سرشناسه : انصاریان حسین 1323 - عنوان و نام پديدآور : عرفا چگونه می بینند/مولف حسین انصاریان. مشخصات نشر : قم دارالعرفان 1388. مشخصات ظاهری : 36ص. 19/5×9 س.م شابک : 978-964-2939-40-4 وضعیت فهرست نویسی : فیپا موضوع : اخلاق عرفانی موضوع : آداب طریقت رده بندی کنگره : BP289 /الف 8ع4 1388. رده بندی دیویی : 297/84 شماره کتابشناسی ملی : 1948207
آنچه انسان را در مسير پر فراز و نشيب زندگاني از نابساماني ها محفوظ مي دارد و موجب سعادت و سرفرازي و سربلندي او در امتحانات الهي مي شود ، پژوهش پيرامون علوم الهي و معارف اسلامي و پوشاندن جامۀ عمل به دستورات بلند رباني مي باشد .
در اين خصوص ، دست يابي به حقيقت معارف الهي و آشنايي با جايگاۀ حساس و ويژۀ آن ها در حيات انساني ، ضروري احساس مي شود .
مركز علمي تحقيقاتي دار العرفان ، در راستاي اهداف الهي خود ، اين بار افزون بر استفاده از مطالب پربار و عالمانۀ دانشمند محقّق حضرت استاد حسين انصاريان ، با انتشار گلچيني از متن سخنراني هاي معظّم له ، از بيان پر حرارت و جذاب سخنراني هاي استاد نيز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار : را بي نصيب نگذاشته و بدون خارج ساختن متن سخنراني از قالب گفتاري آن ، باب ديگري را براي استفاده از معارف آل الله : و سيراب گشتن از اين چشمۀ پرفيض باز نموده است .
اميد كه با عنايات خاص اهل بيت عصمت و طهارت : بيش از بيش بتوانيم از زمزم معارف آن ذوات مقدّس سيراب گرديم .
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيّدالانبياء و المرسلين حبيب
الهنا و طبيب نفوسنا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين
اگر بالاتر از مقام با عظمت عبوديت مقامي وجود داشت ، به طور يقين ، پروردگار مهربان ِعالم آن را در قرآن كريم مطرح مي فرمود ؛ چرا كه حضرت حق نه بخل از بيان حقايق براي مردم دارد ، و نه بخل از هدايت مردم و بيان مقاماتي كه ويژة آنان است . پروردگار مهربانِ عالم ، عين جود ، سخا و كرم بوده و عطاي او به بندگانش ، عطاي كامل و جامعي است ؛ نه چيزي را در اين عالم ناقص آفريده ، و نه چيزي را به بندگانش به صورت ناقص عطا مي كند . اگر ما اموري را در اين زندگي خودمان به صورت محدود يا كم مي بينيم ، اگر خداوند متعال پردة بين ما و آن امور را بردارد ، آن كم را كم ، و آن محدود را محدود نمي بينيم .
در آيات قرآن مجيد و روايات ، حقايقي در اين زمينه بيان شده كه انسان وقتي به آن حقايق دقت مي كند ، از رحمت خدا ماتش مي برد . اگر ما خطبة صد و پنجاه و نهم نهج البلاغه را ، بخوانيم و ببينيم كه اميرمؤمنان (ع) فرموده ، عيسي بن مريم (ع) با يك پيراهن زندگي مي كرد ؛ چراغ شب او ماه بوده و كفش پاي او ، پوست پايش ، به فكرمان مي رسد كه حضرت مسيح (ع) از زندگي مادي نصيب كمي داشته است ، البته ، در حالي كه ما ظاهر بين شده باشيم ، چنين حس مي كنيم ، ولي وقتي باطن را به
ما نشان بدهند ، مي بينيم كه عيسي بن مريم (ع) در همان موقعيتي كه بوده ، موقعيتش موقعيتي تام ، كامل و جامع بوده است . براي اين كه ما در قرآن مجيد مي خوانيم كه يكي از خواسته هاي اولياي خدا كه در رأسشان پيامبران بودند ، اين بوده : «وَ مِنْهُمْ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»(1) . پروردگار عالم ، در اواخر سورة مباركة آل عمران ، آية صد و نود و پنج ، مي فرمايد كه در همين دنيا ، اين دعاي آنان را مستجاب كردم : «فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ . » اهل تخصّص مي گويند ، كلمة «حَسَنَةً» ، اسم جنس است ؛ يعني از لغت «حَسَنَةً» قرآن ، همة خوبي ها استفاده مي شود . دربارة سخن حق تعالي : «آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً» ، امام صادق (ع) وقتي حسنه را
در دنيا معنا مي كنند ، مي فرمايند ، حسنه در دنيا ، يك زندگي مادي قابل قبولِِ عبد پروردگار است (2). البته ، براي او كامل مي باشد ، و ما نبايد آن را با چشم ظاهر ارزيابي بكنيم . ما هميشه بايد همة حقايق را با باطني كه دارد ، بسنجيم . امام صادق (ع) مي فرمايدكه زماني موسي بن عمران (ع) به حال يك صياد دلش سوخت . علت سوختن دل موسي بن عمران (ع) هم اين بود كه با نگاه ظاهري ، وضع مادي اين صياد را خيلي ضعيف مي ديد ، اما پروردگار عالم ، جوابش را فقط با اراية باطن مسأله به موسي بن عمران (ع) داد . خطاب رسيد ، من پردة باطن اين صياد را برايت كنار مي زنم
، نگاه كن و بعد نظر بده . وقتي پرده كنار مي رود و او به باطن صياد نگاه مي كند ، نسبت به آن صياد خيلي شاد مي شود و كاملاً نسبت به وضع او قانع مي گردد . (3)
شما ببينيد ابن زياد از روي تمسخّره به حضرت زينبعليها السلام گفت ، حالا رفتار خداوند با شما را چگونه مي بيني ؟ خيلي چيزها از دستتان رفت . مالتان كه در كربلا غارت شد . برادرانت كه كشته شدند .
پسران برادرت كه قطعه قطعه شدند . هيچ چيزي برايت نمانده است . حالا رفتار خداوند با شما را چه جور مي بيني ؟ زينت كبري (س) بر اساس نگاه به باطن ، جواب ابن زياد را داد كه من فكر مي كنم ابن زياد و آن هايي كه اين جواب را شنيدند ، اصلاً نفهميدند كه زينب كبريعليها السلام چه سخني گفته . ما كه كمي با آيات قرآن و روايات سر و كار داريم ، برايمان روشن است كه زينب كبري (س) چي فرمودند به ابن زياد فرمودند : «وَ مَا رَايْتُ اِلَّا جَمِيلاً . » (4) : من كه از خداوند جز زيبايي هيچ چيزي نديدم ؛ يعني ما هيچ چيزي را از دست نداديم ، نه مالي را از دست داديم ، نه جاني را از دست داديم . اميرمؤمنان (ع) مي فرمايد ، من به آن كسي غارت شده ، نمي گويم كه مالش را غارت كردند . بعد حضرت در يك جملة عارفانه مي فرمايد : «و الْحَرِيبُ مَنْ حَرَبَ دِينَهُ»(5) : كسي كه دينش را غارت كردند ، او ديگر همه چيزش را از دست داده است . ولي زينب كبري (س)
هيچ چيزي را از دست نداده ، بلكه بسياري چيزها را هم به دست آورده است .
زينب كبري (س) چه چيز به دست آورده ؟ او از كانال صبر و استقامتي كه بر اين حادثه كرد ، از اين كه از كوره در نرفت ؛ نَفَسي به شكايت و گله از خدا بر نكشيد ؛ در دل مباركش با پروردگار چون و چرا نكرد كه چرا اين جوري شد و نبايد مي شد ، مثل اين كه ما بايد در ظاهر كار هم برنده مي شديم ، نه يزيد . چنين رفتارهايي براي زينب كبري (س) پيش نيامد ؛ زينب كبري (س) حادثة كربلا را با ايمانش پذيرفت و كنار اين ايمانش هم صبر كرد . قرآن مي گويد ، روز قيامت ، اين آدم صابر دو پاداش دارد : «أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا»(6) . پس چيزي از دست نداده است كه هيچ ، بلكه چيزي را هم به دست آورده است .
در نهج البلاغه راجع به بينش اولياي خدا ، اميرمؤمنان (ع) جمله اي دارند كه خيلي جالب است كه اگر خدا هم به ما اين توفيق را بدهد كه چنين چشمي پيدا بكنيم . اين چشم سر ما با چشم همه حيوانات مشترك است . آن ها هم ظاهر را مي بينند و ما هم ظاهر را مي بينيم . ما با اين چشم پشت پردة هيچ حقيقتي را نمي بينيم . براي ديدن حقيقت ، بايد از قرآن ، نبوت و امامت كمك بگيريم . امير مؤمنان (ع) مي فرمايد : «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا» (7) نمي گويد : «الي باطن الآخرة» . بلكه مي گويد :
«نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا . » ؛ چون نياز نيست بگويد : «نظروا الي باطن الآخرة» . ما اگر به باطن دنيا برسيم ، به باطن آخرت ، به باطن حق ، به باطن عبادت و به باطن قرآن و به باطن همة چيز ها در حدّ خودمان رسيده ايم . «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا» ، نمي گويد ، نگاه با چشم ، «نظر» است و كلمة «نظر» ، با كلمة «رؤيت» فرق مي كند . «إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا» (8) : كلّ مردم فقط ظاهر دنيا را مي بينند و هر چيزي را هم ارزيابي مي كنند ، با همان ظاهر دنياست . با ديدن ظاهر دنيا ، بيش تر ارزيابي ها هم غلط است ، و در فضاي اين ارزيابي ها ، آدم هم از پروردگار گله مند مي شود و هم از زندگي سير مي شود . چند ميليون چون و چرا برايش مي آيد و نسبت به عدل پروردگار بي اعتقاد مي شود و نسبت به مسايل ديني ضعيف مي گردد ، اما آن هايي كه باطن نگرند ؛ يعني داخل دريا هستند ، هيچ وقت تحت تأثير موج ها قرار نمي گيرند ؛ چون مي دانند موج مي آيد و مي رود . موج هم سوار بر باد است ؛ يعني ريشة موج باد است . خود باد مگر چيست ؟ اين باد يك جا به جايي هواست و هيچ چيز ديگري نيست . مي دانند كه تازه خود موج هم پشتش باد است و مي دانند باد هم باد است و هيچ چيز نيست :
پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است
بلكه آن است سليمان كه ز ملك آزاد است (9)
البته ، موج را كه مي دانيم بر اساس موج ارزيابي مي كنند ، موج
غنا ، موج فقر ، موج مرگ ، موج سختي ، موج شدت ، موج بلا . مردم مي نشينند و ارزيابي مي كنند و در ارزيابي كردنشان ، نسبت به پروردگار انحراف پيدا مي كنند .
خود قرآن هم به انحرافات آن هايي كه با نظر ظاهر ارزيابي مي كنند ، اشاره مي كند : «وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ» (10) : به محض اين كه مقداري تنگي در مال و ماديت برايش مي آيد ، مي گويد ، اين خدا ، خدايي است كه آدم را اصلاً خوار مي خواهد و مي خواهد آبروي آدم را بريزد . آيا واقعاً خدا اين جور است ؟ خدايي كه در قرآن مجيد مي فرمايد ، از نظر باطن ، غيبت كردن ، مساوي است با خوردن گوشت ميت آن غيبت شده ، و اين جور در مقابل غيبت موضع گيري كرده كه با زبانتان به آبروي كسي لطمه نزنيد . آيا اين پروردگار خودش آبروريز است ؟ من يك نفر را در تاريخ عالم خبر ندارم كه خدا آبرويش را ريخته باشد . هر كسي آبرويش را بر باد داده ، خودش آن را بر باد داده است ، و الاّ اگر شما ده ميليون گناهان كبيره در خلوت بكنيد ، محال است كه خدا آبرويتان را ببرد . كسي كه آبرويش مي رود ، كسي است كه مي آيد در چهار راه مي ايستد ، مشروب مي خورد . البته ، در اين صورت ، همه مي گويند عجب آدم پستي! خودش آبروي خودش را برده است . امّا اگر هفتاد سال برود ، در خلوت مشروب بخورد و دلش هم بخواهد كسي نفهمد ، هرگز
پروردگار عالم مشروب خوري اش را پيش كسي آشكار نخواهد كرد .
اين برنامة پروردگار عالم است ، اما كسي كه بر اساس ديد ظاهر ارزيابي مي كند ، «فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ . » ؛ مي گويد ، اصلاً ًكار اين خدا اين است كه آبروي آدم را ببرد و آدم را پست كند ؟ ولي خدا اين گونه نيست و به هيچ عنوان اين طور نيست .
اميرمومنان (ع) مي گويد : رسول الله (ص) را ديدم و در صورتش گرسنگي را شناختم(11) . آيا حالا كه چنين پيشامدي براي پيامبر (ص) رخ داده ، بايد گفت ، خدا با پيغمبرش بد برخورد كرده ؟ او كه زيباترين برخورد را با آن حضرت داشته ، پس چرا پيغمبر را كه عزيزترين مهمانش در اين عالم بوده ، گرسنه گذاشته است ؟ مگر بنا نيست كه انبياء امتحان شوند ؟ مگر بناست كه آن ها مسئول نباشند ؟ مگر بناست كه زندگي دنيايي انبياء با ديگران فرق داشته باشد ؟ خيلي ها مبتلاي به تنگي در اقتصاد مي شوند ، انبياء هم جزء همان ها هستند . انبياء به هر چيز نگاه مي كردند ، با ديد امتحان الهي ، به آن نگاه مي كردند . انبياء از اين كه خدا براي امتحان كردنشان به سراغشان آمده ، كيف هم مي كردند . انبياء مي دانستند ،مي دانستند ، امتحان وقتي سختي دارد ، سختي اش مثل آبِ گل و لايي است كه در فصل آذر و آبان بر روي گندم ريخته مي شود . اين گندم مدتي زير سنگيني اين گل و لاي و برف و باران مي ماند و در بهار با هفتصد عدد در هفت خوشه اين قدر زيبا
از دل اين خاك بيرون مي آيد كه آن جا بايد به آن ، نمرۀ بيست را بدهند ؛ چون از امتحان قبول درآمده . پيغمبر (ص) مي داند ، زير اين فشارها ، جوانه ها ، ساقه ها و ريشه هاي وجود شكفته مي شود . پيغمبر (ص) مي داند ، در عافيت طلبي به هيچ جا نمي رسد . پيغمبر (ص) مي داند ، اگر غرق ثروت باشد و هيچ رنجي نبيند ، به هيچ جا نمي رسد . آن را مي داند و براي همين گلايه نكرد . در روايت دارد كه علي (ع) در يكي از راه هايي كه از مدينه به هاجره مي رفت ، با پيامبر (ص) برخورد كرده و از آن حضرت پرسيده است ، چه چيزي شما را در اين ساعت روز به بيرون كشانده ، و حضرت پاسخ داده كه گرسنگي به او رسيده(12) . به تعبيري پيغمبر (ص) فرموده : چيزي گيرم نيامده بخورم . نكته اين است كه پيغمبر (ص) در سخنش هيچ گلايه اي را بيان نداشت . در روايت محاسن دارد كه علي (ع) با ديدن گرسنگي پيامبر (ص) تاب نياورده و خودش به دنبال غذا رفته است . حضرت (ع) خود ماجرا را چنين تعريف مي كند : رفتم براي زني از انصار ده سطل آب كشيدم . آن زن هم ده دانه خرما و دسته اي از سبزي كراث به من داد كه من آن ها را در دامنم ريختم ، سپس آن ها براي پيامبر (ص) آوردم و با آن ها از حضرت پذيرايي كردم .(13)
اين است ديد پيغمبر (ص) راجع به بلا ، مشقت ، رنج و زحمت . خيلي هم خوب است با آدم اين جوري برخورد
كنند ؛ چون اين كه بعضي الآن در خانة پنج هزار متري دارند زندگي مي كنند كه قيمتش متري يك ميليون تومان هم بيشتر است و خانه شان مثل كاخ مي ماند ، و روزي چند ميليون هم به ثروتشان اضافه مي شود ، چنين زندگي مادي اي ، اين احساس را به اين ها داده كه ما با داشتن همه چيز ، نه نيازي به خدا داريم ، نه به عبادتش ، نه به مسجد ، نه به منبر ، نه به محراب ، نه به دعا ، نه به راز و نياز ، نه به مناجات ، آخر ، ما هيج چيزي كم نداريم كه بخواهيم دست به طرف خدا دراز بكنيم . با اين نگاه هم كه دارند ، هيچي گيرشان نمي آيد . البته ، ايني هم كه دارند ، مي گذارند ، مي ميرند و مي روند . اصلاً اين دارايي ها هيچي نيست و باد است . اين ها بادي اند .
خداوند متعال پيش از ديدن رويا توسّط يوسف (ع) و ماجراهاي بعد از آن ، به يعقوب (ع) وحي كرد كه : «اِسْتَعِدَّ لِلْبَلاء»(14) : اگر واقعاً عاشق من هستي ، براي آزمايشات سنگين ، خودت را آماده كن . هر كسي با من پروردگار پيوند دارد ، او را مي كارند . وقتي آدم را مي كارند ، بايد اول به مقدار بسيار فراوان بار هم بر روي اين دانه بريزند تا در زير خاك خدا با آن ها كار كند . خدا در ظاهر با كسي كار نمي كند : «ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» (15)، كسي با دانة زير خاك نمي تواند كار كند و اين فقط خداست كه مي تواند با آن كار
كند .
اولياي الهي در برابر آن همه مرارت و رنج كه به آن ها مي رسد ، مي گويند : «وَ مَا رَايْتُ اِلَّا جَمِيلاً . » (16) آنان كه اولياي الهي اند ، چنين اند كه : «هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا»(17) : در هر چيز ، به باطن نگاه مي كنند ، يا حالا واقعاً خودشان چشم پيدا كردند و دارند مي بينند ، و آني كه مي بينند عجيب به ظاهرش ، دل خوش مي شوند .
حضرت امام حسين (ع) وقتي از مكه به طرف كربلا مي آ يند ، جلوي اسبش را مي گيرند و به او مي گويند كه نرو . مي پرسد چرا ؟ مي گويند ، سفرت بوي خون مي دهد ؛ يعني جانت در خطر است . البته ، گفتند ، او را بترسانيم كه شايد نرود . براي همين آمدند و مرگ را براي حضرت مطرح كردند . به محض اين كه مرگ را مطرح كردند ، ببينيد حضرت چه جوابي دادند . در سخن حضرت خوب دقت كنيد ، ببينيد ، در ارزيابي ، باطن بيني چه كمكي به آدم مي كند . فرمودند : اشتياقم به مرگ ، از اشتياق يعقوب (ع) به ديدن يوسف (ع) ، شديدتر است(18) . همان لحظه قلبش را پيش قلب يعقوب (ع) مي گذارد و مي گويد ، قلب من را با يقعوب (ع) ارزيابي كنيد . من و مرگ را با يعقوب (ع) و يوسف (ع) ارزيابي كنيد ؛ شوق من به مرگ ، از شوق يعقوب (ع) به يوسف (ع) ، شديدتر است . اصلاً من خودم نمي فهمم ، يعني چه كه حضرت مرگ را به جاي يوسف (ع)
گذاشته و خودش را هم به جاي يعقوب (ع) گذاشته و گفته است شوق من به مرگ ، از شوق يعقوب (ع) به يوسف (ع) بيش تر است ؟ يعني وجود مقدس حضرت سيدالشهدا (ع) ، آدمي مطمئن به خدا است ؛ مطمئن به خود ؛ مطمئن به ايمان خود ؛ مطمئن به كار خود ؛ مطمئن به سفر خود ؛ مطمئن به مرگ خود ؛ مطمئن به برزخ خود و مطمئن به قيامت خود . «مطمئن» ؛ يعني آرام آرام است . او از مرگ براي چي بترسد ؟ مگر او چه كمبودي در پرونده اعمال خود دارد كه بايد براي آن بترسد ؟ به خاطر اين اطمينان همه جانبه است كه ائمة ما فرمودند ، در نمازهاي تان سورة فجر را بخوانيد . به خاطر آية آخر آن كه محض حسين (ع) ما نازل شده است : «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ . ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ» (19) ؛ يعني از طريق اين آيه ، نماز خود را به حضرت حسين (ع) وصل بكنيد . اين آيه را بخوانيد كه حسين (ع) را ببينيد تا عبادتتان در حدّ خودتان در طول عبادت او باشد . كارتان اطمينان آور باشد . به نمازت مطمئن هستي ؛ درست است ؛ يعني مطابق رساله است ؛ يك حرامي در مال تو نيست ؛ حرامي در فرشت ، در زمين خانه ات ، در لقمه ات ، در لباست و در آب وضويت نيست . مطمئن هستي . در اين صورت ، اين اطمينان به عبادت ، اطمينان به خدا ، اطمينان به قرآن ، اطمينان به حلال و حرام خدا و اطمينان به خود
، آدم را نسبت به مرگ ، شايق تر از يعقوب (ع) به يوسف (ع) مي كند .
چنين كاري ساده نيست . اين معناي سخن اميرمؤمنان (ع) است : «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا .(20) » اگر پيغمبر (ص) سه روز گرسنه مي ماند ، والله او اين گرسنگي را حسنه دانسته و دعايش را به : «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً» (21) ، مستجاب شده مي بيند . اين جزو حسنات حيات پيغمبر است ، نه جزو سيّئات . شما دربارة پيغمبر (ص) چنين مي توانيد بگوييد .
روزي پيغمبر اكرم (ص) داشتند به مسجد مي رفتند ، درحالي كه تكه اي حصير به خودشان بسته بودند ، كسي به پيغمبر (ص) گفت ، پيراهن شما كجاست ؟
فرمود : يكي پيراهن نداشت ، پيراهنم را درآوردم و به او دادم . من هم اين قطعه حصير را داشتم و حالا از آن به جاي پيراهن استفاده مي كنم تا خدا پيراهني برساند . پيغمبر (ص) اين ها را حسنه مي داند ، و شما مي توانيد اين ها را سيّئه حساب كنيد . نعوذبالله يعني مي شود ، زشتي را در زندگي پيغمبر (ص) ديد ؟ مي شود ، زشتي را در زندگي حضرت سيدالشهدا (ع) ديد ؟ اين جا قاتل زشت است و مقتول و قتل او زيبا است .
حضرت كلثوم (س) مي فرمايد كه شب نوزدهم پدرم ، اميرمؤمنان (ع) ، در خانة من قرار و آرام نداشت ؛ روي پايش بند نبود . وقتي من از ايشان پرسيدم ، چي شده كه امشب شما همين طور به ستاره ها نگاه مي كنيد ؟ فرمود : دخترم امشب شبي است كه حبيب
من پيغمبر (ص) دربارة آن به من خبر داده است . از شدت عشق روي پا نبود . (22)
اين نگاه اولياي خدا است . البته ، مقامي بالاتر از عبادت نيست . اگر مقامي بالاتر بود ، خداي كريم آن را مطرح مي كرد و به آن راهنمايي مي نمود ؛ چون چنين مقامي نبوده ، خداوند آن را مطرح نكرده است . ديگر يك وقتي چنين مقامي هم مطرح نباشد ، راهنمايي لازم ندارد . ولي خداوند همه را به اين مقام راهنمايي كرده است . «أَيُّهَا النَّاسُ» ، كل است ، و نمي گويد ، اي مردم مؤمن! بلكه كل را به اين مقام راهنمايي كرده است : « يَا أَيُّهَا النَّاسُ» ؛ يعني اي تمام انسان ها! «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (23) : خدايي را عبادت كنيد كه شما را و پيشينيانتان را آفريد براي اين كه او را عبادت كنيد ؛ يعني زير اين تكليف ، بار و مشقت قرار بگيرد ؛ چون عبادت تكليف بوده و تكليف بار است ؛ سنگيني است ؛ مشقت است . چرا زير بار عبادت قرار بگيرد ؟ «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» : براي اين كه به قدرت حفظ خود از افتادن در خطرات دنيا و آخرت برسيد . اين معناي «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»(24) است . لام آن هم لام علت مي باشد . «لَعَلَّكُمْ» خدا را عبادت كنيد ؛ «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» : براي اين كه به مقام حفظ خود از افتادن در همة خطرات دنيا و لجنزارهاي اين زندگي مادي و افتادن در خطرات آخرت برسيد ؛ چون اگر به خطر بيفتيد ، اولين خطر ، از
دست دادن خود است ، و اما اگر فرد در عبادت قرار بگيرد ، از اول بندگي تا آخر آن ، فقط و فقط به دست آوردن مقام است .
براي همين اهل دل گفته اند : كلمة عبد سه حرف است : عين و باء و دال . عين ، آن حرفي است كه دهان آن باز است ؛ چون اگر دهان عين را ببنديم ، يا ميم مي شود ، يا قاف ، و يا فاء . عين دهانش باز است . كلمة عين عبد ، به معناي عرفان رب است ؛ يعني وقتي وارد عبادت به معناي واقعي شديد ، همين طور دوست داريد معبود را بفهميد . به ناچار بيش تر به سراغ قرآن ، پيغمبر (ص) و اميرمؤمنان (ع) مي رويد . همين طور دنبال خدا مي گرديد و مي گوييد ، اين كه مي خواهم در مقابلش بايستم و مي خواهم حسش كنم ، همان معبودي كه به اميرمؤمنان (ع) گفتند خدا را ديدي ؟ جواب داد : «أَفَاَعَبَدُ مَا لَا اَرَى ؟ »(25) : آيا من پيش كسي مي ايستم كه او را نديده ام ؟ يعني او را نشناخته ام ؛ آيا من با كسي كه او را نديده ام ، مي روم سخن بگويم ؟
بعد حضرت سخنش را چنين توضيح داد كه من او را با مشاهدة قلب ديده ام ؛* يعني در محضرش حاضر شده ام . «مُشَاهِد» و «شَاهِد» ؛ يعني حاضر ؛ يعني من وقتي در نماز مي روم ، غايب از او نيستم ؛ پيش او هستم ؛ لمسش مي كنم ؛ حسش مي كنم .
چنان كه گفتيم ، عين كلمة عبد ، دلالت بر عرفان رب دارد . باي آن ، دلالت
دارد بر دل دادن به بندگان خدا ؛ چون عبادت كامل شدن آن ، با نيكي به مردم است : «وَ أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَ آتُوا الْزَّكَاةَ»(26) . اين سيلاب هايي كه مي آيد زمين هاي كشاورزي را مي شويد و به دريا مي برد ، چون من در آن مناطق رفت و آمد كردم ، بيش تر مناطق كشاورزي ايران كه دچار بلا مي شود ، براي اين است كه زكات نمي دهند . خدا مجازات زكات ندادن آن ها را جمع مي كند و يك مرتبه سيل مي فرستد ؛ زمين هاي كشاورزيشان را مي شويد و مي برد . البته ، به عنوان جايگزين زكاتشان ، اين بردن حساب نمي شود . اگر هم سيل نيايد ، خدا چنين آن ها را مجازات مي كند كه آن ها زراعتشان را درو مي كنند و مي فروشند ، همان طور كه من خودم ديده ام ، بچه هاي اين كشاورزان پول هاي باد آورده را خرج گناهان كبيره مي كنند ، يا هزينة حكيم و دكترهاي گران مي شود ، و به طور كلي آن ها خوش نيستند . اروپا را كه هم مي بينيد غرق در نعمت است ، خدا آن ها را نعمت نمي داند ، بلكه نقمت مي داند . يعني با آن ها دارد كاري مي كند كه در قيامت حس كنند ، هيچ طلبي از خدا ندارند . اين بلاست . خود آن گندم بلاست ؛ خود آن برنج بلاست . خودش نقمت است ، نه نعمت . انسان در ارزيابي هاي باطن بيني اين چيزها را به دست مي آورد : «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ»(27) ، «وَ لاَيَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً»(28) . يا در آية ديگر مي گويد ، درهاي آسمان و زمين را به رويشان باز
مي كنم : «فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْ ءٍ . » (29) اين نعمت دادن هاي اين چنيني ، براي آن ها باعث گناه بيش تر است . البته ، ابزاري كه باعث گناه باشد ، نعمت نيست ، نقمت است .
باي عبد ، دليل بر بِرّ و نيكي به مردم است : «وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً»(30) ، «وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً»(31) ، «وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى» . (32)
دال كلمة عبد ، ديگر آخر جاده است . عبد وقتي به هفتاد و هشتاد سالگي مي رسد و اين بندگي را ادامه داده و به دنو من الله مي رسد ؛ يعني ديگر به خدا نزديك مي شود ، آن وقت اين كلمة عبد دهانش باز است ؛ يعني دهان وجود عبد واقعي ، فقط براي گرفتن باز است و هيچ چيزي را از دست نمي دهد و هميشه دارد به خودش اضافه مي كند .
حالا يك آيه هم بخوانم كه خدا اين مقام را بر روي دوش جان عبادش گذاشته است : «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ»(33) . عبادت فقط نماز و روزه و حج نيست و «وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ» هم است . گاهي انجام خير چه گوهري است كه خدا در دامن بعضي ها مي گذارد! چه گوهري!
يك كسي مي گفت نزديك به چهارصد معتكف در مسجدمان داشتيم . پرسيدم : براي افطار و سحر اين سه شبانه روز چقدر از معتكفين گرفتيد ؟ گفت : هيچ چيز . گفتم : پس اين خرج سنگين بر عهدة چه كسي بود ؟ گفت : يك نفر آمد و گفت ، چند تا معتكف داريد و
هزينة اين سه شبانه روز اعتكاف آن ها چقدر مي شود ؟ و من گفتم ، چهارصد نفر معتكف داريم و جمع هزينه شان ، مثلاً دو ميليون تومان مي شود . بعد دو ميليون را گذاشت و در رفت و اصلاً نايستاد تا بپرسيم كي هستي ، پول مال چه كسي هست و از كجا آمده ؟
«وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلاَةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ»(34) . اين مجموعه شده : «وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ» (35). اين آخر حرف است . ديگر بعدش در آيه هيچ چيزي نيست . «وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ» : اينان بندگان من هستند كه دهان وجودشان به طرف من بود . من هم كه كريم هستم و كرم من هم بي نهايت مي باشد . همين طور من پيوسته در دهان وجودشان ريختم و چنين شد : حَسَنَةً
فِي الدُّنْيَا وَ حَسَنَةً فِي الْآخِرَةِ . همه خوبي هاي دنيا را به آن ها دادم ؛ چون مي خواستند ؛ چون دهانشان باز بود و مي خواستند :
كرمش ، نامتناهي ، نعمش ، ب_ي پايان
هيچ خواهنده ازين در نرود بي مقصود(36)
محال است كه آدم دهان وجودش و حقيقت خود را رو به خدا باز نگهدارد و گرسنه هم باشد و كريمي كه كرم او بي نهايت است ، اين بي نهايت گداي دهان باز را تغذيه نكند . محال است .
امام حسين (ع) گفت : اشتياقم به مرگ ، از اشتياق يعقوب (ع) به يوسف (ع) بيش تر است . اگر كسي از من بپرسد در اين پنجاه و هفت سال عمر ابي عبدالله (ع) ، اوج نشاط او كجا بوده است ؟ «كجا» ؛ يعني آن جايي كه ابي عبدالله (ع) در نهايت نشاط قرار گرفت كه ديگر نشاطي
بالاتر از آن نبود . مي گويم ، اوج نشاط ايشان در گودال قتلگاه بود ؛ آن جايي كه يك مرتبه ، كلّ باطن را ديد و با يك حال مخلصانه فرياد زد : «اِلَهِي رضاً بِقَضَائِكَ . » اين اوج نشاط روحي است ، «تَسْلِيمَاً لِاَمْرِكَ لَا مَعْبُودَ لِي سِوَاكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَقِِيصِينَ . »
اين حال ابي عبدالله (ع) بود كه يك مرتبه چون در حال بود ديگر متوجّه آمدن شمر نشد ؛ چون وقتي آدم در حال است ، فقط همان حال را مي بيند و هدف حال را . اگر ده نفر هم بيايند و از جلويش رد بشوند ، او توجّهي ندارد . به طور مثال ، در حرم حضرت رضا (ع) يك وقت مي آيند و مي گويند ، آقا به شما سلام كرديم و شما جواب نداديد . مي گويد بخدا اصلاً من نفهميدم ؛ نديدم . راست هم مي گويد .
در آن اوج حال ، ابي عبدالله (ع) يك مرتبه احساس كرد سينه اش سنگين شده ، توجّهي كرد ، ديد شمر روي سينه مباركش نشسته است . در اين گيرودار هم بود كه امام زمان (عج) مي فرمايد زنان و فرزندان كاروان ابي عبدالله (ع) ، با پاي برهنه و در حالي كه به سر و سينه مي زدند ، وارد ميدان كربلا شدند . آن ها هم ديدند كه شمر روي سينة ابي عبدالله (ع) نشسته است (زيارت ناحيه) * ، و حضرت با دست اشاره كرد كه همه برگردند .
1. بقره: 201.
2. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص175.
3. علامة مجلسي، بحارالانوار، ج13، ص250.
4. ابن نما حلي، مثيرالاحزان، ص71.
5. شيخ كليني، كافي، ج2، ص.216
6. قصص:54.
7. نهج البلاغه، حكمت:424.
8. همان.
9. خواجوي كرماني
10. فجر:16.
11. احمد
بن محمد بن خالد برقي، محاسن، ج2، ص511.
12. كنز العمال، ج7، ص202.
13. المحاسن، ج2 ص511.
14. شيخ صدوق، علل الشرائع، ج2، ص45.
15. واقعه: 64 .
16. ابن نما حلي، مثيرالاحزان، ص71.
17. نهج البلاغه، حكمت:.424
18. ابن نما حلي، مثيرالاحزان، ص29.
19. فجر: 27.
20. نهج البلاغه، حكمت:.424.
21. بقره:201 .
22. مجلسي، شرح نهج البلاغه، ج3، ص193.
23. بقره:21.
24. بقره:21.
25. نهج البلاغه، حكمت179.
*. «لَاتُدْرِكُهُ الْعُيُونُ. بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ.»
26. بقره :43 .
27. قلم:44.
28. آل عمران:178.
29. انعام:44.
30. بقره: 83.
31. مريم : 14.
32. مائده: 3.
33. انبياء: 73.
34. انبياء: 73.
35. همان.
36. سعدي.