست بداد خانه خود به علي

يعني كه علي است خانه زاد معبود

شماره3

در مخزن لا يموت در دانه عليست

در كون ومكان امير فرزانه عليست

در كعبه ظهور كرد تا بر همه كس

معلوم شود كه صاحب خانه عليست

حسين صدر تويسركاني

اسدالله در وجود آمد

در پس پرده هر چه بود آمد

عالم ممكنات احيا شد

غرض خالق ودود آمد

رمز خلقت ،ظهور مطلق كرد

جمله ذرات در سجود آمد

پرده سِر غيب بالا رفت

علت غائي وجود آمد

خانه زاد خدا علي

از غيب پرده برداشت در شهود آمد

اسد الله در وجود آمد

در پس پرده هر چه بود آمد

سيد جعفر علوي

علي تنهاست مولود عزيز خالق اكبر

كه از ديوار مهمان شد نه مثل انبيا از در

علي تنهاست نوزادي كه گويد بازكن مادر

يد از قنداق تا گويم هزاران ذكر بر داور

علي تنهاست ياور در ميان قوم پيغمبر

كه شد در دعوت اول وزير و وارث و سرور

علي تنهاست مومن عين كشف پرده آخر

علي تنهاست مرد اول مومن به پيغمبر

علي تنهاست باب علم هر كاو طالبست از در

علي تنهاست باب حطه داخل كي شود كافر

علي تنهاست صاحب منزلت هارون پيغمبر

علي تنهاست ميزان عمل در وادي محشر

علي تنها احب خلق نزد خالق اكبر

كنار سفره طائر شده مهمان پيغمبر

علي تنهاست همسر از براي دخت پيغمبر

علي تنها برادر بر نبي طاهر و اطهر

علي تنهاست در صلبش تمام نسل پيغمبر

علي تنهاست در مرگ تمام خلق در محضر

علي تنهاست قالع درب خيبر را بسان پر

علي تنهاست صابر تا حسينش خيره شد بر در

علي تنهاست ساقي تشنگان را بر لب كوثر

علي تنهاست حامي از براي كوثري ديگر

علي تنهاست مظلومي كه شيران عرب را سر

علي تنهاست محبوبي كه بغض او نفاق آور

علي تنهاست تنها در درون بيت بي همسر

علي تنهاست صابر صبر او ايوب را مادر

علي تنهاست كراري كه حقا غير فرار است

زره در پشت بيكار

است اگر باشد بر حيدر

علي تنهاست قاطع شيرهاي كافران را سر

علي تنهاست عادل كي ربود از مور حتي پر

علي تنهاست استاد از براي ميثم و بوذر

علي تنهاست سلمان پرور و هم مالك اشتر

علي تنهاست منفق مال خود در سر و در منظر

علي آيات نجم و طور ميثاق انماالمنذر

علي كشاف كربت ها قسيم جنت و كوثر

معز الاوليا و فدوه اهل كسا حيدر

علي فجار را قاتل علي ابرار را سرور

علي داماد پيغمبر به دامان نبي پرور

علي صديق اكبر او علي فاروق اعظم او

علي بئر معطل او كه بر چاهي نمايد سر

علي را بوتراب آمد به عشقش آفتاب آمد

فصاحت را تمام آمد خطابت را كمال و فر

علي داعي علي شاهد علي هادي علي حاضر

علي راضي و مرضي و رضي و مرتضي حيدر

اميرالمومنين حيدر ابوالسبطين پيغمبر

ابوالريحانتين از ديده ي بيناي آن سرور

علي تنهاست ساجد سجده اش سجاده را باور

علي تنهاست راكع در ركوعش داده انگشتر

علي تنهاست عادل عدل عدلش عدل پيغمبر

علي تنهاست صادق صدق او صديقه را باور

علي تنهاست بر مومن امير اول و آخر

علي تنهاست بر مسلم پدر با خون فرق سر

علي تنهاست منصوب نبي الآخرين اول

علي تنهاست مقتول شقي الآخرين آخر

علي تنهاست اميد دل غمديده جعفر

به امر ناب پيغمبر به عشق سوره كوثر

سيد جعفر علوي

امير عظيمي

امام علي(ع)

عشق پُر از حادثه و ماجراست

عشق سرآغاز همه كارهاست

به زندگي شور و شعف مي دهد

عشق برادر! نمك هر غذاست

عشق غم و شادي و لبخند و اشك

عشق خودش درد، خودش هم دواست

از ازلِ خلقتِ آدم بپا

تا ابدالدّهرِ خدا هم بجاست

با همه خوبان خدا بوده

است

عشق مددكار همه انبياست

عشق چو خورشيد كه تابنده است

نور به هر ذات پراكنده است

عشق درختي است بر آورده سر

بار و برش لوءلوء و لعل و گُهر

صورت او برتر از انديشه ليك

ذرّه اي از نور رخش شد قمر

حضرت او حضرت زيبايي است

لعل لبش مطمع اهل نظر

دوزخ و فردوس به دستان او

هان! "تو بمان" هان!"تو گذر كن، گذر"

بنده، ولي كار خدايي كند

عشق بشر هست، «فَكَيفَ بَشَر!»

كَيفَ بَشَر، ها عليٌ ها علي

عشق همان همسر زهرا علي

سجده به خاك قدمش، عين عشق

عنايت بيش و كمش، عين عشق

نفس كشيدنِ علي زندگي

بسوي ما بازدمش، عين عشق

خنده به شوق حرمش، عاشقي

گريه ي زير علمش، عين عشق

نام علي علي علي جانفزا

زمزمه ي زير و بمش، عين عشق

گداي هنگام نمازش شدن

به انتظار كرمش، عين عشق

سيزده ماه رجب هر كه شد

معتكفِ در حرمش، عين عشق

ماه رجب سيزدهش خوشتر است

روز نزول قدم حيدر است

كعبه اگر بوي خدا يافته

زِ يمن ميلاد شما يافته

حرم به شوقت بنِگر كه شكاف

از نوك پا تا به كجا يافته

دعاي مادرت شده مستجاب

زادگهي نمونه تا يافته

وارد خانه شد و آن را پر از

حوريه و فرشته ها يافته

در حرم حق همه كف مي زنند

مگر خدا در آن چه ها يافته

تو خانه زاد حق شدي،

از تو هَم قبله ي حجّاج صفا يافته

تو را مسيح اگر بگويم كم است

مادر تو پاك تر از مريم است

ذات تو مشتق شده از ذات او

در

تو هويدا همه آيات او

روبروي اش تا كه تو مي ايستي

آينه اش هستي و مرآت او

چشم به چشمان تو انداخت

و مات تو شد تو هم شدي مات او

تويي همان عبد خدايي،

كه شد ولايتت شرط عبادات او

تير ز پاي تو در آورده اند

مست چو بودي ز مناجات او

چشم ببندي به خدا مي شود

از دو جهان قطع، عنايات او

پر شده از پاي به سر، ربُّهُ

فيهِ تَجَلّي و ظَهَر، ربُّهُ

عبادتت در دو سرا بي نظير

شجاعتت به عرصه ها بي نظير

فتوّتت زبانزد جبرييل

سلاح تو پيش خدا بي نظير

فضيلت ضربه ي شمشير تو

تا سحر روز جزا بي نظير

تصدّق وقت ركوعت عجيب

حال تو در وقت دعا بي نظير

تمام اوصاف تو در همسرت

جلوه نمايد به خدا بي نظير

بعد تو و فاطمه ي تو شده

زينب كبراي شما بي نظير

بي بدلي، بي مثلي، ياعلي

تو خودِ خَيرُ العملي ياعلي

عبد خدايي، سلامٌ عليك

امير مايي، سلامٌ عليك

بي تو دعا توان زِ كف مي دهد

جان دعايي، سلامٌ عليك

به آن قنوتي كه شود مستجاب

تو ربّنايي، سلامٌ عليك

شكستگي هاي دلِ شيعه را

شما شفايي، سلامٌ عليك

هر چه خدا خواست براي شما

به آن رضايي، سلامٌ عليك

هر چه همه مدح تو را مي كنند

به آن سزايي، سلامٌ عليك

خاك درت سرمۀ چشمان، علي

ولايتت تمام ايمان، علي

-----------------------------------------------------

امير عظيمي

محسن عرب خالقي

حرف دل است آمده و رد نمي شود

او بوده است پس علي آمد نمي شود

كعبه مكان جلوه ي او باشد و زمان

هرگز به روح جاري

او سد نمي شود

صد بار اگر كه كعبه شكافد به مقدمش

هرگز ز كار خويش مردد نمي شود

آغوش را براي علي باز كرد و گفت

مولا بيا اگر چه كه معبد نمي شود

قرآن بخوان حقيقت قرآن به غير تو

رحلي به غير دست محمد نمي شود

اي عقل لقمه قدّ دهانت بگير،

شعر از چون تويي به وصف علي بد نمي شود؟

جوهر تمام گشت و نشد مدح او شروع

شاعر شكست تا بنويسد نمي شود

تو بارها به جلوه ي پيغمبر آمدي

هر دوره اي به كسوت يك رهبر آمدي

بعد از هزار جلوه ي پيغمبرانه ات

آقاچطور شد كه خودت آخر آمدي

آيا براي ياري پيغمبر امين

خورشيد من ز مشرق كعبه برآمدي

يا كه به عشق ديدن زهرا تو چند سال

قبل از نزول رايحه ي كوثر آمدي

اي ماه چارده چه شد اين ماه هفتمين

يك شب تو زودتر ز هميشه درآمدي

فصل بهار آمده تو مثل سال قبل

امسال هم به باغ خدا نوبر آمدي

بالاترين عيار، عيار سرشت توست

يعني كه در تمام خلايق سرآمدي

اي ميهمان يك دو شب خانه ي خدا

دير آمدي اگر چه ولي حيدر آمدي

افتاده ام به گوشه اي از رهگذارتان

اوجم دهيد تا كه شوم خاكسارتان

اصل و اصالت من از اول اصيل بود

اصلاً خدا سرشته مرا از غبارتان

هر چند دورم از تو، عجيب است، چون دلم

حس مي كند نشسته كناري كنارتان

چيزي براي عرضه ندارم به ساحتت

آقا دل شكسته مي آيد به كارتان؟!

خرما فروش كوچه و بازار مي شوم

شايد به جرم عشق شوم سر

به دارتان

اي ناشناس نيمه شب كوچه هاي شهر

يك تكه نان به ما بده از كوله بارتان

ميلش دگر به هيچ بهشتي نمي كشد