شهريار جاده ها: سفرنامه ناصرالدين شاه به عتبات

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : م 72-375

عنوان و نام پديدآور : شهريار جاده ها: سفرنامه ناصرالدين شاه به عتبات/ به كوشش محمدرضا عباسي و پرويز بديعي

مشخصات نشر : تهران: سازمان اسناد ملي ايران، 1372.

مشخصات ظاهري : ي، ص 303

عنوان ديگر : سفرنامه ناصرالدين شاه به عتبات

موضوع : عراق -- سير و سياحت -- قرن 19

موضوع : ناصرالدين قاجار، شاه ايران، 1313 - 1247ق -- خاطرات

موضوع : سفرنامه ها

رده بندي ديويي : 915/67043

رده بندي كنگره : DS70/6/ن 2ش 9 1372

سرشناسه : ناصرالدين قاجار، شاه ايران، ق 1313 - 1247

شناسه افزوده : عباسي، محمدرضا، مصحح

شناسه افزوده : بديعي، پرويز، مصحح

شناسه افزوده : سازمان اسناد ملي ايران

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

فهرست مندرجات

مقدمه ناشر أ- ب

پيشگفتار ج- ى

اسامى همراهان (1)

بيستم شهر جمادى الثانى/: حركت به دوشان تپه، تدارك سفر كربلا،/ (2) شكار، توقف در قصر فيروزه، ناخوشى اهل حرم.

بيست و يكم جمادى الثانى/: توقف در منزل و ديدن نمونه هاى لباس/ (4) طبقات مختلف.

بيست و دوم جمادى الثانى/: آماده شدن مهد عليا (مادر ناصر الدين شاه)/ (4) براى سفر.

بيست و سوم جمادى الثانى/: ديدن سان از سپاه./ (5)

بيست و چهارم جمادى الثانى/: رفتن به دوشان تپه، شكار، آتش بازى./ (6)

بيست و پنجم جمادى الثانى/: حركت به سوى چشمه على./ (6)

بيست و ششم جمادى الثانى/: بى نظمى اردو، زيارت حضرت/ (7) عبد العظيم.

بيست و هفتم جمادى الثانى/: مجازات مقصرين و چوب خوردن آن ها،/ (7) رفتن حرم به زيارت حضرت عبد العظيم.

بيست و هشتم جمادى الثانى/: توقف، آمادگى و تدارك سفر./ (8)

بيست و نهم جمادى الثانى/: حركت به سمت رباط كريم، (آدران)،/ (9) توقف در رباط كريم، اسامى دهات محل گذر اردو.

سلخ جمادى الثانى/: اطراق در رباط كريم، چوب زدن كدخدا./ (11)

غره رجب/: حركت از رباط كريم، كاروانسرا سنگى،/ (11) ناهارگاه حرم و توصيف وضعيت راه.

دوم رجب/: حركت به طرف اميرآباد، تجمع مردم براى/ (13) تماشا در بين راه، شكارهاى مختلف.

ص: 6

سوم رجب/: ادامه راه و حركت به سمت ساوه، صحبت با/ (14) وزير در مورد امور گيلان و شكار، دعواى زن هاى حرم.

چهارم رجب/: رفتن به حمام، تنبيه و چوب خوردن بعضى/ (16) همراهان، جريمه كردن فراش باشى.

پنجم رجب/: منزل شاهسون كندى، بيمارى يكى از اهل/ (17) حرم.

ششم رجب/: تشريح هيئت ارضى راه، نوبران و شرح آن،/ (18) شكار آهو، نام كوه هاى بين راه، خبر تولد فرزند ظل السلطان.

هفتم رجب/: بيمارى اكثر همراهان./ (20)

هشتم رجب/: گفتگو با پسر خاركن، شوخى با سربازان/ (20) مازندرانى.

نهم رجب/: طوفان و باد در راه، آمدن حاكم لرستان./ (21)

دهم رجب/: حركت به سمت بويوك آباد، ملاقات با/ (22) فرهاد ميرزا حاكم لرستان، ديدار خوانين، اسامى دهات بين راه.

يازدهم رجب/: ديدار از والده شاه، روضه خوانى در/ (23) اندرون، تماشاى كنيزان و حركات افراد همراه از پشت پرده ها.

دوازدهم رجب/: شكار و بيان وضعيت بين راه، رسيدن به/ (24) سرخ آباد، ادامه بيمارى اهل حرم.

سيزدهم رجب/: حركت به همدان، شرح و توصيف همدان و/ (25) مردم آن، شكار و دعوا بر سر تصاحب شكار.

چهاردهم رجب/: ادامه بيمارى اهل حرم، خبر حمله تركمانان/ (27) و كشته و اسير شدن سواران خراسانى.

پانزدهم رجب/: به حضور آمدن شاهزادگان و خوانين و اعيان/ (27)

ص: 7

همدان، دادن القاب به افراد.

شانزدهم رجب/: ديدن سنگ نبشته قديمى به خط ميخى و/ (28) معرفى كوه ها و دهات، شكايت از جهانگير خان ياغى متوارى، در جستجوى طلا.

هفدهم رجب/: توقف در همدان و پذيرفتن افراد و ديدار/ (30) آن ها، طلاشوئى و پيدا كردن يك انگشترى طلا.

هجدهم رجب/: حركت به مريانج، پيدا كردن يك گربه در/ (31) راه.

نوزدهم رجب/: رفتن به اسدآباد، طوفان و باد در راه،/ (32) ناخوشى همراهان.

بيستم رجب/: آوردن اسب و قوش به عنوان پيشكش،/ (34) ترس از بيمارى وبا.

بيست و يكم رجب/: حركت به سمت كنگاور، شكار درنا، مبتلا/ (34) شدن به زكام و مردن بعضى از همراهان به علت بيمارى.

بيست و دوم رجب/: اطراق در كنگاور، روضه خوانى./ (36)

بيست و سوم رجب/: حركت به طرف صحنه، اهداء شمشير به/ (37) فرهاد ميرزا، تماشاى قصر النسوس، كوچه هاى كثيف و خانه هاى خراب كنگاور، مردن يكى ديگر از همراهان.

بيست و چهارم رجب/: شكار در بين راه، ديدار از دخمه/ (40) كيكاووس، رسيدن خبر بروز بيمارى وبا در تهران، حركت به طرف بيستون.

بيست و پنجم رجب/: ديدار همراهان از دخمه كيكاووس، شرح/ (42) دخمه كيكاووس، شكار كبك.

بيست و ششم رجب/: احضار حكام و شرح حضور آن ها،/ (44)

ص: 8

شكار كبك.

بيست و هفتم رجب/: بست نشستن عارضين براى رسيدگى به/ (46) شكايت، مردن بعضى همراهان، خبر ناخوشى وبا در تهران.

بيست و هشتم رجب/: شرح نقش هاى بيستون، شكايت مردم از/ (47) عماد الدوله حاكم كرمانشاهان.

بيست و نهم رجب/: احضار همراهان، شور و مشورت در كار/ (49) كرمانشاهان.

غرّه شعبان المعظم/: توقف در عماديه و شرح عمارات آن،/ (50) روستاها و طوايف ساكن در آن جا.

دوم شعبان/: بيمارى و كسالت./ (52)

سوم شعبان/: ادامه بيمارى و خوردن دارو./ (52)

چهارم شعبان/: توقف در عماديه، به حضور آمدن وزرا./ (53)

پنجم شعبان/: رفتن به طاق بستان، شرح نقوش طاق بستان/ (53) و حجارى ها و ترجمه لوح هاى منقوش در سنگ نبشته ها.

ششم شعبان/: مشق افواج در حضور شاه، آتش گرفتن/ (58) خانه هاى عماد الدوله و خراب كردن خانه ها.

هفتم شعبان/: ماندن در منزل، شكار در شكارگاه ها./ (58)

هشتم شعبان/: توقف در عماديه، آوردن اشيا مخصوص/ (59) كرمانشاهان و انتخاب بعضى از آن ها.

نهم شعبان/: خواندن نامه و جواب آن ها، دستگاه يخ بندى/ (60) عماد الدوله و درست كردن يخ در حضور شاه، شرح وضعيت شهرى و جغرافيائى كرمانشاهان.

دهم شعبان/: حركت به طرف ماهى دشت، معرفى/ (62) وضعيت راه و روستاهاى آن.

ص: 9

يازدهم شعبان/: حركت به سمت هارون آباد، شرح آبادى ها/ (65) و صاحبان ملك ها، شكار كبك، تنبيه و كتك زدن آفتابگردانچى.

دوازدهم شعبان/: توقف در هارون آباد، رسيدن خبر تسليم/ (67) فرانسه در جنگ با پروس، بيمارى وزير خارجه، شرح جغرافيائى هارون آباد.

سيزدهم شعبان/: رفتن به طرف كرند، شرح وضعيت ميان/ (68) راه، خواندن و نوشتن بعضى از احكام.

چهاردهم شعبان/: اطراق در كرند، وضعيت شهر كرند./ (69)

پانزدهم شعبان/: ديدار از طاق كسرى و شرح آن./ (71)

شانزدهم شعبان/: حركت به طرف سر پل ذهاب، وضعيت/ (73) ارضى بين راه، ديدار از دخمه داوود، دهات بين راه، اسامى كوه ها.

هفدهم شعبان/: شكار دراج، بيمارى شديد./ (75)

هجدهم شعبان/: حركت به سمت قصر شيرين، ادامه بيمارى،/ (76) ديدن آثار قصر شيرين.

نوزدهم شعبان/: اطراق در منزل قصر شيرين، ادامه بيمارى،/ (78) پيوستن عده اى تازه به همراهان.

بيستم شعبان/: نزديك شدن به اردوى عثمانى ها، وصف/ (78) شكارهاى آن حدود.

بيست و يكم شعبان/: حركت به سوى خانقين، شرح وضعيت/ (79) راه، آماده شدن براى ورود به خاك عثمانى، رسيدن مستقبلين عثمانى، وصف استقبال.

بيست و دوم شعبان/: اطراق در خانقين، به حضور آمدن پاشايان/ (82) عثمانى و توصيف آن ها.

بيست و سوم شعبان/: حركت به طرف قزل رباط، ادامه بيمارى،/ (83) مذهب اهالى، منازل بين راه.

بيست و چهارم شعبان/: شهروان، نگرانى پاشايان از نقض عهدنامه/ (84)

ص: 10

پاريس توسط دولت روس.

بيست و پنجم شعبان/: حركت به سمت يعقوبيه، زيارت مقبره/ (86) مقداد و دستور تعمير آن.

بيست و ششم شعبان/: ادامه راه و تشريح وضعيت بين راه./ (88)

بيست و هفتم شعبان/: حركت به طرف مشيريه، گذر از محل/ (89) نهروان.

بيست و هشتم شعبان/: حركت به سمت بغداد، پوشيدن لباس/ (90) رسمى، استقبال، پيدا شدن سواد شهر كاظمين (ع).

بيست و نهم شعبان/: توقف در بغداد و كاظمين، دزدى در/ (95) چادرهاى همراهان، ديدار قبر معروف كرخى و ديدار مسجد براسا، قصر خورنق، زيارت امامين كاظمين عليهما السلام، ديدار از مقبره امام اعظم ابو حنيفه.

سلخ شعبان/: تماشاى كاخ كسرى و زيارت حضرت/ (99) سلمان و بازگشت به بغداد، به گل نشستن كشتى و تشويش سرنشينان.

غره رمضان/: معرفى قونسول كشورهاى خارجى در/ (102) بغداد، رفتن به زيارت كاظمين.

دوّم رمضان/: ديدار از مزار شيخ عبد القادر گيلانى، وصف/ (103) قلعه بغداد، قبر شيخ شهاب الدين سهروردى، خبر فتح در طوايف تركمن.

سوم رمضان/: گردش با كشتى در روى آب./ (106)

چهارم رمضان/: ديدار از آثار قصر نمرود، حركت به سمت/ (107) كربلا.

پنجم رمضان/: حركت به مسيّب./ (110)

ششم رمضان/: اطراق در مسيّب، معرفى علما، زيارت/ (112) طفلان مسلم، گم كردن راه تا رسيدن به

ص: 11

كربلا.

هفتم رمضان/: پيدا شدن سواد شهر كربلا، زيارت (عون)/ (113) پسر حضرت زينب، آمدن خدام حسينى به استقبال، زيارت حرم حضرت امام حسين و اصحاب.

هشتم رمضان/: زيارت مجدد، ديدار از قبور رجال ايران/ (115) مدفون در كربلا، رفتن به قتلگاه حضرت، گم شدن ببرى خان.

نهم رمضان/: زيارت حر بن يزيد رياحى، شرح قبايل بين/ (117) راه.

دهم رمضان/: به حضور رسيدن علماى كربلا، زيارت/ (119) حضرت سيد الشهدا، زيارت حضرت عباس، ديدار از سرداب ضريح حضرت عباس بن على.

يازدهم رمضان/: زيارت مجدد حضرت ابا عبد الله الحسين،/ (121) رفتن به سرداب مقبره حضرت سيد الشهدا، برداشتن تربت اصل از روى مرقد مطهر حضرت ابا عبد الله، روضه خوانى در صحن مطهر.

دوازدهم رمضان/: حركت به سمت نجف اشرف، شرح قبايل/ (122) بين راه كربلا تا نجف.

سيزدهم رمضان/: شكار در بين راه تا رسيدن به نجف اشرف،/ (124) آمدن علماى نجف به استقبال، پيدا شدن گنبد و مناره هاى حضرت على ابن ابى الطالب.

چهاردهم رمضان/: زيارت قبر مطهر حضرت على بن ابى طالب/ (127) و همچنين جاى دو انگشت حضرت در ضريح.

ص: 12

پانزدهم رمضان/: ديدار از مسجد كوفه، مسجد سهله، قبر/ (129) مسلم بن عقيل و هانى بن عروه، زيارت مقامات اولياء و انبياء و امامان در مسجد كوفه، مقبره حضرت يونس، زيارت مقبره كميل بن زياد.

شانزدهم رمضان/: قرق حرم هاى مبارك حضرت براى ورود/ (131) حرم خانه شاه، علمائى كه به حضور رفته اند، گذاشتن شمشير جهانگشا براى تبرك در ضريح، ديدار و صورت بردارى از خزانه حضرت على، شرح بناها و مقامات مسجد كوفه.

هفدهم رمضان/: رفتن حرم شاه به مسجد كوفه، طوفان و باران/ (135) شديد، ديدن جواهرات نفيس نادر شاه، بيمارى يكى از همراهان.

هجدهم رمضان/: زيارت مجدد، ديدار از ضريح و زيارت/ (136) دعاى صباح به خط شريف حضرت على (ع)، ديدار از جواهرات حضرت و شرح آن ها.

نوزدهم رمضان/: بازگشت از نجف و رفتن مجدد به كربلا،/ (138) ديدار ميرزاى شيرازى در صحن حضرت و ادامه طوفان.

بيستم رمضان/: حركت از منزل به سمت كربلا، نقض عهد/ (140) دولت روسيه و شكستن پيمان (سواستپول) و نگرانى دولت عثمانى.

بيست و يكم رمضان/: ادامه درد دندان، فرستادن دوقوش و پانصد/ (141) تومان از كرمان توسط وكيل الملك، ديدار شاهزاده هندى و خنديدن تمام مدت به او، مردن يكى از همراهان.

ص: 13

بيست و دوم رمضان/: به حضور آمدن شاهزاده هاى كربلائى،/ (142) زيارت مجدد.

بيست و سوم رمضان/: رفتن به حرم براى زيارت، درد شديد/ (144) دندان، پرداخت پول براى كمك به فقرا، رفتن به زيارت قتلگاه، زيارت حضرت عباس بن على.

بيست و چهارم رمضان/: مراجعت از كربلا به مسيّب، درخواست/ (145) اجازه بعضى همراهان جهت رفتن به زيارت مكه معظمه، دزدى در اردو، شكار در بين راه.

بيست و پنجم رمضان/: اطراق در مسيّب، سوار شدن بر/ (147) كشتى بخار.

بيست و ششم رمضان/: حركت به طرف بغداد، ورود به بغداد،/ (147) افتادن بعضى از افراد با بار در شط، ديوانه شدن يكى از همراهان.

بيست و هفتم رمضان/: زيارت مجدد كاظمين، ديدار از بازار./ (149)

بيست و هشتم رمضان/: حركت به سمت (سلمان) و طاق كسرى،/ (150) دعواى حكيم طولوزون و عكاس باشى، شكار در بين راه.

بيست و نهم رمضان/: زيارت (حضرت سلمان فارسى)، اندازه هاى/ (152) طاق كسرى، درخواست پسر آقا خان محلاتى و خواستگارى از دختران شاه.

غرّه شوال/: مرخص شدن تعداد ديگرى از اطرافيان و/ (154) همراهان، برگزارى سلام عيد فطر و شرح آن، زيارت و دادن انعام به خدّام حرم.

دوم شوال/: حركت از بغداد به سمت سامره./ (156)

سوم شوال/: منزل غازانيه، دعواى زنان حرم با يكديگر،/ (158) مردن يكى از خواجه هايى كه در سفر همراه

ص: 14

بوده است.

چهارم شوال/: حركت به سمت (خان نجار)، شكار در بين/ (159) راه، انتخاب اشعار سعدى در بين راه، ايلات عرب بين راه.

پنجم شوال/: آبادى هاى بين راه، شكار در راه، به گل/ (161) نشستن كشتى و معطل شدن بين راه، گرانى آذوقه در منازل بين راه.

ششم شوال/: ديدار از خرابه هاى شهر قديم سامرا،/ (164) زيارت مقام غيبت حضرت صاحب الزمان، كتيبه اطراف در چوبى حرم مطهر، ديدار از محل چاه غيبت، قلعه سامره، مناره متوكل، ديدار اطرافيان از مناره و بالا رفتن از پله هاى پيچ در پيچ آن.

هفتم شوال/: شرح خرابه قديمى اطراف شهر سامره،/ (168) انداختن عكس توسط عكاس باشى، رسيدن اهل حرم.

هشتم شوال/: حركت به سمت (خان نجار)، شكار در بين/ (169) راه.

نهم شوال/: ادامه حركت به سمت غازانيه، شكار/ (171) خوك، گرفتن عكس از سر خوك شكار شده.

دهم شوال/: حركت به سمت يعقوبيه./ (173)

يازدهم شوال/: اطراق در يعقوبيه، وصف شاهزاده هندى./ (174)

دوازدهم شوال/: حركت از يعقوبيه به سمت شهروان،/ (175) رسيدن خبر طغيان بعضى اعراب عليه عثمانى ها در چند نقطه و كشتن بعضى از نظاميان عثمانى به دست اعراب.

سيزدهم شوال/: توقف در شهر (وان)، دادن انعام و خلعت به/ (176) مأمورين عثمانى كه از اسلامبول آمده بودند،

ص: 15

تصحيح مسوّده سفرنامه كه در تهران بايد چاپ شود.

چهاردهم شوال/: منزل قزل رباط، رسيدن خبر بارندگى در/ (177) تهران و پائين آمدن نرخ اجناس در تهران، رذالت و هرزگى خانه شاگردهاى همراه.

پانزدهم شوال/: حركت به سمت خانقين، خريد اسب از/ (178) كردهاى جاف، درخواست برگرداندن يكى از مقصرين فرارى به خاك عثمانى از پاشاهاى عثمانى، خبر شورش اسراى اعراب به والى يمن.

شانزدهم شوال/: گفتگو با پاشايان عثمانى و اظهار دوستى،/ (179) مهمانى معير الممالك به جهت عثمانى ها، دادن انعام و هدايا به عثمانى ها.

هفدهم شوال/: ورود به خاك ايران، وداع با همراهان و/ (179) بدرقه كنندگان دولت عثمانى.

هجدهم شوال/: حركت به سمت (سر پل ذهاب)، دستور/ (181) ساختن باغى در قصر شيرين.

نوزدهم شوال/: رفتن به (پاى طاق)، شكار در بين راه، ديدن/ (182) دخمه داوود و دراويش متوقف در آن.

نوزدهم شوال/: رفتن به (پاى طاق)، رسيدن خبر مرگ/ (183) عزيز خان سردار كل.

بيست و يكم شوال/: حركت به سوى كرند، سردى هوا./ (183)

بيست و دوم شوال/: اطراق در كرند، ادامه سردى هوا، مردن/ (184) يكى از همراهان سفر.

بيست و سوم شوال/: رفتن به هارون آباد، رسيدن به اول خاك/ (185) كلهر، آمدن رؤساى كلهرى به استقبال.

بيست و چهارم شوال/: ادامه سردى هوا، حركت به سمت/ (185) ماهى دشت، دلتنگ بودن حكيم طولوزون

ص: 16

از برقرارى جنگ ميان پروس و فرانسه.

بيست و پنجم شوال/: اطراق در ماهى دشت، استخاره جهت/ (187) انتخاب حكمران كرمانشاهان، انتخاب غزل هاى شيخ سعدى، مشاعره همراهان و شرطبندى.

بيست و ششم شوال/: حركت به سمت كرمانشاهان، مراسم/ (188) استقبال در كرمانشاه، تعريف از مراسم عروسى يكى از همراهان با دختر حاكم كرمانشاهان.

بيست و هفتم شوال/: توقف در عماديه. تعريف از كارهاى امين/ (190) السلطان.

بيست و هشتم شوال/: مرخص كردن افواج و اعزام به آذربايجان./ (191)

بيست و نهم شوال/: مهمانى مهد عليا در كرمانشاه، وصف/ (191) كوچه ها و محلات كرمانشاه در هنگام عبور.

سلخ شوال/: رفتن حكيم طولوزون به تهران، رؤيت/ (193) هلال ماه ذيقعده.

غرّه ذيقعده/: طاق بستان، رسيدگى به عرايض و ناراحتى/ (193) از شكايات فراوان، اعتراض مردم به حاكم شهر و به مجازات رساندن چند نفر از عارضين.

دوم ذيقعده/: حركت به سمت بيستون، مورد عفو قرار/ (195) دادن تعدادى از مقصرين.

سوم ذيقعده/: حركت به طرف (صحنه)، شكار در بين/ (195) راه، ليز خوردن اسب و به زمين افتادن، ايلات در بين راه.

چهارم ذيقعده/: كنگاور، سردى شديد هوا، ورود به كنگاور/ (197) و اقامت در عمارت محمد شاهى، وصف

ص: 17

عمارت، وضعيت مغشوش اندرون و جاى زن ها، آتش گرفتن سقف خانه.

پنجم ذيقعده/: حركت به سمت تويسركان، پاسخ دادن به/ (199) نامه هاى رسيده، سردى هوا و گذاشتن كرسى.

ششم ذيقعده/: ادامه حركت، وضعيت راه و كوه هاى/ (201) اطراف راه، دهات و روستاهاى بين راه.

هفتم ذيقعده/: ادامه حركت به سمت تويسركان، وضعيت/ (202) شهر (توى) و شرح آثارى كه از قديم در (توى) و (سركان) باقى مانده است، سردى هوا، وجه تسميه يكى از كوه هاى بين راه.

هشتم ذيقعده/: منزل جميل آباد، دهات بين راه./ (205)

نهم ذيقعده/: حركت به سمت حسين آباد، سردى شديد/ (206) هوا و بارش برف.

دهم ذيقعده/: حركت به سمت دولت آباد ملاير، گزارشى/ (206) از وضعيت اصفهان، علماى بروجرد و ملاير، اسامى دهات بين راه.

يازدهم ذيقعده/: ادامه بارش شديد برف، اطراق در منزل./ (208)

دوازدهم ذيقعده/: شرح روستاها و دهات بين راه، اسامى/ (208) مالكان دهات، غارى كه قند از آن به دست مى آيد!

سيزدهم ذيقعده/: منزل (فره حصار)، ادامه برف و باران و گل/ (210) شدن راه ها و ايجاد مزاحمت و به گل فرورفتن وسائل نقليه، اسامى دهات بين راه.

چهاردهم ذيقعده/: ادامه بارش برف و باران و يخ بستن راه ها و/ (212) صعوبت حركت، سردى شديد هوا، رسيدن اخبار پاريس و شكست فرانسوى ها از قشون پروس و تسليم شهر پاريس، خبر

ص: 18

جنگ قشون روس با تركمان ها و اسير و مقتول شدن قشون روسيه.

پانزدهم ذيقعده/: حركت به سمت سلطان آباد، دهات و قراء/ (213) بين راه، شدت سردى هوا.

شانزدهم ذيقعده/: اطراق در سلطان آباد، آوردن پيشكش هاى/ (214) مختلف، آتش گرفتن سقف خانه.

هفدهم ذيقعده/: اقامت در سلطان آباد و سردى بى اندازه هوا،/ (215) ديدن شهر از پشت بام خانه با دوربين.

هجدهم ذيقعده/: حركت به منزل (مصلح آباد)، دهات بين راه/ (216) و نام مالكان آن ها.

نوزدهم ذيقعده/: حركت به سمت (آشتيان)، خبر خشكسالى/ (217) در عراق عرب، توقف در آشتيان، هداياى مستوفى الممالك.

بيستم ذيقعده/: اطراق در آشتيان، رفتن به حمام، خواندن/ (219) كتاب جغرافيا و فرانسه و استراحت.

بيست و يكم ذيقعده/: حركت از آشتيان به سمت (دستجرد)، به/ (220) حضور آمدن رؤساى آشتيان، پيدا شدن كوه هاى البرز و دماوند، شرح ده عامره، رسيدن چاپار تهران و خواندن نامه ها و پاسخ دادن و بازگشت دادن چاپار.

بيست و دوم ذيقعده/: حركت به سمت (قاضى)، دهات بين راه و/ (221) مالكان آن ها، رسيدن يكى از همراهان كه از قافله عقب مانده بود.

بيست و سوّم ذيقعده/: حركت به سمت شهر قم، آمدن مردم براى/ (223) تماشا و استقبال در نزديكى قم.

بيست و چهارم ذيقعده/: توقف در قم و زيارت حضرت/ (224) فاطمه معصومه (ع)، رفتن بر سر قبور پادشاهان و رجال قاجار كه در قم مدفون

ص: 19

هستند، رفتن تعدادى از همراهان با بارهاى قافله به تهران.

بيست و پنجم ذيقعده/: توقف در قم و زيارت حضرت معصومه/ (225) عليها سلام، قرار دادن پخش مقدارى نان بين فقراى قم.

بيست و ششم ذيقعده/: گم شدن يكى از گربه ها، ديدن تعداد زيادى/ (226) از مردم كه به علت فقر به تهران مهاجرت مى كردند.

بيست و هفتم ذيقعده/: حركت به سمت (حوض سلطان)، ادامه/ (227) بارش باران، ورود به (حوض سلطان) و اقامت در كاروانسراى (صدرآباد).

بيست و هشتم ذيقعده/: اظهار خستگى از منزل امروز./ (228)

بيست و نهم ذيقعده/: حركت به سمت (حضرت عبد العظيم) (ع)،/ (228) صدور احكام و مهر كردن آن ها، رسيدن بعضى از مستقبلين از تهران، شكوه و شكايت مردم از گرانى.

غرّه ذى حجه/: ورود به تهران، بعضى خبرهاى تازه،/ (229) شلوغى و سر و صداى مردم و شكايت از گرانى نان و فرياد از دست وزير تهران، ديدار افراد، خستگى راه و كسالت، پايان سفر عتبات عاليات.

وقايع بعد از ورود به تهران/: (232)

پيوست/: متن صورت قسمتى از جواهرات خزانه/ (235) حضرت امير المؤمنين على (ع).

اسناد ضميمه/: بخشى از متن پيوست،/ (252)

فهرست اعلام/: (257)

ص: 20

مقدمه ناشر

استقبال شايان توجه پژوهشگران و علاقمندان به تاريخ معاصر كشور، از نشريات و تأليفاتى كه تاكنون توسط سازمان اسناد ملى ايران به چاپ رسيده و منتشر شده است از يك سو نشانگر رشد روحيه تحقيق و علاقمندى محققين به استفاده از منابع دست اول براى تاريخ نگارى است و از سوى ديگر نشانه اشتياق آحاد مردم به آگاهى از پيشينه جامعه و رخدادها و حوادثى است كه بر جامعه و مردم رفته است. اين استقبال كم نظير، يگانه مشوق اصلى ما در ادامه راهى است كه آغاز كرده ايم.

سعى ما بر اين است كه تعهدات اصلى آرشيو يعنى حفظ اسناد آرشيوى و آماده دسترسى ساختن آنها براى دولت، جامعه علمى و عامه مردم با موفقيت تحقق يابد. در اين رابطه لازم است مختصرى در خصوص سازمان و عملكرد آن توضيح داده شود. در سال 1349 قانون تأسيس سازمان اسناد ملى ايران به منظور جمع آورى و حفظ اسناد ملى كشور در سازمان واحد و فراهم آوردن شرايط و امكانات مناسب براى دسترسى عموم به اسناد و همچنين صرفه جويى در هزينه هاى ادارى و استخدامى از طريق تمركز پرونده هاى راكد و امحاى اوراق زائد به تصويب رسيد. پس از شروع به كار با توجه به تأخير حداقل يك صد ساله در تأسيس آرشيو ملى كشور و انباشته شدن اسناد در طول اين سالها ابتدا لازم بود تا اسناد شناسايى شوند. پس از آن مى بايست اسناد شناسايى شده ارزشيابى شوند و سپس اسناد داراى ارزش تاريخى به آرشيو انتقال يافته و قابل بهره بردارى گردند. تا پايان سال 1370 بيش از 200 ميليون برگ سند باارزش شناسايى و به سازمان منتقل شده اند اسناد جهت بهره بردارى، در ابتدا ضدعفونى و

ص: 21

سپس توسط كارشناسان سازمان، طبقه بندى و فهرست نويسى مى شوند كه تاكنون كار فهرست نويسى و طبقه بندى اسناد وزارتخانه هاى آموزش و پرورش، كشور، نخست وزيرى و شهردارى تهران به اتمام رسيده و اسناد آنها قابل بهره بردارى است.

در مقابل حفظ و نگهدارى و آماده بهره بردارى ساختن اسناد يك كار مفيد ديگر كه ما در باب آن اصرار مى ورزيم طبع و نشر اسناد است. زيرا احياى آنها علاوه بر آنكه از محو يك مقدار ذخاير و نفايس ما جلوگيرى مى كند، از لحاظ معارف عمومى و خصوصا تاريخ از جنبه هاى گوناگون آن مفيد است، علاوه بر اين انتشار مدارك مستند نيز نوعى گسترش ارائه خدمات به مراجعين است، زيرا بخشى از موجودى آرشيو را به شكل چاپى منتشر مى سازد.

امر مزبور به صورت انتشار مجموعه هائى از اسناد تاريخ معاصر ايران از سال 1369 تداوم يافته كه كتاب حاضر نيز يكى از مجموعه هاى مزبور را در برمى گيرد.

اعتقاد ما بر آن است كه انتشار اين اسناد كمك گرانبهائى به مورخين و پژوهشگران تاريخ معاصر كشور در هرچه پرباركردن تحقيقات و پژوهشهاى مربوط خواهد بود.

اميد آنكه با يارى خداوند ساير مجموعه هاى اسناد نيز به زيور طبع آراسته گردد.

مديريت پژوهش، انتشارات و آموزش

ص: 22

پيشگفتار

سفرنامه و نوشتن ماجراهاى ديده شده و اتفاق افتاده در سفر، در ميان ايرانيان در گذشته هاى دور رواج داشته است. از قرون اوليه اسلامى، آن ها كه با توجه به تأكيد دين مبين اسلام در سير و سياحت به جهت پيروى از اين آيين پسنديده، دنياى متمدن آن روزگاران را سير و سياحت كردند، پس از پايان سفر تعدادى از آنان، نوشته هايى مبنى بر گزارش سفر خود و آنچه از شگفتى ها ديده بودند و به نظرشان جزو عجايب بود همه را به صورت سفرنامه نوشته و از خود به يادگار گذاشتند. هر كدام از اين سفرنامه ها مى تواند دريچه اى به دنياى گذشته براى ما و نسل هاى آينده باشد.

در اين ميان مى توان به سفرنامه (ابن بطوطه) سياح معروف اشاره كرد و همچنين بايد از حكيم بزرگوار (ناصر خسرو قباديانى) ياد كرد، كه سفر خويش را براى برگزارى فريضه حج آغاز كرد و سفرنامه اى پرمحتوا و شيرين از خويشتن به يادگار گذاشت.

در ميان پادشاهان و فرمانروايان گذشته ايران، نويسنده خاطرات و سفرنامه نويس كم پيدا مى شود و شايد بتوان گفت تنها (ناصر الدين شاه قاجار) است كه در سفر و حضر، خود قلم به دست گرفته و يا كسانى را مأمور اين كار مى كرده است، تا وقايع زندگى و اتفاقات روزانه را يادداشت و تنظيم نمايند. البته اين سفرنامه بيشتر به خط خود اوست.

اين پادشاه قاجار حتى اتفاقات روزانه خود را به طور روز به روز يادداشت كرده كه اين يادداشت ها نيز مى تواند راهنمايى براى اوضاع اجتماعى آن روزگار باشد.

روزنامه سفر به عتبات عاليات كه از جمله نسخه هاى دستنويس موجود در خزانه اسناد سازمان اسناد ملى ايران مى باشد. اين مجموعه با شماره 95 در خزانه سازمان ثبت شده است.

ص: 23

تشريفات فراوان آن روزگار. اين سفر در زمان خود، بسيار مورد توجه و گفتگوى مردم بوده است. رفتن شاه به كربلا خود وجهه اى ديگر به اين پادشاه مى داده است، كه مردم درباره او گفتگوى بيشترى داشته باشند. در زيارت شاه از حرم مطهر حضرت امام حسين عليه السلام چنين شهرت يافته بود كه وقتى او به صحن مطهر وارد مى شود، از روضه خوانى دعوت مى كنند كه براى پادشاه ذكر مصيبت كند و مجلس روضه اى بخواند. اين شخص براى اين كه به اصطلاح مجلس خود را گرم كند با توجه به نام ناصر و جمله معروف حضرت ابا عبد الله در زمان شهادت، اشاره به ضريح مقدس مى نمايد و حضرت حسين بن على را مخاطب قرار داده و مى گويد: اى حسين در روز عاشورا فرياد زدى: (هل من ناصر ينصرنى)، اكنون (ناصر) براى يارى تو آمده، اما افسوس كه دير رسيده است. و چنين شهرت يافته بود كه با شنيدن اين جملات ناصر الدين شاه از شدت گريه به حالت اغما افتاده و اطرافيان او را به حال مى آوردند. اما در سرتاسر اين سفرنامه سخن از چنين مجلسى نيست و اين نشان مى دهد كه اين داستان ساخته و پرداخته ذهن اطرافيان بوده است كه شدت علاقه او را به مذهب در بين مردم شايع سازند. همچنين در مقدمه اى كه بر سفرنامه چاپى نوشته شده، آمده است:

(در بغداد حدود صد هزار تومان به تزيينات مرقد امام اعظم ابو حنيفه نعمان بن ثابت كوفى خرج كرد) ولى در اين سفرنامه از اين مطلب سخنى به ميان نيامده است و حتى وقتى يكى از اطرافيان او را براى رفتن به زيارت مقبره ابو حنيفه تشويق مى نمايد و به شاه تذكر مى دهد كه نسبت به مردمى كه براى استقبال آمده اند جواب سلام آن ها را بدهد، پيشنهاد دهنده را فردى سفيه مى خواند. اين نكته در كتاب حاضر چنين آمده است: (اقبال الدوله آمد، صحبت شد.

اقبال بسيار سفيه است، مى گفت به مردم استقبال چى بغدادى كه سلام مى كنند، جواب سلام بدهيم و فردا به زيارت امام اعظم ابو حنيفه و شيخ عبد القادر برويد، كاظمين نرفته، يعنى به اين صراحت نمى گفت اما از ارشادى كه مى كرد اين معنى مفهوم شد.) او قبر ابو حنيفه را زيارت مى كند اما از پرداخت وجه خبرى نيست.

در مقدمه سفرنامه چاپى چنين آمده است: (در حين ورود كربلا، بعد از غسل زيارت، تشرف به حرم حضرت ابو الفضل (ع) را تصميم داد، اطرافيان جسارتا به عرض رسانيدند كه معمولا تشرف به حرم حسينى را مقدم مى دارند. در جواب فرمودند كه اين دستگاه سلطنت

ص: 24

است و به اصول آن من آشناتر از شما هستم، كسى كه بخواهد به حضور شاهنشاه برود بايد نخست، وزير دربار را ديده و استجازه نمايد.)

در حالى كه در اين سفرنامه كه وقايع تمام روزها به جز يكى دو مورد كه به خط ديگرى است، همه به خط خود اوست، اصلا چنين مطلبى وجود ندارد و مطابق معمول اول به زيارت حرم حضرت امام حسين (ع) مى رود و سپس حضرت عباس بن على (ع) را زيارت مى نمايد و اين نشان مى دهد كه اين داستان نيز ساخته و پرداخته اطرافيان است.

شاعر بودن ناصر الدين شاه نيز بسيار معروف است، البته او طبع شعرى داشته و گاهى بر سبيل تفنّن شعرى مى سروده است و نمونه هايى از آن در ميانه دستخطهاى او يافت مى شود.

غرض از بيان اين عنوان آن است كه شعرى در ميان مرثيه خوانان و مردم رايج بوده و هست كه آن را به ناصر الدين شاه نسبت مى دهند:

رفتم به كربلا به سر قبر هر شهيدديدم كه تربت شهدا مشك و عنبر است

هريك شهيد مرقد او چهار گوشه داشت شش گوشه يك ضريح در اين هفت كشور است

پرسيدم از كسى سببش را به گريه گفت پائين پاى قبر حسين قبر اكبر است اما در اين سفرنامه چنين شعرى عنوان نشده است، او حتى در اين كتاب از شاعرى خود نيز سخنى به ميان نياورده است تنها در يكى دو جا بيان مى كند كه غزل هايى از ميان غزل هاى شيخ سعدى شيرازى را (منتخب) كرده است و در هنگامى كه سفر تقريبا به انتها مى رسد و هر يك از همراهان به عزم سفرى به مكه يا مدينه به راه ديگرى مى روند، اين بيت از سعدى را مناسب حال آورده است:

هريك از دايره جمع به جايى رفتندما بمانديم و خيال تو به يك جاى مقيم

ص: 25

با اين توضيحات روشن مى شود كه آن شعرهاى مرثيه نيز از ناصر الدين شاه نبايد باشد و كسى آن را ساخته و به نام او رواج داده است.

رفتن به اين سفر علاوه بر مخارج فراوانى كه داشته است، زحمت و رنج و مشقت آن نيز در بين راه براى مردم و رعيت بيچاره بوده است و چنان كه در همين اوراق ملاحظه خواهيد كرد در چند جا نيز عكس العمل هايى از مردم در قبال كارهاى همراهان شاه انجام شده است و گاه اين مردم چنان متأذى و پريشان مى شدند كه فرستاده شاه را به باد كتك مى گرفتند:

(براى جزئى حرفى ميانه آدم عرفانچى و كدخدا جنگ مى شود، يكباره نصف شب هزار نفر رعيت با چوب و چماق ريخته فحش زياد به عرفانچى داده بلكه كتك هم زده بودند و رفته بودند بالاى بام، كه خانه را بر سر عرفانچى خراب كنند. عرفانچى بيرون آمده با هزار زحمت و التماس آنها را از سر، بازكرده است)

از نظر فرهنگ اجتماع در اين سفرنامه مى توان دريافت كه رفته رفته با نفوذ (فرنگيان) در دربارهاى ايران و (عثمانى) آداب و رسوم و سنت ايرانى و اسلامى كه تا اين زمان ها كاملا رعايت مى شده و اگر هم انجام نمى گرديده در خفا و دور از چشم ديگران بوده است، گاه به گاه ناديده گرفته مى شود و منكرات رفته رفته علنى و آشكارا مى گردد. آداب و رسوم (فرنگى) باب روز مى شود استعمال مشروبات الكلى به طور علنى كم كم انجام مى شود و (معيّر الممالك) به خاطر مهمانان عثمانى (شام ميز فرنگى) مى دهد.

خوب توجه كنيد:

(امشب معيّر الممالك، پاشا و عثمانى ها را مهمانى ميز فرنگى كرده است) و در اين مهمانى بيان شده است كه ميهمانان مسلمان در يك كشور اسلامى و در يك شهر كاملا مذهبى علنا در مجلس شراب نوشيده و ناصر الدين شاه به آن چنين اشاره مى كند (پاشا بعد از شام نطقى در اتحاد دولتين كرده تواس زده بود، يعنى شراب خورده بود.) (صفحه 179)

براى اين سفر اردوى بسيار مفصل و سنگينى از هر جهت فراهم شده بود و براى اين مسافرت هر نوع تشريفاتى را تدارك ديده بودند به طورى كه خود شاه از اين كه در مدت مسافرت هيچ گونه بارانى نيامده و مزاحمتى براى اردو فراهم نشده است و اردو با راحتى توانسته است اين سفر را انجام دهد بسيار شادمان است: ( (گل و فلان عيبى ندارد. لازم شد

ص: 26

در اين مقام شكر بارى تعالى را به جا بياورم كه الى امروز بر سر چادرها و اردوى ما چه در خاك ايران و چه در خاك روم ابدا باران و برفى نيامده بود، اما اوقاتى كه در خاك روم بوديم در خاك ايران همه جا باران هاى نافع و برف آمده بود و اگر خدا نكرده يك باران شديدى در سمت (سرّمن راى) يا كربلا [يا] نجف يا در مراجعت از حضرت صاحب در راه ها، بخصوص يعقوبيه و شهروان و زهاب و ... مى باريد، اردوى به اين سنگينى چه مى شد، كه يك كالسكه و يك عراده و يك شتر در اين راه هاى طولانى و پست و بلند و زمين هاى نرم كه تا گوش اسب به گل مى رفت، بيرون نمى رفت و همه تلف مى شدند و يك بار به منزل نمى رسيد.) (صفحه 187)

از اوضاع و احوال اطرافيان و رفتار و حركات آنها كاملا آگاه مى شويم و خواننده، به خوبى از طمع و مال اندوزى و اخلاق و حركات آن ها باخبر مى شود، خود شاه ازدواج (اعتماد السلطنه) با دختر (عماد الدوله) حاكم كرمانشاهان را شرح مى دهد، شرح اين عروسى بسيار جالب است، پرخورى، خست و پول دوستى (اعتماد السلطنه) كاملا تشريح شده است:

(در جائى كه همه شام خوردند او را هم برده بودند، آتش بازى مى كردند، پاچه خيزك مى انداختند [كه] به كلاه و گردن مردم مى رفت. پدر و مادر عرفانچى و عماد الدوله را فحش مى دادند مردم. به عرفانچى گفته بودند شام نخور [او كه] گرسنه بوده است، يك نان بزرگ را لوله كرده با پنير خورده بود بعد [كه] برده بودند اندرون شيرين پلو آورده بودند كه با عروس بخورد، يك قاب شيرين پلو خورده بود. ينگه ها، گيس سفيدها، گفته بودند:

اين گاو است يا داماد، اين چه چيز است.) (صفحه 190)

وقايعى در اين سفر بازگو شده است كه نشان مى دهد، شكايات و اعتراضات مردم نسبت به حكومت نه تنها به چيزى گرفته نمى شد بلكه اگر اعتراضات وسيعى هم بود به توسط خود شاه و اطرافيان سركوب مى گرديد. به يكى از گوشه ها توجه كنيد:

[رعايا] بنا به خبث طبيعت و هرزگى عارض بودند كه ما فلان حاكم را نمى خواهيم.

ديگر [ى] را مى خواهيم بعد از اين احقاق حق، اين عرض و جسارت خارج از تكليف رعيت و نوكر است، حكم شد مفسدين عارضين را بگيرند و به محبس دولتى بياندازند، جمعى را

ص: 27

گرفته و به حبس انداختند.)

در حالى كه مردم در نهايت فقر و عسرت به سر مى بردند و بيمارى و گرسنگى در كشور بيداد مى كرد، چنين مى خوانيم كه در اين سفر، همه گربه ها به همراه شاه به مسافرت مى روند و تعدادى از افراد وظيفه دارند كه گربه ها را حفظ و نگهدارى كنند كه مبادا آسيبى ببينند و در آن حال كه گربه اى پايش مى شكند، گربه را در تخت روان مى گذارند و به همراه مى آورند:

(پاى گربه (چيتى كوچكه) را لگد كرده اند. مى لنگيد، ناخوش هم بود توى تخت گذاشته مى آوردند.)

غارت ها و هجوم پياپى اقوام مختلف، مردم اين مرز و بوم را اندكى آرام نمى گذاشت، اين مردم همواره مورد هجوم و غارت اقوام گوناگون بودند: (مختصر اخبار چاپار خراسان را هم با تلگراف، مستوفى الممالك عرض كرده بود كه سواره تركمان به تاخت مابين مشهد و جام آمده، گوسفند زيادى با چوپان از تيمور مى برده، از سوار خراسانى هم در مدافعه شصت نفر اسير و كشته شده، مزيد بر كسالت شد) به واسطه قحطى و سختى معشيت مهاجرت ها آغاز شده و همه روى به دار الخلافه آورده اند و از سختى معشيت در فرياد و فغان هستند، روستاها ويران و مردمان ساكن در آن رفته رفته پراكنده شده اند. (طرفين راه همه كوه و دره و ماهور است. صحراى كثيف بدى است. (طرف دست چپ ده مخروبه به نظر آمد بسيار، از قديم مخروبه شده است ... آب دارد زراعت هم مى كنند اما رعيتش جاى ديگر رفته است.) (صفحه 21)

از نكته هاى جالب در اين كتاب آن است كه در چند جا از خليج فارس با نام (درياى فارس) ياد شده است كه اين خود مى تواند سند و گواهى باشد بر اين كه نام (فارس) به تازگى بر اين خليج گذاشته نشده است و همواره در تاريخ با نام (خليج فارس) و (درياى فارس) مشهور و معروف بوده است.

در مقايسه اى كه از اين نسخه با نسخه چاپى اين سفرنامه به عمل آمد، كاملا معلوم و مشهود است كه با اين نسخه كه با دستخط خود نويسنده است بسيار متفاوت است و در نسخه چاپ شده در زمان خود نويسنده در بيشتر جاها، بسيارى از مطالب حذف شده است، از

ص: 28

همراه بردن گربه ها چيزى ذكر نشده است. نام بسيارى از افراد در سفرنامه چاپى حذف گرديده است.

به عنوان نمونه روز آخر سفر و ورود به تهران را از متن سفرنامه چاپى كه ظاهرا در سال 1335 شمسى در تهران تجديد چاپ شده است مى آوريم تا خوانندگان خودشان آن را با متن اصلى كه به قلم خود نويسنده آمده است مقايسه كنند:

(روز سه شنبه غره ذيحجه الحرام) الحمد لله تعالى خاتمه ايام سفر و انتهاى زحمت است به تهران وارد مى شويم. صبح حمام رفتم، بيرون آمده، رخت پوشيدم، پيشخدمت ها حاضر بودند هوا اگرچه صاف بود، باد سردى مى وزيد كه در تابش آفتاب حرارتى نبود، به الاچيق رفته ناهار خورديم، بعضى احكام هم كه به دبير الملك گفته بودم صادر كند، فرستاده به مهر رسيد ...) (صفحه 271 متن چاپ سنگى در تهران)

اما با مقايسه اين دو متن به خوبى معلوم مى شود كه در آن روز چه غوغا و سروصدائى از گرانى و قحطى در تهران بلند بوده است، همه زنها و مردها براى اعتراض آمده بودند، حال به گزارش اين روز از زبان ناصر الدين شاه توجه كنيد:

(از حضرت عبد العظيم الى ميدان عالى قاپوى ديوانخانه طهران آدم بود، از طرفين راه، هيچوقت همچه جمعيتى نديده بودم. زن و مرد زياد. گداى زياد از حد، چه مال خود طهران چه از اطراف كه قحطى بود، آمده اين جا ريخته اند، محشرى بود و فرياد قال و مقال زياد بود، زنهاى گداى سليطه زياد است. از گرانى نان و از دست وزير فريادى مى كردند.

الى ديوانخانه به همين اوضاع مبتلا بوديم.)

باملاحظه در اين سطور معلوم مى شود، اوضاع آن چنان كه در سفرنامه چاپى خيلى آرام و بى سروصدا بيان شده است، نبوده بلكه قحطى كاملا رواج داشته و نان هم به دست مردم نمى رسيده و همگان فريادشان از گرسنگى و قحطى بلند بوده است.

پس از بازگشت از اين سفر آن چنان كه معلوم است اوضاع كشور در غياب سلطان كاملا درهم ريخته بود كه شاه مجبور مى شود فورا به عزل و نصب هايى در كل اطرافيان خود بپردازد و ميرزا عيسى وزير تهران معزول مى گردد و به حبس انداخته مى شود. از همين نظر براى اطلاع بيشتر خوانندگان در حدود دو صفحه از وقايع بعد از سفر عتبات را كه به همين متن

ص: 29

مربوط مى شد، جداگانه در آخر كتاب آورديم و در آن جا هم به طورى كه خود شاه اشاره كرده است حتى اوضاع و احوال تهران خوب نبوده است: (اغلب ولايات از جهت گرانى و خشك سالى، فارس، خراسان، يزد، اصفهان و ... و ... حالتشان بسيار بسيار بد است.

از اين جهت متصل اوقات تلخ است، بخصوص خراسان و همه جا. طهران هم حالش بد است. گرانى كمال زحمت را مى دهد.)

كتاب در بيشتر جاها با نسخه چاپى مقايسه شد و در جاهايى كه امكان داشت، كلماتى را كه در نسخه دستنويس اشتباه نوشته شده باشد، صحيح آن از نسخه چاپى گرفته شد، و از آن جمله متن كتيبه حرم كاظمين عليهما السلام كه متن كامل آن از نسخه چاپى آورده شد.

كليه كلماتى كه (واوهاى معدوله) در آن به صورت (الف) نوشته شده بود به همان صورت صحيح در متن آورده شد مثل: خواب، خواهر و ... و كلماتى كه اشتباه و سهو القلم بود در متن به صورت صحيح نوشته و در پاورقى نيز آورده شده است. كلمات اضافه شده در متن را در ميان [] آورديم كه مفهوم عبارت و جمله بهتر درك شود. هيچ جمله و كلامى از متن اصلى حذف نگرديد، مگر در جاهايى كه آن كلام يا جمله خلاف ادب و يا زشت و آوردن آن معقول نبود كه در جاى خود در متن تذكر داده شده است.

اميد است كه نشر اين كتاب قدمى در راه روشنگرى بيشتر تاريخ ايران باشد و اگر در اين راه تنها يك نقطه تاريك هم روشن شود، موجب تشكر و رضا است.

محمد رضا عباسى- پرويز بديعى و اكنون به يارى خداوند قادر منان در دسترس علاقه مندان قرار مى گيرد، به خوبى مى تواند روشنگر نقاط تاريكى از تاريخ پنجاه سال پادشاهى و وضعيت اجتماعى دوران سلطنت مطلقه اين پادشاه باشد. پادشاهى كه حتى درباره او اطرافيانش به قصه گوئى و افسانه پردازى نيز پرداخته اند. اين سفرنامه گزارش روزانه سفر در رفتن به آن عتبه مقدسه و بازگشت از آن روضه شريفه است. سفرى بسيار پرخرج و با

ص: 1

بسم الله الرحمن الرحيم خواجه ها كه در ركاب هستند: جمادى الثانيه سنه 1287 يونت ئيل

آقا سليمان خواجه باشى- آقا حسن- آقا محراب- حاجى فيروز- حاجى مهدى- حاجى بلال- آقا على- حاجى غلام على- آقا جوهر- سيد اسمعيل سفير- خواجه هشتاد نفر زن- آقا ابراهيم كوچك- بشير خان- حاجى كلبعلى- آقا سليم- غلام بچه ها.

باشى غلام بچه باشى- دولچه- كوچولو- مردك- ولى خان- برادر معصومه- سنقرى تازه.

ميرزا ابو الفضل- حاجى آقا باباى- ناظم افندى شارژ دافر عثمانى، و نايب سفارت روسيه هم همراه است ... حكيم كاشى كه آمده است.

عمله خلوت:

معير الممالك- امين خلوت- يحيى خان- امين الملك- آقا على آشتيانى- امين حضور- پسر امين حضور- پسر امين الدوله- عضد الملك- محمد على خان- موچول خان- ميرزا على خان- شاهزاده پسر پرويز ميرزا- نور محمد خان- برادرهاى انيس الدوله هردو- حكيم الممالك- عكاس باشى- محمد حسن خان عرفانچى- آقا وجيه- سياچى- پسر اديب- آقا حسن رخت دار- چرتى ها- دكتر- افشار بيگ- پسر والى گيلان- قسوة الممالك.

امين السلطان- قهوه چى باشى- حسن قهوه چى- آقا يوسف سقا باشى- آقا دائى- دهباشى رضا- خليلى- يوسف سرايدار- حاجى على نقى- مليجك- ميرزا عبد الله- حسن خان باشماقچى- نقيب باشى- حاجى آقا پسر حاجى ميرزا بيگ- قوجه پيرمرد هم آمده است كه هميشه كشك و مرغ مى آورد.

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين روزنامه سفر از تهران (1) الى كربلا و نجف اشرف و ساير زيارت گاه ها و مراقد متبركه.

امام ها و شهدا عليه التحيه و السلام در سنه 1287 يونت ئيل تركى.

روز جمعه بيستم [شهر جمادى الثانى]

(2) اواخر سنبله، از باغ سلطنت آباد من توابع بلوك شميران، به عزم زيارت كربلا و توقف پنج شنبه دوشان تپه به دوشان تپه رفتيم.

امسال چندان ييلاقات نرفتم. يك ماهى در اوايل تابستان به شهرستانك رفتم. از نياوران- باز معاودت به نياوران شد ده روز مانده، رفتيم گل اندوك پنج شب مانده مراجعت به سلطنت آباد- يك ماه در سلطنت آباد مانده، اين است كه عازم عراق عرب (3) هستم انشا الله تعالى و امسال بواسطه نرفتن ييلاق و خوردن گرماى زياد، در سلطنت آباد و نياوران و گل اندونك و تدارك سفر كربلا و خشك سالى در كل فلات ايران و قحطى در بلدان، خاصه اصفهان- يزد- خراسان- كاشان- قم- قزوين- و تهران و وباى كرمان و حرف زدن زيادى از حد و كار كردن شب و روز و تخفيف پول ماليات دادن، و مردم را- به نويد و تهديد و تنبيه و سياست التفات و ... آرام نمودن و به كارهاى مختلفه رسيدن، در اين بين تدارك سفر و خيال و قصد باين بزرگى را كردن و و و ... بسيار بسيار بسيار تلخ و بد گذشت. اما الحمد لله تعالى مزاج صحيح بود و هست، و همه اين تلخى ها و زحمت را به خيال زيارت و مشرف شدن به اماكن مشرفه متحمل شده، بلكه بسيار سهل و آسان مى شمرديم. خاصه در اين اواخر به تواتر از تلگراف و ... گفتند ناخوشى در كرمانشاهان بروز كرده است. بسيار اوقات ما را تلخ كرده [251] اما الحمد لله اين هم دروغ بود. چندان اعتنائى نشد و عجب اصرارى مردم داشتند، و دارند به سفر نرويم. خلاصه بعد از فضل خدا تكيه به توكل خدا كرده و به لطف ائمه هدى، در كمال خوبى به سفر خواهيم رفت. و اعتنا به قول احدى نخواهيم داشت.

از سلطنت آباد به قدر هيجده گربه از گربه هاى كوچك و بزرگ همه را داديم آقا

ص: 3


1- . اصل: طهران
2- . روز جمعه جمادى الثانى 1287 برابر بوده است با 24 شهريور ماه 1249 هجرى شمسى.
3- . اصل: عراق و عرب

يوسف سقاباشى بردشهر، به سلطان سوادكوهى سپرد. پنجاه تومان هم پول گوشت آنها را دادم. لله (1) باشى و دخترهاى پيانوزن با خان سلطان تركمان، كنيز ما كه در اقدسيه بودند رفتند، در عمارت سرچشمه، تهران (2) با آقا عبد الله خواجه رفتند با كنيزهاى زيادى ما و ساير زن ها، گربه فقيرى را با بچه اش كه يك چشم بچه اش كور شد، بردند به لله باشى سپردند.

باشى، غلام بچه برد. ببرى خان را دو بچه اش كه يك ماهه هستند و بسيار خوشگل، با گربه صدفى كه نر است و بچه كهنه همين ببرى خان است، همراه خود برديم. صدفى هم چهار بچه زائيده است. شكوه السلطنه متوجه (3) مى شود. اما به تهران خواهد برد. والده شاه شهر است. به نظاميه نقل مكان كرده است، خلاصه روز جمعه كه آمدم دوشان تپه، يك راست رفتيم سر در پائين ناهار (4) خورده. شاهزاده اعتضاد- نصرت الدوله- حسام السلطنه هم آمدند.

عرفانچى، ميرزا على خان و ... بودند. حكيم الممالك كج خلق بود. پول نداشت. دستخط هزار تومان انعام نوشتم، دادم. مردم همه در شهر مشغول تدارك هستند. آقا عنبر در شهر است. از سلطنت آباد بردند شهر بسيار ناخوش است. حكيم كاشى معالجه ميكرد.

مشكل چيزى بشود. خلاصه مير شكار را فرستاده بودم، آهو ببيند خبر آمد، كه در سه تپه آهو هست سه ساعت و نيم به غروب مانده سوار كالسكه شده، راندم. سياچى- مليجك- ميرزا عبد الله- عرفانچى- چرتى ها- ابراهيم خان و ... و ... بودند زنها رفتند، سرقنات ما رفتيم سر تپه، مير شكار گفت آهو هست بايد دركمه (5) بنشينم بروند سر بزنند. من و مير شكار سياچى نشستيم كمه، رحمت الله، آئى و ... رفتند سر زدند كمه خيلى گرم بود. خاك خشك، ما جلو را نگاه ميكرديم. آهو از دامنه كوه مى آمد مير شكار ديد، نشان داد. خيلى دور بود با چهار پاره انداختم، در رفتند. مير شكار دوربين انداخت گفت پايش شكسته است.

اسب انداختند نزديك باغ دوشان تپه. ميرزا عبد الله. سياچى. مير شكار. مليجك رسيده

ص: 4


1- . اصل: له له
2- . اصل: طهران
3- . يعنى سرپرستى خواهد كرد
4- . اصل: نهار
5- . كمينگاه شكار

بودند و گرفته بودند. من رفتم قصر فيروزه بسيار باصفا بود. اما آب كم بود عرفانچى روزنامه خواند. سياچى آهو را آورد. [252] آهوى بره، امساله نر بسيار بسيار خوشكلى بود بسيار ذوق كرده، به فال نيك گرفتيم عصرى رفتيم منزل. همه حرم آمده بودند، در سلطنت آباد. اغلب حرم ناخوش شدند معصومه تب و نوبه و ... و زاغى گلودرد شديد.

شمس الدوله تب و نوبه، باز هم ناخوش شدند. حاجى مهدى خواجه هم مدتى است ناخوش است. اما معصومه نقاهت و ناخوشى را حالا هم در دوشان تپه دارد. انشا الله خوب مى شود.

همهمه (1) و بگيربگير غريبى است. امين السلطان- محمد على خان و ... هنوز نيامده اند شهر هستند.NOUCHAFRIN (2)

شنبه بيست و يكم [شهر جمادى الثانى] در منزل بوديم مشغول امور.

عصرى مستوفى الممالك و شاهزاده گان [و] وزراء ... همه آمدند بالا به حضور ناصر الملك نمونه هاى ملبوس طبقات مردم را دوخته آورد. ديديم خيلى ملبوس هاى خوب [و] عالى قشنگ دوخته بودند. شب شد خوابيديم.

يكشنبه بيست و دوم [جمادى الثانى] در منزل مانديم امين حضور و ... بودند عرفانچى آمد. مى گفت مهدعليا امروز با چاووش و غيره، و چاووش هم زينب خوان (3) تكيه بود. آمدند، به نظاميه عصمت الدوله زن معير، پسر معير هم با كالسكه و يدك [و] چاووش و بيرق (4) سرخ غلام بچه ها سوار خرهاى خوب، خوش لباس [بودند]. و دستگاه زياد خواجه سياه زغال از شهر مى آمدند به اردوى خودشان كه در سر نهر قنات است.

با دوربين تماشا كردم زياد خنده و گريه داشت امروز سان ملتزمين ركاب قشون را نايب السلطنه و حسام السلطنه و نصرت الدوله در اردوى نظامى مى كنند كه در سرآسياب دولاب است. مادر نايب السلطنه هنوز در شهر است. كل حرم در اين سفر هستند. با والده شاه، عزت الدوله و ... جنگ فرنگستان هنوز تمام نيست. شهر پاريس الان در

ص: 5


1- . اصل: هم همه
2- . نام بانوان حرم است كه در اكثر صفحات با لاتين نوشته شده است.
3- . اصل: خان
4- . اصل: بيدق

محاصره قشون پروس است. حكيم طولوزون اوقاتى دارد مثل سگ. فخر الملك با نه نه تلخه قديمى امروز آمدند كه در حرم خانه به سفر بيايند.

دوشنبه بيست و سوم [جمادى الثانى] امروز سان ملتزمين ركاب [است] كه خودم بايد ببينم صبح رفتم بيرون، صحرا جنجال و معركه غريبى بود. از شهر مى آمدند [و] ميرفتند از اردوى دولاب و ... آمد [و] رفت غريبى بود. هر طبقه نوكر به يك رنگ لباسى راه ميرفت.

تماشاچى و ... زيادى جمع بود. مستوفى الممالك و ساير وزرا و ... آمده بود [ند] در سر در كوچك نشسته بودند پشخدمتها و ... همه بودند. بعد از ناهار (1) كار زيادى داشتم.

ميرزا عبد الوهاب مستوفى گيلانى هم آمده بود. ملاحظه شد. ميرزا معصوم خان و ميرزا اشرف مهندس، كه بايد براى تعيين سرحدات سيستان و بلوچستان بروند آمدند. بعد بوديم، الى سه ساعت بغروب مانده، رفتم سردرى كه وزرا و ... بودند نشستيم. همه بودند صاحب منصب زياد با لباس و ... [253]

نايب السلطنه، شاهزاده ها، مستوفى الممالك، هم جبه شمسه دارى خلعت پوشيده بود. اول قاطر و شتر ديوان را آوردند، گذراندند همه قاطرها و شترها مثل نداشتند.

بسيار بسيار خوب بودند. انسان از ديدنش لذت ميبرد. همه قاطرچى، ساربان، با لباس مخصوص معين. هزار و پانصد قاطر دو هزار نفر شتر بودند. بعد كالسكه ها و تخت ها، عراده مريض خانه، معير الممالك، پسرش با لباس نظام سواره آمدند بسيار خنده داشت. معير شمشيرى طلا هم با حمايل انداخته بود. بعد تفنگدار و ... شير و بيرق (2) مرصع انداخته ... ميرزا يحيى خان پسر امين خلوت با تفنگ براق مرصع. بعد توپخانه و فوج قزوين [فوج] دوم نصرت [فوج] سوادكوهى و ... آمدند همه با لباس و اسلحه خوب بعد شاطر.

يساول- فراش- فراش سوار- فراش احتساب- غلامان- سواره ها و ... و ... همه با لباس هاى خوب گذشته. زن ها هم از بالاى كوه دوشان تپه تماشا مى كردند. الى وقت اذان مغرب طول كشيد. حاجى صفر على خان شاهسون كه مكه رفته بود، با آقا كثير خان پيشكشى، دارند ديده شد. يعنى حاجى صفر على خان امروز ديده شد. آقا كثير خان را مدتى

ص: 6


1- . اصل: نهار
2- . اصل: بيدق

است ديده ام.

دهن آقا كثير خان هم كج شده است. [در] تبريز ناخوش شده است. خلاصه غروبى، تاريكى آمديم بالا رفتيم اندرون ... على برادر زاده زهرا سلطان آمده بودند لله باشى امروز آمده بود شب خوابيديم ...

سه شنبه بيست و چهارم [جمادى الثانى] صبح سوار شده رفتيم دوشان تپه.

هيچ كس امروز صبح نبود. معير الممالك بود. نصر الله خان، نظام العلما پيدا شد او را هم گفتم سوار بشود. خان نايب آقا وجيه، مليجك، شوهرى، الله قلى خان، ميرزا على خان، پيدا شدند. رفتيم قصر فيروزه ناهار خورديم. بعد از ناهار محمد آمد، كه رحمت الله قوچ پيدا كرده است. سوار كالسكه شده رفتيم. در چشمه على آفتاب زيادى خورديم. شكارها را گريزانده بودند. هيچ چيز نبود. سواره برگشتم. الى قصر فيروزه، آفتاب اذيت كرد. الى عصرى آنجا بوديم شوهرى آمد گفت: كالسكه چى را اسب لگد زده است.

خون همچه سرسر (1) مى آيد. معلوم شد اسب ها جنگ ميكردند، محمد تقى بيگ نايب كالسكه خانه رفته بود، سوا كند اسب چنان لگدى به رو و بينى و دهنش زده كه افتاده بود.

سرش هم شكسته بود. بى حال شده بود. كم مانده بود، بميرد، بعد خوب شد، تخت آوردند ببرند. كربلا على العجالة نمى تواند بيايد. لباس قشنگ تازه را هم خونى كرده، ضايع كرد.

عصرى رفتم منزل. شب رفتم بيرون. عرفانچى و ميرزا على خان بودند. آتش بازى زيادى در صحرا كردند بعد آمده خوابيديم. عرفانچى مى گفت آشپز و آدم هايم گريخته اند.

چهارشنبه بيست و پنجم [جمادى الثانى] رفتم چشمه على. صبح آمدم بيرون.

امام جمعه آمده به گوش دعائى خواند معير و ... بودند بعد سوار شده از توى باغ رفتم.

حسام السلطنه، نصرت الدوله، محمد امين ميرزا، والى اسبق گيلان و ... بودند الى آخر سر در پائين پياده آمدند. بعد سوار كالسكه شده رانديم. نايب السلطنه هم آمد يحيى خان و ... بودند رفتيم هاشم آباد. ناهار خورديم حوض خانه هاشم [آباد] آب كهنه جمع شده بود، گند غريبى مى كرد. خيلى متعفن آب (2) ... كم كم خوب شد. غروبى رفتم منزل. اردو در چشمه على

ص: 7


1- . مقصود همان شرشر است گوينده حرف (ش) را نمى توانسته است ادا كند.
2- . يك كلمه ناخوانا

افتاده است. چادر ترمه كه تازه تمام [254] شده است زده بودند. بسيار بسيار خوب چادرى است. خيلى خوش طرح، شال هاى سنگين، ديرك ها نقره. الحمد لله در كمال فرح و انبساط وارد شديم. ابو القاسم بيگ تفنگدار كه مدتى ناخوش بود امروز صبح مرده است. شب بعد از شام مردانه شد. همان عرفانچى تنها بود. روزنامه پطر خواند.

روز پنجشنبه بيست و ششم [جمادى الثانى]

توقف شد. برخى از شهر آمده بودند از سفرى ها و ... حاجى آقا اسمعيل يوغورت و ... حاجى رحيم خان، امين السلطان اسبابى كه ساخته بود، طلا و نقره توى دو جعبه بزرگ كه استاد حيدر على ساخته است، آورد.

ملاحظه شد. حاجى غلام على مى گفت: اسباب حاجى كلبعلى خواجه را كه در آخر اردو افتاده بود، دزديده اند. اردو بى نظم افتاده است. پسر حكيم الممالك، سردارى (1) كرمانى لاكى تازه و لباس تازه پوشيده بود.

ميرزا عبد الله اوراتوى نهر آب گود انداخته، بالمّره ترسيده بود. ميرزا عبد الله خودش هم توى آب افتاده بود. سياچى- باشى كه ديروز شهر رفته بودند امروز آمدند. آقا سليمان براى چند شتر بنه خودش كه مى خواست، اين قدر اصرار كرد و ابرام، كه هم خنده داشت، هم آدم جر مى آمد. آخر داده شد. عصرى رفتم زيارت حضرت عبد العظيم (ع) گرد و خاك، گرما، گدا عرضه چى (2) و ... و ... اذيت مى كرد. برگشتن رفتم باغ شاهزاده اعتضاد. عصرانه چاى خورديم. دل قدرى پيچ ميزد. كسالت داشتم آمديم منزل. شب باز بعد از شام مردانه شد عرفانچى، سياچى آمدند. بعد خوابيديم.

روز جمعه بيست و هفتم [جمادى الثانى]

دل پيچ مى زد. ناهار كمى خوردم.

اين جا بسيار بسيار بد هوا و كثيف است. امروز مستوفى الممالك، نايب السلطنه و همه وزراء و ... و ... و ... و ... آمده بودند. حاجى ملا على و شيخ حمزه بارفروشى (3)، آمدند. گفتگو و حرف زياد شد بعد، چهار به غروب مانده رفتم حسن آباد دبير. باغ پرگرد و خاك، درخت ها هم شته زده، اما آب زياد داشت عمارتى ساخته بود، بد نبود ميز و صندلى داشت دبير خودش

ص: 8


1- . نوعى لباس مردانه
2- . كسانى كه نامه و عريضه شكايتى داشتند.
3- . نام قديم شهر بابل

[و] ميرزا نصر الله برادرش بودند. عرفانچى روزنامه مى خواند. گرد و خاك غريبى بود.

اسد الله خان پيشخدمت تجريشى خر هم بود. آقا محسن پيشخدمت پسر آقا رجب هم ايستاده بود. دم در به آقا محسن اشاره كردم از دم در برو عقب. او همچه خيال كرد كه مى گويم به ... (1) اسد الله خان را انگشت كن. انگشتى به خان رساند. خان سرخ و سفيد شد.

گفتم منظور اين نبود كه انگشت برساند. اما اگر برساند هم چه عيب دارد. خان گفت:

عيبى ندارد، اما رعيّت را به روى آقا كشيدن خوب نيست. زياد خنده كرديم. خان بسيار خر است. چون قريه تجريش شميران تيول خان است، آقا رجب مرحوم هم در قريه جعفرآباد، نزديكى تجريش باغى و عمارتى دارد. خان خيال مى كند كه پسر آقا رجب بواسطه علاقه در جعفرآباد، نزديكى تجريش باغى و عمارتى داد، خان خيال مى كند كه پسر آقا رجب به واسطه علاقه در جعفرآباد بايد رعيت خان بشود. زياد خنده داشت. خلاصه غروبى رفتم منزل، ديرك هاى نقره را مى زدند به چادر ترمه، خيلى خوب بود. نور الله اصانلو را آورده بودند. سارى اصلان هم بود چوب زيادى خورد. بازباشى رفت [پشت] سرش مى گفت: ور (2)- بزن بميرد [255] قبل از اين كه به حسين آباد برويم سى و شش نفر از مقصرين اوصانلو را حسينقلى خان آورده بود. همه چوب زيادى خوردند. باشى معركه مى كرد، هى مى گفت: ور، ور، بزن بميرد، اولدر كوپك اوغلى وراولسون (3). متصل باشى فرياد مى كرد و مى زدند. حرم رفت زيارت چنان گردى بلند شد، كه حساب نداشت وقتى كه من از حسين آباد برگشتم حرم هم برگشت. گردوغبار غريبى شد. نظاره افشار بيگ، محمد على خان امروز آمده اند چمن آرا كنيز انيس الدوله كه شوهر نرفته است، آمده بود.

باز رفت تهران شب بعد از شام مردانه شد. محمد على خان جعبه [اى] براى يراق هاى الماس و جقّه اسب ساخته بود. آورد تماشا كرديم. خوب ساخته بود. عرفانچى روزنامه خواند بعد خوابيديم ...

روز شنبه بيست و هشتم [جمادى الثانى]

صبح سوار شده ... سواره رانديم، براى

ص: 9


1- . يك كلمه حذف شد.
2- . يك كلمه تركى است به معنى بزن
3- . بزن- بزن- اين تخم سگ را بكش. بزن تا بميرد.

قاسم آباد خالصه، راه كالسكه از توى كوچه هاى شاهزاده عبد العظيم بود. خراب شده بود.

نرفتيم. رفتيم در سر در، ده و باغ قلعه نو آقا موسى پسر حاجى على مرحوم. ناهار خورديم. باغ تازه خوبى انداخته است. سرو زيادى كاشته است پلادين ده هما خانم بالاتر است.

معير و ... ميرزا على خان افشار بيگ و يحيى خان بودند. بعد از ناهار سوار كالسكه شده، را نديم. راه كالسكه بسيار بسيار بد بود. زمين زراعت نهر و ... سرايدار باشى هم بود امشب قاسم آباد است. رانديم رسيديم به دينارآباد حاجى اسمعيل كدخداى ارگ تهران از دينارآباد، جعفرآباد فرهاد ميرزا از آنجا چشمه آباد شاهى، موچولو ميرزا از آنجا دينارم وقفى، بعد سميون حشمت الدوله و ده زن محبعلى خان، بعد قاسم آباد. منزل حسام السلطنه در قاسم آباد ديده شد. تازه آمده است. آقا وجيه آمده بود. آب گوشتى براى خودمان بار كرديم. امشب بعد از شام مردانه شد عرفانچى و ... آمدند. روزنامه خواند. موچول خان، دكتر، از شهر آمده بودند. باشى رفت از اندرون روغن بينى بياورد، دويد، تا رفت اندرون صداى گريه اش بلند شد. زمين خورده بود. زير چشم راستش به ميخ خورده خدا رحم كرده بود. بد زمينى خورده بود. بعد خوابيديم امشب [و] امروز قال و مقال غريبى بود الى صبح، آدم، شتر، قاطر، خر، فرياد كردند. ببرى خان، گربه ها، خوب بازى مى كردند.

روز يكشنبه بيست و نهم [جمادى الثانى]

بايد رفت به رباط كريم، خالصه. صبح برخاسته (1) سوار كالسكه شده رانديم. با وزير خارجه. حسام السلطنه و ... صحبت كنان، قدرى رفتيم حكيم طولوزون آمده بود. صحبت شد. تيمور ميرزا با قوش ها و دستگاه آمده بود. مير شكار با اتباع آمده بود. آئى مائى، اما خيلى كسالت داشت. يك پسر ده ساله داشت كه امسال هم شهرستانك آورده بود. روزها در كوه ها به شكار مى آمد. تفنگ دوش مى گرفت. ناخوش شد. و مرده است مير شكار اوقات سگ داشت. كشيكچى باشى و ...

آمده اند. خلاصه رانديم. از پلى گذشتيم كه حاجى عبد الكريم در روى رود كرج ساخته بود.

بعد از دره كالسكه خواست بگذرد بد بود پياده شدم، رفتم. آن دست جاده (2) افتاديم كه بادى آمد گرد و خاك شد و ... از راه رفتند. ما، رانديم براى آدران خالصه كه دست ابراهيم خان

ص: 10


1- . اصل: برخواسته
2- . اصل: جعده

نايب است. وارد شديم همه عمارت سر درها باغ ديوار و ... همه را در كمال خوبى تعمير كرده بودند. بسيار خوشم آمد. در باغ زير نارون ناهار خورديم. طولوزون روزنامه خواند (1) بسيار كسل بود. از شكست فرانسه ها بعد آمده در حوض خانه [اى] كه تازه ساخته است، ابراهيم خان، قدرى [256] دراز كشيدم. عرفانچى روزنامه خواند موچول خان، عكاس باشى، آقا وجيه، سياچى مياچى، محمد على خان بودند انگور خوبى داشت. آدران، خورديم. آقا دائى، امين السلطان و ... بودند. امروز روى بار سياه (2) كوچكى روى بار قاطر بود. بسيار بامزه بود. گفتم آوردند. اسمش سنقر است كوچك است. مال يحيى خان بود.

گفتيم (3) پيش ما باشد. ماديان كره كه اينجا بود آوردند ديديم. بسيار خوب بودند. در باغ موها غوره هم بود. دو ساعت به غروب مانده، سوار كالسكه شده رو به جنوب رانديم. از آدران الى رباط كريم يك فرسنگ است. آدران در دست مراد است. مراد جولان بازى غريبى مى كرد. خلاصه وارد رباط كريم شديم. باغات زياد دارد كالسكه داخل كوچه باغ كثيف ده و آبادى شد. چنان گردوخاكى شد كه آدم خفه مى شد. بسيار بد گذشت تا وارد شديم. به صحرا [ى] چسبيده به ده اردو تنگ هم افتاده بود. مال و آدم معركه بود. چادرها را توى باغى، انگورستان ده زده بودند. بى حرف نبود. امروز به رباط نرسيده، على كچل آمده بود.

ملاحظه شد. خلاصه قرق شد. زنها آمدند. گربه ها بازى كردند. شب بعد از شام قرق شد پيشخدمت ها آمدند. از شهرى ها هنوز اينجا هستند مثل امين حسين، اديب الملك فريدون آقا، خان نايب هم امروز در اين جا بود از اين جا رفت شهر. اما عنبر خواجه در شهر مانده است. ناخوش است بعد شب خوابيديم (4) شب و صبح بسيار سرد است.

روز خيلى گرم.

دهاتى كه امروز ديده شد، دست راست و چپ خياوآباد [متعلق به] داماد حاجى على آقا محمد حسين، سالو ايضا سلطان آباد خالصه، خيرآباد آقا محمد ابراهيم تاجر، اسماعيل آباد،

ص: 11


1- . اصل: خاند
2- . اصل: سياهى
3- . اصل: گوفتيم
4- . خابيديم

ناظم ميزان حصار چوپان خالصه على آباد طپانچه خالصه نصرآباد اسد الله ميرزا و شكر الله خان قاجار همدانگ آقا محمد ابراهيم سعيدآباد آقا محمد حسين داماد. ميمون آباد محمد رحيم خان قاجار. سهل آباد مال قاجار است. امامزاده باقر حاجى سيد ابراهيم لاريجانى و حاجى عبد العظيم قزوينى. اصغرآباد خالصه، ايرين خالصه، پرندك، چيچك لو، خالصه.

چهارطاقى (1) رضا قلى خان، دهات معير الممالك عصمتيه و ... و ... سفيددار تيول آقا سليم خواه [257]

روز دوشنبه سلخ [جمادى الثانى]

در رباط اطراق شد. دو نفر كدخداى اينجا چوب خوردند. معيّر از عصمتيه آمده بود. شمشير الماس و لعل ساخته بود. توى جعبه با بند، بسيار خوب شمشيرى بود. مى گفت: پانزده هزار تومان تمام كرده ام. تماشا كرديم خيال فروش به ما را دارد. ديگر الى غروب به روزنامه خوانى و صحبت و ... گذشت. امين خلوت، ميرزا محمد خان، پسرش، پسر امين الدوله حسنخان آمده بودند. وزير لشكر آمده است، دبير الملك آمده است. امين الملك آمده است و ... شب بعد از شام مردانه شد.

على رضا خان آمد. تازه آمده است. صحبت شد چون راه فردا دور است، صبح زود بايد رفت مردم (2) دست پاچه هستند. فوج ما شبانه رفتند. قال و مقال غريبى است. الى صبح فرياد ميكردند. بعد خوابيديم. [هلال] ماه را امشب ديديم امروز عصرى ... توى موها يك زنبور خورزدم.

روز سه شنبه غرّه رجب

صبح آفتاب نزده، برخاستم (3) رفتم حمام. رخت پوشيده سوار شديم امروز بايد رفت، به رحيم آباد زند ده ملكى مراد خان سرتيپ [است] خيلى سواره رفتيم با وزير خارجه، ميرزا عبد الوهاب گيلانى، حسام السلطنه، محمد الملك، ظهير الدوله، صحبت كنان رفتيم مجد الدوله هم پيدا شد. او هم قدرى با ميرزا عبد الوهاب در باب طلبش حرف زد و بعد رحمت الله خان. امين نظام حسن خان ... پاپاق، حبيب الله خان تنكابنى ديده شدند. تازه آمده اند. قدرى كه از كنار راه رانديم بعد سوار كالسكه شده

ص: 12


1- . اصل 4 طاقى
2- . مقصود از مردم افراد همراه اعم از وزرا و نوكرها مى باشد.
3- . اصل: خواستم

به جاده (1) افتاديم. بسيار جاى مهيب دزدگاهى است. هميشه اين جا دزد پيدا مى شود.

از كاروانسرا كه قدرى رد مى شود، به رودخانه شور ميرسد. اما هيچ آب نداشت به قدر قنات قصر فيروزه آب داشت. دره ماهور زيادى بود. اينجا هم دزدگاه است. از رباط كه بيرون مى آيى الى كاروانسرا سنگى دست راست كوه سياه رنگ پستى، به فاصله نيم فرسنگ هست. از رباط به آنطرف كوه ها بسيار دور شده، همه جلگه مى شود. از رودخانه شور هم كه مى گذرى، قدرى دره ماهور هست، بعد صحرا و صاف است. راه كالسكه بسيار خوبى است خيلى راه رفتند. كنار راه به ناهار افتاديم عكاس باشى دو سه شيشه عكس خوب انداخت. [258]

حكيم طولوزون امين الملك و پيشخدمت ها همه بودند. عكاس باشى يك كالسكه از ديوان دارد. اطاق تاريك عكس كرده است. اسباب عكس هم توى آن است بعد از انداختن عكس خودش با عرفانچى توى كالسكه مى نشيند. خان پيرمرد هم آمده بود. بعد سوار كالسكه شده قدرى راه رفتيم. حرم در طرف دست راست به ناهار افتاده بود. سوار اسب شده، رفتم. ناهارگاه حرم ملاحظه شد. زياد جنجال بود همه ناهار مى خوردند. تماشاى غريبى داشت. قدرى ايستاده رفتيم باز سوار كالسكه شديم رانديم. خيلى رانديم. تا از يك ماهور كوچكى مثل گردنه رد شديم. جلگه پست (2) وسيعى بنظر آمد اردو نمايان شد. دهات و قلعجات (3) كه از آن جمله ده پيك است طرف دست چپ بودند خلاصه رانديم تا رسيديم منزل. اردو به طور هندسه اما تنگ و نزديك به سرا پرده افتاده بود احكام صادر شد به حسام السلطنه كه از فردا درست بيفتد (4). چهار ساعت به غروب مانده رسيديم. امروز شش فرسنگ راه بود. در بين راه جانمحمد خان سرتيپ، دائى انيس الدوله ... فتحعلى خان سركرده شاهسون بغدادى و ... آمدند قدرى دراز كشيديم گربه ها را خوب آورده بودند.

يك گربه شيرخور كوچكى، فخر الملك در ورود به رباط كريم در صحرا پيدا كرده بود. يعنى

ص: 13


1- . اصل: جعده
2- . اصل: پستى
3- . اصل: قلعه جات
4- . مقصود اين است كه جاى خوب و درست آماده كند.

حاجى بلال پيدا كرده بود. به حاجى بلال امروز صبح سپرده بودم، حالا عصرى آورده بود با گربه هاى (1) ما بازى مى كرد. ميرزا عبد الله ناخوش شده است. آقا سيد صادق مجتهد با پنج نفر پسرش آمده است. امروز وارد شد. با چادرش و تخت و ...

سيد ابو طالب روضه خوان هم آمده است. زن عموى انيس الدوله و مريمى هم آمده اند.

ناظم افندى شارژ دفر عثمانى همراه است. نايب اول دولت روس هم همراه است. هر روزه آبگوشت در حضور بار مى كنيم. نظاره هم آمده است، با انيس الدوله. امين الملك مى گفت:

زن من هم آمده است. با كجاوه و غيره. اغلب نوكرها زن آورده اند. يعنى پيش و پس فرستاده و مى ورند. شب بعد از شام قرق شد معير، ظهير الدوله، حسام السلطنه، يحيى خان و ... آمدند. قرار نرخ اردو گذاشته شد. بعد خوابيديم.

روز چهارشنبه دوّم [رجب]

. سه ساعت از دسته گذشته، سوار كالسكه شدم.

وزير خارجه و ... بودند. امروز بايد به اميرآباد رفت. منزل دو فرسنگ و نيم است. رانديم.

دهات زياد طرفين راه هست. دست چپ و راست به فاصله دو فرسنگ كوه هاى سياه رنگ سنگ دار پستى پيدا بود. راه كالسكه خوبى بود. يك فرسنگ كه رانديم، از توى ده اسفرجان گذشتيم. خانه دهات زند اغلب شبيه به ده تركمان هاى قرق ... است درخت در ده ندارد. [259] مگر بسيار كم اما باغات در خارج ده دارند. طرف دست چپ در دامنه كوهى باغى پيدا بود. به نظر خوب مى آمد. سوار اسب شدم. رانديم به آن طرف كه ناهار بخوريم.

راه بد بود. تا رسيديم به باغ، اين باغ و چند خانوار، گويا اسمش اسمعيل آباد بود. مال هادى خان زرندى است. توى باغ رفتم. بسيار باغ خفه كثيف (2) بى آبى بود. بيرون آمدم.

سوار شده رانديم. روى تپه كه مشرف به جلگه بود با دوربين حرم و ... مى رفتند، تماشا كرديم. چادرهاى منزل هم پيدا بود. دهى در جلو پيدا بود بسيار آباد، بزرگ قلعه محكم و عمارات عالى داشت. اسمش زاويه است خانه محمد مراد خان سرتيپ زرندى است. محمد مراد خان و فوج زرندى در خراسان است. ده خانى آباد زرند هم زير تپه بود. يعنى به فاصله يك ميدان اسب كه زوار و كاروان كه از رباط كريم برمى گردند بايد به خانى آباد آمده، منزل

ص: 14


1- . اصل: گربها
2- . اصل: كثيفى

كنند. خلاصه در سر ناهار معير و ... بودند عرفانچى، روزنامه خواند (1) بعد از ناهار سوار شده رفتم. سر راه به كالسكه نشسته رانديم ده معظمى قاسم آباد اسمش بود، دست راست ديده شد.

دست چپ دم راه ده معظمى بود دستجرد اسمش بود. قلعه خرابه [اى] روى تپه داشت.

جمعيت زيادى از زن و مرد روى تپه بودند بعد وارد منزل شديم امروز اردو را با نظم زده اند.

هوا بسيار گرم بود. امروز صبح باشى گفته بود (بى خود) (2) و مردك و گوزو پسر اديب را زده بودند. غلام بچه ها (3) را زدم. كاغذ شاطرباشى بزرگ از تهران به يحيى خان نوشته بود، كه على خان پسرش كه مدتى مديد ناخوش بود فوت شده است. بسيار جوان خوبى بود. عاقل بود اما قليان وافرى مى كشيد. ترياك زيادى مى خورد. چاى زيادتى از حد مى خورد. خلاصه بعد از شام مردانه شد. يحيى خان، محمد على خان، عرفانچى و ... آمدند. من نشستم محمد على خان پاى ما را مى ماليد، عرفانچى، يحيى خان، ميرزا على خان نشسته بودند.

يحيى خان روزنامه فرانسه مى خواند. من ترجمه مى كردم يك دفعه محمد على خان، گفت:

نترسيد جانور است. تا من شنيدم برخاستم (4) خودم را قايم تكان دادم جستم. افتادم. بعد معلوم شد، عقربى روى پاى ما بود. محمد على خان با كلاه گرفت. كشتند بسيار ترسيديم بعد خوابيديم ...Enis

روز پنجشنبه سوّم [رجب]

امروز بايد رفت به ساوه و عبدل آباد. 6 فرسنگ راه است صبح زود برخاستم سوار اسب شده از قريه آين مرك كه سر راه بود گذشتيم. رانديم با وزير خارجه حسام السلطنه، مجد الدوله، ميرزا عبد الوهاب گيلانى قرمساق كه تا اينجا آمده است.

حرف زده شد به قدر مسافت زيادى، با وزير تنها الى يك فرسنگ صحبت شد، در امور گيلان. بعد سوار كالسكه شديم رانديم. رسيديم [260] به ده شيخ محمد برادر مرحوم شيخ عبد الحسين، كه اسم ده پنجرد است و آخر خاك زرند است. از اين ده كه مى گذرى ديگر آبادى سر راه نيست. همه جا جلگه است و صحرا، و بوته گون دارد و اطراف صحرا، به فاصله

ص: 15


1- . اصل: خاند
2- . كلمات (بى خود)، (مردك) و (گوزو) عناوينى هستند كه ناصر الدين شاه به اطرافيانش مى داده است.
3- . اصل: غلام بچها
4- . اصل: برخواستم

پنج فرسنگ چهار فرسنگ كوه هاى كوچك نمايان است. و در دامنه دست راست جلگه از دور، يك دهى با باغات نمايان بود. خيلى دور بود به راه. اسمش را از يحيى خان پرسيدم، تحقيق كرد (ورده) است رانديم. در اين صحرا آهو هست. اما كم، يك بره آهو را نايب ناظر ديده بوده است خيلى رانديم تا رسيديم به ماهور و دره، تپه كه اين ماهورها و دره و تپه ها جلگه زرند را از جلگه ساوه، سوا مى كند اين طرف جلگه زرند است، آن طرف جلگه ساوه است.

روى تپه به ناهار افتاديم. همه پيشخدمتها و طولوزون و ... بودند اشخاص متفرقه، در اردو زياد است. از آنجمله زنبوركچى باشى، محمد خان حاكم سابق يزد، سيد مصطفى آخوند، ميرزا عليخان، محمد قربان خان، سرتيپ، چنگيز ميرزا، خانلر خان سرهنگ افشار، آقا مهدى ساعت ساز، كربلائى كاظم خان خلاصه بسيار است. حاجى حكيم، حكيم رياضى، بعد از ناهار سوار شده، باز قدرى با وزير، مجد الدوله ميرزا عبد الوهاب حرف مى زديم. سوار كالسكه شده راندم قدرى كه رفتم حاجى، پسر موسى از طرف دست راست آمد كه آهو هست.

سوار شده خيلى راه رفتم. گرم بود رسيديم به ميرشكار كلاه مى كرد (1) كه به تعجيل برويم رانديم. روى تپه پياده شديم. آهوها زير بودند با تعجيل تفنگى از دور انداختم. نخورد دو تگه (2) دو سه ماده بودند. بعد سواره خيلى آمديم. داخل جلگه ساوه شديم. خيلى رفتم، تا كالسكه را آوردند سوار شده رانديم. چهار به غروب مانده به عبدل آباد ساوه رسيديم. چند نفر آخوند و ... عبد الله خان خلج صاحب عبدل آباد و ... بودند بسيار جلگه گرمى است اما خوب جلگه اى است. اطراف دهات زياد است. صحرا بوته گون دارد. صحراى وسيعى به عبدل آباد نرسيد باغات زيادى بود. تازه آباد كرده بودند اسمش رضى آباد است. رسيديم توى باغ نه آب داشت نه صفا. باغ بزرگ جنگلى انار و انجير، انجيرش ضايع بود. انار زيادى داشت نرسيده، بعضى رسيده [بود] رفتم اندرون. ديدم چادرهاى متفرقه زده اند باغ وسيع خفه، ديوارهاى باغ خراب و پست. سرباز، فراش و ... زير درختها پرانار. [مقدار] زيادى هم فراش و ... چيده و خورده بودند. حمام زنانه را دم چادر انيس الدوله زده بودند. گربه ها توى قفس

ص: 16


1- . كلاه كردن: با كلاه علامت دادن- اشاره كردن
2- . تگه: آهوى پيش آهنگ گله آهوان

له له ميزدند و حالا هم حرم مى آيد. بسيار بسيار جر (1) آمدم، كج خلق شدم. آقا ابراهيم، يحيى خان، سياچى، مليجك، ميرزا عبد الله دهباشى، فراشباشى همه را انداختم توى باغ تجير (2) زياد بزنند مردم را بيرون كنند. قراول دور ديوار بگذارند. حمام اندرون را بكنند.

متصل راه مى رفتيم، حرف مى زديم، الى غروب. فى الجمله [261] نظمى داده شد.

حرم آمد. از اندرون صداى قال و مقال زن ها مى آمد دعوا مى كردند. باز جر آمدم. عصرى زن ها آمدند. در فقره كالسكه و تخت حرف داشتند. آقا سليمان را آوردم سؤال كنم هيچ زبان او را نمى شود فهميد. هى مى گويد چيزه چيزه. باز جر آمدم. شب هم مردانه نشد. بعد از شام، آب افتاده بود توى مبرز (3) همه را پركرده بود. كم ماند زير آلاچيق بريزد، آمدم توى آلاچيق بروم، سرم به در آلاچيق خورد. خيلى درد كرد به كوچولو غلام بچه مى گفتم آب را برگردان خواب (4) آلود بود لاله را شكست. باز جر آمدم. حسام السلطنه نوشته بود قاطرچى، مهتر و ... در سيورسات خانه هرزگى زيادى كرده اند. بالاخره همه را گرفته تنبيه شدند.

خلاصه به كسالت خوابيديم ...Lakeri

روز جمعه چهارم [رجب]

صبح حمام سر و تن شورى رفتم. حاجى حيدر، ملك محمد بودند. امروز اين جا اطراق است. حمام بسيار خفه و گرم بود. بعد آمدم بيرون.

حسام السلطنه ايشك آقاسى باشى معيّر الملك مجد الدوله صاحب جمع آمدند. حرف زيادى زده شد. نايب فراشخانه چوب خورد. قاطرچى ها فراش ها چوب خوردند. پنجاه تومان، جريمه از فراشباشى گرفته شد. خلاصه مى خواستم قدرى دراز بكشم، صداى داد و فرياد زنى، از اندرون آمد. غلام بچه ها و ... را فرستاديم اندرون ببيند (5)، چه خبر است خودم هم رفتم دم در اندرون. معلوم شد كنيز خانم ... (6) است كه خانمش [او را] مى زده است بسيار

ص: 17


1- . جر آمدن: خشمگين شدن
2- . تجير: پرده
3- . مبرز: آبريزگاه، مستراح
4- . اصل: خاب آلود
5- . اصل: به بيند
6- . يك كلمه ناخوانا

كج خلق شد. قدرى دراز كشيدم يك ارقالى قوچ بزرگ فتحعلى خان بغدادى فرستاده بود. در مزلقان چاى زده بودند. خلاصه شب شد سرشام هم كج خلق شدم بعد خوابيدم (1).

امروز زن جان محمد خان و زن دائى انيس الدوله اندرون آمده بودند. زن جان محمد خان زن ترك بيمزه بدگلى بود.

روز شنبه پنجم [رجب]

امروز بايد به شاهسون كندى رفت چهار فرسنگ سنگين است. صبح زود سوار كالسكه شده، رانديم علماى شهر ساوه را آورده بودند. با عبد الله خان خلج و غيره ملاحظه شدند. بعد رانديم. امروزه دو راه است، يكى از نزديكى شهر ساوه دست چپ كه بنه و مردم همه از آن راه مى روند. راه كالسكه از بالا، دست راست بود راه خلوتى بود، صحرا. راه كالسكه هم خوب بود. قدرى راه رفتند از محاذى رحمان آباد گذشته، يعنى يك فرسنگ بيشتر دهى دست راست سر راه پيدا شد. اسمش تحقيق شد (نور على بيگ) بود تيول فخر الدوله است. در اين بين سوارى عجيب از دست چپ پيدا شد.

معلوم شد حكيم الممالك است، آمد، قدرى صحبت شد فرستادم، بالاى نور على بيگ سرقنات را [262]. ببيند (2) كه آب چطور است. آمد گفت بى عيب است.

رفتنم سرقنات به ناهار افتاديم يحيى خان و ... بودند آب به قدر يك سنگ بيشتر مى آمد.

صاف، گوارا اين آب به شهر ساوه ميرود. آسياب زيادى سر راه قنات ساخته بودند. بعد سوار شده رانديم از سوعانلق گذشتيم دهى است. اين هم تيول فخر الدوله است. هيئت ارضى:

صحراى صاف بوته زارى است، گاهى پست و بلند است. اما راه كالسكه بسيار خوب است.

دست راست كوه هاى كوچك هست. به فاصله دو فرسنگ كمتر بيشتر، طرف دست چپ هم هرده هورده و ... مى رسد به فاصله دو فرسنگ يك فرسنگ، دهات كه در دامنه دست راست دبده شد سليمجرد، باغ شاه، خلاصه رانديم، رسيديم به كالسكه هاى حرم ازباشى غلام بچه گفتم، پرسيدند كه حرم ناهار نخورده اند گفت: خير. معلوم شد كه آفتاب گردان چى از اين راه نيامده، از راه بنه (3) رفته ناهار حرم را، هم برده اند، آن جا به آقا ابراهيم گفتم حرم را ببرد،

ص: 18


1- . خابيدم
2- . اصل: به بيند
3- . اصل: بنهار

در دهى كه من نمى ديدم آقا ابراهيم كه رفته بود جلو، تفحص آفتاب گردان حرم را بكند ديده بود. عرض كرد: اسمش حسن آباد بوده است حرم را بردند آن جا آبى نانى بدهند و بردند ما، رانديم براى منزل رسيديم، شاهسون كندى است. دره تپه است. هوايش گرم بود. قنات خوبى داشت. اما از بالا، دست مى زدند، آب گل آلودى توى سراپرده مى آمد. قدرى دراز كشيدم. بسيار گرم بود. خفه، گربه ها عصرى آمدند بازى كردند. شب بعد از شام مردانه شد.

زن ها از حسن آباد چغندرهاى بسيار بزرگ خوبى آورده بودند. تاج گل تب كرده است.

خلاصه شب خوابيديم (1).Esfehani peti

روز يكشنبه ششم [رجب]

امروز بايد رفت به نوبران كه آخر خاك ساوه است، و اول خاك همدان اما نوبران جزو ساوه است. امروز مى گفتند چهار فرسنگ راه است. اما درست هفت فرسنگ راه سنگينى بود. صبح به خيال نزديكى راه، دير سوار شديم. در سوارى قدرى سواره رفتيم. با وزير خارجه صحبت كرديم.

بعد سوار كالسكه شده راندم، هيئت ارضى الى نوبران: ابتدا صحراى صافى است و جلگه وسيعى، گون زار و بوته دارد. دست راست كوههاى خاكى مرتفع و دره تپه دارد.

به فاصله دو فرسنگ كمتر، بيشتر دست چپ، كوه هاى مرتفع سنگ دارد، شبيه به كوه هاى دره طارم، الى دو فرسنگ همين طور است طرف دست چپ رودخانه مزلقان چائى است، كه در دره مى آيد و پيدا نيست يعنى [263] در راهى كه ما مى رفتيم پيدا نبود و طرفين اين رودخانه، همه دهات و باغات است، كه طايفه بيگدلى و خلج مى نشيند الى نوبران و بالاتر هم اول دهى كه در وسط راه بعد از طى سه فرسنگ مسافت بنظر آمد، ده غرق آباد است كه مال جان محمد خان سرتيپ است. اين جا كوه هاى دست چپ نزديك مى شود، كوه هاى دست راست هم خيلى نزديك مى شود. درّه وسيعى در حقيقت مجسم مى شود. باز قدرى كه بروند كوههاى دست راست قدرى دور مى شود، باز جلگه مى شود و دهات [و] باغات در صحرا نمايان مى شود. دو سه ده و مزرعه هم در دامنه كوه هاى دست راست خيلى دور، ديده شد. آبادى غرق آباد خيلى است، جمعيت زيادى دارد، باغات انگور دارد، بعد همه جا از نزديك آبادى و ده و باغ مى رود الى نوبران، ده نوبران خيلى معظم است. جميع خانوار ده

ص: 19


1- . اصل: خابيديم

در روى تپه واقع است. پانصد ششصد خانوار (1) دارد. تلگرافخانه در اين جا هست كه با همه جا حرف ميزند. تلگرافچى دارد معتمد الملك اين حرف [را] مى زد. پيش از اينكه به غرق آباد برسيم در صحرا به ناهار افتاديم. حرم هم آمد، گذشت. ميرشكار جهانگير را فرستاده بود كه آهو هست. بعد زن ها آمدند. گفتند آهوها رفته اند. ما هم به كالسكه نشسته رانديم هى رانديم، رانديم، مگر به منزل مى رسيم، گردوخاك به طورى بود كه آدم را خفه مى كرد. باد هم از پشت مى وزيد. خلاصه همه مردم امروز خسته و لكنته (2) شدند. يك فرسنگ به منزل مانده سوار اسب شدم. از توى دهات و باغات رانديم. كنار رودخانه مزلقان بسيار باصفاست. رودخانه وسيعى دره وسيعى، اطراف، ده و باغ و كوه، در بهار بايد خيلى خوب جائى باشد. حالا آبش كم بود خلاصه دو ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم.

اردو، نيم فرسنگ هم از ده نوبران بالاتر افتاده است حرم هم غروبى آمدند. بسيار دير.

گربه ها (3) را آورده بودند. اما خسته بودند بناى اطراق فردا را گذاشتيم، كه بسيار لازم بود.

شب بعد از شام عرفانچى آمد. قدرى روزنامه خواند بعد خوابيديم. هواى اين جا ييلاق و سرد است.

اسم كوه هاى دست چپ سارى قبه، دوزلاخ، چون معدن نمك دارد، دوزلاخ مى گويند. پشت اين كوه بلوك مرّه است، كه جزء ساوه است، و اين كوه راهى است [كه] به تفرش عراق (4) مى رود. دهاتى كه در دست راست و كنار رودخانه مزلقان چاى است، سوسن نقى، قيطانيه، امام زاده، رازيان، ونده لقان، خياجيك صفى آباد، پلنگ آباد، چل گزى، در بالاى كوه واقع است. ييلاق است. آق رود، نور الدين، قازلى آباد، در توى كوه است. محمد رحيم خان قاجار، شامبياتى و محمد حسن خان قاجار، امروز ديده شدند. [264]

كهك كه الى اينجا، طايفه بيگدلى مى نشيند. دهات خلج نشين كنار رودخانه: سيل آباد،

ص: 20


1- . اصل خانه وار
2- . خسته و درمانده و از كار افتاده
3- . اصل: گربها
4- . اراك كنونى

ارجه رط، مال حاجى على رضاى كور است. غرق آباد، مزلقان كه سه ده است، همه را مزلقان مى گويند. مزارع طرف دست راست: غازياوه، دوولو، آفچه مشهد، منبع رودخانه مزلقان چاى، از كوه شمالى و سامان و خليفه كندى است. در اينجا خبر تلگرافى رسيد از فارس كه در غره رجب، پسرى خداوند عالم از دختر عزت الدوله به ظل السلطان داده است.

روز دوشنبه هفتم [رجب]

در نوبران اطراق شد. روز، به روزنامه خواندن و استراحت گذشت. شب بعد از شام مردانه شد. على رضا خان، عرفانچى آمدند عرفانچى روزنامه خواند، امين الملك چند روز است، گلودرد و ناخوش است. دبير الملك هم ناخوش است. اندرون، دلبر، تارچى، تاج گل، اصفهانى كوچكه، زن عمو، ناخوش هستند. اما الحمد الله سلامت است. شب خوابيدم، امروز على آمده بود. در همدان بوده است سوار اسبى بود چماق بلندى در دست [داشت] حاجى سيف الدوله تلخ آمده است.

روز سه شنبه هشتم [رجب]

امروز بايد رفت قره دائى ملكى حسين خان سرتيپ پسر على خان. شش فرسنگ راه بود. صبح برخاسته، سوار اسب شدم. از رودخانه قازان چاى گذشته، با وجود خشك سالى پنج شش سنگ آب داشت. رودخانه معتبرى است. اين رودخانه از مغرب مى آيد. پلى به نظر آمد. بسيار خوب و قشنگ ساخته بودند. شش چشمه داشت. پل تازه خوبى بود. گفتند زن همدانى ساخته است. زن نساخته تاجر همدانى بهارى ساخته است. دهات معظم، باغات آن طرف پل پيدا شد، دم رودخانه از دهات عاشقلوى همدان است و از اين قرار اسامى دارد: متعلق به حسين خان سرتيپ پسر مرحوم على خان، پستا دربند، قلعه، بعد قدرى با وزير خارجه صحبت كرده، بعد به كالسكه نشستم. گردوخاك زياد است ... هيئت ارضى، از پل و رودخانه كه رد مى شوى، همه جا هرده هورده (1) است.

دست چپ و راست كوه است. كوچك بزرگ از هر جور. خاكى، سنگى، زمين بسيار خشك و پرگردوخاك است. راه كالسكه هم خوب نيست. گاهى سنگ دارد [265] گاهى پست بلند و ... رانديم الى دو فرسنگ به همين طور خيلى گردوخاك توى كالسكه شد. سوار شدم طرف دست راست، كوهى سنگى بود. آن جا رفته، در بالاى آن جا به ناهار افتاديم. حرم هم ناهارگاهشان جلو ما آن طرف جاده، دور بود. حرم هم آمد گذشت، رفت به ناهارگاه،

ص: 21


1- . پست و بلندى

جاده مملو از آدم و بارو ... و ... بود. پسرى، خرى داشت. خاركنى مى كرد. آورده قدرى صحبت كردم. پولش دادم. محمد على خان مى خنديد. پيش خدمت ها بودند. اين پسره از اهل بى چينگ است. بى چينگ دهى است مال محمد مراد خان زرندى. جزء بيات است. پشت همين كوهى كه به ناهار افتاديم واقع است. پسره مثل تركى عثمانى بعينها حرف ميزد. زبان بيات ها و اهالى اين جا مثل تركى عثمانى است. بعد از ناهار قدرى راه رفتم. بعد توى جاده افتاده سوار كالسكه شده رانديم. زمين امروز پست و بلند است. راه كالسكه خوب بود.

طرفين راه همه كوه و هرده ماهور است. صحراى كثيف بدى است. طرف دست چپ ده مخروبه [اى] به نظر آمد. بسيار از قديم مخروبه شده است. اسمش دخان مال محمد سلطان خان زرندى است. آب دارد زراعت هم مى كند. اما رعيتش جاى ديگر رفته است. از كالسكه باز درآمده از دست راست راندم. خيلى رانديم. از كنار، چون گردوخاك زيادى، بود رسيديم به مرك بارخانه هم اين جا گويا باشد. بسيار ده كثيفى است. آب كمى دارد. چند خانوارى هست. كوه بلندى سنگ دار، در مقابل دارد. برج گلى تازه در روى كوه ساخته اند. براى قراولى. گويا اين جاها دزدگاه و مخوف است. بعد آمده باز سوار كالسكه شده رانديم. از والده شاه گذشتيم. سليم، سياه والده شاه، اسب كوچكى سوار بود. گفتم قدرى اسب دواند، سياه تلخى است. زمين، همه جا پست [و] بلند بود تا رسيديم به يك سرازيرى پائين كه آمديم جلگه تغيير كرد. طور ديگر شد صحرا شد. اما باز پست بلند داشت.

كوه هاى دست چپ و راست، دور شدند، ده قره داى پيدا شد. دهات اينجاها بى درخت و كثيف است. آمديم منزل در چمن چادر زده اند. اما علف كمى داشت. بطور استمرار شب شد. گربه ها بازى خوبى مى كردند عصرى هما خانم مى گفت حاجى كلبعلى، به تنبانش خرابى كرده است. شب بعد از شام مردانه شد. عرفانچى روزنامه خواند. بعد زنانه شد.

مهتاب خوبى بود. اما زياد سرد بود. باشى غلام بچه ها را فرستادم با سربازهاى مازندرانى شوخى كردند. بعد آمده خوابيديم Meleke . آجودان باشى از شهر آمده است. [266]

روز چهارشنبه نهم [رجب]

صبح در رختخواب بودم. اقل بگه گفت:

حاجى كلبعلى خشكيده (1) است يعنى مرده است. بسيار تعجب حاصل شد. و مردم واهمه

ص: 22


1- . اصل: خوشكيده

كرده بودند. مرد پيرى بود قريب نود سال داشت. اما تا ديروز راه ميرفت. حرف مى زد كار مى كرد. امروز بايد برويم به (خوش ناباد) كه از املاك دره جزين است. سه فرسنگ و نيم راه بود. سوار اسب شده رانديم. قدرى با وزير خارجه صحبت كرده، بعد به كالسكه نشستيم [و] رانديم باد امروز از روبرو مى آيد. و راه كالسكه بد نيست. صحرا، طرفى راه پست و بلند است. به طورى باد مى آمد [و] گردوخاك بود، كه آدم بيزار مى شد. چشم ها را كور كرد.

بعد سوار شده رانديم. بعد كالسكه سوار شده رانديم. باد زياد زياد اذيت كرد. طرف دست چپ زه آبى بوده است. مثل زاينده رود. گفتند اردك، حقار، هوبره، داشته است.

ده زره سرراه بود. ده معتبرى بود. اما اشجار ندارند. كثيف هستند. رانديم از ده خوش ناباد كه خيلى معتبر است. گذشته، رفتيم منزل، قبل از زره از ده اميرآباد گذشتيم. مال محمد مراد خان زرندى و غلام على خان سرتيپ دره جزينى است. امروز گفتند فرهاد ميرزا كه حاكم لرستان است، آمده است. اما هنوز نديده ام، او را. منزل هم باد متصل مى آمد و گردوخاك بد كثيف، شب شد موافق استمرار خوابيديم.

روز پنجشنبه دهم [رجب]

امروز بايد رفت به بوبوك آباد صبح برخاسته، سوار كالسكه شدم امروز چهار فرسنگ راه است. فرهاد ميرزا آمد دم كالسكه، با مصطفى قلى خان قزاگوزلو صحبت شد. مصطفى قلى خان خيلى چاق و سرخ شده است. صاحب منصبان و خوانين بلوك حاجى لو آمدند. قدرى صحبت شد. باد امروز بسيار شديد و از روبرو ميوزد.

گردوخاك معركه است. چشم ها را كور ميكند. راه كالسكه چندان خوب نبود. صحرا جلگه و وسيع است. دهات زياد سر راه و دست چپ و راست بنظر آمد [267] بعضى از دهات درخت و باغات دارد. كوه هاى دست چپ، به فاصله سه فرسنگ چهار فرسنگ است. كوه بزرگى هم از دور طرف دست چپ پيدا بود. رمه هم بالايش بود، گفتند قانلى داغ است. كوههاى طرف دست راست خيلى دور بود. به فاصله ده فرسنگ پنج فرسنگ. اين جاها ... حاجى لو و عاشقلو است.

دهاتى كه سر راه بود. در دست راست از اين قرار است: اميرآباد، زرقان، جهان آباد، نگارخاتون نيم فرسنگى از راه خارج تر بود. فيض آباد، قارمين آباد از راه دور بود ديده نشد.

ص: 23

دست چپ. نصرآباد نزديك جاده (1) ملكى فضل الله خان ياور، (همه كس)، ده معتبرى است به فاصله يك فرسنگ كنار راه بود. (سراى) ده معتبرى است سر راه است. ملك اعتماد السلطنه [است] قشلاق، بزينه جرد نوذه قراباغى ها، ملاگرد، سماوك خلاصه وارد منزل شديم. امروز ناهار توى كالسكه خوردم، از دست باد. سياچى، آقا وجيه از صحرا آمدند. از طرف دست چپ مى گفتند، گززار (2) زيادى است. صحرا، خرگوش، روباه، هوبره، يورقه جه، درنا داشت. نزديك جهان آباد، پلى سه چشمه بنظر آمد. سوال شد، نگارخانم عمه ساخته است. اما خشك بود آبى، چيزى به هيچ وجه از زيرش نمى آمد. خلاصه چهار به غروب مانده وارد منزل شديم. چادر را بيرونى، اندرونى، در باغى زده اند. در سر نهرها همه درخت سيب كاشته اند. باقى مانده همه انگور است. دور هم تبريزى دارد. خيابان وسط بسيار عريض است، و يونجه زار، اما چيده بودند. حرم والده شاه همه در اين باغ افتاده اند. تارچى، دلبر خيلى ناخوش هستند. انشا لله خوب مى شوند مطبقه (3) سخت دارند. عايشه هم امروز تب كرده است. لرز مى كند. معصومه، عروس هم ناخوش شده است. خلاصه گربه ها همه بودند. بازى كردند. شب شد. بسيار سرد بود ابو السيف ميرزا خواهرزاده (4) تيمور كه در همدان است، آهوى تگه بزرگى امروز زده بود. معلوم مى شود.

اينجاها آهو هست. شب بعد از شام مردانه شد. پيشخدمت ها آمدند. عرفانچى آمد و روزنامه خواند. حاجى رحيم خان، خسرو ميرزا امروز وارد شد [ند] ميگفت حاجى ميرزا على هم مى آيد. در راه است. [268] آمد. روزنامه خواند. بعد رفتند. خوابيديم Lakeri .

بويوك آباد مال حاجى ميرزا على نقى عارف است.

روز جمعه يازدهم [رجب]

در اين جا اطراق شد. بعد از ناهار ديدن والده شاه رفتم.

فرهاد ميرزا، تيمور، مجد الدوله، كشيكچى باشى، بودند قدرى نشسته، صحبت شد.

ص: 24


1- . اصل: جعده
2- . محل روئيدن گياه گز
3- . تب دموى لازم است و بر دو نوع است. يكى آن كه از عفونت خون در عروق و خارج آن ها پديد آيد و ديگرى به غير عفونت خون را گرم كند و به غليان آرد. بعضى آن را حصبه دانسته اند. (فرهنگ معين)
4- . اصل: خاهر

برگشتم منزل. مجد الدوله اذن گرفت [به] محال (بزينه) رود خمسه، كه املاك دارد برود.

نزديك است به محال همدان، سيد ابو طالب روضه خوان با يك پسر چاووش آمدند اندرون روضه خواندند. زياد گريه شد. آقا يعقوب ملاحظه شد. تازه آمده است. مى گفت محقق هم در راه است. مى آيد. حاجى آقا باباى حكيم هم مى گفت در راه است، مى آيد. خلاصه شب شد بعد از شام با انيس الدوله رفتيم پشت تجير كه زير باغ كشيده اند و در اندرون است. ايستاديم كنيزها مى آمدند مى رفتند داد مى زدند، بابا قاپوچى را متصل آواز مى كردند خانه شاگرد مى خواستند. خانه شاگردان، كنيزها خانم هاى خودشان را مى خواستند.

محشرى بود حيف كه خبر شدند من گوش مى كنم. ديگر نيامدند. قدرى نشستيم. مهتاب صافى بود، اما بسيار بسيار سرد بود. با خرقه راه مى رفتيم. يوسف هم چند فشنگى از پشت ديوار هوا كرد. بعد خوابيديم. يحيى خان رفت شهر همدان.

روز شنبه دوازدهم [رجب]

امروز بايد از بوبوك آباد، به سرخ آباد برويم. مى گفتند چهار فرسنگ است اما شش فرسنگ سنگين بود. اما راهى از بالا داشت، كه در سرخ آباد امان الله خان گفت: راه كالسكه را هم ساخته بوديم، و چهار فرسنگ بود. نورى هم از آن راه آمده بود. اين طور گفت. اما صبح كسى به ما نگفت. خلاصه سوار اسب قزل قير خراسانى، پيشكشى سپهسالار مرحوم در نيشابور شده، رانديم از پهلوى ده و ... راه هاى بد گذشته، صبح ميرزا محمد على همدانى و صاحب بويوك آباد كه اسمش حاجى ميرزا لطف الله، برادر حاجى ميرزا علينقى و ... آمده بودند ديده شدند. خلاصه با وزير خارجه، حسام السلطنه ...

معتمد الدوله صحبت كنان رانديم. بعد سوار كالسكه شدم راه صاف و صحراى وسيعى است. بوته زار بى آب و آبادى، اما طرف دست راست و چپ از خيلى راه دور سه فرسنگ چهار فرسنگ آبادى و دهات زياد پيدا بود. كوه ها هم خيلى دور، در اين صحرا آهو زياد بوده است. سواره هائى در پيش رفته اند مغشوش كرده اند.

رحمت الله يك تگه آهوى بزرگى زده بود. يك ماده آهو هم جهانگير زده بود. اما در منزل، حاجى غلام على، شكوه مى كرد كه تازى من گرفته بود. آدم هاى مير شكار به زور از دست آدم هاى ما گرفته اند. الى سه فرسنگ كه رفتيم همه جا صحرا صاف بود. [269]

روى تپه كوچكى به ناهار افتاديم. معير الممالك و ... بودند. معير مى گفت: چند روز

ص: 25

ناخوش بودم. با دوربين به صحرا نگاه كرديم. بعد از ناهار سوار كالسكه شده، رانديم. كم كم راه هرده، ماهور شد، و از طرفين راه كوه و تپه به هم نزديك شد. يك چاه آبى بود در سر راه گفتند. آبش سرد و شيرين است. قدرى كه رفتيم مثل برج چيزى سر راه بود. مردم جمع بودند پرسيدم، سياچى آمد گفت: چشمه آبى است تلخ است و شور، حرم دست چپ به ناهار افتاده بود. سوار شده رفتم پيش حرم قدرى ايستاديم. رفتيم، قدرى سواره باز سوار كالسكه شدم. راه همه جا هر ده ماهور است سلطان سليم لال پيدا شد از ملاير، تويسركان آمده بود. قدرى صحبت شد خيلى خنديدم، رانديم، هى رانديم، آخر هر ده هورده تمام شد. به جلگه همدان رسيديم. كوه الوند جلو، دهات زياد در صحرا پيدا بود. از ده رباط، گذشته، يك فرسنگ و نيم هم رانديم، خلاف جهت، تا رسيديم به سرخ آباد.

ده معتبرى است، مال امان الله خان است. حسين خان، امان الله خان، حاجى حمزه خان، صاحب منصبان و ريش سفيدان عاشقلو همه آمده بودند. دو ساعت به غروب مانده. وارد منزل شديم. گردوخاك زيادى بود. قناتى از توى سراپرده درمى آيد، آبش به قدر قصرفيروزه بود. اما صاف بود. گربه ها (1) را آوردم. رفتم اندرون، عايشه، تارچى، دلبر، اصفهانى كوچك و ... كه ناخوش بودند جلو آمده بودند، احوال پرسى كردم. ناخوش بودند. انشا الله خوب شوند. آمدم بيرون. حرم هم رسيدند. شب بعد از شام آتش بازى خوبى يوسف در بالاى تپه كرد. بعد خوابيديم ...enis

روز يكشنبه سيزدهم [رجب]

عيد مبارك جناب امير المومنين اسد الله الغالب صلوات الله عليه و آله بود. امروز بايد به شهر همدان برويم. سه فرسنگ راه بود. صبح توى رخت خواب بودم. ببرى خان از سرما آمد توى بغل ما خوابيد. خيلى خوابيد ... بچه هايش (2) را هم آوردند. بعد برخاستم زياد سرد بود. رفتم حمام رخت پوشيده، آمديم سوار اسب شديم. امروز كل غلام و ساير پيشخدمتها و همه فراش ها شاطر و ... لباس خوب پوشيده اند.

بسيار بسيار باشكوه، محمد على خان چماق مرصّع، ميرزا محمد خان تفنگ يراق مرصّع برداشته بودند. خلاصه سواره همه جا رانديم. با وزير، حسام السلطنه، مجد الدوله.

ص: 26


1- . اصل: گربها
2- . اصل: بچهايش

دبير الملك، معير و ... صحبت كنان رفتيم. مجد الدوله به دهاتش نرفت. آمديم به قريه و باغ شورين جمعيت زيادى بود. از رعايا وزن زياد مرد در توى ده شورين، حسنعلى خان گروسى را ديدم. چند روز بود كه از گروس آمده بود. شورين بوده است. رفتم باغ بالاى سر در ناهار (1) خورديم. باغ بزرگ خوبى است. وقتى كه 12 سال قبل از اين ...

سلطانيه و آذربايجان و ... مى رفتم در شورين منزل كرده بوديم آنوقت ها به خاطرم آمد [270] پيشخدمتها همه سردارى مفتول دوزى پوشيده بودند. حاجى ميرزا على مقدس پيدا شد.

مى گفت: همه جا عقب اردو بودم. قدرى به حاجى خنديدم. بعد سردارى الماس پوشيده، جقه گذاشته شد. پياده، از باغ خيلى راه رفتم. تا از درى [كه] وسط باغ باز كرده بودند، سوار شديم. با خسرو ميرزاى كور. صحبت كنان پياده در باغ مى رفتيم.

ريش خسرو ميرزا بعينها سرهنگ سنجابى شده است.

محمد مهدى ميرزا پسر مؤيد الدوله و ... آمده بودند. خلاصه سوار شده رانديم همه جا با معير الممالك يحيى خان، صحبت مى كرديم مستقبلين زيادى آمده بودند. همدان خيلى جمعيت دارد. بعضى كلاه بلندها ديده مى شد [ند] خيلى عجيب بودند .. بسيار خنده داشتند. همه جا با ازدحام و مردم زياد. همين طور آمديم تا رسيديم به بالاى تپه [اى] كه قزل ارسلان از قديم آنجا ساخته بوده است. مشرف است به كل شهر همدان. آنجا ايستاديم.

تماشا كرديم. خيلى تپه باصفائى است. جاى دوربين است. در راه سالار و اولاد شيخ على ميرزا و اولاد جهانگير ميرزا محمود ميرزا و ... علما و ... و ... از باغ شورين كه در آمدم شاطرباشى بزرگ، اسحق خان پيشخدمت، ميرزا بزرگ خان كارپرداز سابق بغداد، از تهران آمده بودند. ملاحظه شدند. خلاصه بعد از اندكى مكث در روى تپه رفتم. از كنار شهر همه جا تا رسيديم، به قلعه محمد على ميرزاى مرحوم، كه حالا خراب است. چادرهاى حرم توى حلقه است. مردم متفرقه، افتاده اند، درياچه بزرگى جلو چادر ما است اما آب نمى آيد.

گفته ايم آب بيندازند. اما حوض پرآب است. در شورين محمد على خان مى گفت ديروز خيلى جلو آمدم. در صحرا آهو دواندم، يك آهو را خسته كردم. خوابيد. يك سوارى، آمد گرفت. بعد سليم، سياه والده شاه با سوار زياد آمدند قمه [و] قداره كشيده، سليم

ص: 27


1- . اصل: نهار

گريه مى كرده است كه آهو مال من است. دعوا كرده آهو را از محمد على خان و آن سوار گرفته، زده بودند. محمد على خان بسيار جر آمده بود. يك آهوى نر، بره امساله هم آورده بود.

مى گفت يك تفنگدار زده است. تازى هاى ميرزا محمد خان هم دو تا ديروز گرفته بودند.

حسينقلى خان، عبد الله خان، امروز ديده شدند. از تهران آمده بودند. خلاصه شب شد.

شام خورده خوابيديم.Calar

دوشنبه چهاردهم [شهر رجب] در منزل توقف شد. امرى رونداد، تيمور پاشا، بهلول پاشاى ماكوئى از آذربايجان به تهران، و از آنجا به اردو آمده اند. محقق، امروز ديده شد تازه آمده [است]. پاى بچه ببرى كه چيتى كوچكه، باشد نمى دانم اندرون، چه كرده اند، بيچاره بد مى لنگد و هيچ دماغى نداشت. ناخوش هاى اندرون اوقات [را] تلخ كرده اند. همه ناخوش سنگين هستند. عايشه، معصومه، تارچى، دلبر، اصفهانى كوچك، زهرا سلطان، تاج گل و ... و ... و ... مختصر اخبار چارپار خراسان را هم با تلگراف، مستوفى الممالك عرض كرده بود، كه سواره تركمان به تاخت ما بين مشهد و جام آمده، گوسفند زيادى با چوپان از تيمورى برده [است] از سوار خراسانى هم، در مدافعه شصت نفر اسير و كشته شده. مزيد بر كسالت شد. قدرى كسل خيالى شده بودم. [271] امروز عكس هائى كه سابق انداخته بودم، در سلطنت آباد و شهرستانك، به مقواى دو چشمى و ... چسباندم. خيلى طول كشيد. محقق، ميرزا على خان، روزنامه هاى (1) قديم كه نوشته بودم مى خواندند. شب بعد از شام مردانه شد. على رضا خان، يحيى خان، ميرزا على خان و ... آمدند بعد رفته خوابيديم.hems

روز سه شنبه پانزدهم [شهر رجب]

ناهار خورده شد. بعد از ناهار همه شاهزاده ها، وزير خارجه، علماى همدان، خوانين ملاير، تويسركان، نايب الحكومه هاشان، خوانين و اعيان همدان و ... و ... تيمور پاشا [و] بهلول پاشاى ماكوئى و ... به حضور آمدند. خيلى گفتگو شد. علماى همدان را كه معرفى مى كردند آخوند ريش بلندى را، گفتند: قاضى است. گفتم قاضى همدان است؟ همه علما و ... خنديدند. خودش هم خنديد. حكايت قاضى همدان در گلستان سعدى نوشته شده است. به اويس حاكم همدان، لقب احتشام الدوله

ص: 28


1- . اصل: رونامها و مقصود، يادداشت هاى روزانه است.

التفات شد. بعد حضرات رفتند. بعضى فرمايشات شد. در باب كم كردن مردم اسباب و آدم خود را و گندم، براى شهر همدان و تعيين منازل. در معاودت همه رفتند كه در اين فقرات، گفتگو كنند. عصرى سوار شده رفتم، روى تپه مصلّا تماشاى شهر حقيقتا دورنما و چشم اندازى بهتر از اين جا نمى شود. خيلى با دوربين اطراف را تماشا كردم. خانه عكاس باشى و عرفانچى هم در زير مصلّا بود. عكاس آمد بالا شيشه هاى عكس شهر را كه از همين جا انداخته بود. آورد ديدم. مجد الدوله، على رضا خان و ساير پيشخدمتها بودند. چاى خورديم ..

شهر خيلى بزرگ و پرجمعيت است. بعد سوار شده، برگشتيم. غروبى به منزل. احوال ناخوش ها هنوز خوب نشده است. انشا الله خوب مى شوند. شب بعد از شام خوابيدم.Chirasi

روز چهارشنبه شانزدهم [شهر رجب]

صبح برخاسته سوار اسب شده، به بلدى سليم لال، رانديم براى درّه عباس آباد. خيلى رانديم تا به اول دره رسيديم. دره وسيعى است. آب زيادى، از وسط آب صاف جارى است. طرفين، آب و دره همه اشجار است.

حالا كه پائيز [272] و خشكسالى است باز باصفا بود. بهار بسيار خوب جائى بايد باشد.

خلاصه رانديم، آقا على، يحيى خان، سياچى، موچول خان، محقق و ... بودند. يحيى خان برگشت، رفت تلگراف خانه. آمديم تا رسيديم به آخر درخت و باغستان. آب دو شعبه شد شعبه [اى] از دره راه تويسركان مى آيد. شعبه ديگر از دره ديگر مى آمد. بالاى اين درّه در روى سنگ بزرگى به خط ميخى قديم، دو صفحه شرح مفصلى نوشته اند. رفتم تماشا كردم. خطوطش عيب نكرده است. قلعه خرابه [اى] هم بالاى كوهى است كه مشرف است به اين خطوط، اما آدم دلش تنگ ميشد، كه نمى توانست بخواند. بعد آمديم، پائين سرآب صاف، آفتاب گردان زدند ناهار خورديم عرفانچى، ميرزا على خان هم آمدند. بعد از ناهار سوار شده همه جا راه را گرفته، رفتيم براى گردنه شهرستانه كه مى رود (تويسركان) همه جا راه ماليده، مى رود، سربالا هيچ معلوم نيست، در آخر يك دفعه سربالا مى شود، اما راهش خوب است، تا مى رود گردنه. رفتم بالاى گردنه، نشستيم. دوربين انداختيم سليم معرفى دهات و كوه ها را مى كرد. خنده داشت. جلگه تويسركان پيدا بود. بسيار قشنگ و سبز و بسيار ييلاق است دهات زياد، بسيار، بسيار مقبول و قشنگ است. شهر (تويسركان) پيدا نبود.

ص: 29

جلو را كوهى گرفته بود. قدرى از درخت هاى قصبه پيدا بود كوهى پيدا بود. اسم كوه (خان كورمز) است در وسط صحرا بسيار قشنگ و بالا مسطح (1) اما اطراف سنگ دارد و كمر زياد داشت. گفتند تگه، بز، دارد كوه بيستون كرمانشاهان پيدا بود كوه هاى نهاوند لرستان پيدا بود.

جلگه و قصبه كنگاور پيدا بود قدرى نشسته تماشا كردم. انار خوردم، چاى خورده، نماز كردم. در سر اين گردنه از اهالى تويسركان مراد خان ياور مستحفظ و تفنگچى گذاشته است، براى محافظت عابرين. اگر تفنگچى نباشد دزدى مى شود. اما مى گفتند به هيچ وجه كسى چيزى به ما نمى دهد. از ديوان مواجبى ندارند. سرازيرى الوند به طرف تويسركان بسيار كم است. زمين تويسركان از زمين همدان خيلى خيلى بلندتر است. البته هزار ذرع (2) بلندتر است. امروز لرستانى زيادى زغال به گاو بار كرده، از اين راه به همدان مى بردند خيلى مى بردند. از جهانگير خان نام لرستانى كه متوارى بروجرد و تويسركان است، شكوه داشتند.

اين جهانگير خان حكما بايد سياست بشود و به چنگ بيايد. خلاصه بعضى دهاتى كه به نظر آمد.

از تويسركان نزديك به دامنه، الوند از اين قرار است شهرستانه وقف است تيميان ملكى مراد خان ياور است. سيستانه ملكى كريم خان و ... استران ملكى مراد خان و ... كرزان ملكى حاجى سعد الدوله [است] وردو ملكى حاجى حسين ميرزا و سليم لال، سليم متصل مى گفت:

وردوتين خان كورمز. [273]

حاجى ميرزا على هم پيدا شد، آمد. خلاصه، بعد از نماز سوار شده، برگشتيم. شهريار جاده ها متن 29 روز چهارشنبه شانزدهم[شهر رجب]

لى راه بود. خسته شدم. قدرى راهش سنگلاخ است. تا رسيديم به آخر دره عباس آباد.

نزديك منزل، معير پيدا شد. طلا شورها زمين درست كرده بودند. رفتيم پياده شدم. اسبابى كه بود درآورديم. از هر جور اسباب بود. طلاى ريزه، نقره شكسته، پول مسكوك مختلفه طلا [و] نقره قديم، اسباب طلاى مليله سازى، اسباب ساخته از سرب و مس. پول سياه، ميخ زياد پيكان بسيار بزرگ. خيلى آنجا معطل شديم. اما حاجى ميرزا على سخت منكر طلاجورى است. بعد آمديم منزل. هنوز عايشه خوب نشده است. انشا الله خوب مى شود.

بعد همه شب شد. خسته بودم. امروز عصرى رفتم، اندرون چادر انيس الدوله

ص: 30


1- . اصل: مستح
2- . اصل: زرع

حاجى شاهزاده دختر محمد على ميرزاى مرحوم زن خسرو ميرزا آنجا بود. دختر او، زن محمد مهدى ميرزا پسر مؤيد الدوله است. دختر كوتاهى بود. اما زرنگ نادرستى بود.

چندان خوشكل نبود. به قدر دو هزار تومان جواهر اين دختر را دو ماه قبل دزديده بودند در ... (1) پيدا شده بود. در ملاير كه همان بازوبند و اشياء در دستش بود. دختر كوچك ملك آراى مرحوم، كه زن پسر خسرو ميرزاى كور است و اين پسر هم معمم است. بسيار بسيار خوشگل بود به اين لطافت و خوبى زنى الى حال نديده ام آن هم ايستاده بود. دختر جهانگير ميرزاى مرحوم پسر محمد على ميرزا كه آنهم زن پسر مؤيد الدوله است، كه اسم پسره جلال الدين ميرزاست. بسيار بسيار بسيار خوشگل بود. همه چيز تمام ديگر چه تعريفى بشود. قدرى ايستاده صحبت كردم افسوس زيادى خورده رفتيم از اندرون به چادر. امشب خسته بودم. خوابيدم.

امروز كه روز پنجشنبه هفدهم [شهر رجب] است در منزل مانديم. حسام السلطنه و ... شاهزاده ها و ... به حضور آمدند ميرزا محمد ديوانه، پسر قائم مقام مرحوم، از عراق آمده بود. شكم گنده [اى] به هم زده است. ميرزا كاظم خان لله (2) باشى جلال الدوله مرحوم كه در ملاير بود، آمده بود، برود تهران آقا يعقوب خواجه مريض شد، رفت تهران. الى غروبى به همين طورها گذشت. عصرى رفتم اندرون. والده شاه آمده بود. در چادر تاج الدوله بودند. مادر حسين خان كه دختر فتحعلى شاه مرحوم است، آنجا بود، با زن اويس كه دختر حسام السلطنه است. بسيار دختر لاغرى بود. شلوار نظامى هم پوشيده بود. مثل عزيز الدوله، نگار خانم هم بود با يك دختر درازش، مثل خودش، بعضى زنهاى ديگر هم بودند. زن خسرو ميرزا و آن زن هاى [274] ديروزى هم بودند. اما زنها پنهان شده بودند.

خسرو ميرزاى كور، عاشق دختر نصر الله ميرزاى پسر ملك آرا شده است. شب ها يك شيشه شراب جيبش مى گذارد و شب روى مى كند. مى رود خانه نصر الله ميرزا درمى زند او را مى برند پيش دختر مى رسانند، مى نشيند الى صبح. عجب قرمساقى (3) است.

ص: 31


1- . يك كلمه ناخوانا
2- . اصل: له له باشى
3- . اصل: قرمصاق

خلاصه حاجى آقا باباى حكيم امروز ديده شده با زنش و ... آمده است. خلاصه شب بعد از شام مردانه شد. عرفانچى و ... آمدند عرفانچى روزنامه خواند. امروز هم طلاشورى كردند، من نرفتم. باد مى آمد گردوخاك بود. محقق، ميرزا على خان، آقا على را فرستاديم، رفتند. طلا [و] نقره [و] اسباب درآوردند. يك انگشتر طلاى كلفت بالايش شكل گاوى شاخ دار پشتش هم دو سوراخ داشت. مثل عطردان پيدا شده بود. خوب انگشترى است و اين انگشتر را به فال ميمون گرفتيم خلاصه خوابيديم.Esfehanigrand

روز جمعه هجدهم [شهر رجب]

امروز بايد از همدان برويم، به زاغه، سه فرسنگ سبك است. صبح سوار شده، رانديم. خيلى راه با اسب. تيمور پاشا، بهلول پاشا خلعت پوشيده بودند، سر اسب آمده، مرخص شدند. از راه گروس به آذربايجان مى روند. بعد با امين الملك، معيّر، يحيى خان صحبت كنان رانديم. از باغات و ده منوچهرى گذشتيم. از كنار راه مى راندم طرف دست چپ هم ده حيدره بود. در دامنه كوه افتاده است. بعد رسيديم بمريانج ده خيلى معظمى است. ششصد خانوار است. قاطر زياد دارد. چاروادارى مى كنند.

مال امام جمعه همدان و بيست و هفت نفر ديگر است. پائين مريانج بيدستانى بود. به ناهار افتاديم. بعد از ناهار سوار شده، راندم. به كالسكه نشستم، راه كالسكه پست و بلند بود. [از] زاغه راه كالسكه بد شد. سوار شده رفتيم منزل. طرف دست راست. ده و آبادى زيادى بود قريه بهار، مال ناصر الملك، خيلى بزرگ است. دزّه مال ميرزا محمد على، سنگى آباد نگار خانم.

لعلى مال حسين خان. از دور سواد زيادى داشت. خيلى معتبر است. ظروف بدل چينى برنجى. كاشى بسيار بسيار خوب در آنجا مى سازند. به همه جا از اين ظروف مى برند.

سردسير و ... از مريانج كه مى گذرى، ده چشمه قصابان مال ملا ولى الله درويش است.

زاغه ملك امان الله خان است باد، و گردوخاك در منزل بود. يك مار بسيار بزرگى قراول ها گرفته بودند. گربه ها زياد بازى كردند. عايشه را صبح زود بشير خان و پدر و برادرش آورده بودند. [275] احوالش بهتر است. شب بعد از شام مردانه شد. عرفانچى روزنامه خواند. امروز اسب سياچى كلّه به دهن سياچى زده بود كه دندان هايش، لق شده بود.

گربه كوچكى كه فخر الملك در ايوانكيف پيدا كرده بود، دست حاجى بلال بود. در نوبران حاجى بلال گم كرده بود، عكاس باشى پيدا كرده بود. نگاه داشته است. امروز آورد

ص: 32

ديدم شب خوابيديم.ferengi

روز شنبه نوزدهم [شهر رجب]

امروز [بايد] برويم به اسدآباد شش فرسنگ راه بود.

صبح برخاستم سوار شديم به كالسكه. از اين جا به اسدآباد دو راه است، يكى راه قافله و زوّارى است از گردنه اسدآباد مى رود به منزل دو فرسنگ نزديكتر است. مى گويند راه ديگر از پائين تر است، كه براى كالسكه ساخته اند. ما از راه كالسكه رانديم. قدرى رو به عقب رفته، دوباره رو به اسدآباد كرده. رانديم. با وزير حسام السلطنه و ... قدرى صحبت شد. اويس و خوانين قراگوزلو و ... خلعت پوشيده بودند. ملاحظه شده، رفتند. باد شديد پر گردوخاكى از پيش رو مى وزد. به طورى كه آدم را مى برد. زمين خاك، بنه و مردم جلو خاك را به هوا مى كنند. چنان مى آيد كه چشم ها را كور مى كند. بسيار اذيت كرد. هيئت زمين. دست چپ همان آخر كوه الوند است، كه ارتفاعى اينجاها ندارد. دست راست كوه الاقولاق و غيره است زمين بسيار بلند است. راه كالسكه چندان خوب نيست. رانديم تا به يك سرازيرى زيادى رسيديم. از كالسكه پياده شدم. بعد باز سوار كالسكه شدم. رانديم بعد سوار اسب شده براى ناهار رفتيم. باد به طورى تند مى آمد [كه] حساب نداشت. يك دست به كلاه مى رانديم در دره [اى] كه فى الجمله آبى داشت، درخت داشت به ناهار افتاديم. حكيم و ... بودند.

يحيى خان برادر حكيم از فرانسه كاغذى به حكيم نوشته بود، مى خواند. اينجا كه ناهار خورديم، زير تاج آباد ملك حاجى ميرزا على نقى پسر حاجى ملا رضا است. كاروانسراى خيلى معتبر خوبى، مدور بسيار قشنگ، والده حسام الملك مى سازد. بنّا [و] عمله كار مى كردند. همانجا كوره آجرپزى راه انداخته بودند. [276] ناتمام است. بعد از ناهار رانديم. باد شديدتر شده بود. رفتم خود را به كالسكه رسانده. رانديم كلاه عرفانچى را باد برد. قريب يك ربع سر برهنه بود. راه كالسكه اين جا پست و بلند زياد شد. مى رسيد به زير گردنه، اگرچه راه صاف بود. كالسكه مى رفت اما من سوار شدم. خانلر خان افشار با چند سوار پياده آمده بود. دست چپ زير دامنه دهى بود. تاجى آباد مال ناصر خان بود بى درخت [و] خشك. باد معركه مى كرد. گردوخاك غريبى بود. امكان نداشت بتوان از راه رفت. راه را كج كرده، با على رضا خان، آقا على، سياچى، محمد على خان، محقق، عرفانچى و ... رانديم به دست راست همه جا كوه و دره بود. سواره ها بخصوص قهرمان

ص: 33

خان متصل جلو مى رفتند. پهلو مى رفتند. گردوخاك مى شد. من جر مى آمدم. از ضرب باد كلاه شكارى خز را سرم گذاشته بودم. راهى و دهى پيدا شد. راه را گرفته رفتم. ده خوبى [و] پرآبى [و] آبادى بود. اسمش مرهم دره ملكى بيوك خان افشار است آن هم باغات انگور زيادى داشت. از آن ده مى گذرد به طرخون آباد مى رسد آن هم ده معظمى است. ملك نجف قلى خان افشار است. آن هم باغات انگور زيادى داشت. از طرخون آباد كه مى گذرد به جلگه اسدآباد مى رسد. قصبه اسدآباد دست چپ بود. ما از بالاتر رانديم. اما با گردوخاك نمى گذاشت، جائى را كسى ببيند. بسيار بد هوا و كثيف [است.] دست راست در دامنه، ده خوبى [و] قلعه خوبى بود. اسمش بياج بود. از آنجا رو به طرف اردو رفتيم. از گردوخاك معلوم نبود منزل كجاست تيمور ميرزائى پيدا شد. يك روز پيش آمده بود. مثل سگ شده بود.

ريش سفيد، روسياه، از گردوخاك دماغ دور چشم و ... را نمى شد شناخت، اين كيست.

مى گفت درناى زيادى دارد. شكار هم كرده بود. كبك هم، مى گفت در صحرا خيلى بوده است. خان بابا خان پسر سليمان خان، با ريش سفيدان و خوانين افشار آمده بودند. سواره افشار سواره چهار دولى [هم آمده بودند.] حرم هم امروز قدرى سواره آمده بودند. نزديك منزل، دهى روى كوه پيدا بود. يعنى روى تپه، كه دستى گويا ريخته اند. اسم ده هم خاك ريز است. باغى كه خان بابا خان خودش تازه آباد كرده است. منزل ما است رسيديم. دو ساعت به غروب مانده. گردوخاك و باد امروز خيلى اذيت كرد. همه را كشت، رفتم اندرون چادرهاى مطّولى زده بودند. باغ بزرگ خوبى است آباد [و] قشنگ آخر باغ اتاقى بود. عايشه آنجا بود. ناخوش بود. حالا قدرى بهتر است. بعد آمدم، باز بيرون دولچه را فرستادم، برو اندرون ببين حرم آمده است [يا نه] رفت و آمد گفت: كنيزها آمده اند. همه ناخوش، يكى بد احوال است. نگارستان كنيز زبيده بوده است. معلوم شد ناخوشى (1) گرفته است.

بسيار اسباب وحشت شد خلاصه حرم و ... آمدند. [277]

گربه ها هم همه ويلان [و] سرگردان بودند. زبيده آمد. گريه مى كرد. حكيم فلان بردند، آوردند. شب را بسيار به وحشت خوابيديم. اما انشا لله خوب ميشود. اما فوت شد.

نزديك چادر ما اطاقى است گربه ها را شب آن جا خواباندند. خان بابا خان مى گفت: در تنگه

ص: 34


1- . منظور بيمارى وبا است

و درّه كه از سمت اسفندآباد است، قديم سدى بسته بودند، كه آب جمع مى شد، به جلگه اسدآباد مى آمد. و خط ميخى قديم هم در بالاى كوه نوشته اند، كه سياحان فرنگى خيلى آنجا مى روند. به تماشا.

روز يكشنبه بيستم [شهر رجب]

در اين جا اطراق شد. به تنبلى گذشت و كسالت دماغى نداشتم. تيمور ميرزا دو سه درنا گرفته بود، آورد. حمام سرتن شورى [و] بدى رفتم. گرم بى مزه. خانلر خان و خان بابا خان اسب و قوش پيشكش آوردند. اسب خان بابا خان به عرفانچى داده شد. كهر تخم مكرى بود خوب اسبى بود. چند نيزه و عصاى نى سياچى آورده بود. مى گفت: محمد رفيع بيگ آدم من ساخته است. امروز بسيار بد گذشت. خدا انشا الله تعالى رفع جميع بليات، خاصه اين ناخوشى را بكند. به حرمت سيد الشهدا عليه السلام انشاء الله تعالى. امروز صبح گربه چيتى بزرگه يك گنجشك زنده گرفته بود. آورد پيش من، از دهنش تا زمين انداخت پريد رفت. دو پسر بچه كه [دو] قلوهاى (1) خان بابا خان است تيمور ميرزا آورد. كوچك بودند. يك تركيب، يك قد و شبيه هم بودند، با مزه بودند. يك سال و نيمه بودند. شب بعد از شام مردانه شد. عرفانچى و ... آمدند.

دماغ نداشتم. بسيار كسل خيالى بودم. حكيم الممالك مدتى است ناخوش است.

خيلى ناخوش است. شب خوابيديم. عكاس باشى عكس قصبه اسدآباد را انداخته بود.

آورد ديدم. نوش آفرين هم واهمه كرده، مثل وبائى [ها] شده بود. اما خوب شد.

روز دوشنبه بيست و يكم [شهر رجب]

امروز بايد برويم به كنگاور، پنج فرسنگ سنگين است. صبح سوار كالسكه شده رانديم حسام السلطنه، دبير، فرهاد ميرزا، مجد الدوله، وزير خارجه [بودند]. صحبت كنان مى رفتيم. امروز الحمد الله باد نيست هوا آرام و خوب است. جلگه اسدآباد بسيار جلگه خوبى است. دور تا دور كوه است، وسط صحرا، دهات در دامنه كوه هاست، و در وسط جلگه هم ده بود. دست چپ و خالصه است اسمش بادخوره است. جلگه اغلب چمن است. زراعت شلتوك (2) هم داشت. اغلب دهات دامنه و غيره ملك خانلر خان است. خيلى ملك دارد. در دست راست ده چنار خالصه پيدا بود. درخت

ص: 35


1- . اصل: دوغولى
2- . زراعت شلتوك: كشت برنج

زيادى هم داشت. در دره خوبى افتاده است. امام زاده هم در نزديك او در دامنه بود. پيدا بود.

درخت خود روى زيادى داشت. ده حسام آباد كه خانه خانلر خان آن جاست. [278] هم در دست راست بود. قلعه [اى] در روى تپه است. ده پائين است دور تپه [است] اما درخت نداشت. در اين صحرا شكار صحرائى بسيار است. اما من باز كسل خيالى بودم.

دماغى نداشتم. خرگوش، قل قويروق، باقرقره، قره قوش، ساربزرگ، ساركوچك، قازالاق زياد، درناى زياد، ميش مرغ كه توى تخلى ميگويند. اردك مرغ آبى اقسام مختلف. خلاصه از كالسكه درآمده تيپ و ... را از راه فرستاديم. ما و حسام السلطنه، وزير، دبير، مجدى، تيمور، فرهاد، يحيى خان، پيشخدمت ها و ... از صحرا رانديم، براى شكار درنا باقوش سياه چشم تيمورى. خيلى رفتيم. دسته درنائى نشسته بودند. تيمور چرخ را انداخت.

چرخ دور كرد، به آسمان برخلاف درناها، ما گفتيم غلط مى رود. يك بار از بالا مثل گلوله سرازير شد، براى درناها كه نشسته بودند. يكى را زد انداخت. سياچى ميرشكار و ... اسب انداخته، به كمك بروند درنا را گرفته، اگر سوار رود به كمك نرود درناهاى ديگر آمده چرخ را مى كشند. و درنا را خلاص مى كنند. رسيديم درنا را گرفته، همانجا به ناهار افتاديم.

بعد از ناهار ديگر درناها ننشسته، ما هم رفتيم، به سمت راه، كالسكه آوردند، نشستم.

راهش چمن و پست و بلند و نهر بود. بد بود دوباره سوار شدم. حرم در كنار راه، دور به ناهار افتاده بودند. رانده رفتيم به ناهارگاه دسته انيس الدوله تازه رفته بودند سايرين بودند. قدرى ايستاده، رفتم به راه افتاده به كالسكه نشستم طرف دست راست كوه بزرگ سنگى است. از دور پيدا است مشهور به كوه امروله كه اصل اسمش امر الله است. اين كوه مى گفتند شكار دارد و چشمه هاى خوبى، دارد علف زياد دارد در بهار پشت اين كوه، بلوك افشار [و] طايفه ورمزيار است ييلاق خوبى است. كوه ديگر پشت اين كوه بود. آن هم كوه بزرگ سنگ دار مشهور به كوه (دال خانى پشت) يعنى دماغه دال خانى قصبه سنقور كليائى است كه جزء كرمانشاهان است. طرف دست چپ كوه خان كورمز تويسركان است. همه جا بود. الى اول جلگه كنگاور. شبيه است به كوه سه پايه تهران اما از سه پايه بزرگتر است. رانديم خيلى تا جلگه آخر شد. به پل سه چشمه خرابى رسيديم زه آب كثيفى مى آمد. اما در [فصل] بهار گويا آب زياد باشد. [279]

ص: 36

از پل كه مى گذرى جلگه كوچك مى شود. كوه ها از دست چپ و راست نزديك مى شود. خيلى رانديم ده كثيفى، بى درختى سر راه بود. گفتند رحمت آباد مال سارى اصلان است. همين طور رفتيم تا سرازيرى شد. پائين رفتيم. جلگه كنگاور پيدا شد.

امين نظام، عباد الله خان، حاجى محمد على خان، غلام على خان برادر سارى اصلان كه حاكم كنگاور است با جمعى از افاشره (1) كنگاور آمدند غلام على خان مادرش دده (2) سياه است.

خودش هم سياه بود. برادرى هم دارد سياه است. خلاصه دست چپ دوده بزرگ پردرختى بود در دامنه، خالصه بودند. طاهرآباد، حسين آباد دورتادور جلگه كنگاور كوه است جلگه خوبى دارد چمن و ... شبيه است به جلگه اسدآباد، بى تفاوت. اما اين جمع تر [و] كوچك تر [و] بهتر است دهات زياد دورتادور جلگه است. در دامنه اغلب دهات روى تپه است.

اسدآباد هم روى تپه است. دهات [و] شكارى كه در جلگه اسدآباد است در كنگاور هم هست.

قصبه كنگاور در دامنه كوچكى است. هزار خانه متجاوز است. سارى اصلان [و] حسين قلى خان دم سراپرده بودند. چادر ما را در صحرا زده اند. نزديك قصبه امروز آثار زكام (3) داشتم. مزيد بر كسالت شد. اما الحمد لله نقلى نيست رفع مى شود. شب بعد از شام قرق شد عرفانچى و ... آمدند روزنامه خواندند. دو تا توى تقلى (4) سارى اصلان فرستاده بود گربه ها بازى ميكردند. شب خوابيديم.Bakeri

نوش آفرين [كه] از باغ اسدآباد ناخوش شده بود حالا خوب است، واهمه كرده بود. كنيز فاطمه بلنده ناخوش شد. از دست چپ امروز دره و راهى است [كه] به نهاوند ميرود از اين جا به نهاوند هشت فرسنگ راه است. گل عذار كنيز فاطمه بلنده كرد بود. اينجا ناخوش شد و مرد.

روز سه شنبه بيست و دوم [شهر رجب]

در كنگاور اطراق شد. الى عصرى به بطالت

ص: 37


1- . به نظر مى رسد كه نويسنده كلمه (افشار) را جمع بسته است. مقصود افشارهاى كنگاور است
2- . اصل: كاكاسياه. در زمانى كه در ايران برده دارى رايج بود، معمولا غلامان سياه را (كاكا سياه) و كنيزان سياه را (دده سياه) مى گفتند.
3- . اصل: ذكام
4- . ميش مرغ به شكل (توى تخلى) هم نوشته است.

گذشت. عصرى آقا سيد حسين روضه خوان با ذاكرين خودش سيد ابو طالب آمده در اندرون روضه خواندند. صارم الدوله از صحنه آمده بود. به حضور رسيد قر مى داد. امين خلوت مدتى است ناخوش است. چشم هايش هم به شدت درد مى كند. تيمور ميرزا يك درناى زنده گرفته بود. آورد شب قورق شد عرفانچى و ... آمده روزنامه خواند بعد خوابيديم.Fakridjan ]082[

روز چهارشنبه بيست و سوم [رجب]

امروز بايد رفت به صحنه. پنج فرسنگ سنگين است. صبح از خواب برخاسته، سوار شديم. به فرهاد ميرزا شمشير مرصعى التفات شده بود. از روى سردارى بسته بود. برق و بورق غريبى داشت. رفتيم به ده كنگاور، براى تماشاى قصر النسوس كه اعراب اسم گذاشته اند. كلب حسين خان و ... در جلو بودند.

كوچه هاى كنگاور بسيار كثيف است. خانه ها كهنه و خراب است. قلعه ... در بالا عمارت و درخت، در ميانش هست حاكم نشين است. هفتصد، هشتصد خانوار دارد خيلى از كوچه ها رفتيم. قصبه پست و بلند است. تا رسيديم به جائى كه شش ستون داشت و روى اين ستون ها، حالا مردم خانه ساخته اند. ارتفاع ستون ها تمام شده است. اما قطر زياد دارد. خيلى قطر دارند. سه بغل آدم نمى آيد. اينجا معبدى يا عمارتى بوده است، بسيار قديم. البته دو هزار سال قبل از اين، و اين ستون ها دورتادور اين تپه بوده است. حال همين شش ستون است و پى غريبى دارد. كه از سنگ بزرگ و گچ پر كرده اند. به طورى با استحكام پى پر كرده اند، كه به وصف نمى آيد. اهالى كنگاور متصل اين پى ها را مى كنند، و گچ اين جا را مى برند، به اطراف، مى فروشند و كار مى كنند. گچ اين جا را در قديم، از لرستان مى آورده اند، و سنگ ستون ها را از معدن شيرمردان (كه كردها شل مرّان مى گويند.

آورده اند، دو كوه كوچك ميانه مغرب جنوب قلعه كنگاور است. از بقيه نصف كار ستون ها مى گويند هنوز پاى معدن است و آن سنگ شبيه است به همين سنگ هاى ستون) (1) مى آورده اند. كه نزديك كنگاور است. خلاصه بعد از تماشا كه تماشائى بد است، رفتم پائين به جلگه رانديم. از كنار راه راندم. معير، امين الملك، آقا على، صحبت كنان رفتيم.

اغلب جلگه چمن است. اما حالا زرد بود رانديم تا يك فرسنگ، رسيديم به رودخانه [اى] كه

ص: 38


1- . قسمت داخل پرانتز در ميان سطور متن اصلى اضافه شده است.

از سمت شمال مى آمد. به طرف جنوب آب صافى داشت سرچشمه اش از خاك كنگاور است.

در بهار گويا خيلى آب دارد حالا با كم آبى امسال هفت هشت سنگ آب داشت. به ناهار افتاديم. اين رودخانه سرحد كنگاور است. آنطرف آب خاك خزل نهاوند است.

سارى اصلان مرخص شده، امشب را در كنگاور بماند. پلى هم در روى اين، آب شش چشمه داشت. بعد از ناهار سوار شده راندم. نزديك پل به كالسكه نشسته رانديم. در اين رودخانه، جلگه كنگاور تمام مى شود. راه هر ده ماهور مى شود. اما راه كالسكه خوب است.

(محمد على خان مشهور به مملى از تهران آمده بود. با اسب چاپارى، هيچ ندارد. در منزل سياچى است. ديده شد.) (1) [281]

پربلند و پست نيست. كوه هاى خوب سنگى قشنگ بزرگ در طرفين است. همه جا كوه است و زياد. طرف دست چپ كوه هاى خزل است حيدر خان خزل آمده بود.

امين حضور، سياچى، از او احوالات مى پرسيدند. دهات خزل نهاوند بسيار خراب و بد است. دوده طرف دست چپ پيدا شد، از خزل نهاوند است. خالصه است. ده پير، ده لر، سراب ماران، از نزديك ده پير زير سنگى بيرون مى آيد، سياچى را فرستادم رفت سراب را ديد، و آمد مى گفت آب داشت دو سه سنگ، بلكه ده سنگ اما من نرفتم پشت كوه هاى خزل، لرستان است. پشت كوه هاى طرف دست راست كليائى و خدابنده بوده است خلاصه رانديم تا به گردنه بيدسرخ رسيديم. از كالسكه درآمده سوار اسب شدم. گردنه بزرگى نيست. راه كالسكه را هم مهندسى خوبى ساخته است. گردنه كوچكى است. عماد الدوله و كرمانشاهانى ها و سواره زياد زير گردنه بيدسرخ بودند. سواره رفتم. يحيى خان، عماد الدوله، پسرهاى عماد الدوله حسينقلى خان، والى پشتكوه لرستان مشهور به، ابو قداره هم با لباس رسمى ... شمشير و ... بود. مردى است، بلند، كريه (2) منظر، ريش دارد. سياه چهره، لاغر اندام. مى گويند خيلى رشيد است و در سرحد عثمانى ها خيلى از او حساب مى برند. بعد از دم سواره ها گذشتم. پانصد ششصد سوار بودند. از هر طايفه [بودند] كليائى، پشتكوه لرستانى، نهاوندى، خزل كلهر، و ... و ... محمد حسن كلهر سرتيپ،

ص: 39


1- . قسمتى كه در پرانتز آورده شده، در ميان سطور متن اصلى اضافه شده است.
2- . اصل: كريح

محمد رضا خان زنگنه سرتيپ، برخوردار خان سركرده فوج لرستان برادر فتح الله خان امرائى، ميرزا هادى خان، كارگذار خارجه كرمانشاهان، حاجى زاده هاى كلهر و ... و ... خيلى بودند.

بعد با عماد الدوله سواره، صحبت كنان آمديم دلتنگ بود. گويا در شهر كرمانشاهان چند روز قبل به او شوريده اند. بسيار واهمه داشت، از عرضه چى گرى (1) مردم. بعد رفتيم به كالسكه راندم. همه جا، باز طرفين راه الى صحنه كه منزل است، كوه و كوهستان بود. زير گردنه بيدسرخ چشمه آبى داشت. خيلى آب گويا در بهار، بيرون بيايد. حال هم يك سنگ [آب] داشت. چشمه و سرآب در اين جاها بسيار است. دو ساعت به غروب مانده، وارد منزل شديم. چادر را كنار آبى زده و از توى چادر هم، كنار همين آب چشمه هاى عليحده بيرون مى آيد. خوب جائى است. امروز محمد باقر خان پسر ظهير الدوله، سكته كرده فوت شد.

همهمه باز به اردو افتاد خداوند عالم انشا الله تعالى همه را از اين بليّات حفظ بفرمايد و رفع جميع امراض روحانى و جسمانى را بكند، انشاء الله تعالى. [282]

شب بعد از شام مردانه شد. اما عرفانچى نيامده بود. واهمه كرده، خوابيده است فراشباشى قريب يك ماه است، سفيه شده است. حرف هاى پرت زياد مى زند. خنده هاى بى معنى مى كند. خيلى تماشا دارد حالتش. تا بينم چه مى شود، اما يقينا حالا سفيه است.

صحنه، خالصه است. آبادى زيادى دارد. خانوار پانصد خانه مى شود. باغات زياد دارد آب كه به صحنه مى آيد از چشمه اى است كه از درّه بالاى ده مى آيد راهش سنگ و بد است دخمه كيكاووس در بغل سنگى است. سوراخ كرده اند از قديم با طنابى (2) بايد آدم را بلند كرده، بكشند ببرند توى دخمه، من دخمه را از دور با دوربين ديدم. جمع صحنه 1500 تومان نقد، هزار خروار، جنس (3). اهل صحنه نصيرى (4) هستند، على اللهى (5) هستند.

ص: 40


1- . مقصود دادن عريضه و شكايات از طرف مردم است.
2- . اصل: تنابى
3- . عدد با رقم سياق نوشته شده
4- . نصيرى: يا علويه يا علويين. متكلمان شيعه و سنى درباره نصيريه و عقايد آنان مطالب متناقض نوشته اند. از نوشته بعضى از قدما و متكلمان چنين برمى آيد كه اين فرقه از پيروان عبد الله بن سبا هستند و بعضى آنان را از فرقه (زيديه) به شمار مى آورند. بعضى نوشته اند فرقه اى از غلاة شيعه اند و معتقدند كه حق تعالى در ذات امير المؤمنين على (ع) حلول كرد و گويند ظهور روحانى و جسمانى مطلبى است غير قابل انكار، مانند ظهور جبرئيل به صورت (دحيه كلبى)، و چون على و اولادش از ساير معاصران برترند و وابسته به اسرار ربانى و مؤيد به تأئيد الهى مى باشند حق به صورت على ظهور كرد. (فرهنگ معين)
5- . اصل: على الهى

روز پنجشنبه بيست و چهارم [شهر رجب] امروز صبح سوار شده رفتيم به گردش، اينجا اطراق شد. از در اندرون، سوار شديم حكيم كاشى در چادر عايشه بود. ديشب عرق صحت كرده بود. احوال عايشه خوب بود. قدرى با حكيم صحبت شد. بعد سوار شدم رانديم به كوه هاى طرف جنوب. صبح ميرشكار هم رفته بود، شكار پيدا كند. فراشباشى مزخرف زيادى گفت. مى گفت هاشم يعنى پسرش كار بامزه [اى] كرده است. چهارصد چادر قلندرى و چند پوش و ... من نفهميده، به من نگفته، تمام كرده است، پس فردا مى آورند. عجب كار بامزه [اى] كرده است. گفتم به هاشم، چرا به من نگفتى؟ گفت: اگر مى گفتم بى مزه مى شد. يك سردارى، كه شما بمن خلعت داده بوديد ترمه قرمز، به هاشم خلعت دادم. شما هم بايد به هاشم يك خلعتى بدهيد. حالا اين عبارت را به زبان تركى ميگويد و مى خندد، معركه مى كرد، قدرى سفيه شده است. [283]

خدا حفظ كند. خلاصه از دم چادر حرم خانه امين الملك گذشتم. چادر غريبى داشته، پوش يك ديركى، دراز چرك سياه، دورتادور چادر تجيربلندى، سياهى، آبى رنگ پاره، كه هيچ فضا و حياتى به توى چادر نمى دهد و يك طرف تجير، چادر خلا بود. خلاى هشت چوب بزرگ آبى رنگ وصله (1) [اى] و پاره، در حقيقت يك طرف چادر تجيرش مبرز (2) بود. بسيار بسيار كثيف و با ذلت بود. تعجب از امين الملك شد، كه چرا اين طور زن آورده است. خلاصه رانديم. تيمور ميرزا و ... از منزل ايشك آقاسى باشى (3) آمده بودند، به تعزيت رفته بودند اين چون پسرش مرده بود، به سكته. بعد تيمور، امين حضور، ميرزا على خان،

ص: 41


1- . اصل: وسله
2- . آبريزگاه
3- . منظور همان ظهير الدوله است.

برگشته رفتند، منزل. من راندم بالاى كوه، همه جا اسب رو بود علف زياد داشت قياق (1) و ... اما خشك بودند. گوسفند زيادى، چوپان هاى تركاش وند مى چراندند. پرسيدم چوپان جوانى داشت گفت: از دولت آمدن اردو اين جاها گوسفند آورده مى چرانيم والا دزد كاكاوند لرستان نمى گذارد اين جاها كسى بماند. بعد راندم. بالاى كمر سنگى، كه آنطرفش پرت گاه زيادى بود افتاديم به ناهار. آفتاب گردان زدند. ناهار خورديم عرفانچى آمد. روزنامه خواند.

عكاس باشى چند شيشه عكس انداخت كبك زيادى اين سينك (2) داشت اما نمى شد زد و اگر هم مى زدند حرام مى شد كسى نمى توانست بياورد. سياچى يك قره كبك زد. حرام شده بود.

چشم انداز بسيار خوبى اين كوه داشت. اردو كلا به طور تشريح پيدا بود. همه چادرها از هر سنخ ديده شد. بالاى چادرها ده صحنه بود خانوار، باغات همه پيدا بود. آب اين ده از دره بالاى صحنه مى آمد. گفتند آب صاف خوب زيادى مى آيد. آسياب زياد دارد، درخت زياد، دخمه كيكاووس هم بالاى دره ده صحنه پيدا بود. مردم مى رفتند تماشا با دوربين ديدم.

حكيم طولوزون را ديدم آنجا رفته بود. جلو دره برياج، كوه بيستون، و ... پيدا بود رودخانه گاماساب، كه از نهاوند مى آيد، در صحرا مى پيچيد و مى آمد. سبزه، درخت گز اطراف رودخانه زياد بود. اطراف همه كوه بود. خلاصه خيلى با دوربين نگاه كردم على رحمان، سياچى مياچى، بودند. الى عصرى آن جا مانديم. از تهران تلگراف رسيده بود، آقا عنبر خواجه كه مدتى ناخوش بوده مرده است. ناخوشى معروف پدر سوخته تازه در تهران بروز كرده است. ميرشكار رفته بود شكار پيدا كند. گفت در سختان بود، نمى شد شكار كرد.

نماز كرده؛ چاى، هندوانه خورديم سوار شده رفتم منزل [284]

يك كفتار بزرگى ديدم، از پائين مى دويد. با دوربين ديدم خيلى بزرگ بود راه نبود. رفتم بزنم، بعد غروبى وارد منزل شدم. رفتم بيرون، عماد الدوله، حسام السلطنه، فرهاد ميرزا، يحيى خان و ... بودند حكم شد فردا برويم، بيستون، پس فردا اردوى سنگين را اين جا گذاشته برويم، برناج به شكار. اين طور قرار شد رفتند يك شكار ميش يعنى بز شاخ دار كوچكى بود. زده آورده بودند، مير شكار مى گفت با دوربين در نزديك كوه هاى

ص: 42


1- . نام گياهى است
2- . برآمدگى و بلندى كوه

كنگاور و خزل، قوچ ارقالى ديدم. بعد شب بعد از شام، مردانه شد، بعد خوابيديم.

روز جمعه بيست و پنجم [شهر رجب]

امروز بايد به بيستون برويم اما آخر به برناج رفتيم. الى بيستون پنج فرسنگ است اما برناج شش يا هفت فرسنگ [است]. صبح سوار شديم، به اسب با وزير خارجه، دبير عماد الدوله صحبت كنان رفتم، تا رسيديم به رودخانه گاماساب آب بسيار خوب صافى مى آمد. آب زيادى هم داشت. حالا با اين كم آبى و اين كه جاهاى ديگر هم آب را مى گيرند باز، بيست سنگ متجاوز آب داشت. در بهار از اين رودخانه با كلك عبور مى شود. و سرچشمه اش از نهاوند است. همه اين رودخانه هم به حاصل مى نشيند و ذره [اى] بى مصرف نمى شود. از سمت مشرق مى آيد، رو به جنوب طرف بيستون ميرود ايضا تفصيل منبع رود گاماساب منبع اين آب از كوه چهل نابالغان نهاوند است. از آن جا داخل خاك خزل شده آب كنگاور و مزارع افشار داخل او ميشود و از طرف خلج رود خزل داخل خاك صحنه مى شود و آبهاى صحنه هم داخل او شده، در حوالى بيستون آب هاى چمچال داخل او مى شود. و پس از آن آب هاى خاوه كه رودخانه كيزه رود مى گويند، داخل مى شود و در هليلان آبهاى گهواره و هارون آباد به او ملحق شده و از جايدر، و صدمره گذشته آب هاى خرم آباد و ... داخل او شده. مسمّا به كرخه مى شود و از حوالى هويزه (1) داخل شط العرب مى شود. [285]

كنار رودخانه و صحرا، شيرين بيان زيادى داشت. بوته گز هم زياد بود. بلدرچين هم زياد بود. يك بلدرچين روى اسب زدم. حسام السلطنه، فرهاد، عماد، و ... ديدند خوب زدم.

عماد الدوله پيشكشى آورد. مجد الدوله، حسام السلطنه، فرهاد ميرزا به دخمه كيكاووس رفته بودند آدم بالا كرده بودند باطناب (2). ايلات شاهسون بغدادى اينانلو خيلى اين جاها آمده چادر زده اند. از بابت كم علفى يورت قديمشان. اينجاها علف دارد سواره جليلوند از طايفه حاجى سعد الدوله كه در دينور مى نشيند. حاجى سعد الدوله آورده بود، ملاحظه شد. طرف دست راست دره بود. آبادى و دهات زياد دارد. مى رود به دينور.

دينور در قديم شهر عظيمى بوده است. حالا بلوكى است. شهر كرمانشاهان حالا،

ص: 43


1- . اصل: حويزه
2- . اصل: تناب

قريه [اى] از قراء دينور بوده است. طرفين راه امروز، همه كوه است، كوه بيستون از جلو پيداست. همچه خيال مى كنند، كه حالا مى رسند به منزل هرچه مى روى، نمى رسى.

لب رودخانه به ناهار افتاديم. طولوزون و ... بودند. طولوزون هم به دخمه كيكاووس رفته بود. خودش را با طناب كشيده، برده بودند. شغل يكى از اهالى صحنه است، كه پياده از راه سختان، مثل بزكوهى بالا مى رود. دم دخمه و ايوان با طناب مردم را مى كشد بالا. طولوزون مى گفت: رفتم توى دخمه، گودال ها بود، چاهى بود توى او رفتم. يعنى كم عمق دارد. آنجا هم آثار قبر است. مى گفت لارنس انگليسى آنجا يادگار نوشته بود. من هم يادگار نوشتم. خلاصه باد شديدى از روبرو مى آمد. ناهار را با زحمت خورده سوار شديم.

رفتيم جاده (1) به كالسكه نشستيم (حكيم الممالك كه مدتى بود ناخوش بود، امروز سر ناهار آمده بود، ضعف زيادى داشت.) (2) باد و گردوخاك زيادى مى آمد. خيلى خيلى مردم را اذيت كرد. رانديم نزديك بيستون. يحيى خان آمد. گفت: كاغذى عزّت الدوله از بيستون نوشته است كه سراپرده اينجا نيست و هيچ كس نيست همه رفته اند برناج. [286]

در اين حالتى كه يحيى خان اين عرض را ميكرد، كلاهش را باد برده سر برهنه ايستاده بود، حرف مى زد. معلوم شد فراشباشى بدون اين كه كسى بگويد اين كار را كرده است.

حسام السلطنه هم فرستاده است بنه و مردم، از برناج برگردند. سوار اسب شده، گفتيم مردم برنگردند. مى رويم برناج. اما اوقاتم زياد تلخ شد. باد و گردوخاك، خسته، حالا بايد از دم بيستون، به برناج برويم. صعوبت داشت. دو فرسنگ بلكه سه فرسنگ راه هم بود. رانديم رو بطرف شمال و مغرب. رودخانه دينور مى آمد، ملحق به گاماساب بشود. آب لجن دارى بود اسب نمى شد زد. فرو مى رفت به لجن. بالاتر رانده، از پل كوچكى گذشتيم. تپه در جلو بود. عماد الدوله گفت اين تپه، سنگر نادر شاه است. بعد رانديم راه پر از بنه و گردوخاك بود.

راه سنگ، رودخانه، نهر، باطلاق هاى غريب داشت. يك دسته زوار گنجه همه سواره بودند. علمى داشتند. ملاحظه شدند. خلاصه هرچه خواستم جائى پيدا كنم ساعتى بيافتيم، پيدا نشد. آب ها و باطلاق ها مانع بودند، رانديم. براى برناج خيلى رانديم. اردو متفرق افتاده

ص: 44


1- . اصل: جعده
2- . مطلب داخل پرانتز در ميان فاصله دو سطر نوشته شده است.

است. يعنى بنه و مردم برگشته باز بيستون مى رفتند. بعضى مى آمدند. شلوغ (1) بود تا رسيديم به اول درّه برناج. دره اى است سمت مغرب افتاده است. درخت زيادى تبريزى و غيره كاشته اند. خيابان دارد به نظام، و درخت هاى گل سرخ و ... زياد دارد، و باغش هم ديوار ندارد. در روى تپه كوچكى عمارت برناج را ساخته اند، به تركيب قصر قاجار، اما اين كوچك است و مرتبه و مرتبه دارد. دور عمارت قلعه دارد. محكم، آباد و آبادى هم توى قلعه است. در قلعه و عمارت منزل ما را قرار نداده بودند چون كثيف بوده است. در توى باغات و درخت ها چادر زده بودند بيرونى اندرونى. [287] دو ساعت به غروب مانده رسيديم. بسيار خسته بودم. چتر (2) مفتول دوزى بزرگ، ناهار خورى با زيره پوش هاى مرواريد و ... از طهران فرستاده بودند يحيى خان، امين السلطان آوردند ديدم. ببرى خان، گربه ها، بازى كردند.

دهاتى كه امروز از صحنه، الى اينجاها ملاحظه شد، از اين قرار است، اغلب و اكثر ملك عماد الدوله است اول مزرعه شاهسون و مير عزيزى كه جزء صحنه است. بعد آب باريك مال عماد الدوله است. سمنگان و سجى آباد زردآب، طرف دست چپ: مزرعه خليف آباد، و كژكند از اين جا به نادرآباد الى نزديك بيستون از اين قرار بود. وقتى كه رو به برناج رفتيم دست چپ: بخوبران، كاشانتو، مارانتو، دست راست از سمنگان به آن طرف را صحراى چمچه مال مى گويند. خلاصه شب شد. بعد از شام مردانه شد. عرفانچى آمد.

روزنامه خواند. ميرشكار عصرى آمد. رفته بود شكار ببيند مى گفت رفتن از تنگه دينور رفتم.

شكار زياد دارد و قرار شده پس فردا جرگه شود، و مى گفت از دره بالاى برناج آمدم.

نيم كرور (3) كبك ديدم. بنا شد فردا شكار كبك برويم. شب خوابيديم سياچى يك نفتى جل كه در مرداب انزلى ديده بودم زده آورده بود.

روز شنبه بيست و ششم [شهر رجب]

صبح برخاستم. اينجا در برناج اطراق است.

دهن گربه ببرى كوچك، مرغ كوچك خوش رنگى بود اقل بگه نشان داد من در رخت خواب بودم. زبيده گفت: ببرى خان گرفته، به او داد. باز هم ببرى خان يك مرغ سوسك

ص: 45


1- . اصل: شلوق
2- . اصل: چطر
3- . هر كرور برابر با پانصد هزار است.

گرفته آورده بود. رخت پوشيده، قبل از سوارى دبير الملك، عماد الدوله وزير خارجه، يحيى خان احضار شدند. آمده نشستند. قرار عرضه چى و مفسدين كرمانشاهان بود.

عماد الدوله گريه غريبى كرد، با طمأنينه (1) عجيبى دو دست را آرام برد [288] به چشم، با انگشت اشك چشم را آرام پاك كرد. هردو انگشت هردو دست را يواش آورد، پائين ماليد بروى فرش، و اشك را پاك كرد. خيلى خنده داشت. بعد از در اندرون، سوار شده، همه جا از توى باغ و خيابان رانديم. اما مردم و عملجات (2) حرم و ... به توى باغ افتاده اند. تا رسيديم به واشه كوه هاى سنگى سخت دارد. دره اى است آب مى آيد. همه جا سر نهر بيدهاى كهن دارد الى سرچشمه، كه از چادر ما تا سرچشمه نيم فرسنگ مى شود. ميرشكار و همه صف هاى (3) شكار، قوش حاضر بودند. تيمور، حبيب الله خان- رچه رچه- مملى، قوش چى باشى، چرتى ها، حاجى على نقى، صاحب جمع، نورى، سياچى مياچى و ...

بودند از نيم كرور كبك ميرشكار، به قدر دويست عدد كبك ديده شد. دير سوار شديم. كبك رفته بود. بالا سنگلاخ زياد است. كوه سخت، بوته، ميان بوته ها و سنگ ها مملّو از كبك است. در زمستان واقعا كرور كرور، بايد كبك باشد. يك كبك من زدم. تفنگ زياد انداختند.

قوش ها گرفتند. خيلى شكار شد. آفتابش گرم بود. رفتم سرچشمه. ناهار خورديم.

عرفانچى، على رضا خان و ... بودند. يك زاغچه روى هوا، مملى خوب زد.

يك مرغ واق هم تيمور آورده زده بودند. چشمه آب صافى دارد به قدر چهار سنگ آب داشت.

ايلات همدانى بالاى اين چشمه آمده، افتاده اند. الى عصرى اين جا مانده بعد، سوار شده قدرى بچه هاى ايلات گوسفندها و ... را تماشا كردم. چند روز است، از بواسير خون مى آيد.

قدرى كسل هستم. نقلى نيست. توى بيدها از هر جور مرغى بود. توكا، مرغ هاى كوچك قشنگ. خلاصه آمديم اندرون. دختر باقر كاشى يك بوف يعنى اوئى زنده بى عيب گرفته بود. نخى پايش بسته بود. مى گفت امروز آمد به چادر ما افتاد، گرفتيم.

ببرى خان، گربه ها مى ترسيدند. ولش كردم. نمى رفت. آخر انداختم بالاى چادر

ص: 46


1- . اصل: تومأنينه
2- . اصل: عمله جات
3- . اصل: سفها

انيس الدوله. امروز به قدر صد كبك شكار شد. شب بعد از شام خوابيديم djemal ]982[.

روز يكشنبه بيست و هفتم [شهر رجب]

صبح سوار شده به عزم جرگه دره دينور.

در راه با دبير، وزير، يحيى خان، عماد الدوله در فقره عارضين كرمانشاهان كه به بست توپخانه آمده اند، صحبت شد. آنها رفتند رو به شمال، راه دره دينور را گرفته رانديم. حاجى آمد كه پياده جرگه چى بنده كم است، برادرزاده ميرشكار هم ناخوش شده است (و فوت شد رحمت الله هم بهم چنين) (1) كسالت و كثافتى ميرشكار داشته است. معلوم بود جرگه و فلانى نخواهد شد. همه خواجه ها و ... براى جرگه سوار شده بودند. ما و آنها، همه خفيف شدند. رانديم. رودخانه مى آيد. از طرف دينور حالا به قدر ده سنگ آب داشت.

اطراف رودخانه همه جا دهات عماد الدوله است، و اطراف رودخانه همه جنگل است. از درخت بيد و گز و ... خيلى انبوه زياد اين درخت هاى جنگل همه مال عماد الدوله است.

عرض دره هزار زرع مى شود. كوه هاى سخت سنگى بزرگ در اطراف هست، كه نه سواره نه پياده نمى توان گشت. شكار دارد اما نمى شود رفت و شكار كرد. رفتيم در كنار رودخانه به ناهار افتاديم. سياچى مياچى، چرتى ها، تيمور پيشخدمتها و ... بودند تيمور و ...

رفتند شكار كبك. على رضا خان، محمد على خان، افشار بيگ، دكتر، شاهزاده، آقا على، ميرزا على خان، عرفانچى، امين السلطان و ... بودند موچول خان ناخوش است، عرفانچى هم از بس ترسيد. هيچ حال ندارد، بسيار كسل است. پياده ها را ميرشكار به جنگل انداخت.

قدرى فرياد كردند كه خوك درآيد. چيزى نشد سوار شده قدرى بالاتر رفتم. باز در كنار رودخانه جاى خوبى چادر زده، الى عصرى مانديم. طرف دست چپ در بغل كوه مغارى بود.

سياچى، ميرزا عبد الله، مليجك، آقا وجيه، رفته بودند آنجا، به زحمت زياد. پرتگاه غريبى بوده است. پاى سياچى هم زخم شده بود. تعريف مى كرد اطاق دارد از سنگ تراشيده اند. جاهاى وسيع دارد حوض آبى دارد كه، الان هم آب دارد. در قديم محكمه بوده است. سياچى، على رضا خان را فريفته برد به غار. على رضا خان هم در شب تعريف مى كرد كه بزحمت زيادى رفته بوده است. [290]

حوض آب بوده است. اتاق صفه و ... خيلى تعريف مى كرد از غرابت آن جا اما راهش

ص: 47


1- . جملات داخل پرانتز خارج از سطر در متن اصلى اضافه شده است.

بد بوده است. خلاصه نيم فرسنگ بالاتر از اينجا كه افتاده بوديم ... واشدى (1) مى شود كه به دينور كم كم نزديك مى شود. قلعه [اى] صارم الدوله آنجا ساخته است، مسمى به تپه گلچه قدرى بالاتر از حلقه خانوار سوزمانى هستند كه آنجا نشانده اند. ابراهيم خان نايب رفته بود تماشاى قلعه. مى گفت اهل اردو متصل آمد و رفت داشته عكاس باشى هم ديروز رفته بوده است، آنجا عكس دوازده نفر سوزمانى، انداخته بود. خان پيرمرد هم پشت سوزمانى ها ايستاده است، يك كمانچه چى داشت خلاصه عصرى سوار شده، برگشتيم. با امين حضور صحبت كرديم غروبى رسيديم به منزل دو فرسنگ راه رفتيم و آمديم. اين راه دينور زوّار كل آذربايجانى از اين راه مى آيند. از راه بيجار گروس خيلى زوار ترك مى آمد و مى رفت قراچه داغى و ... خوئى، سلماسى و ... ملاحظه شدند. دهات عماد الدوله از اين قرار ديده شد: سمت دست راست از آن، اوزان نازليان، برفت آوند. باغ هم داشت. دست چپ:

كميچه، چشمه سراب. تلگراف كرده بودند ناخوشى در تهران زياد است. خداوند عالم خودش ترحم كند انشاء الله. شب بعد از شام مردانه شد. امين حضور مامور شد با فرمان بزرگى كه صبح برود در شهر كرمانشاهان، در مسجد بخوانند. بعد خوابيدم درخت هاى برناج، تبريزى، چنار، گيلاس، انار و ... بودند (غلام بچه گروسى امروز اينجا ملاحظه شد.

پسر على رضا خان گروسى) (2)

روز چهارشنبه بيست و هشتم [شهر رجب]

امروز بايد برويم به بيستون، سه فرسنگ راه بود. سوار شديم با فرهاد ميرزا، يحيى خان، دبير وزير، عماد، حسام السلطنه و ...

صحبت كنان مى رفتيم (نزديك كوه بيستون از پل بزرگى كه چهار چشمه داشت دو چشمه بزرگ كوچك. گذشتيم دست چپ محاذى اين بيشه دهى بود در دامنه كوه موسوم به تخت شيرين) (3)

بعد سوار كالسكه شدم. رانديم الى نزديك بيستون سوار اسب شديم رانديم براى تماشاى

ص: 48


1- . گذرگاه و كوره راهى در ميان درّه و كوه
2- . جمله داخل پرانتز در خارج از سطور اصلى آمده است.
3- . شرح ميان سطور اصلى آمده است.

آثار (1) كذا بيستون از اين قرار مشاهده شد [291] اول نزديك زمين. يعنى دو سه ذرع در ارتفاع، صفحه بزرگى بوده است. اشكال بزرگ درآورده بودند. اما حالا محو شده، اثر كمى مانده است. وسط اين صفحه اشكال را شيخ على خان زنگنه، سنگ تراشى كرده است.

وقف نامه دو، ده، كه وقف تعمير كاروانسرا [ئى] كه در زير كوه بيستون خودش ساخته است، در آنجا كنده است. كه عوام مى گويند قباله شيرين است، كه فرهاد كنده است.

اسم دو، ده كه وقف كرده است، آن طرف رودخانه گاماساب در دامنه، كوهى پيدا بود از اين قرار است: قراولى، چميطان بالاتر از اين به قدر بيست زرع ايوانى درآورده شكل پادشاهى كه داريوش مى گويند از سنگ درآورده اند. روى تخت نشسته است. اما شكل تخت قدرى خراب است. نه (9) نفر اسير دستها به پشت بسته، زير تخت رديف ايستاده اند. يك نفر از همه عقب تر است كلاهش بعينها مثل كلاه نمدى لوطى ها، بلند ته كلاه كلفت، سرش باريك، معلوم نيست آن يك نفر مختصا چرا كلاهش اينطور است. باقى [با] كلاه هاى كوتاه يا سربرهنه، در مقابل تخت سردار بزرگى ايستاده است به پادشاه نگاه مى كند و حرف مى زند و يك نفر از اسرا زيرپاى سردار است. دو نفر ديگر عقب سر سردار، ايستاده اند از بزرگان دولت هستند. سردار، موى زلف زيادى دارد. ريش هم دارد اشكال را به قاعده نقاشى، بسيار بسيار درست و خوب درآورده اند. پادشاه هم ريش و زلف زياد دارد. اندازه اشكال كوچك است. هر شكلى نيم ذرع. با دوربين كش نگاه كردم. تا درست ديدم با چشم و عينك درست ديده نمى شود. آفتاب گردان ناهارخورى حرم را هم اينجا زده بودند. اما حرم آمده اين جا تماشا كرده رفته بودند. چشمه آبى از زير اين كوه بيرون مى آيد. يك سنگ حالا آب داشت. بهار مى گويند خيلى است كاروانسرائى و دهى زير كوه، در صحرا واقع است.

كاروانسرا همان كاروانسراى شيخعلى خانى است. باغى هم كه صارم الدوله در صحرا انداخته است بى ديوار. تبريزى كاشته است. صحرا و چشم انداز اردو و غيره خيلى خوب بود.

عكاس باشى، را در منزل فرستادم آمد. عكس انداخت. بعد سوار شده قدرى آنطرف تر رفتم، جائى كه مى گويند فرهاد سنگ تراشيده است. يك بغل كوه را تراشيده اند به ارتفاع زياد و عرض زياد ايوان بزرگى مى خواسته اند درآرند و آنجا اشكال و غيره درست كنند. نيمه تمام

ص: 49


1- . اصل: آثارهاى.

مانده است. اما كار يك نفر فرهاد نيست. [292] هزار سنگ تراش قابل يقينا كاركرده است.

حال قابل اين است اشكال ما را در سلام عام آن جا نقش كنند. انشاء الله بايد حكم بشود، بسازند. بوته هاى گل هاى خوب با گل از لاى سنگ ها درآمده بود. اما تماشاچى و مردم ايوان را كثيف كرده بودند. نمى شد، ايستاد. برگشتيم منزل. منزل با روح جائى بود.

عصر خوبى داشت كوه بيستون بلند پيدا، موزيكانچى ها مى زدند. گربه ها بازى مى كردند.

زن ها همه توى سراپرده مى چرخيدند. راه مى رفتند حرف ميزدند، غلام بچه باشى و ...

بازى مى كردند. دختر كوچك ها طرفى ديگر صحبت مى كردند. چلچله زيادى به قدر يك كرور در هوا مى پريدند. گويا از ييلاق آمده به قشلاق مى خواهند بروند. سينه ام قدرى گرفته بود. شب امين حضور چاپارى از شهر فرستاده بود كه مردم اجماع عامى كرده، در مسجد داد و فرياد غريبى دارند كه عماد الدوله را نمى خواهيم. اوقاتم تلخ شده به كسالت خوابيدم enis يوسف هم چند فشنگى در بغل كوه دركرد. امشب بعضى كوه و كمر، روهاى بيستون بالاى كوه رفته آتش روشن كرده بودند. خيلى مشكل است رفتن به اين كوه به غير از بزكوهى محال است كسى برود. اين ها رفته بودند. شب هم الى صبح در كوه بودند.

روز سه شنبه بيست و نهم [شهر رجب]

امروز بايد برويم به سياه بيد. بعد، پيش خانه، كه به سياه بيد رفته بود يحيى خان برگردانده بود به حاجى آباد. از بيستون الى آنجا دو فرسنگ راه است. صبح قبل از سوارى وزير، فرهاد ميرزا، دبير، حسام، مجدى، ايشك، عماد، شهاب، سعد، همه را خواستيم. آمدند. نشستند. در كار كرمانشاهان شور شد. دستخطى دبير به آقا عبد الله، آقا محمد ابراهيم، نوشت بسيار طول داد. وزير هم ابلاغى، به حاجى ميرزا على نوشت و به آقا على كه از شهر بيايند اردو و آن هم زياد طول داد تا نوشت، و مهر كرد. بى اغراق نيم ساعت طول كشيد. (حاجى در شهر گويا فسادى كرده است) شهاب، سعد مامور شدند بروند شهر و استمالت بدهند، بعد سوار شديم فرهاد ميرزا مرخص شد، رفت كردستان. محمد رحيم خان زند، ملاحظه شد ده روزه از تهران آمده بود.

مى گفت دمل زياد داشتم پسرم ناخوش شد. [293]

در راه خلاصه، امروز دير سوار شديم. به كالسكه نشسته رانديم قدرى كه مى گذرد، كوه بيستون به همان سختى و تركيب قدرى مى پيچد، زنجيره اش به طرف دست راست است.

ص: 50

چپ هم دهات زياد بود در دامنه رودخانه گاماساب هم قدرى كه آمديم در طرف دست چپ پيچيد، و از نظر محو شد. داخل دره شده مفقود شد. دهات دست چپ: كوره، بل وردى، پشت تپه بل وردى، قريه چهر است. مال اولاد ميرزا سليم خان است. وركر، شاه ملكى.

دستگاهى كه به سياه بيد برده بودند، دوباره آورده، در جاى ديگر مى زدند، على رضا خان فرستاده بود در ناهارگاه صبر شود تا بزنند. رفتم، در بالاى كوهى، طرف دست چپ به ناهار افتاديم. حالم كسل بود. بعد سوار كالسكه شده رانديم. منزل خيلى نزديك بود، رسيديم. سه ساعت به غروب مانده حرم در ناهارخورى خودشان بوده اند تا چادرشان را زدند طول كشيد. بعد آمدند. قناتى از چادرها درمى آيد، صاف است. اما آبش ماهى دارد خوب نيست. دور آب هم پهن (1) زياد بود. خيلى متعفن بود. داديم قدرى پاك كردند، نشد، شام را اندرون، چادر انيس الدوله خوردم. بعد خوابيديم. بسيار منزل كثيف بدى بود بسيار بد.

روز چهارشنبه غره شعبان المعظم

بايد رفت به عماديه. چهار فرسنگ سنگين است. عبث از بيستون به عماديه مى رفتيم. چندان راهى نبود. تنها پنج فرسنگ خيلى سبك است. خلاصه بى جهت در اين منزل كثيف نجس به سربرديم. صبح سوار شده به كالسكه رانديم. همه جا كوه بيستون الى عماديه، طرف دست راست است اشكال و عمارت طاق بستان (2) هم در زنجيره همين كوه بيستون است، همه جا سخت و به يك تركيب، محاذى، عماديه دره وسيعى از همين رشته بى ستون بازمى شود. باغ و عمارتى آنجا عماد الدوله ساخته است، مشهور به كنشت و طاق بستان هم آن سمت ها است. خلاصه دست چپ از حاجى آباد قدرى كه مى روى، كوه و تپه هاى كوچك [و] بزرگ، بسيار نزديك به جاده (3) است. بعد يكدفعه اين كوه تمام شده، جلگه مى شود. به مسافت دو فرسنگ كمتر [يا] بيشتر به كوه منتهى مى شود [294]

و دهات اين است: حاجى آباد، گاكيه، بوهار، كهريز، كوده، سياه بيدعليا و سفلى.

ص: 51


1- . پهن: سرگين چهار پايان
2- . اصل: طاق و ستان
3- . اصل: جعده

سمت دست چپ ايلات زياد از شاهسون بغدادى افتاده بودند. دست راست دهى، چيزى نيست. جز مرادآباد جفاكلان كه قريب به طاق بستان است. صحرا هم خاك، و شيرين بيان (1) است گاهى هم نزديك عماديه، چمن خشكى بود. ناهار را كنار جاده خورده، مردم همه رخت پوشيده اند. اما اعيان و اشراف قدير از سواره، و ... چون از حاجى آباد و بيستون يكسر، به قراسو رفته بودند، نظمى نداشت. سواره سنجابى و لرزنگنه و ...

آمده بودند. ديده شدند. پيشخدمت ها و ... همه لباس پوشيده بودند احوالم قدرى كسل بود.

خلاصه چهار به غروب مانده وارد عماديه شديم. فوج زنگنه فوج احمد خان پسر ناصر الملك ايستاده بودند. مردم شهرى بودند اما استقبال كثيف بى مزه [اى] كردند. مردمان خرى هستند.

زن ها همه روبنده، نقاب سياه دارند. قدرى زن آمده بود [ند] شكوه از عماد الدوله مى كردند.

گفتم زدند. كج خلق شدم. عماد الدوله هم بود. خلاصه وارد عماديه شديم. عمارت عماديه در كنار رودخانه قره سو واقع است. رودخانه بزرگى است. مثل شط است. اما حالا آبش كم است در بهار، امكان عبور ندارد. از جلو عمارت مى پيچد و مى آيد. نفتى جل و مرغ آبى و ...

دارد. آن طرف روخانه، چمن و جلگه است كه مى رود الى شهر. از اين جا به شهر يك فرسنگ سبك است. مثل دوشان تپه، الى كنار خندق تهران است. شهر در دامنه كوه واقع است. با دوربين خوب پيدا بود. اردو، در يمين و يسار رودخانه افتاده است، به درازى رودخانه.

رودخانه از سمت شمال آمده به جنوب مى رود. منبع از روانسر كردستان است. چشم انداز بسيار خوب دارد، طرف شهر. سمت اندرون باغ بسيار بزرگى است. حوض هاى خوب جدول خوب دارد. حوض هاى بزرگ، خيابان عريض خيلى خوب منتهى به سردر مى شود. از زير سردر دالانى است، مى رود به اندرون. اندرون خيلى خوبى دارد. جمع و قشنگ، پريورت، خوش تركيب. حوض خوبى در ميان. حمام خوبى دارد. عمارت خواجه ها و غيره، خلوت هاى عليحده است رفتم اندرون گشتم. گربه ها را ديدم. عايشه خوب شده است.

معصومه هنوز [295] خوابيده است، باغ قرق شد. زن ها آمدند. شب من در عماديه خوابيدم عمارتش سه مرتبه (2) بسيار خوش تركيب است. پريورت قشنگ، اتاق هاى خواب خوب،

ص: 52


1- . گياهى كه عصاره ريشه آن مصرف داروئى دارد.
2- . سه طبقه

تالار، دو رو همه چيزش خوب است. اما چون عمارت رو به مغرب است از چهار ساعت به غروب مانده، الى غروب، آفتاب توى تالار است. آقا يعقوب اينجا برادرى داشته است به ديدن او آمده بوده است. ملاحظه شد. كربلا مى آيد. محمد تقى خان گشاد امروز ملاحظه شد.

به ده سوزمانى ها كه بالا برناج بود رفته است. هرزگى كرده است. پسرش را هم آورده است. كيومرث ميرزا شوهر عزيز الدوله، در سر جنده بازى در تهران با زنش حرفش شده، با سه سوار گريخته است. به چارپارى آمده، از اردوى ما گذشته، به عتبات عاليات رفته است.

خيلى عجيب حكايتى است. شب را زن ها بودند آنطرف قراسو آتش بازى خوبى عماد الدوله كرده بود. اما دودش به عمارت آمد با سينه درد مزيد كسالت شد بعد خوابيدم ...enis

روز پنجشنبه دوم [شهر شعبان]

امروز بسيار كسل بودم سرما سرما شد سرم، درد كرد. زبان بار داشت. يبوست زيادى بود. قدرى دراز كشيدم گربه ها پيشم بودند.

بازى كردند. اما زياد به بطالت و كسالت، گذشت. عصرى زعفران باجى دو دست اماله (1) كرد دفعه اوّل اماله فرنگى ضايع بود آب ها ريخت اوقاتم تلخ شد تا بردند آقا ابراهيم، درست كرد آوردند، زياد كج خلق شدم. خلاصه اماله شد انشاء الله رفع همه كسالات به حرمت سيد الشهداء عليه السلام خواهد شد. پيشخدمت ها و ... بودند عصرى كه مى خواستم اماله كنم ببرى خان يك مرغ قشنگى گرفت، آورد به بچه هايش داد. شب را بسيار بد خوابيدم از تلگراف تهران به طولوزون نوشته بودند: (بدوان) فرانسوى (2) باغبان ميدان و موسيو هنيره پيانوزن هردو مرده اند. ديشب گفتند گلوى شمس الدوله را باد گرفته است [296]

روز جمعه سوم [شهر شعبان]

در منزل مانديم اماله يا نمك و ... كرديم، محمد على خان اماله ها كرد يك بار صبح، يكى عصر، الحمد الله تعالى احوالم بهتر است. ماء الشعير (3) هم خورده شد. پيشخدمت ها و ... بودند به بطالت گذشت. هوا ابر خوبى كرد. اما باد نحس زيادى آمد. نگذاشت ببارد. از رودخانه قره سو ماهى گرفته آوردند. ديدم بسيار ماهى بدتركيب كثيفى است. بزرگ هم بودند. نبايد مأكول باشد. حاجى ميرزا على مى گفت: از

ص: 53


1- . اصل عماله: تنقيه با داروهاى مختلف براى رفع يبوست مزاج.
2- . اصل: فرانسه.
3- . شربتى بود كه از خيساندن جو براى بيماران تهيه مى كردند.

شهر كرمانشاهان شب مى خواستم به اردو بيايم، در دهى افتادم، يك نفر سوزمانى خوشگلى آمد پيش من و اصرار داشت كه من او را بكنم. آخر دو نفر آمده، او را بردند، روبروى من مى گائيدند. خلاصه شب شد احوالم خوب بود. الحمد الله شب ابر شد. آب هاى كرمانشاهان يعنى اطراف طاق بسطام آب رودخانه قره سو، همه سنگين و بدآبى است. اشتها را مى برد، ضايع مى كند.

روز شنبه چهارم [شهر شعبان]

در عماديه توقف شد. الحمد الله تعالى احوالم خوب بود. صبح زود ببرى خان آمد توى رخت خواب ما، پاهايش تر بود، فهميدم باران آمده است. پرسيدم، گفتند ديشب باريده است. برخاستم ديدم، زمين تر است، كله كوه بيستون را هم برف زده بود اما كم، هوا هم مه بود. بسيار خوشحال شدم. امروز از وزرا، علماى كرمانشاهان و ... به حضور آمدند. تيمور ميرزا به سراب نيلوفر رفته است بعضى از سوارهاى كرمانشاهانى، در چمن جلو عمارت اسب بازى مى كردند تفنگ مى انداختند.

دويست نفر هم از سرباز قزوينى آمده، گلوله با تفنگ سوزنى به نشانه مى انداختند. يك تير هم توپ با گلوله انداختند به نشانه، اما مردم در صحرا زياد بود، نينداختند. عصرى، مشير الدوله وارد شد از اسلامبول، از راه بغداد و حلب و ديار بكر با وزير خارجه آمد، به حضور صحبت شد. شب بعد از شام مردانه شد. اما امين السلطان، عرفانچى، على رضا خان، محمد على خان، [297] همين چهار نفر آمدند. كنيزها رفتند توى اطاق. در را رويشان بستيم.

انيس الدوله امشب تب و گلودرد داشت، كسل بود. رسول بيگ به نايب كالسكه، امين الملك، مجد الدوله، پسر مجد الدوله، حاجى آقا باباى حكيم، عبد القادر خان، حاجى جعفر صاحب جمع، استاد عبد الله خياط، ميرزا زكى وزير انيس الدوله، آقا سيد صادق (زنى در كرمانشاهان گرفت و دارد) عيال همراه آورده اند. نصر لله قوشچى سفيه هم آمده است. از اول در اردو بود.

اسد الله قوشچى صاحب هوس هم هست. قوجه پيرمرد [كه] در تهران كبك [و] مرغ مى آورد هست، پهلوان يزدى، چماق طلائى دارد قاپوچى است. جعفر خان بيگ نايب نصير بيگ نايب از راه آذربايجان در كرمانشاهان آمدند. محمد خان وزير سياچى از تهران آمده است.

خلاصه شب را خوابيديم الحمد لله تعالى.

روز يكشنبه پنجم [شهر شعبان]

امروز صبح سوار كالسكه شده، به طاق بستان كه

ص: 54

فصيحش طاق بسطام است رفتيم. حاجى محمد حسين معين التجار، امين الرعايا قزوينى، كه به عتبات رفته بود، مراجعت كرده بود، دم كالسكه ديده شد. عماد الدوله، حسام السلطنه و ...

نوكرها دركاب بودند. سوار كالسكه شده سمت شمال رانديم. براى طاق بسطام، همه جا خيابان است، راه كالسكه خوبى، طرفين خيابان را كاشته اند از عماديه به آنجا يك فرسنگ است. قدرى به طاق مانده خيابان تمام مى شود. بايد انشا الله بعد ازين ساخته شود. يك خيابان هم از طاق بسطام الى شهر كرمانشاهان تازه، عماد الدوله ساخته است. خلاصه سوار شده رفتم. يك دهى كه مشهور است به بسطام چسبيده به سرآب است بسيار ده كثيفى است. كه در حقيقت طاق بسطام را ضايع كرده است اين آبادى را بايد از اين جا برداشته پائين تر بزنند.

لازم است. عماد الدوله حوض هاى بزرگ ساخته است درياچه دارد. آبشارها دارد كه آب در وقت طغيان كه مى كند در بهار، سيصد سنگ آب دارد، از اين آبشارها و ممّرها مى رود مى ريزد به صحرا. اما حالا بسيار كم بود. واقعا بهار اينجا صفا [298] دارد. خلاصه دو طاق حجارى شده است. اولى بزرگ است. سنگ را به طور هلال طولانى كشيده، عقب برده اند. ايوانى شده است. ارتفاع پنج شش ذرع مى شود. عرض و طول هم به همين قدرها [است] خيلى آثار خوبى بوده است. از بناهاى خسرو پرويز است. در روبروى ايوان، در قلعه پائين شكل خسرو سواره از سنگ تراشيده اند، بسيار بزرگ. هيكل خسرو، اسب خيلى از اسب و آدم متعارف، بزرگ تر است. نيزه در دست خسرو است. با لباس حرب، از كلاه خود، زره، تركش تيرى دارد. اسب شبديز است. پاى راست اسب كه برجسته، از سنگ بيرون آورده، خارج كرده و ساخته بوده است. از، ران نمى دانم كدام پدر سوخته ولدالزنا شكسته است. اما در قديم در استيلاى خلفاى عمر و عثمان اين كار شده است. دست راست خسرو هم كه نيزه گرفته بود، شكسته اند. نصف سر اسب را هم شكسته اند. يك سپرى هم از خسرو آويزان است. اما به اين شكستگى، ارزد به صد هزار درست. واقعا عجب حجّارى شده است. چه به تناسب اعضا، مردكه (1) ساخته است. به قاعده نقاشى درست بى عيب، كه حالا امكان ندارد احدى بتواند قلمش را بزند. دم اسب را به طورى درآورده، قلم زده است [كه] مثل مو شده است. اسب هم زره پوش بوده است. اسباب زين و برگ اسب، مثل اسباب

ص: 55


1- . مقصود از (مردكه) حجّار اين سنگ هاى باستانى است.

اسب فرنگى هاى حالا است. ساغرى اسب، باز است پوشيده نيست. منگوله هاى زيادى مثل يراق اسب كردى در سر اسب و گردن و ... دارد. و منگوله بلند، يعنى مثل جاروهاى نرم از بغل پشت اسب آويزان است. صفحه بالاى اين مجلس باز تصوير خسرو است. ايستاده است.

شمشير راستى بطور قدّاره هاى قديم از وسط پايش آويخته، يك دستش در قبضه شمشير [و] دست ديگرش را به دست موبد موبدان، كه در طرف يسار او حجارى شده، داده حلقه را با هم گرفته اند. كه علامت صلح و، وداد و اتحاد است. [299]

لباس خسرو تاجى دارد و كلجه كوتاهى كه آويزهاى جواهر گران بها، دارد و شلوار [و] كفش دارد. با كفش هاى مثل اين زمان، بطور كفش فرنگى، موبد موبدان به همين جور لباس ها بدون جواهر و تاج طرف دست چپ. و شكل شيرين زن خسرو در طرف دست راست، در يك دستش ابريقى است، دست ديگر را بلند كرده حلقه را گرفته است. لباس شيرين به طور ملكه انگليس يا فرانسه حاليه، كه در لباس سلام هستند، بهمان نحو است.

شنلى (1) در دوش شيرين است. زيرش پوست است. اما معلوم نشد، چه پوستى است.

لباسش به طور لباس هندى، افغانى، ارمنى، فرنگى، شباهت دارد و هم چنين لباس خسرو و ديگران، مركب از لباس اين چهار طايفه است.

در صفحه ديگر طرف دست راست، خسرو كه به زمين نزديك است، صفحه بزرگى است، صورت شكارگاه جرگه خوك، حجّارى شده است. خسرو و بزرگان و مغنّى ها و اهل طرب در كرجى ها نشسته اند. نى زارها درآورده اند (2) شكل ماهى و مرغ آبى هم درآورده اند، خوك زيادى مى دوانند. خسرو به تير مى زند مغنّى ها همه چنگ مى زنند و، زن هستند فيل و فيلبان زيادى هم حجارى شده است. چه فيل ها جرگه مى رانند و چه فيل ها را بار كرده اند، از كشته هاى خوك. و قبان ها و مى برند منزل، فيل ها را بسيار بسيار خوب حجارى كرده اند. با خوك ها و همه اشكال. بالاى اين شكارگاه خوك، آغا غنى خواجه باشى، محمد على ميرزاى مرحوم كه از اهل طوالش گيلان بوده است. با اجداد معير الممالك هم خويشى داشته، زحمت كشيده حجّارى در مقابل اين حجّارى كرده است. شكل

ص: 56


1- . اصل: شنيل
2- . درآورده اند در اين جا يعنى حجّارى كرده اند.

محمد على ميرزا با ريش بلند، روى تخت حشمت الدوله، پسرش در مقابل ايستاده، يك پسر كوچك ديگر در عقب ايستاده، خود آغا غنى هم با هيئت كريهى در جلو ايستاده، و اين اشكال را از بس بد ساخته اند، بخصوص در مقابل اين نوع حجّارى ها آدم قى اش مى آيد. و از بس بد است، و نمود ندارد روى حجارى را رنگ آميزى كرده اند. رنگ هاى بد، الحق طاق را ضايع كرده است. مقابل اين شكارگاه خوك، حجارى ديگر كرده اند، جرگه شكارگاه مرال است در اينجا پادشاه سوار ايستاده است چتر (1) بزرگى بالاى سرش نگاه داشته اند. [300] ساير مردم شكار مى كنند و مرال مى دوانند. جرگه چى ها اين جا سوار اسب و شتر هستند. و كشته هاى مرال را به شتر بار كرده اند. بعضى از اين اشكال ناتمام است، كه از قديم تمام نكرده اند.

اطراف اين اشكال گل بوته هاى بسيار خوب درآورده اند. از هر جور، بخصوص جلو ايوان را منبت كارى بسيار خوبى كرده اند. بخصوص گل باز و غنچه گل كوكب، درآورده اند، بسيار بسيار بسيار اعلا. بالاى ايوان اين طرف، آنطرف هر طرفى ملائكه اى است، درآورده اند (2). يك ملائكه شكسته، خيلى خراب شده است. ملائكه طرف ديگر هست.

عيبى ندارد بسيار بسيار، بسيار خوب حجّارى شده است. بالاى ايوان هلالى از سنگ درآورده اند. علامت و نشانى است كه آن زمان بوده است. پله [اى] از سنگ ساخته اند، كه بالا مى رود. اما بالاى پله رفتن اشكالى دارد. حالا چند نفره كوه كمررو، كه در بيستون شب [و] روز بالا آتش روشن كردند. اين جا آمدند از اين پله ها و كمرها و جاهاى صاف، مثل بزكوهى بلكه بهتر رفتند [و] آمدند بسيار بسيار عجيب بود. بعد از اين ايوان، ايوان ديگرى است كوچك تر از اين، شكل دو نفر ديگر آنجا حجارى شده است. نه به خوبى حجارى طاق اول مى گويند. شاپور و نرسى است. الله اعلم و خطوط پهلوى هم كنده شده است ترجمه كرده بودند پيش عماد الدوله بود. به عينها نقل مى شود اينجا: اين كه صورتش اين جا هست بهترين پرستاران هرمز است. شاه شاهان شاپور، اصل پادشاه ايران و عراق عرب است.

خداى خدايان، پسر پرستاران مذهب هرمز بهترين پادشاهان هرمزيان و از اين شاخ آسمانى

ص: 57


1- . اصل: چطر
2- . يعنى حجارى كرده اند.

منتشر شدند خدايان و بهترين پادشاهان پارس. عكاس باشى، عكس همه را برداشت و در كمال خوبى يادگار زيادى كه در اين حجّارى ها نوشته اند بيشتر آنها را ضايع كرده است. [301]

ترجمهّ لوح ديگر- اين كه صورتش در اين جا هست، بهترين پرستاران مذهب هرمز است، و او نرسى شاه، پادشاه ايران و عراق عرب، اصل آسمانى و بهترين جد او طايفه هرمزيه شاه شاهان بود. از اين ايوان كه مى گذرد در روى سنگى در كمركوه، سه صورت ديگر نقش است يكى زردشت است، ديگر شاپور و نرسى است، يك نفر ديگر هم در زير پاى شاپور و نرسى افتاده است، كه او را لگد كرده اند. معلوم است [كه] دشمن بوده است، و دور سر زردشت تيرهاى نور از سنگ درآورده اند. مثل اشكال ائمه كه حالا مى كشند. بعد مى رود، حوضخانه [اى] عماد الدوله ساخته است. روى حوضخانه، سردرى عالى ساخته شده است.

كه در بهار اغلب اين حوض ها و ... آب دارد، حالا خشك بود اين كوه تگه بز زيادى دارد.

يك تگه ... زده آورده بودند. دو سر ستون هم از زير خاك عماد الدوله درآورده، پهلوى درياچه گذاشته اند، شكل و گل و بوته دارد. يك صورت مجسمه مثل بت هاى قديم از زير خاك درآورده اما صورت و كله و ... درست معلوم نيست. هيكل آدمى است بزرگ لب درياچه واداشته اند. مى گفتند لرها اعتقادى به اين شكل دارند. تب و لرز و ناخوشى و ... كه مى شوند نخود كشميش آورده، روى اين بت مى ريزند. و بعضى نذرشان هم درست مى شود.

بسيار خرمردمانى هستند. خلاصه امروز هم كسل بودم اشتهائى نداشتم رنگ و روپريده [و] خفه بود. قدرى در بالاخانه سردر، دراز كشيدم. على رضا خان، معير طولوزون، ميرزا على خان، سياچى مياچى، محمد على خان و ... و ... و ... بودند.

عصرى سوار شده برگشتيم غروبى منزل شب خوابيديم.lakeri

قريه بسطام كه حالا در ميان عوام معروف به طاق بستان است و طاق حجارى معروف در اينجاست، سرآبى دارد كه در بهار و اوائل تابستان زياده بر يك صد سنگ آب دارد. ليكن از اوايل بهار آب او كم مى شود. زياده از هفت هشت سنگ باقى نمى ماند. و اين آب تقسيم در مزارع مشخصه مى شود. عماديه، مراد حاصل، و چق كود، سرخيجه و گاوبنده و اين بلوك را كه از اين آب مشروب مى شود، در دفاتر بلوك بسطام مى نويسند و قصبه بسطام، كه آثار و قلعه و خاكريز او معلوم است قدرى دورتر از محلى كه حالا دهكده طاق بسطام است،

ص: 58

واقع است. [302]

روز دوشنبه [ششم شهر شعبان]

در منزل مانديم نوكرها و ... آمد و رفت زيادى شد. وزير خارجه، ناظم افندى و فهمى افندى شهبندر (1) رومى (2) را كه در كرمانشاهان است، حضور آورد با ميرزا هادى خان مباشر مهام خارجه اين جا، و ميرزا موسى رشتى سرحددار و آقا حسن پسر حاجى خليل تاجر عرب اين تاجر عرب، بسيار قوى هيكل چشم و ابرو سياه صاحب ... كلفت، اما مى گفتند مرد خوبى است. بعد عصرى تيراندازى توپ كردند. با توپ هاى كرمانشاهان هر تير را به نشانه زدند. بسيار بسيار خوب تيراندازى شد. تماشاچى از هر قبيل زياد بود واقعا عجب تيراندازى كردند. آفرين، فوج قزوين هم با كمال شكوه مشق كرده، گلوله با تفنگ سوزنى به نشانه انداختند. تماشاچى هم زياد بود. بسيار بسيار عصر خوبى گذشت. باشكوه و جلوه، شب هم آتش بازى خوبى شد. ديشب بخارى خانه بدر السلطنه را آتش كرده بودند اتاق هاى اندرون را آتش زده بودند. مردم ريخته خانه ها را خراب كردند.

نصفه اندرونى عماد الدوله را خراب كردند. بسيار كج خلق شدم. آقا مردك غلام بچه، صبح دم جائى (3) اين حرف را عرض كرد. شب را خوابيدم شمس الدوله اصفهانى بزرگ، [اصفهانى] كوچك، شيرازى كوچك، زهرا سلطان، پيش ما بودند اما هيچ كارى نشد. همين طور خوابيدم. باشى، باشى غلام بچه تكسر مزاجى داشت نبود.

روز سه شنبه [هفتم شهر شعبان]

امروز صبح سوار شده به كنشت و پرخير رفتيم. با مجد الدوله، حبيب الله خان، محمد رحيم خان، صحبت مى كرديم. بعد سوار كالسكه شده راندم رو به شمال. در دامنه سايه كوه سختى به ناهار افتاديم. على رضا خان، ميرزا على خان، محقق، محمد تقى خان گشاد، آقا على، [303] سياچى مياچى بودند ميرزا محمد خان، چرتى كوچك، اين جا كه ناهار خورديم. مقابل كوه بلند سختان غريبى بود. مثل ديوار صاف بود. دو نفر كوه رو، كه آن روز در طاق بستان بالاى كوه رفتند، اينجا هم پابرهنه، رفتند. بالا، الى آسمان ... رفتند. خيلى كار غريبى بود. سياچى هم خواست برود نشد.

ص: 59


1- . شهبندر- نمايندگان دولت عثمانى
2- . رومى: مقصود عثمانى است.
3- . مستراح

دو سه قدم رفت ماند. ناهار بى اشتهاى [اى] خورديم. بعد دو نفر شاهسون بغدادى يك تگه بز زده بودند، آوردند شاهسون همه جا متفرق شده است. از عماديه تا آنجائى كه ناهار خورديم، جلگه بود بعد همه جا اطراف كوه هاى سخت و دره تپه است. راه كالسكه قدرى سنگلاخ و بد بود در عرض راه الى كنشت يك گردنه كوچكى است كه كالسكه مى رود اما بايد سواره رفت. رانديم. اين دره راهى است، كه ميرود به برناج. خلاصه رانديم. درخت و دهى در دامنه كوه سختى پيدا بود گفتند كنشت است. رانديم. ده پير خير اين طرف كنشت است.

كنشت آن طرف باغات و درخت ها. در كنشت طايفه پايروند مى نشيند. كه هردو دهش كثيف است. از دامنه اين كوه سراب و چشمه است. همه جا كنار آب ها و چشمه را درخت بيد و گردو، كاشته اند. بهار جاى خوبى بايد باشد. در بالاى درخت سكوى بزرگى علاء الدوله ساخته است. روى سكو حوض بزرگ مربع و طولانى لبه سنگ و با پاشوره حوض خوب صحيحى است. آبش بسيار صاف بود، از صافى كبود شده بود. قدرى پرتقال خورده، چاى خورديم، نماز كرده، عصرى مراجعت شد. چرتى، ايلدرم را برده بود. يك كبك گرفته قوش را سير كرده بود. خلاصه غروبى وارد منزل شديم. شب خوابيديم انيس الدوله هنوز پيش ما نيامده قدرى تكسر داشت شب خوابيديم.

روز چهارشنبه [هشتم شهر شعبان]

در عماديه توقف شد وزرا و ... آمدند. قرار اردو و رفتن بود، و كم كردن اردو، حتى المقدور. همه بودند مشير الدوله بود بعضى قرارها داده شد. زياد حرف زدم. بسيار خسته شدم. امرى رو نداد شب بعد از شام مردانه شد.

على رضا خان، محمد على خان، عكاس باشى، عرفانچى، امين السلطان آمدند دختر عماد الدوله زن عرفانچى است امروز عرفانچى را برده بودند شهر اندرون عماد الدوله، با عكاس باشى به حمام برده بودند. كه عرفانچى را خفيه ببيند، بپسندد امروز اسباب و متاع (1) كرمانشاهان و چيزى كه از متاع خارج در اين شهر به هم مى رسد. [304]

امين السلطان گفته بودم بياورد، ببينيم. از همه اسباب همه چيز آورده بود. حتى خوردنى و كشمش و مويز و پارچه نمد، جاجيم، پارچه فرنگى، صد و چهل تومان اسباب خريديم.

ص: 60


1- . صل: مطاع

همه را عصرى لاتارى (1) گذاشتم به اسم زن ها درآمد. به اسم شكوه السلطنه، بدر السلطنه، كرده، فشندى، دختر سالار، انيس الدوله، تافته تنبانى و ... و ... كلاه نمد بسيار خوب اينجا درست مى كند. اختراع شب كلاهى كرده ساخته آوردند. زياد پسنديدم خلاصه شب خوابيديم.

روز پنجشنبه نهم [شهر شعبان]

در منزل توقف شد. كاغذ زيادى اين چند روزه جمع شده بود همه را يكجا نشسته، تمام كردم. بسيار خسته شدم. آقا سيد صادق آمد كه پيش برود عتبات، با سه پسر. شيخ محمد حسن، شيخ على، هم بودند. شيخ على، همان است كه ساعتى در شميران اختراع كرده بود. عتبات آمده بود. حالا مراجعت مى كند.

عصرى حمام سرتن شورى رفتم.

اسباب يخ بندى خوبى عماد الدوله داشت. آقا ابراهيم گرفته است، امروز در حضور يخ خوبى درست كرد. اما دو ساعت طول دارد تا يخ بشود.

حالت شهر كرمانشاهان و بلوكات كه در جنوب [و] شمال و ... دارد و اسامى كوه ها، شهر كرمانشاهان هفتهزار خانه دارد، و متجاوز از سى حمام عمومى، غير حمامهائى كه در خانه ها و شخصى است. كاروانسراى تاجرنشين و معتبر اين جا غير آنچه براى قافله و زوّار است، شش كاروانسرا است. و راسته و بازار معتبر كرمانشاهان از ميدان توپخانه، ابتدا شده به دروازه سر قبر آقا منتهى مى شود. آب معتبر اين شهر سرابى است كه از جهت جنوبى شهر مى آيد. باغات آن سمت را مشروب كرده به شهر مى رسد و غير اين سراب، سه قنات ديگر هم شهر را مشروب مى كند. باغات اين شهر غالبا در سمت جنوب و شمال واقع است. اهالى اين شهر مركب از كلهر و زنگنه و قدرى كردان و ساير طوايف و شهرى قديمى و غربا است، كه تخمينا هفتاد هزار نفس دارد و در غالب فصول، از صادر وارد و مترّدد و جمعيت زياد مى شود. مساجد معتبر اين شهر مسجد جامع كه شبستان آن را حاجى على خان زنگنه بنا كرده و مسجد تابستانى آنرا محب عليخان ساخته است. مسجد و مدرسه حاجى شهباز خان، مسجد نواب عاليه، همشيره مرحوم محمد على ميرزا زن زين العابدين خان پسر حسين قلى خان قاجار، مسجد عماد الدوله كه تازه ساخته و بناى مرتفع دارد و ساعت بزرگ، براى تعيين

ص: 61


1- . لاتارى- قرعه- بخت آزمايى. اصل: لاطرى

اوقات شبانه روزى نصب كرده است. [305]

صنايع مختصّه اين شهر علاوه بر آنچه [كه] در ساير بلاد معمول است، صنعت تسبيح سازى است. كه از گل پخته با كمال خوبى و در نهايت امتياز و بيشتر مى سازند، ديگر صنعتش، نمدهاى كلاه و فرجى كه نسبت به ساير بلاد بهتر و بيشتر مى سازند. قالى بافى (1) جاجيم بافى هم در اين شهر هست. عمارت ديوانى كرمانشاهان از اين قرار است:

عمارت و باغ مرحوم شاهزاده محمد على ميرزا* قلعه حاجى كريم مشهور به دلگشا كه عمارات آن را عماد الدوله تعمير كرده است** ديوانخانه بزرگ كه در سردر آن به ميدان توپخانه نگاه مى كند.* عمارت كشكول مقابل به ديوانخانه* اندرون بزرگ مقابل به عمارت كشكول* عمارت بيدستان جنب عمارت كشكول* عمارت كاخ مابين اندرون و عرش آئين* عمارت عرش آئين پشت ديوانخانه* طويله* خلوت فاصله ميان عمارات كشكول و ديوانخانه* قورخانه به سمت جنوبى باغ شاهزاده چارپاخانه پشت باغ واقع است* ميدان سربازخانه سمت جنوبى عمارت ديوانى* ميدان توپخانه كه فى الحقيقه جلو خان عمارت ديوانى است* محبس ديوانى طرف جنوب ديوانخانه* نقاره خانه جنوبى ميدان توپخانه.

سمت شرقى كرمانشاهان الى بيستون جلگه حاجى آباد است. قراء و مزارع آن غالبا ملكى اقايان و اعيان كرمانشاهان است. آب مخصوص ندارد. به قنات و چشمه مشروب ميشود و بيشتر زراعت اين جلگه ديم است. حاليه مختصر هم از پنبه و ... دارند زارع اين سمت متفرقه و خوش نشين است.

سمت شرقى به ماهى دشت منتهى ميشود ييلاق كرمانشاهان اين سمت است كوه سفيد كه فاصله جلگه كرمانشاهان و ماهى دشت است، از كوههاى بزرگ شمرده مى شود. انتهاى سلسله اين كوه به فارس و عمان مى رود و همين سلسله است، كه در نهاوند (گرّو) در بختيارى زردكوه مى باشد كوه، قرا، و مزارع زياد است كه رعيت آن متفرقه است. با آب چشمه و قنات زراعت مى كنند.

جهت شمالى ميان دربند است، طايفه تولّلى و احمدوند و بهتوئى و لر و زنگنه زراعت مى كنند. آب مخصوص دارد و بعد از مصرف زراعت فاضل آن، به قراسو داخل ميشود.

ص: 62


1- . اصل: غالى بافى

سراب نيلوفر هم ابتدا از سمت شمال جارى مى شود.

جهت جنوبى تا كوه سفيد محال درّوفرامان است با آب قنات و چشمه زراعت مى كنند.

رعيت اين جا متفرقه است. تخمينا بيست و دو و سه قريه دارد. غالب زراعتشان گندم و جو فاليز (1) مختصر است. در انتهاى اين جلگه طايفه عثمان وند ساكنند كه به فوج كرندى سرباز مى دهند. و منتهاى همين جلگه هليلان است ما بين مشرق و شمال در سلسله كوه پروّ و كنشت طايفه بايروند ساكنند آب اين سمت چشمه و قنات و بيشتر زراعتشان ديم است، و اين سلسله پروّ، بيستون بجائى اتصال ندارد.

مابين شمال و مغرب مزارع سراب نيلوفر و آب آن در چهل قريه دهات خالصه زراعت مى شود. بيشتر زراعت اين سمت شلتوك است برنج نيلوفرى محصول اين سمت است.

جنوب شرقى گاماساب است و در جلگه چمچه مال و صحراى شرقى شمالى زراعت شلتوك و پنبه و گندم و جو مى شود. [306]

روز جمعه دهم [شعبان]

از عماديه براى ماهى دشت حركت شد از عماديه به ماهى دشت پنج فرسنگ است. از شهر كرمانشاهان چهار فرسنگ صبح سوار شده از در باغ رو به مشرق بيرون رفتيم، مشير الدوله، عماد الدوله، يحيى خان بودند صحبت كرديم. خيلى رانده از پل بزرگى كه از قديم، در روى قره سو ساخته اند، عبور شد. كاروانسرائى و دهى هم آن طرف پل بود كاروانسرا خرابه بود به عماد الدوله حكم شد تعمير كرده طويله اسبان توپخانه كرمانشاهان بكند. از آن جا رد شده طرف دست چپ ده خوبى با باغات زيادى داشت موسوم به كهريز از آنجا گذشته به جاده (2) افتاده رو به طرف شهر رانديم. هوا [ى] اطراف مه بود. باد سردى از عقب مى آمد و گردوخاك زيادى مى كرد. هوا تاريك بود اما آفتاب هم بود.

خلاصه رانديم روى تپه فتحعلى خان، از آن جا همه شهر پيدا بود. تپه ديگرى توى بالاى شهر توى باغات بود، معروف به چغاسرخ. اغلب شهر روى تپه بلندى افتاده است. و در توى درّه ها هم خانوار هستند. خانه زيادى دارد. شهر و جمعيت و آبادى خوبى، خيلى شهر عظيمى است. عمارات دولتى، عمارات صارم الدوله، خانه هاى نايب الاياله پسر عماد الدوله

ص: 63


1- . فاليز- پاليز- جاليز
2- . اصل: جعده

همه پيدا بودند. مسجد، بازارها، چشم انداز بسيار بسيار خوب داشت. اما از دست مردم و عرضه چى و گدا نمى شد ايستاد. مردم را مى زدند. مى دواندند. از بالاى شهر سرابى است كه خيلى دور است. به قدر دو فرسنگ بالاتر از شهر است، كه آن آب به شهر و باغات و ...

مى آيد هفت هشت سنگ الان آب مى آمد متفرق، نهر، نهر كه به قسمت هاى خود مى رفت و همه باغات است. از سراب الى شهر باغات زياد دارد. درّه هاى وسيع خوب باصفا، خوش منظر، قدرى ايستاده، معير هم بود. صحبت كرديم. قلعه حاجى كريم در جلو بود.

گفتم رفتند اين جا ناهار انداختند. رفتم، ده كثيفى هم دم قلعه حاجى كريم بود. آب زيادى هم مثل شتر گلو از نهرى (كوهى كه شهر كرمانشاهان در دامنه اوست. مشهور است به كوه سفيد كه زنجيره آن مى گويند الى فارس مى رود) (1) [307] كه از دم قلعه حاجى كريم مى رفت، مى جوشيد. آب زيادى بود پياده شده رفتم توى عمارت. اين قلعه حاجى كريم مشهور است، در كرمانشاهان. خراب شده بود. عماد الدوله از تازه ساخته است. مال ديوان است. دو دست عمارت است. عمارت اول حوض وسط دارد. يورت زيادى داشت. اما خراب شده است تعمير كلى لازم دارد. عماراتش هم وضع عجيبى است. از اين جا مى رود به حياط باغچه و آنجا سه طرف عمارت دارد حوض در وسط، درخت و ميوه گل و ... طرف شمالش باز است و چشم انداز بسيار خوبى به باغات و دره و قدرى از شهر و سر قبر آقا و ... و ... دارد. سكوى ساخته، پيش برده بودند. كه از آن سكو همه جا پيدا بود. قدرى آنجا نشسته، دوربين انداختم.

سر راه مردم و زوار كه از سر قبر آقا مى گذرد، پيدا بود. اهل اردو، حرم و ... از آن راه مى روند. زن و مرد زيادى به تماشا آمده بودند. بعد ناهار خورده عرفانچى و ... پيشخدمتها بودند ميرزا يحيى خان امروز زمين خورده بود اما عيبى نداشت. بعد آمده سوار شديم از راهى كه از كوچه باغ و دره و ... مى گذشت رفتيم بسر راه افتاديم. اسباب هاى زيادى توى اين باغات ساخته بودند. برج هاى آجرى محكم بلند داشت. خلاصه توى كالسكه نشسته رانديم.

يك فرسنگى كه رانديم، هر ده ماهور تمام شد. به ابتداى جلگه ماهى دشت رسيديم.

راه كالسكه طرف دست راست افتاد، جاده (2) متعارف دست چپ ماند. امّا الى

ص: 64


1- . سطور بين پرانتز در فاصله بين سطرها در متن اصلى نوشته شده است.
2- . اصل: جعده

دو فرسنگ و نيم دهات و صحرا و ... جزء حومه كرمانشاهان محسوب است. بعد ماهى دشت مى شود. ناهار حرم را باز برده بودند به جاده كه راه كالسكه نبود حرم بى ناهار ماند بودند.

جلگه ماهى دشت بسيار وسيع است. دهات آباد دارد زراعتش همه در كوه و صحرا ديم است.

ديمش مى گويند تخمى چهل تخم عمل مى آيد. زمين خارشتر و شيرين بيان و بعضى جاها چمن است. آب هاى سياه، باتلاق زياد دارد كه پل هاى كوچكى اين دفعه ساخته اند طرف دست چپ و راست تا چشم كار مى كند جلگه است. خلاصه دو ساعت به غروب مانده به رباط ماهى دشت كه منزل بود رسيديم. فوج قلعه زنجيرى [308] گوران به سرتيپى على مراد خان پسر اسد الله خان مرحوم گوران ايستاده بودند. سوار شده رفتم. ديدم جوان هاى خوبى داشتند. شكلشان بد بود بايد عوض شود. دو ساله مواجبشان هم نرسيده بود.

به حسام السلطنه عصرى در چادر گفتم برود، رسيدگى بكند خلاصه وارد منزل شديم. تجير و دستگاه تازه خوبى زده بودند. با آلاقاپو [ى] بزرگ، بسيار باشكوه، چادرزرى، ديرك هاى نقره، خلاصه شب شد بعد از شام مردانه شد عرفانچى و ... آمدند بعد خوابيديم.

شب بسيار سرد بود.

مابين شهر كرمانشاهان و جلگه ماهى دشت در اوايل راه كرانه اى است و چشمه معروف به عين الكش كه راه كالسكه از آنجا بود از عماديه الى ماهى دشت دهاتى كه در سمت دست راست و چپ است. از اين قرار است:

دست راست: بى جابند، سراب جعفر قلى، خالصه معروف به دلگشا سراب همت، سراب سليد، چشمه ياروئى، لوشان، درّكه، چهار مزرعه است مال علما قمشه لرزنگنه: چفابلك، قمشه سيد عبد الحسن، پى رياى ملكى آقا محمد تقى، برادر آقا عبد الله عمده فرد بسيار ملاك است صاحب دولت چاله چاله، آقا محمد تقى، على آباد دو مزرعه است دست چپ: سياه بيد آقا حسين، سوار، بزكدار، باغات زياد دارد، قرباغستان چشمه مند على، خمسه، گوشيران گوشان ملكى رستم خان تفنگدار [309] سنگ سفيد، باغله تيله كش كوده كهريز سرآب ندر خان سراب حاجى عباس چشمه سفيد آقا سيد ابراهيم طوع اللطيف قمشه سادات جامه شوران بل مانه، رودخانه اى كه از ماهى دشت مى گذشت اسمش مرك است منبعش از سر فيروزآباد اول خاك لرستان است و

ص: 65

مى رود، به شلووزالو آب، كه از اول خاك كردستان است در آنجا بقراسو مى ريزد.

روز شنبه يازدهم [شهر شعبان]

امروز بايد رفت به هارون آباد (1) شش فرسنگ سنگين بلكه هفت فرسنگ است. اما پنج فرسنگ مى گفتند. خلاصه صبح برخاسته، سوار كالسكه شديم. يحيى خان [به] افواج گوران انعام مى داد قدرى كالسكه حسام السلطنه و ... آمده صحبت شد. اسبى [كه] على مراد خان سرتيپ گوران پيشكش آورده بود، آوردند. بعد رانديم توى، يعنى دم كاروانسرا و ده كثيفى كه نزديكش بود، عبور شد. به طورى كثيف بود كه آدم مى مرد. پلى كوچك بود، روى آبى است كه از سراپرده مى آمد. كالسكه گذشته به تعجيل رانديم. صحرا همه جلگه است. طرف دست راست [و] چپ تا چشم كار ميكند جلگه است. همان جلگه ماهى دشت است. در اين جلگه ملّاك مختلف است: علماء سادات، زنگنه، كلهر، سنجابى، و ... و ... از منزل دو فرسنگ كه رفتيم جلگه منتهى به كوه مى شود. سوار شده، رفتيم بالاى تپه، ناهار افتاديم. دوربين به جلگه انداختم، گوسفند و ايل زيادى در صحرا بود. دهات زيادى هم بود. بعد از ناهار سوار شده براى شكار كبك، همين جا ناهار مى خورديم دامنه دهى بود مشهور به لاله بان، ملكى محمد رضا خان سرتيپ فوج زنگنه. بعد كه رانديم مزرعه كوچك ديگر هم بود مشهور به لاله بان.

ملكى خوانين كلهر بود. اين جاها درّه و [و] تپه و كوه بود. همه جنگل بلوط اما درخت هاى كوچك، بلند بوده است. كم كم بريده به كرمانشاهان برده اند حالا كوچك است.

درخت بادام تلخ هم داشت. همه جا هست. قدرى كه رفتيم كبك زيادى برخاست. از زير هر بلوطى كبك برمى خاست سارى اصلان امين نظام [310] سياچى مياچى، چرتى ها، مملى، قوشچى باشى و ... بودند. على رضا خان، ميرشكار. تفنگ زيادى انداختم. اما پنج عدد كبك روى هوا زدم. قوش هم انداختم. قوش انداختن به واسطه جنگل مشكل است. كبك زيادى داشت. همين طور شكاركنان آمديم، باز رسيديم به آخر اين كوه كه طرفين راه بود درّه شده بود. كه جاده (2) بود كالسكه ها و مردم و ... همه مى آمدند. راه افتاديم كالسكه آوردند سوار شديم. جلگه ديگرى بنظر آمد، كه طرف دست راست درّه تپه داشت. اما طرف پائين

ص: 66


1- . نام اين محل ابتدا به شاه آباد و بعد به اسلام آباد تغيير داده شد.
2- . اصل: جعده

دست چپ جلگه طولانى بود تا چشم كار مى كرد. در اين جلگه آهو هم بوده است. امروز ديده بودند. اين جلگه را زيبرى مى گويند طرف دست راست جاده ملك، سامان سنجابى است.

سمت دست چپ جاده سامان كلهر [است] اين صحرا بوته و گون زياد دارد. رانديم رانديم، تا نزديك به گردنه نعل شكن شديم. سوار اسب شده، رفتم به ناهارگاه حرم تازه آمده بودند به آفتاب گردانچى، كج خلقى شد. به خواجه ها گفتم او را زدند. كه چرا اينقدر دور آفتاب گردان مى زند. قدرى كج خلقى كرده، رفتم. در راه ديدم قازالاقى افتاده پرميزند. اشاره كردم آقا على، آمد برداشت، به من داد. قدرى در دستم بود بعد انداختم دور. مى دانم ناخوش بود، يا چه بود، بعد از كوه نعل شكن بالا رفتم از بيراهه راه را رفته بودند. كالسكه رفت.

سرگردنه كبك زيادى بود. باز جنگل بلوط، بادام، و بوته زياد داشت. يك كبك هم اين جا زدم. بعد از راه سنگى بدى رفتم پائين. معيّر زير گردنه، ناهار مى خورد. سوار كالسكه شده رانديم. اول، دهى كه پيدا شد، كريم آباد بود. جزء جلگه هارون آباد است. مال محمد حسن خان كلهر است. الى يك فرسنگ هرده ماهور بود. بعد باز جلگه مى شود اما طرف دست چپ رانديم تا به دماغه كوهى رسيديم. كه در طرف دست راست بود. از تهران الى اين دماغه كوه همه جا رو به جنوب مى آمديم. از اين رو مابين شمال و مغرب رفتم.

همه جا از دامنه اين كوه رانديم باقى اطراف جلگه است اما زياد وسعت ندارد. [311]

تا رسيديم به دهى، كه دامنه كوه بود. بى آب، اسمش بدرئى [است] از اين جا مى رود هارون آباد اول كاروانسرائى است، بعد هارون آباد [است]. بسيار بسيار كثيف بود. بعد عمارت قلعه [اى] محمد حسن خان كلهر ساخته است، به هارون آباد نرسيده فوج كلهر و سواره كلهر ايستاده بودند. ديدم، آقا سيد صادق را با چاووش در تخت ديديم. چاووش مى خواند. بعد از ديدن فوج، همه جا دواندم. از بس كثيف بود، ده و ... وقت هم تنگ بود يك ساعت به غروب مانده بود. رودخانه [اى] مى آيد اسمش رودخانه هارون آباد [است] منبعش از سراب سر نور نزديك قلعه زنجير مى آيد. خلاصه وارد منزل شديم. چادر را لب رودخانه زده اند. زمين چمن است. اما زرد شده، حرم بسيار دير آمد. قند و پيشكش ...

خرما و ... و ... بود حرم آمد تقسيم كردند. قدرى هندوانه به تعجيل خوردم. شب مردانه شد بعد از شام. بعد خوابيدم Bolande . دهاتى كه در جلگه ماهى دشت بود طرف دست راست

ص: 67

چاه زرد، ايضا چاه زرد، چاه انكرليته، چاه بلك ملكى آقا محمد تقى، چاه زبر دست چپ ذالكه ديه سيد جليل، لاله بان بالاى كوه، لاله بان سيد جعفر، جلگه زيبرى.

دست راست تهشوان ملك حسن خان سنجابى، حسن آباد ملك سنجابى روبزى ايضا سمت دست چپ و شوان ملك محمد حسن خان كلهر و ...

روز يكشنبه دوازدهم [شهر شعبان]

در هارون آباد توقف شد. به علت خستگى ديروز روزنامه (1) دو روز مانده بود نوشتم. چهار هزار تومان تنخواه به براتدار تقسيم شد.

معيّر بود مى گفت: ديشب تب و لرز كردم. تيمور ميرزا آمد، يك درنا، يك حقار، يك بالابان گرفته بود آمد قدرى صحبت شد. كار فرانسوى ها (2) خيلى مغشوش است. حكيم طولوزون هيچ [312] دماغى ندارد. مارشال (3) با زن هم با هشتاد هزار قشون فرانسه، و هرچه اسباب حرب بود، در شهر متز، تسليم پروس شده است. الحمد الله احوال من خيلى خوب است، پريشب وزير دول خارجه، قولنج شده بود. بسيار بد. خوب شد. شب را مردانه شد.

بعد خوابيديم.salar

تفصيل هارون آباد، جلگه هارون آباد كه هارون آباد در او واقع است و حاكم نشين ايل كلهر است جلگه اى است، طولانى و كم عرض، كه طول آن از لرستان تا خاك كرند است، و عرض آن در فاصله دو سلسله كوه اغلب نيم فرسنگ كمتر [است] و در بعضى مواضع بيشتر است. و آن جلگه است ييلاق و چمن زار و در آن (4) قريب ده پارچه بل بيشتر ده و مزرعه است. آنچه در سر راه است قريه هارون آباد و محاذى آن سمت جنوب كنار رودخانه برف آباد قريه برف آباد است. و در اين جلگه، دو رودخانه كه به طول از شمال مى آيد به سمت مشرق به لرستان مى رود. آن كه در دامنه جبال شمالى و از نزديك ده هارون آباد مى گذرد موسوم به رودخانه سرنور، است. و از تنگ سليم گذشته داخل لرستان مى شود. رودخانه ديگر رود برف آباد كه از كوه هاى شمال مغربى همين جلگه جارى است، زاينده رود است. منبعش هم

ص: 68


1- . مقصود همين يادداشت هاى روزانه است.
2- . اصل: فرانسه ها
3- . اصل: مرشل
4- . اصل: و، او

از هارون آباد با رودخانه سرنور متفق مى شوند. حدود اين جلگه از سمت مشرق تا شمال كه دست راست جلگه است، سلسله كوهى است كه پشت آن ابتداى خاك ماهى دشت بعد جلگه زيرى است بعد چنگر كه فاصله ميان سنجابى و كلهر است. تا گردنه كوله بانان كه سرحد كرند و كلهر است در حد مشرقى و قدرى از مشرق جنوبى لرستان است. و سرحد آن قلعه آخوند مشهور به هرسم حد جنوبى و جنوب مغربى الى، مندليچ چهار منزل خاك كلهر است، كه منزل آن عبارت از كفرآور و گيلان باشد، ييلاق. و يك منزل آن ديژمان و ايوان باشد قشلاق است. و سومار و آب سومار است [313]. كه به مندليچ مى رود اگر اين آب قطع شود، مندليچ خراب مى شود در اين خاك رودخانه، چشمه، مرتع، بسيار است. و شكار زياد دارد خاصه، كوهى كه در سمت چپ و پشت هارون آباد است. موسوم به زواره كوه.

در ايل كلهر قاطر بسيار است. كلهر ايوان از كلهر هارون آباد موضوع (1) است.

روز دوشنبه سيزدهم [شهر شعبان]

امروز بايد رفت به كرند، پنج فرسنگ راه است.

صبح برخاسته رخت پوشيده سوار شديم، به كالسكه رانديم رو به مابين مغرب و شمال.

طرفين راه كوه است. نه چندان بلند. كوه ها اسب رو است. و جنگل بلوط است اما نه چندان بلند. راه كالسكه خوب بود اما اغلب راه سنگ بود اما سنگ ها را برچيده بودند. كالسكه خوب مى رفت فاصله دو كوه دست چپ [و] راست نيم فرسنگ كمتر، بيشتر بود. قدرى رانديم. طرف دست چپ رفتم. بالاى كوهى جنگلى به ناهار افتاديم بعد از ناهار سوار شده باز رفتيم به كالسكه نشسته رانديم. تا رسيديم به اول خاك كرند كه گردنه اى است، موسوم به كوله بانان از اين سرازيرى مى رود اما گردنه بزرگى، چيزى نيست. از كرانه كه پيش مى رود طرفين كوه نزديك مى شود. دره تنگ مى شود. توى درّه دهى بود معروف به خسروآباد، مال خسرو خان دائى ملك نياز خان ده كثيفى بود. در كوله بانان ملك نياز خان با اصحابش آمدند.

بعد ده ديگرى ديده شد. مال خسرو خان اسمش چشمه سفيد است. بعد از خسروآباد دره و عرض جلگه قدرى وسيع مى شود. از منزل الى كرند هيئت ارضى (2) همين طور است هيچ تفاوتى ندارد طرفين راه كوه است. جنگل بلوط [است] اما از گردنه كوله بانان به طرف كرند كم

ص: 69


1- . يعنى جدا مى باشد.
2- . اصل: عرضى

كم كوه هاى طرفين سخت تر و بلندتر ميشود، و درخت بلوط، هم كم مى شود. ده كرند در كوه دست راست واقع است در ميانه دره [اى] كه اطرافش كوه سنگى سخت است. نزديكى كرند، عباس ميرزا با اصحابش آمدند. قدرى صحبت شد. عباس ميرزا نه بلند است نه كوتاه، سفيد و سرخ است. لاغر و استخوانش ضعيف است. [314]

لباسى ميانه رومى، ايرانى، فرنگى [پوشيده بود]، در شميران مى گفتم كه عباس ميرزا، وقتى كه به استقبال خواهد آمد، طرف دست راست جاده (1) خواهد ايستاد. اسب سفيدى خواهد داشت. با يراق طلا، بعينها همان طور شد. اردو و چادرها پائين كرند در جلگه افتاده است. شب بعد از شام مردانه شد. ميرزا على خان و ... بودند. بعضى احكام نوشتجات (2) بود، خوانده و ملاحظه شد. هواى اين جا از هارون آباد گرم تر است. امروز گل نرگس زيادى از ريجآب (3) آورده بودند. از هارون آباد الى كرند پنج فرسنگ است. در ابتداى جلگه كرند، پشت كوه جنوبى كرند، كوهى مرتفع مسمّى به كچل، خيلى سخت [و] خشك [است] كه خاك كلهر اندك از او گذشته به انتها مى رسد در مقابل كرند، سمت جنوبى كوهى است معروف به نوآ، از قله اين كوه اگر هوا صاف باشد جلگه و شط بغداد پيدا مى شود.

دست چپ از راه دور، ده طلسم است. ده قديم است، قلعه و باره داشته است، خراب شده است. بعد زردآبه، كودانه سرچغا، پوكاب، شب خوابيديم (4).mauchafrin

روز سه شنبه چهاردهم [شهر شعبان]

در كرند اطراق شد. خواستيم امروز با تلگراف با تهران حرف بزنيم، حرف نزد. حتى [دستگاه] تلگراف را از كرند به سراپرده آوردند، بعد كه حرف نزد، اسب آوردند، سوار شده، رفتيم، به تماشاى ده كرند تيمور ميرزا، عباس ميرزا يحيى خان، على رضا خان، سياچى، آقا على، محمد على خان، ميرزا محسن خان و ... طولوزون بودند خلاصه رانديم هوا ابر بود اما نباريد. از اردو به ده كرند [315] چندان راهى نبود. اول مى رسند به زراعت و باغستان انگور، اما باغ كم است.

ص: 70


1- . اصل: جعده
2- . اصل: نوشته جات
3- . ريگاب
4- . اصل: خوابيديم

بعد به كاروانسرائى رسيديم. از بناهاى شيخعلى خانى است، كاروانسراى بزرگى است. اما قدرى تعمير لازم دارد. اطرافش بسيار كثيف بود. مردم اردو و كرندى و زوّار و ... و ... و ... سيورسات چى و ... زياد بودند گروه [هاى] مختلف بود از اين جا گذشته اول كوچه و خانه هاست. كوچه هاى كثيف تنگ، خانه ها روى هم ساخته شده. آبى كه از توى ده مى آيد، لجن و كثيف و بدبو بسيار عفن بود. زن هاى خوشگل كه مى گفتند، كرند دارد، الحق راست است. بسيار خوشگل هستند. اما زياد نزديك و [پشت] بام ها نيامده بودند سگ زيادى داشت. عوعو مى كردند خانه ها بر روى هم كوه و سنگ ها بر روى خانه ها بسيار جاى مهيبى بود. جمعيت زياد از اهل اردو و، كرندى و ... روى بام ها بودند. و در كوچه هر قدر بالاتر مى رفتيم دره تنگ تر مى شد. خانه ملك نياز خان بسيار خانه خوبى بود گچ برى (1) دارد خيلى خوب بود. خانه تلگرافچى كرند كه خويش ملك نياز خان است با خانه ياور ميرزا محسن خان خوب بودند. خانه هاى خوبى داشت. (اين تلگرافچى زبان انگليسى را بسيار خوب حرف زده و مى نويسد.) (2) قريب هفتصد هشتصد خانوار مى شوند بعضى جاهايش شبيه به دربند و پس قلعه [و] اوين و دركه [و] سولقان شميران است. خلاصه از آبادى رفتيم بالاتر، آبادى تمام شد باغستان بود باغ زياد سرآب. چشمه، در همين بالاهاست.

توى باغات، كه آبش به ده مى رود. و اين آب تا پائين ده كه مى رود، بالمرّه خراب و ضايع و بدبو و كثيف مى شود. به طورى كه مثل آب جهنم [است] باغات بالا هم زود تمام شد.

جاى چشمه و تخت چادرى بود. چشمه خشكيده بود. تيمور ميرزا گفت: اول دولت ما كه اذن داده بوديم، شاهزاده ها از بغداد، به ييلاق بيايند تيمور و رضا قلى ميرزا، برادرش آمده دو ماه، اين جا چادر زده مانده بودند. رفتيم قدرى بالاتر، بالاى تپه به قله كوهى نشسته، چاى و انار خورديم. سار زيادى بود، سياچى شش، سار روى هوا زد. كوه هاى اين جا پرعلف و پربوته و پرسنگ است و مرتع [است] مى گفتند: ارقالى هم پيدا مى شود. كبك هم دارد. ملك نياز خان هم بود. كوه ها و وضع اين دره بالاى كرند [316] شبيه به تنگه باغ كموش جاجرود و بالاى عمارت قديم جاجرود و ... شبيه بود. از اين جا راهى است به گهواره و قلعه

ص: 71


1- . يك كلمه ناخوانا.
2- . اين جمله خارج از سطور اصلى متن نوشته شده است.

زنجير گوران، مى رود. خلاصه عصرى مراجعت شد. دهباشى، يحيى خان و ... را پيش فرستاده قرق كرده بودند بسيار بسيار از كثافت و تعفن آب و ده به مرارت گذشته، به منزل رفتم شب را بعد از شام قرق شد. پيشخدمت ها و ... بودند. و بالاى كوه كرند ملك نياز خان آتش بازى بى مزه [اى] مى كرد. هوا ابر است تا خدا چه خواهد. انشاء الله ببارد. نباريد. بعد خوابيديم.erus

روز چهارشنبه پانزدهم [شهر شعبان]

امروز بايد رفت به پاى طاق مى گفتند پنج فرسنگ سبك است، اما هفت فرسنگ راه بود بسيار دور است صبح سوار اسب حسام السلطنه شده رانديم. افتاديم دست چپ. امروز هم رو به مابين مغرب و شمال مى رويم. طرفين راه كوه است [و] جنگل بلوط مسافت مابين دو كوه، دو ميدان اسب است.

از طرف دست چپ، كه رفتم رودخانه [اى] مى آمد آبش حالا كم است. قازالاق زيادى بود.

علف صحرا باز شيرين بيان و ... بود صحراى دلباز (1) خوبى است طرفين كوه هاى بلند است كوه دست چپ پشتش باز محالات كلهر است، پشت كوه هاى دست راست گهواره و قلعه زنجير يك قازالاق روى هوا زدم، بعد محمد على خان، ابراهيم خان، گفتند مرغى جلو نشسته است. ديدم دور، يك قوش نشسته است. همه تيپ پيشخدمتها مردم عباس ميرزا و ...

بودند. اسب را تند تاختم و رسيدم به، مرغ، پريد. خيلى دور شد سرتاخت روى هوا با تير اول زدم. افتاد. همه مردم يكدفعه داد زدند. بسيار بسيار خوب زدم. خودم حظ كردم. بعد رفتم دو حقار سفيد نشسته بود. تيمور ميرزا چرخ انداخت نگرفتند. بعد خواستيم به ناهار بيفتيم همه جا زمين [317] پشكل بود. رفتيم، از رودخانه گذشته، در دامنه كوه، دست چپ به ناهار افتاديم اين كوه ها كبك زيادى دارد. بعد از ناهار سوار شده رفتيم دامنه كوه دست راست كه جاده (2) بود سوار كالسكه شده رانديم. اين جائى كه به ناهار افتاده بوديم، دهى در دامنه بود. محقر، بى آب اسمش كوكاب بود. آن جائى كه به كالسكه نشستيم دهى سر راه بود اسمش حرير بود خلاصه رانديم تا رسيديم به كاروانسراى محقر كوچكى كه ملك نياز خان ساخته است. از اين كاروانسرا به بعد راه تنگ مى شود، و جنگل بلوط زيادى و درخت هاى

ص: 72


1- . اصل: دلواز
2- . اصل: جعده

بزرگ و همه جا از بعد از كاروانسرا، سرازير است و طرفين دست چپ و راست كوه هاى بلند پرجنگل سنگلاخ سخت، بسيار شبيه است به دهنه نهر رودبار، كجور كه به دريا مى ريزد بعنيها. سنگ راه ها را برچيده و راه تازه ساخته اند. براى عبور كالسكه والا امكان نداشت كالسكه بگذرد مهندس راه بسيار خوب ساخته است. حرم از ما جلو افتاده بود.

كالسكه ها، تخت ها، راه سنگ، ساعت به ساعت ما مى ايستاديم وسط اين راه، دره. رسيديم به آبادى و ده و كاروانسراى ميان طاق بناى كاروانسرا از محمد على ميرزاى مرحوم است. خانوار به قدر شش خانه اين جا هست. قدرى درخت ميوه هم كاشته اند اين آبادى براى زوار و قافله بسيار خوب است. از ميان طاق هم گذشته همه جا رانديم. همه جا سرازير مى رود. تا رسيديم به اول سرازيرى پاطاق كه طاق كسراى معروف باشد. اين جا راه قديم به طورى بد بوده است، كه اسب و قاطر نمى رفت. تا به تخت و كجاوه چه رسد، و كالسكه. راه همه يك پارچه، سنگ و از بس عبور زوار و ... شده مثل آينه صاف [است] مهندس نمساوى، در همين اوان كه ما مى آمديم، مامور بود، اين راه را بسازد. راهى زيردست راه قديم انداخته است. پيچ پيچ، چم چم، كه كالسكه در نهايت خوبى مى رود. راه عريض خوب. عجب خيرات بزرگى است. ما از كالسكه درآمده سوار شديم. ايستاديم.

حرم جلو بود. خيلى معطل شديم. سوار زياد، تخت، كالسكه، مردم، معركه بود. دم راه قديم طاق سنگى كه مشهور به طاق كسرى است ساخته شده است. پياده شده خيلى پياده رفتم. زير طاق تماشا كردم. سنگ هاى بزرگ را خوب جفت كارى، و وصّالى كرده است.

جلو طاق و سرستون ها و ... هم منبت كارى بوده است. طاق، اغلبى خراب شده است.

سنگ هايش زمين افتاده است. اما باز هم حالت طاقيّت باقى است. كسرى مى گويند نوكر خسرو بوده است. مستحفظ اين راه بوده است. اما اين دره و دهنه و اين طاق كه آمديم بسيار محكم و سخت است. در حقيقت قلعه خداآفرين است. اگر هزار تفنگچى در اين جا باشد از طرف صحراى زهاب و ... احدى نمى تواند عبور كند. [318] [و] به سمت كرند بيايد. بسيار محكم است. از بالاى طاق كوره راهى بود، به ريجاب مى رود. دو فرسنگ است. از اين جا الى ريجاب. خلاصه پس از تماشاى طاق پياده رفتيم پائين به راه ساخته افتاده، سوار شدم. بسيار شبيه است، به راه آخرهاى، هزارچم مازندران رفتم خيلى پائين. مثل اينكه

ص: 73

به چاه فرو برويم. هوا تغيير كرد. بسيار گرم شد. احوالم كسل شد. سردرد گرفت. كمر و اعضا درد گرفت. خرد (1) و كوبيده بودم. به غروب هم چيزى نمانده بود. از طرف دست چپ از تنگه بسياربسيار بسيار سختى، مرتفعى گويا چشمه و سرآب است، كه آبش رو به مغرب به اردو مى رود. پى آب را، الى يك فرسنگ و نيم بيد كاشته اند. در بهار بايد خيلى آب داشته باشد. حالا هم چهار پنج سنگ آب داشت. دم آب عمارت (2) كوچكى ملك نياز خان بنا كرده است. تمام نيست. دهى هم هست. بعد رانديم اردو دور، از آب افتاده است بسيار بد. [هم] تنگ هم كثيف. رفتم منزل. پياده شده چادرها را لب همين آب زده اند. طرفين اردو همه كوه است. دره تنگ است. با كمال كسالت وارد منزل شدم. يبوست و سرما سرمام شد. شب را زود و بد خوابيدم.

روز پنجشنبه شانزدهم [شهر شعبان]

امروز بايد به سرپل ذهاب برويم دو فرسنگ [و] نيم راه است، الى سرپل. اما اردو گذشته به قره بولاغ رفته بود، كه از سرپل الى آنجا نيم فرسنگ راه است. صبح با كمال كسالت برخاستم سوار كالسكه شده، رانديم رو به مغرب طرفين راه همه كوه هاى سخت است و سنگى، كه به هيچ وجه عبور ممكن نيست، و عرض دره هم تنگ بود. راه كالسكه همه سنگ بود بسيار بسيار بد. لابد (3) به كالسكه نشسته بوديم. يك فرسنگ و نيمى رانديم پياده شده، دست چپ به ناهار افتاديم. دهى در سمت دست راست پيدا شد (بشيوه) مى گفتند، نزديك بود. دهات و مزارع زياد كوچك [و] محقر بعضى خانه كپرى، در طرفين راه خيلى بود ايلات چادرنشين و رمه گوسفند زيادى در صحرا بود. ايلات اغلب سنجابى بودند كه مى خواستند بروند خاك روم. [319]

بعد از ناهار برخاستم قدرى روزنامه ديروز را نوشتم. اول امروز، چرتى كوچكه، به ابهّت كيكاووس هنوز ناهار نيفتاده، دوان، دوان، آمد. يك دراج توى كيسه آورد. گفت:

باقوش گرفتم. سياچى مياچى، تيمور و ... و جميع توپچى ها، همراه مملى با دست شكسته و ... و ... صبح، تاريكى، براى درّاج رفته بودند. همه جا را بهم زده بودند. خيلى دراج بوده

ص: 74


1- . اصل: خورد
2- . اصل: عمارتى
3- . لابد: ناچار

است. شكار كرده اند. جر آمدم. تيمور، هم دراج فرستاده بود. پاشا خان، مظفر الدوله، كه با صد سوار از آذربايجان، آمده است و حالا در خانقين است، ده تا، درّاج فرستاده بود.

دراج هاى آنجا را هم خان بهم زده است. خلاصه، رانديم تا به تنگه [اى] رسيديم اسمش تنگه (و اما فه گل) است. كوچك [است] از اينجا گذشته، كوه هاى دست چپ و راست دورتر مى شود. اما هرده هورده، باز هست. سوار اسب بودم. از طرف دست چپ كوه سنگى سختى كشيده [شده] است. ده كثيفى هم پهلوى آب تنگه بود، در اين كوه سخت، معير گفت دخمه داوود (1) مقبره سلاطين قديم عجم است. اما حالا مشهور به دخمه و دكان آهنگرى داوود است، كوه افتاده است. زمين، مثل كره و كف صابون كه، روى هم چيده باشند، و به اين رنگ به اين جور. در اين نواحى به هيچ وجه سنگ نيست. از دور مثل يك بار پنبه مى ماند.

مى گويند: لرها، كه اين كره مال پيرزنى بوده است. حضرت داوود قدرى از آن كره خواسته است. پيرزن نداده. كره ها سنگ شده است. بعد رفتم زير تنگه يك خانه گلى كوچكى درويش، آن زير ساخته است. مشغول عبادت است. يك درخت هم بود. درويش در توى دخمه ايستاده بود. از سطح زمين سنگ را تراشيده الى پانزده زرع رفته اند بالا، خيلى صاف [و] پهن [است] اين جا دخمه را بسيار خوب حجارى كرده [و] سوراخ كرده اند. قبر پادشاه آنجاست از دخمه هم الى بالاى قله كوه يك پارچه سنگ صاف است. صارم الدوله يك نفر آدم آورده بود از سنگ رفت بالا، به دخمه. بسيار كار غريبى كرد. درويش هم از دخمه آمد پائين. [320]

خيلى كار بود. كار هيچ كس ديگر نيست. قدرى ايستاده، آمديم. باز سوار كالسكه شدم. ميرشكار و صارم الدوله را فرستادم بروند، دراج ها را قرق كنند. بعد رانديم. راه كالسكه سنگ و بد بود. تا رسيديم به يك پلى است، سرچشمه كهنه قديم. قدرى خراب است.

اسم رودخانه الفه است. منبعش از كوه هاى بالاى ريجاب مى آيد. كاروانسراى خوبى بود.

از بناهاى شيخعلى خانى است. محمد حسن خان قراگوزلو تعمير كلى كرده است. آبى كه حالا مى آمد، آب صاف خوبى [بود]. بقدر شش هفت سنگ آب مى شد. بعد رانديم. نيم فرسنگ بالاتر، از سرپل و ... قره بلاع از دور، افتاده است. دو سه سنگ آب، بلكه پنج شش سنگ آب بود كه مى رود قاطى رودخانه مى شود. سه ساعت به غروب مانده، وارد منزل شديم.

ص: 75


1- . اصل: داود

چاپارى به تهران فرستادم. بسيار كسل بودم. سرم درد مى كرد كمرم [درد مى كرد] سرما سرمام مى شد. عصرى يك دست اماله (1) شد. شب را هم به كسالت خوابيدم. به سرپل نرسيده، على رضا خان در طرف دست راست دامنه كوهى، لب رودخانه الوند را نشان داد. گفت:

وقتى كه خشت هاى طلا را مى بردم شانزده روز، با زن و مادرم و ... اينجا چادر زده، مانديم.

مى گفت: در سنگ دو صورت هم، كنده اند از قديم. در زير دخمه داوود كه [اى] امروز ديدم يك شكل از سنگ درآورده اند اما حجارى خوبى نبود (2)، شخصى است، رو به آفتاب ايستاده عبادت مى كند. شكلش هم كوچك است، زياد بزرگ نيست. دهاتى كه در دست راست و چپ امروز واقع بود:

دست چپ دهى نيست، تا (دماغه داوود) از آن به بعد قلعه شاهين و محال آن است، كه مال كلهر است. دست راست (بشيوه). چالكه، على كرده، دولتيار، كدخدا فتاد، جلاله مند مى نشينند. [321] جماعت كيخسرو، بايره، سرپل، و اين محال و گردنه سرطاق، مشهور است، به حلوان، همان حلوان است كه هارون الرشيد تقسيم كرده سرحد ميانه ملك امين و مأمون قرار داده بود.

اسامى كوه هاى دست راست و چپ، دست راست تا اول جلگه سرپل: زنگاليان، بعد (بان زرده) محال ريجاب، و ياران و زرده، در پشت و حوالى اين كوه، بان زرده واقع است.

دست چپ: (كل محرماو) و بعد كل داوود و بعد كل سرپل است. كوهى كه قلعه شاهين در دامنه اوست. معروف به دونوشك است. محال ديزه و گيلان پشت كوه، دونوشك است. از آنجا راهى است به ايوان.

روز جمعه هفدهم [شهر شعبان]

در اين منزل اطراق شد. احوالم خوب نبود. باز اماله شد. الحمد لله بهتر شد. عصرى سوار شده به سمت مشرق، اردو به شكار دراج رفتيم.

احوالم كسل بود بسيار حيف شد و الا عجب شكارگاهى بود. ساحل رودخانه الفه كه از پل زهاب مى آيد، درّاج داشت، اما كمتر از مشرق آبى مى آيد محلق به اين رودخانه مى شود سرآب آب گرم مى گويند. اما آب صاف زيادى خوبى دارد. كنار آب همه نى و درخت خرز

ص: 76


1- . اصل: عماله
2- . اصل: نه بود.

هره است. خرزهره ها گل هم داشتند، بسيار قشنگ و سبز و خرم [بود]. در صحرا هم نزديك اين رودخانه نى زار كوتاه است. در ساحل آب، در توى نى ها، پر از دراج است.

خيلى داشت. با كسالت تمام، پنج عدد روى هوا زدم. تيمور، قوشچى و ... خيلى بودند.

شلوغ (1) زياد كردند. تفنگ مى انداختند درّاج متصل مى پريد. ايل سنجابى هم بند چادر، به بند چادر، كنار اين آب افتاده اند. [322]

كنار آب افتادم. چاى خورده، بناى لرز را گذاشتيم. برگشتم منزل الى شش ساعت لرز كردم. به طور بسيار بسيار بد. شب بسيار، بسيار، بسيار، نحس و بدى به ما گذشت. كه از اين بدتر نمى شود. دراج اين منزل آن قدر بود كه توى اردو پر بود، و شكار مى كردند. در اردو يك درّاج شب توى اندرون آمده بود. زبيده يك كرمى گرفته بود. دست كه مى زدند، مثل يك حب نشاط (2) گرد مى شد. بعينها حب مى شد. در اين منازل سار زياد است. اغلبى را مى دوانند. قدرى كه پريد، خود به خود، مى افتد. ديگر نمى تواند راه برود، و بپرد با دست مى گيرند.

روز شنبه هجدهم [شعبان]

امروز بايد رفت به قصرشيرين. صبح، بسيار بسيار با كسالت، برخاسته خرقه به خود پيچيده با كمال كسالت، آمده سوار كالسكه، شديم. رانديم رو به مغرب، پنج فرسنگ راه بود. راه كالسكه بسيار بد، بلند و پست همه سنگ [و] خاك سياه بدرنگ، دل تنگ با حالت كسالت، پناه بر خدا. رانديم، رانديم. طرفين دست راست و چپ همه كوه و تپه [و] دره و ماهور است. تيهوى بسيار دارد. يك تيهو آمد خورد به اسب كالسكه على رضا خان با چوب زد افتاد. صادق شاطر گرفت، آورد. خلاصه (نورى) را جلو فرستاده بودم. در صحرا بيايد آش سفيد بپزد. دو فرسنگى كه آمديم محل آش پيدا شد. رفتم آن جا اما گيج بودم. هيچ نمى فهميدم. بسيار بسيار بد حال بودم. اشتها ابدا نبود. آش آوردند.

بسيار كم خوردم. برچيدند. عقب سر ديدم، چيزى ترپى، صدا كرد، پرزور. نگاه كردم. ديدم قهوه چى باشى قابلمه پلو در دستش بود، پايش به بوته گير كرده، دمرو، زمين خورده است.

همان طور خوابيده دمر پلوها ريخته، نمى تواند بلند شود. سه چهار نفر آمده،

ص: 77


1- . اصل: شلوق
2- . قرص هائى كه براى تقويت قواى جسمانى مى خوردند.

بلندش كردند، بردند، انداختند- ماليدند. سرش شكسته بود، خون مى آمد. خلاصه بعد سوار كالسكه شده. باز رانديم راه ها خيلى بد است. طرف دست راست محال (قوره توزهاب) است. دست چپ، محال جگرلو، آثار (1) خرابه هاى (2) قصرشيرين پيدا شد. دست راست نزديك جاده (3) ديوارهاى سنگى بلند بزرگ مثل قلعه بزرگ پيدا بود، اين آثار اول بود نتوانستم بروم از كالسكه بيرون. قدرى كه رفتم. آثار ديگر از دور پيدا شد. دروازه هم داشت. اين دفعه سوار شده راندم، اما بسيار كسل، دو دروازه بود. ديوارهاى سنگى با گچ و آهك كار كرده بودند. خيلى محكم، بعضى خراب شده بعضى سرپا بود پيشتر يك كلاه فرنگى چهار رو كه هر طرفى، در هلالى بزرگى بود. سقفش هم مدّور طاق زده بوده اند. اما سقف ريخته است.

ديوارها و صفه ها باقى است. پى ها و قطر ديوارها بسيار بسيار محكم اطراف [323) اين قصر هم عمارت بوده است. بسيار بسيار محكم، آجرهائى آنجا كار رفته است به قدر نظامى هاى (4) محكم بسيار بزرگ، آجرهاى قرمز خيلى كلفت، با سنگ و آجر [و] گچ آهك ساخته اند. در اطراف و دور، هم باز آثار بسيار است نتوانستم بروم، آن آثار (5) اول از راه دور، آبى است كه از رودخانه زهاب آورده، از روى ديوار، سنگ ها را مثل نو ساخته، به اين قصر و عمارت آب مى آورده اند آن راه آب رانديدم. خلاصه، بعد باز سوار كالسكه شدم قدرى، كه آمدم پاشا خان، مظفر الدوله، با صد سوار مكرى همه زره و كلاه خود و پرهاى بلند زده، طبل، و سرنا، داشته خوب مى زدند سوارها بسيار جوان، خوب، با نيزه و اسلحه تمام مثل، شمر، خولى، سنان بن انس (6) حارثه، بسيار خنده داشتند. اما حيف كه كسل بودم. ده قصرشيرين هم پيدا شد. رودخانه زهاب اين جا مى آيد. خيلى آب داشت. پياده شدم. در كالسكه سوار شدم. زدم به آب گذشتم. تا سينه اسب آب بود. آب صاف خوبى [بود] ده قصرشيرين

ص: 78


1- . اصل: آثارهاى
2- . اصل: خرابها
3- . اصل: جعده
4- . آجرهائى با ابعاد بسيار بزرگ را آجر نظامى مى گفتند.
5- . اصل: آثارهاى
6- . اصل: عنس

بزرگ است. كاروانسراى بسيار خوب داشت. مى گويند حسن خان قصرى آباد كرده است.

اين حسن خان اصلش، اصفهانى و عراقى است. بيست سال است اين جاهاست. كم كم سرحددار قصرشيرين شده است. و برادرزاده پهلوان شريف كدخداى قديم چال ميدان تهران است. شخصى است سياه چهره، ريش توپى، قطور، قدرى به كريم خان سرتيپ سيلاخورى مى ماند. سردارى ماهوت سياه، قيطان دوزى پوشيده بود. با رؤساى سنجابى و ... استقبال آمده بود. يعنى قبل از ورود، به ده. امروز بين راه اقبال الدوله استقبال آمده بود با معير الممالك صحبت شد. نوكرهاى عجيب و غريبى داشت. با لباسهاى غريب، عربى، هندى، رومى، خودش هم جيّبو (1) غريبى بود. ريش سفيد، موى سر، سفيد، لباس فرنگى، تازيانه بلند در دست، اسب جلفى سفيدى سوار، كلاه سياهى، مثل شب كلاه هاى ماهوتى من در سر داشت.

شانه هايش را متصل تكان مى داد مى انداخت به هوا. ابو الفضل ميرزا پسر ظل السلطان شيخ عيسى كه چهل چراغ كاظمين دست او است آمده بودند. خلاصه وارد منزل شديم بسيار بسيار بسيار كسل. الحمد الله نوبه نيامد. شب را خوابيديم بد نبود. قدرى راحت، صحراى امروز طرف دست راست آهو زياد دارد تيهو حساب ندارد.

روز يكشنبه نوزدهم [شهر شعبان]

در منزل اطراق شد. چون احوال بسيار كسل بود [324] نمك (2) خوردم الى عصر، در كمال ضعف و نقاهت گذشت. عصرى والده شاه [و] عزت الدوله و ... آمدند (خجول) مولود خواهرش (3) بيگم خانم خاله، هم تازه ديشب از تهران وارده شده بود. ملاحظه شد. مى گفت: با حاجى دلشاد ميرزا آمده ام.

بناى اطراق فردا هم شد، كه انشا الله حالى بيائيم. شب را بد خوابيدم كسل بودم امين السلطان، بشير خان، هم ناخوش هستند.

روز دوشنبه بيستم (شهر شعبان)

در همين جا اطراق شد. بسيار كسل بودم و لاغر، ميرشكار يك بره آهو آورد. گفت، رفتم الى نزديك خانقين، اردوى عثمانى ها را هم با دوربين تماشا كردم. خيلى كثيف و بى معنى بودند. و برگشتن سره ماهورى را گرفته مى آمدم.

ص: 79


1- . كلمه با همين شكل و اعراب در متن اصلى نوشته شده و در جاى ديگر به شكل (جينبو دلفك) آمده است.
2- . نوعى داروى شيميايى
3- . اصل: خاهرش

آن طرف ماهور همه جا تپه تپه و در درّه هاى آن جا، نى و آب زيادى دارد. خاك ايران نزديك قصرشيرين است. قدرى كه از قصر پائين تر مى روى، آن جا است مى گفت پر بود از آهو و كبك و تيهو آهوى آرام و همه جا دره تپه كوچك، مى گفت در يك ساعت ده آهو مى شد زد.

دو تا زدم. وقت غروبى بود آمدم. خلاصه اينجاها خيار خوبى دارد. هم سبز هم سفيد. اما خيار سفيد بيشتر است. شب را خوابيديم. آهوهاى اين جا خيلى، تفاوت با آهوهاى تهران دارد. اين جا كوچك و ريزه [است] و دست و پاهاى كوتاه [و] باريك مثل نى قليان.

روز سه شنبه بيست و يكم [شهر شعبان]

امروز بايد رفت به خانقين عرب و عجم كه خاك روم است. امروز شش فرسنگ راه بود. صبح برخاسته رخت پوشيديم. سوار اسب شده شيخ محمد عارف و همراهانش كه از خاك روم آمده در زهاب مى نشسته، دم در ديده شدند. شيخ محمد آدم خوبى بود. [خوب] مردمانى هستند. سوار اسب شده، از رودخانه گذشته قدرى راه رفته به كالسكه نشستيم.

راه كالسكه امروز هم بد است. پست و بلند [است] صحرا همه دره ماهور خاك سياه [و] كثيف [است]. طرفين راه از دور، همه كوه ماهور، آبادى چيزى هم در طرفين راه نديدم.

امروز همه مردم از هر طبقه با لباسهاى فاخر خوبى از سواره [و] پياده ملبّس بودند. [325] اصحاب جلو يدك و ... از همه جور بودند سارى اصلان، سپر و تپز (1) مرصّع را برداشته بود.

محمد على خان، گرز مرصّع، سياچى تير صندوق مرصّع، ميرزا محمد على خان تفنگ، يراق مرصّع، خلاصه رانديم رانديم. تا در دست چپ به ناهار افتاديم آفتاب گردان زرى يعنى زرى گجرات كه در اصفهان تمام شده است [زده شد]. قدرى ناهار خوردم. بعد از ناهار چون افواج ما دير، راه افتاده اند در راه بودند قدرى مكث شد. از تير صندوق سياچى قدرى تير انداختيم. به پوست نارنج همه پيشخدمت ها ملبّس بودند. پسر حاجى ميرزا رحيم اينجا پيدا شد. عجب پسره تلخى است. تازه از تهران آمده است. هوا اين جا خيلى گرم بود. امروز هوا بسيار گرم است. نمى شد سردارى الماس و ... پوشيد. جقه و سردارى و ... را به كالسكه گذاشته سوار شديم. قدرى رانديم كالسكه آوردند. سوار شدم راه كالسكه بسيار بد است. يك جائى يكپارچه تخته سنگ بود. اينجاها بعد از اين يكپارچه سنگ [و] تپه است. مشهور به

ص: 80


1- . تپز- تپوز- دبوس- چوبدستى، كه معمولا سر آن نقره بود.

مرد آزما. كه حالا سرحد ايران و عثمانى قرار داده اند. از پاى طاق به اين طرف تيرهاى تلگراف همه آهنى است. از آنجا كه سرحد عثمانى است دو سيم كشيده اند كه تير و سيم آن ها معلوم شود. خلاصه امروز بين راه مشير الدوله، با اسب چاپارى چاپارخانه عثمانى با لباس گردآلود [و] كلاه درهم، روى پر از گردوخاك ... آمده بود. پاره [اى] اطلاعات بدهد [و] برود. آمد صحبت شد، رفت. بعد رانديم مستقبلين عثمانى، از دور پيدا شدند. توپ هم انداختند. ابتدا توپشان به گوش بى صدا آمد. بعد نزديك كه شديم، سوار اسب شدم. اما گرم بود. كسالت مى داد اول رسيديم به سواره نظام عثمانلو، موزيكان سواره هم داشتند مى زدند. موزيكان ملّمع (1) بود از موزيكان فرنگى و كردى و لرى، آهنگ صدايش خوب بود. اما موزيكان نمى شد گفت. چيز هجوى بود سواره هاشان هم، همه در سر چفيه اگال عربى بسته بودند. لباس نظامى بدى پوشيده، تفنگ كوتاه قدى در دست داشته، با اسب هاى بد. اما هر دسته يك رنگ [بود] صاحب منصبانشان، با لباس نظام در جلو سواره ايستاده بودند. از آنها گذشته به يك دسته سرباز قاطر سوار رسيديم. اين هم شيپورهاى عجيبى داشتند، شيپورچى هاشان خوب ميزدند. اما سربازشان هم بسيار بد لباس، كثيف تفنگشان سوزنى بود. بعد به پاشايان و ... رسيديم پياده ايستاده بودند (2). سواره نزديك آنها ايستادم. مشير الدوله معرفى كرد، مدحت پاشا والى بغداد، كمال پاشا فرستاده مخصوص سلطان به سمت مهماندارى، با نامه رئوف پاشا كه مامور امور سرحديه ايران و عثمانى بود. اما حالا حاكم جزيره كريه شده مى رود. على بيگ تشريفات چى باشى، ديگر آجودان هاى سلطان و ... خيلى بودند بعد از اندكى صحبت حكم شد، سوار شوند. سوار شده بازآمدند. سواره قدرى صحبت شد. بعد از آن باز سوار كالسكه شدم. [326] عثمانى ها پشت كالسكه و جنبين نزديك مى راندند. كم كم دورشان كردند يك دسته هم سواره چركسى، داشتند بدلباس، چركسى كه از سمت روس آمده، در ممالك رودخانه طونه رعيتى عثمانى را قبول كرده اند.

پاشاى بغداد چون سابقا حاكم سواحل طونه بود، اين چند نفر چركسى را با خودش آورده است اين جا سوارهاى عثمانى و ... افتادند پيش. عمله جلو ما هم كه زياد بود گردوخاك زيادى شد.

ص: 81


1- . ملمع به معنى: رنگارنگ، گوناگون
2- . اصل: بوديم

هوا گرم [بود] راه هم بند آمد كم كم مى رفتيم. على بيگ هم جلو افتاده بود. چند يدك به يراق و سبك عثمانى ها، در جلو مى كشيدند جلودار پياده، جلو يدك هاى را گرفته بود. اين قدر پياده رفته كه مردند. خلاصه رانديم تا نزديك قصبه خانقين از كالسكه پياده شده، سوار [اسب] شدم.

كاش سوار نمى شدم. به طورى گردوخاك از جلو بود كه پناه بر خدا، از يكى دو پل كوچك گذشتيم، به پل بزرگ رسيديم پلى بود بسيار بسيار عالى. دوازده چشمه، پل آبادى بود شبيه به پل اللّهوردى خان، كه در اصفهان است بود. رودخانه عظيمى از زيرش مى رفت از مشرق شمالى به مابين شمال و مغرب مى رود اين آب حالا با اين كم آبى، سى سنگ آب دارد.

اين رودخانه همان آب رودخانه زهاب و قصرشيرين است. خانه هاى خانقين و باغاتش در طرفين اين رودخانه است. خانوار خانقين خيلى است. هزار خانه مى شود. كاروانسراى قديمى ساز دارد. پل را مى گويند: محمد على ميرزاى مرحوم ساخته است. كاروانسرا را هم او تعمير كرده است. خلاصه اين تلگرافخانه هم از ايرانى و عثمانى هردو، اسباب مكالمه هست. درخت نخل خرماى زيادى داشت. درخت نخل چيز عجيبى است. پوست درختش مثل ميوه درخت كاج است. خط خط و برآمده، خيلى قشنگ است. اغلبى كوتاه بودند كمى بلند بود. توى باغات ليمو، پرتقال، مركبات، خيار، درخت تبريزى، توت، حاصل مى شد. خلاصه با هزار خستگى، و گردوخاك، مرارت، از باغات و ده خارج شديم.

اردو در طرف شرق افتاده است. از قصبه به اردو، يك فرسنگ راه بود. بسيار بسيار خسته [و] كوبيده وارد اردو، و جلو خوان اردو آلاقاپو، شديم، الحق افواج ايران و شكوه اردوى خودمان، مردم ايران (1)، رفع خستگى را كرد و عثمانلوها، خجالت زده شدند. بعد وارد شديم. قدرى خيار و سنكنجبين خورديم. حال آمديم. به غروب چيزى نمانده بود. در باغاتات خانقين، كنار رودخانه درّاج هست. شب را هم بعد از شام مردانه شد. از جانب سلطان چند مجموعه (2) شام. [327] آوردند. عوض مجموعه، رسمشان طبق چوبى است.

قاب بندى هاى خوب [و] محكم داشت. ظروف چينى فرنگى، قدرى نقره خوراك هاى عجيب و غريب داشت. از همه [به] عكاس باشى دادم، خورد. آقا على هم خورد. بعد بردند

ص: 82


1- . مردم، در اين جا مقصود همان اطرافيان شاه است.
2- . سينى هاى بزرگ را مجمعه يا مجموعه مى گفتند.

اندرون، تقسيم كردند. بعد از شكر و حمد بارى تعالى خوابيديم. اهل خانقين مركب از:

عرب، كرد، ترك، عجم، عثمانى و ... و ...

روز چهارشنبه بيست و دوم [شهر شعبان]

در خانقين اطراق شد. به علت خستگى ديروز پاشايان با تشريفات و ... به حضور آمدند، لباس رسمى پوشيديم. اول مدحت پاشا آمد، نطقى كرد. با ناظم افندى و حمدى بيگ كارگزار خارجه بغداد و رئوف پاشا صحبت شد.

مدحت پاشا والى بغداد شخصى است كوتاه قد، سرخ و سفيد، ريش توپى، مايل به بلندى، نصف بيشتر وسط ريش سياه، طرفين ريش همه سفيد [است]. عينك به چشم مى گذارد.

قدرى به (كونستان) (1) نقاش فرانسوى شبيه است. حمدى بيگ مردى بود، كوتاه كثيف، زرد بدريش، در پاريس تربيت شد [و] به حكيم الممالك شباهتى داشت. پسر دوم پاشاست، رئوف پاشا قدى بلند و صورت ميمونى، درشت، ريش كم، نشان زيادى داشت والى كريه، شده است. آدم داناى زرنگى به نظر مى آمد. اين ها كه رفتند كمال پاشا و على بيگ تشريفاتچى باشى با ناظم افندى آمدند. نطقى كرد پاشا و نامه را داد كمال پاشا، كمال افندى بوده است، سى و پنج سال پيش از اين به سفارت تهران نزد شاه مرحوم (2) رفته بوده است. مردى است پير ريش سفيد كمى دارد. فارسى خوب حرف مى زند، على بيگ تشريفاتچى باشى، جينبودلفك (3) غريبى است. ريش توپى سياهى دارد، جنم (4) حاجى على خان مرحوم را بعينها دارد بعد اين ها هم مرخص شده، رفتند هوا بسيار گرم است. الى غروب به استمرار گذشت.

شب بعد از شام مردانه شد. آقا على به اردوى رومى ها، رفته بود به لباس تبديل، شناخته بودندش، تعريف مى كرد سربازشان كه مى گفتند: چادر مبال (5) مى زنند و ... چيزى نداشتند. غذاى پخته دادنشان را خواسته بود ببيند عذر آورده بودند. سياچى يك زنگوله بال، يك درّاج، يك قول قوروق، آورده بود بعد خوابيديم ...enis

ص: 83


1- .Constant
2- . منظور محمد شاه است.
3- . اصل: چنبو دل فك.
4- . جنم يعنى: صورت. هيأت- قيافه. ذات. سرشت. طبيعت. (فرهنگ معين)
5- . مبال: آبريرگاه. مستراح.

روز پنجشنبه بيست و سوم [شهر شعبان] امروز بايد رفت به قزل رباط.

چهار فرسنگ مى گفتند، اما شش فرسنگ راه است. [328] صبح سوار شديم حاجى وزير كچين (1)، بسيار بلندى گفت، وقتى كه بيرون آمدم معلوم شد آقا براى ايستادن پاشايان رومى و ... اين طور كچين گفته است. كالسكه كوچك قشنگى، زمستانى، از جانب سلطان آورده اند. كالسكه چى، بالاى جعبه جلو كالسكه نشسته [بود] تازيانه بلندى در دست داشت. لباس قلاب دوز زرد، به طور رومى هاى قديمى، و مثل چوخاچيكن قديم است.

سوار اسب شدم. قدرى راه با پاشايان، حسام السلطنه و ... صحبت شد بعد به كالسكه سلطان نشستيم. خيلى كوچك و تنگ بود. اما بسيار قشنگ است دو فرسنگى سوار كالسكه رانديم، الى ناهارگاه. بعد از كالسكه درآمده سوار شديم. دست راست رفتيم به آفتاب گردان ناهار آوردند، خورديم. هنوز چندان احوالم خوب نيست. بخصوص سينه ام ديشب خيلى درد مى كرد. امروز هم درد مى كند. اذيت كرد پيشخدمت ها همه بودند. الى ناهارگاه زمين پست و بلند كمى دارد. اما اغلب صاف بود راه كالسكه هم خوب بود. دست راست بعضى دهات و آبادى بود و خيلى از دور، بعضى كوه هاى كوچك مثل تپه پيدا بود. دست چپ هيچ آباد نبود و خيلى مسافت راه منتهى ميشد، به كوه و تپه زمين هم بوته كمى داشت. بعد از ناهار سوار كالسكه خودم شده رانديم. هوا گرم است، ماهورى از جلو پيدا بود، كه از توى آن بايد عبور شود. رسيديم به ماهور، خيلى دره، تپه شد از آنجا عبور كرديم. باز به صحرا افتاديم كه كمى پست و بلند داشت خيلى رانديم. باز به درّه [و] تپّه ديگر رسيديم. خيلى دره [و] تپه بود.

از آن جا كه گذشتيم جلگه قزل رباط، پيدا شد. اردو هم طرف دست چپ ده افتاده بود. اما از اينجا هم خيلى دور بود، به اردو، قدرى كه رانديم، دو ميدان به قزل رباط مانده، نهر عظيم [و] گودى عميقى يعنى دو طرف گال (2) بزرگى، بلندى داشت، پيدا شد. عرض آن كم است. منتها دو زرع. اما خيلى عميق است. كه بجز راهى، يعنى پلى داشته باشد، اشكال عبور هيچ چيز ندارد. ديگر نمى دانم از بالاتر پائين تر راهى، دارد يا نه. يك پل تازه خاكى براى عبور كالسكه سر نهر ساخته بودند. خلاصه از دم ده قزل رباط، گذشتيم. اينجا هم

ص: 84


1- . به نظر مى رسد از اصطلاحات قشون عثمانى باشد. شايد به معنى خبردار
2- . گال: گودى- گودال

نخل خرما دارد زياد هم داشت. [329]

آبادى اين جا كمتر از خانقين است. به نظر دويست خانه مى آيد كاروانسرا داشت. اهالى اينجا هم از عرب كرد عثمانى و ... قاطى است، قدرى از اهالى اين جا مذهب خوارج دارند خلاصه رفتيم منزل. دو ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. رفتيم حمام. بعد بيرون آمدم. قدرى كسل بودم. (آئى) آهويى فرستاده بود. امروز صحراى قزل رباط آهو [و] تيهو و ... داشت عصرى آقا سيد حسن و ... منزل آقا ابراهيم روضه مى خواندند شب بعد از شام مردانه شد. از شهروان انار خوب آورده بودند. با ليموهاى درشت، آقا سليمان ناخوش شده است. دست راست، تا كوه قزل رباط، در دو طرف بيرون قراء و مزارع بسيار است. آنچه كنار جاده پيدا بود از اين قرار است: على آباد، آبادى مهدى بيگ، امامزاده محمد، آبادى خانه بيگ، كه باغ ندارد. دهكده حاجى، قله اين قريه باغات دارد. نهرى مخصوص دارد. از كنار پل، (حاجى قره) موضوع ميشود (1) طرف چپ تنها مزرعه كهريز است كه اردو، آن جا بود. در خانقين كوه ها سمت دست چپ، اول موسوم است به: باغچه بعد، نى كنه، ديگر پلكانه، ديگر دشته، كوه دست راست ابتدا بسيار دور است. به غير از جبل مرواريد، كه ميانه مغرب و شمال خانقين است قريب به قزل رباط، كوه نزديك مى شود. موسوم است و به مرجانيه كه آب دياله در دامنه اوست. در اين دامنه دراج و جنگل نى دارد. شكار گراز بسيار دارد. نزديك قزل رباط آثار ده خرابه اى است كه ده (كوءور)، مى گويند يعنى ده ارمنى آثار و خانه قديم دارد. مذهب اهالى خانقين و قزل رباط و نواحى آن سنى، شيعه، ناصبى، نصيرى (2) چراغ كش، كه زن هم را با خويش هاى، هم، چراغ را خاموش مى كنند [و] مى كنند.

روز جمعه بيست و چهارم [شهر شعبان]

بايد [به] شهروان رفت امروز پنج فرسنگ راه بود صبح برخاسته، اول سوار اسب شدم. قدرى راه با وزير خارجه مشير الدوله [و] حسام السلطنه [و] پاشايان صحبت كرده، بعد به كالسكه سلطان سوار شديم، رانديم. راه جلگه است. دست چپ و راست به مسافت زيادى به ماهورهاى كوچك مى رسد. بعد به كوه هاى

ص: 85


1- . جدا ميشود.
2- . اصل نسيرى. نصيريه: فرقه اى كه به الوهيت حضرت على عليه السلام معتقد هستند.

بزرگ، اما خيلى دور است. صحرا بوته دارد. راه كالسكه خوب بود. زنجيره ماهورى در جلو بود، كه بعد از راندن دو فرسنگ و نيم از اين صحرا به آن ماهور، مى رسيدند. رانديم.

امروز از تلگراف اسلامبول خبر به پاشاهاى بغداد رسيده بود، كه دولت روس [330] نقض عهدنامه پاريس، بعد از جنگ سيواستاپول، را كرده است. پاشايان دماغى نداشتند.

خلاصه هوا بسيار گرم بود. مثل تابستان تهران ناهار را فرستاديم زير ماهورها انداختند.

رسيديم. رفتيم، به آفتاب گردان همه پيشخدمتها بودند. تيمور ميرزا، درناى زنده آورده بود.

دوباره پراند. چرخ انداخت [و] گرفت. بعضى، آفتابه لگن نقره و قاشق يشم مرصّع مجموعه و ... كه از جانب سلطان آورده بودند. اينجا چيده بودند. امين السلطان تحويل گرفته است.

ديشب هم يحيى خان اسباب زيادى آورد. زير فنجان الماس [و] ياقوت بعضى پولك دوزى ها مجموعه پوش مرواريد مفتول دوزى، قليان مرصّع، بطور كرنائى عثمانى ها از يك چپق (1) مينا مرصع كار فرانسه، اعلا. بعضى چيزهاى ديگر حتى فوته (2) زرى حمام مجموعه نقره و ...

خلاصه بعد ناهار سوار شده دست راست ده (زاويه) بود. تازه از قزل رباط كه درآمديم پيدا شد. خلاصه از هر ده ماهورها اين درّه ماهورها و اين جبل را جبل حمرين مى گويند سواه رفتم ملك نياز خان را مشير الدوله آورد. مرخص شد رفت براى كار احمدوندها. بسيار گرم شد.

رفتيم به كالسكه نشستيم رانديم. الى يك فرسنگ راه، همه هر ده هورده، ماهور [است].

راه در دره تنگ، طرفين راه سنگ هاى صاف هم داشت. تا از اين دره ها رفتيم، بيرون خفه شديم. بعد افتاديم به جلگه، شهروان از دور پيدا بود. بعد نزديك شهروان به دو نهر رسيديم نهر اولى، دو زرع عرض داشت بسيار عميق [و] گود، طرفينش خاك ريز، اطرافش نى، به جز از راه پل، امكان عبور ندارد. از قديم اين نهر را از دياله جدا كرده براى زراعت آورده اند.

اسم اين نهر (بلدروز) است بعد به نهر ديگر كه كوچكتر از اين بود رسيديم اسم آن هم مهروز بود. بعد رانديم تا رسيديم به ده شهربان، يك پل و يك نهر هم نزديك ده بود. سواره رد شدم نخل دارد، خانوار كمى دارد. بايد پانصد خانه باشد زوّار محال قراسكوئى آذربايجان خيلى برمى گشتند، ديده شدند. ديروز هم در قزل رباط زوار قراداغى مى رفتند، يعنى برگشته

ص: 86


1- . اصل: چوپوق
2- . فوته: نوعى پارچه

بودند. حاجى على خان چلبيانلو پيرمرد ريش سفيد هم بود. آمد دم كالسكه. [331] صحبت كرد. خلاصه از دم اردو و باغات و ده رد شده، رفتيم چادر. امروز قائم مقام يعقوبيه و اجزاى آنجا و ... با سواره نظام يك دسته، و سواره حايطه استقبال آمده بودند. سواره حايطه مثل سواره نانكلى شهريار ايران است. قدرى بدتر از نانكلى و هداوند و خلاصه وارد منزل شديم.

انار، خيار سكنجبين، خورديم. ميرزا على خان احوالات جنگ نهروان، مرتضى على عليه السلام را خواند شب بعد از شام مردانه شد. بنا شد آقا ابراهيم، امين السلطان امشب برود يعقوبيه، چادرها را كنار شط يعقوبيه بزنند. به كالسكه حسام السلطنه سوار شده رفت. خوابيديم.bakerli

روز بيست و پنجم [شهر شعبان]

امروز بايد رفت يعقوبيه. هشت فرسنگ راه بود.

صبح از خواب برخاسته سوار شديم. به اسب رخش خراسانى. پدر سوخته اسب بلند، ديوانگى هم مى كرد با پاشاها [و] وزير خارجه و ... صحبت كنان رفتيم. اسب رخش بى مزگى (1) مى كرد. سوار كالسكه كوچكى شده، رانديم. امروز صحرا وسيع است علف و بوته هم دارد. راه كالسكه خوب است پست و بلندى نبود. قدرى راه كه رانديم طرف دست راست پنبه زارى بود. كنار جاده ديدم تيمور ميرزا، قوشچى ها و ... آن ميان گردش مى كنند. درّاج هم برمى خيزد. اسب خواستم. اسب خرسان را آوردند. از تفنگ رم مى كرد تا رفتند اسب و تفنگى بياورند، خيلى دير شد. يدك را جلو برده بودند. كج خلق شدم.

عثمانلوها هم بودند. درّاج متصل از توى پنبه زارها مى پرد. چند تفنگى انداختم نخورد. تا اسب آوردند بى مزه شد. مردم قوش زياد انداخته. چيزى نزدم. بعد رانديم. قبر مقداد از دور پيدا بود. دست چپ راه رانديم. رفتيم دم مقبره پياده شدم سلامى شد. بعد سوار شدم قبر مقداد، خراب است. حكم شد مشير الدوله درست بكند. بعد نهر بدى بود پياده شده گذشتم.

نهر و پل ديگرى هم بود، گذشته، سوار كالسكه شدم تيمور، بود قدرى كه رفتم نهرى بود، موسوم به نهر ابو صبرى تيمور گفت: كنار اين نهر دراج دارد. باز سوار شدم. على بيگ و ...

بودند. دراج تك تك برمى خاست. از توى نى و بوته كنار نهر، چند تير انداختم، نخورد. بعد

ص: 87


1- . اصل: بيمزه گى

يك دراج نر، پا شد روى هوا خوب زدم، افتاد. بعد رفتم آن طرف جاده (1) [332] كه گردوخاك بود به ناهار افتاديم. امروز خوك زيادى شكار كردند، به قدر سى عدد خوك، مردم زدند. اما من در صحرا نديدم. يك قبان بزرگى را غلام هاى حرم آوردند. خيلى بزرگ بود.

بعد از ناهار سوار شديم به كالسكه قدرى كه رانديم، ميرشكار آمد كه در اين پنبه زار درّاج زياد است. پنبه زارى طرف دست راست بود. سوار شد. رفتيم پنبه زار، علف زار بود. دراج زيادى داشت. زياد برخاست يك دراج نرى هم زدم، نمى شد زد. برمى خاستند زمين كه مى نشستند، ديگر پا نمى شدند. گم مى شد. خلاصه دست بعد بازآمديم، به كالسكه نشسته رانديم. نهر ابو صبرى، همين طور از طرف دست چپ كنار جاده مى رود الى كاروانسراى كوچك بدى. در حقيقت قلعچه اى است موسوم به خان ابو صبرى آن جا اين نهر مى رود به ده سنجيه (عقر) در دست چپ. زراعت مى شود خلاصه طرف دست راست دهات و نخلستان زيادى بود. دست چپ آبادى زيادى بود. غاز، قل قويروق شكار صحرائى زيادى بود.

خلاصه هى رانديم، هى رانديم، منزل ابدا پيدا نبود. اثرى نبود. قدرى پرتقال خورده، هرچه كرديم به منزل نرسيديم. همه مردم خسته شده، عقب مانده بودند. تا رسيديم بالاخره، يك ساعت به غروب مانده اول نخلستان آبادى يعقوبيه. نزديك آبادى سوار اسب شدم. اما از بس باغات نخل و ليمو و ... و ... دارد، خانه [اى] چيزى پيدا نبود. مردمش بيرون آمده تماشا مى كردند. زن هاى خوبى داشت. رسيديم به سواره و موزيكانچى عثمانى. جلو هم سر صبر (2) معركه بود. حرم و كالسكه ها مى خواستند بروند بار، مردم، جمعيت غريبى بود. راه بند بود. ايستاديم موزيكان هم متصل مى زند راه گدار خوبى داشت كه به آب زده شود اما از توى ده و ... بايد مى رفتيم ايستاديم زياد، تا كالسكه يكى يكى رد شدند. از عقب هم پاشايان، وزير خارجه، حسام ... و ... رسيدند. ايستاديم زياد بالاخره رفتم دروازه مانندى بود.

گذشته، باز سواره مردم زياد ايستاده بودند. خيلى شلوغ (3) بود صبرهم كهنه و مندرس و لق بود. گذشتيم. گردوخاك غريبى شد اردو را هم به قدر نيم فرسنگ بيشتر پائين تر برده،

ص: 88


1- . اصل: جعده
2- . صبر: پل
3- . اصل: شلوق

زده اند. آفتاب غروب شد. هى رانديم هى رانديم. تا غروبى وقت اذان رسيديم منزل.

چاردها را كنار رودخانه زده اند. جاى گود پستى [است] آب هم ايستاده، مى رود، بى صدا.

قدرى چاى خورديم، خيار سكنجبين حال آمديم. شب بعد از شام قورق شد. محمد على خان و ... آمدند محمد على خان امروز عقب كفتارى رفته بود با غلام على خان، شب خوابيديم.

هواى اينجا گرم است ...dejemal امشب قبل از شام يك قازالاقى آمد توى چادر. گربه چيتى بزرگ جست از بالاى چادر پنجه زد افتاد. ببرى خان گرفت [و] خورد. [333]

روز يكشنبه بيست و ششم [شهر شعبان]

به علت خستگى ديروز، امروز اين جا اطراق شد. به تنبلى گذشت. الحمد الله تعالى احوال ما بسيار خوب است. صبح حمام سروتن شورى رفتم. شب يوسف هرچه آتش بازى داشت آن طرف رودخانه آتش زد. از قزل رباط الى شهروان، پنج فرسنگ است و راه خوبى است. يعنى به خوبى مى رود دو فرسنگ تا ابتداى جبل حمر بن و دو فرسنگ از ابتداى جبل، تا زمين بسيطه و يك فرسنگ از بسيطه الى شهروان.

در يمين و يسار اين راه آبادى نيست. بجز سمت راست، قريه اى است موسوم به (زاويه) رودخانه دياله از سمت راست به فاصله يك فرسنگ از جاده به آن طرف به سمت جنوب جارى است. و كوه حمرين را بريده مى گذرد و چون از كوه بگذرد، به قريه [اى] رسيده، موسوم به منصوريه ده بزرگى است با باغات زياد اطرافش جنگل است شكار گراز، دراج زياد دارد. رود معروف خراسان نزديك به اين قريه، از دياله خارج مى شود و از اينجا اول بلوك خراسان است. در راه يك ميدان به شهروان مانده نهر عظيمى است، معروف به (بلدروز) كه به محال بلدروز مى رود. بعد از آن به فاصله اندك، نهر ديگر است معروف به هارونيه، كه به محال هارونيه مى رود. بعد از اين دو نهر اراضى (جاموس سوكن) كه محل اردو بود، شهروان از آبادى هاى قديم و در سوابق ايام حاكم نشين ايالت خراسان بوده است. ولى حالا خراب است، و زياده بر يكصد و پنجاه خانوار ندارد. از آبادى قديمش جز مسجد جامع چيزى نمانده است. خراسان نهر عظيمى است كه در زمان قديم از رودخانه جدا شده ابتداى طول آن از دامنه جبل حمرين است. و انتهاى آن (ابو خميس) است كه زيارت گاهى است. از اولاد امام موسى كاظم (ع). زياده از چهل قريه از اين نهر مشروب مى شود. كه از آنجمله يعقوبيه است و همه اين دهات موسوم به بلوك خراسان است. رودخانه دياله اين بلوك را از بلوك خالص جدا

ص: 89

كرده است، و بلوك خالص زياده بر دويست قريه و مزرعه نخلستان است. و شهروان به يعقوبيه هشت فرسنگ است [334]. دهاتى كه در دو طرف چپ و راست است، از اين قرار است: سمت راست كه طرف غربى است، سن سل، حمّض، سود، پروانه، ذباب اواشق در حوالى اين قريه رودخانه دياله و خراسان به يكديگر نزديك شده در فاصله آن دو نخلستان و باغات است. كه بسيار باصفاست. كرآزهيرات، ابو سعيده، مخيصه، نهر چلبى ابو كرمه مزار، ابو مشاعل كه مى گويند چراغچى حضرت پيغمبر (ص) بوده است زهره، دوره، ساله، نهر شيخ، از مغرب به مشرق مى رود خرن آباد حويد منصوريه حويدز اين قريه در ميانه حويدز و يعقوبيه، واقع است. كه از بناهاى منصور دوانقى بوده، اكنون خراب است. مقابل يعقوبيه در همين سمت دو قريه نزديك است، كه باغات زياد دارد. اين قراء دست راست، اغلب صد خانوار، صد و پنجاه خانوار رعيت دارند اكثر اين دهات وقف امام اعظم ابو حنيفه و شيخ عبد القادر است و در تصرف آقا سيد على نقيب است. اين باغات خرما- ليمو- نارنج- پرتقال- انار بعضى جاها هم شليل زردآلو، بعضى قراء توتستان براى ابريشم دارد. قراء سمت دست چپ: ناحيه بلدروز، هارونيه، ماهردو، شهروان (وجهيه)، عمرانيه، برقانيه، سنجبيه، عقر. عشايرى كه در نواحى شهروان و يعقوبيه هستند تمام عرب هستند.

مذاهبشان مختلف است. شيعه، سنى، نصيرى (1) و ... بنى تميم، دهنيه، كرخى، جعرانى، دهلكيه، جبور (البوحميه)، البوفرج، بنى زيد، زهيرى، البوصايس، ماليات بلوك يعقوبيه و خراسان چهل هزار تومان و ده هزار خروار جنس [است]. [335]

روز دوشنبه بيست و هفتم [شهر شعبان]

امروز بايد به مشيريه رفت، واورته خان، يا خان بنى سعد سه فرسنگ و نيم راه است. صبح سوار شده به اسب. گردوخاك زيادى بود.

راندم طرف راست جاده (2) صحرا و زمين بسيار هموار و مسطح است. شبيه به كوير (3) حوض سلطان، راه كالسكه بسيار خوب است. اما خيلى سواره راندم. والى بغداد، ديشب رفته است بغداد. كمال پاشا، وزير خارجه، مشير الدوله، حسام السلطنه صحبت كنان رفتيم.

ص: 90


1- . اصل: نسيرى
2- . اصل: جعده
3- . اصل: كبير

ناظم افندى هم بود. خلاصه خرگوش زيادى داشت صحرا. بعد از راندن زياد سوار كالسكه شديم. از نهر خشكى، پلى هم داشت گذشتيم. مى گفتند خرابه نهروان قديم است، كه حضرت [على] با خوارج جنگ فرموده است. خلاصه خيلى رانديم به ناهار افتاديم. بعد از ناهار باز سوار كالسكه شده، رانديم پنج ساعت به غروب مانده، وارد منزل شديم. اورته خان دست چپ جاده است. باغ و نهر مشيريه دست راست. اردو، وسط افتاده است. قدرى دراز كشيدم. عصرى [تيمور] ميرزا آمد درنا، غاز، هوبره درّاج، گرفته بود، آورد. پسر عباس ميرزا را يحيى خان آورد پسر يازده دوازده ساله اى است. بسيار خوشگل پسرى است.

سمت راست امروز بلوك خالص است. بعضى از قراء آن كه به راه نزديك بود از اين قرار است: چرو (هاشميه) (حب حب) جزانى (نهر خدريه)، مراديه، سمت چپ (سفته) (بهروز)، ابو فمين عشايرى كه اينجا هستند بنى تميم كرخه زبيد، الفره (مجمع) البو عامر، بنى زيد شب خوابيديم.Hamedani ]633[

روز سه شنبه بيست و هشتم [شهر شعبان]

بايد رفت به بغداد، پنج فرسنگ راه بود. صبح زود از خواب برخاسته رخت پوشيده سوار شديم. زياد سرد بود. سوار كالسكه شديم رانديم. راه مثل ديروز كوير (1) است و مسطح، براى كالسكه بسيار خوب است.

رانديم، همه مردم لباس رسمى پوشيده اند. با كمال تنقيح از معير و پيشخدمت و صاحب منصبان و ... و ... رانديم. دو فرسنگ و نيم كه راه رفتيم به ناهار افتاديم. كنار نهر مشيريه، نهر بزرگى است آب زيادى داشت.

دو نفر قوشچى عرب، دو قوش چرخ آهوگير، تربيت كرده اند كه آهو گرفته آورده بودند. يكى نر يكى ماده، بسيار بسيار آهوهاى كوچكى بودند. آهوى ماده به قدر خرگوش بود. تيمور ميرزا اين ها را مى شناخت. بعد از ناهار باز سوار كالسكه شده رانديم.

سرناهارگاه آپيت (1) الماس سردارى الماس، شمشير و ... استعمال شد. رانديم صحرا همه جا صاف همه بّر است كوير. پاشاى بغداد مشير الدوله كه در بغداد بودند، آمدند قدرى صحبت شد. باز پيش رفتند. اقبال الدوله آمد صحبت شد. اقبال بسيار سفيه است. شهريار جاده ها متن 90 روز سه شنبه بيست و هشتم[شهر شعبان]

ص: 91


1- . آپيت: ظاهرا حمايل يا نشان بوده است.

مى گفت: به مردم استقبالچى بغداد كه سلام مى كنند جواب سلام بدهيم و فردا به زيارت امام اعظم ابو حنيفه و شيخ عبد القادر برويد، كاظمين عليه السلام نرفته، يعنى به اين صراحت نمى گفت اما از ارشادى كه مى كرد اين معنى مفهوم مى شد. خلاصه رانديم تا نزديك استقبالچى هاى بغداد رسيديم. مناره هاى كاظمين عليه السلام دو فرسنگ به بغداد مانده از ميان نخلستان هاى آن طرف، اين طرف شط پيداست. بسيار محظوظ شدم و شكر خداوند عالم را كردم. از ديدن گنبد مطهر و مناره هاى كاظمين عليه السلام. [337] خلاصه قدرى نزديك شديم سوار اسب شدم اهالى بغداد زياد از حد، از دو طرف راه استقبال آمده بودند.

بسيار مردم بى بضاعت، پريشانى به نظر آمدند. ساكت و آرام بودند. عسكر عثمانى جلو مستقبلين، سربازشان تك، تك ايستاده بودند. بعد سواره و افواج عثمانى، در طرفين راه ايستاده اند، اهالى بغداد و ... عقب سر آنها بودند. امروز افواجشان و سواره بهتر از اول سرحد بودند. موزيكانچى زياد هم داشتند. اما به همه جهت (1) اگر چهار هزار نفر مى شدند، خيلى بود. چادرى عجيب و غريب و تركيبى بسيار غريب داشت، در كنار راه زده بودند.

پاشاى بغداد، و كل وجوه عسكريه و قلميه (2) و قاضى و مفتى و شيوخ و اعراب و ... دم چادر ايستاده بودند. ما هم كه رسيديم پياده شده رفتيم در چادر، قدرى نشستيم، امراء، اعيان [و] شاهزادگان خودمان همه ايستاده بودند. قهوه خورديم، تا عثمانى ها بقول خودشان آلاى جلو را، درست كردند همه پاشايان و ... جلو افتادند، بعد ما سوار شديم. رانديم تا رسيديم به طاق نصرت، كه فرنگيان، آرك دوتريونف، مى گويند كه تازه ساخته بودند. بسيار قشنگ بود. ارمنى ها، كشيش هاشان در وسط ايستاده، بقدر سى نفر بچه ارمنى خوشگل، طرف دست راست، سى نفر طرف دست چپ، با لباس هاى فرنگى، طور بسيار خوشگل، منقّح و تميز دلربا، با حمايل هاى آبى، بسيار، بسيار، بسيار، قشنگ. سرهاى باز خوشگل، به آهنگ خوش ايرانى مى خواندند و تعظيم خوبى مى كردند. به طورى قشنگ و خوب بود كه آدمى نمى توانست از پهلوى آنها بگذرد برود. بعد بچه هاى يهودى ها و ارمنى، باز زياد بودند. و همان طور مى خواندند، ايرانى بسيار، خوب مى خواندند و بچه هاى يتيم مسلمان،

ص: 92


1- . اصل جهة
2- . منظور اعضا ديوان و ادارات و مستوفيان است.

كه همه رخت سفيد پوشيده بودند، به طور خوشگل كه پاشاى بغداد تازه تعليم آنها را قرار داده است. به طور خوبى دعا مى كردند و داد مى زدند. آن ها هم خيلى خوب بودند بسيار خوشايند بودند. فرنگى، ارمنى، مسلمان، يهودى و ... و ... از هر جور بودند [338] به طاق نصرت كه رسيديم پاشايان و ... همه پياده شده، در جلو مى روند. طرف دست چپ يك بناى عالى بود گفتند سابقا كرانتين (1) بوده است. ديوار سردر آجرى محكمى داشت بالاى آن زن زيادى بودند. بجز اين ها ديگر زن نديديم. خلاصه از طاق نصرت كه گذشتيم فوج قزوين و ... سوادكوهى با كمال شكوه ايستاده بودند، بسيار با لباس خوب. بعد وارد باغ منزل شديم. سواره رفتيم. همه بودند. درخت خرما [و] نارنج و ... بسيار داشت. اين باغ را قديم نجيب پاشا ساخته است. حالا دوباره عمارت ساخته و تعمير كرده اند. خيابان ها ريگ ريخته، درختهاى نارنج بسيار موزون (2) و خوب، كلاه فرنگى چوبى در وسط ساخته بودند. بعد رسيديم به عمارت جديد كه قصر ناصرى مى گويند. كه در آخر باغ نزديك شط ساخته اند. بسيار عمارت عالى [و] خوش تركيب قشنگ. بالايش بام و مهتابى بسيار بسيار با روح و قشنگ كه، كل شهر بغداد و صبر و شط و كشتى ها و، اردو، و صحرا و باغ راه كاظمين و ... و ... همه از اين پشت بام مهتابى پيداست. بغداد كهنه [و] نو و ... خلاصه وارد عمارت شده پياده شدم. پله ها را از ماهوت و پارچه مفروش كرده اند. در اتاق ها كاغذ فرنگى چسبانده، و بسيار خوب مفروش كرده، صندلى و نيم تخت هاى خوب مزين گذاشته اند.

آئينه هاى بزرگ، چهل چراغ و ... گذاشته و آويزان كرده اند رفتيم به اتاق پستو. خيارهاى سبز بغداد بود. با ميوه ها و ... پيشخدمت ها تيمور و ... بودند سه ساعت به غروب مانده وارد شديم. عرق داشتم. مدحت پاشا كل اعيان [و] وجوه عسكريه [و] قلميه و ... بغداد را معرفى كرد. نيم ساعت بلكه يك ساعت هم به اين گذشت. مظهر پاشا كه سابقا والى سليمانيه بوده و حال حاكم كربلا است بسيار بسيار شبيه به آئى برادر ميرشكار بود. زيادزياد شبيه بود [339] قاضى القضات بغداد، و متولى قبر شيخ عبد القادر هم هردو كور بودند، از يك چشم. خلاصه اشخاصى كه پاشا معرفى كرد از اين قرار است:

ص: 93


1- . كرانتين- قرنطينه
2- . اصل: موذون

امراء و ضابطان عسكريه، فريق نافذ پاشا، ميرلوا، حمدى پاشا، ميرلوا صالح پاشا، ميرالاى (1) حاجى مصطفى پاشا، ميرالاى حاجى فيض الله بيگ، ميرالاى حسن بيگ، قائم مقام اركان حربيه حسن بيگ، قائم مقام حسين بيگ، ايضا محمد بيگ، ايضا احمد بيگ، حاجى عمران سرهنگ، بهاء الدين افندى سرهنگ، عمر افندى سرهنگ، مفتش ميرلوا حسين پاشا اين از اسلامبول آمده است براى حساب عمل قشون اين جا.

ميرلوا عبد الله پاشا، ميرلواى مقاعد پاشا، ايضا صالح بيگ ميرآلاى است، ايضا عبد الرحمن بيگ، مستوفى نظام حافظ افندى ياور سرعسكرى قائم مقام فيضى بيگ حاجى مصطفى بيگ قائم مقام، ايضا مصطفى بيگ، حسين بيگ مين باشى اطباء فانوافندى، شاكر افندى، حسن افندى. اهل قلم و ... متفرقه بغداد، شاكر بيگ يعنى بيگلربيگى، دفتردار عيدى بيگ، مفتش محمد زهابى افندى، اصلش زهابى رعيت ايران است. منشى باشى صائب افندى، مدير اوقاف درويش افندى، شيخ سابق ... شيخ منصور معاون قشون بغداد، احمد بيگ رئيس اداره بلديه بغداد، ابراهيم افندى نايب بغداد، مظهر افندى رئيس مجلس جنايت نظامى، ابراهيم افندى، اعضاى اداره نظامى، محمود افندى معاون والى بغداد، رائف افندى. حاكم كربلا مظهر پاشا كه به آئى برادر ميرشكار بسيار شبيه است. مفتش حكام زين العابدين افندى، نقيب على افندى مدير امور خارجه، حمدى بيگ شيخ قبيله شمّر (اطاعتى ندارد به پاشا) فرهان، تلگرافچى، ديم تراكى افندى مدير قرانتين (2) مصطفى افندى اعضاى مجلس اداره ولايات، سعيد افندى متولى امام اعظم، مصطفى افندى رئيس تلگراف بغداد، احمد افندى. تيرهاى تلگراف از پاى طاق الى يك فرسنگى بغداد از آهن است. بعد چوب و تير است، الى بغداد. و، الى اسلامبول، اما الى كربلا باز تيرش آهن است. در نزديكى بغداد يك فرسنگ دو فرسنگ مانده، طريق راه صحرا كوير (3) است و زمين قاچ قاچ است به طورى كه محال است، بتواند اسب دواند. خيلى به احتياط بايد راند. مگر از جاده (4)

ص: 94


1- . درجه هاى نظامى در ارتش عثمانى
2- . كرانتين- قرنطينه
3- . اصل: كبير
4- . اصل: جعده

بروند خوب است [340] عصرى قورق شد. زن ها آمدند. چرتى ها دو روز بود [كه] پيش از ما به كاظمين آمده بودند. براى آمدن جلال شاه، پسر آقا خان محلاتى، عصرى آمده بودند، ديدم. خلاصه قرق شد ببرى خان [و] گربه ها آمدند. من مهتابى پشت بام بودم. بسيار، بسيار، بسيار، مصفا بود. شط، كشتى ها، بغداد، صبر، باغات، اردو، همه پيدا بود. آدم از تماشا سير نمى شد. همه زن ها آمدند بالا. موزيك مى زدند. شب را چراغان كردند، شهر را. آمدم پائين شام بخورم، در بين شام آتش بازى ها را در كردند. به يحيى خان، گفته بودم: تا من نگويم شيپور نزنند در نكنند. اين پسره سفيه گويا غفلت كرده است. اخبار نكرده بود. يكبار هرچه آتش بازى بود. در بين شام [كه] مى خوردم در كردند. من هيچ تماشا نكردم. بسيار جر آمدم. خلاصه امروز صبح هنوز سوار نشده در مزكه، در چادر ما دبير الملك، شيخ محمد برادر شيخ عبد الحسن، رحيم را حضور آورد. بيرون هم دم سراپرده شيخ الشريعه پسر آصف الدوله و بعضى كليد دارها و ... بودند، ديده شدند، امروز عصرى هم رفتند زيارت كاظمين. يعنى پيشخدمت ها و ... سارى اصلان، سياچى، ميرزا حسن خان، محمد على خان امروز اسباب جواهر برداشته جلو ما بودند. اسب عربى سياچى آنقدر بازى كرد، كه آخر سياچى رفت اسب را عوض كرد. در وقتى [كه] وجوه اعيان بلدى را به ما معرفى مى كرد، مفتى بغداد كه مشهور به زهابى است فارسى مى داند. اين فرد شعر را خواست بديهتا بخواند، فرد اول را، درست خواند در فرد ثانى گير كرد. بسيار خنده داشت. ريشش هم كم و سفيد بود و فرد شعر اين است:

هزاران شكر كز فضل و عطاى ايزد منّان شد از تشريف شه بغداد، رشك جمله بلدان در روى طاق نصرت، اين يك فرد شعر را نوشته بودند: قدومت شهريارآباد مسعود [341] روى قصر عمارت هم نوشته اند قصر ناصرى. مسجد براسا كه معروف است حضرت امير المؤمنين آن جا نماز كرده اند، از در طرف بغداد كهنه كنار شط قدرى پائين تر از عمارت ما است. مثل ايوانى مى ماند. جسر، تازه خوبى تازه ساخته اند. در وسط شهر سه كشتى بخار نه بزرگ، نه كوچك اما مايل به بزرگى در شط روبروى عمارت لنگر انداخته اند.

كشتى بخار كوچكى هم راه مى رفت. قفه زيادى دارند كه عبور [و] مرور مى شود. عوض نو، قفّه مثل لگن گرد از تخته، تويش گود است. دو پاروزن نشسته، پارو مى زدند. يكى هم

ص: 95

مى نشيند. آتش بازى زياد حاضر كرده بودند شهر را هم چراغان كرده بودند. بسيار تماشا داشت كشتى ها و ... چراغان بود. اما گفته بودم كه هر وقت شيپور زدند، آتش بازى بكنند.

در بين اول شام خوردن، يكبار بى خود آتش بازى كردند. هيچ تماشا نكردم. بسيار جر آمدم.

خيلى هم طول كشيد، آتش بازى. زن ها هم بالاى بام تماشا مى كردند. من نرفتم. بعد خوابيدم اطاق هاى اينجا قدرى بوى گچ مى دهد. سردرد مى آورد ...enis

نوشتم بنائى قديم در مقابل قصر ناصرى است كه مى گويند مسجد براسا اما اين مسجد براسا نيست. بنائى است از عمارات خلفاى عباسى، مى گويند چندى هم مجلس امام موسى كاظم بوده است.

چهارشنبه بيست و نهم [شهر شعبان] امروز صبح از خواب برخاستم ناهار را منزل خوردم. بعد لباس رسمى [پوشيده] نشان حمايل ... آپيت الماس و شمشير و ... زده، شش ساعت به غروب مانده، سوار قايق كوچكى از آنجا به كشتى بخار كوچك بدى، سوار شديم. مشير الدوله، والى پاشا، پيش ما بودند. وزير خارجه حسام السلطنه و ... در قايق ديگر، قدرى رفتيم. از زير آثار قديم كه گفتند، از قصور خلفاى عباسى، و چندى هم مجلس امام موسى كاظم عليه السلام بوده است، كنار شط بود، از محاذى او گذشته، رفتيم به خشكى سوار كالسكه شدم. معير و ... همه بودند.

ديشب از دزدان اعراب و ... از اسباب كالسكه خانه برده اند. از چادرهاى صارم الدوله كه در كاظمين است، دزدى كرده اند. او دزدها را گرفته بود. چادر قوشچى باشى را برده اند.

او هم دزد را گرفته بود. خلاصه راه كالسكه را هم خوب ساخته اند. قدرى رفتيم دست چپ مسجد براسا بود محوطه ديوارى و مسجد كوچكى (1) دو نخل خرماى چركين گردآلود [342].

جلو سر در مسجد، قبر معروف كرخى هم آن طرف مسجد براسا است كه بغداد كهنه را هم كرخه مى گويند گويا به اين مناسبت [است] قدرى رفتيم. از دم باغ حاجى ميرزا هادى، مى رفتيم كه باغ طولانى است. درخت خرماى زيادى دارد. اطراف هم خرما نخل زياد بود. راه گردو خاك غريبى بود. از بغداد يعنى از منزل ما الى كاظمين يك فرسنگ راه است خلاصه نزديك شديم به قصبه كاظمين، اردوى معير هم در صحرا نزديك به كاظمين افتاده بود.

ص: 96


1- . اصل: مسجدى كوچكى

اقبال الدوله در صحرا نزديك كاظمين عمارتى ساخته است، شبيه به كاغذگر خانه قديم تهران است. سوار اسب شدم از دور از صحرا آثار قديمى پيدا بود. دست چپ، تيمور ميرزا گفت: قصر خورنق معروف همين است. خلاصه اهالى كاظمين كه همه شيعه مذهب هستند، بيرون آمده بودند. بسيار شعف داشتند زن هاشان هلهله عربى مى كشيدند. تا وارد كوچه كثيفى شديم. طرفين خانه بود تا رسيديم در صحن حضرت پياده شده رفتيم خدام زيادى، بودند.

شيخ طالب كليددار با شيخ عيسى برادرش و ... بودند. همه نوكرها با لباس رسمى و ...

بودند. وارد حرم شديم. مثل بهشت بود. شكر خداوند تعالى كردم، كه به اين نعمت عظمى فيض ياب شدم. دو طرف گنبد مطهر را كه به خرج من شيخ عبد الحسن تهرانى مرحوم، ايوان و ستون و سقف ساخته و كاشى كارى هاى خوبى كرده است. ديدم الحق بسيار خوب ساخته است. از خشت هاى طلاى گنبد مطهر عسكريين عليهما (1) السلام هم خيلى زياد آمده است، مشغول طلا كردن ايوان هاى كاظمين هستند. انشا الله.

فرش هاى حضرت خوب نبود. گفتم اندازه بگيرند انشا الله تعالى. از قالى فراهان و ...

بافته بياورند بيندازند. انشا الله تعالى بعضى تعميرات از ديوارهاى دور صحن و غيره داشت.

حكم شد به شيخ محمد كه همه را برآورد كرده بعرض برساند. انشا الله تعالى ساخته و تعمير شود. خلاصه رفتيم توى ضريح (2) دو گنبد طلا به يك اندازه كوچك دارد طلاى گنبد، از آقا محمد خان مرحوم است. بناى گنبد از شاه اسمعيل صفوى است. آينه كارى ميان از ميرزا شفيع صدر اعظم است. امامين كاظمين عليهم السلام هردو در يك ضريح هستند.

ضريح بزرگى است. گويا فولاد است. اما، ميان آن ضريحى نقره دارد. توى گنبد آينه كارى است. ازاره (3) كاشى معرق است. بسيار خوب مثل مينا و جواهر [است]، نماز زيارت، نماز ظهر و عصر را بالاى سر كرديم. [343] آقا على از پيش آمده قرق كرده بود. معير، على رضا خان، نوكرها همه بودند. نماز خوبى خوانده شد. بعد رخت سردارى پوشيده، حاجى رحيم خان هم بود برگشته سوار شديم. رانديم براى مقبره ابو حنيفه كه امام اعظم

ص: 97


1- . اصل: عليه
2- . اصل: زره
3- . اصل: هزاره

مى گويند. مشير الدوله و ... بودند رانديم بعد سوار كالسكه شده، الى لب شط رفتيم.

ميرزا احمد خان، ابراهيم خان، سياچى، امين السلطان، وزير خارجه، حسام السلطنه، مشير الدوله، حاجى عمو، و ... بودند. من سواره آنها پياده آمدند. كوچه ها را خلوت و تميز كرده بودند. اين جا دهى است كه در اطراف امام اعظم قدرى آبادى كرده اند. اهالى اين جا همه سنى متعصب هستند. تا رسيديم به نزديك قلعه امام اعظم. قلعه كوچكى چهار برجى سختى با آجر ساخته اند. خيلى محكم است از درش داخل شديم. بالا خانه مزينى، در سردر ساخته بودند، كه يعنى من بروم آنجا بنشينم. خدام زيادى همه با تركيب هاى نحس نجس صف كشيده بودند. مصطفى افندى كه امام مسجد اين جا و متولى قبر است، با شنل (1) ماهوتى يقه (2) گلابتون، بخورى در دست، جلو بود. مرد سياه چهره [اى] شبيه به هندى ها با ريش سياه توپى، كمى كوتاه و لاغر، چشمهاى درشت شهلاى سياه، عمامه (3) كوچك، معلوم بود خيلى متعصب و پدر سوخته است. يك نفر ديگر هم قباى گلابتون پوشيده او هم گويا متولى و خادم بود. اول داخل مسجدى، شديم. به طور مساجد سنى ها، طاق زده طولانى، بناى خوبى بود. منبرى داشت بطور اهل سنت. قالى هاى كوچك كوچك كردستانى زيادى انداخته بودند. از آن جا داخل توى گنبد ابو حنيفه مى شود. بناى عالى است. بنا از سلطان مراد است ضريح نقره دارد، كه سلطان مراد ساخته است. قنديل نقره خوبى هم، سلطان عبد العزيز خان فرستاده است بالاى سرش بود، يك جفت شمعدان نقره بزرگى هم كه بسيار خوب زرگرى كرده اند، سلطان مجيد مرحوم فرستاده است. در گوشه [اى] بود شمع هم داشت قنديل و اسباب زياد بود. قدرى ايستادم. نمى دانستم چه بگويم. خود پاشا و متولى ها هم خجالت مى كشيدند. كه براى چه اين جا آمده ايم خلاصه بيرون آمده رفتم باز سوار كشتى بخار شده رانديم. اما كشتى بوى بدى مى داد. حركتش هم بسيار بطئى (4) بود. مشير الدوله، پاشا پيش من بودند. تيمور، پيشخدمت ها در همين كشتى بودند. با پاشا خيلى صحبت شد از همه

ص: 98


1- . اصل: شينل
2- . اصل يخه
3- . اصل: امامه
4- . اصل: بطيع

طرف. دو ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. از همه بدتر اين است كه، حالا بايد سوار شده برويم به اردوى عثمانى ها [344] براى تماشاى مشق و از همه بدتر اين است، كه حالا حرم بايد برود كاظمين. امين السلطان را گذاشتم كه حرم را هر طور است، با نظم ببرند.

خودم قدرى نارنگى خورده، سوار اسب شده. معيّر، تيمور، يحيى خان، و ... بودند جلال شاه پسر آقا خان محلاتى كه از هند آمده است، عريضه [اى] آورده بود. يحيى خان آورد عريضه اش را گرفتم. (چرتى ها) هم همراهش بودند. جلال شاه پسره فربهى بود. تركيب حركات و آوازش به ميرزا كاظم شمس برادر چرتى بزرگ شبيه بود. اما اين قدرى چاق تر و بلندتر بود. خلاصه سوار كالسكه شده رانديم، براى اردو، اردو هم خيلى دور بود. تا رسيديم به اول صف قشون عثمانى ها كه طرف دست چپ ايستاده بودند. با همه پاشايان و ...

والى پاشا، وزير خارجه، حسام السلطنه، شهاب الملك [و] ساير صاحب منصبان ما، قتيقر مهندس، نايب روس، اقبال الدوله. ايرانى، عثمانى از همه جور اشخاص بودند.

در اول صف نظام سوار اسب شدم. صف نظامشان خيلى ممتد بود. هر فوجى را به قدر دويست و پنجاه نفر قرار داده اند. موزيكان در بعضى افواج [و] شيپورچى در بعضى افواج داشتند. اسلحه خوب [و] لباسشان هم خوب بود روى هم رفته خوب بودند. چند عراده توپ و چند قاطرى هم داشتند، چادرى كه براى ما زده بودند، خيلى دورتر از انتهاى صف نظاميان بود. خيلى راه رفتيم تا به چادر رسيده پياده شده نشستيم. چاى خورديم اما حالا يك ساعت به غروب مانده بود. تا قشون كه خيلى دور بود، آمدند. مشق جزئى كرده سربازشان مشق مجزائى كردند. چند تير شليك آتش قطار و ... كردند. غروب شد باروتشان (1) بسيار بد بود.

دود گند غريبى مى كرد. و صدا هم نداشت. بسيار بد باروتى داشتند. بعد به طور دفيله (2) آمدند. از جلو گذاشتند. نافذ پاشا، ميرلوا، در آخر همه آمد. تعظيم كرده، اتمام مشق را به عرض رساند. بعد از اتمام [مشق] به پاشاى بغداد و كمال پاشا و مشير پاشا و سايرين حمايل و نشان داده شد. مشير الدوله آورده گردنشان انداخت. بعد شب شد. سوار كالسكه عثمانى شده، آمديم يك ساعت و نيم از شب رفته وارد منزل شديم. حرم هم هنوز از زيارت

ص: 99


1- . اصل: باروط
2- . دفيله: رژه

نيامده بودند. خيلى گرسنه بودم. بعد انيس الدوله و ... آمدند. دسته دسته بعد از شام رفتيم پشت بام. [345]

آتش بازى خوبى كردند. اگرچه در بين شام [كه] هنوز نخورده بودم، باز، خودسر، آتش بازى كردند و ضايع. فى الجمله كرده بودند. باز خوب بود. الحمد الله خوش گذشت.

بعد خوابيديم.Nauch afrin

روز پنجشنبه سلخ شعبان،

امروز خيال رفتن حضرت سلمان و تماشاى كاخ كسرى را با كشتى بخار از روى آب دجله داشتيم. صبح از خواب برخاسته، دير سوار شديم. رفتيم به كشتى بخار بزرگ كه مال عثمانى هاست. كشتى كثيفى است. جمعيت زياد بود. هاشم، امين الملك، آقا على، سياچى، آقا وجيه، عكاس باشى، على رضا خان، محمد على خان، يحيى خان، سارى اصلان، ميرشكار، ميرزا على خان، محمد على خان، ميرزا حسين خان، محمد تقى خان گشاد، وزير خارجه، دبير، حسام السلطنه، دبير الملك، عباس ميرزا، كشيكچى باشى، آقا سليمان، مدحت پاشا، كمال پاشا، مير محمد تقى خان گشاد (1)، عرفانچى، امين السلطان، دهباشى، سقاباشى، آقا دائى، محقق، عبد القادر خان، مظفر الدوله، پاشا خان، حسن خان، قره پاپاق، مجد الدوله، قهوه چى باشى، حسن قهوه چى، خلاصه خيلى بودند. كلب حسين، مليجك، ميرزا عبد الله، رانديم طرفين بغداد بسيار بناهاى خوب پيدا بود. از صبر گذشتيم. صبر را باز كرده بودند. طرف دست چپ كه بغداد نو باشد. سربازخانه خوبى تازه پاشا ساخته است. پيدا بود. سرايه پاشا هم نزديك به سربازخانه بود اما چندان خوب نبود.

مكتب دار الصنايع كه تازه ساخته بودند، پيدا بود. عمارت (اداره كشتى هاى بحريه) (مدرسه مستنصريه) خانه حاجى ميرزا هادى جواهرى رفتم. مدرسه مستنصريه كه از بناهاى (2) المستنصر خليفه است، ديوارش با كتيبه هائى كه از آجر درآورده بودند بدخط، خوب پيدا بود. ظاهرا بى عيب به نظر آمد. از درونش خبرى نشد. مجلس حضرت امام موسى كاظم را هم جائى در اين جاها تيمور ميرزا نشان داد. كنار شط قونسول خانه انگليس ها، عمارت

ص: 100


1- . اسم مجددا تكرار شده است.
2- . اصل: آثارها

بسيار خوبى بود. باغ و باغچه داشت. زن هاى فرنگى ... ايستاده بودند پيدا بودند. بعد خانه اقبال الدوله، كه از همه جا بهتر بود ديده شد. خانه ميكائيل ترجمان انگليس، خانه قشنگى بود. بعضى از يهودى ها خانه خوب داشتند. بعد كم كم خانه ها بد و پست [شد] بعد به نخلستان و باغات مى رسد. [346] طرف دست راست كه بغداد كهنه و كرخ هم ميگويند، بيمارخانه تازه [اى] پاشا شروع كرده و ساخته است. كشتى ساز خانه دارند. خانه عباس ميرزا بود خانه قشنگ محقرى بود. بعد خانه هاى ديگر. و بناهاى ديگر بود. در آخر او هم به خانه هاى محقر و بد به نخلستان باغات مى رسد. قدرى كه رانديم باغات و نخلستان ها هم تمام مى شود. طرفين شط، همه جا چاه كنده و با اسب و دلو، آب مى كشند. هرچه باغ و زراعت و ... طرفين شط، هست همه را با دلو چاه آب مى دهند همه جا اعراب و بچه عرب ها وقفه بودند. بچه هاى عرب لخت دم شط بازى مى كردند. همه جا صداى دلو كه آب مى كشيدند، متصل مى آيد. جرجر صداى غمناكى دارد. در شط بعضى جزيره ها پيدا مى شود، كه روى او را سبزيكارى و زراعت كرده اند. مرغ آبى، پرلا، غاز، مرغ سقا، حقار، در كنار شط شغال زياد ديده مى شد چند تير گلوله و ... انداختم نخورد. دو مرغ ماهى خور كه در انزلى هم زياد بود، در هوا زدم. كشتى چون آب كم است خيلى با احتياط مى رفت. گاهى هم به گل مى نشست دير حركت مى كرد. هى رانديم، موزيكان هم مى زدند. خلاصه خيلى رانديم. تا رسيديم به جائى كه رودخانه دياله، داخل شط مى شد. از طرف چپ از آنجا هم خيلى رانديم و به محاذى سلمان نمى رسيديم. به غروب هم سه ساعت مانده بود. مشير الدوله را خواستم، با پاشا حرف بزند كه امروز برگرديم، روز ديگر به سلمان مى رويم. پاشا گفته بود تا اينجا آمده ايم نزديك است. باز، رانديم قدرى رفتيم طرف دست چپ شط طاق كسرى، پيدا شد.

حضرت سلمان هم پيدا شد. طرف دست راست بعضى آثار (1) بود. گفتند شوره خانه و باروت (2) خانه عثمانى هاست. سواره ها و ابراهيم خان نايب با اسب من، كه ديشب آمده بودند، كناره پيدا شدند. قهرمان خان تفنگدار با تفنگداران ديگر كه، آنها هم شب آمده بودند، با بعضى غلام ها. كشتى ايستاد اول من، مشير الدوله، پاشا به قايق نشسته رفتيم. من سوار

ص: 101


1- . اصل: آثارها
2- . اصل: باروط

اسب شده دواندم. آفتاب گرمى بود. چتر (1) نبود اذيت كرد. از عقب رساندند. صحرا همه بوته هاى خار بزرگ و ساير جنس بوته است زياد مثل جنگل اما اسب خوب مى رود. درّاج در ميان بوته ها مثل گنجشك است. حساب ندارد. تفنگ دهباشى را از عقب آورد، نزديك طاق كسرى يك دراج نر [347] پريد، روى هوا زدم افتاد. رفت توى بوته، دير پيدا كردند، آوردند. خوب زدم. پاشا هم ديد اما وقت [و] فرصت نبود. حيف حيف به تعجيل رفتيم تماشاى طاق را كردم. ديگر اين بنا به تعريف و توصيف قلم نمى آيد. اول آثار دنيا بوده است.

خراب شده است. اما وضع ايوان، و ارتفاع طاق و صنعت بنا و معماران زمان حالا پيدا است.

خيلى مرتفع است و خيلى عرض و طول دارد. انشاء الله معيّنا بعد از اين خواهم نوشت. به تعجيل اطرافش را گشته از كنار شط دو ميدان اسب فاصله دارد. مقبره سلمان، در طرف مابين غرب و شمال طاق است. به فاصله يك ميدان اسب. مقبره حذيفه (2) بالاتر در طرف شرق طاق است. به حذيفه فرصت نشد بروم ... به سلمان رفتم. فاتحه مختصرى خوانده شد. مقبره محقرى دارد دوسه نخل دارد خدام عرب فقير هيچ ندانى دارد. اغلب مردم در كشتى ماندند.

بعد از زيارت به تعجيل رو به كشتى راندم. اشخاصى كه نيامدند به سلمان و در كشتى ماندند، امين الملك، محمد تقى خان گشاد، عرفانچى، عكاس باشى، ميرزا محسن خان، مجد الدوله، مى گفتند وقتى كه مى خواست بيرون آمده، سوار اسب بشود، شلوغ شده بود، كم مانده بود توى شط بيفتد. تا كمر هم به آب فرو رفته بود. اين هم نيامد به سلمان، پاشايان ديگر هم نيامدند آقا على هم نيامد آقا سليمان هم نيامد خلاصه خيلى نيامدند آن هائى هم كه آمدند، پيش و پس، شلوغ، دست پاچه. وقتى كه نزديك كشتى شدم. سارى اصلان، تيمور ميرزا، امين نظام، يوسف سقاباشى، كلب حسين، عبد القادر خان، حسن خان، ديدم مى روند. گفتم اگر مى رويد كه به كشتى باز بيائيد برگرديد به كشتى، و الا برويد. زيارت كرده، از خشكى بيائيد. آن ها هم رفتند از خشكى بيايند. بعد فردا معلوم شد شب را در سلمان مانده بودند. فردا آمده بودند، از خشكى. خلاصه سوار كشتى شديم باز تا مردم به قايق بنشينند و بيايند طول كشيد يك ساعت به غروب مانده قدرى بيشتر روانه

ص: 102


1- . اصل: چطر
2- . حذيفه: يكى از ياران حضرت على عليه السلام است.

طرف بغداد شديم رانديم و رانديم. آفتاب غروب كرد. عكس ستاره ها بسيار مشعشع توى شط پيدا بود. ماه شب اول رمضان المبارك را در توى آب ديدم. وقت رفتن نماز ظهر و عصر را توى كشتى خواندم. نماز مغرب و عشا را هم توى كشتى كردم. عرفانچى در رفتن و آمدن، روزنامه (لاتوركى) فرانسه را مى خواند. نارنگى پرتقال، چاى، همه چيز الحمد الله خورده شد. با صحت مزاج الحمد اله تعالى، آب دجله انصافا برنده است. خلاصه شب تاريك شد.

هى رانديم آثارى از بغداد و چراغ و نخل خرما پيدا نبود. بسيار مشوش بوديم از خيالات اهل اردو. در اين بين كشتى متصل به گل مى نشست. باز خلاص شده مى رفتيم اما يك بار بد به گل نشست [348] اميد خلاصى نبود. بسيار مشوش شديم همه، كه آيا الى صبح چطور در اين جا بمانيم. بسيار هم گرسنه بوديم. از شب هم چهار ساعت رفته بود. آخر از بركت سيد الشهداء عليه السلام، كشتى از گل درآمده به راه افتاد. اول آبادى بغداد كه رسيديم، فشنگ زيادى از كشتى ما انداخته، كه بدانند ما رسيديم. من هم رفتم بالاى بام كشتى، كه همه پاشايان و ... و ... آنجا بودند بسيار سرد بود. وزير خارجه غذائى خورده خوابيده بود. باز بيدار شده بود. خلاصه رسيديم از بغاز بغداد، گذشته از صبر گذشتيم. چراغان ها خاموش شده بود. دبير الملك هم شب در سلمان مانده بود. صبح از راه خشكى آمده بود باز قدرى بود.

رسيديم به اسكله، و منزل، زن ها همه چادر به سر. از اول غروب كه از زيارت آمده بودند آنجا جمع بودند. مشوش بودند، زياد، خواجه ها، غلام بچه ها و ... و ... همه مشوش بودند. بسيار گرسنه بودم، شام آوردند الحمد الله با اشتهاى تمامى خورده، درّاجى كه زده بودم كباب كرده خورديم. بعد خوابيدم. الحمد الله تعالى على السلامة بالاتر از عمارت ما به پانصد قدم يا هزار قدم كارخانه اى پاشا ساخته است [كه] با بخار حركت مى كند. برنج رزّازى (1) مى كند و پاك مى كند. پنبه را از غوزه درآورده پاك و حلاجى (2) مى كند. و آب هم از شط كشيده به باغ نجيب پاشا، كه منزل ما است مى ريزد.

روز جمعه غره رمضان

در منزل بودم ناهار گرم خورديم. بعد از ناهار قونسول هاى فرانسه، انگليس، ايطاليا، هولاند، ايران و ... كه در بغداد بودند، مشير الدوله و والى پاشا،

ص: 103


1- . رزازى برنج كوبى. سفيد كردن برنج
2- . اصل: هلاجى

آوردند حضور معرفى كردند. عكاس باشى، عكس همه را هم انداخت. اسامى قونسول ها و وابستگان آنها از اين قرار است: كرنت هربرت جنرال قونسول انگليس، دكتر هىّ حكيم سركارى، دكتر كالويل حكيم قونسول، مستر اولم نايب قونسول، ميكائيل مترجم.

بستامو، شبيه است به عصمت خانم، چشم ابرو، رنگ، كوتاهى قد، اما اين چاق است.

موسيو كيز قونسول فرانسه، روژيه، نايب، اشيل مورا، مترجم، قونسول ايطاليا، مسيو وارطان. قونسول، حبيب مترجم. قونسول هولند كه در بوشهر مى نشيند، او هم اين جا آمده بود موسيو آنكله انگليسى كه از تهران همراه آمده است. [349] خلاصه بعد از رفتن قونسول ها، قونسول و اتباع قونسول ايران را آوردند. بعد قدرى معطل شديم اخبار شد برويم زيارت. اسباب دير حاضر شد. بالاخره رفتيم به قايق نشسته مشير الدوله، يحيى خان، بودند رفتيم. سوار كالسكه شديم، رانديم. نوكر كمى بود. همه زيارت و جاهاى ديگر بودند.

گردوخاك زيادى بود. رسيديم به زيارت. امين الملك، على رضا خان، آقا على در زيارت بودند. زيارت كرديم نماز كردم. بعد توى ايوان چاى خورده، قدرى پرتقال خوردم.

دو ساعت به غروب مانده بود، درى نقره ميراخور ساخته بود فرستاده بود كاظمين، امروز ديدم. نصب كرده اند بعد سوار كالسكه شده، به تعجيل رانديم، به منزل ملّا عباس روضه خوان كه اصلش تهرانى است، سالها است در كاظمين است، ديده شد. خلاصه رسيديم منزل. رفتيم بالاى مهتابى. كشتى كوچكى ساخته بودند، در كنار شط مى خواستند به آب بيندازند براى تماشاى او رفته بودم. والده شاه، مادر عباس ميرزا زن ها آمدند بالا. مادر عباس ميرزا، چيز غريبى شده است. زرد و لاغر چشمها وقيده، مثل اين است كه از كاسه مى خواهد درآيد. لاغر، بيچاره دلم سوخت. قدرى صحبت از قديم شد، بعد رفتيم پائين مادر عباس ميرزا مى گفت: هفت سال است به زيارت كاظمين نرفته ام ده سال است به كربلا نرفته ام. بسيار خباثت است. خلاصه شب شد شام خورده خوابيديم ...enis

روز شنبه دوم رمضان

امروز ناهار را منزل خورده. بعضى كارها داشتم، به ملتزمين ركاب انعام داده شد. قريب هفت هزار تومان به مدارس و ساير عثمانى ها انعام داده شد، به قدر پنج هزار تومان. بعد اسب حاضر شد. از در بالا سوار كالسكه شده رانديم براى مزار شيخ عبد القادر گيلانى، و از آنجا به اردوى عثمانى بايد رفت. سردارى ماهوت سياه،

ص: 104

هيكل هاى مرواريد انداخته بوديم. شمشير جهانگشا، خلاصه وزير دبير، مشير، يحيى خان، شهاب، رحمت الله، برادرهايش و ... و ... پيشخدمت ها و ... همه بودند.

رانديم از بالاى اردوى عثمانى ها راه كالسكه بود. كالسكه عثمانى را هم سوار بودم. از دروازه خراب بغداد وارد شديم. قلعه بغداد كليتا خراب است. بعضى ديوارها هست اما قلعه غريبى (1) بوده است كلا از آجر و مستحكم ديوار رو به طرف شهر، دورتادور، كلا طاق نماى دو مرتبه مسقف و جاى مستحفظ و قراول و قلعه دارها بوده است، كه دايم منزل مستحفظين در همان جا بوده است و از سوراخ ها دايم بيرون قلعه را تماشا مى كرده اند. توى قلعه همه جا صحرا و بيابان و خراب است. آبادى بغداد همان [350] در كنار شط است.

پشت ها همه خراب و ويران است. دست راست گنبدى بود. بالاى گنبد را به طور درازى ساخته بودند تا به حال اين قسم بنائى در عراق و آن صفحات نديده [بودم] گفتند مزار شيخ عمر است بعد يحيى خان گفت: قبر شيخ شهاب الدين سهروردى است پاشا به او گفته بود، خلاصه قدرى هم رانديم. داخل كوچه و محله شديم. اما من همان طور در ميان كالسكه نشسته ام و بى جهت سوار [اسب] نشدم. قدرى كه رفتم به كوچه بسيار تنگى رسيديم. كه يك پيچ هم كالسكه بايد بخورد. چهار اسب بزرگ كبود هم كه از اسلامبول آورده اند به قدر فيل بودند. اسبها از پيچ نرفتند. ايستادند هرچه كالسكه چى زور زد نشد. خدائى شد دست راست يك كوچه بود. كالسكه محاذى همان گير كرده بود. در كالسكه را باز كردند خودى به آن كوچه انداختم. بوى بدى از آن كوچه مى آمد. بسيار بد. كالسكه هم نمى رفت آخر با دست كالسكه را اين ور آن ور كردند. به زور كالسكه رفت و كالسكه عيب هم كرده، از معجزه شيخ عبد القادر، بعيد نيست اين نوع امور. خلاصه سوار اسب شدم. رانديم رسيديم به در مقبره. پياده شده وارد شديم. حياطى صحنى، دورتادور طاق نما جمعيت زيادى از زن و مرد عثمانى و ... در صحن حياط [و] پشت بام ها بودند پاشايان و حسام السلطنه و ... همه بودند دور مقبره، جلو خان، و غلام گردشى، تازه سلطان عبد العزيز ساخته است.

طره هاى (2) بزرگ دارد. منار بزرگى، هم براى گفتن اذان ساخته بودند. از درى وارد شديم

ص: 105


1- . اصل: قريبى
2- . قسمت هاى جلو آمده پشت بام، در ساختمان ها را طرّه مى گفتند. باران گير.

خدمه و ... زيادى داشت. متولى مقبره آقا سيد على و پسرش كه مى گفتند شيعه است.

اسمش سيد سلمان بود در جنب مقبره مثل امام اعظم مسجد عالى ساخته اند محراب و منبر دارد. اينجا زياد جمعيت در رمضانها و ... مى شود. مردم سنى بسيار به شيخ اعتقاد دارند.

خود مقبره هم [داراى] گنبد عالى بود. ضريح نقره داشت. قنديل، شمعدان و ... بناى اين گنبد و مسجد و ... از سلطان سليمان، و سلطان احمد و ساير سلاطين گذشته روم است. گفتم زيارتى بخوانند. گفتند: چيزى نداريم. بعد يك نفر به عربى زيارت نامه [اى] ساخته بود كه اتحاد دولتين اسلام را شيخ زياد بكند. و چه بكند، بعد از اين مزخرفات رفتم مسجد. درويش كلفت بلند مهيب سياهى ريشش سفيد و كم، پير هم بود. از اهل مغرب (1) بود گوشه مسجد نشسته بود. رفتم، پيش او، ايستاد. گيج بود. حرف هاى پرت مى زد.

مى گفت: مالكى هستم و اين مغربى ها گربه و سگ [و] موش همه چيز مى خورند. گربه براق فربهى، متولى قبر شيخ دارد، كه اين درويش چندى است، اصرار دارد، او را گرفته، بخورد. در اين فقره گربه كه به او بدهند بخورد زياد صحبت شد. پاشا، وزير خارجه، حسام السلطنه، دبير الملك، مشير الدوله و ... و ... خيلى دور درويش بوديم. و صحبت گربه بود. بعد برگشتيم. سوار اسب، بعد كالسكه شده به تندى رانديم [351] براى اردوى عثمانى ها، چادرى بالا زده بودند رفتم آنجا. قدرى هندوانه خوردم، چاى خورديم.

توپ هاى عثمانى را آوردند، نشانه در راه دور گذاشته بودند. توپها بعضى خان دارد.

بعضى از ته پر مى شد. با گلوله هاى پيكانى نارنجك كه در نشانه كه مى رسيد مى تركيد، انداختند. با درجه قراول مى رفتند (2). خوب انداختند. اما يك تير كه درست به نشانه بخورد نينداخته، همه كوتاه و سر مى كرد. گاهى كمانه مى خورد. من هم رفته دو تير قراول رفته انداختم. شلوغ مى كردند درجه مى آوردند. فلان نشد كه به نشانه بزنم. بعد باز قدرى توپ انداختند. بعد يك نصفه فوجى آمد. قدرى مشق سرنيزه بى مزه كردند. مثل مشق سربازهاى كوچك نايب السلطنه. بعد سوار شده به كالسكه، رفتم منزل. در بين راه توى كالسكه يك هيكل مرواريد پاره شد، جمع كردم. شب را شام خورده به حسب استمرار

ص: 106


1- . مغرب: مراكش
2- . قراول رفتن- نشانه گرفتن

خوابيدم.uchi

امروز تلگرافى، يحيى خان از مستوفى الممالك آورد، كه سهام الدوله درتگه (1) فتحى كرده است. اسير و سرى آورده است. گوسفند [آورده است].

روز يكشنبه سوم [شهر رمضان]

بايد از دجله گذشته، اردو برود كاظمين عليه السلام. از يك فرسنگ كمتر راه است. صبح برخاستم هوا ابر و سرد بود رخت پوشيده آمديم اتاق. تا حرم سوار قايق و روانه شوند، بسيار طول كشيد. بعد كه رفتند از دسته شش ساعت گذشته بود. ما هم رفتيم بيرون. بايد در كشتى بخار بزرگ نشسته گردش كنيم.

دم اسكله، كشيش هاى ارمنى و خاخام هاى يهودى آمده بودند ايستاده بودند. تعارف بكنند.

كشيش ارمنى پدر سوخته يك نطقى به زبان عربى ساخته بود. نوشته را دست گرفته هى مى خواند. روده درازى مى كرد. هواى سرد، وقت دير، مى خواهم به كشتى بروم، گرسنه هم هستم. حالا اين متصل چس نفسى مى كند. بالاخره زود رفتم، نشستم به قايق رفتم كشتى، مشير الدوله، پاشاى بغداد، على بيك، بودند. يحيى خان هم بود. رفتم كشتى، سياچى، باشى، على رضا خان، ميرزا على خان، عرفانچى معيّر الممالك، هاشم، ميرزا محمد خان، يك برادر انيس الدوله، پسر امين الدوله رختدار، امين السلطان، دهباشى، شاهزاده و ... بودند. ناهار را در كشتى خوردم. الى دم خانه اقبال الدوله رفتم قدرى به تأنى گردش كرديم. دوربين به زن هاى فرنگى و ... انداختيم تماشا داشت.

بعد برگشتم رو به بالاى دجله رفتيم. از محاذى كاظمين عليه السلام خيلى گذشته، الى باغ فرجات رفتيم. دست راست ما بود اطراف اين باغ مى گويند، دراج زياد است. پاشا به اصرار ما را به باغ فرجات برد. بسيار باغ كثيفى بود. عمارت بدى ساخته بودند معلم فرنگى آنجا آورده اند. بعضى اسباب فلاحت با چرخ كه، اسباب در او است پهلوى [هم] ريخته بودند. چيزى نديديم [و] نفهميديم نخل زيادى داشت. زود برگشتيم. باز به كشتى الى اين جا از كاظمين از يك فرسنگ قدرى كمتر است. طرفين رودخانه همه جا آبادى و نخل و باغ دارد. دست راست سدى هم از قديم ساخته اند، براى طغيان آب. خيلى از ديوارش حالا هست. اغلبى هم خراب شده است. خلاصه در كشتى ميوه همه چيز زياد خورديم.

ص: 107


1- . قسمت ها و طوايفى از تركمن ها

الحمد الله تعالى گردش بامزه شد. برگشتم نيم ساعت به غروب مانده، از اسكله كه آن روز به امام اعظم رفتيم سوار اسب شده، رفتيم اردو كه نزديكى كاظمين افتاده است. امروز نشد به زيارت مشرف شويم. منزل خاك آلودى غريبى بود. شب بعد از شام خوابيديم.eruse

روز دوشنبه چهارم [شهر رمضان]

امروز بايد به منزل حر برويم. سمت كربلا، صبح برخاستم. رخت سردارى الماس و و ... پوشيده سوار اسب شده رفتم زيارت. از راهى كه كوچه تنگى بود. گردوخاك غريبى بود رفتم داخل صحن شديم. به زيارت مشرف شديم.

همه آن جا بودند بعد از زيارت آمديم در ايوان ايستاديم. آقا سيد صادق علماى كاظمين را به حضور آورد. شيخ الشريعه قاجار، و شيخ محمد، برادر شيخ عبد الحسين مرحوم هم گاهى معرفى مى كردند. خيلى ايستاديم. دور ما را علما و ... احاطه كردند. مشير الدوله انعام و خلاع (1) علما و ... را رسانده بود. [353]

به توسط آقا سيد صادق انعام به فقرا و ... زياد داده شد. به دستيارى شيخ محمد يس عرب كه از اجله علماى كاظمين است. انصافا مرد وارسته (2) عالمى است تقسيم شود.

ريش شيخ هم سفيد است. قد كوتاهى دارد. خلاصه اسامى علمائى كه بودند از اين قرار است: شيخ محمد حسن ياسين عرب، شيخ حسن شوشترى، آقا ميرزا اسمعيل پيش نماز، آقا سيد احمد، آقا شيخ محمد ولد آقا شيخ محمد على، آقا شيخ صالح پيش نماز، آقا سيد محمد ولد آقا سيد محسن، آقاى حاجى ميرزا باقر، آقا ميرزا محمد همدانى، آقا شيخ مهدى شيخ عبد الغفار، آقا شيخ محمد (3) پسر مرحوم سيد العلما، آقا سيد ابو الحسن داماد شيخ محمد حسن قزوينى خدام كاظمين عليهما السلام، شيخ طالب كليددار، شيخ عيسى برادر كليددار، شيخ حسن پسر كليددار، شيخ جواد رئيس خدام، شيخ سلمان سركشيك، حاجى محمد هادى چراغچى باشى، شيخ محمد مؤذن باشى، شيخ هادى، قاپوچى باشى، شيخ محمد، برادر ديگر كليددار، خدام هفتاد نفر، بعد از آن آمديم بيرون سوار شديم از كوچه درآمده سوار كالسكه شده رانديم.

ص: 108


1- . خلعت ها
2- . اصل: وارسطه
3- . ظاهرا بايد (سيد محمد) باشد.

براى آثار (اكرگوف) كه قصر نمرود و خورنق هم مى گويند. اما اعراب اكرگوف، مى گويند. اغلب سواره ها را مرخص كرديم. با صد سوارى، سارى اصلان، ميرشكار، آئى، امين نظام، تفنگدارها، على رضا خان، محمد على خان، سياچى، آقا وجيه، مليجك، ميرزا عبد الله، ميرزا على خان. الى سر ناهار بود. تيمور ميرزا، يحيى خان، شاهزاده، ميرزا محمد خان، مملى، پسر نصرت الدوله، حبيب الله خان، مظفر الدوله، خلاصه در صحرا به ناهار افتاديم. قبيله اعراب بنى تميم، در اطراف خيلى بودند. آنجائى كه ناهار خورديم نزديكى دو سه چادر سياه عرب بود. با دوربين ديدم. گربه سفيد و سياه كوچكى در توى چادر هست. عربى كه مرد اين چادرها بود آمد. ريش كوسه داشت. اسمش عوسجه، بود.

خيك آبى تعارف آورد. گربه اش را هم آورد، ول كرد باز رفت چادر. خلاصه ناهار خورديم بعد رانديم، براى آثار. راه كالسكه بسيار بد بود. اين زمين ها را در طغيان شط فرات آب مى گيرد. مثل دريا مى شود معلوم بود كه اين زمين را آب بايد بگيرد. گوش ماهى كوچك زياد داشت. زمين ها همه سوراخ موش و جاى پاى شتر و ... در وقت باران بسيار بسيار، بد راهى است. شغال دسته دسته در اين صحرا راه مى رود، و مى دود. چيز غريبى است. قافله شتردار از حلب مى آمد. خيلى مال التجاره داشت. سى و پنج روز است از حلب درآمده بودند.

تيمور ميرزا، با اعراب به زبان عربى خوبى حرف مى زد. مرغى اينجا ديده شد ما بين ما قراقرا، و قل قويروق چيز عجيبى است. خلاصه رسيديم پاى اكروگوف. بناى عجيب و غريبى است. به قدر كوه دوشان تپه است. حالا كه خراب شده آنچه از آثار باقى است [354]، دورش دويست و ده قدم بود. همه اين آثار را از خشت خام ساخته اند. اما چه خشت خامى كه قطرش يك وجب مى شود. طول به قدر [آجر] نظامى و هر چند كه ده خشت بالا رفته است، لاى آن حصير و بوريا گذاشته اند. براى استحكام كه الحال بى عيب باقى است آن بوريا. ارتفاعش حالا بيست و پنج ذرع بايد باشد. مثل كوهى است در صحرا.

در اطراف هم آثار خرابه بسيار است، كه بالمّره منهدم شده است. اما آجرهاى بزرگ در زمين است، معلوم مى شود بناى آجركارى هم بوده است. و در نقشه فرنگيان به همين اسم اكرگوف در اين مكان معين كرده، در همه نقشه ها نوشته اند. خلاصه در سايه اين بنا نشسته نماز كردم، ميوه، چاى خورديم. آقا دائى و ... بودند زن هاى عرب آمدند. تيمور ميرزا با آنها

ص: 109

حرف زد. پول داديم. كثيف بودند. زن هاى عرب رقص غريبى مى كنند يك دختر بزرگ، مى رود دوش يك زنى مى ايستد. رقاصى مى كند، دور هم زنهاى زياد، تضيف ميخوانند با آهنگ خوش، آخرش را يا اما يا اما يعنى اى مادر مى گويند. تيمور ميرزا به زن هاى كثيف عرب پول مى داد، كه محمد على خان را بوسه بدهند. محمد على خان را ماچ مى كردند.

خلاصه از دور دو گنبد پيدا بود. سمت ما بين شمال و مغرب. زن هاى عرب گفتند امام زاده هستند. اسم يكى صالحين و ديگرى ابراهيم بن على. سه ساعت چيزى كم به غروب مانده سوار شديم رو به منزل، اما بلدى نداريم و اين جا كه آمده ايم سه فرسنگ و نيم از منزل دور شده ايم. از كاظمين تا خر دو فرسنگ است اما از اين جا كنار افتاده ايم. خيلى راه است و من به خيال خودم كه خر در صحرا واقع است و، اردو آن جاست اما خر در كنار دجله بغداد است.

خلاصه قدرى رو به صحرا رانديم. گاهى مى نشستيم. گاهى راه خيلى بد بود. همه سوراخ موش و جاى پاى مال، سوار اسب مى شديم. حالا رو به جنوب مى رويم چند دراّجى پريد از نى زارهاى كمى، يكى را آقا خليل زنده گرفت. يكى را هم من زدم يك گربه كوهى صحرائى، وقتى هم از صحرا درآمد قدرى مى دويد. مى ايستاد. آدم (1) سياچى زنده گرفت.

آورد دم كالسكه بسيار بزرگ بود. باز، ولش كردم رفت. بيچاره خيلى ترسيده بود.

شغال زياد بود. يك دسته آهو هم ديديم. اما كم كم وقت تنگ و غروب مى شود. [355]

و هيچ اثرى از جاده و اردو نيست. بسيار اسباب وحشت شد. اگر آفتاب غروب مى كرد محال بود اردو پيدا شود و تا صبح در صحرا بايد بمانيم. سارى اصلان [و] سواره ها را فرستادم، بدوانند جلو هر يكى به طرفى برود اردو را پيدا كنند. ميرشكار فضولى مى كرد برخلاف جهت مى گفت: بيائيد من ميدانم، اردو كجاست. و حال آن كه اين جاها را هرگز نديده و بلد نبود. خلاصه خودم به كالسكه چى در جلو شيشه بود گفتم او را بيايد و برود همه مردم دست پاچه شده بودند. خيلى واهمه كرديم. مبادا اردو پيدا نشود. بالاخره غلامى آمد.

گفت اردو را ديديم. غروبى اردو از دور ديده شد. رانديم يك ساعت از شب رفته رسيديم.

شام خورديم. خوابيديم. از راه متعارف كه به خر مى روند. از اين قرار آبادى و آثار دارد، سمت راست مكانى است، كه متصل به شط فرات مى شود و آبادى آنها بدين تفصيل است

ص: 110


1- . نوكر- خدمتكار

[اتبا] پشت كوره ها قشلاق اعراب (وهلكله) است و همه دزدند، رضوانيه تا كاظمين چهار فرسنگ است و شكارگاه است. قلعه جوهر آقا تازه ساخته اند. ده انبار است از بناهاى جعفر برمكى است. كه آنجا مى نشسته، حالا آبادى قليلى دارد آبش [را] از فرات مى آورند.

آبادى ابو قريب، كه از راه دور است دست چپ مسجد براسا، مزار شيخ جنيد، مقبره زبيده زن هارون قبر معروف كرخى، در بغداد جنده خانه، و بچه خانه، و ميخانه زياد است.

اغلب اهل اردو شب ها به لباس تبديل به هرزگى مى رفتند. قفه چى هاى بغداد، همه لحاف كش هستند. هركس قفه سوار مى شد، قفه چى مى گفت: حاجى ... (1) مى روى يعنى به جنده خانه مى روى. كه برويم، يا جاى ديگر. قرمساق باشى (2) بغداد صالح چاووش است. حكيم الممالك چندى است ناخوش است. حكيم طولوزون مى گفت زبان كوچكش بزرگ شده است. بايد ببرم. و الا خفه مى شود از مرا صد الاطلاع نقل شد و مؤلف معجم البلدان و مرا صد الاطلاع هردو ياقوت است. ولى مرا صدرا مختصر كرده. بعد نوشته است بعضى فوايد دارد، و تفصيل عقر قوق، را اين طور نوشته است عقر قوق او، عقرى است كه اضافه شده است به قوق كه يك كلمه شده است و گفته اند كه او قريه اى ست از نواحى دجيل و چنين نيست. بلكه او قريه اى است از نواحى نهر عليل ميان او و ميان بغداد چهار فرسنگ است و در جانب او تل عظيمى است كه ديده مى شود از پنج فرسنگ، بلكه بيشتر. و در وسط او بنائى است از خشت و نى كه آن بنا مرتفع تر از آن تل است و منهدم شده است. آن بنا از باران و آنچه كه از آن بنا خراب شده است در اطراف او مثل يك تل مرتفعى است. اين نقل قول از صاحب مراصد شد. اما صحيح آن است كه من خود نوشتم. اين هم خوب نوشته است و از اين معلوم مى شود كه اين بنا بسياربسيار قديم است. چرا كه ششصد سال متجاوز است كه ياقوت اين بنا را مخروبه نوشته است. كى آباد بوده است؟ الله اعلم بحقايق الامور [356]

روز سه شنبه پنجم [شهر رمضان]

امروز بايد رفت به مسيّب كه در كنار فرات باشد 9 فرسنگ راه است. صبح زود از خواب برخاستم سوار اسب شده، بسيار سرد بود.

پاشايان، حسام، وزير، مشير و ... بودند. قدرى صحبت شد. بعد سوار كالسكه خودم شده

ص: 111


1- . يك كلمه ركيك حذف شد.
2- . اصل: قرمصاق

رانديم، رو به مغرب راه كالسكه بسيار خوب بود. صحرا صاف، رانديم، رانديم، عقب كالسكه، تيمور ميرزا و جمعى مى آمدند. متصل عباس ميرزا و تيمور ميرزا با هم حرف مى زدند. دست تكان مى دادند دعوا داشتند، سرخانه [اى] كه عباس ميرزا از ورثه رضا قلى ميرزا خريده است. تيمور مى گويد خانه مال من است. او مى گويد خريده ام.

محمد على خان مى گفت كه تيمور به عباس ميرزا مى گفته است، تو چه چيزى [هستى] محمد تقى ميرزا در تهران است. پنج [برابر] مثل تو، در شكمش پيه دارد. عباس ميرزا گفته بود: سگى دارم در بغداد به اندازه تو مى ريند. خلاصه اول رسيديم به يك خان خرابه، بعد از خرابه نيم فرسنگى كه رفتم، چاه آبى بود. آبش هم گفتند بد نيست. قدرى تلخ بوده است. از آنجا كه دو فرسنگى رفتم به خان ميرزا هادى [كه] سمت دست راست جاده (1) است رسيديم. قدرى خراب است چند خانوار هم دور خان هست. از آنجا كه دو فرسنگ ديگر رفتيم خان محمودى است. معير الممالك چادرهايش را اين جا زده بود. گويا شب اين جا مى ماند. دبير الملك هم چادر پوشش را توى صحن خان زده است. او هم گويا شب آن جاست اين خان را تازه تعمير و ساخته اند. خوب ساخته اند. ناتمام است خانوار هم داشت. دو فرسنگ هم كه از اين جا گذشتيم خان (بئرنوس) است خان خوب آبادى بود.

خانوار هم داشت. از آنجا كه مى رود الى دو فرسنگ ديگر مى رود خان مزراقچى است.

خان آبادى است خانوار دارد، نهر خشك بزرگى داشت مشهور به نهر اسكندريه. اعراب زيادى در اين خانات بودند. در محاذى خان مزراقچى دست چپ، مسافت دو ميدان اسب، خانى پيدا بود مسما به صباوه. راه حلّه از آنجاست. و از اين خان مزراقچى نخل هاى كنار مسيب پيدا بود امروز توى كالسكه، نارنگى [و] پرتقال خورديم. دو قليان كشيديم.

گنبد طفلان مسلم بن عقيل هم پيدا بود طرف دست چپ دو گنبد است، از كاشى. از بناهاى حسين خان سردار است. خلاصه رانديم به ده مسيّب بعضى سواره نظام متوقف اين جا كه، ميانش خوشگل هم داشت. [357] آمده بودند با قائم مقام اين جا (مصطفى بيك) يك بار رسيديم به كنار فرات. بسيار عريض به نظر آمد. رودخانه بزرگى است. قدرى آبش گل آلود است. مثل دجله بغداد صاف نبود. اما جريانش معلوم بود. و تند هم مى رود. آب بغداد

ص: 112


1- . اصل: جعده

جريانش معلوم نيست. سوار اسب شده رانديم. تا به چادر رسيديم. كنار فرات زده اند جاى باصفائى است. امروز هوا ابر بود يك ساعت به غروب مانده رسيديم. نماز كرديم. شب هم ابر بود. قدرى هم باريد. گربه ها همه كنار فرات بازى مى كردند. يك كشتى بخار بزرگ، و يك [كشتى] بسيار كوچك بخار به قدر كشتى سلطنت آباد، در اين جا هست. بعضى ناوهاى بادبانى هم مثل كشتى هاى انزلى، بعضى ها دارند. درّاج زيادى توى اردو زنده گرفتند.

اطراف طفلان مسلم و ... خيلى دراّج دارد شب را خوابيديم ...enis

مريمى، امروز در توى تخت، مهمان گوز گلدى شده بود. توى تخت بول كرده بود.

روز چهارشنبه ششم [شهر رمضان]

در مسيب اطراق شد.

حاجى ميرزا على نقى عرب شيخ زين العابدين مازندرانى، آقا سيد حسين كليددار حضرت عباس، آقا سيد احمد شيخى پسر آقا سيد كاظم رشتى، شيخى معروف، و بعضى علماى ديگر زياد بودند. از كربلا آمده بودند. آقا سيد صادق آمده، معرفى كرد اما آقا سيد احمد شيخى، بعد از آن ها تنها آمد، به حضور. همان جور شيخى هاى كرمان و ...

به همان سبك پاشاى بغداد آمد برود كربلا با مشير الدوله. رؤف پاشا هم آمد، مرخص شد.

از همين شط فرات با كشتى مى رود اسلامبول. عصرى رفتيم زيارت طفلان مسلم.

نزديك بود. معير با زن و بچه تازه رسيده بودند. اين گنبد صحن و ... همه خراب است.

گفتيم معير الممالك، بسازد. توى ضريح قدرى بوى رطوبت و تعفن مى داد. زود برگشتيم.

يكى از طفلان، ضريح برنجى دارد. وزير لشكر ساخته است. ديگرى ضريح ندارد. خلاصه برگشتن از صحرا انداختيم، خلوت رفتم منزل. در صحرا قبيله [اى] از ايل شمّر افتاده بودند.

ايستاديم. خيلى تماشا كرديم. جوجه، كره، سگ، خروس، گوسفند، خر و ... داشتند بچه هاى لخت، زنها به بينى شان حلقه بزرگى به قدر قفل بزرگ آويزان كرده اند. [358]

دهباشى نذر كرده بوده است، پياده برود كربلا، رفت. عليرضا خان هم امشب رفت كربلا سياچى پيش قهوه چى باشى، تيمور ميرزا، امين الملك. آقا على و ... و ... و ... همه رفته اند. اما راه را شب اغلب بنه و ... گم كرده بودند. قهوه چى باشى شب با بارهايش، در ميان صحرا الى صبح خوابيده است. شب بعد از شام مردانه شد. عرفانچى آمد روزنامه خواند. متولى مقبره طفلان مسلم محمد رضا بيگ است. شخصى است بسيار فضول،

ص: 113

متصل مى گفت: اگر اين جا را شهر نكنم از چشم هايم التزام مى دهم. دستى هم روى چشم مى گذاشت. شب خوابيديم Blolinde . سيد يا جدا) از كاظمين به اين طرف پيدا شده است.

روز پنجشنبه هفتم [شهر رمضان]

انشا الله تعالى بايد رفت به كربلاى معلا.

پنج فرسنگ ميگويند راه است. چون كه خواستم از صبر مسيب برويم، كشتى بخار بسيار كوچكى آوردند. سه چهار نفر عثمانى تويش بود. خيلى سبك هم بود. يك نفر انگليسى هم كه چرخ ها را راه مى انداخت بود. من، يحيى خان، محمد على خان، امين السلطان، رفته نشستيم. بوى روغن [و] زغال مى آمد عفونت داشت. راه هم نمى رفت. بسيار به تأنى.

تا از محاذى حرم خانه گذشتيم، يك ربع طول كشيد. بسيار خجالت كشيدم. بعد رد شده به كشتى بخار بزرگى رسيديم. اسمش فرات است. كشتى تازه خوبى بود. دو لوله بخار داشت.

يك نفر انگليسى كپيتانش بود. كشتى آراسته [اى] بود از آن هم كه گذشتيم، كشتى ما به گل نشست قدرى معطل شد. عملجات (1) به آب رفتند، با رخت. با دست كشتى را بلند مى كردند.

از عقب از كشتى فرات با قايق، شخصى آمد. معلوم بود زغال هم آورد. تدبيرى كرد، رفتيم، آن طرف آب سوار اسب شديم. مجد الدوله، معير و ... بودند. آن طرف آب اين رودخانه اغلب جاها خيلى گود است. بعضى جا [ها] عمق ندارد تا زانوى آدم است. خلاصه سوار شده از دم كاروانسرائى گذشتيم. حاكم مسيب هم گويا در همين كاروانسرا بالاخانه [اى] است، آنجا مى نشيند. مسيّب آبادى چندانى ندارد. گذشتيم سوار كالسكه شده رو به مغرب رانديم.

از روى پل نهر حسينيه، كه به كربلا مى رود گذشتيم آب زيادى داشت ده سنگ بيشتر، كه از فرات بريده اند. سلطان سليمان رومى ساخته است. صحراى صافى شن، بوم كويرى (2) دارد. ديشب قدرى باريده بود. گردوخاك كم بود. صحرا كم كم بسيار مهموم و مغموم مى شود. دلگير صحرائى است بسيار! طرفين راه مثل كوير مسيله، تپه تپه دارد، رويش بوته گز سبز شده است.

قدرى راه رفته ناهار را در طرف چپ راه خورديم. وضو هم گرفتيم، بعد سوار كالسكه

ص: 114


1- . اصل: عمله جات
2- . اصل: كبيرى

شده رانديم. [359]

خيلى رانديم. صحرا حالتش يك جور بود تا از دور باغات نخلستان كربلا پيدا شد. سر راه مقبره عون پسر حضرت زينب كه اينجا شهيد شده است. طرف دست چپ بود. پياده شده زيارت كرديم. اين راه زوار نيست، كه آمديم. زوار هرگز از اين راه نمى آيد، و عون را زيارت نمى كند، از ترس عرب. از اين جا تا شهر كربلا دو فرسنگ است. رفتم توى صحرا، شن زارها نشسته، تجديد وضو كرده. شمشير بسته سردارى الماس پوشيديم. باز رفته به كالسكه نشستيم رانديم. بين راه، ميرزا حسن كليددار حضرت سيد الشهدا عليه السلام با خدام آمدند.

ميرزا حسن مرد ريش سفيدى است. ريشش هم زياد است. مرد خوشروئى است مى گويند آدم خوبى است. رانديم، رانديم بين راه به قدر ربع ساعت باران تگرگ آمد. مردم را تر كرد.

امروز هوا ابر بود. بعد باران زده، ايستاد. رسيديم به اول راه و باغات كربلا مشير الدوله، مدحت پاشا، كمال پاشا و ... بودند. پلى بود مشهور به پل سفيد كه روى نهر حسينيه است، گذشتيم. بعد سوار شديم به اسب، نهر حسينيه دست راست مى افتد. كه به فاصله پنجاه قدم از نهر حسينيه نهرى كوچك درآورده، به طرف دست چپ كه همه نخلستان خوب و باغات است، مى برند. سابق اين راه بسيار سنگ و بد و همه نهر بوده است كه [با] بسيار زحمت مردم مى رفتند. براى آمدن ما اين راه را ساخته اند. حالا عرض راه ده ذرع است و نهرها را هم همه از زير اين راه برده اند. كه حالا كالسكه و ... خوب مى رود طرفين راه همه باغات و نخلستان است. خوب نخل هائى دارد اين راه از پل سفيد الى دروازه نجف. يك فرسنگ بيشتر است و از پل سفيد الى دروازه نجف طرفين راه را همه آدم بود. از زن و مرد همه عجم بودند. مثل اين بود كه وارد شهر كاشان يا اصفهان شديم. داد و فرياد غريبى مى كردند يك علم و دهل هم آورده بودند. مى زدند. داد و فرياد غريبى بود. بسيار مشعوف بودند. علم هاى حضرت عباس را جلو آوردند. حالت غريبى داشتم. گيج بودم نمى دانستم كجا مى روم.

عرب، عجم، هندى، عثمانى از هر طايفه، هر جور اشخاص بودند. خلاصه از دروازه نجف وارد شديم.

كربلا قلعه اى دارد از آجر سخت. حسين خان سردار ايرانى (1) يعنى قزوينى حاكم ايروان

ص: 115


1- . در بالاى همين كلمه در متن اصلى ايروانى هم نوشته شده است.

ساخته است. كوچه [اى] بود قدرى وسعت داشت و قرق بود، اما باز تماشاچى زياد بود.

خانه ها را روى هم ساخته اند. كوچه هاى تنگ، چيز غريبى است. تا رسيديم در صحن پياده شديم. داخل صحن شديم حالت غريبى دارد. داخل رواق و روضه و ضريح و تخت قبه شديم. [360]

شكر بارى تعالى را كرديم. ميرزا حسين كليددار زيارت نامه مى خواند. چون مرد پيرى است بد مى خواند. كلمات فهميده نمى شد. در بالاى سر حضرت نماز ظهر و عصر را كردم.

نماز زيارت خوانده شد. حضرت على اكبر در توى ضريح حضرت، در پائين پاى حضرت، همه زيارت شد. شهداى هفتاد و دو تن در پائين پاى حضرت على اكبر در صحن يعنى توى گنبد دفن هستند. زيارت شد. بعد برگشتم سوار شده، به زيارت حضرت عباس (ع) رفتيم.

يك راسته بازار تنگ بدى است، الى دم صحن حضرت عباس. داخل شديم آنجا هم صحنى است وسيع، گنبد كاشى بلند كه از بناهاى امين الدوله صدر اصفهانى است. آنجا هم زيارت شد. آن جا هم زيارت نامه را آقا سيد حسين كليددار حضرت عباس خواند اين هم بد خواند. برگشتيم از همان راه و كوچه، جمعيت زيادى بود. يك قطار قاطر بار هم نمى دانم مال كه بود، جلو كوچه را گرفته بود. كالسكه هاى حرم هم جلو [را] گرفته بودند مدتى آنجا ايستاديم توى كوچه. بعد رفتيم اردو، نزديك شهر است. سمت راه نجف اشرف زده اند.

عرفانچى و ... بودند حرم بسيار دير آمد. شب شام را مردانه خورديم. عرفانچى روزنامه خواند بعد حرم آمد شب را خوابيديم. زعفران باجى خورشيد، پيرزن ها همه رفته اند كربلا مانده اند.

گلى سياه، بى بى پيرزن، مادر بزرگ شيرازى كوچكه، دختر آخوند كه شهرستانك، اسب پايش را زد، ننه غلام رضا، زينب باجى، گيس سفيد (1) گلبن خانم، ميرزا باجى، گلين خانم و اين ها از تهران پيش آمده بودند. اين جاها هستند. زن هندى انيس الدوله كه در گرگان اسير سواره هاى ما شده بود. مرخص شده كربلا بود. آمد اندرون [او را] ديدم.

ننه غلام رضا كرمانشاهان آمد [ه بود] از كربلا، دوباره با حرم آمد اين جا.

روز جمعه هشتم [شهر رمضان]

ناهار را منزل خورديم. چهار به غروب مانده زيارت رفتيم. سر راه زياد شلوغ بود. ما رسيديم به صحن مقدس زيارت كرديم. نماز كرديم

ص: 116


1- . گيس سفيد: كسى كه بانوى خانه را در كارهاى خانه همراهى مى كرد.

دعا كرديم. انشا الله مستجاب است. بعد رواق حضرت را گشتم، خراب است. انشاء الله بايد تعمير شود. فرش، قالى و نمد [است] گنبد مطهر بد است. بايد انشاء الله نو بشود. بعد رفتم دور حجرات صحن را گشتم، شيخ عبد الحسين مرحوم [361] با پول ما تعمير كرده است.

خوب ساخته است. اما ازاره (1) هاى كاشى بايد سنگ بشود، انشاء الله. رطوبت زياد است ازاره ها ريخته، مقبره خود شيخ هم در يكى از حجرات است. مقبره ميرزا موسى وزير طهران در ايوانى است بزرگ در سمت حجرات رو به جنوب، شمعدان و چراغ [و] مستحفظ [و] قارى داشت. قبر معير الممالك مرحوم در رواق حضرت اطاق كوچك آينه كارى قشنگى است.

قبر (ميرزا تقى خان امير) مرحوم، ساعد الملك، پسرش ميرزا حسن خان برادرش هر سه در حجره [اى] از رواق است. قبر محمد خان امير مرحوم، محمد على ميرزا، حاجى ميرزا آقاسى و ... و ... خيلى است در رواق، قبر ميرزا آقا خان را نديدم. گفتند، امروز به قتلگاه رفتيم. آن طرف حبيب بن مظاهر، پله مى خورد خيلى گود [است]. اطاقى است كوچك آينه كارى نقاشى [شده] متولى دارد؛ در توى آن گودى هم باز درى است، دراز. بلند مى كنند مثل قلمدان. زمينى است، گود در اين جا، حضرت كه از اسب افتاده بودند، در محل مدفن، حالا زانو، زانو، تشريف به اين گودال آورده بودند. زير پاى حبيب بن مظاهر درى است بزرگ، كه از رواق بازمى شود. حجره اى است كوچك، قبر حاجى آقا يوسف آقا باشى آنجا بود. (شيخ كوره) حافظ قرآن، روى قبر حاجى نشسته بود. مى گفت حاجى يوسف به من چيزى نداده است. من خودم اين جا بيخود قرآن مى خوانم. خلاصه برگشتيم. باز در صحن مى گشتيم، سقاخانه [اى] مادر سلطان عبد المجيد خان ساخته است، خادم داشت.

قند داشت. شربت مى دادند. سقاخانه خوبى ساخته است. بعد از سقاخانه تكيه درويش هست. جاى خوبى بود. تالار بزرگى [و] تميزى بود. دراويش زيادى بود [ند].

بزرگى داشتند. بزرگان آنها را دده (2) مى گويند، بكتاش هستند. طريقتشان به سلمان فارسى، و جناب امير المؤمنين مى رسد، مذهبشان سنى است. اما هيچ مذهبى ندارند. بجز خوردن [و] خوابيدن و تنبلى و مفتخورى، چيز ديگر ندارند. هيچ مذهب ندارند. بعد سوار شده برگشتم

ص: 117


1- . اصل: حضاره
2- . اصل: ده ده

منزل. از ديشب ببرى خان گم شده بود. رفته بود توى اردو. رفته بود چادر والده شاه، روى پوش خوابيده بود. از صبح الى وقتى كه زيارت رفتم، هرچه گشتند. پيدا نشد. بعد پيدا شده بود. بسيار ذوق كردم. شب را بعد از شام عرفانچى آمد. روزنامه خواند. بعد خوابيدم.zaki

دلبر ناخوش است. امين السلطان تب دارد، حاجى ميرزا على حكيم الممالك را از روز آخر كاظمين الى حال نديده ام.

روز شنبه نهم [شهر رمضان]

امروز صبح سوار شده، از صحرائى انداخته به حر رفتيم.

پاشايان وزير خارجه، حسام السلطنه، يحيى خان، پيشخدمتها يعنى محمد على خان، رضا خان، ميرزا على خان، امين الملك هاشم، محمد تقى خان گشاد، ميرزا حسين خان و ...

مشير الدوله تب كرده است. تيمور ميرزا هم بود همه جا از صحرا مابين مغرب به شمال رانديم.

يك فرسنگ چاقى راه بود [362] ميرشكار، سارى اصلان ساير نوكرها همه بودند. بين راه كلاغ زيادى بود. صحرا هم صاف بود. جاى اسب انداختن بود. جلفه را هم سوار بودم دو كلاغ نشسته بود، اسب انداختم. سر تاخت يك كلاغ را روى هوا زدم، افتاد. همه عثمانيها مى ديدند. بسيار خوب زدم. بعد رانديم دو سه تير ديگر در تاخت به كلاغ انداختم، نخورد، تيمور ميرزا هم انداخت، نزد. على بيگ افندى را گفتم بزند. روى اسب نمى توانست تفنگ بيندازد. پياده شده يك كلاغ زده بود. خلاصه رسيديم به حر دورش ديوارى مربع دارد گنبدى در وسط صحن است، از آجر و خاك. دو نفر عربى متولى بودند. توى گنبد بيرون صحن بسيار بد نگاه داشته بودند. ناتميز بود. گويا مردم مثل كاروانسرا هرچه مال داشته اينجا مى بستند. پهن و ... زياد بود. زيارت نامه [را] عربى خواند. اما خيلى طول داد. بعد آمديم بيرون قبر حر، ضريح (1) برنجى داشت. به پاشا سفارشى شد نگذارد مال (2) آنجا ببندند.

مستحفظ درست بگذارد. بعد رفتيم بالاتر در صحرا، سر نهر حر، كه از نهر حسينيه سوا كرده اند. به ناهار افتاديم. آن طرف نهر ايلات عرب (زكاريد) زيادى افتاده بودند. يك نفرشان را آوردند. به تيمور عربى حرف زد. معلوم شد زكاريد پانصد، ششصد خانوار هستند. و زارع و گوسفنددار هستند. به زيارت قبر حر، زوّار بسيار كم مى آيند. اينجاها مخوف است. دزدگاه

ص: 118


1- . اصل: زريح
2- . چهارپايان

است. اهالى كربلا سالى يك روز به هيئت اجتماع بيرون آمده. به زيارت حر مى آيند.

خلاصه بعد از ناهار سوار شده. همه جا از كنار نهر حر از دروازه حر، رو به شهر رفتيم، اين اراضى و زمينها خالصه دولت است. پاشا ارزان به مردم مى فروشد. كه كم كم باغ و نخلستان بكنند.

مى گفت اراضى كه امسال در كربلا فروختم با وجود [اين كه] ارزان فروختيم پنجاه هزار تومان شد. قدرى كه رفتيم به اول باغات رسيديم. اين نهر حر از كوچه وسيعى مى آيد. طرفين كوچه باغ و نخلستان است، زمينش سبز [است] نخلها زياد، درخت انار، انجير، توت، توت ابريشم و ... زياد داشت. خيلى راه، باغات رفتيم بعد از پل كوچكى گذشته پيچيديم [وارد] كوچه ديگرى شد، رسيديم به دروازه حر داخل شهر شده كوچه ها تنگ خانه ها مطبق (1) [بود]. [363]

تا رسيديم به در خانه مولود سلطان خانم، مشهور به عمه مقبوله (2) كه والده شاه اينجا منزل دارد. از آن جا داخل صحن حضرت شديم. مشير الدوله حاجى رستم خان و ... بودند زيارت كرديم. نماز كرديم. آقا سيد كاظم روضه خوان حضرت ايستاد. روضه مختصرى خواند، گريه شد. اما در حضور حضرت درست نمى توان گريه كرد. بعد آمديم منزل از راه متعارفى، دو ساعت به غروب مانده رسيديم منزل. حرم هنوز نرفته بود. داد و فرياد غريبى بود. اندرون رفتند. عصرى زود آمدند. باز قال و مقال غريبى، آقا سليمان از دست زاغى، حاجى بلال از دست شمس الدوله، و هما خانم داشتند. زياد كج خلق شدم.

از تلگراف كرمانشاهان الحمد الله، خبر رسيد [كه] در كرمانشاهان و توابع شش ساعت باران باريده است، كامل. بسيار بسيار مشعوف و خوشحال شدم. از التفات خدا و توجه ائمه هدى صلوات الله اجمعين، شب بعد از شام قرق شد، محقق آمد قدرى كتاب خواند، از احوالات سيد الشهدا. بعد خوابيديم.

از راهى كه به حضرت عباس مى رود. از صحن حضرت سيد الشهدا به يك صفه مى رسد.

سقف، كه دست چپ و راستش حجره دارد در حجره دست چپش، ملا آقاى دربندى، آقا سيد مهدى طباطبائى دفن هستند. در حجره دست راست، آقا سيد مهدى

ص: 119


1- . مطبّق- طبقه، طبقه
2- . اصل: مغبوله- مقبول به معنى زيبا و خوش سيما هم آمده است.

برادر آقا سيد ابراهيم مجتهد قزوينى و خود سيد ابراهيم قزوينى و شيخ محمد حسين قزوينى مدفون هستند و شيخ محمد حسين صاحب فصول اصفهانى.

روز يكشنبه دهم [شهر رمضان]

صبح دير از خواب برخاستيم. پنج به غروب مانده ناهار خورديم آقا سيد صادق، مشير الدوله، علماى كربلا را حضور آوردند.

حاجى ميرزا على نقى، آقا ميرزا زين العابدين گويا برادر آقا ميرزا صالح كربلائى است كه تهران است، حاجى ميرزا ابو القاسم، آقا ميرزا تقى شهرستانى، حاجى ميرزا حسين، آقا سيد مصطفى استرآبادى، شيخ زين العابدين، ملا حسين اردكانى، كه از اجله علما و مجلس درس دارد در كربلا، آقا شيخ محمد رضا، آقا شيخ صالح. بعد از رفتن علما پسر آقا خان محلاتى جلال شاه دو گلدان خوب، يكى طلا يكى نقره كه در اسب دوانى بمبئى (1) برده بود. از جانب آقا خان آورده بود. خوب گلدانهائى بودند [گلدانها] تحويل امين السلطان شد. آقا سيد احمد شيخى هم آمد. اديب الملك، براى جميع شيخيهاى عراق و عرب، پول تعارف، كاغذها نوشته با آداب تمام به (دولچه) داده است. او هم مى رساند. به همان آدابى كه اديب الملك ياد داده است. خلاصه سوار شده رفتيم زيارت.

زيارت سيد الشهدا عليه السلام را كردم. نماز خواندم توى ضريح مقدس رفتم. خط جناب امير را بالاى ضريح گذاشتم. قرآن خط امام زين العابدين (ع) كوچك بود توى ضريح حضرت بود، ميرزا حسن آورد زيارت كردم. يك قرآن بزرگى خيلى بزرگ، كه در هند تمام شده است، محمد على خان افتخار الدوله هندى كه يكى از راجه ها يا شاهزادگان هند بوده است و در آخر [عمر] در كربلا مجاور بوده [است] همين جا او گذاشته است. عجب چيزى است همچه قرآنى در دنيا [364] كسى تمام نكرده است. از خط و تذهيب و پركارى چيز غريبى است. پانزده هزار تومان [بايد] خرج شده باشد. تماشا كردم. روضه خوانى ايستاد، روضه خواند. سمت بالاى سر حضرت در جرزى دو نيم ستون كوچكى است از مرمر، سرگردى دارد. يك ذرع طول كمتر دارد. آنجا را مقام مريم، كه حضرت عيسى را زائيده است آنجا مى دانند. يعنى مولودگاه حضرت عيسى است. يك سنگ سياه مايل به قرمزى، سنگى هم گرد، وسط بالاى اين جرز چسبانده اند. گفتند اين سنگ خودش از خراسان مى غلتيده است

ص: 120


1- . اصل: بمبائى. از شهرهاى هندوستان

با زوّار آمده است اين جا. پانزده سال قبل از اين، و آن جا كار گذاشته اند.

بالاى اين پرده مرواريدى، انيس الدوله، پيش از اين فرستاده است، آويزان كرده اند.

تاجها جقه هاى مرصّع از هند سلاطين فرستاده اند. آويزان كرده اند. پنجه طلا، نقره، شمشير، سپر، و ... زياد آويزان كرده اند. در ضريح گنبد حضرت عباس زياد شمشير و سپر آويزان است. با پنجه نقره و طلا يك دست [و] يك سر از نقره شبيه سر و دست غلام سياهى، از گنبد حضرت عباس آويزان است. سياه هم شده است نقره اش. مى گويند سياهى نذرى كرده بود. ادا نكرده بود. دستش و سرش ... (1) و افليج شده بود، بعد اين دست و سر را ساخته، فرستاده است. خلاصه دم در صحن حضرت ايستاديم. عكاس باشى عكسى از بالا، ما را و جمعى را انداخت. سردارى الماس بزرگ تن من بود، از آنجا رفتيم حضرت عباس.

بعد از زيارت توى ضريح رفتيم. بعد تيمور ميرزا گفت قبر حضرت عباس زير ضريح در سردابى است. اما بسيار مشكل است رفتن [به آنجا]، كليددار هم گفت: نمى توان رفت. همت كرده، گفتم برويم. من، حسام السلطنه، ايشيك آقاسى باشى، امين الملك، يحيى خان، على رضا خان، محمد على خان، كليددار، پسر كليددار، سياچى، آقا وجيه، تيمور ميرزا، مليجك هم با ميرزا عبد الله آمده بودند، كشيكچى باشى. رفتيم از در رواق درى بود زمينى، قفلى (2) داشت. در را باز كردند. پله زيادى مى خورد. به زمين مى رفت. خيلى گود بود [و] تاريك. در دست هريك شمعى بود. رفتيم پائين. سردابى [با] راهرو تنگى بود. قدرى كه رفتيم نقب (3) درازى [و] مطّولى كم عرض [با] سقف كوتاه، كه يكنفر به زور مى رفت خم خم و خيلى ترسيدم. قدرى ترديد [365] در رفتن كردم، بالاخره رفتم. از نقب طولانى گذشته، وارد محوطه شدم. اما هيچ منفذ (4) ديگر نداشت. كم ماند [ه بود] خفه بشويم.

پله مى خورد و بالاتر محوطه ديگرى بود. قبر مطهر حضرت عباس كه در روى خاك بود.

پيدا بود. رويش هم خاك بود. يحيى خان را گفتم، جهت رفتن يك مشت خاك از روى

ص: 121


1- . يك كلمه نامفهوم.
2- . اصل: قلفى
3- . اصل: نغم
4- . اصل: منفض

قبر برداشت. خاك را به دستمالى ريخته زود آمديم، بيرون. هوا بسيار خفه بود. اما على رضا خان از نقب نيامده بود به سر قبر مطهر من كه رفتم باقى آمده بودند. خاك برده بودند.

امين الملك يك آجر آورده بود. خلاصه برگشتيم منزل. امروز حاجى هاشم نمازى، حاجى ابو الحسن بهبهانى، كه از تجار معتبر ايران، ساكن بمبئى (1) هستند، به حضور آمدند.

با جلال شاه آمده بودند. بناى گنبد متبركه امام حسين (ع) اولا از آل بويه بوده بعد از خلافت عباسيان مخفف و محقر ساخته بودند. آقا محمد خان مرحوم از نو ساخته، بزرگ كردند.

گنبد را طلا گرفتند. نقره ضريح از خاقان مغفور (2) است. طلاى مناره ها كه از نصف به بالاست از زن خاقان مرحوم، از دختر مصطفى خان عمو، آينه را مردم به شراكت ساخته اند. نقره ضريح حضرت عباس از والده شاه مرحوم محمد شاه است. اما نقره اش بسيار نازك است كه همه ريخته است.

شب را خوابيديم.chirasi petit . زاغى را امروز زيارت برده بودند، به علت جنگى كه با سليمان ديروز كرده بود. دختر مولود سلطان خانم را زياد تعريف مى كنند، كه خوشگل است.

هنوز نديده ام حيف كه زن يكى از خدام است.

روز دوشنبه يازدهم [شهر رمضان]

ناهار را منزل خورديم. صبح حمام سرتن شورى مختصرى رفتم. حاجى حيدر بود. بعد آمده ناهار خورديم. بعد از ناهار طرف عصرى سوار كالسكه شده رفتيم به زيارت ابا عبد الله الحسين صلوات الله عليه و آله اجمعين الطاهرين.

نماز را در بالا سر حضرت كرديم. بعد از نماز حرم را قرق كردند. در را هم بستند. من و ميرزا حسين كليددار جسارت كرده به توى ضريح حضرت رفته از توى ضريح هم درى بود، كوچك ميرزا حسين باز كرد شمعى در دست ميرزا حسن بود. رفتيم توى ضريح. اما قبر منور مطهر دورش يك رديف آجرى بود. كه بايد پاى را روى آجر گذاشت. و الا نمى شد روى قبر گذاشت. من از طرفى ميرزا حسن از طرفى، به زحمت رفتيم ميرزا حسن شمع را كج ميكرد من از دست او مى گرفتم. كتاب دعا را ميرزا حسن گم كرده بود. بعد به زحمت پيدا كرد. تنگ نفس هم داشت. خيلى اذيت به او شد. خس خس غريبى مى كرد. من به طور عجيبى روى آجرها

ص: 122


1- . اصل: بنبائى
2- . خاقان مغفور- فتحعلى شاه قاجار

نشسته بودم. جا تنگ بود، سرم به تخته ضريح مى خورد. جاى نشستن بسيار مشكل بود. به زحمت زيادى نشستيم. اما ديوانه شده بوديم. نمى دانستيم چه كنيم. حضور قلب هم به هم نمى رسيد. كتاب دعا را گرفته خودم خواندم، [366] تخته روى قبر مطهر را ميرزا حسن كشيد [و] دست برده دو سه مشتى تربت صحيح، از روى قبر مطهر برداشتم. همان جا به دستمال سفيدى ريخته، ميرزا حسن مهر كرد. آمديم بيرون. عباى سفيدى ميرزا حسن از جانب حضرت سيد الشهدا خلعت به من داده بود. پوشيدم بيرون آمدم حالت غريبى دست داد. بسته تربت را به جيب گذاشته، منزل به امين السلطان سپردم. خودم هم مهر كردم. رخت هائى كه در بدن داشتم كلجه (1) ترمه زمردى زير سنجاب، قباى زرى سفيد بوته كوچك اصفهانى شلوار برك سفيد، كلاه ماهوتى جوراب سفيد، همه را در منزل كنده توى بقچه [اى] پيچيده گذاشته، به رختدار سپردم كه نگاه دارند عباى خلعتى هم سفيد شانه زر است. به امين السلطان سپرده شد. خلاصه آمده دم در صحن يعنى دم در گنبد مطهر ايستاديم. همه بودند.

حاجى ملا باقر واعظ تهرانى روضه خواند. ملا باقر واعظ شيرازى هم روضه خواند. بعد آمديم بيرون كه برويم. گفتند حرم آمد. يك دور صحن را گشتيم. پاشايان ايرانى [و] عثمانى همه بودند. مجيد پاشاى بابان كه مرد پير لاغرى است، حاكم حلّه است، آمده بود او هم بود، پاشاى بغداد و ... همه بودند. قدرى گشتم طرف قبر ميرزا موسى و ... بعد حرم آمدند. ما رفتيم منزل.

ملا آقا بزرگ تهرانى را على رضا خان آورد. امروز قبل از زيارت حاجى ميرزا جواد، برادر مجتهد مرحوم تبريز از نجف اشرف آمده بود، مشير الدوله به حضور آورد. از تهران خبر رسيده است. حاجى مشهدى قلى آقاى قاجار، نصر الله خان پسر امين الدوله، ميرزا عبد الباقى منجم باشى گيلانى، آقا سيد جعفر روضه خوان مرده اند. محقق امروز از راه آب به نجف اشرف رفته است. يعنى عصرى رفت. آجودان باشى مرخصى مكه رفته است.

مى خواهد برود. شب خوابيديم.tardji ]763[

روز سه شنبه دوازدهم [شهر رمضان]

امروز بايد انشاء الله تعالى به نجف اشرف رفت. منزل اول خوان شور است شش فرسنگ راه است سنگين، صبح سه ساعت از دسته گذشته بود، سوار شديم. همه جا رو به مشرق مى رانديم. سوار كالسكه شدم. حسام السلطنه،

ص: 123


1- . يك نوع جامه از پوست

وزير، مشير، پاشاى بغداد و ... آمده [بودند] صحبت كرديم. راه همه ريگ بوم و صاف براى كالسكه بسيار خوب است. رانديم در راه امروز توى صحرا چند ريشه و كنده خرما بود جوانه (1) زده بودند، سبز بود. معلوم نشد چطور شده است. در صحرا بى خود درآمده است. گاهى هم صحرا بوته مى شد، كم. اغلب ريگ بود. الى دو فرسنگ و نيم كه رفتيم، دست چپ ابتداى بركه و آب و نى و چمن ايلات اعراب با حشم و مال زيادى افتاده بودند. از قبيله هنديه از طايفه بنى حسن و خزاعل اين ها مال حراّن هستند جاى هميشه اين ها نيست، اعراب امروز اغلب تفنگ هم داشتند. تفنگ فتيله [اى] چخماقى مسقطى بود. دست راست جاده توى رمل به ناهار افتاديم. طولوزون روزنامه خواند. عرفانچى و ... بودند ممالك (2)، حاجى ميرزا على پيدا نيستند. بعد از ناهار با كالسكه از جاده گذشته دست چپ طرف آب و نى و ... رفتيم.

تيمور ميرزا پيدا شد. و سياچى مياچى و ... [بودند] قدرى راه رفتم بازبرگشتيم. از راه نيزار، لجن بدى زده دوباره از جاده (3) گذشته، دست راست رفتيم. سوار كالسكه بوديم. پيش از اين كه سوار كالسكه بشويم يك غاز تيمور ميرزا باقوش گرفت، با تماشا. يك كلاغ هم من روى هوا خوب زدم. قدرى كه با كالسكه راندم، باز تيمور آمد گفت غاز در صحرا نشسته است.

سوار اسب شدم. دويده تيمور قوش انداخت. غاز ديگرى هم گرفت، خيلى باتماشا، بعد خيلى رانديم، غاز، مرغ سقا، حقار، زياد از حد در توى رمل مى نشيند. حقار هم تيمور گرفت.

بعد باز به كالسكه نشستم رانديم. بريا كنار آب آنطرف جاده دست چپ كنار آب بركه نمرودى، بسيار باصفا، آب صاف شيرين توى آب نى زار زيادى بود. كنار آب همه جا چمن است، به طول، اما عرض چمن صد قدم صد و پنجاه قدم مى شود. چمن هم حالا خشك است. خلاصه يوسف سقاباشى را اسب گفتم سوار شد، راند توى آب، خيلى با اسب توى آب رفت گل و لجن ندارد. اسب همه جا مى رود. كوه هم نيست چندان، اين آب از فاضلاب فرات گويا راهى پيدا كرده است، اينجاها را مرداب كرده است. برج و تپه نمرودى كه در اوايل شهر بابل است، از دور آن طرف مرداب پيدا بود با دوربين نگاه كردم. برج بلندى روى تپه، كه تپه هم گويا دستى

ص: 124


1- . اصل: جانه
2- . احتمالا حكيم ال ... از قلم افتاده است.
3- . اصل: جعده

باشد ساخته اند. فرنگيان برس نمرود مى گويند. مقبره ذا لكفل پيغمبر هم محاذى همين برج، آن طرف آب است كه يهوديها آنجا زياد هستند. لب آب هندوانه خورده، چاى خوردم.

نماز كردم. عرفانچى [368] ميرزا على خان امين السلطان و ... بودند بعد سوار شده، با سواره ها به آب زدم. خيلى توى آب رانديم، الى خان شور كه منزل است. مملى، حبيب الله خان ...

سياچى و ... جلو بودند. به مرغهاى كنار آب تفنگ مى انداختند، و نمى زدند. سياچى و تيمور [و] على بيگ كه شكار صحرا رفته بودند آمدند. غاز، آنقوط و ... آوردند. خلاصه نيم ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. چادرها را توى رمل بالاى خوان شور زده اند. خوان شور مثل قلعه خيلى محكمى است. برج و ... (1) دارد. همه را از آجر ساخته اند. گفتند مرحوم شيخ مرتضى با پول حاجى شهاب الملك ساخته است. كاروانسراى ديگرى كوچكتر از اين كه چسبيده به همين است، از بناهاى حاجى محمد حسين خان صدر اصفهانى بوده است. خلاصه راه امروز زيبا و باصفا است. شب بعد از شام قرق شد. عرفانچى آمده روزنامه خواند شب را خوابيديم.Bakeri كلاغ زيادى امروز در راه بود.

روز سيزدهم [شهر رمضان]

چهارشنبه امروز بايد به نجف اشرف رفت. صبح سوار شديم به كالسكه رانديم. رو به جنوب پنج فرسنگ راه است. پاشاى بغداد، مشير الدوله، پيش رفته بودند. كمال پاشا، حسام السلطنه، وزير خارجه و ... بودند صحبت شد. قدرى راه كه با كالسكه رفتم، تيمور ميرزا آمد. غاز زيادى در توى صحرا بود سوار شديم. معير، امين الملك، امين خلوت، مجد الدوله، تيمور، سياچى، مياچى ها، ميرشكار، على بيگ و ...

و ... همه بودند. رانديم. چند قوش تيمور به غاز انداخت يكى را گرفت، آخر از دستش ول شد رفت. يكى ديگرا برد دور گرفت دسته غاز پانصد پانصد مى پريدند. توى صحرا مى نشستند. دست راست جاده است. اين صحرا كه مى رويم و همچين مرغ سقا زياد از حد.

تا چشم كار مى كرد غاز و مرغ سقا بود. دسته غاز زيادى نشسته بودند. پياده شدم با گلوله تفنگ محمد زمان بيگ تير اول [را] در زمين انداختم، نخورد. تير دوم [را] روى هوا زدم. از بال يكى افتاد خيلى دور بود. هزار قدم مى شد. بسيار خوب زدم رفتند سرش را بريدند. يك گرگ بزرگى در صحرا درآمد. سياچى اسب انداخت، متصّل به گرگ مى رسيد تفنگ نمى انداخت. اسبش از

ص: 125


1- . يك كلمه ناخوانا

گرگ رد مى شد. بازمى رسيد، تفنگ نمى انداخت، بزند. آخر پسر ابراهيم خان نايب زد، گرگ را. بعد به ناهار افتاديم. صحراى امروز صاف و ريگ بوم است. يعنى ماسه بوم [369] اما بوته شور كه شتر مى خورد، و علف كمى دارد. رد آهو زياد بود. اما خودش را ما نديديم.

بعد از ناهار سوار كالسكه شده رانديم. هوا گرم بود. مير شكار، سياچى، مياچى، تيمور و ...

رفتند به صحرا براى آهو، آهو ديده بودند. مير شكار، سياچى اسب هم تاخته ماغ (1) آهو را گرفته بودند. اما نزده بودند. آقا وجيه يك كفتار زده بوده است، حبيب الله خان سرتيپ يك نر آهو زده بود. تيمور ميرزا در منزل آورد. خلاصه طرف دست چپ باغات و نخلستان مسجد كوفه و ... از دور پيدا بود. گنبد و مغازه ها و خانه هاى (ذى الكفل) پيغمبر هم نمايان بود. به اردو رسيده، ديدم.

امروز صبح قبل از سوارى در سراپرده، بعضى از علماى نجف كه به استقبال آمدند، به حضور آمدند البته ديدم. از اين قرار بودند: حاجى سيد محمد تقى بحر العلوم، ريش سفيد محرابى، خوش رو، آقا سيد على بحر العلوم، ريش قرمز داشت، بسيار خوش رو، سيد جليل القدرى است. برادر آقا سيد محمد تقى است، آقا سيد جواد بحر العلوم، شيخ محمد حسين نواده شيخ جعفر، حاجى شيخ جعفر تهرانى، آقا سيد محمد پسر حاجى سيد محمد تقى بحر العلوم، آقا سيد باقر پسر آقا سيد على بحر العلوم آقا سيد ابو القاسم كاشانى، آقا سيد صادق هم بود. خلاصه رانديم، رانديم دو فرسنگ مانده، گنبد و مناره هاى حضرت على ابن ابى طالب، اسد الله الغالب صلوات الله عليه و اله اجمعين نمايان شد. حالت غريبى دست داد. رانديم يك فرسنگ مانده پياده شده، تجديد وضوئى شد. پرتقالى خورده شد. قليانى كشيده شد. باز سوار شده رانديم. تا نزديك شهر رسيديم.

پاشا، مشير الدوله و ... آمدند صحبت شد. از دم (وادى السلام) رد شده، علماى نجف و مشايخ، طلاب زياد استقبال آمده بودند، مثل شيخ رازى و ساير، كه اسامى آنها نوشته خواهد شد انشاء الله. جمعيت زيادى بود اما همه، آخوند و معمم. رسيديم به دروازه كوفه.

شهر قلعه [اى] دارد محكم از آجر، حاجى محمد حيدر خان صدر اصفهانى ساخته است.

دم دروازه از كالسكه پياده شده با همه نوكرها [و] وزرا [و] پاشايان و ... همانطور پياده

ص: 126


1- . براى كلمه ماغ معنى مناسب پيدا نشد.، ظاهرا در اصطلاح شكارچيان به معنى ردّ شكار باشد.

مى رفتيم. داخل دروازه شده، راسته بازار وسيع پاك تميز قشنگى داشت به بازار نرسيده، اول ميدانى است طولانى، در گوشه آن سربازخانه است. بالاخانه جلو ميدان است. حاكم عثمان آن جا مى نشيند. خلاصه بازارها قرق بود اما، جو [و] كاه زيادى در بازار ريخته بودند.

همان طور رانديم. يعنى پياده رفتيم تا به در صحن مبارك رسيديم، داخل شديم. در حقيقت به بهشت برين [وارد شديم]. صحن گشاد با روحى، دو مرتبه، از كاشى معرّق از بناهاى صفوى است. گنبد و بارگاه حضرت در وسط ايوان طلا، مناره هاى طلا. اما بالاى سر درب صحن اسم نادر شاه را نوشته اند. مى شود بناى صحن از نادر باشد. سه سمت صحن باز است. يك سمت صحن كه رو به مشرق است بسته است. به رواق حضرت و طاق زده اند مثل دالان راه دارد. [370] گنبد طلا كه از كارهاى نادر شاه است، روحى داده بود. از دست چپ به كفش كن رسيده، رفتم بالا كليددار كه آقا سيد جواد، پسر آقا سيد رضاى مرحوم است، كه پدرش را شب در خانه اش سه سال قبل كشته اند. پسرى است جوان، ريش دارد، اما دلچسب، و آدم خوبى است. اذن دخول و زيارت نامه خواند، خوب و شمرده مى خواند. داخل ضريح كه شديم مثل بهشت بود. روح و صفائى داشت، كه محال است هيچ جاى دنيا هيچ باغى به اين صفا باشد.

بناى گنبد، گويا از صفوى است. كاشى معرّق غريبى توى گنبدكار كرده اند. كه هيچ همچه كاشى در دنيا نمى شود. مثل مينائى كه در سر قليانهاى اعلا درست مى كنند. از او هم بهتر قنديل طلا، نقره، شمعدان و ... بسيار است، پرده هاى زياد از اطراف آويزان، ضريح حضرت از نقره است گويا پيشكش صفوى ها باشد فرشهاى ابريشمى قالى كه صفوى يعنى شاه عباس انداخته است و رقم هم دارد (كلب آستان على عباس) مثل اين است كه امروز از كارخانه درآمده است.

بسيار فرشهاى خوبى است كه ساعت دو به غروب مانده وارد شديم بالاى سر حضرت، نماز ظهر و عصر و نماز زيارت خوانده شد الحمد الله تعالى به اين توفيق رسيديم، شكر خدا را واقعا حظى كرديم، كه كمتر همچه چيزى نصيب مى شود. بعد رفتم سر قبر آقا محمد شاه مرحوم، صاحب قران ميرزا كه متولى سر قبر است عمامه سفيد كوچكى به سر بسته بود همان صاحب قران ميرزاست كه طهران بود هيچ تفاوتى نكرده است، به جز عمامه. قبر آقا محمد شاه مرمر بزرگى منبت در رويش، پهلويش قبر مادر فتحعلى شاه مرحوم قبر والده والده ما هم

ص: 127

اينجاست، قبر سليمان خان قاجار جد ما هم اين جا است. قبر قاسم خان پدر والده ما هم اين جا است. اما در اطاق كوچكى است، شمعدان و ... دارد (1) از آن جا رفته جلو در ضريح رواق را تاجرى ترك حاجى حمزه تبريزى آينه كار [ى] بسيار بسيار بسيار خوبى كرده است خيلى خوشم آمد هنوز ناتمام است خيلى همت و كار كرده است آنجا ايستادم زياد تعريف كردم، خود حاجى حمزه هم حاضر بود آوردند، خيلى التفات شد به او. نشان التفات شد، با خلعت؛ مردى است كوتاه عمامه دارد ريش داشت. ترغيب شد كه باز آينه هائى كه ناتمام است بسازد.

انشاء الله خواهد ساخت. حكيم الممالك را توى ضريح ديدم گلويش باد مى گيرد. گوشت زيادى دارد. خلاصه باز برگشته پياده رفتم. دم دروازه سوار اسب شده از توى وادى السلام عبور كرده، وادى السلام يك شهرى است از مرده، چهارطاق (2) زيادى، قبور زيادى، يك گنبد كاشى كارى در وسط دارد، قبر هود و صالح است [371] خيلى رانديم تا از ميان اين قبور گذشتيم. حرم با كالسكه در صحرا ايستاده بودند. رفتند، به زيارت. سوراخ زياد از قبور داشت با احتياط رانديم. پياده بودند. اردو و چادرها را نزديك قبرستان وادى السلام زده اند.

سمت مغرب شهر، جاى بسيار بدى خاك، بى آب، خفه، چادر زده اند به دريا دويست قدم راه نيست. لب دريا را گذاشته، اين جا افتاده اند. زياد كج خلق شدم شام را هم مردانه خوردم. عرفانچى روزنامه خواند، ميرزا على خان، گربه ها همه بودند. مهتاب خوبى بود.

شب حرم دير آمد. شب را خوابيديم. آقا يعقوب امروز در ضريح ديده شد. از راه پشتكوه و حلّه به نجف اشرف آمده است.

روز پنجشنبه چهاردهم [شهر رمضان]

صبح، اسب دير آوردند. جلو آمدم.

بعد اسب آوردند سوار شده، رفتم كنار دريا، قدرى كه از چادرها دور شدم، تپه كثيف خاكى كوچكى دور دريا را احاطه دارد. از آن تپه پائين آمده، مسطح ميشود. بعضى جاها تپه مثل گالى شده. مشرف به درياست. امين السلطان، پسر فراشباشى، يك نفر نايب، يحيى خان، ميرزا على خان و ... بودند. رفتم قدرى راه نزديك لب دريا جاى چادرها و اردو

ص: 128


1- . در ميان سطرهاى اصلى چنين آمده است: قبر قاسم خان اين جا نيست. قبر حسينقلى خان برادر فتحعلى شاه است. كه همه جمع هستند بزرگان قاجار
2- . ساختمان هائى كه در گذشته در گورستان ها ساخته مى شد.

را مشخص كرديم. رفتند چادرها را آورده، لب دريا جاى خوب زدند. اسب الى دويست قدمى توى دريا مى رود. بعد گود مى شود. معقول دريائى است. موج هم دارد، آب صاف خيلى باصفاست بى بو و نقص، مرغهاى زياد ماهى خوار، روى دريا مى پريدند. طول دريا از شمال به جنوب است عرض دريا از مشرق به مغرب است. طول اين دريا دو برابر مرداب انزلى است. عرضش پاره جا كمتر. آبش را مى توان خورد. تلخ نيست. قدرى شور است.

آخر اين دريا جزيره زياد دارد. اما از اين جا ديده نمى شود. در آخر اين درياچه رودخانه جارى مى شود. مى رود به درياچه كوچك ديگر مى ريزد. بعد از آن هم رودخانه درمى آيد، داخل فرات مى شود سماوه در آن جا واقع است. اصل اين درياچه و آب هم از فاضلاب فرات است. خلاصه آفتاب گردان زدند ناهار خورديم. قدرى نشسته بعد سوار شده رفتم، از دروازه كوچكى كه رو به مغرب است و [رو به] دريا به زيارت. اين قلعه دو دروازه دارد.

يكى همان ديروزى بود كه وارد شديم، يكى هم اين است از كوچه بسيار تنگى رفتيم. اما تميز و خوب بود. زيارت كرديم. همه بودند. نماز كرديم. رفتيم توى ضريح. در بالاى سر حضرت. جاى دو انگشت (1) حضرت را كه ضريح را درانده است بوسه داده، زيارت كردم. نشان صورت حضرت را درآجا گذاشتم تبرك بشود. شمشير جهانگشا را هم گفتم آنجا بگذارند انشاء الله تبرك بشود [372] باز رفتم سر قبر آقا محمد خان، قدرى نشستيم قبر فرمانفرماى فارس هم در رواق است، قبر محمد حسن خان برادر شوهر فخر الدوله هم گفتند اين جاست، در رواق است، پائين آمده سر قبر شيخ مرتضى رفتم. در سر راهرو يعنى درى كه به صحن وارد مى شود، رو به مشرق اطاقى است، دو پله مى خورد بالا مى رود دفن است.

بعد برگشته آمده سوار شديم. از لب دريا از ميان جمعيت مختلف كه رخت مى شستند، شنا (2) مى كردند، گذشته رفتيم منزل. كاهوى بسيار بسيار خوب اعلائى دارد نجف. با سكنجبين خورديم. شكر بارى تعالى را كرديم. حرم يك ساعت از شب رفته آمدند. دو باغ در لب درياى

ص: 129


1- . معروف است كه شخصى بنام (مرة بن قيس) در برابر ضريح مبارك حضرت امير المومنين (ع) جسارتى كرد در همان حال دو انگشت مبارك حضرت از ضريح بيرون آمده و او را به دو نيم كرده است و بعد از آن جاى انگشت مبارك حضرت را به جواهر تزئين كرده اند.
2- . اصل: شنو

نجف، تازه احداث دو باغى كرده اند. نخل هاى تازه، سبزى كارى زياد از هر جور مثل دولاب عمل مى آوردند. اين باغى بوده است آبش را با گاو چاه مى ريزند، به زمين باغ، خلاصه شب خوابيديم.nouchafrin

شب بعد از شام مردانه شد بغير از موچول خان كس ديگر نبود. از ناخوشى خودش كه در سفر كشيده بود تعريف ميكرد.

روز جمعه پانزدهم [شهر رمضان]

امروز صبح سوار شده رفتيم به مسجد كوفه، مسجد قبر مسلم بن عقيل، هانى بن عروه. شهر كوفه رو به مشرق رفتم، از صحراى بالاى وادى السلام انداختيم رفتيم، تا رسيديم به نهر وكيل الملك مرحوم كه ميخواهد آب شيرين از فرات بياورد، به نجف. اما حاصلى الى حال نبخشيده است بى فايده شده است. انشاء الله تا بعد چه شود، پلى خاكى داشت ازآجا عبور كرديم. تيمور ميرزا، امين الملك، هاشم، ميرزا على خان، عرفانچى، پاشايان، يحيى خان و ... امين السلطان بودند قدرى كه راه رفتيم.

گرسنه شدم. در صحرا ناهار افتاديم ناهار خورده بعد سوار كالسكه شده، رو به مسجد كوفه رانديم. تا رسيديم به نهر بزرگ قديمى يا خندق و قلعه كوفه بوده است. الله اعلم. آنجا سوار اسب شده، داخل خرابه هاى كوفه شدم الحمد الله تعالى كه شهرى است خراب. بجز تل خاك چيزى نيست. مثل شهر رى آجرهاى كوچك ريخته است. رسيديم مسجد كوفه.

وزير خارجه، حسام السلطنه، پاشايان، والى پاشا، كامل پاشا، على پاشا، دم در مسجد ايستاده بودند. پياده شدم. اول بعضى محوطه هاست براى بستن مال (1) و ... چاه آب و آب انبار و شير گذاشته اند، آب انبار جاى متعفنى بود. بعد داخل مسجد مى شود. جائى است بزرگ، دورتادور پنجره و مثل طاق نما طور، [373] شبيه اطراف مدرسه دار الفنون تهران.

اما بى ستون دراز، اين جا پايه و طاق نما طورى است، دورتادور يعنى شبستان است.

وسط مسجد كه حياط (2) باشد مقامهاى اوليا و انبيا و امام هاست. كه در هريك سكوئى از آجر ساخته اند. با يك محراب (3) بلندى كه قبله را مشخص كرده اند. بايد در هر مقام دو ركعت

ص: 130


1- . مال: چهارپايان
2- . اصل: حيات
3- . اصل: مهراب

نمازى كرد. يك ميل سنگى به ارتفاع دو زرع در مقام امام محمد تقى عليه السلام بود كه به كلفتى يك بغل آدم است. هركس او را بغل مى كرد اگر دستش بهم نمى رسيد، مى گفتند حرام زاده است. يعنى همچه مى گويند. والى پاشا مردم را برده بود آنجا مى گفت: ميل را بغل كنند، شوخى مى كرده است. محرابى كه حضرت امير المومنين (ع) را ضربت زده اند، در سمت ديوار رو به جنوب كه قبله است بود. مردم و وزرا آن قدر يادگار در اطراف محراب و ديوارها و غيره نوشته بودند. با زغال و مركب و ... كه حساب نداشت. كمال فضولى و بى ادبى است.

بعد رفتم. از ديوار سمت مشرق مسجد، درى است مى رود به مقبره مسلم ابن عقيل. آنجا هم حياطى بزرگ و محوطه اى است، طاق نما طور، دورتادور امام، مقبره در گوشه است. گنبدى دارد ضريحى دارد برنجى كه مادر آقا خان محلاتى ساخته است. خادم و زيارت نامه خوان داشت. زيارت كرديم. چهار تا تخم مرغ شترمرغ از ميان ضريح از بالا آويزان كرده بودند، گويا وقف كرده اند. از اره توى گنبد انشاء الله بايد سنگ شود. توى گنبد هم با بالاى گنبد بايد كاشى بشود. فرش هم بايد از تازه بيندازند. روبروى مسلم مقبره و گنبد ديگر است. قبر (هانى) است. آن جا هم رفته زيارت شد، اما قبرهائى ضريحى چيزى ندارد. همان قبر است فقط پيداست. حكم شد اينجا را امين الملك تعمير كند و ضريح چوبى بگذارد. بعد آمدم در محراب و مقام حضرت امير عليه السلام. نماز ظهر و عصر را خواندم. بعد سوار شده رفتم كنار ... (1) و فرات يك ميدان اسب بود. كنار اين آب را تازه بناى آبادى گذاشته اند. ده سال پيش از اين هيچ آبادى نبوده است. از آب فرات نه از رودخانه اصلى فرات بلكه از فاضلاب [آن] و شعبه اى است از فرات كه نشر كرده است به اين جا نهر مى كشند. به زمين مى نشيند. باغ و نخلستان سبزى كارى هاى خوب از هر قسم [دارد] پنبه، درخت هلو و ... ميوه جات، كاهو، درخت گزهاى بزرگ، از هر جور درخت كاشته اند بسيار خوب زراعت مى شود. كل رعيتش هم از عجم است بوشهرى، خراسانى، اصفهانى، تبريزى از همه ولايات آمده اين جا زراعت مى كنند.

چند دراجى هم از توى باغات پريد. امين خلوت باقوش گرفت حالش خوب نيست. براى شكار از باغات گذشته رفتيم، كنار آب چمن بود. عرض آبادى و باغات كم است. اگر دويست ذرع بشود. اما به طول رودخانه آبادى است اين ور و آن ور آب [است] [374] مقبره حضرت

ص: 131


1- . يك كلمه نامفهوم.

يونس (ع) اين طرف آب لب آب بود گنبد و بارگاهى داشت. نرفتم به زيارت. يك مرغ سقاى خرى در آب نشسته بود. سياچى سوار رفت نزديك با چهار پاره زد افتاد روى آب. آدم (1) آقا وجيه محمد قزوينى كه خيلى ناپاك است، گفتيم لخت شد، اسب را هم لخت كرده سوار شد زد به آب. قدرى كه اسب رفت به شنا، افتاد. باز بيرون آمد الى آن طرف آب رفت. در اين بين مرغ سقائى كه سياچى زده بود توى آب بود. محمد از اسب پائين آمده، مرغ را با يك دستش گرفت. با يك دست هم دم اسب را گرفت اسب، شنا كرده اسب و آدم و مرغ همين طور آمدند.

اين طرف خيلى كار كرد. خلاصه كسانى كه از كربلا از روى آب به نجف مى آيند، بايد از همين جا از پهلوى مقبره يونس بيرون آمده، در مسجد كوفه سوار الاغ بشوند، يا پياده بروند شهر نجف. اما محقق كه يك روز پيش از ما از كربلا درآمده بود [كذا] از راه آب به نجف بيايد هنوز نرسيده است بسيار تعجب كردم. نمى دانم چه شده است. خلاصه سوار شده از كوچه باغى كوچك و كم طول گذشته به صحرا افتاديم رفتيم، مسجد سهله اينجا هم مثل مسجد كوفه است اما كوچكتر به همان تركيب است وسط اين هم مقامات انبيا و اوليا دارد كه همان طور سكو و محراب ساخته اند قدرى ايستاده برگشتم سوار كالسكه شده از دم مقبره كميل بن زياد كه بسيار چهار ديوار كوچكى بود، گذشته از همان راهى كه صبح آمده بوديم رفتيم به منزل شب خوابيديم.iuchi

روز شنبه شانزدهم [شهر رمضان]

امروز صبح كه برخاستم هوا ابر و تر و تازه بود.

از نصف شب دريا به تلاطم (2) آمده امواج زيادى پيدا شده بود. دريا صدا مى كرد. بسيار بسيار باصفا هوائى بود، مثل بهشت. امواج مثل درياى مازندران مى زد. از امروز بنا شده است، قرق حرم هاى مبارك از صبح الى ظهر براى حرم خانه و ما بشود. كه ديگر رفتن و آمدن حرم به شب نيفتد. حرم ها زود رفتند، به زيارت ما ناهار خورديم بعد از ناهار علماى نجف را مشير الدوله به حضور آورد كه اسامى آنها نوشته مى شود از اين قرار است (3) [375] بعد كه اين علما رفتند آقا سيد حسين ترك تبريزى كه عالم فاضلى است و ريشش قرمز است و قدرى طبيعتا

ص: 132


1- . آدم: نوكر و خدمتكار
2- . اصل: طلاطم
3- . در اصل نامى ذكر نشده است. اين نام ها در صفحات بعد آمده است.

به ملا آقاى دربندى شبيه است، با حاجى ميرزا جواد برادر مجتهد مرحوم تبريز به حضور آمدند بعد رفتيم به زيارت يعنى حرم برگشت. ما رفتيم زيارت كرده، نماز كردم. توى ضريح رفتم.

جاى دو انگشت مبارك را زيارت كردم. شمشير جهانگشا را آنجا براى تبرك گذاشته بودند، ديدم. تربت سيد الشهدا عليه السلام را كه خودم برداشته بودم. با خاك مرقد حضرت عباس، در دستمال ها بود. مهر شده بود بالاى ضريح حضرت گذاشتم كه باز بردارم. جقه برليان الماس سرم را پيشكش آستانه حضرت امير المومنين (ع) كردم. در بالاى سر حضرت روى ديوار كه دست نرسد جائى معين شد كه كار بگذارند، رويش آئينه باشد. امروز حكم شده بود خزانه حضرت را كه از ايام وهابى الى حال درش بسته است و كسى باز نكرده است قريب هفتاد سال مى شود باز كنند. و ثبتش را بردارند و دوباره مهر دولت ايران و عثمانى بشود. كه حيف و ميل نشود. درش در رواق است. رو به ما بين جنوب و شرق خراب مى كردند و [درى] باز مى كردند. ميرزا زكى مستوفى وزير درب حرم مامور شد كه ثبت بردارد. پرده يعنى روپوش گلابتون دوز از عهد عضد الدوله ديلمى كه براى مقبره حضرت در وقتى كه از گچ بوده است فرستاده اند، يعنى عضد الدوله فرستاده است، الى حال در روى ضريح حضرت آويخته است.

بدون عيب، هشتصد سال مى شود كه پيشكش كرده اند. ضريح نقره حضرت هم كه اول نوشتم از صفوى است امروز امين الملك، خطوط ضريح را خواند به اسم منوچهر خان معتمد الدوله نوشته اند. خلاصه آمديم بيرون. يك ناودان طلائى هم از بام حضرت روبروى مغرب، آويزان است. ناودان رحمت مى گويند. از آن جا رفتم قدرى صحن را گشتم. از دالان پشت صحن بالاى سر حضرت كه مى روى، در حجرات رو به مشرق جائى است [كه] دراويش بكتاشى مى نشينند. شيخى داشتند اسلامبولى، مردى بود بلند قامت، خواجه منش، به رحمت الله شكارچى مرحوم شبيه بود. ريش كوسه سفيدى داشت بسيار كم، خال هاى زياد گوشتى در صورت، رنگ زرد، مذهب حنفى سنى، مخلوط به درويشى [داشت]. خلاصه برگشته سوار شديم. بيرون دروازه سوار كالسكه شده، تند رانديم به منزل يك ساعت نيم به غروب مانده وارد منزل شدم، كاهو خوردم. عرفانچى روزنامه خواند. گربه كوچك هاى ما ديشب در قفس نبوده اند [376] نصف شب رفته اند آبدارخانه بازى مى كردند، آقا دائى ديده [بود] و دوانده بود به سراپرده. آقا ابراهيم باز تب مى كند. على رضا خان تب و لرز كرده است در نجف.

ص: 133

حاجى ابراهيم خان پسر فراشباشى نايب السلطنه مرحوم كه چندين سال است اين جا مجاور است، درويش است. شب ها سه ساعت از شب رفته مى گويند مى آيد به صحن مقدس آن طرف تكيه بكتاشى ها روى طاق نمائى مى نشيند. بسيار [ى] از مردم اردو و نوكرها مثل وزير لشكر و ساير خرها و الاغ ها اعتقاد غريبى (1) به اين مرد خر دارند. او هم در كمال تكبر مى نشيند. كسى را هم اذن جلوس نمى دهد. مردم دستش را مى بوسند [و] از ضرته و فسقه اش مى خورند و مى روند. عجب مردمان خر نافهمى هستند. خدا همه را انشاء الله هدايت كند، اما نه ميرزا هدايت. شب باران آمد هوا ابرست. اسامى علمائى كه امروز به حضور آمدند و در نجف هستند از معاريف (2) و در سياهه (3) سابق اين [را] ننوشته ام از اين قرار است.

سواى علمائى كه در خان شور به حضور آمدند كه اسامى آنها نوشته شد:

شيخ رازى عرب، مردى است ريش سفيد بلند قد، شيخ مهدى عرب از اجله علماست، آقا سيد حسين بحر العلوم، ملا محمد ايروانى، شيخ منصور برادر شيخ مرتضى، حاجى ميرزا محمد صادق اصفهانى بسيار مرد فضولى است، در تهران مكرر به حضور آمده، فضولى ها كرده [است] حالا چندى است در نجف مجاور است، حاجى ميرزا ابو القاسم همشيره زاده حاجى سيد اسد الله، نوه حاجى كلباسى پسر آقا سيد مهدى اصفهانى، شيخ محمد حسين نوه شيخ محمد حسن نجفى، شيخ محمد كاظمينى، آقا سيد حسين ترك كوه كمرى، از اجله علماست، آقا ميرزا حسن شيرازى از اجله علما است، در استقبال آمده بود.

اما امروز نبود (4). خلاصه شب خوابيديم باران زيادى آمد.enis ]773[

تفصيل مسجد كوفه و سهله و مقامات و بناى آن كه به خط ميرزا على خان نوشته مى شود:

(محوطه بزرگ مسجد كوفه كه قلعه مانند با آجر ساخته شده است. معلوم نيست كى بنا كرده [است] و در چه تاريخ ساخته اند. آن چه از روى تحقيق مى گويند ديوار سمت قبله، كه

ص: 134


1- . اصل: قريبى
2- . اصل: معارف
3- . صورت يا ليست نام و اسامى افراد را سياهه مى گفتند.
4- . در وقايع روز نوزدهم رمضان بر خلاف اين مى گويد كه ميرزاى شيرازى نه به استقبال آمده و نه به حضور رفته است. وقايع روز نوزدهم رمضان ديده شود.

محراب حضرت ولايت مآب عليه السلام آن جا واقع است از قديم مانده لكن از دو طرف ديوار كشيده. بناى كهنه را حفظ كرده اند. پايه هاى جلو صفه قبلى هم قديمى است. دو مرتبه سقف آن افتاده است. سقفى كه حالا موجود است از بناى سيد بحر العلوم مرحوم است. سمت شرقى طاق هاى دور را شخصى، تاجر مسقطى تقريبا صد و بيست سال پيش از اين ساخته است.

در سمت غربى هفت حجره از مرحوم ملا محمود كليددار نجف است. چهار حجره حاجى صالح تاجر نجفى ابو ... (1) بنا كرده باقى را متدرجا ايرانى ها ساخته اند. بناى طاق هاى سمت شمال فقط از تجار و زوّار ايرانى است. تعميرات حجرات دوره كه همه خراب و شكسته بود و محل كشتى نوح كه در وسط مسجد است، بالتمام به توسط مرحوم شيخ عبد الحسين و از وجوه جمعى او ساخته شده است. مقامات مسجد كه در هريك دو ركعت نماز وارد است از اين قرار است:

1- مقام ابراهيم عليه السلام 2- مقام حضرت رسول الله صلى الله عليه و اله كه در ليلة المعراج در آسمان چهارم محاذى اين مقام نماز خوانده اند 3- مقام آدم (ع) 4- مقام جبرئيل (ع) 5- مقام حضرت زين العابدين (ع) 6- مقام نوح (ع) 7- محراب امير المومين (ع) كه مقتل آن حضرت است 8- محراب ديگر آن حضرت كه به فاصله سى قدم در صفه ديگر واقع است و اختلاف كرده اند كه شهادت در اين محراب واقع شده باشد 9- مقام حضرت صادق (ع) 10- دكة القضا كه محل مرافعه و حكومت امير المومنين (ع) بوده است 11- بيت الطشت موضع معجزه معروف حضرت در باب دختر حامله 12- مقام خضر عليه السلام آنچه به حدس معلوم مى شود اين مسجد مسقف بوده و اين مقامات موضع بعضى ستونها است. بناى محرابها كه در مقامات ساخته اند مختلف است [378] و معلوم نيست كى ساخته است. غالبا به توسط مرحوم سيد بحر العلوم تعمير شده سنگهاى مقامات كه اعمال هر مقام را نوشته و در محرابها نصب كرده اند، خط ميرزا عبد العلى يزدى خوشنويس معروف است. على نقى خان پسر محمد تقى خان يزدى فرستاده است، مگر دو سنگ كه حاجى اسمعيل نام نصب كرده است.

بقعه حضرت مسلم (ع) در ضلع مسجد مابين مشرق و جنوب واقع است. اصل بناى بقعه

ص: 135


1- . يك كلمه نامفهوم

از مرحوم (1) شيخ محمد حسن مجتهد از پول هند ساخته [است]. ايوان و تعميرات و طارمى و غيره از جناب شاهنشاه مرحوم شيخ عبد الحسين مباشر بوده است. در سمت مشرق بقعه هانى بن عروه است، به شرح بقعه مسلم. اصل بقعه شيخ محمد حسين و اضافات را شيخ عبد الحسين ساخته است. در سمت شمال مقبره حضرت خديجه صغرى دختر امير المومنين (ع) است.

در سمت قبله، متصل به بقعه مسلم مقبره مختار است، و به فاصله صد قدم خانه امير المومنين واقع است، كه براى علامت گنبد كاشى كبودى ساخته شده است. درب اين خانه پهلوى قبر حضرت بوده كه نزديك مقام هفتم معين است، و حالا براى علامت سنگى نصب كرده اند. سه باب دكان خارج مسجد كه سمت باب الفيل واقع است، مرحوم شيخ عبد الحسين از پول جمعى خودش ساخته [است]. حوض آب شور كه باز همين جا واقع است از سيد محمد تقى بحر العلوم است. حوض آب شيرين را آقا سيد اسمعيل بهبهانى مجتهد از جانب حاجى اسمعيل بهبهانى اعمى (2) بانى شده است.) (3) مسجدى هم هست (كه آن) صعصعه مى گويند اما كوچك و مخروبه است و مسجد حنانه.

روز يكشنبه هفدهم [شهر رمضان]

امروز در منزل بوديم. صبح هوا ابرى بود.

خوب هوائى بود. آب دريا موج غريبى داشت. بعد از ناهار باد تند آمد. باران هم آمد رعد و برقى شد. هوا سرد شد. باد همه تجيرها (4) را انداخت چادرها را انداخت، اما حرم كلا به مسجد كوفه رفته بودند. محقق امروز ديده شد. با خانلر خان افشار با هم از راه آب آمده بودند.

چون خانلر خان، در قبايل اعراب سمت ذى الكفل و ... آشنا و دوست داشته است، چند شبى در چادرهاى اعراب مهمان شده اند. حاجى ميرزا على مقدس ناخوش است.

ميرزا ابو الفضل كاشى را [379] فرستاده بودم او را ببيند. مى گفت ابتداى استسقاى دقّى (5)

ص: 136


1- . مقصود محمد شاه قاجار است.
2- . يك كلمه نامفهوم
3- . تا اين جا نوشته ها به خط ميرزاى على خان است و بعد از آن مجددا به خط نويسنده اصلى است.
4- . پرده هاى از نى بافته شده
5- . آب آوردن شكم را استسقا گويند.

است. اگر معالجه نكند خطر دارد. بايد شراب بخورد. ميرزا على خان محمد على خان مرخص شدند بروند پيش حاجى و او را معالجه كنند. رفته بودند عصرى آمدند. حاجى را راضى به معالجه كرده بودند و حتى به خوردن كنياك (1) كه از جمله مسكرات سخت است. انشاء الله معالجه مى شود. خلاصه، افشار بيگ را در منزل گذاشتم [تا] چادرهاى حرم را كه آب دريا گرفته بود، بكند، عقب تر بزند. بعد سوار كالسكه شده رفتم زيارت. چاپار تهران آمده بود.

كاغذهاى آنها را خواندم. مى گفت همه جا در راه باران آمده است. بسيار ذوق كردم. خلاصه باران زمينها را تر كرد. گردوخاكى الحمد الله امروز نبود. رفتيم زيارت، نماز كردم.

بعد از آداب زيارت رفتم سر قبر آقا محمد خان، يك جعبه جواهرى كه از خزانه حضرت درآمده بود، پاشاى بغداد، وزير خارجه، مشير الدوله، آمدند حضور آورده، باز كردند. تماشا كردم.

خيلى اسباب جواهر نفيسه داشت. اغلب از نادر شاه افشار بود كه بعد از فتح هندوستان فرستاده بود. از جمله دو الماس بزرگ بود. يكى سيكانى، ديگر تراش هندى. روآينه. زير تراش كوچك، كلفت. بسيار الماسهاى خوبى بودند، پرقيمت. البته دو الماس پنجاه هزار تومان ارزش داشت. زمردهاى خوب، ياقوت كبود خوب، لعل خوب، ياقوت، خيلى چيزهاى خوبى بود. بعد از تماشا از در باز بالا كه روز اول آمده بودم، سوار شده از توى وادى السلام رفته، سوار كالسكه شدم. باز از دم دروازه كوچكى رو به دريا به تندى زياد رانده، رفتيم منزل كاهو خوردم. عرفانچى، بود روزنامه خواند. ميرزا على خان و ... بودند. حرم يك ساعت از شب رفته از مسجد كوفه، برگشته، خلاصه شب را خوابيديم.Esfehani بزرگه.

روز دوشنبه هجدهم [شهر رمضان]

امروز ناهار منزل خورده شد.

هوا ابر بود، بعد از ناهار سوار شده رو به مغرب كنار راه دريا را گرفته، به گردش رفتم.

از در اندرون سوار شدم. وقتى كه اندرون رفتم، حرم هم زيارت رفته بودند. رسيدم، به چادر شكوه السلطنه، سه زن چادر به سر ديدم. از قراين فهميدم شمس الدوله، دختر خاقان مغفور است. از تاج الدوله به عمل آمده [است] دو نفر ديگر، عروسهاى او بودند.

يكى دختر مرصّع خانم زن حاجى محمد قلى خان آصف الدوله است. ديگر [ى] قد درازى بود.

مى گفت دختر محمد خان قرائى كله كن است. [380] هردو بد گل بودند، يعنى نه چندان.

ص: 137


1- . اصل: كونياك

از ما رو مى گرفتند. قدرى ايستاده صحبت كرده، رفتم. خلاصه سوار شده رانديم. سياچى، آقا وجيه، مملى، ميرزا على خان، عرفانچى، موچول خان، ميرزا عبد الله، بودند، ابراهيم خان. نيم فرسنگ رفتيم، كنار دريا پياده شدم كه قليان كشيده شود. پرتقال بخورم.

وضو بگيرم. از طرف پائين دريا، رعد و برقى شد هوا منقلب شد. ترسيديم ببارد. برخاسته به تعجيل رو به منزل رانديم. بين راه يحيى خان را ديدم. رفتم از درياى روبروى اندرون با اسب، دم ديوانخانه پياده شدم. حرم برگشت. وضو گرفته، سوار كالسكه شده رانديم.

براى زيارت وارد شديم. همه بودند زيارت كردم. ضريح را باز كردند، رفتم اندرون.

شمشير جهان گشا، نشان صورت حضرت، تربتهاى مخصوص سيد الشهدا (ع) (و) حضرت عباس، دعاى صباح خط جناب امير المومنين، كه همه را گذاشته بودم، تبرك بشوند، درآوردم. عباى سفيد خلعتى، حضرت را پوشيده، آمدم بيرون. نماز كردم.

بالاى سر حضرت، با قرآن رحلى بزرگ خط ثلث، كه بسيار بسيار خوب نوشته اند، با قلم درشت. سوره الرحمن را خواندم. والده شاه هم، جقه خوبى پيشكش كرده بودند، روى ضريح بود. عزّت الدوله، هم جقه گذاشته است. يك صفحه جواهر خوب، كه روى طلا داشت، مثل نصف جلد كتاب، از خازن الدوله مرحومه، زن فتحعلى شاه، در پهلوى جاى دو انگشت حضرت، ديدم. وزير خارجه چادر مخملى (1) گل دوزى اعلا تمام كرده بود، براى خودش در سفر داشت. امروز ديدم. هنديها، يعنى ديوارهاى چادر را پيشكش حضرت كرده بود. در ازاره (2) توى گنبد ميخكوب مى كردند. اما يك طرف را بيشتر نمى بيند. باقى را هم قرار شد وزير درست كرده، بفرستد. اما تعجب اين جاست همين پرده چادرها به اندازه قد ازاره گنبد بود. مثل اين بود كه اندازه گرفته، ساخته اند. خلاصه دو پسر سپهدار كه آمده در نجف مجاور شده اند، با عمامه ديده شدند يكى حسن جان است كه در مدرسه نظامى تهران تربيت شد، و شاگرد (گير شيش) معلم توپخانه بود. و بهترين شاگردهاى علم توپخانه بود و هندسه، حالا اينجا از طلاب و آخوندهاى فكسنى (3) شپش كش شده است. ديگرى يوسف خان است

ص: 138


1- . اصل: مخمرى
2- . اصل: حضاره
3- . فكسنى: از كارافتاده. غير قابل استفاده.

برادر ميرزا عبد الله ناظم ميزان، او هم اينجا داخل طلاب است گويا اسمش ميرزا على اكبر است، او را هم حضور آوردند. خلاصه [381] رفتيم سر قبر آقا محمد خان، جواهراتى كه ديشب از خزانه حضرت درآمده بود، مدحت پاشا، مشير الدوله، آن جا گذاشته بودند، ديدم.

از طلا سفلدان مانند قنديل است. خيلى بزرگ چيزى ساخته بودند. فيروزه هاى بزرگ زيادى داشت. اما چندان خوب نبود. جواهرات ديگر هم داشت. پيشكش على مراد خان زند بود.

چهار قبّه مرصع، بسيار خوب اعلا براى چهار گوشه ضريح از شاه سلطان حسين صفوى، شمشير جواهر و ... از نادر پاره اى جواهرات، عطر سوز بزرگ مرصع خيلى اعلا از نادر شاه، قنديل مرصّع، زنجير طلاى بزرگ خيلى اعلا با جواهرات و مرواريدهاى درشت جورغلطان خوب، پيشكش زينب بيگم دختر شاه طهماسب صفوى، اين قنديل را حيفم آمد در خزانه بگذارم. دادم بردند، از بالاى ضريح جاى خوبى آويزان كردند. رفتم ديدم، بسيار خوب شده است. بعد آمديم سوار كالسكه شده رانديم به منزل. انيس الدوله، زبيده رفته بودند وادى السلام و زيارت، الحمد لله، در بالاى گلدسته طلاى حضرت، در پنج وقت نماز، موذنها بانگ اشهد انّ عليا ولى الله (1) را به آواز بانگ بلند مى گفتند.

خلاصه شب را خوابيديم. امشب باران زيادى آمد دريا صدا مى كرد.chirasi

روز نوزدهم [شهر رمضان]

سه شنبه امروز از خدمت حضرت با كمال ملال و تاسف و زياد از حد، تكّدر و دلواپس مرخص شده رو به كربلا رفتيم. صبح از خواب برخاسته، رفتم حمام رخت پوشيديم. زمينها، چادرها همه تراست. سوار كالسكه شده دم دروازه دريا سوار اسب شده رفتم زيارت، همه بودند. زيارت با افسوس كرده، ميرزا حسن شيرازى كه از اجلّه علماست و به استقبال هم نيامده بود. حضور هم نيامده بود، و نديده بودم. در صحن، مشير الدوله او را آورد، ديدم. ملاى وارسته اى است. به نظرم آدم خوبى آمد بسيار هم مى گويند فهيم است. شباهت به شكل شيخ سعدى شاعر مرحوم شيرازى دارد. قدرى صحبت شد. به گوش ما هم دعائى خواند. بعد سوار شده از دروازه وادى السلام رفتم بيرون. جمعيت زيادى بودند در شهر. بازار بيرون شهر در روى كوه يا تپه مشهور به جودى، كه مى گويند كشتى نوح اينجا قرار گرفته است. صلوات زيادى بطور عجيب

ص: 139


1- . اصل: اشهد و ان على ولى الله

مى كشند. معلوم بود كه هيچ دلشان نمى خواست ما برويم. خلاصه سوار كالسكه شده رانديم، همه جا از پهلوى نهر وكيل الملك مى رفتيم. [382] يك فرسنگ كه رفتيم نهرى است كه شيخ محمد حسن نجفى مرحوم، از پول هند آب فرات را به شهر نجف مى خواسته است بياورد. ناقص مانده بود وكيل الملك مى خواست به اتمام برساند و آب او را بياورد تا خيلى راه هم آب آن نهر قديم نهر وكيل الملك را پر كرده بود. ديدم آب زيادى داشت صاف [و] خوب.

نهر وكيل الملكى را گود انداخته اند كه به زمين نجف ... نهر شيخ محمد حسن از روى كف زمين مى آيد. گودى ندارد خلاصه به آب زبيده كنار نهر در زمين خشك به ناهار افتاديم.

عرفانچى و ... بودند طولوزون با نايب روسى و معلم موزيك، از راه آب به سياحت ذى الكفل، حله، شهر بابل، رفته است. محقق از مهمانى [اى] كه به خانه شيخ عبد المحسن بن هزّال، شيخ وانيزه، رفته بود تعريف مى كرد با مهمانى شيخ طايفه چلّوب، كه همه شيعه هستند.

بعد از ناهار سوار كالسكه شده، رانديم هوا گرم (و) خفه بود. مگس و پشه زيادى بود.

رانديم، رانديم. ذى الكفل، را با دوربين تماشا كردم يك مناره بلندى دارد، گنبدش مخروطى بسيار بلند است، دورش قلعه دارد ميان آن يهودى ها منزل دارند. بيرون قلعه خانوار زيادى بودند محقق مى گفت شيعه هستند.

عرفانچى، پهلوى كالسكه روزنامه مى خواند. امروز حاجى ميرزا على مقدس، را ديدم جلو كالسكه مى دويد. با اسب مى گريخت، از ما. فرستاديم ميرزا على خان را آوردند. ديدم خيلى زرد و لاغر شده است. بيچاره يك ساعت به غروب مانده از خان شور گذشته، قدرى بالاتر توى جمعيت چادر زده بودند. به منزل رسيديم. هندوانه ابو جهل (1)، امروز در صحرا زياد بود كوچك تازه گفتند، دوا است، زياد چيدند. آقا ابراهيم چند روز ناخوشى دل پيچه داشت.

حالا خوب است. مى خواست مكه برود، مانع شديم. در وادى السلام قبور بسيار است.

بعضى را گفتند، اسامى آن ها را. حاجى عمه والده مير آخور، عمو جان مرحوم، پدر على رضا خان، خان خانان، دائى حاجى سلمان، خواجه آقا محمد حسن بزرگ، آقا محمد حسن كوچك، حيدر قلى خان، يوزباشى، قاسم خان قولر آقاسى،

ص: 140


1- . هندوانه ابو جهل- حنظل ميوه بسيار تلخ و بد مزه اى است و از تلخى ضرب المثل است سعدى فرمايد: اگر حنظل خورى از دست خوشخوى به از شيرينى از دست ترشروى

ميرزا على اكبر خان قورخانچى. [383] خلاصه وارد منزل شديم. پائين تر از خان شور بود.

آب گوشتى بار كرديم. شب خوابيديم. امشب هم باران آمد. صداى رعد و برق زيادى امشب مى آمد.okolbeke

روز بيستم [شهر رمضان]

چهارشنبه. امروز بايد به كربلا برويم. صبح زود از خواب برخاستم رفتيم حمام. بعد سوار شديم. پنج فرسنگ راه است. صبح بسيار بسيار سرد بود باد سردى مى آمد. به كالسكه عثمانى نشستيم [و] رانديم والى پاشا، كمال پاشا، حسام السلطنه، وزير خارجه، مشير الدوله، تيمور و ... بودند، صحبت شد.

قدرى كه راه رفتيم خواستم سوار بشوم برويم شكار غاز و ... قدرى كه رفتم باد بسيار سرد مى آمد، برگشتم. به كالسكه نشستم قدرى كه رفتيم به ناهار افتاديم تا چادر بزنند، توى كالسكه نشستم. بعضى كاغذهاى وزير خارجه را ملاحظه كردم، خودش هم بود. با مشير الدوله حرف زديم. دندانم امروز درد ميكند. دولت روس به دول انگليس و ...

اعلام كرده است، كه عهدنامه بعد از جنگ (سواستيپول) را حالا قبول ندارم كسر شأن من است.

حالت عثمانى خيلى بد است. بعد رفتم توى سراپرده آفتاب گردان، در كباب خوردن دندان پيش رو خيلى درد گرفت. به طورى كه زياد اذيت كرد، الى منزل بسيار اذيت كرد. بعد از ناهار سوار كالسكه شده، رانديم براى منزل. عرفانچى دم كالسكه روزنامه فرنگى مى خواند. دندانم خيلى اذيت مى كرد. سياچى روى اسب كلاغى (1) زد. دسته اعرابى با علم و دهل پيدا شدند. فرستاديم، معلوم شد عجم هستند. از طايفه بلوچ سواحل [خليج] فارس.

خاقان مغفور اين ها را اين جا فرستاده است. بعد از وهابّى، كه حول نجف را محافظت كنند، رئيسشان حالا محمد على خان نامى است. در سواحل آب كوفه مى نشينند. مى گفته است:

هزار خانواريم خلاصه كالسكه ما به راه افتاد. نزديك كربلا كالسكه ايستاد. توى كالسكه وضوئى گرفته، سردارى گلابتون زردى پوشيديم. ميرزا على خان و ... بودند. پرتقالى خورديم قليانى كشيديم. به راه افتاديم كالسكه ما به ردّ كالسكه والده شاه افتاد. از بى راهه رفته بودند. زمين چمن، نهر، نهر خشك زيادى بود. زمين ناهموار بسيار بد گذشت.

آخر سوار اسب شدم. باد سردى مى آمد. دو ساعت هم به غروب مانده است. اردو جاى اولى

ص: 141


1- . اصل: غلاغى

نيست. دورتر افتاده است. رانديم براى زيارت سواره، همان جمعيت آخوند [و] مردم و ... و بعينها بودند. رفتم زيارت. حاجى رضا قلى خان برادر سپهسالار پيدا شد. گفت سه روز است آمده ايم با سلطان خانم همشيره حسام السلطنه. به مكه مى خواهند بروند. وارد صحن مقدس شديم. رفتيم توى ضريح نماز كردم. [384] بنا شد الى روز بيست و سوم [شهر رمضان] انشا الله اين جا بمانيم. بيست و چهارم [رمضان] برويم معير و ... بودند بعد از زيارت آمديم منزل.

كاهو خوردم. زن ها آمدند و حرف زدند. وقتى كه مى آمدم انيس (1) را ديدم سوار خر سفيدى بود. زيارت مى رفت. بسيار خنده ام گرفته، پيرزن ها، زعفران باجى، و ... پياده از عقب مى رفتند. چون امروز حرم به زيارت نرفتند. شب را خوابيديم بسيار بسيار سرد بود.

روز پنجشنبه بيست و يكم [شهر رمضان]

صبح برخاستم باز، دندان گاهى درد مى كرد. گاهى خوب بود. خيلى اذيت مى كرد. سر حمام مردانه رفتيم. عرفانچى و ...

بودند. جارچى داد مى زد. گفتم [او را] بزنند. گفتند قاطر عكاس باشى با بار گم شده است.

جار مى زند. بسيار سرد بود باد سرد بد زننده [اى] مى آمد. ناهار خورده. بعد از ناهار كاغذهاى زيادى از خراسان، سيستان تهران كه بود، خوانده شد. جواب مى نوشتم. حرم دير رفتند زيارت، دير هم آمدند. دو ساعت به غروب مانده رفتيم زيارت. قاضى و اعضاى مجلس كربلا در دم سراپرده بودند. وكيل الملك از كرمان، دو قوش طرلان، پانصد تومان، شال، نمد، قالى فرستاده بود. نايب آجودان از راه بندر عباس و آب دجله آمده بود. به حضور آوردند. خلاصه رفتيم زيارت. دم كفش كن حضرت، شاهزاده هندى برادر محمد نجف ميرزاى مرحوم كه در ايران بود اين جا مجاور است. اسمش زاهد الدين شاه است. دم كفش كن، ايستاده بود. يحيى خان آورده بود. پاشا و ... همه بودند حسام السلطنه، و ... شاهزاده را كه ديدم، چيز غريبى [و] عجيبى بود، كه انسان از ديدن او (2) بى اختيار چنان خنده مى كرد، كه فرضا [اگر] يك عزيزش در روبرويش بميرد، در آن ساعت اين شخص را باين هيئت ببيند، محال است كه خنده نكند. جبه زردى، گلابتون دوز، كهنه، تنگ، مندرس كوتاهى دربرداشت كلاه غريب و عجيبى كه به وصف و تحرير نمى آيد [در سر داشت] نه عمامه بود نه

ص: 142


1- . نام در متن اصلى به لاتين نوشته شد.
2- . اصل: آن

چفيه عگال (1) عربى بود، نه عجمى بود، نه رومى، نه فرنگى بود نه هندى، از اطراف كلاه هم پارچه دور گوش و سر و بر شاهزاده آويزان بود. كلاه گشاد شل مل يك جقه بزرگ كثيف مندرسى، همه تخمه ها بدلى بزرگ، بر روى برنج كاركرده بودند. جقه هم شل [و] كج شده روبروى سرش زده بود. ريش نه سفيد نه سياه، نه بلند نه كوتاه، نه محرابى نه مورچه اى، رنگ نه بنفش، نه سفيد، نه سياه، نه فهوه [اى] نه آبى، نه زرد، تنبان سفيد چرك، جورابهاى پشمى كلفت كثيف كهنه. خلاصه شاهزاده به طورى جلوه كرد [385] كه به هيچوجه [از خنده] خوددارى نمى شد كرد. به طورى مرا خنده گرفت كه كم مانده بود خفه شوم. دو شيشه عطرى با يك انفيه دان طلاى فرنگى كهنه مندرس، بعد از تعظيم هندى تقديم كرد. نمى توانستم نگاه به صورتش بكنم. تا آمديم در حضرت، زيارت نامه خوان اذن دخول مى خواند. خدّام زيادى در اطراف ايستاده بودند. مردم زيادى از امراء [و] اعيان بودند. شاهزاده هم پشت سر من ايستاده است. خنده چنان بر من مستولى شد، كه كم مانده بود خفه شوم و اشك از چشمان من مى آمد. كم مانده بود نعره بزنم. زيارت نامه خوان هم هى طول كلام مى دهد. كم مانده رسوايى بار بيايد. به يك طورى خوددارى كردم رفتيم توى ضريح، شاهزاده هم بازآمد ايستاد.

باز هم در زيارت خنده ام گرفت. در سر نماز خنده ام گرفت. بعد از نماز، به حضرت عباس رفتيم. آنجا هم شاهزاده بود. باز اسباب مضحكى شده بود. امروز به واسطه همين شاهزاده حقيقتا همه به خنده گذشت، و شيطانى شده بود براى ما، و نمى گذاشت به هيچوجه حالتى دست بدهد. خلاصه از حضرت عباس برگشته، رفتيم منزل. غروبى رسيديم كاهو خوردم.

زنانه شد زن ها آمدند ماه تابان خانم، قمر السلطنه آمد با انيس الدوله و ... حاجى قاسم بيگ ياور فوج دوم امشب رفته است زيارت. آمده چاى خورده مرده است. آجودان باشى مى گفت، يعنى فردا مى گفت: چوخ لى كجه بيات يدى الدى. يعنى شام شب مانده خورده مرده است.

خلاصه شب خوابيديم ...enis

روز جمعه بيست و دوم [شهر رمضان]

صبح از خواب برخاسته مردانه حمام رفتيم.

عرفانچى روزنامه خواند. بعد آمدم بيرون. حرم دير، به زيارت رفتند. يعنى اسب دير آوردند.

ص: 143


1- . اصل: اگال- چپيه. چفيه عقال. عگال: دستار بزرگى است كه بر سر مى بندند و بر روى آن عگال يا عقال مى اندازند.

متصل آدم مى رفت كه اسب بياورد. والده شاه آمد. شاهزاده هاى كربلائى را حضور آورد.

يعنى حرم كه رفتند والده شاه رسيد. چادر گلين خانم، گلين خانم زيارت نرفته بود. به همين جهت ديوانخانه را قوروق كرديم. والده شاه آمد هزار پيرزن مندرس كهنه، عقب سرش.

حاجى شاهزاده معروف زن حاجى ميرزا آقاسى، سلطان بيگم خانم دختر نايب السلطنه مرحوم كه خواهر (1) نصرت الدوله است. زن عيسى خان والى مرحوم. ام الخاقان، دختر فرمانفرماى فارس. واقعا زن بامزه اى است. تيمور ميرزاى ماده اى است. نوه ام الخاقان دختر خوبى بود. بانمك بود. عمه مقبوله (2) زن مرحوم سيد سعيد كليددار حضرت عباس، با دخترش كه زن يكى از خدام است. دخترش رخت عربى خوشگلى پوشيده، گيسوها ريخته، سرخ و سفيد بود خوش قد و بالا و تركيب [بود]. اما در هردو رو يك سالك داشت. يعنى جاى سالك مانده بود. روى هم رفته چيز خوبى بود. دختر اسمعيل ميرزاى پسر حاجى محمد ولى ميرزاى مرحوم هم بود. دختر بانمك خوبى بود. او هم رخت [386] عربى پوشيده بود و شوهر هم داشت. مهرنوش خانم كه قديم زن ايلخانى بود در عهد شاه مرحوم، با همين ابرو و چشم او را مكرر ديده بودم. حالا هم با همان غمزه و ابرو و چشم آمده بود. اما پير يائسه (3) غريبى است. اسمعيل ميرزا از پسرهاى بزرگ حاجى محمد ولى ميرزاست. يك چشم احول (4) بابا [قورى] عمامه كوچك سفيد، بسيار كريه منظر است. بسيار كثيف شاهزاده اى است. شاهزاده شمس الدوله كه در نجف بود حاجيه والده سيف الملك كه در نجف بود. زن ها هم آمده بودند. زن پير تلخى بود. والده شاه [به او] مى گفت شاه بى بى.

تا باز بپرسم كه دختر كيست. اينجا خواهم نوشت. شاهزاده رشتى خودمان، چند نفر زن ديگر بودند. كه در خاطرم نماند فرستادم دولچه را، تيمور ميرزا را آورد با ام الخاقان و ... قدرى صحبت بى مزه كردند. تيمور تب داشت. ناخوش بود. بعد والده شاه و ... رفتند

ص: 144


1- . اصل: خاهر
2- . اصل: مغبوله
3- . اصل: يااسه
4- . احول: چشم چپ

باز مردانه شد. به شاهزاده هندى ديروزى انگشترى لعل زرد داده بودم. با همان جقه و لباس آوردند حضور، در سراپرده. اما مثل ديروز خنده نشد. رضا خان، خواجه دروغى قديمى، كه معروف است و سال هاست اينجا مجاور است، يحيى خان آورد ديدم چيز غريبى است.

ريش كوتاهى از زير گلو درآورده، قطار موى سفيد، عمامه كوچك، بسيار كوچك. خان همان خواجه است كه قديم بود. پدر سوخته حالا صاحب ريش و اولاد است. به على بسيار شبيه شده بود. بسيار خنده داشت. عكس شاهزاده هندى و رضا خان را حكم شد بيندازند. بعد سوار كالسكه شده رفتم زيارت. موافق معمول هر روزه برگشته آمديم منزل.

الحمد لله تعالى على كل حال. برادرهاى انيس الدوله از بغداد كه ما آمديم رفته بودند زيارت سامرّه. حالا در كربلا ملاحظه شدند. تازه برگشته اند. امروز حاجى مير محمد حسين ناظم التجار آذربايجان كه اصفهانى است زيارت آمده است. به حضور رسيد. ملاحظه شد.

تا مدتى اين جاها خواهد بود. خلاصه شب خوابيديم. با دامادش كه او هم تاجر معتبر است.

روز شنبه بيست و سوّم [شهر رمضان]

امروز صبح كه برخاستم دندانم، پيش رو، به شدت درد مى كرد. امروز الى شب خيلى اذيت كرد. و زياد از اين جهت كسل بودم. نمى دانم از چه چيز است ناهار و غيره نمى توانستم بخورم. خلاصه حرم امروز كلا به حر و خيمه گاه رفته اند، كه از آنجا برگشته به زيارت حضرت بروند. من ناهارى با دندان درد خوردم.

بعد سوار كالسكه شده رفتم زيارت. زيارت شد. در توى ضريح بالا سر حضرت نمازى كردم.

بعد بيرون آمده باز در بالا سر نماز ظهر و عصر را كردم. قدرى ايستادم آخوند ملا حسين [387] اردكانى را خواسته بودم، براى پول فقرا كه داده بودم برساند. قدرى صحبت علمى هم شد. بعد رفتم زيارت حبيب بن مظاهر. به قتلگاه هم رفتم. در حقيقت معراج بود. بعد رفتم در صحن گردشى كردم. چسبيده به رواق رو به جنوب مقبره شاهزاده هاى هند است. آينه كارى كرده، جاى كوچكى بود. يك متولى هندى هم داشت. قدرى صحبت شد. از آنجا دور چرخ زده، از دم مقبره شيخ عبد الحسين گذشتم. حجره (اى) بود رو به مغرب، آينه كارى خوب كرده، قبر آقا محمد صالح كرمانشاهانى است. بعد از آن حجره (اى) بود گفتند قبر اعتماد الدوله عيسى خان مرحوم است. درش بسته بود از دم قبر ميرزا موسى و ... گذشته رفتيم به حضرت عباس زيارت كرده برگشتم منزل، دم سراپرده شيخ عبد المحسن ابن هزال

ص: 145

شيخ انيزه، كه سنى است و شيخ چلّوب كه شيعه است، هردو خيلى معتبر هستند. به منزل محقق چند شب بود آمده بودند، به حضور رسيدند. حاجى محمد صادق تاجر كسمائى كه از تبريز به زيارت آمده بود. به حضور آمد ميرزا حسنعلى يوغورت در تهران مرده است.

محمد تقى بيگ نايب كالسكه خانه كه در قصر فيروزه هنگام آمدن عتبات اسب [او را] لگد زد به رويش، او هم مرده است. دندان درد زياد اذيت مى كند. انشاء الله سيد الشهداء حكم به معالجه بفرمايند. بد دردى است. الحمد لله تعالى خوب شد دندانم. الحمد لله الحمد الله. از حرم حضرت عباس كه مى روى از راه ديگرى است نزديكتر از راه اوّلى، كه به حضرت سيد الشهداء رفتم. قدرى از بازار مى روى، بعد مى روى از دم تلگرافخانه كه در دست راست است مى گذرد دست چپ هم خانه حاكم نشين كربلا است. ميانه تلگرافخانه و سرايه حاكم ميدانى است، آقا سيد حسين نامى از اولاد صفوى، در صحن حضرت عباس نماز جماعت مى خواند. آدم خوبى بود. شباهت صورى و معنوى با نظام العلماى ما دارد.

روز يكشنبه بيست و چهارم [شهر رمضان]

امروز مراجعت از كربلاست، به مسيّب است. صبح از خواب برخاستيم سوار شده از سمت شرقى شهر كربلا از دم كوره ها صحرائى شده، رانديم. نخواستم روز آخر از راه شهر و كوچه باغ و جمعيت زياد مردم بروم.

از بس عرضه چى (1) گدا قال و مقال دارد [كه] آدم بيزار مى شود. به زيارت هم مشرف نشدم.

سوار كه شدم ظهير الدوله انگشت به مقعدكنان آمد. عمزه مى كرد پياده راه مى رفت. مثل شتر. مرخصى مكه معظمه داشت. در كربلا مى ماند. كه بعد از راه درياى فارس (2) مى خواهد برود. يعنى از شط بغداد به بصره و از آن راه مرخص شده، ماند. شاهزاده هندى سوار كره ماديان بسيار كوچكى بود. با كلاه، و تاج جقه زده بود و با جوراب بدون كفش سوار شده بود مشايعت آمد و مرخص شد. آجودان باشى هم در كربلا مانده از راه جبل و بّر عرب (3) و نجد به مكه معظمه برود. سيد خياط قديمى ما هم ماند كه به مكّه برود [388] افشار بيگ هم با نظاره مانده اند، كه باز به نجف اشرف بروند بعد از عقب بيايند، تهران. زن

ص: 146


1- . كسانى كه عرايض و مطالب خود را نوشته و شكايت به شاه مى كردند.
2- . مقصود خليج فارس است.
3- . صحراى عرب

عموى انيس الدوله و مريمى هم ماندند كربلا. كه بعد بيايند. برادرهاى انيس الدوله هم مانده اند كه بروند نجف اشرف. خلاصه هرچه مى گفتند از اين سمت راه نيست، نهر است، فلان است، گوش نكرده بلد هم نخواستم، جلو افتادم گفتم مردم مى آيند والى پاشا و پاشاها و همه نوكرها يحيى خان، ميرزا على خان، عرفانچى و ...، آقا على بودند راندم همه جا دورتر از باغات كربلا صحرائى، مى راندم همه اين صحرا زراعت بوده است، و هست زمين هاى بد نهر زياد، نهرهاى گود غير گود كوچك، بزرگ كه همه از نهر حسينيه جدا شده است، متصل از نهر مى گذشتم، دوتا قل قويروق روى هوا خوب زدم. راندم دو فرسنگ كه رفتم به اصل نهر حسينيه رسيديم. از يك نهر بزرگ و يك پل كوچك گذشتيم به اصل نهر حسينيه رسيديم. آن طرف نهر جاده راه مسيب بود. راهى پيدا كرده زديم به نهر بسيار گود بود، اما گل نداشت. اسب خوب گذشت. آب الى نصف چكمه ما را گرفت. رفتيم آن طرف. همه جا از صحرا رفتيم متصل نهر بود بزرگ [و] كوچك بسيار اذيت كرد. كاروانسرائى بود سر راه مشهور به خان آتشى. على رضا خان، سياچى و ... هم بودند صحبت مى كرديم در صحرا به ناهار افتاديم. امين السلطان و ... بودند. باد، مى آمد گردوخاك به آفتاب گردان مى تپاند. به زحمت ناهارى خورديم. دندانم هم درد مى كرد. اما بهتر بود. بعد از ناهار سوار شده باز به راه افتاديم. صحرا از بس نهر بود، از اصل راه مى رفتيم. اين راه راه زوارى است. اما كالسكه نمى رود. آن بود كه راه عون، را ساخته بودند براى كالسكه. و ما از اين راه آمديم. امروز همه جا سواره مى رفتيم با پاشايان [و] يحيى خان زياد صحبت شده مشير الدوله، كربلا و عقب مانده است. تا رسيديم نزديكى مسيّب. اردو پيدا شد. سه چهار درّاج پريد. يكى را زدم. ماده بود. بعد باز رانده از پل نهر حسينيه گذشته، رفتم منزل. اردو اين طرف فرات افتاده است. چادرهاى ما را لب آب جاى خوبى زده بودند. از بس خسته بوديم، حكم به اطراق فردا شد. امروز عرب ها ريخته بودند، سر پيش خانه، دو فراش را زده بودند. چادر گلدوزى والده شاه را پاره كرده، برده بودند.

از قرارى كه پسر فراشباشى تقرير ميكرد، بعضى تكه چادرها را پس گرفته بودند. ديشب خيلى دزدى در اين جا شده است. [389] شب بعد از شام مردانه شد. عليرضا خان، ميرزا على خان، محمد على خان، سياچى، بودند. صحبت شد بعد خوابيديم. محمد حسن خان يوزباشى،

ص: 147

پدر محمد على خان هم در كربلا مانده است، كه بعد بيايد. حاجى آقا باباى حكيم در كربلا بود.

ناخوش بود. همراه ما هم به نجف نيامد. كربلا مانده است، كه بعد بيايد.

شير محمد مير غضب باشى، هم در كربلا مانده است. رضا قلى خان نايب ايشك آقاسى باشى هم مانده است. آقا سيد صادق هم كربلا تشريف دارند، بعد خواهند آمد.

روز دوشنبه بيست و پنجم [شهر رمضان]

امروز در مسيب اطراق شد. صاحب ديوان بارخانه [اى] پيشكش، خربزه، گزترشى، و ... فرستاده بود. آدم امام جمعه اصفهان هم آمده بود. معمم بود. مشير الدوله از كربلا آمد. مى گفت در شهر كربلا، دو ميخانه، يهودى هاى پدر سوخته باز كرده بودند. همه را خراب كرده [و] يهودى ها را حبس كرده است. ناهار خورده شد. چهار ساعت به غروب مانده سوار كشتى كوچك بخار شديم. پاشا هم آمد نشست.

سياچى، يحيى خان، محمد على خان، امين السلطان، عرفانچى، قهوه چى باشى، بودند.

بوى بخار هيزم و كثافت كشتى را مى زد به ما. سر درد آورد. خربزه اصفهانى، پرتقال خورديم.

كشتى بسيار يواش يواش مى رفت. سربالاى رودخانه رفتيم الى ابتداى نهر حسينى. عرفانچى روزنامه مى خواند، كشتى بسيار محقر و كوچكى بود. بدبو، سردردآور، خلاصه برگشتيم بمنزل، تند. اين دفعه آمديم رفتم منزل. اغلب بارها امشب مى رود. قال و مقال غريبى بود. بار صندوق خانه، جواهرات و ... آبدارخانه، همه متفرقه نصف شب راه افتادند. متصل صداى تفنگ مى آمد. اهل اردو مى انداختند. معركه غريبى بود. دزد و عرب هرزه مسيّب هم معروف است. خيلى هم شب جلو بارها آمده بودند. حكيم طولوزون كه به حلّه و ذى الكفل و ... بابل رفته بود، امروز آمد. از احوالات آنجا تعريف مى كرد. سياحتى كه كرده است، گفتم بنويسد در آخر اين روزنامه انشاء الله نوشته خواهد شد.

روز سه شنبه بيست و ششم [شهر رمضان]

امروز بايد يكسر رفت به عمارت قصر ناصرى بغداد. صبح زود برخاسته هوا ابرى بود. باران هم مى آمد. رخت پوشيديم.

گربه ها را وقت اذان، بيچاره ها را بردند. بسيار هم سرد بود. سوار شدم. رانديم. نوكرها حسام السلطنه، مشير الدوله، يحيى خان، امين السلطان را گذاشتيم حرم را رد بكنند.

از صبر (1) رانديم. آن طرف صبر، از بازار كثيف گذشته، توى صحرا سوار كالسكه شده رانديم.

ص: 148


1- . پل

رانديم، به همان ترتيب كه آمده بوديم، از خانات عرض راه مى گذشتيم. آن طرف خان محمودى به ناهار افتاديم. آن طرف مرزاقچى (1) ناهار خورديم. در صحرا عرفانچى روزنامه خواند طولوزون هم بود. پيشخدمت ها اغلب بودند. على رضا خان، حكيم الممالك، عكاس باشى ... و ... حكيم الممالك باز كسل است. تيمور ميرزا هم بود. ناخوش است. مى گفت امشب در خان محمودى مى مانم. بعد از ناهار سوار كالسكه شدم مجد الدوله هم بود. با كمال كثافت. خلاصه رانديم، رانديم، رانديم، بسيار راه دورى است.

در راه زواّر زيادى از خراسان مسقط تهران و ... مى رفتند كربلا. عباس بيگ تفنگدار قره باغى ما هم، با عيالش از تهران مى آمد. [390] به مكه مى خواهد برود. ملاحظه شد.

محمد رحيم خان ننر را ديدم تا سّر من راى (2) همراه است بعد مى رود به نجف. از خشكى به مكه مى خواهد برود مى گفت زنم از تهران آمده است، كربلا گذاشته ام. زنش كه دختر اعتضاد السلطنه است. خلاصه توى كالسكه كتاب گلستان [و] بوستان شيخ را مى خواندم. پرتقال خورده شد. قليان و ... هرچه مى كرديم راه تمام نمى شد.

تا آخر از كاروانسرا مخروبه [اى] كه آخرترين خانات است، گذشتيم دو ساعت به غروب مانده بود از خور گذشته رفتيم به اسكله بنا بود ما به كشتى نشسته به بغداد برويم. حرم (3) هم كلا در كشتى ديگر بنشينند. بغداد بيايند. وقتى كه رسيدم به اسكله همان يك كشتى براى ما بود.

پاشاى بغداد هم آنجا بود. بسيار خجل بود كه كشتى حرم نرسيده بود. اما الحمد لله كه نرسيده بود. خوب شد. حرم سوار كشتى نشد. در آخر كه كشتى آمد بسيار كشتى بخار كوچك كندروئى بود. اسمش (الوس) بود حرم نصفش در او جا نمى گرفت. ابراهيم خان را فرستاديم كه برود حرم را از راهى كه مى آمدند ببرد به اسكله بغداد، با قايق. و ... ببرند عمارت صفاهان. رفتم كشتى. در خور، حاجى جابر خان حاكم محمره را كه از محمره آمده بود، مدتى بغداد بود، يحيى خان به حضور اورد. قدرى صحبت شد. حاجى، معقول كارى كرده است.

دو كشتى بخار بزرگ خوبى خودش خريده، به آب درياى فارس انداخته است. بعد او رفت.

ص: 149


1- . اصل: ميرزاقچى
2- . سامّرا
3- . اصل: خر

خلاصه در كشتى، محمد على خان، على رضا خان كشيكچى باشى و ... بودند. نماز كردم.

هندوانه خوردم. رانديم يك ساعت و نيم از شب رفته، به عمارت ناصريه رسيديم. آب شط گل آلود زيادى شده بود و آبش هم خيلى بود بغداد تاريك بود. رسيديم به عمارت نماز كرديم.

حرم بسيار دير آمد. سه ساعت و نيم از شب رفته حرم آمد. شام خورديم، عمارت بوى گچ و نم مى داد. سردرد مى آورد. شب [در] تالار خوابيدم بسيار بسيار اذيت كرد، بوى عفونت گچ.

صبح مثل آدمهاى گيج با سردرد شديد، از خواب برخاستم. بى اختيار رفتم بيرون. ببرى خان و بچه هايش را لله گربه خوب آورده بود. چيتى بزرگ را سقا، بسيار دير آورد. صبر را براى آمدن كشتى تاوه بريده بودند. مردم زيادى معطل شدند. يكى دو نفر هم باز به توى شط پرت شده بود [ند] اما گفتند آدم تلف نشده بود. الى صبح قال و مقال بود. بار هيچكس نرسيده بود. همه بى شام، بى رخت خواب و ... بودند. خيلى هم دزدى شده بود. سردارى هاى مفتول دوزى امين خلوت و پسرش را و پسر امين الدوله را با قدرى اسباب نقره آنها را برده بودند. آدم حاجى آقاى فراشخلوت را زخم زده بودند. [391] اموالش را برده بودند. معركه، شلوغ بوده است. كاظم خان فراشباشى صاف و پاك ديوانه و مصروع شده است. امروز در صحرا دم كالسكه آمد چيزها گفت، خنده هاى بى معنى كرد. پناه بر خدا، خيلى حالتش بد است. گويا هيچ چيزى نشود. دم صبر مسيّب بعد از حرم حاجى ميرزا على مقدس با رختدار مى خواستند، از صبر بگذرند مالى (1) تنه زده بود به حاجى، حاجى افتاده بود زمين. سرش، رويش، بينى شكسته بود. رختدار مى گفت خون زيادى آمد از حاجى مقدس. خلاصه اتاق هاى قصر ناصرى بوى گچ و رطوبت زيادى مى داد به طورى كه سر را گيج مى كرد، خيلى بد.

با وجود اين شب را [در] همان تالار خوابيدم. نصف شب كم مانده بود غش كنم، از بوى رطوبت. در را بازمى كردند سرد مى شد خلاصه صبح با كمال سردرد و گيجى برخاستم.

روز چهارشنبه بيست و هفتم [شهر رمضان]

امروز رفتم چادر و اسباب ها را به آلاچيق و چادر برديم. در وسط باغ، زده اند. ناهار خورده بعد از ناهار قرار رفتن زيارت داده شد. رفتيم، حاجى جابر خان پسرش، ميرزا مهدى، وزيرش در باغ بودند. ديدم. رفتم زيارت، نماز كردم. زيارت كردم. تلگراف از تهران زده بودند كه بيست ساعت باران و برف

ص: 150


1- . مال: چهارپا

باريده است. بسيار بسيار ذوق كردم. در خدمت امامين عليهما السلام (1) اظهار تشكر كردم.

بعد آمده در جلو ايوان طلا كه خودم ساخته ام، نشستيم پرتقال [و] چاى خورديم.

پسر سيد طالب كليددار پسر كوچكى است. هفت ساله بسيار شيرين است. خوش رو.

با پسر شيخ عيسى برادر سيد طالب حرف عربى، فارسى مى زدند. گوش كرديم. بعد سوار شده از راه بازار كاظمين كه آمده بوديم، دوباره رفتيم. معقول بازارى دارد. خيلى خوب. همه چيز دارد از خوردنى و غيره قدرى عطر ميخك و ... خريدم. چادر والده شاه در صحرا بود.

رفتم منزل. شب بر سبيل استمرار، خوابيديم.chirasi امروز در ضريح حضرت كه بودم، شخصى آمد تو، مى جست هوا مى رقصيد. به طور و لحن غريبى ذكر و دعا و توصيف امامين را مى كرد. كه بسيار خنده داشت به اين عبارت مى گفت و مى جست نقى تقى زكى فلان و ... و ... و بعد مى رفت گوشش را دم ضريح مى گذاشت. يعنى امامين جواب او را مى دهند.

بسيار ديوانه بود. اسمش شيخ ابا بكر است. از سلسله دراويش است. در بغداد مى نشيند.

مى گفت خدمت محمد شاه مرحوم رسيده ام.

روز پنجشنبه بيست و هشتم [شهر رمضان]

امروز مى رويم به سلمان و طاق كسرى.

اسب و چادر آشپزخانه مختصرى فرستاديم. از راه خشكى خودمان با كشتى مى رويم. يك كشتى بزرگ بخار ما نشستيم. كشتى بخار كوچك الوس نام را حرم نشست. از حرم خانه تنها انيس الدوله است. زعفران باجى، زبيده، اقل بگه، فخرى جان، چهره، زرين تاج، خلاصه رخت پوشيده رفتم بيرون، اما دير بود. چهار و نيم از دسته رفته بود. مريم جهود دلال كه در قديم در وليعهدى، هميشه اندرون سروستان مى آمد حالا پانزده سال است [392] به اين طرف ها آمده، دم در بود روى باز، به همان فربهى بود. دعا مى كرد او را ديدم. تعجب كردم كه هنوز زنده است. پاشا هم بود، به قايق نشسته رفتيم، كشتى بزرگ. پاشا، مشير الدوله، يحيى خان، و ... همراه بودند وزير خارجه را هم حاضر بود همراه برديم. كار داشتيم بنا نبود او بيايد، اما همراه برديم. رفتم توى كشتى امين الملك، على رضا خان، عرفانچى، حكيم طولوزون، عكاس باشى، حكيم الممالك، سياچى، آقا وجيه، مليجك رختدار، ميرزا عبد الله، دهباشى، آقا دائى، در كشتى بودند. امين السلطان همراه من آمد. رسيديم

ص: 151


1- . اصل: عليه السلام

در اتاق نشستيم. باد سردى مى آمد. صبح كه مى آمدم، حاجى جابر خان، دو خواجه سياه كوچك فرستاده بود. يكى اسمش آقا فرج است، سياه خوبى بود. ديگرى آقا فتحعلى قدرى ناخوش بود. اسمش را آقا صندى (1) گذاشتم. عكاس باشى شيشه هاى عكس، كه ديروز انداخته بود آورد ديدم. ديدم عكاس باشى متغير است. گفت: مرا چرا حكيم طولوزون بايد بزند. بسيار تعجب كردم از اين حرف، كه حكيم طولوزون چطور مى شود، عكاس باشى را بزند. تحقيق شد از محمد على خان و ... گفتند: قبل از آمدن من، به كشتى طولوزون، عكاس، پيشخدمت ها، امين الملك، همه روى نيمكت در اطاق كشتى نشسته بودند. حكيم به عكاس باشى گفته است، عكس قونسول فرانسه مقيم بغداد را چرا نمى دهى. عكاس گفته است نمى دهم. حكيم گفته بود حكما بايد بدهى. گفته بود نمى دهم. حكيم گفته بود اگر ده تومان بدهد مى دهى. يا نه؟ عكاس جر آمده گفته بود نمى دهم. قونسول فرانسه چه داخل آدم است [كه] من به او عكس بدهم. شأن من اجّل از آن است. اگر قونسول پروس بود مى دادم. حكيم برآشفته بود. عكاس را به تخت سينه اش زده بود. كه برخيز از اينجا به جهنم برو. اينجا ننشين. عكاس هم نشسته بوده است. باز حكيم گفته بود: چرا با من شوخى مى كنى؟ و باز كج خلق شده بود. عكاس عذرخواهى كرده بود. گذشته بود.

بعد حكيم الممالك وارد شده بود حكيم گفته بود. به برادرت بگو با من شوخى نكند. و حكيم برافروخته بود. عكاس برخاسته بود، حكيم بيخ گلوى عكاس را گرفته [393] فشار داده چسبانده بود، عكاس را به كنج ديوار. دو سيلى مضبوطى به عكاس آشنا كرده بود. عكاس هم فحش داده بود. امين الملك و ... اصلاح كرده بودند. خلاصه چيز بامزه عجيبى شده بود.

كشتى به راه افتاد. امين نظام را به كشتى انيس الدوله فرستاديم كه آنجا ريش سفيدى بكند.

سارى اصلان، حسنيقلى خان، عباد الله خان هم بودند كشيكچى باشى و ... رانديم ناهار خورده شد. آب زياد است و گل آلود. از شهر بغداد گذشته، رفتيم. وزير خارجه مشير الدوله، امين الملك حضور آمدند. كاغذهاى مفصل ميرزا محبّعلى، كه از سر حد پشتكوه نوشته بود. خوانده شد. كه با پاشا حرف بزنند خيلى طول كشيد. در اين بين كشتى بخار بزرگى از بصره، آدم و مال زيادى مى آورد، گذشت. من نديدم. خرقه ترمه سفيد بوته درشت

ص: 152


1- . اصل: سندى. نام اين شخص كه در صفحات بعد مى آيد (صندل) است.

زير خز خودم را. به پاشا دادم، پوشيده بود. بافين (1) سرش خيلى خنده داشت. وقتى كه مى آمديم، در شط بغداد كشتى بخار بزرگى، به قدر همين كه ما نشسته ايم، مال حاجى جابر خان بود آمد، گذشت، رفت، به بغداد. باد سردى مى آمد. حكيم روزنامه خواند. عرفانچى

روزنامه خواند ميوه [و]

پرتقال خورده شد. دو ساعت و نيم به غروب مانده، رسيديم، به ساحل سلمان. چادرها را تازه كنار شط مى زدند. قايق نشسته رفتيم، به خشكى.

ابراهيم خان نايب اسب آورد. سواره هاى سارى اصلان و ... بودند رفتيم طاق كسرى، درّاج پريد دو عدد دراج زدم قدرى رفتم، طرف صحرا، سارى اصلان گفت آهو است. قدرى گشتيم كه آهو را پيدا كنيم، نديديم. بعد طرف ديوار قلعه قديم مدائن، كه حالا تل خاكى است.

آن ديوارها از خشت بوده است. آنجاها قدرى گشتيم. ديوار طولانى مدورى بود. نزديك به شط دندانم خيلى درد مى كرد. اذيت مى كرد. خواستم بروم سلمان زيارت خيلى هم راه رفته بودم. سياچى از عقب دوان دوان آمد زمين هم خورده بود از اسب. گفت دراّج زيادى پائين است. دو تا يوزپلنگ هم خوابانده ام آدم خودم را گذاشته ام. بيائيد. ما هم رفتيم. زمين هاى اين جا خيلى بد است همه سوراخ موش و ... نمى توان اسب را حركت داد. رفتيم، رفتيم، وقتى رسيديم، آدم سياچى نشان داد. زير بوته، گفت خوابيده اند. ما را كه ديدند، برخاسته رفتند. شغال بودند. هوا هم سرد بود. كم مانده [بود] غروب بشود رفتم چادر، نماز كردم.

حرم رسيده بودند. سلمان رفته بودند. عرفانچى روزنامه خواند بعد حرم آمد شام خورديم بعد از شام باز مردانه شد. عر [فانچى] آمد روزنامه خواند. على رضا خان محمد على خان سياچى و ... بودند. بعد خوابيديم. سرباز سوادكوهى را توى كشتى گذاشته بودند، كه با طناب (2) مى كشيدند. هفت ساعت بلكه بيشتر از شب گذشته وقتى ما خواب بوديم رسيده بودند.

غلام بچه ها، باشى، سنقرى و ... آقا على، بشير خان، بودند بعد خوابيديم ...enis

چند فرسنگى كه از سلمان بالا مى رود، به عزيزيه مى رسد و سلمان هم جزء توابع عزيزيه است. [394]

روز جمعه بيست و نهم [شهر رمضان]

صبح دير از خواب برخاستيم رفتيم حمام.

ص: 153


1- . فين: كلاهى كه مردمان عثمانى بر سر داشتند.
2- . اصل: تناب

بعد سوار شده رفتيم حضرت سلمان [را] زيارت كرديم. هاشم از راه خشكى آمده بود. قوش هم داشت. ديشب رسيده بود. از سلمان رفتيم حذيفه يمانى، و قبر عبد الله انصارى (1). در يك محوطه بود. چهار نخل خرما هم در توى حياطش (2)، بود يكى را تازه باد انداخته بود. هنوز برگش سبز بود. خلاصه از آن جا برگشته آمديم، هنوز به حذيفه نرفته، به طاق كسرى رفتم.

امين سلطان را فرستاده بودم. طول و عرض و ارتفاع طاق را با طناب ذرع كند. چند نفر بالاى طاق فرستاده بود ذرع و پيمان كرده بودند. رستم بيگ تفنگدار و ... از اين قرار است كه مى نويسم:

طول فرش انداز قطر پايه ديوار طاق قطر پايه درگاه قطر پايه درگاه دست چپ ايوان 48 ذرع دست راست 7 ذرع سمت شط 4 ذرع و نيم 7 ذرع و يك چارك و يك چارك عرض دهنه طاق ارتفاع طاق دهنه پايه طاق از ابتدا تا انتها 24 ذرع و نيم 32 ذرع 90 ذرع طول درگاه سمت شمال عرض هر درگاهى سمت شمال 6 ذرع 4 ذرع

عكاس باشى، عكس همه جا را انداخته بود. بعد آمده سوار كشتى شديم. سربازهاى مازندرانى را هم به كشتى صفاهان آورديم. اضافه امروز كه در كشتى شده است، هاشم، محمد زمان بيگ تفنگدار، سربازهاى مازندرانى است. در بين راه رسيديم به كشتى بزرگ بخار انگليسى كه در كنار شط به گل نشسته بوده است. گويا ديشب راه افتاده بود. بسيار بسيار بد به گل نشسته بود. به بصره مى رود. آدم زيادى از فرنگى عرب مسافر و بار در ميانش بود. اسب زيادى هم تويش بود. همه معطل و سرگردان بودند بسيار مشكل بود، بيرون برود. از نزديكش گذشتيم. خيلى تماشا كردم. بيچاره ها مضطرب بودند.

همان طور ماندند ناهار خورديم، به اشتها. دندانم هم خوب است. يك حواصيل (3) در كنار شط نشسته بود. خيلى هم دور بود. با گلوله زنى محمد زمان بيگ، سر دست

ص: 154


1- . از اصحاب خاص حضرت على عليه السلام است.
2- . اصل: حياتش
3- . اصل: هواسيل

انداخته زدم. جابجا خوابيد و مرد. كنار شط گربه هاى خانگى، چند تا ديدم راه مى روند گربه هاى قشنگى بودند. يكى به ببرى خان زياد شبيه است. خلاصه رانديم بچه ها [در] كناره قال ومقال و بازى مى كردند. باغات خوب در طرف دست راست بود. از نخل و مركبات درختهاى كنار كه سدر مى گويند، خيلى بزرگ سبز و خرم توى باغات بود. تا رسيديم به دم خانه اقبال الدوله، تيمور ميرزا را با يك نفر فرنگى ديدم، توى باغچه حياط (1) ايستاده اند. اشاره به تيمور كردم. او هم اشاره كرد چيزى نفهميدم. از وقتى كه به كربلا رفتيم الى حال، اقبال الدوله را نديده ام. مى گويند ناخوش است گويا تمارض كرده است. [395]

از راه خشكى كه به سلمان مى روند، رودخانه دياله سر راه است كه حكما مردم بايد از آنجا بگذرند با كشتى، و به سلمان بروند. نه اين است كه همه را از خشكى بروند. خلاصه غروبى منزل رسيديم. حاجى رحيم خان و ... دم اسكله بودند. رفتم اندرون. به چادر ببرى خان. گربه ها همه را آوردند. خيلى ذوق كردم. حرم ها آمدند. امروز مشير الدوله در كشتى عرض كرد كه جلال شاه پسر آقا خان محلاتى مى خواهد داماد سلطنت واقع شود.

چون خانواده هستند قبول شد. تا بعد چه شود. خلاصه شام خورده خوابيديم.pechendi

روز شنبه غره شوال عيد رمضان، ناهار را در تالار يعنى در عمارت قصر ناصرى خورديم. پيشخدمت ها و ... بودند تيمور ميرزا مى گفت، من به سامره نمى آيم. مى خواهم بروم [به] شهروان. گفتم برو. (ميرزا على اكبر كارخانه) هم مرخص شد برود تهران.

حكيم الممالك هم باقسوه الممالك كجاوه ساخته به تهران مى خواهند بروند. چون حكيم ناخوش است، مرخص شد، برود. تيمور ميوه درخت موز از خانه اقبال الدوله آورده بود. شهريار جاده ها متن 154 روز جمعه بيست و نهم[شهر رمضان]

شه انگور با هم، آويزان است. اما ميوه اش بعينها مثل بامياست كه گبرها در سلطنت آباد كاشته اند. خلاصه بعد از ناهار سلام عام شد. جقه آويز الماس [نشان] استعمال شد. همه نوكرها با لباس رسمى بودند. همه حاضر شدند. رو به طرف خيابان و باغ سلام شد.

حكيم الممالك، قهوه چى باشى با شال [و] كلاه و ... بودند قليان سلام تهران را حكيم الممالك آورد. سارى اصلان با سپروتپز (2)، ميرزا محسن خان، سياچى، با آلات

ص: 155


1- . اصل: حيات
2- . به ضم ت و پ: چوبدست

جواهر ايستاده بودند. باشى غلام بچه، دولچه غلام بچه. با عصاهاى مرصع در سمت رحمت الله خان و ... ايستاده بودند. پاشاى بغداد، كمال پاشا، كل پاشايان و اعيان و اشراف و وجوه بغداد، با لباس هاى رسمى ايستاده بودند. والى پاشا، كمال پاشا، ناظم افندى بالا ايستاده بودند، سايرين پائين. با افواج رومى، صاحب منصبان ايرانى، شاهزاده ها و ... همه بالا پائين پر بودند. فوج ايرانى توپچى، ايرانى و ... هم طرف ديگر ايستاده بودند. خيلى سلام باشكوهى بود. مخاطب سلام وزير دول خارجه بود. خيلى حرف زديم. بعد نقيب باشى ما، خطبه عربى و فارسى بسيار خوبى، كه ديروز در كشتى وزير خارجه مسوده (1) كرده بود، دست گرفته خوب خواند بعد از نعت پيغمبر (ص) و اسمى از خلفاى راشدين برده، اسم مبارك جناب امير المومنين على بن ابى طالب را به آواز بلند ادا كرد. كمال فرح و انبساط به همه اهل تشيع دست داد. بعد اسم ما را ادا كرد. در آخر اسمى هم از سلطان عبد العزيز خان پادشاه روم ذكر كرده.

مفتى و قاضى و علماى سنى هم همه در پائين سلام ايستاده بودند. خلاصه همچه سلامى در هيچ زمانى نشده بود الحمد الله تعالى. [396] بسيار خوش و باشكوه گذشت. بعد از اتمام سلام رفتيم، زيارت كاظمين (ع). بعد از زيارت نماز كرديم. بعد در گوشه ايوان طلاى خودمان نشستيم. يوسف بيگ قهوه چى والده شاه چاى آورد. با پرتقال خورديم. حرم ها رسيدند.

ما هم رفتيم دوباره از همان در ايوان طلا توى ضريح. انيس الدوله كنيزها، زن و خانواده معير الممالك، حرم دسته دوّم هم همه آمدند. شلوغ (2) شد. خيلى ايستاده، تماشاى زيارت زن ها را كردم. زن سيد طالب كليددار كه دختر هلاكو ميرزاى پسر شجاع السلطنه مرحوم است، اين جا بود. روبندش را بالا كردند. زن فربهى [و] جوان خوشگلى است. اما چشمش يك خوابيدگى گويا داشت. شيخ عيسى، برادر كليددار، زيارت نامه براى زن ها مى خواند، خواجه سياه معير الممالك هم زيارت نامه مى خواند. زبانش نمى گشت. بسيار خنده داشت.

شيخ عيسى يك پسر چهار ساله كوچك بسيار بامزه داشت. ميان زنها مى دويد [و] بازى مى كرد، با رخت عربى. خلاصه آمدم بيرون سوار شده رفتيم. امروز هم سيصد تومان (3)

ص: 156


1- . پيش نويس
2- . اصل: شلوق
3- . اصل: عدد با رقم سياق نوشته شده است.

به علاوه انعامات سابق، باز به خدام داده شد. يعنى گرفتند. طمع اينها چيز غريبى است. رفتيم منزل، تالار عمارت ناصرى. معير الممالك اسباب جواهر و چيزهاى ديگر آورده بود. قدرى اسباب خريديم. تيمور ميرزا و همه بودند. ميرزا هادى معدل، پيشكار مشير الملك از فارس آمده بود. پيشكش ديده شد. عجب مرد قرمساقى (1) است. با همان كشتى آمده بود، از بصره كه آن روز ما به سلمان مى رفتيم. آمد از ما گذشت، رفت، بغداد. جلال شاه يك جعبه تفنگ خوب، كه هر لوله گلوله زنى دو لوله ساچمه زنى، در يك جعبه بود. پيشكش آورده بود. بسيار خوب تفنگى بود. عكاس باشى يك آلبوم بزرگى از عكس هاى اسكندريه و مصر و سويس آورده بود.

شخصى فرنگى آورده بود. تماشا كردم. الى يك ساعت از شب گذشته رفتند. ميرزا على خان، حكيم الممالك، سياچى، عكاس باشى، بودند. حرم دير آمدند، بعد رفتم. شام خوردم.

بعد از شام آمديم بالاى مهتابى عمارت، زن ها هم بودند. آتش بازى كردند تماشا شد.

اما دير كردند و كم و بد بود. بعد آمده خوابيديم. مادر عباس ميرزا نارنگى زياد، و دو تا تو سرخ فرستاده بود. يك تو سرخش را پاره كردم، خوردم. عجب ميوه [اى] بود. الى حال به اين طعم و مزه خوبى توى سرخ نديده بودم. تويش هم سرخ [و] خوش رنگ بود. به عباس ميرزا يك نشان تصوير و خلعت داده شد. يك شال و انگشتر هم براى مادر عباس ميرزا فرستادم. امروز [به] مشير الدوله هم خلعت، شمسه مرصع، و انگشترى الماس التفات شد، وزارت عدليه اعظم وزارت وظايف و اوقاف به او التفات شد.

روز يكشنبه دوم شهر شوال

امروز بايد از بغداد رفت رو به سامره. صبح از خواب برخاستم شش فرسنگ راه است. اول گفتند به نيكجه منزل خواهد شد. كه از توابع بغداد و عظيميه است. بعد منزل (رادخاله) شد [397] قرار شده، قدرى بالاتر از نيكجه بوده است.

خلاصه سر حمام رخت پوشيده آمديم به باغ. مادر عباس ميرزا، شال و انگشتر التفاتى را استعمال كرده بود. با انيس الدوله در خيابان بودند. قدرى صحبت شد. بعد من رفتم بيرون.

سوار قايق شده رفتيم، به كشتى بخار، كه از راه آب به منزل برويم. راحت تر بود. حرم و مردم اردو همه از ساحل همين، شط از راه خشكى مى روند. وضع راه خشكى را نفهميدم كه چطور است رسيديم به كشتى. ميرزا على خان، عرفانچى، ميرزا محمد خان، موچول خان،

ص: 157


1- . اصل: قرمصاق

حاجى رحيم خان، يحيى خان، مشير الدوله، امين السلطان، محمد نقى خان گشاد، مشير الدوله، مكرر شد، كشيكچى باشى، عكاس باشى، محقق، دهباشى، قهوه چى باشى، مليجك و ... بودند. پسر امين الدوله، قدرى در كشتى معطل شديم. والى پاشا آمد.

عباس ميرزا آمد. مرخص شد رفت، خانه اش. به قفه نشسته رفت. بعد رانديم.

ناهار را در كشتى خورديم پنج ساعت از دسته رفته بود كه به راه افتاديم. از سواحل كاظمين (ع) و امام اعظم و فرجات و ... گذشتيم. اما همه جا طرف دست راست ما كنار شطآباد بود. با اسب و دولچه آب مى كشيدند. اغلب جاها خانوار [و] باغ، نخل و آبادى بود. طرف دست چپ، كه سواحل كاظمين باشد، چندان آباد نبودند. ندرتا چاه و دلو آبكش و خانوار و باغ، پيدا بود. والى پاشا يك گلوله (1) در جمعيت زياد غازها كه روى آب نشسته بودند انداخت. با تفنگ زد. كشتى را نگه داشته، قايقى رفت غاز را گرفت، آورد. مرغ زياد روى آب بود. مرغ آبى، سقا، قره غاز متعارفى، حواصيل، كلاغ، پرلاى كم، خلاصه رانديم رانديم، حاجى شهاب الملك را با سواره هايش، كنار شط ديديم بعد رفتند. بعد خيلى كه رفتيم سياچى، آقا وجيه، ميرزا عبد الله، باشى غلام بچه، مملى، را ديديم در كناره اسب مى دواندند. دراج زيادى بوده است، در كناره ساحل شط، خوك هم بوده است، مردم شكار مى كرده اند، خلاصه هى رانديم، خوردنى، عصرانه، چاى صحبت، روزنامه عرفانچى همه، تمام شد و به منزل نمى رسيديم آخر غروبى، چادرها پيدا شد، كه اردو خيلى خوب در كنار شط افتاده بود.

چراغ ها مى سوخت عكس چراغ ها، افتاده بود، به آب. نيم فرسنگ به اردو مانده، جزيره درازى در شط پيدا شد. بعد نزديك اردو باز جزيره تمام شد. شط وسيع شد. كشتى ما از محاذى چادر و سراپرده ما خيلى گذشت. بالاتر تاريك و شب بود. به قايق نشسته، امين السلطان آبگوشتى هم در كشتى پخته بود. به قايق گذاشته، پاشا، مشير الدوله، امين السلطان، [بودند] نشستيم رفتيم دم سراپرده [398] پائين آمديم شام خورديم الحمد لله بسيار خوش گذشت.

شب خوابيديم. مادر عباس ميرزا پتاوى (2) زيادى با چند دسته گل بنفشه فرستاده بود.

ص: 158


1- . اصل: يك غاز نوشته شده است قياسا اصلاح شد.
2- . پتاوى- بتاوى- بتابى: نوعى از مركبات است.

روز دوشنبه سوم [شهر شوال] امروز بايد برويم به غازانيه (1). چهار فرسنگ و نيم راه است. يعنى از روى آب به اين مسافت بود [از راه] خشكى بايد نزديك تر باشد. صبح سوار قايق شده، رفتيم به كشتى بزرگ. پاشا، مشير الدوله و اشخاص ديروزى همه بودند.

بجز محمد تقى خان گشاد به علاوه سياچى، آقا وجيه، ميرزا عبد الله، مجد الدوله، معير الممالك و پسرش، على رضا خان و ... نشستيم ناهار خورديم پنج از دسته گذشته، رانديم دو ساعت و نيم به غروب مانده به منزل رسيديم. طرف دست راست، امروز باز آبادتر است.

دست چپ كمى آباد بود. اول به آبادى منصوريه رسيديم. خيلى آباد بود. نخلستان زيادى هم داشت. بعد به سعديه [رسيديم]. بعد منزل، كه غازانيه است. اين آبادى ها وصل به هم نيست. در هر فرسنگى يك آبادى است. خلاصه عرفانچى روزنامه خواند. ناهارى به اشتها الحمد لله خورديم. مجد الدوله قصيده خوبى گفته بود. آمد به لحن غريبى خواند. معير هم بودند. بسيار خنده شد. به منزل كه رسيديم، كشتى لب آب پهلوى چادر رفت، چسبيد. رفتيم بيرون. هنوز حرم نرسيده بود. نماز كرديم. بعد نيم ساعت به غروب مانده باز به قايق نشستيم عرفانچى، عكاس باشى، سياچى، حسين قهوه چى بودند. رفتيم آن طرف شط پياده، قدرى گردش كرديم. روبروى اردو خيلى گشتيم. بعد باز سوار قايق شده، بالا رفتيم بعد باز پائين آمديم. حرم رسيده بود. دم آب كنيزها راه مى رفتند، جر آمدم قايق را پائين تر برديم.

از زير چادر عزت الدوله رانديم. كنيز تركمان عزت الدوله از گال (2) لب شط پائين آمده، مى خواست آب بردارد. ما را ديد، هيچ، رو نمى گرفت. بسيار خجالت كشيديم. شخصى هم لب شط نشسته بود. عمل قبيحه ميكرد. در بين كار رسيديم، پدر سوخته همه چيزش پيدا بود.

سرباز [و] ديگران هم مشغول بودند. بسيار خجالت كشيديم. رفتيم منزل زاغى، تاج الدوله، بلنده با هم جنگيده بودند، بلنده با تاج الدوله ... (3) بوده است. ديروز عرض و داد شد. جر آمدم زاغى را دواندم. ديروز در كالسكه توران آغا (4) با دختر نديم السلطنه جنگ كرده بودند.

ص: 159


1- . اصل: قازانيه
2- . گال: گودال بزرگ، زمين شكافته، زمينى كه آب آن را كنده و گود كرده باشد. (فرهنگ عميد)
3- . يك كلمه ناخوانا
4- . اصل: آقا

عزت الدوله بچه [اى] از يحيى خان امروز سقط مى كرده است. يكى از خواجه هائى كه حاجى جابر آورده بود و اسمش را صندل (1) گذاشته بودم ناخوش بود امروز فوت شد. [399] شب ...enis باشى غلام بچه، يك دراج زده بود. در كربلا امروز آجودان باشى على قلى خان افشار ارومى كه در ركاب بود، و در كربلا مرخص شد به مكه معظمه برود فوت شده است. از قرار خبرى كه در يعقوبيه از تلگراف رسيد.

روز سه شنبه چهارم [شهر شوال]

امروز بايد رفت به خان نجار، شش فرسنگ راه است. اما چون ما با آب مى رويم. درست فرسنگ خاكى را نمى توان معين كرد. ساعت آب را اين طور آمديم، پنج ساعت و نيم از دسته رفته، سوار كشتى شده، رانديم. يك ساعت و نيم به غروب مانده بود، وارد چادر شديم. چون رودخانه اعوجاج دارد دير رسيديم. خلاصه صبح اسب سوار شده، خيال شكار داشتيم. مشير الدوله آمد كسل بود. مى گفت والده شاه با عزت الدوله امشب اين منزل بايد بمانند [از] عزت الدوله خون زياد رفته است. ضعف دارد.

احوالش بد است. اوقاتم تلخ شد. در اين بين نورى، نايب ناظر آمد. ميان مردم داد مى زد.

الحمد الله احوالش خوب است. صبح بچه خوره انداخته است. خلاصه قدرى راه، كج كرده به صحرا رفتيم. به بوته زارى رسيديم. بوته هائى مثل جارو داشت. دراّج زيادى اين جا پريد. نورى، چرتى ها، قوشچى ها، سواره ها، هاشم باقوش و ... همه بودند. قوش انداختند ايلدرم را انداختم برد، اما برگشت. امين خلوت آدمش، قوش انداخت. دراج را زد به بوته، توله (2) چرتى، از دهن توله گرفت، زنده بود، داديم به آدم هاشم، انداخت هوا، قوش انداخت. قوش رفت. دراج افتاد توى بوته، هاشم، داد زد به آدمش به آواز بلند كه:

پسر چرا همچه (3) مى كنى. قوش ضايع شد. بعد خوكى درآمد. چند سوارى عقب كردند.

نتوانستند كارى بكنند. جلو اين بوته زارها، گال بزرگى بود. آن طرف گال زمين مثل هزار دره، پست و بلند بود. پائين رفتم از راهى رفتم بالا. به جلگه صافى كوير (4) مانند افتاديم. باد سردى

ص: 160


1- . اصل: سندل
2- . اصل: طوله
3- . جمله با همين اعراب در متن اصل آمده است.
4- . اصل: كبير- كوير

از پيش رو مى آمد. همه پيشخدمتها، حسام السلطنه و ... و ... بودند ديدم صحرائى است صاف، بوته بوته هم ندارد، كه احتمال دراج باشد. امين السلطان و ... را گفتم بروند كشتى را نگاه دارند. ناهار را هم ببرند توى كشتى. خودم هم دوانده، از تختهاى حرم گذشتم، رسيديم كنار شط. كشتى طرف منزل پشت سرما مانده بود. رانديم باز، رو به طرف منزل، قدرى رفتم كشتى آمد كناره تخته گذاشته، رفتيم توى كشتى. همراهان هم آمدند.

اشخاص ديروزى همه بودند به جز مجد الدوله، سياچى، مملى، يحيى خان كه مانده است پيش عزت الدوله، موچول خان، اضافه بر ديروزى امين الملك، ابراهيم خان نايب، حاجى حكيم، آقا على، كه چند روز قولنج بوده است حالا خوب شده است. خلاصه ناهار خورديم. عرفانچى روزنامه خواند. عكاس باشى چند شيشه از عكسها را به قيد (1) روى كاغذ انداخت. قدرى از اشعار سعدى را منتخب مى كردم. ميرزا على خان مى نوشت، تفنگ زيادى، به مرغ سقا و ... انداختم، نخورد. طرف دست راست، امروز آبادى نخل دار بود. اما ايلات عرب خيلى بودند. چادر زده بودند. همه جا با دلو و اسب و گاو. از شط آب مى كشيدند. و هم چنين طرف دست چپ. خلاصه رانديم طرف دست راست شط، امروز، اغلب گال هاى بلند بزرگ بود. صارم الدوله با جمعى كنار گال [400] گويا ناهار مى خوردند. ايستاده بودند. گذشتيم يك فرسنگ به خان نجار مانده طرف دست چپ شط، جمعى ديده شدند. با دوربين نگاه كردم. ميرزا ... (2) را شناختم ايستاده بود جمعى زن و مرد و غيره هم بودند چند قفه هم بود. قاطر [و] اسب توى قفه مى گذاشتند. به اين طرف شط، چادر و اردو زده بودند. مى خواستند بيايند، منزل كنند. ايلات عرب زيادى هم بود.

در اين طرف كه چادر زده بودند آنها از راه يسار شط، از طرف كاظمين (ع) آمده اند. از راه دجير يا دجيل و در اين مكان لابد، بايد با قفه از آب بگذرند. به طرف خان نجار رو به سامره بروند.

خلاصه حاجى حكيم رخت عربى پوشيده بود يك غزل شيخ را هم آمد، نشست آهسته خواند.

بعد رسيديم منزل. كنار چادر، نزديك به قايق نشسته، رفتم چادر، هنوز حرم نيامده بود.

نماز كردم. چادرها را جاى خوب كنار شط زده اند. امروز در سواحل اينجا سنگ و ريگ بود.

ص: 161


1- . يكى از وسائل كه عكس را با آن چاپ مى كردند.
2- . يك كلمه ناخوانا

جاى اردو دراج زيادى بوده است. خيلى زنده گرفتند. يكى غلام بچه كرد آورده بود.

يكى حاجى بلال آورد. امروزه راه خشكى هر ده هورده زياد داشته است. و از يك آبى هم كه اسمش عظيمه است بايد مردم بگذرند.

هر وقت كوه هاى سرحد را برف بزند، اين آب جارى مى شود. از گدارش اسب مى زدند.

مى گذشتند. كالسكه و ... هم گذشته بودند. عرب هاى زيادى با ... و ... (1) باز زياد توى آب مى آمده اند، كه مردم را بگذرانند ... (2) هاى مختلف عجيبى مردم از عرب ها نقل مى كرده اند.

شيرازى كوچكه عصرى پرحرف مى زد [او را] زدم. رفت. كج خلق شدم. باشى غلام بچه، باز يك دراج آورده، گفت زده ام. سياچى هم آمد مى گفت دراج زيادى امروز ديديم.

و زياد مردم شكار كرده بودند. البته سيصد دراج گرفته بودند، و زده بودند. شب خوابيديم.

ايلات عربى كه امروز اين دست شط بودند: البو فراج، از طوايف عشيرة العزه عشيره (3) خسرج، بوجوارى. سعود، حبور. امروز سارى اصلان عقب گراز اسب دوانده، پرزور زمين خورده است.

روز چهارشنبه پنجم [شهر شوال]

امروز بايد به سامرّه برويم شش فرسنگ راه است.

مى گويند، از خشكى. صبح دير از خواب برخاسته، رفتيم حمام. ببرى خان را امروز به زبيده گفتم توى كالسكه بگذارد بياورد. بعد آمديم بيرون، سوار كشتى شديم. اشخاص ديروز همه بودند. به جز محمد على خان [اين ها] اضافه [بودند] حسام السلطنه، وزير خارجه، مجد الدوله، مير شكار، باشى غلام بچه، كوچولو، بى خود، مردك، رانديم رانديم همه جا طرفين راه از عشاير عرب بودند. چهار فرسنگ كه رانديم، دست راست قلعه خرابه [اى] به نظر آمد. ديوار و بروجش بود. خيلى بزرگ است. اسمش را پرسيديم. گفتند (جاليسيه) يا (جالوسيه) است كه هارون الرشيد، بنا كرده بود. قبل از اينكه به اين قلعه برسيم باز در دست راست، كاروانسرائى قريب به شط ديده شد. گفتند اسمش مزراقچى است. [401]

امروز جزيره و شعبات در شط زياد بود. دست راست جزيره كوچكى بود كه به خشكى هم

ص: 162


1- . دو كلمه حذف شد.
2- . يك كلمه حذف شده
3- . اصل: عيشرت

راه داشت. نور محمد خان پيشخدمت از بالاى كشتى، گفت دراج دارد. گفتم كشتى ايستاد.

رفتيم لب آب. از تخته گذشتم. آن طرف آدم زيادى هم با من گذشته، فضولتا: معير، امين الملك، عرفانچى، آقا وجيه، مليجك، ميرزا على خان، محقق، ناصر قلى خان، مير شكار، باشى غلام بچه، كوچولو، على رضا خان، عكاس باشى، آقا على، دهباشى، آن طرف كه رفتم سياچى رسيد. عبد القادر خان پيدا شد. پياده رفتم. آنجائى كه بوته زيادى بود. غلام على خان رفت. دراج بپرانديك خوك بزرگى، از زير بوته برخاست دويد.

تفنگ چهار پاره [را] تا از مير شكار گرفته، انداختم، دور شد. قدرى راه رفتيم. يك دراج پريد.

انداختم. دور بود نخورد. ريگ هاى بسيار، بسيار، خوب در كناره و سواحل بود. بهتر از ريگ هاى كنار درياى مازندران. خيلى خوبتر. قدرى جمع كردند. كشتى از كناره، دورتر رفته بود. كوچولو را دادم، آدم سياچى سوار كرد، برد منزل، سياچى آمد [به] كشتى، خلاصه من سوار قايق شده، رفتم، [به] كشتى. حضرات هم مانده اند در ساحل. محقق، (1) امين حضور، عكاس باشى، دهباشى، با من آمدند. آن هاى ديگر ماندند. قايقى بردند، همه توى يك قايق پر شدند. يكى يكى را از ساحل، به دوش گرفته مى آوردند. بسيار خنده داشت. زياد خنديدم.

خيلى طول كشيد تا حضرات را به كشتى آوردند. قايق به گل نشست. به زور حركت دادند.

آخر آمدند. رانديم. امروز در بين راه نزديك همان قلعه خرابه جاليسه، در شط آثار پل قديم پيدا بود. هنوز چند پى از آجر در ميان شط دست راست بود، خلاصه رانديم يك ساعت به غروب مانده است طرف دست راست، نزديك شط، از دور آثار برج بلند كم قطرى پيدا شد. و در اين بين در شط جزيزه بزرگى پيدا شد، كه شط را دو قسمت كرد. كشتى ما به علت كمى آب ترديد در رفتن پيدا كرد. آخر از طرف شاخه دست راست راند. قدرى كه رفت در محاذى چادرهاى زيادى از اعراب، به گل نشست. نيم ساعت به غروب مانده، به گل نشست. هرچه منتظر شديم، بيرون نيامد. بالاخره بالاى كشتى را قرق كردند. رفتيم بالا. ناخدا هرچه مى كرد كشتى تكان نمى خورد. غلام على خان، و بعد دهباشى را عقب او به قايق گذاشته، طرف سامره و اردو، فرستاديم. كه به مردم خبر بكنند، كه كشتى به گل نشسته است. و اسب و ... بياورند.

بعد آمدم پائين به اطاق، چند فشنگ هم انداختيم. چاره نشد. نماز كرديم. بعد شامى،

ص: 163


1- . در اصل روى اين اسم خط كشيده شده است معلوم مى شود محقق حضور نداشته است.

الحمد الله تعالى خورده شد. كباب جوجه، نان خوب، تخم مرغ آب پز، اما مردم كشتى هيچ چيز ندارند. و اين روزنامه (1) را حالا كه سه ساعت و نيم از شب رفته است مى نويسم، متصل عمله كشتى كار مى كنند و صداى زنجير و خرطخرط مى آيد. اما كشتى حركت ندارد. محقق مى گفت عرفانچى در كاظمين، وقتى كه مى خواستيم، به كربلا برويم، يك نفر زن گداى عرب را ... (2) است. خيلى خنديديم. هنوز هيچ اثرى از اسب يا اردو نيست. امشب را در اين كشتى لابدا بايد ماند الى صبح. [402] در اين بين دادوفريادى شد. كشتى قدرى به راه افتاد. باز مثل خر، به گل نشست. و در اين بين صداى ابراهيم خان نايب و اسب ها، و ...

آمد كه به كناره رسيدند. غلام على خان هم رسيد. آمد توى كشتى با محمد على خان، تفنگى هم دوش محمد على خان بود. گفت غلام على خان آمد. ما هم آمديم. سواره هاى زيادى، اسب هاى مردم در كشتى بودند با اسب هاى من. گفتيم كه اسب ها بروند، در چادر عرب ها بمانند. صبح مى رويم چون ابراهيم خان [و] غلامعلى خان گفتند سه فرسنگ راه است. [و] شب تاريك [و] سرد. اسب ها را بردند. بنا شد حسام السلطنه، حاجى رحيم خان بروند، اردو. آنها اسب آوردند. الى لب كشتى سوار شده، رفتند،. بعد عزم ما جزم شد كه خودمان هم برويم. رخت و چكمه پوشيده، آدم فرستاديم، اسب ها را دوباره آوردند. شلوغ (3) شد.

سگ صاحبش را نمى شناخت. اغلبى با ما آمدند. من سوار قايق شده، قدرى رفتم. اسب آوردند، سوار شدم. كلاه فرنگى دو گوش زير خز، سرم گذاشتم. كسانى كه با ما نيامدند، و كشتى ماندند، عثمانى ها يكجا، وزير خارجه با اتباع، معير الممالك، با پسرش.

على خان پسر والى، مشير الدوله، سقاها با اسباب آبدارخانه، آقا حسينقلى قهوه چى باشى با آقا حسن قهوه چى، آقا حسن رختدار، استاد عبد الله خياط، آقا دائى، محمد زمان بيگ و رضا قلى بيگ تفنگدار، ميرزا محمد رضاى شربت دار. خلاصه سوار اسب جلفه، يا كرند حسام السلطنه شده رانديم. از فانوس هاى كشتى هم به دست پيشخدمت ها و ...

داديم. ابراهيم خان، غلام على خان با يك عرب جلو بودند. بلدى مى كردند. قدرى رو به

ص: 164


1- . مقصود همين يادداشتهاى روزانه است.
2- . يك كلمه حذف شد.
3- . اصل: شلوق

شمال رفتيم. به جاده رو به مغرب رفتيم. بسيار كسل خواب بوديم. اما شب بى مزه [اى] بود. مهتاب كم مانده بود غروب كند. يك فرسنگ كه رانديم، مهتاب غروب كرد. عرب را هم مرخص كرده، رانديم. تا رسيديم به يك چراغى كه از دور روشنى مى داد. نزديك كه شد دهباشى بود. براى من رختخواب و شام مى آورد. آقا على خواجه را هم انيس الدوله فرستاده بود. دو فرسنگ ديگر كمتر كه رانديم، دست راست منار متوكل در تاريكى بود، ديده مى شد. گنبد مطهر هم پيدا بود. تا رسيديم نزديكى قلعه شهر سامره قلعه آجرى سختى بنظر آمد.

از پهلوى قلعه، گذشته پائين رفتم. اردو نيم فرسنگ پائين تر كنار شط افتاده است. بالاخره هشت ساعت از شب رفته بود، به در سراپرده رسيديم. آقا محراب، بعضى خواجه ها بودند. [403] هما خانم، باقرى، زبيده، انيس الدوله، بلنده، زبيده، فلان و ... بودند.

بسيار به زن ها و ... بد گذشته بود. نارنگى خورده قليانى كشيده خوابيديم در منزل خان نجار و اين منزل آذوقه بسيار بسيار كم است. به مردم زياد بد گذشته است. كاه خروارى بيست تومان، گير نمى آمد وقس عليهذا. شب در راه با حسام السلطنه و ... صحبت مى كرديم.

حرم امروز زيارت كرده بودند. امروز والى پاشا، يك تفنگ يك لوله، كار ينگى دنيا پيشكش كرد. كه فشنگ برنجى دارد. با گلوله كه هر دفعه ده گلوله از بغل تفنگ تو مى كنند.

ده تير پشت هم مى اندازند. تفنگش دو تاست با فشنگ زياد. سپرده شد به آبدارخانه.

روز پنجشنبه ششم [شهر شوال]

صبح با كسالت از خواب برخاستم. از بى خوابى ديشب. ناهار را منزل خوردم. آه و ناله مردم از بى آذوقگى (1) به آسمان مى رفت. پاشا هم در كشتى مانده، نيامده است. از ترس مطالبه سيورسات (2) شاكر بيگ نايب والى، با مشير الدوله آمدند اما كارى از اين ها هم ساخته نشد. اشخاصى هم كه در كشتى مانده بودند، عصرى غروبى وارد شدند. خلاصه، بعد از ناهار سوار شده رفتيم، زيارت. قلعه، دروازه، دارد از در دروازه [اى] كه طرف اردو بود وارد قلعه شديم. توى قلعه همه خراب، چند خانوارى هم كه هستند، همه از آجر و سقطهاى (3) شهر خرابه سامره آورده، خانه هاى بد [و] كثيف ساخته اند.

ص: 165


1- . اصل: بى آذوقه گى
2- . سيورسات- سورسات: زاد و توشه، خواربار كه براى لشكر در موقع حركت فراهم كنند. (فرهنگ عميد)
3- . آجر خرد شده.

كوچه هاى بسيار تنك [و] بد. دويست سيصد خانوار توى قلعه اگر باشند. باقى توى قلعه، همه باز است و خالى.

وارد صحن مقدس شديم. گنبد حضرت عسكريين (ع) را كه طلا كرده ايم.

بسيار بسيار خوب و قشنگ و خوش تركيب است. گنبد بزرگ خشت طلا زيادى برده است.

حضرت سه صحن دارد. دو تا بزرگ يكى كوچكتر. صحن ها را همه ما تعمير كرده [ايم]. طاق نماها را كاشى خوب كرده اند. به دست شيخ عبد الحسين مرحوم. اغلب تعميرات اين جا را الحمد لله تعالى، من به دست شيخ عبد الحسين مرحوم كرده ام. خلاصه خداّم كمى، يعنى به قدر سى نفر با سيد على كليددار، كه ريش محرابى سياهى، و روى آبله و ابروى سياه و چشم شهلاى سياهى دارد، با قدرى علم ها در دست آمدند. همه اين پدر سوخته ها، سنى هستند. اما كليددار مى گفت من شيعه هستم. شيخ محمد برادر شيخ عبد الحسين مرحوم، و آخوند ميرزا محمد باقر سلماسى پسر ملا زين العابدين سلماسى، كه مدت مديدى است در اينجا توطن دارد، آمدند عالمى از شيعه همين است. در اينجا وارد به رواق [و] از آن جا وارد ضريح و تحت قبّه عسكريين شديم. زيارت خوانده [شد و] توى ضريح رفته، طواف مراقد مطهره به عمل آمد [بعد] بيرون آمده زيارت حليمه خاتون، خوانده، بعد بالاى سر، نماز ظهر و عصر خوانده شد بعد رفتيم به مقام غيبت حضرت صاحب الامر (ع). ابتدا گنبد كاشى كارى از بناهاى مرحوم محمد على ميرزا مرحوم حاكم كرمانشاهان زير گنبد مسجد است. تويش همه گچ كارى، يادگار زيادى، باز مردم نوشته اند. بعد درى است كه داخل زيرزمين مى شود، كه حضرت غايب شده اند. بيست پله مى خورد تا پائين. بعد محوطه اى است كوچك به سقف يك روزنه دارد. بعد از آن هم [404] محوطه مسقف كوچكى است مثل ايوان كه يك روزنه درازى از بغل ديوار دارد، كه روشنى مى افتد و آينه كارى است. (1) آنجا درى است، در چوبى از بناهاى الناصر بالله (2) خليفه عباسى كه تاريخش 606 هجرى قمرى (3) كه ششصد

ص: 166


1- . در زير سطر در متن اصلى آمده است: 13 قدم طول اين اطاق [آينه است] درى دارد، توى يك محوطه ديگر مى رود، كه در حقيقت مسجد زنانه است. كوچك و گرد [است].
2- . نسخه اصل در زير همين سطر چنين آمده است: الناصر لدين الله ابو العباس احمد.
3- . در اصل بالاى همين سطر اين عبارت است: شش صد و شش سال از هجرت

و هشتاد و يكسال است پيش از اين بنا شده [است]. هنوز آن در بى عيب مانده، و اطراف دركه تاريخ و غيره نوشته اند، چنان خوب منبت كارى و از چوب درآورده اند، كه عقل حيران مى ماند. و اين آيات و عبارات كه بعضى خوانده شده (1) [است] آنجا نوشته اند (در ضلع سمت راست) (بسم الله الرحمن الرحيم) قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى) (سوخته است) (نزوله حسنا) دوره در: انّ الله غفور شكور هذا ما امر بعمله سيدنا و مولانا الامام المفترص طاعته على جميع الانام، ابو العباس احمد الناصر لدين الله، امير المومنين و خليفه رب العالمين الذى طبق البلاد احسانه و عدله و عمر العباد برّه و فضله قرن الله اوامره الشريفه استمرارا بالتنحج و اليسر و جنوده بالتائيد و النصر و جعل لايامّه المخلده حدا لا يكون اجوده و لا براية الممجده سعدا محتوا بزيادة فى عز يخضع له الاقدار فيطعه عواصيها و ملك خشع له الملوك ليملكه نواصيها يتولى الملوك الحسين بن سعدا الموسوى يرجو الحيات) ضلع سمت چپ (فى ايامه المخلده و يتمنى انفاق بقية عمره فى الدعاء لدولتة المؤيده استجاب الله ادعيه فى ايامه الشريفه السنيه) زير در بعد از وضع آنچه سوخته است (من سنه ست و ستمائه الهلاليه و حسبنا الله و نعم الوكيل و صلى الله على سيدنا و خاتم النبين و على اله الطاهرين.) (2) و اين در، پربزرگ نيست و تركيب در مربع بالاى در، هلالى وسط درها شبكه [اى] است، از چوب طول يعنى ارتفاع در، تخمينا دو زرع عرض در هم بهم چنين، بعد داخل محوطه بسيار كوچكى كه جاى چهار نفر آدم

ص: 167


1- . اصل: خانده
2- . اين نوشته در متن چاپى كه در همان زمان منتشر شده است، به اين صورت آمده است: (بسم الله الرحمن الرحيم) قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ. هدا ما امر بعمله سيدنا و مولانا الامام المفترضه طاعته على جميع الانام ابو العباس احمد الناصر لدين الله المبين امير المومنين و خليفه رب العالمين الذى طبق البلاد احسانه و عدله و غمر العباد بّره و فضله قرن الله و اوامره الشريفه. بالنحج و اليسر و جنوده بالتأئيد و النصر جعل لايامه المخلده خدا لا يلوى جواده و لرايبه الممجده سعدا محتوما بزياده فى عرتخضع له الاقدار فيطيعه عواصيها و ملك تخشع له الملوك فتملكه نواصيها يتولى المولوى الحسين ابن سعد الموسوى الذى يرجو الحياه فى ايامه المخلده و يتمنى انفاق عمره فى الدعاء لدولته المؤيده. استجاب الله له دعوته، فى ايامه الشريفه، السنيه من سنه ست و ستمائه الهلاليه [606 هجرى قمرى].

است، كه بزور بنشيند، مى شوند. آنجا را شيخ محمد، كاشى كارى كرده است. اسم ما را هم نوشته است. آنجا چراغى روشن كرده، آنجا رفتم. در آنجا يك چاهى است، دور چاه مرمر است. دهن چاه كوچك است. همين قدر است كه يك نفر توى چاه برود. گودى چاه دو زرع مى شود، كه حضرت آن ميان غيبت فرموده اند. بوى عطر خوشى از توى چاه مى آمد.

دو ركعت نماز آن جا كردم. قدرى نشستم به شيخ محمد حكم شد شبكه مطلائى ساخته روى چاه بگذارد، كه كسى من بعد توى چاه نرود. بعد آمدم بيرون، رفتم بالاى پشت بام. گنبد را درست تماشا كرده، الحق گنبد مطهر ثانى ندارد. بسيار بسيار خوب است. از بالاى بام اطراف و توى قلعه سامره هم پيدا بود. توى قلعه بسيار خراب است. اطراف شهر قديم سامره همه خرابه است. و پيدا بود بسيار شهر عظيمى بوده است. قلعجات زيادى كه همه ديوارهاى آن، و بروجش باقى است. از آجر و خشت پيدا بود. آن طرف شط [405]

آثار قلعه و بروجى از دور پيدا بود. خلاصه بعد پائين آمديم. مشير الدوله و حسام السلطنه، را براى آذوقه خواسته بودم. حسام آمد مشير الدوله را، هى مى گفتند مى آيد، معلوم شد ديشب در كشتى شيطانى شده است، يا چه شده است، نمى توانست داخل حرم شود. بعد آمد.

خلاصه سوار شده از دروازه ديگر، كه رو به شمال است، از در و جلو خانه خوبى كه حاجى محمد صالح كبّه كه از تجار معتبر است، و در بغداد مقام دارد و براى زوار ساخته است. كرايه مى دهد. خانه خيلى قشنگى است. در قلعه سامره منحصر است، خانه خوب به همين خانه.

معير الممالك هم آنجا منزل كرده است. او امروز عصر از كشتى آمده است. ناخوش هم شده است. خلاصه رفتم بيرون. از قلعه خرابه آجرى بسيار خوش ساختى گذشتم. خيلى بناى عالى بوده است. حال هم ديوارها و بروج باقى است. بسيار خوش وضع بوده است. آن طرف قلعه و بيرون برج بلندى است. مثل مناره [اى] كه متوكل عباسى ساخته است. مناره اى است از بيرون مارپيچ است. كه راه دارد آدم بالا مى رود الى كلّه برج، و در سر برج مثل تخته فيل جاى نشيمن است. برج از ته كلفت است. كم كم كه بالا مى رود باريك مى شود. ده مرتبه دارد، همه از آجر است. تخته و اين پيچ پيچ راه را چنان با وقوف و خوب ساخته بودند، كه مال و اسب و قاطر يقينا الى بالاى برج مى رفته است. حال چون راه خراب است مال نمى رود.

اما آدم حالا هم خوب مى رود. اما راه خراب است. آدم به وحشت بالا مى رود، و در وقت

ص: 168

بالا رفتن سر گيج مى خورد. خيلى مشكل است، تا بالا [ى برج] رفتن. اما مردم خيلى آن بالا بودند [آنها را] پائين كردند. خان پيرمرد آن بالا بود. عكاس باشى عكس مى انداخت.

خان پيرمرد واقعا بى عار است. من هم الى دو مرتبه بالا رفتم. اما سرم گيج خورد. نتوانستم بيشتر بالا بروم. همان جا ايستادم. عكاس باشى يك عكس ما را همان جا انداخت. از پائين انداخت. على رضا خان، آقا وجيه، غلامعلى خان، اسحق خان، يوسف سقاباشى، مليجك، ميرزا عبد الله، ميرزا على خان، بودند. در همان پيچ پيچ چاى (1) [و] پرتقال خوردم چرتى و سياچى هم بودند بالا رفتند. بعد پائين آمدند. عربى آمد. به عربى گفت: ساربان عباى مرا برد، مى شناسم ساربان هم مى گريخت. من سياچى و چرتى و ... را فرستادم [كه] ساربان را بگيرند [او] گريخته بود. با سياچى و چرتى هم نزاع كرده بود. محمد رحيم خان زند، زير مناره آمده مرخصى مكه مى خواست. گفتم برود. از آنجا سوار شده، از خرابه ها، رانده غروبى رفتيم منزل. شب را بعد از شام گويا مردانه شد. بعد خوابيديم.Bakeri ]604[

جمعه هفتم [شهر شوال] صبح از خواب برخاسته (2) سوار شده، رفتيم، رو به بالاى شط. به گردش خرابه هاى شهر سامره و ... كسالت زياد از نبودن آذوقه و سيورسات داشتيم. ميان مردم همهمه غريبى بود. اغلب مردم مال هاشان و خودشان، چه از راه خان نجار به يعقوبيه [و] چه از راه قراتپه، به قصر شيرين رفته، و فرستادند. معركه [اى] بود خلاصه رانديم، اول به خرابه عمارتى كه از آجر ساخته بودند، رسيده، تركيب طاق كسرى بود، اما كوچك. قلعه خرابه و ديوار خرابه زياد بود. اما هيئت قلعه ها معلوم بود. جميعا خرابه شهر است الى دو فرسنگ راه كه رفتيم باز به دو قلعه رسيديم، كه در كنار شط روى بلندى ساخته شده است. ديوار و بروجش بودند. آنجا كنار يك شاخه از شط ناهار خورديم. سياچى مياچى، على رضا خان، عكاس باشى، باشى غلام بچه، يوسف و ... اينجاها، شط در بعضى جا [ها] مثل رودخانه كرج [و] جاجرود به سنگ هاى زياد مى خورد، [و] صدا مى دهد. يك جا گدار هم داشت. اسب هم زدند، آن طرف رفتند. دهى در اين نزديكى بود سناس نام [مردم] زيرزمين كاه سراغ كرده بودند، قاطرچى ها آدم حسام السلطنه عسكر و ...

ص: 169


1- . اصل: چاهى
2- . اصل: برخواسته

ريخته بودند، كاه را مى بردند پول هم مى دادند. پسر شاطر باشى هم از قاطرچى حسام السلطنه كتك خورده بود. آنجا بالاى شط همه جا گال هاى بزرگ بود. كه آن طرفش همه خرابه شهر و قلاع است. جزيره گز دارى، به نظر آمد، كه حالا به علت كم آبى مى توان آنجا رفت. اسمش زنگور بود احتمال شكار داده شد. رفتيم تيهوى زيادى توى گزها بود. دراج هم پريد. دوتا من زدم. عبد القادر خان قوش مى انداخت. يك دراج كج پريد، من هم كج شدم، از عقب، كون گوشه تيز قنداق تفنگ را هم گذاشتم، روى استخوان بازو تفنگى بى خود انداختم. لگد بدى زد به استخوان دست [و] بازو بسيار بسيار درد كرد. به طورى كه دست را حركت نمى شد داد. چند تير هم بعد از درد دست انداختم. بدتر شد. ديگر نتوانستم شكار كنم.

لب شط آمدم. پائين فرش انداخته آفتاب گردان زدند. نماز كردم. عكاس باشى چند شيشه عكس ما را كروپ (1) انداخت. عربى را با خيك آوردند دو خيك داشت باد كرد [و] سرش را بست. انداخت توى آب خودش هم افتاد روى خيك مثل قورباغه (2) شنا كرد (3) رفت آن طرف آب بازبرگشت اين طرف. عكسش را انداختند بعد سوار شده از ده سناس [و] الحاوى گذشته رفتم منزل. غروبى يعنى وقت اذان، وارد چادر شديم حرم تازه از زيارت برگشته بودند.

من امروز زيارت نرفتم. والده شاه هنوز با عزت الدوله نيامده اند. امشب رسيدند با حالت بد.

عزت الدوله خوب شده است. اما دو روز و دو شب [407] در كشتى الوس مانده بودند.

كشتى به گل نشسته بود. خيلى از مكان كشتى ما پائين تر، قايق كشتى هم شكسته بود. مراوده با ساحل نداشتند. يحيى خان، طولوزون، والده شاه، عزت الدوله با اتباع، همه مانده بودند.

شام [و] ناهار نداشتند. رختخواب نداشتند گريه مى كرده اند. آخر يك قفه گير آورده بودند.

بواسطه قفه كم كم بيرون آمده بودند. بعضى پياده، بعضى سوار خر بعضى كالسكه [و] اسب اينطور آمده بودند، سامره. شب را خوابيديم. هوا هم مهتاب و خوش است.

روز شنبه هشتم [شهر شوال]

امروز بايد به خان نجار برويم. و مراجعت است به سمت تهران انشا الله تعالى. صبح رفتم حمام سر تن شورى. صبح سوار اسب شده رانديم،

ص: 170


1- . عكس دسته جمعى- گروهى
2- . اصل: قرباقه
3- . اصل: شنو

براى زيارت. امروز صبح سر حمام طولوزون را ديدم. صحبت هاى عجيب از توقف خودش و والده شاه در كشتى، تعريف مى كرد. زياد بد گذشته بوده است. خلاصه رسيديم به زيارت، اول رفتيم به مقام غيبت صاحب الامر، حسام السلطنه، مشير الدوله، پاشا و ... و ... بودند.

وزير خارجه و ... [بودند.] بيست پله را پائين رفتيم. از مرمر است. زن معير، عصمت الدوله آنجا بودند. زنها را تپاندند توى محوطه كوچكى، من رفتم بالاى چاه، دو ركعت نماز كردم.

ميرزا على خان نوشته هاى دور در را خواند و نوشت. [من] رفتم پيش زن معير، قدرى ايستاديم. آمدم كه بروم بيرون، گفتند حرم آمده است. قدرى هم ايستاديم. بعد رفتيم. حرم در مسجد زنانه بودند. من با زيارت نامه خوان رفتيم تو. زيارت ها خوانده شد. نماز كردم.

زنها همه آمدند. زيارت مى كردند. من هم آنجا بودم. باز در بالاى سر نماز كردم. ضريح امامين [از] فولاد است. از بناهاى شاه سلطان حسين صفوى [است]. بسيار خوب ساخته اند.

اول مرقد و صندوق امام على النقى است. دوم صندوق امام حسن عسكرى. سوم در توى همين ضريح، صندوق نرجس خاتون، والده صاحب الامر است. رو به طرف مشرق، ضريح حليمه خاتون است، دختر امام محمد تقى است. چسبيده به ضريح حضرت. ضريح از برنج است. بناى گنبد حضرت و صحن و ... از بناهاى احمد خان دنبلى است. توى گنبد آينه كارى خوبى است. از محمد على خان هندى، پادشاه لكناهور، يا وزير بوده است.

گنبد مطهر از بناهاى ما است. عجب گنبد طلاى خوبى است. يك چهل چراغ هجده لاله هم از ما با روشنائى پيشكش شده است. آويزان از رواق [است]. قنديل و ... هيچ [چيز ديگر] نيست، لخت است. [408] بعد آمدم سوار شده، از در دروازه ديگر رفتم [به] كالسكه نشسته رانديم. خيلى دور نرفتم. كنار راه به ناهار افتاديم. امين السلطان و ... بودند. زواّرى از جلو مى گذشت پرسيدند، زوار شيرازى و ... بوده اند، ميرزا جانى مشرف اصطبل، دوستى بيگ جلودار تركمان به مكه مى خواهند بروند. با اردو بوده اند. در كربلا اقامت كردند. حالا آمده اند صاحب زيارت. بعد به مكه خواهند رفت. بعد سوار كالسكه شده، رانديم در محاذى برجى كنار شط، كه كشتى ما به گل نشسته بود، سوار اسب شده، يك آهو هم درآمد. سياچى تازى كشيد. چيزى نشد. قلعه خرابه [اى] بود دورتادور برج و ديوارش بود. به قدر ارگ تهران مى شد. همان قلعه جاليسه است، كه نوشته بودم. از ميان قلعه گذشته، رسيديم لب شط.

ص: 171

جنگل و گراز، خار، و ... بودند. دراج زيادى بود. خيلى بود. از بس زياد بود. هرچه انداختم نخورد. خوك زيادى هم درآمد. نشد بزنيم. دراجى زير بوته گزى نشست. توى جنگلى به دهباشى گفتم از آنجا بيابپران. يكبار از زير پاى اسب او، خوك بزرگى درآمد. دهباشى زياد ترسيد، داد زد. تفنگ دو لوله ساچمه زنى دست من بود، هردو لوله را نزديك زدم به شكم گراز نيفتاد. گريخت. رفت جنگل ديگر. بعد سارى اصلان و ... بيرونش آورده بودند، زده بود به رودخانه، شط و گذشته بود، آن طرف آب با آن زخم. بعد عرق زياد داشتم. آمده به جاده (1) به كالسكه نشستيم. رانديم. همه جا نهر بزرگ خشك قديم، كه معروف به نهروان است. خيلى عريض [است] از دست راست مى گذرد. اين نهر را يك فرسنگ از منزل به اين طرف ديدم. اما اين نهر گويا خيلى از بالاها مى آيد. در قديم، حالا خراب است.

دست راست مقبره كوچك نزديك همين نهر بود. پسر شاطر باشى گفت: مقبره ابراهيم بن مالك اشتر است. شاطر باشى بزرگ هم امروز بود. خدمت مى كرد اما احوالاتش به [آقا] عباس پيشخدمت مرحوم شبيه شده است. امروز از پهلوى خان مزراقچى گذشتيم. دست راست بود. آباد است. اما سكنه [اى] ندارد. اينجا راه نصف مى شود. خلاصه نزديك غروب پياده شده، با حالت عرق در صحرا نماز كرديم. محمد على خان، على رضا خان و ... بودند.

حرم كه گذشت بعد ما سوار شده، رانديم رسيديم منزل. [چادر] لب شط زده اند شب را خوابيديم. [409]

روز يكشنبه نهم [شهر شوال]

بايد به غازانيه (2) برويم. پنج فرسنگ راه است. صبح برخاسته (3) سوار كالسكه شديم رانديم. از خان نجار گذشته، طرف دست راست در صحرا به ناهار افتاديم. سياچى مياچى، باشى كوچك و ... پيشخدمت ها بودند. آهوى زنده آوردند. بعد از ناهار ول كردم. پهن دشت بيابان را گرفته، رفت. بعد باز سوار كالسكه شده، رانديم. جلگه صافى بود. بعد افتاد به يك دره سيلاب، بزرگى بود. طرفين گال بزرگ بود.

بوته كاروان كش زيادى بود. سيلاب را، الى يك فرسنگ گرفته، رفتم. آخر سيلاب

ص: 172


1- . اصل: جعده
2- . اصل: قازانيه
3- . برخواسته

ميرشكار آمد كه شكارگاه دراّج و ... طرف دست راست، كنار شط است. سوار شده رفتم.

از نهر عظميه گذشتم. آبش كم شده است. زمين شكسته و پست و بلند بدى داشت. [از آنجا] رد شده، داخل جنگل گززار (1) قوشچى ها و ... حاجى على نقى بودند. اول ايلدرم (2) را چرتى كوچك انداخت، به درّاجى خوب برد، زد به بوته، رسيديم. قوش را گرفتم. بوته را خود قوش پيدا كرد. انداختم رفت گرفت. بعد تفنگ دست گرفتيم. متصل دراّج بود، كه مى پريد مثل گنجشك، مردم قوش انداختند. من هم سه تا، زدم. خوك زيادى هم درآمد.

خوك مرا معطل كرد. والا پنجاه دراج مى زدم. آخر يك قبان بزرگى درآمد اسب بونين يوغون (3) را سوار بودم. عقب كردم. نيم فرسخ دواندم. گززار [و] جنگل بود. نمى شد اسب دواند.

ابراهيم خان هم سوار اسب كهر خانه زاد بود. زمين پرزورى خورد. آئى، دهباشى، هم عقب من بودند. رسيديم به خوك. ايستاد. من هم اسب را نگاه داشتم، كه با گلوله بزنم. خوك آمد براى من، كه اسب را بزند. من از جلو خوك عقب رفته، رد كردم. رفت طرف دهباشى و ...

با گلوله زدم. پايش زخمى شد. باز دويد، به عقب ميرشكار و ... آمدند، جلويش را گرفتند.

ايستاد. چهارپاره زنى ميرشكار را از صادق گرفته، زدم به كمرش جابجا خوابيد. زنده بود.

سرش را بريديم. بسيار عرق كرده بودم. رفتم به جاده (4)، كه برويم منزل. كالسكه ما را جلو برده بودند. خيلى بد گذشت. عرق زياد داشتم. باد هم مى آمد. زمين هم گاهى صاف بود. گاهى زمين خراب شده بود، مثل اينكه زلزله از هم بپاشاند. به اشكال اسب مى رفت. راه كالسكه طرف دست چپ از دور پيدا بود. همين طور الى دو فرسنگ، عرق دار رانديم. از تخت حاجى ميرزا على مقدس گذشتيم. امين حضور آقا وجيه رفته، بعضى سوالات از حاجى كردند. بالاخره كالسكه رسيد. [410] سوار شده رانديم به منزل.

صحرا كاروان كش هاى بزرگ، زياد داشت. اغلب صحرا نزديك به شط خراب شده بود. زمين پارچه، پارچه بود. نزديك غروبى وارد منزل شديم. چادرها را لب شط زده اند. حمام را داديم

ص: 173


1- . گززار- محل روئيدن گياه گز
2- . ايلدرم نام پرنده قوش است
3- . بونين يوغون: نام اسب است و بمعنى گردن كلفت.
4- . اصل: جعده

گرم كردند. رفتيم، [حمام] رخت عوض كرده، آمديم بيرون. سر خوك را آورده بودند. دادم عكاس باشى، عكس [آن] را صبح بياندازد. شب شام مى خورديم، كشتى پاشا آمد، گذشت.

موزيكان زدند بعد از شام مردانه شد. عكاس، ميرزا على خان، محمد على خان و ... بودند.

حاجى ميرزا على آمد، نشست. از زمين خوردن خودش در جسر مسيب، تعريف مى كرد.

بينى اش، يك طرف رويش، كج شده بود. خيلى خنديديم. مهتاب خوبى بود.

بعد خوابيديم.tardji

كاظم خان فراشباشى، در سامره آمده است. توى ضريح زيارت نامه خوان هاى والده شاه را زده و بيرون كرده است. [و] گفته است من بايد براى والده شاه زيارت نامه بخوانم. بياضى (1) درآورده زيارت نامه مفصلى خوانده است. سيد بيگم زن باشى، دختر شهربانو خانم مرحوم، در تهران مرده است.

روز دوشنبه دهم [شهر شوال]

بايد برويم به يعقوبيه، چهار فرسنگ راه بود. صبح سوار كالسكه شده رانديم. پاشا و مشير الدوله [و] حسام السلطنه و ... بودند، صحبت شد.

رو به طرف مشرق آمده، از شط جدا شديم. امروز ميرشكار محمد رحيم خان زند، حاجى شيخ على ناظر، تاج الدوله با زنش، از منزل سوار شده، رفته طرف بغداد، كه به مكه بروند.

هريك از دايره جمع به راهى رفتندما بمانديم و خيال تو بيك جاى مقيم رانديم. بين راه تيمور ميرزا ديده شد. تعجب كردم. بنا بود شهروان برود در يعقوبيه مانده بود. صحبت شد. رسيديم به ده على آباد. نخلستان و باغات زيادى دارد. جاى معتبرى است. از كوچه باغ ها گذشتيم. يعنى به على آباد نرسيده از نهر و پلى، گذشتيم.

سوار اسب شدم. همين طور سواره مى رفتيم. نهر گودى و پل ديگرى، توى كوچه باغ بود.

يك نفر شتر ديوانى را با بار انداخته بودند، توى نهر و مى خواستند، درآورند نمى شد. اوقاتم تلخ شد. يحيى خان را گذاشتم آن جا. شتر را درآوردند. از باغات ده بيرون آمديم. نخلستان بى ديوارى بود. آن جا به ناهار افتاديم. حرم ها آمده گذشته [و رفتند]. حاجى حيدر ريشى زد.

ص: 174


1- . اصل: بيازى. بياض بمعنى سفيدى و همچنين نسخه هائى از ادعيه بوده است كه در اماكن متبركه تلاوت مى شده است.

بعد از ناهار سوار اسب شده، قدرى كه رفتيم، نهر ديگرى جلو بود. يك پل كوچك داشت. اين طرف جمعيت غريبى ايستاده بودند. كالسكه، فروقون، كجاوه، تخت بار شتر، قاطر، پياده، معركه بود. ايستادم، خيلى. تا همه را رد كردم. رفتند آن طرف، آن وقت خودم رفتم. پاشا هم چفيه اگال كرده، پياده ايستاده بود. بار رد مى كرد. خلاصه گذشتيم. قدرى رفتيم.

يك پل ديگر هم بود. از او هم گذشته، سوار كالسكه شدم. دست چپ طرف صحرا گفتند: دراّج دارد. اما باد مى آمد. [411] نرفتم. دست راست ده بزرگى موسوم به حديبيه بود. دست چپ كاروانسرائى بود، مشهور به خوان گناطر (1) يعنى قناطر، به عربى يعنى پل ها. خلاصه آفتاب گردان هاى ناهارگاه، حرم را ديدم. دست چپ زده اند. از كالسكه درآمده سوار [اسب] شده، رفتم، آن جا. ديدم سوار كالسكه شده، مى روند. قدرى خفيف شده، دوباره آمده سوار كالسكه شده رانديم. رسيديم [به] منزل. دو ساعت و نيم به غروب مانده رسيديم.

يحيى خان گفت تلگلرافى از كربلا، زده اند [كه] در چهارم شهر شوال، آجودان باشى در آنجا فوت شده است. [و] در مقبره صادق خان برادر شهاب الملك دفن كرده اند. بسيار تعجب كردم. بعد غروب شد زن ها [و] گربه ها و ... همه آمدند. صحبت شد بعد شب [شد] بعد از شام مردانه شد. عرفانچى و ... بودند. عرفانچى مرخص شد. فردا به چاپارى برود كرمانشاهان عروسى كند، دختر عماد الدوله را. بعد خوابيديم.salar

روز سه شنبه يازدهم [شهر شوال]

در يعقوبيه اطراق شد. به تماشاى عكس هاى قديم خودمان و تنبلى گذشت. ديروز پاشا مى گفت: در عماره [و] بصره، ناخوشى وباى شديد پيدا شده است. در نجف و بغداد هم جزئى هست، تيمور ميرزا هم ديروز مى گفت: شبى كه اردو، سمت سامره رفت، من در كاظمين بودم. اقبال الدوله هم بود، شاهزاده هندى تازه با كشتى از هند وارد بغداد شده است. برادر همان شاهزاده اى است كه [در] تهران بود و برادر آن كه در كربلا ديدم. تيمور مى گفت شب آورديم، كاظمين. زياد خنده داشت. دو نفر آدمش، شب آفتاب گردان هندى بزرگ سر چوب كرده، هرطرف رويش را مى كرد نگاه مى داشتند ... كه روى شاهزاده به روشنى نيفتد. دو نفر آدم ديگرش هريك، يك پر طاووس در [د] ست بادش مى زدند.

بطور گبرگه زورخانه مى چرخاندند، كه پشّه روى شاهزاده ننشيند. خودش هم تاجى سرش

ص: 175


1- . اصل: گناتر

بود. جقه بزرگ بدلى، دو شمشير هم بسته بود. خلاصه غروبى زنانه شد. همه زن ها بودند.

غلام بچه ها [بودند] گربه ها بازى مى كردند. غلام بچه ها همه به علاوه ليلا و گوزگلدى، اشتراشتران بازى كردند. كون گوزگلدى را با سنقرى بهم زدند، همهمه [اى] شد. بعد شب شام خورده، مردانه شد. بعد خوابيديم.Chirasi ]214[

روز چهارشنبه دوازدهم [شهر شوال]

از يعقوبيه بايد رفت به شهروان. هشت فرسنگ است. صبح خيلى زود برخاسته رفتيم، حمام. رخت پوشيده، سوار اسب شديم.

از صبر گذشتيم. على رضا خان، سارى اصلان، با غلامان سر صبر بودند. بنه را نگاه داشته بودند. صبر خلوت بود. آب شط يعقوبيه بسيار بسيار كم شده است. در زمانى كه آمديم، حالا سه ذرع بيشتر آبش كمتر است. [با] اسب خوب مى توان [به آب] زد، از صبر گذشته، آن طرف سوار كالسكه شدم. پاشا، مشير الدوله، وزير خارجه، و ... بودند. صحبت شد.

در هنديه، اعراب مجددا طغيان كرده اند ... سمت مسجد كوفه، نزديك مقبره يونس، كه يك روز در توقف نجف اشرف، وقتى كه به مسجد كوفه رفتم، عصرانه و چاى خوردم. همان جا اعراب دويست نفر از عسكر نظام را كشته اند. پاشا از بغداد و ... قشون مأمور كرده است. اما اين قشون كه من ديدم از عهده اعراب نمى تواند برآيد. خلاصه محمد رحيم خان قاجار شامبياتى [و] محمد حسين خان قاجار دولّو، صاحب چال طرخان، آمده مرخص شده، به مكه معظمه مى روند. خلاصه در كالسكه نشسته رانديم. قدرى كه رفتم سمت دست چپ به ناهار، افتاديم. بعد از ناهار، باز سوار شده به كالسكه، رانديم. سر ناهار شعر غزل شيخ [را] منتخب مى كردم. ميرزا على خان مى نوشت. مجد الدوله، امين الملك و ... پيشخدمت ها بودند.

با مجد الدوله شوخى زيادى شد. بسيار خنديدم در وقت دست شستن. به يوسف سقا باشى گفتم، قرق بكند. لگدى به مجد الدوله و ديگران زد. قال و مقالى شد. بعد گفتند على بيگ پشت آفتاب گردان است. قدرى سكوت شد. على بيگ چندى بود ناخوش بود. امروز راه افتاده است.

خلاصه يك ساعت و نيم به غروب مانده رسيديم به منزل مال ها [و] مردم ... زياد خسته شدند.

شب بعد از شام مردانه شد. يحيى خان، طولوزون آمده روزنامه انگليسى مصور خواندند.

امشب قبل از شام چفيه اگال عربى بسته بودم عجب چيز گرمى است. بعد شب خوابيديم ...enis نصف شب. [413] صداى استخوان خوردن گربه، از پشت آلاچيق

ص: 176

مى آمد. به فخرى جان گفتم چراغ بردار برو، ببين كدام گربه است. رفت. دير كرد. بعد آمد ببرى خان را آورد. روى تخت يك گنجشك زنده، تازه گرفته بود. آن كه استخوان مى خورد چيتى بزرگ بود. يك قل قويرق مال سيد اسماعيل خان بود. روى چادر گذاشته بود، چيتى آورده مى خورده است. ببرى خان گنجشك را گذاشت رفت بيرون مهتاب هم بود، بشير خان را بيدار كردند. گنجشك را دادم. داد به ببرى خان آمد. نمى دانم كجا گرفته است، گنجشك را. خيلى عجيب است. سياچى امشب كه آمد. غاز، قل قويرق، دراج يك ماهى گير كوچك پردم [كه] رنگ آبى قشنگ [داشت] كه در تهران گاهى جنس كوچكش را زده ام. اين بزرگ تر بود. زنده آورده بود. از نوك (1) پرش زده بود. گفتم زنده نگاه دارد. امروز توى كالسكه نزديك منزل كه مى آمدم، طرف دست راست به صحرا نگاه كردم. ديدم قره قوش بسيار بسيار بزرگى، مثل چرخ فلك روى هوا، يعنى نزديك زمين چرخ مى خورد، به تندى تمام درست نگاه كردم. مرغ كوچكى را كه قمرى بود، عقب كرده، مى خواهد بگيرد. مثل ترمتاى كه قازالاق را عقب مى كند. بعينها، همان طور. آنقدر چرخاند تا قمرى را گرفت. نشست زمين، به خوردن. يك كلاغ هم از آسمان آمده جلو قره قوش با كمال ادب نشست. كه هر وقت فضله (2) [اى] از قره قوش زياد بماند او بخورد. خيلى تعجب داشت. شب بعد از شام مردانه شد.

محقق و ... بودند. بعد خوابيديم ...enis

روز پنجشنبه سيزدهم [شهر شوال]

در شهروان اطراق شد وزير خارجه [و] مشير الدوله، آمدند. با معير قرار انعام و خلعت عثمانى ها كه از اسلامبول آمده بودند، داده شد.

خيلى شد. رفتم چادر والده شاه. يحيى خان، تيمور ميرزا، مجد الدوله، بودند. شوخى زيادى با هم كردند. يعنى فحش به هم مى دادند. تصحيح مسوده (3) روزنامه سفر كه بايد در تهران چاپ شود كردم. خيلى طول كشيد بعد آمدم منزل. شب شد بعد از شام مردانه شد محقق و ...

آمدند بعد خوابيديم espehani كوچكه.

ص: 177


1- . اصل: نك
2- . فضله: به ضم فاء زيادى از هر چيز را گويند سعدى فرمايد: زكاة مال به دركن كه فضله رز راچو باغبان ببرد بيشتر دهد انگور
3- . مسوده: پيش نويس

روز جمعه چهاردهم [شهر شوال] رفتيم قزل رباط. چهار فرسنگ و نيم است.

امروز هوا خفه و ابر است، اما ابر خفيف و باد تندى مى آمد. سرد [بود] گردوغبار زيادى بود.

توى كالسكه نشستم. شكار مى خواستم بروم. از جهت باد نشد. ميرزا نصر الله گركانى مستوفى، به مكه مى رود. ديشب از تهران اين جا رسيده بود. دم كالسكه آمد. زياد صحبت شد.

شانزدهم رمضان از تهران آمده است. از پائين آمدن نرخ ها، و بارندگى تعريف مى كرد.

شكر خدا را كردم. بعد او رفت [به] يعقوبيه. ما هم رانديم. قدرى كه راه رفتم، كنار نهرى به ناهار افتاديم. نهر ديگرى، بالاتر بود. يك پل داشت. باز، بنه و مردم زياد جمع شده بودند.

مامورين زيادى رفت كه مردم را [414] رد كند. مشير الدوله هم مامور شده بود. دهباشى هم رفت. حرم هم رسيدند. مى روند. دهباشى آخر آمد، گفت: يك لنگه يخدان سرپل به مشير الدوله و من و صاحب جمع خورد. هر سه افتاديم زمين. پاى مشير الدوله درد آمد.

يحيى خان روزنامه اسلامبول را مى خواند.

بعد از ناهار سوار شده رانديم، الى منزل. باد و گردوخاك بود. دم منزل ملك نياز خان، حسن خان قصرى، آمدند. ديده شدند. بسيار خوشحال شدم. رفتم منزل. وارد شديم.

باد تجيرها (1) را انداخته بود. نماز كرده حكيم [و] يحيى خان آمدند. روزنامه خواندند.

بعد شب شد. بعد از شام مردانه شد. على رضا خان بود. محمد على خان بود. درس مى خوانده است. عكاس [و] محقق و ... بودند. هواى مهتاب بسيار خوب بود. چفيه اگال عربى بسته [بودم] چون هوا سرد بود رفتيم اندرون. زياد گشتيم. بعد آمده، خوابيدم. على رضا خان، امشب مى گفت: فرقونى كه به خانه شاگردان داده اند، تويش معركه مى كردند.

رذالت (2) غريبى مى كردند، كه همه كس به تماشا مى ايستاد. سياچى و رحمت الله خان، امروز شكار رفته اند، با اين باد. امشب با خواجه ها كج خلق شده براى كشيك و ...

بعد خوابيديم. حبيب الله خان تنكابنى (3) به مشرق، منزل قزل رباط رفته بوده است.

از علف چمن صحرا، و زيادى آهو و مرغ هاى زياد زياد، تعريف مى كرد. سه تا آهو هم زده بود.

ص: 178


1- . تجير: پرده
2- . اصل: رزالت
3- . اصل: تنكابونى

روز شنبه پانزدهم [شهر شوال] بايد رفت به خانقين چهار فرسنگ راه است. صبح تيمور ميرزا آمد. تكليف مى كرد، كه همه جا از لب رودخانه برويم. الى خانقين شكار بكنيم.

هوا هم خيلى آرام و خوب بود. حقيقتا تنبلى كرده سوار كالسكه شده راندم. پاشايان و ... و ...

همه بودند. صحبت شد. رانديم. تا رسيديم به دره ماهورها بالاى تپه. به ناهار افتاديم.

از باران سابق زمين ها معقول سبز و خرم شده بود. چشم انداز غريبى داشت. بنه و مردم جاده (1) را پر كرده بود. با دوربين تماشا كردم. به صحراها، حرم ها و ... آمده گذشتند ناهار خورديم.

يحيى خان، حكيم طولوزون، بودند. روزنامه خواندند. بعد از ناهار باز سوار كالسكه شده رانديم. على مراد خان، (عزيز الله خان قلعه زنجيرى) و ... آمدند. محمد حسن خان كلهر، آمده بود. ديده شدند. نخواستم از توى ده خانقين و پل بروم. سياچى و آئى را فرستادم، جلو بروند. از رودخانه گدار پيدا كنند [كه] به ده نرفته از صحرا برويم. سياچى رفت و آمد راه بوده است. [415]

به قول نقّال به خامه ريگى (2)، رسيده بالاى خامه ريگ خانقين پيدا شد. با اردو سوار اسب شده، از طرف دست چپ خانقين رانديم. مشير الدوله، والى پاشا، كمال پاشا، على بيگ و ... بودند. صحبت كنان رفتيم از ده و ... قدرى دور شده، پشت رودخانه پياده شده، سوار اسب رخش شدم. زديم به آب. آب زيادى بود. اما اسب خوب سينه زد. بعد، از چند نهرى هم گذشته، رفتيم چادر. دو ساعت به غروب به اين جا وارد شديم. آن طرف رودخانه و پل اردو افتاده است. حاجى حيدر ريش زد. اسب بسيار خوبى كردهاى جاف آورده، مى فروختند. ابراهيم خان آورد. سيصد تومان خريده شد. بسيار اسب خوبى است. شش ساله است. قزل است. بسيار خوب اسبى است. اسمش هم جهان پيما، گذاشته شد (3). آقا على آشتيانى را فرستاده بوديم [كه] سر پل و ده را قرق كند. مى گفت اهل بنه آخر جمع شده، مرا سنگ مى زدند. امين خلوت، نورى تيمور، قوشچى ها، و ... امروز همه از كنار رودخانه خانقين آمده بودند، مى گفتند: دراّج زيادى بود غاز، انقوت، اردك، درنا، تيهو و ... بوده است.

ص: 179


1- . اصل: جعده
2- . معنى كلمه (خامه ريگ) در فرهنگ ها يافت نشد و ظاهرا معنى آن بايد تپه خاكى باشد.
3- . اصل: اسمش راهم

شكار كرده بودند. كنار رودخانه جنگل و نى [و] بيد و ... بوده است. ايلات و اكراد سنجابى، و ... همه جا كنار رودخانه قشلاق كرده بودند. چادر زيادى زده بودند. امروز سنجابى هاى زيادى، به عرض آمده بودند. حاتم خان سنجابى، محمد رحيم خان، پسر حسن خان سنجابى را كشته است. [و] فرارا به خاك روم آمده، از پاشا مطالبه شد. خلاصه، شب بعد از شام مردانه شد. يحيى خان و ... آمدند. بعد خوابيديم.chemsdole امروز، زعفران باجى [و] زبيده، براى جاى چادر دعوا كرده بودند. امروز پاشا مى گفت: در يمن طوايف اعراب اسير به والى يمن، ياغى شده اند. او را محاصره كرده اند. از دولت عثمانى هشت هزار قشون مأمور دفع آنها شده است.

روز يكشنبه شانزدهم [شهر شوال]

در خانقين اطراق شد. چادر ترمه را هم به علاوه چادرزرى زده بودند. بعد از ناهار، وزير خارجه، والى پاشا، كمال پاشا، ناظم افندى، مشير الدوله، را در چادر ترمه خواسته، بعد از اظهارات رسمى، همه را نشانده، خودم روى صندلى نشستم. صحبت زياد شد. از حرفهاى دوستى، و سرحدى و ... زياد گفتگو شد. پاشا هم عرايضى كرد. بعد رفتند. الى عصرى به صحبت و غيره گذشت، با پيشخدمت ها، و تيمور ميرزا و ... عصرى زنانه شد. شب بعد از شام، مردانه شد. محقق و ... آمدند.

محقق روزنامه خواند. امشب معير الممالك، پاشا و عثمانى ها را مهمانى ميز فرنگى كرده است.

پاشا بعد از شام نطقى در اتحاد دولتين كرده، (تواس) زده بود. يعنى شراب خورده بود. [416]

امروز به همراهان على بيگ، كه از اسلامبول آمده اند، و به خود پاشاها و ...

باز قوطى هاى انفيه الماس اعلا، انگشتر الماس [و] شال [و] چهار هزار تومان پول، به نوكرهاى سلطان و ... التقات زيادى شد. شب خوابيديم ...enis

سركار على (1) امشب پيدا شده، سواره على (2) مى زند، دور سراپرده. آخر خودش را به عثمانى ها رساند. عجب مردى است. بيچاره امين خلوت كه پا ... (3) را آنجا باز كرده است.

روز دوشنبه هفدهم [شهر شوال]

امروز روز بسيار مباركى بود. بايد به قصرشيرين، به

ص: 180


1- . لقب يك نفر از اطرافيان بوده است.
2- . مقصود فرياد على در اينجاست.
3- . يك كلمه نامفهوم

خاك خودمان برويم. صبح برخاسته، بعد از حمام و رخت پوشيدن، سوار كالسكه شديم.

هوا ابر بود. اما بسيار خوش هوا بود. پاشايان و ... همه بودند. صحبت شد، قدرى كه رانديم، در ماهورى به ناهار افتاديم. يحيى خان روزنامه خواند. بعد كه خواستيم سوار شويم، پياده، مدحت پاشا و ... آمدند. وداع كرده، مرخص شدند، رفتند. ما هم رانديم. همه جا، دره و ماهور و پست و بلند است. بعد سوار كالسكه شده، رانديم. قدرى كه رانديم، به ناهارگاه حرم رسيديم. سوار اسب شده، رفتيم ناهارگاه حرم. آقا سليم خواجه، در سر درّه بول مى كرد. من كه گذشتم، همان جا نشسته بود. برنخاست. محمد على خان هم بود.

خلاصه رفتم توى زن ها. واقعا تماشاى (1) زيادى داشت. كلّ زن ها، خانم ها، كنيزها، پيرزن ها، و ... غلام بچه ها، خانه شاگرد [ها] همه در چادرها نشسته [و] ايستاده بودند.

قدرى ايستادم. ببرى خان، آنجا [در] چادر زبيده بود. قدرى در صحرا راه رفت. بعد برگشتم.

سواره از صحرا و درّه [و] ماهور زده رانديم. چرتى ها، تيمور، هاشم، حبيب الله خان، و ...

بودند. قدرى تيهو پيدا شد. نشد بزنيم. بعد رانديم. خيلى از درّه [و] ماهور رفته، تا باز، به راه رسيديم. سوار كالسكه شدم. سواره احمدوند، كه رئيس آنها است، فقيه قادر، و جوانمير است، كه در خاك روم هميشه هرزگى مى كرده اند. ملك نياز خان، اطمينان داده، آورده بود. به نظر رسيد. فقيه قادر، بعينها مثل عمر است و [مثل] شمر ذى الجوشن، جوانمير، سبيل بزرگى دارد. ريش مى تراشد. جوانى است. پدر سوخته غريبى است. قدرى فرمايش شد. امروز پسر محمد بيگ جاف كه اسمش محمود بيگ است، آمده بود. با پاشا، و ...

دم كالسكه آمد. صحبت شد. جوان خوب [و] خوشگلى است. سوار ماديان عربى خوبى بود. خنجرى زده بود كه دسته خنجر به زير چانه اش مى خورد. با تجمل آمده بود. باطنا بسيار ميل خدمت به اين دولت را دارد. خلاصه، بديع الملك ميرزا، پسر عماد الدوله آمده بود.

صحبت شد. خلاصه وارد منزل شديم. اينطرف رودخانه الوند، چادر زده اند. جلو چادر به رودخانه و صحرا باز بود. بسيار خوش هوا و ملايم و خوش روح بود. خيلى خوب منزلى است. [417]

قدرى صحبت شد، على رضا خان آقا على و ... نماز كرده، زنانه شد. گربه ها همه

ص: 181


1- . اصل: تماشائى

بودند. بازى مى كردند. شب بعد از شام مردانه شد. اقبال الدوله، تفنگ و طپانچه، تمام اسباب، در يك جعبه فرستاده بود. تفنگ و طپانچه اش نيزه دارد، و يك لوله هستند. تفنگش دهن گشادى دارد. خوب تفنگى است. گلوله زن است. يحيى خان روزنامه خواند.

بعد خوابيديم mesume . و سر شام بودم. ببرى كوچكه يك موش كوچكى گرفته بود. آورد بازى كرد، كشت. اما نخورد.

روز سه شنبه هجدهم [شهر شوال]

امروز بايد به سرپل ذهاب، يعنى در آبادى قره بلاغ [كه] اردو زده اند [برويم.] خلاصه صبح سوار اسب شده، رانديم. بالاى تپه بلندى ايستاديم.

ده قصر پيدا بود. مشير الدوله، وزير خارجه، حسام السلطنه، بودند. دستور العمل باغى، در آن طرف رودخانه دادم. كه انشاء الله تعالى بسازند. نخل [و] مركّبات بكارند. مشير الدوله را فرستادم حسن خان قصرى، و ملك نياز خان را، ببرد نشان بدهد [و] التزام بگيرد، كه بسازند.

كارپرداز بغداد هم، حاجى ميرزا حسين خان آمد. مرخص شد، رفت بعد رانديم. از توى خرابه عمارتى قصرشيرين رفتم. درست نگاه كردم. اين عمارت گنبد و سقف [و] طاقى گرد داشته است. و ميانش حوض بوده است. حوض خانه بوده است. و از روى ديوار سنگ هاى بزرگ، حجارى كرده، مثل نو. آسياب آب را از دو فرسنگى از رودخانه بريده، به اين حوض خانه و عمارات و قصور مى آورده اند. كه آن ديوارها و آثار نهر و در روى ديوار و ... هنوز باقى است.

قدرى بالاتر از اين عمارت، به ناهار افتاديم. هواى ملايم گرم خوبى داشت. يحيى خان [و] پيشخدمت ها و ... بودند. بعد از ناهار قدرى سواره رفتم. بعد، به كالسكه نشسته رانديم.

سنگ راه ها را خوب جمع كرده اند. سياچى، تيمور ميرزا، هاشم، باشى غلام بچه، و ...

رفته بودند، به رودخانه (ريجاب) شكار دراج. شكار هم كرده بودند. آب گرم گوگردى معدنى، هم مى گفتند از زمين مى جوشد. خلاصه رسيديم، نزديك اردو. سوار اسب شدم.

حاجى هاشم خان، پسر مصطفى قلى خان مرحوم، برادر شاطر باشى، ابو طالب خان، پسر شاطر باشى، پسر محمد حسين خان، برادر شاطر باشى، آمده بودند. از تهران به زيارت مى روند. ديده شدند. رفتيم منزل. عصرى رسيديم. چادرها را كنار رودخانه زده بودند.

بسيار بسيار صفا داشت. جلو، آن طرف رودخانه درخت هاى كوچك [و] بزرگ خاردار و ...

ص: 182

بود. مرغ هاى قشنگ از جنس ماهى خوار، و آقاچ، دارد. ابلق سياه و سفيد بسيار مقبول (1)، خوش آواز بودند. اما ماهى خوار بودند. تا به حال نديده بودم، [418] به اين قشنگى.

چاى خورده، نماز كرديم. اندرون گشتيم. بيرون خيلى گشتيم. بسيار باصفا بود. شب بعد از شام مردانه شد. پيشخدمت ها، يحيى خان، آمدند. معير بود. يحيى خان قدرى روزنامه خواند.

بعد خوابيديم.

روز چهارشنبه نوزدهم [شهر شوال]

بايد رفت به پاى طاق. صبح برخاستم.

يحيى خان فرستاده بود، ميرزا هدايت الله امام جمعه مشهد و ميرزاى ناظر حضرت، آمده اند، به عتبات و مكه بروند. رخت پوشيده، زن ها رفتند. حضرات آمدند. ايستاده، قدرى صحبت شد. ميرزاى ناظر همان بنيه را دارد، ما شا الله خيلى پير است اما با بنيه. عرق زيادى مى كرد. كه مى ريخت از سرش. بعد از ناهار ما هم سوار شده از آب گذشته، رفتيم، به شكارگاه دراج. كه وقت آمدن رفتيم. حسام السلطنه، وزير خارجه، مشير الدوله، يحيى خان، و ... بودند. توى نى ها و ... را گشتيم دو (يلبه) (2) زدم. يك دراّج ماده روى هوا، خوب زدم. دراج بسيار كم پريد. بعد به ناهار افتاديم. همان جائى كه وقت رفتن به عتبات.

بعد از شكار عصرى كنار رودخانه چاى خوردم، بعد از شكار، و لرز كردم. ناهار خورده شد.

شكر و حمد خدا را به جا آورده. طولوزون بود. قدرى روزنامه خواند. بعد سوار شده رفتم طرف منزل. همه جا از صحرا، در صحرا، روى تپه كوچكى آثار عمارتى بود از سنگ. در صحرا هم، دو ديوار سنگى، آثارش بود. از اين گذشته از محاذى ده سليمان بيگ، كه جزء قلعه شاهين حاجى شهباز خان كلهر است، كه در دست راست بود. گذشته رفتم، به زير (دخمه داوود) على رضا خان، آفتاب گردانى زده، آنجا به ناهار افتاده بود. نهر آبى هم مى گذشت.

محمد خان، و پسر (تلخه) والى و ... هم، آفتاب گردان عليحده زده، به ناهار افتاده بودند.

زير دخمه، قدرى ايستادم. درويش ها در دخمه بودند. صياد بيگ كرمانشاهانى، كوه رو، بيست ذرع هم بالاتر از دخمه، توى يك سوراخى ايستاده بود. كه الى پائين كه سى ذرع مى شد.

همه جا صاف مثل ديوار بود. آمد پائين، به طورى كه به عقل نمى آيد. زياد تعجب كردم.

ص: 183


1- . اصل: مغبول- زيبا
2- . در اصل با همين اعراب آمده است.

بعد برگشته آمديم، از تنگه (كل داوود) گذشته سوار كالسكه شدم. رانديم، براى منزل. منزل در زير تنگه، پاى طاق افتاده است. توى اردو معتمد الدوله فرهاد ميرزا ملاحظه شد. كه تازه از كردستان آمده بود. قدرى صحبت شد. جاى مادر ما را خوب جائى زده اند. توى درّه است.

يك طرف جلو چادرهاى ما، اندرون، همه باز (1) است، به كوه مى رود. امروز هوا زياد گرم بود. اغلب مردم رفته اند ميان طاق [و] كرند و ... حرم هم رسيدند. درخت بيد و درخت خار دارد. زياد است. پلى دادم رحيم كن كن ساخت. كه آن طرف بگذريم. گربه ها آمدند بازى كردند. زن ها آمدند گشتند. صحبت شد. قدرى از آب گذشته، [419] بالاى كوه رفتم شب شام خورده خوابيديم.

روز پنجشنبه بيستم [شهر شوال]

در اينجا اطراق شد. [پاى طاق] صبح رفتم حمام سرتن شورى. يحيى خان آمد [گفت] تلگرافى، مستوفى الممالك زده بود از تهران. كه شب چهارشنبه هجدهم شوال سردار كل، عزيز خان در آذربايجان يعنى تبريز، بعد از بيست روز ناخوشى فوت شده است. سردار قريب هشتاد سال عمر داشت. بسيار افسوس خوردم.

بعد آمديم بيرون. ناهار خورده، بعد از ناهار وزير خارجه، مشير الدوله، دبير، حسام السلطنه، معتمد الدوله، آمده، نشسته، زياد صحبت و گفتگوى دولتى شد. بعد الى غروبى به صحبت و ... گذشت. كالسكه ها را امروز به زور عمله و اسب توپخانه كرمانشاهان و ... معير برد، به ميان طاق امين الملك، و ... و ... هم رفته اند. شب حاجى حسن سقا، را معير از (ميان طاق) فرستاده بود. كه اين جا جا نيست. آب هم نيست. گفتم بروند پيش خانه به كرند. بعد از شام مردانه شد. بعد خوابيديم ...enis

روز جمعه بيست و يكم [شهر شوال]

بايد به ميان طاق برويم، انشاء الله. رفتن ميان طاق موقوف شد. به كرند رفتيم. صبح از خواب برخاستم. باد سردى مى آمد. بعد از حمام سوار اسب رخش شده، رانديم. آدم والده نايب السلطنه چادر، [و] روبنده والده نايب السلطنه را، صبح با بارها داده، برده اند. والده نايب السلطنه، بدون چادر مانده بود. آقا سليمان، آقا حسن، ماندند. او را از عقب همه حرم آوردند. تا رفته، دوباره چادرش را از توى بارش، آوردند خيلى خنده داشت. رانديم. مشير الدوله، بود. ديگر كسى نبود. پيش رفته بودند. از راه

ص: 184


1- . اصل واز

ساخته طاق كه الحق خوب راهى است، گذشتم. هوا گاهى باد مى آمد. خيلى سرد [بود] بعد كه باد نمى آمد. گرم بود. رسيديم، به ميان دره. زمين ها هنوز از باران و برف سابق نم دارد. كوه دست راست هم، در قله اش برف هست. الى كرند. در زمين دره ها هم تك تك، هنوز برف بود. ميان دره ها و ... سبز و خرم بود. بسيار باصفا. به ده ميان طاق نرسيده، دست چپ، به ناهار افتاديم. يك جاده، ميرزا على خان، سياچى، آقا وجيه، و ... بودند معير، و امين الملك هم [كه] شب را [در] ميان طاق بودند، آمدند.

در بين خوردن ناهار، حرم ها سواره آمده، گذشتند. تماشا كردم. چرتى هم، بود.

عكاس باشى [هم] بود. بعد سوار كالسكه شدم. رانديم. از والده شاه كه توى كالسكه تعارفى سلطان نشسته بود، گذشتيم. كالسكه غريبى است، مثل جعبه عطر مى باشد. بسيار قشنگ و كوچك، و به زمين نزديك. حرم هم به ناهار افتاده بودند. گذشته، رانديم. نزديك ده كرند سوار شده، رفتم چادر دو ساعت [و] چيزى كم به غروب مانده، وارد شديم.

هوا بسيار سرد بود. آتش كرديم. حرم و ... هم رسيدند. شب بعد از شام خوابيديم.Bakeri

روز شنبه بيست و دوم [شهر شوال]

در كرند اطراق شد. ديشب بسيار سرد بود.

اياز (1) بود. صبح سر حمام، تاج گل گفت: قجه پيرمرد ريش سفيد، كه هميشه جوجه [از] ده مى آورد. قوجه بى عار [كه] اين سفر همراه ما بوده است، [در] همه زيارتگاه ها، صد سال متجاوز عمر داشت. [420] در مشاهد مقدسه نماند. ديشب اينجا در كرند مرده است. و در كرند دفنش كردند. امروز ناهار را اندرون خوردم. چادر قلندرى نوى ماهوت را زدند.

آنجا ناهار خوردم، الى غروبى آنجا بودم. مختلف گذشت، بعد از ناهار مردانه شد. سرم قدرى درد مى كرد. كسل خيالى هم بودم. محمد صالح خان نام كلهر كه در كار عماد الدوله، افساد مى كرد، به يحيى خان حكم شد. گرفته آوردند. چوب زيادى خورد. طولوزون هم روزنامه خواند. بعد آمدم بيرون. مشير الدوله، مظفر الدوله را به حضور آورد، از تعزيه سردار كل مرحوم. بعد صاحب جمع قاطر خريده بود آورد. به توسط حاجى رحيم خان، خلعت گرفت. بعد على رضا خان، اسبى كه به فراشان سواره داده بوديم و با ابراهيم خان از اسبان

ص: 185


1- . اياز: نسيم شب

ملك نياز خان، آوردند، ديدم. بعد زنانه شد. در گرد تونقال (1) آتش نشستيم زن ها جمع شدند. گربه ها بودند. شب، عماد الدوله از ماهى دشت آمده بود. بعد از شام [مجلس] مردانه شد. يحيى خان، محقق، على رضا خان، آمدند. بعد خوابيديم

روز يكشنبه بيست و سوم [شهر شوال]

بايد رفت به هارون آباد صبح سوار شده به كالسكه. همه نوكرها بودند به جز حسام السلطنه، كه پيش رفته بود. معتمد الدوله، محمد باقر خان را كه متصدى قلعه شاه آباد مريوان است، به حضور آورد. احوالات قلعه آنجا كه تازه بنا شده است، پرسيده شد.

بعد، عماد الدوله كه ديشب وارد شده بود دم كالسكه احضار شده. فرمايشات زيادى، از هر بابت به او شد. بعد قدرى رانده، كنار راه دست چپ به ناهار افتاديم. هوا سرد بود.

حكيم طولوزون، يحيى خان، روزنامه فرنگى خواندند. زمين هاى اين جا. الحمد لله تعالى همه از باران هاى سابق تر است. و همه جا را زراعت كرده اند. اكثر زراعات اين جاها ديم است. و از قرارى كه عرض شد، تخمى پنجاه تخم مى دهد. بعد از ناهار سوار كالسكه شده رانديم. تا رسيديم، به اول خاك كلهر. محمد حسن خان سرتيپ كلهر، محمد رضا خان سرتيپ زنگنه، با خوانين كلهر، و زنگنه و لر زنگنه، به حضور رسيدند. بعد قدرى رانده به هارون آباد رسيديم. دست چپ در بغله كوه، عمارت خوبى محمد حسن خان سرتيپ، ساخته است. سابقا نوشته بودم، حالا به اتمام رسيده بود. مهدعليا منزل كرده بود، آنجا. اردو بالاتر از ده، افتاده بود. [421] نزديك ده، سوار اسب شده، رفتم، به اردو، به چادر. دو ساعت به غروب مانده وارد منزل شديم. هواى هارون آباد، از كرند قدرى گرم تر است. اما باز آتش و تونقال لازم بود، [آتش] شد. بعد از شام مجلس مردانه شد مشغول بعضى نوشتجات (2) [كه] وزير خارجه، فرستاده بود. شديم. بعد خوابيديم Luchi . جوانمير، احمدوند، از طاق بالا نيامده بود. بايد ملك نياز خان بياوردش.

روز دوشنبه بيست و چهارم [شهر شوال]

بايد رفت به ماهى دشت. صبح زود برخاسته، رخت پوشيده، سوار كالسكه شده، رانديم. همه نوكرها حاضر بودند.

ص: 186


1- . يك نوع منقل
2- . اصل: نوشته جات

با حسام السلطنه، وزير خارجه، عماد الدوله، معتمد الدوله، مشير الدوله، فرمايش مى كرديم. هوا صاف و خوب بود. لكن باد سردى مى آمد. چون در وقت آمدن، هيئت ارضى و فاصله كوه ها، و فراسخ و اسامى دهات، و ... همه بتفصيل نوشته شده است، در مراجعت ديگر لازم نيست نوشته شود. مگر منازلى كه نوشته نشده باشد. از كنگاور به سمت ملاير و عراق كه انشاء الله تعالى نوشته خواهد شد. خلاصه رانديم. دو فرسنگى كه راه طى شد، به امين السلطان حكم شد، برود ناهار بيندازد. كنار دست راست جاده، نزديك گردنه نعل شكن، مى خواست ناهار بيندازد. نزديك به ناهارگاه حرم بود. آن جا نيفتاده، دوباره رانديم.

رفتم بالاى گردنه به ناهار افتاديم. آفتاب گردان عقب بود. تا رسيد و زدند، باد سرد شديدى كه مى آمد، زياد اذيت كرد. درخت بلوطى را امين حضور [و] ميرزا على خان [و] پيشخدمتهاى ديگر، با فراش ها و ... خواستند، آتش بزنند. كه گرم بشويم. هرچه كردند آتش نگرفت.

زحمت بى حاصلى كشيدند. دود زيادى خوردند. بعد رفتيم توى آفتاب گردان، گرم بود.

ناهار خورديم. حكيم طولوزون، روزنامه (لاتوركى) اسلامبول را مى خواند. احوالات جنگ پروس و فرانسه بود. و حكيم طولوزون زياد دلتنگ بود. و افسوس از بدبختى و طنش مى خورد.

بعد از ناهار سواره از گردنه، پائين رفتم. چون راه ساخته را، كالسكه و عراده و بار گرفته بود.

از راه قديم، مشهور به نعل شكن، كه همه يكپارچه، سنگ است. رانديم. قدرى كه رفتم پياده شده، پياده رفتم. سواره بسيار خطر داشت. سابقا كل زواّر، و قافله بايد از اين راه بگذرند.

در حقيقت نعل شكن نبود. گردن شكن بود.

آدم اگر سوار برود زمين خواهد خورد، شك ندارد. اما الحمد الله راه بسيار خوبى، از زير راه قديم ساخته اند، كه كالسكه به راحتى مى رود. [422] در وقت آمدن در اين كوه ها و جنگل هاى بلوط، كبك زيادى بود. اما حالا يك دانه نيست. همه رفته اند، سرحد زهاب به قشلاق. خلاصه از راه بد گذشته، دوباره سوار شدم. داخل جلگه زبيرى شدم. سوار كالسكه شده، رانديم. يك ساعت و نيم به غروب مانده وارد ماهى دشت شديم. شب بعد از شام [مجلس] مردانه شد. پيشخدمت ها آمدند. حاجى ميرزا على مقدس، آمده بود. هنوز دماغ حاجى كج است، از صدمه صبر مسيّب. انشاء الله كم كم راست خواهد شد.

بعد خوابيديم ...enis

ص: 187

روز سه شنبه بيست و پنجم [شهر شوال] در ماهى دشت اطراق شد. صبح كه برخاستيم [ديديم] ديشبش باران زيادى مخلوط به برف آمده است. صبح هم كه برخاستم، باز هوا ابرى بود. و مى باريد، برف و باران. اما زمين به طورى گل شده بود، كه راه نمى شد رفت. به هر كفشى، نيم من گل، مى چسبيد اما الحمد الله، اتفاقا اطراق بود.

و الا نمى شد امروز، مردم و مال و بنه و ... برود و منزل فردا هم شهر كرمانشاهان است.

گل [و] فلان عيبى ندارد لازم شد، در اين مقام شكر بارى تعالى را به جا بياورم، كه الى امروز، بر سر چادرها، و اردوى ما، چه در خاك ايران و چه [در] خاك روم، ابدا باران و برفى نيامده بود. اما اوقاتى كه در خاك روم بوديم، در خاك ايران همه جا باران هاى نافع و برف آمده بود. و اگر خدا نكرده يك باران شديدى در سمت سرمن رأى، كربلا [يا] نجف يا در مراجعت از حضرت صاحب، در راه ها، بخصوص يعقوبيه و شهر (وان) و زهاب و ...

مى باريد، اردوى به اين سنگينى چه مى شد، كه يك كالسكه و يك عراده، و يك شتر، در اين راه هاى طولانى و پست و بلند و زمين هاى نرم، كه تا گوش اسب به گل مى رفت بيرون نمى رفت، و همه تلف مى شدند و يك بار، به منزل نمى رسيد خلاصه كمال شكرگزارى از اين جهت حاصل است. خلاصه امروز، وزير خارجه [و] يحيى خان، به حضور آمدند. چون ترديدى، در عمل حكومت كرمانشاهان بهم رسيده بود. به وزير خارجه حكم شد استخاره از قرآن بكند. استخاره در ماندن بديع الملك ميرزا، پسر دوم عماد الدوله. [استخاره] خوب آمد.

بسيار جوان قابل [و] عاقلى است. از خوب آمدن استخاره خوشحال شديم، كه هم شاهزاده بديع الملك، شخص كافى است، هم خانواده عماد الدوله اوضاعشان بر هم نخورده است. خلاصه بعد از آن قدرى راه رفتم هوا گاه ابر گاهى آفتاب، گاهى [423] مى باريد. قدرى شعر شيخ منتخب شد. شب بعد از شام مردانه شد. پيشخدمت ها مشاعره كردند. آقا وجيه، ميرزا على خان طرفى، پسر امين خلوت و عكاس باشى طرفى [ديگر] بيست تومان هم گذاشته بوديم هرطرف كه طرف ديگر را بست و مغلوب كرد ببرد. حاجى ميرزا على مقدس هم ثالث بود كه طرفين اشعار مكرر نخوانند، و شلتاق نكنند. بالاخره طرف ميرزا على خان مغلوب شد تنخواه (1)

ص: 188


1- . تنخواه: پول نقد

را آن طرف بردند، ده دو (1) به حاجى ميرزا على مقدس رسيد از بابت حق السعى.

بعد خوابيديم Semsedole .

روز چهارشنبه بيست و ششم [شهر شوال]

بايد به عماديه كرمانشاهان برويم. صبح از خواب برخاسته، هوا گرفته بود. شب هم، برف و باران آمده بود. صبح هم مى آمد. رخت پوشيده، رفتم، توى كالسكه، خرقه هم پوشيده، بسيار سرد بود. برف هم مى آمد.

اطراف گرفته و مه بود. رانديم، دو فرسنگى كه رفتيم، دست چپ در دامنه كوهى، به ناهار افتاديم. زمين زياد گل بود. هوا گاهى بازمى شد، گاهى ابر، گاهى باران، گاهى برف و تگرگ. هواى خوبى بود. حكيم طولوزون، يحيى خان، بودند. روزنامه خواندند.

بعد سوار شده رفتم. به كالسكه نشسته رانديم. هوا به همان تركيب ها بود، الى عماديه. در راه از شاهزادگان كرمانشاهان، علماى كرمانشاهان، مثل آقا عبد الله، آقا محمد ابراهيم و ...

استقبال آمدند. بعد نزديك شهر، تجار [و] كسبه و اهل شهر استقبال آمده بودند. شيشه نبات، كه رسم قديم ايران است، به طرف كالسكه انداخته، مى شكستند. الحمد الله كه در كالسكه، بوديم. اگر سوار اسب بوديم. يقينا اسب، رم مى كرد. چنانچه اسب هاى سايرين بسيار، رم مى كردند. صداى شكستن شيشه نبات، ناله گوسفندهائى (2) كه قربانى مى كردند، با فرياد و همهمه (3) زن و مرد، مخلوط شده بود. سامعين را خوش نمى آمد. بخصوص از كشتن گوسفندها، كه اين هم رسم بى معنى قديم است، كه حيوانى را در سر راه، بكشند. بى جهت (4) و جزء تشريفات ورود و خروج سلطان و ... قرار بدهند. زن هاى اين شهر، روبندى سياه، كه از موى اسب مى سازند، و اسم او را پيچه مى گويند، بر روى خود، مى آويزند. كه كسى رويشان را نبيند. چنانچه رسم اسلام است، كه زن ها در پرده باشند. اما اين پيچه، طورى است، قدرى كه زن سرش را بلند مى كند، كه نگاه كند، بينى او مثل چوب (دهاچه) پيچه را بلند مى كند.

كل روى زن آشكارا پيدا مى شود. و هيچ اين اسباب حايل صورت زن نمى شود. زن هاى

ص: 189


1- . يعنى ده تومان دو تومان
2- . اصل: گوسفندهاى
3- . اصل: هم همه
4- . اصل: جهة

عراق عرب (1) هم همه اين نوع [424] روبند، دارند. اگر اين رسم را موقوف كنند، بسيار خوب است. چيزى اختراع كنند كه حايل صورت باشد. خلاصه چون هوا سرد بود، گاهى برف و تگرگ مى آمد. همه جا با كالسكه آمديم. از سر قبر آقا گذشته، همه جا از طرف مغرب شهر گذشته، بطرف عماديه، رفتيم. ديوار قلعه قديمى به نظر آمد كه دور شهر را محيط بوده است. حالا خراب است. از عماد الدوله سؤال شد، گفت از بناهاى مرحوم محمد على ميرزا بود. عمارت هاى ديوانى شهر، كه مشهور به كاخ است، خيلى بلند، از توى شهر پيدا بود.

بسيار به نظر عمارت معتبرى آمد. شهر كرمانشاهان بسيار آباد و معتبر است. از شهر بغداد بسيار آبادتر است. اگر مثل شط بغداد رودخانه اين جا بود، و اين خانه ها را در طرفين رودخانه به درازى مى ساختند، البته طول آبادى از سه فرسنگ متجاوز مى شد. چون اين شهر در توى دره، و روى تپه هاست. به نظر نمى آيد. دو مساوى بلكه، بيشتر از آبادى بغداد است. چون كالسكه از پل قره سو، بايد مى گذشت و به عماديه مى رفت، قدرى راه دور شد. از پل گذشتيم. نزديك عماديه، دره بود. اسب به واسطه گل ليز مى خورد. پياده شدم، رفتم. باز سوار شدم. دم در عمارت، سردر پائين، باز نهرى بود، و گل هم بود. ابراهيم خان را جلو فرستادم، ببيند (2) راه چطور است. سد كوچكى، در نهر بود، روى سد، گل و ليز بود. من هم سواره رفتم. اسب دست و پائى رفت. [و] كم ماند [ه بود] بيفتد، و ما زمين بيفتيم الحمد اله خوددارى كرده، نيفتاديم. گذشته، رفتيم، عمارت در سر در كوچك پائين منزل كرده، بخارى بود. گرم [و] خوب [بود] نماز كرديم. عرفانچى پيدا شد. از يعقوبيه براى عروسى كردن [با]، دختر عماد الدوله پيش [از ما] آمده بود. ملاحظه شد. از اين قرار از عروسى خودش تعريف كرد.

لازم شد اعمالى كه كرده است، بنويسم. اولا سه روزه، از يعقوبيه، به چاپارى، به كرمانشاهان آمده است. و در خانه مرتضى قلى ميرزا، پسر عماد الدوله منزل داده بودند.

بلافاصله به عماد الدوله پيغام داده است: كه ميدانى من چرا آمده ام؟ براى عروسى دختر تو است. عماد الدوله اول عذر آورده بود، كه حالا نمى شود. اگر هم بشود بايد مهمانى [و] ساز و نقاره باشد. [425] عرفانچى گفته بود، من پول نخواهم داد. اگر عماد الدوله خرجش

ص: 190


1- . اصل: عراق و عرب
2- . اصل: به بيند

را بدهد، بسيار خوب بكند. عماد الدوله هم قبول كرده، آتش بازى [و] مهمانى و ...

ساز و نوازى راه انداخته بودند. شب عروسى عماد الدوله، به سمت ماهى دشت به استقبال آمده بود. عرفانچى را، حمام دامادى با ساز و ... برده بودند. شب عروسى برادر عماد الدوله، كه اسمش محمد رحيم ميرزا، است دست بدست داده بود. اما عوض اين كه عروس را بياورند خانه عرفانچى، عرفانچى را مثل عروس، با آتش بازى [و] ساز و نقاره برده بودند. قبل از دست به دست دادن، در جائى كه همه شام مى خوردند، او را هم برده بودند. آتش بازى مى كردند. پاچه خيزك (1) مى انداختند. [كه] به كلاه و گردن مردم مى رفت. پدر و مادر عرفانچى را، و عماد الدوله را، فحش مى دادند مردم. به عرفانچى گفته بودند شام نخور. [او كه] گرسنه بوده است، يك نان بزرگ را لوله كرده، با پنير خورده بود. بعد [كه] برده بودند، اندرون، شيرين پلو آورده بودند. كه با عروس بخورد. يك قاب شيرين پلو خورده بود. ينگه ها (2)، گيس سفيدها (3)، گفته بودند اين گاو است، يا داماد. اين چه چيز است. زنى كه آفتابه لگن آورده بود. عرفانچى پنج هزار [دينار] توى لگن [براى او] ريخته بود. زنكه بد گفته [و] نگرفته بود. گل كمرى كه از جانب عروس، سر حمام با رخت بايد مى گذاشتند، خودشان نداشته اند. عرفانچى گفته بود، من دارم. گل كمر خودش را به پانصد تومان، [به آن ها] فروخته بود. دوباره [گل] كمر را هم صاحب شده بود. صبح عروسى عرفانچى، مقوّم (4) و دلال و ... آورده [بود و] آن چه عروس از هر چيز جهيز آورده بود، داده بود قيمت كرده بودند. خلاصه كارهاى غريبى كرده است.

بعد از شام خوابيديم.Bolende

روز پنجشنبه بيست و هفتم [شهر شوال]

توقف در عماديه. صبح رفتم، پياده به قصر بالا. زمين زياد گل بود. نمى شد راه رفت. تا رسيديم بالا به زحمت بسيار، پيشخدمت ها بودند. اغلب مردم شهر هستند. عزت الدوّله شهر است. والده شاه هم در خانه هاى، صارم الدوله در شهر است. امروز در همان بالاخانه بوديم. كارى نداشتيم. امين السلطان،

ص: 191


1- . اصل: نون
2- . ينگه: يدك- دنباله، زنى كه شب زفاف همراه عروس به خانه داماد مى رود. (فرهنگ عميد)
3- . گيس سفيد: كلفت و زنانى كه در خانه ها به بانوى خانه همكارى مى كردند.
4- . مقوّم: قيمت گذار- كسى كه قيمت اجناس را تعيين مى كند.

قدرى از اسباب هاى مختلف مثل دوربين ها، دستكش و ... خيلى اسباب كه، هرچه تصور شود، بود. كه در آبدارخانه آورده است. در اين سفر نمونه [اى] از آنها را آورده بود.

تماشا كردم، از عطريات و ... بعضى را برديم، اندرون. به حرم خانه تقسيم شد. امين السلطان، الحق نوكر بسيار قابلى است. از عهده هرگونه خدمات برمى آيد. خصوص در خدمت مخصوص خودش مثل ندارد. نظم عمل سيورسات خانه كه مناسب شغل او نداشت.

اما نظمش بسيار لازم بود. عمل قاطرخانه، [و] شترخانه، از بغداد، در مراجعت به او محول شد. در كمال نظم به راه برد. و مى برد. كه در قوه ديگرى نبوده. خلاصه عصرى رفتيم [426] اندرون شب شام خورده خوابيديم.zahrasoltan

روز جمعه بيست و هشتم [شهر شوال]

صبح رفتم، باز سر در بالا. ناهار خورده، بعد از ناهار، حسام السلطنه، معتمد الدوله، وزير خارجه، دبير الملك، شهاب الملك، امين نظام، حاجى سعد الدوله، و ... عماد الدوله، مشير الدوله، معتمد الملك، مشير لشكر، به حضور آمدند. بعضى كارها و فرمايشات داشتيم. حكم شد. فوج دوم (1) را از اين جا، مرخص كرديم. [كه] از راه همدان به آذربايجان بروند، با سواره شاهسون. الى غروبى مشغول كار بوديم، غروبى رفتيم، اندرون. هوا صاف و سرد است. شب بعد از شام در باغ آتش بازى كردند. بعد خوابيديم ...enis

روز شنبه بيست و نهم [شهر شوال]

امروز در شهر در خانه هاى صارم الدوله، مهمان مهدعليا، هستيم، به ناهار. رفتيم. اسب آوردند. دم حمام، سوار شده، رانديم.

اسب حركت قبيحى، كرد. زن ها يك دفعه خنديدند با صداى بلند. بعد رفتيم، بيرون باغ.

سواره از رودخانه گذشتيم. خيلى آب داشت. بعد سوار كالسكه عثمانى ها شده رانديم.

نوكرها بودند. از عماديه به شهر، يك فرسنگ سبك است. نزديك شهر سوار اسب شديم.

جمعيت زيادى از زن و مرد بود [ند] معركه مى كردند. داخل كوچه شده، كوچه ها را سنگفرش كرده اند. عماد الدوله مى گفت امسال تازه سنگ فرش كرده ام. كوچه قدرى تنگ بود ديوارهاى بلند [داشت] روى ديوارها پر بود از زن. بسيار احتياط داشت، كه زنى يا بچه [اى] از بالا بيفتد روى ماها. الحمد الله به خير گذشت. از پهلوى مسجد خوبى گذشتيم. گفتند

ص: 192


1- . اصل: 2

از بناهاى ... (1) عماد الدوله هم، مسجد خوبى ساخته است. خلاصه از دم خانه محمد رضا خان سرتيپ زنگنه، و تلگرافخانه گذشته، داخل ميدان توپخانه شديم. ميدان خوبى است. دور [آن] حجرات است، و جاى توپها. اما اين قدر جمعيت توى ميدان و پشت بام هاى ميدان بود، كه نمى شد معلوم كرد ميدان را، چه قسم ساخته اند. جميع سطح ميدان و بام ها و ... آدم بود.

افواج قزوين و ... بودند، موزيكانچى ها بسيار خوب مى زدند. از ميدان گذشته، كوچه تنگى را هم عبور كرده، داخل خانه صارم الدوله شديم. حسام السلطنه، معتمد الدوله، يحيى خان، نورى، تيمور ميرزا، سياچى، آقا وجيه، مملى، عماد الدوله، صارم الدوله، مجد الدوله، ناصر قلى خان، و ... بودند، عمارت بدى نبود. معيلانه بود. حياط (2) بزرگى بود. با باغچه و حوض [و] نرده دور باغچه ها، يك طرف رو به مشرق، عمارت بلندى ساخته است. كه پله زيادى مى خورد [و] بالا مى رود. ماه تابان خانم ... ميرزا نبى خان [427] از آن جا شهر و صحرا پيداست. رفتم آن بالا. اما زياد سرد بود. آمديم پائين. خلاصه در تالار كوچكى رو به جنوب نشستيم. والده شاه بود. مريم شاه هم بود. ناهار زيادى، چيده بودند، خورديم، با شاهزاده ها. بعد از ناهار رفتيم، حياط ديگرى، صارم الدوله، ساخته است، حياط طولانى، چشم انداز به شهر و ... دارد. حوض ها دارد. جاى خوبى است. سرد بود. زود برگشته، آمديم. باز به اتاق، نشستم. تيمور، مجد الدوله، قدرى با هم شوخى كردند. صارم الدوله، آلبوم عكس هاى مختلف آورد، تماشا كرديم. الى غروب، آنجا بوديم. نماز كرده، آمديم، بيرون. پياده از ميدان توپخانه رفتيم، به عمارت دولتى. باز همان طور، جمعيت بود.

ديوان خانه هاى بسيار خوبى، خلوت هاى خوبى، دالان هاى خوبى، ساخته اند. عمارت (بيدستان) كه خود عماد الدوله مى نشيند، رفتيم. به اطاق مخصوص عماد الدوله رفتيم.

اتاقى است گرم، زمستانى، تركيب صفحه پيچاز (3) ساخته شده است. كتابخانه عربى و فرنگى داشت. عكس صورت هاى ما، و ... زياد بود. مخلفات زياد، توى اتاقش بود. اتاق را هم كاغذهاى خوب چسبانده اند. اندرونى شاهزاده هم، نزديك همين عمارت است. اما نرفتيم،

ص: 193


1- . جاى نام در متن اصلى سفيد گذاشته شده است.
2- . اصل: حيات
3- . اصل: پى چاز- شطرنجى يا چهارخانه

آنجا دوباره برگشته، به ديوانخانه دولتى رفتيم. از آنجا، از زيرزمين، پله مى خورد، مى رود، به عمارت عرش آئين. عمارات خوب دارد. بخصوص حوض خانه دارد. ستون زيادى دارد.

حوض در ميان [است] بسيار خوش تركيب ساخته اند. تابستان بايد خيلى سرد باشد. دو رو، است حوض خانه هاى، مرمر يكپارچه دارد، از آنجا گذشته، به زير عمارت كاخ رفتيم. كه خيلى بلند است. و شبيه است، تركيبا به عمارت شمس العماره تهران، اما كوچكتر از آن است. هوا سرد بود. ديگر بالا، عمارت نرفتم. در ديوانخانه دولتى در تالارش، دو ستون يك پارچه، از سنگ معدن حاجى آباد كرمانشاهان، دارد. مثل سنگ سماق است. خلاصه وارد محوطه شديم. مثل باغ بود. از آن جا گذشته داخل حياط خلوت عمارت، و تالار باغ محمد على ميرزاى مرحوم، شديم. تالار خوبى است. رو به باغ. باغ بسيار بزرگ مشّجرآباد خوبى است. از همه درخت ها و ميوه ها، دارد. مرتبه، مرتبه، مى رود الى پائين. جدول آب از ميان خيابان، همه جا آبشار مانند، مى رود. بسيار باغ خوش قطع خوبى است. پياده با شاهزاده ها و ... صحبت كنان، الى آخر باغ رفتيم. آنجا سوار كالسكه شده، رانديم، به عماديه [هوا] بسيار سرد بود. شب بعد از شام آتش بازى كردند. بعد خوابيديم ...mesume

روز يكشنبه سلخ شوال

رفتم بيرون. امر تازه [اى] نبود. به كار و صحبت گذشت.

حكيم طولوزون ديروز به چاپارى به تهران رفته است. شب، ماه غره ذيقعده را رؤيت كرديم در اندرون بعد [سوره] يس را در كتاب دعا (1) پيشكش عماد الدوله خواندم. شب آتش بازى خوبى بود. خوابيديم.enis ]824[

روز دوشنبه غرّه ذيقعده

صبح سوار شده، رفتم طاق بستان. ناهار را بالاخانه خوردم.

بخارى [را] آتش كرده بودند. دود كرده بود. نورى، ناهار گرم بسيار خوبى، پخته بود.

عكاس باشى، محمد على خان، سياچى، مياچى، چرتى، امين السلطان، آقا دايى، آقا وجيه، بودند امين الملك، هوا امروز خوب گرم بود. آب چشمه بسيار كم بود. و لجن [و] بوى تعفن داشت. بعد از ناهار، سوار شده رفتم، دامنه كوه را گرفته، قدرى رفتم. مشير الدوله، مشير لشكر، آمدند، قدرى از كارهاى، عماد الدوله، و اصلاحى كه ميانه او و رعيت كرده بودند، عرض كردند. و به جميع عرايض رعيت شهرى، يعنى كسبه رسيده بودند. و احقاق

ص: 194


1- . در متن اصلى (دعا كتاب) به صورت مقدم و مؤخر آمده است.

حق كرده بودند. عكاس باشى هم، مامور شد برود، خلعت عماد الدوله را ببرد. امين الملك نيامده بود. مشير الدوله [و] مشير لشكر، رفتند. ما رفتيم توى دره تنگ سنگى اطرافش كوه هاى، سنگى سخت بود. خوب جاى محفوظى بود، از باد. و ... سبزه، و چمن هم داشت. جاهاى نشيمن خوب داشت. نماز كردم. چاى خورده، قدرى ميوه خوردم.

كبوترهاى صحرائى، در شكاف هاى اين كوه، آشيان داشتند. تعجب در اين است [كه] يك كبوتر سفيد دم سياه بازيكن شهرى، آمده با اين كبوتران وحشى، انس (1) گرفته، جفت شده، با كمال خوشحالى، و تر دماغى پرواز مى كرد. و از كيد عدو، و بند و قيد مردمان خوش ذات، جنس دوپا، آسوده احوال، سير و گشت مى نمود. و از اطراف اين درّه، در سنگ ها اثرهاى آبشار، و آبها زياد بود. معلوم مى شود. در بهار آبهاى زياد، از اين كوه در جريان است. اما حالا آب كمى داشت. خلاصه عصرى سوار شده، رفتيم، رو به منزل. از همين دره كه نشسته بوديم، شهر كرمانشاهان و مزارع و ... همه پيدا بود. چشم انداز خوبى داشت. در صحرا، با تفنگ رضا قلى تفنگدار، پسر سهراب خان نقدى مرحوم، در سر تاخت اسب، يك كلاغى را در روى هوا زدم، افتاد. امروز صبح در سر سوارى، بهرام بيگ، پسر سرخيل ايل جاف، اسب عربى بسيار بسيار خوبى، پيشكش فرستاده بود. كرند، چهار دست [و] پا سفيد بسيار است خوبى بود. آوردند. اسمش را غرّه گذاشتم. چون در غرّه ذيقعده آورده بودند. خلاصه، سوار كالسكه شده، راندم. در بين راه از كسبه شهرى باز به عرض آمده بودند. بسيار كج خلق شدم. [429] و سبب كج خلقى ما، از اين قرار است: بعد از ورود به كرمانشاهان در روز ورود، عارض شدند. چند صنفى از اصناف شهرى، كه اگر در اين روزنامه عرض آنها، و رسيدگى (2) كه شد، تفصيل داده شود، از مطلب دور مى افتيم. اما مختصرا مى نويسم كه دقت هاى زياد، در عرايضشان كردم. و آن چه را كه محق بودند، احكامش (3) موافق قاعده و عدل صادر شد، و از چند نفرى كه شاكى بودند، مثل دو نفر از شاهزاده هاى معتبر، و فراشباشى، حاكم و كلانتر شهر همه را حكم شد، كه همراه اردو به تهران بروند، و هرگز در اين شهر نمانند.

ص: 195


1- . اصل: انث
2- . اصل: رسيده گى
3- . اصل: احكامش را

و يك نفر وزير و پيشكارى مثل مشير لشكر، نوكر كاردانى التفات شد. كه ميانه رعيت و حاكم، ثالث و حكم باشد. با وجود اين احكام عدل، بنا به خبث طبيعت، و هرزگى، عارض بودند، كه فلان حاكم را نمى خواهيم. ديگر [ى] را مى خواهيم. چون بعد از احقاق حق، اين عرض و جسارت خارج از تكليف رعيت و نوكر است. حكم شد مفسدين عارضين را بگيرند، و به محبس دولتى بيندازند. جمعى را گرفته و به محبس انداختند. خلاصه، آمديم منزل.

شب را بعد از شام خوابيديم. امروز معيّر الممالك، با عيال و ... از راه همدان رفتند [به] تهران.

دبير الملك هم از اين راه رفته است.Tardje

روز سه شنبه دوّم [شهر ذيقعده]

بايد رفت به بيستون، انشاء الله تعالى.

صبح از خواب برخاسته، رخت پوشيده، سوار اسب شده، رفتيم. نزديك قصر عماد الدوله پياده شده، پيشخدمت ها و يحيى خان و ... بودند. پياده شدم. آقا عبد الله، آقا محمد ابراهيم، و ساير علما آمدند، ايستاده، توى باغچه، قدرى صحبت شد. عماد الدوله، خلعت شمسه دارى، پوشيده [بود]. از قريه سياه بيد، گذشته، دست چپ به ناهار افتاديم.

حاجى ميرزا على هم آمد. سر ناهار عرفانچى روزنامه خواند. زنش را هم عرفانچى آورده است.

ناهارگاه را زير درخت بادام تلخ كوچكى، انداخته بودند. در اين صحرا، بجز اين درخت هيچ درختى نيست، تعجب داشت. كهنه و فلان هم عوام الناس بسته بودند. كه اين درخت مثلا نظر كرده است. خلاصه بعد از ناهار سوار به كالسكه [430] رانديم يك ساعت و نيم به غروب مانده، وارد منزل شديم. زير كوه بيستون افتاديم. خيلى شكر الهى را بجا آوردم. پنجاه و پنج نفر مقصرين كرمانشاهى، كه در ديروز حبس شده بودند، با قراول اين جا آورده بودند. عماد الدوله واسطه شده، بخشيديم. و مرخص شدند. ديگر وقايع رونداد. محقق، محمد تقى خان گشاد، كرمانشاهان مانده اند. خواهند آمد. شب بعد از شام مردانه شد. عرفانچى و ... آمدند.

بعد خوابيديم، فتح الله خان امرائى كه حاكم لرستان بود، فوت شده است. ميرزا على خان، مى گفت ميرزا اسد الله، پسر ميرزا موسى رشتى نايب مرحوم، كه سابق وزير مازندران بود، در تهران فوت شده است. اسكندر خان سردار قاجار كه اغلب حاكم مراغه بود، او هم در آذربايجان فوت شده است.

روز چهارشنبه سوم [شهر ذيقعده]

[امروز] بايد رفت به صحنه. صبح سوار شده به

ص: 196

كالسكه كه خيلى سرد بود. هواى صاف، يخ بندان، رانديم. از پل رودخانه گاماساب، و ده نادرآباد گذشته، عماد الدوله، مشير الدوله، تيمور ميرزا، پيشخدمت ها، معتمد الدوله و ...

بودند. يك حقار، نشسته بود. تيمور ميرزا، بالابان انداخت. دور كرد حقار را، خيلى بالا برد، تا بالاى كوه بيستون، آنجا گرفت. آورد پائين. من توى كالسكه تماشا مى كردم. همه مردم، هم ديدند. و همه حظى كردند. خوب گرفت، بعد رانديم كنار دست چپ، خير، در كنار دست راست راه، به ناهار افتاديم. پهلوى باتلاقى بود. اردك زيادى آمده، مى نشست. نشد بزنيم.

هوا سرد بود. عرفانچى و ... بودند. بعد از ناهار از باتلاق گذشته سوار كالسكه شدم. قدرى كه راندم، تيمور ميرزا، آمد. اصرار كرد، كه حقار زياد است، هوا هم خوب است.

سوار بشويد شكار بكنيم. من هم سوار شدم، به اسب جلقه، ناهارگاه حرم، نزديكى دهى سر راه بود. كنار نهرى، دست چپ بودند. رفتم ناهارگاه حرم، قدرى ايستادم. خواجه ها و ... زن ها، همه بودند. محمد على خان، هم با ميرزا سيد كاظم ريش، در آفتاب گردان بسيار بسيار كثيفى ناهار، ميل مى فرمودند. محمد على خان هم آمد. يك حقار ديگر هم، باز روى هوا خوب گرفت. حقار، درنا، اردك هاى ياشل باش، و اقسام مختلف. در اين جلگه چمچه مار (1) بسيار هست. خلاصه، زن عرفانچى كنار رودخانه آفتاب گردان زده، به ناهار افتاده بود. يك تخت دارد، دو كجاوه روپوش ماهوت قرمز دارند، تازه، خوش رنگ.

خلاصه اردك زياد بود. آنچه تفنگ انداختم، دور بود نخورد. بعد از باتلاق خواستم رد بشوم.

روى لجن يخ كرده بود. اسب فرو رفت. مى ترسيد. خواستم از نصف راه اسب را برگردانم، زدم به دهنش اسب دستها را بلند كرد، پاهايش رفت به لجن، تفنگ هم دست من بود. از كون اسب ليز خورده افتادم زمين. تفنگ طرفى افتاد [و] خودم [هم] طرفى اما الحمد الله تعالى عيب و نقصى نكرد، بهيچوجه. جائى درد نيامد. [431]

بعد در دامنه كوهى، در جلو، قره چادر زيادى، به نظر آمد. رفتم به آن طرف.

از دم چادرها گذشته، از ايل شاهسون اينانلو، بودند. وضعشان خيلى تماشا داشت.

بعد از رودخانه گذشته، باز سوار كالسكه شديم، رانديم الى منزل. از دم ده صحنه گذشته، رفتيم اردو. اردو خيلى كم شده است. اغلب چادرها را هم، از زور سرما، در تويش آتش كرده اند.

ص: 197


1- . اصل: مال

سياه شده است. به نظر نمى آيد كه چادر است. على را از كرمانشاهان، امين خلوت از منزلش خودش بيرون كرده است. او هم رفته است، منزل امين الملك، و او را بيزار از زندگى كرده است. خلاصه هوا سرد بود. آتش كردند. شب بعد از شام مردانه شد. بعد خوابيديم.Uchi

روز پنجشنبه چهارم [شهر ذيقعده]

امروز بايد رفت به كنگاور. سارى اصلان اصرارى كرد، كه بايد در خانه توى قصبه بيفتيد. صحرا سرد است. ما هم قبول كرديم. او پيش رفته است. خلاصه صبح بسيار سرد بود. سوار كالسكه شده رانديم. عماد الدوله، فرهاد ميرزا، امروز را هم الى كنگاور مى آيند. ساير مردم هم بودند، رانديم. صبح حمام سرتن شورى هم رفتيم. حاجى حيدر، ملك محمد، بودند. حرم پيش از ما رفت. خلاصه خيلى راه كه رانديم.

دست چپ در دامنه كوهى به ناهار افتاديم. باد سرد شديدى مى آمد. كه آتش اثر نداشت.

هوا صاف است، اما سرد. در كوه هاى اين جاها برف زياد است. توى آفتاب گردان تپيده (1)، ناهار خورديم. عرفانچى روزنامه خواند. حاجى ميرزا على، با سروروى بسته آمد. خنديديم، موچول خان، دكتر، آقا على و ... و ... همه بودند. بعد از ناهار سوار شده، رفتيم. نشستيم به كالسكه. رانديم. تا از گردنه بيد سرخ با كالسكه بالا رفتيم. اين جاها زمين كمى برف داشت.

و گل و تر بود زمين. اسب هاى كالسكه هاى حرم [و] والده شاه اغلبى مانده بودند. يك تخت از حرم هم، قبل از ناهار ما شكسته بود. آدم هايش را دادم سوار كردند. بردند. خلاصه آن طرف گردنه هم، دست راست برف زيادى بود. همه كوه ها برف دارد. اما كوه هاى دست چپ بعضى جاها اغلب برف ندارد. عرفانچى دم كالسكه روزنامه پطر را مى خواند. خلاصه رانديم، رانديم، تا رسيديم، به كنگاور. دو ساعت و نيم به غروب مانده وارد شديم. نزديك ده سوار اسب شده. رفتيم به عمارت پدرى [و] اجدادى و ... سارى اصلان، كه فرج الله خان و امان الله و ... و ... باشد پياده شده، رفتم داخل عمارت و حياط (2) باغچه شديم.

سى و يكسال قبل از اين كه من 9 ساله بودم، در ركاب شاهنشاه مرحوم، محمد شاه در سفر اصفهان، در مراجعت به كنگاور، آمديم در همين عمارت، منزل كرده بوديم، با شاه مرحوم. و درست در خاطرم بود. بعينها آنچه آن وقت ديده بودم موجود بود [432] رفتيم

ص: 198


1- . اصل: طپيده
2- . اصل: حيات

در تالار (1) نشستيم يك ايوان تالارى است در جلو تالار ديگر، در عقب بخارى هم داشت، آتش كرده بودند. دو بالاخانه در جنبين تالار بود. يكى از آنها تلگرافخانه بود. چند اطاق هم زير بالاخانه بود. يك اطاق بسيار كوچكى سياه شده هم، رو به جنوب گويا داشت. در قهوه خانه آن مبال (2) ما را چادر زده بودند. حوض در جلو تالار بود. سكوئى بود، جلو تالار، زير سكو، باغچه مربع طولانى بود. ديوارها كوتاه [و] صحراى كنگاور پيدا بود. سياچى، را از سوارى فرستاده بودم بيايد، گربه ها را گوشت داده، در اطاقى بيندازد، و درش را ببندد (3).

گربه ها را، سياچى آورد. قدرى گشتند [و] چيزى خوردند، باز بردند به اتاق انداختند.

عكاس باشى، ميرزا على خان، محمد على خان و ... بودند. از سياچى پرسيدم، اندرون چطور جائى است. سياچى گفت: اندرون نيست، صحرا است. محمد على خان و دهباشى را فرستادم بروند ببينند (4). رفتند [و] آمدند. گفتند خيلى مغشوش است. خودم برخاسته رفتم اندرون. يك صحرائى را [با] كوچه هاى (5) زياد و خانه هاى دور از هم [و] حياطهاى متعدد [ديدم]. كه من نتوانستم همه را بگردم. بعضى جاها تجير كشيده اند. بسيار بسيار بى حفاظ.

چيز غريبى بود. اگر ده تا زن آنجا گم مى شد كسى پيدا نمى كرد. بسيار جر آمدم. به غروب هم چيزى نمانده است. اما الحمد الله حرم نرسيده بود. آمدم دست و پائى شد. تجيرهاى جلوى سكوى حياط (6) را برداشته، بردند روى ديوارها كشيدند. چادر قلندرى زيادى آورده، در باغچه جلو زدند. اندرون هائى كه معين شده بود موقوف شد. در همين حياط و بالاخانه ها و ... گفتم زن ها منزل كنند. در اين بين كه نشسته بوديم، در تالار سياچى و ... گفتند، دود مى آيد. تالار هم دودى شد، گفتيم سقف سوخته است. دهباشى [و] سارى اصلان و ...

رفتند بالا. معلوم شد سقف تالار سوخته است. حالا در هواى سرما، ديگر جائى نداريم. خرقه

ص: 199


1- . اصل: طالار
2- . مستراح- آبريزگاه
3- . اصل: به بينند
4- . اصل: به
5- . اصل: كوچها
6- . اصل: حيات

پوشيده، آمديم بيرون ها، در اين بين يك دسته زن كه، تخت هاشان عيب كرده بود.

حاجى فيروز جلو انداخته، آورد. همه را توى اطاق كردم. بعد دسته انيس الدوله [و] كنيزهاى ما آمدند. توى تالار ما جمع شدند. بعد از آن دسته ديگر زن ها آمدند، ريختند توى حياط.

همهمه غريبى شد. يك طرف قال و مقال زن ها و هركس، پى جائى مى گردد. همه چادر به سر فرياد مى كنند. يك طرف فرّاشان توى حياط چادر مى زنند [و] فرش مى اندازند.

مى آورند [و] مى برند. يك طرف خواجه ها قرق مى كنند. فراش هاى در اندرون بار مفرش [و] يخدان حرم را مى آورند [و] مى برند [و] مى دوند. يك طرف سارى اصلان و دهباشى، عمله، بنّا ريخته اند پشت بام. ترق ترق (1) پشت بام را خراب مى كنند. و از بخارى آب مى ريزند [به] زمين. صدا مى آيد. يك طرف موزيكانچى ها دم در موزيكان پرروزى مى زنند، كه گوش آدم مى رود. يك طرف غلام بچه ها عقب گربه ها مى روند، كه بگيرند، ببرند، قايم بكنند.

يك طرف فرش كشى و اسباب كشى از تالار براى من مى كنند، كه بياورند به همان اطاق كوچك سياه كه شب را لابدا آنجا منزل بكنم. يك طرف كشيكچى باشى، يحيى خان، ديگرى، ديگرى، عرايض مى فرستند. خواجه ها مى آورند مى برند. يك طرف خواجه ها داد و فرياد مى زنند.

من هم از بس داد زده ام صدايم گرفت [433] يكطرف خانه شاگردان، اسباب چاى (2) [و] كرسى و اسباب مى آورند. مى برند، [و] داد مى زنند. يك محشرى بود. بالاخره دو ساعت، سه ساعت از شب رفته. هركس آرامى گرفتند. و از صدا افتادند. به يك طورى جابجا شدند.

من هم در همان اطاق كوچك خوابيدم. الى صبح چنان سرد بود اين اطاق كه حساب نداشت.

خوابم نبرد، از سرما. دو پنجره هم داشت اطاق. الحمد الله [به] خير گذشت.

همچه گفتند [كه] ميرزا حسنعلى خان، منشى باشى قديم در تهران مرده است.

روز جمعه پنجم [شهر ذيقعده]

بايد رفت به، ولاسجرد، كه خاك تويسركان (3) است دو فرسنگ و نيم راه است. صبح سوار شده رفتيم. قدرى راه كه رفتيم، در صحرا سوار كالسكه شدم. سارى اصلان مرخص شد. [كه] دو شبى در كنگاور بماند. عماد الدوله و فرهاد ميرزا،

ص: 200


1- . اصل: طرق طرق
2- . اصل: چائى
3- . اصل: توى سركان

همراه هستند. خلاصه رانديم، ميل، به طرف دست راست، مابين شمال و مشرق، رسيديم، به رودخانه خرم رود، كه از كوه الوند مى آيد. و از تويسركان و اين كنار رودخانه خرم رود، دهات زيادى، مال حاجى مراد خان ياور فوج ملايرى، است. اين دهات حاجى مراد خان اين جا پيدا نبود. خيلى بالاتر است. در اين جا اين رودخانه از ما بين ده (كوچه) (1) كه مال خدابنده افشار است، و ده طاهرآباد [و] حسين آباد خالصه، كه جزء كنگاور است، مى گذرد.

كوچه، دست راست است. دو، ده خالصه [هم] دست چپ. پلى هم روى اين رودخانه، تازه ساخته اند. پلى محكم است. چهار چشمه دارد. حاجى جواد تاجر اصفهانى ساخته است.

دست راست به ناهار افتاديم. ده ديگرى بود، در دست راست، اسمش كودى بود (2). جزء كنگاور است. ناهار خورديم. بعد سوار كالسكه شده، باز رانديم، رو به شمال. هوا صاف و آفتاب خوبى بود. گرم بود. رسيديم نزديكى منزل. ده ولاسجرد، بسيار آباد و خوب است.

خانوار زيادى داشت. دست چپ بود. باغاتش كم است. در نزديك دامنه كوهى، مثل تپه ماهور بزرگ، بالاتر از ده، اردو افتاده بود. پنج ساعت به غروب مانده، وارد منزل شديم.

چادر سراپرده جمع قشنگى بودند. قدرى شعر شيخ منتخب كرديم. نوشتجات (3) وزير خارجه، ميرزا محمد رئيس وزارت خارجه، نوشتجات كرمان و ... ملاحظه شد. يحيى خان بود.

احكام نوشت. نزديك غروب، در گودال جلو چادر، هيزم آوردند. روشن كردند. در وقت قرق زن ها دود زيادى مى كرد بسيار از دود اذيت كشيديم. اعتضاد السلطنه از تويسركان آمده بود.

يعنى شب آمده است، به اردو. شب بعد از شام مردانه شد، پيشخدمت ها آمدند.

ميرزا على خان، آقا على، عكاس باشى، على رضا خان، محمد على خان، سياچى، آقا وجيه، يحيى خان، موچول خان، بودند. حاجى ميرزا على مقدس، هم بود. گفتم:

حاجى بيا بنشين. من روزنامه فرنگى مى خوانم. يحيى خان ترجمه مى كند. گوش كن.

آمد نشست. رفت زير كرسى. لحاف را هم كشيد روى بينى خود. به عبارت تركى گفت: به به عجب شد. خيلى سردم بود. خسته هم بودم. اگر اذن هم نمى دادند، مى خواستم بنشينم.

ص: 201


1- . (كوچه) در اين جا نام دهى است.
2- . در متن اصلى، بالاى سطر اضافه شده است (كودين است).
3- . اصل: نوشته جات

بچه ها (1) آتش بياوريد. [434] كرسى را بهم بزنيد. مى گفت: من چرا بايد زير كرسى ننشينم.

بخصوص از اين طرف، پائين كرسى، جاى رذل (2) است. هركس اين سمت كرسى بنشيند.

جاى رذلى است. موچول خان، يحيى خان، من [و] ساير [ين] از خنده مرديم، مى گفت:

چرا مى خنديد. مگر بد است. من زير كرسى بنشينم. چه عيب دارد. من رفيق شاه هستم.

من لله (3) باشى هستم. من مثل گيس سفيد هستم. در بچگى (4) شاه فلان جا را مى شستم.

چرا ننشينم. زير كرسى. خلاصه اين قدر نامربوط گفت، كه از خنده مرديم. بعد رفت. ما هم قدرى با ميرزا على خان و ... شعر منتخب كرده، بعد خوابيديم.lakeri

محقق امروز آمده بود. در ولاسجرد خوانين تكلو مى نشينند. اين طايقه در قديم، در عهد سلاطين صفويه، امراء و خوانين و سرداران معتبر داشته اند. حالا ندارند.

روز شنبه [ششم ذيقعده]

بايد رفت به (فرسفج) كه ملكى ميرزا شفيع مستوفى مرحوم، است. اما حالا پيش حاجى مراد خان ياور و اولادش، گرو گذاشته اند. سه فرسنگ سبك راه بود. صبح سوار شده رانديم، به كالسكه عماد الدوله باز همراه است. از نصف راه مرخص شد. رفت. يعنى بعد از ناهار، با ملك نياز خان، و محمد حسن خان كلهر. و ...

اعتضاد السلطنه، با كلاه پوست منحوسى، و عينك آمد. خيلى صحبت شد از تهران و ...

هيجدهم رمضان، از تهران درآمده است. در همدان و اينجاها بوده است. خيلى صحبت شد.

سليم لال هم، پيدا شد. فرهاد ميرزا، هم الى اين منزل بازآمد. خلاصه رانديم. راه خوبى بود. طرفين راه كوه و دره و تپه است. الى ده باقرآباد وقف، كه دست خسرو ميرزا است. قدرى سربالا است. اما معلوم نيست. سربالائى گردنه مانند مى شود. آنوقت سرازيرى است.

اما كم، باز معلوم نمى شود. مى رود الى منزل. كه از دست چپ پيداست. به مسافت دو فرسنگ است. كه قصبه (توى) و (سركان) و دهات متعلق به آن همه، در دامنه، و دره هاى الوند، پيدا بودند. الى دامنه الوند، جلگه و صحراست. اما جلگه و صحرا را، كوه از اطراف احاطه

ص: 202


1- . اصل: بچها
2- . اصل: رزل
3- . اصل: له له
4- . اصل: بچه گى

دارد. بايد در بهار و تابستان بسيار، مملكت خوش هواى بانزهتى باشد. خلاصه جمعيت زيادى از دهات و تويسركان به تماشا آمده بودند. با كالسكه الى نزديك ده فرسفج، رفتيم.

سرازيرى بود. سوار اسب شدم. اسب كوچك جلف بدتركيب لاغرى، ابراهيم خان آورد.

سوار شدم. قدرى كه رفتم، لابدا پياده شده، سوار اسب ديگر شدم. از ميان ده رفتيم.

كاروانسراى خوبى در كنار ده، در بالا بود، شاه عباسى است. چون اين ده [435] سر راه زوّار است، كه از عراق (1) به عتبات عاليات مى روند. ده آبادى است. عمارات خوب دارد.

رودخانه از جلو ده مى رود. پلى هم دارد. رفتم منزل، درخت تبريزى زياد، و باغات دارد.

رفتيم، چادر. سه ساعت به غروب مانده رسيديم. ميرزا على خان، عرفانچى و ... بودند.

عرفانچى روزنامه خواند. ديشب نوبه (2) كرده است. سياچى زره [و] كلاهخود [و] ساعدبند [و] زلق و ... آورده بود. شخصى در كردستان ساخته است. زره [و] كلاهخود را به غلام على خان، پوشانده، رفتيم، اندرون قرق كردند. غلام بچه ها قرق مى كردند. غلام على خان رفت.

الى دم در اندرون. باز برگرداندم. اين دفعه از خجالت دويد. زن ها خنديدند. فرياد زيادى شد.

غلام على خان زمين خورد. كلاهخود افتاد. بعد باز زمين خورد. زلق افتاد زمين. خيلى خنده شد. بعد عصرش زن ها آمدند. موزيكان خوبى زدند. دهات دست چپ و راست امروز از ولاسجرد الى اين منزل از اين قرار است. دست راست. قلعه نو [متعلق به] معين الدوله، لا ميان، ايضا مينجان، ايضا كليان، برفيان، ايضا كارخانه ميرزا معين منشى، چاشته، حوزه سيم، و ... و ... و ... دست چپ، گنجوران [متعلق به] خوانين تكلو، قشلاق سنگ سفيد، [متعلق به] ميرزا شفيع مرحوم، قلى لاله عليا، سفيد، مبارك آباد، [متعلق به] سليم ميرزا، موشلوق [متعلق به] حاجى سعد الدوله، از بغداد تلگراف كرده بودند، كه بين كاظمين و بغداد هشتاد نفر عرب را كشته است. خلاصه، بعد خوابيديم. يعنى بعد از شام مردانه شد پيشخدمتها آمدند. عرفانچى روزنامه خواند. شب خوابيديم.ferengi

روز يكشنبه هفتم [ذيقعده]

در اين منزل اطراق شد. صبح برخاستم، هوا ابر بود.

اما ملايم بود. ناهار را منزل خورده، با وجود ابر و سردى هوا، سوار شديم. رو به طرف تويسركان

ص: 203


1- . مقصود اراك و استان مركزى امروزى است.
2- . تب نوبه، همان تب مالاريا است. تبى كه هر سه روز يك بار عارض شود.

از فرسفج، به اينجا دو فرسنگ و نيم راه است. كالسكه هم نمى رفت. سواره مى رفتيم.

حسام السلطنه، فرهاد ميرزا معتمد الدوله، اعتضاد السلطنه، مجد الدوله، تيمور ميرزا، بودند.

صحبت كنان مى رفتيم. در كنار رودخانه [اى] كه از الوند به فرسفج مى آيد، حقار كبود و سفيد بود. تيمور ميرزا چند دست بالابان، و چرخ انداخت. بردند هوا، بسيار خوب گرفتند.

زياد تماشا دارد. رانديم از قريه فريازان، كه حاجى سعد الدوله در اينجا سهم دارد.

رد شده در محاذى باغ ميرزا شفيع مستوفى مرحوم، در صحرا افتاديم. آفتاب گردان زدند.

دوربين سه پايه بزرگ آورده، دهات و شهر توى و ... [سركان] را تماشا كردم. بسيار ميل داشتم، بروم، همه جا را بگردم. اما دور بود و سرد. كالسكه هم نمى رفت. مراجعت منزل اشكالى بهم ميرساند. خلاصه با دوربين تماشا كردم. بسيار جلگه آباد پرحاصلى است. در بهار و تابستان گويا بهترين ييلاقات و گردشگاه ها باشد. [436] اطراف كوه است. به سمت شمال كوه الوند است. رودخانه هاى زيادى از الوند، به دهات اينجا و اين جلگه جارى است. باغات زياد دارد. ميوه هاى، خوب عمل مى آيد. بخصوص سيب سرخ اينجا، مشهور است، به خوبى. و آلوچه، توت سفيد و ساير ميوه هاى ييلاقى بسيار خوب، عمل مى آيد.

حاصل گندم، جو و ... آبى و ديمى زياد است. هميشه غله در اين ولايت ارزان بوده است. به علت خشكسالى پارسال تا حالا با وجود بارندگى هاى به موقع، باز گندم خروارى هفت تومان است.

اول شهر (توى)، را ملاحظه كردم. در دامنه كوه الوند افتاده است. طول شهر بيشتر از عرض [آن] است. يعنى طولانى است. خانه هاى خوب داشت، بازار و كاروانسراهاى معتبر خوب، دارد. در آخر شهر قلعه [اى] بود. در تويش عمارات داشت. سابق مجلس شاهزادگان كه خسرو ميرزا، جهانگير ميرزا، مصطفى قلى ميرزا، احمد ميرزا [باشند]، بوده است. در اول دولت ما، كه شاهزادگان را مرخص فرموديم. باز هم همين قلعه محل سكناى اولاد و عيال آن ها است. اطراف شهر هم مزارع و باغات زيادى دارد.

از (توى) كه مى گذرد، قريه آرتيمان، در بغله كوه افتاده است. خانه هاى اين قريه به طول افتاده است. اما مرتبه به مرتبه روى هم ساخته اند. خانه هاى بسيار عالى قشنگ و به اين تركيب كه روى هم افتاده است، بسيار باصفا و خوش منظر است. و اطرافش كلا باغات است.

ص: 204

از آنجا مى گذرد [و] به قريه سركان، مى رود. كه در درّه [اى] از دره هاى الوند واقع است.

(مقبره ابو الحسن، كه از صحابه حضرت پيغمبر است. در سركان است. چنارهاى بزرگ دارد.

دراويش زياد، تابستان به آنجا مى روند.) (1) درّه [اى] بسيار وسيع به نظر آمد. مملو از درخت و باغات و خانوار. سركان هم توى دره را پر كرده بود. اطراف و دورها مملو از دهات و باغات بود، كه دوربين درست تشخيص نمى داد. و هوا هم تاريك و مه بود. ده قلعه شيخ، و رودآور و ... و ... در جلو پيدا بود. و قلعه جعفر بيگ، كه از دهات ميرزا شفيع مرحوم است.

رودآور در قديم شهر بوده است. كه حال هم آثار خرابه هاى او هست. تپه [اى] در صحرا پيدا بود. در همان نواحى رودآور، از پشت تپه، سر برجى پيدا بود. مثل برج طغرل شهر رى، به همان تركيب خياره دارد، بنائى شده بود، از اهالى و معتبرين توى، سركان استماع شد، كه شب ها در دامنه كوه نزديك شهر، (توى) روشنائى پيدا مى شود. كه الى صبح به همان تركيب بدون كم و زياد برقرار است. هر قدر دورتر بروند روشن تر به نظر مى آيد. هرچه نزديك تر بروند مفقود و معدوم مى شود. خود شاهزاده اعتضاد السلطنه [437] هم عرض كرد در همين چند شب خود تجربه كردم و ديدم. اما مى گفت بايد از شهر خارج شد، و ديد. يعنى توى شهر پيدا نيست. بعضى مردم مى گويند، از چراغ هاى شهر است، اين شعله.

اما شاهزاده مى گفت من به دقت ديدم. از چراغ نيست. از كوه و زمين است. حتى مى گفت با دوربين دو چشم ديدم. دود هم درمى آمد. خلاصه نماز كردم. چاى خوردم.

بعد سوار شديم. باز رفتم. كنار رودخانه، باد تند سردى، بسيار شديد از پيش رو، مى وزيد.

بسيار اذيت كرد. تيمور ميرزا باز يك حقار بدبختى، را پيدا كرد. بالابان را انداخت. حقار بلند شد. به دور گردن بالابان هم، دور مى كرد. در اين بين حقار، يك ماهى كه خورده بود، از دهنش انداخت بيرون كه خودش [را] سبك بكند، و بلند بشود. كه بالابان ها بالاى سر او را گرفته، لگدى زد، از بالا آورد پائين. خلاصه خيلى سرد بود. قدرى به درشكه نشستم.

باد از جلو بود فايده اى نكرد دوباره سوار شده دوان دوان آمديم منزل باد بدى مى آمد. تجيرها را خواباند شب بعد از شام مردانه شد. پيشخدمتها آمدند. عرفانچى روزنامه خواند.

بعد خوابيديم ... امروز چرتى ها، در (توى)، مهمان سليم لال بودند. از همان آفتاب گردان

ص: 205


1- . قسمت داخل پرانتز در متن اصلى بالاى سطر نوشته شده است.

رفتند. سليم لال امروز اسامى دهات را مى گفت چاخانچى گرى مى كرد. تفصيل كوه (خان كورمز) يعنى وجه تسميه او را سليم لال به اين طور مى گفت: كه در قديم يك نفر خان ترك با زنش، و يك نفر نوكرش بالاى اين كوه به گردش رفته بودند. خان در طرفى نشسته بود.

نوكر، زن خان را برد، پشت سنگى به دم كار گرفت. زن مى گفت به نوكر، خان كر.

نوكر مى گفت: خان كرمز آسوده باش. از آن وقت اسم كوه خان كورمز شد.

روز دوشنبه هشتم [شهر ذيقعده]

بايد رفت به جميل آباد، ملكى محمد حسين خان ملايرى است. دو فرسنگ و نيم راه است. صبح برخاستم، برف زيادى مى آمد. مردانه رفتيم حمام. رخت پوشيده آمديم. سوار كالسكه شديم، رانديم. راه كالسكه خوبى بود.

الى يك فرسنگ و نيم دره ماهور بود. ماهورها نزديك راه بودند. به ناهار افتاديم.

دست چپ راه، كنار راه، گاهى باز برف مى آمد. معتمد الدوله مرخص شد. رفت كردستان.

بعد از ناهار باز سوار كالسكه شده، رانديم. اين دره ماهور، يك سربالائى كوچكى شد.

بعد سرازيرى شد. قدرى صحرا وسعت به هم رساند. اما باز اطراف كوه بود. كوه هاى طرف دست راست بزرگتر، و بعضى كوه هاى سنگى داشت. منزل پيدا بود. خلاصه رانديم. پنج به غروب مانده وارد منزل شديم.

دهاتى كه در دست راست و چپ امروز بود، از اين قرار است دست راست (حاجى تو)، ملك ميرزا محمد رضا، يعقوب شاه، ملك حاجى هادى، زاغه، [ملك] نامدار خان زند.

بوستان در، درواز، ملك امير خان، احمدآباد [ملك] اسمعيل ميرزا، برجى ميان راه ساخته بودند، براى زوار. برج مربعى بود. بلند. زيرش آب انبار بالايش هم مسكون است. [438] دست چپ، ميان ده، ملك محمد حسن خان قاجار، بابا كمال به اشتراك خالصه و محمد حسين خان، سياه درّه [ملك] رشيد خان، سرخه ده، ايضا. باد زيادى منزل مى آمد.

شب هم آمد. بسيار بد. اغلب مردم در توى ده مى افتند (1) [باد] سراپرده اندرون و ... را خواباند چادر زعفران باجى را هم باد انداخته بود. شب بعد از شام مردانه شد. به جز عرفانچى و پسر ... (1) و الى هيچ كس ديگر نبود. عرفانچى، قدرى روزنامه خواند. باد الى صبح آمد. شهريار جاده ها متن 205 روز دوشنبه هشتم[شهر ذيقعده]

ص: 206


1- . يك كلمه ناخوانا

خوابيديم. كوچك Chirasi

روز سه شنبه نهم [شهر ذيقعده]

بايد رفت به حسين آباد. دو فرسنگ راه بود.

ملك قاسم خان ساخلو نايب آجودان و ساير شاملوهاست. صبح برخاستم هوا ابر [بود]. و برف هم مى آمد. سرد بود. رخت پوشيده، رفتيم، سوار كالسكه شدم. عباى ماهوت زير سنجاب [را] كه تازه دوخته ايم پوشيده، رفتيم، توى كالسكه. برف هم مى باريد. خانلر خان آمد.

مرخص شد، رفت، اسدآباد با مشير الدوله، بعضى فرمايشات شد. باد هم مى آمد. با برف باد و مه بود. خلاصه پيشخدمت ها، تيمور ميرزا، سايرين، تركيب هاى غريبى، سر و روى خودشان را پيچيده بودند، تماشا داشت، [و] خنده داشت. الى يك فرسنگ، كه رانديم. راه، طرفينش دره، ماهور، كوه، نزديك بود. راه كالسكه خوبى بود. بعد به بلندى رسيديم.

سرازير مى شد به جلگه حسن آباد. جلگه خوب بود. كالسكه هم مى رفت. با كالسكه پائين رفتيم. تپه در جلو توى صحرا بود. به امين السلطان، حكم شد، برود بالاى آن، آفتاب گردان بزند، ناهار بياندازند. رفتم بالا. باد شديد سردى مى آمد. به زحمت ناهار خورديم. از گردنه كه پائين آمديم، دامنه كوه دست راست ده پير غيب بود.

ملكى خسرو ميرزا، زير تپه توى صحرا آبادى و باغى بود تازه ساز، مشهور به عباس آباد مال آقا خان تفنگدار، است. در دست چپ هم دهى بود. سيد شهاب، آن هم ملكى آقا خان تفنگدار، است. عرفانچى روزنامه خواند. يحيى خان. حاجى ميرزا على، و ... بودند.

بعد از ناهار، از تپه پياده رفتم، پائين. سوار كالسكه شدم. باز برف مى آمد. باد و مه، گاهى بازمى شد. اما متصل برف بود. و ابر و باد، پنج به غروب مانده، وارد منزل، كه حسين آباد است، شديم. چادر زده بودند، رفتيم، آلاچيق، زير كرسى. صاحب ديوان از اصفهان آمده بود. اما من نديدم. الى غروب برف، باد [و] ابر بود خلاصه، شب بعد از شام مردانه شد.

پيشخدمت ها آمدند. بعد خوابيديم ...enis ]934[

روز چهارشنبه دهم [شهر ذيقعده]

امروز بايد به دولت آباد ملاير، برويم.

چهار فرسنگ سبك راه است. صبح از خواب برخاسته.، هوا ابر و سرد بود. باد بسيار سردى مى آمد. رخت پوشيده، رفتم، سوار كالسكه شديم. با مشير الدوله صحبت كنان رفتم. از امور عرايض ديوانخانه، و مردم عرض مى كرد. صارم الدوله را خواستم. مامور به حكومت لرستان

ص: 207

شد. صاحب ديوان آمد. از تفصيل اصفهان عرض مى كرد. از تنگى آذوقه آنجا و گرانى شديدى كه رو داده بود. بسيار متاثر شدم. قرار شد در منزل، مجلس بشود. فكرى براى تا سر خرمن سال نو آن جا بشود، كه جنس از ولايات ديگر به آن جا برسانند.

بعد رانديم. هوا بسيار سرد شد. باد و مه مى آمد. برف هم مى آمد. راه كالسكه خوب بود.

اطراف دره ماهور بود. گاهى هم وسعت پيدا مى كرد. قدرى كه راه رفتم، چپ به درّه رفته به ناهار افتاديم. اما از زور باد سردى، كه مى آمد، از كالسكه پائين نيامدم. آتش كردند اما تاثيرى نداشت، از سرما، حاجى ميرزا على، عرفانچى، محقق، سياچى، مياچى، با چرتى ها و ...

بودند. ناهار را به زحمت تمام توى كالسكه خورديم. ميرزا على خان هم بود. بعد از ناهار، رانديم. قدرى سربالا رفته، سرازيرى شد. از دم ده، كركان، خالصه، و بعد از ده مهرآباد خالصه، كه هردو خيلى معتبر و آباد و پرجمعيت [و] پرباغ بودند، گذشتم. زن هاى خوشگل زيادى داشت. از دولت آباد، مستقيلين زيادى، از هرجور، از شاهزاده و ... و ... مى آمدند.

سواره باجلان را خواسته بودم آمدند.

از علماى بروجرد، مثل ميرزا هبت الله، پسر ميرزا محمود آقا، محمد واحد العين، برادرزاده ميرزا محمود، ميرزا فخر الدين، و ... بعد علماى ملاير آمدند. سالار پسر شيخ الملك، آمد با اولاد امجاد، يك اسبى هم پيشكش آورده بود كرند. يك چشمش زاغ بود. در ده گنبد، مى نشيند. ده گنبد دست راست در جلگه بود. ده معتبرى است خلاصه رسيديم به جمعيت مستقبلين شهرى بسيار رعيت معتبرى داشته. فوج ملاير [و] تويسركان كه سپرده عسكر خان زند، است، ايستاده بودند. بسيار جوانهاى خوبى بودند. بعد با كالسكه الى دم منزل، كه باغ عيسى خان بيگلربيگى مرحوم، است. حالا كاظم پسر آن مرحوم اين جا مى نشيند.

املاك و تيول دارند. در اين ملاير است. جوان خوبى است. قابل نوكرى است. منزل باغى است، كه عمارتى در وسط دارد. براى حرم چادر زده اند. منزل ما، در اطاق كوچكى بود.

سفيدكارى سقف تخته [اى] بخارى داشت. آتش بخارى خيلى مى چسبيد. برف كمى مى آمد.

وقتى كه سفر سلطانيه دوم مى رفتيم، دوازده سال قبل باز در همين مكان، منزل كرده بودم.

شكر بارى تعالى را به جا آوردم. خلاصه شب بعد از شام خوابيديم.nauchafrin ببرى خان، چيتى برزگه مست شده اند. در كمال شدت. دهات دست راست و چپ از اين قرار است:

ص: 208

دست راست: زيرابه، ملك اولاد حاجى سيد اسد الله ... (1) تكل آباد خالصه [است]، گلدسته، خالصه، خليل آباد، قلعه آقا بيگ حاجى آباد، دست چپ: جوكار، [ملك] حاجى محمد باقر خان، قوش بلاغ، [ملك] اولاد جهانگير ميرزا، حسن آباد، رعيتى است.

تاجر بيگ و مبارك آباد، [ملك] اولاد جهانگير ميرزا، پريشان، كه در دامنه كوه واقع است، ده خوبى است، [ملك] اولاد حاجى جعفر خان معمار مرحوم، و حاجى صائب تاجر ملايرى و متفرقه، [440] دولت آباد هم خالصه ديوان است. بازار و دكاكين و ... دارد.

روز پنجشنبه يازدهم [شهر ذيقعده]

در اين منزل اطراق شد. صبح برخاستم.

برف شديدى الحمد الله تعالى مى آمد. زمين همه سفيد شده بود. الى غروب باريد. گاهى تند، گاهى كم. از اطاق به بيرون نرفتيم. بعد از ناهار مشير الدوله، يحيى خان و ... آمدند. بعضى فرمايشات بود. حكم شد. بعد پيشخدمت ها بودند. عكاس باشى و عرفانچى، محقق بودند حاجى رحيم خان صندوقدار هم ايستاده بود من چيز مى نوشتم يكبار عرفانچى و عكاس باشى، خنده پرزورى كردند. بلند شدم، گفتم چه خبر است؟ هى مى گفتند محقق، و اشاره به طرف او مى كردند. حاجى رحيم خان توسط (2) خرقه [اى] براى خسرو ميرزا مى كرد. رفت بيرون.

بعد معلوم شد محقق، به پشت حاجى رحيم خان نگاه مى كرده است. خلاصه الى غروب به صحبت و ... گذشت. قدرى دل تنگ بودم و كسل خيالى. از آن جهت شام را بيرون، مردانه خورديم. عكاس باشى، يحيى خان، محمد على خان، موچول خان، محقق، عرفانچى، چرتى كوچك، بودند. عرفانچى روزنامه خواند. بعد شب را به كسالت خوابيدم.

روز جمعه دوازدهم (ذيقعده)

بايد رفت، به پرى خالصه. كه آخر خاك ملاير است، و اول خاك عراق است. چهار فرسنگ راه است. صبح برخاسته باز برف مى آمد. اما هوا بعد، باز شد. آفتاب خوبى شد. قبل از سوارى، ميرزا فخر الدين بروجردى، و امام جمعه، و ساير علماى ملاير را ديدم. بعد سوار اسب شده، قدرى رفتم. بعد سوار كالسكه شده، رانديم، رو به مشرق. زمين كوه ها همه سفيد بودند، از برف. دست چپ نزديك قصبه دولت آباد، كوه هاى سخت سنگى بلند بود و درّه بود، رو به شمال. از اين دره راه است،

ص: 209


1- . يك كلمه ناخوانا
2- . توسط كردن: واسطه شدن، شفيع شدن

جاده متعارفى كه مى رود، به ده ازنا، و خالصه ملاير [و] از آن جا، به ديزآباد، و سارو، و سياوشان عراق، كه راه قافله است. قدرى راه رفتيم. به ده جوراب خالصه رسيديم، دست چپ بالاى ده، به ناهار افتاديم. پيشخدمت ها هم بودند. كوه دست چپ كه ذكر شد كه راه درّه اش به (ازناو) و ... مى رود در مقابل همين ده جوراب دره و دربند ديگرى بهم مى رساند رو به شمال، كه مى رود به ده ازنوله، اربابى، پروز ايضا جوزان قليچ خان مرحوم. [441] توسكن (1) عليا و سفلاى خالصه، مانيزان، اربابى. قجرآب، كمرآب، اين كوه را گرم كوه مى گويند. كه از دولت آباد، كشيده الى بالاى جوراب. اطرافش سنگ هاى سخت است.

اما از پشت سر مى گويند راه دارد. كه بالاى اين كوه مى روند. و بالايش مسطح است. در بهار، خيلى پرگل و گياه و باصفاست. شيخ الملك، حاكم سابق ملاير، در عهد خاقان مغفور، سالى يك بار با عيال خودش، بالاى اين كوه مى رفته است. چند شب مى مانده است [و] عيش مى كرده است. لاله سرنگون زيادى در بهار، مى گويند دارد. مغاره [اى] در اين كوه هست، كه هر قدر ميانش مى روند، به آخرش نمى رسند. با چراغ بايد بروند. از اين مغاره آبى مى چكد، مثل قند روسى، متحجر مى شود. و طعم تلخى دارد. شوخيتا توى چاى ريخته به مردم مى دهند. بلكه خود شخص برداشته توى چاى (2) مى ريزد. بعد از خوردن مى فهمد، قند نيست.

خلاصه، بعد از ناهار سوار كالسكه شده، از توى ده جوراب رانديم. بنه و ... راه را گرفته بود.

راه هم تنگ بود. كالسكه به زحمت رفت. ميان ده، تپه بلندى است روى آن تپه قديم قلعه بوده است. بسيار محكم، اما خراب كرده اند. حالا به جز ديوار خرابه در روى تپه، چيزى نيست. زن هاى خوشگل بسيار، در اين ده هست. باغات خوب دارد. از اين جا گذشته، همه جا دست راست كوهاى نرم بلند است. به فاصله نيم فرسنگ، پشت اين كوه ها به محال و خاك بروجرد منتهى مى شود.

راهى كه متداول است، به بروجرد مى رود. از دولت آباد مى رود. ثامن (3) خاك ملاير،

ص: 210


1- . نسخه چاپى: توشكن
2- . اصل: چائى
3- . نسخه چاپى: سامان

از آنجا از دره كرك (1) گذشته، به بروجرد مى رسد. دست چپ همه جا همان كوه سخت سنگى است. از دولت آباد بالاتر، ابتدا شد. در اين جاها به كوه لشكردر، معروف است.

الى تنگه توره، كه جزء محال كزاز، است بعدا از اين دهنه، كه فاصله مى شود. اين كوه لشكردر، كوه ديگر به همين تركيب سنگى، و بلند و سخت، رو به مشرق مى رود.

معروف به كوه (راست بند) است خلاصه. فاصله اين دو كوه همه جا نيم فرسنگ بيشتر و كمتر است.

دهاتى در دست راست و چپ، امروز ديده شد. از اين قرار است، دست راست:

اول ناميله، خرم آباد، [ملكى] حاجى خاله، داويجان خالصه، در بالاى داويجان قشلاق بوركى، ملك سالار [است] بعد جوراب بود، كه ذكر شد. بعد از آن بيجن آباد، قلعه خليفه، مرويل، ميشن خالصه، كمازان خالصه، اين دهات در كنار رودخانه افتاده است.

بعد گوشه [ملكى] آقا خان تفنگدار، بعد قلعه خان [ملكى] قاسم خان شاملو. (گنجه در) (نهندز) (كساوند) خالصه [442] بعد (زنگنه سفلى) خالصه كه كنار رودخانه بود. بعد زنگنه عليا، كه كنار جاده (2) بود. خالصه بود، ده بسيار معتبرى بود. بعد (پرى در) بعد پرى خالصه كه منزل بود. دست چپ، بعد از وضع (ناوله) و ... كه نوشتيم، ديگر آبادى ندارد. مگر در دامنه كوه (لشكردر) محاذى زنگنه سفلى ده است، موسوم به قپان، وريها، و گلپرآباد، املاك قليچ خان مرحوم. در زنگنه عليا ميرزا سيد احمد وزير عراق پسر ميرزا موسى مرحوم وزير تهران، با على نقى خان صمصام الملك، سرتيپ فوج كزار آمده بودند. ملاحظه شد [ند] قدرى فرمايش شد. بعد رسيديم [به] منزل. در چادر سرد بود. كرسى و آتش درست شد. شب بعد از شام مردانه شد. عرفانچى روزنامه خواند. بعد خوابيديم.uchi

روز شنبه سيزدهم [شهر ذيقعده]

امروز بايد رفت به فرّوحصار (3) خالصه، كه جزء عراق و بلوك كزار است پنج فرسنگ راه بود. صبح سر حمام بودم. كاغذى عرفانچى به امين السلطان نوشته بود، آوردند، ديدم. نوشته بود، زنم به حالت بدى ناخوش است.

ص: 211


1- . نسخه چاپى: كركر
2- . اصل: جعده
3- . نسخه چاپى: فره حصار

مرخص بكنند، دو شب در پرى بمانم، اذن دادم. بيچاره عرفانچى به معركه افتاده است. خلاصه رخت پوشيده آمديم، بيرون. سوار كالسكه شده، رانديم. هوا صاف، آفتاب و ابر بود. سرد هم بود. يحيى خان ساير وزرا شاهزادگان و ... امروز به ده گر جائى [كه] ملكى قاسم خان است، رفته اند. براى اجلاس تحقيق فقره كسر خالصه و ...

چون شاهزاده اعتضاد، ديشب در آن ده بوده است. خلاصه رانديم، راه كالسكه بد نبود.

اما گل زيادى، امروز بود. جميع مالها [ى] مردم [و] كالسكه ها و ... همه گل شده بودند. برف امروز در كوه ها و زمين، بيشتر از ملاير بود. طرفين راه به فاصله دو ميدان اسب، بيشتر [به] كوه منتهى مى شد. كوه دست چپ، همان كوه (لشكر در) است. مال زيادى امروز زمين مى خورد، به گل فرو مى رفت. دست چپ جاده (1) به ناهار افتاديم. برف ها را باد، زده به گودال ها ريخته بود. اسب غرق مى شد. به زحمت رفتيم به ناهارگاه. بعد از ناهار سوار كالسكه شديم. در سر ناهار ناصر قلى خان، حاجى ميرزا على مقدس را بلند مى كرد، راه مى برد، پهلوان خر، شده بود. [443] خلاصه رانديم، تا رسيديم، به در بند و دهنه توره، از آنجا رو، به شمال رانديم. دست چپ در دامنه كوه درخت و آبادى [و] عمارتى بود، مسمى به (صادق على) مال على نقى خان سرتيپ، است. ده نيست باغ و عمارتى است. خلاصه رودخانه داخل اين دربند مى شد و به توره و پايين مى رفت. نزديك ده توره فوج كزار ايستاده بود ميرزا سيد احمد گفت: كالسكه نمى رود. پلى است در جلو مانع است. اما راه كالسكه را از بالاى ده ساخته بودند. خلاصه سوار اسب شدم. از توى ده رفتم. اين ده توره، است.

ملكى على نقى خان كزارى. ده معتبرى است. كوچه يخ داشت. راه بدى بود. بسيار بااحتياط رفتيم. از پل بسيار بسيار بدى [كه] سنگ هاى رويش خراب، [و] درّه [و] تپه شده بود، رد شده. همه جا از راه بد، بيراهه، يخ دار، برف دارد رفتيم. تا به راه كالسكه افتاديم. از بالاى ده (حقار) خواستم بروم كه به توى ده نيفتيم، آخر راه بود، لابد (2) باز توى ده افتاديم. اسب على رضا خان لغزيد، كون نشست دو سه مرتبه خان را جنباند. كم ماند [ه بود] زمين بزند.

بلند شد. خلاصه از توى ده با راه بسيار بد، آمديم، الى منزل. زمين هم گل [و] تر [بود]. حرم

ص: 212


1- . اصل: جعده
2- . لابد: ناچار

هم به صعوبت آمدند. دهاتى كه امروز در طرفين راه بود از اين قرار است: دست راست: سپردر، قلعه نو، گنداب، بيغش، خالصه [است] چشمه على محمد، كه آخر خاك ملاير است. و گردنه كوچكى دارد، كه آن طرف گردنه خاك عراق است.، كزار، در خاك عراق [است]. جلاير، قره بنياد، گل زرد، كلّه، حرّان دست چپ: خاك ملاير كرجائى، قاسم آباد قوش تپه، ده چانه در خاك عراق، خرخب، زيرآباد، سنگ سفيد، شب بعد از شام مردانه شد پيشخدمت ها آمدند قدرى صحبت شد بعد خوابيديم.Esfehani ,Gland

روز يكشنبه چهاردهم [شهر ذيقعده]

بايد (نمك كور) برويم. كه ملك مستوفى الممالك است. سه فرسنگ راه است. صبح كه برخاستم برف شديدى مى آمد.

يعنى از ديشب مى باريده است. زمين هم سفيد بود. رخت پوشيده، سوار اسب شديم. چون راه بنه و يخ هم بود. سواره از صحرائى رانديم، با اعتضاد السلطنه، حسام السلطنه، شهاب الملك، مشير الدوله، صحبت مى كرديم. خيلى از صحرا رانديم [444] برف زيادى داشت. به زحمت مى رفتيم. تا رسيديم به رودخانه [اى] كه از طرف بالا، يعنى روبروى مامى آمد [و] به عقب مى رفت. از رودخانه گذشتيم. خواستيم باز صحرائى بشويم. نهر عميقى (1) كه از همين، رودخانه سوا شده بود. مانع از عبور شد. عقب سر ما پلى بود، بزرگ. كه روى اين رودخانه بود. لابدا بايد دوباره از رودخانه بگذريم، برويم، از پل برويم. برگشتيم از رودخانه گذشتيم. خيلى معطل شديم، تا بنه و مردم را پس و پيش كردند. راهى باز شد. رفتيم.

از پل گذشتيم. آن طرف خيلى شلوغ (2) [بود] سوار كالسكه شده، قدرى كه رانديم، در كنار دست چپ به ناهار افتاديم. بعد از ناهار سوار كالسكه شده رانديم. طرفين راه كوه است، بلند.

اما به فاصله نيم فرسنگ، بيشتر [يا] كمتر، راه كالسكه خوب بود. دست چپ و راست، ده و آبادى زياد بود. سه ده در دست راست بود. (مهاجران) مى گفتند. خلاصه رانديم برف گاهى مى آمد، گاهى بازمى شد. اما باد بسيار بسيار سردى مى آمد. راه قدرى هرده هورده بود.

تا نزديك (نمك كور) رسيديم. توى كوچه ده رابنه، گرفته بود. يخ هم بود. از كالسكه درآمده، سوار اسب شدم. امين خلوت بود. از كناره ده رانديم. بسيار بسيار باد سردى مى آمد. به طورى

ص: 213


1- . اصل: نهرى عميقى
2- . اصل: شلوق

كه آدم را مى كشت. اسب دوان دوان، رفتم توى چادر. بعد حرم هم آمدند. وقايعى روى نداد. طرف عصرى برف شديدى آمد. باز ايستاد. شب هم باريده بود. يحيى خان، مشير الدوله، پيش رفتند، به سلطان آباد. شب بعد از شام مردانه شد. على رضا خان [و] ساير پيشخدمت ها و ... آمدند. اخبار تلگرافى مفصلى از پاريس رسيده بود. كه قشون فرانسه در بيرون شهر در صحرا به قدر دويست هزار نفر، به سردارى (بورباكى) و (تروشو) حاكم پاريس و ... و رؤساى جمهورى، با قشون پروس جنگ كرده بودند. روز اول [و] دوم پروس ها را شكست فاحشى، داده بودند. بعد سرداران پروس، با قشون زيادى، پى درپى به كمك رسيده، فرانسوى (1) ها را كلا شكست داده، همه را كشتند، و اسير [و] متفرق كردند.

تروشو زخم كارى برداشته. همچنين سردار ديگر فرانسه [و] اولياى دولت جمهورى هم اسير شده [اند] بعد پاريس هم تسليم شد. [آنها] شهر را گرفته همه قشون آن جا را هم اسير كرده اند با كمال افتضاح. از استرآباد هم تلگراف رسيده بود كه قشون روس كه در (قزل سو) كنار بحر خزر (2) بودند. با تركمان تكه آخالى و ... جنگ كرده اند [و] قشون روس كلا اسير و مقتول شده اند. بيست نفر جان بيرون برده است.

سه شهر معظم فرانسه را هم سيل برده است. از آن جمله شهر (ليل)، است كه در سرحد بلژيك (3) در شمال فرانسه واقع بود. خلاصه شب را خوابيديم.Chems

مهدى سلطان فضول، ياور موزيكان چى هاى شهرستانكى، در منزل (پرى) فوت شده است. [445]

روز دوشنبه پانزدهم (شهر ذيقعده)

امروز بايد به سلطان آباد برويم. سه فرسخ سبك، بود. صبح برخاسته رخت پوشيده، سوار كالسكه شديم. هوا مه و تاريك بود. هيچ چيزى معلوم نشد. راه، قدرى كه رفتيم خوب بود. صاف براى كالسكه. تا يك فرسنگ و نيم بعد سرازيرى كمى شد. طرفين راه كوه سنگى به نظر آمد. زمين يخ [زده] و ليز بود. سوار اسب شدم. اسب هم خيلى به احتياط بايد رانده مى شد. شتر [و] قاطر زيادى هم لغزيده افتاده بودند.

ص: 214


1- . اصل: فرانسه
2- . اصل: خضر
3- . اصل: بلجيك

اما الحمد الله هوا باد نداشت. گرم بود. باز سوار كالسكه شدم. الى شهر. اغلب سرازير [و] سربالا بود. گاهى با كالسكه مى رفتم. نزديك شهر قدرى مه باز (1) شد. دست راست كوه هاى سنگى بلند، پيدا بود. سه ده طرف دست راست است. تا چشم كار مى كرد باغات، و اشجار و آبادى بود. اسم سه ده از اين قرار است: سينجان فيجان [و] گره رود. دست چپ هم كوه سنگى بود. اما درست پيدا نبود. زمين برف زيادى دارد. الحمد لله تعالى همه جا تا چشم كار مى كند سفيد است. به قدر يك چارك برف در زمين بود. زمين كوه ها سياهى نداشت.

لذتى داد. الحمد الله اين برف تازه باريده است. يعنى پريشب، به سلطان آباد نرسيده، نزديك شهر باغات دارد. با كالسكه گذشته، چون كوچه يخ [زده] بود. از آنجا گذشته سوار شديم.

حاجى سيد محمد باقر، حاجى سيد محسن، علماى عراق آمده بودند، مشير الدوله [و] يحيى خان [هم] آمدند. رفتم داخل شهر شده، عمارات ديوانى را خوب تعمير كرده بودند.

ناهار خورديم در اطاق ... دارى (2) بخارى روشن كرده بودند. منزل كرديم امروز كل موى مردم و حيوان از مژه چشم الى هرجا كه مو بود كه باد مى خورد، يخ كرده بود، [و] سفيد شده بود.

اگر موى مقعد و زهار، هم در بيرون بود حالت مژه و ... را پيدا مى كرد. ريش شهاب الملك طور غريبى شده بود. مخصوصا احضار شد، تماشا كردم، موى سبيل و ريش [و] مژه يال و گوش قاطر [و] شتر بسيار، بسيار، خنده داشت، بسيار بامزه [بود]. خلاصه شب بعد از شام مردانه شد. يحيى خان و ... آمدند قدرى روزنامه خواند يحيى خان بعد خوابيديم. بسيار بسيار بسيار سرد بود هوا،Bolande . هوشنگ ميرزا، حاكم گلپايگان [و] خوانسار امروز آمده بود.

محمد امين ميرزا را، كه مستوفى الممالك موقتا حاكم (كمره) كرده است او هم شب، شنيدم آمده است.

امروز كه روز سه شنبه شانزدهم [شهر ذيقعده] است در سلطان آباد اطراق شد.

به عرايض و كارهاى صاحب ديوان رسيدگى شد از عراقى ها و ... اقسام مختلف پيشكش آورده بودند. يحيى خان آورد و، به كارهاى ديگر رسيدگى شد الى غروبى. بيرون بودم.

هوا مه و ابر بود. چنان سرد بود كه همچه چيزى ديده نشده بود. آب گرم حمام بلغارى، تا

ص: 215


1- . اصل: واز شد
2- . يك كلمه ناخوانا

به زمين مى رسيد، فورا يخ مى كرد. دنيا (و اجرام فلكى) (1) همه يخ بود [446] سه ساعت از شب رفته صداى قال ومقال زيادى آمد از پشت بام سر در تالار عمارت ديوانخانه، صداى امين السلطان، مليجك، پسر فراشباشى رحيم كن كن و ... و ... معلوم شد، در گوشواره (2) بالاخانه تالار، كه حاجى بلال، منزل كرده بوده است. بخارى به مرور آتش گرفته است.

تا امشب خبر شده اند. امين السلطان خبر شده، مردم را برده، كه خاموش كند.

رحيم كن كن، با پنج نفر فراش، دو قراول و يك سقا، از بالاى بام، تيرها كه سوخته بود، از زير پايشان دررفته، همه افتاده بودند، پائين، روى هم، تير و خاك و هوار، هم روى آن ها ريخته بود. از بالا هم براى آتش آب مى ريختند روى اين افتاده، آب مى ريخت. على رضا خان هم بوده است. به هزار مرارت يكى يكى اينها را از زير خاك كشيده بيرون آورده بودند.

الحمد لله تعالى با وجودى كه از هفت ذرع راه افتاده بودند، روى هم توى خاك، آتش از بالا هم رويشان ريخته بود، كسى عيب نكرده بود. مگر چند نفرى از فراش و سقا كه دست و كمرشان شكسته بود. رحيم كن كن هيچ عيب نكرده بود. تا من خوابيدم قال ومقال همان طور بود. زياد از حد صدا و قال ومقال بود. يك شورشى، خلاصه خوابيديم.fekri

روز چهارشنبه هفدهم [شهر ذيقعده]

باز در سلطان آباد، اطراق شد. امروز همه را بكار گذشت. وزرا و شاهزادگان و ... به حضور آمدند. صاحب ديوان هم بود. با محمد امين ميرزا، و هوشنگ ميرزا، بعضى فرمايشات داشتيم، شد. امروز هم زياد سرد بود اما آفتاب شد. عصرى هوا بد نبود. رفتيم بالاى برج قدرى با دوربين تماشاى شهر و اطراف را كرديم. قلعه شهر مربع است. به قدر ارگ تهران مى شود. ارگ كوچكى هم دارد، كه عمارات ديوانى در ارگ واقع است. شهر را بسيار به قاعده ساخته اند. كوچه ها راست به يك اندازه، تقسيم آب ها و نهرها به نظم و قاعده، خانه هاى بسيار عالى دارد. خيلى معتبر [است] خانوار اين شهر، هزار و پانصد خانه مى شود. تجار از آذربايجان و ... در اين شهر آمده، تجارت قالى و ... مى كنند. قالى زيادى همه ساله از مملكت عراق به خارج مثل، مملكت روسيه و عثمانى و ... مى فرستند. تجارت عمده دارند. در عراق پنبه زياد كاشته مى شود. و از هر قسم حاصل

ص: 216


1- . كلمات داخل پرانتز در بالاى سطر اصلى نوشته شده است.
2- . اطاق هاى گوشه ساختمان را گوشواره مى گفتند.

به عمل مى آيد. [447] بلوكات و دهات بسيار معتبر در عراق هست. خلاصه علماى عراق هم امروز به حضور آمدند، ميرزا عبد الرحيم شيخ الاسلام اصفهان، هم كه بعضى نوشتجات (1) از علماى اصفهان داشت، به حضور آمد و از اصفهان آمده بود. خلاصه شب بعد از شام مردانه شد. يحيى خان و ... آمدند. احكام زيادى كه صاحب ديوان براى، اصفهان عرض كرده بود نوشته شده بود، ملاحظه كرده، مهر شد. بعد خوابيديم.Mesume ميرزا احمد خان برادرزاده صاحب ديوان هم از شيراز به حضور رسيده بود. ملاحظه شد.

امروز روز پنجشنبه هجدهم [شهر ذيقعده] بايد به مصلح آباد برويم. چهار فرسنگ سنگين راه بود. صبح برخاسته رخت پوشيده از در ارگ سوار شديم. از مال وينه حرم خانه و ... خيلى شلوغ (2) و جنجال بود. على هم صداى زيادى مى كرد. شلوغ بود تا از دروازه بيرون رفتيم. جمعيت زيادى بود سوار كالسكه شده، رو به شمال رانديم. طرف دست چپ قدرى كه رفتيم، ده معظمى به نظر آمد، در دامنه كوه، اسمش مرزن جيران از جزء كزار است. همه جا طرف دست چپ كوهستان است. به فاصله يك فرسنگ بيشتر و كمتر، پشت اين كوه ها، محال بزچلو، و شراح (3) است. طرف دست راست هم به فاصله دو فرسنگ، سه فرسنگ، كوهستان است. محال فراهان است. و همچنين دهات سر راه و ... همه جزء فراهان بود. و منتهى مى شود به بلوك محلّات. قدرى كه رانديم يعنى به قدر يك فرسنگ به ناهار افتاديم. كنار دست چپ اين جاها برف در زمين بود. بعد از ناهار صاحب ديوان، هوشنگ ميرزا و ... و ... مرخص شده، رفتند. ما هم رانديم، از توى ده مشهد كه ملك عباسقلى خان خواهر (4) زاده سپهدار است، گذشتيم ده معمورى بود. دست راست ده، امام زاده [اى] بود مسمّى به محمد عابد، پسر امام موسى كاظم (ع) است. گنبدش را و جلو خانش را خيلى از قديم ساخته است. حرم در اين امام زاده به ناهار افتاده بودند. گنبد [آن] مخروطى است. بطور [كلّه] قند اما خيلى خوب ساخته اند. و عجب كاشى كارى داشته

ص: 217


1- . اصل: نوشته جات
2- . اصل: شلوق
3- . نسخه چاپى: شراه
4- . اصل: خاهر

بوده است، اين بناها. اما حالا ريخته است. از اين ده كه گذشتيم كم كم برف زمين كم شد.

به طورى كه زمين هم، تر بود هم، خشك، ملمّع بود. رفته رفته برف كمتر مى شد تا آخر زمين خشك شد. اما بارندگى به شدت اين جاها شده بود. چون زمينش شوره زار و كوير (1) بود، برف آب شده بود. اما در اغلب جاها زراعت بود، و آبادى و دهات معمور زياد در جنبين راه به نظر آمد. هوا امروز صاف و آفتاب خوبى بود [448] گرم هم بود بعد از ده مشهد، نيم فرسنگ كه گذشتيم، به ده، ابك آباد، رسيديم. ملك جناب آقاست، يعنى مستوفى الممالك. ده معظمى بود از آنجا گذشته همه جا طرفين راه آبادى بود، الى منزل. بعد از ميان ده كمال آباد، گذشته به منزل كه مصلح آباد، است رسيديم. دو ساعت به غروب مانده.

دهاتى كه امروز در طرف دست راست و چپ بود از اين قرار است (2). شب بعد از شام مردانه شد شعر [و] غزل شيخ منتخب شد.

بعد خوابيديم ZEHRASULTAN نزديك صبح مى گفت از دماغم خون مى آيد.

رفت [به] چادرش، كنيزى آمد، يعنى اقل بگه.

دست راست: ميقان- مشهد محمد عابد (سه دانگ وقف امامزاده، باقى اربابى) ابك آباد [ملكى جناب آقا]- و يسمه [ملكى] قوام الدوله- استروان [ملكى] ميرزا سيد حسين و محمد حسن قائم مقام- حرآباد [ملكى] جناب آقا- كمال آباد [ملكى] حاجى ميرزا سيد احمد و ساير ورثه حاجى ميرزا كاظم شمس آباد- كمال آباد [ملكى ورثه] حاجى ميرزا جعفر مصلح آبادى.

دست چپ: مرز نجيران- مهرآباد- شاه آباد- وزيرآباد- سيچان- قلعه نو- مزيدآباد- مشهد الكوبه- آهنگران- نظم آباد- خليج آباد- ولاسجرد.

روز جمعه نوزدهم [شهر ذيقعده]

بايد به آشتيان رفت چهار فرسنگ و نيم راه است. صبح از خواب برخاسته سوار كالسكه شديم. با حسام السلطنه، اعتضاد السلطنه، وزير خارجه، مشير الدوله، مجد الدوله، صحبت مى كرديم از امور دولتى ... بعد رانديم

ص: 218


1- . اصل: كبير
2- . در متن اصلى به همين صورت آمده است يعنى اسامى دهات بعد از چند جمله به خط شخص ديگرى نوشته شده است.

رانديم هوا امروز آفتاب و صاف و گرم بود. جلگه خوبى دارد، وسيع صاف. جلگه هم بوته گون دارد. دست راست و چپ و اطراف همه كوه است. اما خيلى مسافت زياد.

بخصوص دست چپ از دور كوه بزرگ سنگ دارى بلند [و] طولانى پيدا بود. كه قريه كنگران [449] و زنجيران سرابند، معدن سنگ، شرّاب، سفيد آب در آن سمت است. در اين جلگه آهو زياد است. سياچى و حبيب الله خان براى شكار آهو رفته بودند. سياچى مى گفت آهوى زيادى ديدم. از پنج قدمى هم چهار پاره به آهو انداخته بود، نزده بود. اوقاتش تلخ بود.

خلاصه دست چپ به ناهار افتاديم. يحيى خان روزنامه خواند، حاجى ميرزا على [به] تركيب عربى، دستمالى به سر انداخته بود. [و] حرفهاى عجيب و غريب مى زد. برادرهاى انيس الدوله (1) عقب مانده بودند [و] به نجف اشرف رفته بودند. پيدا شدند. مى گفتند از راه نببح و سارو آمده ايم. و از زيادى برف در آن صحراها زياد تعريف مى كردند، مى گفتند افشار بيگ، هم از عقب مى آيد. يعنى به كرمانشاهان رسيده است. مى گفتند در خاك عراق عرب (2) به هيچوجه باران نيامده است. خشكى غريبى است. مفتى هاى بغداد با دايره [و] دنبك و بعضى طورها (3) به مصلّا به طلب باران بيرون رفته بودند. از قبور شيخ عبد القادر و امام اعظم، استمداد كرده بودند. قدرى ابرى هم كه در آسمان بوده است مرتفع شده، آفتاب شديدى شده بود. خلاصه بعد از ناهار سوار كالسكه شده رانديم. تا رسيديم به قريه فيض آباد، كه در دست ميرزا محمد على مشرف توپخانه است. ده خوبى بود. اما آبش بسيار كم بود. خانوارش به نظر زياد مى آمد. اما بى بضاعت. از فيض آباد كه قدرى گذشتيم، جلگه مبدل به هر ده ماهور شد. الى آشتيان به همين طور بود. جلگه يك گردنه بسيار كوچكى هم داشت. كه قابل گفتن گردنه نيست. اما براى اسب هاى كالسكه و عراده و قاطرهاى تخت و بارى و شتر بارى، كه پنج ماه است در زير بارند، الحق به نظر كوه البرز (4) مى آمد. خيلى به صعوبت گذشته زمين گل هم داشت. خلاصه نزديك قريه آشتيان كه در حقيقت شهر معظمى

ص: 219


1- . در نسخه چاپى نام برادران انيس الدوله را محمد حسن خان و حبيب الله خان نوشته است.
2- . اصل: عراق و عرب
3- . اصل: تور
4- . نسخه چاپى: الوند

است. از كالسكه سوار اسب شدم. از زير قريه از توى كوچه هاى تنگ و يك پل (1) كوچكى، كه روى رودخانه كوچكى، كه از ميان آشتيان مى آيد، گذشته، به اردو رفتيم. اگرچه مستوفى الممالك، قلعه و عمارتى خارج از قصبه آشتيان دارد و مى شد در آنجا منزل كرد، اما براى اين كه پس فردا باز در چادر خواهيم بود، و سرما [خواهيم داشت] خواستيم عادت به عمارت نشود مهدعليا در آنجا منزل كرده بودند. خلاصه سه ساعت به غروب مانده وارد چادر شديم. مستوفى الممالك بار خانه زيادى، از هر قبيل مركبّات مازندران و ... فرستاده بود، براى همه نوكرها و .. هم، پول بارخانه فرستاده بود، كل بارخانه ها (2) را هم در طرفى كود (3) كردند، كلش هاى بارخانه را هم طرفى ريختند [450].

عصرى قرق شد. زنها آمدند. زعفران باجى بارخانه ها را تقسيم كرد شلوغ (4) شد گربه ها توى كلش ها بازى مى كردند. تخته ها سوخته شدند. بعد كلش ها را هم آتش زديم.

خلاصه قريه آشتيان در دامنه كوهى واقع است. خانه هاى عالى خوبى، روى هم رفته در دامنه ساخته شده دو درّه، و دامنه كوه را خانه ها پر كرده است. خلاصه شب بعد از شام، مردانه شد.

پيشخدمت ها آمدند. بعد خوابيديم.Zaki شب باد تند و زيادى مى آمد. الى صبح معركه بود. [با] سرماى زياد.

روز شنبه بيستم [شهر ذيقعده]

در آشتيان اطراق شد. امروز باد سرد شديدى مى آمد، كه از چادر و آلاچيق نمى شد بيرون رفت، مى خواستيم امروز سوار شده آشتيان را تماشا كنيم. ممكن نشد. زير كرسى توى آلاچيق تاريك، الى غروب نشستيم. عصرى حمام سر و تن شورى مختصرى رفتيم. عصرى باد ايستاده بود. حاجى رحيم خان، عبد القادر خان، دولچه و ... از سلطان آباد، از راه ابراهيم آباد، به قم رفته اند. امروز به كسالت و بطالت گذشت. قدرى دراز كشيدم. قدرى كتاب جغرافياى فرانسه، با دكتر و يحيى خان خواندم. بعد شب خوابيديم ...enis عصرى حمام سر تن شورى مختصرى رفتيم.

ص: 220


1- . اصل: پلى
2- . اصل: بارخانها
3- . اصل: كوت
4- . اصل: شلوق

روز يكشنبه بيست و يكم [شهر ذيقعده] بايد به دستجرد برويم، سه فرسنگ و نيم راه بود، صبح هوا صاف و آفتاب خوبى بود. اما سوز كمى مى آمد. رخت پوشيده در سراپرده ايستاديم. از اين قرار رؤساى آشتيان و غيره به حضور آمدند: آقا ميرزا جعفر مجتهد، با بعضى علماى ديگر، مثل ملا حسين [و] ملا ابراهيم، ميرزا محمد، كه در قديم وكيل يزد و كرمان بود، از جانب خان بابا خان سردار مرحوم، حالا مرد مسنى است. بيكار است. از جهت (1) پيرى مجاور آشتيان است. [451] ميرزا حسين خان، برادر ميرزا نصر الله گرگانى، ميرزا تقى برادر ميرزا زين العابدين البرز مرحوم، مردى است هفتاد و پنج ساله و جهان گرديده، مى گفت به ولايات هند و سند و ... سياحت رفته بوده است. ميرزا على نقى برادر ايضا ميرزا شفيع سلطان نايب آشتيان، خلاصه سوار اسب شده، با حسام السلطنه، وزير خارجه، مشير الدوله، اعتضاد السلطنه، مجد الدوله، صحبت مى كرديم، رفتيم، رو به، بلندى كه آشتيان را تماشا بكنيم. اما هوا باد سردى داشت. اذيت مى كرد. نشد زياد تماشا بكنم.

الى نزديك قلعه، مستوفى الممالك و قوام الدوله، رفتند قدرى تماشاى خانه ها را كرده، برگشته سوار كالسكه شدم. از باد سرد سرم قدرى سرما خورد، و رانديم رو به مشرق، راه كالسكه خوب بود. اما همه جا پست و بلند و ماهور بود. طرفين راه همه كوه هاى كوچك سنگى و غير سنگى بود. قدرى كه راه رفتم، سرازير و بلندى بود. كالسكه حرم گير كرده بود. طرف دست چپ روى تپه به ناهار افتاديم. پيشخدمت ها و ... همه بودند.

يحيى خان، روزنامه خواند. حاجى ميرزا على بود. نامربوط زيادى مى گفت. بعد از ناهار سوار شده، از بلندى بالا رفته، سوار كالسكه شده، رانديم. همه جا سرازيرى بلند و پست بود. و كمى برف در كوه ها و زمين بود. به طورى كه چشم را مى زد. كوه هاى قشنگ در طرفين راه بود. تا رسيديم، به ده كوچكى توى دره بود. اسمش رازآباد بود گفتند ملك مستوفى الممالك است. بعد قدرى كه رانديم دست چپ، توى درهّ ده كوچك ديگرى بود موسوم به (سررود) بعد چند ده ديگر ديديم. موسوم به موشه [و] (ورسان). بعد رسيديم توى درّه. حرم به ناهار افتاده بود. از اين جا راه رو به شمال شد. باز درّه است. اما اين جا قدرى گشاد شد. تا به ده (زى زكان) كه در طرف دست چپ در دامنه كوه است، رسيديم.

ص: 221


1- . اصل: جهة

اين جا اگرچه اطراف همه كوه و پيش رو هم بود و سد و حايل بود. كوه البرز قدرى و كوه دماوند، تا نصفه پيدا شد. پر برف سفيد، دماوند ارتفاع خودش را نمود. به اين معنى كه از اين نقطه تا زير كوه دماوند سى و پنج الى چهل فرسنگ (1) راه است. اين كه نوشتم غلط است. بعد از حساب صحيح پنجاه فرسنگ درست است. خلاصه پشت كوه زى زكان ده عامره است. و تفصيلى در اين ده است كه لابدا بايد نوشته شود. هركس در اين ده اسم ماست ببرد [452] و بخصوص اگر بگويد ماست داريد، اذيت زيادى به آن گوينده مى كنند. بلكه احتمال خطر هم دارد. چنانچه بعضى از اهل عامره در سلطان آباد به عرض آمده بودند، در منزل مشير الدوله، كه ديوانخانه عدليه اعظم است معتمد الملك هم آنجا نشسته بوده است.

معتمد الملك يا كس ديگر سؤال كرده بوده است، كه اينجا ماست خوب دارد يا نه.

عارضين عامره برخاسته (2) از مجلس رفته بودند، با خشونت. اما در اين روزنامه علت آن را (3) كه چرا عامره از لفظ ماست بدش مى آيد [را] نمى نويسيم هركس بخواهد دليل آن را بداند خودش برود عامره و ماست بخواهد تا معلومش شود. خلاصه رانديم به قريه جوزا رسيديم.

اين جاها خاك خلج قم است. كه جزء عراق [عجم] است فوج خلج به سركردگى محمود آقا، كه تربيت شده مدرسه سن سير پاريس است، ديده شد. بسيار فوج آراسته [اى] بودند. بعد به منزل كه دستجرد است رسيديم، رفتيم، به چادر. دستجرد، ده بسيار معتبرى است. باغات خوب دارد. در عامره رنگرزى زياد دارند. و خودشان هم كرباس درست مى كنند. از اطراف هم كرباس آورده، آنجا رنگ مى كنند. خانوار زيادى دارد. شب، بعد از شام مردانه شد پيشخدمت ها و ... آمدند. دكتر قدرى روزنامه خواند. بعد خوابيديم.Uchi چاپار تهران رسيده بود. مطالب آورده بود. امروز همه را خوانده جواب نوشته، فورا چاپار را معاودت داديم.

روز دوشنبه بيست و دوم [شهر ذيقعده]

بايد رفت به قاضى، چهار فرسنگ راه است. هوا بسيار گرم و خوب بود. از دم سراپرده الى دم كالسكه، مسافتى بود پياده رفتيم.

ص: 222


1- . نسخه چاپى: پنجاه فرسخ درست است.
2- . اصل: برخواسته
3- . اصل: او را

سوار كالسكه شده، رانديم، رو به شمال. [453] راه پست و بلند بود. قدرى رفتيم.

طرف دست راست، در دامنه نزديك جاده (1) ده عيسى آباد بود. امام زاده بود. گنبد قديم سازى داشت، كاشى بود. خوب بنائى بود. اسم امام زاده زكريا بود. ميگفتند پسر امام موسى كاظم (ع) است. از نزديك امام زاده گداى زيادى ديده شد. به حسام السلطنه پول دادم، ببرد تقسيم بكند. گداها، زن ها دورش را گرفته [بودند]. كم مانده بود از اسب پائينش بياورند. با وزير خارجه، اعتضاد السلطنه، حسام السلطنه [و] مشير الدوله، زياد صحبت شد. راه كالسكه از بغله و پست و بلند شد [از كالسكه] پياده شده، سوار شدم.

دست چپ باغات و محل جهرود است، كه جزء خلج است. و عراق دم راه پيدا بود.

بسيار بسيار درّه باصفائى است. همه باغات از هر جور درخت ميوه و غيره و عرض دره بسيار وسيع [است]. دهات زياد [دارد]. در بهار بايد مثل بهشت باشد. طول دره به قدر يك فرسنگ بيشتر بود. عرض دره به قدر نيم فرسنگ كمتر و بيشتر بود. بسيار باصفا بود. قدرى راه رفته، طرف دست راست، روى تپه، يعنى كوهى به ناهار افتاديم. حرم آمده، گذشتند.

(عكاس باشى عكس يكنفر پيرمرد خوانسارى را كه بسيار فقير بود انداخت) (2) عرفانچى پيدا شد، كه در پرى به علت ناخوشى زنش مانده بود. بشدت لاغر شده، و سياه شده، از سرما تعريف كرد، كه از پرى از راه (ازنوله) و ديزآباد و سارو [و] آهنگران و سياووشان آمده است. يك نفر آدمش در راه از سرما مرده بود. چند نفر را سرما دست و پا برده بود.

در ديزآباد هم كه نصف شب وارد شد، و در راه يك ذرع برف بوده است، بعد از ورود به ده مى خواستند، كه قدرى گرم بشوند، براى جزئى حرفى، ميانه آدم عرفانچى، و كدخدا جنگ مى شود. يكبار [ه] نصف شب، هزار نفر رعيت، با چوب و چماق ريخته فحش زياد، به عرفانچى داده، بلكه كتك هم زده بودند، و رفته بودند، بالاى بام كه خانه را بر سر عرفانچى خراب كنند. عرفانچى بيرون آمده با هزار زحمت و التماس، آنها را از سر باز كرده بوده است. (سر ناهار خون زيادى از دماغم آمد) (3) خلاصه بعد سوار شده رانديم. همه جا

ص: 223


1- . اصل: جعده
2- . در متن اصلى جمله ما بين پرانتز در بالاى سطر نوشته شده است.
3- . در متن اصلى جمله ما بين پرانتز در بالاى سطر نوشته شده است.

پست و بلند بود، و طرف دست چپ همه ده، و آباد بود. ميرزا حبيب الله برادر ميرزا نصر الله گركانى، كه قديم مستوفى ما بود. دم راه آمده بود. در ده سناوند كه از همين بلوك خلج است، دست چپ بود، مى نشيند. آمد دم كالسكه، مى لنگيد. گفت اسب، پايم را معيوب كرده است. چند بچه كوچك هم داشت، لباس هاى قرمز و ... پوشانده بود.

خيلى مى ناليد، از دست مردم و ... رانديم، تا رسيديم به ده قاضى، كه مال اولاد محمد حسين خان خلج است، مال حاجى عيسى خان است. سه برادر هستند. على اكبر خان، حاجى عيسى خان، حاجى آقا خان، حاجى عيسى خان، در ده قاضى كه ملك اوست، عمارت بسيار عالى ساخته است. هنوز ناتمام است. [454] ملك نى زار مال على اكبر خان و حاجى آقا خان است. اين ها خانواده معتبرى هستند، در خلج. خلاصه وارد منزل شديم.

چيز تازه [اى] الحمد لله رو نداد. نصر الله قوشچى ديوانه، از ماهى دشت الى حال، به فلج گرفتار شده است. به فلاكت تمام مى آيد. در سلطان آباد، اعتضاد السلطنه و مجد الدوله و امينى بازى كردند. اعتضاد السلطنه از امينى و مجد الدوله 800 تومان برده است. الى صبح نشسته بودند. خلاصه شب شد. خوابيديم. از سناوند و ... كه رد شديم به ده (رازوند)، و باغك رسيديم بعد به قاضى. پاى گربه چيتى كوچكه را لگد كرده اند، مى لنگيد.

ناخوش هم بود. خوب توى تخت گذاشته مى آورند.

روز سه شنبه بيست و سوم [شهر ذيقعده]

صبح برخاستيم امروز بايد به حضرت معصومه (ع) برويم شش فرسنگ تمام راه است. رانديم با وزرا و شاهزادگان صحبت كرديم.

حسام السلطنه، بنا شد به خراسان برود. خلاصه همه ما رو به شمال مشرق مى آمديم، راه كالسكه خوب بود قدرى، پست و بلند بود. بعد هموار است. دست راست از دور كوه هاى سنگى سياه بلند، اما نه چندان بلند، برف هم داشتند، پيدا بود. محال جاسب و اردهال كرمجكان قم در آن دامنه و دره هاست، ييلاق قم است. (نى زار) هم همان طرف هاست. از راه به آن كوهها فاصله زياد بود. پنج فرسنگ كمتر بيشتر، دست چپ هم، اوايل به فاصله دو فرسنگ كمتر بيشتر، منتهى به كوه ها و تپه هاى كوچك سرخ و سفيد رنگ مى شود. كم كم در آخر راه نزديك جلگه مى چسبد به تپه هاى ... (1) كوره هم طرف راست هم

ص: 224


1- . يك كلمه نامفهوم

[طرف] چپ زمين امروز خشك بود. اما سابقا باريده بوده است. دست راست، در نزديك ده ساليان كه وقف نجف اشرف است به ناهار افتاديم پسر حاجى آقا خان خلج يك ميش [و] يك قوى سفيد بزرگ شكار كرده آورده بود. ميش را در كوه هاى على آباد، نزديك (خرتپه) كه نزديك محلات است و آنجاها شكارگاه مشهور است مى گفت زده است، قو را در رودخانه قم. اما هيچ وقت رسم نبود، قو اينجاها كسى ببيند. قو در كنار درياى بحر خزر (1) زياد است از آنجا اين جا آمده است. خلاصه بعد از ناهار باز سوار كالسكه شده رانديم. هوا بسيار گرم بود. خيلى رانديم. تا به رودخانه قم رسيديم. آبش الحمد لله تعالى زياد، (سر راه يك كاروانسراى سنگى بسيار قديم مخروبه بود) (2) نزديك شهر سوار اسب شدم، جمعيت زيادى به تماشا و استقبال آمده بودند. به علت گرانى امسال، از اطراف هم فقراى زياد، در اين شهر جمع شده اند. حاجى ملّا صادق مجتهد قمى [455] آقا حسين قمى، به استقبال آمده بودند. صحبت زياد كرديم، با آن ها. متولى باشى، ساير علما هم همه آمده بودند. در شهر منزل نكرده ايم. در روبروى عمارات ديوانى نزديك شهر آن طرف رودخانه توى چهار ديوارى (3) چادر زده بودند. رفتم منزل دو ساعت به غروب مانده وارد شديم.

حاجى رحيم خان ديده شد. دولچه ديده شد. خان نايب برادر محقق از تهران آمده است.

ملاحظه شد. شب بعد از شام مردانه شد. پيشخدمت ها آمدند. بعد خوابيديم.Bakeri

روز چهارشنبه بيست و چهارم [شهر ذيقعده]

توقف شد. بعد از ناهار رفتم زيارت، پياده، از رودخانه پلى بسته بودند، گذشته، از عمارات ديوانى رد شده، به زيارت رفتم. پيشخدمت ها [و] نوكرها همه بودند. شاهزاده اعتضاد، مشير الدوله، شهاب الملك، سارى اصلان و ... و ... بودند. حسام السلطنه امروز نبود. وزير خارجه هم نبود. دبير الملك، هم امروز آمده بود. متولى باشى و غيره بودند. رفتيم زيارت، نماز ظهر و عصر را هم در بالاى سر حضرت معصومه (ع) كرديم. سر مقبره شاه مرحوم، خاقان مغفور، رفتم. بعد سر مقبره عين الملك مرحوم هم رفتم. بسيار متأسف شدم. سر قبر

ص: 225


1- . اصل: خضر
2- . در متن اصلى در بالاى سطر نوشته شده است.
3- . اصل: چار ديوادى

حاجب الدوله مرحوم هم رفتم. در رواق حضرت مدفون است. سنگ مرمر كوچكى تازه ساخته آورده است، پسرش روى قبر گذاشته است. از اندازه قبر بسيار كوچك تر است.

قصيده [اى] هم كه آخرش همه حاجب الدوله است، گفته اند. در روى مرمر نوشته اند، آنجا هم تأسف خوردم. قبر شعاع السلطنه مرحوم، هم در اطاق خاقان مغفور است.

اطاقى است بلندتر از مقبره خاقان مرحوم، آنجا سوزنى (1) انداخته قارى نشانده بودند. پرسيدم، اصل قبر شعاع آنجاست يا نه، گفتند قبر پائين است. يعنى متولى قبر خاقان كه اسمش ميرزا على اكبر است، گفت كه اول كه خواستيم مقبره، براى شعاع السلطنه اين جا بكنيم، يك سنتى درآمد. بعد شاهزاده را روى همان سنتى دفن كرديم. زياد خنديديم.

شاهزاده اعتضاد هم زياد خنديد. لفظ سنتى لفظ قبيحى است. بعد معلوم شد قبرى كه بكنند، و مقبره ساخته قديم درآيد آن را (2) سنتى مى گويند. شعاعى مرحوم، از بس شلوغ و بامزه بود، در مردنش هم بايد مضمون خنده باشد. آمديم منزل، حرم همه رفتند، زيارت. دبير الملك آمد. جواب ولايات بعضى احكام كه به همه ولايات لازم بود حكم شد، بنويسد. بعد الى عصرى به صحبت گذشت، شب بعد از شام مردانه شد. عرفانچى روزنامه خواند.

على رضا خان، عكاس، بودند. بعد خوابيدم ...enis تيمور ميرزا امروز يك درناى بزرگ، با يك بچه درنا، كه نوكش (3) كج بود، گرفته بود، آورد. يك قره قوش پير بزرگى هم با چرخ ديروز گرفته بود. او هم زنده بود. [456] زعفران باجى، كلب حسين، با، بارها، آدم (4) زبيده، با، بارها، آقا مردك غلام بچه، آقا على خواجه، ميرزا باجى، انيس الدوله، حاجى رحيم خان با صندوق خانه، يحيى خان، عزت الدوله [و] عبد القادر خان و ...

رفتند تهران.

روز پنجشنبه بيست و پنجم [ذيقعده]

در قم توقف شد .. مثل ديروز بعد از ظهر به زيارت رفتم و برگشتم. شب بعد از شام مردانه شد. عكاس باشى و ... آمدند. سياچى

ص: 226


1- . نوعى پارچه
2- . اصل: او را
3- . اصل: نكش
4- . آدم به معنى نوكر

[هم آمد] عصرى معير الممالك آمده بود، از تهران. ديده شد. بعد از شام از بينى من در وقت دست شستن خون آمد. از دماغ انيس الدوله هم خون زيادى آمد. امروز هم از بينى انيس الدوله خون زيادى آمده بود. پيشخدمت ها كه آمدند، بعد رفتم، اندرون. قدرى گشتم. الى دم در رفتم. با باشى و كوچولو [به] چادر زن ها رفتم. بازآمدم بيرون. خيلى نشستيم. عكاس باشى صحبت مى كرد [كه] ديشب، يك زن آمده بود پيش عكاس، صحبتشان بجاى نازك هم رسيده بوده است. اما عكاس باشى مى گفت زنكه پنجاه ساله بود. الى ساعت پنج نشستيم. بعد خوابيديم.mesume قرار نانى براى فقراى قم گذاشتم. صد و پنجاه خروار غلّه داديم، كه به دست آقا حسين و متولى باشى، به فقراء برسانند. الى پنجاه روز، روزى به هزار و هشتصد نفر فقير نان مجانا بدهند. پانصد خروار گندم، هم به فقراى اصفهان داده شد.

ميرزا سيد يوسف، نايب الحكومه قم عزل شد [و] عباس قليخان قاجار، پسر محمد ولى خان قاجار مرحوم، نايب الحكومه شد.

روز جمعه بيست و ششم [ذيقعده]

بايد به پل دلاك برويم. چهار فرسنگ راه بود.

هوا آفتاب و گرم بود. زبيده گفت گربه چيتى بزرگه نيست. هرچه گشتند پيدا نشد. تا سوار شديم به كالسكه. مشير الدوله، متولى باشى و ... و ... و ... بودند. ميرزا سيد احمد هم مرخص شد [كه] به عراق برود. رانديم. جمعيت زيادى در طرفين راه بود. از خاك فرج كه گذشتيم جمعيت ديگر نبود. با وزير خارجه، اعتضاد السلطنه، مشير الدوله صحبت مى كرديم. روى تپه كنار دست چپ به ناهار افتاديم. معير و ... بودند. عرفانچى روزنامه خواند. بعد از ناهار سوار شده، به كالسكه رانديم. باز عرفانچى، دم كالسكه روزنامه مى خواند، الى نزديك منزل. بعضى فقرا از بلوكات اصفهان، به علت گرانى با زن و بچه براى تحصيل معاش رو به تهران مى رفتند. بين راه كاروانسرائى تازه مى ساختند، قلعه كشيده بودند. بسيار خوب و بجا و به موقع. سابقا ميرزا زين العابدين البرز مستوفى بناى آبادى، اين جا [را] گذاشته بوده است. حالاها مستوفى الممالك گويا خريده، مشغول آبادى است. بعد رسيديم به منزل. راه كالسكه خوب است. جلگه است.

طرفين راه از دور، كوه و تپه دارد. غلام على خان را بين راه به قم فرستاديم [كه] چيتى را پيدا كند. در منزل هم عرفانچى روزنامه خواند [457] بعد زن ها آمدند. زياد حرف مى زنند.

ص: 227

اوقات تلخ مى كنند. بعد از شام مردانه شد. عرفانچى آمد روزنامه خواند. ميرزا على خان، محقق، سياچى [و] عكاس و ... بودند بعد خوابيديم. غلام على خان آمد. اثرى از چيتى بزرگه پيدا نبود. دلگير شدم كه اين همه راه برويم، در قم [گربه] گم بشود.

روز شنبه بيست و هفتم [ذيقعده]

بايد رفت به حوض سلطان. صبح برخاستيم ديشب كم خوابيدم، از بس خواجه ها، تفنگدارها، خورخور، و سرفه مى كردند. دم صبح هم باران شديد مى آمد. صبح كه برخاستم، هوا ابر بود. باز باريد. سوار كالسكه شدم، خير، سوار اسب شدم. خان بابا خان چهار محالى، محمد مهدى خان چهار محالى را مشير الدوله به حضور آورده [بود]. اسب عربى كبود خوبى هم پيشكش آورده بودند. با وزير، اعتضاد الدوله، صحبت كرديم. باران تند شد. سوار كالسكه شدم. امين الملك پسر اشرف خان ماكوئى، كه سواره كرد و ترك را به استرآباد برده بود، برگشته است.

به حضور آورد. كريم خان كه خلعت براى يمين الدوله [و] آصف الدوله برده بود در اول سفر ما اين جا آمده است، به حضور آمد. صحبت از فارس مى كرد، با زبان بى زبانى بعضى چيزها حالى مى كرد. دست چپ به ناهار افتاديم. پيشخدمت ها همه بودند. عرفانچى روزنامه خواند. بعد سوار كالسكه شده، قدرى كه رفتم، باز سوار اسب شده، تنها با معير الممالك، صحبت كرده [به] سمت چادرهاى، ناهارگاه حرم سمت دست راست، نزديك صدرآباد، خرابه، كه حالا محمد خان حاكم سابق يزد [آن را] آباد كرده است، رفتم. بعد معيّر رفت، من رفتم ناهارگاه حرم. همه بودند. ببرى خان هم بود.

قدرى ايستاديم. بيرون باران مى آمد. زن ها همه بودند. باشى غلام بچه، هم سواره به تاخت آمد. بعد رفتم، كاروانسرا آب انبار و ... ساخته آب جارى آورده بود، خوب جائى شده بود. باز سوار كالسكه شده رفتيم. باران مى آمد. رفتيم رفتيم خيلى راه بود. دو ساعت به غروب مانده، وارد حوض سلطان و كاروانسراى صدرآباد شديم. هوا قدرى باز شد.

محمد على خان [و] على رضا خان و ... بودند. در قم كيفيتى، براى على رضا خان رو داده بود. محمد على خان تعريف مى كرد. على رضا خان، محمد على خان [و] على رفته بودند حمام عمارت ديوانى، على رضا خان قبل از حمام به بيت الخلا رفته است. تا نشسته بود روى خلا، صدايى از توى خلا درآمده، خان ترسيده بود. بعد از توى خلا

ص: 228

گربه بزرگى درآمده، جسته بود، بيرون. خان مقعد نشسته، برخاسته فرار كرده بود.

خلاصه شب خوابيديم ...Chirasi كوچكه [458]

روز يكشنبه بيست و هشتم [شهر ذيقعده]

بايد (بكنار گرد) رفت. شش فرسنگ بلكه بيشتر راه است. آن قدرى كه اين راه امروز ما را زحمت داد، و خسته كرد، در اين سفر كمتر جائى به اين طور ما را خسته كرد. راه كالسكه اغلب خوب بود. نزديك (زيان) و (كنارگرد) و نزديك رودخانه شور قدرى بد بود. قدرى هم سواره آمديم. هوا صاف و آفتاب بود. باد قدرى سرد مى وزيد. از مغرب به مشرق طرف دست چپ راه، به ناهار افتاديم.

خلاصه يك ساعت نيم به غروب مانده، به منزل كه خيلى بالاتر از ده (كنارگرد) افتاده بودند، رسيديم. امروز خيلى دور بود خسته شديم. شب به استمرار همه شب گذشت.

روز دوشنبه بيست و نهم [شهر ذيقعده]

به حضرت عبد العظيم (ع) بايد رفت. صبح سوار كالسكه شده رانديم. راه قدرى سربالا [و] پائين بود. همه بودند، در ركاب. هوا صاف بود. ببرى خان و دولچه، او را صبح، بشير خان به كالسكه گذاشته، با كنيز زبيده، و مليجك يكسر بردند تهران. ناهار [را] در صحرا خورده، احكام زيادى دبير فرستاده بود، مهر كردم. بعد رانديم عرفانچى همه جا روزنامه خواند. زن عرفانچى در قم مانده است.

ناخوشى او عود كرده است. خلاصه نايب السلطنه، ميرزا كاظم، حكيم رشتى، لله (1) باشى، آمدند. ما شاء الله نايب السلطنه چاق و خوب شده بود. محمد تقى ميرزائى پيدا شد. بسيار بسيار فربه شده است. به طورى كه هيچ حركت نمى تواند بكند. اغلب كسان مردم (2) آمده بودند، و غيره، و بچه هاى اهل اردو را جلو آورده بودند. عباس ميرزا، پسر فخر الملك، هم آمده بود. خلاصه وارد حضرت عبد العظيم شديم. زن ها باز شكوه از گرانى داشتند. رفتم زيارت. شكر خدا كرده، آمديم، باغ شاهزاده اعتضاد، على رضا خان ديروز آمده بود. چادر زده بودند به قاعده، يحيى خان، از شهر آمده بود. حاجى محمد حسن بيگ، ميرزا مهدى [و] ميرآخور، الله قلى خان، آقا محسن، ميرزا طاهر، اسحق ميرزا، ميرآخور وليعهد. كاظم خان فراشباشى، احوالش بهتر شده، آمده بود. با ميرآخور زياد

ص: 229


1- . اصل: له له باشى
2- . مقصود از مردم همراهان است

صحبت شد. خيلى خنده داشت. آقا موچول پسرش هم بود. [459] حكم دستخط ميرآخورى باز به امير آخور داده شد، با خلعت شمسه دار. بابا پيره اندرون آمده بود.

در كمال خوبى مانده است. خلاصه عصرى زنانه شد. زن ها آمدند تماشاى فواره ديوانيه شاهزاده را كردند. شب بعد از شام خوابيدم.Nouchafrin

روز سه شنبه غره ذى حجه

روز سه شنبه غره ذى حجه (1)

الحمد لله تعالى به تهران مى رويم. صبح برخاستم.

رفتم. حمام رخت پوشيده، آمدم، بيرون، توى آلاچيق نشستم. دبير احكام [را كه] فرستاده بود، مهر شد. امير آخور با خلعت مشمّس پوشيده آمده، نشست. حاجى ميرزا على آمد، با ميرآخور زياد شوخى كرد. خنديدم. معير و ... بودند. حاجى رحيم خان، از شهر آمد. اسباب جواهر آورده بود. با آقا كثير خان تفنگدار و شاهزاده.

زن حاجى رحيم خان پسر زائيده است. زن ميرزا طاهر، ميرزا را كتك مضبوطى زده است.

ميرزا دو شب مفقود شده، به جنده بازى رفته بود. در مراجعت، ميرزا توى حياط (2) مى آيد، مى بيند، كنيزها دور ميرزا را احاطه كرده، حالت بدى دارند. گيس سفيدى (3) يزدى دارد، او آمده به ميرزا گفته بود. آقا تو چكاره [اى] گفته بود، مستوفى پادشاه، كتابدار [و] اسلحه دار هستم. باز پرسيده بود چكاره [اى] باز ميرزا اين جواب را داده بود. گيس سفيد گفته بود تو ... (4) فيل شورى ميرزا كج خلق شده بود. زنش درآمده بود. حكم كرده بود، بزنيد. كه ميرزا را انداخته بودند [و] زياد زده بودند. ناهار را خورده بعد از ناهار رخت پوشيده شمشير، جقه و ... [بستم و] رفتم. صدر العلما [و] امام جمعه آمده بودند. ملاحظه شدند.

ميرزا محمد خان عمواقلى، ديده شد. اشخاص عجيب و غريب ديده شدند. سوار كالسكه شده راندم. حسام السلطنه، وزير خارجه، مشير الدوله، سايرين، نوكرها، همه بودند.

هوا صاف بود اما باد گندى مى آمد. گردوخاك زيادى بود. از حضرت عبد العظيم الى ميدان عالى قاپوى ديوانخانه تهران آدم بود. از طرفين راه، هيچ وقت همچه جمعيتى

ص: 230


1- . غره ذيحجه برابر با سه شنبه سوم اسفند 1249 هجرى شمسى بوده است.
2- . اصل: حيات
3- . گيس سفيد: همدم بانو و كسى كه كارهاى خانه را انجام دهد.
4- . يك كلمه حرف شد.

نديده بودم. زن [و] مرد زياد، گداى زياد از حد چه مال خود تهران، چه از اطراف كه قحطى بود، آمده اين جا، ريخته اند. محشرى بود. دادوفرياد قال ومقال زياد بود.

زن هاى گداى سليطه (1) زياد داشت از گرانى نان و از دست وزير فرياد مى كردند.

الى ديوانخانه [460] به همين اوضاع مبتلا بوديم. همه جا از كنار خندق با كالسكه الى دم دروازه ناصرى، آمديم، آنجا سوار اسب شديم. كوچه شمس العماره مملو بود از زن و مرد، نايب السلطنه، نصرت الدوله، صاحب منصبان و ... زياد از حد بودند.

افواج هم ايستاده بودند. موزيكانچى [و] نقاره خانه و ... جلو بودند. خلاصه وارد ميدان شديم. مستوفى الممالك، مؤيد الدوله، ملك آرا [و] سپهدار و ... و ... و ... هزار نفر بودند پياده شده، رفتيم، تخت مرمر، هوا سرد بود، نشستيم. حاجى آقا اسمعيل با هزار زحمت، قليان آورده، خطيب قرمساق (2) خطبه را زياد طول داد. كم مانده بود سرما بخورم ديگر براى قصيده سامى (3) ننشسته (4) برخاستم آمدم ديوانخانه. بسيار باصفا بود. اما آب ديوانخانه هيچ نمى آمد. معير باز خجل بود. اما خواهد آمد. پيشخدمتها سفرى، حضرى بودند. رفتم اطاق عاج پرزل را آوردم. قدرى از پاريس و ... گفتم، خجالت مى كشيد. گفت الياس باغبان معروف هم، از وبا مرده است. وزرا و ... آمدند صحبت شد. در باب گندم ها و ...

نسقچى باشى زياد ناخوش بوده است. حالا خوب بود، آمده بود. رفتند. بعد رفتم پائين.

شير من، كه مرده بود، (اندرى) ايطاليائى، شير را درست كرده، روى تخته ايستاده واداشته بود. بعينها شير، يك طاقه شال دادم. بعد رفتيم اندرون خلوت، لله (5) باشى آنجا بود، با دخترهاى پيانوزن، همه ناخوش شده بودند. حالا خوب بودند. لاغر [و] ضعيف، گربه فقيرى آنجا بود. با گربه كوره، چند تركمانى كه حيدر قلى خان فرستاده بود آنجا بودند.

كوچك، كور، كچل ديده شدند. آمدم بيرون، ديوانخانه را معمار باشى خوب تعمير

ص: 231


1- . اصل: سليته
2- . اصل: قرمصاق
3- . يك كلمه نامفهوم
4- . اصل: نه نشستم
5- . اصل: له له

كرده است. رفتم اندرون ببرى خان و ... را ديدم گربه هاى شهرى همه بودند اما كثيف شده بودند. گربه كوفته هم بود. شب بالاخانه شام خورديم، انيس الدوله بود. بعد از شام از دماغش خون آمد، رفت. امشب كسل خيالى بودم. احوالم هم سست بود. شب را بد خوابيدم. ابتداى گل بنفشه در تهران است. قاسم، قرقچى قديمى كند (1)، و اسد الله قرقچى برادر نظر بيگ مرحوم [كه] او هم قرقچى كند بود، هر دو مرده اند. الحمد لله تعالى شكر خدا را كه سفر بخير و خوبى انجام يافت باز هم الحمد لله تعالى.

پايان روزنامه سفر به عتبات عاليات [461]

ص: 232


1- . كند- كن- از قراء اطراف تهران كه اكنون ضميمه تهران بزرگ است.

وقايع بعد از ورود به تهران

بعد از ورود به تهران وقايعى كه روى داده است از اين قرار است: اولا بعد از دو روز ميرزا عيسى ملعون وزير تهران را در خلوت درب خانه حبس كرده حكم شد به حسابش برسند. امين الملك به جاى او وزير تهران شد. علاء الدوله نسقچى باشى با وجود ناخوشى سختى كه داشت فراشباشى شد. كاظم خان كه سفيه بود با پسرش عزل شدند.

حكومت قزوين كه با علاء الدوله بود به سپهدار التفات شد. آقا سردار پسرش را فرستاد. بعد از چهار پنج روز سركار آقا مستوفى الممالك از وزارت و استيفا كليتا عزل شد. مستوفى الممالكى را به ميرزا كاظم خان نظام الملك نورى، پسر صدر اعظم سابق التفات شد.

ميرزا داوود خان برادرش نايب او شد. طايفه (نوريه) دوباره به هيجان آمده جنب وجوشى كردند. ميرزا تقى خان خوئى كه داروغه دفترخانه بود عزل شد. وزارت لشكر هم جزء رياست كل قشون به خود (نصرت الدوله) التفات شد و در كار خود مستقل گرديد.

(محمد على خان صاحب جمع) عزل شد و به حسابش رسيدگى (1) شد. صاحب جمعى به امين السلطان التفات شد.

عمل چاپارخانه ها از (شهاب الملك) گرفته به (ميرزا على خان منشى حضور) التفات شد. عمل چاپ خانه ها و روزنامه دولتى و ... از (اعتضاد السلطنه) انتزاع و به (محمد حسن خان عرفانچى) التفات شد. حكومت عراق و كمره به (يحيى خان معتمد الملك) التفات شد.

(اسد اله ميرزا) از مازندران عزل و مازندران (2) به (عليرضا خان عضد الملك) داده شد.

عربستان و بروجرد را به مجد الدوله التفات شد. (معز الدوله) احضار شد. نايب مجد الدوله رفت. در بينى كه بايد برود، سلخ ذيحجه يك خراج (3) سختى در پشت درآورده بسترى شد

ص: 233


1- . اصل: رسيده گى
2- . اصل: مازندران را
3- . خراج: زخم و جوش بزرگ در بدن

الى حال كه هشتم محرم است، خوابيده است اطبا مأيوس از حياتش هستند. تا چه شود.

حسام السلطنه مأمور خراسان شد، يك روز بعد از ورود به تهران به ناخوشى نقرس مبتلا شد.

هنوز هم خوابيده است.

حاجى سيف الدوله، نايب شده به خراسان رفت. نايب الوزاره حاكم گيلان، و كل اعيان گيلان و طوالش را خواسته بوديم آمده اند.

مستوفى الممالك بعد از عزل چندى در خانه اش نشست. بعد از شهر بيرونش كرديم به يوسف آباد. چندى آنجا ماند. بعد رفتنش به آشتيان، لزوم به هم رسانيد به محصلى مشير الدوله به آشتيان رفت. غره محرم. يوسف آباد و ... به مشير الدوله سپرده شد كه خراب نشود. ميرزا مسيح از شاهرود بسطام عزل و آن جا را به امين خلوت سپرديم.

ميرزا قهرمان در رياست دفتر آذربايجان مستقل شد. پسر (نصرت الدوله) سلطان حميد ملقب به (نظام الدوله) شده براى رياست قشون آذربايجان مأمور شد.

بعد از ورود، همه به خشكى گذشت. حالت ها بسيار بد بود.

الحمد لله تعالى از بركت جناب سيد الشهدا عليه السلام از غره محرم هوا انقلاب به هم رسانيد. الى پنجم محرم، شب و روز پى درپى باران هاى نافع آمد. به كوهستان برف زيادى زد. در قزوين و خمسه، همدان، عراق، همه جا باريد. آن قدر وجد و سرور حاصل شد كه حد نداشت. در پنج شبانه روز، گاهى مى باريد، گاهى مى ايستاد اما خيلى باريد. انشا الله باز هم خواهد آمد. امسال تحويل شب بيست و نهم ذيحجه بود.

دو ساعت و نيم به دسته مانده، تحويل حمل بود. اما چون قرب محرم بود، تحويلى نشد.

شاهى، خلعت داده نشد، به هيچ وجه لوازم عيد به عمل نيامد. سنه (قوى ئيل) شد.

سنه 1288.

حاجى بيگم خانم، مشهور به (جان باجى) عمه بزرگ ما بود در سن هفتاد سالگى در ذيحجه ناخوش شد. سلخ ذيحجه فوت شد. مرغ كاشان و فيلستان ورامين تيولات او بوده به محمد على خان زين دارباشى سپرده شد.

(نور محمد خان) از تحويلدارى كشيك خانه عزل شد. (آقا على گرجى) امين صره از تحويلدارى نظام عزل شد. اغلب ولايات از جهت گرانى و خشكسالى، فارس،

ص: 234

خراسان، يزد، اصفهان و ... و ... حالتشان بسيار، بسيار بد است. از اين جهت متصل اوقات تلخ است. به خصوص خراسان و همه جا. تهران هم حالش بد است.

گرانى كمال زحمت را ميدهد به ما. خدا انشا الله خودش همه را درست خواهد كرد.

ص: 235

پيوست

پيوستى كه متن آن از نظر مى گذرد كتابچه سياهه اى از اشياى نفيس پيوستى در خزانه حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين على بن ابى الطالب است و همان گونه كه در متن سفرنامه آمده است به دستور ناصر الدين شاه قاجار در هنگام زيارت، صورت بردارى گرديده است:

نمره 3845 صورت قسمتى از جواهرات خزانه مباركه حضرت ولايت مآب امير المؤمنين و امام المتقين روحى و ارواح العالمين له الفداه است كه در سنه 1287 موقعى كه شاه شهيد ناصر الدين شاه مغفور نور الله مضجعه به خاكبوسى عتبه مقدسه مشرف بوده با استحضار والى بغداد و ديگر كارگزاران دولت عثمانى حسب الامر، ثبت برداشته اند.

عليهذا جزو كتب كتابخانه موضوع (1) و در ضمن اسناد دولتى ضبط مى شود. تا در دفتر مخصوص نقل و تحويل بشود. العبد موسى مرات الممالك.

ص: 236


1- . موضوع: جدا مى شود

هو به واسطه ابتلاى به ناخوشى چاكر درگاه آسمان جاه خود بنفسه نتوانست از عهده تحرير اين كتابچه مباركه برآيد و لكن نهايت مراقبت را نموده و با نسخه اصل مقابله كرده تصحيح نموده. چاكر درگاه آسمان جاه محمد زكى گيلانى سنه 1296 مهر (محمد زكى)

ص: 237

فهرست اعلام

ص: 238

آ آب انبار (كاروانسرا): 227

آجودان باشى: 21، 142، 145، 159، 174

آخوند ملا حسين اردكانى: 144

آخوند ميرزا محمد باقر سلماسى: 165

آدران: 9؛ 10

آدم (ع): 134

آذربايجان- آذربايجانى: 27، 31، 47، 53، 74، 144، 183، 191، 195، 215، 233

آرتيمان (مكان): 203

آشتيان: 217- 220، 233

آصف الدوله: 94، 227

آغاغنى (خواجه باشى): 55، 56

آفچه مشهد (محل): 20

آق رود (محل): 19

آقا ابراهيم: 16- 18، 52، 60، 84، 86، 132، 139

آقا ابراهيم كوچك: 1

آقا بيگ: 208

آقا جوهر: 1، 110

آقا حسن: 1، 183

آقا حسن رخت دار (پسر حاجى خليل تاجر): 1، 58، 163

آقا حسن قهوه چى: 163

آقا حسين: 226

آقا حسينقلى (قهوه چى باشى): 163

آقا حسين قمى: 224

آقا خان تفنگدار: 206، 210

آقا خان محلاتى: 94، 119، 130، 154

آقا خليل: 109

آقا دايى: 1، 10، 99، 110، 132، 150 163، 193

آقا رجب: 8

آقا سردار: 232

آقا سليمان (خواجه باشى): 1، 7، 16، 84، 99، 101، 118، 183

آقا سليم خواجه: 1، 11، 180

آقا سيد ابراهيم مجتهد قزوينى: 64، 119

آقا سيد ابو الحسن: 107

آقا سيد ابو القاسم كاشى: 125

آقا سيد احمد شيخى: 107، 112، 119

آقا سيد اسمعيل بهبهانى: 135

آقا سيد باقر: 125

آقا سيد جعفر روضه خوان: 122

آقا سيد جواد (بحر العلوم): 125، 126

آقا سيد جواد (كليددار): 249

آقا سيد حسن: 84

آقا سيد حسين بحر العلوم: 133

آقا سيد حسين ترك تبريزى: 131

ص: 239

آقا سيد حسين ترك كوه كمرى: 133

آقا سيد حسين روضه خوان: 37، 64

آقا سيد حسين كليددار: 112

آقا سيد رضا: 126

آقا سيد صادق: 53، 60، 66، 107، 112، 119، 125، 147

آقا سيد على (متولى): 89، 105

آقا سيد كاظم روضه خوان: 118

آقا سيد محسن: 107

آقا سيد محمد: 107، 125

آقا سيد محمد تقى: 125

آقا سيد مصطفى استرآبادى: 119

آقا سيد مهدى اصفهانى: 133

آقا سيد مهدى طباطبايى: 118

آقا شيخ صالح (پيش نماز): 107، 119

آقا شيخ محمد: 107

آقا شيخ محمد رضا: 119

آقا شيخ محمد على: 107

آقا شيخ مهدى شيخ عبد الغفار: 107

آقا صندى: 151

آقا عباس (پيشخدمت): 171

آقا عبد الله (خواجه): 3، 64، 195

آقا عبد الله (از علماى كرمانشاهان): 188

آقا على آشتيانى: 1، 178

آقا على خواجه: 1، 28، 31، 32، 37، 46، 58، 66، 69، 81، 82، 96، 99، 101، 103، 146، 152، 160، 162، 164، 180، 197، 200، 225

آقا على گرجى: 233

آقا عنبر خواجه: 3، 41

آقا فتحعلى: 151

آقا فرج: 151

آقا كثير خان تفنگدار: 5، 6، 229

آقا محراب: 1، 164

آقا محسن (پيشخدمت): 8، 228

آقا محمد ابراهيم (از علماى كرمانشاهان): 188، 195

آقا محمد تقى: 64، 67

آقا محمد حسن كوچك: 139

آقا محمد خان قاجار: 96، 121، 128، 136، 138

آقا محمد صالح كرمانشاهى: 144

آقا موچول موچول خان

آقا موسى (پسر حاجى على): 9

آقا ميرزا اسمعيل (پيش نماز): 107

آقا ميرزا تقى شهرستانى: 119

آقا ميرزا جعفر مجتهد: 220

آقا ميرزا حسن شيرازى ميرزا حسن شيرازى

آقا ميرزا زين العابدين: 119

آقا ميرزا صالح كربلايى: 119

ص: 240

آقا ميرزا محمد همدانى: 107

آقا وجيه: 1، 6، 9، 10، 23، 46، 99، 120، 125، 131، 137، 150، 157، 158، 162، 168، 172، 184، 187، 192، 193، 200

آقا يعقوب: 24، 30، 52، 127

آقا يوسف (سقاباشى): 1، 3

آل بويه: 121

آنكله انگليسى (موسيو): 103

آهنگران (محل): 217، 222

آين مرك (محل): 14

آئى (برادر ميرشكار): 3، 9، 84، 92، 93، 108، 172، 178

ا ابراهيم آباد: 219

ابراهيم افندى (نايب بغداد): 93

ابراهيم بن على: 109

ابراهيم بن مالك اشتر: 171

ابراهيم خان نايب: 3، 9، 10، 47، 71، 97، 100، 125، 137، 148، 152، 160، 163، 172، 178، 184، 189، 202

ابراهيم عليه السلام: 134

ابك آباد (محل): 217

ابو الحسن (مقبره): 204

ابو السيف ميرزا: 23

ابو العباس احمد الناصر لدين لله (خليفه عباسى):

166

ابو الفضل ميرزا (پسر ظل السلطان): 78

ابو القاسم بيگ تفنگدار: 7

ابو حنيفه (امام اعظم نعمان بن ثابت كوفى): ب، 89، 91، 93، 96، 97، 105، 107، 157، 218

ابو خميس (زيارت گاه): 88

ابو سعيده (محل): 89

ابو صبرى (نهر): 86، 87

ابو طالب خان: 181

ابو فمين (محل): 90

ابو قداره (والى پشتكوه لرستان): 38

ابو قريب: 110

ابو كرمه (محل): 89

ابو مشاعل (محل): 89

احتشام الدوله: 27

احمدآباد (محل): 205

احمد افندى: 93

احمد بيگ (رئيس اداره بلديه بغداد): 93

احمد خان (پسر ناصر الملك): 51

احمد خان دنبلى: 170

احمد ميرزا: 203

ص: 241

احمدوند (طايفه): 61، 85، 180، 185

اديب الملك، فريدون آقا: 1، 10، 119

اربابى (محل): 209

ارجه رط (محل): 20

اردهال (محل): 223

ارمنى: 55، 84، 91، 92، 106

اروته خان (محل): 89

ازنا (محل): 209

ازنوله (محل): 209، 222

استاد حيدر على: 7

استاد عبد الله خياط: 53، 163

استرآباد: 213، 227

استران (محل): 29

استروان (محل): 217

اسحق خان: 26، 168

اسحق ميرزا: 228

اسدآباد (محل): 32- 34، 36، 206

اسد الله خان (پيشخدمت تجريشى): 8، 64

اسد الله قوشچى: 53

اسد الله قرقچى: 231

اسد الله ميرزا: 11، 232

اسفرجان (محل): 13

اسفندآباد (محل): 34

اسكندر خان سردار قاجار: 195

اسكندريه (نهر): 111

اسلامبول (روزنامه): 177

اسلامبول، اسلامبولى: 53، 85، 93، 104، 112، 132، 176، 179، 250، 251

اسمعيل آباد (محل): 10، 13

اسمعيل ميرزا: 143، 205

اشرف خان ماكويى: 227

اشرف مهندس: 5

اشيل مورا: 103

اصغرآباد: 11

اصفهان، اصفهانى: ح، 2، 78، 79، 81، 114، 122، 144، 147، 206، 207، 216، 226، 234

اصفهانى بزرگ،Esfehani grand : 13، 58، 136، 212

اصفهانى كوچك،Esfehani peti : 81، 20، 25، 27، 58، 176

اعتضاد الدوله: 227

اعتضاد السلطنه: 3، 7، 148، 200، 201، 203، 204، 211، 212، 217، 222- 224، 226، 228، 230

اعتماد الدوله (عيسى خان): 144

اعتماد السلطنه: ه، 23

اعراب (ايل): 95، 100، 108، 110، 111.

123، 135، 140، 175، 179

افشار بيگ: 1، 33، 35، 42، 46، 136

ص: 242

145، 218

افغانى: 55

اقبال الدوله: ب، 78، 90، 96، 98، 100، 106، 154، 174، 181

اقدسيه: 3

اقل بگه،Okolbeke : 12، 44، 140، 150، 217

اكبر شاه هندى: 238

اكرگوف (قصر نمرود، كاخ خورنق): 108

الاقولاق (كوه): 32

البرز (كوه): 218، 221

البوحميه (عشيره): 89

البو عامر (محل): 90

البو فراج (عشيره): 89

الحاوى (محل): 169

العزه (عشيره): 161

الفره (عشيره): 90

الفه (رودخانه): 74، 75

الله قلى خان: 6، 228

اللهوردى خان (پل): 81

المستنصر (خليفه): 99

الوس (كشتى): 148، 150، 169

الوند (رودخانه): 75، 180

الوند (كوه): 25، 32، 200، 201، 203، 204، 209

الياس: 230

ام الخاقان: 143

امام جمعه اصفهان: 147

امام جمعه تهران: 6، 229

امام جمعه همدان: 31

امام حسن عسكرى، حضرت عسكريين: 96، 165، 170

امام حسين (ع)، ابا عبد الله حسين، حضرت سيد الشهداء: ب، ج، 34، 52، 102، 114، 118، 119، 121، 122، 132، 137، 145، 233

امام زاده باقر: 11

امام زاده زكريا: 222

امام زاده محمد: 84

امام زين العابدين (ع): 119، 134

امام على (ع)، امير المؤمنين، مرتضى على (ع)، حضرت على بن ابى طالب: 25، 86، 90.

94، 116، 125، 130، 132، 134، 135، 137، 155، 235، 236

امام على النقى: 170

امام محمد تقى (ع): 130

امام موسى كاظم (ع): 88، 95، 216، 222

امان الله خان: 24، 25، 31، 197

امروله، امر الله (كوه): 35

اميرآباد (محل): 13، 22

ص: 243

امير خان: 205

امين: 75

امين الدوله: 11، 106، 115، 122، 149، 157

امين الرعايا قزوينى: 54

امين السلطان، ميرزا على خان: 1، 3، 4، 6، 7، 10، 14، 15، 27، 31، 40، 44، 46، 53، 57- 59، 69، 78، 85، 86، 97- 99، 106، 113، 117، 119، 122، 124، 127، 129، 133، 136، 137، 139، 140، 146، 147، 150، 153، 156، 157، 160، 162، 168، 170، 173، 175، 184، 186، 187، 190، 191، 193، 198، 200- 202، 206، 207، 210، 215، 227، 232

امين الملك: 1، 12، 13، 20، 31، 37، 40، 53، 99، 101، 103، 112، 117، 120، 121، 124، 129، 130، 132، 150، 151، 160، 162، 175، 183، 184، 193، 197، 227، 231

امين حسين: 10

امين حضور: 1، 4، 38، 40، 47، 49، 162، 172، 186

امين خلوت: 1، 11، 37، 124، 130، 149، 159، 178، 179، 187، 197، 233

امين نظام: 36، 65، 101، 108، 151، 191

امينى: 223

انبار (محل): 110

اندرى ايتاليايى: 230

انزلى: 44، 100، 112، 128

انگليس، انگليسى: 43، 100، 102، 103.

113، 140، 175

انيس الدوله: 1، 8، 12- 14، 15، 17، 24 25، 29، 35، 46، 49، 50، 52، 53، 59، 60، 82، 95، 99، 103، 106، 112، 115، 120، 133، 138، 141، 142، 144، 150- 152، 155، 156، 159، 164، 175، 176، 179، 183، 186، 191، 193، 199، 206، 218، 219، 225، 226، 231، 251

اورته خان (محل): 90

اوچى،Uchi : 601، 131، 185، 197، 210، 221

اوزان نازليان (محل): 47

اويس: 17، 30، 32

اوين: 70

ايران، ايرانى، ايرانيان؛ الف، د، ه، ح، 2، 56، 57، 69، 79، 80، 81، 86، 91، 93، 98، 102، 103، 121، 132، 134، 141، 155، 187، 188

ص: 244

ايروان: 114

ايرين (محل): 11

ايشيك آقاسى باشى: 16، 40، 49، 120 شهريار جاده ها متن 265 فهرست اعلام

ا، ايتاليايى: 100، 102، 103، 230

ايلخانى: 143

اينانلو: 42

ايوان (محل): 68، 75

ايوانكيف: 31

ب باباپيره: 228

بابا كمال (محل): 205

بابا قاپوچى: 24

باب الفيل: 135

بابل (شهر): 123، 139، 147

باجلان (سواره): 207

بادخوره (محل): 34

بازباشى: 8

بازن (مارشال): 67

باشى غلام بچه باشى (غلام بچه): 1، 3، 9، 17، 58، 106، 152، 155، 157، 159، 161، 162، 168، 171، 181، 226، 227

باغك (محل): 223

باغله تيله كش (محل): 64

باقرآباد (محل): 201

باقر كاشى: 45

باقرى،Bakeri : 63، 86، 124، 164، 168، 184، 224

بان زرده (كوه): 75

بايروند (طايفه): 62

بايره (محل): 75

ببرى خان: 3، 9، 25، 44، 45، 52، 53 88، 94، 117، 149، 154، 161، 176، 180، 207، 231، 227، 228

بحر خزر، درياى بحر خزر: 213، 224

بختيارى: 61

بخوبران (محل): 44

بدر السلطنه: 58، 60

بدرئى (محل): 66

بدوان فرانسوى: 52

بديع الملك ميرزا: 180، 187

براسا (مسجد): 94، 95، 110

برج طغرل: 204

برخوردار خان: 39

برس نمرود: 124

برف آباد (محل): 67

برف آباد (رودخانه): 67

برفيان: 202

برقانيه (محل): 89

ص: 245

برناج (محل): 41- 44، 52، 59

بروجرد: 29، 207، 209، 210، 232

برياج (محل): 41

بزچلو (محل): 216

بزرگ خان: 26

بزكدار (محل): 64

بزنيه جرد (محل): 23

بزنيه رود خمسه (محل): 24

بستامو (محل): 103

بسطام: 57، 233

بسيطه (محل): 88

بشير خان: 1، 31، 78، 152، 176، 228

بشيره (محل): 73، 75

بصره: 145، 156، 174

بغداد: ب، 26، 53، 69، 70، 80، 82، 85، 89، 90- 95، 98- 100، 102، 104، 110، 111، 145، 147- 152، 156، 167، 173- 175، 181، 189، 191

بكتاش، بكتاشى: 116، 132، 133

بلژيك: 213

بلغارى: 214

بلدروز (محل): 89

بلدروز (نهر): 85، 88

بلوك مرهّ (كوه): 19

بل مانه (محل): 64

بلنده (فاطمه)Bolande : 63، 66، 113، 158، 164، 190، 214

بلوچ (طايفه): 140

بل وردى (محل): 50

بمبئى (محل): 119، 121

بندر عباس: 141

بنى تميم (طايفه): 89، 90، 108

بنى حسن (طايفه): 123

بنى زيد (عشيره): 89، 90

بوجوارى (عشيره): 161

بورباكى (سردار فرانسوى): 213

بوركى (قشلاق): 210

بوستان: 148

بوستان در (محل): 205

بوشهر، بوشهرى: 103، 130

بوبهار (محل): 50

بويوك آباد (محل): 22- 24

بهار (محل): 31

بهاء الدين افندى (سرهنگ): 93

بهتوئى (طايفه): 61

بهرام بيگ: 194

بهروز (محل): 90

بهلول پاشا ماكويى: 27، 31

بيات: 21

بياج (محل): 33

ص: 246

بيت الطشت: 134

بيجار (محل): 47

بى جانبه (محل): 64

بيجن آباد (محل): 210

بى چينگ (محل): 21

بى خود (خواجه): 161

بيدستان (عمارت): 192

بيد سرخ (گردنه): 38، 39، 197

بيستون (كوه): 29، 41- 44، 47- 51، 53، 56، 61، 62، 195، 196

بيغش (محل): 212

بيگدلى (طايفه): 18، 19

بيگم خانم خاله: 78

بيوك خان افشار: 33

پ پارس: 57

پاريس: 4، 82، 213، 221، 230

پاريس (عهدنامه): 85

پاشا خان (پاشاى بغداد): 74، 77، 99، 110، 122- 125، 129، 141، 150، 152، 155، 157، 158، 173- 175، 177- 180

پايروند (طايفه): 59

پاى طاق (محل): 71، 72، 80، 93، 182، 183

پرندك (محل): 11

پروّ (كوه): 62

پروانه (محل): 89

پروز (محل): 209

پروس: 5، 67، 151، 213

پرويز ميرزا: 1

پرى (محل): 208، 211، 213، 222

پرى در (محل): 210

پريشان (محل): 208

پستادربند (محل): 20

پس قلعه (محل): 70

پشتكوه لرستان: 38، 127، 15

پشندى فشندى: 60، 154

پطر (روزنامه): 7، 197

پلادين (محل): 9

پل دلاك (محل): 226

پل سفيد: 114

پلنگ آباد (محل): 19

پنجرد (محل): 14

پوكاب (محل): 69

پهلوان شريف: 78

پيرغيب (محل): 206

پى رياى (محل): 64

پيغمبر (ص)، رسول الله: 134، 155، 204

ص: 247

ت تاج آباد (محل): 32

تاج الدوله: 30، 136، 158، 173

تاج الملوك: 251

تاجر بيگ (محل): 208

تاج گل: 20، 27، 184

تاجى آباد (محل): 32

تارچى،Tardjie : 02، 25، 27، 122، 149، 173، 195

تاوه (كشتى): 149

تبريز: 6، 130، 132، 145، 183

تپه گلچه (محل): 47

تپه مصّلا: 28

تجريش: 8

تخت شيرين (محل): 47

تخت مرمر: 230

ترك: 47، 82، 227

تركاش وند: 41

تركمان: و، 13، 27، 158

تروشو (حاكم پاريس): 213

تفرش عراق: 19

تكل آباد (محل): 208

تكلو (طايفه): 201، 202

تكه (طايفه اى تركمن كه در آخال سكونت دارند): 106، 213

تكيه درويش: 116

تلخه والى: 182

تنگ سليم (محل): 67

توران آغا: 158

توره (محل): 210، 211

توسكن سفلى (محل): 209

توسكن عليا (محل): 209

توللّى (طايفه): 61

تويسركان (توى و سركان): 25، 27- 29، 35، 199- 204، 207

تهران، طهران: ح، ز، 2، 3، 9، 14، 26، 27، 30، 35، 38، 44، 47، 49، 51- 53، 66، 69، 75، 78، 79، 82، 85، 96، 103، 111، 115، 116، 119، 122، 126، 129، 133، 136، 137، 141، 145، 148، 149، 154، 169، 170، 173، 174، 176، 177، 181، 183، 193- 195، 199، 201، 215، 221، 224- 226، 228- 234

تيمور پاشا: 27، 31

تيمور ميرزا: و، 9، 23، 27، 33- 35، 37، 40، 45، 46، 53، 67، 69، 70، 71، 73، 74، 76، 85، 86، 90، 92، 96، 97، 99، 101، 108، 109، 111، 112، 117،

ص: 248

120، 123- 125، 129، 140، 143، 148، 154، 173، 174، 176، 178، 179، 180، 181، 192، 196، 203، 204، 225

تيميان (محل): 29

ث ثامن، (محل): 209

ج جاجرود (رودخانه): 70، 168

جاسب (محل): 223

جاف (ايل): 194

جاليسيه، جالوسيه، جاليسه (قلعه): 161، 162، 170

جام: و، 27

جاموس سوكن (محل): 88

جامه شوران (محل): 64

جان باجى: 233

جان محمد خان (سرتيپ): 12، 17، 18

جايدر (محل): 42

جبرئيل (ع): 134

جبور (عشيره): 89

جزّانى (محل): 90

جعرانى (عشيره) 89

جعفرآباد (محل): 8 و 9

جعفر برمكى: 110

جعفر خان بيگ نايب: 53، 204

جگرلو (محل): 77

جلال الدوله: 30

جلال الدين ميرزا: 30

جلال شاه: 94، 119، 121، 154، 156

جلاله مند (محل): 75

جلاير (محل): 212

جليلوند: 42

جمال،djemal : 64، 88

جميل آباد (محل): 205

جهان آباد (محل): 22، 23

جهانگير خان: 19، 24، 29

جهانگير ميرزا: 26، 30، 203، 208

جهرود (محل): 222

جوانمير: 180، 185

جوراب (محل): 209، 210

جوزا (محل): 221

جوزان (محل): 209

جوكار: 208

جوهر آقا آقا جوهر

ص: 249

چ چاشته (محل): 202

چال طرفان (محل): 175

چالكه (محل): 75

چال ميدان تهران: 78

چانه (محل): 212

چاه انكرليته (محل): 67

چاه بلك (محل): 67

چاه زبر (محل): 67

چاه زرد (محل): 66

چرتى، چرتى ها: 1، 3، 45، 46، 59، 65، 94، 159، 168، 180، 184، 193، 204

چرتى كوچك: 58، 73، 172، 208

چركسى: 80

چشمه آباد شاهى: 9

چشمه سراب (محل): 47

چشمه سفيد (محل): 64، 68

چشمه على: 6

چشمه على محمد (محل): 212

چشمه قصابان (محل): 31

چشمه مند على (محل): 64

چشمه ياروئى (محل): 64

چغابلك (محل): 64

چغاسرخ (تپه): 62

چق كود (محل): 57

چلبى (نهر): 89

چل گزى (محل): 19

چلّوب (طايفه): 139

چمچال (محل): 42

چمچه مال (محل): 44، 62

چمن آرا (كنيز انيس الدوله): 8

چميطان (كوه): 48

چنار (محل): 34

چنگر (محل): 68

چنگيز ميرزا: 15

چهر (محل): 50

چهره: 150

چهل نابالغان نهاوند (كوه): 42

چيچك لو (محل): 11

ح حاتم خان سنجابى: 179

حاجب الدوله: 225

حاجى (محل): 84

حاجى آباد (محل): 49- 51، 61، 193، 208

حاجى آقا اسمعيل يوغورت: 7 و 230

حاجى آقا باباى حكيم: 15، 24، 31، 53.

147، 160

ص: 250

حاجى آقا خان خلج: 223، 224

حاجى آقا فراشخلوت: 149

حاجى آقا يوسف آقا باشى: 116

حاجى ابراهيم خان: 133

حاجى ابو الحسن بهبهانى: 121

حاجى اسمعيل بهبهانى: 9، 134، 135

حاجى بلال: 1، 13، 31، 118، 161، 315

حاجى بيگم خانم: 233

حاجى تو (محل): 205

حاجى جابر خان: 148، 149، 151، 152، 159

حاجى جعفر خان معمار: 208

حاجى جعفر صاحب جمع: 53

حاجى جواد تاجر اصفهانى: 200

حاجى حسن سقا: 183

حاجى حسين ميرزا: 29

حاجى حمزه تبريزى آينه كار: 127

حاجى حمزه خان: 25

حاجى حيدر: 16، 121، 173، 178، 197

حاجى خاله: 210

حاجى خليل تاجر عرب: 58

حاجى رحيم خان (صندوقدار): 7، 23، 96، 154، 157، 163، 184، 208، 219، 224، 225، 229

حاجى رستم خان: 118

حاجى رضا قلى خان: 141

حاجى سلمان: 139

حاجى سيد ابراهيم لاريجانى: 11

حاجى سيد اسد اله: 133، 208

حاجى سيد محسن: 214

حاجى سيد محمد باقر: 214

حاجى سيد محمد تقى بحر العلوم: 125

حاجى سيف الدوله: 233

حاجى شاهزاده (دختر محمد على ميرزا): 30

حاجى شهباز خان كلهر: 6، 182

حاجى شيخ جعفر تهرانى: 125

حاجى شيخ على ناظر: 173

حاجى صالح تاجر نجفى: 134

حاجى صائب تاجر ملايرى: 208

حاجى صفر على خان شاهسون: 5

حاجى عبد العظيم قزوينى: 11

حاجى عبد الكريم: 9

حاجى على آقا: 9، 10، 82

حاجى على خان زنگنه: 60

حاجى على خان چلبيانلو: 86

حاجى على رضاى كور: 20

حاجى على نقى: 1، 45، 172

حاجى عمران (سرهنگ): 93

حاجى عمو: 97

حاجى عمه: 139

ص: 251

حاجى عيسى خان: 223

حاجى غلام على: 1، 7، 24

حاجى فيروز: 1، 199

حاجى قاسم بيگ: 142

حاجى قره (پل): 84

حاجى كريم (قلعه): 61، 63

حاجى كلباسى: 133

حاجى كلبعلى: 1

حاجى لو: 22

حاجى محمد باقر خان: 208

حاجى محمد حسن بيگ: 228

حاجى محمد حسين خان صدر اصفهانى: 124

حاجى محمد حيدر خان صدر اصفهانى: 125

حاجى محمد صادق تاجر كسمايى: 145

حاجى محمد صالح كبّه: 167

حاجى محمد على خان: 36

حاجى محمد ولى ميرزا: 143

حاجى محمد هادى چراغچى باشى: 107

حاجى مراد خان ياور: 200، 201

حاجى مشهدى قلى آقايى قاجار: 122

حاجى ملا باقر واعظ تهرانى: 122

حاجى ملا رضا: 32

حاجى ملا صادق مجتهد قمى: 224

حاجى ملا على: 7

حاجى مهدى خواجه: 1، 4

حاجى ميرزا آقاسى: 116، 143

حاجى ميرزا ابو القاسم: 119، 133

حاجى ميرزا باقر: 107

حاجى ميرزا بيگ: 1

حاجى ميرزا جعفر مصلح آبادى: 217

حاجى ميرزا جواد: 122، 132

حاجى ميرزا حسين خان مشير الدوله

حاجى ميرزا رحيم: 79

حاجى ميرزا سيد احمد: 217

حاجى ميرزا على حكيم الممالك

حاجى ميرزا على مقدس: 23، 26، 29، 52، 123، 135، 139، 149، 172، 173، 186، 188، 195، 197، 200، 206، 207، 211، 218، 220، 229

حاجى ميرزا على نقى عرب: 24، 32، 112، 119

حاجى ميرزا نقى خان عارف: 23

حاجى ميرزا كاظم: 217

حاجى ميرزا لطف اله: 214

حاجى ميرزا محمد صادق اصفهانى: 133

حاجى ميرزا هادى جواهرى: 95، 99

حاجى مير محمد حسين ناظم التجار: 144

حاجى هادى: 205

حاجى هاشم نمازى: 121، 181

حاجى وزير: 83

ص: 252

حارثه: 77

حافظ افندى (مستوفى نظام): 93

حايطه (سواره): 86

حب حب (محل): 90

حبور (عشيره): 161

حبيب الله خان تنكابنى (سرتيپ): 11، 45، 58، 108، 124، 125، 177، 180، 218

حبيب بن مظاهر: 116، 144

حبيب مترجم: 103

حديبيه (محل): 174

حذيفه يمانى (مقبره): 101، 153

حر (محل، مقبره): 107، 109، 117، 144

حر (نهر): 117، 118

حرآباد: 217

حرّان (محل): 123، 212

حرير (محل): 71

حسام آباد (محل): 35

حسام السلطنه: 3، 4، 6، 9، 11- 14، 16، 24، 25، 30، 32، 34، 35، 41- 43، 47، 49، 54، 64، 65، 71، 83، 84، 86، 87، 89، 95، 97- 99، 104، 105، 110، 117، 120، 122، 124، 140، 141، 147، 160، 161، 163، 164، 167- 169، 170، 173، 181- 183، 185، 186، 191، 192، 203، 212، 217، 220، 222- 224، 229، 233

حسام الملك: 32

حسن آباد (محل): 7، 18، 67، 206، 208

حسن افندى: 93

حسن بيگ (ميرآلاى): 93

حسن جان: 137

حسن خان: 78، 99، 101

حسن خان امين نظام: 11

حسن خان باشماقچى: 1

حسن خان سنجابى: 179

حسن خان قصرى: 177، 181

حسن على خان گروسى: 26

حسن قهوه چى: 1

حسين آباد (محل): 8، 36، 200، 206

حسين بيگ (قائم مقام): 93

حسين بيگ (مين باشى): 93

حسين پاشا (مفتش ميرلوا): 93

حسين خان: 30، 31

حسين خان (سرتيپ): 20

حسين خان سردار ايرانى: 11، 114

حسينقلى خان قاجار: 8، 27، 36، 38، 60، 151

حسين قهوه چى: 158

حسينيه (نهر): 113، 114، 146، 147

حشمت الدوله: 9، 56

ص: 253

حضرت خديجه صغرى: 135

حضرت داوود: 74

حضرت زينب: 114

حضرت صاحب الامر (ع): ه، 165، 170، 187

حضرت صادق (ع): 134

حضرت عباس بن على (ع)، حضرت ابو الفضل (ع): ب، ج، 112، 114، 115، 118، 120، 121، 132، 137، 142- 145

حضرت عبد العظيم (ع): ذ، 7، 9، 228

حضرت على اكبر (ع): ج، 115

حضرت عيسى: 119

حضرت معصومه (ع): 223، 224

حضرت يونس (ع): 131

حقار (محل): 211

حكيم الممالك، (حاجى ميرزا على): 1، 3، 7، 17، 34، 43، 82، 110، 117، 127، 148، 150، 151، 154

حكيم رشتى: 228

حكيم رياضى: 15

حكيم كاشى: 1، 3، 40

حلّب (شهر): 53، 108

حلوان (محل): 75

حلّه (محل): 122، 127، 139، 147

حليمه خاتون (دختر امام محمد تقى): 165 170

حمدى بيگ (شيخ قبيله شهّر): 82، 93

حمدى پاشا: 93

حمرين (كوه): 85، 88

حمض (محل): 89

حنانه (مسجد): 135

حنفى سنى: 132

حوض سلطان (محل): 89، 202، 227

حويد (محل): 89

حويدز (محل): 89

حيدر خان خزل: 38

حيدر قلى خان: 139، 230

حيدره (محل): 31

خ خازن الدوله: 137

خاقان مغفور فتحعلى شاه قاجار

خاك ريز (محل): 33

خان آتشى (كاروانسرا: 146

خان بابا خان چهار محالى: 34، 220، 227

خان بنى سعد (محل): 89

خان بئرنوس (محل): 111

خان پيرمرد: 12، 168

خان سلطان تركمان: 3

ص: 254

خان شور، خوان شور (محل): 122، 124، 133، 139، 140

خانقين: 74، 78، 79، 81، 82، 84، 178، 179

خان كورمز (كوه): 29، 35، 205

خانلر خان افشار (سرهنگ): 15، 32، 34، 35، 135، 206

خان محمودى (محل): 111، 148

خان مزراقچى (محل): 111، 171

خان ميرزا هادى (محل): 111

خان نايب (برادر محقق): 10، 224

خان نجّار: 159، 160، 164، 168، 169، 171

خانه بيگ: 84

خانى آباد زرند (محل): 13

خاوه (محل): 42

خدابنده (محل): 38

خدابنده افشار: 200

خديجه (عطردان): 242

خراسان، خراسانى: ح، و، 2، 13، 24، 27، 86، 119، 130، 141، 148، 223، 233، 234

خراسان (رودخانه): 88، 89

خرتپه (محل): 224

خرخب (محل): 212

خرم آباد (محل): 42، 210

خرم رود (رودخانه): 200

خرن آباد (محل): 89

خزاعل (طايفه): 123

خزل (محل): 42

خزل كلهر (طايفه): 38

خزل نهاوند (محل): 38

خسرج (عشيره): 161

خسرو خان: 68

خسرو ميرزا: 23، 26، 30، 54، 55، 68، 72، 201، 203، 206، 208

خضر (عليه السلام): 134

خلج (طايفه): 18

خلج قم (محل): 42، 221- 223

خليج آباد: 217

خليج فارس، درياى فارس: و، 142، 145، 148

خليف آباد (محل): 44

خليفه كندى (محل): 20

خليفه كندى (كوه): 20

خليل آباد: 208

خليلى: 1

خمسه (محل): 64، 233

خواجه آقا محمد حسن بزرگ: 139

خواجه سياه: 4

ص: 255

خواجه صندل: 159

خوارج: 84، 90

خوانسار، خوانسارى: 214، 222

خوان گناطر (كاروانسرا): 174

خورشيد (محل): 115

خورنق (قصر): 96، 108

خوش ناباد (محل): 22

خولى: 77

خوئى (طايفه): 47

خياجيك صفى آباد (محل): 19

خياوآباد: 10

خيرآباد (محل): 10

د دار الصنايع (مكتب): 99

دار الفنون: 129

داريوش: 48

دال خانى پشت (كوه): 35

داويجان (محل): 210

دبير الملك: ز، 20، 26، 34، 35، 45، 49، 94، 99، 102، 105، 111، 183، 191، 195، 224، 225، 228، 229

دجله: 99، 102، 106، 109، 111، 141

دجيل (محل): 110

دخان (محل): 21

دخمه داوود: 74، 75، 182

دخمه كيكاووس: 39، 41- 43

دده سياه (مادر غلام على خان): 36

دربند: 70

درّكه (محل): 64، 70

درواز (محل): 205

دروازه ناصرى: 230

دروّ فرامان (محل): 62

درويش افندى (مدير اوقاف): 93

دره جزين (محل): 22

دره عباس (محل): 28

دره كرك (محل): 210

دزّه (محل): 31

دستجرد (محل): 14، 220، 221

دكة القضا: 134

دلبر: 20، 25، 27، 117

دلشاد ميرزا: 78

دلگشا (محل): 64 شهريار جاده ها متن 276 فهرست اعلام

داوود (محل): 75

دماوند (كوه): 221

دوره (محل): 89

دوزلاغ (كوه): 19

دوستى بيگ جلودار: 170

دوشان تپه: 2- 6، 51، 108

ص: 256

دولاب (محل): 5

دولت آباد: 206- 210

دولتيار (محل): 75

دولچه غلام بچه باشى: 1، 33، 119، 143، 154، 219، 224، 228

دونوشك (كوه): 75

دوولو (محل): 20

دهباشى (ميرزا عبد الله): 1، 16، 71، 99، 101، 106، 112، 150، 157، 162، 164، 171، 172، 177، 198، 199

ده پيرخير (محل): 38، 59

ده لر (محل): 38

دهلكيه (عشيره): 89

دهنيه (عشيره): 89

ديار بكر: 53

دياله (رودخانه): 84، 85، 88، 89، 100، 154

ديزآباد (محل): 209، 222

ديزه (محل): 75

ديژمان (محل): 68

ديم تراكى افندى (مدير قرانتين): 93

دينارآباد: 9

دينور (محل): 42، 44، 46، 47

دينور (رودخانه): 43

ذ ذالكه ديه (محل): 67

ذباب اواشق (محل): 89

ذى الكفل پيغمبر (مقبره، محل): 124، 125، 135، 139، 147

ر رادخاله (محل): 156

رازآباد (محل): 220

رازوند (محل): 223

رازيان (محل): 19

راست بند (كوه): 210

رائف افندى: 93

رباط: 11، 12، 25

رباطكريم: 9، 10، 12، 13

رچه رچه: 45

رحمان آباد: 17

رحمت آباد: 36

رحمت الله: 3، 6، 24، 46، 104

رحمت الله خان: 11، 155، 177

رحمت الله شكارچى: 132

رحيم آباد: 11

رحيم كن كن: 183، 215

رستم بيگ تفنگدار: 64، 153

ص: 257

رسول بيگ: 53

رشيد خان: 205

رضا خان: 117، 144

رضا قلى بيگ تفنگدار: 163، 194

رضا قلى خان نايب: 11، 147

رضا قلى ميرزا: 70، 111

رضوانيه (محل): 110

رضى آباد (محل): 15

روانسر (محل): 51

رودآور (محل): 204

رودبار: 72

روژيه: 103

روس، روسى، روسيه: 1، 13، 80، 85، 139، 140، 209، 213، 215

روم، رومى: 0، 58، 69، 73، 78، 79، 82، 83، 142، 179، 180، 187

رومى (افواج): 155

رى: 129، 204

ريجاب (محل): 69، 72، 75، 181

رئوف پاشا: 80، 82، 112

ز زاغه (محل): 31، 205

زاغى،Zaki : 4، 117، 118، 121، 158، 219

زاويه (محل): 13، 85، 88

زاهد الدين شاه: 141

زاينده رود: 22، 67

زبيه (عشيره): 90

زبيده: 33، 44، 76، 138، 139، 150، 161، 164، 179، 180، 225، 226، 228

زبيده (مقبره زن هارون الرشيد): 110

زبيرى (محل): 186

زردآبه (محل): 69

زردشت: 57

زرد، زرده (كوه): 61، 75

زرقان (محل): 22

زرند (محل): 14، 15

زره (محل): 22

زرين تاج: 150

زعفران باجى: 52، 115، 141، 150، 179، 205، 225

زكاريد (ايل عرب): 117

زنجيران سرابند (محل): 218

زنگاليان (كوه): 75

زنگنه (طايفه): 51، 60، 61، 64، 65، 185

زنگنه سفلى: 210

زنگنه عليا: 210

زنگور (جزيره): 169

ص: 258

زواره (كوه): 68

زهاب (رودخانه): 77، 81

زهابى (مفتى بغداد): 94

زهرا سلطان،Zahrasoltan : 6، 27، 58، 191، 217

زهره (محل): 89

زهيرى (عشيره): 89

زيان (محل): 228

زيبرى (محل): 66

زيرآباد (محل): 212

زيرآبه (محل): 208

زى زكان (محل): 220

زى زكان (كوه): 221

زين العابدين افندى (مفتش): 93

زين العابدين خان: 60

زين العابدين سلماسى: 165

زينب باجى: 115

زينب بيگم: 138، 238

س سادات: 64، 65

سارو (محل): 209، 218، 222

سارى اصلان: 8، 36، 38، 65، 79، 94، 101، 108، 109، 117، 151، 152، 154، 161، 171، 175، 197، 199، 224

سارى قبه (كوه): 19

ساعد الملك: 116

سالار (پسر شيخ الملك): 26، 60، 207، 210

سالار،Salar : 72، 67، 174

ساله (محل): 89

ساليان (محل): 224

سامان (كوه): 20

سامان سنجابى: 66

سامان كلهر: 66

سامره: 144، 154، 156، 160- 162 164، 167- 169، 173، 174

ساوه: 14، 15، 17- 19

سپردر (محل): 212

سپهدار: 137، 230، 232

سپهسالار: 24

سبحى آباد زردآب (محل): 44

سرآب ندر خان (محل): 64

سرآسياب دولاب: 4

سراب جعفر قلى (محل): 64

سراب حاجى عباس (محل): 64

سراب سرنور (محل): 66

سراب سليد (محل): 64

سراب ماران (محل): 38

سراب نيلوفر (رودخانه): 53، 62

ص: 259

سراب همت (محل): 64

سرايه پاشا: 99

سرپل ذهاب: ه، 72، 73، 75، 79، 181، 186، 187

سرچشمه (عمارت): 3

سرخ آباد (محل): 24، 25

سرخه ده (محل): 205

سرخيجه (محل): 57

سررود (محل): 220

سرطاق: 75

سر قبر آقا (محل): 60، 63، 188

سركان (توى و سركان): 204

سركار على: 179

سرّمن راى (محل): ه

سرنور (رودخانه): 67، 68

سعد: 49

سعد الدوله: 29، 42، 191، 202، 203

سعدى شيرازى: ج، 27، 138، 148، 160، 175، 187، 200، 217

سعديه (محل): 158

سعود (عشيره): 161

سعيدآباد: 11

سعيد افندى (متولى): 93

سفته (محل): 90

سفرنامه ابن بطوطه: الف

سفيد (كوه): 62، 63

سفيدآب (محل): 218

سقا باشى: 99

سلطان آباد: 10، 213- 215، 219، 221، 223

سلطان احمد: 105

سلطان بيگم خانم: 143

سلطان حميد: 233

سلطان خانم: 118، 121، 141

سلطان سليم: 25

سلطان سليمان روسى: 105، 113

سلطان عبد العزيز خان: 97، 104، 155

سلطان عبد المجيد خان: 97، 116

سلطان مراد: 97

سلطانيه: 207

سلطنت آباد: 2- 4، 27، 112، 154

سلماسى: 47

سلمان فارسى (مقبره) 99- 101، 150، 152- 154، 156

سليمان بيگ (محل): 182

سليمان خان قاجار: 33، 127

سليمانيه (محل): 92

سليم جرد (محل): 17

سليم لال: 21، 26، 29، 201، 204، 205

سليم ميرزا (محل): 202

سماوك (محل): 23

ص: 260

سماوه (محل): 128

سمنگان (محل): 44

سناس (محل): 168، 169

سنان بن انس: 77

سناوند (محل): 223

سنجابى (ايل): 26، 51، 65، 67، 68، 73، 76، 78، 179

سنجبيه (محل): 89

سنجيه: 87

سند: 220

سن سل (محل): 89

سن سير (مدرسه): 221

سنقرى: 1، 10، 152، 175

سنقور كليايى (محل): 35

سنى: 84، 89، 105، 116، 145، 155

سوادكوهى: 3، 152

سوادكوهى (فوج): 92

سوار (محل): 64

سواكند (محل): 6

سود (محل): 89

سوسن نقى (محل): 19

سوعانلق (محل): 17

سولقان (محل): 70

سومار (محل): 68

سياچى: 1، 3، 4، 7، 10، 16، 23، 25، 28، 31، 32، 34، 35، 38، 41، 44، 45، 46، 53، 57، 58، 65، 69، 70، 73، 79، 82، 94، 97، 99، 106، 109، 112، 120، 123، 124، 125، 131، 137، 140، 146، 147، 150، 152، 154، 157، 160، 161، 162، 168، 170، 171، 176، 177، 178، 181، 184، 192، 193، 198، 200، 202، 207، 218، 225، 227

سياووشان (محل): 209، 222

سياه بيد (محل): 49، 64، 195

سياه بيد سفلى: 50

سياه بيد عليا: 50

سياه دره: 205

سيچان (محل): 217

سيد ابو طالب روضه خوان: 13، 24، 37

سيد اسمعيل خان: 176

سيد اسمعيل سفير: 1

سيد العلماء: 107

سيد بيگم: 173

سيد جعفر: 67

سيد جليل: 67

سيد سعيد كليددار: 143

سيد سلمان: 105

سيد شهاب (محل): 206

ص: 261

سيد صادق مجتهد: 13

سيد طالب كليددار: 150، 155

سيد عبد الحسين: 64

سيد على بحر العلوم: 125

سيد على كليدار: 165

سيد كاظم رشتى: 112

سيد محمد تقى بحر العلوم: 134، 135

سيد مصطفى آخوند: 15

سيستان و بلوچستان: 5، 141

سيستانه (محل): 29

سيف الدوله: 20

سيف الملك: 143

سيل آباد (محل): 19

سينجان (محل): 214

سيواستوپول، سواستوپول: 85، 140

سهام الدوله: 106

سهراب خان نقدى: 194

سهل آباد: 11

سهله (مسجد): 131

ش شاپور: 56، 57

شاكر افندى: 93

شاكر بيگ: 164

شاكر بيگ بيگلربيكى: 93

شامبياتى: 19

شاملو (طايفه): 206

شاه آباد: 217

شاه آباد مريوان (قلعه): 185

شاه اسمعيل صفوى: 96

شاه بى بى: 143

شاهرود: 233

شاهزاده هندى: 144، 145

شاه سلطان حسين صفوى: 138، 170، 237، 239، 248، 249

شاهسون (محل): 44

شاهسون (سواره): 191

شاهسون اينانلو (ايل): 196

شاهسون بغدادى: 12، 42، 51، 59

شاهسون كندى: 17، 18

شاه طهماسب صفوى: 138، 238

شاه عباس صفوى: 126، 249

شاه عباسى (كاروانسرا): 202

شاه ملكى (محل): 50

شبديز: 54

شجاع السلطنه: 155

شرابّ (محل): 218

شراح (محل): 216

شط العرب: 42

ص: 262

شعاع السلطنه: 225

شكر الله خان قاجار: 11

شكوه السلطنه: 3، 60، 136

شل مرّان (معدن): 37

شلووزالو آب: 65

شمّر (قبيله): 112

شمر بن ذى الجوشن: 77، 180

شمس آباد: 217

شمس الدوله،Chemsdole : 4، 52، 58، 118، 136، 143، 179، 188، 213

شمس العماره: 193، 230

شميران: 2، 8، 60، 69، 70

شور (رودخانه): 228

شورين (محل): 26

شوهرى: 6

شهاب الملك: 49، 98، 104، 124، 125، 174، 191، 212، 214، 224

شهربان (محل): 85

شهربانو خانم: 173

شهرستانك: 2، 9، 27، 115، 213

شهرستانه (محل): 28، 29

شهروان (محل): ه، 84، 85، 88، 89، 154، 173، 175، 176

شيخ (نهر): 89

شيخ ابا بكر: 150

شيخ الشريعه قاجار: 94، 107

شيخ الملك (حاكم ملاير): 209

شيخ انيزه، وانيزه: 139، 145

شيخ جعفر: 125

شيخ حمزه بار فروش: 7

شيخ جنيد: 110

شيخ جواد (رئيس خدام): 107

شيخ چلّوب: 145

شيخ حسن: 107

شيخ حسن شوشترى: 107

شيخ رازى عرب: 125، 133

شيخ زين العابدين مازندرانى: 112، 119

شيخ سلمان (سركشيك): 107

شيخ شهاب الدين سهروردى: 104

شيخ طالب كليددار: 96، 107

شيخ عبد الحسين تهرانى: 14، 94، 96، 107، 116، 134، 135، 144، 165

شيخ عبد القادر گيلانى: ب، 89، 91، 92، 103، 104، 218

شيخ عبد المحسن ابن هزّال: 139، 144

شيخ على: 60

شيخ على خان زنگنه: 48

شيخ عليخانى: 48، 70، 74

شيخ على ميرزا: 26

شيخ عمر: 104

ص: 263

شيخ عيسى: 78، 96، 107، 155

شيخ كوره: 116

شيخ مرتضى: 124، 128، 133

شيخ محمد: 14، 94، 96، 107، 165، 167

شيخ محمد حسن: 60، 139

شيخ محمد حسن قزوينى: 107

شيخ محمد حسن مجتهد: 135

شيخ محمد حسن نجفى: 133، 139

شيخ محمد حسين: 125، 133، 135

شيخ محمد حسين صاحب فصول اصفهانى:

119

شيخ محمد حسين قزوينى: 119

شيخ محمد عارف: 79

شيخ محمد كاظمينى: 133

شيخ محمد مؤذن باشى: 107

شيخ محمد ياسين عرب: 107

شيخ منصور: 93، 133

شيخ مهدى عرب: 133

شيخ هادى: 107

شيراز: 216

شيرازى،Chirasi : 82، 138، 150، 170، 175

شيرازى كوچكه،Peti chirasi : 85، 115، 121، 161، 206، 228

شير محمد مير غضب باشى: 147

شيرمردان (معدن): 37

شيرين: 48، 55

شيعه: 84، 89، 105، 139، 145، 165

ص صاحب جمع: 45، 184

صاحب ديوان: 215، 216

صاحب قران ميرزا: 126

صادق: 172

صادق خان: 174

صادق شاطر: 76

صارم الدوله: 37، 48، 62، 74، 95، 160، 190، 192، 206

صالح: 127

صالح بيگ اميرآبادى: 93

صالح پاشا: 93

صالح چاووش: 110

صالحين (امامزاده): 109

صائب افندى (منشى باشى): 93

صباوه (محل): 111

صحنه (محل): 37، 39

صدرآباد: 227

صدرآباد (كاروانسرا): 227

ص: 264

صدر العلماء: 229

صدمره (محل): 42

صعصعه (مسجد): 135

صفاهان (كشتى): 148، 153

صفوى، صفويه: 126، 145، 201

صمصام الملك، على نقى خان: 210

صياد بيگ كرمانشاهانى: 182

ط طاق بستان: 51- 50، 54، 57- 58، 193

طاق بسطام: 53- 54، 57

طاق كسرى: 72، 99- 101، 150، 152، 153، 168

طارم (محل): 18

طاهرآباد (مكان): 36، 200

طرفون آباد (مكان): 33

طلسم (مكان): 69

طوالش (مكان): 55، 233

طوع الطيف (مكان): 64

طولوزون: 5، 9، 10، 12، 15، 41، 43، 52، 57، 67، 69، 110، 123، 139، 147، 148، 150، 151، 169، 170، 171، 175، 178، 182، 184- 186، 188، 193

طونه (رودخانه): 80

ظ ظل السلطان: 20، 78

ظهير الدوله: 11، 13، 39، 145

ع عاشقلو (محل): 20، 22، 25

عالى قاپو (ميدان): 229

عامره: 221

عايشه: 23، 25، 27، 29، 31، 33، 40 51

عباد الله خان: 36، 151

عباس آباد (محل): 29، 206

عباس بيگ تفنگدار قره باغى: 148

عباسقلى خان قاجار: 216، 226

عباس ميرزا: 69، 71، 90، 99، 100 103، 111، 156، 157، 228

عباسى، عباسيان (خلفا): 95، 121

عبد الرحمن بيگ: 93

عبد القادر خان: 53، 99، 101، 162، 169، 219، 225

عبد الله انصارى: 153

ص: 265

عبد الله پاشا (ميرلوا): 93

عبد الله خان: 15، 17، 27

عبدال آباد: 14، 15

عثمانلو (طايفه): 80، 81، 86

عثمان وند (طايفه): 62

عثمانى، عثمانى ها: 1، 8، 21، 78، 80- 82، 84، 85، 98- 100، 103- 105، 113، 114، 117، 126، 132، 140، 163، 176، 179، 191، 215، 235

عثمانى (افواج): 91

عجم، عجمى: 74، 79، 82، 114، 130، 140، 142

عراق: 30، 186، 202، 208، 210، 212، 214- 216، 222، 233

عراق عجم: 221

عراق عرب: 2، 56، 57، 119، 189، 218

عراقى، عراقى ها: 78، 214

عرب، عربى: 78- 80، 82، 84، 89، 90، 94، 96، 101، 106، 109، 114، 142، 147، 153، 155، 163، 164، 168، 169، 174، 177، 180، 192، 194، 202، 218، 227، 245،

عرب (صحرا): 145

عربستان: 232

عرفانچى، محمد حسن خان: د، ه، 1، 3، 4، 6- 10، 12، 14، 19- 21، 28، 31، 32، 34، 36، 39، 41، 44، 46، 53، 59، 63، 64، 99، 101، 102، 106، 112، 115، 117، 123، 124، 127، 129، 132، 136، 137، 139- 142، 146- 148، 150، 152، 156- 158، 160، 162، 163، 174، 189، 190، 195- 197، 202، 204- 208، 210، 211، 222، 225- 228

عروس،eruse : 701

عزت الدوله: 4، 20، 43، 78، 137، 158- 160، 169، 190، 225، 250

عزيز الدوله: 30، 52

عزيز اله خان قلعه زنجيرى: 178

عزيز خان: 183

عزيزيه: 152

عسكر خان زند: 207

عصمت الدوله (زن معيّر): 4، 170

عصمت خانم: 103

عصمتيه: 11

عضد الدوله ديلمى: 132

عظيميه (رودخانه): 156، 161، 172

عقر، عقرقوق (محل): 89، 110

عكاس باشى: 1، 10، 12، 28، 31، 34، 41، 47، 48، 57، 59، 81، 99، 101، 103، 120، 141، 148، 150،

ص: 266

151، 153، 157، 158، 162، 168، 169، 173، 177، 184، 187، 193، 198، 200، 208، 222، 225- 227،

عماد الدوله، عماد: ه، 38، 39، 41- 52، 54، 56- 58، 60- 63، 174، 180، 184- 187، 189، 190، 193، 195، 197، 199، 201

عماديه: 50، 51، 53، 54، 57، 59، 62، 64، 188- 191، 193

عماره (محل): 174

عمان: 61

علاء الدوله: 59، 232

على: 20، 197، 216

على آباد (محل): 11، 64، 84، 173، 224

على اكبر خان: 223

على بيگ (تشريفات چى باشى): 80- 82، 86، 106، 124، 175، 178، 179

على بيگ افندى: 117

على پاشا: 129

على خان: 14، 20، 28، 163

على رحمان: 41

على رضا خان گروسى: 11، 20، 27، 28، 32، 45- 47، 50، 53، 57- 59، 65، 69، 75، 76، 96، 99، 103، 106، 108، 112، 120- 122، 132، 139، 146، 148- 150، 158، 162، 168، 171، 175، 177، 180، 182، 184، 185، 200، 211، 213، 215

على رضا خان عضد الملك: 232

على قلى خان افشار اروسى: 159

على كچل: 10

على كرده: 75

على مراد خان زند: 138

على نقى خان: 134

على نقى خان كزازى: 211

عمر: 180

عمر افندى: (سرهنگ): 93

عمرانيه (محل): 89

عمه مقبوله: 118، 143

عنبر خواجه: 10

عوسجه (قبيله): 108

عون (مقبره): 114، 146

عيدى بيگ (دفتردار): 93

عيسى آباد: 222

عيسى خان (بيگلر بيگى): 143، 207، 223

عيسى الكش (چشمه): 64

عين الملك: 224

ص: 267

غ غازانيه (محل): 158، 171

غازياوه (محل): 20

غرق آباد: 18- 20

غلام على خان (سرتيپ): 22، 36، 88، 162، 163، 168، 202، 226، 227

ف فارس: ح، 20، 61، 128، 143، 155، 227، 233

فانو افندى: 93، 195

فتح الله خان امرائى: 39

فتح عليخان بغدادى: 12، 17، 62

فتحعليشاه، خاقان مغفور: 30، 121، 126، 136، 137، 140، 209، 224، 225

فخر الدوله: 17، 128

فخر الملك: 5، 12، 31، 228

فخرى جان fakri jan : 73، 150، 176، 215

فرات: 108- 113، 123، 128، 129، 139

فرانسه، فرانسوى: 10، 14، 55، 67، 82، 85، 102، 103، 151، 213، 219

فراهان: 96، 216

فرج (محل): 226

فرجات (محل): 106، 157

فرج الله خان: 197

فرسفج: 201- 203

فرنگى،ferengi : 23، 202

فرنگى، فرنگستان: د، 4، 55، 59، 69، 78، 80، 91، 92، 100، 106، 108، 124، 142، 153، 154، 179، 185، 192، 200

فرمانفرماى فارس: 143

فرهاد [كوه كن]: 35، 42، 48، 49

فرهان: 93

فره حصار: 210

فريازان (محل): 203

فريق نافذ پاشا: 93

فشندى)Pechendi( : 06، 154

فضل الله خان ياور: 23

فقيه قادر: 180

فهمى افندى: 58

فيروزآباد (محل): 64

فيض آباد (محل): 22، 218

فيض الله بيگ، ميرآلاى حاجى: 93

خيلستان، ورامين: 233

فينجان (محل): 214

ص: 268

ق قارمين آباد (محل): 22

قازان چاكى (رودخانه): 20

قازلى آباد (محل): 19

قاسم آباد (محل): 9، 14

قاسم آباد قوش تپه (محل): 212

قاسم خان: 127، 211

قاسم خان شاملو: 210

قاسم خان قولر آقاسى: 139

قاسم قرقچى: 231

قاضى (محل): 221، 223

قاضى القضات بغداد: 92

قانلى داغ (كوه): 22

قپان، (محل): 210

قتيقر مهندس: 98

قجرآب: 209 شهريار جاده ها متن 289 فهرست اعلام

: 168

قراچه داغى (طايفه): 47

قراباغى: 23

قراداغى (محل): 85

قراگوزلو: 22، 32

قراوالى (كوه): 48

قرباغستان: 64

قره بلاغ (محل): 73، 74، 181

قره بنياد (محل): 212

قره پاپاق: 99

قره دائى (محل): 20

قره سو، قراسو: 51، 52، 61، 62، 65.

189

قزل ارسلان: 26

قزل رباط: 83- 85، 88، 177

قزل سر: 213

قزوين: 2، 5، 53، 58، 92، 114، 192، 222، 233

قصر النسوس: 37

قصرشيرين: 76- 79، 81، 168، 179- 181

قصرفيروزه: 4، 6، 12، 25، 145

قصر قاجار: 11، 44

قصر ناصرى: 92، 94، 95، 147، 149، 154

قصر نمرود: 108

قلعه آخوند: 68

قلعه امام اعظم: 97

قلعه خان (محل): 210

قلعه خليفه (محل): 210

قلعه زنجيرى: 64، 66، 71

قلعه شاهين: 75، 182

قلعه شيخ (محل): 204

قلعه نو: 9، 202، 212، 217

ص: 269

قليچ خان: 209، 210

قلى لاله عليا (محل): 202

قم: 2، 219، 223- 228

قمر السلطنه: 142

قوام الدوله: 217، 220

قوة الممالك: 1، 154

قوجه: 1، 53

قوره توزهاب (محل): 77

قوش بلاغ (محل): 208

قهرمان خان تفنگدار: 32، 100

قيطانيه (محل): 19

ك كاشان: 2، 114

كاشانتو (محل): 44

كاظم [پسر عيسى خان بيگلر بيگى]: 207

كاظم خان فراشباشى: 15، 149، 173، 228، 232

كاظم خان لله باشى: 30

كاظمين: ب، ح، 78، 91، 92، 94- 96، 98، 103، 106، 107، 109، 110، 113، 117، 155، 157، 174، 202

كاكاوند: 41

كالويل [حكيم قونسول]: 103

كامل پاشا [وزير موقوفات]: 236

كدخدا فتاو (محل): 75

كچل (كوه): 69

كرآزهيرات (مكان): 89

كربلا: ب، ج، ه، 2، 6، 52، 92، 93، 103، 107، 112- 115، 118، 119، 131، 138، 140، 141، 143- 148، 159، 163، 174، 187

كرج (رودخانه): 9، 168

كرخ [بغداد كهنه]: 100

كرخه (رود): 42، 95

كرخى (از عشاير): 89

كرد، اكراد، كردستان: 49، 51، 60، 65، 80، 82، 84، 97، 179، 183، 202، 205، 227

كرده: 60

كرزان: 29

كركان (محل): 207

كرمان: 2، 7، 112، 141، 200، 220

كرمانشاهان: ه، 2، 29، 35، 38، 39 42، 45- 47، 53، 58- 60، 62- 65، 115، 165، 174، 183، 187- 189، 193- 195، 197، 218

كرمجكان (محل): 223

كرند، كرندى: 62، 67- 72، 183، 184

ص: 270

كرنت هربرت [جنرال قونسول انگليسى]: 103

كره كند (محل): 44

كريم آباد: 66

كريم خان، سرتيپ: 29، 78، 227

كريه (محل): 80، 82

كزار: 210، 212، 216

كزار (فوج): 210

كساوند (محل): 210

كفرآور (محل): 68

كلب حسين خان: 37، 99، 101، 225

كلبعلى خواجه: 7

كل داوود (محل): 75، 183

كل سرپل: 75

كل محرما و (كوه): 75

كلّه (محل): 212

كلهر (ايل): 39، 60، 65، 68، 71، 75، 185

كليان (محل): 202

كليايى (محل): 38

كمازان (محل): 210

كمال آباد (محل): 217

كمال افندى: 82

كمال پاشا: 80، 82، 89، 98، 99، 114، 124، 129، 140، 155، 178، 179

كمرآب: 209

كمره: 214

كميچه (محل): 47

كميل بن زياد: 131

كنارگرد (محل): 228

كند، كن: 231

كنگاور: 29، 34- 38، 42، 186، 197، 200

كنگران (محل): 218

كنشت (محل): 58، 59، 62

كوچولو (غلام بچه): 1، 16، 161، 162، 226

كودانه سرچغا (مكان): 69

كوده (مكان): 50، 64

كودى (مكان): 200

كوره (مكان): 50

كوفه: 125، 129، 131، 133، 135 136، 140، 175

كوكاب (مكان): 71

كوله بانان (كوه): 68

كونستان [نقاش فرانسوى]: 82

كوه سنگى: 214

كوءور (محل): 84

كيخسرو: 75

كيز، مسيو [قونسول فرانسه]: 103

كيزه رود: 42

ص: 271

كيكاوس: 73

كهريز (محل): 50، 62، 64، 84

كهك (محل): 19

كيومرث ميرزا: 52

گ گاكيه (محل): 50

گاماسب، رودخانه: 41- 43، 48، 50، 62، 196

گاوبنده (محل): 57

گجرات: 79

گرجائى (محل): 211، 212

گرگان: 115

گرم كوه: 209

گروس: 26، 31، 47

گره رود (محل): 214

گل اندوك: 2

گلبن خانم: 115

گلپايگان: 214

گلپرآباد (محل): 210

گل دزد (محل): 212

گلدسته (محل): 208

گلستان سعدى (كتاب): 27، 148

گل عذار (كنيز): 36

گلى سياه: 115

گلين خانم: 143

گنجوران (محل): 202

گنجه در (محل): 210

گنداب (محل): 212

گوران: 64، 65، 71

گوزگلدى: 112، 175

گوشان (محل): 64

گوشه (محل): 210

گوشيران (محل): 64

گهواره (محل): 71

گيرشيش [معلم توپخانه]: 137

گيلان: 1، 6، 14، 55، 68، 75، 233

ل لاتوركى [روزنامه فرانسوى]: 102

لارنس انگليسى: 43

لاكرى Lakeri : 61، 23، 57، 201

لاله بان (محل): 65، 67

لاميان (محل): 202

لر، لرها: 51، 61، 64، 74، 80، 185

لرستان: 22، 29، 37- 39، 41، 64، 67 68، 195، 206

لشكر در، (كوه): 210، 211

ص: 272

لعلى (محل): 31

لله باشى: 3، 6، 201، 228، 230

لوچى اوچى

لوشان (محل): 64

ليل [از شهرهاى فرانسه]: 213

ليلا: 175

م مارانتو (محل): 44

مازندران- مازندرانى: 21، 72، 131، 153، 162، 195، 219، 232

مأمون: 75

مانيزان (محل): 209

ماه تابان خانم: 142، 192

ماهردو (محل): 89

ماهى دشت: 61- 66، 68، 185- 187، 190، 223

مبارك آباد (محل): 202، 208

متز (شهر): 67

متوكل عباسى: 167

متولى باشى: 226

مجد الدوله: 11، 14- 16، 23، 25، 26، 28، 34، 42، 53، 58، 99، 101، 113، 124، 148، 158، 160، 161، 175، 176، 192، 203، 217، 220، 223، 232

مجدى: 35، 49

مجمع (عشيره): 90

مجيد پاشاى بابان: 122

محب عليخان (ميرزا): 9، 60، 151

محقق: 24، 27، 28، 31، 32، 58، 99.

135، 139، 145، 157، 162، 163، 177، 179، 185، 195، 201، 207، 208، 227

محلّات: 216، 224

محمد ابراهيم تاجر: 10، 11

محمد الملك: 11

محمد امين ميرزا: 6، 214، 215

محمد باقر خان (پسر ظهير الدوله): 39، 185

محمد بيگ: 93

محمد بيگ جاف: 180

محمد تقى بيگ (نايب كالسكه خانه): 6، 145

محمد تقى خان گشاد: 52، 58، 99، 101، 117، 157، 158، 195

محمد تقى خان يزدى: 134

محمد تقى ميرزا: 111، 228

محمد حسن خان قاجار: 19، 205

محمد حسن خان قائم مقام: 217

محمد حسن خان قراگزلو: 74

محمد حسن خان كلهر (سرتيپ): 38، 66،

ص: 273

67، 128، 178، 185، 201

محمد حسن خان يوزباشى: 146

محمد حسين خان: 10، 11، 181، 205، 223

محمد حسين خان خلج: 223

محمد حسين خان قاجار دوّلو: 175

محمد حسين خان ملايرى: 205

محمد خان (حاكم سابق يزد): 15، 27، 53، 182، 227

محمد خان قرائى كله كن: 136

محمد رحيم خان: 58، 148، 179

محمد رحيم خان زند: 49، 168، 173

محمد رحيم خان قاجار (شامبياتى): 11، 19، 175

محمد رحيم ميرزا (برادر عماد الدوله): 190

محمد رضا بيگ: 112

محمد رضا خان زنگنه (سرتيپ): 39، 65، 185، 192

محمد رفيع بيگ: 34

محمد زكى گيلانى: 251

محمد زمان بيگ تفنگدار: 124، 153، 163

محمد زهابى افندى (مفتش): 93

محمد سلطان خان زرندى: 21

محمد شاه (قاجار): 121، 126، 150، 197

محمد صالح خان كلهر: 184

محمد على خان: 1، 4، 8، 10، 14، 21.

25- 27، 32، 46، 52، 53، 57، 59، 69، 71، 79، 88، 94، 99، 109، 111، 113، 117، 120، 136، 140، 146، 147، 149، 151، 152، 161، 163، 171، 173، 177، 180، 193، 195، 196، 198، 200، 208، 227

محمد على خان افتخار الدوله هندى: 119، 170

محمد على خان زين دار باشى: 233

محمد على خان صاحب جمع: 232

محمد على ميرزا (شاهزاده): 55، 56، 60، 61، 72، 81، 116، 165، 189، 193

محمد عابد (امامزاده): 216، 217

محمد قربان خان: 15

محمد مراد خان زرندى (سرتيپ): 13، 21، 22

محمد مهدى خان چهارمحالى: 227

محمد مهدى ميرزا (پسر مؤيد الدوله): 26، 30

محمد نجف ميرزا: 141

محمد واحد العين: 207

محمد والى: 247

محمد ولى خان قاجار: 226

محمّره (محل): 148

محمود آقا: 221

محمود افندى (معاون والى بغداد): 93

ص: 274

محمود بيگ: 180

محمود ميرزا: 26

مختار (مقبره): 135

مخيصه (محل): 89

مداين (محل): 152

مدحت پاشا (والى بغداد): 80، 82، 92، 99، 114، 138، 180، 236، 250

مدينه (شهر): 90

مرادآباد (محل): 51

مراد حاصل (محل): 57

مراد خان ياور: 29

مراديه (محل): 90

مراصد الاطلاع (كتاب): 110

مراغه: 195

مرتضى قلى ميرزا (پسر عماد الدوله): 189

مرجانيه (محل): 84

مردآزما (تپه): 80

مردك: 1، 58، 161، 225

مرزن جيران (محل): 216، 217

مرصّع خانم: 136

مرغ كاشان (محل): 233

مرك (محل): 21

مرك (رودخانه): 64

مرويل (محلّ): 210

مرهم درّه (محل): 32

مريانج (محلّ): 31

مريم جهود: 150

مريم شاه: 192

مريم [مقام] (محل): 119

مريمى: 13، 112، 146

مرزاقچى (محلّ): 148، 161

مزلقان چاى (محلّ): 18، 20

مزلقان چاى (رودخانه): 19، 20

مزيدآباد (محلّ): 217

مستنصريه (مدرسه): 99

مستوفى الممالك: و، 4، 5، 7، 27، 106، 183، 212، 214، 217، 219، 220، 226، 230، 232، 233

مسقط، مسقطى: 134

مسلم بن عقيل: 111، 112، 129، 130.

134، 135

مسيّب (محل): 110- 113، 145- 147، 149، 173، 186

مسيله (كوير): 113

مشهد (شهر): و، 27

مشهد (محلّ): 216، 217

مشهد الكوبه (محلّ): 217

مشير الدوله (حاجى ميرزا حسين خان) وزير خارجه: 53، 59، 62، 80، 84- 86، 89، 90، 95، 97، 98، 100، 102- 107،

ص: 275

110، 112، 117- 119، 122- 125، 131، 136، 138، 140، 146، 147، 150، 154، 156- 159، 163، 164، 167، 170، 173، 175- 179، 181- 186، 191، 193، 196، 206، 208، 212- 214، 217، 220، 222، 224، 226، 227، 229، 233، 236

مشير الملك: 156

مشير پاشا: 98

مشير لشكر (لشكرى): 191، 193، 195

مشيريه (محل): 89، 90

مشيريه (نهر): 90

مصطفى افندى (رئيس تلگراف بغداد): 93، 97

مصطفى بيگ: 111

مصطفى پاشا (ميرآراى): 93

مصطفى خان عمو: 121

مصطفى قلى خان: 22، 181

مصطفى قلى ميرزا: 203

مصلح آباد (محل): 216

مظفر الدوله: 74، 77، 99، 108، 184

مظهر افندى: 93

مظهر پاشا (حاكم كربلا): 92، 93

معتمد الدوله، فرهاد ميرزا: 9، 22- 24، 34، 37، 41، 47، 49، 183، 185، 186، 191، 192، 196، 197، 199، 201، 203، 205

معتمد الدوله، منوچهر خان: 132

معتمد الملك: 191، 221

معجم البلدان (كتاب): 110

معدن سنگ (محل): 218

معروف كرخى: 95، 110

معز الدوله: 232

معصومه،mesume : 1، 4، 23، 27، 51، 181، 193، 216، 226

معمار باشى: 230

معين التجار، حاجى محمد حسين: 54

معين الدوله: 202

معير الممالك: د، 1، 5، 6، 9، 11، 13.

14، 16، 19، 24، 26، 29، 31، 37، 55، 57، 63، 66، 67، 74، 78، 90، 95، 96، 106، 111- 113، 116، 124، 141، 155، 158، 162، 163، 167، 170، 176، 179، 182، 183، 195، 226، 227، 229، 230، 251

مغارى (كوه): 46

مغرب (مراكش): 105

مقاعد پاشا (ميرلوا): 93

مقداد (مقبره): 86

مكه معظمه: ج، 122، 141، 145، 148.

159، 170، 173، 175، 177، 182

ملا آقا بزرگ تهرانى: 122

ص: 276

ملا آقاى دربندى: 118، 132

ملا ابراهيم: 220

ملا باقر واعظ شيرازى: 122

ملا حسين: 220

ملا حسين اردكانى: 119

ملا عباس روضه خوان: 103

ملاگرد (محل): 23

ملا محمد ايروانى: 133

ملا محمود كليددار: 134

ملاير: 25، 27، 30، 186، 207، 209، 211، 212

ملايرى (فوج): 200، 207- 209

ملك آرا: 30، 230

ملك قاسم خان ساخلو: 206

ملك محمد: 16، 197

ملك نياز خان: 68، 70، 71، 73، 85، 177، 180، 181، 185، 201

ملكه،meleke : 12

ملكه انگليس: 55

مليجك: 1، 3، 6، 16، 46، 99، 120، 150، 157، 160، 162، 168، 215، 228

مملى: 38، 45، 65، 73، 108، 124، 137، 150، 160، 192

مندليچ (محل): 68

منصور دوانقى: 89

منصوريه (محل): 88، 89، 158

منوچهرى (محل): 31

موچول خان: 1، 9، 10، 28، 46، 129 137، 156، 160، 197، 200، 201، 208، 229

موچولو ميرزا: 9

موسى: 15

موسى مرات الممالك: 235

موشلوق (محل): 202

موشه (محل): 220

مؤيد الدوله: 26، 30، 230

مهاجران: (محل): 212

مهدى بيگ (محل): 84

مهدى ساعت ساز: 15

مهدى سلطان: 213

مهد عليا: 4، 191، 219، 250

مهرآباد (محل): 207، 217

مهرنوش خانم: 143

مهروز (نهر): 85

مياچى: 41، 45، 123- 125، 193، 207

ميان دربند (محل): 61

ميان طاق (محل): 72، 183

ميرآخور، امير آخور: 103، 139، 228، 229

ميرزا آقا خان: 116

ميرزا ابو الفضل (كاشى): 1، 135

ص: 277

ميرزا احمد خان: 97، 216

ميرزا اسد اله: 195

ميرزا باجى: 115

ميرزا تقى: 220

ميرزا تقى خان امير كبير: 116

ميرزا تقى خان خوئى: 232

ميرزا جانى: 170

ميرزا حبيب الله: 223

ميرزا حسن: 94، 116، 119، 121، 122

ميرزا حسن شيرازى، ميرزاى شيرازى: 133، 138

ميرزا حسن على خان (منشى باشى): 199

ميرزا حسن على يوغورت: 145

ميرزا حسن كليددار: 114

ميرزا حسين خان: 99، 117، 220

ميرزا حسين خان كليددار: 115، 121

ميرزا داوود خان: 232

ميرزا زكى (وزير انيس الدوله): 53

ميرزا زكى مستوفى: 132

ميرزا زين العابدين البرز: 220، 226

ميرزا سليم خان: 50

ميرزا سيد احمد (وزير عراق): 210، 226

ميرزا سيد حسين: 217

ميرزا سيد كاظم ريش: 196

ميرزا سيد يوسف: 226

ميرزا شفيع: 202

ميرزا شفيع سلطان (نايب آشتيان): 220

ميرزا شفيع صدر اعظم: 96

ميرزا شفيع مستوفى: 201، 203، 204

ميرزا طاهر: 228، 229

ميرزا عبد الباقى منجم باشى گيلانى: 122

ميرزا عبد الرحيم (شيخ الاسلام اصفهان): 216

ميرزا عبد العلى يزدى (خوشنويس): 134

ميرزا عبد الله: 1، 3، 7، 46، 99، 120.

137، 150، 157، 158، 168

ميرزا عبد الله ناظم ميزان: 13، 138

ميرزا عبد الوهاب مستوفى گيلانى: 5، 11، 14، 15

ميرزا على اكبر: 138، 225

ميرزا على اكبر خان قورخانچى: 140

ميرزا على اكبر خان كارخانه: 154

ميرزا على خان افشار بيگ: 9

ميرزا على خان امين السلطان

ميرزا على نقى: 220

ميرزا عيسى وزير: ز، 232

ميرزا فخر الدين بروجردى: 207، 208

ميرزا قهرمان: 233

ميرزا محسن خان: 69، 101، 154

ميرزا محمد (رئيس وزارت خارجه): 200

ميرزا محمد (پسر قائم مقام): 30، 220

ص: 278

ميرزا محمد خان: 11، 25، 58، 106، 108، 116، 156

ميرزا محمد خان عمو اقلى: 229

ميرزا محمد رضا (شربت دار): 163، 205

ميرزا محمد على خان: 31، 79

ميرزا محمد على (مشرف توپخانه): 218

ميرزا محمد على همدانى: 24

ميرزا محمود آقا: 207

ميرزا مسيح: 233

ميرزا معصوم خان: 5

ميرزا معين منشى: 202

ميرزا موسى رشتى سرحددار: 58، 195

ميرزا موسى (وزير تهران): 116، 122، 144، 210

ميرزا مهدى: 149، 228

ميرزا ناظر حضرت: 182

ميرزا نبى خان: 192

ميرزا نصر اله گركانى مستوفى: 8، 177، 220، 223

ميرزا هادى خان: 39، 58

ميرزا هادى معدل: 156

ميرزا هبت الله: 207

ميرزا هدايت الله (امام جمعه مشهد): 133، 182

ميرشكار: 3، 9، 15، 19، 24، 35، 40، 41، 44- 46، 65، 74، 78، 87، 93، 98، 108، 109، 124، 125، 161، 162، 172، 173

مير عزيزى (محل): 44

ميرلوا: 93

ميشن (محل): 210

ميقان (محل): 217

ميكائيل (مترجم): 100، 103

ميمون آباد (محل): 11

مينجان (محل): 202

ن نادرآباد (محل): 44، 196

نادر شاه افشار، نادر شاهى: 43، 126، 136، 138، 236، 239

ناصبى: 84

ناصر الدين شاه قاجار: الف، ب، ج، د، ز، 235

ناصر الملك: 4، 31، 51

ناصر خان: 32

ناصر خسرو قباديانى: الف

ناصر قلى خان: 162، 192، 211

ناصرى (عمارت): 156

ناصريه (محل): 149

ص: 279

ناظم افندى [شارژ دافر عثمانى]: 1، 13، 58، 82، 90، 155، 179

نافذ پاشا: 98

نامدار خان زند: 205

نامليه (محل): 210

نانكلى شهريار [سواره]: 86

ناوله (محل): 210

نايب الامايه [پسر عماد الدوله]: 62

نايب السلطنه (كامران ميرزا): 4- 7، 105، 133، 228، 230

نببح (محل): 218

نجف اشرف: 2، 114، 115، 122، 124، 125، 127، 129، 131- 134، 137، 139، 140، 143، 145- 148، 174، 175، 187، 218، 224، 236

نجيب پاشا: 92، 102

نخل دار (محل): 160

نديم السلطنه: 158

نرجس خاتون: 170

نرسى شاه: 56، 57

نصرآباد (محل): 11، 23

نصر الله خان: 6، 122

نصر الله قوشچى: 53، 223

نصر الله ميرزا [پسر ملك آرا]: 30

نصرت الدوله: 3، 4، 6، 108، 143، 230، 232، 233

نصرت سواد كوهى: 5

نصير بيگ: 53

نصيرى، نسيرى: 84، 89

نظاره افشار بيگ: 8، 13، 145

نظام الدوله: 233

نظام العلماء: 6، 145

نظام الملك (ميرزا كاظم خان نورى): 228، 232

نظاميه: 4

نظر بيگ: 231

نظم آباد: 217

نعل شكن (گردنه): 66، 186

نقيب باشى: 1، 155

نقيب على افندى: 93

نگار خاتون (محل): 22

نگار خانم: 23، 30، 31

نگارستان: 33

نمرودى (بركه): 123

نمك كور (محل): 212

ننه غلام رضا: 115

نوآ (كوه): 69

نواب عاليه (مسجد): 60

نوبران (محل): 18- 20، 31

نوح: 134

ص: 280

نور الدين (محل): 19

نور الله اصانلو: 8

نور على بيگ: 17

نور محمد خان: 1، 162، 233

نورى: 24، 45، 76، 159، 178، 192

نوريه (طايفه): 232

نوش آفرين،Nauchafrin : 4، 34، 36، 69، 99، 129، 207، 229

نهاوند، نهاوندى: 29، 36، 38، 41، 42، 61

نهرخدريه (محل): 90

نهر عليل (محل): 110

نهروان (جنگ): 86، 90، 171

نهندز (محل): 210

نياوران: 2

نى زار: 223

نيشابور: 24 شهريار جاده ها متن 301 فهرست اعلام

(محل): 156

و وادى السلام: 125، 127، 129، 136، 138

وارطان مسيو: 103

والى پاشا: 95، 98، 102، 129، 130، 140، 146، 155، 157، 164، 178، 179، 248، 249

وامافه گل (تنگه): 74

وان (شهر): 187

وجيهه (محل): 89

وردو (محل): 29

ورده (محل): 15

وركر (محل): 50

ورمزيار (طايفه): 35

ورى ها (محل): 210

وزيرآباد: 217

ورسان (محل): 220

وشوان (محل): 67

وكيل الملك: 129، 139، 141

ولاسجرد: 199- 202، 217

ولى الله درويش: 31

ولى خان: 1

ونده لقان (محل): 19

وهابى: 140، 236

وهلكله (ايل يا طايفه اى از اعراب): 110

وسيمه (محل): 217

ه هادى خان زرندى: 13

هارون آباد: 42، 65- 69، 185

ص: 281

هارون الرشيد: 75، 110، 161

هارونيه: 88، 89

هاشم [پسر فراشباشى]: 40، 99، 106، 129، 153، 154، 180، 181

هاشم آباد: 6

هاشم باقوش: 159

هاشميه (محل): 90

هانى بن عروه: 129، 130، 135

هداوند (سواره): 86

هرسم: 68

هرمز: 56، 57

هزارچم (محل): 72

هلاكو ميرزا: 155

هلند (هولاند): 102، 103

هليلان (محل): 42، 62

هما خانم: 9، 21، 118، 264

همدان، همدانى: 18، 20، 23- 29، 31، 45، 191، 195، 201، 233

همدانى Hamedani : 09

همس،hems : 72

هند، هندى، هندوستان: 55، 78، 97، 114، 115، 119، 120، 123، 135- 137، 139، 141، 142، 174، 220، 236

هنديه (محل): 175

هنيره پيانوزن (مسيو): 52

هود: 127

هوشنگ ميرزا: 214- 216

هويزه: 42

هىّ حكيم: 103

ى ياران (كوه): 75

ياقوت حموى: 110

ياور ميرزا محسن: 70

يحيى خان: 1، 5، 6، 9، 10، 13- 17، 24، 27، 28، 31، 32، 35، 38، 41، 43- 47، 49، 62، 63، 65، 69، 71، 90، 94، 103، 104، 106، 108، 113، 117، 120، 127، 137، 141، 144، 146- 148، 150، 157، 159، 160، 169، 173- 185، 187، 188، 195، 199- 201، 206، 208، 211، 213، 214، 216، 218- 220، 225، 228

يزد، يزدى: ح، 2، 220، 224، 229

يعقوب شاه (محل): 205

يعقوبيه: ه، 86- 89، 159، 168، 173- 175، 177، 187، 189

يمن: 179

يمين الدوله: 227

ص: 282

ينگى دنيا: 164

يوسف آباد: 233

يوسف سقا باشى: 1، 24، 25، 49، 88، 101، 123، 137، 155، 175، 168

يونس، مقبره: 175

يهود، يهودى: 91، 100، 106، 124، 139، 147

ص: 283

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109