شابک : 6000 ریال: چاپ چهارم : 964-96394-9-7 ؛ 20000 ریال (چاپ پنجم)
شماره کتابشناسی ملی : 2337655
عنوان و نام پديدآور : فلسفه قیام و عدم قیام امامان علیهم السلام / محمد امینی گلستانی.
مشخصات نشر : قم: سپهر آذین، 1384.
مشخصات ظاهری : 199 ص.؛ 16×12 س م.
يادداشت : چاپ چهارم (اول ناشر).
يادداشت : چاپ پنجم: 1390.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : واقعه کربلا، 61ق. -- فلسفه
موضوع : جنبش های اسلامی
موضوع : ائمه اثناعشر
رده بندی دیویی : 297/9534
رده بندی کنگره : BP41/5/الف8ف8 1384
سرشناسه : امینی گلستانی، محمد، 1317 -
وضعیت فهرست نویسی : فاپا.
تقديم به پيشگاه ملكوتيت اى حسين عليه السلام اى بنده شايسته خدا؛ اى شهيد راه حق اى حسين عليه السلام اى مفخر لاهوتيان اى عصاره كمالات ناسوتيان اى امام مجاهد! اى شهيد به خون غلطيده! اى بالاتراز فرشته هاى آسمانى! اى والاتر از انسانهاى زمينى! اى حسين عليه السلام اى فدائى سوز دل مظلومان و اى قربانى چشمان اشكبار بى پناهان اين اثر ناچيز را به پيشگاه ملكوتيت عاجزانه تقديم و دست از جهان شسته و به اميد كرمت نشسته ام.
بحق مادر مظلومه ات زهراء عليها السلام در روز ناتوانيم دستم گير و درشب اول قبر به فريادم برس. آمين
پيرغلام آستانت
محمد امينى گلستان
پيشگفتار از نيمه دوم قرن اول هجرى تا به امروز دو سؤال به ظاهر متضاد، اذهان عده زيادى را به خود مشغول ساخته و در مجامع و محافل مختلف به اميد رسيدن به پاسخ قانع كننده، مطرح و مورد بحث قرار مى گيرد.
1- چرا ائمه عليهم السلام، در زمان امامت خود، دست به قيام نزدند و در برابر غاصبان حقوق حقه خود، ايستادگى كرده و براى احياى آن اقدام ننمودند؟!
2- امام حسين عليه السلام با إخبار پدر و جد بزرگوارش؛ اطلاع
كامل داشت براينكه در سر زمينى به نام كربلا به شهادت خواهد ر سيد؛
چرا با آن نيروى نابرابر و كمى ياور و زيادى دشمن، اقدام به قيام نمود و خود را به كشتن داد و به آيه ولا
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 9
تلقوا بأيديكم إلى التّهلكة «1»
» عمل ننمود؟!
اين دو سؤال در زمان خود ائمه عليهم السلام نيز مطرح بود و از آن بزرگواران، در اين باره پاسخهاى مناسب و قانع كننده صادر و ثبت تاريخ گرديده است.
اما تكرار آن، در هر زمان، نشانه اين است كه نسل نو تشنه درك حقيقت و خواهان فهم واقعيتند.
لذا اين بنده ناچيز تصميم گرفتم، در اين مورد، روايات و مطالب و نتايج تحقيقات و بررسى هاى خود را به طور اختصار فراهم آورده؛ و به اميد اينكه آن عزيزان به جواب خود رسيده باشند در اختيار آنها قرار دهم.
اين نوشته داراى دو بخش؛ بخش اول پاسخ پرسش اول و بخش دوم جواب سؤال دوم را در بر خواهد گرفت؛ اما پيش از پرداختن به اصل كتاب، در مورد هر
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 10
دو سؤال، به جواب مختصر و مفيدى، توجه فرمايي
پاسخ مختصر به هر دو پرسش آنانكه امامان اهل بيت عليهم السلام را اين گونه مى شناسند و قبول دارند كه.
1- آنها از سوى خداوند مأمور و منصوبند.
2- تمامى اعمالشان با راهنمايى خدا و زير نظر او انجام مى گيرد.
3- همه وظايفشان، از پيش تعيين شده و از سوى
خداوند، به اجراى آن، مأموريت داشته اند.
4- هيچ وقت بدون رضاى او دست به كارى نمى زنند.
5- معصومند و خطا نمى كنند.
6- عالم ربّانى و داراى علم لدنّى و موهبتى اند.
7- به وظايف خود به طور كامل آشنائى دارند وو ...
پس در صلاحيت صاحبان اين گونه عقائد نيست كه به امامان خود، تعيين تكليف نموده و خرده گيرى نمايند؛
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 11
و يا با اين نوع پرسشها، اعمال و افعال آنها را زير سؤال برده و معتقدات خود را خدشه دار سازند بلكه موظّفند، گفتار و كردار و پندار آنها را بى چون و چرا (وتعبداً) بپذيرند؛ زيرا به خدائى بودن كار و اعمال آنها اعتراف دارند.
به امامت وحجت الهى ومفترض الطّاعة بودن آنها اعتقاد دارند.
اما كسانى مانند طنطاوى ها و ابن خلدونها و ابن حجرها وصدها مانند اينها از علماء و دانشمندان اهل تسنّن و بعضى از اهل تشيّع؛ كه امامان را همچون افراد عادى، شايد مقدارى بالاتر از عادى مى شناسند، و اين نوع سؤالها را مطرح و زنده نگهميدارند،
در اين مختصر به پاسخ آنها متعرض گشته و انتظار دارد با ديده انصاف بر آن نگريسته و بدون تعصب مورد مطالعه قرار
داده و با مراجعه به وجدان سالم خود، در باره آن قضاوت نمايند
توجه فرماييد، هر يك از مطالب شماره دار آتى، مستقلًا و به تنهائى پاسخ سؤال اول را در بر مى گيرد.
وظايف از پيش تعيين شده در مصادر حديثى شيعه اين مطلب فراوان آمده است كه، برنامه كار و دستور العمل دوران امامت هر يك از امامان، قبلًا از طرف خداوند تعيين شده و توسط
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 13
پيامبراكرم صلى الله عليه و آله، به آنها ابلاغ گرديده است و هر كدام از آنها، در زمان امامت خود طبق وظايفى عمل مى كردند كه بر عهده آنان گذاشته شده بود.
در كتاب شريف اصول كافى، بابى را با اين عنوان باز كرده است كه «إنّ الأئمّة عليهم السلام لم يفعلواشيئاً و لا يفعلون إلّا بعهدٍ من اللّه عزّ و جلّ و امرٍ منه لا يتجاوزونه «1»
امامان جز به عهد و فرمان خدا، چيزى را انجام نداده و نمى دهند و از آن تجاوز نمى كنند؛ و روايات چندى در اين زمينه آورده است كه براى به دست آوردن چگونگى عنوان فوق، خلاصه تعدادى از آن احاديث، و چكيده آنهارا، مى آوريم ولى براى مزيد اطلاع به كتابهاى مربوطه، مانند اصول كافى و بحارالأنوار: در كتاب امامت وو .. مراجعه شود.
1- روزى پيك وحى (جبرئيل امين) با امناء ملائكه،
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 14
پيش رسول خدا، فرود آمد و گفت: اى محمد هر كس كه در اين خانه است بيرون كن!؛ آن حضرت بجز على، همه را بيرون كرد و فاطمه هم در پشت پرده بود، سپس جبرئيل كتابى را به رسول خدا صلى الله عليه و آله تقديم نمود و به عرض رسانيد كه، اين كتاب (مخصوص) نجيبان و شايسته گان اهل بيت تو على و اولاد او عليهم السلام است.
إنّ الوصيّة نزلت من السّماء على محمّد كتاباً «1»
(مسجّلًا «2») (وكان على الكتاب خواتيم من ذهب «3») (لم تمسّه النّار «4») و (لم ينزل على محمّد صلى الله عليه و آله كتابٌ مختومٌ إلّاالوصيّة «5») همانا (اين) وصيّت (يعنى اين برنامه آسمانى، تنها نوشته ايست كه) از آسمان به صورت كتاب مسجل نازل و با مهرهاى طلاى (ناب آتش نديده)
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 15
مهر شده است، و هيچ كتاب و نوشته اى، به غير از اين وصيت، (از طرف خداوند سر بسته و) مهر شده، نازل نشده است، وظائف هر يك از پيشوايان بعد از تو در آن تعيين و مشخّص گرديده است.
(وآن وصيت (و دستورالعمل) داراى 12 بخش و هر بخش از جانب خداوند لاك و مهر شده و مخصوص هر يك از دوازده امام پس از تواست).
پس هر كدام از آنها كه به امامت رسيد، مهر بخش
مربوط به خود را بردارد و بر آن نظر كرده به وظايفش عمل نمايد.
ففتح علىٌّ عليه السلام الخاتم الأوّل و مضى لما فيها، ثمّ فتح الحسن عليه السلام الخاتم الثّانى و مضى لما أُمر به فيها، فلمّا تُوفّى الحسن و مضى، فتح الحسين عليه السلام الخاتم الثّالث فوجد فيها أن (اخرج بقوم الى الشّهادة، فلا شهادة لهم إلّا
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 16
معك و اشْرِنفسك للَّه عزّ و جلّ «1») قاتل فاقتل و تقتل ففعل عليه السلام پس على عليه السلام مهر اول را باز كرد و هر چه در آن بود انجام داد و همچنين امام حسن عليه السلام مهر دوم را شكست و عمل كرد؛
نوبت به امام حسين عليه السلام رسيد او هم مهر سوم را برداشت و ديد در آن (چنين) آمده است (اى حسين) با گروهى (از برگزيدگان) به سوى شهادت بيرون رو كه (به مقام والاى) شهادت (نايل آمدن) آنها، جز با تو، با كس ديگر عملى نخواهد شد، و جان خود را به خدا بفروش و پيكار نما و بكش و (در نهايت خود نيز) كشته مى شوى (چون بقاى دين خدا به اين كار تو بستگى دارد) او هم اين دستورها را اجرا نمود.
سپس مهر چهارم را على بن حسين عليهما السلام برداشت در آن
فلسفه قيام و عدم قيام
امامان(ع)، ص: 17
نوشته شده بود: أن أصمت و أطرق لما حجب العلم (و ألزم منزلك و اعبد ربّك حتّى يأتيك اليقين ففعل «1»
ساكت باش و به آنچه كه علمش از تو پنهان و مستور است، سر فرود آر (و به گفتارها و كارهاى نا شايست مردم اعتنا نكن) در خانه ات بنشين و عبادت كن تا روزى كه مرگت فرا رسد، او هم اين فرمان را اجرا كرد.
بعد از او امام باقر عليه السلام مهر پنجم را برداشت، ديد نوشته است كتاب خدا را تفسير نما، پدرت را تصديق كن و با مردم با نيكى رفتار و براى اقامه حق قيام كرده و حق را روشن ساز و از غير خدا، از هيچ كس واهمه نداشته باش (براى مردم فتوى ده و حديث نقل كن و (نترس)
كسى نمى تواند به تو صدمه بزند «2») اين فرمانهارا به اجرا گذاشت.
امام صادق عليه السلام نيز مهر ششم را باز نمود: فوجد فيه حدّث النّاس و افتهم و انشر علوم اهل بيتك و صدّق
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 18
آبائك الصّالحين و لاتخافنّ الّااللّه عزّ وجلّ و أنت فى حرز و أمان، ففعل، ثمّ دفعه الى ابنه موسى عليه السلام و كذالك يدفعه موسى الى الّذى يلى بعده ثمّ كذالك الى قيام المهدى عليه السلام و در آن چنين آمده بود.
به مردم حديث گو و فتوى ده و دانشهاى خانواده ات را پخش كن و پدران صالح خود را تصديق نما و جز
از خدا از كسى نترس تو در پناه و امان (خدا) هستى.
سپس (كتاب را) به پسرش موسى عليه السلام داد همچنين امامان ديگر تاقيام مهدى عليه السلام. «1»
2- حُريز از امام صادق عليه السلام پرسيد؟ جعلت فداك ما أقلّ بقائكم أهل البيت و أقرب آجالكم بعضها من بعض مع حاجة النّاس إليكم؟! فقال: إنّ لكلّ واحد منّا صحيفة فيها ما يحتاج إليه أن يعمل به فى مدّته، فإذا انقضى ما فيها
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 19
ممّا أمر به، عرف أنّ أجله قد حضر الخ «1»
قربانت گردم چقدر كم است ماندن شما (وكوتاه است عمر شما) اهل بيت و أجل بعضى از شما نسبت به ديگرى، نزديكتر است؛ با اينكه مردم به شدت به وجود شما نيازمندند؟!.
فرمود: براى هر يك از ما صحيفه (و برنامه عملى) است و در آن صحيفه، هر چه در مدت عمرش احتياج به آن دارد، آورده شده است وقتى آنچه كه در آن است به پايان رسيد، مى داند كه مأموريتش نيز تمام شده و مرگش فرارسيده است (تا آخر حديث)
راوى گويد: به امام كاظم عليه السلام عرض كردم؛ پدر و مادرم فداى تو باد آيا از آن وصيت (و دستور العملى كه از سوى خداوند به شما نازل شده است) چيزى به ما
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 20
نمى گويى؟ (كه
بدانيم درآن چه بوده است) فرمود:
سنتهاى خدا و رسول؛ پرسيدم آيا در آن وصيت، مخالفت و خيز برداشتن مخالفان نسبت به امير مؤمنان عليه السلام (چيزى نوشته شده) بود؟ فرمود: بلى به خدا قسم نكته به نكته و حرف به حرف. آيا نشنيده اى گفته خداى عزّ و جلّ را «إنّا نحن نحى الموتى و نكتب ما قدّموا و آثارهم و كلّ شى ءٍ أحصيناه فى إمامٍ مبينٍ «1»
به يقين ما مردگان را زنده مى كنيم و آنچه را كه از پيش فرستاده اند و تمام آثار آنها را مى نويسيم و همه چيز را در كتاب آشكار كننده اى بر شمرديم» به خدا سوگند رسول خدا به امير مؤمنان و فاطمه عليهما السلام فرمود: آيا آنچه را كه من به شما پيشنهاد كرده (و ارائه دادم) فهميده و پذيرفتيد؟
گفتند: آرى (قبول كرديم با اينكه) براى ما ناگوار وسخت خواهد گذشت. «2»
3- «حمران» به امام باقر عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 21
به من خبر دهيد كه جريان نهضت على و حسن و حسين عليهم السلام و قيام آنها براى دين خدا و مصيبتهائى كه ديدند؛ مانند كشته شدن به دست طاغيان و پيروزى دشمنان بر آنها تا آنجا كه مغلوب گشته و به شهادت رسيدند، چسان بود (و چگونه گذشت)؟!
امام عليه السلام فرمود: «يا حمران إنّ اللّه تبارك و تعالى قد كان قدّر ذالك عليهم و قضاه و أمضاه و حتمه ثمّ أجراه فبتقدّم علم ذالك إليهم من
رسول اللّه قام علىٌّ و الحسن والحسين و بعلم صمت من صمت منّا «1»
اى حمران خداى تبارك و تعالى آن مصيبتهارا برايشان مقدر كرده و حكم فرموده و امضاء نمود و حتمى ساخت و سپس اجرا كرد. پس همه اين مصيبتها با علم و اجازه خدا بود و على و حسن و حسين عليهم السلام از روى بصيرت و دانشى كه قبلًا از رسول خدا صلى الله عليه و آله تمامى جريانهارا شنيده و
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 22
مطلع بودند؛ قيام كردند و هر كس از ما خانواده هم كه ساكت شود، باز از روى علم است» و با دستور خدا.
4- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ما در هر شب جمعه خوشحالى تازه اى داريم راوى گويد گفتم: خداوند بر سرور و شادى شما بيفزايد منظورتان از اين خوشحالى چيست فرمود: «اذا كان ليلة الجمعة وافى رسول اللّه العرش و وافى الأئمة معه و وافينا معهم فلاترد أرواحنا الى أبداننا الّا بعلم مستفاد ولولاذالك لأنفدنا» «1»
«هنگامى كه شب جمعه مى رسد، رسول خدا صلى الله عليه و آله در عرش، حضور مى يابد و (ارواح) ائمه نيز با او ملاقات مى كنند و ما نيز باآنها در آنجا حضور مى يابيم (درباز گشت) ارواح ما به بدن ما باز نمى گردد مگر با علم و دانش جديد و اگر چنين نبود، دانش ما به پايان مى رسيد»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 23
اين حديثها و احاديث فراوان ديگر در اين مايه، پاسخ پرسش اول را با كمال وضوح روشن مى سازد، كه همه اعمال و رفتار ائمه اهل بيت عليهم السلام از سوى خدا تعيين گرديده و با صلاحديد او انجام پذيرفته است، و در هر شب جمعه از سوى خداوند، با دانش و دستور نو، به وظايف خود عمل كرده اند.
احاديث ديگر در اين مقوله، داراى مطالب قانع كننده زيادى است كه بيان آنها در اين مختصر نمى گنجد.
پس وقتى كه همه برنامه هاى امامان از سوى خدا معين شده و زير نظر او انجام گرفته است، زير سؤال بردن آنها، دور از ادب و دورى از ايمان واقعى است زيرا آنها، به وظايف رهبرى خود كاملًا آشنابودند
حفظ اتحاد و رعايت مصلحت اسلام اگر جريانى پيش مى آمد كه ائمه بر سر دو راهى قرار گيرند، هميشه مصلحت اسلام و امت اسلامى را در نظر گرفته و بر نفع خود، مقدم مى داشتند.
و از كارهائى كه سبب تفرقه و پراكندگى و از هم گسيختگى اتحاد مسلمانان بود، پرهيز نموده و از اين گونه اعمال، كناره گيرى كرده و خانه نشينى را اختيار مى نمودند و نمى خواستند جامعه مسلمانها را متشنّج ساخته و آنها را گرفتار جنگ داخلى نموده و ميدان را براى تاخت و تاز دشمنان باز گذارند مانند آن دو زن كه درباره بچه اى دعوا داشتند و هركدام از آنها اصرار داشت
كه بچه مال اوست، على عليه السلام دستور داد بچه را
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 25
دونيم كرده وبه هركدام نيم آن را بدهند مادر دروغين رضايت داد ولى مادر واقعى براى حفظ سلامتى بچه اش از حق خود صرف نظر كرد و راضى به اين امر نشد، حضرت فرمود: بچه مال زنى است كه رضايت نداد چون هيچ مادرى به اين كار رضايت نمى دهد.
زراره گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چه چيزى مانع شد كه امير مؤمنان عليه السلام مردم را به سوى خود دعوت نمايد؟ فرمود: خوفاً أن يرتدوا و لا يشهدوا أنّ محمداً رسول اللّه صلى الله عليه و آله «1»
از ترس اينكه مردم ازدين برگشته و شهادت دادن به رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله را ترك نمايند.
ديگرى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: لِمَ كفّ علىّ عليه السلام عن القوم؟ قال مخافةً أن يرجعوا كفّاراً «2»
چرا على عليه السلام از گرفتن حق خود، خود دارى نمود؟! فرمود: از ترس
برگشتن آنهابه سوى كفروبراى صيانت اتحادامت اسلا
3 قيام مساوى با شكست اگر امامان اهل بيت عليهم السلام با آن شرائط نا برابر، قيام مى كردند، قيام آنها مساوى با شكست بود و پيامدها و ناگواريهاى زير را هم در بر داشت.
1- وحدت مسلمانها از بين مى رفت و
اختلافات درونى، سبب هجوم دشمنان برونى و به از هم پاشيدگى و نابودى امت و به شكسته شدن عظمت و شوكت و ابهّت اسلام منتهى مى گشت.
2- نسل رسول خدا صلى الله عليه و آله، قلع و قمع مى شدند و نشانى از آنها باقى نمى ماند چنانكه قيام بعض از سادات حسنى و زيدبن على و يحيى بن زيدها نتايج تأسّف بار و شكستهاى پياپى را بجاى گذاشت، گروهى شهيد و
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 27
عده اى مفقود الأثر و گروهى نيز، در زندانها به هلاكت رسيدند؛ با اينكه ائمه عليهم السلام هر يك از آنانرا، از دست زدن به اين گونه كارها، نهى نموده و تلويحاً به نتيجه ناگوار اين قيامها و به شهادت رسيدن و ريشه كن شدنشان را به آنها گوش زد كرده و مى فهماندند، اما بعضيها، راهنمائى هاى امامان را بر حسادت و كينه ورزى تفسير مى كردند و يا به اندازه فهم خود، اجتهاد كرده بر خلاف نظر حجت خدا عمل مى نمودند.
3- نا امنى و بى بند و بارى، همه جا را فرا مى گرفت.
سنگ روى سنگ بند نمى آمد؛ قتل، غارت، و تجاوز قحطى و كم كارى و بيكارى وو .. در جامعه بيداد مى كرد. امامان اهل بيت عليهم السلام با تحمل مظلوميت و از دست رفتن حق خود و شنيدن توهين و شكنجه و زندان و تبعيد، از وقوع اين ناگواريها، پيشگيرى كرده و با فداكاريها و ايثارگريهاى خود، از نابودى نسل رسول خدا صلى الله عليه و
آله، جلوگيرى به عمل آوردند
4 بى ياورى تاريخ، علت مهم قيام نكردن امامان را، نداشتن كمك و بى ياورى آنها، بازگو مى كند.
روزى كه ابوبكر بر اريكه قدرت نشست و زمام امور را به دست گرفت و اموال خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله (فدك و خمس و ..) را مصادره كرد و با كمك يارانش، جوّ سياسى را به گونه اى به نفع خود تغيير داد كه بسيارى از دوستان و هواخواهان امير مؤمنان عليه السلام هم، از دودمان نبوّت بريده و كناره گيرى كردند به طورى كه فقط سه و يا چهار نفر (سلمان و اباذر و مقداد و عمار) در كنار امير مؤمنان عليه السلام ايستاده و ثابت ماندند و بقيه مردم در هاله اى از ابهام فرورفته در وادى شك و ترديد، سرگردان ماندند؛ يا دنيا را برگزيده، و پشت بر اهل بيت
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 29
نمودند؛ گواينكه بعدها گروهى از آنان بتدريج به سوى امام گرايش پيدا كردند (ولى اين بازگشت ها، نوش دارو پس از مرگ سهراب بود).
(عبد اللّه) ابن مسعود گويد: در مسجد كوفه بحثهائى در گرفت كه چرا امير مؤمنان عليه السلام با آن سه نفر (ابوبكر و عمر و عثمان) مانند طلحه و زبير و عايشه و معاويه منازعه نكرد (و براى احقاق حق خود
اقدام ننمود)
اين سخنان به گوش امير مؤمنان عليه السلام رسيد دستور داد مردم را براى نماز جماعت دعوت نمايند. بعد از آنكه مردم در مسجد گرد آمدند، حضرت بالاى منبر رفته و حمد و ثناى الهى را بجا آورد سپس گفت: اى مردم، از شما اين نوع گفتارها به من رسيده است (آيا صحت دارد؟!) گفتند: بلى، درست است اى امير مؤمنان، ما اين حرفها را زده ايم. فرمود: من در كارهاى خود (در خانه نشينى و عدم قيامم) به أنبياء تبعيت نموده ام چون خداى عزّ و جلّ در كتابش فرموده است:
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 30
«لقد كان لكم فى رسول اللّه أسوة حسنة «1»
مسلّماًبراى شما (مسلمانها) در زندگى رسول خدا سرمشق نيكوئى بود» گفتند: اى امير مؤمنان آن انبياء كيانند؟ (كه شما ادعا مى كنيد، از آنها پيروى كرده ايد) فرمود: اول آنها ابراهيم عليه السلام است آن زمان كه به قوم خود گفت: «و أعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه «2»
از شما و از آنچه كه غير از خدا مى خوانيد (و از بتهائى كه مى پرستيد)، كناره گيرى مى كنم»
اگر بگوييد ابراهيم بدون اينكه از قومش گزندى به او برسد كنار كشيد، كافر مى شويد و اگر به خاطر آزارهائى كه به او رساندند، كناره گيرى كرد، (بدانيد او پيغمبر بود و من وصى پيغمبر) پس وصى پيغمبر (در كناره گيرى) بطريق اولى معذور است.
باز از پسر خاله او (لوط عليه السلام) سرمشق گرفتم آن وقت كه
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 31
به قومش گفت: «لو أنّ لى بكم قوّة أوآوى إلى ركن شديد «1»
اى كاش، در برابر شما قدرتى داشتم؛ يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود! (آنگاه مى دانستم با شما زشت سيرتان، چكنم»
اگر بگوييد لوط قدرتى داشت اين حرف را زد، كافر مى شويد، و اگر ياورى در برابر آنها نداشت، (كه اين گونه اظهار ناراحتى كرد، او پيغمبر بود و من وصى پيغمبر) پس وصى، معذور تر است.
و مرا از يوسف عليه السلام سرمشقى است آن وقت كه گفت: «ربّ السّجن أحبّ إلىّ ممّا يدعوننى إليه «2»
پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه كه اينها مرا به سوى آن دعوت مى كنند.» اگر بگوييد: يوسف خدارا به خاطر غضبش خواند و زندان اختيار كرد كافر مى شويد و اگر به خاطر اين بود كه خدايش را غضبناك نكند (او
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 32
پيغمبربود) وصى پيغمبركه از او معذور تر است.
باز سرمشقم از موسى عليه السلام است هنگامى كه گفت:
«ففررت منكم لمّا خفتكم «1»
پس وقتى كه از شما ترسيدم فرار كردم» اگر گوييد از قومش نمى ترسيد و فرار كرد كافر مى شويد و اگر از ترس فرار نمود، پس وصى پيغمبر عذرش مقبول تر است.
من از هارون برادرم سرمشق گرفته ام آن وقت
كه گفت:
«يابن أمّ انّ القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى «2»
اى فرزند مادرم! (برادر) اين گروه، مرا در فشار گذاشتند و نا توانم كردند و نزديك بود مرا بكشند» و كنار كشيدم اگر بگوييد كه او را ناتوان نكردند و به كشتنش اشراف نداشتند كافر مى شويد و اگر عزم به كشتن او داشتند پس وصى معذورتر است.
و به رسول خدا محمد صلى الله عليه و آله تبعيت نمودم هنگامى كه از
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 33
ترس مشركين قريش فرار مى كرد، مرا در رختخواب خود خواباند و خود را به غار رسانيد و مخفى شد.
اگر گوئيد از قومش ترسى نداشت و فرار كرد، كافر مى شويد و اگر از ترس فرار نمود پس وصى او عذرش مقبولتر است «1» (چون پيامبر با آن نيروى غيبى كه داشت از ترس، فرار را بر قرار ترجيح داد پس وصى او (من) نيز ترجيح دادم مدّتى خانه نشين شوم (و خون دل بخورم، بسوزم وبسازم، نه خود را به كشتن دهم و نه مسلمانها را دو تيره نمايم، سوختم و ساختم!)
در خطبه شقشقيه درد دلش را چنين بيان كرد و فرمود:
أما و اللّه لقد تقمّصها ابن أبى قحافة و إنّه ليعلم أنَّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ينحدر عنّى السّيل و لايرقى إلىَّ الطّير فسدلتُ دونها ثوباً و طويتُ عنها كشحاً وطفقت أرتئى بين أن أصول بيدٍ جذّاء أو أصبر على طخيةٍ عمياء،
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 34
يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصّغير، و يكدح فيها مؤمن حتّى يلقى ربّه فرأيت أنّ الصّبر على هاتا أحجى، فصبرت وفى العين قذى وفى الحلق شجى أرى تراثى نهباً. آگاه باش! سوگند به خدا كه پسر ابى قحافه (ابوبكر) رداى خلافت را (مانند پيراهن) برتن كرد، در حالى كه به خوبى مى دانست كه من (از جهت كمالات علمى و عملى) براى خلافت مانند قطب وسط آسياب هستم، (و من در گردش حكومت اسلامى همچون محور سنگهاى آسيابم كه بدون آن آسياب نمى چرخد).
(او مى دانست) سيلها و چشمه هاى (علم و فضيلت) از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان (دور پرواز انديشه ها) به افكار بلند من راه نتوانند يافت، (هيچ پرواز كننده اى در فضاى علم و دانش به أوج رفعت من نمى رسد!). پس من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن پيچيدم (و عطايش را به لقايش بخشيدم و كنار رفتم) در حالى كه در اين انديشه
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 35
فرو رفته بودم كه: با دست تنها (و بابى ياورى) به پا خيزم (و زنجير اتحاد را پاره نموده، حق خود و مردم را بگيرم) يا در اين محيط خفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند شكيبا باشم؟! محيطى كه: پيران را فرسوده و جوانان را پير (و پژمرده) و مردان با ايمان
را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مى دارد. سرانجام ديدم بردبارى و صبر، بر عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبائى را پيشه خود ساختم ولى (با اين اوضاع و احوال) به كسى مى ماندم كه خاشاك (و گرد و غبار) چشمش را پر كرده و استخوان گلويش را گرفته باشد و با چشم خود مى ديدم ميراثم را به غارت (و يغما برده و تاراج) مى كنند ساكت ماندم و دَم نياوردم. «1»
با مطالعه دقيق خطبه بالا، سرّ خانه نشينى امام، كشف مى شود و عذر او روشن مى گردد.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 36
در بعض روايت آمده است كه (بعد از جريان سقيفه) چهل نفر پيش على عليه السلام آمدند كه بر او بيعت نمايند و گفتند: أنت واللّه أميرالمؤمنين، و أنت واللّه أحق النّاس و أولاهم بالنّبىّ هلمّ يدك نبايعك فواللّه لنموتنّ قدّامك، لا واللّه لانعطى أحداً طاعة بعدك.
قال وَلِمَ؟! قالوا: إنّا سمعنامن رسول اللّه فيك يوم غدير.
قال و تفعلون؟! قالوا: نعم؛ قال إن كنتم صادقين فاغدوا علىّ محلّقين؛ فما أتاه إلّا سلمان و أبوذر و مقداد و فى بعض الروايات: الزّبير و فى بعضها: جاء عمّار بعد الظّهر فضرب يده على صدره ثمّ قال له: ما آن لك أن تستيقظ من نومة الغفلة؟! إرجعوا، فلاحاجة لى فيكم، أنتم لم تطيعونى فى حلق الرأس، فكيف تطيعونى فى قتال جبال الحديد؟! «1»
به خدا قسم توئى امير مؤمنان، و
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 37
سوگند به خدا سزاوار ترين مردم و اولى ترين آنها به پيامبر توئى، دستت را بياور بر تو بيعت كنيم به خدا قسم پيشمرگت مى شويم، نه بخداقسم از كسى جز تو فرمان نمى بريم؛ فرمود: چرا؟! گفتند: (چون) ما روز غدير، درباره تو از رسول خدا چيزهائى، شنيديم كه براى ما عذرى نمانده است جز اينكه برتو بيعت كنيم
فرمود: آيا اين كار را مى كنيد؟! گفتند: بلى؛ فرمود: اگر راست مى گوييد فردا با سر تراشيده پيش من آييد.
(فردا) جز سلمان و اباذر و مقداد كسى نيامد؛ در بعض روايات زبير هم آمد و عمار نيز بعد از ظهر حاضر گرديد حضرت به سينه او زد و گفت: آيا وقت آن نرسيده كه از خواب غفلت بيدار شوى؟!.
برگرديد من نيازى به شما ندارم؛ شما در دستور
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 38
تراشيدن سر، مرا اطاعت نمى كنيد؛ چگونه در برابر كوههاى آهن (شمشير و نيزه بيشمار) فرمان مرا اطاعت خواهيد كرد؟.
در سقيفه ميان مهاجر و انصار كشمكش شروع شده بود كه عبدالرحمن بن عوف گفت: اى گروه انصار اگرچه شما داراى فضيلت هستيد اما درميان شما مانند ابوبكر وعمر و على پيدا نمى شود؛ منذر بن أرقم بلند شد و گفت: ماندفع فضل من ذكرت و إنّ فيهم رجلًا لو طلب هذالأمر لم ينازعه فيه أحد، يعنى علىّ بن ابيطالب «1» عليه السلام ما فضيلت كسانى را
كه گفتى دور نمى سازيم (ولى) در ميان آنها مردى است اگر طالب خلافت باشد؛ حتّى يك نفر او را مخالفت نخواهد كرد، (در شايستگى او براى خلافت، شكى نيست و براى بيعت به او لحظه اى ترديد و درنگ نخواهيم كرد) يعنى علىّ بن ابى طالب
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 39
عليه السلام. بااين اعتراف باز كارى نساختند و پشت امام را خالى كردند.
از مجموع تاريخ سقيفه چنين استفاده مى شود كه افراد زياد از بيعت ابوبكر، سرپيچى كرده وكنار كشيده بودند و بر بيعت على عليه السلام مايل بودند حتى در عبارت بعض روايتها «تخلّف جمع كثير» تعبير شده است. مخصوصاً سعدبن عبادة با گروهى از طائفه خزرج و گروهى از قريش و بنى هاشم از بيعت با ابوبكر خود دارى كردند حتى در بعض از روايتهاعبارت «أنّه إجتمع عنده سبعمأة من الأكابر مريدين إمامته لكن جميع عوام الصحابة مع ابى بكر و كانوا اكثر من ثلاثين الفاً فأين القدرة ..» «1»
هفتصد نفراز بزرگان، نزد على عليه السلام گردآمده امامت او را ميخواستند ولى همه عوام صحابه با ابوبكر
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 40
بودند و تعدادشان از سى هزار نفر تجاوز مى كرد؛ پس (على) چگونه و كجا قدرت داشت (تابراى اخذ حق خود قيام نمايد در حالى كه همينها شب بيعت مى نمودند و روز
تخلف كرده و آماده كارزار نمى شدند آنچه كه پس از بررسى هاى زياد نتيجه گيرى مى شود، خود دارى امام از قيام، چند علت داشته است.
1- بر فرض اينكه تجمع 700 نفر در روايت گذشته درست باشد اين تعداد با آن روحيه سستى كه داشتند در برابر بيش از سى هزارنفر مسلح و جنگجو، چه كارى را مى توانستند پيش ببرند.
2- اين گروهها در مقام عمل از حضور در پيكار با مخالفان، امتناع مى ورزيدند و حتى حاضر نبودند سرشان را بتراشند تا شناخته نشوند چنانچه روايت بالا به آن صراحت دارد؛ با اينكه قسم مى خوردند غير از تو كسى را نمى پذيريم و چنين است و چنان؛ اما درمقام اقدام و عمل، بى وفايى كرده پيدايشان نبود.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 41
3- حضرت شمشيرى در دست نداشت و خلع سلاح شده بود. و هو يقول أماواللّه لووقع سيفى فى يدى لعلمتم أنّكم لم تصلوا إلى هذا أبداً، أما واللّه ما ألوم نفسى فى جهادكم و لو كنت استمسك من أربعين رجلًا لفرّقت جماعتكم و لكن لعن اللّه أقواماً بايعونى ثمّ خذلونى «1»
چون او فرمود: به خدا قسم اگر شمشيرم به دستم برسد، آن وقت مى فهميديد كه به هيچ قيمتى نمى توانستيد به اين مقام دست يابيد.
آگاه باش به خدا سوگند من خودم را از پيكار كردن با شما، ملامت نمى كنم و اگر چهل نفر را (آنطور كه من مى خواهم) به چنگ مى آوردم (و به من وفادار مى ماندند)، جمع
شما را بهم مى زدم (و گرد هم آيى شما را از هم مى پاشيدم و در جنگ با شما هيچگونه ترديدى به خود راه نمى دادم اما چكنم!؟) از رحمت خدا دور باد آنانكه
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 42
با من (در غدير خم) بيعت كرده سپس (بيعت خود را شكستند و از من دست برداشته و) مرا خوار ساختند.
شبها فاطمه دختر رسول خدا و حسن و حسين را به همراه خود به دَرِانصار و بدريّين مى بُرد و از آنها استمداد مى كرد، شب وعده يارى مى دادند ولى روز كسى نمى آمد مگر سه يا چهار نفر، سلمان و أبوذر و مقداد و احياناً عمار.
باز فرمود: أما واللّه لو كان لى عدّة أصحاب طالوت أو عدّة أهل بدر- وهم أعدائكم- لضربتكم بالسّيف حتى تؤلوا إلى الحق و تنيبوا للصّدق، فكان أرتق للفتق و آخذ بالرّفق. أللّهمّ فاحكم بيننا بالحق و أنت خير الحاكمين.
قال ثمّ خرج من المسجد فمرّ بِصيرة «1» فيها ثلاثون شاةًفقال: واللّه لو أنّ لى رجالًا ينصحون للّه عزّ وجلّ و
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 43
لرسول اللّه بعدد هذه الشّياه، لأزلت ابن آكلة الذّباب عن ملكه؛ قال فلما أمسى بايعه ثلاثمأة وستّون رجلًا على الموت، فقال أميرالمؤمنين عليه السلام أُغدوا بنا إلى أحجار الزّيت محلّقين و حلق أميرالمؤمنين عليه السلام فماوافى من القوم محلّقاً إلّا أبوذر
و المقداد و حذيفة بن اليمان و عمار بن ياسر، و جاء سلمان فى آخر القوم. «1»
آگاه باش به خدا قسم اگر ياورانى به تعداد اصحاب طالوت، يا نفرات (جنگ) بدر، فراهم مى آوردم، شما را با شمشير مى زدم (و با شما مى جنگيدم) تا به طرف حق برگرديد و به سوى راستى و درستى باز شويد، پس اين كار بهترين راه بهم پيوستن درز و دوختن شكاف (و از ميان برداشتن اختلاف و گرد هم آوردن پراكندگى) و برگرداندن آرامش است.
خدايا ميان ما (من و اينها خودت) با حق داورى كن؛
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 44
بهترين داورها توئى راوى گويد: سپس از مسجد بيرون آمد و از كنار آغولى گذشت كه سى رأس گوسفند را در آن نگهدارى مى كردند؛ فرمود: به خدا قسم اگر مردانى به تعداد اين گوسفندان، براى خدا آماده پيكار بودند و (با از جان گذشتگى و ايثار، كمكم مى كردند) من پسر زن مگس خوار را از تخت رياست، پايين مى كشيدم.
راوى گويد: شبانگاه سيصد و شصت نفر با حضرت بيعت مرگ كردند؛ فرمود: وعده ما در احجار زيت (احجار زيت محلى است در كنار مدينه) فردا با سر تراشيده حاضر شويد؛ خود حضرت با سر تراشيده حضور يافت و از بيعت كنندگان پيش مرگ، فقط اباذر و مقداد و حذيفة بن يمان و عمار بن ياسر حاضر شدند آخرين نفر كه آمد سلمان بود.
(در اين حال) دست به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا اين
مردم مرا به ضعف و ناتوانى كشاندند مانند كشاندن بنى اسرائيل هارون را، پروردگارا تو خود داناى پنهان و
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 45
آشكارى، در زمين و آسمان چيزى بر تو پنهان نيست، (هر چه زودتر) مرگ مرا برسان و به صالحان ملحق فرما.
4- سدير صيرفى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام داخل شدم و به او گفتم: به خدا نشستن (وقيام نكردنت) براى تو جايز نيست! فرمود: اى سدير چرا؟ گفتم به خاطر زيادى ياوران از دوستان و شيعيانت، به خدا قسم اگر براى امير مؤمنان عليه السلام ياوران و دوستانى از شيعه، مانند تو، فراهم مى آمد، تيم و عدى (عمر و ابوبكر) در خلافت طمع نمى كردند.
فرمود: به كمك چند نفر اميد دارى؟ گفتم: صد هزار نفر؛ فرمود: صد هزار؟! گفتم بلى، (بلكه) دويست هزار نفر؛ فرمود: دويست هزار؟! گفتم: نصف دنيا.
حضرت ساكت شد (و حرفى نزد) سپس فرمود: اگر برايت راحت است (و مشكلى ندارى) با هم به ينبع «1»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 46
برويم (تا سرى به آنجا بزنيم؟) گفتم: بلى (مى آيم) دستور داد استر و الاغى را زين كردند، من پيش دستى كرده سوار دراز گوش شدم، گفت: اى سدير صلاح نيست (تو سوار درازگوش) شوى آن را به من دهى (بهتر است) گفتم استر كه بهتر و زيباتر
است؛ فرمود:
الاغ برايم راحت تر است. پس من سوار استر و امام به الاغ سوار شد و رفتيم تا موقع نماز رسيد فرمود: اى سدير پياده شو نماز بخوانيم: سپس فرمود: اين زمين ناپايدار است نماز در آن جايز نيست.
فسرنا حتّى صرنا الى أرض حمراء و نظر الى غلام يرعى جداءاً فقال: واللّه يا سدير لوكان لى شيعة بعدد هذه الجداء، ما وسعنى القعود، و نزلنا و صلّينا، فلمّا فرغنا
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 47
من الصّلاة عطفتُ الى الجداء فعددتها فإذا هى سبعة عشر «1»
پس حركت كرديم تا به زمين سرخ رنگى رسيديم جوانى را ديد كه بُز هائى مى چرانيد فرمود: (اى سدير) به خدا سوگند اگر من به تعداد اين بزها شيعه (وياور واقعى) داشتم، نشستن براى من جايز نبود.
پياده شده نماز خوانديم، من به سوى بزها رفتم و آنها را شمردم، تعداد آنها از هفده رأس تجاوز نمى كرد.
5- امير مؤمنان عليه السلام هنگامى كه آماده رفتن به جنگ معاويه شد خطبه اى خواند و در پايان آن فرمود:
إتّقوااللّه عباداللّه و تحاثّوا على الجهاد مع إمامكم فلو كان لى منكم عصابة بعدد أهل البدر إذا أمرتهم أطاعونى و اذا استنهضتهم نهضوا معى، لأستغنيت بهم عن كثير منكم و أسرعت النّهوض إلى حرب معاوية و أصحابه فإنّه
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 48
الجهاد
المفروض «1»
اى بندگان خدا از خدا بترسيد و با امام خودتان در رفتن به جهاد، از هم پيشى گيريد اگر من به تعداد (مسلمانان جنگ) بدر ياور داشتم (ياورى كه) اگرآنها را (به هر چيزى) دستور مى دادم فرمان مى بردند و اگر برپا مى دادم همراه من بپا مى خاستند؛ از بسيارى از شماها بى نياز مى شدم و با سرعت تمام براى پيكار با معاويه و يارانش بپا مى خاستم چون جهاد واجب واقعى، آن است.
اين سخنان گلايه آميز را در زمان خلافت خود از زبان مباركش جارى ساخته است، پس مقايسه آن زمان با اوضاع روزهاى اوليه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله مطلب روشن مى شود (از اينجا پى توان بردن چه آشوبى بود در دريا
وصاياى رسول خدا صلى الله عليه و آله از روايات زياد فريقين چنين استفاده مى شود رسول خدا صلى الله عليه و آله جريانهاى بعد از خود رابه على عليه السلام شرح داده واز جنگيدن برحذر داشته بود كه مبادا منافقين از فرصت استفاده كرده به سوى كفر بر گردند.
قال صلى الله عليه و آله لعلىّ عليه السلام إن وجدت أعواناً فبادر إليهم و جاهدهم، و إن لم تجد أعواناً كفّ يدك واحقن دمك حتى تلحق بى مظلوماً «1»
اى على اگر يار و ياورى پيدا كردى برو وبا آنها بجنگ و گرنه دست نگهدار و خونت را حفظ كن تا مظلومانه به من ملحق شوى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 50
در روايت ديگر فرمود: ياعلى إنّك ستبتلى بعدى فلا تقاتلنّ «1»
اى على بعد ازمن گرفتار مى شوى با آنان نجنگ. وقتى كه ابى سفيان آنحضرت را براى جنگيدن تحريك مى كرد فرمود: قد عهد إلىّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله عهداً فأنا عليه «2»
پيامبر تعهدى از من گرفته و من سرعهدم هستم. يونس بن حباب از انس بن مالك روايت كرده است: ما باعلى همراه رسول خدا از كنار باغى گذشتيم على گفت اى رسول خدا چه زيباست اين باغ فرمود:
باغ تو دربهشت زيباتر از آن است تا از كنار هفت باغ عبور كرديم همان سخنها تكرار شد سپس رسول خدا ايستاد ما هم ايستاديم فوضع رأسه على رأس علىّ و بكى فقال علىّ: مايبكيك يا رسول اللّه (ع) قال: ضغائن فى صدور قوم لا يبدونها لك حتىّ يفقدونى ... فاصبر لظلم
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 51
قريش إيّاك و تظاهرهم عليك، فإنّك بمنزلة هارون من موسى و من تبعه وهم بمنزلة العجل و من تبعه و إنّ موسى أمر هارون حين استخلفه عليهم إن ضلّوا فوجد أعواناً أن يجاهدهم بهم، و إن لم يجد أعواناً أن يكفّ يده و يحقن دمه ولا يفرق بينهم «1»
پس سرش را به سر على گذاشت و گريست، على پرسيد اى رسول خداچه چيز ترا
به گريه انداخت؟ گفت: كينه هائى در سينه گروهى كه تا مرا گم نكنند آن را آشكار نمى سازند وتو براى من بمنزله هارون از موسائى و تو به هارون شباهت خوبى دارى؛ زمانى كه قومش او را به ناتوانى كشاندند و چيزى نمانده بود كه او را بكشند پس به ظلم قريش صبر
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 52
كن مبادا با آنها در گير شوى آنان و پيروانان آنها مانند گوساله و تابعان آن هستند؛
موسى هارون را كه جانشين خود مى كرد به او توصيه نمود، چنانچه آنها، پس از من گمراه شدند اگر ياورى داشتى با آنهابجنگ وگرنه دست نگهدار و خونت را حفظ كن و ميان آنها تفرقه نينداز (وهمچنين تو اى على)
و كان فى وصيّته صلى الله عليه و آله يا على اصبر على ظلم الظّالمين فإنّ الكفر يقبل و الرّدة والنّفاق مع الأوّل منهم، ثمّ الثّانى و هو شرّ منه و أظلم، ثم الثّالث «1»
اى على برستم ستمكاران شكيبا باش (چون اگر مقابله كنى) كفر پيش خواهد آمد نفاق و إرتداد با اولى آنهاست سپس بادومى كه بدتر و ستمگرتر از اولى است بعد از او با سومى است. به خاطر همين وصيتهاو راز هاى فيما بين بود كه، امير مؤمنان عليه السلام فرمود: أما والبيت و المفضى
فلسفه قيام و
عدم قيام امامان(ع)، ص: 53
إلى البيت لولا عهد عهده إلىّ النّبى صلى الله عليه و آله لأوردت المخالفين خليج المنية و لأرسلت عليهم شآبيب صواعق الموت و عن قليل سيعلمون «1»
آگاه باش به كعبه و صاحب كعبه سوگند؛ اگر نبود عهدى كه با پيامبر بسته ام به يقين مخالفان را در خليج آرزوهايشان غرق مى كردم و به طور حتم صاعقه هاى مرگبار را برسر آنان فرود مى آوردم و تيرهاى شهاب را به سوى آنان پرتاب مى كردم؛ آنها به زودى مى فهمند (كه چه اشتباه بزرگى را مرتكب شده اند).
به احتمال قوى از جمله أسرارى كه درطول زمان و مخصوصاً درلحظات پايانى عمر رسول خدا با على عليه السلام در ميان گذاشت وبا هم به طور سرى گفت و شنود داشتند همين مطلب باشد كه، على عليه السلام فريب آنها را نخورد، چون پايان كار به شكست و ندامتش منتهى مى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 54
شود و پيامد اين اختلاف، يورش آوردن دشمنان دين از داخل و خارج و به از بيخ و بن بر كندن ريشه اسلام خواهد انجاميد. شمشير كشيدن تومساوى است با درهم شكستن شوكت اسلام و خوابيدن پرچم دين و خاموش شدن صداى أذان. شاهد اين سخن؛ گفتار على عليه السلام است به فاطمة عليها السلام وقتى كه او را به خانه نشينى و عدم قيامش ملامت كرد، در اين ميان صداى مؤذن به أذان بلند شد و رسيد به أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه على عليه
السلام فرمود: (زهراء) أتحبّين أن تزول هذه الدّعوة من الدّنيا قالت: لا، قال: فهو ما أقول «1»
دوست دارى اين صدا از دنيا بر كنده شود؟! گفت: نه؛ فرمود:
من هم همان را مى خواهم.
به اميد روزى كه يوسف گمگشته اش از راه برسد و دين اسلام را بر سراسر گيتى بگستراند آمين
توجّه به آينده شيعيان يكى از عوامل عدم قيام، پيش بينى و رعايت حال شيعيان در آينده بود چون آن حضرت مى دانست، در آينده (نزديك) سلطنت و قدرت بر دست آنها خواهد افتاد اگر با آنها با نيروى نا برابر، بجنگند، شكستشان قطعى و در آن صورت است با اين بهانه (كه على بعد از پيروزى، اسلاف مارا به قتل رسانيد) حكم قتل عام شيعيان را صادر خواهند نمود، به روايت ذيل توجه فرماييد.
زراره گويد: امام محمد باقر عليه السلام فرمود: إنّما سار علىّ عليه السلام بالكفّ عن عدوّه من أجل شيعتنا لإنّه كان يعلم انّه سيظهر عليهم بعده فأحبّ أن يقتدى به من جاء بعده
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 56
فيسير فيهم بسيرته و يقتدى بالكفّ عنهم بعده «1»
على عليه السلام به خاطر شعيان ما از (كشتن و غارت) دشمنان خود دارى نمود زيرا او مى دانست كه دشمنان، بعد از او بزودى بر آنها غلبه خواهند نمود پس دوست داشت كه با آنها
مانند او رفتار نمايند (از آنها در گذرند و دست تعدى به سوى آنان دراز نكنند) و در خود دارى و گذشت، به آنحضرت تبعيت نمايند.
بدينجهت بود كه على عليه السلام پس از پيروزى در جنگ جمل، با اهل بصره مدارا كرد.
بكار بن ابى بكر حضرمى گويد: شنيدم ابى عبداللّه امام صادق عليه السلام مى گفت: لسيرة على بن ابى طالب عليه السلام فى اهل البصرة كانت خيراً لشيعته ممّا طلعت عليه الشّمس إنّه عِلمَ أنّ لِلقوم دولةٌ فلو سباهم سُبيت شيعته قال قلت فأخبرنى عن القائم عليه السلام يسير بسيرته قال لا انّ عليّاً عليه السلام
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 57
سار فيهم بالمنّ لما علم من دولتهم و انّ القائم يسير فيهم بخلاف تلك السّيرة لأنّه لادولة لهم «1»
البته رفتار على بن ابيطالب عليه السلام در باره مردم بصره براى بقاى شيعه اش، از آنچه كه آفتاب بر آن مى تابد، بهتر بود چون مى دانست كه بزودى براى گروه دشمن، دولتى فراهم خواهد آمد كه اگر آنها را غارت كرده و اسير نمايد (درآينده نزديك به تلافى آن) با شيعيان او، مقابله به مثل خواهند كرد.
گفتم: آيا قائم (آل محمد امام زمان عليه السلام) هم مانند او رفتار خواهد نمود؟ فرمود: نه، زيرا براى آنها ديگر دولتى نخواهد بود.
اين گونه روايات در منابع حديثى، فراوان است كه براى نمونه اين دو حديث كفايت مى كند
تبعيت از رسول خدا صلى الله عليه و آله هيثم بن عبد اللّه رمانى گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم اى فرزند پيامبر، چرا على عليه السلام مدت بيست و پنج سال خانه نشين شد و با آنها نجنگيد اما در دوران خلافتش دست به جهاد زد؟! فرمود: على عليه السلام در كارش؛ به رسول خدا صلى الله عليه و آله تبعيت نمود كه سيزده سال در مكه با مشركين قريش نجنگيد (چون زمينه جنگ فراهم نبود) و پس از هجرت نيز در مدينه به علت كمى ياور، نوزده ماه از جنگ خود دارى نمود، همانطور كه پيغمبر صلى الله عليه و آله با ترك جنگ نبوتش باطل نشد، امامت على عليه السلام هم با خانه نشينى و ترك جنگ باطل نمى شود. «1
وجود شيعيان در صُلب آنها ابراهيم كرخى گويد: من با مردى به امام صادق عليه السلام گفتم: خدا تو را اصلاح كرده و عاقبت به خيركند آيا على عليه السلام در دين خدا قوى نبود؟ فرمود: بلى.
گفتم: پس چگونه مردم به او زور گفتند و چه مانع شد كه او از حق خود دفاع كند؟ فرمود: آيه اى در قرآن مانع او شد. گفتم: كدام آيه فرمود: اين آيه لو تزيّلوا لعذّبنا الّذين كفروا منهم عذاباً أليماً «1»
اگر مؤمنان و كفّار از هم جدا مى شدند، كافران را عذاب دردناكى مى كرديم.
خداوند در صلبهاى كافران و منافقين وديعه (وامانت)
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 60
هائى گذاشته بود كه على عليه السلام نمى خواست آنها را بكشد تا آن ودايع از صلب (و پشت) آنها بيرون آيند (در آينده متولّد شوند) پس وقتى كه آن امانتها بيرون آمدند آن شخص كه (در لوح محفوظ) مقدر است به آنها غالب آيد، غلبه مى كند، و زمام امور را به دست خود مى گيرد و با آنها مى جنگد و آنها را به قتل مى رساند.
به همين گونه است (سرگذشت) قائم ما، ظهورش تا آن زمان به تأخير مى افتد و اجازه ظهور نمى يابد كه، ودايع خدا ظاهر شود
بعد از آن است كه غالب شونده اى به آنها غلبه كند و آنها را به قتل برساند. «1
خلاصه پرسش دوم در اول كتاب نگارش يافت در اينجا براى آگاهى بيشتر از كم و كيف آن به مطالب ذيل دقت نموده و در نهايت به پاسخهاى متعدد آن توجه فرماييد
قيام ابتدائى عدّه اى از وقايع نگاران و نويسندگان اهل سنّت، نهضت امام حسين عليه السلام را يك نهضت ابتدائى و نسنجيده در شرايط نامساعد پنداشته و گفته اند:
حسين بن على عليهما السلام آنچنانكه بايد و شايد در ارزيابى قدرت و حكومت يزيد و سنجش قدرت خويش دقّت
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 62
نكرد. اين نويسندگان روى استنباط خود بر امام خرده گيرى كرده و عمل آن حضرت را بر خلاف مصلحت دانسته اند و بعضى از آنان در اعتراض خود تا آنجا پيش رفته اند كه حركت امام را براى خود او و براى اسلام ومسلمين تا روز قيامت، زيان بار دانسته اند!.
مثلًا قاضى ابوبكر بن عربى (م 540) در كتاب (العواصم من القواصم) ضمن اظهار تأسّف از اين كه چرا امام حسين عليه السلام چنين قيامى كرد؟! مى گويد: «اگر حسين بن على عليهما السلام كه بزرگ و پسر بزرگ اين امت و عالى ترين شخصيّت و پسر شريفترين شخصيّت اين امّت بود، اگر در خانه اش مى نشست يا به زراعت و دامدارى مى پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود و به خاطر مى آورد كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله از صلح حسن بن على عليهما السلام ستايش كرده بود.
و اگر او تنها به اين نكته توجه مى كرد كه حسن بن على با آن همه نيروى نظامى خود، حكومت و خلافت را از
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 63
دست داد، او چگونه مى توانست با كمك اوباش خلافت را به دست آورد؟! در اين صورت هرگز اين حادثه تأسّف بار اتّفاق نمى افتاد.» «1»
ابن خلدون (متوفاى 808 هجرى) پس از تصديق اهليت و شايستگى امام حسين عليه السلام براى قيام و زعامت مسلمانان مى گويد: «اما در باره امام حسين بايد بگويم وقتى كه فسق يزيد نزد همه مردم زمانش، ظاهر گشت، پيروان اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله در كوفه از حسين بن على عليهما السلام در خواست نمودند به كوفه برود وآنان در قيام بر ضد يزيد، او را يارى دهند. حسين نيز با توجه به فسق يزيد قيام بر ضد او را خصوصاً بر كسى كه قدرت قيام دارد، واجب دانست در اين زمينه او را گمان بر اين بود كه اهليت قيام و هم قدرت آن را دارد، گمان وى در
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 64
اهليت خود صحيح بود بلكه بيش از آن كه شرط خلافت بود، اهليت داشت؛ ولى در ارزيابى قدرت نظامى
كه بتواند در قيامش با چنين نيروئى پيروز گردد، دچار اشتباه شده بود خدايش رحمت كند» «1».
شيخ (محمد طنطاوى) مصرى مى گويد: «حسين بن على در ارزيابى قدرت نظامى خويش و سنجش نيروى حكومت، دقت نكرد و از روى خوش باورى، به كسانى كه پيرامون اورا گرفته بودند و شديداً او را براى قيام و قبضه خلافت تحريك و تشويق مى كردند، اطمينان پيدا كرد و قيام نمود ولى از طرفى قدرت بنى اميه و شدت عمل دستگاه حكومت را به حساب نياورد و از سوى ديگر فريبكارى مردم عراق را كه قبلًا پدر و برادرش را فريب داده بودند از نظر دور داشت.» «2»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 65
البته نظر رجال سياسى آن روز هم همين بود و لذا سعى مى كردند امام را از سفر به عراق منصرف كنند.
«محب الدين خطيب» مصرى در اين باره گويد: «اين همه كوششى كه اين افراد خير خواه براى منصرف نمودن حسين بن على از سفر به كوفه كردند، بى نتيجه ماند و سر انجام، حسين اقدام به سفرى كرد كه براى خودش و براى اسلام و امت اسلامى تا امروز و تا قيامت زيان آور بود و همه اين زيانها به سبب جنايتى بود كه شيعيان وى مرتكب شدند؛ زيرا شيعيان او بودند كه از روى نادانى و غرور چنين فتنه انگيزى و ايجاد شرّ و اختلاف كرده، حسين بن على را براى قيام و سفر عراق بر انگيختند» «1» آنچه اين نويسندگان
از راه دلسوزى مى گويند، اين
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 66
است كه براى امام عليه السلام در ارزيابى اوضاع (العياذ باللّه) اشتباه روى داد و قساوت قلب و سختى بنى اميه و نيروى نظامى مقتدر حكومت آنها به حساب نيامده و امام در معرض آنهمه ظلم و ستم و جنايات قرار گرفت.
آرى با توجه به مطالب بالا و امثال آن، آنها كه به قيام امام حسين عليه السلام اعتراض مى كنند، منشأش همين است كه هدف قيام را تشكيل حكومت و به چنگ آوردن خلافت مى دانند و چون با بررسى عميق تاريخى اوضاع را مساعد با چنين قيامى نمى بينند، زبان به اعتراض باز كرده گاهى مردم كوفه را مقصّر قلمداد مى كنند كه به امام وعده هاى فريبنده دادند و به وعده هاى خود عمل نكردند، گاهى هم آرزومند مى شوند كه كاش امام، با آن سوابق بيوفائى كه از اهل كوفه داشتند، به قول آنها اعتماد نكرده بود.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 67
(بنا به عقيده اين نويسندگان) فرضاً اگركوفيان هم پاى قول خود مى ايستادند باز آنان تاب مقاومت در مقابل نيروهاى متشكل حكومتى كه بيت المال كشورهاى اسلامى در اختيار آنان بود، نداشتند آنها اين نقطه يعنى عدم موازنه در ميان نيروهاى وعده اى و فرضى امام، و نيروهاى بنى اميه را مسلّم مى گيرند» «1»
پس اگر
براى پى بردن به واقعيت عاشورا تنها به شيوه تاريخى و نقلى اكتفاء نماييم، نتيجه همان خواهد بود كه اين نويسندگان به آن رسيده اند. و اگر بخواهيم به نتيجه درستى دست يابيم، بايد افزون بر عنايت به تاريخ، به قرينه هاى ديگر و روايات وارده در امام شناسى نيز اهتمام ورزيده و علاوه بر اثبات اعتبار صدورى حادثه عاشورا، به اصول و قواعد حاكم بر آنها
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 68
نيز توجه داشته باشيم.
به نظر همين نويسندگان اساس قيام امام براى طلب حكومت بود و شكست آن راهم به علت اشتباه در ارزيابى نيروى كوفه و موازنه قوا مى دانند؛ و نتيجه مى گيرند كه امام با عدم امكان پيروزى، ظن پيروزى پيدا كرد، پس معذور مى باشد؛ غافل از اينكه امام از قدرت مادى و نظامى بنى اميه كاملًا آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمنى اين دودمان را با خاندان رسالت از ياد نبرده بود و نيز سابقه بى وفائى مردم كوفه براى او واضح و محرز بود، به خاطر همين سوابق بود كه امام پسر عمو و مورد اعتماد خود، مسلم بن عقيل را، به عنوان نائب و براى بر رسى اوضاع، به كوفه فرستاد و جانب احتياط را حفظ نمود و تا نامه مسلم نرسيده بود، امام از حركت باز ايستاده بود. و ضمناً رأى و نصيحت بزرگان را رد نمى كرد، بلكه گاهى صريحاً قبول مى كرد كه آنها از جنبه عاطفى و علاقه اى كه به امام داشتند،
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 69
مصلحت دنياى او را مى خواستند ولى امام در وادى ديگر سير مى كرد او مصلحت دين و مصلحت اسلام را بر مصالح دنيوى ترجيح مى داد و مسؤليتى كه داشت، از نظر او بسيار بسيار خطير بود و لذا نمى توانست از مصالح دينى براى حفظ جان خود و كسانش صرف نظر نمايد.
آنچه كه مسلّم است نه تنها امام حسين بلكه هيچ يك از امامان ابتدائاً قيام نكرده اند، بلكه شرائط بگونه اى پيش مى آمد مجبور به قيام مى شدند.
مانند جنگهاى امير مؤمنان عليه السلام كه هر سه جنگ (جمل و صفين و نهروان) را بر امام تحميل كردند و هر كدام در اثر ياغى گرى و نافرمانى گردانندگان آنها بود و همچنين قيام امام حسن عليه السلام در اثر لشگر كشى معاويه پيش آمد و قيام امام حسين عليه السلام نيز در اثر تحميل خواسته هاى نامشروع يزيد و علتهاى ديگر كه متعاقباً خواهد آمد، انجام گرفت
علل قيام پيش از شروع به بررسى علتهاى قيام، نكته اى را كه نبايد از نظر دور داشت، اين است كه: اگر امام در مكه يا در مدينه مى ماند و در آنجا به شهادت مى رسيد، امروز تاريخ در باره او چه قضاوتى مى كرد؟! يزيد كه غير از بيعت به چيز ديگرى راضى نبود و امام نيز مى دانست كه بيعت با يزيد
خدا حافظى با دين و تن دادن بر ذلّت است و او هم به هيچ قيمتى اين كار را نخواهد كرد «1».
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 71
و يزيد نيز دست بردار نخواهد بود و در نهايت (بدون شك) به شهادت خواهد رسيد چناچه خود امام در موارد مختلف به اين معنا اشاره فرموده است. «من به هر پناهگاهى پناهنده شوم، آنها مرا پيدا كرده و خواهند كشت» اگر امام در مدينه يا مكه مى ماند و يا به يمن مى رفت، تأثيرى به اصل قضيه نمى گذاشت و امام
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 72
در همه حال در تير رس جباران حكومتى بود و در آخر به شهادت مى رسيد و امروز تاريخ مى گفت: اگر حسين عليه السلام به كوفه اى كه 18 هزار نامه برايش فرستاده بودند، مى رفت و تحت حمايت كوفيان و زير چتر نصرت و يارى آنان قرار مى گرفت، مسلّماً كشته نمى شد و از دست جباران بنى اميه جان سالم بدر مى برد. غافل از اينكه در آن روز همه جا قتلگاه حسين بود و حسين عليه السلام با حركت خود به سوى كوفه، خود را از اين قضاوت نارواى بعدى تاريخ، رهانيد و اگر به پيش آمدهاى زنجير وار آن روز توجه شود وجدانهاى بيدار قضاوت خواهد كرد كه امام عليه السلام به جز آن راهى
كه انتخاب نمود، راه ديگرى نداشت.
واما در باره علل قيام و اينكه امام چرا خلافت يزيد را قانونى و اسلامى نمى دانست و بيعت نكرد چون، 1- تصويب خلافت يزيد، مردم را گمراه مى كرد.
2- قبول خلافت يزيد ضربه سختى بود كه با دست
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 73
امام بر پيكر اسلام وارد مى آمد.
3- تأييد خلافت يزيد يك دروغ صريح بود و امام دروغ نمى گويد.
4- اين كار بر خلاف وجدان بود و امام برخلاف وجدان كارى انجام نمى داد.
5- با پذيرفتن خلافت يزيد امام به طور كامل خلع سلاح مى شد ديگرقدرت اعتراض نداشت بايد نشسته نظاره گر پايمال شدن اسلام مى بود.
6- اين كار كمك به گناه و تجاوز بود كه امام به هيچوجه آن را انجام نمى داد.
7- يزيد براى تثبيت حكومت خويش و گرفتن انتقام كشته هاى بدر و رهائى از حقارت خود و خاندانش وو ..
از امام دست بردار نبود.
8- امام نميتوانست خلافت ضد اسلام يزيد را بپذيرد وآن را قانونى اعلام و فاتحه اسلام را بخواند علاوه بر علل فوق، به علتهاى ديگر نيز توجه نماييد
نامه به فرماندار در پانزدهم رجب سال شصت هجرى معاويه به هلاكت رسيد؛ پسرش يزيد در حوران بود ضحاك بن قيس يكى از بزرگان شام فوراً نامه اى به او فرستاد و پيغام داد هر چه زودتر خود را به دمشق
برساند.
يزيد سه روز پس از دفن معاويه خود را به دمشق رسانيد و از اهل شام بيعت گرفته و در اريكه قدرت و فرمان روائى مستقر شد و زمام امور را به دست گرفت؛
نامه ها به شهرها و استانها ارسال داشت و استانداران و فرمانداران را از هلاكت پدرش مطلع ساخت. يك نامه هم به وليد بن عتبة ابن ابى سفيان، فرماندار مدينه فرستاد و در آن نامه او را از مرگ پدرش مطلع ساخته و ادامه داده بود، پدرم به من سپرده است كه هميشه از آل
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 75
ابى تراب به هوش باشم چون آنها خونريز و سفّاكند و مى دانى كه خداوند بوسيله آل ابى سفيان، انتقام خون عثمان مظلوم را خواهد گرفت؛ اين نامه كه به تو رسيد از تمامى اهل مدينه بيعت بگير سپس ديد نوشته كوچكى «1» روى آن نامه الصاق شده و در آن مخصوصاً از چند نفر، بدينگونه نام برده است «خذالحسين و عبداللّه بن زبير (و عبدالرّحمن بن ابى بكر) و عبداللّه بن عمر بالبيعة أخذاً شديداً (ليس فيه رخصة «2») و من أبى فاضرب عنقه و ابعث إلىّ برأسه «3»
حسين و عبدالله ابن
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 76
زبير (و در بعضى نسخه ها عبدالرحمن پسر ابوبكر) و عبدالله پسر عمر را با شدت
هر چه تمامتر بازداشت كرده و از آنها براى من بيعت بگير (بدانكه در اجراى اين دستور ترديدى به خود راه مده كه هيچ) عذرى براى عدم اجراى فرمان و امتناع از به اجرا در آوردن آن، از تو پذيرفته نخواهد شد و هر كدام از آنها سرپيچى نمايد، گردنش را زده و سرش را براى من بفرست».
فرماندار عبدالرحمن بن عمروبن عثمان «1» يا عبد اللّه بن عمرو «2» را بعد از نصف شب براى احضار امام و ابن زبير فرستاد.
ابن زبير از اين دعوت نابهنگام به شك افتاد وامام با نقل خوابى كه ديده بود (آتش به خانه معاويه افتاده و منبر
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 77
او سرنگون شده است «1») شك او را برطرف نمود «2» و فرمود: به نظر من معاويه هلاك شده است و مى خواهند شبانه (مارا خفه كرده) از ما بيعت بگيرند.
عبد اللّه بن زبير همان شب به مكه گريخت ولى امام عليه السلام از جوانان و غلامان بنى هاشم، سى نفر افراد مسلح «3» را با خود آورده و در اطراف قصر مستقر كرد، خود به تنهائى در مجلس وليد حضور يافت.
وليد خبر مرگ معاويه را به عرض امام رسانيد: سپس مسئله بيعت را به ميان آورد. امام فرمود: مِثلى لايُبايع سرّاً فاذادعوت النّاس الى البيعة، دعوتنا معهم فكان أمراً واحداً «4»
مثل من نبايد مخفيانه بيعت كند فردا مرا با
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 78
مردم براى بيعت دعوت مى كنى تا كار يك نواخت انجام گيرد. وليد از اين گفته امام قانع شد ولى مروان بن حكم گفت: اگر حسين الآن از چنگ تو جان سالم بدر برد، ديگر نمى توانى از او بيعت بگيرى همين حالا يا بيعت و يا گردنش را بزن (اگر به دستور يزيد اطاعت نكنى خودم جريان را مستقيماً به يزيد گزارش خواهم داد) امام فرمود: اى فرزند زرقاء! «1» تومرا مى كشى يا او كذبت و أثمت «2»
دروغ گفتى و مرتكب گناه گشتى.
سپس رو به وليد كرد و فرمود: اى امير ما خاندان نبوت
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 79
و مركز رسالت و خانه مان فرودگاه فرشتگان و محل نزول رحمت الهى است، خداوند (دَرِ) نبوت را، با ما گشود و با ما به پايان مى برد. يزيد فردى شرابخوار و خونريز و متجاهر به فسق است، مثل من به مانند او بيعت نمى كند فردا شما و ما رايزنى مى كنيم ببينيم، چه كسى شايسته خلافت است «1» اكنون در انتظار آن هستم كه چه حوادثى پيش آيد.
وليد پس از شنيدن نظر امام عليه السلام (فهميد كه بيعتى صورت نخواهد گرفت) در گفتارش شدت بخشيد و صداها بلند شد و در اين حال بود 19 نفر از ياران امام كه در پشت درِ قصر ايستاده بودند با شمشيرهاى كشيده به يارى امام شتافته و آن
حضرت را از دست آنها رهانيده و با عزّت تمام، به منزلش برگرداندند.
مروان به وليد گفت: به حرف من گوش ندادى به خدا
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 80
قسم (با وجود برادران شجاع و نيروى توانمندى كه حسين دارد) ديگر نمى توانى به او دسترسى پيدا كنى.
وليد گفت: اى مروان! ديگرى را توبيخ كن؛ تو مرا به كارى وا مى داشتى كه تباهى دين من درآن بود! اگر حسين از بيعت امتناع كند من او را بكشم؟! «واللّه لا أظنّ امرأيحاسب بدم الحسين إلّا خفيف الميزان يوم القيامة «1» ولاينظر اللّه اليه و لايزكّيه و له عذاب أليمٌ «2»
واللّه لا أحبّ أنّ لى ما طلعت عليه الشّمس و غربت عنه من مال الدّنيا و مُلكها و أنّى قتلتُ حسيناً «3»
به خدا قسم گمان نمى كنم كسى را در روز قيامت از خون حسين بازخواست نمايند (رستگار شود نه، بلكه به يقين) ميزان اعمالش سبك خواهد شد؛
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 81
خداوند با ديده رحمت بر او نمى نگرد؛ و او را پاك نمى كند و بر اوست، عذاب دردناك، به خدا قسم دوست ندارم در مقابل كشتن حسين؛ سلطنت و ثروت همه دنيا را بمن دهند».
أسماء دختر حارث بن هشام (زن وليد) وقتى از جريان فيما بين امام و وليد اطلاع يافت، به وليد پرخاش نمود (كه
تو چرا با امام اين گونه برخورد كرده اى؟!) وليد معذرت خواهى كرد كه او اول مرا سب كرد (با من درشتى نمود) قالت أتسبّه و تسبّ أباه إن سبّك فقال لا أفعل أبداً «1»
اسماء گفت: اگر او تورا سب نمايد (و به تو بد گويد) تو نيز، به او و پدرش ناسزامى گوئى؟! گفت:
ابداً اين كار را نخواهم كرد.
امام عليه السلام پس از صدور حكم شديد اعدام و سختگيرى دژخيمانى مانند مروان و ...، چاره اى جز اين نداشت
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 82
كه براى هميشه وطن خود را ترك و قبر عزيزانش را وداع گويد و با عيالات خود جلاى وطن و سرگردان بيابانها شود.
چون اگر ميماند و اهل بيتش را در آنجا نگهميداشت، خود حضرتش اعدام و آنها نيز اسير مى گشتند و اگر تنها مى رفت باز عيالاتش را گروگان گرفته و باز داشت مى كردند، تا خود را تسليم نمايد؛ يا طبق روايات دستور آسمانى اين بود، كه مصلحت بقاى دين، در اسارت آنها و رسوائى يزيد بود. پس چاره اى جز اين نداشت كه آنها را بهمراه خود ببرد
درد دل با جدّ بزرگوار همان شب به كنار قبر جدّبزرگوارش آمد، نورى از قبر به سوى او تابيد «1» پس رو به قبر عرض كرد: سلام بر تو باد اى فرستاده خدا من حسين فرزند
فاطمه جوجه تو و
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 83
فرزند جوجه ات «1» و نوه جاگذاشته تو در ميان امّتت هستم اى پيامبر خدا، بر عليه آنها شاهد باش، آنها مرا خوار كرده و حرمت مرا نگه نداشتند؛ اين است شكايت من از آنها تا پيش تو آيم.
آن شب تا صبح به خواندن نماز مشغول گشت «2».
صبح همان شب مروان امام را ديدار كرد و اظهار داشت خير دنيا و آخرت تو در بيعت با يزيد است!!.
در پاسخ مروان بن حكم فرمود: «انّا للّه و انّا إليه راجعون و على الإسلام السّلام اذ قد بُلِيَتِ الأُمّة براعٍ مثل يزيد ... «3»
اين جمله استرجاع را در هنگام نزول مصيبت
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 84
و فاجعه مى گويند يعنى بايد فاتحه اسلام، خوانده شود كه امت اسلام به زمامدار و رهبرى مثل يزيد مبتلا گشته است در حالى كه از جدم شنيده ام كه خلافت بر آل ابى سفيان حرام است «1» و فرمود:
اذا رأيتم معاويه على منبرى فابقروا بطنه هر وقت معاويه را در منبر من ديديد، شكمش را بشكافيد.
اهل مدينه او را در منبر رسول خدا ديدند ولى شكم او را ندريدند پس خداوند آنها را به يزيد فاسق، مبتلا ساخت و ... «2»
شب دوم (دستور تدارك سفر را صادر فرمود و خود) نيز در
كنار قبر جد بزرگوار ركعتهائى خواند و سپس (دست به دعا برداشت) و گفت: خدايا اين قبر پيامبرت محمد صلى الله عليه و آله است و من فرزند دختر اويم، كارى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 85
كه براى من پيش آمده است، آگاهى.
خدايا، من معروف را دوست دارم و از منكر گريزانم اى صاحب جلالت و كرامت بحق اين قبر و كسى كه در آن آرميده براى من كارى را، اختيار نما كه رضاى تو و پيغمبرت در آن است (اين را گفت) و گريست.
نزديك صبح سرش را بر روى قبر گذاشت و چرتى زد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديد با گروهى از فرشتگان كه از چپ و راست و پيش روى او مى آيند. حسين را به سينه اش چسبانيد و ميان ديدگانش را بوسيد و گفت:
حبيبى يا حسين كأنّى أراك عن قريب مرمّلًا بدمائك مذبوحاً بأرض كربلا بين عصابة من أمّتى و أنت مع ذالك عطشان لاتُسقى و ظمآن لاتُروى و هم بعد ذالك يرجون شفاعتى لا أنالهم اللّه شفاعتى يوم القيامة.
حبيبى ياحسين إنّ أباك و أمّك و أخاك قدموا علىّ وهم
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 86
مشتاقون إليك. فبكى الحسين (الخبر) «1»
حبيب من اى حسين! من تو را مى بينم بزودى در ميان گروهى از امت من، به
خونت آغشته اى (و در كربلا سر بريده شده اى) در حالى كه عطشانى آبت نمى دهند ولب تشنه اى سيرابت نمى كنند و بااين حال (قاتلين تو) به شفاعت من اميد وارند، خداوند در روز قيامت شفاعت مرا به آنها نرساند.
حبيبم اى حسين پدر و مادر و برادرت، مشتاق ديدار توأند. پس امام حسين عليه السلام گريست. (تا آخر خبر)
ناگفته نماند چون رسول خدا علاوه براين كه جريان كربلا را قبلًا از جبرئيل امين، كراراً شنيده بود، از نتيجه تصميم قطعى فرزندش، در عدم بيعت به يزيد نيز اطلاع داشت و مى دانست كه نهايت اين كار به كجا
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 87
خواهد انجاميد، بدينجهت حسينش را، از آينده آگاه ساخت، زيرا نتيجه بيعت نكردن با يزيد مساوى بود با نابودى خود او و خاندانش
خروج شبانه در طول بيست و چهار ساعت بازهم مأمور فرماندار براى احضار امام به سراغ وى رفت، اما آن حضرت از ملاقات مجدد خود دارى نمود «1» و از مجموع اين قرائن استنباط كرد كه خطر جدى و خيلى شديد، اورا تهديد مى كند و بايد هرچه سريعتر تصميم نهايى گرفته شود؛ با اين شرايط پيش آمده، آيا امام ميتوانست به نيروى نظامى متوسل شود يا بيعت كند و آزاد بگردد!؟
البته كه، نه.
امام با همه ناراحتى فكرى كه از اين حادثه تلخ
دامنگيرش شده بود، و در فرصت كمى كه داشت، توانست راه سومى را انتخاب كند.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 88
يك راه عاقلانه و خردمندانه كه از شخصيتى مانند او غير از آن انتظار نمى رفت، و آن راه مقاومت و دفاع بود.
از آنجا كه بايد در راه دفاع تا ممكن است از فتنه و خون ريزى جلو گيرى شود؛ تصميم گرفت براى مدت نامعلومى از وطن خود مدينه، صرف نظر كند و بجائى برود كه هم از خطر دور باشد و هم بتواند در آنجا اوضاع سياسى را زير نظر داشته و بررسى نمايد، براى اين كار هيچ جائى مناسبتر از مكه نبود چون حرم الهى و مركز جهان اسلام و دور از خطربود.
حضرت با افراد خانواده اش در تاريكى شب «1»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 89
مخفيانه، شهر مدينه را ترك نمود، و اين آيه را كه (حضرت موسى عليه السلام هنگام فرار از ترس فرعون، خوانده بود) مى خواند: فخرج منها خائفاً يترقّب قال ربّ نجّنى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 90
من القوم الظّالمين «1»
در حالى كه (اطرافش را مى پائيد) از شهر؛ هراسان بيرون رفت و گفت: خدايا مرا
از گروه ستمگران رهائى بخش (و نجاتم ده).
پرده تاريك شب مانع از آن بود كه دژخيمان اموى، خروج حضرت را ببينند چون آنها احتمال نمى دادند كه امام با برادران و نزديكان شجاعى كه دارد، شهر را ترك گويد و از زير سلطه آنان دور شود و گرنه پيرامون خانه امام مأمور مى گماردند و از خروج آن حضرت ممانعت بعمل مى آوردند.
برادرش عمر أطرف، هنگام خروج، به امام عليه السلام گفت:
(برادر) از عمويم امام حسن شنيده ام كه أميرمؤمنان عليه السلام كشته شدن تورا خبر داده است، پس خير و صلاحت در آن است كه با يزيد بيعت كنى!.
امام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر كشته شدن مرا به پدرم
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 91
خبر داده و اينكه تربت من نزديك تربت او خواهد بود.
(برادر!) آيا گمان مى كنى آنچه را كه تو مى دانى من نمى دانم؟! (و آيا خيال مى كنى گفته آن بزرگان به وقوع نخواهد پيوست و اخبار غيبى آنان پيش نخواهد آمد!).
من ابداً به پستى تن درنمى دهم؛
بايد (مادرم) فاطمه درحالى باپدرش ملاقات كند، كه به خاطر اذيّت و آزارى كه (بعد از او) از امّت، به ذرّيّه اش رسيده است، شكايت نمايد و از ورود آنها به بهشت، ممانعت به عمل آورد. «1»
برادر ديگرش محمد حنفيّه پيشنهادهائى كرد و اصرار ورزيد كه (به خاطر دفع خطر از خود و اهل بيتش اگر چه در) ظاهر به يزيد بيعت كند ولى به صورت زير زمينى فعّاليّت
نمايد. در پاسخ او فرمود: فأين أذهب پس به كجا روم؟! گفت: به مكه و اگر در آنجا نيز مزاحم
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 92
تو شدند، سر به كوه وبيابان بگذار و يا شهر به شهر بگرد تا ببينى كار به كجا منتهى مى شود «1» و بگونه اى به استقبال كارها برو كه مشگلتر از پشت كردن به آن نباشد (و پشيمانى ببار نياورد.) «2»
در پاسخ برادرش فرمود: اى برادر! اگر در دنيا پناهگاه و آرامگاهى براى من نباشد، باز من به يزيد بيعت نمى كنم كه (حكومت ناحق او را تأييد و امضاء نمايم)
در اين حال محمد گريه كرد (چون مى دانست بيعت نكردن امام مساوى است با شهادت او)
امام فرمود: برادر خدا جزاى خيرت دهد من به مكه عزيمت مى كنم و ... «3»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 93
ام سلمه زن رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد «1» و گفت: من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: فرزندم حسين در سرزمين عراق در زمين كربلا كشته مى شود و از خاك آن، برايم داده است كه آن را در شيشه نگهدارى مى كنم. امام فرمود: يا أمّاه وأنا أعلم أنّى مقتول مذبوح ظلماً و عدواناً و قد شاء اللّه عزّ و جلّ أن يرى حرمى و رهطى مشرّدين و أطفالى مذبوحين مأسورين مقيّدين و هم
يستغيثون فلا يجدون ناصراً قالت ام سلمة واعجبا فأنَّى تذهب و أنت
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 94
مقتول اى مادر،! من هم مى دانم كه كشته مى شوم و سرم مظلومانه، از تنم جدا مى شود و خداى عزّ و جلّ اين طور خواسته كه حرم و تبارم را، رانده شده و بچه هايم را سربريده و اسير و به زنجير كشيده شده، ببيند، (چون حفظ و حراست از اسلام و بقاى دين اين را مى طلبد)
در حالى كه فرياد استغاثه آنها بلند مى شود (كسى به به فرياد آنها نمى رسد و) ياورى نمى يابند (كه از خود دفاع كنند).
ام سلمه گفت: اى واى، جاى تعجب است (با اينكه اينهارا مى دانى) پس به كجا مى روى،! مى روى كه كشته شوى؟! فرمود: اگر امروز نروم فردا و پس فردا مى روم بخدا از مرگ گريزى نيست. من روز و ساعتى كه كشته مى شوم و محلى كه در آن دفن مى شوم، مى شناسم همان طور كه تورا مى شناسم، و به آنجا نگاه مى كنم، همچنانكه به تو نگاه مى كنم.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 95
مادر!، دوست مى دارى مدفن و آرامگاه خود و يارانم را به تو نشان دهم. ام سلمه گفت: بلى.
امام تربت خود و اصحابش را به او نشان داد «1» سپس (با اعجاز امامت) مشتى از خاك كربلا برداشت و به ام سلمه
داد و به او سفارش كرد آن را در شيشه اى نگهدارد هر وقت ديد آن خاك، خون شده پس بداند كه امام به شهادت رسيد ام سلمه روز عاشورا ديد خاك هر دو شيشه تبديل به خون و خون از آن دو مى جوشد و فوران مى كند. «2»
(موقع حركت امام عليه السلام) زنان و دختران بنى هاشم ناله
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 96
سر دادند و امام آنها را امر به سكوت كرد و فرمود: شما را به خدا اين كار را نكنيد (صداى خود را بر خلاف رضاى خدا و رسولش، بلند نكنيد كه دشمن خبردار شود و از رفتن ما جلوگيرى نمايد) گفتند: چگونه گريه نكنيم الان براى ما مانند روزى است كه پيامبر و على و فاطمه و حسن و زينب و ام كلثوم (دختران رسول خدا) از دنيا رفتند و ... «1»
عبد اللّه بن عمر هم اصرار داشت حضرت در مدينه بماند امام فرمود: اى عبد اللّه از خوارى دنياست كه سر يحيى بن زكريا را به زنا كارى از زناكاران بنى اسرائيل هديه كنند و سر مرا هم به زنا كارى از زناكاران بنى اميه هديه خواهند برد!.
آيا ندانسته اى كه بنى اسرائيل ميان طلوع صبح تا طلوع خورشيد هفتاد نفر از انبيا را كشتند و همان روز هم به
فلسفه قيام و
عدم قيام امامان(ع)، ص: 97
طور عادى مشغول كسب و كار خود شدند كأنّه چيزى به وقوع نپيوسته (و آب از آب تكان نخورده) است.
خداوند براى مجازات آنها شتاب نكرد ولى بموقعش آنها را به سختى گرفت و با قدرت تمام از آنها انتقام كشيد و به سزاى اعمالشان رسانيد. «1»
عبد اللّه فهميد كه امام تصميم جدى گرفته كه مدينه را ترك نمايد گفت: يا أباعبداللّه اكشف لى عن الموضع الّذى لم يزل رسول اللّه يقبّله منك فكشف عن سرّته فقبّلها ثلاثاً و بكى «2» فقال عليه السلام له: اتّق اللّه يا ابا عبدالرحمن لا تدعن نصرتى «3»
اى اباعبدالله محلى را كه پيغمبر دائماً آنجارا مى بوسيد برايم باز كن.
امام نافش را باز كرد پسر عمر، سه مرتبه ناف امام را
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 98
بوسيد و گريه نمود. امام فرمود: اى اباعبد رحمان از خدا بترس، يارى كردن مرا از دست نده (از كمك كردن من خود دارى منما).
اما آن بى سعادت با اينكه با چشم خود ديده بود، پيامبر با حسين عليه السلام چه رفتارهائى داشت، باز زندگى پنج روز دنيا را با سعادت هميشگى معاوضه كرد و به نور ديده رسول خدا صلى الله عليه و آله (پشت كرد و) كمك ننمود. أللّهمّ اجعل عواقب امورنا خيراً آمين
شب يكشنبه دو روز به آخر ماه رجب، امام شبانگاه از مدينه به سوى مكه حركت نمود و روز جمعه سوم شعبان به مكه وارد شد و اين آيه را
تلاوت فرمود ولمّا توجّه تلقاء مدين قال عسى ربّى أن يهدينى سواءالسّبيل «1»
و در خانه عباس بن عبدالمطلب سكونت كرد. «2
نامه هاى فراوان كوفيان كه از جريان ورود امام به مكه اطلاع يافتند، شروع به فرستادن دعوت نامه هاى فراوان كردند، هر نامه از سوى يك يا چند نفر نوشته مى شد كه امام را با اصرار زياد و با عناوين گوناگون مانند اينكه، اى فرزند رسول خدا ما پيشوا نداريم، از نعمان فرماندار يزيد، اطاعت نمى كنيم، به خدا قسم، نه به نماز جمعه او حاضر مى شويم و نه به نماز جماعت او مى رويم و ...، امام را براى سفر به كوفه تشويق وترغيب مى كردند.
نامه ها طورى به سوى امام سرازير شد حتى دريك روز
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 100
ششصد نامه رسيد تا دوازده هزار (يا هيجده هزار «1») نامه، رويهم انباشته شد و مضمون همه آنها در خواست تعجيل در حركت به سوى كوفه و به دست گرفتن زمام امور كشور بود، امام به هيچ يك از اين نامه ها جواب نداد و آخرين نامه كه به خدمت امام رسيد از شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و يزيد بن حارث و عزرة بن قيس و عمرو بن حجاج و محمد بن عمير بن عطارد بود (كه بعدها همه اينها از سركردگان و فرماندهان
لشگر عمر بن سعد در كربلا بودند) و در اين نامه نوشته بودند مردم بى صبرانه در انتظار ورود شما به كوفه به سر مى برند.
«فالعجل العجل يابن رسول اللّه، فقد اخضرّت الجناب و أنيعت الثّمار و أعشبت الأرض و أورقت الأشجار فاقدم اذا
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 101
شئت فانّما تقدم على جند مجنّدة «1»
پس بشتاب بشتاب اى پسر رسول خدا همه جا سبز گشته و ميوه ها رسيده و زمين پر از گل و گياه شده و درختان، برگ در آورده است پس اگر خواستى بيا البته (از بابت كمك و سرباز نگران مباش چون) مى آيى به سوى ارتشى كه آماده كارزارند» در صورت بروز جنگ، قشون مجهّز و جواب گو دارى وقتى كه خورجينها از نامه هاى اهل كوفه پر شد حضرت در پاسخ آن همه نامه ها به يك نامه اكتفا نمود.
من از مضمون نامه هاى شما و آنچه كه درخواست كرده ايد و چگونه اظهار محبت نموده ايد، اطلاع يافتم و من برادر و پسر عمو و مورد اعتماد از اهل بيت خودم، «مسلم بن عقيل» را به سوى شما گسيل داشتم تا واقعيت كار شما را به من گزارش دهد.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 102
كيفيت اجتماع (و وفادارى شما را بر رسى كرده به اطلاع من برساند) اگر گواهى داد كه گفتارشما
با كردارتان يكى است، به اطلاع من برساند و به خواست خدا من هم، به سوى شما خواهم آمد. «1»
با دقت در نوشته امام براى ما روشن مى شود كه آن حضرت هيچوقت جانب احتياط را از دست نداده است، و مانند دنيا طلبان و تشنگان قدرت و رياست با عجله و شتابان به سوى كوفه حركت نكرد بلكه تا نماينده مورد اعتماد و پسر عمويش جريانها راتأييد نكرده بود، به آن همه نامه ها و نويسندگان آنها، اعتماد و اعتنائى نداشت و به اظهار فداكارى و جان نثارى كوفيان ترتيب اثر نمى داد و به سوى كوفه حركت نمى كرد
اعزام مسلم عليه السلام امام عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام را با همراهى قيس بن مسهر صيداوى، و عمارة بن عبد اللّه سلّولى و عبدالرّحمن بن عبد اللّه أزدى به سوى كوفه اعزام نمود و دستور داد با دقت اوضاع اهل كوفه را زير نظر گرفته و اجتماع آنها را بررسى نمايد اگر كردارشان را برابر گفتارشان ديد، هر چه زودتر امام را مطلع سازد. «1»
حضرت مسلم عليه السلام نيمه ماه رمضان مكه را از راه مدينه به سوى كوفه ترك نمود. سر راهش، به حرم رسول خدا
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 104
صلى الله عليه و آله وارد شد و بستگان خود را وداع گفته
«1» و دو نفر بلدچى از طائفه قيس، برداشت و به سوى كوفه حركت نمود. متأسّفانه بلدچى ها راه را گم كردند و از تشنگى جان باختند در لحظات آخر سمت كوفه را تشخيص دادند و اشاره نمودند كه از اين سمت برويد!. «2»
مسلم رضى الله عنه با هزاران زحمت خود را به محلى كه آب داشت رسانيد و آرامش خود را باز يافت.
جريان را به امام نوشت و اجازه خواست برگردد ولى بعد از چند روزى نامه امام به دست او رسيد كه بى درنگ به سوى كوفه حركت كند، او هم بدون معطلى حركت نموده و روز پنجم شوال به كوفه وارد شد «3» و
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 105
در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى نزول كرد. «1»
مردم كوفه به گونه اى، به سوى حضرت مسلم عليه السلام هجوم آورده و به امام بيعت كردند كه تعداد آنها به هيجده هزار نفر «2» يا بيست و پنج هزار نفر «3» و يا برابر حديث شعبى به چهل هزار نفر «4» و يا طبق نامه خود حضرت مسلم عليه السلام به امام (كه در ذيل مى آيد) به صد هزار نفر رسيد
نامه مسلم حضرت مسلم عليه السلام نامه اى به عابس بن ابى شبيب شاكرى داد كه خيلى سريع به امام برساند و آن حضرت را
از جريانات كوفه مطلع ساخت و دعوت نمود كه هر چه زودتر به سوى كوفه رهسپار شود. «1»
اين نامه بيست و هفت روز پيش از شهادت او بود «2»
مقدارى از نامه هاى اهل كوفه را نيز به پيوست نامه خود ارسال نمود و نوشت: عجّل القدوم يابن رسول اللّه فإنّ لك بالكوفه مأة ألف سيف فلا تتأخّر «3» انّ الرّائد لا يكذب
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 107
أهله انّ جمعَ أهل الكوفة معك فأقبل حين تقرأ كتابى والسّلام «1»
بشتاب اى فرزند رسول خدا، يكصد هزار نفر شمشير زن براى يارى تو آماده كار زارند؛
پس تأخيرنكن، هيچوقت شخص امين به اهلش دروغ نمى گويد (آنچه مى گويم حقيقت است،) اكثريت قريب به اتفاق مردم كوفه آمادء پشتيبانى از شما هستند پس نامه مرا كه خوانديد فوراً به سوى كوفه حركت كنيد.
آيا مى توان گفت: اين گزارش مسلم از روى طغيان احساسات بوده است؟!
آيا اينكه او پس از نزديك چهل روز تحقيق نتوانسته بود از اوضاع سياسى و اجتماعى كوفه آگاه گردد و آنچه نوشته بود سطحى و بى ارزش بوده است؟!
امام بعد از رؤيت اين نامه چه عذرى داشت كه از حركت خود دارى كند. ولى باز شتاب نكرد تا .
دژخيمان در لباس احرام خبرهاى گوناگون از اوضاع كشور به امام مى رسيد كه روز به روز تكليف امام
را سنگين تر مى كرد.
مانند اين خبر كه يزيد گروهى از گارد مخصوص خود را با فرماندهى عمرو بن سعيد بن عاص به عنوان حاجى و زائر به مكه اعزام داشته و به آنها دستور أكيد داده است كه، امام را در اولين فرصت، دستگير كرده همراه خود به شام ببرند و اگر نتوانستند در همانجا به قتل رسانده و سرش را بفرستند. «1»
امام پس از شنيدن اين خبر، حج خود را تبديل به إفراد
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 109
نمود و آماده بيرون رفتن از مكه شد تا در حرم الهى خونريزى نشود «1». چون مأمورين اعزامى يزيد، پس از ورود حتماً براى دستگيرى امام، اقدام عملى مى كردند و امام نيز از خود دفاع مى نمود در نتيجه اين دفاع، خون ريزى شروع شده و احترام حرم خدا برداشته مى شد.
اين پيشامدها دست به دست هم داده، در روز هشتم
ذيحجه، امام را «2» مجبور به خروج از مكه نمود
امّابه كجا!!! زمين با اين وسعت را، به آنحضرت و خاندانش تنگ كردند؛ ديگر هيچ جائى براى او امن نبود و هيچ گوشه اى از اين كره خاكى براى خود او و اهل و عيالش امنيت نداشت؛ چون يزيد كه حتّى براى رسيدن به
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 110
مقصود شوم خود، آماده خونريزى در حرم امن الهى بود، مگر اجازه مى داد كه امام در جائى اگرچه در دور دست ترين نقطه زمين، اسكان يابد و راحت زندگى كند
بدينجهت امام تصميم گرفت به كوفه برود، زيرا در آنجا بنا به نوشته سفير و نائبش حد أقل يكصد هزار شمشير زن آماده داشت و طبق تكليف شرعى كه متوجه او شده و بنا به مجارى طبيعى كه پيش آمده بود، بايد هم به كوفه مى رفت.
گو اينكه در واقع كارها با مرور زمان صورت ديگرى به خود مى گرفت و امام نيز با علم موهبتى از پايان كار آگاهى كامل داشت؛ اما آيااين علم به واقع، تكليف ظاهرى و شرعى او را ساقط مى كرد؟! آيا واقعاً كوفيان در روز رستاخيز از امام، دست بر مى داشتند مخصوصاً در داد گاهى كه آنها را به زير سؤال مى برد كه چرا از يزيد تبعيت كردند و او را براى امامت خود برگزيدند؟!
آيا جواب نمى دادند كه خدايا! ما فرزند پيامبرت را به
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 111
امامت دعوت كرديم و هزاران نامه و قاصد به سويش فرستاديم اما قبول نكرد و نيامد پس از روى ناچارى، به يزيد رو آورديم.
آيا امام مى توانست در پاسخ آنها بگويد: اگر من به كوفه مى آمدم مرا مى كشتيد! آن وقت كوفيان نمى گفتند كه «اى حسين!» تو مى آمدى و آنهمه هواخواهانت را زير بال و پرت مى گرفتى و
مانند جد و پدر و برادرت، آماده كار زار مى شدى آنوقت بود كه هر چه پيش مى آمد با جان و دل مى پذيرفتيم، مگر راهى بجز شهادت كه بالاترين مقام و والاترين درجه بندگى بود، چيز ديگرى نصيبت مى شد آيا حضرت در مقابل اين سؤال چه جوابى داشت؟!
وانگهى چنانچه قبلًا نيز گفتيم آنهائى كه قيام امام را برايش ايراد مى گيرند، اگر به جاى ديگر مى رفت و كشته مى شد، آيا همانها نمى گفتند: امام چرا به خواسته آن همه مردم اعتنانكرده و بها نداد و چرا به سوى آنها
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 112
نرفت تا ياريش كنند و چرا با آن همه فضايل كه داشت مردم را، سر خود رها ساخت و رهبرى نكرد؟! آن وقت چه پاسخ قانع كننده مى شيدند؟!
آخرين خطبه در مكه امام عليه السلام بعد از آنكه تصميم گرفت از مكه خارج شود اين خطبه را در ميان جمعى، ايراد فرمود: ألحمد للّه و ماشاء اللّه و لا قوّة إلّا باللّه و صلّى اللّه على رسوله، خطّ الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة و ما أولهنى الى أسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف و خير لى مصرع أنا لاقيه كأنّى بأوصالى تقطعها عسلان الفلاة بين النّواويس و كربلاء فيملأنّ منّى أكراشاً جوفاً و أجربة سغباً لامحيص عن يوم خط
القلم، رضااللّه رضانا أهل البيت نصبر على بلائه و يوفينا أجور الصّابرين لن تشذ عن رسول اللّه لحمته بل هى مجموعة له فى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 113
حضيرة القدس تقرّ بهم عينه و ينجز بهم وعده ألا و من كان فينا باذلًا مهجته موطناً على لقاءاللّه نفسه فليرحل معنا فإنّى راحل مصبحاً إن شاء اللّه تعالى «1»
سپاس خدا را و هر چه خدا خواست (همان خواهد بود) قدرتى بالاتر از قدرت او نيست و درود خدا بر محمد و اولاد او باد؛ مرگ به گونه اى بر اولاد آدم نوشته شده (و حلقه زده است) همانند گردن بند دختران جوان به گردن آنها. چقدر ديدنِ گذشته گانم مرا واله و مشتاق خود نموده؛ مانند شوق ديدن يعقوب يوسف را، براى من آرامگاهى را اختيار كرده اند كه آن را خواهم ديد؛ كأنّه (أحشاء) و وصله هاى تنم را در ميان نواويس و كربلاء، درنده هاى بيابان مى درند و از پاره هاى تنم، شكمهاى خود را سير مى كنند و چينه دانهاى خود را پر
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 114
مى نمايند آنچه را كه در «روز ازل» قلم نوشته، چاره اى (جز تسليم) نيست (يعنى در روز ازل معلوم بود كه من به يزيد بيعت نخواهم كرد و برابر وظيفه شرعى ام به خاسته او تسليم نخواهم شد و
نتيجه آن به شهادت رسيدن من و يارانم و اسارت اهل بيتم خواهد بود و اين صحنه در قلم ازل جارى شده و الآن مصداق پيدا مى كند و به منصه ظهور مى رسد در اين صورت) رضاى ما اهل بيت، رضاى خداست و بر امتحانهايش شكيباييم و پاداش شكيبايان را براى ما مى دهد هيچ تكه اى از گوشت رسول خدا برايش پنهان نمى ماند بلكه همه آنها در حضيرة القدس، پيش او گرد خواهد آمد كه با آنها چشمانش روشن و وعده هاى (بهشتى كه داده) برايشان خواهد داد.
آگاه شويد هر كس آماده فداكارى براى ما و به ديدار خداوند، مشتاق است پس با ما كوچ نمايد، من فردا صبح به خواست خداوند آماده حركتم
گفتگوى امام با حُر امام عليه السلام در منزل شراف با حرّبن يزيد رياحى ملاقات كرد و دوبار براى آنها سخنانى ايراد نمود و موعظه ها كرد و فرمود: إنّها معذرة الى اللّه عزّ وجلّ و إليكم وإنّى لم آتكم حتّى أتتنى كتبكم و قدمت بها رسلكم أن أقدم علينا فانّه ليس لنا امام و لعلّ اللّه أن يجمعنا بك على الهدى فان كنتم على ذالك فقد جئتكم فاعطونى ما أطمئنّ به من عهودكم و مواثيقكم وإن كنتم لمقدمى كارهين إنصرفت عنكم الى المكان الّذى جئت منه إليكم فسكتوا جميعاً «1»
اين آمدن من عذرى است در برابر خدا و شما
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 116
(فرداى قيامت نگوييد كه خدايا ما حسين را دعوت كرديم او اجابت نكرد و ناچاراً به سوى يزيد رفتيم) من خود سرانه نيامده ام نوشته هاى شما با فرستادگانتان به طرف من سرازير شد كه، به سوى ما بيا و ما امامى نداريم شايد خداوند به وسيله شما، مارا گرد هم آورد و هدايت نمايد (و خلافت را به مركز اصلى اش برگرداند) اگر آنچه كه نوشته ايد سر قولتان استوار هستيد دوباره با من عهد و پيمان ببنديد و اگر از آمدن من كراهت داريد (و پشيمانيد) بر مى گردم به جائى كه از آنجا آمده ام، در اين حال همگى ساكت شدند و جوابى ندادند.
دوباره مشابه آن گفتار را بعد از نماز تكرار نمود، حرّ گفت: من از جريان نامه ها بى اطلاعم، حضرت دستور داد خورجينهاى پر از نامه كوفيان را آوردند، حر گفت:
من از نامه نويسها نيستم من از تو دست بر نمى دارم تا به ابن زياد تحويلت دهم.
حضرت فرمود: در اين صورت مرگ به تو نزديكتر است
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 117
سپس دستور داد يارانش سوارشده و كجاوه هاى بانوان را به سوى حجاز برگردانند كه حرّ به شدت از برگشتن امام مانع شده و جلو گيرى كرد.
گفتگوهاى زياد رد و بدل شد امام اصرار در برگشتن داشت و حر براى بردن به كوفه.!
در آخر توافق نمودند كه راه ميانه اى انتخاب نمايند نه به كوفه منتهى شود و نه
به مدينه؛ حُر نامه اى به ابن زياد بفرستد و كسب تكليف نمايد.
جواب نامه در كربلا به دست حر رسيد به او دستور اكيد داده بود كه عرصه را بر حسين تنگ نمايد تا دستور ثانوى برسد «1».
با دقت در مطالب بالا روشن مى شود كه امام عليه السلام تا چه اندازه سعى داشت از دست حر خلاص شده و خود را از دام آنها برهاند و از تير رس آنها كنار رود اما موفق نش
پيشنهاد به ابن سعد هنگامى كه امام مشاهده نمود قشون ابن زياد پشت سرهم به دشت كربلا سرازير و به يارى ابن سعد مى شتابند و آن دشت آكنده از بلا را پر نموده اند، كسى را به سوى ابن سعد فرستاد كه مى خواهم با تو ملاقات نمايم. شبى باهم نشسته و به طور خصوصى، گفتگوى زياد كردند.
اين جلسه بدرخواست امام تشكيل شد (دقت كنيد) مذاكرات محرمانه طرفين خيلى طول كشيد «1» دو بار يا سه بار ديگر هم جلسه سرى تشكيل يافت و مذاكرات دنبال شد تا به نتيجه مطلوب برسد.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 119
در اينجا چند مطلب مسلم است.
1- مذاكرات با پيشنهاد امام حسين عليه السلام شروع شد.
2- امام با علاقه شديد، مذاكرات را دنبال كرد و از اين رو سه يا چهار بار، جلسه سرّى تشكيل داد.
3- طرفين
از نتيجه مذاكرات راضى بودند.
4- در اين جلسه مذاكرات مقدماتى صلح دنبال شد و امام بقدرى پشتكار و حسن نيت و جوانمردى از خود نشان داد كه سر انجام مذاكرات نتيجه مثبت داد.
عمر بن سعد پيشنهاد امام را پذيرفته و از نتيجه مذاكرات خوشحال بود؛ به خيمه اش برگشت و خلاصه مذاكرات را بدينگونه براى عبيداللّه زياد نوشت و منتظر جواب ماند.
أما بعد فإنّ اللّه قدأطفأ النّائرة، و جمع الكلمة، و أصلح أمر هذه الأمّة، هذا حسين قد أعطانى أن يرجع إلى المكان الّذى منه أتى، أو يسير إلى ثغر من الثّغور، فيكون رجلًا من المسلمين له ما لهم و عليه ماعليهم، أو أن يأتى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 120
أميرالمؤمنين يزيد فيضع يده فى يده فيرى فيما بينه و بين رأيه، وفى هذا لك رضىً و للأمّة صلاح «1»
اما بعد خداوند آتش (جنگ را) خاموش كرد و خواسته طرفين را برآورده ساخت، و كار مسلمانهارا اصلاح نمود، اينك حسين به من قول داده است كه (اگر اجازه دهيم به جائى كه از آنجا آمده است برگردد، يا به يكى از سرحدات برود، و فردى از افراد مسلمانها باشد، هر ضرر يا خيرى به آنها متوجه شود شريك آنهاباشد، يا دستش را به دست يزيد گذارد هر تصميمى گرفت، بپذيرد پس رضايت تو و صلاح امت در آنست «2»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 124
پيشنهاد امام بقدرى خير خواهانه و از روى حسن نيت بود كه ابن زياد را تحت تأثير قرار داد و او با همه عنادى كه داشت در اول امر رأى موافق داد و گفت:
«ما أرانى الّا مُخَلّ سبيله يذهب حيث يشاء «1»
رأى من اين است كه او را آزاد بگذارم هر جا خواست برود. ولى شمر او را از اين رأى منصرف كرد «2»
مى بينيم امام عليه السلام با هر و سيله اى ممكن مى خواست كارها را فيصله داده و آنگونه كه به صلاح اسلام و مسلمانها است خاتمه دهد و از آن ورطه هولناك خود و اهل بيت را برهاند اما دژخيمان جز بيعت و يا كشته شدن به چيز ديگرى رضايت نمى دادند كه ندادند
با قرآن در ميدان روز عاشورا امام عليه السلام در مراحل مختلف چندين بار خود را به كوفيان معرفى كرد و سبب تجمع آنها را پرسيد و مكرراً خطبه ها خواند تا اينكه كار به جائى رسيد كه: ركب فرسه وأخذ مصحفاً و نشره على رأسه ووقف بإزاء القوم و قال: يا قوم انّ بينى و بينكم كتاب اللّه و سنّة جدّى رسول اللّه ثمّ استشهد هم عن نفسه المقدسة وما عليه من سيف النّبىّ صلى الله عليه و آله ودرعه و عمامته الخبر «1»
(در يكى از خطبه ها چنين آمده است كه)
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 126
سواراسب شده و قرآنى را گرفته بالاى سرش باز نمود و در برابر آنها ايستاد و فرمود: اى قوم ميان من و شما كتاب خدا و سنت جدم رسول خدا حاكم باشد.
سپس از آنها استشهاد نمود كه آيا اين شمشير و زره و عمامه پيغمبر نيست؟ (كه در اختيار من است) همگى گفتند: بلى (تاآخر روايت) در اين روايت و امثال آن به وضوح مى بينيم كه امام سعى مى كرد با شناساندن خود و نشان دادن ميراث پيغمبر و به ميدان آوردن قرآن، آنها را از اقدام به جنگ منصرف نمايد و متفرق سازد و اگر ممكن باشد از وقوع آن مصيبت عظمى، جلو گيرى نمايد و با دلايل و برهان آنها را محكوم كند و نگذارد براى آنان، عذرى و بهانه اى باقى بماند (مانند پدر بزرگوارش كه در جنگ جمل براى جلو گيرى از جنگ به وسيله يك جوان به نام مسلم مجاشعى قرآن را فرستاد تا در ميان دو لشگر آنها را دعوت به حكم قرآن نمايد.
اورا با تير زدند وشهيد كردند
از من دست برداريد امام عليه السلام در جاهاى متعدد، به آنها پيشنهاد نمود، اگر از نوشته هايشان پشيمانند از او دست بردارند تا برگردد!.
1- هنگام ملاقات با لشگر حُر فرمود: اگر از آمدن من ناراحتيد از من دست برداريد تا به جائى كه از آنجا آمده ام بر گردم. همگى ساكت شدند.
«1»
2- عمر بن سعد نماينده اى نزد امام فرستاد كه بپرسد براى چه آمده است؟
امام فرمود: مردم كوفه از من دعوت به عمل آورده اند
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 128
كه به كوفه بيايم فأمّا اذ كرهتمونى فأنا؛ أنصرف عنكم «1»
اگر از آمدنم خوشنود نيستيد (و براى پذيرشم آمادگى نداريد از شما منصرف مى شوم و (بر مى گردم).
3- در مذاكرات شبانه با ابن سعد يكى از پيشنهادهايش اين بود كه از آنجا به مدينه يا به سرحدى از سرحدات بر گردد.
با دقت در نمونه هاى بالا، معلوم مى شود كه امام عليه السلام براى جلو گيرى از برخورد نظامى، كوشش فراوان كرد و مذاكرات مقدماتى صلح را چند نوبت انجام داد تا آنجا كه عمال حكومت را تا آستانه صلح قطعى پيش برد «2» ولى متأسّفانه نتوانست نتيجه مطلوبى به دست آورد
10 نبود چاره، جز قيام آراء و نظر دانشمندان در باره حادثه كربلاء بر دو گونه است 1- امام در مقابل ارتش يزيد قدرت مقابله نداشت 2- امام داراى نيروى برابر بلكه بيشتر بود
نيروى نابرابر در آغاز اين بخش، اسامى و گفتار چند نفر از دنشمندان كه به باورآنها، امام در برابر يزيديان به اندازه كافى، قدرت دفاعى نداشت، آورديم علاوه بر آنهانظر چند تن ديگر را در پى، مى آوريم.
شيخ عبدالباقى يكى از علماى دانشگاه الأزهر مصر
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 130
مى نويسد: «امام حسين عليه السلام عاقبت بين و دور انديش بود و هر چيز را به حق و از روى صحت و دقت ارزيابى مى كرد. قيام او عليه يزيد كه نصف كره زمين در فرمان حكومت او بود و نيم ميليون ارتش در اختيار داشت با توجه به قدرت نظامى او و با علم به اينكه خودش سپاه و ياورى ندارد، انجام گرفت.
و نيز اهل عراق را مى شناخت همانهائى هستند كه پدرش را تنها گذاشتند، خلاصه از همه اوضاع و احوال (سياسى و اجتماعى و نظامى) اطلاع كافى داشت.
قيام او براى حفظ آبرو و شرافت اسلام بود كه حكومت
يزيد آن را هدر كرده و كرسى خلافت را با زور اسلحه و خُدعه و رشوه، غصب كرده است.
حسين قيام كرد، او اول جوانمرد اسلام در آن عصربود كه مسؤل حفظ ميراث و احكام اسلام بعد از پدر و برادرش بود؛ ممكن نبود از عترت رسول خدا صلى الله عليه و آله مرد مجاهد و شخصيت با ايمان و با غيرتى باشد و آنهمه
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 131
تجاوز و اهانت به اسلام را ببيند و سكوت نمايد و چشم بپوشد.
قيام كرد تا ستمگر را ستمگر بگويد، قيام كرد تا به فيض شهادت برسد. قيام كرد تا حق را پيروز و باطل را مغلوب سازد «1»
امام تصميم قطعى گرفته بود كه با يزيد بيعت نكند و به خوبى مى دانست كه اگر بيعت نكند، كشته خواهد شد و نيروى نظامى قوى و دهشتناك بنى اميه كه با فساد عمومى و انحطاط فكرى و بى ارادگى مردم و خاصّه اهل عراق تأييد مى شد، او را از بين خواهد برد. «2»
نويسنده دانشمند مصرى «توفيق ابوعلم» مى گويد: قيام امام عليه يزيد، اقدامى بود كه چاره اى جزآن نداشت و
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 132
امام ناگزير بايد اين قيام را به انجام مى رسانيد زيرا بيعت يزيد گناهى بود كه هيچگونه تقيه اى آن را تجويز نمى كرد و هيچ عذرى در
آن پذيرفته نمى شد «1»
جمعى از معاريف به عنوان خير خواهى در راه بااوصحبت كرده و خطر اين حركت و نهضت را تذكر دادند ولى آن حضرت در پاسخ آنان فرمود: من بيعت نمى كنم و حكومت ظلم و بيداد را امضاء نمى نمايم و اين را مى دانم كه به هر جا روم، و در هر جا باشم، مرا پيدا نموده وخواهند كشت و اينكه مكه را ترك مى گويم براى رعايت حرمت خانه خداست كه با ريختن خون من هتك نشود. «2
نيروى برابر اگر كسى به روح فقهى اسلامى آشنا باشد، مى داند كه گرفتن حق (مگر در موارد خاصى) واجب است خصوصاً حقى كه جنبه اجتماعى و عمومى داشته باشد و به سعادت و شقاوت امت مربوط باشد.
خلافت اسلامى كه حق امام معصوم است پيش از آنكه حق شخصى باشد، جنبه عمومى و اجتماعى دارد؛ زيرا اگر خلافت در دست امام معصوم باشد جهان اسلام و امت اسلامى مى تواند تحت رهبرى وى گامهاى بلندى در راه تكامل و ترقى بردارد.
به اين خاطر بود كه امير مؤمنان عليه السلام بعد از جريان سقيفه كوشش فراوان نمود كه حق خود كه در واقع حق مسلّم جامعه مسلمانها بود، به دست آورد.
بدون شك اگر خلافت را تا آنجا كه وظيفه اش ايجاب
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 134
مى نمود، مطالبه نمى كرد، مسؤل بود
و نمى توانست جواب خدارابدهد، اگرچه در مطالبه خود به مقصود نرسيد؛ امام حسن عليه السلام هم تا پاى خطر ايستادگى كرد
امام حسين عليه السلام نيز با شرائط پيش آمده بر خود واجب مى دانست اسلام پايمال شده و امت ضربت خورده را با هر وسيله ممكن، از چنگال حكومت ضد اسلامى يزيد برهاند و خلافت را به مركز اصلى اش برگرداند.
در چنين شرائط و زمانى كه از يك طرف حكومت تحميلى يزيد مقررات اسلام را يكى پس از ديگرى زير پا مى گذارد و صداى استغاثه ستمديدگان و مسلمانان رنج كشيده عراق به گوش امام مى رسد و او را به فرياد رسى مى خوانند و از سوى ديگر نيروهاى داو طلب در كوفه انتظار او را مى كشند، نيروهاى ملى كه داراى تعليمات نظامى و جنگى بودند و با ورود امام به كوفه و تعيين فرماندهان، به صورت سپاه منظم و عظيمى درمى آمدند، نيروئى كه بعضى از سران با عبارت «فاقدم
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 135
على جند لك مجند» «1»
«حركت كن به سوى ارتش آماده» نوشته بودند و با امكان فراهم آوردن اسلحه آزاد كه در آن زمان معمول و براى همه كس دردسترس بود، چنانكه در كوفه زير نظر مسلم بن عقيل تهيه كردند.
آيا امام عليه السلام مى توانست از تكليف شرعى قيام سرپيچى نمايد؟. «2»
مؤرخان بزرگ شيعه و سنى مى نويسند: اهل كوفه به امام حسين عليه السلام اطلاع دادند كه يكصد هزار نفر از مردم كوفه آماده پشتيبانى از شما هستند»
حتى دانشمند
رجالى معروف «شمس الدين ذهبى» مى نويسد:
نمايندگان مردم كوفه دفتر و ديوانى به حضور امام آوردند كه نام صد هزار نفر از طرفداران آنحضرت در آن
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 136
ثبت شده بود. «1»
مرحوم شيخ طوسى رضى الله عنه مى نويسد: مسلم بن عقيل از بيشتر اهل كوفه براى امام بيعت گرفته بود. «2»
و از طرف ديگر رنجش مردم و لياقت رهبرى امام و عدم شايستگى يزيد بر خلافت اسلامى و مساعدت افكار عمومى بر له امام و بر عليه يزيد وو ...
زمينه را براى رهبرى امام مساعد ساخته و امام را وادار مى كرد تا در برابر افكار عمومى و در برابر قرآن كريم و اسلام عزيز احساس مسؤليت نموده و تصميم بر دادن جواب مثبت به تقاضاى مردم بنمايد.
بنا بر اين در قيام امام اتمام حجت بطور دو جانبه وجود داشت يعنى تا روز ملاقات حُر، شرائط براى قيام و بر گرداندن خلافت اسلامى به مركز اصلى اش فراهم آمده
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 137
و حجت خدا بر امام تمام شده بود، و همچنين قيام و اقدام مردانه آنحضرت حجت را بر مردم تمام كرد.
و اين هم بر امام نقص نيست كه پس از تحقيق كامل ظاهر آراسته مردم را حمل بر حقيقت كند و مصلحت خداوندى نباشد كه از علم لدنّى و موهبتى استفاده
كرده و از آن پيروى نمايد.
دانشمند بزرگ سيد مرتضى علم الهدى رضى الله عنه و رئيس فقهاء شيعه شيخ طوسى رضى الله عنه مى گويند: از هنگامى كه امام براى رفتن به كوفه آماده گشت، تا روزى كه با حر بن يزيد رياحى ملاقات كرد، از نظر مجارى طبيعى، امكان داشت كه در اين مبارزه پيروز شود و ريشه حكومت ظلم را بسوزاند «1»
آنهائيكه مى گويند «نيروى امام حسن عليه السلام بيش از امام حسين عليه السلام بود با اين وصف صلح نمود» برخلاف
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 138
حقيقت است بلكه قضيه بر عكس است و هر كس تواريخ را بخواند (صحت ادعاى مارا) مى فهمد. «1»
نظر ديگرى كه شايد كمى از اين نظرها مترقيانه تر است نظر يكى از نويسندگان معاصر است.
او مى گويد «امام حسين عليه السلام آن وقت تصميم گرفت به كوفه برود كه شرايط پيروزى نظامى برايش فراهم بود و ارتش داوطلب امام از نظر نيروهاى آماده، از ارتش يزيد ضعيف تر نبود و از نظر نيروهاى در شُرُف تكوين، از ارتش يزيد قوى تر بود، علاوه بر محبوبيت اجتماعى و لياقت شخصى بى نظيرى كه آن حضرت داشت و يزيد نداشت» «2»
اما هنگامى كه در منزل شراف با لشگر حُر روبرو شد و قضايا را وارونه ديد و اصرار حُر را براى تسليم، مشاهده كرد؛ و براى امام مسلّم شد، كوفيان بيعت
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 139
خود را شكسته اند؛
وظيفه ديگرى به امام متوجه شد آنهم سعى براى بازگشت به حجاز بود و وقتى كه از آن هم مأيوس شد سومين وظيفه، امام را وادار كرد تصميم بر دفاع بگيرد اگرچه به شهادت منتهى شود.
از آن روز به بعد دفاع را (بااقسام گوناگونش) براى خود وظيفه دانست و به اجراء گذاشت.
روى اين اصل، تا روز عاشورا كوشش فراوان نمود كه اين پيشامدها، با صلح و بدون خونريزى فيصله يابد اما دشمن از خواسته خود دست برنداشت و كوچكترين انعطافى از خود نشان نداد.
تا اينكه در نهايت با كاملترين قسمت دفاع (يعنى جنگ و فداكارى و شهادت) به پايان رسانيد.
فعل و تصميم امام عليه السلام هم نشانه آنست، كه دفاع خود يك وظيفه مقدسى است و همه خردمندان به خوبى آن اذعان داشته بلكه در مواقع خاص رأى بر وجوب آن
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 140
داده اند، زيرا دفاع دورى جستن از مهلكه است نه واردشدن در مهلكه كه بعضى ها آيه مباركه ولا تلقوا را دستاويز قرار داده؛ خرده گيرى مى نمايند
دفاع دفاع خود بر چند قسم است.
1- دفاع از حقوق شخصى از قبيل مال و جان.
2- دفاع از حقوق اجتماع.
3- دفاع از عقيده و مرام.
و اين نكته هم
مسلّم است، در همه انواع دفاع (بلكه در قيام ابتدائى نيز) بايد دو قاعده عقلى رعايت شود:
1- آنچه كه كم ارزش تر است فداى گرانبها تر شود.
2- تا آنجا كه ممكن است بايد اقدامات طورى صورت گيرد كه فتنه و خونريزى واقع نگردد مثلًا نقل مكان كرده و از محل خطر دورى جويند، يا جائى كه ممكن است
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 141
به سنگرى پناه برند، در اين موارد نبايد اقدام به خونريزى و كشتار شود بلى آخرين مرحله دفاع جنگ است كه غالباً به خونريزى مى انجامد.
در قيام دفاعى بر خلاف قيام ابتدائى اگر يك درصد هم احتمال پيروزى باشد جايز بلكه لازم است.
حتى اگر برشكست خود يقين كند، اما اطمينان دارد كه ثمرات و منافع اين شكست با كشته شدن، بيش از زيانهاى آن خواهد بود كه در اين صورت، اقدام به چنين قيامى عاقلانه وگاهى لازم بشمار مى رود.
اگر پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله اسلحه به دست گرفت و با عده كم در مقابل سپاه فراوان دشمن مقاومت كرد و با تسليم خود، به حكومت استبداد و غصبى يزيد مهر تأييد نزد، به حكم ضرورتِ دفاع، و به حكم وظيفه قانونى و وجدانى بود؛ زيرا امام به يقين مى دانست اگر به ابن زياد تسليم شود راهى جز مرگ ذليلانه نخواهد داشت و همان رفتارى را خواهد كرد كه با مسلم بن عقيل نمود
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 142
چنانكه در روز عاشورا قيس بن اشعث (برادر محمد ابن اشعث كه به مسلم عليه السلام امان داده بود) به امام گفت: به حكم ابن زياد تسليم شو و مطمئن باش خطرى تو را تهديد نخواهد كرد! فرمود:
«أنت أخو أخيك أتريد أن يطلبك بنى هاشم بأكثر من دم مسلم بن عقيل لا و اللّه لاأعطيهم بيدى اعطاء الذّليل «1» تو برادر همان محمدبن اشعثى كه مسلم را امان داد ولى ابن زياد او را كشت. تو هم مانند برادرت مى خواهى مرا فريب دهى؛ تو مى خواهى بنى هاشم علاوه برخون مسلم بن عقيل خون مرا هم از تو مطالبه نمايند، نه بخدا قسم دست تسليم و ذلّت، به اينان نخواهم داد
بقاى دين با شهادت قبول شهادت در مواردى كه جز با آن، دين خدا پايدار نمى ماند، يك امر شرعى و مطابق با موازين است و عقل و شرع آن را براى مصالح مهم تجويز مى كند.
چه اشكال دارد شارع مقدّس در آنجا كه ضرورت حكم مى كند براى حفظ كيان اسلام و حراست از فرسودگى قرآن، كسى را به شهادت مأمور نمايد هم او به فيض عظماى شهادت برسد و هم دين پايدار بماند و از هر گزندى محفوظ بماند.
چه اشكال دارد پيامبر صلى الله عليه و آله براى اقامه دين خود خطاب به امام حسين عليه السلام بگويد: «إنّ لك درجةٌ عنداللّه لن
تنالها
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 144
الّا بالشّهادة «1»
برايت نزد خدا مقامى است به آن نميرسى مگر با شهادت».
درباره عظمت و اثر قيام امام حسين عليه السلام در بقاى دين گفته شده است؛ من أنّ دين الإسلام كما أنّه محمّدى الحدوث فهو حسينىّ البقاء اسلام همانگونه كه بوسيله پيامبر صلى الله عليه و آله پايه گذارى شد با قيام حسينى دوام پيدا كرده و پايدار مى ماند «2»
امام با اينكه پس از ملاقات با حُر، و شنيدن شهادت مسلم بن عقيل، از مجارى طبيعى بر شكست نظامى خود يقين داشت اما به يقين هم مى دانست پيروزى نهائى با اوست و مجاهدتهاى او و يارانش تا دنيا هست به بار خواهد نشست،.
با آگاهى كامل، از پيامد هاى ناگوار بعدى اگرچه به بذل
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 145
جان و حتى به استقبال از مرگ منتهى شود، تسليم دشمن نگشت.
با تمامى مشكلات دست و پنجه نرم كرد تادين جد بزرگوارش را دوام بخشد و آن را ازگزند دغلبازان نجات دهد و تمام مقاصد عالى انسانى را در جامعه اسلامى پياده كند، وجدان به خواب رفته مسلمانهارا بيدار سازد و ماهيت بنى اميه رابر همگان روشن نمايد.
خلاصه اين كه امام عليه السلام براى بر افراشته نگهداشتن پرچم اسلام و به اهتزاز درآوردن لواى قرآن غير از قيام، و
ايستادگى در برابر بوزينه بازان و رسوا ساختن آنان، راه ديگرى نداشت.
قيامى كه، نتايج مثبت آن تا دنيا هست باقى خواهد ماند و براى آزادمردان جهان در راه رسيدن به هدف درس آزادگى و مردانگى و از خود گذشتگى خواهد آموخت.
درسى كه پس از گذشت قرنها مهاتما گاندى ها از مكتب او الهام گرفته و در باره نهضت حسينى چنين اظهار
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 146
دارند.
«ما راه حسين را يافتيم» من براى مردم هند چيز تازه اى نياورده ام؛ فقط نتيجه اى راكه از مطالعات و تحقيقاتم در باره تاريخ زندگى قهرمانان كربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند كردم؛ اگر بخواهيم هند را نجات دهيم واجب است همان راهى را بپيماييم كه حسين بن على پيمود.» «1»
اقبال لاهورى گويد:
بر زمين كربلا باريد و رفت
لاله در ويرانه ها كاريد و رفت
رمز قرآن از حسين آموختيم
زآتش او شعله ها اندوختيم
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 147
تازه از تكبير او ايمان هنوز
تا قيامت قطع استبداد كرد
موج خون او چمن ايجاد كرد «1»
و اما آيه شريفه لا تلقوا بأيديكم إلى التهلكة «2»
كه بعضى آن را عنوان كرده و به عمل امام خرده مى گيرند، دامنگير كسانى است كه خود را به هلاكت اندازند، نه به مقام والاى شهادت نايل آيند؛ چون شهادت در
زبان آيات و اخبار، هيچوقت هلاكت ناميده نشده است «3»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 148
زيرا مكتب «شهادت» يك حالت نيست، قتل مجاهد در دست دشمن نيست بلكه، خود يك «حكم» است، يك «حكم مستقلّ» غير از «جهاد» و پس از جهاد.
وانگهى آيه فوق در باره كسانى نازل شده است كه از دستگيرى و يارى رساندن بر مستمندان و بيچارگان، خود دارى نموده و دورى نمايد كه نتيجه اى جز، طغيان مستضعفين بر عليه مستكبرين و درنهايت به هلاكت رسيدن آنها را در پى نخواهد داشت، نه اينكه شخصيتى براى بقاء دين خدا جان خود و جوانانش را بذل نموده وحيات آن را تضمين نمايد؛ اصولًا استناد به آيه فوق درموارد ديگر، جز در شأن نزولش مقرون به صحت نيست، چون نزول آن در باره چيز ديگرى است علاوه بر اين، نهى در آيه شريفه مورد بحث، نهى ارشادى است نه مولوى، حكم عقل است نه حكم تعبدى و قانونى.
براى تفصيل بيشتر به كتابهاى مربوطه، مراجعه شود
ابعاد قيام حادثه كربلا را مى توان از ابعاد مختلف مورد بر رسى قرار داد فقهى، ما فوق فقهى، اخلاقى، حماسى عرفانى واجتماعى و ... ما فقط به دو بُعد اولى اشاره مى كنيم
1 بُعد فقهى (جنبه تكليفى و عمل به وظيفه شرعى)
ترديدى نيست، امام حسين عليه السلام در شرائطى كه پيش آمده و برجامعه حكم فرما بود، بيعت با يزيد را حرام و امر به معروف و نهى از منكر را واجب مى دانست و سكوت در برابر يزيد را موجب نابودى اسلام تلقّى مى كرد، و بظاهر بر خود امام عليه السلام نيز حجت تمام شده
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 150
بود و بايد به كوفه سفر مى كرد «1» و از جنبه فقهى به وظيفه شرعى خود عمل مى نمود، كه كرد.
و اگر وجوب تلاش براى تشكيل حكومت اسلامى و جهاد عليه اهل بغى را هم بر آن تكاليف بيفزاييم، ابعاد فقهى نهضت، گسترش يافته و حادثه را بايد با شيوه فقهى گسترده تر بررسى كرد، كه اين مختصر گنجايش آن را ندارد.
ولى مطلبى كه نمى توان به سادگى از آن گذشت
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 151
وناديده گرفت اين است كه، اگر بخواهيم نهضت امام را با روش فقهى ارزيابى كنيم، خيلى از سؤالها بى پاسخ خواهد ماند زيرا
1- اگر عمل امام را از ديد گاه امر به معروف و نهى از منكر بنگريم، به اشكال بر مى خوريم چون يكى از شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر، اين است كه بر انكار او فسادى مترتّب نشود و يا ضررى بر جان و مال او متوجه نباشد و يا به يكى از مسلمانها ضررى نرسد، اين شرط مرزهاى امر به معروف و نهى از منكر را مشخّص كرده است، در غير اين صورت وجوب آن ساقط خواهد شد.
شواهد هم نشان مى داد قيام امام درآن بحران ناگوار، محكوم به شكست قطعى بود، و بزرگانى مانند ابن عباس و ابن زبير و ابن عمر و ابن حنفيه و ابن جعفر و جز آنها شكست راپيش بينى مى كردند و سعى فراوان داشتند كه امام را از سفر به كوفه منصرف نمايند.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 152
به اين خاطر بود امام عليه السلام در روز عاشورا اوضاع و احوال را كه ديد فرمود: «للّه درّ ابن عبّاس ينظر من ستر رقيق خدا به ابن عباس جزاى خير دهد كه حوادث را از پشت پرده نازك مى ديد»
خود امام عليه السلام نيز در پاسخ آنها قاطعانه مى فرمود:
«لايخفى علىّ الأمر
مطلب براى من پوشيده نيست» (مطلبى كه شما مى دانيد، من هم مى دانم).
اينجاست كه سؤالى پيش مى آيد، امام چرا شرائط فوق را رعايت نكرد و با كمال شهامت به استقبال مرگ رفت آنچه كه مسلّم است، عمل امام حسين عليه السلام نشان مى داد آن حضرت مسئله امر به معروف و نهى از منكر را بالاتر از آن مى ديد كه ما مى بينيم يا به شرائط فقهى آن توجه داريم؛ او با شرائطى كه پيش آمده بود، براى آن اهميتى بالاتر از جان و مال و حيثيت انسانى، قائل بود.
2- اگر عمل امام را مصداق «جهاد» بدانيم و از بُعد جهادى نظر كنيم، باز به اشكال ديگرى بر مى خوريم؛
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 153
زيرا با دست خالى جلو نيزه و تيغ و تير رفتن وظيفه شرعى نيست و خلاف حكم عقل است چون جهادى كه سر نوشتش شكست و مرگ حتمى است يك نوع انتحار و آب به آسياب دشمن ريختن و به سود كفر و ظلم قدم برداشتن است پس چنين جهادى تكليف نمى آورد براى اينكه قرآن كريم مى گويد: «لايكلّف اللّه نفساً الّا وسعها «1»
خداوند هيچ كس را، جز به اندازه توانائيش، تكليف نمى كند» و «و لا تلقوا بأيديكم الى التّهلكة «2»
با دست خود، خود را به هلاكت نيندازيد» اگر مفهوم آيه را عام بگيريم.
3- حضرت عباس عليه السلام كه خود از پرورش يافتگان بيت وحى و امامت است بعد از آنكه چهار هزار مأمور شريعه فرات را با
شجاعت و رشادت تمام و با آن جگر تشنه، كنار زد و اسب خود را داخل آب فرات برد به
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 154
گونه اى كه آب تا به زير شكم اسب رسيد، مشكش را پر از آب نمود و چون خود به شدت تشنه بود، مشتى آب برداشت و بر جلوى لبهاى خشكيده اش رسانيد «فذكر عطش الحسين و أهل بيته» تشنگى امام حسين عليه السلام و اهل بيت او، به يادش آمد، آب را ريخت و گفت:
يانفس من بعدالحسين هونى فبعده لاكنتِ أن تكونى
اى نفس من، بعد از حسين خوار شوى و پس از او نمانى! مى خواهى آب بنوشى و او تشنه است.
با اين كه به شدت تشنه بود، ولى آب نخورد و با لب تشنه از شريعه بيرون آمد، و بدين ترتيب در جهاد اكبر يعنى جهاد با نفس نيز پيروز شد اين عمل را
چگونه توجيه كنيم، چون در اينجا وظيفه تكليفى و فقهى علمدار اين بود كه به مجرد رسيدن به شريعه فرات، آب بخورد و نيرو بگيرد و زنده بماند و از خود و امام خود، دفاع نمايد ولى او كه در دامن پدرى مانند على عليه السلام بزرگ شده و به مسائل فقهى به طور كامل
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 155
آشنائى داشت، اين كار را نكرد چرا؟! «1»
4- ياران
امام كه اجازه ميدان مى خواستند با اين كه عده اى از آنان نوجوان بودند و به بلوغ نرسيده و مكلف به تكليف شرعى نبودند و امام عليه السلام هم
مى دانست كه آنها به طور حتم كشته خواهند شد و براى بقاء امام كوچكترين اثرى نخواهد داشت، با چه وجهه شرعى به آنها اجازه ميدان مى داد و به كام مرگ مى فرستاد، چه فائده اى به حال امام داشت؟!
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 156
در اينجاست كه عقلها متحير و خردها از درك آن به گِل نشسته است و به قول شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء قدس سره و هذا هو السّرّالغامض الّذى يحتاج الى البحث و النّظر «1»
اين است آن سرّ مشكلى كه به بحث و نظر (و تحقيق و بر رسى كامل) احتياج دارد.
به خاطر همين سؤالهااست كه، چون عمل امام بظاهر با دستورات كلى و عمومى اسلام تطبيق نمى كرد، و علما و فقهاى آن عصر هم از كار امام سر در نمى آوردند و عمل امام عليه السلام را بيرون از حيطه فقهى مى پنداشتند، و پا فشارى زياد داشتند كه آن حضرت را از ادامه سفرباز دارند و منصرف نمايند اماموفق نشدند؛ بايد گفت: كار امام حسين عليه السلام مخصوص خودش بوده است و او در هر شرايط به وظيفه خود عمل نموده است به اصطلاح «قضيّة فى واقعة» و قابل پى جويى نيست
بُعد مافوق فقهى ايثار كه يكى از تجلّيات عاطفى روح انسان است، در مكتب اهل بيت عليهم السلام جايگاه بسيار قوى داشت.
آنها ايثار را بر تكليف مقدم مى داشتند زيرا در نظر آنها، ايثار بالاتر از تكليف است.
در شأن نزول سوره «دهر» مى خوانيم كه خاندان اهل بيت سه روز گرسنگى كشيده و روزه مى گيرند و يك قرص نان خود را بى منت، بر مسكين و يتيم و اسير اطعام مى كنند، در حالى كه تكليف آنها در آن حال، خوردن غذا و حفظ جان خود بودند اما ايثار كردند و به وظيفه اخلاقى و انسانى خود كه بالاتر از وظيفه فقهى و تكليفى بود، عمل نمودند.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 158
خداوند نيز از اين عمل آنها تقدير به عمل آورده و سوره «هل أتى» را درباره اين كار شايسته آنها نازل كرد و تا أبد عظمت روح و شخصيت والاى آنها را بر جهانيان اعلان نمود و ارزش داد.
حادثه كربلا هم با اين عظمت در چارچوب ديدگاه فقهى نمى گنجد زيرا در آن حادثه وظيفه فقهى و تكليفى امام همان بود كه فقها و علما به آن اصرار داشتند (قبلًا به تفصيل گذشت) ولى كار امام بالاتر از حيطه فهم آنها بود؛ او به وظيفه اخلاقى و انسانى خود كه فوق تكليف بود، عمل كرد و عالى ترين نوع «ايثار» يعنى اين عاطفه انسانى و اسلامى را، در سر زمين كربلا پياده نمود
و بهترين تجلّيگاه آن قرار داد.
اساساً حادثه كربلا نمايشگاه ايثار و وفاست آيا براى ايثار و وفا تجسّمى بهتر از حادثه كربلا مى توان پيدا كرد پس نظر و عقيده امام حسين عليه السلام در سطح عالى بود و با برداشتهاى بزرگان آن زمان تفاوت زياد داشت و معلوم
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 159
بود كه كار امام حساب شده و يك نوع رسالت و مأموريّت مستقل است كه در دستور العمل آسمانى، به او تفهيم گرديده و اسرار آن بر نامحرمان مكشوف نگشته است.
همچنانكه در داستان شگفت انگيز خضر و موسى عليهما السلام و كارهاى عجيبى كه خضر انجام داد به طورى كه اسرار درونى آن در آن مقطع حتى بر موسى عليه السلام پيغمبر اولى العزم الهى هم مكشوف نگشت، و با موازين شرعى فقهى و قانونى آن زمان، سازگار نبود كه حضرت موسى عليه السلام به كارهاى او اعتراض مى كرد «1».
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 160
حادثه كربلا را هم نمى توان در چارچوب موازين فقه جا داد و با معيار برداشت فقهى آن بزرگان ناصح، سنجيد؛
زيرا همان طور كه در فصل پيشين گفته شد، وقتى كه جوانها و نوجوانان يارانش اجازه جنگ مى خواستند، امام هم مى دانست براى كشته شدن مى روند بى ترديد به آنها اجازه پيكار مى داد؟ يا هنگامى كه عباس بن
امير مؤمنان عليهما السلام با آن شدت تشنگى وارد شريعه فرات شد، صيانت از نفس و تكليف شرعى به او واجب مى كرد آب بخورد؛ امّا اين كار را نكرد چرا؟! و دهها چراها و وقايعى كه پيش آمد.
مرحوم شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء قدس سره گويد: «إنّ فاجعة الطّف قضيّة هى الوحيدة فى نوعها و اليتيمة فى بابها خرجت عن جميع القواميس و النّواميس و
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 161
لاينطبق عليها حكم من أحكام الشّرائع السّماويّة و لا الأرضيّة و لا الدّينيّة و لا المدنيّة ولا ينفذ فى فولاذها الحديدى ... «1»
همانا فاجعه كربلا درنوع خود يگانه و در باب خود ناياب و بيرون از محور تمامى قاموسها و ناموسها است و احكام هيچ يك از شريعتهاى آسمانى و زمينى و دينى و مدنى با جريان آن تطبيق نمى كند و (در پايه) فولادين و آهنين آن هيچ چيزى نمى تواند نفوذ كند» شكست ناپذير و غير قابل نفوذ است آرى حادثه عاشورا از حوادث بى نظير تاريخ است و نمى توان با مقياس ساير حوادث و دعوتها و نهضتهاى سياسى يا دينى، روى آن اظهار نظر كرد زيرا با دعوتهاى سياسى و قيام براى طلب حكومت و استثمار و استعمار و استعباد مردم فرق جوهرى دارد و همين تفاوتها، آن را نافذتر و شورانگيزتر و مشخص تر ساخته است.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 162
بنا براين نمى توان روى اين حادثه بدون در نظر گرفتن اين ويژگيها، اظهار نظر نمود و اين قيام را مانند يك قيام عادى تشريح و توصيف كرد زيرا اگر آن را يك قيام عادى بشماريم، تمام جزئيّات آن را نيز بايد عادى بدانيم در حالى كه به طور قطع نمى توان قسمت مهمّى از اين قيام مقدس را بطور عادى تفسير و تعبير كرد.
چون آغاز قيام و شكل حركت امام از مدينه به مكه و از مكه به سوى كوفه و تا پايان حادثه، به هيچ وجه شبيه قيامها و نهضتهاى سياسى و نظامى معمولى، نيست و با موازين عادى تطبيق نمى كند، پس معلوم مى شود كه اين قيام يك مأموريت الهى و داراى رمزو سرّ ملكوتى بوده كه امام آن را از روى دستور محرمانه غيبى پذيرفته است. «1» (راز و مز آن بر ديگران مكشوف نيست.)
«دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 163
آن حضرت با عمل حيرت انگيز خود به جهان و جهانيان نشان داد كه، تكليف انسان در مواقعى به جائى مى رسد كه بايد جان و مال و آبروى خويش را، فداى هدف كند و به ملامت ها و نظرهاى منفى مردم بى اعتنا باشد همان طور كه خود امام كرد؛
علما و فقهاى عصر امام، هيچكدام نهضت خونين او را تصويب نكرد چون واقعيت در سطحى كه امام مى نگريست، ماوراء فهم و درك
آنها بود.
آنها در اين سطح مى انديشيدند كه اگر اين مسافرت امام براى به دست آوردن حكومت است، عاقبت خوشى ندارد و دور از موفقيت خواهد بود در حالى كه آنگونه نبود؛ او خود را مأمور به امرى مى دانست كه بايد انجام مى داد و آنان هم در برابر اين منطق امام حرفى نداشتند جز اينكه براى امام و خاندانش دلسوزى مى كردند و دعا.
علاوه بر آن، امام حسين عليه السلام نظر به امامت و رهبرى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 164
واقعى كه داشت، نمى توانست با يزيد بيعت كند، او تكليفى جز امتناع از بيعت نداشت، (خواست خدا نيز همين بود) و اين امتناع، امام را تامرز شهادت پيش مى برد چون رژيم هولناك اموى به چيزى كمتر از بيعت راضى و قانع نبود در اين صورت شهادت امام قطعيت پيدا مى كرد.
و خواب امام كه جد بزرگوارش به او فرمود: «إنّ اللّه شاء أن يراك قتيلًا «1»
يا «إنّ اللّه شاء أن يراهنّ سبايا» «2» فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 165
خواست خدا در ديدن شهادت تو و اسارت عيالاتت مى باشد (تحقق آرمانها و ابديت بخشيدن به نتايج قيام تو، در افشاگريها و اطلاع رسانى زمان اسارت آنهاست) مؤيد اين نظريه است.
بدينجهت امام نظربه رعايت مصلحت اسلام و مسلمين تصميم قطعى بر امتناع از بيعت و
استقبال از شهادت، را گرفت و بى محابا و شجاعانه، عزّت شهادت را برزندگى ذلّت بار ترجيح داد و عاشقانه مرگ ظاهرى را بر آغوش كشيد، و حيات جاودانى را تصاحب نمود درود خدا، بر روح باعظمت او باد كه با تصميم فوق فقهى و با خون پاك خود، به ريشه خشكيده اسلام حيات نو بخشيد
آگاهى از شهادت از مطالب گذشته كاملًا روشن شد كه امام عليه السلام نهايتاً از شهادت خود به طور كامل آگاهى داشت و خلافى در آن نيست، فقط اختلاف در اين است كه آيا امام مى دانست در همان سفر شهيد خواهد شد يا شهادت او بعدها به وقوع خواهد پيوست؟.
بزرگانى مانند سيد مرتضى و شيخ طوسى و شيخ مفيد رضوان اللّه عليهم أجمعين و بعضى از نويسندگان معاصر، نسبت به علم امام عليه السلام به زمان و مكان شهادتش ترديد دارند و يا منكر هستند و مى گويند: امام حسين عليه السلام طبق اخبار جدّ و پدر و برادرش از شهادت خود اطلاع داشت ولى نمى دانست در آن سفر شهيد خواهد شد.
و او مى گويد: اين قول حدود سه قرن بين علماء شيعه
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 167
مشهور بود و از زمان شيخ مفيد تا قرن هفتم هجرى (زمان تأليف لهوف) يك عالم مشخص شيعى را نيافتيم كه نظرش در اين
باره مخالف نظر آن سه عالم بزرگ مذكور باشد ولى ابن طاووس در «لهوف» ص 20 بر خلاف نظر مشهور نظر داده كه امام حسين عليه السلام مى دانست در اين سفر شهيد مى شود (با اينكه دو حديثى كه دليل مدعاى خود آورده فقط اصل كلى شهادت امام را پيشگوئى كرده است نه زمان آن را) بعداً هم گروهى از وى پيروى كردند و كم كم اين قول غير مشهور، مشهور گشت. «1»
اين گفتار با اكثريت قريب به اتفاق دانشمندان مخالف است چون آنان معتقدند كه امام عليه السلام با علم موهبتى و لدنّى كه داشت و هم از شواهد موجود، به طور قطع و يقين مى دانست در همان سفر و در دشت كربلا به
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 168
شهادت خواهد رسيد و هيچ گونه ترديدى در صحت اين نظر نيست.
براى اطلاع بيشتر به مطالب ذيل كه از كتاب تحريف شناسى عاشورا نوشته دوست دانشمند و رفيق گرانمايه ام مرحوم حجت الأسلام و المسلمين آقاى داود الهامى رحمةاللّه عليه اقتباس شده است، توجه فرماييد (عبارتهاى توى پرانتز از من است)
امام به وظيفه الهى خود كه امتناع از بيعت است، آگاه بود و بيش از همه به قدرت و توان بنى اميه و روحيه يزيد نيز پى برده بود، و مى دانست كه لازمه امتناع از بيعت كشته شدن اوست و انجام وظيفه الهى شهادت وى را درپى داشت، كه او خود از اين راز در موارد مختلف پرده بر داشته است.
1-
در مجلس حاكم مدينه كه از وى براى يزيد بيعت مى خواست فرمود: «مثل من به مانند يزيد بيعت نمى كند» هنگامى كه شبانه از مدينه بيرون مى رفت از
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 169
جدّش رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرد: كه در خواب به او فرموده است: «انّ اللّه شاء أن يراك قتيلًا «1»
.» خدا (به خاطر جلو گيرى از بين رفتن اسلام و به ساحل كشيدن كشتى در حال غرق آن) خواسته است كه تورا (در راه حق) كشته، ببيند (چون شهادت تو ضامن بقاى قرآن و دين است).
2- امام مى دانست كه دژخيمان اموى به خاطر بيعت نكردنش هر كجا باشد او را خواهند كشت و لذا در مكه به عبد اللّه بن زبير فرمود: به خدا قسم اگر من كشته شوم و يك وجب بيرون از مسجد الحرام باشم بهتر است از اين كه در آنجا كشته شوم و اگر دو وجب دور تر باشم خوش تر مى دارم «و أيم اللّه لو كنتُ فى حجر هامة من هذه الهوام لاستخرجونى حتّى يقضوا بى حاجتهم ..» «2» فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 170
به خدا سوگند اگر در سوراخ يكى ازاين جنبندگان بيابانها (ويا در آشيانه پرنده اى از اين پرندگان) باشم مرا بيرون آورده و (با كشتن من) به مقصود خود مى رسند.
3-
وقتى كه عبد اللّه بن جعفر و يحيى بن سعيد برادر استاندار مكه معظّمه در منع امام از رفتن به عراق، اصرار كردند، فرمود: «إنّى رأيت رؤياً فيها رسول اللّه صلى الله عليه و آله و امرتُ فيها بأمرٍ أنا ماضٍ له، علَىَّ كان أولى فقالا: ما تلك الرّؤيا؟! قال: ما حدّثت بها أحداً و ما أنا محدث بها أحداً حتّى ألقى ربّى «1»» من رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم و از طرف آن حضرت به كارى مأموريت يافته ام كه به ناچار آن را انجام خواهم داد، به سودم تمام شود و يا به زيانم، گفتند: آن خواب چيست؟!
فرمود: آن را به كسى نقل نكرده ام و به كسى هم نخواهم گفت، تا پرورد گارم را ملاقات كنم.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 171
هر كه را اسرار حق آموختند مهر كردند و دهانش دوختند يكى از اهل تحقيق و معرفت در ذيل اين حديث آورده است «شما پس از واقعه كربلاء مصيبتهائى كه بر امام وارد شد و اسارت اهل و عيال آن حضرت و آن صبر و استقامت وشجاعت و فدا كارى كه از امام به ظهور رسيد، غير از اين مى فهميد كه، اين خواب راجع به پايان اين سفر، و دستورالعملهائى در مورد اين امتحان بى نظير و آزمايش عظيم، بوده است؟
به نظر ما حوادثى كه بعد روى داد، همه روشنگر اين خواب و تعبير آن بود» «1»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 172
4- در پاسخ ابن عباس و ابن عمر و محمد حنفيه و ديگران فرمود: «رأيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله فى المنام و أمرنى بأمرٍ فأنا فاعل ما أمر» «1»
رسول خدا را در خواب ديدم مرا به كارى امر كرد كه آن را انجام خواهم داد»
5- در پاسخ يكى از شخصيتهاى عرب كه در بين راه عراق اصرار داشت كه آن حضرت را از رفتن به كوفه منصرف كند و گرنه قطعاً كشته خواهد شد، فرمود: اين رأى بر من پوشيده نيست ولى اينان از من دست بردار نيستند و هر جا بروم و هر جا باشم مرا خواهند كشت «2»
6- در بطن عقبه مردى به حضور امام شرفياب شد و آن حضرت را سوگند داد تا برگردد، و گفت: فواللّه ما تقدم الّا على الأسنّة و حدّ السّيوف ... به خدا سوگند به سوى چيزى جز نوك نيزه ها و دم شمشيرها پيش
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 173
نمى روى» امام در پاسخ فرمود: «انّه لايخفى علىّ ماذكرت و لكنّ اللّه عزّ و جلّ لايغلب على أمره» «1»
آنچه كه گفتى برمن پوشيده نيست (يعنى مى دانم با نوك نيزه و دم
شمشيرها روبرو خواهم شد) ولى خداوند (در اجراى) اراده خود مغلوب نمى شود».
بر حسب روايت ابن صبّاغ امام فرمود: «لايخفى على شيى ء ممّا ذكرت و لكنّى صابر و محتسب الى أن يقضى اللّه أمراً كان مفعولًا» «2»
اشاره به اين كه اين امر امر خداست و ناچار آن امر با كشته شدن من تحقّق خواهد يافت» (تكليف اين است كه يكى از دوراه را انتخاب نمايم سلامتى خود و خاندانم را كه به از بين رفتن دين جدم منتهى خواهد شد و يا با هر وسيله ممكن دين خدا را از غرقاب يزيديان نجات دهم اگرچه به شهادت
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 174
خود و اسارت خاندانم منتهى شود، كه به يقين راه دوم را بر مى گزينم و هماى سعادت ابدى را بر سر مى نشانم).
شيخ مفيد و طبرسى و ابن كثير نقل كرده اند: كه در بطن عقبه فرمود: به خدا قسم مرا رها نمى كنند تاخونم را نريزند وقتى كه مرا كشتند خدا بر آنها كسى را مسلّط مى كند كه آنان را در ميان ملّتها ذليل و رسوا نمايد. «1»
7- شيخ مفيد روايت كرده است كه (پيش از واقعه كربلا) روزى عمر بن سعد به امام گفت: اى ابا عبد اللّه در نزد ما سفيهانى هستند كه گمان مى كنند من ترا خواهم كشت؟! فرمود: آنان سفيه نيستند بلكه خردمندانند، آگاه باش كه تو بعد از من از گندم عراق جز اندكى، نخواهى خورد. «2»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 175
8- ابن كثير و ذهبى روايت كرده اند كه عمرة دختر عبدالرّحمان نامه اى به امام نوشت و به او از اين كه به سوى قتلگاهش مى رود، هشدار داد و در آن نامه نوشت: گواهى مى دهم كه عايشه براى من روايت كرد كه شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حسين در زمين بابل (عراق) كشته مى شود. امام فرمود: پس چاره اى جز رفتن به قتلگاهم ندارم. «1» (دقت كنيد)
باز ذهبى از يزيد الرّشك از كسى كه شخصاً با امام سخن گفته، روايت كرده است كه خيمه هائى را دربيابان افراشته ديدم به آنجا رفتم امام حسين عليه السلام را ديدم قرآن مى خواند و اشك برگونه هايش جارى بود، عرض كردم پدر و مادرم فداى تو باد اى پسر پيغمبر، چه چيز تو را به اين بلاد و بيابانى كه كسى در آن نيست، فرود آورده
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 176
است؟! فرمود: اين نامه هاى اهل كوفه است به من و من نمى بينم آنها را مگر اين كه مرا خواهند كشت وقتى كه مرا كشتند، از براى خدا حرمتى نمى گذارند، مگر اينكه آن را هتك مى نمايند پس خداوند بر آنها كسى را مسلّط مى سازد كه آنان را خوار و ذليل گرداند «1»
10- ذهبى علاوه بر اين دو حديث، هشت حديث ديگر روايت مى كند حاكى از اين كه پيغمبر
صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و خود امام حسين عليه السلام و ديگران مى دانستند كه آن حضرت در عراق و دركربلاء شهيد مى شود. «2»
بالأخره اين روايات با طرق گوناگون از عامه و خاصه نقل شده است و روايات پيشگويى از پيامبراكرم و امير مؤمنان و خود سيدالشهداء عليهم السلام به وفور وارد شده
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 177
است كه به طور قطع و يقين بايد گفت امام حسين عليه السلام از شهادت خويش آنهم در همان سفر اطلاع داشت و اينكه مدام در طول راه از شهادت خود سخن مى گفت، از روى يقين به شهادت خود در آن سفر بوده است. «1»
پس نظركسانى كه معتقدند امام از ماجراى شهادت و يا از زمان و مكان شهادت خود اطلاع نداشت، دور از تحقيق است؛ چگونه بپذيريم آنهمه ناصحان، بنا بر گفته هاى رسول خدا و امير مؤمنان و امام حسن عليهم السلام از واقعه اطلاع داشتند و در طول راه هم كسانى، حضرت را از رفتن به سوى عراق منع مى كردند، اما خود امام حسين عليه السلام بى خبر بود و به اندازه آنها اطلاع نداشت؟!.
در حالى كه چندين بار خود او، به واقعه كربلا تصريح كرده و به وقوع آن اذعان داشته است و درحديث ام سلمه از مصرع خود مشتى خاك به او مى دهد كه هر
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 178
وقت آن خاك خون شد بداند كه او شهيد شده است.
ياهنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام از كوفه به جنگ صفين مى رفت به زمين كربلا كه رسيد توقف نمود و نگاه حزن انگيزى به آن سرزمين انداخت و لختى گريه كرد و فرمود: ههنا مناخ ركابهم و موضع رحالهم و ههنا مهراق دمائهم، فتية من آل محمد يقتلون بهذه العرصة تبكى عليهم السّماء و الأرض اين سرزمين محل پياده شدن و بار انداز آنان است و در اينجا خونشان ريخته مى شود، گروهى از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله در اينجا كشته مى شوند كه آسمان و زمين بر آنان مى گريند. «1» و در روايت ديگر ابن عباس گويد: به هنگام رفتن به صفين من همراه امير مؤمنان عليه السلام بودم چون در كنار شط فرات به «نينوا» وارد
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 179
شد امام با صداى بلند گريست و فرمود: اى ابن عباس اين محل را مى شناسى؟ گفتم نمى شناسم اى امير مؤمنان فرمود: اگر اينجا را مثل من مى شناختى، هرگز از آن رد نمى شدى تا مثل من گريه سر مى دادى.
ابن عباس گفت: «فبكى طويلًا حتّى اخضلّت لحيته و سالت الدّموع على صدره و بكينا معاً حضرت آنقدرگريست تا اشك از محاسنش جارى شد، ماهم با او گريستيم» بعد امام ادامه داد: واى، واى، من به آل ابوسفيان چه كرده ام، و فرمود: در اين سرزمين هفده نفر از
فرزندان من و فاطمه به شهادت مى رسند و در اينجا دفن مى شوند «1»
سپس حضرت جريان عبور عيسى بن مريم را از آنجا خبر داد و پشگلهاى آهوان را يافته و يكى را به ابن عباس داد و فرمود: هر وقت ديدى اين پشگل خون شد
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 180
بدان كه حسين كشته شد «1»
از فراق روى يك يوسف اگر يعقوب سوخت
هجر هفتاد و دو يوسف كرده خونين دل مرا
در اين روايت، دقيقاً به محل شهادت فرزندش تصريح نموده است، آيا امام حسين از اين جريان نا آگاه بود؟! در حالى كه هنگام رسيدن به زمين كربلا فرمود: پدرم على عليه السلام وقتى كه براى جنگ صفين مى رفت و من همراه وى بودم به اين سرزمين كه رسيد توقف كرد و نام آن را پرسيد وقتى كه نام زمين را گفتند فرمود: «ههنا محطّ ركابهم و ههنا مهراق دمائهم اينجا محل نزول مركبهاى آنان و در همينجا خونشان ريخته مى شود».
از پدرم پرسيدند آنان كيستند كه به اين حادثه گرفتار مى شوند؟ جواب داد: عزيزانى از خاندان رسول خدايند
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 181
كه در اين زمين منزل مى كنند «1».
مگر اينكه گفته شود: بلى مى دانست كه در كربلا شهيد مى شود، شايد در سفرهاى ديگر؛ اين هم درست نيست چون در همان مسافرت به ام
سلمه محل شهادتش را نشان داد و از تربت آن به او تحويل داد.
برفرض اينكه به اسناد آن روايتها (مانند بعضى ها) خرده گيرى كنيم، آيا امام به اندازه يك فرد عادى هم نمى دانست كه سرپيچى از بيعت يزيد با وجود صدور حكم قطعى اعدامش، به كشته شدن خود و اسارت اهل بيتش، منتهى خواهد شد؟!!
لازمه علم، جبر نيست (باتوجه به نكات و مطالب گذشته)
ممكن است كسى تصور كند كه علم قطعى به حوادث قطعى غير قابل تغيير، مستلزم «جبر» است. مثلًا اگر فرض شود كه امام علم داشت كه فلان شخص در فلان وقت و فلان مكان با شرائط معينى او را خواهد كشت و اين حادثه به هيچ وجه قابل تغيير نيست، لازمه فرض اين است كه ترك قتل براى قاتل مقدور نبوده و مجبور به انجام قتل بوده است و مسؤليتى متوجه او نمى شود.
مرحوم علامه طباطبائى رضى الله عنه صاحب تفسير الميزان در پاسخ اين اشكال مى فرمايد: «اين تصويرى است بى پايه زيرا: اولًا اين اشكال درحقيقت اشكال است به عموميت تعلّق قضاء الهى به افعال اختيارى انسان (نه تنها به علم امام) و طبق اين اشكال طايفه معتزله از سنّى ها مى گويند: تقدير خداوندى نمى تواند به فعل
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 183
اختيارى انسان متعلّق شود و انسان مستقلًّا
آفريدگار فعل خود مى باشد پس انسان خالق افعال خود و خدا خالق بقيه اشياء است.
در حالى كه به نص صريح قرآن كريم و اخبار متواتره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام، همه موجودات و حوادث جهان بدون استثناء متعلّق قضاء و قدر خداوندى عزّ اسمه است آنچه به طور اجمال مى شود گفت، اين است كه درجهان هستى كه آفريده خداست چيزى جز با مشيت و اذن خداوندى به وجود نمى آيد و مشيّت خداوندى به افعال اختيارى انسانى از راه اراده و اختيار تعلّق گرفته است، مثلًا خداوند خواسته كه انسان فلان فعل اختيارى را از راه اراده و اختيار انجام دهد و البته بديهى است فعل با اين وصف لازم التحقق خواهد بود و با اين همه اختيارى است زيرا اگر اختيارى نباشد، اراده خداوندى از مرادش تخلّف مى كند در قرآن فرموده است: «وماتشاؤن الّا ان يشاءاللّه ربّ
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 184
العالمين» و شما اراده نمى كنيد مگر اينكه خداوند (پروردگار جهانيان) اراده كند و بخواهد.
و ثانياً با صرف نظر درتعلّق قضاو قدر به فعل اختيارى انسان به نص صريح كتاب و سنّت متواترة، خداوند لوح محفوظى آفريده و فرموده است كه همه حوادث گذشته و آينده جهان را درآن ثبت كرده و هيچ گونه تغييرى در آن راه ندارد و خود نيز به آنچه در آن است، عالم است. آيا خنده دار نيست بگوييم كه ثبت حوادث غير قابل
تغيير در لوح محفوظ و علم قبلى خداوند به آنها، افعال انسان را جبرى نمى كند (چنانچه معتزله مى گويد) ولى اگر امام به برخى از آنها يا به همه آنها علم رساند، افعال اختيارى آنان و من جمله فعل قاتل امام جبرى مى شود؟!» «1»
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 185
مطلبى كه لازم به تذكر است نبايد ظواهراعمال امام را كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهرى است، دليل بر نداشتن علم موهبتى و يا شاهد جهل به واقع دانست مثلًا گفته شود: اگر امام عليه السلام علم به واقع داشت چرا حضرت «مسلم» را به نمايندگى خود به كوفه فرستاد؟! چرا توسط «صيداوى» نامه به اهل كوفه نوشت؟ چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد؟ چرا خودرا به هلاكت انداخت و چرا هاى ديگر؛ پاسخ همه اين پرسشها از نكته اى كه گفته شد، روشن است و امام در اين موارد و نظاير آنها به علومى كه از مجارى عادى و از شواهد و قرائن به دست مى آيد به تكليف و وظيفه ظاهرى خود عمل فرموده است و علم موهبتى امام ارتباطى با تكاليف خاصه او ندارد
اصولًا هر امر مفروض از آن جهت كه متعلّق قضاء حتمى و حتمى الوقوع است، متعلّق امر يا نهى يا اراده و قصد انسانى نمى شود.
فلسفه قيام و عدم
قيام امامان(ع)، ص: 186
بلى متعلّق قضاء حتمى و مشيّت قاطعه حق تعالى مورد رضاء به قضاء بندگان صالح خدااست چنانكه سالار شهيدان عليه السلام در آخرين مناجات در ميان خاك و خون مى گفت: «رضاً بقضائك و تسليماً لأمرك و لا معبود سواك» رضايم به قضاى تو و تسليمم به امر تو و معبودى جز تو وجود ندارد» و همچنين در خطبه اى كه هنگام خروج از مكه خواند فرمود: «رضا اللّه رضانا اهل البيت» «1»
رضاى خداوند رضاى ما اهل بيت است
در مجموع اين حوادث راضى به قضاى او بود.
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم لطف آنچه تو انديشى و حكم آنچه تو فرمايى
با هوايش در تموز و دى خوشيم ماهى آبيم و مرغ آتشيم در عالم تقدير و قضا، امتناع امام عليه السلام از بيعت به يزيد، اقتضاى مرگ حتمى و شهادت را براى آن حضرت، در پى داشت چون يزيد عدم بيعت را مساوى با قتل و اعدام او، قرار داده بود.
بنا به دلايل گذشته امام عليه السلام به يقين، از بيعت يزيد امتناع مى ورزيد و نتيجه اين امتناع، شهادت قطعى را با فعل اختيارى قاتل پيش مى آورد با اين كه قاتل مى توانست از اختيار خود استفاده كرده، حكم اعدام را لغو نمايد واين اقتضاء و قضا را به صورت ديگرى درآورد ولى او
در اثر پيروى از هوى و هوس و به خاطر بدست آورى ورسيدن به سلطنت بلا منازع، اين كار را نكرد پس مسؤل عواقب آن نيز خواهد بود. در ابتدا؛ بيعت نكردن امام عليه السلام مورد رضاى خدا و در انتها شهادت حتمى او نيز، رضا به قضاى اوبوده است
خلق در ظل خودى محو و تو درنور خدا ما سوى در چه مقيمند؟ و مقام تو كجاست فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 188
دشمنت كشت ولى نور تو خاموش نگشت آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست
پرچم سلطنت افتاد كيان را زكيان سلطنت سلطنت توست كه پاينده لواست
زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پى اوست بلكه زنده است شهيدى كه حياتش زقفاست
دولت آن يافت كه درپاى تو سر داد ولى
پادشاهست فقيرى كه در اين كوچه گداست
تو در اول سر و جان باختى اندر ره عشق تا بدانند خلايق كه فنا شرط بقاست «1»
خلاصه پاسخهاى دو اشكال! اگر ائمه عليهم السلام ياورانى داشتند كه با آنها بتوانند احقاق حق نمايند، به طور يقين قيام مى كردند و به اين واجب الهى عمل مى نمودند چنانكه در موقعيتهاى مناسب، كراراً در اين باره سوگند ياد كرده اند چون تكليف آن بود ولى يارانى تحت شرائطى كه خود مى خواستند، حتى به تعداد گوسفندان آن چوپان، پيدا نكردند تا براى قيام احساس تكليف نمايند پس خانه نشينى را اختيار كردند بلى ياوران حق و حقيقت دائماً اندك ولى افراد باطل هميشه فراوانند.
علاوه بر اين، امامان عليه السلام به خوبى به وظائف خود آشنابودند اگر شرايط موجود بود قيام مى نمودند.
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 190
2
از مطالعه اين مختصر اين نتيجه به دست آمد، درست است كه امام حسين عليه السلام در باطن از طريق علم موهبتى و دستورالعمل آسمانى و طبق فرمايش بزرگان پيش از خود وو .. به يقين مى دانست
كه عمر شريفش با به شهادت رسيدن آن هم در سرزمينى به نام كربلا، پايان خواهد يافت؛ اما اين دانستنهاى غيبى، تكليف ظاهرى را از ذمه او بر نمى داشت. زيرا آن همه درخواستهاى كوفيان و نامه مهم سفير مورد اعتماد و پسر عمويش مسلم بن عقيل و ساير شرايطى كه به وجود آمد، تكليف شرعى را متوجه امام عليه السلام ساخت كه بايد به سوى كوفه عزيمت نمايد.
علاوه بر اين، بنى اميه اوضاع را، به گونه اى پيش آورده بودند كه، امام جز فداكارى و شهادت، راه ديگرى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 191
نداشت، چون راه دوم بيعت بود و امضاء نابودى اسلام و قبول ذلّت و تأييد حكومت يزيد و از دست دادن رضاى خدا و به دست آوردن تباهى دنيا و آخرت.
امام عليه السلام بنابه تكليف، به سوى كوفه رفت، باز بنا بر تكليف، در هر مرحله خطرناك كه پيش مى آمد كوشش مى كرد خود و اهل بيت را از آن ورطه دهشتناك برهاند و كنار كشد باز حادثه بعدى او را به دام مى انداخت تا اينكه در سر زمين كربلا شرايط به صورتى بهم پيچيد كه جز دفاع از خويشتن و افراد اهل بيت، چاره ديگرى نداشت و با آن نيروى نا برابر دفاع كرد، و تا آنجا ايستادگى نمود كه تمامى افراد خاندان خود را قربانى داد و سرافرازانه به سوى معبود شتافت و تا ابد براى جهانيان درس آزادگى و مردانگى آموخت كه مهاتما گاندى
ها به تبعيت از او افتخار مى كند (ص 145).
اما از نظر فوق تكليف فقهى و شرعى، امام حسين عليه السلام مأموريت اختصاصى داشت تا با كفر و الحاد بجنگد و
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 192
كشتى غرق شده دين محمدى صلى الله عليه و آله رابه ساحل نجات برساند؛ اگرچه به نابودى خود و خاندانش منتهى شود
در واقع حادثه كربلا داراى يك مثلث سه ضلعى است- 1- هجرت- 2- شهادت- 3- اسارت هرسه اينها مكمل يكديگرند اگر نبود اسارت، بنى اميه با آن تبليغات فراگيرشان، آثار شهادت را از بين مى بردند و مانند جنايات ديگر جانيان به دست فراموشى مى سپردند.
وخود اسارت نيز سه چيز را تشكيل داد- 1- اطلاع رسانى (شناساندن خود)- 2- آگاه سازى (ازبرنامه ها و مرام امام حسين عليه السلام)- 3- افشاگرى از جنايات بنى اميه. معاويه هفتاد هزار منبر و در مدارس كشور، بر عليه اميرمؤمنان عليه السلام تبليغ كرد نتوانست كارى از پيش ببرد امايك منبر افشاگرانه و آگاه سازى، امام سجاد عليه السلام و افشاگريهاى بانوان در كوفه و شام و شهرهاى ميان راه بود كه، كمر يزيد و بنى اميه را شكست و تا ابد رسواى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 193
تاريخ ساخته و خاكستر نشين كرد.
لب تشنه جان سپرد كنار دونهر آب نقش ستمگران همه نقش بر آب كرد
تن زير بار ذلت و زور خسان نداد تاحشر بهر حق طلبان فتح باب كرد
گر عترتش خرابه نشين شد به شهر شام بااين عمل بناى ستم را خراب كرد
مرغ دلش زسوز عطش گر كباب شد قلب جهانيان زغم خود كباب كرد او براى تحقق اين مأموريت، هر چه داشت براى رسيدن به هدف مقدسش در طبق اخلاص گذاشت و تقديم معبود نمود شاعر «1» هم جسورانه از طرف معبود گويا خطاب به او مى گويد (اى حسين):
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 194
چون خودى را در رهم كردى رها
تو مرا خون من تورايم خونبها
هر چه بودت داده اى اندر رهم
در رهت من هر چه دارم مى دهم
كشته گانت را دهم من زندگى
دولتت را تا ابد پايندگى
خدايا به احترام آن خونهاى بناحق ريخته و به تقدس آن وجودهاى ملكوتى، مارا در دنيا
و آخرت مشمول رحمت خود قرار ده، از شفاعت آنها محروم نگردان و اين خدمت ناچيز را از اين بنده عاصى به احسن وجه، قبول بفرما آمين يا ربّ العالمين
مصادر كتاب قران مجيد
نهج البلاغه
آداب سلطان: فخرى
الإختصاص: شيخ مفيد
ارشاد القلوب: ديلمى
ارشاد: شيخ مفيد چاپ نجف
اسد الغابة: ابن اثير
اصول كافى: محمد بن يعقوب كلينى
إعلام الورى بأعلام الهدى: شيخ طبرسى
الإتحاف بحب الاشراف: عبداللّه بن محمد بن عامر الشبراوى (فقيه مصرى)
الإحتجاج: طبرسى
الأخبار الطوال: الدينورى
الامالى: شيخ صدوق
البداية و النهاية: ابن كثير
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 196
الثائر الأول فى الإسلام الحسين سيد الشهداء
العواصم من القواصم: ابوبكر ابن عربى
الموفقيات: للزبير بن بكار
الهجوم على بيت فاطمه: عبدالزهراء مهدى
انساب الاشراف: بلاذرى
اهل البيت: مؤسسه آل البيت قم
بحار الانوار: علامه مجلسى (دوم)
بياييد حسين را بهتر بشناسيم: محمد يزدى
تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر
تاريخ الإسلام: شمس الدين ذهبى
تاريخ طبرى: محمد بن جرير
تاريخ يعقوبى: يعقوبى
تحريف شناسى عاشورا: داود الهامى
تذكره: سبط ابن جوزى
تلخيص شافى: شيخ طوسى
تنزيه الأنبياء: سيد مرتضى علم الهدى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 197
تهذيب التهذيب: ابن حجر
ثاقب المناقب: محمد ابن على مشهدى طوسى
جنة المأوى: آل كاشف الغطاء
حماسه حسينى: شهيد مطهرى
خرايج: قطب راوندى
دارالسلام: محدث نورى
ذخاير العقبى: محب الدين طبرى
رجال كشى: شيخ كشى
روضة
الواعظين: فتال نيشابورى
سليم ابن قيس هلالى
سير أعلام النبلاء: شمس الدين الذهبى
شهيد آگاه: آية اللّه صافى گلپايگانى
شهيد جاويد: صالحى نجف آبادى
شيعه در اسلام: علامه طباطبايى
صواعق المحرقه: ابن حجر مكى
الطرائف: ابن طاووس
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 198
علل الشرايع: شيخ صدوق (چاپ طباطبايى قم)
فصول المهمه: ابن صباغ مالكى
قاموس البحرين: محمد ابوالفضل محمد
قرب الاسناد: الحميرى القمى
كامل: ابن اثير
كامل الزيارات: ابن قولويه قمى
كشف الغمة: شيخ طوسى
كليات اشعار اقبال لاهورى
كنزالعمال: المتقى الهندى
لهوف: سيدابن طاووس
مثير الاحزان: ابن نما
مجله رسالة الاسلام (چاپ قاهره)
مجمع البحرين: شيخ طريحى
مدينة المعاجز: سيد هاشم بحرانى
مروج الذهب: مسعودى
مقاله علم: علامه طباطبايى
فلسفه قيام و عدم قيام امامان(ع)، ص: 199
مقتل الحسين: سيد عبد الرزاق مقرم
مقتل العوالم: عوالم العلوم عبداللّه بن نوراللّه بحرانى
مقتل خوارزمى: خوارزمى
مقدمه ابن خلدون: ابن خلدون
مناقب: ابن شهر آشوب
منتخب: شيخ طريحى
ميزان الحكمة: رى شهرى
نفايس الأخبار: أبى القاسم بن محمد على اصفهانى
نفس المهموم: شيخ عباس قمى