محمد بن ابي بکر انصاري تلمساني
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
جوهره در نصب و شرح احوال امام علي و آل او، ترجمه ي فيروز حريرچي، تهران:
اميركبير، 1361، چاپ اوّل، ص20 -9.
او فرزند عبدالمُطَّلِب، پسر عموي رسول الله (ص) و از نزديكترين خويشاوندان اوست و نخستين كس از كودكان مي باشد كه به پيغمبر (ص) ايمان آورد. گفته شده: او اسلام آورد در حالي كه سيزده ساله بود، آن را نافع از ابن عمر روايت كرده است. و گفته اند اسلام آورد در حالي كه بيست ساله بود، آن را ابن اسحاق گفته است. ابوزيد عمر بن شَبَّة ذكر نموده و گفته است: سُرَيج بن نعمان از فرات بن سائب و او از ميمون بن مِهران و او از ابن عمر گفته است: علي بن ابي طالب (ع)اسلام آورد در حالي كه سيزده ساله بود و از دنيا رفت در حالي كه شصت و سه سال داشت و اين درست ترين قولي است كه در اين باره گفته شده است و اين از ابن عمر از دو وجه مطلوب روايت شده است.
شُعْبَه از سَلَمَة بن كُهَيْل و او از حَبَّه ي عَرَني [1] روايت كرده است: از علي (ع)شنيدم كه مي گفت: من نخستين كس هستم كه با رسول الله (ص) نماز گزارد و زَيد بن أَرْقَم [2] گفته
[صفحه 2]
است: اولين كسي كه پس از پيامبر خدا (ص) به پروردگار ايمان آورد علي بن ابي طالب (ع) است و از قول أَنَس بن مالك گفته است: پيغمبر (ص) به روز دوشنبه به نبوت برگزيده شده و علي (ع) روز سه شنبه نماز گزارد.
سُفيان ثَوري روايت كرده است از سَلَمَة بن كُهَيل
و او از ابي صادق و او از حَنَش بن مُعْتَمِر [3] و او از عُلَيم كندي و او از سلمان فارسي: رسول الله (ص) گفته است:
«أَوَّلُكم وُروداً عَليَّ الْحَوضَ أَوَّلُكم إسلاما عليُّ بن أَبي طالب؛
نخستين كسي كه از شما بر من در حوض كوثر وارد خواهد شد اولين شماست كه به اسلام گرويده است و او علي بن ابي طالب مي باشد».
عبدالعزيز بن محمد دَراوِرْدي گفته است: عمر مولاي غُفْرَه به من گفت: از محمد بن كَعْب قُرَظي [4] پرسيدند: نخستين كسي كه به اسلام گرويد علي (ع) بود يا ابوبكر؟
گفت:
سبحانَ الله علي (ع) نخستين آن دو بود كه اسلام آورد. و از مُعاذَة [5] دختر عبدالله عَدَويّه روايت شده است كه گفت: از علي بن ابي طالب(ع) بر منبر بصره شنيدم كه
[صفحه 3]
مي گفت: من صدّيق اكبرم، ايمان آوردم پيش از آنكه ابوبكر ايمان آورد و در اسلام در آمدم پيش از آنكه به اسلام بگرود.
و ابراهيم بن سَعْد زُهْري از ابن اًّسحاق روايت كرده است كه او گفت: مرا حديث كرد يَحيي بن ابي الأَشْعَث از اسماعيل بن اًّياس بن عفيف كندي و او از پدرش و او هم از جدّش كه گفت: من مردي تا جر پيشه بودم براي حج روانه شدم پس به نزد عباس بن عبدالمطلب آمدم تا از او برخي كالاي تجاري را خريداري كنم؛ زيرا او نيز مردي بازرگان بود. پس سوگند به پروردگار من نزد او مي بودم كه ناگهان مردي از چادري در خانه اي بيرون آمد. پس به خورشيد نظر افكند و همين كه خورشيد را مايل به غروب ديد برخاست و نماز به جاي آورد.
هم او گفته
است: آنگاه زني از همان چادري كه آن مرد بيرون آمد بدر آمد و پشت آن مرد بايستاد و نماز گزارد. سپس پسر بچه اي كه نزديك به حدّ بلوغ بود از آن چادر بيرون آمد و پشت آن مرد بايستاد و نماز گزارد. پس به عباس گفتم: اين كيست اي عباس؟ گفت: اين محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب پسر برادر من است. گفتم: اين زن كيست؟ گفت: اين همسر او خديجه دختر خُوَيْلدِ است. گفتم اين جوان كيست؟ گفت: او علي بن ابي طالب پسر عموي اوست. گفتم: اين چه كاري است كه او مي كند؟ گفت نماز مي خواند و گمان مي كند كه او پيغمبر است. و او را در اين كارش جز همسرش و پسر عمويش كه اين پسر بچه باشد كسي پيروي نكرده است و او گمان مي كند كه بزودي بر او دريچه ي گنجهاي خسرو و قيصر گشوده خواهد شد. و عفيف مي گفت كه پس از آن اسلام آورد و از حسنِ اسلام بهره مند گرديد و مي گفت: اگر پروردگار آن روز مرا از نعمت اسلام بهره ور مي نمود من با علي (ع) دومين كس بودم كه به اسلام گرويده بود. مُجاهدبن جَبةر ابواالحجّاج گفته است: [6] از نعمتهاي خداوند متعال بر علي بن ابي طالب (ع) و از نيكيهايي كه پروردگار متعالي با او اراده نمود آن است كه: قريش گرفتار
[صفحه 4]
سال قحطي شديد شدند و ابوطالب بسيار معيل بود، پس رسول خدا (ص) به عباس عمويش كه از توانگترين بني هاشم بود گفت: «اي عباس! برادرت ابوطالب داراي عيال بسيار است و آنچه را كه به مردم از اين سال قحطي رسيده است
مي بيني. پس ما را به سوي او روانه كن تا باري از عيال او سبك كنيم. فرزندي از فرزندان او را من بر مي گيرم و فرزندي را تو بر مي داري و بدين ترتيب هزينه و خرجي آن دو را از او كفايت مي كنيم».
عباس گفت: بسيار خوب پس آن دو روانه شدند تا به نزد ابوطالب آمدند. به او گفتند: ما مي خواهيم باري از اهل و عيال تو سبك كنيم تا از مردم مصيبتي كه در آن هستند برطرف شود. ابوطالب به آنها گفت: عقيل را براي من بگذاريد پس هر چه مي خواهيد بكنيد. پس رسول الله (ص) علي (ع) را برگرفت و همراه خود نمود و عباس هم جعفر را برداشت و همراه خود ساخت. علي (ع) پيوسته با رسول (ص) بود تا اينكه خداوند او را به پيامبري مبعوث نمود. علي (ع) از او پيروي كرد و به او ايمان آورد و او را تصديق نمود. و جعفر نزد عباس مي بود تا اينكه اسلام آورد و با گرويدن به اسلام بي نياز شد.
و ذكر شده است كه رسول خدا (ص) در آغاز اسلام هنگامي كه وقت نماز فرا مي رسيد به سوي كوههاي مكه بيرون مي رفت و علي (ع) هم با او پوشيده از چشم ابوطالب و همه عموهايش و ديگر اقوامش بيرون مي آمد. پس با هم در آن كوهها نماز مي گزاردند و چون در غروب وارد مي شدند بر مي گشتند و در آنجا تا زماني كه خداوند تعالي مي خواست درنگ مي نمودند و باقي مي ماندند.
پس از چندي ابوطالب روزي آن دو را با يكديگر يافت، در حالي كه هر دو نماز مي خواندند. پس به رسول خدا
(ص) گفت: اي پسر برادرم! اين چه ديني است كه بدان اعتقاد داري؟ گفت: اي عمويم! اين دين خداوند و ملائكه اوست و آيين فرستادگانش و پدر ما ابراهيم مي باشد. يا اينكه رسول خدا (ص) گفت:
پروردگار مرا به اين دين براي بندگان رسول قرار داد و تو اي عموي من! شايسته ترين كسي هستي كه نصيحت را برايش خالص نمودم و او را به هدايت دعوت كردم و تو شايسته ترين كسي هستي كه دعوت مرا اجابت كند و مرا در اين امر ياري نمايد. ابوطالب گفت: اي پسر برادرم! من نمي توانم دين پدران خويش و عقيده اي را كه بر آن بودند رها
[صفحه 5]
كنم، ولي سوگند به پروردگار تا زماني كه زنده هستم چيزي كه از آن كراهت داري به سوي تو نخواهد رسيد و به علي بن ابي طالب (ع) گفت:
اي پسرم! اين چه آييني است كه بر آن هستي؟ علي (ع) گفت: اي پدرم! به پيامبر پروردگار ايمان آوردم و آنچه را كه آورد تصديق نمودم و با او به خاطر باري تعالي نماز گزاردم و از او پيروي كردم.
گمان كرده اند كه ابوطالب به علي (ع) گفته است: اما او (پيغمبر) تو را جز به خير دعوت نكرده است پس همراه او باش.
سَلَمَة بن كُهَيل از حَبَّة بن جَوَيْن روايت كرده است كه: شنيدم از علي (ع)مي گفت: «لَقَدْ عَبَدْتُ اللهَ قَبْلَ أَنْ يَعْبُدَه أَحَدٌ مِنْ هذه الأُمَّةِ خَمْسَ سِنينَ؛
بي گمان پروردگار را پيش از اينكه احدي از اين امت عبادت كند، پنج سال عبادت كردم».
و هنگامي كه قريش در داراالنَّدوَةِ كمي پيش از هجرت درباره ي رسول خدا (ص) تدبير سؤ نمودند و با او اراده
مكر و نيرنگ كردند و با آنها هم ابليس در صورت شيخي از اهل نجد مي بود، جبريل به نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: امشب بر بستري كه هر شب بر آن مي خوابيدي مخواب. هنگامي كه پاسي از شب گذشت بر در خانه او اجتماع كردند و در كمين پيغمبر (ص) نشستند تا زماني كه پيغمبر (ص) به خواب رود و آنها بر او يورش برند. پس موقعي كه رسول خدا (ص) موقعيت آنها را احساس نمود به علي بن ابي طالب (ع) گفت: بر بستر من بخواب و خود را با اين برد سبز رنگ من كه متعلق به ناحيه ي حضرموت است بپوشان. پس در ميان اين جامه بخواب زيرا هرگز چيزي كه از آنها ناپسند مي داري به تو نخواهد رسيد.
محمد بن كعب قُرَظي گفته است: براي او گرد آمدند و ابوجهل بن هشام در ميان آنها بود. ابوجهل در حالي كه آنها بر در خانه ي او بودند گفت: محمد (ص)مي پندارد كه اگر شما او را در اين كارش پيروي نموديد پادشاهان عرب و عجم خواهيد شد و چون پس از مرگتان بر انگيخته شويد از براي شما باغهايي چون باغهاي اردن فراهم شده است. و اگر چنين كاري نكنيد به خاطر اين كار قرباني خواهيد شد و چون پس از مرگ بر انگيخته شويد آتشي برايتان فراهم شده است كه در آن خواهيد سوخت. محمد بن
[صفحه 6]
كعب گفت: رسول خدا (ص) به سوي آنها بيرون آمد. مشتي از خاك را به دست گرفت و آنگاه گفت: آري من چنان مي گويم و تو يكي از آنها هستي. خداوند متعال بر چشمان آنها از
ديدن او پوشش نهاد به طوري كه او را نمي ديدند. پس پيغمبر (ص) شروع كرد كه آن خاك را بر روي سر آنها بپراكند و بريزد در حالي كه اين آيات را از سوره ي يس مي خواند:
«يس وَ الْقُرآنِ الْحَكيم إنّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ؛ [7].
اي سيّد عالم سوگند به آن قرآن مشتمل بر حكمت، بي گمان تو از پيغمبراني».
تا اينجا از سخن باري تعالي:
«وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيديهم سَدّاً و مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّا فَأَغْشَينا هُم فَهُم لا يُبصَرون؛ [8].
و گردانيديم در برابر ايشان سدي و از پس سرشان سدي پس فرو انداختيم بر چشمهايشان پرده اي، پس ايشان نمي بينند».
چون رسول خدا (ص) از خواندن اين آيات فارغ شد و در ميان آنها كسي نماند، مگر اينكه بر سر او خاك ريخته بود. آنگاه روان گرديد به هر جا كه مي خواست. نزد آنها كسي كه با آنها نبود رسيد و گفت: در اينجا براي چه انتظار مي كشيد؟ گفتند: براي محمد (ص)، گفت: پروردگار شما را نا اميد كند. سوگند به پروردگار محمد (ص)به سوي شما بيرون آمد و مردي از شما را باقي نگذاشت مگر آنكه بر سر او خاكي نهاد و آنگاه به دنبال كار خود روانه شد. آيا نمي بينيد چه بر سر شما آمده است؟ محمد بن كعب قُرَظي گفت: هر مردي از آنها دستش را بر روي سرش قرار داد ناگهان مقداري خاك بر روي سرش يافت. آنگاه ايشان در انتظار شدند. چون علي (ع) را در بستر ديدند كه در ميان بُرد رسوَل الله (ص) خوابيده است.
گفتند: سوگند به خداوند. اين محمد است كه در ميان برد خود خوابيده است. راوي گفت: پيوسته آنها در
آنجا باقي ماندند تا در پگاه در آمدند، پس علي (ع)از بستر برخاست و آنها گفتند: سوگند به خداوند آنچه را كه به ما گفته بود راست بود. و از جمله ي آياتي كه از قرآن در آن روز از سوي خداوند نازل گرديد و روشنگر نيرنگي است
[صفحه 7]
كه براي پيغمبر (ص) همداستان شده بودند چنين است:
«وَ اًّذْ يَمْكُر بكَ الّذينَ كَفَروا لِيُثْبِتوك أَوْيَقْتُلوك أَو يُخْرِجوكَ. و يَمكُرونَ و يَمكُر اللهُ و اللهُ خَيْرُ الماكِرينَ؛ [9].
و هنگامي كه مكر مي كردند به تو آنانكه كافر شدند براي آنكه حبس كنند تو را يا بكشندت يا بيرون كنندت. آنها مكر مي كردند و خداوند جزاي مكر آنها مي داد و خدا بهترين مكر كنندگان است».
هنگامي كه رسول الله (ص) به مدينه مهاجرت كرد علي (ع) در مكه سه شبانه روز اقامت نمود تا حق خود را نسبت به رسول الله (ص) ادا كرد و چون از اين امر فارغ گرديد به رسول الله (ص) پيوست و با او به نزد كُلثوم بن هَدْم أَوْسي [10]. فرود آمد.
راويان حديث اجماع دارند كه علي (ع) در هر دو قبله نماز گزارد و مهاجرت نمود و در جنگ بدر و حُدَيبيّه و ديگر جنگها شركت داشت. او در جنگ بدر و احد و خندق و خيبر از امتحانِ الهي بخوبي بيرون آمد و در همه ي آنها بي نيازي از غير خدا به دست آورد و در منزلت كريم و والايي قرار گرفت. پرچم رسول الله (ص) در موارد بسياري به دست علي (ع) بود و در روز بدر هم با وجود اختلاف اقوال در اين امر در دست او قرار داشت. و چون مُصْعَب
بن عُمَير [11] در روز احد كه پرچم پيامبر (ص) را به دست خويش
[صفحه 8]
داشت كشته شد، رسول الله (ص) آن را به دست علي (ع) داد. علي (ع) شاهد جنگ بدر بود و در آن شركت نمود، در حالي كه بيست و پنج ساله بود. اين قول را ابن اًّسحاق گفته است. ابن سرّاج در تاريخ خويش از قول ابن عبّاس گفته است: رسول الله (ص) پرچم را در روز بدر به دست علي (ع) سپرد، در حالي كه علي (ع) بيست ساله بود. علي (ع) جز در جنگ تَبوك از هيچ جنگي كه رسول الله (ص) از زمان آمدنش به مدينه در آن شركت داشت عقب نماند و رسول الله (ص)در تبوك هم علي (ع) را به عنوان جانشين خويش براي سر پرستي اهل و عيالش معين كرد [12] و گفت:
«أَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ موسي، إلاّ أَنَّهُ لانَبيَّ بَعدي؛
تو از براي من به منزله ي هارون از براي موسي هستي، جز اينكه پس از من پيغمبري نيست».
اين سخن پيغمبر (ص) را براي علي (ع): «أَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ موسي» جماعتي از صحابه روايت كرده اند و آن نزد ما از ثابت ترين و صحيح ترين احاديث است و آن را از پيغمبر (ص) سَعْدبن ابي وقّاص روايت كرده است و طرق روايت حديث سعد در اين مورد حقيقتاً بسيار است. ابن ابي خَيْثَمة [13] و غير او آن را ذكر كرده است و اين حديث را جابر بن عبدالله و اَسمأ دختر عُمَيس [14] و ابن عباس و ابو سعيد خِدري و أُمُّ سَلَمَة هم
[صفحه 9]
روايت نموده اند.
تِرْمَذي گفته است: ما را حديث كرد قاسم بن
دينار كوفي از ابو نُعيَم و او از عبدالسلام بن حرب و او از يحيي بن سعد و او از سعيد بن مُسيَّب و او از سعد بن ابي وقاص كه پيغمبر(ص) به علي (ع) گفت: «أَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَة هارونَ مِنْ موسي». ترمذي گفته است: اين حديث، حديثي است حسن و صحيح.
ترمذي گفته است: ما را حديث كرد محمود بن غَيلان از ابو احمد زُبيري و او از شريك و شريك از عبدالله بن محمد بن عقيل و او از جابر بن عبدالله كه پيغمبر (ص) به علي (ع) گفت: «أَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلةِ هارونَ مِنْ موسي، اًّلاّ أَنَّه لا نَبَّي بَعْدي».
يحيي بن مَعين [15] حديث كرد كه به ما گفت مَروان بن معاويه فَزاري و او از موسي جُهني و او از فاطمه (س) كه فاطمه (س) گفت: از اسمأ دختر عُمَيس شنيدم كه مي گفت: از پيغمبر (ص) شنيدم كه به علي (ع) مي گفت: «أَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ موسي اًّلاّ أَنَّه لا نَبيَّ بَعْدي».
علي (ع) با فاطمه (س) دختر رسول الله (ص) در ماه صفر از سال دوم هجري ازدواج كرد و از فاطمه (س) در ذي حجه در پايان همان سال داراي فرزند شد. روايت شده است كه علي (ع) زره خويش را مهر فاطمه (س) قرار داد؛ زيرا كه در آن موقع چيزي از سيم و زر نداشت و گفته شده است كه علي (ع) با فاطمه (س) بر مهري به مقدار چهار
[صفحه 10]
صد و هشتاد درهم ازدواج نمود و پيغمبر (ص) به او امر كرد كه ثلث آن مبلغ را در خريد عِطّريات قرار دهد و گفته شده است كه علي
(ع) زره خود را به خاطر شيربها تقديم نمود؛ زيرا كه رسول الله (ص) او را به اين امر فرمان داده بود. سِنّ فاطمه (س) در روز ازدواجش پانزده سال و پنج ماه و نيم بود و علي (ع) در آن روز بيست و يكسال و پنج ماه داشت.
عايشه گفته است: كسي را از جهت گفتار شبيه تر به رسول الله (ص) از فاطمه (س) دخترش نديدم. پيغمبر (ص) او را بسيار دوست مي داشت و چون فاطمه (س) بر او وارد مي شد او به پايش برمي خاست و بر چشمانش بوسه مي زد و به او خوش آمد مي گفت و او را در همانجايي كه نشسته بود مي نشاند؛ چنانكه همين كار را فاطمه (س) هم با پيغمبر (ص) انجام مي داد.
ابن سَرّاج محمد بن اًّسحاق بن ابراهيم ابوالعبّاس گفته است: محمد بن حُمَيد ما را حديث كرد از سَلَمَه و او از ابن اسحاق و او از يحيي بن عَبّاد و او از پدرش و او از پدرش و او از عايشه كه او گفت: «ما رَأَيْتُ احداً أَصْدَقَ لَهْجَةً مِنْ فاطِمَةَ اًّلاّ أَنْ يَكونَ الَّذي وَلَدَها صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ سَلَّمَ؛ احدي را راستگوتر از فاطمه (س)نديدم مگر كسي كه او را به دنيا آورد».
ابن سرّاج همچنين گفته است كه به ما گفت محمد بن عبد أعلي و او از عبدالرزّاق و او از مَعْمَر و او از قَتادة و او از انس كه گفت: رسول الله (ص) گفت:
«حَسْبُك مِنْ نِسأ العالَمينَ مريمُ بِنْتُ عمرانَ و خَديجةُ بِنْتُ خُوَيلِدٍ و فاطمةُ بِنْتُ مُحمَّدٍ و آسِيةُ امرأةُ فِرعونَ؛
تو را بس است از زنان جهانيان مريم دختر عمران، خديجه دختر
خويلد و فاطمه (س) دختر محمد و آسيه زن فرعون».
و عبدالرحمن بن أبي نُعْم از ابوسعيد خدري روايت كرده است كه پيغمبر (ص) گفت:
«فاطِمَةُ سَيِّدةُ نِسأِ أَهلِ الْجَنّةِ اًّلاّ ما كانَ مِن مَريمَ بنْتِ عِمرانَ؛
فاطمه (س) سرور زنان اهل بهشت است، مگر آنچه كه باشد از براي مريم دختر عمران».
ابن سرّاج گفته است: به ما گفت محمد بن صَباح از علي بن هاشم و او از كثير النَوأ و او از عِمران بن حُصين كه پيغمبر (ص) از فاطمه (س) هنگامي كه بيمار بود عيادت نمود،
[صفحه 11]
پس به او گفت: دخترم حال خود را چگونه مي بيني؟ فاطمه (س) گفت: احساس درد مي كنم و دردم افزون مي شود؛ در حالي كه غذايي كه بايد بخوريم نداريم، پس گفت: دخترم آيا راضي نيستي كه سرور زنان جهانيان باشي؟ فاطمه (س) گفت: پس منزلت مريم دختر عمران به كجا مي رود؟ پيغمبر (ص) گفت:
«تِلك سَيّدَُْ نِسأِ عالَمِها و أَنْتِ سَيّدُْ نِسأِ عالَمِكِ أما و الله لَقَدْ زّوَجْتُكِ سَيّداً في الدنيا و الاَّخِرَِْ؛ او سرور زنان جهان خويش است و تو سرور زنان جهان خود. هان سوگند به پروردگار تو را به ازدواج سرور دنيا و آخرت در آورده ام».
ابن سّراج با سندش از جُمَيح بن عُمَير گفته است: بر عايشه وارد شدم پس از او سؤال شد: چه كسي از مردم براي رسول خدا (ص) از همه محبوبتر بود گفت: فاطمه (س). گفتم از مردان چه كسي بود. گفت: شوهرش. من او را جز روزه دار و شب زنده دار نديدم.
مسلم گفته است: زُهَير بن حَرْب مرا حديث كرد از يعقوب بن ابراهيم كه او گفت پدرم از پدرش به ما گفت: عروة بن الزُبير به
او حديث كرد كه عايشه به او گفت: رسول الله (ص) فاطمه (س) دختر خود را بخواند و با او راز گويي نمود. پس فاطمه (س) گريان شد. آنگاه پيغمبر (ص) با او به راز گويي پرداخت، پس فاطمه (س) خندان گرديد. عايشه گفت: به فاطمه (س) گفتم: اين چه راز گويي بود كه پدرت با تو كرد، پس تو گريان شدي و چون دوباره با تو به راز گويي پرداخت، پس تو خندان گرديدي؟ فاطمه (س) گفت: با من راز گويي نمود و مرا از مرگ خويش خبر داد، پس گريان شدم و چون دوباره راز گويي كرد به من خبر داد كه من نخستين كس از خانواده اش خواهم بود كه به دنبال او خواهم رفت پس خندان شدم.
فاطمه (س) هفتاد شب پس از رحلت رسول الله (ص) وفات يافت. اين قول را ابن بُرَيده از پدرش گفته است. و عَمر و بن دينار گفته است: فاطمه (س) پس از رسول خدا (ص) پس از 8 ماه در گذشت. و گفته شده است پس از نه ماه فوت نمود و آن قول اكثر اصحاب تواريخ و احاديث است و آن را مسلم هم در صحيح ذكر كرده است و آن را محمد بن علي ابو جعفر باقر و ابن هشام نيز گفته است.
محمد بن عمر واقدي گفته است: ما را حديث كرد مَعْمَر از زُهْري و او از عُرْوَه و او از
[صفحه 12]
عايشه: ما را ابن جُرَيح خبر داد از زُهْري و او از عروه از عايشه كه گفت: فاطمه (س) پس از پيغمبر (ص) پس از شش ماه در گذشت و محمد بن
عمر و گفته است: اين قول نزد ما ثابت است.
مدائني گفته است: فاطمه (س) شب سه شنبه از ماه رمضان به سال يازدهم از هجرت وفات يافت و به هنگام فوت بيست و نه سال داشت و فاطمه (س) پنج سال پيش از پيامبري پغمبر (ص) متولد شد. بر جنازه ي فاطمه (س) عبّاس نماز گزارد و عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب (ع) گفته است: فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) به سي سالگي رسيد و گفته شده است: علي (ع) بر جنازه ي فاطمه (س) نماز گزارد و او را با أسمأ دختر عُمَيس غسل داد و فاطمه (س) نخستين كسي است كه در اسلام نعشش پوشانده شد؛ زيرا اسمأ دختر عُميس به او حكايت كرده بود كه با زنان پس از مرگ در سرزمين حبشه چه مي كنند، پس فاطمه (س) امر كرد كه با او نيز همان رفتار كنند. همچنين پس از او با زينب دختر جَحش همسر پيغمبر (ص) نيز اين چنين كردند و رسول خدا(ص) از فرزندانش جز فاطمه (س) باقي نماند.
روايت شده است كه علي بن ابي طالب (ع) هنگامي كه ديد فاطمه (س) با جامه خود پوشانده شده است بگريست تا جايي كه برايش مرثيه خواندند. آنگاه چنين گفت:
لِكلِّ اجتماعٍ مِنْ خَليلَيتنِ فرْقَة
اًّنّ الّذي دونَ الْمَماتِ قَليلُ
و اًّنَّ آفتقادِي وَاحداً بَعْدَ واحدٍ
دليلٌ علي أَنْ لا يدومَ خليلُ
براي هر اجتماعي از دو دوست مفارقت و جدايي است و بي گمان هر حادثه اي جز مرگ اندك است.
و اينكه من دوستان را به هنگام غيبت آنها يكي پس از ديگري چون گمشده اي جستجو مي كنم، خود دليل است كه دوستي
پايدار نمي ماند.
فاطمه (س) براي علي (ع) به دنيا آورد: حسن و حسين و محسن عليهم السلام را كه در كوچكي وفات نمود و امّ كلثوم كبري مادر زيدبن عمر بن خطّاب [16] را كه شرح حال آن
[صفحه 13]
قبلاً گفته شد و زينب كبري(س) را كه همسر عبداللهِ بن جعفر بن ابي طالب [17] بود، پس زينب هم براي او جعفر اكبر و علي و عَون اكبر و عباس و أمُّ كلثوم را به دنيا آورد.
[1] او حبّة بن جُوين بَجَلي عَرَني مُكَنّي به ابوقُدامَه است. از اهل كوفه و از اصحاب علي (ع) است و حديث غدير خم را روايت كرده است و در آن روز مشرك بود. (أُسدالغابة- 363: 1).
[2] اوزيد بن ارقم بن زيد بن قَيس بن نُعمان انصاري خَزْرَجي مكنّي به ابوسعيد است.از صحابه ي پيغمبر (ص) بود و با رسول الله (ص) در هفده جنگ شركت داشت و خود را در روز أُحُد صغير ذكر كرده است. يتيم و در دامن تربيت عبدالله بن رَواحه بود و با او در غَزوه مُؤته شركت نمود. هفتاد حديث روايت كرده است. در كوفه مقيم شد و در آنجا به سال 56 و به قولي 68 در گذشت. (تهذيب الاسماء- 99: 1).
[3] حنش بن معتمِر در شمار صحابه ذكر شده است و حديثش از صحت بهره مند نمي باشد. اين را ابن اثير در اسدالغابة ذكر كرده است.(اسدالغابة، ج2، ص55).
[4] او منسوب به بني قُريْظَه طايفه ي يهودي مشهور است. مكنّي و ابوحَمزَه و تابعي جليل القدر مي باشد. پدرش از اسيران قريظه بود. محمد در كوفه سكني گزيد و آنگاه به مدينه برگشت. ردر زمان حيات رسول الله (ص) متولد شد واز ابن
عباس و زيد بن ارقم و معاويه حديث شنيد و از بسياري از صحابه حديث روايت كرد و ديگران هم از او روايت كردند. به سال 108 هجري و به قولي پس از آن سال در گذشت. (تهذيب الأَسماء، ج1، ص90).
[5] كنيه ي معاذة، أُمّ صَهْبأ است. او زني فاضل و از عالمان حديث و اهل بصره مي باشد. از علي (ع) و عايشه حديث روايت كرد و عاصم و جماعتي هم از او روايت نموده اند. به سال 83 هجري وفات يافت. (رغبة الاَّمل، ج 8، ص 184).
[6] مجاهد بن جَبر ابوحجّاج از مَوالي بني مخزوم و تابعي و از اهالي مكه است. تفسير را از ابن عباس فرا گرفت و بسيار سفر نمود و در كوفه مستقر شد. در حال سجده به سال 104 هجري درگذشت. ابوزكريا نووري در تهذيب الأسمأ تنها كسي است كه پدرش را جُبَير با تصيغر ذكر كرده است و اين وجه نه در نسخه ي خطي كتاب و نه در بيشتر مراجع ذكر شده است.(طبقات الفقهأ، ص45).
[7] يس: آيه ي 3: 1.
[8] يس: آيه ي 8.
[9] انفال: آيه ي 30.
[10] ابن اثير او را چنين ذكر كرده است: ابن هرم بن امري القيس بن حارث … ابن أَوْسي انصاري أوسي؛ در حالي كه مؤلف جوهره آن را با دال ساكن نقل نموده است. او در قبأ سكني داشت و به دوست رسول الله (ص) مشهور بود. پيرمردي سالخورده بود. پيش از رسيدن رسول الله (ص) به مدينه ايمان آورد. او كسي است كه پيغمبر خدا در قبأ به نزدش فرود آمد و چهار روز در پيشش اقامت گزيد و آنگاه به سوي ابي ايوب بيرون
آمد. گفته شده: او نخستين كس از صحابه است كه پس از آمدن رسول خدا (ص) به مدينه در گذشته است. وي چيزي از جنگهاي پيغمبر (ص) را درك نكرد و گفته شده كه كمي پيش از جنگ بدر وفات نمود. (اسد الغابة، ج4، ص253)
[11] مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف مكنّي به ابوعبدالله از فضلأ و از بهترين صحابه و از سبقت گيرند گان به اسلام است. اسلام آورد هنگامي كه رسول الله (ص) دردار الارْقَم بود. اسلام خويش را از ترس پدر و مادرش پوشيده داشت و چون پدر و مادرش از اين امر آگاه شدند او را زنداني نمودند، تا اينكه وي به حبشه مهاجرت كرد. پيامبر (ص) او را با داوزده تن، اهل عقبه ي دوم فرستاد تا اهالي مدينه را فقاهت بياموزد و بر آنها قرآن تلاوت كند. او نخستين كسي است كه به گرد آوري جماعت در مدينه پرداخت. به دست او سعد بن معاذ اسلام آورد. جنگ بدر را ديده است و در احد به شهادت رسيد، در حالي كه 40 ساله بود. همسرا و حمنة دختر جحش بود. (تهذيب الاسمأ، ج1، ص97).
[12] منظور از جانشيني علي (ع) تنها براي اهل و عيال پيغمبر (ص) نبود، بلكه چنانكه از خود حديث بر مي آيد مراد امامت و ولايت علي (ع) پس از پيغمبر (ص) است.
[13] نام او احمد بن زهير بن حرب نسايي بغدادي و كنيه اش ابوبكر است. او مورخ و از حافظان حديث و از راويان ادب مي باشد. محل تولد و وفاتش در بغداد بوده است (279-185). (الاعلام، ج1، ص23).
[14] اسمأ دختر عُمَيسْ همسر ابوبكر است. مادر او
هند دختر عَوْف مي باشد. نخست در اختيار جعفر بن ابي طالب بود و با او به سرزمين حبشه مهاجرت كرد. شوهرش جعفر بن ابي طالب در روز مؤته كشته شد، پس ابوبكر او را به ازدواج خود در آورد و چون ابوبكر در گذشت علي (ع) با او ازدواج نمود. او براي جعفر عبدالله، محمد، عون و براي ابوبكر، محمد و براي علي يحيي را به دنيا آورد. برخي از صحابه مانند عمر و ابوموسي اشعري و ابن عباس از او حديث روايت كرده اند. وي خواهر مَيمونه همسر پيغمبر (ص) است. وي پيش از آنكه رسول در مكه به دارالارقم وارد شود اسلام آورد و با رسول الله بيعت نمود. او حدود سال 40 هجري در گذشت. (تهذيب الاسمأ، ج1، ص230).
[15] يحيي بن معين بن عون بن زياد مُكَنّي به ابوزكر يا از موالي بني مره ي غطفان است. اصلش از انبار است. از ائمه ي حديث در زمان خويش بود. او پيشوايي رَبّاني و عالم و حافظ حديث بود و از محدثان ثقه و استوار بود. ابن حنبل درباره ي او مي گويد: هر حديثي را كه يحيي نشناسد حديث نيست. در مدينه وفات يافت و برهمان سريري كه پيغمبر (ص) را غسل دادند غسل داده شد و در بقيع مدفون گرديد. شعرا او را به سال 233 هجري مرثيه گفته اند. به هنگام وفات هفتاد و هفت ساله بود. (تهذيب الاسماء، ج 1، ص 158).
[16] ام كلثوم پيش از وفات رسول الله (ص) متولد شد و عمر بن خطاب او را از پدرش علي (ع) خواستگاري كرد. علي (ع) گفت: او كوچك است. پس عمر گفت: اي ابوالحسن!
او را به ازدواج من در آور؛ زيرا من آنچه را كه از كرامت و بزرگواري او مي دانم احدي نمي داند. عمر با او به مهري به مقدار چهل هزار درهم ازدواج كرد و أم كلثوم براي او زيد بن عمر اكبر و رقيه را به دنيا آورد. أمّ كلثوم و پسرش زيد در يك زمان وفات كردند و بر جنازه آن دو عبدالله بن عمر نماز گزارد. (اسدالغابة، ج5، ص614).
[17] جعفر از برادرش علي(ع) ده سال بزرگتر بود. او آيتي از بخشندگي و شجاعت محسوب مي شد. لقب او ذوالجناحين است؛ زيرا كه دو دست او در جنگ مؤته قطع شد و او به رسول خدا گفت: پروردگار براي او در عوض دو دستش دو بالي داده است كه با آنها در بهشت هر جا بخواهد پرواز مي كند.