فلسفه احكام

مشخصات كتاب

نويسنده : مرکز ملی پاسخگوئی به سوالات دینی

ناشر : مرکز ملی پاسخگوئی به سوالات دینی

فلسفه احكام تقليد

برخي از آياتي كه بر بطلان تقليد كوركورانه، در قرآن وجود دارد چيست؟

پرسش

برخي از آياتي كه بر بطلان تقليد كوركورانه، در قرآن وجود دارد چيست؟

پاسخ

قرآن كريم در تبيين سنّت انبيا و برخورد مقلدان باطل با آنان مي گويد، بت پرستان مي گفتند، بت پرستي، اثري بجامانده از نياكان ماست، و ما بايد آن را حفظ كنيم و انبيا مي فرمودند: اگر اجداد شما كاري را عاقلانه يا از روي هدايت نكرده اند، نبايد روش باطل آنها را ادامه دهيد. چون عقل و هدايت است كه مي تواند اُسوه باشد نه سفه و ضلالت .

انبيا مردم را به عقل و وحي فرا مي خواندند و مي گفتند: هر كلام را يا بايد حجت درون (عقل) تأييد كند، يا حجت بيرون (نقل) صحيح بداند. انبيا با تقليد باطل و جهل و سنتهاي نادرست مبارزه كردند.

در سوره مباركه بقره آمده است: «وَ اِذا قِيلَ لَهُم اتََّبعُوا ما أَنزَل اللهُ قالوا بَل نتَّبعُ ما أَلْفَينا عَليه اباءَنا أَوَلوْ كانَ اباؤهُم لا يَعْقِلوُن شَيئاً وَ لا يَهتدون» بقره/170؛ وقتي به آنان گفته شد از آنچه خداوند نازل كرده است، پيروي كنيد؛ گفتند: ما چيزي را پيروي مي كنيم كه نياكان خود را بر آن يافتيم آنان روش نياكان را در مقابل وحي قرار مي دادند از اين رو خداوند مي فرمايد: اگر چه روش نياكان شما نه مطابق عقل و استدلال بود، و نه هماهنگ با هدايت وحي آسماني؟ حق را بايد حفظ كرد و آن را به صورت يك سنّت پسنديده ترسيم كرد نه آن كه هر چه سنّت شد حق باشد و حفظ و تداوم آن مطلوب.

در سوره مباركه مائده نيز در مذمّت از تقليد باطل مي فرمايد: «وَاِذا قيل لَهُم تَعالوا ما أَنزَل اللهُ وَ الرََّسُول قالوا حَسْبُنا ما

وَجَدنا عَليهِ اباءَنا أَوْ لَوْ كانَ اباؤُهم لا يَعْلَمُون شَيئاً وَلا يَهْتدون» مائده/104 ؛ وقتي به اينها گفته شود در برابر ره آورد انبيا خضوع كنيد، مي گويند ما سنت نياكان را حفظ مي كنيم. آيا اگر نياكانشان عالم و مهتدي نبودند، باز هم مطاعند و متبوع؟ و اين نشانگر آن است كه تبعيت در مسائل حكمت نظري بايد بر اساس علم باشد و در مسائل حكمت عملي بايد در مسير هدايت قرار گيرد. چيزي كه در برابر وحي و عقل قرار گيرد، سنت باطل ناميده مي شود و سنت باطل، انسان را به عذاب اليم گرفتار مي كند.

در سوره اعراف نيز تقليد باطل را محكوم مي كند: «وَ اِذا فَعَلوا فَاحِشَة قالوُا وَجَدنا عَلَيها اباءَنا واللهُ أَمَرنا قُل اِنََّ اللهَ لا يَأْمُر بِالفَحْشاءِ أَتَقولون عَليَ اللهَُ ما لاتَعلَمُون» اعراف/28؛ وقتي دست به كار زشتي زدند، براي توجيه آن و تبرئه خود گفتند: گذشتگان خود را بر اين روش يافتيم و اين سنّت نياكان ماست و حفظ سنّتهاي باستاني لازم و مقدس است. متفكران آنان استدلال مي كنند و مي گويند خدا ما را به اين كار امر كرده است، قرآن كريم درباره وثنيّين مي فرمايد: اينها دو گونه سخن مي گويند، عده اي معتقدند كه بايد سنت نياكانشان را حفظ كنند؟، و عده اي نيز مي گويند: خداوند ما را به پرستش بتها و احياي سنّت بت پرستي امر كرده است. منشأ اشتباه و گمراهي آنان، خلط بين امر تكويني و امر تشريعي و فرق نگذاشتن بين آنهاست.

در سوره مباركه لقمان نيز مي فرمايد: «وَاِذا لَهُم اتَّبعُوا ما اَنزَل اللهُ قالوُا بَلْ نَتّبِع ما وَجَدنا عَليه اباءنا أَوَ لَوْ كان الشَّيطانُ يَدْعوُهم اِلي عَذاب السَّعير» لقمان/21؛ وقتي

آنان را به اطاعت از وحي فرا مي خواندند، مي گفتند: ما پيرو سنت نياكان خويش هستيم. اين سنّت، سنت شيطاني است و شيطان پيروان خود را به عذاب دردناك الهي گرفتار مي كند. چيزي كه مطابق عقل و وحي نباشد، سخن شيطان است و سخن شيطان پاياني جز عذاب نخواهد داشت.

آيا از مرجع واجد شرايطي كه فوت كرده است , مي توان تقليد كرد؟ چرا؟

پرسش

آيا از مرجع واجد شرايطي كه فوت كرده است , مي توان تقليد كرد؟ چرا؟

پاسخ

تقليد ابتدايي متوفّي جايز نيست , اما اگر از مجتهد زنده اي تقليد كند, سپس آن مرجع از دنيا برودو وي اعلم از مجتهدان زنده باشد, بايد به تقليد او باقي بماند و در مسائل مستحدثه يعني مسائلي كه قبلاً وجودنداشته و تازه موضوعيت پيدا كرده , به مجتهد زنده رجوع كند, و در صورت مساوي بودن , مجتهدان با اجازه ءمجتهدان زنده مي تواند به تقليد از مجتهد مرده باقي بماند.

بايد بدانيم احكام اسلام (همانند نيازهاي بشر) دو گونه است :

1 احكام اوليه يا ثابت : احكامي كه تحوّل و تطوّر زمان باعث دگرگوني آن نمي شود, مثل رابطهء انسان با خدا(عبادت ) كه تغييرات زمان و مقتضيات متحوّل زمان در هر ناحيه تأثير داشته باشد, در اين ناحيه تأثير ندارد ياخيلي كم تأثير دارد; يعني اين جور نيست ارتباط مخلصانه اي كه مردم هزار سال پيش مي بايست با خدا داشته باشند, امروز به گونه اي ديگر باشد.(1)

2 احكام ثانويه يا متغير: مانند برخي قوانين مربوط به روابط انسان ها با يك ديگر, در روايت اسحاق بن يعقوب (ره ) از امام زمان 7 از آن به (2) تعبير شده است ; يعني مسائلي كه در گذشته مطرح

نبوده , يا اصل مسئله در گذشته مطرح بوده , لكن ماهيت و شكل آن تغير يافته است . گاهي هم ممكن است شكل ظاهري آن حفظ شود, لكن موضوع كه حكم حلال و حرام و صحت و بطلان , مبتني بر آن است , متحول شده باشد, مثل شطرنج

, كه زماني موضوع براي برد و باخت و يك بازي صرفاً قماري بود, ولي امروزه مي گويندبه يك بازي علمي و ورزش فكري , تحول يافته است ; پس حكم به تبعيت از موضوع بايد حكم آن تغيير يابد.اين گونه تحول در روابط اقتصادي , فرهنگي , سياسي و... نيز ممكن است پيدا شود.

بنابراين , به فتوا و نظر مجتهدان متوفي نمي توان اكتفا كرد, چنان كه امروزه نمي توان به كتب يا نظريات پزشكان يك صد سال پيش بسنده كرد. به همين جهت است كه در روايت اسحاق بن يعقوب ما مكلّف مي شويم در اين گونه مسائل به يعني مجتهدان زنده رجوع كنيم . (پ_اورقي 1.مرتضي مطهري , اسلام و مقتضيات زمان , ج 2 ص 41 با تلخيص .

(پ_اورقي 2.حرعاملي , وسائل الشيعه , ج 18 ص 101 حديث 9

چرا مجتهدان در بعضي مسائل اختلاف نظر دارند؟ چرا يك رسالهء مشتركي نمي نويسند؟

پرسش

چرا مجتهدان در بعضي مسائل اختلاف نظر دارند؟ چرا يك رسالهء مشتركي نمي نويسند؟

پاسخ

همان طور كه از سؤال بر مي آيد, فقيهان و مراجع عظام در اكثر مسائل فقهي وحدت نظر دارند وتنها در بعضي از مسائل اختلاف دارند. اختلاف امري اجتناب ناپذير است , مثل اختلاف متخصصان سايررشته ها و اطبا و مهندسان . اگر در عرصهء اختلاف نظر بين متفكران يك رشته بنگريد, كم ترين اختلاف را فقهادارند; زيرا مستندات آن ها كتاب و سنت است . فقيهان در حكم موضوع و مسئله اي كه مدرك و مستند شرعي معتبر (آيه , روايت , اجماع محصل ...) دارد, هيچ گاه اختلاف ندارند; آن جايي اختلاف دارند كه سند قطعي نباشد. در اين گونه موارد يكي مي گويد: اين روايت به نظرم صحيح و معتبر است , لذا حكمش اين است , وديگري مي گويد: به نظرم صحيح نيست ; لذا حكمش خلاف حكم اوّلي خواهد بود.

بعضي از مراجع به اصل و دليلي تمسك مي كنند كه برخي ديگر آن را معتبر نمي شناسند.

گفتني است : وقتي نظريات مراجع مختلف شد, اگر چه در بعضي موارد نوشتن يك رساله به طور دسته جمعي ممكن نخواهد بود, ولي مي توان نظريات مختلف مراجع را در يك جا جمع آوري كرد, چنان كه اخيراًفتاواي دوازده نفر از فقيهان جمع آوري و تحت عنوان در دو جلد منتشر شده است .

اجتهاد يعني چه و سابقه تاريخي آن در استنباط احكام چگونه است؟

پرسش

اجتهاد يعني چه و سابقه تاريخي آن در استنباط احكام چگونه است؟

پاسخ

اجتهاد يعني كوشش عالمانه با متد صحيح، براي درك مقررات اسلام، با استفاده از قرآن، روايات، اجماع و عقل. و اجتهاد و تفقه كه نيروي محركة اسلام نام گرفته، يكي از موجبات جاويد ماندن اسلام است، زيرا از همين راه مي توان حكم هر موضوعي را از قرآن و روايات استخراج كرد و به اين وسيله از قوانين ديگران بي نياز بود.

كساني كه با تاريخ فقه اسلامي آشنائي دارند، مي دانند كه اجتهاد، حتي در زمان خود پيامبر گرامي و سائر پيشوايان ديگر نيز بر قرار بوده است، چه رسد به زمانهاي بعد. البته بايد توجه داشت كه اجتهاد در آن زمان، با زمان ما فرق بسيار داشته است.

اجتهاد در آن زمان بسيار روشن بود، و بيشتر شامل نقل و حفظ احاديث مي شد. در آن عصر قرائني كه مي توانست فهم احاديث را آسان كند، فروان بود. و به علاوه، در مواردي كه آيه يا روايت پيچيدگي و ابهام داشت، مي توانستند از شخص پيامبر صلي الله عليه وآله و يا امام (ع) سئوال كنند تا شك و ترديد و ابهام را از خود دور سازند. اما هر چه از آن زمانها دورتر مي شويم، بر اثر اختلاف آراء و روايات و نيز مشكوك بودن حال برخي از راويان، اجتهاد جنبة فني به خود گرفته و نياز امت اسلامي به اجتهاد زيادتر و دائرة آن وسيع تر گرديده است.

براي اين كه بدانيم اجتهاد در ميان ياران پيامبر گرامي وجود داشته، كافي است از ميان روايات زياد، به مفاد دو روايت ذيل توجه كنيد.

1_ هنگامي كه «معاذبن جبل» از طرف رسول

گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به يمن مي رفت، آن حضرت به او فرمود: در مواردي كه مي خواهي داوري كني از چه مداركي استفاده مي كني؟

گفت: از آيات قرآن مجيد.

پيامبر فرمود: اگر درباره موردي كه مي خواهي قضاوت كني، آيه اي كه خصوص حكم آن مورد را بيان كرده باشد نيافتي چه مي كني؟ گفت: از احاديثي كه از شما شنيده و در دست دارم استفاده مي كنم.

حضرت فرمود: اگر در آن مورد، حديث به خصوصي نشنيده باشي، چه خواهي كرد؟ گفت: اجتهاد مي كنم، يعني از كليات و قواعدي كه از آيات قرآن و روايات شما در دست دارم، حكم آن مورد مخصوص را استنباط مي كنم.

رسول اكرم(ص) خوشحال شد و فرمود: سپاس خدايي را كه فرستادة پيامبر خود را به راهي موفق داشته كه آن راه مورد رضايت پيامبر او است (فهرس شيخ/41)

2_ امام باقر(ع) به «ابان بن تغلب» كه يكي از ياران فقيه و دانشمند آن حضرت بوده است، فرمود: ابان، در مسجد مدينه بنشين، و فتوي بده، من دوست دارم كه افرادي مثل تو در بين دوستان و شيعيانم باشند (طبقات كبري، 2/347)

واضح است كه منظور از فتوي اين نيست كه فقط به نقل روايت اكتفاء شود. مقصود اين است كه در هر مورد كه آيه يا روايت وارد شده، يعني حكم آن مورد خاص در آيه يا روايتي ذكر شده است، طبق آن آيه يا روايت فتوي دهد. اما در موردي كه آيه يا روايت در خصوص آن مورد وارد نشده است، از آيات و روايات كلي تر و قواعد عامه اي كه از جانب امام(ع) صادر شده است، حكم آن مورد را استنباط و

استفاده نموده و فتوي بدهد، همانطور كه خود ائمه (ع) فرموده اند:

«علينا القاء الا صول و عليكم التفريع» (وسائل الشيعه، 18/كتاب قضاء باب 6 ، حديث 51 و 52)

[ما قواعد و كليتي را براي شما بيان مي كنيم، تا شما موارد جزئي و خصوصي را از آن قواعد و كليات استفاده و استنباط كنيد و كليات را بر موارد تطبيق نمائيد]

فقيه، استخراج كنندة قوانين الهي است، احكام خدا را از منابع چهار گانة آن ستنباط كرده و در اختيار مردم مي گذارد. فقيه د رنظام اسلامي مقنن و قانون گذار نيست، نه قانوني را وضع مي كند و نه قانوني را ابطال مي نمايد. ولي از آنجا كه شناخت قوانين خدا از منابع آن، نياز به تخصص و صلاحيت علمي دارد، مجتهد بر اثر كسب يك رشته صلاحيتها مي تواند احكام الهي را از كتاب و سنت، و عقل و اجماع، استنباط نمايد، و ديگران را از زحمات فرواني آسوده سازد.

وظيفة مجتهد، در قانون شناسي و استنباط احكام از مدارك آن، خلاصه مي گردد. «اجتهاد» فقط ابزار شناخت قانون است و با كار برد آن، مي توان حق را از باطل، قانون را از غير قانون باز شناخت.

در فقه شيعه بيش از ديگر مذاهب فقهي اسلامي به اين مسأله اهميت داده شده است و فقهاي شيعه براي خود مقامي نمي دانند جز عالمان به احكام الهي و استنباط كنندگان قوانين خدا از دلائل موجود. همچنين اجتهاد را فقط وسيلة «تشخيص» و «تلاش» براي شناخت وظائف بندگان مي شناسند. «اجتهاد» فقط ابزار شناخت است و هرگز از منابع قانون نيست.

فقهاي شيعه، ادلة چهار گانه _ بالاخص «سنت» رسول گرامي را كه از طريق ائمه اهل بيت

رسيده است و سنت خود ائمه را كه بدليل عصمت آن بزرگواران، مهر تأييد الهي دارد _ براي استخراج احكام الهي و حوادث روزافزون جامعه كافي مي دانند و صدق اين نظريه را در طول قرون چهارده گانه اسلامي عملاً ثابت كرده اند. در اين مورد، كافي است كه بدانيم در يكي از جوامع حديثي شيعه به نام «وسائل الشيعه» قريب به سي و هشت هزار حديث فقهي وجود دارد. و اگر جامع ديگرحديثي را به نام «مستدرك الوسائل» به آن ضميمه كنيم، گستردگي منابع فقه اسلامي شيعي كاملاً روشن مي گردد، بالاخص كه در ميان اين احاديث يك رشته قوانين كلي و اصول جامعي وجود دارد كه خود مي تواند پاسخ گوي بسياري از نيازها باشد.

در اين ميان، فقهاي مذاهب اربعه و همچنين ديگر مذاهب فقهي _ چه مذاهبي كه پيش از پايه گذاران آنها رواج داشته و يا پس از آن ها پي ريزي شده است _ «اجتهاد» را از منابع و مصادر حكم الهي مي دانند و به جاي اينكه از آن فقط به عنوان ابزار شناخت بهره بگيرند، آن را منبع و مصدر حكم مي انگارند، و در كنار ادّلة اربعة معروف(كتاب و سنت و اجماع و عقل) «اجتهاد» را نيز يادآور مي شوند. دليل آنان در اين نظريه آن است كه مدارك چهارگانه پاسخ گوي حوادث نامتناهي نيست، و منابع متناهي نمي تواند جواب گوي حوادث روز افزون و نامتناهي باشد، ولذا بايد از اجتهاد به عنوان «مصدر و منبع» قانون بهره گرفت، البته نه هر اجتهادي، بلكه اجتهادي كه بر يك رشته محاسبات و مقايسات _ از ديدگاه آنها _ مانند قياس و استحسان مصالح و مفاسد استوار

باشد.

دانشمند عالي مقام مصري در كتاب «الوحي المحمدي» يادآور مي شود كه مجموع احاديث فقهي از پانصد حديث تجاوز نمي كند (الوحي المحمدي/250) آيا با اين وضع مي توان انتظار داشت كه سنت نبوي به ضميمة سه منبع ديگر، بيانگر حوادث نامتناهي باشد؟

«ابن رشد» در مقام استدلال بر استواري قياس مي گويد:

«ان الوقايع بين اشخاص الاناس غير متناهيه والنصوص والافعال والاقرارات (تقرير النبي) متناهيه و محال ان يقابل مالايتناهي بما يتناهي» (بداية المجتهد، 1/2)

[حوادثي كه در ميان مردم اتفاق مي افتد نامتناهي است، در حالي كه نصوص و همچنين فعل و تقرير پيامبر، كاملاً محدود است. و محال است نامتناهي را با متناهي پاسخ گفت].

اين تعبير از دانشمند بزرگي مانند «ابن رشد» موجب شده كه ديگران نيز آن را به صورت اصل موضوعي بپذيرند. نويسندة سوري معاصر «احمد مصطفي الزرقاء» مؤلف كتاب ارزشمند «المدخل الفقهي العام»، عبارت «ابن رشد» را بازتر آورده مي گويد:

«ولا يخفي ان نصوص الكتاب والسنه محدودة متناهيه و الحوادث الواقعة و المتوقعة غير متناهية فلا سبيل الي اعطاء الحوادث و المعاملات الجديده منازلها و احكامها في فقه الشريعه الا علي طريق الا جتهاد بالرأي» (المدخل الفقهي العام، 1/77)

[نصوص كتاب و سنت محدود و متناهي است و رويدادها و حوادث پيش بيني نشده نامتناهي مي باشند. در اين صورت براي استنباط احكام حادثه و معاملات جديد در فقه شريعت اسلام، راهي جز «اجتهاد به رأي» وجود ندارد].

چرا بايد مقلد از يك مرجع تقليد كند، در حالي كه تمام مراجع اعلم هستند ومي توان در مسايل شرعي به آنها رجوع كرد؟

پرسش

چرا بايد مقلد از يك مرجع تقليد كند، در حالي كه تمام مراجع اعلم هستند ومي توان در مسايل شرعي به آنها رجوع كرد؟

پاسخ

از نظر علماي شيعه هر گاه از بين مجتهدين يك نفر در همه ابواب و موضوعات فقهي اعلم باشد، تقليد از او در همه آن ابواب و موضوعات لازم است . اگر از بين مجتهدين يك مجتهد در يك باب و مجتهد ديگري در باب ديگري اعلم باشد تقليد از هر دوي آنها در آن بابي كه اعلم مي باشند لازم است كه به آن ( تجزي در اعلميت ) يا ( تجزي در تقليد ) مي گويند .تذكر : تقليد از مجتهد اعلم -چه به صورت مطلق و چه به صورت تجزي - به فتواي بعضي از مراجع واجب و به فتواي بعضي احتياط واجب است ، كه هر كس بايد به رساله عمليه مرجع خود رجوع كند .ثانيا" ) اگر دو مجتهد از نظر قدرت استنباط مساوي باشند ولي نسبت به مجتهدين ديگر اعلم باشند، تقليد از هر يك از آن ها جايز است و مردم در تقليد ازهريك از آن دو مخيرند .تذكر : بعضي از مراجع تخيير مقلد از دو مجتهد مساوي را تخيير ابتدايي مي دانند ؛ يعني در ابتدا مقلد مي تواند از يكي از آن دو تقليد كند،ولي بعد از تقليد از يكي ديگر نمي تواند به مجتهد مساوي ديگر رجوع كند .بعضي ديگر از مراجع ، اين تخيير را استمراري مي دانند ؛ يعني مقلد هميشه مختار است كه از هر يك از آن دو تقليد كند به هر حال مقلد بايد

در اين زمينه به رساله عمليه مرجع فعلي خود رجوع كند.و اعلم به معني داناترين ، از بين مجتهدين است و نمي شود كه همه اعلم باشند.;

درباره لزوم حلال زاده بودن مرجع تقليد توضيحاتي بفرماييد .

پرسش

درباره لزوم حلال زاده بودن مرجع تقليد توضيحاتي بفرماييد .

پاسخ

بررسي پيرامون مساله مورد نظر،براي كساني كه با روش شناسي ( Methodology ) فهم منابع ديني و منطق استنباط احكام آشنايي كافي ندارند، كاري به غايت دشوار است . در عين حال به طور فشرده و گذرا مطالبي را تقديم مي داريم . درباره لزوم حلال زاده بودن مرجع تقليد چندمحور اساسي بايد توجه قرار گيرد : 1- نصوص ديني ؛در مجامع روايي شيعه و سني روايات بسيار زيادي ، درباره مسايل مربوط به ( ( ولدالزنا ) ) وارد شده است . اين روايات در بيش از يكصد مجمع روايي نقل شده است كه به خاطر كثرت منابع ناچار به ترك ذكر آن هستيم . از جمله اين منابع كتاب شريف ( ( وسايل الشيعه ) ) است كه ده ها روايت درباره ( ( ولدالزنا ) ) آورده است . در اين جا تنها به ذكر چند نمونه اكتفا مي شود : 1- امام صادق ( ع ) : ( ( خمسه لايومون الناس علي كل حال ... و ولدالزنا؛ پنج دسته درهيچ شرايطي امامت بر مردم نكنند : ... و زنازاده ) ) ، ( وسايل الشيعه ، ج 8، ب 14، ص 321 ) . 2- حضرت علي ( ع ) : ( ( لايصلين احدكم خلف المجنون وولدالزنا؛ هيچ يك از شما به ديوانه و حرامزاده اقتدا نكند ) ) ، ( همان ) . 3- ( ( زرار بن اعين عن ابي جعفر ( ع ) قال سمعته يقول لاخير في ولدالزنا...؛ زراربن اعين گويد : از امام باقر

( ع ) شنيدم كه فرمود : خيري در ولد حرام نيست ... ) ) ، ( همان ، ج 20، ص 442 ) . 4- ( ( عن ابي بصير قال سالت اباجعفر ( ع ) عن ولدالزنا اتجوز شهادته ؟ فقال لا؛ ابوبصير گويد : از امام باقر ( ع ) پرسيدم : آيا شهادت و گواهي دادن فرزند زنا قابل قبول است ؟ فرمودند خير ) ) ، ( همان ، ج 27، ب 31، ص 347 ) . اطلاق اين روايت در روايت ديگري از امام صادق تقييد خورده و فرموده اند اگر در مورد چيز اندكي باشدو او نيز فرد صالحي باشد، اشكال ندارد، ( همان ، ص 376 ) . در ميان روايات موجود، چيزي درخصوص مرجعيت تقليد غيرحلال زاده وارد نشده است واستدلال فقها بر مساله ، از طريق ديگري است كه البته بي ارتباط با روايات موجود نيست و با ادله عدم جواز امامت در نماز ( روايات متعدد و معتبر ) ارتباط وثيق دارد .2- اقوال و ادله فقها : الف ) اجماع، برخي بر اين مساله ادعاي اجماع كرده اند .ليكن در حجيت اين اجماع اختلاف است . مرحوم آيت الله خويي آن را اجماع تعبدي نمي دانند .براي آگاهي بيشتر رجوع كنيدبه : الاجتهادوالتقليد، ص 234 ) . ب ) برخي دليل آن را اصل عدم تخيير دردوران بين تعيين و تخيير مي دانند؛ يعني ، چنانچه دو مجتهد كه داراي يك شرايط مرجعيت باشند؛ ولي يكي از آنها حلال زاده نباشد، سپس شك كنيم آيا در تقليد بين آن دو مخير هستيم يا

تقليد از حلال زاده تعين دارد، در اين صورت اصل عدم تخيير است ؛ زيرا در جواز تقليد از خود حلالزاده يقين داريم ؛ ولي جواز تقليد از دومي مشكوك است و در اين صورت نمي توان ازفرد متقين دست كشيده و به مورد مشكوك پيوست . ج ) هم چنين ايشان فرموده اند كه نمي توان در اين باره به سيره عقلا تمسك نمود؛ زيرا سيره عقلارجوع جاهل به عالم است ، بدون در نظر گرفتن اين كه آن شخص حلال زاده باشد يا نباشد .د ) دليلي كه خود ايشان پذيرفته اند اين است كه : 1- شارع مقدس نسبت به برخي از مناصب ، شرايط ويژه اي را مقرر داشته اند و كساني را كه داراي يكسري نواقص باشند ( هر چند اين نواقص ناشي از تقصير خودشخص نباشد ) شايسته آن مناصب نمي داند .2- از جمله اين نواقص عدم طهارت مولد است . 3- حساسيت شارع در اين باره ، تا آن جا است كه امامت جماعت را براي چنين افرادي نپذيرفته است . 4- منصب افتا ومرجعيت تقليد، پس از ولايت از اعظم مناصب الهيه است و شان و اهميت آن از امامت جماعت بسيار بالاتر است . 5- بنابراين به قياس اولويت كشف مي كنيم كه شارع اين منصب را در مورد غير حلال زاده نپذيرفته و مورد تاييدقرار نداده است . بنابراين مي توان گفت كه عمده ترين دليل فقهي بر شرطيت طهارت مولد مرجع تقليد، قياس اولويت يا تنقيح مناط قطعي است . مقصوداز قياس اولويت آن است كه در برخي موارد خداوند حكمي را بيان

مي كند،سپس مورد ديگري يافت مي شود كه در مقايسه با آن قطع پيدا مي كنيم كه شارع اين مورد را نيز در نظر دارد .مثلاً در قرآن مجيد نسبت به پدر و مادرآمده است : ( ( ولا تقل لهما اف ؛ به آنها اف مگو ) ) . حال اگر شك كنيم كه آيااذيت كردن به پدر و مادر جايز است يا نه ، از طريق اين آيه حرمت آن را به دست مي آوريم ؛ يعني ، وقتي كه آيه شريفه ، اف گفتن را حرام كرده است ؛ به طور قطعي مي فهميم كه آزار رساندن - كه به مراتب بدتر از اف گفتن است واولي به تحريم مي باشد - از نظر شارع حرام مي باشد .براي آگاهي بيشتر دراين باره رجوع كنيد به : 1- الاجتهاد والتقليد، ص 233 - 236السيد الخويي 2- مستمسك العرو الوثقي ، ج 1، ص 40 - 46السيد محسن الحكيم 3-مصباح المنهاج ، ص 53السيد محمد سعيد الحكيم 4- اصول الفقه ، ج 2الشيخ محمدرضا المظفر 5- كتاب هاي مربوط به علم اصول و فقه استدلالي ( معمولاً به زبان عربي مي باشد ) 3- فلسفه حكم : اشتراطحلال زادگي در مرجع تقليد، فلسفه ها و كاركردهاي ( Funetions ) متعددي مي تواند داشته باشد؛ از جمله اين كه اسلام در مناصب عمومي و اجتماعي در كنار توانمندي هاي لازم علمي و حرفه اي ، براي جنبه هاي معنوي واخلاقي نيز اهميت شاياني قايل است ؛ زيرا اسلام علاوه بر رتق و فتق عادي امور و حل مشكلات دنيايي مردم ، به نقش تربيتي

و سازنده مسوولان وصاحبان مناصب و تاثيرگذاري آنها در جهت رشد واعتلاي اخلاقي جامعه وحركت به سوي كمال و سعادت آدميان ، اهتمام جدي دارد . رعايت اين نكته به طور طبيعي گذر از يك سري پالايش هاي دقيق و ظريفي را مي طلبد و دين مبين اسلام ، بهترين شرايط و پالايش ها را در نظر گرفته است . اين شرايط به دو دسته ( اختياري و غيراختياري ) تقسيم مي شوند : الف ) شرايط اختياري ؛مانند سعه صدر، عدالت ، تقوا، دوري از دنياطلبي و هواپرستي و...، ب ) شرايط غيراختياري ؛ مانند طهارت مولد و . ...وجود اين شرايط باعث مي شود كه همواره نيك سيرتان و پاك زادگان ، در معرض توجه عمومي قرارگرفته و جايگاه اسوه و الگو در جامعه قرار گيرند .كساني كه با جامعه شناسي فرهنگ ( Socidogy Of Colture ) سر و كار دارند، به خوبي درمي يابند كه رعايت اين نكات از نظر انتقال فرهنگي تا چه اندازه مهم و حياتي است واحكام اسلامي چه قدر ظريف و تيزبينانه است . درست است كه حرام زاده خود در اين مساله بي تقصير است ؛ اما همين كه او در راس يك منصب اجتماعي - به ويژه يك جايگاه رفيع ديني و معنوي - قرار گرفت كاركردهاي زير را به همراه دارد : 1- گريزش و تنفر مردم از او، 2- سرايت تنفر ياد شده ازشخصيت حقيقي او به شخصيت حقوقي ؛ يعني ، در اين جا مقام ومنصب مرجعيت ديني و ...نيز تقدس زدايي شده و جايگاه و منزلت خود رااز دست خواهد داد .از

همين رو يكي از ويژگي هاي انبيا، عدم ابتلا به اموري بوده است كه موجب تنفر طبايع مردم مي شود .3- شكسته شدن قبح زنا وزنازادگي و كاهش كنترل دروني افراد نسبت به آن ؛ زيرا وقتي مردم ببينند كه چنين كساني تا بدان پايه بالا رفته اند، بيم داشتن چنين فرزنداني در درون آنان اندك مي شود و لاجرم كنترل دروني شان سست تر مي شود .4- اشاعه فحشا : طبيعي است وقتي كه شخص در مسند بالايي چون مرجعيت قرارگيرد، داراي اشتهار گسترده اي مي شود و نام او در هر كوي و برزن بر سرزبان ها خواهد بود و به همراه آن اوصاف نيك و بد - اعم از اختياري وغيراختياري - نيز به دنبالش ، ذكر خواهد شد .بنابراين هر كجا نام و ياد چنين مرجعي باشد، بلافاصله مساله حرامزادگي نيز به ذهن ها منتقل مي شود واين كاملاً با نظر اسلام مغاير و ناسازگار است ؛ زيرا اسلام مي خواهدحتي الامكان نامي از برخي از معاصي بر سر زبان ها نباشد و اگر كسي بدان مبتلا است همواره مخفي بماند؛ زيرا پراكنده شدن نام و ياد گناهان نيززمينه اي براي ابتلا است . اگر در اسلام غيبت كردن حرام است ، يكي از علل آن همين مساله است كه زبان ها همواره به خوبي ها باز شود و ذهن ها همواره متوجه خوبي ها باشد تادل ها به سوي آن متوجه گردد و گام ها به سوي آن برداشته شود؛ ولي مساله ياد شده كاملاً جامعه را در جهت مخالف آن سيرمي دهد .5- رد شبهات : در لابه لاي

مطالبي كه نقل كرده ايد، سه شبهه درباره اشتراط طهارت مولد مرجع تقليد به دست مي آيد : 1- خلاف اسلام است ،2- عقلايي نيست ، 3- موجب حرمان از حقوق اجتماعي است . 1- خلاف اسلام ؛ از كساني كه چنين ادعايي دارند، بايد بپرسيد به چه دليل اين مساله خلاف اسلام است ؟ آيا آيه يا حديث صحيح با دلالت قاطع و روشني برجواز تقليد از غير حلال زادگان وجود دارد؟ اگر هست كجا است كه ما درميان 114 سوره قرآن و صدها مجامع روايي شيعه و سني نيافتيم ؟ بنابراين بايد آنان مدركي واضح و معتبر در اين باره ارايه كنند .در اين صورت قطعاًمسموع خواهد بود؛ ولي در صورت عدم ارايه دليل معتبر شرعي ، ادعايي پوچ و واهي خواهد بود .2- عقلايي نبودن : منظور از عقلايي نبودن چيست ؟ الف ) اگر منظور اين است كه در سيره عقلا به طور معمول رايج نيست كه در هنگام رجوع به كارشناس و متخصص ، به اين مسايل كاري داشته باشند، اين مساله درست است و فقها نيز خودشان اين موضوع رايادآور شده اند .ليكن نبايد همه چيز مساله تقليد را، مانند سيره عقلا به حساب آورد؛ زيرا در سيره عقلا صرفاً جهات علمي كارشناس مورد نظراست ، نه نقش تربيتي والگويي و زمينه هاي انتقال و پويايي فرهنگي ( Culturalization ) ؛ در حالي كه در مرجع تقليد همه امور دخيل است . بنابراين اگر چه تقليد از مرجع ، از جهاتي شبيه سيره عقلايي است ،ولي از جهاتي نيز برتر از آن است و پالايه هايي ( Filters )

فراتر از آنچه درروش هاي عقلايي معمول است ، مي طلبد .ب ) اگر منظورشان از عقلايي نبودن ، نداشتن توجيه عقلي ( RationalTrstification ) و منطقي ( Logicol ) است . پاسخ آن به خوبي روشن است و بخشي از وجوه آن را در فلسفه اين حكم بيان كرديم . 3- محروميت از حقوق اجتماعي : اين نيز شبهه عجيب وغريبي است و گويا اشكال كنندگان يا دقيقاً تعريف حقوق اجتماعي رانمي دانند و يا معناي اشتراط جواز تقليد از حلال زاده را، شرط بودن اين مساله به معناي اين نيست كه جلوي فعاليت علمي و اجتماعي شخص غيرحلال زاده گرفته شود؛ بلكه تعيين تكليف مقلدين است ؛ يعني ، اگر دو نفر باوجود ساير شرايط يك نفرشان حلال زاده و ديگري غير حلال زاده باشد، دراين صورت مقلد بايد نفر اول را برگزيند .حال اگر كسي از نفر دوم تقليد نكند، چه حقي از او گرفته شده است ؟ مگر تقليد كردن ديگران از حقوق مجتهدين است ؟ واقعيت تقليد اين است كه غير مجتهد در احكام خود، ازكسي تبعيت كند كه راي او نزد خداوند حجت باشد و در قيامت او را معذوربدارد، و اين هيچ حقي براي ديگري نيست . بنابراين در اين جا بين وظيفه مقلد و حقوق ديگران خلط شده و مغلطه آشكاري صورت گرفته است. ;

چرا بايد مرجع تقليد داشته باشيم؟ آيا قرآن انسان را به پيدا كردن مرجع تقليد حكم كرده است؟

پرسش

چرا بايد مرجع تقليد داشته باشيم؟ آيا قرآن انسان را به پيدا كردن مرجع تقليد حكم كرده است؟

پاسخ

مسأله اول امام خميني (ره):

»مسلمان بايد به اصول دين يقين داشته باشد و در احكام غير ضروري دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند يعني به دستور او رفتار نمايد، يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است.«

مثلاً اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرام مي دانند و عده ديگري مي گويند حرام نيست آن عمل را انجام ندهند، و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند آن را به جا آورد، پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

چرا از مجتهد ديوانه نمي شود تقليد كرد ولي از مجتهد مرده مي شود تقليد كرد؟

پرسش

چرا از مجتهد ديوانه نمي شود تقليد كرد ولي از مجتهد مرده مي شود تقليد كرد؟

پاسخ

از مجتهد مرده تنها در صورتي مي توان تقليد كرد كه مجتهد اعلم زنده اين تقليد را قبول داشته باشد، مثلاً آيت ا...سيستاني بقاء بر تقليد از امام خميني( را جايز مي دانند، زيرا معتقدند ايشان بر ساير مجتهدان اعلم مي باشد.

چون يكي از شرايط اجتهاد اعلم بودن است، مجتهد فوت شده تا لحظة آخر عمر خود و يا حتي بعد از فوت تا مدتها اعلم مي باشد، اما مجتهدي كه ديوانه شده شرط اعلم بودن خود را از دست داده است. بنابراين تنها به فتواهايي از اين مجتهد مي توان رجوع كرد كه به طور يقين قبل از ديوانگي صادر شده و مورد تأييد ساير علماء مي باشد.

در تماس با بخش پاسخگويي سؤالات شرعي حرم مطهر (شماره تماس 2258001،2213584) نيز اين پاسخ ارايه شد.

موفق باشيد.

_______________________________________________

منابع و مآخذ :

* آموزش فقه، 72 درس احكام، استاد فلاح زاده

* توضيح المسائل آيت ا...سيستاني، بخش تقليد

چرا از مجتهد ديوانه نمي شود، تقليد كرد، ولي از مجتهد مرده مي شود، تقليد كرد؟

پرسش

چرا از مجتهد ديوانه نمي شود، تقليد كرد، ولي از مجتهد مرده مي شود، تقليد كرد؟

پاسخ

از مجتهد مرده تنها در صورتي مي توان تقليد كرد كه مجتهد اعلم زنده اين تقليد را قبول داشته باشد، مثلاً آيت ا...سيستاني بقاء بر تقليد از امام خميني (ره) را جايز مي دانند، زيرا معتقدند ايشان بر ساير مجتهدان اعلم مي باشد.(1)

چون يكي از شرايط اجتهاد اعلم بودن است، مجتهد فوت شده تا لحظة آخر عمر خود و يا حتي بعد از فوت تا مدتها اعلم مي باشد، اما مجتهدي كه ديوانه شده شرط اعلم بودن خود را از دست داده است. بنابراين تنها به فتواهايي از اين مجتهد مي توان رجوع كرد كه به طور يقين قبل از ديوانگي صادر شده و مورد تأييد ساير علماء مي باشد.(2)

در تماس با بخش پاسخگويي سؤالات شرعي حرم مطهر (شماره تماس 2258001،2213584) نيز اين پاسخ ارايه شد.

منابع و مآخذ:

1) آموزش فقه، 72 درس احكام، استاد فلاح زاده

2) توضيح المسائل آيت ا...سيستاني، بخش تقليد

با توجه به اينكه چرا وقتي مرجع تقليد ما مي ميرد ما نبايد از او پيروي كنيم به توجه به اينكه در رساله خود تمام نكات را نوشته است؟

پرسش

با توجه به اينكه چرا وقتي مرجع تقليد ما مي ميرد ما نبايد از او پيروي كنيم به توجه به اينكه در رساله خود تمام نكات را نوشته است؟

پاسخ

انسان در مقابل تكاليف شرعي خود 3 حالت مي تواند داشته باشد _ يا اينكه احتياط نمايد، يا مجتهد باشد، و يا اينكه تقليد نمايد از مرجع تقليد _ كسي كه مي خواهد از مرجعي تقليد نمايد بايد شرايط تقليد را رعايت نمايد. به فتواي همة علماء اسلام يكي از شرايط تقليد اين است كه انسان از فرد زنده تقليد نمايد. در شرايط تقليد بيان شده كه انسان بايد از مجتهد مرد، بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامي، حلال زاده، زنده و عادل تقليد نمايد. پس زنده بودن يكي از شرايط مجتهد است، علماء در رساله هاي عمليه ذكر كرده اند در صورتي كه شما از مرجع زنده اي كه تقليد مي نماييد آن مرجع داناتر از ديگران باشد، در زمان بعد از مرگ او نيز مي توانيد از او تقليد نماييد به شرط اينكه اين ادامة تقليد مرجع مرده با اجازه يك مرجع زنده باشد.

منابع و مآخذ:

برگرفته شده از رساله مراجع

اگر حكم خدا يكي است چرا مراجع تقليد در حكم خدا اختلاف دارند؟

پرسش

اگر حكم خدا يكي است چرا مراجع تقليد در حكم خدا اختلاف دارند؟

پاسخ

قانون اساسي اسلام كه حاوي كليات معارف و احكام مي باشد، قرآن شريف و روايات و سيرة ائمه (:) است و بيانگر مسائل جزئي در تمامي امور مي باشد. وقتي در زمان غيبت مجتهدين موظف هستند (توسط بيانات معصومين :» بر اساس طرق مشخص شده راهگشاي امور ديني مردم باشند، در مسائل كلي در هيچ زمينه اي اختلافي پيش نمي آيد و هيچ اختلافي هم در كليات امور ميان فقها مشاهده نشده است لكن در امور جزيي كه به جمع بندي برداشتها از روايات و راويان و درايت آنان باز مي گردد، اختلاف جزيي مشاهده مي شود و اين خلاف شرع نيست هم مجتهدان مأجور هستند و هم مقلدين آنها.

به نظر من مجتهدين تفسير به رأي مي كنند و نظر شخصي خودشان را مي نويسند چون الان همه هواي نفس دارند و اعتماد كردن به آنها مشكل است

پرسش

به نظر من مجتهدين تفسير به رأي مي كنند و نظر شخصي خودشان را مي نويسند چون الان همه هواي نفس دارند و اعتماد كردن به آنها مشكل است

پاسخ

اجتهاد از نظر شيعه با تفسير به رأي تفاوت دارد اجتهاد يعني استنباط احكام شرعي با استفاده از منابع فقهي (كه منابع فقهي از نظر شيعه قرآن روايات اجماع و عقل است . اما تفسير به رأي تفسير بدون علم و دانش است يعني شخص به جاي اين كه مطلب را به منابع فقهي ارجاع دهد، مطابق اعتقاد خود تفسير كند; و به جاي اين كه قرآن را هادي و رهبر خود قرار دهد قرآن را بر عقايد خود تطبيق نمايد. افزون بر اين از شرايط اجتهاد، آگاه بودن به مباني و معارف دين است كه مجتهد براي كسب آگاهي لازم بايد يك سلسله دروس خاص مثل ادبيات عرب فقه و اصول و منطق و ... را فرا بگيرد; و در سطحي كه به آن خارج فقه گفته مي شود، همراه استاد به تجزيه و تحليل مباحث و دقت و موشكافي مطالب بپردازد; تا زماني كه قدرت استنباط در او شكوفا شود. در كنار فراگيري اين علوم مسألة تهذيب نفس نيز مورد توجه خاص قرار مي گيرد. و بالاخره با طي اين مراحل مجتهد قادر به اظهار نظر كارشناسانه در مسائل مختلف مي شود. در رشته درسي خود شما نيز، براي اظهار نظر در مطالب تخصصي آن بايد مقدماتي را كسب كرد، سپس نظر خود را طبق موازين علمي در مطالب گوناگون بيان كرد. با طي اين مراحل

و مقدمات ديگر هيچ كس نمي تواند شما را متهم كند كه بر خلاف موازين علمي و از روي هواي نفس نظر داده ايد، هر چند نظر شما مخالف با آراي ديگران باشد. اما اگر كسي بدون كسب مقدمات لازم و تبحّر كامل در آن علم اظهار نظر كند، همه و حتي خود شما نيز او را از اين كار منع مي كنيد. پس بايد به اسلام و شارع مقدس حق داد كه اجازه تفسير و تبيين مسائل دين را به كساني بدهد كه علوم مربوطه را به خوبي فرا گرفته باشند. و اين مطلب كه چون هواي نفس دارند نمي توانند مسائل احكام را صحيح تبيين كنند، حرف درستي نيست چون در اين صورت اولاً نبايد هيچ مطلب صحيح علمي داشته باشيم ثانياً، عدالت كه ثمرة مبارزه با نفس و از شرايط مرجعيت است چه مي شود؟ اگر شما كمي با علماي طراز اول معاشرت داشته باشيد يا احوالشان را خوانده باشيد به بطلان اين عقيده پي مي بريد.

آيا قرآن كريم "اجتهاد" را نفي كرده و همه چيز را به عقل انسان واگذار نموده است

پرسش

آيا قرآن كريم "اجتهاد" را نفي كرده و همه چيز را به عقل انسان واگذار نموده است

پاسخ

قرآن كريم اجتهاد در موضوعات فقهي را مورد تأييد و تأكيد قرار داده است چنان كه مي فرمايد: "وَمَا كَان َ الْمُؤْمِنُون َ لِيَنفِرُواْ كَآفَّة ً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُل ِّ فِرْقَة ٍ مِّنْهُم ْ طَ_آغ فَة ٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّين ِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُم ْ إِذَا رَجَعُوَّاْ إِلَيْهِم ْ لَعَلَّهُم ْ يَحْذَرُون َ ;(توبه 122) شايسته نيست مؤمنان همگي ]به سوي ميدان جهاد[ كوچ كنند، چرا از هر گروهي طايفه اي از آنان كوچ نمي كنند ]و طايفه اي بماند[ تا در دين ]و معارف و احكام اسلام آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آن ها را انذار نمايند تا ]از مخالفت فرمان پروردگار[ بترسند و خودداري كنند."

از آن جا كه استنباط و استخراج احكام فقهي با استفاده از كتاب سنت اجماع و عقل براي عموم مردم ممكن نيست و بايد عده اي در اين راستا تمام تلاش و كوشش خويش را به كار ببرند و به مقام و مرتبة اجتهاد رسيده و احكام فقهي را براي مردم استخراج كنند و در اختيار آنان قرار دهند; و چنين تقليدي از ناحيه مردم از يك مجتهد متعهد و پرهيزگار و جامع الشرايط يك امر وجداني و بديهي است كه نياز به دليل ندارد و در ميان همه عاقلان مراجعه به متخصص در علوم و صنايع مختلف مانند پزشك مهندس و ساير كارشناسان امري رايج و عقلاني است و در هر عصر و زماني اگر كسي نسبت به چيزي جاهل باشد به كسي كه از آن مسأله آگاه است رجوع مي كند و قرن آ

كريم نيز چنين شيوه اي را تأييد كرده و مي فرمايد: "فَسْ ?‹َلُوَّاْ أَهْل َ الذِّكْرِ إِن كُنتُم ْ لاَ تَعْلَمُون َ ;(نحل 43) اگر نمي دانيد از آگاهان بپرسيد."

"اهل ذكر، از نظر مفهوم لغوي به كساني گفته مي شود كه داراي آگاهي و اطلاع باشند و بتوانند حقايق را يادآوري و بيان نمايند. آيه مذكور در واقع بيانگر يك قانون كلي عقلايي در مورد "رجوع جاهل به عالم يعني همان رجوع مقلد به مجتهد است ( ر.ك الميزان علامه طباطبايي ، ج 12، ص 271، دارالكتب الاسلامية تهران / تفسير نمونه آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج 11، ص 243_246، دارالكتب الاسلامية تهران )

امام حسن عسكري درباره اجتهاد و تقليد از فقيه جامع الشرايط مي فرمايد: "مردم بايد از فقيهاني كه خويشتن دار، نگهبان دين مخالف هواي نفس و مطيع امر مولايشان هستند تقليد كنند."( وسايل الشيعه شيخ حر عاملي ج 27، ص 131، مؤسسه آل البيت قم )

بنابراين سيره و روش عقلا، آيات قرآن كريم و روايات اسلامي حكم مي كنند كه بايد در مسائل فقهي بابي به نام اجتهاد باشد و مقلدان براي دريافت احكام شرعي و فقهي خود به مجتهدان جامع الشرايط مراجعه كنند.

قابل ذكراست كه مسائل فرعي فقهي (موضوع تقليد) از اموري نيست كه غير مجتهد و غير متخصص بتواند، با مراجعه به عقل خود آن ها را بفهمد و به اصطلاح اين امور از "مستقلات عقليه نيست ( براي آگاهي بيشتر ر.ك الاجتهاد و التقليد، حضرت امام خميني ، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني . )

با توجه به اين كه در زمان حضرت محمد9 كسي مرجع تقليد نداشت چرا ما بايد مرجع تقليد داشته باشيم البته با اين كه من بچة انقلاب نيستم ولي هر وقت مشكلي برايم پيش بيايد، از نظر شرعي به توضيح المسائل امام خميني مراجعه مي كنم لطفاً در اين باره توضيح دهيد

پرسش

با توجه

به اين كه در زمان حضرت محمد9 كسي مرجع تقليد نداشت چرا ما بايد مرجع تقليد داشته باشيم البته با اين كه من بچة انقلاب نيستم ولي هر وقت مشكلي برايم پيش بيايد، از نظر شرعي به توضيح المسائل امام خميني مراجعه مي كنم لطفاً در اين باره توضيح دهيد.

پاسخ

هر انسان عاقلي به خوبي مي داند كه وقتي نسبت به موضوعي آگاهي كامل ندارد، بايد از افراد صاحب نظر در آن موضوع بپرسد تا جاهلانه در هيچ كاري وارد نشود، مانند مراجعه به پزشك مهندس و... . انسان ِ مسلمان نيز وظيفه دارد با معارف و احكام دين آشنا شود; از اين رو، بايد سراغ بزرگاني برود كه با علوم و احكام دين آشنا هستند; قرآن كريم در آيه اي مي فرمايد: " وَ لاَ تَقْف ُ مَا لَيْس َ لَكَ بِه ِي عِلْم ٌ;(اسرأ،36) و چيزي را كه به آن علم نداري دنبال مكن و در جاي ديگر مي فرمايد: "فَسْ ?‹َلُوَّاْ أَهْل َ الذِّكْرِ إِن كُنتُم ْ لاَ تَعْلَمُون َ ;(نحل 43) اگر نمي دانيد، از آگاهان بپرسيد."

به يقين پيامبر اسلام و امام مقام هاي مختلفي از قبيل مرجعيت مذهبي رهبري سياسي مرجعيت قضايي اجراي احكام الهي تبليغ دين و بيان احكام الهي و... دارند; از اين رو، در زمان حضور پيامبر و امام خود آن بزرگواران مرجع همة امور از جمله بيان احكام خدا براي مردم بودند: " بِالْبَيِّنَ_َت ِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّن َ لِلنَّاس ِ مَا نُزِّل َ إِلَيْهِم ْ وَ لَعَلَّهُم ْ يَتَفَكَّرُون َ ;(نحل 44) و ما اين ذكر ]= قرآن را بر تو نازل كرديم تا

آن چه به سوي مردم نازل شده است را براي آن ها روشن سازي شايد انديشه كنند."

البته آن بزرگواران چون علم خدايي داشتند، در فتوا دادن و بيان احكام الهي مانند مراجع تقليدِ امروز، نياز به آموزش و تحقيق و اجتهاد نداشتند.

افزون بر مطالب بالا، كساني كه در زمان حضور پيامبر و امام ، دست رسي به آن بزرگواران نداشتند، پيامبر يا امامان معصوم كساني را كه در حدّ فتوا دادن و فقاهت بودند، امر مي كردند كه به شهرها و... سفر كنند و بر كرسي ّ مرجعيت بنشينند و پس از تحقيق و استخراج احكام خدا، آن ها را براي مردم بيان كنند.

در خاتمه شايان ياد است اگر هنگامي كه به سن بلوغ رسيديد، اگر امام خميني رحلت كرده بوده وظيفه شما اين است كه به يكي از مراجع اعلم زنده مراجعه كنيد و احكام شرعي را براساس فتواي مراجع زنده عمل نماييد.

آيا در دين اسلام مي توان بدعت و نوآوري انجام داد و آيا استنباط و صدور احكام از طرف مراجع تقليد، همان نوآوري است

پرسش

آيا در دين اسلام مي توان بدعت و نوآوري انجام داد و آيا استنباط و صدور احكام از طرف مراجع تقليد، همان نوآوري است

پاسخ

پيش از پاسخ بايد توجه داشت بدعت گرچه در لغت به معناي نوآوري است ولي در اصطلاح داراي يك بار منفي مي باشد. بدعت اصطلاحي به اين معنا است كه چيزي جزء دين نباشد و ما آن را در دين وارد كنيم يا بخشي از دين را از مجموعة آن خارج نماييم بنابراين بدعت امري بسيار ناپسند است به اين علت هيچ كس حق ندارد خارج از ضوابط شرعي و بدون تخصص و اجتهاد، مسئله اي را كه برداشت شخصي خودش مي باشد، به دين نسبت دهد.

امام اميرالمومنين در اين باره مي فرمايد: "هيچ چيزي مثل بدعت اساس دين را منهدم نمي كند."(ميزان الحكمة ج 1، ص 380.)

قرآن مجيد مي فرمايد: "إِن َّ الَّذِين َ فَرَّقُواْ دِينَهُم ْ وَكَانُواْ شِيَعًا لَّسْت َ مِنْهُم ْ فِي شَي ْءٍ;(انعام 159) كساني كه آيين خود را پراكنده ساختند و به دسته هاي گوناگون تقسيم شدند، تو هيچ گونه رابطه اي با آن ها نداري "

پيامبراكرم از اهل بدعت جدا بوده و از آن ها دوري مي جسته است و آية بالا مخصوص مشركان نيست و اهل بدعت امت اسلام را نيز در بر مي گيرد.(الميزان علامه طباطبايي ج 7، ص 290، جامعة مدرسين قم )

پيامبراكرم در اين باره مي فرمايد: "من از اصحاب بدعت بيزارم و همين آيه را تلاوت فرمود."(ميزان الحكمة ج 1، ص 381.)

اما آيا مي توان در دين نوآوري نمود؟ و آيا كار عالمان ديني و فقيهان و... نوآوري است در اين باره لازم است به

نكته هايي دقت شود: الف _ تغيير برخي احكام گاهي به علت تغيير موضوع ها است كه برخي مردم تصوّر مي كنند نوآوري رخ داده است براي مثال قبلاً خريد و فروش خون حرام بوده است چون اين موضوع منفعت عقلايي نداشت اما در دوران ما، اين موضوع (خون داراي اثر و منفعت عقلايي شده به اصطلاح تغيير كرده است از اين رو، عالمان دين مي فرمايند: "خريد و فروش آن جايز است و همين طور مسئلة شطرنج ; اين چيزها نوآوري نيست "

ب _ برخي وقت ها تغيير نيازمندي ها و مقتضيات زمان علماي دين را وا مي دارد كه نگرش و نگاهي نو به معارف ديني داشته باشند و قوانين متغيّري كه به علت نيازمندي اي نوين ا نسان ها مورد احتياج است را از قوانين ثابت ديني استخراج نمايند. اين كار، وظيفة عالمان ديني است و "اجتهاد" نام دارد. اجتهاد يعني فهم دقيق نيازمندي هاي روز و تطبيق آن بر معارف ثابت ديني كه اين كار به يك معنا نوآوري ا ست و نه تنها عالمان ديني مي توانند كه از مهم ترين وظيفه هاي آن ها در دوران غيبت امام معصوم به شمار مي رود. و از توان ديگران نيز خارج مي باشد. و بايد توجه داشت اجتهاد كار هر كسي نيست و به هر عالم نمايي نمي توان مجتهد گفت

ج _ آيا عالمان ديني مي توانند بينش هاي نويي دربارة معارف ديني داشته باشند و در عرصه بينش و فهم نوآوري داشته باشند؟ بله اجتهاد واقعي همين است و بايد توجه داشت كه منابع ديني چون طبيعت است كه هر چه

بينش ها وسيع تر و عميق تر شود، راز و رمز جديدي از آن كشف مي شود و به اين معنا، اجتهاد يك امر نسبي است كه در هر عصري عالمان دين فهمي متناسب با شرايط همان دوران از دين دارند; البته قانون مند و طبق ضوابط. و جمود بر فهم گذشتگان ناپسند است به ويژه اين كه بيش تر احكام و دستورهايي كه از راه يكي از اين سه صورت به دست مي آيد، براي رفع تكاليف و حتي مشكلات فرد و جامعه است و نمي توان گفت اين گونه قوانين حكم واقعي و ثابت الهي و ديني هستند.

اين كه در روايات بيان شده قرآن براي مردم يك زمان نيست همين نكته منظور است كه مردم هر عصري فهمي ممتاز از ديگران دارند و اين ماية رشد و بالندگي و حيات قرآن است

تاريخ هم نشان داده كه فهم و بينش و عمق معرفت ديني در مسير تاريخ رشد كرده و به طور معمول آيندگان از گذشتگان بهتر بوده اند.(ر.ك مجموعه آثار، شهيد مطهري ج 3، ص 195_203، صدرا.)

بر اين اساس بدعت در دين ممنوع ولي نوآوري و ابتكار و اجتهاد نه تنها جايز، بلكه مطلوب و وظيفة عالمان ديني است

فلسفه اختلاف فتاواي مراجع چيست؟

پرسش

فلسفه اختلاف فتاواي مراجع چيست؟

پاسخ

اختلاف نظر بين متخصصان و كارشناسان هر فني امري طبيعي و رايج است مثلاً چند پزشك متخصص و ماهر در مورد يك بيماري مشخص باعلايم و آثار معين نظرهاي متعدد و مختلفي ابراز مي كنند. اجتهاد و استنباط در احكام شرعي نيز از اين قاعده مستثني نيست و خبرگان و كارشناسان امورديني (مجتهدان جامع الشرايط بعد از رجوع به مدارك احكام يعني قرآن سنّت (قول و روش پيامبر(ص و ائمه معصومين ع )، اجماع و عقل دربعضي از مسائل استنباط ها و برداشت هاي مختلفي پيدا مي كنند و فتاواي گوناگوني مي دهند و بدين سبب لازم است كه تقليد هميشه از فردي باشد كه فتواي او از نظر شرعي براي ما حجّت باشد و آن مجتهد جامع الشرايط است كه صلاحيت فتوا را دارد.

آيادر زمانهاي قديم نيز مسئله تقليد وجود داشته است ؟

پرسش

آيادر زمانهاي قديم نيز مسئله تقليد وجود داشته است ؟

پاسخ

مساله «تقليد از زمان رسول خدا(ص و امامان معصوم ع تا حال وجودداشته است تقليد، رجوع جاهل به عالم و عمل كردن به دستورات عملي اواست بديهي است كه در زمان پيامبر(ص ، همه مسلمانان به شخص پيامبر(ص دسترسي نداشتند و براي عمل به وظايف شرعي به كساني كه احكام را از رسول خدا(ص يادگرفته بودند، رجوع مي كردند. آنان نيز احكام و مسائل را _ ولو به صورت روايت _ براي آنها بيان مي كردند. در زمان امامان معصوم ع نيز همين طور بوده و گاهي خود امامان افرادي را براي گرفتن فتواو مسائل به برخي از اصحاب ارجاع مي دادند. آنان پس از خود شرايطي رابراي مجتهد بيان كردند كه هر كس آن شرايط را دارا باشد، مي تواند مرجع ديني مردم باشد. شيعيان پس از امام حسن عسكري (ع و غائب شدن امام زمان عج تا حال بر اساس همان شرايط رفتار كرده اند. راز موفقيت وشكوفايي قوانين الهي و دينداري نيز همين است وگرنه فرقه اي ديگر ازمسلمانان كه اين گونه مسائل را ندارند، باعث تحريف ها و بدعت هاي زيادي در دين شده اند.

نماز و روزه بدون داشتن مرجع تقليد چه حكمي دارد ؟

پرسش

نماز و روزه بدون داشتن مرجع تقليد چه حكمي دارد ؟

پاسخ

شخص مسلمان در احكام ديني يا خود بايد مجتهد باشد كه بتوانداحكام و دستورات ديني را به دست آورد و به آن عمل نمايد يا از مجتهدتلقيد كنيد؛ يعني در احكام طبق دستور او عمل نمايد و يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل كند كه يقين نمايد. تكليف خود را انجام داده است مثلاً اگر عده اي از مجتهدين عملي را حرم دانسته و عده ديگر آن راحرام نمي دانند، آن شخصي كه تقليد نمي كند و به احتياط عمل مي كند درصورت مذكور نبايد آن عمل را انجام دهد.

البته اگر كسي بدون تقليد عمل كرد در صورتي عملش صحيح است كه مطابق فتواي مجتهدي باشد كه وظيفه اش تقليد از اوست و اگر مطابق نباشدعملش در برخي موارد باطل است بنابر اين در هر مورد بايد مسأله خود راسؤال كرد.

فلسفه تقليد چيست

پرسش

فلسفه تقليد چيست

پاسخ

تقليد در احكام شرعي رجوع به متخصص و اهل خبره است;

يعني، همانگونه كه شما و همه عقلاي عالم در هر رشته و صنعت و علمي به

نزد متخصص و اهل خبره آن رشته مي رويد; (مثلا براي اطلاع از نوع بيماري

به پزشك رجوع مي كنيد) براي آشنايي از احكام دين و حلال و حرام و

واجب و مستحب وظيفه داريد به متخصص آن; يعني، عالمي كه عمري را

در فهميدن اين احكام از قران و روايات زحمت كشيده رجوع نماييد و اين

كار از نظر عقلا نه تنها تقليد

كوركورانه نيست بلكه بسيار مورد ستايش است. اما تقليد كوركورانه;

يعني، انسان بدون آگاهي و دليل منطقي و عقلي از راه و رسم فرد يا قومي

پيروي كند مثل بت پرستان كه وقتي پيامبران به آنها مي گفتند چرا در مقابل

اين مجسمه هاي چوبي و سنگي كه هيچ نفعي ندارند و ضرري هم از شما

برطرف نمي كنند سجده مي كنيد مي گفتند ما مي ديديم پدرانمان اين را عمل

مي كردند ما هم از آنها پيروي مي كنيم; اين همان تقليد كوركورانه است كه

عقل و منطق آن را رد مي كند يا مثل بعضي از غرب زده هاي امروز كه به مجرد

اينكه يك اروپايي لباسي را پوشيد يا كاري را انجام داد بدون فكر از آنها

پيروي مي كنند.

چرا فقها در فتاواي خود اختلاف نظر دارند؟

پرسش

چرا فقها در فتاواي خود اختلاف نظر دارند؟

پاسخ

دليل لزوم تقليد در احكام چيست ؟

پرسش

دليل لزوم تقليد در احكام چيست ؟

پاسخ

اگر كسي وظيفه خود را واقعا انجام دهد، عمل او باطل نيست؛ ولي موضوع مهم چگونگي دسترسي انسان به تكاليف و تشخيص آنها است.

در آغاز تمامي رساله هاي عمليه، اين مسأله ذكر شده كه انسان، يا بايد مجتهد باشد تا بتواند با مراجعه به منابع و با فراهم آوردن مقدمات لازم خود تشخيص وظيفه بدهد و يا بايد مقلّد باشد و يا عمل به احتياط كند (كه كاري دشوار بلكه محال است).

اين موضوع اختصاصي به احكام ديني ندارد و در تمامي رشته ها و نيازمندي ها، وضعيت به همين منوال است. شما يا بايد خود پزشك باشيد يا بايد به پزشك مراجعه كنيد و يا خود بايد مكانيك باشيد و يا در امور فني به مكانيك مراجعه نماييد و... .

حال اگر در زمينه احكام فقهي كسي خود كارشناس باشد نيازي نيست - بلكه جايز نيست - تقليد كند؛ ولي كسي كه مي داند تكاليفي و مقرراتي وجود دارد كه بايستي به آنها عمل كند و خود نيز مجتهد نيست، چه بايد بكند؟ يا بايستي چشم بسته و جاهلانه دست به عمل بزند؛ عملي كه نمي داند آن را چگونه بايد انجام دهد؟ كه در اين صورت از جهل خود تبعيت كرده است و يا بايستي به كارشناس مراجعه كند.

پس اگر فرموده اند عمل بدون تقليد باطل است؛ يعني آن كه عمل جاهلانه راه به جايي نمي برد و سر از بيغوله ها در مي آورد.

اما اين كه آيا آيه و روايتي در مورد ضرورت تقليد وجود دارد، گفتني است كه بالاتر از آيه و روايت در اين زمينه وجود دارد؛ چرا كه اساسا فلسفه دين و بعثت

پيامبران، دعوت مردم به راه خير و سعادت بوده و اين رسالت جز با انتشار علم و دعوت و تبليغ حاصل نمي شود. تقليد نيز از جمله موارد رجوع جاهل به عالم است كه اصلي عقلايي و مورد پذيرش همه خردمندان است.

خداوند نيز فرموده است: «فاسألوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون؛ اگر نمي دانيد از دانايان بپرسيد». از امام صادق(ع) نيز روايت شده است كه فرمود: «علما وارثان پيامبران اند؛ چون پيامبران از خود درهم و دينار باقي نگذاشتند؛ بلكه احاديثي را به ميراث گذاشتند. كسي كه بخشي از آن را فرا گيرد، همانا بهره اي فراوان برده است. پس بنگريد كه دانش خود را از چه كسي مي گيريد؟ همانا در ميان ما (اهل البيت) در هر نسلي، عدالت پيشگاني هستند كه علوم ما را از تحريف غلو كنندگان و شبهه هاي شبهه افكنان و تأويلات نابه جاي جاهلان، حفظ مي كنند» ، (كافي، ج 1، ص 32)

هم چنين امام باقر(ع) فرموده است: «علم را از حاملان آن فرا گيريد» ، (كافي، ج 1، ص 35). خلاصه آن كه آيات و احاديث در مورد لزوم بعثت از علما، از شمار بيرون است.

فلسفه تقليد در احكام چيست آيا من نمي توانم با توجه به عقل و منطق اعمال شرعي خود را انجام دهيم

پرسش

فلسفه تقليد در احكام چيست آيا من نمي توانم با توجه به عقل و منطق اعمال شرعي خود را انجام دهيم

پاسخ

«احكام شرعي، خود را باتوجه به عقل و منطق انجام مي دهم» يعني چه؟ مثلاً شما چگونه از راه عقل مي فهميد مبطلات روزه چيست؟ كفاره روزه عمد چه مي باشد؟ زكات فطره چه مقدار بايد باشد؟ نمازهاي يوميه چندتا و چند ركعت و داراي چه اجزا و شرايطي است؟ حقوق درياها و فلات قاره از نظر ديني چيست؟ و صدها و هزارها مسأله ديگر؟! واقع مطلب آن است كه شما حتي يك مورد از احكام ديني خود را نمي توانيد مستقلاً از طريق عقل به دست آوريد و انجام دهيد، بلكه در همان اموري كه به گفته خود تقليد نمي كنيد، مقلد هستيد. ليكن به جاي آن كه مثلاً رساله مجتهدي را برداريد و مطابق با آن عمل كنيد، براساس آنچه از ديگران ديده و با آن خوگرفته ايد، عمل مي نماييد و از عرف و عادت عمومي تقليد مي كنيد. يعني در واقع به جاي آن كه مستقيماً از متخصص و كارشناسي، مسائل ديني را بياموزيد، با واسطه از غير متخصص مي گيريد، گاه نيز ممكن است به پندارهاي خود و به خاطر ندانستن دلايل و منابع يك حكم با آن بستيزيد و آن را خلاف عقل به حساب آوريد، در حالي كه با اندكي جستجو و كاوش و با مراجعه به كارشناسان دين درخواهيد يافت دانش شما در اين زمينه ناقص بوده است. در چنين مواردي همان عقل و منطق كه مستند شماست، حكم مي كند انسان بايد از طريق دين شناس و متخصص، احكام دين را فرا بگيرد و ناشيانه و با

پندار بر بي راهه نرود. به عبارت ديگر مي توان گفت: عقل دو گونه است:

الف) عقل ورزيده و كارشناختي؛ اين همان عقل و دانش تخصصي است و عقلاي بشر همواره در اموري كه از آن آگاهي ژرف ندارند، به انديشه و دانش كارشناس مراجعه مي كنند.

ب ) عقل خام وبالقوه؛ چنين عقلي در مرحله پيش از تخصص است و كسي كه در چنين مرحله اي قرار دارد، همواره به عدم تخصص خويش اعتراف دارد و چاره اي نمي بيند جز اين كه در امور به متخصص مراجعه كند. البته راه دراز ديگري نيز وجود دارد و آن زحمت عمري تلاش و كوشش علمي براي يافتن تخصص است. اين نيز پديده اي نيكوست، ولي تا پيش از رسيدن به آن چاره اي جز پيروي از كارشناس نيست.

آيا تقليد كردن يك دستور قرآني و اسلامي است

پرسش

آيا تقليد كردن يك دستور قرآني و اسلامي است

پاسخ

بلي قرآن كتاب آسماني و محكم ترين سند اسلام است؛ ولي همين قرآن، ما را به اطاعت از پيامبر اولوالامر فرمان داده است. حال آيا اطاعت از پيامبر(ص) فرمان خدا نيست؟! اگر فرمان خدا است، پس بايد گفته هاي پيامبر(ص) راپذيرفت. خود آن حضرت فرموده است: «من دو چيز گران بها در بين شما مي گذارم: كتاب خدا و عترت خود...». پس بايستي كتاب خدا و عترت آن حضرت را مقتدا قرار داد و نبايد بين اين دو جدايي و فاصله انداخت. حال چگونه ما بااين دو آشنا شويم و وظايف خود را از كتاب و سنت استخراج كنيم؟ آيا به متخصصي در اين زمينه نياز نيست؟ مگرهمه مي توانند سال ها در علوم قرآن، تفسير، فقه، اصول، رجال و ده ها علم ديگر متبحّر گردند تا بتوانند احكام الهي رااستخراج كنند؟!

خود قرآن، صدها آيات محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، مطلق و مقيّد و... وجود دارد، آيا هر كسي مي تواند بدون مراجعه به دانشمندان قرآني، به معاني و مفاهيم اين آيات پي ببرد؟ و... پس بايستي گروهي مسؤوليت اين كار را برعهده بگيرند و همان گونه كه مردم در بسياري از امور، از متخصصان آن رشته پيروي مي كنند، در اين موضوع نيز ازمجتهد تقليد كنند.

چرا جوانان در احكام فرعي تقليد نمي كنند؟

پرسش

چرا جوانان در احكام فرعي تقليد نمي كنند؟

پاسخ

اين مسأله هميشه وجود داشته كه برخي در اثر ناآگاهي و يا در اثر تبليغات مسموم، از اين مسأله سرباز زده اند. به نظر مي رسد با تبيين دقيق مسأله تقليد و فلسفه آن، بتوان جوانان را در جهت موضع گيري صحيح در اين رابطه هدايت كرد.

چرا زن نمي تواند مرجع تقليد بشود؟

پرسش

چرا زن نمي تواند مرجع تقليد بشود؟

پاسخ

مرجعيت نوعي زعامت اجتماعي است و با مشكلاتي كه در بردارد چندان با روحيات و شرايط بانوان سازگاري ندارد.

آيا آيه و روايتي در مورد ضرورت تقليد وجود دارد؟

پرسش

آيا آيه و روايتي در مورد ضرورت تقليد وجود دارد؟

پاسخ

اين كه آيا آيه و روايتي در مورد ضرورت تقليد وجود دارد، گفتني است كه بالاتر از آيه و روايت در اين زمينه وجود دارد؛ چرا كه اساسا فلسفه دين و بعثت پيامبران، دعوت مردم به راه خير و سعادت بوده و اين رسالت جز با انتشار علم و دعوت و تبليغ حاصل نمي شود. تقليد نيز از جمله موارد رجوع جاهل به عالم است كه اصلي عقلايي و مورد پذيرش همه خردمندان است.

خداوند نيز فرموده است: «فاسألوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون؛ اگر نمي دانيد از دانايان بپرسيد».

از امام صادق(ع) نيز روايت شده است كه فرمود: «علما وارثان پيامبران اند؛ چون پيامبران از خود درهم و دينار باقي نگذاشتند؛ بلكه احاديثي را به ميراث گذاشتند. كسي كه بخشي از آن را فرا گيرد، همانا بهره اي فراوان برده است. پس بنگريد كه دانش خود را از چه كسي مي گيريد؟ همانا در ميان ما (اهل البيت) در هر نسلي، عدالت پيشگاني هستند كه علوم ما را از تحريف غلو كنندگان و شبهه هاي شبهه افكنان و تأويلات نابه جاي جاهلان، حفظ مي كنند» ، (كافي، ج 1، ص 32) هم چنين امام باقر(ع) فرموده است: «علم را از حاملان آن فرا گيريد» ، (كافي، ج 1، ص 35).

خلاصه آن كه آيات و احاديث در مورد لزوم تبعيت از علما، از شمار بيرون است.

چرا تقليد كنيم؟

پرسش

چرا تقليد كنيم؟

پاسخ

ذهنِ پرسش گر هر مسلماني در جست وجوي فلسفه احكام شرعي است. اهميّت آگاهي از فلسفه تقليد، نسبت به ديگر احكام، بيش تر است، زيرا:

اولاً: اصل لزوم تقليد، از مسائلي است كه مكلف بايد خودش به آن دست يابد و نمي تواند در اين مسأله تقليد كند. اگر مكلّف مسأله لزوم تقليد را دريافت، باب استفاده از فتاواي مجتهد به روي او باز مي شود.

ثانيا: فلسفه تقليد، در واقع همان دليل و مستند و مدركي است كه لزوم تقليد را براي مكلف اثبات مي كند؛ بر خلاف ديگر احكام شرعي كه دليل آن ها امر و نهي هايي است كه در قرآن و روايات موجود است، بدون اين كه لزوما در آن ها به فلسفه احكام نيز اشاره شده باشد.

لزوم تقليد: در شريعت اسلام، واجبات و محرماتي (احكام شرعي اختصاص به واجبا ت و محرمات ندارد، امّا اين دليل فقط متوقف بر وجود احكام الزامي (يعني واجب و حرام) است) وجود دارد كه خداي حكيم آن ها را براي سعادت دنيا و آخرت انسان تشريع كرده است؛ واجبات و محرماتي كه اگر انسان آن ها را اطاعت نكند، نه به سعادتِ مطلوب مي رسد و نه از عذاب سرپيچي از آن ها _در صورت مخالفت در امان است.

از سوي ديگر، چنين نيست كه هر مسلماني بتواند به آساني، احكام شرعي را از قرآن و روايات و يا از عقل خود در يابد. نه قرآن مانند يك كتاب حقوقي يا رساله عمليه، احكام شرعي را به طور صريح بيان كرده است، و نه روايات معصومين(ع) چنين است، و نه عقل بشر به تنهايي مي تواند همه احكام را دريابد.

براي شناخت احكام شرعي، آگاهي هاي فراواني، از جمله: فهم آيات

و روايات، شناخت حديث صحيح از غير صحيح، كيفيت تركيب و جمع روايات و آيات، و ده ها مسأله ديگر لازم است كه آموختن آن ها نيازمند سال ها تلاش جدي است.

در چنين حالتي، مكلف خود را در برابر سه راه مي بيند: نخست اين كه راه تحصيل اين علم را _كه همان اجتهاد است پيش گيرد؛ دوم اين كه در هر كاري آراي موجود را مطالعه كرده، به گونه اي عمل كند كه طبق همه آرا عمل او صحيح باشد (يعني احتياط كند)؛ و سوم اين كه از رأي كسي كه اين علوم را كاملاً آموخته و در شناخت احكام شرعي كارشناس است، بهره جويد.

بي شك، او در راه اول اگر به اجتهاد برسد، كارشناس احكام شرعي خواهد شد و از دو راه ديگر بي نياز، امّا تا رسيدن به آن، ناگزير از دو راه ديگر است.

راه دوم نيازمند اطلاعات كافي از آراي موجود در هر مسأله و روش هاي احتياط است و در بسياري از موارد، به دليل سختي احتياط، زندگي عادي او را مختل مي كند. اين سه راه اختصاص به برخورد انسان با احكام شرعي ندارد و در هر مسأله تخصصي ديگر وجود دارد. مثلاً يك مهندس متخصص را فرض كنيد كه بيمار مي شود. او براي درمان بيماري خود يا بايد خود شخصا به تحصيل علم پزشكي بپردازد، يا تمام آراي پزشكان را مطالعه كرده، به گونه اي عمل كند كه بعدا پشيمان نشود، و يا به يك پزشك متخصص رجوع كند.

راه اول او را به درمان سريع نمي رساند. راه دوم نيز بسيار دشوار است و او را از كار تخصصي خود، كه مهندسي است، باز مي دارد. لذا او بي درنگ از يك پزشك متخصص

كمك مي گيرد و رأي او را عمل مي كند.

او در عمل به رأي پزشك متخصص، نه تنها خود را از پشيماني آينده و احيانا سرزنش دوستان نجات مي دهد، بلكه در اغلب موارد، درمان نيز مي شود. مكلف نيز در عمل به رأي مجتهد متخصص، نه تنها خود را از پشيماني آخرت و عذاب الهي نجات مي دهد، بلكه به مصالح احكام شرعي نيز دست مي يابد.

تقليد به معناي رجوع جاهل به عالم است. علت اين كه مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند، اين است كه مردم را جاهل و بي سواد مي دانند. همين نكته باعث مي شود قشر تحصيل كرده هرگز سراغ تقليد نرود.

پرسش

تقليد به معناي رجوع جاهل به عالم است. علت اين كه مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند، اين است كه مردم را جاهل و بي سواد مي دانند. همين نكته باعث مي شود قشر تحصيل كرده هرگز سراغ تقليد نرود.

پاسخ

اولاً: اين كه تقليد، رجوع جاهل به عالم است، هيچ بار منفي براي مقلد ندارد؛ زيرا جاهل در اين جا به معناي جاهل نسبي است، يعني كسي كه در مسائل شرعي، مجتهد و كارشناس نيست، گرچه خودش در مسائل ديگري متخصص و كارشناس باشد، و يا حتّي در مسائل فقهي از آگاهي نسبي خوبي برخوردار باشد.

خودِ مجتهدين نيز در مسائل ديگر به متخصص رجوع مي كنند و اين را از باب رجوع جاهل به عالم و اهل خبره مي دانند. نمونه بارز آن حضرت امام خميني بود كه پزشك معالج ايشان گفت: تا به حال كسي را نديده ام كه اين قدر در درمان، مطيع پزشك باشد.

مردم به طوري عادي، در زندگي روزمره خود، هر جا به كاري نياز پيدا كنند كه تخصص كافي را در آن ندارند، به متخصص و خبره آن كار رجوع مي كنند. پزشك براي تعمير ماشين خود به مكانيك رجوع مي كند و مهندس براي درمان به پزشك و هيچ يك از آن ها، جهل خود در آن زمينه را اهانت به خود حساب نمي كنند؛ زيرا رجوع به خبره يعني دنبال علم و تخصصِ متخصصان رفتن. در جهان امروز، تحقيق در همه علوم براي يك نفر كاري است غير ممكن و غير ضروري. امروز اكثر قريب به اتّفاق روحانيون در مسائل شرعي تقليد مي كنند؛ زيرا يا هنوز مقدمات اجتهاد را تحصيل نكرده اند، و يا نيازي به آن احساس نمي كنند، و وقت

خود را در تخصص هاي ديگر علوم ديني صرف كرده اند.

ثانيا: اين كه گفته شد: «مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند»، از دو جهت باطل است:

1 لزوم تقليد از مسائلي نيست كه فتواي مجتهد در آن، براي مقلد سودمند باشد، زيرا لزوم تقليد مسأله اي است عقلي كه هر عاقلي آن را درمي يابد. پس اصل لزوم تقليد، تقليدي نيست. آري، فروعات تقليد، مانند بقاي بر تقليد ميت و امثال آن، از مسائل تقليدي است. مكلف پس از آن كه خودش در مساله لزوم يا جواز تقليد به نتيجه رسيد و از مجتهدي تقليد كرد، فتاواي او براي مكلف اعتبار پيدا مي كند.

آيات و روايات به لزوم تقليد دستور داده اند، مانند آيه ( فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) ، (نحل، آيه 42 - انبيا، آيه 7) اگر نمي دانيد از آگاهان بپرسيد، و سخن امام صادق(ع): « و امّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه، مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه» ، (حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 18، ص 94) ؛ هر كس از فقهاي امّت ما كه نفس خود را مواظبت كند و از دينش پاسداري نمايد، با هواي نفس مخالفت و فرمان مولاي خود را اطاعت كند؛ سزاوار است كه عوام از او تقليد كنند.

به نظر مي رسد، تبليغ اين فكر كه علماي دين مردم را جاهل به حساب مي آورند و امثال آن، از تبليغات سوء كساني است كه مي خواهند ميان مردم و علماي دين فاصله ايجاد كنند.

تقليد، پذيرفتن بدون دليل است، و عقل انسان چيزي را بدون دليل نمي پذيرد.

پرسش

تقليد، پذيرفتن بدون دليل است، و عقل انسان چيزي را بدون دليل نمي پذيرد.

پاسخ

عقل انسان هرگز چيزي را بدون دليل نمي پذيرد، امّا تقليدي كه مسلمان ها از آن بحث مي كنند، پذيرش بدون دليل نيست. مثلاً مجتهد به مسأله وجوب خمس فتوا مي دهد، و دليل او آيه مباركه 41 سوره انفال و رواياتي است كه در اين زمينه وارد شده است. مقلد نيز هرگز اين فتوا را بدون دليل نمي پذيرد؛ دليل او براي پذيرش فتواي مجتهد، اين است كه مي داند خداوندِ حكيم تكاليفي را براي انسان معيّن كرده است، يعني بعضي كارها را بر او واجب يا حرام كرده است، و احتمال مي دهد كه يكي از اين واجبات، وجوب خمس باشد. همين مقدار از علم او به احكام، او را مسئول مي كند. لذا بايد آن احكام را بشناسد و ببيند آيا خمس واجب است يا نه و چه شرايطي دارد، امّا فهم اين احكام از قرآن و سنّت و عقل و اجماع، نيازمند مقدمات فراوان و آشنايي با علوم بسياري است. پس او كه در اين علوم متخصص نيست، بايد از راه ديگري اين احكام را بشناسد و آن راه، رجوع به متخصصان اين علوم است، كه اين مسأله در بحث فلسفه تقليد، به طور مفصل توضيح داده شد. در واقع، دليل مقلد براي پذيرش فتواي مجتهد همان دليل او بر لزوم تقليد است. پس او با دليل، به فتواي مجتهد عمل مي كند، نه بدون دليل.

به عبارت ديگر، عقل حكم به لزوم تقليد مي كند. پس تقليد مبتني بر عقل است. تقليدي كه قرآن به بت پرستان نسبت داده است، تقليد بدون دليل و صرفا از روي

عادت است. اسلام، تقليد يهوديان از علمايشان را نكوهش كرده است.

تقليد، پذيرفتن بدون دليل است، و عقل انسان چيزي را بدون دليل نمي پذيرد.

پرسش

تقليد، پذيرفتن بدون دليل است، و عقل انسان چيزي را بدون دليل نمي پذيرد.

پاسخ

عقل انسان هرگز چيزي را بدون دليل نمي پذيرد، امّا تقليدي كه مسلمان ها از آن بحث مي كنند، پذيرش بدون دليل نيست.

مثلاً مجتهد به مسأله وجوب خمس فتوا مي دهد، و دليل او آيه مباركه 41 سوره انفال و رواياتي است كه در اين زمينه وارد شده است. مقلد نيز هرگز اين فتوا را بدون دليل نمي پذيرد؛ دليل او براي پذيرش فتواي مجتهد، اين است كه مي داند خداوندِ حكيم تكاليفي را براي انسان معيّن كرده است، يعني بعضي كارها را بر او واجب يا حرام كرده است، و احتمال مي دهد كه يكي از اين واجبات، وجوب خمس باشد. همين مقدار از علم او به احكام، او را مسئول مي كند. لذا بايد آن احكام را بشناسد و ببيند آيا خمس واجب است يا نه و چه شرايطي دارد، امّا فهم اين احكام از قرآن و سنّت و عقل و اجماع، نيازمند مقدمات فراوان و آشنايي با علوم بسياري است. پس او كه در اين علوم متخصص نيست، بايد از راه ديگري اين احكام را بشناسد و آن راه، رجوع به متخصصان اين علوم است، كه اين مسأله در بحث فلسفه تقليد، به طور مفصل توضيح داده شد. در واقع، دليل مقلد براي پذيرش فتواي مجتهد همان دليل او بر لزوم تقليد است. پس او با دليل، به فتواي مجتهد عمل مي كند، نه بدون دليل.

به عبارت ديگر، عقل حكم به لزوم تقليد مي كند. پس تقليد مبتني بر راهنمايي و عقل است. تقليد مورد نكوهش، مانند تقليدي كه قرآن به بت پرستان نسبت داده است، تقليد بدون

دليل و صرفا از روي عادت است. اسلام، تقليد يهوديان از علمايشان را نكوهش كرده است (آيه 31 سوره توبه و آيه 78 سوره بقره).

امام صادق(ع) درباره علت اين نكوهش، فرمود: «يهوديان مي دانستند كه علمايشان احكام خدا را به دليل مصالح شخصي خود تغيير مي دهند و باز از آن ها تقليد مي كردند. اگر مردم ما نيز چنين كنند، مانند آن ها نكوهش مي شوند.

هر فقيهي از امّت ما كه نفس خود را مواظبت كند و از دينش پاسداري نمايد، با هواي نفس مخالفت و فرمان مولاي خود را اطاعت كند؛ سزاوار است كه مردم از او تقليد كنند»، (همان).

«احكام شرعي، خود را باتوجه به عقل و منطق انجام مي دهم» يعني چه؟ مثلاً شما چگونه از راه عقل مي فهميد مبطلات روزه چيست؟ كفاره روزه عمد چه مي باشد؟ زكات فطره چه مقدار بايد باشد؟ نمازهاي يوميه چندتا و چند ركعت و داراي چه اجزا و شرايطي است؟ حقوق درياها و فلات قاره از نظر ديني چيست؟ و صدها و هزارها مسأله ديگر؟!

واقع مطلب آن است كه شما جز در مستقلات عقليه كه موارد آن نادر است، در ساير موارد نمي توانيد احكام ديني خود را مستقلاً از طريق عقل به دست آوريد و انجام دهيد، بلكه در همان اموري كه به گفته خود تقليد نمي كنيد، مقلد هستيد. ليكن به جاي آن كه مثلاً رساله مجتهدي را برداريد و مطابق با آن عمل كنيد، براساس آنچه از ديگران ديده و با آن خوگرفته ايد، عمل مي نماييد و از عرف و عادت عمومي تقليد مي كنيد. يعني در واقع به جاي آن كه مستقيماً از متخصص و كارشناسي، مسائل ديني را بياموزيد، با واسطه

از غير متخصص مي گيريد، گاه نيز ممكن است به پندارهاي خود و به خاطر ندانستن دلايل و منابع يك حكم با آن بستيزيد و آن را خلاف عقل به حساب آوريد، در حالي كه با اندكي جستجو و كاوش و با

مراجعه به كارشناسان دين درخواهيد يافت دانش شما در اين زمينه ناقص بوده است. در چنين مواردي همان عقل و منطق كه مستند شماست، حكم مي كند انسان بايد از طريق دين شناس و متخصص، احكام دين را فرا بگيرد و ناشيانه و با پندار به بي راهه نرود. به عبارت ديگر مي توان گفت: عقل دو گونه است:

الف) عقل ورزيده و كارشناختي؛ اين همان عقل و دانش تخصصي است و عقلاي بشر همواره در اموري كه از آن آگاهي ژرف ندارند، به انديشه و دانش كارشناس مراجعه مي كنند.

ب ) عقل خام وبالقوه؛ چنين عقلي در مرحله پيش از تخصص است و كسي كه در چنين مرحله اي قرار دارد، همواره به عدم تخصص خويش اعتراف دارد و چاره اي نمي بيند جز اين كه در امور تخصصي به متخصص مراجعه كند.

البته راه دراز ديگري نيز وجود دارد و آن زحمت عمري تلاش و كوشش علمي براي يافتن تخصص است. اين نيز پديده اي نيكوست، ولي تا پيش از رسيدن به آن چاره اي جز پيروي از كارشناس نيست.

ناگفته نماند گاهي قدرت تشخيص عقل و حكم عقل با فرآيند برخي اندوخته هاي فكري انسان كه حاصل تأثيرپذيري از محيط و تجربيات بشري و خواسته هاي شخص است، اشتباه مي شود و آدمي تشخيص شخصي خود را به عنوان حكم عقل به شمار مي آورد. اينجا همان لغزشگاهي است كه بسياري گرفتار آن مي شوند. آن گاه كه تشخيص شخص

خود را با احكام ديني در تضاد مي بينند فكر مي كنند دين و عقل ناسازگارند و يا انتظار دارند احكام ديني با تشخيص خودشان منطبق باشد. در صورتي كه حكم عقل در شناخت بديهيات است كه خطاپذيري در آن راه ندارد. چنين حكم عقلي با حكم شرع منافات ندارد. همچنين گفته ها و روش و منش عاقلان به دور از هرگونه قوميت و رنگ و نژاد، بيانگر فطرت مشترك انسان هاست كه در تشخيص احكام شرعي نيز جايگاه ويژه اي دارد و با شرع ناسازگار نيست.

اما تشخيص حلال و حرام بودن موضوعاتي مانند ريش تراشي و ورق بازي در حيطه حكم عقل و سيره عاقلان نمي گنجد.

آنچه عقل حكم مي كند زشتي ناهنجاري و سياهي ظلم است. اما چه چيزهايي موجب ناهنجاري و ظلم مي شود؛ عقل به تنهايي قادر به تشخيص آن نيست، به ويژه اگر در گستره ابعاد ناهنجاري علاوه بر جسم و روان، معنويت نيز ملاحظه گردد.

چرا در اصول دين تقليد جايز نيست و در فروع جايز است؟

پرسش

چرا در اصول دين تقليد جايز نيست و در فروع جايز است؟

پاسخ

بايد دانست جايز بودن تقليد در فروع دين به معناي واجب بودن تقليد نيست بلكه براي كسي كه توانايي استنباط احكام شرعي را دارد تقليد در فروع دين نيز جايز نيست. از اين رو اصل اوليه بر آن است كه انسان با تلاش خود و يا تكيه بر عقل و انديشه خود به حقايق دست يابد مگر اين كه رسيدن به نتيجه نياز به زمان زياد و موجب اختلال در زندگي شود كه استنباط جزئيات احكام شرعي كه چه بسا مورد نياز زندگي روزمره باشد داراي چنين ويژگي هستند.

اما پي بردن به اصل حقانيت توحيد و نبوت و معاد براي هر انسان داراي عقل و شعوري به آساني ممكن است اگر چه پي بردن به عمق معارف و دفع و رفع شبهات نياز به مطالعه و تلاش پيگير دارد ولي ادامه مطالعه در جزئيات اعتقادي در حالي كه اصول اعتقادي پذيرفته شده باشد و از نظر فروع به تقليد از عالم رجوع شده باشد اختلالي در زندگي به وجود نمي آورد.

علاوه بر اين كه بازگشت مقوله اعتقادات به پيوند و عقد وجدان باطني با حقيقت است و اين نتيجه جز با تحقيق و به كارگيري عقل و قلب امكان پذير نيست اما بازگشت فروع دين به اعمال ظاهري و روابط حقوقي است كه بيشتر از مقوله اعتباريات است و قراردادي و تعبدي مي باشد.

دليل لزوم تبعيت از فتواي مجتهد چيست؟ به چه دليل فتواي مجتهد بر مبناي نظرات ديني صادر شده است؟

پرسش

دليل لزوم تبعيت از فتواي مجتهد چيست؟ به چه دليل فتواي مجتهد بر مبناي نظرات ديني صادر شده است؟

پاسخ

قبل از هر چيز بايد مشخص شود كه چرا بايد تقليد كرد و آيا تقليد كار خوب و پسنديده اي است يا نه؟

تقليد يا پيروي از عالم يك امر فطري، عقلي و عقلايي است كه مورد تأييد قرآن و سنت نيز قرار گرفته است. هر انساني در حركت و تكاپوست و براي اين حركت نياز به شناخت دارد و براي كسب اين شناخت يا بايد خود عالم و متخصص باشد و يا بايد به عالم مراجعه و از نظرات او پيروي كند و اصل بر اين است كه انسان خودش بفهمد، بشناسد و متخصص باشد ولي امكان ندارد كه هر كس در تمام امور زندگي متخصص و عالم باشد، لذا در كنار اصل مذكور، اين اصل نيز وجود دارد كه انسان در هر موردي، متخصص و عالم نيست، بايد از عالم پيروي كند.

دليل اول فطرت: فطرت، مجموعه شناخت ها و تمايلاتي است كه ريشه اش صفات كمالي الهي بوده و انسان براساس آن آفريده شده، عامل تمايز انسان از حيوان است و انسان را به سوي كمال انسانيت، الهي شدن و مقام خليفةاللهي سوق مي دهد »فطرت الله التي فطر الناس عليها«، )روم، آيه 30). كه امور فطري داراي خصوصياتي از اين قبيل مي باشد، خدادادي و غيراكتسابي بودن، در تمام انسان ها وجود داشتن، بدون آموزش مورد توجه و شناخت عمل انسان است، با تبليغ و عوامل مختلف نابود نمي شود به مانند خداجويي، كمال يابي، حقيقت جويي، زيباپرستي و زيباجويي.

بررسي زندگي انسان ها در طول تاريخ، نشان مي دهد كه تمام انسان ها داراي يك

شناخت و تمايل دروني بدين جهت هستند كه در هر جايي توانايي اعمال نظر و بررسي فكري مسأله را نداشته باشند به فرد دانا و متخصص مورد اعتماد مراجعه مي كنند. به فرموده علامه طباطبايي، هر انساني در بخش بسيار كوچكي از جهات حيات خود به اجتهاد مي پردازد و بخش هاي ديگر را با تقليد مي گذارند، )مرجعيت، سيد هدايت الله طالقاني، نشر ارغنون و سبزرويش، چاپ اول 1374 قم(.

توجه داشته باشيد، اين كه تقليد، رجوع جاهل به عالم است، هيچ بار منفي براي مقلد ندارد، زيرا جاهل در اين جا به معناي جاهل نسبي است؛ يعني، كسي كه در مسائل شرعي، مجتهد و كارشناس نيست، گرچه خودش در مسائل ديگري متخصص و كارشناس باشد و يا حتي در مسائل فقهي از آگاهي نسبي خوبي برخوردار باشد، خود مجتهدين نيز در مسائل ديگر به متخصص رجوع مي كنند و اين را از باب رجوع جاهل به عالم واهل خبره مي دانند. نمونه بارز آن حضرت امام خميني بود كه پزشك معالج ايشان گفت: تا به حال كسي را نديده ام كه اين قدر در درمان، مطيع پزشك باشد.

دليل عقل: با وجودي كه تقليد امري فطري است و لذا بديهي مي باشد، مع ذلك عقل انسان براي ضرورت تقليد، برهان ارائه مي كند، بدين بيان كه: هر انساني در حركت و تكاپو است و براي اين حركت نياز به شناخت دارد و براي كسب شناخت يا بايد، خود عالم باشد و يا بايد به عالم و متخصص مورد اعتماد مراجعه و از نظراتش پيروي كند؛ اين دليل كه ضرورت تقليد در همه امور را ثابت مي كند، در امور ديني نيز صادق است. البته بدين توضيح

كه از مرحوم شيخ محمد حسين اصفهاني نقل شده است: بعد از پذيرفتن مبدأ هستي و به رسالت مبعوث شدن انبياء و اين كه بندگان خدا، بي هدف آفريده نشده اند، عقل اقرار مي كند كه اطاعت از خدا ضروري و نافرماني او موجب خروج از مَنش بندگي است و كيفيت اطاعت از احكام الهي مبتني بر علم به احكام است و اين علم يا از طريق شنيدن سخن معصوم )پيامبر اكرم)ص( و امامان معصوم)ع(( و نظاير آن است و يا به اجتهاد و يا با تقليد كه راه اول براي مردم زمان غيبت امام معصوم)ع( ممكن نيست، راه دوم براي عموم مردم به جهت اشتغالات و مشاغل ديگر، ميسر نمي باشد، پس عقل حكم مي كند كه بايد تقليد كرد؛ يعني بايد به مجتهد و متخصص جامع الشرايط، رجوع نمود.

چرا براي عموم مردم ميسر نيست، زيرا هر مسلماني نمي تواند به آساني، احكام شرعي را از قرآن و روايات و يا از عقل خود دريابد، نه قرآن مانند يك كتاب حقوقي يا رساله عمليه، احكام شرعي را به طور صريح بيان كرده است و نه روايات معصومين چنين است و نه عقل بشر به تنهايي مي تواند همه احكام را دريابد، بلكه براي شناخت احكام شرعي )واجبات، محرمات و...( آگاهي هاي فراواني از جمله: فهم آيات و روايات، شناخت ناسخ و منسوخ، مطلق و مقيد، عام و خاص، شناخت حديث صحيح از غيرصحيح، كيفيت تركيب و جمع روايات و آيات و ده ها مسأله ديگر لازم است كه آموختن آنها نيازمند ساليان زيادي تلاش جدي است.

به مانند يك مهندس متخصص كه بيمار مي شود. او براي درمان بيماري خود يا بايد خود شخصاً به تحصيل

علم پزشكي بپردازد و بعد از رسيدن به درجه لازم، به مداواي خود بپردازد يا تمام آراي پزشكان را مطالعه كرده و به گونه اي عمل كند كه بعداً پشيمان نشود و يا به يك پزشك متخصص رجوع كند.

راه اول او را به درمان سريع نمي رساند، راه دوم بسيار دشوار است و او را از كار تخصصي خود )كه مهندسي است( باز مي دارد، لذا او بي درنگ از يك پزشك متخصص كمك مي گيرد و خود را مورد معالجه و بهبودي قرار مي دهد. پس او در عمل به رأي پزشك متخصص نه تنها خود را از پشيماني آينده و احياناً سرزنش دوستان نجات مي دهد، بلكه در اغلب موارد، درمان نيز مي شود كه مكلف در باب احكام شرعي نيز در عمل به رأي متخصص ديني نه تنها خود را از پشيماني آخرت و عذاب الهي نجات مي دهد، بلكه به مصالح احكام شرعي نيز دست مي يابد كه همانا نيكبختي و زندگي سعادتمندانه مي باشد.

دليل قرآن، با توجه به دو دليل گذشته، مسأله كاملاً روشن گرديد و نيازي به توضيحات بيشتر نيست ولي براي آن كه از قرآن هم استفاده برده باشيم و يك دليل قرآني را مطرح كرده باشيم، در سوره مباركه نحل، آيه 43 خداوند به مسلميني كه نسبت به فراگيري قرآن و تعاليم اسلام و احكام شرعي آگاهي چنداني نداشتند، خطاب فرموده: »فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون« پس از افراد مطلع و كارشناس سؤال كنيد اگر خودتان نمي دانيد كه با توجه به سوره انبياء آيه 7 و اين آيه يك قاعده كلي را بيان مي دارد كه همانا رجوع غيرمتخصص به متخصص و مقلد به مجتهد مي باشد در واقع

با توجه به بيانات گذشته اين دسته آيات تأكيد و تأييد بر دليل فطرت و عقل و عقلايي رجوع به متخصص مي باشد و يا رواياتي كه از امامان معصوم)ع( رسيده و تكليف مسلمانان را در زمان غيبت مشخص كرده است به مانند سخن امام صادق)ع(: »و اما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه مطيعاً لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه؛ هر كس از فقهاي امت ما كه نفس خود را مواظبت مي كند و از دينش پاسداري مي نمايد، با هواي نفس مخالفت و فرمان مولاي خود را اطاعت كند، سزاوار است كه مردم از او تقليد كنند«، )شيخ حر عاملي، وسايل الشيعه، ج 18، ص 94)

پس با توجه به فطرت بشر و عقل و سيره عقلاء و آيات و روايات معصومين)ع( مسأله تقليد كاملاً با دليل، بديهي و روشن بوده و كسي كه مي خواهد در پيشگاه خداوند متعال سربلند باشد بايد يا خود متخصص احكام شرعي گردد و يا از يك متخصص ديني )مجتهد جامع الشرايط( تقليد نمايد و از آنجايي كه به وظيفه اش عمل مي كند، به سعادت مقبول دست مي يابد. انشاءالله.

چرا از زن مجتهده فقط خودش مي تواند تقليد كند در حالي كه او نيز مانند مردان تلاش كرده و به درجه اجتهاد رسيده است در حالي كه حضرت علي در نهج البلاغه مي فرمايند زنان را امتحان كنيد اگر مورد اطمينان بودند با آنها مشورت كنيد سپس در مورد اجتهاد نيز مي توان اينگ

پرسش

چرا از زن مجتهده فقط خودش مي تواند تقليد كند در حالي كه او نيز مانند مردان تلاش كرده و به درجه اجتهاد رسيده است در حالي كه حضرت علي در نهج البلاغه مي فرمايند زنان را امتحان كنيد اگر مورد اطمينان بودند با آنها مشورت كنيد سپس در مورد اجتهاد نيز مي توان اينگونه رفتار كرد.

پاسخ

خواهر عزيز ضمن تقدير از روحيه پرسشگري شما قبل از بيان پاسخ سوال توجه شما را به اين نكته جلب مي كنيم كه اجتهاد غير از مرجعيت تقليد است. و علاوه بر بعد علمي نياز به حضور در فعاليت هاي گسترده اجتماعي و ارتباط با همه اقشار است و اسلام به لحاظ حفظ عفاف زن بيشتر بر بعد تربيتي او تكيه كرده است و با حذف بارهاي سنگين و زحمت طاقت فرساي سر وكار داشتن با افراد ، جمعيت ها و سازمان ها، برخي از كارها را به زنان اختصاص داد كه از لحاظ كاركردن اجتماعي و ديني بي نظير است و لذا پيامبر اسلام (ص) فرمودند: بهشت زير پاي مادران است يعني سعادت هر جامعه در گير تربيت و انجام وظيفه درست مادران است پس آن زحمت دردسر ساز كه از نظر اخلاقي نيز زمينه سلب كرامت شايسته زنان است را فراهم مي كند از زنان حذف و به جاي آن كاركردهاي ديگري را به آنان واگذار كرد.

لابد توجه داريد كه گاهي صدور حكم از سوي مرجع تقليد آن چنان او را درگير عرصه هاي فعاليت اجتماعي مي كند كه نه روحيه زنان با او سازگار است و نه فعاليت سالم براي او ميسر است.

سلام . ميگويند كه قرآن را همه كس نميتواند بفهمد و نياز به تفسير دارد! سوالم اين است آيا خدا كتابي نازل كرده كه همه كس از آن سر در نياورد؟ در حاليكه در خيلي از جاهاي قرآن خوانده ام كه :" ما احكام را به روشني بيان كرديم باشد كه پرهيزكار شويد " پس ديگر چه ني

پرسش

سلام . ميگويند كه قرآن را همه كس نميتواند بفهمد و نياز به تفسير دارد! سوالم اين است آيا خدا كتابي نازل كرده كه همه كس از آن سر در نياورد؟ در حاليكه در خيلي از جاهاي قرآن خوانده ام كه :" ما احكام را به روشني بيان كرديم باشد كه پرهيزكار شويد " پس ديگر چه نيازي به

مرجع تقليد است؟؟؟!!!

پاسخ

از ويژگي هاي آشكار قرآن ان است كه «هم همه آنرا مي فهمند و هم همه آن را نمي فهمند» به همين جهت در حديث آمده: «ظاهره انيق و باطنه عميق» ظاهر آن زيبا و باطن آن ژرف است.

همانند اقيانوس كه همه از آن لذت مي برند و براي همه قابل استفاده است برخي از نگاه به آن و برخي از شنا در ساحل و برخي با غواصي در آن هر كدام كه توانمندي بيشتري دارند بيشتر بهره مند مي شوند اما باز هم بسياري از زواياي ناپيدا و صدف هاي نهفته در آن وجود دارد كه دسترسي بسياري به دور است.

بنابراين قابل استفاده بودن قرآن براي همگان به معناي بي نيازي از تفسير نيست به ويژه اگر كسي در مقام تحليل و بررسي و استخراج احكام و قوانين باشد. به طور حتمي بايد تسلط كافي بر معارف قرآن داشته باشد. همانند غواصي كه مي خواهد صدفهايي را استخراج كند نياز به ابزار و توانمندي بيش تر از ديگران دارد.

البته راه آموزش و توانمند شدن براي همگان هموار است تنها نياز به انتخاب و پيگيري دارد و همگان مي توانند در تفسير متخصص شوند و يا در استنباط احكام شرعي مجتهد شوند اما طبيعي است قبل از حداقل شرايط اظهار نظر چه بسا همراه با خطا باشد.

براي توضيح بيشتر درباره چرايي تقليد به مطالب زير توجه كنيد:

فلسفه تقليد

پرسش 1. چرا تقليد كنيم؟ فلسفه آن چيست؟

ذهنِ پرسش گر هر مسلماني در جست وجوي فلسفه احكام شرعي است. اهميّت آگاهي از فلسفه تقليد، نسبت به ديگر احكام، بيشتر است، زيرا:

اولاً: اصل لزوم تقليد، از مسائلي است

كه مكلف بايد خودش به آن دست يابد و نمي تواند در اين مسأله تقليد كند. اگر مكلّف مسأله لزوم تقليد را دريافت، باب استفاده از فتاواي مجتهد به روي او باز مي شود.

ثانياً: فلسفه تقليد، در واقع همان دليل و مستند و مدركي است كه لزوم تقليد را براي مكلف اثبات مي كند؛ بر خلاف ديگر احكام شرعي كه دليل آن ها امر و نهي هايي است كه در قرآن و روايات موجود است، بدون اينكه لزوما در آنها به فلسفه احكام نيز اشاره شده باشد.

لزوم تقليد

در شريعت اسلام، واجبات و محرماتي وجود دارد كه خداي حكيم آنها را براي سعادت دنيا و آخرت انسان تشريع كرده است؛ واجبات و محرماتي كه اگر انسان آنها را اطاعت نكند، نه به سعادتِ مطلوب مي رسد و نه از عذاب سرپيچي از آنها در صورت مخالفت در امان است.

از سوي ديگر، چنين نيست كه هر مسلماني بتواند به آساني، احكام شرعي را از قرآن و روايات و يا از عقل خود در يابد. نه قرآن مانند يك كتاب حقوقي يا رساله عمليه، احكام شرعي را به طور صريح بيان كرده است، و نه روايات معصومين عليهم السلام چنين است، و نه عقل بشر به تنهايي مي تواند همه احكام را دريابد.

براي شناخت احكام شرعي، آگاهي هاي فراواني، از جمله: فهم آيات و روايات، شناخت حديث صحيح از غير صحيح، كيفيت تركيب و جمع روايات و آيات، و ده ها مسأله ديگر لازم است كه آموختن آنها نيازمند سال ها تلاش جدي است.

در چنين حالتي، مكلف خود را در برابر سه راه مي بيند: نخست اينكه راه تحصيل اين علم را كه همان اجتهاد است پيش گيرد؛ دوم اينكه

در هر كاري آراي موجود را مطالعه كرده، به گونه اي عمل كند كه طبق همه آرا عمل او صحيح باشد (يعني احتياط كند)؛ و سوم اينكه از رأي كسي كه اين علوم را كاملاً آموخته و در شناخت احكام شرعي كارشناس است، بهره جويد.

بي شك، او در راه اول اگر به اجتهاد برسد، كارشناس احكام شرعي خواهد شد و از دو راه ديگر بي نياز، امّا تا رسيدن به آن، ناگزير از دو راه ديگر است.

راه دوم نيازمند اطلاعات كافي از آراي موجود در هر مسأله و روش هاي احتياط است و در بسياري از موارد، به دليل سختي احتياط، زندگي عادي او را مختل مي كند. اين سه راه اختصاص به برخورد انسان با احكام شرعي ندارد و در هر مسأله تخصصي ديگر وجود دارد؛ مثلاً يك مهندس متخصص را فرض كنيد كه بيمار مي شود. او براي درمان بيماري خود يا بايد خود شخصا به تحصيل علم پزشكي بپردازد، يا تمام آراي پزشكان را مطالعه كرده، به گونه اي عمل كند كه بعدا پشيمان نشود، و يا به يك پزشك متخصص رجوع كند.

راه اول او را به درمان سريع نمي رساند. راه دوم نيز بسيار دشوار است و او را از كار تخصصي خود، كه مهندسي است، باز مي دارد. لذا او بي درنگ از يك پزشك متخصص كمك مي گيرد و رأي او را عمل مي كند.

او در عمل به رأي پزشك متخصص، نه تنها خود را از پشيماني آينده و احيانا سرزنش دوستان نجات مي دهد؛ بلكه در اغلب موارد، درمان نيز مي شود. مكلف نيز در عمل به رأي مجتهد متخصص، نه تنها خود را از پشيماني آخرت و عذاب الهي نجات مي دهد،؛

بلكه به مصالح احكام شرعي نيز دست مي يابد.

ضرورت تقليد

پرسش 2. تقليد به معناي رجوع جاهل به عالم است. علت اينكه مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند، اين است كه مردم را جاهل و بي سواد مي دانند. همين نكته باعث مي شود قشر تحصيل كرده هرگز سراغ تقليد نرود و بگويند كه اسلام، دين فطري بوده و امر فطري همگاني است نه تخصصي، پس چه ضرورتي دارد كه حتما به مجتهد رجوع شود؟

اولاً: اينكه تقليد، رجوع جاهل به عالم است، هيچ بار منفي براي مقلد ندارد؛ زيرا جاهل در اينجا به معناي جاهل نسبي و كسي است كه در مسائل شرعي، مجتهد و كارشناس نيست، گرچه خودش در مسائل ديگري متخصص و كارشناس باشد، و يا حتّي در مسائل فقهي از آگاهي نسبي خوبي برخوردار باشد.

خودِ مجتهدين نيز در مسائل ديگر به متخصص رجوع مي كنند و اين را از باب رجوع جاهل به عالم و اهل خبره مي دانند. نمونه بارز آن حضرت امام خميني بود كه پزشك معالج ايشان گفت: تا به حال كسي را نديده ام كه اين قدر در درمان، مطيع پزشك باشد.

مردم به طوري عادي، در زندگي روزمره خود، هر جا به كاري نياز پيدا كنند كه تخصص كافي را در آن ندارند، به متخصص و خبره آن كار رجوع مي كنند. پزشك براي تعمير ماشين خود به مكانيك رجوع مي كند و مهندس براي درمان به پزشك و هيچ يك از آنها، جهل خود را در آن زمينه، اهانت به خود حساب نمي كنند؛ زيرا رجوع به خبره يعني دنبال علم و تخصصِ متخصصان رفتن. در جهان امروز، تحقيق در همه علوم براي يك نفر كاري است

غير ممكن و غير ضروري. امروز اكثر قريب به اتّفاق روحانيون در مسائل شرعي تقليد مي كنند؛ زيرا يا هنوز مقدمات اجتهاد را تحصيل نكرده اند، و يا نيازي به آن احساس نمي كنند، و وقت خود را در تخصص هاي ديگر علوم ديني صرف كرده اند.

ثانياً: اينكه گفته شد: «مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند»، از دو جهت باطل است:

1. لزوم تقليد از مسائلي نيست كه فتواي مجتهد در آن، براي مقلد سودمند باشد، زيرا لزوم تقليد مسأله اي است عقلي كه هر عاقلي آن را درمي يابد. پس اصل لزوم تقليد، تقليدي نيست. آري، فروعات تقليد، مانند بقاي بر تقليد ميت و امثال آن، از مسائل تقليدي است. مكلف پس از آنكه خودش در مساله لزوم يا جواز تقليد به نتيجه رسيد و از مجتهدي تقليد كرد، فتاواي او براي مكلف اعتبار پيدا مي كند.

2. آيات و روايات به لزوم تقليد دستور داده اند، مانند آيه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (نحل (16)، آيه 42 - انبيا(21)، آيه 7). ؛ «اگر نمي دانيد از آگاهان بپرسيد» و سخن امام صادق عليه السلام: «و امّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه، مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه» ؛(حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 18، ص 94). «هر كس از فقهاي امّت ما كه نفس خود را مواظبت كند و از دينش پاسداري نمايد، با هواي نفس مخالفت و فرمان مولاي خود را اطاعت كند؛ سزاوار است كه عوام از او تقليد كنند».

به نظر مي رسد، تبليغ اين فكر كه علماي دين مردم را جاهل به حساب مي آورند و امثال آن، از تبليغات سوء كساني است كه مي خواهند ميان مردم و

علماي دين فاصله ايجاد كنند.

عقلانيت تقليد

پرسش 3. تقليد، پذيرفتن بدون دليل است، و عقل انسان چيزي را بدون دليل نمي پذيرد.

عقل انسان هرگز چيزي را بدون دليل نمي پذيرد، امّا تقليدي كه مسلمان ها از آن بحث مي كنند، پذيرش بدون دليل نيست. مثلاً مجتهد به مسأله وجوب خمس فتوا مي دهد، و دليل او آيه مباركه 41 سوره «انفال» و رواياتي است كه در اين زمينه وارد شده است. مقلد نيز هرگز اين فتوا را بدون دليل نمي پذيرد؛ دليل او براي پذيرش فتواي مجتهد، اين است كه مي داند خداوندِ حكيم تكاليفي را براي انسان معيّن كرده است، يعني بعضي كارها را بر او واجب يا حرام كرده است، و احتمال مي دهد كه يكي از اين واجبات، وجوب خمس باشد. همين مقدار از علم او به احكام، او را مسئول مي كند. لذا بايد آن احكام را بشناسد و ببيند آيا خمس واجب است يا نه و چه شرايطي دارد، امّا فهم اين احكام از قرآن و سنّت و عقل و اجماع، نيازمند مقدمات فراوان و آشنايي با علوم بسياري است. پس او كه در اين علوم متخصص نيست، بايد از راه ديگري اين احكام را بشناسد و آن راه، رجوع به متخصصان اين علوم است، كه اين مسأله در بحث فلسفه تقليد، به طور مفصل توضيح داده شد. در واقع، دليل مقلد براي پذيرش فتواي مجتهد همان دليل او بر لزوم تقليد است. پس او با دليل، به فتواي مجتهد عمل مي كند، نه بدون دليل. اگر بيماري به پزشك مراجعه كند و بر اساس دستور و نظر او عمل كند، هيچ فرد عاقلي وي را سرزنش نمي كند بلكه كار وي

را عين خردورزي مي داند.

به عبارت ديگر، عقل حكم به لزوم تقليد مي كند. پس تقليد مبتني بر عقل است. تقليدي كه قرآن به بت پرستان نسبت داده است، تقليد بدون دليل و صرفاً از روي عادت است. اسلام، تقليد يهوديان از علمايشان را نكوهش كرده است.

تقليد و عقل اين مطلب كه «احكام شرعي، خود را باتوجه به عقل و منطق انجام مي دهيم» يعني چه؟ مثلاً شما چگونه از راه عقل مي فهميد مبطلات روزه چيست؟ كفاره روزه عمد چه مي باشد؟ زكات فطره چه مقدار بايد باشد؟ نمازهاي يوميه چندتا و چند ركعت و داراي چه اجزا و شرايطي است؟ حقوق درياها و فلات قاره از نظر ديني چيست؟ و صدها و هزارها مسأله ديگر؟! واقع مطلب آن است كه هيچ يك از ما نمي توانيم احكام ديني خود را مستقلاً از طريق عقل به دست آوريم و انجام دهيم؛ بلكه در همان اموري كه به گفته خود تقليد نمي كنيم، مقلد هستيم. ليكن به جاي آنكه مثلاً رساله مجتهدي را برداريم و مطابق با آن عمل كنيم، براساس آنچه از ديگران ديده و با آن خوگرفته ايم، عمل مي نماييم و از عرف و عادت عمومي تقليد مي كنيم. يعني در واقع به جاي آنكه مستقيماً از متخصص و كارشناسي، مسائل ديني را بياموزيم، با واسطه از غير متخصص مي گيريم، گاه نيز ممكن است به پندارهاي خود و به خاطر ندانستن دلايل و منابع يك حكم با آن بستيزيم و آن را خلاف عقل به حساب آوريم، در حالي كه با اندكي جستجو و كاوش و با مراجعه به كارشناسان دين درخواهيم يافت دانش ما در اين زمينه ناقص بوده است. در چنين

مواردي همان عقل و منطق كه مستند برخي از مدعيان روشنفكري است، حكم مي كند انسان بايد از طريق دين شناس و متخصص، احكام دين را فرا بگيرد و ناشيانه و با پندار بر بي راهه نرود.

به عبارت ديگر مي توان گفت: عقل دو گونه است:

الف. عقل ورزيده و كارشناختي؛ اين همان عقل و دانش تخصصي است و عقلاي بشر همواره در اموري كه از آن آگاهي ژرف ندارند، به انديشه و دانش كارشناس مراجعه مي كنند.

ب. عقل خام وبالقوه؛ چنين عقلي در مرحله پيش از تخصص است و كسي كه در چنين مرحله اي قرار دارد، همواره به عدم تخصص خويش اعتراف دارد و چاره اي نمي بيند جز اينكه در امور به متخصص مراجعه كند. البته راه دراز ديگري نيز وجود دارد و آن زحمت عمري تلاش و كوشش علمي براي يافتن تخصص است. اين نيز پديده اي نيكوست، ولي تا پيش از رسيدن به آن چاره اي جز پيروي از كارشناس نيست.

ناگفته نماند گاهي قدرت تشخيص عقل و حكم عقل با فرآيند برخي اندوخته هاي فكري انسان كه حصال تأثيرپذيري از محيط و تجربيات بشري و خواسته هاي شخص است، اشتباه مي شود و آدمي تشخيص شخصي خود را به عنوان حكم عقل به شمار مي آورد. اينجا همان لغزشگاهي است كه بسياري گرفتار آن مي شوند. آن گاه كه تشخيص شخص خود را با احكام ديني در تضاد مي بينند فكر مي كنند دين و عقل ناسازگارند و يا انتظار دارند احكام ديني با تشخيص خودشان منطبق باشد. در صورتي كه حكم عقل در شناخت بديهيات است كه خطاپذيري در آن راه ندارد. چنين حكم عقلي با حكم شرع منافات ندارد. همچنين گفته ها و روش و منش عاقلان

به دور از هرگونه قوميت و رنگ و نژاد، بيانگر فطرت مشترك انسان هاست كه در تشخيص احكام شرعي نيز جايگاه ويژه اي دارد و با شرع ناسازگار نيست.

آنچه عقل حكم مي كند زشتي ناهنجاري و سياهي ظلم است. اما چه چيزهايي موجب ناهنجاري و ظلم مي شود؛ عقل به تنهايي قادر به تشخيص آن نيست، به ويژه اگر در گستره ابعاد ناهنجاري علاوه بر جسم و روان، معنويت نيز ملاحظه گردد.

با تشكر از پاسخ شما.من در نامه شماره 100715سوالي كرده بودم كه پاسخ فرموديد.ولي منظورمن از سن تكليف احتساب گناهان و ثوابهادر نامه عمل انسان ميباشد.طبق ايات قران (سوره احقاف آيات13 تا 16) انسان در 40 سالگي عقل و كمال مي يابد پس به نظر من خداوند تا اين سن به

پرسش

با تشكر از پاسخ شما.من در نامه شماره 100715سوالي كرده بودم كه پاسخ فرموديد.ولي منظورمن از سن تكليف احتساب گناهان و ثوابهادر نامه عمل انسان ميباشد.طبق ايات قران (سوره احقاف آيات13 تا 16) انسان در 40 سالگي عقل و كمال مي يابد پس به نظر من خداوند تا اين سن به انسان فرصت داده است تا انسان انسان شناخت كاملي بيايد و بعد از آن انسان بايد در برابر خداوند پاسخگو باشد(طبق ايه ي 15 سوره احقاف). پس چرا علما سن تكليف در برابر خدا براي پسران16 و دختران9 اعلام ميكنند؟ با تشكر. در پايان از شما خواهش مي كنم به سوالات قبلي من نيز پاسخ دهيد كه در زير يك بار ديگر نوشته ام. **طبق آيه152 ذر سوره4 بين رسولان خدا فرقي وجود ندارد پس چرا ما محمد را برتر از ديگر رسولان مي دانيم **ايا طبق آيه 47 سوره 10ميتوان گفت محمد(ص) خاتم ا لنبيين است نه خاتم ا لمرسلين

پاسخ

نخست بايد ميان ورود به مرحله التزام به «شريعت» و مرحله اتمام حجت در طي «طريقت» و رسيدن به «حقيقت» بازشناخته شود.

آنچه از آيات، روايات و سيره عملي معصومان و متدينان متشرع به طور متواتر و يقيني ثابت است مرحله التزام به شريعت از زمان بلوغ است. و خطابات شرعي الهي از اين زمان متوجه انسان مي گردد كه به چند نمونه از دلايل اشاره مي شود؛

«و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستئذنوا كما استئذن الذين من قبلهم ...» «هنگامي كه كودكان شما به سن بلوغ رسيدند. پس بايد اجازه بگيرند ...» (نور (24)، آيه 59)

از امام صادق(ع) روايت شده است كه: «اذا

اتت عليه (وقتي كه فرد محتلم مي گردد) كتبت له الحسنات و كتبت عليه الحسنات و جاز امره» ؛ (كفايه الاحكام محقق سبزواري، ص 112)

در حدائق الناصره محقق بحراني، ص 245 از امام موسي كاظم(ع) راويت شده: «فان احتلم ... فقد وجب عليه الصلاه و جري عليه القلم» «هنگامي كه به بلوغ رسيد... همانا نماز بر او واجب است و نامه عمل او نوشته مي شود.»

و از نظر شواهد تاريخي اگر ما مرحله تكليف را چهل سالگي بدانيم لازمه اش اين است كه تمام كساني كه قبل از چهل سالگي از دنيا رفته اند هيچ گونه نماز و روزه واجب بر عهده آنان نبوده! و كساني مانند حضرت زهرا(س) هنوز به سن تكليف نرسيده بودند!

لذا مدلول، ايه 15 سوره احقاف. مرحله كمال و اتمام حجت است. و منظور اين است؛ كسي كه به چهل سالگي رسيده بايد به اندازه كافي از مراحل فراز و نشيب عبرت گرفته باشد و از وسوسه هاي شيطان نجات يافته باشد. نه آنكه قبل از چهل سالگي تكليف نداشته است. در اين باره توجه شما را به توضيحي از بيانات آيت الله مكارم شيرازي جلب مي كنيم:

[بعضي از مفسران «بلوغ اشد» (رسيدن به مرحله توانايي) را با رسيدن به چهل سالگي هماهنگ و براي تأكيد مي دانند، ولي ظاهر اين است كه «بلوغ اشد» اشاره به «بلوغ جسماني» و رسيدن به اربعين سنه (چهل سالگي) اشاره به «بلوغ فكري و عقلاني» است، چرا كه معروف است، انسان غالبا در چهل سالگي به مرحله كمال عقل مي رسد و گفته اند كه غالب انبيا در چهل سالگي مبعوث به نبوت شدند.

در

حديثي آمده است: «ان الشيطان يجر يده علي وجه من زاد علي الاربعين و لم يتب، و يقول بابي وجه لايفلح!؛ شيطان دستش را به صورت كساني كه به چهل سالگي برسند و از گناه توبه نكنند مي كشد و مي گويد پدرم فداي چهره اي باد كه هرگز رستگار نمي شود»! (و در جبين اين انسان نور رستگاري نيست!) (تفسير روح المعاني، جلد 26، ص 17)

از ابن عباس نقل شده: «من اتي عليه الاربعون سنه فلم يغلب خيره شره فليتجهز الي النار!: «هر كس چهل سال بر او بگذرد و نيكي او بر بديش غالب نشود آماده آتش جهنم گردد»!

به مرحله اي رسيده ام كه بايد خطوط زندگي من تعيين گردد، و تا به آخر عمر همچنان ادامه يابد، آري من به مرز چهل سالگي رسيده ام و براي بنده اي چون من چقدر زشت و نازيباست كه به سوي تو نيايم و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم.] (تفسير الميزان، ج 21، ص 328_330) در نتيجه سن بلوغ، جهت التزام به واجبات شرعي است و سن چهل سالگي، لزوم كمال و اتمام حجت مي باشد.

و درباره همساني و يا برتري پيامبران نيز بايد دانست همه پيامبران در مسؤوليت رسالت مشتركند و داراي علم و عصمت لازم براي هدايت بشر مي باشند و بر مؤمنان لازم است به حقانيت همه آنها ايمان داشته باشند.

«آمن الرسول بما انزل اليه من ربكم و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكه و كتبه و رسوله لانفرق بين احد من رسله» (بقره، آيه 285)

اما حقانيت همه پيامبران منافات با كاملتر بودن شريعت پيامبر آخرالزمان ندارد و هم

چنين منافات با برتري و فضيلت برخي به برخي ديگر ندارد. چنان كه در قرآن از زمان پيامبر(ص) آمده «رب زدني علما» و بگو پروردگارا بر دانشم بيفزاي(سوره طه، آيه 114؛ ترجمه فولادوند) ؛

«تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض» و برخي از آن پيامبران را بر برخي ديگر برتري بخشيديم. (سوره بقره، آيه 253)

و اما درباره «خاتم المرسلين»گاهي منظور از مرسل كسي است كه وحي رسالي به او مي رسد. در اين صورت با معني نبي همتراز است و به دلايل نقلي و تاريخي ثابت است كه پيامبري بعد از پيامبر اسلام نيامده است. ولي گاهي «مرسل» به معني لغوي مي شود و هر كس كه حتي الهام به او مي شود در اين دايره مي گنجد. در اين صورت اولياي بعد از پيامبر را نيز شامل مي شود ولي به كار بردن اين اصطلاح براي غير پيامبران بخاطر خلط اصطلاح سزاوار نيست و موجب گمراهي است.

چرا تقليد كنيم؟

پرسش

چرا تقليد كنيم؟

پاسخ

پاسخ از :: اقاي علي اكبريان

ذهنِ پرسشگر هر مسلماني در جست وجوي فلسفه احكام شرعي است؛

اهميّت آگاهي از فلسفه تقليد، نسبت به ديگر احكام، بيش تر است زيرا:

اولاً: اصل لزوم تقليد، از مسائلي است كه مكلف بايد خودش به آن دست يابد و نمي تواند در اين مسأله تقليد كند. اگر مكلّف مسأله لزوم تقليد را دريافت، باب استفاده از فتاواي مجتهد به روي او باز مي شود.

ثانياً: فلسفه تقليد، در واقع همان دليل و مستند و مدركي است كه لزوم تقليد را براي مكلف اثبات مي كند؛ بر خلاف ديگر احكام شرعي كه دليل آن ها امر و نهي هايي است كه در قرآن و روايات موجود است، بدون اين كه لزوماً در آن ها به فلسفه احكام نيز اشاره شده باشد.

لزوم تقليد

در شريعت اسلام، واجبات و محرماتي 1 وجود دارد كه خداي حكيم آن ها را براي سعادت دنيا و آخرت انسان تشريع كرده است؛ واجبات و محرماتي كه اگر انسان آن ها را اطاعت نكند، نه به سعادتِ مطلوب مي رسد و نه از عذاب سرپيچي از آن ها -در صورت مخالفت- در امان است.

از سوي ديگر، چنين نيست كه هر مسلماني بتواند به آساني، احكام شرعي را از قرآن و روايات و يا از عقل خود در يابد. نه قرآن مانند يك كتاب حقوقي يا رساله عمليه، احكام شرعي را به طور صريح بيان كرده است، و نه روايات معصومين عليهم السلام چنين است، و نه عقل بشر به تنهايي مي تواند همه احكام را دريابد.

براي شناخت احكام شرعي، آگاهي هاي فراواني، از جمله: فهم آيات و روايات، شناخت حديث صحيح از غير صحيح، كيفيت تركيب و جمع

روايات و آيات، و ده ها مسأله ديگر لازم است كه آموختن آن ها نيازمند سال ها تلاش جدي است.

در چنين حالتي، مكلف خود را در برابر سه راه مي بيند: نخست اين كه راه تحصيل اين علم را -كه همان اجتهاد است- پيش گيرد؛ دوم اين كه در هر كاري آراي موجود را مطالعه كرده، به گونه اي عمل كند كه طبق همه آرا عمل او صحيح باشد (يعني احتياط كند)؛ و سوم اين كه از رأي كسي كه اين علوم را كاملاً آموخته و در شناخت احكام شرعي كارشناس است، بهره جويد.

بي شك، او در راه اول اگر به اجتهاد برسد، كارشناس احكام شرعي خواهد شد و از دو راه ديگر بي نياز، امّا تا رسيدن به آن، ناگزير از دو راه ديگر است.

راه دوم نيازمند اطلاعات كافي از آراي موجود در هر مسأله و روش هاي احتياط است و در بسياري از موارد، به دليل سختي احتياط، زندگي عادي او را مختل مي كند. اين سه راه اختصاص به برخورد انسان با احكام شرعي ندارد و در هر مسأله تخصصي ديگر وجود دارد. مثلاً يك مهندس متخصص را فرض كنيد كه بيمار مي شود. او براي درمان بيماري خود يا بايد خود شخصاً به تحصيل علم پزشكي بپردازد، يا تمام آراي پزشكان را مطالعه كرده، و به گونه اي عمل كند كه بعداً پشيمان نشود، و يا به يك پزشك متخصص رجوع كند.

راه اول او را به درمان سريع نمي رساند. راه دوم نيز بسيار دشوار است، و او را از كار تخصصي خود، كه مهندسي است، باز مي دارد. لذا او بي درنگ از يك پزشك متخصص كمك مي گيرد و رأي او را عمل

مي كند.

او در عمل به رأي پزشك متخصص، نه تنها خود را از پشيماني آينده و احياناً سرزنش دوستان نجات مي دهد، بلكه در اغلب موارد، درمان نيز مي شود. مكلف نيز در عمل به رأي مجتهد متخصص، نه تنها خود را از پشيماني آخرت و عذاب الهي نجات مي دهد، بلكه به مصالح احكام شرعي نيز دست مي يابد.

1_ هدف از داشتن مرجع تقليد چيست؟

پرسش

1_ هدف از داشتن مرجع تقليد چيست؟

پاسخ

انسان هنگامي كه چش_م به اين جهان مي گش_ايد چيزي بلد نيست، ناچار بايد از تجارب دي_گران است_فاده كند و از اندوخته هاي عمل افراد ديگر بهره مند شود، زيرا پيمودن راه پر پيچ و خم زندگي در هر قدمي به (علم و دانش) شديدا محتاج است. اساسا زندگي روي دو پايه محكم و اساسي استوار است و آن دو پايه عبارت است از (دانستن ) و (به كار بستن) و به كار بستن نيز به دانستن نيازمند است و روي همين اصل نخستين قدم زندگي از دانستن شروع مي شود.

اينجاست كه يكي از غرايز انسان وي را امدادمي كند و راه و رسم زندگي و كمال و سعادت را به روي او باز مي كند و آن غريزه (اقتباس) و(تقليد از مرجع) است همه مي دانيم كه كودك در اثر همين غريزه (تقليد) كم كم حرف زدن و آداب نشست و برخواست را از پدر و مادر ياد گرفته و هر روز مرحل_ه اي از مراح???? ?? ? ? ?

دليل قرآني يا روايي براي وجوب تقليد بفرمائيد ؟

پرسش

دليل قرآني يا روايي براي وجوب تقليد بفرمائيد ؟

پاسخ

1 - دليل قرآني يا راويي براي وجوب تقليد موضوع تقليد يك امر بديهي و روشن است كه با اندك تاملي قابل قبول است دلائل مختلفي براي آن ذكر شده است ولي اساس آن يعني رجوع جاهل ( كسي كه چيزي را نمي داند ) به كسي كه اطلاع دارد رجوع كند اصطلاحا يعني رجوع به كارشناس در ميان تمام اقوام وملتها افرادي كه در فني تخصص ندارد هنگامي كه مسائلي را از آن فن مورد نياز و احتياجشان است به افراد متخصص آن فن مراجعه مي كند مثلا افرادي و يا خود حضرتعالي اگر پزشك نيستيد براي صحت و طبابت به پزشك مراجعه مي كنيد وافرادي كه به امور ساختماني نياز دارند به مهندس و معمار ساختمان مراجعه ميكند و براي دوختن لباس به خياط مراجعه مي كنيد جهان امروز بحث تخصص و كارشناسي بحث روز و قابل اهميت شده است مگر در موارد ذكر شده آيه يا روايات داريم .

2- اسلام كسي را كه خودش قدرت استنباط و فهم اجتهادي اين را دارد تقليد را براي آنها ممنوع كرده است واتفاقا خيلي سفارش كرده كه هر كس مي تواند خودش احكام شرعي و وظايف الهي را از منابع استد لا در يافت كند و همچنين آياتي هم اشاره به اين موضوع عقلي كرده است

1-{ ماكان المومنون لينفرو كافة فلولانفر من كل فرقه منهم طائفة }

در تفسير آيه علماء فرموده اند كه مسلمانان به عنوان يك وظيفه اين از هر جمعيتي عده اي براي فرا گرفتي علوم و معارف به مراكز اسلامي بروند و

پس از عالم و فقيه شدن به شهر و ميان قوم خود برگردند و مرد م را تعليم دهند و مرد م را از مخالفت با دستورات ديني بر حذر دارند .

2-آيه سر برگ ( 1){فاسئلو ا اهل الذكر }

گر چه مصداق اكمل آيه پيامبران و جانشينان آنها هستند اما عموميت آيه بيانگر يك اصل اساسي در تمام زمينه هاي زندگي مادي و معنوي است و به همه انسانها تاكيد ميكند آنچه را نمي دانيد از اهل اطلاعش بپرسيد از بيش خود مسائلي را كه نمي دانيد و آگاهي نداريد دخالت نكنيدبنابر اين تخصص را نه تنها در مسائل ديني و اسلام قرآن به رسميت شناخته شده بلكه در هر عصري در تمام زمينه ها به افراد متخصص نياز منديم و به رسميت شناخته است از جمله در مباني ديني ومعرفتي{ فاسئلو ا اهل الذكر }اين آيه هم رجوع شخص غير عالم به عالم را در هر رمينه اي مي داند در حقيقت تاكيد و ارشاد بحكم عقل است كه رجوع به شخص عالم يك قانون كلي عقلائي در حقيقت است.

3- حديث اما روايات فراوان است يك نمونه را جهت اطلاع ذكر مي كنيم ( من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهداء مطيعا لامر مولاه فللعموم ان يقلده ) هر فقيهي كه داراي شرايط تقوايي و حفظ نفس از هوا و حافظ دين و مطيع بر اوامر امام معصوم عليه السلام باشد بر مردم واجب است كه ا زاو اطاعت كند ( 4)

منابع

1-سوره مباركه نحل آيه 42

2-سوره مباركه انبياء آيه 7

تحرير الوسيله امام خميني ره مسله 3 ج

اول

بعضي ها مي گويند كه بهترين مجتهد ما عقلمان است بنابراين به چه دليلي بايد تقليد كنيم . جواب چيست ؟

پرسش

بعضي ها مي گويند كه بهترين مجتهد ما عقلمان است بنابراين به چه دليلي بايد تقليد كنيم . جواب چيست ؟

پاسخ

اين كه «احكام شرعي، خود را با توجه به عقل و منطق مي توان انجام داد» يعني چه؟ مثلاً شما چگونه از راه عقل مي فهميد مبطلات روزه چيست؟ كفاره روزه عمد چه مي باشد؟ زكات فطره چه مقدار بايد باشد؟ نمازهاي يوميه چندتا و چند ركعت و داراي چه اجزا و شرايطي است؟ حقوق درياها و فلات قاره از نظر ديني چيست؟ و صدها و هزارها مسأله ديگر؟! واقع مطلب آن است كه شما بسياري از احكام ديني خود را نمي توانيد مستقلاً از طريق عقل به دست آوريد و انجام دهيد، بلكه در همان اموري كه به گفته خود تقليد نمي كنيد، مقلد هستيد. ليكن به جاي آن كه مثلاً رساله مجتهدي را برداريد و مطابق با آن عمل كنيد، براساس آنچه از ديگران ديده و با آن خوگرفته ايد، عمل مي نماييد و از عرف و عادت عمومي تقليد مي كنيد؛ يعني، در واقع به جاي آن كه مستقيماً از متخصص و كارشناسي، مسائل ديني را بياموزيد، با واسطه از غير متخصص مي گيريد، گاه نيز ممكن است به پندارهاي خود و به خاطر ندانستندلايل و منابع يك حكم با آن بستيزيد و آن را خلاف عقل به حساب آوريد، در حالي كه با اندكي جست وجو و كاوش و با مراجعه به كارشناسان دين درخواهيد يافت دانش شما در اين زمينه ناقص بوده است. در چنين مواردي همان عقل و منطق كه مستند شما است، حكم مي كند انسان بايد از طريق دين شناس و متخصص، احكام دين را فرا بگيرد و ناشيانه

و با پندار بر بي راهه نرود. به عبارت ديگر مي توان گفت: عقل دو گونه است:

الف) عقل ورزيده و كارشناختي؛ اين همان عقل و دانش تخصصي است و عقلاي بشر همواره در اموري كه از آن آگاهي ژرف ندارند، به انديشه و دانش كارشناس مراجعه مي كنند.

ب ) عقل خام وبالقوه؛ چنين عقلي در مرحله پيش از تخصص است و كسي كه در چنين مرحله اي قرار دارد، همواره به عدم تخصص خويش اعتراف دارد و چاره اي نمي بيند جز اين كه در امور به متخصص مراجعه كند. البته راه دراز ديگري نيز وجود دارد و آن زحمت عمري تلاش و كوشش علمي براي يافتن تخصص است. اين نيز پديده اي نيكوست، ولي تا پيش از رسيدن به آن چاره اي جز پيروي از كارشناس نيست.

اما دليل اين كه ما بايد در احكام دين تقليد كنيم، يك دليل عقلي است كه مختص به تقليد در احكام دين هم نيست؛ بلكه در بسياري از مسائل زندگي آدمي جاري است و آن حكم عقل به لزوم رجوع غير خبره به خبره است؛ يعني، عقل حكم مي كند كه انسان يا بايد خود متخصص باشد يا به متخصص رجوع كند، همان عقلي كه مي گويد بايد شما در صورت نياز به طبيب و آهنگر و بنا رجوع كنيد چون خود شما در اين امور متخصص نيستيد، حكم مي كندكه در دين هم (كه مهم ترين مسأله انسان است) بايد به دين شناس و فقيه مراجعه كنيد.

انسان چرا بايد در فروعات دين تقليد كند؟

پرسش

انسان چرا بايد در فروعات دين تقليد كند؟

پاسخ

اگر كسي وظيفه خود را واقعا انجام دهد، عمل او باطل نيست؛ ولي موضوع مهم چگونگي دسترسي انسان به تكاليف و تشخيص آنها است.

در آغاز تمامي رساله هاي عمليه، اين مسأله ذكر شده كه انسان، يا بايد مجتهد باشد تا بتواند با مراجعه به منابع و با فراهم آوردن مقدمات لازم خود تشخيص وظيفه بدهد و يا بايد مقلّد باشد و يا عمل به احتياط كند (كه كاري دشوار بلكه محال است).

اين موضوع اختصاصي به احكام ديني ندارد و در تمامي رشته ها و نيازمندي ها، وضعيت به همين منوال است. شما يا بايد خود پزشك باشيد يا بايد به پزشك مراجعه كنيد و يا خود بايد مكانيك باشيد و يا در امور فني به مكانيك مراجعه نماييد و... .

حال اگر در زمينه احكام فقهي كسي خود كارشناس باشد نيازي نيست - بلكه جايز نيست - تقليد كند؛ ولي كسي كه مي داند تكاليفي و مقرراتي وجود دارد كه بايستي به آنها عمل كند و خود نيز مجتهد نيست، چه بايد بكند؟ يا بايستي چشم بسته و جاهلانه دست به عمل بزند؛ عملي كه نمي داند آن را چگونه بايد انجام دهد؟ كه در اين صورت از جهل خود تبعيت كرده است و يا بايستي به كارشناس مراجعه كند.

توضيح المسائل با عقل من جور در نمي آيد .چگونه و به چه دليل بايد به مرجع تقليد اعتماد كرد؟چگونه مرجع اعلم را بايد انتخاب كرد ؟

پرسش

توضيح المسائل با عقل من جور در نمي آيد .چگونه و به چه دليل بايد به مرجع تقليد اعتماد كرد؟چگونه مرجع اعلم را بايد انتخاب كرد ؟

پاسخ

بايد توجه داشت:

1- احكام شرعي يا مطابق نص صريح آيات قرآن و سخن معصومين است و يا با استفاده از قواعد علمي استنباط شده است.

2- از آنجا كه خداي متعال و معصومان(ع) علاوه بر مصالح جسمي، روحي، اجتماعي و به طور خلاصه دنيوي و آخرتي را در نظر دارند، با اطمينان مي توان نتيجه گرفت كه دستورات آنان در بلندمدت به نفع افراد و جوامع بشري است، لذا اگرچه برخي موارد، از نظر عقلي براي ما قابل هضم نيست ولي مي توانيم با اطمينان به آن ها عمل كنيم.

استنباط احكام شرعي از طرف علما و فقهاء از آنجا كه به عنوان كارشناس برتر در مسايل فقهي مطرح اند، ضريب اطمينان ما را نسبت به ديگراني كه از جهت علمي در سطح پايين تري مي باشند، بيشتر خواهد كرد و عمل به نظرات آنان از نظر عقلي سزاوارتر مي باشد.

سخن استاد مطهري «سرسپردگي كوركورانه به علما تقليدي ممنوع است» از اين جمله چنين بر مي آيد كه نبايستي هر چه مراجع مي گويند كه با عقل خودم در تضاد است قبول كنيم مثلا آمده است كه چون در زمان پيامبر مسافر با سختي و مشكل مواجه بوده خداوند روزه را از مسافر بر مي

پرسش

سخن استاد مطهري «سرسپردگي كوركورانه به علما تقليدي ممنوع است» از اين جمله چنين بر مي آيد كه نبايستي هر چه مراجع مي گويند كه با عقل خودم در تضاد است قبول كنيم مثلا آمده است كه چون در زمان پيامبر مسافر با سختي و مشكل مواجه بوده خداوند روزه را از مسافر بر مي دارد در حالي كه در حال حاضر من كه كمتر از 10 روز در شهرستان هستم و در حال سفر هم براي من روزه گرفتن مشكلي ندارد طبق گفته علما نمي توان روزه گرفت آيا اين برداشت من صحيح است.

پاسخ

چند نكته شايان توجه است:

1. روح فرمايش استاد شهيد مطهري در مقاله اجتهاد، پس از اثبات لزوم تقليد در احكام شرعي اين است كه تقليد دو نوع است:

الف) تقليد ممنوع يا همان سرسپردگي، به اين معنا كه مقلد بدون هيچ جستجويي يا بر حسب تعصب هاي قبيله اي و قومي، مجتهدي را كه شرايط مرجعيت و اجتهاد را ندارد براي تقليد انتخاب كند.

ب ) تقليد مشروع يا همان تقليد از روي بصيرت و آگاهي و تشخيص مرجع جامع الشرايط، وظيفه مقلد جستجو و تشخيص چنين مجتهدي است؛ پس از يافتن او وظيفه اش تقليد بر حسب فتواي مجتهد است؛ هم چنان كه اين امر در همه امور تخصصي متداول است.

حاصل آن كه مراد استاد شهيد مطهري از عدم سرسپردگي كوركورانه به علما، اظهار نظر مقلد درباره فتواي مجتهد جامع الشرايط نيست؛ بله چنانچه مقلد خود به درجه اجتهاد برسد حق اظهار نظر در ادله اي كه فقيه ديگر اقامه كرده خواهد داشت.

2. مطالعه متون اسلامي، قرآن و احاديث پيامبر(ص) و

ائمه(ع) و گفتگوهاي اصحاب و ياران آن ها نشان ميدهد كه همواره بحث از فلسفه احكام در ميان آنها رايج بوده است و بايد همچنين باشد؛ زيرا روش قرآن را يك روش استدلالي و منطقي آزاد مي ديدند و به خود حق مي دادند در مباحث مربوط به احكام نيز از اين روش استفاده كرده و سؤال از فلسفه حكم كنند.

اصولا اسلام خدا را چنين معرفي مي كند؛ وجودي است بي نهايت از نظر علم و قدرت و بي نياز از همه چيز و همه كس و همه كار او روي حكمت خاصي است - چه بدانيم و چه ندانيم - عبث و لغو و لهو در كار او راه ندارد و پيامبران را براي تعليم و تربيت و دعوت به سوي حق و عدالت فرستاده است. چنين معرفي از «خداوند» ما را به سؤال از فلسفه احكام و اسراري كه طبعا در زندگي و سعادت و سرنوشت ما دارد تشويق مي كند. اين از يك سو و از سوي ديگر: ما مي دانيم معلومات ما هر قدر باگذشت زمان پيش برود باز هم محدود است، ما همه چيز را نمي دانيم، اگر مي دانستيم قافله علم و دانش بشر، فورا متوقف مي گرديد زيرا به پايان راه رسيده بود و اين ناداني هاي ماست كه دانشمندان بشر را به تلاش و كوشش دائمي براي يافتن «نايافته ها» و كشف «مجهولات» وا مي دارد. بلكه آن چه مي دانيم در برابر آن چه نمي دانيم قطره اي در برابر دريا و يا سطري از كتابي بسيار عظيم و بزرگ است. حتي در ميان مجهولات ما

بسيار چيزهايي است كه اگر هم معلم و استادي براي شرح آن از جهاتي مافوق جهان ما بياورند باز ما استعداد درك آن را نداريم همان طور كه بسياري از مسايل علمي امروز اگر براي انسان هاي هزار سال پيش شرح داده مي شد اصلا قدرت درك آن را نداشتند، تا چه رسد كه بخواهند با پاي فكر و عقل خود به سوي آن بروند.

اين را نيز مي دانيم احكام و دستورات آسماني از علم بي پايان خداوند سرچشمه مي گيرد، از مبدأي كه همه حقايق هستي پيش او روشن است و گذشته و آينده و غيب و شهود براي او مفهومي ندارد بلكه از همه چيز به طور يكسان آگاه است.

آيا با توجه به اين حقايق مي توانيم انتظار داشته باشيم كه فلسفه همه احكام را درك كنيم؟ اگر چنين بود چه نيازي به پيامبران براي تشريع احكام داشتيم، خودمان مي نشستيم، آن چه صلاح و مصلحت بود تصويب مي كرديم و اين همه در سنگلاخ هاي زندگي سرگردان نمي شديم.

وانگهي مگر ما همه اسرار آفرينش و تمامي موجودات جهان و قوانيني كه براي آنها حكومت مي كند و فلسفه وجودي هر يك را مي دانيم؟

احكام تشريعي هم جدا از حقايق آفرينش و تكوين نيست، اطلاعات ما در هر دو قسمت محدود است از مجموع اين دو بحث چنين نتيجه مي گيريم كه:

ما تنها به اندازه اطلاعات و به ميزان معلومات بشري در هر عصر و هر زمان مي توانيم فلسفه و اسرار احكام الهي را دريابيم، اما نه همه آنها و اصولا با عمق و وسعت آن دستورات و محدوديت علم ما نبايد

غير از اين انتظار داشته باشيم و مفهوم اين سخن اين است كه هرگز نمي توانيم اطاعت از اين دستورات و احكام را مشروط به درك و فهم فلسفه آنها كنيم، زيرا در اين صورت دعوي علم نامحدود براي خود كرده ايم و دانش خود را در سر حد دانش پروردگار آورده ايم و اين با هيچ منطقي سازگار نيست.

كوتاه سخن اين كه: بحث از فلسفه و اسرار احكام و حق و حدود در اين بحث مطلبي است و اطاعت از آنها مطلب ديگر و هيچ گاه دومي مشروط به اولي نبوده و نيست. ما درباره فلسفه احكام الهي بحث مي كنيم تا به ارزش و اهميت و آثار مختلف آنها آشنا شويم نه براي اين كه ببينيم آيا بايد به آن ها عمل كرد يا نه؟ اين مسأله درست به اين مي ماند كه از طبيب حاذق معالج خود توضيحاتي درباره فوائد داروهايي كه براي ما تجويز كرده و چگونگي تأثير آنها مي خواهيم تا آگاهي و علاقه بيشتري به آن پيدا كنيم نه اين كه به كار بستن دستورات او مشروط به توضيحات قانع كننده او است زيرا در اين صورت بايد خود ما هم طبيب باشيم (فلسفه اسرار احكام، محمد وحيدي، ص 23، انتشارات عصمت).

3. مستند فقيهان گرانقدر در استنباط احكام، كتاب، سنت، عقل و اجماع است. بحث از فلسفه احكام، در صورتي كه بدانيم فلسفه حكمي، علت تامه حكم است، به گونه اي كه با وجود آن، حكم باشد و با نبودنش حكم برداشته شود، در استنباط احكام دخيل خواهد بود؛ اما اگر بحث از فلسفه حكم، نه به عنوان

علت آن، بلكه به عنوان حكمت و جزء العله باشد و احتمال حكمت هاي ديگري در صدور چنين حكمي، وجود داشته باشد، تنها به عنوان مؤيد در استنباط گاهي دخالت داده مي شود و دليل مستقلي به حساب نمي آيد.

بيشتر مباحث در فلسفه و اسرار احكام از قسم دوم است، لذا فقيهان در كتاب هاي فقهي و استنباطي خود به ندرت به فلسفه احكام مي پردازند.

پرداختن به فلسفه شكسته بودن نماز مسافر، از همين باب است. دانشمنداني كه به فلسفه اين حكم مي پردازند، به طور معمول، در صدد بيان حكمت حكم، نه علت تامه آن مي باشند.

4. مستند فقها در تخفيف نماز مسافر، آيات (نساء، آيه 101) و رواياتي است كه به صراحت به شكسته بودن نماز اشاره دارد و فلسفه ياد شده در پرسش مستند فقها نيست. چنانچه شما پرسش گر گرامي قصد برداشت حكمي را داريد، بايد از راه هايي اصولي وارد گود شده و به بررسي روايات و آيات مستند اين حكم بپردازيد.

البته پرداختن به مستند اين احكام نياز به خبرويت و كارشناسي دارد و اگر ما به گفته مراجع تقليد در اين خصوص عمل مي كنيم نه به عنوان سرسپردگي كوركورانه بلكه به حكم عقل به آنان كه كارشناسان و صاحب نظر و متخصص در منابع ديني هستند، مراجعه مي كنيم.

خلاصه اين كه تقليد كوركورانه و ناشي از تعصب، سرسپردگي و ممنوع است اما تقليد به معناي مراجعه غير كارشناس به كارشناس در همان فن مربوطه حكم عقل است و در مورد نماز، به كدامين دليل متقن ما (من و شما) پي برده ايم كه فقط و فقط به خاطر

خستگي انسان مسافر و سختي نماز و روزه در اين حالت، نماز شكسته و روزه باطل است بلكه ما كه علم غيب نداريم اما آنچه كه از خود پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) استفاده مي كنيم آن است كه خود مسافر بودن چنين اقتضا مي كند كه از اين مصلحت تسهيلي برخوردار باشد، حالا چرا، چون خداي متعال به علم و حكمت خود اين طور تشخيص داده و اين طور مقرر كرده است.

تقليد، پذيرفتن بدون دليل است، و عقل انسان چيزي را بدون دليل نمي پذيرد.

پرسش

تقليد، پذيرفتن بدون دليل است، و عقل انسان چيزي را بدون دليل نمي پذيرد.

پاسخ

عقل انسان هرگز چيزي را بدون دليل نمي پذيرد، امّا تقليدي كه مسلمان ها از آن بحث مي كنند، پذيرش بدون دليل نيست. مثلاً مجتهد به مسأله وجوب خمس فتوا مي دهد، و دليل او آيه مباركه 41 سوره «انفال» و رواياتي است كه در اين زمينه وارد شده است. مقلد نيز هرگز اين فتوا را بدون دليل نمي پذيرد؛ دليل او براي پذيرش فتواي مجتهد، اين است كه مي داند خداوندِ حكيم تكاليفي را براي انسان معيّن كرده است، يعني بعضي كارها را بر او واجب يا حرام كرده است، و احتمال مي دهد كه يكي از اين واجبات، وجوب خمس باشد. همين مقدار از علم او به احكام، او را مسئول مي كند. لذا بايد آن احكام را بشناسد و ببيند آيا خمس واجب است يا نه و چه شرايطي دارد، امّا فهم اين احكام از قرآن و سنّت و عقل و اجماع، نيازمند مقدمات فراوان و آشنايي با علوم بسياري است. پس او كه در اين علوم متخصص نيست، بايد از راه ديگري اين احكام را بشناسد و آن راه، رجوع به متخصصان اين علوم است، كه اين مسأله در بحث فلسفه تقليد، به طور مفصل توضيح داده شد. در واقع، دليل مقلد براي پذيرش فتواي مجتهد همان دليل او بر لزوم تقليد است. پس او با دليل، به فتواي مجتهد عمل مي كند، نه بدون دليل. اگر بيماري به پزشك مراجعه كند و بر اساس دستور و نظر او عمل كند، هيچ فرد عاقلي وي را سرزنش نمي كند بلكه كار وي را عين خردورزي مي داند.

به عبارت ديگر،

عقل حكم به لزوم تقليد مي كند. پس تقليد مبتني بر عقل است. تقليدي كه قرآن به بت پرستان نسبت داده است، تقليد بدون دليل و صرفاً از روي عادت است. اسلام، تقليد يهوديان از علمايشان را نكوهش كرده است.

تقليد و عقل اين مطلب كه «احكام شرعي، خود را باتوجه به عقل و منطق انجام مي دهيم» يعني چه؟ مثلاً شما چگونه از راه عقل مي فهميد مبطلات روزه چيست؟ كفاره روزه عمد چه مي باشد؟ زكات فطره چه مقدار بايد باشد؟ نمازهاي يوميه چندتا و چند ركعت و داراي چه اجزا و شرايطي است؟ حقوق درياها و فلات قاره از نظر ديني چيست؟ و صدها و هزارها مسأله ديگر؟! واقع مطلب آن است كه هيچ يك از ما نمي توانيم احكام ديني خود را مستقلاً از طريق عقل به دست آوريم و انجام دهيم؛ بلكه در همان اموري كه به گفته خود تقليد نمي كنيم، مقلد هستيم. ليكن به جاي آنكه مثلاً رساله مجتهدي را برداريم و مطابق با آن عمل كنيم، براساس آنچه از ديگران ديده و با آن خوگرفته ايم، عمل مي نماييم و از عرف و عادت عمومي تقليد مي كنيم. يعني در واقع به جاي آنكه مستقيماً از متخصص و كارشناسي، مسائل ديني را بياموزيم، با واسطه از غير متخصص مي گيريم، گاه نيز ممكن است به پندارهاي خود و به خاطر ندانستن دلايل و منابع يك حكم با آن بستيزيم و آن را خلاف عقل به حساب آوريم، در حالي كه با اندكي جستجو و كاوش و با مراجعه به كارشناسان دين درخواهيم يافت دانش ما در اين زمينه ناقص بوده است. در چنين مواردي همان عقل و منطق كه

مستند برخي از مدعيان روشنفكري است، حكم مي كند انسان بايد از طريق دين شناس و متخصص، احكام دين را فرا بگيرد و ناشيانه و با پندار بر بي راهه نرود.

به عبارت ديگر مي توان گفت: عقل دو گونه است:

الف. عقل ورزيده و كارشناختي؛ اين همان عقل و دانش تخصصي است و عقلاي بشر همواره در اموري كه از آن آگاهي ژرف ندارند، به انديشه و دانش كارشناس مراجعه مي كنند.

ب. عقل خام وبالقوه؛ چنين عقلي در مرحله پيش از تخصص است و كسي كه در چنين مرحله اي قرار دارد، همواره به عدم تخصص خويش اعتراف دارد و چاره اي نمي بيند جز اينكه در امور به متخصص مراجعه كند. البته راه دراز ديگري نيز وجود دارد و آن زحمت عمري تلاش و كوشش علمي براي يافتن تخصص است. اين نيز پديده اي نيكوست، ولي تا پيش از رسيدن به آن چاره اي جز پيروي از كارشناس نيست.

ناگفته نماند گاهي قدرت تشخيص عقل و حكم عقل با فرآيند برخي اندوخته هاي فكري انسان كه حصال تأثيرپذيري از محيط و تجربيات بشري و خواسته هاي شخص است، اشتباه مي شود و آدمي تشخيص شخصي خود را به عنوان حكم عقل به شمار مي آورد. اينجا همان لغزشگاهي است كه بسياري گرفتار آن مي شوند. آن گاه كه تشخيص شخص خود را با احكام ديني در تضاد مي بينند فكر مي كنند دين و عقل ناسازگارند و يا انتظار دارند احكام ديني با تشخيص خودشان منطبق باشد. در صورتي كه حكم عقل در شناخت بديهيات است كه خطاپذيري در آن راه ندارد. چنين حكم عقلي با حكم شرع منافات ندارد. همچنين گفته ها و روش و منش عاقلان به دور از هرگونه قوميت و

رنگ و نژاد، بيانگر فطرت مشترك انسان هاست كه در تشخيص احكام شرعي نيز جايگاه ويژه اي دارد و با شرع ناسازگار نيست.

آنچه عقل حكم مي كند زشتي ناهنجاري و سياهي ظلم است. اما چه چيزهايي موجب ناهنجاري و ظلم مي شود؛ عقل به تنهايي قادر به تشخيص آن نيست، به ويژه اگر در گستره ابعاد ناهنجاري علاوه بر جسم و روان، معنويت نيز ملاحظه گردد.

تقليد به معناي رجوع جاهل به عالم است. علت اينكه مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند، اين است كه مردم را جاهل و بي سواد مي دانند. همين نكته باعث مي شود قشر تحصيل كرده هرگز سراغ تقليد نرود و بگويند كه اسلام، دين فطري بوده و امر فطري همگاني است نه تخصصي،

پرسش

تقليد به معناي رجوع جاهل به عالم است. علت اينكه مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند، اين است كه مردم را جاهل و بي سواد مي دانند. همين نكته باعث مي شود قشر تحصيل كرده هرگز سراغ تقليد نرود و بگويند كه اسلام، دين فطري بوده و امر فطري همگاني است نه تخصصي، پس چه ضرورتي دارد كه حتما به مجتهد رجوع شود؟

پاسخ

اولاً: اينكه تقليد، رجوع جاهل به عالم است، هيچ بار منفي براي مقلد ندارد؛ زيرا جاهل در اينجا به معناي جاهل نسبي و كسي است كه در مسائل شرعي، مجتهد و كارشناس نيست، گرچه خودش در مسائل ديگري متخصص و كارشناس باشد، و يا حتّي در مسائل فقهي از آگاهي نسبي خوبي برخوردار باشد.

خودِ مجتهدين نيز در مسائل ديگر به متخصص رجوع مي كنند و اين را از باب رجوع جاهل به عالم و اهل خبره مي دانند. نمونه بارز آن حضرت امام خميني بود كه پزشك معالج ايشان گفت: تا به حال كسي را نديده ام كه اين قدر در درمان، مطيع پزشك باشد.

مردم به طوري عادي، در زندگي روزمره خود، هر جا به كاري نياز پيدا كنند كه تخصص كافي را در آن ندارند، به متخصص و خبره آن كار رجوع مي كنند. پزشك براي تعمير ماشين خود به مكانيك رجوع مي كند و مهندس براي درمان به پزشك و هيچ يك از آنها، جهل خود را در آن زمينه، اهانت به خود حساب نمي كنند؛ زيرا رجوع به خبره يعني دنبال علم و تخصصِ متخصصان رفتن. در جهان امروز، تحقيق در همه علوم براي يك نفر كاري است غير ممكن و غير ضروري. امروز اكثر قريب به

اتّفاق روحانيون در مسائل شرعي تقليد مي كنند؛ زيرا يا هنوز مقدمات اجتهاد را تحصيل نكرده اند، و يا نيازي به آن احساس نمي كنند، و وقت خود را در تخصص هاي ديگر علوم ديني صرف كرده اند.

ثانياً: اينكه گفته شد: «مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كرده اند»، از دو جهت باطل است:

1. لزوم تقليد از مسائلي نيست كه فتواي مجتهد در آن، براي مقلد سودمند باشد، زيرا لزوم تقليد مسأله اي است عقلي كه هر عاقلي آن را درمي يابد. پس اصل لزوم تقليد، تقليدي نيست. آري، فروعات تقليد، مانند بقاي بر تقليد ميت و امثال آن، از مسائل تقليدي است. مكلف پس از آنكه خودش در مساله لزوم يا جواز تقليد به نتيجه رسيد و از مجتهدي تقليد كرد، فتاواي او براي مكلف اعتبار پيدا مي كند.

2. آيات و روايات به لزوم تقليد دستور داده اند، مانند آيه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» نحل(16)، آيه 42 - انبيا(21)، آيه 7. «اگر نمي دانيد از آگاهان بپرسيد» و سخن امام صادق(ع): «و امّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه، مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه» ؛ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 18، ص 94. «هر كس از فقهاي امّت ما كه نفس خود را مواظبت كند و از دينش پاسداري نمايد، با هواي نفس مخالفت و فرمان مولاي خود را اطاعت كند؛ سزاوار است كه عوام از او تقليد كنند».

به نظر مي رسد، تبليغ اين فكر كه علماي دين مردم را جاهل به حساب مي آورند و امثال آن، از تبليغات سوء كساني است كه مي خواهند ميان مردم و علماي دين فاصله ايجاد كنند.

چرا تقليد كنيم؟ فلسفه آن چيست؟

پرسش

چرا تقليد كنيم؟ فلسفه آن چيست؟

پاسخ

ذهنِ پرسش گر هر مسلماني در جست وجوي فلسفه احكام شرعي است. اهميّت آگاهي از فلسفه تقليد، نسبت به ديگر احكام، بيشتر است، زيرا:

اولاً: اصل لزوم تقليد، از مسائلي است كه مكلف بايد خودش به آن دست يابد و نمي تواند در اين مسأله تقليد كند. اگر مكلّف مسأله لزوم تقليد را دريافت، باب استفاده از فتاواي مجتهد به روي او باز مي شود.

ثانياً: فلسفه تقليد، در واقع همان دليل و مستند و مدركي است كه لزوم تقليد را براي مكلف اثبات مي كند؛ بر خلاف ديگر احكام شرعي كه دليل آن ها امر و نهي هايي است كه در قرآن و روايات موجود است، بدون اينكه لزوما در آنها به فلسفه احكام نيز اشاره شده باشد.

لزوم تقليد

در شريعت اسلام، واجبات و محرماتي وجود دارد كه خداي حكيم آنها را براي سعادت دنيا و آخرت انسان تشريع كرده است؛ واجبات و محرماتي كه اگر انسان آنها را اطاعت نكند، نه به سعادتِ مطلوب مي رسد و نه از عذاب سرپيچي از آنها در صورت مخالفت در امان است.

از سوي ديگر، چنين نيست كه هر مسلماني بتواند به آساني، احكام شرعي را از قرآن و روايات و يا از عقل خود در يابد. نه قرآن مانند يك كتاب حقوقي يا رساله عمليه، احكام شرعي را به طور صريح بيان كرده است، و نه روايات معصومين(ع) چنين است، و نه عقل بشر به تنهايي مي تواند همه احكام را دريابد.

براي شناخت احكام شرعي، آگاهي هاي فراواني، از جمله: فهم آيات و روايات، شناخت حديث صحيح از غير صحيح، كيفيت تركيب و جمع روايات و آيات، و ده ها مسأله ديگر لازم است

كه آموختن آنها نيازمند سال ها تلاش جدي است.

در چنين حالتي، مكلف خود را در برابر سه راه مي بيند: نخست اينكه راه تحصيل اين علم را كه همان اجتهاد است پيش گيرد؛ دوم اينكه در هر كاري آراي موجود را مطالعه كرده، به گونه اي عمل كند كه طبق همه آرا عمل او صحيح باشد (يعني احتياط كند)؛ و سوم اينكه از رأي كسي كه اين علوم را كاملاً آموخته و در شناخت احكام شرعي كارشناس است، بهره جويد.

بي شك، او در راه اول اگر به اجتهاد برسد، كارشناس احكام شرعي خواهد شد و از دو راه ديگر بي نياز، امّا تا رسيدن به آن، ناگزير از دو راه ديگر است.

راه دوم نيازمند اطلاعات كافي از آراي موجود در هر مسأله و روش هاي احتياط است و در بسياري از موارد، به دليل سختي احتياط، زندگي عادي او را مختل مي كند. اين سه راه اختصاص به برخورد انسان با احكام شرعي ندارد و در هر مسأله تخصصي ديگر وجود دارد؛ مثلاً يك مهندس متخصص را فرض كنيد كه بيمار مي شود. او براي درمان بيماري خود يا بايد خود شخصا به تحصيل علم پزشكي بپردازد، يا تمام آراي پزشكان را مطالعه كرده، به گونه اي عمل كند كه بعدا پشيمان نشود، و يا به يك پزشك متخصص رجوع كند.

راه اول او را به درمان سريع نمي رساند. راه دوم نيز بسيار دشوار است و او را از كار تخصصي خود، كه مهندسي است، باز مي دارد. لذا او بي درنگ از يك پزشك متخصص كمك مي گيرد و رأي او را عمل مي كند.

او در عمل به رأي پزشك متخصص، نه تنها خود را از پشيماني آينده

و احيانا سرزنش دوستان نجات مي دهد؛ بلكه در اغلب موارد، درمان نيز مي شود. مكلف نيز در عمل به رأي مجتهد متخصص، نه تنها خود را از پشيماني آخرت و عذاب الهي نجات مي دهد،؛ بلكه به مصالح احكام شرعي نيز دست مي يابد.

تقليد چيست؟ و چرا بايد از عالمان مجتهد تقليد نمود؟

پرسش

تقليد چيست؟ و چرا بايد از عالمان مجتهد تقليد نمود؟

پاسخ

از ديدگاه اسلام هر علم و دانشي كه در راه سعادت و خوشبختي مادي و معنوي انسان نقش داشته باشد با ارزش و داراي اهميت است، خواه دانشي كه سبب پيدايش رشد اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي شود و يا دانشي كه رشد ديني و معنوي را در پي داشته باشد. با اين وجود در متون اسلام بيشتر به علومي پرداخته شده كه شكل دهنده بنياد و پايه انديشه و فكر انسان است چرا كه انديشه پرورش يافته، جهان رشد و توسعه يافته اي مي سازد و روشن است كه فكر و انديشه به هر گونه اي كه شكل گرفته باشد در چگونگي مسايل روبنايي نقش دارد. از اين رو اسلام در صدد ساختن انديشه ها و جهان بيني هاست. اگر جان انسان دگرگون شود جهان نيز متحول خواهد شد. از نگاه اسلام دست يابي به بينش صحيح درباره خدا، انسان و جهان، از اولويت برخوردار است و در قرآن و روايات بر آن تأكيد شده است/

دست يابي به علم و بينش صحيح نياز به تلاش و كوشش فراوان دارد كه گاه از آن به اجتهاد و يقين ياد مي شود؛ از اين رو ايماني كه برخاسته از اجتهاد و يقين باشد با ارزش بوده و مي تواند در سرنوشت انسان نقش داشته باشد. ايماني كه برخاسته از تقليد كوركورانه باشد كارساز نيست و بدين جهت متكلمان مذاهب اسلامي معتقداند كه بايستي هر مكلّفي به عقايد خويش از روي يقين و اجتهاد دست يابد و تقليد خود به خودي علم آور نيست. عبدالقاهر بغدادي مي نويسد: «معتقد به حق، از كفر خارج است ولي تنها هنگامي استحقاق نام مؤمن

خواهد داشت كه نسبت به پيدايش جهان، توحيد و نبوت براساس دليل، شناخت پيدا كند».{1}

علم و يقين نسبت به ديدگاه هاي اعتقادي براي عموم افراد ممكن و بلكه لازم است و ايمان به آن بايد از راه اجتهاد و يقين باشد و هر فرد عاقل و خردمندي مي تواند به خدا، قيامت و نياز به پيامبر يقين حاصل نمايد، ولي دست يابي به مسايل فقهي و فرعي براي عموم مردم امكان عملي ندارد و گستردگي مسايل، و پراكندگي مردم در امور گوناگون راه اجتهاد و يقين را براي عموم دشوار مي سازد. امروزه نيازهاي مختلف جامعه بشري ايجاب مي كند تا گروهي از مردم در پي تخصص در رشته خاصي از علوم باشند؛ برخي در علم پزشكي، برخي فلسفه، برخي حقوق و پاره اي در رشته هاي ديگر متخصص مي شوند تا بتوانند مشكلات جامعه را برطرف سازند. همان طوري كه نيازهاي گوناگون وجود دارد و مردم به حسب نياز به كارشناس هر فن رجوع مي كنند، در مسايل فقهي و واجبات نيز بايد گروهي اهل فن و خبره شوند تا مردم با مراجعه و عمل به دستورهاي آنان دردهاي روحي و ديني خويش را برطرف سازند، و تقليد چيزي جز اين نيست. بنابراين تقليد در مسايل فرعي و احكام ديني جايز است و بايد گروهي با تخصص و اجتهاد در مسايل به مقام كارشناسي برسند تا مردم براي رفع مشكلات ديني خويش به آنان رجوع نمايند/

البته اين تقليد با تقليد از بيگانگان در مسايل فرهنگي و آداب و رسوم اجتماعي، تفاوت دارد، زيرا تقليد از بيگانه در مسايل فرهنگي و آداب اجتماعي موجب نابودي هويت ملي و مذهبي مي گردد و از اين رو بايد

هر مسلماني افزون بر حفظ ايمان و اعتقاد، به رسوم ملي و فرهنگي خود پايبند بوده و فريفته بيگانگان نشود و كوشش نمايد تا استقلال خود را در تمام ابعاد فرهنگي، اجتماعي، هنري و... نگهدارد. ولي توجه به اين نكته الزامي است كه اين مطلب منافاتي با بهره گيري از دانش و فن آوري و عوامل پيشرفت اقتصادي آنان ندارد/

ادله جواز تقليد

الف) سيره و روش عقلا

مهم ترين دليل تقليد از فقها سيره و روش عقلا در طول تاريخ مي باشد. در ادبيات فارسي، اين سيره در ضرب المثلي گنجانده شده است كه «پرسيدن عيب نيست، ندانستن عيب است»/

سيره و روش عقلا اين است كه در هر مسأله اي به اهل فن آن مراجعه مي نمايند. و بارزترين علامت آن، وجود ميليون ها شغل فني در جامعه انساني مي باشد. كسي كه دستگاه گران قيمتي دارد، در صورت خرابي آن، هرگز خودش به تعمير آن نمي پردازد بلكه آن را به متخصص آن دستگاه مي سپارد. بنابراين چگونه ممكن است در مورد دين كه سرنوشت دنيا و آخرت انسان به آن بستگي دارد، بي مبالاتي صورت گرفته و به متخصص آن مراجعه نشود و عنان دين رها گردد و يا دين به دست هركس و ناكسي سپرده شود و اين مانند اين است كه انسان رانندگي خودرو خويش را به دست افراد ناشي بدهد/

ب) آيه 122 سوره توبه، معروف به آيه نفر: (...فَلَو لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقٍَْ مِنْهُمْ طائِفٌَْ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اًّذا رَجَعُوا اًّلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ)؛ چرا از هر گروهي از آنان - مؤمنان - طايفه اي كوچ نمي كنند تا در دين آگاهي يابند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود

آنها را بيم دهند، شايد بترسند و خودداري كنند/

انذار - بيم دادن - از وظايف و شؤون مجتهد است نه راوي. يعني كسي قادر بر انذار مي باشد كه احكام الهي را از روي علم و يقين بداند و قادر بر تمييز واجب از مستحب باشد.{2}

اين آيه بر وجوب حذر دلالت دارد.{3}

برخي از علماي اهل سنت - بجز اهل حديث - در ذيل اين آيه فرموده اند: «فأَوجَبَ الله قَبولَ اًِّنْذاراتِهِم وَ ذلكَ تَقْليدٌ لَهُم»;{4} خداوند پذيرش سخنان و انذار فقها را بر مردم واجب نموده است و اين همان تقليد است/

ج) آيه 43 سوره نحل: (...فاسئلوا أهْلَ الذِّكْرِ اًّنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)؛ اگر نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد/

دلالت اين آيه بر وجوب تقليد، از آيه قبلي بيشتر است زيرا در اين آيه وظيفه مقلد بيان شده است. ولي پرسش اين است كه اهل ذكر چه كساني هستند؟ در اين باره ديدگاهها مختلف است:

1- «أهْلُ الذِّكْرِ أَهْلُ العِلْمِ وَ الْقُرآنِ مِنَ الْعُلَمأَ كَما نَصَّ عَلَيْهَ جَماعَْ»;{5} اهل ذكر همان عالمان اهل علم و قرآن مي باشند و جماعتي بر اين مطلب تصريح نموده اند/

2- ابن قيم جوزي مي گويد: «اًّنَّ المَقْصُودَ مِنَ أهلِ الذِّكْرِ هُمْ أهْلُ القُرآنِ وَ الْحَديثِ»;{6} اهل ذكر مفسران و محدثان مي باشند/

3- ابن حزم مي گويد: «أهْلُ الذِّكرِ هُمْ رَواُْ السُّنَنِ عَن النَّبي((ص) والعلمأُ بِأحْكامِ القُرآنِ»;{7} اهل ذكر، راويان حديث پيامبر(ص) و عالمان به احكام قرآن مي باشند/

4- آيه 59 سوره نسا: (قُلْ أَطيعُوا الله وَ أَطيعُوا الرَّسولَ و أُولي الأمرِ مِنْكُمْ)؛ از خدا و از پيامبر(ص) و اولوالامر اطاعت نماييد/

برخي از دانشمندان اهل سنت، اين آيه را دليل وجوب تقليد شمرده و در توضيح آن نوشته اند: «قدْ أمَرَ الله تَعالي

بِطاعَتِهِ و طاعَِْ رَسولِهِ(ص) وَ أُولي الأمرِ وَ هُمْ العُلَمأُ أو العُلمأُ و الأمرأُ. و طاعَتُهُم تَقْليدُهُم فيما يَفْتُونَ بِهِ فَاًَّنَّه لو لا التَّقْليْدُ لَمْ يَكُنْ هُناكَ طاعٌَْ تَخْتَصَّ بِهِمْ»;{8} خداوند دستور داده است كه از وي و رسولش(ص) و ولي امر كه از علما و يا امرا مي باشند، اطاعت شود. اطاعت صاحبان امر، تقليد از آنها و عمل به فتاواي آنان مي باشد زيرا اگر تقليد نباشد اطاعتي در كار نيست/

5 - روايتي از امام عسكري(ع): «فَأمّا مَن كانَ مِنَ الْفُقَهأِ صائِناً لِنَفْسِهِ، حافِظاً لِديْنِهِ مُخالِفاً علي هَواهُ، مُطيعاً لاِ مْرِ مَولاهُ فَلِلْعوامِ أَنْ يُقلِّدوهُ»;{9} بر عوام واجب است كه از فقهايي كه بر نفسشان مسلط بوده، از دينشان حفاظت نموده و مخالف هوا و هوسشان و مطيع ولي امر و امامشان مي باشند، تقليد نمايند/

نكته

در لزوم مراجعه افراد جامعه در امور ديني به فقها، جاي شبهه نيست و تمام مذاهب اسلامي، به طور اجمال آن را پذيرفته اند و اين سيره از صدر اسلام تاكنون جاري بوده است/

صحابه جهت رفع شبهاتشان به پيامبر اكرم(ص) مراجعه مي كردند و پس از آن حضرت، در مسايل جديد از همديگر نظر خواهي مي نمودند و بسياري از صحابه و تابعين فتوا مي دادند. پس از عصر صحابه و تابعان، فقها بر كرسي فتوا تكيه زدند و محل رجوع مردم قرار گرفتند. اما آنچه كه قابل توجه مي باشد و برخي از مذاهب اهل سنت همانند اهل حديث به شدت از آن دفاع مي كنند و ديدگاه مذهب تشيع نيز بر آن استوار مي باشد، اين است كه تقليد بايد از فقهاي زنده باشد و تقليد از اموات جايز نيست و اين مطلب مستند به دلايل زير است:

دليل نخست) سيره عقلا؛ خردمندان براي برطرف كردن نيازهاي خود به متخصصان زنده رجوع مي كنند/

دليل دوم) آيه نَفْر؛ خطاب اين آيه شامل زندگان است زيرا مرده قدرت بيان احكام و انذار ندارد/

دليل سوم) سؤال از اهل ذكر؛ اين نيز فقط شامل فقهاي زنده مي شود، زيرا از مرده ها نمي شود چيزي پرسيد/

دليل چهارم) آيه اولي الامر؛ گفته شد كه اطاعت از صاحبان امر يعني تقليد از ولي امر كه شامل زنده ها مي باشد، زيرا از حاكمان و امراي در گذشته اطاعت واجب نيست/

[1].اصول الدين، بغدادي، ج1، ص 252. براي آگاهي بيشتر در اين باره به كتاب هاي اقتصاد الهادي الي طريق الرشاد، شيخ طوسي و حصون الحمديه مراجعه شود/

[2].انوارالاصول، ناصر مكارم شيرازي، ج 3، ص 665/

[3].معالم الاصول، ص 189/

[4].مقلدون و الائمْ الاربعه، سعيد معشاشه، ص 109/

[5].انوار الاصول، ناصر مكارم شيرازي، ج 3، ص 666/

[6].اعلام الموقعين، ابن قيم، ج 2، ص 164/

[7].احكام في اصول الاحكام، ابن حزم، ص 838/

[8].مقلدون و الائمْ الاربعْ، سعيد معشاشه، ص 99/

[9].وسايل الشيعه، حرعاملي، ج 27، ص 131، باب 10، صفات قاضي، ح 20، شماره 33401/

چرا تقليد واجب است ؟ در زماني كه مجتهدي نبوده و در زمان امامان , مردم چگونه تقليد مي كردند؟ منظور ازحجةالاسلام و آيت الله چيست ؟

پرسش

چرا تقليد واجب است ؟ در زماني كه مجتهدي نبوده و در زمان امامان , مردم چگونه تقليد مي كردند؟ منظور ازحجةالاسلام و آيت الله چيست ؟

پاسخ

تقليد يعني تبعيت كردن و رجوع به متخصص و انسان مريض به دكتر مراجعه مي كند و كسي كه ساختماني مي خواهد بسازد به مهندس رجوع مي كند. كسي كه احكام و وظايف ديني را نمي داند تبعيت كردن ازعالم , صحيح بلكه لازم است . ولي تبعيت كردن عالم از عالم و جاهل از جاهل و عالم از جاهل صحيح نيست . معارف اسلامي دو بخش است :

1 اصول دين ;

2 فروع دين .

تقليد كردن در اصول دين جائز نيست , بلكه مسلمان نبايد در مسائل اعتقادي مانند توحيد و نبوت و معاد ازكسي تقليد كند و بايد خودش داراي يقين به اين مسائل باشد, ولي در احكام فرعي دين , انسان بايد مجتهد باشد يا ازكسي كه متخصص و عالم است تقليد كند.

دليل بر تقليد

1 عقل بهترين دليل است بر اين كه انساني كه نمي داند, بايد به عالم مراجعه كند و آيهء (1) همين حكم عقلي را بيان مي كند.

2 رواياتي هست كه دلالت مي كند فقيهان در زمان غيبت حضرت حجّت به عنوان مرجع تقليد هستند, مانند:

مي آيد, به راويان حديث ما (فقها) مراجعه كنيد. آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان هستم >.

امام حسن عسكري 7فرمود:

دين خود باشد و مخالف با هواي نفس خويش , هم چنين مطيع دستورهاي الهي باشد, بر عوام لازم است از او تقليدكنند. اين اوصاف در همهء فقهاي شيعه نيست , بلكه

در بعضي از آنها است >.

در زمان حيات امامان , شيعيان مسائل شرعي خود را از امام سؤال كردند يا از عالمان ديني كه در هر شهر بودند وبا امام رابطه داشتند. بعضي از عالمان و راويان , مورد اعتماد امامان بوده اند و ائمه آنان را به مردم معرفي مي كرده اند.حجت الاسلام و آيت الله در زمان ما دو لقبي است كه مردم مسلمان به علماي دين مي دهند. به كساني كه علم كمترين دارند, حجت الاسلام و به كساني كه مجتهد هستند, آيت الله مي گويند.

(پ_اورقي 1. انبياء (21 آيه 7

چرا بايد ما از يك مرجع تقليد پيروي كنيم و حال آن كه ما با مطالعهء رسالهء مراجع ديگر مي توانيم راه آسانتر را انتخاب كنيم و در يك مسئله از يك مرجع تقليد و در مسئلهء ديگر از مرجع تقليد ديگر پيروي كنيم .

پرسش

چرا بايد ما از يك مرجع تقليد پيروي كنيم و حال آن كه ما با مطالعهء رسالهء مراجع ديگر مي توانيم راه آسانتر را انتخاب كنيم و در يك مسئله از يك مرجع تقليد و در مسئلهء ديگر از مرجع تقليد ديگر پيروي كنيم .

پاسخ

برادر گرامي ! از اين كه با ما مكاتبه نموديد سپاسگزاريم . تقليد در لغت به معناي گردن بند در گردن كسي انداختن و در اصطلاح فقهي عمل به فتواي مجتهدي نمودن را تقليد گويند. چنان كه شيوهء عقلا در هر عصر وزمان بر اين است كه اگر كسي جاهل به امري از امور بود, به آن كس كه آگاه به آن امر باشد رجوع مي كند و از اين راه رفع جهل خويش مي نمايد. در مورد احكام دين نيز امر بدين منوال است چه هر كسي كه نتواند احكام دين را بااستدلال و استناد به مدارك و به طريق اجتهاد دريافت دارد. از اين رو بايد به متخصص و خبره در امر دين يعني فقيه جامع الشرايط مراجعه بنمايند.(1)

تقليد از ضروريات زندگي انسان است , چه عالم باشد و چه جاهل , نياز جاهل به تقليد در زندگي روزمره اش محتاج به بيان نيست و نياز عالم به تقليد به اين جهت است كه هر دانشمندي دايره دانش او به قسمت ناچيزي ازاحتياجات او محدود است , مثلاً دانشمند در طب در ساختمان خانه اش بايد مقلد مهندس و معمار ساختمان باشد واگر سوار هواپيما شد مقلّد خلبان و اگر سوار كشتي شد پيروي بي چون و چراي ناخدا باشد. بنابراين , كسي كه ايمان به دين دارد

و مي داند در دين براي او وظايف و تكاليفي معين شده است , به حكم عقل و فطرت خود ملزم است نسبت به آن وظايف يكي از سه راه را انتخاب كند: يا تحصيل علم به آن ها كند و يا از عالِم به آن ها پيروي كند و ياجانب احتياط را مراعات كند و در صورتي كه نه عالم به آن وظايف است و نه اهل احتياط, راه منحصر به پيروي ازنظريات عالم و دانشمند به آن احكام است و اگر دانشمندان در آن احكام اختلاف نظر داشتند, از نظر اعلم آن هاپيروي كند.(2)

انسان بايد در احكام از مرجع تقليد اعلم پيروي نمايد و زماني كه مرجع تقليد خود را شناخت بايد فقط از اوپيروي نمايد و نمي تواند مسئله اي را از مرجع ديگر تقليد نمايد و ملاك تقليد به دست شخص نيست تا از هر كس كه خواست در مسئله اي پيروي نمايد. از اين رو يك نفر شيعه اولاً: بايد از مرجع اعلم تقليد نمايد; ثانياً: ملاك تقليدآساني و سختي نيست بلكه انسان مقلّد بايد از نظرات و فتاواي مرجع تقليد خود پيروي نمايد. البته در صورتي كه مساوي باشند انسان در گام اول مي تواند در هر مسئله اي از يكي از مراجع كه مساوي هستند تقليد كند پس از تقليدنمي توان برگشت .

(پ_اورقي 1.سيد مصطفي حسيني دشتي , معارف و معاريف , ج 3 ص 637

(پ_اورقي 2.آيت ا... وحيد خراساني , رساله توضيح المسائل , ص 172و 173

چرا هر فرد مسلماني بايد مرجع تقليد داشته باشد؟ اگر مرجع تقليد نداشته باشد چه اشكالي دارد؟ توضيح دهيد.

پرسش

چرا هر فرد مسلماني بايد مرجع تقليد داشته باشد؟ اگر مرجع تقليد نداشته باشد چه اشكالي دارد؟ توضيح دهيد.

پاسخ

انسان در زمينه نيازمندي هاي خود به متخصصان هر رشته رجوع مي كند. اگر بخواهد خانه اي بسازد به مهندس و معمار مراجعه مي كند. اگر بيمار شود به پزشك مراجعه مي كند. همين طور در تمامي نيازمندي هاي خود.

رجوع به متخصص به حكم عقل انسان است. عقل به انسان دستور مي دهد اين كار را بكن. قرآن هم همين مطلب را در آيه "فاسئلو اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون" (1) بيان مي كند. (اگر نمي دانيد از اهل ذكر (متخصص) سؤال كنيد).

بنابر اين رجوع جاهل به عالِم يك حكم عقلي است. همان طور كه عقلاي عالَم از ابتدا تاكنون اين روش را عمل كرده اند.

در زمينه مسائل و احكام شرعي كه يكي از نيازمندي هاي بشر است، طبعاً بايد به متخصص اين رشته كه فقها و علماي ديني هستند مراجعه كرد. اين مراجعه را "تقليد" مي گويند. پس تقليد از فقها خلاف عقل نيست بلكه از باب رجوع غير متخصص به متخصص مي باشد كه حكم عقلي است. اگر كسي كه بايد تقليد كند، تقليد نكرده اعمالي را انجام دهد مانند بيماري است كه خود سر دارو مصرف كند. چه بسا عوض اين كه بهبودي حاصل شود بيماري اش افزون شود. از امام عسكري (ع) آمده است: "امّا من كان من الفقها صائناً لنفسه حافضاً لدينه مخالفاً علي هواه مطيعاً لامر مولاه فللعوام أن يقلّدوه؛ (2) از بين فقها آنن كه حافظ و نگهبان دين اند و خود را از گناه و آلودگي حفظ مي كنند و با هواهاي نفساني مبارزه مي كنند و مطيع اوامر الهي

و جانشينان اويند، بر عوام لازم است كه از آنان تقليد كنند".

مراد از عوام يعني كساني كه در علوم اسلامي مجتهد و متخصص نيستند، گر چه در علوم ديگر متخصص باشند، مثلاً استاد دانشگاه يا پزشك در علوم اسلامي مجتهد نباشد بايد تقليد كند، چنان كه مرجع تقليد در مسائل پزشكي و مهندسي از پزشك و مهندس تبعيت و تقليد مي كند.

اگر كسي اعمالش را بدون تقليد انجام دهد در صورتي كه اعمالش را نظريات مجتهدي كه بايستي از او تقليد مي كرد انطباق داشته باشد اعمالش صحيح است ولي اگر انطباق نداشته باشد بايد جبران نمايد.(3)

پاورقي ها:

1 - انبياء (21)، آيه 7.

2 - بحار الانوار، ج 2، ص 88.

3 - توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 29 و 30، مسئله 14.

چرا هر فرد مسلماني بايد مرجع تقليد داشته باشد؟ اگر مرجع تقليد نداشته باشد چه اشكالي دارد؟ و مرجع تقليد چگونه تعيين مي شود؟ و چند مرجع برايم معرفي كنيد.

پرسش

چرا هر فرد مسلماني بايد مرجع تقليد داشته باشد؟ اگر مرجع تقليد نداشته باشد چه اشكالي دارد؟ و مرجع تقليد چگونه تعيين مي شود؟ و چند مرجع برايم معرفي كنيد.

پاسخ

انسان در زمينة نيازمندي هاي خود به متخصصان هر رشته رجوع مي كند. اگر بخواهد خانه اي بسازد به مهندس و معمار مراجعه مي كند. اگر بيمار شود به پزشك مراجعه مي كند. همين طور در تمامي نيازمندي هاي خود.

رجوع به متخصص به حكم عقل انسان است. عقل به انسان دستور مي دهد اين كار را بكن. قرآن هم همين مطلب را در آية "فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون"(1) بيان مي كند. (اگر نمي دانيد از اهل ذكر (متخصص ) سؤال كنيد).

بنابراين رجوع جاهل به عالم يك حكم عقلي است. همان طور كه عقلاي عالم از ابتدا تا كنون اين روش را عمل كرده اند.

در زمينة مسائل و احكام شرعي كه يكي از نيازمندي هاي بشر است، طبعا بايد به متخصص اين رشته كه فقها و علماي ديني هستند مراجعه كرد. اين مراجعه را "تقليد" مي گويند. پس تقليد از فقها خلاف عقل نيست بلكه از باب رجوع غير متخصص به متخصص مي باشد كه حكم عقلي است. اگر كسي كه بايد تقليد كند، تقليد نكرده اعمالي را انجام دهد مانند بيماري است كه خودسر دارو مصرف كند. چه بسا عوض اين كه بهبودي حاصل شود بيماري اش افزون شود. از امام عسكري (ع) آمده است:

"اما من كان من الفقها صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا علي هواه مطيعا لامر مولاه فللعو ام ان يقلدوه ؛ (2) از بين فقها آنان كه حافظ

و نگهبان دين اند و خود را از گناه و آلودگي حفظ مي كنند و با هواي نفساني مبارزه مي كنند و مطيع اوامر الهي و جانشينان اويند، بر عوام لازم است كه از آنان تقليد كنند".

مراد از عوام يعني كساني كه در علوم اسلامي مجتهد و متخصص نيستند، گرچه در علوم ديگر متخصص باشند، مثلا اگر استاد دانشگاه يا پزشك در علوم اسلامي مجتهد نباشد بايد تقليد كند، چنان كه مرجع تقليد در مسائل پزشكي و مهندسي از پزشك و مهندس تبعيت و تقليد مي كند.

اگر كسي اعمالش را بدون تقليد انجام دهد در صورتي كه اعمالش با نظريات مجتهدي كه بايستي از او تقليد مي كرد انطباق داشته باشد اعمالش صحيح است ولي اگر انطباق نداشته باشد بايد جبران نمايد. (3) از بين جوانان و افرادي كه توان تحصيل در علوم اسلامي دارند بايد تعدادي براي تحصيل به مدارس علوم اسلامي و حوزه هاي علميه كوچ كنند و درس بخوانند تا به علوم اسلامي آشنايي كامل پيدا كنند در اين مورد قرآن فرموده: فلولا نفر من كل فرقه طائفة ليتفقهوا في الدين...

چرا از هر فرقه اي گروهي براي تفقه در دين كوچ نمي كنند... از بين محصلين علوم اسلامي كساني كه به سطح علمي بالايي دست بيابند و در احكام ديني مجتهد شوند و از نظر تقوا فردي متقي باشند مردم مي توانند از آنان تقليد نمايند.

در زمان ما مراجعي كه جامعة مدرسين حوزة علميه قم معرفي كراده اند، عبارتند از آيات عظام:

1 - فاضل لنكراني، بهجت ، خامنه اي (رهبر معظم انقلاب) ، وحيد خراساني مكارم شيرازي، شبيري زنجاني، شيخ جواد تبريزي

و آيات عظام ديگر از قبيل آيت الله سيستاني و... شما بايد از بين اين مراجع با اندكي تحقيق هر كدام را كه اعلم تشخيص داديد از او تقليد كنيد و اگر نتوانستيد اعلم را تشخيص بدهيد از هر كدام كه تقليد بكنيد كافي است.

پي نوشت ها :

1 - نحل (16) آيه 43.

2 - بحارالانوار ، ج2، ص 88.

3 - توضيح المسايل مراجع مسئله 14.

آيا مراجع مورد تأييد امام زمان(عج) هستند، به چه دليل و سندي؟

پرسش

آيا مراجع مورد تأييد امام زمان(عج) هستند، به چه دليل و سندي؟

پاسخ

هر وكيل مورد تأييد موكّل خود مي باشد، چرا كه اگر مورد تأييد نباشد، او را وكيل خود نمي نمايد. مراجع معظم تقليد، نماينده و وكيل حضرت امام زمان(عج) هستند، البته وكيل عام، نه وكيل خاص، به اين معني كه طبق روايات، در دوران غيبت امام زمان(عج) هر مجتهدي كه داراي صلاحيت علمي و تقوايي باشد، نماينده و وكيل امام زمان(عج) است و مردم بايد در مسايل شرعي به وي مراجعه نمايند و در احكام و فروع دين از او تقليد كنند.

يكي از آن روايات نامة امام عصر(عج) است در پاسخ شخصي كه مسايلي از حضرت سؤال كرده بود. حضرت در اين توقيع شريف مي فرمايد: "و امّا الْحوادث الْواقعة فارْجعوا فيها إلي رواة حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم و أنا حجة الله عليكم؛ دربارة رويدادهايي كه پيش مي آيد، به راويان حديث ما مراجعه كنيد كه آنان حجت من بر شما هستند، و من حجت خدا بر شما هستم".(1)

حضرت در اين نامه فقهاي شيعه را كه آشناي با فقه شيعه و دستورهاي ائمة اطهار(ع) هستند(متقي و درستكار باشند) نماينده و حجت خود بين مردم معرفي مي فرمايد و به شيعيان دستور مي دهد در احكام و فروع دين پيرو نظريات مراجع تقليد باشند، و بدين وسيله مراجع و فقها را مورد تأييد قرار مي دهد.

پي نوشت ها:

1. شيخ طوسي، الغيبه، ص 177.

مگر قرآن هدايت كننده نيست، پس چه نيازي به مرجع تقليد است؟

پرسش

مگر قرآن هدايت كننده نيست، پس چه نيازي به مرجع تقليد است؟

پاسخ

قرآن هدايت كننده است و يك كتاب تربيت و انسان سازي است كه براي تكامل خود و جامعه در همة جنبه هاي معنوي و مادي نازل شده است، ولي اين بدان معنا نيست كه فهم قرآن نياز به تدبّر و تفكر و تخصص نداشته باشد. همان گونه كه كتاب هاي پزشكي براي تربيت كردن پزشك نوشته شده و كتاب هاي رياضي و فيزيك براي پرورش مهندس، همين طور كتاب هاي ديگر كه در رشته هاي متفاوت نوشته شده اند، ليكن اين طور نيست كه فهم آن ها نياز به استاد نداشته باشد و هر كس بتواند با مطالعه آن ها پزشك يا مهندس شود، يا اين كه هر كس بگويد: با مراجعه به كتاب هاي پزشكي خودم مي توانم طبابت كنم و نياز به مراجعه به پزشك نيست.

فهم قرآن مجيد به گواهي تمام متخصصان فن و مفسراني كه دقت كامل در قرآن و تفسير آن داشته اند، بدون اطلاع لازم از علوم قرآن (مثل شأن نزول آيات، محل نزول و جو فكري چيره بر زمان نزول) كامل نمي شود. از اين رو مفسران قرآن براي تفسير اين كتاب الهي زحمات زيادي متحمل مي شوند و وقت هاي زيادي را براي كشف حقايق قرآن صرف مي كنند. نقل مي كنند مرحوم علامه طباطبايي براي نوشتن تفسير الميزان بيست سال شبانه روز وقت صرف كرده است. پس اصولاً فهم عميق قرآن نياز به تخصص دارد. از طرف ديگر آن چه در آيات دربارة احكام دين آمده، صرفاً كليات است يا بعضي از احكام به شكل

روشن بيان نشده است. در موارد اوّل، تفصيل آن احكام از طرف پيامبر و امامان معصوم(ع) بيان شده، مثلاً وقتي آية نازل مي شود كه نماز را بر پاي داريد، حكم كلي است، بدون ذكر جزئيات و اجزا و شرايط نماز، به همين خاطر پيامبر و پيشوايان معصوم دين احكام و جزئيات را بيان مي كنند. در بخش دوم نيز مقصود اصلي آيات را در مورد احكام بيان مي دارند.

رواياتي كه از امامان و پيشوايان معصوم(ع) دربارة توضيح آيات از قرآن كه در مورد احكام است، مثل نماز، روزه، حج و ... از دو جهت قابل بررسي است: يكي از جهت اختلاف با فقه اهل سنت، ديگري از جهت اختلاف بين خود روايات صادره از معصومان(ع) كه به خاطر جو خفقان و تقيّه و عوامل ديگر، روايات متفاوت در يك زمينه صادر شده و يا رواياتي جعل شده و به دروغ به يكي از امامان نسبت داده شده است.

براي به دست آوردن حكم واقعي الهي از اين روايات مختلف، تخصص در چند علم لازم است، از جمله علم فقه و علم اصول. مجتهد در اين علوم تخصص دارد و مي تواند حكم الهي را طبق قواعدي كه در دست دارد، از بين روايات به دست آورد. از اين رو براي به دست آوردن احكام الهي از قرآن و روايات به مجتهد و مرجع تقليد نيازمنديم.

از سوي ديگر قرآن اصول كلي را بيان كرده، ولي حكم تك تك مسائل و نيازهايي را كه در طول زندگي بشر پيش مي آيد، بيان نكرده است، از اين رو در هر عصر كساني به عنوان مجتهد بايد باشند تا

بتوانند با استفاده از فهم صحيح آيات و روايات كشف كنند مسايل جديد با كدام يك از احكام كلي اسلام همخوان است، تا حكم آن را صادر كنند و خود و مردم را از بلاتكليفي نجات دهند.

بوعلي سينا دربارة ضرورت اجتهاد در اسلام مي گويد: نيازهايي كه براي زندگي بشر پيش مي آيد، بي نهايت است به همين دليل اجتهاد ضرورت دارد، يعني در هر عصر و زماني بايد افراد متخصص و كارشناس واقعي باشند كه اصول اسلامي را با مسايل متغيري كه در زمان پيش مي آيد، تطبيق كنند، نيز درك نمايند كه اين مسئله نو و تازه در چه اصلي از اصول اسلام داخل است.(1)

با توجه به آن چه گفته شد روشن شد با اين كه قرآن هدايت كننده است، نيازمند اجتهاد و مجتهد براي فهم صحيح آيات و روايات هستيم.

پي نوشت ها:

1. شهيد مطهري، مجموعة آثار، ج 21، ص 158.

چرا زن نمي تواند مرجع تقليد باشد؟

پرسش

چرا زن نمي تواند مرجع تقليد باشد؟

پاسخ

توجه شما را به چند نكته جلب مي نماييم:

1 - در ايدئولوژي اسلام زن و مرد هر دو از يك گوهر آفريده شده اند و هيچ يك بر ديگري برتري ندارند، مگر به تقوا(1)

2 - دانش طلبي و فقاهت مورد تأكيد اسلام است و در اين امر بين زن و مرد تفاوتي نيست، همان گونه كه مردان مي توانند در دانش امروزي و فقاهت به مقامات عالي برسند، زنان نيز مي توانند، ليكن با وجود تفاوت ها در سلايق، تمايلات و استعدادها در اين دو صنف، تفاوت هايي وجود دارد.

3 - همان گونه كه در كتاب تكويني و خلقت بين زن و مرد تفاوت است و اين براساس نظام احسن در خلقت است، در كتاب تشريع، وظايف و مسئوليت ها نيز بين اين دو تفاوت است.

به قول شاعر:

جهان چون خط و خال و چشم و ابرو است كه ه_ر خي_ري به جاي خ__ويش نيكوس_ت حال با توجه به نكات ياد شده مي گوييم:

ايدئولوژي اسلام، رئاليستي و واقع گرايانه است. واقعيت اين است كه زنان و مردان در كتاب خلقت متفاوتند، حتي يك تار موي زن و مرد متفاوت است. (1)

زنان و مردان هم از نظر امور جسماني و فيزيولوژيك متفاوتند و هم از نظر رواني و عواطف و پيكولوژيك لازمه اين تفاوت در آفرينش، تفاوت در مسئوليت ها و وظايف است. در همين راستا اسلام در برنامه ريزي زندگي ما مسؤليت ها و وظايف، هماهنگ با تفاوت هاي آفرينش برنامه ريزي نموده است. برخي از مسؤليت ها و وظايف در زنان و مردان يكسان و برابر، برخي متفاوت و برخي ترجيحاً به يكي از اين دو صفت

واگذار شده است. خداوند حكيم از زير و بم آفرينش انسان با خبر است، با وجود تفاوت ها در آفرينش اين دو بار مسؤليت را هماهنگ با آن قرار داده است.

اگر خداوند به مردان اندامي درشت و بازواني قوي و متناسب با كارهاي سخت و سنگين داده است، كارهاي سخت به مردان سپرده مي شود. اگر به زنان اندامي ظريف، و عواطف و احساساتي لطيف داده است، كارهاي ظريف و هنري و عاطفي به آنان سپرده مي شود. هيچ كس در اين مسئوليت ها اعتراضي ندارد، و اين عين حكمت و براي دوام نسل بشر ضروري است. در تفاوت هاي مسئوليتي در برخي منصب هاي اجتماعي نيز چنين است. لازمه زن يا مرد بودن اين است كه هر يك با مسئوليت هاي ويژه باشد. همان گونه كه جامعه پذيرفته است تمامي كارهاي پر مشقت و خطرناك به حق بايد برعهده مردان باشد، بايد پذيرفت كه برخي از سمت هاي اجتماعي برعهده مردان باشد، چون اين تفاوت ها لازمه آفرينش زنان و مردان است.

مرجعيت ديني يك حق نيست كه زنان از آن محروم شده اند، بلكه تكليف و مسئوليت است. بسياري از بزرگان فقاهت حاضر نمي شدند مرجع شوند، چون اين كار تكليف است و مسئوليت دارد. آنچه مايه ارزش آدمي است، مرجعيت نيست، بلكه فقاهت است كه در آن زن و مرد يكسانند. هر كه بخواهد مي تواند فقيه بشود. مرجعيت از شئون امامت و كارهاي اجرايي است كه با توجه به همه جوانب ايدئولوژي اسلام، از ويژگي هاي مردان است. چون در اسلام يك سري خطوط قرمز در معاشرت هاي زنان و مردان وجود دارد كه در صورت تصدي زنان به شئون امامت، چاره اي جز ناديده

گرفتن اين خطوط قرمز وجود ندارد. (1)

پي نوشت ها:

1 - حجرات (49) آيه 13.

2 - دكتر سيد رضا پاك نژاد، اولين دانشگاه، ج 19، ص 280 - 293.

3 - براي توضيح بيشتر مراجعه شود، به: زن در آينه جمال و جلال، اثر آية الله جوادي آملي، فصل چهارم رحل شبهات و روايات معارض.

چرا همة مسلمانان اعم از شيعه و سنّي در هر دوره از يك مرجع تقليد تبعيت نمي كنند و همواره دچار اختلاف اند؟

پرسش

چرا همة مسلمانان اعم از شيعه و سنّي در هر دوره از يك مرجع تقليد تبعيت نمي كنند و همواره دچار اختلاف اند؟

پاسخ

اختلاف شيعه و اهل سنت در مسائل به اختلاف در مباني استنباط احكام ديني بر مي گردد. هر يك از مذاهب فقهي اسلامي براي استنباط احكام دين، از يكسري اصول و مباني بهره مي گيرند.

طبيعي است كه اگر در اصول، مباني و منابع استنباط با هم اختلاف داشته باشند، نتيجه و رهآورد استنباط ها متفاوت خواهد شد. بسياري از اختلافات فقهي شيعه و سني، ريشه در تفاوت ديدگاه ها در اصول و مباني استنباط دارد، مثلاً اهل سنت افزون بر قرآن و سنت پيامبر(ص) به سنت صحابه و گاهي به سنت تابعين ارزش مي دهند، ولي شيعه افزون بر قرآن و سنت پيامبر(ص)، به سنت اهل بيت پيامبر(ص) بها مي دهند و سنت صحابه را اگر مستند به سنّت پيامبر نباشد، به عنوان منبع شرعي نمي پذيرند.

برخي از اختلافات فقهي ريشه در همين نكته دارد. اختلاف در وضو هم از همين نوع است. شيعيان با تمسك به حديث ثقلين، به اهل بيت و امامان معصوم(ع) مراجعه مي كنند و احكام شرعي خويش را فرا مي گيرند، امّا اهل سنّت اين چنين نيستند.

در زمان خلفا به ويژه خليفة دوم(عمر) سياست جلوگيري از نشر حديث رواج داشت و خلفاي بعدي تا زمان عمر بن عبدالعزيز، همين سياست را در پيش گرفتند كه سرانجام بسياري از روايت هاي پيامبر اسلام(ص) و حوادث صدر اسلام به فراموشي سپرده شد و نسل هاي بعدي نسبت به آن بيگانه شدند.

زين پس شيعيان با مراجعه به امامان معصوم(ع) توانستند

سنت فراموش شدة پيامبر(ص) را دريابند و آن را سرمشق زندگي خويش قرار دهند؛ به عنوان مثال: امام باقر(ع) در اين راستا ظرف آبي برداشت و به وضو پرداخت و فرمود: پيامبر(ص) چنين وضو مي ساخت.(1)

در هر حال اختلاف عمل در مذاهب اسلامي ناشي از اختلاف برداشت و فهم متفاوت از آيات بوده و سنت پيامبر را هر دوگروه طبق عقيده خود مي دانند، اما شيعه افتخار دارد و معتقد است كه پيرو ائمه اطهار بوده و پيشوايان معصوم(ع) از آيات الهي و از سنت و گفتار رسول خدا(ص) آگاه تر بوده و درست تر تفسير مي كنند. تمامي مسلمانان(شيعه و سنّي) از يك مرجع و يك رهبر تبعيت نمي كنند، كه ناشي از اختلاف مبنايي بين آنان است كه به سبب تبعيت از اهل بيت پيامبر است. شيعه معتقد است كه بايد پس از رسول الله(ص) از علي(ع) و فرزندانش پيروي كرد. در زمان غيبت حضرت ولي عصر(ع) از فقها و دانشمندان ديني كه جانشينان ائمه هستند، مي بايد تبعيت كند، ولي اهل سنّت بر اين عقيده نيستند، افزون بر اين كه آنان از چهار مجتهد وفقيهي كه قرن ها پيش فوت كرده اند، پيروي مي كنند، در حالي كه شيعه معتقد است بايد مرجع تقليد زنده باشد.

البته اختلاف در مسايل فقهي موجب نمي شود در مسايل اساسي (كه مربوط به جهان اسلام است و شيعه و سنّي در آن مشترك اند و اتفاق نظر دارند) اختلاف داشته باشند.

متأسفانه برخي از مسلمانان يا فرقه هاي اسلامي به جهت ناآگاهي از يك طرف و توطئه دشمنان اسلام و مسلمانان (كه بقاي خود و

تجاوز به مسلمانان را در جدايي هميشگي بين آن ها مي دانند) با پررنگ كردن موارد اختلافي، بر مواردي كه اتفاق نظر بين مسلمانان است، سرپوش گذاشته و آن ها را ناديده مي گيرند.

پي نوشت ها:

1. شيخ حرّ عاملي، وسايل الشيعه، ج 1، ص 274، ج 7.

چرا برخي از فرقه هاي اسلام به مسئلة تقليد معتقد نيستند؟ آيا حتماً بايد از مرجع زنده تقليد كرد؟

پرسش

چرا برخي از فرقه هاي اسلام به مسئلة تقليد معتقد نيستند؟ آيا حتماً بايد از مرجع زنده تقليد كرد؟

پاسخ

همة فرقه هاي اسلامي به تقليد معتقدند، با اين تفاوت كه شيعه معتقد است از مجتهد زنده بايد تقليد كرد (بقا بر ميت هم با اجازة مجتهد زنده بايد باشد) از اين طريق مسئلة اجتهاد همواره زنده و بالنده و پويا است و بدين وسيله حكم مسايل مستحدثه و موضوعات نو و تازه از نظر حكم اسلامي به بن بست نمي رسد. از ظاهر دلايل تقليد مثل آية "فاسئلوا اهل الذّكر" و ادلة ديگر استفاده مي شود كه مرجع تقليد بايد زنده باشد، به اضافة اين كه به عقيدة شيعه مرجعيت، نيابت عامّه از حضرت ولي عصر(عج) است، بنابراين در مرجعيت، امامت و پيشوايي و رهبري نهفته است و امام و پيشوا بايد زنده باشد.

اهل تسنن فقط از چهار نفر ميت تقليد مي كنند و نظر آن ها را معتبر مي دانند.

1_ ابوحنيفه (نعمان بن ثابت) متوفاي 150 قمري.

2_ عبدالله بن ادريس شافعي، متوفاي 240 ق.

3_ احمد بن حنبل، متوفاي 240 ق.

4_ مالك بن انس، متوفاي 174 يا 179 ق.(1)

حتّي صوفيه و دراويش و اسماعيليه و ساير فرقه هاي شيعي و سنّي اهل تقليد از علماي خود هستند. البته آنان كه پاي بند دين نباشند، رجوع به متخصّص و آگاه در احكام دين (تقليد) ندارند.

پي نوشت ها:

1. عبدالله مبلّغي آباداني، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1185، 1192، 1193 و 1196.

آيا انسان مي تواند از دو يا چند مرجع تقليد كند، مثلاً هر كدام كه راحت تر بود عمل كند؟

پرسش

آيا انسان مي تواند از دو يا چند مرجع تقليد كند، مثلاً هر كدام كه راحت تر بود عمل كند؟

پاسخ

تقليد در لغت به معناي گردن بند در گردن انداختن و در اصطلاح فقهي عمل به فتواي مجتهدي نمودن است چنان كه شيوهء عقلا در هر عصر وزمان بر اين است كه اگر كسي جاهل به امري از امور بود، به آن كس كه آگاه به آن امر باشد رجوع مي كند و از اين راه جهل خويش را بر طرف مي نمايد. در مورد احكام دين نيز امر بدين منوال است، چه هر كسي كه نتواند احكام دين را بااستدلال و استناد به مدارك و به طريق اجتهاد دريافت دارد، از اين رو بايد به متخصص و خبره در امر دين يعني فقيه جامع الشرايط مراجعه بنمايند.(1)

تقليد از ضروريات زندگي انسان است، چه عالم باشد و چه جاهل. نياز جاهل به تقليد در زندگي روزمره اش محتاج به بيان نيست و نياز عالم به تقليد به اين جهت است كه هر دانشمندي دايره دانش او به قسمت ناچيزي از احتياجات او محدود است، مثلاً دانشمند در طب در ساختن خانه اش بايد مقلد مهندس و معمار ساختمان باشد و اگر سوار هواپيما شد مقلّد خلبان و اگر سوار كشتي شد پيرو بي چون و چراي ناخدا باشد. بنابراين، كسي كه ايمان به دين دارد و مي داند در دين براي او وظايف و تكاليفي معين شده است، به حكم عقل و فطرت خود ملزم است نسبت به آن وظايف يكي از سه راه را انتخاب كند: يا تحصيل علم به آن ها پيدا كند

و يا از عالِم به آن ها پيروي كند و يا جانب احتياط را مراعات كند و در صورتي كه نه عالم به آن وظايف است و نه اهل احتياط، راه منحصر به پيروي از نظريات عالم و دانشمند به آن احكام است و اگر دانشمندان در آن احكام اختلاف نظر داشتند، از نظر اعلم آن ها پيروي كند.(2)

انسان بايد در احكام از مرجع تقليد اعلم پيروي نمايد و زماني كه مرجع تقليد خود را شناخت بايد فقط از او پيروي نمايد و نمي تواند مسئله اي را از مرجع ديگر تقليد نمايد و ملاك تقليد به دست شخص نيست تا از هر كس كه خواست در مسئله اي پيروي نمايد. از اين رو اولاً: بايد از مرجع اعلم تقليد نمود؛ ثانياً: ملاك تقليد آساني و سختي نيست بلكه انسان مقلّد بايد از نظرات و فتاواي مرجع تقليد خود پيروي نمايد. البته در صورتي كه مساوي باشند انسان در گام اول مي تواند در هر مسئله اي از يكي از مراجع كه مساوي هستند تقليد كند و چون از آن مرجع خاص تقليد كرد، بايد در مسايل ديگر نيز از او تقليد كند، مگر آن كه در برخي موارد خود آن مرجع اجازة تقليد از مرجع ديگر داده باشد، البته اگر هر كدام از مراجع در زمينه اي و رشته اي اعلم و متخصص تر بود بايستي در آن زمينه از او تقليد كرد.

پي نوشت ها:

1. سيد مصطفي حسيني دشتي، معارف و معاريف، ج 3، ص 637.

2. آيت ا... وحيد خراساني، رساله توضيح المسائل، ص 172 و 173.

مگر قرآن هدايت كننده نيست، پس چه نيازي به مرجع تقليد است؟

پرسش

مگر قرآن هدايت كننده نيست، پس

چه نيازي به مرجع تقليد است؟

پاسخ

قرآن هدايت كننده است و يك كتاب تربيت و انسان سازي است كه براي تكامل خود و جامعه در همة جنبه هاي معنوي و مادي نازل شده است، ولي اين بدان معنا نيست كه فهم قرآن نياز به تدبّر و تفكر و تخصص نداشته باشد. همان گونه كه كتاب هاي پزشكي براي تربيت كردن پزشك نوشته شده و كتاب هاي رياضي و فيزيك براي پرورش مهندس، همين طور كتاب هاي ديگر كه در رشته هاي متفاوت نوشته شده اند، ليكن اين طور نيست كه فهم آن ها نياز به استاد نداشته باشد و هر كس بتواند با مطالعه آن ها پزشك يا مهندس شود، يا اين كه هر كس بگويد: با مراجعه به كتاب هاي پزشكي خودم مي توانم طبابت كنم و نياز به مراجعه به پزشك نيست.

فهم قرآن مجيد به گواهي تمام متخصصان فن و مفسراني كه دقت كامل در قرآن و تفسير آن داشته اند، بدون اطلاع لازم از علوم قرآن (مثل شأن نزول آيات، محل نزول و جو فكري چيره بر زمان نزول) كامل نمي شود. از اين رو مفسران قرآن براي تفسير اين كتاب الهي زحمات زيادي متحمل مي شوند و وقت هاي زيادي را براي كشف حقايق قرآن صرف مي كنند. نقل مي كنند مرحوم علامه طباطبايي براي نوشتن تفسير الميزان بيست سال شبانه روز وقت صرف كرده است. پس اصولاً فهم عميق قرآن نياز به تخصص دارد. از طرف ديگر آن چه در آيات دربارة احكام دين آمده، صرفاً كليات است يا بعضي از احكام به شكل روشن بيان نشده است. در موارد

اوّل، تفصيل آن احكام از طرف پيامبر و امامان معصوم(ع) بيان شده، مثلاً وقتي آية نازل مي شود كه نماز را بر پاي داريد، حكم كلي است، بدون ذكر جزئيات و اجزا و شرايط نماز، به همين خاطر پيامبر و پيشوايان معصوم دين احكام و جزئيات را بيان مي كنند. در بخش دوم نيز مقصود اصلي آيات را در مورد احكام بيان مي دارند.

رواياتي كه از امامان و پيشوايان معصوم(ع) دربارة توضيح آيات از قرآن كه در مورد احكام است، مثل نماز، روزه، حج و ... از دو جهت قابل بررسي است: يكي از جهت اختلاف با فقه اهل سنت، ديگري از جهت اختلاف بين خود روايات صادره از معصومان(ع) كه به خاطر جو خفقان و تقيّه و عوامل ديگر، روايات متفاوت در يك زمينه صادر شده و يا رواياتي جعل شده و به دروغ به يكي از امامان نسبت داده شده است.

براي به دست آوردن حكم واقعي الهي از اين روايات مختلف، تخصص در چند علم لازم است، از جمله علم فقه و علم اصول. مجتهد در اين علوم تخصص دارد و مي تواند حكم الهي را طبق قواعدي كه در دست دارد، از بين روايات به دست آورد. از اين رو براي به دست آوردن احكام الهي از قرآن و روايات به مجتهد و مرجع تقليد نيازمنديم.

از سوي ديگر قرآن اصول كلي را بيان كرده، ولي حكم تك تك مسائل و نيازهايي را كه در طول زندگي بشر پيش مي آيد، بيان نكرده است، از اين رو در هر عصر كساني به عنوان مجتهد بايد باشند تا بتوانند با استفاده از فهم صحيح

آيات و روايات كشف كنند مسايل جديد با كدام يك از احكام كلي اسلام همخوان است، تا حكم آن را صادر كنند و خود و مردم را از بلاتكليفي نجات دهند.

بوعلي سينا دربارة ضرورت اجتهاد در اسلام مي گويد: نيازهايي كه براي زندگي بشر پيش مي آيد، بي نهايت است به همين دليل اجتهاد ضرورت دارد، يعني در هر عصر و زماني بايد افراد متخصص و كارشناس واقعي باشند كه اصول اسلامي را با مسايل متغيري كه در زمان پيش مي آيد، تطبيق كنند، نيز درك نمايند كه اين مسئله نو و تازه در چه اصلي از اصول اسلام داخل است.(1)

با توجه به آن چه گفته شد روشن شد با اين كه قرآن هدايت كننده است، نيازمند اجتهاد و مجتهد براي فهم صحيح آيات و روايات هستيم.

پي نوشت ها:

1. شهيد مطهري، مجموعة آثار، ج 21، ص 158.

چرا بر مسلمان واجب است مرجع براي خود تعيين كند، مگر با دانستن و درك قرآن و احاديث و عقل خود نمي توانيم خوبي ها و بدي ها را تشخيص بدهيم؟ چه نيازي به مرجع تقليد داريم؟

پرسش

چرا بر مسلمان واجب است مرجع براي خود تعيين كند، مگر با دانستن و درك قرآن و احاديث و عقل خود نمي توانيم خوبي ها و بدي ها را تشخيص بدهيم؟ چه نيازي به مرجع تقليد داريم؟

پاسخ

انسان مي تواند در مسائل و احكام ديني آگاه شده و بر اساس آگاهي خود و بدون مراجعه به مرجع تقليد(آگاه از احكام دين) احكام و تكاليف الهي را انجام دهد. بر چنين كسي نه تنها تقليد لازم نيست بلكه حرام است مگر آن كه ديگري را آگاه تر از خود بداند.

اگر فردي بخواهد اعمالش را بر اساس قرآن و سنّت انجام دهد، بايد قرآن و تفسير آن و علومي را كه وابسته به آن است به طور تخصصّي بداند. همين طور بايد سنّت را كه عبارت است از قول، عمل و تقرير (گفتار و اعمال و رضايت به اعمال ديگران) كاملاً بشناسد؛ يعني با علوم حديث آشنا باشد كه عبارت است از : علم رجال (شرح حال راويان حديث) و سلله سند، درايه (فهم دلالت روايات)، شأن نزول روايات، قرائن حاليه و مقاليه، تقيّه، حقيقت و مجاز، تعارض روايات با روايات يا تعارض روايات با آيات و تزاحم مصالح. وي بايد اين دانش ها را به طور تخصّصي و كارشناسانه بداند.

چنين فردي كه به قرآن و سنّت با كيفيت مذكور آگاهي داشته باشد، مي تواند بلكه بايد طبق قرآن و سنت، آن طور كه مي فهمد عمل نمايد. به چينن فردي متخصّص علوم اسلامي يا مجتهد و فقيه مي گويند و تقليد كردن بر او حرام است. امّا اگر كسي از نظر علم و آگاهي به حدّ مذكور نرسيده باشد،

عقل حكم مي كند از يك يا چند متخصّص علوم اسلامي بپرسد و طبق آن عمل نمايد. "فاسئلوا اهل الذّكر إن كنتم لا تعلمون". از آگاهان بپرسيد اگر نمي دانيد.

تقليد، سؤال از اهل ذكر يا رجوع به مجتهد و متخصّص است، همان طور كه مردم چه مسلمان و چه غير مسلمان در مسائلي كه تخصّص ندارند به متخصّصان مراجعه مي كنند، مثلاً اگر ماشينشان خراب شد به مكانيك مراجعه مي كنند؛ اگر بيمار شدند به پزشك مراجعه مي كنند؛ اگر بخواهند شهر يا خانه بسازند به مهندس و معمار مراجعه مي ÙƙƘϮ حتي كسǙƙʠكه در يك رشته تخصص دارند در رشته هاي ديگر تقليد مي كنند، مثلاً مراجع تقليد در بيماري به پزشك مراجعه مي كنند؛ مهندسان و معماران هنگامي كه ماشينشان خراب شد به مكانيك مراجعه مي كنند.

بنابراين همان طور كه عقلاً در اكثر مسائل روزمرّه از متخصّصان پيروي مي كنند، در مسائل ديني نيز اگر متخصّص نيستند، بايد به متخصّص (مرجع تقليد) مراجعه كنند. اين مراجعه را "تقليد" مي گويند.

پس تقليد از فقها نه تنها خلاف عقل نيست بلكه از باب رجوع غير متخصص به متخصص مي باشد كه حكم عقلي است. اگر كسي كه بايد تقليد كند، تقليد نكرده واعمالي را انجام دهد مانند بيماري است كه خودسر دارو مصرف كند. چه بسا عوض اين كه بهبودي حاصل شود بيماري اش افزون شود. از امام عسكري(ع) آمده است:

"امّا من كان من الفقها صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً علي هواه مطيعاً لامر مولاه فللعو ام أن يقلّدوه؛[2]از بين فقها آنان كه حافظ و نگهبان دين اند و خود را از گناه و آلودگي

حفظ مي كنند و با هواهاي نفساني مبارزه مي كنند و مطيع اوامر الهي و جانشينان اويند، بر عوام لازم است كه از آنان تقليد كنند".

مراد از عوام يعني كساني كه در علوم اسلامي مجتهد و متخصص نيستند، گرچه در علوم ديگر متخصص باشند، مثلاً اگر استاد دانشگاه يا پزشك در علوم اسلامي مجتهد نباشد بايد تقليد كند، چنان كه مرجع تقليد در مسائل پزشكي و مهندسي از پزشك و مهندس تبعيت و تقليد مي كند

بنابر اين در احكام دين، به حكم عقل شخص يا بايد مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد يا از مجتهد تقليد كند، يعني به دستور او رفتار نمايد، يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عده اي از مجتهدان عملي را حرام مي دانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند، آن را به جا آورد، پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد كنند .

چرا بايد هر كس مرجع تقليد داشته باشد؟

پرسش

چرا بايد هر كس مرجع تقليد داشته باشد؟

پاسخ

انسان مي تواند در مسائل و احكام ديني آگاه شده و بر اساس آگاهي خود و بدون مراجعه به مرجع تقليد(آگاه از احكام دين) احكام و تكاليف الهي را انجام دهد. بر چنين كسي نه تنها تقليد لازم نيست بلكه حرام است مگر آن كه ديگري را آگاه تر از خود بداند.

اگر فردي بخواهد اعمالش را بر اساس قرآن و سنّت انجام دهد، بايد قرآن و تفسير آن و علومي را كه وابسته به آن است به طور تخصصّي بداند. همين طور بايد سنّت را كه عبارت است از قول، عمل و تقرير (گفتار و اعمال و رضايت به اعمال ديگران) كاملاً بشناسد؛ يعني با علوم حديث آشنا باشد كه عبارت است از : علم رجال (شرح حال راويان حديث) و سلله سند، درايه (فهم دلالت روايات)، شأن نزول روايات، قرائن حاليه و مقاليه، تقيّه، حقيقت و مجاز، تعارض روايات با روايات يا تعارض روايات با آيات و تزاحم مصالح. وي بايد اين دانش ها را به طور تخصّصي و كارشناسانه بداند.

چنين فردي كه به قرآن و سنّت با كيفيت مذكور آگاهي داشته باشد، مي تواند بلكه بايد طبق قرآن و سنت، آن طور كه مي فهمد عمل نمايد. به چينن فردي متخصّص علوم اسلامي يا مجتهد و فقيه مي گويند و تقليد كردن بر او حرام است. امّا اگر كسي از نظر علم و آگاهي به حدّ مذكور نرسيده باشد، عقل حكم مي كند از يك يا چند متخصّص علوم اسلامي بپرسد و طبق آن عمل نمايد. "فاسئلوا اهل الذّكر إن كنتم لا تعلمون". از آگاهان

بپرسيد اگر نمي دانيد.

تقليد، سؤال از اهل ذكر يا رجوع به مجتهد و متخصّص است، همان طور كه مردم چه مسلمان و چه غير مسلمان در مسائلي كه تخصّص ندارند به متخصّصان مراجعه مي كنند، مثلاً اگر ماشينشان خراب شد به مكانيك مراجعه مي كنند؛ اگر بيمار شدند به پزشك مراجعه مي كنند؛ اگر بخواهند شهر يا خانه بسازند به مهندس و معمار مراجعه مي كنند. حتي كساني كه در يك رشته تخصص دارند در رشته هاي ديگر تقليد مي كنند، مثلاً مراجع تقليد در بيماري به پزشك مراجعه مي كنند؛ مهندسان و معماران هنگامي كه ماشينشان خراب شد به مكانيك مراجعه مي كنند.

بنابراين همان طور كه عقلاً در اكثر مسائل روزمرّه از متخصّصان پيروي مي كنند، در مسائل ديني نيز اگر متخصّص نيستند، بايد به متخصّص (مرجع تقليد) مراجعه كنند. اين مراجعه را "تقليد" مي گويند.

پس تقليد از فقها نه تنها خلاف عقل نيست بلكه از باب رجوع غير متخصص به متخصص مي باشد كه حكم عقلي است. اگر كسي كه بايد تقليد كند، تقليد نكرده واعمالي را انجام دهد مانند بيماري است كه خودسر دارو مصرف كند. چه بسا عوض اين كه بهبودي حاصل شود بيماري اش افزون شود. از امام عسكري(ع) آمده است: "امّا من كان من الفقها صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً علي هواه مطيعاً لامر مولاه فللعو ام أن يقلّدوه؛[2]از بين فقها آنان كه حافظ و نگهبان دين اند و خود را از گناه و آلودگي حفظ مي كنند و با هواهاي نفساني مبارزه مي كنند و مطيع اوامر الهي و جانشينان اويند، بر عوام لازم است كه از آنان تقليد

كنند".

مراد از عوام يعني كساني كه در علوم اسلامي مجتهد و متخصص نيستند، گرچه در علوم ديگر متخصص باشند، مثلاً اگر استاد دانشگاه يا پزشك در علوم اسلامي مجتهد نباشد بايد تقليد كند، چنان كه مرجع تقليد در مسائل پزشكي و مهندسي از پزشك و مهندس تبعيت و تقليد مي كند

بنابر اين در احكام دين، به حكم عقل شخص يا بايد مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روي دليل به دست آورد يا از مجتهد تقليد كند، يعني به دستور او رفتار نمايد، يا از راه احتياط طوري به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عده اي از مجتهدان عملي را حرام مي دانند و عده ديگر مي گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد و اگر عملي را بعضي واجب و بعضي مستحب مي دانند، آن را به جا آورد، پس كساني كه مجتهد نيستند و نمي توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد كنند .

چرا در مسائل دينى تقليد كنيم ؟

پرسش

چرا در مسائل دينى تقليد كنيم ؟

پاسخ

ان_س_ان هنگامى كه چشم به اين جهان مى گشايد چيزى بلد نيست , ناچار بايد ازديگران استفاده كند و از اندوخته هاى علمى افراد ديگر بهره مند شود ; زيرا پيمودن راه پر پيچ و خم زندگى در هر قدمى به علم و دانش شديدا محتاج است . اس_اسا زندگى روى دو پايه محكم و اساسى استوار است و آن دو پايه عبارت است از دانستن و به كار بستن و به كار بستن نيز به دانستن نيازمند است , روى همين اصل نخستين قدم زندگى از دانستن شروع مى شود . اي_ن_جاست كه يكى از غرايز انسان وى را امداد مى كند و راه و رسم زندگى و كمال وسعادت را به روى او باز مى كند و آن غريزه اقتباس و تقليد است . همه مى دانيم كه كودك در اثر همين غريزه ( تقليد ) كم كم حرف زدن و آداب نشست وبرخاست را از پ_در و مادر ياد گرفته و هر روز مرحله اى از مراحل زندگى را طى مى كند و هر چه بزرگتر مى شود به فرا گرفتن علوم و افكار ديگران و پيروى از آنان توجه بيشترى پيدا مى كند تا رفته رفته با موجودات اين عالم آشنا شود و به وظايف خود پى ببرد . ول_ى در اي_نجا يك نكته اساسى وجود دارد كه لازم است مورد توجه قرار گيرد و آن اين است كه تقليد و پيروى از افكار و روش ديگران بطور كلى صحيح نيست , بلكه تقليدداراى اقسامى است :1 - ت_ق_ل_ي_د ج_اه_ل از جاهل :

ناگفته پيداست كه اين قسم از تقليد , علاوه بر اين كه انسان را در زن_دگ_ى س_ع_ادت_مند نمى كند او را به سقوط و بدبختى مى كشاند , ولى متاسفانه در اجتماع ما بسيارند افرادى كه كوركورانه از اخلاق و روش ملل ديگرتقليد مى كنند . اينها علاوه بر اين كه در تشريفات زندگى از قبيل لباس پوشيدن وغذا خوردن و نامگذارى فرزند و 000 تقليد مى كنند , در اشاعه منكرات و طرز عقيده و اخلاق نيز تحت عناوين مختلف فريبنده - ب_ا اين كه مفاسد اين نوع تقليد معلوم وروشن است - كوركورانه از آنها تقليد مى كنند ; همين نوع ت_ق_ل_ي_د است كه درباره آن شعر معروف گفته شده است :خلق را تقليدشان بر باد باد اى دو صد ل_ع_نت بر اين تقليد باد در قرآن كريم نيز آياتى در مذمت اين نوع تقليد وارد شده است , از جمله اي_ن ك_ه بت پرستان در برابر اعتراض پيغمبران خدا مى گفتند : انا وجدنا آبائنا على امه و انا على آثارهم مقتدون ; ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم . (1) قرآن به شدت اين منطق را تقبيح كرده و آنها را سرزنش مى كند . 2 - تقليد عالم از جاهل : روشن است كه اين قسم از تقليد از قسم اول بدتر وخطرناكتر است ; زيرا ع_ال_م ب_اي_د ط_ب_ق ع_ل_م و دان_ش خودم قدم بردارد تا به مسووليت خود عمل كرده باشد و اين زش_ت ت_ري_ن ان_واع ت_ق_ل_ي_د است كه شخص دانايى در زندگى ازمعلومات خود استفاده نكند و كوركورانه دنبال ديگران

برود . 3 - تقليد عالم از عالم : مسلما عالم در آن رشته اى كه متخصص و صاحب نظر است نبايد از همپايه خ_ود ت_ق_ل_يد كند بلكه بايد به تشخيص خود عمل نمايد و لذا فقهامى گويند : كسى كه به مرتبه اجتهاد رسيده است بايد به اجتهاد خود عمل كند . روى همين جهت در اجازه هاى اجتهاد معمولا مى نويسند : يحرم عليه التقليد تقليدكردن بر او ح_رام اس_ت و ب_اي_د ط_ب_ق نظر خود عمل كند و البته اين منافات ندارد كه در مسائل علمى , با دان_شمندان ديگر مشورت و تبادل نظر به عمل آورد , بلكه منظوراين است كه دانشمند در اتخاذ تصميم بايد استقلال فكر خود را حفظ كند و بى مطالعه تسليم نظرات ديگران نشود . 4 - تقليد جاهل از عالم : اين قسم تقليد را منطق صحيح عقل و فطرت ايجاب واقتضا مى كند , بر اث_ر همين منطق و فطرت است كه ما براى ساختن عمارت به سراغ معمار و بنا و در دوختن لباس به سراغ خياط و هنگام بيمارى به دنبال طبيب مى رويم . خلاصه عقل و فطرت , ما را در هر رشته اى به كارشناس و متخصص آن رشته ارجاع مى كند . ه_م_ين منطق است كه در تعليمات دينى و قوانين الهى مردم را به پيروى از فقها كه در تشخيص احكام الهى مهارت دارند وادار مى كند . ف_ق_ه_ايى كه ساليان دراز بااستعداد سرشار خود در راه علم و دانش قدم برداشته تا به مقام شامخ اج_تهادرسيده اند ; يعنى , قوانين الهى را مى توانند از مدارك

اصلى آن استخراج و استنباطكنند و در دسترس مردم بگذارند . ف_قهايى كه رهبران و راهنمايان دينى مردم مى باشند و از طرف پيشوايان بزرگ اسلام اين منصب بزرگ به آنها اعطا شده است تاافراد را در تمام شوون دينى به راه سعادت رهبرى كنند . در اي_نجا از اين نكته نبايد غفلت كرد كه علوم بشرى داراى رشته هاى متعددى است وممكن است يك فرد در عين حال كه در يك رشته مهارت فوق العاده اى دارد , از رشته ديگر اصلا و ابدا اطلاعى ن_داش_ت_ه ب_اشد و لذا بايد در آن رشته اى كه وارد نيست به متخصص و كارشناسان رجوع كند و از گفته آنها پيروى نمايد . مثلا دكتر يا مهندسى كه در رشته خود كمال مهارت را داراست , وارد شهرى مى شود ومى خواهد ب_ه كوچه معينى كه در يكى از خيابانهاى شهر واقع است برود و كوچه موردنظر را اصلا بلد نيست ولى آدرس آن را قبلا به او داده اند , ناچار بايد از اشخاصى كه وارد هستند بپرسد تا به مقصد برسد . ي_ا م_ث_لا ش_خ_ص_ى ك_ه در ع_ل_وم ف_ضايى متخصص است مريض مى شود , ناچار بايد به طبيب م_ت_خ_ص_ص در ام_راض ب_دن م_راجعه كند , گرچه اين فرد در علوم فضايى متخصص است ولى ب_اب_ي_م_اري_ها و روش معالجه آنها آشنا نيست , ناگزير به طبيب مراجعه مى كند و طبيب دستور م_ى ده_د كه چند عدد از فلان قرص بايد بخورد و فلان آمپول را بايد تزريق كند ,متخصص علوم فضايى بدون چون و چرا از گفته طبيب پيروى مى كند و هيچ گاه

از اودليل نمى خواهد . با در نظر گرفتن اين دو مثال روشن مى شود كه چرا بايد همه مردم از گفته مجتهدپيروى كنند - گ_رچ_ه متخصص باشند - زيرا يك نفر فقيه هم در رشته خودش متخصص است ;او در چندين ع_ل_م كه پايه اجتهاد و فقاهت مى باشد - صرف , نحو , لغت , كلام ,منطق , تفسير , رجال , درايه , حديث و اصول فقه - متخصص است . شما كتابى كوچك و كم حجم به نام رساله مى بينيد و شايد ندانيد كه اين رساله محصول عمر يك فقيه است كه با زحمتهاى طاقتفرسا و خون دل تهيه كرده و در دسترس مردم گذارده است . اج_ت_ه_اد ك_ار آسانى نيست , اجتهاد يعنى اطلاع بر كليه قوانين الهى كه در تمام شوون زندگى فردى و اجتماعى دخالت مستقيم دارد . شيخ مرتضى انصارى كه يكى از مجتهدين عالى مقام و از مفاخر مكتب اسلام است و راه پر نشيب و ف_راز اج_ت_ه_اد را پيموده است , در كتاب رسائل مى گويد : رزقنا اللّه الاجتهاد الذى هو اشد من ط_ول ال_جهاد ; خدا به ما توفيق اجتهاد دهد , اجتهادى كه از جهاد مداوم سنگين تر و پر زحمت تر اس_ت ذك_ر اي_ن ن_ك_ت_ه لازم اس_ت كه پيروى از دستور مجتهدان , مخصوص به فروع فقهى و اح_ك_ام عملى اسلام است نه مسائل عقيدتى و اصولى ; و به عبارت ديگر : تقليد و پيروى ازمجتهد در ف_روع دي_ن اس_ت ن_ه اصول دين ; زيرا مسائل اصولى مانند شناخت خدا وپيامبران ريشه و پايه م_ك_تب محسوب مى شود و

آنها را حتما بايد از روى دليل و منطق دانست , اما پس از پذيرفتن اين اص_ول از روى دل_ي_ل و منطق , مى توان در احكام فرعى كه فهم آنها از منابع دينى - مانند قرآن و ح_دي_ث و دلاي_ل دي_گ_ر - اح_ت_ي_اج ب_ه اطلاع از علوم مختلف و تخصص دارد , به مجتهدان كه متخصصان اين مسائل هستند مراجعه كرد . ه_مچنين پيروى از آنها در مسائل قطعى و مسلم اسلامى مانند وجوب نماز , حج , امربه معروف و نهى از منكر , تحريم دروغ , خيانت , شراب و قمار نيست ; زيرا اين مسائل را همه مى دانند و نياز به تقليد كردن ندارد , بنابر اين تقليد منحصر به احكام فرعى غير قطعى است .

چرا بايد از اعلم تقليد كرد ؟

پرسش

چرا بايد از اعلم تقليد كرد ؟

پاسخ

م_وض_وع ت_قليد از اعلم از جمله موضوعاتى است كه در ميان فقها مشهور و معروف است و دلايل مختلفى براى آن ذكر كرده اند كه يك نمونه روشن آن را ذيلا از نظرمى گذرانيم . اساس تقليد و رجوع جاهل به عالم , از روش عقلايى جهان گرفته شده , به اين معنى كه در ميان اق_وام و ملتها افرادى كه در فنى تخصص ندارند , هنگامى كه مسائلى ازآن فن , مورد احتياجشان واق_ع ش_ود , ب_ه افرادى كه متخصص آن فن هستند مراجعه مى كنند ; مثلا , افرادى كه آشنايى به م_س_ائل ط_بى ندارند , هنگامى كه بيمارمى شوند به طبيب , و افرادى كه به امور ساختمانى وارد نيستند , به هنگام احتياج به مهندس و معمار ساختمان مراجعه مى نمايند . بديهى است هرگاه در ميان اهل فنى اختلاف نظر باشد , مثلا طبيبى معتقد باشد كه درمان فلان بيمارى به طريق خاصى است و طبيب ديگر طريق ديگرى را معتقد باشد , مسلما در چنين موردى ش_خ_ص ب_ي_مار ازنظريه طبيبى پيروى مى كند كه اطلاعات طبى او وسيعتر و سوابق تجربياتش بيشتر ومهارتش در فن خود زيادتر و خلاصه نسبت به ديگرى اعلم بوده باشد . اي_ن ي_ك روش م_ن_طقى است كه عموم ملل در موارد اختلاف نظر در اهل يك فن , از آن پيروى مى كنند . ه_م_ان ط_ور كه گفته شد , اين يكى از دلايل لزوم تقليد اعلم است و دلايل ديگرى هم فقها ذكر كرده اند كه جاى شرح آن نيست .

در گ_وش_ه و ك_نار افرادى هستند كه مساله تقليد در احكام را انكار مى كنند ومنطق آنها اين است كه همه موظفند كه در مسائل دينى تحقيق كنند و مسائل مذهبى رابدون استثناء از قرآن و س_اي_ر م_ن_اب_ع اسلامى استفاده نمايند ; زيرا :اولا : قرآن با هرگونه تقليد مبارزه پ

پرسش

در گ_وش_ه و ك_نار افرادى هستند كه مساله تقليد در احكام

را انكار مى كنند ومنطق آنها اين است كه همه موظفند كه در مسائل دينى تحقيق كنند و مسائل مذهبى رابدون استثناء از قرآن و س_اي_ر م_ن_اب_ع اسلامى استفاده نمايند ; زيرا :اولا : قرآن با هرگونه تقليد مبارزه پى گير دارد و پيوسته از پيرويهاى نسنجيده انتقاد مى كند . ثانيا : تقليد يك نوع تبعيت بدون دليل است و عقل و منطق پيروى بدون دليل رانمى پذيرد . ثالثا : تقليد مايه پراكندگى صفوف مسلمانان است , زيرا مراجع تقليد غالبا متعددبوده و آراى آنها در همه مسائل يكسان نيست .

پاسخ

ب_ه ع_ق_ي_ده ما سرچشمه تمام اين ايرادها يك چيز بيش نيست و آن اين كه : كلمه تقليددو معنى دارد , يك معنى معمولى كه در عرف عام فهميده مى شود و لفظ تقليد درمكالمات روز مره در آن به كار مى رود و يك معنى علمى كه در كتابهاى فقهى و اصولى از آن بحث مى گردد . ت_م_ام اي_ن ايرادهايى كه كرده اند و مى كنند , همه متوجه معنى اول است و معنى دوم هيچ گونه ارتباطى با معنى اول ندارد . ت_وض_يح اين كه : در گفتار روزانه به كارهاى بى رويه افرادى كه چشم و گوش بسته سر ديگران مى افتند و اعمال نادرست آنها را تكرار مى كنند تقليد گفته مى شود . اين گونه پيروى كور كورانه افراد بى خبر از بى خبرانى همانند خود , بطور قطع عملى است بسيار زش_ت و زن_نده , نه با منطق سازگار است و نه با روح تعليمات اسلام ; و هيچ آدم با شخصيت و با

ف_ك_رى ح_اضر نمى شود كه چشم و گوش بسته دنبال اين و آن بيفتد و هر عمل بى رويه اى را كه ديگران انجام مى دهند , او نيز انجام دهد . اين همان تقليد است كه بت پرستان براى توجيه اعمال خود به آن متوسل مى شدند ومى گفتند : آيين بت پرستى آيين نياكان ماست و ما حاضر نيستيم كه از پيروى آنان چشم بپوشيم . قرآن مجيد منطق آنان را در آيه زير يادآورى مى كند و از آنان چنين نقل مى نمايد : انا وجدنا آبائنا على امه و انا على آثارهم مقتدون ; ما پدران خود را برآيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم . (1) آنان در اين كار احمقانه ( سجده در مقابل سنگ و چوب بى ارزش ) روى اعمال ابلهانه نياكان خود تكيه مى كردندو چشم و گوش بسته , از آيين خرافى آنان پيروى مى نمودند . اين همان تقليدى است كه سرچشمه توسعه بسيارى از مفاسد اجتماعى و چشم هم چشمى هاو مد پرستى ها و آلودگيهاست . اين همان تقليدى است كه در شعر مولوى به آن اشاره شده است : خلق را تقليدشان بر باد داد 000 . ه_م_ان طورى كه گفتيم تمامى حملاتى كه افراد بى اطلاع به مساله تقليد دارند ,روى همين معنى است . ول_ى ت_ق_ليد در اصطلاح علمى , مفهومى كاملا جدا از اين مفهوم دارد و مى توان آن را در جمله مراجعه افراد غير متخصص به افراد متخصص , درمسائل تخصصى خلاصه نمود . ي_ع_ن_ى در ت_م_ام م_س_ائل علمى كه نياز به تخصص هايى

دارد و آگاهى بر آن در گرو مطالعه و بررسيهاى ساليان دراز است , افرادى كه وارد به آن رشته نيستند - به هنگام نياز - به دانشمندان و صاحبنظران و متفكران مورد اعتماد مراجعه كنند و از افكارآنان استفاده بنمايند . اي_ن م_ع_نا از تقليد كه در كتب علمى به آن اشاره شده است و گاهى از آن به مراجعه غير عالم به ع_الم تعبير مى شود , اساس زندگى بشر در تمام مسائل صنعتى و كشاورزى و پزشكى و امثال آن است . اگر يك روز اين موضوع از زندگى بشر برداشته شود , يعنى هيچ بيمارى به پزشكى مراجعه نكند , ه_ي_چ ان_س_ان_ى ب_ه م_عمار و مهندس رجوع ننمايد , هيچ فردى در مسائل حقوقى با حقوقدانان م_ش_ورت ن_ك_ن_د و ه_ي_چ كس به هيچ كارشناس و ميكانيك و متخصصى درمسائل گوناگون بازگشت ننمايد , تمام زندگى اجتماعى فرو مى ريزد و هرج و مرج درتمام شوون آشكار مى شود . مسائل دينى از اين قانون مستثنا نيست ; البته در اصول عقايد دينى - يعنى شناختن خدا و پيامبر و ج_ان_شينان او و روز رستاخيز - همه مردم بايد تحقيق كنند و تحقيق در اين مسائل , كار مشكل و پ_ي_چيده اى نيست و هر كس مى تواند اين چند اصل را بادليل و منطق به فراخور فهم و معلومات خود دريابد . ولى در مسائل مربوط به احكام اسلامى در باب عبادات , معاملات , سياسات اسلامى , احكام مربوط ب_ه ف_رد و خ_ان_ه واج_ت_م_اع , ن_م_از , روزه , ج_ه_اد , دي_ات , حدود , قصاص , ازدواج و طلاق

و ه_زاران م_س_ائل م_خ_ت_ل_ف و مربوط به قسمتهاى زندگى انسانها , هرگز همه افراد نمى توانند ش_خ_صاتخصص پيدا كنند و احكام را از منابع دينى - قرآن , حديث , دليل عقل و اجماع -استفاده نمايند . ب_ن_اب_ر اي_ن , ناچارند درباره اين گونه مسائل به دانشمندان و صاحبنظران دلسوز ومورد اعتماد م_راج_ع_ه ن_م_ايند ; دانشمندانى كه ساليان دراز در مسائل اسلامى زحمت كشيده اند و به كتاب آسمانى و سنت پيامبر و احاديث جانشينان او آشنايى كامل دارند . با توجه به اين بيان , كاملا روشن مى شود كه اين گونه مراجعه به دانشمندان ,پيروى بدون دليل نيست بلكه اين پيروى و اقتباس , پيوسته آميخته با يك دليل عقلى و منطقى است و آن اين كه ن_ظ_ريه شخص عالم و دانشمند و متخصص - بخصوص در حالى كه بى نظر هم باشد - به حقيقت ب_س_ي_ار ن_زدي_كتر است و غالبا از حقيقت جدانيست و اگر هم در آن اشتباه باشد , اشتباهات او م_حدود است , در حالى كه اگرشخص بى اطلاع بخواهد به ميل و عقيده شخصى خود كار كند , اعمال او سرتاسر اشتباه خواهد بود . م_ث_لا , اگ_ر ان_سان هنگام بيمارى به پزشك مراجعه كند نسخه مى گيرد , البته ممكن است كه پ_زش_ك اش_ت_ب_اه ك_ند ولى بطور قطع اشتباهات او نسبت به نتايج مثبتى كه از نسخه او گرفته مى شود , بسيار كمتر است - منظور پزشكان آگاه و متفكر است - اما اگرانسان پيروى از پزشك را ك_ن_ار ب_گ_ذارد و هر موقع بيمار شد به ميل و اراده خود هردارويى را كه به فكرش رسيد

بخورد , بدون شك كار فوق العاده خطرناكى مرتكب مى گردد و بسيار اتفاق مى افتد كه جان خود را در اين راه به خطر مى اندازد . نتيجه : پيروى افراد غير وارد از افراد مطلع , پيوسته آميخته به يك دليل اجمالى و منطقى است . اي_ن ن_ي_ز م_سلم است كه چنين پيروى و اقتباس , نشانه كمبود شخصيت انسان نيست بلكه دليل شخصيت اوست ; زيرا مى دانيم كه دايره علوم به اندازه اى وسيع است كه تنها دريك علم , دهها و گ_اه_ى ص_دها رشته تخصص وجود دارد و اگر انسان عمر نوح و مغزبوعلى داشته باشد , هرگز نمى تواند در يك صدم اين علوم متخصص گردد . بنابر اين چاره اى جز اين نيست كه در غير رشته هاى تخصصى خود به ديگران مراجعه كند . م_ثلا مهندس هنگامى كه بيمار مى شود , به دوست پزشك خود مراجعه مى كند و پزشك هنگامى ك_ه ب_خ_واهد خانه بسازد , از رفيق مهندس خود نقشه مى گيرد و هر دو هنگامى كه اتومبيلشان خراب مى شود , به مكانيك رجوع مى نمايند و در احكام اسلامى كه از آن آگاهى ندارند , به علما و دانشمندان مذهبى مراجعه مى كنند . ت_نها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه مى گويند : چه مانعى دارد كه انسان در مسائل مورد نياز به دانشمندان مراجعه كند و دليل هر مساله را از آنهابپرسد . ولى اين سخن همانند آن است كه كسى بگويد : چه مانعى دارد كه هنگامى كه انسان بيمار مى شود , به پزشك مراجعه

كند و نسخه اى كه مى گيرد , دلايل يك يك داروها وطرز استعمال آن را از او بخواهد , آيا چنين كارى امكان پذير است كه تمام پزشكان دلايل نسخه هاى خود را براى مردم شرح ده_ن_د و آي_ا ب_ه ف_رض اين كه چنين كارى بكنند ,فردى كه از علم تشريح و فيزيولوژى و خواص داروها و عكس العمل هاى مختلف آن آگاه نيست , از توضيح طبيب مى تواند به خودى خود چيزى را درك ك_ن_د و ش_خ_صا تصميم بگيرد ؟كسانى كه اين سخن را مى گويند هرگز از وسعت علوم اسلامى آگاه نيستند ; آنهانمى دانند كه براى فهم تمام جزئيات قرآن و دهها هزار حديث و بررسى اح_وال رج_ال م_خ_ت_ل_فى كه در سلسله سند احاديث قرار دارند و شناخت احاديث صحيح از غير صحيح ودرست از نادرست و فهم ريزه كاريهاى آيات و سنت پيامبر , ساليان درازى وقت لازم است تا انسان در اين مسائل به سرحد تخصص برسد . گ_اهى مى شود براى فهم يك حكم اسلامى مثلا مربوط به ازدواج و طلاق و حق حضانت وتربيت اط_فال و امثال آن , بايد چندين آيه از قرآن و دهها حديث را زير و رو كردو سپس حالات دهها نفر را ك_ه در س_ل_س_ل_ه س_ند حديث قرار دارند , از كتب رجال با دقت مورد مطالعه قرار داد و لغات م_تعددى را كه در اين احاديث است , با مراجعه به كتب متعدد لغت و موارد استعمال آن در موارد ادبيات عرب درك كرد . آيا به راستى همه مردم مى توانند در تمام موارد به مسائل اسلامى از تمام

اين جزئيات آگاه شوند ؟ آي_ا م_ف_هوم اين سخن آن نيست كه همه مردم تمام كارهاى زندگى خود را رهاكرده و به صورت محصل علوم دينى درآيند ؟ تازه معلوم نيست همه افراد , استعدادرسيدن به سر حد اجتهاد و ذوق استنباط احكام شرعى را داشته باشند و چه بسا آنهااستعدادهاى ديگرى داشته باشند . ام_ا اي_ن ك_ه مى گويند مراجعه به مراجع تقليد موجب اختلاف و پراكندگى است , حرف عجيبى است . اولا : م_راج_ع معروف تقليد در هر زمان غالبا يك نفر و يا چند نفرند , در حالى كه اگر همه مردم بخواهند در احكام اسلامى نظر بدهند , به تعداد نفرات مسلمانان ممكن است آراى گوناگون پيدا شود و اين از نظر اختلاف و پراكندگى فوق العاده اثرش بيشتر است . ثانيا : اختلافات دانشمندان در مسائل درجه سه و چهار است و در مسائل اصولى واساسى اختلافى نيست و به همين دليل ملاحظه مى كنيد افرادى كه از علماى مختلف پيروى مى كنند , همه با هم در ص_ف واح_د ج_م_اع_ت ن_م_از مى خوانند , بدون اين كه اختلاف فتاوادر مسائل جزئى مانع از ه_ماهنگى آنها در جماعت بشود , يا اين كه همگى به حج مى روندمراسم حج را در روزهاى معين انجام مى دهند , بدون اين كه اختلاف فتاوا مشكلى حتى براى افراد يك كاروان ايجاد كند . اينها همه نشان مى دهد كه اختلاف فتاوا در مسائلى كه به وحدت مسلمين لطمه نمى زند .

چرا بايد تقليد كرد و چرا از فقيه اعلم ؟

پرسش

چرا بايد تقليد كرد و چرا از فقيه اعلم ؟

پاسخ

م_ق_صود از تقليد چيست ؟ مگر نه اين است كه تقليد از ديگران مذمت شده است ؟ و بافرض اينكه ت_قليد كار درستى باشد , چرا بايد از مجتهد اعلم تقليد كرد ؟ و اساساچرا مجتهدين با هم اختلاف نظر دارند ؟ و آيا اگر آنان در فتواهايى كه مى دهند باهم مشورت كنند اختلاف نظرها بطور كلى ب_رط_رف نمى شود ؟ مگر خداى ناكرده هوى و هوس و اغراض شخصى در كار است كه باهم توافق نمى كنند . پ_اسخ اين پرسشها را در زير مى خوانيد :1 - تقليد جاهل از جاهل , ناگفته پيداست كه اين قسم از تقليد , علاوه بر اينكه انسانرا در زندگى سعادتمند نمى كند او را به سقوط و بدبختى نيز مى كشاند . 2 - ت_ق_ليد عالم از جاهل , روشن است كه اين قسم از تقليد نيز درست نيست بلكه لازم است عالم در هر رشته , طبق علم و دانش خود قدم بردارد , البته تصديق مى كنيدكه زشت ترين انواع تقليد غ_ل_ط اي_ن اس_ت كه مثلا شخصى كه در امور ساختمانى تخصص دارد براى ساختن ساختمان , از معلومات خود استفاده نكند و كور كورانه از ديگران كه در اين رشته تخصصى ندارند پيروى كند . 3 - ت_قليد جاهل از عالم , و به عبارت ديگر رجوع غير متخصص به متخصص مى باشد ,اين قسم از ت_ق_ل_ي_د كاريست منطقى و صحيح , و فطرت و عقل انسان هم آنرا ايجاب مى كند , و اصولا بر اثر همين منطق و فطرت

است كه ما در ساختن خانه سراغ معمار وبنا مى رويم , و براى دوختن لباس به خياط مراجعه مى كنيم . و ه_ن_گام بيمارى دنبال طبيب مى رويم , و به طور خلاصه عقل و فطرت , ما را در هر رشته يى به كارشناس ومتخصص آن رشته ارجاع مى دهد . براى توضيح بيشتر به اين مثال توجه كنيد :اگر خداى ناكرده بيمارى داشته باشيد , براى معالجه او دو راه در پ_يش داريد ,يكى اينكه به هر كس برخورد مى كنيد از او بخواهيد درباره بيمارى شما ن_ظ_ري_ه ب_ده_دو داروه_ايى را معرفى نمايد , ديگر اينكه به طبيب مخصوص مراجعه و از نظريه اوپ_ي_روى كنيد , آيا شما كداميك از اين دو راه را انتخاب مى كنيد ؟ بدون شك راه دوم را انتخاب خ_واه_يد كرد , و به نظريه هايى كه افراد غير متخصص مى دهند مخصوصا درصورتيكه حال بيمار شما سخت باشد هيچ توجهى نمى كنيد . ب_نابراين بايد گفت تقليد صحيح و رجوع غير متخصص به متخصص يك نحو راهنمايابى است , و ب_دين ترتيب انسان از اطلاعات علمى و كاوشهاى اصيل متخصص يك فن استفاده مى كند , و اين ق_س_م از تقليد علاوه براينكه مذموم نيست يكى از ضرورى ترين مسائل زندگى به شمار مى رود , زي_را ي_ك ان_سان چون نمى تواند در تمام قسمتها و رشته هااطلاعات كافى بدست آورد , و مستقلا ص_اح_ب ن_ظ_ر ب_اش_د , م_ج_ب_ور است در امور زندگى خوددر رشته هايى كه تخصص ندارد به كارشناسان و متخصصين آن مراجعه و از افكار آنهااستفاده كند . مسئله تقليد از مجتهدين هم

از همين باب است , زيرا تشخيص و استنباط احكام دين از روى قرآن و رواي_ات خ_ود ي_ك رشته تخصصى است , و چون متخصصين اين رشته مجتهدين هستند , لازم است تمام افراديكه خودشان مجتهد نيستند براى تشخيص وظايف دينى خودبه آنها مراجعه كنند . بنابراين تقليد صحيح و راهنمايابى , و به عبارت ديگر مراجعه غير متخصص به متخصص را نبايد با ت_ق_ل_يد كوركورانه و غلط اشتباه كرد , و نيز بايد دانست كه تمام آيات ورواياتيكه در مذمت تقليد وارد ش_ده اس_ت , ه_مه مربوط به تقليد كوركورانه ( يعنى قسم اول و دوم كه در بالا ذكر شد ) , و ت_ق_ل_ي_د در اص_ول عقايد مى باشد , نه تقليديكه اساس آن بر پيروى غير متخصص در يك رشته از متخصص در آن رشته باشد . ب_ا در ن_ظ_ر گرفتن اين مطالب روشن مى شود كه چرا بايد همه مردم در احكام دين ( يعنى فروع دين , زيرا اصول دين تقليدى نيست و بايد تمام افراد اصول دين خودرا با دليل و برهان بدانند ) به م_ج_ت_ه_دين و مراجع تقليد مراجعه كنند , هرچند درعلوم ديگر متخصص باشند , زيرا يك فقيه م_جتهد در رشته خودش متخصص است , و تمام علوميكه پايه اجتهاد و فقاهت است يعنى صرف , نحو , لغت , كلام , منطق , تفسير ,رجال , درايه و حديث را دارا است , و در قسمت استنباط احكام جزئى از قواعدكليه , و باصطلاح رد فرع بر اصل , و استفاده احكام از قرآن و روايات تخصص دارد , و به همين دليل مجتهد و

فقيه , در رشته هاييكه تخصص ندارد مثل مهندسى وپزشكى , در مواقع احتياج به متخصص آن مراجعه مى كند . ت_ق_ل_ي_د از اع_ل_م ب_دي_ه_ى است كه هرگاه در ميان اهل فنى اختلاف نظر باشد , بايد به آنكه از ه_م_ه اس_ت_ادت_ر و ماهرتر است مراجعه شود , مثلا شخصى بيمار است , و پزشكان معالج درباره او ن_ظريه هاى مختلفى ابراز مى كنند , يكى مى گويد بايد عمل جراحى انجام شود , ديگرى مى گويد ج_راح_ى ب_راى اي_ن ب_يمار خطرناكتر است و بايد با دارو معالجه شود , طبيب سوم نظريه ديگرى مى دهد مسلما در چنين موارد انسان از نظريه طبيبى پيروى مى كند كه اطلاعات طبى او وسيعتر , و س_واب_ق ت_ج_ربياتش بيشتر , و مهارتش درفن خود زيادتر , و خلاصه نسبت به ديگران ( اعلم ) ب_وده ب_اشد , اين يك روش خردمندانه است كه در تمام موارد اختلاف نظر اهل يك فن , در ميان عموم ملل رايج است . ب_ن_اب_راي_ن در ه_ر م_س_ال_ه اي_كه فقها و مجتهدين باهم اختلاف نظر داشته باشند , لازم است به مجتهديكه از ديگران اعلم و استادتر است مراجعه شود .

چرا در مسائل دينى تقليد كنيم ؟

پرسش

چرا در مسائل دينى تقليد كنيم ؟

پاسخ

ان_س_ان هنگامى كه چشم به اين جهان مى گشايد چيزى بلد نيست , ناچار بايد ازديگران استفاده كند و از اندوخته هاى علمى افراد ديگر بهره مند شود ; زيرا پيمودن راه پر پيچ و خم زندگى در هر قدمى به علم و دانش شديدا محتاج است . اس_اسا زندگى روى دو پايه محكم و اساسى استوار است و آن دو پايه عبارت است از دانستن و به كار بستن و به كار بستن نيز به دانستن نيازمند است , روى همين اصل نخستين قدم زندگى از دانستن شروع مى شود . اي_ن_جاست كه يكى از غرايز انسان وى را امداد مى كند و راه و رسم زندگى و كمال وسعادت را به روى او باز مى كند و آن غريزه اقتباس و تقليد است . همه مى دانيم كه كودك در اثر همين غريزه ( تقليد ) كم كم حرف زدن و آداب نشست وبرخاست را از پ_در و مادر ياد گرفته و هر روز مرحله اى از مراحل زندگى را طى مى كند و هر چه بزرگتر مى شود به فرا گرفتن علوم و افكار ديگران و پيروى از آنان توجه بيشترى پيدا مى كند تا رفته رفته با موجودات اين عالم آشنا شود و به وظايف خود پى ببرد . ول_ى در اي_نجا يك نكته اساسى وجود دارد كه لازم است مورد توجه قرار گيرد و آن اين است كه تقليد و پيروى از افكار و روش ديگران بطور كلى صحيح نيست , بلكه تقليدداراى اقسامى است :1 - ت_ق_ل_ي_د ج_اه_ل از جاهل :

ناگفته پيداست كه اين قسم از تقليد , علاوه بر اين كه انسان را در زن_دگ_ى س_ع_ادت_مند نمى كند او را به سقوط و بدبختى مى كشاند , ولى متاسفانه در اجتماع ما بسيارند افرادى كه كوركورانه از اخلاق و روش ملل ديگرتقليد مى كنند . اينها علاوه بر اين كه در تشريفات زندگى از قبيل لباس پوشيدن وغذا خوردن و نامگذارى فرزند و 000 تقليد مى كنند , در اشاعه منكرات و طرز عقيده و اخلاق نيز تحت عناوين مختلف فريبنده - ب_ا اين كه مفاسد اين نوع تقليد معلوم وروشن است - كوركورانه از آنها تقليد مى كنند ; همين نوع ت_ق_ل_ي_د است كه درباره آن شعر معروف گفته شده است :خلق را تقليدشان بر باد باد اى دو صد ل_ع_نت بر اين تقليد باد در قرآن كريم نيز آياتى در مذمت اين نوع تقليد وارد شده است , از جمله اي_ن ك_ه بت پرستان در برابر اعتراض پيغمبران خدا مى گفتند : انا وجدنا آبائنا على امه و انا على آثارهم مقتدون ; ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم . (1) قرآن به شدت اين منطق را تقبيح كرده و آنها را سرزنش مى كند . 2 - تقليد عالم از جاهل : روشن است كه اين قسم از تقليد از قسم اول بدتر وخطرناكتر است ; زيرا ع_ال_م ب_اي_د ط_ب_ق ع_ل_م و دان_ش خودم قدم بردارد تا به مسووليت خود عمل كرده باشد و اين زش_ت ت_ري_ن ان_واع ت_ق_ل_ي_د است كه شخص دانايى در زندگى ازمعلومات خود استفاده نكند و كوركورانه دنبال ديگران

برود . 3 - تقليد عالم از عالم : مسلما عالم در آن رشته اى كه متخصص و صاحب نظر است نبايد از همپايه خ_ود ت_ق_ل_يد كند بلكه بايد به تشخيص خود عمل نمايد و لذا فقهامى گويند : كسى كه به مرتبه اجتهاد رسيده است بايد به اجتهاد خود عمل كند . روى همين جهت در اجازه هاى اجتهاد معمولا مى نويسند : يحرم عليه التقليد تقليدكردن بر او ح_رام اس_ت و ب_اي_د ط_ب_ق نظر خود عمل كند و البته اين منافات ندارد كه در مسائل علمى , با دان_شمندان ديگر مشورت و تبادل نظر به عمل آورد , بلكه منظوراين است كه دانشمند در اتخاذ تصميم بايد استقلال فكر خود را حفظ كند و بى مطالعه تسليم نظرات ديگران نشود . 4 - تقليد جاهل از عالم : اين قسم تقليد را منطق صحيح عقل و فطرت ايجاب واقتضا مى كند , بر اث_ر همين منطق و فطرت است كه ما براى ساختن عمارت به سراغ معمار و بنا و در دوختن لباس به سراغ خياط و هنگام بيمارى به دنبال طبيب مى رويم . خلاصه عقل و فطرت , ما را در هر رشته اى به كارشناس و متخصص آن رشته ارجاع مى كند . ه_م_ين منطق است كه در تعليمات دينى و قوانين الهى مردم را به پيروى از فقها كه در تشخيص احكام الهى مهارت دارند وادار مى كند . ف_ق_ه_ايى كه ساليان دراز بااستعداد سرشار خود در راه علم و دانش قدم برداشته تا به مقام شامخ اج_تهادرسيده اند ; يعنى , قوانين الهى را مى توانند از مدارك

اصلى آن استخراج و استنباطكنند و در دسترس مردم بگذارند . ف_قهايى كه رهبران و راهنمايان دينى مردم مى باشند و از طرف پيشوايان بزرگ اسلام اين منصب بزرگ به آنها اعطا شده است تاافراد را در تمام شوون دينى به راه سعادت رهبرى كنند . در اي_نجا از اين نكته نبايد غفلت كرد كه علوم بشرى داراى رشته هاى متعددى است وممكن است يك فرد در عين حال كه در يك رشته مهارت فوق العاده اى دارد , از رشته ديگر اصلا و ابدا اطلاعى ن_داش_ت_ه ب_اشد و لذا بايد در آن رشته اى كه وارد نيست به متخصص و كارشناسان رجوع كند و از گفته آنها پيروى نمايد . مثلا دكتر يا مهندسى كه در رشته خود كمال مهارت را داراست , وارد شهرى مى شود ومى خواهد ب_ه كوچه معينى كه در يكى از خيابانهاى شهر واقع است برود و كوچه موردنظر را اصلا بلد نيست ولى آدرس آن را قبلا به او داده اند , ناچار بايد از اشخاصى كه وارد هستند بپرسد تا به مقصد برسد . ي_ا م_ث_لا ش_خ_ص_ى ك_ه در ع_ل_وم ف_ضايى متخصص است مريض مى شود , ناچار بايد به طبيب م_ت_خ_ص_ص در ام_راض ب_دن م_راجعه كند , گرچه اين فرد در علوم فضايى متخصص است ولى ب_اب_ي_م_اري_ها و روش معالجه آنها آشنا نيست , ناگزير به طبيب مراجعه مى كند و طبيب دستور م_ى ده_د كه چند عدد از فلان قرص بايد بخورد و فلان آمپول را بايد تزريق كند ,متخصص علوم فضايى بدون چون و چرا از گفته طبيب پيروى مى كند و هيچ گاه

از اودليل نمى خواهد . با در نظر گرفتن اين دو مثال روشن مى شود كه چرا بايد همه مردم از گفته مجتهدپيروى كنند - گ_رچ_ه متخصص باشند - زيرا يك نفر فقيه هم در رشته خودش متخصص است ;او در چندين ع_ل_م كه پايه اجتهاد و فقاهت مى باشد - صرف , نحو , لغت , كلام ,منطق , تفسير , رجال , درايه , حديث و اصول فقه - متخصص است . شما كتابى كوچك و كم حجم به نام رساله مى بينيد و شايد ندانيد كه اين رساله محصول عمر يك فقيه است كه با زحمتهاى طاقتفرسا و خون دل تهيه كرده و در دسترس مردم گذارده است . اج_ت_ه_اد ك_ار آسانى نيست , اجتهاد يعنى اطلاع بر كليه قوانين الهى كه در تمام شوون زندگى فردى و اجتماعى دخالت مستقيم دارد . شيخ مرتضى انصارى كه يكى از مجتهدين عالى مقام و از مفاخر مكتب اسلام است و راه پر نشيب و ف_راز اج_ت_ه_اد را پيموده است , در كتاب رسائل مى گويد : رزقنا اللّه الاجتهاد الذى هو اشد من ط_ول ال_جهاد ; خدا به ما توفيق اجتهاد دهد , اجتهادى كه از جهاد مداوم سنگين تر و پر زحمت تر اس_ت ذك_ر اي_ن ن_ك_ت_ه لازم اس_ت كه پيروى از دستور مجتهدان , مخصوص به فروع فقهى و اح_ك_ام عملى اسلام است نه مسائل عقيدتى و اصولى ; و به عبارت ديگر : تقليد و پيروى ازمجتهد در ف_روع دي_ن اس_ت ن_ه اصول دين ; زيرا مسائل اصولى مانند شناخت خدا وپيامبران ريشه و پايه م_ك_تب محسوب مى شود و

آنها را حتما بايد از روى دليل و منطق دانست , اما پس از پذيرفتن اين اص_ول از روى دل_ي_ل و منطق , مى توان در احكام فرعى كه فهم آنها از منابع دينى - مانند قرآن و ح_دي_ث و دلاي_ل دي_گ_ر - اح_ت_ي_اج ب_ه اطلاع از علوم مختلف و تخصص دارد , به مجتهدان كه متخصصان اين مسائل هستند مراجعه كرد . ه_مچنين پيروى از آنها در مسائل قطعى و مسلم اسلامى مانند وجوب نماز , حج , امربه معروف و نهى از منكر , تحريم دروغ , خيانت , شراب و قمار نيست ; زيرا اين مسائل را همه مى دانند و نياز به تقليد كردن ندارد , بنابر اين تقليد منحصر به احكام فرعى غير قطعى است .

چرا بايد از اعلم تقليد كرد ؟

پرسش

چرا بايد از اعلم تقليد كرد ؟

پاسخ

م_وض_وع ت_قليد از اعلم از جمله موضوعاتى است كه در ميان فقها مشهور و معروف است و دلايل مختلفى براى آن ذكر كرده اند كه يك نمونه روشن آن را ذيلا از نظرمى گذرانيم . اساس تقليد و رجوع جاهل به عالم , از روش عقلايى جهان گرفته شده , به اين معنى كه در ميان اق_وام و ملتها افرادى كه در فنى تخصص ندارند , هنگامى كه مسائلى ازآن فن , مورد احتياجشان واق_ع ش_ود , ب_ه افرادى كه متخصص آن فن هستند مراجعه مى كنند ; مثلا , افرادى كه آشنايى به م_س_ائل ط_بى ندارند , هنگامى كه بيمارمى شوند به طبيب , و افرادى كه به امور ساختمانى وارد نيستند , به هنگام احتياج به مهندس و معمار ساختمان مراجعه مى نمايند . بديهى است هرگاه در ميان اهل فنى اختلاف نظر باشد , مثلا طبيبى معتقد باشد كه درمان فلان بيمارى به طريق خاصى است و طبيب ديگر طريق ديگرى را معتقد باشد , مسلما در چنين موردى ش_خ_ص ب_ي_مار ازنظريه طبيبى پيروى مى كند كه اطلاعات طبى او وسيعتر و سوابق تجربياتش بيشتر ومهارتش در فن خود زيادتر و خلاصه نسبت به ديگرى اعلم بوده باشد . اي_ن ي_ك روش م_ن_طقى است كه عموم ملل در موارد اختلاف نظر در اهل يك فن , از آن پيروى مى كنند . ه_م_ان ط_ور كه گفته شد , اين يكى از دلايل لزوم تقليد اعلم است و دلايل ديگرى هم فقها ذكر كرده اند كه جاى شرح آن نيست .

چرا تقليد واجب است؟

پرسش

چرا تقليد واجب است؟

پاسخ

زيرا در هر موضوعي «جاهل» بايد به «عالم» مراجعه نمايد؛ مثلاً جاهل به طبّ بايد به طبيب رجوع كند و در همة فنون چنين است و اين يك امر ارتكازي و فطري است.

چرا تقليد واجب است؟

پرسش

چرا تقليد واجب است؟

پاسخ

زيرا در هر موضوعي «جاهل» بايد به «عالم» مراجعه نمايد؛ مثلاً جاهل به طبّ بايد به طبيب رجوع كند و در همة فنون چنين است و اين يك امر ارتكازي و فطري است.

چرا بايد مرجع تقليد مرد باشد؟ مگر نه اينكه زن و مرد از هيچ نظر با هم تفاوت ندارند و در محدودة پارسايي هم مانند يكديگرند؟

پرسش

چرا بايد مرجع تقليد مرد باشد؟ مگر نه اينكه زن و مرد از هيچ نظر با هم تفاوت ندارند و در محدودة پارسايي هم مانند يكديگرند؟

پاسخ

اوّلاً، اين اظهار و ادّعا را كسي مي تواند بنمايد كه زن و مرد و اساساً انسان را از تمام جهات و ابعاد مختلف شناخته باشد. تا آنجا كه ما اطّلاع داريم هزاران دانشمند و محقّقي كه در طول تاريخ تا اين زمان دربارة انسان تحقيق و بررسي و كاوش كرده اند، اعتراف دارند، چنانكه شايسته است اين موجود و جنس زن و مرد را نشناخته اند و هم چنان بايد براي شناخت بيشتر اين موجود كاوش و تحقيق ادامه يابد. چه بسا تا هر كجا هم اين كاوشها پيش برود و مجهولاتي معلوم شود باز مجهولات و نقاط ناشناخته اي همچنان مجهول مانده باشد؛ بلكه مي توان گفت با شناخت بيشتر و كاوش زيادتر، كثرت اين ابعاد ناشناخته بيشتر مكشوف مي شود و با معلوم شدن هر مجهول، مجهولات بيشتري را در برابر خود مي بيند. شايد يكي از معاني «من عرف نفسه فقد عرف ربه» همين باشد كه شناخت انسان _ چنانكه بايد _ ميسّر نيست و به پايان نمي رسد. وقتي انسان از معرفت خود عاجز و ناتوان باشد چگونه مي تواند به حقيقت حق و خالق خود معرفت پيدا كند و همانطور كه معرفت شخص به خودش اجمالي است و تفصيلي نيست به طريق اولي معرفت او به خدا هم اجمالي است.

ثانياً، اگر چه در بين بانوان زناني مي باشند كه در توان عقلي از نوع مردها و اكثريّت آنان قوي تر و رشد فكري بيشتر دارند؛ ولي بر حسب نوع، زنان از مردان عاطفي تر

و احساساتي تر و لطيف تر و رحم و مهرشان بيشتر است؛ هرچند همه داراي عقل مي باشند و آياتي كه در قرآن مجيد در آنها از صاحبان عقل و تفكّر تمجيد و توصيف شده _ چنانكه شامل مردان است _ شامل بانوان نيز هست و « اُولي الألباب» (بقره/197، آل عمران/190، يوسف/111، ص/43، زمر/1) و «اُولي النهي» (طه/54 و 128) بر هر دو اطلاق شده است.

با اين وجود مردان بر حسب نوع از زنان در تدبير و سخت گيري و مديريّت و صلابت نفس، قوي ترند و كمتر از زنان تحت تأثير عوامل جلب كننده رأفت و رحم و گذشت قرار مي گيرند؛ بنابراين مرد براي يك سلسله وظايف خاص بر حسب نوع مناسب تر است و زن هم براي يك سلسلة وظايف ديگر.

چنانكه بر حسب اندام و ساختمان جسمي هر كدام تكويناً يا تشريعاً مناصب و وظايف مناسب خود را دارند، بي آنكه هيج يك از صلاحيّتهائي كه دارند در عالم تشريع يا تكوين محروم شده باشند.

بر اين اساس اگر مرد را به وظايفي كه بر روح سنگين است و بالطبع نگراني و تشويش خاطر وغصّه دارد، تكليف كرده باشند و زنان را از آن معاف كرده باشند، اين محروميّت نيست؛ بلكه خلاصي از ناآرامي فكر و اضطراب است. اصلاً در عالم تكوين و تشريع محروميّت نيست؛ يعني احدي از آنچه بايد داشته باشد، محروم نشده است؛ هر چند ما بر همة اين جهات آگاه نشويم.

با توجّه به اين نكات معلوم مي شود كه در هر جا بين اين دو جنس تكويناً و تشريعاً تفاوتهائي باشد، اگر به غير از آن مقرّر شود، امور از طريق مستقيم و

اعتدال خارج مي گردد. اين تعبير تفاوت هم در اين جا كوتاه است؛ چون تفاوت در شرايط متساوي تفاوت حقيقي است و در اينجا تفاوت نيست و همان مثال (جهان چون خط و خال و چشم ابرو است) كه هيچيك از آنها با هم تفاوت و اختلاف ندارند و هر كدام همانكه هستند و بايد باشند، هستند.

راجع به مرجعيّت هم نظر مشهور بر همين ملاحظات موجّه مي شود و افتا و فتوا از سنگين ترين و خطرناكترين امور است؛ بنابر اين بعضي از بزرگان تا مي توانستند و تكليف عيني آنها نمي شد از فتوا دادن احتراز مي كردند.

به هر دليل و از هر نظري كه شرط مرجعيّت ذكورت باشد مرحوم فقيه محقّق مرجع عاليمقام آيت الله خوئي (رحمه الله عليه) به شرحي كه در يكي از تقريرات دروس ايشان است _ ادلّه اي را كه براي اشتراط ذكورت در مرجع تقليد مطرح است، مورد بررسي و بحث قرار داده و به اين نتيجه مي رسند كه نظر اشتراط از تعاليم اسلام و آنچه مقصود از كمال زن و مرد و نظام اجتماع و جهات راجع به سعادت هر دو جنس است استفاده مي شود، مسأله اي است كه مرتكز قطعي اذهان متشرّعه و اهل شرع است كه البتّه در عين حال به مفهوم صحيح، نه هيچ حقّ مالي و سود به جنس مرد اعطا شده و نه زن از حقّ مالي و انتفاعي محروم شده است و مسأله، مسألة تكليف و مسؤوليّت است كه مثل جهاد بر مرد واجب است و زن از به آن مكلّف نيست…».

چرا بايد مرجع تقليد مرد باشد؟ مگر نه اينكه زن و مرد از هيچ نظر با هم تفاوت ندارند و در محدودة پارسايي هم مانند يكديگرند؟

پرسش

چرا بايد مرجع تقليد مرد باشد؟ مگر نه اينكه زن و مرد از هيچ نظر با

هم تفاوت ندارند و در محدودة پارسايي هم مانند يكديگرند؟

پاسخ

اوّلاً، اين اظهار و ادّعا را كسي مي تواند بنمايد كه زن و مرد و اساساً انسان را از تمام جهات و ابعاد مختلف شناخته باشد. تا آنجا كه ما اطّلاع داريم هزاران دانشمند و محقّقي كه در طول تاريخ تا اين زمان دربارة انسان تحقيق و بررسي و كاوش كرده اند، اعتراف دارند، چنانكه شايسته است اين موجود و جنس زن و مرد را نشناخته اند و هم چنان بايد براي شناخت بيشتر اين موجود كاوش و تحقيق ادامه يابد. چه بسا تا هر كجا هم اين كاوشها پيش برود و مجهولاتي معلوم شود باز مجهولات و نقاط ناشناخته اي همچنان مجهول مانده باشد؛ بلكه مي توان گفت با شناخت بيشتر و كاوش زيادتر، كثرت اين ابعاد ناشناخته بيشتر مكشوف مي شود و با معلوم شدن هر مجهول، مجهولات بيشتري را در برابر خود مي بيند. شايد يكي از معاني «من عرف نفسه فقد عرف ربه» همين باشد كه شناخت انسان _ چنانكه بايد _ ميسّر نيست و به پايان نمي رسد. وقتي انسان از معرفت خود عاجز و ناتوان باشد چگونه مي تواند به حقيقت حق و خالق خود معرفت پيدا كند و همانطور كه معرفت شخص به خودش اجمالي است و تفصيلي نيست به طريق اولي معرفت او به خدا هم اجمالي است.

ثانياً، اگر چه در بين بانوان زناني مي باشند كه در توان عقلي از نوع مردها و اكثريّت آنان قوي تر و رشد فكري بيشتر دارند؛ ولي بر حسب نوع، زنان از مردان عاطفي تر و احساساتي تر و لطيف تر و رحم و مهرشان بيشتر است؛ هرچند همه داراي عقل مي باشند و

آياتي كه در قرآن مجيد در آنها از صاحبان عقل و تفكّر تمجيد و توصيف شده _ چنانكه شامل مردان است _ شامل بانوان نيز هست و « اُولي الألباب» (بقره/197، آل عمران/190، يوسف/111، ص/43، زمر/1) و «اُولي النهي» (طه/54 و 128) بر هر دو اطلاق شده است.

با اين وجود مردان بر حسب نوع از زنان در تدبير و سخت گيري و مديريّت و صلابت نفس، قوي ترند و كمتر از زنان تحت تأثير عوامل جلب كننده رأفت و رحم و گذشت قرار مي گيرند؛ بنابراين مرد براي يك سلسله وظايف خاص بر حسب نوع مناسب تر است و زن هم براي يك سلسلة وظايف ديگر.

چنانكه بر حسب اندام و ساختمان جسمي هر كدام تكويناً يا تشريعاً مناصب و وظايف مناسب خود را دارند، بي آنكه هيج يك از صلاحيّتهائي كه دارند در عالم تشريع يا تكوين محروم شده باشند.

بر اين اساس اگر مرد را به وظايفي كه بر روح سنگين است و بالطبع نگراني و تشويش خاطر وغصّه دارد، تكليف كرده باشند و زنان را از آن معاف كرده باشند، اين محروميّت نيست؛ بلكه خلاصي از ناآرامي فكر و اضطراب است. اصلاً در عالم تكوين و تشريع محروميّت نيست؛ يعني احدي از آنچه بايد داشته باشد، محروم نشده است؛ هر چند ما بر همة اين جهات آگاه نشويم.

با توجّه به اين نكات معلوم مي شود كه در هر جا بين اين دو جنس تكويناً و تشريعاً تفاوتهائي باشد، اگر به غير از آن مقرّر شود، امور از طريق مستقيم و اعتدال خارج مي گردد. اين تعبير تفاوت هم در اين جا كوتاه است؛ چون تفاوت در شرايط

متساوي تفاوت حقيقي است و در اينجا تفاوت نيست و همان مثال (جهان چون خط و خال و چشم ابرو است) كه هيچيك از آنها با هم تفاوت و اختلاف ندارند و هر كدام همانكه هستند و بايد باشند، هستند.

راجع به مرجعيّت هم نظر مشهور بر همين ملاحظات موجّه مي شود و افتا و فتوا از سنگين ترين و خطرناكترين امور است؛ بنابر اين بعضي از بزرگان تا مي توانستند و تكليف عيني آنها نمي شد از فتوا دادن احتراز مي كردند.

به هر دليل و از هر نظري كه شرط مرجعيّت ذكورت باشد مرحوم فقيه محقّق مرجع عاليمقام آيت الله خوئي (رحمه الله عليه) به شرحي كه در يكي از تقريرات دروس ايشان است _ ادلّه اي را كه براي اشتراط ذكورت در مرجع تقليد مطرح است، مورد بررسي و بحث قرار داده و به اين نتيجه مي رسند كه نظر اشتراط از تعاليم اسلام و آنچه مقصود از كمال زن و مرد و نظام اجتماع و جهات راجع به سعادت هر دو جنس است استفاده مي شود، مسأله اي است كه مرتكز قطعي اذهان متشرّعه و اهل شرع است كه البتّه در عين حال به مفهوم صحيح، نه هيچ حقّ مالي و سود به جنس مرد اعطا شده و نه زن از حقّ مالي و انتفاعي محروم شده است و مسأله، مسألة تكليف و مسؤوليّت است كه مثل جهاد بر مرد واجب است و زن از به آن مكلّف نيست…».

چه كسي شايستگي و توان استنباط از متون ديني را دارد؟

پرسش

چه كسي شايستگي و توان استنباط از متون ديني را دارد؟

پاسخ

آيين خدا براي همگان نازل شده است و همه بايد به آن عمل كنند، ولي استخراج باورهاي لازم و احكام عملي، در گرو آشنايي با فهم كتاب خدا و سنت پيامبر اسلام است. تفسير حديث نيز براي خود شرايط لازمي دارد كه دانشمندان در علم « درايه» به تبيين آنها پرداخته اند. فهم دين به صورت عميق گاهي از طريق عقل صورت مي گيرد و گاهي از طريق نقل. فردي مي تواند روشنگر راه حق باشد كه از نظر آگاهي از قواعد فلسفي و كلامي به پايه خاصي برسد آيا مي توان تفسير آيات ياد شده در زير را به دست افراد عادي سپرد؟

«لو كان فيهما الهه إلا الله لفسدتا…». انبيا/22

[اگر در زمين و آسمانها خداياني باشد در آنجا فساد پديد مي آيد.]

«مَا اتَخذ الله من وَلد و ما كان مَعه مِن إِله إذاً لَذهب كُل إِله بِما خَلق و لَعلي بَعضُهم عَلي بَعض…». مؤمنون/91

[خدا فرزند اختيار نكرده و با او معبودي ديگر نيست و اگر جز اين بود قطعاً هر خدايي آنچه را آفريده بود با خود مي برد و حتماً برخي بر برخي ديگر تفوق مي جستند.]

فهم اين آيات و امثال آن به پختگي عقل نيازمند است. استنباط احكام عملي شرع از متون كتاب و سنت و ديگر ادله استنباط، نيز چنين است.

فلسفه احكام نجاسات

چرا مسلمانان، مسيحي را نجس مي دانند؟

پرسش

چرا مسلمانان، مسيحي را نجس مي دانند؟

پاسخ

اهل كتاب اعم از يهودي ها، نصراني ها و مجوسي ها نجس شمرده مي شوند، به خاطر اين كه بر اساس آيه "انما المشركون نجس" مشركند و يا به خاطر رواياتي كه در زمينه اهل كتاب وارد شده است، نيز به خاطر خوردن گوشتي كه ذبح اسلامي نشده (مردار) و خوردن گوشت خوك و ديگر حرام گوشتها و يا نوشيدن شراب، يا نجس ندانستن خون و مردار و مني و برخي از نجاسات ديگر درباره تمامي مطالب مذكور رايات و ادله اي در دست است و در كتاب هاي فقهي مفصلا بحث شده است.(1) در اين زمينه برخي از فقها بر اساس بعضي ادله مي گويند: اهل كتاب نجاست ذاتي دارند. اما جمع ديگر مي گويند: اهل كتاب پاكند، ولي به خاطر پرهيز نكردن از نجاسات مانند خوردن گوشت خوك، نوشيدن شراب، نجاست عارضي دارند، نه ذاتي كه طبعا اگر در دست و لباس آن ها نجاست ديده نشد، محكوم به طهارت هستند. بسياري از دما و امام راحل و آيات عظام: زنجاني صافي، بهجت و مكارم اهل كتاب را نجس ذاتي مي دانند و برخي ديگر مانند آيات عظام: تبريزي، سيستاني، فاضل و خامنه اي، اهل كتاب را پاك مي دانند.(2) اگر از گوشت خوك و مردار و شراب و ديگر نجاسات پرهيز نمي كنند، نجاست عارضي پيدا مي كنند، مانند مسلمانان كه اگر از اين امور پرهيز نكنند، نجس مي شوند.

پي نوشت ها:

1 - مستمسك العروه الوثقي، ج 1، ص 367 به بعد، با تلخيص.

2 - توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 84، مسئله 106 و ذيل آن.

علت اين كه اگر دامي مورد تجاوز قرار گرفت، بايد از خوردن گوشت آن جلوگيري شود و بايد بعد از ذبح آن را سوزانيد چيست؟

پرسش

علت اين كه اگر دامي مورد تجاوز قرار گرفت، بايد از خوردن گوشت آن جلوگيري شود و بايد بعد

از ذبح آن را سوزانيد چيست؟

پاسخ

خداوند براي اقناع شهوت انسان، راه صحيح و عقلايي وتكويني قرار داده است. اگر قرار بود انسان از راه استمنا و لواط و تجاوز به حيوانات خود را سير كند، ديگر نيازي نبود خداوند زن را بيافريند.

خداوند حكيك اگر به انسان شهوت داده، راه دفع آن را نيز داده است. از بيراهه رفتن خلاف است و براي انسان و جامعه ضرر دارد. خداوند براي انسان، مجانس و هم سنخ آفريده است. بنابر اين نبايد خود را هم سنخ حيوانات قرار دهد. اين از زبوني و كم عقلي كساني است كه سگ بازي مي كنند يا با حيوانات آميزش مي كنند. خداوند مي فرمايد: "ما انسان را تكريم كرديم".

در وسائل الشيعه رواياتي بر تحريم گوشت و پوست و شير حيوان موطوئه وارد شده است. ازجمله امام صادق(ع) مي فرمايد: "از اميرالمؤمنين درباره حيوان موطونه سؤال كردند، حضرت فرمود: "گوشت و شير آن حرام است".(1)

در روايت ديگر امام صادق(ع) فرمود: "آن را مي كشند و آتش مي زنند".(2)

از اين كه بايد آن را پس از كشتن آتش زد و سوزاند، استفاده مي شود نه تنهاانسان ها نبايد آن گوشت را استفاده كنند، بلكه حيوانات نيز آن را نخورند، چون ممكن است سمومي در آن گوشت ايجاد شده باشد كه براي حيوانات و يا محيط زيست خطر ناك باشد، از حكم سوزادند استفاده مي شود كه اين گوشت خيلي پست و بي ارزش شده، حتي ارزش دفن كردن زير خاك را ندارد، نتيه اين مي شود كه وطي حيوان توسط انسان بسيار زشت و ناپسند است.

چرا بخار بول نجس نيست؟

پرسش

چرا بخار بول نجس نيست؟

پاسخ

دليلى بر نجس بودن بخار بول در دست نيست; زيرا آنچه نجس است، بول است نه بخار آن. وانگهى، بخار بول را نمى توان «بول» دانست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_22_

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پرسش

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پاسخ

بايد توجّه داشت كه هر چند ادرار و عرق از نظر تركيب شيمايى به يكديگر شبيهند، ولى با يكديگر داراى تفاوت نيز هستند مى تواند علّت اختلاف حكم آنها باشد; زيرا ادرار داراى گونه هايى موادّ سمّى است كه در عرق يافت نمى شود. در ادرار موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيداوريك;

3. اوراتها;

4. اوروبيلين;

5. اسيد هيپوريك;

6 و 7. اروكرم و اروبيلين كه هر دو از موادّ رنگى ادرارند.

8. مواد معدنى و استثنائاً «گلوكز» در بيماران مبتلا به ديابت و آلبومين در بيماران مبتلا به آلبومين.

_40_

ولى در عرق موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيد اوريك;

3. اوراتها;

4. مواد معدنى.

بنابراين، موادّ رنگى و اسيد هيپوريك كه هر دو سمّى اند، در تركيب شيميايى عرق يافت نمى شوند. ديگر آن كه عرق از منافذ پوست، دفع و بى درنگ بخار مى شود و اين تبخير از نشو و نماى ميكروبها در سطح بدن پيشگيرى مى كند و حال آن كه ميكروبها ممكن است در ادرار باقى مانند. پس مى توان از اين گذر به برخى علّتها دست يافت كه موجب شده اند دى آيين مقدّس اسلام عرق بدن، پاك و ادرار نجس شمرده شود; زيرا اوّلا موادّ رنگى و اسيد هيپوريك، تنها در تركيب شيميايى ادرار يافت مى شوند، و ثانياً مقدار اوره ادرار، كه آن نيز سمّى است، بيشتر است، و ثالثاً عرق در سطح پوست بخار مى شود

و فرصتى براى نشو و نماى ميكروبهاى روى پوست باقى نمى ماند، و سرانجام آن كه تركيبات ادرار تقريباً ده برابر غليظتر از تركيبات عرق است و مى دانيم كه اين

_41_

تفاوت مى تواند يكى را كاملا زيانبار و ديگرى را بى زيان كند. از همه گذشته، پرهيز از عرق بسيار مشكل و سخت است، در حالى كه پرهيز از ادرار به هيچ وجه سخت نيست و اين خود، تفاوتى ديگر است.

پاسخهاى بالا از ديدگاه علوم تجربى است، امّا بايد توجّه داشت كه اصولا شخص مؤمن همواره معتقد است كه: «وما آتاكم الرّسول فخدوه وما نهاكم عنه فانتهوا; آنچه رسول مى گويد، برگيريد و از آنچه نهى مى كند، دورى كنيد». مسلمان بر اين باور است كه پيامبرش از روى ناآگاهى و هوا سخن نمى گويد و با اين حال پرسش در اين گوه مسائل نيست. البته، گاهى پرسش براى آگاهى است كه اين طبيعى و پسنديده است و براى مقابله با مخالفان، سودمند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_42_

چرا گاوى را كه وطى شده است، بايد كشت؟

پرسش

چرا گاوى را كه وطى شده است، بايد كشت؟

پاسخ

تمام احكام و دستورهاى اسلام از روى مصالح است. در اسلام هيچ واجبى بى مصلحت و هيچ حرامى بى مفسده نيست. بنابراين، يا كشتن چنين گاوى داراى مصلحت است و يا ماندنش داراى مفسده است و از اين رو، اسلام دستور داده است كه آن را بكشند، گرچه ما نتوانيم به درستى حكمت آن را دريابيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا بخار بول نجس نيست؟

پرسش

چرا بخار بول نجس نيست؟

پاسخ

دليلى بر نجس بودن بخار بول در دست نيست; زيرا آنچه نجس است، بول است نه بخار آن. وانگهى، بخار بول را نمى توان «بول» دانست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پرسش

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پاسخ

بايد توجّه داشت كه هر چند ادرار و عرق از نظر تركيب شيمايى به يكديگر شبيهند، ولى با يكديگر داراى تفاوت نيز هستند مى تواند علّت اختلاف حكم آنها باشد; زيرا ادرار داراى گونه هايى موادّ سمّى است كه در عرق يافت نمى شود. در ادرار موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيداوريك;

3. اوراتها;

4. اوروبيلين;

5. اسيد هيپوريك;

6 و 7. اروكرم و اروبيلين كه هر دو از موادّ رنگى ادرارند.

8. مواد معدنى و استثنائاً «گلوكز» در بيماران مبتلا به ديابت و آلبومين در بيماران مبتلا به آلبومين.

ولى در عرق موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيد اوريك;

3. اوراتها;

4. مواد معدنى.

بنابراين، موادّ رنگى و اسيد هيپوريك كه هر دو سمّى اند، در تركيب شيميايى عرق يافت نمى شوند. ديگر آن كه عرق از منافذ پوست، دفع و بى درنگ بخار مى شود و اين تبخير از نشو و نماى ميكروبها در سطح بدن پيشگيرى مى كند و حال آن كه ميكروبها ممكن است در ادرار باقى مانند. پس مى توان از اين گذر به برخى علّتها دست يافت كه موجب شده اند دى آيين مقدّس اسلام عرق بدن، پاك و ادرار نجس شمرده شود; زيرا اوّلا موادّ رنگى و اسيد هيپوريك، تنها در تركيب شيميايى ادرار يافت مى شوند، و ثانياً مقدار اوره ادرار، كه آن نيز سمّى است، بيشتر است، و ثالثاً عرق در سطح پوست بخار مى شود و

فرصتى براى نشو و نماى ميكروبهاى روى پوست باقى نمى ماند، و سرانجام آن كه تركيبات ادرار تقريباً ده برابر غليظتر از تركيبات عرق است و مى دانيم كه اين تفاوت مى تواند يكى را كاملا زيانبار و ديگرى را بى زيان كند. از همه گذشته، پرهيز از عرق بسيار مشكل و سخت است، در حالى كه پرهيز از ادرار به هيچ وجه سخت نيست و اين خود، تفاوتى ديگر است.

پاسخهاى بالا از ديدگاه علوم تجربى است، امّا بايد توجّه داشت كه اصولا شخص مؤمن همواره معتقد است كه: «وما آتاكم الرّسول فخدوه وما نهاكم عنه فانتهوا; آنچه رسول مى گويد، برگيريد و از آنچه نهى مى كند، دورى كنيد». مسلمان بر اين باور است كه پيامبرش از روى ناآگاهى و هوا سخن نمى گويد و با اين حال پرسش در اين گوه مسائل نيست. البته، گاهى پرسش براى آگاهى است كه اين طبيعى و پسنديده است و براى مقابله با مخالفان، سودمند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پرسش

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پاسخ

اوّلا، منى انسان تا هنگامى كه بيرون نيامده و در بدن است، نجس نيست. ثانياً، منى نجس است، ولى چون تبديل به انسان مى شود، با استحاله پاك مى شود. استحاله يكى از مطهّرات است; مانند سگ، كه حيوانى نجس است، در نمكزار مى افتد و نمك مى شود. اين استحاله موجب پاك شدن آن است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

خون درون بدن با خون بيرون آمده از آن چه تفاوتى دارد كه يكى پاك و ديگرى نجس است؟

پرسش

خون درون بدن با خون بيرون آمده از آن چه تفاوتى دارد كه يكى پاك و ديگرى نجس است؟

پاسخ

از پرسش چنين برمى آيد كه مراد شما اين است: تفاوت خون درون بدن و خونى كه از آن بيرون مى آيد، از نظر شيميايى و باكترى ها و... چيست كه اين تفاوت باعث پاك بودن خون درون بدن و نجس بودن خون بيرون از آن شده است؟

نبايد علّت پاك بودن يا نجس بودن جسمى را تنها در تفاوتهاى آزمايشگاهى و مادّى پى جست و مثلا اگر خون درون بدن و خون بيرون آمده هيچ تفاوتى از نظر آزمايشگاهى با يكديگر نداشته باشند، گمان بريم كه از نظر شرعى نيز بايد چون يكديگر باشند. چنين نگرشى، بسيار خطرناك است; زيرا علل مؤثّر در جهان و طبيعت تنها علل مادّى نيستند و علل ماوراى مادّه نيز مؤثّر و بلكه دامنه تأثيرشان از علل مادّى بيشتر و پيچيده تر است. ولى چون براى انسان علّتهاى مادّى محسوسترند، او از تأثير علل غيرمادّى و معنوى غلفت مى كند و تمام امور را بر محور مادّه توجيه مى كند. براى كسى كه به دين آسمانى پايبند است، داشتن چنين نظرى درست نيست; زيرا شرع مقدّس احكام را بر مبناى مصالح كامل مادّى و معنوى انسان وضع كرده است و اگر، به فرض، از نظر مادّى دليلى براى وضع حكمى نباشد، نبايد آن را ردّ كرد; چرا كه نيمى از آن، يعنى دليل معنوى از نظر دور مانده است. براى روشن شدن مطلب مثالى مى زنيم: فرض كنيد شخصى تنها به جنبه هاى مادّى امور نظر دارد و چيزى ديگر را

مورد توجّه قرار نمى دهد. از نظر چنين شخصى دزديدن سيب نبايد هيچ اشكالى داشته باشد; زيرا سيب ميوه اى است مقوّى و حاوى انواع ويتامين ها و املاح معدنى و براى بدن مفيد است. ولى چرا دزديدن سيب روا نيست؟ زيرا تنها مقوّى بودن و مفيد بودن سيب مطرح نيست. يا از نظر پزشكى مقدارى اندك از الكل زيانبار نيست; پس در ديدگاه مادّى موضوع تحريم الكل بيهوده به نظر مى رسد. ولى تفكّر مذهبى چنين قضاوتى را ناروا مى داند و تنها از دريچه تنگ مادّيات به مسائل نمى نگرد. پس، اين كه خون درون بدن و خون خارج شده، از نظر شيميايى و فيزيكى و ديگر جنبه هاى مادّى با يكديگر تفاوتى ندارند، دليل بر انكار حكم شرع نمى تواند باشد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

اح__كام، مط_هرات

منجّس_ات خ_ون، سه گانه حي_ض

چرا مسكرات مايع، حرام و نجسند، ولى برخى چيزها - مانند هروئين - كه گاهى عصاره آنها مسكر است، نجس نيستند؟

پرسش

چرا مسكرات مايع، حرام و نجسند، ولى برخى چيزها - مانند هروئين - كه گاهى عصاره آنها مسكر است، نجس نيستند؟

پاسخ

مسكرات مايع و روان، حرام و نجسند و هر چيزى كه انسان يقين كند آن را از مسكرات مايع ساخته اند نيز حرامو نجس است، ولى اگر نداند كه آن چيز را از مسكرات مايع گرفته اند، پاك است. البته، هر چيزى كه انسان را از خود بى خود و مست كند - مانند هروئين - حرا است و استعمالش جايز نيست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

اح__كام، نجاس_ات

نجاس_ات منجّس_ات س_گ

فرق عرق جُنُب از حرام با عرق جنب از حلال چيست؟

پرسش

فرق عرق جُنُب از حرام با عرق جنب از حلال چيست؟

پاسخ

عرق جنب از حلال پاك است و با آن مى توان نماز خواند، ولى عرق جنب از حرام اگر نجس هم نباشد نماز خواندن با آن اشكال دارد.

عرق زن حائض پاك است و با لباسى كه زن حائض در حال حيض در آن عرق كرده است(در صورتى كه به نجاست آلوده نباشد)، مى توان نماز به جاى آورد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_2_

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پرسش

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پاسخ

اوّلا، منى انسان تا هنگامى كه بيرون نيامده و در بدن است، نجس نيست. ثانياً، منى نجس است، ولى چون تبديل به انسان مى شود، با استحاله پاك مى شود. استحاله يكى از مطهّرات است; مانند سگ، كه حيوانى نجس است، در نمكزار مى افتد و نمك مى شود. اين استحاله موجب پاك شدن آن است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_19_

چرا گاوى را كه وطى شده است، بايد كشت؟

پرسش

چرا گاوى را كه وطى شده است، بايد كشت؟

پاسخ

تمام احكام و دستورهاى اسلام از روى مصالح است. در اسلام هيچ واجبى بى مصلحت و هيچ حرامى بى مفسده نيست. بنابراين، يا كشتن چنين گاوى داراى مصلحت است و يا ماندنش داراى مفسده است و از اين رو، اسلام دستور داده است كه آن را بكشند، گرچه ما نتوانيم به درستى حكمت آن را دريابيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_20_

چرا بخار بول نجس نيست؟

پرسش

چرا بخار بول نجس نيست؟

پاسخ

دليلى بر نجس بودن بخار بول در دست نيست; زيرا آنچه نجس است، بول است نه بخار آن. وانگهى، بخار بول را نمى توان «بول» دانست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_22_

چرا مشروبات الكلى در رساله هاى عمليه نجس شمرده شده است با اين كه الكل بيشتر اشيا را ضدعفونى مى كند و بسيارى از ميكروبها را از ميان مى برد؟

پرسش

چرا مشروبات الكلى در رساله هاى عمليه نجس شمرده شده است با اين كه الكل بيشتر اشيا را ضدعفونى مى كند و بسيارى از ميكروبها را از ميان مى برد؟

پاسخ

نجاست هر چيز داراى اسرار و عللى گوناگون است. دسته اى از آنها ذاتاً ناپاك و پليد و آلودگى بدانها موجب بسيارى از بيماريهاست; مانند بول و خون. از اين رو، اسلام آنها را نجس دانسته است.

برخى ديگر پليدى ظاهرى ندارند، ولى داراى پليدى معنوى اند و همين سبب شده است كه اسلام آنها را ناپاك بشمارد; مانند كفّار. ممكن است كافر از نظر ظاهر پاك و تميز باشد، ولى از آن جا كه به دين راستين الهى معتقد نيست، داراى آلودگى روحى است و اين آلودگى هرگز با نظافت بدن و رعايت اصول بهداشتى از ميان نمى رود. اسلام براى حفظ باورهاى مسلمانان، اشخاص كافر را ناپاك شمرده است تا از آميزض مسلمانان با آنان پيشگيرى كند.

اگر آنان پاك مى بودند و با مسلمانان مى آميختند، چه بسا افراد سست ايمان را با افكار و گفتار خويش از دين خارج مى ساختند و افزون بر اين، در جوامع اسلامى نفوذ

_33_

مى كردند و چه بسا عليه مسلمانان دست به توطئه مى زدند، ولى آميزش محدود با آنان چنين خطرهايى در پى ندارد.

برخى ديگر از نجاسات، جامعه و فرد را به تباهى مى كشانند; مانند مشروبات الكلى. درست است كه الكل، اشيا را ضدعفونى مى كند، ولى آشاميدن نوشابه الكلى موجب تباهيهايى بى شمار است. اسلام براى پيشگيرى از اين تباهيها آن را نجس شمرده و بدين وسيله محدوديتهايى براى نزديك شدن مسلمانان

بدان پديد آورده است، مردم مسلمان از نوشيدن آن خوددارى مى كنند. زيرا اگر چيزى ناپاك و نجس باشد، فرد مسلمان مى كوشيد تا هر چه بيشتر از آن چيز دور ماند و زندگى خود را بدان نيالايد و همين شيوه برخورد، بهترين گونهئ مبارزه با مشروبات الكلى است(1).

(بخش پاسخ به سؤالات )

_____________________

1 - پرسشها و پاسخهاى مذهبى، ج 3، ص 87. آنچه گذشت، درباره مشروبات الكلى است، امّا نجس بودن الكلهاى صنعتى كه خوردنى نيستند، ميان دانشمندان دينى مورد بحث است.

_34_

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پرسش

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پاسخ

بايد توجّه داشت كه هر چند ادرار و عرق از نظر تركيب شيمايى به يكديگر شبيهند، ولى با يكديگر داراى تفاوت نيز هستند مى تواند علّت اختلاف حكم آنها باشد; زيرا ادرار داراى گونه هايى موادّ سمّى است كه در عرق يافت نمى شود. در ادرار موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيداوريك;

3. اوراتها;

4. اوروبيلين;

5. اسيد هيپوريك;

6 و 7. اروكرم و اروبيلين كه هر دو از موادّ رنگى ادرارند.

8. مواد معدنى و استثنائاً «گلوكز» در بيماران مبتلا به ديابت و آلبومين در بيماران مبتلا به آلبومين.

_40_

ولى در عرق موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيد اوريك;

3. اوراتها;

4. مواد معدنى.

بنابراين، موادّ رنگى و اسيد هيپوريك كه هر دو سمّى اند، در تركيب شيميايى عرق يافت نمى شوند. ديگر آن كه عرق از منافذ پوست، دفع و بى درنگ بخار مى شود و اين تبخير از نشو و نماى ميكروبها در سطح بدن پيشگيرى مى كند و حال آن كه ميكروبها ممكن است در ادرار باقى مانند. پس مى توان از اين گذر به برخى علّتها دست يافت كه موجب شده اند دى آيين مقدّس اسلام عرق بدن، پاك و ادرار نجس شمرده شود; زيرا اوّلا موادّ رنگى و اسيد هيپوريك، تنها در تركيب شيميايى ادرار يافت مى شوند، و ثانياً مقدار اوره ادرار، كه آن نيز سمّى است، بيشتر است، و ثالثاً عرق در سطح پوست بخار مى شود

و فرصتى براى نشو و نماى ميكروبهاى روى پوست باقى نمى ماند، و سرانجام آن كه تركيبات ادرار تقريباً ده برابر غليظتر از تركيبات عرق است و مى دانيم كه اين

_41_

تفاوت مى تواند يكى را كاملا زيانبار و ديگرى را بى زيان كند. از همه گذشته، پرهيز از عرق بسيار مشكل و سخت است، در حالى كه پرهيز از ادرار به هيچ وجه سخت نيست و اين خود، تفاوتى ديگر است.

پاسخهاى بالا از ديدگاه علوم تجربى است، امّا بايد توجّه داشت كه اصولا شخص مؤمن همواره معتقد است كه: «وما آتاكم الرّسول فخدوه وما نهاكم عنه فانتهوا; آنچه رسول مى گويد، برگيريد و از آنچه نهى مى كند، دورى كنيد». مسلمان بر اين باور است كه پيامبرش از روى ناآگاهى و هوا سخن نمى گويد و با اين حال پرسش در اين گوه مسائل نيست. البته، گاهى پرسش براى آگاهى است كه اين طبيعى و پسنديده است و براى مقابله با مخالفان، سودمند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_42_

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پرسش

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پاسخ

اوّلا، منى انسان تا هنگامى كه بيرون نيامده و در بدن است، نجس نيست. ثانياً، منى نجس است، ولى چون تبديل به انسان مى شود، با استحاله پاك مى شود. استحاله يكى از مطهّرات است; مانند سگ، كه حيوانى نجس است، در نمكزار مى افتد و نمك مى شود. اين استحاله موجب پاك شدن آن است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_19_

چرا گاوى را كه وطى شده است، بايد كشت؟

پرسش

چرا گاوى را كه وطى شده است، بايد كشت؟

پاسخ

تمام احكام و دستورهاى اسلام از روى مصالح است. در اسلام هيچ واجبى بى مصلحت و هيچ حرامى بى مفسده نيست. بنابراين، يا كشتن چنين گاوى داراى مصلحت است و يا ماندنش داراى مفسده است و از اين رو، اسلام دستور داده است كه آن را بكشند، گرچه ما نتوانيم به درستى حكمت آن را دريابيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_20_

چرا بخار بول نجس نيست؟

پرسش

چرا بخار بول نجس نيست؟

پاسخ

دليلى بر نجس بودن بخار بول در دست نيست; زيرا آنچه نجس است، بول است نه بخار آن. وانگهى، بخار بول را نمى توان «بول» دانست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_22_

چرا مشروبات الكلى در رساله هاى عمليه نجس شمرده شده است با اين كه الكل بيشتر اشيا را ضدعفونى مى كند و بسيارى از ميكروبها را از ميان مى برد؟

پرسش

چرا مشروبات الكلى در رساله هاى عمليه نجس شمرده شده است با اين كه الكل بيشتر اشيا را ضدعفونى مى كند و بسيارى از ميكروبها را از ميان مى برد؟

پاسخ

نجاست هر چيز داراى اسرار و عللى گوناگون است. دسته اى از آنها ذاتاً ناپاك و پليد و آلودگى بدانها موجب بسيارى از بيماريهاست; مانند بول و خون. از اين رو، اسلام آنها را نجس دانسته است.

برخى ديگر پليدى ظاهرى ندارند، ولى داراى پليدى معنوى اند و همين سبب شده است كه اسلام آنها را ناپاك بشمارد; مانند كفّار. ممكن است كافر از نظر ظاهر پاك و تميز باشد، ولى از آن جا كه به دين راستين الهى معتقد نيست، داراى آلودگى روحى است و اين آلودگى هرگز با نظافت بدن و رعايت اصول بهداشتى از ميان نمى رود. اسلام براى حفظ باورهاى مسلمانان، اشخاص كافر را ناپاك شمرده است تا از آميزض مسلمانان با آنان پيشگيرى كند.

اگر آنان پاك مى بودند و با مسلمانان مى آميختند، چه بسا افراد سست ايمان را با افكار و گفتار خويش از دين خارج مى ساختند و افزون بر اين، در جوامع اسلامى نفوذ

_33_

مى كردند و چه بسا عليه مسلمانان دست به توطئه مى زدند، ولى آميزش محدود با آنان چنين خطرهايى در پى ندارد.

برخى ديگر از نجاسات، جامعه و فرد را به تباهى مى كشانند; مانند مشروبات الكلى. درست است كه الكل، اشيا را ضدعفونى مى كند، ولى آشاميدن نوشابه الكلى موجب تباهيهايى بى شمار است. اسلام براى پيشگيرى از اين تباهيها آن را نجس شمرده و بدين وسيله محدوديتهايى براى نزديك شدن مسلمانان

بدان پديد آورده است، مردم مسلمان از نوشيدن آن خوددارى مى كنند. زيرا اگر چيزى ناپاك و نجس باشد، فرد مسلمان مى كوشيد تا هر چه بيشتر از آن چيز دور ماند و زندگى خود را بدان نيالايد و همين شيوه برخورد، بهترين گونهئ مبارزه با مشروبات الكلى است(1).

(بخش پاسخ به سؤالات )

_____________________

1 - پرسشها و پاسخهاى مذهبى، ج 3، ص 87. آنچه گذشت، درباره مشروبات الكلى است، امّا نجس بودن الكلهاى صنعتى كه خوردنى نيستند، ميان دانشمندان دينى مورد بحث است.

_34_

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پرسش

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پاسخ

بايد توجّه داشت كه هر چند ادرار و عرق از نظر تركيب شيمايى به يكديگر شبيهند، ولى با يكديگر داراى تفاوت نيز هستند مى تواند علّت اختلاف حكم آنها باشد; زيرا ادرار داراى گونه هايى موادّ سمّى است كه در عرق يافت نمى شود. در ادرار موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيداوريك;

3. اوراتها;

4. اوروبيلين;

5. اسيد هيپوريك;

6 و 7. اروكرم و اروبيلين كه هر دو از موادّ رنگى ادرارند.

8. مواد معدنى و استثنائاً «گلوكز» در بيماران مبتلا به ديابت و آلبومين در بيماران مبتلا به آلبومين.

_40_

ولى در عرق موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيد اوريك;

3. اوراتها;

4. مواد معدنى.

بنابراين، موادّ رنگى و اسيد هيپوريك كه هر دو سمّى اند، در تركيب شيميايى عرق يافت نمى شوند. ديگر آن كه عرق از منافذ پوست، دفع و بى درنگ بخار مى شود و اين تبخير از نشو و نماى ميكروبها در سطح بدن پيشگيرى مى كند و حال آن كه ميكروبها ممكن است در ادرار باقى مانند. پس مى توان از اين گذر به برخى علّتها دست يافت كه موجب شده اند دى آيين مقدّس اسلام عرق بدن، پاك و ادرار نجس شمرده شود; زيرا اوّلا موادّ رنگى و اسيد هيپوريك، تنها در تركيب شيميايى ادرار يافت مى شوند، و ثانياً مقدار اوره ادرار، كه آن نيز سمّى است، بيشتر است، و ثالثاً عرق در سطح پوست بخار مى شود

و فرصتى براى نشو و نماى ميكروبهاى روى پوست باقى نمى ماند، و سرانجام آن كه تركيبات ادرار تقريباً ده برابر غليظتر از تركيبات عرق است و مى دانيم كه اين

_41_

تفاوت مى تواند يكى را كاملا زيانبار و ديگرى را بى زيان كند. از همه گذشته، پرهيز از عرق بسيار مشكل و سخت است، در حالى كه پرهيز از ادرار به هيچ وجه سخت نيست و اين خود، تفاوتى ديگر است.

پاسخهاى بالا از ديدگاه علوم تجربى است، امّا بايد توجّه داشت كه اصولا شخص مؤمن همواره معتقد است كه: «وما آتاكم الرّسول فخدوه وما نهاكم عنه فانتهوا; آنچه رسول مى گويد، برگيريد و از آنچه نهى مى كند، دورى كنيد». مسلمان بر اين باور است كه پيامبرش از روى ناآگاهى و هوا سخن نمى گويد و با اين حال پرسش در اين گوه مسائل نيست. البته، گاهى پرسش براى آگاهى است كه اين طبيعى و پسنديده است و براى مقابله با مخالفان، سودمند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_42_

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پرسش

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پاسخ

اوّلا، منى انسان تا هنگامى كه بيرون نيامده و در بدن است، نجس نيست. ثانياً، منى نجس است، ولى چون تبديل به انسان مى شود، با استحاله پاك مى شود. استحاله يكى از مطهّرات است; مانند سگ، كه حيوانى نجس است، در نمكزار مى افتد و نمك مى شود. اين استحاله موجب پاك شدن آن است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا گاوى را كه وطى شده است، بايد كشت؟

پرسش

چرا گاوى را كه وطى شده است، بايد كشت؟

پاسخ

تمام احكام و دستورهاى اسلام از روى مصالح است. در اسلام هيچ واجبى بى مصلحت و هيچ حرامى بى مفسده نيست. بنابراين، يا كشتن چنين گاوى داراى مصلحت است و يا ماندنش داراى مفسده است و از اين رو، اسلام دستور داده است كه آن را بكشند، گرچه ما نتوانيم به درستى حكمت آن را دريابيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا بخار بول نجس نيست؟

پرسش

چرا بخار بول نجس نيست؟

پاسخ

دليلى بر نجس بودن بخار بول در دست نيست; زيرا آنچه نجس است، بول است نه بخار آن. وانگهى، بخار بول را نمى توان «بول» دانست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا مشروبات الكلى در رساله هاى عمليه نجس شمرده شده است با اين كه الكل بيشتر اشيا را ضدعفونى مى كند و بسيارى از ميكروبها را از ميان مى برد؟

پرسش

چرا مشروبات الكلى در رساله هاى عمليه نجس شمرده شده است با اين كه الكل بيشتر اشيا را ضدعفونى مى كند و بسيارى از ميكروبها را از ميان مى برد؟

پاسخ

نجاست هر چيز داراى اسرار و عللى گوناگون است. دسته اى از آنها ذاتاً ناپاك و پليد و آلودگى بدانها موجب بسيارى از بيماريهاست; مانند بول و خون. از اين رو، اسلام آنها را نجس دانسته است.

برخى ديگر پليدى ظاهرى ندارند، ولى داراى پليدى معنوى اند و همين سبب شده است كه اسلام آنها را ناپاك بشمارد; مانند كفّار. ممكن است كافر از نظر ظاهر پاك و تميز باشد، ولى از آن جا كه به دين راستين الهى معتقد نيست، داراى آلودگى روحى است و اين آلودگى هرگز با نظافت بدن و رعايت اصول بهداشتى از ميان نمى رود. اسلام براى حفظ باورهاى مسلمانان، اشخاص كافر را ناپاك شمرده است تا از آميزض مسلمانان با آنان پيشگيرى كند.

اگر آنان پاك مى بودند و با مسلمانان مى آميختند، چه بسا افراد سست ايمان را با افكار و گفتار خويش از دين خارج مى ساختند و افزون بر اين، در جوامع اسلامى نفوذ مى كردند و چه بسا عليه مسلمانان دست به توطئه مى زدند، ولى آميزش محدود با آنان چنين خطرهايى در پى ندارد.

برخى ديگر از نجاسات، جامعه و فرد را به تباهى مى كشانند; مانند مشروبات الكلى. درست است كه الكل، اشيا را ضدعفونى مى كند، ولى آشاميدن نوشابه الكلى موجب تباهيهايى بى شمار است. اسلام براى پيشگيرى از اين تباهيها آن را نجس شمرده و بدين وسيله محدوديتهايى براى نزديك شدن مسلمانان بدان

پديد آورده است، مردم مسلمان از نوشيدن آن خوددارى مى كنند. زيرا اگر چيزى ناپاك و نجس باشد، فرد مسلمان مى كوشيد تا هر چه بيشتر از آن چيز دور ماند و زندگى خود را بدان نيالايد و همين شيوه برخورد، بهترين گونهئ مبارزه با مشروبات الكلى است(27).

(بخش پاسخ به سؤالات )

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پرسش

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پاسخ

بايد توجّه داشت كه هر چند ادرار و عرق از نظر تركيب شيمايى به يكديگر شبيهند، ولى با يكديگر داراى تفاوت نيز هستند مى تواند علّت اختلاف حكم آنها باشد; زيرا ادرار داراى گونه هايى موادّ سمّى است كه در عرق يافت نمى شود. در ادرار موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيداوريك;

3. اوراتها;

4. اوروبيلين;

5. اسيد هيپوريك;

6 و 7. اروكرم و اروبيلين كه هر دو از موادّ رنگى ادرارند.

8. مواد معدنى و استثنائاً «گلوكز» در بيماران مبتلا به ديابت و آلبومين در بيماران مبتلا به آلبومين.

ولى در عرق موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيد اوريك;

3. اوراتها;

4. مواد معدنى.

بنابراين، موادّ رنگى و اسيد هيپوريك كه هر دو سمّى اند، در تركيب شيميايى عرق يافت نمى شوند. ديگر آن كه عرق از منافذ پوست، دفع و بى درنگ بخار مى شود و اين تبخير از نشو و نماى ميكروبها در سطح بدن پيشگيرى مى كند و حال آن كه ميكروبها ممكن است در ادرار باقى مانند. پس مى توان از اين گذر به برخى علّتها دست يافت كه موجب شده اند دى آيين مقدّس اسلام عرق بدن، پاك و ادرار نجس شمرده شود; زيرا اوّلا موادّ رنگى و اسيد هيپوريك، تنها در تركيب شيميايى ادرار يافت مى شوند، و ثانياً مقدار اوره ادرار، كه آن نيز سمّى است، بيشتر است، و ثالثاً عرق در سطح پوست بخار مى شود و

فرصتى براى نشو و نماى ميكروبهاى روى پوست باقى نمى ماند، و سرانجام آن كه تركيبات ادرار تقريباً ده برابر غليظتر از تركيبات عرق است و مى دانيم كه اين تفاوت مى تواند يكى را كاملا زيانبار و ديگرى را بى زيان كند. از همه گذشته، پرهيز از عرق بسيار مشكل و سخت است، در حالى كه پرهيز از ادرار به هيچ وجه سخت نيست و اين خود، تفاوتى ديگر است.

پاسخهاى بالا از ديدگاه علوم تجربى است، امّا بايد توجّه داشت كه اصولا شخص مؤمن همواره معتقد است كه: «وما آتاكم الرّسول فخدوه وما نهاكم عنه فانتهوا; آنچه رسول مى گويد، برگيريد و از آنچه نهى مى كند، دورى كنيد». مسلمان بر اين باور است كه پيامبرش از روى ناآگاهى و هوا سخن نمى گويد و با اين حال پرسش در اين گوه مسائل نيست. البته، گاهى پرسش براى آگاهى است كه اين طبيعى و پسنديده است و براى مقابله با مخالفان، سودمند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا مسكرات مايع، حرام و نجسند، ولى برخى چيزها - مانند هروئين - كه گاهى عصاره آنها مسكر است، نجس نيستند؟

پرسش

چرا مسكرات مايع، حرام و نجسند، ولى برخى چيزها - مانند هروئين - كه گاهى عصاره آنها مسكر است، نجس نيستند؟

پاسخ

مسكرات مايع و روان، حرام و نجسند و هر چيزى كه انسان يقين كند آن را از مسكرات مايع ساخته اند نيز حرامو نجس است، ولى اگر نداند كه آن چيز را از مسكرات مايع گرفته اند، پاك است. البته، هر چيزى كه انسان را از خود بى خود و مست كند - مانند هروئين - حرا است و استعمالش جايز نيست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

اح__كام، نجاس_ات

نجاس_ات منجّس_ات س_گ

فلسفه نجس بودن مدفوع انسان چيست ؟

پرسش

فلسفه نجس بودن مدفوع انسان چيست ؟

پاسخ

، در جواب سؤال جنابعالي بايد عرض كنيم : بديهي است كه فلسفه و حكمت بعضي از دستورها قبل از بيان اسلام ،براي مردم روشن بوده و اگر در اسلام هم چيزي از آن فلسفه ها آمده ، به عنوان ارشاد به حكم عقل و تذكر و يادآوري است ؛ مانند نجس بودن مدفوع انسان ، زشتي دروغ ، خيانت ، تهمت ، سرقت ، ظلم و ستم ، كم فروشي ، و ... و نيز مانند خوبي نظافت و بهداشت ، عدالت ، كمك به مستمندان و ستمديدگان ، كار و كوشش و ..... از اينگونه احكام و امور اخلاقي كه در همه اعصار ثابت و مطلق اند و هرگز تغيير نمي كنند.

حضرت امام (ره) دراين باره مي فرمايد : " حق _ تبارك و تعالي _ با عنايت و رحمت به دست قدرت خود ، كه طينت آدم اوّل را مخّمر فرمود1، دو فطرت و جبلّت به آن مرحمت نمود : يكي اصلي و ديگر تبعي ، كه اين دو فطرت عروج او است به سوي مقصد و مقصود اصلي . يكي از آن دو فطرت _ كه سمت اصليت دارد- فطرت عشق به كمال مطلق و خير و سعادت مطلقه است .كه در كانون جميع سلسله بشر ، از سعيد و شقي و عالم و جاهلي و عالي و داني ، مخمّر و مطبوع است. و ديگري از آن دو فطرت ، كه سمت فرعيّت وتابعيّت دارد ، فطرت تنفّر از نقص و انزجار از شرّ و شقاوت است كه اين مخمّر بالعرض است

، و به تبع آن فطرت عشق به كمال ، تنفّر از نقص نيز مطبوع و مخمّر در انسان است.) 2 بنابر اين با استناد به نظر امام (ره) مهمترين فلسفه احكام به صورت كلي دائر مدار ملايم و مخالف بودن با فطرت انساني است. زيرا كه آيه شريفه قرآن ( فطره الله التي فطر الناس عليها ) 3 ( فطرت الهي ، همان فطرتي است كه خداي انسان را بر آن آفريده است.) به اين مطلب اشعار دارد.

نكته ديگر كه بايد به آن اشاره كرد آن است كه فلسفه خيلي از احكام و امور اخلاقي و اعتقادي ريشه در اصل خلقت آدم دارد نظير فلسفه وضو ، غسل ، عطسه كردن و ....... كه هر كدام حكايتي جداگانه دارد و روايات اهل بيت عصمت و طهارت ( عليهم السلام) نيز بر آن تأكيد دارند. 4 در مورد سؤال شما نيز روايتي در قصص الانبياء و نور المبين از حضرت عبد العظيم حسني (رحمه ا... عليه )نقل شده، "روزي

آنجناب از حضرت امام محمد تقي (عليه السلام) سؤال كرد چرا غايط اولاد آدم به اين اندازه بد بو مي باشد ؟ فرمودند : حضرت آدم قبل از آن كه روح در او دميده شود چهل سال بر روي زمين بود يعني روي زمين افتاده بود لهذا شيطان از دهان آدم مي رفت و از دبر او بيرون مي آمد و از اين جهت در شكم اولاد آدم چنين بوي بد و نقصي پيدا شد . " 5

البته ذكر فلسفه نجس بودن قاذورات منحصر و محدود به آنچه كه در بالا ذكر شد نمي باشد بلكه

ائمه هدي (عليهم السلام) متناسب با سطح افكار مردم ؛ و علماي دين با تعمّق در آيات و روايات دراين باب ، جهات ديگري نيز براي آن ذكر كرده اند كه در اين نوشتار به اختصار به بعضي از ثمرات اخلاقي و عملي آن در زندگي شخصي اشاره مي شود . عالم رباني مرحوم ملاّ احمد نراقي (اعلي ا... مقامه) در كتاب معراج السعاده مي فرمايد : " از جمله آداب باطنيه طهارت از نجاسات و ازاله آنها در وقت قضاي حاجت در بيت الخلا ، آن است كه به فكر پستي خود و اندرون پر از كثافت خود افتد و نقص و قصور خود را به نظر آورد و خود را تصور كند كه چگونه اندرون او آكنده از قاذورات است و خود حامل نجاسات است و چون به فراغت از قضاي حاجت ، به استراحت افتد و سبكبار گردد ، ياد آورد اگر اخلاق ذميمه اي را كه به سبب نجاسات با طنيه ( مثل كبر و حسد و نجل و ... ) در او مجتمع گشته اند از خود دور كند و از آنها فارغ شود ، نفس او به استراحت مي افتد و دل او از چركيني آنها مطمئن مي شود ولايق وقوف بساط خدمت مي گردد و اهليت وصول به حرم قرب رب العزه بهم مي رساند. پس هم چنانكه سعي مي كند در دفع نجاسات ظاهريه از براي استراحت چند روزه بدن خود، بايد سعي كند در دفع كثافات با طنيه و نجاسات داخله در رگ و ريشه فرو رفته تا روح و بدن او هر دو در دنيا

و آخرت ابدالآباد به استراحت افتد ، حضرت امام همام جعفربن محمد الصادق (ع فرمود: كه بيت الخلا را مستراح مي گويند از جهت اينكه مردمان در آنجا از ثقل كثافات وقاذورات فارغ مي شوند و از سنگيني نجاسات به استراحت مي افتند و مؤمن در آنجا عبرت مي گيرد كه كسي كه خود را از ثقل اموال دنيويه فارغ واز بار شهوات نفسانيه خالي سازد ، به استراحت مي افتد. و دل او به فراغت از اشتغال دنيا شاد مي گردد و بايد خود را از جميع آنها دور دارد ، همچنان كه خود را از جميع نجاسات و غايط دور مي دارد. " 6

تكميل و ارسال فرم نظر سنجي موجب تكامل و پويايي كارماست.

منابع و مآخذ :

1. قتباس است از اين حديث قدسي كه : " خمرت طينته آدم بيدي اربعين صباحاً يعني : آدم را به دست خودم ، چهل روز مخمّر ساختم. ( عوالي الله لي ، ج 4 ، ص 98 ، ح 138 )

2.-شرح حديث جنوب عقل و جهل و تأليف امام خميني (ره) / ص 76 و 77

3. روم / 30

4.آداب معنوي نماز / تأليف امام خميني (ره) / ص 70 الي 75

5.خلاصه حالات آدم ابوالبشر و پيامبران / حاج سيد جعفر قدس مير حيدري / ص 18

6.معراج السعاده / فصلي در بيان آداب باطنيه طهارت از خبث ( با اندكي تغيير ) ص 824 ، 825

احكام تخلي را بيان كنيد

پرسش

احكام تخلي را بيان كنيد

پاسخ

تخلي يعني بول كردن و غائط كردن به عبارت ديگر هنگامي كه انسان به دستشويي براي تخليه مي رود احكام و دستوراتي دارد كه يك مسلمان بايد عمل نمايد. اجمالاً به برخي از آن ها مي پردازيم

1. واجب است انسان در وقت بول و غائط كردن (و مواقع ديگر) عورت خودرا از افراد ديگر حتي از بچه ها بپوشاند.

2. موقع بول و غائط كردن واجب است رو به قبله يا پشت به قبله نباشد.

3. مخرج بول را حتماً بايد ȘǠآب بشويد تا پاك شود و با غير آب پاك نمي شود. براي اطلاع بيشتر به رساله هاي عمليه احكام تخلي مراجعه شود.

فلسفه نجاست كافر چيست

پرسش

فلسفه نجاست كافر چيست

پاسخ

نجاست

كافر از جهت آن است

كه به خدا، قيامت،

احكام دين و

پيامبرانش ايمان

واعتقاد ندارد بنابر

اين كافر نجس است

نه حرام زيرا حرام

وحلال صفت براي

حكم است نه

اشخاص ولازم بذكر

است كه بعضي از

مراجع تقليد ظاهر

بدن كافر را پاك

مي دانند ونجاست را

مربوط به باطن و روح

آنها مي دانند و لذا

مي گويند غذا خوردن

با آنها يا دست تر به

بدن آنهاگذاشتن

مانعي ندارد اما بيشتر

مجتهدين ظاهر بدن

كافر را نجس مي دانند

بنابراين چيزهايي كه

آن ها دست تر به آن

زده اند را نجس

مي دانند و مسلمان

بايد از آنها پرهيز كند

البته هر دسته از

مراجع دليل خاصي

بر فتواي خويش

دارند كه جاي ذكر آن

نيست.

چرا سگ در اسلام نجس است

پرسش

چرا سگ در اسلام نجس است

پاسخ

گرچه فلسفه واقعي خيلي از احكام براي ما روشن نيست ; ولي در اين زمينه مي توان گفت كه سگ حيواني است كه بدن او محل پرورش خيلي از ميكروب ها و باكتري ها است . سگ عامل يكي از خطرناك ترين بيماري ها به نام هاري است و علاوه بر اين حيواني است كه زود با انسان مائنوس مي شود و انس و مجالست با حيوانات (مخصوصاا بعضي از آنها مثل سگ ) روح حيواني را در انسان تقويت مي كند.

علت نجس بودن شراب و خون چيست ؟

پرسش

علت نجس بودن شراب و خون چيست ؟

پاسخ

آثار زيان باري كه مصرف الكل و شراب بر جسم و جان و اجتماع دارد بر كسي پوشيده نيست و آثار الكل نه تنهامتوجه مصرف كننده بلكه متوجه فرزندان اشخاص الكلي نيز مي باشد. قرآن كريم در آيه 90 و 91 سوره مائده آن را دررديف پرستش بت ها، يك نوع پليدي دروني، موجب كينه و نفاق و دوري از ياد خدا و نماز مي داند.

در مورد خون، امام صادق(ع) فرموده اند: خوردن خون علاوه بر آثار زيانباري كه بر جسم دارد، سبب صفت درندهخويي و قساوت قلب و بيرون رفتن رحم و شفقت از دل ها مي گردد. به طوري كه انسان از كشتن نزديكان و دوستانخود نيز ابائي ندارد و شارع مقدس براي سلامت فردي و اجتماعي، دستور اجتناب كامل از اين دو را داده است تامردم در اثر آلودگي بدن و لباس يا ظروفشان، دچار عوارض ناگوار خون و شراب نشوند و همچنين ادب عبودت وبندگي اقتضا مي كند كه انسان هنگام نماز در مقابل خداوند متعال، از پليدي و آلودگي هاي ظاهري پاكيزه باشد و بههمين جهت بايد در نماز بدن و لباس به اين دو چيز آلوده نباشد.{J

فرق مني و عرق چيست كه يكي پاك است و ديگري نجس ؟

پرسش

فرق مني و عرق چيست كه يكي پاك است و ديگري نجس ؟

پاسخ

لابد مقصود شما از حرام بودن «مني»، نجاست آن است. بايد توجه داشت كه عرق آب گنديده نيست؛ بلكه آببدن است كه براي خنك نگاه داشتن و حفظ پوست بدن همراه با نمك و برخي املاح ديگر، خارج مي گردد؛ ولي«مني» محصول بيضه ها و عهده دار برخي از وظايف جنسي و تكثير نسل است.

اگر بنا بود عرق بدن نيز همانند مني نجس باشد، تطهير آن كاري مشقّت آور بود؛ چرا كه همه مردم در اكثر مواقع(حتي زمستان ها) عرق مي كنند. پس براي هر نمازي مي بايست بدن خود را شست و شو دهند و لباس ها را نيز تعويضكنند. تصديق مي كنيد كه اين كاري دشوار و غير عملي است.

گذشته از آن كه «مني»، نوعا مورد تنفّر طبع انسان و مايعي آماده براي رشد انواع آلودگي ها است؛ ازاين رو نجسدانسته شده است.{J

چرا در اسلام , كافر نجس است ؟

پرسش

چرا در اسلام , كافر نجس است ؟

پاسخ

اهل كتاب و پيروان آيين مسيحيت گرچه خدا را قبول دارند ولي چنان چه از بعضي از آيات قرآن كريم استفاده مي شود آنها نيز گرفتار نوعي از شرك هستند; از جمله اعتقاد به اقنوم هاي سه گانه (پدر پسر و روح القدس ) دارند. نجاست كافران و مشركين يك نوع آلودگي باطني و معنوي است كه آثار آن به جسم آنها نيز سرايت كرده و يك فايده پرهيز از آنها حفظ عقايد و اخلاق بسياري از مردم مي باشد كه با آميزش و معاشرت با افراد منحرف و گمراه تحت تا ثير قرار گرفته و منحرف مي شوند و اين مطلب تازگي ندارد. به همين دليل مصلحين و دلسوزان به افراد معمولي سفارش مي كنند كه از معاشرت با افراد گمراه و منحرف دوري كنند تا از انحراف و گمراهي محفوظ باشند كه اين موضوع در اسلام به صورت حكم نجاست بيان شده است و گذشته از اين نوعا پيروان اديان ديگر از بسياري از آلودگي ها مثل خون گوشت خوك و مشروبات الكلي اجتناب نمي كنند و طبعا تمام زندگي آنها آلوده مي باشد و براي حفظ مسلمانان از اين آلودگي ها اسلام اين دستور را داده است . در عين حال بعضي از فقها به ويژه بسياري از مراجع عصر حاضر مانند آيت الله حكيم (ره ) آيت الله تبريزي آيت الله فاضل و مقام معظم رهبري فتوا به طهارت اهل كتاب داده اند و تنها نجاست آنها را نجاست ظاهري مي دانند كه بر اثر آلوده شدن به نجاسات مانند خون مشروبات الكلي

و ... پيدا مي شود و اگر كسي علم پيدا كرد كه بدن آنها با اين نجاسات آلوده نشده يا علم به آلوده بودن بدن آنها پيدا نكرد پاك مي باشند.

سؤالي كه در اينجا مطرح است، اينست كه به چه علت ريختن آب جو روي بدن عين نجاست محسوب مي شود. هر ماده اي به هر قدر كه خورده شود و مسكر باشد نجس محسوب مي شود اين ماده حاوي مقداري الكل است و مي دانيم كه در دانش پزشكي الكل به عنوان يك ماده ضد عفوني كننده موضعي

پرسش

سؤالي كه در اينجا مطرح است، اينست كه به چه علت ريختن آب جو روي بدن عين نجاست محسوب مي شود. هر ماده اي به هر قدر كه خورده شود و مسكر باشد نجس محسوب مي شود اين ماده حاوي مقداري الكل است و مي دانيم كه در دانش پزشكي الكل به عنوان يك ماده ضد عفوني كننده موضعي محسوب مي شود پس چه دليلي دارد كه چون با ماء الشعير مخلوط شده مثل يك نجاست است؟

پاسخ

با اذعان به اين كه فلسفه احكام، به طور قطعي و يقيني در فراخور علم و دانش ما نمي گنجد، ليكن با توجه به ايمان به علم و حكمت و قدرت الهي و نيز لطف و عنايت خداي متعال به حكيمانه بودن اين دستورات پي مي بريم.

با وجود اين در آيات قرآن و نيز روايات اهل بيت عصمت و طهارت(ع) احيانا به برخي از حكمت هاي احكام اشاره شده است در اين مورد خاص توجه به نكات ذيل سودمند است:

1- مواد مسكر (مست كننده) نه تنها براي جسم كه براي روح نيز آسيب هاي فراواني را به دنبال دارد. از اين رو، براي پي بردن به قبح و زشتي و نادرستي آن نبايد صرفا به آثار مثبت يا منفي جسمي يا حتي دنيوي آن بسنده نمود، بلكه بايد به تأثير هر رفتار يا اقدام عملي در جسم و روان، دنيا و آخرت توجه كرد و اين مسأله اي است كه در فراخور هيچ دانشمندي نمي گنجد جز آن كه به علم غيب الهي متصل باشد.

2- گاهي اوقات امر و نهي نه به خاطر آثار خود آن كار بلكه

به دليل آن كه هشداري است براي ورود يا خروج در كار ديگر صورت مي پذيرد، به عنوان مثال، خداي متعال به خاطر اين كه به ما بفهماند آثار و تبعات شراب و مواد مست كننده (مثل آب جو) چقدر زيان بار است.

در آيه شريفه 43 سوره نساء مي فرمايد: «ولا تقربوا الصلوه و انتم سكاري حتي تعلموا ما تقولون» يعني وقتي مست هستيد اصلا به نماز نزديك نشويد تا بفهميد چه مي گوييد با چه كسي و در محضر چه كسي سخن مي گوييد. يعني با اين كه نماز واجب است ولي با اين حال كه اصلا نمي فهميد ارتباط با خدا يعني چه. پس مواد مسكر نه تنها براي جسم مضر است بلكه براي روح نيز به مراتب بيشتر.

حال اگر در بعضي شرايط برخي فوايد پزشكي به اين رفتار مرتبت باشد، هرگز به آن حدي نيست كه آن زيان را جبران كند.

تأكيد مي كنيم شايد در اين مورد خاص شايد حتي براي روح نيز زيانبار نباشد، ولي نفس كار آن قدر خطرناك است كه اصلا در آن پيرامون (دور و بر) نيز نبايد حضور يافت.

چنان كه خلوت كردن با زن اجنبه به طور كلي حرام است حتي اگر براي هم قرآن بخوانند، چون اين مسأله آن قدر حساس است كه چه بسا عدم توجه به حساسيت آن، در برخي از موارد انسان را دچار آسيب هاي جدي مي سازد.

در اين جا نيز مسأله شرب مسكر است آن قدر زيان بار است و براي انسان دنائت و پستي مي آورد كه مي فرمايد نه تنها نخوريد بلكه اصلا اگر دستتان يا ساير اندام بدنتان

با آن تماس حاصل نمايد، بدنتان نجس مي شود، و پليدي پيدا مي كند.

قرآن كريم خود به آثار و برخي فوائد خمر (شراب) اشاره كرده است وليكن مي فرمايد با وجود اين خطرات و آثار زيان بار آن به حدي زياد است كه بايد از اين فايده (نسبتا) جزئي چشم پوشيد (به آيات 219 سوره بقره و 90 و 91 سوره مائده مراجعه شود).

چرا حيواني مانند: سگ و خوك نجس هستند؟

پرسش

چرا حيواني مانند: سگ و خوك نجس هستند؟

پاسخ

با صرف نظر از جهات بهداشت جسم توجه به دو نكته ذيل از جهت بهداشت رواني متعاقب اين حكم سودمند است:

1_ اكنون كه سگ و خوك به عنوان دو حيوان نجس العين توسط احكام شريعت معرفي شده اند باز هم مي بينيم كه بسياري از افراد با سگ و خوك انس فراوان دارند آنقدر كه گاه رفتار و بازي با سگ براي آنان شيرين تر از هم نشيني با اعضاي خانواده شان مي باشد.

اكنون فرض مي كنيم كه اين حكم اسلامي نبود، آن وقت پيامد آن اين بود كه بسياري از انسانها حتي اهل ايمان سگي در خانه داشته باشند و فرزندان آنها با آنان انس بگيرند و با خود آنان با آن سر گرم شوند ، با كمي دقت مي يابيم براي كاري كه هيچ ارزش معنوي و حتي مادي ندارد تا چه اندازه وقت و هزينه هاي فراوان صرف مي شد و انسانها را غافل از كارهاي مفيد خويش مي ساخت و در مقابل آن خوي حيواني آنان به دليل انس با حيواني چون سگ رشد مي كرد و از انسانيت دور مي گشتند.

بنابراين با دقت در هدف خلقت كه «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (سوره ذاريات آيه 51) (ما جن و انس را خلق نكرديم مگر براي اينكه عبادت كنند) مي يابيم كه حكم به نجات و دوري از اين حيوانات بسيار بجا و دقيق است.

2_ فلسفه جعل برخي از احكام ، پرهيز از موضوع آن و فاصله گرفتن از آن به عنوان يك خطر جدي است، مثلا گاهي بيان مي كنند

به سيم لخت دست نزنيد تا دچار برق گرفتگي نشويد، و معمول خطرات اين گونه است همان طوري كه در مورد نوع گناهان اين است كه فلان كار را انجام ندهيد اما در كنار ترانس هاي قوي يا دكل هاي فشار قوي برق نه تنها نبايد با آنها تماس حاصل كرد بلكه نبايد به آنها نزديك شد و گرنه در فاصله كم، تأثير زيان بار خواهد داشت «سگ بازي» و نيز استفاده از «گوشت خوك» با توجه به تأثير رواني آنها بسيار مضر است كه خيلي ها به آن مبتلا هستند خصوصا با توجه به اقليت هاي ديني كه مثلا استفاده از گوشت خوك را جايز دانسته يا سگ بازي در عرف فرهنگي بيگانگان امري پسنديده بود. كما اينكه از جمله تفريحات درباريان و اشراف همين امر بود و حتما توجه داريد كه خوك مظهر شهوت و بي غيرتي است و بر اساس علوم پزشكي و روان پزشكي ثابت شده است كه صفات گوشت حيوانات به خورنده آنها سرايت مي كند.

از اين رو حكم شرعي مبني بر نجاست اين دو حيوان، مقدمه اي براي فاصله گرفتن از اين حيوانات و استفاده هايي است كه بيگانگان اقليت ها و يا افراد لاابالي و بي اعتنايي به مسايل شرعي مي نمايند.

ناگفته نماند معمولا هر حيواني يك يا چند خصلت خوب دارند بايد از آنها در همان جهت بهره برد.

سگ به عنوان يك حيوان بافوا، در برخي كارها از جمله در محافظت از گله هاي گوسفند و يا شكار برخي حيوانات مورد استفاده است و نهي در اين مورد نيست بلكه «كلب معلم» يعني سگي كه براي شكار

تعليم داده شده، احكام خاصي دارد كه مي تواند بيشتر اين حيوان را در خدمت انسان قرار دهد. ولي اين مسأله باعث نمي شود كه زندگي و رابطه انسان را به سگ بازي يا آميختگي و انس با سگ كنيم به ويژه با در نظر گرفتن آثار زيان بار روحي و جسمي زيانباري كه در اين حد از ارتباط وجود دارد.

علت اين كه آب قليل حتي اگر عين نجاست هم برطرف شود مرجع پاكي محل نمي شود مگر اين كه سه مرتبه آب بريزيم چيست ؟

پرسش

علت اين كه آب قليل حتي اگر عين نجاست هم برطرف شود مرجع پاكي محل نمي شود مگر اين كه سه مرتبه آب بريزيم چيست ؟

پاسخ

در مواردي با زوال عين نجاست - ولو با آب قليل - وضع نجاست پاك مي شود. در برخي موارد نيز پس از زوال عين نجس بايد يك بار آب ريخته شود.

براي آگاهي بيشتر به رساله عمليه، بخش مربوط به آب قليل و راه پاك شدن چيزهاي نجس مراجعه كنيد.

فلسفه اين كه آب قليل در اثر تماس با نجاست نجس مي شود روشن است؛ زيرا آب قليل نوعا در ظرف هاي آلوده قرار دارد و با اندك ملاقات با نجاست آلوده تر مي شود و بايستي از آن اجتناب كرد؛ برخلاف آب كر و يا جاري كه به دليل حجم زياد و جريان داشتن، كمتر در معرض انفعال قرار دارد.

چرا در دين اسلام كافر نجس است ؟

پرسش

چرا در دين اسلام كافر نجس است ؟

پاسخ

چرا كافر نجس است؟ اين نجس بودن به چه معنا است؟ اگر جنبة معنوي دارد چه ربطي به بدن او دارد؟

پرسش

چرا كافر نجس است؟ اين نجس بودن به چه معنا است؟ اگر جنبة معنوي دارد چه ربطي به بدن او دارد؟

پاسخ

نجاست و طهارت از احكام اعتباري است كه شارع مقدس به جهت مصالحي آن ها را جعل و تشريع كرده است. در اين مورد آيا مي توان پذيرفت كه انساني به جهت شرك يا به جهت كفر نجس باشد و بايد مسلمانان از او اجتناب و دوري كنند؟ قرآن نجاست را براي مشركان در آية شريفه: "يا ايها الّذين آمنوا انّما المشركون نَجَس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا"[1] اعتبار كرده در اين آيه خطاب به مؤمنان مي فرمايد: مشركان ناپاكند، لذا نبايد پس از امسال نزديك مسجد الحرام شوند.

درميان فقها و مفسران دربارة كلمة "نجس" در اين آيه كه آيا به معناي فقهي نجاست است يا به معناي مطلق پليدي است، محلّ بحث و گفتگو است.[2]

مرحوم آيت الله حكيم دربارة دلالت اين آيه بر نجاست فقهي مشركات تشكيك مي كند[3] و مي فرمايد: اگر از اين آيه نجاست مشركان ثابت شود، نجاست ذاتي آنان ثابت خواهد شد، ولي در دلالت اين آيه بر نجاست آنان شك و ترديد است. شايد اين آيه مي خواهد از راه يابي مشركان به مسجد الحرام ممانعت كند و مسلمانان را تحريك كند كه از آنان دوري كنند و كم كم مشركان از مكّه و اطراف مسلمانان بروند يا دست از شرك برداشته و ايمان بيآورند.

بر فرض اين كه اين آيه دلالت بر نجاست ذاتي مشركان بكند و قائل بشويم كه انسان هاي مشرك نجس العين هستند نمي توان از اين آيه نجاست كافران و اهل كتاب را كه مشرك نيستند اثبات

كنيم، چون يهودي ها و نصراني ها و مجوسي ها كه اهل كتاب هستند مشرك نيستند. آنان مدعي هستند كه ما موحّد هستيم و براي خدا شريك قائل نيستيم. از آية (قالت اليهود عزير ابن الله) يا (قالت النصاري المسيح ابن الله)[4] استفاده نمي شود كه آنان مشركند چون اين ها انحرافات فكري است كه آنان دارند.[5]

امّا روايات دودسته هستند برخي از آن ها دلالت بر نجاست و پرهيز از كفّار دارد و برخي دلالت بر پاك بودن آنان دارد:

ابوبصير مي گويد از امام باقر(ع) يا صادق(ع) پرسيدم آيا مسلمان مي تواند با يهودي يا نصراني مصافحه كند، حضرت فرمود: از زير لباس اشكالي ندارد و اگر مصافحه دست به دست بود(تماس بدني) دستت را بشوي.[6]

روايت صحيح علي بن جعفر(ع) از برادرش امام موسي بن جعفر(ع) از هم غذا شدن با مجوسي در يك ظرف غذا و مصافحة با او سؤال مي كند حضرت مي فرمايد: جايز نيست.[7]

از طرفي رواياتي داريم كه دلالت بر پاك بودن آنان دارد: معاويه بن عمار مي گويد: از امام صادق(ع) دربارة لباس هايي كه مجوسي ها مي دوزند (مي بافند) در حالي كه آنان خبيث هستند و شرب خمر مي كنند و زنانشان بر آن حال هستند آيا مي توانم در آن ها نماز بخوانم؟ فرمود: آري.[8]

عبدالله بن سنان مي گويد پدرم از امام صادق(ع) پرسيد: من لباسي را به ذمّي (اهل كتاب) عاريه مي دهم و مي دانم كه او شراب مي نوشد و گوشت خوك مي خورد آيا وقتي كه لباس را به من بر گردانيد بايد آن را بشوييم و نماز در آن بخوانيم؟ حضرت فرمود: نماز در آن بخوان و نيازي به شستن آن

نيست.1[9]

اسماعيل بن جابر مي گويد: از غذاي اهل كتاب سؤال كردم فرمود: چون در ظرفهايشان خمر و گوشت خوك مي ريزند از غذاي آنان نخور.2[10]

از اين روايت معلوم مي شود كه اگر به خاطر نجاست خمر و گوشت خوك نبود غذاي آنان نجس نبود و روايات ديگري كه دلالت بر پاك بودن اهل كتاب مي كند، فراوان است. گرچه برخي از فقها اين گونه روايات را حمل بر تقيه يا بر عدم علم به نجس شدن اشيايي كه در اختيار آنان است، كرده اند، ولي از يك طرف اجماع فقها بر نجاست اهل كتاب و كفار ديگر و از طرفي رواياتي كه دلالت بر نجاست آنان دارد حمل كردن اين دسته از روايات بر تقيه (با توجه به اين كه اهل سنّت مي گويند كفار پاك هستند و نجاست آنان به واسطة استعمال خمر و گوشت خوك و عدم رعايت نجاسات است)[11] بعيد نيست.

اما بسياري از فقهاي معاصر اين دسته از روايات كه دلالت بر پاك بودن ذاتي كفّار دارد ترجيح داده اند، چون آن اجماع بر نجاست، گنگ و بي زيان است؛ زيرا معلوم

نيست كه مراد آقايان و علما نجاست ذاتي است يا نجاست عرضي؛ زيرا اجماع به اصطلاع علم اصول دليل لبّي است و لسان (زبان) ندارد؛ يعني معلوم نيست كه اجتماع فقها بر نجاست اهل كتاب، نجاست ذاتي بوده يا نجاست عرضي. بنابراين، اجماع نمي تواند دليل محكمي بر نجس بودن ذاتي اهل كتاب يا مطلق كفار باشد.

از طرف ديگر روايات دالّ بر معاشرت و هم غذا شدن و ازدواج با زن كافره و خريد اشيا از كفّار، فراوان است. به اضافة ظاهر اين

آيه كه مي فرمايد: "و طعام الّذين اوتوالكتاب حلّ لكم و طعامكم حلّ لهم؛3[12] غذاي اهل كتاب براي شما حلال است و غذاي شما براي آنان حلال است.

بنابراين، قائل به طهارت ذاتي اهل كتاب مي شوند و اگر با شراب و گوشت خوك و مردار نجس نشوند و مراعات نجس و پاكي را بكنند پاك خواهند بود. البته پرهيز از آنان مخصوصاً براي افراد ضعيف الايمان لازم و ضروري است و با توجه به روايات و اجماع و آية انما المشركون نجس احتياط در اجتناب از اهل كتاب است.

از مراجع فعلي كه اهل كتاب را پاك مي دانند آيات عظام فاضل، تبريزي، سيستاني، وحيد خراساني و رهبر معظم انقلاب مي باشند.4[13]

كفّار غير اهل كتاب و مشركان و منكران اديان آسماني يا دشمنان اهل بيت يا غلاه، يعني كساني كه امامان را خدا مي دانند نجس مي باشند.[14]

علّت نجاست آنان بر كسي روشن نيست و فلسفة واقعي آن را نمي دانيم. اصولاً فلسفة احكام در بسياري از موارد بيان نشده و بر كسي معلوم نيست.امّا آيا كفار غير اهل كتاب و ملحدان و مشركان و غلات (غلو كنندگان) ناصبي ها (دشمنان اهل بيت(ع)) نجس العين (نجس ذاتي) هستند يا نه؟ خود بحث مفصلي مي طلبد. مرحوم شيخ انصاري فرموده است: "ربّما يتأمل في تحقّق الاجماع علي نجاسته كلّ كافر؛[15] چه بسا در تحقق اجماع بر نجاست هر كافري جاي بحث و تأمل است".

عمده دليل فقها بر نجاست كفار و ... اجماع است. تكميل اين بحث و ورود به بحث اجتهادي مفصل فرصت بيشتري مي طلبد. البته اين سؤال و تحقيق در جواب سؤال مطرح شده به جهت اين كه يكي

از بحث هاي روز است لازم و ضروري است. ما در اين مسئله في الجمله جواب و نظر خودمان را و نظرية فقها و مراجع عظام را مطرح كرديم.

خلاصة بحث:

1_ احكام وضعي (طهارت و نجاست) مانند احكام تكليفي (وجوب و حرمت) اعتباراتي است كه توسط شارع جعل شده پاكي و نجس بودن چيزي به اعتبار شارع منوط است.

2_ ادعاي اجماع (علما از قديم تا جديد) بر نجاست كفّار شده است. و اين اجماع نمي فهماند كه مراد نجاست ذاتي است يا نجاست عرضي.

3_ روايات مربوط به طهارت و نجاست بيشتر مربوط به كفّار اهل كتاب (يهودي و نصراني و مجوسي) است و از ساير كفّار كمتر سخن به ميان آمده است.

4_ آية "انّما المشركون نجس" دلالتش بر نجاست فقهي محل بحث و ترديد است شايد به معناي پليدي آنان باشد.

5_ مشرك بودن اهل كتاب قطعي نيست.

6_ خوردن از طعام كفّار اهل كتاب به مضمون آية شريفة "طعام الّذين اوتوا الكتاب حلّ لكم"، مي تواند دليلي بر طهارت آنان باشد گرچه برخي از ادله طعام را بر گندم و حبوبات كه به دست اهل كتاب پخته نشده باشد حمل كرده اند.

7_ روايات دالّ بر نجاست و طهارت اهل كتاب متعارض هستند.

8_ عمده دليل بر نجاست اهل كتاب و غير آن اجماع است كه به نظر شيخ انصاري اين اجماع قابل تأمل است و از اعتبار آن چناني برخوردار نيست.

9_ شايد طرح نجاست كفّار از طرف شارع يا امامان به منظور جدايي و كناره گرفتن مسلمانان از آنان باشد به خاطر اينكه تحت تأثير افكار و روش و منش آنان قرار نگيرند.

10_ فقهاي عظام نجاست كفّار

غير اهل كتاب (مانند كمونيست ها، مشركان، غلات، منكران ضروري دين كه به انكار خدا و رسول بر گردد) را مفروض و متيقن محسوب كرده اند، لذا از آن كمتر بحث كرده اند در حالي كه جاي بحث دارد.

11_ در بحث اين كه نجاست كفار ذاتي است يا عرضي؟ در مورد اهل كتاب نظرية برخي از فقهاي عصر حاضر بر طهارت آنان بود و اگر نجس باشند نجاست عرضي دارند.

اين ها خلاصة بحث هاي طرح شده در اين مورد بود. بحث مفصل نياز به فرصت بيشتر دارد.

[1]توبه (9) آية 28.

[2]مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد: ظاهراً از كلمة "نجس" در اين آيه به ضميمةقرائن ديگر دلالت بر نجاست مشركان دارد و بقية كفّار را به حكم عدم القول بالفصلملحق به شرك مي كند و نجاست آنان را نيز به اين آيه به ضميمة قراين ديگر ثابت مي كند.(جواهر، ج 6، ص 42).

[3]مستمسك العروه الوثقي، ج 1، ص 369.

[4]توبه (9) آية 30.

[5]مستمسك، ج 1، ص 369.

[6]مستمسك، ج 1، ص 370، به نقل از وسائل الشيعه، باب 14 از احكام نجاسات،ج 5.

[7]همان، حديث 6.

[8]همان، ص 370، به نقل از وسائل الشيعه، باب 73 از ابواب نجاسات.

[9]همان، ص 371؛ به نقل از وسائل الشيعه، باب 74 از ابواب نجاسات.

[10]همان، ص 372، به نقل از وسائل الشيعه، باب 54 از ابواب نجاسات.

[11]همان.

[12]مائده (5) آية 5.

[13]توضيح المسائل مراجع، ج 1، مسئلة 106 و ذيل آن و اجوبه الاستفتائات،ج 1، سؤال 324 و 325.

[14]همان.

چرا كافران نجس هستند؟ آيا مسيحي ها و يهودي ها كافر محسوب مي شوند؟ نجاست آنان از چه نظر است؟ آيا ظاهري است يا باطني؟

پرسش

چرا كافران نجس هستند؟ آيا مسيحي ها و يهودي ها كافر محسوب مي شوند؟ نجاست آنان از چه نظر است؟ آيا ظاهري است يا باطني؟

پاسخ

فقهايي كه كفار را نجس مي دانند، مرادشان نجاست ذاتي آنان است و عقيده دارند پاك شدن آنان جز با اسلام آوردن محقق نمي شود. تا وقتي كه كافر هستند حتي اگر از گوشت خوك و شراب و نجاسات پرهيز كنند، نجس هستند.

كساني كه عقيده دارند اهل كتاب ذاتاً پاكند، مي گويند كه اگر با نجاسات مثل خون، بول، خمر و گوشت خوك متنجّس شده باشند، نجاست عَرَضي(عارضي) پيدا مي كنند، مانند مسلمانان كه نجس عرضي مي شوند.

چرا اسلام كافران را نجس دانسته است؟

علّت اين كه شارع مقدس براي آنان حكم نجس را وضع كرده است بر ما معلوم نيست. شايد فلسفه آن ترغيب مسلمانان به دوري كردن از آنان باشد، زيرا اختلاط و همراهي با آنان تأثير منفي در روحية مسلمانان مي گذارد. معاشرت و مخصوصاً ازدواج با آنان باعث ذوب شدن مسلمانان و متأثر شدن از فرهنگ كفار مي شود. از اين رو براي پرهيز و دوري از آنان حكم نجاست وضع شده است.

علت نجاست خون چيست؟ خون انسان اگر در مجاورت هوا باشد، نجس است، يا اين كه حتي در رگها نجس مي باشد؟

پرسش

علت نجاست خون چيست؟ خون انسان اگر در مجاورت هوا باشد، نجس است، يا اين كه حتي در رگها نجس مي باشد؟

پاسخ

نجاست و طهارت اشياء احكام وضعي و تكليفي اند كه در دين اسلام وس اير شرايع، چنين احكامي وجود دارند. در دين اسلام اصل اوليه در اشيا طهارت است، مگر چيزهايي كه با دليل شرعي حكم به نجاست آن ها شده است. نجاست اشيا به دلايل متعدد است، يا به جهت خبيث و زشت بودن ظاهر آن ها و تنفر طبيعت انساني از آن ها نجس شده اند، مانند بول و غايط يا به جهت خبث و زشتي باطني آن ها مانند كافر و يا به جهت ضرر و زياني كه مي تواند داشته باشد مانند سگ، يا به دلايل ديگر كه برخي از آن ها در شريعت اسلام بيان شده و برخي بيان نشده اند. در مورد علت نجاست خون، در روايات به موردي دست نيافتيم كه علت و فلسفه آن را بيان كرده باشد.

شايد علت و سبب آن وجود بعضي از بيماري ها و انتقال بعضي از بيماري ها به واسطه خون است و يا به نوعي طبع انسان از آن دوري مي كند. در هر حال خون هنگامي كه از بدن بيرون آيد، حكم نجاست را دارد، نه در زماني كه در بدن است، حتي در بعضي از موارد، برخي از خون ها حكم نجس را ندارند، مثلاً خون حيوان حلال گوشت كه پس از ذبح شرعي، اگر مقداري از خون آن برود، خوني كه پس از آن مي ماند، پاك است، يا خون پشه كه حكم نجاست را ندارد؛ بنابراين خون ذاتاً نجس نيست.

نكته آخر اين كه علت اصلي

و واقعي و به تعبير ديگر "علت تامه" احكام و از جمله نجاست و طهارت اشيا براي ما مشخص نيست و آنچه در روايات امده و علت بعضي از احكام را بيان كرده است، تنها حكمت ها و علت ناقصه را بيان كرده اند. علت واقعي و حقيقي اين احكام و مصلحت و مفسده هاي واقعي كه در آن ها وجود دارند، براي ما كاملاً مشخص نشده اند.

چرا خون نجس و خوردن آن حرام است؟

پرسش

چرا خون نجس و خوردن آن حرام است؟

پاسخ

واقعيت آن است كه فلسفه برخي از احكام دقيقاً معلوم نيست اگر چه در پيشگاه الهي مصلحت واقعي و حقيقي دارد كه ما از آن ها خبر نداريم و به همين خاطر بايد تعبداً آن ها را پذيرفت،(1) اما در برخي از روايات به علت حكم تصريح شده است(2)، نجاست و حرمت خون از اين امر مستثنا نبوده و نجاست و حرمت مبتني بر مفاسد و پيامدهاي منفي است كه در خوردن خون وجود دارد. به نظر مي رسد بين نجاست خون و حرمت خوردن آن رابطه وجود دارد، يعني به دليل زيان هايي كه در خوردن وجود داشته، اسلام نخست به نجاست آن حكم كرده است.

تا از خوردن آن پرهيز شود. يكي از نويسندگان در ذيل و تفسير آيه 173 بقره مي نويسد: دومين چيزي كه در آيه تحريم شده "خون" است. خونخواري هم زيان جسمي دارد و هم اثر سوء اخلاقي، چرا كه خون از يك سو ماده كاملاً آماده اي است براي پرورش انواع ميكرب ها. تمام ميكرب هايي كه وارد بدن انسان مي شوند، به خون حمله مي كنند. و آن را مركز فعاليت خويش قرار مي دهند، به همين دليل گلبول هاي سفيد كه پاسداران و سربازان كشور تن انسانند، همواره در منطقه خون پاسداري مي كنند تا ميكروب ها به اين سنگر حساس كه به تمام مناطق بدن ارتباط نزديك دارد، راه پيدا نكنند. مخصوصاً هنگامي كه خون از جريان مي افتد و به اصطلاح مي ميرد، گلبول هاي سفيد از بين مي رود، به همين دليل ميكرب ها كه ميدان را خالي از حريف مي بينند، به سرعت زاد و ولد كرده و گسترش مي يابند، بنابر اين اگر

گفته شود خون به هنگامي كه از جريان مي افتد، آلوده ترين اجزاي بدن انسان و حيوان است، گزاف گفته نشده (خوني كه در رگ ها جريان نداشته باشد، خون مرده محسوب مي شود و همين طور خوني كه از حلق به هنگام خوردن پايين رود، خون مرده است). از سوي ديگر امروزه در علم غذاشناسي ثابت شده كه غذاها از طريق تأثير در غده ها و ايجاد هورمونها در روحيات و اخلاق انسان اثر مي گذارند. از قديم نيز تأثير خونخواري و قساوت و سنگ دلي به اثبات رسيده است... در حديثي مي خوانيم: "آنها كه خون مي خورند، آن چنان سنگدل مي شوند كه حتي ممكن است دست به قتل پدر و مادر و فرزند خود بزنند."(2)

به خاطر زيان هاي اخلاقي، رواني و جسمي خون بوده است كه اسلام هم به نجاست آن حكم نموده و هم به تحريم آن: "انّما حرّم عليكم الميتة الدّم و لحم الخنرير...(3) خداوند تنها مردار و خون و گوشت خوك و آن چه را با نام غير خدا سر بريده اند، بر شما تحريم كرده است".

در اسلام از خوردن خون نهي و به نجاست آن حكم شده است، اما استفاده هاي معقول مانند تزريق خون براي نجات جان مجروحان و بيماران و مانند آن، اشكال ندارد، حتي دليلي بر تحريم خريد و فروش خون براي اين موارد در دست نيست، چرا كه استفاده هاي عقلايي و مشروع مورد نياز عمومي است.(4) و اين بدان جهت است كه آثار منفي خون در نجاست و حرمت خوردن نقش دارند.

پي نوشت ها:

1 - مرتضي مطهري، اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، ص 27.

2 - تفسير نمونه، ج 1، ص 586 - 585 و

ج 1، ص 439.

3 - نحل (16)، آيه 115.

4 - تفسير نمونه، ج 1، ص 589.

ادرار و عرق بدن به عنوان مواد زايد بدن دفع مي شود. چرا كه يكي نجس و ديگري پاك است؟

پرسش

ادرار و عرق بدن به عنوان مواد زايد بدن دفع مي شود. چرا كه يكي نجس و ديگري پاك است؟

پاسخ

همان گونه كه قبلاً بيان شد، علت واقعي احكام الهي كاملاً براي ما آشكار نيست، در عين حال در اين مورد گفته شده كه علت فرق داشتن ادرار با عرق بدن، تركيبات متفاوت اين دو است كه موجب شده ادرار نجس و عرق پاك باشد. تركيبات عرق، سديم و پكاسيم و كلسيم و منيزيم و كلر و اوره و گلوكز و اسيد لاكتيك و پروتين است. اين تركيبات به هيچ وجه با تركيبات ادرار شبيه نيستند.(1)

پي نوشت ها:

1. دكتر سيد رضا پاك نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج 12، ص 292.

چرا سگ با تمام وفاداري كه دارد نجس است؟

پرسش

چرا سگ با تمام وفاداري كه دارد نجس است؟

پاسخ

سگ به خاطر آلودگي و ميكربي بودنش نجس است و وفادار بودنش آلودگي آن را از بين نمي برد، چنان كه انسانيت انسان را اشرف مخلوقات بودنش سبب نمي شود كه نجاست خونش مبدّل به طهارت گردد.

خون انسان به خاطر آلودگيش از نظر اسلام نجس شناخته شده است. افزون بر اين پاسخ وفا دار بودن سگ اين نيست كه به آن دست بزني تا آلودگي ها يا ميكرب هاي آن به شما برسد، بلكه رسيدگي به آب و غذاي آن بهترين خدمت در مقابل وفاداري است. رعايت حقوق حيوانات و سير يا رفع كردن تشنگي آن ها در روايات تأكيده شده است.

چرا غير مسلمانان نجس شناخته مي شوند و نمي توانند وارد مساجد و اماكن مقدس شوند؟

پرسش

چرا غير مسلمانان نجس شناخته مي شوند و نمي توانند وارد مساجد و اماكن مقدس شوند؟

پاسخ

اگر منظور از غير مسلمان، اهل كتاب يعني يهودي و مسيحي باشد، در نجاست اهل كتاب بين فقها اختلاف نظر وجود دارد و بعضي از فقها، آن ها را پاك مي دانند. (1) اما اگر منظور، غير اهل كتاب (كافران) باشد، نجس بودن آن ها فلسفه خاصي دارد كه با ساير نجاسات تفاوت دارد.

بعضي از فقها نجاست كافر را يك دستور سياسي مي دانند كه هدف آن ايجاد تنفر عمومي است نسبت به كساني كه از جرگه مسلمانان خارج اندتا در نتيجه گرفتار عقايد و افكار فاسد آن ها نشوند.(2)

برخي اين نوع نجاست را نجاست باطني دانسته اند كه انحراف عقيده و كفر نشانه آن است و حكم نجاست ظاهري بر نجاست باطني سرايت داده شده است.

در مورد ورود غير مسلمانان به مسجد چهار ديدگاه وجود دارد:

1 - هيچ غير مسلماني حق ورود به مساجد مسلمانان را ندارد.

2 - غير مسلمانان، تنها از ورود به مسجدالحرام بازداشته شده اند.

3 - هيچ مسجدي براي هيچ كافري، منطقه ممنوعه نيست.

4 - ورود كافران ذمي و بردگان مسلمانان به مسجدالحرام جايز است.

البته نظر فقيهان شيعه اين است كه غير مسلمان به هيچ عنوان نمي تواند داخل مسجد شود دليل كساني كه ورود غير مسلمان را ممنوع مي دانند، عبارتند از:

1 - كافران به حكم آيه 28 سوره توبه ناپاك اند.

2 - مساجد بايد از ناپاكي ها خواه ظاهري يا باطني به دور باشند.

چطور در اسلام افراد اديان ديگر نجس شمرده شده اند، مگر همه انسان ها آفريده خداوند نيستند؟

پرسش

چطور در اسلام افراد اديان ديگر نجس شمرده شده اند، مگر همه انسان ها آفريده خداوند نيستند؟

پاسخ

در اسلام به عقائد افراد اديان ديگر احترام گذاشته مي شود و مسلمانان موظفند رفتار مسالمت آميز با آن ها داشته باشند. ناپاك بودن افراد اديان ديگر بر فرض صحت اين ادعا، ناپاكي معنوي و آلودگي باطني است كه آثار آن در جسم آن ها هم ظاهر شده است. يك فايده آن حفظ عقايد بسياري از مردم مي باشد كه با معاشرت با افراد منحرف و گمراه تحت تأثير قرار مي گيرند و منحرف مي شوند. هميشه مصلحان به افراد سفارش مي كنند كه از معاشرت با افراد آلوده و گمراه و منحرف دوري كنند. اسلام اين موضوع را به صورت ناپاك بودن ايشان بيان كرده است.

از طرفي ملاحظه مي كنيم كه اسلام روابط اقتصادي و تجاري با افراد اديان ديگر و يا حتي كفار را با شرايط معيّني اجازه داده، ولي در معاشرت ها خواسته كه از ايشان اجتناب كنند، يعني هم خواسته از منافع بهره مند گردند و هم از ضررهاي عقيدتي و اخلاقي (كه لازمه معاشرت كامل براي بسياري از مردم است) در امان بمانند. اضافه بر اين كه تمام افراد كافر از بسياري از آلودگي ها و چيزهاي نجس مانند خون و گوشت خوك و همراهي با سگ و مشروبات الكلي اجتناب نمي كنند، كه طبعاً زندگي آنان آلوده مي باشد. براي دوري از اين آلودگي ها آيين اسلام آن ها را نجس شمرده تا مسلماناني كه ممكن است بر اثر معاشرت آلوده شوند، از هر نوع آلودگي محفوظ بمانند.

البته برخي فقيهان شيعه در قرون اخير و برخي از مراجع حاضر، ادلّه نجاست ذاتي مشركان را ناتمام دانسته و از همين

رو از فتواي نجاست دست برداشته اند و قائل به احتياط شده يا فتواي به طهارت مشركان داده اند. مگر آن كه از چيزهاي ديگر مانند شراب و سگ متنجس شده باشند.(1)

فقها اين بحث بسيار دامنه گسترده اي دارد كه اگر علاقه مند به آن بوديد، در نامه هاي بعدي تقاضا كنيد تا به تفصيل وارد بحث و گفت گو شويم.

پي نوشت ها:

1. مدارك الاحكام، ج 3، ص 294؛ ذخيره المعاد، سبزواري، ص 151؛ مصباح الفقيه، حاج آقا رضا همداني، كتاب الطهارة، ص 47؛ بحوث في شرح عروة الوثقي، ج 3، ص 283 از آيت اللَّه مكارم شيرازي.

چرا سگ در اسلام نجس محسوب مي شود، با اين كه از آن در امور پليسي و نگهباني استفاده مي شود؟

پرسش

چرا سگ در اسلام نجس محسوب مي شود، با اين كه از آن در امور پليسي و نگهباني استفاده مي شود؟

پاسخ

شكي نيست كه مخلوقات خدا، در بُعدي مفيد و قابل استفاده اند. از بين حيوانات، سگ از مزاياي خوبي برخوردار و در وفاداري مشهور است. داستان هاي عجيبي در وفاداري سگ در بحارالأنوار جلد 62 از حيوه الحيوان دميري و ديگران نقل شده است.

دميري مي گويد: گاه در نگه داري سگ فائده اي نيست و داراي مفاسدي از قبيل ترساندن مردم و شيوع بعضي ميكروب ها و امراض از قبيل هاري و جنون مي باشد، از اين رو گفته شده است: ملائكه به خانه اي كه در آن سگ باشد، وارد نمي شوند. نگه داري سگ براي حفظ اموال و گوسفندان و پاسداري از باغ و اموال و صيد اشكالي ندارد، در صورتي داخل خانه نباشند و جداي از محل مسكوني نگهداري شوند.

از اميرالمؤمنين(ع) نقل است: "خيري در نگه داري سگ نيست، به جز سگ شكاري و سگ گلّه".(1)

از امام صادق(ع) نقل است: "سگ شكاري را در داخل خانه نگه داري نكنيد"؛ يعني جايگاهش جدا باشد.(2)

مرحوم علامه حلّي در كتاب منتهي فرمود: نماز خواندن در خانه اي كه سگ باشد، كراهت دارد.(3)

باز دميري نقل مي كند: چون سگ از نجاسات مي خورد و بدبو است، نگه داري آن كراهت دارد.(4)

انواع سگ ها (چه شكاري و چه غير آن) نجس هستند و دهان و آب دهان و تمامي بدن آن ها نجس است. اين مطلب از روايات استفاده مي شود و فتواي علما و فقها از قديم تا كنون بر نجاست انواع سگ

هايي كه در خشكي زندگي مي كنند است.(5)

علت نجاست سگ و كراهت نگهداري آن در منزل و فلسفه اين گونه احكام بر كسي روشن نيست، ولي حكمت آن اين است كه آدمي از جهت شرافت انساني اش از اُنس زياد به حيوانات دوري كند و از كثافات و ميكروب هايي كه در آن ها است، پرهيز نمايد.

و اين منافاتي ندارد كه انسان بدون ارتباط يا دست زدن به آن ها و انتقال بيماري ها و برخي مشكلات ديگر، از آن ها براي نگهباني، شكار و امروزه كشف مواد مخدر و ... از آن ها استفاده كرد و استفاده از سگ در چنين مواردي ممنوع نشده است.

پي نوشت ها:

1. بحارالانوار، ج 62، ص 53.

2. همان.

3. همان.

4. همان، ص 54.

5. مستمسك العروه الوثقي، ج 1، ص 363؛ وسائل الشيعه، ج 2، باب 12، از ابواب نجاسات؛ توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 83).

چرا سگ در اسلام نجس محسوب مي شود، با اين كه از آن در امور پليسي و نگهباني استفاده مي شود؟

پرسش

چرا سگ در اسلام نجس محسوب مي شود، با اين كه از آن در امور پليسي و نگهباني استفاده مي شود؟

پاسخ

شكي نيست كه مخلوقات خدا، در بُعدي مفيد و قابل استفاده اند. از بين حيوانات، سگ از مزاياي خوبي برخوردار و در وفاداري مشهور است. داستان هاي عجيبي در وفاداري سگ در بحارالأنوار جلد 62 از حيوه الحيوان دميري و ديگران نقل شده است.

دميري مي گويد: گاه در نگه داري سگ فائده اي نيست و داراي مفاسدي از قبيل ترساندن مردم و شيوع بعضي ميكروب ها و امراض از قبيل هاري و جنون مي باشد، از اين رو گفته شده است: ملائكه به خانه اي كه در آن سگ باشد، وارد نمي شوند. نگه داري سگ براي حفظ اموال و گوسفندان و پاسداري از باغ و اموال و صيد اشكالي ندارد، در صورتي داخل خانه نباشند و جداي از محل مسكوني نگهداري شوند.

از اميرالمؤمنين(ع) نقل است: "خيري در نگه داري سگ نيست، به جز سگ شكاري و سگ گلّه".(1)

از امام صادق(ع) نقل است: "سگ شكاري را در داخل خانه نگه داري نكنيد"؛ يعني جايگاهش جدا باشد.(2)

مرحوم علامه حلّي در كتاب منتهي فرمود: نماز خواندن در خانه اي كه سگ باشد، كراهت دارد.(3)

باز دميري نقل مي كند: چون سگ از نجاسات مي خورد و بدبو است، نگه داري آن كراهت دارد.(4)

انواع سگ ها (چه شكاري و چه غير آن) نجس هستند و دهان و آب دهان و تمامي بدن آن ها نجس است. اين مطلب از روايات استفاده مي شود و فتواي علما و فقها از قديم تا كنون بر نجاست انواع سگ

هايي كه در خشكي زندگي مي كنند است.(5)

علت نجاست سگ و كراهت نگهداري آن در منزل و فلسفه اين گونه احكام بر كسي روشن نيست، ولي حكمت آن اين است كه آدمي از جهت شرافت انساني اش از اُنس زياد به حيوانات دوري كند و از كثافات و ميكروب هايي كه در آن ها است، پرهيز نمايد.

و اين منافاتي ندارد كه انسان بدون ارتباط يا دست زدن به آن ها و انتقال بيماري ها و برخي مشكلات ديگر، از آن ها براي نگهباني، شكار و امروزه كشف مواد مخدر و ... از آن ها استفاده كرد و استفاده از سگ در چنين مواردي ممنوع نشده است.

پي نوشت ها:

1. بحارالانوار، ج 62، ص 53.

2. همان.

3. همان.

4. همان، ص 54.

5. مستمسك العروه الوثقي، ج 1، ص 363؛ وسائل الشيعه، ج 2، باب 12، از ابواب نجاسات؛ توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 83).

چرا سگ در اسلام نجس محسوب مي شود، با اين كه از آن در امور پليسي و نگهباني استفاده مي شود؟

پرسش

چرا سگ در اسلام نجس محسوب مي شود، با اين كه از آن در امور پليسي و نگهباني استفاده مي شود؟

پاسخ

شكي نيست كه مخلوقات خدا، در بُعدي مفيد و قابل استفاده اند. از بين حيوانات، سگ از مزاياي خوبي برخوردار و در وفاداري مشهور است. داستان هاي عجيبي در وفاداري سگ در بحارالأنوار جلد 62 از حيوه الحيوان دميري و ديگران نقل شده است.

دميري مي گويد: گاه در نگه داري سگ فائده اي نيست و داراي مفاسدي از قبيل ترساندن مردم و شيوع بعضي ميكروب ها و امراض از قبيل هاري و جنون مي باشد، از اين رو گفته شده است: ملائكه به خانه اي كه در آن سگ باشد، وارد نمي شوند. نگه داري سگ براي حفظ اموال و گوسفندان و پاسداري از باغ و اموال و صيد اشكالي ندارد، در صورتي داخل خانه نباشند و جداي از محل مسكوني نگهداري شوند.

از اميرالمؤمنين(ع) نقل است: "خيري در نگه داري سگ نيست، به جز سگ شكاري و سگ گلّه".(1)

از امام صادق(ع) نقل است: "سگ شكاري را در داخل خانه نگه داري نكنيد"؛ يعني جايگاهش جدا باشد.(2)

مرحوم علامه حلّي در كتاب منتهي فرمود: نماز خواندن در خانه اي كه سگ باشد، كراهت دارد.(3)

باز دميري نقل مي كند: چون سگ از نجاسات مي خورد و بدبو است، نگه داري آن كراهت دارد.(4)

انواع سگ ها (چه شكاري و چه غير آن) نجس هستند و دهان و آب دهان و تمامي بدن آن ها نجس است. اين مطلب از روايات استفاده مي شود و فتواي علما و فقها از قديم تا كنون بر نجاست انواع سگ

هايي كه در خشكي زندگي مي كنند است.(5)

علت نجاست سگ و كراهت نگهداري آن در منزل و فلسفه اين گونه احكام بر كسي روشن نيست، ولي حكمت آن اين است كه آدمي از جهت شرافت انساني اش از اُنس زياد به حيوانات دوري كند و از كثافات و ميكروب هايي كه در آن ها است، پرهيز نمايد.

و اين منافاتي ندارد كه انسان بدون ارتباط يا دست زدن به آن ها و انتقال بيماري ها و برخي مشكلات ديگر، از آن ها براي نگهباني، شكار و امروزه كشف مواد مخدر و ... از آن ها استفاده كرد و استفاده از سگ در چنين مواردي ممنوع نشده است.

پي نوشت ها:

1. بحارالانوار، ج 62، ص 53.

2. همان.

3. همان.

4. همان، ص 54.

5. مستمسك العروه الوثقي، ج 1، ص 363؛ وسائل الشيعه، ج 2، باب 12، از ابواب نجاسات؛ توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 83).

ادرار و عرق بدن هر دو به عنوان مواد زايد دفع مى شود , چرا يكى از آنهانجس و ديگرى پاك است , با اين كه مى گويند تركيب شيميايى هر دو شبيه يكديگراست ؟

پرسش

ادرار و عرق بدن هر دو به عنوان مواد زايد دفع مى شود , چرا يكى از آنهانجس و ديگرى پاك است , با اين كه مى گويند تركيب شيميايى هر دو شبيه يكديگراست ؟

پاسخ

ب_اي_د توجه داشت كه ادرار و عرق از نظر تركيب شيميايى گرچه از جهاتى شبيهند ولى از جهاتى نيز با يكديگر فرق دارند و همين اختلاف از نظر تركيب ممكن است مبدااختلاف دو حكم آنها باشد ; زيرا چنان كه خواهيم ديد ادرار داراى يك سلسله موادسمى است كه در عرق وجود ندارد . ت_وض_يح اين كه : در تركيب ادرار مواد زير وجود دارد :1 - اوره 2 - اسيد اوريك 3 - اوراتها 4 - اوروب_ي_ل_ين 5 - اسيد هيپوريك 6 و 7 -اروكرم و اروبيلين كه هر دو از مواد رنگى ادرار است 8 - م_واد م_ع_دن_ى و ب_ط_وراس_ت_ث_نايى گلوكز در بيمارى ديابت ( بيمارى قند ) و آلبومين ( در بيمارى آلبومين ) . در تركيب عرق مواد زير وجود دارد :1 - اوره 2 - اسيد اوريك 3 - اوراتها 4 - مواد معدنى ; بنابر اين , م_واد رن_گ_ى واس_ي_د ه_ي_پ_وري_ك كه هر دو سم بوده و درجه سميت آنها نسبتا زياد است , در تركيب شيميايى عرق وجود ندارد . ضمنا عرق كه از منافذ پوست دفع مى شود , بلافاصله در سطح پوست تبخير شده و اين تبخير مانع از ن_ش_و و نماى ميكروبها در سطح بدن مى شود و حال آن كه ميكروبهاى مختلفى ممكن است در ادرار باقى بمانند . از اين جهت مى توان حدس زد كه چرا

درآيين مقدس اسلام عرق بدن پاك شمرده شده ولى ادرار محكوم به نجاست گرديده است . زي_را , اولا : م_واد رن_گى و اسيد هيپوريك كه منحصرا در تركيب شيميايى ادرار وجوددارند , سم بوده و درجه سميت آنها زياد است و چنين موادى در تركيب عرق بدنيست . ثانيا : مقدار اوره ادرار كه به نوبه خود سميت دارد , به مراتب بيشتر از اوره عرق مى باشد . ثالثا : چون عرق در سطح پوست تبخير مى شود , فرصتى براى نشو و نماى ميكروبهاى روى پوست باقى نمى گذارد . راب_ع_ا : ت_رك_يبات ادرار تقريبا از جهاتى ده برابر غليظ تر از تركيبات عرق است ومى دانيم كه اين تفاوت مى تواند يكى را كاملا مضر و ديگرى را بى ضرر قرار دهد . از ه_م_ه اينها گذشته , پرهيز از عرق بسيار مشكل و موجب ناراحتيهاى فروانى است درحالى كه پرهيز از ادرار به هيچ وجه مشكل نيست و اين خود تفاوت ديگرى است .

آيا دليلى بر حرمت ايستاده بول كردن داريم

پرسش

آيا دليلى بر حرمت ايستاده بول كردن داريم

پاسخ

در ب_ع_ض_ى از كتب اهل سنت مثل صحاح بخارى و مسلم , سنن ترمذى , ابن داود , و ابن ماجه از حذيفه نقل شده : روزى پيامبر ( صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايستاده بول كرد , آيا دليلى بر حرمت ايستاده بول كردن داريم تا حديث مذكور را دروغ بدانيم ؟

ب_دن ان_سان براى ساختن خون فعاليتهاى زيادى را متحمل مى شود خوب با خوردن مقدارى خون در ه_ر ه_ف_ت_ه ي_ا ماهى يك بار كمك زيادى به بدن نموده ايم زيرا يك ماده كاملاآماده را به بدن مى رسانيم پس چرا در اسلام خوردن خون حرام است ؟

پرسش

ب_دن ان_سان براى ساختن خون فعاليتهاى زيادى را متحمل مى شود خوب با خوردن مقدارى خون در ه_ر ه_ف_ت_ه ي_ا ماهى يك بار كمك زيادى به بدن نموده ايم زيرا يك ماده كاملاآماده را به بدن مى رسانيم پس چرا در اسلام خوردن خون حرام است ؟

پاسخ

خ_وردن خ_ون ه_م زي_ان جسمى دارد و هم اثر سوء اخلاقى چرا كه خون ماده كاملا آماده اى است ب_راى پرورش انواع ميكروبها زيرا تمام ميكروبهايى كه وارد بدن مى شوند به خون حمله مى كنند و آن را م_رك_ز فعاليت خويش قرار مى دهند به همين دليل گلبولهاى سفيداز كشور تن در منطقه خ_ون پ_اس_دارى مى كنند اما هنگامى كه خون از جريان مى افتد وبه اصطلاح مى ميرد گلبولهاى س_ف_يد از بين مى روند و به همين دليل خونى كه از جريان مى افتد آلوده ترين اجزاى بدن انسان و حيوان است از سوى ديگر تاثير خوردن خون درقساوت و سنگدلى به تجربه رسيده است تا آنجا كه ضرب المثل نيز شده .

ب_دن ان_سان براى ساختن خون فعاليتهاى زيادى را متحمل مى شود خوب با خوردن مقدارى خون در ه_ر ه_ف_ت_ه ي_ا ماهى يك بار كمك زيادى به بدن نموده ايم زيرا يك ماده كاملاآماده را به بدن مى رسانيم پس چرا در اسلام خوردن خون حرام است ؟

پرسش

ب_دن ان_سان براى ساختن خون فعاليتهاى زيادى را متحمل مى شود خوب با خوردن مقدارى خون در ه_ر ه_ف_ت_ه ي_ا ماهى يك بار كمك زيادى به بدن نموده ايم زيرا يك ماده كاملاآماده را به بدن مى رسانيم پس چرا در اسلام خوردن خون حرام است ؟

پاسخ

خ_وردن خ_ون ه_م زي_ان جسمى دارد و هم اثر سوء اخلاقى چرا كه خون ماده كاملا آماده اى است ب_راى پرورش انواع ميكروبها زيرا تمام ميكروبهايى كه وارد بدن مى شوند به خون حمله مى كنند و آن را م_رك_ز فعاليت خويش قرار مى دهند به همين دليل گلبولهاى سفيداز كشور تن در منطقه خ_ون پ_اس_دارى مى كنند اما هنگامى كه خون از جريان مى افتد وبه اصطلاح مى ميرد گلبولهاى س_ف_يد از بين مى روند و به همين دليل خونى كه از جريان مى افتد آلوده ترين اجزاى بدن انسان و حيوان است از سوى ديگر تاثير خوردن خون درقساوت و سنگدلى به تجربه رسيده است تا آنجا كه ضرب المثل نيز شده .

ف_ل_س_ف_ه اي_ن ك_ه پ_ي_روان س_اير اديان و خلاصه كفار از نظر اسلام ناپاك هستند ومسلمانان ن_م_ى توانند با آنها معاشرت و آميزش كامل كنند , چيست ( در صورتى كه ازنظر نظافت و رعايت ب_ه_داش_ت از ب_ع_ضى از مسلمانان بهترند ) ؟ بديهى است اين پاسخ كه ممكن است آميز

پرسش

ف_ل_س_ف_ه اي_ن ك_ه پ_ي_روان س_اير اديان و خلاصه كفار از نظر اسلام ناپاك هستند ومسلمانان ن_م_ى توانند با آنها معاشرت و آميزش كامل كنند , چيست ( در صورتى كه ازنظر نظافت و رعايت ب_ه_داش_ت از ب_ع_ضى از مسلمانان بهترند ) ؟ بديهى است اين پاسخ كه ممكن است آميزش با آنها انحراف فكرى ايجاد كند و احيانا با بحث و گفتگو وسفسطه , مسلمانى را گمراه سازند خطاست و بايد اين حربه را كنار گذاشت ; زيرااسلام دين روشنفكران است نه چشم و گوش بسته ها

پاسخ

درست است كه دين اسلام آيين روشنفكران است نه چشم و گوش بسته ها , ولى اگر منظوراين اس_ت ك_ه اس_لام تعلق به دسته خاصى دارد , بديهى است كه چنين نيست و اسلام دين همه افراد ان_س_ان_ى اس_ت ; و اگ_ر ه_دف اين است كه روشنفكران و افراد مطلع از تعاليم عالى اسلام بهره بيشترى مى برند , مطلب صحيحى است ; ولى دليل بر اين نمى شود كه اسلام در قوانين خود افراد كم اطلاع يا بى سواد را از نظر دور داشته و رعايت حال آنها را ننموده باشد . ناپاك بودن كفار مسلما يك نوع ناپاكى معنوى و آلودگى باطنى است ; كه آثار آن درجسم آنها هم ظ_اه_ر ش_ده اس_ت ; و ي_ك ف_ايده آن همان حفظ عقايد بسيارى از مردم مى باشد كه با آميزش و معاشرت با افراد منحرف و گمراه , به زودى تحت تاثير قرارمى گيرند و منحرف مى شوند ; و اين م_طلب تازگى ندارد , هميشه مصلحين به افرادمعمولى مردم سفارش مى كنند كه از معاشرت

با اف_راد آل_وده و گمراه و منحرف دورى كنند منتها , اسلام اين موضوع را به صورت حكم ناپاك بودن كفار بيان كرده است . از ط_رف_ى م_لاح_ظ_ه مى كنيم كه اسلام روابط اقتصادى و تجارتى و امثال آن را با كفار باشرايط م_عينى اجازه داده , اما اجازه نداده كه رفيق سفره و كاسه شوند ; يعنى ,هم خواسته از منافع آنها بهره مند گردند و هم از ضررهاى عقيدتى و اخلاقى آنان كه لازمه معاشرت كامل براى بسيارى از مردم است , در امان بمانند . اش_تباه نشود , ما نمى گوييم افراد روشنفكر با اطلاع , كه خطر انحراف و گمراهى وفساد اخلاق بر اثر آميزش با كفار در خود نمى بينند , مى توانند معاشرت كامل باآنها داشته باشند و از اين حكم م_ستثنا هستند , نه احكام اسلام جنبه خصوصى ندارد و براى اين كه حدود آن محفوظ بماند بايد عموميت داشته باشد ; چه اين كه در غير اين صورت هر كس به عنوان اين كه خود را از اهل اطلاع م_ى دان_د و از همنشينى با كفار خطر انحراف در خود نمى بيند , با آنها آميزش پيدا مى كند و بكلى حريم قانون شكسته مى شود . گ_ذش_ت_ه از اي_ن , تمام افراد كافر از بسيارى از آلودگيها و چيزهاى نجس مانند خون و گوشت خوك و مشروبات الكلى اجتناب نمى كنند و طبعا تمام زندگى آنان آلوده مى باشد ; براى دورى از اي_ن آل_ودگ_ي_ها , آيين اسلام آنها را نجس شمرده تامسلمانانى كه ممكن است بر اثر معاشرت آلوده شوند , از هر نوع آلودگى

محفوظبمانند .

ادرار و عرق بدن هر دو به عنوان مواد زايد دفع مى شود , چرا يكى از آنهانجس و ديگرى پاك است , با اين كه مى گويند تركيب شيميايى هر دو شبيه يكديگراست ؟

پرسش

ادرار و عرق بدن هر دو به عنوان مواد زايد دفع مى شود , چرا يكى از آنهانجس و ديگرى پاك است , با اين كه مى گويند تركيب شيميايى هر دو شبيه يكديگراست ؟

پاسخ

ب_اي_د توجه داشت كه ادرار و عرق از نظر تركيب شيميايى گرچه از جهاتى شبيهند ولى از جهاتى نيز با يكديگر فرق دارند و همين اختلاف از نظر تركيب ممكن است مبدااختلاف دو حكم آنها باشد ; زيرا چنان كه خواهيم ديد ادرار داراى يك سلسله موادسمى است كه در عرق وجود ندارد . ت_وض_يح اين كه : در تركيب ادرار مواد زير وجود دارد :1 - اوره 2 - اسيد اوريك 3 - اوراتها 4 - اوروب_ي_ل_ين 5 - اسيد هيپوريك 6 و 7 -اروكرم و اروبيلين كه هر دو از مواد رنگى ادرار است 8 - م_واد م_ع_دن_ى و ب_ط_وراس_ت_ث_نايى گلوكز در بيمارى ديابت ( بيمارى قند ) و آلبومين ( در بيمارى آلبومين ) . در تركيب عرق مواد زير وجود دارد :1 - اوره 2 - اسيد اوريك 3 - اوراتها 4 - مواد معدنى ; بنابر اين , م_واد رن_گ_ى واس_ي_د ه_ي_پ_وري_ك كه هر دو سم بوده و درجه سميت آنها نسبتا زياد است , در تركيب شيميايى عرق وجود ندارد . ضمنا عرق كه از منافذ پوست دفع مى شود , بلافاصله در سطح پوست تبخير شده و اين تبخير مانع از ن_ش_و و نماى ميكروبها در سطح بدن مى شود و حال آن كه ميكروبهاى مختلفى ممكن است در ادرار باقى بمانند . از اين جهت مى توان حدس زد كه چرا

درآيين مقدس اسلام عرق بدن پاك شمرده شده ولى ادرار محكوم به نجاست گرديده است . زي_را , اولا : م_واد رن_گى و اسيد هيپوريك كه منحصرا در تركيب شيميايى ادرار وجوددارند , سم بوده و درجه سميت آنها زياد است و چنين موادى در تركيب عرق بدنيست . ثانيا : مقدار اوره ادرار كه به نوبه خود سميت دارد , به مراتب بيشتر از اوره عرق مى باشد . ثالثا : چون عرق در سطح پوست تبخير مى شود , فرصتى براى نشو و نماى ميكروبهاى روى پوست باقى نمى گذارد . راب_ع_ا : ت_رك_يبات ادرار تقريبا از جهاتى ده برابر غليظ تر از تركيبات عرق است ومى دانيم كه اين تفاوت مى تواند يكى را كاملا مضر و ديگرى را بى ضرر قرار دهد . از ه_م_ه اينها گذشته , پرهيز از عرق بسيار مشكل و موجب ناراحتيهاى فروانى است درحالى كه پرهيز از ادرار به هيچ وجه مشكل نيست و اين خود تفاوت ديگرى است .

ف_ل_س_ف_ه اي_ن ك_ه پ_ي_روان س_اير اديان و خلاصه كفار از نظر اسلام ناپاك هستند ومسلمانان ن_م_ى توانند با آنها معاشرت و آميزش كامل كنند , چيست ( در صورتى كه ازنظر نظافت و رعايت ب_ه_داش_ت از ب_ع_ضى از مسلمانان بهترند ) ؟ بديهى است اين پاسخ كه ممكن است آميز

پرسش

ف_ل_س_ف_ه اي_ن ك_ه پ_ي_روان س_اير اديان و خلاصه كفار از نظر اسلام ناپاك هستند ومسلمانان ن_م_ى توانند با آنها معاشرت و آميزش كامل كنند , چيست ( در صورتى كه ازنظر نظافت و رعايت ب_ه_داش_ت از ب_ع_ضى از مسلمانان بهترند ) ؟ بديهى است اين پاسخ كه ممكن است آميزش با آنها انحراف فكرى ايجاد كند و احيانا با بحث و گفتگو وسفسطه , مسلمانى را گمراه سازند خطاست و بايد اين حربه را كنار گذاشت ; زيرااسلام دين روشنفكران است نه چشم و گوش بسته ها

پاسخ

درست است كه دين اسلام آيين روشنفكران است نه چشم و گوش بسته ها , ولى اگر منظوراين اس_ت ك_ه اس_لام تعلق به دسته خاصى دارد , بديهى است كه چنين نيست و اسلام دين همه افراد ان_س_ان_ى اس_ت ; و اگ_ر ه_دف اين است كه روشنفكران و افراد مطلع از تعاليم عالى اسلام بهره بيشترى مى برند , مطلب صحيحى است ; ولى دليل بر اين نمى شود كه اسلام در قوانين خود افراد كم اطلاع يا بى سواد را از نظر دور داشته و رعايت حال آنها را ننموده باشد . ناپاك بودن كفار مسلما يك نوع ناپاكى معنوى و آلودگى باطنى است ; كه آثار آن درجسم آنها هم ظ_اه_ر ش_ده اس_ت ; و ي_ك ف_ايده آن همان حفظ عقايد بسيارى از مردم مى باشد كه با آميزش و معاشرت با افراد منحرف و گمراه , به زودى تحت تاثير قرارمى گيرند و منحرف مى شوند ; و اين م_طلب تازگى ندارد , هميشه مصلحين به افرادمعمولى مردم سفارش مى كنند كه از معاشرت

با اف_راد آل_وده و گمراه و منحرف دورى كنند منتها , اسلام اين موضوع را به صورت حكم ناپاك بودن كفار بيان كرده است . از ط_رف_ى م_لاح_ظ_ه مى كنيم كه اسلام روابط اقتصادى و تجارتى و امثال آن را با كفار باشرايط م_عينى اجازه داده , اما اجازه نداده كه رفيق سفره و كاسه شوند ; يعنى ,هم خواسته از منافع آنها بهره مند گردند و هم از ضررهاى عقيدتى و اخلاقى آنان كه لازمه معاشرت كامل براى بسيارى از مردم است , در امان بمانند . اش_تباه نشود , ما نمى گوييم افراد روشنفكر با اطلاع , كه خطر انحراف و گمراهى وفساد اخلاق بر اثر آميزش با كفار در خود نمى بينند , مى توانند معاشرت كامل باآنها داشته باشند و از اين حكم م_ستثنا هستند , نه احكام اسلام جنبه خصوصى ندارد و براى اين كه حدود آن محفوظ بماند بايد عموميت داشته باشد ; چه اين كه در غير اين صورت هر كس به عنوان اين كه خود را از اهل اطلاع م_ى دان_د و از همنشينى با كفار خطر انحراف در خود نمى بيند , با آنها آميزش پيدا مى كند و بكلى حريم قانون شكسته مى شود . گ_ذش_ت_ه از اي_ن , تمام افراد كافر از بسيارى از آلودگيها و چيزهاى نجس مانند خون و گوشت خوك و مشروبات الكلى اجتناب نمى كنند و طبعا تمام زندگى آنان آلوده مى باشد ; براى دورى از اي_ن آل_ودگ_ي_ها , آيين اسلام آنها را نجس شمرده تامسلمانانى كه ممكن است بر اثر معاشرت آلوده شوند , از هر نوع آلودگى

محفوظبمانند .

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پرسش

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پاسخ

اوّلا، منى انسان تا هنگامى كه بيرون نيامده و در بدن است، نجس نيست. ثانياً، منى نجس است، ولى چون تبديل به انسان مى شود، با استحاله پاك مى شود. استحاله يكى از مطهّرات است; مانند سگ، كه حيوانى نجس است، در نمكزار مى افتد و نمك مى شود. اين استحاله موجب پاك شدن آن است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_19_

چرا بخار بول نجس نيست؟

پرسش

چرا بخار بول نجس نيست؟

پاسخ

دليلى بر نجس بودن بخار بول در دست نيست; زيرا آنچه نجس است، بول است نه بخار آن. وانگهى، بخار بول را نمى توان «بول» دانست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_22_

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پرسش

ادرار و عرق هر دو موادّ زايدند و از بدن انسان دفع مى شوند. پس چرا يكى از آنها نجس و ديگرى پاك است، با اين كه مى گويند تركيب شيميايى آنها شبيه به يكديگر است؟

پاسخ

بايد توجّه داشت كه هر چند ادرار و عرق از نظر تركيب شيمايى به يكديگر شبيهند، ولى با يكديگر داراى تفاوت نيز هستند مى تواند علّت اختلاف حكم آنها باشد; زيرا ادرار داراى گونه هايى موادّ سمّى است كه در عرق يافت نمى شود. در ادرار موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيداوريك;

3. اوراتها;

4. اوروبيلين;

5. اسيد هيپوريك;

6 و 7. اروكرم و اروبيلين كه هر دو از موادّ رنگى ادرارند.

8. مواد معدنى و استثنائاً «گلوكز» در بيماران مبتلا به ديابت و آلبومين در بيماران مبتلا به آلبومين.

_40_

ولى در عرق موادّ زير يافت مى شود:

1. اوره;

2. اسيد اوريك;

3. اوراتها;

4. مواد معدنى.

بنابراين، موادّ رنگى و اسيد هيپوريك كه هر دو سمّى اند، در تركيب شيميايى عرق يافت نمى شوند. ديگر آن كه عرق از منافذ پوست، دفع و بى درنگ بخار مى شود و اين تبخير از نشو و نماى ميكروبها در سطح بدن پيشگيرى مى كند و حال آن كه ميكروبها ممكن است در ادرار باقى مانند. پس مى توان از اين گذر به برخى علّتها دست يافت كه موجب شده اند دى آيين مقدّس اسلام عرق بدن، پاك و ادرار نجس شمرده شود; زيرا اوّلا موادّ رنگى و اسيد هيپوريك، تنها در تركيب شيميايى ادرار يافت مى شوند، و ثانياً مقدار اوره ادرار، كه آن نيز سمّى است، بيشتر است، و ثالثاً عرق در سطح پوست بخار مى شود

و فرصتى براى نشو و نماى ميكروبهاى روى پوست باقى نمى ماند، و سرانجام آن كه تركيبات ادرار تقريباً ده برابر غليظتر از تركيبات عرق است و مى دانيم كه اين

_41_

تفاوت مى تواند يكى را كاملا زيانبار و ديگرى را بى زيان كند. از همه گذشته، پرهيز از عرق بسيار مشكل و سخت است، در حالى كه پرهيز از ادرار به هيچ وجه سخت نيست و اين خود، تفاوتى ديگر است.

پاسخهاى بالا از ديدگاه علوم تجربى است، امّا بايد توجّه داشت كه اصولا شخص مؤمن همواره معتقد است كه: «وما آتاكم الرّسول فخدوه وما نهاكم عنه فانتهوا; آنچه رسول مى گويد، برگيريد و از آنچه نهى مى كند، دورى كنيد». مسلمان بر اين باور است كه پيامبرش از روى ناآگاهى و هوا سخن نمى گويد و با اين حال پرسش در اين گوه مسائل نيست. البته، گاهى پرسش براى آگاهى است كه اين طبيعى و پسنديده است و براى مقابله با مخالفان، سودمند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_42_

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پرسش

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پاسخ

چنان كه دانشمندان گفته اند، يكى از بهترين راههايى جلوگيرى از انتشار ميكروبهاى بدن مردگان اين است كه آنها را در خاك دفن كنند تا هيچ گونه بيمارى براى ديگران پديد نياورند.

برخى راهى ديگر پيش مى نهند كه بدن ميّت را بسوزانند. بر فرض كه اين راه نيز براى جلوگيرى از انتشار ميكروب درست باشد، بايد پرسيد كه آن راه آبرومند و خردمندانه است يا اين راه؟! آيا انسان خردمندى كه گرفتار خرافات نيست، حاضر مى شود كه بدن پدرش را بسوزانند؟! اسلام، چنان كه زندگان را محترم مى داند، مردگان را نيز ارج مى نهد و از اين رو، فرمان مى دهد كه بازماندگان، جسد مردگان را با احترامى خاص غسل و كفن و دفن كنند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_10_

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پرسش

چگونه انسان كه از منى است، پاك است؟

پاسخ

اوّلا، منى انسان تا هنگامى كه بيرون نيامده و در بدن است، نجس نيست. ثانياً، منى نجس است، ولى چون تبديل به انسان مى شود، با استحاله پاك مى شود. استحاله يكى از مطهّرات است; مانند سگ، كه حيوانى نجس است، در نمكزار مى افتد و نمك مى شود. اين استحاله موجب پاك شدن آن است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_19_

چرا گاوى را كه وطى شده است، بايد كشت؟

پرسش

چرا گاوى را كه وطى شده است، بايد كشت؟

پاسخ

تمام احكام و دستورهاى اسلام از روى مصالح است. در اسلام هيچ واجبى بى مصلحت و هيچ حرامى بى مفسده نيست. بنابراين، يا كشتن چنين گاوى داراى مصلحت است و يا ماندنش داراى مفسده است و از اين رو، اسلام دستور داده است كه آن را بكشند، گرچه ما نتوانيم به درستى حكمت آن را دريابيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_20_

فلسفه احكام طهارات

غسل جمعه چه آثار و فوايدي دارد

پرسش

غسل جمعه چه آثار و فوايدي دارد

پاسخ

غسل كردن، يك نوع پاكيزگي و طهارت است و پاكيزگي در هر حال مستحب بوده وداراي ثواب است و احاديث فراواني در ترغيب به غسل - به خصوص غسل جمعه - آمده است و پايبند بودن به آن، از كمال ايمان يك مسلمان خواهد بود.

البته غسل روز جمعه، بيشتر از ديگر غسل هاي مستحبي مورد توجه معصومين(ع) قرار گرفته است و در برخي از روايات با لفظ واجب، به آن اشاره شده است:

1. امام باقر(ع) مي فرمود: "در روز جمعه در سفر و حضر بايد غسل كرد و كسي كه فراموش كند، بايد روز بعد غسل نمايد".

2. از امام صادق(ع) نقل شده است: "غسل روز جمعه پاك كننده و كفاره گناهان بين دو جمعه است". (وسائل الشيعه، ج 1، ص 944، ج 14)

3. آن حضرت همچنين فرمود: "كسي كه در روز جمعه و براي جمعه غسل كند و بگويد: "اشهد ان لا اله الا الله و..." تا روز جمعه ديگر، براي او طهارت و پاكي خواهد بود". (وسائل الشيعه، ج 20، ص 951)

4. پيامبر(ص) فرموده است: "من اغتسل يوم الجمعه محيت ذنوبه و خطاياه؛ هر كسي در روز جمعه، غسل كند، گناهان و خطاهاي او محو مي شود". (مستدرك الوسائل، ج 2، ص 504)

و ساير ثواب ها و پاداش ها كه مي توانيد در منابع اسلامي مطالعه كنيد.

1- نظارت بركار مسئولين بايستي تعيين شود؟ درصورت عدول بركنار شده يا اخطار داده مي شود و نهايتاً يك گروه درست كنند، تا ريشة يك]حكومت[ درست نباشد ازمردم آن توقعي نخواهدبود؟(توسط فرد فوق العاده ساخته)

پرسش

1- نظارت بركار مسئولين بايستي تعيين شود؟ درصورت عدول بركنار شده يا اخطار داده مي شود و نهايتاً يك گروه درست كنند، تا ريشة يك]حكومت[ درست نباشد ازمردم آن توقعي نخواهدبود؟(توسط فرد فوق العاده ساخته)

2- فلسفة وضو وشكل گرفتن وضو؟

3- چرا اگر كسي كه روزه دارد تا قبل از ظهر

به وطن ويا جايي كه قصد 10 روز كرده نرسد روزه اش باطل مي شود؟

پاسخ

1) واقعيت اين است كه بالاخره براي ما مشخص نشد كه سؤال چه بوده؟ آيا اينست كه چرا بركار مسئولين نظارت نمي شود؟ يا اينست كه چرا برخورد نمي شود يا اينكه اگر مسئولين بد باشند مردم هم آيا به فساد كشيده مي شوند يا نه؟

خلاصه اينكه موضوع سؤال را دريافت نكرديم اما اگر سؤال اول منظور تان است بايد گفت درقانون براي تمام مسئولين چه مستقيم وچه غيرمستقيم، مجموعة ناظري درنظر گرفته شده است، اما شايد سؤال شود كه آيا آنها كار خود را درست انجام مي دهند يانه؟ بايد بگوييم ما هم قبول داريم كه بعضي ازمسئولين درست عمل نمي كنند واگر سؤال شود كه چاره چيست؟ بايد گفت كه تنها راه تأثير مستقيم وقوي مردم برروي مسئولين همان انتخابات است، يعني مردم با رفتن پاي صندوق هاي رأي تعيين مي كنند كه چه مسئوليني برسركار بيايند. حال اگر ملاكهاي دين نظير : ساده زيستي وتقوا وامانت كه جزء شرايط اوليه مسئولين درحكومت اسلامي است، درمردم يا مسئولين به هر طريقي كم شود طبيعي است كه شرايط مملكت هم با اهداف اسلامي فاصله خواهد گرفت، به همين دليل دشمن همواره تبليغات سوء خود را از بيرون ودرون متمركز كرده وخواهد كرد تا جا بيندازدكه انتخابات هيچ تأثيري ندارد درنتيجه اگر بتوانندمردم را ازحكومت جدا كنند (يادمان نرفته تبليغات وسيع دشمن علي الخصوص درسطح دانشگاه ها را درانتخابات دورة اول رئيس جمهور محترم، آقاي خاتمي را كه مي گفتند نمي گذارندايشان رأي بياورند.

يا شب نامه هاي توزيع شده دردانشگاه وخوابگاه

هاي دانشجويي قبل از ا نتخاب مجلس ششم، با اين مضامين كه نمي گذارند نمايندگان ملت رأي بياورند...)

درقسمتي ديگر بايد بگوييم معتقديم تأثيروتأثر مردم ومسئولين يا همان حكومت (حكومت اسلامي) دوطرفه است نه يك طرفه، به اين معنا كه اصلاح حكومت به اصلاح مردم برمي گردد بهترين مثال آن( انقلاب اسلامي ايران) واصلاح مردم نيز مرتبط به اصلاح مسئولين مي باشد. (مثل اصلاحاتي كه رضا شاه درايران به راه انداخت براي عوض كردن فرهنگ اسلامي مردم)

با اين اوصاف بايد بگوييم هرگز نمي توان تصور كرد مردم صالح حكومت ناصالح را تحمل كنند ويا حكومت صالح درمقابل فساد مردم بيكار بنشيند.

البته ومسلماً اين بدان معنا نيست كه اگر حالا شرايطي هم از لحاظ حكومتي مساعد نبود (كه الحمد ا...درزمان ماهست) كسي نتواند خود را سالم نگه دارد چرا كه دركنار فرعون هم مي شود با همه شكنجه ها آسيه بود ودرجزيره العرب كه دختر زنده بگور مي كنند وآنهمه تعصبهاي جاهلي ديگر دارند زيرسنگ داغ، عمار وياسر وسميه شد. واين توانمندي بي نظير واين قدرت شگرف تنها در اشرف مخلوقات يعني انسان به وديعه نهاده شده تا مگر خود را كشف كند وبه كم ها قانع نشود وخود را اسير كوچك ها نكند.

2) براي اين كه پاسخ اين پرسش و پرسش هاي ديگري كه دربارة علل وفلسفه احكام مطرح مي شود، روشن گردد، بهتر است يك اصل اساسي وقاعدة كلي دربارة فلسفة احكام بيان شود تا درهمة موارد، قانع كننده باشد.

براي مثال ما وقتي به زندگي روزانة خود مي نگريم، مي بينيم، هنگامي كه بيمار مي شويم وبه پزشك مراجعه مي كنيم، پزشك نسخه هايي مركب از

چند داروي مخصوص مثل آمپول، كپسول، قرص و...براي ما مي نويسد ودستور مي دهد كه هر يك از اين داروها را به كيفيتي خاص ودرزماني معين مورد استفاده قراردهيم وازبرخي غذاها نوشيدني ها اجتناب كنيم. درچنين موردي، مابدون آن كه از خصوصيات داروها سؤالي كنيم، دستورهاي پزشك را به كار مي بنديم، زيرا به علم، دانش وتخصص او دررشتة پزشكي ايمان داريم ومي دانيم كه او جز معالجه و بهبودي ما، منظور ديگري ندارد. همين طور وقتي به يك مهندس ساختمان مراجعه مي كنيم واز او مي خواهيم كه براي ما ساختمان زيبايي بسازد، اگر او بگويد فلان نقشه، براي زمين شما مناسب است ونيز به فلان لوازم ومصالح احتياج داريد، ما چون به تخصص او دررشتة ساختمان ايمان داريم و مي دانيم كه او نمي خواهد به ما زيان وضرري برساند، لوازم وابزار كار را براي او تهيه مي كنيم ودراختيارش قرار مي دهيم، بي آن كه دركار او چون وچرايي كنيم.

اين دو مثل ومواردي نظيرآن، روشن مي كند كه اگر انسان به علم ودانش كسي ايمان داشته باشد واو را دررشتة خود متخصص بداند ونيز بداند كه قصد زياني در كار اونيست، قطعاً به دستورهاي او درآن رشتة خاص بدون آن كه از او توضيحات زيادي بخواهد، عمل خواهد نمود.

با ذكر اين مقدمه مي توان گفت احكام ومقررات ديني هم، نسخه هايي است كه پيامبران الهي وپيشوايان ديني، ازطرف خداوند براي بشر آورده اند تا سعادت و خوشبختي او را ازهر جهت تأمين نمايند. بديهي است وقتي ما معتقد باشيم كه اين احكام، ازعلم بي پايان خداوند نشأت گرفته وبه حكمت، لطف ومهرباني

خداوند ، ايمان داشته باشيم ونيز بدانيم كه پيامبران الهي نيز درتبليغ ورساندن احكام به هيچ وجه گرفتار خطا ولغزش نمي شوند، با كمال جديت وبدون هيچ اضطراب وترديدي، به دستورات ديني عمل مي كنيم، زيرا علم خداوند ايجاب مي كند كه هيچ فرماني بدون رعايت مصالح بندگانش صادر نشود؛ البته معناي اين سخنان، اين نيست كه كسي نبايد از فلسفه احكام سؤال كند ويا نبايد به دنبال تحقيق و جستجو دراين زمينه رفت.

خلاصة سخن اين كه ما حق داريم از فلسفه احكام پرسش كنيم وتا اندازه اي هم امكان رسيدن به پاسخ موجود است ولي هرگز نبايد توقع داشت كه با معلومات محدود بشري بتوان به تمام جزئيات اسرار وفلسفة احكام دست يافت، زيرا اين احكام ازمبدأيي سرچشمه گرفته است كه تمام علوم و دانش هاي گسترده امروز در برابردانش او، به مانند قطره دربرابر دريا هم نيست واساساً ناچيزي معلومات ما دربرابر مجهولاتي كه با آن روبرو هستيم چنان است كه امروز دانشمندان بزرگ وتراز اول جهان، با صراحت كامل بدان اعتراف مي كنند.

حضرت رضا"ع" مي فرمايد , "انا وجدنا كلما احل ا...تبارك وتعالي ففيه صلاح العباد وبقائهم ولهم اليه الحاجة التي لايستغنون عنها و وجدنا المحرم من الاشياء لاالحاجة للعباد اليه ووجدنا مفسداً داعياًالي الفناء والهلاك""1"

ما مي بينيم كه خداي متعال چيزهايي راحلال كرده است كه مردم براي زندگي وادامة آن، به آن چيزها نيازمندند وبراي آنان مصلحت وفايده هايي دارد وچيزهايي را حرام كرده است كه علاوه بر اين كه مورد نياز بشر نيست، موجب فساد، فنا وهلاكت بشر مي شود.

درپايان بايد گفت وضو وغسل، هم داراي فوايد بهداشتي است وهم

ازنظر اخلاقي ومعنوي براي انسان سودمند است كه ازاين رو با قصد قربت وبراي خدا انجام مي شود اين اعمال اثر تربيتي نيز دارد زيرا مفهوم آن اين است كه ازسرتا قدم براي اطاعت خدا گام بر مي داريم. درروايتي از امام رضا"ع" نقل شده كه فرمود : "انما امر بالوضوء وبدأ به لان يكون العبد طاهراً اذا قام بين يدي الجبار عند مناجاتة اياه مطيعاً له فيما امره نقياً من الادناس والنجاسة مع ما فيه من ذهاب الكسل وطرد النعاس وتزكية الفواد للقيام بين يدي الجبار""2" براي اين دستوروضو داده شده كه آغاز عبادت با آن است وبندگان وقتي كه درپيشگاه خدا مي ايستند وبا او مناجات مي كنند پاك باشند ودستورهاي او را به كار بندند واز آلودگي ها وپليدي ها بركنار شوند. علاوه براين، وضو سبب مي شود كه آثار خواب و كسالت ازانسان دور شود وقلب او براي قيام درمحضر خداوند نور وصفا يابد.

3)جواب اين سؤال درقسمت قبل بصورت كلي داده شد. اگر ابهامي باقي مانده است لطفاً مجدد سؤال فرماييد.(جواب سؤال اول)

(1) علل الشرايع شيخ صدوق،ج1،ص93

همان،ج1،ص275

.غسل كردن چه ارتباطي با سيستم فيزيكي بدن دارد مثلا چرا خوردن و يا اشاميدن بعد از محتلم شدن مكروه است?توضيح دهيد با تشكر فراوان

پرسش

.غسل كردن چه ارتباطي با سيستم فيزيكي بدن دارد مثلا چرا خوردن و يا اشاميدن بعد از محتلم شدن مكروه است?توضيح دهيد با تشكر فراوان

پاسخ

اين كه چرا اسلام دستور مي دهد كه به هنگام جنب شدن تمام بدن را بشويند در حالي كه فقط عضو معيني آلوده مي شود و آيا ميان بول كردن و خارج شدن مني تفاوتي هست كه در يكي فقط محل را بايد شست و در ديگري تمام بدن را؟

اين سؤال يك پاسخ اجمالي دارد و يك پاسخ مشروح:

پاسخ اجمالي آن اين است كه خارج شدن مني از انسان، يك عمل موضعي نيست (مانند بول و ساير زوائد) به دليل اين كه اثر آن در تمام بدن آشكار مي گردد و تمام سلول هاي تن به دنبال خروج آن در يك حالت سستي مخصوص فرو مي روند و اين خود نشانه تأثير آن روي تمام اجزاء بدن است.

توضيح اين كه: طبق تحقيقات دانشمندان در بدن انسان دو سلسله اعصاب نباتي وجود دارد كه تمام فعاليت هاي بدن را كنترل مي كنند «اعصاب سمپاتيك» و «اعصاب پاراسمپاتيك» اين دو رشته اعصاب در سراسر بدن انسان و در اطراف تمام دستگاه ها و جهازات داخلي و خارجي گسترده اند، وظيفه اعصاب سمپاتيك «تند كردن» و به فعاليت واداشتن دستگاه هاي مختلف بدن است، و وظيفه اعصاب «پاراسمپاتيك» «كند كردن» فعاليت آنهاست، در واقع يكي نقش «گاز» اتومبيل و ديگري نقش «ترمز» را دارد و از تعادل فعاليت اين دو دسته اعصاب نباتي، دستگاه هاي بدن به طور متعادل كار مي كند.

گاهي جريان هايي در بدن رخ مي دهد كه اين تعادل

را به هم مي زند، از جمله اين جريان ها مسأله «ارگاسم» (اوج لذت جنسي) است كه معمولا مقارن خروج مني صورت مي گيرد.

در اين موقع سلسله اعصاب پاراسمپاتيك (اعصاب ترمز كننده) بر اعصاب سمپاتيك (اعصاب محرك) پيشي مي گيرد و تعادل به شكل منفي به هم مي خورد.

اين موضوع نيز ثابت شده است كه از جمله اموري كه مي تواند اعصاب سمپاتيك را به كار وادارد و تعادل از دست رفته را تأمين كند تماس آب با بدن است و از آن جا كه تأثير «ارگاسم» روي تمام اعضاي بدن به طور محسوس ديده مي شود و تعادل اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن به هم مي خورد دستور داده شده است كه پس از آميزش جنسي، يا خروج مني، تمام بدن با آب شسته شود و در پرتو اثر حيات بخش آن تعادل كامل در ميان اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن برقرار گردد.

[و اين كه مي بينيم كه در خبري از امام علي بن موسي الرضا(ع) نقل شده كه فرمود: «ان الجنابه خارجه من كل جسده فلذلك وجب عليه تطهير جسده كله؛ جنابت از تمام بدن بيرون مي آيد و لذا بايد تمام بدن را شست» (وسائل الشيعه، ج 1، ص 466) گويا اشاره به همين موضوع است.]

البته فايده غسل منحصر به اين نيست بلكه غسل كردن علاوه بر اين يك نوع عبادت و پرستش نيز مي باشد كه اثرات اخلاقي آن قابل انكار نيست و به همين دليل اگر بدن را بدون نيت و قصد قربت و اطاعت فرمان خدا بشويند غسل صحيح نيست در حقيقت به هنگام خروج

مني يا آميزش جنسي، هم روح متأثر مي شود و هم جسم، روح به سوي شهوات مادي كشيده مي شود و جسم به سوي سستي و ركود، غسل جنابت كه هم شستشوي جسم است و هم به علت اين كه به قصد قربت انجام مي يابد شستشوي جان است، اثر دو گانه اي در آن واحد روي جسم و روح مي گذارد تا روح را به سوي خدا و معنويت سوق مي دهد و جسم را به سوي پاكي و نشاط و فعاليت.

از همه اينها گذشته، وجوب غسل جنابت يك الزام اسلامي براي پاك نگه داشتن بدن و رعايت بهداشت، در طول زندگي است زيرا بسيارند كساني كه از نظافت خود غافل مي شوند ولي اين حكم اسلامي آنها را وادار مي كند كه در فواصل مختلفي خود را شستشو دهند و بدن را پاك نگاهدارند، اين موضوع اختصاصي به مردم اعصار گذشته ندارد، در عصر و زمان ما نيز بسيارند كساني كه به علل مختلفي از نظافت و بهداشت تن غافلند (البته اين حكم به صورت يك قانون كلي و عمومي است حتي كسي را كه تازه بدن خود را شسته شامل مي شود).

مجموع جهات سه گانه فوق روشن مي سازد كه چرا بايد به هنگام خروج مني (در خواب يا بيداري) و همچنين آميزش جنسي (اگر چه مني خارج نشود) غسل كرد و تمام بدن را شست (تفسير نمونه، ج 4، ص 294 - 292 [فلسفه غسل])

لذا براي روشن تر شدن موضوع به يك روايت اشاره مي كنيم: محمدبن سنان مي گويد امام رضا(ع) در جواب سؤالاتي كه مكتوبا از محضرش نمودم، مرقوم

فرمودند: «علت غسل جنابت نظافت و تطهير انسان، نفس خودش را از آلودگي آن و پاك نمودن جسد از قذرات و خباثتش مي باشد زيرا جنابت از تمام جسد خارج مي گردد. از اين رو بر شخص واجب است تمام بدن را تطهير كند و علت مخفف بودن حكم در ادرار و غائط اين است كه اين دو بيشتر از جنابت و مداومتر از آن است. لذا شارع مقدس به خاطر كثرت و مشقت و اخراجشان بدون اراده و شهوت به وضو راضي شده است ولي جنابت بيرون نمي آيد مگر با لذت زياد و اجبار نفس از اين رو در مورد آن، غسل را واجب كرده است (علل الشرايع، شيخ صدوق، باب 195).

اما اين كه چرا خوردن و آشاميدن در حال جنابت مكروه است توجه به نكات زير پاسخ را روشن مي سازد:

1. با توجه به مطالبي كه در قسمت اول پاسخ بيان كرديم به خاطر فعل و انفعالات خاصي كه در بدن انجام مي گيرد، يك حالت خمودگي در بدن ايجاد مي شود و اين حالت موجب عدم آمادگي سلول هاي بدن خواهد بود. از اين رو اگر در اين حالت شخص اقدام به خوردن يا آشاميدن نمايد، با توجه به عدم آمادگي سلول ها، در جذب و پذيرش آب و غذا مشكلاتي پديد مي آيد و شايد علت كراهت همين باشد اما اگر شخص جنب دستش را بشويد و يا با آب مضمضه نمايد و يا استنشاق كند و يا اين كه وضو بگيرد، كراهت خوردن و آشاميدن مرتفع خواهد شد. بنابراين همانطور كه ملاحظه مي نماييد رساندن جايي از بدن

در ايجاد تعادل در سيستم اعصاب بدن (كه قبلا بيان شد) و آمادگي سلول ها مؤثر است.

2. يكي از دستورات مهم اسلام در مورد خوردن و آشاميدن، رعايت طهارت است. هم طهارت چيزي كه مي خورد يا مي آشامد و هم طهارت بدن. لذا استحباب خوردن غذا با وضو، پاك بودن سفره، حرمت نشستن بر سر سفره اي كه در آن شراب است (اگر چه خودش مصرف ننمايد) و... حكايت از دقت دين مبين اسلام بر اين نكته است كه طهارت غذا و طهارت نفس به هنگام خوردن و آشاميدن بايد رعايت شود. لذا در روايتي از امام صادق(ع) وارد شده است كه حضرت فرمودد: «وضوء پيش از طعام و بعداز آن فقر و تنگدستي را مي برد. راوي گفت: عرض كردم: فقر را؟ فرمود: فقر را از بين مي برد» (علل الشرايع، شيخ صدوق، باب 198).

اين حديث شريف را مي توان دو گونه تفسير كرد يكي اين كه از نظر بهداشتي هم ثابت شده كه قبل از طعام و بعد از آن بايد بهداشت و نظافت ظاهري را رعايت كرد و وضو يكي از مصاديق بهداشت و نظافت ظاهري است و ديگر اين كه از آنجا كه وضو گرفتن همراه نيت است و نيت يك ارتباط و توجه قلبي به خداوند است لذا قبل از طعام و بعداز آن، انسان در پرتو وضو، توجهي به منعم واقعي يعني خداوند پيدا مي كند و شايد علت زدوده شدن فقر هم همين باشد يعين توجه به منعم قبل از طعام موجب مي شود كه انسان تنها خدا را رازق بداند و توجه به منعم بعد

از طعام نيز روح سپاسگزاري و شكر را در وي به وجود مي آوردو اين هر دو عامل، موجب زدوده شدن فقر و تنگدستي مي شوند. بنابراين يكي از نكات مهمي كه در باب خوردن و آشاميدن بايد مد نظر قرار بگيرد عبارت است از رعايت بهداشت ظاهري و رواني از اين روست كه خوردن و آشاميدن در حال جنابت، كراهت دارد. مگر آن كه حداقل بهداشت ظاهري حاصل شود.

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پرسش

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پاسخ

نخست بايد توجّه داشت كه وضع كننده احكام اسلامى خداوند است; خداوندى كه جهان آفرينش بر اساس اراده و مشيّت اوست. انسان را او آفريده و قوانينى نيز كه بر جهان حاكم است، همه آفريده اوست و همان خداوند بر اساس نيازها و مصالح انسان، قوانينى وضع فرموده است.

بنابراين، احكام اسلامى، به هيچ روى با علم ناسازگار نيست; زيرا علم چيزى نيست جز كشف آنچه خداوند آفريده است. هيچ كس چون خداوند از آفريده خويش آگاه نيست و اگر كسى پاره اى احكام اسلامى را با علم ناسازگار بداند، از آن روست كه نظريه او نادرست است و بر اصول علمى درست استوار نيست.

اينك، اگر در طب به اثبات رسيده باشد كه استبراء داراى زيانهايى براى بدن انسان است، بى گمان بايد در چگونگى اثبات اين نظريه ترديد و بازنگرى كرد. وانگهى دانش طب هنوز به آن جا نرسيده است كه همه مجهولات طبى را كشف كرده باشد.

سخن آخر آن كه انسان براى نيل به رستگارى بايد به فرمانهاى خداوند عمل كند و اين كه علّت و حكمت اين فرمانها چيست، تأثيرى در رستگارى او ندارد. البته، به اصول دين بايد از روى آگاهى و دانش ايمان آورد، ولى از آن پس، انسان مؤمن و خردمند، ديگر دستورها و تعاليم دينى را از روى تعبّد به راحتى مى پذيرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا بايد با خاك كه منبع ميكروب هاست تيممّ كنيم؟

پرسش

چرا بايد با خاك كه منبع ميكروب هاست تيممّ كنيم؟

پاسخ

در علوم طبيعى ثابت شده است كه خاكِ پاك در مقابل ميكرب ها مصونيّت دارد و غالباً ميكرب ها كمتر مى توانند در خاك به زندگى خود ادامه دهند. اين مصونيّت به سببِ موجوداتِ جاندارِ ذرّه بينىِ موجود در خاك است. اين موجودات دشمن سرسخت ميكرب هاى موذى اند، به طورى كه مثلاً اگر لاشه مردارى كه با خود ميليون ها ميكرب همراه دارد بر خاك بيفتد، اين جانداران ذرّه بينى فوراً لاشه را تجزيه كنند ميكرب ها را از بين مى برند. بنابراين، بر خلاف آنچه تصوّر شده، خاك پاك و بدون آلودگى نه تنها در برابر ميكرب ها مصونيّت دارد، بلكه از بين برنده آنهاست. با توجّه به آنچه گفتيم معلوم مى شود كه دستور اسلامى درباره تيمّم بر خاك در صورت ممكن نبودن آب، كاملاً بايد كشف علوم طبيعى موافق است. بايد توجّه كنيم كه در قرآن و احاديث مربوط به تيمّم آمده است كه بايد با خاك پاك تيمّم كرد (فتيممّوا صعيداً طيّباً)(33). آمده است كه امام صادق ((عليه السلام))مى فرمايد: «خاك تيمّم را از زمين هايى كه زير پاى مردم است و بر آن رفت و آمد مى كنند، تهيّه نكنيد»(34).

( بخش پاسخ به سؤالات )

چرا در وضو گرفتن زن و مرد اختلاف است؟

پرسش

چرا در وضو گرفتن زن و مرد اختلاف است؟

پاسخ

بين وضو گرفتن زن و مرد اختلافى نيست، جز اين كه در وضوى زن يا مرد مستحبّات خاصّى هست كه بهتر است به آن عمل شود. استحباب اين موارد براساس مصالحى است كه عقل از درك آنها عاجز است.

( بخش پاسخ به سؤالات )

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پرسش

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پاسخ

اوّلا، بايد توجّه داشت كه غسل انسان - زنده يا مرده - از مسائل عبادى به شمار مى رود; يعنى اين غسل ها خود، يك نوع عبادت است كه بر انسان واجب مى شود. از اين رو، اگر غسل بدون قصد قربت انجام گيرد، باطل است. بنابراين، مسئله غسل از نظافت جداست; چه اينكه انسان بايد قبل از غسل بدنش را كاملا پاك و نظيف كند و سپس غسل نمايد و اگر غسل فقط براى نظافت مى بود، در شستشوى اوّل، انسان به هدفش مى رسيد و يا اينكه بدون قصد قربت هم صحيح مى شد.

ديگر اينكه، اگر انسانى بميرد بنابر دستور اسلام، انسان هاى ديگر بدن او را به خاك مى سپرند و براى اين عمل معمولا دست انسان به بدن او اصابت مى كند. امّا درباره حيوانات حرام گوشت آن هم بعد از مردنش، كمتر اتّفاق مى افتد كه كسى مردار آن را لمس كند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پرسش

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پاسخ

خداوند جهان، كه آفريدگار ماست، وجودى است بيكران و داراى كمال مطلق و به هيچ روى، نياز در ذاتش راه ندارد و بدين سان به كارها و عبادات ما نيازمند نيست. هر عباداتى كه بر ما واجب كرده است، براى تكامل روحى و معنوى ماست. از سويى ديگر او حكيم است و دانشى بيكران دارد و چيزى را بيهوده واجب نمى كند و هر حكمى كه صادر مى كند، مصلحت استوار است، ولى چه بسيار كه ما به حكمت و فلسفه احكام پى نمى بريم. ندانستن ما دليل بر نبودن حكمت نيست.

خوشبختانه، اسلام دينى است كه نه تنها با گذشت زمان كهنه نمى شود، بلكه با افزايش دانش انسان، عظمت و شكوهش بيشتر بر او آشكار مى شود; چنان كه دانشمندان روز به روز بيشتر به اسرار و رموز احكام اسلامى دست مى يابند. هرگاه درباره فلسفه حكمى از احكام اسلام پرسشى پيش مى آيد، پاسخش اين است كه چون با دليل محكم عقلى و نقلى در مى يابيم كه خداوند را وجودى بى نياز و دانشى بيكران است، اين را نيز درمى يابيم كه در هر حكمى از احكام، حكمتى نهفته است. بر ما لازم است از آن رو كه به رستگارى خويش علاقه منديم، آن احكام را ارج نهيم و اين نادانى نيست، بلكه عين بينش و بصيرت است.

البته، در برخى روايات از فلسفه وجوب غسل جنابت سخن رفته و بيان شده است كه چون در هنگام جنابت از همه منافذ بدن انسان، موادّ معنوى خارج مى شود، غسل لازم است. همين حقيقت را دانشمندان روز نيز

تصديق كرده اند. امّا معناى اين گونه روايات اين نيست كه فلسفه وجوب غسل تنها همين است و بس.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پرسش

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پاسخ

چنان كه دانشمندان گفته اند، يكى از بهترين راههايى جلوگيرى از انتشار ميكروبهاى بدن مردگان اين است كه آنها را در خاك دفن كنند تا هيچ گونه بيمارى براى ديگران پديد نياورند.

برخى راهى ديگر پيش مى نهند كه بدن ميّت را بسوزانند. بر فرض كه اين راه نيز براى جلوگيرى از انتشار ميكروب درست باشد، بايد پرسيد كه آن راه آبرومند و خردمندانه است يا اين راه؟! آيا انسان خردمندى كه گرفتار خرافات نيست، حاضر مى شود كه بدن پدرش را بسوزانند؟! اسلام، چنان كه زندگان را محترم مى داند، مردگان را نيز ارج مى نهد و از اين رو، فرمان مى دهد كه بازماندگان، جسد مردگان را با احترامى خاص غسل و كفن و دفن كنند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پرسش

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پاسخ

البته، پس از مرگ، آلودگى و ميكروبهايى در بدن ميّت پديد مى آيد كه بايد دورى كرد، ولى اين بخشى از علّت حكم است، نه همه آن. بايد دانست كه علّت حقيقى بسيارى از احكام براى ما معلوم نيست. بس، بايد تنها به دستورهاى دينى عمل كنيم و از چنين اجتهادهايى بپرهيزيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پرسش

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پاسخ

احكامى كه در اسلام براى متوفى جعل شده براى احترام و به او، تسلى خاطر و احترام بازماندگان و عبرت گرفتن سايرين است.

آيا اگر متوفى را دفن نكنند و در گوشه اى بيندازند تا متعفن شود، بى احترامى به يك مسلمان نيست؟ آيا نبايد بين انسان و ساير حيوانات فرق گذاشت؟ از اين ها گذشته، اگر ميت را دفن نكنيم آيا متعفن شدن بدن وى باعث شيوع امراضى در جامعه نمى گردد؟و...

آيا وقتى صورت ميت را روى خاك مى گذارند، حاضرين بى اعتبارى ظواهر دنيا و تجملات آن نيز پى نمى برند؟ آيا اين موضوع و بعضى از احكام ديگر ميت موجب نمى شود مردم به فكر مرگ و معاد بيفتند؟ و دست از آلودگى و ظلم و ستم بردارند؟ اگر پدر شخصى از دنيا برود و مردم جمع نشوند تا جنازه او را بردارند، بى احترامى و بى اعتنايى به آن شخص نيست؟ آيا ناراحتى او با اين عمل بيشتر نمى شود؟ اين ها قسمتى از فلسفه احكام وضع شده براى متوفى است، اما نمى توان مدعى شد اين احكام كه غير از اين حكمتى ندارد، چه آنكه احكام اسلام، همه داراى فلسفه و حكمت هايى است كه بعضى از آنها براى ما مكشوف و بعضى هنوز معلوم نشده است و ما احكام اسلام را مى پذيريم ولو به فلسفه آن نرسيده باشيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پرسش

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پاسخ

احكامى كه در اسلام براى متوفى جعل شده براى احترام و به او، تسلى خاطر و احترام بازماندگان و عبرت گرفتن سايرين است.

آيا اگر متوفى را دفن نكنند و در گوشه اى بيندازند تا متعفن شود، بى احترامى به يك مسلمان نيست؟ آيا نبايد بين انسان و ساير حيوانات فرق گذاشت؟ از اين ها گذشته، اگر ميت را دفن نكنيم آيا متعفن شدن بدن وى باعث شيوع امراضى در جامعه نمى گردد؟و...

آيا وقتى صورت ميت را روى خاك مى گذارند، حاضرين بى اعتبارى ظواهر دنيا و تجملات آن نيز پى نمى برند؟ آيا اين موضوع و بعضى از احكام ديگر ميت موجب نمى شود مردم به فكر مرگ و معاد بيفتند؟ و دست از آلودگى و ظلم و ستم بردارند؟ اگر پدر شخصى از دنيا برود و مردم جمع نشوند تا جنازه او را بردارند، بى احترامى و بى اعتنايى به آن شخص نيست؟ آيا ناراحتى او با اين عمل بيشتر نمى شود؟ اين ها قسمتى از فلسفه احكام وضع شده براى متوفى است، اما نمى توان مدعى شد اين احكام كه غير از اين حكمتى ندارد، چه آنكه احكام اسلام، همه داراى فلسفه و حكمت هايى است كه بعضى از آنها براى ما مكشوف و بعضى هنوز معلوم نشده است و ما احكام اسلام را مى پذيريم ولو به فلسفه آن نرسيده باشيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چگونه يكى از مطهّرات غيبت مسلمان است؟

پرسش

چگونه يكى از مطهّرات غيبت مسلمان است؟

پاسخ

جهت روشن شدن سؤال متن رساله ار متذكر مى شويم كه:

اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگرى كه مانند ظرف و فرش در اختيار اوست نجس مى شود و آن مسلمان غايب گردد(1) اگر انسان احتمال دهد كه آن چيز را آب كشيده يا بواسطه آن كه مثلا آن چيز در آب جارى افتاده، پاك شده است و اجتناب از آن لازم نيست.

اين اصل مساله است ولى اينكه حكمت و فلسفه اين حكم چيست بحث ديگرى است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_____________________

1 - مثل اينكه چند روزى از ما جدا شده و او را نديده باشيم.

_2_

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پرسش

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پاسخ

البته، پس از مرگ، آلودگى و ميكروبهايى در بدن ميّت پديد مى آيد كه بايد دورى كرد، ولى اين بخشى از علّت حكم است، نه همه آن. بايد دانست كه علّت حقيقى بسيارى از احكام براى ما معلوم نيست. بس، بايد تنها به دستورهاى دينى عمل كنيم و از چنين اجتهادهايى بپرهيزيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_12_

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پرسش

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پاسخ

نخست بايد توجّه داشت كه وضع كننده احكام اسلامى خداوند است; خداوندى كه جهان آفرينش بر اساس اراده و مشيّت اوست. انسان را او آفريده و قوانينى نيز كه بر جهان حاكم است، همه آفريده اوست و هŘǙƠخداوند بر اساس نيازها و مصالح انسان، قوانينى وضع فرموده است.

بنابراين، احكام اسلامى، به هيچ روى با علم ناسازگار نيست; زيرا علم چيزى نيست جز كشف آنچه خداوند آفريده است. هيچ كس چون خداوند از آفريده خويش آگاه نيست و اگر كسى پاره اى احكام اسلامى را با علم ناسازگار بداند، از آن روست كه نظريه او نادرست است و بر اصول علمى درست استوار نيست.

اينك، اگر در طب به اثبات رسيده باشد كه استبراء داراى زيانهايى براى بدن انسان

_43_

است، بى گمان بايد در چگونگى اثبات اين نظريه ترديد و بازنگرى كرد. وانگهى دانش طب هنوز به آن جا نرسيده است كه همه مجهولات طبى را كشف كرده باشد.

سخن آخر آن كه انسان براى نيل به رستگارى بايد به فرمانهاى خداوند عمل كند و اين كه علّت و حكمت اين فرمانها چيست، تأثيرى در رستگارى او ندارد. البته، به اصول دين بايد از روى آگاهى و دانش ايمان آورد، ولى از آن پس، انسان مؤمن و خردمند، ديگر دستورها و تعاليم دينى را از روى تعبّد به راحتى مى پذيرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_44_

چه مقدار از سر بايد مسح كرد؟

پرسش

چه مقدار از سر بايد مسح كرد؟

پاسخ

يك قسمت از چهار قسمت سر - كه مقابل پيشانى است - جاى مسح است. هر جاى اين قسمت به هر اندازه مسح شود، كافى است. احتياط مستحب آن است كه سر از درازا به اندازه درازى يك انگشت از پهنا به اندازه سه انگشت بسته، مسح شود.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_49_

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پرسش

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پاسخ

اوّلا، بايد توجّه داشت كه غسل انسان - زنده يا مرده - از مسائل عبادى به شمار مى رود; يعنى اين غسل ها خود، يك نوع عبادت است كه بر انسان واجب مى شود. از اين رو، اگر غسل بدون قصد قربت انجام گيرد، باطل است. بنابراين، مسئله غسل از نظافت جداست; چه اينكه انسان بايد قبل از غسل بدنش را كاملا پاك و نظيف كند و سپس غسل نمايد و اگر غسل فقط براى نظافت مى بود، در شستشوى اوّل، انسان به هدفش مى رسيد و يا اينكه بدون قصد قربت هم صحيح مى شد.

ديگر اينكه، اگر انسانى بميرد بنابر دستور اسلام، انسان هاى ديگر بدن او را به خاك مى سپرند و براى اين عمل معمولا دست انسان به بدن او اصابت مى كند. امّا درباره حيوانات حرام گوشت آن هم بعد از مردنش، كمتر اتّفاق مى افتد كه كسى مردار آن را لمس كند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_4_

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پرسش

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پاسخ

خداوند جهان، كه آفريدگار ماست، وجودى است بيكران و داراى كمال مطلق و به هيچ روى، نياز در ذاتش راه ندارد و بدين سان به كارها و عبادات ما نيازمند نيست. هر عباداتى كه بر ما واجب كرده است، براى تكامل روحى و معنوى ماست. از سويى ديگر او حكيم است و دانشى بيكران دارد و چيزى را بيهوده واجب نمى كند و هر حكمى كه صادر مى كند، مصلحت استوار است، ولى چه بسيار كه ما به حكمت و فلسفه احكام پى نمى بريم. ندانستن ما دليل بر نبودن حكمت نيست.

خوشبختانه، اسلام دينى است كه نه تنها با گذشت زمان كهنه نمى شود، بلكه با افزايش دانش انسان، عظمت و شكوهش بيشتر بر او آشكار مى شود; چنان كه دانشمندان روز به روز بيشتر به اسرار و رموز احكام اسلامى دست مى يابند. هرگاه درباره فلسفه حكمى از احكام اسلام پرسشى پيش مى آيد، پاسخش اين است كه چون با دليل

_8_

محكم عقلى و نقلى در مى يابيم كه خداوند را وجودى بى نياز و دانشى بيكران است، اين را نيز درمى يابيم كه در هر حكمى از احكام، حكمتى نهفته است. بر ما لازم است از آن رو كه به رستگارى خويش علاقه منديم، آن احكام را ارج نهيم و اين نادانى نيست، بلكه عين بينش و بصيرت است.

البته، در برخى روايات از فلسفه وجوب غسل جنابت سخن رفته و بيان شده است كه چون در هنگام جنابت از همه منافذ بدن انسان، موادّ معنوى خارج مى شود، غسل لازم است. همين حقيقت را دانشمندان روز

نيز تصديق كرده اند. امّا معناى اين گونه روايات اين نيست كه فلسفه وجوب غسل تنها همين است و بس.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_9_

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پرسش

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پاسخ

چنان كه دانشمندان گفته اند، يكى از بهترين راههايى جلوگيرى از انتشار ميكروبهاى بدن مردگان اين است كه آنها را در خاك دفن كنند تا هيچ گونه بيمارى براى ديگران پديد نياورند.

برخى راهى ديگر پيش مى نهند كه بدن ميّت را بسوزانند. بر فرض كه اين راه نيز براى جلوگيرى از انتشار ميكروب درست باشد، بايد پرسيد كه آن راه آبرومند و خردمندانه است يا اين راه؟! آيا انسان خردمندى كه گرفتار خرافات نيست، حاضر مى شود كه بدن پدرش را بسوزانند؟! اسلام، چنان كه زندگان را محترم مى داند، مردگان را نيز ارج مى نهد و از اين رو، فرمان مى دهد كه بازماندگان، جسد مردگان را با احترامى خاص غسل و كفن و دفن كنند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_10_

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پرسش

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پاسخ

احكامى كه در اسلام براى متوفى جعل شده براى احترام و به او، تسلى خاطر و احترام بازماندگان و عبرت گرفتن سايرين است.

آيا اگر متوفى را دفن نكنند و در گوشه اى بيندازند تا متعفن شود، بى احترامى به يك مسلمان نيست؟ آيا نبايد بين انسان و ساير حيوانات فرق گذاشت؟ از اين ها گذشته، اگر ميت را دفن نكنيم آيا متعفن شدن بدن وى باعث شيوع امراضى در جامعه نمى گردد؟و...

آيا وقتى صورت ميت را روى خاك مى گذارند، حاضرين بى اعتبارى ظواهر دنيا و تجملات آن نيز پى نمى برند؟ آيا اين موضوع و بعضى از احكام ديگر ميت موجب نمى شود مردم به فكر مرگ و معاد بيفتند؟ و دست از آلودگى و ظلم و ستم بردارند؟ اگر پدر شخصى از دنيا برود و مردم جمع نشوند تا جنازه او را بردارند، بى احترامى و بى اعتنايى به آن شخص نيست؟ آيا ناراحتى او با اين عمل بيشتر نمى شود؟ اين ها قسمتى از فلسفه احكام وضع شده براى متوفى است، اما نمى توان مدعى شد اين احكام كه غير از اين حكمتى ندارد، چه آنكه احكام اسلام، همه داراى فلسفه و حكمت هايى است كه بعضى از آنها براى ما مكشوف و بعضى هنوز معلوم نشده است و ما احكام اسلام را مى پذيريم ولو به فلسفه آن نرسيده باشيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا در وضو گرفتن زن و مرد اختلاف است؟

پرسش

چرا در وضو گرفتن زن و مرد اختلاف است؟

پاسخ

بين وضو گرفتن زن و مرد اختلافى نيست، جز اين كه در وضوى زن يا مرد مستحبّات خاصّى هست كه بهتر است به آن عمل شود. استحباب اين موارد براساس مصالحى است كه عقل از درك آنها عاجز است.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_15_

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پرسش

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پاسخ

اوّلا، بايد توجّه داشت كه غسل انسان - زنده يا مرده - از مسائل عبادى به شمار مى رود; يعنى اين غسل ها خود، يك نوع عبادت است كه بر انسان واجب مى شود. از اين رو، اگر غسل بدون قصد قربت انجام گيرد، باطل است. بنابراين، مسئله غسل از نظافت جداست; چه اينكه انسان بايد قبل از غسل بدنش را كاملا پاك و نظيف كند و سپس غسل نمايد و اگر غسل فقط براى نظافت مى بود، در شستشوى اوّل، انسان به هدفش مى رسيد و يا اينكه بدون قصد قربت هم صحيح مى شد.

ديگر اينكه، اگر انسانى بميرد بنابر دستور اسلام، انسان هاى ديگر بدن او را به خاك مى سپرند و براى اين عمل معمولا دست انسان به بدن او اصابت مى كند. امّا درباره حيوانات حرام گوشت آن هم بعد از مردنش، كمتر اتّفاق مى افتد كه كسى مردار آن را لمس كند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_4_

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پرسش

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پاسخ

خداوند جهان، كه آفريدگار ماست، وجودى است بيكران و داراى كمال مطلق و به هيچ روى، نياز در ذاتش راه ندارد و بدين سان به كارها و عبادات ما نيازمند نيست. هر عباداتى كه بر ما واجب كرده است، براى تكامل روحى و معنوى ماست. از سويى ديگر او حكيم است و دانشى بيكران دارد و چيزى را بيهوده واجب نمى كند و هر حكمى كه صادر مى كند، مصلحت استوار است، ولى چه بسيار كه ما به حكمت و فلسفه احكام پى نمى بريم. ندانستن ما دليل بر نبودن حكمت نيست.

خوشبختانه، اسلام دينى است كه نه تنها با گذشت زمان كهنه نمى شود، بلكه با افزايش دانش انسان، عظمت و شكوهش بيشتر بر او آشكار مى شود; چنان كه دانشمندان روز به روز بيشتر به اسرار و رموز احكام اسلامى دست مى يابند. هرگاه درباره فلسفه حكمى از احكام اسلام پرسشى پيش مى آيد، پاسخش اين است كه چون با دليل

_8_

محكم عقلى و نقلى در مى يابيم كه خداوند را وجودى بى نياز و دانشى بيكران است، اين را نيز درمى يابيم كه در هر حكمى از احكام، حكمتى نهفته است. بر ما لازم است از آن رو كه به رستگارى خويش علاقه منديم، آن احكام را ارج نهيم و اين نادانى نيست، بلكه عين بينش و بصيرت است.

البته، در برخى روايات از فلسفه وجوب غسل جنابت سخن رفته و بيان شده است كه چون در هنگام جنابت از همه منافذ بدن انسان، موادّ معنوى خارج مى شود، غسل لازم است. همين حقيقت را دانشمندان روز

نيز تصديق كرده اند. امّا معناى اين گونه روايات اين نيست كه فلسفه وجوب غسل تنها همين است و بس.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_9_

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پرسش

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پاسخ

چنان كه دانشمندان گفته اند، يكى از بهترين راههايى جلوگيرى از انتشار ميكروبهاى بدن مردگان اين است كه آنها را در خاك دفن كنند تا هيچ گونه بيمارى براى ديگران پديد نياورند.

برخى راهى ديگر پيش مى نهند كه بدن ميّت را بسوزانند. بر فرض كه اين راه نيز براى جلوگيرى از انتشار ميكروب درست باشد، بايد پرسيد كه آن راه آبرومند و خردمندانه است يا اين راه؟! آيا انسان خردمندى كه گرفتار خرافات نيست، حاضر مى شود كه بدن پدرش را بسوزانند؟! اسلام، چنان كه زندگان را محترم مى داند، مردگان را نيز ارج مى نهد و از اين رو، فرمان مى دهد كه بازماندگان، جسد مردگان را با احترامى خاص غسل و كفن و دفن كنند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_10_

چرا با غسل جنابت وضو لازم نيست , ولي با غسل هاي ديگر براي نماز , وضو لازم است ؟

پرسش

چرا با غسل جنابت وضو لازم نيست , ولي با غسل هاي ديگر براي نماز , وضو لازم است ؟

پاسخ

در مورد واجب نبودن وضو براي نماز پس از غسل جنابت، در فقه اسلام دليل خاص داريم , ولي درمورد غسل هاي ديگر چنين دليلي وجود ندارد. البته به فتواي بعضي از فقها مي توان با غسل هاي ديگر هم بدون وضو نماز خواند و با غسلهاي مستحبي اگر دليل معتبري داشته باشد, مانند غسل جمعه مي توان بدون وضو نمازخواند.(1)

پاورقي:

1 - توضيح المسائل مراجع، ج1، ص 242، مسئله 391.

غسل ميت براي چيست؟

پرسش

غسل ميت براي چيست؟

پاسخ

طبيعي است كه در اسلام يكي از حكمت هاي جنبي غسل ها و وضوها براي پاكي و پاكيزگي است كه نقش مهمي در پيشگيري امراض و بيماري ها دارد، اما هدف و غايت نهايي طهارت معنوي و تقويت روحيه تعبّد و بندگي است و بدون ترديد طهارت معنوي و تعبّد هم با نيّت و قصد قربت الهي حاصل مي شود.

حضرت رضا(ع) در مورد غسل ميت مي فرمايد:

"ميت غسل داده مي شود تا از انواع و اقسام پليدي ها كه از ناحيه بيماري ها و امراض به او رسيده، پاك و پاكيزه گردد. مؤمن (پس از مرگ) به ملاقات (خدا) و فرشتگان و اهل آخرت مي رود، پس خوب است وقتي به ملاقات خدا مي رود و با پاكان روبرو مي شود، پاك و پاكيزه باشد، و از سوي ديگر بدن مؤمن به احترام ايمان پاكيزه مي شود و با سدر و كافور شسته مي شود تا ديرتر بپوسد و از گزند ماران و گوركنان محفوظ بماند. مضافاً اين كه روح تعبد در ديگران ايجاد شود تا زندگان به ياد چنين لحظاتي باشند و بيدار شوند".

آيا در قرآن يا احاديث آمده است كه خانم ها وقتي استحاضه مي شوند، بايد غسل كنند؟ چرا مراجع فتواي خود را در اين مورد تغيير نمي دهند؟

پرسش

آيا در قرآن يا احاديث آمده است كه خانم ها وقتي استحاضه مي شوند، بايد غسل كنند؟ چرا مراجع فتواي خود را در اين مورد تغيير نمي دهند؟

پاسخ

مراجع معظم تقليد از خودشان حرفي ندارند تا به دلخواه خود حرف شان را تغيير دهند، بلكه تمام فتواهاي آنان مستند است به قرآن و روايات. به ديگر سخن: آنان با تحمل زحمت هاي بسيار تلاش مي كنند حكم خدا را در بارة اعمال مردم از قرآن و حديث به دست آورند و در اختيار بندگان خدا بگذارند. احكام استحاضه نيز مانند ساير احكام از احاديث استفاده شده است.(1)

استحاضه نيز مانند احكام ديگر در باب طهارت و پاكي است، مانند جنابت و نفاس يا طهارت براي وضو اگر بخواهند از پيش خودشان احكام را تغيير دهند و امروز اين مسئله و فردا آن مسئله را، ديگر چيزي از احكام ديني باقي نمي ماند. چه فرقي است بين اين احكام و احكام ديگر؟ هر كسي به سليقة خود شايد از حكمي خوشش آمده و از حكم ديگر خوشش نيايد، چون فلسفه و حكمت آن را نمي داند، پس آيا بايد آن را تغيير دهد؟

پي نوشت ها:

1. وسائل الشيعه، ج 2، ص 64، ابواب الاستحاضه.

فوايد كوتاه كردن موي زهار از نظر اسلام چيست؟ آيا در اديان ديگر اين مسأله وجود دارد؟

پرسش

فوايد كوتاه كردن موي زهار از نظر اسلام چيست؟ آيا در اديان ديگر اين مسأله وجود دارد؟

پاسخ

اسلام مكتبي است كه براي همة امور انسان برنامه دارد، حتي اموري كه مربوط به بهداشت شخصي است، از اين جمله زدودن موهاي زايد بدن است. اسلام چون مي خواهد مسلمان پاكيزه باشد و بهداشت و نظافت فردي داشته باشد، توصيه كرده كه موي زهار زدوده شود تا شخص هم از بهداشت و پاكيزگي فردي برخوردار باشد و هم داراي بهداشت فردي براي زندگي زناشويي باشد.

براساس رواياتي كه وارد شده ، مستحب است كه موهاي زايد بدن هر پانزده روز يكبار زدوده شود.(1)

در زمان هاي قديم بشر سنگ هاي چخماقي را تيز كرده، موهاي زيادي يا هر جا را كه دلش مي خواست مي تراشيد . دوران هاي بعدي به وسيله منقاش ازاله مو معمول و مرسوم گرديد و تاكنون چندين منقاش مخصوصاً از طلا در گورستان هاي خيلي قديمي يافت شده است. در هندوستان عده اي هميشه بدن خود را چرب نگه مي دارند و به وسيله انگشت ازاله مو مي نمايند. در چين اين عمل را به روش مخصوصي به نام حفه مي خوانند.

مصري ها خميري از قند و آب و عصاره ليمو و موم درست كرده ، گرم روي پوست مي گذاشتند و پس از سرد شدن يك دفعه آن را مي كندند. يوناني ها و رومي ها به وسيله منقاش يا قيري كه در روغن حل شده و مخلوط با صمغ و موم گرديده بود، موها را مي كندند. در اروپا كمتر ازاله مو مي نمايند و اگر كسي قسمتي از بدن خود را

تراشيد، تصور مي كنند خود را براي جراحي آماده كرده است، ولي بعضي اكنون آب اكسيژنه مي زنند تا موها بي دوام شده بريزند.

آنچه جالب و بدون درد است و جنبه علمي دارد، گذاشتن دستمالي از خاكستر بر موضع براي چند ساعت است. در خاكستر كربنات دوشو فراواني است كه موضع را بي حسّ و كندن مو را بدون درد مي نمايد. روش ديگر سوزاندن ريشه مو با سيم برقي است كه هرگز نخواهد روييد. اكنون نيز تجويز هرمون غددي مطرح است. داروهاي شيميايي مختلف را به شكل هاي گوناگون مي توان به كار برد، چه به صورت خميري يا آبكي. ممكن است تحريكاتي را ايجاد نموده، عوارض پديدار گردد. اكنون كرم هايي به نام كرم ديتو است كه از آن بهره مي گيرند، ولي بهترين و مؤثرترين وسيله با جريان گالوانيك و الكترودهاي سوزني است كه مستقيم بر فكيلول مو و پياز مو اثر كرده، آن را مي كشد.(2) اين را الكتروليز گويند. در نهايت آسان ترين راه و ساده ترين وسيله براي ازاله موهاي زايد، نوره (موبر) است كه در كشور ما به نام داروي نظافت و دوا معروف است.

فوايد كوتاه كردن موي زهار از ديدگاه روايات:

1 - كوتاه كردن موي زهار انسان را از آلودگي هاي موضعي نجات مي دهد. امام صادق(ع) مي فرمايد:

" نوره پاك كننده است". (3)

2 - برطرف كننده غم ها و افسردگي

3 - موي بلند غريزه جنسي و شهوت را كم و بدن را سست مي كند. نوره كردن غريزه جنسي را افزون

مي كند.

4 - برطرف كردن موهاي زائد از بدن جسم را تقويت مي كند.

5

- پيه كليه ها را زياد مي كند.

6 - آدمي را چاق مي كند.(4)

7 - مانع فقر و ناداري است.(5)

پي نوشت ها :

1 - بحارالانوار، ج88، ص 76.

2 - دكتر سيد رضا پاك نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر ،ج13، ص 30 - 35.

3 - وسايل الشيعه ، شيخ حرّ عاملي، ج2، ص 70، باب استحباب الاطلاء.

4 - همان، ص 65، باب استحباب النورة.

5 - همان، ج7، ص 366.

چرا هنگام غسل بعد از سر و گردن حتماً بايد سمت راست شسته شود؟ اگر از سمت چپ شروع كنيم و يا در وضو اگر از پايين به بالا آب ريخته شود، چه اشكالي دارد؟

پرسش

چرا هنگام غسل بعد از سر و گردن حتماً بايد سمت راست شسته شود؟ اگر از سمت چپ شروع كنيم و يا در وضو اگر از پايين به بالا آب ريخته شود، چه اشكالي دارد؟

پاسخ

ترتيبي كه در شستن اعضاي غسل و وضو بايد رعايت شود ( و اگر رعايت نگردد، غسل و وضو باطل مي شود) از روايات استفاده شده است. احكام شرعي بايد آن گونه انجام شود كه دستور اسلام است وگرنه عبادت نيست. عبادت اين است كه دقيقاً طبق دستور شرعي و به قصد قرب انجام شود.

هر حكمي از احكام الهي علت و حكمتي دارد، گرچه به حكمت و علت آن پي نبريم. يكي از حكمت ها تعبد و تسليم انسان در مقابل پروردگار مي باشد، يعني خداوند مي خواهد ببيند چه كسي عملي را به خاطر خدا انجام مي دهد و چه كسي به خاطر اهداف ديگر. به ديگر سخن آن چه در اعمال عبادي مايه رشد و ترقي انسان است، اين مي باشد كه عمل را قربة الي الله انجام دهد، نه به انگيزه هاي ديگر. از اين رو غسل و وضو و ساير اعمال را همان گونه كه اسلام گفته انجام مي دهيم، گرچه فلسفه آن را ندانيم.

يكي ديگر از حكمت ها رعايت نظم و ترتيب است. يكي از حكمت هاي نظم و ترتيب در اعمال عبادي، حفظ آن در زمان ها و دوره هاي مختلف باشد، اين مضمون از امام صادق بيان شده (ع) بسياري از پيامبران آمده اند، اما به مرور زمان، آيين و شريعت آنها دچار تحريف شد. اما در اسلام احكام و دستورها به شكل

دقيق و منظم بيان شده، تا دچار تحريف و دگرگوني نشود. اگر دست و خواسته انسان ها در آن برود، در نهايت به جايي خواهد رسيد كه هيچ اثري از آن نباشد، مثلاً غسل، يكي بگويد چرا از راست شروع كنيم، بياييم از چپ شروع كنيم! ديگري بگويد چرا اصلاً غسل كنيم، بيايم فقط حمام برويم و تميز شويم! اصلاً چرا حمام برويم و ... كه در نهايت از هيچ چيز اثري باقي نخواهد ماند.

از ديگر اهداف ، ايجاد وحدت و همگوني اعمال بين مسلمانان است، كه همه از نظر عبادي به سوي يك قبله نماز بخوانند، نيز در وقت خاصي نماز بخوانند و در ماه خاصي روزه بگيرند و به يك گونه وضو و غسل انجام دهند و... اگر هر مسلماني به شكلي كه دلش مي خواهد عبادت كند يا غسل و وضو انجام دهد يا به جهتي كه دلش مي خواهد نماز بخواند ، ديگر اطاعت و پيروي از خدا و پيامبر و امام معنا پيدا نخواهد كرد. قرآن به مسلمانان دستور مي دهد: " ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا؛(1) آنچه را كه پيامبر براي شما آورده و بدان دستور داده، آن را انجام دهيد و آنچه كه شما را از آن منع كرده انجام ندهيد".

"قل ان كنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببكم الله؛(2) بگو اگر خدا را دوست داريد، از من پيروي كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد".

در مورد نماز پيامبر فرمود: "صلّوا كما رأيتموني أصلّي؛(3) همان طور كه من نماز مي خوانم، شما هم نماز بخوانيد". اصولاً عبادت به معناي بندگي است و بندگي يعني اطاعت

از دستور، كه اگر چنين نباشد، از صورت عبادي و بندگي خارج خواهد شد.

اما اين كه بندگي انسان در مقابل خدوند چه فوايد و آثاري دارد، بحث مستقلي مي طلبد.

بنابراين اطاعت و پيروي از دستورهاي الهي مخصوصاً امور عبادي يك اصل اساسي و بسيار مهم است كه برخي از آثار پر بركت آن را جامعة اسلامي در نمازهاي جماعت و جمعه و مراسم عيد فطر و حج مشاهده مي كند و ابهّت و عظمت آن در ديد جهانيان چشمگير است.

پي نوشت ها :

1 - حشر (59) آية 7.

2 - آل عمران (13) آية 31.

3 - بحارالانوار، ج82، ص 279.

4 - علل الشرايع، ج2، ص 10.

چرا بايد غسل كنيم؟

اشاره

دين مقدس اسلام براي انجام غسل و اين كه چرا بايد غسل انجام داد ، آن هم به كيفيت ترتيبي و يا ارتماسي , فلسفهء روشن و خاصي را بيان نكرده است . اگر چه جنبهء بهداشتي آن خصوصاً در مورد غسل هاي مستحب امري روشن و گويااست , ولي نمي توان منكر ح

پرسش

چرا بايد غسل كنيم؟

دين مقدس اسلام براي انجام غسل و اين كه چرا بايد غسل انجام داد ، آن هم به كيفيت ترتيبي و يا ارتماسي , فلسفهء روشن و خاصي را بيان نكرده است . اگر چه جنبهء بهداشتي آن خصوصاً در مورد غسل هاي مستحب امري روشن و گويااست , ولي نمي توان منكر حكمتي شد كه درون هر عمل عبادي و غير عبادي كه به قصد قربت انجام مي شود, وجود دارد, كه غسل هم از اين حيث مستثنا نيست . شهيد دكتر پاك نژاد درباره ءغسل حيض مي نويسد: <غسل حيض يك عمل تقريباً غريزي است و در صورتي كه از طرف اديان هم توصيه نشده بود, به جا آورده مي شد، كم تر زني يافت مي گرديد پس از يك هفته نا پاكي كه اجازهء شست و شوي در آن هفته را ندارد (زيرا تماس با آب در مدت مذكور امكان آلودگي دارد)... خون ريزي و آلودگي و يك هفته محروميت از نظافت , خود به خود زن را به طرف نظافت و شست شو مي كشاند...>(1) و در جايي ديگر مي نويسد<جالب ترين غسل ها غسل جنابت است . عده اي مي گويند پس از جنب شدن , بر روي پوست , موادي به وجود

مي آيد كه زمينهء قليايي دارد و براي پوست كه مختصر ي اسيد مي باشد, مضرّ است و بايد با آب , پوست رااز اين وضع نجات داد... عده اي اعمال فيزيولوژيكي عصبي را پيش آورده و دخالت اعمال سمپاتيك و ترشحات آدرناليني و غيره را مطرح ساخته و بدن را چون باطري فرض مي نمايند كه با غسل كردن,اعصاب , تحريك شده و ترشحات به خانهء اول برگشته ... باطري مجدداً شارژ و پر گشته است >.(2)

شهيد پاك نژاد در خاتمه مي نويسند: < هيچ كدام از گفته ها را اصيل ندانسته و غسل جنابت را هرچند از قلمرو بهداشت نظافتي خارج نمي دانم , ولي اصالت آن فقط جنبهء ممانعت قانوني دارد تا براي هر كس آميزش آسان نباشد ، در نتيجه غسل نوعي مانع از "آميزش زياد" قلمداد گردد>(3)

در كتاب شريف <وسائل الشيعه > علت غسل كردن را از امام رضا(ع) سؤال كردند ، حضرت فرمود: علت غسل جنابت , نظافت و از بين رفتن بوي بد بدن و طهارت ساير اندام است. و در حديث دوم پيامبر خدا(ص)فرمود: زماني كه مردي با همسر خود مجامعت مي كند, آب (مني ) بدن از تمام عروق و موهايش به سمت جسدش جاري مي شود; پس خداوند بر ذرّيه آدم غسل جنابت را واجب كرده است >.(4)

شيخ صدوق در علل الشرايع مي نويسد: شخص يهودي از پيامبر خدا(ص)سؤال كرد: به چه دليل خداوندامر به غسل جنابت كرد, ولي براي غائط و بول دستور غسلي نداد؟ پيامبر فرمود: وقتي آدم از درخت ممنوع خورد (محصول آن ) در رگ ها و موها و پوست حضرت

آدم جاري شد (عصاره اش وارد بدن آدم (ع) شد) پس هر وقت مردي با همسر خود مجامعت كرد, آبي از رگ ها و موها, روي جسمش خارج مي شود; پس خداوند به همين دليل (نظافت بدن ) بر ذرّيهء آدم تا هنگام قيامت غسل جنابت را واجب كرد, ولي بول از زيادي آشاميدني هايي كه انسان مي آشامد, خارج مي شود و غائط هم از فضولات باقي ماندهء طعامي است كه انسان مي خورد;به همين دليل وضو بر انسان لازم شده است (5).

گفتني است : شست و شو به چنين كيفيتي جزء دستور اسلام و تعاليم شرع نبي (ص) است و باتعبّد ارتباط دارد ، اگر چه مي تواند فلسفه خاصي داشته باشد كه از ديد ما پنهان است.

هم چنين فلسفهء بسياري از احكام مثل : غسل , وضو و تيمم , اگر چه با توجيهاتي بيان شده , ولي علت اصلي بر ما پوشيده است . چرا نماز مغرب سه ركعت است ؟ نماز عشا چهار ركعت است ؟ چرا تسبيحات اربعه آهسته گفته مي شود؟ چرا نمازهاي ظهر و عصر را بايد آهسته خواند وبسياري از مسائل ديگركه حتماً فلسفه ءخاصي دارند, متاسفأنه از نظر ما پوشيده است و ما از باب تعبد و اطاعت آن را مي پذيريم . در عين حال معتقديم كه آنها از طرف خداوند جهت سعادت انسان وضع شده است و مصالح واقعي دارد.

پي نوشت ها :

1 - رضا پاك نژاد, اولين دانشگاه و آخرين پيامبر, ص 143

2.همان , ص 144

3.همان ,ص 145

4.وسائل الشيعه , ج 1 ص 466 حديث 2و 3

5.شيخ صدوق , علل الشرايع

, ج 1 باب 195 ص 327

پرسش: از كجا بدانيم كه قرآن تحريف نشده است؟

پاسخ

قرآن كريم معجزة جاويدان، و سند رسالت نبي خاتم حضرت محمد(ص) است. اين كتاب آسماني ويژگي ها و امتيازاتي دارد، از جمله اين كه از آغاز نزول تا كنون از تحريف مصون مانده است و قران فعلي دقيقاً و بدون كم و زياد همان قرآني است كه بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده، حتي كلمه و حرفي از آن كم و زياد نگرديده است، چرا كه حافظ و پاسدار قرآن، خداي قادر و توانا است.

خداوند فرمود: "إنّا نحن نزّلنا الذكر و إنّا له لحافظون؛ ما قرآن را نازل كرديم و ما خود نگهدار آن خواهيم بود".(1)

در اين آيه خدا خويشتن را ضامن نگهداري قرآن معرفي كرده است. از اين جا معلوم مي شود كه اگر جن و انس و تمام قدرت ها بر ايجاد خلل در قرآن متحد شوند، هيچ كاري از پيش نخواهند برد. از اين رو خدا فرمود: "در قرآن هيچ گونه خللي از هيچ جهت وارد نمي شود، و از جانب خداوند فرزانه و ستوده نازل گشته است".(2)

برخي از دلايل عدم تحريف قرآن:

1_ عقل انسان حكم مي كند كه احتمال هر گونه تغيير و تبديل از قرآن كريم به دور است، زيرا قرآن كتابي است كه از روز اوّل مورد عنايت و اهتمام مسلمانان بوده است. قرآن براي مسلمانان همه چيز بوده است: قانون اساسي، دستور عمل زندگي، برنامه حكومت، كتاب مقدس آسماني و رمز عبادت و بندگي.

با دقت در اين موضوع روشن مي شود كه اصولاً كم و زياد در آن امكان نداشته است.

قران كتابي

بود كه مسلمانانِ نخستين همواره در نمازها، در مسجد، در خانه، در ميدان جنگ، به هنگام رو به رو شدن با دشمنان و به عنوان استدلال بر حقانيت مكتب از آن استفاده مي كردند.

از تواريخ اسلامي استفاده مي شود كه تعليم قرآن را مِهر زنان قرار مي دادند. اصولاً تنها كتابي كه در همه محافل مطرح بوده و هر كودكي را از آغاز عمر با آن آشنا مي كردند و هر كس مي خواست درسي از اسلام بخواند، آن را به او تعليم مي دادند، قرآن مجيد بود.

آيا با چنين وضعي كسي احتمال مي دهد كه دگرگوني در اين كتاب آسماني رخ دهد؟ به خصوص با توجه به اين كه قرا؛ به صورت يك مجموع با همين شكل فعلي در عصر خود پيامبر جمع آوري شده بود،(3) و مسلمانان سخت به يادگرفتن و حفظ آن اهميت مي دادند؟ اصولاً شخصيت افراد در آن عصر تا حد زيادي به اين شناخته مي شد كه چه اندازه از آيات را حفظ كرده بودند. شمار حافظان قرآن به اندازه اي زياد بود كه در تواريخ مي خوانيم در يكي از جنگ ها كه زمان ابوبكر واقع شد، چهارصد نفر از قاريان قرآن به قتل رسيدند. در داستان "بئر معونه" (يكي از آبادي هاي نزديك مدينه) و جنگي كه در آن منطقه در زمان حيات پيامبر(ص) اتفاق افتاد مي خوانيم كه جمع كثيري از قاريان در حدود هفتاد نفر شربت شهادت نوشيدند.

از اين مطالب روشن مي شود كه حافظان و قاريان و معلّمان قرآن آن قدر زياد بودند كه تنها در يك ميدان جنگ اين تعدا شربت شهادت نوشيدند.

بايد چنين باشد، چرا كه گفتيم قرآن فقط قانون اساسي براي مسلمانان نبود، بلكه همه چيز آن ها را تشكيل مي داد، مخصوصاً در آغاز اسلام كه هيچ كتابي جز آن نداشتند و تلاوت و قرائت و حفظ و تعليم و تعلّم مخصوص قرآن بود.

قرآن يك كتاب متروك در گوشة خانه و يا مسجد كه گرد و غبار فراموشي روي آن نشسته باشد نبود تا كسي از آن كم كند يا بر آن بيفزايد.

مسئله حفظ قران به عنوان يك سنت و يك عبادت بزرگ هميشه در ميان مسلمانان بوده و هست، حتي پس از آن كه قرآن به صورت كتاب تكثير شد و در همه جا پخش گرديد و حتي بعد از پيدا شدن صنعت چاپ كه سبب شد اين كتاب به عنوان پر نسخه ترين كتاب در كشورهاي اسلامي چاپ و نشر گردد، باز مسئله حفظ قرآن به عنوان يك سنت ديرينه و افتخار بزرگ، موقعيت خود را حفظ كرد، به طوري كه در هر شهر و ديار هميشه جمعي حافظ قرآن بوده و هستند. اكنون در بعضي كشورهاي اسلامي مدرسه هايي وجود دارد كه برنامه شاگردان آن در درجة اوّ حفظ قرآن است. اكنون در كشور پاكستان بيش از يك ميليون و نيم حافظ قرآن وجود دارد. سنت حفظ قرآن از عصر پيامبر(ص) و به دستور و تأكيد آن حضرت در تمام قرون ادامه داشته است. هم چنين سنت قرائت قرآن در شب ها و روزهاي متعدد و ثواب بسياري كه بر قرائت ذكر شده است. آيا با چنين وضعي هيچ گونه احتمالي در مورد تحريف قرآن امكان پذير است؟! مسلّماً نه.

2_ علاوه بر

همة اين مسأله نويسندگان وحي است، يعني كساني كه بعد از نزول آيات بر پيامبر، آن را يادداشت مي كردند كه شمار آن ها را از چهارده تا چهل و سه نفر نوشته اند.

ابوعبدالله زنجاني در كتاب "تاريخ قرآن" مي گويد: "پيامبر(ص) نويسندگان متعددي داشت كه وحي را يادداشت مي كردند و آن ها چهل و سه نفر بودند كه از همه مشهورتر خلفاي چهارگانة نخستين بودند، ولي بيش از همه "زيدبن ثابت" و امير مؤمنان علي بن ابي طالب(ع) ملازم پيامبر در اين رابطه بودند".(4) البته همه كاتبان وحي، همه آيات را نمي نوشتند، بلكه در مجموع آيات را مي نوشتند.

كتابي كه اين همه نويسنده داشته، چگونه ممكن است دست تحريف كنندگان به سوي آن دراز شود؟

3_ دعوت همة پيشوايان اسلام به قرآن موجود: بررسي كلمات پيشوايان بزرگ اسلام نشان مي دهد كه از آغاز اسلام، همه يك زبان مردم را به تلاوت و عمل به قرآن موجود دعوت مي كردند، و اين نشان مي دهد كه كتاب آسماني به صورت يك مجموعة دست نخورده در همة قرون، از جمله قرون نخستين اسلام بوده است.

مولاي متقيان علي(ع) بعد از رسيدن به خلافت هيچ گونه اشاره اي به كم يا زياد شدن قرآن نفرمود. نه تنها اين كار را نكرد، بلكه بارها مردم را به عمل و چنگ زدن به قرآن موجود دعوت نمود. اگر كم و زيادي در قرآن پيش آمده بود، مسلّماً حضرت قرآن اصلي را بر مردم عرضه مي نمود. حضرت فرمود: "كتاب خدا ميان شما است. سخنگويي است كه هرگز زبانش به كندي نمي گرايد، و خانه اي است

كه هيچگاه ستون هايش فرو نمي ريزد. وسيلة عزت است، آن چنان كه يارانش هرگز مغلوب نمي شود".(5)

نيز فرمود: "كتاب خدا نوري است خاموش نشدني و چراغ پرفروغي است كه به تاريكي نمي گرايد".(6)

اگر دست تحريف به دامن اين كتاب آسماني دراز شده بود، امكان نداشت امام علي(ع) اين گونه به آن دعوت كند و به عنوان چراغي كه به خاموشي نمي گرايد، معرفي كند. مانند اين تعبيرها در سخنان علي(ع) و ساير پيشوايان دين، گواه و دليل روشني است بر عدم تحريف قرآن كريم.

4_ اصولاً پس از قبول خاتميت پيامبر(ص) و اين كه اسلام آخرين آيين الهي است، و رسالت قرآن تا پايان جهان برقرار خواهد بود، چگونه مي توان باور كرد كه خدا اين يگانه سند اسلام و پيامبر خاتم را پاسداري نكند؟ آيا تحريف قرآن با جاودانگي اسلام طيّ هزاران سال و تا پايان جهان مفهومي مي تواند داشته باشد؟!(7)

چون يكي از دلايل تجديد نبوت ها، تحريف كتاب آسماني بوده است و اگر اين تحريف در قرآن صورت گرفته بود، بايد پيامبري از طرف خداوند براي اصلاح مي آمد، در حالي پيامبر اسلام، خاتم پيامبران شناخته شده و خود نيز آن را بيان كرده است.

با توجه به اين دلايل و دلايل فراوان ديگر كه در كتاب هايي كه در زمينه عدم تحريف قرآن نوشته شده و لا به لاي كتاب هاي ديگر موجود است،(8) علما و دانشمندان و مفسران اسلامي، با قاطعيت تمام، مسئلة تحريف قرآن را ردّ كرده و معتقد شده اند كه قرآن مجيد به هيچ وجه تحريف نشده و تحريف نخواهد شد، زيرا امكان تحريف

دراين كتاب آسماني راه ندارد.

مرحوم علامه طباطبايي مي فرمايد: "يكي از ضروريات تاريخ اسلام اين معنا است كه تقريباً در 14 قرن قبل، پيغمبر از نژاد عرب به نام محمد(ص) مبعوث به نبوت شده و ادعاي نبوت كرده است، و نيز كتابي آورده كه آن را به نام قرآن ناميده، و در طول حياتش مردم را به آن شريعت دعوت مي كرده. و نيز از مسلّمات تاريخ است كه آن جناب با همين قرآن تحدّي كرده و آن را معجزة نبوت خود خوانده، و نيز هيچ حرفي نيست در اين كه قرآن موجود در اين عصر همان قرآني است كه او آورده و براي بيشتر مردم معاصر خودش قرائت كرده است".(9)

امام خميني(ره) مي فرمايد: "هر كس از اهتمام مسلمانان به جمع آوري قرآن و حفظ و ضبط قرائت و كتابت آن با خبر باشد، به سستي و بطلان پندار تحريف پي مي برد، و اخباري كه اهل تحريف به آن تمسك جسته اند، يا چنان ضعيف است كه نمي توان بدان استدلال نمود و يا اخباري جعلي بوده كه نشانه هاي جعل از سر و روي آن مي بارد، و يا مفهوم آن به قدري بيگانه و دور از واقعيت است كه نمي توان به آن اعتنا كرد".(10) تحريف قرآن به زياده، به معناي افزودن چيزي بر قرآن، ميان مسلمانان هيج قائلي ندارد،(11) و اما تحريف به نقيصه يعني كاستن از آيات، تنها برخي از علما بدان معتقد بودند. اين را هم علماي شيعه و سني جواب قاطع داده اند، تا جايي كه مرحوم شيخ صدوق عقيده بر مصونيت قرآن از تحريف را از

اصول شيعه دانسته و مي فرمايد: "اعتقاد ما اين است: قرآني كه خداوند متعال بر پيامبرش حضرت محمد(ص) نازل

فرمود، همان است كه در يك مجلد و در دسترس همة مردم قرار دارد و هرگز بيش از آن نبوده است، و هر كس به ما نسبت دهد كه ما مي گوييم قرآن بيش از اين است، مسلّماً دروغگو مي باشد".(12)

پي نوشت ها :

(1) حجر (7) آية 9.

(2) فصلت (41) آية 42.

(3) ر.ك: تفسير نمونه، ج1، ص 8 - 10؛ قرآن هرگز تحريف نشده، آيت الله حسن زاده، آملي ص 28.

(4) ابوعبدالله زنجاني، تاريخ قرآن، ص 24.

(5) نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 403، خطبة 133.

(6) همان، ص 632، خطبة 189.

(7) تفسير نمونه، ج 11، ص 21 - 26.

(8) ر.ك: حسن زاده آملي، قرآن هرگز تحريف شده؛ آيت الله خويي، بيان، ج 1، ص 305.

(9) علامه طباطبايي، تفسير الميزان (ترجمه) ج 12، ص 150.

(10) محمد هادي معرفت، مصونيت قرآن از تحريف، ص 69 (حاشيه حضرت امام بر كفايه الاصول، بحث حجت ظواهر).

(11) آيت الله جوادي آملي، تسنيم، ج1، ص 99.

(12) باب حادي عشر (اعتقادات صدوق)، ص 93.

چرا بعد از حمام هم بايد وضو گرفت و فلسفة وضو چيست؟

پرسش

چرا بعد از حمام هم بايد وضو گرفت و فلسفة وضو چيست؟

پاسخ

براي پاسخ به اين سؤال لازم است مطلبي را در مورد فلسفة احكام مطرح كنيم تا مقدمه اي بر پاسخ اين سؤال و سؤال قبلي باشد. بسيار مي پرسند: چرا لازم است نماز بخوانيم؟ چرا بايد براي نماي نماز وضو بگيريم؟ چرا در اسلام استفاده از ظروف طلا و نقره حرام است؟ چرا دفن كردن ميّت لازم است؟ چرا خوردن گوشت مردار جائز نيست؟ چرا نماز صبح دو ركعت است؟ و از اين قبيل پرسش ها.

براي اين كه پاسخ تمام سؤالات فوق و از اين دست سؤال ها و چراها روشن شود، بهتر است يك اصل اساسي و قاعدة كلّي دربارة فلسفة احكام بيان شود تا در همة موارد قانع كننده باشد. وقتي كه به زندگي روزانة خود مي نگريم، مي بينيم هنگامي كه مثلاً بيمار مي شويم و به پزشك مراجعه مي كنيم، پزشك نسخه اي كه در آن چند دارو نوشته شده، براي ما تجويز مي كند و دستور مي دهد كه هر روز و هر چند ساعت فلان دارو را مصرف كنيد و از خوردن فلان و فلان غذا پرهيز نماييد.

بدون اين كه از خصوصيات داروها سؤال بكنيم، دستورهاي او را عمل مي كنيم، چون به دانش و تخصّص او در رشتة طب معتقديم و مي دانيم جز درمان و بهبود ما منظور ديگري ندارد. اين مثال و نظائر آن روشن مي كند كه اگر انسان به علم و دانش كسي ايمان داشته باشد و او را متخصص بداند، نيز بداند نظر بدي در كار نيست، قطعاً دستورهاي وي را بدون چون و چرا عمل

مي كند.حال اگر در مورد آن شخص اعتقاد قطعي و يقيني داشته باشد كه مرتكب خطا و اشتباه نمي شود و در حرفه خود متخصص ترين است. مطمئناً اين حالت در او بسيار قوي تر است.

احكام و مقررات ديني هم نسخه هايي است كه پيامبران الهي و پيشوايان دين از طرف خدا براي بشر آورده اند تا سعادت و خوشبختي آنان را از هر جهت تأمين نمايند. بديهي است وقتي اعتقاد داشته باشيم كه اين احكام از علم بي پايان الهي سرچشمه گرفته و به حكمت و لطف و مهرباني خدا نيز ايمان داشته باشيم، هم چنين بدانيم پيامبران در تبليغ و رساندن پيامهاي الهي گرفتار خطا و لغزش و اشتباه نمي شوند، يعني به معصوم بدون آنان معتقد باشيم، در اين صورت با كمال جديّت و بدون هيچ اضطراب، در عمل كردن به دستورهاي ديني مي كوشيم و احتياج و نيازي نمي بينيم از خصوصيات فلسفة احكام و مقرّراتي كه قرار داده شده، سؤال نماييم، زيرا مي دانيم خدا دانشي بي پايان دارد و هر چه مقرّر كرده، به خير و صلاح ما بوده است. و انبياي الهي نيز در بيان احكام اشتباهي نكرده اند.

اگر كسي در وجود خدا، يا در دانش و حكمت او، يا در حقانيت انبيا و معصوم بودن آنان ترديد داشته باشد، لازم است قبل از اين سؤال، در اصل اعتقاد به خدا و صفات او و دربارة حقانيت انبيا و صفات آنان بحث و تحقيق كند.

بنابراين كساني كه پاية توحيد خود را محكم ساخته اند و طبق دليل هاي قطعي عقيده دارند كه قانون گذار اسلام (خدا) بي نياز مطلق و

داراي علم و حكمت بي پايان است، ترديدي نخواهند داشت كه تمام احكام و مقررات و دستورهاي اسلامي كه پيامبر از طرف خدا آورده است، داراي مصالح و فوايدي مي باشد. چنين افرادي هميشه در صدد پيروي از دستورهاي الهي هستند و دانستن و ندانستن جزئيات فلسفة احكام، در روحيه آن ها اثري نخواهد داشت.

البته نمي گوييم كسي نبايد از فلسفة احكام سؤال كند و يا نبايد دنبال تحقيق و جستجو برآيد، زيرا شكي نيست كه هر كسي اين حق را دارد كه با تمام وسائل ممكن، براي آگاهي از اسرار احكام و قوانين ديني بكوشد. خوشبختانه امكانات زيادي هم براي اين كار موجود است، چنان كه در قسمتي از آيات و بسياري از كلمات پيشوايات بزرگ دين، توضيحاتي دربارة فلسفة احكام وارد شده است. از طرفي يك سلسله قرائن عقلي كه با پيشرفت علوم، روز به روز افزايش مي يابد، پرده از روي بسياري از اين اسرار برداشته است.

در عين حال اگر از حكمت برخي از احكام و دستورات آگاهي نيافتيم اين مسئله ناشي از ضعف فهم و دانش ماست نه آن كه حكمتي در آن وجود نداشته باشد يا آن را به واسطه ندانستن حكمت آن ترك كنيم در حالي كه به صورت كلي مي دانيم كه حتما در آن مصالحي وجود دارد.

خلاصه: با اين كه حق سؤال داريم و تا اندازه اي هم امكانات موجوت است، ولي نبايد هرگز انتظار داشته باشيم كه با دانش و معلومات محدود بشري، به تمام جزئيات واسرار و فلسفة احكام دست يابيم. دست نيافتن به اسرار و مصالح و مفاسد احكام غير از آن است كه مصلحتي

يا مفسده اي در احكام نباشد.

حضرت رضا(ع) مي فرمايد مي بينيم كه خداي متعال چيزهايي را حلال كرده است كه مردم در زندگي و ادامه اش به آن نيازمند هستند و براي آنان مصلحت و فائده اي دارد، و چيزهايي را حرام كرده كه علاوه بر اين كه مورد نياز بشر نيست، موجب فساد و فنا و نيستي او مي باشد".؛(1)

بر همين اساس دانشمندان ديني مي گويند: احكام شرع تابع مصالح و مفاسد است، يعني چيزي بدون جهت حلال يا حرام نشده است. البته وقتي گفته مي شود: فلان كار به مصلحت بشر است، نبايد فقط فوايد جسمي و بهداشتي به نظر آيد، بلكه فوايد جسمي، روحي، فردي، اجتماعي، دنيوي، اخروي و هر نوع فايدة ديگر كه فرض شود، همه جزء مصالح بندگان است. چه بسا يك حكم فايدة جسمي نداشته باشد، ولي از نظر روحي باعث تهذيب و پاكي نفس شود، مثلاً سجده كردن و سرگذاشتن بر خاك اثر بهداشتي ندارد، ولي باعث تواضع و بندگي در مقابل پروردگار مي شود و روح و روان انسان جلا پيدا مي كند. نيز ممكن است فايدة يك حكم از نظر فردي معلوم نباشد، ولي از نظر عمومي و مصالح عامه به نفع جامعه باشد، مثلاً اگر استفاده از ظروف طلا و نقره رواج پيدا كند، مفاسد اقتصادي و روحي و رواني بسياري در جامعه به جا مي گذارد و باعث اختلاف طبقاتي عظيم در جامعه مي شود.

امّا بحث دربارة موارد سؤال كه فلسفة وضو و غسل چيست، يا چرا با وجود اين كه انسان حمام كرده، نياز به وضو يا غسل دارد، يا ميتي كه بدنش كاملاً تميز است، نياز به غسل

دارد، همان طور كه گفته شد: اين احكام و دستورهاي خدا است و اگر ما معتقد به اصول دين باشيم، اين گونه تعبديّات براي ما حلّ شده است. اما اين احكام خالي از فلسفه و حكمت نيستند، همان طور كه از امام علي بن موسي الرضا(ع) نقل شده است كه: "براي اين به وضو مأمور شده ايم كه بندگان هنگامي كه در پيشگاه خدا مي ايستند و با او مناجات مي كنند، پاك باشند و از آلودگي ها و نجاستها دور باشند و قلب انسان براي قيام در پيشگاه خدا نوراني و با صفا باشد".(2)

بنابراين وضو هم جسم را نظيف مي كند و هم از نظر معنوي به وسيلة قصد قربت، اثر تربيتي خوبي براي انسان دارد و موجب قرب الهي مي شود. در عين حال كه موجب تذكر و ياد آوري انسان و آماده كردن او به ايستادن در مقابل پروردگار مي شود.

غسل نيز همين طور است. وقتي كه انسان جنب شد، گرچه قبلاً بدنش تميز بوده يا قبل از جنابت حمام كرده، ولي با جنابت دوباره ترشحاتي در بدن ايجاد مي شود و به اصطلاح در اوج لذّت جنسي كه معمولاً مقارن خروج مني است، سلسله اعصاب پاراسمپاتيك بر اعصاب سمپاتيك پيشي مي گيرد و تعادل به شكل منفي به هم مي خورد. اين موضوع ثابت شده كه براي تعادل اعصاب به هم خورده، تماس آب با بدن بسيار مؤثر است. از اين رو بايد تمامي بدن را شستشو داد چون تمامي بدن در حال جنب شدن تحريك مي شود و ترشحاتي از بدن خارج مي شود كه با غسل كردن از بين مي رود، با قصد قربت كردن

قرب معنوي حاصل مي شود.

مسئله تذكر و ياد آوري خداوند را روح عبادات را تشكيل مي دهد نيز نبايد فراموش كرد و فوائدي كه ذكر و ياد خداوند براي انسان و تاثيري كه در اعمال و رفتار انسان دارد خد بحث مستقلي است.

غسل و وضو هر دو عبادتند و بايد با قصد قربت انجام شوند. اين اعمال، غير از اين كه باعث تميزي و نظافت جسماني هستند، روح و قلب را صفا و جلا مي دهند و در آن حال انسان احساس نزديكي و قرب به خدا دارد. فايدة غسل و وضو تنها نظافت جسماني نيست تا كسي بگويد وقتي كه بدن انسان تميز است، چرا بايد غسل يا وضو انجام دهد. فوائد ديگري غير نظافت بر اين عبادات مترتب است كه يكي از مهم ترين آن ها احساس قرب معنوي و تذكر وياد آوري انسان در مواقع مختلف از زندگي و اظهار تعبد و تسليم انسان در مقابل پروردگار است در روايتي از امام صادق(ع) آمده است: "الوضو علي الوضو نورٌ علي نور(3) وضو بعد از وضو، نور علي نور است". يعني باعث نورانيت چند برابر مي شود.

پيامبر(ص) فرمود: "اگر انسان با طهارتي دوباره وضو بگيرد، براي او ده حسنه و ثواب نوشته مي شود".(4)

غسل و وضو از جمله طهارت هايي است كه غير از جنبة نظافت و تميزي بدن، باعث نورانيت قلبي و صفا و جلاي روح مي شود.

پي نوشت ها :

(1)بحارالانوار، ج 6، ص 93.

(2)تفسير نمونه، ج 4، ص 293.

(3)محمدي ري شهري ميزان الحكمه، عنوان4106.

(4) همان

18

21

چرا غسل مي كنيم؟ چرا در غسل نيت لازم است؟ چرا پس از غسل كردن احساس آرامش

پرسش

چرا غسل مي كنيم؟ چرا در غسل نيت لازم است؟ چرا پس از غسل كردن احساس آرامش

مي كنيم؟

پاسخ

فوايد و آثار غسل هم از جنبه بهداشتي و نظافت قابل بررسي است، هم از جهت آثار روحي و معنوي، اما مهم ترين فوايد و آثار آن، آثار روحي و نتايج معنوي آن است.

در عبادات ديگر نيز اين حكم جاري است، مثلاً روزه اگر چه فوائد و آثار بهداشتي و سلامت جسماني براي آن بيان شده، اما مهم ترين آثار آن مربوط به پاكيزگي روح انسان است؛ زيرا چه بسا انسان با تعيين برنامه غذايي خاص يا با شستن بدن به سلامت و طهارت جسماني دست يابد، اما بدون نيت و انجام عمل به قصد تقرب به خدا نمي تواند از آثار و فوايد معنوي و طهارت و پاكي روحي برخوردار شود.

در مورد غسل نيز برخي فوايد بهداشتي و طهارت بدني در كتاب هايي مانند "اولين دانشگاه و آخرين پيامبر" از دكتر پاك نژاد بيان شده است، اما انجام غسل با قصد غربت، موجب طراوت روح و نتايج معنوي مي شود. بنابراين در انجام غسل و هر عمل عبادي ديگر نيت قصد قربت و انجام عمل به خاطر فرمان الهي، شرط لازم و ضروري است و بدون آن، عمل باطل است، حتي اگر سهواً نيت صورت نگيرد.

در تمام غسل ها از يك طرف، كثيفي بدن رفع مي شود (موجب طراوت و شادابي است) و از طرف ديگر انسان احساس نزديكي به خداوند مي كند و موجب نورانيت و صفاي روح مي شود. در روايتي درباره وضو آمده است: "الوضوء علي الوضوء نور علي نور؛ وضو پس از

وضوي ديگر، نوري بر نور است".(1)

انساني كه دچار عارضه اي (جنابت، حيض، مس ميت و...) شده كه نمي تواند برخي از عبادات را انجام دهد، احساس دلتنگي و دوري از خدا مي كند، اما با انجام غسل اوّلاً پس از احساس دوري اوليه، احساس نزديكي به خداوند مي كند؛

ثانياً: احساس مي كند فرمان را اطاعت و بنده مطيع او بوده است؛

ثالثاً با انجام نيت در عمل، يادآوري خداوند براي او حاصل مي شود.

كاملاً روشن است كه همه اين موارد، موجب پديد آمدن احساس بسيار زيبا و آرامش بخش براي انسان مي شود. همه اين موارد مي تواند در يك جمله خلاصه شود و آن اين كه : انجام عبادات مانند غسل با همان شكل و شيوه خاص به همراه نيت در اعمال، قطره را به اقيانوس و فرع را به اصل خود پيوند مي دهد، و سكون و آرامش در همين است.

پي نوشت ها :

1 - محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، عنوان 4106.

چرا بعد از حمام كردن براي نماز خواندن بايد وضو گرفت، در صورتي كه بدن كاملاً تمير است؟

پرسش

چرا بعد از حمام كردن براي نماز خواندن بايد وضو گرفت، در صورتي كه بدن كاملاً تمير است؟

پاسخ

براي پاسخ به اين سؤال لازم است مطلبي را در مورد فلسفة احكام مطرح كنيم تا مقدمه اي بر پاسخ اين سؤال و سؤال قبلي باشد. بسيار مي پرسند: چرا لازم است نماز بخوانيم؟ چرا بايد براي نماي نماز وضو بگيريم؟ چرا در اسلام استفاده از ظروف طلا و نقره حرام است؟ چرا دفن كردن ميّت لازم است؟ چرا خوردن گوشت مردار جائز نيست؟ چرا نماز صبح دو ركعت است؟ و از اين قبيل پرسش ها.

براي اين كه پاسخ تمام سؤالات فوق و از اين دست سؤال ها و چراها روشن شود، بهتر است يك اصل اساسي و قاعدة كلّي دربارة فلسفة احكام بيان شود تا در همة موارد قانع كننده باشد. وقتي كه به زندگي روزانة خود مي نگريم، مي بينيم هنگامي كه مثلاً بيمار مي شويم و به پزشك مراجعه مي كنيم، پزشك نسخه اي كه در آن چند دارو نوشته شده، براي ما تجويز مي كند و دستور مي دهد كه هر روز و هر چند ساعت فلان دارو را مصرف كنيد و از خوردن فلان و فلان غذا پرهيز نماييد.

بدون اين كه از خصوصيات داروها سؤال بكنيم، دستورهاي او را عمل مي كنيم، چون به دانش و تخصّص او در رشتة طب معتقديم و مي دانيم جز درمان و بهبود ما منظور ديگري ندارد. اين مثال و نظائر آن روشن مي كند كه اگر انسان به علم و دانش كسي ايمان داشته باشد و او را متخصص بداند، نيز بداند نظر بدي در كار نيست، قطعاً دستورهاي وي

را بدون چون و چرا عمل مي كند.حال اگر در مورد آن شخص اعتقاد قطعي و يقيني داشته باشد كه مرتكب خطا و اشتباه نمي شود و در حرفه خود متخصص ترين است. مطمئناً اين حالت در او بسيار قوي تر است.

احكام و مقررات ديني هم نسخه هايي است كه پيامبران الهي و پيشوايان دين از طرف خدا براي بشر آورده اند تا سعادت و خوشبختي آنان را از هر جهت تأمين نمايند. بديهي است وقتي اعتقاد داشته باشيم كه اين احكام از علم بي پايان الهي سرچشمه گرفته و به حكمت و لطف و مهرباني خدا نيز ايمان داشته باشيم، هم چنين بدانيم پيامبران در تبليغ و رساندن پيامهاي الهي گرفتار خطا و لغزش و اشتباه نمي شوند، يعني به معصوم بودن آنان معتقد باشيم، در اين صورت با كمال جديّت و بدون هيچ اضطراب، در عمل كردن به دستورهاي ديني مي كوشيم و احتياج و نيازي نمي بينيم از خصوصيات فلسفة احكام و مقرّراتي كه قرار داده شده، سؤال نماييم، زيرا مي دانيم خدا دانشي بي پايان دارد و هر چه مقرّر كرده، به خير و صلاح ما بوده است. و انبياي الهي نيز در بيان احكام اشتباهي نكرده اند.

اگر كسي در وجود خدا، يا در دانش و حكمت او، يا در حقانيت انبيا و معصوم بودن آنان ترديد داشته باشد، لازم است قبل از اين سؤال، در اصل اعتقاد به خدا و صفات او و دربارة حقانيت انبيا و صفات آنان بحث و تحقيق كند.

بنابراين كساني كه پاية توحيد خود را محكم ساخته اند و طبق دليل هاي قطعي عقيده دارند كه قانون گذار

اسلام (خدا) بي نياز مطلق و داراي علم و حكمت بي پايان است، ترديدي نخواهند داشت كه تمام احكام و مقررات و دستورهاي اسلامي كه پيامبر از طرف خدا آورده است، داراي مصالح و فوايدي مي باشد. چنين افرادي هميشه در صدد پيروي از دستورهاي الهي هستند و دانستن و ندانستن جزئيات فلسفة احكام، در روحيه آن ها اثري نخواهد داشت.

البته نمي گوييم كسي نبايد از فلسفة احكام سؤال كند و يا نبايد دنبال تحقيق و جستجو برآيد، زيرا شكي نيست كه هر كسي اين حق را دارد كه با تمام وسائل ممكن، براي آگاهي از اسرار احكام و قوانين ديني بكوشد. خوشبختانه امكانات زيادي هم براي اين كار موجود است، چنان كه در قسمتي از آيات و بسياري از كلمات پيشوايات بزرگ دين، توضيحاتي دربارة فلسفة احكام وارد شده است. از طرفي يك سلسله قرائن عقلي كه با پيشرفت علوم، روز به روز افزايش مي يابد، پرده از روي بسياري از اين اسرار برداشته است.

در عين حال اگر از حكمت برخي از احكام و دستورات آگاهي نيافتيم اين مسئله ناشي از ضعف فهم و دانش ماست نه آن كه حكمتي در آن وجود نداشته باشد يا آن را به واسطه ندانستن حكمت آن ترك كنيم در حالي كه به صورت كلي مي دانيم كه حتما در آن مصالحي وجود دارد.

خلاصه: با اين كه حق سؤال داريم و تا اندازه اي هم امكانات موجود است، ولي نبايد هرگز انتظار داشته باشيم كه با دانش و معلومات محدود بشري، به تمام جزئيات واسرار و فلسفة احكام دست يابيم. دست نيافتن به اسرار و مصالح و مفاسد احكام

غير از آن است كه مصلحتي يا مفسده اي در احكام نباشد.

حضرت رضا(ع) مي فرمايد مي بينيم كه خداي متعال چيزهايي را حلال كرده است كه مردم در زندگي و ادامه اش به آن نيازمند هستند و براي آنان مصلحت و فائده اي دارد، و چيزهايي را حرام كرده كه علاوه بر اين كه مورد نياز بشر نيست، موجب فساد و فنا و نيستي او مي باشد".؛(1)

بر همين اساس دانشمندان ديني مي گويند: احكام شرع تابع مصالح و مفاسد است، يعني چيزي بدون جهت حلال يا حرام نشده است. البته وقتي گفته مي شود: فلان كار به مصلحت بشر است، نبايد فقط فوايد جسمي و بهداشتي به نظر آيد، بلكه فوايد جسمي، روحي، فردي، اجتماعي، دنيوي، اخروي و هر نوع فايدة ديگر كه فرض شود، همه جزء مصالح بندگان است. چه بسا يك حكم فايدة جسمي نداشته باشد، ولي از نظر روحي باعث تهذيب و پاكي نفس شود، مثلاً سجده كردن و سرگذاشتن بر خاك اثر بهداشتي ندارد، ولي باعث تواضع و بندگي در مقابل پروردگار مي شود و روح و روان انسان جلا پيدا مي كند. نيز ممكن است فايدة يك حكم از نظر فردي معلوم نباشد، ولي از نظر عمومي و مصالح عامه به نفع جامعه باشد، مثلاً اگر استفاده از ظروف طلا و نقره رواج پيدا كند، مفاسد اقتصادي و روحي و رواني بسياري در جامعه به جا مي گذارد و باعث اختلاف طبقاتي عظيم در جامعه مي شود.

امّا بحث دربارة موارد سؤال كه فلسفة وضو و غسل چيست، يا چرا با وجود اين كه انسان حمام كرده، نياز به وضو يا غسل دارد، يا ميتي كه بدنش

كاملاً تميز است، نياز به غسل دارد، همان طور كه گفته شد: اين احكام و دستورهاي خدا است و اگر ما معتقد به اصول دين باشيم، اين گونه تعبديّات براي ما حلّ شده است. اما اين احكام خالي از فلسفه و حكمت نيستند، همان طور كه از امام علي بن موسي الرضا(ع) نقل شده است كه: "براي اين به وضو مأمور شده ايم كه بندگان هنگامي كه در پيشگاه خدا مي ايستند و با او مناجات مي كنند، پاك باشند و از آلودگي ها و نجاستها دور باشند و قلب انسان براي قيام در پيشگاه خدا نوراني و با صفا باشد".(2)

بنابراين وضو هم جسم را نظيف مي كند و هم از نظر معنوي به وسيلة قصد قربت، اثر تربيتي خوبي براي انسان دارد و موجب قرب الهي مي شود. در عين حال كه موجب تذكر و ياد آوري انسان و آماده كردن او به ايستادن در مقابل پروردگار مي شود.

غسل نيز همين طور است. وقتي كه انسان جنب شد، گرچه قبلاً بدنش تميز بوده يا قبل از جنابت حمام كرده، ولي با جنابت دوباره ترشحاتي در بدن ايجاد مي شود و به اصطلاح در اوج لذّت جنسي كه معمولاً مقارن خروج مني است، سلسله اعصاب پاراسمپاتيك بر اعصاب سمپاتيك پيشي مي گيرد و تعادل به شكل منفي به هم مي خورد. اين موضوع ثابت شده كه براي تعادل اعصاب به هم خورده، تماس آب با بدن بسيار مؤثر است. از اين رو بايد تمامي بدن را شستشو داد چون تمامي بدن در حال جنب شدن تحريك مي شود و ترشحاتي از بدن خارج مي شود كه با غسل كردن از بين

مي رود، با قصد قربت كردن قرب معنوي حاصل مي شود.

مسئله تذكر و ياد آوري خداوند روح عبادات را تشكيل مي دهد نيز نبايد فراموش كرد و فوائدي كه ذكر و ياد خداوند براي انسان و تاثيري كه در اعمال و رفتار انسان دارد خود بحث مستقلي است.

غسل و وضو هر دو عبادتند و بايد با قصد قربت انجام شوند. اين اعمال، غير از اين كه باعث تميزي و نظافت جسماني هستند، روح و قلب را صفا و جلا مي دهند و در آن حال انسان احساس نزديكي و قرب به خدا دارد. فايدة غسل و وضو تنها نظافت جسماني نيست تا كسي بگويد وقتي كه بدن انسان تميز است، چرا بايد غسل يا وضو انجام دهد. فوائد ديگري غير نظافت بر اين عبادات مترتب است كه يكي از مهم ترين آن ها احساس قرب معنوي و تذكر وياد آوري انسان در مواقع مختلف از زندگي و اظهار تعبد و تسليم انسان در مقابل پروردگار است در روايتي از امام صادق(ع) آمده است: "الوضو علي الوضو نورٌ علي نور(3) وضو بعد از وضو، نور علي نور است". يعني باعث نورانيت چند برابر مي شود.

پيامبر(ص) فرمود: "اگر انسان با طهارتي دوباره وضو بگيرد، براي او ده حسنه و ثواب نوشته مي شود".(4)

غسل و وضو از جمله طهارت هايي است كه غير از جنبة نظافت و تميزي بدن، باعث نورانيت قلبي و صفا و جلاي روح مي شود.

پي نوشت ها :

(1)بحارالانوار، ج 6، ص 93

(2)تفسير نمونه، ج 4، ص 293.

(3)محمدي ري شهري ميزان الحكمه، عنوان4106.

(4) همان.

چرا وضو گرفتن زنان و مردان فرق دارد؟

پرسش

چرا وضو گرفتن زنان و مردان فرق دارد؟

پاسخ

وضو گرفتن خانم ها و آقايان در آن بخش هائي كه واجب است هيچ تفاوتي با هم ندارد.يعني در وضو بر زنان همان چيز هائي واجب است كه بر مردان واجب است از تمام جهات.اما در برخي از مستحبات وضو مانند ريختن آب بر دست تفاوت هاي جزئي وجود دارد. اين گونه تفاوت ها بر اساس رواياتي است كه از پيامبر و امامان معصوم وارده شده است. از مجموعة آن ها استفاده مي شود زنان جمع و جورتر نمازشان را بخوانند مثلاً زانوها و پاها را به هم بچسبانند. البته مردان نيز مي توانند اين طور نماز بخوانند. اين تفاوت ها مستحب است. در نحوة وضو مستحب است مردان ابتدا آب را به پشت دست سپس به باطن دست بريزند و زنان بر عكس مردان. علت اين فرق ها بر كسي معلوم نيست ولي به لحاظ محفوظ ماندن بانوان سفارش شده كه در كيفيت ايستادن و نشستن و ركوع و سجود جمع و جور باشند و برآمدگي هاي بدن محفوظ بماند.(1)

پي نوشت ها :

1 وسائل الشيعه، ج1، ص 328؛ شرح لمعه، ج1، ص 79 و 295، چاپ بيروت.

در صورت مكاتبه بعدي مشخصات كامل خود و شماره نامه ارسال شده را قيد فرماييد"

چرا بعد از حمام كردن براي نماز خواندن بايد وضو گرفت، در صورتي كه بدن كاملاً تمير است؟

پرسش

چرا بعد از حمام كردن براي نماز خواندن بايد وضو گرفت، در صورتي كه بدن كاملاً تمير است؟

پاسخ

اگر چه در روايات به حكمت هايي از اين موضوع اشاره شده است، اما بايد در تمام مسائل احكام ديني به اين نكته توجه داشته باشيم كه اصولاً مسائل عبادي و احكام شرعي جنبة تعبدي دارد و در اين مسائل فقط تعبد و پذيرش خواست شارع مقدس مطرح است ، اگر چه مصالحي در آنها نهفته است كه از آنها آگاهي نداريم. در برخي از روايات به گوشه هايي از آنها اشاره مي شود. نيز با پيشرفت دانش و فهم و خرد بشري، گوشه هاي ديگري از آنها آشكار مي شود.

در اينجا به برخي از مواردي كه به عنوان مصلحت حجاب در نماز ذكر شده است مي پردازيم:

1 - داشتن لباس كامل، بر وقار ظاهري انسان مي افزايد. هر چه از لباس انسان كم شود، از وقار وي و حفظ شئون اجتماعي اش كم مي شود و نزد ديگران تنزل مي يابد. مي توان حجاب را يك نوع ادب دانست. ادب اقتضا مي كند انسان در مقابل ديگران و بزرگان با لباس كامل ظاهر شود. شركت در محافل و مراسم مذهبي در همة اديان بلكه نزد همة عقلاي عالم معمولاً با حجاب همراه است، به ويژه در اسلام كه لباس رسمي حضور زن مسلمان در اجتماعات ، پوشش كامل است.

انسان در حال نماز به محضر خدا مي رود و در حالي كه ملائكه عرش الهي حضور دارند، در يك مجلس رسمي به عبادت خدا مي پردازد. بنابراين چون نماز حضور و بار يافتن به درگاه رب

العالمين است، در اين مجلس هر چه لباس كامل تر و تميزتر و خوشبوتر باشد، مطلوب تر است، حتي به مردان سفارش شده كه با لباس كامل، ادب حضور در پيشگاه الهي را رعايت كنند.

رسول اكرم (ص) مي فرمايد: "اعبد الله كأنّك تراه فان كنت لا تراه فانه يراك؛ آن چنان خدا را عبادت كن كه گويا او را مي بيني. اگراو را نمي بيني، او تو را مشاهده مي كند".

2 - از ديگر مصالح حجاب در نماز اين است كه نوعي تمرين مستمر و روزانه براي حفظ حجاب است. نيز يكي از عواملي است كه در پاسداشت دائمي پوشش اسلامي زن و جلوگيري از آسيب پذيري او ، نقش مهمي ايفا مي كند. اگر بپذيريم اسلام همواره درصدد حفظ حجاب بانوان و مصونيت آنها است و به عفّت و پاكدامني سفارش مي كند، متوجه مي شويم پوشش كامل در نماز همسو با اين ايده است.

براي تأكيد بر اين مسئله چنين شرطي را در نماز لازم مي داند. در حقيقت همراه نماز، درس عفّت و پوشش مناسب مي دهد، تا الگوي رفتاري و كرداري زن مسلمان را معرفي كند. در عين حال پوشش كامل در پنج نوبت در شبانه روز تمرين و تلقين عملي بسيار خوب و مناسبي بر پوشش و حجاب اسلامي زن مسلمان است.

3 - نماز خواندن در منظر مردم و در اماكن عمومي و مساجد و مجامع، حجاب كامل مي طلبد ، به ويژه براي زنان تا از نگاه ديگران مصون بمانند، مخصوصاً كه در نماز ركوع و سجده و نشست و برخاست است، در اين صورت حجاب كامل موجب مصون ماندن

زنان از نگاه ديگران و باعث حفظ آرامش روحي نمازگزار ، نيز پاسداري از عفّت عمومي مي شود.

در مكان خلوت و دور از انظار ديگران نيز: نوعي آرامش به زنان مي دهد كه در صورت ورود يك شخص در حال پوشش كامل است. در هر حال نوعي آرامش در خلوت او با خدا حاصل مي شود.

در دايرة هستي ما نقطة تسليميم رأي آنچه تو انديشي، حكم آنچه تو فرمايي

سؤال5: چرا قوانين اسلامي حق سرپرستي را به مرد مي دهند، نه به زن؟

پاسخ: اگر حقي براي فرزندان دختر قائل بوديم و نظر آن ها را در رأي قاضي مؤثر مي دانستيم، با اين حكم همخواني داشت، اگر مرد و زني داراي شرايط مساوي مادي، شخصيّتي، اجتماعي و... بودند، قاضي دادگاه اسلامي بعد از طلاق حضانت بچه ها را به چه كسي واگذار مي كند؟

پاسخ: حضانت و تربيت كردن بر اساس ادله و رواياتي كه در اين باب وارد شده، نسبت به فرزند پسر تا دو سال و نسبت به فرزند دختر تا هفت سال به مادر واگذار شده است، ولي بعد از اتمام اين دوره، وظيفه قيموميت و ولايت پدر تا زمان بلوغ پسر و دختر به جاي خود باقي است.(1) اين وظيفه پدر است كه فرزند خود را اداره كند و امتيازي براي پدر محسوب نمي شود، بلكه مسئوليّت و وظيفه اي سنگين است كه خداوند بر دوش پدر نهاده و اين وظيفه را از مادر برداشته است. بنابراين اگر قرار شود به اين مسئله اعتراض شود، بايد مرد اعتراض بكند و بگويد: خدايا، تو اين وظيفه سنگين را بر من تحميل كردي و بر مادر بچه هيچ

وظيفه اي تحميل نكردي! اگر اسلام حضانت دختر را پس از هفت سالگي به مرد سپرده، بار عظيمي را از دوش زنان برداشته است، نه اين كه او را صالح براي اين امر مهم نداند. از طرفي به صورت مطلق حق حضانت را بر عهده مردها قرار نداده است. اگر صلاحيت مرد براي حاكم شرع محرز نشود، حضانت را بر عهده زن قرار مي دهد.

اگر قاضي در مقام دعوا بين زن و شوهر در نگهداري بچه بعد از دو سال و هفت سال، حق را به جانب مرد مي دهد، نه به خاطر اين است كه به مرد امتيازي مي دهد، بلكه آن وظيفه سنگين را كه خداوند بر عهده پدر قرار داده است، به او مي دهد تا امور طفل زمين نماند.

با اين حال (كه نگهداري فرزند وظيفه است، نه فرق گذاري و تبعيض بين حق مرد و زن) مرد و زن مي توانند با توافق يكديگر بعد از دو سال و هفت سال حق حضانت و اداره فرزند را به زن بدهند. مسئله حضانت كه يك مسئوليت است، با مسئله ديدار فرزند و... كه جزء حقوق است، متفاوت است و به همين خاطر از زنان گرفته نشده است.

پي نوشت ها:

1. تحرير الوسيله، ج 2، حقوق اولاد.

سؤال6: آيا در زمان حاضر عمل كردن به احكامي همچون وضو و غسل لازم است؟

پاسخ: وضو، غسل و تيمّم هم خود مستقلاً عبادت است و هم مقدمه اي براي عبادت ديگر.

فلسفه و حكمت اصلي عبادت، اظهار عبوديت و بندگي است، از اين رو خلوص نيت و قصد تقرّب و نزديكي به خدا يك محور اصلي و ملاك قبولي آن است

(حُسن فاعلي).

هماهنگي و انطباق كامل كيفيت انجام آن و شكل و صورت عمل با موازين و راهكارهاي ارائه شده توسط دين، معيار ديگر مقبوليت عبادت است (حُسن فعلي).

به بيان ديگر: عمل و عبادتي ارزشمند، كمال آفرين و تعالي بخش است و نشانگر روح عبوديت است كه از حسن فاعلي و حسن فعلي برخوردار باشد.

از اين رو كيفيت غسل كردن و هر عبادت ديگري را به عنوان حسن فعلي بايد از دين آموخت.

اگر چه در آموزه هاي ديني احكام برخي موضوعات، ثانويه و متغيّر است، ليكن احكام غسل و عموم عبادات، به عنوان احكام اوليه و ثابت آمده است كه با گذشت زمان و تغيير اوضاع منسوخ نمي شود.

در حديثي از اميرالمؤمنين(ع) آمده است كه غسل جنابت از دو حكمت برخوردار است: يكي نظافت جسم و ديگري ايجاد نشاط روح و تقرّب به خدا، از اين رو خداوند انجام آن را بعد از جنابت با روش و كيفيت ويژه اي واجب ساخته است تا بندگانش ميزان تقيّد و عبوديت خويش را از اين طريق آشكار سازند و مورد آزمايش و امتحان قرار گيرند.(1) پس در غسل تنها طهارت ظاهر لحاظ نشده، بلكه فراتر از آن طهارت دل و توجه به خداوند و ارتباط با او در رفتارها و اعمال و به طور كلي عبادت بودن آن مورد نظر است.

چرا بعد از حمام كردن براي نماز خواندن بايد وضو گرفت، در صورتي كه بدن كاملاً تمير است؟

پرسش

چرا بعد از حمام كردن براي نماز خواندن بايد وضو گرفت، در صورتي كه بدن كاملاً تمير است؟

پاسخ

اگر حقي براي فرزندان دختر قائل بوديم و نظر آن ها را در رأي قاضي مؤثر مي دانستيم، با اين حكم همخواني داشت، اگر مرد و زني داراي شرايط مساوي مادي، شخصيّتي، اجتماعي و... بودند، قاضي دادگاه اسلامي بعد از طلاق حضانت بچه ها را به چه كسي واگذار مي كند؟

پاسخ: حضانت و تربيت كردن بر اساس ادله و رواياتي كه در اين باب وارد شده، نسبت به فرزند پسر تا دو سال و نسبت به فرزند دختر تا هفت سال به مادر واگذار شده است، ولي بعد از اتمام اين دوره، وظيفه قيموميت و ولايت پدر تا زمان بلوغ پسر و دختر به جاي خود باقي است.(1) اين وظيفه پدر است كه فرزند خود را اداره كند و امتيازي براي پدر محسوب نمي شود، بلكه مسئوليّت و وظيفه اي سنگين است كه خداوند بر دوش پدر نهاده و اين وظيفه را از مادر برداشته است. بنابراين اگر قرار شود به اين مسئله اعتراض شود، بايد مرد اعتراض بكند و بگويد: خدايا، تو اين وظيفه سنگين را بر من تحميل كردي و بر مادر بچه هيچ وظيفه اي تحميل نكردي! اگر اسلام حضانت دختر را پس از هفت سالگي به مرد سپرده، بار عظيمي را از دوش زنان برداشته است، نه اين كه او را صالح براي اين امر مهم نداند. از طرفي به صورت مطلق حق حضانت را بر عهده مردها قرار نداده است. اگر صلاحيت مرد براي حاكم شرع محرز نشود، حضانت را بر عهده زن قرار مي دهد.

اگر

قاضي در مقام دعوا بين زن و شوهر در نگهداري بچه بعد از دو سال و هفت سال، حق را به جانب مرد مي دهد، نه به خاطر اين است كه به مرد امتيازي مي دهد، بلكه آن وظيفه سنگين را كه خداوند بر عهده پدر قرار داده است، به او مي دهد تا امور طفل زمين نماند.

با اين حال (كه نگهداري فرزند وظيفه است، نه فرق گذاري و تبعيض بين حق مرد و زن) مرد و زن مي توانند با توافق يكديگر بعد از دو سال و هفت سال حق حضانت و اداره فرزند را به زن بدهند. مسئله حضانت كه يك مسئوليت است، با مسئله ديدار فرزند و... كه جزء حقوق است، متفاوت است و به همين خاطر از زنان گرفته نشده است.

پي نوشت ها:

1. تحرير الوسيله، ج 2، حقوق اولاد.

سؤال6: آيا در زمان حاضر عمل كردن به احكامي همچون وضو و غسل لازم است؟

پاسخ: وضو، غسل و تيمّم هم خود مستقلاً عبادت است و هم مقدمه اي براي عبادت ديگر.

فلسفه و حكمت اصلي عبادت، اظهار عبوديت و بندگي است، از اين رو خلوص نيت و قصد تقرّب و نزديكي به خدا يك محور اصلي و ملاك قبولي آن است (حُسن فاعلي).

هماهنگي و انطباق كامل كيفيت انجام آن و شكل و صورت عمل با موازين و راهكارهاي ارائه شده توسط دين، معيار ديگر مقبوليت عبادت است (حُسن فعلي).

به بيان ديگر: عمل و عبادتي ارزشمند، كمال آفرين و تعالي بخش است و نشانگر روح عبوديت است كه از حسن فاعلي و حسن فعلي برخوردار باشد.

از اين رو كيفيت غسل كردن و هر عبادت ديگري را

به عنوان حسن فعلي بايد از دين آموخت.

اگر چه در آموزه هاي ديني احكام برخي موضوعات، ثانويه و متغيّر است، ليكن احكام غسل و عموم عبادات، به عنوان احكام اوليه و ثابت آمده است كه با گذشت زمان و تغيير اوضاع منسوخ نمي شود.

در حديثي از اميرالمؤمنين(ع) آمده است كه غسل جنابت از دو حكمت برخوردار است: يكي نظافت جسم و ديگري ايجاد نشاط روح و تقرّب به خدا، از اين رو خداوند انجام آن را بعد از جنابت با روش و كيفيت ويژه اي واجب ساخته است تا بندگانش ميزان تقيّد و عبوديت خويش را از اين طريق آشكار سازند و مورد آزمايش و امتحان قرار گيرند.(1) پس در غسل تنها طهارت ظاهر لحاظ نشده، بلكه فراتر از آن طهارت دل و توجه به خداوند و ارتباط با او در رفتارها و اعمال و به طور كلي عبادت بودن آن مورد نظر است.

سؤال6: آيا در زمان حاضر عمل كردن به احكامي همچون وضو و غسل لازم است؟

پرسش

سؤال6: آيا در زمان حاضر عمل كردن به احكامي همچون وضو و غسل لازم است؟

پاسخ

پاسخ: وضو، غسل و تيمّم هم خود مستقلاً عبادت است و هم مقدمه اي براي عبادت ديگر.

فلسفه و حكمت اصلي عبادت، اظهار عبوديت و بندگي است، از اين رو خلوص نيت و قصد تقرّب و نزديكي به خدا يك محور اصلي و ملاك قبولي آن است (حُسن فاعلي).

هماهنگي و انطباق كامل كيفيت انجام آن و شكل و صورت عمل با موازين و راهكارهاي ارائه شده توسط دين، معيار ديگر مقبوليت عبادت است (حُسن فعلي).

به بيان ديگر: عمل و عبادتي ارزشمند، كمال آفرين و تعالي بخش است و نشانگر روح عبوديت است كه از حسن فاعلي و حسن فعلي برخوردار باشد.

از اين رو كيفيت غسل كردن و هر عبادت ديگري را به عنوان حسن فعلي بايد از دين آموخت.

اگر چه در آموزه هاي ديني احكام برخي موضوعات، ثانويه و متغيّر است، ليكن احكام غسل و عموم عبادات، به عنوان احكام اوليه و ثابت آمده است كه با گذشت زمان و تغيير اوضاع منسوخ نمي شود.

در حديثي از اميرالمؤمنين(ع) آمده است كه غسل جنابت از دو حكمت برخوردار است: يكي نظافت جسم و ديگري ايجاد نشاط روح و تقرّب به خدا، از اين رو خداوند انجام آن را بعد از جنابت با روش و كيفيت ويژه اي واجب ساخته است تا بندگانش ميزان تقيّد و عبوديت خويش را از اين طريق آشكار سازند و مورد آزمايش و امتحان قرار گيرند.(1) پس در غسل تنها طهارت ظاهر لحاظ نشده، بلكه فراتر از آن طهارت دل و توجه به خداوند و ارتباط با او در رفتارها و

اعمال و به طور كلي عبادت بودن آن مورد نظر است.

چرا بعد از حمام كردن براي نماز خواندن بايد وضو گرفت، در صورتي كه بدن كاملاً تمير است؟

پرسش

چرا بعد از حمام كردن براي نماز خواندن بايد وضو گرفت، در صورتي كه بدن كاملاً تمير است؟

پاسخ

وضو، غسل و تيمّم هم خود مستقلاً عبادت است و هم مقدمه اي براي عبادت ديگر.

فلسفه و حكمت اصلي عبادت، اظهار عبوديت و بندگي است، از اين رو خلوص نيت و قصد تقرّب و نزديكي به خدا يك محور اصلي و ملاك قبولي آن است (حُسن فاعلي).

هماهنگي و انطباق كامل كيفيت انجام آن و شكل و صورت عمل با موازين و راهكارهاي ارائه شده توسط دين، معيار ديگر مقبوليت عبادت است (حُسن فعلي).

به بيان ديگر: عمل و عبادتي ارزشمند، كمال آفرين و تعالي بخش است و نشانگر روح عبوديت است كه از حسن فاعلي و حسن فعلي برخوردار باشد.

از اين رو كيفيت غسل كردن و هر عبادت ديگري را به عنوان حسن فعلي بايد از دين آموخت.

اگر چه در آموزه هاي ديني احكام برخي موضوعات، ثانويه و متغيّر است، ليكن احكام غسل و عموم عبادات، به عنوان احكام اوليه و ثابت آمده است كه با گذشت زمان و تغيير اوضاع منسوخ نمي شود.

در حديثي از اميرالمؤمنين(ع) آمده است كه غسل جنابت از دو حكمت برخوردار است: يكي نظافت جسم و ديگري ايجاد نشاط روح و تقرّب به خدا، از اين رو خداوند انجام آن را بعد از جنابت با روش و كيفيت ويژه اي واجب ساخته است تا بندگانش ميزان تقيّد و عبوديت خويش را از اين طريق آشكار سازند و مورد آزمايش و امتحان قرار گيرند.(1) پس در غسل تنها طهارت ظاهر لحاظ نشده، بلكه فراتر از آن طهارت دل و توجه به خداوند و ارتباط با او در

رفتارها و اعمال و به طور كلي عبادت بودن آن مورد نظر است.

چرا بعد از حمام كردن براي نماز خواندن بايد وضو گرفت، در صورتي كه بدن كاملاً تمير است؟

پرسش

چرا بعد از حمام كردن براي نماز خواندن بايد وضو گرفت، در صورتي كه بدن كاملاً تمير است؟

پاسخ(قسمت اول)

براي پاسخ به اين سؤال لازم است مطلبي را در مورد فلسفة احكام مطرح كنيم تا مقدمه اي بر پاسخ اين سؤال و سؤال قبلي باشد. بسيار مي پرسند: چرا لازم است نماز بخوانيم؟ چرا بايد براي نماي نماز وضو بگيريم؟ چرا در اسلام استفاده از ظروف طلا و نقره حرام است؟ چرا دفن كردن ميّت لازم است؟ چرا خوردن گوشت مردار جائز نيست؟ چرا نماز صبح دو ركعت است؟ و از اين قبيل پرسش ها.

براي اين كه پاسخ تمام سؤالات فوق و از اين دست سؤال ها و چراها روشن شود، بهتر است يك اصل اساسي و قاعدة كلّي دربارة فلسفة احكام بيان شود تا در همة موارد قانع كننده باشد. وقتي كه به زندگي روزانة خود مي نگريم، مي بينيم هنگامي كه مثلاً بيمار مي شويم و به پزشك مراجعه مي كنيم، پزشك نسخه اي كه در آن چند دارو نوشته شده، براي ما تجويز مي كند و دستور مي دهد كه هر روز و هر چند ساعت فلان دارو را مصرف كنيد و از خوردن فلان و فلان غذا پرهيز نماييد.

بدون اين كه از خصوصيات داروها سؤال بكنيم، دستورهاي او را عمل مي كنيم، چون به دانش و تخصّص او در رشتة طب معتقديم و مي دانيم جز درمان و بهبود ما منظور ديگري ندارد. اين مثال و نظائر آن روشن مي كند كه اگر انسان به علم و دانش كسي ايمان داشته باشد و او را متخصص بداند، نيز بداند نظر بدي در كار نيست، قطعاً دستورهاي وي

را بدون چون و چرا عمل مي كند.حال اگر در مورد آن شخص اعتقاد قطعي و يقيني داشته باشد كه مرتكب خطا و اشتباه نمي شود و در حرفه خود متخصص ترين است. مطمئناً اين حالت در او بسيار قوي تر است.

احكام و مقررات ديني هم نسخه هايي است كه پيامبران الهي و پيشوايان دين از طرف خدا براي بشر آورده اند تا سعادت و خوشبختي آنان را از هر جهت تأمين نمايند. بديهي است وقتي اعتقاد داشته باشيم كه اين احكام از علم بي پايان الهي سرچشمه گرفته و به حكمت و لطف و مهرباني خدا نيز ايمان داشته باشيم، هم چنين بدانيم پيامبران در تبليغ و رساندن پيامهاي الهي گرفتار خطا و لغزش و اشتباه نمي شوند، يعني به معصوم بودن آنان معتقد باشيم، در اين صورت با كمال جديّت و بدون هيچ اضطراب، در عمل كردن به دستورهاي ديني مي كوشيم و احتياج و نيازي نمي بينيم از خصوصيات فلسفة احكام و مقرّراتي كه قرار داده شده، سؤال نماييم، زيرا مي دانيم خدا دانشي بي پايان دارد و هر چه مقرّر كرده، به خير و صلاح ما بوده است. و انبياي الهي نيز در بيان احكام اشتباهي نكرده اند.

اگر كسي در وجود خدا، يا در دانش و حكمت او، يا در حقانيت انبيا و معصوم بودن آنان ترديد داشته باشد، لازم است قبل از اين سؤال، در اصل اعتقاد به خدا و صفات او و دربارة حقانيت انبيا و صفات آنان بحث و تحقيق كند.

بنابراين كساني كه پاية توحيد خود را محكم ساخته اند و طبق دليل هاي قطعي عقيده دارند كه قانون گذار

اسلام (خدا) بي نياز مطلق و داراي علم و حكمت بي پايان است، ترديدي نخواهند داشت كه تمام احكام و مقررات و دستورهاي اسلامي كه پيامبر از طرف خدا آورده است، داراي مصالح و فوايدي مي باشد. چنين افرادي هميشه در صدد پيروي از دستورهاي الهي هستند و دانستن و ندانستن جزئيات فلسفة احكام، در روحيه آن ها اثري نخواهد داشت.

البته نمي گوييم كسي نبايد از فلسفة احكام سؤال كند و يا نبايد دنبال تحقيق و جستجو برآيد، زيرا شكي نيست كه هر كسي اين حق را دارد كه با تمام وسائل ممكن، براي آگاهي از اسرار احكام و قوانين ديني بكوشد. خوشبختانه امكانات زيادي هم براي اين كار موجود است، چنان كه در قسمتي از آيات و بسياري از كلمات پيشوايات بزرگ دين، توضيحاتي دربارة فلسفة احكام وارد شده است. از طرفي يك سلسله قرائن عقلي كه با پيشرفت علوم، روز به روز افزايش مي يابد، پرده از روي بسياري از اين اسرار برداشته است.

در عين حال اگر از حكمت برخي از احكام و دستورات آگاهي نيافتيم اين مسئله ناشي از ضعف فهم و دانش ماست نه آن كه حكمتي در آن وجود نداشته باشد يا آن را به واسطه ندانستن حكمت آن ترك كنيم در حالي كه به صورت كلي مي دانيم كه حتما در آن مصالحي وجود دارد.

خلاصه: با اين كه حق سؤال داريم و تا اندازه اي هم امكانات موجود است، ولي نبايد هرگز انتظار داشته باشيم كه با دانش و معلومات محدود بشري، به تمام جزئيات واسرار و فلسفة احكام دست يابيم. دست نيافتن به اسرار و مصالح و مفاسد احكام

غير از آن است كه مصلحتي يا مفسده اي در احكام نباشد.

حضرت رضا(ع) مي فرمايد مي بينيم كه خداي متعال چيزهايي را حلال كرده است كه مردم در زندگي و ادامه اش به آن نيازمند هستند و براي آنان مصلحت و فائده اي دارد، و چيزهايي را حرام كرده كه علاوه بر اين كه مورد نياز بشر نيست، موجب فساد و فنا و نيستي او مي باشد".؛(2)

بر همين اساس دانشمندان ديني مي گويند: احكام شرع تابع مصالح و مفاسد است، يعني چيزي بدون جهت حلال يا حرام نشده است. البته وقتي گفته مي شود: فلان كار به مصلحت بشر است، نبايد فقط فوايد جسمي و بهداشتي به نظر آيد، بلكه فوايد جسمي، روحي، فردي، اجتماعي، دنيوي، اخروي و هر نوع فايدة ديگر كه فرض شود، همه جزء مصالح بندگان است. چه بسا يك حكم فايدة جسمي نداشته باشد، ولي از نظر روحي باعث تهذيب و پاكي نفس شود، مثلاً سجده كردن و سرگذاشتن بر خاك اثر بهداشتي ندارد، ولي باعث تواضع و بندگي در مقابل پروردگار مي شود و روح و روان انسان جلا پيدا مي كند. نيز ممكن است فايدة يك حكم از نظر فردي معلوم نباشد، ولي از نظر عمومي و مصالح عامه به نفع جامعه باشد، مثلاً اگر استفاده از ظروف طلا و نقره رواج پيدا كند، مفاسد اقتصادي و روحي و رواني بسياري در جامعه به جا مي گذارد و باعث اختلاف طبقاتي عظيم در جامعه مي شود.

امّا بحث دربارة موارد سؤال كه فلسفة وضو و غسل چيست، يا چرا با وجود اين كه انسان حمام كرده، نياز به وضو يا غسل دارد، يا ميتي كه بدنش

كاملاً تميز است، نياز به غسل دارد، همان طور كه گفته شد: اين احكام و دستورهاي خدا است و اگر ما معتقد به اصول دين باشيم، اين گونه تعبديّات براي ما حلّ شده است. اما اين احكام خالي از فلسفه و حكمت نيستند، همان طور كه از امام علي بن موسي الرضا(ع) نقل شده است كه: "براي اين به وضو مأمور شده ايم كه بندگان هنگامي كه در پيشگاه خدا مي ايستند و با او مناجات مي كنند، پاك باشند و از آلودگي ها و نجاستها دور باشند و قلب انسان براي قيام در پيشگاه خدا نوراني و با صفا باشد".(3)

بنابراين وضو هم جسم را نظيف مي كند و هم از نظر معنوي به وسيلة قصد قربت، اثر تربيتي خوبي براي انسان دارد و موجب قرب الهي مي شود. در عين حال كه موجب تذكر و ياد آوري انسان و آماده كردن او به ايستادن در مقابل پروردگار مي شود.

غسل نيز همين طور است. وقتي كه انسان جنب شد، گرچه قبلاً بدنش تميز بوده يا قبل از جنابت حمام كرده، ولي با جنابت دوباره ترشحاتي در بدن ايجاد مي شود و به اصطلاح در اوج لذّت جنسي كه معمولاً مقارن خروج مني است، سلسله اعصاب پاراسمپاتيك بر اعصاب سمپاتيك پيشي مي گيرد و تعادل به شكل منفي به هم مي خورد. اين موضوع ثابت شده كه براي تعادل اعصاب به هم خورده، تماس آب با بدن بسيار مؤثر است. از اين رو بايد تمامي بدن را شستشو داد چون تمامي بدن در حال جنب شدن تحريك مي شود و ترشحاتي از بدن خارج مي شود كه با غسل كردن از بين

مي رود، با قصد قربت كردن قرب معنوي حاصل مي شود.

مسئله تذكر و ياد آوري خداوند روح عبادات را تشكيل مي دهد نيز نبايد فراموش كرد و فوائدي كه ذكر و ياد خداوند براي انسان و تاثيري كه در اعمال و رفتار انسان دارد خود بحث مستقلي است.

غسل و وضو هر دو عبادتند و بايد با قصد قربت انجام شوند. اين اعمال، غير از اين كه باعث تميزي و نظافت جسماني هستند، روح و قلب را صفا و جلا مي دهند و در آن حال انسان احساس نزديكي و قرب به خدا دارد. فايدة غسل و وضو تنها نظافت جسماني نيست تا كسي بگويد وقتي كه بدن انسان تميز است، چرا بايد غسل يا وضو انجام دهد. فوائد ديگري غير نظافت بر اين عبادات مترتب است كه يكي از مهم ترين آن ها احساس قرب معنوي و تذكر وياد آوري انسان در مواقع مختلف از زندگي و اظهار تعبد و تسليم انسان در مقابل پروردگار است در روايتي از امام صادق(ع) آمده است: "الوضو علي الوضو نورٌ علي نور(4) وضو بعد از وضو، نور علي نور است". يعني باعث نورانيت چند برابر مي شود.

پيامبر(ص) فرمود: "اگر انسان با طهارتي دوباره وضو بگيرد، براي او ده حسنه و ثواب نوشته مي شود".(5)

غسل و وضو از جمله طهارت هايي است كه غير از جنبة نظافت و تميزي بدن، باعث نورانيت قلبي و صفا و جلاي روح مي شود.

پي نوشت ها :

(1). شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 1، چاپ بيروت، ص 465، ذيل حديث شماره 14

(2)بحارالانوار، ج 6، ص 93

(3)تفسير نمونه، ج 4، ص 293.

(4)محمدي ري شهري ميزان

الحكمه، عنوان4106.

(5) همان.

سؤال7: آيا ثروتمند بودن برخي و فقير بودن گروه ديگر با عدالت الهي منافات ندارد؟

پاسخ: اختلاف مردم از نظر نعمت هاي ظاهري، جهات مختلفي دارد:

1- بعضي از تفاوت ها معلول ستم و تجاوز افراد نسبت به حقوق ديگران است.

اين تفاوت ها ظالمانه و غير منطقي است و با از بين رفتن نظام طبقاتي و گسترش عدالت اجتماعي از ميان خواهد رفت. هيچ گاه اسلام و قرآن اين گونه تفاوت ها را تأييد نكرده است، زيرا بر اساس استعمار و استثمار صورت گرفته و آن ها را نمي توان به حساب دستگاه آفرينش گذارد. حتي خداوند از آن ها نهي نموده و براي تأمين برابري و حقوق انسان ها و توزيع عادلانه ثروت ها، احكام و قوانين بسياري را تشريع نموده است كه متأسفانه بسياري از انسان ها از اين تكاليف غفلت مي كنند. هم چنين نبايد از نظام نا عادلانه اقتصادي و موارد ديگري كه مربوط به خود بشر مي شود غافل بود و آن ها را به حساب خداوند گذاشت.

اين گونه اختلافات ربطي به عدالت خداوند ندارد.

2- تفاوت بهره مندي انسان ها در برخي موارد ديگر معلول كار و تلاش خود انسان ها است و قانون خلقت بر آن نهاده شده كه هر كسي به اندازه سعي و تلاش خود بهره مند شود. مطمئنا كسي كه به تنبلي خو كره باشد به دنبال كسب روزي حلال بر نيايد نمي تواند مانند ديگران از نعمت هاي دنيوي بر خوردار شود و كسي كه كار و تلاش بيشتر مي كند نيز بهره بيشتري نصيب ان خواهد بود.

3- قسمتي ديگر از تفاوت ها، طبيعي و لازمه آفرينش انسان است، يعني هر قدر اصول عدالت در جامعه

انساني رعايت شود، باز همه انسان ها از نظر استعداد و هوش و انواع ذوق و سليقه ها يكسان نخواهند بود.

استاد مطهري مي گويد: "معناي عدالت اين نيست كه همه مردم از هر نظر در يك حد و يك مرتبه و يك درجه باشند. جامعه خود به خود مقامات و درجات دارد و در اين جهت مثل پيكر است.

وقتي كه مقامات و درجات دارد، بايد تقسيم بندي و درجه بندي شود. راه منحصر، آزاد گذاشتن افراد و زمينه مسابقه را فراهم كردن است. همين كه پاي مسابقه به ميان آمد، خود به خود به موجب اين كه استعدادها در همه يكسان نيست و به موجب اين كه مقدار فعاليت ها و كوشش ها يكسان نيست، اختلاف و تفاوت به ميان مي آيد. يكي جلو مي افتد و يكي عقب مي ماند".(1)

بايد دانست معمولاً بخشش هاي الهي و استعدادها آن چنان تقسيم شده اند كه هر كسي قسمتي از آن ها را دارد، يعني كم تر كسي پيدا مي شود كه همه نعمت ها را يك جا داشته باشد.

از اين رو قرآن مجيد مي فرمايد: "ما معيشت آن ها را در حيات دنيا ميان آنان تقسيم كرديم و بعضي را بر بعضي برتري داديم، تا آن ها يكديگر را به كار گيرند و به يكديگر خدمت نمايند".(2)

ميدان مسابقه و رقابت عادلانه بايد براي همه باز باشد كه اين نيز مربوط به انسان ها است.

پاسخ(قسمت دوم)

"براي به وجود آمدن يك جامعه كامل، نياز به استعدادها و ذوق ها و ساختمان هاي مختلف بدني و فكري است، اما نه به اين معني كه بعضي از اعضاي پيكر اجتماع در محروميت به سر برند و يا خدمات آن ها كوچك شمرده شود و يا تحقير

گردند، همان طور كه سلول هاي بدن باتمام تفاوتي كه دارند، همگي از غذا و هوا و ساير نيازمندي ها به مقدار لازم بهره مي گيرند".(3)

ممكن است گفته شود چرا خداوند نظام خلقت را طوري بنا نكرد كه بشر بدون اين تفاوت ها، به زندگي اجتماعي خود ادامه دهد. در پاسخ، قرآن مجيد به يكي از اسرار مهم تفاوت ها اشاره كرده و آن آزمايش الهي است.

خداوند مي فرمايد: "او كسي است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد و بعضي را بر بعض ديگر درجاتي داد، تا شما را به آن چه در اختيارتان قرار داده بيازمايد".(4)

تفاوت ها براي اين است كه معلوم شود انسان چگونه از امكانات خدادادي بهره برداري مي كند. اگر نابرابري ها نبود، زمينه امتحان از ميان مي رفت.

بعضي افراد با نعمت و گروهي ديگر با نقمت و تنگدستي آزمايش مي شوند. مطمئناً آنان كه بيشتر نعمت استعداد و توانايي دارند، بيشتر مورد سؤال و درخواست مي شوند و بايد بيشتر پاسخگو باشند.

3- نكته سوم آن كه خدا مصلحت بندگانش را بهتر از خود آنان مي داند.

چه بسا كساني كه دوست دارند از نظر زندگي در رفاه باشند، ولي پروردگار صلاح آنان را در اين امر نمي بيند، همان طوري كه قرآن مجيد مي فرمايد: "چه بسا شما را چيزي خوش نيايد، در حالي كه خيرتان در آن است و يا چيزي را دوست داشته باشيد، در حالي كه شرّتان در آن است و خدا مي داند و شما نمي دانيد".(5)

پس اگر انسان نهايت تلاش خود را به كار گرفت، اما درها را به روي خود بسته ديد بايد بداند در اين امر مصلحتي بوده است. چه بسا كساني هنگامي كه ثروتمند شدند، خدا را

فراموش كردند. از اين رو قرآن كريم مي فرمايد: "اگر خداوند روزي را براي تمام بندگانش گسترش دهد، در زمين طغيان و ستم مي كنند".(6)

گاهي ثروت بي حساب و رفاه، يك مجازات الهي است. پس نه نعمت ظاهري نشانه محبت الهي است و نه نقمت و بلا نشانه بي اعتنايي خدا به بنده است، بلكه اين دو براي افراد مختلف، حكم متفاوتي دارد و عدالت با حكمت الهي همواره مقرون است و يكي فداي ديگري نمي شود، بنابراين، نكته مهم در سرتاسر اين موضوع آن است كه نگاه خود را به زندگي در اين جهان نبايد محدود كنيم. اين بخش از زندگي را بايد در پيوست با بخش عظيم تر از زندگي و حيات جاودانه و عالم برتر و حقيقي تر نگاه كنيم. اگر نگاه ما به زندگي محدود به دنيا بود، اشكال از تفاوت ها در اين دنيا به جا بود، در حالي كه هر چيزي در دنيا، آزمايشي براي انسان است كه در عالم ديگر نتيجه آن را خواهيم ديد و همان گونه كه خداوند فرموده است: "خداوند زندگي و مرگ را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامين بهترين در عمل خواهيد بود".(7)

پي نوشت ها:

1. استاد مطهري، بيست گفتار، ص 109.

2. زخرف (43) آيه 31.

3. تفسير نمونه، ج 3، ص 366.

4. انعام (6) آيه 165.

5. بقره (2) آيه 216.

6. شوري (42) آيه 27.

7. ملك (67) آيه 2.

سؤال1/8: چرا پيامبر و بعضي از امامان ما داراي زن هاي زيادي بوده اند؟

پاسخ: در آغاز بيان دو نكته ضروري است.

اول: نگاهي كوتاه به فرهنگ ازدواج در جزيرةالعرب در زمان پيامبر(ص):

1 - عرب هاي جاهلي نسبت به دختر، بلكه جنس زن بي

علاقه بودند، چون در محيطي كه دائم مردم با هم به جنگ و خونريزي مشغول بودند و هر كس هر چه قدر كه مي توانست، به ديگران روا مي داشت، خوف داشتند كه در جنگ، دختران اسير شوند و باعث ننگ آن طايفه گردند، نيز به جهت وضع بد اقتصادي و اين كه دختران به فحشا رو آورند و... به دختر علاقه اي نداشتند، بلكه دخترداري را ضد ارزش مي شمردند و به زنده به گور كردن دختران رو آوردند.

2 - چون جنگ و خونريزي در آن محيط امري متداول بود، و عرب جاهلي با اندك بهانه اي يك ديگر را مي كشتند، حاصل به هم خوردن تعادل جمعيتي بود و نسبت زنان به مردان افزايش چشمگيري پيدا مي كرد (چون مردان به جنگ اقدام مي كردند، نه زنان و كشته ها از مردان بود) كه گزينه "چند زن داشتن" را براي رهايي از مشكل عدم تعادل جمعيتي پذيرفتند. اين مشكل در اكثر نقاط از جمله در ايران هم وجود داشت، ليكن در عربستان بيشتر بود.

3 - در آن وضع ناگوار اقتصادي، زن گرفتن از يك خانواده و قبيله نوعي كمك به آنان محسوب مي شد، به همين جهت مشركان قريش به دامادهاي پيامبر(ص) فشار وارد مي كردند كه دختران پيامبر(ص) را طلاق دهند و بر مشكلات پيامبر افزوده بشود.

4 - در محيطي كه نا امني و جنگ و خونريزي آسايش را از همگان ربوده بود، ازدواج از مهم ترين عامل بازدارنده از جنگ به شمار مي آمد.

5 - در آن وضع زن بيوه اگر شوهر نمي كرد، خوشايند نبود، بلكه زشت شمرده مي شد. به مجرد آن كه شوهر مي مرد، يا از وي طلاق مي گرفت و عده وفات يا

طلاق سپري مي شد، شوهري ديگر گزينش مي شد، مانند "اسماء بنت عميس" كه اول همسر جعفر بن ابي طالب شد، بعد از شهادتش به عقد ابوبكر درآمد و بعد از درگذشت ابوبكر همسر امام علي(ع) شد. اين شيوه در آن فرهنگ متداول بود.

نكته دوم: نگاهي گذرا به ازدواج پيامبر(ص).

1 - پيامبر(ص) در 25 سالگي با حضرت خديجه كه چهل سالش بود و قبلاً يك يا دوبار شوهر كرده بود و با مرگ شوهر بيوه شده بود، ازدواج نمود، و به مدت بيست و پنج يا بيست و هشت سال با وي زندگي كرد و همسر ديگري نگرفت.

2 - همه همسران پيامبر (جز عايشه) بيوه بودند. آنان پيش از آن كه به همسري پيامبر(ص) درآيند، يك يا دوبار شوهر نموده بودند و بعد از درگذشت و يا شهادت شوهر و انقضاي عده به عقد پيامبر(ص) درآمدند.

3 - عمده ازدواج هاي پيامبر(ص) در شرايط سخت و دشوار جنگي صورت گرفته بود، مانند شكست مسلمانان در جنگ احد كه وضع مسلمانان بسيار ناراحت كننده بود.

4 - پيامبر(ص) از قبايل مهم عرب مانند تيم، عدي، بني اميه، نيز يهوديان مدينه همسر انتخاب كرد، ولي از قبايل انصار زن نگرفت.

دقت در اين امور به ما مي فماند كه ازدواج هاي پيامبر نه در پي ارضاي خواهش هاي نفساني، بلكه در جهت اهداف عالي بود كه ذيلاً بيان مي شود.

بي شك پيامبر در ازدواج هاي متعدد دنبال خوشگذراني ها نبود، چون:

اولاً: اگر چنين بود، مي بايست در سنين جواني به اين امر مبادرت مي كرد، نه در سنين پيري و آن هم در شرايط سخت و دشوار.

ثانيا: اگر شهوت انگيز بود، مي بايست جهت گيري هايش در گزينش همسر، اين ادعا را اثبات كند. حضرت

دنبال زنان زيبا و جذاب از جهت امور جنسي و جواني نبود، حتي به خواستگاري برخي از زنان مانند "ام سلمه" رفت و او تعجب نمود در اين سن و سال كه كسي حاضر نمي شود با او ازدواج كند، چرا پيامبر دنبال زنان جوان نمي رود و به خواستگاري او كسي را فرستاده است.

ثالثاً: آناني كه با انگيزه كاميابي جنسي به ازدواج هاي متعدد رو مي آورند، ماهيت زندگي آنان به گونه اي ديگر است. آنان به زرق و برق ظاهري زندگي، لباس و زينت زنان و رفاه و خوشگذراني رو مي آورند؛ در حالي كه سيره و زندگي پيامبر اسلام(ص) خلاف اين را نشان مي دهد. پيامبر(ص) در برابر خواست همسران خويش در مورد زرق و برق زندگي، آنان را مخيّر كرد كه يا همين ساده زيستي را برگزينند و به عنوان همسر پيامبر باقي بمانند و يا از حضرت طلاق بگيرند و بروند دنبال زرق و برق زندگي.

علامه طباطبايي در اين باره مي نويسد: داستان تعدد زوجات پيامبر(ص) را نمي توان بر زن دوستي و شيفتگي آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نموϘ̠چه آن كه برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگي كه تنها به خديجه اكتفا نمود و هم چنين در پايان زندگي كه اصولاً ازدواج بر او حرام شد، منافات با بهتان زن دوستي آن حضرت دارد.(1)

رابعا: دو تن از زنان پيامبر(ص) كنيز بودند. اگر هدف ازدواج لذت بردن از آنان بود، اين دو چون كه كنيز بودند، بدون ازدواج، پيامبر(ص) مي توانست از آنان بهره مند شود. با اين تحليل ازدواج بي فايده بود.

بنابراين اهداف و حكمت هاي ازدواج پيامبر(ص) را مي بايست در اهداف بلند و ارزشʠجستجو نمود كه مهم ترين

آن بدين شرح است:

1 - هدف سياسي - تبليغي:

يكي از اهداف ازدواج هاي پيامبر(ص) هدف سياسي - تبليغي بود؛ يعني با ازدواج موقعيتش در بين قبايل مستحكم گردد و بر نفوذ سياسي و اجتماعيش افزوده شود و از اين راه براي رشد و گسترش اسلام استفاده نمايد.

حضرت به خاطر دست يابي بر موقعيت هاي بهتر اجتماعي و سياسي، در تبليغ دين خدا و استحكام آن و پيوند با قبايل بزرگ عرب و جلوگيري از كارشكني هاي آنان و حفظ سياست داخلي و ايجاد زمينه مساعد براي مسلمان شدن قبايل عرب، به برخي ازدواج ها رو آورد.

در راستاي اين اهداف پيامبر(ص) با عايشه دختر ابوبكر از قبيله بزرگ "تيم" با حفصه دختر عمر از قبيله بزرگ "عدي" با ام حبيبه دختر ابوسفيان از قبيله نامدار بني اميه، ام سلمه از بني مخزوم، سوده از بني اسد، ميمونه از بني هلال و صفيه از بني اسرائيل پيوند زناشويي برقرار نمود. ازدواج مهم ترين پيوند و ميثاق اجتماعي است، به ويژه در آن فرهنگ تأثير بسياري از خود به جا مي گذارد.

در آن محيطي كه جنگ و خونريزي و غارتگري رواج داشت، بلكه به تعبير "ابن خلدون" جنگ و خونريزي و غارتگري جزو خصلت ثانوي آنان شده بود،(2) بهترين عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پيوند زناشويي بود. به همين جهت پيامبر(ص) با قبايل بزرگ قريش، به ويژه با قبايلي كه بيش از ديگران با پيامبر(ص) دشمن بودند، مانند بني اميه و بني اسرائيل، ازدواج نمود. اما با قبايل انصار كه از سوي آنان هيچ خطري احساس نمي شد و آنان نسبت به پيامبر(ص) دشمني نداشتند، ازدواج نكرد.

"گيورگيو" نويسنده مسيحي مي نويسد: محمد(ص)

ام حبيبه را به ازدواج خود درآورد تا بدين ترتيب داماد ابوسفيان شود و از دشمني قريش نسبت به خود بكاهد. در نتيجه پيامبر با خاندان بني اميه و هند زن ابوسفيان وساير دشمنان خونين خود خويشاوند شد و ام حبيبه عامل بسيار مؤثري براي تبليغ اسلام در خانواده هاي مكه شد.(3)

2 - هدف تربيتي، پيامبر(ص) حمايت از محرومان و واماندگان را جزء آيين نجات بخش خويش قرار داد. قرآن مردم را به حمايت از واماندگان و محرومان و ايتام فرا مي خواند.پيامبر(ص) در مناسبت هاي مختلف مردم را به اين كار خداپسندانه تشويق نمود، و در عمل براي مردان بيچاره و وامانده در كنار مسجد "صفه" را بنا نهاد و حدود هشتاد نفر از آنان را در آن جا سكني داد.

اين حمايت عملي و صفه نشيني مربوط به مردان بود، اما درباره زنان با توجه به موقعيت آنان، اين گونه راه حل براي رهايي آنان از مشكلات پسنديده نبود، بلكه رسول خدا(ص) براي زنان راه حل ديگري را در نظر گرفت. حضرت از فرهنگ مردم و راه حل چند همسر داري كه بازتاب شرايط اجتماعي بود، بهره جست و مردان مسلمان را تشويق نمود كه زنان بي سرپرست و يتيم دار را به تناسب حالشان، با پيوند زناشويي به خانه هاي خويش راه بدهند، تا آنان و يتيمانشان از رنج بي سرپرستي و تنهايي و فقر مالي و عقده هاي رواني رهايي يابند؛ و خود نيز در عمل به اين كار تن داد تا مسلمانان در عمل تشويق شوند و در مسير رفع محروميت واماندگان قدم بردارند.

پيامبر(ص) با زنان بيوه ازدواج نمود و آنان را به همراه فرزندان يتيمشان به

خانه خويش راه داد، تا هم خودش به قدر توان در زدودن مشكلات گام برداشته باشد و هم الگوي خوبي براي مردم در اين امر باشد.

3 - هدف رهايي كنيزان:

اسلام با برنامه ريزي دقيق و مرحله به مرحله در جهت آزادي اسيران گام برداشت. رسول خدا(ص) از شيوه هاي خوب و متعدد براي آزادي اسيران بهره جست كه ازدواج از جمله آن ها است. جويريه و صفيه كنيز بودند. پيامبر(ص) اين دو را آزاد كرد و سپس با آن دو ازدواج نمود، تا بدين وسيله به مسلمانان بياموزد كه مي شود با كنيز ازدواج نمود. اول او را آزاد نمود و سپس شريك زندگي قرار داد. در ازدواج پيامبر با جويريه بسياري از كنيزان آزاد شدند. توضيح اين كه: جويريه در غزوه بني مصطلق اسير شده بودو در سهم غنيمتي رسول خدا(ص) قرار گرفت. حضرت وي را آزاد كرد و سپس با وي ازدواج نمود. كارحضرت براي يارانش الگوي خوبي شد و تمامي اسيران غزوه مصطلق كه حدود دويست تن بودند، آزاد شدند.

پاسخ(قسمت سوم)

"گيورگيو" دانشمند مسيحي مي نويسد: محمد با جويريه ازداج كرد. يارانش اين عمل را نپسنديدند و آن را با تعجب مي نگريستند. فرداي آن روز كم كم اسيران خود را آزاد كردند، چون كه نمي توانستند بپذيرند كه بستگان همسر پيامبر(ص) برده آنان باشند.(4)

4 - نجات زن و جلوگيري از غلتيدن وي در دام بستگان مشرك و كافر:

برخي از زناني كه مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و يا ارتداد شوهر، بي سرپرست مي شدند و زندگي بر آنان بسيار مشكل بود و در وضع بسيار آشفته اي به سر مي بردند، همانند ام حبيبه، دختر ابوسفيان كه همراه

شوهرش به حبشه هجرت كرد و در آن جا بي سرپرست شد. نه مي توانست در آن جا بماند و نه به مكه نزد پدر برگردد.

پيامبر(ص) وقتي كه از مشكل وي با خبر شد، پيكي براي نجاشي پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست تا ام حبيبه را به عقد پيامبر درآورد. اين ازدواج باعث شد كه وي از بي پرستي نجات پيدا كند و به دامن بستگان مشرك خويش نغلتد.

5 - طرد سنت غلط و جاهلي:

در اسلام "پسرخوانده" حكم پسر واقعي را ندارد و زن پسر خوانده بر مرد محرم نيست. در حالي كه در جاهليت احكام پسر واقعي را بر پسر خوانده سرايت مي دادند، از آن جمله زن پسر خوانده بر پدر خوانده محرم بود. اسلام اين حكم را باطل نمود.(5)

پيامبر(ص) به دستور خدا با "زينب بنت حجش" همسر مطلقه زيد بن حارثه، پسرخوانده پيامبر بود، ازدواج نمود، تا حكم جاهي را در عمل باطل كند و مردم پذيراي نقض حكم جاهلي باشند.(6)

اگراين ازدواج صورت نمي گرفت، ممكن بود زيد بن حارثه، يا پسرش اسامه بن زيد، بعد از رحلت پيامبر به عنوان پسر و وارث پيامبرمطرح مي شد و مسير امامت و وراثت خاندان پيامبر(ص) دگرگون مي شد.

افزون بر اين امور ازدواج هاي پيامبر از اهداف و حكمت هاي ديگري برخوردار بود كه به جهت رعايت اختصار از ذكر آن ها خودداري مي شود.

در پايان به بيان نكته اي ديگر مي پردازيم: در اسلام چند همسر گزيني براي مردان محدود است. مرد نمي تواند بيش از چهار همسر دائمي در يك زمان داشته باشد.

قرآن مي گويد: با رعايت عدالت مي تواند چهار همسر داشته باشد.(7) تا قبل از نزول اين حكم مردان بيش از چهار همسر دائمي

داشتند.

همه زنان پيامبر(ص) قبل از نزول اين حكم به عقد پيامبر(ص) درآمده بودند. خداوند به پيامبرش دستور داد كه از اين پس حق نداري با كسي ازدواج نمايي، و حتي اگر همه زنانت را طلاق بدهي، به جاي آنان نمي تواني با زنان ديگري ازدواج نمايي.(8)

اين حكم را احكام اختصاصي پيامبر(ص) است، همان گونه كه وجوب خواندن نماز شب و... از مختصات پيامبر بود.

پي نوشت ها:

1 - سيد محمد حسين طباطبايي، فرازهايي از اسلام، ص 174.

2 - مقدمه ابن خلدون (ترجمه)، ج 1، ص 286.

3 - محمد پيامبري كه از نو بايد شناخت، ص 207.

4 - همان، ص 181.

5 - احزاب (33) آيه 4.

6 - همان، آيه 37.

7 - نساء (4) آيه 3.

8 - احزاب (33) آيه 52.

سؤال2/8: چرا امامان (ع) زنان زيادي داشتند؟

پاسخ: هيچ كدام از امامان(ع) در يك زمان بيش از چهار همسر نداشتند.

همان گونه كه در پاسخ به سؤال قبلي بيان شد، با توجه به اوضاع و واقعيت ها چند همسر گزيني مردان از ضرورت هاي اجتماعي آن زمان بود و اسلام به گونه اي آن را مشروع شمرد. امامان(ع) در همين چارچوب عمل مي كردند.

با توجه به ضرورت ها و مصلحت ها برخي از امامان(ع) چهار همسر داشتند، مانند امام علي(ع) البته بعد از رحلت حضرت زهرا(س). در زمان حضرت زهرا(س) حضرت علي(ع) همسر ديگري اختيار نكرد، و برخي امامان، كمتر از چهار همسر داشتند. همان گونه كه در حكمت هاي ازدواج هاي پيامبر(ص) گذشت، آن حكمت ها در ازدواج هاي امامان(ع) نيز هست. افزون بر آن، ازدواج هاي امامان(ع) گاهي به جهت خوف از حكومت بود، مانند ازدواج امام هشتم(ع) با "ام حبيبه" دختر مأمون عباسي، نيز ازدواج امام جواد(ع) با "ام فضل"

دختر مأمون عباسي.

گاهي علت ازدواج هاي امامان(ع) روش تربيتي و بها دادن به زيردستان و طرد امتيازات جاهلي است، مانند ازدواج امام سجاد(ع) با كنيزي كه اول او را آزاد كرد، سپس به عقد خود درآورد كه "عبدالملك مروان" به حضرت خرده گرفت كه چرا فردي از بزرگ خاندان قريش با يك كنيز آزاد شده ازدواج نموده است. حضرت فرمود: "اسلام تفاخرات جاهلي را لغو نموده است".(1)

متأسفانه برخي از دشمنان نسبت هاي ناروايي در امر ازدواج به بعضي از امامان داده، مثلاً گفته اند: امام حسن(ع) خيلي زن مي گرفت و طلاق مي داد! اين تهمت ها نادرست است و مي توانيد دراين مورد به كتاب حقايق پنهان اثراحمد زماني، صفحات 331 تا 353 مراجعه نماييد.

چرا امامان(ع) كنيز داشتند:

در عرف آن زمان كه به ناچار در جنگ اسير مي گرفتند واسيران را به صورت كنيز و غلام در خدمت نيروهاي پيروز مي گذاشتند: غلامان و كنيزان به عنوان خدمت گزاران نيروهاي فاتح بودند و البته بهره جنسي از كنيزان را نيز روا مي شمردند.

اسلام بهترين برنامه را در مورد رهايي اسيران به اجرا درآورد. آزادي بي چون و چراي آنان باعث تقويت كفر و قرار گرفتن دوباره آنان در صف گمراهي مي شد؛ اسارت دائمي نيز به مصلحت آنان نبود.

اسلام گفت: مدتي به عنوان اسير در خانه هاي مسلمانان باشند تا از نزديك آداب و اخلاق اسلامي را بياموزند و پذيراي حق و هدايت گردند و سپس آزاد شوند. اسلام براي اين دوره انتقالي يك سري مقررات را وضع كرد كه با توجه به آن مرد مي تواند همانند همسر خويش با كنيز رابطه برقرار كند.

در عرف آن زمان، مردان افزون بر بهره بردن از همسران قانوني، از كنيزان

بهره مي بردند. در زندگي امامان نيز اين امر وجود دارد و اشكالي ندارد.

برخي از امامان(ع) به علت وجود خفقان و شرايط سخت حتي يك همسر دائم اختيار نكردند و به بهره مشروع از كنيزان اكتفا نمودند. مانند امام هادي و عسكري(ع).

برخي ديگر غلامان و كنيزان متعدد مي خريدند، چند ماهي در خانه نگه مي داشتند و آنان را به آداب اسلامي خوب تربيت مي كردند و بعد در راه خدا آزاد مي كردند. اين حركت نه با هدف كامجويي از كنيزان، بلكه با هدف مقدس الهي و به عنوان يك روش تربيتي، انجام مي شد. امامان غلامان و كنيزان را مي خريد. بعد از يك دوره آموزشي آنان را از قيد اسارت آزاد سازند.

در زندگاني امام چهارم(ع) اين موضوع به روشني ديده مي شود. امام در هر شب از ماه رمضان يك يا چند برده آزاد مي كرد، و در آخر ماه رمضان به تعداد كل شب هاي ماه رمضان آزاد مي كرد و مي گفت: "دوست دارم خداوند ببيند كه من در دنيا بردگان خود را آزاد مي كنم تا بلكه مرا در روز رستاخيز از آتش دوزخ آزاد سازد".

امام سجاد(ع) هيچ كنيز يا غلامي را بيش از يك سال نگه نمي داشت. همه را در شب عيد فطر آزاد مي كرد. حضرت با هر مناسبتي برده اي را آزاد مي كرد. اين يكي از كارهاي مستمر حضرت بود كه كنيزان و غلامان را بخرد و مدتي به تعليم و تربيت آنان بپردازد و سپس در راه خدا آزاد كند. مورخان نوشته اند: درمدينه گروه عظيمي از بندگان و كنيزان آزاد شده بودند كه توسط امام سجاد(ع) رهايي يافته بودند.(2)

اهداف و برنامه هاي ديگري نيز مي تواند در اين مسئله وجود داشته باشد

كه نياز به تحقيقات گسترده تر دارد.

اگر در ذهن شما سؤال خاصي در اين زمينه وجود دارد، آن را به روشني براي ما بنويسيد تا پاسخ را دريافت نماييد.

پي نوشت ها:

1 - كليني، كافي، ج 5، ص 345؛ مجلسي، بحار، ج 46،ص 105.

2 - علي بن طاووس، اقبال الاعمال، ص 261؛ مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان، ص 302 - 300.

سؤال9: فلسفه خواندن نماز به زبان عربي چيست؟

پاسخ:خواندن نماز به صورت عربي و با همان الفاظ و كلماتي كه پيامبر وديگر مسلمانان صدر اسلام مي خواندند دلائل مختلفي دارد كه به برخي ازآن ها اشاره مي كنيم.

اول: تعبدي و توفيقي بودن خواندن نماز به لفظ عربي، اين معنا كه شريعت اسلام دستور به عربي خواندن نماز داده است.

با توجه به اين كه روح عبادت بر تسليم و تعبد است طبعا انساني كه مي خواهد عبادت خدا كند آن چيزي را انجام مي دهد كه خداوند خواسته است وبر طبق آيات و روايات و سيره پيامبر اين واجب و تكليف ديني به اين شكل واجب شده . اگر چه انسان مي تواند در غير اوقات نماز با هر زباني با خداوند سخن گويد.

دوم: جهت ايجاد زباني مشترك ميان همه پيروان اسلام و در واقع فراهم سازي وحدت و پيوند بين المللي ديني است.

سوم: قرائت و اذكار ديگري كه در نماز است به صورت دقيق در هيچ زباني ترجمه ندارد. يعني نمي توان همان مفاهيمي كه در اذكار نماز است به صورت دقيق ترجمه كرد و آن را بيان نمود . چه بسا برخي از كلمات يا جملات معاني بسياري در خود جاي داده كه با يك يا چند جمله نتوان

همه آن ها را بيان نمود.(1)

به عنوان مثال از سوره حمد نام مي بريم كه هيچ ترجمه اي كه بتواند تمام مفاهيم آن را به زبان ديگر بيان كند، نيست. حتي تنها كلمه الله، هيچ معادلي در زبان ديگر ندارد و كلمه خدا در زبان فارسي معادل معناي الله نمي باشد. .

اگر چه با توجه به اسبابي كه ذكر كرديم نماز بايد به زبان عربي خوانده شود اما اين بدان معني نخواهد بود كه انسان نتواند به هيچ زبان ديگري با خداوند سخن بگويد .

انسان مي تواند با هر زباني كه خواست در غير وقت نماز با خدا سخن گفته و با او راز و نياز كند و درد ها و نياز هاي خود را با او در ميان گذارد .حتي در قنوت نماز كه قسمت خواستن حاجت ها است به فتواي مراجع انسان مي تواند به فارسي يا هر زبان ديگر با او سخن گويد. البته در اديان ديگر متاسفانه چيزي به صورت نماز ما مسلمانان وجود ندارد .كه امر واجب و لازم باشد و آنچه آنها انجام مي دهند در حد همان دعاهائي است كه ما علاوه بر نماز آنها را نيز داشته و هر كسي مي تواند با زبان خود سخن بگويد.

شايد يكي از رموز خواندن نماز به زبان عربي و با ديگر شرايط و آداب همين حفظ نماز بعد از قرن ها است در حالي در اديان ديگر ما اثري از آن نمي بينيم وچه بسا اگر به همان صورت خود كه پيامبران گفته بودند عمل مي كردند و به خواست خود باآن برخورد نمي كردند(همان گونه در سوال و پيشنهاد شما ذكر

شده) آن ها نيز چيزي به عنوان نماز مي داشتند

پي نوشت ها:

1 - استاد محمد تقي مصباح يزدي، قرآن شناسي، ص 102 - 92، با اقتباس و تلخيص، چاپ مؤسسه آموزش و پژوهشي امام خميني، 1380 ه' ش.

سؤال10: علت تأخير در اجابت دعاها چيست؟

پاسخ: خدا مي فرمايد: "چون بندگانم دربارة من از تو بپرشند، بگو كه من نزديكم و به نداي كسي كه مرا بخواند، پاسخ مي دهم. پس به نداي من پاسخ دهند و به من ايمان آورند تا راه راست يابند".(1)

پاسخ(قسمت چهارم)

آن چه كه بنده را با خالقش مربوط مي كند، دعا است. دعا آن اندازه مهم و سرنوشت ساز است كه خدا آن را در قالب اعمال و تكاليفي خواسته است كه مصداق روشن آن نماز است. انسان در شبانه روز و در پنج وقت به پا مي خيزد و با خدا گفتگو و طلب هدايت مي كند. نماز از مقولة دعا است و خداوند بزرگ خواسته است كه بنده اش او را فراموش نكند. پس او چنين عملي راواجب كرده است. اين موضوع نشان دهندة اهميت دعا است. تمامي انسان ها در طول زندگي و براي رسيدن به تكامل و معنويات، محتاج دعا و عمل خير هستند.

زندگي بدون عبادت، دعا و معنويت مثل زندگي ساير موجودام و جانداران است كه از تكليف معاف هستند، اگر چه تمامي موجودات در مجموع نظام هستي به تسبيح و تقديش خدا مشغولند.(2)

چرا انسان گاهي دعا مي كند ولي اجابتش با تأخير همراه مي شود و يا آن كه بعضي از دعاها به استجابت نمي رسند؟

در اين باره پيامبر بزرگوار فرمود: " هنگام حاجت مندي نزد خدا لابه(گريه

و زاري ) كنيد و درگرفتاري ها به او پناه بريد... و دعا كنيد، زيرا دعا مغز عبادت است. و مؤمني نيست كه خدا را بخواند جز اين كه دعايش مستجاب شود و اثر استجابتش گاهي در دنيا به ظهور مي رسد و گاهي در آخرت و گاهي به اندازة دعايي كه كرده، گناهانش جبران مي شود".

ضمن سفارش به فرزند گرامي اش امام حسين عليه السلام فرمود: "پروردگار با اذن مسئلت و دعايي كه به تو داده ، كليد خزائنش را در اختيارت گذاشته است. پس هر وقت بخواهي، مي تواني درهاي نعمتش را به وسيلة دعا بازگني و ابرهاي رحمتش را به ريزش درآوري. مبادا كندي در اجابت تو را مأيوس و نا اميد كند، زيرا بخشش به اندازة نيست و خواست قلبي است و چه بسا تأخير در اجابت براي اين است كه خواستار پاداش بزرگتر و آرزومند بخشش فراوان تر گردد. چه بسا چيزي را درخواست كرده اي و به جاي آن چيز ديگري كه سودش در دنيا و آخرت برايت بيشتر بوده، بهتو عطا گرديده يا براي خاطر امر بهتري از تو بازداشته شده است، زيرا بسياري از خواسته هاست اگر عملي شود، دين را تباه مي كند. پس سعي كن چيزهايي را بخواهي كه خوبي و جمالش باقي و عيب و وبالش فاني باشد".(3)

اين بحث با ذكر مثالي واضح تر مي شود: پدر خانواده به فرزندش قول مي دهد كه اگر در درس هايش موفق شود، هديه اي براي او بخرد. فرزند بعد از كسب موفقيت از پدر دوچره طلب ميكند، در حالي كه پدر مي داند اگر براي فرزندش

دوچرخه بخرد، او به خطر مي افتد و شايد جانش را از دست بدهد. به همين دليل در مقابل پافشاري فرزند بي اعتنايي نشان مي دهد. و يا دست به كاري مي زند كه براي فرزندش سودمند باشد، مثلاً برايش وسايلي تهيه مي كند كه خطرناك نباشد.

خداوند متعال اگر در ظاهر به دعاي بنده اش توجهي نمي كند و يا استجابت آن را به تأخير مي اندازد، به چند علت است:

1_ به مصلحت بنده ايش نيست؛

2_ وقت استجابتش فرا نرسيده؛

3_ شرايط دعا فراهم نيست. ولي آن دعا را ذخيرهاي برايش قرار مي دهد كه در قيامت به درد او بخورد.

بهتر است اشاره اي كوتاه به شرايط دعا كنيم و به حديثي در اين باره استناد كنيم. در كتاب كافي آمده است : از امام صادق (ع) سؤال شد: خدا فرمود: مرا بخوانيد تا شما را استجابت كنم. ما به پيشگاه خدا دعا مي كنيم، ولي آثار اجابت را نمي بينيم. امام فرمود: آيا هيچ ديده شده يا فكر مي كني خدا خلاف وعده كند؟ گفت: نه. فرمود: پس مستجاب نشدن براي چيست؟ عرض شد: نمي دانم. امام فرمود: ليكن من به تو خبر مي دهم و آگاهت مي سازم. هر كس اطاعت امر خدا كند و سپس از جهت و راه دعا او را بخواند، اجابتش فرمايد. عرض شد: جهت و راه دعا چيست؟ فرمود: پيش از دعا حمد و ستايش خدا كني. نعمت هايي را كه به تو بخشيده است، به ياد آوري، سپس شكر و سپاس گويي. آنگاه درود بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلّم بفرستي پس از

آن ياد گناهت كرده، اقرار بدان نمايي و از آسيب آن به خدا پناه بري. اين است جهت و راه دعا.(4)

در كتاب تفسير نمونه راجع به دعا، شرايط آن ، علّت عدم استجابت و يا مصلحت انديشي خالق حكيم دربارة شخص دعا كننده و نظاير آن بحث هاي مفصلي وجود دارد.

پي نوشت ها :

1 . بقره(2) آية 185.

2 . جمعه (62) آيه 1.

3 . ترجمه فارسي تفسير الميزان، ج 2، ص 48.

4 . صادق احسان بخش، آثار الصادقين، ج 6، ص 57.

سؤال11: معناي سرنوشت و تقدير چيست؟

پاسخ: در مورد سرنوشت، دو تفسير وجود دارد:

تفسير نخست مي گويد: سرنوشت هر كس از روز نخست، بدون اطلاع و حضور او، از طرف خداوند تعيين شده و بنابراين هر كس با سرنوشت معيّني از مادر متولد مي شود كه قابل دگرگوني نيست (هر انساني نصيب و قسمتي دارد كه ناچار بايد به آن برسد. چه بخواهد و چه نخواهد و كوشش ها براي تغيير سرنوشت بيهوده است. بنابراين تفسير، بديهي است كه انسان موجودي مجبور و بي اختيار است.

ولي بررسي منابع اسلامي نشان مي دهد اين تفسير مورد تأييد اسلام نيست و قبول و پذيرش آن، تمام مفاهيم مسلّم اسلامي از قبيل: تكليف، جهاد، سعي و كوشش و استقامت و غيره را به هم مي ريزد.

استاد مطهري مي گويد: "اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهي، انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نيرو و اراده و اختيار بشر است، چنين قضا و قدر و سرنوشتي وجود ندارد و نمي تواند وجود داشته باشد".(1)

قضا و قدر و سرنوشت به معناي

صحيح آن است كه بدانيم قضا در اصل به معناي حكم، و قدر به معناي اندازه گيري است كه به قضا و قدر تكويني و تشريعي تقسيم مي شود.

منظور از قضا و قدر تكويني اين است كه هر چيزي و هر حادثه و پديده و هر موجودي در عالم، علتي دارد و اندازه اي، نه چيزي بدون علت به وجود مي آيد و نه بدون اندازه گيري معيّن؛ مثلاً سنگي پرتاب مي كنيم و شيشه اي مي شكند، شكستن شيشه يك حادث است كه حتماً علتي دارد.

اين كه مي گوييم داراي علت است، قضاي تكويني است. و نيز مسلّما ميزان شكستگي و اندازه و حدود آن، به كوچكي و بزرگي سنگ و قوت و فشار دست و نزديكي و دوري فاصله و وزش و عدم وزش باد و مانند اين ها بستگي دارد. اين ارتباط حادثه فوق با چگونگي علت آن، همان قدر تكويني مي باشد.

بنابراين به طور خلاصه يك معناي قضا و قدر، به رسميت شناختن قانون علت و نظام خاص علت و معلول است.

قضا و قدر تشريعي به معناي فرمان الهي در تعيين وظايف فردي و اجتماعي انسان ها و مقدار و حدود اين وظايف است؛ مثلاً مي گوييم نماز واجب است (اين قضاي تشريعي است) سپس مي گوييم مقدار نماز در هر شبانه روز هفده ركعت است. (اين يك قدر الهي است).(2)

طبق قضا و قدر تكويني، سلسله نظام علت و معلول به خداوند منتهي مي شود، ولي اين موضوع هيچ گونه مخالفتي با آزادي اراده و اختيار انسان ندارد.

اعمال انسان، هم مستند به خود او است و هم مستند به

خدا، اما استناد آن به خود او به دليل اين است كه با آزادي اراده، آن را انجام مي دهد و اما استناد آن به خدا به دليل اين است كه هستي انسان و تمام نيروهاي او و حتي آزادي اراده او از ناحية خالق جهان آفرينش است و علل و اسبابي كه شرط تحقق يك عمل مي باشد از اوست.

در قرآن آيات زيادي وجوددارد كه به صراحت اختيار انسان و نقش اراده او را بيان داشته است؛ مانند آيه: "ليس للانسان الا ما سعي؛ براي انسان چيزي جز حاصل سعي او نيست".(3)

و مانند آيه: "ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم؛ خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر خودشان آن را تغيير دهند".(4)

در احاديث اسلامي نيز بر اين نكته تأكيد شده است. اميرالمؤمنين(ع) از كنار ديوار شكسته و كجي برخاست. پرسيدند: از قضاي الهي فرار مي كني؟ فرمود: از قضاي الهي به قدر او پناه مي برم.(5) "يعني درست است كه تا قانون عليت كه منتهي به فرمان خداست، نباشد، ديوار شكسته سقوط نخواهد كرد، اما همان خداوند به من عقلي داده كه آن خود يك حلقه از سلسله قانون عليت است و يك عامل بازدارنده در برابر اين گونه حوادث. البته ديوار عقل و شعور ندارد و بدون اعلام قبلي سقوط مي كند. اما من مي توانم به قدر الهي پناه ببرم؛ يعني با عقل خود چنان محل نشستن را اندازه گيري كنم كه اگر ديوار سقوط كند روي من نيفتد".(6)

با يك مثال معناي قضا و قدر الهي روشن مي شود: "اگر كسي بالاي بام ايوان بلند

رود كه خود را با سر روي زمين سنگ فرش مسجد بيفكند و بگويد: اگر مقدر است بميرم مي ميرم ولو خود را از بام نيفكنم و اگر مقدر است بمانم مي مانم، اين گفته درست نيست، زيرا خداوند در اين مورد چند مقدر حتمي و جبري دارد و يك مقدر اختياري.

مقدرات جبري عبارت است از:

1- قضا و قدر الهي؛ سنگ را كه كف زمين از آن فرش شده، سخت و محكم آفريده است.

2- قضا و قدر الهي؛ جمجمه انسان را از استخوان نازك خلق كرده است.

3- قضا و قدر الهي؛ به زمين قوه جاذبه داده است.

4- قضا و قدر الهي؛ چنين مقرر كرده كه اگر كسي خود را از بلندي به زمين سختي پرت كند، جمجمه اش شكسته و مغزش متلاشي شود.

5- قضا و قدر الهي اين است كه اگر كسي مغزش متلاشي شد فوراً بميرد.

6- قضا و قدر الهي اين است كه بشر داراي اختيار و اراده باشد و بتواند خود را از بام پرت كند و بميرد و يا آن كه از راه بام، پله پله به زير آيد و بماند. پس به آن كسي كه روي بام به قصد افكندن خود ايستاده است بايد گفت: تقدير خداوند درباره مرگ و حيات شما تابع اراده و اختيار شما است. اگر افكندن از بام را اختيار كني مقدر است بميري و اگر پله هاي بام را انتخاب كني مقدر است بماني و در هر دو صورت، قضيه روي قضا و قدر الهي است".(7)

1 . مجموعة آثار ، ج1، ص 384.

2 . ناصر مكارم شيرازي، انگيزة پيدايش مذاهب، ص 17 - 20 (

با تلخيص).

3 . نجم (53) آية 39.

4 . رعد (13) آية 11.

5 . توحيد صدوق (چاپ تهران) ص 337.

6 . ناصر مكارم شيرازي، همان، ص 29.

7 . محمد تقي فلسفي، كودك، ج 1، ص 132 و 133.

سؤال12: آيا دعا قادر به تغيير سرنوشت انسان است؟

پاسخ: نظام هستي و سرنوشت انسان براساس قانون "علي و معلولي" استوار است.

خداوند دستگاه "علي و معلولي" جهان را بر دو پايه "مادي و معنوي" استوار ساخته است.

به بيان ديگر: همان گونه كه خداوند علل مادي را مؤثر در پيدايش پديده ها و سرنوشت انسان قرار داده، عوامل معنوي يعني كارهاي خير و شر را نيز در كنار عوامل مادي، مؤثر در سرنوشت انسان قرار داده است.

كارهاي نيك (اعم از دعا و غير آن) در سرنوشت انسان تأثير مثبت و سازنده مي گذارد، چنان كه گناهان و كارهاي شر، تأثير منفي و مخرّب دارد.

تأثير دعا با حفظ همه آداب و شرايط، گاهي چنان كارساز در سرنوشت انسان است و باعث تقدم و تأخر امور مي گردد كه امام صادق(ع) "الدّعا يردّ القضاء و لو أبرم ابراماً؛(1)

دعا قضا (و سرنوشت) را تغيير ميدهد، هر چند محكم شده باشد".

سرنوشت كه يك حقيقت در مورد انسان است، با دعا هيچ ناسازگاري ندارد؛ زيرا دعا كردن و خواستن از خداوند و تأثير آن، جزئي از سرنوشت و قضا و قدر الهي است.

آنچه كه در سرنوشت تعيين شده، هم مي تواند با دعا و تأثير آن باشد و هم بدون دعا و تأثير آن. انسان است كه هر كدام را انتخاب مي كند.

پي نوشت ها:

1 - حاج شيخ عباسي قمي، سفينةالبحار، ماده دعا.

" پرسش گر محترم به جهت

حجم بالاي نامه هاي ارسالي به اين مركز، در مكاتبات بعدي حداكثر تا هفت پرسش از مهم ترين سؤالات خود را به اين مركز ارسال كنيد، تا بدان پاسخ داده شود.

چنانچه پاسخ هاي ارائه شده برايتان قانع كننده نبوده و يا مقصود تان از سؤال غير از آن چيزي است كه در پاسخ ها ارائه شده، در مكاتبات بعدي با تعيين شماره سؤال و نامه براي ما بنويسيد."

آ

22

چگونه بر خاكى كه آلوده به ميكروب است تيمم كنيم ؟

پرسش

چگونه بر خاكى كه آلوده به ميكروب است تيمم كنيم ؟

پاسخ

م_ط_اب_ق آن_چه در علوم طبيعى ثابت شده , خاك تميز و پاك در مقابل ميكروبها مصونيت دارد و غ_الب ميكروبها نمى توانند در خاك به زندگى خود ادامه دهند ; اين مصونيت به سبب موجودات جاندار ذره بينى بسيار ريزى است كه در خاك وجود دارد . اي_ن موجودات دشمن سرسخت ميكروبهاى موذى است ; بطورى كه مثلا اگر لاشه و مردارى كه ب_اخود ميليونها ميكروب همراه دارد , زير خاك مدفون گردد ; اين جانداران ذره بينى فورا شروع ب_ه تجزيه و از هم پاشيدن لاشه مى كنند و به زودى قواى ميكروبها را شكست داده و آنها را معدوم مى سازند . ب_ن_ابر اين , بر خلاف آنچه تصور شده , خاك پاك و بدون آلودگى نه تنها از تاثر دربرابر ميكروبها مصون است ; بلكه دشمن سرسخت آنهاست و دير يا زود شرايط زندگى آنها را از بين مى برد . بدين ترتيب خاك تميز , پس از آب - كه مهمترين وسيله شست و شوى طبيعت و مبارزه با پليديها و ميكروبهاست - يك عامل تطهير و مبارزه با ميكروب است . با توجه به اين حقيقت مهم , معلوم مى شود كه دستور اسلامى در مورد تيمم بر خاك -در صورت دسترسى نداشتن به آب - كاملا با كشف علوم طبيعى مطابق است . نكته اساسى كه در اين باره كاملا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در قرآن در آيه مربوط به ت_ي_مم , پاكيزه بودن خاك شديدا تاكيد شده و چنين آمده : فتيمموا

صعيدا طيبا با خاك پاكى تيمم كنيد . (1)در اخبارى كه از پيشوايان دينى ما در مورد اين دستور مذهبى نقل شده , پاكى وتميزى خاك تيمم صريحا سفارش شده است در كتاب وسايل الشيعه دو حديث ازامام صادق عليه السلام در اين باره نقل شده كه فرمود : خاك تيمم را از زمينهايى كه زير پاى مردم است و مردم روى آن رفت و آمد مى كنند تهيه نكنيد . (2)اين تاكيد براى اين است كه خاكى كه در اين زمينهاست غالبا در معرض آلوده شدن وكثافت اس_ت ; ول_ى خ_اك_ه_ايى كه در زير پاى مردم نبوده و در نتيجه دور از دسترس است , غالبا تميز و پاكيزه مى باشد .

چ_را اس_لام دس_تورى مى دهد كه به هنگام جنب شدن تمام بدن را بشويند در حالى كه فقطعضو معينى آلوده مى شود و آيا ميان ادرار كردن و خارج شدن منى تفاوتى هست كه دريكى فقط محل را بايد شست و در ديگرى تمام بدن را ؟

پرسش

چ_را اس_لام دس_تورى مى دهد كه به هنگام جنب شدن تمام بدن را بشويند در حالى كه فقطعضو معينى آلوده مى شود و آيا ميان ادرار كردن و خارج شدن منى تفاوتى هست كه دريكى فقط محل را بايد شست و در ديگرى تمام بدن را ؟

پاسخ

پاسخ اجمالى اين سئوال , اين است كه خارج شدن منى از انسان , يك عمل موضعى نيست ( مانند ادرار و س_اي_ر زوائد ) ب_ه دل_يل اينكه اثر آن در تمام بدن آشكار مى گردد ,و تمام سلولهاى تن به دن_ب_ال خ_روج آن در يك حالت سستى مخصوص فرو مى روند و اين خود نشانه تاثير آن روى تمام اجزاء بدن است . ت_وض_ي_ح اينكه : طبق تحقيقات دانشمندان دو سلسله اعصاب در بدن انسان وجود دارد كه تمام فعاليتهاى بدن را كنترل مى كند اعصاب سمپاتيك و اعصاب پاراسمپاتيك وظيفه اولى تند كردن و به فعاليت واداشتن دستگاههاى مختلف بدن و وظيفه دومى كند كردن فعاليت آنهاست . گ_اه_ى ج_ريانهايى در بدن رخ مى دهد كه اين تعادل را به هم مى زنداز جمله اين جريانها مساله ارگ_اس_م ( اوج ل_ذت جنسى ) است كه معمولا مقارن خروج منى صورت مى گيرد در اين موقع س_ل_س_ل_ه اعصاب پاراسمپاتيك بر اعصاب سمپاتيك پيشى مى گيرد و تعادل بشكل منفى به هم مى خورد اين موضوع نيز ثابت شده كه از جمله امورى كه مى تواند اعصاب سمپاتيك را بكار وادارد و ت_عادل از دست رفته را تامين كند تمامى آب با بدن است و چون تاثير ارگاسم روى تمام اعضاى ب_دن ب_ط_ور محسوس ديده مى شود

و تعادل اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن به هم مى خورد دس_ت_ور داده ش_ده ت_م_ام ب_دن با آب شسته شود البته فايده غسل منحصر به اين نيست بلكه يك نوع عبادت و پرستش نيز مى باشد كه اثرات اخلاقى آن قابل انكار نيست .

فلسفه غسل دادن مردگان و فلسفه غسل مس ميت چيست ؟

پرسش

فلسفه غسل دادن مردگان و فلسفه غسل مس ميت چيست ؟

پاسخ

همان طور كه مكرر يادآورى كرده ايم , فلسفه قسمتى از احكام فرعى اسلام براى ماروشن نيست ; ولى با گذشت زمان و تكامل عقل بشر و پيشرفت علوم , فلسفه قسمتهاى مهمى روشن شده و در آينده نيز ممكن است اسرار قسمتهاى ديگر واضح و روشن گردد . درب_اره مطلب مورد سوال مى توان گفت : يكى از اسرار لزوم غسل مس ميت اين است كه تمام اق_وام و م_ل_ل همان طور كه احترام زنده را لازم مى دانند , براى مردگان نيزاحترام خاصى قائل مى شوند . گ_رچه اسلام بسيارى از تشريفات ملل و اقوام گذشته را درباره مردگان كه جنبه خرافى داشته ح_ذف كرده , ولى احترام ساده و بى آلايش را به صورت غسل و كفن و دفن براى مردگان لازم مى داند ; روى اين حساب , موضوع غسل ميت و ساير تشريفات مردگان , يك نوع احترام بى آلايش نسبت به مردگان است . ب_ه ع_ب_ارت دي_گر : اسلام براى انسان ارزشى فوق العاده قائل است و ارزش او را باوسايل و بيانات گ_وناگون بالا برده , حتى اين موضوع شامل حال پس از مرگ هم مى شودو از نظر قوانين اسلام هيچ كس مجاز نيست به مرده مسلمانى اهانت كند , حتى نمى تواند به قبر او نيز اهانت نمايد . م_وض_وع غسل و كفن و دفن مردگان نيز يك نوع احترام به مقام انسان است ; احترامى كه جنبه خرافى ندارد . ع_لاوه ب_ر اي_ن , چ_ون از ن_ظر اسلام مرگ پايان زندگى نيست ,

بلكه دروازه اى نسبت به جهان و زندگى ديگر و نزول در جوار رحمت الهى است , از اين جهت دستور مى دهد كه بايستى مردگان را نظيف و پاكيزه كنند و با لباسى ساده و پاك به خاك سپارند تااين عمل رمز بقاى حيات حقيقى و امتداد زندگى باشد اين است فلسفه غسل ميت . غسل مس ميت پيش از آن كه به اصل پاسخ بپردازيم , لازم است چند نكته را ذيلا تذكر دهيم :1 - ن_وعا بازماندگان مرده در اثر از دست دادن فرد عزيزى از افراد خانواده خوداحساسات و عواطف برافروخته اى خواهند داشت و لذا نمى تواند يكباره رابطه خود رابا او قطع شده ببينند . آنها در اثر انس و علاقه اى كه نسبت به او داشته اند , حتى بعد از مرگ مى خواهند او را ببوسند و در آغوش پر مهرشان بگيرند . 2 - اي_ن نكته نيز كاملا روشن است كه معمولا بدن افراد مرده در اثر بيمارى و براثر مسموميتهاى م_ختلف و از دست دادن قدرت دفاعى , آلوده به انواع ميكروبهاست ونزديك شدن به او خطرهاى فروانى از نظر بهداشتى به دنبال دارد . 3 - اس_لام ه_ي_چ گ_اه ب_ا عواطف و احساسات انسان از در ستيزه و مبارزه در نيامده ,انگيزه هاى ط_ب_ي_عى افراد را ناديده نگرفته , بلكه عواطف و احساسات را در مسيرخاصى هدايت و راهنمايى نموده است . با توجه به نكات فوق مى توان نتيجه گرفت : اسلام براى آن كه همه افراد - مخصوصابازماندگان مرده - را از آلودگى به انواع ميكروبها و ابتلا به امراض گوناگون كه

از پيكر بى جان ممكن است ب_ه آن_ه_ا س_راي_ت ك_ن_د , ب_ازدارد و در عين حال با تحريم تماس با مرده , با عواطف و احساسات برافروخته آنها مبارزه نكرده باشد , مشكل قانونى براى آنها به وجود آورده است ; يعنى دستور داده ه_ر كسى به بدن مرده دست بزند و يا به هر نحوى از انحاء بدنش با ميت تماس پيدا كند , بايد تمام بدنش راشست و شو داده و غسل نمايد . ش_ك_ى ن_ي_ست كه اين مشكل قانونى در عين آن كه تا حدودزيادى تماس زندگان را با مردگان محدود مى كند و آنها را از ابتلا به انواع امراض احتمالى باز مى دارد , عواطف و احساسات آنها را نيز ناديده نگرفته است و هرگاه اين مشكل قانونى , موثر در برقرارى تماس , با مرده نگرديد , غسل مس ميت خودبهترين و ساده ترين طرز شست و شو و دفع ميكروبهاى احتمالى خواهد بود . م_مكن است بعضى اشكال كنند كه اگر غسل مس ميت ايجاد مشكل قانونى و براى جلوگيرى از آلودگى و ابتلا به امراض است , پس چرا بعد از غسل دادن مرده , دست زدن و تماس پيدا كردن با ب_دن او موجب غسل نمى شود ؟ولى اين ايراد سطحى به نظر مى رسد و پاسخ آن روشن است , زيرا غ_س_ل دادن م_رده ب_اآب مخلوط به سدر و آب مخلوط با كافور و با آب خالص , خود عامل موثرى ب_راى ض_دع_ف_ون_ى و ت_م_ي_ز كردن مرده است و لااقل براى مدتى آن خطراتى كه پيش از غسل وجودداشته , موجود نخواهد بود . ب_دي_ه_ى

است در اين صورت پس از انجام گرفتن مراسم فوق , ميت را در مدت كوتاهى به خاك مى سپارند و احتمال بروز ميكروبهاى جديد و سرايت آن به انسان منتفى خواهدبود . آن_چ_ه درب_اره غسل مردگان و غسل مس ميت گفته شد , گوشه اى از فلسفه اين احكام است ; ممكن است نكات ديگرى وجود داشته باشد كه هنوز از نظر ما مخفى و پنهان است .

چ_را اس_لام دس_تورى مى دهد كه به هنگام جنب شدن تمام بدن را بشويند در حالى كه فقطعضو معينى آلوده مى شود و آيا ميان ادرار كردن و خارج شدن منى تفاوتى هست كه دريكى فقط محل را بايد شست و در ديگرى تمام بدن را ؟

پرسش

چ_را اس_لام دس_تورى مى دهد كه به هنگام جنب شدن تمام بدن را بشويند در حالى كه فقطعضو معينى آلوده مى شود و آيا ميان ادرار كردن و خارج شدن منى تفاوتى هست كه دريكى فقط محل را بايد شست و در ديگرى تمام بدن را ؟

پاسخ

پاسخ اجمالى اين سئوال , اين است كه خارج شدن منى از انسان , يك عمل موضعى نيست ( مانند ادرار و س_اي_ر زوائد ) ب_ه دل_يل اينكه اثر آن در تمام بدن آشكار مى گردد ,و تمام سلولهاى تن به دن_ب_ال خ_روج آن در يك حالت سستى مخصوص فرو مى روند و اين خود نشانه تاثير آن روى تمام اجزاء بدن است . ت_وض_ي_ح اينكه : طبق تحقيقات دانشمندان دو سلسله اعصاب در بدن انسان وجود دارد كه تمام فعاليتهاى بدن را كنترل مى كند اعصاب سمپاتيك و اعصاب پاراسمپاتيك وظيفه اولى تند كردن و به فعاليت واداشتن دستگاههاى مختلف بدن و وظيفه دومى كند كردن فعاليت آنهاست . گ_اه_ى ج_ريانهايى در بدن رخ مى دهد كه اين تعادل را به هم مى زنداز جمله اين جريانها مساله ارگ_اس_م ( اوج ل_ذت جنسى ) است كه معمولا مقارن خروج منى صورت مى گيرد در اين موقع س_ل_س_ل_ه اعصاب پاراسمپاتيك بر اعصاب سمپاتيك پيشى مى گيرد و تعادل بشكل منفى به هم مى خورد اين موضوع نيز ثابت شده كه از جمله امورى كه مى تواند اعصاب سمپاتيك را بكار وادارد و ت_عادل از دست رفته را تامين كند تمامى آب با بدن است و چون تاثير ارگاسم روى تمام اعضاى ب_دن ب_ط_ور محسوس ديده مى شود

و تعادل اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن به هم مى خورد دس_ت_ور داده ش_ده ت_م_ام ب_دن با آب شسته شود البته فايده غسل منحصر به اين نيست بلكه يك نوع عبادت و پرستش نيز مى باشد كه اثرات اخلاقى آن قابل انكار نيست .

فلسفه غسل دادن مردگان و فلسفه غسل مس ميت چيست ؟

پرسش

فلسفه غسل دادن مردگان و فلسفه غسل مس ميت چيست ؟

پاسخ

همان طور كه مكرر يادآورى كرده ايم , فلسفه قسمتى از احكام فرعى اسلام براى ماروشن نيست ; ولى با گذشت زمان و تكامل عقل بشر و پيشرفت علوم , فلسفه قسمتهاى مهمى روشن شده و در آينده نيز ممكن است اسرار قسمتهاى ديگر واضح و روشن گردد . درب_اره مطلب مورد سوال مى توان گفت : يكى از اسرار لزوم غسل مس ميت اين است كه تمام اق_وام و م_ل_ل همان طور كه احترام زنده را لازم مى دانند , براى مردگان نيزاحترام خاصى قائل مى شوند . گ_رچه اسلام بسيارى از تشريفات ملل و اقوام گذشته را درباره مردگان كه جنبه خرافى داشته ح_ذف كرده , ولى احترام ساده و بى آلايش را به صورت غسل و كفن و دفن براى مردگان لازم مى داند ; روى اين حساب , موضوع غسل ميت و ساير تشريفات مردگان , يك نوع احترام بى آلايش نسبت به مردگان است . ب_ه ع_ب_ارت دي_گر : اسلام براى انسان ارزشى فوق العاده قائل است و ارزش او را باوسايل و بيانات گ_وناگون بالا برده , حتى اين موضوع شامل حال پس از مرگ هم مى شودو از نظر قوانين اسلام هيچ كس مجاز نيست به مرده مسلمانى اهانت كند , حتى نمى تواند به قبر او نيز اهانت نمايد . م_وض_وع غسل و كفن و دفن مردگان نيز يك نوع احترام به مقام انسان است ; احترامى كه جنبه خرافى ندارد . ع_لاوه ب_ر اي_ن , چ_ون از ن_ظر اسلام مرگ پايان زندگى نيست ,

بلكه دروازه اى نسبت به جهان و زندگى ديگر و نزول در جوار رحمت الهى است , از اين جهت دستور مى دهد كه بايستى مردگان را نظيف و پاكيزه كنند و با لباسى ساده و پاك به خاك سپارند تااين عمل رمز بقاى حيات حقيقى و امتداد زندگى باشد اين است فلسفه غسل ميت . غسل مس ميت پيش از آن كه به اصل پاسخ بپردازيم , لازم است چند نكته را ذيلا تذكر دهيم :1 - ن_وعا بازماندگان مرده در اثر از دست دادن فرد عزيزى از افراد خانواده خوداحساسات و عواطف برافروخته اى خواهند داشت و لذا نمى تواند يكباره رابطه خود رابا او قطع شده ببينند . آنها در اثر انس و علاقه اى كه نسبت به او داشته اند , حتى بعد از مرگ مى خواهند او را ببوسند و در آغوش پر مهرشان بگيرند . 2 - اي_ن نكته نيز كاملا روشن است كه معمولا بدن افراد مرده در اثر بيمارى و براثر مسموميتهاى م_ختلف و از دست دادن قدرت دفاعى , آلوده به انواع ميكروبهاست ونزديك شدن به او خطرهاى فروانى از نظر بهداشتى به دنبال دارد . 3 - اس_لام ه_ي_چ گ_اه ب_ا عواطف و احساسات انسان از در ستيزه و مبارزه در نيامده ,انگيزه هاى ط_ب_ي_عى افراد را ناديده نگرفته , بلكه عواطف و احساسات را در مسيرخاصى هدايت و راهنمايى نموده است . با توجه به نكات فوق مى توان نتيجه گرفت : اسلام براى آن كه همه افراد - مخصوصابازماندگان مرده - را از آلودگى به انواع ميكروبها و ابتلا به امراض گوناگون كه

از پيكر بى جان ممكن است ب_ه آن_ه_ا س_راي_ت ك_ن_د , ب_ازدارد و در عين حال با تحريم تماس با مرده , با عواطف و احساسات برافروخته آنها مبارزه نكرده باشد , مشكل قانونى براى آنها به وجود آورده است ; يعنى دستور داده ه_ر كسى به بدن مرده دست بزند و يا به هر نحوى از انحاء بدنش با ميت تماس پيدا كند , بايد تمام بدنش راشست و شو داده و غسل نمايد . ش_ك_ى ن_ي_ست كه اين مشكل قانونى در عين آن كه تا حدودزيادى تماس زندگان را با مردگان محدود مى كند و آنها را از ابتلا به انواع امراض احتمالى باز مى دارد , عواطف و احساسات آنها را نيز ناديده نگرفته است و هرگاه اين مشكل قانونى , موثر در برقرارى تماس , با مرده نگرديد , غسل مس ميت خودبهترين و ساده ترين طرز شست و شو و دفع ميكروبهاى احتمالى خواهد بود . م_مكن است بعضى اشكال كنند كه اگر غسل مس ميت ايجاد مشكل قانونى و براى جلوگيرى از آلودگى و ابتلا به امراض است , پس چرا بعد از غسل دادن مرده , دست زدن و تماس پيدا كردن با ب_دن او موجب غسل نمى شود ؟ولى اين ايراد سطحى به نظر مى رسد و پاسخ آن روشن است , زيرا غ_س_ل دادن م_رده ب_اآب مخلوط به سدر و آب مخلوط با كافور و با آب خالص , خود عامل موثرى ب_راى ض_دع_ف_ون_ى و ت_م_ي_ز كردن مرده است و لااقل براى مدتى آن خطراتى كه پيش از غسل وجودداشته , موجود نخواهد بود . ب_دي_ه_ى

است در اين صورت پس از انجام گرفتن مراسم فوق , ميت را در مدت كوتاهى به خاك مى سپارند و احتمال بروز ميكروبهاى جديد و سرايت آن به انسان منتفى خواهدبود . آن_چ_ه درب_اره غسل مردگان و غسل مس ميت گفته شد , گوشه اى از فلسفه اين احكام است ; ممكن است نكات ديگرى وجود داشته باشد كه هنوز از نظر ما مخفى و پنهان است .

فلسفه غسل دادن مردگان و فلسفه غسل مس ميت چيست ؟

پرسش

فلسفه غسل دادن مردگان و فلسفه غسل مس ميت چيست ؟

پاسخ

همان طور كه مكرر يادآورى كرده ايم , فلسفه قسمتى از احكام فرعى اسلام براى ماروشن نيست ; ولى با گذشت زمان و تكامل عقل بشر و پيشرفت علوم , فلسفه قسمتهاى مهمى روشن شده و در آينده نيز ممكن است اسرار قسمتهاى ديگر واضح و روشن گردد . درب_اره مطلب مورد سوال مى توان گفت : يكى از اسرار لزوم غسل مس ميت اين است كه تمام اق_وام و م_ل_ل همان طور كه احترام زنده را لازم مى دانند , براى مردگان نيزاحترام خاصى قائل مى شوند . گ_رچه اسلام بسيارى از تشريفات ملل و اقوام گذشته را درباره مردگان كه جنبه خرافى داشته ح_ذف كرده , ولى احترام ساده و بى آلايش را به صورت غسل و كفن و دفن براى مردگان لازم مى داند ; روى اين حساب , موضوع غسل ميت و ساير تشريفات مردگان , يك نوع احترام بى آلايش نسبت به مردگان است . ب_ه ع_ب_ارت دي_گر : اسلام براى انسان ارزشى فوق العاده قائل است و ارزش او را باوسايل و بيانات گ_وناگون بالا برده , حتى اين موضوع شامل حال پس از مرگ هم مى شودو از نظر قوانين اسلام هيچ كس مجاز نيست به مرده مسلمانى اهانت كند , حتى نمى تواند به قبر او نيز اهانت نمايد . م_وض_وع غسل و كفن و دفن مردگان نيز يك نوع احترام به مقام انسان است ; احترامى كه جنبه خرافى ندارد . ع_لاوه ب_ر اي_ن , چ_ون از ن_ظر اسلام مرگ پايان زندگى نيست ,

بلكه دروازه اى نسبت به جهان و زندگى ديگر و نزول در جوار رحمت الهى است , از اين جهت دستور مى دهد كه بايستى مردگان را نظيف و پاكيزه كنند و با لباسى ساده و پاك به خاك سپارند تااين عمل رمز بقاى حيات حقيقى و امتداد زندگى باشد اين است فلسفه غسل ميت . غسل مس ميت پيش از آن كه به اصل پاسخ بپردازيم , لازم است چند نكته را ذيلا تذكر دهيم :1 - ن_وعا بازماندگان مرده در اثر از دست دادن فرد عزيزى از افراد خانواده خوداحساسات و عواطف برافروخته اى خواهند داشت و لذا نمى تواند يكباره رابطه خود رابا او قطع شده ببينند . آنها در اثر انس و علاقه اى كه نسبت به او داشته اند , حتى بعد از مرگ مى خواهند او را ببوسند و در آغوش پر مهرشان بگيرند . 2 - اي_ن نكته نيز كاملا روشن است كه معمولا بدن افراد مرده در اثر بيمارى و براثر مسموميتهاى م_ختلف و از دست دادن قدرت دفاعى , آلوده به انواع ميكروبهاست ونزديك شدن به او خطرهاى فروانى از نظر بهداشتى به دنبال دارد . 3 - اس_لام ه_ي_چ گ_اه ب_ا عواطف و احساسات انسان از در ستيزه و مبارزه در نيامده ,انگيزه هاى ط_ب_ي_عى افراد را ناديده نگرفته , بلكه عواطف و احساسات را در مسيرخاصى هدايت و راهنمايى نموده است . با توجه به نكات فوق مى توان نتيجه گرفت : اسلام براى آن كه همه افراد - مخصوصابازماندگان مرده - را از آلودگى به انواع ميكروبها و ابتلا به امراض گوناگون كه

از پيكر بى جان ممكن است ب_ه آن_ه_ا س_راي_ت ك_ن_د , ب_ازدارد و در عين حال با تحريم تماس با مرده , با عواطف و احساسات برافروخته آنها مبارزه نكرده باشد , مشكل قانونى براى آنها به وجود آورده است ; يعنى دستور داده ه_ر كسى به بدن مرده دست بزند و يا به هر نحوى از انحاء بدنش با ميت تماس پيدا كند , بايد تمام بدنش راشست و شو داده و غسل نمايد . ش_ك_ى ن_ي_ست كه اين مشكل قانونى در عين آن كه تا حدودزيادى تماس زندگان را با مردگان محدود مى كند و آنها را از ابتلا به انواع امراض احتمالى باز مى دارد , عواطف و احساسات آنها را نيز ناديده نگرفته است و هرگاه اين مشكل قانونى , موثر در برقرارى تماس , با مرده نگرديد , غسل مس ميت خودبهترين و ساده ترين طرز شست و شو و دفع ميكروبهاى احتمالى خواهد بود . م_مكن است بعضى اشكال كنند كه اگر غسل مس ميت ايجاد مشكل قانونى و براى جلوگيرى از آلودگى و ابتلا به امراض است , پس چرا بعد از غسل دادن مرده , دست زدن و تماس پيدا كردن با ب_دن او موجب غسل نمى شود ؟ولى اين ايراد سطحى به نظر مى رسد و پاسخ آن روشن است , زيرا غ_س_ل دادن م_رده ب_اآب مخلوط به سدر و آب مخلوط با كافور و با آب خالص , خود عامل موثرى ب_راى ض_دع_ف_ون_ى و ت_م_ي_ز كردن مرده است و لااقل براى مدتى آن خطراتى كه پيش از غسل وجودداشته , موجود نخواهد بود . ب_دي_ه_ى

است در اين صورت پس از انجام گرفتن مراسم فوق , ميت را در مدت كوتاهى به خاك مى سپارند و احتمال بروز ميكروبهاى جديد و سرايت آن به انسان منتفى خواهدبود . آن_چ_ه درب_اره غسل مردگان و غسل مس ميت گفته شد , گوشه اى از فلسفه اين احكام است ; ممكن است نكات ديگرى وجود داشته باشد كه هنوز از نظر ما مخفى و پنهان است .

تيمم از نظر علمي چه نفعي دارد؟ در صورتي كه دست و صورت قبل از تيمم تميزتر از بعد از تمم است و خاك آلود كردن دست و صورت از نظر طبّ جديد نيست، پس حكمت آن از نظر شرع چيست؟

پرسش

تيمم از نظر علمي چه نفعي دارد؟ در صورتي كه دست و صورت قبل از تيمم تميزتر از بعد از تمم است و خاك آلود كردن دست و صورت از نظر طبّ جديد نيست، پس حكمت آن از نظر شرع چيست؟

پاسخ

اوّلاً، احاطه به فوايد و حكمت هاي دستورات فرعي دين، اگر براي همه غير ممكن نباشد، براي اكثر مردم غير ممكن است؛ و مانع از انجام وظايف و مشاغل ديگر مي شود، و شخص را از استفادة عملي از اين دستورات محروم مي سازد. مانند بيماري كه بخواهد تمام جزئيّات نسخة يك طبيب حاذق را بررسي كند، و از هر جهت، رابطة آن را با مزاج خود تشخيص دهد.

ثانياً: دستورات فرعي دين، همين قدر كه با منطق عقلاً و علم ثابت و با فرضيّه هاي علمي مخالف نباشد، قابل پيروي و لازم الاتّباع است؛ مانند دستور طبيب، كه همين قدر كه بدانيم طبابت او بر خلاف قواعد مسلّمة طبّي و حفظ الصحّه نيست به آن عمل مي كنيم؛ با اين تفاوت كه در دستورات ديني، احتمال خطا و اشتباه هم نمي دهيم.

ثالثاً، راجع به تيمّم بايد گفت: البتّه ما تيمّم را براي اطاعت فرمان خدا و تعبّد به جاي مي آوريم، با اين وجود، اگرچه ممكن است از نظر ظاهر دست ما پيش از تيمّم پاكتر باشد _ يعني خاك آلود نباشد _ امّا در زمان ما معلوم شده است كه خاك به خودي خود كثيف نيست كه باعث قوّت بيماريها گردد؛ بلكه خاك، كشندة ميكرُب هاي موذي و منهدم كنندة موادّ آلي است.

ممكن است همان غباري كه بر مواضع تيمّم مي نشيند، ميكرُبهايي را كه در ظاهر بدن است

از بين ببرد. پس تيمّم بر صعيد طيّب (خاك پاك) _ چنان چه اسلام دستور داده است _ «فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً» (نساء/43, مائده/6) واقعاً دست و رو را پاكتر مي سازد.

حكمت ديگر تيمّم اين است كه چون وضو و غسل براي نlاز، تشريع شده و مكلّف بايد با آب خود را طهارت بدهد و حال كه از استعمال آب معذور شده است، سزاوار نمي داند كه بدوk تطهير و تنظيف، به نماز و توجّه به خدا روي نمايد، و با توجّه به اينكه خاك نيز _ شرعاً و علماً _ يكي از مطهرات است، دستور داده شده كه تيمّم كند تا با نظافت و طهارت، به درگاه خدا حاضر شود و اطاعتي را كه به واسطة عذر از استعمال آب از او فوت شده، به اين وسيله جبران و تدارك كند.

حكمت ديگر اين است كه اگر وضو و غسل، بدلي نداشته باشد و بدون بدل، مكرّر نماز بخواند حال اعتياد و مواظبت به گرفتن طهارت در شخص به واسطة عذر از استعمال آب ضعيف مي شود. ممكن است حكمت هاي عالي تري هم داشته باشد كه به مرور زمان و پيشرفت علم معلوم گردد.

فلسفه «طهارت» چيست؟

پرسش

فلسفه «طهارت» چيست؟

پاسخ

خداوند متعال پس از بيان عبادتهاي غسل، وضو و تيمم، مي فرمايد راز اين دستور آن است كه شما طاهر شويد «ولكنْ يُريد لِيُطهِّركم» مائده/6 تا انسان طاهر نشود به خدايي كه طيّب است نمي رسد. پس هر دستوري كه خداي سبحان چه دستور عبادي و چه دستور مالي، كه خود عبادي است معين مي كند، رازش همان طهارت ضمير است. و اين طهارت، محبوب ذات اقدس حق است.

مي فرمايد تنها مسجدي كه براساس تقوا بنيانگذاري شده شايسته است در آن اقامه نماز و قيام داشته باشيد در اين مسجد مرداني هستند كه مي خواهند طاهر شوند و طهارت را دوست دارند. طهارت نه به عنوان تكليف، بلكه به عنوان امري محبوب، براي آنها مطرح است. آنان طهارت ضمير را دوست دارند. مي خواهند پاك باشند و خدا طاهرين را دوست دارد «لَمَسْجدٌ أُسّس عَلي التَقوي مِن أَوّل يَومٍ أَحقّ أَن تَقوم فيه رِجال يُحبّون أَن يَتطهَّروا و الله يُحبّ المُطّهّرين» توبه/108.

اگر كوشيدند و به طهارت رسيدند محبوب خدا مي شوند. و آنگاه چيزي از جهان در برابرشان به مخالفت بر نمي خيزد.

ممكن نيست انساني محبوب خدا شود و نظام آفرينش از او اطاعت نكند. چون كسي كه محبوب خداست، خواسته اي جز خواسته خداوند ندارد و چون سراسر عالم مطيع خواسته حق است، پس سراسر عالم مطيع خواسته محبوب حق خواهد بود. و محبوب حق همواره پيروز است. و قطعاً هيچ عاملي به او آسيب نمي رساند؛ زيرا سراسر نظام هستي سپاه حقند «ولله جُنود السَّموات و الأَرض» فتح/4 و خداوند محبوب خود را حفظ مي كند و چيزي نمي تواند

بر او چيره شود.

انسان طاهر، محبوب خداست و اگر كسي محبوب خدا شد، آثار خدايي در او ظهور مي كند؛ زيرا خداي سبحان، محبوب خود را رها نمي گذارد. او افراد طاهر را دوست دارد و مسجد جاي طهارت است. اگر عبادت ظاهري را مقرر كرد، رازش را كه محبوب شدن است، در كنار آن قرار داد و فرمود مسجد و معبد و مركز عبادت براي پرورش افراد طاهر است. يعني براي تربيت انساني است كه محبوب خدا باشد.

قرآن كريم به عنوان فيضي عظيم از طرف خداوند نازل شده است. كساني از اين قرآن سهم دارند كه طاهر باشند چنانكه خداي سبحان در كتابش مي فرمايد «إِنَّه لَقران كَريم * في كتابٍ مَكْنون * لا يَمسّه إِلَّا المُطَهّرون» واقعه/77-79 افراد مطهّر و پاك از معارف قرآن بهره مي گيرند.

مطهرّ واقعي، اهل بيت عصمت و طهارتند. قرآن كريم در آيه «إِنَّما يُريد الله لِيُذْهب عَنكم الرِّجس أَهل البَيت و يُطَهِّركم تَطهيرا» احزاب/33 اهل بيت را به عنوان «مطهّر» معرفي فرموده است. و در آيات پيش يادآوري شد كه به عمق قرآن كسي جز مطهّر نمي رسد و اهل بيت عصمت و طهارت هم مطهرند. و آنها هستند كه به حقيقت قرآن راه دارند و شاگردان آنها هم به اندازه طهارتشان بهره مي گيرند.

از ديدگاه پيامبر(ص) حكمتهاي «وضو» چيست؟

پرسش

از ديدگاه پيامبر(ص) حكمتهاي «وضو» چيست؟

پاسخ

مرحوم صدوق (ره) نقل فرموده كه رسول خدا (ص) پس از نماز صبح بين الطلوعين در مسجد مي نشستند و به سؤالات مردم پاسخ مي دادند. روزي دو نفر نوبت گرفته در محضر حضرت سؤالاتي طرح كنند. حضرت به اولي فرمود گرچه شما قبل از آن برادر آمديد، لكن نوبت خود را به ايشان بدهيد. چون شما اهل كرم و ايثار هستيد او كار لازمي دارد و مستعجل است. (ادب رعايت نوبت را حضرت در آنجا آموختند). بعد فرمودند من بگويم براي چه كاري آمده ايد يا شما مي گوييد؟

عرض كردند يا رسول الله شما بفرماييد.

فرمود يكي براي يادگرفتن مسائل حج و ديگري براي سؤال و آموختن مسائل وضو آمده است. آنگاه سؤالها را جواب دادند

وضو گرفتن، يعني شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها؛ شستن صورت، يعني خدايا هر گناهي كه با اين صورت انجام دادم آن را شستشو مي كنم كه با صورت پاك به جانب تو عبادت كنم. و با پيشاني پاك سر بر خاك بگذارم.

شستن دستها در وضو يعني خدايا ازگناه دست شستم و گناهاني را كه با دستم مرتكب شده ام، با شستن دست، آن را تطهير مي كنم.

مسح سر در وضو يعني خدايا از هر خيال و باطل و هوس خام كه در سر پروراندم، سرم را تطهير مي كنم و آن خيالهاي باطل را از سر به دور مي افكنم.

مسح پا يعني خدايا من از جاي بد رفتن پا مي كشم و اين پا را از هر گناهي كه با آن انجام داده ام تطهير مي كنم.

اگر كسي بخواهد نام

مبارك حق تعالي را بر زبان آورد، بايد دهان را تطهير كند. مگر مي شود با دهان ناشسته انسان نام خدا را ببرد؟ بايد دهان را با آب مضمه كند و بشويد.

آيا مراد از وضو گرفتن، طهارت ظاهري است؟

پرسش

آيا مراد از وضو گرفتن، طهارت ظاهري است؟

پاسخ

خير، مراد طهارت ظاهري نيست. اگر خداوند درباره وضو گرفتن مي فرمود وضو بگيريد براي آنكه پاك شويد، انسان خيال مي كرد كه اين آب ظاهر بدن را شستشو مي كند و به انسان طهارت ظاهري مي دهد؛ اما اين معنا را درباره تيمم هم مي فرمايد، كه تيمم بگيريد، صورت را خاك آلود كنيد، تا پاك شويد. آب ممكن است انسان را به طهارت ظاهري طاهر كند؛ اما دستها را خاك آلود كردن و به صورت كشيدن، انسان را به «طهارت معنوي» مي رساند.

در تشريح تيمم مي فرمايد «فَلَم تَجدوا ماءً فَتيمَّموا صَعيداً طَيّباً فامْسَحوا بِوُجوهكم و أَيدِيكم منه ما يُريد الله ليجْعل عليكم مِنْ حَرَجٍ ولكن يُريد ليُطهّركم و لِيُتمّ نِعمته عَليكم لَعلّكم تَشكرون» مائده/6 [آنجا كه آب نيافتيد از خاك طيب و پاك استفاده كرده و تيمم كنيد. چهره و دستها را از معبد روي زمين خاك آلود و مسح كنيد. خدا نمي خواهد بر شما تنگ بگيرد، ليكن اراده پاكي شما را نموده و مي خواهد نعمت خويش را بر شما تمام كند. باشد كه سپاس گزاريد.]

برخي از فقها از اينكه انسان تنها دست به سنگ صاف بزند و به صورت بكشد اشكال كرده گفته اند چون در آيه كريمه آمده «منه» پس چيزي بايد از زمين به صورت انسان بچسبد؛ بايد صورت را خاك مالي كرد تا گرد و غبار از زمين به صورت بچسبد.

آنگاه فرمود خداوند نمي خواهد هيچ گونه دشواري بر شما تحميل كند بلكه مي خواهد شما را پاك كند. معلوم ميشود انسان از اين كه در تيمم خاك

را به صورتش ميمالد پاك ميشوداز چه چيزي پاك مي شود؟ بديهي است اين عمل غرور و تكبر را از انسان مي گيرد و انسان را تطهير مي كند. اگر انسان را تطهير كرد ديگر انسان در برابر خواسته خداوند سخني ندارد؛ نمي گويد «من نظرم آن است» پس طهارتي كه مطلوب پروردگار است پاك شدن از غرور و كبر است.

فلسفه «طهارت» چيست؟

پرسش

فلسفه «طهارت» چيست؟

پاسخ

خداوند متعال پس از بيان عبادتهاي غسل، وضو و تيمم، مي فرمايد راز اين دستور آن است كه شما طاهر شويد «ولكنْ يُريد لِيُطهِّركم» مائده/6 تا انسان طاهر نشود به خدايي كه طيّب است نمي رسد. پس هر دستوري كه خداي سبحان چه دستور عبادي و چه دستور مالي، كه خود عبادي است معين مي كند، رازش همان طهارت ضمير است. و اين طهارت، محبوب ذات اقدس حق است.

مي فرمايد تنها مسجدي كه براساس تقوا بنيانگذاري شده شايسته است در آن اقامه نماز و قيام داشته باشيد در اين مسجد مرداني هستند كه مي خواهند طاهر شوند و طهارت را دوست دارند. طهارت نه به عنوان تكليف، بلكه به عنوان امري محبوب، براي آنها مطرح است. آنان طهارت ضمير را دوست دارند. مي خواهند پاك باشند و خدا طاهرين را دوست دارد «لَمَسْجدٌ أُسّس عَلي التَقوي مِن أَوّل يَومٍ أَحقّ أَن تَقوم فيه رِجال يُحبّون أَن يَتطهَّروا و الله يُحبّ المُطّهّرين» توبه/108.

اگر كوشيدند و به طهارت رسيدند محبوب خدا مي شوند. و آنگاه چيزي از جهان در برابرشان به مخالفت بر نمي خيزد.

ممكن نيست انساني محبوب خدا شود و نظام آفرينش از او اطاعت نكند. چون كسي كه محبوب خداست، خواسته اي جز خواسته خداوند ندارد و چون سراسر عالم مطيع خواسته حق است، پس سراسر عالم مطيع خواسته محبوب حق خواهد بود. و محبوب حق همواره پيروز است. و قطعاً هيچ عاملي به او آسيب نمي رساند؛ زيرا سراسر نظام هستي سپاه حقند «ولله جُنود السَّموات و الأَرض» فتح/4 و خداوند محبوب خود را حفظ مي كند و چيزي نمي تواند

بر او چيره شود.

انسان طاهر، محبوب خداست و اگر كسي محبوب خدا شد، آثار خدايي در او ظهور مي كند؛ زيرا خداي سبحان، محبوب خود را رها نمي گذارد. او افراد طاهر را دوست دارد و مسجد جاي طهارت است. اگر عبادت ظاهري را مقرر كرد، رازش را كه محبوب شدن است، در كنار آن قرار داد و فرمود مسجد و معبد و مركز عبادت براي پرورش افراد طاهر است. يعني براي تربيت انساني است كه محبوب خدا باشد.

قرآن كريم به عنوان فيضي عظيم از طرف خداوند نازل شده است. كساني از اين قرآن سهم دارند كه طاهر باشند چنانكه خداي سبحان در كتابش مي فرمايد «إِنَّه لَقران كَريم * في كتابٍ مَكْنون * لا يَمسّه إِلَّا المُطَهّرون» واقعه/77-79 افراد مطهّر و پاك از معارف قرآن بهره مي گيرند.

مطهرّ واقعي، اهل بيت عصمت و طهارتند. قرآن كريم در آيه «إِنَّما يُريد الله لِيُذْهب عَنكم الرِّجس أَهل البَيت و يُطَهِّركم تَطهيرا» احزاب/33 اهل بيت را به عنوان «مطهّر» معرفي فرموده است. و در آيات پيش يادآوري شد كه به عمق قرآن كسي جز مطهّر نمي رسد و اهل بيت عصمت و طهارت هم مطهرند. و آنها هستند كه به حقيقت قرآن راه دارند و شاگردان آنها هم به اندازه طهارتشان بهره مي گيرند.

از ديدگاه پيامبر(ص) حكمتهاي «وضو» چيست؟

پرسش

از ديدگاه پيامبر(ص) حكمتهاي «وضو» چيست؟

پاسخ

مرحوم صدوق (ره) نقل فرموده كه رسول خدا (ص) پس از نماز صبح بين الطلوعين در مسجد مي نشستند و به سؤالات مردم پاسخ مي دادند. روزي دو نفر نوبت گرفته در محضر حضرت سؤالاتي طرح كنند. حضرت به اولي فرمود گرچه شما قبل از آن برادر آمديد، لكن نوبت خود را به ايشان بدهيد. چون شما اهل كرم و ايثار هستيد او كار لازمي دارد و مستعجل است. (ادب رعايت نوبت را حضرت در آنجا آموختند). بعد فرمودند من بگويم براي چه كاري آمده ايد يا شما مي گوييد؟

عرض كردند يا رسول الله شما بفرماييد.

فرمود يكي براي يادگرفتن مسائل حج و ديگري براي سؤال و آموختن مسائل وضو آمده است. آنگاه سؤالها را جواب دادند

وضو گرفتن، يعني شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها؛ شستن صورت، يعني خدايا هر گناهي كه با اين صورت انجام دادم آن را شستشو مي كنم كه با صورت پاك به جانب تو عبادت كنم. و با پيشاني پاك سر بر خاك بگذارم.

شستن دستها در وضو يعني خدايا ازگناه دست شستم و گناهاني را كه با دستم مرتكب شده ام، با شستن دست، آن را تطهير مي كنم.

مسح سر در وضو يعني خدايا از هر خيال و باطل و هوس خام كه در سر پروراندم، سرم را تطهير مي كنم و آن خيالهاي باطل را از سر به دور مي افكنم.

مسح پا يعني خدايا من از جاي بد رفتن پا مي كشم و اين پا را از هر گناهي كه با آن انجام داده ام تطهير مي كنم.

اگر كسي بخواهد نام

مبارك حق تعالي را بر زبان آورد، بايد دهان را تطهير كند. مگر مي شود با دهان ناشسته انسان نام خدا را ببرد؟ بايد دهان را با آب مضمه كند و بشويد.

آيا مراد از وضو گرفتن، طهارت ظاهري است؟

پرسش

آيا مراد از وضو گرفتن، طهارت ظاهري است؟

پاسخ

خير، مراد طهارت ظاهري نيست. اگر خداوند درباره وضو گرفتن مي فرمود وضو بگيريد براي آنكه پاك شويد، انسان خيال مي كرد كه اين آب ظاهر بدن را شستشو مي كند و به انسان طهارت ظاهري مي دهد؛ اما اين معنا را درباره تيمم هم مي فرمايد، كه تيمم بگيريد، صورت را خاك آلود كنيد، تا پاك شويد. آب ممكن است انسان را به طهارت ظاهري طاهر كند؛ اما دستها را خاك آلود كردن و به صورت كشيدن، انسان را به «طهارت معنوي» مي رساند.

در تشريح تيمم مي فرمايد «فَلَم تَجدوا ماءً فَتيمَّموا صَعيداً طَيّباً فامْسَحوا بِوُجوهكم و أَيدِيكم منه ما يُريد الله ليجْعل عليكم مِنْ حَرَجٍ ولكن يُريد ليُطهّركم و لِيُتمّ نِعمته عَليكم لَعلّكم تَشكرون» مائده/6 [آنجا كه آب نيافتيد از خاك طيب و پاك استفاده كرده و تيمم كنيد. چهره و دستها را از معبد روي زمين خاك آلود و مسح كنيد. خدا نمي خواهد بر شما تنگ بگيرد، ليكن اراده پاكي شما را نموده و مي خواهد نعمت خويش را بر شما تمام كند. باشد كه سپاس گزاريد.]

برخي از فقها از اينكه انسان تنها دست به سنگ صاف بزند و به صورت بكشد اشكال كرده گفته اند چون در آيه كريمه آمده «منه» پس چيزي بايد از زمين به صورت انسان بچسبد؛ بايد صورت را خاك مالي كرد تا گرد و غبار از زمين به صورت بچسبد.

آنگاه فرمود خداوند نمي خواهد هيچ گونه دشواري بر شما تحميل كند بلكه مي خواهد شما را پاك كند. معلوم ميشود انسان از اين كه در تيمم خاك

را به صورتش ميمالد پاك ميشوداز چه چيزي پاك مي شود؟ بديهي است اين عمل غرور و تكبر را از انسان مي گيرد و انسان را تطهير مي كند. اگر انسان را تطهير كرد ديگر انسان در برابر خواسته خداوند سخني ندارد؛ نمي گويد «من نظرم آن است» پس طهارتي كه مطلوب پروردگار است پاك شدن از غرور و كبر است.

فلسفه «طهارت» چيست؟

پرسش

فلسفه «طهارت» چيست؟

پاسخ

خداوند متعال پس از بيان عبادتهاي غسل، وضو و تيمم، مي فرمايد راز اين دستور آن است كه شما طاهر شويد «ولكنْ يُريد لِيُطهِّركم» مائده/6 تا انسان طاهر نشود به خدايي كه طيّب است نمي رسد. پس هر دستوري كه خداي سبحان چه دستور عبادي و چه دستور مالي، كه خود عبادي است معين مي كند، رازش همان طهارت ضمير است. و اين طهارت، محبوب ذات اقدس حق است.

مي فرمايد تنها مسجدي كه براساس تقوا بنيانگذاري شده شايسته است در آن اقامه نماز و قيام داشته باشيد در اين مسجد مرداني هستند كه مي خواهند طاهر شوند و طهارت را دوست دارند. طهارت نه به عنوان تكليف، بلكه به عنوان امري محبوب، براي آنها مطرح است. آنان طهارت ضمير را دوست دارند. مي خواهند پاك باشند و خدا طاهرين را دوست دارد «لَمَسْجدٌ أُسّس عَلي التَقوي مِن أَوّل يَومٍ أَحقّ أَن تَقوم فيه رِجال يُحبّون أَن يَتطهَّروا و الله يُحبّ المُطّهّرين» توبه/108.

اگر كوشيدند و به طهارت رسيدند محبوب خدا مي شوند. و آنگاه چيزي از جهان در برابرشان به مخالفت بر نمي خيزد.

ممكن نيست انساني محبوب خدا شود و نظام آفرينش از او اطاعت نكند. چون كسي كه محبوب خداست، خواسته اي جز خواسته خداوند ندارد و چون سراسر عالم مطيع خواسته حق است، پس سراسر عالم مطيع خواسته محبوب حق خواهد بود. و محبوب حق همواره پيروز است. و قطعاً هيچ عاملي به او آسيب نمي رساند؛ زيرا سراسر نظام هستي سپاه حقند «ولله جُنود السَّموات و الأَرض» فتح/4 و خداوند محبوب خود را حفظ مي كند و چيزي نمي تواند

بر او چيره شود.

انسان طاهر، محبوب خداست و اگر كسي محبوب خدا شد، آثار خدايي در او ظهور مي كند؛ زيرا خداي سبحان، محبوب خود را رها نمي گذارد. او افراد طاهر را دوست دارد و مسجد جاي طهارت است. اگر عبادت ظاهري را مقرر كرد، رازش را كه محبوب شدن است، در كنار آن قرار داد و فرمود مسجد و معبد و مركز عبادت براي پرورش افراد طاهر است. يعني براي تربيت انساني است كه محبوب خدا باشد.

قرآن كريم به عنوان فيضي عظيم از طرف خداوند نازل شده است. كساني از اين قرآن سهم دارند كه طاهر باشند چنانكه خداي سبحان در كتابش مي فرمايد «إِنَّه لَقران كَريم * في كتابٍ مَكْنون * لا يَمسّه إِلَّا المُطَهّرون» واقعه/77-79 افراد مطهّر و پاك از معارف قرآن بهره مي گيرند.

مطهرّ واقعي، اهل بيت عصمت و طهارتند. قرآن كريم در آيه «إِنَّما يُريد الله لِيُذْهب عَنكم الرِّجس أَهل البَيت و يُطَهِّركم تَطهيرا» احزاب/33 اهل بيت را به عنوان «مطهّر» معرفي فرموده است. و در آيات پيش يادآوري شد كه به عمق قرآن كسي جز مطهّر نمي رسد و اهل بيت عصمت و طهارت هم مطهرند. و آنها هستند كه به حقيقت قرآن راه دارند و شاگردان آنها هم به اندازه طهارتشان بهره مي گيرند.

آيا مراد از وضو گرفتن، طهارت ظاهري است؟

پرسش

آيا مراد از وضو گرفتن، طهارت ظاهري است؟

پاسخ

خير، مراد طهارت ظاهري نيست. اگر خداوند درباره وضو گرفتن مي فرمود وضو بگيريد براي آنكه پاك شويد، انسان خيال مي كرد كه اين آب ظاهر بدن را شستشو مي كند و به انسان طهارت ظاهري مي دهد؛ اما اين معنا را درباره تيمم هم مي فرمايد، كه تيمم بگيريد، صورت را خاك آلود كنيد، تا پاك شويد. آب ممكن است انسان را به طهارت ظاهري طاهر كند؛ اما دستها را خاك آلود كردن و به صورت كشيدن، انسان را به «طهارت معنوي» مي رساند.

در تشريح تيمم مي فرمايد «فَلَم تَجدوا ماءً فَتيمَّموا صَعيداً طَيّباً فامْسَحوا بِوُجوهكم و أَيدِيكم منه ما يُريد الله ليجْعل عليكم مِنْ حَرَجٍ ولكن يُريد ليُطهّركم و لِيُتمّ نِعمته عَليكم لَعلّكم تَشكرون» مائده/6 [آنجا كه آب نيافتيد از خاك طيب و پاك استفاده كرده و تيمم كنيد. چهره و دستها را از معبد روي زمين خاك آلود و مسح كنيد. خدا نمي خواهد بر شما تنگ بگيرد، ليكن اراده پاكي شما را نموده و مي خواهد نعمت خويش را بر شما تمام كند. باشد كه سپاس گزاريد.]

برخي از فقها از اينكه انسان تنها دست به سنگ صاف بزند و به صورت بكشد اشكال كرده گفته اند چون در آيه كريمه آمده «منه» پس چيزي بايد از زمين به صورت انسان بچسبد؛ بايد صورت را خاك مالي كرد تا گرد و غبار از زمين به صورت بچسبد.

آنگاه فرمود خداوند نمي خواهد هيچ گونه دشواري بر شما تحميل كند بلكه مي خواهد شما را پاك كند. معلوم ميشود انسان از اين كه در تيمم خاك

را به صورتش ميمالد پاك ميشوداز چه چيزي پاك مي شود؟ بديهي است اين عمل غرور و تكبر را از انسان مي گيرد و انسان را تطهير مي كند. اگر انسان را تطهير كرد ديگر انسان در برابر خواسته خداوند سخني ندارد؛ نمي گويد «من نظرم آن است» پس طهارتي كه مطلوب پروردگار است پاك شدن از غرور و كبر است.

چرا در هنگام جنابت نبايد بيش از شش آيه خواند و آيا منظور شش آيه خاصي است كه حضرت باري تعالي ذكركرده است و چرا همين تعداد ؟

پرسش

چرا در هنگام جنابت نبايد بيش از شش آيه خواند و آيا منظور شش آيه خاصي است كه حضرت باري تعالي ذكركرده است و چرا همين تعداد ؟

پاسخ

خواندن قرآن براي جنب مانعي ندارد به شرط آن كه با بدن خود قرآن را لمس نكند و تنها چيزي كه در رساله هاي عمليه ذكر شده آن است كه خواندن بيش از هفت آيه ( غير از سوره هاي سجده دار ) بر جنب مكروه است و كراهت در اين جا× يعني ثواب كمتري نسبت به فرد غير جنب دارد و احتمالا سر آن پاسداشت احترام و تقدس قرآن مي باشد.;

فلسفه وضو چيست ؟ و چرا به اين شكل است ؟

پرسش

فلسفه وضو چيست ؟ و چرا به اين شكل است ؟

پاسخ

قبل ازآن كه فلسفه وضو را بيان كنيم توضيح مختصري راجع به اصل فلسفه احكام ذكر مي نماييم تا مساله روشن تر گردد .مقصود از فلسفه حكم اين است كه چرا خداوند بر موضوع مفروضي فلان حكم را داده است . چنين كاوشي تحقيق فقهي نيست مگر در مواردي كه ( ( كشف فلسفه حكم ) ) در ( ( استنباط حكم ) ) دخيل باشد .در اين رابطه بايد چند نكته را در نظرداشت : اولا : فلسفه همه احكام و جزييات آنها به طور تفصيلي روشن نيست و آگاهي از آن دانشي فراتر از تنگناهاي معارف عادي بشري مي طلبد .ليكن بطور اجمال روشن است كه همه احكام الهي تابع مصالحو مفاسد واقعي در متعلق آنهاست . بنابراين در صورتي كه فلسفه حكمي را بالخصوص ندانيم بنابر قاعده كلي فوق از آن بايد پيروي كرد .زيرا يقين به وجود مصلحتي در آن هست هر چند بر ما ناشناخته باشد .ثانيا : درجست و جوي فلسفه احكام نبايد هميشه به دنبال علوم تجربي رفت ودليلي مادي و فيزيولوژيك برايش جست و جو نمود .اين فرايند كه همواره در پي يافتن مصلحت يا مفسده اي طبي يا ...باشيم برخاسته ازنگرشي مادي گرايانه است . در حالي كه بسياري از احكام مصالحي معنوي دارند كه در حوزه هيچ يك از علوم بشري قابل تحقيق نيست وآنها با متد تجربي خود قادر به حكمي نفيا يا اثباتا پيرامون آن نيستند و يااگر نظري بدهند بسيار سطحي است و چه بسا مساله حكمتي برتر و بالاترداشته

باشد .چنان كه در مورد روزه ، علوم به خواص بهداشتي آن پرداخته اند ولي قرآن مجيد فلسفه اي بالاتر را بيان فرموده و آن ( ( تقوايابي ) ) است . درباره فلسفه وضو به طور خلاصه مي توان مطالب زير را بيان كرد : 1- طهارت و پاكيزگي ظاهري ، 2- طهارت باطني ؛ چون شخص وضو گيرنده ، وقتي به نيت عبادت و اطاعت خداوند وضو مي گيرد قهراً در مسير طهارت باطني و عبوديت خداوند گام برمي دارد .3- وضو عملي است كه از سر تا قدم انسان را در برمي گيرد وشستن و مسح اعضا، نوعي تذكر و يادآوري به او در مورد مسووليت اعضاو جوارح است . 4- تقويت روحيه بندگي و تعبد كه با توجه به اين توضيحي كه در اصل فلسفه احكام داده شد جواب قسمت اخير سوال شما كه چرا شكل وضو اين گونه است نيز داده مي شود.;

فلسفه وضو چيست و چرا انسان بعد از استحمام و تميز شدن بدن بايد براي نماز وضو بگيرد؟

پرسش

فلسفه وضو چيست و چرا انسان بعد از استحمام و تميز شدن بدن بايد براي نماز وضو بگيرد؟

پاسخ

استحمام ربطي به وضو ندارد؛ زيرا وضو يك عمل عبادي خاص با دستورات ويژه و نيت مخصوصي است ؛ در حالي كه شستن بدن صرفاً يك عمل نظافتي است و ارتباطي با جنبه هاي معنوي و عبادي و اسرار معنوي نهفته دروضو ندارد .گرچه حكمت و فلسفه واقعي احكام الهي براي ما روشن نيست ؛ ولي آنچه از كلام معصومين ( ع ) و به كمك عقل مي توان استفاده كرد، اين است كه فلسفه وضو گرفتن فقط براي تميز شدن ظاهر بدن نيست تا شما بگوييد وقتي انسان از حمام بيرون مي آيد چه نيازي به وضودارد؟ وضو و غسل يك طهارت معنوي در روح انسان ايجاد مي كند .نمازواقعي پرواز روح و سفر معنوي انسان به كوي دوست است . از اين روگفته اند ( ( الصلاه معراج المومن ؛ روح انسان با نماز به معراج مي رود ) ) وهمان طوري كه براي هر سفري مقدماتي لازم است ، براي اين سفر هم طهارت روح شرط است و يكي از وسايل آن وضو و غسل مي باشد .رسول خدا ( ص ) فرموده اند : ( ( هر كس نمازهاي پنجگانه را اول وقت بخواند مثل كسي است كه در هر روز پنج نوبت بدن خود را در آب رودخانه شست وشو نمايد؛ همان گونه كه در بدن هيچ آلودگي باقي نمي ماند، كسي هم كه نمازها را با مقدماتش انجام دهد، روحش از گناه و آلودگي پاك مي شود.;

فلسفه استحباب تجديد وضو براي نماز چيست ؟

پرسش

فلسفه استحباب تجديد وضو براي نماز چيست ؟

پاسخ

تجديد وضو به هنگام دخول وقت و يا براي نماز ديگر مستحب است ؛ چرا كه وضو نور است و وضو روي وضو ( ( نور علي نور ) ) است. اين كار استحباب شرعي دارد و موجب انبساط روح و آمادگي بيشتر براي عبادت مي شود.;

چرا در بين غسلها، فقط پس از غسل جنابت ، وضو لازم نيست ؟

پرسش

چرا در بين غسلها، فقط پس از غسل جنابت ، وضو لازم نيست ؟

پاسخ

اين مساله اختلافي است و بر طبق فتواي برخي از فقها حتي پس از غسل هاي مستحب كه استحباب آن ثابت است ( مانند غسل جمعه ) نيز وضو لازم نيست . البته آن چه مورد اتفاق فقها مي باشد اين است كه وضوي بعد از غسل جنابت بدعت است و نبايدوضو گرفت. ;

به چه دليلي مراجع گفته اند كه در وضو مستحب است اعضا دو بار شسته شود ودر دفعه سوم حرام است ؟

پرسش

به چه دليلي مراجع گفته اند كه در وضو مستحب است اعضا دو بار شسته شود ودر دفعه سوم حرام است ؟

پاسخ

اين حكم از روايات صحيحه استفاده شده است. ;

چرا شيعيان در وضو سر و پا را مسح مي كنند؟

پرسش

چرا شيعيان در وضو سر و پا را مسح مي كنند؟

پاسخ

اين سوال داراي دو بخش است : 1- چرا شيعه در وضو سر و پا را مسح مي كند و با توجه به آيه وضو، آيا شستن پا معقول تر نيست ؟ 2- چراشيعه دست را از بالا به پايين مي شويد؟ بخش اول : از ديدگاه فقهي ، منشااختلاف شيعه و سني در مساله مسح پا، ريشه در آيه مباركه 6 ( ( سوره مايده ) ) دارد ( از ديدگاه تاريخي ، ريشه اختلاف چيز ديگري است كه در پايان اين پاسخ ذكر خواهد شد ) . خداوند متعال در اين آيه مي فرمايد : ( ( يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الي الصلاه فاغسلوا وجوهكم و ايدكم الي المرافق وامسحوابروسكم وارجلكم الي الكعبين ) ) . كلمه ( ( ارجلكم ) ) در آيه به دو صورت قرايت شده است : 1- ابن كثير، حمزه ، ابوعمر و عاصم ( در روايت ابوبكر ) آن را به جر ( ( ارجلكم ) ) قرايت كرده اند .طبق اين قرايت ( ( ارجلكم ) ) به ( ( رووسكم ) ) عطف شده است زيرا ( ( رووسكم ) ) نيز مجرور است . پس حكم آن نيز بايد مانند حكم ( ( رووسكم ) ) مسح باشد .2- نافع و ابن عامر ( در روايت حفص ) آن را به نصب ( ارجلكم ) خوانده اند .اهل سنت مي گويند طبق اين قرايت ( ( ارجلكم ) ) به ( ( ايديكم ) ) عطف شده است زيرا (

( ايديكم ) ) نيز منصوب است . پس بايد حكم آن نيز مانند حكم ( ( ايديكم ) ) غسل يعني شستن باشد .شايد در ابتدا چنين توهم شود كه شيعه به قرايت اول و اهل سنت به قرايت دوم عمل كرده است و هر يك قرايت ديگر را قبول ندارد اما چنين نيست . هم شيعه و هم اهل سنت فتواي خود را بنا بر هر دو قرايت تفسير مي كنند .در اين نوشتار نخست راي شيعه بنا بر هر دو قرايت به طور مستقل تبيين گشته ، اشكال هاي اهل سنت پاسخ گفته مي شود، سپس به تاريخچه اختلاف در مسح پا اشاره مي شود .بنابر قرايت جر : واضح است كه ( ( ارجلكم ) ) عطف به ( ( رووسكم ) ) است و چون فعل معطوف عليه ( ( امسحوا ) ) است حكم پا نيز وجوب مسح مي شود .اشكال : شايد ( ( ارجلكم ) ) عطف به ( ( ايديكم ) ) باشد و به دليل مجاورت با يك اسم مجرور ( يعني رووسكم ) جر گرفته است مانند ( ( حجر و ضب خرب ) ) كه ( ( خرب ) ) صفت ( ( حجر ) ) است و بايد مرفوع باشد ولي به دليل مجاورت با ( ( ضب ) ) مجرور شده است ( حجر = لا نه ؛ ضب = سوسمار ؛ خرب = ويران ) پاسخ : اولا" جر به دليل مجاورت غلط است و فقط به دليل ضرورت شعرمانند مثال مذكور جايز است و قرآن كريم از استعمال غلط

مبري است . ثانيا" : جر به دليل مجاورت فقط در جايي است كه قرينه اي بر آن باشد مانند مثال مذكور چرا كه معلوم است ( ( خرب ) ) نمي تواند صفت ( ( ضب ) ) باشد و فقط مي تواند صفت ( ( حجر ) ) قرار گيرد ولي در آيه مباركه چنين جري باعث اشتباه مي شود و قرينه اي بر آن وجود ندارد .ثالثا" : جر به دليل مجاورت فقط بدون حرف عطف در كلام عرب صحيح است اما با حرف عطف به هيچ وجه صحيح نيست . بنا بر قرايت نصب : در وهله اول دو احتمال وجود دارد : 1-عطف به ( ( ايديكم ) ) كه حكم آن وجوب غسل مي شود .2- عطف به محل ( ( رووسكم كه حكم آن وجوب مسح مي شود .اما با دقت در ادبيات عرب مي فهميم كه فقط احتمال دوم صحيح است زيرا : اولا" : عطف محل در كلام عرب صحيح و شايع است مانند ( ( ليس هذا بعالم و لا عالما" ) ) كه ( ( عالما" ) ) عطف به محل ( ( بعالم ) ) شده است و محل ( ( بعالم ) ) نصب است و اين در كلام عرب شايع است و اختصاص نيز به ضرورت شعر ندارد ( ر.ك : ابن هشام ،مغني اللبيب ) . ثانيا" : عطف ( ( ارجلكم ) ) به ( ( ايدكم ) ) جايز نيست زيرا باعث فاصله شدن يك جمله فعليه اجنبي بين معطوف و معطوف عليه است و اين در كلام

عرب غلط است . پس عطف به محل ( ( رووسكم ) ) متعين است و درنتيجه حكم ( ( ارجلكم ) ) نيز وجوب مسح مي شود .آنچه درباره ظاهر آيه مباركه بنا بر هر دو قرايت گفته شد تنها راي شيعه نيست و مفسرين اهل سنت نيز آيه مباركه را بنا بر هر دو قرايتش مطابق راي شيعه در وجوب مسح مي دانند وآنچه از تحليل ادبي آيه گفته شد تماما" از تفاسير اهل سنت بود كه مي توانيدبه كتاب تفسير كبير، فخر رازي ، دارالكتب العلميه تهران ، ج 11، ص 161،ذيل آيه 6 سوره مايده ، مساله 38 رجوع كنيد .علاوه بر قرآن روايات فراواني نيز در وجوب مسح وارد شده است : منابع شيعي : وسايل الشيعه ، ج 1،كتاب الطهاره ، باب 25 از ابواب الوضو، ص 294 ( دار احيا التراث العربي ). منابع سني : علاوه بر اقوال مسح از سوي صحابه كه در پاسخ ذكر خواهد شد،مسند احمد، ج 1، ص 108 و 158 ( دارالفكر ) - كنزل العمال ، ج 9، ص 448، ح 26908 ( موسسه علوم القرآن ) - سنن ابي داود، ج 1، ص 42، ح164 ( داراحيا التراث العربي ) - الغارات به نقل از امالي شيخ مفيد ( مصنفات شيخ مفيد، ج 13، ص 267 - مسند احمد، ج 1، ص 67 ( دارالفكر ) . در اينجااين سوال مطرح مي شود كه چگونه اهل سنت با وجود تفسير آيه به وجوب مسح حكم به وجوب غسل مي كنند؟ در اين نامه به اختصار پاسخ هايي كه اهل سنت

براي فتواي وجوب غسل داده اند مطرح مي كنيم : پاسخ اول : زمخشري در تفسير آيه به قرايت جر مي گويد : پا از اعضايي است كه بايد دروضو شسته شود، لذا امكان اسراف در آن زياد است خداوند براي جلوگيري از اسراف ( ( ارجلكم ) ) را به ( ( رووسكم ) ) عطف كرده است نه براي اين كه مسحشود بلكه براي اين كه بفهماند در شستن آن اسراف نكنيد ( زمخشري ،الكشاف ، دارالمعرفه ، ج 1، ص 326، ذيل آيه 6 مايده ) . نقد : در صورت ودست ها نيز امكان اسراف هست . گذشته از اين كه اين مطلب فلسفه بافي است و به هيچ وجه با ظاهر قرآن سازگاري ندارد .پاسخ دوم : پس از ( ( ارجلكم ) ) قيد ( ( الي الكعبين ) ) دارد و اين قيد قرينه وجوب غسل است . اين قرينيت را به دو صورت بيان كرده اند : 1- بيان حد فقط در غسل مي آيد نه در مسح .مقصودآنان اين است كه چون در ( ( ايديكم الي المرافق ) ) حد به ( ( الي ) ) ذكر شده است واينجا نيز در ( ( ارجلكم الي الكعبين ) ) حد به ( ( الي ) ) آمده است پس حكم هردوغسل است ، ( ر.ك : فخر رازي ، التفسير الكبير، ج 11، ص 162 والقرطبي ،الجامع لاحكام القرآن ، دارالفكر، ج 6، ص 91 ) . نقد : ( ( الي ) ) در ( ( ايديكم الي المرافق ) ) و در (

( ارجلكم الي الكعبين ) ) هر دو براي بيان حد است اما اين نكته كه در جمله اول براي بيان حد وجوب غسل است از فعل آن يعني ( ( اغسلوا ) ) فهميده مي شد نه از ( ( الي ) ) پس ( ( الي ) ) هيچ قرينيتي در غسل ندارد .در جمله دوم نيز بايد از فعل آن يعني ( ( امسحوا ) ) فهميده شود .اين نكته را برخي ازمفسرين اهل سنت نيز تصريح كرده اند، ( رجوع كنيد به : ابن حزم ، المحلي ، دارالافاق الجديده ، بيروت ، ج 2، ص 56، مساله 200 ) . پاسخ سوم : محمد رشيد رضادر تفسير المنار، ج 6، ص 234 مي گويد : وجوب مسح معقول نيست زيرا اگرباتري دست پاي كثيف و گرد و غباري را مسح كنيد كثيفي پا به دست نيزسرايت مي كند و اين با حكم وضو كه پاكيزگي است مخالف است . نقد : اولا"اعضاي وضو بايد قبل از مسح پاك باشند و پاكيزگي آن قبل از شروع در وضوحاصل مي شود .ثانيا" : شستن دستان و پاها بعد از اتمام وضو نيز ممكن است و بلكه پاكيزگي در بدن و لباس نمازگزار از مستحبات نماز است . ثالثا" : حكمت وضو فقط پاكيزگي نيست اگر اين گونه بود چرا اين ترتيب خاص و اين اعضاي خاص و با نيت قربت بايد انجام شود؟ پاسخ چهارم : صاحب المنار مي گويد ( همان ، ص 233 ) قوي ترين دليل بر عليه شيعه اين است كه غايت رجلين ( ( الي الكعبين )

) است و اين جز با شستن حاصل نمي شود .نقد : اولا" مراد ازكعبين نزد شيعه استخوان روي پاست و استخوان اطراف مچ پا .ثانيا"، به فرض كه چنين باشد چرامسح الي الكعبين ممكن نيست . شايد او تصور كرده است كه رطوبت دست تا به كعبين برسد خشك مي شود!!! پاسخ پنجم : ابن حزم در المحلي ، ج 2، ص 57، مساله 200 مي گويد با وجود اين كه قرآن دلالت بر وجوب مسح مي كند و اخبار فراواني نيز بر وجوب مسح داريم امايك روايت وجود دارد كه همه آنها را نسخ مي كند و آن اين خبر است . ودرروايت ديگري آمده است كه در سفر رسول خدا از او جدا شديم و وضوگرفتيم و مسح بر پا كرديم . آن حضرت با صداي بلند دوبار يا سه بار فرياد زد : واي بر پاها از آتش ، ( محمدبن اسماعيل ، صحيح بخاري ، مكتبه عبدالحميداحمد حنفي ، مصر، ج 1، كتاب العلم ، ص 18، باب من رفع صوته ، ح 1 ) . نقد : اولا"، اين روايت وجوب مسح را ثابت مي كند زيرا مگر ممكن است صحابه رسول خدا وضو را بلد نباشند .يقينا" اعمال وضو را درست بلد بوده اند زيراوضو عملي است كه هر روز بارها انجام مي دادند و بارها از رسول خدا ديده بودند .ثانيا"، تنها نكته اي كه مورد اعتراض رسول خدا قرار گرفته عدم رعايت شرايط وضو بوده است . مثلا" آنان با پاهاي نجس مسح كرده اند و پيامبر آنان رانهي كرده است و اين مطلب خيلي نزديك

به ذهن است زيرا عرب عادت داشت كه ايستاده بول كند و بول به پاهاي او بپاشد واگر آنان بدون اين كه پاهاي خود را تطهير كنند مسح كنند مسحشان باطل است ، ( رجوع كنيد به : طبرسي ،مجمع البيان ، دارالفكر، ج 2، ص 258، ذيل آيه 6 سوره مايده ) . پاسخ ششم : رواياتي هست كه در آن غسل رجلين آمده است مانند روايت عثمان خليفه سوم كه مردم را جمع كرد و جلوي آنان وضو گرفت : دست راستش را داخل ظرف كرد و بر دست چپش ريخت و سه بار شست ، سپس سه بار مضمضه كرد و سه بار استنشاق كرد، سپس سه بار صورتش را شست ، سپس سه باردستش را تا مرفق شست ، سپس سرش را مسح كرد، سپس پاهايش را خوب شست ، سپس گفت ديدم رسول خدا اينگونه وضو گرفت ، ( كنزالعمال ، ج 9،ص 441، ح 268883 ) . نقد : اولا"، از بين صحابه پيامبر اكرم به نقل خود اهل سنت ، بسياري از آنان قايل به مسح بوده اند مانند : ابن عباس كه گفت الوضوغسلتان و مسحتان يعني وضو دو شستن دارد و دو مسح كردن و انس كه مسحبر پاي كرد و زماني كه حجاج گفت پاهاي خود را در وضو بشوييد گفت خداراست گفت و حجاج دروغ گفت و آيه ( ( وامسحوا برووسكم وارجلكم الي الكعبين ) ) را خواند . و عكرمه كه گفت : پاها را نبايد شست بلكه بايد مسح كرد وشعبي كه گفت جبريل مسح را نازل كرد نمي بيني كه

در تيمم آنچه در وضوشسته مي شود مسح مي شود و آنچه را در وضو مسح مي كنند رها مي شود وعامر كه گفت جبرييل درباره پا مسح را نازل كرد .قتاده كه گفت خدا دو شستن و دو مسح كردن را واجب كرد .و بسياري از صحابه ديگر .براي اين اقوال ر.ك : 1- طبري ، تفسير طبري ، ج 6، ص 82 2- قرطبي ، الجامع لاحكام القرآن ، ج 6، ص 92 3- فخر رازي ، التفسير الكبير، ج 11، ص 161 4- ابن حزم ،المحلي ، ج 2، ص 59 براي مثال ابن حزم مي گويد : ( ( و قد قال بالمسح علي الرجلين جماعه من السلف ، منهم علي بن ابيطالب و ابن عباس والحسن وعكرمه والشعبي و جماعه غيرهم . ثانيا"، روايات اهل سنت در اين زمينه متعارض است و هنگامي كه روايات در يك مساله متعارض شد وظيفه آن است كه به قرآن كريم رجوع شود و روايتي كه مطابق قرآن بود اخذ شود وقرآن طبق اعتراف اهل سنت مسح را واجب كرده است . اشكال : برخي از اين مساله پاسخ داده اند كه حال كه روايات در اين زمينه متعارض است ، اگر نتوان احتياط كرد بايد به قرآن رجوع كنيم ولي خوشبختانه در اينجا احتياط ممكن است . برخي از اينها، احتياط را در غسل دانسته اند زيرا مي گويند شستن مشتمل بر مسح كردن هم هست پس كسي كه پاهايش را بشويد هم به فتواي غسل عمل كرده و هم به فتواي مسح، ( ر.ك : محمد رشيد رضا، تفسير المنار،دارالفكر، ج 6،

ص 234 ) . برخي ديگر نيز احتياط را به مسح و شستن دانسته اند يعني اول مسح كند و سپس بشويد ( اين قول در جميع منابع مذكوردر اين جزوه به صاحب تفسير طبري يعني ابن جرير طبري نسبت داده شده است ) . پاسخ : مسح و غسل در آيه وضو در مقابل هم به كار رفته است پس معنا ندارد كه بگوييم غسل شامل مسح هم مي شود .گذشته از اين كه شيعه مسح را با رطوبت وضو قايل است نه با رطوبت جديد .پس غسل و مسح ضدهم هستند نه يكي شامل ديگري . و احتياطي كه از طبري نقل شده نيز فقطبراي كسي كه ادله مسح را تمام نداند معنا دارد ولي اگر ادله مسح را تمام وصحيح بداند جايي براي اين احتياط نيست واين احتياط بدعت محض است. پس خود طبري در اين احتياط معذور است ولي ما ادله كافي در مسح داريم. ثالثا" : وضوي همه مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدي داشته و مانندوضوي كنوني شيعه بوده است . اين مساله با آيه قرآن نيز تطبيق دارد كه مي فرمايد : ( ( وامسحوا برووسكم و ارجلكم ) ) ، ( مايده ، آيه 6 ) در اين آيه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است ، در حاليكه اهل تسنن پاها رامي شويند، علت تغيير وضو اين بود كه عثمان در اواسط دوران خلافت خودنسبت به چگونگي وضوي پيامبر گرفتار ترديد شد، او سپس وضوي پيامبر رابه شكلي كه اكنون در ميان اهل سنت مرسوم است اعلام نمود .اين قضيه مورد مخالفت بسياري از

صحابه پيامبر واقع شد، لكن حكومت اموي بنا به اغراض سياسي در نقاط مختلف اسلامي شيوه عثمان را تبليغ كردند و جوي به وجود آوردند كه برخي از صحابه جرات مخالفت با روش دستگاه حاكم رانداشت و در نتيجه اين گونه وضو گرفتن رواج يافت . براي آگاهي بيشتر رجوع كنيد به : وضوالنبي من خلال ملابسات التشريع ، علي الشهرستاني ، نشر مشعر.;

چرا شيعيان در وضو دست را از بالا به پايين مي شويند؟

پرسش

چرا شيعيان در وضو دست را از بالا به پايين مي شويند؟

پاسخ

اولا"، هيچ يك از مذاهب اهل سنت شستن دست ها را از پايين به بالاواجب يا مستحب نمي دانند بلكه اصلا" ( ( الي ) ) در قرآن را به معناي ( ( مع ) ) مي گيرند، ( رجوع كنيد به : الفقه علي المذاهب الاربعه ، عبدالرحمن الخريري ، دارالفكر،ج 1، ص 53 و حليه العلما في معرفه مذاهب الفقها، القفال ، مكتبه الرساله الحديثه ، ج 1، ص 145 ) . اما شيعه به دليل روايات وارده از معصومين ( ع ) شستن صورت ودست ها را از بالا به پايين واجب مي داند، ( رجوع كنيد به : وسايل الشيعه ، داراحيا التراث العربي ، ج 1، باب 19، ص 285 ) . پس ظاهرآيه مباركه قرآن ( ( الي المرافق ) ) بنا به همه مذاهب اسلامي براي بيان مقدارعضو است نه جهت شستن . ;

به چه دليلي مراجع گفته اند كه در وضو مستحب است اعضا دو بار شسته شود ودر دفعه سوم حرام است ؟

پرسش

به چه دليلي مراجع گفته اند كه در وضو مستحب است اعضا دو بار شسته شود ودر دفعه سوم حرام است ؟

پاسخ

اين حكم از روايات صحيحه استفاده شده است. ;

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پرسش

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پاسخ

احكامى كه در اسلام براى متوفى جعل شده براى احترام و به او، تسلى خاطر و احترام بازماندگان و عبرت گرفتن سايرين است.

آيا اگر متوفى را دفن نكنند و در گوشه اى بيندازند تا متعفن شود، بى احترامى به يك مسلمان نيست؟ آيا نبايد بين انسان و ساير حيوانات فرق گذاشت؟ از اين ها گذشته، اگر ميت را دفن نكنيم آيا متعفن شدن بدن وى باعث شيوع امراضى در جامعه نمى گردد؟و...

آيا وقتى صورت ميت را روى خاك مى گذارند، حاضرين بى اعتبارى ظواهر دنيا و تجملات آن نيز پى نمى برند؟ آيا اين موضوع و بعضى از احكام ديگر ميت موجب نمى شود مردم به فكر مرگ و معاد بيفتند؟ و دست از آلودگى و ظلم و ستم بردارند؟ اگر پدر شخصى از دنيا برود و مردم جمع نشوند تا جنازه او را بردارند، بى احترامى و بى اعتنايى به آن شخص نيست؟ آيا ناراحتى او با اين عمل بيشتر نمى شود؟ اين ها قسمتى از فلسفه احكام وضع شده براى متوفى است، اما نمى توان مدعى شد اين احكام كه غير از اين حكمتى ندارد، چه آنكه احكام اسلام، همه داراى فلسفه و حكمت هايى است كه بعضى از آنها براى ما مكشوف و بعضى هنوز معلوم نشده است و ما احكام اسلام را مى پذيريم ولو به فلسفه آن نرسيده باشيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا در وضو گرفتن زن و مرد اختلاف است؟

پرسش

چرا در وضو گرفتن زن و مرد اختلاف است؟

پاسخ

بين وضو گرفتن زن و مرد اختلافى نيست، جز اين كه در وضوى زن يا مرد مستحبّات خاصّى هست كه بهتر است به آن عمل شود. استحباب اين موارد براساس مصالحى است كه عقل از درك آنها عاجز است.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_15_

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پرسش

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پاسخ

اوّلا، بايد توجّه داشت كه غسل انسان - زنده يا مرده - از مسائل عبادى به شمار مى رود; يعنى اين غسل ها خود، يك نوع عبادت است كه بر انسان واجب مى شود. از اين رو، اگر غسل بدون قصد قربت انجام گيرد، باطل است. بنابراين، مسئله غسل از نظافت جداست; چه اينكه انسان بايد قبل از غسل بدنش را كاملا پاك و نظيف كند و سپس غسل نمايد و اگر غسل فقط براى نظافت مى بود، در شستشوى اوّل، انسان به هدفش مى رسيد و يا اينكه بدون قصد قربت هم صحيح مى شد.

ديگر اينكه، اگر انسانى بميرد بنابر دستور اسلام، انسان هاى ديگر بدن او را به خاك مى سپرند و براى اين عمل معمولا دست انسان به بدن او اصابت مى كند. امّا درباره حيوانات حرام گوشت آن هم بعد از مردنش، كمتر اتّفاق مى افتد كه كسى مردار آن را لمس كند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_4_

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پرسش

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پاسخ

خداوند جهان، كه آفريدگار ماست، وجودى است بيكران و داراى كمال مطلق و به هيچ روى، نياز در ذاتش راه ندارد و بدين سان به كارها و عبادات ما نيازمند نيست. هر عباداتى كه بر ما واجب كرده است، براى تكامل روحى و معنوى ماست. از سويى ديگر او حكيم است و دانشى بيكران دارد و چيزى را بيهوده واجب نمى كند و هر حكمى كه صادر مى كند، مصلحت استوار است، ولى چه بسيار كه ما به حكمت و فلسفه احكام پى نمى بريم. ندانستن ما دليل بر نبودن حكمت نيست.

خوشبختانه، اسلام دينى است كه نه تنها با گذشت زمان ÙǙƙǠنمى شود، بلكه با افزايش دانش انسان، عظمت و شكوهش بيشتر بر او آشكار مى شود; چنان كه دانشمندان روز به روز بيشتر به اسرار و رموز احكام اسلامى دست مى يابند. هرگاه درباره فلسفه حكمى از احكام اسلام پرسشى پيش مى آيد، پاسخش اين است كه چون با دليل

_8_

محكم عقلى و نقلى در مى يابيم كه خداوند را وجودى بى نياز و دانشى بيكران است، اين را نيز درمى يابيم كه در هر حكمى از احكام، حكمتى نهفته است. بر ما لازم است از آن رو كه به رستگارى خويش علاقه منديم، آن احكام را ارج نهيم و اين نادانى نيست، بلكه عين بينش و بصيرت است.

البته، در برخى روايات از فلسفه وجوب غسل جنابت سخن رفته و بيان شده است كه چون در هنگام جنابت از همه منافذ بدن انسان، موادّ معنوى خارج مى شود، غسل لازم است. همين حقيقت را دانشمندان روز نيز

تصديق كرده اند. امّا معناى اين گونه روايات اين نيست كه فلسفه وجوب غسل تنها همين است و بس.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_9_

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پرسش

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پاسخ

چنان كه دانشمندان گفته اند، يكى از بهترين راههايى جلوگيرى از انتشار ميكروبهاى بدن مردگان اين است كه آنها را در خاك دفن كنند تا هيچ گونه بيمارى براى ديگران پديد نياورند.

برخى راهى ديگر پيش مى نهند كه بدن ميّت را بسوزانند. بر فرض كه اين راه نيز براى جلوگيرى از انتشار ميكروب درست باشد، بايد پرسيد كه آن راه آبرومند و خردمندانه است يا اين راه؟! آيا انسان خردمندى كه گرفتار خرافات نيست، حاضر مى شود كه بدن پدرش را بسوزانند؟! اسلام، چنان كه زندگان را محترم مى داند، مردگان را نيز ارج مى نهد و از اين رو، فرمان مى دهد كه بازماندگان، جسد مردگان را با احترامى خاص غسل و كفن و دفن كنند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_10_

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پرسش

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پاسخ

البته، پس از مرگ، آلودگى و ميكروبهايى در بدن ميّت پديد مى آيد كه بايد دورى كرد، ولى اين بخشى از علّت حكم است، نه همه آن. بايد دانست كه علّت حقيقى بسيارى از احكام براى ما معلوم نيست. بس، بايد تنها به دستورهاى دينى عمل كنيم و از چنين اجتهادهايى بپرهيزيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_12_

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پرسش

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پاسخ

نخست بايد توجّه داشت كه وضع كننده احكام اسلامى خداوند است; خداوندى كه جهان آفرينش بر اساس اراده و مشيّت اوست. انسان را او آفريده و قوانينى نيز كه بر جهان حاكم است، همه آفريده اوست و همان خداوند بر اساس نيازها و مصالح انسان، قوانينى وضع فرموده است.

بنابراين، احكام اسلامى، به هيچ روى با علم ناسازگار نيست; زيرا علم چيزى نيست جز كشف آنچه خداوند آفريده است. هيچ كس چون خداوند از آفريده خويش آگاه نيست و اگر كسى پاره اى احكام اسلامى را با علم ناسازگار بداند، از آن روست كه نظريه او نادرست است و بر اصول علمى درست استوار نيست.

اينك، اگر در طب به اثبات رسيده باشد كه استبراء داراى زيانهايى براى بدن انسان

_43_

است، بى گمان بايد در چگونگى اثبات اين نظريه ترديد و بازنگرى كرد. وانگهى دانش طب هنوز به آن جا نرسيده است كه همه مجهولات طبى را كشف كرده باشد.

سخن آخر آن كه انسان براى نيل به رستگارى بايد به فرمانهاى خداوند عمل كند و اين كه علّت و حكمت اين فرمانها چيست، تأثيرى در رستگارى او ندارد. البته، به اصول دين بايد از روى آگاهى و دانش ايمان آورد، ولى از آن پس، انسان مؤمن و خردمند، ديگر دستورها و تعاليم دينى را از روى تعبّد به راحتى مى پذيرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_44_

چرا وضو گرفتن زير باران اشكال دارد؟

پرسش

چرا وضو گرفتن زير باران اشكال دارد؟

پاسخ

زيرا ممكن است آب خارج به اعضاى وضو بريزد، در حالى كه مسح بايد تنها با رطوبت وضو باشد.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_36_

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پرسش

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پاسخ

اوّلا، بايد توجّه داشت كه غسل انسان - زنده يا مرده - از مسائل عبادى به شمار مى رود; يعنى اين غسل ها خود، يك نوع عبادت است كه بر انسان واجب مى شود. از اين رو، اگر غسل بدون قصد قربت انجام گيرد، باطل است. بنابراين، مسئله غسل از نظافت جداست; چه اينكه انسان بايد قبل از غسل بدنش را كاملا پاك و نظيف كند و سپس غسل نمايد و اگر غسل فقط براى نظافت مى بود، در شستشوى اوّل، انسان به هدفش مى رسيد و يا اينكه بدون قصد قربت هم صحيح مى شد.

ديگر اينكه، اگر انسانى بميرد بنابر دستور اسلام، انسان هاى ديگر بدن او را به خاك مى سپرند و براى اين عمل معمولا دست انسان به بدن او اصابت مى كند. امّا درباره حيوانات حرام گوشت آن هم بعد از مردنش، كمتر اتّفاق مى افتد كه كسى مردار آن را لمس كند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_4_

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پرسش

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پاسخ

خداوند جهان، كه آفريدگار ماست، وجودى است بيكران و داراى كمال مطلق و به هيچ روى، نياز در ذاتش راه ندارد و بدين سان به كارها و عبادات ما نيازمند نيست. هر عباداتى كه بر ما واجب كرده است، براى تكامل روحى و معنوى ماست. از سويى ديگر او حكيم است و دانشى بيكران دارد و چيزى را بيهوده واجب نمى كند و هر حكمى كه صادر مى كند، مصلحت استوار است، ولى چه بسيار كه ما به حكمت و فلسفه احكام پى نمى بريم. ندانستن ما دليل بر نبودن حكمت نيست.

خوشبختانه، اسلام دينى است كه نه تنها با گذشت زمان كهنه نمى شود، بلكه با افزايش دانش انسان، عظمت و شكوهش بيشتر بر او آشكار مى شود; چنان كه دانشمندان روز به روز بيشتر به اسرار و رموز احكام اسلامى دست مى يابند. هرگاه درباره فلسفه حكمى از احكام اسلام پرسشى پيش مى آيد، پاسخش اين است كه چون با دليل

_8_

محكم عقلى و نقلى در مى يابيم كه خداوند را وجودى بى نياز و دانشى بيكران است، اين را نيز درمى يابيم كه در هر حكمى از احكام، حكمتى نهفته است. بر ما لازم است از آن رو كه به رستگارى خويش علاقه منديم، آن احكام را ارج نهيم و اين نادانى نيست، بلكه عين بينش و بصيرت است.

البته، در برخى روايات از فلسفه وجوب غسل جنابت سخن رفته و بيان شده است كه چون در هنگام جنابت از همه منافذ بدن انسان، موادّ معنوى خارج مى شود، غسل لازم است. همين حقيقت را دانشمندان روز

نيز تصديق كرده اند. امّا معناى اين گونه روايات اين نيست كه فلسفه وجوب غسل تنها همين است و بس.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_9_

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پرسش

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پاسخ

البته، پس از مرگ، آلودگى و ميكروبهايى در بدن ميّت پديد مى آيد كه بايد دورى كرد، ولى اين بخشى از علّت حكم است، نه همه آن. بايد دانست كه علّت حقيقى بسيارى از احكام براى ما معلوم نيست. بس، بايد تنها به دستورهاى دينى عمل كنيم و از چنين اجتهادهايى بپرهيزيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_12_

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پرسش

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پاسخ

نخست بايد توجّه داشت كه وضع كننده احكام اسلامى خداوند است; خداوندى كه جهان آفرينش بر اساس اراده و مشيّت اوست. انسان را او آفريده و قوانينى نيز كه بر جهان حاكم است، همه آفريده اوست و همان خداوند بر اساس نيازها و مصالح انسان، قوانينى وضع فرموده است.

بنابراين، احكام اسلامى، به هيچ روى با علم ناسازگار نيست; زيرا علم چيزى نيست جز كشف آنچه خداوند آفريده است. هيچ كس چون خداوند از آفريده خويش آگاه نيست و اگر كسى پاره اى احكام اسلامى را با علم ناسازگار بداند، از آن روست كه نظريه او نادرست است و بر اصول علمى درست استوار نيست.

اينك، اگر در طب به اثبات رسيده باشد كه استبراء داراى زيانهايى براى بدن انسان

_43_

است، بى گمان بايد در چگونگى اثبات اين نظريه ترديد و بازنگرى كرد. وانگهى دانش طب هنوز به آن جا نرسيده است كه همه مجهولات طبى را كشف كرده باشد.

سخن آخر آن كه انسان براى نيل به رستگارى بايد به فرمانهاى خداوند عمل كند و اين كه علّت و حكمت اين فرمانها چيست، تأثيرى در رستگارى او ندارد. البته، به اصول دين بايد از روى آگاهى و دانش ايمان آورد، ولى از آن پس، انسان مؤمن و خردمند، ديگر دستورها و تعاليم دينى را از روى تعبّد به راحتى مى پذيرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_44_

چرا در وضو گرفتن زن و مرد اختلاف است؟

پرسش

چرا در وضو گرفتن زن و مرد اختلاف است؟

پاسخ

بين وضو گرفتن زن و مرد اختلافى نيست، جز اين كه در وضوى زن يا مرد مستحبّات خاصّى هست كه بهتر است به آن عمل شود. استحباب اين موارد براساس مصالحى است كه عقل از درك آنها عاجز است.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_15_

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پرسش

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پاسخ

احكامى كه در اسلام براى متوفى جعل شده براى احترام و به او، تسلى خاطر و احترام بازماندگان و عبرت گرفتن سايرين است.

آيا اگر متوفى را دفن نكنند و در گوشه اى بيندازند تا متعفن شود، بى احترامى به يك مسلمان نيست؟ آيا نبايد بين انسان و ساير حيوانات فرق گذاشت؟ از اين ها گذشته، اگر ميت را دفن نكنيم آيا متعفن شدن بدن وى باعث شيوع امراضى در جامعه نمى گردد؟و...

آيا وقتى صورت ميت را روى خاك مى گذارند، حاضرين بى اعتبارى ظواهر دنيا و تجملات آن نيز پى نمى برند؟ آيا اين موضوع و بعضى از احكام ديگر ميت موجب نمى شود مردم به فكر مرگ و معاد بيفتند؟ و دست از آلودگى و ظلم و ستم بردارند؟ اگر پدر

_889_

شخصى از دنيا برود و مردم جمع نشوند تا جنازه او را بردارند، بى احترامى و بى اعتنايى به آن شخص نيست؟ آيا ناراحتى او با اين عمل بيشتر نمى شود؟ اين ها قسمتى از فلسفه احكام وضع شده براى متوفى است، اما نمى توان مدعى شد اين احكام كه غير از اين حكمتى ندارد، چه آنكه احكام اسلام، همه داراى فلسفه و حكمت هايى است كه بعضى از آنها براى ما مكشوف و بعضى هنوز معلوم نشده است و ما احكام اسلام را مى پذيريم ولو به فلسفه آن نرسيده باشيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_890_

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پرسش

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پاسخ

البته، پس از مرگ، آلودگى و ميكروبهايى در بدن ميّت پديد مى آيد كه بايد دورى كرد، ولى اين بخشى از علّت حكم است، نه همه آن. بايد دانست كه علّت حقيقى بسيارى از احكام براى ما معلوم نيست. بس، بايد تنها به دستورهاى دينى عمل كنيم و از چنين اجتهادهايى بپرهيزيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_12_

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پرسش

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پاسخ

نخست بايد توجّه داشت كه وضع كننده احكام اسلامى خداوند است; خداوندى كه جهان آفرينش بر اساس اراده و مشيّت اوست. انسان را او آفريده و قوانينى نيز كه بر جهان حاكم است، همه آفريده اوست و همان خداوند بر اساس نيازها و مصالح انسان، قوانينى وضع فرموده است.

بنابراين، احكام اسلامى، به هيچ روى با علم ناسازگار نيست; زيرا علم چيزى نيست جز كشف آنچه خداوند آفريده است. هيچ كس چون خداوند از آفريده خويش آگاه نيست و اگر كسى پاره اى احكام اسلامى را با علم ناسازگار بداند، از آن روست كه نظريه او نادرست است و بر اصول علمى درست استوار نيست.

اينك، اگر در طب به اثبات رسيده باشد كه استبراء داراى زيانهايى براى بدن انسان

_43_

است، بى گمان بايد در چگونگى اثبات اين نظريه ترديد و بازنگرى كرد. وانگهى دانش طب هنوز به آن جا نرسيده است كه همه مجهولات طبى را كشف كرده باشد.

سخن آخر آن كه انسان براى نيل به رستگارى بايد به فرمانهاى خداوند عمل كند و اين كه علّت و حكمت اين فرمانها چيست، تأثيرى در رستگارى او ندارد. البته، به اصول دين بايد از روى آگاهى و دانش ايمان آورد، ولى از آن پس، انسان مؤمن و خردمند، ديگر دستورها و تعاليم دينى را از روى تعبّد به راحتى مى پذيرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_44_

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پرسش

چرا مرده را كفن و دفن مى كنند و چرا طرف راست صورتش را بر خاك مى گذارند؟

پاسخ

احكامى كه در اسلام براى متوفى جعل شده براى احترام و به او، تسلى خاطر و احترام بازماندگان و عبرت گرفتن سايرين است.

آيا اگر متوفى را دفن نكنند و در گوشه اى بيندازند تا متعفن شود، بى احترامى به يك مسلمان نيست؟ آيا نبايد بين انسان و ساير حيوانات فرق گذاشت؟ از اين ها گذشته، اگر ميت را دفن نكنيم آيا متعفن شدن بدن وى باعث شيوع امراضى در جامعه نمى گردد؟و...

آيا وقتى صورت ميت را روى خاك مى گذارند، حاضرين بى اعتبارى ظواهر دنيا و تجملات آن نيز پى نمى برند؟ آيا اين موضوع و بعضى از احكام ديگر ميت موجب نمى شود مردم به فكر مرگ و معاد بيفتند؟ و دست از آلودگى و ظلم و ستم بردارند؟ اگر پدر

_889_

شخصى از دنيا برود و مردم جمع نشوند تا جنازه او را بردارند، بى احترامى و بى اعتنايى به آن شخص نيست؟ آيا ناراحتى او با اين عمل بيشتر نمى شود؟ اين ها قسمتى از فلسفه احكام وضع شده براى متوفى است، اما نمى توان مدعى شد اين احكام كه غير از اين حكمتى ندارد، چه آنكه احكام اسلام، همه داراى فلسفه و حكمت هايى است كه بعضى از آنها براى ما مكشوف و بعضى هنوز معلوم نشده است و ما احكام اسلام را مى پذيريم ولو به فلسفه آن نرسيده باشيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_890_

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پرسش

چرا ميّت را غسل مى دهند؟ و چرا دست زدن به بدن ميّت قبل از غسل او موجب غسل مى شود؟

پاسخ

اوّلا، بايد توجّه داشت كه غسل انسان - زنده يا مرده - از مسائل عبادى به شمار مى رود; يعنى اين غسل ها خود، يك نوع عبادت است كه بر انسان واجب مى شود. از اين رو، اگر غسل بدون قصد قربت انجام گيرد، باطل است. بنابراين، مسئله غسل از نظافت جداست; چه اينكه انسان بايد قبل از غسل بدنش را كاملا پاك و نظيف كند و سپس غسل نمايد و اگر غسل فقط براى نظافت مى بود، در شستشوى اوّل، انسان به هدفش مى رسيد و يا اينكه بدون قصد قربت هم صحيح مى شد.

ديگر اينكه، اگر انسانى بميرد بنابر دستور اسلام، انسان هاى ديگر بدن او را به خاك مى سپرند و براى اين عمل معمولا دست انسان به بدن او اصابت مى كند. امّا درباره حيوانات حرام گوشت آن هم بعد از مردنش، كمتر اتّفاق مى افتد كه كسى مردار آن را لمس كند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پرسش

علّت وجوب غسل جنابت چيست؟

پاسخ

خداوند جهان، كه آفريدگار ماست، وجودى است بيكران و داراى كمال مطلق و به هيچ روى، نياز در ذاتش راه ندارد و بدين سان به كارها و عبادات ما نيازمند نيست. هر عباداتى كه بر ما واجب كرده است، براى تكامل روحى و معنوى ماست. از سويى ديگر او حكيم است و دانشى بيكران دارد و چيزى را بيهوده واجب نمى كند و هر حكمى كه صادر مى كند، مصلحت استوار است، ولى چه بسيار كه ما به حكمت و فلسفه احكام پى نمى بريم. ندانستن ما دليل بر نبودن حكمت نيست.

خوشبختانه، اسلام دينى است كه نه تنها با گذشت زمان كهنه نمى شود، بلكه با افزايش دانش انسان، عظمت و شكوهش بيشتر بر او آشكار مى شود; چنان كه دانشمندان روز به روز بيشتر به اسرار و رموز احكام اسلامى دست مى يابند. هرگاه درباره فلسفه حكمى از احكام اسلام پرسشى پيش مى آيد، پاسخش اين است كه چون با دليل محكم عقلى و نقلى در مى يابيم كه خداوند را وجودى بى نياز و دانشى بيكران است، اين را نيز درمى يابيم كه در هر حكمى از احكام، حكمتى نهفته است. بر ما لازم است از آن رو كه به رستگارى خويش علاقه منديم، آن احكام را ارج نهيم و اين نادانى نيست، بلكه عين بينش و بصيرت است.

البته، در برخى روايات از فلسفه وجوب غسل جنابت سخن رفته و بيان شده است كه چون در هنگام جنابت از همه منافذ بدن انسان، موادّ معنوى خارج مى شود، غسل لازم است. همين حقيقت را دانشمندان روز نيز

تصديق كرده اند. امّا معناى اين گونه روايات اين نيست كه فلسفه وجوب غسل تنها همين است و بس.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پرسش

چرا مسلمانان بايد مردگان را غسل و كفن و دفن كنند؟

پاسخ

چنان كه دانشمندان گفته اند، يكى از بهترين راههايى جلوگيرى از انتشار ميكروبهاى بدن مردگان اين است كه آنها را در خاك دفن كنند تا هيچ گونه بيمارى براى ديگران پديد نياورند.

برخى راهى ديگر پيش مى نهند كه بدن ميّت را بسوزانند. بر فرض كه اين راه نيز براى جلوگيرى از انتشار ميكروب درست باشد، بايد پرسيد كه آن راه آبرومند و خردمندانه است يا اين راه؟! آيا انسان خردمندى كه گرفتار خرافات نيست، حاضر مى شود كه بدن پدرش را بسوزانند؟! اسلام، چنان كه زندگان را محترم مى داند، مردگان را نيز ارج مى نهد و از اين رو، فرمان مى دهد كه بازماندگان، جسد مردگان را با احترامى خاص غسل و كفن و دفن كنند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پرسش

اگر علّت غسل مسّ ميّت آلودگى به ميكروب است، آيا مى توان به وسيله صابون يا وسايل ديگر ميكروب را از ميان بُرد و ديگر غسل نكرد؟

پاسخ

البته، پس از مرگ، آلودگى و ميكروبهايى در بدن ميّت پديد مى آيد كه بايد دورى كرد، ولى اين بخشى از علّت حكم است، نه همه آن. بايد دانست كه علّت حقيقى بسيارى از احكام براى ما معلوم نيست. بس، بايد تنها به دستورهاى دينى عمل كنيم و از چنين اجتهادهايى بپرهيزيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پرسش

آيا اين كه مى گويند استبراء برخلاف اصول طبى و داراى زيانهايى براى بدن انسان، است با اسلام ناسازگار نيست؟

پاسخ

نخست بايد توجّه داشت كه وضع كننده احكام اسلامى خداوند است; خداوندى كه جهان آفرينش بر اساس اراده و مشيّت اوست. انسان را او آفريده و قوانينى نيز كه بر جهان حاكم است، همه آفريده اوست و همان خداوند بر اساس نيازها و مصالح انسان، قوانينى وضع فرموده است.

بنابراين، احكام اسلامى، به هيچ روى با علم ناسازگار نيست; زيرا علم چيزى نيست جز كشف آنچه خداوند آفريده است. هيچ كس چون خداوند از آفريده خويش آگاه نيست و اگر كسى پاره اى احكام اسلامى را با علم ناسازگار بداند، از آن روست كه نظريه او نادرست است و بر اصول علمى درست استوار نيست.

اينك، اگر در طب به اثبات رسيده باشد كه استبراء داراى زيانهايى براى بدن انسان است، بى گمان بايد در چگونگى اثبات اين نظريه ترديد و بازنگرى كرد. وانگهى دانش طب هنوز به آن جا نرسيده است كه همه مجهولات طبى را كشف كرده باشد.

سخن آخر آن كه انسان براى نيل به رستگارى بايد به فرمانهاى خداوند عمل كند و اين كه علّت و حكمت اين فرمانها چيست، تأثيرى در رستگارى او ندارد. البته، به اصول دين بايد از روى آگاهى و دانش ايمان آورد، ولى از آن پس، انسان مؤمن و خردمند، ديگر دستورها و تعاليم دينى را از روى تعبّد به راحتى مى پذيرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا بايد با خاك كه منبع ميكروب هاست تيممّ كنيم؟

پرسش

چرا بايد با خاك كه منبع ميكروب هاست تيممّ كنيم؟

پاسخ

در علوم طبيعى ثابت شده است كه خاكِ پاك در مقابل ميكرب ها مصونيّت دارد و غالباً ميكرب ها كمتر مى توانند در خاك به زندگى خود ادامه دهند. اين مصونيّت به سببِ موجوداتِ جاندارِ ذرّه بينىِ موجود در خاك است. اين موجودات دشمن سرسخت ميكرب هاى موذى اند، به طورى كه مثلاً اگر لاشه مردارى كه با خود ميليون ها ميكرب همراه دارد بر خاك بيفتد، اين جانداران ذرّه بينى فوراً لاشه را تجزيه كنند ميكرب ها را از بين مى برند. بنابراين، بر خلاف آنچه تصوّر شده، خاك پاك و بدون آلودگى نه تنها در برابر ميكرب ها مصونيّت دارد، بلكه از بين برنده آنهاست. با توجّه به آنچه گفتيم معلوم مى شود كه دستور اسلامى درباره تيمّم بر خاك در صورت ممكن نبودن آب، كاملاً بايد كشف علوم طبيعى موافق است. بايد توجّه كنيم كه در قرآن و احاديث مربوط به تيمّم آمده است كه بايد با خاك پاك تيمّم كرد (فتيممّوا صعيداً طيّباً)(33). آمده است كه امام صادق ((عليه السلام))مى فرمايد: «خاك تيمّم را از زمين هايى كه زير پاى مردم است و بر آن رفت و آمد مى كنند، تهيّه نكنيد»(34).

( بخش پاسخ به سؤالات )

چرا در وضو گرفتن زن و مرد اختلاف است؟

پرسش

چرا در وضو گرفتن زن و مرد اختلاف است؟

پاسخ

بين وضو گرفتن زن و مرد اختلافى نيست، جز اين كه در وضوى زن يا مرد مستحبّات خاصّى هست كه بهتر است به آن عمل شود. استحباب اين موارد براساس مصالحى است كه عقل از درك آنها عاجز است.

( بخش پاسخ به سؤالات )

علل وجوب غسل جنابت چيست؟

پرسش

علل وجوب غسل جنابت چيست؟

پاسخ

احكام شرعي تعبدي است و بهترين علت آن، فرموده شارع مقدس است، البته ممكن است براي برخي احكام فلسفه هايي از معصومين(ع) وارد شده باشد و يا به ذهن افراد برسد، ولي فلسفه را نمي توان به عنوان علت مطرح كرد. استنباط دليل شرعي با مجتهد است، همان طور كه منطقي و معقول نيست كه دليل دستور پزشك - كه يك كار تخصصي است و نياز به مقدمات فراوان دارد - را مراجعه كننده به پزشك از او سؤال كند.

ولي در عقايد و اصول دين قضيه كاملاً برعكس است يعني استدلالي است نه تعبدي.

البته چنانچه مقصود شما از علت، همان فلسفه غسل جنابت باشد، مي توانيد به كتاب يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ آيت الله مكارم شيرازي، ص 398 مراجعه و از توضيحات آن استفاده كنيد.

در زلزله بم كشته شدگان را با تيمم خاكشان مي كنند بفرماييد مگر نبايد بدن تميز باشد؟

پرسش

در زلزله بم كشته شدگان را با تيمم خاكشان مي كنند بفرماييد مگر نبايد بدن تميز باشد؟

پاسخ

در غسل ميّت اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعي داشته باشد، بايد عوض هر غسل، ميّت را يك تيمّم بدهند. و همچنين اگر جايي از بدن ميّت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آنجا را غسل بدهند، آب بكشند.(1) اما در جريان زلزله بم، وجود شرائط بحراني منطقه، از جمله نبود آب و بالا بودن تلفات و نبود سردخانه جهت نگهداري اموات، ايجاب مي كرد كه اموات را بدون غسل و تميزكردن ميّت، از جراحتهاي ناشي از آوار زلزله، به همان صورت تيمّم، دفن نمايند و ديگر نيازي به طهارت ميّت نبود.

منابع و مآخذ:

1) توضيح المسائل مراجع، ج1، ص340، مسأله 564 و 568

چرا زن و مرد پس از مرگ نمي توانند در داخل يك قبر خاك بشوند مثلا به طوري كه سينه به سينه در داخل يك قبر باشند؟

پرسش

چرا زن و مرد پس از مرگ نمي توانند در داخل يك قبر خاك بشوند مثلا به طوري كه سينه به سينه در داخل يك قبر باشند؟

پاسخ

از نظر شرعي اشكال نداردكه دو نفر را با هم داخل يك قبر بخوابانند اما توصيه شده است كه كفن ميت جدا باشد، براي اطلاع بيشتر در اين مورد مي توانيد به احكام كفن و دفن ميت در رساله هاي عمليه مراجع تقليد رجوع داشته باشيد.(1)

منابع و مآخذ:

1. توضيح المسائل مراجع، (فتاواي دوازده مرجع). ج1،ص332

چرا انسان وقتي غسل واجب بر گردن دارد نسبت به نماز و تمام اعمال بي ميل مي شود؟

پرسش

چرا انسان وقتي غسل واجب بر گردن دارد نسبت به نماز و تمام اعمال بي ميل مي شود؟

پاسخ

به طور كلي در حال جنابت يا عادت ماهانه (براي زن ها) بدن داراي فعاليت زيادتري خواهد بود؛ لذا اعصاب و عضلات در اثر جمع شدن اسيدلاكتيك در لابلاي تارهاي ماهيچه اي و اثر بر روي رشته هاي عصبي خسته وفرسوده مي شوند و در اثر خستگي يك حالت انقباض و ضعف و بي حالي در بدن ايجاد مي شود كه در آن انسان به عبادات بلكه نسبت به هر كار ديگري بي رغبت مي شود و حالت شادي و انبساط را از دست مي دهد، ولي به واسطه اين غسل و استحمام آن حالت سستي برطرف مي شود و در اثر شستشو اثرانبساط عروق سطحي تغذيه پوست و اعصاب بهتر انجام مي گيرد و چون پوست بدن بعد از كبد دومين عضو فعال بدن است لذا بايد در بهداشت آن كوشيد و در علم پزشكي بحثي است بنام هيدورترابي يا معالجه با آب كه ازبحث ما خارج است و علت ديگر سستي بدن هنگام جنابت اين است كه درموقع انزال مني مقداري عرق از سوراخ هاي بدن خارج مي شود، چون مقداري موسين و املاح از اين سوراخ ها خارج مي شود، لذا سوراخ ها رامي پوشاند و تنفس پوستي مختل مي شود و مقداري و اختلال كليوي را سبب مي گردد و سستي و بي حالي شديد در بدن ايجاد مي شود كه در نهايت آن املاح و موسين اضافي مترضحه تنها از طريق شستشو از بين مي رود. از اين رواست كه هنگامي كه از علت غسل جنابت و شستشوي بدن پس از جنابت ازامام رضا سؤال شد: امام ع فرمود: علت آن پاكيزگي و رفع پليدي ها و تطهيرتمام بدن

مي باشد.

ملاك شستن اعضاي وضو چيست ؟

پرسش

ملاك شستن اعضاي وضو چيست ؟

پاسخ

اگر تنها آب مي ريختيد و دست نمي كشيديد، سه بار آب ريختن يا ده بار آب ريختن يك مرتبه حساب مي شود و لذا هيچ اشكالي ندارد.

مقصود از شستن آب ريختن تنها نيست بلكه شستن كامل است ؛ يعني اگريك بار به طور كامل به نيت وضو تمام صورت يا دست را بشويد و بار ديگرهم به طور كامل بشويد، بار سوم آن حرام مي باشد. بنابر اين اگر چندين مرتبه هم آب بريزد _ ولي به تمام جاهاي عضو نرسد _ يك بار محسوب نمي شود واگر با يك بار آب ريختن يا يك بار فرو بردن در آب تمام عضو را فرا بگيرد،يك بار شستن به حساب مي آيد.

گفتني است كسي كه بيش از دو مرتبه آب به اعضاي وضو بريزد، كار حرامي مرتكب شده است اما وضوي او باطل نيست مگر اين كه دست چپ را سه مرتبه آب ريخته باشد كه مسح آن با آب خارجي مي شود و وضو را باطل مي كند.

حال با توجه به مطالب بالا وضعيت خود را بررسي كنيد.

فلسفه كيفيت وضو را بيان فرماييد؟

پرسش

فلسفه كيفيت وضو را بيان فرماييد؟

پاسخ

الف وضو بنده اي كه آمادة مناجات و راز و نياز با اول قدرتمندجهان هستي مي گردد، بايد از هر لحاظ خود را مهّيا سازد و با حالت موردپسند و هيئتي نيكو در محضر او، حاضر شود. بدون طهارت از پليدي هاي ظاهري و باطني نمي توان به دستگاه قدسي آن عزيز راه يافت .

حال وضو و طهارت نيز، مقدمه و كليد براي ورود به گلستان سرسبز نماز ومناجات است و در نتيجه آغازي براي ورود به بهشت (الوضوء مفتاح الصلاة والصلاة مفتاح الجنة . (نهج الفصاحه ح 1588).

امام هشتم (ع در بارة فلسفه و اسرار «وضو» مي فرمايد:

1 _ وضو، يك ادب در برابر خداوند است تا بنده هنگام نماز، وقتي در برابر اومي ايستد پاك باشد.

2 _ همچنين از آلودگي ها و پليدي ها، پاكيزه شود.

3 _ به علاوه در وضو از بين رفتن كسالت و طرد خواب آلودگي (و ايجاد نشاط است .

4 _ دل و روح را آماده ايستادن در برابر پروردگار مي سازد.

5 _ در وضو شستن صورت و مسح سر و پاها واجب است ؛ زيرا اينهاعضوهايي است كه در نماز به كار گرفته مي شوند.....) (وسائل الشيعه ج 11،ص 257).

علاوه بر اين مي توان به فلسفه و حكمت هاي زير نيز اشاره كرد:

الف وضو به معناي نظافت شست و شو و پاكيزگي است ما قسمتهايي ازبدن را _ كه معمولا بيرون است _ پاكيزه ميكنيم .

صورت بيرون است و زودتر كثيف مي شود ؛ دست معمولا تا آرنج بيرون است و در مواقع معمولي بيشتر كثيف مي شود ؛ بعد هم قسمتي از جلو سر وروي پاكه بيرون است همه را تميز

مي كنيم .

البته پاكيزه كردن را بايد براي خدا و اطاعت از دستور او انجام داد .

آمادگي جسم و روان است وضو مفتاح در باب جنان است وضو

با آب حيات عشق دل را شوييد آئينه پاكي جهان است وضو

ب شهيد بهشتي (ره در بارة فلسفه وضو افزوده است «وضو، شست وشوي كردن و آنگه به مسجد و محل نماز خراميدن است .

يك قدم به سمت پاكي معنوي بر داشتن است لذا، اگر كسي همين حالا نيز به حمام رفته باشد، بايد براي خدا وضو بگيرد تا يك قدم به خلوص و خدايي بودن نزديك تر شده باشد»(سرود يكتا پرستي ص 20).

ج وضو؛ عنوان مقدمه نماز نه تنها موجب تطهير جسم از آلودگي ها مي شود؛بلكه تطهير روح را در بر مي گيرد.

با وضو مؤمن احساس ميكند، جسم و روحش از آلودگي گناهان و لغزش هاپاك شده است .

اين احساس پاكي و طهارت جسمي و روحي انسان را براي ارتباط معنوي باخدا و ورود به حالت آرام سازي جسمي و روحي از نماز آماده مي سازد (قرآن و روانشناسي ص 357).

ب نماز

در نماز راز و رمز و اهداف چندي نهفته كه بعضي از آنها عبارت است از:

الف ياد و ذكر خدا؛ زيرا انسان موجود فراموش كاري است بنابر اين هرچند ساعت يك بار، با خواندن نماز خداي سبحان را ياد كرده و متذكر وجودلايتناهاي او مي شود.

ب ) وقتي انسان متذكر خدا بود و خدا را مراقب خويش ديد، قهراً ازانجام گناه و منكرات شرم و حيا مي كند. بنابر اين يكي از اهداف نمازجلوگيري از فحشا و منكرات است «ان الصلوة تنهي

عن الفحشاء و المنكر».

ج ) هدف ديگر نماز عبوديت و خشوع و خضوع در پيشگاه مقام ربوبيت است به طور مؤدب ايستادن ركوع كردن جبين به خاك ساييدن سجده ونشستن دو زانو و... همه نشانه هاي خضوع است و اين حقي است از خداي سبحان كه هر انساني موظف به اداي آن است توجه داشته باشيد كه همين خشوع و خضوع به تدريج در روح و جان ما اثر گذاشته و انسان را در برابرساير افراد متواضع مي كند. امام علي ع مي فرمايد: «ومن تعفير عتاق الوجوه بالتراب تواضعاً ؛ خداي سبحان نماز را مقرر داشت تا پيشاني از روي تواضع به خاك ماليده شود»، (نهج البلاغه . حضرت فاطمه س نيز مي فرمايد: «جعل اللهالصلاة تنزيها لكم من الكبر ؛ خداوند نماز را مقرّر داشت تا دامن انسان را از كبر ومنيّت پاك گرداند».

د ) راز ديگري كه در نماز نهفته است تشكيل جماعت هاست ويل دورانت مي نويسد: بر هيچ انسان منصفي پوشيده نيست كه شركت مسلمان هادر نمازهاي جماعت روزانه چه اثر خوبي در وحدت و تشكّل آنها دارد. باكمي دقت مي توان دريافت كه در سايه همين جماعت ها و جمعه هاست كه انسجام و اتحادي در اقشار مختلف ايجاد مي شود و در ساية آن بركات وارزش هايي وجود دارد. از كارهاي عمراني يك منطقه گرفته تا راه حل سايرمشكلات افراد و جامعه آنچه ذكر شد بيانگر اين حقيقت است كه به هر حال يكي از اهداف نماز، پاك و منزه ساختن روح انسان از كبر و منيت است همچنان كه نماز بازدارنده انسان از لغزش ها و گناهان است نماز در ساحت روح انسان همان نقشي را ايفا

مي كند كه نرمش و ورزش در ساحت جسم انسان ايفا مي نمايد. اگر كسي ورزش رابراي مدت طولاني ترك كند، كم كم بدنش دچار يك نوع سستي و كسالت مي شود و چه بسا سلامت خود را ازدست بدهد.

بنابر اين انسان بايد روزانه يا لااقل هفته اي چند ساعت به راهپيمايي وورزش بپرازد تا به تدريج جسم را سلامت و شاداب سازد. روح انسان نيزچنين نيازي دارد، بايد هر روز اين نيايش و سرود مذهبي و اسلامي تكرارگردد تا به تدريج سلامت و شادابي روح انسان در سايه ياد حق احراز گردد.

نماز زن مستحاضه چگونه است؟

پرسش

نماز زن مستحاضه چگونه است؟

پاسخ

الف زن مستحاضه در هر شرايطي بايد نمازش را بخواند واستحاضه بر سه قسم است 1. ممكن است خون استحاضه كم باشد در اين صورت بايد براي هر نماز يك وضو بگيرد.

2. اگر استحاضه متوسط باشد قبل از نماز صبح بايد غسل نمايد و براي هرنماز وضو نيز بگيرد تا صبح روز بعد (يك شبانه روز).

3. اگر خون استحاضه زياد باشد بايد براي نماز، غسل استحاضه نمايد ووضو هم بگيرد. البته اگر بين نماز ظهر و عصر فاصله نياندازد يك غسل كافي است جهت اطلاع بيشتر ر.ك رساله عمليه قسمت احكام استحاضه

ب دختران نيز استحاضه مي شوند.

چرا ميت را كفن مي كنند؟

پرسش

چرا ميت را كفن مي كنند؟

پاسخ

دستورات اسلام نسبت به غسل كفن و دفن ميت براي حفظ بهداشت وسلامتي ديگران و مطابق اصول اولية بهداشت مي باشد، علاوه بر اينكه حفظ حرمت و آبروي ميت و خانواده او هم مي شود كه اين مطلب با توجه به دستورات اسلام در اين مورد فهميه مي شود و اين دستورات بعضي واجب است كه بايد حتماً انجام شود و بعضي مستحب است بعضي از آنها عبارتنداز:

1_ بايد ظاهر جسد را بامواد ضد عفوني مانند سدر و كافور شست

2_ جسد را بايد سه نوبت غسل داد، يعني خوب شستشو نمود.

3_ پس از شستشو بايد آنرا ضد عفوني كرد؛ يعني با كافور حنوط نمود.

4_ كسي كه غسل مي دهد پيش از هر غسل لازم است دستهاي خود را خوب بشويد تا چيزي از آلودگي از قبلي به بدن سرايت نكند.

5_ سوراخهاي بدن كه ممكن است ترشحات آلوده اي بيرون آيد لذا آنها را باپنبه بايد گرفت كه تا زير خاك نشده اطراف را آلوده نكند.

6_ بايد جسد را در دو پارچه تميز پيچيد و بعد يك پارچه سرتاسري كه بالا وپائين آن محكم بسته مي شود گذاشته مي شود تا از سرايت ميكرب تا هنگام دفن جلوگيري شود.

7_ پارچه اي كه انتخاب مي شود سفيد است زيرا رنگ سفيد خاصيت فراردهنده ميكروبها را دارد و رنگ سفيد مطلوب همه است و باعث مي شود كه احساس تنفر كمتري از مرده شود؛ البته انتخاب رنگ سفيد از مستحبات است همچنانكه هنگام تولد رنگ سفيد انتخاب مي شود.

8_ قبر را بايد طوري گود كرد كه بو و ميكروب از آن به خارج سرايت نكند.

فوائد غسل جمعه چيست

پرسش

فوائد غسل جمعه چيست

پاسخ

همان طوري كه عالم طبيعت و مجموعه

آسمان ها و زمين باطني دارند آنچه در عالم شريعت

به نام قوانين الهي مطرح است هم داراي اسرار و

باطن هايي هستند. از امام صادق(ع) روايت شده

است كه آن حضرت فرمودند: غسل جمعه پاكيزه

كننده و كفاره گناهان است از جمعه تا جمعه ديگر.

در حديث ديگر از آن حضرت نقل شده كه

فرمودند: هر كه غسل جمعه بكند و بگويد ((اشهد ان

لا اله الا الله وحده لاشريك له و اشهد ان محمدا

عبده و رسوله اللهم صل علي محمد و آل محمد

واجعلني من التوابين واجعلني من المتطهرين)) اين

غسل و دعا پاك مي گرداند او را تا جمعه ديگر،

(اسرار عبادت، ص 99 - حليه المتقين، ص 124).

چرا با مس انسان ميت غسل واجب مي گردد ولي با مس حيوان ميته غسل واجبنمي گردد

پرسش

چرا با مس انسان ميت غسل واجب مي گردد ولي با مس حيوان ميته غسل واجبنمي گردد

پاسخ

احتمالا منظور شما از اين سوال اين است كه

حكم اسلام به وجوب غسل مس ميت دلالت بر اين

دارد كه بدن انسان از بدن يك سگ نجس تر

است.اگر براي لمس بدن انسان مرده غسل مس

ميت واجب شده است بدان جهت نيست كه مثلا

بدن انسان از سگ نجس تر است بلكه حكمت هاي

ديگري دارد. از آن جمله اينكه انساني كه از دنيا

مي رود اطرافيان به خاطر علاقه به او بدنش را لمس

نموده و چه بسا بيماريهايي از اين ناحيه به آنان

سرايت كند. اسلام به جهت جلوگيري از اين ضايعه

با واجب نمودن غسل براي مس ميت مانعي بر سر

راه اين كار ايجاد نموده تا مردم رغبتي به آن نيابند. و

حتي الامكان از تماس با بدن مرده اجتناب كنند.

فلسفه مسح سر و پا در وضو چيست

پرسش

فلسفه مسح سر و پا در وضو چيست

پاسخ

يكي از اهداف مسح پا و سر

اين است كه اين دو عضو همين به

اندازه يك مسح و دست كشيدن هم

كه شده، پاكيزه شود. دوم آنكه

نمازگزار قبل از نماز و براي نماز

بداند بايد سر خود كه محل افكار و

عقايد و انديشه هاست را پاك كند و

پاي خود را هم كه وسيله حركت

بسوي اهداف الهي است تطهير

نمايد و از حركت در مسير غلط باز

دارد و اين ; يعني، آن كه نمازگزار

براي رسيدن به خدا بايد از سرتا به

قدم پاك و درست و منزه شود و اين

تنهي عن الفحشا

معني ان الصلو

و المنكر است و به قول شاعر: ((پاك

شو اول و آنگه به خرابات حرام)).

فلسفه غسل و ترتيب آن چيست

پرسش

فلسفه غسل و ترتيب آن چيست

پاسخ

الف)اعمال عبادي داراي شرايطي خاص و برنامه اي ويژه است; مثلا در

مورد نماز همه بايد رو به قبله نماز بخوانند، با آن كه خداوند در جهت

خاصي نيست. پس چرا بايد همه رو به قبله نماز بگزارند؟

از فلسفه هاي اين حكم، ايجاد وحدت در عمل است تا به تدريج منتهي به

وحدت اجتماعي و نزديك شدن افراد به يكديگر گردد.

حال اگر هر كس به طرف دلخواه خود نماز بخواند و يا به شكل دلخواه خود

آن را به جا آورد، به نظر شما چه وضعيتي پيش مي آمد؟ آيا مسلمانان

مي توانستند حتي در مسجدي تجمع نمايند تا چه رسد امت واحده تشكيل

دهند؟

در مورد غسل نيز علاوه بر اين كه نظم خاص عمل موجب قانونمند شدن

آن مي گردد و از بروز اختلافات جلوگيري مي كند، از نظر روحي نيز آثار مثبت

و ارزنده اي در خود دارد; علاوه بر اين كه غسل از عبادات است و بايد با

نيت

و قصد قربت انجام گيرد. از اين رو اگر كسي سال ها در دريا غوطه ور باشد،

ولي نيت غسل و عبادت نكند، غسل انجام نداده است.

از اهداف و فلسفه هاي مهم عبادات آن است كه در تفكر و بينش آدمي، آن

روح تسليم را در برابر خالق هستي بخش فراهم آورد و او را از گردن فرازي و

سركشي - كه ريشه همه تباهي هاست - باز دارد.

نيت در هر عبادت و عملي - علاوه بر انتظام بخشي به بينش انسان - آثار

تلقيني ويژه اي در روح و روان انسان دارد كه بحث درباره آن مجالي وسيع

مي طلبد.

ب)ترديدي نيست كه بدن انسان وقتي با آب شسته مي شود و حتي با آن

تماس حاصل مي كند طراوت و تازگي پيدا كرده و از نظر

روحي و جسمي

براي فرد مفيد است; علاوه بر جنبه هاي بهداشتي كه بر همگان آشكار است.

از سوي ديگر غسل موجب پيدايش نوعي روح مراقبت در فرد گشته كه آثار

رواني مناسبي بر او بجا مي گذارد.

چرا نماز واجب است و معناي كلمه واجب چيست

پرسش

چرا نماز واجب است و معناي كلمه واجب چيست

پاسخ

واجب; يعني، وظيفه اي كه ترك آن مجاز نيست.

چرا نماز واجب است؟ چون در نماز مصالحي براي

جامعه و فرد وجود دارد كه به دست آوردن آن مصالح ضروري

است و قابل مسامحه نيست; يعني، اگر به فلسفه نماز توجه

كنيم، در مي يابيم كه به همان گونه كه آب و غذا و هوا براي ما

ضروري است و جايگزين ندارد، نماز نيز براي روح و روان و

وجود انسان ضروري و اجتناب ناپذير است.

از طرف ديگر، نماز ركن اساسي دين و خواسته اكيد شارع

عمود الدين). اگر عمود نماز نباشد،

مقدس است (الصلا

خيمه دين فرو خواهد پاشيد و اثر و نشانه اي از آن نخواهد

بود; چون كه بيشتر مفاهيم و معارف اسلام، در نماز وجود

دارد. پس براي برپايي و استواري دين، خواندن نماز و عبادت

پروردگار ضروري است.

فلسفه غسل و وضو چيست

پرسش

فلسفه غسل و وضو چيست

پاسخ

سر تفاوت ركعات نمازهاي يوميه از اموري است كه تاكنون

انديشه هاي بشري، نتوانسته به آن پي ببرد و در متون ديني نيز به اين موضوع

پرداخته نشده است; مگر دو ، سه روايت كه تنها اشاره اي گذرا داشته اند. در

اين گونه موارد توجه به چند نكته لازم است :

1- آنچه كه براي ما روشن مي باشد، اين است كه روح نماز، عبوديت و

تسليم در برابر خداوند متعال است و تسليم بودن در برابر حق، يعني، اين كه

بنده دستورات خدا را بدون چون و چرا انجام دهد و... اختلاف تعداد

ركعات نماز و هم چنين تعيين اوقات و ساير جزئيات عبادات - علاوه بر

اسرار و رموزي كه در آنها نهفته و ما از آنها اطلاعي نداريم - روحيه تسليم در

برابر خدا

و دستورات پيامبر را در ما تقويت و استوار مي كند.

2- در متون ديني; (يعني، قرآن كريم و روايات معصومين(ع) در مواردي كه

لازم و ضروري بوده، بعضي از اسرار و فلسفه احكام مستقيما مورد اشاره

قرار گرفته است; مثل: فلسفه نماز، روزه، حج، جهاد و ... لكن در مورد

جزئيات احكام اولا: نياز و ضرورتي براي بيان اسرار و فلسفه آنها وجود

نداشت و ثانيا: همه مردم قدرت هضم بسياري از اسرار را نداشتند و ائمه(ع)

تنها در جواب افرادي كه چيزي در اين زمينه مي پرسيدند، مطالبي را كه

مطابق با فكر و درك آنها بود، بيان مي كردند. بديهي است كه در اين گونه

موارد، نمي شود حكم كرد كه فلسفه و اسرار آن احكام منحصر به چيزي

است كه در آن روايت اشاره شده است; زيرا اگر پرسش كنندگان اسرار

زيادتري را مي خواستند، پيشوايان ديني از جواب دريغ نكرده و مطالب

زيادي مي گفتند و ما از

اين نمونه ها زياد داريم كه شخصي از امام چيزي را

مي پرسيد و جوابي مي گرفت و دوباره كه سوئال مي كرد، امام مطلب

عميق تري را براي او بيان مي فرمود. از جمله اين كه فضيل مي گويد: از امام(ع)

پرسيدم: چرا كنيه پيامبر(ص) را ابوالقاسم ناميدند؟ حضرت فرمود: براي اين

كه پسري داشتند به نام قاسم، به همين دليل آن حضرت را ابوالقاسم گفتند.

گفتم: يابن رسول الله! اگر مرا سزاوار مي دانيد زيادتر از اين مطلب بيان

بفرماييد. گفتند: آيا مي داني كه رسول خدا(ص) فرمود: ((من و علي دو پدر اين

امتيم))؟ گفتم: بله. بعد فرمود: آيا مي داني كه رسول خدا(ص) پدر جميع امت

است و علي نيز از امت پيامبر است و آيا

مي داني كه علي(ع) قاسم (تقسيم كننده) بهشت و جهنم است؟ گفتم: بلي.

فرمود: به پيامبر(ص) ، ابوالقاسم گفته شد; چون او پدر كسي است كه تقسيم

كننده بهشت و جهنم است. پرسيدم; چگونه پيامبر(ص) پدر امت است.

فرمود: شفقت و مهرباني پيامبر(ص) بر امتش، مانند شفقت و مهرباني پدر بر

فرزندانش است و علي نيز بهترين امت پيامبر(ص) است و پس از او علي

براي امت از همه دلسوزتر و مهربان تر است و او پدر امت است. به اين جهت

پيامبر(ص) فرمودند: ((من و علي پدر اين امتيم))(31) و اگر راوي به اين جواب نيز

بسنده نكرده بود، امام(ع) اسرار زيادتري را براي او بيان مي كردند. و در مورد

تعداد ركعات نمازها از بعضي روايات چنين استفاده مي شود كه نماز در ابتدا

دو ركعتي بوده است; چنان كه فضيل گويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه

مي فرمود: ((خداوند نمازها را دو ركعتي قرار داد، سپس رسول خدا(ص) هفت

ركعت به آنها افزود))(32); ولي سر اين كه چرا پيامبر(ص) اين هفت ركعت را

افزودند، بر ما درست معلوم

نيست.

فضل بن شاذان نيز از امام رضا(ع) روايت نموده كه آن حضرت فرمود:

((نمازي را كه خداوند بر امت واجب كرد، دو ركعتي بود، ولي رسول خدا(ص)

چون مي دانست كه مردم اين دو ركعت را آن گونه كه شايسته است انجام

نخواهند داد و حق آن را ادا نخواهند كرد به نمازهاي ظهر، عصر و عشا دو

ركعت و به نماز مغرب يك ركعت افزود تا نقص و كمبودي را كه در مورد

اداي اصل نماز از طرف نمازگزاران پديد مي آيد جبران شود))(33) و روي همين

حساب نيز نمازهاي چهار ركعتي در سفر دو ركعت خوانده مي شود; چون

اصل نماز هميشه و در همه حال محفوظ است و كم و زياد نمي شود.

سعيد بن مسيب گويد: از امام سجاد(ع) پرسيدم: از چه هنگامي نمازها به اين

صورتي كه امروز هست واجب شد؟ حضرت فرمود: ((از هنگامي كه اسلام

قدرت يافت و جهاد بر مسلمين واجب گشت، رسول خدا(ص) هفت ركعت

به نمازها افزود; ولي نماز صبح را به حال خود باقي گذاشت; زيرا وقت آن

تنگ بود و چون ملائكه شب در حال عروج به آسمان و ملائكه روز نيز در

حال نزول بر زمين هستند، براي اين كه هر دو گروه از ملائكه در هنگام نماز

حضور داشته باشند، نماز صبح را به حال اول خود باقي گذاشت و قرآن

كريم نيز مي فرمايد:

((و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا))(34).

از اين روايت دو مطلب استفاده مي شود: اول اين كه، افزايش هفت ركعت به

نمازها، هم زمان با اوج و گسترش اسلام، براي بالا بردن روحيه ايمان و

عبوديت در مسلمانان، لازم و ضروري بود و دوم اين كه نماز صبح براي اين

كه مورد شهود همه ملائكه قرار گيرد به حالت اوليه

خود باقي گذاشته شد و

از روايت ديگري نيز استفاده مي شود كه نمازهاي يوميه هر كدام مناسب

اوقات خاص خود تعيين شده اند بدين صورت كه: صبحگاهان وقتي كه

انسان از خواب برمي خيزد، روي مصالحي از جمله اين كه انسان هنوز با

مسائل دنيا و زندگي درگير نشده، نماز دو ركعتي خوانده مي شود و در وسط

روز به جهت اشتغال به امور مادي و زندگي نياز بيشتري براي راز و نياز و

عبادت وجود دارد; بلكه انسان از ياد خدا غافل نشود و او را فراموش نكند.

علت تفاوت زنان و مردان در بعضي موارد وضو گرفتن و نماز چيست

پرسش

علت تفاوت زنان و مردان در بعضي موارد وضو گرفتن و نماز چيست

پاسخ

در مورد احكام وضو و نماز تنها 3 مورد است - آنهم در مستحبات - كه

بين زن و مرد فرق گذاشته شده كه عبارتند از:

1. هنگام شستن دست ها در وضو مستحب است زن ها اول آب را از روي

دست و مردها از پشت دست ها بريزند.

2. در قيام نماز كه مستحب است زن ها پاها را به هم بچسبانند و مردها

پاها را باز كنند.

3. در موقع سجده مردها آرنج ها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را

از پهلو جدا نگهدارند و زنها آرنج ها و شكم را به زمين بگذارند و اعضاي بدن

را به يكديگر بچسبانند.

فلسفه غسل چيست

پرسش

فلسفه غسل چيست

پاسخ

شو كردن و آنگه به مسجد و محل نماز خراميدن است.

يك قدم به سمت پاكي معنوي بر داشتن است. لذا، اگر كسي همين حالا نيز به

حمام رفته باشد، بايد براي خدا وضو بگيرد تا يك قدم به خلوص و خدايي بودن

نزديك تر شده باشد))(سرود يكتا پرستي، ص 20).

ج) وضو; به عنوان مقدمه نماز نه تنها موجب تطهير جسم از آلودگي ها

مي شود; بلكه تطهير روح را در بر مي گيرد.

با وضو موئمن احساس مي كند، جسم و روحش از آلودگي گناهان و لغزش ها

پاك شده است .

اين احساس پاكي و طهارت جسمي و روحي، انسان را براي ارتباط معنوي با

خدا و ورود به حالت آرام سازي جسمي و روحي از نماز آماده مي سازد (قرآن و

روان شناسي، ص 357).

ب) بعضي مي پرسند: چرا اسلام دستور مي دهد كه به هنگام جنب شدن تمام

بدن را بشويند در حالي كه فقظ عضو معيني آلوده مي شود، و آيا ميان بول كردن و

خارج شدن مني تفاوتي هست كه در يكي فقط محل را بايد شست و در ديگري

تمام بدن را؟ اين سوئال يك پاسخ اجمالي دارد و يك پاسخ مشروح:

پاسخ اجمالي آن اين است كه خارج شدن مني از انسان، يك عمل موضعي

نيست (مانند بول و ساير زوائد) به دليل اين كه اثر آن در تمام بدن آشكار

مي گردد، و تمام سلولهاي تن به دنبال خروج آن در يك حالت سستي مخصوص

فرو مي روند و اين خود نشانه تاثير آن روي تمام اجزا بدن است. توضيح اين كه:

طبق تحقيقات دانشمندان در بدن انسان دو سلسله اعصاب نباتي وجود دارد كه

تمام فعاليتهاي بدن را كنترل مي كنند ((اعصاب سمپاتيك)) و ((اعصاب

پاراسمپاتيك)) اين دو رشته اعصاب در سراسر بدن انسان

و در اطراف تمام

دستگاه ها و جهازات داخلي و خارجي گسترده اند، وظيفه اعصاب سمپاتيك ((تند

كردن)) و به فعاليت واداشتن دستگاه هاي مختلف بدن است، و وظيفه اعصاب

((پاراسمپاتيك)) كند كردن فعاليت آنهاست، در واقع يكي نقش گاز اتومبيل و

ديگري نقش ترمز را دارد، از تعادل فعاليت اين دو دسته اعصاب نباتي،

دستگاه هاي بدن به طور متعادل كار مي كند.

گاهي جريان هايي در بدن رخ مي دهد كه اين تعادل را به هم مي زند، از جمله

اين جريان ها مسئله ((ارگاسم)) (اوج لذت جنسي) است كه معمولا مقارن خروج

مني صورت مي گيرد.

در اين موقع سلسله اعصاب پاراسمپاتيك (اعصاب ترمز كننده) بر اعصاب

سمپاتيك (اعصاب محرك) پيشي مي گيرد و تعادل به شكل منفي به هم

مي خورد.

اين موضوع نيز ثابت شده است كه از جمله اموري كه مي تواند اعصاب

سمپاتيك را بكار وادارد و تعادل از دست رفته را تامين كند تماس آب با بدن

است و از آن جا كه تاثير ((ارگاسم)) روي تمام اعضاي بدن به طور محسوس ديده

مي شود و تعادل اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن به هم مي خورد دستور داده

شده است كه پس از آميزش جنسي، يا خروج مني، تمام بدن با آب شسته شود

ودر پرتو اثر حيات بخش آن تعادل كامل در ميان اين دو دسته اعصاب در سراسر

بدن برقرار گردد.

البته فايده غسل منحصر به اين نيست، بلكه غسل كردن علاوه بر اين كه نوعي

عبادت و پرستش نيز مي باشد كه اثرات اخلاقي آن قابل انكارنيست و به همين

نسبت در حقيقت به هنگام خروج مني يا آميزش جنسي، هم روح متاثر مي شود و

هم جسم، روح به سوي شهوات مادي كشيده مي شود، و جسم به سوي سستي و

ركود. غسل جنابت كه هم شستشوي جسم است و

هم به علت اين كه به قصد

قربت انجام مي يابد شستشوي جان است و اثر دو گانه اي در آن واحد روي جسم

و روح مي گذارد تا روح را به سوي خدا و معنويت سوق دهد، و جسم را به سوي

پاكي و نشاط و فعاليت.

از همه اينها گذشته، وجوب غسل جنابت يك الزام اسلامي براي پاك نگه

داشتن بدن و رعايت بهداشت، در طول زندگي است، زيرا بسيارند كساني كه از

نظافت خود غافل مي شوند ولي اين حكم اسلامي آنها را وادار مي كند كه در

فواصل مختلفي خود را شسشو دهند و بدن را پاك نگاهدارند، اين موضوع

اختصاصي به مردم اعصار گذشته ندارد، در عصر و زمان ما نيز بسيارند كساني كه

به علل مختلفي از نظافت و بهداشت تن غافلند. (البته اين حكم به صورت يك

قانون كلي و عمومي است حتي كسي را كه تازه بدن خود را شسته شامل

مي شود).

مجموع جهات سه گانه فوق روشن مي سازد كه چرا بايد به هنگام خروج مني

(در خواب يا بيداري) و همچنين آميزش جنسي (اگر چه مني خارج نشود) غسل

كرد و تمام بدن را شست.

چرا در مسح سر و پا تمام مواضع مسح شسته نمي شود

پرسش

چرا در مسح سر و پا تمام مواضع مسح شسته نمي شود

پاسخ

شستن و مسح هر يك از اعضاي وضو، دليلي جداگانه دارد. به عنوان نمونه

در مسح سر و پاها و يا شستن آن دو، فقهاي مسلمان ؤ خواه شيعه و خواه

سني - براي كيفيت وضو به آيه زير استدلال كرده اند: ((يا ايها الذين آمنوا

فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق و

اذا قمتم الي الصلا

امسحوا بروئسكم و ارجلكم الي الكعبين; اي موئمنان! هرگاه براي اقامه ئ

نماز آماده شديد، صورت ها و دست ها را تا مرفق بشوييد و سرها و پاهايتان

را تا قوزك مسح نماييد.)) (مائده، آيه 6).

به عقيده علماي اهل سنت، كلمه ((ارجلكم)) عطف به كلمه ((وجوهكم))

است و همچنان كه ((وجوه)) (صورت ها) را بايد شست، ((ارجل)) (پاها) را نيز

بايد شست.

شيعيان نيز براي مسح پا در وضو به اين آيه استناد كرده، گفته اند: كلمه

((ارجلكم)) عطف به كلمه ((رئوسكم)) است و همان طور كه ((رئوس)) (سرها) را

بايد مسح كرد ((ارجل)) را نيز بايد مسح نمود. آنان مي گويند: ((ارجلكم)) در

كنار((رئوسكم)) است و ب