حقوق

مشخصات كتاب

نويسنده : مرکز ملی پاسخگوئی به سوالات دینی

ناشر : مرکز ملی پاسخگوئی به سوالات دینی

حقوق اساسي و نهادهاي سياسي

آيا كانديداي مجلس شوراي اسلامي مي تواند در سخنراني هاي خود آزاد باشد و آن چه دلش مي خواهد بگويد؟

پرسش

آيا كانديداي مجلس شوراي اسلامي مي تواند در سخنراني هاي خود آزاد باشد و آن چه دلش مي خواهد بگويد؟

پاسخ

از نظر قانون اساسي و اسلام , خير. كانديداها نمي توانند در سخنراني ها آزاد باشند, بلكه كليه ءسخنراني ها بايد در چارچوب قوانين و مصالح جامعه و نظام و مملكت , سخن گويند يا مطلبي بنويسند و آنان حق توهين به نهادهاي قانوني و مردم و مسئولين به خصوص مسئولان ردهء بالا و به گونه اخصّ مقام معظم رهبري را ندارند و اگر گوينده اي بر خلاف صحبت بكند, حتماً بايد به او تذكر دهند و در صورت عدم اعتنا بايدبه مراجع قانوني اطلاع دهند.

چرا دولت , قانون دو فرزندي را در كشور اجباري نمي كند؟

پرسش

چرا دولت , قانون دو فرزندي را در كشور اجباري نمي كند؟

پاسخ

اولاً همهء مردم _ به ويژه عده اي از مراجع بزرگوار _ با جلوگيري از ازدياد نسل موافق نيستند, حتي بعضي از جمله مرحوم علامهء محمد حسين طباطبايي تهراني اين كار را حرام مي دانند. بديهي است اجباري كردن چنين امري خيلي مشكل است و تبعات بسيار بدي در پي خواهد داشت .

ثانياً: اجباري كردن غير ممكن است , زيرادر صورت اجباري كردن بايد متخلّف جريمه شود و جريمه كشتن ياسقط كردن بچه است كه از نظر اسلام حرام است , يا زنداني كردن والدين است كه عكس العمل بدي خواهد داشت ,وانگهي مخالفت آزادي است و يا جريمهء نقدي است كه مثلاً از طريق بيش تر كردن حق بيمه فرزندان سوم و چهارم و... عملي مي شود.

توضيح : دولت براي فرزند سوم و چهارم و بالاتر, كوپن صادر نمي كند. هم چنين حق بيمهء فرزندان بيش تر از دونفر را زيادتر مي گيرد.

ممكن است موانع ديگري در كار باشد كه نمي تواند اجباري كند. يا هنوز صلاح نمي داند و منتظر فرصت مناسب مي باشد.

اگر كسي از نظر جاني بر گردن شخصي حقي داشته باشد، وظيفه آن شخص در مقابل آن شخص چيست

پرسش

اگر كسي از نظر جاني بر گردن شخصي حقي داشته باشد، وظيفه آن شخص در مقابل آن شخص چيست

پاسخ

اگر حق شخصي (چه جاني و چه مالي بر گردن انسان باشد، يا بايد رضايت صاحب يا صاحبان حق را جلب كند و يا آن كه حقوق آنان را بپردازد.

قرآن كريم مي فرمايد: "اي افرادي كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده و زن در برابر زن پس اگر كسي از سوي برادر ]ديني خود، چيزي به او بخشيده شود، ]و حكم قصاص او، تبديل به خون بها گردد[ بايد از راه پسنديده پيروي كند. ]و صاحب خون حال پرداخت كنندة ديه را در نظر بگيرد.[ و او ]قاتل نيز به نيكي ديه را ]به ولي مقتول بپردازد. ] و در آن مسامحه نكند[ اين تخفيف و رحمتي است از ناحية پروردگار شما! و كسي كه بعد از آن تجاوز كند، عذاب دردناكي خواهد داشت "(بقره 178)

البته حق قصاص و گرفتن حقوق با وجود نظام و حكومت اسلامي بايد بر اساس قوانين و ضوابط حكومت اسلامي كه از شرع و عقل گرفته شده است باشد.(ر.ك الميزان علامه طباطبايي ، ج 2، ص 432 _ 438، مؤسسة النشر الاسلامي قم )

پرسشگر محترم چنانچه نظرتان اين باشد كه كسي سبب نجات جان كسي باشد، در اين صورت شايسته است كه از او تشكر و قدرداني نمود، تشكر نيز گاهي جنبة مادي دارد مثلاً

با دادن هديه و...، گاهي نيز جنبه معنوي و اخلاقي دارد كه شخص مي تواند از نجات دهندة خود تشكر و قدرداني نمايد. قرآن كريم مي فرمايد: هَل ْ جَزَآءُ الاْ ?ًِحْسَ_َن ِ إِلآ الاْ ?ًِحْسَ_َن ُ ;(رحمان 60) آيا جزاي نيكي جز نيكي است "

چرا زنان از حقوق پايين تري نيست به مردان برخوردارند؟

پرسش

چرا زنان از حقوق پايين تري نيست به مردان برخوردارند؟

پاسخ

گفتني است مكتب گرانقدر اسلام در رابطه با مسئله حقوق زن و مردقائل به تساوي است تساوي به اين معناست كه خصوصيات فيزيوپسيكولژيك زن و مرد به درستي در نظر گرفته شود و متناسب باساختارهاي روحي و جسمي هر يك وظايفي بر عهده آنان نهاده و حقوقي متناسب اعتبار شود. اين كه گاهي گمان مي شود در مسائل حقوقي اسلام بين زن و مرد تبعيض وجود دارد ناشي از عدم توجه به مساله فوق و همچنين خلط بين «تساوي و«تشابه است اين كه در همه روبناهاي حقوقي بايداحكام مشابهي براي زن ومرد وجود داشته باشد در واقع نوعي گرايش به سوي «تشابه است نه «تساوي . در تشابه مسئله تفاوت هاي طبيعي زن و مردو وظايف ويژه هر يك ملاحظه نمي شود و اين همان چيزي است كه فرهنگ غرب تبليغ مي كند و در نهايت نه به سود زن است و نه مرد. ولي ملاحظه شرايط فوق و هماهنگ سازي نظام حقوقي با ويژگي هاي وجودي و وظايفي كه نظام خلقت بر عهده هر يك مي نهد در اسلام به خوبي رعايت گرديده است به عنوان مثال چون زن به جهت ويژگي هاي برتر عاطفي براي پذيرش مسوءوليت رشد و تربيت فرزند و مرد براي تأمين نيازهاي اقتصادي خانواده مناسب تر است از اين رو سهم ارث مرد دو برابر زن قرار داده شده است بديهي است كه زن هيچ مسوءوليت اقتصادي در خانه ندارد و نفقه او بر عهده مرد است و در مقابل خانه داري و حتي شير دادن فرزند مي تواند درخواست اجرت نمايد. علاوه آن كه از حقوقي چون جهيزيه و مهريه نيز

بهره مندمي گردد. در حالي كه درجامعه غربي زن بايد مخارجش را خود تأمين كند ومهريه و جهيزيه هم به اين شكل در آن جا وجود ندارد از طرف ديگر قانون خاصي در رابطه با تقسيم ارث نيست بلكه مورث مي تواند به دلخواه خودهمه اموال خود را تنها به يكي از ورثه بدهد و يا حتي به شخص بيگانه اي ببخشد. در حالي كه اسلام با نظام خاصي آنها را بين ورثه تقسيم مي كند و ازجهت رعايت حقوق بازماندگان كوچك ترين نقصي در قانون آن وجود ندارد.(براي آگاهي بيشتر ر.ك نظام حقوق زن در اسلام شهيدمطهري ) .

چرا ديه زن نصف ديه مرد است

پرسش

چرا ديه زن نصف ديه مرد است

پاسخ

در مورد ديه

بايد توجه داشت كه:

اولاش، مردان نوعاش به

جهت تكفل خانواده

مسوئوليت اقتصادي

بيشتري دارند از

همين رو اگر مردي

كشته شد خسارت

بيشتري به وارثان او

پرداخته مي شود تا

خلا ايجاد شده قدري

جبران گردد. بنابر اين

هر كس مسوئوليت

بيشتري دارد سهم

بيشتري هم مي گيرد.

ثانياش، اكثر مقتولين

حوادث و درصد

بالاي آن مردان

هستند زيرا بيشتر در

معرض حوادث قرار

مي گيرند. پس

مي بينيم كه ديه به

معناي نفي مساوات

بين زن و مرد نيست.

آيا انسانهاي ژنيتيكي در حقوق و تكليف همانند انسانهاي طبيعي هستند؟

پرسش

آيا انسانهاي ژنيتيكي در حقوق و تكليف همانند انسانهاي طبيعي هستند؟

پاسخ

ج س 3 و 4 - در صورتي كه انسان واقعي كه داراي علم و شعور و اراده است پديد آيد از نظر تكاليف الهي و حقوق انساني حكم ديگر انسان ها را خواهد داشت، تنها در برخي امور مانند ارث و احكام مرتد فطري تفاوت خواهد يافت.

طبق اصل 109 قانون اساسي درصورت تعدد واجدين رهبري ارجحيت به شخصي داده شده كه داراي بينش فقهي وسياسي قوي ترباشد؟چرابه عدالت وتقوا داده نشده است ؟

پرسش

طبق اصل 109 قانون اساسي درصورت تعدد واجدين رهبري ارجحيت به شخصي داده شده كه داراي بينش فقهي وسياسي قوي ترباشد؟چرابه عدالت وتقوا داده نشده است ؟

پاسخ

پايانه اصل 109 قانون اساسي هيچ گونه تعارضي با آيه شريفه ذكر شده ندارد. براي روشن شدن مطلب ابتدا بايدبين احكام واقعي و اعتباري فرق نهاد. مسأله كرامت و تقرب الي الله به واسطه تقوا از مقامات واقعي انسان است وليمسأله زعامت و رهبري از احكام اعتباري است و مقام نيست. آيه شريفه «ان اكرمكم عندالله اتقكم» ناظر به كمالاتواقعي انسان است نه به احكام اعتباري و مسأله لزوم دارا بودن برخي از كمالات واقعي در مسوءوليت هاي اعتباري ازديگر نصوص ديني به دست مي آيد نه آيه فوق. در آن نصوص نيز مسأله تقوا و علم با فروعاتشان مانند قدرت امانتو... مورد تأكيد بسياري قرار گرفته است. ليكن چنان نيست كه تقوا بر دانش و بصيرت و آگاهي مقدم باشد. البته ازنظرمقامات واقعي و كمالات انساني تقوا اساس و ريشه است. ولي در مسائل اعتباري تقدمي برعلم و آگاهي و بصيرتندارد. بلكه مي توان گفت نسبت به موارد تفصيل بردار است. يعني برخي از امور نيازمند تقواي بيشتر و برخي محتاجبصيرت آگاهي و شناخت عميق تر مي باشند. از جمله مسأله رهبري در دنياي پيچيده كنوني در برابر سياست ها وترفندهاي كور و ناپيداي دشمنان و در مقابل هزاران معضل پيچيده اجتماعي از قسم دوم مي باشد. بلي در صورتي كهاز نظر علم و اجتهاد و توان مديريت افراد مساوي باشند تقدم بر پارساترين است.{J

آيا شوراي نگهبان حق نظارت استصوابي در انتخابات مجلس , رياست جمهوري و ساير انتخابات را دارد؟

پرسش

آيا شوراي نگهبان حق نظارت استصوابي در انتخابات مجلس , رياست جمهوري و ساير انتخابات را دارد؟

پاسخ

نظارت استصوابي نظارت همراه با حق دخالت مي باشد و مقابل آن نظارت استطلاعي است كه ناظر تنها كسباطلاع مي كند و حق هيچ گونه دخالتي ندارد. در اين جا چند نكته قابل بحث است:

الف) آيا شوراي نگهبان حق نظارت استصوابي دارد يا نه؟

ب ) درصورت مثبت بودن چه نوع نظارت استصوابي و با چه مكانيسمي توسط شوراي نگهبان اعمالمي شود؟

1- در مورد اول قانون اساسي مسأله را تنصيص نكرده ولي تفسير آن را به عهده شوراي نگهبان نهاده است بنابرايناز نظر حقوقي و اعتبار قانوني تفسير شوراي نگهبان مبني بر حق نظارت استصوابي بلااشكال است و عدم تصريح بهآن در قانون اساسي اشكالي ايجاد نمي كند. در ضمن بايد به اين نكته توجه داشت كه تفسير شوراي نگهبان علاوه براعتبار قانوني جنبه كارشناختي نيز دارد. زيرا علت واگذاري تفسير قانون به عهده آنان خاصيت علمي و تركيبيكارشناسانه فقهي و حقوقي شوراي نگهبان است.

2- نظارت استصوابي سه نوع است: مطلق تطبيقي و عدم تعارض. نوع سوم محدودترين شكل نظارت استصوابياست و شوراي نگهبان در رابطه با انتخابات طبق آن عمل مي كند. يعني اگر درموردي از نظر صوري يا محتواييبرخلاف قانون عمل شود جلوي آن را مي گيرد و ابطال مي نمايد. بنابراين اين سخن كه: «اگر مردم آمدند و رأي دادند ودرست هم عمل كردند شوراي نگهبان مي گويد درستي و نادرستي را ما بايد تشخيص بدهيم اين جاست كه تفسير بهرأي و اعمال سليقه شروع مي شود» علاوه بر آن كه ابهام آميز است از جهاتي مخدوش مي نمايد:

الف) صحت و درستي عمل انجام شده مفروض گرفته

شده در حالي كه بايد پرسيد: اين درستي از كجا به دستآمده؟ اگر از واضحات است كه علي القاعده شوراي نگهبان نمي تواند مخالفت كند و اگر چنين نيست بنابراين حكم بهصحت نيز يكي از سلايق و گرايش ها در برابر نگرش شوراي نگهبان است.

ب) شوراي نگهبان علي القاعده يك سري معيارهاي روشن و اصولي را مطرح مي سازد و بر اساس آنها دخالتمي كند. مانند اعتقاد به ولايت فقيه و التزام به اسلام كه از ضروري ترين ويژگي هاي لازم براي خدمت در پست هايكليدي جامعه اسلامي و انقلابي ماست. البته در اين جا چند نكته را نبايد از نظر دور داشت:

1- به طور كلي يك واقعيت انكار ناپذير اين است كه در تطبيق معيارها بر موارد عملا سليقه ها بي نقش نيستند و هراندازه مكانيسم دقيق تري هم تبيين شود در عين حال به طور كامل نمي تواند آن را ريشه كن سازد. ليكن واقعيت بارزديگر اين است كه شوراي نگهبان در ابطال انتخابات تاكنون به حداقل ممكن عمل كرده است.

2- به اين گونه نقد و بررسي ها مي توان نگرشي اصلاح گرايانه داشت و در صورتي كه با بينش دقت تقوا و به دور ازهياهوها مطرح شود مي تواند گامي به جلو جهت غنا بخشيدن به قوانين و بهسازي عملكردها باشد.{J

نظارت استطلاعي و استصوابي چيست و فلسفه آنها چيست ؟

پرسش

نظارت استطلاعي و استصوابي چيست و فلسفه آنها چيست ؟

پاسخ

نظارت استصوابي نظارت همراه با حق دخالت مي باشد و مقابل آن نظارت استطلاعي است كه ناظر تنها كسب اطلاع مي كند و حق هيچ گونه دخالتي ندارد.

نظارت استصوابي سه نوع است: مطلق، تطبيقي و عدم تعارض. نوع سوم محدودترين شكل نظارت استصوابي است و شوراي نگهبان در رابطه با انتخابات طبق آن عمل مي كند. يعني اگر درموردي از نظر صوري يا محتوايي برخلاف قانون عمل شود جلوي آن را مي گيرد و ابطال مي نمايد.

در رابطه با هر يك از دو نوع نظارت مزبور از چه زمان پديدار شده اند، دقيقا نمي توان زمان و مكان مشخصي را بيان كرد، بلكه از ديرباز هر دو روش در نظام هاي حقوقي جهان وجود داشته، ولي غالبا نظارت ها استصوابي بوده است.

در قانون اساسي جمهوري اسلامي استصوابي يا استطلاعي بودن نظارت مطرح نيست و تفسير آن بر عهده شوراي نگهبان نهاده شده است.

ديدگاه شوراي نگهبان هم جنبه كارشناختي دارد و هم رسميت قانوني.

دليل تشكيل دادگاه ويژه روحانيت و فلسفه وجودي آن چيست ؟

پرسش

دليل تشكيل دادگاه ويژه روحانيت و فلسفه وجودي آن چيست ؟

پاسخ

دادگاه ويژه روحانيت يك دادگاه صنفي است كه به جرائم احتمالي روحانيون رسيدگي مي نمايد؛ مانند دادگاه مطبوعات و دادسراي نظامي. البته اين دو دادگاه در قانون اساسي ذكر شده و زير مجموعه قوه قضائيه هستند، ولي دادگاه ويژه روحانيت به دستور امام خميني(ره) و بنا بر اختياراتي كه ولي فقيه دارد، تأسيس شده و زير نظر او اداره مي شود (با نصب دادستان و...).

علت مخالفت هاي اخير مي تواند عوامل متعددي باشد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1- بعضي معتقدند جريان خاصي در صدد تضعيف ارگان ها و سازمان ها و نهادهايي كه زير نظر ولايت فقيه به انجام وظيفه مشغولند، وجوددارد. حركت اخير در تضعيف دادگاه ويژه شايد در همان راستا باشد.

2- گروهي نظر كارشناسي داشته و انتقادهايي به برخي دادگاه هاي صنفي يا ساختار خاص دادگاه ويژه دارند. آنها غرض خيرخواهانه دارند و به دنبال سياسي كاري هاي احتمالي نيستند.

3- افراد خاصي از گروه ها و سليقه هاي مختلف به علت جرائم مختلفي مورد محاكمه اين دادگاه قرار گرفته اند؛ در نتيجه خشم آنها برافروخته گشته و در پي اعتراض به اين تشكيلات هستند.

البته ما مدافع تمام عملكردهاي دادگاه ويژه نيستيم، چرا كه اين امر مستلزم اطلاع كامل از همه امور آن دادگاه است كه از حيطه فعاليت هاي اين واحد خارج است.

چرا اسلام از نظر حقوقي تفاوتهايي بين حر و عبد , زن و مرد و برده و آزاد قائل شده اند؟ چرا در اسلام افراد به حر و عبد تقسيم شده اند؟

پرسش

چرا اسلام از نظر حقوقي تفاوتهايي بين حر و عبد , زن و مرد و برده و آزاد قائل شده اند؟ چرا در اسلام افراد به حر و عبد تقسيم شده اند؟

پاسخ

ابتدا درباره ئ اين كه چرا انسان ها به حرأ و عبد تقسيم شده اند گفتني است كه ; زندگي اجتماعي بشر تا چندين قرن پيش اقتضاي آن را داشته كه نظام بردگي بر قرار باشد. اسلام نيز بنا بر مقتضيات زمان و عدم امكان لغو يكباره , آن را امضا نموده , ولي حقوقي را از نظر اخلاقي و قانوني براي آنان برقرار و زمينه هاي فراواني را براي آزادسازي تدريجي بردگان فراهم آورد. اساساا آزادسازي برده , يكي از اعمال شايسته و بسيار با فضيلت دانسته شده و اسلام همواره مردم را به آن ترغيب كرده است . از نظر حقوقي و اخلاقي نيز اسلام نظامي كامل را براي حمايت از آنها فراهم ساخته و همواه در جهت حفظ حقوق آنان توصيه كرده است . مسائله برده برداري به طور گسترده اي در عصر ظهور اسلام شايع بود, به طوري كه شايد كمتر خانه اي يافت مي شد كه صاحب آن برده اي نداشته باشد. شما ملاحظه كنيد با اين وصف آيا امكان دارد كه يك شبه آن را لغو نمود و برده داري را حرام اعلام كرد؟ در آن صورت هم زندگي مردم مختل مي شد و هم خود بردگان نيز متحير و سرگردان مي شدند كه چه كنند و به كجا پناه برند. ولي در عين حال اسلام با طرح و برنامه اي كه ارائه داد: اولاا; نشان داد

كه برده داري را دوست ندارد و گرنه به جاي تشويق بر آزادي بردگان , تشويق به نگاه داري و تداوم بردگي آنها مي كرد. ثانياا; با اين طرح چنان برنامه ريزي فرمود كه در دراز مدت اين مسائله ريشه كن شود. از اين رو اصل آزاد كردن برده عمل بسيار پسنديده و ارزشمندي تلقي شد و نبي اكرم (ص ) و ائمه هدي (ع ) اسوه ئ آزاد كردن برده ها بودند و به هر بهانه اي آنها را آزاد مي كردند و نيز در كفاره ها كه يكي از ابعاد آن , آزادي غلام و برده قرار گرفته است . به اين نكته نيز توجه داشته باشيد كه اگر مي بينيد ما در احكام اسلامي شرح وظايفي نسبت به بردگان داريم , به خاطر اين است كه اين مسائله آن روز مطرح بوده و براي رعايت حد و انصاف در حقوق آنها و نيز چگونگي معاشرت اجتماعي با آنها به ناچار مردم بايد تكليف شرعي خود را مي دانستند. براي آگاهي بيشتر ر.ك : بردگي از ديدگاه اسلام , مصطفي حسيني . اگر حكمي به تناسب برخي از زمان ها در قرآن وجود دارد, منافاتي با فراگير بودن قرآن ندارد; چرا كه به هر حال موضوع حرأ و عبد و احكام حقوقي آن از نيازهاي مهم عصر نزول و قرن ها پس از آن بوده است . اگر قرآن به نيازهاي يك عصر و يا دوره پاسخ نگويد, نقص محسوب مي شود; ولي پاسخ گويي به نيازهاي محدود براي قرآن كمال است نه كاستي . درباره موضوع مقام انساني حر و عبد گفتني

است كه از ديدگاه قرآن مقام و ارزش انساني حر و عبد يكي است ; چنان كه مقام انساني زن و مرد نيز يكي است , اگر به مجموعه آيات قرآن بنگريد اين حقيقت را به روشني خواهيد ديد: ((خلقكم من نفس واحده ; اي آدميان ! شما جملگي از يك حقيقت آفريده شده ايد)), (نسائ, آيه 2) و ((خلقكم من تراب ; شما همگي از خاك آفريده شده ايد)) و ((انا خلقناكم من ذكر وانثي و جعلناكم شعوباا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم ; ما شما را از مرد و زني آفريديم و شما را گروه ها و قبيله ها قرار داديم تا شناخته شويد همانا گرامي ترين شما در نزد خداوند با تقواترين شما است )). اما درباره ئ قسمت اول سوئال شما گفتني است كه ; اگر از نظر حقوقي تفاوت هايي براي حر و عبد و زن و مرد قرار داده شده است صرفاا جنبه اعتباري و مناسبت اقتصادي و اجتماعي دارد, نه اين كه به شائن و مقام انساني آنان مربوط باشد; مثلاا اگر ارث مرد دو برابر زن است بدان معنا نيست كه ارزش او دو برابر زن است ; بلكه اين گونه احكام مصلحت هاي اقتصادي و اجتماعي دارد و ربطي به مقام انساني آنها ندارد; يعني , حقوق متفاوت براي بنده و آزاد به جهت ايجاد تعادل در جامعه بوده است ; تا اولاا بردگان كه پذيرفته شدگان در جامعه اسلامي بودند حريم مالكان خود را حفظ كنند و ثانياا براي آزاد شدن تلاش كنند و از بردگي رهايي يابند. مطالعه امور بردگان بدون داشتن

تصويري صحيح از كيفيت روابط و چگونگي برده شدن افراد ممكن نيست . همان گونه كه امروزه براي افراد مهاجر قوانيني خاص در كشورها وضع مي كنند تا تعادل اجتماعي و ديگر شوئون جامعه محفوظ بماند. بردگان نيز در گذشته شبيه به چنين وضعيتي داشته اند. از اين رو در آن شرايط هيچ كس معترض به اين نوع قوانين نبوده و آن را غير عادلانه نمي دانسته است ; حتي خود بردگان . (البته با توجه به مقام و شخصيت انساني و حقوقي كه اسلام براي بردگان در نظر گرفته بود.

ديه يكي از قوانين اسلام است. چرا ديه زن نصف مرد است (حتي اگر اقتصاد خانواده به دست زن باشد.)

پرسش

ديه يكي از قوانين اسلام است. چرا ديه زن نصف مرد است (حتي اگر اقتصاد خانواده به دست زن باشد.)

پاسخ

بررسي جامع و همه جانبه اين مسأله در خور تحقيقي ژرف و گسترده است، ليكن در اينجا چند نكته را به اختصار يادآور مي شويم:

الف) در نظام حقوقي اسلام بيش از هر مكتب ديگري تساوي حقوق زن و مرد رعايت گرديده است. در آغاز بايد فرق بين تساوي(Equality) و تشابه(Similarity) را به خوبي دريافت. بي توجهي به اين مسأله موجب خلط و مغالطه بسياري مي شود. تشابه به معناي همانندي و همشكلي روبناهاي حقوقي است. اين همان جرياني است كه فمنيسم(Feminism) غربي در دام آن گرفتار آمد و پنداشت كه تبعيض زدايي در روابط زن و مرد در گرو وضع حقوق كاملاً مشابه است. در حالي كه اين رويكرد نه سودي براي مرد در پي داشت و نه براي زن؛ بلكه روند انهدام بنيان خانواده را سرعت بخشيد و برآيندهاي ناگواري براي جامعه بشري در پي آورد.

تساوي به معناي برابري است، نه يكنواختي. در تساوي شرايط گوناگون، تفاوت هاي طبيعي، وظايف و جوانب مختلف ملاحظه مي شود و چه بسا احكام نامشابهي وضع مي گردد، بدون آن كه بر كسي ستمي روا شود. ولي در تشابه همه اين امور ناديده انگاشته شده و فقط به يكنواختي روبناهاي حقوقي بسنده مي شود. بنابراين بايد توجه داشت كه هرگونه عدم تشابه قواعد حقوقي به منزله نفي تساوي نيست و هر نوع تشابه و يكنواختي به منزله رعايت تساوي نمي باشد.

ب ) تفاوتهاي حقوقي به معناي تفاوت در ارزش ها و كمالات انساني نيست و اسلام بر برابري زن و مرد در كرامت هاي انساني تأكيد فراوان دارد.

ج )

مسأله ارث و ديه زن در نظام حقوقي اسلام جزئي از كل است و نگاه به آن به صورت گسسته و بي ارتباط با ديگر اجزاي اين مجموعه راهزن انديشه و موجب برداشت هاي ناصواب مي شود، بنابراين نمي توان اين احكام را جدا از مجموعه نظام خانواده در اسلام مورد توجه قرار داد.

توضيح: توجه به عوامل ذيل در فهم بهتر مسأله مؤثر است:

1- قانون براي نوع افراد وضع مي شود نه براي اشخاص و موارد استثنايي، لذا بايد مصلحت نوعيه ملاك قانونگذاري و تعيين حق و تكليف باشد.

2- بين حق و تكليف يك نوع تلازم و توازني وجود دارد، وقتي در اسلام نفقه را بر عهده مرد گذاشته است، بايد يك منبع درآمدي براي او تعريف و تعيين شود و هرگاه اين مرجع پرداخت نفقه حذف شود به يك نحو جايگزين در نظر گرفته شود.

شايد گفته شود در همه جوامع، امور اقتصادي و مرجع امرار معاش، مرد نيست، زنان نيز كارمند يا كارگر هستند و زندگي را اداره مي كنند، پس در اين صورت هرگاه زني كشته شود بايد براي عائله اي را كه ايشان تكفل و سرپرستي مي كردند، حقي به نام ديه برابر ديه مردان منظور شود ولو آن كه شارع مقدس اين مسأله را به شكل يك شرط يا استثناء در حكم بيان كند به اين كه هرگاه زني كه كشته شده است مسؤول امرار معاش خانواده باشد، ديه او برابر با ديه مرد است.

پاسخ آن است كه: اولا، يكي از حكمت هاي تفاوت در ديه بحث نفقه و تأمين مخارج زندگي است كه تمام علت (علت تامه) همين امر باشد.

ثانيا، در همين مورد نيز

گرچه همسر خانواده (زن) به هر دليلي مثل مرگ شوهرش يا ناتواني و... مرجع امرار معاش باشد ولي از جهت شرعي و قانوني به عنوان يك وظيفه و مسؤوليت و تكليف بر عهده او نيست، لذا تكليفي بر او تحميل نشده است تا حقي براي او وضع شود.

د ) ديه و ارث زن در همه موارد كمتر از مرد نيست، بلكه در مواردي كاملاً يكسان و در مواردي ارث زن بيش از مرد است، از جمله:

1- ديه زن در كمتر از ثلث با مرد برابر است.

2- ميراث پدر و مادر يا بستگان مادري، بين زن و مرد يكسان است. هم چنين در كلاله امي طرف مادري برطرف پدري مقدم مي شود و اگر زن نسبت به ميت نزديكتر از مرد باشد، چيزي به مرد نمي رسد.

3- اگر در مواردي ارث و ديه زن كمتر از مرد مي باشد، اين مسأله مبتني بر مصالحي در نظام خانوادگي و روابط زن و مرد مي باشد و در مقابل نه تنها به نيكوترين وجهي جبران شده است، بلكه اساسا حقوق زن در چنين نظامي بسيار بيش از مرد و فراتر از چيزي است كه در «فمنيسم» غربي وجود دارد. توضيح اين كه:

الف) اسلام در شرايطي به زن حق ارث بردن داد كه به كلي زن از اين حق محروم بود و نه تنها از مرد ارث نمي برد، بلكه خود همچون كالايي به ارث برده مي شد.

ب ) اسلام به زن استقلال اقتصادي داد و او را در تصرف دارايي خود استقلال بخشيد.

ج ) علاوه بر استقلال اقتصادي، اسلام در هيچ شرايطي زن را موظف به تأمين نيازمندي هاي خود و خانواده قرار نداده است. بنابراين

دارايي هاي خود را در هر راه مشروعي مي تواند صرف كند و در عين حال براي رفع نيازمندي هاي خود تأمين جداگانه دارد؛ يعني، نفقه او در هر حال بر عهده مرد است و اگر خودش نيز درآمد اقتصادي داشته باشد مالك شخصي آن درآمدها است و موظف نيست كه آنها را در جهت نيازمندي هاي خانواده و يا حتي نيازمندي هاي خود صرف كند، ليكن مرد در هر حال موظف است كه نيازهاي زن را تأمين نمايد، بنابراين شرايط جديد زندگي با احكام اسلام هيچ تعارضي ندارد.

ه ) اسلام دو حق اقتصادي براي زن بر عهده مرد قرار داده است:

1- مهريه؛ كه افزون بر اصل مهريه، حق تعيين ميزان آن نيز به دست خود زن مي باشد.

2- نفقه؛ نفقه و تأمين مالي نيازمندي هاي زن در زندگي نيز بر عهده مرد است.

اما در كشورهاي غربي و داراي نگرش فمينيستي كه در تبليغات پرهياهوي جهاني خود را بزرگترين حاميان حقوق زن قلمداد مي كنند، چه مي گذرد؟ در آنجا:

اولاً؛ چيزي به نام حق نفقه وجود ندارد و زن نيز مجبور است براي تأمين معاش خود به تلاش و فعاليت بپردازد. در حالي كه در حقوق اسلامي زن اگر كاري هم بكند، درآمد بالايي نيز كسب كند دارايي اش براي خودش محفوظ است و تأمين نيازمندي هاي او بر عهده مرد است.

ثانيا؛ در جهان غرب شخص مي تواند با وصيت خود، شخص واحدي را وارث تمام دارايي خود بگرداند و اندكي از آن را به زن ندهد. شگفت اينجا است كه در موارد متعددي ديده شده است كه ثروتمندان بزرگي تمام دارايي خود را طبق وصيت براي گربه يا سگ خود به ارث نهاده اند و تمام اعضاي

خانواده را از آن محروم ساخته اند! در حالي كه در حقوق اسلامي ماترك ميت براساس حكم معين الهي تقسيم و توزيع مي شود و كسي نمي تواند زن و فرزند را از حقوق خود محروم سازد. بنابراين اگر مشاهده مي شود كه در مواردي در حقوق اسلامي ديه و يا ميراث زن نصف مرد مي باشد ازاين رو است كه مرد بايد دارايي خود را براي زن به مصرف برساند، در حالي كه چنين وظيفه اي براي زن مقرر نشده است. علامه طباطبايي در تفسير گرانسنگ «الميزان» مي نويسد: «نتيجه اين گونه تقسيم ارث بين مرد و زن آن است كه در مرحله «تملك»، مرد دو برابر زن، مالك مي شود. ولي در مرحله «مصرف»، هميشه زن

دو برابر مرد بهره مي برد. زيرا زن، سهم و دارايي خود را براي خود نگه مي دارد ولي مرد بايد نفقه زن را نيز بپردازد و در واقع نيمي از دارايي خود را صرف زن مي كند»، (الميزان في تفسير القرآن، ج 4، ص 215).

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1- نظام حقوق زن در اسلام شهيد مطهري

2- زن در آيينه جمال و جلال آيت اللّه جوادي آملي

3- قرآن و مقام زن سيد علي كمالي

4- بررسي ميراث زوجه در حقوق اسلام و ايران حسين مهرپور

5- قوانين فقه اسلامي، ج 1 دكتر صبحي محمصاني، ترجمه: جمال الدين جمالي محلاتي

6- روشنفكر و روشنفكرنما داود الهامي

7- زن از ديدگاه اسلام رباني خلخالي

8- درآمدي بر نظام شخصيت زن در اسلام محمد رضا زيبايي نژاد - محمد تقي سبحاني

9- يكنواختي حقوق زن و مرد (فمينيسم، فراز يا فرود) سيد ابراهيم حسيني، مجله پرسمان سال 2، شماره 4 (دي ماه 81)

آيا قانون اساسي جعلي است يا اعتباري؟

پرسش

آيا قانون اساسي جعلي است يا اعتباري؟

پاسخ

در پاسخ به اين سؤال گفتني است كه:

اولا، تفكيك ميان امور جعلي با امور اعتباري، صحيح نمي باشد؛ زيرا امور جعلي خود اعتباري بوده و هر دو در مقابل امور واقعي هستند. از اين رو سؤال فوق را براساس تفكيك ميان «اعتباري يا واقعي» دنبال مي نماييم.

ثانيا، اگر منظور از قانون اساسي، مطلق قوانين اساسي است، پاسخي كلي و واحد به اين سؤال نمي توان داد؛ زيرا قوانين اساسي كشورها هر كدام براساس مكاتب حقوقي حاكم بر آن جامعه شكل گرفته و آنها نيز بسته به ماهيت قواعد حقوقي و مباني مشروعيتشان متفاوت مي باشند. برخي مبتني بر مكتب «حقوق طبيعي» هستند كه ملاك قوانين و قواعد حقوقي را تنها واقعيات عيني مي دانند و برخي مبتني بر مكتب «حقوق عقلي» كه فقط دستورات عقل عملي را ملاك حقوق و قانون قرار مي دهند و برخي مبتني بر مكاتب «حقوق پوزيتويستي» هستند كه قانون و حقوق را داراي ماهيتي صرفا قراردادي و اعتباري مي دانند و برخي نيز مبتني بر مكتب «حقوقي اسلام» بوده كه برخلاف مكاتب فوق، ماهيتي دو رويه و مزدوج دارند، يعني داراي ماهيتي «اعتباري - واقعي» است اعتباري از آن جهت كه متعلق جعل و اراده خداوند قرار گرفته است و واقعي است از آن جهت كه اراده تشريعي الهي همسوي با اراده تكويني او و هماهنگ با واقعيت هاي موجود در آفرينش جهان و انسان است و در نتيجه قوانين اسلام مبتني بر واقعيات و مصالح و مفاسد نفس الامري است. قواعد حقوقي اسلام نه صرفا واقعيتي مكشوف است و نه صرفا اعتباري

مجعول بلكه اعتباراتي است مبتني بر واقعيات، اعتباراتي كه اعتبار كننده و جاعل آن خداوند عليم و حكيم است. اين از نظر ماهيت و در مبناي مشروعيت نيز نگاه اسلام با نگاه ديگر مكاتب حقوقي متفاوت است چرا كه از يك سو از نگاه مكاتب طبيعي و عقلي مبناي مشروعيت، انطباق قاعده حقوقي با طبيعت و حكم عقل است؛ هر قاعده حقوقي كه از اين وصف برخوردار باشد مشروع است، اگر چه دولت و مردم آن را نپذيرند و هر قاعده اي كه فاقد اين وصف باشد، نامشروع است اگر چه مورد قبول دولت و مردم باشد و از سوي ديگر از نگاه مكاتب حقوق پوزيتويستي - برعكس نگاه مكاتب حقوق طبيعي و عقلي - مبناي مشروعيت اعتبار محض است هر قاعده اي را كه دولت يا مردم الزامي بدانند قاعده اي حقوقي و مشروع محسوب مي شود، اگر چه مخالف قوانين طبيعت و عقل باشد و برعكس هر قانوني را كه دولت و يا مردم الزامي نپندارند، قاعده اي غيرحقوقي و احيانا نامشروع تلقي خواهد شد، هر چند منطبق بر واقعيات و داده هاي عقلي باشد.

اما از نگاه اسلام، مبناي مشروعيت، انطباق قاعده حقوقي با اراده خداوندي است كه حكيم و عليم علي الاطلاق است. هر قاعده و قانوني كه منطبق بر اراده مطلق حاكم بر جهان و انسان يعني اراده خداوند باشد مشروع محسوب مي گردد اگر چه مورد قبول دولت و مردم قرار نگيرد و برعكس قاعده و قانوني كه با اراده الهي ناسازگار باشد از مشروعيت بي بهره است هر چند مورد پذيرش دولت و مردم باشد (فلسفه حقوق، مؤسسه آموزشي

و پژوهشي امام خميني، چاپ چهارم، 1379، صص 63 - 73).

ثالثا، اگر منظور از قانون اساسي در سؤال قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران است، بايد گفت از آنجا كه اين قانون اساسي مبتني بر مكتب حقوقي اسلام و منابع اصيل اسلامي يعني قرآن، سنت و عقل بوده و از نظر ماهيت و مبناي مشروعيت تابع آن است داراي ماهيتي «اعتباري - واقعي» است.

آيا قانون اساسي ايران الگويي از قانون هاي فرانسه و ديگر كشورها است؟

پرسش

آيا قانون اساسي ايران الگويي از قانون هاي فرانسه و ديگر كشورها است؟

پاسخ

مسلما در بررسي و مقايسه قوانين اساسي كشورها با يكديگر، شباهت ها و تفاوت هايي وجود دارد و قانون اساسي ما نيز از اين قاعده مستثني نيست، اما هرگز نبايد تصور شود كه وجود برخي شباهت ها به معناي الگو گيري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران از قوانين اساسي ساير كشورهاست، زيرا همچنان كه در ذيل مي آيد، مباني و منابع تدوين حقوق اساسي جمهوري اسلامي كاملا جديد و الگويي متفاوت از حقوق اساسي ساير كشورهاست. البته استفاده از تجارب و دستاوردهاي مثبت بشري در اداره هر چه بهتر جامعه از آموزه هاي مؤكد دين مبين اسلام است كه تدوين كنندگان قانون اساسي نظام اسلامي به آن عمل نموده اند.

در هر صورت به دليل گستردگي موضوع، به ذكر برخي از مهمترين تفاوت ها و شباهت هاي قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران با قانون اساسي فرانسه مي پردازيم:

الف. شباهت ها: قانون اساسي كشور ما همانند قانون اساسي فرانسه «شكلي مي باشد».

جهت آگاهي بيشتر ر.ك: ابوالفضل قاضي، بايسته هاي حقوق اساسي، نشر يلدا، 1373، ص 22.

قانون اساسي شكلي، قانوني جامد، سخت و انعطاف ناپذير است و بازنگري و تجديد نظر در قانون اساسي به شيوه قوانين عادي و از طريق مجالس مقننه ممكن نيست بلكه اين امر بايد توسط مجلس ويژه اي (مجلس خبرگان يا مجلس مؤسسان) يا به وسيله آراء مردم و همه پرسي و يا مخلوطي از شيوه هاي مختلف انجام پذيرد.

قواعد حقوقي فرانسه، داراي سلسله مراتبي مي باشند؛ يعني مصوبات انجمن شهر و روستا نمي تواند خلاف مصوبات هيئت دولت باشد

و مصوبات هيئت دولت نمي تواند خلاف مصوبات مجلس باشد و مصوبات مجلس نمي تواند مغاير مصوبات قانون اساسي باشد قانون اساسي يك هنجار برتر حقوقي است و بنا به نظر قائلان به قانون اساسي شكلي، اين اصل برتر، تنها در قانون اساسي شكلي وجود دارد در مقابل قانون اساسي شكلي، قانون اساسي ماهوي است كه بيشتر قواعد آن، براساس عرف تدوين مي شود و الگوي آن انگلستان است، چيزي به نام كتابچه قانون اساسي وجود ندارد، چنان كه در قواعد حقوقي آن نيز سلسله مراتبي وجود ندارد و اصلي به نام اصل برتر قانون اساسي، نسبت به ساير هنجارهاي حقوقي منعقد نيست؛ بنابراين مجلس عوام آنها به راحتي مي تواند برخلاف اصول قانون اساسي تصميم بگيرد، مثلا پادشاهي مشروط انگلستان را به پادشاهي جمهوري تبديل كند و...

بنابراين شكل ظاهري قانون اساسي جمهوري اسلامي و شيوه تدوين آن بيشتر همانند قانون اساسي فرانسه است. وجود ديوان عدالت اداري و بعضي از ساختارها و سازمان هاي ديگر در قانون اساي ما، همانند مدل فرانسه است (قانون اساسي و ضمانت هاي اجرايي آن، عباس كعبي، مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه، چاپ اول 1380، ص 15).

ب. تفاوت ها: اما با اين همه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در منشأ تدوين و شكل گيري، منطبق با هيچ كدام از شيوه هاي متداول در دنيا نيست بلكه شيوه متفاوتي است كه مي توان آن را «قانون اساسي ناشي از شريعت» نام گذارد و آن را چنين تعريف كرد: قانون اساسي مجموعه ي قوانين و مقرراتي است درباره ماهيت دولت، حكومت و حقوق ملت كه مبتني بر

شرع مقدس تدوين شده است.

اركان تدوين قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران عبارتند از: 1- پذيرش ملت، 2- اجتهاد مستمر فقها براساس كتاب و سنت معصومين(ع) 3- تأييد ولي فقيه (همان، ص 10).

و حال آن كه منشأ تدوين قانون اساسي فرانسه تنها براساس ديدگاه مادي گرايانه اومانيستي وخواست مردم استوار است. يكي ديگر از تفاوت ها در اين است كه طبق اصل پنجم قانون اساسي فرانسه، عالي ترين مقام كشور رئيس جمهوري است اما در قانون اساسي ايران، رئيس جمهور بعد از ولي فقيه قرار دارد. و تفاوت هاي بيشمار ديگري كه جهت آشنايي با آنان مي توانيد به منابعي كه درباره حقوق اساسي تطبيقي نگاشته شده است مراجعه نماييد. (مانند: حقوق اساسي تطبيقي، دكتر سيد جلال الدين مدني، نشر گنج دانش، چاپ اول 1374).

آياسنگساركردن عملي وحشيانه نيست؟ چرا در اين حكم تجديد نظري صورت نگرفته تاچهره اسلام آلوده وخشن جلوه نكند؟ چرادرماههاي حرام ديه دوبرابرميشود؟ دراين ماههاارزش اقتصادي فرد بيشتر ميشود؟ لطفا"توضيح كافي دهيد.اين حكم غيرمنطقي است.

پرسش

آياسنگساركردن عملي وحشيانه نيست؟ چرا در اين حكم تجديد نظري صورت نگرفته تاچهره اسلام آلوده وخشن جلوه نكند؟ چرادرماههاي حرام ديه دوبرابرميشود؟ دراين ماههاارزش اقتصادي فرد بيشتر ميشود؟ لطفا"توضيح كافي دهيد.اين حكم غيرمنطقي است.

پاسخ

سنگسار

پاسخ به اين پرسش ، نياز به بررسي مفهوم خشونت، مدارا و منشا آن و ملاك وضع احكام از منظر غرب و اسلام دارد.

مدارا از منظر غرب و اسلام

واژه مدارا كه در زبان فرانسوي «تولوانس» و در زبان انگليسي «تالونس» (Tolernce) به كار مي رود، در مقابل خشونت قرار دارد مفهوم «تولرانس» از جمله اصطلاحات فرهنگ مدرن غربي است كه پس از رنسانس به تدريج رشد كرد و قبول عام يافت و امروز يكي از مشخصه هاي اصلي فرهنگي الحادي غرب شناخته مي شود. در ريشه يابي اين مهفوم بايد بگوييم كه اولا: در فرهنگ مسلط غرب همه ارزش ها _اعم از ارزش هاي اخلاقي، اجتماعي، حقوقي و سياسي_ امور اعتباري هستند و ريشه عقلاني و واقعي ندارد. به عبارت ديگر، ارزش ها تابع خواست ها و سليقه هاي مردم هستند. . مادامي كه جامعه آن را مي پذيرد، ارزشمند است و اگر روزي سليقه مردم تغيير كرد، همان ارزش تبديل به ضد ارزش مي گردد.

ثانيا: اعتقادات و باورهاي ديني را نيز در شمار همان ارزش هاي اعتباري قرار مي دهند و فرد را در گزينش آن ها و يا طرد آن ها آزاد مي بيند و آن ها را در حد يك سليقه مانند سليقه در انتخاب رنگ لباس تنزل مي دهند.

از اين رو، عدم حساسيت آنان به مسئله رذايل اخلاقي و كارهاي ناشايست بدان جت است كه در

تفكر آنان انسان يك موجود ارزشي متمايز از حيوانات نيست يعني در منطق تفكر آنان تعالي بينش ها و گرايش هاي انساني لحاظ نمي شود. اما از ديدگاه اسلام و فرهنگ اسلامي، مقدسات و ارزش هاي ديني به مراتب از حال، مال، ناموس و بستگان عزيزتر است. ديني كه تنها راه رسيدن انسان به سعادت و خوش بختي جاويدان است و آن چنان گرانقدر است كه 124 هزار پيامبر براي رساندنآن به بشر از سوي خداي متعال فرستاده شده اند و در راه آن زحمت هاي بي پاياني را متحمل شدند و بلكه برخي جان خود را فداي آن كرده اند، چزي نيست كه بتوان با تساهل و مدارا در مورد هتك و تضعيف آن برخورد كرد. به راستي اگر اسلام، «تولرانس» را آن گونه كه در غرب امروز رايج است مي پذيرفت، چرا امام حسين عليه السلام در برابر ايجاد تغيير و بدعت گذاري در پاره اي از احكام دين، و نه حتي همه آن، به آن همه رشادت دست زد و خويشتن و فرزندان و يارانش را فداي اسلام كرد؟ و يا چرا مجازات اعدام را براي مرتد در نظر مي گرفت؟ آيا اسلام دين و احكام آن را تا حد يك سليقه تنزل مي دهد كه هرگاه خواستيم بتوانيم آن را تغيير دهيم و ياهر گونه خواستيم به آن توهين روا داريم؟ (مصباح يزدي، محمدتقي، پاسخ استاد به جوانان پرسش گر، قم، موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، چاپ اول، 1380، ص 226)

ملاك وضع احكام از منظر غرب و اسلام

از منظر غرب بعد از رنسانس، كه به ليبراليسم و اومانيسم روي آورده اند،

در جهان بيني، هنر، اخلاق و حقوق و ... انسان مدار و محور هر گونه تلاش است و خالق همه ارزش ها و ملاك تشخيص خير و شر است. براي آنان به آنچه اصالت دارد به خواسته و لذت هاي انسان است و اگر ديني هم معتبر باشد، بايد رد جهت تامين هواهاي نفساني افراد و هماهنگ با خواسته هاي وي باشد.

از نظر اخلاق نيز كه ملاك تمايز انسان و حيوان است بر اساس بينش اومانيستي و ليبراليستي، انسان در آزادي جسميش، هيچ قيد و بندي ندارد، بر اساس اين بينش ديگر جايي براي صحبت از حجاب، عفت و ... نمي ماند. با اين مبنا مسئله اي به نام اخلاق يا نهاد خانواده ارزش و قداستي نخواهد داشت.

اما از منظر اسلام، از آن جا كه انسان قوام خليفه اللهي دارد و تفاوت اساسي با حيوان دارد ، ملاك وضع احكام رابطه هر انسان و خداوند و رسيدن انسان به خداوند و كمال است و بر اساس اين بينش غرائز موجود در بشر، فقط يك نياز و مايه تداوم زندگي بشر تلقي مي شود اما به عنوان يك ارزش مطرح نيست، لذا معتقد است كه اين نياز غريزي بايد به نحو معقول و معتدل ارضاء شود ، چرا كه غريزه جنسي، انسانيت انسان را تشكيل نمي دهد لذا در محدوده نيازها بايد بررسي شده، شرايط مناسب را براي ارضاء متوازن و معقول آن فراهم آوريم. با اين نگرش براي حفظ انسانيت انسان، وجود انضباط و قيد و بند به عنوان عامل مصونيت مطرح مي شود نه محدوديت. (فصلنامه كتاب نقد، شماره 17، ص 155 و 170)

خشن

نمايي حدود و تعزيرات اسلام

متاسفانه ، قضاوت خشونت در مورد حدود و تعزيراتي كه اسلام وضع كرده است، در يك قضاوت اجمالي و بدون در نظر گرفتن همه جوانب صورت مي گيرد و معمول اين گونه قضاوت ها در اين گونه مسايل اجتماعي و حقوقي از جهان بيني ما و برداشتي كه درباره آدمي و جامعه انساني داريم بر مي خيزد. برخي در اين قضاوت ها بدون در نظر گرفتن تمام شرايط حدود و تعزيرات اسلامي و راه هاي اثبات و راه هاي تخفيف و همچنين نتايج نهايي اين گناهان و اثرات زيانبار آن براي جامعه حكم به خشن بودن حدود و تعزيرات مي دهند.

براي مثال، برخي ، با مشاهده جوامع غربي كه نوشيدن شراب را مانند آب خوردن مي دانند يا رواج فسادهاي جنسي را ، دليل كم اهميت بودن اين گناهان دانسته و اجراي حدود را خشن مي دانند، در حالي كه اگر آمار طلاق و از هم پاشيدن خانواده ها، فرزند هاي نامشروع كه غالبا بر اساس تجربه دانشمندان، افرادي تبه كار و بي رحم و جاني از آب در مي آيند، كودكان بي سرپرست و انواع بيماريهاي جسمي و روحي كه زاييد بي بند و باري هاي جنسي است را ملاحظه كنيم، قبول خواهيم كرد كه آلودگي هاي جنسي به هيچ وجه مسئله ساده اي نيست كه بتوان از آن به اساني گذشت، بلكه گاهي سرنوشت يك جامعه با آن گره مي خورد و موجوديت آن به خطر مي افتد.

با در نظر گرفتن همه اين جوانب، معلوم مي شود كه حدود و تعزيرات اسلام چندان خشن نيستند. از سوي ديگر شايد

برخي از اين مجازات ها مانند سنگسار، سنگين به نظر برسند ولي اسلام راه هاي اثبات آن را چنان محدود كرده است كه در عمل دامان افراد بسيار كمي را مي گيرد، در عين اين كه وحشت از آن به عنوان يك عامل بازدارنده روي افراد منحرف اثر خود را خواهد گذاشت.

براي مثال، در مورد ثبوت زنا، بر اساس آيه 15 سوره نساء شاهدها به چهار نفر افزايش يافتند از سوي ديگر براي شهادت شهود، شرايطي تعيين شده است از قبيل رويت و عدم قناعت به قرائن و هماهنگي شهادت شهود و مانند آن، كه اثبات جرم را سخت تر مي كند.

روشن است كه با اين شرايط تنها افراد بي باك و بي پروا ممكن است مجرم شناخته شوند و بديهي است كه اين چنين اشخاصي بايد به اشد مجازات گرفتار شوند تا عبرت ديگران گردند. و جامعه سالم بماند.

از نكات پيش معلوم مي شود كه پس از اثبات جرم، به هر طريقي كه شده بايد مجازات اجراء شود و در هنگام اجراي مجازات كه مربوط به اجتماع مي شود نبايد عاطفه، محبت و احساسات جايگزين عقل شود، بلكه تا آن جا كه پاي مجازات الهي در ميان است و به مصلحت عامه بشريت است بايد حكم اجراء شود، چنان كه خداوند متعال در حكم زناي غيرمحصنه مي فرمايد: «هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رافت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و بايد گروهي از مومنان مجازاتشان را مشاهده كنند.

(نور، 2)

در پايان شايان ذكر است، چنانچه ما مسلمانان بخواهيم بر اساس خوش آمدي غربي ها، حدود و تعزيرات خودمان را اجرا كنيم بايد دست از همه آن ها بكشيم، چرا كه آن ها نه تنها سنگسار بلكه شلاق زدن ، اعدام، آزاد نبود روابط جنسي و ... همه را خشن مي بينند و بر اساس گفته قرآن كريم تا مادامي كه شما مسلمانان كاملا به ميل آنان رفتار نكنيد از شما راضي نخواهند شد، و «لن ترضي عنك اليهود و لاالنصاري حتي تتبع ملتهم قل ان هدي الله هو الهدي و لئن اتبعت اهواء هم بعد الذي جاءك من العلم مالك من الله من ولي و لانصير» (بقره، 120) هرگز يهود و نصاري از تو راضي نخواهد شد، تا [به طور كامل تسليم خواسته هاي آنان شوي و] آنها بين [تحريف يافته] آنان پيروي كني. بگو: «هدايت الهي، تنها هدايت است» و اگر از هوي و هوس هاي آنان پيروي كني، بعد از آن كه آگاه شده اي، هيچ سرپرست و ياوري از سوي خدا براي تو نخواهد بود».

ديه

پيش از پاسخ شايان ذكر است كه ديه بر عكس آنچه در فارسي گفته مي شود «خون بها» نيست. خون انسان بالاتر از اين است كه قيمتش اين ها باشد. بلكه به تصريح قرآن، «خون يك انسان برابر با خون همهء انسان ها است» از اين رو است كه مهم ترين شخصيت هاي اسلامي با ساده ترين افراد از نظر ديه يكسان هستند. ديه مرجع تقليد، ديه يك انسان متخصص، ديه يك انسان مبتكر، با ديه يك كارگر ساده در اسلام يكي است. بنابراين ديه عامل

تعيين ارزش و خون بها نيست، بلكه ديه جنبه مجازات دارد كه طرف حواسش را جمع كند و ديگر از اين اشتباهات نكند و هم تا حدودي جبران خسارت اقتصادي است. يعني مردي يا زني در اين خانواده از ميان رفته است، جاي او خالي و اين خلاء، خسارت اقتصادي به آن خانواده وارد ميكند. براي پركردن اين خسارت اقتصادي ديه داده مي شود. (آيت الله جوادي آملي، زن در آيينه جمال و جلال، ص 418)

افزايش ديه در ماه هاي حرام

شكي نيست كه هر جرمي از هر مجرمي با عمد و اختيار، استحقاق جريمه و مجازات را دارد. از سوي ديگر همه مجرمان يكسان نيستند و بدون شك شرايط زماني و مكاني و رواني و ويژگيهاي ديگر آن ها تفاوت دارد.

به همين دليل امروزه، در تمام قوانين جهان، اموري را با عنوان عوامل تشديد و تخفيف در كنار قوانين كيفري و جزايي قرار مي دهند، مثلا بيماري رواني را عامل تخفيف و تكرار در جرم را معمولا عامل تشديد مي دادند.

اسلام نيز، از چهارده قرن پيش عوامل تشديد و تخفيف را به صورت جامع و جالبي هم در مجازات هاي دنيوي و هم در مجازات هاي اخروي پيش بيني كرده است.

در يك بررسي ساده معلوم مي شود «عوامل تخفيف» در اسلام نسبت به «عوامل تشديد» بيشتر است و اين به خاطر همان طبيعت ذاتي اسلام است كه بر اساس رحم، عاطفه و شعار «يا من سبقت رحمته غضبه» است.

از جمله عوامل تشديد مجازات در اسلام مكان و زمان جرم است. چنانچه جرمي در مكان هاي عادي يا مكه مكرمه رخ دهد، مجازات به علت قداست

مكان مكه مكرمه متفاوت است. هم چنين مجازات در ماه هاي حرام به علت قداست آن ها شديدتر شده و ديه قتل در ماه هاي حرام يك سوم اضافه مي شود.

اين نوع مجازات به خوبي نشان مي دهد كه اهميت جرم تنها بسته به جنبه ذاتي آن نيست، بلكه خصوصيات زماني و مكاني كاملا در آن موثر است.

از سوي ديگر بديهي است كه چنانچه كسي حرمت اماكن و زمان هاي مقدس را نگه نداشت مشخص مي شود كه روح طغيانگري او بيشتر و جسورتر است و چنين فردي ضرر و خطرش براي جامعه بيشتر است. كما اين كه افراد غير مذهبي و آلوده، برخي ايام و اماكن مثلا روز تاسوعا و عاشورا و ... مرتكب گناه نمي شوند.

اصل برائت در قانون اساسي به چه معناست؟

پرسش

اصل برائت در قانون اساسي به چه معناست؟

پاسخ

برائت، يعني پاك و مبرا بودن از عيب؛ اما در احكام وقتي مي گويند ذمّه شما بري ء است؛ يعني، مسؤوليتي در قبالآن حكم يا موضوع نداريد و يا وقتي مي گويند: اصل برائت است؛ يعني، وقتي شك مي شود كه آيا فلان چيز در اسلام حرام است يا حلال، تا زماني كه دليل روشني از قرآن و روايات بر حليّت يا حرمت آن پيدا نگردد، حكم به مباح بودنمي شود. و يا اگر در گناهگار بودن كسي شك داريد، تا وقتي كه سندي روشن و شاهدي قوي بر مجرم بودن او پيدانگردد، حكم به بي گناهي او مي شود. البته بحث در رابطه با اين مسأله خيلي مفصل است؛ چون يكي از ادله فقهي است و بحث گسترده آن در كتابهاي مربوطه بيان شده است.

اصل برائت محدوده اجرايي آن، در محاكم و هنگام اتهام است بدين معني كه اصل بر برائت و عدم ارتكاب جرم است مگر آن كه جرم اتهامي نسبت به متهم اثبات شود. پس صرف اين كه يك نفر متهم به قتل يا فلان جرم يا تخلف باشد نمي شود او را محكوم و مجازات كرد، گرچه با وجود قرائن و امارات اتهامي، براي اثبات ارتكاب يا عدم ارتكاب جرم مي توان او را محاكمه (نه محكوم) كرد.

بنابراين مفاد اصل برائت، نسبت ندادن جرم يا تخلف به افراد است مادامي كه جرم يا تخلف آنها اثبات نشود و اين معناي اصل سي و هفتم قانون اساسي است كه مي گويد: «اصل برائت است و هيچ كس از نظر قانون مجرم شناخته نمي شود، مگر اينكه جرم او در دادگاه

ثابت گردد».

بر پايه تصريح آيه قرآن مجيد و روايات اهل بيت (ع)، هر گاه كسي مسلماني را بكشد و خانواده فرد مقتول نخواهد قاتل را عفو كند مي تواند قصاص كند.1 جز آن كه در قانون مجازات اسلامي (ماده 29) برپايه روايات 2 مي خوانيم: هر گاه مردمسلماني عمداً زن مسلماني را بكشد، در

پرسش

بر پايه تصريح آيه قرآن مجيد و روايات اهل بيت (ع)، هر گاه كسي مسلماني را بكشد و خانواده فرد مقتول نخواهد قاتل را عفو كند مي تواند قصاص كند.1 جز آن كه در قانون مجازات اسلامي (ماده 29) برپايه روايات 2 مي خوانيم: هر گاه مردمسلماني عمداً زن مسلماني را بكشد، در صورتي مرد قصاص مي شود كه وليّ زن قبل از قصاص قاتل، نصف ديه يك مرد را به او (خانواده قاتل) بپردازد.

آنچه جاي شبهه و پرسش است اين كه: چگونه زن در قبال كشتن مرد قصاص مي شود، بي آن كه لازم باشد از سوي خانواده مرد چيزي به خانواده زن پرداخت شود؛ امّا اگر مردي زني را بكشد در صورتي مي توان مرد را قصاص كرد كه از سوي خانواده زن مقتول، مبلغي به خانواده مردقاتل تسليم شود؟!

توضيح آن كه، بر پايه فقه اهل بيت (عليهم السلام) ديه كشتن مرد مسلمان يك هزار مثقال شرعي طلا و ديه كشتن يك زن مسلمان، پانصد مثقال است. بنابراين اگر مردي زني را بكشد در صورتي مي توان مرد را قصاص كرد كه مبلغي معادل پانصد مثقال طلااز سوي خانواده زن به خانواده مرد (قاتل) تسليم شود.

چرا در اسلام ميان زن و مرد تبعيض وجود دارد و ارزش وجود زن پيوسته كمتر از مردان شناخته شده است. همين امر سبب مي شود كه بستگان زن به جاي قصاص مرد قاتل،به گرفتن ديه رضايت دهند.آيا اين نوع ستم به زن و خانواده او نيست كه پس از كشته شدن زن، بستگان او علاوه بر آن كه كسي از ايشان كشته شده است ناچار باشند براي قصاص قاتل، پانصد مثقال

طلا نيز به خانواده او (قاتل) تقديم كنند!

پاسخ

قانون قصاص و مجازات پديده عصر اسلام نيست. در جوامع جاهلي پيش از اسلام نيز در همه ملل وجود داشته است. قرآن از حكم قصاص دردين يهود چنين ياد مي كند: وكتبنا عليهم فَيها ان النفس بالنفس ...:3 بر آنان (در تورات) مقرّر كرديم كه جان در مقابل جان، چشم در مقابل چشم، بيني در مقابل بيني،...قصاص مي شود.{M

با اين حال، ملل گذشته اغلب ميان جرم و جزاي آن، عدالت را مراعات نمي كردند. مردم عرب گاهي به جاي يك نفر ده نفر را به قتل مي رساندند.4 و علت اين جزاي نابرابر را شرافت يك قبيله نسبت به ديگر قبايل مي دانستند.5 در اسلام با نزول آيات قصاص اين حكم چنين ضابطه يافت:

1. مي توان به جاي قصاص، عفو كرد و ديه گرفت يا آن را نيز عفو نمود.

2. قصاص به منظور اجراي فرمان خداوند و تأمين امنيت اجتماعي انجام مي گيرد. هدف انتقام و تلافي نيست؛ گرچه با قصاص قاتل، خانواده مقتول تا حدّي تشفّي مي يابند.

3. به جاي يك فرد نمي توان چند نفر را كشت، مگر آن كه همه در قتل سهيم بوده باشند. نيز بايد به جبران كشتن همه آنان به جاي يك نفر، از سوي بستگان مقتول مبلغي به بستگان هر يك از ايشان (كشندگان) داده شود.

4. به جاي زن در صورتي مي توان مردي راكشت كه نصف ديه يك مرد مسلمان به خانواده مرد قاتل داده شود.6 مرحوم مقدس اردبيلي مي نويسد: اين حكم از امور قطعي نزد فقيهان شيعه است.7 بايد دانست چنان كه قصاص براي انتقام نيست، ديه نيز بهاي جان و خون نمي باشد.

اگر چنين بود بهاي جان و خون يك انسان فرزانه و انديشمند با جان و خون يك فرد سفيه برابر نمي بود. آيا قرآن كه با نگرش ارزشي مي فرمايد: «هرگز دانايان و نادانان برابر نيستند» در مسأله ديه و قصاص چگونه تا بدين ميزان ميان زن و مرد تفاوت مي نهد و تفاوتي بين فرد فرزانه و عامي مقرر نمي دارد؟! اين بدان سبب است كه ديه و قصاص تعيين كننده ارزش ها و امتيازات افراد نيست و بيشتر به تأمين امنيت فردي و اجتماعي نظر دارد و راهكاري براي جبران مسايل اقتصادي و معيشتي بازماندگان افراد كشته شده است. از اين رو است كه مي گوييم: ديه نوعي جريمه دنيوي است كه داراي معيار خاصي است و كم يا زياد بودن آن، به شخصيت افراد مربوط نيست. ديه يك فرد عادي با ديه پيشواي عادل مسلمانان يك اندازه است و تخصّص و تعّهد و ايمان در آن تأثيري ندارد. امّا جنبه معنوي - نزد خداوند واز نظر تأثير مرگ افراد در جامعه - بي ترديد كشتن يك فرد برجسته و شايسته به مراتب سهمگين تر است و عقوبت سنگين تري در قيامت خواهد داشت. بنابراين گاه ممكن است از اين جنبه كشتن يك طفل يا زن، گناهي بزرگ تر از كشتن ده ها مرد داشته باشد

آنچه از روايات و گفتار فقها دانسته مي شود اين است كه ديه به منظور جبران خساراتي است كه در پي كشته شدن افراد به خانواده ايشان وارد مي آيد. به طور عادي چون مرد عهده دار مسؤوليت مخارج خانواده است، كشته شدن وي - به عمد يا به وسيله قصاص- تأثير زيانبارتري بر خانواده اش مي گذارد. از نظر اسلام، مرد

وظيفه دارد مخارج خانواده اش را تأمين كند. مبلغ ديه در حقيقت به فرد قاتل يا مقتول نمي رسد. سهم خانواده اوست كه سرپرستي را از دست داده است. به همين سبب است كه اگر مردي را به جرم كشتن يك زن قصاص مي كنند بايد براي جبران خسارتي كه در اثر كشته شدن آن مرد به خانواده او مي رسد، مبلغي از سوي بستگان زن به خانواده مرد پرداخت گردد و آنگاه مرد قصاص شود.

اين در حالي است كه گاه ممكن است خساراتي كه جامعه به سبب كشته شدن يك زن متحمل مي شود، بسي افزون تر باشد از خساراتي كه به سبب كشته شدن ده ها مرد متحمل شده است. اما بايد دانست كه ديه عهده دار جبران آن خسارت هاي معنوي نيست. به همين سبب است كه در روايات مي خوانيم: با مرگ يك دانشمند اسلامي رخنه اي در اسلام پديد مي آيد كه با هيچ چيز جبران نمي شود. امّا ديه او با يك فرد بي سواد برابر است.

حال اگر در مواردي مسؤول تأمين مخارج خانواده زن باشد و او به دست مردي كشته گردد در پرداخت ديه به بازماندگان وي چيزي افزون داده نمي شود. زيرا اولا تأمين معاش مسؤوليتي نبوده است كه شرع بر عهده او گذاشته باشد، بلكه وي به دلايل جانبي عهده دار آن گشته است. افزون بر اين كه در وضع مقررات، قانون گذار، احكام را براي نوع افراد در نظر مي گيرد، نه يكايك افراد. از اين نظر، به طور نوعي مردان مسؤول تأمين معيشت خانواده هستند،نه زنان. اعضاي خانواده مخارج خود را از او مي طلبند، نه از زن.

با اين همه هر گاه د رموردي زن

عهده دار مخارج خانواده بود و كشته شد حاكم اسلامي مي تواند از اموال عمومي، آن خسارت را جبران كند. اين نظر از فقيه عالي مقام آية الله شاهرودي نيز نقل شده است. ايشان در اين باره فرموده اند: اين امر بدان سبب است كه پديده زن كشي تقويت نشود.8

پي نوشت:

1.يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص. (بقره، 178)؛ من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً. (اسراء33)؛ ان النفس بالنفس. (مائده،45)؛ وسائل الشيعه، ج 19، ص 61.

2. سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 24، ص 19، جواهر الكلام،ج 42، ص 82.

3. سوره مائده. آيه 54.

4. الميزان ج 2، ص 432 - 438، در تفسير آيه 178 بقره.

5. مجمع البيان،ج 1، ص 488 - 492، در تفسيرآيه 178 سوره بقره.

6. تمام مذاهب اهل سنّت با اين حكم مخالف اند و معتقدند كه پرداخت چنين مبلغي به خانواده مرد لازم نيست. (احكام قرآن، ابوبكررازي، ج 1، ص 138 و 139؛ المهذّب، محيي الدين نووي، ج 18، ص 534.

7. زبده البيان في احكام القرآن، ص 671 و 672.

8. ر. ك: روزنامه قدس، پنجشنبه، 81/5/10، ص 15.

در خرداد سال 1368 پس از وفات امام خميني"ره" هنوز قانون اساسي سال 1358 اعتبار داشته است، در شب 15 خرداد سال 1368 مجلس خبرگان آقاي خامنه اي را كه آنموقع مرجع تقليد نبودند ابتدا بصورت موقت وبعدهم به عنوان رهبر معرفي كردند وبعد قانون اساسي تغيير پيدا كرد. چرا

پرسش

در خرداد سال 1368 پس از وفات امام خميني"ره" هنوز قانون اساسي سال 1358 اعتبار داشته است، در شب 15 خرداد سال 1368 مجلس خبرگان آقاي خامنه اي را كه آنموقع مرجع تقليد نبودند ابتدا بصورت موقت وبعدهم به عنوان رهبر معرفي كردند وبعد قانون اساسي تغيير پيدا كرد. چرا مرجعيت آقاي خامنه اي بعد اعلام شد وبعد هم قانون اساسي را تغييردادند؟

پاسخ

برادر گرامي جناب آقاي ح ، خ مطلبي كه در ذهن جنابعالي جا گرفته تماماً براساس مقدماتي است كه اساساً واقعيت ندارد، مرحوم امام خميني"ره" بعنوان معمار انقلاب اسلامي و نظام سياسي ديني در زمان حيات خود و دقيقاً درتاريخ 4/2/68 فرمان بررسي مجددقانون اساسي را صادر فرمودند وعده اي از نخبگان راتعيين نمودند تا مواردي را كه نياز به اصلاح دارد اصلاح نموده وبه رؤيت ايشان برسد. كميتة مذكور دراسرع وقت اصلاحات موردنظر را انجام وبه تأييد امام راحل رسيد از جمله تغييرات مهم در قانون اساسي كه پيش از رحلت امام مورد تأييد ايشان قرار گرفت ومبناي عمل مجلس خبرگان رهبري واقع شد. بحث برداشتن شرط مرجعيت از رهبري بود. در قانون اساسي مصوب 1358 يكي از شروط رهبري را مرجعيت قرار داده بودند. اين شرط در كميتة بررسي قانون اساسي تعيين شده از سوي امام راحل به شرط كفايت اجتهاد تغيير كرد. نظر امام"ره" اين بود كه براي ادارة نظام ورهبري جامعه شرط اجتهاد كافي است.اگر اين اجتهاد به مرجعيت تبديل شد. قيد مرجعيت لازم نيست. وهمانگونه كه به آگاهي رسيد كليه اصلاحات بعمل آمده مورد تأييد امام راحل قرار گرفت. وبه تأييد ملت نيز رسيد. پس از رحلت

امام خميني درجلسة خبرگان 14/3/68 ش مصادف با 29 شوال 1409 ق، حضرت آيت ا...العظمي سيد علي خامنه اي "حفظه ا..."با اكثريت قاطع اعضاي مجلس بعنوان رهبر نظام جمهوري اسلامي ايران برگزيده شدند وهيچ مطلبي در خصوص موقتي بودن اين انتخاب مطرح نشد. مراتب اجتهاد مقام معظم رهبري قبلاً مورد تأييد بسياري از مراجع تقليد قرار گرفته بود و مرجعيت ايشان نيزاز سوي جامعة مدرسين حوزة علميه قم مورد تأييد قرار گرفت وطي اطلاعية مهمي كه پس از رحلت آيت ا...العظمي اراكي منتشر شد وطي آن مرجعيت 7 نفر ازعلما و مجتهدين اعلام گرديد نام مبارك حضرت آيت ا...العظمي خامنه اي

نيز قيد گرديد وبه اطلاع جامعة اسلامي رسيد بنابرآنچه گذشت :

1. تغييرات واصلاحات قانون اساسي درزمان حيات امام راحل انجام گرفت و به تأييد آن بزرگوار وملت شريف ايران رسيد.

2. مجلس خبرگان، مقام معظم رهبري را كه از مجتهدين مورد تأييدخبرگان بودند پس از وفات امام به عنوان رهبر برگزيدند ومرجعيت معظم له از سوي جامعه مدرسين حوزه علميه قم مورد تأييد قرار گرفت. انتخاب معظم له به هيچ وجه موقتي نبود بلكه به عنوان رهبر دائمي برگزيده شدند. ناگفته نماند سه نفر ازمسؤلين طراز اول نظام (آيت ا...موسوي اردبيلي وآيت ا...خامنه اي و جناب آقاي رفسنجاني) درحضور فرزند امام"ره" (مرحوم حاج سيد احمد خميني) پيش از وفات امام ودر حضور امام راحل نسبت به آينده نظام ورهبري انقلاب اظهار نگراني مي كنند. امام مي فرمايند : "به هيچ وجه نگران نباشيد انسانهاي شايسته اي وجود دارند كه توانايي وشايستگي رهبري دارند. از امام سؤال مي كنند چه كسي لياقت رهبري دارد؟ وامام به

آقاي خامنه اي اشاره مي كنند ومي فرمايند : "ايشان لياقت رهبري واداره نظام اسلامي را دارند درآن روز مقام معظم رهبري از حاضران درجلسه اكيداً درخواست مي كنند كه اين مطلب به هيچ وجه منتشر نشود وجايي مطرح نگردد كه همين طور هم مي شود اما پس از وفات امام راحل، يادگار امام، مرحوم حاج احمدآقا خميني درجلسة خبرگان ظاهر مي شوند وبه اتفاق آيت ا...موسوي اردبيلي وجناب هاشمي رفسنجاني مطلب فوق را شهادت مي دهند واعضاي مجلس خبرگان ازديدگاه امام راحل وتأييدات ايشان آگاه مي شوند. خداي عزوجل را شاكريم كه ما را ازنعمت رهبري برخوردار ساخت. اميدواريم قدردان اين نعمت بزرگ الهي باشيم. ان شاء ا...

1_ چرا با اين كه خودكشي در دين اسلام حرام است و كسي حق اين عمل را ندارد اما پدر و يا پدربزرگ در صورتي كه بچه اش را بكشد نبايد مجازات شود يعني پدر و پدر بزرگ حق دارند بچه را بكشند اما همان بچه حق ندارد خودش را بكشد يعني هر شخصي نسبت به خودش اختيار ندارد ام

پرسش

1_ چرا با اين كه خودكشي در دين اسلام حرام است و كسي حق اين عمل را ندارد اما پدر و يا پدربزرگ در صورتي كه بچه اش را بكشد نبايد مجازات شود يعني پدر و پدر بزرگ حق دارند بچه را بكشند اما همان بچه حق ندارد خودش را بكشد يعني هر شخصي نسبت به خودش اختيار ندارد اما پدر و پدر بزرگ در اين مورد اختيار دارند؟ لطفا توضيح فرمائيد.

پاسخ

اين كه گفتيد پدر و مادر حق دارند بچه شان را بكشند كاملا غلط است. و اين كه فرموديد نبايد مجازات شوند هم غلط است. هيچ كس حق ندارد حق حيات را نه از خود و نه از ديگري سلب كند و اين موهبتي از طرف خداوند است كه فقط به اختيار اوست و فقط اگر كسي مرتكب قتل شده باشد يا جرائم سنگين را مرتكب شده باشد به فرمان خداوند قصاص يا مجازات مي شود.

پدر و مادر هم به هيچ وجه حق كشتن فرزند خود را ندارند آنچه باعث توهم شما شده است اين است كه حكمي در شرع است كه پدر در صورتي كه مرتكب قتل فرزندش شده باشد قصاص نمي شود و به خاطر حقي كه بر فرزند دارد و اصل در وجود اوست كشته نمي شود اما مجازات ديگري مي شود بايد ديه پرداخت كند و به زندان برود و براي اين كارش سخت توبيخ مي شود.

1_ آيا دين اسلام معتقد به تشابه حقوق ز ن و مرد است يا معتقد به تساوي حقوق آنان است ؟

پرسش

1_ آيا دين اسلام معتقد به تشابه حقوق ز ن و مرد است يا معتقد به تساوي حقوق آنان است ؟

پاسخ

شايد بهتر باشد اشكال را به اين صورت مطرح كنيم كه: اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مي دانست حقوق مشابه و مساوي با مرد براي او وضع مي كرد، لكن حقوق مشابه و مساوي براي او قائل نيست، پس زن را يك انسان واقعي نمي شمارد. اصلي كه در اين استدلال به كار رفته اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت و شرافت انساني، يكساني و تشابه آنها در حقوق است. مطلبي هم كه از نظر فلسفي بايد انگشت روي آن گذاشت اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انساني چيست؟ آيا لازمه اش اين است كه حقوق مساوي يكديگر داشته باشند به طوري كه ترجيح و امتياز حقوقي در كار نباشد؟ يا لازمه اش اين است كه حقوق زن ومرد علاوه بر تساوي و برابري، متشابه و يكنواخت هم بوده باشند و هيچ گونه تقسيم كار و تقسيم وظيفه اي دركار نباشد؟ شك نيست كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انساني و برابري آنها از لحاظ انسانيت، برابري آنها در حقوق انساني است اما تشابه آنها در حقوق چطور؟

اگر بنا شود تقليد و تبعيت كوركورانه از فلسفه غرب را كنار بگذاريم و در افكار و آراء فلسفي كه از ناحيه آنها مي رسد به خود اجازه فكر انديشه بدهيم، اول بايد ببينيم آيا لازمه تساوي حقوق تشابه حقوق هم هست يا نه؟ تساوي غير از تشابه است، تساوي برابري است و تشابه يكنواختي.

ممكن است پدري ثروت خود را به طوري مساوي ميان فرزندان خود تقسيم كند اما به طور متشابه تقسيم نكند. مثلاً ممكن است اين پدر چند قلم ثروت داشته باشد؛ هم تجارتخانه داشته باشد و هم ملك مزروعي و هم مستغلات اجاري، ولي نظر به اين كه قبلاً فرزندان خود را استعداد يابي كرده است، در يكي ذوق و سليقه تجارت ديده است و در ديگري علاقه به كشاورزي و در سومي مستغل داري، هنگامي كه مي خواهد ثروت خود را در حيات خود ميان فرزندان تقسيم كند، با در نظر گرفتن اين كه آنچه به همه فرزندان مي دهد از لحاظ ارزش مادي با يكديگر برابر باشد و ترجيح و امتيازي از اين جهت در كار نباشد، به هركدام از فرزندان خود سرمايه را مي دهد كه قبلا در آزمايش استعداديابي آن را مناسب يافته است.

كميت غير از كيفيت است، برابري غير از يكنواختي است، آنچه مسلم است اين است كه اسلام حقوق يكجور و يكنواختي براي زن و مرد قائل نشده است، ولي اسلام هرگز امتياز و ترجيح حقوقي براي مردان نسبت به زنان قائل نيست اسلام اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد نيز رعايت كرده است. اسلام با تساوي حقوق زن و مرد مخالف نيست، با تشابه حقوق آنها مخالف است. اما غربيها به اسم دفاع از حقوق زن نظريات خود را در باب تشابه حقوق زن به اسم تساوي حقوق تبليغ مي كنند. استاد مطهري نظام حقوق زن در اسلام دراين باره مي گويد: نمي دانم چرا كار ما كه روزي پرچمدار علم و فلسفه و منطق در جهان

بوده ايم بايد به آنجا بكشد كه ديگران بخواهند نظريات خود را در باب تشابه حقوق زن و مرد با نام مقدس تساوي حقوق به ما تحميل كنند اين درست مثل اين است كه يك نفر لبو فروش بخواهد لبو بفروشد اما به نام گلابي تبليغ كند.

ايشان پس از بيان اين مسئله به توضيح علت عدم تشابه در حقوق زن ومرد در اسلام پرداخته و مي گويد: براي بررسي كامل اين مطلب لازم است كه در سه قسمت بحث كنيم:1_ نظر اسلام درباره مقام انساني زن از نظر خلقت و آفرينش

2_ تفاوتهايي كه در خلقت زن و مرد هست براي چه هدفهايي است؟ آيا اين تفاوتها سبب مي شود كه زن و مرد از لحاظ حقوق طبيعي و فطري وضع نامشابهي داشته باشند يا نه؟ 3_ تفاوتهايي كه در مقررات اسلامي ميان زن و مرد هست كه آنها را در بعضي قسمتها در وضع نامشابهي قرار مي دهد بر اساس چه فلسفه اي است؟ آيا آن فلسفه ها هنوز هم به استحكام خود باقي است؟ (1) دوست عزيز در اين اوراق مجالي براي پرداختن به جزئيات اين مسئله نيست براي اطلاع بيشتر بهتر است به اين كتاب(نظام حقوق زن در اسلام) و كتابهاي ديگري كه در اين زمينه نوشته شده است مراجعه فرماييد.

منابع و مآخذ

1_ نظام حقوق زن در اسلام، استاد مرتضي مطهري، ص115،116.

1_ چرا با اين كه خودكشي در دين اسلام حرام است و كسي حق اين عمل را ندارد اما پدر و يا پدربزرگ در صورتي كه بچه اش را بكشد نبايد مجازات شود يعني پدر و پدر بزرگ حق دارند بچه را بكشند اما همان بچه حق ندارد خودش را بكشد يعني هر شخصي نسبت به خودش اختيار ندارد ام

پرسش

1_ چرا با اين كه خودكشي در دين اسلام حرام است و كسي حق اين عمل را ندارد اما پدر و يا پدربزرگ در صورتي كه بچه اش را بكشد نبايد مجازات شود يعني پدر و پدر بزرگ حق دارند

بچه را بكشند اما همان بچه حق ندارد خودش را بكشد يعني هر شخصي نسبت به خودش اختيار ندارد اما پدر و پدر بزرگ در اين مورد اختيار دارند؟ لطفا توضيح فرمائيد.

پاسخ

اين كه گفتيد پدر و مادر حق دارند بچه شان را بكشند كاملا غلط است. و اين كه فرموديد نبايد مجازات شوند هم غلط است. هيچ كس حق ندارد حق حيات را نه از خود و نه از ديگري سلب كند و اين موهبتي از طرف خداوند است كه فقط به اختيار اوست و فقط اگر كسي مرتكب قتل شده باشد يا جرائم سنگين را مرتكب شده باشد به فرمان خداوند قصاص يا مجازات مي شود.

پدر و مادر هم به هيچ وجه حق كشتن فرزند خود را ندارند آنچه باعث توهم شما شده است اين است كه حكمي در شرع است كه پدر در صورتي كه مرتكب قتل فرزندش شده باشد قصاص نمي شود و به خاطر حقي كه بر فرزند دارد و اصل در وجود اوست كشته نمي شود اما مجازات ديگري مي شود بايد ديه پرداخت كند و به زندان برود و براي اين كارش سخت توبيخ مي شود.

آيا مردم حق دارند براي نسل آينده قانون تصويب كنند؟

پرسش

آيا مردم حق دارند براي نسل آينده قانون تصويب كنند؟

پاسخ

در تمام كشورهاي دنيا، رجال سياسي و علمي، براي كشور خود قانون وضع مي كنند كه مختص به زمان خاص هم نيست. مصلحت كشورها هم اقتضا مي كند كه قانون در آن مملكت روزمره نباشد.

بلي اگر نسلي پديد آمد كه با مصوّبات گذشته مخالف بود، مي تواند قانون را تغيير دهد (همانند انقلاب اسلامي ايران نسبت به دوران شاهنشاهي). البته بايد توجّه داشت كه اين مسأله بستگي به خواست اكثريت مردم دارد؛ نه گروه ها و احزاب كوچك؛ يعني، بيشتر مردم بايد به حاكميت آن قانون معترض باشند كه در اين صورت آن قانون در زمان هاي مختلف قابل تجديد نظر و اصلاح خواهد بود.

اعتراض به نحوه اجراي قانون و يا مجريان آن، ربطي به اصل مشروعيت و مقبوليت قانون ندارد؛ به عنوان مثال ممكن است 80درصد مردم يك كشور نسبت به گراني اعتراض داشته باشند؛ ولي برگشت اين اعتراض به مديريت ها و عملكرد مسؤولان اقتصادي و اجرايي كشور است؛ نه به اصل نظام و قانون اساسي آن.

يكي از راههاي تشخيص اين كه مردم قانون اساسي را قبول دارند يا خير، آمار شركت آنها در انتخابات هاي مختلف است؛ زيرا شركت در انتخابات، دلالت بر پذيرفتن اصل حاكميت و قانون دارد؛ زيرا در نظر سياسي، مخالف اصل حاكميت، بايد انتخابات را تحريم كند.

دادگاه ويژه روحانيت بر چه اساس قانوني است ؟

پرسش

دادگاه ويژه روحانيت بر چه اساس قانوني است ؟

پاسخ

مؤسّس دادگاه ويژه روحانيّت، امام راحل(ره) بوده است و از آن جا كه نظام اسلامي ما بر اساس نظريه «ولايت فقيه» اداره مي گردد و او بر طبق ولايت الهي خود، اختيار دارد در مواقعي كه صلاح بداند ارگان ها يا بنيادهاي لازم را تأسيس كند. مقام معظم رهبري نيز بعد از امام راحل، آن را ابقا نموده و از اين جهت جايگاهش صددرصد قانوني است.

ضمنا مجلس شوراي اسلامي و مجمع تشخيص مصلحت نيز در سال جاري قانون دادگاه ويژه را تصويب كرد.

جايگاه قانوني دادگاه ويژه روحانيت را بيان كنيد.

پرسش

جايگاه قانوني دادگاه ويژه روحانيت را بيان كنيد.

پاسخ

جايگاه قانوني دادگاه ويژه روحانيت از دو منظر قابل بررسي است:

1 _ در قانون اساسي به رهبري ولايت مطلقه داده شده و طبق اين اصل هرگاه ضرورت يا شرايط خاص زمان يامصلحت هاي گوناگون اقتضا كند كه ارگان، نهاد يا سازماني به وسيله رهبري تأسيس گردد، اين كار توسط وي انجامخواهد شد؛ بلكه بر او واجب است اقدام نمايد؛ زيرا بر مسند محافظت از مصلحت هاي اسلام و مسلمين تكيه نمودهاست.

2 _ در سال 78 مجلس شوراي اسلامي وجود دادگاه ويژه روحانيت را تصويب نمود.

پس وجود اين دادگاه هم از نظر قانون اساسي و هم از نظر مصوبات مجلس شوراي اسلامي، قانوني مي باشد.

از نظر عدالت هم عقل حكم مي كند در مسائل مهم جامعه، حساسيّت و دقت بيشتري وجود داشته باشد. بر هميناساس دادسراي نظامي و دادگاه ويژه مطبوعات و هيئت منصفه مطبوعات تشكيل گرديده است. در حالي كه به وجودآنها از نظر عدالت هيچ اشكالي وارد نيست. البته ممكن است در عملكرد اين دادگاه، يا هر دستگاه ديگري اشكالاتيوجود داشته باشد ولي اشكال در عملكرد بايد به صورت موردي عنوان گردد، نه با زير سؤال بردن اصل آن.

چرا زن نمي تواند رئيس جمهور, رهبر, مرجع تقليد و قاضي بشود؟

پرسش

چرا زن نمي تواند رئيس جمهور, رهبر, مرجع تقليد و قاضي بشود؟

پاسخ

ترديدي نيست كه مرد و زن از نظر جسمي و شرايط فيزيولوژيك با يكديگر متفاوتند و هر يك براي انجام وظايف ويژه اي آفريده شده اند. اندام مرد براي كارهاي سخت و سنگين مناسب است و اندام زن براي كارهاي ظريف،مسؤوليت حمل فرزند، شيردادن و... . اين تفاوت عين حكمت و به منظور حركت و دوام نسل بشر است. هم چنين به دليل ويژگي هايي كه ناشي از اين تفاوت است، بيشتر قهرمانان و بزرگان علم وفن و تاريخ از ميان مردان برخاسته اند.پيامبران نيز به دليل مسؤوليتي كه بر عهده داشتند و وظيفه خطيري كه بايد انجام مي دادند، از بين مردان برگزيدهشده اند. ولي همه اينها اين شبهه را در بر ندارند كه زن، نمي تواند به درجات عالي كمال انساني و قرب خداوند نايلشود و همان سيري را كه برخي از مردان دارند، نداشته باشد. نمونه هاي ذكر شده در قرآن، گواه اين مطلب است:حضرت مريم(س)، آسيه، هاجر، ساره، مادر موسي(ع) و... نمونه هاي اين رشد و تكامل هستند كه در قرآن ذكرشده اند. بنابراين تفاوت فيزيولوژيك زن و مرد؛ بدان معنا نيست كه راه كمال بر زن بسته و يا محدود است. از زاويه ايديگر، بايد توجه داشت كه عدالت همواره مقتضي تساوي عددي، وزني و... نيست. اگر كسي ادعا كند كه چون حجم و وزن بدن زنان كمتر از مردان است، پس عدالت رعايت نشده آيا اين سخن معقولي است؟ و يا گلي، هم وزن نبودنخود را با هندوانه به عنوان بي عدالتي مطرح سازد؟! اندام زن براي وظايف خاصي طراحي شده كه آن طراحي عينعدالت است؛ چرا كه متقضاي خلقت

حكيمانه و مصلحت عام بشر است. در برابر اين ادعا كه زن براي خدمت به مردآفريده شده مي توان ادعا كرد كه مرد نيز براي خدمت به زن آفريده شده است؛ چرا كه حاصل زحمات مردان نوعاً دراختيار زنان است و آنان هستند كه از يك سو در مردان انگيزه كار ايجاد مي كنند و از سوي ديگر حاصل كار آنان رامصرف مي كنند. پس بايد از اين سخن غيرمنطقي دست برداشت؛ چون نه زن براي خدمت به مرد آفريده شده و نهمرد براي خدمت به زن؛ بلكه اين دو همانند دو بال يك پرنده هستند كه در كنار يكديگر امكانات خود را در اختيار همقرار مي دهند تا هم خود زندگي كنند و به كمال برسند و هم ضامن بقاي نسل بشر باشد.

از خانم ها نيز كساني به درجه اجتهاد و مقامات بسيار بالاي علمي رسيده اند، مانند مرحومه خانم امين؛ ليكن مسألهمرجعيت تقليد غير از مسأله اجتهاد صرف است؛ زيرا مرجعيت نوعي زعامت و رهبري ديني است و به فتواي جميعمراجع يكي از شرايط مرجعيت «مرد بودن» است.

براي بررسي اين مطلب لازم است دو مقدمه را ذكر نماييم:

1- دانشمندان علم «اصول فقه» مي گويند احكام دوگونه است: احكام واقعي واحكام ظاهري. احكام واقعي،احكامي است كه شارع مقدس قرار داده است و احكام ظاهري، احكامي است كه مجتهد از طريق ادله و اصول به آندست مي يابد. در موارد بسياري اين دو عين يكديگرند، ولي درپاره اي از شرايط ممكن است آنچه كه مجتهد فهميد باحكم واقعي الهي مطابق نباشد. وظيفه ما اين است كه از احكام ظاهري تبعيت نماييم، زيرا، راهي به سوي احكام جزاز طريق ادله ظاهري از جمله فتواي مجتهد

نداريم. پس اگر بعدا معلوم شد كه اين احكام ظاهري با احكام واقعيمطابق بوده كه خيلي خوب است و ما همانگونه عمل كرده ايم كه شارع مقدس خواسته است. و اگر مطابق نبود ما درنزد شارع مقدس معذور هستيم؛ زيرا راهي را كه او به ما نشان داده بود رفته ايم. حال اگر اصابت به واقع نكرده و ما را بهمقصود نهايي شارع مقدس نرسانده است تقصيري متوجه ما نيست بلكه چه بسا به خاطر همين تبعيت از فرمان شارعمأجور هم باشيم.

مقصود از بيان اين مقدمه اين است كه احكامي كه در دست ما است ولو بايد در عمل همينگونه رفتار نماييم، اما درپاره اي از موارد مانند آنجا كه اختلاف بين فقها وجود دارد، مي توان احتمال داد كه حكم واقعي الهي به گونه اي ديگرباشد.

2- مرجعيت تقليد گرچه توفيقي الهي است و خالي از عنايات امام زمان(عج) نيست، اما قبل از آن كه يك منصباجتماعي باشد و بيشتر از آن، يك مسؤوليت سنگين الهي و اخروي است و چه بسيار بوده اند بزرگاني كه با اجتماعشرايط از مرجعيت گريزان بودند.

ر.ك: مقدمه علامه سيد محمد حسين حسيني طهراني بر كتاب شريف «توحيد علمي و عيني» بخش مربوط به احوالات جناب «سيد احمد كربلايي».

بنابراين اگر هم چنين مسؤوليتي به شخصي واگذار نگردد در واقع بار آخرتي او سبك تر شده است.

پس از بيان اين دو مقدمه، ظاهرا نظر مشهور آقايان فقها اين است كه زن نمي تواند مرجع تقليد براي همه اعم از زنو مرد باشد، اما بعضي از مجتهدين و صاحب نظران عقيده دارند كه زن مي تواند مرجع تقليد براي همه باشد. حالممكن است حكم واقعي الهي هر كدام از اين دو نظر

باشد. هر گروه از اين آقايان، نظري را كه به آن رسيده اند براساسادله شرعي و روش متعارف اجتهادي است و نظر و فتواي آنان مستند به منابع و مباني شرعي است.

اگر نظر اول، حكم واقعي الهي باشد مي توان احتمال داد كه فلسفه و علت اين حكم در مقام تشريع، رعايت حالبانوان و كاستن از بار مسؤوليت آنان باشد و اين كه مرجعيت تقليد و تكاليف اجتماعي كه به دنبال مرجعيت مي آيدمناسب حال بانوان ودر طريق كمال خاص آنان نيست؛ زيرا ويژگي هاي روحي و رواني و معنوي بانوان به غير ازويژگي هاي روحي و رواني و معنوي مردان است و هر كدام كمالات خاص خود و طريق و راه مناسب براي رسيدن بهآن كمالات را دارند. نه زنان به خاطر ويژگي هاي متفاوت با مردان دچار كمبود و كاستي اند و نه مردان به خاطرويژگي هاي متفاوت با زنان دچار كمبود و كاستي هستند، نه كمالات خاص بانوان كمال براي آقايان است و نه كمالاتخاص آقايان كمال براي بانوان است. اينها دو موجود انساني هستند و شرايط و ويژگي ها و كمالات و راه هاي متفاوتيدارند كه همديگر را در اين جهان تكميل مي نمايند و نيازهاي هم را برطرف مي كنند.

و اگر هم حكم واقعي الهي اين باشد كه بانوان مي توانند مرجع تقليد براي همه زنان و مردان باشد فهميده مي شودكه اين امر منافات با ساختمان روحي و معنوي بانوان ندارد.

براي آگاهي بيشتر ر.ك: نظام حقوق زن در اسلام، شهيد مطهري.

خلاصه كلام اين كه از نظر قرآن كريم زن و مرد در مقام انسانيت و سير كمالات معنوي و الهي يكسانند ولي دو گونه انسان از يك نوع انسانيت به شمار مي آيند،

آيه 97 سوره شريفه نحل كه مي فرمايد: «من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوه طيبه و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون» و نيز آيه 13 از سوره مباركه حجرات كه مي فرمايد: «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندا الله اتقيكم ان الله عليم خبير».

دليل روشن و واضحي است بر يكساني انسانيت زن و مرد، اما از بعد ديگر كه زن و مرد به دليل زن بودن و به دليل مرد بودن حتما تفاوت هاي بسياري با هم دارند كه به فراخور آن هر يك مسؤوليت هاي مناسب خويش را عهده دار مي شوند كه طبعا با مسؤوليت ديگري متفاوت است وگرنه زن و مردي معني نداشت يا همه مرد بودند و يا همه زن و از همين ويژگي است كه اگر هر يك از زن و مرد را در جاي خود بنگريم موجودي كامل و زيبا هستند كه كمترين نقصي در آنها وجود ندارد.

مطلب ديگر جهات سياسي و حقوقي قضيه است. تشخيص اين كه آيا بانوان مي توانند رئيس جمهور شوند يا نه،مبتني است بر چگونگي تفسير قانون اساسي كه قانون اساسي تفسير آن را بر عهده شوراي نگهبان قرار داده و تفسيرشوراي نگهبان اين است كه براساس قانون اساسي زن نمي تواند رئيس جمهور شود.

نكته ديگر اين كه از نظر اجرايي امروزه بانوان متصدي قضا مي باشند اما مسأله اي كه هست اين است كه انشاء حكمبراي قاضي غيرمجتهد ممضي نيست و اگر خانمي غير مجتهده باشد از اين جهت انشاء حكم به وسيله مسؤولين قضايي بالاتر انجام مي گيرد

(اگر مجتهده باشد چطور؟)

وظايف و اختيارات ولي فقيه در قانون اساسي چيست ؟

پرسش

وظايف و اختيارات ولي فقيه در قانون اساسي چيست ؟

پاسخ

الف) اگر سؤال از منظر قانون اساسي است. وظايف و اختيارات ولي فقيه در اصل يكصد و دهم چنين بيان شدهاست:

1- تعيين سياست هاي كلي نظام جمهوري اسلامي ايران پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام.

2_ نظارت بر حسن اجراي سياست هاي كلي نظام.

3_ فرمان همه پرسي.

4_ فرماندهي كل نيروهاي مسلح.

5_ اعلان جنگ و صلح و بسيج نيروها.

6_ نصب و عزل و قبول استعفاء:

الف) فقهاي شوراي نگهبان

ب ) عالي ترين مقام قوه قضائيه

ج ) رئيس سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران

د ) رئيس ستاد مشترك

ه ) فرماندهي كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي

و ) فرماندهان عالي نيروهاي نظامي و انتظامي

7_ حل اختلاف و تنظيم روابط قواي سه گانه.

8_ حل معضلات نظام كه از طريق عادي قابل حل نيست از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام.

9_ امضاي حكم رياست جمهوري پس از انتخاب مردم.

10_ عزل رئيس جمهور با در نظر گرفتن مصالح كشور پس از حكم ديوان عالي كشور به تخلف وي از وظايف قانوني يارأي مجلس شوراي اسلامي به عدم كفايت وي بر اساس اصل 89 .

11_ عفو يا تخفيف مجازات محكومين در حدود موازين اسلامي پس از پيشنهاد رئيس قوه و قضائيه.

ب ) اگر از نظر فقهي است، ولايت فقيه در حوزه نيازها و مصالح اجتماعي ولايت دارد و مقصود از ولايت مطلقهفقيه همين مي باشد. به عبارت دقيق تر ولايت فقيه از يك سو مطلق است. البته نه به معناي اطلاق مصطلح در علومسياسي، بلكه اطلاق در برابر امور حسبه يعني دايره ولايتش اختصاص به حسبه و ضروريات ندارد و از سوي ديگرمشروط است، يعني مشروط به رعايت احكام

الهي و مصالح اجتماعي.{J

قانون اساسي عراق (موقت) چه معايبي دارد كه بعضي از مراجع چه در عراق و چه در ايران و حتي دولت ايران نسبت به آن واكنش نشان داده است.

پرسش

قانون اساسي عراق (موقت) چه معايبي دارد كه بعضي از مراجع چه در عراق و چه در ايران و حتي دولت ايران نسبت به آن واكنش نشان داده است.

پاسخ(قسمت اول)

جهت آشنايي كامل با قانون اساسي موقت عراق، ابتدا متن آن را آورده و سپس به مهمترين معايب و اشكالاتي كه اين قانون اساسي از ديدگاه مراجع و ساير حقوقدانان دارد، اشاره مي نماييم:

[قانون اساسي موقت عراق در انتهاي پاسخ آورده شده است]

اما مهمترين معايب و اشكالات اين قانون به صورت مختصر عبارتند از:

1. براساس ماده 61 قانون فوق، كردهاي عراق از حق وتوي قانون اساسي دائم برخوردار مي شوند و اين باعث ناديده گرفتن حقوق و آراء اكثريت جمعيت عراق مي شود.

2. تشكيل دولت موقت با يك رئيس جمهور و دو معاون، مورد تأييد اعضاي شيعه شوراي حكومتي نيست و آنان خواستار آن هستند كه دولت موقت به رهبري يك شوراي رياست جمهوري 5 نفره اداره شود.

3. نقش اسلام در اداره كشور و چگونگي تنظيم روابط آن ناديده گرفته شده است.

4. بيگانگان در تنظيم و تهيه اين قانون، دخالت داشته اند و حال آن كه قانون اساسي عراق مي بايد تنها بر اساس مصالح و منافع آن كشور وضع گردد نه بيگانگان.

5. ضرورت برگزاري انتخابات پيش از تصويب قانون اساسي و تنها قانون اساسي با رأي اكثريت مردم عراق اعتبار دارد.

6. علاوه بر موارد فوق مشكلات ديگري نيز در اين قانون وجود دارد كه عبارتند از: ناديده گرفتن نقش مرجعيت در قانونگذاري و نقش نظارتي حوزه علميه نجف در زمينه تدوين قوانين مدني و جزايي، مسأله حضور تعداد افراد شيعه در مجمع ملي - كه

267 نفر نماينده دارد و مشخص نبودن معيارهاي انتخاب اين اعضا كه احتمال تضييع حقوق اكثريت يعني شيعيان وجود دارد، مشخص نبودن محدوده جغرافيايي شيعيان و امتيازات و اختيارات آنان در حالي كه در قانون اساسي موقت به حراست مناطق كردنشين و امتيازات و اختيارات آنها تعيين و تأكيد شده است (روزنامه همشهري، 17/12/82 و خبرگزاري مهر 20/12/82).

در هر صورت قانون اساسي فوق نه تنها با معيارهاي اسلامي بلكه با معيارهاي رايج بشري هم منطبق و هماهنگ نمي باشد و تنها منافع و مصالح اشغالگران را مي رساند نه خواست و مصالح مردم عراق را.

متن كامل آخرين نسخه قانون اساسي موقت عراق

اين قانون شامل 9 فصل و 62 ماده است كه مهمترين آن، تاكيد بر اسلام به عنوان دين رسمي، منبع اساسي قانونگذاري، فدراليسم براي منطقه كردستان، 25 درصد سهميه زنان در مناصب حكومتي و اداري و موارد ديگر است.

مقدمه :

ملت عراق براي استرداد آزادي مصادره شده خود از سوي نظام مستبد سابق، تلاش كرد، اين ملت با خشونت و اجبار با تمام اشكال آن به ويژه با بكارگيري آن به عنوان شيوه اي از شيوه هاي حكومتي مخالف است و عزم راسخ خود را براي اينكه ملت آزادي كه قانون بر آنها حكومت كند، گرفته است.

امروز ملت عراق بر احترام خود به قوانين بين الملل تاكيد مي كند، به ويژه اينكه خود يكي از موسسان سازمان ملل است، براي بازيابي جايگاه مشروع خود در ميان ملت ها تلاش كرده و در عين حال براي حفظ وحدت ملي با روح برادري و اخوت و همبستگي با هدف ترسيم نشانه هاي آينده عراق جديد و ايجاد

راهكاري براي برچيدن و محو آثار سياست ها و اقدامات تبيعض آميز و طائفه اي و درمان مشكلات كنوني تلاش مي كند.

اين قانون براي اداره امور عراق در دوران انتقالي تا زمان تشكيل يك حكومت منتخب بر اساس قانون اساسي دايمي براي تحقق دمكراسي كامل وضع شده است.

فصل اول : اصول اساسي

ماده اول:

الف )اين قانون ، قانون اداره دولت عراق در دوران انتقالي ناميده مي شود كه منظور از عبارت" اين قانون" در هر كجاي كه آمده باشد، همان قانون اداره عراق در دوران انتقالي يا قانون اساسي موقت است.

ب) مقدمه اين قانون بخش تفكيك ناپذير آن است.

ماده دوم:

الف) عبارت دوران انتقالي به معناي مرحله اي است كه از 30 ژوئن 2004 (9 تير83) تا زمان تشكيل حكومت منتخب عراقي بر اساس قانون اساسي عراق طول مي كشد،اين قانون(قانون موقت اساسي) بر آن تصريح مي كند كه زمان تشكيل حكومت منتخب حداكثر 31 دسامبر 2005 خواهد بود، مگر در حالت اجراي ماده 61 اين قانون (رجوع شود به ماده 61)

ب) دوران انتقالي از دو دوره تشكيل مي شود:

1- دوره اول با تشكيل حكومت موقت عراقي داراي حاكميت كامل كه قدرت را در 30 ژوئن 2004 به عهده مي گيرد و اين حكومت از طريق روند گسترده مشورت با طيف هاي جامعه عراق توسط شوراي حكومتي و حكومت موقت ائتلاف و امكان مشورت با سازمان ملل ، تشكيل مي شود، اين حكومت قدرت را بر اساس اين قانون اعمال مي كند كه اصول و حقوق اساسي در اين قانون بيان شده است و پيوستي كه با آن همخواني دارد و پيش از شروع مرحله انتقالي

صادر مي شود و بخش تفكيك ناپذير اين قانون است.

2- دوره دوم پس از تشكيل حكومت انتقالي عراقي آغاز مي شود كه پس از برگزاري انتخابات مجمع ملي صورت مي گيرد كه قانون موقت اساسي هم بر آن تصريح كرده به اينكه اين انتخابات در صورت امكان از 31 دسامبر 2004 بيشتر به تاخير نيفتد و در هر حال انتخابات تا پيش از 31 ژانويه 2005 برگزار شود و مرحله دوم دوران انتقالي با تشكيل حكومت عراقي بر اساس قانون اساسي دايم به پايان مي رسد.

ماده سوم

الف) اين قانون عالي ترين قانون كشور به شمار مي رود و در تمام مناطق عراق بدون استثناء بايد اجرا شود، تعديل اين قانون تنها با اكثريت سه چهارم اعضاي مجمع ملي و اجماع شوراي رياستي ممكن است و هيچ گونه تعديلي كه منجر به نقص يكي از اشكال حقوق ملت عراق در فصل دوم شود يا مدت دوران انتقالي را به بعد از مدت هاي ذكر شده در اين قانون تمديد شود، جايز نيست يا تاخير در برگزاري انتخابات براي مجمع جديد يا كاستن از اختيارات و قدرت ايالت ها و استان ها يا هر اقدامي كه بر اسلام يا ديگر اديان و شعائر آن تاثير بگذارد، جائز نيست.

ب) هر گونه متن قانوني كه با اين قانون مغايرت داشته باشد، از اعتبار ساقط است.

ج) به هنگام تشكيل حكومت منتخب بر اساس قانون اساسي دايمي، اين قانون از رده اعتبار خارج مي شود(اعتبار اجرايي خود را از دست مي دهد)

ماده چهارم

سيستم حكومتي در عراق جمهوري، فدراتيو، دمكراتيك، چندحزبي و فراگير خواهد بود و تقسيم قدرت در آن ميان

حكومت فدرال(مركزي) و حكومت هاي ايالتي و استان ها و شهرداري ها و اداره هاي محلي تقسيم خواهد شد و سيستم فدرالي بر اساس واقعيت هاي جغرافيايي و تاريخي و اصل تفكيك قوا نه بر اساس اصل قومي يا مذهبي يا طائفه اي

ماده پنجم

نيروهاي مسلح عراق تحت كنترل حكومت انتقالي عراق بر اساس فصل سوم و پنجم اين قانون خواهند بود.

ماده ششم

حكومت انتقالي عراق گام هاي فعال و موثري براي پايان دادن به آثار اقدامات سركوبگرانه رژيم سابق عراق مانند كوچ اجباري، سلب هويت و مصادره اموال منقول وغير منقول و اخراج از مشاغل حكومتي به دلايل سياسي، نژادي يا قومي انجام دهد.

ماده هفتم

الف) اسلام دين رسمي حكومت و منبعي براي قانونگذاري است و وضع قوانين در مرحله انتقالي كه مغاير اصول ثابت اسلام و اصول دمكراتيك و حقوق وارده در فصل دوم اين قانون جايز نيست ، اين قانون به هويت اسلامي اكثريت ملت عراق احترام گذاشته و حقوق ديني تمام افراد را در آزادي فعاليت هاي ديني و عقائد محترم مي شمرد.

ب) عراق كشور داراي قوميت ها و طوائف متعدد است و ملت عربي است كه بخش تفكيك ناپذير امت عرب است.

ماده هشتم

پرچم كشور و سرود و شعار آن را قانون تعيين مي كند

ماده نهم

عربي و كردي ، زبان هاي رسمي عراق هستند و در عين حال حق آموزش زبان هاي مادري مانند تركمني، سرياني يا ارمني را در موسسات آموزشي دولتي بر اساس قوانين آموزشي يا هر زبان ديگر در موسسات خصوصي محترم مي شمرد.

محدوده اصطلاحي زبان رسمي و نحوه اجراي احكام اين ماده با قانون است كه شامل:

1- انتشار

روزنامه رسمي (الوقائع العراقيه= رخدادهاي عراق) به دو زبان

- تكلم و سخنراني و بيان كردن در زمينه هاي رسمي مانند مجمع ملي و شوراي وزيران و دادگاه ها و كنفرانس هاي رسمي به هر يك از اين دو زبان مي باشد.

3- اسناد رسمي و مراسلات به دو زبان به رسميت شناخته مي شود و صدور آن نيز به همين ترتيب است.

4- راه اندازي مدارس هم به دو زبان بر اساس مقررات آموزشي مجاز است.

5- موارد ديگر مانند اسكناس ، گذرنامه ها و تمبرها بر اساس اصل مساوات محفوظ است.

6- ارگان ها و دستگاه هاي ايالتي در كردستان مي توانند از دو زبان استفاده كنند.

فصل دوم حقوق اساسي

ماده 10

اين ماده بياني از حاكميت ملت عراق و اراده آزاد است كه نمايندگان منتخب آنها چارچوب هاي حكومتي دولت عراق را تشكيل مي دهند و حكومت انتقالي عراق و حكومت هاي ايالتي و استان ها و شهرداريها و اداره هاي محلي بايد به حقوق ملت عراق از جمله حقوق درج شده در اين فصل احترام بگذارند.

ماده 11

ه) تصميم شوراي فرماندهي انقلاب منحل شده به شماره 666 سال 1980(درزمان رژيم صدام) لغو شده و هر كس كه تابعيت عراقي وي سلب شده ، عراقي قلمداد مي شود.

و) مجمع ملي بايد قوانين ويژه تابعيت و تابعيت پذيري را هماهنگ با احكام اين قانون(منظور قانون اساسي موقت) صادر كند.

ز) دادگاه ها در تمام مناقشات ناشسي از اجراي احكام ويژه تابعيت نظرالف) هر كس تابعيت عراقي را دارد، شهروند عراق محسوب شده و بر اساس اين شهروندي از تمام حقوق و وظايفي كه اين قانون بر آن تصريح مي كند،

برخوردار شده و هؑون؏ي șʠاساس ارتباط وي با وطن و دولت است.

ب) سلب تابعيت عراقي از شهروند عراقي و تبعيد وي جائز نيست اما اگر شهروندي كه تابعيت عراقي را گرفته در دادگاه ثابت شود كه وي در درخواست تابعيت خود اطلاعات در اساس دروغ را آورده كه با استناد به اين اطلاعات دروغ به وي تابعيت اعطا شده ،از اين قاعده مستثني مي باشد(سلب تابعيت وي مجاز است)

ج) هر عراقي حق داشتن بيش از يك تابعيت را دارد و هر عراقي كه تابعيت عراقي وي به خاطر به دست آوردن تابعيت ديگر سلب شده، عراقي به شمار مي رود.

د) هر عراقي از اين حق برخوردار است كه در صورتي كه تابعيت وي به دلايل مذهبي يا قومي و طائفي سلب شده، دوباره آن را پس بگيرد.

مي دهند.

* ماده 12

تمام عراقي ها صرف نظر از نژاد يا عقيده يا قوميت يا دين يا مذهب يا جنس خود در تمام حقوق خود برابر هستند و هرگونه تبعيض عليه شهروند عراقي بر اساس جنس يا قوميت يا دين يا نژادش ممنوع است و شهروندان عراقي حق حيات، آزادي را داشته و نبايد هيچ كس را از حق حيات يا آزادي مگر بر اساس تدابير قانوني محروم كرد، تمام شهروندان عراقي در مقابل اجراي عدالت برابرهستند.

ماده 13

الف) آزادي هاي عمومي و خصوصي محفوظ است.

ب ) حق آزادي بيان محفوظ است.

ج) حق گردهمايي هاي مسالمت آميز و آزادي وابستگي به جمعيت ها يك حق تضمين شده است كما اينكه حق آزادي تشكيل سنديكاها و احزاب و پيوستن به آنها بر اساس اين قانون نيز تضمين مي شود.

د) هر

عراقي حق تردد در تمام مناطق عراق را دارد و حق آزادي سفر به خارج از عراق و بازگشت به آن را نيز دارد.

ه) هر عراقي حق تظاهرات و اعتصاب مسالمت آميز را بر اساس قانون دارد.

و) هر عراقي حق آزادي انديشه و عقائد ديني و پرداختن به آداب مذهبي دارد اما وادار كردن آنها به اين امور ممنوع است.

ز) برده داري و تجارت بردگان و كار اجباري و خدمت اجباري نيز ممنوع است.

ح) هر عراقي حق دارد كه تمام امور زندگي اش خصوصي باقي بماند.

ماده 14

هر شهروند عراقي حق برخورداري از امنيت، آموزش، درمان بهداشتي و تامين اجتماعي را دارد و دولت عراق و در ضمن آن ايالت ها و استان ها و شهرداري ها و اداره هاي محلي هم بايد منابع آن را تامين كنند و ضمن توجه به نيازهاي اساسي ديگر، زمينه رفاه و فرصت هاي شغلي براي ملت را پديد آورد.

ماده 15

الف) هيچ يك از احكام قانون مدني قابل تجديد نظر نيست مگر اينكه نص صريحي درآن آمده باشد، مجرم دانستن و مجازات تنها با قانوني كه به هنگام ارتكاب جرم، قابليت اجرايي داشته باشد، امكان دارد.

ب ) شكستن حريم شخصي افراد از سوي پليس، بازپرسان يا مقامات حكومتي چه وابسته به حكومت فدرال يا ايالتي يا استانها ممنوع است مگر اينكه بر اساس حكم قاضي يا قاضي تحقيق بر اساس قانون كشوري معتبر و اطلاعات موثق باشد، شرايط بسيار اضطراري كه دادگاه مختص آن آن را تعيين مي كند مي تواند بازرسي بدون اجازه را توجيه كند، در حالت بازرسي بدون اجازه و در شرايط غير اضطراري دلايل يا قرائن

كه در چنين بازرسي پيدا مي شود در مورد اتهام جنائي به كار نمي رود مگر اينكه دادگاه مقرر كند كه كسي كه دست به بازرسي بدون اجازه زده به شكل مقبول و با حسن نيت معتقد بوده كه بازرسي وي بر اساس قانون بوده است.

پاسخ(قسمت دوم)

ج) بازداشت يا حبس غير قانوني افراد مجاز نيست و نيز بازداشت افراد به دلايل اعتقادات مذهبي يا سياسي نيز ممنوع است.

د) تمام شهروندان عراقي از حق محاكمه عادلانه و علني در دادگاه مستقل و بي طرف چه دادگاه مدني يا كيفري را دارند، احضاريه دادگاه و اساس قانوني آن بايد براي متهم بدون تاخير فراهم شود.

ه) متهم تا زماني كه بر اساس قانون محكوميتش اثبات نشود، بيگناه است و حق گرفتن وكيل مستقل و كاردان را دارد، نبايد وي را وادار به گفتن چيزي به هردليل كرد، حق حضور و آوردن شهود هم براي وي محفوظ است.

و) حق محاكمه عادلانه، سريع و علني براي همه تضمين مي شود.

ز) هر شخصي كه به دليل بازداشت يا توقيف از آزادي خود محروم شده حق رجوع به دادگاه را دارد تا دادگاه هم بي درنگ در قانوني بودن يا نبودن حكم بازداشت وي نظر دهد(تجديد نظر كند) و در صورتي كه ثابت شود بازداشت وي غير قانوني بوده ، حكم آزادي وي را صادر كند.

ح ) محاكمه متهم به همان اتهامي كه يك بار از آن تبرئه شده، جائز نيست.

ط) محاكمه فرد غير نظامي در دادگاه نظامي ممنوع است، ايجاد دادگاه هاي خاص يا اضطراري هم مجاز نيست.

ي) تمام اقسام شكنجه چه جسمي يا روحي در هر شرايطي ممنوع است و

رفتار خشونت آميز و غير انساني وتوهين آميز نيز مجاز نيست وهرگونه اعتراف از روي اجبار يا شكنجه يا تهديد در هر يك از تدابير كيفري ديگر به عنوان دليلي براي ارائه به دادگاه قابل قبول نيست.

ماده 16

الف) دست اندازي به اموال عمومي ممنوع است و حفظ آن بر هر شهروندي لازم است.

ب) مالكيت خصوصي براي افراد محفوظ است و هيچ كس را نمي توان جز در چارچوب قانون از تصرف در اموالش محروم كرد، گرفتن املاك از اشخاص تنها براي اهداف عام المنفعه در شرايط مشخص شده در قانون و به شرط دادن غرامت عادلانه و سريع ممكن است.

ج) هر شهروند عراقي حق كامل غير مشروط براي مالكيت در تمام مناطق عراق بدون هر قيد وبندي را دارد.

ماده 17

حمل يا داشتن يا خريد يا فروش سلاح جز در صورت مجوز قانوني مجاز نيست.

ماده 18

گرفتن هرگونه ماليات و عوارض تنها بر اساس قانون مجاز است.

ماده 19

تسليم كردن پناهنده سياسي كه حق پناهندگي بر اساس قانون اجرايي به وي اعطا شده، جايز نيست و نبايد وي را به كشوري كه از آن فرار كرده به اجبار بازگرداند.

ماده 20

الف) هر عراقي كه شرايط لازم تاكيد شده در قانون انتخابات را دارد حق نامزدي براي انتخابات را دارد، شهروندان عراقي بايد راي خود را در انتخابات آزاد، باز، عادلانه ، رقابتي و دوره اي پنهاني وارد صندوق ها كنند.

ب ) هر گونه تبعيض بر ضد هر شهروند عراقي با اهداف راي دادن در انتخابات بر اساس جنس يا دين يا مذهب يا نژاد يا دين يا قوميت يا ثروت جائز نيست.

ماده 21

حكومت انتقالي عراق يا حكومت هاي ايالتي

و استان ها و شهرداري ها يا اداره هاي محلي حق دخالت در حق ملت عراق در توسعه موسسات جامعه مدني چه با همكاري با سازمان هاي جامعه مدني بين المللي يا به هر شكل ديگر را ندارد.

ماده 22

اگر مسوولي در يك دايره حكومتي چه در حكومت فدرال يا حكومت هاي ايالتي يا استان ها در جريان كارش شخص يا گروهي را از حقوق مصرح در اين قانون يا هر قانون معتبر عراقي محروم كند، اين شخص يا گروه حق شكايت بر ضد اين مسوول را براي دريافت غرامت يا خسارت هاي ناشي از اين محروميت و تثبيت حق خود را دارد، اما اگر دادگاه حكم كرد به اينكه آن مسوول باحسن نيت قابل قبولي رفتار كرده كه اقدامش هماهنگ با قانون بوده، وي از پرداخت غرامت معاف مي شود.

ماده 23

بايد اينگونه تفسير و برداشت نشود كه حقوقي كه پيش از اين ذكر شد، تنها حقوقي است كه ملت عراق از آن برخوردار هستند، بلكه آنها از تمام حقوق شايسته يك ملت آزاد با ارزش انساني و حقوق مصرح در معاهده ها و توافقات بين الملل و اسناد قوانين بين المللي كه عراق آن را امضا كرده يا به آن پيوسته، برخوردار مي شوند.

و غير عراقي ها هم از تمام حقوق انساني كه با وضع آنها به اعتبار غيرعراقي بودنشان تعارض نداشته باشد، برخوردار مي شوند.

فصل سوم - حكومت انتقالي عراق

ماده 24

الف) حكومت انتقالي عراق كه در اين قانون، حكومت فدرالي نيز اشاره شده ، از مجمع ملي و شوراي رياستي ، شوراي وزيران ، نخست وزير و قوه قضائيه تشكيل مي شود.

ب) قواي سه

گانه مجريه، مقننه و قضائيه از هم مستقل عمل مي كنند.

ج) هيچ كدام از مسوولان يا كارمندان حكومت انتقالي عراق از مصونيت در قبال اعمال كيفري كه در خلال انجام وظيفه مرتكب مي شوند، برخوردار نيستند.

ماده 25

وظايف و اختيارات حكومت انتقالي عراق به شرح ذيل است:

الف) تعيين سياست خارجي، نمايندگي هاي سياسي، گفتگو در مورد معاهدات و توافقات بين المللي و امضاي آنها، ترسيم سياست اقتصادي و تجارت خارجي و تعيين سياست هاي گرفتن وام و قروض

ب) تدوين و اجراي سياست امنيت ملي ازجمله تشكيل نيروهاي مسلح و استمرار آن براي تامين و حمايت و تضمين امنيت مرزهاي كشور و دفاع از عراق

ج) ترسيم سياست مالي، صدور اسكناس، سازمان دهي گمرك ها و سياست بازرگاني از طريق مرزهاي ايالت ها و استان ها در عراق و تدوين بودجه عمومي دولت و ترسيم سياست پولي و ايجاد بانك مركزي و اداره آن

د) سازمان دهي امور استاندارها و سياست كلي دستمزدها

ه) اداره ثروت هاي طبيعي عراق كه متعلق به ساكنان ايالت ها و استان هاي عراق است از طريق مشورت با حكومت ها و مديريت هاي اين ايالت ها و استان ها صورت مي گيرد و واردات ناشي از اين ثروت ها هم از طريق بودجه عمومي و به شكل منصفانه متناسب با توزيع جمعيتي در تمام مناطق كشور توزيع مي شود و مشكلات و نيازهاي آن به صورت مثبت برطرف شود و ميزان توسعه در مناطق مختلف كشور را حل كرد.

و) سازمان دهي امور تابعيت، مهاجرت و پناهندگي

ز) سازمان دهي سياست ارتباطات

ماده 26

الف) قوانين اجرايي در عراق تا 30 ژوئن 2004 معتبر

خواهند بود مگر اينكه نص اين قانون(قانون اساسي موقت) خلاف آن را ثابت كند و يا اينكه حكومت انتقالي عراق بر اساس اين قانون، آنها را لغو يا تعديل كند.

ب) قوانين صادره از سوي قوه قانگذاري فدرال(مركزي) در صورت وجود تعارض با قوانين صادره از هر قوه قانونگذار ديگر بر اين قوانين برتري خواهد داشت مگر مواردي كه ماده 54 ب اين قانون آن را استثنا كرده است.

ج) قوانين و سيستم ها و دستورات و فرامين صادره از حكومت موقت ائتلاف(اشغالگران) به موجب قانون بين الملل تا زمان لغو يا تعديل آن معتبر خواهد بود.

ماده 27

الف) نيروهاي مسلح عراق از عناصر فعال و ذخيره تشكيل مي شود كه هدف از تشكيل اين نيروها دفاع از عراق است.

ب) تشكيل نيروهاي مسلح و شبه نظامياني كه تحت فرماندهي مستقيم حكومت انتقالي عراق نيستند، ممنوع است، مگر به موجب قانون فدرال

ج) نيروهاي مسلح عراق و دركنار آنها نظاميان شاغل در وزارت دفاع يا هر ارگان يا سازمان هاي تابعه حق نامزدي در انتخابات را براي تصاحب مناصب سياسي ندارند و حق حمايت از نامزدهاي انتخاباتي را ندارند، نبايد در فعاليت هايي كه سازمان هاي وزارت دفاع آنها را منع كرده، وارد شوند، اين ماده در عين حال مانع حق اين افراد براي راي دادن در انتخابات نمي شود.

د) اداره اطلاعات عراق تمام اطلاعات را جمع آوري مي كند و تهديدهايي كه امنيت ملي را هدف قرارداده، ارزيابي مي كند و با حكومت عراق در اين زمينه رايزني مي كند،اين اداره تحت كنترل غير نظامي و نظارت هيات قانونگذاري است و بر اساس قانون و اصول حقوق بشر شناسايي

شده عمل مي كند.

ه) حكومت انتقالي عراق به تعهدات بين المللي ويژه عراق در مورد منع گسترش و توليد و بكارگيري سلاح هاي هسته اي، شيميايي و ميكربي احترام و به آن عمل مي كند و به موارد ممنوعيت توسعه و ساخت و توليد و بكارگيري تجهيزات و عناصر و فناوري و سيستم هاي متصل به آن احترام مي گذارد.

ماده 28

الف) اعضاي مجمع ملي و شوراي رياستي و شوراي وزيران شامل نخست وزير ، قضات دادگاه ها نبايد در شغل و پست ديگري در داخل حكومت يا خارج آن منصوب شوند، عضو مجمع ملي كه عضو شوراي رياستي يا شوراي وزيران مي شود خود به خود از عضويت مجمع ملي مستعفي قلمداد مي شود.

ب) منتسبان به نيروهاي مسلح تنها در شرايطي مي توانند عضو مجمع ملي يا وزير يا نخست وزير يا عضو شوراي رياستي شوند كه 18 ماه پيش از آن ، استعفا داده يا به بازنشستگي نائل آيند.

ماده 29

الف) در صورتي كه حكومت موقت عراق قدرت كامل را بر اساس ماده دوم فصل اول به دست گيرد، حكومت موقت ائتلاف منحل شده و فعاليت شوراي حكومت انتقالي هم به پايان مي رسد.

فصل چهارم قوه قانونگذاري انتقالي

ماده 30

الف) دولت عراق در دوران انتقالي قوه قانونگذاري دارد كه به مجمع ملي عراق موسوم است وماموريت اصلي آن قانونگذاري و نظارت بر عملكرد قوه مجريه است.

ب) قوانين به نام ملت عراق صادر مي شود و قوانين ، مقررات و دستورالعمل هاي مربوط به آن در روزنامه رسمي كشور منتشر مي شود و از تاريخ انتشار آن در صورتي كه متني مخالف آن نباشد، قابل اجرا

مي شود.

ج)مجمع ملي بر اساس قانون انتخابات و قانون احزاب سياسي انتخاب مي شود و بر اساس قانون انتخابات ، درصد نمايندگي زنان در مجمع ملي نبايد كمتر از 25 درصد يعني يك چهارم اعضا باشد، نمايندگي عادلانه تمام طيف ها و قوميت هاي عراقي از جمله تركمان ها و كلداني، آشوري ها و ديگران نيز بايد رعايت شود.

د) انتخابات مجمع ملي در صورت امكان پيش از 31 دسامبر 2004 يا حداكثر 31 ژانويه 2005 برگزار مي شود.

ماده 31

الف) مجمع ملي از 267 عضو تشكيل مي شود و قانوني را وضع مي كند كه نحوه جايگزيني اعضاي آن را در صورت استعفا، بركناري يا وفات بررسي مي كند.

ب ) نامزد مجمع ملي بايد شرايط ذيل را دارا باشد:

ا- عراقي و عمرش كمتر از 30 سال نباشد.

2- از اعضاي رده بالاي حزب منحله بعث نباشد، مگر اينكه بر اساس مبناهاي قانوني مستثني شده باشد.

3- اگر در گذشته عضو حزب بعث منحله بود تا درجه عضو فعال بايد سند برائت از حزب بعث را در برائت از تمام روابط گذشته خود پيش از آنكه حق نامزدي را پيدا كند، امضا كند و قسم ياد كند كه با سازمان حزب منحله بعث هيچ گونه ارتباطي نداشته باشد و اگر در دادگاه ثابت شد كه دروغ گفته يا در اين مورد فريبكاري كرده، كرسي خود را در مجمع ملي از دست مي دهد.

4- از منتسبان به دستگاه هاي سركوبگر رژيم سابق يا كساني كه در سركوب شهروندان عراقي دست داشته اند، نباشد.

5- از طريق سوء استفاده از اموال عمومي به ثروت هاي نامشروع دست پيدا نكرده باشد.

6- محكوم به

جرايم منافي عفت نباشد و اينكه به حسن رفتار مشهور باشد.

7- مدرك ديپلم يا حداقل معادل آن را داشته باشد.

8- به هنگام نامزدي، عضو نيروهاي مسلح نباشد.

ماده 32

الف) مجمع ملي يك اساسنامه داخلي براي خود تعيين مي كند و جلسات خود را علني برگزار مي كند مگر اينكه شرايط خاص بر اساس اساسنامه داخلي آن را اقتضا نكند، اولين جلسه مجمع را بزرگترين اعضا از نظر سن رياست خواهند كرد.

ب) مجمع ملي از بين اعضاي خود يك رئيس و دو معاون انتخاب مي كند، رئيس مجمع ملي كسي است كه حداثر آرا را براي اين پست احراز كند، معاون اول وي كسي است كه بعد از وي دومين آرا را به دست آورد، رئيس بايد در هر مساله اي راي بدهد اما در مناقشه ها و بررسي ها شركت نمي كند مگر آنكه به صورت موقت از رياست جلسه پيش از سخنراني مستقيم در مورد اين مساله كناره گيري كند.

ج) راي گيري در مورد پيش نويس قانوني در مجمع ملي صورت نمي گيرد مگر پس از آنكه دو بار در نشست عادي مجمع خوانده شود و اينكه ميان هر بار خواندن حداقل دو روز فاصله بيفتد و اينكه پيش نويس قانون چهار روز پيش از راي گيري در دستور كار جلسه مجمع قرار گيرد.

ماده 33

الف) جلسات مجمع ملي علني خواهد بود و سخنراني ها ضبط و منتشر مي شود و راي گيري از هر عضو ثبت و اعلان مي شود و تصميمات در مجمع ملي با اكثريت عادي انجام مي شود مگر اينكه اين قانون(اساسي موقت) غير آن را تصريح كند.

پاسخ(قسمت سوم)

ب) مجمع ملي بايد

در مورد پيش نويس لوايح قوانين پيشنهادي از سوي شوراي وزيران از جمله پيش نويس قوانين مربوط به بودجه نظر بدهد.

ج) تقديم لوايح بودجه عمومي تنها توسط شوراي وزيران صورت مي گيرد و مجمع ملي هم آن را بررسي و تصويب مي كند، مجمع ملي مي تواند ضمن جابجايي فصول بودجه و كاهش كل مبالغ بودجه عمومي، به شوراي وزيران افزايش مجموع مبالغ هزينه ها را به هنگام ضرورت پيشنهاد دهد.

د) اعضاي مجمع ملي حق پيشنهاد پيش نويس قوانين را بر اساس اساسنامه داخلي دارند.

ه) اعزام نيروهاي مسلح عراق به خارج از كشور ممنوع است و تنها با هدف دفاع از وطن در مقابل تجاوز خارجي آن هم در صورت موافقت مجمع ملي و درخواست شوراي وزيران ممكن است.

و) عقد قراردادها و توافقات بين المللي تنها در صلاحيت مجمع ملي است.

ز) عمل نظارتي مجمع ملي و كميته هاي آن، حق استيضاح مسوولين اجرايي از جمله اعضاي شوراي رياستي، شوراي وزيران شامل نخست وزير و هر مسوول ديگر قوه مجريه را به مجمع مي دهد و اين حق شامل تحقيق و بازجويي و درخواست اطلاعات و صدور اوامر براي احضار افراد مي شود.

ماده 34

اعضاي مجمع ملي در خلال برگزاري جلسات مجمع از مصونيت برخوردار هستند و هيچ يك از اعضاي مجمع براي محاكمه در اين مورد در مقابل دادگاه فراخوانده شوند با اين حال دستگيري هر عضو مجمع در خلال برگزاري جلسات مجمع ملي جائز نيست مگر اينكه اين عضو متهم به ارتكاب جرمي كه مجمع ملي با لغو مصونيت از وي موافقت كند يا اينكه اين عضو را به هنگام ارتكاب علني جرم بازداشت كنند.

فصل

پنجم : قوه مجريه حكومت انتقالي

ماده 35

الف) مجمع ملي، يك رئيس و دو معاون براي وي انتخاب مي كند كه شوراي رياستي را تشكيل مي دهد كه ماموريت آن نمايندگي حاكميت عراق و نظارت بر امور عالي كشور است كه انتخاب شوراي رياستي با يك ليست و با اكثريت دو سوم آراي اعضاي مجمع ملي صورت مي گيرد. مجمع ملي صلاحيت و حق بركنار هر يك از اعضاي شوراي رياستي را با اكثريت سه چهارم آرا در صورت نداشتن لياقت يا شايستگي لازم دارد و در صورتي كه پستي در شوراي رياستي خالي بماند مجمع ملي با دو سوم اعضا جانشين آن را انتخاب مي كنند.

ب) شرايط لازم براي انتخاب اعضاي شوراي رياستي همان شرايط ويژه اعضاي مجمع ملي به شرح ذيل است:

1- سن آنها حداقل 40 سال باشد.

2- از حسن شهرت و سلامت و پاكي برخوردار باشند.

3- حزب منحله بعث را حداقل 10 سال پيش از سرنگوني آن ترك كرده باشد در صورتي كه عضو حزب بوده باشد.

4- در سركوب انتفاضه سال 1991 (كشتار شيعيان جنوب عراق ) شركت نكرده باشد و جناياتي بر ضد ملت عراق مرتكب نشده باشد.

ج)

شوراي رياستي تصميمات خود را با توافق كلي اتخاذ مي كند و هيچ يك از اعضا نمي تواند جانشين عضو ديگر باشد.

ماده 37

شوراي رياستي مي تواند هر قانون صادره از سوي مجمع ملي را وتو كند، در اين صورت قانون بار ديگر به مجمع ملي بر مي گردد تا با اكثريت دو سوم غير قابل وتو تصويب شود واين مدت نبايد بيش از 30 روز طول بكشد.

ماده 38

الف) شوراي رياستي، نخست وزير را با توافق

اكثريت معرفي مي كند و اعضاي شوراي وزيران بنا به پيشنهاد نخست وزير انتخاب مي شوند، نخست وزير و شوراي وزيران پس از آن براي كسب راي اعتماد اكثريت مطلق مجمع ملي پيش از شروع فعاليت خود تلاش كنند.

اعضاي شوراي رياستي در طول دو هفته بر يك روي يك نامزد براي نخست وزيري توافق كلي حاصل كنند در صورت شكست ، مسووليت معرفي نخست وزير به مجمع ملي بر مي گردد در اين حالت مجمع ملي بايد با اكثريت دو سوم راي دهند و اگر نخست وزير در خلال يك ماه نتوانست اعضاي شوراي وزيران را معرفي كند، شوراي رياستي نخست وزير ديگري را معرفي مي كند.

ب) شرايط و شايستگي هاي نخست وزير همان شرايطي است كه بايد در اعضاي شوراي رياستي باشد جز اينكه عمر وي نبايد كمتر از 35 سال به هنگام به عهده گرفتن اين مسووليت كمتر باشد.

ماده 39

شوراي وزيران با موافقت شوراي رياستي، نمايندگاني را با هدف گفتگو در مورد عقد معاهده ها و توافقات بين المللي تعيين مي كند و شوراي رياستي هم از مجمع ملي مي خواهد قانوني را براي تصويب اين معاهده ها و توافقات صادر كند.

ب) شوراي رياستي ،ماموريت فرماندهي عالي نيروهاي مسلح عراق را تنها براي اهداف تشريفاتي و مراسم به عهده خواهد داشت و حق قدرت فرماندهي ندارد تنها حق كسب اطلاع و توضيح و ارائه مشورت را دارد، فرماندهي عملياتي در امور نظامي از نظر عملياتي به ترتيب نخست وزير آنگاه وزير دفاع و سلسله مراتب فرماندهي نظامي نيروهاي مسلح خواهد بود.

ج) شوراي رياستي كه وظايف آن در فصل ششم اين قانون به طور

مفصل آمده، رئيس و اعضاي دادگاه عالي را بنا به توصيه شوراي عالي قضائي را تعيين خواهد كرد.

د) شوراي وزيران مدير كل سازمان اطلاعات كل و نيز افسران بلندپايه نيروهاي مسلح از درجه سرتيپ به بالا دارد را تعيين مي كند كه بايد به تصويب اكثريت عادي اعضاي حاضرمجمع ملي برسد.

ماده 40

الف) نخست وزير و وزيران در مقابل مجمع ملي ، مسوول هستند، مجمع حق سلب اعتماد چه از نخست وزير يا وزيران را به صورت گروهي يا انفرادي دارد در صورت سلب اعتماد از نخست وزير، كابينه به طور كامل منحل مي شود و ماده 40 ب(بعدي) قابل اجرا مي شود.

ب) در صورتي كه در مورد سلب اعتماد از تمام شوراي وزيران راي گيري صورت گيرد، نخست وزير و وزيران تا مدتي كمتر از يك ماه به انجام وظايف خود ادامه مي دهند تا زماني كه شوراي وزيران جديد براساس ماده 38 (قانون اساسي موقت) تشكيل شود.

ماده 41

نخست وزير مسووليت هاي روزانه خود را براي اداره دولت انجام مي دهد و بركناري وزيران با موافقت اكثريت مطلق مجمع ملي مجاز است، شوراي رياستي مي تواند به توصيه هيات تعيين صلاحيت كل پس از رعايت تدابير قانوني عضوي از شوراي وزيران از جمله نخست وزير را بركنار كند.

ماده 42

شوراي وزيران، اساسنامه داخلي را براي فعاليت خود و صدور مقررات و دستورات ضروري براي اجراي قوانين تهيه مي كند، شوراي وزيران همچنين مي تواند پيش نويس قوانين را به مجمع ملي پيشنهاد كند، هر وزارت بر اساس اختيارات خود مي تواند جانشين وزارت و سفرا و ديگر كارمندان رتبه هاي خاصر را نامزد كند تا بعد

از موافقت شوراي وزيران با اين كانديد كردن مساله به شوراي رياستي براي تاييد و تصويب ارجاع مي گردد، تمام تصميمات شوراي وزيران با اكثريت عادي اعضاي حاضر اتخاذ مي شود.

فصل ششم قوه قانونگذاري فدرال

ماده 43

) قوه قضائيه مستقل عمل مي كند و قوه مجريه از جمله وزارت دادگستري به هيچ شكلي از اشكال نمي تواند در كار آن دخالت كند، قوه قضائيه از اختيارات تام براي تبرئه يا محكوم كردن متهمان بر اساس قانون بدون دخالت قواي مجريه و مقننه برخوردار است

ب) قضات شاغل تا اول ژوئن 2004 به وظيفه خود ادامه مي دهند مگر اينكه بر اساس اين قانون نياز به ادامه كار آنها نباشد.

ج) مجمع ملي بودجه مستقل و كافي براي قوه قضائيه تصويب مي كند.

د) دادگاه هاي فدرال در مسائل ناشي از اجراي قوانين فدرالي، تصميم گيري نهائي را انجام مي دهند، تشكيل اين دادگاه ها تنها از اختيارات حكومت فدرال است و تاسيس اين دادگاه ها در ايالت ها با رايزني روساي شوراهاي قضايي ايالت ها ممكن خواهد بود و اولويت براي تعيين قضات اين محاكم يا انتقال آنها ، قضات مقيم آن ايالت خواهد بود.

ماده 44

الف) دادگاهي در عراق به نام دادگاه عالي فدرال تشكيل خواهد شد.

ب) اختيارات دادگاه عالي فدرال:

1- اختيارات انحصاري و اصلي در شكايات ميان حكومت انتقالي عراق و حكومت هاي ايالتي و اداره هاي استان ها و شهرداري ها و اداره هاي محلي دارد.

2- اختيارات انحصاري و اصلي در رسيدگي به شكايت هايي كه معتقد است قوانين يا مقررات صادره از حكومت فدرال يا حكومت هاي ايالتي و غيره با اين قانون(اساسي موقت) همخواني و

تطابق ندارند.

3- اختيارات فوق العاده احتمالي دادگاه عالي فدرال را قانون فدرال تعيين مي كند.

ج) اگر دادگاه عالي فدرال حكم داد كه قانون يا حكم يا مقرراتي با قانون اساسي موقت همخواني ندارد، اين قانون يا مقررات باطل و ملغي تلقي مي شود.

د) دادگاه عالي فدرال با تدابير لازم، اساسنامه اي را براي خود وضع مي كند تا به شكايت ها رسيدگي كرده و اجازه وكيل هم براي اين امر مي دهد، تصميمات خود را با اكثريت عادي مي گيرد به جز تصميمات مربوط به شكايت هاي مندرج در ماده 44 ب كه بايد با اكثريت دو سوم باشد كه اين تصميمات الزام آور خواهد بود، دادگاه عالي فدرال از قدرت مطلق در اجراي تصميمات خود برخوردار است.

ه) دادگاه عالي فدرال متشكل از 9 عضو خواهد بود كه شوراي عالي قضائي با رايزني و مشورت با شوراهاي قضائي ايالتها دستكم 18 تا 27 نفر را براي پر كردن جاهاي خالي در دادگاه مذكور معرفي خواهد كرد و به همان شيوه به معرفي سه عضو براي هر جاي خالي كه بر اثر وفات يا استعفا يا بركناري به وجود مي آيد، اقدام مي كند، شوراي رياستي اعضاي اين دادگاه را تعيين و يكي از آنها را به عنوان رئيس انتخاب مي كند، در صورت مخالفت با هر انتصاب، شوراي عالي قضائي گروه سه نفره جديد را معرفي خواهد كرد.

ماده 45

شوراي عالي قضايي نقش شوراي قضايي را بر عهده مي گيرد و بر قوه قضائيه فدرال نظارت مي كند و بودجه شورا اداره مي كند، اين شورا از رئيس دادگاه عالي فدرال، رئيس و معاونين دادگاه تجديد

نظر فدرال، روساي دادگاه هاي استيناف فدرال، رئيس كل دادگاه استيناف ايالتي و معاونين آن تشكيل مي شود، رئيس دادگاه عالي فدرال، رياست شوراي عالي قضايي را به دست مي گيرد و در صورت غيبت وي، رئيس دادگاه تجديد نظر فدرال رياست شورا را به عهده مي گيرد.

ماده 46

الف) دستگاه قضايي فدرال شامل دادگاه هاي موجود درخارج از ايالت كردستان ازجمله دادگاه درجه يك و دادگاه ويژه كيفري و دادگاه استيناف و دادگاه تجديد نظر است، تشكيل دادگاه هاي فدرالي بيشتر بر اساس اين قانون(اساسي موقت) امكان دارد و قضات اين دادگاه ها هم از سوي شوراي عالي قضايي انتخاب مي شوند، قانون اساسي موقت شرايط و شايستگي هاي لازم را براي تعيين قضات را تعيين كرده است.

ب) تصميمات دادگاه هاي ايالتي و محلي از جمله دادگاه هاي ايالت كردستان تصميماتي جدا و مستقل از ديگر تصميمات تلقي مي شود اما در صورت تعارض با قانون اساسي موقت يا قانون فدرال از سوي قوه قضائيه فدرال بازنگري مي شود.

ماده 47

عزل قاضي يا يكي از اعضاي شوراي عالي قضايي تنها در صورتي ممكن است كه به جرم منافي عفت يا فساد محكوم شود يا به نقص و ناتواني دچا رشود، عزل وي بنا به توصيه شوراي عالي قضايي و تصميم شوراي وزيران و موافقت شوراي رياستي صورت خواهد گرفت، كاهش حقوق قاضي يا قطع آن به هر دليل در طول مدت خدمت وي ممنوع است.

فصل هفتم دادگاه ويژه و هيات هاي ملي

ماده 48

الف) قانون تشكيل دادگاه ويژه كيفري صادره در 10/12/2003 تاييد شده و قابل اجرا مي باشد، اين قانون به طور انحصاري اختيارات و

اقدامات آن را تعيين مي كند.

ب) هيچ دادگاه ديگري صلاحيت رسيدگي به مسائلي كه در چارچوب اختيارات دادگاه ويژه كيفري است، ندارد مگر به اندازه اي كه نص قانون تاسيس دادگاه ويژه كيفري آن را اجازه دهد.

ج) تعيين قضات دادگاه ويژه كيفري بر اساس متون وارده در قانون تاسيس آن صورت مي گيرد.

ماده 49

الف) با تاسيس هيات هاي ملي مانند هيات ملي تعيين صلاحيت كل و هيات عالي حل اختلافات مالكيت و هيات ملي ريشه كني حزب بعث، موافقت مي شود، همچنين تاسيس هيات هاي چند جانبه بعداز اجراي اين قانون تاييد مي شود، اعضاي اين هيات هاي ملي پس از اجراي اين قانون(اساسي موقت) به فعاليت خود ادامه مي دهند با رعايت مطالب ماده 51

ب) تعيين اعضاي هيات هاي ملي بر اساس اين قانون صورت مي گيرد.

ماده 50

حكومت انتقالي عراق، هيات ملي حقوق بشر را با هدف اجراي تعهدات ويژه مربوط به حقوق مشخصه در اين قانون تاسيس مي كند تا به شكايت هاي مربوط به نقض حقوق بشر رسيدگي كند، اين هيات بر اساسي اصول پاريس صادره از سوي سازمان ملل و ويژه مسووليت سازمان هاي ملي شكل مي گيرد، اين هيات ها دفتري براي تحقيق در امور شكايت ها خواهند داشت كه اين دفتر صلاحيت تحقيق در مورد هر شكايت به اينكه رفتار مقامات حكومتي خلاف قانون است، دارد.

ماده 51

پاسخ(قسمت چهارم)

بكارگيري هر عضو از اعضاي دادگاه ويژه يا هر هيات كه حكومت فدرال آن را تشكيل مي دهد به هيچ عنوان در ارگان هاي حكومتي يا خارج از آن ممنوع است و اين ممنوعيت چه در قوه مجريه چه قوه مقننه يا

قضاييه حكومت انتقالي صادق است، اعضاي دادگاه ويژه نبايد در خلال فعاليت در دادگاه مذكور، كار در دواير ديگر را به حال تعليق درآورند.

فصل هشتم: ايالت ها، استان ها، شهرداري ها و هيات هاي محلي

ماده 52

طرح سيستم فدرالي در عراق به شكلي است كه مانع از تمركز قدرت در حكومت فدرال باشد، زيرا تمركز قدرت ممكن است باعث استمرارسالها استبداد و اختناق در سايه نظام سابق شود، سيستم فدرالي اعمال قدرت محلي را از سوي مسوولين محلي در تمام ايالت ها و استان ها تشويق مي كند تا عراق يكپارچه و واحد كه شهروندان مشاركت فعال و موثري در امور حكومتي داشته و حقوق وي تضمين شده و آزاد از سلطه باشند، را دربرگيرد.

ماده 53

الف) حكومت ايالت كردستان به عنوان حكومت رسمي مناطقي كه پيش از حكومت مذكور در 19 مارس 2003 اداره مي شد، واقع در استان هاي دهوك، اربيل وسليمانيه، كركوك، ديالي و نينوا ، به رسميت شناخته مي شود.

عبارت " حكومت ايالت كردستان" وارده در اين قانون به معناي شوراي ملي كردستان ، شوراي وزيران كردستان و قوه قضائيه ايالتي كردستان است .

ب) مرزهاي استان هاي 18 گانه در دوران انتقالي بدون تغيير باقي مي مانند.

ج) استان هاي خارج از ايالت كردستان به جز بغداد و كركوك ، حق تشكيل ايالت را در بين خود دارند.

حكومت موقت عراقي ، سازوكارهاي تشكيل اين ايالت ها را پيشنهاد مي كند تا ضمن ارائه به مجمع ملي منتخب در مورد آن نظر داده و تصويب شود بايد علاوه بر موافقت مجمع ملي با تصويب قانون ويژه در مورد تشكيل ايالت جديد، موافقت ساكنان استان

هاي مربوطه از طريق همه پرسي(رفراندوم) به دست آيد.

د) اين قانون ، حقوق اداري و فرهنگي و سياسي تركمن ها و كلداني آشوري ها وتمام شهروندان عراقي را تضمين مي كند.

ماده 54

الف)حكومت ايالت كردستان همچنان به فعاليت هاي فعلي خود در طول دوران انتقالي ادامه مي دهد مگر در مواردي كه مربوط به حوزه اختيارات انحصاري حكومت فدرال كه اين قانون تاكيد كرده، باشد.

حمايت مالي از اين ماموريت ها از سوي حكومت فدرال هماهنگ با عملكرد فعلي آن بر اساس ماده 25 (ه) صورت مي گيرد، حكومت ايالت كردستان سيطره بر امنيت داخلي و نيروهاي پليس را بر عهده مي گيرد و حق اعمال ماليات و عوارض داخل ايالت كردستان را نيز دارد.

ب) درمورد اجراي قوانين فدرال در داخل ايالت كردستان به شوراي ملي كردستان اجازه داده مي شود اجراي هر يك از اين قوانين را داخل منطقه كردستان تعديل و تغيير دهد به جز موارد تصريح شده در ماده 25 و ماده 44 (د) زيرا اين موارد فقط در چارچوب اختيارات انحصاري حكومت فدرال است.

ماده 55

الف) هر استان حق تشكيل شوراي استان و معرفي استاندار، تشكيل شوراي هاي شهرداري و محلي را دارد و بركناري هر عضو در حكومت ايالت يا استاندار يا هر عضو شوراهاي استان يا شهرداري يا محلي توسط حكومت فدرال يا يكي از مسوولان آن صورت نمي گيرد مگر اينكه از سوي دادگاه ويژه بر اساس قانون به جرمي متهم شود، همچنين حكومت ايالت نمي تواند استاندار يا عضوي از اعضاي هر يك از شوراهاي استان يا شهرداري يا محلي را بركنار كند و هيچ يك از استانداران يا اعضاي

شوراي استان، شهرداري يا محلي تحت سلطه حكومت فدرال نمي باشند مگر در مواردي كه مربوط به صلاحيت ها و اختيارات مشخص شده در ماده 25 و ماده 43 (د) باشد.

ب) استانداران واعضاي شوراهاي استان از اول ژولاي2004(9 تير83) وظايف خود را به موجب نص قانون حكومت محلي تا هنگام برگزاري انتخابات آزاد مستقيم كامل ادامه مي دهند، مگر اينكه يكي از اين افراد داوطلبانه از مقام خود كناره گيري كند يا عزل وي پيش از اين تاريخ( اول ژولاي 2004) به خاطر محكوم شدن به دليل ارتكاب جرم منافي عفت يا فساد يا ناتواني بر اساس قانون صورت گرفته باشد.

هنگام عزل استاندار يا شهردار يا يكي از اعضاي شوراها، شوراي مربوطه بايد درخواست هاي اشخاص واجد شرايط مقيم استان را براي عضويت دريافت كند اما شرايط صلاحيت در ماده 33 عضويت مجمع ملي تاكيد شده است ، نامزد جديد بايد اكثريت آراي شورا را براي پركردن كرسي خالي به دست آورد.

ماده 56

الف) شوراهاي استان ها به حكومت فدرال در هماهنگ كردن عمليات وزارت فدرال جاري داخل استان از جمله بازنگري طرح هاي سالانه وزارت و بودجه هاي آنها در مورد فعاليت هاي جاري در همان استان كمك مي كند، منابع مالي شوراهاي استان از بودجه عمومي دولت تامين مي شود و اين شوراها، اختياراتي دارند مانند افزايش واردات به شكل مستقل از طريق اعمال ماليات و عوارض و سازمان دهي روند اداره استان و مبادرت ورزيدن به راه اندازي طرح ها و اجراي آن در سطح استان يا مشاركت با سازمان هاي بين المللي و سازمان هاي غير دولتي و دست زدن به فعاليت

هاي ديگر هماهنگ با قوانين فدرال

ب) شوراهاي استان ها و مناطق و ديگر شوراهاي مرتبط به حكومت فدرال در انجام مسووليت هاي خود و ارائه خدمات عمومي كمك مي كنند اين كمك ها از طريق بازنگري در طرح هاي وزارتي فدرال درمناطق مذكور و تاكيد بر اينكه اين طرح ها، نيازها و منافع محلي را به شكلي مسالمت آميز رفع مي كند و تعيين ضرورت هاي بودجه محلي از طريق تدابير بودجه عمومي وكليه واردات محلي و وضع عوارض و ماليات و حفظ آن، سازمان دهي عمليات اداره محلي و راه اندازي پروژه هاي محلي و اجراي آن به تنهايي و يا مشاركت با سازمان هاي بين المللي و سازمان هاي غير دولتي و انجام اقدامات ديگر كه هماهنگ با اين قانون باشد،راشامل ميشود.

ج) حكومت فدرال تا جائي كه عملي باشد، تدابيري را براي اعطاي اختيارات بيشتر به شكل قانونمند به اداره هاي محلي، منطقه اي و استان ها مي دهد، سامان دهي واحدهاي ايالتي و اداره هاي استان ها از جمله حكومت ايالت كردستان بر اساس اصل عدم تمركز فدرت صورت مي گيرد همچنين به اداره هاي شهرداري و محلي اختياراتي اعطا مي شود.

ماده 57

الف) تمام اختياراتي كه در انحصار حكومت انتقالي عراقي نيست ، حكومت هاي ايالتي و استان ها مي توانند آن راداشته باشند و اين بلافاصله پس از تاسيس سازمان هاي مناسب حكومتي ممكن است.

ب) انتخابات شوراي استان ها در تمام مناطق عراق برگزار مي شود و انتخابات شورا يا مجلس ملي كردستان در همان موعد برگزاري انتخابات كه از 31 دسامبر 2005 فراتر نرود، برگزار خواهد شد.

ماده 58

الف) حكومت

انتقالي عراق به ويژه هيات عالي رفع اختلافات مربوط به مالكيت و ديگر طرف هاي مسوول بايد به سرعت تدابيري براي رفع ظلمي كه اقدامات رژيم سابق در تغيير وضعيت جمعيتي مناطق معين از جمله كركوك با كوچاندن و تبعيد افراد از اماكن مسكوني آنها و مهاجرت اجباري از داخل منطقه و خارج آن واسكان افراد غريبه با منطقه و محروم كردن ساكنان از كار اتخاذ كند و اين را از طريق اصلاح قوميت انجام داده و براي درمان اين ظلم حكومت انتقالي بايد اقدامات ذيل را انجام دهد:

1- درمورد مقيمان و تبعيد شدگان و مهاجرين و رانده شدگان هماهنگ با قانون هيات عالي رفع اختلافات مالكيت و تدابير قانوني ديگر را انجام دهد و حكومت در زمان معقولي بايد ساكنان آن را به منازل و اموال خودشان برساند و در صورتي كه اين امر براي حكومت مشكل باشد ، بايد غرامت عادلانه اي به آنها پرداخت كند.

2- درمورد افرادي كه به مناطق و اراضي معين منتقل شده اند حكومت بايد در مورد آنها بر اساس ماده 10 قانون هيات عالي براي حل اختلافات مالكيت ، براي تضمين امكان اسكان مجدد يا تضمين امكان پرداخت غرامت هايي از سوي دولت يا امكان تسليم اراضي جديد به آنها در نزديك مقر اقامت آنها در استاني كه از آنجا آمده اند يا امكان دريافت غرامت به خاطر هزينه هاي انتقال به آن مناطق تصميم گيري كند.

3- در مورد افرادي كه از استخدام يا وسائل معيشتي ديگر به خاطر مهاجرت اجباري از اماكن اقامتي محروم شده اند حكومت بايد فرصت هاي شغلي جديدي را در آن مناطق برايشان

فراهم كند.

4- در مورد اصلاح قوميت، حكومت بايد تمام قوانين مربوطه را لغو كرده و به اشخاص متضرر حق تعيين هويت ملي و وابستگي قومي را بدون اجبار يا فشار بدهد.

ب) رژيم سابق ، مرزهاي اداري و غيره را با هدف تحقق اهداف سياسي به بازيچه گرفت لذا رئيس و حكومت انتقالي عراق بايد با ارائه توصيه هايي به مجمع ملي اين تغييرات ناعادلانه را بررسي و حل كند، در صورتي كه رئيس نتواند توافق كلي در مورد مجموعه اي از توصيه را به دست آورد، شوراي رياستي بايد يك قاضي بي طرف را براي بررسي اين موضوع و ارائه توصيه ها تعيين كند در صورتي كه شوراي رياستي نتواند در مورد قاضي و حكم به توافق برسد، شوراي رياستي بايد از دبير كل سازمان ملل بخواهد شخصيت بين المللي معتبري را براي حكميت مطلوب تعيين كند.

ج) حل نهائي اراضي مورد اختلاف از جمله كركوك به زماني كه تدابير فوق الذكر تكميل شده، سرشماري جمعيتي عادلانه و شفاف برگزار شده و قانون اساسي دايمي تصويب شود، موكول مي شود ، بايد حل اين مساله به اصول عدالت هماهنگ باشد.

فصل نهم = مرحله بعد از دوران انتقالي

ماده 59

الف) قانون اساسي دايم ضمانت هايي را در خود دارد مبني بر اينكه نيروهاي مسلح عراق بار ديگر براي رفتار تروريستي بر ضد ملت عراق و سركوب آنها به كار گرفته نخواهند شد.

ب) همگام و هماهنگ با جايگاه عراق به عنوان يك كشور داراي حاكميت و تمايلش به همكاري با كشورهاي ديگر در حفظ امنيت وصلح و مبارزه با تروريسم از طريق مرحله انتقالي، نيروهاي مسلح مشاركت

اساسي در نيروهاي چندمليتي شاغل در عراق تحت فرماندهي واحد بر اساس قطعنامه 1511 شوراي امنيت در سال 2003 و قطعنامه هاي بعدي مربوطه خواهند داشت اين امر به هنگام تصويب قانون اساسي دايمي و انتخاب حكومت جديد بر اساس اين قانون ممكن خواهد شد.

ج) با انتقال قدرت و هماهنگ با جايگاه عراق به عنوان يك كشور داراي حاكميت، حكومت انتقالي عراق صلاحيت و اختيار عقد توافقات بين المللي الزام آور در خصوص فعاليت هاي نيروهاي چند مليتي حاضر در عراق را تحت فرماندهي واحد و براساس شرايط قطعنامه 1511 شوراي امنيت خواهد داشت و قطعنامه هاي بعدي مربوطه شوراي امنيت هيچ تاثيري در اين قانون بر حقوق و الزامات مترتب بر اين توافقات يا مترتب برقطعنامه شوراي امنيت شماره 1511 سال 2003 نخواهد گذاشت.

ماده 60

مجمع ملي بايد پيش نويس قانون اساسي دايمي عراق را تدوين كند و اين مجمع اين مسووليت را از راه هاي مختلف از جمله تشويق مذاكرات و جلسات در مورد قانون اساسي با برگزاري گردهمايي هاي علني و فعال و دوره اي در تمام مناطق عراق از طريق رسانه هاي گروهي و دريافت پيشنهادهاي شهروندان عراقي در خلال روند تدوين قانون اساسي دايمي كسب خواهد كرد.

ماده 61

الف) مجمع ملي بايد پيش نويس قانون اساسي دايمي را تا حداكثر 15 آگوست 2005 به پايان برساند.

ب) پيش نويس قانون اساسي دايمي در جريان همه پرسي براي تاييد ملت عراق ارائه مي شود.

ج) در صورتي كه دو سوم جمعيت سه استان در اين همه پرسي قانون اساسي دايمي را قبول نكنند اين قانون ملغي است يعني همه پرسي موفقيت آميز نبوده است

هرچند اكثريت راي دهندگان با آن موافقت كنند.

د) در صورتي كه قانون اساسي دايمي در همه پرسي به تاييد اكثريت برسد، انتخابات براي تشكيل حكومت دايمي تا حداكثر 15 ژانويه 2005 برگزار مي شود و حكومت جديد وظايف خود را نهايتا تا 31 دسامبر آغاز مي كند.

ه) اگر در همه پرسي ، قانون اساسي دايمي تاييد نشود، مجمع ملي منحل مي شود و انتخابات براي تشكيل مجمع ملي جديد تا حداكثر 15 دسامبر 2005 برگزار مي شود، مجمع ملي و حكومت انتقالي جديد عراق در آن هنگام وظايف خود را نهايتا تا 31 دسامبر آغاز خواهند كردو بر اساس اين قانون به وظايف خود ادامه مي دهند، زمان هاي نهائي تدوين پيش نويس قانون جديد به خاطر تدوين قانون اساسي دايمي از يك سال فراتر نرود مجمع ملي جديد مامور تدوين پيش نويس قانون اساسي عراق خواهد بود.

و) به هنگام ضرورت، رئيس مجمع ملي با موافقت اكثريت اعضا مي تواند به شوراي رياستي تا حداكثر اول آگوست 2005 تاكيد كند كه نياز به زمان بيشتري براي تكميل تدوين پيش نويس قانون اساسي دايمي دارد و شوراي رياستي نيز در آن صورت مدت تدوين پيش نويس را تا شش ماه فقط تمديد مي كند و تمديد اين مدت براي بار ديگر جائز نيست.

ز) اگر مجمع ملي، تدوين پيش نويس قانون اساسي دايمي را تا 15 آگوست 2005 تكميل نكند و تمديد مدت مذكور در ماده 60(د) را درخواست نكند، در آن صورت نص ماده 60(ج) اجرا مي شود.

ماده 62:

اين قانون تا زمان تدوين قانون اساسي دايم و تشكيل حكومت جديد عراق معتبر خواهد بود.

ماخذ سايت حقوقدانان

تاريخچه حقوق بشر و چگونگي تدوين آن را توضيح دهيد؟

پرسش

تاريخچه حقوق بشر و چگونگي تدوين آن را توضيح دهيد؟

پاسخ

هرچند تدوين اعلاميه جهاني حقوق بشر، پديده اي نوين است (1948): اما حقوق مذكور در آن قدمتي بس دراز دارد. و در اين راستا نقش انبياء الهي در انديشه هاي حكماي يونان باستان، و خصوصاً تأثير شگرف و بنيادين اسلام بر فلاسفه بزرگ قرون اخير اروپا، نظير «منتسكيو» و «ژاك ژاك روسو» - انديشمنداني كه اعلاميه حقوق بشر، مايه اوليه خود رااز انديشه آنان گرفته است - را نمي توان انكار نمود (نقاط قوت اعلاميه حقوق بشر البته همچنان كه مي آيد افراط وتفريطهاي زيادي در اين آموزه ها روي داده است)، اما اين اعلاميه بيشتر از فلسفه غرب (اومانيسم و ليبراليسم) سرچشمه گرفته است و مضامين موجود در آن را، با اختلاف كم و بيش مي توان در اعلاميه حقوق انگلستان (1688)،اعلاميه استقلال آمريكا (1776) و اعلاميه حقوق بشر و شهروند فرانسه (1789) و منشور ملل متحد (1945)، مشاهده نمود. تا اينكه در 10 دسامبر 1948 ميلادي به شگل كنوني به تصويب مجمع سازمان ملل متحد رسيد.

به طورخلاصه در چگونگي پيدايش و تدوين اعلاميه حقوق بشر گفتني است كه پيدايش و تدوين اين اعلاميه، در سير اروپايي آن هميشه جنبه انفعالي داشته و به موجب انقلابات و حركتهاي مردمي عليه نظامهاي استبدادي و ستمگر پديد آمده است و در آخرين مرحله آن، پس از دو جنگ جهاني اول و دوم است كه در قلمرو بين المللي مسئله حقوق بشر، مطرح مي گردد. خصيصه انفعالي بودن اين اعلاميه باعث شده كه تدوين كنندگان آن نتوانند فارغ از هر گونه افراط و تفريط و با نظري معقولانه، جامع نگر و حقيقت ياب

به انسان و حقوق او توجه كنند. و در نتيجه همين عامل، اعلاميه با كاستي ها و اشكالات بسياري مواجه است. هر جند بايد اين نكته را نيز مورد توجه قرار داد كه، تبيين و تدوين حقوق بشر در جوامع اروپايي كه براي انسان، زن و آزادي و كرامت، چندان ارزش و حقّي- حتي به لحاظ تئوريك - قائل نبودند، گامي ارزشمند در جهت احياي انسان و انسانيت محسوب مي شود. اما نسبت به جوامع اسلامي و حداقل نسبت به فقه و حقوق اسلام، كه چهارده قرن قبل بيشترين ارزش را براي انسان، زن، خانواده، آزادي، كرامت، تساوي وبرابري، حق مبارزه با ظلم و...قائل بوده است، پيشرفتي محسوب نمي گردد.

اعلاميه جهاني حقوق بشر از چه موادي تشكيل شده است؟

پرسش

اعلاميه جهاني حقوق بشر از چه موادي تشكيل شده است؟

پاسخ

اين اعلاميه، شامل يك مقدمه و 30 ماده است كه مي توان آنها رادر شش بخش اصلي زير خلاصه و طبقه بندي كرد:

بخش اول: شامل ديدگاه ها، اصول و مباني پيرامون:

1- وحدت خانواده بشري 2- كرامت و ارزش ذاتي انسان 3- حقوق بنيادين و غير قابل انتقال مرد و زن 4- آزادي، برابري و برادري.

بخش دوم: شامل حقوق، آزادي هاو معنويت هاي شخصي نظير، حق حيات، حق آزادي جسماني و حقوقي، حق امنيت، اصل برائت و...

بخش سوم: حقوق بنيادين فرد در رابطه با خانواده، سرزمين، اشياء و جهان خارج مواردي نظير تساوي حق ازدواج براي زن و مرد، حق مهاجرت، مالكيت، تابعيت و...

بخش چهارم: حقوق و آزاديهاي عمومي و سياسي بنيادين نظير حق آزادي انديشه، عقيده، مذهب، بيان، مشاركت در اداره عمومي كشور، اشتغال و...

بخش پنجم: حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي نظير، حق كار، آزادي سنديكايي، حق برخورداري از تأمين اجتماعي، حق تفريح، تعليم و تربيت و...

بخش ششم: چگونگي ارتباط فرد و جامعه، تكاليف فرد در برابر جامعه، محدوديتهاي حقوق و آزادي هاي فردي و روش تفسير اعلاميه.

به اعلاميه جهاني حقوق بشر چه انتقاداتي از ديدگاه اسلامي وارد است؟

پرسش

به اعلاميه جهاني حقوق بشر چه انتقاداتي از ديدگاه اسلامي وارد است؟

پاسخ

مسلماً نقد و انتقاد از اين اعلاميه، به معناي ناديده گرفتن نقاط مثبت آن نظير مفاهيم عالي اخلاقي و انساني مذكور در آن همچون تساوي و برابري انسانها، كرامت ذاتي انسان، وحدت خانواده بشري، نمي تواند مورد انكار و نفي قرار گيرد، زيرا اين اصول از قرنها قبل مورد تأكيد و سفارش اديان الهي بوده اند. (فلسفه حقوق، قدرت الله خسرو شاهي انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) چاپ سوم 1378، ص 180).

البته صرف اشتراك اعلاميه و اديان الهي در اصول مذكور نيز موجب مصونيت اعلاميه از نقد و انتقاد نمي شود؛ زيرا اعلاميه در بسياري از اصول خود از ره آوردهاي ديني عقب مانده و يا از آن پيش گرفته و به همين جهت با كاستي يا اشكالات متعددي مبتلا شده است. از اين رو به طور خلاصه برخي از جهات مثبت و منفي اعلاميه عبارتنداز:

يك - جهات مثبت:

اصلي ترين جهت مثبت اعلاميه اين است كه آرمانهاي عالي انساني و فطري كه در طول تاريخ مورد نظر پيامبران و حكيمان و مصلحان جامعه بشري بوده و براي آن مبارزه، نموده اند را تدوين و بر اجراي آن تأكيد ورزيده است و از سوي ديگر، حداقل بسياري از مظالم، تبعيضها، ستمها، محدوديتها و نابرابريهايي كه قرنها به شكلي قانوني در مغرب زمين وجود داشت، خط بطلان كشيد و در مقابل، اصل را بر آزادي و برابري و برادري انسان نهاد. (همان)

دو - جهات منفي:

علاوه بر انتقادات محتوايي (كه در بخش مقايسه با اسلام بررسي مي شود)، از نظر شكلي چند انتقاد كلي به مجموعه اعلاميه حقوق

بشر وارد است:

1- عدم صلاحيت لازم و كامل قانونگذار: از ديدگاه مكتب حقوق اسلام، انسان مستقل از خداوند و وحي، فاقد صلاحيت كامل و لازم علمي (انسان شناختي)، اخلاقي و معنوي (دوري از خود خواهي و منفعت طلبي) و عيني و واقعي (دوري از خطا و نسيان) براي قانونگذاري است.

و اين موضوع نسبت به تدوين كنندگان اعلاميه حقوق بشر هم صادق است چون تدوين كنندگان و سياستگذاران اصلي و تصويب كنندگان آن، علاوه بر اختلاف نظر انسان شناختي، نه تنها از صلاحيت كامل اخلاقي برخوردار نبوده، بلكه بعضاً متهم رديف اول جنايات عليه بشريت نيزبوده اند.

2- فقدان شالوده هاي نظري: اعلاميه بر يك جهان بيني و زير ساختهاي متقن و روشني كه قدرت اثبات آن را داشته باشد استوار نيست زيرا جهان بيني مادي كه مبناي تفكر مؤسسين اعلاميه است، باعث شناختي ناقص از انسان و ساير ابعاد وجودي آن مي شود. از اين رو اعلاميه فاقد واقع نگري چند بعدي و جامع بودن، است. از سوي ديگر به دليل عدم انسجام و هماهنگي بين قواعد و اجزاء با زير ساختهاي آن، يك سيستم كارآمد و مبتني بر شالوده هاي نظري قوي نيست. در واقع زير بناي اعلاميه التقامل از انديشه هاي مختلفي است كه نه تك تك و نه مجموعاً قدرت اثبات اصولي چون كرامت ذاتي انسان، آزادي و آزادگي او، برابري و برادري انسانها راندارند. تدوين كنندگان اعلاميه، اصول مذكور درآن را بسان ميوه هاي شيرين و گوارايي از درخت اصلي آن، - درخت دين و وحي و مكتب انبياء - جداكرده و به رعايت بردرخت مصنوعي خود نشانده اند كه نه تنها هرگز چنين ميوه اي از آن نرويد، بلكه

توان حفظ و تحمل چنين ميوه اي رانيز ندارد.

سه - عدم هماهنگي و انسجام برون سيستمي و درون سيستمي:

اعلاميه از يك سو با ناديده انگاشتن اصيل ترين واقعيت هستي، يعني خداوند متعال و در نتيجه عدم توجه به نقش اراده او در تدبير تكويني و تشريعي جهان و انسان، و نيز ناديده گرفتن جهان آخرت و ابعاد جاويد روح انسان، فقط به تنظيم ناقص - و ناسازگار با اعتقادات بسياري از مردم جهان - بخشي از واقعيات مربوط به زندگي انسان پرداخته است.

و از سوي ديگر برخي از مواد اعلاميه با يكديگر تعارض و تناقض دارند به عنوان نمونه در ماده 16 نقش مذهب در ازدواج را نفي مي كند ولي بر اساس ماده 18 همه مردم از حق داشتن دين و مذهب و رفتار مذهبي به طور مطلق برخوردارند. (نظريه حقوق اسلام، استاد محمد تقي مصباح يزدي، انتشارات مؤسسه آموزش و پژوهش امام خميني (ره) چاپ اول 1380، ص 276).

چهار - عدم توجه به تكاليف:

در اعلاميه فقط به بيان حقوق و آزادي هاي افراد بسنده شده و از تكاليف و وظايف آنان جز در يك ماده آن هم به صورت كلي و مبهم، ياد نشده است و حال آنكه هيج گاه حق از تكليف جدا نمي شوند زيرا حق حيات وقتي اثر دارد كه ديگران ملزم به رعايت آن باشند و همچنين اثبات هر حقي براي فرد در امور اجتماعي، تكليفي را نيز براي همان فرد مي آورد يعني شخص در مقابل انتفاعي كه ازجامعه مي برد بايد وظيفه اي را هم بپذيرد.

اسلام و اعلاميه جهاني حقوق بشر:

قبل از پرداختن به نقاط اشتراك

و افتراق، لازم است تا تعريف دقيقي كه هر كدام از اين دو ديدگاه از «انسان» به عنوان موضوع و محور اصلي حقوق بشر اسلامي و اعلاميه جهاني حقوق بشر دارند، ارائه نماييم.

انسان موضوع اعلاميه، تنها يك حيوان متكامل است، كه آغاز و انجامش به فاصله تولد تا مرگ خلاصه مي شود و بنابراين حقوق و تكاليف او نيز درهمين قلمرو محدود معين مي گردد. اما انسان موضوع حقوق بشر اسلامي، آفريده اي الهي است كه از روح خداوندي در او دميده شده است «ونفخت فيه من روحي» حجر، آيه 29).

و لذا نه تنها ازجاودانگي برخورداراست، بلكه گوهر وجود انسانيت انساني او، نيز در گرو اين انتساب است، و انسان خدا فراموش، انسان از خود بيگانه است «ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم»(حشر، آيه 19) و در اين راستا حقوق و تكاليف انسان نيز در رابطه با خود، خدا و جهان نيز قابل تحليل و ارزيابي است. بنابراين به لحاظ كيفي و انسان شناختي، انسان موضوع اعلاميه باانسان موضوع حقوق بشر اسلامي، متفاوت است و از همين جا است كه بين اين دو اختلافات زيادي شكل مي گيرد.

بررسي نقاط اشتراك و افتراق:

مباني و اصولي همچون كرامت انسان، اصل آزادي و برابري انسانهاو بسياري از حقوق و معنويتهاي مذكور در اعلاميه حقوق بشر در كلّيت خود نه تنها با اسلام ناسازگاري ندارد، بلكه اسلام عزيز 14 قرن قبل به نحو كاملتر از آنها سخن گفته است و از مسلمات تعاليم اسلام است اما علي رغم اين نقطه اشتراك، به لحاظ دو ديدگاه متفاوت اعلاميه و اسلام به جهان و انسان و توجه كامل انسان به بعد

روحاني، جاويد و آخرتي انسان علاوه بر جنبه مادي و دنيايي آن، و جهالت و غفلت و يا تغافل اعلاميه نويسان او اين واقعيت چه بسا ممكن است اين اصول، مباني و حقوق و مصونيت هاي مشترك از دو نوع تعريف و تفسير متفاوت برخوردارگردند.

افزون براين، بايد ويژگيهاو نقاط قوت حقوق بشر اسلامي رادر اين ارزيابي مورد توجه قرارداد كه عبارتنداز:

1- صلاحيت علمي و اخلاقي و عيني قانونگذار، انسجام و عدم تناقض، بهره مندي از ضمانت اجراي دروني و...

2- برخورداري از مباني جهان بيني و انسان شناختي لازم.

3- عنايت و توجه به تكليف در كنار حق.

اكنون با توجه به اين ويژگيها ديدگاه حقوق بشر اسلامي را پيرامون برخي اصول كلي اعلاميه جهاني حقوق بشر به صورت تطبيقي به اختصار پي مي گيريم:

1- حق حيات: از ديدگاه اعلاميه، «هر كسي حق زندگي، آزادي و امنيت شخصي دارد» [ماده 3 اعلاميه حقوق بشر] در اينجا چند نكته وجود دارد:

اول اينكه ؛ از آنجا كه هر صاحب حقي مي تواند از حقش صرف نظر كند و اعلاميه هم هيچ استثنايي از اين قاعده كلي اعلام نكرده، چنين برداشت مي شود كه و انساني مي تواند از حق حيات خويش صرف نظر و مثلاً خودكشي به عمر خود پايان دهد.

دوم اين كه؛ از آنجا كه هيچ محدوديتي براي حق حيات در اعلاميه مطرح نشده، در هيچ صورتي نمي توان به حيات ديگران، هر چند به حيات ميليونها نفر تجاوز كرده باشند، آسيب رساند.

اما ديدگاه اسلام در مورد حق حيات، بسي ارجمندتر و كاملتر مطرح شده است زيرا:

اولاً: حيات را امانتي از رحمت خداوند «ونفعت فيه من

روحي» و امانتي دردست انسان است نه اينكه انسان صاحب حق حيات خويش و مالك مطلق آن باشد از اين رو حيات، فقط «حق» افراد نيست، بلكه حفظ آن «تكليف» آنان نيز هست و گذشتن از آن، جز در چارچوب ضوابط الهي ممنوع است وخودكشي نيزاز مواردي است كه منع شده است.

ثانياً: در اسلام نه تنها هر كسي تكليف دارد كه حق حيات ديگران را محترم شمارد و به آن تجاوز نكند، بلكه حتي وظيفه دارد در حفظ حيات ديگران نيز اقدام كند. (كاستي اعلاميه حقوق بشر)

جهت اطلاع بيشتر ر.ك: مباني حقوق بشر، سيد صادق حقيقت و سيد علي ميرموسوي، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، ص 227.

ثالثا:ً اسلام براي انسان دو نوع حيات مادي و بيولوژيك و حيات معنوي و «طيبه» قائل است و حفظ يا اثبات حيات مادي را در پرتو حفظ و دستيابي به حيات طيبه توجيه مي كنند و در هنگام تزاحم بين اين دو حيات، مادي را به قربانگاه حيات معنوي مي برد. به عنوان نمونه «فتنه» كه مصداقي از تجاوز به حيات معنوي جامعه است از قتل بزرگ تر و شديدتر معرفي شده «الفتنه اكبر من القتل» [بقره آيه 217] خود باعث پايان حق حيات براي متجاوز و فتنه گر مي شود.

2. اصل كرامت انساني: توجه به اين اصل در مقدمه و ماده 1 اعلاميه هر چند در مقابل ديدگاههاي كه انسان را داراي طبيعتي گرگ صفت مي دانند و يا ديدگاه تبعيض آميز نسبت به انسانها دارند، گامي بلند در جهت ارتقاء بشريت است اما نقدها بر آن وارد است از جمله اينكه:

منظور اعلاميه از كرامت ذاتي انسان، اينست كه اين صفت هيچ

گاه و در هيچ حالتي از انسان جدا شدني نيست هر چند مرتكب هزاران جنايت شده باشد اما ازديدگاه اسلام: منشأ كرامت انسان الهي است «و لقد كرمنا بني آدم» ( اسراء، آيه 70)و علاوه بر اين كرامت تكويني و اوليه كه همه انسانها در آن مساوي اند، داراي كرامت ديگري نيز كه اكتسابي است، مي باشدو انسانها در پرتو آن نسبت به كرامتي كه كسب كرده اند از ارزش متفاوتي برخوردار مي گردند: و اين كرامت در سايه تقوا حاصل مي شود «ان اكرمكم عند اللَّه اتقيكم» (حجرات، آيه 13) و انسان با ترك تقوا و ارتكاب جنايت كرامت تكويني و اوليه خود را از دست داده و حتي ممكن است از حيوانات هم پست تر بشود. از ديدگاه اسلام كرامت هم حق و هم تكليف است و نه تنها ديگران حق ندارند به كرامت او آسيب رسانند، بلكه خودش نيز حق گذشتن از كرامت خويش را ندارد و نمي تواند به ذلت و خواري تن در دهد.

3. اصل آزادي: گسترده ترين اصل است كه در اعلاميه حقوق بشر در موارد متعددي به آن اشاره شده است. در اين موارد هر چند بعضاً بر آزادي نوع انسان اشاره شده اما بيشتر بر آزادي فردي تكيه شده است. واين كه هر فرد انسان، در داشتن عقيده و دين، بيان عقيده و دين، اجراي مراسم ديني، ازدواج و شركت در فعاليتهاي سياسي و... آزاد است. آن نوع آزادي كه بر بنيان نگرش «اصالت فرد» استوار است.

در هر صورت جهت دريافت حقيقت آزادي انسان و ديدگاه اسلام نسبت به اين اصل و شاخه هاي آن بايد توجه داشت كه آزادي داراي مفاهيم مختلف فلسفي، روانشناختي،

اخلاقي و حقوقي است كه عدم توجه به آنها باعث خلط و گمراهي مباحث مي شود. (درآمدي بر حقوق اسلامي، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه ،انتشارات همت، 1376، صص 249-287).

جهت آشنايي كامل ر.ك:

درآمدي بر انديشه سياسي اسلام، سيد صادق حقيقت

وجوه آزادي از ديدگاه اسلام، مصباح يزدي، انتشارات الهدي 1378، ص 373

در اين ميان دو مفهوم آزادي تكويني وآزادي تشريعي حائز اهميت بيشتري است :

3-1- آزادي تكويني (فلسفي): يعني انسان در چارچوب فعاليتهاي ارادي خويش طبيعتاً آزاد است. با اين نوع آزادي، اعمال ارادي انسان به صفت اخلاقي خوب بايد متصف شده و با آن از ساير حيوانان متفاوت مي شود و دين و دين داري انسان و ثواب و عقاب ناشي از اعمال او معنا پيدا مي كند. «انا هدينا السبيل اما شاكراً و اما كفوراً» (انسان، آيه 3). و به وسيله آن انسان به كرامت هاي اكتسابي و مدارج عالي دست مي يابد. اين نوع از آزادي مبناي كرامت انسان و جوهره انسانيت است. در تمامي مواردي كه در اعلاميه حقوق بشر سخن از آزادي رفته است. تنها ماده 1 آنهم به كمك توجيهاتي، مي توان ناظر به اين نوع آزادي دانست.

3-2- آزادي تشريعي، حقوقي و قانوني: يعني انسان، علاوه بر آن كه به لحاظ تكويني و طبيعي در انجام يكي از چند كار و يا اختيار يكي از چند امر آزاد است، به لحاظ حقوقي، قانوني و ياشرعي نيز در اين گزينش و انتخاب آزاد است مفهوم اين نوع از آزادي، مشروعيت و بعد از همه گزينه ها واطراف اختيار انسان است. اما در آزادي تكويني، آزادي در گزينش به معناي مشروعيت همه گزينه ها نيست (فلسفه حقوق، همان، ص

191).

از سوي ديگر آزادي تشريعي و قانوني، يك اصل مطلق و فاقد هر گونه قيدي نيست، بلكه در هر مورد قلمرو خاص خود را دارد و انتخاب گزينه اي فرا سوي آن قلمرو، مشروعيت ندارد، بحث اصلي پيرامون اصل آزادي، در واقع مربوط به همين قلمرو آزادي و محدوديتهاي آن است (وگرنه نفس آزادي في الجمله مورد قبول تمامي افراد و مكاتب از جمله اسلام است).

در مقايسه ديدگاه اسلام با اعلاميه نسبت به اصل آزادي، و محدوديتهاي آن، بايد ديد كه آيا اعلاميه حقوق بشر فقط عامل «عدم تجاوز به حقوق و آزادي ديگران» را به عنوان تنها عامل تحديد و استثناي وارد بر آزادي مي داند كه در اين صورت بين دو ديدگاه اعلاميه و اسلام تفاوتي وسيع و بنيادين وجود دارد چون كه تجاوز به حق خود و خدا نيز از ديدگاه اسلام ممنوع است. يا اينكه علاوه بر اين، اعلاميه، «مقتضيات صحيح اخلاقي و...» [ماده 29 اعلاميه حقوق بشر] را نيز از محدوديتهاي آزادي مي داند كه در اين صورت دو ديدگاه به هم نزديك شده، هر چند ممكن است به لحاظ تشخيص مصداق و اين كه كدام رفتار مخالف كرامت انسان و ناسازگار با مقتضيات صحيح اخلاقي است اختلافاتي وجود داشته باشد و به دليل نسبيت ارزشها و عدم اتكاء اخلاقي به مباني ثابت در نزد مؤسسين اعلاميه در اصل نزديكي بين دو ديدگاه مشكلات زيادي به وجود مي آيد.

از سوي ديگر در شاخه هاي آزادي نظير آزادي تن و نفي بردگي، آزادي مذهب، بيان، اجتماعات سياسي و... اختلافات بنيادين بين اين دو ديدگاه وجود دارد كه به دليل عدم فرصت، به اين جمله بسنده مي شود

كه همه حقوق و آزاديهاي مطرح شده در اعلاميه از ديدگاه اسلام تا آن جا پذيرفته شده كه تعارض با كرامت انساني او نداشته باشد و راه تكامل معنوي او را سد نكند. (فلسفه حقوق همان، ص 194-199).

4. اصل تساوي و برابري انسانها:

اين اصل يكي از شاخصه هاي مهم اعلاميه حقوق بشر است كه در مواد متعددي به انواع آن اشاره شده است. بررسي هر كدام از اين موارد به صورت تطبيق در اعلاميه و نظام ارزشي حقوقي اسلام، در اين مختصر نمي گنجد اما به طور خلاصه بايد گفت كه كليت اين اصل از ديدگاه اسلام كاملاً پذيرفته است. اسلام در چهارده قرن پيش و در دوراني كه انسان از انواع تبعيض ها و نابرابري ها رنج مي برد، به گونه هاي مختلف و در ابعاد مختلف برابري و حتي برادري انسانها را اعلام نمود در مورد تساوي قانوني كه در اين ميان حايز اهميت بيشتري است بايد گفت كه در نظام حقوقي اسلام اصل تساوي حقوقي و قانوي افراد، صرف نظر از هر نوع تبعيض نژادي، زباني، قومي، ملي، تاريخي و..، پذيرفته شده است و تنها دو استثناء بر آن مشاهده مي شود كه هر دو از توجه به واقعيت و اصل عدالت ناشي مي گردد: اولين استثنايي كه از واقع نگري اسلام ناشي مي شود مربوط به حقوق ذاتي، اوليه و تغييرناپذير انسانها يعني برخي تفاوتهاي حقوقي بين زن و مرد است. كه خود ناشي از تفاوت ويژگيهاي جسمي و رواني زن با مرد است. ودومين استثناء كه از اصل عدالت خواهي اسلام سرچشمه مي گيرد مربوط به حقوق اكتسابي، ثانويه و تحول پذير انسانها است. مثلاً دستمزد مساوي در برابر كار

مساوي است (مركز نشر اسراء مباني حقوق بشر، همان، ص 270؛ فلسفه حقوق بشر، ايت اللَّه جوادي آملي، فلسفه حقوق، همان، ص 199).

و يا اينكه تصدي مقامات علمي كشوري، خطوط سياسي منوط به وضعيت متساوي افراد است و استفاده از اين حق مخصوص واجدين شرايط است و مسلم است كه هيچ كس محروم شدن اكثريت جامعه از مقام رياست جمهوري را تبعيض و نابرابري حقوق نمي داند.

در پايان درباره سخنراني كه از آيت اللَّه مصباح نقل نموديد، در اين زمينه چنين موضوعي را در اختيار نداريم جهت آشنايي با نظرات ايشان ر.ك:

1. نظريه حقوقي اسلام استاد مصباح يزدي

2. فلسفه حقوقي، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)

3. درآمدي بر حقوق اسلامي، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه

4. حقوق و سياست در قرآن، استاد مصباح يزدي

حقوق عمومي و حقوق اساسي مردم، تا چه اندازه در حكومت ديني تضمين شده است؟ آيا قوانين اساسي و عمومي متعلّق به مردم، در حكومت ديني داراي احترام و اعتبار است؟

پرسش

حقوق عمومي و حقوق اساسي مردم، تا چه اندازه در حكومت ديني تضمين شده است؟ آيا قوانين اساسي و عمومي متعلّق به مردم، در حكومت ديني داراي احترام و اعتبار است؟

پاسخ

حقوق اساسي، يكي از اقسام حقوق عمومي داخلي است؛ يعني، حقوق عمومي ابتدا به حقوق عمومي داخلي و حقوق عمومي خارجي تقسيم مي شود. حقوق عمومي داخلي نيز به حقوق اساسي، حقوق اداري، حقوق مالي و حقوق جزا تقسيم مي گردد.

حقوق اساسي از موضوعات زير سخن مي گويد:

1. دولت و شرايط تشكيل و اَشكال آن؛

2. سازمان ها و نهادهاي سياسي و روابط آنها با يكديگر، همراه با وظايف آنها؛

3. حقوق ملت و آزادي هاي فردي و عمومي و تبيين چگونگي شركت مردم در ايجاد قواي عاليه و طرز اِعمال حق حاكميت مردم و رفتار متقابل ملت و دولت. شعباني، قاسم، حقوق اساسي وساختار حكومت جمهوري اسلامي ايران، ص 23.

حقوق در نظام اسلامي، حقوق اساسي مردم به بهترين شكلي، هماهنگ با تعاليم و ارزش هاي والاي ديني، تأمين شده است. در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، حقوق اساسي مردم در بندها و فصول مختلف بيان گرديده است؛ از جمله:

يك. اصل مساوات و برابري: «مردم ايران از هر قوم و قبيله كه باشند، از حقوق مساوي برخوردارند و رنگ، نژاد،زبان و مانند اينها سبب امتياز نخواهد بود». اصل اوّل، فصل سوم.

دو. برخورداري از حمايت قانون: «همه افراد ملت، اعم از زن و مرد، يكسان در حمايت قانون قرار دارند و از همه حقوق انساني، سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي با رعايت موازين اسلامي برخوردارند». اصل 23، بند 14 و اصل 21.

سه. حقوق سياسي: «حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آنِ خدا

است و هم او انسان را برسرنوشت اجتماعي خويش حاكم ساخته است. هيچ كس نمي تواند اين حق الهي را از انسان سلب كند، يا در خدمت منافع فرد يا گروهي خاص قرار دهد و ملت اين حق خدادادي را از طرقي كه در اصول بعد مي آيد، اعمال مي كند». اصل 56، 41 و 25.

در اصل ششم نيز آمده است: «در جمهوري اسلامي ايران، امور كشور بايد به اتكاي آراي عمومي اداره شود؛ از راه انتخابات، رئيس جمهور، نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، اعضاي شوراها و نظاير اينها يا از راه همه پرسي».

چهار. حقوق اجتماعي:

1. حق داشتن شغل مناسب (اصل 43، بند2، اصول 28 و 29)؛

2. حق برخورداري از تأمين اجتماعي (اصل 29)؛

3. حق داشتن مسكن مناسب (اصل 31)؛

4. حقوق فرهنگي (اصل 30)؛

5. حقوق اقتصادي (حق مالكيت) (فصل چهارم، اصول 46، 49 و ...)؛

6. حقوق قضايي (حق دادخواهي، حق انتخاب وكيل براي طرح دعاوي) (اصل 34، 35 و 167).

بخش ديگري از حقوق اساسي، «آزادي هاي اساسي مردم» است كه جداگانه به آن خواهيم پرداخت. ر.ك: پاسخ پرسش 40.

مصونيت ها

سخن ديگر در اين زمينه «مصونيت ها» است، كه عبارت است از:

1. مصونيت شخصي يا امنيت فردي (اصول 21 - 23 و 38)؛

2. مصونيت قاضي (اصل 164)؛

3. امنيت قضايي (بند 114 اصل سوم).

4. اصول قضايي:

الف. اصل لزوم رعايت موازين اسلامي (اصول 159 و 163)؛

ب. اصل برائت (اصل 37)؛

پ. اصل قانوني بودن جرم و مجازات و حكم به اجراي مجازات از طريق مراجع قانوني (اصل 169)؛

ت. اصل علني بودن محاكمات (اصل 165)؛

ث. اصل عطف به ماسبق نشدن قوانين جزايي (اصل 169)؛

ج. اصل لزوم رسيدگي به شكايات و تظلمات (اصول 158 و 167)؛

ح. اصل لزوم جبران

خسارت مادي و معنوي ناشي از اشتباه يا تقصير قاضي (اصل 171 براي آگاهي بيشتر ر. ك: حقوق اساسي و ساختار حكومت جمهوري اسلامي ايران، ص 93-124.).

در مورد اينكه «آيا قوانين اساسي و عمومي متعلق به مردم، در حكومت ديني داراي احترام و اعتبار است»، بايد گفت:

اولاً، يك حكومت و نظام ديني، هرگز بدون خواست و اراده عمومي شكل نمي گيرد.

ثانياً، جامعه ديني - با توجه به التزام و پاي بندي عميقش به دين و ارزش هاي ديني - در جست و جوي قوانيني است كه از متن دين اخذ شده باشد و يا لااقل مورد قبول و تأييد دين بوده و هيچ گونه تعارضي با آن نداشته باشد. چنين قوانيني در حكومت ديني، از اعتبار و اهميت ويژه اي برخوردار است و كسي حق مخالفت با آن را ندارد. توجه به آنچه در سؤالات پيشين آمده است نيز در اين زمينه آگاهي بخش و رهگشا است.

مقصود از «حقوق بشر» كه اين همه در مجامع بين المللي از آن سخن به ميان مي آيد چيست؟

پرسش

مقصود از «حقوق بشر» كه اين همه در مجامع بين المللي از آن سخن به ميان مي آيد چيست؟

پاسخ

بشر، به عنوان موجود داراي حيات و زندگي، صاحب حقوقي است. حقوق به معناي بهره، منافع، دارايي و استفاده هايي كه براي شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهاني دوم، رساله اي با عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبصره هايي به تعريف و تدوين حقوق بشر پرداخته است. متأسفانه كشورهاي غربي در صدر كشورهايي هستند كه حقوق بشر را نقض مي كنند، امّا سياست خدعه آميز آنها اقتضاء مي كند كه كشورهايي شرقي، بخصوص كشورهاي اسلامي را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلود بهره بگيرند.

در حالي كه اسلام با بهره گيري از وحي و علم الهي، كه به واقعيت انسان، جامعه انساني و حقوق آنان احاطه دارد، منادي واقعي حقوق انسان هاست.

« بخش پاسخ به سؤالات »

اگر مذهب جعفري در قانون اساسي به عنوان مذهب رسمي قيد شود يا قيد نشود چه تفاوتي دارد؟

پرسش

اگر مذهب جعفري در قانون اساسي به عنوان مذهب رسمي قيد شود يا قيد نشود چه تفاوتي دارد؟

پاسخ

اگر مذهب جعفري در قانون اساسي به عنوان مذهب رسمي قيد نشود در قوانيني كه وضع مي شود تنها معيار فقه شيعه نخواهد بود و اين يكي از آثار مهم و قابل توجّه است ولي اگر دين رسمي كشور اسلام و مذهب جعفري باشد تنها فقه شيعه در كشور رسمي خواهد بود و قوانيني كه وضع مي شود بر اين اساس بايد سنجيده شود.

البته اين منافات ندارد كه براي اهل سنّت فقه آنان نيز محترم باشد و در محيطي كه آنان زيست مي كنند بتوانند طبق مذهب خود عمل كنند.

« بخش پاسخ به سؤالات »

طريقه اخذ ماليات در حكومت اسلامي چگونه است و آيا در صدر اسلام نيز روش اخذ ماليات به گونه امروزي بوده است؟

پرسش

طريقه اخذ ماليات در حكومت اسلامي چگونه است و آيا در صدر اسلام نيز روش اخذ ماليات به گونه امروزي بوده است؟

پاسخ

براي پاسخ به اين پرسش نخست لازم است كه ماليات و دامنه فراگيري آن را تعريف كنيم و سپس با نگاهي گذرا به تاريخچه اخذ ماليات در تمدن بشري، نحوه اخذ آن را در حكومت اسلامي بررسي نماييم.

براي ماليات تعريفهاي گوناگوني ارايه گرديده است. برخي از دانشمندان علم اقتصاد ماليات را برداشتي دانسته اند كه در نتيجه الزام قانوني از درآمدها و داراييهاي مردم گرفته مي شود. بي شك معمول ترين و مهم ترين روش تأمين مخارج دولتها ماليات است و پيشينه تاريخي آن را بايد هم در تمدن بشري جستجو كرد. در ايران باستان و حكومت ساسانيان، مهم ترين منبع درآمد دولت خراج اراضي و ماليات سرانه اي بود كه اقشار مختلف مردم مي پرداختند. در آن دوران هر سال دولت مخارج خود را بر ماليات مناطق مختلف بخش مي كرد و آنگاه مأموران مالياتي موظف به وصول ماليات از مردم هر ناحيه مي شدند كه البته توسل به زور و خشونت و تحميل ماليات بيش از تمكن افراد از مسايل رايجي بود كه در اخذ ماليات رخ مي نمود. ساير درآمدهاي دولت وبويژه شاه را هداياي خاص مانند هداياي عيد نوروز و مهرگان تشكيل مي داد و البته بايد غنايم جنگي را نيز بر اين دو افزود. از شرايط صحيح خسرو اول و ژولتينين قيصر روم در سال 561 م چنين استنباط مي شود كه اخذ عوارض گمركي نيز در آن زمان معمول بوده است.

در سرزمين روم نيز هر ساله ماليات هر فرد توسط امپراطور تعيين شده و به والي

هر منطقه ابلاغ مي گرديد و سلسله مراتب طي مي شد تا در نهايت ماليات از مردم به هر وسيله ممكن اخذ مي شد. در عربستان پيش از اسلام نيز تنها شهرهايي كه داراي رونق اقتصادي بودند مكه و مدينه بود و عايدات آنها نيز تنها به درآمدي منحصر مي شد كه از دو كاروان تابستاني كه از مكه به روم و شام، و زمستاني كه از يمن به مكه كالا حمل مي كرد به دست مي آمد و فقدان حكومت مركزي ايجاد ساز و كار اخذ ماليات را ناممكن ساخته بود.

با مهاجرت پيامبر اكرم به مدينه و تشكيل حكومت اسلامي بي شك يكي از مسايلي كه حكومت نو پاي اسلامي با آن رو به رو شده درآمد دولتي وبه عبارتي ماليات بود. در ابتداي تشكيل حكومت اسلامي درآمد مسلمانان بسيار ناچيز بود و تنها اين درآمد را زكاتي تشكيل مي داد كه به عنوان حق مستمندان در اموال ثروتمندان توسط شارح مقدس معين گرديده بود و فقط ثروتمندان مسلمان كه از انصار بودند آن را مي پرداختند. پس از آغاز جنگهاي مسلمانان، غنيمتهاي جنگي دومين منبع اقتصادي گرديد كه براي مسلمانان ايجاد درآمد نمود. پس از صلح مسلمانان با طايفه بني نضير نيز درآمدي از آن راه به دست مسلمانان افتاد كه به دستور پيامبر و به علت احتياج شديد مهاجران فقط در بين آنان و دو تن از انصار كه فقير بودند تقسيم شد.

بلارذي در كتاب فتوح البلدان روايت مي كند كه اهالي تيما بعد از شكست مردم وادي القري بيمناك شدند و به پيامبر پيشنهاد صلح كردند، پيامبر نيز پذيرفت و مقرر گرديد كه در مقابل جزيه اي كه آنان مي پردازند

بتوانند از خانه و كاشانه خود و اراضي و املاكشان استفاده كنند و اين نخستين جزيه اي بود كه مسلمانان دريافت كردند. البته روايتهاي ديگري نيز در خصوص اخذ اولين جزيه توسط مسلمانان وجود دارد اما به هر حال جزيه را نيز مي توان به عنوان يكي ديگر از منابع در آمد مسلمانان در صدر اسلام به حساب آورد.

بنابراين با توجه به آنچه گفته شد منابع اصلي درآمد حكومت پيامبر(ص) - توضيح اين كه هدف اخذ ماليات نيز ايجاد درآمد براي دولت است - را زكات، وجوهات شرعي، غنايم جنگي، جزيه و بعضي موارد ديگر تشكيل مي داده است. پس از رحلت پيامبر و در زمان خليفه دوم كه مسلمانان دست به كشور گشايي زدند، اندك اندك بحث خراج و ماليات مطرح شد چنان كه پس از فتح ايران سه نفر به نامهاي عثمان بن حنيف، عمارياسر و عبداللَّه بن مسعود براي محاسبه خراج اراضي به عراق فرستاده شدند. البته عوارض نيز در اين زمان از اموال تجاري غير مسلمانان اخذ مي گرديد كه مي توان آن را به حقوق گمركي امروزه تشبيه كرد.

خمسو في نيز از ديگري اموالي بود كه پرداخت آن بنا به تكاليف شرعي همانند زكات بر مسلمانان واجب شده بود و مي توان آنها را ديگر منابع درآمد حكومت اسلامي ناميد. شيخ مفيد در كتاب الممقنعة نقل مي كند كه امام علي(ع) بر اسبان تندرويي كه داراي خصوصيت ماده بودن و چريدن در چراگاه بودند ماليات قرار داد. با توجه با آنچه گفت شد بحث ايجاد درآمد براي تأمين مخارج حكومت بحثي است كه اختصاص به حكومت اسلامي نداشته و در تمامي حكومتها از ايام باستان

تاكنون ديده مي شود، البته نمونه هاي آن را مي توان در اشكال مقتضي صدر اسلام در حكومت پيامبر و سايران نيز ملاحظه نمود. اين اصل حكومتي اكنون تحت عنوان ماليات وجود داشته و مردم نيز موظف اند براي تداوم بقاي حكومت و تأمين هزينه هاي آن، ماليات را تقبل و پرداخت نمايند. شارع مقدس نيز به حكومت حق قانونگذاري داده است و در اين راستا در حكومت اسلامي نيز قوانيني وضع گرديده است.

اصل پنجاه و يكم قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز تصويب قوانين آن را بر عهده مجلس شواري اسلامي گذارده است{1}.

به طور اختصار مي توان گفت كه در حكومت اسلامي نيز مانند ساير حكومتها ماليات از سه منبع تأمين مي گردد؛ درآمد، مصرف و ثروت.

بخشي از درآمد مالياتي دولت از درآمد آحاد مختلف جامعه اخذ مي شود مانند مالياتي كه ماهيانه از حقوق كارمندان اخذ مي شود و يا مالياتي كه سالانه از سود كسبه اخذ مي گردد.

بخش دوم ماليات، ماليات بر مصرف است كه به صورت عوارضي به قيمت تمام شده كالاهاي توليدي اضافه مي گردد مانند عوارضي كه دولت از هر دستگاه خودروي توليدي اخذ مي كند و بخش سوم ماليات مربوط به ماليات بر ثروت است كه از مصاديق آن مي توان به ماليات بر ارث اشاره نمود.{2}

[1]. مجموعه اين قوانين در كتاب «قانون مالياتي جمهوري اسلامي ايران» جمع آوري شده است كه براي اطلاع بيشتر مي توانيد به آن رجوع كنيد.

[2]. منابع

1 - بررسي وضع مالي وماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوران اموي، دكتر ابوالقاسم اجتهادي.

2 - تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 3.

3 - خراج ونظامهاي مالي دولتهاي اسلامي، دكتر ضيا الدين امرئين، ترجمه دكتر فتحعلي اكبري.

4 -

اقتصاد اسلامي واقتصاد متعارف، معاونت امور اقتصادي وزارت اقتصاد ودارايي.

چرا در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران هيچ ماده اي درباره اهل سنت وجود ندارد؟

پرسش

چرا در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران هيچ ماده اي درباره اهل سنت وجود ندارد؟

پاسخ

برخورد قانون اساسي تمامي كشورها با دين و مذهب از سه حالت خارج نيست؛ يعني در يك قانون اساسي ممكن است قيد دين و مذهب به يكي از شكلهاي سه گانه زير آورده شود.

1 - قانون اساسي در نظامهاي سياسي غير مذهبي، در اين نوع نظامهاي سياسي دين و مذهب هيچگونه نقش تعيين كننده اي در رژيم سياسي، سازمانها و قواي عاليه ندارد و نقش رسمي مذهب در هيچ يك از زمينه هاي زمامداري مشاهده نمي شود. در اين نظامها در هيچ اصلي از اصول قوانين اساسي، هيچ گونه ذكري از مذهب و دين نمي شود بلكه تأكيد مي گردد كه نظام سياسي كشور غير مذهبي است. به طور مثال در ماده دوم قانون اساسي كشور فرانسه آمده است كه فرانسه جمهوري غير مذهبي است. متأسفانه قانون اساسي تركيه كه كشوري اسلامي است نيز چنين است.

2 - قوانين اساسي نظامهاي مذهبي، در قوانين اين گونه نظامهاي سياسي، قانون گذاري بايد مقيد به اصول و موازين مذهبي بوده و در آنها شعاير اديان و يا مذاهبي خاص رعايت مي شود. تمامي كشورهاي اسلامي به جز تركيه رسميت مذهب و دين را پذيرفته اند؛ هر چند زمامداران بسياري از كشورهاي اسلامي چندان علاقمند و دوستدار مذهب نيستند و در آنها بين امور اجتماعي مردم و احكام دين عملاً فواصل بسياري وجود دارد و لي به هر حال قيد مذهب و دين در قوانين اساسي آنها ذكر شده است. در برخي كشورهاي مسيحي نيز قيد رسميت مذهب وجود دارد چنان كه در ماده دوم قانون اساسي نروژ و در ماده چهار

قانون اساسي دانمارك آمده است كه دين رسمي كشور مسيحيت است.

3 - نظامهاي سياسي با رسميت كامل دين و مذهب در تمام شؤون، در اين نوع نظامها دين و مذهب اساس، پايه و علّت وجودي تشكيل حكومت مي باشد به نوع نظامها حكومت الهي نيز گفته مي شود در چنين حكومتهايي مشاغل كليدي و حساس جامعه در اختيار مقامي مذهبي است و كليه مقررات و قوانين خانوادگي، آموزشي، فرهنگي، سياسي و غيره بايد منطبق بر موازين مذهبي و شرعي باشد.

قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران چنين است و در اصل چهارم آن بيان شده كه كليه قوانين و مقررات مدني، جزايي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و... بايد بر اساس موازين اسلامي باشد. اين اصل بر انطباق همه اصول قوانين كشور با قوانين اسلامي دلالت دارد و تشخيص اين انطباق بر عهده فقهاي شوراي نگهبان است.

ملت ايران در همه پرسي قانون اساسي به اين قانون با 98% از آراء رأي مثبت داد. در اين قانون با توجه به اينكه 98% مردم كشور مسلمان اند دين اسلام رسميت يافت و نيز با توجه به اين كه 93% از جمعيت مسلمان كشور را شيعيان تشكيل مي دهند، مذهب تشيع به رسميت شناخته شد.

به عبارت ديگر اگر قيد اسلام در قانون اساسي به اين دليل كه اكثريت مطلق مردم ايران مسلمان اند، صحيح، درست و منطقي است، قيد مذهب جعفري اثني عشري نيز به همين دليل معقول و منطقي است و اگر اشكالي بر اين مطلب وارد شود بايد به قيد دين اسلام در قانون اساسي نيز اين اشكال وارد باشد در حالي كه اصولاً چنين اشكالي منطقي نيست.

مطلب ديگر اين

كه بادر تاريخچه تدوين قانون اساسي در كشور ايران از زمان تدوين نخستين قانون اساسي در سال 1324 و متمم آن در سال 1325 در اصل اول آن آمده كه مذهب ملي ايران اسلام و طريقه فقه جعفريه اثني عشريه است. بايد پادشاه ايران دارا و مروج اين مذهب باشد. اين قانون تا زمان تشكيل حكومت اسلامي نيز رسمي بوده و به آن عمل شده است.

دليل ديگر اينكه قيد مذهب و دين در اصل دوازدهم قانون اساسي كشور يك اصل تأسيسي نيست بلكه يك واقعيت اعتقادي و اجتماعي است كه در قوانين ذكر شده و منعكس گرديده است.

در صورت مشروح مذاكرات مجلس براي بررسي نهائي قانون اساسي جمهوري اسلامي؛ در جلسه 18 در مورد دليل آوردن قيد اسلام و مذهب جعفري اثني عشريه بحث شده و اذعان گرديده است كه قيد مذهب به يكسان سازي قوانين در كشور كمك مي كند چرا كه اگر تمامي قوانين و مقررات بر پايه يك فقه نوشته بشود چنان چه در شهرهي كه پيروان مذاهب مختلف زندگي مي كنند و ممكن است در معاملات و اعمال روزمره خود و مراجعات به ادارات دولتي و غير دولتي دچار نزاع شوند بودن قانون رسمي كمك مي كند كه يك معيار براي حل اختلاف وجود داشته باشد و الا اگر هر شخصي به اعتقادات شخصي خود رجوع و حق را بر طبق آن بسنجد با توجه به وجود پيروان فرقه ها و مذاهب كوچك كه در همه جاي كشور پراكنده هستند هيچ اختلافي حل و فصل نخواهد شد و يا براي تدوين قوانين بايد به مقرراتي كه در كشورهاي اروپايي و امريكايي تدوين شده استناد

نمود چرا كه از منابع فقهي هيچ يك از مذاهب نبايد استفاده كرد.

علاوه بر آنچه گفته شد بايد توجه نمود كه در اكثر كشورهاي اسلامي حرفي غير اسلامي قيد مذهب در قوانين وجود دارد و امري عقلا محسوب مي شود. مثلاً در قوانين اساسي - چه در حكومتهاي پادشاهي و جمهوري - كشور افغانستان قيد شده كه دين اسلام و مذهب حنفي مذهب رسمي كشور مي باشد و يا در قانون اساسي كشور قطر آمده مذهب رسمي كشور مذهب وهابي است و در قوانين شريعت كه ملي چند سال گذشته در كشورهاي پاكستان به تصويب رسيده و در آن مقررات و قوانين اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي بيان گرديده مذهب رسمي مذهب حنفي است. و يا در حكومت عثماني كه حدود 500 سال بر كشور تركيه حكومت داشت مقررات بر پايه فقه حنفي تدوين شده است و نيز در ساير كشورهاي اسلامي قيد مذهب خاص در قوانين اساسي وجود دارد.

اين در حالي است كه در قانون اساسي جمهوري اسلامي در اصل دوازدهم كه بيان كننده مذهب رسمي است آمده است مذاهب ديگر اسلامي اعم از حنفي، شافعي، مالكي، حنبلي و زيدي داراي احترام كامل مي باشند و پيروان اين مذاهب در انجام مراسم مذهبي، طبق فقه خودشان آزاداند و در تعليم و تربيت ديني و احوال شخصيه - ازدواج، طلاق، ارث و وصيت - و دعاوي مربوط به آن در دادگاهها رسميت دارند و در هر منطقه اي كه پيروان هر يك از اين مذاهب اكثريت داشته باشند، مقررات محلي در حدود اختيارات كشورها بر طبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق ساير مذاهب. و اين نشان مي دهد كه

نه تنها نمي توان گفت كه در قانون اساسي ماده اي در مورد اهل سنت وجود ندارد بلكه به آن و حقوق پيروان همه مذاهب تصريح شده است.

در اصل دوازدهم حقوق پيروان مذاهب اين گونه آمده است:

1 - احترام به مذاهب؛ يعني هر گونه بي احترامي نسبت به پيروان مذاهب اسلامي قانوناً ممنوع مي باشد.

2 - آزادي انجام مراسم مذهبي؛

3 - اصل آموزش و تعليم و تربيت بر طبق فقه و اصول عقايد مذهب؛

4 - آزادي در انجام احوال شخصيه كه در برگيرنده همه امورات فردي، خانوادگي و اجتماعي است؛ مانند ازدواج، طلاق، ارث و وصيت و دعاوي مربوط به آن.

نكته ديگري كه اصل دوازدهم قانون اساسي به آن اشاره گرديده رسميت منطقه اي مذاهب سات يعني مقررات محلي كه در حدود اختيارات شوراها مي باشد در صورت اكثريت پيروان يكسان مذهب رسميت مي يابد البته با توجه به اصل رعايت حقوق پيروان ساير مذاهب.

نكته ديگر اين كه قانون اساسي كه در بحث ملت به تمامي اقوام و مذاهب اشاره شده است و منظور از ملت هم افرادي است كه در يك حوزه جغرافيايي به نام كشور تحت يك حكومت و نظام زندگي مي كنند و شامل همه اقوام و مذاهب و اقليتهاي مذهبي مي گردد لذا ملت شامل همه افراد مذهبي و قومي است. مثلاً در اصل نوزدهم قانون اساسي آمده كه مردم ايران از هر قوم و قبيله كه باشند از حقوق مساوي برخوردارند و در اصل بيستم آمده كه همه افراد ملت اعم از زن و مرد يكسان و در حمايت قانون قرار دارند. يعني هيچ فرد، قوم و قبيله اي بر ديگري برتري ندارند و داشتن مذهبي

خاص و يا ديني خاص باعث نمي شود كه گروهي حقوقي بيشتر از ساير افراد داشته باشند.

طبق اصل 26 قانون اساسي احزاب، جمعيتها، انجمنهاي سياسي و صنفي، انجمنهاي اسلامي و يا اقليتهاي ديني شناخته شده آزاداند مشروط بر اينكه اصول استقلال، آزادي، وحدت ملي موازين اسلامي و اساسي جمهوري اسلامي را نقض نكنند و هيچكس را نمي توان از شركت در آنها منع كرد يا به شركت در يكي از آنها مجبور ساخت و اين از جمله حقوق بارزي است كه ساير مذاهب در نظام جمهوري اسلامي از آن برخوردارند.

در اصل 64 قانون اساسي آمده كه تمايزي بين مسلمانان نيست و شرط نمايندگي در مجلس شوراي اسلامي مسلمان بودن است.

نتيجه:

با مطالعه قانون اساسي جمهوري اسلامي به راحتي مي توان دريافت كه نه تنها ذكر نشدن عنوان اهل سنت صحيح نيست بلكه در اصول و مواد متعددي از اين قانون حقوق اهل سنت و پيروان مذاهب اسلامي بيان شده است.

آقاي خاتمي در جمع دانشجويان دانشگاه شهيد مدرّس به طور صريح بيان داشت كه صلاحيت اجراي قانون اساسي را ندارد. چه كسي يا چه گروهي مانع كار ايشان شده است؟ آيا جناح محافظه كار در اين مورد دخيل است؟

پرسش

آقاي خاتمي در جمع دانشجويان دانشگاه شهيد مدرّس به طور صريح بيان داشت كه صلاحيت اجراي قانون اساسي را ندارد. چه كسي يا چه گروهي مانع كار ايشان شده است؟ آيا جناح محافظه كار در اين مورد دخيل است؟

پاسخ

در نظام جمهوري اسلامي كه قانون اساسي فصل الخطاب همه است، اگر هر كدام از قواي مجريه، قضائيه و مقننه به وظائف خود عمل كنند و در كار يكديگر مانع تراشي نكنند، كار به خوبي پيش مي رود و هر كدام از مسئولان كشور مي توانند با همكاري و هماهنگي، اين نظام راكه ثمره فداكاري وخون هزاران شهيد و معلول و جانباز است، به پيش ببرند و بر رونق كشور پهناور ايران اسلامي بيافزايند، امگا اگر بنا شود كه هر كدام از قواي سه گانه در كار يكديگر دخالت كنند، مسلّماً هيچ كدام نخواهند توانست به اهداف عالي كشورداري برسند و در نتيجه امنيت و اقتصاد كشور دچار تزلزل و بر مشكلات مردم افزوده خواهد شد.

در مورد اين كه چه كسي يا چه حزب و گروهي مانع كار رياست محترم جمهوري شده است، اطلع دقيقي نداريم. شايد همان طور كه جنابعالي فرموده ايد جناح محافظه كار مانع تراشي كرده است و شايد هم ناتواني نيروهاي دست اندركار باعث به تأخيرافتادن اهداف ايشان شده است. به نظر مي رسد اگر رياست محترم جمهوري بتواند همه مردم ايران را با هم متّحد كند و تفرقه ها و دشمني هايي را كه اين گروه با آن گروه پيدا كرده، بر طرف كند و همه را به سوي يك هدف كه پيشبرد اسلام و انقلاب اسلامي است، پيش ببرد و از اختلاف

و تنش ها بكاهد، در كارش موفق تر خواهد بود.

از سوي ديگر قانون اساسي، رياست جمهوري را موظّف بر حُسن اجراي قانون اساسي كرده است.

دادگاه ويژه روحانيت چگونه است و آيا در قانون آمده است؟

پرسش

دادگاه ويژه روحانيت چگونه است و آيا در قانون آمده است؟

پاسخ

دادگاه ويژه روحانيت در آغاز انقلاب به دستور حضرت امام خميني (ره) تأسيس شد، تا در عين رسيدگي، حيثيت روحانيت محفوظ بماند.

در اولين تجمع حاكمان شرع در بيت امام راحل استدعا شد لغو شود. امام لغو فرمود و پس از دو سال به پيشنهاد آيةالله مشكيني و اصرار آقاي ري شهري مجدداً تشكيل شد. البته هر دادگاهي بايد قاضي عادل و مجتهد باشد. امام راحل از اختيارات شخصي استفاده كرد و اين دادگاه در قانون اساسي نيامده است، ولي همان طور كه دادگاه ويژه نيروهاي مسلح، دادگاه خانواده و دادگاه قضات داريم، اشكالي ندارد كه دادگاه هاي مختلف در قلب دادگستري داشته باشيم. تا وقتي كه در ماهيت و عملكرد، همه بر ميزان شرعي قضاوت كنند، آنچه از نظر شرعي و قانون اسلامي در دادگاه و محكمه قضايي معتبر است، اين است كه قاضي عادل و مجتهد باشد و براساس قوانين اسلامي قضاوت صورت گيرد، حال مي خواهد اين دادگاه، ويژه باشد يا نامي ديگر داشته باشد. قانون اساسي مخالفتي با اين گونه دادگاه ها ندارد و تصريحي بر اين ندارد كه دادگاه نبايد ويژه باشد. پس مخالفتي با قانون اساسي ندارد.

فلسفة وجودي دادگاه ويژه روحانيت چيست؟

پرسش

فلسفة وجودي دادگاه ويژه روحانيت چيست؟

پاسخ

پس از انقلاب ، امام خميني(ره) دستور دادند براي رسيدگي به تخلّفات قشر روحاني، دادگاهي به نام دادگاه ويژه روحانيت تشكيل گردد. فلسفة جدا سازي دادگاه ويژه ازدادگاه هاي عمومي، حفظ شئون روحانيت بود.

در اسلام همة افراد در برابر قانون مساويند، پس چرا دادگاهي به نام دادگاه ويژه روحانيت داريم؟

پرسش

در اسلام همة افراد در برابر قانون مساويند، پس چرا دادگاهي به نام دادگاه ويژه روحانيت داريم؟

پاسخ

تساوي افراد در برابر قانون معنايش اين است كه هر كس جرمي مرتكب شد، بايد مجازات آن را تحمل نمايد. اما اين كه در كدام دادگاه محاكمه شود، ربطي به تساوي افراد ندارد.

پس همان گونه كه در تمام دنيا نظاميان به لحاظ مسايل امنيتي، در دادگاه نظامي محاكمه مي شوند، حضرت امام خميني (ره) براي رعايت مصلحت عمومي جامعه، دستور دادند براي رسيدگي به امور روحانيون، دادگاه ويژه اي تشكيل گردد.

با توجه به منع حجاب در كشور فرانسه كه نظر مسلمانان در مورد آن نقض حقوق بشر مي باشد، آيا حجاب اجباري نيز نقض حقوق بشر نمي باشد يا بسته به شرايط و دستورهاي ديگر ديني است؟

پرسش

با توجه به منع حجاب در كشور فرانسه كه نظر مسلمانان در مورد آن نقض حقوق بشر مي باشد، آيا حجاب اجباري نيز نقض حقوق بشر نمي باشد يا بسته به شرايط و دستورهاي ديگر ديني است؟

پاسخ

قانون منع حجاب در فرانسه اساساً ماهيت سياسي دارد، نه قانوني و حقوقي و تحت فشار لابي صهيونيست ها(1) جهت ضديت با اسلام و مقابله با نهضت اسلام خواهي و الگوگيري از رفتارهاي اسلامي در غرب آغاز شده است. نيز مخالفت صريح با قانون اساسي كشور فرانسه و روح اعلاميه حقوق بشر پذيرفته شده توسط فرانسه دارد.

از سويي ديگر، فرانسه ادعا دارد كشوري لائيك و آزاد است و اين آزادي شامل آزادي در اعتقاد ديني و عمل به احكام ديني مي شود؛ بر اين اساس نه فردي را مي توان به رفتارهاي ديني و داشتن افكار و عقايد يا شغل خاص، يا پوشيدن نوعي لباس يا خوردن و نوشيدن چيزي الزام نمود و نه مي توان براي دينداراني كه بر پايه آموزه هاي ديني خود رفتار مي كنند، مزاحمت ايجاد كرد. از اين رو شعار مي دهند فرانسه "مهد آزادي" است.

ايراد و اشكالي كه به فرانسه وارد مي كنند، اين است كه قانون منع حجاب هم با منشور انقلاب كبير فرانسته و اعلاميه حقوق بشر و قانون اساسي آن كشور مخالف است و هم با اصل آزادي ديني كه قانون فرانسه است.

از اين رو مصوّبه منع حجاب فاقد هر گونه ارزش حقوقي و قانوني حتي از ديدگاه حقوق دانان فرانسه است و اساساً ماهيّت سياسي دارد.

ايران، كشوري ديني و اسلامي است. به ديگر بيان: جمهوريت آن با آراي 98/2% كليه كساني كه حق رأي داشتند، بر پايه اسلام

استوار گشته است، يعني اكثريت قاطع و نزديك به اجماع مردم ايران، دين اسلام را به عنوان الگوي عقيدتي و عملي اركان حكومت و رفتارهاي فردي و اجتماعي پذيرفته اند.

در اصل چهارم از قانون اساسي آمده است: "كليه قوانين و مقرّرات مدني، جزايي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و غير اين ها بايد بر اساس موازين اسلامي باشد".

اصل دوم دولت را موظف نموده است كه از همه ظرفيت ها و امكانات خود براي ايجاد محيط مساعد براي رشد فضايل اخلاقي بر اساس ايمان و تقوا و مبارزه با كليه مظاهر فساد و تباهي و بالا بردن سطح آگاهي هاي عمومي در همه زمينه ها با استفاده صحيح از مطبوعات و رسانه هاي گروهي و وسايل ديگر تلاش كند.

بنابراين: اوّلاً ايران ملتزم به اصول لائيك يا رعايت همه اصول اعلاميه حقوق بشر، به ويژه مواردي كه مخالف صريح با اسلام باشد، نيست تا ايرادي كه به فرانسه و ساير دولت هاي غربي وارد است، به ايران هم وارد باشد، بلكه صريحاً در اصول متعدّدي از قانون اساسي آمده كه جمهوريّت بر پايه اسلاميت است و آزادي افراد تا آن جا محترم است كه با اسلام و منافع عمومي در تضاد نباشد. اجبار در حد روسري سر كردن است.

ثانياً بر اساس قانون اساسي است كه مورد پذيرش جمهور مردم است و احترام گذاشتن به قانون و خواسʙǠو عقايد بيش از 98 درصد مردم است.

آيا آزادي و دموكراسي اين نيست كه اقلّيّت به آرا و افكار و خواسته هاي اكثريت احترام بگذارند؟

اگر در ايران عدّه اي اين مسئله را ناديده گرفته و حجاب را رعايت نكنند، اين عمل نه تنها مخالفت با احكام اسلامي،

بلكه مخالفت با قوانين جمهوري اسلامي ايران است.

پي نوشت ها:

1. جهت آگاهي از شيوه عملكرد صهيونيست ها و سلطه آنان بر حكومت ها و مجالس قانون گذاري و رسانه ها و خبرگزاري ها، به كتاب ارزشمند "دنيا بازيچه يهود" اثر مرحوم آيت اللَّه سيد محمد شيرازي مراجعه شود".

زندان سياسي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان سياسي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

معمولاً زنداني سياسي به كساني مي گويند كه فعاليت هاي سياسي آنها مخالف مصالح جامعه و نظام موجود است. گاهي نيز مخالف مصالح جامعه نيست، بلكه موافق آن است، ولي با مصالح يا مطامع رژيم خودكامة حاكم تضاد دارد (مانند زندانيان سياسي در بسياري از كشورهاي دنياي امروز كه افراد مخالف را هر چند در مسير حق باشند به زندان مي افكنند).

در حكومت اسلامي وظيفة دستگاه قضائي چيست؟

پرسش

در حكومت اسلامي وظيفة دستگاه قضائي چيست؟

پاسخ

براي تعميم عدالت اجتماعي و جلوگيري از ظلم و فساد و پايان دادن به كشمكشها و منازعات و اجراي صحيح قوانين و همچنين نظارت دقيق بر دستگاههاي اجرائي و آشنا ساختن مسئولين رده هاي مختلف به وظايف خويش، يك نيروي مقتدر قضائي با پشتوانة كافي براي اجراي احكام آن لازم و ضروري است و به همين دليل اسلام كه به مضمون «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيْكُمْ» انفال/24 دين حيات و زندگي واقعي انسانهاست اهميّت فوق العاده اي براي اين مسألة قائل شده، و براي اصل و ريشه و همچنين شاخ و برگ آن، دستورات و مقررات فراواني وضع كرده است.

زندان سياسي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان سياسي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

معمولاً زنداني سياسي به كساني مي گويند كه فعاليت هاي سياسي آنها مخالف مصالح جامعه و نظام موجود است. گاهي نيز مخالف مصالح جامعه نيست، بلكه موافق آن است، ولي با مصالح يا مطامع رژيم خودكامة حاكم تضاد دارد (مانند زندانيان سياسي در بسياري از كشورهاي دنياي امروز كه افراد مخالف را هر چند در مسير حق باشند به زندان مي افكنند).

حقوق اساسي چيست و فرق آن با ساير مقررات اجتماعي كدام است؟

پرسش

حقوق اساسي چيست و فرق آن با ساير مقررات اجتماعي كدام است؟

پاسخ

حقوق اساسي عبارت است از ((مجموعه مقرراتي كه قبل از وضع و تدوين مقررات اجتماعي بايد معتبر باشد)).

در نظامهاي مردم سالاري براي اعتبار حقوق اساسي، نخست مردم با رأي خود كساني را به عنوان اعضاي ((مجلس مؤسسان)) بر مي گزينند، سپس آنها مجموعه حقوق اساسي را وضع و تصويب مي كنند؛ اين مجموعه –كه ((قانون اساسي)) ناميده مي شود –براي اعتبار بيشتر بر مردم عرضه مي گردد تا آنان نيز بدان رأي موافق بدهند.

به جز حقوق اساسي، همه مقررات اجتماعي ديگر پس از پيدايش قوه قانونگذار وضع مي گردد.

وظيفه مسلمان در برخورد با شخص متجاوز به حقوق ديگران چه مي باشد؟

پرسش

وظيفه مسلمان در برخورد با شخص متجاوز به حقوق ديگران چه مي باشد؟

پاسخ

ما در برخورد با شخص متجاوز، سه وظيفه عمده داريم:

نخست، وظيفه ارشادي او است تا وي را از گناه باز داريم و به اصطلاح اين بيماري نفساني اش، همت بگماريم. اين وظيفه، در ارتباط با متجاوز، تا آن جا كه ميسور است بايد به گونه اي انجام گيرد كه اسرار وي فاش نشود و حتي آبرويش نزد ارشاد كننده نيز نريزد.

دوم، لازم است حق ديگراني كه مورد تجاوز قرار گرفته اند، به آن ها برگردانيم و از تجاوز مجدد پيشگيري كنيم؛ ولي باز هم تا حد ممكن، راز داري لازم است و تنها در صورتي كه با راز داري، استيفاي حق و جلوگيري از تجاوز ممكن نباشد، ناگريز از افشاي راز خواهيم بود.

سوم، در مورد كيفر و مجازات شخص متجاوز، بستگي به شرايط ديگر دارد. در بعضي شرايط، نيازي نيست و نبايد در اين زمينه تلاشي كنيم و اگر چنين كنيم، خودمان مستحق اجراي حدود الهي خواهيم شد؛ ولي در بعضي موارد، بايد اين كار را بكنيم و جلو مفاسد بزرگ اجتماعي را بگيريم و در هر حال، بايد گوش به احكام الهي و دستورات آسماني داشته باشيم و خود سرانه، كار نسنجيده اي نكنيم كه خداي نخواسته، خشم و غضب الهي را براي خودمان به دنبال داشته باشد.

به نظر اسلام، يك مسلمان مي تواند براي دفاع از حق مستقيماً اقدام نموده و يا بايد به حكومت و مراجع صلاحيت دار مراجعه كند.

پرسش

به نظر اسلام، يك مسلمان مي تواند براي دفاع از حق مستقيماً اقدام نموده و يا بايد به حكومت و مراجع صلاحيت دار مراجعه كند.

پاسخ

از ديدگاه اسلام، گرفتن چنين حقوقي و اجراي چنين قوانيني بر عهده حكومت گذاشته شده است؛ چرا كه اگر قرار باشد هر كسي مستقيماً، وارد ميدان شود و حق خود را از متجاوز بگيرد، اين كار ممكن است در بسياري موارد، سبب سوء استفاده هايي شده، مفاسد ديگري در جامعه به بار آورد و منشأ زياده روي و انتقام جويي هاي بي مورد و بيش از حق و در نهايت، سبب هرج و مرج شود و يا افراد به بهانه هاي واهي، دست به كارهاي نادرست و بي مورد بزنند. مسلماً، اين، منشأ اختلال در نظام اجتماعي خواهد شد و امنيت اعضاي جامعه، تهديد مي شود. بنا بر اين، لازم است افراد و اعضاي جامعه، از راه مراجع قانوني اقدام كنند و حق خود را توسط آن ها از متجاوزان باز ستانند و اين، يكي از دلايل ضرورت وجود حكومت است.

علاوه بر اين، در بسياري موارد، طرف مظلوم و مورد تجاوز، قدرت بر احقاق حق خويش و قصاص جنايتي كه بر وي وارد شده است را ندارد. بنا بر اين، براي امكان احقاق ممانعت از زياده روي ها و انتقام جويي هاي بي مورد، بايد مراجع قانوني و دولتي وجود داشته باشند و اجراي اين گونه كارها، هم حق دولت است و ديگران نبايد مستقيماً به آن اقدام كنند، و هم تكليف دولت است، كه بايد خود به آن اقدام كند و يار مظلوم و دشمن ظالم باشد.

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پرسش

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پاسخ

بشر به عنوان يك موجود صاحب حيات و زندگى در اين كره خاكى صاحب حقوقى است حقوق به معناى بهره، منافع، ثروت و دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم رساله اى تحت عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبره هايى حقوق بشر را بيان داشته است. ليكن متأسفانه كشورهاى غربى در رأس كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند. و سياست دروغين آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلوده بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از منبع وحى و علم الهى، كه به ساخت انسان و جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست .

(بخش پاسخ به سؤالات )

مقصود از «حقوق بشر» كه اين همه در مجامع بين المللى از آن سخن به ميان مى آيد چيست؟

پرسش

مقصود از «حقوق بشر» كه اين همه در مجامع بين المللى از آن سخن به ميان مى آيد چيست؟

پاسخ

بشر، به عنوان موجود داراى حيات و زندگى، صاحب حقوقى است. حقوق به معناى بهره، منافع، دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم، رساله اى با عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبصره هايى به تعريف و تدوين حقوق بشر پرداخته است. متأسفانه كشورهاى غربى در صدر كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند، امّا سياست خدعه آميز آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى، بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلود بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از وحى و علم الهى، كه به واقعيت انسان، جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_534_

آف_رينش

انس_ان از خود بيگانگى

اگر مذهب جعفرى در قانون اساسى به عنوان مذهب رسمى قيد شود يا قيد نشود چه تفاوتى دارد؟

پرسش

اگر مذهب جعفرى در قانون اساسى به عنوان مذهب رسمى قيد شود يا قيد نشود چه تفاوتى دارد؟

پاسخ

اگر مذهب جعفرى در قانون اساسى به عنوان مذهب رسمى قيد نشود در قوانينى كه وضع مى شود تنها معيار فقه شيعه نخواهد بود و اين يكى از آثار مهم و قابل توجّه است ولى اگر دين رسمى كشور اسلام و مذهب جعفرى باشد تنها فقه شيعه در كشور رسمى خواهد بود و قوانينى كه وضع مى شود بر اين اساس بايد سنجيده شود.

البته اين منافات ندارد كه براى اهل سنّت فقه آنان نيز محترم باشد و در محيطى كه آنان زيست مى كنند بتوانند طبق مذهب خود عمل كنند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

مقصود از «حقوق بشر» كه اين همه در مجامع بين المللى از آن سخن به ميان مى آيد چيست؟

پرسش

مقصود از «حقوق بشر» كه اين همه در مجامع بين المللى از آن سخن به ميان مى آيد چيست؟

پاسخ

بشر، به عنوان موجود داراى حيات و زندگى، صاحب حقوقى است. حقوق به معناى بهره، منافع، دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم، رساله اى با عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبصره هايى به تعريف و تدوين حقوق بشر پرداخته است. متأسفانه كشورهاى غربى در صدر كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند، امّا سياست خدعه آميز آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى، بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلود بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از وحى و علم الهى، كه به واقعيت انسان، جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_5_

مقصود از «حقوق بشر» كه اين همه در مجامع بين المللى از آن سخن به ميان مى آيد چيست؟

پرسش

مقصود از «حقوق بشر» كه اين همه در مجامع بين المللى از آن سخن به ميان مى آيد چيست؟

پاسخ

بشر، به عنوان موجود داراى حيات و زندگى، صاحب حقوقى است. حقوق به معناى بهره، منافع، دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم، رساله اى با عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبصره هايى به تعريف و تدوين حقوق بشر پرداخته است. متأسفانه كشورهاى غربى در صدر كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند، امّا سياست خدعه آميز آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى، بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلود بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از وحى و علم الهى، كه به واقعيت انسان، جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_534_

آف_رينش

انس_ان از خود بيگانگى

نظارت استصوابي يعني چه؟

پرسش

نظارت استصوابي يعني چه؟

پاسخ

به طور كلي نظارت بر چگونگي حسن اجراي امور كشوري در هر جامعه اي به دو صورت انجام مي شود: يكي به صورت استطلاعي و ديگري به صورت استصوابي. نظارت استطلاعي، به نظارتي گفته مي شود كه نظارت كننده، صرف نظر از اين كه چه مقامي و چه كسي است، تنها از چگونگي اجراي امور توسط مجريان آگاه مي شود و بدون اين كه به انجام عملي در جهت تأييد يا رد كار مورد ناظر قادر باشد، از كنار آن مي گذرد و يا در صورت لزوم به مقام ديگري جهت تصميم گيري گزارش مي كند و يا حداكثر كاري كه در صورت مشاهده تخلف مي تواند بكند، موعظه و نصيحت است و بس.

از اين رو، نظارت استطلاعي معمولاً يك عمل غير كاربردي و خنثي مي باشد و كارآيي چنداني در جهت اصلاح خلافكاري ها و متخلفان و بهبود اوضاع ندارد.

اما نظارت استصوابي به نظارتي گفته مي شود كه در آن ناظر در تمام يا بيشتر تصميم گيري ها حضور مؤثر و كاربردي دارد و مي تواند اقدامات انجام شده را تأييد و يا رد كند.

از اين رو، در اين گونه نظارت، ناظر كارآيي زيادي در اصلاح امور و بهبود اوضاع دارد و قادر است جلوي هرگونه خلاف كاري و سوء استفاده اي را از متخلفان و سوء استفاده كنندگان بگيرد.

{P - برگرفته از پرسش ها و پاسخ ها (درباره ولايت فقيه)، مصباح يزدي، بخش سوم، ص 75 - 76. P}

چرا نيروي انتظامي كساني كه سال 81 و قبل بازنشست شدند به حق و حقوقشان را نمي دهند، ولي كساني كه سال 82 بازنشست شده اند نصف پاداش را با اولين حقوق گرفتند، در حكومت اسلامي چرا بايد ناحقي شود؟

پرسش

چرا نيروي انتظامي كساني كه سال 81 و قبل بازنشست شدند به حق و حقوقشان را نمي دهند، ولي كساني كه سال 82 بازنشست شده اند نصف پاداش را با اولين حقوق گرفتند، در حكومت اسلامي چرا بايد ناحقي شود؟

پاسخ

در خصوص سؤال شما ابتدا عرض مي كنيم كه در حكومت منتسب به اسلام، ما نيز همانند شما معتقديم نبايد ناحقي و بيعدالتي وجود داشته باشد، و براي رسيدن به اين حدّ و مرز هم بايد تلاش كنيم. از مسؤولان بخواهيم و مطالبه كنيم، زيرا حق گرفتني است نه دادني. بايد مرتب اعتراض كرد و نوشت و در روزنامه ها و مجلات و صدا و سيما و ... بطور مرتب تذكر داد و يادآوري كرد.

اما در مورد پاداش بازنشسته ها بطور كلي (نه فقط در نيروي انتظامي) بايد عرض كنيم كه قانون پرداخت پاداش تا قبل از سال 81 اصلاً در كشور ما اجرا نمي شده است، و چنين قانوني وجود نداشته است. اخيراً دولت محترم تصويب كرده است هر يك از كاركنان دولت، اعم از نظامي و غيرنظامي پس از بازنشستگي به ازاي هر سال خدمت 15 روز پاداش دريافت كند. تصويب اين قانون در سالهاي اخير صورت گرفت، و كساني كه قبل از 79 بازنشسته شده بودند، را اصلاً شامل نمي شد، زيرا قانون جديداً تصويب شد. ولي در سال گذشته، قانوني به تصويب دولت و مجلس رسيد كه به بازنشسته هاي سالهاي قبل از 79 هم پاداش بين 600 هزارتومان تا 000/500/1 تومان پرداخت نمايند.

لذا پرداخت پاداش به خيل عظيمي از كاركنان در سالهاي اخير، بطور يكجا براي دولت ميسر نبوده است،

لذا پاداش را به مرور و در طول ماههاي مختلف سال، پرداخت خواهد كرد، زيرا هزينه سنگين پاداش ها براي دولت بطور يكجا غير قابل پرداخت است، ولي از سوي ديگر، حركت دولت محترم جمهوري اسلامي، در تصويب اين قانون كه سالهاست در كشورهاي ديگر اجرا مي شود، از اقدامات خوب دولت و موجب تقدير و تشكر است، و اگر هم به بازنشسته هاي سال هاي قبل پرداخت نمي كردند، از نظر قانوني مشكلي وجود نداشت : زيرا هر قانوني از زمان تصويب آن قابل اجراست. ولي دولت و مجلس چون ديدند اين كه به بازنشسته هاي جديد پاداش پرداخت كنند و به

بازنشسته هاي قديمي كه با حقوق كمتري بازنشسته شده اند پاداش پرداخت نشود، نوعي بي عدالتي است، لذا با تصويب قانون جديدي در سال گذشته، اجراي قانون را به بازنشسته هاي قديمي هم سرايت دادند، ولي به لحاظ بار سنگين مالي و كمرشكن آن دولت از پرداخت

يكجاي آن ناتوان است، ولي به مرور زمان پرداخت خواهد كرد و حقي از بازنشته هاي سالهاي قبل ضايع نخواهد شد، فقط مقداري ديرتر پرداخت خواهد شد.اصل اين كار كه تا بحال در كشور ما (قبل و بعد از انقلاب) اجرا نمي شده است، بسيار كار پسنديده و خوبي است، ولي تا زماني كه روال عادي به خودش بگيرد، به دليل تراكم تعداد بازنشسته ها، زمان خواهد برد. دولت محترم قصد ناحقي ندارد، ولي توان بيش از اين ندارد.

چرا حقوق زن و مرد مساوي نيست و مرد حق بيشتري دارد؟

پرسش

چرا حقوق زن و مرد مساوي نيست و مرد حق بيشتري دارد؟

پاسخ

احكام اسلام و از آن جمله حقوق زن و مرد بر پايه فطرت قرار داده شده است آنچه كه فطرت انساني دربارة وظايف و حقوق اجتماعي افراد اقتضأ دارد، تساوي حقوق و وظايف انسانها مي باشد و تبعيض را روا نمي داند ولي مقتضاي مساوات اين نيست كه هر مقام اجتماعي به هر فردي از افراد جامعه واگذار گردد، بلكه معناي تساوي اين است كه هر حق داري به حق خويش برسد و كسي مزاحم حق او نشود و معناي آيه 228 سورة بقره نيز همين است «و لهُن مثل الّذي عليهن ّ بالمعروف و للرجال عليهن درجة ً; براي زنان همانند وظايفي كه بر دوش آنهاست حقوق شايسته اي قرار داده شده و مردان بر آنان (زنان برتري دارند». آية شريفه در عين حال كه تصريح به تساوي ميان مرد و زن مي كند، اختلاف ميان ايشان را نيز تأييد مي كند. اشتراك مرد و زن در اصول مواهب وجودي مانند فكر و اراده و اختيار اقتضا مي كند كه زن نيز مانند مرد داراي اين صفات باشد. و لازمة اين اشتراك برابري آنها در حقوق انساني است اما تشابه آنها در حقوق مورد نظر نيست در واقع زن و مرد در جهات زيادي متشابه يكديگر نيستند. خلقت و طبيعت آنها يكنواخت نيست و همين جهت ايجاب مي كند كه از لحاظ بسياري از حقوق و تكاليف و مجازاتها وضع مشابهي نداشته باشند و اين هم با عدالت و حقوق فطري تطبيق مي كند و هم سعادت خانوادگي را بهتر تأمين مي نمايد. زندگي زن زندگي احساس

و عاطفي و زندگي مرد، زندگي تعقّلي است به همين جهت اسلام در وظايف و تكاليف اجتماعي كه قوامش به تعقل يا احساس و عاطفه است ميان مرد و زن فرق گذاشته است

خداوند متعال در آية 32 سورة نسأ مي فرمايد: «برتريهايي را كه خداوند براي بعضي از شما بر بعض ديگر قرار داده آرزو نكنيد. مردان نصيبي از آنچه به دست مي آورند، دارندو زنان نيزنصيبي و فضل خدارا طلب كنيد». يعني ملاك برتري هر يك از زن و مرد كارهايي است كه ساختمان وجودي و موقعيت اجتماعي او اقتضا دارد كه بعضي از اين برتريها ويژه صنف خاصي است مانند برتري زن بر مرد در اينكه هزينة زندگي او را بايد مرد تأمين كند، و برتري مرد بر زن در سهم ارث و بعضي ديگر از اين برتريها در هر دو صنف ميسر است مانند ايمان و علم و عقل و تقوي و ساير فضايلي كه در دين تأييد شده است و اين ها از فضل خداست و بايد از او خواسته شود. پس نتيجة كلام اينكه زن در تمام احكام عبادي و حقوق اجتماعي با مرد شريك است مگر در مواردي كه با مقتضاي طبيعتش مخالف باشد. مانند قبول حكومت قضاوت شركت در جنگ و خونريزي (مگر براي كمك به مردان مانند مداواي مجرمين و اينكه سهميه اش در ارث نصف سهمية مردان است و بايد حجاب داشته باشد و در اموري كه مربوط به استمتاع شوهر است از او اطاعت كند.

در مقابل مزايايي كه از زن فوت شده با قرار دادن حقوق ديگري

تدارك شده است از جمله هزينة زندگي او بر مرد است و مرد بايد حتي المقدور از او حمايت كند و خداوند براي تسهيل بر زن جان و عرض و آبرويش را لازم الحمايه قرار داده و ارفاق به او را در هر حال لازم شمرده است پس در مجموع نمي توان گفت حق كداميك بيشتر است چون هركس به تناسب موقعيت خود داراي حق است (30)

پاورقي:

-30 علامه سيد محمدحسين طباطبايي تفسير الميزان مترجم استاد مصباح يزدي مركز نشر رجأ، ج 2، صص 387-382 و شهيد مطهري ;)، نظام حقوق زن در اسلام انتشارات صدرا، صص 124-114

گسترش حقوق انسانها، در اسلام چه اهميتي دارد؟

پرسش

گسترش حقوق انسانها، در اسلام چه اهميتي دارد؟

پاسخ

آنچه از حقوق كه لازمه رسيدن انسان به كمال نهايي بوده است، از همان ابتدا در مكتب اسلام به صورت كامل و جامع مطرح و بيان گرديده است; زيرا آنچه اسلام در اين باره وضع كرده است به سعادت و خوشبختي جاودانه بشر منتهي ميشود و با آنچه ديگر طرفداران و مدعيان حقوق بشر مطرح ميكنند، قابل مقايسه نيست.

بنابراين "گسترش حقوق انسانها" معنا و مفهومي نميتواند داشته باشد. البته، سعي در جامعه بايستي جامة عمل پوشاندن بر اين حقوق عرضه شده از ناحيه اسلام باشد و جلو هر گونه كوتاهي گرفته شود.

چه كساني در اسلام امنيت دارند؟

پرسش

چه كساني در اسلام امنيت دارند؟

پاسخ

اگر منظورتان اين است كه آيا كساني از لحاظ حقوقي و سياسي درحاشيه امن قرار دارند؟ بايد گفت خير، در منطق اسلام همه در برابر قانون مساويند. و هيچ كس در حاشيه امن قرار ندارد و اگر منظورتان امنيت روحي و معنوي است قرآن مجيد مي فرمايد: "الَّذِين َ ءَامَنُواْ وَلَم ْ يَلْبِسُوَّاْ إِيمَ_َنَهُم بِظُ_لْم ٍ أُوْلَغ كَ لَهُم ُ الاْ ?َمْن ُ وَهُم مُّهْتَدُون َ ;(انعام 82) آن ها كه ايمان آورده اند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختند، امنيت براي آن ها است "

امنيت از آن كساني است كه اولاً: به خداي متعال ايمان بياورند، و در مرحلة دوم ايمانشان را با ظلم آلوده نكنند.

منظور از ظلم در اين آيه به يك احتمال شرك است يعني مؤمنان واقعي از امنيت كامل اعم از امنيت از مجازات پروردگار، يا امنيت از حوادث دردناك اجتماعي برخوردارند.

جنگ و تجاوز و فساد و ناامني روحي و رواني آن جا است كه در جامعه ايمان به خدا متزلزل گردد و احساس مسئوليت در برابر پروردگار، از ميان برود. تأثير ايمان در آرامش و امنيت روحي براي هيچ كس جاي ترديد نيست همان طور كه ناراحتي وجدان و سلب آرامش رواني به خاطر ارتكاب ظلم بر كسي پوشيده نمي باشد.

در برخي از روايات آمده است كه منظور آية بالا اين است كه آن هايي كه به دستور پيامبر اسلام در زمينة ولايت و رهبري ائمه ايمان بياورند، و آن را با ولايت و رهبري ديگران

مخلوط نكنند، امنيت از آن ِ آن ها است (تفسير نمونه آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج 5، ص 320، دارالكتب الاسلامية )

از اين رو، امنيت فقط در پرتو ايمان به خدا و پذيرش ولايت الهي و ولايت ائمه معصومين براي انسان حاصل مي شود و بس و شعارها و نسخه هاي ديگر، فريبنده و خالي از حقيقت است

بر اين اساس امنيت واقعي و تمام عيار، از آن مؤمنين است و هرچه لايه هاي ايمان كم تر شود، حصار امنيت هم نازك تر مي شود.

مسلمان كه از مؤمن يك درجه پايين تر است به همان اندازه از امنيت كم تري برخوردار است تا آن جا كه در جامعة اسلامي همة افراد، جز كافر حربي يعني كسي كه سر جنگ با حكومت اسلامي دارد و حاضر به پذيرش قوانين حكومت اسلامي نيست از امنيت شهروندي برخوردارند.

آيا اسلام حقوق زن و مرد را در همة موارد مشابه قرار داده است آيا حقوق زن و مرد مساوي و مشابه باشد بهتر است يا نه فقط مساوي باشد و نه مشابه

پرسش

آيا اسلام حقوق زن و مرد را در همة موارد مشابه قرار داده است آيا حقوق زن و مرد مساوي و مشابه باشد بهتر است يا نه فقط مساوي باشد و نه مشابه

پاسخ

از نظر اسلام زن و مرد هر دو انسان هستند و از حقوق انساني مساوي بهره مندند. آن چه از نظر اسلام مطرح است اين است كه زن و مرد به دليل اين كه يكي زن و ديگري مرد است در جهات فراواني مشابه يكديگر نيستند، خلقت و طبيعت آنان را يكسان نخواسته است همين جهت اقتضا مي كند كه در بسياري از حقوق تكاليف و مجازات ها وضع مشابهي نداشته باشد.

زن اگر بخواهد حقوق مساوي با حقوق مرد و سعادتي مساوي با سعادت مرد پيدا كند، راه منحصرش اين است كه مشابهت حقوق تكاليف و مجازات ها وجود نداشته باشد; مرد حقوق و تكاليف متناسب با مرد و زن حقوق و تكاليف متناسب با زن داشته باشد.

عدم تشابه حقوق زن و مرد در حدودي كه طبيعت زن و مرد را در وضع نامشابهي قرار داده هم با عدالت و حقوق نظري بهتر تطبيق مي كند و هم سعادت خانوادگي را بهتر تأمين مي نمايد و هم اجتماع را بهتر به جلو مي برد.

البته از نظر اسلام حقوق زن و مرد در پاره اي از موارد شبيه يكديگر نيستند، نه در همة موارد، و لازمة عدالت و حقوق نظري و انساني زن و مرد، عدم تشابه آنان در پاره اي از حقوق است (ر.ك نظام حقوق زن در اسلام شهيد مطهري ص 153_156، انتشارات صدرا.)

براي آگاهي از پاسخ به اشكالاتي كه به موارد عدم تشابه حقوق زن و مرد در اسلام مي توانيد به كتاب "زن در آئينة جلال و جمال تأليف آيت الله جوادي آملي فصل 4 (حل شبهات و روايات متعارض ص 332_428، "نشر اسرأ" مراجعه نماييد.

قرآن كريم حقوق و سياست را داراي چه روابطي مي داند؟

پرسش

قرآن كريم حقوق و سياست را داراي چه روابطي مي داند؟

پاسخ

پرسشگر محترم با توجه به مفهوم عامي كه "حقوق و سياست دارد، قبل از هر چيز لازم است بيان شود كه اولاً منظور شما از مفهوم سياست چيست و در مرتبه بعد، روشن شود كه منظور شما از مفهوم حقوق چيست اگر منظور شما اين است كه قرآن كريم دربارة علم حقوق و سياست و رابطة آن ها سخني بيان فرموده است پاسخ اين است كه با توجه به هدف نزول قرآن كريم كتاب انسان سازي است و تمامي مطالب آن در راستاي رشد و تعالي و تربيت و تكامل اوست قرآن يك دايرة المعارف يا يك كتاب علمي نيست تا از آن انتظار داشته باشيم كه دربارة رابطة علم حقوق و سياست چه نظري دارد، بلكه براي اين نازل شده است كه انسان ها را به سوي يك زندگي پاك آميخته با سعادت و فضيلت رهبري نمايد.

اما در رابطه با دستورات مربوط به عبادات علاوه بر معارف و تعليمات مربوط به مبدأ و معاد و مسائل اخلاقي و تاريخي يك رشته قوانين اجتماعي نيز در آن وجود دارد كه در واقع ترسيمي از قانون اساسي اسلام و بخشي از قوانين مدني حقوقي جزايي و سياسي آن است از نظر علماي اسلام "حقوق يك مفهوم عام است كه يك شاخة آن حقوق سياسي است از جهت اصطلاحي حقوق داراي چند مفهوم است كه مهمترين آن عبارت است از نظام حاكم بر رفتار اجتماعي شهروندان يك

جامعه و كلمه "تشريع و شرع در اصطلاح فقهاي اسلام نيز تقريباً همين معنا را دارد. در تعريف ديگر، مي گويند: چون "حقوق جمع "حق است "حق امري است اعتباري كه براي كسي بر ديگري وضع مي شود". با توجه به اين دو مفهوم اصطلاحي و دلالت مطابقي آن ها، نسبت ميان آن دو عموم و خصوص مطلق خواهد بود; يعني معناي دوم از معناي اوّل كه به معناي نظام حاكم بر رفتار اجتماعي انسان هاست اخص است اما اگر همة استلزامات يك قاعدة حقوقي را نظر آوريم هر دو اصطلاح بر هم منطبق مي شوند و بين آن هاعموم و خصوصي نيست زيرا همة مقدرات اجتماعي با صرف نظر از شيوة بيان تعيين حق است با توجه به معنايي كه از "حقوق شد، معلوم مي شود، "حقوق سياسي ، بخشي از حقوق است كه موضوع آن دولت و كارهاي مربوط به آن است

نظام حقوقي اسلام از نظام هاي ديگر جدا است زيرا نظام هاي حقوقي ديگر، برتر از تأمين سعادت انسان در زندگي اجتماعي هدفي نمي شناسد، خداوند متعال دربارة آن ها مي فرمايد: "يَعلَمون َ ظ_َهِرًا مِن َ الحَيوَة ِ الدُّنيا وهُم عَن ِ الأَخِرَة ِ هُم غ_َفِلون (روم 7) آن ها، فقط ظاهر و نمودي از زندگي دنيا را مي دانند و از آخرت ]و پايان كار[ غافلند"، امّا دين مقدس اسلام سعادت انسان در زندگي اين جهان را هدف خلقت نمي داند; هدف خلقت انسان بسي فراتر از اين هاست و آن نزديكي هر چه بيشتر انسان به خداست آن ها تأمين سعادت انسان در زندگي اجتماعي را هدف اصلي و مطلوب

ذاتي مي دانند، امّا پيروان نظام حقوقي اسلام اگر چه مي خواهند بدين وسيله سعادت خود را در زندگي اجتماعي تأمين كنند، لكن اين سعادت را به عنوان وسيله اي براي رسيدن به كمال حقيقي خويش تلقي مي كنند.

از نظر اسلام نه فرد اصالت دارد و نه جامعه بلكه رابطة طرفيني و متقابل بين آن دو موجود است نه فرد حق دارد كه به جامعه ضرري بزند و حقوق آن را پايمان كند و نه جامعه و دستگاه هاي حكومتي مي تواند مصالح عمومي خود را به بهاي نابودي فرد و مصالح او دنبال نمايد، هم فرد بايد به قوانين و ارزش هاي اخلاقي كه در قالب قوانين وضع شده احترام بگذارد و هم دستگاه هاي حكومتي و جامعه بايد به حدود و حقوق فردي احترام بگذارند.( ر.ك حقوق و سياست در قرآن استاد محمدتقي مصباح يزدي ص 24 _ 66، انتشارات مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني / فلسفة سياسي اسلام اسماعيل دارابكلايي انتشارات دفتر تبليغات اسلامي / پيام قرآن آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج 8، ص 245 _ 273، دارالكتب الاسلامية / آزادي در فلسفة سياسي اسلام منصور ميراحمدي ص 201، نشر مؤسسة بوستان كتاب قم )

براي احقاق حق (مالي به ويژه جاني تضعيف شده چه سوره يا آيات و دعاهايي وجود دارد؟

پرسش

براي احقاق حق (مالي به ويژه جاني تضعيف شده چه سوره يا آيات و دعاهايي وجود دارد؟

پاسخ

يكي از قوانين كلي و عمومي اسلام اين است كه هر فردي موظف است مقابله به مثل كند و در مقابل ستمگر به پا خيزد و به همان اندازه كه به او ظلم شده پاسخ گويد.

اين كار بر اساس قوانين آفرينش است حتي سلول هاي بدن در مقابل ميكروب هاي مهاجم مي ايستند.

اسلام بر خلاف مسيحيت كنوني كه مي گويد: "اگر يك سيلي به گونه راستت زدند، طرف ديگر را، تسليم كن و براي سيلي ديگري آماده ساز" دستور مي دهد به اندازه اي كه به تو تعدي شده مقابله به مثل كن "فَمَن ِ اعتَدي َ عَلَيكُم فاعتَدوا عَلَيه ِ بِمِثل ِ مَا اعتَدي َ عَلَيكُم (بقره 194) هر كس به شما تجاوز كرد، به مانند او بر او تعدي كنيد."; البته اين مسئله با عفو و گذشت كه پس از توانايي بر ستاندن حق توصيه شده (فصلت 34) تنافي ندارد.(ر. ك تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 2، ص 20، دارالكتب الاسلامية )

بنابر اين وظيفه مظلوم در گام اول مبارزه _ البته از راه قانوني _ با ظالم است هم چنان كه حضرت علي مي فرمايد: "لا يدرك الحق الاّ بالجد; حق جز با تلاش و كوشش به دست نمي آيد."(شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 111، كتاب خانه آيت الله مرعشي نجفي )

چنانچه تلاش مظلوم به جايي نرسد، خداوند به حكمت خود در دنيا يا آخرت حق مظلوم را مي ستاند و در آخرت

نسبت به مظلومي كه در حق او ظلم شده و قادر به دفاع از خود نبوده پاداش ويژه اي مي دهد، به اين طريق كه اگر مظلوم از اهل بهشت باشد، پاداش مضاعفي به او عنايت مي كند و اگر از جهنميان باشد، از عذابش مي كاهد.

حاصل آن كه وظيفه مظلوم تا حد ممكن ستاندن حق است و چنانچه در جايي نسبت به نفرين يا دعايي عليه ظالم مطلبي آمده باشد، ما خواندن آن را توصيه نمي كنيم

نهاد هبري

در مورد چگونگي انتخاب رهبر و وظايف آن توضيح دهيد و كتابي را در اين باره معرّفي نماييد؟

پرسش

در مورد چگونگي انتخاب رهبر و وظايف آن توضيح دهيد و كتابي را در اين باره معرّفي نماييد؟

پاسخ

ولي فقيه و رهبر طبق قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران از طرف نمايندگان مجلس خبرگان كه منتخب مردم مي باشند انتخاب مي شود همان طور كه در حال حاضر حضرت آيت اللَّه خامنه اي از سوي مجلس خبرگان به عنوان رهبر برگزيده شده اند. وظايف رهبري در اصل 110 قانون اساسي آمده است.

آيت الله منتظري چه عقايدي داشتند و چه اشتباهي كردند كه امام با ايشان مخالفت كردند؟

پرسش

آيت الله منتظري چه عقايدي داشتند و چه اشتباهي كردند كه امام با ايشان مخالفت كردند؟

پاسخ

از پاسخ دادن به سؤالات سياسي معذوريم , چرا كه گاهي مسائل به قدري پيچيده مي شود كه انسان اگر سكوت كند به تقوا نزديك تر است .

در هر حال امام فهميدند كه رهبري تحمل بيشتري را مي طلبد و صلاح را در آن ديدند كه ايشان با درس و بحث به حوزه گرمي بخشند و از نظريات فقهي ايشان مردم و نظام بهره مند شوند. پيشنهاد امام با استقبال آيت الله منتظري روبه رو شده وبدين وسيله غائله به شايستگي خاتمه يافت .

_ 12 خواب هايي را توسط دوستان يا خودم ديده ام ,مي خواستم برايم تعبير كنيد.

برادر عزيز! ان شاءاللّه خواب هايي كه ديده ايد خير است . اين واحد تعبيرخواب نمي كند مي توانيد با شماره تلفن تماس بگيريد.

در ضمن عشق و علاقهء شما به دين و آقا اميرالمؤمنين 7مورد ستايش است .مسلماً آن حضرت يكي از مظلوم ترين مظلومان است . ما بايد بر مظلوميت علي 7يفزاييم . اگر ما از شيعيانِ بد آن حضرت باشيم , آن حضرت مظلوم تر خواهد بود.

همواره استغفار نماييد و هر روز مقداري قرآن بخوانيد و كتاب هاي مذهبي رامطالعه كنيد و نمازهايتان را بهتر بخوانيد. مواظب باشيد حقّ ديگران را از بين نبريد..

مجازات رهبر چگونه و بر عهده چه كسي است؟

پرسش

مجازات رهبر چگونه و بر عهده چه كسي است؟

پاسخ

رهبر و امام گرچه رئيس قوه قضاييه را براي حل مشكلات كيفري و حقوقي و جزايي مردم تعيين مي كند، ولي مانند ساير مردم در دادگاه عدل اسلامي محاكمه مي شود. اگر رهبر تخلفي انجام داد يا كسي از او شكايتي داشت، مي تواند به دادگاه مراجعه كند و از او شكايت كند، كما اين كه اميرالمؤمنين با يك يهودي در دادگاه حاضر شد و قاضي طبق موازين ظاهري عليه علي(ع) حكم كرد.(1) همان طور كه پيامبر اسلام حاضر شد به دست يكي از اصحابش به نام "سوادة بن قيس" مجازات و قصاص بشود.(2)

بنابراين رهبر و امام و پيامبر در دادگاه عدل اسلامي با ساير مردم مساوي هستند و همه در برابر قانون مساوي اند. در قانون اساسي آمده است هر گاه رهبر از انجام وظائف قانوني خود ناتوان شود يا فاقد يكي از شرايط مذكور در اصول پنجم و يكصد و نهم گردد يا معلوم شود از آغاز فاقد بعضي از شرايط بوده است، از مقام خود بر كنار خواهد شد. تشخيص اين امر به عهده خبرگان مذكور در اصل يكصد و هشتم مي باشد.(3) هم چنين در قانون اساسي آمده است: رهبر در برابر قانون، با ساير مساوي است.

پي نوشت ها:

1. مرتضي مطهري، داستان راستان، ج 1، ص 34.

2. جعفر سبحاني، فروغ ابديت، ج 2، ص 865.

3. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اصل 111.

1: طبق قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران رهبر و ولي فقيه توسط خبرگان رهبري انتخاب مي شود، و مجلس خبرگان مي بايست از صافي شوراي نگهبان عبور كند و شوراي نگهبان را رهبر انتخاب مي كند. اين دور است. براي رهايي از آن چه پاسخي داريد؟

پرسش

1: طبق قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران رهبر و ولي فقيه توسط خبرگان رهبري انتخاب مي شود، و مجلس خبرگان مي بايست از صافي شوراي نگهبان عبور كند و شوراي نگهبان را رهبر انتخاب مي كند. اين دور است. براي رهايي از

آن چه پاسخي داريد؟

پاسخ

اگر اين گونه وابستگي ها را دور و باطل بدانيم، مي بايست تمامي نظام هاي دمكراتيك دنيا را باطل و نادرست معرفي كنيم، چرا كه در همه اين نظام ها شبيه چنين دوري وجود دارد، زيرا نظام هاي دمكراتيك مي گويند: مشروعيت نظام به رأي مردم است. حال اگر نظامي دمكراتيك بخواهد وجود آيد، در ابتدا مي بايست براساس مقرراتي و با نظارت گروهي خاص با آراي مردمي، به تصويب برسد و بايد عده اي متصدي انجام آن گردند، در حالي كه هنوز هيچ نهاد و دولتي براي نظارت و تصويب قانون انتخابات با رأي مردم انتخاب نشده و نيز هيچ مقرراتي از طريق دمكراتيك و آراي مردمي اعتبار پيدا نكرده است.

پس اين نوع اشكال در تمامي نظام هاي دمكراتيك وجود دارد، لكن در نظام سياسي ايران (جمهوري اسلامي ايران) اين اشكال وجود ندارد، چون كه مشروعيت نظام جمهوري اسلامي ايران به ولايت فقيه است كه در امتداد ولايت پيامبران و امامان قرار دارد؛ امام خميني بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران به سبب حق شرعي بلكه وظيفه شرعي، دولت موقت را منصوب نمود و به آن مسؤوليت داد تا انتخابات را برگذار كند.

درنظام سياسي اسلام، حجيت كلام رهبر به رأي مردم نيست. اعتبار و مشروعيت نظام و رهبر، برگرفته و ناشي از راي خبرگان نمي باشد، چون كه خبرگان مقام ولايت را به رهبر اعطا نمي كنند؛ وظيفه آنان تنها تشخيص مصداق است. تشخيص اين كه چه كسي شرايط رهبري را كه ائمه عليهماالسلام بيان كرده اند، دارد، مانند تشخيص مرجع تقليد كه دو نفر خبره بر اعلميتش شهادت مي دهد. روشن است كه شهود خبره به مرجع تقليد اعلميت نمي بخشند، بلكه اعلميت، واقعيتي است

كه حجيت آن از سوي خدا است و شهود تنها آن را تشخيص مي دهند و معرفي مي كنند.

در تشخيص صلاحيت خبرگان نيز شوراي نگهبان خبره بودن را به آنان اعطا نمي كند، هم چنان كه خبرگان مقام ولايت را به ولي فقيه اعطا نمي كنند، بلكه آن ها شايستگي فرد را تشخيص مي دهند. بنابراين اعتبار رهبري به سبب صلاحيت هاي او و نصب الهي است.

اگر اين گونه اشكالات در گردش كار نظام وارد باشد، در گردش كار بسياري از دستگاه هاي كشور اين نوع وابستگي وجود دارد و كسي در اين باره خرده نگرفته و آن را دور قلمداد نكرده است. مانند اين كه طبق قانون اساسي شوراي نگهبان از دوازده تن كه شش حقوق دان و شش فقيه تشكيل شده است. شش حقوقدان با ضوابطي از طريق مجلس انتخاب مي شوند و شوراي نگهبان صلاحيت نمايندگان را بررسي مي كند و اين ها از صافي شوراي نگهبان عبور مي كنند. نيز در تأييد نمايندگان وزارت اطلاعات نظر مي دهد، و وزير اطلاعات از طريق رأي نمايندگان به وزارت مي رسد. در اين گونه امور كه گردش كار به گونه اي به يك ديگر وابسته است، خردمندان جهان نه تنها به آن خرده نمي گيرند، بلكه آن را تحسين مي كنند، چرا كه با اين كار بر بهره وري و شايسته سالاري افزده مي شود.

آيا انتخاب رهبر توسط خبرگان و تاييد صلاحيت خبرگان توسط شوراي نگهبان مستلزم دور نيست ؟

پرسش

آيا انتخاب رهبر توسط خبرگان و تاييد صلاحيت خبرگان توسط شوراي نگهبان مستلزم دور نيست ؟

پاسخ

در مورد دوري كه ذكر نموديد, بايد گفت : در اين رابطه پاسخ هاي متعددي وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي شود. قبل از اين كه به پاسخ اين اشكال بپردازيم بايد متذكر شويم كه ريشه ي اين اشكال در واقع مربوط به بحثي است كه در فلسفه ي سياست و در مورد نظام هاي دموكراسي و مبتني بر انتخابات مطرح شده است . در آن جا اين بحث و اين اشكال مطرح شده كه اعتبار قوانين و مقرراتي كه در يك نظام دموكراتيك توسط مجالس نمايندگان يا دولت وضع مي شود بر چه اساس است ؟ و پاسخ ابتدايي هم كه داده مي شود اين است كه اعتبار آن بر اساس رأي مردم است ; يعني چون مردم به اين نمايندگان يا به اين حزب و دولت رأي داده اند, بنا بر اين قوانين و مقررات موضوعه توسط آن ها اعتبار پيدا مي كند: رأي مردم (اعتبار مي بخشد به )---<قوانين و مقررات وضع شده توسط مجلس و دولت اما بلافاصله اين سوال به ذهن مي آيد كه به هنگام تأسيس يك نظام دموكراتيك و در اولين انتخاباتي كه مي خواهد برگزار شود و هنوز مجلس و دولتي وجود ندارد و تازه مي خواهيم از طريق انتخابات آن ها را معين كنيم , خود اين انتخابات نياز به قوانين و مقررات دارد; اين كه آيا زنان هم حق رائي داشته باشند يا نه ؟ حداقل سن رائي دهندگان چه مقدار باشد؟ حداقل آراي كسب

شده براي انتخاب شدن چه مقدار باشد؟ آيا اكثريت مطلق ملاك باشد يا اكثريت نسبي يا نصف به علاوه ي يك يا يك سوم آراي مائخوذه ؟ نامزدها از نظر سن و ميزان تحصيلات و ساير موارد بايد واجد چه شرايطي باشند و ده ها مسئله ي ديگر كه بايد قوانين و مقرراتي براي آن ها در نظر بگيريم . و بسيار روشن است كه هر يك از اين قوانين و مقررات و تصميمي كه در مورد چگونگي آن گرفته مي شود مي تواند بر سرنوشت انتخابات و فرد يا حزبي كه در انتخابات پيروز مي شود و رائي مي آورد تائثير داشته باشد. در كشورهاي غربي (يا لا اقل در بسياري از آن ها) كه پيش گامان تائسيس نظام هاي دموكراتيك در يكي , دو قرن اخير شناخته مي شوند, زنان در ابتدا حق رائي نداشتند و انتخابات بدون حضور زنان برگزار مي شد و اين احتمال قويا" وجود دارد كه ا گر از ابتدا زنان حق رائي مي داشتند ما امروز نام افراد و احزاب و شخصيت هاي ديگري را در تاريخ سياسي بسياري از كشورهاي غربي مشاهده مي كرديم . تا همين اواخر نيز در كشور سوييس كه داراي بيش از بيست ((كانتون )) مستقل است در بسياري از كانتون هاي آن , زنان حق رائي نداشتند. با تغيير حداقل سن لازم براي شركت در انتخابات از 16 به 15 سال , در كشورهايي نظير كشور ما كه نزديك به هفتاد درصد جمعيت را جوانان تشكيل مي دهند, احتمال قوي مي رود كه وضعيت انتخابات و افراد و گروه هايي كه حايز

اكثريت آرا مي شوند به كلي دگرگون شود. اكنون سؤال اين است كه در اولين انتخاباتي كه در هر نظام دموكراسي برگزار مي شود و هنوز نه دولتي و نه مجلسي در كار است براي سن و جنسيت افراد شركت كننده و يا در مورد شرايط نامزدهاي انتخابات و ميزان آرايي كه براي انتخاب شدن نياز دارند و مسائل مشابه ديگري كه مربوط به برگزاري انتخابات است , چه مرجعي و بر اساس چه پشتوانه اي بايد تصميم بگيرد؟ در اين جا تأكيد اكيد مي كنيم كه توجه داشته باشيد اگر براي اولين دولت و اولين مجلسي كه بر سركار مي آيد نتوانيم پاسخ درست و قانع كننده اي بدهيم تمامي دولت ها و مجالس قانون گذاري كه پس از اين اولين دولت و مجلس در يك كشور روي كار مي آيند زير سؤال خواهند رفت و اعتبار و مشروعيت آن ها مخدوش خواهد شد; زيرا دولت و مجلس دوم بر اساس قوانين و مقررات مصوب دولت و مجلس اول تشكيل مي شود; دولت و مجلس سوم بر اساس قوانين و مقررات مصوب دولت و مجلس دوم تشكيل مي شود; دولت و مجلس چهارم بر اساس قوانين و مقررات مصوب دولت و مجلس سوم تشكيل مي شود و به همين صورت ادامه پيدا مي كند: دولت و مجلس اول و قوانين موضوعه ي آن ها (اعتبار مي بخشد به )---<دولت و مجلس دوم و قوانين موضوعه ي آن ها (اعتبار مي بخشد به )---<دولت و مجلس سوم و قوانين موضوعه ي آن ها... و بديهي است كه اگر اشكال مذكور در مورد دولت و مجلس

اول حل نشود و اعتبار آن ها تثبت نگردد اعتبار تمامي دولت ها و مجالس قانون گذاري بعد تا آخر زير سؤال خواهد رفت . براي حل اين اشكال , برخي از نظريه پردازان و دانشمندان علوم سياسي گفته اند ما بالاخره چاره اي نداريم كه انتخابات اول را بر مبناي يك سري قوانين و مقررات برگزار كنيم . به عنوان مثال فرض كنيد انتخاباتي را بر اساس اين قوانين و مقررات برگزار مي كنيم : الف - حداقل سن رأي دهندگان 16 سال است ;

ب - زنان حق انتخاب شدن و انتخاب كردن ندارند;

ج - در مورد نامزدهاي انتخاباتي هيچ سطح خاصي از تحصيلات و مدرك علمي معتبر نيست ;

د - حداقل آراي لازم براي انتخاب شدن , 13 كل آراي مأخوذه مي باشد;

ه' - حداقل سن انتخاب شوندگان 20 سال مي باشد.

پس از آن كه انتخابات را بر اساس اين قوانين و مقررات برگزار كرديم و اولين دولت و مجلس را تشكيل داديم آن گاه اين اولين دولت و مجلس تصويب مي كند كه اين انتخابات برگزار شده با همين قوانين و مقررات معتبر است و بدين صورت اين اولين انتخابات , وجهه و پشتوانه ي قانوني و معتبر پيدا مي كند. البته براي انتخابات بعد بايد اين اولين دولت و مجلس تصميم گيري كند; كه ممكن است همين قوانين و مقررات را ابقا كند و ممكن هم هست برخي يا همه ي آن ها را تغيير دهد. ولي بالاخره به طريقي كه بيان شد مشكل اولين انتخابات و اعتبار قانوني آن حل مي شود. بسيار روشن است كه اين پاسخ ,

پاسخ صحيحي نيست و مشكل را حل نمي كند; زيرا سؤال ما در مورد همين اولين دولت و مجلسي است كه مي خواهد به دولت ها و مجالس بعدي و قوانين و مقررات مصوب آن ها اعتبار بدهد در حالي كه خودش بر اساس انتخاباتي بر سر كار آمده كه آن انتخابات بر اساس يك سري قوانين و مقرراتي برگزار شده كه آن قوانين و مقررات , ديگر مصوب هيچ دولت و مجلس منتخب مردمي نيست . و اين كه همين دولت و مجلس بخواهد به انتخاباتي كه بر اساس آن روي كار آمده اعتبار و مشروعيت ببخشد چيزي نيست جز همان رابطه ي دوري كه در ابتدا اشاره كرديم . اولين انتخابات (اعتبار مي بخشد به )---<اولين مجلس نمايندگان يا دولت به هر حال اين اشكالي است كه بر تمامي نظام هاي مبتني بر دموكراسي وارد مي شود و هيچ پاسخ منطقي و قانع كننده اي هم ندارد و به همين دليل هم تقريبا" تمامي نظريه پردازان فلسفه ي سياست و انديشمندان علوم سياسي , به خصوص در دوران معاصر, اين اشكال را پذيرفته اند ولي مي گويند چاره اي و راهي غير از اين نيست و براي تأسيس يك نظام دموكراتيك و مبتني بر آراي مردم , از اين مسئله نيست و هيچ راه حلي عملي براي اين مشكل وجود ندارد. بنابراين , در مورد اشكال دوري هم كه درباره ي رابطه ي مجلس خبرگان با رهبري و ولي فقيه مطرح مي شود يك پاسخ مي تواند اين باشد كه همان گونه كه اين مشكل در تمامي نظام هاي مبتني بر دموكراسي وجود

دارد ولي با وجود اين موجب نشده دست از دموكراسي بردارند و به فكر نظام هايي از نوع ديگري باشند, وجود چنين مشكلي در نظام ولايت فقيه هم نبايد موجب شود ما اصل اين نظام را مخدوش بدانيم و گرنه بايد تمامي حكومت ها و نظام هاي دموكراتيك قبلي و فعلي و آينده ي جهان را نيز مردود شمرده و نپذيريم . اما واقعيت اين است كه اين اشكال دور فقط بر نظام هاي دموكراسي وارد است و نظام مبتني بر ولايت فقيه اساسا" از چنين اشكالي مبراست و در اين جا هيچ دوري وجود ندارد. دليل آن هم اين است كه ولي فقيه اعتبار و مشروعيت خود را از جانب خداي متعال , و نه از ناحيه ي مردم , كسب مي كند و قانون و فرمان خداي متعال نيز همان طور كه قبلا" اشاره كرده ايم اعتبار ذاتي دارد و ديگر لازم نيست كسي يا مرجعي به فرمان و قانون خداوند اعتبار بدهد بلكه بر اساس مالكيت حقيقي خداي متعال نسبت به همه ي هستي , خداوند مي تواند هر گونه تصرف تكويني و تشريعي كه بخواهد در مورد هستي و تمامي موجودات اعمال نمايد. يعني در نظام مبتني بر ولايت فقيه آن چه در ابتداي تأسيس نظام اتفاق مي افتد به اين صورت است : خداي متعال (اعتبار مي بخشد به )[ ولي فقيه و دستورات او (اعتبار مي بخشد به )[مجلس و دولت مغالطه اي كه در وارد كردن اشكال دور به رابطه ي ميان ولي فقيه و خبرگان وجود دارد در آن جاست كه مي گويد: ((ولي فقيه اعتبارش را

از مجلس خبرگان كسب مي كند)) در حالي كه اعتبار خود خبرگان به امضاي ولي فقيه و از طريق تأييد توسط شوراي نگهبان است كه خود اين شورا اعتبارش را از رهبر گرفته است . و پاسخ آن هم همان طور كه گفتيم اين است كه اعتبار ولي فقيه از ناحيه ي خبرگان نيست بلكه به نصب از جانب امام معصوم (ع ) و خداي متعال است و خبرگان در حقيقت رهبر را نصب نمي كنند بلكه نقش آنان ((كشف )) رهبر منصوب به نصب عام از جانب امام زمان (ع ) است . نظير اين كه وقتي براي انتخاب مرجع تقليد و تعيين اعلم به سراغ افراد خبره و متخصصان مي رويم و از آن ها سؤال مي كنيم , نمي خواهيم آنان كسي را به اجتهاد يا اعلميت نصب كنند بلكه آن فرد در خارج و در واقع يا مجتهد هست يا نيست , يا اعلم هست يا نيست , اگر واقعا" مجتهد يا اعلم است تحقيق ما باعث نمي شود از اجتهاد يا اعلميت بيفتد و اگر هم واقعا" مجتهد و اعلم نيست , تحقيق ما باعث نمي شود اجتهاد و اعلميت در او به وجود بياد. پس سؤال از متخصصان فقط براي اين منظور است كه از طريق شهادت آنان براي ما كشف و معلوم شود كه آن مجتهد اعلم (كه قبل از سؤال ما خودش در خارج وجود دارد) كيست . در اين جا هم خبرگان رهبري , ولي فقيه را به رهبري نصب نمي كنند بلكه فقط شهادت مي دهند آن مجتهدي كه به حكم امام زمان (ع )

حق ولايت دارد و فرمانش مطاع , است اين شخص است . پاسخي ديگر براساس نظريه انتخاب : در اين باره توجه به چند نكته لازم است : الف ) به نظر مي رسد در اين باره , نوعي مغالطه و خلط معنا صورت گرفته است . ((دور)) منطقي آن است كه وجود چيزي با يك يا چند واسطه , بر خودش متوقف باشد ; مثلا" ((الف )) به وجود آورنده ي ((ب )) و ((ب )) به وجود آورنده ي ((الف )) باشد كه در نتيجه ((الف )) به وجود آورنده ي ((الف )) خواهدبود. ]الف ---< ب و ب ---< الف = الف ---< الف [ در علم حقوق گرچه چيزي به نام دور با تعريف معين نداريم , ليكن مسامحتا" اگر تعين ((الف )) ناشي از ((ب )) باشد و ((ب )) هم توسط ((الف )) تعين يابد, مي توان دور ناميد. در اين جا بايد توجه داشت كه چه در دور منطقي و چه در دور حقوقي , نحوه وابستگي دو پديده به يكديگر, بايد يكسان بوده باشد ; مثلا" اولي علت ايجادي دومي و دومي علت ايجادي اولي باشد, اما اگر به گونه هاي متفاوتي دو پديده نسبت به يكديگر وابستگي پيدا كنند, دور نيست بلكه وابستگي متقابل است و چنين چيزي هم در نظام تكوين و علوم طبيعي پذيرفته شده و منطقي است و هم در همه نظام هاي حقوقي جهان به اشكال گوناگون وجود دارد. اكنون بايد ديد مطلب ادعا شده دقيقا" چه وضعيتي دارد؟ اگر نسبت شوراي نگهبان و خبرگان همان نسبتي بود كه خبرگان با رهبري

دارد, ادعاي چنين دوري قابل قبول بود ; يعني , به اين شكل كه تمام گزينه هاي زير بدون استثنا درست باشد:

1- رهبر تعيين و نصب شوراي نگهبان نمايد;

2- شوراي نگهبان تعيين و نصب مجلس خبرگان كند;

3- خبرگان تعيين و نصب رهبر كند ; در حالي كه واقعيت چنين نيست ; زيرا: اولا", نسبت مجلس خبرگان و شوراي نگهبان با نسبت ديگر اعضاي مجموعه , متفاوت است .

ثانيا", عنصر چهارمي وجود دارد كه نقش عمده را ايفا مي كند و در دور ادعايي لحاظ نشده است و آن نقش مردم است ; يعني , شوراي نگهبان به هيچ وجه تعيين كننده ي اعضاي خبرگان نيست ; بلكه اعضاي خبرگان با ميل خود براي نمايندگي , نامزد مي شوند و كار شوراي نگهبان , صرفا" نقش كارشناختي از نظر تشخيص صلاحيت هاي مصرح در قانون اساسي و اعلام آن به مردم است و هيچ گونه حق نصب ندارد. سپس مردم هستند كه در ميان افراد ذي صلاح به نامزدهاي مورد نظر خود رأي مي دهند.

ب ) در بطلان دوري كه فرض شده , كافي است به اين موضوع توجه شود كه مجلس خبرگان طبق مصوبه خود, امر تشخيص صلاحيت را به اعضاي فقهاي شوراي نگهبان سپرده است و چنانچه بخواهد هر زماني مي تواند آن را به گروه ديگري بسپارد و اين امر مطابق قانون اساسي است ; زيرا در اصل يكصد و هشتم قانون اساسي اين حق به مجلس خبرگان داده شده است . بنابراين انتخاب رهبري با مجلس خبرگان است و تعيين صلاحيت خبرگان با گروهي است كه خود انتخاب مي كنند

نه رهبري , هر چند فعلا" گروهي را كه خبرگان انتخاب كرده همان افرادي هستند كه رهبري براي نظارت بر مصوبات مجلس شوراي اسلامي انتخاب كرده است . اگر انتخاب گروه تعيين كننده صلاحيت خبرگان با رهبري بود اين دور مي شد در حالي كه چنين نيست .

آيا در قانون اساسي نامي از مشاورين رهبري برده شده است ؟ لطفا اعضاي آن را معرفي كنيد.

پرسش

آيا در قانون اساسي نامي از مشاورين رهبري برده شده است ؟ لطفا اعضاي آن را معرفي كنيد.

پاسخ

قانون اساسي تبيين كننده حقوق اساسي است و به مسائلي چون مشاورين رهبري و رئيس جمهور و ... نظر ندارد. ازطرف ديگر مقام معظم رهبري مشاورين خاصي به اين معنا كه مشاورت شغل و سمت رسمي آنان باشد ندارند. درعين حال نمايندگان ايشان در نهادها سازمان ها و مراكز مختلف و نيز منصوبين از ناحيه ايشان در پست هاي مختلف وبسياري از عوامل ديگر در رابطه با حوزه مسوءوليت خود تا حدودي چنين نقشي را نيز ايفا مي كنند.{J

نقش مردم در تعيين رهبر چگونه است آيا درست است كه تعيين رهبري به عهده خبرگان است؟

پرسش

نقش مردم در تعيين رهبر چگونه است آيا درست است كه تعيين رهبري به عهده خبرگان است؟

پاسخ

در ترسيمي كه شما كرده ايد، هيچ جايي براي مردم نيست؛ ليكن اين تصوير فقط مخلوق انديشه شماست و باواقعيت نظام جمهوري اسلامي فاصله بسياري دارد. مكانيسم ترسيم شده در قانون اساسي، اين است كه:

الف) خبرگان، رهبري را شناسايي و معرفي مي كنند و بر كار او نظارت دارند. بنابراين عزل و نصب رهبري و نظارت بر عملكرد او، بر عهده آنان است.

ب ) نامزدهاي خبرگان پس از تعيين صلاحيت، توسط مردم انتخاب مي شوند. بنابراين رهبري با واسطه توسطمردم انتخاب مي شود.

ج ) انتخاب مرجع تعيين صلاحيت نامزدهاي خبرگان غير از دور اول، بر عهده خود خبرگان نهاده شده و خبرگان دوم نيز اين وظيفه را - كه عملي كار شناختي است - بر دوش شوراي نگهبان نهاده است. بنابراين اگر بخواهيم متناسب با قانون تصويري ارائه كنيم، چنين خواهد بود:

نامزد شدن داوطلبان خبرگان <--- تعيين صلاحيت [نه تعييني كه مطلقا به معناي نصب و انتخاب است] توسطشوراي نگهبان <--- مردم <--- انتخاب خبرگان <---انتخاب رهبري

حضرت امام خميني(ره) در اين باره فرموده اند: «اگر مردم به خبرگان رأي دادند، تا مجتهدي عادل را براي رهبري حكومتشان تعيين كنند،وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را بر عهده گيرد، قهرا او مورد قبول مردم است. در اين صورت او، ولي منتخب مردم مي شود وحكمش نافذ است».(صحيفه نور، ج 21، ص 183){J

وظايف و اختيارات رهبري چيست ؟

پرسش

وظايف و اختيارات رهبري چيست ؟

پاسخ

الف) اگر سؤال از منظر قانون اساسي است. وظايف و اختيارات ولي فقيه در اصل يكصد و دهم چنين بيان شدهاست:

1- تعيين سياست هاي كلي نظام جمهوري اسلامي ايران پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام.

2_ نظارت بر حسن اجراي سياست هاي كلي نظام.

3_ فرمان همه پرسي.

4_ فرماندهي كل نيروهاي مسلح.

5_ اعلان جنگ و صلح و بسيج نيروها.

6_ نصب و عزل و قبول استعفاء:

الف) فقهاي شوراي نگهبان

ب ) عالي ترين مقام قوه قضائيه

ج ) رئيس سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران

د ) رئيس ستاد مشترك

ه ) فرماندهي كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي

و ) فرماندهان عالي نيروهاي نظامي و انتظامي

7- حل اختلاف و تنظيم روابط قواي سه گانه.

8_ حل معضلات نظام كه از طريق عادي قابل حل نيست از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام.

9_ امضاي حكم رياست جمهوري پس از انتخاب مردم.

10_ عزل رئيس جمهور با در نظر گرفتن مصالح كشور پس از حكم ديوان عالي كشور به تخلف وي از وظايف قانوني يارأي مجلس شوراي اسلامي به عدم كفايت وي بر اساس اصل 89 .

11_ عفو يا تخفيف مجازات محكومين در حدود موازين اسلامي پس از پيشنهاد رئيس قوه و قضائيه.

ب ) اگر از نظر فقهي است، ولايت فقيه در حوزه نيازها و مصالح اجتماعي ولايت دارد و مقصود از ولايت مطلقه فقيه همين مي باشد. به عبارت دقيق تر ولايت فقيه از يك سو مطلق است. البته نه به معناي اطلاق مصطلح در علوم سياسي، بلكه اطلاق در برابر امور حسبه يعني دايره ولايتش اختصاص به حسبه و ضروريات ندارد و از سوي ديگرمشروط است، يعني مشروط به رعايت احكام الهي و

مصالح اجتماعي.

چرا مسئوليني كه به حرف رهبر گوش نمي دهند عوض نمي شوند؟

پرسش

چرا مسئوليني كه به حرف رهبر گوش نمي دهند عوض نمي شوند؟

پاسخ

عزل و نصب مسؤولين رده هاي مختلف مديريتي كشور، سازو كارهاي قانوني خاص خود را دارد كه به طور معمول و عقلاني قبل از هر نوع عزل و نصب، مورد لحاظ قرار مي گيرد، مواردي نظير توانمندي ها، ميزان تأثير گذاري، كيفيت برنامه ريزي ها و نحوه اجراي آنها، سوابق مديريتي و موارد ديگر، در هرحال آنچه كه در يك كلام مي توان اشاره كرد درآمدي كه از عزل و نصب مديريتها عايد كشور مي شود بايد نسبت به هزينه هاي آن صرف داشته باشد. در ارتباط با كيفيت رابطه مسؤولين رده هاي مختلف با رهبري نظام نيز چنين مسئله اي مصداق دارد گذشته از اينكه ميزان اطاعت پذيري مسؤولين از رهبري نظام خوشبختانه در اكثر موارد در حد بالائي است. ممكن است در پاره اي موارد برخي از مسؤولين نسبت به اجراي بعضي از فرامين معظم له سستي از خود نشان دهند و يا توانايي انجام آن را نداشته باشند كه برخورد با هر كدام از ايشان بسته به نوع و كيفيت موضوع متفاوت است و ممكن است به توبيخ و اخطار و تذكر بسنده شود و يا برخورد قانوني شديدتري صورت گيرد در هر صورت عزل و بركناري در همه موارد بهترين راه نيست بلكه به عنوان آخرين راهكار مي باشد البته به طور قطع مواردي كه منافع عمومي متضرر شود و يا كليت نظام و امنيت كشور تهديد شود جاي هيچگونه تساهل و تسامحي نخواهد بود.

بودجه نهاد رهبري از كدام ارگان تامين مي شود؟ آيا از ايران خودرو سهمي دريافت مي كند؟ لطفا صريح جواب دهيد.

پرسش

بودجه نهاد رهبري از كدام ارگان تامين مي شود؟ آيا از ايران خودرو سهمي دريافت مي كند؟ لطفا صريح جواب دهيد.

پاسخ

بودجه نهاد رهبري از طريق اعتبارات دولتي، دستگاه هاي تحت پوشش دفتر مقام معظم رهبري كه فعاليت هاي اقتصادي دارند، و وجوهات شرعي نظير خمس و ... تأمين شده و علاوه بر دستگاه هاي نظارتي رسمي كشور از قبيل مجلس، سازمان بازرسي كشور و ...، توسط دستگاه هاي نظارتي تحت پوشش دفتر مقام معظم رهبري (معاونت نظارت و حسابرسي دفتر مقام معظم رهبري و مؤسسه حسابرسي مفيد راهبر) (نظارت و نهادهاي نظارتي، محسن ملك افضلي اردكاني، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1382، ص 125) به صورت دقيق نظارت مي شود.

اما در مورد ايران خودرو، متن تكذيبيه دفتر مقام معظم رهبري از روزنامه خراسان 24/4/82 ارسال مي گردد.

دفتر مقام معظم رهبري با تكذيب شايعه اختصاص درصدي از قيمت تعيين شده خودروها به اين دفتر، با توصيه به مسئولان براي اطلاع رساني صحيح و شفاف به مردم در رابطه با ساز و كار قيمت گذاريها، تاكيد كرد: وزارت اطلاعات و دستگاههاي ذيربط نسبت به شناسائي عناصري كه چنين شايعاتي را با اغراض گوناگون ساخته و منتشر مي كنند اقدام و طبق ضوابط قانوني با آنان برخورد نمايند. متن اطلاعيه دفتر مقام معظم رهبري به اين شرح است:

بسم الله الرحمن الرحيم

به دنبال انتشار شايعه كذب اختصاص درصدي از قيمت تعيين شده براي خودروها به دفتر مقام معظم رهبري، بدين وسيله به اطلاع مردم شريف ايران مي رساند اين قبيل شايعات و دروغ پراكني ها با هدف ايجاد تشويش و بدگماني و اختلاف بين مردم و

مسئولان نظام توسط دشمنان ساخته مي شود و متأسفانه بعضي از رسانه هاي خبري نيز به آن دامن مي زنند. لذا صريحا اعلام مي شود اين شايعه دروغ محض بوده و تا كنون هيچ وجهي از هيچ يك از كالا هاي توليدي و وارداتي توسط اين دفتر گرفته نشده است و مقام معظم رهبري همواره بر شفافيت قيمت گذاري اطلاع رساني صحيح به مردم تاكيد داشته و دارند. لذا ضمن توصيه به مسئولان براي اطلاع رساني صحيح و شفاف به مردم در رابطه با ساز و كار قيمت گذاري ها از وزارت اطلاعات و دستگاههاي ذيربط مؤكدا خواسته شده است نسبت به شناسائي عناصري كه چنين شايعاتي را با اغراض گوناگون ساخته و منتشر مي كنند اقدام و طبق ضوابط قانوني با آنها برخورد نمايند. اطمينان داريم مردم عزيز ايران با هوشياري خود چنگ رواني دشمنان را خنثي و با فتنه انگيزي آنان مقابله خواهند نمود.

دفتر مقام معظم رهبري 23/4/1382

سلام. لطفا در مورد چرخه زير توضيح دهيد ! شوراي نگهبان مسئوليت نظارت بر تمامي انتخاباتها از جمله انتخابات مجلس خبرگان را دارد.يعني كانديداي مجلس خبرگان بايستي از ابتدا فيلتر شوراي نگهبان بگذرند . مجلس خبرگان نيز كه قدرت عزل و نصب رهبر را دارد. حال نكته اين

پرسش

سلام. لطفا در مورد چرخه زير توضيح دهيد ! شوراي نگهبان مسئوليت نظارت بر تمامي انتخاباتها از جمله انتخابات مجلس خبرگان را دارد.يعني كانديداي مجلس خبرگان بايستي از ابتدا فيلتر شوراي نگهبان بگذرند . مجلس خبرگان نيز كه قدرت عزل و نصب رهبر را دارد. حال نكته اينجاست كه 6 نفر از 12 نفر اعضاي شوراي نگهبان مستقيما توسط رهبر انتخاب مي شوند و 6 نفر باقيمانده نيز توسط رئيس قوه قضائيه به فيلتر مجلس فرستاده مي شوند كه در صورت گذر از اين فيلتر اعضاي شوراي نگهبان را تكميل مي كنند. خود رئيس قوه نيز توسط رهبر انتخاب مي شود ! در اينجا ظاهرا

يك چرخه را داريم كه در آن عزل و نصب رهبر به خود رهبر بر مي گردد. لطفا من را راهنمايي كنيد . متشكرم.

پاسخ

در اين باره توجه به چند نكته لازم است:

الف ( به نظر مي رسد در اين باره، نوعي مغالطه و خلط معنا صورت گرفته است. «دور» منطقي آن است كه وجود چيزي با يك يا چند واسطه، بر خودش متوقف باشد؛ مثلاً «الف» به وجود آورنده «ب» و «ب» به وجود آورنده »الف« باشد كه در نتيجه «الف» به وجود آورنده «الف» خواهدبود. [الف ---> ب و ب ---> الف = الف ---> الف] در علم حقوق گرچه چيزي به نام دور با تعريف معين نداريم، ليكن مسامحتاً اگر تعيّن «الف» ناشي از «ب» باشد و «ب» هم توسط «الف» تعيّن يابد، مي توان دور ناميد. در اين جا بايد توجه داشت كه چه در دور منطقي و چه در دور حقوقي، نحوه وابستگي دو پديده به يكديگر، بايد يكسان بوده باشد؛ مثلاً اولي علّت ايجادي دومي و دوّمي علت ايجادي اوّلي باشد، اما اگر يكي علت ايجادي يا تعيين كننده دومي باشد، ولي دومي به شكل ديگري نوعي وابستگي به آن پيدا كند، دور نيست بلكه وابستگي متقابل است و چنين چيزي هم در نظام تكوين و علوم طبيعي امري پذيرفته شده و منطقي است و هم در همه نظام هاي حقوقي جهان به اشكال گوناگون وجود دارد.

توضيح آنكه در انتخابات ديگر كشورهاي دنيا از جمله در هر سه مدل عمده ليبرال دموكراسي يعني رياست جمهوري در آمريكا، پارلماني در انگلستان و نيمه رياستي - نيمه پارلماني در فرانسه، چنين موضوعي وجود

دارد:

1. آمريكا: بر اساس قانون اساسي ايالات متحده آمريكا، پس از انجام مبارزه انتخاباتي و تعيين نامزدهاي هر يك از احزاب براي «هيئت انتخاب كنندگان»، مردم «هيئت انتخاب كنندگان رئيس جمهوري» را بر مي گزينند. نظارت قانوني بر اين روند به وسيله وزارت كشور صورت مي گيرد و وزير كشور هم به وسيله، رئيس جمهور تعيين مي شود:

هيئت انتخاب كنندگان -----> وزير كشور -----> رئيس جمهور-----> وزير كشور

2. فرانسه: مطابق قانون اساسي جمهوري پنجم فرانسه پس از اصلاحات 1962، رئيس جمهور، با رأي مستقيم مردم برگزيده مي شود و وي با يك واسطه (نخست وزير)، وزير كشور را تعيين مي كند و از آنجايي كه وزارت كشور، نظارت بر بررسي صلاحيت نامزدهاي رياست جمهوري و هم چنين نامزدهاي نمايندگي مجلس را بر عهده دارد، كساني به انتخابات راه پيدا مي كنند كه وزارت كشور در نهايت صلاحيت آن ها را تأييد كند و از ميان همين نامزدها است كه نمايندگان مجلس و رئيس جمهور تعيين خواهند شد.

3. انگلستان: نخست وزير، وزير كشور را تعيين مي كند، وزارت كشور نيز، طبق قانون، مسؤوليت نظارت بر برسي صلاحيت هاي نامزدهاي نمايندگان مجلس را بر عهده دارد و بر تأييد و رد صلاحيت آن ها نظارت عالي دارد. از طرفي اين نامزدها نيز پس از پيروزي در انتخابات، نخست وزير را تعيين مي كنند و همچنين پس از معرفي وزير كشور از سوي نخست وزير به مجلس نيز به وي رأي اعتماد مي دهند.

نمايندگان پارلمان -----> وزير كشور -----> نخست وزير -----> نمايندگان پارلمان

بنابراين مي بينيم كه اين دور، در انتخابات رؤساي كشورهاي ديگر نيز وجود

دارد و مختص انتخابات خبرگان رهبري در ايران نيست.

اكنون بايد ديد مطلب ادعا شده دقيقاً چه وضعيتي دارد؟ اگر نسبت شوراي نگهبان و خبرگان همان نسبتي بود كه خبرگان با رهبري دارد، ادعاي چنين دوري قابل قبول بود؛ يعني، به اين شكل كه تمام گزينه هاي زير بدون استثنا درست باشد:

1- خبرگان تعيين و نصب رهبر كند؛

2- رهبر تعيين و نصب شوراي نگهبان نمايد؛

3- شوراي نگهبان تعيين و نصب مجلس خبرگان كند؛

در حالي كه واقعيت چنين نيست؛ زيرا

اولاً نسبت مجلس خبرگان و شوراي نگهبان با نسبت ديگر اعضاي مجموعه، متفاوت است. زيرا شوراي نگهبان هيچ كس را نصب نمي كند بلكه عنصر چهارمي وجود دارد كه نقش عمده را ايفا مي كند و در دور ادعايي لحاظ نشده است و آن انتخاب مردم است؛ يعني، شوراي نگهبان به هيچ وجه تعيين كننده اعضاي خبرگان نيست؛ بلكه اعضاي خبرگان با ميل خود براي نمايندگي، نامزد مي شوند و كار شوراي نگهبان، صرفاً نقش كارشناختي از نظر تشخيص صلاحيت هاي مصرّح در قانون اساسي و اعلام آن به مردم است و هيچ گونه حق نصب ندارد. سپس مردم هستند كه در ميان افراد ذي صلاح به نامزدهاي مورد نظر خود رأي مي دهند، و اين انتخاب مردم و رأي دادن آنان به كانديداهاي خبرگان كاملا آزادانه و با اختيار كامل مي باشد و واقعا اگر آنها چنين افرادي را قبول نداشته باشند در انتخابات حضور پيدا نمي كنند.

بنابراين ترتيب مسأله چنين خواهد بود:

كانديداهاي خبرگان ---> تشخيص و اعلام صلاحيت توسط شوراي نگهبان ---> انتخاب مردم ---> مجلس خبرگان ---> تعين رهبري

بنابر آنچه كه در انتخاب خبرگان حرف نهايي و اساسي را مي

زند همان عنصر انتخاب آزادانه مردم است. و الا صرف تأييد صلاحيت و شرايط خبرگان توسط شوراي نگهبان نمي تواند شبهه و نقطه ضعفي محسوب گردد، زيرا از يك سو خبرگان به دليل مسؤوليت حساسشان _كه در ارتباط با رهبري نظام اسلامي مي باشد_ حتما بايد واجد شرايطي از جمله صلاحيت هاي علمي و اجتهاد، صلاحيت اخلاقي، سياسي و ... باشند، كه تشخيص آن لازم است توسط مرجعي انجام پذيرد، و از اين مسأله گريزي نيست.

و از سوي ديگر اگر بخواهيم تأييد صلاحيت ها را توسط شوراي نگهبان باعث ايجاد شبهه در رأي مردم و مردمي بودن انتخابات بدانيم، نظير اين مسأله در ساير انتخابات نظير رياست جمهوري، نمايندگان مجلس و ... مطرح مي شود.

پاسخ ديگر: در بطلان دوري كه فرض شده، كافي است به اين موضوع توجه شود كه مجلس خبرگان طبق مصوبه خود، امر تشخيص صلاحيت را به اعضاي فقهاي شوراي نگهبان سپرده است و چنانچه بخواهد هر زماني مي تواند آن را به گروه ديگري بسپارد و اين امر مطابق قانون اساسي است؛ زيرا در اصل يكصد و هشتم قانون اساسي اين حق به مجلس خبرگان داده شده است. بنابراين انتخاب رهبري با مجلس خبرگان است و تعيين صلاحيت خبرگان با گروهي است كه خود انتخاب مي كنند نه رهبري، هر چند فعلاً گروهي را كه خبرگان انتخاب كرده همان افرادي هستند كه رهبري براي نظارت بر مصوبات مجلس شوراي اسلامي انتخاب كرده است. اگر انتخاب گروه تعيين كننده صلاحيت با رهبري بود اين شبيه دور مي شد در حالي كه چنين نيست.

و نكته آخر در مورد سؤال اينكه، تأييد صلاحيت خبرگان منحصرا با فقهاي

شوراي نگهبان است نه حقوق دانان آن، بر اين اساس ديگر قوه قضائيه و ... كه در سؤال آمد، به چرخه فوق راه نمي يابد. (ر.ك: تبصره 1 ماده 2 قانون انتخابات و آيين نامه داخلي خبرگان)

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1- نگاهي گذرا به نظريه ولايت فقيه، محمد مهدي نادري قمي، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، چاپ اول، زمستان 1378، ص 141

2- نظارت استصوابي و شبهه دور، محمدرضا مرندي، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، 1381، ص 39

3- بررسي فقهي - حقوقي شوراي نگهبان، فرج الله هدايت نيا، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، 1380 ، ص 219

4- حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، مرتضي مرندي، انتشارات پارسايان، 1382، ص 110.

نظر به اينكه شوراي نگهبان را رهبري تعيين مي نمايند، وشوراي محترم نگهبان، خبرگان رهبري را تأييد مي نمايند و خبرگان، رهبري را تعيين مي كنند، لطفاً حدالمقدور مفصل توضيح فرمائيد دور باطل صورت گرفته يا خير؟ به چه دليل؟

پرسش

نظر به اينكه شوراي نگهبان را رهبري تعيين مي نمايند، وشوراي محترم نگهبان، خبرگان رهبري را تأييد مي نمايند و خبرگان، رهبري را تعيين مي كنند، لطفاً حدالمقدور مفصل توضيح فرمائيد دور باطل صورت گرفته يا خير؟ به چه دليل؟

پاسخ

كلاً در انتخاب رهبري مطابق با آنچه در قانون اساسي وجود دارد دور باطل صورت نمي گيرد زيرا درهنگام انتخاب رهبري مجلس خبرگاني اظهار نظر مي كند و رأي مي دهد كه در دوران رهبر قبلي انتخاب شده اند وتوسط خبرگاني انتخاب مي شود كه اجتهاد آنها توسط شوراي نگهبان منصوب از جانب رهبري قبلي بوده است نه رهبري كه انتخاب مي شود، به عنوان نمونه انتخاب مقام معظم رهبري در سال 68 و پس از رحلت حضرت امام "ره" توسط مجلس خبرگان صورت گرفت كه آن مجلس خبرگان نيز توسط شوراي نگهبان مورد تأييد قرار گرفت كه از جانب حضرت امام"ره" منصوب شده بودند و مقام معظم رهبري نقشي در انتصاب شوراي نگهبان در زمان حضرت امام"ره" نداشتند، اما آنچه شبهه دور را ايجاد مي كند بيشتر ناظر بر تداوم رهبر وانتخاب مجدد رهبري توسط مجلس خبرگان بعدي است كه در زمان رهبري تشكيل شده و اجتهاد آنها به تأييد شوراي نگهباني رسيده كه منصوب از ناحيه رهبري هستند. براي دادن پاسخ روشنتر به اين شبهه ابتدا اصل شبهه را بايد درست تبيين كرد. اشكالي كه در اين شبهه مطرح مي شود اين است كه اگر قرار باشد رهبر را خبرگان تعيين كنند و خود خبرگان توسط شوراي نگهبان منتخب رهبري تأييد صلاحيت شوند، چه تضميني وجود دارد كه به يكديگر رشوة سياسي ندهند؟

يعني رهبري كساني را براي شوراي نگهبان برگزيند كه آنها خبرگان حامي او را تأييد كنند و كانديداهاي مخالف او را تأييد نكنند و به همين صورت خبرگان كسي را به رهبري برگزينند كه شوراي نگهبان حامي آنها را برگزيند و به همين صورت شوراي نگهبان كساني را براي خبرگان تأييد كند كه آنها رهبر حامي شوراي نگهبان را تعيين كنند به عبارت ديگر نتيجه اين دور اين است كه يك زد وبند سياسي بين سه نهاد رهبري، شوراي نگهبان و خبرگان بوجود مي آيد. پاسخ:يا رهبر را عادل مي دانيم يا نمي دانيم (با دقت در اينكه يكي از شرايط رهبري كه توسط مجلس خبرگان تشكيل شده در زمان رهبر قبل براي انتخاب رهبر بعدي مورد توجه مي باشد شرط عدالت است) اگر رهبر را عادل بدانيم رهبر عادل شرط عدالت را در تعيين فقهاي شوراي نگهبان حتماً مد نظر قرار مي دهد (چون يكي از شرايط فقهاي شوراي نگهبان هم شرط عدالت است) لذا فقهاي شوراي نگهبان كه به شهادت رهبري عادل هستند حتماً شرط عدالت را در كانديداهاي مورد نظر خبرگان در نظر خواهند داشت در اين صورت هيچ زدو بندي صورت نخواهد گرفت وبه عبارت ديگر عدالت رهبر و به تبع آن عدالت فقهاي شوراي نگهبان و عدالت خبرگان مانع هرگونه زد وبندي خواهد شد.

اما اگر رهبري عادل نباشد تأييد صلاحيت كانديداهاي مجلس خبرگان توسط مرجعي غير از شوراي نگهبان(مثلاً تأييد سه تن از اساتيد خارج حوزه) مشكلي را حل نخواهد كرد چون اعضاي خبرگان به تبع موقعيت علمي كه دارند با امام جمعه هستند يا نمايندة رهبري در استان و

شهرستانها يا ارگانها و يا مثل رئيس جمهور و رئيس قوة قضائيه و فقهاي شوراي نگهبان و...كه همه آنها از جانب رهبري تأييد و حمايت شده اند و اگر بنا باشد عدالت مطرح نباشد همين تأييد و تعيين و حمايت براي آن زد و بند فرضي كافي است و لو اينكه صلاحيتشان توسط مرجعي غير از شوراي نگهبان تأييد شود. از اين جهت اگر بنا باشد بدون فرض عدالت بحث كنيم با تغيير مرجع براي صلاحيت مشكل حل نخواهد شد زيرا برگزيدن بيش از 80 مجتهد عادل داراي بينش سياسي اجتماعي كه هيچ ارتباطي با رهبري نداشته باشند غير ممكن است و نكته آخر اينكه فرض عدم عدالت 80 نفر خبرگان و شوراي نگهبان قبلي كه در انتخاب اوليه رهبر نقش داشته اند و فرض عدم عدالت در شوراي نگهبان و خبرگان بعدي با در نظر گرفتن اينكه اين افراد جداي از تأييد شوراي نگهبان توسط مردم منطقه خود در انتخابات مورد تأييد قرار گرفتند فرض غيرمنطقي به نظر مي رسد.

1- چرا رهبر مستقيماً نظارت و پيگيري عملكرد مسؤلين كشور را پي گيري نمي كنند ورسيدگي به تخلفات را به دست ديگران مي سپارند؟ منظور آن قاطعيت وهيبت امام خميني(ره) را ندارند.

پرسش

1- چرا رهبر مستقيماً نظارت و پيگيري عملكرد مسؤلين كشور را پي گيري نمي كنند ورسيدگي به تخلفات را به دست ديگران مي سپارند؟ منظور آن قاطعيت وهيبت امام خميني(ره) را ندارند.

2- علت اينكه درتمامي سخنراني هاي رهبر از پرده آبي رنگ براي زمينه پشت سرآقا استفاده مي شود چيست؟اين مورد درنماز جمعه هاي تهران هم ديده مي شود چرا فقط نماز جمعه تهران؟

پاسخ

1) - مشابه اين سؤال مستقيماً از خود مقام معظم رهبري درديدار ايشان با دانشجويان واساتيد دانشگاه شهيد بهشتي پرسيده شد كه خلاصة پاسخ معظم له چنين بود كه پيگيري وبرخورد با تخلفات از هركس باشد بطور جدي ازناحيه ايشان انجام مي شود ولي به مقدار جرم ومجازات مناسب با آن نفر بايد توجه كرد .دفتر بازرسي نهاد رهبري از فعالترين سازمانهاي بازرسي كشور است كه بطور جدي تخلفات عمده را پيگيري مي كند.

- عظمت روحي وشخصيتي حضرت امام(ره) مطلب بسيار روشني است كه همه شيعيان انقلاب اسلامي دربرابر آن خاضع هستند . وهر انساني فضائل و ويژگيهايي دارد كه ممكن است در ديگران به همان مقدار وجود نداشته باشد والبته بايد توجه داشت كه اين دليل نميشود كه افراد جامعه درمقام اطاعت پذيري از رهبري به اين خاطر دچار ضعف گردند. اگر بخواهيم مثال بالاتري براي اين موضوع ذكر كنيم خوب است بگوئيم همانطور كه فضائل معنوي پيامبراكرم(ص) درتمام انسانهاي هستي منحصر به فرد بود ولي اين مسأله موجب نميشود كه مردم درمقام اطاعت از وصي وجانشين او، ضعف داشته باشند .

2)استفاده ازرنگ آبي براي زمينه پشت سرايشان با توجه به اثرات روحي رواني رنگ ملايم وآرام بخش آبي درمخاطبين

است. البته دربرخي ديدارها در شهرستانهاي ديگر رنگ سبز نيز استفاده شده، ودرهر حال مسلماً اين نمايانگر علاقه ويژه ايشان به يك تيم خاص ورزشي نيست ومقام معظم رهبري همواره برتوجه به اصل ورزش تأكيد دارند.(با صرف نظر از تبليغ وگرايش به يك تيم خاص)

وظايف رهبري چيست و چرا در جامعه عدالت اجرا نمي شود؟

پرسش

وظايف رهبري چيست و چرا در جامعه عدالت اجرا نمي شود؟

پاسخ

بر اساس قانون اساسي وظيفه رهبري ارائه رهنمودهاي كلي و تبيين استراتژي هاي اساسي نظام اسلامي است. درديدار رهبر معظم با كارگزاران نظام نيز معظم له اشاره كردند كه وظيفه رهبري ارائه خط مشي هاي كلي است و احياناجلوگيري از انحرافاتي كه ممكن است پيدا شود.

به علاوه بايد توجه داشت كه چه رهبري و چه هر شخصيت و مقام ديگري به ناچار بايد در ظرف واقعيت هاياجتماعي عمل كند و نمي تواند انتظار داشت كه با وجود محدوديت هاي داخلي و خارجي و واقعيت هاي سياسي _اجتماعي _ اقتصادي رهبري كاري خارق عادت و خلاف مقتضاي طبيعي انجام داده و به اصطلاح معجزه كند.

در خصوص عدالت اجتماعي مي دانيم كه وضعيت كنوني ناشي از تبعات دوران جنگ تحميلي و برنامه بازسازياست. جنگ تحميلي خواسته ملت ايران و نظام جمهوري اسلامي نبوده و از سوي بيگانگان و دشمنان ملت و نظاماسلامي بر ما تحميل شد و برنامه بازسازي نيز بر اساس نظرات كارشناسان و متخصصان اقتصادي به اجرا درآمد در عين حال در طول برنامه هاي پنج ساله اول و دوم رهبري بارها توجه به عدالت اجتماعي و محوريت آن را متذكرگرديدند و در نامه اي دوازده ماده اي استراتژي اقتصادي نظام جمهوري اسلامي را بيان نمودند.

با اين حال به هنگام اجرا و عمل همان محدوديت هاي ياد شده موجب شد كه موفقيت تام و تمام در اين جهت به دست نيايد و آرمان عدالت اجتماعي محقق نگردد.

آيا رهبر مي تواند به رئيس جمهور حكم تنفيذ ندهد؟

پرسش

آيا رهبر مي تواند به رئيس جمهور حكم تنفيذ ندهد؟

پاسخ

تنفيذ حكم رئيس جمهور توسط ولي فقيه از اختيارات ولي فقيه در قانون اساسي است و به هيچ وجه جنبه تشريفاتي و صوري ندارد. يعني از لحاظ قانون، تا زماني كه ولي فقيه حكم او را تنفيذ نكند شخصِ منتخب، ولو حايز همه آراي مردم نيز باشد، هيچ گونه رياستي به قوه مجريه ندارد.

بله، از آنجا كه طبق اصل 110 قانون اساسي جمهوري اسلامي قبل از برگزاري انتخابات شوراي نگهبان صلاحيت كانديداهاي رياست جمهوري را تأييد مي كند و نظارت مستمر بر حسن اجراي انتخابات نيز وجود دارد. معمولاً حكم رياست جمهوري توسط ولي فقيه امضا مي شود و در اين زمينه اختلافي پيش نمي آيد ولي اين بدان معنا نيست كه امضاي ولي فقيه صرفا تشريفاتي و فاقد اثر قانوني است. به ويژه اين كه تعبير «تنفيذ» و نيز آنچه رهبر فقيد انقلاب درتنفيذ رياست جمهوري فرمودند «اين تنفيذ تا زماني است كه عمل بر طبق موازين اسلام باشد» نشان مي دهيد كه امضاي ولي فقيه به نتيجه انتخابات مشروعيت مي بخشد.

آيا مقام معظم رهبري با ولايت مطلقه اي كه دارد مي تواند مجلس خبرگان را منحل كند؟

پرسش

آيا مقام معظم رهبري با ولايت مطلقه اي كه دارد مي تواند مجلس خبرگان را منحل كند؟

پاسخ

در مورد اين سوئال مي توان گفت : اگر روزي حقيقتا" براي ولي فقيه ثابت شود كه اكثريت يا همه اعضاي مجلس خبرگان موجود را تطميع يا تهديد كرده اند و آنها نيز تحت تاثير قرارگرفته اند يا به هر دليل منطقي و موجه ديگر به اين نتيجه برسد كه وجود اين مجلس خبرگان بر خلاف مصالح اسلام و جامعه اسلامي و به ضرر مردم است مي تواند با استفاده از ولايتي كه دارد مجلس خبرگان را منحل نمايد گر چه در هيچ قانوني صراحتا" انحلال مجلس خبرگان را به عنوان يكي از اختيارات ولي فقيه ذكر نكرده اند, (محمد مهدي نادري قمي نگاهي گذرا به نظريه ولايت فقيه برگرفته از مباحث استاد محمد تقي مصباح يزدي ص 157). در اين مسئله نظرات متفاوت ديگري نيز وجوددارد كه ناشي از عوامل متعددي از قبيل عدم تصريح قانون اساسي به اين مسئله و اختلاف مباني و ديدگاه درباره منابع مشروعيت رهبري , نقش مردم و تائثير آراي آنان مي باشد.

فرماندهي كل قوا چه وظايفي دارند اين سمت به عهده چه كسي بايد باشد چرا بني صدر مدتي فرماندهي كل قوا را بر عهده داشته اند. مگر قوانين تغيير يافته است.

پرسش

فرماندهي كل قوا چه وظايفي دارند اين سمت به عهده چه كسي بايد باشد چرا بني صدر مدتي فرماندهي كل قوا را بر عهده داشته اند. مگر قوانين تغيير يافته است.

پاسخ

در پاسخ به اين سؤال توجه به نكات ذيل حائز اهميت است:

الف - اصطلاح فرماندهي كل قوا در ارتباط با نيروهاي مسلح مي باشد كه براساس قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به ولي فقيه واگذار شده است: بند چهارم اصل يكصد و دهم قانون اساسي چنين بيان مي دارد: «فرماندهي كل نيروهاي مسلح» با رهبر است اطلاق عبارت فوق نشان دهنده مديريت تام و عام مقام رهبري به كل امور و شؤون نيروهاي مسلح اعم از نظامي و انتظامي مي باشد. اقتضاي نيروهاي مسلح بر وحدت فرماندهي است، زيرا بدون وحدت، امور نظامي و دفاعي كشور از انسجام لازم برخوردار نخواهد بود. قانون اساسي ضمن بيان اين اطلاق، پاره اي از اقتدارات مهم مقام رهبري در نيروهاي مسلح را تصديحا بيان نموده است كه عبارتند از:

1. فرماندهي كل نيروهاي مسلح و نصب و عزل و قبول استعفاي رئيس ستاد مشترك؛ فرمانده كل سپاه و فرماندهان عالي نيروهاي نظامي و انتظامي (بند چهارم و ششم اصل يكصد و دهم قانون اساسي).

2. اعلان جنگ و صلح و بسيج نيروها (بند پنجم اصل يكصد و دهم قانون اساسي).

3. در شوراي عالي امنيت ملي بدين ترتيب كه:

- اين شورا، سياست هاي دفاعي و امنيتي كشور را در «محدوده سياست هاي كلي تعيين شده از طرف مقام رهبري» تنظيم مي نمايد (اصل يكصد و هفتاد و ششم قانون اساسي).

- «دو نماينده به انتخاب مقام رهبري» در شوراي مذكور عضويت

دارد (همان).

- مصوبات اين شورا پس از تأييد مقام رهبري قابل اجراست (ذيل اصل يكصد و هفتاد و ششم قانون اساسي).

ب - براساس اصل يكصد و دهم قانون اساسي «رهبر مي تواند بعضي از وظايف و اختيارات خود را به شخص ديگري تفويض كند». بديهي است كه تفويض اختيار مذكور به معناي سلب صلاحيت نيست؛ بلكه مقام يا مسؤولي كه آن وظيفه يا اختيار از سوي رهبري به او تفويض شده است، صرفا به نمايندگي از طرف رهبري انجام وظيفه مي نمايد. اين اختيار تفويض شده در هر زمان قابل لغو خواهد بود ( ر.ك: سيد محمد هاشمي، حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، نشر دادگستر، 1380، ج 2، ص 51).

ج - با توجه به دو موضوع فوق در ارتباط با سؤال گفتني است كه:

اولا، در زمان بني صدر نيز قانون هيچ گونه تغييري نكرده بود و فرماندهي كل قوا از نظر قانوني همچنان با ولي فقيه بود.

ثانيا، حضرت امام بنا به دلايل و مصالحي براي مدتي نمايندگي فرماندهي كل قوا را به بني صدر تفويض كردند كه اين كاملا اختياري قانوني است.

ثالثا، پي بردن به دلايل تفويض برخي اختيارات رهبري از سوي حضرت امام به بني صدر نيازمند بررسي شرايط و اوضاع آن زمان مي باشد كه به اختصار مطالبي را بيان مي نمايم:

مقدمه:

هر چند در حكومت اسلامي، مشروعيت امري الهي است و مشروعيت تمامي بخشهاي نظام از طريق حاكم اسلامي تأمين مي شود، اما بايد به موضوع مهم ديگري كه در حكومت اسلامي نقش به سزا و عمده اي دارد توجه داشت و آن نقش مقبوليت مردمي و توجه به آراء آنان از يك

سو در نظر گرفتن مصالح جامع و نظام اسلامي بر اساس شرايط و مقتضيات زمان و مكان مي باشد. به عنوان نمونه، مراجعه به تاريخ صدر اسلام و سيره حكومتي پيامبر اكرم(ص) و امام علي(ع) مبين نكات فوق است:

وجود برخي شخصيتها و بزرگان قريش در جمع كارگزاران و فرماندهان نظام اسلامي نظير، خالدبن وليد، عمرو عاص، شريح قاضي، اشعث بن قيس، ابوموسي اشعري و...، با اينكه در التزام و پاي بندي آنان به اسلام ترديد بود و بعضاً تخلفات مهمي نيز داشتند، (ر. ك: فروغ ابديت، استاد جعفر سبحاني؛ و سياي كارگزارن علي بن ابي طالب(ع)، علي اكبر ذاكري، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي) همه حاكي از اهميت و توجه به جايگاه مردمي افراد، استفاده از توانايي و كارآمدي آنان، و رعايت مقتضيات و مصالح جامع مي باشد.

اكنون با توجه به مقدمه فوق به بررسي عملكرد حضرت امام(ره) در قبال بني صدر مي پردازيم:

1. بررسي شرايط بني صدر به عنوان اولين رئيس جمهور نظام جمهوري اسلامي بود كه از پشتوانه يازده ميليون رأي از ميان چهارده ميليون شركت كننده در انتخابات (قريب به هفتاد درصد آراي مأخذه) برخوردار بود. بنابراين علي رغم شناختي كه حضرت امام(ره) از ابتدا به عدم لياقت و كفايت نامبرده براي تصدي رياست جمهوري ايشان داشتند، مي بايست هر گونه اقدامي كاملاً سنجيده صورت مي پذيرفت تا از يك سو وجهه نظام نوپاي اسلامي خدشه دار نشود و مخالفين نظام در داخل و خارج چنين القاء نكنند كه نظام اسلامي، تحمل جمهوري بودن و آراء مردم را ندارد و به سرعت اولين رئيس جمهور مردمي خويش را بركنار نمود، و از سوي ديگر به آراء و انتخاب

احترام گذاشته، تا با گذشت زمان به صورت طبيعي زمينه هاي تجديد نظر در آراء مردم با ديدن عملكردها و رفتارهاي بني صدر، فراهم آيد. و مردم واقعاً به اين نتيجه برسند كه بني صدر علي رغم شگردهاي تبليغاتي خود، فرد شايسته و لايقي براي مسئوليت مهم رياست جمهوري نبوده و صلاحيت اين كار را ندارد.

و بعلاوه قانون اساسي جمهوري اسلامي هم راهكارهاي عزل و بركناري رئيس جمهور را مشخص نموده بود و دليلي براي استفاده حضرت امام از اختيارات حكومتي خود وجود نداشت.

و آخرين نكته اي كه بايد در بررسي شرايط آن مقطع زماني در نظر گرفت، اوضاع آشفته داخلي ناشي از وقوع انقلاب، درگيريهاي جناحها و گروههاي سياسي، شروع جنگ تحميلي و...، بود كه شديداً از هر گونه اقدامي سبب ايجاد تشنت و التهاب در كشور مي شد، بايد جلوگيري بوجود مي آمد.

2. در چنين شرايطي حضرت امام(ره) دو گونه مي توانستند با اين جريان برخورد كنند: يا حكم رياست جمهوري بني صدر را تنفيذ نكنند و در برابر رأي ملت بياستند، يا با تنفيذ حكم رياست جمهوري و مدارا و مماشات با وي، كشور را از بحران نجات دهند.

حضرت امام(ره) با درايت و مديريت حكيمانه اي كه داشتند، راه دوم را برگزيدند و با فرصت دادن بيشتر به بني صدر و بازگذاشتن دست وي براي خدمت، هر گونه بهانه را از او گرفتند تا در روند كارش نتواند امام نيروهاي ارزشي را به انحصارطلبي و تماميت خواهي متهم سازد و همه ناتواني ها يش را به مانع تراشي هاي نيروهاي ارزشي منتسب سازد. از اين رو امام(ره) در همان اولين روزهاي پيروزي بني صدر، در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهوري

وي كه در بيمارستان قلب تهران برگزار شد، پس از نصايح دلسوزانه و پدرانه با ايشان، حكم رياست جمهوري اش را تنفيذ كردند و فرمودند: «من يك كلمه به آقاي بني صدر تذكر مي دهم، اين كلمه تذكر براي همه است، «حب الدنيا رأس كل خطيئه» يعني دنيادوستي در رأس همه خطاهاست. (صحيفه نور، ج 11، ص 257).

حضرت امام حكم تنفيذ خويش را به «عدم تخلف بني صدر از احكام اسلام و تبعيت از قانون اساسي» مشروط كردند: «بر اساس آن كه ملت شريف ايران با اكثريت قاطع، جناب آقاي دكتر سيد ابوالحسن بني صدر را به رياست جمهوري كشور جمهوري اسلامي ايران برگزيده اند و بر حسب آن كه مشروعيت آن بايد به نصب ولي فقيه جامع الشرايط باشد، اينجانب به موجب اين حكم، رأي ملت را تنفيذ و ايشان را به اين سمت منصوب نمودم، لكن تنفيذ و نصب اينجانب و رأي ملت مسلمان ايران، محدود است به عدم تخلف ايشان از احكام مقدسه اسلام و تبعيت از قانون اساسي ايران...» (همان، ص 260 (15 بهمن 58)

ايشان در راستاي همان سياست، پس از تنفيذ حكم رياست جمهوري، وي را به قائم مقامي خود در فرماندهي كل قوا منصوب كردند، در اين حكم آمده است:

«جناب آقاي بني صدر، رئيس جمهوري ايران! در اين مرحله حساس كه احتياج به تمركز قوا بيشتر از هر مرحله است، جناب عالي به نمايندگي اين جانب به سمت فرماندهي كل نيروهاي مسلح به ترتيبي كه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران تعيين كرده است، منصوب مي شويد، اميد است كه با شايستگي كه جناب عالي داريد، امور كشوري و لشكري و قواي مسلح به نحو

شايسته با موازين اسلامي جريان پيدا كند» (همان، ص 260).

حضرت امام(ره) براي حفظ اصل نظام و جلوگيري از هر گونه تشتت و التهاب در كشور كه مقتضاي زمان جنگ بود و براي جذب بني صدر، در حد امكان سياست مدارا و مماشات را با وي به كار مي بردند.

و براي اين كه رشد سياسي مردم بالا برود و حقايق كم كم روشن شود، دو پروژه ديگر نيز به اجرا گذاشته بودند:

الف. افشاي خط بني صدر و جريان فكري او؛

ب. تقويت جناح ارزشي كه در رأس آن، بزرگاني چون شهيد بهشتي و شهيد باهنر و مقام معظم رهبري و آقاي هاشمي رفسنجاني و.. قرار داشتند.

در بخش اول، امام در طول اين مدت افشاي جريان ملي گرايي و ليبراليسم را در دستور كار خود قرار داده بودند، و نسبت به خطرات آن، مردم را آگاه، مي ساختند:

«آقاي رئيس جمهور نخست وزيري معرفي مي كند شخصي باشد مكتبي، و در صددد باشد كه احكام اسلام را پياده كند، نه درصدد اين باشد كه مليت را احيا بكند، آنهايي كه مي گويند ما مليت را مي خواهيم احيا بكنيم، آنها مقابل اسلام ايستاده اند. اسلام آمده است كه اين حرف هاي نامربوط را از بين ببرد. افراد ملي به درد ما نمي خورند؛....» (صحيفه نور، ج 12 ص 273).

و در جاي ديگر مي فرمايند:

«ما از اين ملي هاي هيچي نديديم جز خرابكاري؛ اگر يك نفرشان آدمي بود كه اسلامي بود كه صحيح بود، ما نديديم چيزي از اينها. همه ما اسلامي پيش برويم...» (همان، ص 118).

و در بخش دوم حضرت امام(ره) نسبت به نيروهاي ارزشي مانند شهيد بهشتي، مقام معظم رهبري و...، سنگ تمام گذاشتند و با اين كار جامعه

رابه سوي اين شخصيت ها كه مطابق با معيارها و الگوهاي اسلامي بودند راهنمايي و هدايت مي كردند. تا جامعه بتواند در انتخابهاي بعدي دقيق تر عمل كند. حضرت امام(ره) در مورد شهيد دكتر بهشتي فرمودند:

«يك نفر آدمي را كه من بيست و چند سال است از نزديك مي شناسم، او پيش من درس خوانده، با من معاشر بوده، من همه چيزش را مي دانم، حالا افتادند به جان مثل آقاي بهشتي، آقاي دكتر بهشتي را از او مي ترسند اينها براي اين كه يك فرد لايقي است و اينها نمي خواهند اين طور افراد باشند.» (همان، ج 9، ص 288).

در جاي ديگر فرمودند:

«من آقاي خامنه اي را بزرگش كردم، من آقاي هاشمي را بزرگ كردم، من آقاي بهشتي را بزرگش كردم» (همان، ج 15، ص 139).

نكته ديگر اينكه، حضرت امام(ره) مي دانستند كه بيشتر، اين اطرافيان بني صدر هستند كه او را تحريك مي كنند، اگر خودش بود و خودش، ممكن بود بتوان با او كنار آمد. لذا همواره بني راه نصيحت مي كردند كه از اطرافيانش فاصله بگيرد. چنانكه حضرت امام پس از عزل بني صدر فرمودند:

«خدا مي داند كه من مكرر به اين گفتم كه آقا اينها تو را تباه مي كنند اين گرگ هايي كه دور تو جمع شده اند وبه هيچ چيز عقيده ندارند، تو را از بين مي برند، گوش نكرد، هي قسم خورد كه اينها فداكار هستند....» (همان، ج 15، ص 69 و 68).

متأسفانه با همه مدارا و مماشاتي كه حضرت امام نسبت به بني صدر داشتند، ولي وي متنبه نشد و همچنان به دنبال اهداف خود و تحريكات اطرافيانش بود. جنگ را به نقطه شكست كشانده بود، نيروهاي ارزشي مانند شهيد صياد شيرازي

را از ارتش بركنار كرد، بود، دست سپاه را در جنگ بسته بود، نيروهاي ضد انقلاب و گروهك ها را تقويت كرده بود و در پشت صحنه با آمريكا رابطه داشت، نسبت به شهيد رجايي كه نخست وزيرش بود همواره بي مهري مي كرد و در هر فرصتي وي را تحميلي، ناكارآمد و بي سواد معرفي مي نمود و در نامه اي به حضرت امام به تغييرناپذير بودن شهيد رجايي و هيأت وزيران در برابر سياست هاي خود اعتراض مي كند و حضرت امام در پاسخ وي مي فرمايد:

«اين جانب دخالتي در امور نمي كنم، موازين همان بود كه كراراً گفته ام و سفارش من آن است كه آقايان تفاهم كننϠو اشخاص مؤمن به انقلاب و مدير و مدبر و فعال انتخاب نمايند» (همان، ج 13، ص 55).

نتيجه درايت و تدبير الهي و برخورد هوشمندانه حضјʠامام(ره) با مسأله بني صدر اين بود تا زمينه هاي بيداري و آگاهي مردم نسبت به انتخاب خويش فراهم شده و آن پشتوانه عظيم مردمي كه همواره بني صدر به آن افتخار مي كرد و آن را به رخ مي كشيد، از او گرفته شود و زمينه براي عزل بني صدر بر اساس مكانيسم قانوني فراهم آيد. و در روز 31 خرداد ماه 1360، مجلس به عدم كفايت سياسي بني صدر با 177 رأي موافق و يك رأي مخالف، موافقت نمود.

و اين تصميم با استقبال ޘјԙȘѠمردمي كه مدتي قبل به بني صدر رأي داده بوده و هم اكنون با هدايتهاي حضرت امام(ره) آگاه شده بودند روبرو شد.

جهت مطالعه بيشتر ر.ك: قاسم روانبخش، بازخواني پرونده يك رئيس جمهور، قم، نشر هماي غدير، 1382.

در رابطه با رهبري انقلاب گفته مي شود كه انتخاب ايشان بر اساس قانون اساسي تغيير يافته بوده كه هنوز به تأييد آراي عمومي نرسيده است يعني قانون اساسي اول شرط مرجعيت را داشته باشد ولي در تغيير يافته آن شرط مرجعيت را حذف كرده بودند. ولي اين تغيير به همه پرسي گذ

پرسش

در رابطه با رهبري انقلاب گفته مي شود كه انتخاب ايشان

بر اساس قانون اساسي تغيير يافته بوده كه هنوز به تأييد آراي عمومي نرسيده است يعني قانون اساسي اول شرط مرجعيت را داشته باشد ولي در تغيير يافته آن شرط مرجعيت را حذف كرده بودند. ولي اين تغيير به همه پرسي گذاشته نشده بود اين اشكال را چگونه بايد پاسخ بدهيم.

پاسخ

قبل از ورود به موضوع اصلي سؤال ابتدا لازم است نكاتي را در مورد «شرط مرجعيت» و جايگاه آن در شرايط رهبري (صلاحيت علمي) بيان نماييم:

اصطلاح «مرجعيت» كه به مراتب كمال علمي، اخلاقي و اجتماعي فقيه اطلاق مي شود، ظاهرا براي كساني است كه عنوان بزرگترين و مشهورترين مجتهد يك كشور (و حتي يك شهر) را دارا باشد؛ به عبارت بهتر؛ دانشمندترين همه علماي هر ناحيه عنوان مرجع تقليد را دارد و آن، عبارت از كسي است كه محل مراجعه ي مقلّدان و داراي رساله مدون عمليه براي استفاده مريدان خويش مي باشد. (عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران، اميركبير، چاپ اول، 1360، «نهادي به نام مرجعيّت»، صفحات 81 به بعد)

در مورد جايگاه مرجعيت و رابطه آن با ولايت فقيه نكات ذيل حائز اهميت است:

اول؛ آن كه فقاهت به معناي توانايي استنباط احكام اوليّه شرعي از منابع و متون ديني، امر مشتركي است كه هم در مرجعيت و هم در قضاوت و هم در زعامت و سرپرستي جامعه مورد نياز است بدين معنا كه تصدي اين سه شأن مهم، تنها از سوي فقها مورد قبول است و ديگران با وجود فقهاي صالح، حق تصدي اين شؤون را ندارند.

نكته مهم اين است كه فقاهت در همه اين شئون متفاوت به يك معناست و اين گونه نيست كه

ما براي مرجعيت، به گونه اي فقاهت نيازمند باشيم و در امر رهبري به گونه اي ديگر از فقاهت، در واقع ما يك فقيه داريم كه اجازه پذيرش همه شئون ذكر شده را دارد. بدين معني كه اگر از فقيهي، فتوا طلب كنيم، مرجع تقليد خواهيم داشت و اگر امر قضاوت را به او بسپاريم، به قاضي تبديل مي شود و اگر از او زعامت و سرپرستي جامعه را بخواهيم، به ولي فقيه خواهيم رسيد. بنابراين، اطاعت از ولي فقيه با همان ادله اي به اثبات مي رسد كه رجوع به مراجع تقليد.

دوم؛ آن كه فقاهت و عدالت، شرط مشترك و مقدماتي تصدي مرجعيت، قضاوت و زعامت است يعني فقاهت شرط لازم است اما كافي نيست. افزون بر آن متصدي هر كدام از مسئوليت هاي فوق به داشتن ويژگي هاي ديگري نيز متناسب با خصوصيات آن مسؤوليت نيازمند است. در اين ميان، ولايت و سرپرستي جامعه مسؤوليت پيچيده تر و سنگين تري است، پس داراي ويژگي هاي مهم تر و بيشتري است به گونه اي كه ممكن است در هر زمان تعداد انگشت شماري از فقهاي عادل را بتوان يافت كه واجد آن شرايط باشند.

سوم؛ آن كه مرجعيت يك شأن اجتماعي است نه يك شأن علمي و فقهي جدا و بالاتر از فقاهت در واقع بسياري از فقها راضي به پذيرش اين شأن اجتماعي نيستند و ضمن آنكه صلاحيت مرجعيت را دارا هستند ترجيح مي دهند كه اين مسئوليت را بر دوش نگيرند اما برخي از فقها نيز اين مسئوليت را مي پذيرند و مرجع تقليد مي شوند. بنابراين نبايد تصور كرد كه هر فقيهي كه مرجع تقليد مي شود لزوما از ديگر فقهايي كه اين شأن را نمي پذيرند، برتر و عالم تر است. البته

مرجع تقليد بايد فقيه اعلم باشد، اما اعلميت منحصر در مراجع تقليد نيست، و فقهاي همطراز با مراجع از نظر علمي و فقاهتي كم نيستند.

چهارم؛ آن كه بخش اصلي و اساسي تكاليف يك فرد مؤمن در جامعه ديني را ولي فقيه تعيين مي كنند چرا كه عمده مسائل اجتماعي، قضايي و حقوقي، اقتصادي و مالي، تعليم و تربيت، سياست داخلي و خارجي و... را بايد در حوزه حكم حكومتي تعيين تكليف كرد كه به ولي فقيه مربوط است و مراجع تقليد درباقي قضايا كه عمدتا شامل ابواب عبادي و فردي فقه مي شود، مي توانند براي مقلدان خود فتوا بدهند. در اين ميان اگر تعارض ميان حكم فقيه حاكم و فتواي مرجع تقليد پديد آيد به نظر عموم فقها، بايد حكم فقيه حاكم را مقدم داشت.

بنابر اساس مطالب فوق، مشخص مي شود كه مراجع تقليد، هر چند به خاطر برخي از برجستگي هاي فقهي، اخلاقي و اجتماعي نسبت به ساير فقهاء از اولويت برخوردار مي باشند، اما «مرجعيّت» آنان را نبايد شرط لازم براي امامت مسلمين محسوب كرد؛ چنان كه در متون و منابع اسلامي چنين موضوعي به هيچ وجه از شرايط رهبري ذكر نشده است. (صورت مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي، انتشارات مجلس شوراي اسلامي، 1369، ج 1، ص 181).

وانگهي، تجربه نشان داده است كه برخي از مراجع تقليد كه از مراتب علمي و تقوايي برتر نسبت به ديگران برخوردارند، يا نسبت به مسايل سياسي التفاتي از خود نشان نمي دهند و يا آنكه از اين جهات، از توانايي هاي مورد انتظار جامعه برخوردار نمي باشند، همچنانكه در بين علماي متأخّر به جز امام خميني(ره) ساير مراجع بزرگِ تقليد چندان درگير اشتغالات فكري فقهي

نسبت به مديريّت سياسي نبوده اند. اما اگر قرار بر اين باشد (بر اساس ادله نقلي و عقلي متعدد) كه فقها رهبري جامعه مسلمين را بر عهده داشته باشند، داشتن شرايط مديريت و تدبير سياسي براي اداره ي امور جامعه ضروري و اجتناب ناپذير به شمار مي آيد.

البته چنين نيست كه اعضاء خبرگان قانون اساسي در زمان تصويب اصل يكصد و نهم مصوّب 1358 (كه از جمله شرايط رهبري را «صلاحيت علمي... لازم براي افتاء و مرجعيت» مقرر داشته بود) به اين مهم توجه نداشته باشند، بلكه بر عكس منظور آنها از قيد مرجعيت صرف مرجعيت بالفعل و بدون در نظر گرفتن ساير شرايط بسيار مهم و اساسي رهبر، نبود لذا مشاهده مي كنيم به دليل برخي سوء برداشت هايي و ابهاماتي كه اين قيد بوجود مي آورد، در بازنگري قانون اساسي، خبرگان شوراي ياد شده، به بررسي و نقد احاديث و اخبار پرداخته و به اين نتيجه رسيدند كه: «اصولاً مرجعيت تقليد يك مسأله... كه ملاك شرعي ندارد» (همان، ج 2، ص 647) و «در تعابير سندي و مدارك ما مسأله مرجع و مرجعيت نيست» (همان، ج 1، ص 181)

بدين ترتيب بود كه به دنبال نامه امام(ره) در مورخ 9/2/1368 خطاب به رياست شوراي بازنگري قانون اساسي و بررسي هاي خبرگان يادشده، «مرجعيت» از حوزه شرايط رهبري خارج و اصول مربوطه اصلاح گرديد، در نامه حضرت امام(ره) چنين آمده است: «در مورد رهبري ما كه نمي توانيم نظام اسلامي مان را بدون سرپرست رها كنيم. بايد فردي را انتخاب كنيم كه از حيثيت اسلامي مان درجهان سياست و نيرنگ دفاع كند. من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم كه شرط مرجعيّت لازم نيست. مجتهد

عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت مي كند. اگر مردم به خبرگان رأي دادند تا مجتهد عادلي را براي رهبري حكومتشان تعيين كند، وقتي آنها هم فردي را تعيين كردند تا رهبري را بر عهده بگيرد، قهرا او مورد قبول مردم است؛ در اين صورت او ولي منتخب مردم مي شود و حكمش نافذ است». (همان، ج 1، ص 58)

اكنون با توجه به مطالب اساسي فوق نكاتي را به اختصار در خصوص سؤال بيان مي نماييم:

اولاً: لازم است تا ميان مرجعيت با اجتهاد تفاوت قائل شد زيرا برخلاف مرجعيت و مطالبي كه در زمينه عدم اشتراط آن در شرايط رهبري در اسلام گفته شد، اجتهاد (توانايي استنباط احكام از منابع و متون ديني) از اصول بسيار مهم و اساسي اين شرايط بوده كه هم در منابع و متون اسلامي و هم در نزد قانونگذار مورد تأكيد و توجه خاص بوده و مي باشد. بنابراين آنچه در بازنگري قانون اساسي حذف شد مرجعيت بود نه اجتهاد.

ثانيا: انتخاب مقام معظم رهبري هر چند بر اساس قانون اساسي قبل از بازنگري (كه اصل يكصد و نهم آن متضمن قيد مرجعيت بود) صورت پذيرفت، ولي عملي كاملاً قانوني و بر اساس معيارها و ضوابط مشخص شده در قانون اساسي بود. زيرا آنچه كه اصول قانون اساسي (قبل از بازنگري) بر آن دلالت داشت صلاحيت و شأن مرجعيت است نه مرجعيت بالفعل. توضيح آنكه در اصل يكصد و هشت قانون اساسي قبلي صلاحيت علمي و تقوايي براي مرجعيت شرط بود نه اين كه مرجع بالفعل باشد. در اصل پنجم نيز تعبير مرجعيت نيامده بود: «در زمان غيبت ولي عصر(عج) در جمهوري اسلامي ايران،

ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبّر است كه اكثريت مردم او را به رهبري شناخته و پذيرفته باشند.» در اين اصل تعبير «مرجع» نيامده، بلكه تعبير «فقيه عادل» آمده است.

در اصل يكصد و نهم شرايط و صفات رهبر يا اعضاي شوراي رهبري را ذكر مي كند كه در آن هم تعبير «صلاحيت علمي براي مرجعيت» را دارد. تنها جايي كه شبهه مرجعيت بالفعل را به وجود مي آورد اصل يكصد و هفتم قانون اساسي قبلي بود كه در آن لفظ «مرجع» آمده بود. در زمان امام اعضاي كميسيون يك صد و هفت كه يكي از وظايفش تفسير قانون اساسي در اين گونه موارد است، اين موضوع را مورد بررسي قرار دادند كه «منظور از مرجع چيست» ميزان و ملاك كدام اصل است، كه در نتيجه آن اكثريت اعضاء معيار را «صلاحيت مرجعيت» دانستند نه مرجع بالفعل. لذا بعد از ارتحال حضرت امام بنابر اين مصوبه و همچنين با استناد به نامه حضرت امام(ره) (مبني بر عدم لزوم مرجعيت) انتخاب رهبري صورت پذيرفت. (ر.ك: گفتگو با آيت الله سيدحسن طاهري خرم آبادي، مقررات و عملكرد مجلس خبرگان، فصلنامه حكومت اسلامي، سال سوم، شماره دوم، تابستان 77، صص 133 _ 131)

البته براي بر طرف نمودن هر گونه شبهه اي بعد از اصلاح و بازنگري قانون اساسي و حذف شرط مرجعيت، اعضاي مجلس خبرگان رهبري، دوباره اقدام به رأي گيري براي انتخاب آيت الله خامنه اي كردند؛ چنان كه حجت الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني - از اعضاي مجلس خبرگان رهبري - در اين زمينه مي گويد: «... براي انتخاب آيت الله خامنه اي دوباره رأي گيري

كرديم، اول بر اساس حكم امام موقتاً آيت الله خامنه اي را انتخاب كرديم. بعداً كه قانون اساسي اصلاح شد، بر اساس قانون اساسي جديد، دوباره رأي گيري كرديم ... [ كه بار دوم بيشتر از بار اول رأي آورد ... و بر اساس قانون اساسي جديد، به صورت دائمي انتخاب شدند». (گفت و گو با هاشمي رفسنجاني، روزنامه كيهان (دوشنبه 20/11/1382).)

ثالثا: اجتهاد مقام معظم رهبري بر اساس دلايل متعددي ثابت مي باشد كه برخي از مهمترين آنها عبارتند از:

1_ اجتهاد ايشان توسط بسياري از مراجع و بزرگان از جمله حضرت امام(ره) از مدتها قبل از تصدّي مقام رهبري، تصديق شده بوده است.

2_ همه رساله هاي عمليه نوشته اند كه اگر دو نفر عادل خبره به اجتهاد كسي شهادت دهند، اجتهاد او قابل قبول است و اين در حالي است كه جامعه مدرسين حوزه علميه قم كه مركب از ده ها مجتهد مطلق و چندين مرجع تقليد مي باشد ايشان را به مرجعيت پذيرفته اند. بنابراين اجتهاد ايشان امري كاملاً مسلّم مي باشد.

3_ درس خارج مقام معظم رهبري كه در آن بسياري از فضلا شركت مي كردند و همگي به وزانت علمي آن شهادت مي دهند، دليل بر بُنيه علمي نيرومند و ملكه اجتهاد ايشان است و اين توان علمي مسلما زمينه سابق بر رهبري و حتي سابق بر رياست جمهوري ايشان دارد، نه اين كه ايشان پس از رهبري درس خوانده و به اين مرتبه از دانش رسيده باشند. (ر.ك: زندگي نامه مقام معظم رهبري، مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، چاپ ششم، 1379).

مقام رهبري در يك كشور چه اختياراتي دارد؟ چه كسي بايد آشفتگي ها و نابساماني هاي يك كشور را سازماندهي كند؟ پس رهبري اينجا چه كاره است كه ما اين قدر در جامعه خود مشكلات داريم؟

پرسش

مقام رهبري در يك كشور چه اختياراتي دارد؟ چه كسي بايد آشفتگي ها و نابساماني هاي يك كشور را سازماندهي كند؟ پس رهبري اينجا

چه كاره است كه ما اين قدر در جامعه خود مشكلات داريم؟

پاسخ

در مورد حدود اختيارات رهبري نسبت به كل نظام، قانون اساسي چهار وظيفه مهم را بر عهده رهبر گذاشته كه عبارت است از:

1. تعيين سياست هاي كلي نظام جمهوري اسلامي ايران پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام؛

2. نظارت بر حسن اجراي سياست هاي كلي نظام؛

3. حل اختلاف و تنظيم روابط قواي سه گانه؛

4. حل معضلات نظام كه از طريق عادي قابل حل نيست از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام.قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اصل 110.

بر اين اساس، وظايف وا ختيارات مقام معظم رهبري در ارتباط با مسائل كلي كشور و سياست گذاري هاي كلان آن است و ايشان دستورالعمل ها و رهنمودهاي لازم را ارائه و بر حسن اجراي سياست هاي كلي نظارت دقيق و مستمر دارند. درباره مشكلات و نارسايي هاي موجود در جامعه، به مسؤولان تذكرات و هشدارهاي لازم را مي دهند و از طريق آنان مسائل را پيگيري مي كنند.

بيانات مقام معظم رهبري به خوبي بيانگر اين موضوع است:

«عده اي سعي مي كنند ولايت فقيه را به معناي حكومت مطلقه فردي معرفي كنند! اين دروغ است. ولايت فقيه -طبق قانون اساسي ما نافي مسؤوليت هاي اركان مسؤول كشور نيست. مسؤوليت دستگاه هاي مختلف و اركان كشور، غيرقابل سلب است. ولايت فقيه، جايگاه مهندسي نظام و حفظ خط و جهت نظام و جلوگيري از انحراف به چپ و راست است. اين اساسي ترين و محوري ترين مفهوم و معناي «ولايت فقيه» است. بنابراين ولايت فقيه نه يك امر نمادين و تشريفاتي محض و احياناً نصيحت كننده است -آن طور كه بعضي از اول انقلاب اين را مي خواستند و ترويج

مي كردند [و] نه نقش حاكميت اجرايي در اركان حكومت [را] دارد؛ چون كشور مسؤوليت اجرايي، قضايي و تقنيني دارد و همه بايد بر اساس مسؤوليت خود كارهايشان را انجام دهند و پاسخگويي مسؤوليت هاي خود باشند.... در اين مجموعه پيچيده و درهم تنيده تلاشهاي گوناگون، نبايد حركت نظام انحراف از ارزش ها و هدف ها باشد! نبايد به چپ و راست انحراف پيدا شود! پاسداري و ديده باني حركت كلي نظام به سمت هدف هاي آرماني و عالي اش، مهمترين و اساسي ترين نقش ولايت فقيه است».سخنراني در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) 14/3/1383.

البته نبايد انتظار داشت با صرف مديريت قوي و نظارت دقيق ايشان، آشفتگي ها و نابساماني هاي جامعه -كه ناشي از عوامل مختلفي است به سادگي حل شود.

به عنوان نمونه، مقام معظم رهبري در پاسخ سؤالي در مورد چرايي عدم تحقق «عدالت اجتماعي» در جامعه و بررسي دارايي هاي دولتمردان -به رغم تأكيدات و پيگيري هاي ايشان چنين مي فرمايد: «... به مجرد اينكه به سمت بعضي از مسؤولان دست دراز بشود، طبعاً اولِ گله و شكوه و فرياد آنها است؛ يك وقت مي بينيد كه در اصلِ كار هم مانع تراشي مي شود و انجام نمي گيرد! من يك عقيده جدي دارم كه بحث «عدالت اجتماعي» بايد تعقيب شود -شكي در اين نيست و بارها هم اين را گفته ام منتها آن كسي كه بايد تعقيب بكند، بنده نيستم. دستگاه هاي قضايي و دستگاه هاي دولتي هستند كه بايستي دنبال بكنند. يك مقدار از اين قضيه بايد به بركت قوانين خوب حل بشود. يك مقدار بايد به بركت اجرا حل بشود. يك مقدار هم بايد به بركت بازرسي دستگاه هاي برتر

و بالاتر حل بشود؛ يعني، دستگاه هاي دولتي نسبت به بخش هاي زير مجموعه خودشان»ديدار از دانشگاه صنعتي شريف، 1، آذر 1378..

در ريشه يابي مشكلات جامعه، مي توان از رهيافت هاي متعددي استفاده كرد؛ از قبيل رهيافت تك عاملي كه ريشه همه مشكلات را ناشي از يك عامل -مثلا اقتصاد يا مديريت كشور مي داند و يا رهيافت چند عاملي كه به صورت واقع بينانه و با ارائه آمار، شواهد و شاخص هاي مورد نياز و به دور از هياهوهاي سياسي و... به بررسي ميزان دخالت و تأثير عوامل مختلف در ايجاد يك پديده پرداخته و نقش هر كدام را مشخص مي كند.

رهيافت تك عاملي نوعي مغالطه است كه آن را مغالطه علت جعلي false cause.و انحصار گرايي علي Exclusionism.causal مي خوانند. اين رويكرد به ويژه - درباره جامعه كنوني ما نه علمي است و نه false cause.منطبق با واقعيات است. از اين رو بايد سراغ رهيافت دوم رفت و در بررسي علمي و محققانه اين موضوع، زمينه ها و شرايط و ابعاد مختلف آن، موانع تاريخي، داخلي و بين المللي، امكانات و توانايي ها و... را به صورت واقع بينانه بررسي و ارزيابي كرد.

جامعه اي مانند جامعه ما از مشكلات زيادي رنج مي برد؛ مانند: ساختار اقتصادي تك محصولي آن، وضعيت وخيم صنعت، كشاورزي و... ساختار سياسي، فرهنگي و اداري -كه از قبل از انقلاب به ما منتقل شده و مشكلات طبيعي مربوط به انقلاب و ناشي از جنگ و خسارات عظيم آن (بالغ بر هزار ميليارد دلار، معادل هزينه هفتاد سال كشور)، محاصره بين المللي، تورم جهاني، مشكلات ناشي از دوران سازندگي و رشد سريع و....

معضلات ناشي از ساختار ناسالم

اداري، تهاجم فرهنگي و تغيير ارزش ها و رواج فرهنگ مصرف گرايي و تجمل پرستي و... از ديگر مشكلات كشور ما است. البته هر مديريت قوي و كارآمد و عاري از سوء استفاده و فساد در بخش هاي مختلف آن، مي تواند در كاهش مشكلات و تأمين نيازمندي هاي اساسي جامعه، نقش مؤثري داشته باشد؛ ولي با توجه به وجود متغيرهاي ديگر، به هيچ وجه نبايد انتظار معجزه داشت. بنابراين مشكل اساسي، نحوه مديريت رهبري و يا استفاده نكردن از اختيارات شان نيست؛ بلكه فراتر از آن است.

در مورد شرط مرجعيت براي رهبري و اينكه در انتخاب رهبر معظم انقلاب اين شرط رعايت نشده، توضيح دهيد؟

پرسش

در مورد شرط مرجعيت براي رهبري و اينكه در انتخاب رهبر معظم انقلاب اين شرط رعايت نشده، توضيح دهيد؟

پاسخ

اين مسأله از دو سو قابل بررسي است:

يك. از نظر فقهي در فقه شيعه آنچه شرط ولايت است، همان اجتهاد و فقاهت است؛ نه مرجعيت. فقاهت صلاحيت علمي و شرط مرجعيت است؛ اما خود مرجعيت يك شأن اجتماعي است . براي مطالعه بيشتر ر.ك: شاكرين، حميد رضا، ولايت فقيه، بحث شرايط ولي فقيه.

دو. از منظر قانون اساسي اصل يكصد و نهم قانون اساسي مصوّب 1358 يكي از شرايط رهبري را «صلاحيت علمي... لازم براي افتا و مرجعيت» مقرر داشته بود. منظور از صلاحيت علمي همان فقاهت است. بنابراين اولاً اصل مرجعيت بالفعل هيچ گاه در قانون اساسي به عنوان شرط رهبري ذكر نشده است؛ ليكن به دليل برخي سوء برداشت ها و ابهاماتي كه اين قيد به وجود مي آورد، در بازنگري قانون اساسي، اين قيد حذف گرديد بنابراين هر چند انتخاب مقام معظم رهبري بر اساس قانون اساسي قبل از بازنگري صورت پذيرفت؛ ولي عملي كاملاً قانوني و بر اساس معيارها و ضوابط مشخص شده در قانون اساسي بود؛ زيرا آنچه كه اصول قانون اساسي (قبل از بازنگري) بر آن دلالت داشت، صلاحيت و شأن مرجعيت است، نه مرجعيت بالفعل.

در اصل پنجم نيز تعبير «مرجعيت» نيامده بود: «در زمان غيبت ولي عصر(عج) در جمهوري اسلامي ايران، ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبّر است كه اكثريت مردم او را به رهبري شناخته و پذيرفته باشند». در اين اصل تعبير «مرجع» نيامده؛ بلكه تعبير «فقيه عادل» آمده است.

در اصل

يكصد و نهم شرايط و صفات رهبر يا اعضاي شوراي رهبري را ذكر مي كند كه در آن هم تعبير «صلاحيت علمي براي مرجعيت» را دارد. تنها جايي كه شبهه مرجعيت بالفعل را به وجود مي آورد، اصل يكصد و هفتم قانون اساسي قبلي بود كه در آن لفظ «مرجع» آمده بود. در زمان امام راحل(ره) اعضاي كميسيون يكصد و هفت -كه يكي از وظايفش تفسير قانون اساسي در اين گونه موارد است اين موضوع را مورد بررسي قرار دادند كه «منظور از مرجع چيست» و ميزان و ملاك كدام اصل است؟ در نتيجه اكثريت اعضا معيار را «صلاحيت مرجعيت» دانستند، نه مرجع بالفعل. از اين رو بعد از ارتحال امام راحل، با توجّه به اين مصوبه و نيز با استناد به نامه حضرت امام(ره) (مبني بر عدم لزوم مرجعيت) انتخاب رهبري صورت پذيرفت.

ر.ك: گفت و گو با آيت الله سيدحسن طاهري خرم آبادي، مقررات و عملكرد مجلس خبرگان، فصلنامه حكومت اسلامي، سال سوم، شماره دوم، تابستان 77، صص 133 - 131.

البته براي بر طرف نمودن هر گونه شبهه اي بعد از اصلاح و بازنگري قانون اساسي و حذف شرط مرجعيت، اعضاي مجلس خبرگان رهبري، دوباره اقدام به رأي گيري براي انتخاب آيت الله خامنه اي كردند؛ چنان كه حجت الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني - از اعضاي مجلس خبرگان رهبري در اين زمينه مي گويد: «... براي انتخاب آيت الله خامنه اي دوباره رأي گيري كرديم، اول بر اساس حكم امام موقتاً آيت الله خامنه اي را انتخاب كرديم. بعداً كه قانون [كه بار دوم اساسي اصلاح شد،و بز اساس قانن اساسي دوباره راي گيري كرديم بيشتر از بار اول رأي آورد، به

صورت دائمي انتخاب شدند "

گفت و گو با هاشمي رفسنجاني، روزنامه كيهان (دوشنبه 20/11/1382).

چرا پيشنهاد بازنگري قانون اساسي در انحصار ولايت فقيه است؟

پرسش

چرا پيشنهاد بازنگري قانون اساسي در انحصار ولايت فقيه است؟

پاسخ

قبل از پرداختن به موضوع اصلي سؤال، بايسته است مقدمه اي به اختصار مطرح گردد.

از آنجا كه ضرورت هاي اجتماعي، تحولاتي را در پي دارد و قانون اساسي بايد با مصالح كل كشور هماهنگ باشد؛ از اين رو راه بازنگري در قانون اساسي، به شيوه اي منطقي پيش بيني شده است. براي حفظ قانون اساسي و جلوگيري از به خطر افتادن ثبات سياسي كشور و تحولات و تغييرات بي جهت، لازم است بازنگري، توأم با احتياط و دقت و كمي دشواري صورت بگيرد. بر اين اساس قانونگذار در بازنگري قانون اساسي، مراحل متعددي را به صورت خيلي دقيق و حساب شده در نظر گرفته است

.ر.ك: صورت مشروح مذاكرات ، ص 591.

اما در مورد موضوع اصلي سؤال و اينكه چرا پيشنهاد بازنگري قانون اساسي در انحصار ولي فقيه است؛ بايد گفت كه تبيين و توضيح اين مسأله، نيازمند بررسي دقيق مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي و ديدگاه هاي مختلف صاحب نظران مسائل حقوقي است. به اختصار مي توان گفت:

يكم. هر چند دستگاه ها و قواي مختلف كشور، هر يك اجراي قسمتي از قانون اساسي را بر عهده دارند و خود آنها به هنگام اجرا، علي الاصول قادر به كشف نقاط قوّت و ضعف آن هستند و نيز به لحاظ مباشرت در اجراي امور، قادر به تشخيص كاستي ها و نيازها بوده و در نتيجه مراجع صلاحيت داري براي پيشنهاد بازنگري در قانون اساسي مي باشند؛ اما پيشنهاد رسمي و داراي اعتبار قانوني و عملي از سوي مراكز متعدد، با ثبات سياسي و تعادل در تقسيم و توزيع قدرت و وظايف و حفظ قانون اساسي از تغييرات بي جهت،

منافات دارد.

از سوي ديگر، در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مقام رهبري بر كل نهادهاي سياسي، اداري و قضايي ولايت و اشراف دارد(.اصول 57، 157، 175، 176 و 91 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران) لذا از طريق همين اشراف و با وقوف كامل به مراتب كاستي و جمع آوري دلايل لازم، مبادرت به امر بازنگري مي كند(هاشمي، سيدمحمد، حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، ج 1، ص 64.) و تنها مرجع تشخيص ضرورت بازنگري و پيشنهاد دهنده آن -پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام محسوب مي گردد.

بر اين اساس در اصل 177 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، چنين آمده است: «مقام رهبري پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام، طي حكمي خطاب به رئيس جمهور موارد اصلاح يا تتميم قانون اساسي را به شوراي بازنگري قانون اساسي پيشنهاد مي نمايد».

بنابراين قانون گذار با تعيين مقام رهبري، به عنوان تنها پيشنهاد دهنده رسمي -ضمن اهميت دادن به مسأله بازنگري از آفات احتمالي آن براي ثبات نظام و قانون اساسي، جلوگيري كرده است.

دوّم: اگر نهاد و مرجع ديگري را براي اين مسأله مشخص كنيم، باز هم همين پرسش نسبت به انتخاب آن نهاد به عنوان تنها مرجع پيشنهاد كننده، مطرح است؟!

بنابراين منطقي ترين راه انتخاب، مرجعي است كه بتواند به بهترين وجه اهدافي را كه در فلسفه بازنگري قانون اساسي وجود دارد، تأمين كند. در نظام جمهوري اسلامي ايران، مقام رهبري با توجه به جايگاه، وظايف و اختياراتي كه بر عهده دارد، به عنوان مناسب ترين مرجع براي اين امر در نظر گرفته شده است.

سوّم: انتخاب مجمع تشخيص مصلحت -به عنوان مرجع مورد مشورت رهبري در زمينه بازنگري داراي نكات مثبت و

مهمي است؛ زيرا مسأله بازنگري، با مصالح نظام در ارتباط است و به علاوه در مجمع تشخيص مصلحت نظام، سران سه قوه و بسياري از نخبگان سياسي، نظامي و... و نيز كارشناسان و متخصصان مربوط حضور و همكاري دارند.

ر.ك: صورت مشروح مذاكرات...، ص 597 به بعد..)

چهارم : هر چند مسأله تعيين مرجع پيشنهاد دهنده بازنگري، حائز اهميت است و اين مسأله با شيوه اي كاملاً منطقي در قانون اساسي پيش بيني شده است؛ اما آنچه اهميت زيادتري دارد، تركيب شوراي بازنگري است كه اصل 177 قانون اساسي، آن را در نه گروه به شرح ذيل بيان كرده است:

1.اعضاي شوراي نگهبان؛ 2. رؤساي قواي سه گانه؛ 3. اعضاي مجمع تشخيص مصلحت نظام؛ 4. پنج نفر از اعضاي مجلس خبرگان رهبري؛ 5. ده نفر به انتخاب مقام رهبري؛ 6. سه نفر از هيأت وزيران؛ 7. سه نفر از قوه قضائيه؛ 8. ده نفر از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي؛ 9. سه نفر از دانشگاهيان.

به طوري كه ملاحظه مي شود، اعضاي شوراي بازنگري، مسؤوليت و نمايندگي اكثريت نهادهاي كليدي كشور را بر عهده دارند و بدين ترتيب، تركيب شورا، به لحاظ فنّي و تخصّصي مناسب به نظر مي رسد.(حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، ص 65.)

رهبر از طرف چه كسي انتخاب شده و چه كساني مي توانند او را عزل كنند؟

پرسش

رهبر از طرف چه كسي انتخاب شده و چه كساني مي توانند او را عزل كنند؟

پاسخ

در نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، مقام رهبري مهم ترين ركن نظام است، اين منصب از لحاظ شرعي نيز به جهت نيابت امام معصوم(ع) جايگاه رفيعي دارد. از لحاظ حقوقي نيز مي توان گفت محور مشروعيت نظام و اعمال قدرت حاكميت در جامعه مقام رهبري است. مجلس خبرگان به عنوان كارشناسان منتخب ملت، وظيفه انتخاب، نظارت و در صورت لزوم عزل رهبر، از مقام خود به عهده دارند.

اصل يكصد و هفتم قانون اساسي، تعيين رهبر را به عنوان مهم ترين وظيفه مجلس خبرگان رهبري ذكر كرده است. متن اين اصل چنين است: «پس از مرجع عاليقدر تقليد و رهبر كبير انقلاب جهاني اسلام و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت آيت اللَّه العظمي امام خميني(ره) كه از طرف اكثريت قاطع مردم به رهبري شناخته و پذيرفته شده اند تعيين رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است».

خبرگان رهبري درباره همه فقهاي واجد شرايط - شرايط اين فقها در اصول پنجم و صد و نهم قانون اساسي ذكر شده است - مشورت مي كنند و هرگاه يكي از فقها را در احكام و موضوعات فقهي اعلم دانسته و در مسايل سياسي و اجتماعي، يا داراي مقبوليت عامه يا واجد برجستگي خاص تشخيص دهند او را به رهبري انتخاب مي كنند. وظيفه ديگر مجلس خبرگان، مطابق اصل صد و يازدهم قانون اساسي، نظارت بر شرايط و عملكرد رهبري است. در اين اصل چنين آمده است: «هرگاه رهبر از انجام وظايف قانوني خود ناتوان شود يا فاقد يكي از شرايط مذكور در اصل پنجم و صد و نهم گردد،

يا معلوم شود از آغاز فاقد بعضي از شرايط بوده است از مقام خود بر كنار خواهد شد و تشخيص اين امر به عهده خبرگان مذكور در اصل صد و هشتم مي باشد».

بنابر اين اصل، نظارت برعملكرد و عزل رهبري از اختيارات خبرگان رهبري است.

آيا انتخاب رهبر در حكومت اسلامي ايران مستلزم دور نيست؟ زيرا رهبري، اعضاي شوراي نگهبان و آن ها كانديداهاي مجلس خبرگان را تأييد مي كنند و آن گاه خبرگان رهبر را انتخاب مي كنند واين دور است؟

پرسش

آيا انتخاب رهبر در حكومت اسلامي ايران مستلزم دور نيست؟ زيرا رهبري، اعضاي شوراي نگهبان و آن ها كانديداهاي مجلس خبرگان را تأييد مي كنند و آن گاه خبرگان رهبر را انتخاب مي كنند واين دور است؟

پاسخ

قبل از پاسخ به سؤال حضرتعالي - تعريف دور واقسام آن لازم بنظر مي رسد. تعريف دور: هرگاه موجودي در تحقق خود مبتني و متوقف بر موجود ديگري باشد وتحقق آن موجود ديگر هم مبتني ومتوقف بر موجود نخست باشد آن را دور مي گويند. دور دو قسم است: 1 - دور مصرح مثل توقف وجود B بر A و A بر B . 2 - دور مضمر مثل توقف وجود A بر B وB بر CوC بر A{1} همانظور كه در تعريف آمد بحث تحقق وجود يك موجود است واين بحث در علتها ومعلولها پيش مي آيد كه در وجود احتياج به همديگر دارند يعني علت ومعلول نمي توانند متوقف بر هم باشند در تحقق خارجيشان و واقعيشان واين قانون دور متعلق به وجود وامور تكويني وامور واقع و واقعيات است واما قانون ومقام مثل رهبري وخبرگان وغير اينها از امور اعتباري وذهني محض وتشريعي هستند كه بحث دور در آن امور اعتباري اصلاً جاري نيست (علاوه بر فلسفه در باب علت ومعلول - در منطق هم بحث دور در دوجا 1- در بحث تعريف 2- در بحث لواحق قياس مطرح مي شود).

در كتاب فقه سياسي جلد (1) - حقوق اساسي ومباني قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران - نويسنده عباسعلي عميد زنجاني اين اشكال مطرح وپاسخ نويسنده اين چنين است كه در نحوه انتخاب رهبر در حكومت اسلامي، هيچ گونه دوري وجود ندارد؛ زيرا

گرچه تأييد صلاحيت نامزدهاي مجلس خبرگان بر عهده شواري نگهبان است، اما منظور از نظارت فقهاي شوراي نگهبان بر تطبيق شرايط كانديداهاي مجلس خبرگان آن است كه در تعيين واحراز شرايط خبرگان، موازين اسلامي كاملاً مراعات شود. به بيان ديگر، بايد نظارت بر كانديداها به گونه اي كامل صورت بگيرد تا از هر لحاظ خبره بودن وعدالت وتقواي نامزدها محرز شود. واين به معناي انتخاب وتعيين خبرگان نيست؛ زيرا در هر حال، انتخاب نمايندگان مجلس خبرگان با خود مردم واز طريق انتخاب عمومي است. واز آنجا كه مردم حق انتخاب دارند، پس تركيب اعضاي مجلس خبرگان، منوط به انتخاب مردم است وهر كس در نظر مردم اصلح باشد، برگزيده مي شود وبه مجلس خبرگان راه مي يابد. از سوي ديگر، پس از انتخاب شدن اعضاي مجلس خبرگان، قانون اساسي اختيار وآزادي خبرگان را در عزل و يا ابقاي رهبري، تأمين نموده است. و اين اشكال در كتاب حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران جلد دوم نوشته دكتر سيد محمد هاشمي كتاب شايسته سال 1379 نيز مطرح گرديده است، متاسفانه جوابي براي آن در اين كتاب مطرح نگرديده ولي از آنجائي كه نويسنده فوق استاد حقوق در رشته تخصصي قضاء حوزه علميه قم بوده اند جواب شفاهي ايشان را نقل مي نمائيم.

در تمام كشورهاي جهان كه شكل حكومت آن تفكيك قوا بصورت نسبي مي باشد كه تقريباً تمام كشورهاي جهان در حال حاضر با نظام جمهوري اينچنيني هستند يك نظارت نسبي قوا بر يكديگر مطرح است اين مقدار دور وجود دارد و مورد قبول عرف بين اللمل و قانوونگذاران و حقوقدانها قرار گرفته است.

مثلاً در حقوق فرانسه كه يكي از مطرح ترين

دمكراسي جهان امروز مي باشد حق انحلال مجلس به رياست جمهوري و حق بررسي فساد رياست جمهوري به مجلس واگذار گرديده و با كشور روسيه كه حق انحلال دوما به رياست جمهوري و حق استيضاح و بركناري رياست جمهوري به دوما واگذار گرديده است. البته در باب ولايت فقيه دو نظر مطرح است يكي اينكه ولي فقيه انتخابي است و توسط مردم انتخاب مي شود كه اشكال شما در صورت انتخابي بودن ولي فقيه مطرح مي شود اما بنابر نظر انتصابي بودن كه نظر جمعي از علماء مي باشد كار نمايندگان مجلس خبرگان انتخاب نمي باشد فقط معرفي ولي فقيه داراي شرايط حكومت است وشايستگي فرد را تشخيص مي دهند يعني اينكه ولي فقيه منصوب از طرف خدا به صورت عام است نه يقيناً و فقط خبرگان معين مي كند كه اين شخص خاص، آن شخص است كه در ادله شرعيه تعيين شده وشرايطش عنوان شده و او آن شرايط را دارد در اين صورت منصوب الهي است و انتخاباتي نيست و خبرگان مقام ولايت را به ولي فقيه اعطاء نمي كند.

اين اشكال در كتاب 60 پرسش كه توسط آيت اللَّه مصباح يزدي پاسخ آنها داده شده مطرح و بنا بر نظريه انتخابي بودن ولي فقيه پاسخ داده شده است. (كتاب پرسشها وپاسخها - چاپ موسسه امام خميني(ره))

در آخر به بياناتي چند از امام خميني(ره) اشاره مي نمائيم كه در تاريخ 58/6/30 فرمودند اسلام هر فقيهي را كه ولي نمي كند آنكه علم دارد و عمل دارد و مشي اش مشي اسلام است - سياستش سياست اسلام است و آدم معوجي نيست و صحيح است اين نظارت داشته باشد به امرها كه نگذارد كه هر

كس هر كاري دلش مي خواهد بكند و در تاريخ 58/6/28 فرمودند: ولايت فقيه آنطور كه اسلام مقرر فرموده است وائمه ما نصب فرموده اند به كسي صدمه وارد نمي كند - ديكتاتوري نمي آورد - كاري كه خلاف مصالح مملكت است انجام نمي دهد.

[1]. ترجمه وشرح كتاب نهاية الحكمة - مترجم علي رباني گلپايگاني - اين پاسخ در پايانامه دوره كارشناسي ارشد رشته حقوق توسط دكتر ارسطا مطرح گرديده است.

چرا در نظام جمهوري اسلامي با وجود جايگاه رياست جمهوري ولايت فقيه نيز وجود دارد؟

پرسش

چرا در نظام جمهوري اسلامي با وجود جايگاه رياست جمهوري ولايت فقيه نيز وجود دارد؟

پاسخ

براي پاسخ به اين پرسش، نخست بايد ولايت فقيه و جايگاه آن در نظام اسلامي تبيين گروه و سپس نسبت آن با مقام رياست جمهوري توضيح داده شود.

جايگاه ولايت فقيه در نظام اسلامي

در نظام اسلامي ولايت مطلق و سرپرستي جامعه از آن خداوند است و هيچ كس بدون اذن خداوند حق حكومت و ولايت بر مردم ندارد.{1} قرآن كريم تنها اجازه حكومت را به پيامبران داده است.{2} و پس از آنها ولايت به ائمه اطهار(عليهم السلام) واگذار شده{3} و در زمان غيبت امام معصوم حكومت به اولوالامر و يا همان فقها سپرده شده است.{4} بنابراين در نظام اسلامي و در زمان غيبت امام معصوم امامت و هدايت و رهبري جامعه بر ولي فقيه واگذار شده است و مي توان گفت ولي فقيه قبولي و عهده دار اداره حكومت اسلامي است و مشروعيت نظام اسلامي و اعتبار همه مقررات و قوانين به او بر مي گردد و با تنفيذ او مشروعيت مي يابد.

جايگاه رياست جمهوري

با توجه به آنچه بيان شد وظيفه اداره حكومت اسلامي بر عهده ولي فقيه مي باشد اما از آن جهت كه دامنه اداره حكومت اسلامي بسيار گسترده است و از توان يك فرد خارج مي باشد و در شكل امروزي حكومت و با توجه به اصل تفكيك قوا اداره ابعاد مختلف حكومت تفكيك شده و به مجريان خاص سپرده شده است بنابراين در نظام جمهوري اسلامي سه قوه مجريه، مقننه و قضاييه براي اداره جامعه پيش بيني شده است كه هر كدام عهده دار اداره بخشي از ساز و كار حكومتي مي باشند

و رياست جمهوري به عنوان رياست قوه مجريه عهده دار اجراي قوانين و اداره امور جاري جامعه است اما اين مسؤوليت از سوي ولي فقيه به او تفويض شده و پس از انتخاب او از سوي مردم با تنفيذ ولي فقيه مقام وي مشروعيت مي يابد بنابراين مي توان گفت كه اگر چه رياست جمهوري مسؤول قوه مجريه و اداره امور جاريه جمهوري اسلامي است ليكن اين مسؤوليت از سوي ولي فقيه به او اعطا شده و نيز وظيفه نظارت بر حسن انجام وظايف رياست جمهوري بر عهده ولي فقيه مي باشد.

[1]. «فاللَّه هو اولي». سوره شوري، آيه 9.

[2]. سوره احزاب، آيه 36.

[3]. سوره مائده، آيه 55.

[4]. «اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» سوره نساء آيه 59.

مجلس خبرگان

ملاك و معيار علمي براي نمايندگان مجلس خبرگان چيست و چقدر بايد درس خوانده باشند؟
پرسش

ملاك و معيار علمي براي نمايندگان مجلس خبرگان چيست و چقدر بايد درس خوانده باشند؟

پاسخ

اصل يكصد و هشتم قانون اساسي شرايط خبرگان رهبري، تعداد و كيفيت انتخاب آن ها را مشخص نموده است به متن زير توجه كنيد.

"قانون مربوطه به تعداد و شرايط خبرگان، كيفيت انتخاب آن ها، و آيين نامه داخلي جلسات آنان براي نخستين دوره بايد به وسيله فقهاء اولين شوراي نگهبان تهيه و با اكثريت آراء آنان تصويب شود و به تصويب نهايي رهبر انقلاب برسد. از آن پس هر گونه تغيير و تجديد نظر در اين قانون و تصويب ساير مقررات مربوط به وظايف خبرگان در صلاحيت خود آنان است".

چ_را نمايندگان مجلس خبرگان , فقط فقيهانند و ديگر متخصصان و انديشه گران بدان مجلس راه ندارند ؟
پرسش

چ_را نمايندگان مجلس خبرگان , فقط فقيهانند و ديگر متخصصان و انديشه گران بدان مجلس راه ندارند ؟

پاسخ

ت_وضيح آنكه اخيرا سئوال و شبهه اى به صورت جدى مطرح مى شود كه در قانون اساسى براى ولى فقيه شرايطى برشمرده شده كه در سه شرط خلاصه مى شود : فقاهت , عدالت ومدبر و مدير بودن ; يعنى تشخيص مصالح جامعه و توان اداره آن . بايد توجه داشت فقهايى كه به عنوان خبرگان و براى انتخاب رهبر در نظر گرفته شده اند , بسته به موقعيت علمى خود , توان تشخيص برخى از شرايط را دارند . آنهافقط مى توانند تشخيص دهند چه كسى افقه و داراى بالاترين صلاحيت فقهى است . ب_ن_ابراين , ضرورى است كسان ديگرى نيز در شمار خبرگان جاى گيرند تا با تخصص وموقعيت ع_ل_م_ى خود توان احراز ديگر شرايط مثل عدالت , مديريت و مدبريت و آشنايى كافى با سياست را داشته باشند . از اي_ن رو ضرورت دارد خبرگان از متخصصان رشته هاى گوناگون گزينش شوند و هر دسته , بخشى از ويژگيها و شرايط و شوون رهبرى را تشخيص دهند . در پاسخ اين شبهه بايد گفت :گرچه سه شرط براى ولى فقيه ذكر شده , ولى اولا : اين سه شرط در عرض هم اعتبارندارد , بلكه يكى از آنها مهمتر است . ثانيا : رهبر بايد حد نصاب هر يك از اين سه شرط را داشته باشد , اكنون ببينيم در ميان كسانى كه واجد اين شرايط هستند ,چه كسى , هم از نظر فقاهت و هم تقوا و هم مديريت جامعه , افضل

است و ب_رآي_ن_د اين سه عامل در كدام بيشتر است ؟اگر حضور متخصصان رشته هاى گوناگون را در م_ج_لس خبرگان لازم دانستيم , و آنها - بافرض عدم صلاحيت براى تشخيص شايستگى سياسى ولى فقيه - فقيهى را تعيين كردند كه ازنظر سياست حد نصاب لازم را ندارد و گفتند چون آقاى ( ال_ف ) فقاهتش بيشتر است ,ما او را شايسته تر از ديگران مى دانيم ; گروه سياستمداران گفتند ما آقاى ( ب )را انتخاب مى كنيم , چون سياستش بيشتر از ديگران است ; مقدسين هم گفتند ما آق_اى ( ج ) را ان_ت_خ_اب مى كنيم , چون تقوايش بيشتر است , چه نتيجه اى به دست مى آيد ؟ ياسه ره_بر داريم كه يكى فقاهت دارد , دومى تقوا دارد و سومى مديريت - كه بى شك آن سه , كارى از پ_ي_ش ن_م_ى برند - پس اين فرض باطل است ; يا بايد يكى از آن سه راترجيح بدهيم ; مثلا فقيهى ب_ى س_ياست و العياذباللّه بى تقوا را ترجيح دهيم و يابر عكس ; كه در اين فرض نيز مصالح اسلام و امت اسلامى رعايت نمى شود . ن_تيجه مى گيريم نمى توان براى خبرگان رهبرى سه دسته خبره و متخصص را در نظر گرفت , كه هر كدام متناسب با رشته خود , يكى را انتخاب كنند ; بلكه خبرگان رهبرى بايدمرتبه اى از سه شرط را دارا باشند ; يعنى حد نصابى از فقاهت , از آگاهى به مصالح اجتماعى و نيز از تقوا . زيرا آنها بايد از ميان خود كسى را براى رهبرى انتخاب كنند

. بندرت اتفاق مى افتد خبرگان خارج از جمع خود كسى را انتخاب كنند . پس آن سه شرطى كه حد اعلا و مرتبه كاملش در رهبر است , در مرتبه نازلتر درخبرگان نيز بايد باشد . اعضاى مجلس خبرگان بايد فقيه , عادل و آشناى به سياست واداره جامعه باشند . ب_ن_ابراين كسانى كه صرفا سياستمدارند و فقيه نيستند , مثل كسانى هستند كه فقط فقيه اند و از سياست سر درنمى آورند , يا اصلا تقوا ندارند ,كه نمى توانند در تعيين رهبر نقشى داشته باشند . خ_ب_رگ_ان , واج_د م_رت_ب_ه اى از شرايط رهبرى پس خبرگانى كه رهبر را تعيين مى كنند , بايد خودشان مرتبه اى از شرايط رهبرى راداشته باشند . البته بايد حد نصابى را در نظر گرفت كه عملا قابل اجرا باشد , نه يك فرض ايده آلى كه تحقق پيدا نكند . ح_ت_ى م_م_ك_ن اس_ت در موقعيتى رهبر فقيه تر ازديگران نباشد , اما مجموع برآيند امتيازاتش از فقاهت , عدالت و مديريت بيش ازديگران باشد . در زم_ان ح_ض_رت ام_ام ق_دس س_ره ك_س_ان_ى ب_ودند كه مقلد مراجع ديگر بودندو امام را اعلم ن_م_ى دان_س_تند , اما در همان حال ايشان را رهبر واجب الاطاعه مى دانستند , يعنى لااقل شرايط ف_ق_اه_ت را در او احراز كرده بودند و مجموعه شرايطرهبرى - فقاهت , عدالت و مديريت و آگاه بودن به مصالح جامعه - را در امام بيشترمى ديدند . ال_ب_ته اگر رهبر افقه و اتقى باشد و در مديريت نيز بهترين باشد , برديگران ترجيح دارد ; اما اگر چ_ن_ي_ن ف_ردى ن_داش_تيم و شخصى در يكى

از اين شرايط درحد اعلا نبود , ولى مجموع مزاياى سه گانه فقهى او از ديگران بيشتر بود , بايدرهبر باشد . ك_س_انى هم كه او را تعيين مى كنند , بايد حد نصاب فقاهت , عدالت ,مديريت و آشنايى به مسائل سياسى و اجتماعى را داشته باشند و در شرايط مذكورحداقل اجتهاد را داشته باشند . اس_لام_ى بودن , عالى ترين عنصر نظام نكته ديگرى كه در آغاز پاسخ , به آن اشاره رفت و اكنون به تفصيل آن مى پردازيم ,اين است كه - از نظر ما - سه شرط مذكور در ارزش , يكسان نيستند . ما معتقديم آنچه عنصر اصلى نظام را تشكيل مى دهد , اسلام است . مديريت در همه كشورها هست . چنان نيست كه در ديگر كشورها - كه نظامشان اسلامى نيست - شخص اول مملكت مديرنباشد . پس از اين جهت امتيازى بر ديگران نداريم . ام_ت_ي_از و ص_ب_غ_ه ويژه كشور ونظام ما اسلامى بودن است ; يعنى آنچه بيش از همه بر آن تاكيد مى كنيم اسلامى بودن نظام است . آن_چ_ه ب_راى ره_ب_ر ب_ي_ش از ه_مه لازم است , فقاهت است ; از اين رومى گوييم : ولى فقيه , و نمى گوييم : ولى عادل ; البته رهبر بايد عادل نيز باشد . نمى گوييم ولى سياس , گرچه بايد به سياست آشنا باشد . پ_س ت_اك_ي_د ما بر كلمه فقيه , از آن روست كه عنصر اصلى در نظام ما اسلام است و فقيه ; يعنى اسلام شناس . ال_بته اشكال مى كنند كه اسلام علوم گوناگونى دارد و شما از فقيه

به عنوان ( اسلام شناس ) نام مى بريد , در حالى كه معناى اصطلاحى فقاهت , آشنايى به احكام فرعى است . پ_س ب_ا ت_وجه به اينكه اسلام در برگيرنده اعتقادات و كلام , فلسفه , تفسير ,علم حديث و رجال ه_ست , لازم است در ميان خبرگان عده اى فيلسوف , مفسر و متكلم نيزحضور يابند ; همينطور ساير متخصصان در ديگر شاخه هاى علوم اسلامى . در پاسخ بايدگفت :آنچه در اجراى نظام اسلامى موثر است , فقاهت است . اس_لام ب_خشهاى گوناگونى دارد ;بخشى از آن مربوط به مسائل درونى و قلبى است كه عبارت اس_ت از اع_ت_ق_ادات ; بخشى از آن مربوط به مسائل خانوادگى است و بخشى مربوط به مسائل و عبادتهاى فردى ,مثل نجاست و طهارت , يا اين كه نماز چگونه بايد خوانده شود . ضرورت ندارد ولى فقيه در همه آن بخشها اعلم باشد . آن_چ_ه شرط است اين است كه در احكام اجتماعى وسياسى اسلام , رهبر از همه اعلم باشد , چون آشنايى او به احكام اجتماعى و سياسى اسلام , به راهبرى مردم و اداره جامعه , جهت مى دهد . ال_ب_ت_ه ساير بخشهاى اسلام نيزمهم اند و فقاهت به معناى عام شامل آنها نيز مى شود , اما آنچه به م_ن_اس_ب_ت حكم وموضوع در اينجا دخالت دارد , احكام فقهى اسلام , بخصوص مسائل سياسى و اجتماعى است .

در فقه شيعه , مبناى فقهى كار مجلس خبرگان چيست ؟
پرسش

در فقه شيعه , مبناى فقهى كار مجلس خبرگان چيست ؟

پاسخ

ابتدا بايد ملاحظه كرد كه اصولا مشروعيت رهبرى به چيست ؟ آيا مشروعيت رهبرى ازبالا است و نوعى انتصاب است ؟ يعنى همان گونه كه خداى متعال پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم را ن_صب فرمود و ايشان نيز از سوى خدا ائمه اثنى عشر عليهم السلام را تعيين فرمود و حضرات ائمه ع_ل_ي_هم السلام هم در زمانى كه مى توانستندحكامى را براى شهرها منصوب مى كردند , در زمان غ_ي_بت نيز فقها به صورت عام نصب شده اند و يا اينكه مشروعيت از پايين است و نوعى انتخاب در ك_ار اس_ت ؟نظريه انتخاب رهبر و نقد و بررسى آن نظريه ديگرى كه از جانب برخى فقهاى معاصر مطرح شده نظريه ( انتخاب ) نام گرفته است . ط_ب_ق اي_ن ن_ظ_ري_ه - در زمان غيبت - ولى فقيه از سوى مردم انتخاب مى شود و باهمين راى و انتخاب , حكومت وى مشروعيت مى يابد ; يعنى مشروعيت ولى فقيه , از سوى مردم است . آنها با انتخاب رهبر , حق تسلطى را كه بر خود دارند , به او واگذارمى كنند . ال_بته نظريه ( انتخاب ) برداشتهاى مختلفى دارد , ولى همه برداشتها بر اين اتفاق دارند كه مردم ول_ى ف_ق_يه را انتخاب مى كنند و به نحوى در مشروعيت حكومت اوموثرند , به گونه اى كه اگر مردم نباشند , ولايت فقيه مشروعيت ندارد ; يعنى نه تنها مقبوليت ندارد , كه مشروعيت هم ندارد . اين دو نظريه ( انتخاب و انتصاب ) در مبناى

كار خبرگان اثر مى گذارد . اگر كسى معتقد باشد مردم بايد با راى خود به رهبر , اعتبار و مشروعيت ببخشند , در اين صورت مردم , خبرگان را برمى گزينند و خبرگان هم از سوى مردم , رهبر را انتخاب مى كنند ; يعنى به او مشروعيت مى بخشند . در اي_ن فرض , گويى مردم , امانتى را به خبرگان سپرده اند و آنها را به عنوان امين مردم , امانت را به رهبر مى سپارند . پ_س ن_ق_ش خ_ب_رگ_ان , وس_اط_ت و رس_اندن مشروعيتى است كه از سوى مردم به ولى فقيه داده مى شود . ب_اي_د ت_وج_ه داش_ت كه اولا : اين نظريه سابقه فقهى ندارد يعنى فقهاى گذشته هيچكدام چنين نظريه اى را مطرح و قبول نكرده اند . ثانيا : بر اساس اين نظريه , مشروعيت حكومت از ناحيه مردم به فقيه اعطا مى شودحال آنكه مردم اصلا حق حاكميتى از خودشان ندارند تا به كسى اعطا كنند . در ج_اى خودش مفصل بحث شده كه از ديدگاه اعتقادى اسلام مشروعيت حكومت بايد از جانب خدابه هر كس اعطا شود . در مورد پيامبران و امامان معصوم اين واگذارى به صورت نصب خاص بوده است و در مورد فقيه جامع شرايط بصورت نصب عام است . ث_ال_ث_ا : اگر بپذيريم كه مشروعيت را مردم به حاكم شرعى مى بخشند جاى اين سئوال هست كه چ_ون همه مردم با حاكم شرعى بيعت نمى كنند بلكه اكثريت به او راى مى دهند ,آيا آن اقليت چه وظيفه اى دارند . ح_ك_وم_ت ح_اك_م اس_لامى بر آن اقليت چه مشروعيتى دارد ؟بطور

خلاصه اشكالاتى كه بر نظام دموكراتيك مبتنى بر انتخابات وارد است بر اين نظريه هم وارد است . نظريه انتصاب مشهور در ميان فقهاى شيعه همان نظريه انتصاب است . ما نيز همان نظريه انتصاب راتاييد مى كنيم . ب_ع_ض_ى سخنان امام قدس سره هم صراحت در ( انتصاب ) دارد ; مثلاايشان مى فرمايد : ( من به واسطه ولايتى كه از طرف شارع مقدس دارم , ايشان رانخست وزير قرار دادم . ايشان را كه من قرار دادم , واجب الاتباع است ) . (1)اي_ش_ان در ك_ت_اب ( ولاي_ت ف_ق_يه ) و در بحثها و كتابهاى ديگرى نيز به نظريه انتصاب اشاره مى كنند . ط_ب_ق نظريه ( انتصاب ) نقش خبرگان در واقع شهادت دادن و معرفى كردن رهبر است ;يعنى ف_رض اي_ن اس_ت ك_ه در ه_ر زم_ان_ى ( ف_قيه اصلح ) براى اداره جامعه اسلامى از سوى امام زمان عليه السلام منصوب شده است , ولى مردم او را نمى شناسند . براى شناسايى ولى فقيه , بناچار - بنابر ادله شرعى و نيز به اقتضاى ذوق عقلايى - بايد ازخبرگان بهره جست . روش عقلاء , مراجعه به متخصصان ( ذوق عقلايى ) مبناى زندگى اجتماعى در تمام شوون مردم اس_ت , زي_را هيچ كس درتمام شوون زندگى خود صاحبنظر نيست , و بناچار در بخشى از شوون زندگى از ديگران تقليد مى كند . مثلا همه به هنگام بيمارى بايد به پزشك مراجعه كنند و به نظر اواهميت دهند ; حتى پزشكها نيز ممكن است در مواردى به پزشكان متخصص ديگرى مراجعه كنند . پس اساس زندگى اجتماعى و

عقلايى مردم بر اين اصل استوار است و اگر اين اصل نباشد , نظام اجتماعى مختل مى شود . در م_ورد ش_ناسايى رهبر نيز از طرف شارع مقدس , فقيه اصلح تعيين شده است , اما ازآن رو كه م_ردم از فقاهت چيزى نمى دانند و شرايط ولى فقيه را نمى توانند احرازكنند , با ذوق عقلايى خود به خبره رجوع مى كنند . در زمان تسلط رژيم طاغوت , گرچه مساله رهبرى اسلامى مطرح نبود , ولى مردم براى تشخيص م_رج_ع ت_قليد همين كار را مى كردند ; يعنى وقتى مرجع تقليد از دنيا مى رفت وكسى به تكليف مى رسيد و مى خواست به احكام دينى عمل كند , درصدد بود كه از كسى بپرسد مرجع تقليد اعلم كيست . ط_ب_ي_عى است كه او به عالم محل خود مراجعه مى كرد واگر در روستا عالم سرشناسى نبود , به شهر يا مركز استان مراجعه مى نمود و آن قدرجستجو مى كرد تا مطمئن شود اصلح را يافته است و ن_يازى نبود به مردم ياد بدهند ازخبره ها بپرسيد , تا اصلح را بيابيد ; بلكه آنها با ذوق عقلايى خود اين كار راانجام مى دادند . ح_ك_م ول_ى ف_ق_يه تنها راه حل اكنون نيز حكم ولى فقيه تنها راه حل مشكلات نظام است , با اين ت_فاوت كه در آن زمان اگر مردم به مرجع واحدى نمى رسيدند , در امور شرعى آنها مشكلى پيش نمى آمد . ف_رض ك_نيد دو نفر همسفرند , يكى وظيفه اش را نماز قصر بداند و ديگرى نماز تمام ;اين دو اگر برادر هم باشند , مشكلى

پيش نمى آيد . حتى در نجاست و طهارت يا سايرچيزها هم اگر اختلافى باشد , مشكلى پيش نمى آيد . ام_ا در مسائل اجتماعى , تعدد فتوا مشكل به وجود مى آورد و نياز به يك راى رسمى معتبرى است كه مورد قبول جامعه باشد , تا به آن عمل بشود . مثال ساده آن ازدواج است . اگ_ر در شرايط خاصى فقيهى فتوا بدهد كه اين ازدواج صحيح بوده , امافقيه ديگرى بر خلاف آن فتوا بدهد , در اين صورت زن نمى تواند بگويد من طبق فتواى مجتهد خودم عمل مى كنم و تو هم طبق فتواى مجتهد خودت عمل كن . در اينجا بايد كسى باشد كه هر دو نفر او را قبول داشته باشند و به فتواى او عمل كنند . مسائل سياسى نيز همين طور است . اكثر مردم بايد كسى را قبول داشته باشند كه درمسائل كلى جامعه نظر بدهد . اگ_ر م_ردم - در اي_ن حال - پراكنده شوند و هر كس به فتواى مرجع تقليد خود عمل بكند , نظام اجتماع مختل مى شود . ب_ن_اب_راين ضرورى است آن قدر تلاش كنيم تا به شخص واحدى برسيم , تا مصالح جامعه اسلامى تامين شود وگرنه پراكندگى ايجاد مى شود . وظ_يفه اصلى حاكم اسلامى و ولى فقيه حفظ وحدت جامعه اسلامى و تامين مصالح امت اسلامى است . ج_اي_گاه عملى مجلس خبرگان بنابراين , ضرورت مراجعه به خبرگان به شكل نظام مند دانسته شد . ن_ظ_ام آن در ك_شورما به اين صورت است كه شوراى نگهبان صلاحيت داوطلبان واجد شرايط را تاييد مى كندو مردم آنان

را انتخاب مى كنند . ك_سانى كه از آراء بيشترى برخوردار بودند به عضويت مجلس خبرگان پذيرفته مى شوند و آنان با ب_ررس_ي_ه_اى م_س_ئولان_ه كسى را كه بااحراز شرايط لازم براى رهبرى جامعه اسلامى از ديگران شايسته تر است شناسايى و به مردم معرفى مى كنند . در ج_ايى كه اكثريت قاطع خبرگان به اصلح بودن فردى شهادت بدهند , بالاترين ظن اطمينان بخش براى افراد بدست مى آيد و شبهه اى باقى نمى ماند . عقلا چنين ظنى را معتبر مى دانند و به آن احترام مى گذارند . از آن رو ك_ه مثال قبلى بهترين نمونه اى است كه انسان مى تواند تاثير شهادت خبرگان را بفهمد , بار ديگر از آن بهره مى گيريم . ف_رض كنيد كسى به مرض سختى مبتلا شده ودنبال پزشكى مى گردد كه از همه حاذقتر باشد ; اگ_ر در ميان همه پزشكانى كه خودصاحب نظرند , هشتاد يا نود درصد بگويند كه فلان پزشك از همه ما عالم تر و حاذق تراست , ديگر براى آن مريض شكى باقى نمى ماند كه بايد به او رجوع كند . در مورد رهبرى هم اين گونه است ; اگر خبرگان مجتهد شناس شهادت بدهند اين فرد ازهمه اصلح و اعلم است , شهادت آنها يقين آور مى شود . همان كارى كه پس از رحلت حضرت امام قدس سره درباره مقام معظم رهبرى پيش آمد . خ_لاص_ه آن_ك_ه , م_بناى فقهى تعيين رهبر همان سيره عقلا است كه معمولا مردم براى رجوع به متخصص اصلح و اعلم , از خبرگان و كارشناسان سئوال مى كنند . و براى

اين سيره مويدات فراوانى از ادله شرعى و سيره متشرعين وجود دارد .

آيا انتخاب خبرگان براى تعيين رهبر , نوعى ( قرارداد اجتماعى ) است ؟
پرسش

آيا انتخاب خبرگان براى تعيين رهبر , نوعى ( قرارداد اجتماعى ) است ؟

پاسخ

تعبير عقد اجتماعى يا قرارداد اجتماعى تعبيرى است كه در جهان غرب شيوع دارد ومبانى خاص خود را دارد و آثارى بر آن مترتب مى شود . اگ_ر دو ن_ف_ر ب_خ_واه_ن_دم_ع_ام_له اى بكنند توافق آنان بر كارشناس , اعلام اين است كه ما اين ك_ارشناس ها راقبول داريم , حال اگر كسى نام اين توافق را ( قرارداد ) يا ( عقد ) بگذارد ,اشكالى ن_دارد ام_ا ب_ه اي_ن م_ع_نا نيست كه مردم با اين توافق خود به نظر خبرگان ,مشروعيت و اعتبار مى بخشند بلكه بدين معناست كه نظر كارشناس را مى پذيرند .

چه ضرورتى دارد اعضاى خبرگان فقيه باشند ؟
پرسش

چه ضرورتى دارد اعضاى خبرگان فقيه باشند ؟

پاسخ

از آن رو كه نظام ما , جمهورى اسلامى است و بر اساس ارزشهاى اسلامى آن راپذيرفته ايم , گرچه شكل حكومت جمهورى است , اما محتواى آن بايد اسلامى باشد ,براى رسيدن به اين هدف در راس اي_ن ن_ظ_ام ب_ايد كسى باشد كه بيش از ديگران به مبانى اسلام و نحوه اجراى آن آشنا باشد , و اين همان مساله ولايت فقيه است كه ضامن اسلامى بودن نظام است . ب_ه_ت_ري_ن راه شناسائى متخصص حال با توجه به اينكه كار اصلى مجلس خبرگان تشخيص فرد مناسب براى تصدى مقام ولايت است , به نظر مى رسد عاقلانه ترين و منصفانه ترين راه اين است كه اع_ض_اى خ_برگان كسانى باشند كه خود در فقاهت دستى دارند ; مثلا اگر از من و شما بپرسند ب_هترين قاضى ايران كيست , قطعا براى دريافت بهترين پاسخ بايد سراغ قضات برويم , يعنى جواب اي_ن س_ئوال از عهده هر كسى برنمى آيد , فقط كسانى مى توانند بهترين قاضى رامعرفى كنند كه خود تبحرى در اين موضوع داشته باشند . همچنين اگر به ما بگويند :بهترين استاد دانشگاه در فلان رشته كيست , بايد جواب را از استادان دانشگاه گرفت . كسانى توان تشخيص اصلح ( شايسته ترين ) براى تصدى مقام ولايت فقيه رادارند كه خود بهره اى از ش_راي_ط آن م_قام و منصب داشته باشند و از آن ويژگيها - هرچند در مرتبه پايين تر - بهره مند باشند . از آن رو ك_ه م_ه_مترين ويژگى ولى فقيه فقاهت است - زيرا آنچه در قانون آمده ولايت

( فقيه ) است - بنابراين , اعضاى خبرگان بايد فقهائى باشند كه صلاحيت اين كار رادارند . اگر منصفانه قضاوت كنيم مى فهميم اين بهترين و معقولترين راه براى تشخيص ولى فقيه است . نمونه روشنى از كار درست خبرگان كه برگرفته از آشنايى بافقاهت و شناخت فرد مناسب براى ره_ب_رى اس_ت , ت_ع_ي_ي_ن م_قام معظم رهبرى پس از رحلت حضرت امام بود ; اگر عموم مردم م_ى خ_واس_ت_ن_د در آن اوض_اع شخصى مناسب براى رهبرى راشناسائى كنند , نمى توانستند , اما خبرگان در طى چند ساعت به نتيجه قطعى رسيدند . اف_زون ب_ر آن ك_ه , اعضاى خبرگان داراى مقام فقاهتند , داراى مرتبه عالى تقوى نيز هستند و با شناخت قبلى از افراد تصميم مى گيرند ; از اين رو احتمال اينكه تحت تاثير تبليغات و جوسازى ها قرار بگيرند , بسيار ناچيز است .

چ_را نمايندگان مجلس خبرگان , فقط فقيهانند و ديگر متخصصان و انديشه گران بدان مجلس راه ندارند ؟
پرسش

چ_را نمايندگان مجلس خبرگان , فقط فقيهانند و ديگر متخصصان و انديشه گران بدان مجلس راه ندارند ؟

پاسخ

ت_وضيح آنكه اخيرا سئوال و شبهه اى به صورت جدى مطرح مى شود كه در قانون اساسى براى ولى فقيه شرايطى برشمرده شده كه در سه شرط خلاصه مى شود : فقاهت , عدالت ومدبر و مدير بودن ; يعنى تشخيص مصالح جامعه و توان اداره آن . بايد توجه داشت فقهايى كه به عنوان خبرگان و براى انتخاب رهبر در نظر گرفته شده اند , بسته به موقعيت علمى خود , توان تشخيص برخى از شرايط را دارند . آنهافقط مى توانند تشخيص دهند چه كسى افقه و داراى بالاترين صلاحيت فقهى است . ب_ن_ابراين , ضرورى است كسان ديگرى نيز در شمار خبرگان جاى گيرند تا با تخصص وموقعيت ع_ل_م_ى خود توان احراز ديگر شرايط مثل عدالت , مديريت و مدبريت و آشنايى كافى با سياست را داشته باشند . از اي_ن رو ضرورت دارد خبرگان از متخصصان رشته هاى گوناگون گزينش شوند و هر دسته , بخشى از ويژگيها و شرايط و شوون رهبرى را تشخيص دهند . در پاسخ اين شبهه بايد گفت :گرچه سه شرط براى ولى فقيه ذكر شده , ولى اولا : اين سه شرط در عرض هم اعتبارندارد , بلكه يكى از آنها مهمتر است . ثانيا : رهبر بايد حد نصاب هر يك از اين سه شرط را داشته باشد , اكنون ببينيم در ميان كسانى كه واجد اين شرايط هستند ,چه كسى , هم از نظر فقاهت و هم تقوا و هم مديريت جامعه , افضل

است و ب_رآي_ن_د اين سه عامل در كدام بيشتر است ؟اگر حضور متخصصان رشته هاى گوناگون را در م_ج_لس خبرگان لازم دانستيم , و آنها - بافرض عدم صلاحيت براى تشخيص شايستگى سياسى ولى فقيه - فقيهى را تعيين كردند كه ازنظر سياست حد نصاب لازم را ندارد و گفتند چون آقاى ( ال_ف ) فقاهتش بيشتر است ,ما او را شايسته تر از ديگران مى دانيم ; گروه سياستمداران گفتند ما آقاى ( ب )را انتخاب مى كنيم , چون سياستش بيشتر از ديگران است ; مقدسين هم گفتند ما آق_اى ( ج ) را ان_ت_خ_اب مى كنيم , چون تقوايش بيشتر است , چه نتيجه اى به دست مى آيد ؟ ياسه ره_بر داريم كه يكى فقاهت دارد , دومى تقوا دارد و سومى مديريت - كه بى شك آن سه , كارى از پ_ي_ش ن_م_ى برند - پس اين فرض باطل است ; يا بايد يكى از آن سه راترجيح بدهيم ; مثلا فقيهى ب_ى س_ياست و العياذباللّه بى تقوا را ترجيح دهيم و يابر عكس ; كه در اين فرض نيز مصالح اسلام و امت اسلامى رعايت نمى شود . ن_تيجه مى گيريم نمى توان براى خبرگان رهبرى سه دسته خبره و متخصص را در نظر گرفت , كه هر كدام متناسب با رشته خود , يكى را انتخاب كنند ; بلكه خبرگان رهبرى بايدمرتبه اى از سه شرط را دارا باشند ; يعنى حد نصابى از فقاهت , از آگاهى به مصالح اجتماعى و نيز از تقوا . زيرا آنها بايد از ميان خود كسى را براى رهبرى انتخاب كنند

. بندرت اتفاق مى افتد خبرگان خارج از جمع خود كسى را انتخاب كنند . پس آن سه شرطى كه حد اعلا و مرتبه كاملش در رهبر است , در مرتبه نازلتر درخبرگان نيز بايد باشد . اعضاى مجلس خبرگان بايد فقيه , عادل و آشناى به سياست واداره جامعه باشند . ب_ن_ابراين كسانى كه صرفا سياستمدارند و فقيه نيستند , مثل كسانى هستند كه فقط فقيه اند و از سياست سر درنمى آورند , يا اصلا تقوا ندارند ,كه نمى توانند در تعيين رهبر نقشى داشته باشند . خ_ب_رگ_ان , واج_د م_رت_ب_ه اى از شرايط رهبرى پس خبرگانى كه رهبر را تعيين مى كنند , بايد خودشان مرتبه اى از شرايط رهبرى راداشته باشند . البته بايد حد نصابى را در نظر گرفت كه عملا قابل اجرا باشد , نه يك فرض ايده آلى كه تحقق پيدا نكند . ح_ت_ى م_م_ك_ن اس_ت در موقعيتى رهبر فقيه تر ازديگران نباشد , اما مجموع برآيند امتيازاتش از فقاهت , عدالت و مديريت بيش ازديگران باشد . در زم_ان ح_ض_رت ام_ام ق_دس س_ره ك_س_ان_ى ب_ودند كه مقلد مراجع ديگر بودندو امام را اعلم ن_م_ى دان_س_تند , اما در همان حال ايشان را رهبر واجب الاطاعه مى دانستند , يعنى لااقل شرايط ف_ق_اه_ت را در او احراز كرده بودند و مجموعه شرايطرهبرى - فقاهت , عدالت و مديريت و آگاه بودن به مصالح جامعه - را در امام بيشترمى ديدند . ال_ب_ته اگر رهبر افقه و اتقى باشد و در مديريت نيز بهترين باشد , برديگران ترجيح دارد ; اما اگر چ_ن_ي_ن ف_ردى ن_داش_تيم و شخصى در يكى

از اين شرايط درحد اعلا نبود , ولى مجموع مزاياى سه گانه فقهى او از ديگران بيشتر بود , بايدرهبر باشد . ك_س_انى هم كه او را تعيين مى كنند , بايد حد نصاب فقاهت , عدالت ,مديريت و آشنايى به مسائل سياسى و اجتماعى را داشته باشند و در شرايط مذكورحداقل اجتهاد را داشته باشند . اس_لام_ى بودن , عالى ترين عنصر نظام نكته ديگرى كه در آغاز پاسخ , به آن اشاره رفت و اكنون به تفصيل آن مى پردازيم ,اين است كه - از نظر ما - سه شرط مذكور در ارزش , يكسان نيستند . ما معتقديم آنچه عنصر اصلى نظام را تشكيل مى دهد , اسلام است . مديريت در همه كشورها هست . چنان نيست كه در ديگر كشورها - كه نظامشان اسلامى نيست - شخص اول مملكت مديرنباشد . پس از اين جهت امتيازى بر ديگران نداريم . ام_ت_ي_از و ص_ب_غ_ه ويژه كشور ونظام ما اسلامى بودن است ; يعنى آنچه بيش از همه بر آن تاكيد مى كنيم اسلامى بودن نظام است . آن_چ_ه ب_راى ره_ب_ر ب_ي_ش از ه_مه لازم است , فقاهت است ; از اين رومى گوييم : ولى فقيه , و نمى گوييم : ولى عادل ; البته رهبر بايد عادل نيز باشد . نمى گوييم ولى سياس , گرچه بايد به سياست آشنا باشد . پ_س ت_اك_ي_د ما بر كلمه فقيه , از آن روست كه عنصر اصلى در نظام ما اسلام است و فقيه ; يعنى اسلام شناس . ال_بته اشكال مى كنند كه اسلام علوم گوناگونى دارد و شما از فقيه

به عنوان ( اسلام شناس ) نام مى بريد , در حالى كه معناى اصطلاحى فقاهت , آشنايى به احكام فرعى است . پ_س ب_ا ت_وجه به اينكه اسلام در برگيرنده اعتقادات و كلام , فلسفه , تفسير ,علم حديث و رجال ه_ست , لازم است در ميان خبرگان عده اى فيلسوف , مفسر و متكلم نيزحضور يابند ; همينطور ساير متخصصان در ديگر شاخه هاى علوم اسلامى . در پاسخ بايدگفت :آنچه در اجراى نظام اسلامى موثر است , فقاهت است . اس_لام ب_خشهاى گوناگونى دارد ;بخشى از آن مربوط به مسائل درونى و قلبى است كه عبارت اس_ت از اع_ت_ق_ادات ; بخشى از آن مربوط به مسائل خانوادگى است و بخشى مربوط به مسائل و عبادتهاى فردى ,مثل نجاست و طهارت , يا اين كه نماز چگونه بايد خوانده شود . ضرورت ندارد ولى فقيه در همه آن بخشها اعلم باشد . آن_چ_ه شرط است اين است كه در احكام اجتماعى وسياسى اسلام , رهبر از همه اعلم باشد , چون آشنايى او به احكام اجتماعى و سياسى اسلام , به راهبرى مردم و اداره جامعه , جهت مى دهد . ال_ب_ت_ه ساير بخشهاى اسلام نيزمهم اند و فقاهت به معناى عام شامل آنها نيز مى شود , اما آنچه به م_ن_اس_ب_ت حكم وموضوع در اينجا دخالت دارد , احكام فقهى اسلام , بخصوص مسائل سياسى و اجتماعى است .

شرايط اعضاى خبرگان چيست؟
پرسش

شرايط اعضاى خبرگان چيست؟

پاسخ

خبرگانى كه رهبر را تعيين مى كنند بايد خودشان مرتبه اى از شرايط رهبرى را داشته باشند. البته بايد حدّ نصابى را در نظر گرفت كه عملا قابل اجرا باشد. يعنى آن سه شرط اصلى كه معيار انتخاب رهبرى است يعنى «فقاهت»، «عدالت» و «مديريت» خود اعضاى خبرگان مرتبه از اين شروط را دارا باشند. گرچه ممكن است در موقعيّتى رهبر از ديگران فقيه تر نباشد ولى با مجموع برآيند امتيازش از فقاهت و عدالت و مديريت شايسته تر از ديگران باشد.

پس اعضاى خبرگان بايد حدّ نصاب فقاهت، عدالت و مديريت و آشنايى با مسائل سياسى و اجتماعى را داشته باشند و در شرايط مذكور حداقل اجتهاد را داشته باشند(1).

(بخش پاسخ به سؤالات )

_____________________

1 - نقل با اختصار از كتاب پرسش ها و پاسخ ها، آيت الله مصباح يزدى.

_2_

آيا در قانون اساسي اصلي مبني بر نظارت مجلس خبرگان بر تمام كارهاي رهبري وجود دارد؟ اگر جواب مثبت است به چه علت و چرا و تا چه حد؟ آيا اين با ولايت مطلقه فقيه سازگار است؟
پرسش

آيا در قانون اساسي اصلي مبني بر نظارت مجلس خبرگان بر تمام كارهاي رهبري وجود دارد؟ اگر جواب مثبت است به چه علت و چرا و تا چه حد؟ آيا اين با ولايت مطلقه فقيه سازگار است؟

پاسخ

بر اساس اصل يكصد و يازدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مجلس خبرگان رهبري وظيفه ي تشخيص و شناسايي شرايط و صفاتي را كه در قانون اساسي براي ولي فقيه بر شمرده است (فقاهت، عدالت و مدير و مدبّر بودن) را بر عهده دارد و همچنين بعد از معرفي فقيه واجد الشرايط به عنوان ولي فقيه، در طول دوران رهبري نيز وظيفه ي نظارت بر اعمال و رفتار رهبري و بقاء آن شرايط را بر عهده دارد و به منظور آن، خبرگان از ميان اعضاي خود هيئت تحقيق را مركب از هفت نفر براي مدت دو سال با رأي مخفي انتخاب مي نمايند تا به وظايف مذكور در اين قانون عمل نمايند. هيئت موظف است هر گونه اطلاع لازم را در رابطه با اصل يكصد و يازدهم در محدوده ي قوانين و موازين شرعي تحصيل نمايد، همچنين نسبت به صحت و سقم گزارشهاي واصله در اين رابطه تحقيق و بررسي كند و در صورتي كه لازم بداند با مقام رهبري ملاقات نمايد.

پس از ارائه گزارش هيئت تحقيق به مجلس خبرگان، مقام رهبري در خصوص گزارش ارائه شده حق دفاع از خود را خواهد داشت. نصاب لازم در تشخيص موضوع و عمل به اصل يكصد و يازدهم، آراي دو سوم نمايندگان منتخب مي باشد. هرگاه رهبر به تشخيص خبرگان از انجام وظيفه رهبري ناتوان شود از مقام خود بركنار مي شود.

اما در پاسخ به چرايي

اين موضوع بايد گفت كه اين مسأله داراي دلايل عقلي و شرعي متعدد است. به عنوان نمونه عقل حكم مي كند كه به دليل حساسيت مسائل رهبري جامعه از يك سو و همچنين معصوم نبودن رهبري، لازم است مكانيزم هاي دقيق براي كنترل و نظارت بر رهبري در نظر گرفته شود تا احتمال كوچكترين خطاها نيز به حداقل برسد.

از سوي ديگر در مباني ديني نيز توصيه هاي متعددي در مورد نظارت بر عملكرد رهبران و مسؤولين، امر به معروف و نهي از منكر، نصيحت حاكمان و ... وجود دارد.

و از سوي ديگر اين مسأله كاملا با ولايت مطلقه فقيه سازگاري دارد زيرا ولايت مطلقه فقيه در چارچوب احكام و حدود شرعي و مصالح جامعه اسلامي است و ولي فقيه در اين چارچوب حق اعمال ولايت دارد. بر اين اساس لازم است نهادي بر رهبري نظارت داشته باشد تا هيچ گونه انحرافي از اين چارچوب ها پيش نيايد.

چرا جلسات مجلس خبرگان حداقل مانند شوراي اسلامي مستقيماً براي مردم پخش نمي شود؟ يا حداقل اينكه متن جلسه از طريق روزنامه، صدا وسيما و... به اطلاع عموم نمي رسد؟ (تذكر:در جامعه مسلمين، آحاد مردم بايد از اعمال و احوال مسؤولين نظام مطلع باشند و هم اينكه سيرة ائ
پرسش

چرا جلسات مجلس خبرگان حداقل مانند شوراي اسلامي مستقيماً براي مردم پخش نمي شود؟ يا حداقل اينكه متن جلسه از طريق روزنامه، صدا وسيما و... به اطلاع عموم نمي رسد؟ (تذكر:در جامعه مسلمين، آحاد مردم بايد از اعمال و احوال مسؤولين نظام مطلع باشند و هم اينكه سيرة ائمه اطهار(خود حاكي از اين است؛ تا جائي كه حضرت رسول(خود در جمع براي قصاص آماده مي شوند. حضرت امير(در مسجد رو در رو مورد انتقاد قرار مي گيرند).

پاسخ

جلسات مجلس شوراي اسلامي هميشه بصورت مستقيم پخش نمي شود بلكه در مواقعي كه مجلس جلسات عادي دارد پخش مي شود و در ساير موارد در حد يك گزارش در مورد جلسات اخبار منتشر مي شود. يكي از مسايلي كه اسلام به آن توصيه كرده است كتمان سرّ است واينگونه نيست كه در شرايط سياسي و پيچيده امروز بتوان تمام مسايل كشور را بصورت علني مطرح كرد ونقاط ضعف و قوت خود را در معرض ديد جهانيان قرار داده تا آنها سوء استفاده كنند. لذا مجلس خبرگان با توجه به وظايفي كه دارد در اين جلسات كه بصورت ساليانه برگزار مي شود نتايج كميسيونها را كه در طول سال در راستاي مأموريتهاي مجلس خبرگان فعال بوده اند مورد بررسي قرار داده و در نهايت با صدور بيانيه اي بخشي از اطلاعات را كه لازم است منتشر مي كند و اين مختص مجلس خبرگان نيست.

جلسات قوة قضائيه، جلسات دولت، جلسات شوراي نگهبان وساير وزارتخانه ها نيز هيچ گاه بصورت مستقيم پخش نمي شود بلكه در حد يك گزارش و خبر به اطلاع عموم مي رسد.

وظايف و اختيارات مجلس خبرگان رهبري چيست ؟
پرسش

وظايف و اختيارات مجلس خبرگان رهبري چيست ؟

پاسخ

به موجب اصل يكصد و هفتم قانون اساسي، تعيين رهبر به عهده خبرگان است و به موجب اصل يكصد و يازدهم هرگاه رهبر از انجام وظايف قانوني خود ناتوان شود، يا فاقد يكي از شرايط مذكور در اصول پنجم و يكصد و نهم گردد، يا معلوم شود از آغاز فاقد بعضي از شرايط بوده است، از مقام خود بركنار خواهد شد. تشخيص اين امر به عهده خبرگان است.

در مورد بررسي عملكرد رهبري، مجلس خبرگان فعاليت هايي انجام داده است؛ ليكن جزئيات آن را بايد از دبيرخانه آن مجلس سؤال كنيد.{J

آيا غير از مجتهدان مجلس خبرگان , ديگر اصناف مي توانند بر عملكرد رهبري نظارت نمايند؟
پرسش

آيا غير از مجتهدان مجلس خبرگان , ديگر اصناف مي توانند بر عملكرد رهبري نظارت نمايند؟

پاسخ

براساس قانون اساسي شرايطي كه براي رهبر معين گرديده عبارتند از: فقاهت، عدالت و مدير و مدبر بودن. و امانسبت به ساير تخصص ها نظير مسائل نظامي و اقتصادي و غير آنها بايد گفت در هيچ كجاي دنيا عادتا نه چنين چيزي معمول و متداول و نه اساسا ممكن است كه يك نفر، هم متخصص امور نظامي باشد، هم كارشناس و متخصص كاركشته در مسائل سياسي و ديپلماسي داخلي و خارجي و... و در همه امور صاحب نظر و خبره باشد، بلكه در رهبران سياسي كشورها عمدتا مسأله مديريت و كلان اجتماعي و آشنايي به مسائل سياست داخلي و خارجي است كه مهم قلمداد مي شود و براي تصميم گيري در ساير مسائل نظير مسائل نظامي، اقتصادي، مسائل مربوط به توسعه و غير آنهااز گروه هاي مشاوران امين و خبره و متخصص استفاده مي شود. در نظام ما هم كه يك نظام اسلامي است علاوه برويژگي هاي رهبران سياسي معمول دنيا، بايد يك ويژگي ديگري نيز داشته باشد و آن ويژگي فقاهت و اسلام شناسي است. اما نسبت به غير از اين موارد لازم نيست رهبر شخصا صاحب نظر بوده و آگاهي عميق و تخصصي داشته باشد،بلكه مي تواند با بهره گيري از گروه مشاوران امين، متخصص و قوي در زمينه هاي مختلف از عهده وظايف و اختيارات گوناگوني كه براي وي در نظر گرفته شده است مانند فرماندهي كل قوا، تعيين خط و مشي ها و سياست هاي كلي نظام اعم از اقتصادي، نظامي، سياسي و... برآمده و تصميم گيري نمايد. اما در مورد نظارت و اين كه آيا بايد به غير

از فقهاء وحقوق دانان متخصصان مختلف نيز در مجلس خبرگان حضور داشته و بر عملكرد ايشان نظارت نمايند؟ بايدگفت:

اولاً آنچه كه عنصر اصلي نظام را تشكيل مي دهد اسلام است كه در دو شرط فقاهت و عدالت در ولي فقيه تبلوريافته است و باعث امتياز نظام ما بر ساير نظام ها مي شود و احراز اين ويژگي در رهبر از عهده كساني بر مي آيد كه خودشان متخصص در اين رشته يعني فقاهت و اجتهاد باشند.

ثانيا آشنايي نسبت به سياست و مسائل اجتماعي روز هم در خبرگان و هم در شخص رهبر اهميت دارد و بر اين اساس يكي از شرايط اعضاي خبرگان آگاهي و آشنايي نسبت به مسائل اجتماعي و سياسي مي باشد.

ثالثا از آنجا كه بر طبق قانون اساسي فرماندهي كل قوا، تعيين خط و مشي ها و سياست هاي كلي نظام اعم از اقتصادي،نظامي، سياسي و غير آنها به وسيله رهبر انجام مي گيرد، خبرگان براي نظارت بر عملكرد صحيح رهبر و وظايف او، دركميسيون هاي مجلس خبرگان خصوصا كميسيون تحقيق كه مراقب بقاء اوصاف و شرايط رهبري است و درمشورت ها، از متخصصان و صاحب نظران سياسي و اقتصادي، نظامي و.. دعوت نموده و از نظرات كارشناسي آنهامطلع مي شوند.

رابعا: يكي از وظايف همه مسلمانان امر به معروف و نهي از منكر و نصيحت حاكمان وانتقاد صحيح، سالم وسازنده از آنان مي باشد (نظارت عمومي) و مردم و ساير متخصصان مي توانند نظرات خود را از طريق رسانه ها، احزاب و... به حكومت و دستگاه هاي مسؤول منتقل نمايند.

بدين ترتيب ملاحظه مي شود كه منطقا وجود تخصص هاي مختلف نظامي، اقتصادي و غير آنها در مجلس خبرگان رهبري واعضاي آن ضرورتي ندارد و انتخاب افرادي كه حد نصاب لازم و كافي را

در اجتهاد و تقوا و آگاهي نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي روز جامعه و بين الملل داشته باشند، براي تعيين و تشخيص رهبر و ولي فقيه توسط مجلس خبرگان كافي است. افزون بر آن مسؤوليت هايي چون فرماندهي كل قوانيازمند آگاهي هاي نظامي نيست، زيرافرماندهي كل در واقع سياست هاي كلان مانند جنگ و صلح را اعلام مي كند نه فرماندهي يگان هاي نظامي در ميدانرا.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1- ولايت فقيه، ص 456 جوادي آملي

2- نگاهي گذرا به نظريه ولايت فقيه، ص 150 محمد مهدي نادري قمي

آيا مجلس خبرگان رهبري مي تواند ولي فقيه را عزل نمايد؟
پرسش

آيا مجلس خبرگان رهبري مي تواند ولي فقيه را عزل نمايد؟

پاسخ

اين مسئله در اصل يكصدويازدهم قانون اساسي پيش بيني شده است بر اساس قانون , يكي از وظايف و اختيارات مجلس خبرگان رهبري نظارت بر كار رهبر و عزل و بر كناري وي هنگامي كه تشخيص دهند برخي يا همه شرايط لازم را براي رهبري از دست داده است مثلا" خداي ناكرده مرتكب گناه كبيره گشته و از مسير عدالت و تقوا منحرف شده يا بر اثر بيماري يا عامل ديگري در شعور و قواي فكري او خللي واقع شده يا قدرت اجتهادي را از دست داده است يا قادر به درك و تحليل مسائل سياسي و اجتماعي نيست و فاقد مديريت و كارايي لازم براي رهبري است در اين صورت ديگر آن رهبر فاقد ولايت و اختيارات شمرده شده براي فقيه مي باشد و خبرگان بعد از كشف فقدان شرايط او را رسما" بركنار كرده و به اطلاع مردم مي رسانند, (همان , ص 156 و ص 157).

اگر نماينده مجلس خبرگان رهبري شرايط نمايندگي را از دست داد آيا هم چنان عضو مجلس است؟
پرسش

اگر نماينده مجلس خبرگان رهبري شرايط نمايندگي را از دست داد آيا هم چنان عضو مجلس است؟

پاسخ

براساس آيين نامه داخلي مجلس خبرگان رهبري، در مورد فقدان شرايط لازم نمايندگي مجلس خبرگان از سوي نمايندگان اين مجلس، با پيشنهاد 20 نفر از نمايندگان مجلس خبرگان، قابل طرح در «كميسيون تحقيق» بوده و پس از بررسي اين پيشنهاد به صحن علني مجلس مي رود كه در صورت حضور آن نماينده، ابتدا نظرات و دلايل آن شنيده و سپس به رأي گيري گذاشته مي شود كه در صورت تشخيص و رأي اكثريت بر فقدان صلاحيت، از سمت نمايندگي بركنار مي شود.

در هر صورت تصميم گيري در اين زمينه با رأي گيري ساير نمايندگان مجلس خبرگان خواهد بود (تماس تلفني با دبيرخانه مجلس خبرگان رهبري 26/7/83).

ساز و كار نظارت بر رهبري از سوي مجلس خبرگان چگونه است؟
پرسش

ساز و كار نظارت بر رهبري از سوي مجلس خبرگان چگونه است؟

پاسخ

بر اساس اصل يكصد و يازدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، مجلس خبرگان رهبري وظيفه تشخيص و شناسايي شرايط و صفاتي را كه در قانون اساسي براي ولي فقيه بر شمرده است (فقاهت، عدالت و مدير و مدبّر بودن) بر عهده دارد. همچنين بعد از معرفي فقيه واجد شرايط به عنوان ولي فقيه، در طول دوران رهبري وظيفه نظارت بر اعمال و رفتار رهبري و بقاي آن شرايط را عهده دار است. خبرگان بدين منظور از ميان اعضاي خود هيئت تحقيق را مركب از هفت نفر، براي مدت دو سال با رأي مخفي انتخاب مي كنند تا به وظايف مذكور در اين قانون عمل نمايند

بر اساس ماده يكم، آيين نامه مجلس خبرگان رهبري. : هيئت موظف است هر گونه اطلاع لازم را در رابطه با اصل يكصد و يازدهم در محدوده قوانين و موازين شرعي تحصيل كند. همچنين نسبت به صحت و سقم گزارش هاي واصله، در اين رابطه تحقيق و بررسي كند و در صورتي كه لازم بداند، با مقام رهبري ملاقات نمايد.

و بر اساس تبصره دوم ماده يكم آيين نامه مجلس خبرگان رهبري، پس از ارائه گزارش هيئت تحقيق به مجلس خبرگان، مقام رهبري در خصوص گزارش ارائه شده حق دفاع از خود را خواهد داشت. نصاب لازم در تشخيص موضوع و عمل به اصل يكصد و يازدهم، آراي دو سوم نمايندگان منتخب است. هرگاه رهبر به تشخيص خبرگان از انجام دادن رهبري ناتوان گردد، از مقام خود بركنار مي شود.همان مواد، 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12.

از ديدگاه حقوقي رابطه مجلس خبرگان و رهبري چگونه است؟ آيا به دليل عزل و نصب رهبر از سوي خبرگان، اين مجلس جايگاه رفيع تري ندارد؟
پرسش

از ديدگاه حقوقي رابطه مجلس خبرگان و رهبري چگونه است؟ آيا به دليل عزل

و نصب رهبر از سوي خبرگان، اين مجلس جايگاه رفيع تري ندارد؟

پاسخ

طبق قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، عالي ترين مقام در جمهوري اسلامي ايران، «ولي فقيه» است و از حيث عقل و شرع، رفيع ترين جايگاه به او اختصاص دارد؛ لكن به دليل حوادث و پيشامدهاي مختلف (از قبيل مرض و فوت) و يا كشف فقدان بعضي از شرايط، خبرگان مردم، وظيفه اعلام عزل رهبري را دارند. بنابراين خبرگان راه كشف عزل و نصب است؛ نه ايجادكننده آن.

از اين رو كار خبرگان، يك نوع تثبيت و حفظ جايگاه رهبري صالح در جامعه است؛ نه ايجاد و نفي آن تا تصور شود كه داراي شأن برتري است.

بدين ترتيب، نظارت مجلس خبرگان بر رهبري، نه تنها موجب تنزل اعتبار رهبر و يا محدود كننده قدرت وي نيست؛ بلكه باعث تقويت و استحكام جايگاه والاي ولايت فقيه و مظهر جمهوريت نظام اسلامي است. از طرف ديگر اين گونه مقامات، داراي وجوه و اعتبارات مختلفي است. بنابراين به يك اعتبار مي توان گفت: مجلس خبرگان تقدم بر رهبري دارد و به اعتبار ديگري رهبري، مقدم بر خبرگان و داراي جايگاه رفيع تري است.

در فرض وقوع هم زمان عزل رهبري از سوي مجلس خبرگان و انحلال مجلس خبرگان به وسيله رهبر، كدام يك مقدم است؟
پرسش

در فرض وقوع هم زمان عزل رهبري از سوي مجلس خبرگان و انحلال مجلس خبرگان به وسيله رهبر، كدام يك مقدم است؟

پاسخ

هر چند اين فرض نادر است؛ اما اگر زماني چنين اتفاقي بيفتد، به نظر ما تصميم مجلس خبرگان، فصل الخطاب خواهد بود؛ زيرا:

در چارچوب نظام و قانون اساسي، اين امر بر عهده مجلس خبرگان است؛ چنان كه در اصل يكصد و يازدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، مجلس خبرگان قانوناً حق عزل و بركناري رهبري را دارد. از طرف ديگر چنين اختياري قانوناً براي رهبري در نظر گرفته نشده است(.ولايت فقيه، ولايت، فقاهت و عدالت، ص 458.) بنابراين قول و تصميم مجلس خبرگان، قانوناً حجّت و ملاك عمل است.

از بعد انديشه اي و تئوري و نظري نيز در فرض وقوع چنين مسأله اي، قول خبرگان رهبري مقدم است؛ زيرا هر چند ولايت فقيه واجد شرايط، ثبوتاً و در عالم واقع منبعث از كشف و شناسايي خبرگان نيست؛ ولي از نظر اثباتي، ولايت چنين فقيهي و وجوب و لزوم اطاعت از او، بر كشف خبرگان -كه واسطه در تشخيص مردم اند معتبر است. بنابراين به مجرّد اينكه خبرگان رهبري، رأي به فقدان صلاحيت رهبر داد، ديگر چنين فردي اثباتاً «ولايت» ندارد و فرمان او مبني بر انحلال خبرگان، فاقد اعتبار است.

البته در مقابل اين نگرش، ديدگاه ديگري هست كه حكم «ولي فقيه» را مقدم مي دارد. همچنين شرايط مختلفي را مي توان فرض كرد كه در برخي از آن شرايط نظر ولي فقيه مي تواند مقدم باشد.

آيا خبرگان علاوه بر كشف و تعيين ولي فقيه به عنوان رهبر، وظيفه ديگري هم دارند؟
پرسش

آيا خبرگان علاوه بر كشف و تعيين ولي فقيه به عنوان رهبر، وظيفه ديگري هم دارند؟

پاسخ

خبرگان علاوه بر كشف و تعيين رهبر، وظيفه نظارت و در صورت لزوم عزل رهبري -و به تعبير دقيق تر اعلام عزل او را بر عهده دارند. اجلاس عمومي مجلس خبرگان سالي يك نوبت تشكيل مي شود؛ اما در تمام سال كميسيون هاي فعالي به وظيفه خود و نظارت بر عملكرد رهبري مي پردازند تا اگر به هر دليلي يكي از شرايط رهبر از بين رفت، اين مطلب را اعلام كنند. بنابراين يكي از كميسيون هاي فعال خبرگان -كه از ابتدا به پيشنهاد مقام معظم رهبري تشكيل شد هيأت تحقيقي است كه اين مهم را پيگيري مي كند.

فلسفه وجودي مجلس خبرگان چيست و به چه علت امام خميني(ره) از سوي خبرگان انتخاب نشدند؟
پرسش

فلسفه وجودي مجلس خبرگان چيست و به چه علت امام خميني(ره) از سوي خبرگان انتخاب نشدند؟

پاسخ

در پاسخ به اين سؤال چند مطلب قابل بررسي است:

فلسفه وجودي مجلس خبرگان بنابر روايات و نصوص متعدد، فقهاي واجد شرايط -به صورت عام از طرف امامان معصوم(ع) منصوب گرديده و همه داراي ولايت اند. از طرف ديگر تصوّر وجود رهبري هاي متعدد در يك حكومت، غير قابل قبول است؛ زيرا ولايت هاي موازي در يك دولت، موجب هرج و مرج است و عقل سليم به هيچ وجه نمي تواند آن را بپذيرد.

البته نفس تعدد ولايت مشكل زا نيست؛ بلكه تداخل در مقام اجرا و اعمال ولايت است كه به هرج و مرج مي انجامد. به عبارت ديگر در صورت تزاحم يا احتمال آن بين فقيهان واجد شرايط، نمي توان قائل به جواز اعمال ولايت براي همه شد و تنها يكي از آنان، بايد اعمال ولايت كند. ازاين رو پس از به قدرت رسيدن يكي از آنان، ساير فقها مي توانند در محدوده اي كه فقيه حاكم اعمال ولايت نكرده - به شرط عدم تزاحم به اعمال ولايت بپردازند.

نكته ديگر اينكه بايد يكي از آنان را كه داراي ملاك ترجيح و برتري نسبت به ديگران است، به رهبري برگزينيم. عمده اين مرجّحات عبارت است از: اعلم بودن، برجستگي در فضايل اخلاقي، مقبوليت بيشتر، صلابت و استواري، مديريت قوي تر، تدبير استوارتر و....

براي تشخيص فقيه جامع شرايط، چند راه كار منطقي و مورد قبول وجود دارد:

يك. در بعضي از موارد رجحان، برتري و افضل بودن يك فقيه نسبت به ساير فقيهان هم عصر خويش، كاملاً واضح و روشن است؛ به گونه اي كه هيچ رقيبي براي او وجود ندارد تا زمينه تحيّر و

ترديد پديد آيد. در چنين مواردي، نياز به اقامه بينه يا گزارش كارشناسانه خبرگان نيست و حق حاكميت با اقدام فقيه و پذيرش مستقيم و بي واسطه مردم اعمال مي شود؛ چنان كه پذيرش نظام جمهوري اسلامي، در فروردين 1358، از طريق همه پرسي و به طور مستقيم صورت گرفت. همين طور است پذيرش رهبري بي بديل امام خميني(ره) از سوي آحاد مردم كه از شروع انقلاب، ولايت ايشان به نحو تعيّن بر همگان روشن بود. در چنين مواردي بعد از اينكه فقيه واجد شرايط، اقدام به تشكيل حكومت كرد، تمامي افراد جامعه -حتي فقهاي معاصر اوموظّف به تبعيت از او مي باشند.

دو. در مواردي كه تشخيص فقيه افضل و اعلم براي رهبري، از ميان ساير فقيهان پيچيده و دشوار و نيازمند به كارشناسي متخصصان باشد و مردم خود توانايي تشخيص چنين او را نداشته باشند، به خبرگان مراجعه مي كنند و آنان را وكيل خود قرار مي دهند تا ولي فقيه واجد شرايط را شناسايي كنند. مراجعه به افراد خبره و كارشناس، يك فرايند عقلايي است و انسان ها در امور خود - بويژه در موارد پيچيده و مهم بر اساس آن عمل مي كنند. اين روش مورد تأييد شارع است. از آن جهت كه معمولاً مردم اطلاعات كمتري درباره فقاهت و شرايط ولي فقيه دارند، به افراد خبره رجوع مي كنند و خبرگان نيز رهبر با كفايت را كشف، شناسايي و معرّفي مي نمايند.

در قانون اساسي مصوب 1358 هر دو راه كار براي شناسايي و كشف رهبر وجود داشت؛ ولي از آنجا كه وجود فردي مانند امام راحل(ره)، بسيار نادر و در طول تاريخ كم نظير بود، در بازنگري قانون اساسي تنها

راه كار دوم (تشخيص و شناسايي به وسيله خبرگان) رسميت يافت. بنابراين اگر نمونه نادري همچون امام راحل(ره) وجود داشته باشد، مردم به طور عادي تكليف خود را مي دانند و عملاً در مرحله تعيين رهبر، نيازي به خبرگان ندارند؛ البته در اين صورت هم در مرحله بقا و نظارت، خبرگان لازم است.الف. جوادي آملي، آيت الله عبدالله، وحي و رهبري، مقاله امامت؛ ولايت فقيه، ص 448.

ب. تازه هاي انديشه، ش 1، خبرگان رهبري، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها.

شرايط اعضاي خبرگان چيست؟
پرسش

شرايط اعضاي خبرگان چيست؟

پاسخ

خبرگاني كه رهبر را تعيين مي كنند بايد خودشان مرتبه اي از شرايط رهبري را داشته باشند. البته بايد حدّ نصابي را در نظر گرفت كه عملاً قابل اجرا باشد. يعني آن سه شرط اصلي كه معيار انتخاب رهبري است يعني «فقاهت»، «عدالت» و «مديريت» خود اعضاي خبرگان مرتبه از اين شروط را دارا باشند. گرچه ممكن است در موقعيّتي رهبر از ديگران فقيه تر نباشد ولي با مجموع برآيند امتيازش از فقاهت و عدالت و مديريت شايسته تر از ديگران باشد.

پس اعضاي خبرگان بايد حدّ نصاب فقاهت، عدالت و مديريت و آشنايي با مسائل سياسي و اجتماعي را داشته باشند و در شرايط مذكور حداقل اجتهاد را داشته باشند(1).

« بخش پاسخ به سؤالات »

1) نقل با اختصار از كتاب پرسش ها و پاسخ ها، آيت اللَّه مصباح يزدي.

چه ضرورتي دارد اعضاي خبرگان فقيه باشند؟
پرسش

چه ضرورتي دارد اعضاي خبرگان فقيه باشند؟

پاسخ

از آن رد كه نظام ما جمهوري اسلامي است و بر اساس ارزشهاي اسلامي آن را پذيرفته ايم گرچه شكل حكومت جمهوري اسلامي است. امّا محتواي آن بايد اسلامي باشد، براي رسيدن به اين هدف در رأس نظام بايد كسي باشد كه بيش از ديگران به مباني اسلام و نحوه اجراي آن آشنا باشد. و اين همان مسأله ولايت فقيه است كه ضامن اسلامي بودن نظام است.

حال با توجّه به اينكه كار اصلي مجلس خبرگان تشخيص فرد مناسب براي تصدّي مقام ولايت است، به نظر مي رسد عاقلانه ترين و منصفانه ترين راه اين است كه اعضاي خبرگان كساني باشند كه خود در فقاهت دستي دارند. و توان تشخيص اصلح و شايسته ترين را براي تصدّي مقام ولايت فقيه را دارند.

بنابراين اعضاي خبرگان بايد فقهايي باشند كه صلاحيّت اين كار را دارند(2).

« بخش پاسخ به سؤالات »

2) نقل با اختصار از كتاب پرسش ها و پاسخ ها، آيت اللَّه مصباح يزدي.

جايگاه مجلس خبرگان چيست؟ و وظايف آن كدام است؟
پرسش

جايگاه مجلس خبرگان چيست؟ و وظايف آن كدام است؟

پاسخ

براي تعيين رهبر در نظام اسلامي چون مردم در شناخت و انتخاب اصلح با مشكل روبرو مي شوند و معمولاً شناختن يك فرد جامع شرايط رهبري براي افراد عادي سال ها وقت لازم دارد وترجيح رهبر اصلح از ميان كانديداهاي رهبري كاري دشوار است و دراكثر مواقع يقين آور نيست - البته ممكن است در بعضي مواقع مردم با اكثريت آرأ شخصي واجد شرايط را انتخاب كنند اما چون هميشه اين مسئله مقدور نيست- براي همين در اصل 107 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران خبرگان رهبري پيش بيني شده است و در آن اصل آمده است: «تعيين رهبر بر عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبري درباره همه فقهأ واجد شرايط مذكور در اصول پنجم و يكصد و نهم بررسي و مشوررت مي كنند هرگاه يكي از آنان را اعلم به احكام وموضوعات فقهي يا مسائل سياسي و اجتماعي يا داراي مقبوليت عامه يا واجد برجستگي خاص در يكي از صفات مذكور در اصل يكصد و نهم تشخيص دهند او را به رهبري انتخاب مي كنند ودر غير اين صورت يكي از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفي مي نمايند. رهبر منتخب خبرگان، ولايت امر و همه مسئوليت هاي ناشي از آن را بر عهده خواهد داشت.»{1}

با توجه به مطالب فوق جايگاه مجلس خبرگان ووظايف آن در نظام اسلامي مشخص مي شود و آن تعيين و شناساندن رهبري داراي واجد شرايط به مردم است و در واقع آنان بعنوان مجتهد شناسان شهادت مي دهند كه اين فرد از همه اصلح و اعلم است و در اين صورت شهادت آنها يقين آور مي شود مبناي

فقهي خبرگان تعيين رهبري همان سيره عقلا است كه معمولاً مردم براي رجوع به متخصص اصلح و اعلم از خبرگان و كارشناسان زبده سوال مي كنند و براي اين سيره مويّدات فراواني از ادله شرعي و سيره متشرعين وجود دارد.

قبل از ايجاد نظام جمهوري اسلامي گرچه مسأله رهبري اسلامي مطرح نبود، ولي مردم براي تشخيص مرجع تقليد با ذوق عقلايي خود همين كار را مي كردند، يعني وقتي مرجع تقليد از دنيا مي رفت و كسي به تكليف مي رسيد و مي خواست به احكام ديني عمل كند، درصدد بود كه از كسي بپرسد مرجع تقليد اعلم كيست؟ طبيعي است كه او به عالم محل خود مراجعه مي كرد و اگر در روستا عالم سرشناسي نبود، به شهر يا مركز استان مراجعه مي نمود و آن قدر جستجو مي كرد تا مطمئن شود اصلح را يافته است و نيازي نبود به مردم ياد بدهند از خبره ها بپرسيد، تا اصلح را بيابيد، بلكه با ذوق عقلايي خود اين كار را انجام مي دادند.{2}

مي توان مجلس خبرگان رهبري در جمهوري اسلامي ايران را به نوعي به مجل «اهل حل و عقد» در ميان اهل تسنن دانست با اين تفاوت كه آن جلسه فقط براي تعيين خليفه و حاكم است اما انتخابات غير مستقيم و چند مرحله اي براي انتخاب خبرگان رهبري نظريه هاي عام تر و فرا گيرتر از مسئله «اهل حل و عقد» است كه براي هر منصبي -از رئيس جمهوري گرفته تا وزير و قضات و حتي شهردارها و هركس كه بخواهد در منصبي قرار بگيرد قابل اجرا است، يعني طبق اين روش، متخصصان هر صنف، بايد به اصلح رأي بدهند توضيح آنكه نحوه شناسايي و انتخاب

بهترين فرد براي يك كار مشخص، اين گونه مي تواند باشد كه ابتدا مردم معتمدان محل را انتخاب مي كنند؛ چون مردم در طول سال هايي كه با آنها زندگي كرده اند، خصوصيات آنها را مي شناسند. بعداً معتمدان، متخصصان را معرفي مي كنند، زيرا آنها مورد وثوق مردم هستند وبي دليل سخن نمي گويند سپس خود متخصصان، افراد را از لحاظ تخصص، مهارت، تعهد و اهميت كار درجه بندي مي كنند و بهترين ها را معرفي مي نمايند.{3}

---------------------------------------------------------------

[1].قانون اساسي، نشر تالش، ص 72/

[2]. پرسشها و پاسخها، استاد مصباح يزدي، ج 2، ص 50/

[3]. همان، ص 62/

چرا اعضاي خبرگان رهبري، بايد فقيه باشند؟
پرسش

چرا اعضاي خبњϘǙƠљǘȘљʘ̠بايد فقيه باشند؟

پاسخ

يكي از وظايف مجلس خبرگان و بلكه اصلي ترين آن ها، تعيين رهبر از ميان فقهاي واجد شرايط رهبري است. اين مهم، بعد از مرجع عالي قدر و رهبر فقيد انقلاب، حضرت امام خميني - رحمه الله - بر عهده مجلس خبرگان گذاشته شد. علت اين مهم آن است كه رهبر نظام اسلامي علاوه برداشتن عدالت و تقوا مي بايست داراي صلاحيت علميِ لازم براي صدور فتوا در ابواب گوناگون فقه باشد ؛ يعني بايد مجتهدي جامع الشرايط باشد.{1}طبيعي و منطقي است كه شناسايي چنين شخصي و پي بردن به توانايي هاي علمي او خصوصاً فقه و اصول، نياز به اطلاعات و سيعي در حد اجتهاد دارد؛ چرا كه فقط مجتهد است كه توانايي شناسايي مجتهد را داراست. همچنان كه فقط پزشك تشخيص ميدهد چه كسي در طبابت مهارت دارد، و مهندس ساختمان است كه مي تواند بفهمد چه كسي در اين موضوع اطلاعات كافي دارد. از اين روي اعضاي مجلس خبرگان رهبري مي بايست فقيه و مجتهد( گرچه در برخي از ابواب فقهي )باشند تا بتوانند ولي فقيه واجد شرايط رهبري را تشخيص دهند. يكي از انديشمندان معاصر، درباره اين موضوع كه تشخيص فقيه جامع شرايط رهبري دشوار است و بايد آن را بر عهده كارشناسان متعهد گذاشت، مي گويد: «فقيه جامع شرايط علمي و عملي، عهده دار مناصب متعدد است كه بارزترين آن ها مرجعيت فتوا، قضا در محاكم عدل، ولايت و رهبري امور مردم است...و چون محوري ترين شرط آن منصب ها، همانا فقاهت و اجتهاد است...، تشخيص چنين وصف و شرطي دشوار بوده و بر كارشناسان متعهد است. سيره مستمر متشرعان و نيز بناي فرزانگان نيز در

اين گونه از امور مهم اين است كه به متخصصان هر رشته مراجعه مي كنند و گزارش كارشناسان متخصص موثق را مي پذيرند....».{2}همو در جاي ديگري درباره ضرورت فقاهت و عدالت اعضاي مجلس خبرگان مي نويسد: «جمهوري اسلامي ايران، نظام ويژه اي است كه گذشته از مجلس شوراي اسلامي (قوه مقننه)، قوه قضاييه و قوه مجريه، نهاد برتر و فايقي دارد به نام ولايت فقيه.... نظام اسلامي ايران طبق اصل دوم و چهارم و ساير اصول مهم قانون اساسي بر پايه ايمان به توحيد، نبوت، معاد، عدل الهي، امامت مستمر و كرامت و ارزش والاي انسان و آزادي توأم با مسؤوليت او در برابر خدا، استوار است. چنين نظام الهي اي، انساني مي طلبد كه كارشناسان فقاهت و عدالت (يعني همان مجلس خبرگان رهبري) در دو مرحله «حدوث» و «بقا»{3} محققانه، سنت و سيرت رهبري نظام را مراقب باشند».{4} پژوهش گر ديگري در پاسخ به اين كه چرا بايد اعضاي مجلس خبرگان مجتهد باشند، مي گويد: «از آن رو كه نظام ما جمهوري اسلامي است... براي رسيدن به اين هدف، در رأس اين نظام بايد كسي باشد كه بيش از ديگران به مباني اسلام و نحوه اجراي آن آشنا باشد. و اين همان مسأله ولايت فقيه است كه ضامن اسلامي بودن نظام است... حال با توجه به اين كه كار اصلي مجلس خبرگان، تشخيص فرد مناسب براي تصدي مقام ولايت است، به نظر مي رسد كه عاقلانه ترين و منصفانه ترين راه اين است كه اعضاي خبرگان، كساني باشند كه خود در فقاهت دستي دارند... اگر از ما بپرسند بهترين استاد دانشگاه در فلان رشته كيست، بايد جواب را از استادان دانشگاه گرفت. از آن رو

كه مهم ترين ويژگي ولي فقيه، فقاهت است...، اعضاي خبرگان بايد فقهايي باشند كه صلاحيت اين كار (يعني تشخيص فقاهت و ميزان علمي شخص مورد نظر براي رهبري) را دارند...».{5}

------------------------------------------------------------------------

[1].1. قانون اساسي، صفات لازم براي رهبري را در اصل 109 برشمرده است/

[2].2. مجله حكومت اسلامي، سال سوم، ش 2،جايگاه فقهي - حقوقي مجلس خبرگان (گفت و گو با آيت الله جوادي آملي)، ص 20/

[3].3. يعني در بدو امر براي پذيرش منصب رهبري و بعد از آن در كليه دوران زعامت.

[4].4. مجله حكومت اسلامي، سال سوم، ش 2، ص 25 - 24/

[5].1. پرسش ها و پاسخ ها (ولايت فقيه و خبرگان)، آيت الله مصباح يزدي (انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ص 90 - 89.

مجمع تشخيص مصلحت

مرز بين مصلحت وحقيقت دين در كجاست؟
پرسش

مرز بين مصلحت وحقيقت دين در كجاست؟

پاسخ

آنچه در انديشه ديني مصلحت خوانده مي شود هيچگونه انفكاك و مرز فاصلي با حقيقت ندارد، بلكه چهره و تجلي حقيقت در شرايط مختلف مي باشد. آنچه بين حقيقت (Ttuth) و مصلحت، جدايي مي افكند نگرش پراگماتيستي بر مصلحت و تفسير مادي و سرد انگارانه (Utility) از آن است. اما در تفكر اسلامي مصلحت در مقابل مفسده و فساد است. در «مصباح المنير» آمده است: صلاح ضد فساد است، مصلحت در چيزي يعني وجود خير در آن. (المقري الفيدمي، احمد بن محمد بن علي، المصباح المنير، ج 1، ص 345).

بر اساس ديدگاه شيعه و معتزله همه احكام الهي بر اساس مصالح و مفاسد واقعي نهفته در متعلق آنها وضع شده اند. البته در مواردي مصالح و مفاسد با يكديگر تزاحم مي كنند. مثلا خوردن گوشت خوك به خاطر مفسده اي كه دارد حرام است و حفظ جان نيز مصلحتي است كه بايد رعايت شود. اكنون اگر براي حفظ جان به خوردن گوشت خوك حاجت شد قواعدي در دين وجود دارد كه بر اساس اهميت ملاك ها تكليف را روشن مي سازد. مثلا چون از نظر شارع مصلحت حفظ جان اهم از رعايت مصلحت ترك خوردن گوشت خوك است، در چنين شرايطي اجازه خوردن آن را مي دهد، زيرا عدم تجويز آن مفسده بزرگتري دارد و آن از بين رفتن نفس محترمه است. بنابراين مصلحت آنگونه كه در شريعت تبيين شده عين حقيقت است و سراي رفع تزاحم بين مصالح و مفاسد واقعيه در شريعت اسلامي قواعدي قرار داده شده كه نقش حاكم و كنترل كننده ديگر قوانين را

دارند، از طرف ديگر در مواردي كه تشخيص اهم و مهم و رفع تزاحم بين مصالح و مفاسد نيازمند دقت هاي كارشناختي است امام معصوم و در غيبت او ولي فقيه چنين رسالتي را بر عهده دارد بنابراين مي توان گفت خود دين مرز مصلحت را مشخص كرده است گاهي به صورت قواعد كلي مانند قاعده «لاضرر و لا ضرار في الاسلام» در اسلام ضرربيني و ضرر رساني وجود ندارد. و يا قاعده «حرج» كه هر آنچه موجب سختي خارج از طاقت انسان باشد در اسلام نيست.

و يا مصلحتي بايد باشد كه توسط امام معصوم و يا فقيه جامع الشرايط تشخيص داده شود كه رعايت آن به مصلحت مسلمانان و جامعه اسلامي است.

بنابر آن چه گفته شد اگر مصلحت را عرف متدينين و عقل جمعي تشخيص دهند به طوري كه شارع نيز آن را امضا كند. و يا «رهبر الهي» كه داراي دو ويژگي علم و عدالت است. اگر مصلحت را تشخيص دهد اطمينان حاصل مي شود از چهارچوب دين خارج نيست و ظلم در آن راه ندارد. اين همان مصلحت انديشي است كه مورد پذيرش دين مي باشد. رعايت فاكتورهاي فوق همان مرز شناسي ميان مصلحت و حقيقت دين است در غير اين صورت مصلحت انديشي هاي ديگران اطمينان بخش نخواهد بود و مورد تأييد و امضاي شارع نيست.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1. محمدصادق شريفي، بررسي فقهي و حقوقي مجمع تشخيص مصلحت نظام، بوستان كتاب قم؛

2. تشخيص مصلحت نظام، محمدجواد ارسطا، كانون انديشه جوان؛

3. مجمع تشخيص مصلحت نظام، سيدحسين هاشمي، مركز مطالعات و تحقيقات پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه قم.

وظيفه مجمع تشخيص مصلحت نظام چيست و چرا بايد در رأس همه ارگان ها از جمله مجلس قرار گيرد؟ در حالي كه نماينده هايي كه در مجلس هستند رأي آن ها چون منتخب مردم هستند ارجحيت دارد؟
پرسش

وظيفه مجمع تشخيص مصلحت نظام

چيست و چرا بايد در رأس همه ارگان ها از جمله مجلس قرار گيرد؟ در حالي كه نماينده هايي كه در مجلس هستند رأي آن ها چون منتخب مردم هستند ارجحيت دارد؟

پاسخ

رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام وظايفي از قبيل؛ اداره جلسات مجمع و نظارت بر حسن اجرا و عملكرد بخش هاي مختلف مجمع از قبيل شوراي مجمع، كميسيون هاي تخصصي (دائمي و خاص)، دبيرخانه مجمع و همچنين ارجاع موضوعات مربوطه به كميسيون هاي تخصصي و... را بر عهده دارد (حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، سيد محمد هاشمي، چاپ پنجم، نشر دادگستر، 1380، صص 546 - 543).

در پاسخ اين سؤال توجه به نكات ذيل حائز اهميت مي باشد:

يكم. سابقه مجمع تشخيص مصلحت نظام به زمان امام و در پي اختلاف نظري كه بين مجلس و شوراي نگهبان بود بر مي گردد. حضرت امام(ره) در پاسخ به نامه ي مسؤولان و مقامات حكومتي وقت (در تاريخ 14/11/66) در مورد برخي از مشكلات و...، فرماني را صادر نمودند كه به موجب آن، «مجمع تشخيص مصلحت نظام» تأسيس شد. در قسمتي از اين فرمان آمده است: «... براي غايت احتياط در صورتي كه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان شرعاً و قانوناً توافق حاصل نشد، مجمعي مركب از فقهاي محترم شوراي نگهبان، (رؤساي قواي سه گانه)،... (نخست وزير) و وزير مربوطه براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشكيل گردد و در صورت لزوم از كارشناسان ديگر هم دعوت به عمل آيد و پس از مشورت هاي لازم، رأي اكثريّت اعضاي حاضر اين مجمع، مورد عمل قرار گيرد... مصلحت نظام، امور مهمّه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد...»،

(مجموعه ي قوانين و مقررات مربوط به مجمع تشخيص مصلحت نظام، انتشارات اداره ي كل قوانين و مقررات كشور، چاپ 1369، ص 4-3). سپس در بازنگري قانون اساسي در سال 1368 مجمع تشخيص مصلحت نظام براي حل اختلاف بين مجلس و شوراي نگهبان و به عنوان گروه مشاوران وهيئت مشورتي رهبري در قانون اساسي قرار داده شد و تا سال 1375 گاه و بيگاه و متناسب مواردي كه پيش مي آمد تشكيل جلسه مي داد و اين همه هيچ ارتباطي به رياست جمهوري جناب آقاي خاتمي ندارد. يعني هم ضرورت آن و هم تشكيل آن قبل از رياست جمهوري جناب آقاي خاتمي بوده است.

در سال 1375 قرار شد مجمع تشخيص مصلحت نظام بر همان اساسي كه قانون اساسي مقرر نموده بود فعال تر و جدي تر عمل كند و در آن زمان با اين كه آقاي هاشمي رفسنجاني رئيس جمهور وقت بودند، به رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام نيز انتخاب شدند، متأسفانه در كشور ما از فرط زياده روي در گرايش و علايق سياسي حقايق عيني و تارخي نيز تحريف مي گردد. در سال 1376 (يعني هشت سال پس از تأسيس مجمع تشخيص مصلحت نظام) رياست جمهوري آقاي خاتمي آغاز شد.

دوم. مجمع تشخيص مصلحت نظام، با توجه به فرمان بازنگري امام راحل در 4/2/1368 (مجمع تشخيص مصلحت نظام براي حلّ معضلات نظام و مشاوره با رهبري، به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد) و نيز نظر تفسير شوراي نگهبان (... مجمع تشخيص مصلحت نظام نمي تواند مستقلاً در موارد قانوني مصوبه خود، تجديد نظر كند)؛ نه تنها يك مركز تصميم گيري، هم عرض ساير قوا نبوده و باعث تداخل امور جاري و اجرايي

نظام نيست؛ بلكه اساساً براي حلّ معضلات و باز كردن گره هاي كور نظام و كمك به نهادهاي آن - به ويژه قوه ي مقننه و مجريه - تأسيس شده است. اين مجمع موظف است به عنوان بازوي مشورتي رهبر، ايشان را در ترسيم و تدوين سياست هاي كلي نظام جمهوري اسلامي ايران، كمك كند.

سوم. يكي از جلوه هاي بارز حاكميت ملي در كشور ما، نهاد مجلس شوراي اسلامي است كه از نمايندگان منتخب ملت تشكيل مي گردد. (اصل 62). مجلس شواري اسلامي نيز در عموم مسائل در حدود مقرّر در قانون اساسي، مي تواند قانون وضع كند (اصل 71). بنابراين صلاحيّت عام تدوين كليه قوانين مورد نياز جامعه، در انحصار مجلس قرار دارد. پس مجمع تشخيص مصلحت، خود نهاد مستقلي در امر قانون گذاري نيست و حق تقنين ندارد (اصل 112). البته اين موضوع را نبايد با قانوني بودن مصوّبات آن مجمع، خلط نمود؛ زيرا: آن دسته از مصوباتي كه در موارد اختلافي بين مجلس و شوراي نگهبان مي باشند به موجب اصل 112، مانند ساير قوانين عادي است و بايد رعايت شود.

دسته اي ديگر از مصوبات اين مجمع، به اين صورت است كه «هر گاه حل معضلات نظام، از طريق عادي ممكن نباشد، رهبر مي تواند از طريق مجمع آن را حل و فصل كند» (اصل 110). پس در مواردي، مجمع تشخيص مصلحت نظام، اقدام به تصويب و تدوين برخي از مقررات نموده است؛ به اعتبار اين كه رهبر انقلاب براي رفع مشكلات نظام، با آنها مشورت نموده و در واقع نظر كارشناسي آنها را خواسته است و سپس با تأييد نظرات آنان، آن مصوبه به صورت مقرّرات در آمده است. اين امر

نيز منافاتي با اختيارات مجلس ندارد، (ر.ك: قاسم شعباني، حقوق اساسي و ساختار حكومتي جمهوري اسلامي ايران، انتشارات اطلاعات: تهران، چاپ هفتم، 1379، صص 198 - 196).

نكته ديگر اين كه مصوبات مجمع - بر عكس مصوّبات مجلس - دائم و ثابت نيست و نفس دوام و ثبات در مصوبات مجلس و تأييد شوراي نگهبان و موقت بودن امر در مجمع، بهترين دليل بر اين است كه مصوبات مجمع بر اساس «ضرورت» است، (صورت مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اسايس، ج 2، ص 838).

در هر صورت، مجمع تشخيص مصلحت نظام نيز يكي از نهادهاي كاملا قانوني مانند مجلس شوراي اسلامي و در راستاي تأمين مصالح كشور و اداره هر چه كارآمدتر آن است و به هيچ وجه با موقعيت و جايگاه مجلس و ساير نهادها تعارض و اصطكاكي ندارد.

جهت مطالعه بيشتر ر.ك:

1- تشخيص مصلحت نظام از ديدگاه فقهي - حقوقي ، محمد جواد ارسطا، نشر كانون انديشه جوان

2- مجمع تشخيص مصلحت نظام، مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه قم

وظيفه مجمع تشخيص مصلحت نظام چيست و اگر مصوبه اي مخالف با شرع و قانون باشد, مي تواند آن را تاءييد كند؟
پرسش

وظيفه مجمع تشخيص مصلحت نظام چيست و اگر مصوبه اي مخالف با شرع و قانون باشد, مي تواند آن را تاءييد كند؟

پاسخ

مي دانيم كه احكام شرع چندگونه است. بعضي احكام اوليه است مانند حرمت شراب و بعضي احكام ثانويه است مانند حليت شراب. در صورت اضطرار و خوف مرگ بعضي نيز احكام حكومتي است مانند پرداخت ماليات.

اگر مصوبه مجلس مخالف با احكام اوليه بود شوراي نگهبان آن را رد مي كند در اين صورت با تصويب دوباره مجلس، از حيث اين كه آيا از زمره احكام حكومتي هست يا نه در مجمع تشخيص مصلحت نظام بررسي مي گردد. امام خميني در نامه اي كه در اين باره نوشتند فرمودند: گرچه با تصويب دو سوم مجلس نظر كارشناسي به دست مي آيد و ازنظر شرعي حكم آن روشن است اما براي احتياط بيشتر در مجمع تشخيص مصلحت نظام بررسي گردد.

مجمع تشخيص مصلحت نظام بر اساس بازنگري قانون اساسي در سال 68 علاوه بر بررسي موارد اختلاف بين مجلس و شوراي نگهبان وظيفه مشورت دادن به رهبري را نيز بر عهده دارد و تركيب مجمع تشخيص مصلحت نظام راقانون اساسي روشن كرده است، (نك: اصل هاي 111 و 112 و 177 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران).

از پاسخ روشن مي شود كه اين قسمت از سؤال كه آيا قانون و شرع مهمتر است يا مصلحت، جايي ندارد زيرامصلحتي كه در اينجا مورد بررسي قرار مي گيرد از ديدگاه و براساس شرع است و چيزي جداي از شرع و در مقابل آن نيست.{J

آيا وظيفه مجمع تشخيص مصلحت نظام آن است كه نزاع بين مجلس و شوراي نگهبان را صرفا با يك راي گيري سياسي حل كند؟ آيا مسائل و مشكلات فني كه به مجمع ارجاع داده مي شود صرفا با راي گيري اعضا باعث مصلحت داري حكم براي نظام مي شود. مگر همه اعضا از تشخيص كافي اسلامي ب
پرسش

آيا وظيفه مجمع تشخيص مصلحت نظام آن است كه نزاع بين مجلس و شوراي نگهبان را صرفا با يك راي گيري سياسي حل كند؟ آيا مسائل و مشكلات فني كه به مجمع ارجاع داده مي شود صرفا با راي گيري اعضا باعث مصلحت داري حكم

براي نظام مي شود. مگر همه اعضا از تشخيص كافي اسلامي بهره مندند؟ اگر خير پس چگونه راي مثبت و منفي ميدهند. مگر همه مسائل مجمع سياسي هستند كه با جمع آرا مصلحت به دست مي آيد.

پاسخ

در پاسخ به اين سؤال توجه به نكات ذيل حائز اهميت مي باشد:

يكم - مسلما مجمع تشخيص مصلحت نظام يكي از نهادهاي مهم نظام اسلامي است كه از پشتوانه هاي مستحكم حقوقي، منطقي و شرعي برخوردار بوده و كاركردهاي بسيار با ارزشي در زمينه هاي مختلف و در مقاطع حساس داشته و دارد، از اين رو مناسب است با دقت بيشتري به قضاوت پيرامون جايگاه و كاركردهاي آن بنشينيم.

دوم - همانگونه كه مي دانيد رأي گيري پيرامون موضوعات مختلفي كه در مجمع مطرح مي شود، تنها يك مرحله از مراحلي است كه موضوعات درمجمع جهت تصويب طي مي كنند و قبل از آن، موضوعات در كميسيون هاي تخصصي مجمع توسط كارشناسان زبده، بررسي مي شوند. از اين رو در موارد اختلافي بين مجلس و شوراي نگهبان - به عنوان يكي از وظايف مجمع - اولا تنها با يك رأي گيري نيست، ثانيا رأي گيري نيز علي القاعده سياسي نمي باشد زيرا هم تركيب مجلس كه از جناح ها و سلايق مختلف سياسي و بخش هاي مختلف حكومتي و قواي سه گانه تشكيل شده است و هم مراجعه به مصوبات مجمع كه كاملا بي طرفانه و در بسياري مواقع به نفع مجلس يا دولت مي باشد با اين نگرش همخواني ندارد. بلكه بايد كاري كارشناسانه براساس مصالح نظام و جامعه اسلامي باشد.

سوم -مجمع تشخيص مصلحت نظام، متشكل از با

تجربه ترين و متعهدترين افراد كشور مي باشد كه معمولا هر يك در برخي از زمينه ها از تخصص و توانايي مديريتي مناسبي برخوردار مي باشند از اين رو تركيب اين مجمع نسبت به ساير نهادهاي حكومتي و دولتي از جايگاه ويژه و ممتازي برخوردار مي باشد. از سوي ديگر علاوه بر اين كه در ميان اعضاي مجمع از جمله رياست محترم مجمع افراد مجتهد و اسلام شناسي وجود دارد، مصوبات مجمع حتما بايد به تأييد ولي فقيه جامع الشرايط برسد تا مشروعيت پيدا كند.

چهارم - هم اصل مصلحت و هم جايگاه مجمع تشخيص مصلحت فلسفه وجودي و وظايف و اختيارات آن و چگونگي عملكرد آن و...، نيازمند ارائه توضيحات مبسوطي است كه از حوصله نامه خارج مي باشد، از اين رو توصيه مي شود در صورت تمايل به منابع ذيل كه كاملا به صورت منطقي اين قبيل موضوعات را براي علاقه مندان تبيين نموده اند مراجعه فرماييد:

1. مجمع تشخيص مصلحت نظام، محمد صادق شريعتي، قم، بوستان كتاب، 1380

2. حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، مرتضي مرندي، قم، انتشارات پارسايان، 1382 (به پيوست ارسال مي گردد).

چگونگي ايجاد مجمع تشخيص مصلحت و عدم تعارض آن با مجلس شوراي اسلامي را بيان نماييد؟
پرسش

چگونگي ايجاد مجمع تشخيص مصلحت و عدم تعارض آن با مجلس شوراي اسلامي را بيان نماييد؟

پاسخ

در پاسخ اين سؤال توجه به نكات زير حايز اهميت است:

يكم. سابقه مجمع تشخيص مصلحت نظام به زمان امام و در پي اختلاف نظر بين مجلس و شوراي نگهبان برمي گردد. حضرت امام(ره) در پاسخ به نامه مسؤولان و مقامات حكومتي وقت در تاريخ 14/11/66. در مورد برخي از مشكلات، فرماني را صادر كردند كه به موجب آن «مجمع تشخيص مصلحت نظام» تأسيس شد. در قسمتي از اين فرمان آمده است: «... براي غايت احتياط در صورتي كه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان شرعاً و قانوناً توافق حاصل نشد، مجمعي مركب از فقهاي محترم شوراي نگهبان، رؤساي قواي سه گانه،... نخست وزير و وزير مربوطه براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشكيل گردد و در صورت لزوم از كارشناسان ديگر هم دعوت به عمل آيد و پس از مشورت هاي لازم، رأي اكثريّت اعضاي حاضر اين مجمع، مورد عمل قرار گيرد... مصلحت نظام، امور مهمّه اي است كه گاهي غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مي گردد...».

(مجموعه قوانين و مقررات مربوط به مجمع تشخيص مصلحت نظام، انتشارات اداره كل قوانين و مقررات كشور، ص 3 و 4.)

در بازنگري قانون اساسي نيز مجمع تشخيص مصلحت نظام، براي حل اختلاف بين مجلس و شوراي نگهبان و به عنوان «گروه مشاوران وهيئت مشورتي رهبري» در قانون اساسي قرار داده شد. اين مجمع سال تا 1375 گاه و بي گاه و متناسب با مواردي كه پيش مي آمد، تشكيل جلسه مي داد. سپس در سال 1375 قرار شد مجمع تشخيص مصلحت نظام، بر همان اساسي كه قانون اساسي مقرر

نموده بود، فعال تر و جدي تر عمل كند.

دوم. مجمع تشخيص مصلحت نظام، با توجه به فرمان بازنگري امام راحل(ره)4/2/1368. در (مجمع تشخيص مصلحت نظام براي حلّ معضلات نظام و مشاوره با رهبري، به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد) و نيز نظر تفسيري شوراي نگهبان (... مجمع تشخيص مصلحت نظام نمي تواند مستقلاً در موارد قانوني مصوبه خود، تجديد نظر كند)؛ اساساً براي حلّ معضلات و باز كردن گره هاي كور نظام و كمك به نهادهاي آن -به ويژه قوه مقننه و مجريه تأسيس شده است. اين مجمع همچنين موظف است به عنوان بازوي مشورتي رهبر، ايشان را در ترسيم و تدوين سياست هاي كلي نظام جمهوري اسلامي ايران، كمك كند.

سوم. يكي از جلوه هاي بارز حاكميت ملي در كشور ما، نهاد مجلس شوراي اسلامي است كه از نمايندگان منتخب ملت تشكيل مي گردد.اصل 62. مجلس در عموم مسائل در حدود مقرّر در قانون اساسي، مي تواند قانون وضع كند.اصل 71. بنابراين صلاحيّت عام تدوين كليه قوانين مورد نياز جامعه، در انحصار مجلس قرار دارد. پس مجمع تشخيص مصلحت، خود نهاد مستقلي در امر قانون گذاري نيست و استقلالاً حق تقنين ندارد.اصل 112. البته اين موضوع را نبايد با قانوني بودن مصوّبات آن مجمع، خلط نمود؛ زيرا آن دسته از مصوباتي كه در موارد اختلافي بين مجلس و شوراي نگهبان مي باشد، به موجب اصل 112، مانند ساير قوانين عادي است و بايد رعايت شود.

دسته اي ديگر از مصوبات اين مجمع، به اين صورت است كه: «هر گاه حل معضلات نظام، از طريق عادي ممكن نباشد، رهبر مي تواند از طريق مجمع آن را حل و فصل كند»اصل 110.. پس در مواردي، مجمع تشخيص

مصلحت نظام، اقدام به تصويب و تدوين بعضي از مقررات نموده است؛ به اعتبار اينكه رهبر انقلاب براي رفع مشكلات نظام، با آنها مشورت نموده و در واقع نظر كارشناسي آنان را خواسته است. پس از آن با تأييد نظرات آنان، آن مصوبه به صورت مقرّرات در آمده است. اين امر نيز منافاتي با اختيارات مجلس ندارد

( ر.ك: شعباني، قاسم، حقوق اساسي و ساختار حكومتي جمهوري اسلامي ايران، صص 198196).

نكته پاياني اينكه مصوبات مجمع -بر عكس مصوّبات مجلس دائم و ثابت نيست و نفس دوام و ثبات در مصوّبات مجلس و تأييد شوراي نگهبان و موقّت بودن امر در مجمع، بهترين دليل بر اين است كه مصوّبات مجمع بر اساس «ضرورت» است(.ر.ك:.صورت مشروح مذاكرات، ج 2، ص 838.)

براي آگاهي بيشتر :

الف. ارسطا، محمد جواد، تشخيص مصلحت نظام، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر

ب. هدايت نيا، فرج الله و كاوياني، محمد هادي، بررسي فقهي حقوقي شوراي نگهبان.

قواي سه گانه

مجريه

آيا در قانون اساسي آمده است كه اگر يكي از وزراي كابينه 9ماه مانده به اتمام دوره رياست جمهوري استعفا دهد يا بركنار شود, رئيس جمهور نمي تواند وزير جديدي به مجلس معرفي كند و فقطمي تواند سرپرست براي وزارتخانه انتخاب كند؟
پرسش

آيا در قانون اساسي آمده است كه اگر يكي از وزراي كابينه 9ماه مانده به اتمام دوره رياست جمهوري استعفا دهد يا بركنار شود, رئيس جمهور نمي تواند وزير جديدي به مجلس معرفي كند و فقطمي تواند سرپرست براي وزارتخانه انتخاب كند؟

پاسخ

چنين قانوني در قانون اساسي نداريم و اصل يكصدو سي و پنجم كاملاً اين موضوع راتوضيح مي دهد:

. بنابراين اگر به هر دليلي وزيري قادر به انجام وظايف محوله خود نباشد, رئيس جمهور فقط تا سه ماه مي تواند سرپرستي براي وزارتخانه انتخاب كند و بعد از آن بايد وزيري را به مجلس معرفي نمايد, مگر اين كه فقط 3ماه به اتمام دوره رياست جمهوري مانده باشد.

لطفا توضيح دهيد كه چرا در گذشته هم نخست وزير داشتيم و هم رئيس جمهور . وظايف هر يك چه بوده است و چگونه انتخاب مي شدند.
پرسش

لطفا توضيح دهيد كه چرا در گذشته هم نخست وزير داشتيم و هم رئيس جمهور . وظايف هر يك چه بوده است و چگونه انتخاب مي شدند.

پاسخ

الف - بررسي فلسفه نخست وزيري در قانون اساسي مصوب 1358:

اينكه چرا در گذشته هم نخست وزير داشتيم و هم رئيس جمهور، نيازمند مراجعه به مذاكرات خبرگان قانون اساسي و ديدگاه ها و نظرات مختلفي است كه در اين زمينه وجود داشت و بر اساس آن مديريت غير متمركز در قوه مجريه انتخاب گرديد. اما به صورت خلاصه مي توان چنين گفت تدوين كنندگان قانون اساسي به دليل سابقه نداشتن حكومتي مشابه نظام جمهوري اسلامي ايران در دنياي معاصر، به دنبال استفاده از تجارب ساير نظام هاي سياسي در بعد مديريت اجرايي و تقنيني كشور بودند.

و از سوي ديگر به دليل اهتمام زياد نظام مقدس جمهوري اسلامي و رهبران آن به اعمال حق حاكميت مردم در تمامي زمينه ها از ميان دو نوع برداشت متفاوتي كه از تفكيك قوا در دنيا مرسوم است - برخي كشورها رژيم رياستي و برخي رژيم پارلماني را برگزيده اند - گرايش به سمت رژيم پارلماني در چگونگي شكل دادن به قوه مجريه غالب شد كه براساس اين نظريه، حاكميت ملي از سوي مردم و از رهگذر انتخابات به نمايندگان پارلمان سپرده مي شود واز طريق پارلمان به دستگاهي و اشخاص كارگزار و ساير قوا منتقل مي گردد (بايسته هاي حقوق اساسي، دكتر ابوالفضل قاضي، تهران، نشر دادگستر، 1375، ص 193).

به عبارت ديگر در رژيم هاي پارلماني تكيه بر پارلمان است و قوه مجريه در چنين نظام هاي سياسي - مانند انگلستان،

فرانسه و بسياري از ممالك اروپايي - معمولا دو ركني است؛ رياست كشور (پادشاه يا رئيس جمهور يا شوراي مجريه) كه قاعدتا ركن غير مسؤول است و رياست هيأت دولت (نخست وزير) و كابينه كه كليه مسؤوليت هاي سياسي را بر عهده دارند و همگي پاسخگوي اعمال خود در برابر نمايندگان مردم مي باشند (همان، ص 194).

بر اين اساس در قانون اساسي مصوب 1358 قوه مجريه غير متمركز و دو ركني - يعني هم رئيس جمهور و هم نخست وزير - در نظر گرفته شد و تا زمان بازنگري قانون اساسي در سال 1368 اين سيستم حاكم بود.

ب - وظايف و مسؤوليت هاي نخست وزير در قانون اساسي مصوب 58:

يكم - رياست هيأت وزيران كه موجب مسؤوليت هاي ذيل است: (براساس اصل يكصد و سي و چهارم)

1. نظارت بر كار وزيران.

2. اتخاذ تدابير لازم براي هماهنگ ساختن تصميم هاي دولت.

3. همكاري با وزيران.

4. برنامه ريزي و تعيين خط و مشي دولت براي اجراي صحيح قوانين كشور.

دوم - پيشنهاد وزراء به رئيس جمهور براي تصويب و اخذ رأي اعتماد از مجلس (براساس اصل يكصد و سي و سوم)

سوم - مسؤوليت اقدامات هيأت وزيران در برابر مجلس (براساس اصل يكصد و سي و چهارم).

چهارم - ادامه عمل به وظايف، پس از استعفا تا تعيين دولت جديد (براساس اصل يكصد و سي و پنجم).

پنجم - هرگاه پس از ابراز اعتماد مجلس به دولت نيمي از اعضاي هيأت وزيران تغيير كند، دولت بايد مجددا از مجلس تقاضاي رأي اعتماد نمايد (براساس اصل يكصد و سي و ششم).

ششم - عزل و نصب مجدد وزيران توسط نخست وزير بايد با

تصويب رئيس جمهور و اخذ رأي اعتماد از مجلس باشد (براساس اصل يكصد و سي و ششم).

هفتم - نخست وزير نمي تواند بيش از يك شغل دولتي داشته باشد و در موارد ضرورت مي تواند به طور موقت تصدي برخي از وزرات خانه هارا كه وزير مسؤول ندارد بپذيرد. (براساس اصل يكصد و چهل و يكم).

هشتم - وضع تصويبنامه و آيين نامه منطبق با متن و روح قوانين در هيأت وزيران (براساس اصل يكصد و سي و هشتم) (فقه سياسي، حقوق اساسي و مباني قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، عباسعلي عميد زنجاني، تهران، انتشارات اميركبير، 1377، ص 345).

طبيعي است در چنين سيستمي با توجه به دامنه وسيع اختيارات نخست وزير و حوزه وظايف او، براي رئيس جمهور نقش نظارتي و تشريفاتي باقي مي ماند و عملا همه كارهاي در دست نخست وزير بود.

جهت آشنايي با وظايف رئيس جمهور در قانون اساسي مصوب 1358 ر.ك: فقه سياسي، حقوق اساسي و مباني قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، عباسعلي عميد زنجاني، تهران، انتشارات اميركبير، 1377، ص 332 - 331.

ج - نحوه انتخاب رئيس جمهور و نخست وزير براساس قانون اساسي مصوب 1358:

در قانون اساسي مصوب 58 انتخاب رئيس جمهور همانند زمان كنوني است كه با اكثريت مطلق آراء مردم انتخاب مي شد (براساس اصل يكصد و هفتم قانون اساسي) و براساس اصل يكصد و بيست و چهارم «رئيس جمهور فردي را براي نخست وزيري نامزد مي كند و پس از كسب رأي تمايل از مجلس شوراي ملي حكم نخست وزيري براي او صادر مي نمايد».

د - حذف نخست وزير در بازنگري قانون اساسي 1368:

در نظر گرفتن قوه مجريه

دو ركني در قانون اساسي 1358، ابهامات و مشكلات بسيار عديده اي هم در حوزه حقوقي و هم در حوزه عمل به وجود آورد به عنوان نمونه؛ يكي از مشكلات قانون اساسي مصوب 58 در زمينه رابطه رئيس جمهور با هيأت دولت، عدم توافق نظر احتمالي رئيس جمهور با مجلس شوراي اسلامي اين بود كه هرگاه افرادي كه به عنوان نخست وزير از طرف رئيس جمهور به مجلس معرفي مي شدند، نمي توانستند رأي اعتماد مجلس را كسب نمايند و رئيس جمهور نيز نمي توانست افراد مورد اعتماد مجلس را معرفي كند، در تعيين نخست وزير بن بست غير قابل حلي به وجود مي آمد و يا بن بست احتمالي در انتخاب وزراء كه از عدم توافق احتمالي رئيس جمهور و نخست وزير از يكسو و بين رئيس جمهور و مجلس از سوي ديگر ناشي مي شد و...

و يا اين كه در حوزه عملي نيز اختلافات مهم و متعددي بين رئيس جمهور و نخست وزير (كه از همان آغاز رياست جمهوري ابوالحسن بني صدر و نخست وزيري شهيد رجايي پديد آمده بود و تا سال هاي پس از آن هم تداوم يافته بود) بر سر تسهيم قدرت اجرايي (كه از ابهام و كاستي هاي قانون اساسي ناشي مي شد و موجبات برداشت هاي گوناگون از قانون اساسي را فراهم مي آورد). و يا ساير بن بست هاي اجرايي و كم كاري هاي اداري همگي بازنگري قانون اساسي را در اين مورد مي طلبيد (ر.ك: مقايسه بازنگري در دو قانون اساسي مشروطه و جمهوري اسلامي، محسن خليلي، فصلنامه متين، ش 5).

چنانكه حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني

در اين زمينه مي گويد: «در مورد رياست جمهوري هم، درد بزرگ ما تا آن تاريخ اختلاف نخست وزير و رئيس جمهور بود. واقعا توجيهي نداشت كه رئيس جمهور اين همه رأي بياورد و بعد هم اختياري نداشته باشد. همه كارها در دست دولت بود. اين فلج كننده بود. بحث اينكه من باشم يا نباشم، اصلا مطرح نبود. البته درمقابل اين، بحث ديگري بود و آن اينكه ما اصلا رياست جمهوري انتخابي نداشته باشيم و نظام پارلماني باشد. نمايندگان مجلس انتخاب شوند و نخست وزير را هم مجلس انتخاب كند و اگر رئيس جمهوري هم بخواهد باشد كه درقانون اساسي هست، مثل جاهاي ديگرباشد. اين بحث بسيار جدي بود. پنج نفر هم كه از مجلس آمده بودند، نوعا طرفدار اين نظريه بودند و بحث هايشان هم قوي بود. در آن بحث آقاي عبدالله نوري به ما كمك كرد. با اينكه از مجلس آمده بود، ولي نظر ما را قبول كرد و رأي ايشان هم موثر شد كه اين پذيرفته شود. يعني همه قبول داشتيم كه سبك موجود -كه رياست جمهوري انتخاب شود و نخست وزير را معرفي كند و اختيارات در دست دولت باشد- درست نيست. اختيارات در دست رئيس جمهور باشد، در غير اين صورت دولت شكل غيرمعقولي دارد» (رك :كيهان، گفتكو با هاشمي رفسنجاني، بهمن 82)

بر اين اساس در بازنگري قانون اساسي 1368 يكي از محورهاي اساسي بازنگري، حذف نخست وزيري بود كه با سپردن اختيارات و وظايف نخست وزير به رئيس جمهور و وسعت بخشيدن به حوزه اختيارات رئيس جمهوري، مشكلات حقوقي و عملي پيشين مرتفع گرديد.

مقننه

وجود عدالت و تقوي درنمايندگان چه لزومي دارد؟
پرسش

وجود عدالت و تقوي درنمايندگان

چه لزومي دارد؟

پاسخ

عدالت و تقوا، از اركان اساسي مسؤوليت در نظام اسلامي است و كنار زده شدن آن، در واقع همه بنيان هاي الهي نظام را فرو مي ريزد و آن را به نظامي طاغوتي، ضد الهي و ضد انساني مبدل مي كند. جوامعي نيز كه مثال زديد،حكومت هايشان وابستگان و دست نشاندگان سرمايه دارانند و مهم ترين برنامه هايشان، تأمين منافع آنها است. جالب است بدانيد كه براساس آمارهاي ارائه شده، از جامعه يهودي يان امريكا تنها يك سوم از آنها صهيونيست مي باشند؛ ولي تمام رؤساي جمهور آمريكا از صهيونيست ها هستند و برنامه هايشان عموما در جهت منافع كمپاني ها،تراست ها و امپراتوري هاي بزرگ اقتصادي - مانند روچيلوها - و... مي باشد و بسياري از خواست هاي مردم،تحت الشعاع منافع اربابان دلار مي باشد.

براي آگاهي بيشتر ر.ك: جهان زير سلطه صهيونيسم.

افزون بر آنچه گذشت در حكومت اسلامي شخصي حاكم علاوه بر مديريت كلان اجتماعي نقش يك الگو و راهبر به سوي نظام تربيتي معنوي و ديني جامعه را نيز بر عهده دارد، لذا از هر جهت بايد فردي شايسته و اسوه باشد.

نمايندگان مجلس شوراي اسلامي كه خود آنها عامل اغتشاشات اخير هستند به جاي اينكه درشهرستانها به سخنراني بپردازند و به فكررفع مشكلات مردم باشند، چه كسي بايد با آنها برخورد كند؟
پرسش

نمايندگان مجلس شوراي اسلامي كه خود آنها عامل اغتشاشات اخير هستند به جاي اينكه درشهرستانها به سخنراني بپردازند و به فكررفع مشكلات مردم باشند، چه كسي بايد با آنها برخورد كند؟

پاسخ

آنچه مسلم است برابر اصل 86 قانون اساسي "نمايندگان مجلس درمقام ايفاي وظايف نمايندگي دراظهار نظر ورأي خود آزادند، نه اينكه درارتكاب هرگونه جرائم آزاد وغير قابل پيگرد باشند.

بنابراين همانطور كه توسط مسؤلين محترم قضائي اعلام شد درصورت اثبات دخالت نماينده اي دراغتشاشات با او هم برخورد خواهد شد.

در مورد فراكسيون هاي مجلس (حزب مشاركت-وفاق- اكثريت- اقليت- دوم خرداد- همبستگي كارگزاران - فراكسيون هاي حقوقي و قضايي و ...) و كميسيون هاي آن مانند اصل 90 توضيح دهيد بر چه اساسي شكل مي گيرد قوانين حاكم بر آنها چگونه است و چه وظايف مستقلي دارند.
پرسش

در مورد فراكسيون هاي مجلس (حزب مشاركت-وفاق- اكثريت- اقليت- دوم خرداد- همبستگي كارگزاران - فراكسيون هاي حقوقي و قضايي و ...) و كميسيون هاي آن مانند اصل 90 توضيح دهيد بر چه اساسي شكل مي گيرد قوانين حاكم بر آنها چگونه است و چه وظايف مستقلي دارند.

پاسخ

الف - فراكسيون هاي مجلس :

در اصطلاح سياسي واژه فرانسوي فراكسيون(fraction) به معناي جناح يا گروهي كه در داخل يك حزب، مجلس يا سازمان سياسي پديد مي آيد و اعضاي آن در زمينه چگونگي اجراي برنامه ها و سياست هاي كلي آن حزب، مجلس با سازمان، نظريات و عقايدي متفاوت از ديگر اعضا ابراز مي كنند (فرهنگ علوم سياسي، مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران، 1374).

اساس شكل گيري فراكسيون ها مواضع سياسي و اشتراكات فكري نمايندگان يا اشتراكات حرفه اي آنان مي باشد كه معمولا در مجالس مقننه فراكسيون هاي پارلماني، به گروه هاي نمايندگان احزاب اطلاق مي شود.

اگر بخواهيم تاريخچه شكل گيري فراكسيون در جمهوري اسلامي ايران را بررسي نماييم؛ ابتدا در مجلس ششم ظهور گسترده پيدا كرد و سپس در مجلس هفتم نيز از زمان شروع به كار آن تاكنون شاهد شكل گيري فراكسيون هاي متعدد مي باشيم با اين تفاوت كه در مجلس ششم محور شكل گيري فراكسيون ها براساس مواضع سياسي بود ولي در مجلس هفتم بيشتر براساس اشتراكات حرفه اي و شغلي نمايندگان است مانند فراكسيون هاي فرهنگيان؛ كشاورزي؛ فراكسيون مطبوعات و روزنامه نگاران، ايثارگران و... هر چند فراكسيون وفاق و كارآمدي كه در مقابل اكثريت سياسي مجلس (ائتلاف آبادگران) شكل گرفته، بر محور مواضع سياسي اعضاي آن مي باشد.

شكل گيري فراكسيون

ها براساس درخواست و هماهنگي تعدادي از نمايندگان مجلس كه داراي اشتراكات سياسي يا حرفه اي مي باشند با رئيس مجلس و موافقت ايشان مي باشد. رئيس مجلس پس از بررسي اسامي و سوابق شغلي يا سياسي (بستگي به نوع فراكسيون) داوطلبين آن و اهميت و ضرورتي كه اساس آن فراكسيون مي تواند داشته باشد، نظر نهايي خود را اعلام مي نمايد.

و بالاخره بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه وجود فراكسيون هاي متعدد در مجلس در صورتي موجب پويايي و بالندگي مجلس است كه تمامي فعاليت هاي فراكسيون ها بر محور اصول و ارزش هاي نظام اسلامي بوده و هدف تنها پيشرفت همه جانبه كشور و خدمت به مردم باشد، اما اگر خداي نكرده از اين اصول و محور اساسي خارج شوند و بر سر قدرت و منصب با يكديگر رقابت نمايند، موجب ناكارآمدي مجلس بوده كه بايد به شدت از آن پرهيز شود.

ب - كميسيون هاي مجلس:

1. تعريف و ضرورت:

كميسيون يا هيأت (commission) مجموعه اي از افراد كه انجام عملي معيني مثل بررسي طرح ها و لوايح يا بررسي موضوعي خاص يا ارائه راه حل هايي را بر عهده مي گيرند (همان، ص 57).

كميسيون هاي مجلس متشكل از تعدادي نماينده است كه كارها و مطالعات مقدماتي را در موارد مختلف انجام داده و آن را براي بحث و بررسي و اتخاذ تصميم نهايي به جلسه عمومي مجلس مي سپارد. نقشي كه كميسيون ها در اين خصوص ايفا مي كنند بسيار با اهميت است؛ زيرا شالوده و بنيان امور و بسياري از قوانين در همين كميسيون ها گذارده مي شود و به

تصميم گيري هاي مجلس به طور قطع و يقين جهت مي دهد. هر كميسيون با بررسي طرح ها و لوايح رسيده آنها را مورد ارزيابي قرار مي دهد و در صورت لزوم به تكميل كاستي ها و حذف زوايد مي پردازد.

اصولا از آنجا كه كار پارلماني و قانون گذاري نياز به تخصص هاي گوناگون دارد و نمايندگان قادر به تشخيص و بررسي تمامي موارد نيستند، تأسيس كميسيون هاي متعدد براساس تخصص و توزيع و جذب نمايندگان، با توجه به نوع آگاهي و تجربه، به كميسيون ها اين امكان را مي دهد كه بررسي هاي مقدماتي براساس هر موضوع به طور آگاهانه و كارشناسانه صورت گيرد. در اين صورت، مجلس عمومي نمايندگان قادر خواهد بود پس از كسب اطمينان خاطر از جهت فني و تخصصي نسبت به موضوعات پيشنهادي اتخاذ تصميم سياسي بنمايد (حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، دكتر سيد محمد هاشمي، نشر دادگستر، 1380، ج 2، ص 108).

2. مقررات تشكيل كميسيون ها:

براي فراهم كردن مقدمات لازم براي تشكيل كميسيون ها براساس تخصص و تجربه، آيين نامه داخلي مقرراتي را به ترتيب ذيل پيش بيني نموه است:

- شناخت و بررسي تخصص نمايندگان: قبل از تشكيل كميسيون ها، اسامي نمايندگان به همراه تحصيلات و تجربه و سابقه عضويت در كميسيون ها (در صورتي كه سابقه نمايندگي داشته باشند) تكثير شده و در اختيار نمايندگان گذارده مي شود. تشخيص صلاحيت اعضاء هر شعبه براي عضويت در كميسيون هاي مجلس براساس پيشنهاد نماينده و رأي اكثريت نسبي اعضاء شعبه خواهد بود. هر نماينده ملزم است براي عضويت در يك كميسيون، حداقل دو كميسيون را به ترتيب اول و دوم

پيشنهاد دهد (ماده 46 آيين نامه داخلي مجلس).

- تخصيص نمايندگان به كميسيون ها: براساس مسائلي نظير توافق هيأت رئيسه، و اوليت هايي نظير تخصص، تجربه و سابقه عضويت در آن كميسيون و با رأي گيري مخفي اعضاي آن مي باشد (ر.ك: مواد 47 و 57 آيين نامه داخلي مجلس).

- اداره و طرز كار كميسيون ها: «پس از انتخاب اعضاي كميسيون ها، هر كميسيون به رياست مسن ترين عضو با حضور حداقل دو سوم اعضاء خود منعقد و فورا يك رئيس، دو نائب رئيس يك مخبر و دو منشي با رأي مخفي با ورقه با اكثريت نسبي براي مدت يك سال انتخاب مي نمايد» (ماده 49، آيين نامه داخلي مجلس).

«مناط اعتبار براي رسميت جلسه كميسيون ها حضور حداقل دو سوم اعضاء مي باشد. مصوبات كميسيون با اكثريت مطلق آراء عده حاضر خواهد بود»

«هيأت رئيسه مجلس حداقل يك نفر از كارشناسان با تجربه و مناسب مجلس را به عنوان دبير در اختيار هر كميسيون قرار مي دهد تا نسبت به امور كارشناسي و اداري مربوطه اقدام نمايند» (ماده 52، همان).

3. انواع كميسيون ها:

از آنجا كه قانون اساسي دو وظيفه اصلي قانونگذاري و نظارت را براي قوه مقننه مقرر نموده، آيين نامه داخلي مجلس با در نظر گرفتن وظايف كلي مجلس پيش بيني نموده است: «مجلس داراي كميسيون هاي خاص ... و كميسيون هاي تخصصي (و كميسيون هاي موقت) با محدوده وظايف مشخص... خواهد بود» (ماده 29، همان).

- كميسيون هاي خاص؛ شامل كميسيون تحقيق، تدوين آيين نامه داخلي مجلس، اصل نودم مي باشد.

- كميسيون هاي تخصصي؛ مسؤوليت اصلي اين كميسيون ها در امور مستمر مجلس است

و تشكيل نوعا متناسب با كارهاي اجرايي كشور مي باشد وظايف بررسي، اصلاح و تكميل طرح ها و لوايح قانوني، رسيدگي به طرح هاي تحقيق و تفحص و لوايح بودجه، بررسي و اظهار نظر در مورد لوايح و برنامه هاي توسعه و چگونگي اجراي قوانين و تبصره هاي آن، كسب اطلاع از كم و كيف اداره كشور و بررسي و تصويب آزمايشي طرح ها و لوايح و همچنين تصويب دائمي اساسنامه سازمان هاي دولتي و وابسته به دولت را كه طبق اصل 85 قانون اساسي به آنها واگذار شده است بر عهده دارند.

كميسيون هاي تخصصي عبارتند از:

1. كميسيون آموزش و تحقيقات، 2. كميسيون اجتماعي، 3. كميسيون اقتصادي، 4. كميسيون امنيت ملي و سياست خارجي، 5. كميسيون انرژي، 6. كميسيون برنامه و بودجه و محاسبات، 7. كميسيون بهداشت و درمان، 8. كميسيون صنايع و معادن، 9. كميسيون عمران، 10. كميسيون فرهنگي، 11. كميسيون قضائي و حقوقي، 12. كميسيون كشاورزي، آب و منابع طبيعي .

جهت توضيحات درباره هر كدام از اين كميسيون ها و اعضاي آن، اهداف و وظايف و تاريخچه و... ر.ك: سايت مجلس : www.mellat electronic newspapaer.htm

- كميسيون هاي موقت: در زماني تشكيل مي شوند كه مسائل خاصي و استثنايي در مجلس قابل طرح باشد [ر.ك: حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، همان، ص 111.]

4. كميسيون اصل نودم قانون اساسي:

از آنجا كه در سؤال از اين كميسيون نام برديد به صورت اختصار درباره آن مي توان چنين گفت:

كميسيون اصل نودم قانون اساسي، يكي از مراجع اساسي تضمين كننده نظارت مردم بر روند اجراي امور در كشور و نظارت آنان بر عملكرد مسؤولان كشور در قواي سه

گانه است. اين كميسيون به خاطر ارتباط آن با اصل نودم قانون اساسي «كميسيون اصل نود» ناميده مي شود؛ به موجب اين اصل: «هر كس شكايتي از طرز كار مجلس يا قوه مجريه يا قوه قضائيه داشته باشد، مي تواند شكايت خود را كتبا به مجلس شوراي اسلامي عرضه كند، مجلس موظف است به اين شكايات رسيدگي كند و پاسخ كافي دهد و در مواردي كه شكايت به قوه مجريه و يا قضائيه مربوط است، رسيدگي و پاسخ كافي از آنها بخواهد و در مدت مناسب نتيجه را اعلام نمايد و در موردي كه مربوط به عموم باشد به اطلاع عامه برساند.

اين اصل زمينه ساز فراهم آمدن اطلاعات گوناگون از آحاد ملت از سراسر كشور در موضوعات متنوع براي نمايندگان ملت مي شود. در واقع اين اصل تسهيل كننده مقدمات لازم براي نظارت نمايندگان و اطلاع آنان از امور جاري كشور خواهد شد.

جهت توضيحات بيشتر در مورد كميسيون اصل نود، ر.ك:

- نظارت و نهادهاي نظارتي، محسن ملك افضل اردكاني، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1382، صص 105 - 100

- حقوق اساسي، همان، صص 169 - 165

جايگاه قوه مقننه و ملاك بودن رأي نمايندگان مردم -با توجه به اينكه رأي ولي فقيه در تمام شئون جامعه جاري است چگونه است؟
پرسش

جايگاه قوه مقننه و ملاك بودن رأي نمايندگان مردم -با توجه به اينكه رأي ولي فقيه در تمام شئون جامعه جاري است چگونه است؟

پاسخ

با توجه به ماهيت نظام؛ يعني، اسلامي بودن آن و اينكه مردم مسلمان وكالتشان به نمايندگان، به معناي توكيل در وضع قوانين بر اساس اسلام و قانون اساسي است؛ آنچه را كه وضع مي كنند آن گاه مشروعيت مي يابد و قابل اجرا است كه اسلاميت و هماهنگي آن با قانون اساسي و نيز با مصالح عالي جامعه اسلامي، سازگار باشد. تشخيص اين امور سازوكارها و نهادهاي خاص خود را مي طلبد.

بررسي عنصر اول و دوم را كارشناسان حقوقي و فقهي شوراي نگهبان و عنصر سوم را ولي فقيه بر عهده دارند. پس از احراز اين سه عنصر، همگان -حتي ولي فقيه ملزم به تبعيت و اجراي آن قوانين هستند. از طرف ديگر در همه نظام هاي جمهوري و مبتني بر تفكيك قوا، يك شخص يا نهادي، قدرت فرا قوه اي دارد و به عنوان رئيس حكومت در شئون مختلف جامعه، حق نظردهي و اعمال نظر دارد تا آنجا كه چه بسا به انحلال مجلس و... مي انجامد. مراجعه به حدود اختيارات رؤساي حكومت در ديگر نظام هاي سياسي دمكراتيك، جمهوري و نمايندگي، نشان مي دهد اختيارات ولي فقيه در اين زمينه كمتر از آنها است.

شوراي نگهبان
چرا شوراي نگهبان قانون منع شكنجه در زندان ها را در زمان مجلس ششم تأييد نكرد؟
پرسش

چرا شوراي نگهبان قانون منع شكنجه در زندان ها را در زمان مجلس ششم تأييد نكرد؟

پاسخ

در ساختار حكومت جمهوري اسلامي ايران هر كدام از نهادها و مراكز تصميم گيري وظايف تعريف شده دارند كه بايد بر اساس آن رسالت خويش را انجام دهند. يكي از وظايف شوراي نگهبان نظارت بر قوانين مصوب توسط مجلس شوراي اسلامي است. فلسفة وجودي شوراي نگهبان آن استكه قوانين مصوب مجلس را با معيارها و موازين قوانين الهي تطبيق دهد. در صورت همسويي آن را تصويب و در غير آن، رد كند.

علت اين كه شوراي نگهبان، اين قانون را تأييد نكرده آن بود كه قانون منع شكنجه زندانيان مبهم بوده، مجلس محترم تعريف جامع و شفاف از آن ارائه نداده بود. عدم شفافيت و نبود تعريف جامع، تصويب آن را مشكل كرد، چنان كه تصويب آن پيامدهاي منفي در پي داشت، زيرا مجلس قانون منع شكنجه در زندان را به گونه اي تعريف كرده بود كه حتي اجراي احكام الهي از مصاديق آن محسوب مي شد.

اگر قانون پيشنهادي مجلس تصويب مي شد، لازمة آن، اجرا نشدن حدود الهي مانند قصاص و حدّ بود. طبيعي است قانوني كه تعطيلي احكام الهي را در پي داشته باشد، قابليت تصويب ندارد و تشخيص آن بر عهدة شوراي نگهبان است. بر همين اساس بود كه شوراي نگهبان به مجلس پيشنهاد كرد تعريف شفاف از قانون منع شكنجه زندانيان ارائه دهد و برخي از اشكالات و ابهامات آن را رفع نمايد.

بنابراين، عدم تصويب قانون منع شكنجه زندانيان بدان جهت نبود كه اعضاي محترم شوراي نگهبان، با شكنجه زندانيان موافق بودند، زيرا در آموزه

هاي ديني، انسان ها از حرمت و قداست خاصي برخوردار هستند. براي شيوه رفتار با زندانيان قوانين خاصي تعريف شده است و همه موظف هستند بر اساس آن قوانين با زندانيان رفتار كنند. اگر جرم كسي ثابت شد، بايد احكام الهي دربارة او اجرا شود و در برابر اجراي قانون همة مردم يكسان هستند.

در صورتي كه شوراي نگهبان در تشخيص خود دچار اشتباه شد و يا بين آن و مجلس اختلاف به و جود آمد، قوانين مورد اختلاف اين دو نهاد، به مجمع تشخيص مصلحت نظام ارجاع داده مي شود. ارجاع برخي از لوايح به مجمع تشخيص مصلحت نظام بيانگر آن است كه ممكن است شوراي نگهبان در تطبيق قوانين مصوّب با معيارهاي اسلامي دچار اشتباه شود.

پي نوشت ها:

1. دايره المعارف اسلامي، ج 2، ص 1633.

2. دايره المعارف تشيع، ج 1، ص 524 _ 525.

3. معجم البلدان، ج 3، ص 556.

4. دايره المعارف تشيع، ج 1، ص 524.

5. دايره المعارف فارسي، ج 2، ص 1633.

6. دايره المعارف تشيع، ج 1، ص 524.

7. ترجمه اخبار الطوال، ص 433.

8. همان، ص 406.

9. سيرة پيشوايان، ص 476.

در عصر ارتباطات و فناوري اطلاعات چرا شوراي نگهبان از تصويب استفاده از آنتن هاي ماهواره اي سرباز مي زند؟ آيا ممكن است در مجلس هفتم استفاده از ماهواره تصويب شود؟
پرسش

در عصر ارتباطات و فناوري اطلاعات چرا شوراي نگهبان از تصويب استفاده از آنتن هاي ماهواره اي سرباز مي زند؟ آيا ممكن است در مجلس هفتم استفاده از ماهواره تصويب شود؟

پاسخ

اسلام و فقها و علماي اسلام با ارتباطات و فن آوري اطلاعات و دانش مخالف نيستند، بلكه با فساد و گناه مخالف هستند.

از ماهواره تبليغات ضد اسلام و ضد اخلاق و فيلم هاي مستهجن پخش مي شود. اگر استفاده از ماهواره آزاد شود، برخي از همين برنامه ها استفاده مي كنند و مرتكب حرام مي گردند و جامعه به فساد و تباهي كشيده مي شود، يا موجب تغيير و تزلزل در هنجارهاي فرهنگي جامعه مي شود. امروزه بسياري از نابهنجاري ها و ناهمگوني ها بين رفتارها ناشي از همين وسايل ارتباطي و عدم استفاده صحيح از آن ها مي باشد.

از طرفي نهي از منكر واجب است و يكي از راه هاي نهي از منكر، قرار ندادن وسيله ارتكاب حرام در اختيار افراد است.(1)

از اين رو مجلس و شوراي نگهبان استفاده از ماهواره را تصويب نمي كنند و از اين راه جلوي فحشا و منكر را مي گيرند و به يكي از واجبات كه نهي از منكر است عمل مي كنند. اگر روزي برنامه هاي خلاف شرع اسلام از ماهواره پخش نشود يا معلوم شود كه اكثر مردم در سطحي از تديّن و آگاهي و ثبات فرهنگي هستند كه به برنامه هاي خلاف شرع نگاه نمي كنند و مرتكب حرام نمي شوند، مسلّماً استفاده از ماهواره اشكال نخواهد داشت.

نگاهي به برنامه هاي ماهواره اي با توجه به اين كه غالباً به زبان اصلي پخش مي شوند يا در صورت پخش به زبان فارسي، الگوهاي فرهنگ غربي را

ترويج مي كنند، همچنين با نگاه به نوع استفاده اي كه متأسفانه از آن مي شود و غالباً برنامه هاي غير اخلاقي و فيلم هايي كه با فرهنگ اسلامي تطبيق ندارد، مورد توجه قرار مي گيرد، هم در رفتارهاي جوانان و الگوهاي رفتاري آن ها تأثير مي نهد، هم در نوع فكر و لباس آن ها و فرهنگ مصرفي و بسياري از اموري كه نسبت به فرهنگ جامعه ما نابهنجار است.

پي نوشت ها:

1. امام خميني، تحريرالوسيله، ج 1، ص 480، مسئله 2 و 3.

چرا شوراي نگهبان قانون منع شكنجه در زندان ها را در زمان مجلس ششم تأييد نكرد؟
پرسش

چرا شوراي نگهبان قانون منع شكنجه در زندان ها را در زمان مجلس ششم تأييد نكرد؟

پاسخ

در ساختار حكومت جمهوري اسلامي ايران هر كدام از نهادها و مراكز تصميم گيري وظايف تعريف شده دارند كه بايد بر اساس آن رسالت خويش را انجام دهند. يكي از وظايف شوراي نگهبان نظارت بر قوانين مصوب توسط مجلس شوراي اسلامي است. فلسفة وجودي شوراي نگهبان آن استكه قوانين مصوب مجلس را با معيارها و موازين قوانين الهي تطبيق دهد. در صورت همسويي آن را تصويب و در غير آن، رد كند.

علت اين كه شوراي نگهبان، اين قانون را تأييد نكرده آن بود كه قانون منع شكنجه زندانيان مبهم بوده، مجلس محترم تعريف جامع و شفاف از آن ارائه نداده بود. عدم شفافيت و نبود تعريف جامع، تصويب آن را مشكل كرد، چنان كه تصويب آن پيامدهاي منفي در پي داشت، زيرا مجلس قانون منع شكنجه در زندان را به گونه اي تعريف كرده بود كه حتي اجراي احكام الهي از مصاديق آن محسوب مي شد.

اگر قانون پيشنهادي مجلس تصويب مي شد، لازمة آن، اجرا نشدن حدود الهي مانند قصاص و حدّ بود. طبيعي است قانوني كه تعطيلي احكام الهي را در پي داشته باشد، قابليت تصويب ندارد و تشخيص آن بر عهدة شوراي نگهبان است. بر همين اساس بود كه شوراي نگهبان به مجلس پيشنهاد كرد تعريف شفاف از قانون منع شكنجه زندانيان ارائه دهد و برخي از اشكالات و ابهامات آن را رفع نمايد.

بنابراين، عدم تصويب قانون منع شكنجه زندانيان بدان جهت نبود كه اعضاي محترم شوراي نگهبان، با شكنجه زندانيان موافق بودند، زيرا در آموزه

هاي ديني، انسان ها از حرمت و قداست خاصي برخوردار هستند. براي شيوه رفتار با زندانيان قوانين خاصي تعريف شده است و همه موظف هستند بر اساس آن قوانين با زندانيان رفتار كنند. اگر جرم كسي ثابت شد، بايد احكام الهي دربارة او اجرا شود و در برابر اجراي قانون همة مردم يكسان هستند.

در صورتي كه شوراي نگهبان در تشخيص خود دچار اشتباه شد و يا بين آن و مجلس اختلاف به و جود آمد، قوانين مورد اختلاف اين دو نهاد، به مجمع تشخيص مصلحت نظام ارجاع داده مي شود. ارجاع برخي از لوايح به مجمع تشخيص مصلحت نظام بيانگر آن است كه ممكن است شوراي نگهبان در تطبيق قوانين مصوّب با معيارهاي اسلامي دچار اشتباه شود.

پي نوشت ها:

1. دايره المعارف اسلامي، ج 2، ص 1633.

2. دايره المعارف تشيع، ج 1، ص 524 _ 525.

3. معجم البلدان، ج 3، ص 556.

4. دايره المعارف تشيع، ج 1، ص 524.

5. دايره المعارف فارسي، ج 2، ص 1633.

6. دايره المعارف تشيع، ج 1، ص 524.

7. ترجمه اخبار الطوال، ص 433.

8. همان، ص 406.

9. سيرة پيشوايان، ص 476.

سؤال 12: در عصر ارتباطات و فناوري اطلاعات چرا شوراي نگهبان از تصويب استفاده از آنتن هاي ماهواره اي سرباز مي زند؟ آيا ممكن است در مجلس هفتم استفاده از ماهواره تصويب شود؟
پرسش

سؤال 12: در عصر ارتباطات و فناوري اطلاعات چرا شوراي نگهبان از تصويب استفاده از آنتن هاي ماهواره اي سرباز مي زند؟ آيا ممكن است در مجلس هفتم استفاده از ماهواره تصويب شود؟

پاسخ

از احاديث موجود در كتب روايي شيعه و سنّي استفاده مي شود كه پوشيدن عمامه و عبا بخشي از سنّت معصومان ع) است؛ از آن جمله:

1- جابر نقل كرده است: پيامبر اكرم(ص) در هنگام فتح مكه، در آغاز ورود به مكّه عمامه اي مشكي بر سر داشت.(1)

علي(ع) فرمود: "رسول خدا(ص) در روز عيد غدير، عمامه اي بر سرم گذاشت و گوشه آن را پشت سرم آويزان كرد؛ آن گاه فرمود: "خداي متعال در جنگ بدر و حنين مرا با فرشتگاني كمك كرد كه با چنين عمامه هايي معمّم بودند".(2)

2- اصبغ بن نباته كه از نزديكان اميرالمؤمنين(ع) به شمار مي رود، روايت كرده است: در آغاز خلافت و پس از بيعت مردم، حضرت علي(ع) به مسجد آمد، در حالي كه عمامه رسول خدا را بر سر داشت.(3)

3- عباس بن عبدالمطلب و ربيعة بن الحارث فرزندان خود فضل و ربيعه را به حضور علي(ع) فرستاده تا از حضرت تقاضا كنند كه آنان را براي جمع آوري زكات به كار بگمارد؛ حضرت امير(ع) فرمود: به خدا قسم هيچ كدام از شماها را به كار نخواهم گرفت.

ربيعه (پس از شنيدن نظر امام به محضر علي(ع) شرفياب شد و با لحني اعتراض آميز) عرض كرد: به مقام و منزلت دامادي پيامبر(ص) رسيدي، ما به خاطر آن بر تو حسادت نكرديم؛ اميرالمؤمنين(ع) (با بي اعتنايي نسبت به سخنان ربيعه) عباي خود را روي زمين انداخت و بر آن خوابيد.(4)

بنابراين از مجموع روايات مي توان نتيجه گرفت:

پوشيدن

عمامه و عبا بخشي از سنّت پيامبر و امامان(ع) را تشكيل مي دهد.

تا اين قسمت، پاسخ پرسش اصلي شما يعني فلسفه وجودي لباس روحانيت، روشن شد، هم چنين پاسخ اولين پرسش فرعي، نيز معلوم گرديد. وقتي عبا و عمامه سنّت پيامبر(ص) و امامان(ع) باشد، چه لزومي دارد كه سفارش جداگانه براي آن در روايات شود، بلكه در هر زمان و مكاني ممكن است كه روحاني پاسخگوي شبهات و پرسش هاي افراد باشد و اين ميسور نيست مگر آن كه روحاني با پوششي خاص ميان جامعه اسلامي حضور داشته باشد؛ به خلاف مراجعه به صاحبان مشاغلي همچون پزشكان و نيروهاي نظامي وانتظامي كه مراجعه به آنان در موارد و ساعاتي خاص انجام مي شود، بنابراين، حتي اگر از نگاه شغلي نگاه كنيم، شغل روحاني اقتضا مي كند كه هر وقت در جمعي حاضر شده، چه در خيابان و چه در مهماني و... بايد اين لباس را به تن داشته باشد.

پاسخ سومين سؤال فرعي:

در سؤال مطرح كرده ايد: در احاديث سفارش شده كه به لباس عصر خويش ملتزم باشيم، بله در اين زمينه رواياتي رسيده است كه به لحاظ رعايت اختصار فقط به بيان و تشريح يك روايت مي پردازيم:

حمّاد بن عثمان در محضر امام صادق(ع) بود كه شخصي به امام عرض كرد: به ما گفته اند كه علي(ع) لباس خشن و پيراهن ارزان قيمت مي پوشيده و شما را مي بينيم كه لباسي نيكو پوشيده ايد.

امام صادق(ع) در پاسخ اين اعتراض فرمود: "علي بن أبي طالب عليه السّلام لباس با آن ويژگي ها را در زماني مي پوشيد كه پوشش آن عيب به حساب نمي آمد، امّا امروز هر كس به آن روش لباس بپوشد، لباس شهرت

مي شود و بهترين لباس در هر زمان، لباس اهل همان زمان است".(5)

اين روايت بهترين لباس را، لباس مردم هر زمان دانسته است، و لباس نوع ديگر را كه به صورت لباس شهرت (انگشت نما) در آيد، نفي كرده است. امّا آيا لباس روحانيت از اين نوع است؟ با توجه به اين كه نمايانگر طبقه خاص با وظايف خاص بوده و به لباس معصومين(ع) شباهت داشته و به لباس هاي سنّتي ايرانيان نير شباهت بيشتري دارد.

پي نوشت ها:

1. ميزان الحكمه، ج 4، ص 2765، ح 18096.

2. احمد بن حسين بيهقي، السنن الكبري (سنن بيهقي)، ج 10، ص 14.

3. صدوق، محمد بن علي بن الحسين، التوحيد، ص 304، ح 1؛ طبرسي، احمد بن علي، الاحتجاج، ج 1، ص 609.

4. محمود بن عمر بن محمد الزمخشري، الفائق في غريب الحديث، ج 2، ص 322.

5. محمد بن يعقوب كليني، كافي، ج 6، ص 444، ح 15.

سؤال 11: علّت و زمان ظهور شيعه چه و كي بود؟ چرا نماز و اذان و بعضي چيزهاي آن با سنّي ها فرق دارد؟ به علاوه چرا زند و مرد در برخي از مساي لنماز با هم فرق دارند، مثل بلند كردن دست ها هنگام برخاستن و چسباندن دست ها به بدن در حال سجده. آيا پيامبر اكرم(ص) در اذان و اقامه "اشهد انّ عليّاً وليّ اللَّه" مي گفت و از مهر استفاده مي كرد؟

پاسخ: وقتي كه در مرحله نخستين حيات امت اسلامي، در عصر پيامبر گرامي اسلام(ص) بررسي كنيم، متوجّه مي شويم از همان سال هاي آغازين ظهور اسلام، دو گروه با هدف متفاوت، در امت اسلامي، در كنار هم مي زيستند:

1- عقيده اي كه تعبّد به دين را ملاك

قرار داده و پيروي محض و تسليم مطلق از نص (آيات قرآن و فرامين رسول خدا) را در همه شئون زندگي معتبر دانسته و شعار خود مي دانستند.

2- عقيده اي كه تعبّد به دين را تنها در محدوده پاره اي از عبادات و برخي از مسايل غيبي معتبر مي دانستند و در غير اين صورت، اجتهاد و مصلحت را بر نص مقدّم مي دانستند. از جمله اينان "عُمَر" است. به همين دليل در صلح حديبيه بر پيامبر(ص) اعتراض مي كند و "حيّ علي خير العمل" را در اذان و اقامه حذف مي كند. بعد از رحلت پيامبر، اين دو گروه، مقابل هم ايستادند و دو جناح را به وجود آوردند.

چون در رأس گروه اوگل حضرت مولاي متقيان علي(ع) قرار داشت و عده اي با او هم عقيده بودند، پيروانش را شيعه ناميدند. شيعه يعني پيروي در فكر و عمل و اخلاق و مواضع سياسي و عقايد ديني، از حضرت علي(ع) و اوصياي به حق آن بزرگوار.(1)

بر اين اساس زمان پيدايش شيعه و سنّي به طور رسمي بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) است، هر چند به طور غير رسمي شيعه در زمان نبي گرامي اسلام(ص) بود.(2)

گفتني است: وقتي دو گروه از نظر رأي و عقيده با هم تفاوت داشته باشند، در مقام عمل هم متفاوت خواهند بود. لذا طبيعي است كه اذان و اقامه و كيفيت نماز و ايستادن در حال نماز و ساير چيزها بين شيعه و سنّي متفاوت باشد، چون قرار نيست سنّي ها طبق فرامين پيامبر اكرم(ص) و جانشينيان او عمل كنند، بلكه قرار است طبق صلاح ديد خود عمل نمايند. در اين كه چرا اسلام فرمود: مردها هنگام بلند شدن،

اول زانوها را از زمين بردارند، بعد دست ها را، اما زن ها بر عكس كنند، يا مردها در سجده آرنج ها و شكم خود را به زمين نچسبانند و بازوهاي خويش را از پهلو جدا نگه دارند، اما زن ها بر خلاف عمل كنند و امثال آن، گفته مي شود: اولاً تمام اوامر و نواهي شارع مقدس اسلام مبتني بر مصالح و مفاسد است. حتماً در اين خصوص مصالح و مفاسدي بوده كه نمي دانيم و نمي توانيم اظهار نظر كنيم و بايد تعبّداً آن را بپذيريم.

ثانياً: زن ها كانون جذب و كشش جنس مخالف هستند و تمام بدن آن ها به ويژه برجستگي ها مهيّج و محرم است. شايد به همين دليل دستور داده شده - البته به صورت مستحبي - زنان هنگام برخاستن دست هاي خود را از زمين بردارند، نه زانوها را.

يا فرمود: آرنج و شكم خود را به زمين بچسبانند، تا برجستگي جلو بدن پيدا نشود. يا چون صداي زن نازك و دل فريب است، فرموده: با وجود مرد غريبه و اجنبي حق ندارد حمد و سوره نمازهاي صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند.

پاسخ قسمت آخر

چرا شوراي نگهبان دليل رد صلاحيت كانديداها را اعلام نمي كند؟
پرسش

چرا شوراي نگهبان دليل رد صلاحيت كانديداها را اعلام نمي كند؟

پاسخ

اعلام مسائلي كه موجب رد صلاحيت مي شوند از نظر شرعي سه گونه اند:

الف) برخي از آنها اعلامشان جايز و بلامانع است، اين گونه موارد را معمولاً شوراي نگهبان اعلام مي كند، هر چندبدون ذكر نام. مانند عدم تحصيلات كافي.

ب ) برخي از مسائل با رضايت شخص قابل اعلام مي باشد و شوراي نگهبان در صورت تمايل شخصي آن را به اطلاع عمومي مي رساند.

ج ) برخي از مسائل از نظر شرعي به هيچ وجه، حتي با رضايت شخص، قابل اعلام نيستند. به عبارت ديگر اعلام آنها نوعي اشاعه فحشاء محسوب مي شود و حرام است، كما اين كه اگر كسي به ديگران اجازه دهد كه غيبت او رابكنند از نظر شرعي مجوز غيبت نيست و خداوند آن را منع فرموده است. در چنين مواردي چه بسا براي شوراي نگهبان بسيار آسان تر باشد كه مسائل موجود در پرونده افراد را بر ملا كنند و خود را از آماج حملات سنگين برهاند،ليكن تقوي و عدالت برخلاف آن حكم مي كند. البته مقصود اين نيست كه لزوما تمام مواردي كه شوراي نگهبان اعلام علت نكرده مصداق واقعي و قطعي اين قسم باشد، منظور ما از نظر كلي است نه مصداقي.

بخشي از مطالب حجت الاسلام كروبي درباره تاريخچه نظارت استصوابي- سايت جبهه مشاركت- جمعه 22/6/81 – بنقل از كتاب «نظارت استصوابي» منتشره به اهتمام روابط عمومي دفتر تحكيم وحدت: «هدف از اين نوشتار اين است كه در ابتدا به تاريخچه نظارت استصوابي اشاره كنيم و از آن
پرسش

بخشي از مطالب حجت الاسلام كروبي درباره تاريخچه نظارت استصوابي- سايت جبهه مشاركت- جمعه 22/6/81 – بنقل از كتاب «نظارت استصوابي» منتشره به اهتمام روابط عمومي دفتر تحكيم وحدت: «هدف از اين نوشتار اين است كه در ابتدا به تاريخچه نظارت استصوابي اشاره كنيم و از آن اول بگوييم و بياييم تا برسيم به حالا و بنده ثابت كنم كه اين نظارت استصوابي درست نيست و يك چيزي بوده كه بعد از امام (ره) بدين صورت

درست شده و واقعش براي حذف يك جرياني بوده است يعني در واقع نظارت يك اهرم فشار شده در اختيار شوراي نگهبان كه يك گرايش خاص دارد تا به وسيله آن بتواند رقبا را از ميدان بيرون كند

من خيلي دوستانه مي گويم كه اگر يك دادگاهي هم تشكيل شود من آنقدر سند غير از اسنادي كه اينجا مي گويم براي ثابت كردن اين مسئله دارم كه هيچ شخصي نمي تواند اينقدر ادله به نفع ديدگاهش بياورد و يك لايحه تنظيم كند

نمايندگان بايد در نخستين جلسه مجلس به ترتيب زير سوگند ياد كنند:

كه من در برابر قرآن مجيد, بعد مي گويد نمايندگان اقليت هاي ديگر سوگند را با ذكر كتاب اسماني خود خواهند خواند.

اما اصل 64 از مفهوم شوراي نگهبان استفاده مي كند براي رد اينها و اصل 67 مفهومش اين است كه اقليت هاي مذهبي (كليمي يا يك نماينده زرتشتي يك نماينده مسيحي ها دو نماينده آشوري و كلداني ها دو تا) مي توانند به مجلس نماينده بفرستند و مي گويد بر اساس اين دو اصل قانون اساسي آقاي كيانوري حق شركت ندارد يكي صراحت سوگند (اصل 67) و يكي مفهومي كه اصل 64 دارد كه مي گويد نماينده هاي مجلس يا مسلمان باشند يا اقليت هاي مذهبي يك دوتا سه تا يا چهارتا چون اينها به هيچ يك از اين اصل ها معتقد نيستند بر اساس قانون اساسي حق ورود ندارند در واقع بنده مي گويم نظارت شوراي نگهبان اصلا در اصل ماده 99 مورد استفاده نبوده است حتي كمونيست هاي سرشناس ريشه دار مهم وابسته به شوروي هم وقتي مي خواهند اصرار كنند

هيئت نظارت مي گويد بر اساس قانون اساسي اينها نمي توانند شركت كنند.

پاسخ

در مورد اصل اثبات نظارت استصوابي شوراي نگهبان، فلسفه وجودي و لزوم آن وجود چنين نظارتي در قوانين ساير كشورها و... مطالب و دلايل زيادي وجود دارد. (جهت آشنايي با آن به منابع معرفي شده مراجعه نماييد) اما در خصوص اين سوءال اگر بخواهيم به تاريخچه نظارت استصوابي مراجعه نماييم موارد متعددي يافت مي شود كه هم در قوانين انتخاباتي و هم در عمل، شوراي نگهبان چنين مسووليتي را بر عهده گرفته و آن را اعمال نموده است:

الف - در اولين قانون انتخابات، مصوب سال 1362 موادي مشاهده مي شود كه نظارت عام و استصوابي شوراي نگهبان را تاييد مي كند و با نظارت استطلاعي محض سازگاري ندارد. مثلا در ماده 3 اين قانون آمده است: «نظارت بر انتخابات به عهده شوراي نگهبان است. اين نظارت عام و در تمام مراحل و در كليه امور مربوط به انتخابات جاري است».

همچنين به موجب تبصره يك ماده 3 اشخاصي كه هيأت اجرايي، صلاحيت آنان را رد كرد، حق دارند به هيأت نظارت استاني شوراي نگهبان شكايت كنند و اين مرجع در مهلت مقرر بايد به شكايت رسيدگي كند و نتيجه را اعلام كند.

براساس تبصره ماده 69 افرادي كه از نحوه برگزاري انتخابات شكايت داشته باشند، مي توانند ظرف هفت روز از نتايج اخذ رأي ، شكايت خود را به دبيرخانه شوراي نگهبان تسليم كنند.

براساس ماده 69 اعلام ابطال انتخابات حوزه انتخابي از رسانه هاي گروهي در اختيار شوراي نگهبان است.

بر طبق ماده 70 تأييد انتخابات از طرف شوراي نگهبان ضرورت دارد و صدور اعتبارنامه

براي انتخاب شدگان منوط به تأييد شوراي نگهبان است.

در قانون انتخابات مصوب سال 65 نيز مواردي مشاهده مي شود كه مؤيد نظارت استصوابي شوراي نگهبان است. حال سؤال اين است كه اگر نظارت شورا صرفا در حد استطلاعي بود، چگونه مي تواند در تمام مراحل انتخابات اظهار نظر كند و رأي او هم متبع باشد؟ چگونه مي تواند نظر وزارت كشور را در رد برخي از افراد تخطئه كند؟ چگونه مي تواند حكم به ابطال انتخابات بدهد؟و...

ب - آيا رد صلاحيت تعدادي از كانديداها در مجلس اول و دوم و سوم (كه همه اينها در زمان حيات حضرت امام بوده است) آن هم رد صلاحيت كساني كه چه بسا مورد تأييد وزارت كشور بوده اند (مانند رد صلاحيت آقاي اكبرزاده حتي بعد از انتخاب شدن و يا آقاي رضوي تبريزي و...) جز با نظارت استصوابي قابل توجيه است؟!

آيا حضرت امام در هيچ يك از اين موارد تذكري به شوراي نگهبان، دال بر عدم صلاحيت آنها براي اين كار داده اند؟ آيا تفسير اصل 99 و حدود اختيارات شوراي نگهبان به عهده شوراي نگهبان است يا وزارت كشور؟!

ج - مي دانيم شوراي نگهبان در زمان حضرت امام انتخابات در برخي از حوزه هاي انتخابيه را باطل اعلام كرد و نه تنها اين عمل مورد اعتراض حضرت امام واقع نشد بلكه شديدا" مورد تأييد ايشان هم قرار گرفت: زماني كه حضرت امام در حمايت از شوراي نگهبان در مقابل جوسازي هاي شديدي كه عليه اين نهاد و عملكرد آن در ابطال چند حوزه انتخابيه به وجود آمده بود، فرمودند: «چنانچه مشاهده مي شود پس از انتخابات مرحله

اول از دوره دوم مجلس شوراي اسلامي، افرادي كه نظريه شوراي نگهبان در ابطال يا تأييد بعضي از حوزه ها موافق ميلشان نبوده است، دست به شايعه افكني زده و اعضاي محترم شوراي نگهبان ايدهم الله تعالي را كه حافظ مصالح اسلام و مسلمين هستند، تضعيف و يا خداي نكرده توهين مي نمايند و به پخش اعلاميه و خطابه در مطبوعات و محافل دست زده اند... من به اين آقايان هشدار مي دهم كه تضعيف و توهين به فقهاي شوراي نگهبان امري خطرناك براي كشور و اسلام است. هميشه انحرافات به تدريج در يك رژيم وارد مي شود و در آخر رژيمي را ساقط مي نمايد.

لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام و مسلمين توجه كنيم و به قوانين هر چند مخالف نظر و سليقه شخصي مان باشد احترام بگذاريم...» (صحيفه نور، ج 17، ص 269، 25/2/63).

د - برخي از منتقدين گفته اند در اولين انتخابات مجلس شوراي اسلامي در سال 60 درباره نظارت استصوابي سخني مطرح نبوده است و بر ادعاي خود چنين شاهدي آورده اند: «شوراي نگهبان در مورد رد صلاحيت برخي از كانديداها مانند كيانوري و احسان طبري و محمد علي عمويي و... به اصول 64 و 67 استناد مي كند نه به اصل 99 و حق نظارت استصوابي خود. اگر استنباط شوراي نگهبان از اصل 99 نظارت استصوابي بود چرا در رد صلاحيت به همين اصل استناد نكرده است؟»

پاسخ اين سخن روشن است زيرا هر چند اصل 99 بر نظارت استصوابي دلالت دارد و شوراي نگهبان بر اساس همين اصل حق بررسي و رد صلاحيت ها را براي خود

قائل است، اما همين اصل به تنهايي نشان نمي هد كه چه كساني داراي صلاحيتند و چه كساني داراي صلاحيت نيستند. شوراي نگهبان براساس قانون انتخابات كه اوصاف و شرايط نامزدي را مشخص مي كند به تأييد و يا رد صلاحيت ها اقدام مي كند. در اولين دوره انتخابات مجلس، هنوز قانون انتخابات تدوين نشده بود، لذا شوراي نگهبان چاره اي نداشت جز اين كه رد صلاحيت ها را به برخي از اصول قانون اساسي مستند سازد. جالب اين است كه منتقد محترم نيز در جايي به اين نكته اعتراف كرده و گفته است: «تصويب و تدوين قانون انتخابات در سال 62 انجام گرفته است» (به نقل از نظارت استصوابي، عباس نيكزاد، روابط عمومي شوراي نگهبان، نشر دفتر نظارت و بازرسي انتخابات استان قم، چاپ اول، زمستان 1380 ، صص 77 - 87).

جهت مطالعه بيتشر و آشنايي با پاسخ شبهاتي كه در مورد نظارت استصوابي وجود دارد علاوه بر منبع فوق ر.ك: بررسي فقهي - حقوقي شوراي نگهبان، فرج الله هدايت نيا، محمد هادي كاوياني، نشر پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول، زمستان 1380

نظارت استصوابي به چه معني است؟ ضرورت آن چيست؟ دليل مخالفت برخي از افراد يا جريانات سياسي با آن چيست؟ آيا در كشورهاي ديگر نيز چنين سيستم نظارتي وجود دارد؟
پرسش

نظارت استصوابي به چه معني است؟ ضرورت آن چيست؟ دليل مخالفت برخي از افراد يا جريانات سياسي با آن چيست؟ آيا در كشورهاي ديگر نيز چنين سيستم نظارتي وجود دارد؟

پاسخ

به طور كلي نظارت بر چگونگي و حسن اجراي فرآيندهاي قانوني - سياسي، در هر كشور به دو گونه قابل تصور است: يكي به صورت استطلاعي و ديگري به صورت استصوابي.

نظارت استطلاعي: به نظارتي گفته مي شود كه ناظر موظف است تنها از وضعيتي كه مجريان انجام مي دهند اطلاع يابد سپس بدون آن كه خود اقدام عملي كند و نحوه اجراء را تأييد يا رد كند آنچه را مشاهده كرده به مقام ديگري گزارش كند اين گونه نظارت كه صرفا جنبهآگاهي يابي دارد به واقع حق همه شهروندان جامعه نيز هست، و گرنه از اين حيث ناظران نمي توانند هيچ گونه تصميم گيري در مورد تخلفات احتمالي داشته باشند تفاوتي با نظارت ساير شهروندان ندارد اين گونه نظارت را نظارت غيرفعال يا «Passive» نيز مي گويند.

نظارت استصوابي: استصواب كه واژه عربي است با واژه صواب هم ماده است صواب به معناي درست در مقابل خطاو استصواب به معناي صائب دانستن و درست شمردن است مثل اين كه گفته شود اين كار صحيح و بي اشكال است.

در اصطلاح نظارت استصوابي به نظارتي گفته مي شود كه در آن ناظر در موارد تصميم گيري حضور دارد و بايد اقدامات انجام شده را تصويب كند تا جلوي هر گونه اشتباه و يا سوء استفاده از جانب مجريان گرفته شود. بنابراين نظارت استصوابي نظارت همراه با حق دخالت وتصميم گيري مي باشد. اين گونه نظارت را نظارت فعال يا «Active» نيز مي گويند.

نظارت استصوابي به

چند صورت تصور مي شود:

صورت اول: نظارت استصوابي تطبيقي: در اين فرض ناظر موظف است اقدامات و اعمال عامل را با ضوابط و مقررات تعيين شده تطبيق داده و در صورت عدم انطباق عمل عامل اعتبار نخواهد داشت و عمل او منوط به تأييد ناظر مي باشد.

صورت دوم: نظارت عدم مغاير و تعارض است كه در اين گونه نظارت ناظر موظف است از خروج و انحراف عامل از محدوده مقرر شده جلوگيري و منع نمايد. اين گونه نظارت نسبت به مورد بالا دايره محدودتري دارد و از آن به نظارت استصوابي حداقلي يادمي شود

صورت سوم: نظارت مطلق ناميده مي شود كه در اين شيوه از نظارت هر عملي كه عامل انجام دهد منوط به تأييد ناظر است و در صورت سكوت يا عدم اظهار نظر و يا عدم حضور ناظر كليه اقدامات عامل غير قانوني و بي اعتبار مي باشد.

حال سؤالي كه مطرح مي شود اينكه: آيا شوراي نگهبان حق نظارت استصوابي دارد يا نه؟ و در صورت مثبت بودن چه نوع نظارت استصوابي و با چه مكانيسمي توسط شوراي نگهبان اعمال مي شود؟ در پاسخ اين سؤال بايد گفت كه نظارت استصوابي توسط شوراي نگهبانداراي پشتوانه هاي عقلايي و قانوني بسيار محكمي مي باشد. توضيح آنكه:

در تمام كشورهاي جهان و نزد تمامي عقلاي عالم براي تصدي مسؤليت هاي مهم يك سري شرايط ويژه در نظر گرفته مي شود تا هم وظايف محوله به فرد مورد نظر به درستي انجام پذيرد و هم حقوق و مصالح شهروندان در اثر بي كفايتي و نالايق بودن مسؤول برگزيده شدهپايمال نگردد.

ازاين رو امروزه در دموكراتيك ترين نظامهاي دنيا نيز شرايط ويژه اي براي انتخاب كنندگان و انتخاب

شوندگان (در فرايندهاي انتخاباتي) در نظر گرفته مي شود و قانون مرجعي رسمي را براي اعمال نظارت و احراز شرايط داوطلبان انتخابات تعيين مي كند اين مرجع رسمي عهدهدار بررسي وضعيت و روند انجام انتخابات و وجود يا عدم وجود شرايط لازم در داوطلبان كه در نتيجه به تأييد يا رد صلاحيت داوطلبان مي انجامد مي باشد.

بنابراين نظارت استصوابي امري شايع، عقلايي و قانوني در تمامي كشورها و نظامهاي موجود دنيا مي باشد مثلاً يكي از شرايط معتبر در كليه نظامهاي حقوقي جهان اين است كه كانديداي مورد نظر سابقه كيفري نداشته باشد و افراد داراي سوء سابقه كيفري از پاره اي از حقوقاجتماعي از جمله انتخاب شدن براي مجالس تصميم گيري، هيأت هاي منصفه، شوراها و غيره محرومند.

در كشور مانيز به مانند ساير كشورهاي جهان قانون مرجعي را معرفي كرده است كه براي انتخابات و صلاحيت نامزدهاي انتخاباتي نظارت كند كه مطابق اصل نوزدهم قانون اساسي اين وظيفه بر عهده شوراي نگهبان قرار داده شده است كه چنين بيان مي دارد: «شوراي نگهباننظارت بر انتخابات مجلس خبرگان رهبري، رياست جمهوري، مجلس شوراي اسلامي و مراجعه به آراء عمومي و همه پرسي را بر عهده دارد»

نكته قابل توجه اين كه در قانون اساسي به نوع نظارت تصريح نشده ولي قانون اساسي در اصل نود و هشتم خود تفسير آن را به عهده شوراي نگهبان نهاده است بنابراين از نظر حقوق و اعتبار قانوني تفسير شوراي نگهبان مبني بر حق نظارت استصوابي بلا اشكال بوده و عدمتصريح به آن در قانون اساسي اشكالي ايجاد نمي كند. به علاوه مطابق همان اصل عقلايي كه احراز صحت انتخابات و تأييد و يا رد صلاحيت نامزدهاي انتخاباتي

را بر عهده مرجعي رسمي و قانوني مي داند و نيز ضرورت وجود مرجع قانوني كنترل اعمال مجريان (= وزارت كشور) برايبرطرف كردن اشتباهات يا سوء استفاده هاي احتمالي نهاد اجرايي و همچنين پاسخگويي به شكايات و اعتراضات داوطلبان از مجريان انتخاباتي، قانون اساسي نهاد ناظري به عنوان مرجع رسمي ناظر بر انتخابات و تشخيص صلاحيت نامزدها و عملكرد مجريان انتخاباتي تعيين كردهاست اين نهادِ ناظر شوراي نگهبان است و در قانون نهاد يا شخص ديگري به عنوان ناظر يا نهادي كه شوراي نگهبان به آن گزارش دهد معرفي نشده است پس تنها ناظر رسمي و قانوني همين شوراي نگهبان است و چون نظارت عقلايي بر رأي گيري و تشخيص صلاحيت داوطلباناقتضاي تأييد يا رد و ابطلال عمل و مؤثر را دارد و اين ويژگي تنها در قالب نظارت استصوابي قابل تحقق است.

بنابراين نظارت شوراي نگهبان نيز نظارت استصوابي مي باشد و نوع اين نظارت استصوابي صورت دوم يعني نظارت عدم مغايرت و تعارض مي باشد كه محدودترين صورت از شكل نظارت استصوابي بوده و شوراي نگهبان در رابطه با انتخابات طبق آن عمل مي كند يعني اگر درموردي از نظر صوري يا محتوايي بر خلاف قانون عمل شود جلوي آن را مي گيرد و ابطال مي نمايد.

نكته ديگري كه بايد افزود اين است كه اساسا فلسفه نظارت، اصلاح امور و جلوگيري از مفاسد و انحرافات است و اين تنها با نظارت فعال و استصوابي امكان پذير است و صرفا استطلاع كافي نيست بنابراين به اصطلاح فقهي تناسب حكم و موضوع نشان مي دهد كه نظارتمصوب همان نظارت استصوابي است(ر.ك قاسم شعباني، حقوق اساسي و ساختار حكومت جمهوري اسلامي ايران، ص 177) (استاد

محمدتقي مصباح يزدي، پرسشهاو پاسخها، ج 3، ص 75)

اما در مورد انگيزه مخالفين و مقرضين به نظارت استصوابي شوراي نگهبان مي توان به دو طيف از مخالفان اشاره نمود:

الف) مخالفتهاي جناحي: واقعيت آن است كه هيچ جناح و گروه سياسي دركشور نيست كه قائل به نظارت نباشد سابقه عملكرد برخي مخالفان امروزين نظارت استصوابي نشان مي دهد كه خود به هنگام تصدي امور چنين نظارتي را اعمال و شديدا از آن دفاع مي كردند اما هماكنون به انگيزه سياسي ونه به خاطر انگيزه ديني و ملي و تأمين منافع گروهي خود از در مخالفت بانظارت استصوابي در مي آيند تا بتوانند افرادي كه واجد صلاحيت نيستند را وارد مراكز تصميم گيري و حساس نظام كرده و از اين طريق اهداف حزبي و اغراض سياسي خود را برآوردهسازند.

ب) مخالفت هايي كه توسط دشمنان نظام اسلامي ابراز مي شود كساني كه با حاكميت اسلام و احكام حيات بخش آن بر اين كشور سر ستيز دارند و در پي آنند كه تحت لواي حمايت از جمهوريت نظام به سست كردن و منزوي ساختن رد صلاحيت آن بپردازند و باحذف شرايطيكه در اثر داشتن ويژگي اسلامي نظام براي داوطلبان انتخاباتي در نظر گرفته شده است انگيزه هاي ضد ديني و ضد مردمي خود را عملي گردانند. {J

با توجه به نظارت استصوابي شوراي نگهبان،. شبهه دور در انتخاب مقام رهبري از طريق مجلس خبرگان رهبري چگونه قابل حل است؟ آيا در كشورهاي ديگر نيز چنين شبهه اي در انتخاب عالي ترين مقام حكومتي وجود دارد يا از اختصاصات جمهوري اسلامي است؟
پرسش

با توجه به نظارت استصوابي شوراي نگهبان،. شبهه دور در انتخاب مقام رهبري از طريق مجلس خبرگان رهبري چگونه قابل حل است؟ آيا در كشورهاي ديگر نيز چنين شبهه اي در انتخاب عالي ترين مقام حكومتي وجود دارد يا از اختصاصات جمهوري اسلامي است؟

پاسخ

به طور كلي نظارت بر چگونگي و حسن اجراي فرآيندهاي قانوني - سياسي، در هر كشور به دو گونه قابل تصور است: يكي به صورت استطلاعي و ديگري به صورت استصوابي.

يك. نظارت استطلاعي، به نظارتي گفته مي شود كه ناظر موظف است تنها از وضعيتي كه مجريان انجام مي دهند اطلاع يابد. سپس بدون آنكه خود اقدام عملي كند و نحوه اجرا را تأييد يا رد كند، آنچه را مشاهده كرده به مقام ديگري گزارش كند، اين گونه نظارت كه صرفاً جنبه آگاهييابي دارد، به واقع حق همه شهروندان جامعه نيز هست؛ و گرنه از اين حيث ناظران نمي توانند هيچ گونه تصميم گيري در مورد تخلفات احتمالي داشته باشند، تفاوتي با نظارت ساير شهروندان ندارد. اين گونه نظارت را نظارت غيرفعال يا Passiveنيز مي گويند.

دو. نظارت استصوابي؛ استصواب كه واژه عربي است با واژه صواب هم ماده است. صواب به معناي درست در مقابل خطاو استصواب به معناي صائب دانستن و درست شمردن است؛ مثل اينكه گفته شود اين كار صحيح و بي اشكال است.

در اصطلاح «نظارت استصوابي» به نظارتي گفته مي شود كه در آن ناظر در موارد تصميم گيري حضور دارد و بايد اقدامات انجام شده را تصويب كند تا جلوي هر گونه اشتباه و يا سوء استفاده از جانب مجريان گرفته شود. بنابراين نظارت استصوابي، نظارت همراه با حق دخالت و تصميم گيري مي باشد. اين

گونه نظارت را نظارت فعال يا Activeنيز مي گويند.

نظارت استصوابي به چند صورت تصور مي شود:

1. نظارت استصوابي تطبيقي: در اين فرض ناظر موظف است اقدامات و اعمال عامل را با ضوابط و مقررات تعيين شده تطبيق داده و در صورت عدم انطباق، عمل عامل اعتبار نخواهد داشت و عمل او منوط به تأييد ناظر مي باشد.

2. نظارت عدم مغاير و تعارض است كه در اين گونه نظارت، ناظر موظف است از خروج و انحراف عامل از محدوده مقرر شده جلوگيري و منع كند. اين گونه نظارت نسبت به مورد بالا دايره محدودتري دارد و از آن به نظارت استصوابي حداقلي ياد مي شود.

3. نظارت مطلق ناميده مي شود كه در اين شيوه از نظارت هر عملي كه عامل انجام دهد، منوط به تأييد ناظر است و در صورت سكوت يا عدم اظهار نظر و يا عدم حضور ناظر، كليه اقدامات عامل غير قانوني و بي اعتبار مي باشد.

نظارت شوراي نگهبان حال اين سؤال مطرح مي شود كه: آيا شوراي نگهبان حق نظارت استصوابي دارد يا نه؟ در صورت مثبت بودن چه نوع نظارت استصوابي و با چه مكانيسمي از سوي شوراي نگهبان اعمال مي شود؟ در پاسخ اين سؤال بايد گفت: نظارت استصوابي به وسيله شوراي نگهبان، داراي پشتوانه هاي عقلايي و قانوني بسيار محكمي است. در تمام كشورهاي جهان و نزد تمامي عقلاي عالم براي تصدي مسؤوليت هاي مهم، يك سري شرايط ويژه در نظر گرفته مي شود تا هم وظايف محوله به فرد مورد نظر، به درستي انجام پذيرد و هم حقوق و مصالح شهروندان در اثر بي كفايتي و نالايق بودن مسؤول برگزيده شده، پايمال نگردد. ازاين رو امروزه در دموكراتيك ترين نظام هاي دنيا

نيز شرايط ويژه اي براي انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان (در فرايندهاي انتخاباتي) در نظر گرفته مي شود و قانون مرجعي رسمي را براي اعمال نظارت و احراز شرايط داوطلبان انتخابات تعيين مي كند. اين مرجع رسمي به بررسي وضعيت و روند انجام انتخابات و وجود يا عدم وجود شرايط لازم در داوطلبان مي پردازد كه در نتيجه به تأييد يا رد صلاحيت داوطلبان مي انجامد.

بنابراين نظارت استصوابي امري شايع، عقلايي و قانوني در تمامي كشورها و نظام هاي موجود دنيا است؛ مثلاً يكي از شرايط معتبر در كليه نظام هاي حقوقي جهان، اين است كه نامزد مورد نظر، سابقه كيفري نداشته باشد و افراد داراي سوء سابقه كيفري، از پاره اي از حقوق اجتماعي - از جمله انتخاب شدن براي مجالس تصميم گيري، هيأت هاي منصفه، شوراها و... - محروم اند.

در كشور مانيز همانند ساير كشورهاي جهان، قانون مرجعي را معرفي كرده است كه براي انتخابات و صلاحيت نامزدهاي انتخاباتي نظارت كند كه مطابق اصل نوزدهم قانون اساسي، اين وظيفه بر عهده شوراي نگهبان قرار داده شده است: «شوراي نگهبان نظارت بر انتخابات مجلس خبرگان رهبري، رياست جمهوري، مجلس شوراي اسلامي و مراجعه به آراي عمومي و همه پرسي را بر عهده دارد».

نكته قابل توجه اينكه در قانون اساسي، به نوع نظارت تصريح نشده است؛ ولي قانون اساسي در اصل نود و هشتم خود، تفسير آن را به عهده شوراي نگهبان نهاده است. بنابراين از نظر حقوق و اعتبار قانوني، تفسير شوراي نگهبان مبني بر حق نظارت استصوابي بلا اشكال بوده و عدم تصريح به آن در قانون اساسي، اشكالي ايجاد نمي كند.

به علاوه مطابق همان اصل عقلايي كه احراز صحت انتخابات و تأييد و يا رد

صلاحيت نامزدهاي انتخاباتي را بر عهده مرجعي رسمي و قانوني مي داند و نيز ضرورت وجود مرجع قانوني كنترل اعمال مجريان (وزارت كشور) براي برطرف كردن اشتباهات يا سوء استفاده هاي احتمالي نهاد اجرايي و همچنين پاسخ گويي به شكايات و اعتراضات داوطلبان از مجريان انتخاباتي، قانون اساسي نهاد ناظري - به عنوان مرجع رسمي ناظر بر انتخابات و تشخيص صلاحيت نامزدها و عملكرد مجريان انتخاباتي - تعيين كرده است. اين نهادِ ناظر «شوراي نگهبان» است و در قانون نهاد يا شخص ديگري به عنوان ناظر يا نهادي كه شوراي نگهبان به آن گزارش دهد، معرفي نشده است. پس تنها ناظر رسمي و قانوني همين شوراي نگهبان است و چون نظارت عقلايي بر رأي گيري و تشخيص صلاحيت داوطلبان اقتضاي تأييد يا رد و ابطلال عمل و مؤثر را دارد و اين ويژگي تنها در قالب نظارت استصوابي قابل تحقق است.

بنابراين نظارت شوراي نگهبان نيز نظارت استصوابي است و نوع اين نظارت استصوابي صورت دوم (نظارت عدم مغايرت و تعارض) مي باشد كه محدودترين صورت از شكل نظارت استصوابي بوده و شوراي نگهبان در رابطه با انتخابات طبق آن عمل مي كند، يعني، اگر در موردي از نظر صوري يا محتوايي بر خلاف قانون عمل شود، جلوي آن را مي گيرد و ابطال مي نمايد.

فلسفه نظارت:

نكته ديگري كه بايد افزود اين است كه اساساً فلسفه نظارت، اصلاح امور و جلوگيري از مفاسد و انحرافات است و اين تنها با نظارت فعال و استصوابي امكان پذير است و صرفاً استطلاع كافي نيست. بنابراين به اصطلاح فقهي تناسب حكم و موضوع نشان مي دهد كه نظارت مصوب همان نظارت استصوابي است ر.ك: شعباني، قاسم، حقوق اساسي و

ساختار حكومت جمهوري اسلامي ايران.. مصباح يزدي، محمدتقي، پرسشهاو پاسخها، ج 3، ص 177.

اما در مورد انگيزه مخالفان نظارت استصوابي شوراي نگهبان، مي توان به دو طيف از مخالفان اشاره نمود:

يك. مخالفت هاي جناحي: واقعيت آن است كه هيچ جناح و گروه سياسي دركشور نيست كه قائل به نظارت نباشد. سابقه عملكرد برخي مخالفان امروزين نظارت استصوابي، نشان مي دهد كه خود به هنگام تصدي امور، چنين نظارتي را اعمال و شديداً از آن دفاع مي كردند. اما هم اكنون به انگيزه سياسي - و نه به جهت انگيزه ديني و ملي - از در مخالفت بانظارت استصوابي در مي آيند تا بتوانند افرادي را كه واجد صلاحيت نيستند، وارد مراكز تصميم گيري و حساس نظام كرده و از اين طريق اهداف حزبي و اغراض سياسي خود را برآورده سازند.

دو. مخالفت هايي كه از سوي دشمنان نظام اسلامي ابراز مي شود؛ كساني با حاكميت اسلام و احكام حيات بخش آن بر اين كشور سر ستيز دارند و در پي آنند كه تحت لواي حمايت از جمهوريت نظام به سست كردن و منزوي ساختن رد صلاحيت آن بپردازند و باحذف شرايطيكه در اثر داشتن ويژگي اسلامي نظام براي داوطلبان انتخاباتي در نظر گرفته شده است، انگيزه هاي ضد ديني و ضد مردمي خود را عملي گردانند.

نقش كلي شوراي نگهبان در رابطه با مسايل اجرايي شرعي _ اجتماعي _ سياسي چگونه است؟
پرسش

نقش كلي شوراي نگهبان در رابطه با مسايل اجرايي شرعي _ اجتماعي _ سياسي چگونه است؟

پاسخ

شوراي نگهبان مطابق با اصول مربوطة مندرج در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران(1) سه وظيفه مهم بر عهده دارد :

1. نظارت شرعي و قانوني بر قوانين و مقررّات

2. تفسير قانون اساسي

3. نظارت بر انتخابات و همه پرسي ها

توضيح اينكه :

الف : وظيفة اصلي شوراي نگهبان، پاسداري از احكام اسلام و قانون اساسي است؛ كه از طريق نظارت بر قوانين و مقررات انجام مي شود. طبق اصل 74 قانون اساسي، "مجلس شوراي اسلامي نمي تواند قوانيني وضع كند، كه با اصول و احكام مذهب رسمي كشور يا قانون اساسي مغايرت داشته باشد. تشخيص اين امر به ترتيبي كه در اصل 96 قانون اساسي آمده است، با شوراي نگهبان است."

لذا طبق اصل 96 قانون اساسي، "مغاير نبودن مصوّبات مجلس با احكام اسلام، با رأي اكثريت فقهاي شوراي نگهبان، و عدم تعارض مصوّبات مجلس با قانون اساسي، با رأي اكثريت تمام اعضاي شوراي نگهبان، يعني مجموع فقها و حقوقدانان معين مي شود."

ب : برابر اصل 98 قانون اساسي، "تفسير قانون اساسي بر عهدة شوراي نگهبان است، كه با تصويب سه چهارم آنان انجام مي شود."

طبيعي است كه با گذشت زمان و در حين اجراء، مسايل و مشكلاتي پيش مي آيد، و يا برداشتهاي مختلفي از قانون اساسي روي مي دهد، كه به يك مفسّر رسمي نيازمند است، تا منظور را روشن سازد. اين مفسّر رسمي طبق قانون اساسي "شوراي نگهبان" است.

ج : از آنجا كه اجراء انتخابات و همه پرسي ها در جمهوري اسلامي ايران بر عهدة قوه مجريه، و زير نظر مستقيم وزارت

كشور است، اين بيم همواره وجود دارد كه مجري انتخابات از قدرت و نفوذ خود سود جويد، و در نتايج و روند انتخابات اعمالِ نفوذ كند؛ لذا قانونگذار، مسؤول نظارت بر اين امر مهم را مستقل از قوه مجريه قرار داده، و نظارت بر انتخابات و همه پرسي ها (به جز انتخابات شوراي شهر، كه زير نظر مجلس شوراي اسلامي است) را بر عهدة شوراي نگهبان قرار داده است. در واقع اين نظارت، تضمين كننده سلامت انتخابات و اطمينان به نتايج آن است. تا مشاركت مردم در امور سياسي به درستي اعمال شود، و مردم به اين مشاركت عملاً تشويق شوند.

-------------------------------------------------------------------

منابع و مآخذ :

1. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اصول 91 تا 99 ، 72 و 74

تعيين صلاحيت نامزدهاي انتخاباتي، امري اجرايي است، آيا تكفّل آن از سوي شوراي نگهبان، دخالت در قوه مجريه نيست؟
پرسش

تعيين صلاحيت نامزدهاي انتخاباتي، امري اجرايي است، آيا تكفّل آن از سوي شوراي نگهبان، دخالت در قوه مجريه نيست؟

پاسخ

يكم. ملاك كار اجرايي آن نيست كه تمام امور اداري و اجرايي جامعه به دست قوه مجريه باشد؛ بلكه اصول و امهات مسائل به اذن و اجازه اين قوه انجام مي پذيرد.

دوّم. اگر هر اقدامي از سوي نهاد يا قوه اي در ارتباط با نهاد ديگر، دخالت در آن محسوب شود؛ بنابراين اقدامات وزارت كشور در روند انتخابات مجلس شوراي اسلامي را نيز بايد دخالت قوه مجريه در مقننه تلقي كرد؛ در حالي كه چنين نيست.

در تمام نظام هاي حكومتي -به خصوص كشورهاي در حال توسعه تفكيك قوا به طور مطلق و همه جانبه و تطبيق آن در جامعه، كار بسيار دشواري است؛ به گونه اي كه عملاً موجب عقب ماندگي و كند شدن حركت هاي رو به توسعه و ساماندهي مي شود. از اين رو حقوق دانان، تفكيك بين قواي مجريه، قضائيه و مقننه را بر اساس وظايف اصلي آنها تقسيم كرده اند.(حقوق اساسي و نهادهاي سياسي، ج 1، ص 350.)

به همين دليل دستگاه هاي اجرايي گاهي به تصويب آيين نامه و بخشنامه هاي مختلف -كه از نقطه نظر حقوقي، امري تقنيني است اقدام مي كنند؛ حال آنكه هيچ گونه دخالت قوه مجريه در دستگاه قانونگذار محسوب نمي شود. همچنين با حل و فصل دعاوي كارگر و كارفرما در اداره هاي كار، در حقيقت عمل محاكم قضايي را انجام مي دهند؛ حال آنكه دخالت در قوه قضائيه به حساب نمي آيد.

سوّم. تعيين صلاحيت نامزدهاي انتخاباتي مجلس از سوي شوراي نگهبان، سرانجام به قوه مقننه بر مي گردد؛ نه قوه مجريه.

چهارم. اصولاً شناسايي مصداق، گاهي بدون كشف و استنباط صورت مي گيرد؛ به عنوان مثال براي شناسايي

فردي، از وي طلب شناسنامه و برگه هويت مي شود. اما گاهي اين شناسايي ويژگي هايي دارد كه بدون استنباط و تبيين در خارج حاصل نمي شود. به عبارت ديگر، اگر قانونگذار جهت قضيه و ماده قانوني را مشخص كند و تطبيق آن در واقع محتاج استنباط نباشد، مي توان به وسيله بخشنامه از سوي قوه اجرايي (مانند وزارت كشور)، شكل اجرايي پيدا كند؛ لكن حداقل در تشخيص اجتهاد و ديانت نامزد خبرگان، نيازمند تخصص و استنباط علمي و عملي مي باشيم كه قطعاً از شكل ساختار اجرايي خارج است.

چگونه اعضاي شوراي نگهبان -كه احتمالاً خودشان نامزد عضويت در مجلس ΘȘњϘǙƠمي باشند صلاحيت خود را تعيين مي كنند؟
پرسش

چگونه اعضاي شوراي نگهبان -كه احتمالاً خودشان نامزد عضويت در مجلس خبرگان مي باشند صلاحيت خود را تعيين مي كنند؟

پاسخ(قسمت اول)

فقهاي محترم شوراي نگهبان، بر اساس قانون بايد همه داراي اجتهاد و عدالت جهت عضويت در شوراي نگهبان باشند. بنابراين قبل از عضويت در شوراي نگهبان، عدالت و فقاهت آنان -كه شرط نمايندگي خبرگان است احزǘѠگرديده است. از اين رو حائز صلاحيت هاي لازم براي عضويت در مجلس خبرگان نيز مي باشند؛ نه اينكه خودشان براي خود تعيين صلاحيت كنند.

منابع كتاب ولايت فقيه و جمهوري اسلامي ايران

كتاب ها

1. قرآن كريم.

2. نهج البلاغه.

3. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران.

4. آشوري، داريوش، دانشنامه سياسي، تهران: مرواريد، 1379.

5. آمدي، عبدالواحد، غررالحكم و دررالكلم، ترجمه محمد علي انصاري، قم: مؤسسه انتشاراتي امام عصر(عج)، 1381.

6. آيين نامه مجلس خبرگان رهبري.

7. ابراهيم زاده آملي، نبي الله، حاكميت ديني، اداره آموزش هاي عقيدتي - سياسي نمايندگي ولي فقيه در سپاه، 1379.

8. ابراهيمي، عبدالجواد، منشأ مشروعيت حكومت اسلامي، مجموعه آثار(2)، امام خميني(ره) و حكومت اسلامي، كنگره امام خميني و انديشه حكومت اسلامي، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام(ره).

9. ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، تهران: كتاب آوند دانش، 1380.

10. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه العبر، ترجمه پروين گنابادي، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1379.

11. ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغه، تحقيق محمد عبدالاسلام هارون، قم: مركز نشر اعلام اسلامي، 1404 ق.

12. ابن منظور، محمد، لسان العرب، بيروت: دارالاحياء التراث العربي، 1408 ق.

13. ابن هشام، محمد بن اسحاق، السيره النبويّه، مكتبه محمد علي صبيح، 1383 ق.

14. احمد بن محمد بن عبد ربه، العقد الفريد، تحقيق محمد قميحه، بيروت: دارالكتب العلميه، 1404 ق.

15. ارسطا، محمد جواد، تشخيص مصلحت نظام، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه

معاصر، 1381.

16. استادي، رضا، شورا در قران و حديث، انتشارات هجرت، 1360.

17. اسداللهي، مسعود، و طاهري، قهرمان، ولايت فقيه و دموكراسي، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، 1373.

18. انصاري، عليرضا، مشروعيت ولايت فقيه از منظر امام خميني، كتاب نقد، شماره 7، تابستان 1377.

19. انصاري، مرتضي، المكاسب، قم: مؤسسه باقري، 1420 ق.

20. بازرگان، مهدي، پادشاهي خدا، تهران: شركت سهامي انتشار، 1377.

21. - ، خدا و آخرت هدف بعثت انبياء، تهران: رسا، 1377.

22. بحرالعلوم، سيدمحمد، بلغه الفقيه، ج 3، تهران: مكتبه الصادق، 1403 ق.

23. برقي، احمدبن محمد بن خالد، المحاسن، قم: مركز جهاني اهل بيت(ع)، 1374.

24. بروجردي، محمدحسين، (م. 1382ه): البدر الزاهر (تقريرات درس خارج)، [بي نا]، [بي تا].

25. بشريه، حسين، جامعه شناسي سياسي، تهران: نشر ني، 1376.

26. بصيرت منش، حميد، علما و رژيم رضاشاه، تهران: نشر عروج، 1376.

27. بنوا، آلن دو، تأملي در مباني دموكراسي، ترجمه بزرگ نادرزاده، تهران: نشر چشمه، 1378.

28. بهشتي سرشت، محسن، نقش علما در سياست (از مشروطه تا انقراض قاجار)، تهران: پژوهشكده امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي،1381.

29. تبريزي، شيخ جواد، ايصال الطالب الي التعليق علي المكاسب، قم: دفتر نشر برگزيده، 1411 ق.

30. تبريزي، ميرزا جواد، صراط النجاه، انتشارات سلمان فارسي، 1418 ق.

31. توني، ديويس، اومانيسم، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مركز، 1378.

32. ثقفي، سيد محمد، ساختار اجتماعي و سياسي نخستين حكومت اسلامي در مدينه، قم: مؤسسه انتشارات هجرت، 1377.

33. جرداق، جرج، امام علي صداي عدالت انساني، ترجمه سيدهادي خسروشاهي، تهران: سوره، 1379.

34. جوادي آملي، عبدالله، پيرامون وحي و رهبري، تهران: نشر فاطمه الزهرا(س)، 1376.

35. - ، ولايت فقيه و رهبري در اسلام، تهران: رجاء، 1376.

36. - ، ولايت فقيه ولايت، فقاهت و عدالت، نشر اسراء، 1378.

37. جوان آراسته،

حسين، مباني حكومت اسلامي، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1379.

38. جهان بزرگي، احمد، پيشينه تاريخي ولايت فقيه، تهران: انديشه جوان، 1377.

39. - ، درآمدي بر تحول نظريه دولت در اسلام، تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1381.

40. حائري، سيد كاظم، اساس الحكومه الاسلاميه، ترجمه طارمي راد، حسن، تهران: كنگره، 1378.

41. حائري، عبدالهادي، تشيع و مشروطيت در ايران، تهران: اميركبير، 1381.

42. حائري، مرتضي، صلوه الجمعه، تهران: دفتر نشر اسلامي، 1378.

43. حائري يزدي، مهدي، حكمت و حكومت، لندن: 1995 م.

44. حراني، ابومحمد بن علي، تحف العقول، قم: انتشارات اسلامي، 1416 ق.

45. حسني، عبدالمحمد، ولايت فقيه، حوزه نمايندگي ولي فقيه در جهاد سازندگي، 1376.

46. حسيني المراغي، سيدمير عبدالفتاح، العناوين الفقهيه، قم: مؤسسه نشر اسلامي، 1417 ق.

47. حسيني حائري، سيد كاظم، ولايه الامر في عصر الغيبه، قم: [بي نا]، 1414 ق.

48. حسيني، سيدابراهيم، اصل منع توسل به زور، قم: دفتر نشر معارف، 1382.

49. حسيني عاملي، محمدجواد، مفتاح الكرامه، دارالاحياء التراث العربي، بيروت: 1367.

50. حكيم، سيدمحمد سعيد، منهاج الصالحين، بيروت: دارالصفوه، 1415 ق.

51. حلبي، ابوالصلاح، الكافي في الفقه، تحقيق رضا استادي، مكتبه اميرالمؤمنين، 1403ق.

52. حلّي، حسن بن يوسف، تذكره الفقهاء، ج 9، قم: مؤسسه آل البيت(ع)، 1373.

53. حلي، محمد ابن ادريس، السرائر، نشر اسلامي، 1411 ق.

54. خسروپناه، عبدالحسين، جامعه مدني و حاكميت ديني، قم: وثوق، 1379.

55. - ، كلام جديد، قم: مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه، 1381.

56. - ، مشروعيت حكومت ولايي، كتاب نقد، ش 7.

57. خوئي، سيدابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، نجف: 1375.

58. دانش پژوه، مصطفي و خسروشاهي، قدرت الله، فلسفه حقوق، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1378.

59. دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، درآمدي

بر حقوق اسلامي، تهران: سمت، 1376.

60. ديلمي، احمد، مقدمه اي بر مباني حقوقي - كلامي نظام سياسي در اسلام، قم: معارف، 1381.

61. دينوري، عبدالله بن مسلم، الامامه و السياسه، قاهره: انتشارات مؤسسه الحلبي، 1413 ق.

62. ذوعلم، علي، نگاهي به مباني قرآن ولايت فقيه، تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1379.

63. راغب اصفهاني، المفردات في غرايب القرآن، بيروت: دارالقلم، 1416 ق.

64. رباني گلپايگاني، علي، ريشه ها و نشانه هاي سكولاريسم، كانون انديشه جوان، 1374.

65. رجبي، محمود، انسان شناسي، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1379.

66. رشاد، علي اكبر، دانشنامه امام علي(ع)، ج 6، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1381.

67. روسو، ژان ژاك، قرارداد اجتماعي، ترجمه مرتضي كلانتريان، تهران: مؤسسه انتشارات آگاه، 1379.

68. زرشناس، شهريار، اشاراتي درباره ي ليبراليسم، تهران: كيهان، 1378.

69. ژان ژاك شواليه، آثار بزرگ سياسي، ترجمه ليلا سازگار، تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1374.

70. سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، ج 2، قم: نشر دانش اسلامي، 1370.

71. - ، فروغ ولايت، قم: مؤسسه امام صادق(ع)، 1376.

72. سروش، محمد، دين و دولت در انديشه اسلامي، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1378.

73. - ، مقاومت و مشروعيت، فصلنامه حكومت اسلامي، سال هفتم شماره سوم، پاييز 1381.

74. - ، نصيحت ائمه مسلمين، فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 1.

75. سيوطي، جلال الدين، الدرالمنثور، ج 2، دارالمعرفه، 1365.

76. شاپيرو، جان سالوين، ليبراليسم، معنا و تاريخ آن، تهران: نشر مركز، 1380.

77. شاكرين، حميدرضا، سكولاريسم، كانون انديشه جوان.

78. - ، مشروعيت چيست، مجله پرسمان، سال دوم، شماره هفتم، فروردين 1382.

79. شعباني، قاسم، حقوق اساسي و ساختار حكومتي جمهوري اسلامي ايران، تهران: اطلاعات، 1374.

80. شلتوت، علامه محمود، سيري در تعاليم اسلام، ترجمه دكتر سيدخليل خليليان.

81. صدر، سيد محمد

باقر، حاشيه بر منهاج الصالحين، ج 1، بيروت: 1396 ق.

82. صدوق، محمد بن علي، من لا يحضر الفقيه، قم: جامعه مدرسين، 1404 ق.

83. صفي زاده، فاروق، ولايت فقيه از ديدگاه اهل سنت، تهران: نشر نذير، 1378.

84. صورت مشروح مذاكرات، شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اداره تبليغات و انتشارات مجلس شوراي اسلامي،1368.

85. طباطبائي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، دفتر انتشارات اسلامي، 1363.

86. - ، بررسي هاي اسلامي، مقاله ولايت و زعامت، قم: انتشارات دارالتبليغ، 1396 ق.

87. طبرسي، امين الاسلام، الاحتجاج، مشهد: نشر مرتضي، 1403 ق.

88. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، تهران: ناصر خسرو، 1374.

89. طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، تهران: نشر زمان، 1380.

پاسخ(قسمت دوم)

90. طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، تهران: مرتضوي، 1362.

91. طلوعي، محمود، فرهنگ جامع سياسي، تهران: نشر علم، 1377.

92. طوسي، خواجه نصير، اخلاق ناصري، تهران: انتشارات خوارزمي، 1369.

93. عادل ظاهر، الاسس الفلسفيه للعلمانيه، بيروت: دارالساقي، 1993 م.

94. عالم، عبدالرحمان، بنيادهاي علم سياست، تهران: نشر ني، 1376.

95. عاملي، زيدالدين بن علي، مسالك الافهام، قم: مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1413 ق.

96. عبدالرزاق، علي، الاسلام و اصول الحكم، بيروت: مؤسسه العربيه للدراسه و النشر، 1992.

97. عبد علي بن جمعه، الحويزي، تفسير نورالثقلين، قم: اسماعيليان، 1374.

98. عقيقي بخشايشي، يكصد سال مبارزه روحانيت مترقي.

99. علي بن ابراهيم، القمي، تفسير، تحقيق طيب الموسوي الجزائري، ج 1، نجف، 1386 ق، 1966 م.

100. عميد زنجاني، عباسعلي، مباني انديشه سياسي اسلام، تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1379.

101. فاروقي، فؤاد، 25 سال سكومت علي(ع)، تهران: نشر عطائي، 1379.

102. فرانتس نويمان، آزادي و قدرت و قانون، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: خوارزمي، 1374.

103. فيرحي، داود، ش: 21 قدرت، دانش و مشروعيت در اسلام، تهران: نشر

ني، 1378.

104. قاضي، ابوالفضل، حقوق اساسي و نهادهاي سياسي، ج 1، تهران: دانشگاه تهران، 1368.

105. قاضي ابو يوسف، كتاب الخراج، [بي نا]، [بي تا].

106. قاضي زاده، كاظم، انديشه هاي فقهي - سياسي امام خميني(ره)، مركز تحقيقات استراتژيك رياست جمهوري.

107. قدردان قراملكي، محمدحسن، تقابل مشي ائمه با سكولاريسم، مجله معرفت، ش 29.

108. - ، سكولاريسم در مسيحيت و اسلام، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1379.

109. قرائتي، محسن، امر به معروف و نهي از منكر، تهران: مركز فرهنگي درس هايي از قرآن، 1378.

110. كاشف الغطاء، جعفر، كشف الغطاء، ج 2، اصفهان: نشر مهدوي [بي تا].

111. كديور، محسن، مجله راه نو، ش 14.

112. كركي، علي بن حسين، رسائل، رساله صلاه الجمعه، ج 1، قم: جامعه مدرسين، 1412 ق.

113. كركي، محقق، جامع المقاصد، قم: مؤسسه آل البيت(ع)، 1418 ق.

114. كعبي، عباس، تبيين مفهوم ولايت مطلقه فقيه، قم: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي ظفر، 1380.

115. كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، الطبعه الرابعه، دارالتعارف، 1401 ق.

116. - ، فروع كافي، ج 5، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1375.

117. لاري، سيد عبدالحسين، تعليقات المكاسب، ج 2، [بي نا]، [بي تا].

118. ماوردي، ابوالحسن، الاحكام السلطانيه، قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1406 ق.

119. مبلغي، احمد، دانشنامه امام علي(ع)، ج 6، (مقاله هدف و وسيله)، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1381.

120. مجلس شوراي اسلامي، آشنايي با مجلس شوراي اسلامي، اداره تبليغات و انتشارات علمي، 1374.

121. مجلسي، علامه محمدباقر، بحارالانوار، دارالاحياء التراث العربي، 1403ق، 1983م.

122. مجموعه قوانين و مقررات مربوط به مجمع تشخيص مصلحت نظام، انتشارات اداره كل قوانين و مقررات كشور.

123. محمد حميداللَّه، اولين قانون اساسي مكتوب در جهان.

124. محمديان، محمد، روايت دريا، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1380.

125. - ، شرحه شرحه، قم: نشر

معروف، 1380.

126. محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحكمه، قم: مؤسسه فرهنگي دارالحديث، 1377.

127. مرندي، محمدرضا، نظارت استصوابي و شبهه دور، تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1381.

128. مرندي، مرتضي، حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، قم: پارسايان، 1382.

129. مشايخي فريدوني، نظارت سياسي در نهج البلاغه، ترجمه هادي خسروشاهي، قم: خرم، 1375.

130. مصباح يزدي، محمدتقي، اختيارات ولي فقيه در خارج از مرزها، فصلنامه حكومت اسلامي، سال اول، شماره اول.

131. - ، پاسخ استاد به جوانان پرسشگر، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).

132. - ، پرسش ها و پاسخ ها، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1378.

133. - ، حقوق و سياست در قرآن، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1377.

134. - ، حكومت و مشروعيت، كتاب نقد، شماره 7، تابستان 77.

135. - ، نظريه حقوقي اسلام، قم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، 1380.

136. - ، نگاهي گذرا به نظريه ولايت فقيه، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).

137. مطهري، مرتضي، آشنايي با قرآن، ج 3، تهران: صدرا، 1376.

138. مطهري، مرتضي، پيرامون جمهوري اسلامي، تهران: صدرا، 1378.

139. - ، پيرامون جمهوري اسلامي، صدرا، 1374.

140. - ، جاذبه و دافعه امام علي(ع)، تهران: صدرا، 1371.

141. معرفت، محمد هادي، ولايت فقيه، قم: مؤسسه التمهيد، 1377.

142. مفيد، محمدبن محمد نعمان، الجمل، تهران: مكتبه الاعلام الاسلامي، 1374.

143. - ، المقنعه، قم: جامعه المدرسين، 1410 ق.

144. مقدس اردبيلي، احمد، مجمع الفوائد والبرهان، ج 4، قم: منشورات جامعه مدرسين، 1402 ق.

145. مقدمه اي بر مباني حقوقي - كلامي نظام سياسي در اسلام.

146. مكارم شيرازي، ناصر، آيات ولايت در قرآن، قم، نسل جوان، 1381.

147. - ، پيام قرآن (تفسير موضوعي)، قم: اميرالمؤمنين(ع)، 1370.

148. مواضع ما، حزب

جمهوري اسلامي.

149. موثق، محمدرضا، جايگاه مجلس شوراي اسلامي در ساختار قدرت سياسي جمهوري اسلامي ايران، قم: بوستان كتاب، 1382.

150. موسوعه كلمات امام حسين(ع)، قم: نشر معروف، 1374.

151. موسوعه الفقيهه، ج 6، كويت: [بي تا].

152. موسوي بهبهاني، علي، حكيم استرآباد، ميرداماد، تهران: اطلاعات، 1370.

153. موسوي خميني(ره)، سيدروح الله، تحريرالوسيله، قم: اسماعيليان، 1408 ق.

154. - ، حكومت اسلامي، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام(ره)، 1374.

155. - ، صحيفه امام، ج 21، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام(ره).

156. - ، صحيفه نور، ج 2، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371.

157. - ، كتاب البيع، قم: اسماعيليان، 1368.

158. ميراحمدي زاده، مصطفي، رابطه فقه و حقوق.

159. مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، فلسفه سياست، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1378.

160. نائيني، محمدحسين، تنزيه الامه و تنبيه المله، تهران: شركت سهامي انتشار، 1378.

161. نادري قمي، محمد مهدي، نگاهي گذرا به نظريه ولايت فقيه، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1379.

162. نجفي، زين العابدين، امام خميني و حكومت اسلامي (مجموعه آثار)، مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خميني(ره).

163. نجفي، محمد حسن، جواهر الكلام، ج 16، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1374.

164. نراقي، احمد، عوائد الايام، قم: مكتبه بصيرتي، 1408 ق.

165. نصري، عبدالله، انتظار بشر از دين، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1379.

166. نوروزي، محمد جواد، نظام سياسي اسلام، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1379.

167. نوري، ميرزا حسين، مستدرك وسائل الشيعه، قم: مؤسسه آل البيت(ع)، 1409ق.

168. نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، خبرگان رهبري، مجله تازه هاي انديشه، شماره 1.

169. نيكزاد، عباس، نظارت استصوابي، قم: دفتر نظارت و بازرسي انتخابات، 1380.

170. واعظي، احمد، جامعه ديني، جامعه مدني، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1377.

171.

هاشمي رفسنجاني، علي اكبر، (گفت و گو) روزنامه كيهان، (دوشنبه 20/11/1382).

172. هاشمي، سيدمحمد، حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، نشر دادگستر، 1380.

173. هدايت نيا، فرج الله و كاوياني، محمد هادي، بررسي فقهي - حقوقي شوراي نگهبان، تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1381.

174. همپتن، جين، فلسفه سياسي، ترجمه خشايار درهمي، تهران: طرح نو، 1380.

175. همداني، رضا، مصباح الفقيه، قم: مهدي موعود(عج)، 1376.

176. يزدي، سيد محمد كاظم، العروه الوثقي، قم: اسماعيليان، 1370.

177. يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، ج 2، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، تهران: علمي فرهنگي، 1371.

مجلات 1. انديشه حوزه، شماره 21 و 20.

2. پرسمان، سال دوم، شماره هفتم، فروردين 1382.

3. تازه هاي انديشه، شماره 1، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها.

4. حوزه، شماره 86 و 85.

5. دانشگاه انقلاب، شماره 110، تابستان و پاييز 77.

6. راه نو، شماره 11 و 14.

7. روزنامه كيهان، گفت و گو با هاشمي رفسنجاني، (دوشنبه 20/11/1382).

8. فصلنامه حكومت اسلامي، شماره 1، 2 و 3.

9. كتاب نقد، شماره 7، تابستان 1377.

10. كيان، شماره 41 و 28.

11. معرفت، شماره 29.

برخي مي گويند: نظارت استصوابي شوراي نگهبان در زمان امام و مورد تأييد ايشان نبوده و بعد از رحلت حضرت امام براي حذف جريانات رقيب درست شده است، نظر شما در اين باره چيست؟
پرسش

برخي مي گويند: نظارت استصوابي شوراي نگهبان در زمان امام و مورد تأييد ايشان نبوده و بعد از رحلت حضرت امام براي حذف جريانات رقيب درست شده است، نظر شما در اين باره چيست؟

پاسخ

اگر به تاريخچه نظارت استصوابي مراجعه گردد، موارد متعددي يافت مي شود كه هم در قوانين انتخاباتي و هم در عمل، شوراي نگهبان چنين مسؤوليتي را بر عهده گرفته و آن را اعمال نموده است:

يك. در اولين قانون انتخابات، مصوب سال 1362 موادي مشاهده مي شود كه نظارت عام و استصوابي شوراي نگهبان را تأييد مي كند و با نظارت استطلاعي محض سازگاري ندارد؛ مثلا در ماده 3 اين قانون آمده است: «نظارت بر انتخابات به عهده شوراي نگهبان است. اين نظارت عام و در تمام مراحل و در كليه امور مربوط به انتخابات جاري است».

همچنين به موجب تبصره يك ماده 3: «اشخاصي كه هيأت اجرايي، صلاحيت آنان را رد كند، حق دارند به هيأت نظارت استاني شوراي نگهبان شكايت كنند و اين مرجع در مهلت مقرر، بايد به شكايت رسيدگي كند و نتيجه را اعلام كند».

براساس تبصره ماده 69: «افرادي كه از نحوه برگزاري انتخابات شكايت داشته باشند، مي توانند ظرف هفت روز از نتايج اخذ رأي ، شكايت خود را به دبيرخانه شوراي نگهبان تسليم كنند».

براساس ماده 69: «اعلام ابطال انتخابات حوزه انتخابي از رسانه هاي گروهي در اختيار شوراي نگهبان است».

بر طبق ماده 70: «تأييد انتخابات از طرف شوراي نگهبان ضرورت دارد و صدور اعتبارنامه براي انتخاب شدگان منوط به تأييد شوراي نگهبان است».

در قانون انتخابات مصوب سال 1365 نيز مواردي مشاهده مي شود كه مؤيد نظارت استصوابي شوراي نگهبان است. حال

سؤال اين است كه اگر نظارت شورا صرفاً استطلاعي بوده، چگونه مي تواند در تمام مراحل انتخابات اظهار نظر كند و رأي آن هم نافذ باشد؟ چگونه مي تواند نظر وزارت كشور را در رد برخي از افراد تخطئه كند؟ چگونه مي تواند حكم به ابطال انتخابات بدهد؟

دو. آيا رد صلاحيت تعدادي از كانديداها در مجلس اول، دوم و سوم -كه همه اينها در زمان حيات امام راحل(ره) بوده است آن هم رد صلاحيت كساني كه چه بسا مورد تأييد وزارت كشور بوده اند (مانند رد صلاحيت آقايان اكبرزاده، رضوي و...) جز با نظارت استصوابي قابل توجيه است؟!

آيا امام راحل(ره) در هيچ يك از اين موارد تذكري به شوراي نگهبان، دال بر عدم صلاحيت آنان براي اين كار داده است؟ آيا تفسير اصل 99 و حدود اختيارات شوراي نگهبان به عهده آن شورا است يا وزارت كشور؟!

سه. شوراي نگهبان در زمان امام راحل(ره)، انتخابات در بعضي از حوزه هاي انتخابيه را باطل اعلام كرد و نه تنها اين عمل مورد اعتراض او واقع نشد؛ بلكه مورد تأييد ايشان نيز قرار گرفت.

حضرت امام(ره) در حمايت از شوراي نگهبان در مقابل جوسازي هاي شديد عليه اين نهاد و عملكرد آن در ابطال چند حوزه انتخابيه فرمود:

«چنانچه مشاهده مي شود پس از انتخابات مرحله اول از دوره دوم مجلس شوراي اسلامي، افرادي كه نظريه شوراي نگهبان در ابطال يا تأييد بعضي از حوزه ها موافق ميلشان نبوده است، دست به شايعه افكني زده و اعضاي محترم شوراي نگهبان (ايدهم الله تعالي) را -كه حافظ مصالح اسلام و مسلمين هستند تضعيف و يا خداي نكرده توهين مي نمايند و به پخش اعلاميه

و خطابه در مطبوعات و محافل دست زده اند... من به اين آقايان هشدار مي دهم كه تضعيف و توهين به فقهاي شوراي نگهبان امري خطرناك براي كشور و اسلام است. هميشه انحرافات به تدريج در يك رژيم وارد مي شود و در آخر رژيمي را ساقط مي نمايد. لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام و مسلمين توجه كنيم و به قوانين -هر چند مخالف نظر و سليقه شخصي مان باشد احترام بگذاريم... در خاتمه بايد بگويم كه حضرات آقايان فقهاي شوراي نگهبان را با آشنايي و شناخت تعيين كردم و احترام به آنان و حفظ مقامشان را لازم مي دانم و اميد آن دارم كه اين نحو امور تكرار نشود. و به شوراي نگهبان تذكر مي دهم كه در كار خود استوار باشيد و با قاطعيت و دقت عمل فرماييد و به خداي متعال اتكار كنيد».صحيفه نور، ج 17، ص 269.

چهار. برخي از منتقدان گفته اند: در اولين انتخابات مجلس شوراي اسلامي در سال 1360 درباره نظارت استصوابي، سخني مطرح نبوده است و بر ادعاي خود چنين شاهد آورده اند: «شوراي نگهبان در مورد رد صلاحيت برخي از كانديداها (مانند كيانوري، احسان طبري، محمد علي عمويي و...) به اصول 64 و 67 استناد مي كند؛ نه به اصل 99 و حق نظارت استصوابي خود. اگر استنباط شوراي نگهبان از اصل 99 نظارت استصوابي بود، چرا در رد صلاحيت به همين اصل استناد نكرده است؟»

پاسخ اين سخن روشن است؛ زيرا هر چند اصل 99 بر نظارت استصوابي دلالت دارد و شوراي نگهبان بر اساس همين اصل حق بررسي و رد صلاحيت ها را براي خود قائل است؛ اما همين اصل به

تنهايي نشان نمي دهد كه چه كساني داراي صلاحيت اند و چه كساني داراي صلاحيت نيستند. شوراي نگهبان براساس قانون انتخابات -كه اوصاف و شرايط نامزدي را مشخص مي كند به تأييد و يا رد صلاحيت ها اقدام مي كند.

در اولين دوره انتخابات مجلس، هنوز قانون انتخابات تدوين نشده بود؛ لذا شوراي نگهبان چاره اي نداشت جز اينكه رد صلاحيت ها را به بعضي از اصول قانون اساسي، مستند سازد. جالب اين است كه منتقد محترم نيز در جايي به اين نكته اعتراف كرده است: «تصويب و تدوين قانون انتخابات در سال 62 انجام گرفته است به نقل از: نيكزاد، عباس، نظارت استصوابي، صص 87-77.».

اگر حقوقدانان شوراي نگهبان به وسيله قوه قضائيه تعيين شود چه اشكالي دارد ؟راه حل قضيه چيست؟
پرسش

اگر حقوقدانان شوراي نگهبان به وسيله قوه قضائيه تعيين شود چه اشكالي دارد ؟راه حل قضيه چيست؟

پاسخ

طبق اصل نود و يكم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، به منظور پاسداري از احكام اسلام و قانون اساسي از نظر عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراي اسلامي با آنها، شورايي به نام شوراي نگهبان با تركيب زير تشكيل مي شود: 1- شش نفر از فقهاي عادل و آگاه به مقتضيات زمان و مسائل روز - انتخاب اين عده بر عهده رهبر است؛ 2- شش نفر حقوقدان در رشته هاي مختلف حقوقي از ميان حقوقدان هاي مسلمان كه به وسيله رئيس قوه قضائيه به مجلس شوراي اسلامي معرفي و با رأي مجلس انتخاب مي گردند.

طبق اين اصل از قانون اساسي جمهوري اسلامي، حقوقدانان از سوي رئيس قوه قضائيه معرفي وانتخاب مي شوند. معمولاً رئيس قوه قضائيه دو برابر اعضايي كه لازم است را به مجلس شوراي اسلامي معرفي مي كند تا انتخاب گردند. همان طور كه قانون اساسي كشورهاي جهان امروز يك نظام كنترلي در نظر گرفته شده تا از تعارض قوانين عادي با قانون اساسي ممانعت به عمل آيد، در قانون اساسي كشور ما نيز اين نظام كنترلي به وسيله انتخاب شش حقوقدان در رشته هاي مختلف كه كار آنها تطبيق و عدم مغايرت داشتن قوانين عادي مصوب مجلس با قانون اساسي است مي باشد.

در كشور امريكا تشخيص مغايرت داشتن قوانين عادي مصوب مجلس (كنگره) بر عهده ديوان عالي فدرال امريكا (قوه قضائيه) مي باشد، و اين در صورتي است كه شكايتي دال بر معارض بودن قوانين عادي با قانون اساسي شود. اما در صورت عدم شكايت تمام قوانين مصوب كنگره به تصويب ديوان عالي فدرال امريكا

نمي رسد. اما از آن جا كه تعيين وقت براي دادگاه ها جهت بررسي مغايرت قانون، زمان مي برد، در قانون اساسي جمهوري اسلامي نهادي نظارتي به نام شوراي نگهبان پيش بيني شده تا تمام قوانين از جهت عدم مغايرت با احكام شرع و يا قانون اساسي از ابتدا مشخص باشد و چون بايد تمام قوانين مصوب به شوراي نگهبان ارسال مي گردد در نتيجه تمام قوانين عادي بررسي مي شود و نظر اعضاي شوراي نگهبان در مورد آنها صادر مي گردد.

قضائيه

سازمان بازرسي كل كشور چه وظايف و اختياراتي دارد؟
پرسش

سازمان بازرسي كل كشور چه وظايف و اختياراتي دارد؟

پاسخ

اصل يكصد و هفتاد و چهارم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مي گويد: براساس حق نظارت قوه قضائيه نسبت به حسن اجراي امور و اجراي صحيح قوانين در دستگاه هاي اداري سازماني به نام «سازمان بازرسي كل كشور» زير نظررئيس قوه قضائيه تشكيل مي گردد.

حدود اختيارات و وظائف اين سازمان را قانون تعيين مي كند، بنابراين سازمان بازرسي كل كشور يك سازمان قانوني است و براي نظارت در حسن اجراي امور و اجراي صحيح قوانين در دستگاه هاي اداري بنياد نهاده شده استو تحقيق و تفحص در اين زمينه ها در محدوده و وظايف آن مي باشد. اما اين كه وظايف آن به طور جزيي و دقيقاچيست ما نسبت به آن آگاهي نداريم. در عين حال اين كه در هر كاري دخالت مي كند نوعي قضاوت است و معلوم نيست درست باشد.

حقوق مدني

1_ آيا به اين علت حق ارث مرد بيشتر است كه ديه زن كمتر از مرد است يا غير مسلمان، به طور مثال ديه مرد غير مسلمان با مسلمان يكي نيست اگر علت اين است كه مرد ارث را به خانه و برا ي خانواده مي آورد پس بايد درمورد زنهاي خودسرپرست اين موضوع لحاظ شود و نسبي باشد د

پرسش

1_ آيا به اين علت حق ارث مرد بيشتر است كه ديه زن كمتر از مرد است يا غير مسلمان، به طور مثال ديه مرد غير مسلمان با مسلمان يكي نيست اگر علت اين است كه مرد ارث را به خانه و برا ي خانواده مي آورد پس بايد درمورد زنهاي خودسرپرست اين موضوع لحاظ شود و نسبي باشد در حالي كه اين مسئله كلي است لطفا توضيح فرمائيد؟

پاسخ

احكام كلي است و يك حكم به طور كلي براي همه جوامع وملل داده مي شود و موارد بسيار محدود و اندك از اين قاعده بيرون نيست.

بطور مثال بررسي هاي لازم در جوامع مختلف، بزرگان تعليم و تربيت را به اين نتيجه رسانده است كه سني كه كودك بايد به مدرسه برود براي آموختن 6 سالگي است، حال اگر در موارد بسيار نادري كودك در 4 سالگي به اين رشد رسيد نمي توان قانون كلي را بخاطر مورد نادر نقض كرد.

و نكته ديگر اينكه اين حكم به صورت كلي بيان شده كه زنان كه شوهرانشان فوت مي كنند و يا طلاق مي گيرند، دوباره ادواج كنند، نه اينكه خود سرپرست شوند، و چه بسا كه در اين گونه موارد فسادهايي هم رخ دهد لذا به آنها هم ارث كمتر مي رسد تا براي تأمين مخارج خودشان ازدواج كنند. چه بسا مرداني كه نيز زنانشان طلاق گرفته يا فوت شده اند كه نياز به ازدواج مجدد، دارند و اگر اينگونه زنان بخاطر دارا بودن ثروت و مال الارث از ازدواج امتناع كنند.

ديگر امكان ازدواج براي اين گونه مردان بسيار كم خواهد شد و فساد از هر

دو طرف زياد خواهد بود.

با توجه به اينكه حكم شرعي درباره گنج پرداخت خمس و تمليك مابقي است , پس چرا دولت آن را مصادره مي كند؟

پرسش

با توجه به اينكه حكم شرعي درباره گنج پرداخت خمس و تمليك مابقي است , پس چرا دولت آن را مصادره مي كند؟

پاسخ

با توجه به اين كه دفينه هايي كه امروزه يافت مي شود، از آثار ملي و فرهنگي است و حق جامعه به آن تعلق دارد، بنابراين دولت مي تواند آن را ضبط و براساس مقررات قيمت المثل و يا پاداش يافتن آن را به يابنده بدهد، البته در دادن حق يابنده نبايد به او ستمي روا شود.

چرا در اسلام حضانت دختر تا هفت سالگي و حضانت پسر تا دو سالگي بر عهده مادر است ؟

پرسش

چرا در اسلام حضانت دختر تا هفت سالگي و حضانت پسر تا دو سالگي بر عهده مادر است ؟

پاسخ

براي پاسخ به اين سؤال توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:

1- بايد توجه داشته باشيد كه در قانون گذاري بايد به نوع انسان ها توجه نمود و به گونه اي قانون گذاري كرد كه مصالح و منافع جامعه تأمين گردد نه خواسته طبقه خاصي يا فرد و گروه ويژه و يا حتي بر اساس شرايط فردي، زماني وطبقاتي تصميم گرفت. اما در خصوص حضانت كه تنها قانوني جزيي از مجموعه قوانين است بايد توجه داشته باشيم كه حضانت يك مسؤوليت است نه يك امتياز كه اگر مرد خواست از آن بهره مي گيرد و الا نه. از جانب ديگر در مقررات حقوقي حضانت فرزندان بصورت مطلق به مرد واگذار نشده است بلكه بايد صلاحيت هاي اخلاقي، فكري، اجتماعيو ... وي احراز و تأييد گردد تا بتوان اين مسؤوليت را به وي سپرد. لذا اين گونه نيست كه اسلام به زمينه هاي رشد كودك بي توجهي روا داشته باشد بلكه بعد از احراز صلاحيت هاي لازم فرزندان را به پدر مي سپاريم والاّ تحت قيوميت مادرقرار مي گيرند.

2- نكته ديگري كه بايد مورد عنايت قرار بگيرد آن است كه مهر و عاطفه زمينه ساز رشد و ترقي هستند، ولي هدف آن نيست كه آدمي به جلب عواطف روي آورد بلكه هدف تعالي و ترقي است. شما در نامه خود بر عنصر عاطفه ومهرورزي تأكيد نموده ايد در حالي كه مهر مادري و پدري هر دو براي رشد فرزند ضروري است و حتي در صورت ناكامي فرزندان از اين مهر پدري و مادري بايد به ميزان حداقل از آن بهرمند

شوند چه همان گونه كه خود فرموديد عنصر مهم زندگي است. لذا با توجه به تأثير آن در مراحل متفاوت رشد تدبيري انديشيده شده تا فرزندان از حداقل آن برخوردار گردند. از همين روي در سنين نخستين زندگي كه عاطفه نقش مهم تري را در رشد و ترقي ايفا مي كند بايدفرزندان نزد مادر باشند و اين حق به عهده مادر و به مادر سپرده شده تا حداقل نيازهاي عاطفي آنها تأمين گردد و بعداز آن حتي مهرورزي عاطفي بايد بر اساس الگوي جنسي خاص تأمين گردد مثلاً از نظر رشد فكري و اجتماعي بايدزمينه الگوگيري رفتاري و ظاهري و ... براي پسرها و دخترها فراهم شود لذا پسر كه بعد از دو سالگي آماده الگوپذيري است و بايد از مرد الگوگيري كند، به پدر مي سپارند ولي دختر چون بايد از زن الگوگيري نمايد همچنان تا 7 سالگي نزدمادر باقي مي گذاردند تا مراحل الگوگيري را بطور كامل طي كند.

3- خواهر محترم و دورانديش، افزون بر نكته ها قبلي اين سخن نيز بايد مورد غفلت قرار نگيرد كه آيا اگر به عنوان قانون، حق حضانت به مادر سپرده مي شد، زمينه بوالهوسي مردان فراهم نمي شد؟ چه به اندك بهانه اي سرناسازگاري آغاز كرده و بچه ها را رها كرده و بدنبال هوي و هوس خود مي رفتند و از جانب ديگر آيا گمان مي كنيد؛ اگر حق حضانت به عنوان قانون بر عهده زنان قرار مي گرفت زمينه ازدواج مجدد براي زناني كه تجربه شكست در ازدواج اول راداشته اند فراهم مي شد؟ چه مردان كمتر حاضر هستند مخارج فرزندان مرد ديگري را پرداخت كنند در حالي كه عادتابراي تمام مراحل زندگي و تمام سنين عمر زمينه

اشتغال و درآمد براي خانم ها فراهم نيست!؟

4- خواهر گرامي در كنار پاسخ هاي متعدد ارائه شد يك جواب كلي به تمام سؤالات از اين قبيل كه در زمينه فلسفه حقوق مطرح مي شود، وجود دارد كه شما مي توانيد با مراجعه به كتب فلسفه حقوق و نظام حقوقي اسلام و فلسفه سياست از انتشارات مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره) مراجعه كنيد. بهر حال در اينجا به اختصار به يكي ازآن ادلّه اشاره مي كنيم.

مطابق اعتقاد ما مسلمانان خداوند يكي است يعني معتقديم به توحيد و اين توحيد تنها وحدانيت در خالق بودن نيست. به عبارت واضح تر نه تنها خالق هستي يكي است، مدبّر عالم نيز يكي است و تدبير آن نيز بر اساس حكمت وقوانين برخواسته از حكمت و انديشه است. و قانون گذار اصلي كه بر اساس آن به تمام هستي حاكميّت دارد اوست چون او بر تمام مصالح و منافع آگاهي كامل دارد و لذا حتي اگر ائمه هدي(ع) قانوني را بيان مي كنند و يا حكمي رامي فرماييند در واقع حكم و قانوني الهي و خداوند است نه قانوني كه خود آن را وضع كرده اند. بنابراين كسي جزخداوند صلاحيت قانون گذاري را ندارد چون تنها او به تمام عالم و مصالح و منافع انسان ها آگاهي كامل و جامع دارد.حالي با تكيه بر اين اصول اعتقادي كه آنها را با استدلال و برهان پذيرفته ايم بايد به آنچه او مي گويد پايبند باشيم البته نه چون مجبور هستيم بلكه چون بهترين قانون است و بر اساس كامل ترين مصلحت انديشي جعل شده است و لذا درقانوني كه قانون گذار آن خداوند است بايد مورد پذيرش و عمل ما مسلمانان قرار گيرد.

زني كه شوهرش كارمند بوده فوت كرده مي تواند در حقوق فرزند صغير تصرف بكند و خرج آنها بكند يا بايد حقوق آنها را كنار بگذارد؟

پرسش

زني كه شوهرش كارمند

بوده فوت كرده مي تواند در حقوق فرزند صغير تصرف بكند و خرج آنها بكند يا بايد حقوق آنها را كنار بگذارد؟

پاسخ

اگر فرزند صغير است و جد پدري او حيات دارد بايد تصرف در آن مقدار حقوق كه به عنوان فرزند داده مي شود با اجازه جد باشد و اگر جد پدري ندارد در صورتي كه مادر به وسيله حاكم شرع يا دادگاه اسلامي به عنوان قيم بچه ها تعيين شده باشد تصرف مادر در حق بچه ها بارعايت مصلحت آنها اشكال ندارد (اما بدون اجازه از حاكم يا دادگاه اسلامي جايز نيست و با اجازه ولي شرعي مي تواند خرج صغير را از آن حقوق بپردازد).{J

آيا دختري كه از تحصيل محروم بوده , مي تواند در تقسيم ارث چيز بيشتري مطالبه بكند؟

پرسش

آيا دختري كه از تحصيل محروم بوده , مي تواند در تقسيم ارث چيز بيشتري مطالبه بكند؟

پاسخ

ملاك در تقسيم ارث همان است كه در شرع مشخص شده و در رساله آمده (يعني پسران دو برابر دختران ارث ببرند) اما اگر برادران راضي باشند كه چيزي اضافه به خواهر داده شود اشكال ندارد و پدر هم مي تواند وصيت كند كه تمام يا مقداري از ثلث مالش را به دختربدهند.{J

خانه پدري پدرم داشته كه مادر پدرم آن را مي فروشد كه سهم هر يك را مي دهد و سهم پدرم و عمويم و عمه ام مي ماند كه خانه اي در هاشميه 22 مي خرد كه چند سال ايشان و خود ما هم آنجا زندگي مي كرديم و پس از آن كه مادر بزرگم بميرد عمه ام ادعا مي كند كه اين خانه را به

پرسش

خانه پدري پدرم داشته كه مادر پدرم آن را مي فروشد كه سهم هر يك را مي دهد و سهم پدرم و عمويم و عمه ام مي ماند كه خانه اي در هاشميه 22 مي خرد كه چند سال ايشان و خود ما هم آنجا زندگي مي كرديم و پس از آن كه مادر بزرگم بميرد عمه ام ادعا مي كند كه اين خانه را به نام من زده و مادربزرگم در زمان حياتشان خانه را به نام او زده و عموي ناتني ام كه از اين مادربزرگم نيست جاي پدرم خودش را قرار مي دهد و وصيت نامه اي نيز تنظيم مي كنند كه بعد از فوت مادر بزرگم خانه فروخته شود و هر يك از وارث كه عموي ناداماد و پدر من و عمه ام باشد تقسيم گردد ولي عمه ام حال ادعا مي كند كه خانه مال شوهرم است و ما كه در آنجا زندگي مي كرديم بيرونمان كردند خانه كه در آن زمان 9 ميليون ارزش داشت سهم پدرم دو ميليون و چهارصد هزار تومان شد كه يك فقره چك مي دهند كه ما زمين مي خريم و با نپرداختن پول زمين بعد از 5 ماه برگشت مي خورد به صاحبش در حالي كه بعد از اين ماجرا عمه

ام نوشت كه خانه ايكه به نام من است همه يكسان سهم مي بريم و حال بعد از اين ماجراها كه گذشته خانه 100ميليون مي ارزد و عمه من 2 دانگ از خانه را بدون اينكه كسي بفهمد فروخته است و حال در آن سكني دارد و بچه هاي او هم ما را تهديد كرده اند در حالي كه خود عمه من با دست خودشان نوشته اند كه همه به طور يكسان سهم مي برند حال عمه ام وعده و وعيد مي دهد و مي گويد هر زمان كه خانه را بفروشد سه ميليون تومان از صد ميليون تومان مي دهم كه دروغ است و بچه هاي او هم پدرم را تهديد كرده اند آيا مي شود ما به دادگاه شكايت كنيم.

پاسخ

با اوضاع و احوالي كه نوشتيد (و ما از واقع آن اطلاعي نداريم و شما نيز دليلي براي اظهار خلاف واقع نداريد) شكايت حق شماست لكن مشكل در ناحيه ادله اثبات است يعني چه گونه و با چه مدركي بتوانيد گفتار و ادعاي خودتان را محكمه پسند نموده و آن را براي قاضي دادگاه ثابت كنيد. بهترين راه ممكن آن است كه شما با يك وكيل حقوقي مجرب تماس بگيريد و با بيان مسأله و مشكل خود، طبق راهنمايي ايشان اسناد و گواهي هاي معتبر حداقل در حد امارات و قرائن فراهم كنيد. اين يك مسأله تخصصي است كه با توضيحات ما شما نمي توانيد اقدام عملي مثمر ثمري داشته باشيد مثلا ادعاي جعلي بودن وصيت نامه مذكور كه به عنوان يك سند عادي است و توجه به تاريخ ، دست خط و

....)

البته ريشه اشتباه آن بود كه مادر بزرگ شما كه سهم پدر و عموي و عمه شما را گرفت و با آن خانه اي خريد مسأله را پي گيري نكرديد كه همانجا قرار دادي تنظيم كنيد و يا ببينيد كه مادربزرگتان سند آن منزل در هاشميه 22 را به نام كي خريد و ... اميدواريم با گرفتن يك وكيل حقوقي مجرب در كارتان موفق باشيد.

سرعت پاسخ دهي از انتظارات پرسشگران است. خواهشمند است با اولويت بندي و پيرايش سؤالات، ما را ياري كنيد. بديهي است با ارتباط مكرر، پاسخ گوي ديگر پرسش هاي شما خواهيم بود

چرا حضانت و سرپرستي اطفال به پدر واگذار مي شود، مگر مادر عاطفه ندارد و يا اطفال به مادر و محبت هاي روحي مادر نياز ندارند؟

پرسش

چرا حضانت و سرپرستي اطفال به پدر واگذار مي شود، مگر مادر عاطفه ندارد و يا اطفال به مادر و محبت هاي روحي مادر نياز ندارند؟

پاسخ(قسمت اول)

احكام اسلام در مورد خانواده و روابط دروني آن را بايد در مجموعه احكام ملاحظه نمود نه در يك زاويه و يك بعد آن. مثلا در اسلام حق ولايت و سرپرستي بر دوش مرد گذاشته شده؛ چون حق نفقه و تا مين هزينه نيز بر دوش او نهاده شده است. ثانياً گرچه از جنبه برخي حقوق مرد داراي امتيازاتي است ولي از نظر روحي و رواني فرزند وابستگي شديدي به مادر دارد به گونه اي كه نوعا فرزندان در كنار مادر مي مانند و روابط خود را با او حفظ مي كنند. ثالثا سفارش هايي كه در مورد مادر و حفظ حرمت و رعايت او شده است قابل مقايسه با آنچه در مورد پدر آمده است نيست. رابعاً مساله نزاع بر سر سرپرستي فرزند بالاخره بايد به نوعي حل شود يا بايد فرزند را در اختيار مادر گذاشت و يا در اختيار پدر؛ چون بر فرض جدايي راهي جز اين نيست كه در اختيار يك نفر باشد. در اين بين اسلام در مقاطع خاصي فرزند را تحت حضانت مادر و در ديگر موارد او را تحت سرپرستي پدر دانسته است. گرچه در مواردي اين موضوع ممكن است موجب رنجش مادر گردد ولي از سوي ديگر او را آزاد نموده تا بتواند راه زندگي خود را انتخاب كند و مرد نيز نتواند از مسو وليت خود شانه خالي نمايد.

در حكم «نگه داري بچه توسط پدر»، هيچ مشكل عقلي وجود ندارد؛ بلكه مصلحت هاي مهمي نيز در نظر گرفته شده

است. اسلام حق نگه داري دختر را تا هفت سالگي و پسر را تا دو سالگي به مادر داده است؛ يعني، اگر مادر مايل باشد مي تواند پسر يا دختر خود را تا اين سن ها (با پرداخت هزينه آن توسط مرد) نگه داري كند و بعد از آن متوقف بر توافق طرفين است. در اين حكم هم مراعات مسائل تربيتي و عاطفي شده است؛ چرا كه اوج نياز عاطفي به محبت مادر در اين سن ها است و هم مراعات مصحلت زن؛ چرا كه اگر نگه داري بچه ها هميشه بر عهده زن مي بود، در تشكيل زندگي و ازدواج مجدد وي مشكلات فراواني ايجاد مي گشت و مسلماً صلاح يك زن نيست كه با اولين شكست در زندگي خود، براي هميشه از داشتن يك زندگي گرم و پُرمحبت محروم بماند و متحمل سختي ها و دشواري هاي فراوان گردد. انتساب فرزند به پدر و مادر از نظر شرعي يكسان است چنانكه قرآن مجيد فرزندان حضرت زهرا(س) را به پيامبر منسوب مي نمايد. با آنكه اين انتساب از طرف مادر است (آيه مباهله و ابنانا و ابناكم). همچنين عيسي(ع) را فرزند ابراهيم(ع) مي داند حال آنكه انتساب او از طريق مادر است. بنابراين انتساب به هر دو يكسان است گرچه رسم امروزه جامعه و اعتبارات فعلي آن است كه فاميل را از پدر مي گيرند.

قصاص قاتل زن پرسش 62. يكي از مسائلي كه مورد انتقاد قرار گرفته، قصاص مشروط مرد در قبال قتل زن است. سؤال اين است كه چرا اگر مردي، زني را به قتل رساند، اولياي مقتول بايد مازاد ديه را بپردازند تا بتوانند قاتل را قصاص نمايند؟

قانون مجازات اسلامي در دو ماده، حق مشروط «قصاص»

براي زن را بيان نموده است:

در فصل مربوط به قتل عمد ماده 209 چنين آمده است: «هر گاه مرد مسلماني عمداً زن مسلماني را بكشد، محكوم به قصاص است ليكن بايد ولي زن قبل از قصاص قاتل نصف ديه مرد را به او بپردازد».

و نيز در فصل كيفيت استيفاء قصاص - ماده 256 آمده: «هرگاه مردي زني را به قتل رساند ولي دم، حق قصاص قاتل را با پرداخت نصف ديه دارد و در صورت رضايت قاتل مي تواند به مقدار ديه يا كمتر يا بيشتر از آن مصالحه نمايد».

برخي از نويسندگان حقوقي، اين دو مورد را از مصاديق نابرابري حقوقي در قانون مجازات اسلامي دانسته اند. با صرف نظر از مباني حقوقي، در نگاه سطحي و ابتدايي تساوي حق قصاص زن و مرد، به مذاق ما نيز ممكن است ناخوشايند آيد، ولي از جهت مباني، غيرقابل پذيرش است و اين هرگز به معناي كم انگاشتن شخصيت زن نيست. بيش از ده روايت در وسايل الشيعه نقل شده كه به روشني بر اين حكم دلالت مي كند. ر.ك: وسائل الشيعه، ج 19، ابواب القصاص في النفس، باب 33، ح: 1، 2، 3، 5، 14 و .... همچنين. فقيهان اماميه نيز به اين حكم تصريح كرده اند، از جمله امام خميني(ره) در تحرير فرموده است: «مرد آزاد در مقابل مرد آزاد قصاص مي شود و؛ بلكه در برابر زن آزاد نيز كشته مي شود ولي مشروط به رد فاضل ديه مي باشد كه عبارت است از نصف ديه مرد آزاد» تحريرالوسيله، ج 2، ص 519..

حال آيا مي توان به طور قاطع پاسخ گفت كه چرا شريعت، داراي چنين حكمي است؟ آيا تفاوت بدين

معناست كه ارزش زن، كمتر از مرد تلقي شده و يا جهت ديگري دارد؟ از آنجا كه قطعاً زن و مرد در انسانيت و منزلت و شخصيت انساني و معيارهاي فضيلت، مساوي اند و اين باور را مي توان از آيات و روايات فراوان مستفاد نمود، ترديدي باقي نمي ماند كه اين تفاوت ها ناشي از كم ارزش دانستن زن نيست، بلكه جهت و حكمت ديگري دارد. با انديشه در اين احكام مي توان حكمت و فلسفه آنها را تا حدودي دريافت. اما در مورد حكمت تفاوت ديه زن و مرد مي توان گفت: به دليل وظيفه مهمي كه به طور معمول مردان در اقتصاد خانواده و اداره آن برعهده دارند، خسارتي كه با فقدان يك مرد متوجه خانواده شود، غالباً بيشتر از خسارتي است كه با فقدان يك زن پيش مي آيد. بنابراين در مواردي كه مردي در برابر زني قصاص مي شود با پرداخت نيمي از ديه قاتل به خانواده او خسارتي كه از ناحيه عدم حضور مرد متوجه آنها مي شود جبران مي گردد. حكم پرداخت ديه به بازماندگان قاتلي كه به جرم كشتن زني اعدام شده است از حقوق اولياي قاتل به حساب مي آيد. در اينجا تنها جايگاه اقتصادي و توليدي قاتل و مقتول در نظر گرفته شده است و ارزش انساني آنها به هيچ وجه مورد معامله قرار نگرفته است. اگر مردي كه مسؤوليت اقتصادي جمعي را به عهده دارد، زني را به قتل رسانده كه مسؤوليتي نداشته و دو جايگاه اقتصادي مخالف داشته اند، نمي توان بدون در نظر گرفتن حقوق و زندگي اعضاي خانواده اش او را اعدام كرد. با قصاص قاتل و پرداخت نصف ديه به اولياي

آن، حق اولياي مقتول و بازماندگان قاتل، هر دو تأمين مي شود. پرداخت ديه به بازماندگان قاتل به مفهوم تفاوت انساني و ارزشي قاتل و مقتول نيست. زيرا كه در اين حكم، اولياي مقتول و حق آنها در يك سوي قضيه قرار دارد و بازماندگان و افراد تحت تكفل قاتل در سوي ديگر قضيه هستند و آن افراد گناهي نكرده اند و نبايد از نظر مالي مجازات شوند.

با مراجعه به روايات و فتاواي فقها مي توان همين نكته را فهميد كه دريافت نصف ديه قاتل از سوي اولياي زن مقتول، از حقوق بازماندگان قاتل - اعم از زن و مرد - است نه از حقوق قاتل تا دليل برتري ارزش و شخصيت او باشد. قريب به اتفاق فقها پرداخت ديه به قاتل را قبول ندارند، بلكه فقهاي بزرگي چون شيخ مفيد و شيخ طوسي و بسياري از فقهاي ديگر تصريح كرده اند كه نصف ديه را به ورثه قاتل بدهند نه به خود قاتل. بنابراين در اينجا تقابل بين مرد و زن به تنهايي نيست تا بگوييم نسبت به حقوق و شخصيت زنان ستم شده است. و نيز ديه، علامت ارزش انساني يا درجه قرب به خداوند نمي باشد. مسلماً اين تحليل كه بر مبناي اقتصادي تحليل شده، برداشتي عقلي است و تنها مي توان آن را حكمت حكم دانست و نه علت آن. بنابراين نمي تواند مبناي توسعه، تضييق و يا تغيير احكام قصاص و ديات گردد. تا با تغيير شرايط اجتماعي و خانوادگي زنان، احكام تغيير يابند.

زن و ديه متفاوت ديه در اسلام بر معيار ارزش معنوي انسان مقتول نيست.؛ بلكه يك دستور خاصي است كه ناظر به مرتبه جسم

و بدن انسان مي باشد. دليل اين ادعا با توجه به آيات و روايات به خوبي قابل فهم است. اسلام در بسياري از موارد بين افرادي كه داراي اختلاف درجه علمي يا عملي اند اعم از زن و مرد، تساوي را نفي مي كند و در عين حال ديه آنها را مساوي مي داند. مثلا درباره تفاوت عالم و جاهل زمر (39)، آيه 9. مجاهد قائم و غيرمجاهد قائم نساء (4)، آيه 95. مؤمنين قبل از فتح مكه با كساني كه بعد از فتح مكه اسلام آوردند حديد (57)، آيه 10. آيات قرآن صريحاً به آن اشاره مي كند. قرآن كريم با تصريح به عدم تساوي ارزش هاي الهي افراد يادشده و با اصرار بر تفاوت معنوي آنان تصريح به تساوي آنان در قصاص و ديه دارد و در اين باره راجع به تساوي همگان چنين مي فرمايد: «وكتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس و العين بالعين و الأنف بالأنف و الأذن بالأذن و السن بالسن و الجروح قصاص فمن تصدق به فهو كفاره له» مائده (5)، آيه 45.

«و مقرر كرديم بر ايشان كه جان در مقابل جان و چشم در برابر چشم و بيني در برابر بيني و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مي باشد و زخم ها به همان ترتيب قصاص دارند و هر كه آن را ببخشد پس كفاره (گناهان) او خواهد بود».

يعني هر انساني اعم از زن و مرد در قبال انسان ديگر خواه زن و مرد قصاص مي شود چه اينكه قصاص اجزا و جراحت ها نيز مساوي است، ليكن همين عموم يا اطلاق در آيه ديگر تقييد و تخصيص مي پذيرد زيرا

خداوند در آيه ديگر چنين فرمود: «يا ايها الذين آمنو كتب عليكم القصاص في القتلي الحر بالحر و العبد بالعبد و الأنثي بالأنثي» بقره (2)، آيه 178. «اي كساني كه ايمان آورده ايد! درباره كشتگان، بر شما قصاص مقرر شده: آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن».

آيت الله جوادي آملي در توضيح دو آيه شريفه مزبور مطلبي دارد: «با اين آيه عموم يا اطلاق آيه قبلي تخصيص يا تقييد مي پذيرد، يعني زن در قبال زن قصاص مي شود نه مرد و حكم ديه هم در اسلام با تفاوت بين زن و مرد تدوين شد. اما از جهت ارزش هاي معنوي ممكن است زني بيش از مرد مقرب نزد خدا باشد، بنابراين تساوي ديه عالم و جاهل نه از ارج و منزلت عالم مي كاهد و نه بر مقام جاهل مي افزايد و نيز تفاوت ديه مرد و زن نه بر منزلت مرد مي افزايد و نه از مقام زن مي كاهد، زيرا برخي از تفاوت هاي مادي و مالي هيچگونه ارتباطي به مقام هاي معنوي ندارد، و هيچ تلازم عقلي يا نقلي بين ديه و كمال معنوي وجود ندارد تا هر اندازه ديه بيشتر شود، قداست روح مقتول و تقرب وي نزد خدا افزون تر باشد چون حكم كلامي قتل ناظر به ارزش معنوي انسان مقتول است لذا قتل عمدي مرد يا زن مؤمن از جهت بحث هاي كلامي يكسان است يعني اگر قتل عمدي مؤمن عذاب ابد يا دراز مدت را به دنبال دارد هرگز فرقي بين آنكه مؤمن مقتول عمدي زن بايد يا مرد وجود ندارد، چه اينكه از جهت لزوم كفاره هيچ فرقي

بين قتل زن و مرد نيست يعني در قتل عمدي كفاره جمع بين آزاد كردن برده و روزه شصت روز و اطعام شصت مسكين واجب است و در قتل غيرعمد كفاره به نحو ترتيب نه به نحو جمع و نه به طور تخيير، واجب مي شود و از اين لحاظ فقهي نيز فرقي بين قتل زن و مرد نيست» ر.ك: آيت الله جوادي آملي، زن در آينه جمال و جلال، ص 356..

پاسخ(قسمت دوم)

زن و قصاص اعضا و جراحات در زمينه قصاص اعضا و جراحات قول مشهور فقهاي اماميه اين است كه تا زماني كه ديه عضو و يا جراحات به يك سوم ديه كامل مرد نرسيده است، زن و مرد به طور مساوي در برابر يكديگر قصاص مي شوند، اما زماني كه ديه به يك سوم و يا بالاتر از آن رسيد، مرد به شرطي در برابر صدماتي كه به يك زن وارد ساخته قصاص شود كه زن نصف ديه صدمه وارد شده به خود را به او پرداخت كند. اكثر فقهاي شيعه از جمله شيخ مفيد ر.ك: ينابيع الفقهيه، ج 24، ص 70. و نيز شيخ طوسي در كتاب النهايه، ابن ادريس در كتاب سرائر، علامه حلي در كتاب مختلف الشيعه و محقق حلي همان، ج 25، ص 434. به آن تصريح نموده اند. شيخ مفيد در كتاب المقنعه در باب ديه قتل مي گويد: «هنگامي كه مردي از روي عمد زني را به قتل مي رساند اگر بستگان زن دريافت ديه را انتخاب كنند و قاتل نيز بدان رضايت دهد بر او لازم است كه پنجاه شتر به آنها بپردازد ... زيرا ديه زن نصف مرد است». ر.ك:

ينابيع الفقهيه، ج 24، ص 38. ايشان در ادامه كتاب مزبور در زمينه ديه اعضا و جوارح مي گويد: «در ديه اعضا و جوارح تا زماني كه ديه به يك سوم برسد، زن با مرد برابر است و زماني كه ديه به اين حد رسيد، ديه زن نصف ديه مرد مي شود. ر.ك: ينابيع الفقهيه، ج 24، ص 56.

حكمت تفاوت ديه زن و مرد

با بررسي دلايل و شواهدي كه در اين مسئله وجود دارد، جاي هيچ شك و ترديدي نسبت به اينكه تفاوت ديه زن و مرد از احكام قطعي و مسلم اسلام و مورد اتفاق همه مذاهب اسلامي است باقي نمي ماند. اما اين پرسش همچنان براي بسياري مطرح است كه: چرا شارع مقدس ديه زن را نصف ديه مرد قرار داده است؟ بايد ديد آيا مي توان پاسخي براي آن يافت در ابتدا بايد گفت كه پرسش از چرايي تفاوت ديه زن و مرد، پرسش جديدي نيست و در عصر امامان معصوم(ع) نيز اين پرسش مطرح بوده است. در روايت هايي كه از امامان معصوم(ع) در اين زمينه سؤال شده، محور اصلي پاسخ ها را تعبد نسبت به احكام الهي و پاي بندي به سنت رسول خدا(ص) تشكيل مي دهد. كه اين همان روح شريعت و اساس دين داري است و بدون آن اسلام و مسلماني جز ظاهري توخالي چيزي نخواهد بود.

اما تعبد و تسليم در برابر احكام شرع، منافاتي با پي جويي از حكمت و فلسفه آنها ندارد. زيرا ما معتقديم اوامر و نواهي الهي بر مصالح و مفاسد واقعي مبتني بوده و در همه احكام شرع، منافع بندگان و دفع ضرر از آنها لحاظ شده

است.

از بررسي مجموع توجيهاتي كه در اين باب از سوي انديشمندان مختلف بيان شده است مي توان به نحو اختصار به موارد ذيل اشاره نمود:

1. مگر ارزش انساني به بهاي بدني اوست تا امتياز را در ديه ها ارزيابي كنيم. آيا براي ارزيابي انسان در اسلام بايد به سراغ ديه رفت تا ما به التفاوت زن و مرد را در ديه جستجو كنيم؟ يا اينكه در آنجا كه سخن از ارتباط با ملك و وحي و امثال آنهاست، ارزش واقعي انسان را شناخت تا در نهايت ديد كه در آنجا زن نيز سهمي دارد يا نه؟ مسأله ديه صرفاً يك امر اقتصادي است و ملاك ارزيابي انسان نيست، همچنان كه در شريعت براي سگ (اگر جزء كلاب هراش نباشد) ديه تعيين شده است، براي تن انسان نيز ديه اي قائل شده است. ديه، يك حساب فقهي است و ارتباطي با اصول مذهب ندارد. مهم ترين شخصيت هاي اسلامي با ساده ترين افراد از نظر ديه يكسان هستند. ديه مرجع تقليد، ديه يك انسان متخصص، ديه يك انسان مبتكر، با ديه يك كارگر ساده در اسلام يكي است. به دليل اينكه ديه عامل تعيين ارزش نيست و تنها يك ابزار است زن در آيينه جمال و جلال، ص 418.

به بيان ديگر ديه مالي است كه در برابر آسيبي كه به انسان وارد شده است، گرفته مي شود. ر.ك: رياض المسائل، چاپ قديم، ج 2، ص 528. مقدار آن به ارزش شخص آسيب ديده ارتباط ندارد. بنابراين، كسي نمي تواند بگويد چون ديه زن نصف ديه مرد است، زن نصف مرد ارزش دارد. عظمت و ارزش انسان به صفات و كسب

مراتب علمي و عملي وابسته است و در اين جهت مرد و زن يكسانند. قرآن مجيد مي فرمايد:

«پس پروردگارشان دعاي آنان را اجابت كرد [و فرمود] من عمل هيچ صاحب عملي از شما را، از مرد يا زن كه همه از يكديگرند، تباه نمي كنم.» «فَاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنكُم مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي بَعضُكُم مِن بَعضٍ». (آل عمران(3)، آيه 195).

«هر كس از مرد يا زن كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگي پاكيزه اي حيات [حقيقي ]بخشيم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مي دادند، پاداش خواهيم داد.» «مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجزِيَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَنِ ما كانُوا يَعمَلُونَ». (النحل (16)، آيه 97).

«و كساني كه كارهاي شايسته كنند مرد باشند يا زن، در حالي كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مي شوند، و به قدر گودي پشت هسته خرمايي مورد ستم قرار نمي گيرند.» «وَ مَن يَعمَل مِنَ الصّالِحاتِ مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ وَ لا يُظلَمُونَ نَقِيراً». (النساء (4)، آيه 124).

«هر كه بدي كند، جز به مانند آن كيفر نمي يابد و هر كه كار شايسته كند مرد باشد يا زن در حالي كه ايمان داشته باشد، آنان داخل بهشت مي شوند و در آنجا بي حساب روزي مي يابند.» «مَن عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجزي إِلاّ مِثلَها وَ مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ يُرزَقُونَ فِيها بِغَيرِ حِسابٍ». (غافر (40)، آيه 40).

بنابراين، ارزش انسان به انسانيت او و نائل شدن وي به مراتب والاي قرب الهي است. در اين جهت جنسيت

نقشي ندارد؛ زن و مرد يكسانند و چه بسا زنان از استعداد بهتري برخوردار باشند.

ديه به معناي قيمت نهادن شخص و شخصيت نيست. بدين سبب، اگر يكي از شخصيت هاي بزرگ علمي يا سياسي كشور در جريان يك قتل غير عمد كشته شود، ديه اش با ديه كارگر ساده اي كه اين گونه جان باخته، برابر است. كسي نمي تواند بگويد چون فقدان آن شخصيت خلأ بزرگي در جامعه ايجاد مي كند، ديه اش بيش تر است! چنان كه قتل عمد گناهي بسيار بزرگ است و در اين زمينه زن و مرد تفاوت ندارند. قرآن كريم مي فرمايد: «هر كس كسي را - جز به قصاص قتل يا [به كيفر ]فسادي در زمين - بكشد، چنان است كه گويا همه مردم را كشته باشد.» «مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفسٍ أَو فَسادٍ فِي الأَرضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَ مَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيَا النّاسَ جَمِيعاً». (مائده (5)، آيه 32).

2. از آنجا كه در مسائل اخلاقي هيچ امتيازي بين زن و مرد نيست و در مسأله ديه نيز جنبه خير بودن مطرح نيست، و؛ بلكه مربوط به جنبه بدني است، و چون مردها در مسائل اقتصادي معمولاً بيشتر از زن ها بازدهي اقتصادي دارند، ديه آنها نيز بيشتر است و اين بدان معنا نيست كه از ديد اسلام مرد ارزشمندتر از زن است؛ بلكه تنها بعد جسماني آن دو صنف لحاظ مي شود.

يكي از مراجع معاصر در درس خارج فقه خود موضوع تفاوت ديه زن و مرد را مورد توجه قرار داد كه به طور مختصر به آن اشاره كنيم. ايشان در ضمن جواب اجمالي به اين مسأله متذكر مي شوند كه: ديه بر عكس آنچه در فارسي

گفته مي شود، «خون بها» نيست. خون انسان بالاتر از اين است كه قيمتش اينها باشد؛ بلكه به تصريح قرآن، خون يك انسان برابر با خون همه انسان ها است مائده (5)، آيه 32. ديه جنبه مجازات دارد كه طرف حواسش را جمع كند و ديگر از اين اشتباهات نكند و هم جبران خسارت اقتصادي است. يعني مردي يا زني در اين خانواده از ميان رفته است، جاي او خالي است و اين خلاء، خسارت اقتصادي به آن خانواده وارد مي كند. براي پر كردن اين خسارت اقتصادي ديه داده مي شود. مكارم شيرازي، ناصر، دروس خارج فقه بحث ديات، روزنامه آموزشي پژوهشي فيضيه، شماره 18.

3. در يك جامعه مطلوب ديني كه اسلام در پي تحقق آن است، عمده فعاليت هاي اقتصادي بر دوش مرد گذاشته شده و مهم ترين وظيفه زن، اداره كانون بنيادي ترين هسته تشكيل جامعه، يعني خانواده است. بدين ترتيب آثاري كه از نظر اقتصادي بر وجود يك مرد مترتب مي شود غالباً بيش از يك زن است و از اين رو است كه تحصيل نفقه نيز بر عهده مرد گذاشته شده و بر او واجب است. بر اين اساس فقدان يك مرد از صحنه خانواده و اجتماع، از نظر اقتصادي آثار زيان بارتري بر جاي مي گذارد تا فقدان يك زن. بنابراين عدالت اقتضاء مي كند كه به هنگام ضرر اقتصادي فقدان يك مرد از محيط خانواده و اجتماع به عامل مولد بودن او از حيث اقتصادي توجه شود و بين ديه او و ديه يك زن فرق گذاشته شود. ر.ك: شفيعي سربستاني، ابراهيم، قانون ديات و مقتضيات زمان، دفتر اول. بيان ديگر در حقوق اسلامي

وظايفي خاص به عهده زن و مرد نهاده شده است كه تخلف ناپذير است؛ براي مثال نفقه و خرجي همسر، تهيه مسكن، خوراك، لباس، پرداخت مهريه به عهده مرد گذاشته شده است. اگر زني خود از منبع اقتصادي مستقل و موقعيت شغلي عالي برخوردار باشد، اشكال ندارد؛ ولي از نظر شرع، وظيفه پرداخت مخارج خانه و هزينه مسكن به عهده او نيست و شوهر نمي تواند وي را به پرداخت كمك هزينه خانه و زندگي مجبور سازد. البتّه اگر زن با رضايت خاطر و تمايل دروني شوهر را در اداره بهتر خانه ياري دهد، مسأله اي ديگر است؛ ولي اين وظيفه شرعاً به عهده مرد نهاده شده است.

4. علاوه بر آنچه گذشت بايد توجه داشت؛ اينكه ديه زن نصف ديه مرد است، زن ها بيشتر انتفاع مي برند، زيرا به طور معمول ديه زن به شوهر و بچه ها پرداخت مي شود و ديه مرد به زن و بچه هايش مي رسد و چون با از بين رفتن مرد، زن بيشتر صدمه مي بيند، لذا ديه مرد را بيشتر كرده اند تا مقداري از فشاري كه در نتيجه از دست رفتن مرد، متوجه زن مي شود جبران گردد زيبايي نژاد، محمدرضا، سلسله كلاس هاي آموزشي، دفتر تحقيقات و مطالعات زنان.

سرانجام پس از يك سال كه از فروش منزل ما گذشت با صاحبخانه توافق كرديم كه تا زماني كه مشكلمان حل شود در منزل بمانيم و در پشت ورقه قول نامه ذكر شده كه طبق توافق طرفين خانه تحويل داده خواهد شد. آيا صاحب خانه مي تواند هر زمان كه خواست ما را بيرون كند؟

پرسش

سرانجام پس از يك سال كه از فروش منزل ما گذشت با صاحبخانه توافق كرديم كه تا زماني كه مشكلمان حل شود در منزل بمانيم و در پشت ورقه قول نامه ذكر شده كه طبق توافق طرفين خانه تحويل داده خواهد شد. آيا صاحب خانه مي تواند هر زمان كه خواست ما را بيرون كند؟

آيا مي توانيم شرط بلند شدن از منزل را دادن خسارت ضرر و

زيان از صاحب خانه بابت تاخير در پرداخت پول منزل مان كه باعث متضرر شدن ما شد بگيريم.

آيا با توجه به اينكه بنگاه در مساله اجاره دادن پس از يك سال به ما دخالت نداشته است مي تواند دخالتي داشته باشد.

از نظر حقوقي ما چه مراحلي را بايد طي كنيم تا به حق از دست رفته مان برسيم؟

زيرا صاحب خانه هر طور كه دلش خواست به ما پول داد و ما را خيلي اذيت كرد و ما هم به دليل گرفتار شدن پدرمان در زندان نتوانستيم از حقمان دفاع كنيم و آيا حق شكايت از بنگاه را مادرم دارد.

من به عنوان فرزند اول خانواده مي خواهم كه از حق مادرم و ديگر بچه ها دفاع كنم و آيا مي توانم اين كار را انجام دهم و چگونه؟ و آيا مي شود اين قرارداد را فسخ كرد و ضرر و زيان صاحب خانه را هم داد.

پاسخ

با اهداء سلام و آرزوي صبر و توكل بر خداوند رزاق و برطرف شدن مشكلات نامه هاي قبلي حضرت عالي كه در تاريخ 20/9/80 و 1/6/82و نامه اخير را با دقت خوانديم و بسيار متأسف شديم، لكن قبل از پاسخ به سؤالات حقوقي جهت آرامش روحي و رواني توجه شما را به چند نكته جلب مي كنيم:

الف) بايد پذيرفت مشكلات به وجود آمده ناشي از عدم آگاهي و اطلاع لازم از قانون بيع و اجاره و عدم مراجعه به كارشناس و مشاوره بوده كه در صورت اقدام منطقي و يا مراجعه به قانون با اين نتيجه مواجه نمي شديد، پس بايد پذيرفت و بر خداوند متعال توكل كرد و با

همت و تلاش خسارات گذشته را جبران نمود و از اين تجربه تلخ كمال استفاده نمود.

ب ) هرگز از رحمت خداوند و مساعدت باري تعالي نااميد نشويد كه با حفظ كانون گرم خانواده و ايجاد آرامش روحي و تفكر و انديشه و توكل بر خداوند مي توان خيزش جديدي برداشت و زندگي را دوباره رونق بخشيد.

ج ) خودتان را يك امتحان الهي قرار دهيد كه رمز موفقيت صبر و تلاش و ايمان به خداوند متعال است و گذشته را كاملا فراموش نماييد و سخن از مشكلات گذشته و پيش آمده به ميان نياوريد زيرا در سايه سلامتي پدر و مادر مي توان زندگي بهتر را آغاز نمود. زيرا قرآن فرمود چه بسا چيزي براي شما ناخوشايند باشد ولي نتيجه آن براي شما خير باشد «عسي ان تكرهوا شيئا فهو خير لكم» و خير و سعادت را در همين حادثه و مشكلات خواهيد يافت.

اما پاسخ هاي حقوقي سؤالات شما:

1. با توجه به محتويات نامه هاي جنابعالي معامله انجام گرفته صحيح مي باشد و مالك واقعي خريدار بود و هيچ گونه اعتراضي از طرف فروشنده و يا فرزندان، مادرت و پدرت مسموع نخواهد بود لكن در سؤال اول مرقوم نفرموديد كه تحت عنوان چه قراردادي در منزل سكونت مي كنيد اگر در ضمن قرارداد اجاره قولنامه تنظيم نموده ايد و شرايطي را در آن ذكر نموده ايد تابع همان شرايط مي باشيد لكن بر اساس ماده 234 قانون مدني توافق شما توجيه حقوقي ندارد زيرا شرط ضمن عقد چه بيع و چه اجاره بايد واضح و روشن و ماهيت حقوقي داشته باشد يعني يا بايد شرط صفت

باشد يا شرط نتيجه يا شرط فعل. اما صرف توافق جهت تخليه منزل توجيح حقوقي ندارد و مالك مي تواند هر موقع بخواهد تقاضاي تخليه منزل بنمايد. مگر اين كه در ضمن عقد اجاره توافق بر زمان معين يا پرداخت مبلغ معين باشد و يا در ضمن عقد خارج لازمي باشد لذا كلمه توافق ابهام دارد. بنابراين توصيه مي شود كه اقامت شما در منزل بايد طبق قانون اجاره باشد و مدت و مبلغ آن مشخص باشد و در ضمن آن شروطي را طبق توافق طرفين قيد نماييد تا براي صاحبخانه لازم الاجرا باشد.

2. اين شرط ابتدايي است و باطل و توجيه حقوقي ندارد مگر اين كه ابتداءا ثابت نماييد كه بابت تأخير در پرداخت ثمن منزل براي شما حقي است كه لازمه آن اين است كه به محاكم قضايي مراجعه نماييد و طبق قولنامه فروش و شروط ضمن آن خواهان خسارت تأخير در تأديه ثمن باشيد كه پس از اثبات آن و ذي حقي شما مي توانيد حتي بدون عقد اجاره منزل را تخليه نكنيد ولي اگر معامله قطعي شد و اختلافي در مورد اصل معامله و وجه پرداختي آن نداريد چنين شرطي را نمي توانيد بكنيد.

3. دخالت بنگاه بستگي به توافق طرفين دارد و اگر تاكنون دخالتي نداشته حق مداخله و اظهار نظر در مورد اختلاف مالي و يا قرارداد شما را ندارد.

4. و ديگر اين كه مادرت حق شكايت از بنگاه را ندارد زيرا دخالتي در معامله نداشته و يا اگر داشته اثر حقوقي كه او را مقصر بدانند براي شما ندارد لذا بهتر است كه قضيه تمام شده لحاظ نماييد و

خودتان را بيشتر از اين دچار مشكلات روحي نكنيد و چون خانه به نام مادرت بوده و فروشنده او بوده و معامله قطعي شده و از نظر حقوقي مالك خريدار مي باشد كاري از دست شما نيز ساخته نمي باشد بلكه بهتر است از راه توافق و نزاكت با حضور معتمدين محلي اختلاف را حل نماييد و الا از طريق محاكم قضايي راهي براي اثبات حق شما نمي باشد و به جز اتلاف وقت و نگراني روحي چيزي نتيجه نخواهد داد.

5. حال كه مدت زيادي از معامله شما گذشته است و تاكنون نتوانسته ايد اثبات كنيد كه خريدار شما را اغفال نموده در معامله مغبون شده ايد نمي توانيد از خيار غبن استفاده كنيد زيرا براساس ماده 416 تا ماده 421 قانون مدني در صورتي مي توانيد معامله را فسخ كنيد كه غبن فاحش باشد و بعد از علم به غبن فورا اعمال خيار بكنيد. ثانيا در مورد خيار تأخير ثمن همان موقع طبق ماده 402 مي توانستيد اعمال خيار كنيد و معامله را فسخ نماييد و يا طبق ماده 394 قانون مدني استفاده كنيد و يا معامله را فسخ نماييد ولي جبران خسارت تأخير ثمن در قانون معامله نيامده مگر در باب چك.

در يك اردوي دانشجويي بر اثر يك سانحه كه اشتباه محض بود اينجانب دچار سوختگي شديد از ناحيه دو پا گرديدم كه متعاقب آن يك ماه از درس و دانشگاه به دور ماندم و دچار افت تحصيلي گرديدم علاوه بر آسيب جسمي دچار افسردگي و نگراني در مورد پاهايم شده ام مسؤلين دانشكده

پرسش

در يك اردوي دانشجويي بر اثر يك سانحه كه اشتباه محض بود اينجانب دچار سوختگي شديد از ناحيه دو پا گرديدم كه متعاقب آن يك ماه از درس و دانشگاه به دور ماندم و دچار افت تحصيلي گرديدم علاوه بر آسيب جسمي دچار افسردگي و نگراني در مورد پاهايم شده ام مسؤلين دانشكده هيچ گونه همكاري در مورد تداخلات درسي كه

به دنبال آن به وجود آمد نداشتند و حتي يك واحد درسي من را نيز حذف كردند و حاضر به پرداخت هزينه درمان نيستند و به نظر مي رسد كه اصلا هيچ حادثه اي رخ نداده است.

از شما خواهشمند هستم كه بنده را براي رسيدن به حق قانوني خود راهنمايي فرماييد و به من بگوييد كه چگونه آن حادثه دلخراش را كه موجب ناراحتي هاي فراوان براي من و دوستم كه او نيز آسيب ديد فراموش كنم و يا حداقل كمتر به آن فكر كنيم.

پاسخ

خواهر گرامي ، در ابتدا به خاطر اين حادثه ناراحت كننده كه براي شما و دوستتان اتفاق افتاد متأسفيم و شفاي شما را از خداي مهربان خواستاريم. از سخنان امام علي(ع) درباره حوادث تلخ دنيا آمده است: «دار بالبلاء محفوفه» دنيا خانه اي است كه بلاها و اتفاقات ناگوار ، آن را احاطه كرده است.

رسول خدا(ص) نيز در اين باره مي فرمايند: خداوند راحتي و خوشي و لذت را در بهشت قرار داده ولي مردم در دنيا به دنبال آن مي گردند.

اگر كمي تأمل كنيم متوجه مي شويم اين روايات مي خواهد به ما بگويد از بلاها و ناملايمات دنيا ناراحت نشويد، زيرا اين خاصيت دنيا است كه هر كسي را به طريقي گرفتار مي كند. مهم آن است كه انسان نااميد نشود و از زندگي خود راضي باشد حال براي اينكه اينگونه مشكلات كمتر فكر و ذهن را به خود مشغول كند لازم است به توصيه هاي زير توجه كنيم:

1. هميشه در گرفتاريها به كساني كه وضعيت بدتري نسبت به ما دارند فكر كنيم هر روز صدها اتفاق ناگوار

براي افراد مي افتد كه باعث مرگ، قطع نخاع، نقض عضو و مانند آن مي شود كه يك سوختگي در مقابل آنها چيز مهمي به حساب نمي آيد. كسي در گرفتاريها اين ديد را داشته باشد، به جاي ناراحتي، خوشحال هم مي شود و خدا را شكر گزاري مي كند كه وضعش بدتر نشده است. به قول معروف در مسايل مادي و جسماني نبايد قسمت خالي ليوان ما را از ديدن قسمت پر آن باز دارد.

2. هر بلا و گرفتاري كه براي انسان پيش مي آيد اگر در آن صبور باشد از خدا راضي باشد، باعث آمرزش گناهان او مي شود؛ به همين جهت امام صادق(ع) به هر بيماري كه از مرض بهبود پيدا مي كرد، مي فرمود: تو الان مانند كودكي كه تازه متولد شده و هيچ گناهي ندارد هستي ؛ از اين جهت به تو تبريك مي گويم. چه بسا اين سوختگي باعث آمرزش گناهاني در شما شد كه اگر آن گناهان در نامه اعمالتان باقي مي ماند به آتشي كه هزاران برابر سوزنده تر از آتش دنياست گرفتار مي شديد.

3. ارزش انسان به معنويات و زيباييهايي كه به روح او مربوط مي شود. نه جسم و ظاهرش. بنابراين ما بايد غصه و ناراحتي مان هم مربوط به كمبودهاي معنوي مان باشد اين جسم چند سال مهمان ماست و هنگام مرگ بايد مانند يك لباس كهنه و مندرس آن را از خود دور كنيم.

به قول شاعر :

جان تو را بايد و پايد غم تن چند خوري اگرت هست سر آينه جان ديدن

4. سعي كنيد از تنهايي و فرو رفتن در فكرهاي ناراحت

كننده اجتناب كنيد، و بيشتر با افراد با نشاط ، پرانرژي و مثبت نگر نشست و برخواست كنيد.

5. به دامن طبيعت و صحرا برويد و از تفريح و سرگرمي هاي سالم غفلت نكنيد.

6. با دعا و توسل و شركت در جلسات مذهبي، ايمان و توكل خود را زيادتر كنيد.

7. اگر سوختگي باعث تغيير شكل ظاهري پاهايتان شده ، از حضور در جمع دوستان و بطور كلي جامعه، پرهيز نكنيد ، بلكه با پذيرفتن اين واقعيت سعي كنيد به زندگي خود ادامه دهيد.

8. امام صادق(ع) فرمود در مشكلات مادي هرگز به فكر گذشته و ناراحتي هاي قبلي خود نباشيد ، زيرا گذشته ها تمام شد، و ديگر بر نمي گردد ، و نيز هرگز به فكر آينده نباشيد، زيرا آينده هنوز نيامده ، بلكه زمان حال را در نظر بگيريد (و سعي كنيد آن را از دست ندهيد). معني اين سخن آن است كه به خود اجازه ندهيد كه اتفاقات گذشته و حوادث آينده، زمان كنوني شما را خراب كند.

اما براي رسيدن به حقوق قانوني خود (تأمين هزينه درمان از دانشگاه و يك واحد حذف شده) ( با مشاور حقوقي صحبت شود)

اما از جهت جبران خسارت :

1. همه دانشجويان بيمه هستند شما مي توانيد با مراجعه به معاونت دانشجويي دانشگاه اقدام كنيد و حداقل بخشي از هزينه درمان را دريافت كنيد.

2. و چون اين حادثه دراردو بوده است مسئوليت دانشگاه مضاعف مي شود.

البته چنانچه به نحو عمدي بوده و شما در پيدايش آن مقصر بوده باشد بعيد است بيمه يا مسئولين خدماتي را به شما ارائه كنند.

مناسب به نظر مي رسد به مسئول محترم نهاد

نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه خود مراجعه و از او بخواهيد كه در صورت امكان شما را ياري نمايد.

حقوق مدني طفل و آنچه در فقه درباره طفل هست مساوي است؟

پرسش

حقوق مدني طفل و آنچه در فقه درباره طفل هست مساوي است؟

پاسخ

خير، هر كس اعم از طفل يا بالغ، زن يا مرد مشمول حقوق و تكاليفي مي شود كه بخشي از آن در حقوق اساسي و بخشي ديگر در حقوق مدني و بخشي در حقوق جزاء و ... مطرح مي شود.

مضافا به اين كه همه آنچه كه در فقه درباره طفل يا غير طفل مطرح است در مجموعه حقوق تدوين نشده است به عبارت ديگر گرچه حقوق كشور ما بر اساس فقه اماميه بنا شده است اما اولا، حقوق خواه براي طفل يا غير آن منحصر در حقوق مدني نيست چه اين كه اگر چه طفل نمي تواند مرتكب جرم شود (به لحاظ اين كه به سن بلوغ نرسيده است) اما بسياري از تخلفات كه تعزير دارد براي وي مطرح است علاوه بر آن كه مي تواند به عنوان موضوع جرم يعني كسي كه جرم نسبت به او صورت مي گيرد مخاطب و مشمول حقوق جزا باشد.

ثانيا، همه آنچه كه در فقه مطرح شده است به شكل قانون و مقررات در نيامده است.

يك طبقه آپارتمان كه 74متر است , خريداري كرده ام كه بر روي آن سه طبقهء ديگر هست كه هر طبقه را خريداري كرده اند و تعداد افراد خانوار آنان بيش تر از ما است . طبق قانون تملك آپارتمان هزينه هاي مشترك براساس متراژ خانه يا تعداد نفرات بايد محاسبه شود, ولي آنان ق

پرسش

يك طبقه آپارتمان كه 74متر است , خريداري كرده ام كه بر روي آن سه طبقهء ديگر هست كه هر طبقه را خريداري كرده اند و تعداد افراد خانوار آنان بيش تر از ما است . طبق قانون تملك آپارتمان هزينه هاي مشترك براساس متراژ خانه يا تعداد نفرات بايد محاسبه شود, ولي آنان قبول ندارند. در ضمن انباري از زير زمين وجود داردكه همهء طبقات در آن شريك هستند و در آن جا موتور خانه و پمپ آب گذارده اند كه باعث مزاحمت است . نيزماشين هايشان را جلوي منزل ما پارك

مي كنند كه باعث مزاحمت است . لطفاً حكم اسلام در موارد فوق را بيان بفرماييد.

پاسخ

هزينه هاي مشترك مانند تلفن , آب و برق بر اساس قراردادي است كه هنگام خريد توافق كرده ايند,يا بر اساس قوانين دولت است . اگر راجع به آن ها مشكل داريد, مي توانيد در خواست انشعاب جديد بكنيد. البته مقداري از قيمت آن را با توافق صاحبان طبقات بالا از آنان دريافت كنيد.

در هر صورت اگر قانون تملك آپارتمان ها بر اساس متراژ يا بر اساس تعداد نفرات باشد, شما كه تعداد نفرات ومتراژ خانه تان كمتر است , بايد هزينه ها را كم تر پرداخت نماييد و اگر آنان قبول نمي كنند, به شما ظلم مي كنند و حق شكايت داريد.

در مورد انبار مشترك اگر شما كه ذوالحق و شريك هستيد, راضي نباشيد موتور و پمپ آب در آن جاباشد, آنان بدون رضايت شما حق ندارند اين كار را انجام دهند, چون در ملك مشاع تمامي شركا بايد راضي به تصرفات يكديگر باشند.

در مورد پارك اتومبيل جلوي منزلتان و كثيف كردن آن جا, نظر اسلام اين است كه آنان حق ندارند به شما اذيّت و آزار برسانند. به آنان تذكر بدهيد و اگر گوش و توجهي نكردند, به دادگاه شكايت كنيد; گرچه بهتر است كدخدامنشانه و با جلسه و صحبت , مشكلات را حل نماييد.

كارمند بيمارستان و در عين حال دانشجوي رشتهء رايانه هستم . چند ماهي است ازدواج كرده ام , ولي هنوز عروسي رسمي صورت نگرفته است . والدين خانمم حتّي اجازهء بيرون رفتن با همسرم را به ما نمي دهند. آيابراي برطرف كردن اين مشكل مي توانم به مراجع قانوني مراجعه كنم ؟

پرسش

كارمند بيمارستان و در عين حال دانشجوي رشتهء رايانه هستم . چند ماهي است ازدواج كرده ام , ولي هنوز عروسي رسمي صورت نگرفته است . والدين خانمم حتّي اجازهء بيرون رفتن با همسرم را به ما نمي دهند. آيابراي برطرف كردن اين مشكل مي توانم به مراجع قانوني مراجعه كنم ؟ اگر جواب مثبت است , كجا

بايد مراجعه كنم ؟

پاسخ

برادر عزيز وگرامي ! از اين كه ما را محرم راز خود دانسته و با ما مكاتبه كرده ايد, متشكريم .

از ديدگاه اسلام وقتي صيغهء شرعي بين زن و مردي خوانده شد, به يكديگر محرم مي شوند و مي توانند تمام التذاذزن و مردي را كه عروسي رسمي كرده اند, از هم ببرند, منتهي بعضي شهرها و به خصوص برخي از خانواده ها روي اين موضوع حساسيت دارند كه تا ازدواج رسمي انجام نگيرد, دختر را در اختيار شوهر قرار ندهند و حتّي اجازه نمي دهند به اتفاق هم بيرون بروند. اين ها يقيناً اشتباه مي كنند و در پيشگاه خداوند مسئول اند.

اگر آن ها به دليل كم سوادي يا جهل به مسايل شرعي , در اشتباهند, از شما برادر عزيز كه جوان تحصيل كرده هستيد, بسيار بعيد است يك امر داخلي قابل حل بين خود را به دادگاه بُرده و همه را از امر خصوصي آگاه سازيد.

هنوز هم زماني از ازدواج شما نگذشته است . عجله نكنيد, كه عجله كار شيطان است .

اگر به راهكارهاي زير توجه شود, اميد است مشكل شما حل گردد:

1 با همسرتان صحبت كنيد كه ساعاتي از روز را به بهانهء خريد يا ديدار با يكي از بستگان در محلّي به انتظارشما باشد, تا با هم قدم بزنيد و حرف بزنيد.

2 به يكي از بستگان خانوادهء همسر كه والدين او از ايشان شنوايي دارند, بگوييد كه آنان را از سوء عاقبت اين كار متنبّه سازد.

3 در صورت امكان زمان عروسي را جلو بيندازيد.

4 مدت ها صبر كرده ايد, چند ماه ديگر هم دندان به

جگر بگذاريد و به هيچ وجه به فكر دادگاه نباشيد.

دو نفر زن و مرد كه سي سال پيش ازدواج كرده اند و اكنون زن درخواست مهريه خود را مي كند, درحالي كه مهريه او مبلغ ناچيزي بوده است , آيا مهريهء او به روز پرداخت مي شود؟

پرسش

دو نفر زن و مرد كه سي سال پيش ازدواج كرده اند و اكنون زن درخواست مهريه خود را مي كند, درحالي كه مهريه او مبلغ ناچيزي بوده است , آيا مهريهء او به روز پرداخت مي شود؟

پاسخ

اخيراً قانوني در مجلس شوراي اسلامي تصويب شده است كه نرخ مهريه هاي سال هاي گذشته براساس جدول خاصي به قيمت بالاتر ارزيابي مي شود. جدول اين نرخ ها در كتاب هاي حقوقي آمده است و دفترخانه هاي ازدواج و طلاق از آن اطلاع دارند. از اين دو طريق مي توانيد آگاهي بيش تري كسب كنيد.

ميزان حقوق مرد و زن نسبت به يك ديگر را بيان كنيد.

پرسش

ميزان حقوق مرد و زن نسبت به يك ديگر را بيان كنيد.

پاسخ

در اين مورد جزوه اي براي شما ارسال مي شود.

حقوقي بر عهدهء زن و شوهر است كه بايد آن را مراعات كنند, اما حقوقي كه به گردن مرد است :

1 بر مرد لازم است بعد از تشكيل زندگي , مسكن , پوشاك و خوراك زنش را مطابق شأن او فراهم كند و ازاشتباهات او درگذرد و آبرويش را نريزد و بداخلاقي نسبت به زنش نكند.(1)

2 هم خوابي بر مرد في الجمله واجب است ; البته بعد از مراسم زفاف و نزديكي .(2)

اما حقوقي كه بر عهدهء زن است :

1 زن بايد خود را براي تمتع و تلذّذ شوهرش آماده كند, مثلاً از تنظيف و تزيين و آرايش و تمكين نفس (خود را در اختيار شوهر قرار دادن ) مضايقه نكند.(3)

2 بدون اجازهء او از خانه بيرون نرود و در خرج هايي كه مي كند, اگر از پول شوهرش هست بدون اجازهء اونباشد.

تذكر اين نكته لازم و ضروري است كه اساس خانواده , بر عشق و محبت به يك ديگر و عفو و گذشت ودوري از يك دندگي ها و لج بازي ها استوار است . بسياي از زندگي ها به خاطر يك رنگي و لج بازي تلخ و ناگوارمي شود با اين كه از نعمت سلامتي و رفاه نسبي برخوردارند, با اين حال , مشاهده مي شود بين زن و شوهر به خاطر مسائل جزئي و خودخواهي هاي بي مورد, اختلاف و نزاع روي مي دهد.

قرآن مي فرمايد:

آن ها آرامش يابيد و دوستي و مهرباني در بين شما قرار داده , همانا

در اين قرار نشانه هايي براي متفكران است >.

اگر دو همسر به اين واقعيت پي ببرند كه رفتار و دوستي شان , تنها سازندهء زندگي دراز مدّت و پر مسئوليت ايشان و فرزندانشان است , هرگز فراموش نمي كنند كه عصبانيت ها و خشم هاي فصلي و زودگذر و گله مندي هانبايد ويران كنندهء زندگاني ايشان باشد. از حكيمي پرسيدند: .(4)

(پ_اورقي 1.امام خميني , تحرير الوسيله , ج 2 ص 315 مسئله 8و ص 303

(پ_اورقي 2.همان , ص 303 مسئله 1

(پ_اورقي 3.همان , ص 303و 305

(پ_اورقي 4.سيد علي كمالي , قرآن و مقام زن , ص 102

مدت سه سال است ازدواج كرده ام و يك پسر دارم . شوهرم مرادر روستا همراه با مادر و خواهر و برادرانش مسكن داده است , در حالي كه در حين عقد به او گفتم در روستا زندگي نمي كنم . اكنون دو ماه است به خانهء پدرم آمده ام و اواز من شكايت كرده است . خواسته هاي من بي ج

پرسش

مدت سه سال است ازدواج كرده ام و يك پسر دارم . شوهرم مرادر روستا همراه با مادر و خواهر و برادرانش مسكن داده است , در حالي كه در حين عقد به او گفتم در روستا زندگي نمي كنم . اكنون دو ماه است به خانهء پدرم آمده ام و اواز من شكايت كرده است . خواسته هاي من بي جا نيست . من نمي توانم در روستاكنار مادر و خواهر و برادرانش كه بعضي از آن ها معتاد هستند, زندگي كنم . لطفاً به من بگوييد در دادگاه چگونه از خود دفاع كنم ؟ او حتي در خرجي دادن به من كوتاهي كرده و مرا در مضيقه قرار داده است .

پاسخ

خواهر گرامي ! با تشكر از شما كه ما را محرم اسرار خويش دانستيد.

در اين مورد بايد گفت بر مرد لازم است مسكن و خوراك و پوشاك مناسب رابراي همسر و فرزندانش تهيه نمايد و آنان را از اين جهات در مضيقه قرار ندهد. شمامي توانيد ادعا كنيد:

1 در اين سه سال , حق مسكن كه هنگام عقد شرط كرده بودم در روستا زندگي نكنم , از من سلب شده است و تا كنون به اجبار در كنار مادر و خواهر و برادرانش باسختي زندگي كرده ام , با اين كه ايشان مي توانست مسكن مناسب تهيه كند;

2 رفتار و اخلاق او با من نامناسب بود و من از حيث غذا و پوشاك در مضيقه بودم .

گاه لباس من توسط مادر شوهرم و گاه توسط پدرم تهيه مي شد;

3 من خواهان طلاق نيستم و مي خواهم با شوهرم زندگي كنم

. مشروط بر اين كه حقوق اسلامي را درباره من روا دارد و به شرايطي كه ضمن عقد قول داده عمل نمايد.

آيا بعد از طلاق شوهر مي تواند مخارجي را كه در دوران نامزدي به همسرش داده است مطالبه كند

پرسش

آيا بعد از طلاق شوهر مي تواند مخارجي را كه در دوران نامزدي به همسرش داده است مطالبه كند

پاسخ

قاعدتا در اين موارد، زوج ادعاي خسارت كرده و مخارج را مطالبه مي نمايد و چنانچه طلاق (اگر عقدي صورت گرفته باشد) به تقاضاي زوجه باشد، بايد جوابگوي خسارات نيز باشد.

شركت سهامي بودن قطار خلاف قانون اساسي نيست ؟

پرسش

شركت سهامي بودن قطار خلاف قانون اساسي نيست ؟

پاسخ

«سهامي خاص» لزوما به معناي بخش خصوصي نيست؛ بلكه اصطلاحا به شركت هايي اطلاق مي شود كه تمامسرمايه آنها در موقع تأسيس توسط مؤسسين تأمين گرديده است. چه مؤسس دولت باشد يا بخش خصوصي وحداقل سرمايه آن 000/000/1 ريال است. در مقابل آن سهامي عام است كه بخشي از سهام آن توسط غير مؤسسينخريداري مي شود و حداقل سرمايه آن 000/000/5 ريال است.{J

در چه صورت وكيل مي تواند از موكل اجرت دريافت كند؟

پرسش

در چه صورت وكيل مي تواند از موكل اجرت دريافت كند؟

پاسخ

اگر در قرارداد و عقد وكالت به ثمر رسيدن و نتيجه كار شرط شده باشد -مثلا وكيل بگويد من اين مبلغ را مي گيرم وفلان زنداني را آزاد مي كنم يا فلان حق را براي شما اثبات مي كنم -در صورت عدم موفقيت وكيل حق گرفتن اجرت راندارد و اگر قبلا وجهي را دريافت كرده بايد به موكل برگرداند؛ ولي اگر قرارداد وكالت فقط انجام كار باشد - مثلا بررسيو دنبال كردن پرونده يا دفاع از حقوق موكل در دادگاه ها- بعد از پايان يافتن كار حق دريافت اجرت را دارد. البته اينگونه شرايط گاهي در ضمن عقد وكالت از طرف وكيل با موكل به صورت صريح بيان مي شود و گاهي نيز از قرائن وعرف جاري وكالت فهميده مي شود.{J

آيا ازدواج موقت نيازي به مراجعه به محضر دارد؟

پرسش

آيا ازدواج موقت نيازي به مراجعه به محضر دارد؟

پاسخ

ازدواج موقت نيز نوعي تشكيل خانواده است و بر اساس قوانين و مقررات انضباطي مربوط به خانواده بايد ايجاد وانحلال آن در دفاتر رسمي ازدواج و طلاق ثبت شود.

اگر در مدت ازدواج موقت زن حامله شود آيا فرزندي كه بعدا به دنيا مي آيد متعلق به پدر است و مسئوليتي بر عهده اوست

پرسش

اگر در مدت ازدواج موقت زن حامله شود آيا فرزندي كه بعدا به دنيا مي آيد متعلق به پدر است و مسئوليتي بر عهده اوست

پاسخ

فرزنداني كه از طريق ازدواج موقت به دنيا مي آيند متعلق به پدر و مادر هستند و مخارج آنان بر عهده پدر است و ازتمام حقوقي كه فرزند بر پدر و مادر دارد برخوردار مي باشند. {J

فرق وضع يد و خلع يد چيست ؟

پرسش

فرق وضع يد و خلع يد چيست ؟

پاسخ

وضع يد و خلع يد دو اصطلاح فقهي و حقوقي هستند. منظور از «وضع يد» در اختيار داشتن و تصرف كردن دراشياي منقول يا غير منقول است و اين تصرف در فقه اسلامي و قانون مدني، اگر همراه با ادعاي مالكيت از جانبمتصرف كنوني باشد، او مالك شناخته مي شود، مگر اينكه دليل و بيّنه اي بر خلاف آن اقامه شود. از وضع يد، به امارهتصرف و يا اماره يد تعبير مي شود و در قانون مدني ايران ماده 35 آمده است: تصرف بي عنوان مالكين دليل بر ماليكتاست مگر اينكه خلاف آن ثابت بشود.

خلع يد

خلع يد در قبال وضع يد است؛ يعني، به هر كيفيتي كه بر مالي وضع يد شد، رفع يد از آن مال نيز، تخليه يا خلع يدمحسوب مي شود، كه در ذيل به مواردي از اسباب خلع يد اشاره مي شود:

1 - وجود دليل معتبر بر خلاف اماره تصرف، موجب حكم به تخليه و خلع يد مي شود.

2 - به موجب قانون ثبت املاك ماده 22، پس از ثبت ملك در دفتر املاك، دولت فقط كسي را مالك مي شناسد كهملك به نام او در دفتر به ثبت رسيده است، و اماره تصرّف نسبت به آن ملك پذيرفته نيست.

3 - در جايي كه حكم به تخليه و خلع يد توسط قانون داده مي شود؛ مانند:

الف) تخليه براي اجراي عمليات نوسازي.

ب) خلع يد از زارع مستنكف.

ج) خلع يد از غاصب متصرف.

4 - خلع يد به وسيله يكي از معاملات قانوني كه به موجب آن متصرف عين را با اختيار خود در اختيار طرفمعامله قرار مي دهد.{J

قانون مدني چيست ؟

پرسش

قانون مدني چيست ؟

پاسخ

قانون مدني (Civil low) غير از جامعه مدني (Civil Society) است. «قانون مدني» بخشي از روابط حقوقي است كهبا تفاوت هايي در همه جهان و در همه اعصار وجود داشته و خواهد داشت؛ ولي «جامعه مدني» ايده خاصي نسبت بهساختار جامعه و حكومت است. اين اصطلاح اصالتاً غربي است و جامعه مدني معاصر غرب _ كه پس از رنسانس(Renaissance) و در دوران مدرنيته (Modernite) شكل گرفت _ مبتني بر نگرش فلسفي خاصي نسبت به انسان وحقوق و ارزش هاي اوست. مباني اين نظريه عبارت است از:

1- فردگرايي (Individualism)

2- سكولاريسم (Secularism)

3- خردبسندگي (Ratinolism) و واپس زدن سنت هاي ديني، عرفاني و وحياني و... . البته آنچه توسط برخي درجامعه ما تبليغ مي شود، جامعه مدني اسلامي، است. ليكن تا كنون تعريف و تصوير جامعي از آن به دست داده نشدهاست. براي آگاهي بيشتر ر . ك: فصلنامه نقد و نظر، سال سوم، شماره چهارم، پائيز 76، شماره مسلسل 12، مقاله:پارادوكس جامعه مدني ديني، احمد واعظي.

اگر زن يا مرد از وظايف خويش در زندگي شانه خالي كرد از نظر جزايي و حقوقي چه كيفري دارد؟

پرسش

اگر زن يا مرد از وظايف خويش در زندگي شانه خالي كرد از نظر جزايي و حقوقي چه كيفري دارد؟

پاسخ

اين مسأله، بستگي به شرايط، ميزان و چگونگي تخلف دارد. در درجه اول دادگاه، طرفين را به انجام وظايف خودالزام مي كند و در صورت عدم رعايت خاطي، برحسب درخواست شاكي و اهميت موضوع، تصميمات ديگري اتخاذمي كند.{J

اگر مرد مدتي از دادن نفقه به زن خودداري نمايد و زن به دادگاه شكايت نمايد چه حكمي صادر خواهد كرد؟

پرسش

اگر مرد مدتي از دادن نفقه به زن خودداري نمايد و زن به دادگاه شكايت نمايد چه حكمي صادر خواهد كرد؟

پاسخ

طبق ماده 1112 و 1129 قانون مدني در صورت «الف» و «ب» اگر با صدور اجراييه دادگاه عليه شوهر، حكم اجرانشود، زن حق طلاق خواهد داشت. از نظر حقوقي نفقه زن مانند نفقه اقارب نيست كه تابع نياز باشد؛ بلكه از لوازم حقوقي عقد نكاح است. ازاين رو تا زماني كه زن به وظايف زناشويي عمل كند حق نفقه دارد، هر چند از خود دارايي كافي داشته باشد. افزون بر آن از نظر اسلام زن داراي استقلال مالي است و دارايي او ربطي به شوهر و وظايف اوندارد.

در صورتي كه زن ناشزه باشد و مرد به دادگاه رجوع كند دادگاه چه حكمي صادر مي كند؟

پرسش

در صورتي كه زن ناشزه باشد و مرد به دادگاه رجوع كند دادگاه چه حكمي صادر مي كند؟

پاسخ

در صورت «الف» و «ب»، دادگاه گواهي عدم امكان سازش صادر مي كند و به استناد آن، مرد مي تواند همسر خود راطلاق دهد. در اين جا نيز مانند مسأله بالا بايد توجه كرد كه انجام وظايف زناشويي لزوما تابع نياز طرف مقابل نيست؛بلكه از لوازم حقوقي عقد نكاح است.

اگر مرد و زن هر دو از وظايف زناشوئي امتناع كنند دادگاه چه حكمي صادر مي كند

پرسش

اگر مرد و زن هر دو از وظايف زناشوئي امتناع كنند دادگاه چه حكمي صادر مي كند

پاسخ

نشوز زن موجب اسقاط حق نفقه او است؛ مگر آن كه عذر موجهي در عدم تمكين داشته باشد، مثل اين كه خطري از ناحيه شوهر متوجه او باشد و بدين جهت ناچار به ترك خانه شود و يا به علت ابتلاي شوهر به امراض مقاربتي، از نزديكي با او امتناع كند.

(2) نشوز مرد حق درخواست طلاق براي زن را پديد مي آورد، ضمن آن كه در زماني كه مرد از دادن نفقه خودداري مي كند، زن مي تواند براي تهيه معاش از خانه خارج شود و در زمان تهيه معاش، اطاعت از شوهر نسبت به ماندن درخانه واجب نيست.

از مطالب بالا روشن مي شود كه مسأله نسبت به نوع تخلفات متفاوت است؛ مثلاً اگر اول زن تمكين نكند حق نفقه ندارد. بنابراين ندادن نفقه در زمان عدم تمكين زن، به معناي نشوز مرد نيست. هم چنين اگر مرد نفقه ندهد، خروج زناز خانه در امر تحصيل معاش، نشوز نيست. هم چنين است اگر عدم تمكين زن ناشي از تهديدات جاني يا بيماري هاي مقاربتي مرد باشد. ليكن اگر نوع رفتارها به گونه اي باشد كه عنوان نشوز بر رفتار هر يك از دو طرف صادق باشد، صرف اين كه زن آغازگر بوده يا مرد؟ تأثيري از نظر حقوقي ندارد و هر يك

از طرفين حق اقامه دعوي دارند. بنابراين اگر زن شاكي باشد، طبق «ج1» و اگر مرد شاكي باشد طبق «ج2» عمل خواهدشد و اگر هر دو شكايت كنند، نتيجه واحد خواهد بود.

آيا ازدواج موقت از نظر قانوني آزاد است ؟

پرسش

آيا ازدواج موقت از نظر قانوني آزاد است ؟

پاسخ

ازدواج موقت همان طور كه از نظر شرعي جايز و رواست، از نظر قانوني نيز منعي ندارد، ليكن اين به معناي آن نيست كه جاي خاصي داشته باشد و يا كسي متكفل اجراي آن باشد. ازدواج موقت همچون ازدواج دائم، نوعي تشكيل خانواده است كه با شرايط ويژه ديني و تشريفات قانوني خاص خود مانند ثبت در دفتر ازدواج و طلاق انجام پذير است. بنابراين هر كسي مي تواند از فرد مورد نظر خود بر اساس متعارف، خواستگاري و با مراجعه به مراجع رسمي، عقد نكاح موقت را جاري و ثبت نمايد.

همسرم كه چند سال است او را نامزدكرده ام در دانشگاه يكي از شهرستان هاي دور قبول شده و اصراردارد كه به تحصيل ادامه دهد آيا از نظر شرع و قانون چنين حقي دارد

پرسش

همسرم كه چند سال است او را نامزدكرده ام در دانشگاه يكي از شهرستان هاي دور قبول شده و اصراردارد كه به تحصيل ادامه دهد آيا از نظر شرع و قانون چنين حقي دارد

پاسخ

در صورتي كه همسرتان قبل از عقد با شما شرط نكرده باشد كه در هر شرايطي بايد درس بخواند، از نظر شرعي وقانوني نمي تواند بر آنچه اشاره كرده ايد اصرار ورزد. حتي نمي تواند تقاضاي طلاق با اخذ مهريه بنمايد. در عين حال توصيه مي شود حتي الامكان موضوع را به خوبي و با وساطت بزرگان فاميل حل كنيد. در اين رابطه چند نكته را به شماتوصيه مي كنيم:

1_ بايد همسرتان را متوجه اين نكته بكنيد كه صرف درس خواندن و دانشگاه رفتن، نبايد به صورت يك بت درآيد و باعث بر هم زدن زندگي شود.

2_ در صورت امكان نسبت به اين كه ايشان در اصفهان دانشجوي مهمان شوند، اقدام نماييد.

3_ راه حل ديگر ™Ơاست كه ايشان بار ديگر در كنكور شركت كند و در رشته هايي كه در اصفهان پذيرش دارد، درس بخواند و يا اين كه بايك دانشجوي ديگري، جاي خود را عوض كند. به اين كه چند سال ديگر نيز دور از يكديگر بمانيد، توصيه نمي كنيم؛ ولي اگر خودتان به اين مسأله راضي شديد، مانعي ندارد. از طرف ديگر طلاق نيز پس از پنج سال عقد، صحيح به نظر نمي رسد از اين رو لازم است كه تلاش كنيد كه اين مشكل را با كمك بزرگ ترها و به صورت مسالمت آميز برطرف نماييد.

آيا از نظر قانون مرد مي تواند بدون رضايت همسرش همسر دوم اختيار كند؟

پرسش

آيا از نظر قانون مرد مي تواند بدون رضايت همسرش همسر دوم اختيار كند؟

پاسخ

قانون به طور مطلق، اختيار همسر دوم را منوط به اجازه همسر اول نمي داند؛ بلكه اين مسأله را به صورت شرط ضمن العقد درآورده است و اگر مرد آن را بپذيرد، از نظر اين كه آيا بدون اذن همسر اول مي تواند ازدواج موقت كند يانه، بستگي به اطلاق و تقييد مورد تعهد دارد؛ يعني، اگر متعهد شده است كه بدون اذن همسر اول ازدواج ديگري نكند، اين مطلب اطلاق دارد و شامل ازدواج موقت نيز مي شود؛ ولي اگر فقط متعهد شده است كه همسر دائم اختيارنكند، در اين صورت مي تواند بدون اذن همسر اول، ازدواج موقت كند؛ هر چند از نظر زمان بسيار طولاني باشد؛ چون اين از نظر قانوني ازدواج دائم نيست. از طرف ديگر ازدواج موقت نيز ازدواجي رسمي است، هر چند كوتاه مدت باشد و بايستي تشريفات قانوني را از نظر ثبت در دفاتر رسمي ازدواج طي كند.

اگر در جايي قسمتي از اموال يك شخص به ناحق مصادره شد او مي تواند تقاص نمايد؟

پرسش

اگر در جايي قسمتي از اموال يك شخص به ناحق مصادره شد او مي تواند تقاص نمايد؟

پاسخ

اگر واقعاً اموال كسي به دست حكومت بدون دليل قانوني و شرعي مصادره شده باشد و شخص نتواند از طريق قانوني حق خويش را استيفا نمايد در اين صورت مي تواند با اذن مجتهد جامع الشرايط تقاص نمايد.

بعد از واگذاري يك قطعه زمين از سوي هيئت هفت نفره , مالك آن مدعي زمين است , وظيفه ما چيست ؟

پرسش

بعد از واگذاري يك قطعه زمين از سوي هيئت هفت نفره , مالك آن مدعي زمين است , وظيفه ما چيست ؟

پاسخ

اگر زمين موات بوده و شما آن را آباد كرده ايد، شرعا شما مالك هستيد و ادعاي آن مالك مسموع نيست، ولي در عين حال مساله مربوط به هيات هفت نفره و امور اراضي است. هر حكمي كه طبق ضوابط بكنند، مورد تاييد است، چون در هيات، يك نفر به عنوان نماينده ولي فقيه نظارت دارد.

مال صغير را چگونه مي توان در شركتي سرمايه گذاري كرد؟

پرسش

مال صغير را چگونه مي توان در شركتي سرمايه گذاري كرد؟

پاسخ

تصرف در اموال صغير بدون اجازه از قيم شرعي (مانند پدر يا جد پدري اگر حيات داشته باشند) ويا كسي كه از طرف حاكم شرع قيم قرار داده شده آن هم با رعايت مصلحت صغير جايز نيست. بنابراين اگر قيم خودش و يا كسي كه از طرف او مجاز است با اموال صغير تجارتكند و سهم صغير را بدهد و اين كار هم به مصلحت صغير باشد اشكال ندارد.{J

از نظر حقوقي در اطاعت از پدر و مادر كدام يك مقدمند؟

پرسش

از نظر حقوقي در اطاعت از پدر و مادر كدام يك مقدمند؟

پاسخ

رعايت حقوق و احترام پدر و مادر بر فرزند لازم است و فرقي بين حقوق پدر و مادر نيست، گرچه در بعضي روايات نسبت به احترام مادر بيشتر تأكيد شده است.{J

وضعيت حقوقي (ارث , حضانت ) فرزندان متولد شده از عمل تلقيح چگونه است ؟

پرسش

وضعيت حقوقي (ارث , حضانت ) فرزندان متولد شده از عمل تلقيح چگونه است ؟

پاسخ

اگر كسي با نطفه اجنبي تلقيح كرد فرزند ملحق به شوهر اين زن نمي شود بلكه ملحق به صاحب نطفه است؛ و شوهر زن نسبت به اين بچه بيگانه محسوب مي گردد ولي زني كه نطفه در رحمش قرار گرفته مادر بچه محسوب مي شود و در باب ارث بايد احتياط شود،(تحريرالوسيله ج 4 ص 471).{J

فلسفه برده داري و مشروعيت آن در اسلام چيست؟ چرا اسلام كه دين آزادي و رهائي بخش است برده داري را به طور كلي لغو نكرده است؟

پرسش

فلسفه برده داري و مشروعيت آن در اسلام چيست؟ چرا اسلام كه دين آزادي و رهائي بخش است برده داري را به طور كلي لغو نكرده است؟

پاسخ

نظام هاي اجتماعي در هر دوران تابعي از مجموعه شرايط اقتصادي , سياسي , فرهنگي و ... مي باشد. همان گونه كه امروزه نظام كارگري و كارفرمايي و ... در جهان حاكم است و شرايط اقتصادي , اجتماعي , فرهنگي خاص آن را ايجاب نموده است . تا چند قرن پيش در تمامي جهان نظام برده داري روش مناسب براي اداره امور آن دوران بوده است ; به گونه اي كه هيچ نظامي در شرايط آن روز امكان جايگزيني آن را نداشته است . از اين رو مناسب ترين شيوه در شرايط آن روز, شيوه برده داري بوده است . بررسي زمينه هاي اين موضوع بسيار وسيع و گسترده و از مجال اين پاسخ خارج است . اسلام نيز با توجه به اينكه تغيير اساسي در سيستم اجتماعي آن روز نه ضروري بوده و نه ممكن , به اصل اين مسائله صحه گذاشت , ولي با وضع قوانين در چند جهت حركت كرده است :

1- تأمين حقوق افراد با وضع قوانين در مورد كيفيت استرقاق (بنده گرفتن) و تحريم آن جز در موارد خاص.

2- وضع قوانين در جهت حمايت از حقوق بردگان و تنظيم روابط صحيح بين مالك و برده .

3- ترغيب مردم به آزادسازي بردگان و وضع قوانيني براي حصول اين مقصود (مانند كفارات و شرايط عتق ). در مجموع اسلام شرايطي را براي بردگان فراهم ساخت كه آنان به مقامات و درجات مهم علمي و

سياسي در جامعه اسلامي دست يافتند و حتي مدت ها حكومت ((مماليك )) بر بسياري از نقاط كشورهاي اسلامي پديدار شد. در حقيقت اسلام با فراهم آوردن شرايط انساني و عاطفي براي زندگي بردگان , بردگان را از سراسر دنيا مشتاق به پيوستن به جامعه اسلامي نمود و آنان در بازگشت به موطن خود همراه با آزادي، مبلغ و مروج اسلام مي شدند. اسلام راه برده شدن افراد آزاد را مسدود كرد و از سوي ديگر راه آزادي بردگان را گشود و مسلما" يكي از عوامل دگرگوني نظام بردگي در جهان , نقش اسلام در اين زمينه بوده است . كنيزها نيز در اين بين مشمول همين قاعده و قانون بوده اند. آنان از كشورهاي ديگر كه در جنگ با مسلمانان اسير مي شدند, و يا به صورت تجاري وارد ممالك اسلامي مي گشتند, با فرهنگ اسلامي و مزاياي نجات بخش آن آشنا شده و بسياري از آنان همانند ديگر مردم در جامعه اسلامي زندگي مي كردند و مالكيت كنيز در حكم عقد ازدواج بود و موجب محرميت به مالك آن مي گرديد. بجاست بدانيم كه مادر برخي از ائمه ما كنيز بوده اند, حتي مادر امام زمان (عج ) نيز كنيزي رومي بوده است . سخن در اين مقوله بسيار گسترده مي باشد. اما توجه به اين نكته مهم است كه تنها عاملي كه در اسلام مجوز استرقاق (گرفتن بنده و كنيز) است موردي است كه كساني در جنگ با اسلام به عنوان دين حق اسير شده باشند و پرواضح است كسي كه به خداوند رحمان كفر ورزيده است و باز به اين حد

هم بسنده نكرده است بلكه با دين حق مبارزه مي نمايد. آيا حق حيات براي اين گروه قائل شدن , جز از روي تفضل الهي است ؟! معذ لك , اسلام حق حيات اينان را تضمين كرده، كشتن اسير را جز در شدت درگيري و در معركه جنگ روا ندانسته است , لكن بايد اين افرادي كه از آزادي عمل خود سوء استفاده نموده عليه دين خدا قيام نموده در نبرد عليه دين خدا و مؤمنين به آن شركت جسته است , دايره فعاليت هايشان و آزادي آنها محدود گردد. با وجود اين آموزه هاي بسياري در اسلام براي رهايي آنان ارائه نموده است و براي تحقق اين آموزه ها نيز پاداش بسيار زيادي قرار داده است .

براي مطالعه بيشتر ر . ك :

1- تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 6 (عربي) ج 12 (فارسي) ، ذيل آيت 116 تا 120 (سخني درباره بردگي و بردگي گرفتن)

2- اسلام و مسأله آزادي , بردگي , موسوي زنجاني

3- از بردگي روم قديم تا ماركسيسم , حجتي كرماني

4- فرآورده هاي ديني , ناصر مكارم

5- برده داري در روم باستان , بيدار فكر

6- حقوق بشر, اسدالله مبشري

7- نگاهي به بردگي , محمد علي گرامي

8- بردگي در اسلام , صادق ايرجي

چرا حضانت و سرپرستي اطفال به پدر واگذار مي شود، مگر مادر عاطفه ندارد و يا اطفال به مادر و محبت هاي روحي مادر نياز ندارند؟

پرسش

چرا حضانت و سرپرستي اطفال به پدر واگذار مي شود، مگر مادر عاطفه ندارد و يا اطفال به مادر و محبت هاي روحي مادر نياز ندارند؟

پاسخ

احكام اسلام در مورد خانواده و روابط دروني آن را بايد در مجموعه احكام ملاحظه نمود نه در يك زاويه و يك بعد آن. مثلا در اسلام حق ولايت و سرپرستي بر دوش مرد گذاشته شده؛ چون حق نفقه و تا مين هزينه نيز بر دوش او نهاده شده است. ثانيا گرچه از جنبه برخي حقوق مرد داراي امتيازاتي است ولي از نظر روحي و رواني فرزند وابستگي شديدي به مادر دارد به گونه اي كه نوعا فرزندان در كنار مادر مي مانند و روابط خود را با او حفظ مي كنند. ثالثا سفارش هايي كه در مورد مادر و حفظ حرمت و رعايت او شده است قابل مقايسه با آنچه در مورد پدر آمده است نيست. رابعا مسا له نزاع بر سر سرپرستي فرزند بالاخره بايد به نوعي حل شود يا بايد فرزند را در اختيار مادر گذاشت و يا در اختيار پدر؛ چون بر فرض جدايي راهي جز اين نيست كه در اختيار يك نفر باشد. در اين بين اسلام در مقاطع خاصي فرزند را تحت حضانت مادر و در ديگر موارد او را تحت سرپرستي پدر دانسته است. گرچه در مواردي اين موضوع ممكن است موجب رنجش مادر گردد ولي از سوي ديگر او را آزاد نموده تا بتواند راه زندگي خود را انتخاب كند و مرد نيز نتواند از مسو وليت خود شانه خالي نمايد.

در حكم «نگه داري بچه توسط پدر »، هيچ مشكل عقلي وجود ندارد؛ بلكه مصلحت هاي مهمي نيز

در نظر گرفته شده است. اسلام حق نگه داري دختر را تا هفت سالگي و پسر را تا دو سالگي به مادر داده است؛ يعني، اگر مادر مايل باشد مي تواند پسر يا دختر خود را تا اين سن ها (با پرداخت هزينه آن توسط مرد) نگه داري كند و بعد از آن متوقف بر توافق طرفين است. در اين حكم هم مراعات مسائل تربيتي و عاطفي شده است؛ چرا كه اوج نياز عاطفي به محبت مادر در اين سن ها است و هم مراعات مصحلت زن؛ چرا كه اگر نگه داري بچه ها هميشه بر عهده زن مي بود، در تشكيل زندگي و ازدواج مجدد وي مشكلات فراواني ايجاد مي گشت و مسلما صلاح يك زن نيست كه با اولين شكست در

زندگي خود، براي هميشه از داشتن يك زندگي گرم و پُرمحبت محروم بماند و متحمل سختي ها و دشواري هاي فراوان گردد. 3 - انتساب فرزند به پدر و مادر از نظر شرعي يكسان است چنانكه قرآن مجيد فرزندان حضرت زهرا (س) را به پيامبر منسوب مي نمايد. با آنكه اين انتساب از طرف مادر است (آيه مباهله و ابنانا و ابناكم). همچنين عيسي(ع) را فرزند ابراهيم(ع) مي داند حال آنكه انتساب او از طريق مادر است. بنابراين انتساب به هر دو يكسان است گرچه رسم امروزه جامعه و اعتبارات فعلي آن است كه فاميل را از پدر مي گيرند.

با توجه به اينكه مادرم فروشنده منزل بوده و در شرايط نابسامان روحي اقدام به اين كار كرده آيا او مي تواند حق ضايع شده خود را به خاطر تاخير خريدار در پرداخت پول منزل بگيرد ؟زيرا آنها طبق قرارداد قولنامه اوليه عمل نكردند و از نبود پدرم سوء استفاده نمودند زيرا

پرسش

با توجه به اينكه مادرم فروشنده منزل بوده و در شرايط نابسامان روحي اقدام به اين كار كرده آيا او مي تواند حق ضايع شده خود را به خاطر تاخير خريدار در پرداخت پول منزل بگيرد ؟زيرا آنها طبق قرارداد قولنامه اوليه عمل نكردند و از

نبود پدرم سوء استفاده نمودند زيرا پدرم در زندان به سر مي برد.

پاسخ

نه،عمل نكردن آنان به مفاد قولنامه حسب آنچه كه شما نوشتيد، در صورت اثبات صرفا يك تخلفي است كه مجازات (برخورد قضايي) مخصوص به خود دارد و تأثيري در صحت اين معامله ندارد.

مسأله سوء استفاده از غيبت پدر شما، گرچه تأسف آور است ولي يك مسأله اخلاقي است و فاقد ضمانت اجراي حقوقي.

آيا من كه جزء شاهدين اين معامله بودم و بنگاه هم به اجبار قرارداد اجاره منزل را بنام من تنظيم نموده مي توانم براي مادرم شهادت دهم ؟و حتي از بنگاه و خريدار شكايت كنم كه سر مادرم را كلاه گذاشتند؟

پرسش

آيا من كه جزء شاهدين اين معامله بودم و بنگاه هم به اجبار قرارداد اجاره منزل را بنام من تنظيم نموده مي توانم براي مادرم شهادت دهم ؟و حتي از بنگاه و خريدار شكايت كنم كه سر مادرم را كلاه گذاشتند؟

پاسخ

نه شهادت بستگان ذي نفع مسموع نيست. اگر بتوانيد با استناد به شهود ديگر اجبار و اغفال و فريب بنگاه يا خريداران را اثبات كنيد، مي تواند براي شما مفيد باشد.

ديگر بچه هاي مادرم كه صغير مي باشند مي توانند ادعايي داشته باشند مبني بر اينكه مادرشان مورد اجحاف و ضرر و زيان قرار گرفته و حق فرزندان او ضايع شده و به دلايل نبود پدر و بودن پدر در زندان و نداشتن روحيه مناسب بدون اطلاع فرزندان اقدام به فروش منزل كرده است

پرسش

ديگر بچه هاي مادرم كه صغير مي باشند مي توانند ادعايي داشته باشند مبني بر اينكه مادرشان مورد اجحاف و ضرر و زيان قرار گرفته و حق فرزندان او ضايع شده و به دلايل نبود پدر و بودن پدر در زندان و نداشتن روحيه مناسب بدون اطلاع فرزندان اقدام به فروش منزل كرده است و فرزندان از اين موضوع خبر نداشته اند و حالا كه فهميده اند خواستار رسيدن به حق خود و مادرشان هستند.

پاسخ

نه، اختيار ملك متعلق به مادرتان، حق مادرتان است (ولو آن كه مالكيت مادر شما صوري بوده است) و در حضور ايشان بچه هاي صغير و كبير هيچ ادعايي نمي توانند داشته باشند و لذا اطلاع آنان از معامله شرط نيست و اصلا اطلاع يا عدم اطلاع آنها اعتباري ندارد.

با توجه به اينكه بنگاه داراي پروانه كسب نمي باشد آيا اين معامله صحيح بوده است و آيا ما مي توانيم آن را در دادخواست بنويسيم ؟در ضمن شاهدين معامله بنده و مادرم و خريدار و بنگاه دار بوده است و آيا بنگاه مي تواند از ما دفاع كند و طرف ما را بگيرد لازم به ذكر ا

پرسش

با توجه به اينكه بنگاه داراي پروانه كسب نمي باشد آيا اين معامله صحيح بوده است و آيا ما مي توانيم آن را در دادخواست بنويسيم ؟در ضمن شاهدين معامله بنده و مادرم و خريدار و بنگاه دار بوده است و آيا بنگاه مي تواند از ما دفاع كند و طرف ما را بگيرد لازم به ذكر است كه ما فقط خواستار جبران ضرر و زيان منزل هستيم و چون خريدار در موقع مقرر پول را پرداخت نكرده است ما دجار ضرر شديم و خواستار رسيدن به آن ضرر كه حدود 2 تا 3 ميليون تومان است هستيم.

پاسخ

معامله صحيح است چون با امضاي شما و رضايت شما (به صرف همان امضاء كه اعتراف به صحت آن داريد گرچه در اين كه با رضايت واقعي شما بوده يا نه و يا اين كه مشروط بوده به انجام تعهدات خريدار يا نه؟ شما به آن اعتراض داريد) راهي براي بطلان آن معامله نيست.

بله، بنگاهي تخلف كرده و به واسطه آن با شكايت شما جريمه مي شود.

واقعيت كار اين است كه اين شكايت با اين وصفي كه شما ذكر كرديد، به نظر ما بسيار مستبعد است كه به سرانجامي كه مورد نظر شما است برسد.

مسائل حقوقي نفقه در اسلام را بيان كنيد؟

پرسش

مسائل حقوقي نفقه در اسلام را بيان كنيد؟

پاسخ

نفقه: در لغت به معني هزينه.

خرج: خرجي، آنچه هزينه عيال و اولاد مي كند، روزي و مايحتاج معاش است. در اصطلاح حقوقي و فقهي به معناي هزينه زندگي و آنچه كه براي گذران زندگي لازم و مورد نياز است.

مسايل حقوقي نفقه در دو بعد مد نظر قرار مي گيرد:

1. وظيفه پرداخت نفقه و كساني كه مكلف به پرداخت آن هستند و كساني كه حق دريافت و مطالبه نفقه دارند و شرايط و حدود هر يك از آنها، اين مسائل درحقوق مدني بررسي مي شود.

2. ضمانت اجراي تخلف از وظيفه فوق يعني كساني كه علي رغم مكلف بودن به پرداخت نفقه از آن سر باز زنند، در اين صورت چه پيامدهايي دارد و افراد ذي حق چه اقداماتي مي توانند انجام دهند، اين مسائل در قانون مجازات اسلامي (حقوق جزا) بحث مي شود.

در بحث حقوق مدني نفقه بايد توجه داشت كه نفقه به دو دسته تعلق مي گيرد: 1. نفقه همسر، 2. نفقه اقارب (بستگان و خويشاوندان).

ما در اين مجال به مواد قانوني مدني كه برگرفته از فقه اماميه و مشهور فقها است اشاره مي كنيم اما براي فهم بيشتر جزئيات و تفصيل اين مباحث مي توانيد به كتاب هاي حقوق خانواده مراجعه نماييد از جمله: «مختصر حقوق خانواده»، دكتر سيد حسين صفايي و دكتر اسدالله امامي، صص 136 - 147 و 393 - 411.

سوالي كه دارم اينه كه حق طلاق چه اختيارات و امتيازاتي به زنان ميده و ايا امكان اين هست كه مشروط حق طلاق داده بشه به فرض اينكه اگر زن طلا ق خواست از مهريه چشم پوشي كنه؟

پرسش

سوالي كه دارم اينه كه حق طلاق چه اختيارات و امتيازاتي به زنان ميده و ايا امكان اين هست كه مشروط حق طلاق داده بشه به فرض اينكه اگر زن طلا ق خواست از مهريه چشم پوشي كنه؟

پاسخ

طلاق از نظر شرعي و از نظر حقوقي طبق ماده 1133 قانون مدني بدست مرد مي باشد و مرد مي تواند زن خود را طلاق بدهد.

پس در ابتدا اين حق و اين امتياز مختص مرد است البته زن مي تواند در ضمن عقد شروطي كه متعارف و معقول است مطرح كند (بعضي از شروط در سند رسمي ازدواج هم مندرج است كه طرفين امضاء مي كنند و خود را ملزم به رعايت آن شروط مي كنند) حال اگر مرد آن شروط را اعمال نكند زن مي تواند از طرف زوج خود وكيل در اعمال طلاق باشد و اين قضيه ربطي به بذل مهر يا اخذ مهر هم ندارد. اما اگر در ضمن عقد،زن از طرف زوج وكيل دراعمال طلاق نبود, طلاق از طرف مرد است ولو اينكه زن مهريه خود را ببخشد و يا چيزي بيشتر از مهر به زوج خود بدهد نمي تواند طلاق بگيرد مگر با رضايت همسر خود.

البته بر اساس قانون مدني جمهوري اسلامي ايران؛ هرگاه شوهر بعد از عقد مبتلا به يكي از امراض مقاربتي گردد زن حق خواهد داشت كه از نزديكي با او امتناع نمايد و يا عيوبي مثل خصاء و عنن و مقطوع بودن آلت تناسلي براي مرد حاصل شود مي تواند اعمال فسخ عقد نمايد.

و نيز طبق ماده 1129 «در صورت استنكاف شوهر از دادن نفقه و عدم امكان

اجراء حكم محكمه و الزام او بدان نفقه، زن مي تواند براي طلاق بحاكم رجوع كند و حاكم شوهر را اجبار به طلاق مي نمايد. همچنين است در صورت عجز شوهر از دادن نفقه.

و نيز بر اساس ماده 1130 قانون مدني در صورتي كه دوام زوجيت موجب عسر و حرج زوجه باشد، وي مي تواند به حاكم شرع مراجعه و تقاضاي طلاق كند. چنانچه عسر و حرج مذكور در محكمه ثابت شود، دادگاه مي تواند زوج را اجبار به طلاق نمايد و در صورتي كه اجبار ميسر نباشد زوجه به اذن حاكم شرع طلاق داده مي شود. و زن نمي تواند در ضمن عقد شرط كند كه اگر مهر خود را ببخشد حق طلاق با او باشد زيرا چنين شرطي باطل است زيرا چه در طلاق خلعي و چه در طلاق مبارات باز هم حق طلاق با مرد است و چشم پوشي زن از مهريه خود موجب احقاق طلاق او نمي شود. مگر در صورت اعمال مواد قانوني مذكور.

زن مي تواند در ضمن عقد نكاح (و يا در ضمن عقد لازم ديگري ) شرط نمايد كه : وكيل بلاعزل از طرف شوهر خود, در طلاق دادن خود - اعم از طلاق رجعي , بائن و خلع - باشد و نيز حق خروج متعارف از منزل (براي صله رحم , ديد و بازديد غير مفسده انگيز, خريد, تحصيل , كار و...) را داشته باشد.

با احترام ، بسيار ساسگزارم از اينكه اينجانب را راهنمايي فرماييد . اينجانب مدرس دانشگاه مي باشم . دو سالي است كه ازدواج كرده و تا كنون هم فرزندي ندارم . متاسفانه از روز اول زندگي تاكنون يك مشكل اساسي داشته و اينكه متاسفانه خانم اينجانب كه شاغل هم مي باشد ص

پرسش

با احترام ، بسيار ساسگزارم از اينكه اينجانب را راهنمايي فرماييد . اينجانب مدرس دانشگاه مي باشم . دو سالي است كه ازدواج كرده و تا كنون هم فرزندي ندارم . متاسفانه

از روز اول زندگي تاكنون يك مشكل اساسي داشته و اينكه متاسفانه خانم اينجانب كه شاغل هم مي باشد صيانت كلام را رعايت نمي كند و هر روز به اينجانب و خانواده ام فحش مي دهد و به هيچ شيوه اي تاكنون نتوانسته ام ايشان را مجاب كنم . واژه از شما متنفرم را هر روز ده ها بار تكرار مي كند . به اين نتيجه رسيدهام كه بهتر است به موضوع طلاق فكر كنم . مهريه ايشان 250 سكه است كه اينجانب فعلا از عهده بر نمي آيم . حقوق اينجانب 3500000ريال در ماه بوده و حتي حاضرم تمامي اين مبلغ براي خلاصي بپردازم .از كم وكيف اين موضوع هيچ گونه اطلاعي ندارم و تاكنون مجالي نبوده تا باب طلاق را مبسوطا مطالعه كنم . از شما خواهش مي كنم كه در ارتباط با حل مسالمت آميز موضوع و طرح موضوعات اخلاقي خودداري فرماييد كه به هيچ وجه راه دومي وجود ندارد. در اين مدت تمامي وقار و شخصيت خود را از دست رفته مي بينم و درست خلاف آن در دانشگاه . شايان ذكر است تاكنون به خود اجازه بي حرمتي به ايشان را نداده ام چرا كه در شان خود اين رفتارها را سخي مي دانم . به هرحال با توجه به عدم تمكن اينجانب در پرداخت مهريه و با عنايت به اين مشكل اساسي چه راهكاري براي اينجانب وجود دارد . ضمنا اينجانب در فكر تضييع حقوق اين خانم نيستم . آيا مي توانم مهريه را ماهانه پرداخت كنم ؟ آيا مي توانم خانه اي را براي ايشان اجاره با پرداخت

حقوق ماهانه و از زندگي در كنار ايشان خلاصي يابم؟ آيا مي توانم در دادگاه از ايشان شكايت كنم؟ آيا در قوانين حقوقي ايران عليرغم عندالمطالبه بودن مهريه راهي وجود دارد . آيا با تنظيم دادخواست طلاق و عدم تمكن زندان رفتن هم موضوعيت مي يابد ؟ لطفا اينجانب را راهنمايي فرماييد تا چگونه از اين خانم جدا شوم .

پاسخ

ضمن اظهار خرسندي از ارتباط با شما و ابراز تاسف از مشكل خانوادگي كه با آن مواجه هستيد، عليرغم نظر شما، ما نخست به تفاهم اخلاقي و امكان سازش ولو از طريق افرادي كه به دلايل مختلف (علمي، اخلاقي، مذهبي و يا فاميلي) در همسرش مي توانند نفوذ كلام داشته باشند، چون گرچه طلاق جايز است ولي راه خروج اضطراري است كه هيچ چاره اي جز آن نباشد زيرا پيامدهاي بسياري بويژه در روحيات طرفين دارد، از اين رو طلاق حلال است و جايز ولي حلالي بسيار مغبوض و دوست نداشتني.

در هر حال اگر ناچار به اين كار شديد، با پناه بردن به خدا از اينكه در اين مسير دچار انتقام گيري و بداخلاقي و ستمگري به همسرتان شويد، پاسخ يكايك سئوالات شما به شرح زير است:

1. اگرحقيقتا دارايي و اموالي كه بتوانيد اين دين و قرض (مهريه) همسرتان را يكجا بپردازيد و بتوانيد اين مساله را در دادگاه اثبات كنيد، دادگاه بر اساس ميزان حقوق دريافتي شما مهريه را اقساطي خواهد نمود.

شما مي توانيد به دادگاه محل (ذي صلاح) درخواست اعسار (ناتواني از پرداخت مهريه) بدهيد و با ارائه ادله و شواهد و مدارك آن براي دادگاه اثبات كنيد، در صورت اثبات مشكل شما

به كه شما بيان كرديد حل مي شود. البته تا زمان اثبات، در صورت درخواست همسرتان و ادعاي اينكه شما اموالي داريد ولي نمي خواهيد مهريه را بپردازيد، دادگاه مي تواند حكم زنداني نمودن شما را بطور موقت و تا زماني كه شما با ارائه مدارك و شواهد، اعسار خود را اثبات كنيد، صادر كند.

2. پرداخت مهريه از سوي شما يا درخواست پرداخت مهريه از سوي همسرتان و يا الزام به پرداخت از سوي دادگاه به معناي طلاق يا ملازم با آن نيست. لذا مي توانيد با هم زندگي كنيد و اگر چنانچه بداخلاقي مي كند، مي توانيد خانه اي براي ايشان تهيه كنيد و البته ايشان را به حال خود وانگذاريد وليكن انسان بداخلاق اگر موعظه پذير نباشد، طبيعتا بايد انتظار پيشامد برخي مشكلات را داشته باشد يعني همسرتان با اين اخلاق كه شما فرموده ايد يك سري محدوديت ها را ناخواسته بر خود تحميل مي كند.

3. در صورتي كه بتوانيد بداخلاقي و دشنام دادن ايشان را اثبات كنيد، راه براي برخي محدوديتها و يا مجازات هايي مانند عدم وجوب نفقه (بدليل نشوز و نافرماني) و خودداري از حسن معاشرت و يا تسهيل در پذيرش درخواست صدور حكم طلاق مي گشايد.

با سلام ، درصورتي كه مرد نتواند به منظور طلاق مهريه زن را نقدا بپردازد تكليف چيست ؟ آيا پرداخت به اقساط موضوعيت دارد؟ چگونه دادگاه حكم مي كند؟

پرسش

با سلام ، درصورتي كه مرد نتواند به منظور طلاق مهريه زن را نقدا بپردازد تكليف چيست ؟ آيا پرداخت به اقساط موضوعيت دارد؟ چگونه دادگاه حكم مي كند؟

پاسخ

آري, مهريه يك دين و بدهي به نفع همسر و عليه شوهر است البته اسم بدهي و در مقابل برخي تمتعات جنسي و اثبات صداقت براي تشكيل كانون گرم خانواده است.

بايستي توجه داشت كه مهريه ربطي به طلاق ندارد, بلكه به مجرد عقد ازدواج ولو انكه هيچ رابط جنسي نيز برقرار نشده باشد, به عهده مرد مي ايد, البته قبل از همسر شدن نصف مهريه به صورت قطعي به نفع زن ثابت مي شود و پس از ان تمام مهريه .

حال, اگر شوهري نتوانست مهريه را به صورت نقد بپردازد, همسرش مي تواند تقاضاي توقيف اموال او را بنمايد و تا زماني پرداخت همه مهريه تقاضاي جنس او را بنمايد.

با وجود اين شوهر مي تواند از دادگاه تقاضاي صدور حكم به اعسار (ناداري و تنگدستي) نمايد كه در صورت اثبات, از حبيس و مجازات, معاف مي شود و ليكن به ميزاني كه دادگاه مقرر مي كند بايد طي اقساط, مهريه را بپردازد.

1_ با توجه به آن آيه قرآن كه خداوند فرموده است انسانها با هم برابرند و برتري بر هم ندارند پس به چه علت در اسلام حق طلاق با مرد قرار داده شده است؟

پرسش

1_ با توجه به آن آيه قرآن كه خداوند فرموده است انسانها با هم برابرند و برتري بر هم ندارند پس به چه علت در اسلام حق طلاق با مرد قرار داده شده است؟

پاسخ

انسانها از حيث انسانيت با هم مشتركند لذا خداوند در آيات زيادي به اين مسئله تأكيد كرده است. «من عمل صالحا من ذكر اوانثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوه طيبه و لنجزينهم باحسن ماكانوا يعلمون» كسي كه كار صالح انجام بدهد فرقي ندارد كه زن باشد يا مرد بلكه ملاك آن است كه ايمان داشته باشند ما آنها را زنده مي كنيم به حياتي پاكيزه و به آنها اجر مي دهيم به بهتر از آن كاري كه انجام داده اند. و يا آيات ديگر «لقد خلقنا الانسان من احسن تقويم» ... . و اين آيات بدان معنا نيست كه انسانها با هم برابرند. ملاك و مراد خداوند تساوي انسانها نبوده بلكه عدم تمايز ملاك است.

اصلا خداوند در آيه اي مي فرمايند ما قرار داديم مردم را به صورت گروه هاي مختلف و اشكال مختلف تا يكديگر را بشناسند پس اين غلط است كه شما گمان كنيد انسانها با هم فرقي ندارند. فرق ها فراوان است ولي اين تفاوت ها مانع از اصل عدالت نيست. آن چيزي كه ما مرادمان است تبعيض است، بله بين زن و مرد در شرايط كاملا مساوي تبعيض وجود ندارد، ولي مثالي كه شما زديد(حق طلاق با آقايان). از قبيل موارد تفاوت است، بطور مثال زنان چون جنبه احساسي و محبتي آنها كثير است بخاطر خاصيت وجودي شان لذا وظيفه مادري ، بارداري، شيردهي و مسائلي از

اين قبيل به آنها واگذار شده است. و آقايان چون جنبه احساسي آنها كثير نيست و از حيث جسمي هم داراي توان بسيار بيشتري نسبت به زنان هستند. لذا وظايفي مثل كار كردن، به عهده داشتن نفقه و پرداخت مهريه و ... به عهده آنان است.

حق طلاق هم يكي از آن حقوقي است كه به آقايان داده شده است به خاطر خاصيت وجودي شان. اولا بدانيد طلاق تنها حقوقي است كه در نزد خدا منفور است، لذا اين حق طلاق به معني جواز براي مردان نيست. بلكه در شرايط محدود و استثنايي خدا اين راه را قرار داده است كه مطلوب و زيبنده بود كه با رعايت حداكثر موارد عقلي انجام گيرد. و چون زن از اين جنبه در نقص است (البته غالب زنان) اين امور به عهده آقايان گذاشته شده است.

و چنانچه بيان شد پرداخت نفقه و مخارج زن همه مخارج آن و نيز تهيه مسكن و پرداخت مهريه و ... بر عهده مرد است لذا حق طلاق هم به او واگذار شده است و اين عين عدالت است و اگر حق طلاق با زنان بود بي عدالتي بود چون كه مرد زحمت تهيه مسكن، پوشاك، غذا و ديگر مايحتاج زن بر عهده او باشد و زن حق طلاق داشته باشد كه هرگاه دلش خواست از مرد جدا شود، لذا خداوند متعال در مقابل آن وظايف كه بر عهده مرد گذاشته است به او حقوقي اختصاص داده، مثل حق طلاق، بيشتر بودن ارث و ديه ... . و همان طور كه مي دانيد قرآن كريم همه انسانها را برابر مي داند و معياري براي

برتري قائل نيست، مگر تقوي«ان اكرمكم عندالله اتقيكم» كه نزد خداوند هركه بيشتر پروا و پرهيز از گناه كند عزيز تر است، ولي برتري هاي ديگر قومي، ملي، نژادي و ... را دليل ارزش بيشتر افراد نزد خداوند نمي داند ولي اين مطلب بدين معنا نيست كه همه انسانها داراي ويژگي هاي مساوي و يكسان به لحاظ شكل، قد، تيپ، سن و ... باشند. و نيز نظام طبيعي عالم تكثر افراد مختلف را مي طلبد. اگر گل رز و مريم از هر جهت (شكل، رنگ، رايحه، . حتي زمان و مكان رويش )يكي بودند كه ديگر دوئي نبود و تكثر نمي شد. پس بايد متفاوت باشند.

انسانها نيز داراي شرايط مختلف و لزوما حقوق متفاوت اند. اما اين تفاوت باعث برتري انسان نزد خدا نيست كه گفتيم برتري او به يك چيز است آن هم تقوي. ليكن عدالت اين است كه هر كدام حقوق خود را دريافت كنند و اين برابري است. پس اگر كودك است حقوق خاصي دارد و اگر جوان و يا زن يا مرد است حقوق خاص خود را دارد كه اگر با كودك چنان كنند كه با مرد چهل ساله و بالعكس نابرابري است.

بي ترديد تفاوت زن و مرد هم انكار ناپذير است علي رغم نظريات تند و راديكال نهضت هاي زنانه(فمينيم) در غرب كه زن و مرد را از هر جهت مساوي مي دانند و بدين سبب حقوق زيادي را از زنان چون حق نفقه و يا مهريه و ... را مي گيرند ما معتقديم كه اشرف مخلوقات عالم به صورت دو جنس زن و مرد آفريده شده است كه

هيچكدام برتري نزد خداوند ندارند جز تقوي اما ويژگي هايي متفاوت از نظر روحي و جسمي دارند كه مقتضي حقوق متفاوت است.

مثلا اگر مرد را قوي جثه و مظهر قدرت آفريده زن را مظهر جمال و زيبايي و لطافت آفريده است و همين روحيه ليطف است كه اقتضا مي كند با او همچون گل(با ملاطفت) رفتا شود كه «المرئه ريحانه ليست بقهرمانه».

و نيز زن را دنياي ناز و مرد را در اوج نياز، زن را عاطفي، حساس و نكته سنج و مرد را در مقابل جسور با جرأت و كلي نگر پديد آورد كه هر دو در كنار هم مكمل خانواده خواهند بود.

لذا در عقد و پيوند ازدواج زن است كه حرف آخر را مي زند و در طلاق اين مرد است كه حرف آخر را مي گويد چرا كه در طول زندگي اگر نخواستن از جانب زن باشد زندگي نيمه جان است و با تمناي مرد ممكن است به حالت عادي بازگردد ولي با نخواستن مرد زندگي كاملا مرده است و بايد جدايي صورت گيرد.

از طرفي مرد كلي نگر كمتر تصميم به طلاق و جدائي مي گيرد در حالي كه خانم حساس و عاطفي كه ظرايف زندگي را هم مي بيند ممكن است به كوچكترين چيزي روح و روان لطيفش دچار خدشه شده بار ها مرد را طلاق دهد.

2_ چرا حق ارث مرد دو برابر زن قرار داده شده؟

پرسش

2_ چرا حق ارث مرد دو برابر زن قرار داده شده؟

پاسخ

ج2- حقوقي مثل ارث، ديه، حق طلاق و مسائلي از اين قبيل بسته به جنسيت افراد است از حيث نوع كار و تفاوتهاي فردي موجود ميان زن و مرد.

البته بدانيد كه در همه جا ارث مرد دو برابر ارث زن نيست. مثلا ارث پدر و مادريك ششم است. و در اين مطلب جنسيت ملاك نيست، و اگر ديديد ارث دختر و پسر(اگر فرزند خانواده اي باشند) تفاوت دارد و ارث پسر دو برابر است به اين دليل است كه پسرها متحمل خرج و نفقه خانواده هستند و ملزم اند كه اين ارث را در خانواده خرج كنند. ولي خانم مختار است كه اين ارث را به خانه همسر منتقل كند يا نه او در خرج اين ارث كامل مختار است و هيچ اذني از همسر لازم نيست. پس به تبع اگر خانواده اي را در نظر بگيريد وقتي پدر يا مادر مرد مي ميرند به اين مرد دو برابر مي رسد و مرد ملزم است به خرج اين ارث در خانواده خود. درنتيجه نيمي از اين ارث به خانم در خانواده جديد منتقل مي شود.

و از آن طرف ديگر اگر پدر يا مادر اين زن فوت شوند ارثي كه به زن مي رسد يك برابر است ولي اين زن مختار است كه اين ارث را به خانواده جديد منتقل نكند، درعمل ديده مي شود كه زن داراي منفعت مادي بيشتري شده است.

نكته ديگري كه در اين زمينه است و مي توان گفت كه حكمتي خاص دارد اين است كه بقاء كانون خانواده ها نيز

در همين امر است. يعني اگر زن خانواده اي ارث كاملي بگيرد، داراي ثروت مي گردد و چون در خرج كردن آن آزاد است حتي بدون اذن شوهر. شايد كه احساس استقلال نمايد و ديگر نخواهد كه واجب الفقه فرد ديگري باشد و به اصطلاح خودش زير دست كس ديگري باشد. لذا دنبال طلاق گرفتن است و با اين عمل بنياد خانواده را از بين برده است. در حالي كه عكس اين عمل كه مرد دو برابر زن ارث مي برد ديگر متحمل اين چنين خطرات و احتمالاتي نيست.

1_ آيا به اين علت حق ارث مرد بيشتر است كه ديه زن كمتر از مرد است يا غير مسلمان، به طور مثال ديه مرد غير مسلمان با مسلمان يكي نيست اگر علت اين است كه مرد ارث را به خانه و برا ي خانواده مي آورد پس بايد درمورد زنهاي خودسرپرست اين موضوع لحاظ شود و نسبي باشد د

پرسش

1_ آيا به اين علت حق ارث مرد بيشتر است كه ديه زن كمتر از مرد است يا غير مسلمان، به طور مثال ديه مرد غير مسلمان با مسلمان يكي نيست اگر علت اين است كه مرد ارث را به خانه و برا ي خانواده مي آورد پس بايد درمورد زنهاي خودسرپرست اين موضوع لحاظ شود و نسبي باشد در حالي كه اين مسئله كلي است لطفا توضيح فرمائيد؟

پاسخ

احكام كلي است و يك حكم به طور كلي براي همه جوامع وملل داده مي شود و موارد بسيار محدود و اندك از اين قاعده بيرون نيست.

بطور مثال بررسي هاي لازم در جوامع مختلف، بزرگان تعليم و تربيت را به اين نتيجه رسانده است كه سني كه كودك بايد به مدرسه برود براي آموختن 6 سالگي است، حال اگر در موارد بسيار نادري كودك در 4 سالگي به اين رشد رسيد نمي توان قانون كلي را بخاطر مورد نادر نقض كرد.

و نكته ديگر اينكه اين حكم به صورت كلي بيان شده كه زنان كه شوهرانشان فوت مي كنند و يا طلاق مي گيرند، دوباره ادواج كنند، نه اينكه خود سرپرست شوند، و چه بسا كه در اين گونه موارد فسادهايي هم رخ دهد لذا به آنها هم ارث كمتر مي رسد تا براي تأمين مخارج خودشان ازدواج كنند. چه بسا مرداني كه نيز زنانشان طلاق گرفته يا فوت شده اند كه نياز به ازدواج مجدد، دارند و اگر اينگونه زنان بخاطر دارا بودن ثروت و مال الارث از ازدواج امتناع كنند.

ديگر امكان ازدواج براي اين گونه مردان بسيار كم خواهد شد و فساد از هر

دو طرف زياد خواهد بود.

1_ با توجه به آن آيه قرآن كه خداوند فرموده است انسانها با هم برابرند و برتري بر هم ندارند پس به چه علت در اسلام حق طلاق با مرد قرار داده شده است؟

پرسش

1_ با توجه به آن آيه قرآن كه خداوند فرموده است انسانها با هم برابرند و برتري بر هم ندارند پس به چه علت در اسلام حق طلاق با مرد قرار داده شده است؟

پاسخ

انسانها از حيث انسانيت با هم مشتركند لذا خداوند در آيات زيادي به اين مسئله تأكيد كرده است. «من عمل صالحا من ذكر اوانثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوه طيبه و لنجزينهم باحسن ماكانوا يعلمون» كسي كه كار صالح انجام بدهد فرقي ندارد كه زن باشد يا مرد بلكه ملاك آن است كه ايمان داشته باشند ما آنها را زنده مي كنيم به حياتي پاكيزه و به آنها اجر مي دهيم به بهتر از آن كاري كه انجام داده اند. و يا آيات ديگر «لقد خلقنا الانسان من احسن تقويم» ... . و اين آيات بدان معنا نيست كه انسانها با هم برابرند. ملاك و مراد خداوند تساوي انسانها نبوده بلكه عدم تمايز ملاك است.

اصلا خداوند در آيه اي مي فرمايند ما قرار داديم مردم را به صورت گروه هاي مختلف و اشكال مختلف تا يكديگر را بشناسند پس اين غلط است كه شما گمان كنيد انسانها با هم فرقي ندارند. فرق ها فراوان است ولي اين تفاوت ها مانع از اصل عدالت نيست. آن چيزي كه ما مرادمان است تبعيض است، بله بين زن و مرد در شرايط كاملا مساوي تبعيض وجود ندارد، ولي مثالي كه شما زديد(حق طلاق با آقايان). از قبيل موارد تفاوت است، بطور مثال زنان چون جنبه احساسي و محبتي آنها كثير است بخاطر خاصيت وجودي شان لذا وظيفه مادري ، بارداري، شيردهي و مسائلي از

اين قبيل به آنها واگذار شده است. و آقايان چون جنبه احساسي آنها كثير نيست و از حيث جسمي هم داراي توان بسيار بيشتري نسبت به زنان هستند. لذا وظايفي مثل كار كردن، به عهده داشتن نفقه و پرداخت مهريه و ... به عهده آنان است.

حق طلاق هم يكي از آن حقوقي است كه به آقايان داده شده است به خاطر خاصيت وجودي شان. اولا بدانيد طلاق تنها حقوقي است كه در نزد خدا منفور است، لذا اين حق طلاق به معني جواز براي مردان نيست. بلكه در شرايط محدود و استثنايي خدا اين راه را قرار داده است كه مطلوب و زيبنده بود كه با رعايت حداكثر موارد عقلي انجام گيرد. و چون زن از اين جنبه در نقص است (البته غالب زنان) اين امور به عهده آقايان گذاشته شده است.

و چنانچه بيان شد پرداخت نفقه و مخارج زن همه مخارج آن و نيز تهيه مسكن و پرداخت مهريه و ... بر عهده مرد است لذا حق طلاق هم به او واگذار شده است و اين عين عدالت است و اگر حق طلاق با زنان بود بي عدالتي بود چون كه مرد زحمت تهيه مسكن، پوشاك، غذا و ديگر مايحتاج زن بر عهده او باشد و زن حق طلاق داشته باشد كه هرگاه دلش خواست از مرد جدا شود، لذا خداوند متعال در مقابل آن وظايف كه بر عهده مرد گذاشته است به او حقوقي اختصاص داده، مثل حق طلاق، بيشتر بودن ارث و ديه ... . و همان طور كه مي دانيد قرآن كريم همه انسانها را برابر مي داند و معياري براي

برتري قائل نيست، مگر تقوي«ان اكرمكم عندالله اتقيكم» كه نزد خداوند هركه بيشتر پروا و پرهيز از گناه كند عزيز تر است، ولي برتري هاي ديگر قومي، ملي، نژادي و ... را دليل ارزش بيشتر افراد نزد خداوند نمي داند ولي اين مطلب بدين معنا نيست كه همه انسانها داراي ويژگي هاي مساوي و يكسان به لحاظ شكل، قد، تيپ، سن و ... باشند. و نيز نظام طبيعي عالم تكثر افراد مختلف را مي طلبد. اگر گل رز و مريم از هر جهت (شكل، رنگ، رايحه، . حتي زمان و مكان رويش )يكي بودند كه ديگر دوئي نبود و تكثر نمي شد. پس بايد متفاوت باشند.

انسانها نيز داراي شرايط مختلف و لزوما حقوق متفاوت اند. اما اين تفاوت باعث برتري انسان نزد خدا نيست كه گفتيم برتري او به يك چيز است آن هم تقوي. ليكن عدالت اين است كه هر كدام حقوق خود را دريافت كنند و اين برابري است. پس اگر كودك است حقوق خاصي دارد و اگر جوان و يا زن يا مرد است حقوق خاص خود را دارد كه اگر با كودك چنان كنند كه با مرد چهل ساله و بالعكس نابرابري است.

بي ترديد تفاوت زن و مرد هم انكار ناپذير است علي رغم نظريات تند و راديكال نهضت هاي زنانه(فمينيم) در غرب كه زن و مرد را از هر جهت مساوي مي دانند و بدين سبب حقوق زيادي را از زنان چون حق نفقه و يا مهريه و ... را مي گيرند ما معتقديم كه اشرف مخلوقات عالم به صورت دو جنس زن و مرد آفريده شده است كه

هيچكدام برتري نزد خداوند ندارند جز تقوي اما ويژگي هايي متفاوت از نظر روحي و جسمي دارند كه مقتضي حقوق متفاوت است.

مثلا اگر مرد را قوي جثه و مظهر قدرت آفريده زن را مظهر جمال و زيبايي و لطافت آفريده است و همين روحيه ليطف است كه اقتضا مي كند با او همچون گل(با ملاطفت) رفتا شود كه «المرئه ريحانه ليست بقهرمانه».

و نيز زن را دنياي ناز و مرد را در اوج نياز، زن را عاطفي، حساس و نكته سنج و مرد را در مقابل جسور با جرأت و كلي نگر پديد آورد كه هر دو در كنار هم مكمل خانواده خواهند بود.

لذا در عقد و پيوند ازدواج زن است كه حرف آخر را مي زند و در طلاق اين مرد است كه حرف آخر را مي گويد چرا كه در طول زندگي اگر نخواستن از جانب زن باشد زندگي نيمه جان است و با تمناي مرد ممكن است به حالت عادي بازگردد ولي با نخواستن مرد زندگي كاملا مرده است و بايد جدايي صورت گيرد.

از طرفي مرد كلي نگر كمتر تصميم به طلاق و جدائي مي گيرد در حالي كه خانم حساس و عاطفي كه ظرايف زندگي را هم مي بيند ممكن است به كوچكترين چيزي روح و روان لطيفش دچار خدشه شده بار ها مرد را طلاق دهد.

2_ چرا حق ارث مرد دو برابر زن قرار داده شده؟

پرسش

2_ چرا حق ارث مرد دو برابر زن قرار داده شده؟

پاسخ

ج2- حقوقي مثل ارث، ديه، حق طلاق و مسائلي از اين قبيل بسته به جنسيت افراد است از حيث نوع كار و تفاوتهاي فردي موجود ميان زن و مرد.

البته بدانيد كه در همه جا ارث مرد دو برابر ارث زن نيست. مثلا ارث پدر و مادريك ششم است. و در اين مطلب جنسيت ملاك نيست، و اگر ديديد ارث دختر و پسر(اگر فرزند خانواده اي باشند) تفاوت دارد و ارث پسر دو برابر است به اين دليل است كه پسرها متحمل خرج و نفقه خانواده هستند و ملزم اند كه اين ارث را در خانواده خرج كنند. ولي خانم مختار است كه اين ارث را به خانه همسر منتقل كند يا نه او در خرج اين ارث كامل مختار است و هيچ اذني از همسر لازم نيست. پس به تبع اگر خانواده اي را در نظر بگيريد وقتي پدر يا مادر مرد مي ميرند به اين مرد دو برابر مي رسد و مرد ملزم است به خرج اين ارث در خانواده خود. درنتيجه نيمي از اين ارث به خانم در خانواده جديد منتقل مي شود.

و از آن طرف ديگر اگر پدر يا مادر اين زن فوت شوند ارثي كه به زن مي رسد يك برابر است ولي اين زن مختار است كه اين ارث را به خانواده جديد منتقل نكند، درعمل ديده مي شود كه زن داراي منفعت مادي بيشتري شده است.

نكته ديگري كه در اين زمينه است و مي توان گفت كه حكمتي خاص دارد اين است كه بقاء كانون خانواده ها نيز

در همين امر است. يعني اگر زن خانواده اي ارث كاملي بگيرد، داراي ثروت مي گردد و چون در خرج كردن آن آزاد است حتي بدون اذن شوهر. شايد كه احساس استقلال نمايد و ديگر نخواهد كه واجب الفقه فرد ديگري باشد و به اصطلاح خودش زير دست كس ديگري باشد. لذا دنبال طلاق گرفتن است و با اين عمل بنياد خانواده را از بين برده است. در حالي كه عكس اين عمل كه مرد دو برابر زن ارث مي برد ديگر متحمل اين چنين خطرات و احتمالاتي نيست.

سه برادر هستند كه پدرشان را كسي كشته است. برادر اوّل مي گويد: «او را مي بخشم و از خونش مي گذرم و خونبها مي خواهم.» برادر دوم مي گويد: «خونبهاي پدرم را مي خواهم.» برادر سوم مي گويد: «قاتل بايد قصاص شود.» اين مسئله حقوقي را چگونه مي توان حلّ كرد؟

پرسش

سه برادر هستند كه پدرشان را كسي كشته است. برادر اوّل مي گويد: «او را مي بخشم و از خونش مي گذرم و خونبها مي خواهم.» برادر دوم مي گويد: «خونبهاي پدرم را مي خواهم.» برادر سوم مي گويد: «قاتل بايد قصاص شود.» اين مسئله حقوقي را چگونه مي توان حلّ كرد؟

پاسخ

برادري كه مي خواهد قصاص كند، مي تواند قاتل پدر را قصاص كند و به برادري كه درخواست ديه كرده، خونبها را بپردازد و حقّ برادر اوّل نيز ساقط است؛ زيرا هم حقّ قصاص و هم ديه را بخشيده است.

« بخش پاسخ به سؤالات »

آيا تقسيم ارث دختران و پسران با عدالت منافات ندارد؟

پرسش

آيا تقسيم ارث دختران و پسران با عدالت منافات ندارد؟

پاسخ

تفاوت بين زن و مرد دو گونه است:

الف: تفاوت در ارزش، مقام و منزلت معنوي زن و مرد:

همانطور كه از آيات قرآن به دست مي آيد نه تنها دين اسلام در اين زمينه بين زنان و مردان تفاوتي قائل نيست، بلكه زن و مرد را در ارزش ها، و مقام و منزلت معنوي و انساني مساوي مي داند.1 كه به ذكر نمونه هايي از آن آيات مي پردازيم:

1. تساوي ارزش و مقام زن و مرد، از نظر خلقت: قرآن كريم در آيات متعددي،2 زن و مرد را از يك طينت دانسته و اعلام مي دارد كه زن و مرد از «نفس واحدة» خلق شده اند و مكمل يكديگرند.3

2. تساوي ارزش و مقام زن و مرد، در داشتن صفات برجسته و ارزش هاي والاي انساني و مقام معنوي.4

3. تساوي زن و مرد از نظر ثواب5 و عقاب6 اعمال:

قرآن در كيفرها و ثواب اعمال، زن و مرد را يكسان مورد خطاب قرار مي دهد و قبح گناه و اعمال حرام و كيفر آن، و همچنين ثواب اعمال را، در مورد زن و مرد مساوي مي داند.

4. تساوي زن و مرد در تحمل تكليف و مسئوليت: قرآن كريم با مطرح كردن زندگي آدم و حوا و رانده شدن آنها از بهشت، هيچ كدام را مسئول اصلي معرفي نمي كند و در بيشتر مواقع هر دو را مسئول مي داند7 و حتي گاهي به صراحت مي گويد: شيطان آدم را وسوسه كرد؛ و قرآن با اين بيان بر روي اعتقاداتي مانند اينكه «زن را عنصر گناه و شيطان كوچك مطرح مي كنند» خط بطلان مي كشد.8

5. تساوي زن و مرد از نظرتعليم و تعلم:

از آيات قرآن كريم به دست مي آيد كه همه ي مسلمانان اعم از زن و مرد بايد در كسب علم و دانش اهتمام ورزند.9

در حديثي از پيامبر اكرم(ص) نقل شده: «فراگيري دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.»10

6. برابري زن و مرد در پيشگاه خدا: خداوند در قرآن مي فرمايد: «در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا، خود نگهدارترين (پارساترين) شماست!»11

در واقع قرآن ملاك برتري نزد خداوند را تقوا مي داند (چه زن و چه مرد)

ب. تفاوت هاي طبيعي بين زن و مرد:

با وجود مطالبي كه در مورد تساوي زن و مرد گذشت، تفاوت هاي موجود ميان زن و مرد را نمي توان منكر شد. تفاوت هايي كه زن و مرد را از يكديگر متمايز مي سازد و همين تفاوت هاست كه باعث تفاوت در حقوق و وظايف زن و مرد مي شود. در اينجا به برخي تفاوت هاي طبيعي زن و مرد اشاره مي كنيم:

1. تفاوت هاي زيستي (جسمي):

الف. تفاوت هاي اساسي تعيين كننده جنسيت.

ب. تفاوت هاي ثانوي در اندام.

1. تفاوت هاي جسمي:

براي مثال به طور متوسط مردان درشت اندام تر، بلند قدتر، خشن تر، داراي صداي متفاوت با زنان مي باشند. رشد عضلاني مرد و نيروي بدني او، از زن بيشتر است، مقاومت زن در مقابل بسياري از بيماري ها، از مقاومت مرد بيشتر است و ...12

از آنجايي كه بين نفس ]روح و روان[ و جسم، تناسب و ارتباط متقابل برقرار است. تفاوت جسماني بدون تفاوت رواني ]و روحي[ ممكن نيست و اين براي بقاء و كمال جامعه و نسل بشري ضروري است.13

2. تفاوت هاي رواني:

احساسات ]و عواطف[ زن، از مرد جوشان تر است، زن از مرد زودتر به هيجان مي آيد. و سريع تر تحت تاثير احساسات و عواطف خويش قرار مي گيرد. زن طبعاً به

زينت و زيور و جمال و آرايش علاقه دارد. احساسات زن بي ثبات تر از مرد است، زن از مرد محتاط تر و مذهبي تر است. ]و مردها معمولاً جسورتر و شجاع تر مي باشند[ احساسات زن، مادرانه است و علاقه ي زن به خانواده بيشتر است و ...14

3. تفاوت هاي اجتماعي كه محصول جامعه ي انساني و رفتارها و مناسبات ميان آدميان است:

با توجه به تفاوت هايي كه در توانايي ها و نقش اجتماعي زن و مرد وجود دارد عقل سليم اقتضا مي كند كه براي انجام نقش ها بين زن و مرد تفاوت قائل شويم به اين ترتيب كه:

1. نقش ها و كارهايي كه زن و مرد هر دو امكان اجرا دارند.

2. نقش هايي كه با ساخت جسمي و روحي زن متناسب است.

3. نقش هايي كه با ساخت روحي و جسمي مرد متناسب است.15

4. تفاوت در برخي از احكام ديني كه از وحي نشأت گرفته است:

همانطور كه گفته شد تفاوت هاي طبيعي و فطري (جسمي و روحي) وظايف و تكاليف خاصي را برعهده ي انسان ها (زن و مرد) مي گذارد و به علت همين تفاوت هاست كه براي زنان و مردان احكام و تكاليف ديني خاصي معين شده است.16

بعد از بيان تفاوت هاي بين زن و مرد و اقسام آن توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:

1. با دقت در آيه ي 11 سوره ي نساء در مي يابيم كه قرآن كريم براي اهتمام به حق زن هنگام تعيين سهم ارث، ارث زن را اصل و مبنا قرارداده و آن را مسلم دانسته و معيار ارث معرفي مي نمايد آنگاه مي فرمايد: «لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» يعني در موقع بيان سهم برادر، چنين نمي فرمايد كه خواهر نصف سهم برادر مي برد كه معيار اصلي، سهم برادر باشد بلكه

معيار و اصل مفروض و مسلم را ارث خواهر كه دختر ميّت است قرار مي دهد و سهم برادر شما را دو برابر سهم خواهر مي داند، تا اصل ارث زن قطعي و مفروغ عنه باشد.17

و شايد محور بودن دختر، در آيه ي مذكور براي جبران بي توجهي به دختر باشد.18

3. در مورد بعضي از احكام فلسفه هايي ذكر شده است كه بعضي از اين فلسفه ها را عقل سليم درك مي كند و بعضي از آنها در كتاب هاي ديني به نام فلسفه ي احكام و اسرار عبادات آمده است كه البته به صورت كامل نمي باشد و اين مورد حكمت حكم است نه علت آن و بعضي ديگر از احكام نه فلسفه ي آنها در كتاب هاي ديني آمده است و نه عقل ما آن را درك مي كند و ناچاريم از روي تعبد آنها را بپذيريم و به آنها عمل كنيم چون براساس علم و حكمت الهي بوده است.

نكته ي جالب اينكه از آنجا كه خداوند تمام قوانين حقوقي را براساس حقوق فطري و ويژگي هاي انسان تنظيم و تدوين فرموده است در پايان آيه ي ارث (نساء / 11) دو اسم از اسماي حسناي الهي را يادآور مي شود... و آن «علم» و «حكمت» خداوند است «... ان الله كان عليماً حكيما» يعني شما از علم و حكمت كافي برخوردار نيستيد تا راز تفاوت را كه در هسته ي مركزي عدل نهفته است، در آن جستجو كنيد؛ ليكن خداوند آگاه و حكيم است؛ همه ي علل تساوي و عوامل تفاوت را جمع بندي نموده و بر مدار حكمت، آنها را به صورت دستورات معتدل حقوقي صادر مي فرمايد تا مسائل در سنت و مانند آن، از «تفريط» جاهليت كهن، و از

«افراط» جاهليت جديد و مُدرن مصون بماند.19

5. عدالت آن نيست كه در تقسيم چيزي به همه ي افراد به طور مساوي بدهند؛ به عنوان مثال: در يكي از اتاق هاي بيمارستان كه يك متخصص حاذق مسئول طبابت بيماران آن اتاق است براي هر كدام دستور غذايي خاص نسبت به وضعيت آنها مي دهد در دستور غذايي يكي چلومرغ و به ديگري سوپ و به بيمار ديگر اجازه ي غذا خوردن نمي دهد و آن را از غذا ممنوع مي كند كه ممكن است براي برخي جاي تعجب باشد و بگويند: چرا به همه يك نوع غذا نمي دهد؟

عدالت آن است كه هر چيزي را به موقع، و در جاي خودش قرار دهيم و خداوند كه حكيم و عليم است و خود خالق انسان ها مي باشد مي داند كه مصالح و مفاسد بندگان خود در چيست، و از اين رو احكام را براساس مصالح و مفاسد وضع مي كند هر چند در ظاهر براي برخي افراد ناخوشايند باشد. پس آنچه ناپسند است تبعيض است نه تفاوت.

تذكر مهم:

احكام اسلامي به صورت اجزاي يك سيستم و شبكه، به همديگر مرتبط هستند و گاهي با توجه به همديگر حكم جديد وضع مي شود، لذا در موقع قضاوت و داوري، و اشكال گرفتن به يك حكم، بايد به احكام ديگر هم بي توجه نبود و از همه ي جوانب به آن نگاه كرد. به عنوان مثال: در قضاوت در مورد تقسيم ارث زنان، كه از قوانين اقتصادي اسلام است، بايد به قوانين اقتصادي ديگر اسلام نيز توجه كرد:

چنانچه بيان شد اسلام مسئوليت اقتصادي خانواده را به مرد واگذار كرده و بار اين مشكل را به عهده ي مرد نهاده است و بر او واجب

كرده است؛ در حالي كه در اين باره به عهده ي زن هيچ مسئوليتي گذاشته نشده است و از طرفي به هنگام ازدواج «مهريه ي زن» بر عهده ي مرد است كه پرداخت آن عند المطالبه بر مرد واجب است.

از اين روست كه لازم است احكام و قوانين اقتصادي را به صورت يك شبكه و سيستم به هم پيوسته نگريست نه از هم گسيخته و جدا جدا.

6. در قانون ارث هميشه اينطور نيست كه سهم پسر دو برابر دختر باشد و مواردي هست كه از اين قانون تبعيت نمي كد كه عبارتند از:20

الف. مواردي كه سهم زن بيشتر از سهم مرد است:

* موردي كه ميت غير از پدر و دختر، وارث ديگري نداشته باشد كه در اينجا پدرمي برد و دخترش بيش از آن.

* موردي كه ميّت داراي نوه باشد، و فرزندان او در زمان حيات وي مرده باشند كه در اينجا نوه ي پسري، سهم پسر را مي برد (هر چند دختر باشد) و نوه ي دختري، سهم دختر را مي برد (هر چند پسر باشد)

ب. مواردي كه زن همتاي مرد ارث مي برد و نه كمتر از مرد:

* پدر و مادر ميت: در صورتي كه ميت فرزند داشته باشد هر كدام از پدرو مادر از سهم ارث را مي برند؛ و سهم پدر از مال فرزند (در اين مورد) بيشتر از مادر نيست.

* كلاله ي مادري يعني برادر و خواهر مادري ميت، كه به اندازه ي مساوي ارث مي برند.21

در احكام و قوانين قانون به صورت كلي وضع مي شود و ناظر به موارد جزئي و استثنايي نيست و بر محور افراد دور نمي زند. براي مثال اسلام مسئوليت اقتصادي خانواده را بر عهده ي مرد قرار داده و بار

اين مشكل را بر دوش مرد نهاده است، و بر او واجب كرده است؛ لذا در قوانين، اسلام مرد را به عنوان محور و ركن اقتصادي و نان آور خانواده مي شناسد. حال اگر دختري مجرد بوده و ازدواج نكرده است يك مورد استثنايي است ولي قانون، كلي و براي همه ي زنان است

پاورقي:

1 . ر.ك: قرآن در آيينه انديشه ها، جمعي از نويسندگان سازمان تبليغات اسلامي، آذر 1363، تهران، ص 378. و سيري در مسائل خانواده، حبيب الله طاهري، نشر سازمان تبليغات، چاپ اول، بهمن 70، صص 32 _ 28.

2 . نساء / 1، اعراف / 189.

3 . ر.ك: تفسير نور و تفسير الميزان ذيل آيه ي 1 سوره ي نساء.

4 . ر.ك: تفسير نمونه، ذيل آيه ي 35 سوره ي احزاب.

5 . نساء / 124، نحل / 97 و غافر / 40.

6 . مائده / 38، توبه / 68.

7 . طه / 117، اعراف / 20، 22.

8 ر.ك: شخصيت زن از ديدگاه قرآن، هادي دوست محمدي، قم نشر سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول، بهار 1380، ص 42.

9 . ر.ك: قرآن در آيينه انديشه ها، همان، ص 380.

10 . ميزان الحكمه، محمد محمدي ري شهري، مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ چهارم، زمستان 1372، بي جا، ج 6، ص 463.

11 . حجرات / 13.

12 . نظام حقوق زن در اسلام، مرتضي مطهري، انتشارات صدرا، چاپ سيزدهم، زمستان 1368، قم، صص 206 و 205.

13 . منزلت زن در انديشه اسلامي، محمد فنايي اشكوري، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، چاپ اول، بهار 1377، قم، ص 15.

14 . نظام حقوق زن در اسلام، همان، ص 207 و 206.

15 . منزلت زن در انديشة اسلامي، همان، ص 18.

16 . منزلت

زن در انديشة اسلامي، پيشين، ص 20.

17 . زن در آيينة جلال و جمال، آيت الله عبدالله جوادي آملي، ص 347.

18 . ر.ك: تفسير نور، ذيل آيه ي 11 سوره ي نساء.

19 . ر.ك: زن در آيينه جلال و جمال، آيت الله جوادي آملي، ص 347.

20 . زن در آيينة جلال و جمال، آيت الله جوادي آملي، ص 346 و 345.

21 . نساء / 12 و 11.

دين اسلام براي زن و مرد حقوق مساوي در نظر گرفته است امّا در مبحث ارث، چرا زن نصف مرد سهم مي برد و يا در بحث شهادت شهود چرا شهادت دو زن عادل به اندازة شهادت يك مرد عادل ارزش دارد؟ توضيح دهيد.

پرسش

دين اسلام براي زن و مرد حقوق مساوي در نظر گرفته است امّا در مبحث ارث، چرا زن نصف مرد سهم مي برد و يا در بحث شهادت شهود چرا شهادت دو زن عادل به اندازة شهادت يك مرد عادل ارزش دارد؟ توضيح دهيد.

پاسخ

در بسياري از حقوق و جزائيات مرد و زن با هم تفاوت دارند مثلاً اگر مردي مرتد شود با شرايطي حكم او قتل است ولي اگر زني مرتد شود حكم او قتل نيست. وظايفي كه بر دوش مرد قرار داده شده بر زن نيست. مكانيسم خلقي زن و مرد با هم متفاوت است. روحيات و اخلاق زن و مرد با هم يكجور نيست. توقعي كه خداوند از زن دارد با توقعي كه از مرد دارد يكي نيست. خداوند زن را براي امري خلق كرده و مرد را براي هدف ديگري آفريده است. اين دو گرچه از يك جنسند. امّا هر چند كه از يك جنس باشند، با هم مساوي نيستند.

در بحث ارث نيز تفاوت ها منشأ اثر شده و باعث شده كه ارث پسر دو برابر ارث دختر باشد همان طوري كه در سؤال قبل به آن اشاره شد. پسر خانواده بايد عهده دار وظايف سنگيني بشود كه يكي از آن ها رفتن به خواستگاري دختري و دادن مهريه و تهية مسكن و خورد و خوراك و ادارة آن دختر و فرزندانش است، ولي خواهر او نيازي به اين همه خرج و مخارج ندارد، بلكه بايد پسري مانند برادر او به خواستگاري اش بيآيد و مهريه بدهد و خانه و زندگي براي او تهيه كند و خرج و مخارج او را

بپردازد.

حال ممكن است اشكال كنيد چرا دختر بنشيند تا پسري به دنبال او بيآيد و به او مهريه بدهد، نه اين كه خود دختر قبول كند كه تمامي هزينه ها يا مقداري از آن ها را بپردازد؟

پاسخ: اين مسئله نيز مربوط به خلقت و فطرت مرد و زن است. مرد به جهت بنية جسماني و شكل بدني براي انجام وظايفي آفريده شده كه با شكل و بنية بدني زن متفاوت است. اين تفاوت آفرينش در ساير حيوانات نيز به چشم مي خورد. هميشه نرها به دنبال ماده مي روند و ماده با ناز و كرشمه خود را عقب مي كشد. نرها به دنبال خار و خاشاك و تهية مكان مناسبي براي تخم گذاري مي روند و در مقام دفاع از ماده گاهي خود را به كشتن مي دهند. هنگامي كه شير ماده در بستر زايمان افتاده اگر شير نر نبود كه صيدي به دست آورد و براي شير ماده و بچه هايش بيآورد، در بستر مي مردند. بنابراين تفاوت ارث به جهت پاره اي از وظايف است كه به حسب خلقت مرد و زن قرار داده شده است.

بحث شهادت، اطلاع رساني به قاضي است و ربطي به ماهيت مرد و زن و خلقت آن دو ندارد. در بعضي موارد كه شهادت مربوط به زنان باشد اصلاً شهادت مردان مورد قبول نيست چون مرد در آن موارد نمي تواند شاهد باشد. در وقايع و رخدادهاي كوچه و بازار، مردان بيشتر از زنان دست اندر كار هستند. مردان به خاطر كار و تلاش و به دست آوردن زاد و توشه و گذران زندگي با رخدادها و وقايع

اجتماعي بيشتر مأنوس اند و اگر واقعه اي رخ داد، بيشتر و بهتر در معرض اطلاع اند. فرض كنيم در خيابان دو نفر با هم دعوا مي كنند و با چوب و چاقو و سنگ به جان يكديگر افتاده اند. پس از چند دقيقه مردان اطراف آنان را گرفته و آنان را از يكديگر جدا مي كنند. اين جا اگر قتلي يا جراحتي واقع شد مردان چون شاهد و ناظر بوده اند بهتر مي توان از آنان شهادت را پذيرفت.

در اين جور وقايع يا اصلاً زنان حضور ندارند يا اگر حضور داشته باشند خود را كنار مي كشند يا مردان آنان را به عقب مي رانند. از اين رو پذيرفتن شهادت مردان و نپذيرفتن شهادت يك زن مسئله طبيعي است و ربطي به نقص يكي و كمال ديگري ندارد.

آيا اجرا نشدن بعضي از احكام اسلامي مانند حكم مفسد في الارض به خاطر ترس از حقوق بشر سازمان ملل مي باشد؟

پرسش

آيا اجرا نشدن بعضي از احكام اسلامي مانند حكم مفسد في الارض به خاطر ترس از حقوق بشر سازمان ملل مي باشد؟

پاسخ

در خصوص تأثير گذار بودن قدرت ها و قوانين خارجي بر اجرا نشدن احكام و حدود اسلامي در ايران بايد گفت: تا آن جا كه مسئولان نظام توان دارند، احكام و حدود اسلامي را اجرا مي كنند و تقريباً تأثير پذيري از قدرت ها و قوانين خارجي منتفي است. هر چند فشارهاي زيادي به بهانه هاي مختلف و به نام سازمان ملل و حقوق بشر بر ايران وارد مي شود كه طبعاً مشكلاتي را براي كشور فراهم مي آورد.

نظام جمهوي اسلامي ايران داراي قانون اساسي و قوة قضائيه مستقل مي باشد كه حكومت اسلامي طبق آن اداره مي شود.

يكي از شاهدان اين مدّعا حكم قتل سلمان رشدي مرتد مي باشد كه توسط امام (ره) صادر شد و با وجود فشارهاي زيادي كه از خارج وارد مي شود، هنوز پابرجا است.

اگر براي قاضي مفسد في الارض بودن شخصي ثابت بشود، حكمش را صادر مي كند و اگر گاهي اتفاق مي افتد كه به آن عمل نمي شود، مي تواند دلائل متعددي داشته باشد، از جمله ثابت نشدن جرم كه دلائل كافي براي قاضي وجود نداشته است تا حكم صادر كند.

يكي ديگر از دلائل وجود مصلحت نظام و مسئله اهم و مهم بودن مي باشد كه حكومت بايد مصلحت عموم را در نظر داشته باشد. در فقه شيعه به اين مسئله توجه شده است، مانند بعضي از پرونده هاي سياسي. در زمان پيامبر(ص) اين موارد وجود داشته است و به فرمودة امام (ره) شرايط زمان و مكان در صدور احكام تأثير

گذار هستند، از اين رو ممكن است حكمي در يك مقطع زماني اجرا شده و در مقطع ديگر اجرا نشده و يا به تأخير افتد.

در برخي موارد، دور بودن شهرها از مركز، كم بودن نيروي لازم، همجوار بودن با بعضي از كشورهاي همسايه مي تواند سبب كوتاهي در اجرا نشدن احكام و حدود اسلامي بشود.

هم چنين وجود عواملي ديگر مانند اشخاصي غير مؤمن، منافق و نفوذي و قدرتمند كه در بعضي از دستگاه هاي حكومتي نفوذ كرده اند.

دلايل ديگر نيز مي تواند در عدم اجراي احكام تأثير گذار باشند. البته نمي توان مسئلة فشار بر ايران را در مسايل حقوق بشر، حقوق زنان، مسئلة اعدام ها و اجراي احكام و قوانين جزايي اسلام و ... ناديده گرفت.

دشمنان اسلام در دنياي اطلاعات و ارتباطات داراي قدرت تبليغات مي باشند كه همه چيز را وارونه به دنيا جلوه مي دهند و به دنبال بهانه تراشي مي باشند تا با قدرت نظامي و قلدر مآبانه بر جهان اسلام تسلط پيدا كنند. نظام اسلامي بايد با زيركي و عنايت خداوند و توجه امام زمان(ع) خود را از گزند دشمنان حفظ كرده و هر گونه بهانه را از دست آن ها بگيرد و آن چه به مصلحت نظام است عمل نمايد. طبعاً در چنين مواردي، گاهي اين هجوم بسيار سنگين است و موجب مي شود كه در بعضي مسايل به نوعي به خواسته هاي سازمان ملل كه در دست قدرتمندان قرار دارد، براي حفظ نظام تن در دهد.

بازي هايي كه دشمنان بر سر افغانستان و عراق و ساير كشورها در آورده و مي آورند، شاهد مدّعاي ما است.

به هر حال سعي و تلاش مسئولان

نظام با وجود مشكلات و موانعي كه بر سر راه است، در جهت اجراي احكام اسلامي مي باشد كه اميد است موفق بشوند.

حق پدر و مادر بر فرزندان و بالعكس بر چه اساسي است؟ آيا چنين حقوقي را مي توان حق الناس حساب كرد؟

پرسش

حق پدر و مادر بر فرزندان و بالعكس بر چه اساسي است؟ آيا چنين حقوقي را مي توان حق الناس حساب كرد؟

پاسخ

به طور حتم پدر و مادر و فرزندان نسبت به يكديگر حقوق متقابلي دارند.

بر اين حق قرآن و عقل و سيره عقلا دلالت دارد اما قرآن مجيد احترام و تشكر از پدر و مادر را در رتبه و مرحله بعد از شكر خدا قرار مي دهد: "و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم... كه شكر براي من و براي پدر و مادرت به جا آور كه بازگشت همه شما به سوي من است".(1)

تأكيدي كه در قرآن نسبت به حق پدر و مادر بر فرزند شده، براي فرزند از طرف پدر و مادر نشده است. يقيناً حق پدر و مادر برتر و بالاتر از حق فرزند نسبت به ايشان است و اصولاً اين دو حق با يكديگر قابل قياس نيستند.

البته در روايات معصومين به حقوق پرداخته شده است.

جدا از دستور اسلام و شرع مقدس، احترام فرزند به پدر و مادر و برعكس به عنوان يك سنت پايدار و مورد قبول همه اديان و جوامع انساني مي باشد. و عقل نيز پاسداشت حرمت كسي را كه حق حيات بر انسان دارد، لازم مي شمارد.

طبيعي است هر انساني به حكم فطرت و غريزه و عقل، زندگي خود را مديون زحمات و تلاش پدر و مادر مي داند. اما آيات الهي و روايات معصومين به اين نكته توجه مي دهند كه حقوق پدر و مادر بر فرزند و حقوق فرزند بر والدين از جمله حقوق خدا است زيرا خداوند به آن فرمان داده است و مانند نماز و روزه و حج

و جهاد بايد اطاعت شود و سرپيچي از آن گناه و معصيت پروردگار است، البته اگر علاوه بر عدم احسان، به پدر و مادر يا فرزند ظلمي صورت گيرد، ظلم به ديگران حق الناس است و جلب رضايت آن ها لازم است.

پي نوشت ها:

1 - سوره لقمان، آيه 14.

آيا قانون منع حجاب در فرانسه با قانون اساسي آن هماهنگ است؟

پرسش

آيا قانون منع حجاب در فرانسه با قانون اساسي آن هماهنگ است؟

پاسخ

اين مسئله زواياي گوناگوني از جهت حقوقي دارد، لكن تا آن جا كه به اين بحث مربوط مي شود، مطالبي را در ذيل بيان مي كنيم:

اوّلا در قانون اساسي فرانسه بر آزادي تصريح شده و آزادي هاي مذهبي يكي از شاخه هاي آن است؛ بدين معنا كه افراد در انجام اعمال مذهبي خويش و گرايش به مذهبي خاص آزاد مي باشند.

اما از طرف ديگر در قانون آن كشور به اصل جدايي دين از سياست و لائيك بودن تصريح شده است؛ بدين معنا كه دين جنبه فردي داشته و حق دخالت در امور اجتماعي، سياسي و... را براي آن قائل نيستند. قانون گذاران كشور فرانسه با استفاده از اصل اين قانون، نمادهاي مذهبي آشكار (مانند حجاب) را در مكان هاي رسمي مانند مدارس غير قانوني اعلام كرده اند. اما آنچه در اين ميان مورد سخت گيري واقع شده، حجاب زنان مسلمان است.

در اين طرح ميان حجاب اسلامي و صليب بزرگ مسيحي و كيپا (كلاه كوچك يهوديان) فرق گذاشته شد، به صورتي كه حجاب اسلامي، نشانه اي ديني - مذهبي تلقي شده و آن را به برخي جريان هاي بنيادگرايي دنياي اسلام منسوب كرده اند. بنابراين اگر چه اين طرح بر اساس قانون لائيتسه (جدايي دين از سياست) ظاهراً مطابق با قانون اساسي كشور فرانسه است، اما از طرف ديگر ايرادات فراواني دارد كه ذيلاً به آن ها اشاره مي كنيم:

1- اين طرح هدفي جز محدود كردن آزادي هاي تصريح شده در قانون اساسي فرانسه را ندارد و تنها براي مسلمانان محدوديت مي آفريند.

2- حجاب قبل از اين كه نشانه اي ذهبي تلقّي گردد، يك

قانون و وظيفه مذهبي است كه با توجه به آزادي هاي مذهبي، چنين نتيجه مي گيريم كه هر زن مسلماني آزاد است كه آن چه را وظيفه او است، انجام دهد.

3- اين قانون ناقض اصل هجده اعلاميه حقوق بشر سازمان ملل مبني بر آزادي اظهار مذهب و عقيده در تعليم، عمل، عبادت و اجراي مراسم است كه كشور فرانسه آن را پذيرفته است.

4- بعيد نيست كه در پشت پرده اين قانون مشكوك، لابي هاي صهيونيستي و مخالفان اسلام وجود داشته باشند، چرا كه اين سخت گيري ها تنها بر ضد مسلمانان اجرا شده است اما روز به روز يهودي ها از آزادي بيشتري برخوردار مي شوند!

دين اسلام اولين اقليّت مذهبي در كشور فرانسه با جمعيت تقريبي شش ميليون نفر است كه روز به روز بر اين جمعيت افزوده مي شود. همواره تعداد مسلمانان، در نتيجه رعايت حجاب اسلامي توسط بانوان رو به گسترش است. اين مسئله براي مدعيان حقوق بشر و آزادي، گران و تلخ است، از اين رو سعي در كاهش رشد اسلام گرايي دارند.

روايت شده كه زني نزد رسول اكرم(ص) آمد و اظهار داشت: از همسرم جدا شده ام و او قصد دارد فرزندم را از من جدا كند، پيامبر(ص) با اشاره به اين كه مادر زحمت حمل فرزند و زايمان و شيردادن را متحمّل مي شود، فرمود: حضانت فرزند از آن مادر است تا زماني كه ازدواج مجدد

پرسش

روايت شده كه زني نزد رسول اكرم(ص) آمد و اظهار داشت: از همسرم جدا شده ام و او قصد دارد فرزندم را از من جدا كند، پيامبر(ص) با اشاره به اين كه مادر زحمت حمل فرزند و زايمان و شيردادن را متحمّل مي شود، فرمود: حضانت فرزند از آن مادر است تا زماني كه ازدواج مجدد نكند. بر اساس اين روايت چرا در دادگاه هاي كشور حضانت فرزند پس از سن معيّن به پدر واگذار مي شود و مادر از اين حق محروم است؟ چرا پيامبر(ص) فرمود: زن در صورتي كه ازدواج مجدد كند،

بايد حضانت فرزند از او گرفته شود؟

پاسخ

حق حضانت و سرپرستي فرزندان كوچك كه به مادر يا پدر واگذار شده، براي رعايت مصالح فرزندان است. از اين رو حق حضانت دوران شيرخوارگي و پس از آن متفاوت است. به طور كلي حق حضانت طفل (پسر باشد يا دختر) در مدت شيرخوارگي يعني تا دو سالگي با مادر است و در اين مدت پدر حق گرفتن او را ندارد. پس از دو سال به لحاظ تفاوت جنسيّت پسر و دختر و با توجه به نيازهاي روحي و جسمي اين دو، اگر بچه پسر باشد، پدر براي حضانت اولويت دارد، و اگر دختر باشد، مادر تا هفت سالگي اولويت دارد. حق حضانت مادر در صورتي است كه شوهر نكرده باشد، ولي اگر شوهر كرد، حق حضانتش ساقط مي گردد و اين حق به پدر بچه منتقل مي شود، يعني پدر مي تواند فرزندش را از مادرش جدا كند و خودش سرپرستي و نگهداري او را به عهده گيرد. اين كار به خاطر رعايت مصلحت فرزند است، زيرا اگر زن بچه را به خانة شوهر دومش ببرد، ممكن است مشكلاتي از نظر تربيتي و عاطفي و فشار روحي و جسمي بچه را تهديد كند. طبق نقلي رسول خدا(ص) در پاسخ زني فرمود: "انت احق به مالم تنكحي؛ تو اولويت حضانت داري، تا وقتي كه ازدواج نكرده اي".(2) دادگاه ها نيز طبق قانون شرع و مصالح فرزندان عمل مي كنند.

در ايام سرپرستي و حفظ و حضانت فرزندان توسط هر كدام از پدر و مادر، اگر ديگري بخواهد فرزندش را ببيند يا اين كه چيزي به او بدهد يا مشكل

يا نياز او را بر طرف كند يا بخواهد ساعاتي با هم و در كنار هم باشند، ديگري نبايد مانع شود؛ بلي چنانچه بودن آن ها با هم موجب فساد و انحراف اخلاقي بچه شود، جلوگيري مانعي ندارد.

پي نوشت ها:

1. امام خميني، تحرير الوسيله، ج 2، آيت الله فاضل لنكراني، جامع المسائل، ج 2، ص 438، سؤال 1296.

2. سنن بيهقي، ج 8، ص 4؛ مستدرك الوسائل، ج 15، ص 164؛ عوالي اللئالي، ج 1، ص 389 و ج 3، ص 370.

سن قانوني ازدواج چقدر است؟

پرسش

سن قانوني ازدواج چقدر است؟

پاسخ

بر اساس تبصره يك ماده 1210 قانون مدني جمهوري اسلامي سن بلوغ در پسر پانزده سال تمام قمري و در دختر نه سال تمام قمري است.

بر اساس ماده 1041 قانون مدني، نكاح پيشتر از بلوغ ممنوع است، از اين رو سن قانوني ازدواج بر اساس موازين شرعي مشخص شده است كه براي دختر نه سال تمام قمري و براي پسر پانزده سال تمام قمري مي باشد.

ظاهراً در محاضر رسمي اگر دختر در 13 سالگي باشد، در دفتر ثبت مي كنند. اگر دختر كمتر از 13 سال داشته باشد، در دفتر ازدواج ثبت نمي كنند.

آيا سنّي كه براي ازدواج دختران گذاشته اند كافي است؟

پرسش

آيا سنّي كه براي ازدواج دختران گذاشته اند كافي است؟

پاسخ

ازدواج بستگي به بلوغ و رشد جسماني دختر و پسر است، بلوغ و رشد جسماني در دختران معمولاً با پيدايش اولين قاعدگي بين 12تا 14سالگي آغاز مي شود. اين دوره بستگي به وضع آب و هوا و نژاد و شرايط جغرافيايي دارد, مثلاًدر نقاط گرمسير زودتر (در حدود 8تا 10سالگي ) و در نقاط سردسير در حدود 16تا 18سالگي و در نقاط معتدل 12تا 13سالگي بلوغ ظاهر مي شود. اين بلوغ نوعي آمادگي براي زن شدن وبارداري است , كه غالباً همراه با بروز آثار جسمي است , از قبيل پهن شدن لگن (كفل ) و برآمدگي پستان ها و بزرگ شدن مهبل و روييدن مو در نقاط معين بدن كه غالباً همراه با تغييرات روحي ورواني از قبيل ميل به خود آرايي , عشوه گري , زودرنجي و عصبانيت است . دورهء بلوغ دورهء بحراني است و بسياري از انحرافات و رسوايي هاي خانوادگي در اين مرحله آغاز مي شود.(1)

در وصيت پيامبر اكرم (ص) به علي (ع)است كه : "لا يُتْم بَعدَ احتلام ;(2) بعد از اين كه پسر يا دختر محتلم شد, ديگر بچه نيست و يتيم و بي سرپرست محسوب نمي شود و احتياج به قيّم ندارد" .

در روايت ديگر است : "و علي الصبي اذااحتلم الصيام و علي المرئه اذا حاضت الصيام ;(3) بر پسر وقتي كه محتلم شد، روزه گرفتن واجب مي شود و بر دختر وقتي كه حيض بيند، روزه واجب مي شود".

اميرالمؤمنين (ع) به عمر هنگامي كه مي خواست به دختري كه بالغ نشده بود، حد جاري كند، فرمود: "أما

علمت أن القلم يرفع عن ثلاثه , عن الصبّي حتّي يحتلم و عن المجنون حتّي يفيق و عن النائم حتّي يستيقظ; آيا نمي داني كه قلم تكليف از سه طائفه برداشته شده :

1 بچه تا وقتي كه محتلم شود;

2 مجنون تا وقتي كه عاقل شود;

3 انسان به خواب رفته تا وقتي كه بيدار شود".(4)

در بسياري از روايات علائم بلوغ را بر رشد جسماني وابسته دانسته و علائم رشد جسماني را، احتلام (جنب شدن در خواب )، حيض شدن در دختران، ظاهر شدن موي درشت در زير شكم و بالاي عورت دانسته است. اين ها علائم تكويني هستند.

اين كه بعضي روايات سنّ و سال رامطرح كرده، به جهت اين بوده است كه غالباً پسران و دختران در آن سنين داراي اين علائم تكويني مي شوند.پس ملاك اصلي در بلوغ، احتلام و حيض و روييدن موي درشت در زير شكم و بالاي عورت است . روايات، از جهت سن و سال مختلف هستند. در برخي 15سالگي براي پسران و در برخي 13سالگي و براي دختران 9 و 10 و 13سالگي را مطرح كرده اند. بنابراين وقتي كه ملاك اصلي در بلوغ , احتلام و حيض و روييدن موي درشت باشد، ديگر در تشخيص وظيفه بين افرادي كه در مناطق مختلف زندگي مي كنند, شك و ترديدي حاصل نمي شود. دختراني كه در مناطق گرمسير هستند, اگر اين علائم زودتر و در سنين كمتر بر آنان ظاهر شود، زودتربالغ مي شوند و در مناطق سردسير چون ديرتر آن علائم ظاهر مي گردد, ديرتر بالغ مي شوند. بلوغ در پسران به معناي مرد شدن و در

دختران به معناي زن شدن است.

ازدواج دختران پس از رسيدن به حدّ بلوغ و رشد جسماني كه حدوداً در نه سالگي به بعد ظهور و بروز مي كند، اشكال ندارد، گر چه خلاف عرف و باور اجتماعي است.

پي نوشت:

1 - دكتر صفدر صانعي , بهداشت ازدواج از نظر اسلام , ص 21

2 - وسائل الشيعه , ج 1، ص 32.

3 - همان .

4 - همان , ص 32.

با توجه به اين كه در اسلام ازدواج موقت دختر مشكلي ندارد، ولي قانون جمهوري اسلامي آن را منع كرده است، چرا؟

پرسش

با توجه به اين كه در اسلام ازدواج موقت دختر مشكلي ندارد، ولي قانون جمهوري اسلامي آن را منع كرده است، چرا؟

پاسخ

در اسلام براي ازدواج دختران باكره شرايط و محدوديت هاي وجود دارد، يكي از آنها اجازه ولي ّ دختر است، يعني بايد پدر و يا جد پدري دختر اجازه دهند تا ازدواج به گونة شرعي صورت گيرد، از اين رو اكثر فقهاي شيعي صحت ازدواج دختر باكره را مبتني بر اجازه وليّ نموده اند. در توضح المسائل مراجع آمده است: "... دختري كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است، يعني مصلحت خود را تشخيص مي دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد، بايد از پدر و يا جد پدري خود اجازه بگيرد".(1)

البته اين شرايط و محدوديت ها به خاطر مصالح است، مانند اين كه دختر جوان كه هنوز تجربه كافي در امر ازدواج ندارد، زود تحت تأثير قرار گرفته و تن به ازدواج هايي مي دهد كه به صلاح نيست و چه بسا حقوقي و منزلتي كه دارد، پايمال شود.

اسلام با طرح اجازه وليّ در ازدواج دختران باكره، عملا آنها را در امر ازدواج و تشكيل نظام خانوادگي مطلوب كمك كرده است.

در قانون اساسي از منع ازدواج دختران باكره سخن به ميان نيامده است و ما به موردي كه ممنوع شده باشد، برخورد نكرديم . چنانچه از منبع قانوني و... در مورد ممنوعيت ازدواج موقت اطلاع داريد، خوشحال خواهيم شد كه ما را آگاه كنيد.

پي نوشت ها :

1 - توضيح المسائل مراجع، ج2، ص 387.

با توجه به اين كه در اسلام ازدواج موقت دختر باكره مشكلي ندارد، چرا جمهوري اسلامي آن را منع كرده است؟

پرسش

با توجه به اين كه در اسلام ازدواج موقت دختر باكره مشكلي ندارد، چرا جمهوري اسلامي آن را منع كرده است؟

پاسخ

مكتب جاوداني و انسان ساز اسلام براي حفظ حيات بشر و جهت دادن به تمايلات او، در كنار عقد دايم، عقد موقت را مطرح كرده تا نيازهاي انسان به صورتي مشروع و براساس قانون و موازين برآورده شود.

ازدواج موقت با دختر باكره را فقها در صورتي كه با اذن پدر باشد، صحيح مي دانند، يعني براي تحقق ازدواج موقت همانند ازدواج دايم، اذن پدر را شرط مي دانند.(1)

جمهوري اسلامي اصل ازدواج موقت و ازدواج موقت با دختر باكره را منع نكرده است، بلكه قانون مدني جمهوري اسلامي ايران در بحث مربوط باب نكاح، مواد 1075، 1076 و 1077 اختصاص به ازدواج موقت دارد، پس در قانون مدني اين مسئله ذكر شده است. در ماده 1075 قانون مدني آمده است: "نكاح وقتي منقطع مي شود كه براي مدت معيّني واقع شده باشد".

مشاهده مي شود كه نه تنها نكاح موقت منع ن شده، بلكه به صورت قانون مدوّن ذكر شده است.

اجازه پدر به خاطر مصلحت عمومي جامعه و نيز دختر مي باشد كه اسلام خواسته است از او حمايت به عمل آورد مورد سوء استفاده واقع نشود و حريم عفت و شخصيت زن محفوظ و مصون بماند.

پي نوشت ها :

1 - توضيح المسائل مراجع، ج2، ص 387 ، مسأله 2376.

چرا با توجه به اينكه شرع ازدواج دختر را به طور موقت بلامانع دانسته قانون جمهوري اسلامي ايران آن را ممنوع اعلام كرده است؟(پ)

پرسش

چرا با توجه به اينكه شرع ازدواج دختر را به طور موقت بلامانع دانسته قانون جمهوري اسلامي ايران آن را ممنوع اعلام كرده است؟(پ)

پاسخ

مكتب جاوداني و انسان ساز اسلام براي حفظ حيات بشر و جهت دادن به تمايلات او، در كنار عقد دايم، عقد موقت را مطرح كرده تا نيازهاي انسان به صورتي مشروع و براساس قانون و موازين برآورده شود.

ازدواج موقت با دختر باكره را فقها در صورتي كه با اذن پدر باشد، صحيح مي دانند، يعني براي تحقق ازدواج موقت همانند ازدواج دايم، اذن پدر را شرط مي دانند.(1)

جمهوري اسلامي اصل ازدواج موقت و ازدواج موقت با دختر باكره را منع نكرده است، بلكه قانون مدني جمهوري اسلامي ايران در بحث مربوط باب نكاح، مواد 1075، 1076 و 1077 اختصاص به ازدواج موقت دارد، پس در قانون مدني اين مسئله ذكر شده است. در ماده 1375 قانون مدني آمده است: "نكاح وقتي منقطع مي شود كه براي مدت معيّني واقع شده باشد".

مشاهده مي شود كه نه تنها نكاح موقت منع شده، بلكه به صورت قانون مدوّن ذكر شده است.

اجازه پدر به خاطر مصلحت عمومي جامعه و نيز دختر مي باشد كه اسلام خواسته است از او حمايت به عمل آورد مورد سوء استفاده واقع نشود و حريم عفت و شخصيت زن محفوظ و مصون بماند.

پي نوشت ها :

1 - توضيح المسائل مراجع، ج2، ص 387 ، مسأله 2376

سن قانوني ازدواج چقدر است؟

پرسش

سن قانوني ازدواج چقدر است؟

پاسخ

بر اساس تبصره يك ماده 1210 قانون مدني جمهوري اسلامي سن بلوغ در پسر پانزده سال تمام قمري و در دختر نه سال تمام قمري است.

بر اساس ماده 1041 قانون مدني، نكاح پيشتر از بلوغ ممنوع است، از اين رو سن قانوني ازدواج بر اساس موازين شرعي مشخص شده است كه براي دختر نه سال تمام قمري و براي پسر پانزده سال تمام قمري مي باشد.

ظاهراً در محاضر رسمي اگر دختر در 13 سالگي باشد، در دفتر ثبت مي كنند. اگر دختر كمتر از 13 سال داشته باشد، در دفتر ازدواج ثبت نمي كنند.

مشكل مهريه با كاهش ارزش پول چگونه برطرف مي شود؟

پرسش

مشكل مهريه با كاهش ارزش پول چگونه برطرف مي شود؟

پاسخ

اگر در ضمن عقد ارزش آن اسكناس معين شود و بگويند، اين چند ريالي كه فعلاً ارزش آن، با فلان مقدار از كالا يا طلا مساويست مهر زوجه قرار داده شد، مسلماً بايد به هنگام پرداخت، اين جهت رعايت شود.

ولي اگر اين شرط، انجام نگيرد، چنانكه تا كنون رسم نبوده يا كمتر رسم بوده است، به خاطر اينكه نوسان در ريال چندان چشمگير نبوده، در اين صورت، اگر با هم مصالحه كردند چه بهتر و در غير اين صورت، بايد ارزش آن را در نظر بگيرند، زيرا مهريه در حكم قرض نيست. كه در آن «مثلاً بمثل» در نظر گرفته شود و قرض دهنده ارزش نسبي و مشخص پول را در نظر نگيرد و خود پول را بخواهد، بلكه اسكناس كه ارزش اعتباري دارد، از آن نظر مهريه قرار مي گيرد كه داراي قدرت خريد معيني بوده و با فلان كالا يا نقدينه معادل مي باشد، گواه، اينكه موقع مهر بُري، طرفين چانه مي زنند تا بر حدي توافق پيدا كنند. لذا پس از سي سال اگر همان ريال سابق را بپردازد، زن، شوهر را مجحف و ظالم و متعدي تلقي كرده و خود را مظلوم و مورد تجاوز مي شمارد. اين نوع داوريهاي فطري نبايد از نظر فقيه، دور بماند، اسلامي كه دعوت به عدالت كرده، و ظلم و تعدي را محكوم مي كند، و از نظر عرف، چنين كاري مصداق ظلم و تعدي است طبعاً بايد زوجين از در تصالح درآمده و ارزش آن روز ريال را در نظر بگيرند، و همگان به آيه «لا تَظلمون ولا تُظلمون» عمل كنند.

چرا ديه مرد دو برابر ديه زن است؟

پرسش

چرا ديه مرد دو برابر ديه زن است؟

پاسخ

از نظر انسانيت ميان زن و مرد فرقي نيست و هر دو انسان كامل هستند با روحيات و مسئوليتهاي گوناگون كه بر اثر تلفيق يك زندگي گرم و شيرين پديد مي آيد، بنابراين اگر زني كشته شد بسان اين است كه مردي كشته شده است. از نظر انسانيت يكسانند و فقدان هر يك فقدان يك انسان است ولي ديه، جنبة اقتصادي دارد از آنجا كه مرد هزينة زندگي خانواده را بر عهده دارد و به اصطلاح، مرد«نان آور خانواده» است طبعاً با فقدان مرد زيان اقتصادي بيشتري متوجه خانواده مي شود تا با كشته شدن يك زن، از اين جهت دية مرد دو برابر دية زن محسوب مي شود.

فرق دو مفهوم ((حق)) و ((ملك)) چيست؟

پرسش

فرق دو مفهوم ((حق)) و ((ملك)) چيست؟

پاسخ

مهمترين تفاوت اين دو مفهوم اين است كه در حق بين له الحق و من عليه الحق اضافه اي بر قرار است, ولي در ملك نسبتي ميان مالك و من عليه الملك نيست؛ چنين نيست كه مالكيت مالك نسبت به چيزي, بر ديگري باشد. آري يكي از احكام مالكيت اين است كه مالك مي تواند ديگران را از هر گونه تصرّف و بهره برداري نسبت به مملوك خود باز دارد اما اين مانع شدن, خود حقي است كه مالك دارد. به ديگر سخن در مفهوم ملك ((بر =علي)) نمي گنجد اگر چه يكي از لوازم مالكيت, حق منعي است كه مالك نسبت به ديگران دارد.

فرق دوم ميان اين دو مفهوم آن است كه اصطلاح ملك در جايي استعمال مي شود كه انسان بتواند هر گونه استفاده اي از مملوك خود ببرد, چه استفاده حقيقي و تكويني –مانند خوردن و آشاميدن- و چه استفاده اعتباري مانند فروختن, واگذار كردن و بخشيدن. هرگز چنان نيست كه مالك فقط حق يك يا دو يا چند نوع تصرّف و استفاده نسبت به مملوك خود داشته باشد و مثلاً بتواند آن را بخورد ولي نتواند آن را ببخشد و يا بتواند در آن سكني گزيند ولي نتواند آن را بفروشد.

اگر چه ممكن است به موجب قانون, مالكي از بعضي تصرفات ممنوع شود يا حتي براي مدتي محجور گردد و نتواند در مملوك خود هيچ گونه تصرفي داشته باشد, ولي اين موارد با اقتضاي ذاتي ملك –كه مجوّز هر گونه تصرفي است- منافات ندارد.

اما بر خلاف ملك ((حق)) همواره در مورد خاصي است؛ حتي سكني, حق شفعه

و ... مثلاً كسي كه –در معامله اي- حق خيار دارد هيچ گونه تصرف ديگري نمي تواند در معامله انجام دهد. حتي هنگامي كه كسي نسبت به چيزي چند حق گوناگون دارد هر يك از آن حقوق حق جداگانه اي است و از ديگر حقوق به كلي انفكاك دارد و هيچ حقي نيست كه خود به خود ساير حقوق را به دنبال بياورد.

اگر كسى با وجود وارث ديگر، در زمينى زراعتى ارثى كار كند، مالك آن مى شود؟

پرسش

اگر كسى با وجود وارث ديگر، در زمينى زراعتى ارثى كار كند، مالك آن مى شود؟

پاسخ

اگر يك نفر از وارثان در زمين ارثى يى كه هنوز تقسيم نشده با رضايت بقيّه وارثان تصرّف كند، محصول به دست آمده را به طور كلّى مالك است. اگر بدون رضايت بقيّه در زمين تصرّف كند، مالك محصول است، امّا بايد براى پرداخت سهم ديگران اجرت المثل آن را بپردازد.

( بخش پاسخ به سؤالات )

آيا مي توان اعتقاد داشت كه شيوه كنوني بانكداري ما واقعاً اسلامي است؟ مثلادرمورد انواع قراردادها ، قرارداد مضاربه مي باشد كه همانطور كه مي دانيد دوطرف بايد درسود وزيان شريك باشند درحالي كه بانك دراين نوع عقود فقط سود خودرا ( كه آنهم تعيين شده وخالي ازاشكال

پرسش

آيا مي توان اعتقاد داشت كه شيوه كنوني بانكداري ما واقعاً اسلامي است؟ مثلادرمورد انواع قراردادها ، قرارداد مضاربه مي باشد كه همانطور كه مي دانيد دوطرف بايد درسود وزيان شريك باشند درحالي كه بانك دراين نوع عقود فقط سود خودرا ( كه آنهم تعيين شده وخالي ازاشكال است) دريافت مي دارد خواه طرف ديگر سود كند خواه زيان ؟

پاسخ

اصل قانون بانكداري مصوب مجلس شوراي اسلامي ومورد تأييد شوراي محترم نگهبان وانجام عمليات بانكي براساس آن صحيح وسود حاصله ازآن حلال مي باشد ولي توجه به دونكته ضروري به نظر مي رسد :

1 _ درخصوص معين شدن سود ونداشتن ضرر براي سپرده گذاردرقانون بانكداري تدابيري انديشيده شده ازجمله اينكه سود مورد نظر بعنوان علي الحساب پرداخت گردد ودرمورد ضرر شخص ثالث دولت و يا منابع اعتباري ديگر عهده دار زيان آن باشد واَشكال ديگري كه درمجلس تصويب گشته وبه تأييد شوراي نگهبان رسيده است كه مي توانيد به مصوبات وبحث هاي مربوط به آن مراجعه نماييد .

2 _ سلامت قانون، عملكرد ناروا وخلاف مسؤولان بانكها ومشتريان مختلف را تصحيح خواهد نمود.

3 _ انجام آن مصوبات درخارج ازمجموعه بانكهاي جمهوري اسلامي نيز جايز وشرعي مي باشد به شرط شناخت دقيق مقررات ومصوبات وتنظيم عملكرد برآن اساس .

حضرت آيت الله العظمي خامنه اي مدظله العالي در ضمن پاسخ به سؤالي دراين باره فرموده اند:

" س 836 : آيا معاملات بانكهاي جمهوري اسلامي ايران محكوم به صحت هستند ؟ خريد مسكن وغيره با پولي كه ازبانكها گرفته مي شود چه حكمي دارد؟ غسل كردن ونماز خواندن درخانه اي كه بااين قبيل پولها خريداري شده چه حكمي دارد

؟ وآيا گرفتن سود دربرابر سپرده هايي كه مردم دربانك مي گذارند ، حلال است؟

بطور كلي معاملات بانكي كه بانكها براساس قوانين مصوب مجلس شوراي اسلامي ومورد تأييد شوراي محترم نگهبان انجام مي دهند ، اشكال ندارد ومحكوم به صحت است وسود حاصل ازبكارگيري سرمايه براساس يكي ازعقود صحيح

اسلامي ، شرعا حلال است ، لذا درصورتي كه گرفتن پول ازبانك براي خريد مسكن ومانند آن تحت عنوان يكي ازعقود باشد، بدون اشكال است ولي اگر به صورت قرض ربوي باشد ، هرچند گرفتن آن ازنظر حكم تكليفي حرام است ، ولي اصل قرض ازنظر حكم وضعي صحيح است وآن مالك ، ملك قرض گيرنده مي شود وجايز است درآن ودرهرچيزي كه با آن مي خرد تصرف نمايد."(1)

1)اجوبة الا ستفتائات ،مقام معظم رهبري ، جلد دوم ،ص 330 و331 .

همسري بسيار بد برخورد از نظر رفتار و كردار اسلامي نسبت به من و فرزندان خودش و خودم دارم در حدي كه دو فرزند قبلي من چندين بار بدون اطلاع من اقدام به خودكشي كردند ولي خداوندمنان صلاح در زنده نگهداشتن شان داشت. از نظر شرعي به عنوان تشويقات مالي، زيارتي و مجا

پرسش

همسري بسيار بد برخورد از نظر رفتار و كردار اسلامي نسبت به من و فرزندان خودش و خودم دارم در حدي كه دو فرزند قبلي من چندين بار بدون اطلاع من اقدام به خودكشي كردند ولي خداوندمنان صلاح در زنده نگهداشتن شان داشت. از نظر شرعي به عنوان تشويقات مالي، زيارتي و مجالس وعظ و توضيحات و ارشادات اسلامي او را هدايت نموده ولي نه تنها بي اثر بوده بلكه از سال 58 تا كنون مجبور شدم چندين بار از طريق دادگاه اقدام به طلاق كنم شايد لااقل اين كار ارشادي داشته باشد!؟ كه متاسفانه نه تنها ارشاد نشد بلكه باحق (نحله) كه برايش تعيين نموده اند ياغي تر و فحاش تر درحد خلاف شرع شده كه من از نظر شرعي مجبور به تبري و دوري از او شدم و

شرعاً او را توسط يكي از قضات بازنشسته كه قبلاً حكم طلاق ايشانرا صادر كرده بود و باز من براي هدايت او و فرزندانم طلاق ندادم، طلاق شرعي داده ام. البته مهريه نامبرده طبق توافق فقط كلام الله مجيد بوده كه در قباله قيد شده.

با توجه به اينكه من شرعاً و عرفاً از اين زن راضي نيستم و حدود هفت سال است كه بدون ا. زندگي مي كنيم و مخارج او و فرزندانم را تاكنون با مدرك بانكي پرداخته ام آيا حق النحله اي كه بدون رضايت من باشد پس از فوتم واجب الپرداخت به چنين زني است؟ چون در نظر دارم و وصيتنامه اي تنظيم نمايم و حق و حقوق فرزنودانم را تفكيك نمايم ولي راضي نستم كوچكترين حقي به او برسد.

آيا مي توانم حقوق بازنشستگي خود را وقف ايتام و يا غيره كنم يا به دولت ببخشم پس از فوتم طبق وصيتنامه يا خير؟

پاسخ

اگر واقعاً امكان زندگي با همسرتان براي شما مقدور نيست قرآن كريم آخرين راه را طلاق پيشنهاد كرده در صورت طلاق و متاركه ديگر پس از آن حق وحقوقي نسبت به او نخواهيد داشت ولي اگر آن زن در زوجيت شما بماند طبق شرع و قانون حقوقي دار دكه ملزم به پرداخت آن هستيد و محروم كردن از ارث نيز حتي اگر وصيت بكنيد لازم الاجرا نيست ولي اگر در زندگي و در حال حيات اموال خودتان را به فرزندان خودتان يا فرزندان يتيم ديگري بپردازيد آزاد هستيد ولي حق النحله زماني كه او مسير ديگري اختيار نكند حق اوست و شما نمي توانيد او را از آن حق محروم نماييد تنها راه طلاق است.

اگر واقعاً مصر هستيد ا ز او جدا بشويد بطور جدي پي گيري كنيد و البته در اين تصميم مصلحت خود و فرزندانتان را بطور كامل در نظر بگيريد. هم حساب و كتابها را بكنيد و آثار آنرا كاملاً بررسي و ارزيابي كنيد. اگر صلاح و مصلحت خودتان و فرزندانتان در جدايي و طلاق است درنگ نكنيد و جدا بشويد اگر مصرانه به دنبال آن باشيد موفق خواهيد شد. راههاي ديگر شرعي و قانوني نيست.

هبه به چه معناست و چند نوع است؟

پرسش

هبه به چه معناست و چند نوع است؟

پاسخ

هبه يعني بخشيدن چيزي به ديگري بدون عوض و مجاناً و صيغه خاصي لازم ندارد بلكه اگر هبه كننده چيزي را به قصد بخشش به ديگري بدهد و او هم به همين انگيزه بگيرد هبه انجام گرفته و هبه داراي دونوع است.

1_ هبه معوضه يعني بخشيدن بشرط دريافت چيزي و كاري مشروع بعوض آن بخشش

2_ هبه غير معوضه يعني بخشش مطلق و بدون شرط

براي آگاهي بيشتر از ديدگاه مرجع تقليدتان نسبت به هبه به توضيح المسائل و استفتائات آن بزرگوار مراجعه فرماييد.

چه فرقي بين اشخاص حقيقي و حقوقي وجود دارد؟

پرسش

چه فرقي بين اشخاص حقيقي و حقوقي وجود دارد؟

پاسخ

الف) شخص حقيقي: همه افراد بشر اشخاصي حقيقي هستند كه با متولد شدن داراي حقوق و سپس قادر به اجرايآن مي گردند.

ب) شخص حقوقي: از اجتماع افراد يا تمركز اموال براي انجام دادن مقاصد انتفاعي يا غير انتفاعي بنابر تعريفقانوني به وجود مي آيد؛ مانند: موءسسات دولتي انجمن ها كانون ها و شركت هاي تجاري. (مأخذ: مقدمه اي بربانكداري داخلي كاربردي ص 14 4){J

آيا والدين مي توانند تنها به يكي از فرزندان خود ارث بدهند وآيا اين كار گناهي ندارد؟

پرسش

آيا والدين مي توانند تنها به يكي از فرزندان خود ارث بدهند وآيا اين كار گناهي ندارد؟

پاسخ

اگر وصيت نمايد تا مقدار ثلث نافذ است و بيش از ثلث منوط به اجازه ورثه مي باشد ولي اگر در زمان حيات خود بهيكي از فرزندان تمام مال را بدهد (به صورت صلح يا هبه) اشكال ندارد، ولي از انصاف دوراست و حق ديگران راضايع نموده است. اما وصيت به ارث نبردن يكي از ورثه باطل است.{J

منظور از نفقه واجب زن بر همسر چيست ؟

پرسش

منظور از نفقه واجب زن بر همسر چيست ؟

پاسخ

هزينه هاي لازم و ضروري زندگي مانند خوراك , پوشاك و مسكن است و مخارج تحصʙĠرا شاřĠنمي شود.

آيا ازدواج موقت به قشر خاصي اختصاص دارد؟ اگر مراكزي در اين زمينه وجود دارد, معرفي كنيد.

پرسش

آيا ازدواج موقت به قشر خاصي اختصاص دارد؟ اگر مراكزي در اين زمينه وجود دارد, معرفي كنيد.

پاسخ

از نظر شرعي ازدواج موقت اختصاص به مردان مجرد يا متاهل ندارد ليكن از نظر قانوني هرگونه ازدواجي بايدتشريفات قانوني خود را طي نمايد و در دفاتر رسمي ازدواج ثبت گردد. در ضمن در اين رابطه مراكز خاصي وجودندارد. و طالبان آن تقريبا مانند ازدواج دائم بايد شخص مورد نظر خود را يافته و خواستگاري نمايند.{J

علي رغم اين كه ازدواج موقت بسيار آسان مي باشد,چرا اگر پسر و دختري صيغه را جاري كردند مسئولين قضايي آن را نمي پذيرند؟

پرسش

علي رغم اين كه ازدواج موقت بسيار آسان مي باشد,چرا اگر پسر و دختري صيغه را جاري كردند مسئولين قضايي آن را نمي پذيرند؟

پاسخ

آن مقدار بساطت و سادگي كه در مورد ازدواج موقت ذكر كرده ايد از نظر فقهي در ازدواج دائم نيز هست. ولي درعين حال دستگاه قضايي هيچ خانواده اي را بدون ثبت در دفاتر رسمي ازدواج به رسميت نمي شناسد. آنچه مهممي باشد اين است كه ازدواج موقت ودائم هر دو ازدواج مي باشند و از نظر بسياري از شرايط فقهي و قانوني مساوي اندليكن يكي دائمي است و ديگري غير دائم. متأسفانه غير دائمي بودن متعه موجب برداشت نادرستي در جامعهگرديده و باعث شده آن را به ديد التذاذ آني بنگرند. در حالي كه ماهيت مسأله اين نيست. اما اينكه دستگاه قضاييمقررات ويژه اي براي هر دو ازدواج مقرر ساخته مربوط به احكام حكومتي مي شود. زيرا اجراي احكام اوليه همين كهاز قالب فردي خارج شد و به نحوي در دايره روايط اجتماعي قرار گرفت نيازمند نظام و مقرراتي است كه مطابق باشرايط زماني آن را سامان بخشد و جلوي بسياري از مفاسد هرج و مرج ها و ضايع نمودن حقوق را بگيرد. بنابراينتناقص بين احكام اولي فقهي و احكام حكومتي نيست. بلكه تناقص آن جاست كه يكي ديگري را نفي كند. مثلا قانونبگويد خواندن صيغه شرع لازم نيست و فقه آن را لازم بداند. ولي اين كه مقررات ديگري براي استحكام پيوندها دركنارش قرار دهد و آن را مضبوط و سامان مند نمايد با آن تلائم دارد.{J

آيا در اسلام مرد مي تواند زن را بلاتكليف رها نموده و در برابر طلاق از او وجهي مطالبه نمايد؟

پرسش

آيا در اسلام مرد مي تواند زن را بلاتكليف رها نموده و در برابر طلاق از او وجهي مطالبه نمايد؟

پاسخ

عقد ازدواج قرار دادي طرفيني است كه دو طرف مي توانند در هنگام عقد هر نوع شرط مشروعي را براي خودكسب نمايد. مثلا اينكه حق طلاق با زن باشد و يا با شخص ثالث ديگر. البته اگر هيچ شرطي در ضمن ازدواج صورتنگيرد مقتضاي طبيعي عقد ازدواج آن است كه طلاق در اختيار مرد باشد زيرا اسلام درپي آن است كه تا حد امكاننهاد خانواده دچار تزلزل نگردد از همين روست كه حق طلاق را تنها به مرد داده آن نيز با شرايطي كه در محل خودمذكور است روشن است كه اگر ابتدا اختيار طلاق به زن نيز داده مي شد احتمال تزلزل و درهم شكستن خانواده ها به دوبرابر افزايش مي يافت. علاوه بر آنكه احتمال سو استفاده هاي ديگر (همانگونه كه برخي مردها عمل مي كنند) نيزبسيار زيادتر مي شد. در مورد مشكل شما قرآن مجيد به صراحت چنين كاري را مذمت نموده اينكه زن را مورد آزار واذيت قرار دهند تا مالي از او بگيرند و يا اينكه او را معلق گذارده و در بلاتكليفي رها نمايند. براي نمونه آيه 19 . سورهنسا اي اهل ايمان ... و بر زنان سخت گيري و بهانه جويي مكنيد كه قسمتي از آنچه به مهر آنان كرده ايد به ظلم بگيريد.مگر آنكه از آنان عمل زشتي آشكار گردد و با آنان در زندگاني با انصاف و خوش رفتار باشيد ... و در آيه 129 . النسا نيزمي فرمايد : و ... آنها را معلق نگذاريد ( نه مانند شوهردار و نه مثل بي شوهر ) باشند ...

در هر صورت ظلم در هيچشكلي پسنديده نيست و دادگاهها بايد در رفع ظلم اقدام نموده و فرد را از بلاتكليفي نجات دهند. البته اگر در موردعملكرد دادگاهها و مراجع قضاي سخني داريد مي توانيد آن را با دفتر بازرسي و همچنين ديوان عدالت اداري مطرحنموده و حقوق خود را مطالبه نمائيد.{J

در مورد حبس زن زناكار در منزل در آيه 14 سوره نساء توضيح دهيد

پرسش

در مورد حبس زن زناكار در منزل در آيه 14 سوره نساء توضيح دهيد

پاسخ

قبل از آن كه حكم حد زناكار نازل شود و شرايط براي ابلاغ و اجراي آن فراهم گردد، حكم زن زناكار حبس وي درخانه بوده است. البته با نزول آيات سوره نور و حكم صد ضربه شلاق براي زناكار، حكم قبلي منسوخ گرديد.{J

حقوق جزا

چرا مي گويند: جنايتكار به صحنهء جنايت بر مي گردد؟

پرسش

چرا مي گويند: جنايتكار به صحنهء جنايت بر مي گردد؟

پاسخ

شايد مراد اين باشد كه بالاخره جاني به سزاي جنايت خود مي رسديا اعتراف و اقرار مي كند و خود را لو مي دهد يا ديگران افشا مي كنند. در بسياري ازجنايت ها و قتل ها, از يك راهي به قاتل دست مي يابند و او محاكمه مي كنند.گفته اند: الخائن خائف ; كسي كه خيانت كرده است , خوف و دلهره دارد. دلهره وترس بروز مي يابد و وجدان انسان نمي تواند و راضي نمي شود جنايت خود را كتمان كند. در نتيجه خود را لو مي دهد.

سال گذشته پدرم مرتكب قتل خطايي شد و به شش ميليون تومان ديه محكوم گرديد و روانهء زندان شد و سپس با ضمانت آزاد شد. مدتي بعد در اثر نشت گاز فوت كرد. بعد از مراسم چهلم , خانوادهء مقتول ما را زيرفشار قرار دادند كه بايد دخترتان را به ما بدهيد تا سند پدرتان را آ

پرسش

سال گذشته پدرم مرتكب قتل خطايي شد و به شش ميليون تومان ديه محكوم گرديد و روانهء زندان شد و سپس با ضمانت آزاد شد. مدتي بعد در اثر نشت گاز فوت كرد. بعد از مراسم چهلم , خانوادهء مقتول ما را زيرفشار قرار دادند كه بايد دخترتان را به ما بدهيد تا سند پدرتان را آزاد كنيم . من با كسي كه آن ها مي خواستند, ازدواج كردم و بعد از مدتي فهميدم معتاد و بيكار است و فردي لاابالي و لات مي باشد. بعد از چند ماه مقداري پول به او دادم كه مرا طلاق دهد. دادگاه به ما سه ماه فرصت داده است . از شما خواهش مي كنم توضيح دهيد:

آيا بعد از مرگ پدرم ديه به ما تعلق مي گيرد, با وجودي كه خانه اي كه در آن مي نشينيم , سند مالكيت ندارد؟

پاسخ

چون پدر شما اقرار به قتل كرده است , بايد ديه را پرداخت نمود. اكنون كه او مرحوم شده است , بايد از اموالش ديه را پرداخت بنماييد. مي توانيد در دادگاه ادعاي بكنيد و بگوييد درست است ما مديون هستيم , اما پدرما مالي براي ما نگذاشته است , تا دادگاه به شما مهلت بدهد, يا از بيت المال پرداخت شود. اما اگر پدر شما اقرار به قتل نكرده بود, ديه بر (خويشان مقتول ) بود و بر شما چيزي واجب نبود. طلاق ربطي به ديه ندارد وشوهرتان حق ممانعت از اين بابت ندارد. مي توانيد به جهت اين كه شوهرتان معتاد است , درخواست طلاق بنماييد.

اگر مي توانستيد شوهرتان را به ترك اعتياد وا

داريد, بهتر بود, گرچه مشكل است .

مجازات چشم چراني و استمناء چيست؟

پرسش

مجازات چشم چراني و استمناء چيست؟

پاسخ

هر كدام از انحرافات جنسي (چشم چراني، استمناء، لواط، زنا و...) در پيشگاه الهي گناه محسوب مي شود و مرتكبين آن ها بايد مجازات شوند. پيش گيري ازاين گونه گناهان زشت بر همه اشخاص مخصوصاً جوانان و نوجوانان لازم است. راه پيش گيري در مطالعه، شركت در مجالس عمومي و درس هاي اخلاق، تهذيب نفس و ترس از خدا و قيامت، ورزش كردن، دوري كردن از فيلم هاي مستهجن و عكس هاي محرّك و مناظر شهوت انگيز و هم چنين تشكيل خانواده و ازدواج است.

عارضه عدم تمركز حواس و ناتواني از تصميم جدي و مردانه و هجوم افكار، بي ميلي به زندگي سستي در كارها، نااميد بودن نسبت به آينده همه و همه ناشي از همان ناراحتي هاي عصبي و خودگرايي شما است و بعضي آن ها از آثار استمناء مي باشد، لذا با ترك كردن استمناء و تقويت بدن و ازدواج و ديگر راه كارهايي كه عرض شد.،همه اين عوارض انشاءالله از بين مي رود.

در كتاب تاريخ طبري آمده كه :. چراراويان اسلام و مسلمان كلمهء مرتّد را به هر دو دسته اطلاق كرده اند؟ آيا از نظر فقهي امروزه هم اين دو دسته مرتّدهستند؟

پرسش

در كتاب تاريخ طبري آمده كه :. چراراويان اسلام و مسلمان كلمهء مرتّد را به هر دو دسته اطلاق كرده اند؟ آيا از نظر فقهي امروزه هم اين دو دسته مرتّدهستند؟

پاسخ

از روايات استفاده مي شود كسي كه است , مجازات سختي دارد. پردات زكات اهميت ويژه اي دارد كه اگر كسي آن را پرداخت نكند, نمازش قبول نيست و تا حدّ كفر و ارتداد پيش مي رود. چند نمونه ازروايات را ذكر مي كنيم :

امام صادق 7از پدرانش نقل مي كند كه رسول الله 6به علي 7وصيت كرد و فرمود:

مالش را نپردازد, نه مؤمن است و نه مسلمان .

باز امام صادق 7فرمود:

كم ترين آن را _ پرداخت نكند (به او مي گويند) مي خواهي يهودي بمير يا نصراني (يعني مسلمان نمي ميري .>

در روايات ديگر فرمود: .

از مجموعه روايات استفاده مي شود كه نپرداختن زكات يا انكار آن باعث ارتداد و كفر مي شود و از اين جهت كساني كه نماز مي خواندند, ولي زكات را منكر مي شدند يا پرداخت مي كردند, دستور حمله و جنگ با آنان صادرمي شد و آنان را مسلمان نمي دانستند. لذا آنان را مي ناميدند و جنگ با آنان را واجب مي شمردند.

بعد از فوت رسول الله 7بعضي از طوائف مرتد شدند و بعضي مسلمان بودند و نماز مي خواندند, اما چون ابوبكررا به عنوان حاكم اسلامي قبول نداشتند, زكات به او پرداخت نمي كردند. لذا ابوبكر لشكرهايي به سوي آن ها فرستادتا آن ها را مطيع خود كند.(1) چه بسا افراد بي گناهي نيز در اين جنگ ها كشته شدند.

امروزه هم اگر كسي از اسلام برگردد يا عقيده داشته باشد زكات از برنامه هاي اسلام نيست , كافر مي شود, چون زكات از ضروريات دين است واگر كسي منكر آن شود و انكار او به انكار خدا و رسول منجر شود, از جرگهء اسلام خارج مي شود.

(پ_اورقي 1.تاريخ ابن ابن خلدون , ج 2 ص 49به بعد.

آيا حد مرتد در قرآن آمده است؟ پرسش

پاسخ

در قرآن مجيد تنها به مذمّت شديد آنان و وعدة عذاب عظيم الهي نسبت به آنها اشاره شده، بي آنكه سخن از چگونگي كيفر دنيوي آنها به ميان آمده باشد، در آية 106 سورة نحل مي خوانيم

«مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ اِيمانِهِ اِلّا مَنْ اُكْرِهِ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِن بِالاِيمانِ، وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بَِِالْكُفْرِ صَدْرا فَعَلَيْهِمْ غَضَب مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عذاب عَظيم» [كساني كه بعد از ايمان، كافر شدند _ بجز كساني كه تحت فشار واقع شده اند (ظاهراً اظهار جدايي از اسلام كرده) در حالي كه قلبشان آرام با ايمان است _ آري آنها كه سينه خود را براي پذيرش كفر گشوده اند غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيمي در انتظارشان مي باشد!]

در جاي ديگر مي فرمايد «كَيْفَ يَهْدِي اللهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ اِيْمانِهِمْ وَ شهَدِوُا اَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجائَهُمْ الْبَيِّناتُ وَ اللهُ لايَهْدِي الْقَوْمِ الظّالِمين _ اُولئِكَ جَزائُهُمْ اَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ اَجْمَعينَ»آل عمران/86 و 87 [چگونه خداوند هدايت مي كند جمعيّتي را كه بعد از ايمان و گواهي به حقّانيّت رسول خدا و آمدن نشانه هاي روشن براي آنان كافر شدند و خدا گروه ستمكاران را هدايت نخواهد كرد _ كيفر آنها اين است كه لعن خداوند و فرشتگان و مردم ، همگي بر آنهاست.]

مرتد فطري و ملي يعني چه؟ و حكم هر كدام چيست؟

پرسش

مرتد فطري و ملي يعني چه؟ و حكم هر كدام چيست؟

پاسخ

مشهور در ميان فقها اين است كه مرتد اگر فطري باشد (يعني نطفة او در حال مسلمان بودن پدر و مادر يا لااقل يكي از آن دو منعقد شده باشد) حدّ او قتل است و توبه اش پذيرفته نيست (البته در صورتي كه مرد باشد) و اگر مرتد ملّي باشد، يعني از پدر و مادر غير مسلمان متولّد شده است، نخست به او پيشنهاد توبه مي شود اگر پذيرفت چيزي بر او نيست و اگر توبه نكرد حدّ او قتل است.

چرا در اسلام براي مرتد سختگيري شده است؟

پرسش

چرا در اسلام براي مرتد سختگيري شده است؟

پاسخ

اسلام در مورد كساني كه هنوز اسلام را نپذيرفته اند سختگيري نمي كند و آنها را با دعوت مستمر و تبليغات پي گير منطقي به اسلام فرا مي خواند، هر گاه نپذيرفتند و حاضر شدند طبق شرايط ذمّه، همزيستي مسالمت آميز با مسلمانان داشته باشند، نه تنها به آنها امان مي دهد، بلكه حفظ مال و جان و منافع مشروعشان را بر عهده مي گيرد.

ولي در مورد كساني كه اسلام را پذيرا شوند سپس عدول كنند فوق العاده سختگير است، چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعة اسلامي مي گردد و يكنوع قيام بر ضدّ رژيم و حكومت اسلامي محسوب مي شود و غالباً دليل بر سوء نيّت است.

لذا همان گونه كه اشاره شد چنين كسي اگر پدر يا مادرش هنگام انعقاد نطفة او مسلمان بوده و به تعبير ساده تر اگر مسلمان زاده باشد و از اسلام برگردد و آشكارا از اين بازگشت سخن گويد و در دادگاه اسلامي به ثبوت رسد، اسلام خونش را مباح مي شمرد، اموال او بايد در ميان وارثان مسلمانش تقسيم گردد و همسرش از او جدا مي شود و توبة او در ظاهر نيز پذيرفته نيست، يعني اين احكام سه گانه دربارة چنين كسي به هر حال اجرا مي شود، ولي اگر واقعاً پشيمان گردد توبة او در پيشگاه خدا پذيرفته خواهد شد (البته اگر مجرم زن باشد توبه اش مطلقاً پذيرفته و حكم اعدام ندارد)، و اگر پشيمان نشود و توبه نكند، ولي در ظاهر سخني كه دليل ارتداد باشد نگويد كسي به او كاري ندارد.

و اگر شخصي كه از اسلام برگشته، مسلمان زاده نباشد به او تكليف توبه مي كنند،

اگر توبه كرد مورد قبول واقع خواهد شد و همة مجازاتها از ميان خواهد رفت، و اگر توبه نكرد مجازات مي شود (در تمام اين موارد توبة ظاهري او كافي است و ما مأمور به باطن او نيستيم).

حكم سياسي مرتد فطري براي آنها كه از محتواي آن آگاه نيستند ممكن است يكنوع خشونت و تحميل عقيده و سلب آزادي انديشه تلقّي گردد.

ولي اگر به اين واقعيّت توجّه كنيم كه اين احكام، مربوط به كسي نيست كه اعتقادي در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نيامده، بلكه تنها كسي را شامل مي شود كه به اظهار يا تبليغ بپردازد و در حقيقت قيام بر ضدّ رژيم موجود جامعة اسلامي كند روشن مي شود كه اين خشونت، بي دليل نيست و با مسألة آزادي انديشه نيز منافات ندارد و شبيه اين قانون در بسياري از كشورهاي شرق و غرب، با تفاوتهايي وجود دارد كه خون افرادي كه قيام بر ضدّ رژيم آنها كنند مباح مي شمرند.

كوتاه سخن اينكه

اولاً حكم توبة مرتد فطري مخصوص كساني است كه مرد و مسلمان زاده باشند و در آغاز اسلام را بپذيرند و سپس از آن باز گردند، كسي كه اسلام را از آغاز بلوغ نپذيرد، مشمول احكام مرتد نيست!

ثانياً كساني كه در حال تحقيق باشند، مشمول اين حكم نيستند حتي اگر نتيجة تحقيق آنها بازگشت از اسلام و گرايش به آيين ديگري باشد، مشروط بر اينكه سخني برخلاف اسلام نگويند، كسي با آنها كاري ندارد و از اين مجازاتها معافند.

ثالثاً هر گاه در برابر مرتد سكوت شود، بيم آن مي رود كه هر روز گروهي (مانند يهوديان در آغاز اسلام) به توطئه اي بر

ضدّ مسلمين برخيزند و براي درهم ريختن اعتقادات مردم و قيام بر ضد حكومت اسلامي از طريق اظهار ارتداد وارد شوند و اينجاست كه هرج و مرج عظيمي در داخل جوامع اسلامي روي مي دهد. به خصوص اينكه كارهاي تخريبي، معمولاً آثار سريع دارد. اسلام در برابر اين كار ايستاده و عكس العمل شديدي نشان داده است.

آيا حد شراب خوار در قرآن آمده است؟ حد شراب خوار چقدر است؟

پرسش

آيا حد شراب خوار در قرآن آمده است؟ حد شراب خوار چقدر است؟

پاسخ

در قرآن مجيد در آيات متعددي دربارة گناه شرابخواري و زشتي فوق العادة آن بحث شده، ولي سخني از حد شرب خمر به ميان نيامده است، ولي در احاديث آمده است كه حد شرب خمر هشتاد تازيانه است، در حديثي از بريد بن معاويه از امام صادق(ع) مي خوانيم فرمود «اِنَّ في كِتابِ عَلِيٍّ يُضْرَبُ شارِبُ الْخَمْرِ ثَمانِينَ وَ شارِبُ النَّبيذِ ثَمانينَ» (مرآت العقول 23/330) [در كتاب علي(ع) (كتابي كه به خط امير مؤمنان و املاء رسول خدا(ص) بود) آمده است، به كسي كه شرب خمر كند هشتاد تازيانه، و همچنين كسي كه شرب نبيذ كند هشتاد تازيانه زده مي شود.» (خمر شراب انگور، نبيذ شراب خرماست و گاه به معني وسيعتري نيز اطلاق مي شود).

در بعضي از روايات آمده است كه تعيين مجازات هشتاد تازيانه براي شرابخوار به خاطر آن است كه هنگامي كه كسي شراب مي نوشد، مست مي شود و در آن حال غالباً سخنهاي ناروا مي گويد و از جمله نسبتهاي زشت ناموسي به اشخاص مي دهد، و از اين رو شبيه حدّ قذف بر او جاري مي شود.

آيا حد لواط در قرآن آمده است؟ حد لواط چيست؟

پرسش

آيا حد لواط در قرآن آمده است؟ حد لواط چيست؟

پاسخ

در قرآن مجيد زشتي اين عمل و عظمت اين گناه در آيات مربوط به داستان قوم لوط(ع) بيان شده است ونيز به عقيدة بعضي از مفسّران اشارة اجمالي در مورد حدّ آن در آية 16 نساء ديده مي شود، آنجا كه مي فرمايد «وَ الَّذانِ يَاتِيانِها مِنْكُمْ فَأذُوهُما فَاِنْ تابا وَ اصْلَحا فَاَعْرِضُوا عَنْهُما اِنَّ اللهِ كانَ تَوّاباً رحيماً» [و كساني كه به سراغ آن كار زشت (لواط) مي روند آنها را آزار دهيد و اگر توبه كنند و خود را اصلاح نمايند از آنها در گذاريد، زيرا خداوند توبه پذير مهربان است.]

البته اين در صورتي است كه «الَّذانِ» اشاره به دو مرد، و ضمير «يَاتيانِها» اشاره به لواط باشد، در حالي كه اين ضمير به كلمة «فاحشه» بر مي گردد كه درآية قبل آمده و اشاره به «زنا» است.

به هر حال حدّ لواط و همجنس گرايي طبق روايات اسلامي، اعدام است در صورتي كه دخول واقع شده باشد و اگر واقع نشده تازيانه است و روايات متعددي از پيشوايان معصوم _ عليهم السلام _ در اين زمينه نقل شده است.

آيا حد مساحقه در قرآن آمده است؟ حد مساحقه چيست؟

پرسش

آيا حد مساحقه در قرآن آمده است؟ حد مساحقه چيست؟

پاسخ

مساحقه _ يعني همجنس گرايي زنان _ در اسلام نيز حدّ شديدي دارد و حدّ آن مطابق مشهور، حدّ زنا صد تازيانه است، و فرقي ميان محصنه و غير محصنه نيست.

اين مطلب در روايات متعددي كه از پيشوايان نقل شده است آمده.

در قرآن مجيد صريحاً مطلبي در اين باره ديده نمي شود، ولي بعضي از مفسّران آية 15 سورة نساء را اشاره به آن مي دانند، آنجا مي فرمايد «وَاللاّتي يَاتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ اَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَاِنْ شَهِدُوا فَامْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّي يَتَوفّاهُنَّ الْمَوْتُ اَوْ يَجْعَلُ اللهُ لَهُنَّ سَبيلاً» [و كساني كه از زنان شما مرتكب عمل منافي عفت شوند، چهار نفر از خودتان را به شهادت دربارة آنها بطلبيد، اگر گواهي دادند، آنان را در خانه هاي خود نگاهداريد (محبوس كنيد) تا مرگشان فرا رسد يا اين كه خداوند راهي براي آنها قرار دهد.] ولي غالب مفسران، اين آيه را اشاره به مساله زنا ميدانند، پيش از آنكه حكم تازيانه در سوره نور نازل شود و قرائن موجود در اين آيه و آيه بعد نيز همين معني را تأييد ميكند.

آيا حد قيادت در قرآن آمده است؟ حد قيادت چقدر است؟ پرسش

پاسخ

قيادت يا واسطگي در ميان زنان و مرداني كه مرتكب اعمال منافي عفت مي شوند، نيز از كارهايي است كه حدّ ثابت و معيني در اسلام دارد (هر چند در قرآن نيامده است) و بنابر مشهور حدّ آن، 75 تازيانه يعني سه چهارم حدّ زناست.

با توجه به اينكه در تعزيرات، نوع و ميزان تعزير به نظر قاضي بستگي دارد، آيا راه حلي وجود دارد كه از احكام گوناگون براي جرم واحد جلوگيري كند؟

پرسش

با توجه به اينكه در تعزيرات، نوع و ميزان تعزير به نظر قاضي بستگي دارد، آيا راه حلي وجود دارد كه از احكام گوناگون براي جرم واحد جلوگيري كند؟

پاسخ

بلي، مانعي ندارد كه قضات آگاه و كارشناسان جرايم در جلساتي با هم بنشيند و حدودي براي تعزيرات در نظر بگيرند، البته نه به صورت معين، بلكه حدّ اكثر و حدّ اقلّي از زندان و جريمة مالي و مجازاتهاي اسلامي و امثال آن را در نظر بگيرند تا وحدت روية حاصل شود.

اين امر با موازين اسلامي كاملاً سازگار است و لااقل از عناوين ثانويه در عصر و زمان ما براي مشروعيّت آن مي توان استفاده كرد.

آيا تعزير منحصر به شلاق است؟

پرسش

آيا تعزير منحصر به شلاق است؟

پاسخ

تعزير معاني وسيع و گسترده اي دارد كه هر گونه منع و تأديب را شامل مي شود و هيچ دليلي در دست نيست كه در شرع مقدس اسلام يا اصطلاح فقها اين مفهوم تغيير كرده باشد (و به اصطلاح داراي حقيقت شرعيّه يا متشرّعه نيست) و نيز نقل به معني جديد در اصطلاح فقها نشده است. هر چند بسياري از فقها به پيروي از روايات، غالباً روي مصداق خاصي (ضرب و تازيانه) تكيه كرده اند، ولي بيان اين مصداق معروف هرگز دليل بر انحصار مفهوم تعزير به آن نمي شود، هر چند اين توهّم براي جمعي پيدا شده است كه تعزير در نظر آنها مساوي است با ضرب و تازيانه، اما بررسيهاي بيشتر روي گفتار فقها و روايات، بطلان اين تصور را ثابت مي كند.

مرحوم علامة حلي _ قدس سره الشّريف _ در كتاب «تحرير» مي گويد «تعزير براي هر جنايت و گناهي است كه حدّي دربارة آن وارد نشده است _ تا آنجا كه مي فرمايد _ «وَ هُوَ يَكُونُ بِالضَّرْبِ وَ الْحَبْسِ وَ التَّوْبيخِ مِنْ غَيْرِ قَطْعِ وَ لا جَرْحِ وَ لا اَخْذِ مالٍ» (تحرير 2/239) [تعزير گاهي به وسيلة ضرب ياحبس يا توبيخ، بدون قطع كردن عضو و مجروح ساختن و نه به گرفتن مالي است.]

در كتاب «اَلْفِقْهُ عَلَي الْمَذاهِبِ الاَرْبَعَة» بعدازنقل كلام «ابن قَيّم» و اينكه ظاهر عبارت اوچنين نتيجه مي دهدكه حاكم مي تواند به هر طريقي كه صلاح ببيند _ اعم از زندان يا ضرب _ مجرمان راتعزير كند، مي گويد «وَ بِالْجُمْلَةِ فَاِنَّ التَّعزِيرَ باب واسِع يُمْكِنُ لِلْحاكِمِ اَنْ يَقْضي بِهِ عَلَي كُلِّ الْجرائم الَّتي لَمْ يَضَعِ الشّارِعُ لَها حَدّاً اَوْ

كَفّارَةً، عَلَي اَنْ يَضَعَ الْعقُوبَةَ الْمُناسِبَةَ لِكُلَ بَيْئَةٍ وَ لِكُلِّ جَرِيْمَةٍ مِنْ سَجْنٍ اَوْ ضَرْبٍ اَوْ نَفيِ اَوْ تَوْبيخِ اَوْ غيْرِ ذلِك» (الفقه علي المذاهب الاربعه 5/400) [خلاصه اينكه تعزير، باب وسيعي دارد كه به حاكم و قاضي اجازه مي دهد دربارة تمام جرايمي كه شارع، حدّ و كفاره اي براي آن قرار نداده، مجازات مناسبي قرار دهد كه با وضع هر جامعه و هر گناه تناسب داشته باشد، خواه زندان باشد يا ضرب، يا تبعيد يا توبيخ يا غير آن.]

معناي تخيير حاكم در تعزيرات چيست؟ پرسش

پاسخ

منظور اين است كه دست قاضي باز باشد تا بتواند تناسب را بين«جرم» و «جريمه» از تمام جهات در نظر بگيرد در حقيقت قاضي ظاهراً مخيّر است، ولي در واقع مخيّر نيست، زيرا براي هر جرمي مقدار خاصي از مجازات را تعيين مي كند؛ به اين معني كه اگر تناسب جرم و جريمه اقتضا كند يك ماه زندان، يا بيست ضربه شلاق در نظر بگيرد، نمي تواند او را يك ضربه بيشتر يا كمتر شلاق بزند، يا يك روز بيشتر يا كمتر زنداني كند و يا يك ريال بيشتر و يا كمتر غرامت نمايد.

تاريخ پيدايش زندان در اسلام، چه زماني است؟

پرسش

تاريخ پيدايش زندان در اسلام، چه زماني است؟

پاسخ

گرچه بعضي از مورخان اسرار دارند كه در عصر سه خليفة اول، زندان به معني محل خاصي براي نگهداري مجرمان وجود نداشت و تنها در عصر امير مؤمنان علي(ع) بود كه زندان ساخته شد، ولي اين ادعا مخالف روايات بسياري است كه مي گويد «عمر» نخستين كسي بود كه اقدام به تأسيس زندان كرد.

شاهد اين سخن مطلبي است كه «ابن همان» در كتاب «شرح فتح الغدير» كه در فقه حنفي نوشته شده آورده است، او نقل مي كند «در عصر پيامبر(ص) و زمان خلافت ابوبكر زنداني وجود نداشت و مجرمان يا در مسجد يا دالان خانه زنداني مي شدند تا اينكه «عمر» خانه اي را در مكه به چهارهزار درهم خريد و زندان قرار داد.» (شرح فتح الغدير 5/471)

مسألة خريدن خانه اي در مكه توسط عمر در كتب ديگر مانند كتاب «النظم الاسلاميه» و كتاب «الجنايات المتحده بين القانون و الشريعه» نيز آمده است.

آنها تصريح كرده اند كه «عمر» آن خانه را از «صفوان بن اميّه»، يكي از سران مكه، خريداري كرد. ابو اسحاق شيرازي نيز در كتاب «مهذّب» كه در فقه شافعي نوشته شده، خريداري خانه توسط «عمر» و تبديل آن را به زندان آورده است.

تنها سخني كه مي توان در زمينة جمع ميان گفتار كساني كه وجود زندان را درعصر عمر نفي كرده و كساني كه روي وجود آن پا فشاري دارند بيان كرد، اين است كه عمر اقدام به ساختن زندان نكرد، تنها همان خانة «صفوان بن اميّه» را به چهار هزار درهم خريداري كرد و از آن براي اين منظور استفاده مي نمود، ولي در عصر امير مؤمنان علي(ع) حضرت شخصاً

اقدام ساختن زندان كرد (تا مسائل انساني، نسبت به زندانيان بهتر رعايت شود و از فرار آنها نيز جلوگيري كند.)

جالب اينكه در تواريخ آمده است كه حضرت، نخست زنداني از بوريا ساخت كه هم نور فراوان داشت وهم هوا و نام آن را «نافع» گذاشت (شايد به اين منظور كه اين زندان از نظر اخلاقي در روح مجرمان اثر بگذارد و بزودي اصلاح شوند) ولي متأسفانه وضع اين زندان مورد سوء استفاده قرار گرفت و دزد ها ديوار آن را سوراخ كرده فرار كردند، امام ناچار زندان محكمي از گل ساخت و آن را «مُخَيّسْ» ناميد.

فلسفة وجود زندان چيست؟

پرسش

فلسفة وجود زندان چيست؟

پاسخ

عشق انسان به آزادي، از عشق سوزان او به تكامل و پيشرفت سرچشمه مي گيرد، چراكه هيچ موجودي در اسارت نمي تواند به سير تكامل خود ادامه دهد، حتي حيوانات، از قفس رنج مي برند، هر چند تمام وسايل زندگيشان در آنجا فراهم باشد، و آزاد شدن از قفس را بر اسارت ترجيح مي دهند، هر چند در بيرون قفس، انواع خطرات آنها را تهديد كند.

به همين دليل، جانداراني كه در قفس اسيرند، نه شوري در سر و نه نوايي در گلو و نه هيجاني در تن دارند، مگر اينكه متولد قفس بوده، و طعم آزادي را نچشيده باشند.

اگر در حيوانات، اين مسأله به صورت يك غريزه نهفته است، در انسان اين درك عاطفي با درك عقلي هماهنگ مي گردد، و با دليل و برهان، آزادي خود را مي طلبد و درست به همين دليل است كه يكي از انواع مجازات هاي سخت براي بشر، سلب آزادي و زندان است. بي شك بيشتر زندان ها در طول تاريخ، ظالمانه و به صورت ابزاري در دست افرادي خود كامه، كينه توز و انتقام جو براي رسيدن به مقاصد نا مشروع بوده است، ولي اين مانع از فلسفة واقعي زندان و آثار مثبت آن در اصلاح افراد متخلف و مبارزة با فساد اجتماعي نيست.

اين سلب آزادي، يك اهرم سنگين براي فشار روي افراد زنداني است تا اهداف مورد نظر تحقق يابد.

زندان ايذايي و مجازاتي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان ايذايي و مجازاتي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

اين نوع زندان معمولاً براي كساني است كه مرتكب خلافي شده اند، آزادي آنها را سلب مي كنند تا متوجه زشتي اعمال خود بشوند و در آينده از تكرار چنان اعمالي خودداري كنند، ديگران نيز عبرت گيرند. اين معمولترين نوع زندان از قديم تا كنون بوده است، و هر حكومتي براي خود چنين زنداني داشته است.

زندان اصلاحي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان اصلاحي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

اين نوع زندان در مورد كساني است كه به عادت بدي گرفتارند (مانند معتادان مواد مخدر) و اندرزها و آموزش ها در آنها تأثير نمي گذارد، چاره اي جز اين نيست كه آنها را از پيكر جامعه جدا كنند و مدت كوتاهي يا طولاني در زندان بمانند و اصلاح شوند، و اعتياد خود را ترك گويند.

زندان احتياطي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان احتياطي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

حادثة مهمي مانند قتل نفس در جايي رخ مي دهد كه قاتل به درستي شناخته نيست، ولي فرد يا افرادي متهم به قتل هستند، بدون شك بايد دربارة قاتل تحقيق شود، ولي ممكن است متهم فرار كند و بعد از ثبوت مدارك كافي بر ارتكاب جرم، دسترسي به او نباشد.

در اينجا متهم يا متهمين را موقتاً بازداشت مي كنند، پس از تحقيق اگر بي گناه باشند با عذر خواهي آزاد مي شوند و اگر گناهكار باشند به جزاي عمل خود مي رسند.

اين نوع زندان تقريباً در همه جا معمول است، بديهي است چون شخص متهم ممكن است واقعاً بي گناه باشد بايد هر چه زودتر تحقيقات دربارة او انجام گيرد و دوران بازداشت او هر چه ممكن است كوتاهتر باشد.

زندان استحقاقي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان استحقاقي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

منظور از استحقاق در اين جا، گرفتن حق است، مثلاً گاه كسي طلبي از ديگري دارد كه او در عين توانايي بر پرداخت از اداء دين خودداري مي كند، در اينجا گاهي بدهكار را زنداني مي كنند تا تحت فشار قرار بگيرد و حاضر به اداي حق طلبكار گردد، البته در اينجا بايد به محض اينكه آمادگي براي اداي دين پيدا كرد از زندان آزاد شود، چون هدف و فلسفه زندان او پايان يافته است.

زندان حفاظتي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان حفاظتي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

اين نوع زندان كه به ندرت ممكن است صورت پيدا كند در مورد كساني است كه مردم از آنها سخت عصباني هستند به طوري كه اگر آزاد بمانند جانشان به خطر مي افتد، در حالي اگر مرتكب گناهي هم شده اند مستحق اعدام نمي باشند، در اينجا حكومت كه حافظ منافع مردم است براي فرو نشستن آتش خشم مردم، اينگونه افراد را مدتي به چهار ديواري زندان منتقل مي كند تا با عادي شدن شرايط و رفع خطر از آنها آزاد شوند، البته همانگونه كه گفتيم اين نوع زندان بسيار كم است و معمولاً در انقلابها و طوفان هاي اجتماعي و هيجان احساسات عمومي مصداق هايي پيدا مي كند.

آيا حكم زندان در قرآن آمده است؟

پرسش

آيا حكم زندان در قرآن آمده است؟

پاسخ

آنچه مسلّم است در قرآن مجيد حداقل يك مورد از موارد حكم زندان ديده مي شود و با تعبير «امساك» ذكر شده است مي فرمايد

«وَ الَّلاتي يَأْتينَ الفاحِشَةَ مِن نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةَ مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَاَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّي يَتَوَفّاهُنَّ الْمُوتُ اَوْ يَجْعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبيلاً» نساء/15 [و كساني از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد، اگر گواهي دادند آن زنان را در خانه هاي خود نگاه داريد تا مرگشان فرا رسد يا اينكه خداوند راهي براي آنها قرار دهد.]

معروف در ميان مفسّران اين است كه اين آيه ناظر به مجازات زناني است كه مرتكب زنا مي شدند پيش از آن كه حدّ نازل شود و در اينجا حكمشان به صورت «زندان ابد» ذكر شده، هر چند اين حكم بعداً تبديل به حكم جلد(تازيانه) يا رجم(سنگسار كردن) گرديد.

جملة «اَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَي يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ» [آنها را در خانه ها نگهداريد تا مرگشان فرا رسد.]

گرچه سخني از زندان در آن به ميان نيامده، ولي نگهداشتن در خانه ها، تا آخر عمر چيزي شبيه زندان ابد است. اين تنها موردي است كه در قرآن دربارة حكم زندان ديده مي شود.

آيا در روايات اسلامي موارد زندان وجود دارد؟

پرسش

آيا در روايات اسلامي موارد زندان وجود دارد؟

پاسخ

در روايات اسلامي، موارد متعددّي براي زندان ابد و غير آن آمده است، از جمله

1_ در مورد معاونت در قتل _ هر گاه كسي، ديگري را بگيرد و شخص ديگري او را به قتل برساند، حكم قاتل از نظر فقه اسلامي، اعدام است و حكم معاون او زندان ابد، اين حكم در ميان فقهاي ما مورد اتّفاق و اجماع است و احاديث متعدّدي كه در منابع معتبر حديث نقل شده به آن گواهي مي دهد.

در حديثي از علي(ع) مي خوانيم كه در باره دو مرد كه يكي از آن دو كسي را گرفته و ديگري او را به قتل رسانده چنين قضاوت فرمود

«يُقْتَلُ الْقاتِلُ و يَحْبَسُ الاخِرُ حَتّي يَمُوتَ غَمّاً كَما حَبَسَهُ حَتّي ماتَ غَمّاً» (وسائل الشيعه 19/35) [قاتل را مي كشند و نفر ديگر را حبس مي كنند تا با اندوه بميرد، همان گونه كه او مقتول را نگهداشت تا با اندوه كشته شود.]

2_ دستور قتل دادن _ از نظر فقه اسلامي، اگر كسي ديگري را مجبور به قتل بي گناهي كند، حتّي اگر مأمور را تهديد به مرگ در صورت تخلّف نمايد، او حق ندارد كه بي گناه را به قتل رساند، زيرا تقيّه در مورد خون، مشروع نيست، وَ الْمَأْمُورُ مَعْذُور در اين مورد، سخن بي اساس است.

حال اگر كسي به اين حكم اسلامي اعتنا نكرد، و براي حفظ جان خويش در برابر تهديد ظالم اقدام به كشتن بي گناهي كرد، قانون اسلام مي گويد حكم قاتل، قصاص است، و حكم آمر زندان ابد!

امام باقر (ع) دربارة چنين كسي فرمود

«يُحْبَسُ الامِرُ بِقَتْلِهِ حَتّي يَمُوتَ» (وسائل الشيعه 19/32) [امر كننده را زندان

مي كنند تا بميرد.]

3_ در مورد تكرار سرقت نيز دستور داده شده كه در مرتبة سوّم، او را به زندان ابد مجازات كنند، اين حكم را گروهي از اصحاب بزرگ امام باقر و امام صادق(ع) از آن حضرات نقل كرده اند.

4_ در مورد زنان مرتد فطري، اگر حاضر به توبه نشوند نيز حكم زندان ابد آمده است. در حديثي از امام باقر و امام صادق(ع) مي خوانيم

«وَ االْمَرْئَهُ اِذا اِرْتَدَّتْ عَنِ الاِسْلامِ اُستُتيبَتْ، فَاِنْ تابَتْ وَ اِلّا خُلِّدَتْ فِي السِّجْنَ» (وسائل الشيعه 18/549) [به زن مرتد پيشنهاد توبه مي كنند، اگر پذيرفت و بازگشت آزاد مي شود و گرنه محكوم به زندان ابد خواهد شد.]

ديدگاه روايات اسلامي نسبت به حقوق زندانيان چيست؟

پرسش

ديدگاه روايات اسلامي نسبت به حقوق زندانيان چيست؟

پاسخ

در روايات اسلامي دربارة حقوق زندانيان و دادن مرخصي به آنان براي شركت در نماز جمعه و ملاقات بستگان و دوستان، مطالب قابل ملاحظه اي ديده مي شود.

از جمله در حديثي از امام صادق(ع) مي خوانيم كه فرمود

«عَلَي الْاِمامِ اَنْ يُخْرِجَ الْمُحْبَسينَ فِي الدَّيْنِ، يَوْمَ الْجُمْعَةِ اِلَي الْجُمْعَةِ، وَ يَوْمَ الْعِيْدِ اِلَي الْعِيْدِ، فَيُرْسِلُ مَعَهُمْ فَاِذا قَضَوُا الصَّلاةَ وَ الْعِيْدَ رَدَّهُمْ اِلَي السِّجْنِ» (وسائل الشيعه 18/221) [بر پيشواي مسلمانان لازم است كساني را كه به خاطر بدهكاري (و امثال آن) به زندان افتاده اند، روز جمعه براي نماز جمعه و روزعيد براي نماز عيد، همراه مأموران بفرستد، هنگامي كه نماز جمعه يا مراسم عيد را به جا آوردند آنها را به زندان باز گردانند.]

بايد توجه داشت كه نماز جمعه و عيد، هر كدام داراي دو خطبه است كه اثر تربيتي فوق العاده اي دارد.

در حديث ديگري از اين فراتر رفته، مي فرمايد

«اِنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلام كانَ يُخْرِجُ اَهْلَ السُّجُونِ _ مَنْ حُبِسَ في دَيْنٍ اَوْ تُهْمَةٍ _ اِلَي الْجُمْعَةِ فَيَشْهَدُونَها وَ يُضَمِّنَهُمُ الاوْلِياءِ حَتّي يُرَدّوُهُمْ» (مستدرك 17/403) [علي(ع)، زندانياني را كه به خاطر بدهكاري يا اتّهام ديگري به زندان افتاده بودند، به نماز جمعه مي آورد تا در آن حضور يابند و از اولياي آنان تضمين مي گرفت كه آنها را به زندان باز گردانند.] (درست شبيه بعضي از مرخصّي هايي كه امروز در بعضي كشورهاي اسلامي معمول است).

از حديث ديگري استفاده مي شود كه علي (ع) هر جمعه سري به زندان مي زد، آنهايي كه در انتظار اقامة حدّ بودند، اجراي حدّ بر آنها مي كرد (و آزاد مي كرد) و كسي را كه حدّي بر

او نبود آزاد مي ساخت.

ابو يوسف در حمايت از زندانيان، چه طرحي به هارون الرشيد ارائه كرد؟ پرسش

پاسخ

هارون الرشيد، خليفة عباسي، براي بستن دهان مردم به ابو يوسف پيشنهاد كرد طرحي دربارة چگونگي رفتار با زندانيان از نظر اسلام و فقه اسلامي بنويسد و مخصوصاً درسؤال هارون اين موضوع قيد شده بود كه در مورد افراد خلافكار و شرور و سارقين، هنگامي كه دستگير و زنداني مي شوند، آيا لازم است براي آنها غذا تهيّه شود؟ و اگر لازم است آيا بايد از محل زكات باشد يا محل ديگر؟ و به طور كلّي چگونه بايد با آنها رفتار كرد؟ بديهي است هارون دلش براي زندانيان نسوخته بود فشار افكار عمومي او را مجبور ساخت. ابو يوسف طرح مشروح و گسترده اي در اين باره تنظيم كرد و براي خليفه فرستاد وبا صراحت آميخته با شجاعت، قسمتهاي زيادي از دستورهاي اسلام را كه توأم با انتقادهايي از وضع موجود بود براي او نوشت، بي آنكه دايرة سؤال و جواب را محدود به زندانيان دزد و شرور كند، چه اين كه او به خوبي مي دانست، بيشتر زندانيان عبّاسيان، زندانيان سياسي هستند!

اين نامة تاريخي را در دوازده قسمت خلاصه كرده، ذيلاً مي آوريم.

1_ هر گاه زندانيان، از خود چيزي براي تغذيه ندارند بايد از محل «زكات» (حقّ فقراء) يا بيت المال (حقوق عمومي) تغذيه شوند و تو مختار هستي هر يك از اين دو امر را برگزيني.

2_ واجب است براي هر زنداني به مقدار نيازش آذوقه تهيّه شود و هيچ گونه كوتاهي در اين امر جايز نيست!

3_ مراقب باش حتّي اگر اسيري از مشركان گرفته شود، مادام كه حكمي دربارة او از دادگاه اسلامي صادر نشده بايد نسبت به او خوشرفتاري شود

و وسايل تغذيه او فراهم گردد، تا چه رسد به مسلماني كه به زندان افتاده است، آيا سزاوار است بگذارند از گرسنگي بميرد؟!

4_ اي خليفه! خلفاي پيشين، پيوسته دربارة زندانيان سفارش مي كردند و وسايل تغذيه و لباس تابستاني و زمستاني آنان را تهيه مي نمودند، و نخستين كسي كه پيشگام در اين راه بود اميرمؤمنان علي(ع) بود و خلفاي بعد نيز به اين مسأله اهميّت مي دادند.

بعضي از روات حديث براي من نقل كرده اند كه عمر بن عبدالعزيز دستور اكيد داد كه در زندانها هيچ كس را طوري در زنجيز نكنند كه قدرت بر نماز ايستادن نداشته باشد، اصلاً نبايد كسي شب تا صبح در غل و زنجير باشد، مگر آنها كه خون بيگناهي را ريخته اند!

5_ سفارش كن مقدار خوراك زندانيان را به صورت پول نقد در آغاز هر ماه در اختيارشان بگذارند، زيرا از اين ميترسم كه اگر غذا به صورت جنس در اختيارشان گذارده شود مأموران زندان از آن بدزدند!

و چيز قابل توجّهي به دست آنها نرسد (ابو يوسف در اينجا فساد حاكم بر زندانهاي بني عباس را به روشنترين وجهي بازگو كرده است).

6_ يك نفر از افراد مورد اطمينان و اهل خير را مأمور كن تا نام تمام زندانياني كه از بيت المال تغذيه مي شوند، در دفتر ثبت كند و نزد خود نگاه دارد و در آغاز هر ماه، شخصاً به زندان برود و مطابق آن دفتر، زندانيان را يك يك به نام صدا زند و مخارج او را به دست خودش بدهد و من گمان مي كنم ده دينار براي هر يك نفر در ماه كافي باشد (اگر دينار را به عنوان يك

مثقال هيجده نخودي طلا در نظر بگيريم به پول امروز مبلغ هنگفتي مي شود و حتّي با پول آن زمان نيز مبلغ قابل توجّهي بود، انتخاب اين رقم از سوي ابو يوسف شايد براي اين است كه اگر از اين هم كمتر بدهند باز مجبور باشند به مقدار نياز آنها بپردازند).

7_ شنيده ام گاهي بعضي از زندانيان را درحالي كه به زنجير بسته شده اند در معرض ديد عموم قرار مي دهند تا مردم بر آنها ترحّم كنند و صدقه اي به آنها بپردازند و از اين طريق پولي براي زندانيان جمع شود! از اين كار ناشايست جلوگيري كن، چرا كه خدا به اين كار راضي نيست، من فكر نمي كنم مشركان در مورد اسيران مسلمان چنين رفتاري كنند، پس چگونه ممكن است با مسلمين اين چنين رفتار شود؟ تازه معلوم نيست پولي را كه از طريق صدقات جمع آوري مي كنند در اختيار خود زندانيان قرار دهند (و اين مصيبت بزرگ ديگري است).

8_ هر گاه كسي در زندان بميرد و خويشاونداني نداشته باشد، بايد وسايل غسل و كفن و دفن او از طريق بيت المال به طور مناسبي فراهم گردد و نيز بايد بر او به عنوان يك مسلمان نماز بخوانند، آنگاه به خاك سپرده شود.

افراد مورد وثوق به من خبر داده اند كه گاه، غريبي در زندان از دنيا مي رود و جنازة او يك يا دو روز بر زمين مي ماند تا زندانيان، دربارة او از مقامات مسئول كسب تكليف كنند، در اين ميان زندانيان براي پايان دادن به اين صحنه غم انگيز درميان خود پول جمع آوري مي كنند تا به كسي دهند كه او را فقط تا گورستان ببرد، و بي آنكه

مراسم غسل و كفن و نماز انجام گيرد او را به خاك بسپارد، اين كار دردناكي است كه براي مسلمان قابل تحمّل نيست!

9_ من فكر مي كنم اگر دستور دهي حدود و تعزيرات اسلامي به صورت صحيح عمل شود تعداد زندانيان به حداقل مي رسد، زيرا افراد خلافكار، مجازات را با چشم خود مي بينند و در روح آنها اثر مي گذارد!

يكي ديگر از علل فزوني تعداد زندانيان اين است كه بسياري از افراد بعد از آنكه به زندان افتادند فراموش مي شوند و كار آنها تعقيب نمي شود، به عده اي مأموريّت ده كه همه روز پروندة زندانيان را مورد مطالعه قرار دهند و زودتر به كار آنها رسيدگي كنند، اگر مدركي بر ضدّ آنها وجود دارد مجازات شوند و آزاد گردند و اگر ندارد به زندان آنها پايان دهند.

10_ مخصوصاً دستور مؤكد صادر كن كه در مجازات خطاكاران راه افراط نپويند و از حد مجاز اسلامي تجاوز نكنند، به من خبر دادند گاه مأموران تو به صرف اتهام، زندانيان را مي زنند، حتّي در مورد بعضي از گناهان 200 يا 300 تازيانه يا بيشتر و كمتر زده اند!

اين چيزي است كه در اسلام مجاز نيست، تن مسلمان احترام دارد و بدون جهت نمي تواند آن را آزرده ساخت.

11_ هرگاه يكي از زندانيان جنايتي مرتكب شده كه بايد قصاص شود و يا عملي انجام داده كه در خور حد و تعزير است بايد اين احكام اسلامي به زودي در حق او اجرا گردد و بي جهت در زندان نماند و يا اينكه در مورد قصاص، صاحبان خون عفو كنند و از مجرم بگذرند و در اينصورت نيز بايد فوراً آزاد شود.

12_ در

موردي كه قصاص ممكن نيست بايد شخص جاني ديه كامل را بپردازد، بعد مقداري در زندان بماند تا آثار توبه در او ظاهر گردد و در اين هنگام بايد بلافاصله آزاد شود و راه خود را پيش گيرد.

اين نامة تاريخي كه حاكي از طرز فكر و برداشت يك فقيه معاصر عباسيان از احكام اسلام، دربارة زندانيان است، مي تواند به عنوان مشت نمونة خروار، سند زنده اي براي تعليمات اسلام در اين زمينه باشد.

تاريخ پيدايش زندان در اسلام، چه زماني است؟ پرسش

پاسخ

گرچه بعضي از مورخان اسرار دارند كه در عصر سه خليفة اول، زندان به معني محل خاصي براي نگهداري مجرمان وجود نداشت و تنها در عصر امير مؤمنان علي(ع) بود كه زندان ساخته شد، ولي اين ادعا مخالف روايات بسياري است كه مي گويد «عمر» نخستين كسي بود كه اقدام به تأسيس زندان كرد.

شاهد اين سخن مطلبي است كه «ابن همان» در كتاب «شرح فتح الغدير» كه در فقه حنفي نوشته شده آورده است، او نقل مي كند «در عصر پيامبر(ص) و زمان خلافت ابوبكر زنداني وجود نداشت و مجرمان يا در مسجد يا دالان خانه زنداني مي شدند تا اينكه «عمر» خانه اي را در مكه به چهارهزار درهم خريد و زندان قرار داد.» (شرح فتح الغدير 5/471)

مسألة خريدن خانه اي در مكه توسط عمر در كتب ديگر مانند كتاب «النظم الاسلاميه» و كتاب «الجنايات المتحده بين القانون و الشريعه» نيز آمده است.

آنها تصريح كرده اند كه «عمر» آن خانه را از «صفوان بن اميّه»، يكي از سران مكه، خريداري كرد. ابو اسحاق شيرازي نيز در كتاب «مهذّب» كه در فقه شافعي نوشته شده، خريداري خانه توسط «عمر» و تبديل آن را به زندان آورده است.

تنها

سخني كه مي توان در زمينة جمع ميان گفتار كساني كه وجود زندان را درعصر عمر نفي كرده و كساني كه روي وجود آن پا فشاري دارند بيان كرد، اين است كه عمر اقدام به ساختن زندان نكرد، تنها همان خانة «صفوان بن اميّه» را به چهار هزار درهم خريداري كرد و از آن براي اين منظور استفاده مي نمود، ولي در عصر امير مؤمنان علي(ع) حضرت شخصاً اقدام ساختن زندان كرد (تا مسائل انساني، نسبت به زندانيان بهتر رعايت شود و از فرار آنها نيز جلوگيري كند.)

جالب اينكه در تواريخ آمده است كه حضرت، نخست زنداني از بوريا ساخت كه هم نور فراوان داشت وهم هوا و نام آن را «نافع» گذاشت (شايد به اين منظور كه اين زندان از نظر اخلاقي در روح مجرمان اثر بگذارد و بزودي اصلاح شوند) ولي متأسفانه وضع اين زندان مورد سوء استفاده قرار گرفت و دزد ها ديوار آن را سوراخ كرده فرار كردند، امام ناچار زندان محكمي از گل ساخت و آن را «مُخَيّسْ» ناميد.

زندان ايذايي و مجازاتي چه نوع زنداني است؟ پرسش

پاسخ

اين نوع زندان معمولاً براي كساني است كه مرتكب خلافي شده اند، آزادي آنها را سلب مي كنند تا متوجه زشتي اعمال خود بشوند و در آينده از تكرار چنان اعمالي خودداري كنند، ديگران نيز عبرت گيرند. اين معمولترين نوع زندان از قديم تا كنون بوده است، و هر حكومتي براي خود چنين زنداني داشته است.

زندان اصلاحي چه نوع زنداني است؟ پرسش

پاسخ

اين نوع زندان در مورد كساني است كه به عادت بدي گرفتارند (مانند معتادان مواد مخدر) و اندرزها و آموزش ها در آنها تأثير نمي گذارد، چاره اي جز اين نيست كه آنها را از پيكر جامعه جدا كنند و مدت كوتاهي يا طولاني در زندان بمانند و اصلاح شوند، و اعتياد خود را ترك گويند.

زندان احتياطي چه نوع زنداني است؟ پرسش

پاسخ

حادثة مهمي مانند قتل نفس در جايي رخ مي دهد كه قاتل به درستي شناخته نيست، ولي فرد يا افرادي متهم به قتل هستند، بدون شك بايد دربارة قاتل تحقيق شود، ولي ممكن است متهم فرار كند و بعد از ثبوت مدارك كافي بر ارتكاب جرم، دسترسي به او نباشد.

در اينجا متهم يا متهمين را موقتاً بازداشت مي كنند، پس از تحقيق اگر بي گناه باشند با عذر خواهي آزاد مي شوند و اگر گناهكار باشند به جزاي عمل خود مي رسند.

اين نوع زندان تقريباً در همه جا معمول است، بديهي است چون شخص متهم ممكن است واقعاً بي گناه باشد بايد هر چه زودتر تحقيقات دربارة او انجام گيرد و دوران بازداشت او هر چه ممكن است كوتاهتر باشد.

زندان تأديبي چه زنداني است؟ پرسش

پاسخ

اين نوع زندان، بيشتر در مورد كودكان است كه مشمول قوانين نيستند، ولي اگر آزادي مطلق نيز به آنها داده شود سوء استفاده كرده راه انحراف را پيش مي گيرند، لذا در مقابل پاره اي از گناهان، آنها را به زندان مي افكنند تا تأديب و تربيت شوند.

زندان سياسي چه نوع زنداني است؟ پرسش

پاسخ

معمولاً زنداني سياسي به كساني مي گويند كه فعاليت هاي سياسي آنها مخالف مصالح جامعه و نظام موجود است. گاهي نيز مخالف مصالح جامعه نيست، بلكه موافق آن است، ولي با مصالح يا مطامع رژيم خودكامة حاكم تضاد دارد (مانند زندانيان سياسي در بسياري از كشورهاي دنياي امروز كه افراد مخالف را هر چند در مسير حق باشند به زندان مي افكنند).

زندان حفاظتي چه نوع زنداني است؟ پرسش

پاسخ

اين نوع زندان كه به ندرت ممكن است صورت پيدا كند در مورد كساني است كه مردم از آنها سخت عصباني هستند به طوري كه اگر آزاد بمانند جانشان به خطر مي افتد، در حالي اگر مرتكب گناهي هم شده اند مستحق اعدام نمي باشند، در اينجا حكومت كه حافظ منافع مردم است براي فرو نشستن آتش خشم مردم، اينگونه افراد را مدتي به چهار ديواري زندان منتقل مي كند تا با عادي شدن شرايط و رفع خطر از آنها آزاد شوند، البته همانگونه كه گفتيم اين نوع زندان بسيار كم است و معمولاً در انقلابها و طوفان هاي اجتماعي و هيجان احساسات عمومي مصداق هايي پيدا مي كند.

فلسفة حدود و تعزيرات در اسلام چيست؟ پرسش

پاسخ

شك نيست كه تشريع احكام الهي به خاطر دعوت مردم، به قسط و عدل و هدايت جامعه به طرق امن و امان است، تا انسانها بتوانند به كسب فضايل و نفي رذائل و سير الي الله و مقام قرب الهي كه مقصد اعلاي آفرينش است بپردازند.

و از آنجا كه احكام الهي به تنهايي در همة نفوس مؤثر نمي شود، لازم است در كنار آن بشارت و انذار قرار گيرد تا انگيزة حركت مردم و انجام آنها شود.

و از آنجا كه بشارات و انذارهاي اخروي براي بازداشتن گروهي از مردم از اعمال خلاف و وادار ساختن به انجام وظايف فردي و اجتماعي كافي نيست، لازم است مجازاتهاي دنيوي براي كساني كه از حدود الهي تجاوز كنند و حق و عدالت را زير پا بگذارند تعيين گردد، تا ضامن اجراي اين احكام در ميان كساني شود كه تربيت كافي ديني و تقواي الهي ندارند.

شك نيست كه نظام اسلامي با نظامهاي مادّي در اين قسمت تفاوت دارد،

چون در نظامهاي مادّي هيچ ضامن اجرائي جز همان مجازاتهاي دنيوي و مادّي وجود ندارد، به همين دليل هر حكمي كه فاقد عقوبت متخلف باشد، از نظر آنها حكم و قانون شمرده نمي شود، بلكه آن را يك توصية اخلاقي مي دانند.

در حالي كه در نظامهاي ديني، اعتقادات قلبي و تعهدات معنوي و ايمان به دادگاه بزرگ الهي در قيامت، و توجه به مراقبت پروردگار در دنيا، يكي از انگيزه هاي مهم و ضامن اجرائي قوي است، ولي چون اين انگيزه هاي الهي در همة نفوس به تنهايي مؤثر نيست بايد در كنار آن ضامن اجراهاي مادّي و عقوبتهاي دنيوي نيز قرار گيرد.

معناي حدود و تعزير چيست؟ پرسش

پاسخ

«حدود» جمع «حدّ» در لغت به معني «منع» است و انتخاب اين اسم براي بخشي از مجازاتهاي شرعي به اين جهت است كه سبب منع مردم از كارهاي خلاف مي شود و امّا در اصطلاح شرع، در عبارات فقها به معني مجازات مخصوصي است كه به خاطر ارتكاب بعضي از گناهان در مورد مكلّفين اجرا مي شود.

امّا «تعزير» در لغت به معني «تأديب» و گاه به معني «بزرگداشت» و «ياري كردن» و «منع نمودن» آمده است، و در اصطلاح شرع و فقها به معني مجازات يا اهانتي است كه اندازه معيّني در شرع براي آن ذكر نشده و بسته به راي قاضي است كه با در نظر گرفتن «ميزان جرم» و «مقدار تحمّل مجرم» دربارة او اجرا مي شود.

بنابراين فرق«حدّ» و «تعزير» در يك جمله است و آن اينكه حدّ، مجازات معين و ثابتي است، ولي تعزير غالباً نامعيّن است، و اينكه مي گوييم «غالباً» به خاطر آن است كه در موارد معدودي، تعزيرات معيّني در روايات اسلامي

وارد شده كه شرح آن در كتاب حدود گفته شده است، هر چند در اينكه آيا تعيين مقدار در اين موارد قطعي است يا از قبيل ذكر مثال و مصداق است نيز گفتگو است.

البته در ميان حد و تعزير اختلافات ديگري نيز هست، تا آنجا كه مرحوم شهيد در كتاب قواعد، ده وجه براي اختلاف آن دو شمرده است كه اينجا جاي شرح آن نيست.

كدام يك از حدود در قرآن آمده است؟ پرسش

پاسخ

در اسلام عمدتاً ده حدّ دربارة ده گناه كبيره آمده است كه تعداد چهار مورد از آن در قرآن مجيد با صراحت ذكر شده و بقيّه از سنّت استفاده مي شود.

1_ حدّ زنا

در آية 2 سورة نور مي خوانيم «اَلزّانِيَةُ وَالزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِاةَ جَلْدَةَ وَ لا تَأْخُذُكُمْ بِهِما رَأفَة في دِيْنِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَة مِنَ الْمُؤْمِنينَ»

[هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد، و نبايد رأفت (و محبّت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي مانع شود اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد! و بايد گروهي از مؤمنان مجازات آن دو را مشاهده كنند!]

در اين آيه اشاره به حدّ زن و مرد زناكار شده، هرچند «استثنائات» و «جزئيات» آن مانند احكام زناي محصنه، و زناي با محارم و امور ديگر از اين قبيل در آن نيامده، بلكه در سنّت و روايات اسلامي شرح داده شده است.

2_ حدّ سرقت

در آية 38 سورة مائده مي خوانيم «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَيْدِيَهُما جَزاءٌ بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ الله وَاللهُ عَزيز حَكيم» [دست مرد و زن دزد را به كيفر عملي

كه انجام داده اند به عنوان مجازات الهي قطع كنيد خداوند توانا و حكيم است.]

در اين مورد نيز، شرايط و خصوصيّاتي دربارة قطع دست سارق و همچنين استثناهايي وجود دارد كه همگي در سنّت و روايات اسلامي آمده است و مي دانيم معمول قرآن اين است كه اصول مسائل را بازگو مي كند و شرح آن را به سنّت واگذار مي نمايد.

3_ حدّ قذف

در مورد مجازات كساني كه عمل منافي عفّت را به افراد پاكدامن نسبت مي دهند درآية 4 سوره نور چنين مي خوانيم «وَالَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِاَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِيَن جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً اَبَداً وَ اُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون» [كساني كه زنان پاكدامن را متّهم مي كنند، سپس چهار شاهد بر مدّعياي خود نمي آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را هرگز نپذيريد و آنها همان فاسقانند!]

اين شدّت عمل و مجازاتهاي سه گانه كه براي قذف كنندگان (آنها كه نسبت عمل منافي عفّت به افراد پاكدامن مي دهند) ذكر شده به منظور پاكسازي محيط اجتماع و حفظ احترام و كرامت انسانها و جلوگيري از اشاعة فحشاء و گسترش فساد مي باشد و شرايط، ويژگيها و استثنائات آن نيز در روايات اسلامي آمده است.

4_ حدّ محارب

در قرآن مجيد در مورد اخلالگران نسبت به امنيّت اجتماعي و آنها كه حملة مسلّحانه به جان و مال و ناموس مردم مي كنند، مجازات بسيار شديدي ذكر شده است كه مي تواند افراد شرور را بر سر جاي خود بنشاند.

در آية 33 سورة مائده چنين مي خوانيم

«اِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَه وَ رَسُولَهُ وَ يَسْمَعُونَ في الاَرْضِ فَساداً اَنْ يُقَتَّلُوا اَوْ يُصَلَّبُوا اَوْ تُقَطَّعَ اَيْديهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ اَوْ

يُنْفَوا مِنَ الاَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْي فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الاخِرَةِ عَذاب عَظيم» [كيفر كساني كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مي خيزند و اقدام به فساد در روي زمين مي كنند (و با تهديد به اسلحه) به جان و مال و ناموس مردم حمله مي برند اين است كه اعدام گردند يا به دار آويخته شوند يا (چهار انگشت از) دست (راست) را و پاي (چپ) آنها به عكس يكديگر بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد گردند، اين رسوايي در دنيا است و در آخرت مجازات عظيمي دارند!]

منظور از محارب همان گونه كه در بالا اشاره شد، كسي است كه با تهديد به اسلحه، به جان يا مال و ناموس مردم حمله مي كند؛ اعم ازاين كه به صورت دزدان جادّه ها و گردنه ها باشد، يا درداخل شهر ها و حتّي افراد چاقوكش كه با تهديد به اسلحه سرد، به جان و مال و نواميس مردم هجوم مي آورند نيز مشمول اين مجازات هستند، و قابل توجّه اينكه اين مهاجمان بر مردم، به عنوان محاربان با خدا و پيامبر(ص) معرّفي شده اند و اين دليل بر تأكيد فوق العاده اي است كه اسلام دربارة رعايت آزادي و امنيّت اجتماعي و حقوق انسانها دارد.

آيا حد مرتد در قرآن آمده است؟ پرسش

پاسخ

در قرآن مجيد تنها به مذمّت شديد آنان و وعدة عذاب عظيم الهي نسبت به آنها اشاره شده، بي آنكه سخن از چگونگي كيفر دنيوي آنها به ميان آمده باشد، در آية 106 سورة نحل مي خوانيم

«مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ اِيمانِهِ اِلّا مَنْ اُكْرِهِ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِن بِالاِيمانِ، وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بَِِالْكُفْرِ صَدْرا فَعَلَيْهِمْ غَضَب مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عذاب عَظيم» [كساني كه بعد از ايمان،

كافر شدند _ بجز كساني كه تحت فشار واقع شده اند (ظاهراً اظهار جدايي از اسلام كرده) در حالي كه قلبشان آرام با ايمان است _ آري آنها كه سينه خود را براي پذيرش كفر گشوده اند غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيمي در انتظارشان مي باشد!]

در جاي ديگر مي فرمايد «كَيْفَ يَهْدِي اللهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ اِيْمانِهِمْ وَ شهَدِوُا اَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجائَهُمْ الْبَيِّناتُ وَ اللهُ لايَهْدِي الْقَوْمِ الظّالِمين _ اُولئِكَ جَزائُهُمْ اَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ اَجْمَعينَ»آل عمران/86 و 87 [چگونه خداوند هدايت مي كند جمعيّتي را كه بعد از ايمان و گواهي به حقّانيّت رسول خدا و آمدن نشانه هاي روشن براي آنان كافر شدند و خدا گروه ستمكاران را هدايت نخواهد كرد _ كيفر آنها اين است كه لعن خداوند و فرشتگان و مردم ، همگي بر آنهاست.]

با توجه به اينكه در تعزيرات، نوع و ميزان تعزير به نظر قاضي بستگي دارد، آيا راه حلي وجود دارد كه از احكام گوناگون براي جرم واحد جلوگيري كند؟ پرسش

پاسخ

بلي، مانعي ندارد كه قضات آگاه و كارشناسان جرايم در جلساتي با هم بنشيند و حدودي براي تعزيرات در نظر بگيرند، البته نه به صورت معين، بلكه حدّ اكثر و حدّ اقلّي از زندان و جريمة مالي و مجازاتهاي اسلامي و امثال آن را در نظر بگيرند تا وحدت روية حاصل شود.

اين امر با موازين اسلامي كاملاً سازگار است و لااقل از عناوين ثانويه در عصر و زمان ما براي مشروعيّت آن مي توان استفاده كرد.

آيا تعزير منحصر به شلاق است؟ پرسش

پاسخ

تعزير معاني وسيع و گسترده اي دارد كه هر گونه منع و تأديب را شامل مي شود و هيچ دليلي در دست نيست كه در شرع مقدس اسلام يا اصطلاح فقها اين مفهوم تغيير كرده باشد (و به اصطلاح داراي حقيقت شرعيّه يا متشرّعه نيست) و نيز نقل به معني جديد در اصطلاح فقها نشده است. هر چند بسياري از فقها به پيروي از روايات، غالباً روي مصداق خاصي (ضرب و تازيانه) تكيه كرده اند، ولي بيان اين مصداق معروف هرگز دليل بر انحصار مفهوم تعزير به آن نمي شود، هر چند اين توهّم براي جمعي پيدا شده است كه تعزير در نظر آنها مساوي است با ضرب و تازيانه، اما بررسيهاي بيشتر روي گفتار فقها و روايات، بطلان اين تصور را ثابت مي كند.

مرحوم علامة حلي _ قدس سره الشّريف _ در كتاب «تحرير» مي گويد «تعزير براي هر جنايت و گناهي است كه حدّي دربارة آن وارد نشده است _ تا آنجا كه مي فرمايد _ «وَ هُوَ يَكُونُ بِالضَّرْبِ وَ الْحَبْسِ وَ التَّوْبيخِ مِنْ غَيْرِ قَطْعِ وَ لا جَرْحِ وَ لا اَخْذِ مالٍ» (تحرير 2/239) [تعزير گاهي به وسيلة ضرب ياحبس يا توبيخ، بدون

قطع كردن عضو و مجروح ساختن و نه به گرفتن مالي است.]

در كتاب «اَلْفِقْهُ عَلَي الْمَذاهِبِ الاَرْبَعَة» بعدازنقل كلام «ابن قَيّم» و اينكه ظاهر عبارت اوچنين نتيجه مي دهدكه حاكم مي تواند به هر طريقي كه صلاح ببيند _ اعم از زندان يا ضرب _ مجرمان راتعزير كند، مي گويد «وَ بِالْجُمْلَةِ فَاِنَّ التَّعزِيرَ باب واسِع يُمْكِنُ لِلْحاكِمِ اَنْ يَقْضي بِهِ عَلَي كُلِّ الْجرائم الَّتي لَمْ يَضَعِ الشّارِعُ لَها حَدّاً اَوْ كَفّارَةً، عَلَي اَنْ يَضَعَ الْعقُوبَةَ الْمُناسِبَةَ لِكُلَ بَيْئَةٍ وَ لِكُلِّ جَرِيْمَةٍ مِنْ سَجْنٍ اَوْ ضَرْبٍ اَوْ نَفيِ اَوْ تَوْبيخِ اَوْ غيْرِ ذلِك» (الفقه علي المذاهب الاربعه 5/400) [خلاصه اينكه تعزير، باب وسيعي دارد كه به حاكم و قاضي اجازه مي دهد دربارة تمام جرايمي كه شارع، حدّ و كفاره اي براي آن قرار نداده، مجازات مناسبي قرار دهد كه با وضع هر جامعه و هر گناه تناسب داشته باشد، خواه زندان باشد يا ضرب، يا تبعيد يا توبيخ يا غير آن.]

معناي تخيير حاكم در تعزيرات چيست؟ پرسش

پاسخ

منظور اين است كه دست قاضي باز باشد تا بتواند تناسب را بين«جرم» و «جريمه» از تمام جهات در نظر بگيرد در حقيقت قاضي ظاهراً مخيّر است، ولي در واقع مخيّر نيست، زيرا براي هر جرمي مقدار خاصي از مجازات را تعيين مي كند؛ به اين معني كه اگر تناسب جرم و جريمه اقتضا كند يك ماه زندان، يا بيست ضربه شلاق در نظر بگيرد، نمي تواند او را يك ضربه بيشتر يا كمتر شلاق بزند، يا يك روز بيشتر يا كمتر زنداني كند و يا يك ريال بيشتر و يا كمتر غرامت نمايد.

فلسفة وجود زندان چيست؟

پرسش

فلسفة وجود زندان چيست؟

پاسخ

عشق انسان به آزادي، از عشق سوزان او به تكامل و پيشرفت سرچشمه مي گيرد، چراكه هيچ موجودي در اسارت نمي تواند به سير تكامل خود ادامه دهد، حتي حيوانات، از قفس رنج مي برند، هر چند تمام وسايل زندگيشان در آنجا فراهم باشد، و آزاد شدن از قفس را بر اسارت ترجيح مي دهند، هر چند در بيرون قفس، انواع خطرات آنها را تهديد كند.

به همين دليل، جانداراني كه در قفس اسيرند، نه شوري در سر و نه نوايي در گلو و نه هيجاني در تن دارند، مگر اينكه متولد قفس بوده، و طعم آزادي را نچشيده باشند.

اگر در حيوانات، اين مسأله به صورت يك غريزه نهفته است، در انسان اين درك عاطفي با درك عقلي هماهنگ مي گردد، و با دليل و برهان، آزادي خود را مي طلبد و درست به همين دليل است كه يكي از انواع مجازات هاي سخت براي بشر، سلب آزادي و زندان است. بي شك بيشتر زندان ها در طول تاريخ، ظالمانه و به صورت ابزاري در دست افرادي خود كامه، كينه توز و انتقام جو براي رسيدن به مقاصد نا مشروع بوده است، ولي اين مانع از فلسفة واقعي زندان و آثار مثبت آن در اصلاح افراد متخلف و مبارزة با فساد اجتماعي نيست.

اين سلب آزادي، يك اهرم سنگين براي فشار روي افراد زنداني است تا اهداف مورد نظر تحقق يابد.

زندان ايذايي و مجازاتي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان ايذايي و مجازاتي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

اين نوع زندان معمولاً براي كساني است كه مرتكب خلافي شده اند، آزادي آنها را سلب مي كنند تا متوجه زشتي اعمال خود بشوند و در آينده از تكرار چنان اعمالي خودداري كنند، ديگران نيز عبرت گيرند. اين معمولترين نوع زندان از قديم تا كنون بوده است، و هر حكومتي براي خود چنين زنداني داشته است.

زندان اصلاحي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان اصلاحي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

اين نوع زندان در مورد كساني است كه به عادت بدي گرفتارند (مانند معتادان مواد مخدر) و اندرزها و آموزش ها در آنها تأثير نمي گذارد، چاره اي جز اين نيست كه آنها را از پيكر جامعه جدا كنند و مدت كوتاهي يا طولاني در زندان بمانند و اصلاح شوند، و اعتياد خود را ترك گويند.

زندان احتياطي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان احتياطي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

حادثة مهمي مانند قتل نفس در جايي رخ مي دهد كه قاتل به درستي شناخته نيست، ولي فرد يا افرادي متهم به قتل هستند، بدون شك بايد دربارة قاتل تحقيق شود، ولي ممكن است متهم فرار كند و بعد از ثبوت مدارك كافي بر ارتكاب جرم، دسترسي به او نباشد.

در اينجا متهم يا متهمين را موقتاً بازداشت مي كنند، پس از تحقيق اگر بي گناه باشند با عذر خواهي آزاد مي شوند و اگر گناهكار باشند به جزاي عمل خود مي رسند.

اين نوع زندان تقريباً در همه جا معمول است، بديهي است چون شخص متهم ممكن است واقعاً بي گناه باشد بايد هر چه زودتر تحقيقات دربارة او انجام گيرد و دوران بازداشت او هر چه ممكن است كوتاهتر باشد.

زندان استحقاقي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان استحقاقي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

منظور از استحقاق در اين جا، گرفتن حق است، مثلاً گاه كسي طلبي از ديگري دارد كه او در عين توانايي بر پرداخت از اداء دين خودداري مي كند، در اينجا گاهي بدهكار را زنداني مي كنند تا تحت فشار قرار بگيرد و حاضر به اداي حق طلبكار گردد، البته در اينجا بايد به محض اينكه آمادگي براي اداي دين پيدا كرد از زندان آزاد شود، چون هدف و فلسفه زندان او پايان يافته است.

زندان حفاظتي چه نوع زنداني است؟

پرسش

زندان حفاظتي چه نوع زنداني است؟

پاسخ

اين نوع زندان كه به ندرت ممكن است صورت پيدا كند در مورد كساني است كه مردم از آنها سخت عصباني هستند به طوري كه اگر آزاد بمانند جانشان به خطر مي افتد، در حالي اگر مرتكب گناهي هم شده اند مستحق اعدام نمي باشند، در اينجا حكومت كه حافظ منافع مردم است براي فرو نشستن آتش خشم مردم، اينگونه افراد را مدتي به چهار ديواري زندان منتقل مي كند تا با عادي شدن شرايط و رفع خطر از آنها آزاد شوند، البته همانگونه كه گفتيم اين نوع زندان بسيار كم است و معمولاً در انقلابها و طوفان هاي اجتماعي و هيجان احساسات عمومي مصداق هايي پيدا مي كند.

آيا حكم زندان در قرآن آمده است؟

پرسش

آيا حكم زندان در قرآن آمده است؟

پاسخ

آنچه مسلّم است در قرآن مجيد حداقل يك مورد از موارد حكم زندان ديده مي شود و با تعبير «امساك» ذكر شده است مي فرمايد

«وَ الَّلاتي يَأْتينَ الفاحِشَةَ مِن نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةَ مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَاَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّي يَتَوَفّاهُنَّ الْمُوتُ اَوْ يَجْعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبيلاً» نساء/15 [و كساني از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد، اگر گواهي دادند آن زنان را در خانه هاي خود نگاه داريد تا مرگشان فرا رسد يا اينكه خداوند راهي براي آنها قرار دهد.]

معروف در ميان مفسّران اين است كه اين آيه ناظر به مجازات زناني است كه مرتكب زنا مي شدند پيش از آن كه حدّ نازل شود و در اينجا حكمشان به صورت «زندان ابد» ذكر شده، هر چند اين حكم بعداً تبديل به حكم جلد(تازيانه) يا رجم(سنگسار كردن) گرديد.

جملة «اَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَي يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ» [آنها را در خانه ها نگهداريد تا مرگشان فرا رسد.]

گرچه سخني از زندان در آن به ميان نيامده، ولي نگهداشتن در خانه ها، تا آخر عمر چيزي شبيه زندان ابد است. اين تنها موردي است كه در قرآن دربارة حكم زندان ديده مي شود.

آيا در روايات اسلامي موارد زندان وجود دارد؟

پرسش

آيا در روايات اسلامي موارد زندان وجود دارد؟

پاسخ

در روايات اسلامي، موارد متعددّي براي زندان ابد و غير آن آمده است، از جمله

1_ در مورد معاونت در قتل _ هر گاه كسي، ديگري را بگيرد و شخص ديگري او را به قتل برساند، حكم قاتل از نظر فقه اسلامي، اعدام است و حكم معاون او زندان ابد، اين حكم در ميان فقهاي ما مورد اتّفاق و اجماع است و احاديث متعدّدي كه در منابع معتبر حديث نقل شده به آن گواهي مي دهد.

در حديثي از علي(ع) مي خوانيم كه در باره دو مرد كه يكي از آن دو كسي را گرفته و ديگري او را به قتل رسانده چنين قضاوت فرمود

«يُقْتَلُ الْقاتِلُ و يَحْبَسُ الاخِرُ حَتّي يَمُوتَ غَمّاً كَما حَبَسَهُ حَتّي ماتَ غَمّاً» (وسائل الشيعه 19/35) [قاتل را مي كشند و نفر ديگر را حبس مي كنند تا با اندوه بميرد، همان گونه كه او مقتول را نگهداشت تا با اندوه كشته شود.]

2_ دستور قتل دادن _ از نظر فقه اسلامي، اگر كسي ديگري را مجبور به قتل بي گناهي كند، حتّي اگر مأمور را تهديد به مرگ در صورت تخلّف نمايد، او حق ندارد كه بي گناه را به قتل رساند، زيرا تقيّه در مورد خون، مشروع نيست، وَ الْمَأْمُورُ مَعْذُور در اين مورد، سخن بي اساس است.

حال اگر كسي به اين حكم اسلامي اعتنا نكرد، و براي حفظ جان خويش در برابر تهديد ظالم اقدام به كشتن بي گناهي كرد، قانون اسلام مي گويد حكم قاتل، قصاص است، و حكم آمر زندان ابد!

امام باقر (ع) دربارة چنين كسي فرمود

«يُحْبَسُ الامِرُ بِقَتْلِهِ حَتّي يَمُوتَ» (وسائل الشيعه 19/32) [امر كننده را زندان

مي كنند تا بميرد.]

3_ در مورد تكرار سرقت نيز دستور داده شده كه در مرتبة سوّم، او را به زندان ابد مجازات كنند، اين حكم را گروهي از اصحاب بزرگ امام باقر و امام صادق(ع) از آن حضرات نقل كرده اند.

4_ در مورد زنان مرتد فطري، اگر حاضر به توبه نشوند نيز حكم زندان ابد آمده است. در حديثي از امام باقر و امام صادق(ع) مي خوانيم

«وَ االْمَرْئَهُ اِذا اِرْتَدَّتْ عَنِ الاِسْلامِ اُستُتيبَتْ، فَاِنْ تابَتْ وَ اِلّا خُلِّدَتْ فِي السِّجْنَ» (وسائل الشيعه 18/549) [به زن مرتد پيشنهاد توبه مي كنند، اگر پذيرفت و بازگشت آزاد مي شود و گرنه محكوم به زندان ابد خواهد شد.]

ديدگاه روايات اسلامي نسبت به حقوق زندانيان چيست؟

پرسش

ديدگاه روايات اسلامي نسبت به حقوق زندانيان چيست؟

پاسخ

در روايات اسلامي دربارة حقوق زندانيان و دادن مرخصي به آنان براي شركت در نماز جمعه و ملاقات بستگان و دوستان، مطالب قابل ملاحظه اي ديده مي شود.

از جمله در حديثي از امام صادق(ع) مي خوانيم كه فرمود

«عَلَي الْاِمامِ اَنْ يُخْرِجَ الْمُحْبَسينَ فِي الدَّيْنِ، يَوْمَ الْجُمْعَةِ اِلَي الْجُمْعَةِ، وَ يَوْمَ الْعِيْدِ اِلَي الْعِيْدِ، فَيُرْسِلُ مَعَهُمْ فَاِذا قَضَوُا الصَّلاةَ وَ الْعِيْدَ رَدَّهُمْ اِلَي السِّجْنِ» (وسائل الشيعه 18/221) [بر پيشواي مسلمانان لازم است كساني را كه به خاطر بدهكاري (و امثال آن) به زندان افتاده اند، روز جمعه براي نماز جمعه و روزعيد براي نماز عيد، همراه مأموران بفرستد، هنگامي كه نماز جمعه يا مراسم عيد را به جا آوردند آنها را به زندان باز گردانند.]

بايد توجه داشت كه نماز جمعه و عيد، هر كدام داراي دو خطبه است كه اثر تربيتي فوق العاده اي دارد.

در حديث ديگري از اين فراتر رفته، مي فرمايد

«اِنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلام كانَ يُخْرِجُ اَهْلَ السُّجُونِ _ مَنْ حُبِسَ في دَيْنٍ اَوْ تُهْمَةٍ _ اِلَي الْجُمْعَةِ فَيَشْهَدُونَها وَ يُضَمِّنَهُمُ الاوْلِياءِ حَتّي يُرَدّوُهُمْ» (مستدرك 17/403) [علي(ع)، زندانياني را كه به خاطر بدهكاري يا اتّهام ديگري به زندان افتاده بودند، به نماز جمعه مي آورد تا در آن حضور يابند و از اولياي آنان تضمين مي گرفت كه آنها را به زندان باز گردانند.] (درست شبيه بعضي از مرخصّي هايي كه امروز در بعضي كشورهاي اسلامي معمول است).

از حديث ديگري استفاده مي شود كه علي (ع) هر جمعه سري به زندان مي زد، آنهايي كه در انتظار اقامة حدّ بودند، اجراي حدّ بر آنها مي كرد (و آزاد مي كرد) و كسي را كه حدّي بر

او نبود آزاد مي ساخت.

آيا ديه بر عاقله، معلول ساختار زندگي قبيله اي عصر پيامبر نبوده است؟ و اكنون كه كيفيت زندگي دگرگون شده، آيا اين حكم به قوت خود باقي است؟

پرسش

آيا ديه بر عاقله، معلول ساختار زندگي قبيله اي عصر پيامبر نبوده است؟ و اكنون كه كيفيت زندگي دگرگون شده، آيا اين حكم به قوت خود باقي است؟

پاسخ

ديه بر عاقله، ربطي به ساختار زندگي ندارد

1. درست است كه در عصر جاهلي عشيره به دفاع از جاني بر مي خاست، ولي دفاع آنان، فاقد هر نوع قيد و شرط بود، و اسلام دربارة آن، يك رشته قيودي اخذ كرد و حكم را به صورت عقل پسند و خرد پذير در آورد. شروطي كه بر آن قائل شد، حكم را در دايره بسيار محدودي قرار داد و اين شروط عبارتند از:

الف: جنايت عمدي نباشد.

ب: جنايت، خطاي محض باشد.

سه برادر هستند كه پدرشان را كسى كشته است. برادر اوّل مى گويد: «او را مى بخشم و از خونش مى گذرم و خونبها مى خواهم.» برادر دوم مى گويد: «خونبهاى پدرم را مى خواهم.» برادر سوم مى گويد: «قاتل بايد قصاص شود.» اين مسئله حقوقى را چگونه مى توان حلّ كرد؟

پرسش

سه برادر هستند كه پدرشان را كسى كشته است. برادر اوّل مى گويد: «او را مى بخشم و از خونش مى گذرم و خونبها مى خواهم.» برادر دوم مى گويد: «خونبهاى پدرم را مى خواهم.» برادر سوم مى گويد: «قاتل بايد قصاص شود.» اين مسئله حقوقى را چگونه مى توان حلّ كرد؟

پاسخ

برادرى كه مى خواهد قصاص كند، مى تواند قاتل پدر را قصاص كند و به برادرى كه درخواست ديه كرده، خونبها را بپردازد و حقّ برادر اوّل نيز ساقط است; زيرا هم حقّ قصاص و هم ديه را بخشيده است.

( بخش پاسخ به سؤالات )

حكم كسى كه چند نفر را كشته و بعد از اينكه توبه نموده شهيد شود چيست؟

پرسش

حكم كسى كه چند نفر را كشته و بعد از اينكه توبه نموده شهيد شود چيست؟

پاسخ

اگر كسى چند نفر را كشت; آن گاه توبه كرد و شهيد شد، حقّ اولياى مقتول درباره او محفوظ است و از بين نمى رود مگر اينكه اولياى مقتول از اين حق صرف نظر و آن را اسقاط كنند، ولى در مورد حقّ خدا چنين نيست; يعنى توبه باعث بخشيده شدن گناه او مى شود و اين خلاف عدالت نيست; چون براساس وعده خداوند توبه موجب آمرزش مى شود. اين حقّ خداوند است كه از حقّ خود بگذرد و ديگران نمى توانند بگويند چرا خدا از حقّ خويش گذشته است.

( بخش پاسخ به سؤالات )

پرس_ش: حكم قتل عمدى در چه شرايطى اقصاص است؟

پاسخ: كسى كه قتل عمدى انجام داده است، از نظر شرعى بايد قصاص شود; يعنى اولياى مقتول حق دارند وى را اعدام نموده قصاص نمايند، و اينكه قاتل سى سال داشته باشد يا هفده سال، از جهت شرعى و عرفى و عقلى تفاوتى نمى كند; زيرا جوان هفده ساله هم با آگاهى از اينكه از اينكه اگر كسى را كشت او را مى كشند، اقدام به اين كار مى كند و اينكه شخص سى ساله تجربه بيشترى دارد، موجب تفاوت در مجازات نمى شود.

( بخش پاسخ به سؤالات )

پرس_ش: حق قصاص با كيست؟

پاسخ: قصاص حقّى است كه براى ولىّ دم(صاحب خون) قرار داده شده است كه براساس اين حق مى تواند از كسى كه قاتل است، انتقام بگيرد و وى را به قتل برساند; مثلاً كسى كه پدر شخصى را عملا كشته است، فرزند مقتول كه ولى

دم است، حق دارد از قاتل پدر قصاص نمايد.

( بخش پاسخ به سؤالات )

پرس_ش: اگر دو نفر يك نفر را بكشند، چه حكمى دارند؟

ديه كامل چيست؟

پرسش

ديه كامل چيست؟

پاسخ

منظور از ديه كامل مرد مسلمان اين است كه اگر وى را از روى عمد به قتل برسانند، ديه او صد شتر و يا دويست گاو يا هزار گوسفند يا دويست حلّه يا هزاردينار(هزار مثقال شرعى طلا كه هر مثقال 18 نخود مى باشد) يا ده هزاردرهم(ده هزار مثقال شرعى نقره) است.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_5_

پرسش : آيا اجراى حدّ، مستلزم پياده شدن دستورات اسلامى است؟

پاسخ : در اجراى حدود، آنچه لازم است مراعات شرايط است و با وجود شرايط، فرقى ميان اينكه دستورات اسلام پياده شده يا نشده باشد، نيست; مثلاً در حد سرقت و دزدى يكى از شرايطى كه براى قطع دست دزد هست اين است كه مضطر نباشد(1).

( بخش پاسخ به سؤالات )

_____________________

1 - ر.ك: امام خمينى((رحمه الله))، تحريرالوسيله، كتاب حدود.

_6_

پرسش : آيا اجراى حدّ دختر باكره بدون اذن ولى او جايز است؟

پاسخ : اذن ولى، در اجراى حدود الهى لازم نيست.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_7_

پرسش : ديه شكستن دندان چقدر است؟

پاسخ : ديه شكستن تمام دندان ها، ديه كامل يك انسان است كه ده هزار درهم است و تقريباً 5250 مثقال نقره مى شود و چون مجموع دندان ها 28 عدد است، طبعاً ديه، يك دندان، يك قسمت از 28 قسمت خواهد بود كه تقريباً معادل 5/187 مثقال نقره مى شود.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_8_

پرسش : آيا اجراى حدّ لازم است؟

پاسخ : اجراى حد الهى نسبت به مرد و زن لازم است. خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد: «الزانيه و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائه جلده(1); زن و مرد

زناكار را هر يك صد تازيانه بزنيد». بنابراين حدود الهى را بايد همراه با معيارهاى شرعى، اجرا كرد.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_____________________

1 - سوره نور، آيه 2.

_9_

پرسش : آيا اجراى حد شرايط دارد؟

پاسخ : حدود الهى بايد اجرا شود، ولى اجراى حدود هم داراى ضوابطى است كه بايد بدان پايبند بود; مثلاً زناى يك فرد بايد براساس معيارهاى اسلامى ثابت شود و صرف اينكه گفته شود فلانى اين عمل را انجام داده است، كافى نيست. حتّى اگر كسى بدون دليل و مدرك، كافى، به زنى نسبت زنا دهد، حد قذف(تهمت) در مورد او اجرا مى شود.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_10_

پرسش : آيا اجراى حكم شلاق و تازيانه غير عاطفى نيست؟

پاسخ : مسأله شلاق و تازيانه زدن در موارد متعددى از قوانين كيفرى اسلام وجود دارد و در آيات قرآن هم درباره برخى از گناهان، تازيانه قرار داده شده است.

در احاديث هم براى گناهان كيفرهاى مختلفى مانند تازيانه زدن و كشتن به انحاى مختلف وارد شده است. بايد توجّه داشت كه در احكام كيفرى اسلام، نبايد انسان دستخوش عاطفه قرار گرفته و بى جا نسبت به گناهكار و متخلّف مهرورزى نمود. چنانكه قرآن مجيد مى فرمايد: «ولاتاخذكم بهارأفة فى دين الله(1); و شما نسبت به آن دو(زانى و زانيه) درباره اجراى قوانين الهى دستخوش رأفت و مهر قرار نگيرد».

( بخش پاسخ به سؤالات )

_____________________

1 - سوره نور، آيه 2.

_11_

پرسش : حكم اعدام دختر باكره چگونه است؟

پاسخ : درباره اينكه اعدام دختر باكره(در صورتى كه سزاوار اعدام باشد) به خاطر باكره بودن ممنوع باشد، چيزى به نظر ما نرسيده است.

( بخش پاسخ

به سؤالات )

_12_

پرسش : اگر بر كسى حد جارى شود، در آخرت هم براى گناه كيفر مى شود، يا نه؟

پاسخ : در روايتى از امام باقر((عليه السلام)) سئوال شد كسى كه حد بر وى اقامه شده در آخرت هم عقاب مى شود يا نه؟ حضرت در پاسخ فرمودند: خدا گرامى تر از اين است ]كه شخصى را كه حد بر وى جارى شده است در آخرت هم براى آن گناه كيفر دهد.[ البته اينكه گناه كفر و ارتداد در جهان ديگر عذاب خواهد داشت، از اين قانون مستثنا است; يعنى كسى كه مرتد شود و بدون توبه از دنيا برود، در جهان ديگر معذب خواهد بود; گرچه حد هم بر او جارى شده باشد.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_13_

پرسش : فرق بين نهى از منكر و اجراى حد چيست؟

پاسخ : نهى از منكر يك وظيفه عمومى و همگانى براى همه مسلمين است كه با شرايطى كه دارد بر همه واجب مى شود و تخلف از اجراى آن گناه بزرگ است; ولى اجراى حد، وظيفه حاكم شرع مى باشد.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_14_

سه برادر هستند كه پدرشان را كسى كشته است. برادر اوّل مى گويد: «او را مى بخشم و از خونش مى گذرم و خونبها مى خواهم.» برادر دوم مى گويد: «خونبهاى پدرم را مى خواهم.» برادر سوم مى گويد: «قاتل بايد قصاص شود.» اين مسئله حقوقى را چگونه مى توان حلّ كرد؟

پرسش

سه برادر هستند كه پدرشان را كسى كشته است. برادر اوّل مى گويد: «او را مى بخشم و از خونش مى گذرم و خونبها مى خواهم.» برادر دوم مى گويد: «خونبهاى پدرم را مى خواهم.» برادر سوم مى گويد: «قاتل بايد قصاص شود.» اين مسئله حقوقى را چگونه مى توان حلّ كرد؟

پاسخ

برادرى كه مى خواهد قصاص كند، مى تواند قاتل پدر را قصاص كند و به برادرى كه درخواست ديه كرده، خونبها را بپردازد و حقّ برادر اوّل نيز ساقط است; زيرا هم حقّ قصاص و هم ديه را بخشيده است.

( بخش پاسخ به سؤالات )

سه برادر هستند كه پدرشان را كسى كشته است. برادر اوّل مى گويد: «او را مى بخشم و از خونش مى گذرم و خونبها مى خواهم.» برادر دوم مى گويد: «خونبهاى پدرم را مى خواهم.» برادر سوم مى گويد: «قاتل بايد قصاص شود.» اين مسئله حقوقى را چگونه مى توان حلّ كرد؟

پرسش

سه برادر هستند كه پدرشان را كسى كشته است. برادر اوّل مى گويد: «او را مى بخشم و از خونش مى گذرم و خونبها مى خواهم.» برادر دوم مى گويد: «خونبهاى پدرم را مى خواهم.» برادر سوم مى گويد: «قاتل بايد قصاص شود.» اين مسئله حقوقى را چگونه مى توان حلّ كرد؟

پاسخ

برادرى كه مى خواهد قصاص كند، مى تواند قاتل پدر را قصاص كند و به برادرى كه درخواست ديه كرده، خونبها را بپردازد و حقّ برادر اوّل نيز ساقط است; زيرا هم حقّ قصاص و هم ديه را بخشيده است.

( بخش پاسخ به سؤالات )

اح__كام

س_ياس_ات قض_ا

اگر دزدي براي دزدي وارد خانه اي شود و صاحب خانه براي دفاع از مال و ناموس خود او را عمد يا غير عمد بكشد. حكم اسلام در مورد قاتل چيست؟ آيا او را به قصاص محكوم مي كنند؟ و چرا در جامعه امروزي فرد توسط قوة قضائيه به قصاص يا ديه محكوم مي شود؟

پرسش

اگر دزدي براي دزدي وارد خانه اي شود و صاحب خانه براي دفاع از مال و ناموس خود او را عمد يا غير عمد بكشد. حكم اسلام در مورد قاتل چيست؟ آيا او را به قصاص محكوم مي كنند؟ و چرا در جامعه امروزي فرد توسط قوة قضائيه به قصاص يا ديه محكوم مي شود؟

پاسخ

به استحضار مي رساند انسان حق دارد از مال و ناموس خود دفاع نمايد هر چند منجر به كشتن گردد با رعايت مراتب دفاع يعني سعي نمايد تا دفاع با راهكار سبكتر ممكن است با خشونت و قتل انجام ندهد.

ولي بايد بتواند در دادگاه ثابت كند تهاجم مهاجم را و دفاع خويشتن را و گر نه حاكم شرع حكم به قصاص خواهد نمود.

براي آگاهي بيشتر به احكام دفاع و استفتائات پيرامون آن در توضيح المسائل و استفتائات مرجع تقليدتان مراجعه كنيد.

آيا در صورتي كه مسلماني به هر دليلي دين ديگري غير از اسلام انتخاب بكند، در اين صورت حكم كافر را دارد و به طور كلي آيا همه غير مسلمانان كافر هستند؟

پرسش

آيا در صورتي كه مسلماني به هر دليلي دين ديگري غير از اسلام انتخاب بكند، در اين صورت حكم كافر را دارد و به طور كلي آيا همه غير مسلمانان كافر هستند؟

پاسخ

ارتداد در لغت، به معناي بازگشتن است و در اصطلاح، به معناي خروج فرد مسلمان از دين اسلام(قاموس قرآن، سيد علي اكبر قرشي، ج 3، ص 79، دار الكتب الاسلاميه.) و برگشتن از ايمان به كفر است. اين اصطلاح، در آياتي از قرآن به كار رفته است; از جمله، آية 54 سوره مائده كه ميفرمايد: "يَ_َأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَنْ يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ...; اي كساني كه ايمان آوردهايد، هر كس از شما از آيين خود باز گردد (به خدا زياني نميرساند) خداوند جمعيتي را ميآورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند...".

و نيز در آية 217 سورة بقره ميفرمايد: "وَمَن يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَ_ََّئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَ_َلُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالاْ ئَخِرَةِ وَأُولَ_ََّئِكَ أَصْحَ_َبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَ_َلِدُونَ; يعني كسي كه از آيينش برگردد و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته) او در دنيا و آخرت، بر باد ميرود، و آنان اهل دوزΙƘϠو هميشه در آن خواهند بود".

اسلام در مورد كساني كه ايمان آوردند و سپس عدول ميكنند و به سوي كفر روي ميآورند، بسيار سختگير است; چرا كه اين عمل، موجب تزلزل جامعة اسلامي ميگردد و نوعي قيام بر ضϙѠحكومت اسلامي محسوب ميشود و غالباً دليل بر سوء نيّت است.

حكم سياسي مرتد براي آنها كه از محتواي آن آگاه نيستند، ممكن است يك نوع

خشونت و تحميل عقيده و سلب آزادي انديشه تلقي گردد; ولي اگر به اين واقعيت توجه كنيم كه اين احكام مربوط به كسي نيست كه اعتقادي در درون دارد و در تمام اظهار آن بر نيامده، بلكه تنها كسي را شامل ميشود كه به اظهار يا تبليغ بپردازد و ارتداد او ناشي از شبهات نباشد، روشن ميشود كه اين خشونت بي دليل نيست و با مسئلة آزادي انديشه نيز منافات ندارد;(الميزان، علامه طباطبايي;، ترجمه موسوي همداني، ج 6، ص 623 .) البته ناگفته نماند كه هر فرد، قبل از پذيرفتن دين اسلام آزاد است، فكر كند و بر اساس آن اقدام نمايد و اگر كسي نخواهد به دين اسلام بگرايد، به هيچ وجه مورد ستم و جبر قرار نميگيرد; ولي اگر به آيين اسلام گرويد، آن گاه حكم مذكور گريبان گير او خواهد بود. اين شيوه برخورد در جامعه نيز ملموس است; مثلاً تا شخصي عضو سازماني نشده، كسي متعرض او نيست، ولي وقتي در سازماني عضويت پيدا كرد، در برابر قوانين آن مقيد شده است و همان طور كه از امكانات آن استفاده ميكند، بايد تاوان اعراض را نيز بپردازد; بنابراين قانون اسلام دربارة مرتد، كاملاً عقلايي و متين است و بشر نيز در امور اجتماعي خود به گونههاي مختلف از اين نوع برخوردها دارد.

حكم اسلام را دربارة مرتدان و كساني كه پيامبر6 و معصومين را دشنام دهند بيان كنيد؟

پرسش

حكم اسلام را دربارة مرتدان و كساني كه پيامبر6 و معصومين را دشنام دهند بيان كنيد؟

پاسخ

ارتداد در لغت به معناي بازگشتن است و در اصطلاح به معناي خروج فرد مسلمان از دين اسلام قاموس قرآن سيدعلي اكبر قرشي ج 3، ص 79، دارالكتب الاسلامية ) و برگشتن از ايمان به كفر است اين اصطلاح در آياتي از قرآن به كار رفته است از جمله آية 54 سوره مائده كه مي فرمايد: "يَ_ََّأَيُّهَا الَّذِين َ ءَامَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُم ْ عَن دِينِه ِ فَسَوْف َ يَأْتِي اللَّه ُ بِقَوْم ٍ يُحِبُّهُم ْ وَيُحِبُّونَه ُ...; اي كساني كه ايمان آورده ايد، هر كس از شما از آيين خود باز گردد (به خدا زياني نمي رساند) خداوند جمعيتي را مي آورد كه آن ها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند..."

و نيز در آية 217 سورة بقره مي فرمايد: "وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُم ْ عَن دِينِه ِ فَيَمُت ْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَ_ََّئِكَ حَبِطَت ْ أَعْمَ_َ_لُهُم ْ فِي الدُّنْيَا وَالاْ ?َخِرَة ِ وَأُوْلَ_ََّئِكَ أَصْحَ_َب ُ النَّارِ هُم ْ فِيهَا خَ_َ_لِدُون َ; يعني كسي كه از آيينش برگردد و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته او در دنيا و آخرت بر باد مي رود، و آنان اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود."

پذيرش اسلام بايد طبق منطق باشد; كسي كه آييني همچون اسلام را بعد از تحقيق و پذيرش رها كند و به سوي آيين هاي ديگر برود، معمولاً انگيزه صحيح و موجهي ندارد، بنابراين عدول و بازگشت او به تخطئه و خيانت شبيه تر است تا به اشتباه و عدم درك حقيقت چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: "إِن َّ الَّذِين َ ارْتَدُّواْ عَلَي ََّ أَدْبَ_َرِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّن َ لَهُم ُ الْهُدَي

الشَّيْطَ_َن ُ سَوَّل َ لَهُم ْ وَ أَمْلَي َ لَهُم (محمّد، 25) كساني كه بعد از روشن شدن هدايت براي آن ها، پشت به حق كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاي طولاني فريفته است .

و در آيه 107 سوره نحل مي فرمايد: "اين به خاطر آن است كه زندگي دنيا (و پست را بر آخرت ترجيح دادند...".

تعبيراتي كه قرآن درباره مرتد به كار برده "وَشَهِدُوَّاْ أَن َّ الرَّسُول َ حَق ُّ وَجَآءَهُم ُ الْبَيِّنَ_َت (آل عمران 86) "مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّن َ لَهُم ُ الْهُدَي (محمّد،25)، نشان دهندة اين است كه اين گونه افراد از روي عناد، لجاجت هتك مقدسات و مقابله با اسلام دست از دين برداشته اند و مؤيد آن حوادث صدراسلام (اهل ردّه است كه وقتي عدد مرتدين زياد شد، آنان به قصد نابودي اسلام به مدينه حمله كرده و با مسلمانان وارد جنگ شدند.(ر.ك تاريخ اسلام دكتر حسن ابراهيم حسن ج 1، ص 344 _ 353، داراحيأالتراث العربي )

علاوه بر آن اگر به افراد اجازه داده شود هر روز مايل باشند خود را مسلمان معرفي كنند و هر روز مايل نباشند انكار نمايند، به زودي جبهه داخلي كشور اسلام از هم متلاشي خواهد شد و راه نفوذ دشمنان و عوامل و ايادي آن ها باز خواهد گرديد و هرج و مرج در جامعه اسلامي پديد خواهد آمد; چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: "جمعي از اهل كتاب (از يهود) گفتند: (برويد در ظاهر) به آن چه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد و در پايان روز كافر شويد; شايد آن ها (از آيين خود) باز گردند." (آل عمران

72).

آيين مقدس اسلام جهت پيش گيري و ريشه كن ساختن چنين فتنه ها و فسادها دستور داده است كه مرتد كشته شود تا نظام دين و حكومت اسلام و آيين و كتاب او دستخوش چنين حوادث شوم نگردد و مغرضان با مكتب خدا بازي نكنند.

بنابراين اسلام به خاطر جرمي كه مرتد مرتكب شده و براي حفظ حقوق ديگران كه در ساية بقاي دين و حكومت اسلامي و مبارزه با ايادي و عوامل بيگانه حاصل مي شود، چنين كيفري (اعدام يا حبس و...) را براي مرتد در نظر گرفته است و اين حكم (مجازات مرتد) هيچ منافاتي با آيه "لا إكراه في الدين و آزادي عقيده ندارد.

در پايان لازم است يادآوري كنيم كه اسلام ميان مرتد فطري (كسي كه از پدر و مادر مسلمان متولد شده و پس از قبول اسلام از اسلام برگشته است و مرتد ملّي (كسي كه پدر و مادر او به هنگام انعقاد نطفه اش مسلمان نبوده اند و او بعداً اسلام را پذيرفته سپس از آن برگشته و همچنين بين مرد مرتد و زن مرتد فرق گذاشته است

مرد اگر مرتد فطري باشد، بدون قيد و شرط اعدام مي شود; ولي اگر مرتد ملّي باشد، در صورت عدم بازگشت به اسلام توبه كشته مي شود.

اين تفاوت شايد به خاطر اين باشد كه ضرر ارتداد فردي كه اصالتاً مسلمان بوده است (مرتد فطري به مراتب بالاتر از فرد بيگانه است كه غير مسلمان بوده سپس مسلمان شده است

فرد اول به خاطر داشتن ارتباطات قوي و نيرومند، روي فكر و ذهن خانواده هاي اسلامي و ضعيف الايمان

بيشتر مي تواند اثر منفي بگذارد و بهتر مي تواند بر ضد حكومت اسلام قيام و فعاليت كند; در حالي كه اثر منفي فرد دوم از آن كمتر است

امّا زن مرتد (چه فطري و چه ملّي در اسلام كشته نمي شود و آن هم شايد به اين جهت باشد كه زن هر چند يك انسان كامل است امّا بر اثر داشتن عواطف سرشار، زودتر تحت تأثير قرار مي گيرد و اگر چه زودتر به انحراف فكري كشيده مي شود، زودتر هم به سوي حق باز مي گردد.

همچنين برخي از محققان از فقها نيز فرموده اند: فردي كه بر اثر تماس و ارتباط با گروه باطل شبهاتي در دل او پيدا شده كم كم صورت انكار به خود گرفته و باعث شده تا برخي از احكام ضروري دين را انكار كند، ولي به گونه اي است كه اگر شبهة او زايل شود، فوراً به آغوش حق باز مي گردد، اين طور فردي نيز كشته نمي شود.( ر.ك پرسشها و پاسخها، استاد جعفر سبحاني ص 255 _ 260، انتشارات مؤسسة سيدالشهدأ / مستمسك العروة آيت الله سيدمحسن طباطبايي حكيم ج 1، ص 378 _ 384، الطبعة الرابعه نجف اشرف / تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي ج 2، ص 278 _ 281 و ج 11، ص 418 _ 421 و ص 426 _ 427، دارالكتب الاسلامية / الميزان علامه طباطبايي ج 2، ص 342 _ 347، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان / قاموس قرآن سيدعلي اكبر قرشي ج 6، ص 107 _ 108، دارالكتب الاسلامية )

"دشنام دهندگان به معصومين يا نواصب همانند كفار و

غاليان (كساني كه يكي از ائمه را خدا خوانده يا بگويند خدا در او حلول كرده است و خوارج نجس مي باشند.(توضيح المسائل مراجع فتاواي دوازده نفر از مراجع معظم تقليد; ج 1، ص 84_85، جامعة مدرسين )

دشنام دهنده به پيامبر6 و ائمه اطهار: محكوم به قتل است كشتن شخص دشنام دهنده بر شنونده در صورتي كه بر جان و آبروي خود و مؤمن ديگري نترسد واجب است و در صورت ترس كشتن او جايز نيست همين گونه اگر بر از بين رفتن مال چشميگرخود و مؤمن ديگري ترس داشته باشد باز هم قتل آن شخص بر شنونده واجب نمي باشد.

و در صورت فراهم بودن زمينة قتل اجازة از امام معصوم و يا نائب امام لازم نمي باشد.

و قول قوي در خصوص دشنام دهنده به فاطمة زهرا3 نيز همانند ديگر معصومين قتل مي باشد خصوصاً زماني كه اهانت به ايشان به اهانت به پيامبر6 برگردد.(ر.ك تحريرالوسيله امام خميني ، ج 2، ص 476_477، كتاب الحدود، حدقذف القول في القاذف والمقذوف _ احكام _ فرع اول )

نظر اسلام و قرآن كريم در مورد اعدام چيست اعدام در اسلام چگونه معرفي شده است

پرسش

نظر اسلام و قرآن كريم در مورد اعدام چيست اعدام در اسلام چگونه معرفي شده است

پاسخ

با توجه به اين كه اسلام در هر مورد مسائل را با واقع بيني و بررسي همه جانبه دنبال مي كند، در مسأله خون بي گناهان و "اعدام ، نيز حق مطلب را دور از هرگونه تندروي و كندروي بيان داشته است نه هم چون آيين تحريف شده "يهود"، فقط تكيه بر قصاص و اعدام مي كند و نه مانند "مسيحيت كنوني فقط راه عفو يا ديه را به پيروان خود توصيه مي نمايد، زيرا دومي مايه جرئت است و اولي نيز عامل خشونت و انتقامجويي است

لذا حكم اصلي را در مورد خون به ناحق ريخته قصاص قرار داده و براي تعديل آن حكم عفو را در كنار اين حكم ذكر كرده است به عبارت روشنتر اوليأ مقتول حق دارند در برابر قاتل يكي از سه حكم را اجرا كنند: 1. قصاص كردن 2. عفو كردن بدون گرفتن خونبها 3. عفو كردن با گرفتن خونبها.

قرآن كريم در يك جمله كوتاه و بسيار پر معنا پاسخ بسياري از سؤالات را در زمينة مسألة قصاص بازگو مي فرمايد: "وَ لَكُم ْ فِي الْقِصَاص ِ حَيَوَة ٌ يَ_ََّأُوْلِي الاْ ?َلْبَ_َب ِ لَعَلَّكُم ْ تَتَّقُون (بقره 179) و براي شما، در قصاص حيات و زندگي است اي صاحبان خرد، تا شما تقوا پيشه كنيد"، آية فوق دلالت دارد بر اين كه حكم اعدام و قصاص اسلامي در مورد قتل به هيچ وجه جنبة انتقامجويي ندارد، بلكه دريچه اي به سوي حيات و زندگي انسان ها است از يك سو ضامن حيات جامعه

است زيرا اگر حكم قصاص و اعدام به هيچ وجه وجود نداشت و افراد سنگدل احساس امنيت مي كردند، جان مردم بي گناه به خطر مي افتاد، همان گونه كه در كشورهايي كه اعدام به كلي لغو شده آمار قتل و جنايت به سرعت بالا رفته است از سوي ديگر ماية حيات انسان است زيرا ديگران را از فكر آدم كشي تا حد زيادي باز مي دارد و كنترل مي كند. و از سوي سوم به خاطر لزوم تساوي و برابري جلو قتل هاي پي در پي را مي گيرد و سنت هاي جاهلي كه گاه يك قتل مايه چند قتل و آن نيز به نوبة خود مايه قتل هاي بيشتري مي شد، پايان مي دهد. دقت در اين آيه روشن مي نمايد، كه از بين بردن افراد مزاحم و خطرناك گاه بهترين وسيله براي رشد و تكامل اجتماع است از بين بردن افراد خونريز و فاسد در اجتماع همانند قطع كردن و از بين بردن عضو شاخة مزاحم و مضر است كه به حكم عقل بايد آن را قطع كرد.

اسلام حكم اعدام و قصاص را براي عموم دنيا و ملل تشريع كرده و اختصاص به افراد و ملت معيني ندارد; به اين ترتيب هر ملتي كه از نظر اخلاقي و تربيت اجتماعي به ترقيات كافي نائل شده باشند، طبعاً به حكم "عفو" عمل مي كند كه آية: "فَمَن ْ عُفِي َ لَه ُو مِن ْ أَخِيه ِ شَي ْءٌ فَاتِّبَاع ُ بِالْمَعْرُوف ِ وَ أَدَآءٌ إِلَيْه ِ بِإِحْسَ_َن (بقره 178) پس اگر كسي از ناحيه برادر ]ديني خود مورد عفو قرار گيرد ]و حكم قصاص او تبديل به خون بها گردد[ بايد از راه پسنديده پيروي

كند ]و در طرز پرداخت ديه حال پرداخت كننده را در نظر بگيرد[ و قاتل نيز به نيكي ديه را به ولي مقتول بپردازد."، نيز ناظر به اين مطلب است ولي ملت هايي كه داراي انحطاط اخلاق هستند و نعمت هاي الهي را كفران مي نمايند، بايد "به حكم قصاص در آن ها عمل كرد ولي در عين حال عفو هم در حق آن ها جائز است

از نظر اسلام استفاده از رأفت و محبت هميشه فضيلت محسوب نمي شود; بلكه بكار بردن حس رحمت در مورد آدم جاني و سنگدل و سركش كه از هرگونه تعدي و اجحاف بر جان و عرض ديگران فروگذاري نمي كند، ظلم دربارة افراد صالح است از طرف ديگر بكار بردن اين حس در تمام موارد، موجب اختلال وضع زندگي اجتماعي و هلاك انسانيت و از بين رفتن فضيلت خواهد بود.

همچنين هدف از قصاص حفظ حيات عمومي اجتماع و پيشگيري از تكرار قتل و جنايات است مسلماً زندان نمي تواند اثر قابل توجهي داشته باشد. _ آن هم زندان هاي كنوني كه غالباً طرز زندگي افراد جنايتكار و مجرم خيلي بهتر از زندگي پست و مشقت بار آن ها در خارج از زندان است _ ، به همين دليل در كشورهايي كه حكم اعدام لغو شده در مدت كوتاهي آمار قتل و جنايت فزوني گرفته به خصوص اگر حكم زنداني افراد، در معرض بخشودگي باشد كه در اين صورت جنايتكاران با فكري آسوده تر و خيالي راحت تر دست به جنايت مي زنند.(ر.ك تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 606_610، دارالكتب

الاسلامية / تفسير الميزان علامه طباطبايي ، ترجمه آيت الله مكارم شيرازي ج 1، ص 621_627، نشر بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي .)

خداوند در مورد اعدام چه نظري دارد؟

پرسش

خداوند در مورد اعدام چه نظري دارد؟

پاسخ

اعدام مصدر باب افعال از ريشه (ع د،م و به معناي نيست گردانيدن نابود ساختن از بين بردن كشتن و تهي دست كردن آمده است (لغت نامه دهخدا، واژه "اعدام .)

و در اصطلاح اعدام به معناي مجازات مرگ براي ارتكاب جرم هاي خاص مي باشد.

اعدام از واژه هاي غير مصرح قرآني است كه مي توان به مباحث آن ذيل اين واژه ها دست يافت "قتل = كشتن و "صلب = دارزدن (مائده 33; اعراف 124 و...) ذبح = سربريدن گردن زدن (بقره 49، ابراهيم 14) رجم = سنگسار كردن (هود، 91، كهف 20 و...)

به كار گرفتن اعدام به عنوان مجازات ارتكاب برخي جرائم سابقة تاريخي بسيار طولاني دارد. مجازات اعدام اختصاص به آيين خاصي نداشته و در اديان مختلف معمول بوده است و در همه كشورهاي دنيا با تفاوت هايي اجرا مي شود. دين اسلام نيز اين مجازات را در مورد جرائمي پذيرفته است چرا كه اعدام به رغم ظاهر آن كه موجب نيستي و مرگ كسي مي شود، داراي منافع و بركات اجتماعي فراواني از جمله ضامن حيات اجتماعي و سلامت آن است "وَ لَكُم ْ فِي الْقِصَاص ِ حَيَوَة ٌ يَ_ََّأُوْلِي الاْ ?َلْبَ_َب ِ لَعَلَّكُم ْ تَتَّقُون َ"(بقره 179)(ر.ك الميزان علامه طباطبايي ج 1، ص 434، جامعة مدرسين / تفسير نمونه آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 61_66، دارالكتب الاسلامية )

خطاب به "اولي الالباب نشانة آن است كه حيات بخشي اعدام تنها براي انسان هاي داراي انديشه قابل فهم و درك است پايان آيه "لعلكم

تتقون نيز اجراي اين حكم را زمينه اي براي پرواپيشگي جامعة انساني دانسته است

اعدام ظالمانه و نا به حق و اعدام عادلانه و به حق

در بررسي آيات پيرامون اعدام به دو نوع برخورد مي كنيم

1. اعدام "نا به حق ; مانند: اعدام انبيأ (بقره 61)، قتل دعوت كنندگان به حق و عدالت (آل عمران 21)، كشتن ايمان آورندگان به خدا و رسولان الهي بروج 4_8)

2. اعدام به حق مانند: اعدام و قتل قاتل به عنوان قصاص نفس در مقابل جنايت وي (بقره 178 و 179)

انواع جرم هاي مستحق اعدام در يك دسته بندي جرم هاي مستوجب اعدام را مي توان به سه گروه تقسيم كرد:

1. جرم هاي منجر به فتنه هاي اعتقادي مانند: ارتداد و شرك 2. نفاق قرآن منافقان را گمراهاني هدايت ناپذير مي داند كه در صددند تا مؤمنان را به كفر بكشانند و مانند خويش سازند، از اين رو مؤمنان را از دوستي با آنان بر حذر داشته و دستور داده است تا در صورتي كه از فتنه ها دست نكشند آنان را به قتل برسانند.(نسأ، 88 و 89)

3. جرم هاي منجر به فتنه هاي اجتماعي مانند قتل نفس (بقره 178) محاربه (ايجاد رعب و وحشت براي مردم و فساد در زمين (مائده 33 و 34) جرم هاي جنسي و ناموسي گرچه در قرآن كريم به مجازات اعدام براي جرائم جنسي تصريح نشده است اما مفسران و فقها با بهره گيري از روايات وارده در اين زمينه و از باب رد فروع بر اصول مرتكبين جرم هايي چون زناي محصنه تجاوز به عنف و لواط را مستحق اعدام دانسته اند.

با توجه به آيات سورة بقره كه قصاص انسان آزاد را در مقابل آزاد و برده را در مقابل برده بيان فرمود، آيا اين نوعي بي عدالتي و بي ارزش شمردن جوهره انساني نيست

پرسش

با توجه به آيات سورة بقره كه قصاص انسان آزاد را در مقابل آزاد و برده را در مقابل برده بيان فرمود، آيا اين نوعي بي عدالتي و بي ارزش شمردن جوهره انساني نيست

پاسخ

اسلام براي احياي حقوق بردگان اقدامات وسيعي انجام داده است تا شخصيت انساني آنان را احيأ نمايد، تا آن جا كه از نظر شخصيت انساني هيچ تفاوتي ميان بردگان و افراد آزاد قرار نداده است و تنها معيار ارزش انساني را "تقوا" مي داند: "اِن َّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّه ِ اَتق_غ كُم (حجرات 13) ولي گرامي ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست "

لذا به بردگان اجازه مي دهد، همه گونه پست هاي مهم اجتماعي را عهده دار شوند، تا آن جا كه به بردگان اجازه مي دهد، مقام مهم قضاوت را عهده دار شوند. در عصر پيامبر9 نيز از مقامات مهم فرماندهي لشگر گرفته تا پست هاي حساس ديگر به بردگان يا بردگان آزاد شده واگذار مي شد.

در اسلام دستورات زيادي دربارة رفق و مدارا با بردگان وارد شده است تا آن جا كه حتي آن هارا در زندگي صاحبان خود شريك و سهيم كرده است

اگر انسان آزاد در برابر قتل انسان برده قصاص نمي شود، علت آن اين نيست كه به مقام برده توهين شده و از مرتبة انسانيت دورتر شده و يا خون او كمرنگ تر از خون آزاد است زيرا مسائل اقتصادي و مالي يك سري احكام اجتماعي است غالباً انسان هاي آزاد در تأمين مسايل خود و بردگان و خانواده خود از مسئوليت بيشتر و تأثير مالي بيشتر برخوردار هستند، چرا كه تأمين هزينه

و مخارج بردگان ديگر و خانوادة او به عهدة فرد آزاد است اگر اين فرد قصاص شود، خسارت زيادي به بردگان و زن فرزندان او وارد مي شود، لذا اسلام با قانون عدم قصاص خود، در مورد مرد آزاد، رعايت حقوق همه افراد را كرده است و از اين خلاء اقتصادي و ضربة نابخشودني كه به يك خانواده و بردگان ديگر وارد مي شود، جلوگيري كرده است و هرگز اجازه نمي دهد به بهانة لفظ "تساوي ، حقوق افراد ديگر، به خاطر شخصي كه مورد قصاص قرار گرفته پايمال شود.

در حالي كه "عبد" اگر از دنيا رود، كسي تحت مخارج او نيست تا حقوق افراد ديگر پايمال شود.( ر.ك تفسير الميزان علامه طباطبايي ، ترجمه آيت اللّه مكارم شيرازي ج 1، ص 621 _ 627، نشر بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي / تفسير نمونه آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 608 _ 610، ج 21، ص 420، دارالكتب الاسلامية )

آيا پرداخت ديه در قتل "خطايي محض از سوي "عاقله جاني با توجه به اين كه گاهي عاقله جاني را هيچ نديده اند و خود جاني توان پرداخت ديه را دارد، با عدالت و قوانين عقلا سازگار است

پرسش

آيا پرداخت ديه در قتل "خطايي محض از سوي "عاقله جاني با توجه به اين كه گاهي عاقله جاني را هيچ نديده اند و خود جاني توان پرداخت ديه را دارد، با عدالت و قوانين عقلا سازگار است

پاسخ

از جمله مسايلي كه در باب ديات عجيب ولي حساب شده به نظر مي رسد، مسايل مربوط به عاقله است كه در ذيل به ابعادي از آن پرداخته مي شود:

مورد ديه عاقله مورد ديه عاقله جايي است كه جاني نه تصميم بر قتل داشته و نه بر انجام مقدماتي كه احياناً به قتل منتهي مي شود اقدام كرده است مانند اين كه هنگام رانندگي سنگي از زير چرخ ماشين پرتاب شود و منجر به كشتن كسي شود.

ديدگاه علما

همه فقهاي شيعه و اهل سنت در اين مسأله اتفاق نظر دارند به جز اصم كه فقيهي ناشناخته است و خوارج در منابع روايي وسائل الشيعه شيخ حر عاملي ج ص 161_403، مؤسسه آل البيت ) نيز به حدي در اين باره روايت رسيده است كه جاي شك و شبهه اي باقي نمي ماند; منتها برخي در حال حاضر با اذعان به حكم ديه عاقله پنداشته اند كه چون موضوع حكم ديه عاقله (نظام قبيله اي صدر اسلام تغيير يافته اين حكم در حال حاضر جاري نخواهد شد.

اين ادعا به دليل هاي زير قابل مناقشه است

1. مسأله ديه عاقله كه در اسلام وضع شده با تعهد پرداخت خون بها در جاهليت تفاوت هاي عمده اي دارد. از جمله اين كه در ديه عاقله پرداخت ديه به بستگان مرد از پدر واگذار شده است امّا در زمان

جاهليت همه افراد قبيله موظف به پرداخت آن بودند. حاصل آن كه گرچه پرداخت ديه در زمان جاهليت نيز وجود داشت امّا اسلام در آن تغييرات عمده اي داد.

2. در زماني كه پيامبر اكرم و پس از آن ائمه حكم ديه را از سوي عاقله تشريع كردند، در مناطقي مانند ايران و روم آن زمان نظام طايفه اي و قبيله اي كه در حجاز مرسوم بود وجود نداشت چنانچه اين حكم تنها بر اساس نظام قبيله اي امضأ شده بود، بايد به آن اشاره مي شد.

3. در هنگامي كه اعراب از آن نظام قبيله اي بيرون رفتند و در كشورهاي مختلف فتح شده مستقر شدند، اين حكم اجرا مي شد. و در آن زمان كه ائمه نيز حضور داشتند بحثي از تغيير موضوع نبود.

عاقله كيست

در اين كه عاقله كيست اختلاف است معروف آن است كه عاقله مرداني هستند كه از طريق پدر با انسان ارتباط دارند، مانند برادران عموها و برادرزاده ها.

در پرداخت ديه از سوي عاقله بلوغ تمكن مالي و تقسيم ديه در صورت تعدد شرط است

حكمت هاي تشريع اين حكم از نظر قواعد فقهي و آيات قرآن كريم "وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَة ٌ وِزْرَ أُخْرَي َ;(فاطر،18) اصل اوليه اين است كه هر كسي مسئول عواقب كارهاي خويش است منتها گاهي به عللي در امور دنيوي اين قاعده تخصيص مي خورد. برخي حكمت هايي براي پرداخت ديه از سوي عاقله عبارت است از:

1. تعاون و همكاري اسلام به تعاون و همكاري در امور دنيوي و روابط اجتماعي اهميت زيادي داده است نظير اين همكاري را در حقوقي كه براي

محرومان در اموال ثروتمندان قرار داده شده مي توان ديد; "وَ فِي َّ أَمْوَ َلِهِم ْ حَق ُّ لِّلسَّآغ ل ِ وَ الْمَحْرُوم ِ ;(ذاريات 19) اين دستور در قتل خطايي محض نيز داده شده تا چنانچه يكي از افراد خانواده از راه خطا دچار ارتكاب جنايتي شد كه هرگز در پديد آوردن آن كوچك ترين قصد و اراده اي نداشته افراد فاميل گره اي از كار جاني بگشايند تا او از هستي ساقط نشود.

2. تضامن متقابل ديه عاقله شبيه "بيمه است كه در دنياي امروز سراسر زندگي مردم را پوشش داده است و مي دانيم فلسفه بيمه مشاركت عموم مردم يا گروه خاصي در برابر خسارت هاي ناشي از حوادث مختلف است زيرا هنگامي كه حادثه اي در يك موضع معين رخ دهد، ممكن است به قدري سنگين و غير قابل تحمل باشد كه طرف را به كلي از هستي ساقط كرده و بر خاك سياه بنشاند. حاصل آن كه فلسفه بيمه تضامن متقابل و تقسيم فشار مشكلات و حوادث بر گروه بسياري است ديه عاقله نيز، يك بيمه فاميلي به حساب مي آيد كه در ضمن همبستگي اعضاي فاميل را بيشتر مي كند.

3. ارث و دية عاقله عده اي برآنند كه نوعي ارتباط ميان ارث و ديه عاقله وجود دارد. به مصداق مثال معروف "من له الغنم فعليه الغرم كسي كه فايده اي مي برد بايد خسارت را نيز بپردازد" هم چنان كه ورثه بدون هيچ زحمتي از ارث بهره مي برند، بايد در پرداخت ديه نيز سهيم باشند; چنان كه در برخي روايت ها ارث بران را ضامن پرداخت ديه مي داند.(ر.ك وسايل الشيعه همان ص 397.)

4.

اثر بازدارنده ديه هر چند حكم جبران كنندگي را دارد امّا بازدارندگي در پرداخت آن نيز لحاظ شده است بديهي است هنگامي كه بستگان فهميدند در جبران ديه جاني شريكند همديگر را به احتياط سفارش مي كند. (باتوجه به اين كه مقدمات هر كاري بالاخره از اختيار آدمي بيرون نيست )

5. حفظ احترام خون مسلمان چنانچه پرداخت ديه قتل هاي خطايي به عهده عاقله نباشد ممكن است مرتكبان توانايي پرداخت آن را نداشته باشند و خون ها هدر رود اين حكمت در قتل هاي عمدي با توجه به اين كه اثر سويي دارد و باعث افزايش جنايت است جاري نيست (ر.ك مكتب اسلام سال 26، ش 7 / ديه دكتر عوض احمد ادريس ترجمه دكتر علي رضا فيض ص 233، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي )

حكم مرتد چيست وظيفه ما در برابر كسي كه به صراحت به قرآن پيامبر و ائمه اطهار دشنام مي دهند چيست آيا كشتن وي با اين كه در عرف ارتدادش ثابت نيست بر ما واجب است

پرسش

حكم مرتد چيست وظيفه ما در برابر كسي كه به صراحت به قرآن پيامبر و ائمه اطهار دشنام مي دهند چيست آيا كشتن وي با اين كه در عرف ارتدادش ثابت نيست بر ما واجب است

پاسخ

ارتداد در لغت به معناي بازگشتن است و در اصطلاح به معناي خروج فرد مسلمان از دين اسلام قاموس قرآن سيدعلي اكبر قرشي ج 3، ص 79، دارالكتب الاسلامية ) و برگشتن از ايمان به كفر است اين اصطلاح در آياتي از قرآن به كار رفته است از جمله آية 54 سوره مائده كه مي فرمايد: "يَ_ََّأَيُّهَا الَّذِين َ ءَامَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُم ْ عَن دِينِه ِ فَسَوْف َ يَأْتِي اللَّه ُ بِقَوْم ٍ يُحِبُّهُم ْ وَيُحِبُّونَه ُ...; اي كساني كه ايمان آورده ايد، هر كس از شما از آيين خود باز گردد (به خدا زياني نمي رساند) خداوند جمعيتي را مي آورد كه آن ها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند..."

و نيز در آية 217 سورة بقره مي فرمايد: "وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُم ْ عَن دِينِه ِ فَيَمُت ْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَ_ََّئِكَ حَبِطَت ْ أَعْمَ_َ_لُهُم ْ فِي الدُّنْيَا وَالاْ ?َخِرَة ِ وَأُوْلَ_ََّئِكَ أَصْحَ_َب ُ النَّارِ هُم ْ فِيهَا خَ_َ_لِدُون َ; يعني كسي كه از آيينش برگردد و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته او در دنيا و آخرت بر باد مي رود، و آنان اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود."

از آيات قرآن كريم استفاده مي شود كه مجازات مرتد به خاطر ماهيت مجرمانه عمل مرتد و جلوگيري از پيامد ارتداد است نه به جهت تغيير عقيده بدون اظهار و ابراز آن

پذيرش اسلام بايد طبق منطق باشد; كسي كه آييني

همچون اسلام را بعد از تحقيق و پذيرش رها كند و به سوي آيين هاي ديگر برود، معمولاً انگيزه صحيح و موجهي ندارد، بنابراين عدول و بازگشت او به تخطئه و خيانت شبيه تر است تا به اشتباه و عدم درك حقيقت چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: "إن ّ الّذين ارتدّوا علي َ أدبَرهم مِّن بعد ما تبيّن لهم الهدي الشّيطَن سوّل لهم و أملي َ لهم (محمّد، 25) كساني كه بعد از روشن شدن هدايت براي آن ها، پشت به حق كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاي طولاني فريفته است .

و در آيه 107 سوره نحل مي فرمايد: "اين به خاطر آن است كه زندگي دنيا (و پست را بر آخرت ترجيح دادند...".

تعبيراتي كه قرآن درباره مرتد به كار برده "شهدوَّا أن ّ الرّسول حق ّ و جآءهم البيّن_َت (آل عمران 86) "مِّن بعد ما تبيّن لهم الهدي (محمّد، 25)، نشان دهندة اين است كه اين گونه افراد از روي عناد، لجاجت هتك مقدسات و مقابله با اسلام دست از دين برداشته اند و مؤيد آن حوادث صدراسلام (اهل ردّه است كه وقتي عدد مرتدين زياد شد، آنان به قصد نابودي اسلام به مدينه حمله كرده و با مسلمانان وارد جنگ شدند.(ر.ك تاريخ اسلام دكتر حسن ابراهيم حسن ج 1، ص 344 _ 353، داراحيأالتراث العربي )

علاوه بر آن اگر به افراد اجازه داده شود هر روز مايل باشند خود را مسلمان معرفي كنند و هر روز مايل نباشند انكار نمايند، به زودي جبهه داخلي كشور اسلام از هم متلاشي خواهد شد و

راه نفوذ دشمنان و عوامل و ايادي آن ها باز خواهد گرديد و هرج و مرج در جامعه اسلامي پديد خواهد آمد; چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: "جمعي از اهل كتاب (از يهود) گفتند: (برويد در ظاهر) به آن چه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد و در پايان روز كافر شويد; شايد آن ها (از آيين خود) باز گردند." (آل عمران 72).

البته ممكن است گاهي ارتداد فردي از حدود زبان تجاوز نكند و نه از روي قصد خيانت به مسلمانان بلكه بر اثر گرفتار شدن در دام شبهات از اسلام خارج شود; امّا بحث ما جنبة كلي دارد و احكام تابع يك فرد و دو فرد نمي شود، بلكه مجموع افراد را به طور كلي بايد در نظر گرفت از اين جهت مي توان گفت بازگشت يك فرد مؤمن به انكار و اعتراض (ارتداد) غالباً خالي از واكنش و تحريكات بر ضد نظام اسلام نخواهد بود; آن هم نه تحريك بر ضد مسائل سطحي و فرعي بلكه تحريك عليه نظامي كه به قيمت خون ميليون ها انسان فداكار و جانباز تمام شده است

در اين هنگام ارتداد يك فرد، به صورت هستة فتنه در آمده و تحريكات و واكنش هاي او ماية جذب دشمنان و مغرضان و ماجراجويان و افراد ضعيف الايمان گرديده و به ايجاد شورش منجر مي شود.

آيين مقدس اسلام جهت پيش گيري و ريشه كن ساختن چنين فتنه ها و فسادها دستور داده است كه مرتد كشته شود تا نظام دين و حكومت اسلام و آيين و كتاب او دستخوش چنين حوادث شوم نگردد و مغرضان با مكتب خدا بازي نكنند.

بنابراين اسلام به خاطر جرمي كه مرتد مرتكب شده و براي حفظ حقوق ديگران كه در ساية بقاي دين و حكومت اسلامي و مبارزه با ايادي و عوامل بيگانه حاصل مي شود، چنين كيفري (اعدام يا حبس و...) را براي مرتد در نظر گرفته است و اين حكم (مجازات مرتد) هيچ منافاتي با آيه "لا إكراه في الدين و آزادي عقيده ندارد.

در پايان لازم است يادآوري كنيم كه اسلام ميان مرتد فطري (كسي كه از پدر و مادر مسلمان متولد شده و پس از قبول اسلام از اسلام برگشته است و مرتد ملّي (كسي كه پدر و مادر او به هنگام انعقاد نطفه اش مسلمان نبوده اند و او بعداً اسلام را پذيرفته سپس از آن برگشته و همچنين بين مرد مرتد و زن مرتد فرق گذاشته است

مرد اگر مرتد فطري باشد، بدون قيد و شرط اعدام مي شود; ولي اگر مرتد ملّي باشد، در صورت عدم بازگشت به اسلام توبه كشته مي شود.

اين تفاوت شايد به خاطر اين باشد كه ضرر ارتداد فردي كه اصالتاً مسلمان بوده است (مرتد فطري به مراتب بالاتر از فرد بيگانه است كه غير مسلمان بوده سپس مسلمان شده است

فرد اول به خاطر داشتن ارتباطات قوي و نيرومند، روي فكر و ذهن خانواده هاي اسلامي و ضعيف الايمان بيشتر مي تواند اثر منفي بگذارد و بهتر مي تواند بر ضد حكومت اسلام قيام و فعاليت كند; در حالي كه اثر منفي فرد دوم از آن كمتر است

امّا زن مرتد (چه فطري و چه ملّي در اسلام كشته نمي شود و آن

هم شايد به اين جهت باشد كه زن هر چند يك انسان كامل است امّا بر اثر داشتن عواطف سرشار، زودتر تحت تأثير قرار مي گيرد و اگر چه زودتر به انحراف فكري كشيده مي شود، زودتر هم به سوي حق باز مي گردد.

همچنين برخي از محققان از فقها نيز فرموده اند: فردي كه بر اثر تماس و ارتباط با گروه باطل شبهاتي در دل او پيدا شده كم كم صورت انكار به خود گرفته و باعث شده تا برخي از احكام ضروري دين را انكار كند، ولي به گونه اي است كه اگر شبهة او زايل شود، فوراً به آغوش حق باز مي گردد، اين طور فردي نيز كشته نمي شود.( ر.ك پرسشها و پاسخها، استاد جعفر سبحاني ص 255 _ 260، انتشارات مؤسسة سيدالشهدأ / مستمسك العروة آيت الله سيدمحسن طباطبايي حكيم ج 1، ص 378 _ 384، الطبعة الرابعه نجف اشرف / تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي ج 2، ص 278 _ 281 و ج 11، ص 418 _ 421 و ص 426و427، دارالكتب الاسلامية / الميزان علامه طباطبايي ج 2، ص 342 _ 347، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان / قاموس قرآن سيدعلي اكبر قرشي ج 6، ص 107و108، دارالكتب الاسلامية )

در پايان شايان ذكر است حكم به ارتداد كسي به همين سادگي نيست بلكه بايد ارتدادش در دادگاه اسلامي به ثبوت برسد و هنگامي كه حكومت اسلامي نيست ارتداد وي پيش مجتهد جامع الشرايط ثابت مي شود و او حكم به ارتداد مي دهد.

اجراي حكم قتل نيز در حكومت اسلامي به عهده حاكم شرع است و در غير

اين صورت چنانچه مرجع تقليد اجازه عمومي به كشتن فردي داد _ مانند سلمان رشدي _ بر هر مسلماني واجب كفايي است به آن اقدام كند.

چه آياتي در قرآن كريم دربارة حقوق جزايي وجود دارد؟ و منابعي را در اين مورد معرفي نماييد؟

پرسش

چه آياتي در قرآن كريم دربارة حقوق جزايي وجود دارد؟ و منابعي را در اين مورد معرفي نماييد؟

پاسخ

حقوق جزايي در اسلام در تحت سه عنوان كلي حدود، ديات و قصاص مطرح شده است

و آيه هاي بسياري در مورد اين سه موضوع در قرآن وجود دارد. ذكر همة اين آيه ها و توضيح آن از گنجايش يك پاسخ خارج است از اين رو، آدرس آيه ها و كتاب هايي كه در اين مورد تأليف شده ذكر مي شود:

آيات حدود و ديات نسأ، 15، 16، 92، 93; مائده 32، 33، 38، 39، 45; انعام 151; اسرأ، 32، 33; نور; 2 تا 10، 23; ص 44; آيه هاي قصاص بقره 178، 179، 194; شوري 40.

كتاب هايي كه در موضوع فقه القرآن و آيات الاحكام نوشته شده است از منابع آيه هاي حقوق جزايي به حساب مي آيد كه برخي از آن ها عبارتند از:

1. فقه القرآن في شرح آيات الاحكام مؤلف قطب الدين راوندي (م 573 ق )

2. كنز العرفان في فقه القرآن مؤلف مقداد بن عبداللّه سيوري (فاضل مقداد) (م 826 ق )

3. التفسير الشاهي مؤلف سيد امير مخدوم حسيني عربشاهي (م 976 ق )

4. زبدة البيان في تفسير آيات احكام القرآن مؤلف احمد اردبيلي (مقدس اردبيلي (م 993ق )

5. مسالك الافهام الي آيات الاحكام مؤلف جواد كاظمي 6. احكام القرآن دكتر محمد خزائلي 7. فقه القرآن مؤلف محمد يزدي 8. آيات الاحكام مؤلف كاظم مديرشانه چي 9. تفسير جامع آيات

الاحكام مؤلف زين العابدين قرباني لاهيجي

اگر فقير و يا ثروتمندي مثل هم دزدي كنند آيا براي هر دو يك مجازات در نظر گرفته مي شود؟

پرسش

اگر فقير و يا ثروتمندي مثل هم دزدي كنند آيا براي هر دو يك مجازات در نظر گرفته مي شود؟

پاسخ

گناه ربطي به فقر و غنا ندارد و قانون در هر جامعه اي بايد يكسان عمل شود. البته يكي از شرايط قطع دست سارق در فقه اسلامي اين است كه به خاطر فقر دزدي نكرده باشد. بنابر اين در اين موارد تخفيف مجازات هست..

چرا در جمهوري اسلامي حكم قطع دست دزد اجرا نمي شود؟

پرسش

چرا در جمهوري اسلامي حكم قطع دست دزد اجرا نمي شود؟

پاسخ

قطع دست سارق قيود و شرايط متعددي دارد و كمتر موردي است كه جامع شرايط آن باشد و درمواردي كه قيودحكم از نظر قضايي ثابت گردد قطع انجام مي گيرد. اصل اوليه در فرهنگ اسلامي آن است كه خداوند دوست دارهدايت و سعادت بندگان است و تاآدمي در اين دنياست خداوند همه درهاي رحمت و بازگشت و بخشش را به سوياو گشوده است. بنابراين خداوند مي خواهد كه حتي بدكاران هم تافرصت از دست نرفته بازگردند و دست از تبه كاريخويش بشويند و راهي به سوي سعادت جاودان يابند. بنابراين اين لطف خداوند است كه باب رحمت را مي گشايد وتنها كسي از اين سعادت محروم است كه به آن پشت كند و تادم مرگ هم چنان به فساد وتباهي خويش ادامه دهد.{J

خانواده اي كه كودكشان را تنبيه بدني كرده اند و موجب سرخي و كبودي بدنش شده آيا بايد ديه بدهند و آيا خداوند آنها را خواهد بخشيد؟

پرسش

خانواده اي كه كودكشان را تنبيه بدني كرده اند و موجب سرخي و كبودي بدنش شده آيا بايد ديه بدهند و آيا خداوند آنها را خواهد بخشيد؟

پاسخ

اگر يقين دارند كه با زدن وي ديه تحقق يافته - مثلا بدنش كبود شده و ... - بايد ديه بدهند و ميزان آن متناسب باآسيب هاي بدني وارد شده مذكور در رساله هاي عمليه است. بلي اگر پس از بلوغ رضايت بدهد با استغفار ان شاءاللهمورد بخشش قرار خواهند گرفت.{J

نوجواني اظهار مي كند با فريب و تهديد به قتل , به عمل لواط تن داده است از نظر اسلام چه كسي گناه كار است ؟ آيا اجازه دارد به ناموسش تجاوز يا او را بكشد؟

پرسش

نوجواني اظهار مي كند با فريب و تهديد به قتل , به عمل لواط تن داده است از نظر اسلام چه كسي گناه كار است ؟ آيا اجازه دارد به ناموسش تجاوز يا او را بكشد؟

پاسخ

در صورتي كه نوجوان مورد نظر مورد تهديد جاني قرار گرفته و جدا بر جان خود ترسيده است گنهكار نمي باشد.البته هر چند در اين مساءله ساده لوحي ورزيده ليكن از اين جهت نيز گناهي ندارد ولي شايسته است كه در آيندههمواره تيزبيني هوشمندي و ايمان استوار خود را حفظ نمايد و از فرو افتادن در چنين دامهاي خطرناكي مواظبت كند.در برخورد با عاملان قضيه به هيچ وجه حق تجاوز ناموسي يا قتل ندارد و خود اينها گناهان بزرگي است كه موجبكيفر است. او تنها مي تواند به مراجع قضايي شكايت كند و در صورتي كه جرم مجرمان در دادگاه ثابت شود (يعنيمرتكبين چهار مرتبه نزد قاضي اعتراف نمايند يا چهار نفر عادل شاهد عيني قضيه بوده و بر آن شهادت دهند) به حكمدادگاه به كيفر اعمال خود خواهند رسيد. به هرحال اگر فرد مزبور باز هم دنبال سوء استفاده است با هماهنگي مراجعقضايي بايد وي را به عقوبت عملش رساند در غير اين صورت بهتر است موضوع كاملا پنهان بماند.{J

آيا در اسلام بعضي رفتارها با كنيزان و غلامان با تساوي حقوق انساني سازگار است ؟

پرسش

آيا در اسلام بعضي رفتارها با كنيزان و غلامان با تساوي حقوق انساني سازگار است ؟

پاسخ

اولا: زندگي اجتماعي بشر تا چندين قرن پيش اقتضاي آن را داشته كه نظام بردگي بر قرار باشد اسلام نيز بنا برمقتضيات زمان و عدم امكان لغو يكباره آن را امضا نموده ولي حقوقي را از نظر اخلاقي و قانوني براي آنان برقرار وزمينه هاي فراواني را براي آزاد سازي تدريجي آنان فراهم آورد. (مانند كفارات احكام ام ولد مكاتبه تدبير و...) اساساآزاد سازي برده يكي از اعمال شايسته و بسيار بافضيلت دانسته شده و اسلام همواره مردم را به آن ترغيب نمودهاست. و ما ادريك ماالعقبه فك رقبه (سوره بلد). از نظر حقوقي و اخلاقي نيز اسلام نظامي كامل را براي حمايت از آنهافراهم نموده و همواه در جهت حفظ حقوق آنان توصيه نموده است. از جمله براي روابط جنسي كنيزان با اربابان خودو يا ديگران قوانيني وضع نموده مثل اينكه مالك كنيز مي تواند آن را براي مدتي به ديگري ببخشد ولي اين كار شرايطيدارد از قبيل اينكه بايد عده نگه دارد ثانيا در اين مدت اگر داراي فرزند شد آزاد مي گردد و ...مي بينيم كه در مجموعبراي قانونمند كردن روابط جنسي و جلوگيري از فساد و فحشا و برآورده كردن نيازهاي جنسي قانون و ضوابط خاصيآورده است. نكته مهم در اين جا آن است كه نوعا كساني كه به اينگونه احكام اشكال مي كنند طرفدار روابط آزاد جنسي(همانند غرب) هستند كه هيچ حد و مرزي را براي غريزه جنسي محترم نمي شمارند ولي نسبت به استمتاع جنسيقانونمند نقص و اشكال وارد مي كنند. از طرف ديگر تساوي حقوق انساني به معناي

تشابه همه روبناها و مناسباتبشري نيست وگرنه همگان بايد در تمام مسايل فردي و اجتماعي حتي ميزان دريافتي ماهيانه و ... برابر باشند درحاليكه چنين چيزي حتي در جوامع كمونيستي نيز قابل اجرا نيست. ثالثا: احكام مربوط به روابط برده داري جنبهمقابله به مثل دارد يعني كفار در نبرد با مسلمين اسراي مسلمانان را كنيز و برده مي ساختند و شنيع ترين اعمال ضدانساني را در برابر آن اعمال مي كردند اسلام نيز ناچار بود در اين رابطه به مقابله به مثل دست بزند ولي از نظر كيفيترابطه با بردگان كه اسراي كفار بودند شيوه هاي ظالمانه آنان را برانداخت و برخي از اصول آن كه منافي عدالت نيسترا پذيرفت. جواز بخشش برده مبتني بر اين اصل حقوقي است كه رقبه بردگان تحت ملكيت برده دار در آمده و لازمهآن جواز پيشكش كردن با شرايط خاصي است.{J

چرا بعضي از حدود مثل حد سرقت در محاكم قضايي اجرا نمي شود

پرسش

چرا بعضي از حدود مثل حد سرقت در محاكم قضايي اجرا نمي شود

پاسخ

حدود در اسلام مشخص و معين است ولي اجراي آن شرايطي دارد؛ مثلا در مورد سرقت زماني دست دزد بريدهمي شود كه سرقت او همراه با شانزده شرط باشد و يا ثبوت حد زنا در صورتي است كه چهار شاهد عادل در مجلسواحد نزد قاضي شهادت دهند آن هم بر وجهي خاص. بنابراين اثبات حد شرايطي دارد كه اغلب سرقت ها فاقد آناست. از همين رو دزدها به صورت هاي ديگري تنبيه مي شوند. ثانيا اجراي برخي از حدود ممكن است در شرايطخاصي از نظر بازتاب در افكار عمومي چندان مطلوب نباشد. به همين جهت در برخي موارد ممكن است حكم به نحوديگري اجرا گردد و يا موقتا اجرا نگردد.{J

آيا مي توان افرادي كه مهدور الدم هستند بدون مراجعه به دادگاه آنها را به به قتل رساند؟

پرسش

آيا مي توان افرادي كه مهدور الدم هستند بدون مراجعه به دادگاه آنها را به به قتل رساند؟

پاسخ

كسي كه مهدورالدم است تنها توسط دادگاه صالح مي تواند محاكمه و به سزاي عمل خود برسد و هيچ فردي حق ندارد خودسرانه به اين امور اقدام نمايد. شما مي توانيد در معرفي او به مراجع ذي صلاح اقدام كنيد و يا به نحوي ازورودش به منزل جلوگيري كنيد.

اكراه در قتل مجوز آن نيست و رافع مسووليت از مباشر نيست , علت چيست ؟

پرسش

اكراه در قتل مجوز آن نيست و رافع مسووليت از مباشر نيست , علت چيست ؟

پاسخ

پيش از پاسخ، نخست بايد تأمل بيشتري در مفهوم «اكراه» و تفاوت آن با «اجبار» داشت. اكراه آن است كه شخص ديگري را وادار كنيد كه فلان عمل خاص را انجام دهد، يا ترك كند، وگرنه خود و يا وابستگان و متعلقين به او تهديد به قتل يا ضرب و جرح يا ايراد خسارت(مادي يا معنوي) مي شوند و فرد مُكرَه (مورد اكراه) با اختيار خود و به منظور رهايي از آسيب هاي ناشي از تهديدات مُكرِه (اكراه كننده)، آن كار را انجام دهد و يا كاري را كه بايد براساس وظيفه يا تعهدش انجام مي داد، ترك كند و به جا نياورد.

در حالي كه «اجبار» در آن جاي صدق مي كند كه طرف مقابل ديگر اراده اي نداشته باشد و شخص ديگري تصميم گيري و در واقع اجرا مي كند. نهايت اين كه فرد مجبور، مانند يك ابزار و وسيله، واسطه اقدام مي شود. در اين جا مسؤوليت با فرد مجبوركننده است و در حقيقتمباشر او است؛ چه اين كه فرد مجبور نقشي نداشته و در حد وسيله اي بوده است كه در دست ديگري و به اراده ديگري مورد استفاده قرار گرفته است، (شيخ النجفي، محمد بن حسن، جواهرالكلام، ج 41، تهران،المكتبة الاسلاميه، الط 6، ص 45).

در مورد اكراه و يا تقيه، به لحاظ جلوگيري از خسارت مهم تر و حفظ جان و ناموس ديگران، لطف الهي شامل بندگان شد واقدام ناشي از اكراه را مسؤوليت زا ندانسته اند و به مقتضاي «حديث رفع» [ قال رسول الله(ص) «رفعت عن امتياربع خصال: ما اضطروا اليه و ما نسوا و ما

اكرهوا عليه و ما لم يطيقوا و ذلك في كتاب الله قوله «ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا...» و قول الله: «الا من كره و قلبهمطمئن بالايمان »، (ر.ك: شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 11، تهران، المكتبة الاسلاميه، الط 5 ،ص 470 (باب 25 از ابواب امر به معروف و نهي ازمنكر). [اكراه رافع مسؤوليت است. اما روشن است فلسفه اين كار، حفظ جان و جلوگيري از خونريزي است. پس در موردي كه اين اكراه خودش به خونريزي و كشتار انسان بي گناه ديگر نينجامد، دليلي براي سلب مسؤؤليت از مباشر وجود ندارد [از امامباقر(ع) روايت شده كه فرمودند: « انما جعل التقية ليحقن بها الدم فاذا بلغ الدم فليس تقيه »، (همان، ص 483)]؛ يعني، فردي كه تحت اكراه قرار گرفته،براساس چه مصلحتي اقدام به كشتار ديگري مي كند؟ اگر اين كار را نكند، چه مصلحتي مهم تر از حفظ جان اين فرد مقتول، از بين خواهد رفت؟ پس تنها حفظ جان خويش يا بستگان نمي تواند مجوز كشتن افراد بي گناه ديگر باشد.

در روايتي امام باقر(ع) فرمودند: عن زرارة عن ابي جعفر(ع) في رجل امر رجلاً بقتل رجل [فقتله] فقال: يقتل به الذي قتله و يحبس الامر بقتله فيالحبس حتي يموت ؛ اگر كسي به ديگري دستور داد فردي را بكشد و آن شخص اقدام كرد، همان فرد قاتل را قصاص مي كند؛ ولي دستوردهنده را به حبس ابد محكوم كنند تا در همان حبس بميرد{M، (وسائل الشيعه، ج 19، ص 32، باب 13 از ابواب قصاص النفس، ح 1).

به همين جهت محقق حلي (صاحب شرايع السلام مي فرمايند: اصلاً مسأله اكراه در مسأله قتل واقع نمي شود و همان طور كه صاحب جواهر در

تفسير و شرح آن نوشته اند، مقصود اين است كه گرچه موضوعا اكراه واقع مي شود، اما شرعا اين اكراه معتبر نبود آثار رافعيتمسؤوليت، بر آن مترتب نيست. اذا اكرهه علي القتل فالقصاص علي المباشر دون الامر ولا يتحقق الاكراه (شرعا) في القتل و يتحقق فيماعداه... ، (جواهرالكلام، ج 41، ص 44).

خلاصه اين كه قصاص مربوط به قاتل است و به مسبب قاتل نمي گويند؛ مگر با عنايت و توجه خاص به اين كه او تأثير در انگيزش به اين امر داشته است وگرنه قاتل اصلي و حقيقي همان مباشر است.{J

آيا همه گناهان كبيره داراي حد شرعي است ؟

پرسش

آيا همه گناهان كبيره داراي حد شرعي است ؟

پاسخ

البته همه گناهان كبيره، داراي حد شرعي نيست؛ گرچه بعضي از آنها داراي تعزير است. آن گناهاني هم كه داراي حدّ هستند، تا شرايطي كه در فقه اسلام براي وجوب حد بيان شده، تحقق نيابد حد جاري نمي شود.

گفتني است كه يكي از آن شرايط، ثبوت گناه نزد حاكم شرع است. بنابراين اگر خداي ناكرده كسي مرتكب عملي مثل زنا شد، ولي در نزد حاكم شرع و دادگاه اسلامي زناكار بودنش ثابت نگرديد، حدّ جاري نمي شود.

تحقق زنا به دخول مرد با زن است و اگر صرف تماس بدني و مقدمات آن باشد و در اثر آن مني خارج شود، اصطلاحا به آن زنا نمي گويند؛ لكن همين مقدار هم اگر در نزد حاكم شرع و دادگاه اسلامي ثابت شود، موجب تعزير مي شود.

قطع دست سارق چه شرايطي دارد كه برخي جاها مي شود برخي جاها نمي شود?

پرسش

قطع دست سارق چه شرايطي دارد كه برخي جاها مي شود برخي جاها نمي شود?

پاسخ

اول: دزد بالغ باشد.

دوم: عاقل باشد.

سوم: در اختيار خود دزدي كند.

چهارم: مال دزدي حداقل يك چهارم دينار يعني چهار نخود و نيم طلاي سكه دار، يا چيز ديگري كه به اين ارزش باشد.

پنجم: بداند مالي را كه بر مي دارد مال مردم است. پس اگر اشتباه كرد و خيال كرد مال خود اوست، حد جاري نمي شود، هر چند ضامن است.

ششم: خود او در مالي كه بر مي دارد شريك نباشد. پس اگر مثلاً از مال مشترك به مقدار سهم خود بردارد حد ندارد.

هفتم: مال در جايي محفوظ و در بسته باشد و او حفاظت آنجا را از بين ببرد. مثل اينكه قفل را باز كند، يا بشكند، يا ديوار را خراب يا سوراخ كند يا از ديوار بالا رود و مال را ببرد. پس اگر ديگري در را باز كند و او مال را ببرد، و يا در حمام و مسجد و اماكن عمومي مالي را ببرد حد جاري نمي شود هر چند او را تعزير مي كنند.

هشتم: مخفيانه مال غير را ببرد. پس اگر ظالمي به زور علناً در را باز كند و مال را ببرد، يا به زور مال را از صاحبش بگيرد، يا از دست او بربايد، يا مال امانت را تصرف كند و پس ندهد دست او را مي برند هر چند ضامن است و تعزير مي شود.

نهم: اضطرار و ناچاري، او را به دزدي وادار نكرده باشد. پس اگر كسي مثلاً در زمان كمبود و قحطي، مواد غذايي مورد نياز را بدزدد، دست او

را نمي برند.

دهم: سارق، پدر صاحب مال نباشد. پس دست پدر را براي سرقت مال فرزند نمي برند، ولي دست فرزند را براي سرقت مال پدر مي برند.

ضمناً اگر كسي از جيب يا آستين كسي چيزي را ببرد، پس اگر از جيب يا آستين لباس زير ببرد دست او را مي برند، ولي اگر از جيب يا آستين لباس رو ببرد دستش را نمي برند بلكه تعزير مي شود.

همچنين گر كسي مثلاً قفل را شكست و داخل شد ولي پيش از اينكه چيزي را ببرد بازداشت شد، حد جاري نمي شود بلكه او را تعزير مي كنند.

آيا در زمان پيامبر ديه مسلمان با غيرمسلمان (مثلا مسيحي يا يهودي) يكي بود؟

پرسش

آيا در زمان پيامبر ديه مسلمان با غيرمسلمان (مثلا مسيحي يا يهودي) يكي بود؟

پاسخ

مسأله ي ديه ي مسيحيان، يهوديان و زرتشتيان از ديدگاه علماي شيعه اماميه و اهل سنت، مورد اختلاف است.

از ديدگاه اهل سنت، ديه ي مسيحي و يهودي با ديه زرتشتي فرق دارد و در ديه ي مسيحي و يهودي هم اختلاف نظر دارند. برخي از آنان ديه ي اين دو امر را يك سوم ديه ي مسلمان مي دانند، برخي يك دوم ديه ي مسلمان گفته اند، برخي ديه ي آن دو را ديه ي كامل مي دانند و برخي هم مي گويند: اگر كسي مسيحي يا يهودي را به عمد بكشد بايد ديه ي كامل بدهد و اگر به خطا بكشد بايد نصف ديه ي مسلمان، ديه بدهد و در مورد زرتشتيان، مالكي ها و شافعي ها گفته اند كه ديه ي آنان هشتصد درهم است( مفتاح الكرامة، ج 21، ص 176، چاپ اول، دارالتراث، لبنان، بيروت، 1418 ق).

از ديده اكثريت علماي شيعه ي اماميه، ديه ي اهل كتاب (مسيحيان، يهوديان و زرتشتيان) هشتصد درهم است( جواهر الكلام، ج 43، ص 38؛ تحريرالوسيله، ج 2، ص 559، مسأله 30؛ وسائل الشيعه، ج 19، ص 160، باب 13 از ابواب ديات النفس).

و بر اساس برخي از روايات، در زمان پيامبر هم ديه اهل كتاب هشتصد درهم بوده و با ديه مسلمان يكسان نبوده است. ديه ي مسلمان بر اساس درهم، ده هزار درهم است (000/10) تحرير، ج 2، ص 55، م 1).

سماعة بن مهران از امام صادق(ع) چنين نقل كرده است: پيامبر اسلام(ص)، خالد بن وليد را به بحرين فرستاد، خالد خون عده اي از اهل كتاب را ريخت و به پيامبر(ص) نامه نوشت. در آن نامه به اطلاع پيامبر رسانيد كه گروهي از

يهود و نصارا را كشتم و براي اوليايشان هشتصد درهم ديه دادم. گروهي از زرتشتيان را هم كشتم. ولي به آنان چيزي ندادم. چون درباه ي آنان چيزي به من نگفته ايد. پيامبر اسلام در جواب نامه ي خالد نوشت: ديه ي رزتشتيان مانند ديه مسيحيان و يهوديان است و آنان اهل كتاب هستند (وسائل الشيعه، ج 19، ص 161، باب 13، ح 7، ابواب ديات النفس).

اين روايت، به روشني مي فهماند كه در زمان خود پيامبر اسلام هم ديه ي اهل كتاب با مسلمان فرق داشت.

در برخي از روايات آمده است كه ديه اهل كتاب، با ديه مسلمان فرق ندارد. ابان بن تغلب از حضرت امام صادق(ع) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: ديه ي يهودي، نصراني و مجوسي، مانند ديه ي مسلمان است (وسائل الشيعه، ج 19، ص 163، باب 14، ح 2).

از نظر شيخ طوسي، اين روايت مربوط به كساني است كه عادت به كشتن اهل كتاب دارند. اگر كسي عادت به كشتن اهل كتاب داشته باشد بايد ديه ي كامل بدهد تا دست به اين عمل نزند (جواهر، ج 43، ص 39).

در روايتي آمده است كه از حضرت امام صادق(ع) از قتل اهل كتاب سؤال شد. آن حضرت فرمود: قتل اهل ذِمّه (اهل كتاب) كار سختي است و مردم آن را تحمّل نمي كنند. پس بايد به اولياي مقتول، عينِ ديه ي مسلمان را بدهد تا اين قاتل دست از كشتن مردم عراق و اهل كتاب بردارد. اگر بنا باشد مسلمان بر اهل كتاب خشم بگيرد، او را بكشد، زمين هاي او را تصاحب كند و هشتصد درهم به اوليايش بدهد. در اين صورت، كشتار در ميان اهل كتاب بيشتر مي گردد (وسائل

الشيعه، ج 19، ص 163، باب 14، ح 1).

در ميان بزرگان شيعه، شيخ صدوق، در مورد روايات ديه، نظر خاصّي دارد. براي اطلاع مي توانيد به كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 91، چاپ آخوندي، چاپ پنجم، 1390 ه ق مراجعه كنيد.

در كتاب «قضاوتهاي حضرت علي بن ابيطالب» تأليف سيد اسماعيل رسول زاده، انتشارات دهقان، قسمت پنجم، بند 126 (قاتل و مقتولي) بعد از بيان داستان به توضيح اين نكته مي پردازد كه چون قاتل اصلي جان قاتل ظاهري را نجات داده، قصاص نمي شود و ديه مقتول نيز از بيت المال پ

پرسش

در كتاب «قضاوتهاي حضرت علي بن ابيطالب» تأليف سيد اسماعيل رسول زاده، انتشارات دهقان، قسمت پنجم، بند 126 (قاتل و مقتولي) بعد از بيان داستان به توضيح اين نكته مي پردازد كه چون قاتل اصلي جان قاتل ظاهري را نجات داده، قصاص نمي شود و ديه مقتول نيز از بيت المال پرداخت مي شود، بنابراين فرض، ممكن است فردي كسي را بكشد و سپس با فرد ديگري دست به يكي كند و عين اين ماجرا را بوجود آورد تا قصاص نشده و ديه نيز نپردازد، در اين باره حكم چيست؟

پاسخ

آن روايتي كه در كتاب مذكور مطالعه كرده ايد ما نيز در جاي ديگر خوانده ايم لكن به طور كلي بايد توجه داشته باشيد كه بيان حكم شرعي در تمام موارد مخصوصا در امر مهم قضا كار فقيه جامع الشرايط است و اين گونه روايات بر فرض صحت سند قضيه و حكمي است در مورد خودش كه شايد براساس مصالحي از امام معصوم(ع) صادر گرديده و نمي توان ساير موارد را با آن مقايسه كرد مگر اين كه فقيه جامع الشرايط بعد از بررسي ساير ادله حكمي مطابق با اين روايت صادر نمايد و اما اين كه فرموديد ممكن است بعضي از اين حكم سوء استفاده نمايند اگر قاضي هشيار بوده و به رموز قضاوت آگاه باشد خود مي داند كه در صورت علم به حيله افراد چگونه قضاوت نمايد.

چرا حدود قضايي اسلام توسط قوه قضائيه ما اجرا نمي شود.

پرسش

چرا حدود قضايي اسلام توسط قوه قضائيه ما اجرا نمي شود.

پاسخ

قبل از پرداختن به پاسخ سؤال ذكر اين نكته لازم است كه اين چنين نيست كه اصلا حدود الهي در جامعه ما اجرا نمي شود بلكه بر عكس در موارد متعددي حدود الهي بعد از ثابت شدن آن به مرحله اجرا در آمده و در رسانه ها و مطبوعات نيز منعكس شده است و يكي از دلايلي كه مجامع بين الملل جمهوري اسلامي ايران را از لحاظ حقوق بشر مورد فشار قرار داده و تحريم هاي متعدد اقتصادي، سياسي، اجتماعي و... را بر ايران تحميل نموده اند اجراي حدود الهي توسط حكومت اسلامي ايران مباشد. پايبندي جمهوري اسلامي ايران بر اجراي حدود الهي در مواردي تا قطع رابطه با كشورهاي پيش رفته كه هزينه هاي زيادي نيز براي ايران به همراه داشته است.

متأسفانه برخي جريانات سياسي به نام اصلاحات در اجراي حدود و احكام الهي نظام را با چالش هاي جدي مواجه مي سازند و موانعي را براي تحقق حدود ايجاد مي كنند. اين كار ريشه در امور مختلفي دارد، برخي از آنان به نام قرائت هاي مختلف منكر حدود و ديات در زمان معاصر شده آن را ظالمانه و خشونت غير انساني مي خوانند و اين مطلبي نيست كه از ديده ها پنهان بماند، چنان كه در روزنامه ها و مجلات جمهوري اسلامي ايران با اجازه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي اين نظام اجازه نشر پيدا مي كنند و برخي ديگر به نام مصلحت و منافع ملي و اين كه حقوق بشر بر حقوق داخلي و ملي (كه در كشور ما حقوق اسلامي است) مقدم است و برخي نيز به

بهانه گسترش روابط بين المللي مخصوصا از جهت سياسي - اقتصادي با كشورهاي اروپايي از انجام اين كارها امتناع نموده براي قوه قضائيه و مجريان اين قانون مزاحمت و ممانعت ايجاد مي كنند.

اما اين كه چرا مفاسد اجتماعي در جامعه وجود دارد و حدود الهي به صورت كامل اجرا نمي شود بايد گفت كه:

اولاً: براي اجراي حدود الهي تا تمام شرايط محقق نشود حدود اجرا نخواهد شد و از آن جا كه شرايط بسيار متعددي را براي اجراي حدود معين فرموده اند مثلاً براي قطع دست دزد بايد هشت شرط وجود داشته باشد ، (ر.ك: ترجمه تحريرالوسيله امام خميني، ج4، ص 220) بر اين اساس در اكثر موارد چون مجموعه شرايط محقق نيست حد ثابت نميشود.

ثانيا: هر چند اجراي حدود الهي نقش بسيار مؤثري را در اصلاح جامعه اسلامي دارد ولي اسلام هرگز تنها بر اجراي حدود در جامعه تأكيد نفرموده بلكه وظيفه حكومتها را حل اساسي و ريشه اي مجموعه عواملي كه منجر به اين مفاسد ميشوند قرار داده بر اين اساس تا زمانيكه فقر، بيكاري، مشكلات اجتماعي، اقتصادي وغيره گريبانگير مردم باشد اجراي حدود به تنهايي براي اصلاح جامعه از مفاسد كافي نمي باشد.

در احكام حقوقي اگر پدري فرزند خود را بكشد ،حق قصاص براي او نيست ،در حاليكه اگر فرزند پدر خود را بكشد قصاص مي شود .آيا اين امر تبعيض و يك جانبه گرايي نيست ؟

پرسش

در احكام حقوقي اگر پدري فرزند خود را بكشد ،حق قصاص براي او نيست ،در حاليكه اگر فرزند پدر خود را بكشد قصاص مي شود .آيا اين امر تبعيض و يك جانبه گرايي نيست ؟

پاسخ

اولا مقررات مذكور تبعيض نيست بلكه تفاوت است. ثانيا انگيزه براي تبعيض وجود ندارد. ثالثا منشأ اين تفاوت به لحاظ حقوق برتر و پيشين پدر بر عهده فرزندان است.

توضيح آنكه:

1- هر گونه اختلافي را تبعيض ناميدن اشتباه است چه اينكه تبعيض يعني بي عدالتي و ناديده گرفتن حق ديگران و كسي بر خداي متعال حقي ندارد تا تبعيض يا بي عدالتي پيش آيد. آنچه كه هست اين است كه خداي متعال از لطف و تفضل خود، حقوقي را براي ما قرار داد و نه آن كه ما طلب كار باشيم و خدا حق ما را نداده باشد، هديه و لطفي است كه صاحب كرامت و بزرگواري به ما ارزاني داشته است.

2- شايد سؤال شود كه چرا خداي متعال در اعطاي حقوق بين ما تفاوت قائل شد، مگر ما همه بندگان خدا نيستيم؟

پاسخ: اگر اين تفاوت بدون ملاك و از روي هوي و هوس باشد، نارواست. اما اگر به ملاك موجه و معقول باشد نه تنها ناروا نيست بلكه حكيمانه و عين عدالت است و خلاف آن ظلم و بي عدالتي است.

اما حكمت اين تفاوت، بااذعان به اينكه ما به همه اسرار و علل احكام آگاهي نداريم، با توجه به روايات و نيز منطق عقلائي اين است كه پدر منشأ پيدايش اين فرزند و نيز مسئول و متفكل رشد و پرورش و تربيت آن است كه با زحمات طاقت فرسا و

تحمل سختي هاي فراوان اين نهال وجودي خود كه ثمر عمر اوست آبياري مي كند و اقدام به قتل فرزند گرچه بسيار نادر است، ولي مراعات اين حق سابق بر اين خطاي بزرگ، باعث تخفيف در مجازات مي شود چيزي از زشتي كار او نمي كاهد. اما به لحاظ رعايت و حقوق سابق بر اين فرزند و سبك و سنگين كردن آن حقوق با اين جرم قدري از كفه مجازات كاسته مي شود، اما فرزند چنين حقي بر پدر ندارد.

3- خداي متعال بي نياز مطلق است و حكيم و عليم و قادر، پس چه انگيزه اي براي تبعيض مي تواند در خداوند ريشه داشته باشد. آيا جهل يا نيازمندي يا خلاف مصلحت و حكمت رفتار كردن يا ناتواني، معاذ الله. بنابراين تمام قوانين الهي حكيمانه و عادلانه است.

يكي از موضوعاتي كه امروزه در جامعه مطرح مي باشد بحث افزايش ديه به ميزان يك سوم ديه معمولي در ماههاي حرام مي باشد با توجه به اينكه اين قانون ،قانون صدر اسلام بوده و به منظور برقراري امنيت در ماههاي حرام به خاطر اداي فريضه حج و نيز حفظ حرمت اين ماهها بوده ك

پرسش

يكي از موضوعاتي كه امروزه در جامعه مطرح مي باشد بحث افزايش ديه به ميزان يك سوم ديه معمولي در ماههاي حرام مي باشد با توجه به اينكه اين قانون ،قانون صدر اسلام بوده و به منظور برقراري امنيت در ماههاي حرام به خاطر اداي فريضه حج و نيز حفظ حرمت اين ماهها بوده كه در اين ماهها جنگي صورت نگيرد ولي امروزه با توجه به كثرت وسايل نقليه و استاندارد نبودن راهها كه منجر به بروز برخي تصادفات مي گردد همچنان اين قانون اجرا مي گردد كه با همگامي اسلام با زمان منافات دارد و افرادي كه مرتكب به قتل غير عمد مي شوند بدون هيچ دليل منطقي و صرفا به خاطر حرام بودن ماههاي هجري قمري مجبور به پرداخت ديه اي سنگين تر مي شوند

كه اين امر موجب نارضايتي مردم و بدبيني به قانونگذار مي شود.

پاسخ

با تشكر از كنكاش گري شما پرسش گر گرامي، پاسخ را در دو مرحله پي مي گيريم:

1. حكمت «تغليظ ديه» در ماه هاي حرام:

شكي نيست كه هر جرمي از هر مجرمي با عمد و اختيار، استحقاق جريمه و مجازات را دارد. از سوي ديگر، همه مجرمان يكسان نيستند و بدون شك شرايط زماني، مكاني، رواني و ويژگيهاي ديگر آن ها تفاوت دارد.

به همين دليل امروزه، در تمام قوانين جهان، اموري را با عنوان عوامل تشديد و تخفيف در كنار قوانين كيفري و جزايي قرار مي دهند، مثلا بيماري رواني را عامل تخفيف و تكرار در جرم را معمولا عامل تشديد مي دانند.

اسلام نيز، از چهارده قرن پيش عوامل تشديد و تخفيف را به صورت جامع و جالبي، هم در مجازات هاي دنيوي و هم در مجازات هاي اخروي پيش بيني كرده است.

در يك بررسي ساده معلوم مي شود «عوامل تخفيف» در اسلام نسبت به «عوامل تشديد» بيشتر است و اين به خاطر همان طبيعت ذاتي اسلام است كه بر اساس رحم، عاطفه و شعار «يا من سبقت رحمته غضبه» است.

از جمله عوامل تشديد مجازات در اسلام، مكان و زمان جرم است. چنانچه جرمي در مكان هاي عادي يا مكه مكرمه رخ دهد، مجازات به علت قداست مكان مكه مكرمه متفاوت است. هم چنين مجازات در ماه هاي حرام به علت قداست آن ها شديدتر شده و ديه قتل در ماه هاي حرام يك سوم اضافه مي شود.

اين نوع مجازات به خوبي نشان مي دهد كه اهميت جرم تنها بسته به جنبه ذاتي آن

نيست، بلكه خصوصيات زماني و مكاني كاملا در آن موثر است.

از سوي ديگر بديهي است كه چنانچه كسي حرمت اماكن و زمان هاي مقدس را نگه نداشت مشخص مي شود كه روح طغيانگري او بيشتر و جسورتر است و چنين فردي ضرر و خطرش براي جامعه بيشتر است. كما اين كه افراد غير مذهبي و آلوده، برخي ايام و اماكن مثلا روز تاسوعا و عاشورا و ... مرتكب گناه نمي شوند.

2. چرايي سرايت اين حكم به قتل خطايي:

مشهور فقها معتقدند كه «تغليظ ديه» شامل قتل خطايي نيز مي باشد و در اين باره به روايت هايي استناد كرده اند كه نقل آنها فرصت ديگري مي طلبد.

اما در مورد پرسشي كه مطرح كرديد گفتني است: از نكات ياد شده معلوم مي شود كه «تشديد ديه» در ماه هاي حرام افزون بر حفظ حرمت اين ماه ها، عاملي براي كاستن جنايات در اين ماه ها است.

اين دو عامل - اگر علت واقعي حكم باشند و چه بسا علت هاي ديگري دخيل باشد كه ما از آن بي اطلاعيم - در حال حاضر نيز موجود است دست كم مردم در اين ماه ها مواظبند كه مرتكب قتلي - عمدي يا خطايي - نشوند؛ چرا كه هر چند قتل خطايي، بدون اراده افراد صورت مي گيرد، اما معمولا مقدمات آن در دست افراد است مي توان با احتياط از بسياري حوادث ناخواسته كاست.

اما استنباطي كه شما در پرسش مطرح كرديد از چند جهت قابل بررسي و نقد است:

1. ماه هاي حرام چهارتاست: رجب، ذي قعده، ذي حجه و محرم. ماه رجب از ماه هاي ديگر جداست و ارتباطي به

امنيت راه ها براي حج ندارد، بنابراين نمي توان امنيت راه ها را علت اصلي حكم دانست.

2. زيادي اشتباه به عر علتي، دليل عاقلانه اي براي برداشتن حكم نيست. مثلا لغو جريمه هاي راهنمايي و رانندگي به دليل اين كه بيشتر راننده ها مرتكب تخلفات راهنمايي و رانندگي مي شوند عاقلانه نيست. مي توان با استاندارد كردن جاده ها مانند كشورهاي غربي و حتي برخي از كشورهاي اسلامي از بروز حوادث منجر به فوت كاست. نه اين كه حكم را به خاطر خوشايند عده اي رفع كرد.

3. به نظر مي رسد در اين كه تشديد ديه در قتل عمد و شبه عمد عاملي براي كاستن جرم چه در گذشته و چه در حال حاضر است، تفاوتي نيست، علاوه بر اين كه قطعا حرمت نگه داشتن اين ماه ها كه ظرف زماني براي بهترين عبادات است، تفاوتي در زمان حال و قديم نيست بنابراين دغدغه شما قتل هاي خطايي است. قتل خطايي در زمان پيامبر اكرم(ص) و در حال حاضر هر دو ممكن بوده و هست. چنين نيست كه قتل خطايي در صدر اسلام نبوده و در حال حاضر پيدا شده باشد. البته شايد در آمار تلفات تفاوتي باشد كه كم يا زياد بودن آمار كشته ها - كه غالبا از ناحيه بي احتياطي است - در وضع احكام تأثيري ندارد.

4. بله، چنانچه بحثي در اين زمينه باشد، در شمول احاديث براي قتل خطايي است كه عده اي از فقيهان [ماهنامه دادرسي، سال 1376، ش 5 و 6، ص 4] بر اين باورند كه احاديث «تغليظ ديه» شامل قتل هاي خطايي نمي شود، بنابراين اگر

محقق يا فقيهي از اين راه وارد شود و با بررسي سند روايات و دلالت آنها در كنار دلايل عقلي به نتيجه اي برسد شايد بتواند حكمي را برخلاف مشهور استنباط كند.

مجازات مرتد به عهده كيست؟

پرسش

مجازات مرتد به عهده كيست؟

پاسخ

به عهده دادگاه عدل اسلامي است كه زير نظر حاكم شرع واجد شرايط باشد.

در رابطه با ماده 268 قانون مجازات اسلامي كه عفو جاني قبل از مرگ توسط مجني عليه را عامل سقوط قصاص مي داند و در اين حالت اولياي دم مقتول، ديگر نمي توانند مطالبه قصاص كنند.اين سؤال مطرح است كه آيا ديه هم ساقط مي شود يا اينكه اولياي دم حق مطالبه ديه را دارند؟

پرسش

در رابطه با ماده 268 قانون مجازات اسلامي كه عفو جاني قبل از مرگ توسط مجني عليه را عامل سقوط قصاص مي داند و در اين حالت اولياي دم مقتول، ديگر نمي توانند مطالبه قصاص كنند.اين سؤال مطرح است كه آيا ديه هم ساقط مي شود يا اينكه اولياي دم حق مطالبه ديه را دارند؟با توجه به اينكه اين ماده جنبه كاملا فقهي دارد و از فتواي فقها گرفته شده است خواهشمند است نظر تعدادي از فقها را در اين رابطه بيان كنيد و علت وضع اين حكم را نوضيح دهيد.

پاسخ

آري مجني عليه مي تواند قبل از مرگ جاني را عفو نمايد و غير واحدي از فقها هم فتوا داده اند و مقتضاي عموم ادله عفو و سلطه انسان بر حقوق خود هم مي باشد و فرقي بين جنايت بر نفس و عضو نمي باشد، لكن نسبت به عفو از ديه چون ديه بعد از فوت ثابت مي گردد و عفو مقتول نسبت به مازاد از ثلث ديه، نافذ نبودنش خالي از وجه نيست بلكه خالي از قوت نيست و در اين حكم فرقي بين جنايت عمدي و غير عمدي نيست (مجمع المسائل آيت الله صانعي، ج 1، س 1904).

توضيح اين كه مجني عليه مي تواند علاوه بر عفو از قصاص (يك سوم) از ديه كه حق خودش مي باشد را عفو نمايد اما نسبت به (دو سوم) ديگر چون حق ورثه است نياز به رضايت ورثه دارد.

آيا قاضي در جرائمي مانند زنا كه در فقه ادله اثبات آن احصا شده (اقرار و شهادت) مي تواند با استناد به علوم و معاينات پزشكي حكم صادر كند يا خير و فقط بايد به ادله احصا شده اكتفا كند.

پرسش

آيا قاضي در جرائمي مانند زنا كه در فقه ادله اثبات آن احصا شده (اقرار و شهادت) مي تواند با استناد به علوم و معاينات پزشكي حكم صادر كند يا خير و فقط بايد به ادله احصا شده اكتفا كند.

پاسخ

علم قاضي - اگر مستند به امارات و قرائن باشد كه معمولا موجب علم است و مي توان آن قرائن را ارائه داد تا مورد از مظان تهمت نباشد و قاضي متهم نگردد - حجت است و به عمل معصومين(ع) معتضد و مؤيد مي باشد.

علم قاضي در جايي حجت است كه از روي حس و مبادي قريب به حس باشد يعني از راه قرائن و امارات قابل اثبات و استناد حاصل شود و فرقي بين حق الله و حق الناس نيست، لكن در حق الناس شكايت خصوصي لازم است (مجمع المسائل آيت الله صانعي، ج 1، ص 622).

چرا زني كه همسرش به قتل رسيده حق قصاص ندارد.

پرسش

چرا زني كه همسرش به قتل رسيده حق قصاص ندارد.

پاسخ

آنچه كه در رساله هاي عمليه و فقه وارد شده اين است كه زوج و زوجه حق قصاص ندارند يعني حق قصاص نداشتن تنها مختص زنان كه شوهرشان به قتل رسيده نيست بلكه زوج و زوجه هر دو چنين حقي را نخواهند داشت. امام خميني (ره) در تحرير مسأله چهارم در كتاب قصاص، كيفيت استيفا مي فرمايند : «كسي كه مال را ارث مي برد ، قصاص را نيز ارث مي برد، غير از زوج و زوجه ؛ كه محققا اينها مستحق قصاص نمي باشند...» بنابراين با توجه به فتواي امام زن و شوهر هيچ كدام حق قصاص ندارند. و از نظرات فقها فهميده مي شود كه حق قصاص در محارم نسبي است نه در سببي.

و نكته ديگر اين است كه به نظر مي رسد اسلام همواره خواسته است تا دايره چنين اموري را محدودتر نمايد از اين رو اگر چه هر يك از زن و شوهر از فقدان ديگري رنج مي برند و متحمل خساراتي مي شوند اما اسلام با توجه به نكته مذكور حق قصاص را به فرزندان و ديگر اوليا و وارثان داده است و زوج و زوجه و نيز ديگر بستگان سببي را از اين حق محروم نموده است. حتي در مورد بستگان نسبي هم قرآن سعي كرده است بجاي قصاص كردن كه ناشي از عقده دروني است ، به عفو قاتل و دريافت ديه بجاي قصاص ترغيب نمايد. اين كار علاوه بر اينكه قاتل را متنبه ساخته و در برابر عفو و گذشت اولياي دم خاضع و خاشع خواهد نمود،

روحيه گذشت، ايثار، فداكاري و ... را كه از ملكات نفساني و اخلاق كريمه است در شخص گذشت كننده بوجود خواهد آورد. از اينرور خداوند متعال در آيه 178 بقره مي فرمايد: «يا ايها الذين امنور كتب عليكم القصاص في القتلي... فمن عفي له من أخيه شيء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان...» اي افرادي كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است... پس اگر كسي از ناحيه برادر (ديني) خود مورد عفو قرار گيرد بايد از راه پسنديده پيروي كند... .

در آيه بعد هم مي فرمايد: «و لكم في القصاص حيوه يا اولي الالباب لعلكم تتقون » و براي شما در قصاص حيات و زندگي است اي صاحبان خرد، تا شما تقوي پيشه كنيد.

آنچه از اين دو آيه شريفه فهميده مي شود اين است كه اگر چه قصاص امري لازم و حق اولياي مقتول است اما اگر اولياي مقتول عفو و گذشت نمايند و يا بجاي قصاص به دريافت ديه رضايت بدهند بهتر خواهد بود. بنابراين مسأله قصاص حقي براي اولياي مقتول است و هرگز يك حكم الزامي نيست بلكه اگر مايل باشند مي توانند از اين حقشان صرفنظر كنند و قاتل را ببخشند و خونبها نگيرند يا ببخشند و خونبها هم بگيرند.

اسلام كه در هر مورد مسائل را با واقع بيني و بررسي همه جانبه دنبال مي كند، در مساله خون بي گناهان نيز حق مطلب را دور از هر گونه تندروي و كندروي بيان داشته است. نه همچون آئين تحريف شده يهود فقط تكيه بر قصاص مي كند (بلكه عفو و گذشت را مطرح نموده است

فمن عفي له من اخيه شيء...) و نه مانند مسيحيت كنوني فقط راه عفو يا ديه را به پيروان خود توصيه مي كند (بلكه قصاص را مايه حيات مي شمارد _ و لكم في القصاص حيوه...)

نكته جالبي كه در آيه شريفه وجود دارد و در خور تأمل بسيار است لفظ «من اخيه» مي باشد. از دقت در اين لفظ و جايگاه آن در بحث قصاص فهميده مي شود كه قرآن رشته برادري را ميان مسلمانان به قدري مستحكم مي داند كه حتي بعد از ريختن خون ناحق ، باز برقرار است . لذا براي تحريك عواطف اولياي مقتول آنها را برادران قاتل معرفي مي كند و آنان را با اين تعبير به عفو و مدارا تشويق مي نمايد و اين نكته لطيف و جالبي است. البته بديهي است كه اين مطلب در مورد كساني است كه بر اثر هيجانات احساسات و خشم و ... دست به چنين گناهي زده اند و از كار خويش نيز پشيمانند اما جنايتكاراني كه به جنايت خود افتخار مي كنند و از آن ندامت پشيماني ندارند نه شايسته نام برادرند و نه مستحق عفو و گذشت!

خلاصه كلام اينكه ظاهرا اسلام خواسته است تا دامنه قصاص محدودتر شود از اينرو زوج و زوجه را از اين حق محروم ساخته و آن را به بقيه اوليا واگذار نموده است. و اين كار با توجه به مطالبي كه بيان شد از نظر عقلي و منطقي نيز امر پسنديده اي است .

چند ماه پيش در يكي از نقاط شهرمان زني در اثر ضربات چاقوي همسرش به قتل مي رسيد. بعد از اين كه مرد مقصر شناخته شد، حكم اعدام و قصاص او بدان مشروط گرديد كه خانواده مقتول نصف ديه را بپردازند. اين امر بدان معنا است كه طبق احكام قرآن و اسلام ديه زن نصف ديه مرد

پرسش

چند ماه پيش در يكي از نقاط شهرمان زني در اثر ضربات چاقوي همسرش به قتل مي رسيد. بعد از اين كه مرد مقصر

شناخته شد، حكم اعدام و قصاص او بدان مشروط گرديد كه خانواده مقتول نصف ديه را بپردازند. اين امر بدان معنا است كه طبق احكام قرآن و اسلام ديه زن نصف ديه مرد است. با توجّه به اين كه خيلي علاقه مند بودم در باره دليل اين حكم اسلامي به جوابي قانع كننده دست يابم، به تفسير نمونه روي آوردم و نهايتاً به اين جواب رسيدم: چون مردان در خانواده غالباً عضو مؤثر اقتصادي اند و مخارج خانواده را متحمل مي شوند و بافعاليت هاي اقتصادي خود چرخ زندگي خانواده را به گردش در مي آورند، اگر اين تفاوت مراعات نشود، خسارتي بي دليل به بازماندگان مرد مقتول و فرزندان بي گناهش وارد مي شود. بنابراين، اسلام با قانون پرداخت نصف مبلغ در مورد قصاص مرد حقوق همه افراد را رعايت كرده و از خلأ اقتصادي و ضربه نابخشودني به يك خانواده جلوگيري كرده است. حال سؤال بنده اين جا است، با توجّه به اين كه امروزه به دلايل مختلف زنان در خيلي مواقع همپاي مردان به اقتصاد خانواده كمك مي كنند و چرخ هاي اقتصادي خانواده را مي چرخانند، نحوه اجراي اين قانون چگونه است؟

پاسخ

براي روشن شدن برخي از ابعاد مسأله توجه به نكات زير سودمند مي نمايد:

1. اسلام نظامي جامع و به هم پيوسته دارد كه نظام حقوقي بخشي از آن است. فقه اسلامي زواياي گوناگون زندگي انسان را از پيش از ولادت تا پس از مرگ مورد توجّه قرار داده است. بنابراين، بايد تمام زوايا و مسائل ريز را در نگاه كلان و در راستاي آن برنامه كلي لحاظ كرد. پس تكيه به برخي نكات ريز و نگاه استقلالي به آن، بدون توجه به پيكره

كلي و برنامه كلان، نتيجه مطلوب نمي دهد؛ براي مثال، امروزه كشورهاي پيشرفته بر اساس نظام مالياتي خاص اداره مي شوند. كشور آلمان نظام اقتصادي خود را بر 16درصد ماليات در تمام معاملات استوار ساخته است. اگر كسي به پرداخت ماليات 16درصدي در مقابل خريد يك كبريت اعتراض داشته باشد، اين اعتراض بدون در نظر گرفتن برنامه كلان آن كشور كه نظام اقتصادي خود را بر اساس آن استوار داشته، صورت گرفته است.

پس از آن جا كه قانون به طور كلي وضع مي شود، قانون گذار مصلحت عمومي را رعايت مي كند و موارد استثنايي و تبصره اي سبب نقض حكم كلي نمي شود.

2. در حقوق اسلامي وظايفي خاص به عهده زن و مرد نهاده شده است كه تخلف ناپذير است؛ براي مثال نفقه و خرجي همسر، تهيه مسكن، خوراك، لباس، پرداخت مهريه به عهده مرد گذاشته شده است. اگر زني خود از منبع اقتصادي مستقل و موقعيت شغلي عالي برخوردار باشد، اشكال ندارد؛ ولي از نظر شرع، وظيفه پرداخت مخارج خانه و هزينه مسكن به عهده او نيست و شوهر نمي تواند وي را به پرداخت كمك هزينه خانه و زندگي مجبور سازد. البتّه اگر زن با رضايت خاطر و تمايل دروني شوهر را در اداره بهتر خانه ياري دهد، مسأله اي ديگر است؛ ولي اين وظيفه شرعاً به عهده مرد نهاده شده است.

3. ديه مالي است كه در برابر آسيبي كه به انسان وارد شده است، گرفته مي شود.1 مقدار آن به ارزش شخص آسيب ديده ارتباط ندارد. بنابراين، كسي نمي تواند بگويد چون ديه زن نصف ديه مرد است، زن نصف مرد ارزش دارد. عظمت و ارزش انسان به صفات و

كسب مراتب علمي و عملي وابسته است و در اين جهت مرد و زن يكسانند. قرآن مجيد مي فرمايد:

«پس پروردگارشان دعاي آنان را اجابت كرد [و فرمود] من عمل هيچ صاحب عملي از شما را، از مرد يا زن كه همه از يكديگرند، تباه نمي كنم.»2

«هر كس از مرد يا زن كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگي پاكيزه اي حيات [حقيقي بخشيم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مي دادند، پاداش خواهيم داد.»3

«و كساني كه كارهاي شايسته كنند مرد باشند يا زن، در حالي كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مي شوند، و به قدر گودي پشت هسته خرمايي مورد ستم قرار نمي گيرند.»4

«هر كه بدي كند، جز به مانند آن كيفر نمي يابد و هر كه كار شايسته كند مرد باشد يا زن در حالي كه ايمان داشته باشد، آنان داخل بهشت مي شوند و در آن جا بي حساب روزي مي يابند.»5

بنابراين، ارزش انسان به انسانيت او و نائل شدن وي به مراتب والاي قرب الاهي است. در اين جهت جنسيت نقشي ندارد؛ زن و مرد يكسانند و چه بسا زنان از استعداد بهتري برخوردار باشند.

ديه به معناي قيمت نهادن شخص و شخصيت نيست. بدين سبب، اگر يكي از شخصيت هاي بزرگ علمي يا سياسي كشور در جريان يك قتل غير عمد كشته شود، ديه اش با ديه كارگر ساده اي كه اين گونه جان باخته، برابر است. كسي نمي تواند بگويد چون فقدان آن شخصيت خلأ بزرگي در جامعه ايجاد مي كند، ديه اش بيش تر است! چنان كه قتل عمد گناهي بسيار بزرگ است و در اين زمينه زن و مرد تفاوت ندارند. قرآن كريم مي فرمايد:

«هر كس كسي را -جز به قصاص قتل يا [به كيفر] فسادي در زمين- بكشد، چنان است كه گويا همه مردم را كشته باشد.»{M6

4. اين كه گفته مي شود سهم زن در ديه نصف سهم مرد است، در همه جا نيست. ديه زن در كم تر از ثلث با مرد يكسان است؛ يعني ديه زن تا به ثلث ديه كامل نرسيده باشد، با ديه مرد برابر است؛7 چنان كه اين مسأله در ارث نيز مطرح است. در آن جا هم در مواردي سهم زن با مرد تفاوت ندارد.

5. اسلام مسؤوليت اداره اقتصادي خانواده را به عهده مرد قرار داده است و زن از اين مسؤوليت معاف است. با توجّه به اين كه ديه براي غرامت و جبران بخشي از خلأ ايجاد شده در خانواده آسيب ديده است، و از نظر اقتصادي نقش اصلي و كليدي به عهده مرد نهاده شده، اين ديه در مرد به طور كامل گرفته مي شود.

ممكن است گفته شود، در مواردي كه زن نقش اول اقتصادي را ايفا مي كند، حكم مسأله چه خواهد بود؟ پاسخ آن است كه قانون به نحو عام وضع و اجرا مي شود، و موارد استثنايي كه زن نقش عمده اقتصادي را به عهده گرفته است، سبب نمي شود اصل قانون ملغا گردد يا استثنا پذيرد. البتّه حتّي در اين فرض نيز مسؤوليت اقتصادي خانواده به عهده مرد است و مرد نمي تواند از اين مسؤوليت شانه خالي كند.

6. حكم به نقص ديه زن به معناي كم تر بودن حق زندگي و سلامتي زن نيست. اين قانون با توجّه به ديدگاه اقتصادي اسلام و مسؤوليت هاي مرد و زن كه مرد را عامل اول اقتصادي

مي داند، وضع شده است. حق زندگي در زن و مرد يكسان است. بدين سبب، اگر مردي زني را بكشد، مي توان قاتل را با پرداخت نيم ديه قصاص كرد و شارع وليّ دم را به پذيرش نصف ديه و صرف نظر از قصاص نفس مجبور نمي سازد. اين بدان معنا است كه در ديه مسأله به حق زندگي و سلامت باز نمي گردد و پيامدهاي اقتصادي لحاظ شده است. مرد، با توجّه به خصوصيات طبيعي اش قوي تر و در بُعد اقتصادي ظاهرتر است؛ و در صورت عدم، خلأ وجودش بيش تر احساس مي شود؛ وگرنه زن و مرد هر دو انسانند و از حق زندگي و سلامتي يكسان برخوردارند.8

7. با اجراي قوانين اسلام در همه ابعاد، تعادلي كامل ميان زن و مرد ايجاد مي شود؛ زيرا از يك طرف مرد دو برابر سهم زن ارث مي برد؛ ولي وظيفه اداره اقتصادي و پرداخت هزينه هاي جاري خانه (خوراك، پوشاك و مسكن) بر دوش او است؛ زن سهم خويش را براي خود نگاه مي دارد و در موارد دلخواهش مصرف مي كند، بي آن كه مسؤوليتي خاص بر دوش داشته باشد. در نتيجه گاه سهم مصرف اختصاصي زن از سهم مصرف اختصاصي مرد بيش تر مي گردد.

با توجّه به اين ديد جامع، تعادلي كامل در نظام خانواده ايجاد مي شود. زن با ديد عاطفي خود، بر اساس ملاحظه مسائل اخلاقي، گاه در جهت حلّ مشكلات اقتصادي خانواده گام بر مي دارد؛ ولي شرعاً در اين مورد وظيفه اي ندارد.

8. مسأله تنصيف ديه زن از ديرباز در كتب فقهي مطرح شده است. شيخ طوسي پس از ذكر مسأله، آن را نظر تمام فقيهان 9 شيعه و سني جز دو تن از علماي اهل

سنّت معرفي مي كند و دليل خود را اجماع و برخي روايات مي داند.9 10 - دليل عمده در مسأله رواياتي است كه در اين زمينه وارد شده است. عبداللّه بن مسكان از امام صادق(ع) چنين نقل مي كند: دية المرأة نصف دية الرجل؛ 11 ديه زن نصف ديه مرد است.

اهل سنّت نيز از رسول خدا(ص) چنين نقل كرده اند: دية المراة علي النصف من دية الرجل ؛12 ديه زن نيمي از ديه مرد است. معاذ هم مثل اين روايت را نقل كرده است.13 اين مطلب از حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)، عمر، ابن عباس، زيد بن ثابت نيز نقل شده است.14

سخن را با روايتي كه در بردارنده اصل و حكمت حكم و پرورش دهنده روح تعبد است، به پايان بريم. ابان بن تغلب مي گويد: به امام جعفر صادق(ع) عرضه داشتم، درباره مردي كه يك انگشت زني را قطع كرده، چه مي فرماييد؟ ديه آن چقدر است؟ فرمود: ده شتر. گفتم: اگر دو انگشت را قطع كرد؟ فرمود: بيست شتر. گفتم: اگر سه انگشت را قطع كند، چه؟ فرمود: سي شتر. گفتم: اگر چهار انگشت او را قطع كند؟ فرمود: بيست شتر. گفتم: سبحان اللّه، سه انگشت را قطع مي كند، ديه اش سي شتر است و چهار انگشت را قطع مي كند، ديه اش بيست شتر؟! ما اين سخن را در عراق مي شنيديم، از گوينده اش بيزاري مي جستيم و آن را به شيطان نسبت مي داديم. حضرت فرمود: آرام؛ اي ابان، اين حكم رسول خدا-صلي اللّه عليه واله- است كه ديه زن و مرد تا ثلث يكي است و اگر به حد ثلث رسيد، نصف مي گردد. اي ابان، تو خواستي با قياس با من سخن

گويي. چنانچه سنّت قياس شود، دين از بين مي رود.15

-------------------------

پي نوشت:

1. ر.ك: رياض المسائل، چاپ قديم، ج 2، ص 528.

2. «فَاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنكُم مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي بَعضُكُم مِن بَعضٍ». آل عمران(3): 195.

3. «مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجزِيَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَنِ ما كانُوا يَعمَلُونَ». النحل(16): 97.

4. «وَ مَن يَعمَل مِنَ الصّالِحاتِ مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ وَ لا يُظلَمُونَ نَقِيراً». النساء(4): 124.

5. «مَن عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجزي إِلاّ مِثلَها وَ مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ يُرزَقُونَ فِيها بِغَيرِ حِسابٍ». غافر(40): 40.

6. «مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفسٍ أَو فَسادٍ فِي الأَرضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَ مَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيَا النّاسَ جَمِيعاً». مائده (5): 32.

7. النهاية، شيخ طوسي؛ قواعد الاحكام، علامه حلي، ج 3، ص 594؛ ايضاح الفوائد، فخرالحققين، ج 4، ص 571؛ مجمع الفائدة و البرهان، محقق اردبيلي، ج 13، ص 452؛ موطأ مالك، ج 2، ص 854.

8. القضاء في الفقه الاسلامي، ص 73.

9. ر.ك: احكام القرآن، احمد بن علي الجصاص، ج 2، ص 238؛ المبسوط، شمس الدين السرخسي، ج 26، ص 79؛ الهداية، ابوالخطاب الكلوذاني، ج 8، ص 306.

10. الخلاف ج 5، ص 254. مؤلف جامع الخلاف و الوفاق نيز چنان ادّعا كرده است كه اين مسأله مورد اتّفاق است و جز آن دو تن (ابن عليه و اصم) مخالفي ندارد. شافعي، نووي، ابن منذر و ابن عبدالبر نيز ادعاي اجماع كرده اند و نووي سخن شيخ طوسي را باز گفته

است. ابن قدامه، پس از نقل ادعاي اجماع در اين مسأله به مخالفت آن دو تن اشاره كرده، مي گويد اين قول نادر است و با اجماع صحابه و سنّت پيامبر(ص) مخالفت دارد. (جامع الخلاف و الوفاق، علي بن محمد قمي، ص 564؛ كتاب الام، ج 6، ص 114؛ المجموع، محيي الدين النووي، ج 19، ص 54؛ المغني، ج 9، ص 529 و 531).

11. وسائل الشيعه، حر عاملي، ج 29، ص 205.

12. ر.ك: البحر الزخار، ج 6، ص 286.

13. ر.ك: السنن الكبري، ابوبكر احمد بن الحسين البيهقي، ج 8، ص 9؛ نيل الاوطار، ج 7، ص 225.

14. ر.ك: السنن الكبري، ج 8، ص 95 نصب الراية، ابومحمد الزيلعي، ج 4، ص 362.

15. الكافي، شيخ كليني، ج 7، ص 300.

با توجه به آيه لا اكراه في الدين چرا مرتد را اعدام مي كنند؟

پرسش

با توجه به آيه لا اكراه في الدين چرا مرتد را اعدام مي كنند؟

پاسخ

شناخت معناي دقيق لا اكراه في الدين ، منوط به نگرشي جامع به آيات قرآن و مجموعه معارف آن است. مسلم است كه در اسلام، احكام اجباري فراواني وجود دارد؛ مانند «حدود» و قوانين اجتماعي. اين محدوده نيز، مشتمل بر احكام اكراهي فراواني است. مسلما كساني كه حد بر آنان جاري مي شود، راضي به آن نيستند و... . ازاين رو بايد در فهم ابتدايي از جمله لا اكراه في الدين تجديد نظر كرد.

معناي ظاهري اين آيه آن است كه اصل پذيرش دين، قابل اكراه و اجبار نيست؛ يعني، نمي توان كسي را به زور به پذيرش آييني وادار نمود و يا عقيده اي را از او سلب كرد. بنابراين «عقيده» قابل تحميل نيست؛ ولي اين محدوده غير از محدوده احكام است. توضيح اين كه: كليه نظام هاي فكري، براي خود نظامي اجتماعي را نيز طراحي مي كنند. در نظام هاي اجتماعي، اكراه و اجبار از ابزارهاي پيش بيني شده در كليه نظام ها است؛ يعني، در هر نظامي درمقوله هاي اجتماعي و حقوقي آن، جبر قانوني وجود دارد و بدون آن، جامعه قابل اداره و كنترل نيست. نظام هاي قضايي و نيروهاي انتظامي در همه نظام ها، امري مقبول و معقول هستند. بنابراين بايستي محدوده عقيده را از محدوده عمل و حقوق جدا كرد. در حيطه «عقيده» اجبار راهي ندارد؛ ولي در حيطه عمل، جبر و اكراه هم لازم است و هم قابل قبول.

اسلام نيز در محدوده تبليغ خود، هيچ جبري را براي پذيرش عقيده اي قرار نداده است. دعوت اسلام بر اساس بينش و بصيرت است؛ چنان كه قرآن فرموده است: اي

رسول ما! به مردم بگو راه من اين است كه خلق را با بينايي و بصيرت به خدا بخوانم{M، (يوسف، آيه 108)؛ آن گاه كه فرد پذيراي اسلام شد، در اين صورت يك سري از احكام اجتماعي آن، از جمله حكم مرتد را نيز بايد پذيرا شود. در اينجا اشاره به سابقهتاريخي اين موضوع نيز بي فايده نيست.

در صدر اسلام خصوصا پس از پيروزي هاي درخشان آن، مردم گروه گروه اسلام مي آوردند. طبيعي است كه همه اين افراد، از روي تحقيق كامل به اسلام نمي گرويدند؛ بلكه بسياري از آنها به خاطر عظمت اسلام و پيشرفت آن و حتي به خاطر حفظ منافع خود، اظهار اسلام مي كردند.

در اين بين عده اي نيز به خاطر ضربه زدن به اسلام و عقايد مردم، تظاهر به مسلماني مي كردند. آنان مي گفتند: «... به دين و كتابي كه براي مسلمانان نازل شده - اول روز - ايمان آوريد و آخر روز كافر شويد، شايد بدين حيله آنها نيز از اسلام بازگردند»، (آل عمران، آيه 72).

اسلام به جهت آن كه فرصت طلبان و نيرنگ بازان، نتوانند خود را به رنگ اسلام درآورند و پس از مدتي با خروج از اسلام، جنگ رواني عليه آن به راه بيندازند، حكم اعدام مرتد را وضع نمود تا اگر كسي مي خواهد به دين وارد شود، با تحقيق وارد شود و نيز كسي نتواند با برنامه ريزي عليه مسلمانان، جنگ تبليغاتي و تخريب عقيده به راه بيندازد.

مسأله ديگري كه بايد مورد توجه باشد آن كه: بسياري از مردم به جهت فطرت پاك توحيدي خود، دين را مي پذيرند. اينان نيز داراي حق و حقوقي در حراست از عقيده خويش هستند. همه مردم كه

نمي توانند ابن سينا و ملا صدرا باشند. بسياري از آنان با ادله اي ساده و فطري، به دين رو كرده و آمال خود را در آن مي بينند.

حال اگر بنا باشد اين دين ساده و فطري، مورد حمله مجادله گران قرار گيرد و هر روز به صورتي القاي شك و ترديد شود، اين طيف قادر نخواهند بود از عقيده حق خويش دفاع كنند. پس بايستي براي حراست از آرمان اين گروه - كه علي رغم پيمودن راه حق، در دفاع از آن چندان كارآمد نيستند - برنامه اي انديشيده شود از جمله برنامه هاي اسلام در اين زمينه، جلوگيري از سوء استفاده مرتدان است.

هم چنين بايد دانست كه اگر شخص تنها در نزد خود مرتد شود و آن را اعلام نكند، كسي نمي تواند متعرض او شود؛ بلكه مرتدي مستحق مرگ است كه ارتداد خويش را اعلام مي كند و ارتداد او به همين دليل نزد قاضي اثبات مي گردد. و نكته آخر آن كه حكم اعدام مرتد، تنها براي مردان است و اگر او نيز قبل از ثبوت ارتداد در نزد قاضي توبه كند، اعدام نمي شود.

وظيفه انسان هنگام ديدن زن و مردي در حال زنا چيست ؟

پرسش

وظيفه انسان هنگام ديدن زن و مردي در حال زنا چيست ؟

پاسخ

وظيفه شما در اين مورد نهي از منكر است؛ ولي وظيفه نداريد به دادگاه اطلاع دهيد؛ زيرا در صورت عدم تكميل شهود حد قذف بر شما جاري خواهد شد.

يكي از مسائلي كه مورد انتقاد قرار گرفته، قصاص مشروط مرد در قبال قتل زن است. سؤال اين است كه چرا اگر مردي، زني را به قتل رساند، اولياي مقتول بايد مازاد ديه را بپردازند تا بتوانند قاتل را قصاص نمايند؟

پرسش

يكي از مسائلي كه مورد انتقاد قرار گرفته، قصاص مشروط مرد در قبال قتل زن است. سؤال اين است كه چرا اگر مردي، زني را به قتل رساند، اولياي مقتول بايد مازاد ديه را بپردازند تا بتوانند قاتل را قصاص نمايند؟

پاسخ(قسمت اول)

احكام اسلام در مورد خانواده و روابط دروني آن را بايد در مجموعه احكام ملاحظه نمود نه در يك زاويه و يك بعد آن. مثلا در اسلام حق ولايت و سرپرستي بر دوش مرد گذاشته شده؛ چون حق نفقه و تا مين هزينه نيز بر دوش او نهاده شده است. ثانياً گرچه از جنبه برخي حقوق مرد داراي امتيازاتي است ولي از نظر روحي و رواني فرزند وابستگي شديدي به مادر دارد به گونه اي كه نوعا فرزندان در كنار مادر مي مانند و روابط خود را با او حفظ مي كنند. ثالثا سفارش هايي كه در مورد مادر و حفظ حرمت و رعايت او شده است قابل مقايسه با آنچه در مورد پدر آمده است نيست. رابعاً مساله نزاع بر سر سرپرستي فرزند بالاخره بايد به نوعي حل شود يا بايد فرزند را در اختيار مادر گذاشت و يا در اختيار پدر؛ چون بر فرض جدايي راهي جز اين نيست كه در اختيار يك نفر باشد. در اين بين اسلام در مقاطع خاصي فرزند را تحت حضانت مادر و در ديگر موارد او را تحت سرپرستي پدر دانسته است. گرچه در مواردي اين موضوع ممكن است موجب رنجش مادر گردد ولي از سوي ديگر او را آزاد نموده تا بتواند راه زندگي خود را انتخاب كند و مјϠنيز نتواند از مسو وليت خود شانه خالي نمايد.

در حكم «نگه داري

بچه توسط پدر»، هيچ مشكل عقلي وجود ندارد؛ بلكه مصلحت هاي مهمي نيز در نظر گرفته شده است. اسلام حق نگه داري دختر را تا هفت سالگي و پسر را تا دو سالگي به مادر داده است؛ يعني، اگر مادر مايل باشد مي تواند پسر يا دختر خود را تا اين سن ها (با پرداخت هزينه آن توسط مرد) نگه داري كند و بعد از آن متوقف بر توافق طرفين است. در اين حكم هم مراعات مسائل تربيتي و عاطفي شده است؛ چرا كه اوج نياز عاطفي به محبت مادر در اين سن ها است و هم مراعات مصحلت زن؛ چرا كه اگر نگه داري بچه ها هميشه بر عهده زن مي بود، در تشكيل زندگي و ازدواج مجدد وي مشكلات فراواني ايجاد مي گشت و مسلماً صلاح يك زن نيست كه با اولين شكست در زندگي خود، براي هميشه از داشتن يك زندگي گرم و پُرمحبت محروم بماند و متحمل سختي ها و دشواري هاي فراوان گردد. انتساب فرزند به پدر و مادر از نظر شرعي يكسان است چنانكه قرآن مجيد فرزندان حضرت زهرا(س) را به پيامبر منسوب مي نمايد. با آنكه اين انتساب از طرف مادر است (آيه مباهله و ابنانا و ابناكم). همچنين عيسي(ع) را فرزند ابراهيم(ع) مي داند حال آنكه انتساب او از طريق مادر است. بنابراين انتساب به هر دو يكسان است گرچه رسم امروزه جامعه و اعتبارات فعلي آن است كه فاميل را از پدر مي گيرند.

قصاص قاتل زن پرسش 62. يكي از مسائلي كه مورد انتقاد قرار گرفته، قصاص مشروط مرد در قبال قتل زن است. سؤال اين است كه چرا اگر مردي، زني را به قتل رساند، اولياي مقتول بايد مازاد ديه

را بپردازند تا بتوانند قاتل را قصاص نمايند؟

قانون مجازات اسلامي در دو ماده، حق مشروط «قصاص» براي زن را بيان نموده است:

در فصل مربوط به قتل عمد ماده 209 چنين آمده است: «هر گاه مرد مسلماني عمداً زن مسلماني را بكشد، محكوم به قصاص است ليكن بايد ولي زن قبل از قصاص قاتل نصف ديه مرد را به او بپردازد».

و نيز در فصل كيفيت استيفاء قصاص - ماده 256 آمده: «هرگاه مردي زني را به قتل رساند ولي دم، حق قصاص قاتل را با پرداخت نصف ديه دارد و در صورت رضايت قاتل مي تواند به مقدار ديه يا كمتر يا بيشتر از آن مصالحه نمايد».

برخي از نويسندگان حقوقي، اين دو مورد را از مصاديق نابرابري حقوقي در قانون مجازات اسلامي دانسته اند. با صرف نظر از مباني حقوقي، در نگاه سطحي و ابتدايي تساوي حق قصاص زن و مرد، به مذاق ما نيز ممكن است ناخوشايند آيد، ولي از جهت مباني، غيرقابل پذيرش است و اين هرگز به معناي كم انگاشتن شخصيت زن نيست. بيش از ده روايت در وسايل الشيعه نقل شده كه به روشني بر اين حكم دلالت مي كند. ر.ك: وسائل الشيعه، ج 19، ابواب القصاص في النفس، باب 33، ح: 1، 2، 3، 5، 14 و .... همچنين. فقيهان اماميه نيز به اين حكم تصريح كرده اند، از جمله امام خميني(ره) در تحرير فرموده است: «مرد آزاد در مقابل مرد آزاد قصاص مي شود و؛ بلكه در برابر زن آزاد نيز كشته مي شود ولي مشروط به رد فاضل ديه مي باشد كه عبارت است از نصف ديه مرد آزاد» تحريرالوسيله، ج 2، ص 519..

حال آيا

مي توان به طور قاطع پاسخ گفت كه چرا شريعت، داراي چنين حكمي است؟ آيا تفاوت بدين معناست كه ارزش زن، كمتر از مرد تلقي شده و يا جهت ديگري دارد؟ از آنجا كه قطعاً زن و مرد در انسانيت و منزلت و شخصيت انساني و معيارهاي فضيلت، مساوي اند و اين باور را مي توان از آيات و روايات فراوان مستفاد نمود، ترديدي باقي نمي ماند كه اين تفاوت ها ناشي از كم ارزش دانستن زن نيست، بلكه جهت و حكمت ديگري دارد. با انديشه در اين احكام مي توان حكمت و فلسفه آنها را تا حدودي دريافت. اما در مورد حكمت تفاوت ديه زن و مرد مي توان گفت: به دليل وظيفه مهمي كه به طور معمول مردان در اقتصاد خانواده و اداره آن برعهده دارند، خسارتي كه با فقدان يك مرد متوجه خانواده شود، غالباً بيشتر از خسارتي است كه با فقدان يك زن پيش مي آيد. بنابراين در مواردي كه مردي در برابر زني قصاص مي شود با پرداخت نيمي از ديه قاتل به خانواده او خسارتي كه از ناحيه عدم حضور مرد متوجه آنها مي شود جبران مي گردد. حكم پرداخت ديه به بازماندگان قاتلي كه به جرم كشتن زني اعدام شده است از حقوق اولياي قاتل به حساب مي آيد. در اينجا تنها جايگاه اقتصادي و توليدي قاتل و مقتول در نظر گرفته شده است و ارزش انساني آنها به هيچ وجه مورد معامله قرار نگرفته است. اگر مردي كه مسؤوليت اقتصادي جمعي را به عهده دارد، زني را به قتل رسانده كه مسؤوليتي نداشته و دو جايگاه اقتصادي مخالف داشته اند، نمي توان بدون در نظر گرفتن حقوق و زندگي

اعضاي خانواده اش او را اعدام كرد. با قصاص قاتل و پرداخت نصف ديه به اولياي آن، حق اولياي مقتول و بازماندگان قاتل، هر دو تأمين مي شود. پرداخت ديه به بازماندگان قاتل به مفهوم تفاوت انساني و ارزشي قاتل و مقتول نيست. زيرا كه در اين حكم، اولياي مقتول و حق آنها در يك سوي قضيه قرار دارد و بازماندگان و افراد تحت تكفل قاتل در سوي ديگر قضيه هستند و آن افراد گناهي نكرده اند و نبايد از نظر مالي مجازات شوند.

با مراجعه به روايات و فتاواي فقها مي توان همين نكته را فهميد كه دريافت نصف ديه قاتل از سوي اولياي زن مقتول، از حقوق بازماندگان قاتل - اعم از زن و مرد - است نه از حقوق قاتل تا دليل برتري ارزش و شخصيت او باشد. قريب به اتفاق فقها پرداخت ديه به قاتل را قبول ندارند، بلكه فقهاي بزرگي چون شيخ مفيد و شيخ طوسي و بسياري از فقهاي ديگر تصريح كرده اند كه نصف ديه را به ورثه قاتل بدهند نه به خود قاتل. بنابراين در اينجا تقابل بين مرد و زن به تنهايي نيست تا بگوييم نسبت به حقوق و شخصيت زنان ستم شده است. و نيز ديه، علامت ارزش انساني يا درجه قرب به خداوند نمي باشد. مسلماً اين تحليل كه بر مبناي اقتصادي تحليل شده، برداشتي عقلي است و تنها مي توان آن را حكمت حكم دانست و نه علت آن. بنابراين نمي تواند مبناي توسعه، تضييق و يا تغيير احكام قصاص و ديات گردد. تا با تغيير شرايط اجتماعي و خانوادگي زنان، احكام تغيير يابند.

زن و ديه متفاوت ديه در اسلام بر

معيار ارزش معنوي انسان مقتول نيست.؛ بلكه يك دستور خاصي است كه ناظر به مرتبه جسم و بدن انسان مي باشد. دليل اين ادعا با توجه به آيات و روايات به خوبي قابل فهم است. اسلام در بسياري از موارد بين افرادي كه داراي اختلاف درجه علمي يا عملي اند اعم از زن و مرد، تساوي را نفي مي كند و در عين حال ديه آنها را مساوي مي داند. مثلا درباره تفاوت عالم و جاهل زمر (39)، آيه 9. مجاهد قائم و غيرمجاهد قائم نساء (4)، آيه 95. مؤمنين قبل از فتح مكه با كساني كه بعد از فتح مكه اسلام آوردند حديد (57)، آيه 10. آيات قرآن صريحاً به آن اشاره مي كند. قرآن كريم با تصريح به عدم تساوي ارزش هاي الهي افراد يادشده و با اصرار بر تفاوت معنوي آنان تصريح به تساوي آنان در قصاص و ديه دارد و در اين باره راجع به تساوي همگان چنين مي فرمايد: «وكتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس و العين بالعين و الأنف بالأنف و الأذن بالأذن و السن بالسن و الجروح قصاص فمن تصدق به فهو كفاره له» مائده (5)، آيه 45.

«و مقرر كرديم بر ايشان كه جان در مقابل جان و چشم در برابر چشم و بيني در برابر بيني و گوش در برابر گوش و دندǙƠدر برابر دندان مي باشد و زخم ها به همان ترتيب قصاص دارند و هر كه آن را ببخشد پس كفاره (گناهان) او خواهد بود».

يعني هر انساني اعم از زن و مرد در قبال انسان ديگر خواه زن و مرد قصاص مي شود چه اينكه قصاص اجزا و جراحت ها نيز مساوي

است، ليكن همين عموم يا اطلاق در آيه ديگر تقييد و تخصيص مي پذيرد زيرا خداوند در آيه ديگر چنين فرمود: «يا ايها الذين آمنو كتب عليكم القصاص في القتلي الحر بالحر و العبد بالعبد و الأنثي بالأنثي» بقره (2)، آيه 178. «اي كساني كه ايمان آورده ايد! درباره كشتگان، بر شما قصاص مقرر شده: آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن».

آيت الله جوادي آملي در توضيح دو آيه شريفه مزبور مطلبي دارد: «با اين آيه عموم يا اطلاق آيه قبلي تخصيص يا تقييد مي پذيرد، يعني زن در قبال زن قصاص مي شود نه مرد و حكم ديه هم در اسلام با تفاوت بين زن و مرد تدوين شد. اما از جهت ارزش هاي معنوي ممكن است زني بيش از مرد مقرب نزد خدا باشد، بنابراين تساوي ديه عالم و جاهل نه از ارج و منزلت عالم مي كاهد و نه بر مقام جاهل مي افزايد و نيز تفاوت ديه مرد و زن نه بر منزلت مرد مي افزايد و نه از مقام زن مي كاهد، زيرا برخي از تفاوت هاي مادي و مالي هيچگونه ارتباطي به مقام هاي معنوي ندارد، و هيچ تلازم عقلي يا نقلي بين ديه و كمال معنوي وجود ندارد تا هر اندازه ديه بيشتر شود، قداست روح مقتول و تقرب وي نزد خدا افزون تر باشد چون حكم كلامي قتل ناظر به ارزش معنوي انسان مقتول است لذا قتل عمدي مرد يا زن مؤمن از جهت بحث هاي كلامي يكسان است يعني اگر قتل عمدي مؤمن عذاب ابد يا دراز مدت را به دنبال دارد هرگز فرقي بين آنكه مؤمن مقتول

عمدي زن بايد يا مرد وجود ندارد، چه اينكه از جهت لزوم كفاره هيچ فرقي بين قتل زن و مرد نيست يعني در قتل عمدي كفاره جمع بين آزاد كردن برده و روزه شصت روز و اطعام شصت مسكين واجب است و در قتل غيرعمد كفاره به نحو ترتيب نه به نحو جمع و نه به طور تخيير، واجب مي شود و از اين لحاظ فقهي نيز فرقي بين قتل زن و مرد نيست» ر.ك: آيت الله جوادي آملي، زن در آينه جمال و جلال، ص 356..

پاسخ(قسمت دوم)

زن و قصاص اعضا و جراحات در زمينه قصاص اعضا و جراحات قول مشهور فقهاي اماميه اين است كه تا زماني كه ديه عضو و يا جراحات به يك سوم ديه كامل مرد نرسيده است، زن و مرد به طور مساوي در برابر يكديگر قصاص مي شوند، اما زماني كه ديه به يك سوم و يا بالاتر از آن رسيد، مرد به شرطي در برابر صدماتي كه به يك زن وارد ساخته قصاص شود كه زن نصف ديه صدمه وارد شده به خود را به او پرداخت كند. اكثر فقهاي شيعه از جمله شيخ مفيد ر.ك: ينابيع الفقهيه، ج 24، ص 70. و نيز شيخ طوسي در كتاب النهايه، ابن ادريس در كتاب سرائر، علامه حلي در كتاب مختلف الشيعه و محقق حلي همان، ج 25، ص 434. به آن تصريح نموده اند. شيخ مفيد در كتاب المقنعه در باب ديه قتل مي گويد: «هنگامي كه مردي از روي عمد زني را به قتل مي رساند اگر بستگان زن دريافت ديه را انتخاب كنند و قاتل نيز بدان رضايت دهد بر او لازم

است كه پنجاه شتر به آنها بپردازد ... زيرا ديه زن نصف مرد است». ر.ك: ينابيع الفقهيه، ج 24، ص 38. ايشان در ادامه كتاب مزبور در زمينه ديه اعضا و جوارح مي گويد: «در ديه اعضا و جوارح تا زماني كه ديه به يك سوم برسد، زن با مرد برابر است و زماني كه ديه به اين حد رسيد، ديه زن نصف ديه مرد مي شود. ر.ك: ينابيع الفقهيه، ج 24، ص 56.

حكمت تفاوت ديه زن و مرد

با بررسي دلايل و شواهدي كه در اين مسئله وجود دارد، جاي هيچ شك و ترديدي نسبت به اينكه تفاوت ديه زن و مرد از احكام قطعي و مسلم اسلام و مورد اتفاق همه مذاهب اسلامي است باقي نمي ماند. اما اين پرسش همچنان براي بسياري مطرح است كه: چرا شارع مقدس ديه زن را نصف ديه مرد قرار داده است؟ بايد ديد آيا مي توان پاسخي براي آن يافت در ابتدا بايد گفت كه پرسش از چرايي تفاوت ديه زن و مرد، پرسش جديدي نيست و در عصر امامان معصوم(ع) نيز اين پرسش مطرح بوده است. در روايت هايي كه از امامان معصوم(ع) در اين زمينه سؤال شده، محور اصلي پاسخ ها را تعبد نسبت به احكام الهي و پاي بندي به سنت رسول خدا(ص) تشكيل مي دهد. كه اين همان روح شريعت و اساس دين داري است و بدون آن اسلام و مسلماني جز ظاهري توخالي چيزي نخواهد بود.

اما تعبد و تسليم در برابر احكام شرع، منافاتي با پي جويي از حكمت و فلسفه آنها ندارد. زيرا ما معتقديم اوامر و نواهي الهي بر مصالح و مفاسد واقعي مبتني

بوده و در همه احكام شرع، منافع بندگان و دفع ضرر از آنها لحاظ شده است.

از بررسي مجموع توجيهاتي كه در اين باب از سوي انديشمندان مختلف بيان شده است مي توان به نحو اختصار به موارد ذيل اشاره نمود:

1. مگر ارزش انساني به بهاي بدني اوست تا امتياز را در ديه ها ارزيابي كنيم. آيا براي ارزيابي انسان در اسلام بايد به سراغ ديه رفت تا ما به التفاوت زن و مرد را در ديه جستجو كنيم؟ يا اينكه در آنجا كه سخن از ارتباط با ملك و وحي و امثال آنهاست، ارزش واقعي انسان را شناخت تا در نهايت ديد كه در آنجا زن نيز سهمي دارد يا نه؟ مسأله ديه صرفاً يك امر اقتصادي است و ملاك ارزيابي انسان نيست، همچنان كه در شريعت براي سگ (اگر جزء كلاب هراش نباشد) ديه تعيين شده است، براي تن انسان نيز ديه اي قائل شده است. ديه، يك حساب فقهي است و ارتباطي با اصول مذهب ندارد. مهم ترين شخصيت هاي اسلامي با ساده ترين افراد از نظر ديه يكسان هستند. ديه مرجع تقليد، ديه يك انسان متخصص، ديه يك انسان مبتكر، با ديه يك كارگر ساده در اسلام يكي است. به دليل اينكه ديه عامل تعيين ارزش نيست و تنها يك ابزار است زن در آيينه جمال و جلال، ص 418.

به بيان ديگر ديه مالي است كه در برابر آسيبي كه به انسان وارد شده است، گرفته مي شود. ر.ك: رياض المسائل، چاپ قديم، ج 2، ص 528. مقدار آن به ارزش شخص آسيب ديده ارتباط ندارد. بنابراين، كسي نمي تواند بگويد چون ديه زن نصف ديه

مرد است، زن نصف مرد ارزش دارد. عظمت و ارزش انسان به صفات و كسب مراتب علمي و عملي وابسته است و در اين جهت مرد و زن يكسانند. قرآن مجيد مي فرمايد:

«پس پروردگارشان دعاي آنان را اجابت كرد [و فرمود] من عمل هيچ صاحب عملي از شما را، از مرد يا زن كه همه از يكديگرند، تباه نمي كنم.» «فَاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنكُم مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي بَعضُكُم مِن بَعضٍ». (آل عمران(3)، آيه 195).

«هر كس از مرد يا زن كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگي پاكيزه اي حيات [حقيقي ]بخشيم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مي دادند، پاداش خواهيم داد.» «مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَ لَنَجزِيَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَنِ ما كانُوا يَعمَلُونَ». (النحل (16)، آيه 97).

«و كساني كه كارهاي شايسته كنند مرد باشند يا زن، در حالي كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مي شوند، و به قدر گودي پشت هسته خرمايي مورد ستم قرار نمي گيرند.» «وَ مَن يَعمَل مِنَ الصّالِحاتِ مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ وَ لا يُظلَمُونَ نَقِيراً». (النساء (4)، آيه 124).

«هر كه بدي كند، جز به مانند آن كيفر نمي يابد و هر كه كار شايسته كند مرد باشد يا زن در حالي كه ايمان داشته باشد، آنان داخل بهشت مي شوند و در آنجا بي حساب روزي مي يابند.» «مَن عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجزي إِلاّ مِثلَها وَ مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ يُرزَقُونَ فِيها بِغَيرِ حِسابٍ». (غافر (40)، آيه 40).

بنابراين، ارزش انسان به انسانيت

او و نائل شدن وي به مراتب والاي قرب الهي است. در اين جهت جنسيت نقشي ندارد؛ زن و مرد يكسانند و چه بسا زنان از استعداد بهتري برخوردار باشند.

ديه به معناي قيمت نهادن شخص و شخصيت نيست. بدين سبب، اگر يكي از شخصيت هاي بزرگ علمي يا سياسي كشور در جريان يك قتل غير عمد كشته شود، ديه اش با ديه كارگر ساده اي كه اين گونه جان باخته، برابر است. كسي نمي تواند بگويد چون فقدان آن شخصيت خلأ بزرگي در جامعه ايجاد مي كند، ديه اش بيش تر است! چنان كه قتل عمد گناهي بسيار بزرگ است و در اين زمينه زن و مرد تفاوت ندارند. قرآن كريم مي فرمايد: «هر كس كسي را - جز به قصاص قتل يا [به كيفر ]فسادي در زمين - بكشد، چنان است كه گويا همه مردم را كشته باشد.» «مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفسٍ أَو فَسادٍ فِي الأَرضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَ مَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيَا النّاسَ جَمِيعاً». (مائده (5)، آيه 32).

2. از آنجا كه در مسائل اخلاقي هيچ امتيازي بين زن و مرد نيست و در مسأله ديه نيز جنبه خير بودن مطرح نيست، و؛ بلكه مربوط به جنبه بدني است، و چون مردها در مسائل اقتصادي معمولاً بيشتر از زن ها بازدهي اقتصادي دارند، ديه آنها نيز بيشتر است و اين بدان معنا نيست كه از ديد اسلام مرد ارزشمندتر از زن است؛ بلكه تنها بعد جسماني آن دو صنف لحاظ مي شود.

يكي از مراجع معاصر در درس خارج فقه خود موضوع تفاوت ديه زن و مرد را مورد توجه قرار داد كه به طور مختصر به آن اشاره كنيم. ايشان در

ضمن جواب اجمالي به اين مسأله متذكر مي شوند كه: ديه بر عكس آنچه در فارسي گفته مي شود، «خون بها» نيست. خون انسان بالاتر از اين است كه قيمتش اينها باشد؛ بلكه به تصريح قرآن، خون يك انسان برابر با خون همه انسان ها است مائده (5)، آيه 32. ديه جنبه مجازات دارد كه طرف حواسش را جمع كند و ديگر از اين اشتباهات نكند و هم جبران خسارت اقتصادي است. يعني مردي يا زني در اين خانواده از ميان رفته است، جاي او خالي است و اين خلاء، خسارت اقتصادي به آن خانواده وارد مي كند. براي پر كردن اين خسارت اقتصادي ديه داده مي شود. مكارم شيرازي، ناصر، دروس خارج فقه بحث ديات، روزنامه آموزشي پژوهشي فيضيه، شماره 18.

3. در يك جامعه مطلوب ديني كه اسلام در پي تحقق آن است، عمده فعاليت هاي اقتصادي بر دوش مرد گذاشته شده و مهم ترين وظيفه زن، اداره كانون بنيادي ترين هسته تشكيل جامعه، يعني خانواده است. بدين ترتيب آثاري كه از نظر اقتصادي بر وجود يك مرد مترتب مي شود غالباً بيش از يك زن است و از اين رو است كه تحصيل نفقه نيز بر عهده مرد گذاشته شده و بر او واجب است. بر اين اساس فقدان يك مرد از صحنه خانواده و اجتماع، از نظر اقتصادي آثار زيان بارتري بر جاي مي گذارد تا فقدان يك زن. بنابراين عدالت اقتضاء مي كند كه به هنگام ضرر اقتصادي فقدان يك مرد از محيط خانواده و اجتماع به عامل مولد بودن او از حيث اقتصادي توجه شود و بين ديه او و ديه يك زن فرق گذاشته شود. ر.ك:

شفيعي سربستاني، ابراهيم، قانون ديات و مقتضيات زمان، دفتر اول. بيان ديگر در حقوق اسلامي وظايفي خاص به عهده زن و مرد نهاده شده است كه تخلف ناپذير است؛ براي مثال نفقه و خرجي همسر، تهيه مسكن، خوراك، لباس، پرداخت مهريه به عهده مرد گذاشته شده است. اگر زني خود از منبع اقتصادي مستقل و موقعيت شغلي عالي برخوردار باشد، اشكال ندارد؛ ولي از نظر شرع، وظيفه پرداخت مخارج خانه و هزينه مسكن به عهده او نيست و شوهر نمي تواند وي را به پرداخت كمك هزينه خانه و زندگي مجبور سازد. البتّه اگر زن با رضايت خاطر و تمايل دروني شوهر را در اداره بهتر خانه ياري دهد، مسأله اي ديگر است؛ ولي اين وظيفه شرعاً به عهده مرد نهاده شده است.

4. علاوه بر آنچه گذشت بايد توجه داشت؛ اينكه ديه زن نصف ديه مرد است، زن ها بيشتر انتفاع مي برند، زيرا به طور معمول ديه زن به شوهر و بچه ها پرداخت مي شود و ديه مرد به زن و بچه هايش مي رسد و چون با از بين رفتن مرد، زن بيشتر صدمه مي بيند، لذا ديه مرد را بيشتر كرده اند تا مقداري از فشاري كه در نتيجه از دست رفتن مرد، متوجه زن مي شود جبران گردد زيبايي نژاد، محمدرضا، سلسله كلاس هاي آموزشي، دفتر تحقيقات و مطالعات زنان.

آيا در اِعمال مجازات از ديدگاه نظام قضايي اسلام تعليق و يا تأخير مجازات وجود دارد؟

پرسش

آيا در اِعمال مجازات از ديدگاه نظام قضايي اسلام تعليق و يا تأخير مجازات وجود دارد؟

پاسخ

برادر گرامي! از اين كه با ما مكاتبه نموديد سپاسگزاريم. پس از صدور حكم قطعي محكوميت، اجراي مجازات آغاز مي شود، لكن اقتضاي سياست جنايي جرم شناختي آن است كه اجراي مجازات در بعضي از موارد معلّق شود. بر اساس قوانين موضوعه جمهوري اسلامي ايران، قاضي مي تواند بر اساس مواد 25 تا 36 قانون مجازات اسلامي، تحت شرايطي اجراي تمام يا قسمتي از مجازات را تعليق نمايد. تعليق مجازات در قرآن كريم و روايات معصومين: يافت نشده است و نمي شود از آيات قرآن كريم و روايات اين مفهوم را استنباط كرد. آن چه در قانون مجازات اسلامي در خوص تعليق در جرايم تعزيري ذكر شده، مربوط به تعزيرات در مسايل جديدي است كه مبتلا به جوامع است.

نظام قضايي اسلام بر اساس آن چه از نصوص استفاده مي شود و سيره معصومان هم بر آن استوار است، تأخير اجراي مجازات بر شخصي است كه زخمي شده يا مريضي است، تا زماني كه سلامت خود را باز يابد. بعد مجازات نسبت به او به مرحله اجرا در مي آيد و يا اين كه مجازات نسبت به او با مدارا اِعمال مي شود.

مرحوم شيخ طوسي در نهايه مي فرمايد: "من وجب عليه الجلد و كان عليلاً، ترك حتي يبرأ ثم يقام عليه الحد؛1.نهاية الاحكام، شيخ طوسي، ص 701. اگر كسي كه بر او حد شلاق بايد جاري شود، مريض باشد، حدّ بر او جاري نمي شود تا اين كه سلامت خود را بيابد و بعد بر او اقامه حدّ مي شود".

وسائل الشيعه، ج 18، ص 321 و 322، باب

13 از ابواب مقدمات حدود، احاديث 4 و 5 و 7 بر اين معنا دلالت مي كنند. در يكي از اين احاديث مذكور، حضرت امير(ع) مي فرمايد: "شخصي را كه واجب الحد است، را حدّ نزنيد تا زخم هاي بدنش خوب شود" و تعبير "حتي تبرأ" در روايت ذكر شده است.2.وسائل الشيعه، ج 18، ص 321، ح 4.

نتيجه بحث اين كه تعليق در اجراي مجازات از مستندات شرعيه قابل فهم نمي باشد، ولي تأخير در اجراي مجازات را مي توان به روشني از روايات فهميد.

چرا زنان مشمول حكم اعدام و قصاص نفس نمي شوند؟

پرسش

چرا زنان مشمول حكم اعدام و قصاص نفس نمي شوند؟

پاسخ

حكم قصاص مخصوص مردان نيست، بلكه زنان نيز اگر مرتكب قتل عمدي بشوند، اولياي مقتول مي توانند درخواست حكم قصاص بكنند. اگر زني، زن يا مردي را عمداً بكشد، اولياي زن مقتول يا مرد مقتول مي توانند از قاضي درخواست قصاص بنمايند.(1)

پي نوشت ها:

1 - تحريرالوسيله، ج 2، ص 519.

متأسفانه در مدت 20 سال اخير در مورد اعدام قاچاقچيان دو نوع برخورد مشاهده مي شود، يك زمان تعدادي را ب خاطر مقداري مواد مخدر اعدام مي كردند، ولي الان مواد مخدر بيشتري را از افراد مي گيرند، ولي اعدام نمي كنند. اگر ان حكم اسلامي و قانون بود پس چرا حالا اجرا ن

پرسش

متأسفانه در مدت 20 سال اخير در مورد اعدام قاچاقچيان دو نوع برخورد مشاهده مي شود، يك زمان تعدادي را ب خاطر مقداري مواد مخدر اعدام مي كردند، ولي الان مواد مخدر بيشتري را از افراد مي گيرند، ولي اعدام نمي كنند. اگر ان حكم اسلامي و قانون بود پس چرا حالا اجرا نمي شود و اگر نبود پس چرا آنان را اعدام كردند و بچه هايشان را يتيم و بي سرپرست كردند؟

پاسخ

يكي از عواملي كه ريشه يك ملت را مي خشكاند و توان و قدرت آن را مي گيرد اعتياد به مواد مخدر است و حتما يكي از توطئه هاي دشمنان عليه اين كشور گسترش اعتياد است. نفوذ سياسي و فرهنگي و نظامي بر يك كشور با نابودي و ناتواني جوانان آن كشور به سهولت انجام مي گيرد. لذا در ابتداي انقلاب كساني كه قاچاقچي بودند و باعث معتاد كردن ديگران مي شدند به عنوان (مفسد في الارض) اعدام مي شدند و تا حدودي هم مؤثر بود، ولي در اثر ناتواني مسئولان در مبارزه با مواد مخدر گسترش چشم گيري پيدا كرده و ديگر اعدام كارآيي چنداني ندارد و اگر بخواهند اعدام كنند، تعداد زيادي را بايد اعدام كنند و اعدام زياد در منظر جهاني آثار ناشايستي براي نظام به بار مي آورد، لذا اين حكم اجرا نمي شود. اگر اجراي حكمي باعث آثار منفي در سطح جهان باشد، مصلحت اقتضا مي كند كه موقتا اجرا نشود.

چرا در بعضي از دادگاه ها افراد را قبل از اثبات جرم زنداني و محكوم مي كنند؟

پرسش

چرا در بعضي از دادگاه ها افراد را قبل از اثبات جرم زنداني و محكوم مي كنند؟

پاسخ

متأسفانه آگاهي ها در بارة احمد بن موسي بن جعفر (ع معروف به "سيد السادات و "شاه چراغ بسيار اندك است از اين رو مورخان وسيره نگاران در بارة محل وچگونگي شهادت وي اختلاف دارند. تاريخ ولادت او نيز معيّن نيست گرچه سال شهادت وي را 203ه ذكر كرده اند. مورخان نوشته انده وي در سال شهادت امام هشتم (ع ، يعني 203. به شهادت رسيده است برخي از مورخان باور دارند كه احمد بن موسي بعد از شنيدن خبر شهادت امام رضا (ع به همراه خويشاوندان به خون خواهي برادر و انتقام از مأمون خروج كرد و رو به ايران نهاد و در قم با سپاهيان مأمون جنگيد و سر انجام به خراسان و در جايي نزديك اسفراي طي جنگ بالشكريان مأمون كشته شد و همان جا دفن گرديد، كه بعداً زيارتگاه شد. برخي از مورخان عقيده دارند كه احمد بن موسي (ع بعد از خبر شهادت امام هشتم (ع به خون خواهي آن حضرت عازم ايران شد و در هنگام رسيدن به هثت فرسخي شيراز، در حالي كه عده اي دو را همراهي مي كردند، باشكريان قتلغ خان (استاندار شيراز) جنگيد و در همان جا به شهادت رسيد و دفن شد.

اينجانب عضو پايگاه مقاومت بسيج در سال 79 در درگيري با اراذل و اوباش گوش يكي از آن ها را گاز گرفتم تا خودم را از دست آن ها نجات دهم ولي اين منجر به قطع حدود نود درصد از لاله گوش چپ وي شد. مدت كوتاهي به خاطر عاجز بودن از توديع وثيقه به زندان رفتم و بعد از

پرسش

اينجانب عضو پايگاه مقاومت بسيج در سال 79 در درگيري با اراذل و اوباش گوش يكي از آن ها را گاز گرفتم تا خودم را از دست آن ها نجات دهم ولي اين منجر به قطع حدود نود درصد از لاله گوش چپ وي شد. مدت كوتاهي به خاطر عاجز بودن از توديع وثيقه به زندان رفتم

و بعد از آزادي از زندان با تلاش توانستم در سال 81 در دانشگاه تبريز قبول شوم. فعلاً دانشجو هستم. در تاريخ 4/2/82 طي دادنامه ابلاغي به پرداخت حدود هشت ميليون تومان ديه (نود درصد از نصف ديه كامله) محكوم شدم. خانواده ام فقيرند و توانايي پرداخت ديه را ندارند. فشار روحي و رواني ناشي از اين بحران موجب از بين رفتن زندگي ام شده، خواهشمند است مرا راهنمايي كنيد.

پاسخ

برادر گرامي! از اين كه با ما مكاتبه نموديد سپاسگزاريم. شما با توجه به مطالبي كه در نامه ذكر نموديد در مقام دفاع از خود اين كار را انجام داديد و اگر اين امر را در دادگاه به اثبات مي رسانديد، زمينه تبرئه شما را فراهم مي كرد.

امّا اكنون كه محكوم به پرداخت ديه شده ايد، دادگاه شما را مقصّر دانسته و دفاع از خود را نپذيرفته است. بر اساس ماده 386 قانون مجازات اسلامي، از بين بردن مجموع دو گوشي دية كامل دارد و از بين بردن هر كدام، نصف ديه كامل و از بين بردن مقداري از آن، موجب ديه همان مقدار با رعايت نسبت به تمام گوش خواهد بود.

اگر رأي دادگاه را مورد اعتراض و فرجام قرار داده باشيد، تا حكم قطعي نشده، به آن ترتيب اثر داده مي شود. اما اگر رأي قطعي دادگاه صادر شده و در پايان حكم آمده كه اين حكم قطعي و لازم الاجراء است، نمي توانيد فرجام خواهي كنيد.

حال بايد بررسي بكنيم كه بعد از قطعي شدن حكم و محكوميت به پرداخت ديه، شما چكار بايد انجام دهيد. در خصوص پرداخت ديه، به طور معمول

دادگاه يكسال مهلت مي دهد تا اگر توان مالي داشتيد، آن را پرداخت كنيد. بعد از گذشت مهلت يكساله شما كه توان مالي براي پرداخت ديه را نداريد، مي توانيد دادخواست اعسار بدهيد و با چهار شاهد عادل اثبات كنيد كه قدرت پرداخت ديه را نداريد. در اين صورت بعد از پذيرش اعسار، دادگاه حكم به اسقاط ديه نمي كند، بلكه ديه را تقسيط مي كند و شما مؤظف و مكلّف به پرداخت آن هستيد. در اين صورت مي توانيد با كمك و مساعدت نهادهايي مانند كميتة امداد امام خميني(ره) و سازمان بهزيستي در اين خصوص اقدام نماييد.

امروزه بسياري از محكومين به جزاي نقدي با مساعدت اين نهادها آزاد شده اند و بسياري از محكومت هاي مالي به واسطة كمك اين نهادها پرداخت شده است. اميد است به لطف الهي شما هم از مساعدت اين نهادها بهره مند شويد و مشكل پرداخت ديه شما حل شود.

چرا اعدام افراد را قبل از اذان صبح اجرا مي كنند؟

پرسش

چرا اعدام افراد را قبل از اذان صبح اجرا مي كنند؟

پاسخ

معروف است كه افراد اعدامي هنگام سحر حكمشان اجرا مي شود. فرقي نمي كند كه قبل از اذان صبح يا بعد از اذان سحر باشد.

البته اين كار حتماً علت خاص خود را دارد كه از آن بي اطلاعيم. شايد انتخاب تاريكي به اين دليل باشد كه مردم مطلع نشوند و اجتماع نكنند مگر در موارد خاصي كه اعدام فردي موجب عبرت سايرين شود. در كتب فقهي و روايات وقت خاصي براي اجراي حكم اعدام مشخص نشده است، ولي در قانون آيين نامه نحوه اجراي احكام اعدام و در ماده 134 آمده است موقع اجراي حكم اعدام اول طلوع آفتاب خواهد بود، مگر اين كه دادستان وقت ديگري را صلاح بداند.

آيا چاقوكشي با شوخي و خنده جرم محسوب مي شود، با جدّي چطور؟ قاضي چگونه برخورد مي كند؟

پرسش

آيا چاقوكشي با شوخي و خنده جرم محسوب مي شود، با جدّي چطور؟ قاضي چگونه برخورد مي كند؟

پاسخ

اگر چاقوكشي از روي عمد و با قصد جنايت باشد، جرم محسوب مي شود، ولي اگر شوخي باشد و قصدي در كار نباشد، جرم محسوب نمي شود، ولي ديه به آن تعلق مي گيرد.

اگر چاقوكشي با جدّ و قصد جنايت صورت بگيرد، اگر آسيب و جنايتي بر كسي وارد شود، غير از جرمي كه صورت گرفته، بايد قصاص يا ديه جراحت نيز به "مجنّي عليه" پرداخت شود.

براي تشخيص مقدار جنايت از حيث اندازه به كارشناسي (پزشكي قانوني) مراجعه مي شود. از نظر مجازات جرم نيز در قانون مجازات اسلامي مطابق با ماده 113 قانون مجازات اسلامي به مجازات شلاق تا 74 ضربه يا زندان از دو ماه تا دو سال محكوم مي شود.

كسي كه نماز نخواند و ضد ولايت و حكومت اسلامي باشد كافر است؟ آيا غيبت او جائز است؟ صله رحم با اين اشخاص چگونه است؟ از كجا درك كنيم كه در مسلمان شدن خلوص باشد؟

پاسخ: كسي كه نماز نخواند ضد حكومت اسلامي باشد، كافر محسوب نمي شود. كافر به كسي مي گويند كه يا خداوند را قبول نداشته باشد يا براي او شريك قائل باشد يا پيامبري پيامبر را قبول نداشته باشد يا منكر ضروري دين باشد، به طوري كه بداند انكار او به انكار خدا و رسول بر مي گردد. كسي كه دشمني با اهل بيت پيامبر داشته باشد، كافر است.

كسي كه نماز نخوانده، فاسق و گناهكار است و غيبت كردن او نسبت به اين گناهش (اگر علني باشد، يعني همه مي دانند كه نماز نمي خواند) اشكال ندارد. امّا اگر علني نباشد

يا نزد كسي كه نمي داند نماز نمي خواند، غيبت او جائز نيست.

كسي ضد ولايت و حكومت اسلامي مي باشد، اگر مخالفت و ضدّيت او در مصداق باشد (يعني نسبت به برخي مسئولان خوشبين نيست) تا وقتي كه ضرري به نظام نرسانده و از كسي غيبت نكرده، گناه ندارد، ولي اگر نظام را به عنوان اين كه نظام اسلامي است، قبول ندارد و با آن مخالفت مي كند و در عمل مرتكب غيبت از اشخاص مي شود يا درصدد معيوب كردن نظام گام بر مي دارد و يا اقدام عملي بر ضد نظام مي كند، گناه بسيار بزرگي مرتكب مي شود و جرم او بسيار سنگين است. در قانون جرم سنگيني براي مورد اخير (اقدام عملي) در نظر گرفته شده است. در مورد صله رحم با اين افراد حضرت امام (ره) فرموده اند: "صله رحم مطلقاً واجب است و قطع رحم جايز نيست، ولي بايد آن ها را با مراعات موازين، امر به معروف و نهي از منكر نمايند".

يعني با توجه به شرايط امر به معروف و آگاهي از آن ها و احتمال تأثير (كه يكي از شرايط است) اين واجب را به جا آورند.

علامت خلوص در مسلماني، نيت پاك و خالص است. همان گونه كه نيت در كيفيت عمل و ارزش آن مؤثر است، در ساختار شخصيت انسان نيز تأثير به سزايي دارد. اگر بخواهيم مراتب شخصيت افراد را بشناسيم، بايد آن را در لابلاي انگيزه ها و اهداف آنان جستجو كنيم. آيا كس كه براي سير كردن شكم خود فرياد مي كشد با آن كه براي نجات مردم تلاش مي كند برابر است؟

آن كس كه براي شهرت و خودنمايي تلاش مي كند، با كسي كه براي رضاي خدا

قدم بر مي دارد مساوي است؟(1)

البته بايد توجه داشته باشيم كه اين مسئله مربوط به نيت انسان ها و درون آن ها است و نمي توانيم در مورد نيّت انسان ها حكم و قضاوت كنيم.

بنابراين بهتر است نيت و خلوص انسان ها را به خداوند عالم اسرار و خفيّات واگذاريم و در صدد كشف خلوص انسان ها نباشيم و به فكر خالص كردن فكر و كردار خود باشيم.

پي نوشت ها:

1. آيت اللَّه مهدوي كني، اخلاق عملي، ص 385.

آيا اين مجازات ها از منبع اسلامي (ائمه و آيات دريافت شده است؟

پرسش

آيا اين مجازات ها از منبع اسلامي (ائمه و آيات دريافت شده است؟

پاسخ

نسبت به حد سرقت كه قطع دست دزد است، از قرآن و روايات دليل بر آن داريم.

دليل قرآني "السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما"(3) است، يعني دست مرد و زن سارق را قطع كنيد. دليل روايي آن فراوان است كه مي توانيد به وسائل الشيعه باب حدود مراجعه كنيد.

از مجموع روايات به دست مي آيد اجراي حد سرقت و بريدن دست، شرايط زيادي دارد كه بدون آن اقدام به اين كار جايز نيست و هر سارقي مشمول اين حكم نخواهد شد، بلكه تنها يك دسته از سارقان خطرناك هستند كه مشمول آن هستند. نسبت به سنگسار كه حد زناي محسنه و زن شوهر دار است، در قرآن آيه اي نداريم، ولي در روايات دلايل بر اين امر وجود دارد كه مي توانيد به وسائل الشيعه باب حدود مراجعه كنيد.

تعريف جامع و مانع جرم از نظر حقوقي چيست؟

پرسش

تعريف جامع و مانع جرم از نظر حقوقي چيست؟

پاسخ

حقوقدانان براي جرم تعريف هاي مختلفي ارائه داده اند. مهم ترين و جامع ترين آن ها اين است: هر فعل يا ترك فعلي كه در قانون براي آن مجازات يا اقدام هاي تأميني در نظر گرفته شده است، جرم محسوب مي شود.(1)

دانشمندان مذهبي در تعريف جرم چون از عقايد ديني الهام مي گيرند و قانون را كتاب خدا و وحي الهي مي دانند مي گويند: جرم عبارت است از تضييع و تجاوز به حق اللَّه و حق النّاس. از اين رو جرم در شرع، شامل مسايلي است كه داراي مفاسد اجتماعي و مفاسد شخصي است.

از جرم در كنفرانس اجراي حقوق كيفر اسلامي، چنين تعريف به عمل آمده است: جرم يعني مخالفت با اوامر و نواهي كتاب و سنّت يا ارتكاب عملي كه به تباهي فرد يا جامعه بيانجامد. هر جرمي را كيفري است كه شارع بدان تصريح كرده و يا اختيار آن را به وليّ امر يا قاضي سپرده است.(2)

در تعريف ديگر آمده است: ارتكاب عمل ممنوع يا ترك فعل واجب با ضمانت اجراي كيفري مقرّر به وسيله قانون (الهي) يا مقامات يا ارگان هاي عمومي صلاحيت دار.

بر همين اساس در ماده دوم قانون راجع به مجازات اسلامي مصوب 1361 جرم عبارت است از: هر فعل يا ترك فعلي كه مطابق قانون، قابل مجازات يا مستلزم اقدامات تأميني و تربيتي باشد. هيچ امري را نمي توان جرم دانست مگر آن كه به موجب قانون براي آن مجازات يا اقدامات تأميني يا تربيتي تعيين شده باشد.(3)

از تعاريف مزبور موارد زير قابل استنتاج است:

1- جرم همواره عمل خارجي است كه گاهي به صورت فعل و

گاهي با ترك فعل تحقق مي يابد. بنابراين:

أ) ميل به ارتكاب جرم و تصميم بر آن تا وقتي كه منتهي به عمل و فعل خارجي نشده باشد، جرم تلقي نمي شود.

ب) جرِم عقيده اي وجود ندارد امّا انتشار عقيده در مواردي جرم است.

ج) ارتكاب عمل ممنوعي كه قانونگذار براي آن مجازات تعيين نموده در صورتي جرم است كه مرتكب شونده بدون مجوز قانوني و بر خلاف حق اقدام كرده باشد.

بنابراين ارتكاب عملي كه قانوناً ممنوع و قابل مجازات است، در مقام استفاده از حق مثلاً دفاع مشروع يا اجراي مقررات قانوني مثل اطاعت از آمر قانوني (مانند كسي كه به دستور قاضي مجرمي را به قتل برساند يا شلاق بزند يا قصاص كند) جرم محسوب نمي شود.(4)

اگر جرم بودن عملي يا ترك فعلي به ملاك قانون مدوّن باشد، بعضي از جرائم از قبيل خودكشي، غيبت، تهمت زدن، اهانت كردن، استمنا و خود ارضايي، همجنس بازي و قمار چون قانون گذار در قانون مجازات اسلامي، مجازاتي براي آن ها نياورده، جرم نخواهد بود در حالي كه بر اساس مباني فقهي و فتاواي فقها اين گونه اعمال گناه و جرم است. در هر صورت شايد بتوان گفت بهترين و جامع ترين تعريف جرم همان ماده دو قانون مجازات اسلامي است، كه مي گويد: "هر فعل يا ترك فعلي كه در قانون براي آن مجازاتي تعيين شده، جرم است" گرچه اين تعريف شامل برخي از جرائم شرعي از قبيل استمنا، خودكشي و قمار نمي شود، ولي اين تعريف نسبت به بقيه تعريف ها بهتر است. مقصود از جرم از نظر حقوقي، آن است كه در قوانين كيفري و اجتماعي براي آن مجازات تعيين شده،

اما جرم و گناه شرعي اعم از چيزهايي است كه در دنيا يا آخرت براي آن مجازات تعيين شده است.

پي نوشت ها:

1. دانشنامه امام علي(ع)، ج 5، ص 283.

2. دكتر ايرج گلدوزيان، حقوق جزاي عمومي ايران، ص 162 و 163.

3. همان، ص 164.

چرا در قانون اگر مردي به علت ناموسي خواهر يا همسر خود را بكشد و بعد متوجه شود كه جريان را به اشتباه متوجه شده است، در مورد هيچ گونه تصميم يا قضاوتي صورت نمي گيرد و مرد قاتل به حساب نمي آيد؟

پرسش

چرا در قانون اگر مردي به علت ناموسي خواهر يا همسر خود را بكشد و بعد متوجه شود كه جريان را به اشتباه متوجه شده است، در مورد هيچ گونه تصميم يا قضاوتي صورت نمي گيرد و مرد قاتل به حساب نمي آيد؟

پاسخ

چنين مطلبي كه در سؤال مطرح شده، در قانون نيامده است. اگر مردي خواهر خود را بكشد، بايد مجازات شود، همين طور اگر همسر خود را بكشد ، هر چند به خاطر مسائل ناموسي باشد. اگر بر فرض خواهر كسي دچار فساد اخلاقي شد، حق ندارد او را بكشد، بلكه مي تواند او را به دادگاه معرفي كند تا حكم مقتضي در مورد وي اجرا شود. در احكام فقهي فقط در مورد اين كه مردي ببيند كه ديگري با همسر او زنا مي كند ، در صورتي كه بداند همسر او ميل و رغبت داشته است، مي تواند هر دو را بكشد.(1) اما معناي حكم اين نيست كه قاتل نبايد مجازات شود. اگر قاتل بتواند شواهد معتبر به دادگاه ارائه دهد، دادگاه او را مجازات نمي كند، ولي اگر نتواند دادگاه را قانع كند، او را مجازات خواهد كرد.(2)

پي نوشت ها :

1 - تحريرالوسيله، ج1، فضل في الدفاع ، مسئلة 28، ص 491.

2 - همان، مسئلة 29.

چرا حدود الهي در ايران تعطيل شده است و به جاي آن جريمه مي گيرند؟

پرسش

چرا حدود الهي در ايران تعطيل شده است و به جاي آن جريمه مي گيرند؟

پاسخ

حدود به كيفرهايي اطلاق مي شود كه در شرع مقدس نوع و ميزان آن مشخص شده است. جرايمي كه حد آنها در قرآن كريم بيان شده عبارتند از : زنا، سرقت، قذف و محاربه . (1) برخي از حدود از طريق سنت پيامبر (ص) و ائمه (ع) معين شده است.

به غير از حدود ، كيفرهايي است براي جرايمي كه مجازات معيني از نظر شرع براي آنها در نظر گرفته نشده است. اين كيفرها كمتر از حد مي باشند و به آنها تعزيرات گفته مي شود.

تعبير برخي از فقها در خصوص حد و تعزير اين است: "تمام گناهاني كه براي آنها مجازات معين شده از سوي شرع دارد، "حد" ناميده مي شود و آنها يي را كه مجازات معين شده ندارند، "تعزير " مي گويند" (2)

حدود الهي تعطيل بردار نيست و بايد در جامعه اقامه و اجرا شود. اين امر از ظاهر اخبار و روايات و همچنين فتاواي علما بر مي آيد.

البته در صورتي كه مجرم بيش از اقامه بيّنه، از اعمال خطا كارانه خود توبه كند، حد از او ساقط مي شود و يا اگر اثبات جرم با اقرار مجرم باشد، نه با اقامه بينه، امام مي تواند از جرم او درگذرد يا آن كه بنا بر قول ديگري امام مطلقاٌ حق دارد ( به جهت مصالحي) از اجراي حدود در اين گونه موارد چشم پوشي كند. (3)

اما تعزير در خصوص مواردي است كه كمتر از حدّ باشد و در برخي روايات اقامه تعزير و مقدار آن را با تعبير

"لما يراه الحاكم" ذكر كرده اند كه حاكم و امام در جامعه اسلامي مي تواند براساس مصالحي، از اجراي تعزير چشم پوشي كند يا آن را تبديل به جزاي نقدي و مجازات مالي نمايد.

امروزه در جامعه اسلمي ايران، حدود الهي اجرا مي شود، هر چند فشارهاي سياسي توسط محافل به ظاهر حافظ قوق بشري براي جلوگيري از اجراي حدود الهي زياد است.

آن چه قابليت تبديل به جريمه مالي را دارد، تعزيرات هستند، تبديل تعزيرات به جريمه نقدي، امري شرعي و براساس موازين فقهي مي باشد.

در خصوص زدن دزدي كه دستگير مي كنند، اگر زدن براي دفاع از خود و خانواده باشد، نه تنها عيبي ندارد، بلكه در قالب دفاع مشروع از خود و خانواده و ناموس مي گنجد اما اگر زدن تناسبي با دفاع مشروع نداشته باشد و به عنوان مثال بعد از تسليم شدن و دستگيري دزد باشد و منجر به وارد شدن جراحاتي گردد، شخصي كه ايراد ضرب و جرح كرده، بايد پاسخگو باشد، چون در اين حالت ضرب و جرح و صدمه جسماني به دزد وارد شده است، ممكن است مستوجب ديه هم باشد.

پي نوشت ها :

1 - بهاءالدين خرمشاهي، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، ج1، ص 919.

2 - محقق حلي، شرائع الاسلام، ج4، ص 147.

3 - مباني فقهي حكومت اسلامي، ج3، ص 478.

با نام صيغه همه نوع فساد در جامعه رخ مي دهد و اگر كسي در دادگاه جمله صيغه را بلد نباشد، سنگسار مي شود و اگر باشد تبرئه مي شود. آيا صيغه معيار مناسبي براي سنجش باطن افراد است؟

پرسش

با نام صيغه همه نوع فساد در جامعه رخ مي دهد و اگر كسي در دادگاه جمله صيغه را بلد نباشد، سنگسار مي شود و اگر باشد تبرئه مي شود. آيا صيغه معيار مناسبي براي سنجش باطن افراد است؟

پاسخ

اين نگرش كه محاكم قضايي معيار تبرئه و علم آن را صيغه خواندن و عدم خواندن آن قرار داده اند، قابل قبول نيست. زيرا نظام قضايي مبتني بر قوانين اسلامي است. در نظام قضايي اسلام براي اثبات جرم و اجراي حدود الهي، شرايط و راهكارهاي خاصي تعريف شده است كه محاكم قضايي و قضات مجبور هستند آن ها را رعايت كنند. اين گونه نيست اگر كسي به جرم روابط غير مشروع دستگير شده و در محكمه ادعا كند صيغه خواندن را مي دانستم و فلان زن را صيغه كردم، قاضي وي را رها كند، يا بالعكس. بلكه بايد قاضي تحقيق كند كسي كه متهم به روابط غير مشروع است، دليلي دارد كه ارتباط غير مشروع نداشته و روابط وي بر اساس قانون، يعني صيغه شكل گرفته است؛ مضافاً بر اين كه حكم همه روابط غير مشروع سنگسار نيست. در قوانين اسلام براي جرايم قوانين مناسب با جرم تعريف شده است. سنگسار از دسته احكامي است كه براي جرم هاي سنگين مانند زناي محصنه پيش بيني شده است. اتفاقاً در محاكم قضايي ايران سنگسار خيلي كم بوده و سعي بر آن است كه از اين حكم استفاده نشود.

البته اين مطلب را بايد پذيرفت كه در برخي از موارد ممكن است قضات اشتباه كنند. اشتباه قضات اختصاص به محاكم قضايي ايران ندارد. در محاكم قضايي كشورهاي ديگر

نيز وجود دارد . البته شايسته است كه نظام قضايي ايران بهتر شده و ميزان اشتباه قضات كم گردد.

صيغه كردن هم معياري براي سنجش باطن افراد نيست. اصولاً تشخيص باطن انسان ها مشكل است. در اسلام انسان ها موظف هستند كه به ظاهر بسنده و بر اساس ظواهر ديگران با آن ها رفتار نمايند. براي امور ظاهري نيز قانون و قاعده لازم است. شايد با استفاده از ابزار صيغه تخلفات زيادي صورت گيرد، اما نمي توان به جهت استفاده نامطلوبي كه از يك قاعده و قانون مي شود، اصل قانون را لغو كرد. در هر حال بايد بين روابط آزاد و نامشروع و بي حد و حصر و روابط مشروع و قانوني تفاوت وجود داشته باشد. يكي از راهكارهايي كه در قانون شرع اسلام انديشه شده، ازدواج موقت و صيغه است كه شرايط و ويژگي هاي خود را دارد كه اين شرايط و ويژگي علاوه بر اين كه ارتباطات را از هرج و مرج و بدون ضابطه بودن در مي آورد، در آن ها حقوق زن و مرد مراعات شده است. مسئله صيغه فلسفه و حكمت هاي خود را دارد.

بنابراين اگر كسي با رعايت موازين شرعي و به صورت ازدواج موقت با زني ارتباط برقرار نموده با انساني كه برقراري ارتباط خود با زن را مبتني بر موازين شرعي نمي كند، تفاوت دارد، زيرا كسي كه مدعي ازدواج موقت است، بر اساس موازين شرع و قانون عمل كرده است، بر عكس كسي كه بدون صيغه و موازين شرعي و قانوني اعمالي انجام داده حكم بر افراد به حسب ظاهر است.

تعريف جامع و مانع "جُرم" چيست؟

پرسش

تعريف جامع و مانع "جُرم"

چيست؟

پاسخ

برادر عزيز و گرامي! در پاسخ قبلي به شماره 30241 جوابي در مورد اين سؤال داديم و عرض كرديم: از بين تعاريفي كه براي جرم شده، تعريف مادة 2 قانون مجازات اسلامي بهترين تعريف است. گرچه به اين تعريف اشكالاتي وارد است.

در علم منطق و فلسفه در مورد تعريف اشيا بحث شده وگفته شده: تعريف يا حدّي است و يا رسمي. تعريف حدّي به جنس و فصل قريب است؛ تعريف رسمي به لوازم و مشخصات قريب و بعيد است، مثلاً در تعريف انسان مي گويند: انسان، حيوان ناطق است، يا مي گويند حيوان ضاحك يا مي گويند جسم ناطق يا جسم ضاحك است. در تمامي اين تعريف ها و مثال هاي فراواني كه در نامه مرقوم داشته ايد، هيچ كدام تعريف حقيقي و واقعي كامل نيست، بلكه اغلب شرح الاسمي است يا تبديل لفظي به لفظ ديگر كه البته لفظ دوم براي ما آشناتر است، مثلاً اگر مفهوم دو خط متوازي را نمي دانيم، وقتي كه جواب مي دهند: دو خطي كه در هيچ نقطه اي همديگر را قطع نمي كنند، با اين تعريف تا اندازه اي به وسيلة كلماتي از قبيل "دو خط" و "هيچ نقطة تقاطع نداشته باشند" ذهن ما به مفهوم "دو خط متوازي" آشنا مي شود، گرچه اين تعريف ها جامع و مانع به صورت حقيقي نيست، بلكه بيشتر تبديل لفظي به الفاظ ديگر است كه براي ذهن ما آشناتر است، ولي بالاخره ما را با مفهوم مجهول آشنا مي كند. مقصود اصلي از تعريف مفاهيم همين است كه با آن ها آشنا شويم.

دليل بر اين مطلب آن است كه

صدها سال است مفاهيم خط متوازي، دايره، نقطه، خط، مثلث، انسان، جرم و ... را تعريف كرده اند و مردم از اين تعريف ها به آن حقايق رسيده اند. و هيچ مشكلي پيش نيآمده است. حال خواه آن تعاريف را تعريف هاي حقيقي بدانيد، خواه تعريف هاي شرح الاسمي و غير جامع و مانع. در هر صورت مردم از اين نوع تعريف ها به حقايقي دست يافته اند و زندگي علمي و عملي روزمرة آنان چرخيده است. ما هم قبول داريم كه تعريف جرم، هم چنين مثال هايي كه مرقوم داشته ايد، هيچ كدام تعريف جامع و مانع نيست.

تعريف جامع و مانع "جُرم" چيست؟

پرسش

تعريف جامع و مانع "جُرم" چيست؟

پاسخ

برادر عزيز و گرامي! در پاسخ قبلي به شماره 30241 جوابي در مورد اين سؤال داديم و عرض كرديم: از بين تعاريفي كه براي جرم شده، تعريف مادة 2 قانون مجازات اسلامي بهترين تعريف است. گرچه به اين تعريف اشكالاتي وارد است.

در علم منطق و فلسفه در مورد تعريف اشيا بحث شده وگفته شده: تعريف يا حدّي است و يا رسمي. تعريف حدّي به جنس و فصل قريب است؛ تعريف رسمي به لوازم و مشخصات قريب و بعيد است، مثلاً در تعريف انسان مي گويند: انسان، حيوان ناطق است، يا مي گويند حيوان ضاحك يا مي گويند جسم ناطق يا جسم ضاحك است. در تمامي اين تعريف ها و مثال هاي فراواني كه در نامه مرقوم داشته ايد، هيچ كدام تعريف حقيقي و واقعي كامل نيست، بلكه اغلب شرح الاسمي است يا تبديل لفظي به لفظ ديگر كه البته لفظ دوم براي ما آشناتر است، مثلاً اگر مفهوم دو خط متوازي را نمي دانيم، وقتي كه جواب مي دهند: دو خطي كه در هيچ نقطه اي همديگر را قطع نمي كنند، با اين تعريف تا اندازه اي به وسيلة كلماتي از قبيل "دو خط" و "هيچ نقطة تقاطع نداشته باشند" ذهن ما به مفهوم "دو خط متوازي" آشنا مي شود، گرچه اين تعريف ها جامع و مانع به صورت حقيقي نيست، بلكه بيشتر تبديل لفظي به الفاظ ديگر است كه براي ذهن ما آشناتر است، ولي بالاخره ما را با مفهوم مجهول آشنا مي كند. مقصود اصلي از تعريف مفاهيم همين است كه با آن ها آشنا شويم.

دليل بر

اين مطلب آن است كه صدها سال است مفاهيم خط متوازي، دايره، نقطه، خط، مثلث، انسان، جرم و ... را تعريف كرده اند و مردم از اين تعريف ها به آن حقايق رسيده اند. و هيچ مشكلي پيش نيآمده است. حال خواه آن تعاريف را تعريف هاي حقيقي بدانيد، خواه تعريف هاي شرح الاسمي و غير جامع و مانع. در هر صورت مردم از اين نوع تعريف ها به حقايقي دست يافته اند و زندگي علمي و عملي روزمرة آنان چرخيده است. ما هم قبول داريم كه تعريف جرم، هم چنين مثال هايي كه مرقوم داشته ايد، هيچ كدام تعريف جامع و مانع نيست.

حكم قصاص قتل خلاف وجدان و شعور اجتماعى و علمى است . زيرا با قتل نفر اول يك فرد از جامعه كم مى شود و با قصاص قاتل او فردى ديگر . دي_گ_ر اي_ن_كه قصاص از قسوت قلب و انتقام جويى است و اين صفات رذيله نبايد در جامعه ترويج شوند . ب_رخ_ى ن_ي_زم_ى گويند منظور از

پرسش

حكم قصاص قتل خلاف وجدان و شعور اجتماعى و علمى است . زيرا با قتل نفر اول يك فرد از جامعه كم مى شود و با قصاص قاتل او فردى ديگر . دي_گ_ر اي_ن_كه قصاص از قسوت قلب و انتقام جويى است و اين صفات رذيله نبايد در جامعه ترويج شوند . ب_رخ_ى ن_ي_زم_ى گويند منظور از قصاص تربيت قاتل است و مجازات اوست و اين كار را مى توان باحبس ابد نيز انجام داد .

پاسخ

ق_رآن كريم پاسخ اينگونه اشكالات را در آيه اى چنين مى فرمايد : [ من قتل نفسا بغيرنفس او فساد ف_ى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا ( مائده - 32 ) ] در نظر ق_رآن كريم كرامت و شرافت انسان حقيقتى است كه كميت بردار نيست , به گونه اى كه اگر يك ان_سان بى گناه كشته شود گويى همه انسانهاكشته شده اند و اگر يك انسان هدايت شود و احيا گردد گويى همه انسانها احياشده اند . ب_ن_اب_راين ملاك جعل حكم قصاص برخى نظرات صورى و سطحى و به اصطلاح دلسوزانه و خام نيست . بلكه فلسفه قصاص بقاى انسان و جامعه و حيات بشرى است . خ_داون_د تعالى كه خالق انسان است و به سرشت و سرنوشت او آگاهى كامل دارد بهتر ازهر كس ديگرى مى داند كه كدام حكم در مجموع سعادت و حيات انسان را تامين مى كند . تجربه جامعه هاى غربى كه در آن حكم اعدام برداشته شده نشان مى دهد كه آمار قتل وتجاوز روز به روز افزايش مى يابد . ق_ات_لان درس ن_م_ى

گ_ي_رند و ديگران نيز نگران اعدام نيستند و مانعى پيش روى خود ندارند و بنابراين ارتكاب به قتل بسيار آسانترانجام مى شود . در ض_من آنكه اسلام قصاص را راه منحصر به فرد ندانسته و براى مواضعى خاص كه اميد تربيت و بهبود قاتل مى رود يا شرايطى خاص وجود دارد مى فرمايداگر عفو كنيد بهتر است . ب_ن_اب_راي_ن ح_كم قصاص در اسلام نه افراطى است نه تفريطى بلكه واقع بينانه و بر اساس مصالح انسان و جامعه انسانى است .

مجازات بر چند گونه و هر يك مخصوص چه چيزي است؟

پرسش

مجازات بر چند گونه و هر يك مخصوص چه چيزي است؟

پاسخ

مجازات بر سه گونه است:

مجازات قراردادي (تنبيه و عبرت).

مجازاتي كه با گناه، رابطة تكويني و طبيعي دارد. (مكافات دنيوي).

مجازاتي كه تجسم خود جرم است و چيزي جدا از آن نيست. (عذاب اخروي).

مجازات بر چند گونه و هر يك مخصوص چه چيزي است؟

پرسش

مجازات بر چند گونه و هر يك مخصوص چه چيزي است؟

پاسخ

مجازات بر سه گونه است:

مجازات قراردادي (تنبيه و عبرت).

مجازاتي كه با گناه، رابطة تكويني و طبيعي دارد. (مكافات دنيوي).

مجازاتي كه تجسم خود جرم است و چيزي جدا از آن نيست. (عذاب اخروي

مجازاتهايي كه بر طبق قوانين قرار دادي انجام مي شود، چه فايده هايي دارد؟

پرسش

مجازاتهايي كه بر طبق قوانين قرار دادي انجام مي شود، چه فايده هايي دارد؟

پاسخ

فايدة اينگونه مجازاتها دو چيز است؛ يكي جلوگيري از تكرار جرم به وسيلة خود مجرم يا ديگران از طريق رعبي كه كيفر دادن ايجاد مي كند؛ و به همين جهت مي توان اين نوع از مجازات را «تنبيه» ناميد. فايدة ديگر، تشفّي و تسلّي خاطر ستمديده است و اين در مواردي است كه از نوع جنايت و تجاوز به ديگران باشد.

حس انتقامجويي و تشفي طلبي در بشر بسيار قوي است و در دوره هاي ابتدائي و جامعه هاي بدوي، ظاهراً قوي تر بوده است. اگر جاني را، از طريق قانون، مجازات نمي كردند، تباهي و فساد بسياري در جامعه پديد مي آمد. اين حس، هم اكنون هم در بشر هست، نهايت اينكه در جوامع متمدن اندكي ضعيف تر يا «پنهان تر» است. انسان ستمديده دچار عقدة روحي مي گردد، اگر عقدة او خالي نگردد، ممكن است _بطور آگاهانه يا ناآگاهانه _ روزي مرتكب جنايت گردد. ولي وقتي كه ستمگر را در برابر او مجازات كنند، عقده اش باز مي گردد و روانش از كينه و ناراحتي پاك مي شود.

مجازاتهايي كه بر طبق قوانين قرار دادي انجام مي شود، چه فايده هايي دارد؟

پرسش

مجازاتهايي كه بر طبق قوانين قرار دادي انجام مي شود، چه فايده هايي دارد؟

پاسخ

فايدة اينگونه مجازاتها دو چيز است؛ يكي جلوگيري از تكرار جرم به وسيلة خود مجرم يا ديگران از طريق رعبي كه كيفر دادن ايجاد مي كند؛ و به همين جهت مي توان اين نوع از مجازات را «تنبيه» ناميد. فايدة ديگر، تشفّي و تسلّي خاطر ستمديده است و اين در مواردي است كه از نوع جنايت و تجاوز به ديگران باشد.

حس انتقامجويي و تشفي طلبي در بشر بسيار قوي است و در دوره هاي ابتدائي و جامعه هاي بدوي، ظاهراً قوي تر بوده است. اگر جاني را، از طريق قانون، مجازات نمي كردند، تباهي و فساد بسياري در جامعه پديد مي آمد. اين حس، هم اكنون هم در بشر هست، نهايت اينكه در جوامع متمدن اندكي ضعيف تر يا «پنهان تر» است. انسان ستمديده دچار عقدة روحي مي گردد، اگر عقدة او خالي نگردد، ممكن است _بطور آگاهانه يا ناآگاهانه _ روزي مرتكب جنايت گردد. ولي وقتي كه ستمگر را در برابر او مجازات كنند، عقده اش باز مي گردد و روانش از كينه و ناراحتي پاك مي شود.

آيا تربيت مجرم، جاي مجازات او را مي گيرد؟

پرسش

آيا تربيت مجرم، جاي مجازات او را مي گيرد؟

پاسخ

اين كه برخي مي گويند بجاي مجازات بايد مجرم را تربيت كرد و بجاي زندان بايد دارالتأديب ايجاد كرد، يك مغالطه است؛ تربيت و ايجاد دارالتأديب، بي شبهه لازم و ضروري است و مسلماً تربيت صحيح از ميزان جرائم مي كاهد؛ همچنانكه نابساماني اجتماعي يكي از علل وقوع جرائم است و برقراري نظامات اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي صحيح نيز به نوبة خود از جرائم مي كاهد؛ ولي هيچيك از اينها جاي ديگري را نمي گيرد؛ نه تربيت و نه نظامات عادلانه جانشين كيفر و مجازات مي گردد، و نه كيفر و مجازات جانشين تربيت صحيح و نظام اجتماعي سالم مي شود.

هر اندازه تربيت، درست و نظام اجتماعي، عادلانه و سالم باشد، باز افرادي طاغي و سركش پيدا مي شوند كه تنها راه جلوگيري از آنها مجازاتها و كيفرهاست كه احياناً سخت و شديد باشد.

چرا وضع مجازات براي جوامع بشري لازم است و هيچ چيز جاي آن را نمي گيرد؟

پرسش

چرا وضع مجازات براي جوامع بشري لازم است و هيچ چيز جاي آن را نمي گيرد؟

پاسخ

اگر چه از طريق تقويت ايمان و ايجاد تربيت صحيح و اصلاح جامعه و از بين بردن علل وقع جرم مي توان از تعداد جرمها و جنايتها تا حدود زيادي كاست و بايد هم از اين راهها استفاده كرد، ولي نمي توان انكار كرد كه مجازات هم در جاي خود لازم است و هيچيك از امور ديگر اثر آنرا ندارد. بشر هنوز موفق نشده است و شايد هم هيچوقت موفق نشود كه از طريق اندرزگويي و ارشاد و ساير وسائل آموزشي و پرورشي بتواند همة مردم را تربيت كند، و اميدي هم نيست كه تمدن وزندگي مادي كنوني بتواند وضعي را بوجود آورد كه هرگز جرمي واقع نشود. تمدن امروز نه تنها جرمها را كم نكرده است، بلكه به مراتب آنها را بيشتر و بزرگتر كرده است.

دزديهايي كه در قديم به شكل آفتابه دزدي، جيب بري يا سرگردنه گرفتن انجام مي گرفت، امروز به هزار رنگ و شكل مرئي و نامرئي، زير پرده و روي پرده انجام مي گيرد؛ روي پرده اش هم كم نيست، مي بينيم يك كشتي و يا چند كشتي را از دريا مي دزدند.

به دلائلي كه ذكر شد، بايد پذيرفت كه وضع مجازاتها و كيفرهاي قرار دادي براي اجتماعات بشري لازم و مفيد است.

چرا وضع مجازات براي جوامع بشري لازم است و هيچ چيز جاي آن را نمي گيرد؟

پرسش

چرا وضع مجازات براي جوامع بشري لازم است و هيچ چيز جاي آن را نمي گيرد؟

پاسخ

اگر چه از طريق تقويت ايمان و ايجاد تربيت صحيح و اصلاح جامعه و از بين بردن علل وقع جرم مي توان از تعداد جرمها و جنايتها تا حدود زيادي كاست و بايد هم از اين راهها استفاده كرد، ولي نمي توان انكار كرد كه مجازات هم در جاي خود لازم است و هيچيك از امور ديگر اثر آنرا ندارد. بشر هنوز موفق نشده است و شايد هم هيچوقت موفق نشود كه از طريق اندرزگويي و ارشاد و ساير وسائل آموزشي و پرورشي بتواند همة مردم را تربيت كند، و اميدي هم نيست كه تمدن وزندگي مادي كنوني بتواند وضعي را بوجود آورد كه هرگز جرمي واقع نشود. تمدن امروز نه تنها جرمها را كم نكرده است، بلكه به مراتب آنها را بيشتر و بزرگتر كرده است.

دزديهايي كه در قديم به شكل آفتابه دزدي، جيب بري يا سرگردنه گرفتن انجام مي گرفت، امروز به هزار رنگ و شكل مرئي و نامرئي، زير پرده و روي پرده انجام مي گيرد؛ روي پرده اش هم كم نيست، مي بينيم يك كشتي و يا چند كشتي را از دريا مي دزدند.

به دلائلي كه ذكر شد، بايد پذيرفت كه وضع مجازاتها و كيفرهاي قرار دادي براي اجتماعات بشري لازم و مفيد است.

معناي حدود و تعزير چيست؟ پرسش

پاسخ

«حدود» جمع «حدّ» در لغت به معني «منع» است و انتخاب اين اسم براي بخشي از مجازاتهاي شرعي به اين جهت است كه سبب منع مردم از كارهاي خلاف مي شود و امّا در اصطلاح شرع، در عبارات فقها به معني مجازات مخصوصي است كه به خاطر ارتكاب بعضي از گناهان در مورد مكلّفين اجرا مي شود.

امّا «تعزير» در لغت به معني «تأديب» و گاه به

معني «بزرگداشت» و «ياري كردن» و «منع نمودن» آمده است، و در اصطلاح شرع و فقها به معني مجازات يا اهانتي است كه اندازه معيّني در شرع براي آن ذكر نشده و بسته به راي قاضي است كه با در نظر گرفتن «ميزان جرم» و «مقدار تحمّل مجرم» دربارة او اجرا مي شود.

بنابراين فرق«حدّ» و «تعزير» در يك جمله است و آن اينكه حدّ، مجازات معين و ثابتي است، ولي تعزير غالباً نامعيّن است، و اينكه مي گوييم «غالباً» به خاطر آن است كه در موارد معدودي، تعزيرات معيّني در روايات اسلامي وارد شده كه شرح آن در كتاب حدود گفته شده است، هر چند در اينكه آيا تعيين مقدار در اين موارد قطعي است يا از قبيل ذكر مثال و مصداق است نيز گفتگو است.

البته در ميان حد و تعزير اختلافات ديگري نيز هست، تا آنجا كه مرحوم شهيد در كتاب قواعد، ده وجه براي اختلاف آن دو شمرده است كه اينجا جاي شرح آن نيست.

كدام يك از حدود در قرآن آمده است؟ پرسش

پاسخ

در اسلام عمدتاً ده حدّ دربارة ده گناه كبيره آمده است كه تعداد چهار مورد از آن در قرآن مجيد با صراحت ذكر شده و بقيّه از سنّت استفاده مي شود.

1_ حدّ زنا

در آية 2 سورة نور مي خوانيم «اَلزّانِيَةُ وَالزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِاةَ جَلْدَةَ وَ لا تَأْخُذُكُمْ بِهِما رَأفَة في دِيْنِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَة مِنَ الْمُؤْمِنينَ»

[هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد، و نبايد رأفت (و محبّت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي مانع شود اگر به

خدا و روز جزا ايمان داريد! و بايد گروهي از مؤمنان مجازات آن دو را مشاهده كنند!]

در اين آيه اشاره به حدّ زن و مرد زناكار شده، هرچند «استثنائات» و «جزئيات» آن مانند احكام زناي محصنه، و زناي با محارم و امور ديگر از اين قبيل در آن نيامده، بلكه در سنّت و روايات اسلامي شرح داده شده است.

2_ حدّ سرقت

در آية 38 سورة مائده مي خوانيم «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَيْدِيَهُما جَزاءٌ بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ الله وَاللهُ عَزيز حَكيم» [دست مرد و زن دزد را به كيفر عملي كه انجام داده اند به عنوان مجازات الهي قطع كنيد خداوند توانا و حكيم است.]

در اين مورد نيز، شرايط و خصوصيّاتي دربارة قطع دست سارق و همچنين استثناهايي وجود دارد كه همگي در سنّت و روايات اسلامي آمده است و مي دانيم معمول قرآن اين است كه اصول مسائل را بازگو مي كند و شرح آن را به سنّت واگذار مي نمايد.

3_ حدّ قذف

در مورد مجازات كساني كه عمل منافي عفّت را به افراد پاكدامن نسبت مي دهند درآية 4 سوره نور چنين مي خوانيم «وَالَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِاَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِيَن جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً اَبَداً وَ اُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون» [كساني كه زنان پاكدامن را متّهم مي كنند، سپس چهار شاهد بر مدّعياي خود نمي آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را هرگز نپذيريد و آنها همان فاسقانند!]

اين شدّت عمل و مجازاتهاي سه گانه كه براي قذف كنندگان (آنها كه نسبت عمل منافي عفّت به افراد پاكدامن مي دهند) ذكر شده به منظور پاكسازي محيط اجتماع و حفظ احترام و كرامت انسانها و جلوگيري

از اشاعة فحشاء و گسترش فساد مي باشد و شرايط، ويژگيها و استثنائات آن نيز در روايات اسلامي آمده است.

4_ حدّ محارب

در قرآن مجيد در مورد اخلالگران نسبت به امنيّت اجتماعي و آنها كه حملة مسلّحانه به جان و مال و ناموس مردم مي كنند، مجازات بسيار شديدي ذكر شده است كه مي تواند افراد شرور را بر سر جاي خود بنشاند.

در آية 33 سورة مائده چنين مي خوانيم

«اِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَه وَ رَسُولَهُ وَ يَسْمَعُونَ في الاَرْضِ فَساداً اَنْ يُقَتَّلُوا اَوْ يُصَلَّبُوا اَوْ تُقَطَّعَ اَيْديهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ اَوْ يُنْفَوا مِنَ الاَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْي فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الاخِرَةِ عَذاب عَظيم» [كيفر كساني كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مي خيزند و اقدام به فساد در روي زمين مي كنند (و با تهديد به اسلحه) به جان و مال و ناموس مردم حمله مي برند اين است كه اعدام گردند يا به دار آويخته شوند يا (چهار انگشت از) دست (راست) را و پاي (چپ) آنها به عكس يكديگر بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد گردند، اين رسوايي در دنيا است و در آخرت مجازات عظيمي دارند!]

منظور از محارب همان گونه كه در بالا اشاره شد، كسي است كه با تهديد به اسلحه، به جان يا مال و ناموس مردم حمله مي كند؛ اعم ازاين كه به صورت دزدان جادّه ها و گردنه ها باشد، يا درداخل شهر ها و حتّي افراد چاقوكش كه با تهديد به اسلحه سرد، به جان و مال و نواميس مردم هجوم مي آورند نيز مشمول اين مجازات هستند، و قابل توجّه اينكه اين مهاجمان بر مردم، به عنوان محاربان با

خدا و پيامبر(ص) معرّفي شده اند و اين دليل بر تأكيد فوق العاده اي است كه اسلام دربارة رعايت آزادي و امنيّت اجتماعي و حقوق انسانها دارد.

چرا در ايران دست دزد قطع نمي شود؟

پرسش

چرا در ايران دست دزد قطع نمي شود؟

پاسخ

اجراي حدود مثل قطع دست دزد داراي شرايطي است كه تا آن شرايط جمع نشود، نمي توان آن حد را جاري كرد؛مثلاً درباره قطع دست دزد بايد شرايط زير موجود باشد تا دستش قطع شود:

1- بالغ باشد،

2- عاقل باشد،

3- با اختيار دزدي كرده واو را مجبور نكرده باشند،

4- مضطر نباشد، مثل كسي كه در زمان قحطي براي سدّ جوع و نجات از مرگ مجبور شده است از انبار غذا سرقت كند،

5- چيزي را كه دزديده، در انبار يا صندوق و جاي دربسته بوده و قفل را شكسته باشد. اگر كس ديگري قفل و در را شكسته باشد و فرد از آنجا چيزي دزديده، دست او قطع نمي شود،

6- خود دزد آن چيز را از محلي كه مال در آن جا بوده، خارج كند، پس اگر به وسيله طناب آن شي ء را ببندد و خودش بيرون باشد و آن راببرد، حدّ بر او جاري نمي شود،

7- دزد، پدر مال باخته نباشد، يعني اگر پدر از مال پسرش دزدي كرد، دست پدر را قطع نمي كنند،

8- مخفيانه قفل و در را بشكند و مال را بدزدد، پس اگر آشكارا و در جلوي چشم افراد باشد، حكم قطع يد بر او جاري نمي شود.

وقتي همه شرايط جمع شد و دزدي با اقرار سارق و يا شهادت دو نفر عادل ثابت شد حدّ جاري مي شود. خواهيدگفت چرا اسلام اين اندازه شرط و شروط كرده است، جوابش اين است كه اسلام نسبت به آبروي افراد اهميتمي دهد. در هر صورت محروم كردن يك انسان براي هميشه كار ساده اي نيست و از طرفي عطوفت و مهرباني خداوندنسبت به بندگانش

باعث شده است تا اين اندازه رعايت افراد بشود. البته هر كجا هم با شرايط ثابت شد، حد جاريمي شود، كه در مرحله اول چهار انگشت دست راست قطع مي شود و اگر براي بار دوم دزدي كرد، پاي چپ او ازبرآمدگي قدم قطع مي شود و اگر در مرحله سوم دزدي كرد، براي هميشه زندان مي شود تا بميرد و اگر در مرحله چهارمدزدي كرد، كشته مي شود.

حكم اعدام افراد تحت الشمول ساب النبي و مرتد را چه كسي مي تواند اجرا كند؟

پرسش

حكم اعدام افراد تحت الشمول ساب النبي و مرتد را چه كسي مي تواند اجرا كند؟

پاسخ

در حكومت اسلامي وظيفه دادگاه رسيدگي به اين گونه امور و اثبات و اجراي حكم است. البته در رابطه با ساب النبي(ص) حكم اولي اين است كه بايد او را كشت؛ لكن از نظر حكم ثانوي مي توان گفت در زماني كه حكومت اسلامي در جامعه برقرار است اين گونه امور با نظر حاكم و دادگاه اسلامي انجام پذيرد تا در جامعه هرج و مرج ايجاد نشود.

لطفاً در مورد آية "ولكم في القصاص حيات توضيح دهيد و بفرماييد چگونه در قصاص حيات است در صورتي كه فردي از بين مي رود؟ جايگاه قصاص در قوانين كيفري و شبهاتي كه پيرامون آن وجود دارد چيست

پرسش

لطفاً در مورد آية "ولكم في القصاص حيات توضيح دهيد و بفرماييد چگونه در قصاص حيات است در صورتي كه فردي از بين مي رود؟ جايگاه قصاص در قوانين كيفري و شبهاتي كه پيرامون آن وجود دارد چيست

پاسخ

قصاص در لغت مقابله به مثل و پي جويي و متابعت كردن اثر است اولياي مقتول نسبت به قاتل عملي انجام مي دهند كه او انجام داده و در واقع عمل او را پيروي مي كنند.(مفردات راغب ص 404، ماده قصص ; قاموس قرآن سيدعلي اكبر قرشي ج 6، ص 12، نشر دار الكتب الاسلاميه )

در پاسخ به اين پرسش لازم است به سه مطلب اشاره شود: 1. فلسفة قصاص و علّت حيات بودن آن 2. جايگاه قصاص 3. شبهات قصاص و پاسخ آن

1. قرآن مجيد در آية 179 سوره بقره فلسفه قصاص را مايه حيات بودن آن بيان كرده يعني قصاص اسلامي جنبه انتقام جويي ندارد; بلكه دريچه اي به سوي زندگي انسان ها است هم مايه حيات فرد و هم مايه حيات جامعه است زيرا اگر حكم قصاص وجود نداشت افراد سنگدل احساس امنيت كرده در نتيجه جان مردم بي گناه به خطر مي افتاد; همان گونه كه در كشورهاي فاقد حكم قصاص آمار قتل و مجازات به سرعت بالا رفته است وقتي شخص بداند كه اگر فردي را بكشد، او را (با قصاص خواهند كشت تا حدّ زيادي او را از فكر كشتن باز مي دارد و كنترل مي كند; علاوه برآن لزوم تساوي و برابري در حكم قصاص (يك

مرد در مقابل يك مرد، يك زن در مقابل يك زن و...)، جلو قتل هاي پي در پي را مي گيرد و به سنت هاي جاهلي كه گاه يك قتل چند قتل و آن نيز به نوبه خود مايه قتل هاي بيشتري مي شد كه گاهي در عوض كشته شدن يك نفر يك قبيله را مي كشتند پايان مي دهد و از اين راه نيز مايه حيات جامعه است با توجه به اينكه حكم قصاص مشروط به عدم عفو _ از ناحيه اولياي مقتول _ است نيز دريچة ديگري به حيات و زندگي گشوده خواهد شد.

امام سجاد7 در اين باره مي فرمايد: "در قصاص حيات است براي كسي كه اراده مي كند فردي را بكشد، زيرا وقتي بداند او را قصاص مي كنند، از قتل صرف نظر مي كند و نيز سبب حيات است براي كسي كه اراده قتل او شده زيرا جان او حفظ مي شود، هم چنين ساير افراد، نيز از حيات استفاده مي كنند، زيرا مردم وقتي بدانند كه قصاص مي شوند، جرأت قتل كسي را ندارند".(تفسير نور الثقلين حويزي ج 1، ص 158، نشر مطبعه علميه قم )

2. قصاص يكي از كيفرهاي اسلامي است كه اسلام در مورد قتل عمد، اين حكم را تعيين فرموده است ورثة فردي كه كشته شده مي توانند قاتل را قصاص كنند يا از او ديه بگيرند، يا او را عفو نمايند; البته حكم اولي قصاص است ديه و عفو به جاي قصاص قرار مي گيرند; از اين رو، اگر يكي از ]اولياي دم به قصاص مايل باشد و ديگران طلب ديه كنند، آن فرد مي تواند قاتل را قصاص نمايد، به شرطي

كه مقدار ديه اي كه حق آن هاست بدهد، برخلاف اسلام كه مي فرمايد: ديه و عفو مي تواند به جاي قصاص قرار گيرد و يهود تنها قصاص و نصارا، ديه و عفو را تجويز كرده اند. در حالي كه حتمي بودن قصاص در بعضي موارد، سبب رنج و ناراحتي شديد براي طايفه اي مي شود مانند آن جا كه برادري برادر خود را بكشد; بديهي است با اجراي قصاص داغ تازه اي براي بستگان ايجاد مي گردد و اگر حكم به عفو و ديه منحصر باشد، پيامدهاي بدي مانند فراوان شدن قتل در جامعه و سلب امنيت و بغض و كينه مي گردد.

3. دربارة قصاص چند شبهه مطرح شده كه در اين جا به پاسخ آن ها مي پردازيم الف _ طبع انساني كشتن فردي را به علت اين كه فردي را كشته نمي پسندد و اسلام دين رحمت و رأفت است و سزاوار است قاتل مورد عفو قرار گيرد. پاسخ رحمت و رأفت در جاي خود ارزش مند است فرد جايي كه ارزشي براي خون ديگران قائل نيست سزاوار رحمت نمي باشد; رحمت و عفو در جايي زيبنده است كه ظلم به ديگري نشود و مصلحت اجتماع به خطر نيفتد.

ب _ قصاص ناشي از قساوت و انتقام جويي است و مخالف با تربيت مي باشد و مي توان قاتل را به كم تر از قتل مانند شلاق و... تنبيه كرد. پاسخ تشريع قصاص با مسئله انتقام جويي ارتباطي ندارد و انتقام فرونشاندن آتش غضب به علت موضوع شخصي است قصاص پيش گيري از تكرار ظلم است بنابراين قصاص قساوت نيست بلكه عدالت است كسي

كه فردي را به ناحق كشته عدالت اقتضا مي كند كه كشته شود و نيز قصاص مخالف با تربيت نيست بلكه تربيت اسلامي اقتضا مي كند كه قاتل را قصاص نمايند تا در پرتو آن افراد جامعه تربيت شوند.(اقتباس از تفسير الميزان علامه طباطبايي ج 1، ص 444، نشر دار الكتب الاسلاميه تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 445، نشر دار الكتب الاسلاميه )

ج _ بهتر است قاتل را به جاي قصاص زنداني كنند و در آن جا به سود جامعه از آن ها كار بكشند.

پاسخ زندان نه تنها نمي تواند جاي قصاص قرار گيرد، بلكه به آمار جرايم و جنايات مي افزايد، افزون بر اين كه هزينه فراواني از بيت المال بايد صرف آن ها شود.

فلسفه و مباني حقوق

اگر مردم يك كشور آن قدر از نظر سطح علمي، اقتصادي، اجتماعي، اعتقادي و سياسي و... بالا باشند (مدينه فاضله) كه هيچ كس گناه و تخلف انجام ندهد، دادگاه قوانين جزايي اسلام و مجازات چه معنا و مفهومي دارد؟

پرسش

اگر مردم يك كشور آن قدر از نظر سطح علمي، اقتصادي، اجتماعي، اعتقادي و سياسي و... بالا باشند (مدينه فاضله) كه هيچ كس گناه و تخلف انجام ندهد، دادگاه قوانين جزايي اسلام و مجازات چه معنا و مفهومي دارد؟

پاسخ

اگر جامعه آرماني در يك كشور شكل بگيرد، به طوري كه ظلم و فساد از جامعه محو شود، عقول و دانش بشري به تكامل برسد، اصل مساوات و برادري به طور كامل برقرار شود، معنويت به صورت بي سابقه اي گسترش يابد، با خرافات و بدعت ها مبارزه شود، مفاسد اخلاقي به صورت كامل ريشه كن شود، قانونمندي كامل در جامعه برقرار شود و عدالت اجتماعي و اقتصادي در اجتماع برقرار شود، چنين جامعه اي مدينه فاضله خواهد بود كه ظاهراً نياز به دستگاه قضايي ندارد؛ اما بايد توجه داشت كه جامعه فاضله بودن، به اين معنا نيست كه انگيزه هاي گناه و تخلف و قانون شكني در انسان ها وجود نداشته باشد و همه مثل هم باشند، در هر حال حتي درون چنين جامعه اي مي تواند افرادي وجود داشته باشند كه بنا به طبع شهوت پرستي و زياده خواهي و خودپرستي، در فكر گناه و تخلف باشند، پس هم چنان نياز به قانون جزايي و مجريان خواهد بود.

به عقيده ما، در دوران حكومت امام زمان(ع) جامعه به اين سمت خواهد رفت، اما اگر نگاهي به جامعه جهاني كه در عصر حضرت مهدي(ع) تشكيل مي شود بيندازيم، براساس روايات معتبر، در آن جامعه حضرت مهدي(ع) بين مردم قضاوت مي كند و در روايت آمده است: "و حكم بين الناس بحكم داود و حكم محمد(ص)؛ امام زمان(ع) ميان مردم چون داوود نبي(ع) و حضرت محمد(ص) حكم

و قضاوت خواهد نمود"

از اين رو، در مدينه فاضله اي كه در زمان حكومت حضرت مهدي(ع) تشكيل مي شود، قضاوت براساس احكام الهي و به صورت عادلانه صورت مي گيرد، با اين كه در آن جامعه ظلم و ستم رخت برمي بندد، عدل بر جهان حاكم مي شود و ساير ويژگي هاي جامعه ايده آل محقق مي شود.

جامعه بشري و هر كشوري اگر چه در مرحله عالي پيشرفت اخلاقي، علمي، سياسي، اقتصادي و... باشد، بي نياز از قوانين جزايي و مجازات ها نمي باشد، چون جوامع بشري از حقيقتي به نام انسان تشكيل شده كه اين حقيقت مي تواند در مسير صلاح و رستگاري گام بردارد يا اين كه در مسير سقوط و گناه و جنايت قدم زند. وجود دستگاه قضايي و قانون مجازات و ضمانت اجراي كيفري موجب مي شود از ارتكاب جرم كاسته شود. ضمانت اجراي كيفري، جامعه و كشور را در مسير سلامت قرار مي دهد و ميزان جرم و جنايت را كاهش مي دهد. اگر در جامعه اي گرچه جامعه فاضله ضمانت اجراي كيفري نباشد، جرأت بر انجام گناه و جنايت بيشتر خواهد بود. به هر حال، ضرورت وجود قوانين جزايي اسلام و مجازات هايي كه نقش بازدارنده دارند، در كاهش جرم و پيشگيري از آن بسيار مؤثر خواهد بود.

پي نوشت ها:

1 - بحارالانوار، ج 52، ص 338.

فرق ميان قوانين بشري و قوانين الهي از نظر روح عمل، چيست؟

پرسش

فرق ميان قوانين بشري و قوانين الهي از نظر روح عمل، چيست؟

پاسخ

يك تفاوت اصيل درميان قوانين الهي و قوانين بشري اين است كه قوانين الهي دو بعدي است و قوانين بشري يك بعدي. قوانين بشري به نظام روحي و تكامل معنوي فرد كاري ندارد. وقتي كه يك دولت برا ي مصالح كشور، اقدام به وضع ماليات مي كند، هدفش فقط بدست آوردن پول و تأمين هزينة كشور است. دولت نظري ندارد كه پرداخت كنندة ماليات چه نيتي دارد؟ آيا با طيب خاطر و رضايت و از روي علاقمندي به دولت يا كشور ماليات مي دهد يا از روي ترس؟ هدف دولت تنها پول گرفتن است، حتي اگر پرداخت كننده در دلش فحش هم بدهد باز هم منظور دولت عملي شده است.

همچنين وقتي كه براي دفاع از كشور، سربازاني را به زير پرچم احضار مي كند به نيت سربازان كاري ندارد؛ او مي خواهد سرباز در ميدان جنگ با دشمن نبرد كند؛ براي دولت تفاوتي ندارد كه سرباز با رضا و ميل بجنگد يا از روي ترس از مسلسلي كه پشت سرش قرار دارد، نبردش خودنمايي باشد، به انگيزة حماسه ها و تعصّبهاي احمقانه باشد، يا از براي دفاع از حق و حقيقت؟

ولي در قوانين الهي چنين نيست؛ در اين قوانين، ماليات و سربازي بطور مطلق خواسته نشده است، بلكه توأم با نيت خالص و قصد قربت خواسته شده است. اسلام عمل با روح مي خواهد نه عمل بي روح. لهذا اگر مسلماني زكات خود را بدهد ولي شائبة ريا در آن باشد پذيرفته نيست؛ اگر به جهاد برود ولي براي خودنمايي باشد، قبول نيست. قانون الهي مي گويد سرباز اجباري به درد

من نمي خورد، من سربازي مي خواهم كه روحاً سرباز باشد، سربازي مي خواهم كه نداي: «اِنَّ اللهَ اشْتَري مِنَ الْمُوْمِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لُهُم الْجَنَّةَ»توبه/111 را پذيرفته باشد و صميمانه به آن لبّيك بگويد.

شرايط قانون گذار از نظر اسلام چگونه است و از نظر قرآن اين شرايط در چه كسي وجود دارد؟

پرسش

شرايط قانون گذار از نظر اسلام چگونه است و از نظر قرآن اين شرايط در چه كسي وجود دارد؟

پاسخ

گسترش زندگي اجتماعي بشر در روي زمين، و برچيده شدن دوران زندگي فردي در جنگل ها و بيابانها، حاكي است كه بشر، طبعاً خواهان زندگي است تا با همكاري، بر دشواريها فائق آيد.

از طرفي ديگر، انسان موجودي «خودخواه» است و «حب ذات» براي او يك امر غريزي. وي مي خواهد همه چيز را در انحصار خويش درآورد و اگر هم روزي به مقررات سنگين اجتماعي تن در مي دهد، به خاطر ضرورت و ناچاري است. اگر اين ضرورت نبود، غالباً بشر از انحصارطلبي دست بر نمي داشت به گواه اينكه هرگاه فرصتي بدست آورد از تضييع حقوق ديگران خودداري نمي نمايد.

از اين جهت، همه دانشمندان بر اين مطلب اتفاق نظر دارند كه براي تشكيل يك اجتماع صحيح انساني، طرح اساسي، (قوانين صحيح) ضروري است، تا در پرتو آن، حقوق افراد و وظائف انسانها در زندگي اجتماعي روشن گردد. اين طرح همان قوانين اجتماعي است كه زير بناي يك اجتماع انساني را تشكيل مي دهد.

اكنون بايد ديد كه اين طرح عالي، به وسيله چه كسي بايد ريخته شود؟

به طور اجمال بايد گفت: قانون گذار مي خواهد جامعه بشري را با تنظيم برنامه هاي فردي و اجتماعي خود به سوي كمال رهبري كند، و در پرتو تعيين وظايف افراد و تأمين حقوق آنان سعادت جسمي و رواني آنها را فراهم سازد. در اين صورت بايد قانون گذار، دو شرط ياد شده، در زير را دارا باشد.

1- قانون گذار بايد انسان شناس باشد.

اگر هدف از قانون گذاري، تأمين نيازمنديهاي جسمي و رواني بشر است، پس بايد قانون گذار از همه رموز

و اسرار جسمي و رواني انسان به طور دقيق آگاه باشد. قانون گذار، بسان نسخه پزشك، در صورتي دقيق و كامل مي شود، كه وي از اوضاع و احوال بيمار كاملاً آگاه باشد و نسخه را مطابق وضع مزاجي بيمار و شرائط روحي او تنظيم كند. به عبارت ديگر، قانون گذار بايد انسان شناس و جامعه شناس كاملي باشد. انسان شناس باشد، تا از غرائز و عواطف انسان ها آگاه باشد و احساسات و غرائز را بطور كامل اندازه گيري كند، و رهبري نمايد.

جامعه شناس باشد، تا از وظائف افراد در جامعه و مصالح و مفاسد اعمال آنان و واكنش زندگي اجتماعي و عكس العمل روابط انسان ها، به خوبي مطلع باشد.

2- از هر نوع سودجوئي پيراسته باشد.

براي واقع بيني و حفظ مصالح انسانها لازم است قانون گذار، از هر نوع «حب ذات» و «سودجوئي» در تدوين قانون پيراسته باشد. غريزه «خودخواهي» حجاب ضخيمي در برابر ديدگان قانون گذار پديد مي آورد. يك انسان، هر چند هم عادل، دادگر، واقع بين و منصف باشد، ناخودآگاه تحت تأثير حس «سودجوئي» و «حب ذات» قرار مي گيرد.

اكنون ببينيم كه اين دو شرط در كجا به طور كامل جمع است؟

شكي نيست كه اگر بنا باشد شخص قانون گذار، انسان شناس كامل باشد، انسان شناسي كامل تر از خداي عزوجل وجود ندارد. و هيچ كس به رموز مصنوع خود، آگاه تر از سازنده آن نيست. اتفاقاً خود قرآن نيز، روي همين موضوع تكيه كرده و مي فرمايد:

«اَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ و هو الّطيفُ الْخبير» ملك/14

[آيا او آفريده خود را به خوبي نمي شناسد؟ با اين كه از رموز و اسرا خلقت، كاملاً مطلع است].

خدائي كه سازنده ذرات موجود و پديد آرنده سلول هاي بي شمار، و تركيب دهنده قطعات مختلف وجود انسان است، قطعاُ

از نيازمنديهاي نهان و آشكار و مصالح و مفاسد مصنوع خود، بيش از ديگران آگاه است.

او بر اثر علم گسترده از روابط افراد، و واكنش اين پيوند ها و وظائفي كه ماية انسجام اجتماع مي گردد، و حقوقي كه شايسته مقام هر انساني است، آگاهي كامل دارد.

شرط دوم، كه پيراستگي از هر نوع سودجوئي در وضع قانون باشد، جز خدا در هيچ مقامي موجود نيست. تنها خدا است كه نفعي در اجتماع ما ندارد، و از هر نوع غرائز خصوصاً غريزه خودخواهي پيراسته است، در حالي كه همه افراد بشر، كم و بيش از حس خودخواهي –كه آفت قانون گذاري صحيح است- برخوردارند. و هر چند هم سعي و كوشش كنند كه خود را از چنگال اين غريزه برهانند، باز گرفتار مي شوند.

به قول «ژان ژاك روسو»: براي كشف بهترين قوانين كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انساني را ببيند، ولي خود هيچ حس نكند، با طبيعت رابطه اي نداشته باشد ولي كاملاً آن را بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد ولي حاضر باشد كه به سعادت ما كمك كند. بالاخره به افتخاراتي اكتفا نمايد كه به مرور زمان علني گردد. يعني در يك قرن خدمت كند و در قرن ديگر نتيجه بگيرد (قرار داد اجتماعي ترجمه زيرك زاده/81)

به ديگر سخن، قانون گذار بايد كوچكترين نفعي در تدوين قانون نداشته باشد، تا حس سود جوئي و غريزه «حب ذات»، حجاب ضخيمي در برابر ديدگان عقل وي به وجود نياورد كه او را از تشخيص منافع و مصالح نوع، ناتوان نسازد، زيرا كه در اين صورت هر چه هم بخواهد طبق عدل و انصاف پيش برود، باز

ناخودآگاه تحت تأثير حس «سودجوئي» و «حب ذات» واقع شده و از «صراط مستقيم» عدل، منحرف مي گردد.

نحوه قانون گذاري در حكومت اسلامي.

روي اين جهات، از نظر قرآن، قوه مقننه اي به صورت فردي و يا به صورت دسته جمعي و قانون گذاري جز خدا و شارعي جز «الله» وجود ندارد، و افراد ديگر مانند فقيهان و مجتهدان، همگي قانون شناساني هستند كه با رجوع به منابع قوانين، احكام و قوانين الهي را بيان مي كنند.

از بررسي آيات قرآن به روشني ثابت مي گردد كه تقنين و تشريع، فقط مربوط به خدا است. در نظام توحيدي، رأي و نظر هيچكس در حق كسي، حجت و نافذ نيست. و كسي حق ندارد رأي و نظر خود را بر فرد و جامعه تحميل كند، و مردم را به زور و قهر به اجراي آن دعوت نمايد.

در چشم انداز «نظام توحيدي»، به حكم گفتار پيامبر گرامي «الناس كاسنان المشط سواسيه» (من لا يحضره الفقيه، 4/272، ط نجف)، افراد جامعه انسان بسان دندانه هاي شانه هستند كه هيچ كدام بر ديگري برتري ندارد. از اين جهت علتي ندارد كه فردي و يا شورائي به سود فرد يا به گروهي و يا ضرر فرد و يا گروه ديگر، قانوني را جعل كند و مردم را به پيروي از آن دعوت كند.

در چشم انداز نظام توحيدي، عالي ترين مظهر تجلي مساوات اين است كه پيامبر گرامي(ص) فرمود: «الناس امام الحق سواء» [همه مردم در برابر حق و قانون مساوي و يكسانند.] قانون درباره تمام افراد، با الغاي تمام امتيازات اجرا مي گردد. اسلام با طبقه بندي هاي ظالمانه كه گروهي خود را مافوق قانون بينديشند، و گروهي در پوشش قانون قرار بگيرند، سرسختانه مبارزه كرده

است.

اگر در نظام الهي، قانون گذاري، جز خدا و قانوني جز قانون او وجود ندارد پس نقش مجتهدان و فقيهان چيست؟

پرسش

اگر در نظام الهي، قانون گذاري، جز خدا و قانوني جز قانون او وجود ندارد پس نقش مجتهدان و فقيهان چيست؟

پاسخ

فقيه استخراج كننده قوانين الهي است و احكام خدا را از منابع چهارگانة آن استنباط كرده و در اختيار مردم مي گذارد.

فقيه در نظام اسلامي مقنن و قانونگذار نيست، نه قانوني را وضع مي كند و نه قانوني را ابطال مي نمايد، ولي از آنجا كه شناخت قوانين خدا از منابع آن، نياز به تخصص و صلاحيت علمي دارد، مجتهد بر اثر كسب يك رشته صلاحيتها مي تواند احكام الهي را از كتاب و سنت، و عقل و اجماع استنباط نمايد، و ديگران را از زحمات فراوان آسوده سازد.

اگر وظيفه مجتهد در قانون شناسي و استنباط احكام از مدارك آن خلاصه مي گردد «اجتهاد» فقط ابزار شناخت قانون است، و با به بكار بردن آن، مي توان حق را از باطل، قانون را از غير آن باز شناخت.

در فقه شيعه به اين مسأله بيش از ديگر مذاهب فقيهي اسلامي اهميت داده شده است و فقهاي شيعه براي خود مقامي جز عالمان احكام الهي، مستنبطان قوانين خدا از دلايل موجود، و براي اجتهاد نقشي جز وسيله تشخيص و تلاش براي شناخت وظايف بندگان، چيزي قائل نيستند و اجتهاد فقط ابزار شناخت است و هرگز از منابع قوانين نيست.

فقهاي شيعه ادله چهار گانه بالأخص قرآن و سنت رسول گرامي را كه از طريق ائمة اهل بيت(ع) رسيده است براي استخراج احكام الهي و حوادث روز افزون جامعه كافي مي دانند و صدق اين نظريه را در طول قرون چهارده گانه اسلامي عملاً ثابت كرده اند، در اين مورد كافي است كه بدانيم كه در يكي از جوامع حديثي شيعه به

نام «وسائل الشيعه» قريب به چهل هزار حديث فقهي وجود دارد، و اگر جامع ديگر حديثي به نام «مستدرك الوسائل» را به آن ضميمه كنيم، گستردگي منابع فقه شيعي كاملاً روشن مي گردد، بالأخص كه در ميان اين احاديث يك رشته قوانين كلي و اصولي جامعي وجود دارد، كه خود مي تواند پاسخگوي بسياري از نيازها باشد.

در اين ميان فقهاي مذاهب اربعه، همچنين ديگر مذاهب فقهي، چه مذاهبي كه پيش از پايه گذاران آن رواج داشته و يا پس از آن پي ريزي شده است «اجتهاد را از منابع و مصادر حكم الهي مي دانند و به جاي اينكه از آن فقط به عنوان ابزار شناخت بهره بگيرند آن را منبع و مصدر حكم مي انگارند و در كنار ادله اربعه معروف، كتاب و سنت و اجماع و عقل، «اجتهاد را نيز، يادآور مي شوند و گواه آنان در اين نظريه اين است كه مدارك چهارگانه، پاسخگوي حوادث نامتناهي نيست، و منابع متناهي نمي تواند جوابگوي حوادث روز افزون و به اصطلاح نامتناهي باشد، و_ لذا _ بايد از اجتهاد به عنوان مصدر و منبع قانون بهره گرفت، البته نه هر اجتهادي، بلكه اجتهادي كه بر يك محاسبات و مقايسات مانند قياس و استحسان و مصالح و مفاسد استوار باشد.

دانشمند عالي مقام مصري در كتاب «الوحي المحمدي» يادآور مي شود كه مجموع احاديث فقهي از پانصد حديث تجاوز نمي كند (الوحي المحمدي) آيا با اين وضع مي توان انتظار آن داشت كه سنت نبوي به ضميمه سه منبع ديگر بيانگر حوادث نامتناهي باشد؟

ابن رشد در مقام استدلال بر استواري قياس مي گويد:

«ان الوقائع بين أشخاص الاناس غير متناهية والنصوص والأفعال والاقرارات (تقرير النبي) متناهية و

محال أن يقابل ما لا يتناهي بما يتناهي» (بداية المجتهد/2)

[حوادثي كه در ميان مردم اتفاق مي افتد نامتناهي است در حالي كه نصوص و همچنين فعل و تقرير پيامبر، كاملاً محدود است و محال است نامتناهي را با متناهي پاسخ گفت.]

اين تعبير از دانشمند بزرگي مانند ابن رشد موجب شده كه ديگران نيز آن را به صورت اصل موضوعي بپذيرند و نويسندة سوري معاصر دكتر مصطفي الزرقا، مؤلف كتاب ارزشمند «المدخل الفقهي العام» عبارت ابن رشد را بازتر آورده مي گويد: «ولا يخفي انّ نصوص الكتاب والسنة محدودة متناهية والحوادث الواقعة و المتوقعة غير متناهية فلا سبيل إلي اعطاء الحوادث و المعاملات الجديدة منازلها واحكامها في فقه الشريعة إلّا علي طريق الاجتهاد بالرأي»

[نصوص كتاب و سنت، محدود و متناهي است و رخدادها و آنچه مترقب است رخ بدهد نامتناهي مي باشد در اين صورت براي استنباط احكام حادثه و معاملات جديد، در فقه شريعت اسلام، راهي جز پيمودن راه اجتهاد به رأي، چيز ديگري نيست.] (المدخل الفقهي العام: 1/77)

در خصوص فلسفه حقوق جزا و مجازات ها و حقوق جزاي عمومي و حقوق جزاي اختصاصي و جرم شناسي و آيين دادرسي كيفري و قضاي اسلامي و ديدگاه اسلام در اين خصوص توضيح دهيد و منابعي را معرفي نماييد.

پرسش

در خصوص فلسفه حقوق جزا و مجازات ها و حقوق جزاي عمومي و حقوق جزاي اختصاصي و جرم شناسي و آيين دادرسي كيفري و قضاي اسلامي و ديدگاه اسلام در اين خصوص توضيح دهيد و منابعي را معرفي نماييد.

پاسخ

شما دانشجوي سال اول رشته حقوق هستيد و به تدريج طي دوران تحصيلات دانشگاهي، در قالب واحدهاي مختلفي كه خواهيد گذراند، به صورت تفصيلي با بسياري از اين مباحث و مسايل اساسي آن آشنا مي شويد. در اين جا به دو مسئله اجمالاً اشاره مي كنيم.

1- فلسفه مجازات ها در اسلام چيست؟ آيا هدف اصلاح فرد است يا اصلاح جامعه و يا اين كه هدف هم اصلاح فرد و هم اصلاح جامعه است و يا اين كه به هنگام تعارض بين اصلاح فرد و اصلاح جامعه كدام مقدم است؟ اسلام با نگاهي جامع به حيات انسان و جامعه بشري، مجازاتي متناسب با جرايم ارتكابي در نظر گرفته است و در اين مسير هم هدف اصلاج جامعه را مد نظر قرار داده و هم هدف اصلاح مجرم را در تعارض بين اصلاح فرد و جامعه، اسلام مصالح عموم مردم و حقوق عمومي را مقدم بر حقوق فردي و اصلاح فرد مي داند. از اين رو هدف اصلاح جامعه بالاتر و برتر از اصلاح فرد است. در اسلام مجازات مبتني بر قاعده "قبح عقاب بلابيان" يا به تعبير متعارف حقوقي اصل "قانوني بودن جرم و مجازات" است و تا بيان نيامده و قانون وضع نشده، مجازات كردن امري عبث و بيهوده است.

2- آيين دادرسي كيفري در اسلام مبتني بر چه روشي است؟ آيا سيستم رسيدگي اتهامي است يا تفتيشي و يا اين كه مختلط

و يا غير از اين موارد است؟

"سيستم اتهامي" از نظر تاريخي قديمي ترين نظام رسيدگي به دعاوي بوده كه ابتدا در روم و يونان باستان و برخي ممالك ديگر وجود داشد و در حال حاضر با تغييراتي در انگليس و آمريكا و برخي كشورها وجود دارد. مهم ترين ويژگي هاʠاين سيستم عبارتند از:

1- ضرورت شكايت از طرف شاكي خصوصي؛

2- ترافعي بودن محاكمه؛

3- شفاهي بودن محاكمه؛

4- علني بودن محاكمه؛

5- قاضي نقش حكم و داور را دارد.

"سيستم تفتيشي" بعد از سيستم اتهامي معمول گرديد. ابتدا اين سيستم در خصوص محاكمه بردگان و طبقات پايين جامعه اعمال مي شد، ولي بعد اين سيستم در خصوص دادگاه هاي مذهبي كه توسط كليساها اداره مي شد، به مرحله اجرا در آمد. مهم ترين خصوصيات اين سيستم عبارتند از:

1- غير علني بودن رسيدگي؛

2- كتبي بودن محاكمه؛

3- غير ترافعي بودن دادرسي؛

4- وجود مقام و مرجع خاصي براي تعقيب جرايم؛

5- حرفه اي بودن قضاوت.

"سيستم مختلط يا فرانسوي" به دنبال آشكار شدن معايب در سيستم اتهامي و تفتيشي به وجود آمده است و داراي دو مرحله جدا از هم مي باشد:

1- مرحله كشف و تعقيب بزه كه عهده دار آن مرجع خاصي به نام دادسرا است و به طريقه تفتيشي يعني غير علني و غير ترافعي و كتبي صورت مي گيرد؛

2- مرحله رسيدگي و صدور حكم كه به طريق اتهاميك يعني علني و ترافعي و شفاهي صورت مي گيرد. اين سيستم ابتدا در فرانسه به وجود آمد و بعد در بسياري از كشورهاي جهان جريان پيدا كرد.

"روش دارسي كيفري اسلام" علي رغم اين كه شباهت هاي فراواني با سيستم اتهامي دارد، حاوي برخي ويژگي هاي موجود در سيستم تفتيش است، اما ويژگي هاي خاص خود را دارد و

با سيستم هاي مذكور سنخيت كامل ندارد. از اين رو اصول دادرسي كيفري اسلامي نه از قواعد حقوق روم تبعيت كرده و نه متخذ از قواعد حقوقي ساير سيستم ها مي باشد، بلكه قواعد مستقل و قائم به ذات است.(1)

جهت اطلاع شما چند منبع معرفي مي شود:

1- آيت اللَّه سيد محمد حسن مرعشي، ديدگاه هاي نو در حقوق كيفري اسلام.

2- دكتر علي رضا فيض، مقارنه تطبيق اسلام و حقوق جزاي عمومي.

3- اسلام وحقوق جزاي عمومي، ج 1، پژوهشكده همكاري حوزه و دانشگاه.

4- دكتر ابوالقاسم گرجي، مقالات حقوقي، جلد اول.

5- آيت اللَّه هاشمي شاهرودي، بايسته هاي حقوق جزا.

همچنين كتب فقهي بسياري كه مربوط به قضا و شهادات و حدود و قصاص و ديات به زبان عربي انتشار يافته است كه مي تواند مورد استفاده قرار گيرد.

پي نوشت ها:

1. محمود آخوندي، آيين دادرسي كيفري، ج 1، ص 79.

قاعدة مرور زمان چيست؟

پرسش

قاعدة مرور زمان چيست؟

پاسخ

اگر مراد نقش زمان و مكان در اجتهاد باشد، پاسخ اين است: زمان و مكان در استنباط احكام و بار كردن حكم روي موضوعات تأثير دارد.

البته مراد زمان و مكان نيست، چون زمان و مكان تأثيري در حكم شرعي ندارد و تغيير آن ها باعث تغيير حكم شرعي نمي شوند، بلكه مراد اوضاع و احوالي است كه در زمان يا مكان پديد آمده است وحكم و موضوع حكم شرعي را متعيّن مي سازد و تغيير آن باعث تغيير حكم و موضوع حكم شرعي مي گردد.(1)

يكي از مؤلفه هايي كه تغيير آن باعث تغيير حكم شرعي مي شود، عرفيات جامعه است، مثلاً شرعاً شرطي كه ضمن عقد باشد و يا صراحتاً شرط نشده، ولي مبناي عرف بر آن شرط باشد، لازم الوفا است، ليكن چه چيزي را عرف شرط مي داند؟ عرف ها مختلفند. يكي از جاهايي كه مرد مي تواند عقد ازدواج را به هم بزند (البته بعضي مي فرمايند نمي توان عقد را به هم زد) موردي است كه با كرده بودن دختر را شرط كردهيا لفظاً شرط نكرده باشد، ليكن مبناي عقد عرفاً بر بكارت زوجه باشد.(2)

در كشورها مبناي عرفي مثلاً در مورد باكره بودن دخترها مختلف است. در ايران نيز مسئلة از همين قرار است، ولي در برخي كشورها بر عكس است. از اين رو در آن كشورها چنان چه مردي لفظاً و صراحتاً با كره بودن را شرط نكرده باشد، بعداً در صورتي كه زوجه اش باكره نباشد، نمي تواند به استناد مبناي عرفي ، عقد را به بهانة اين كه خانمش با كره نبوده،

به هم بزند. يا مثلاً شطرنج تا زماني كه آلت قمار بود، حرام بود. وقتي آلت قمار بودنش را از دست داد و برد و باختي در بين نشد، جايز شد.(3)

بنابراين زمان و مكان به معنايي كه گذشت، در حكم شرعي اثر دارند.

1. مجلة نقد و نظر ، سال 2، شمارة 5، سال 1374، ص 222.

2. توضيح المسائل مراجع، ج 2، ص 422، مسئلة 2444.

3. امام خميني، استفتائات ، ج 2، ص 10، سؤال 21.

ضمانت اجرائي قوانين از نظر قرآن و دنياي امروز چگونه است؟

پرسش

ضمانت اجرائي قوانين از نظر قرآن و دنياي امروز چگونه است؟

پاسخ

در مورد قوانين اسلامي كه طرح آنرا قرآن ريخته از نظر ضمانت اجراء امكانات زيادي وجود دارد و به اصطلاح دست قانونگزار از اين نظر كاملا باز است، زيرا

اولاً _ راه پيشگيري از جرائم از طريق دميدن روح ايمان در افراد و ايجاد اعتقاد به يك سيستم مراقبت دائمي و هميشگي و در هر مكان و هر شرائط، كاملا باز است.

قرآن ، تصريح ميكند آثار عمل هر قدر كم و كوچك باشد، در دست و پا و چشم و گوش و زبان، باقي ميماند، و اينها در روز رستاخيز گواهي خواهند داد.

علاوه بر اينكه بدون اينها نيز خداوند از اسرار درون و برون همه موجودات، حتي در دورترين اعماق آسمان با خبر است و اصولا براي او، درون و برون و دور و نزديك مفهومي ندارد و با همه كس در همه جا هست و اين عقيده و ايمان را با عبادات و نيايشهاي روزانه زنده نگه ميدارد.

ثانياً _ براي اطاعت از قوانين، پاداشهاي فراواني كه روح انسانرا مي تواند كاملا سيراب كند قائل شده است، بنابراين، ضمانت اجرائي آنها تنها مسئله «كيفر» نيست، بلكه «پاداش» هم در اين زمينه نقش فعالي دارد.

جالب توجه اينكه، پاداش هر عمل نيك و اطاعت از قوانين را ده برابر تعيين نموده، در حالي كه كيفر را، براي رعايت عدالت، همانند نوع تخلف و مقدار و تعداد آن قرار داده است «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلِلّهِ عَشْرُ اَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِئَةِ فَلا يُجْزي اِلّا مِثْلُها» انعام/ 160 افق و دايره پاداشهاي معنوي قرآن بقدري وسيع است كه هر خير

و بركتي را در مقياس بي نهايت دربرمي گيرد «وَسارِعوُا اِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَواتُ وَالْاَرْضُ اَعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» آل عمران/ 133 [سبقت بگيريد بسوي آمرزش پروردگارتان و بسوي بهشتي كه وسعت آن پهنة آسمان و زمين را فراميگيرد، و براي پرهيزگاران آماده شده است.]

ثالثاً _ كيفرهاي معنوي و مادي را بهم آميخته و با وارد ساختن كيفرهاي اخلاقي و وجداني و رواني در اين قسمت، معجون خاصي كه اثر آن در ذائقة روح، دير پاي و عميق باشد، ساخته است، مثلا در مورد قتل عمد مي گويد

«وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتُعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَمُ خالِداً فيها وَغَضْبُ اللهِ عَلَيْهِ وَلَعْنَهُ وَاَعَدَّلَهُ عَذاباً عَظيماً» نساء/ 93 [كسيكه انسان با ايماني را از روي عمد بقتل برساند كيفر او دوزخ است و براي هميشه در آن ميماند و خشم خدا او را فروميگيرد و از رحمت خودش اصو را دور ميسازد و عذاب عظيمي براي او فراهم ساخته است] علاوه بر اين، قصاص را تشريع نموده و اجازه ميدهد قاتل را بقتل برسانند و كسيكه عضو بدن كسي را بعمد ناقص ساخته، همان عضو او را ناقص كنند «فَمَنْ اِعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدوُا بِمِثْلِ ما اعْتَدي عَلَيْكُمْ» [هركس بشما تعدي كند، بهمان مقدار قصاص كنيد]

ضمانت اجرائي قوانين از نظر قرآن و دنياي امروز چگونه است؟ پرسش

پاسخ

در مورد قوانين اسلامي كه طرح آنرا قرآن ريخته از نظر ضمانت اجراء امكانات زيادي وجود دارد و به اصطلاح دست قانونگزار از اين نظر كاملا باز است، زيرا

اولاً _ راه پيشگيري از جرائم از طريق دميدن روح ايمان در افراد و ايجاد اعتقاد به يك سيستم مراقبت دائمي و هميشگي و در هر مكان و هر شرائط، كاملا باز است.

قرآن ، تصريح ميكند آثار

عمل هر قدر كم و كوچك باشد، در دست و پا و چشم و گوش و زبان، باقي ميماند، و اينها در روز رستاخيز گواهي خواهند داد.

علاوه بر اينكه بدون اينها نيز خداوند از اسرار درون و برون همه موجودات، حتي در دورترين اعماق آسمان با خبر است و اصولا براي او، درون و برون و دور و نزديك مفهومي ندارد و با همه كس در همه جا هست و اين عقيده و ايمان را با عبادات و نيايشهاي روزانه زنده نگه ميدارد.

ثانياً _ براي اطاعت از قوانين، پاداشهاي فراواني كه روح انسانرا مي تواند كاملا سيراب كند قائل شده است، بنابراين، ضمانت اجرائي آنها تنها مسئله «كيفر» نيست، بلكه «پاداش» هم در اين زمينه نقش فعالي دارد.

جالب توجه اينكه، پاداش هر عمل نيك و اطاعت از قوانين را ده برابر تعيين نموده، در حالي كه كيفر را، براي رعايت عدالت، همانند نوع تخلف و مقدار و تعداد آن قرار داده است «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلِلّهِ عَشْرُ اَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِئَةِ فَلا يُجْزي اِلّا مِثْلُها» انعام/ 160 افق و دايره پاداشهاي معنوي قرآن بقدري وسيع است كه هر خير و بركتي را در مقياس بي نهايت دربرمي گيرد «وَسارِعوُا اِلي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَواتُ وَالْاَرْضُ اَعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» آل عمران/ 133 [سبقت بگيريد بسوي آمرزش پروردگارتان و بسوي بهشتي كه وسعت آن پهنة آسمان و زمين را فراميگيرد، و براي پرهيزگاران آماده شده است.]

ثالثاً _ كيفرهاي معنوي و مادي را بهم آميخته و با وارد ساختن كيفرهاي اخلاقي و وجداني و رواني در اين قسمت، معجون خاصي كه اثر آن در ذائقة روح، دير پاي

و عميق باشد، ساخته است، مثلا در مورد قتل عمد مي گويد

«وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتُعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَمُ خالِداً فيها وَغَضْبُ اللهِ عَلَيْهِ وَلَعْنَهُ وَاَعَدَّلَهُ عَذاباً عَظيماً» نساء/ 93 [كسيكه انسان با ايماني را از روي عمد بقتل برساند كيفر او دوزخ است و براي هميشه در آن ميماند و خشم خدا او را فروميگيرد و از رحمت خودش اصو را دور ميسازد و عذاب عظيمي براي او فراهم ساخته است] علاوه بر اين، قصاص را تشريع نموده و اجازه ميدهد قاتل را بقتل برسانند و كسيكه عضو بدن كسي را بعمد ناقص ساخته، همان عضو او را ناقص كنند «فَمَنْ اِعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدوُا بِمِثْلِ ما اعْتَدي عَلَيْكُمْ» [هركس بشما تعدي كند، بهمان مقدار قصاص كنيد]

چه شخصي صلاحيت و شرايط قانونگذاري جامعه بشري را دارا مي باشد؟

پرسش

چه شخصي صلاحيت و شرايط قانونگذاري جامعه بشري را دارا مي باشد؟

پاسخ

اصولا بايد ديد هدف از قانوندگذاري چيست و چه خلأي را مي خواهد پر كند؟ تا در پرتو معين شدن هدف بتوان شرايط او را مشخص ساخت. به طور اجمال بايد گفت: قانونگذار مي خواهد با دستگاه آفرينش كه همه انواع موجودات را به سوي كمال مي كشاند درباره خصوص انسان هماهنگي نموده جامعه بشري را با تنظيم برنامه اي به سوي كمال رهبري كند، و در پرتو تأمين حقوق تمام افراد، سعادت جسمي و رواني آنها را فراهم سازد.

بنابر اين چنين قانونگذاري بايد واجد شرايط زير باشد:

1-از آنجا كه هدف، تأمين نيازمنديهاي جسمي و سعادت رواني بشر است، بايد از همه رموز و اسرار جسمي و روحي وي، بطور دقيق مطلع و آگاه باشد، زيرا نسخه هر طبيبي هر چه هم دقيق و كامل تنظيم گردد، در صورتي مفيد و سودمند واقع مي شود كه پزشك از اوضاع و احوال بيمار كاملا آگاه باشد و نسخه را مطابق وضع مزاج بيمار و شرايط رواني وي تنظيم كند، و در غير اين صورت چندان سودمند نخواهد بود. و به عبارت ديگر، قانونگذار بايد انسان شناس و جامعه شناس كامل بوده، از غرايز و عواطف انسانها كاملا آگاه باشد، احساسات آنها را به طور دقيق تحديد و اندازه گيري كند تا در پرتو قانون، از هر گونه افراط و تفريط كه از لوازم غريزه انساني است جلوگيري نمايد، و از كليه اصولي كه مي تواند در طريق رهبري جامعه به سوي كمال، مورد استفاده قرار گيرد، اطلاعات دقيق و وسيعي داشته باشد، و مصالح و مفاسد فردي و اجتماعي را به

خوبي درك كند، و از واكنش زندگي اجتماعي و عكس العمل روابط انسانها كاملا مطلع باشد.

2-قانونگذار بايد كوچكترين نفعي در تدوين قانون نداشته باشد، تا حس سودجويي و غريزه «حب ذات» حجاب ضخيمي در برابر ديدگان عقل وي به وجود نياورد و او را از تشخيص منافع و مصالح همنوع، ناتوان نسازد؛ زيرا در اين صورت هر چه بخواهد طبق عدل و انصاف پيش برود، باز ناخود آگاه تحت تأثير حس «سودجويي» و «حب ذات» واقع شده و از «صراط مستقيم» عدل، منحرف مي گردد.

3-اعمال و افعال هر بشري زاييده و مولود افكار و عقايد اوست. طرز تفكرها و نحوه اعتقادها در انتخاب نوع كار و فعاليت حتي در كيفيت داوري انسان اثر واضح و مستقيم دارد. گروهي كه به خوبي يك عمل ايمان دارند، با شوق فراوان به دنبال آن مي روند، و بر عكس گروه ديگري كه آن را زشت و بد مي دانند از آن ابراز تنفر نموده در طول زندگي از آن اجتناب مي ورزند. جانبازي و فداكاري همه جانبه مولود ايمان به هدف است، چنانكه خودداري و روي گرداني، نشانه فقدان ايمان و اعتقاد راسخ مي باشد. از اين نظر اصلاحات پيگير در يك اجتماع، گسترش عدالت در تمام سازمانهاي ملي و دولتي، جلوگيري از مفاسد اخلاقي و انواع بديها و زشتيها، و بالأخره رهبري جامعه انساني، به سوي كمالي كه براي آن آفريده شده است، در صورتي عملي مي گردد كه نظارت و مراقبت قانونگذار، از چهارچوب اعمال و افعال تعدي نموده مراقب افكار و اخلاق جامعه نيز باشد.

و به عبارت ديگر: تنها به اصلاح ظاهر و برون و اعمال و افعال جامعه

اكتفا نكند، بلكه در اصلاح عقايد و افكار جامعه نيز، كه سرچشمه هر نوع عملي شمرده مي شوند، كوشش نمايد.

اكنون برگرديم و ببينيم كه اين شرايط در چه كسي و چه مقامي به طور كامل موجود است؟

اگر بنا است كه شخص قانونگذار انسان شناس كامل باشد، انسان شناسي كاملتر از خدا سراغ نداريم؛ و هيچ كس به رموز مصنوعي، آگاه تر از سازنده خود آن نيست.

خدايي كه سازنده ذرات وجود، پديد آورنده سلولهاي بي شمار، و تركيب دهنده قطعات مختلف وجود انسان مي باشد، به اسرار وجود و نيازمنديهاي نهان و آشكار، و مصالح و مفاسد مصنوع خويش، بيش از ديگران واقف است و از نتايج روابط افراد، و واكنش هر گونه برخورد، اطلاع كامل و دقيق دارد، زيرا علم او بي پايان است و هيچ نوع حجاب و مانعي ميان او و واقعيات وجود ندارد. درباره شرط دوم نيز بايد خاطرنشان ساخت، تنها خداست كه نفعي در اجتماع ما ندارد و از هر نوع غرايز و خصوصا غريزه خود خواهي پيراسته است و به قول ژان ژاك روسو:«براي كشف بهترين قوانيني كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انساني را ببيند ولي خود هيچ حس نكند، با طبيعت رابطه اي نداشته باشد ولي كاملا آن را بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد ولي حاضر باشد كه به سعادت ما كمك، و بالأخره به افتخاراتي اكتفا نمايد كه به مرور زمان علني گردد، يعني در يك قرن خدمت كند و در قرن ديگر نتيجه بگيرد. بنابراين، فقط پيامبران مي توانند چنانكه شايد و بايد براي مردم قانون بياورند».

همه افراد بشر كم و

بيش از حس خود خواهي، كه آفت قانونگذاري صحيح است، برخوردارند و هر چه سعي و كوشش كنند كه خود را از چنگال اين غريزه برهانند، باز كم و بيش گرفتار آن خواهند بود. اصولا نيمي از شخصيت انسان را همان احساسات و غرايز تشكيل مي دهد و اگر بنا باشد غرايز و احساسات خود را از دست بدهد بايد نيمي از انسانيت خود را نابود سازد.

در اين صورت، عامل بروز اختلاف و تعدي (غرايز و شعور دروني و احساسات سركش انسان كه خواه ناخواه بر روي افكار وي اثر مي گذارد) چگونه مي تواند عامل اصلاح و رفع اختلافات و برقراري عدل و انصاف در اجتماع گردد و «در جهان آفرينش عاملي را نمي شناسيم كه به امري دعوت كند كه منجر به نابود شدن خود آن باشد».

آري گاهي فرد يا افرادي در پرتو پرورش وجدان و تربيتهاي صحيح مذهبي به مقامي مي رسند كه حس «عدالتخواهي» و انسان دوستي آنان به قدري قوي و نيرومند مي گردد كه بسياري از غرايز سركش را تحت تأثير قرار مي دهند و عدل و انصاف را براي خود آن، و اجتماع را براي خود اجتماع مي خواهند، ولي آيا در حسابهاي اجتماعي مي توان روي يك اقليت ناچيز تكيه كرد و آن را ملاك قضاوت و داوري قرار داد؟ تازه از كجا معلوم است كه به يك چنين اقليت، اجازه قانونگذاري بدهند؟

درباره مراقبت بر اعمال دروني و كنترل افكار و غرايز و ... كه شرط سوم قانونگذاري بود ، اجمال سخن اين است كه اين منظور جز در پرتو قوانين آسماني امكان پذير نيست، زيرا قوانين بشري، فقط بر اعمال نظارت دارد، نه

بر باطن و درون، و هرگز نقشي در اصلاح انديشه و افكار ندارد و مردم در ماوراء قوانين يعني درباره عقايد و اخلاق كاملا آزاد بوده و اگر هم قانوني براي اين قسمت وضع شود چون ضامن اجرا ندارد نمي توان به آن ارزش قانوني داد؛ در صورتيكه همه كارهاي مردم زاييده افكار و احساسات دروني آنهاست و هر نوع اصلاحي منهاي اصلاح باطن نقش بر آب است. آري از ميان سازمانهاي اجتماعي، مؤسسات تعليم و تربيت مي توانند بر روي افكار و عقايد مردم اثر بگذارند و دگرگونيهائي در روحيات آنان بوجود آورند ولي تأثير آن در موضوع اصلاح افكار و مراقبت بر باطن بسيار ناچيز است زيرا بازده يك چنين مؤسسات جز يك سلسله سخنرانيها و كنفرانسها و سمينارها كه از حدود توصيه و سفارش بيرون نمي رود چيزي نيست، و وضع قانون براي امور روحي و افكار معني ندارد و هرگز نمي توان درباره عقايد و روحيات قانون وضع نمود سپس به مردم تحميل كرد كه حتما بايد چنين فكر كنند و چنين معتقد شوند، و در صورت تخلف آنان را مجازات نمود و كيفر داد، زيرا يك چنين قانون ضامن اجرا نداشته، و شخص قانونگذار نمي تواند مراقب احساسات و افكار مردم باشد، و در صورت تخلف هيچ نوع راه اثباتي ندارد. گذشته از اين، سازمانهاي فرهنگي، از ساير دستگاههاي اجتماعي جدا نيستند و مسئولان آن را نيز همين افراد اجتماع تشكيل مي دهند و در صورتيكه خود آنها به اصول و مقرراتي بي اعتنا بوده و از نظر فكر و احساس اصلاح نشده باشند، چگونه مي توانند ديگران را از نظر فكر و عقيده اصلاح نمايند؟ ولي

اين نقيصه در صورت اجراي روشهاي ديني كاملا مرتفع است و مذهب در درجه نخست با ايمان و اصلاح افكار و عقايد مردم و تهذيب اخلاق آنان سر و كار دارد؛ و با بر انگيختن سفيران صالح و آزموگاران معصوم و پاكدامن، دگرگونيهاي عميقي در افكار و عقايد و اخلاق مردم به وجود مي آورد. اينجاست كه لزوم بعثت پيامبران از نظر قانونگذاري و رهبري جامعه انساني به سوي كمالي كه براي آن آفريده شده اند، روشن مي گردد؛ زيرا اين هدف جز در پرتو اصلاحات عميق و همه جانبه كه ما از آن به نام قانون تعبير مي آوريم امكان پذير نيست، و از آنجا كه هر قانوني هدف ياد شده را تآمين نمي كند، ناچار بايد قانون شرايط سه گانه را كه مورد بررسي قرار گرفت، دارا باشد و اين شرايط جز در قوانين آسماني، كه اصلاح كننده عقايد و اخلاق و در عين حال مراقب اعمال و افعال مي باشد، در جاي ديگر وجود ندارد.

ضمانت اجرايي قوانين اسلامي چيست؟

پرسش

ضمانت اجرايي قوانين اسلامي چيست؟

پاسخ

هدف از جعل قانون، رفع نيازمنديهاي جامعه است، هرگز اين هدف از وجود ذهني قانون و يا وجود كتبي و لفظي آن تأمين نمي گردد، قانون در صورتي مي تواند نيازمندي هاي جامعه را برطرف كند، كه در مورد خود اجرا گردد، و به اصطلاح «وجود عيني» پيدا كند، و در غير اين صورت موجي در هوا، و تصويري در ذهن و روي صفحه بيش نخواهد بود.

قانون گذاران براي تأمين اين هدف، به فكر ضمانت اجرائي قوانين افتاده تا از طريق ضمانت اجرائي، قوانين، درباره تمام طبقات اجراء گردد.

ضمانت اجرائي در نظامات كنوني بشر، از دو عامل تركيب يافته است:

1_ نيروي بازدارنده از گناه يا قواي انتظامي

2_ مجازات متخلفان

نيروهاي بازدارنده گناه، خلاف را در نطفه خفه مي كند و نمي گذارد خلاف در اجتماع پديد آيد و از اين جهت شايسته است نام چنين قدرتي را نيروي انتظامي بناميم.

مجازات و كيفر دادن متخلفان، مربوط به كساني است كه گناه را مرتكب شده، و اكنون بايد قانون در حق آنان به وسيله قوّه مجريه اجراء گردد.

اين دو نوع عامل هر چند تأثير مشتركي دارند، زيرا اجراء قانون درباره گنهكاران خود نيز يك نوع عامل بازدارنده است نسبت به ديگران، ولي در عين حال، دو نوع تأثير مختلف نيز دارند، اينك بحث فشرده پيرامون عامل نخست.

1_ عامل نخست: نيروي بازدارنده از گناه يا نيروي انتظامي

وجود نيروي انتظامي در معابر و مراكز خود نيروي بازدارند اجتماعي از ارتكاب گناه است.

زيرا برخي از مردم در غياب ديدگان پليس، آماده قانون شكني هستند، و با خود چنين ميانديشند كه در اين

فرصت مي توانند به مقصد برسند و در چنگال قانون گرفتار نشوند و با وجود او حاضر به خلاف نمي باشند براي چنين گروه نيروهاي انتظامي، بهترين عامل بازدارنده از گناه و خلاف است.

هيچ حكومتي حتي حكومت اسلامي از چنين قوائي بي نياز نيست، و اصولاً هيچ حكومتي در جهان نمي تواند بدون چنين نيروئي پايدار باشد.

قواي انتظامي در حكومت اسلامي جزئي از گروه امر به معروف است كه بايد آن را نظارت خصوصي نام نهاد و قرآن آن را با جمله زير بيان كرده است آنجا كه مي فرمايد: «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّة يَدْعُونَ اِلَي الْخَيْرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَر». آل عمران/104.

[بايد از شما گروهي باشند كه نيكي ها را در ميان مردم اشاعه دهند، و از بديها بازدارند.]

بطور مسلم امر به معروف داراي مراتب مختلف و گوناگوني است و هر مرتبه اي براي خود، مأمور و مسئول مشخصي دارد، و مجريان تمام قوانين در تمام مراحل حتي مراقبان مواد غذائي جزو آمران به معروفند كه ستوني از حكومت اسلامي را تشكيل مي دهند.

اسلام براي تأمين اين هدف و بازداري مردم از گناه از دو راه ديگر نيز وارد شده است و با تأسيس نظارت عمومي و پرورش ايمان و اعتقاد به خدا و روز رستاخيز توانسته است قوانين خود را در سطوح مختلف اجرا سازد.

اينك بيان اين دو قسمت

الف _ نظارت عمومي: نظارت عمومي اين است كه تمام افراد مي توانند بر اجراء قوانين نظارت كنند البته اين نوع نظارت از حدود نصيحت و اندرز و آگاه ساختن مراجع صلاحيتدار از جرمها و مجرم ها خارج نيست و يك چنين نظارت به عنوان يك

وظيفه مهم مذهبي است كه تخلف از آن گناه و مايه دوري از رحمت حق است.

يك چنين نظارت عمومي كه همه جامعه را نسبت به يكديگر سراپا گوش و چشم، قرار مي دهد، نقش مهم در اجراء قوانين دارد، چه بسا در پرتو نظارت عمومي، گناه و جرم در همين مراحل خنثي مي گردد، و نوبت به مراحل ديگر نمي رسد، هدف آياتي كه همه افراد جامعه را موظف مي سازد كه بايد امر به معروف كنند، نظارت عمومي است، و وظيفه اين گروه از وظيفه قوّه مجريه كه ما آن را نظارت خصوصي مي ناميم كاملاً جدا است.

ب _ ايمان به خدا و اعتقاد به سراي ديگر، اين نوع ضامن اجراء در مناطقي مي تواند فعاليت كند كه از كنترل مأموران نظارت خصوصي و عمومي بيرون باشد، و اجراء قوانين براي آنان در آن مراحل ممكن نيست، تأثير ايمان به خدا و كيفرهاي الهي در بازداري انسان از گناه، آن چنان روشن است كه ما خود را از هر نوع توضيحي بي نياز مي دانيم.

2_ عامل دوم: مجازات متخلفان

مجازات و كيفرهاي دنيوي دومين ركن تأمين كننده عدالت اجتماعي و اجراء قوانين است و در حقيقت نمي توان موضوع مجازات متخلفان را ركن جداگانه اي شمرد، بلكه مجازات به ضميمه عامل پيشين، عامل واحديست كه مي تواند اجراء قوانين را در سطوحي تضمين كند، ولي اسلام در مسأله مجازات و كيفرها راه خاصي دارد كه مي تواند مسأله اجراء قوانين را به صورت كامل تري درآورد.

كيفرها

اولاً _ اسلام مخالفان و متمردان را تنها به كيفرهاي دنيوي مانند قتل، و زندان و تبعيد و تنبيه هاي بدني تهديد نكرده است بلكه براي مجرم دو

نوع كيفر قائل شده است.

1_ كيفرهاي دنيوي كه بايد به وسيله قوه مجريه اجراء گردد از قبيل بريدن انگشتان دست دزد، قصاص قاتل و شلاق زدن.

2_ كيفرهاي اخروي. امتياز قوانين الهي در همين نقطه است كه به كيفرهاي دنيوي اكتفا نكرده و براي گناه كيفر اخروي كه چاره و فراري از آن نيست قائل شده است، ممكن است مجرم به عناويني بتواند از چنگال كيفرهاي دنيوي خود را برهاند اما كيفرهاي اخروي آن چنان در كمين گنهكار نشسته است كه چاره اي از آن نيست چه برخي از اين كيفرها، لازم عمل، و صورت واقعي گناه است، به اين معني كه گناه در روز رستاخيز به آتشي تبديل مي گردد.

راستي اگر فردي به مفاد آيه زير مؤمن باشد، ممكن نيست دور گناه بگردد:

«هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ اِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كَنْتُمْ تَعْمَلُون». جاثيه/29.

[اين نوشته هاي ما است كه به حق سخن مي گويد. ما آنچه را عمل مي كرديد مي نوشتيم].

«ما يَلْفِظُ مِنْ قَولٍ اِلّا لَدَيْهِ رَقيب عَتيد» ق/18.

[سخن نمي گويد مگر اين كه مراقبي براي ضبط آن آماده است].

«پاداش» چه نقشي در ارتباط با قوانين اسلامي دارد؟

پرسش

«پاداش» چه نقشي در ارتباط با قوانين اسلامي دارد؟

پاسخ

اسلام علاوه بر تعدد كيفر، به موضوع پاداش توجه كرده و در پرتو آن به موضوع اجراء قوانين كمك شايان تقديري نموده است، در قوانين امروز براي عامل به قانون، پاداشي درنظر گرفته نشده است، زيرا قانون گذار تصور مي كند كه عمل به قانون وظيفه اي انساني و اجتماعي است براي تأمين عدالت اجتماعي كه سود آن عائد عامل مي گردد، و اين مطلب منطقي است ولي آيا تمام افراد اين منطق را درك مي كنند، آيا توده مردم كه اكثر قوانين متوجه آنها است خلاف آن را انتظار ندارند. آنان با خود مي گويند همان طور كه تخلف كيفر دارد بايد عامل به قانون نيز پاداشي داشته باشد.

اسلام با تعيين پاداشتها، توانسته است اين خلأ را در ذهن توده ها پر كند، تا آنان به طور خودكار از گناهان دوري جويند، و به اطاعت و پيروي از قوانين بگرايند. در مضمون آيه زير دقت بفرمائيد كه چگونه در افراد روح آزادگي و گذشت از جان و مال را در برابر گسترش آئين خدا پرورش مي دهد: «اِنَّ اللهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمْ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللهَ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُون» توبه/111.

خداوند جان و مال افراد با ايمان را در برابر بهشت خريداري نموده است، آنان در راه خدا جهاد مي كنند، مي كشند و كشته مي شوند.

انگيزه بسياري از افراد با ايمان، براي رعايت قوانين اعم از فرائض و نوافل، همين پاداش ها است كه آنان را به سوي هدف اعزام مي كند و هرگز نبايد از يك چنين عامل مؤثر غفلت نمود.

اسلام براي نفوذ قانون در دل اجتماع،

هرگز كيفر متخلف را با پاداش مطيع يكسان نگرفته است، بلكه به خاطر رعايت عدالت، كيفر را معادل جرم قرار داده در حالي كه پاداش بر عمل نيك را ده برابر معرفي كرده، چنانكه مي فرمايد:

«مِنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمثالِها وَمَنْ جا بِالسَيِئَةِ فَلايُجْزي اِلّا مِثْلها» انعام آيه 160

[هر كس كار نيك انجام دهد ده برابر پاداش دارد و هر كس گناهي انجام دهد به مقدار تخلف، كيفر مي بيند.]

ويژگيهاي قوانين اسلامي چيست ؟

پرسش

ويژگيهاي قوانين اسلامي چيست ؟

پاسخ

مشخصات قوانين اسلام را مي توان در شش جهت خلاصه كرد:

1- قوانين اسلام با تمام چهره هاي تمدن انساني سازگار مي باشد و اين خود يكي از نقاط برجسته قوانين اسلام به شمار مي رود.

2- تمام دستورهاي آن متكي به مقتضيات فطرت و نهاد انساني است و قرآن در تمام قوانين خود خواسته هاي نهاد انساني را از نظر دور نداشته است و اين خواسته ها كوچكترين تضادي با سنن خلقت انسان ندارد و رمز مهم بقاي قوانين اسلام همين است.

3- انسان موجودي است مركب از جسم و جان و روان، ماده و معني، همان طور كه وي به ماده و لذايذ جسماني نياز دارد، همچنين به امور روحي و معنوي نيز بسان غذا نيازمند است، از اين جهت در تمام قوانين قرآن هر دو جانب رعايت شده و در پرتو رعايت قوانين آن، تعادلي ميان ماده و معني پديد آمده است و احياي ارزش هاي اخلاقي و سجاياي انساني و پاكسازي جامعه از كارهاي زشت، او را از توجه به بهداشت جسمي و بهره گيري از لذايذ _ به استثناي اعمال نامشروع كه ويرانگر بنيادهاي اخلاقي و ارزشهاي معنوي و روحي است _ باز نداشته است.

4- قوانين اسلام با ژرف نگري خاصي وضع شده است و چيزي كه با سعادت انسان ناسازگار باشد تحريم شده است و آنچه كه به حال او مفيد و سودمند است حلال معرفي گرديده است و هرگز در تحليل و تحريم، از افكار ملتهاي پيروي نكرده است بلكه ملاك تشريع را مصالح و مفاسد واقعي امور قرار داده است.

5- قوانين قرآن از ضمانت اجرايي كافي برخوردار است، علاوه بر قواي انتظامي و

نظامات مادي، ضمانت اجرايي خاصي از قبيل اعتقاد به كيفرها و پاداشها دارد و يك چنين ضمانت اجرايي درديگر قوانين جهاني به روشني به چشم نمي خورد.

6- قوانين اسلام از جامعيت و گسترش خاصي برخوردار است قوانين آن، چنان كلي و وسيع است كه هيچ موضوعي در گذشته و امروزه از قلمرو آن خارج نمي باشد و از مجموع قوانين كلي آن مي توان حكم هر موضوعي را استنباط نمود و هرگز نياز ندارد كه به قوانين ديگران دست دراز كند تا آنجا كه بزرگترين فقيه قرن هشتم اسلامي مرحوم علامه حلي در كتاب «تحرير» چهل هزار حكم از مجموع آيات قران و احاديث پيامبر گرامي (ص) و جانشينان راستين او استخراج كرده و گردآورده است. بحث و گفتگو در اين مشخصات به بحث هاي طولاني و گسترده اي نياز دارد.

ضمانت اجرايي قوانين اسلامي چيست؟

پرسش

ضمانت اجرايي قوانين اسلامي چيست؟

پاسخ

هدف از جعل قانون، رفع نيازمنديهاي جامعه است، هرگز اين هدف از وجود ذهني قانون و يا وجود كتبي و لفظي آن تأمين نمي گردد، قانون در صورتي مي تواند نيازمندي هاي جامعه را برطرف كند، كه در مورد خود اجرا گردد، و به اصطلاح «وجود عيني» پيدا كند، و در غير اين صورت موجي در هوا، و تصويري در ذهن و روي صفحه بيش نخواهد بود.

قانون گذاران براي تأمين اين هدف، به فكر ضمانت اجرائي قوانين افتاده تا از طريق ضمانت اجرائي، قوانين، درباره تمام طبقات اجراء گردد.

ضمانت اجرائي در نظامات كنوني بشر، از دو عامل تركيب يافته است:

1_ نيروي بازدارنده از گناه يا قواي انتظامي

2_ مجازات متخلفان

نيروهاي بازدارنده گناه، خلاف را در نطفه خفه مي كند و نمي گذارد خلاف در اجتماع پديد آيد و از اين جهت شايسته است نام چنين قدرتي را نيروي انتظامي بناميم.

مجازات و كيفر دادن متخلفان، مربوط به كساني است كه گناه را مرتكب شده، و اكنون بايد قانون در حق آنان به وسيله قوّه مجريه اجراء گردد.

اين دو نوع عامل هر چند تأثير مشتركي دارند، زيرا اجراء قانون درباره گنهكاران خود نيز يك نوع عامل بازدارنده است نسبت به ديگران، ولي در عين حال، دو نوع تأثير مختلف نيز دارند، اينك بحث فشرده پيرامون عامل نخست.

1_ عامل نخست: نيروي بازدارنده از گناه يا نيروي انتظامي

وجود نيروي انتظامي در معابر و مراكز خود نيروي بازدارند اجتماعي از ارتكاب گناه است.

زيرا برخي از مردم در غياب ديدگان پليس، آماده قانون شكني هستند، و با خود چنين ميانديشند كه در اين

فرصت مي توانند به مقصد برسند و در چنگال قانون گرفتار نشوند و با وجود او حاضر به خلاف نمي باشند براي چنين گروه نيروهاي انتظامي، بهترين عامل بازدارنده از گناه و خلاف است.

هيچ حكومتي حتي حكومت اسلامي از چنين قوائي بي نياز نيست، و اصولاً هيچ حكومتي در جهان نمي تواند بدون چنين نيروئي پايدار باشد.

قواي انتظامي در حكومت اسلامي جزئي از گروه امر به معروف است كه بايد آن را نظارت خصوصي نام نهاد و قرآن آن را با جمله زير بيان كرده است آنجا كه مي فرمايد: «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّة يَدْعُونَ اِلَي الْخَيْرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَر». آل عمران/104.

[بايد از شما گروهي باشند كه نيكي ها را در ميان مردم اشاعه دهند، و از بديها بازدارند.]

بطور مسلم امر به معروف داراي مراتب مختلف و گوناگوني است و هر مرتبه اي براي خود، مأمور و مسئول مشخصي دارد، و مجريان تمام قوانين در تمام مراحل حتي مراقبان مواد غذائي جزو آمران به معروفند كه ستوني از حكومت اسلامي را تشكيل مي دهند.

اسلام براي تأمين اين هدف و بازداري مردم از گناه از دو راه ديگر نيز وارد شده است و با تأسيس نظارت عمومي و پرورش ايمان و اعتقاد به خدا و روز رستاخيز توانسته است قوانين خود را در سطوح مختلف اجرا سازد.

اينك بيان اين دو قسمت

الف _ نظارت عمومي: نظارت عمومي اين است كه تمام افراد مي توانند بر اجراء قوانين نظارت كنند البته اين نوع نظارت از حدود نصيحت و اندرز و آگاه ساختن مراجع صلاحيتدار از جرمها و مجرم ها خارج نيست و يك چنين نظارت به عنوان يك

وظيفه مهم مذهبي است كه تخلف از آن گناه و مايه دوري از رحمت حق است.

يك چنين نظارت عمومي كه همه جامعه را نسبت به يكديگر سراپا گوش و چشم، قرار مي دهد، نقش مهم در اجراء قوانين دارد، چه بسا در پرتو نظارت عمومي، گناه و جرم در همين مراحل خنثي مي گردد، و نوبت به مراحل ديگر نمي رسد، هدف آياتي كه همه افراد جامعه را موظف مي سازد كه بايد امر به معروف كنند، نظارت عمومي است، و وظيفه اين گروه از وظيفه قوّه مجريه كه ما آن را نظارت خصوصي مي ناميم كاملاً جدا است.

ب _ ايمان به خدا و اعتقاد به سراي ديگر، اين نوع ضامن اجراء در مناطقي مي تواند فعاليت كند كه از كنترل مأموران نظارت خصوصي و عمومي بيرون باشد، و اجراء قوانين براي آنان در آن مراحل ممكن نيست، تأثير ايمان به خدا و كيفرهاي الهي در بازداري انسان از گناه، آن چنان روشن است كه ما خود را از هر نوع توضيحي بي نياز مي دانيم.

2_ عامل دوم: مجازات متخلفان

مجازات و كيفرهاي دنيوي دومين ركن تأمين كننده عدالت اجتماعي و اجراء قوانين است و در حقيقت نمي توان موضوع مجازات متخلفان را ركن جداگانه اي شمرد، بلكه مجازات به ضميمه عامل پيشين، عامل واحديست كه مي تواند اجراء قوانين را در سطوحي تضمين كند، ولي اسلام در مسأله مجازات و كيفرها راه خاصي دارد كه مي تواند مسأله اجراء قوانين را به صورت كامل تري درآورد.

كيفرها

اولاً _ اسلام مخالفان و متمردان را تنها به كيفرهاي دنيوي مانند قتل، و زندان و تبعيد و تنبيه هاي بدني تهديد نكرده است بلكه براي مجرم دو

نوع كيفر قائل شده است.

1_ كيفرهاي دنيوي كه بايد به وسيله قوه مجريه اجراء گردد از قبيل بريدن انگشتان دست دزد، قصاص قاتل و شلاق زدن.

2_ كيفرهاي اخروي. امتياز قوانين الهي در همين نقطه است كه به كيفرهاي دنيوي اكتفا نكرده و براي گناه كيفر اخروي كه چاره و فراري از آن نيست قائل شده است، ممكن است مجرم به عناويني بتواند از چنگال كيفرهاي دنيوي خود را برهاند اما كيفرهاي اخروي آن چنان در كمين گنهكار نشسته است كه چاره اي از آن نيست چه برخي از اين كيفرها، لازم عمل، و صورت واقعي گناه است، به اين معني كه گناه در روز رستاخيز به آتشي تبديل مي گردد.

راستي اگر فردي به مفاد آيه زير مؤمن باشد، ممكن نيست دور گناه بگردد:

«هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ اِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كَنْتُمْ تَعْمَلُون». جاثيه/29.

[اين نوشته هاي ما است كه به حق سخن مي گويد. ما آنچه را عمل مي كرديد مي نوشتيم].

«ما يَلْفِظُ مِنْ قَولٍ اِلّا لَدَيْهِ رَقيب عَتيد» ق/18.

[سخن نمي گويد مگر اين كه مراقبي براي ضبط آن آماده است].

ويژگيهاي قوانين اسلامي چيست ؟

پرسش

ويژگيهاي قوانين اسلامي چيست ؟

پاسخ

مشخصات قوانين اسلام را مي توان در شش جهت خلاصه كرد:

1- قوانين اسلام با تمام چهره هاي تمدن انساني سازگار مي باشد و اين خود يكي از نقاط برجسته قوانين اسلام به شمار مي رود.

2- تمام دستورهاي آن متكي به مقتضيات فطرت و نهاد انساني است و قرآن در تمام قوانين خود خواسته هاي نهاد انساني را از نظر دور نداشته است و اين خواسته ها كوچكترين تضادي با سنن خلقت انسان ندارد و رمز مهم بقاي قوانين اسلام همين است.

3- انسان موجودي است مركب از جسم و جان و روان، ماده و معني، همان طور كه وي به ماده و لذايذ جسماني نياز دارد، همچنين به امور روحي و معنوي نيز بسان غذا نيازمند است، از اين جهت در تمام قوانين قرآن هر دو جانب رعايت شده و در پرتو رعايت قوانين آن، تعادلي ميان ماده و معني پديد آمده است و احياي ارزش هاي اخلاقي و سجاياي انساني و پاكسازي جامعه از كارهاي زشت، او را از توجه به بهداشت جسمي و بهره گيري از لذايذ _ به استثناي اعمال نامشروع كه ويرانگر بنيادهاي اخلاقي و ارزشهاي معنوي و روحي است _ باز نداشته است.

4- قوانين اسلام با ژرف نگري خاصي وضع شده است و چيزي كه با سعادت انسان ناسازگار باشد تحريم شده است و آنچه كه به حال او مفيد و سودمند است حلال معرفي گرديده است و هرگز در تحليل و تحريم، از افكار ملتهاي پيروي نكرده است بلكه ملاك تشريع را مصالح و مفاسد واقعي امور قرار داده است.

5- قوانين قرآن از ضمانت اجرايي كافي برخوردار است، علاوه بر قواي انتظامي و

نظامات مادي، ضمانت اجرايي خاصي از قبيل اعتقاد به كيفرها و پاداشها دارد و يك چنين ضمانت اجرايي درديگر قوانين جهاني به روشني به چشم نمي خورد.

6- قوانين اسلام از جامعيت و گسترش خاصي برخوردار است قوانين آن، چنان كلي و وسيع است كه هيچ موضوعي در گذشته و امروزه از قلمرو آن خارج نمي باشد و از مجموع قوانين كلي آن مي توان حكم هر موضوعي را استنباط نمود و هرگز نياز ندارد كه به قوانين ديگران دست دراز كند تا آنجا كه بزرگترين فقيه قرن هشتم اسلامي مرحوم علامه حلي در كتاب «تحرير» چهل هزار حكم از مجموع آيات قران و احاديث پيامبر گرامي (ص) و جانشينان راستين او استخراج كرده و گردآورده است. بحث و گفتگو در اين مشخصات به بحث هاي طولاني و گسترده اي نياز دارد.

ضمانت اجرايي قوانين اسلامي چيست؟

پرسش

ضمانت اجرايي قوانين اسلامي چيست؟

پاسخ

هدف از جعل قانون، رفع نيازمنديهاي جامعه است، هرگز اين هدف از وجود ذهني قانون و يا وجود كتبي و لفظي آن تأمين نمي گردد، قانون در صورتي مي تواند نيازمندي هاي جامعه را برطرف كند، كه در مورد خود اجرا گردد، و به اصطلاح «وجود عيني» پيدا كند، و در غير اين صورت موجي در هوا، و تصويري در ذهن و روي صفحه بيش نخواهد بود.

قانون گذاران براي تأمين اين هدف، به فكر ضمانت اجرائي قوانين افتاده تا از طريق ضمانت اجرائي، قوانين، درباره تمام طبقات اجراء گردد.

ضمانت اجرائي در نظامات كنوني بشر، از دو عامل تركيب يافته است:

1_ نيروي بازدارنده از گناه يا قواي انتظامي

2_ مجازات متخلفان

نيروهاي بازدارنده گناه، خلاف را در نطفه خفه مي كند و نمي گذارد خلاف در اجتماع پديد آيد و از اين جهت شايسته است نام چنين قدرتي را نيروي انتظامي بناميم.

مجازات و كيفر دادن متخلفان، مربوط به كساني است كه گناه را مرتكب شده، و اكنون بايد قانون در حق آنان به وسيله قوّه مجريه اجراء گردد.

اين دو نوع عامل هر چند تأثير مشتركي دارند، زيرا اجراء قانون درباره گنهكاران خود نيز يك نوع عامل بازدارنده است نسبت به ديگران، ولي در عين حال، دو نوع تأثير مختلف نيز دارند، اينك بحث فشرده پيرامون عامل نخست.

1_ عامل نخست: نيروي بازدارنده از گناه يا نيروي انتظامي

وجود نيروي انتظامي در معابر و مراكز خود نيروي بازدارند اجتماعي از ارتكاب گناه است.

زيرا برخي از مردم در غياب ديدگان پليس، آماده قانون شكني هستند، و با خود چنين ميانديشند كه در اين

فرصت مي توانند به مقصد برسند و در چنگال قانون گرفتار نشوند و با وجود او حاضر به خلاف نمي باشند براي چنين گروه نيروهاي انتظامي، بهترين عامل بازدارنده از گناه و خلاف است.

هيچ حكومتي حتي حكومت اسلامي از چنين قوائي بي نياز نيست، و اصولاً هيچ حكومتي در جهان نمي تواند بدون چنين نيروئي پايدار باشد.

قواي انتظامي در حكومت اسلامي جزئي از گروه امر به معروف است كه بايد آن را نظارت خصوصي نام نهاد و قرآن آن را با جمله زير بيان كرده است آنجا كه مي فرمايد: «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّة يَدْعُونَ اِلَي الْخَيْرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَر». آل عمران/104.

[بايد از شما گروهي باشند كه نيكي ها را در ميان مردم اشاعه دهند، و از بديها بازدارند.]

بطور مسلم امر به معروف داراي مراتب مختلف و گوناگوني است و هر مرتبه اي براي خود، مأمور و مسئول مشخصي دارد، و مجريان تمام قوانين در تمام مراحل حتي مراقبان مواد غذائي جزو آمران به معروفند كه ستوني از حكومت اسلامي را تشكيل مي دهند.

اسلام براي تأمين اين هدف و بازداري مردم از گناه از دو راه ديگر نيز وارد شده است و با تأسيس نظارت عمومي و پرورش ايمان و اعتقاد به خدا و روز رستاخيز توانسته است قوانين خود را در سطوح مختلف اجرا سازد.

اينك بيان اين دو قسمت

الف _ نظارت عمومي: نظارت عمومي اين است كه تمام افراد مي توانند بر اجراء قوانين نظارت كنند البته اين نوع نظارت از حدود نصيحت و اندرز و آگاه ساختن مراجع صلاحيتدار از جرمها و مجرم ها خارج نيست و يك چنين نظارت به عنوان يك

وظيفه مهم مذهبي است كه تخلف از آن گناه و مايه دوري از رحمت حق است.

يك چنين نظارت عمومي كه همه جامعه را نسبت به يكديگر سراپا گوش و چشم، قرار مي دهد، نقش مهم در اجراء قوانين دارد، چه بسا در پرتو نظارت عمومي، گناه و جرم در همين مراحل خنثي مي گردد، و نوبت به مراحل ديگر نمي رسد، هدف آياتي كه همه افراد جامعه را موظف مي سازد كه بايد امر به معروف كنند، نظارت عمومي است، و وظيفه اين گروه از وظيفه قوّه مجريه كه ما آن را نظارت خصوصي مي ناميم كاملاً جدا است.

ب _ ايمان به خدا و اعتقاد به سراي ديگر، اين نوع ضامن اجراء در مناطقي مي تواند فعاليت كند كه از كنترل مأموران نظارت خصوصي و عمومي بيرون باشد، و اجراء قوانين براي آنان در آن مراحل ممكن نيست، تأثير ايمان به خدا و كيفرهاي الهي در بازداري انسان از گناه، آن چنان روشن است كه ما خود را از هر نوع توضيحي بي نياز مي دانيم.

2_ عامل دوم: مجازات متخلفان

مجازات و كيفرهاي دنيوي دومين ركن تأمين كننده عدالت اجتماعي و اجراء قوانين است و در حقيقت نمي توان موضوع مجازات متخلفان را ركن جداگانه اي شمرد، بلكه مجازات به ضميمه عامل پيشين، عامل واحديست كه مي تواند اجراء قوانين را در سطوحي تضمين كند، ولي اسلام در مسأله مجازات و كيفرها راه خاصي دارد كه مي تواند مسأله اجراء قوانين را به صورت كامل تري درآورد.

كيفرها

اولاً _ اسلام مخالفان و متمردان را تنها به كيفرهاي دنيوي مانند قتل، و زندان و تبعيد و تنبيه هاي بدني تهديد نكرده است بلكه براي مجرم دو

نوع كيفر قائل شده است.

1_ كيفرهاي دنيوي كه بايد به وسيله قوه مجريه اجراء گردد از قبيل بريدن انگشتان دست دزد، قصاص قاتل و شلاق زدن.

2_ كيفرهاي اخروي. امتياز قوانين الهي در همين نقطه است كه به كيفرهاي دنيوي اكتفا نكرده و براي گناه كيفر اخروي كه چاره و فراري از آن نيست قائل شده است، ممكن است مجرم به عناويني بتواند از چنگال كيفرهاي دنيوي خود را برهاند اما كيفرهاي اخروي آن چنان در كمين گنهكار نشسته است كه چاره اي از آن نيست چه برخي از اين كيفرها، لازم عمل، و صورت واقعي گناه است، به اين معني كه گناه در روز رستاخيز به آتشي تبديل مي گردد.

راستي اگر فردي به مفاد آيه زير مؤمن باشد، ممكن نيست دور گناه بگردد:

«هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ اِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كَنْتُمْ تَعْمَلُون». جاثيه/29.

[اين نوشته هاي ما است كه به حق سخن مي گويد. ما آنچه را عمل مي كرديد مي نوشتيم].

«ما يَلْفِظُ مِنْ قَولٍ اِلّا لَدَيْهِ رَقيب عَتيد» ق/18.

[سخن نمي گويد مگر اين كه مراقبي براي ضبط آن آماده است].

چه شخصي صلاحيت و شرايط قانونگذاري جامعه بشري را دارا مي باشد؟

پرسش

چه شخصي صلاحيت و شرايط قانونگذاري جامعه بشري را دارا مي باشد؟

پاسخ

اصولا بايد ديد هدف از قانوندگذاري چيست و چه خلأي را مي خواهد پر كند؟ تا در پرتو معين شدن هدف بتوان شرايط او را مشخص ساخت. به طور اجمال بايد گفت: قانونگذار مي خواهد با دستگاه آفرينش كه همه انواع موجودات را به سوي كمال مي كشاند درباره خصوص انسان هماهنگي نموده جامعه بشري را با تنظيم برنامه اي به سوي كمال رهبري كند، و در پرتو تأمين حقوق تمام افراد، سعادت جسمي و رواني آنها را فراهم سازد.

بنابر اين چنين قانونگذاري بايد واجد شرايط زير باشد:

1-از آنجا كه هدف، تأمين نيازمنديهاي جسمي و سعادت رواني بشر است، بايد از همه رموز و اسرار جسمي و روحي وي، بطور دقيق مطلع و آگاه باشد، زيرا نسخه هر طبيبي هر چه هم دقيق و كامل تنظيم گردد، در صورتي مفيد و سودمند واقع مي شود كه پزشك از اوضاع و احوال بيمار كاملا آگاه باشد و نسخه را مطابق وضع مزاج بيمار و شرايط رواني وي تنظيم كند، و در غير اين صورت چندان سودمند نخواهد بود. و به عبارت ديگر، قانونگذار بايد انسان شناس و جامعه شناس كامل بوده، از غرايز و عواطف انسانها كاملا آگاه باشد، احساسات آنها را به طور دقيق تحديد و اندازه گيري كند تا در پرتو قانون، از هر گونه افراط و تفريط كه از لوازم غريزه انساني است جلوگيري نمايد، و از كليه اصولي كه مي تواند در طريق رهبري جامعه به سوي كمال، مورد استفاده قرار گيرد، اطلاعات دقيق و وسيعي داشته باشد، و مصالح و مفاسد فردي و اجتماعي را به

خوبي درك كند، و از واكنش زندگي اجتماعي و عكس العمل روابط انسانها كاملا مطلع باشد.

2-قانونگذار بايد كوچكترين نفعي در تدوين قانون نداشته باشد، تا حس سودجويي و غريزه «حب ذات» حجاب ضخيمي در برابر ديدگان عقل وي به وجود نياورد و او را از تشخيص منافع و مصالح همنوع، ناتوان نسازد؛ زيرا در اين صورت هر چه بخواهد طبق عدل و انصاف پيش برود، باز ناخود آگاه تحت تأثير حس «سودجويي» و «حب ذات» واقع شده و از «صراط مستقيم» عدل، منحرف مي گردد.

3-اعمال و افعال هر بشري زاييده و مولود افكار و عقايد اوست. طرز تفكرها و نحوه اعتقادها در انتخاب نوع كار و فعاليت حتي در كيفيت داوري انسان اثر واضح و مستقيم دارد. گروهي كه به خوبي يك عمل ايمان دارند، با شوق فراوان به دنبال آن مي روند، و بر عكس گروه ديگري كه آن را زشت و بد مي دانند از آن ابراز تنفر نموده در طول زندگي از آن اجتناب مي ورزند. جانبازي و فداكاري همه جانبه مولود ايمان به هدف است، چنانكه خودداري و روي گرداني، نشانه فقدان ايمان و اعتقاد راسخ مي باشد. از اين نظر اصلاحات پيگير در يك اجتماع، گسترش عدالت در تمام سازمانهاي ملي و دولتي، جلوگيري از مفاسد اخلاقي و انواع بديها و زشتيها، و بالأخره رهبري جامعه انساني، به سوي كمالي كه براي آن آفريده شده است، در صورتي عملي مي گردد كه نظارت و مراقبت قانونگذار، از چهارچوب اعمال و افعال تعدي نموده مراقب افكار و اخلاق جامعه نيز باشد.

و به عبارت ديگر: تنها به اصلاح ظاهر و برون و اعمال و افعال جامعه

اكتفا نكند، بلكه در اصلاح عقايد و افكار جامعه نيز، كه سرچشمه هر نوع عملي شمرده مي شوند، كوشش نمايد.

اكنون برگرديم و ببينيم كه اين شرايط در چه كسي و چه مقامي به طور كامل موجود است؟

اگر بنا است كه شخص قانونگذار انسان شناس كامل باشد، انسان شناسي كاملتر از خدا سراغ نداريم؛ و هيچ كس به رموز مصنوعي، آگاه تر از سازنده خود آن نيست.

خدايي كه سازنده ذرات وجود، پديد آورنده سلولهاي بي شمار، و تركيب دهنده قطعات مختلف وجود انسان مي باشد، به اسرار وجود و نيازمنديهاي نهان و آشكار، و مصالح و مفاسد مصنوع خويش، بيش از ديگران واقف است و از نتايج روابط افراد، و واكنش هر گونه برخورد، اطلاع كامل و دقيق دارد، زيرا علم او بي پايان است و هيچ نوع حجاب و مانعي ميان او و واقعيات وجود ندارد. درباره شرط دوم نيز بايد خاطرنشان ساخت، تنها خداست كه نفعي در اجتماع ما ندارد و از هر نوع غرايز و خصوصا غريزه خود خواهي پيراسته است و به قول ژان ژاك روسو:«براي كشف بهترين قوانيني كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انساني را ببيند ولي خود هيچ حس نكند، با طبيعت رابطه اي نداشته باشد ولي كاملا آن را بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد ولي حاضر باشد كه به سعادت ما كمك، و بالأخره به افتخاراتي اكتفا نمايد كه به مرور زمان علني گردد، يعني در يك قرن خدمت كند و در قرن ديگر نتيجه بگيرد. بنابراين، فقط پيامبران مي توانند چنانكه شايد و بايد براي مردم قانون بياورند».

همه افراد بشر كم و

بيش از حس خود خواهي، كه آفت قانونگذاري صحيح است، برخوردارند و هر چه سعي و كوشش كنند كه خود را از چنگال اين غريزه برهانند، باز كم و بيش گرفتار آن خواهند بود. اصولا نيمي از شخصيت انسان را همان احساسات و غرايز تشكيل مي دهد و اگر بنا باشد غرايز و احساسات خود را از دست بدهد بايد نيمي از انسانيت خود را نابود سازد.

در اين صورت، عامل بروز اختلاف و تعدي (غرايز و شعور دروني و احساسات سركش انسان كه خواه ناخواه بر روي افكار وي اثر مي گذارد) چگونه مي تواند عامل اصلاح و رفع اختلافات و برقراري عدل و انصاف در اجتماع گردد و «در جهان آفرينش عاملي را نمي شناسيم كه به امري دعوت كند كه منجر به نابود شدن خود آن باشد».

آري گاهي فرد يا افرادي در پرتو پرورش وجدان و تربيتهاي صحيح مذهبي به مقامي مي رسند كه حس «عدالتخواهي» و انسان دوستي آنان به قدري قوي و نيرومند مي گردد كه بسياري از غرايز سركش را تحت تأثير قرار مي دهند و عدل و انصاف را براي خود آن، و اجتماع را براي خود اجتماع مي خواهند، ولي آيا در حسابهاي اجتماعي مي توان روي يك اقليت ناچيز تكيه كرد و آن را ملاك قضاوت و داوري قرار داد؟ تازه از كجا معلوم است كه به يك چنين اقليت، اجازه قانونگذاري بدهند؟

درباره مراقبت بر اعمال دروني و كنترل افكار و غرايز و ... كه شرط سوم قانونگذاري بود ، اجمال سخن اين است كه اين منظور جز در پرتو قوانين آسماني امكان پذير نيست، زيرا قوانين بشري، فقط بر اعمال نظارت دارد، نه

بر باطن و درون، و هرگز نقشي در اصلاح انديشه و افكار ندارد و مردم در ماوراء قوانين يعني درباره عقايد و اخلاق كاملا آزاد بوده و اگر هم قانوني براي اين قسمت وضع شود چون ضامن اجرا ندارد نمي توان به آن ارزش قانوني داد؛ در صورتيكه همه كارهاي مردم زاييده افكار و احساسات دروني آنهاست و هر نوع اصلاحي منهاي اصلاح باطن نقش بر آب است. آري از ميان سازمانهاي اجتماعي، مؤسسات تعليم و تربيت مي توانند بر روي افكار و عقايد مردم اثر بگذارند و دگرگونيهائي در روحيات آنان بوجود آورند ولي تأثير آن در موضوع اصلاح افكار و مراقبت بر باطن بسيار ناچيز است زيرا بازده يك چنين مؤسسات جز يك سلسله سخنرانيها و كنفرانسها و سمينارها كه از حدود توصيه و سفارش بيرون نمي رود چيزي نيست، و وضع قانون براي امور روحي و افكار معني ندارد و هرگز نمي توان درباره عقايد و روحيات قانون وضع نمود سپس به مردم تحميل كرد كه حتما بايد چنين فكر كنند و چنين معتقد شوند، و در صورت تخلف آنان را مجازات نمود و كيفر داد، زيرا يك چنين قانون ضامن اجرا نداشته، و شخص قانونگذار نمي تواند مراقب احساسات و افكار مردم باشد، و در صورت تخلف هيچ نوع راه اثباتي ندارد. گذشته از اين، سازمانهاي فرهنگي، از ساير دستگاههاي اجتماعي جدا نيستند و مسئولان آن را نيز همين افراد اجتماع تشكيل مي دهند و در صورتيكه خود آنها به اصول و مقرراتي بي اعتنا بوده و از نظر فكر و احساس اصلاح نشده باشند، چگونه مي توانند ديگران را از نظر فكر و عقيده اصلاح نمايند؟ ولي

اين نقيصه در صورت اجراي روشهاي ديني كاملا مرتفع است و مذهب در درجه نخست با ايمان و اصلاح افكار و عقايد مردم و تهذيب اخلاق آنان سر و كار دارد؛ و با بر انگيختن سفيران صالح و آزموگاران معصوم و پاكدامن، دگرگونيهاي عميقي در افكار و عقايد و اخلاق مردم به وجود مي آورد. اينجاست كه لزوم بعثت پيامبران از نظر قانونگذاري و رهبري جامعه انساني به سوي كمالي كه براي آن آفريده شده اند، روشن مي گردد؛ زيرا اين هدف جز در پرتو اصلاحات عميق و همه جانبه كه ما از آن به نام قانون تعبير مي آوريم امكان پذير نيست، و از آنجا كه هر قانوني هدف ياد شده را تآمين نمي كند، ناچار بايد قانون شرايط سه گانه را كه مورد بررسي قرار گرفت، دارا باشد و اين شرايط جز در قوانين آسماني، كه اصلاح كننده عقايد و اخلاق و در عين حال مراقب اعمال و افعال مي باشد، در جاي ديگر وجود ندارد.

شرايط قانون گذار از نظر اسلام چگونه است و از نظر قرآن اين شرايط در چه كسي وجود دارد؟

پرسش

شرايط قانون گذار از نظر اسلام چگونه است و از نظر قرآن اين شرايط در چه كسي وجود دارد؟

پاسخ

گسترش زندگي اجتماعي بشر در روي زمين، و برچيده شدن دوران زندگي فردي در جنگل ها و بيابانها، حاكي است كه بشر، طبعاً خواهان زندگي است تا با همكاري، بر دشواريها فائق آيد.

از طرفي ديگر، انسان موجودي «خودخواه» است و «حب ذات» براي او يك امر غريزي. وي مي خواهد همه چيز را در انحصار خويش درآورد و اگر هم روزي به مقررات سنگين اجتماعي تن در مي دهد، به خاطر ضرورت و ناچاري است. اگر اين ضرورت نبود، غالباً بشر از انحصارطلبي دست بر نمي داشت به گواه اينكه هرگاه فرصتي بدست آورد از تضيعع حقوق ديگران خودداري نمي نمايد.

از اين جهت، همه دانشمندان بر اين مطلب اتفاق نظر دارند كه براي تشكيل يك اجتماع صحيح انساني، طرح اساسي، (قوانين صحيح) ضروري است، تا در پرتو آن، حقوق افراد و وظائف انسانها در زندگي اجتماعي روشن گردد. اين طرح همان قوانين اجتماعي است كه زير بناي يك اجتماع انساني را تشكيل مي دهد.

اكنون بايد ديد كه اين طرح عالي، به وسيله چه كسي بايد ريخته شود؟

به طور اجمال بايد گفت: قانون گذار مي خواهد جامعه بشري را با تنظيم برنامه هاي فردي و اجتماعي خود به سوي كمال رهبري كند، و در پرتو تعيين وظايف افراد و تأمين حقوق آنان سعادت جسمي و رواني آنها را فراهم سازد. در اين صورت بايد قانون گذار، دو شرط ياد شده، در زير را دارا باشد.

1- قانون گذار بايد انسان شناس باشد.

اگر هدف از قانون گذاري، تأمين نيازمنديهاي جسمي و رواني بشر است، پس بايد قانون گذار از همه رموز

و اسرار جسمي و رواني انسان به طور دقيق آگاه باشد. قانون گذار، بسان نسخه پزشك، در صورتي دقيق و كامل مي شود، كه وي از اوضاع و احوال بيمار كاملاً آگاه باشد و نسخه را مطابق وضع مزاجي بيمار و شرائط روحي او تنظيم كند. به عبارت ديگر، قانون گذار بايد انسان شناسي و جامعه شناس كاملي باشد. انسان شناسي باشد، تا از غرائز و عواطف انسان ها آگاه باشد و احساسات و غرائز را بطور كامل اندازه گيري كند، و رهبري نمايد.

جامعه شناس باشد، تا از وظائف افراد در جامعه و مصالح و مفاسد اعمال آنان و واكنش زندگي اجتماعي و عكس العمل روابط انسان ها، به خوبي مطلع باشد.

2- از هر نوع سودجوئي پيراسته باشد.

براي واقع بيني و حفظ مصالح انسانها لازم است قانون گذار، از هر نوع «حب ذات» و «سودجوئي» در تدوين قانون پيراسته باشد. غريزه «خودخواهي» حجاب ضخيمي در برابر ديدگان قانون گذار پديد مي آورد. يك انسان، هر چند هم عادل، دادگر، واقع بين و منصف باشد، ناخودآگاه تحت تأثير حس «سودجوئي» و «حب ذات» قرار مي گيرد.

اكنون ببينيم كه اين دو شرط در كجا به طور كامل جمع است؟

شكي نيست كه اگر بنا باشد شخص قانون گذار، انسان شناس كامل باشد، انسان شناسي كامل تر از خداي عزوجل وجود ندارد. و هيچ كس به رموز مصنوع خود، آگاه تر از سازنده آن نيست. اتفاقاً خود قرآن نيز، روي همين موضوع تكيه كرده و مي فرمايد:

«اَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ و هو الّطيفُ الْخبير» ملك/14

[آيا او آفريده خود را به خوبي نمي شناسد؟ با اين كه از رموز و اسرا خلقت، كاملاً مطلع است].

خدائي كه سازنده ذرات موجود و پديد آرنده سلول هاي بي شمار، و تركيب دهنده قطعات مختلف وجود انسان است، قطعاُ

از نيازمنديهاي نهان و آشكار و مصالح و مفاسد مصنوع خود، بيش از ديگران آگاه است.

او بر اثر علم گسترده از روابط افراد، و واكنش اين پيوند ها و وظائفي كه ماية انسجام اجتماع مي گردد، و حقوقي كه شايسته مقام هر انساني است، آگاهي كامل دارد.

شرط دوم، كه پيراستگي از هر نوع سودجوئي در وضع قانون باشد، جز خدا در هيچ مقامي موجود نيست. تنها خدا است كه نفعي در اجتماع ما ندارد، و از هر نوع غرائز خصوصاً غريزه خودخواهي پيراسته است، در حالي كه همه افراد بشر، كم و بيش از حس خودخواهي –كه آفت قانون گذاري صحيح است- برخوردارند. و هر چند هم سعي و كوشش كنند كه خود را از چنگال اين غريزه برهانند، باز گرفتار مي شوند.

به قول «ژان ژاك روسو»: براي كشف بهترين قوانين كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انساني را ببيند، ولي خود هيچ حس نكند، با طبيعت رابطه اي نداشته باشد ولي كاملاً آن را بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد ولي حاضر باشد كه به سعادت ما كمك كند. بالاخره به افتخاراتي اكتفا نمايد كه به مرور زمان علني گردد. يعني در يك قرن خدمت كند و در قرن ديگر نتيجه بگيرد (قرار داد اجتماعي ترجمه زيرك زاده/81)

به ديگر سخن، قانون گذار بايد كوچكترين نفعي در تدوين قانون نداشته باشد، تا حس سود جوئي و غريزه «حب ذات»، حجاب ضخيمي در برابر ديدگان عقل وي به وجود نياورد كه او را از تشخيص منافع و مصالح نوع، ناتوان نسازد، زيرا كه در اين صورت هر چه هم بخواهد طبق عدل و انصاف پيش برود، باز

ناخودآگاه تحت تأثير حس «سودجوئي» و «حب ذات» واقع شده و از «صراط مستقيم» عدل، منحرف مي گردد.

نحوه قانون گذاري در حكومت اسلامي.

روي اين جهات، از نظر قرآن، قوه مقننه اي به صورت فردي و يا به صورت دسته جمعي و قانون گذاري جز خدا و شارعي جز «الله» وجود ندارد، و افراد ديگر مانند فقيهان و مجتهدان، همگي قانون شناساني هستند كه با رجوع به منابع قوانين، احكام و قوانين الهي را بيان مي كنند.

از بررسي آيات قرآن به روشني ثابت مي گردد كه تقنين و تشريع، فقط مربوط به خدا است. در نظام توحيدي، رأي و نظر هيچكس در حق كسي، حجت و نافذ نيست. و كسي حق ندارد رأي و نظر خود را بر فرد و جامعه تحميل كند، و مردم را به زور و قهر به اجراي آن دعوت نمايد.

در چشم انداز «نظام توحيدي»، به حكم گفتار پيامبر گرامي «الناس كاسنان المشط سواسيه» (من لا يحضره الفقيه، 4/272، ط نجف)، افراد جامعه انسان بسان دندانه هاي شانه هستند كه هيچ كدام بر ديگري برتري ندارد. از اين جهت علتي ندارد كه فردي و يا شورائي به سود فرد يا به گروهي و يا ضرر فرد و يا گروه ديگر، قانوني را جعل كند و مردم را به پيروي از آن دعوت كند.

در چشم انداز نظام توحيدي، عالي ترين مظهر تجلي مساوات اين است كه پيامبر گرامي(ص) فرمود: «الناس امام الحق سواء» [همه مردم در برابر حق و قانون مساوي و يكسانند.] قانون درباره تمام افراد، با الغاي تمام امتيازات اجرا مي گردد. اسلام با طبقه بندي هاي ظالمانه كه گروهي خود را مافوق قانون بينديشند، و گروهي در پوشش قانون قرار بگيرند، سرسختانه مبارزه كرده

است.

«پاداش» چه نقشي در ارتباط با قوانين اسلامي دارد؟

پرسش

«پاداش» چه نقشي در ارتباط با قوانين اسلامي دارد؟

پاسخ

اسلام علاوه بر تعدد كيفر، به موضوع پاداش توجه كرده و در پرتو آن به موضوع اجراء قوانين كمك شايان تقديري نموده است، در قوانين امروز براي عامل به قانون، پاداشي درنظر گرفته نشده است، زيرا قانون گذار تصور مي كند كه عمل به قانون وظيفه اي انساني و اجتماعي است براي تأمين عدالت اجتماعي كه سود آن عائد عامل مي گردد، و اين مطلب منطقي است ولي آيا تمام افراد اين منطق را درك مي كنند، آيا توده مردم كه اكثر قوانين متوجه آنها است خلاف آن را انتظار ندارند. آنان با خود مي گويند همان طور كه تخلف كيفر دارد بايد عامل به قانون نيز پاداشي داشته باشد.

اسلام با تعيين پاداشتها، توانسته است اين خلأ را در ذهن توده ها پر كند، تا آنان به طور خودكار از گناهان دوري جويند، و به اطاعت و پيروي از قوانين بگرايند. در مضمون آيه زير دقت بفرمائيد كه چگونه در افراد روح آزادگي و گذشت از جان و مال را در برابر گسترش آئين خدا پرورش مي دهد: «اِنَّ اللهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمْ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللهَ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُون» توبه/111.

خداوند جان و مال افراد با ايمان را در برابر بهشت خريداري نموده است، آنان در راه خدا جهاد مي كنند، مي كشند و كشته مي شوند.

انگيزه بسياري از افراد با ايمان، براي رعايت قوانين اعم از فرائض و نوافل، همين پاداش ها است كه آنان را به سوي هدف اعزام مي كند و هرگز نبايد از يك چنين عامل مؤثر غفلت نمود.

اسلام براي نفوذ قانون در دل اجتماع،

هرگز كيفر متخلف را با پاداش مطيع يكسان نگرفته است، بلكه به خاطر رعايت عدالت، كيفر را معادل جرم قرار داده در حالي كه پاداش بر عمل نيك را ده برابر معرفي كرده، چنانكه مي فرمايد:

«مِنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمثالِها وَمَنْ جا بِالسَيِئَةِ فَلايُجْزي اِلّا مِثْلها» انعام آيه 160

[هر كس كار نيك انجام دهد ده برابر پاداش دارد و هر كس گناهي انجام دهد به مقدار تخلف، كيفر مي بيند.]

فرق اساسي مفاهيم ((حقوق))و((قانون)) چيست؟

پرسش

فرق اساسي مفاهيم ((حقوق))و((قانون)) چيست؟

پاسخ

1- كلمه قانون معناي بسيار عامي دارد كه شامل قوانين تشريعي و اعتباري و قوانين تكويني و حقيقي هر دو مي گردد, در صورتي كه معناي كلمه حقوق كم دامنه تر است و فقط قوانين تشريعي و اعتباري را در برمي گيرد, مثلا بر همه قوانين رياضي, منطقي, فلسفي و تجربي اسم قانون اطلاق مي شود اما به هيچ يك از آنها خقوق نمي گويند. البته در قلمرو تشريعيات هر دو واژه به كار مي روند.

2- واژه حقوق هم شامل قوانين موضوعه مي شود, يعني قوانيني كه واضع معين و معلوم _ مانند خدا يا همه مردم يا سلطان و ..._ دارد و هم شامل قوانين غير موضوعه كه در جامعه رعايت مي شود ولي شخص معيني آن را وضع نكرده است مثل آداب و رسوم, اما كلمه قانون فقط در مورد قوانين موضوعه به كار مي رود. بنا بر اين مفهوم حقوق از اين نظر, گسترده از مفهوم قانون است. عرف به معناي استمرار بنا عملي مردم بر انجام دادن يا انجام ندادن يك كار _ كه يكي از منابع حقوق هر جامعه اي به شمار مي رود _ بخشي از حقوق يك جامعه است ولي نمي توان گفت كه قسمتي از قوانين يك اجتماع را تشكيل مي دهد.

حق چيست آن را تعريف نماييد.

پرسش

حق چيست آن را تعريف نماييد.

پاسخ

حق امري است اعتباري كه بر كسي (لهُ) بر ديگري (عليه) وضع مي شود.اين حق ممكن است ريشه واقغي داشته باشد, يعني در مفهوم آن _ به عنوان يك مفهوم اعتباري و حقوقي _ وجود يا عدم ريشه واقعي ملحوظ نيست. البته ما معتقديم كه همه احكام شرعي داراي مصالح و مفاسد واقعي هستند و بر اساس همان مصالح و مفاسد, اعتبار مي شوند.

در اين تعريف به سه عنصر بر مي خوريم:

كسي كه حق براي اوست (من له الحق).

كسي كه حق بر اوست (من عليه الحق).

آنچه متعلّق حق است.

كسي كه حق براي اوست گاهي يك تن است, چنانچه در حق شوهر نسبت به زن, صاحب حق يكي بيش نيست, و گاهي دو يا سه يا چند تن و حتي همه افراد يك جامعه است, مثل حقي كه همه مسلمانان نسبت به اراضي مفتوح العنوه دارند و گاهي اساسا صاحب حق شخص حقيقي نيست, بلكه شخصيت حقوقي دارد مانند حقوقي كه دولت دارد, درست است كه عنوان اعتباري دولت قائم به كابينه و اعضاي آن يعني رييس دولت و هيات وزراست, لكن اين عنوان به لحاظ شخص آنها نيست, بلكه به لحاظ مقام و منصبشان مي باشد, اعضاي يك كابينه تا زماني كه در مقامات خود و مناصب خود باقيند از حقوق خاص دولت استفاده مي كنند و هنگامي كه آن مقامات را –به هر علتي –از دست دادند, حق بهره برداري از آن حقوق خاص را از دست مي دهند و آن را به اعضاي جديد كابينه مي سپارند. مي بينيم كه رفت و آمد اعضاي كابينه حقوق دولت را دستخوش تغيير و زوال نمي سازد.تنها اين حقوق از

گروهي به گروه ديگر انتقال مي يابد؛ اين خود نشانه آن است كه در ((حقوق دولت)) اشخاص حقوقي صاحب حقند, نه اشخاص حقيقي.

در اين گونه موارد –كه صاحب حق شخصيت حقوقي دارد- فقهاي ما تعبير ((جهت)) را به كار مي برند و مي گويند: ((اين حق از آن جهت است)) گاهي نيز ذي حق اصلاً انسان نيست, مثلاً ممكن است كه براي مسجدي حقي قايل شوند و بگويند: اين مسجد حريمي دارد و تا فاصله چند متري اطرافش نبايد كسي مزاحم آن شود.

همين سخنان در باره ((كسي كه حق بر اوست)) نيز صادق است.

حق چه لوازمي دارد؟

پرسش

حق چه لوازمي دارد؟

پاسخ

حق لوازمي نيز دارد كه يكي از آشكار ترين آنها بهره وري از كسي كه نسبت به چيزي يا كسي حق دارد مي تواند از متعلق حق خود بهره ور شود و نفعي ببرد.

((اختصاص)) و ((امتياز)) نيز از لوازم حقند, چون نفعي كه صاحب حق از متعلق حق مي برد مانع از آن مي شود كه ديگران آن بهره را ببرند. مي توان گفت كه نفع مذكور به ذي حق اختصاص دارد و چون ديگران از اين بهره وري ممنوعند و حق به سود ذي حق بر آنان است, مي توان گفت كه حق نوعي امتياز براي ذي حق ايجاد كرده است.

حق و تكليف چه رابطه اي باهم دارند و اين شامل تكليف به معناي شرعي هم مي شود يا خير؟

پرسش

حق و تكليف چه رابطه اي باهم دارند و اين شامل تكليف به معناي شرعي هم مي شود يا خير؟

پاسخ

حق و تكليف متقابلاً جعل مي شوند؛ يعني هر جا حقي جعل مي شود حتماً تكليفي نيز جعل شده است و بالعكس. البته ممكن است جعل صريح به يكي از اين دو تعلق بگيرد اما به هر حال لازمه اش جعل آن ديگري هم هست.

بايد توجه داشت كه حق اختياري است و تكليف الزامي؛ كسي كه در موردي حقي دارد مي تواند از آن استفاده بكند يا نكند ولي ديگران تكليف دارند كه حق وي را محترم بشمارند و از اين تكليف گريز و گزيري ندارند.

تلكيف –به اصطلاح فقهي- خيلي گسترده تر است و شامل وظايف آدمي در برابر خدا هم مي شود و پيداست كه تكليف بنده در مقابل خدا مستلزم هيچ حقي براي خدا نيست. حقي كه خدا بر بندگان دارد مفهومي اخلاقي است نه حقوقي.

خاستگاه حق از ديدگاه اسلام چيست؟

پرسش

خاستگاه حق از ديدگاه اسلام چيست؟

پاسخ

حق به طور كلي, اگر چه مفهومي اعتباري است اما ريشه هاي حقيقي دارد و از ارتباط بين فعل و هدف آن انتزاع مي شود.

در توضيح آن مي گوييم: هدف نهايي نظام حقوقي از ديدگاه اسلام در حكم وسيله اي براي هدف نهايي نظام اخلاقي است مي گوييم: اگر هدف خداي متعال از خلقت جهان و جهانيان فقط استكمال يك نفر بود, وي حق داشت كه از همه مواهب الهي استفاده كند تا به هدف منظور برسد؛ ولي هدف از آفرينش كمال يابي همه انسانهاست نه يك فرد, پس بايد همگان حق استفاده از همه نعمتهاي مادي و معنوي را داشته باشند. اما در مقام عمل و زماني كه همه بخواهند از نعمتهاي خدادادي بهره بر گيرند تزاحم و كشمكش پديد مي آيد و براي ازميان برداشتن تزاحمها تعيين مرزوحد براي افراد و گروهها ضرورت مي يابد تا هر فرد يا گروه به اندازه اي از مجموع نعمتهاي الهي بهره برداري كند كه بهترين نظام تحقق يابد.

بنابراين خاستگاه حق –از ديدگاه اسلامي– يك سلسله امور حقيقي است؛ از سويي با ((مبدأ)) ارتباط دارد زيرا خداست كه جهان و انسان را با هدفي معلوم آفريد و از سوي ديگر با ((معاد)) پيوسته است, چرا كه آخرين منزل هستي انسان و غايت همه تلاشها و كوششهاي اوست و سر انجام با ((حكمت الهي)) پيوند دارد از آن رو كه به مقتضاي حكمت بالغه الهي بايد نظام احسن برقرار شود و انسانها به گونه اي رفتار كنند كه برترين كمالات تحقّق يابد.

حق چگونه انتزاع و از چه راههايي اثبات مي شود؟

پرسش

حق چگونه انتزاع و از چه راههايي اثبات مي شود؟

پاسخ

حق هميشه با در نظر گرفتن هدف و ارتباط فعل با هدف انتزاع مي شود, منتها در موارد متعددي عقل –به تنهايي- ارتباط فعلي خاص با هدف را درك مي كند و حكم به ثبوت حق مي كند (مستقلات عقليه) و در موارد ديگر از كشف ارتباط عاجز مي ماند و وحي اثبات حق مي كند.

ضرورت وجود حقوق و قواعد حقوقي در جامعه چيست؟

پرسش

ضرورت وجود حقوق و قواعد حقوقي در جامعه چيست؟

پاسخ

براي اثبات ضرورت وجود نظام حقوقي در هر جامعه, از دو مقدمه اساسي بهره مي گيريم:

الف) ضرورت عقلي زندگي اجتماعي براي بشر؛ در باب منشاء پيدايش جامعه و زندگي اجتماعي در ميان فيلسوفان اجتماعي و فلاسفه حقوق و انديشمندان ديگر اختلافات فراواني بروز كرده و توافقي صورت نپذيرفته است.

به اعتقاد ما , هم در پيدايش جامعه و هم در دوام و استمرار آن، عامل طبيعي و غريزي و عامل عقلاني با هم تأثير داشته اند؛ زندگي اجتماعي آن ضرورتي را كه براي موريانه ها يا زنبوران عسل دارد، براي انسانها ندارد؛ يعني چنان نيست كه انسان نتواند به تنهايي زندگي كند و زندگي اجتماعي يا مقتضاي طبيعت او باشد يا به مرحله اي از ضرورت رسيده باشد كه اجتناب از آن مقدور وي نباشد.

آري عوامل طبيعي و غريزي در گرايش به زندگي اجتماعي و پيدايش جامعه انساني تأثير فراوان دارند اما اين تأثير به حدي نيست كه جايي براي آزادي اراده و انتخاب انسان باقي نماند؛ چون انسان با اختيار خود زندگي جمعي را بر مي گزيند و عامل عقلاني در گزينش وي دخالت دارد، انتخاب اين نوع زندگي –به عنوان يك فعل اختياري- در دايره ارزشهاي اخلاقي جاي مي گيرد؛ وقتي عقل حكم مي كند كه زندگي اجتماعي بر زندگي انفرادي برتري دارد و بنا بر اين خوب و ارزشمند است طبعاً بايد غايتي را منظور كرده باشد، زيرا مفهوم بدي يا خوبي اخلاقي از ارتباط فعل با غايت انتزاع مي شود.

هدف انسانها از زندگي اجتماعي ((تأمين هر چه بهتر مصالح براي هر چه بيشتر افراد)) است. پس هم

كميت و هم كيفيت ملاحظه شده است. اگر انسان به تنهايي روزگار بگذراند، همه مصالحش حاصل نمي شود و اگر بعضي از افراد بتوانند بخشي از مصالح خويش را خودشان تحصيل كنند باز اين كار براي همگان ميسر نيست. پس براي اين كه انسان هر چه بيشتر به كمال خود برسد بايد زندگي اجتماعي داشته باشد.

ب) وجود اختلافات در زندگي اجتماعي؛ چنان كه خواسته هاي دروني فرد، به هنگام ارضاء با هم تزاحم مي كنند و همين تزاحم، خواستگاه پيدايش ارزشهاي اخلاقي است، نظير همين تزاحم، در جامعه هم پديد مي آيد. چرا كه خواسته هاي افراد –كه برخاسته از اميال غريزي و فطري آنان است –در مقام ارضاء مزاحم همديگر مي شوند؛ تزاحمي كه در بهره گيري از امور مادي پيش مي آيد خواه نا خواه به اختلاف مي انجامد، اختلاف در اين كه از فلاي شئ چه كسي، چقدر و چگونه استفاده كند و براي رفع اين اختلافات، اثبات حق و تعيين تكليف مي شود.

آري اگر تزاحمي نبود و هر كس هر چه مي خواست مي يافت، وجود حقوق و حق و تكليف حقوقي ضرورت نداشت زيرا در آنجا كه هر كس هر چه را بجويد بيابد نيازي به اختصاص دادن چيزي به كسي –كه لازمه آن محروم كردن ديگران از آن چيز است- نيست، ولي زماني كه تزاحم هست و هر كس فقط با محروم ماندن كس يا كسان ديگر مي تواند از شيئي بهره بگيرد بايد مرزبندي هايي اعمال شود و هر چيزي به كس يا كساني اختصاص يابد (حق) و از ديگران خواسته شود كه آن اختصاص را بپذيرند و به لوازم آن ملتزم شوند (تكليف).

حقوق داراي چند قسمند و موضوع هر كدام چيست؟

پرسش

حقوق داراي چند قسمند و موضوع

هر كدام چيست؟

پاسخ

حقوق داراي شش بخش اساسي است كه –به ترتيب عبارتند از: حقوق اساسي، حقوق مدني، حقوق قضايي، حقوق جزايي، حقوق سياسي و حقوق بين الملل.

نخستين توقعي كه جامعه از مرجع صلاحيت دار قانونگذاري -كه بعد از تعيين حقوق اساسي شكل مي گيرد- دارد اين است كه حق و تكليف هر يك از افراد و گروهها را تعيين كند، مجموعه قواعد حقوقي كه متكفل بيان حقوق و تكاليف اعضاي جامعه اند ((حقوق مدني)) نام دارد. قانونگذار قبل از هر چيز به وضع قوانين مدني عنايت و اهتمام مي ورزد؛ حقوق اقتصادي هم بخشي از حقوق مدني به شمار مي آيد.

پس از آن كه قوانين مدني وضع شد و حقوق و تكاليف افراد و گروهها –به عنوان واقع و نفس الامر- معين گشت، تطبيق قوانين مزبور به مصاديق و تعيين حقوق و تكاليف افراد- به عنوان رسمي و معتبر- شأن قوه قضائيه است ولي خود قوه قضائيه نيازمند احكام و مقرراتي است. بخش ديگري از حقوق كه به اين گونه مقررات اختصاص دارد ((حقوق قضايي)) ناميده مي شود. موضوع حقوق قضايي، اختلافات مردم است، پس از آن كه قاضي به اختلافات فيصله داد و حق و تكليف هر يك از متخاصمين را معلوم داشت هيچ يك حق ندارند كه از حكم قاضي سر پيچي كنند و اگر كسي چنين كرد، مستحق كيفر مي گردد. بنا بر اين بايد قوانيني هم وضع شود كه كمّ و كيف كيفر و مجازات رامعين كند، از اين رو در حقوق بخش ديگري هست به نام ((حقوق كيفري)) يا ((حقوق جزايي)).

بعد از تعيين مجازات –توسط قاضي- نوبت به اجراي آن مي رسد كه از وظايف دولت

است. همچنين دولت بايد قوانين مدني را- تا آنجا كه به قوه مجريه بستگي دارد – به موقع اجرا گذارد. كيفيت اجزاء نيز احكام و مقرراتي مي طلبد كه در ((حقوق سياسي)) معلوم مي شود، پس ((حقوق سياسي)) بخشي از حقوق است كه موضوع آن دولت و كارهاي مربوط به آن است.

سر انجام به يك سلسله مقررات ديگري نياز داريم كه ارتباطات بين جوامع مختلف را زير پوشش قرار دهد؛ هر جامعه اي- در درون خود- يك نظام حقوقي را معتبر مي شمارد كه چه بسا با نظامها و احكام حقوقي معتبر در جامعه هاي ديگر تفاوت داشته باشد، حال اگر منافع و مصالح دو يا چند جامعه با يكديگر اصطكاك و تصادم يافت براي حل مشكل، نياز به مقرراتي هست كه در ((حقوق بين الملل)) بازگو مي شود.

مباني حقوق يعني چه و شامل چه احكامي مي شود؟

پرسش

مباني حقوق يعني چه و شامل چه احكامي مي شود؟

پاسخ

مباني حقوق عبارتند از يك دسته احكام و قواعد كلي كه درجه كليت آنها از درجه كليت هدف نظام حقوقي كمتر و از درجه كليت هر حكم وقاعده حقوقي بيشتر است. هيچ يك از اين احكام و قواعد رفتار خاصي را از جامعه نمي طلبد بلكه عمل به يك رشته از احكام و قواعد حقوقي, مفاد يكي از اين مباني را در جامعه محقق مي سازد. از ان رو مي توان گفت كه هر دسته از احكام و قواعد حقوقي در حكم مقدمه اي است براي يكي از مباني حقوق, به ديگر سخن؛ هر يك از مباني حقوق, مصلحتي است كه بر عمل به مقتضاي يك دسته از احكام و قواعد حقوقي مترتب مي شود.

اگر به زبان اصوليون اسلامي سخن بگوئيم, مي توان به جاي((مباني حقوق)) تعبير ((ملاكهاي احكام حقوقي)) را به كار برد.

منشأ اعتبار قانون چيست انظار متفاوت در اين بحث و نظر صحيح را بيان كنيد.

پرسش

منشأ اعتبار قانون چيست انظار متفاوت در اين بحث و نظر صحيح را بيان كنيد.

پاسخ

فلاسفه حقوق در حلّ اين مسأله كه منشأ اعتبار قانون چيست, به دو گروه عمده تقسيم شدند؛ يك گروه, حقوق را داراي گونه اي واقعيت نفس الامري مي دانند و گروه ديگر هيچ گونه واقعيتي را براي حقوق باور ندارد و قوام آن را به جعل و وضع و امر و نهي مي پندارد.

كدام يك از اين دو گرايش را مي توان پذيرفت؟ ظاهراً دو گرايش مذكور در دو طرف افراط و تفريط است و شايسته است به حد ميانه اي بگراييم.

سخن كساني كه قوام حقوق را به انشاء و اعتبار مي دانند مردود است، زيرا همه قبول دارند و حتي خود اينان –نا آگاهانه- اعتراف دارند كه قانونگذار بايد مصلحت جامعه را در نظر بگيرد يا جانب عدالت را رعايت كند و حق را پاس دارد. –با اين كه بر طبق مبناي اين گروه, سخن از مصلحت و عدالت و حق نمي توان گفت- اين قبيل تعبيرها همگي گوياي اين حقيقت اند كه قوانيني كه در يك جامعه محل اعتبار و مورد عمل است، تأثيرات واقعي و تكويني در زندگي افراد دارد؛ به راستي اثار خوب يا بدي كه بر عمل به قوانين اجتماعي مترتب مي گردد قابل انكار نيست.

اساساً همين كه گفته مي شود فلان قانون، به حال جامعه، زيان آور يا سودمند است، به روشني گوياي اين است كه اولاً اعتبار و اجراي قانون نتايج تكويني و تحقيقي در زندگي اجتماعي انسانها دارد و ثانياً هدف قانونگذار بايد تأمين مصالح واقعي افراد جامعه باشد و اين هدف با وضع هر قانوني به دست نمي آيد.

بعضي از قوانين هدف مذكور را به خوبي محقق مي سازند كه اينها نافع و سودمند قلمداد مي شوند و برخي ديگر نمي توانند آن هدف را تحصيل كنند يا حتي سدّ راه تحقق آن مي شوند، اين قبيل قوانين، ضارّ و زيان آور به شمار مي آيند.

به ديگر سخن، نمي توان حقوق را يك قرار داد محض و بي پايه انگاشت قوانين حقوقي و اجتماعي بايد بر اساس مفاسد و مصالح واقعي وضع شود. در اين ميان، يك دسته از قوانين با توجّه تام به مفاسد و مصالح وضع شده اند، لذا درست و صحيح محسوب مي شوند و دسته اي ديگر، بي اعتنا به مصالح و مفاسد تنظيم شده اند، بنا بر اين نادرست و غلط به شمار مي آيند. پس در ميان قوانين نيز، درست و نادرست وجود دارد.

كوتاه سخن اين كه انشاء و اعتبار، جعل و وضع و امر و نهي بخشي از كارهاي انسان است كه به واقعيات نفس الامري نظر دارد و اگر بر اساس واقعيّات انجام نگيرد هدف حقوق، حاصل شدني نخواهد بود. به عبارت روشن تر، احكام تابع هيچ فرد يا گروهي نيست. پس اگر قانون به صورت انشاء محض هم بيان شود، باز در زير نقاب انشاء و وضع، يكسره به واقعيات عيني نظر دارد.

از اين سخنان توهّم نشود كه ما عقايد طرفداران حقوق طبيعي يا عقلي يا الهي را دربست پذيرفته ايم, يا عقايد مكاتب پزيتويستي و تاريخي را –از سر تا بن- باطل دانسته ايم. بي گمان، هر نظام حقوقي از يك رشته مفاهيم اعتباري فراهم مي آيد و هر جا درباره قانوني حقوقي گفتگوست سخن از اموري اعتباري در ميان است كه

واضعي بشري يا فوق بشري وضع كرده است و تا مدتي – كم يا بيش – اعتبار دارد و و چه بسا به دست خويش نسخ و الغا گردد. احكام الهي نيز ممكن است در شريعت بعدي و حتي در همان شريعت نسخ شود. اما نكته مهم اين است كه در مرتبه اي قبل از اعتبار يافتن يك قانون, مصالح و مفاسد واقعي ثبوت دارد و به تعبير اصوليون متأخر اسلام, مي توان گفت كه مصالح و مفاسد واقعي يا ملاكهاي احكام (مباني حقوق) حكم شأني اند؛ يعني قانونند كه هنوز به مرحله واقعيت نرسيده اند و قانونيت فعليشان از هنگامي آغاز مي گردد كه انشاء شوند و توسط پيام آوري ابلاغ گردد و به مردم برسد از آن هنگام حكم شأني به حكم انشائي و سپس بر حكم فعلي و منجزّ بدل مي شود.

كوتاه سخن آن كه, ديدگاهي كه ما بر اساس مباني عقيدتي اسلامي خود- در مسأله پشتوانه تكويني داشتن يا نداشتن حقوق – اتخاذ مي كنيم اين است كه قوانين حقوقي همه اعتباري است ولي ريشه در واقعيّات نفس الامري دارد و آن واقعيّات مباني حقوقند, نه متن حقوق.

خاستگاه مشروعيت قانون در سه تلقي معروف چيست؟

پرسش

خاستگاه مشروعيت قانون در سه تلقي معروف چيست؟

پاسخ

كساني كه براي حقوق واقعيتي نفس الامري قائلند و قانونگذار را - در واقع – كاشف يك سلسله قوانين تكويني و واقعي مي دانند؛ يعني طرفداران حقوق طبيعي يا عقلي چنين اظهار نظر مي كنند كه اعتبار قانون, ذاتي آن است و قابل جعل ازسوي كسي نيست, چنان كه قوانين هندسي – در هندسه اقليدسي – اعتبار ذاتي دارد و از جانب كس يا كساني حتي اقليدس, اعتبار نيافته است. قوانين هندسه را هر كس ديگري غير از اقليدس هم اگر كشف مي كرد باز اعتبار مي داشت.

در مقابل, طرفداران حقوق الهي هر گونه اعتبار ذاتي را از قوانين حقوقي را سلب كرده, مي گويند: اعتبار قوانين حقوقي از خدا ناشي مي شود. پس نظام حقوقي حاكم بر يك جامعه, فقط در صورتي اتبار داردكه به خدا منتهي گردد.

فلاسفه حقوق تحققي و تاريخي هم مردم را به جاي خدا مي نهند و مي گويند: اگر مردم قانوني را پذيزفتند, به سبب همان پذيرش معتبر مي شود و اگر قانوني – با رعايت همه مصالح ومفاسد – وضع شود ولي با خواسته مردم موافق نباشد ,به كلّي از درجه اعتبار ساقط است .به تعبير روشن تر مشروعيّت قانون ,عين مقبوليّت آن است.

از ديدگاه اسلامي حقوق بر چند قسم است و مرجع قانونگذاري در هر يك كجاست؟

پرسش

از ديدگاه اسلامي حقوق بر چند قسم است و مرجع قانونگذاري در هر يك كجاست؟

پاسخ

از ديدگاه اسلامي, قوانين بر دو قسم است؛ نخست قوانيني كه در متن كتاب ياسنّت معتبر آمده است, اين گونه احكام تا ابد ثابت و تغيير ناپذير خواهد بود و هيچ كس حق كوچكترين چون و چرا يا تصرّف در آنها را ندارد. چنين احكامي از ضروريّات دين اسلام است و انكار آنها موجب كفر و ارتداد مي شود زيرا به انكار ربوبيّت تشريعي الهي بر مي گردد.

اين قوانين خود دو قسم اند: قسم اول مستقيماً از سوي خداوند متعال وضع شده است و قسم ديگر قوانيني است كه بلاواسطه از سوي خداي متعال تشريع و تعيين نشده اند بلكه خداوند سبحان, حق وضع و تشريع آنها را به پيامبر گرامي اسلام(ص) و ساير معصومين(ع) اعطا فرموده است.

قسم دوم قوانين جزيي و موقّت است كه به نامهاي((احكام سلطانيّه)),((احكام ولايتي))و((احكام حكومتي)) ناميده مي شود؛ در فقه ما, حاكم شرعي- معصوم يا غير معصوم- حقّ دارد مقرراتي محدود به زماني خاصّ, وضع كند كه در متن كتاب و سنت نيامده است. در متن اسلام همين اذن و اجازه اي است كه به حاكم شرعي داده شده؛ اما اختيار اين كه چه قانوني و براي چه مدّتي و در چه منطقه اي وضع شود همه به دست خود حاكم شرع است. البته درباره امام معصوم(ع)- بين فقهاي ما- جاي شك و ترديد نيست ولي درباره امام غير معصوم- يعني ولي فقيه- همچنين حدود و موارد احكام سلطاني, اختلاف نظرهايي به چشم مي خورد اما ديدگاه درست آن است كه, دامنه گستره ولايت فقيه را بسيار گسترده و شامل همه امور

اجتماعي بدانيم- به جز اموري كه دخالت در آنها از ويژگيهاي امام معصوم است- .

اساساً چه التزامي دارد كه انسان قانوني را معتبر بشماردو به آن عمل كند؟

پرسش

اساساً چه التزامي دارد كه انسان قانوني را معتبر بشماردو به آن عمل كند؟

پاسخ

ديدگاه ما در اينجا، ديدگاهي جداگانه است سخن ما، بر دو ركن اصلي تكيه دارد: ركن اول اين است كه انسان داراي دو عقل نظري و عملي نيست و بنا بر اين، در كنار بديهيات نظري يك رشته بديهيات عملي وجود ندارد. احكام عملي عقل از احكام نظري آن جدا و مستقل نيست بلكه ريشه در آن دارد و احكام عملي عقل، همگي غير بديهي اند و همانند احكام نظري غير بديهي بايد به سلسله اي از احكام نظري بديهي منتهي شوند.

ركن دوم اين كه ميان شناخت و انگيزه فرق است. براي آن كه انسان اموري را برگزيند كه خير، صلاح، سعادت و كمال او در آنها باشد مقدماتي لازم است كه در اينجا بر دو مقدمه تأكيد مي ورزيم: نخست آن كه، خير، صلاح، سعادت و كمال خود را بشناسد و دوم آن كه، براي عمل به اين امور انگيزه اي داشته باشد. پس براي تحقق انتخاب و اختيار، غير از علم و شناخت، رغبت و انگيزه هم ضرورت دارد؛ علم همانند چراغ اتومبيل و رغبت همانند موتور محرّك آن است.

بنا بر اين صرف آگاهي و شناخت كافي از حكم عقل يا حكم خدا براي عمل كردن به آن كفايت نمي كند –در بسياري از موارد حكم قانون يا عقل يا خدا به خوبي معلوم است ولي بدان عمل نمي شود.- بلكه بايد ((انگيزه)) به آگاهي و شناخت منضم گردد تا زمينه عمل فراهم آيد. به هر حال درباره هر يك از شناخت و انگيزه بايد جداگانه سخن گفت.

در باره شناخت بايد بگوييم، فقط

شناختهايي در فعل اختياري انسان تأتير ميكنند كه در درون خودش پديد آمده باشند. شناختهاي بي شماري كه در بيرون وجود او و براي موجودات ديگري جز او حاصل آمده اند,هيچ تأثيري در كارهاي اختياري او ندارند.به ديگر سخن,هر گونه شناختي-چه عملي و چه نظري-بايد براي عقل انسان حاصل گردد و هر موجود ديگري جز او-و حتّي خدا-اگر درباره ي امري شناختي داشته و آن را بيان كند,بيان او در فعل اختياري انسان منشأ تأثير نخواهد شد؛فقط اگر عقل خودش به آن ادراك دست يابد,كارهاي اختياريش تحت تأثير آن واقع خواهد شد.پس همان گونه كه وجود خدا را عقل انسان درك ميكند وجوب فرمانبري از او را نيز همان عقل در يابد.

اما انگيزه؛ پس از آن كه عقل انسان دريافت كه يك عمل موافق مصلحت و در جهت آن است، بايد انگيزه اي داشته باشد كه به مقتضاي ادراك و حكم عقل رفتار كند. اين انگيزه نيز بايد براي او و در درون خودش پديد آيد؛ بايد گرايشي فطري در باطن خويش به سوي خير و صلاح خودش داشته باشد تا به آن كار اقدام كند. البته اين ميل، شاخه هاي گوناگون دارد و از شناختهاي متغير انسان اثر مي پذيرد.

كوتاه سخن آن كه، آن چه انسان را به كاري اختياري وا مي دارد در درون و باطن خودش ريشه دارد.حسن و قبح امور عملي بايد توسط عقل خود انسان ادراك شود تا در رفتارش تأثير كند و ميلي فطري و گرايشي دروني به خير و صلاح و سعادت داشته باشد تا به سوي آن بر انگيخته شود و عمل كند؛ اگر هيچ ميل و رغبتي نسبت

به كاري اختياري در شخص نباشد، هرگز به آن كار نمي پردازد، هر چند همه جهانيان به آن كار ميل و رغبت داشته باشند. انگيزه رفتار شخص بايد ذاتي و فطري باشد، نه خارجي و بيروني. پس همه عواملي كه به افعال اختياري انسان شكل مي دهند از دو منبع درون ذاتي خودش سرچشمه مي گيرند: عقل و ميل فطري.

اما از سوي ديگر، اين عقل و آن ميل را خداي متعال در درون انسان نهاده است و همچنين ارزشها و كمالات نيز به خداوند متعال باز مي گردند. بنا بر اين، بدين لحاظ همه امور به خدا منتهي مي شود، در نتيجه صفت ربوبيّت خدا مقتضي وجوب طاعت وي بر همه انسانهاست.

آن نظامهاي حقوقي كه داراي پشتوانه حقيقي نيستند و سازندگان آنها بر اين باورند كه قوام احكام و مقررات حقوقي به قرار داد و اعتبار است حق دارند از مفاهيم اعتباري سود جويند ولي ما كه در نظام حقوقي الهي خود همه احكام و مقررات حقوقي را مبتني بر واقعيات مي دانيم

پرسش

آن نظامهاي حقوقي كه داراي پشتوانه حقيقي نيستند و سازندگان آنها بر اين باورند كه قوام احكام و مقررات حقوقي به قرار داد و اعتبار است حق دارند از مفاهيم اعتباري سود جويند ولي ما كه در نظام حقوقي الهي خود همه احكام و مقررات حقوقي را مبتني بر واقعيات مي دانيم چرا از مفاهيم اعتباري بهره برداري كنيم؟ آيا بهتر نيست احكام را به صورت قضاياي حقيقي بيان كنيم؟

پاسخ

براي حل اين شبهه بايد توجه داشته باشيم كه در حقوق، گاهي موضوعات قضايا مفاهيم اعتباري اند و گاهي محمولات آنها و گاهي خود قضايا به شكل امر يا نهي اند. مثلاً گاهي در باره مالكيّت، زوجيّت، رياست، حكومت و يا هر مفهوم اعتباري ديگري سخن مي گوييم و اين گونه مفاهيم را موضوعات قضايايي مي سازيم و گاهي مفاهيمي مانند: واجب، حرام، جايز و ممنوع را بر موضوعاتي حمل مي كنيم و گاهي امر و نهي مي كنيم كه: ((زكات بدهيد)) و ((دزدي مكنيد)) هر يك از اين سه بخش پاسخي جداگانه دارد:

انگيزه به كار بردن مفاهيم اعتباري –به عنوان موضوعات قضايا- سهولت تفاهم است. به عنوان نمونه، مفهوم ((مالكيّت)) را مثال مي زنيم كه –در اصطلاح حقوقي- مفهومي اعتباري است و مانند همه مفاهيم اعتباري از الگويي حقيقي گرفته شده است. براي سهولت تفاهم به جاي اين كه بگويند: ((اين كتاب به علي اختصاص دارد و علي حق دارد در چار چوب قانون –هر گونه كه بخواهد- از آن بهره برداري كند و ديگران را از تصرف در آن باز دارد، مگر در صورت وجود موانع شرعي مانند حكم افلاس)) مي گويند: ((علي مالك اين كتاب است)).

ناگفته پيداست كه جمله كوتاه اخير،

در عين حال كه مفاد همان جمله بلند را دارد، تفهيم و تفاهم را نيز بسيار آسانتر مي كند.

و اما آن مفاهيم اعتباري كه به عنوان محصولات قضاياي حقوقي به كار مي روند حاكي از ضرورت بالقياس معلول نسبت به علت مي باشند، مثلاً وقتي گفته مي شود: ((بريدن دست دزد واجب است)) اين حكم به اين معناست كه ((بريدن دست دزد از خيانت به اموال مردم و وقوع هرج و مرج پيشگيري مي كند))؛ يعني بين بريدن دست دزد و امنيت مالي افراد جامعه ارتباط علّي و معلولي برقرار است؛ پس بايد دست دزد را بريد (علت) تا تأمين مالي افراد جامعه حاصل شود (معلول).

گاهي يك قضيه حقوقي مجموعاً در قالب يك جمله انشايي به صورت امر و نهي صادر مي شود. سؤال اين است كه چرا انسانها امر و نهي مي كنند؟

اولاً؛ جامعه براي حدوث و بقاي خود نياز مبرم به قوانين اجتماعي و حقوقي دارد.

ثانياً؛ تعيين قوانين و احكامي كه ضامن سعادت دنيوي و اخروي مردم باشد كار هر كسي نيست.

ثالثاً؛ اگر كساني هم موفق شوند كه چنان قوانيني تعيين كنند، نمي تواند مطلوبيّت و خوبي آن قوانين را به توده مردم نشان دهند تا با رضا و رغبت قوانين مزبور را به كار بندند.

رابعاً؛ گاهي براي تأمين يك مصلحت راههاي مختلفي هست كه بايد يكي از آنها معين شود وگرنه مصلحت به كلي از دست مي љȘϮ

بنا ȘѠاين، بايد قوانين اجتماعي و حقوقي به شكل امر و نهي و تكليف و الزام صادر شوند –نه در شكل جمله هاي خبري- تا هم جاي چون و چرا نماند و هم از ميان چند راه برابر، يكي معين گردد، و بدينسان هيچ يك

از مصلحت ها از دست نرود.

از سويي در حقوق ديني حكم فقط از آن خداست و از سوي ديگر عقل هم يكي از منابع حقوق شمرده شده است. اين دو چگونه قابل جمع اند؟

پرسش

از سويي در حقوق ديني حكم فقط از آن خداست و از سوي ديگر عقل هم يكي از منابع حقوق شمرده شده است. اين دو چگونه قابل جمع اند؟

پاسخ

احكام شرعي ارشاد به حكم عقل است؛ يعني چون عقل آدمي ناقص است و از ادراك بسياري امور ناتوان مي ماند خداي متعال لطف مي كند و آنچه را انسان به كمك عقل نمي تواند در يابد، از راه وحي و ابلاغ احكام شرعي به او مي فهماند و مصالح و مفاسد را به او نشان مي دهد. از سوي ديگر، هر جا عقل مصلحت يا مفسده اي را به طور كامل، ادراك مي كند يا وحي به كمك او مي آيد و مصلحت يا مفسده اي را نشان مي دهد، در حقيقت ((اراده تشريعي الهي)) كشف شده است؛ يعني عقل، مستقلاً يا با كمك گرفتن از وحي ما را به خواست و فرمان خداوند متعال رهنمون مي شود. و اين نكته از ديدگاه بينش اسلامي اهميت فراوان دارد.

به همين جهت، در نظام حقوقي اسلام، عقل كاشف قانون الهي محسوب مي شود و اگر عقل را يكي از منابع حقوق و ادلّه فقه قلمداد مي كنند به اين معنا نيست كه در حقوق و فقه اسلامي، دو دسته احكام وجود دارد؛ يكي از آن خداي متعال و ديگري از آن عقل، بلكه در نظام اسلامي فقط حكم خدا معتبر است. حكم عقل هم مستقلاً واجد ارزش نيست، بلكه تنها از آن رو اعتبار دارد كه نشانگر حكم شرعي و فرمان خداوند متعال است.

چه لزومي بر وضع مقررات و احكام توسط مقامي برتر وجود دارد؟

پرسش

چه لزومي بر وضع مقررات و احكام توسط مقامي برتر وجود دارد؟

پاسخ

براي رسيدن افراد يك جامعه به كمالات معنوي و حقيقي خود، بايد اولاً وجود جامعه حفظ شود و همبستگيهاي اجتماعي كاملاً محفوظ بماند و ثانياً رفتارهاي اجتماعي افراد در جهت استكمال و پيشرفت معنوي باشد. براي تحقق اين دو منظور، بايد از همان آغاز پيدايش جامعه، احكام و مقرراتي وضع گردد تا مورد عمل واقع شود. نمي توان به انتظار نشست تا پس از گذشت ده ها، صدها و هزاران سال، همه افراد جامعه به رشد و بلوغ فكري و عقلي برسند و دريابند كه چه كارهايي را بايد بكنند و كدام را نبايد انجام دهند. زيرا چنان زماني نخواهد رسيد كه همه اعضاي جامعه به بلوغ عقلي مطلوب برسند، مخصوصاً كه بعضي افراد از استعداد عقلاني كمي برخوردارند. ديگران هم به سبب كارهاي زندگي و امور معيشتي فرصت و مجالي نمي يابند كه دانشهاي مورد نياز را كسب كنند و آنگاه درباره امور اجتماعي و حقوقي به تفكر و تأمل بپردازد. گذشته از اين، اگر از همان روز نخست تشكل يك جامعه، احكام و مقررات ضروري وجود نداشته باشد، جامعه رو به تباهي رفته و از هم خواهد پاشيد.

از سوي ديگر انسانها نه دانش و شناخت كافي نسبت به مصالح و مفاسد واقعي دنيوي و اخروي و شيوه هاي جلب مصلحت و دفع مفسده دارند و نه از خواهشهاي نفساني و حبّ و بغضهاي نا بجا خاليند. بنا بر اين، در تعيين راه و رسم زندگي و قوانين و مقررات اجتماعي و حقوقي هم دچار خطا و لغزش مي شوند و هم چه بسا منافع شخصي خود را

بر مصالح اجتماعي ديگران مقدم بدارند. همچنين قوانين و مقررات حقوقي نبايد به شكل جمله هاي خبري كه بيانگر ارتباطات علّي و معلولي ميان افعال اجتماعي و نتايج مترتب بر آنها هستند بازگو شوند، بلكه بايد به صورت امر و نهي و الزام و تكليف بيان گردند تا مردم به اطاعت و عمل سوق داده شوند و احساس كنند كه چاره اي جز اطاعت و التزام ندارند. پس قانونگذار چاره اي جز امر و نهي و انشاء و اعتبار ندارند و چون چنين است به ناچار بايد نوعي برتري و علوّ نسبت به ساير افراد جامعه داشته باشد تا ديگران فرمان او را گردن نهند، درست است كه آمريت و امير بودن يك امر اعتباري است، ولي همين امر اعتباري اگر هيچ پشتوانه حقيقي نداشته و متكي به هيچ گونه علوّ واقعي نباشد، كسي آن را نمي پذيرد.

حال اگر راهي جز اين نبود كه يكي از افراد انسان، واضع قانون باشد و امير ديگران گردد، بايد دو امتياز داشته باشد:

نخست از علم بيشتري برخوردار باشد تا مصالح و مفاسد را بهتر بشناسد و شيوه هاي مطلوبتري براي جلب مصالح و دفع مفاسد پيشنهاد كند.

دوم اين كه از قدرت بيشتري بهره مند باشد تا بهتر بتوان مردم را به عمل و اطاعت، الزام و اجبار كند و ضمانت اجرايي اوامر و نواهيش بيشتر باشد.

اينك با توجه به همه اين مطالب، مي گوييم: خداي متعال كه هم علم و قدرت بيكران دارد و هم بي نياز مطلق است –در نتيجه سود شخصي براي او متصور نيست- و هم مالكيت و ربوبيّت حقيقي نسبت به مخلوقات خود دارد و هم نسبت

به بندگانش لطف و رحمت بي پايان دارد از هر موجود ديگري شايسته تر است كه براي او آمريت و اميريت اعتبار شود. به تعبير كوتاه تر، مجموعه ويژگيهايي كه براي يك آمر و امير ضرورت دارد به شكل كاملتر در خداي متعال هست، پس قانونگذاري هم تنها به او مي برازد و بس.

قوانيني كه در قرآن بيان شده داراي چه ويژگي اي هستند؟

پرسش

قوانيني كه در قرآن بيان شده داراي چه ويژگي اي هستند؟

پاسخ

از ميان احكام و قوانين الهي، آنچه كه ناظر به امور ثابت و شئون تغيير ناپذير زندگي انسانهاست مستقيماً و بلا واسطه و از طرف خداي متعال وضع مي شوند. مانند احكام و قوانيني كه در قرآن، كتاب مقدس دين اسلام آمده است؛ زيرا دين اسلام شريعت خاتم و جهاني است و طبعاً آنچه در آن بيايد براي همه انسانها –در هر جامعه و در هر زمان و مكاني- تشريع شده است، لذا بايد مربوط به وجوه دائم و ابعاد دگرگون ناشدني، حيات آدميان باشد.

معصومين(ع) چند قسم قانونگذاري دارند؟

پرسش

معصومين(ع) چند قسم قانونگذاري دارند؟

پاسخ

معصومين(ع) دو قسم قانونگذاري دارند: يكي وضع قوانين متغير و ديگري شرح و تفصيل كلياتي كه در قرآن كريم آمده است.

شرايط اساسي قانونگذار در عصر غيبت چيست؟

پرسش

شرايط اساسي قانونگذار در عصر غيبت چيست؟

پاسخ

مي دانيم قانونگذاران در عصر غيبت هرگز در علم قابل مقايسه با معصومين(ع) نيستند امّا به هر حال بايد كه احكام و مقررات متغير نيز بيشترين نزديكي را با قوانيني كه خداي متعال و معصومين(ع) وضع و بيان كرده اند، داشته باشد. براي تحقق اين هدف، قانونگذار بايد واجد سه شرط اساسي باشد:

الف) فقاهت؛ بايد كسي كه در رأس قوه مقننه جامعه اسلامي جاي دارد، بيش از هر كس ديگري با كتاب و سنّت آشنايي داشته باشد. از ديدگاه اسلامي، قانون فقط زماني قانونيت مي يابد كه به تصويب و امضاي فقيه ترين فقيهان زمان برسد و هر راه ديگري طي شود بر خلاف مصالح جامعه اسلامي و مخالف با تعاليم دين مقدس اسلام خواهد بود.

ب) آگاهي به اوضاع و احوال زمانه؛ پيداست كه وضع قوانين متغير تأمين كننده مصالح جامعه، تنها با شناخت كامل از كتاب و سنت امكان پذير نيست، زيرا وضع چنين قوانين به دو امر بستگي دارد: يكي علم به اصول كلي موجود در كتاب و سنت، و ديگري فهم و تشخيص مسائل جزئي در هر حادثه و زمان خاص. پس زمامدار جامعه اسلامي علاوه بر فقاهت و اطلاع از اصول و قواعد كلي شرعي، بايد داناترين مردم به اوضاع و احوال موجود و مصالح جزيي افراد جامعه باشد وگرنه در برابر مسائل و مشكلات اجتماعي نمي تواند جامعه اسلامي را به سر منزل مقصود رهنمون گردد.

ج) تقوا و پارسايي؛ رهبر جامعه بايد با تقوا ترين و پارسا ترين مردم باشد. در غير اين صورت، مردم از خواهشهاي نفساني و غرض ورزيها و سود جوييهاي شخصي در امان نخواهند بود

به چه دليلي وضع قانون فقط در انحصار خϘǙʠمتعال باشد؟

پرسش

به چه دليلي وضع قانون فقط در

انحصار خداي متعال باشد؟

پاسخ

به موجب اتصاف خداي متعال به چندين صفت، بايد وضع قانون تنها در اختيار او باشد:

اولاً؛ همه اشياء و ارتباطات ميان اشياء را او آفريده است، ما آدميان ساخته دست اوييم و عقلهايمان را نيز او به ما عطا فرموده است. پس منشاء احكام مستقل عقلي، مخلوقات الهي است؛ با رجوع به مخلوقات، مصالح و مفاسد را ادراك كرده، احكامي را انتزاع نموده و حكم به ضرورت بعضي از افعال اختياري مي كنيم.

ثانياً؛ اوست كه علم بيكران دارد. گفتيم درست نيست كه تمام ملاك احتياج به قوانين الهي را قصور عقل از ادراك مصالح و مفاسد بدانيم و اضافه مي كنيم كه اگر فقط به علم الهي استناد شود، معنايش اين خواهد بود كه خداي متعال فقط كاشف مصالح و مفاسد است و علم او جانشين يا متمم و مكمل علم ما مي شود و مصالح و مفاسد را به ما نشان مي دهد. پيامد فاسد اين سخن آن خواهد بود كه همان گونه كه عقل كاشف است نه قانونگذار خداي متعال هم فقط كشف كند نه وضع، و چنين چيزي پذيرفتني نيست.

ثالثاً؛ اوست كه غني مطلق و جواد علي الاطلاق است؛ سود نمي خواهد، فقط جود مي كند.

رابعاً و خامساً؛ اوست كه حكمت بالغه دارد و مالك حقيقي همه جهان آفرينش است.

سادساً؛ اوست كه ربوبيت تشريعي و مولويت دارد. حتي اگر عقل بشر همه مصالح و مفاسد را –به خوبي و چنان كه بايد و شايد- ادراك مي كرد، باز مي بايست همه احكام عقلي را به او مستند سازيم تا هم اجازه تصرف در مخلوقاتش را به ما بدهد و هم اعمال مولويت كند تا بتوانيم كارهاي خود

را به عنوان اطاعت از او و عبادت او انجام بدهيم و بدين وسيله، راه استكمال بپوييم. پس ملاك احتياج به قانونگذاري الهي، مجموع همه اوصاف قدرت، خلق، ربوبيت تكويني، علم، غنا، جود و فياضيت، حكمت، مالكيت حقيقي، حاكميت و ولايت است، نه يكي يا چند تا از اين همه.

در اسلام و اديان آسماني كه حق قانونگذاري از آن خداي متعال است چگونه جايي براي قانونگذاري غير باقي مي ماند؟

پرسش

در اسلام و اديان آسماني كه حق قانونگذاري از آن خداي متعال است چگونه جايي براي قانونگذاري غير باقي مي ماند؟

پاسخ

در پاسخ اين شبهه به چند نكته بايد توجه نمود:

الف) معناي اختصاص قانونگذاري به خداي متعال اين نيست كه همه قوانين,مستقيماً و بي واسطه,

به دست خداوند وضع و تعيين مي شود بلكه ممكن است خداوند به كساني مانند پيامبر اكرم و ائمه اطهار(ع) اجازه دهد تا پاره اي از قانون را وضع كنند و اين با ربوبيت تشريعي الهي هيچ منافاتي ندارد- زيرا كسي كه به امر خداي متعال، وضع بعضي از قوانين را بر عهده مي گيرد، آن چه وضع كند قانون الهي خواهد بود. آن چه ما شديداً نفي و انكار مي كنيم اين است كه كساني بدون اذن خدا قانون بگذارند. چنانكه در تكوينيّات نيز، ما هيچ گاه تأثيرات علل متوسطه را انكار نمي كنيم. بلكه تأثير آنها را به اذن خدا مي دانيم حتي خلق و احياء هم ممكن است توسط كساني مانند حضرت عيسي (ع) با اذن خدا صورت بگيرد.

ب) قوانين حاكم بر جامعه سه دسته اند:

دسته اول؛ قوانيني كه لا اقل از نظر قانونگذار كلّي و ثابت است و دگرگوني آن موجب تغيير نظام خواهد شد، مانند قوانين اساسي كشورها.

دسته دوم؛ قوانيني كه از چنان كلّيّت و ثباتي بهره مند نبوده، اقتضاي دگرگوني هم دارد، هر چند به زودي تغيير نمي پذيرد، مانند قوانين مصوب مجالس قانونگذاري.

دسته سوم؛ قوانيني كه تغيير پذيري فراوان دارد، مانند بخشنامه ها و آيين نامه هاي اجرايي. اين دسته از مقررات به زودي ممكن است دگرگون شود و حتي در يك زمان در دو وزارتخانه آيين نامه ها يكسان

نباشد. وضع اين مقررات –در نظامهاي كنوني جهان- از اختيارات قوه مجريه محسوب مي شود نه قوه مقننه؛ هيئت دولت يا يك وزير يا يك مدير كل ممكن است براي حوزه مسئوليت خود، اين مقررات را وضع و ابلاغ كند. در روزگاران گذشته نيز اگر چه تفكيك قوا به شكل رسمي و قانوني وجود نداشته است اما هر مسئولي در قلمرو مسئوليت خود چگونگي اجراي قانون را خودش تعيين مي كرد. از اين گذشته ارجاع اين مقررات به قوه مقننه، موجب به هم ريختگي و عقب افتادن كارها مي شود.

سخن در باره دسته اول و دوم است. وقتي مي گوييم: خداي متعال بايد قوانين را وضع كند، منظور ما در درجه اول، قوانين كلي و ثابت است. شك نيست كه برخي از امور و شئون انساني از دوام و جاودانگي برخوردارند و هيچ عاملي –مانند زمان، مكان، رنگ پوست و نژاد- نمي تواند موجب تغيير اين امور و شئون گردد، قوانيني كه براي تأمين مصالح مربوط به اين امور وضع مي شود قوانيني هميشگي و جاوداني خواهد بود و بايد توسط خداي متعال وضع گردد.

اما بعضي ديگر از اين شؤون انساني با تغيير زمان, مكان, نژاد و... متغيّر مي گردند, طبعاً مصالح و مفاسد وابسته به آنها نيز دستخوش تحوّل وتبدّل مي گردند,لذا قوانيني كه براي تأمين چنين مصالح دگرگون شونده اي وضع مي شوند بايد جمود و سكون نداشته باشند؛ بسياري از امور اجتماعي, ممكن است در يك اوضاع و احوال اجتماعي, موافق مصلحت همگان باشد و در اوضاع و احوال ديگر نباشند؛ چنين نيست كه در يك مقطع زماني، حكمي براي يك جامعه مصلحت داشت همان حكم براي همه زمانها و همه جامعه ها

مصلحت داشته باشد. براي تأمين اين مصالح متغير به قانوني نياز است كه بر حسب اوضاع و احوال، دگرگون شود، مثلاً نمي توان همه ساكنين كره زمين را –با همه تفاوتهاي زيادي كه در زبانها و لهجه ها دارند- الزام كرد كه براي خريد و فروش از الفاظ و صيغه هاي عربي استفاده كنند، زيرا خريد و فروش از كارهايي است كه بيشتر انسانها در هر روز چندين بار با آن سر و كار دارند، حال اگر به كار بردن الفاظ عربي به هنگام خريد و فروش، الزامي باشد موجب عسر و حرج خواهد شد، بر خلاف نكاح و زناشويي كه چه بسا در طول عمر يك شخص بيش از يك بار روي ندهد.

در اسلام، اين دسته از قوانين متغير به اذن خداي متعال توسط پيامبر اكرم و جانشينان معصوم او (ع) و در زمان غيبت آنان به دست نوّاب آنان وضع مي گردد. به اصطلاح فقهي، در زمان غيبت، وضع اين قوانين متغير به عهده حاكم شرع و ولي فقيه است و او مي تواند بخشي از اختيارات خود را به نهادي (مانند مجلس شوراي اسلامي) واگذار نمايد.

ديدگاههاي مختلف در مورد حق را بيان كنيد.

پرسش

ديدگاههاي مختلف در مورد حق را بيان كنيد.

پاسخ

به طور كلي، در اين مسئله، چند نظر اصلي و متضاد وجود دارد:

الف) نظريه حقوق طبيعي

گروهي كه در درون خود، داراي اختلاف هاي جزئي هستند، معتقدند كه طبيعت، حق هر موجودي را تعيين مي كند. اين نظريه، با عنوان ((نظريه حقوق طبيعي)) شهرت يافته است.

انسان هم، مانند ساير حيوانات، نيازهاي طبيعي دارد كه اگر تأمين نشوند، زندگي او تهديد شده و نمي تواند دوم بياورد. پس حق طبيعي انسان است كه از هوا، غذا، نور، نباتات و حيوانات استفاده كند تا بتواند به حيات خود ادامه دهد. در يك جمله، استفاده يك موجود از آن چه نيازهاي طبيعي او را تأمين مي كند، حق طبيعي او است و كسي نمي تواند مانع اين استفاده شود.

ب) نظريه قرارداد اجتماعي

طرفداران نظريه قرارداد اجتماعي بر اين باورند كه حق ها ريشه در قرارداد اجتماعي دارند و طبيعت، حقي را به كسي نمي دهد؛ اما از آنجا كه انسان خود خواه است، پيوسته در انديشه دست يابي به منافع خويش است و مي خواهد بر همه موجودات تسلط پيدا كند تا آنجا كه مايل است انسانهاي ديگر را هم به خدمت گرفته از آنها بهره كشي كند و به طور غريزي تا آنجا كه بتواند، اين كار را خواهد كرد؛ ولي از آن جا كه انسان، عاقل و هوشمند نيز هست، در مي يابد كه استخدام و تسلط بر ديگران، عواقب ناخوشايندي را در پي دارد؛ زيرا ديگران در برابر وي تسليم نمي شوند و پيوسته جنگ، خونريزي، و فساد، دامنگير او و ديگران خواهد شد و در اين صورت هيچ

يك زندگي راحتي نخواهند داشت. از اين رو، با هم توافق مي كنند كه خواسته هاشان را با هم هماهنگ و متعادل سازند؛ يعني هر طرف، از مقداري از خواسته هاي خود، در برابر ديگران صرف نظر كند تا همه بتوانند زندگي سالم همراه با آرامش و آسايشي داشته باشند و در سايه آرامش و زندگي جمعي، هر يك به بيشترين خواسته خود برسند.

بنا بر اين مبنا حقوق، ريشه در قرار داد اجتماعي دارد و هيچگونه ريشه طبيعي و تكويني ندارند. اساس زندگي جمعي انسان، قرارداد است و حقوق نيز، كه لازمه زندگي جمعي است در همان قرارداد اجتماعي شكل مي گيرد و پيش از آن، هيچ مبناي عقلاني ندارد.

ج) نظريه حقوق الهي

انديشمندان الهي، به ويژه، متفكران اسلامي، خدا را منشاء و اساس حقوق انسان مي دانند و در اين كه خداوند حق دارد حقوقي را براي مردم تعيين كند و يا اگر تعيين كرد، مردم مكلفند به آن پايبند باشند، آن را بپذيرند و به كار بندند، اختلافي بين آنان نيست. البته در تفسير و بيان فلسفي حقوق الهي، انديشمندان نامبرده نظريه هاي مختلفي را ابراز كرده اند.

ديدگاههاي مختلف در مورد حق را بيان كنيد.

پرسش

ديدگاههاي مختلف در مورد حق را بيان كنيد.

پاسخ

به طور كلي، در اين مسئله، چند نظر اصلي و متضاد وجود دارد:

الف) نظريه حقوق طبيعي

گروهي كه در درون خود، داراي اختلاف هاي جزئي هستند، معتقدند كه طبيعت، حق هر موجودي را تعيين مي كند. اين نظريه، با عنوان ((نظريه حقوق طبيعي)) شهرت يافته است.

انسان هم، مانند ساير حيوانات، نيازهاي طبيعي دارد كه اگر تأمين نشوند، زندگي او تهديد شده و نمي تواند دوم بياورد. پس حق طبيعي انسان است كه از هوا، غذا، نور، نباتات و حيوانات استفاده كند تا بتواند به حيات خود ادامه دهد. در يك جمله، استفاده يك موجود از آن چه نيازهاي طبيعي او را تأمين مي كند، حق طبيعي او است و كسي نمي تواند مانع اين استفاده شود.

ب) نظريه قرارداد اجتماعي

طرفداران نظريه قرارداد اجتماعي بر اين باورند كه حق ها ريشه در قرارداد اجتماعي دارند و طبيعت، حقي را به كسي نمي دهد؛ اما از آنجا كه انسان خود خواه است، پيوسته در انديشه دست يابي به منافع خويش است و مي خواهد بر همه موجودات تسلط پيدا كند تا آنجا كه مايل است انسانهاي ديگر را هم به خدمت گرفته از آنها بهره كشي كند و به طور غريزي تا آنجا كه بتواند، اين كار را خواهد كرد؛ ولي از آن جا كه انسان، عاقل و هوشمند نيز هست، در مي يابد كه استخدام و تسلط بر ديگران، عواقب ناخوشايندي را در پي دارد؛ زيرا ديگران در برابر وي تسليم نمي شوند و پيوسته جنگ، خونريزي، و فساد، دامنگير او و ديگران خواهد شد و در اين صورت هيچ

يك زندگي راحتي نخواهند داشت. از اين رو، با هم توافق مي كنند كه خواسته هاشان را با هم هماهنگ و متعادل سازند؛ يعني هر طرف، از مقداري از خواسته هاي خود، در برابر ديگران صرف نظر كند تا همه بتوانند زندگي سالم همراه با آرامش و آسايشي داشته باشند و در سايه آرامش و زندگي جمعي، هر يك به بيشترين خواسته خود برسند.

بنا بر اين مبنا حقوق، ريشه در قرار داد اجتماعي دارد و هيچگونه ريشه طبيعي و تكويني ندارند. اساس زندگي جمعي انسان، قرارداد است و حقوق نيز، كه لازمه زندگي جمعي است در همان قرارداد اجتماعي شكل مي گيرد و پيش از آن، هيچ مبناي عقلاني ندارد.

ج) نظريه حقوق الهي

انديشمندان الهي، به ويژه، متفكران اسلامي، خدا را منشاء و اساس حقوق انسان مي دانند و در اين كه خداوند حق دارد حقوقي را براي مردم تعيين كند و يا اگر تعيين كرد، مردم مكلفند به آن پايبند باشند، آن را بپذيرند و به كار بندند، اختلافي بين آنان نيست. البته در تفسير و بيان فلسفي حقوق الهي، انديشمندان نامبرده نظريه هاي مختلفي را ابراز كرده اند.

علّت اين كه فساد سراسر كشورهاى اسلامى را گرفته است چيست آيا علّت اين نيست كه دين ضامن اجرايى ندارد؟

پرسش

علّت اين كه فساد سراسر كشورهاى اسلامى را گرفته است چيست آيا علّت اين نيست كه دين ضامن اجرايى ندارد؟

پاسخ

1. كسى كه اين اشكال را مى كند بايد نخست كشورهاى غربى را در نظر بگيرد و بالا بودن ارقام جنايات و جرايم و انحرافات گسترده كه زندگى را در آن منطقه ها در ذائقه افراد تلخ نموده است مشاهده كند و با ممالك شرقى كه نسبتاً تحت حكومت دين قرار دارند بسنجد تا معلوم شود تا چه اندازه ايمان و دين مى تواند در بركنارى انسانها از فساد و انحراف مؤثّر باشد.

2. بهترين و عالى ترين ضامن اجراء براى عمل به قانون عبارت از ايمان است و اين حقيقتى است كه با اندك تأمل قابل تصديق مى باشد زيرا اگر نفوذ ايمان و دين نباشد افراد تا آنجا كه تحت سيطره قانون مى باشند پيروى از قانون را تحمّل مى كنند ولى در مواردى كه از قلمرو حكومت قانون خارج شدند مانند گوشه هاى مخفى كه هيچ كس از آنها آگاهى ندارد از قانون تخلف مى نمايند. امّا ايمان و دين هر جا انسان باشد همراه انسان است و در انديشه و فكر انسان را كنترل مى كند و از تجاوز و ستم به طور كلّى باز مى دارد و علّت وجود فساد و انحراف در كشورهاى اسلامى عمل نكردن مسلمان به طور كامل به تعليمات دينى است و اين را بايد به حساب تقصير آنان گذارد نه به حساب نقص قوانين اسلام.

اسلام به ذات خود ندارد عيبى هر عيب كه هست از مسلمانى ما است.

3. در تجربه حكومت اسلامى نشان داده شد

كه احكام اسلام، بايد همراه قدرت نيز باشد و نظام براى كنترل اوضاع دخالت نمايد. به همين دليل است كه امام((رحمه الله)) فقه را فلسفه عملى حكومت مى داند.

_2_

يعنى دستورات دين در بستر حكومت به نتيجه مى رسند. براى جلوگيرى فساد بايد هم جنبه ايجابى يعنى قدرت، تبليغ و امكانات ارشادى و هم جنبه سليبى باز دارندگى از حركات مفسدانه انجام گيرد.

4. در كشورهاى اسلامى غير از جمهورى اسلامى هم فقط نام اسلامى يدك كشيده مى شود وگرنه نظامها و دولتها هرگز اسلامى نيستند. با اين وجود مقايسه مفاسد و گرفتاريهاى غرب و آنجا كه دين حضور حتّى كمرنگ دارد قابل مقايسه نيست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_3_

حق چه مفهومى دارد؟

پرسش

حق چه مفهومى دارد؟

پاسخ

حق به معناى ثابت، هدفدار و تغيير ناپذير است و باطل به مفهوم متزلزل، بى هدف و فساد پذير است. از همين رو مطلبى كه دروغ نيست و ثابت شده است، حق گفته مى شود همين طور كاربرد كلمه حق در مفاهيم عدل، يقين، قطعى، نصيب و بهره با توجه به معناى مذكور است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_9_

حق چه مفهومى دارد؟

پرسش

حق چه مفهومى دارد؟

پاسخ

حق به معناى ثابت، هدفدار و تغيير ناپذير است و باطل به مفهوم متزلزل، بى هدف و فساد پذير است. از همين رو مطلبى كه دروغ نيست و ثابت شده است، حق گفته مى شود همين طور كاربرد كلمه حق در مفاهيم عدل، يقين، قطعى، نصيب و بهره با توجه به معناى مذكور است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1806_

آيا علم فقه موجود قادر به جواب دادن به جميع مسائل حقوقي جديد است؟

پرسش

آيا علم فقه موجود قادر به جواب دادن به جميع مسائل حقوقي جديد است؟

پاسخ

در سؤالات قبلي كه پاسخ آن براي شما ارسال شد نيز تقريباً به اين سؤال پاسخ داده شد، كه خلاصة آن چنين است، در فقه فعلي دو عنصر دخالت عمده دارد: يكي منابع فقهي كه همان قرآن و سنت معصومين ( و عقل و اجماعي كه به سنت بر مي گردد است كه ما ادعا داريم تمام نيازهاي بشر در قرآن و روايات از لسان وحي مطرح شده، و پاسخ مناسب براي آن قرار داده شده است، دوم روش استنباط و اجتهاد است كه اين روش گرچه گاه در آن بين اصولين اختلافاتي ديده مي شود كه يك مورد را فردي حجت مي داند و ديگري آن را شرعي نمي داند ولكن اصل اين روش استنباط عمدتاً به روايات بازگشت دارد و ما چون قواعد و اصول كليه اي در فقه در دست فقها داريم مسلماً در هيچ مسأله اي فقه ما نخواهد ماند، قواعد و اصول كلي كه از خود روايات بدست آمده است، كه اين قواعد و اصول جوابگوي تمام مسائل جديد خواهد بود، حتي در موردي كه دليل اجتهادي _ به اصطلاح علم اصول _ براي حكم پيدا نشود يعني آيه و روايتي در آن موضوع خاص نرسيده باشد، فقيه با استناد به عمومات ادله و قواعد كلي مثل "اوفوا بالعقود"، "تجارة عن تراض"، "كل شي لك طاهر حتي تعلم انه قذر" "كل شي لك حلال حتي تعلم انه حرام" و... حكم آن مسألة جديد را خواهد داد و مسائل حقوقي در اين جهت فرقي با مسائل ديگر نخواهد داشت.

حق چيست آيا مي توان گفت خواسته هاي شرعي و قانوني مردم همان حق است يا حقي كه در قرآن و نهج البلاغه آورده شده حق مي باشد، پس اگر بگوييم حق بدون شناخت علي مفهومي ندارد، همانطور كه خداشناسي بدون علي شناسي معنايي ندارد، درست هست و يا حق مقوله اي است

پرسش

حق چيست آيا مي توان گفت خواسته هاي شرعي و قانوني مردم همان حق است يا حقي كه

در قرآن و نهج البلاغه آورده شده حق مي باشد، پس اگر بگوييم حق بدون شناخت علي مفهومي ندارد، همانطور كه خداشناسي بدون علي شناسي معنايي ندارد، درست هست و يا حق مقوله اي است كه تعريف خاصي دارد و ما از درك آن عاجز هستيم البته هر كس از حق تعريف خاصي دارد كه مربوط به متعلقات آن است مي خواهيم بدانيم خود حق چيست همانطور كه مي گوييم خود زيبايي چيست

پاسخ

برادر ارجمند، حق تعريف دارد و به مقتضاي طرح آن در مقوله هاي مختلف تعاريف خاص و متعددي مي يابد. اصل معناي حق مطابقت و موافقت است در منطق قرآن اين معنا به حسب متعلق خود، تعريف هاي متنوعي يافته است

1. حق به معناي بوجود آورنده چيز براساس حكمت و به اين معنا، بر خدا حق مي گويند.

2. حق به معناي هر چيزي كه براساس حكمت به وجود آمده تمامي افعال خدا بر اين اساس حق اند، الحق من ربك

3. اعتقادي كه مطابق با واقعيت باشد.(مفردات راغب واژه حق )

علامه طباطبايي در ذيل آيه سه آل عمران مي گويد:

حق خبري است كه ما به ازأ خارجي دارد و اگر با واقعيت خارجي مطابقت داشته باشد آن را صادق مي دانيم

بر اين اساس حق بر اعيان خارجي و امور واقعي گفته مي شود لذا به خدا كه حاق واقع است حق اطلاق مي شود و بر حقايق خارجي نيز به خاطر ثبوت و تحقق و واقعيتي كه دارند حق گفته مي شود.

به هر طريق حق امر ثابتي است كه بطلان در آن راه ندارد.(تفسير الميزان

علامه طباطبايي ج 3، ص 8 ، دفتر انتشارات اسلامي )

پس ملاك برخورداري از حقانيت در اعمال و اقوال و عقايد، مطابقت آن ها با واقع و نفس الامر است

چگونه انسان مي تواند از واقعيت هاي هستي آگاه گردد؟ سه راه كلي براي اين آگاهي وجود دارد. 1_ قرآن (وحي 2_ عقل و برهان 3_ كشف و شهود، به شهادت تاريخ و خود ادلّه آن چه مصون از خطاست وحي است شناخت عقلاني به دليل تهافتي كه در آن وجود دارد از حقانيت محض برخوردار نيست و همين طور شناخت عرفاني

بر اين اساس است كه مي گوييم قرآن حق مطلق است و هيچ بطلاني در آن راه ندارد. "لآ يَأْتِيه ِ الْبَ_َطِ_ل (فصلت 42) چون سخن خداي سبحان است كه ملاك حقانيت است و الحق من ربّك هر چيزي به ميزان بهره وري از رنگ الهي از حقانيت برخوردار است و هر چه از خدا، جدا شود از متن واقع جدا شده و به طرف بطلان حركت مي كند.

"ذَ َلِكَ بِأَن َّ اللَّه َ هُوَ الْحَق ُّ وَ أَن َّ مَا يَدْعُون َ مِن دُونِه ِ الْبَ_َطِ_ل (لقمان 30) اين ها دليل آن است كه خدا خود حق است و غير از او هر چه را كه مي خوانند باطل است ".

لذا، اين كه مي گوييم خدا و سخن خدا حق محض است نه به خاطر تعصب بلكه به اين علت است كه او متن واقع و هستي است و حق يعني مطابقت با واقع حق يعني مطابقت با خدا و سخن خداي حكيم كاملاً با خودش مطابقت دارد پس حق مطلق است

و ائمه معصوم به

خاطر آن كه در همه احوال و افعال و اقوال كاملاً، منطبق بر وحي و سخن خداست به همين لحاظ آن ها از حقانيت برخوردارند و چون هماهنگي آن ها با حق مطلق (خدا) از سوي خود خداي متعال تضمين شده و از هرگونه اعوجاج و رجس تطهير شده اند، فرمان رسيده كه كونوا مع الصادقين بخاطر صدقشان كه همان انطباق با واقعيت است با آن ها باشيد.

خلاصه آن كه حق تعريف روشني دارد، و هر شخصي و سخني به ميزان هماهنگي و بهره وري با حق مطلق از حقانيت برخوردار مي شود. خواسته مردم اگر مطابق با شرع و سخن معصومين بود خواسته حقي است و اگر منطبق بر هوا بود و منطبق بر خواسته خدا نبود غير حق به حساب مي آيد.

براي اطلاع بيشتر مي توانيد به كتاب حق و باطل شهيد مرتضي مطهري مراجعه فرمائيد.

الف _ برخي قوانين اسلام مانند قصاص شلاق ارث در جهان امروز، دست آويزي براي مبارزه با اسلام قرار گرفتند، چگونه مي توان براي افرادي كه از دين مبين پرعطوفت اسلام چيزي نمي دانند توجيه مناسبي كرد؟ ب _ آيا اين قوانين قابل تغييرند؟

پرسش

الف _ برخي قوانين اسلام مانند قصاص شلاق ارث در جهان امروز، دست آويزي براي مبارزه با اسلام قرار گرفتند، چگونه مي توان براي افرادي كه از دين مبين پرعطوفت اسلام چيزي نمي دانند توجيه مناسبي كرد؟ ب _ آيا اين قوانين قابل تغييرند؟

پاسخ

تفاوت ديدگاه غرب و اسلام اساساً به اجراي ظاهري احكام بر نمي گردد; بلكه ريشه در ديدگاه ها و جهان بيني ها دارد. بديهي است بر اين اساس چنانچه امروز به خاطر خوشايند غرب از اجراي حكمي دست بكشيم فردا آن ها حكم ديگري را دست آويز قرار مي دهند مگراين كه از همة عقايد و آموزه هاي خود دست برداريم و به آن چه آنان مي گويند معتقد گرديم هم چنان كه قرآن كريم بيش از اين اين تذكر را داده است "وَ لَن تَرْضَي َ عَنكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصَ_َرَي َ حَتَّي َ تَتَّبِع َ مِلَّتَهُم ْ قُل ْ إِن َّ هُدَي اللَّه ِ هُوَ الْهُدَي َ وَلَغ ن ِ اتَّبَعْت َ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ الَّذِي جَآءَكَ مِن َ الْعِلْم ِ مَا لَكَ مِن َ اللَّه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لاَ نَصِيرٍ "(بقره 120)

اسلام و غرب در وضع احكام و اجراي آن دو بينش متفاوت دارند كه تشريح آن ها تا حدود زيادي پاسخ انتقادها را مي دهد.

ملاك وضع احكام و قوانين و اجراي آن ها از ديدگاه غرب و اسلام از منظر غرب _ كه در قرن هاي اخير به اومانيسم ليبراليسم و فيمنيسم روي آورده اند _ در جهان بيني هنر، حقوق اخلاق و... انسان مدار و محور هر گونه تلاش است و خالق همه ارزش ها و ملاك تشخيص خير و شر است

در واقع در فرهنگ غرب همة ارزش ها _ اعم از اخلاقي اجتماعي

حقوقي و سياسي _ امور اعتباري هستند و ريشة عقلاني و واقعي ندارند; از اين رو است كه مي بينيم در احكام و قوانين و اجراي آن ها چرخش هاي صد درجه اي و گاه بيشتر مي بينيم روزي به زن هيچ بهايي نمي دهند و روزي ديگر او را فراتر از زن مي دانند. روزي مردم را به انواع مجازات ها، مجازات مي كنند و روز ديگر شلاق اعدام و... را خشن مي دانند.

امّا از ديدگاه اسلام مدار و محور همة احكام و قوانين خداوند و رسيدن انسان به سعادت و كمال است "إِنَّا لِلَّه ِ وَ إِنَّ_آ إِلَيْه ِ رَ َجِعُون (بقره 156) از اين رو آدمي كه مقام خليفة اللهي دارد: "إِنِّي جَاعِل ٌ فِي الاْ ?َرْض ِ خَلِيفَة ً"(بقره 30) بايد همة رفتارها و كردارهاي فردي و اجتماعيش بر اساس عروج و صعود به كمال باشد.

بر اساس اين ديدگاه مقدسات و ارزش هاي ديني به مراتب از جان مال و ناموس و بستگان عزيزتر است ديني كه تنها در راه رسيدن انسان به سعادت و خوشبختي جاويدان است چيزي نيست كه بتوان با تساهل و مدارا مورد هتك و تضعيف آن و احكامش برخورد كرد و به خاطر خوشايند ديگران از اصول و احكامش دست كشيد.(ر.ك پاسخ استاد به جوانان پرسش گر، آيت اللّه مصباح يزدي ص 228، مؤسسه پژوهشي امام خميني / فصلنامه كتاب نقد، شماره 17، ص 155.)

با روشن شدن جهان بيني ها، تا حدود زيادي به انتقادها و شبهات پاسخ داده مي شود. در ذيل با دو عنوان پاسخ برخي شبهات به طور كلي مي آيد. بررسي تك تك موارد مجال ديگري مي طلبد.

خشن نمايي برخي قوانين به پندار برخي بعضي از قوانين اسلام مانند: قصاص شلاق سنگسار و... خشن هستند. منشأ چنين قضاوت هايي جهان بيني ها و برداشت هايي است كه افراد از انسان دارند. متأسفانه قضاوت خشونت از سوي اين عده در مورد احكام اسلام از بررسي اجمالي و بدون در نظر گرفتن همه جوانب آن صورت مي گيرد; يعني تمام شرايط حدود و تعزيرات اسلامي و طرق اثبات و راه هاي تخفيف و همچنين نتايج نهايي اين جرم ها و اثرهاي زيانبار آن ها در نظر گرفته نمي شود.

براي مثال افرادي با مشاهده جوامع غربي نوشيدن شراب يا رواج فسادهاي جنسي را دليل كم اهميت بودن اين جنايت ها مي دانند; در حالي كه اگر اثرات زيانبار نوشيدن شراب و آمار طلاق و از هم پاشيدن خانواده ها، فرزندهاي نامشروع كه غالباً بر اساس تجربه دانشمندان افرادي تبه كار، بي رحم و جاني از آب در مي آيند، كودكان بي سرپرست و انواع بيماري هاي جسمي و روحي كه زاييده بي بند و باري هاي جنسي است ملاحظه شود، قبول خواهيم كرد كه چنين جرم هايي به هيچ وجه مسأله ساده اي نيست كه بتوان از آن به آساني گذشت بلكه گاهي سرنوشت يك جامعه با آن گره مي خورد و موجوديت آن به خطر مي افتد.

به همين جهت است كه اسلام هر چند، به منطق عاطفه ودلسوزي در حقوق فردي ترغيب مي كند و افراد را به چشم پوشي از خطاي ديگران سفارش مي كند; امّا در حقوق اجتماعي ترحم و عاطفه را جايز نمي داند; چرا كه انسان دوستي براي مجرم و چشم پوشي از مجازات وي در حقيقت جنايت به جامعه است

و رها كردن يك دزد و حفظ آبروي يك بزه كار، گرفتار ساختن ميليون ها افراد بي گناه است از اين رو است كه قرآن كريم به اجراي چنين مجازات هايي به شدت تأكيد مي كند; "الزَّانِيَة ُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُواْ كُل َّ وَ َحِدٍ مِّنْهُمَا مِاْئَة َ جَلْدَة ٍ وَ لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَة ٌ فِي دِين ِ اللَّه ِ إِن كُنتُم ْ تُؤْمِنُون َ بِاللَّه ِ وَ الْيَوْم ِ الاْ ?َخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَ_آغ فَة ٌ مِّن َ الْمُؤْمِنِين َ ;(نور،2) هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رأفت ]و محبت كاذب نسبت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد و بايد گروهي از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند." ضمن آن كه معروف است كه حدود و تعزيرات اسلامي از قبيل سهل و ممتنع است از يك سو مجازات ها ممكن است سنگين به نظر رسد; ولي از سوي ديگر راه هاي اثبات آن را چنان محدود كرده كه در عمل دامان افراد بسيار كمي را مي گيرد در عين اين كه وحشت از آن به عنوان يك عامل بازدارنده روي افراد منحرف اثر خود را خواهد گذاشت (ر.ك مجله مكتب اسلام سال 23، شماره 3، ص 11، پرسش و پاسخ علامه طباطبايي )

ديگر اين كه در غرب هر چند اعدام شلاق شكنجه و... به ظاهر از قوانين رسمي حذف شده است اما در عمل اين مجازات ها به انواع گوناگون اجرا مي شود و كشوري مانند آمريكا كه داعيه آزادي خواهي و دفاع از حقوق بشر را دارد، بزرگ ترين كشور صادر كننده ابزار پيشرفته شكنجه در جهان است

احكام و تفاوت ها ميان زن و مرد

يكي از بحث هاي دامنه دار از گذشته تاكنون اشتراك و تفاوت هاي زنان و رسالت هر يك از آن دو در خانواده و جامعه است كشورهاي غربي با ناديده انگاشتن تفاوتهاي جسمي رواني و هوشي زن و مرد خواهان برابري آن دو در همه زمينه ها شدند. ره آورد اين ايده همان چيزي است كه در حال حاضر در كشورهاي غربي مشاهده مي شود كه نه تنها زن به حقوق واقعي خود نرسيد; بلكه معمولاً جز بازيچه و كالايي براي تبليغات و سوءاستفاده ها نشد.

در مقابل اسلام از همان ابتدا با تضييع حقوق زن كه در زمان جاهليت رواج داشت و هيچ حقي به زن مانند ارث و تملك مال نمي دادند مخالفت كرد همچنين بااستفاده ابزاري از زن و افراط در آزادي او به شدت مخالفت كرد. اسلام با در نظر گرفتن اشتراك ها و تفاوت هاي زن و مرد احكامي را وضع كرد و هر يك از آن دو را براي رسيدن به هدف از خلقت موظف كرد.

در پاسخ پرسشي كه ضميمه مي شود به اين ملاك در وضع حكم ارث و ديه تا حدودي اشاره شده است

ب _ احكام و تغيير آن در بستر زمان يكي از امتيازهاي اسلام و به ويژه مذهب شيعه پويايي اجتهاد، بر اساس زمان و مكان است احكام اسلام هر چند در ماهيت خود ثابت مي باشند و هيچ گونه تغييري در طول زمان پيدا نمي كنند; "حرام خداوند هميشه حرام و حلال او نيز براي هميشه حلال است "

منتها احكام داراي موضوعات و ملاك هاي خاصي مي باشند كه تنها به

ملاحظه آن ها از طرف شارع مقدس تقرير و تشريع شده اند. و تا مادامي كه در بستر زمان تغيير بيروني و يا دروني براي موضوعات و ملاك ها حاصل نشود احكام ثابت و تغييرناپذير مي مانند; امّا چنانچه موضوع ها تغيير كرد حكم نيز اجرا نخواهد شد.

انواع تغيير موضوع تغيير موضوع احكام به دو صورت ممكن است

1. دروني مانند اين كه سگي در نمك زار نمك شود، يا آب نجس تبديل به بخار و يا خون بدن انسان جزء بدن پشه شود يا شراب سركه گردد كه در اين صورت حكم نيز تغيير مي كند و جاي بحث ندارد.

2. بيروني مانند آن جا كه روابط اجتماعي و يا اقتصادي نسبت به موضوعي تغيير كرده باشد، به گونه اي كه روابط اقتصادي و اجتماعي پيشين نسبت به موضوع حاكم نباشد. در اين صورت نيز حكم پيشين برداشته شده و حكم جديدي بر آن ها بار مي شود. اين حكم تغييرات و اجازه برداشت حكم جديد، مطابق موازين و معيارهايي است كه خود اسلام معين كرده است منتها بايد دقت كرد كه تعيين موضوع و ملاك احكام به ويژه درتغييرات بيروني بسيار سخت است از اين رو نبايد به صرف تغيير ظاهري شرايط و روابط اجتماعي حكم به تغيير داد چه بسا كه اين تنها ملاك حكم نباشد و ملاك هاي ديگري نيز وجود داشته باشد كه ما از آن بي خبريم

رعايت حق الناس بهتر است يا انجام واجبات ؟

پرسش

رعايت حق الناس بهتر است يا انجام واجبات ؟

پاسخ

حق الناس در اسلام از اهميت ويژه اي برخوردار است و بايد خيلي در آن دقت شود؛ چه اين كه در روايات آمده كه خداوند از حقوق خودش با توبه گذشت مي كند؛ ولي حق الناس آن قدر مهم است كه تا صاحب حق راضي نگردد، بخشيده نمي شود. بلي در مورد برخي افراد (مثل شهدا) گفته اند: اگر حق الناسي بر عهده آنها باشد و شهيد شود؛ خداوند به نحوي صاحب حق را راضي مي كند، اما براي ديگران چنين استثنايي در كار نيست. در اهميت حقالناس، گفته شده كه: اگر حق الناس با واجبي كه وسعت دارد (مثل نماز) معارض شد، اوّل بايد آن حق ادا گردد، سپس نماز خوانده شود و اگر با امر مستحبي يا مكروهي روبرو شد، بايد حق الناس را مقدم داشت. در هر صورت در هيچ حالي نمي توان حق الناس را ترك كرد.

آنچه گفته شد در جايي است كه حق الناس جنبه مالي داشته باشد؛ اما اگر حق از قبيل غيبت، تهمت و ... باشد؛ در صورتي كه ممكن است و مفسده مهم تري پيش نمي آيد بايد رضايت آن شخصي كه از او غيبت شده، جلب گردد. اما اگر گفتن موجب مفسده مهم تري بشود (مثلاً باعث خونريزي يا زد و خورد و اختلاف شديد بشود) در اين صورت لازم نيست به آن شخص گفته شود، بلكه هر وقت به ياد آن غيبت و تهمتي كه به او زده شده مي افتيد، بايد براياو طلب مغفرت كنيد.

فلسفه برده داري در اسلام چيست ؟

پرسش

فلسفه برده داري در اسلام چيست ؟

پاسخ

نظام هاي اجتماعي در هر دوران تابعي از مجموعه شرايط اقتصادي، سياسي، فرهنگي و ... مي باشد. همان گونه كه امروزه نظام كارگري و كارفرمايي و ... در جهان حاكم است و شرايط اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي خاص آن را ايجاب نموده است. تا چند قرن پيش در تمامي جهان نظام برده داري روش مناسب براي اداره امور آن دوران بوده است؛ به گونه اي كه هيچ نظامي در شرايط آن روز امكان جايگزيني آن را نداشته است. از اين رو مناسب ترين شيوه در شرايط آن روز، شيوه برده داري بوده است.

بررسي زمينه هاي اين موضوع بسيار وسيع و گسترده و از مجال اين پاسخ خارج است. اسلام نيز با توجه به اينكه تغيير اساسي در سيستم اجتماعي آن روز نه ضروري بوده و نه ممكن، به اصل اين مسأله صحه گذاشت، ولي با وضع قوانين در چند جهت حركت كرده است :

1- تأمين حقوق افراد با وضع قوانين در مورد كيفيت استرقاق (بنده گرفتن)، و تحريم آن جز در موارد خاص.

2- وضع قوانين در جهت حمايت از حقوق بردگان و تنظيم روابط صحيح بين مالك و برده.

3- ترغيب مردم به آزادسازي بردگان و وضع قوانيني براي حصول اين مقصود (مانند كفارات و شرايط عتق).

در مجموع اسلام شرايطي را براي بردگان فراهم ساخت كه آنان به مقامات و درجات مهم علمي و سياسي درجامعه اسلامي دست يافتند و حتي مدت ها حكومت «مماليك» بر بسياري از نقاط كشورهاي اسلامي پديدارشد.

در حقيقت اسلام با فراهم آوردن شرايط انساني و عاطفي براي زندگي بردگان، بردگان را از سراسر دنيا مشتاق به پيوستن به جامعه اسلامي نمود و آنان در

بازگشت به موطن خود همراه با آزادي، مبلغ و مروج اسلام مي شدند. اسلامراه برده شدن افراد آزاد را مسدود كرد و از سوي ديگر راه آزادي بردگان را گشود و مسلما يكي از عوامل دگرگوني نظامبردگي در جهان، نقش اسلام در اين زمينه بوده است.

كنيزها نيز در اين بين مشمول همين قاعده و قانون بوده اند. آنان از كشورهاي ديگر كه در جنگ با مسلمانان اسيرمي شدند، و يا به صورت تجاري وارد ممالك اسلامي مي گشتند، با فرهنگ اسلامي و مزاياي نجات بخش آن آشناشده و بسياري از آنان همانند ديگر مردم در جامعه اسلامي زندگي مي كردند.

بجاست بدانيم كه مادر برخي از ائمه ما كنيز بوده اند، حتي مادر امام زمان (عج) نيز كنيزي رومي بوده است. سخن در اين مقوله بسيار گسترده مي باشد. براي مطالعه بيشتر ر . ك :

اسلام و مسأله آزادي، بردگي موسوي زنجاني

از بردگي روم قديم تا ماركسيسم حجتي كرماني

فرآورده هاي ديني ناصر مكارم

برده داري در روم باستان بيدار فكر

حقوق بشر اسداللّه مبشري

نگاهي به بردگي محمد علي گرامي

بردگي در اسلام صادق ايرجي

آيا عدم اجراي كامل احكام و حدود اسلامي به خاطر عكس العمل كشورهاي غربي است ؟

پرسش

آيا عدم اجراي كامل احكام و حدود اسلامي به خاطر عكس العمل كشورهاي غربي است ؟

پاسخ

در مورداين سؤال بايدگفت:

اولاً: يكي از اهداف تشكيل جمهوري اسلامي اجراي احكام الهي و ايجاد جامعه اي سالم به دور از مفاسدمي باشد، بر اين اساس جمهوري اسلامي ايران از بدو تأسيس تاكنون شديدا خود را به اجراي حدود و احكام الهيملتزم نموده و در اين راه هزينه هاي زيادي هم پرداخت نموده است و بهترين گواه بر آن، محكوم نمودن ايران توسطمجامع بين المللي مبني بر نقض حقوق بشر به خاطر اجراي حدود الهي، به صورت مكرر مي باشد و بسياري ازتحريم ها، قطع روابط و... در اين چارچوب قابل تحليل مي باشد (مانند ماجراي سلمان رشدي و...).

ثانيا: براساس احكام اسلامي بايد وقوع جرم آن هم با شرايط بسيار زيادي كه وجوددارد، محرز و ثابت شود تا بعدمجازات اعمال شود مثلاً در مورد سرقت زماني دست دزد بريده مي شودكه سرقت او همراه با شانزده شرط باشد و ياثبوت حد زنا در صورتي است كه چهار شاهد عادل در مجلس نزد قاضي شهادت دهند آن هم بر وجهي خاص كه بهندرت مواردي ماند قطع دست ثابت مي شود، ولي با اين همه هرگاه اين شرايط در نزد قاضي مسلم بوده حكم اجراشده است و موارد زيادي در جمهوري اسلامي ايران شاهد مي باشيم. ولي از آنجا كه معمولاً مجموعه شرايط براياجراي حد سرقت و قطع دست دزد ثابت نمي شود دزدها به صورت هاي ديگري تنبيه مي شوند.

ثالثا: اجراي برخي از حدود ممكن است در شرايط خاصي از نظر بازتاب در افكار عمومي چندان مطلوب و موافقمصلحت نظام اسلامي نباشد كه بنا بر نظر حاكم اسلامي، رفتار مي شود.

رابعا: افزايش مفاسد اجتماعي

مانند سرقت، جنايت و... گرچه تا حدودي با اجراي حدود ارتباط دارد ولي عاملاصلي آن را بايد در دلايل ديگري از جمله مشكلات اقتصادي، فقر، بيكاري، تورم و مواد مخدر و اعتياد و...دانست.

بر اين اساس وظيفه اوليه حكومت اسلامي تأمين نيازهاي اساسي و اوليه تمام افراد جامعه مي باشد، بعدا بايدسراغ مجرميني رفت كه با توجه به امكان استفاده از راههاي قانوني و مشروع دست به دزدي و... زده اند و به مجازاتآنها پرداخت. البته از سوي ديگر نيز وجود مشكلات و نارسايي ها دليل بر ارتكاب اعمال خلاف قانون نشده و بامجرمين به شدت رفتار مي شود، بنابراين براي دستيابي به تحليل جامع و دقيق بايد تمام ابعاد و زواياي مسأله را درنظر گرفت وبعد به قضاوت درباره وجود مشكلات و علل آنها پرداخت.

در پايان ضمن تقدير از احساس مسؤوليت شما بهتر است براي اطلاع كامل در خصوص اين مسائل با روابطعمومي قوه قضائيه تماس بگيريد.

سخناني از پيامبر اكرم (ص ) در مورد قضاوت بيان كنيد.

پرسش

سخناني از پيامبر اكرم (ص ) در مورد قضاوت بيان كنيد.

پاسخ

روايات و احاديث در اين باره زياد است. پيشنهاد مي نماييم به «وسايل الشيعه، كتاب القضاء» و يا «ميزان الحكمه،واژه القضاء» مراجعه نماييد. در عين حال سه روايت در اينجا بيان مي گردد:

1- «هر كه كار قضاوت به او واگذار شود بدون كارد سر بريده شده است عرض شد: اي رسول خدا منظور از سربريدن چيست؟ فرمود: آتش دوزخ»، (ترجمه ميزان الحكمه، ج 10، 4952).

2- «در روز قيامت قاضي دادگر را مي آورند و چنان حساب سختي از او كشيده مي شود كه آرزو مي كند كارش هرگزحتي درباره يك خرما ميان دو نفر داوري نكرده بود»، (همان، 4954).

3- «هر كه جوياي منصب قضاوت باشد و براي رسيدن به آن متوسل به اين و آن شود، خداوند او را به خودشواگذارد و هر كه مجبور به پذيرفتن آن شود خداوند فرشته اي بر او فرو فرستد كه استوارش بدارد، (همان، 4954)0

جواب سؤال 5 نامه قبلي ام (9899) مرا چندان قانع نكرد. نظر شخصي ام اين است كه يكي از امتيازات شيعه، همين اجتهاد و فقه پوياست كه با توجه به مقتضيات زمان و مكان صورت مي گيرد مگر نه اين كه همين چند وقت پيش قانون عدم تساوي ديه مسلمانان و غيرمسلمانان تغيير كرد.

پرسش

جواب سؤال 5 نامه قبلي ام (9899) مرا چندان قانع نكرد. نظر شخصي ام اين است كه يكي از امتيازات شيعه، همين اجتهاد و فقه پوياست كه با توجه به مقتضيات زمان و مكان صورت مي گيرد مگر نه اين كه همين چند وقت پيش قانون عدم تساوي ديه مسلمانان و غيرمسلمانان تغيير كرد. واقعا چه اشكالي دارد كه با توجه به شرايط زمان، ديه مرد و زن برابر باشد يا ديه به صورت كاربردي، مشخص شود يا ديه بر حسب كالاهاي روز حساب شود. چه اشكالي دارد كه حكم سنگسار كه متناسب شرايط صدها سال قبل بوده است تغيير صورت دهد (كما اين كه الان هم حكم سنگسار عملا در جمهوري اسلامي اجرا نمي شود) البته در اينجا سؤالي ذهنم را مشغول كرده

و آن اين كه احكام جزايي اسلام كه به وضوح در قرآن آمده است (مثل صد ضربه شلاق براي زناكار مرد يا زن) آيا شامل مرور زمان نمي شود يا قابليت تغيير آن وجود ندارد؟ آيا تغيير احكام جزايي اسلامي فقط در حوزه اختيارات ولي فقيه است؟

پاسخ

پاسخ اين سؤال با ذكر چند مقدمه روشن مي گردد:

اول اين كه معناي اجتهاد و فقه پويا و مقتضيات و شرايط زمان و مكان و تأثير آن در اجتهاد فهميده شود. اجتهاد در فقه شيعه به دست آوردن و استنباط احكام موضوعات مختلف از كتاب و سنت و عقل و اجماع و اصول عمليه ي شرعي و عقلي است. در نتيجه اگر موضوعي مثل شراب، قمار، زنا، روزه خواري، قتل عمد، قتل خطا، غناء، موسيقي، مجسمه سازي و هر موضوع ديگري در منابع اجتهادي و ديني داراي حكم مشخصي باشند مجتهد وظيفه دارد طبق آيات قرآن و روايات اهل بيت همان حكم را بيان نمايد و تصوّر نشود كه اين مقدار نياز به اجتهاد ندارد و از افراد عادي هم برمي آيد. زيرا مسئله چندان هم ساده نيست. چون براي برداشت حكم از ادلّه نياز به مقدّمات فراواني مي باشد. به عنوان مثال تسلّط بر تمامي ادلّه براي آگاهي از وجود عدم دليل مخالف و معارض با دليل موجود و تسلط بر قواعد مختلف اصولي و فقهي در اين مسئله دخالت دارد.

در نتيجه هيچ گاه فقيه نمي تواند به مجرد اين كه حكمي به ذهنش زيبا آمد يا مطابق ذوق و سليقه ي مردم بود، بدان فتوي دهد. به عبارت واضح تر او در صدد بيان حكم الله است، نه حكم شخص خود يا حكم سليقه هاي مختلف

و حجيت و دخالت عقل بشري در احكام شرعي در حدّي است كه منافات با حكم شرع نداشته باشد و مسئله ي پوياي فقه و اجتهاد در تشيع به همين است كه با حفظ اصول و مباني و در نظر گرفتن متون ديني (كتاب و سنت) مجتهد اقدام به استنباط مي نمايد و الا در روايت آمده: «حلال محمد حلال الي يوم القيمه و حرام محمد حرام الي يوم القيمه» پس حكم خداوند هيچ گاه تغيير نمي كند. بله ممكن است موضوع تغيير يابد، مانند حرمت شطرنج كه برخي از فقيهان بزرگ قائلند كه موضوع حرمت شطرنج نفس اين وسيله نيست، بلكه موضوع حرمت، قمار است. در نتيجه اگر شطرنج از وسيله ي برد و باخت خارج گردد حكم حرمت وجود نخواهد داشت. (پس حكم حرمت قمار عوض نشده بلكه موضوع حرمت شطرنج قمار بود و در آن اين موضوع منتفي است). پس زمان و مكان در تغيير موضوع مؤثر هستند، نه حكم الله و اين معناي پويايي فقه است. بعد از روشن شدن معناي اجتهاد و پوياي آن نوبت به مقدمه ي دوم مي رسد كه آيا علت و دليل احكام الهي كاملاً براي ما روشن است؟

پاسخ اين سؤال اين است كه احكام بر چند قسمند:

1. احكامي كه خود شارع علت تشريع آن ها را بيان نموده.

2. احكامي كه شارع علت تشريع آن را بيان ننموده، ولي با پيشرفت علم فهم و دسترسي به آن ممكن است، مثل غالب مستحبات و مكروهات.

3. احكامي كه نه شارع علت تشريع آن را بيان نموده و نه با پيشرفت علم مي شود به علت حكم پي برد، مثل دو ركعت خواندن نماز صبح كه صرفاً

به جهت تعبّد مي باشد.

در نتيجه در بسياري از احكام ما نمي توانيم اعمال نظر كنيم. زيرا يا صرفاً تعبدي هستند و با پذيرش علم و حكمت خداوند از روي دليل عقلي و تحقيقي ديگر سؤال از علت احكام وي غيرعقلايي مي باشد يا علوم ما هنوز به حدّي نرسيده اند كه قدرت نيل به علت احكام را پيدا كنيم.

مقدمه ي سوم اين كه ما در مقام پاسخ سؤال شما در شرايط عادي هستيم و الاّ بحث تغيير احكام اوليّه در اثر ضرورت يا عسر و حرج و حكم ولي فقيه و رهبري اسلامي جامعه حيطه ي ديگري است.

با توجه به اين سه نكته پاسخ شما اين است كه كاربردي كردن ديه به طوري كه ديه ي دست يك نقاش بيش از ديه ي دست يك شخص عادي باشد:

اولاً برخلاف ادله ي شرعيه است.

ثانياً موردي كردن اين گونه مسائل با قانونيّت تنافي دارد و موجب اختلافات فراواني در نظام قضاء اسلامي مي گردد.

ثالثاً از ادلّه فهميده نمي شود كه ديه فقط براي جبران نقص وارده باشد. چطور معقول است ارزش جان يك انسان صد شتر باشد؟

در نتيجه احتمال قوي دارد تشريع اين حكم به جهت بازدارندگي آن از وقوع اصل جرم باشد يا حكمت ها و علت هاي ديگري كه فعلا براي ما ناشناخته است.

مسأله ي سنگسار و ديه ي غيرمسلمانِ ذِمّي نيز از همين مقوله است و ما نمي توانيم احكام خداوند را با عقل ناقص بشري بسنجيم. مگر اين كه مجتهد در دلالت دليل اين حكم يا سند آن اشكال داشته باشد به عنوان مثال برخي از فقهاء قائلند كه روايات و ديه ي غيرمسلمانِ ذمي بر اين دلالت دارد كه تعيين ديه ي آن ها به دست و اختيار حاكم

اسلامي است و در زمان صدور حديث بر هشتصد درهم تطبيق شده و حاكمِ ديگر مي تواند بر مقدار ديگري تطبيق نمايد و اين حرف غير از تغيير احكام است كه گفته شود اين جرم حكمش در صد سال قبل آن بوده و امروزه چيز ديگري است، بلكه معناي اين گفتار اين است كه به نظر چنين مجتهدي از اول هم حكم ديه ي غيرمسلمان هشتصد درهم نبوده، بلكه به اختيار حاكم بوده كساني هم كه نظريه تساوي ديه ي زن و مرد دارند. همين مطلب را مي گويند و به ادله ي شرعيه استناد مي نمايند نه به شرايط زمان و مكان (گر چه اكثر فقهاء قائلند كه ادله چنين دلالتي ندارد) اما مسئله مرور زمان كه بعضي از احكام مشمول مرور زمان شوند و از بين بروند بحث مفصلي كه در باب نسخ احكام مورد بررسي قرار مي گيرد و خلاصه ي آن اين است كه اگر حكمي از اول داراي زمان محدودي باشد مشمول مرور زمان قرار مي گيرد. مانند حرمت ازدواج مرد پاك دامن با زني كه قبلا زنا داده و بالعكس (كه زمانش محدود بوده و با سپري شدن زمان آن به جواز تبديل شده) ولي اگر حكمي مطلق و دائمي باشد به جهت خوش آيند و بدآيند مردم و كشورهاي مختلف حكم اوليه ي آن تغيير پيدا نمي كند.

مگر با حاصل شدن شرايط خاص مثل ضرورت و عسر و حرج و... و همان طور كه گفتيم اين مرحله مربوط به احكام ثانويه است و مربوط به حيطه ي اختيارات حاكم اسلامي است.

آيا قوانيني كه در جامعه ما پياده مي شود عادلانه است؟

پرسش

آيا قوانيني كه در جامعه ما پياده مي شود عادلانه است؟

پاسخ

همه احكام و قوانين شرعي ما از آنجا كه توسط شارع مقدس كه آيين منزل مالك انسان و جهان است و از صفات عدالت و حكمت برخودار است وضع شده، عادلانه است و از آنجا كه مراحل قانون گذاري حكومت اسلامي را نيز طي نموده است قانون حكومتي به شمار آمده و حكومت ضامن اجراي آن است.

قوانين ادراي و كشوري نيز از آنجا كه منطبق با موازين اسلامي است و منافاتي با آن ندارد و نيز مراحل قانون گذاري حكومت اسلامي را گذرانده عادلانه بوده و لازم به اجرا است و به طبع آن بخشنامه ها و آيين نامه نيز از اين شمول برخودار است.

مراحل قانون گذراي در جمهوري اسلامي:

تدوين قانون اساسي توسط «خبرگان قانون اساسي» صورت گرفته كه از فقهاء بوده اند و مردم نيز به قانون اساسي رأي داده اند .

تصويب قوانين عادي نيز بر عهده نمايندگان مردم در مجلس شوراي اسلامي است. اصل 58 قانون اساسي مي گويد: «اعمال قوه مقننه از طريق مجلس شوراي اسلامي است كه از نمايندگان منتخب مردم تشكيل مي شود...»{1}. پس از تصويب قانون در مجلس شوراي اسلامي، به شوراي نگهبان فرستاده مي شود تا در آنجا بررسي شود كه منطبق با موازين اسلام و قانون اساسي باشد. اگر موافق و منطبق با موازين اسلامي بوده تاييد و الّا به مجلس ارجاع مي شود تا در آن تجديد نظر گردد.

اصل 94 قانون اساسي مي گويد: «كليه مصوبات مجلس شوراي اسلامي بايد به شوراي نگهبان فرستاده شود. شوراي نگهبان موظف است آن را حداكثر ظرف ده روز از تاريخ وصول، از نظر انطباق

بر موازين اسلام و قانون اساسي مورد بررسي قرار دهد و چنان چه آن را مغاير ببيند براي تجديد نظر به مجلس باز گرداند. در غير اين صورت مصوبه قابل اجرا است»{2}.

اگر در موردي بين مجلس و شوراي نگهبان اختلاف شد و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام اسلامي، نظر شوراي نگهبان را تامين نكند مورد به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع خواهد شد.

اصل 112 قانون اساسي مي گويد: «مجمع تشخيص مصلحت نظام در مواردي كه مصوبه مجلس شوراي اسلامي را، شوراي نگهبان خلاف موازين شرع و يا قانون اساسي بداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام، نظر شوراي نگهبان را تامين نكند و مشاوره در اموري كه رهبري به آنان ارجاع ميدهد و ساير وظايف كه در اين قانون ذكر شده است به دستور رهبري تشكيل مي شود...»{3}.

قوانيني كه اين مراحل را مي گذراند صلاحيت دار و عادلانه اند و لازم الاجراء مي باشند. البته در مواردي هر چند اندك در قوانين اداري و كشوري ضعف هايي ديده مي شود كه گاه ناشي از ضعف كارشناسي است.

[1]. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، انتشارات نهاوندي، اصل 58، ص 43.

[2]. همان، ص 57.

[3]. همان، ص 67.

فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟

پرسش

فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟

پاسخ

ك_س_ى ك_ه در م_س_ائل حقوقى داورى مى كند , فقط بايد ماهيت مساله مورد دعوى رابشناسد و ارت_ب_اط آن_را ب_ا قوانين جاريه بفهمد و سپس اقدام به قضاوت و داورى كندو مسائل حقوقى نوعا ق_ض_اياى جزئى ( در مقابل كلى ) و حسى هستند كه هر كس دراطراف آنها آگاهى داشته باشد , بخوبى مى تواند از عهده تصور و درك آن بربيايد . او ف_ق_ط ن_ب_ايد از حريم عدالت پا فراتر بگذارد و نيز نبايد بين آنچه كه مى بيند وآنچه كه قضاوت مى كند فرقى بگذارد . و ب_الاخ_ره ه_ر چه باشد داورى او در يك مسئله اعتبارى و قراردادى است كه در جريان خارجى , قضاوتش پيروى مى شود . ام_ا ك_س_ى ك_ه در م_س_ال_ه ع_ل_م_ى و خ_ص_وص_ا ف_ل_سفى قضاوت مى كند , كارش مشكلتر و گ_رف_تاريش بيشتر است زيرا از يك سو حواس و محسوسات او را به طرف امور جزئى مى كشاند و درم_ح_دوده ت_شخصات و تعينات او را زندانى مى كند و در نتيجه به او مجال نمى دهد كه به امور ك_ل_ى و م_سائل مجرد و بيرون از دائره طبيعت بپردازد كلياتى كه ديگر معيارهاى مادى و شواهد ج_زئى و طبيعى در آنها جريان ندارد و حتى لغات و كلمات هم كه براى كشف مقاصد و نيات بكار م_ى رون_د , از ط_رح و ب_ي_ان آن_ها عاجز مى مانند چون مگر نه اينستكه همين الفاظ و كلمات زاده نيازهاى بشرى و نشان دهنده احتياجات مادى انسان است ؟آرى همين كلمات را موقعى مى توانيم در فلسفه بكار

ببريم كه آنها را از حجابهاى ماده و حدود مادى تجريد كنيم و از تعينات و تشخصات عارى گردانيم . ب_دي_ن ترتيب ملاحظه مى كنيد كه هيچ جاى پائى و يا گذرگاهى وجود ندارد مگر اينكه درآن , هلاكت و خطر , انسانرا تهديد مينمايد . از س_وى دي_گ_ر عواطف درونى انسان كه او را به پيروى هوى و هوس مى خواند و از رسيدن به حق ب_ازش م_ى دارد , ط_بعا او را از وصول به آرمان ايده آل مانع شده و نظر و فكراو را از هدف حق به جانب غرضهاى مادى و پست و گذرا كه نفس , آنها را براى انسان مى آرايد و جلوه گر مى سازد , باز مى گرداند . پ_س به چنين وادى خطرناك و ميدان پر نشيب و فرازى نمى تواند قدم بگذارد مگر آن يگانه فردى كه سر از حجاب ماده و طبيعت بيرون آورده و از دام هوى و هوس و موانع مادى فريبا جسته باشد . ب_ه ع_ب_ارت دي_گر آنكه از كارهاى بد و ناشايست دورى جسته و از رذائل صفات و حالات و ملكات ن_ك_وه_يده وارسته باشد و در مقام الوهيت فانى شده و جز حق خالص و صريح چيزى برايش باقى نمانده باشد . چ_ن_ي_ن ش_خص مثل اعلاى فلسفه الهى است و او جز مولانا الامام على بن ابيطالب ( عليه افضل ال_س_لام ) ن_يست آرى تنها او است نمونه بارز فلسفه الهى و جز او نيست براى تصديق گفتار ما , خ_وان_نده محترم مى تواند نظرى به تاريخ زندگانى آن بزرگواركه مملو از فضيلت و افتخار و در عين حال

آكنده از مصائب و بلايا در راه خدا است بياندازد و بعد اگر قياس جايز باشد , سخنانى را ك_ه از آن ح_ض_رت در زم_ي_نه مسائل الهى نقل شده , با آنچه كه ديگر اصحاب پيغمبر و تابعين و دانشمندان مختلف راجع به مسائل الهى گفته اند مقايسه كند . سپس به تحقيق و تامل درباره آن كلمات درربار و گهروار به ارزيابى دقيق آنها , بپردازد .

فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟

پرسش

فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟

پاسخ

ك_س_ى ك_ه در م_س_ائل حقوقى داورى مى كند , فقط بايد ماهيت مساله مورد دعوى رابشناسد و ارت_ب_اط آن_را ب_ا قوانين جاريه بفهمد و سپس اقدام به قضاوت و داورى كندو مسائل حقوقى نوعا ق_ض_اياى جزئى ( در مقابل كلى ) و حسى هستند كه هر كس دراطراف آنها آگاهى داشته باشد , بخوبى مى تواند از عهده تصور و درك آن بربيايد . او ف_ق_ط ن_ب_ايد از حريم عدالت پا فراتر بگذارد و نيز نبايد بين آنچه كه مى بيند وآنچه كه قضاوت مى كند فرقى بگذارد . و ب_الاخ_ره ه_ر چه باشد داورى او در يك مسئله اعتبارى و قراردادى است كه در جريان خارجى , قضاوتش پيروى مى شود . ام_ا ك_س_ى ك_ه در م_س_ال_ه ع_ل_م_ى و خ_ص_وص_ا ف_ل_سفى قضاوت مى كند , كارش مشكلتر و گ_رف_تاريش بيشتر است زيرا از يك سو حواس و محسوسات او را به طرف امور جزئى مى كشاند و درم_ح_دوده ت_شخصات و تعينات او را زندانى مى كند و در نتيجه به او مجال نمى دهد كه به امور ك_ل_ى و م_سائل مجرد و بيرون از دائره طبيعت بپردازد كلياتى كه ديگر معيارهاى مادى و شواهد ج_زئى و طبيعى در آنها جريان ندارد و حتى لغات و كلمات هم كه براى كشف مقاصد و نيات بكار م_ى رون_د , از ط_رح و ب_ي_ان آن_ها عاجز مى مانند چون مگر نه اينستكه همين الفاظ و كلمات زاده نيازهاى بشرى و نشان دهنده احتياجات مادى انسان است ؟آرى همين كلمات را موقعى مى توانيم در فلسفه بكار

ببريم كه آنها را از حجابهاى ماده و حدود مادى تجريد كنيم و از تعينات و تشخصات عارى گردانيم . ب_دي_ن ترتيب ملاحظه مى كنيد كه هيچ جاى پائى و يا گذرگاهى وجود ندارد مگر اينكه درآن , هلاكت و خطر , انسانرا تهديد مينمايد . از س_وى دي_گ_ر عواطف درونى انسان كه او را به پيروى هوى و هوس مى خواند و از رسيدن به حق ب_ازش م_ى دارد , ط_بعا او را از وصول به آرمان ايده آل مانع شده و نظر و فكراو را از هدف حق به جانب غرضهاى مادى و پست و گذرا كه نفس , آنها را براى انسان مى آرايد و جلوه گر مى سازد , باز مى گرداند . پ_س به چنين وادى خطرناك و ميدان پر نشيب و فرازى نمى تواند قدم بگذارد مگر آن يگانه فردى كه سر از حجاب ماده و طبيعت بيرون آورده و از دام هوى و هوس و موانع مادى فريبا جسته باشد . ب_ه ع_ب_ارت دي_گر آنكه از كارهاى بد و ناشايست دورى جسته و از رذائل صفات و حالات و ملكات ن_ك_وه_يده وارسته باشد و در مقام الوهيت فانى شده و جز حق خالص و صريح چيزى برايش باقى نمانده باشد . چ_ن_ي_ن ش_خص مثل اعلاى فلسفه الهى است و او جز مولانا الامام على بن ابيطالب ( عليه افضل ال_س_لام ) ن_يست آرى تنها او است نمونه بارز فلسفه الهى و جز او نيست براى تصديق گفتار ما , خ_وان_نده محترم مى تواند نظرى به تاريخ زندگانى آن بزرگواركه مملو از فضيلت و افتخار و در عين حال

آكنده از مصائب و بلايا در راه خدا است بياندازد و بعد اگر قياس جايز باشد , سخنانى را ك_ه از آن ح_ض_رت در زم_ي_نه مسائل الهى نقل شده , با آنچه كه ديگر اصحاب پيغمبر و تابعين و دانشمندان مختلف راجع به مسائل الهى گفته اند مقايسه كند . سپس به تحقيق و تامل درباره آن كلمات درربار و گهروار به ارزيابى دقيق آنها , بپردازد .

مقصود از بعد قانوني قسط و عدل چيست؟

پرسش

مقصود از بعد قانوني قسط و عدل چيست؟

پاسخ

مقصود اين است كه در قوانين، مصالح و منافع همگان، واقع و حقيقت، نيازمنديهاي افراد جامعه و خواسته هاي حقيقي و فطري و غرائز بشر منظور شده باشد. و براي فرد و طبقه و صنف خاصي در شرايط متساوي امتيازي نباشد و بر قانون فطرت بشر تحميل نباشد. نصيب هر كس را از نعمتها و مواهب به عدل و استحقاق تعيين كند و نقشة توزيع و تقسيم أشياء و مواد طبيعت، در زندگي آزاد انسانها پياده گردد و همه سهم واقعي خود را ببرند.

مثلاً از نعمت هوا، انسان، حيوان و نبات، هر يك به مقدار نيازي كه دارد بهره مي برند. يا از نعمت آب و مواد غذائي، تمام أجزاء و أغصان و أوراق و شاخ و برگ يك درخت، بطور مساوي بهره مي برند. يعني هيچيك بيشتر از آنچه بايد ببرند و كمتر از آن، نصيبشان نمي شود. نه اينكه همه مقدار واحد و به اندازة واحد مي برند، بلكه هر كدام آنچه را كه لازم دارند.

فرضاً ماده اي كه برگ از آن ساخته مي شود، شكوفه و ميوه مادي ديگري كه لازم دارند، هر كدام سهم خود و آنچه را كه لازم دارند و حقشان باشد مي برند، مانند اعضاي بدن كه به هركدام مواد لازم مي رسد.

نظير اين نقشه، در زندگي انسانها و معاش و توليد و توزيع نعمتها، وقتي پياده شود عدل و نصيب به عدل، استحقاق و سهام صحيح و متعادل برقرار مي گردد. ناموس عدل و قسط، چنانكه در عالم تكوين است، بايد در عالم اختيار و محيط خداداد آزاد بشر نيز مقرر باشد و استفاده از مواهب و مواد

لازم مادي و معنوي، به قدر استعداد و كفايت و اشباع غرائز، دز دسترس هر كس باشد كه براي سالخوردگان و افتادگان، حتي ديوانگان و حيوانات هم در اين تقسيم به قسط، سهم كافي مقرر باشد.

فرق ميان قوانين بشري و قوانين الهي از نظر روح عمل، چيست؟

پرسش

فرق ميان قوانين بشري و قوانين الهي از نظر روح عمل، چيست؟

پاسخ

يك تفاوت اصيل درميان قوانين الهي و قوانين بشري اين است كه قوانين الهي دو بعدي است و قوانين بشري يك بعدي. قوانين بشري به نظام روحي و تكامل معنوي فرد كاري ندارد. وقتي كه يك دولت برا ي مصالح كشور، اقدام به وضع ماليات مي كند، هدفش فقط بدست آوردن پول و تأمين هزينة كشور است. دولت نظري ندارد كه پرداخت كنندة ماليات چه نيتي دارد؟ آيا با طيب خاطر و رضايت و از روي علاقمندي به دولت يا كشور ماليات مي دهد يا از روي ترس؟ هدف دولت تنها پول گرفتن است، حتي اگر پرداخت كننده در دلش فحش هم بدهد باز هم منظور دولت عملي شده است.

همچنين وقتي كه براي دفاع از كشور، سربازاني را به زير پرچم احضار مي كند به نيت سربازان كاري ندارد؛ او مي خواهد سرباز در ميدان جنگ با دشمن نبرد كند؛ براي دولت تفاوتي ندارد كه سرباز با رضا و ميل بجنگد يا از روي ترس از مسلسلي كه پشت سرش قرار دارد، نبردش خودنمايي باشد، به انگيزة حماسه ها و تعصّبهاي احمقانه باشد، يا از براي دفاع از حق و حقيقت؟

ولي در قوانين الهي چنين نيست؛ در اين قوانين، ماليات و سربازي بطور مطلق خواسته نشده است، بلكه توأم با نيت خالص و قصد قربت خواسته شده است. اسلام عمل با روح مي خواهد نه عمل بي روح. لهذا اگر مسلماني زكات خود را بدهد ولي شائبة ريا در آن باشد پذيرفته نيست؛ اگر به جهاد برود ولي براي خودنمايي باشد، قبول نيست. قانون الهي مي گويد سرباز اجباري به درد

من نمي خورد، من سربازي مي خواهم كه روحاً سرباز باشد، سربازي مي خواهم كه نداي: «اِنَّ اللهَ اشْتَري مِنَ الْمُوْمِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لُهُم الْجَنَّةَ»توبه/111 را پذيرفته باشد و صميمانه به آن لبّيك بگويد.

فرق ميان قوانين بشري و قوانين الهي از نظر روح عمل، چيست؟

پرسش

فرق ميان قوانين بشري و قوانين الهي از نظر روح عمل، چيست؟

پاسخ

يك تفاوت اصيل درميان قوانين الهي و قوانين بشري اين است كه قوانين الهي دو بعدي است و قوانين بشري يك بعدي. قوانين بشري به نظام روحي و تكامل معنوي فرد كاري ندارد. وقتي كه يك دولت برا ي مصالح كشور، اقدام به وضع ماليات مي كند، هدفش فقط بدست آوردن پول و تأمين هزينة كشور است. دولت نظري ندارد كه پرداخت كنندة ماليات چه نيتي دارد؟ آيا با طيب خاطر و رضايت و از روي علاقمندي به دولت يا كشور ماليات مي دهد يا از روي ترس؟ هدف دولت تنها پول گرفتن است، حتي اگر پرداخت كننده در دلش فحش هم بدهد باز هم منظور دولت عملي شده است.

همچنين وقتي كه براي دفاع از كشور، سربازاني را به زير پرچم احضار مي كند به نيت سربازان كاري ندارد؛ او مي خواهد سرباز در ميدان جنگ با دشمن نبرد كند؛ براي دولت تفاوتي ندارد كه سرباز با رضا و ميل بجنگد يا از روي ترس از مسلسلي كه پشت سرش قرار دارد، نبردش خودنمايي باشد، به انگيزة حماسه ها و تعصّبهاي احمقانه باشد، يا از براي دفاع از حق و حقيقت؟

ولي در قوانين الهي چنين نيست؛ در اين قوانين، ماليات و سربازي بطور مطلق خواسته نشده است، بلكه توأم با نيت خالص و قصد قربت خواسته شده است. اسلام عمل با روح مي خواهد نه عمل بي روح. لهذا اگر مسلماني زكات خود را بدهد ولي شائبة ريا در آن باشد پذيرفته نيست؛ اگر به جهاد برود ولي براي خودنمايي باشد، قبول نيست. قانون الهي مي گويد سرباز اجباري به درد

من نمي خورد، من سربازي مي خواهم كه روحاً سرباز باشد، سربازي مي خواهم كه نداي: «اِنَّ اللهَ اشْتَري مِنَ الْمُوْمِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لُهُم الْجَنَّةَ»توبه/111 را پذيرفته باشد و صميمانه به آن لبّيك بگويد.

در حكومت اسلامي وظيفة دستگاه قضائي چيست؟

پرسش

در حكومت اسلامي وظيفة دستگاه قضائي چيست؟

پاسخ

براي تعميم عدالت اجتماعي و جلوگيري از ظلم و فساد و پايان دادن به كشمكشها و منازعات و اجراي صحيح قوانين و همچنين نظارت دقيق بر دستگاههاي اجرائي و آشنا ساختن مسئولين رده هاي مختلف به وظايف خويش، يك نيروي مقتدر قضائي با پشتوانة كافي براي اجراي احكام آن لازم و ضروري است و به همين دليل اسلام كه به مضمون «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيْكُمْ» انفال/24 دين حيات و زندگي واقعي انسانهاست اهميّت فوق العاده اي براي اين مسألة قائل شده، و براي اصل و ريشه و همچنين شاخ و برگ آن، دستورات و مقررات فراواني وضع كرده است.

ديدگاه قرآن نسبت به نظام قضائي چيست؟

پرسش

ديدگاه قرآن نسبت به نظام قضائي چيست؟

پاسخ

قرآن در آيات متعددي به اين موضوع اشاره كرده است؛ از جمله

1_ در يكجا پيامبر اكرم(ص) را مخاطب ساخته مي فرمايد

«اِنّا اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما اَراكَ اللهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً» نساء/105 [ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته است در ميان مردم قضاوت كني و از كساني مباش كه از خائنان حمايت نمايي.]

2_ در مورد ديگر، دربارة داوري در ميان غير مسلمانها نيز همين دستور را به پيامبر(ص) مي دهد و مي گويد

«وَ ِاْن حَكَمْتَ فَاَحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ» مائده/42 [و اگر در ميان آنها داوري كني با عدالت داوري كن كه خدا عادلان را دوست دارد.]

3_ در جاي ديگر، روي سخن را به همه مؤمنان كرده و همين دستور را به آنها مي دهد، و مي فرمايد

«اِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الاماناتِ اِلي اَهْلِها وَ ِاذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاس اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ اِنَّ اللهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ اِنَّ اللهَ كانَ سَميعاً بَصيراً» نساء/58 [خداوند به شما فرمان مي دهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد و هنگامي كه ميان مردم داوري مي كنيد به عدالت داوري كنيد، خداوند اندرزهاي خوبي به شما مي دهد، خداوند شنوا و بيناست.]

4_ از سوي ديگر به مؤمنان سفارش مي كند كه به داوري عادلانة پيامبر(ص) گردن نهند و كمترين ناراحتي، نه تنها در ظاهر، كه در باطن هم نداشته باشند و حقّ و عدالت را هر چند تلخ باشد با جسم و جان پذيرا شوند، مي فرمايد

«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ

لا يَجِدُوا مِنْ اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّموا تَسْليماً» نساء/65 [نه، به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن نخواهند بود مگر اينكه تو را در اختلافات خود به داوري طلبند و سپس از داوري تو در دل خود احساس ناراحتي نكنند و كاملاً تسليم باشند.]

5_ و نيز مي فرمايد

«اِنَّما كانَ قَوْلُ الْمُوْمِنين اذا دُعُوا اِلَي اللهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ اَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» نور/51 [سخن مؤمناني كه به سوي خدا و رسولش دعوت مي شوند تا ميان آنان داوري كند تنها اين است كه مي گويند شنيديم و اطاعت كرديم و اينها همان رستگاران واقعي هستند.]

6_ قرآن مجيد حتي در مسألة شهادت و گواهي دادن به حق كه يكي از مقدمات مهم داوري به حق و عدالت است، تأكيد فراوان نموده و همة مؤمنان را مخاطب ساخته مي فرمايد

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهّداءَ بِالْقِسْطِ وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي اَنْ لا تَعْدِلوا اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوَي وَ اتَّقُوا اللهَ اِنَّ اللهَ خَبِير بِما تَعْمَلُونَ» مائده/8 [اي كساني كه ايمان آورده ايد همواره براي خدا قيام كنيد و از روي عدالت گواهي دهيد، مبادا دشمني با جمعيتي، شما را به گناه و ترك عدالت بكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزكاري نزديكتر است و از معصيت خدا بپرهزيد كه خدا از آنچه انجام مي دهيد باخبر است.]

بنابراين در محيط جامعة اسلامي هيچ چيز نمي تواند حق و عدالت را بر هم زند، شهادتها همه بايد عادلانه باشد، چه در مورد دوست و چه در مورد دشمن، و داوريها و قضاوتها نيز بايد بر محور عدالت دور زند و نزديكترين و دورترين افراد بايد در

آ ن يكسان باشند.

فلسفة حدود و تعزيرات در اسلام چيست؟ پرسش

پاسخ

شك نيست كه تشريع احكام الهي به خاطر دعوت مردم، به قسط و عدل و هدايت جامعه به طرق امن و امان است، تا انسانها بتوانند به كسب فضايل و نفي رذائل و سير الي الله و مقام قرب الهي كه مقصد اعلاي آفرينش است بپردازند.

و از آنجا كه احكام الهي به تنهايي در همة نفوس مؤثر نمي شود، لازم است در كنار آن بشارت و انذار قرار گيرد تا انگيزة حركت مردم و انجام آنها شود.

و از آنجا كه بشارات و انذارهاي اخروي براي بازداشتن گروهي از مردم از اعمال خلاف و وادار ساختن به انجام وظايف فردي و اجتماعي كافي نيست، لازم است مجازاتهاي دنيوي براي كساني كه از حدود الهي تجاوز كنند و حق و عدالت را زير پا بگذارند تعيين گردد، تا ضامن اجراي اين احكام در ميان كساني شود كه تربيت كافي ديني و تقواي الهي ندارند.

شك نيست كه نظام اسلامي با نظامهاي مادّي در اين قسمت تفاوت دارد، چون در نظامهاي مادّي هيچ ضامن اجرائي جز همان مجازاتهاي دنيوي و مادّي وجود ندارد، به همين دليل هر حكمي كه فاقد عقوبت متخلف باشد، از نظر آنها حكم و قانون شمرده نمي شود، بلكه آن را يك توصية اخلاقي مي دانند.

در حالي كه در نظامهاي ديني، اعتقادات قلبي و تعهدات معنوي و ايمان به دادگاه بزرگ الهي در قيامت، و توجه به مراقبت پروردگار در دنيا، يكي از انگيزه هاي مهم و ضامن اجرائي قوي است، ولي چون اين انگيزه هاي الهي در همة نفوس به تنهايي مؤثر نيست بايد در كنار آن ضامن اجراهاي مادّي و عقوبتهاي دنيوي نيز قرار

گيرد.

بهترين قانونها بايد واجد چه شرايطي باشد؟ پرسش

پاسخ

از ميان تمام قوانين، آن قانون شايسته تر است كه بهتر بتواند آن نياز اصلي را تأمين كند يعني

1. نيروهاي پراكنده را در سايه يك عامل وحدت نيرومند جمع آوري نموده، در مسير صحيحي به كار گمارد.

2. وسايل پرورش استعدادهاي نهفته افراد را فراهم سازد.

3. آزادي را به معني واقعي تأمين نمايد تا در سايه آن بتوانند از آن وسائل استفاده كنند.

4. حقوق افراد را بهتر حفظ كند، و از تصادمها و تجاوزها بهتر جلوگيري نمايد.

5. روح اعتماد و اطمينان را از طريق انتخاب يك سيستم ضمانت اجرائي صحيح گسترش دهد.

بعكس آنچه بعضي تصور مي كنند يك قانون خوب آن نيست كه قوانين جزائي وسيع و گسترده، با يك دستگاه وسيع قضائي، و مأموران و زندانهاي زياد، با خود يدك بكشد، بلكه اين كار نشانةضعف و ناتواني و نارسائي قوانين است و نشانه اين است كه اجتماع نتوانسته است آنها را هضم كند، اينگونه تشكيلات در حقيقت بسان دملهائي هستند كه بر اثر تزريق داروهاي غيرقابل جذب در زير جلد بوجود مي آيند!

اين دملها مسلماً «نشتر» لازم دارد، ولي اگر دارو قابل جذب بود نيازي به نشتر (جز در موارد استثنائي) نخواهد داشت، زيرا اصولا دملي وجود نداشت.

اگر قانوني وجود نداشت چه مي شد؟ پرسش

پاسخ

قانون مانند خون در عروق اجتماع است و به اين ترتيب بايد با صراحت گفت اگر قانوني وجود نداشت اجتماعي هم نبود، زيرا تفسير اجتماع به معني لغوي، يعني جمع شدن گرد هم، كاملا نادرست است، اجتماع مفهوم بالاتري را دربردارد، و آن همكاري و همگامي و همفكري عده اي در پيش برد هدفهاي مشترك انساني است.

روي اين حساب اگر دو نفر گرد هم آيند و چنين همكاري را آغاز نمايند، اجتماعي را

تشكيل داده اند، ولي اگر ميليونها نفر در يك محل جمع باشند، و همگامي و همكاري نداشته باشند، اجتماعي وجود نخواهد داشت. اين از يك سو.

از سوي ديگر براي ادامه همكاري دو يا چند نفر بايد وظائف و تعهدات هريك مشخص باشد و سر باز زدن از آن وظائف و تعهدات يا تجاوز از آن مرزها بايد با عكس العمل اجتماعي مواجه گردد تا ايجاد ضمائت اجرائي براي آنها كند.

اصولا همكاري بدون «تعهد» مفهومي ندارد و «تعهد» سرچشمة انواع قوانين است.

اين اشتباه است كه ما وظيفة قانون را منحصر به جلوگيري از تصادمها، و تضاد منافع، و تجاوز بيكديگر و كشمكشها بدانيم، اگرچه تشريع قسمتي از قوانين به همين منظور است.

بلكه قوانين قبل از اين موضوع، وظيفه دار استحكام روابط اجتماعي و ايجاد اعتماد متقابل در برابر تعهدات و تأمين آزادي لازم براي پرورش استعدادهاي نهفته و متمركز ساختن و بسيج نيروهاي افراد در يك جهت معين، و بالاخره رسانيدن اجتماع به تكاملهاي ممكن است.

بهترين قانونها بايد واجد چه شرايطي باشد؟ پرسش

پاسخ

از ميان تمام قوانين، آن قانون شايسته تر است كه بهتر بتواند آن نياز اصلي را تأمين كند يعني

1. نيروهاي پراكنده را در سايه يك عامل وحدت نيرومند جمع آوري نموده، در مسير صحيحي به كار گمارد.

2. وسايل پرورش استعدادهاي نهفته افراد را فراهم سازد.

3. آزادي را به معني واقعي تأمين نمايد تا در سايه آن بتوانند از آن وسائل استفاده كنند.

4. حقوق افراد را بهتر حفظ كند، و از تصادمها و تجاوزها بهتر جلوگيري نمايد.

5. روح اعتماد و اطمينان را از طريق انتخاب يك سيستم ضمانت اجرائي صحيح گسترش دهد.

بعكس آنچه بعضي تصور مي كنند يك قانون خوب آن نيست كه قوانين جزائي وسيع و

گسترده، با يك دستگاه وسيع قضائي، و مأموران و زندانهاي زياد، با خود يدك بكشد، بلكه اين كار نشانةضعف و ناتواني و نارسائي قوانين است و نشانه اين است كه اجتماع نتوانسته است آنها را هضم كند، اينگونه تشكيلات در حقيقت بسان دملهائي هستند كه بر اثر تزريق داروهاي غيرقابل جذب در زير جلد بوجود مي آيند!

اين دملها مسلماً «نشتر» لازم دارد، ولي اگر دارو قابل جذب بود نيازي به نشتر (جز در موارد استثنائي) نخواهد داشت، زيرا اصولا دملي وجود نداشت.

بهترين قانونها كدام قانون است؟

پرسش

بهترين قانونها كدام قانون است؟

پاسخ

پاسخ گفتن به اين سؤال كار آساني نيست، ولي اگر به فلسفه اصلي وضع قوانين در جوامع انساني توجه كنيم راه روشن مي شود.

مسأله اين است كه انسان يك زندگي گروهي و دسته جمعي دارد، و تمام پيشرفتها و ترقيهايش مديون همين زندگي اجتماعي است، همين زندگي دسته جمعي سبب مي شود كه افكار متفكران و علوم دانشمندان و ابتكارها و خلاقيتها در سراسر جامعه بشري دست به دست هم دهند و از نسلي به نسل ديگر منتقل شوند و هر روز شاهد و ناظر پيشرفتها و ترقيات مهمي در علوم و دانشهاي انساني و در زمينه تمدن بشري بوده باشيم.

انگيزه استقبال از اين زندگي دسته جمعي هر چه باشد موضوع بحث جداگانه اي است، ولي به يقين اگر زندگي انسانها مانند بسياري از جانداران ديگر بطور پراكنده بود انسان امروز با انسانهاي قبل از تاريخ، فرقي نداشت، نه علمي وجود داشت نه تمدني، نه اختراع و اكتشافي، نه صنايع، نه هنرها، نه زبان و ادبيات و نه هيچ چيز ديگر.

ولي اين زندگي اجتماعي، مشكلات و عوارضي هم دارد كه اگر بطور صحيحي از آن پرهيز نشود، نه تنها چرخهاي تكامل و ترقي از كار باز مي ايستد، بلكه ممكن است فجايعي به بار آورد كه نسل انسان را به نابودي بكشاند.

اين ضايعات عمدتاً عبارت است از درگيريهايي كه از اصطكاك منافع و تزاحم حقوق و برتري جوييها، انحصار طلبي ها، خودكامگي و خودخواهيها به وجودي مي آيد و عامل درگيري هاي و نزاعها و كشمكشهاي دو يا چند نفري، و گاه سرچشمه جنگهاي منطقه اي يا جهاني مي گردد.

به

همين دليل جوامع انساني از همان آغاز كار، متوجه شدند كه اگر مقرراتي براي تعيين حدود اختيارات و حقوق افراد و راه حل مناقشات و مشاجرات و درگيريها نباشد، زندگي اجتماعي بشر نتيجه معكوس خواهد داشت و فاجعه آفرين مي شود.

اكنون جواب دادن به سؤال فوق چندان مشكل نيست، بهترين قانون آن است كه توانايي بيشتري براي تأمين امور زير داشته باشد

1- تمام نيروهاي پراكنده جامعه انساني را در سايه يك عامل وحدت نيرومند جمع آوري كند، و موانعي مانند اختلاف رنگها و نژادها و زبانها را در خود حل نمايد.

2- وسيله پرورش استعدادهاي نهفته و خلاقيتها را فراهم سازد.

3- آزادي به معني واقعي را تأمين نمايد، تا همه افراد در سايه آن بتوانند استعدادهاي خود را شكوفا سازند.

4- حق عادلانه هركس و هر قشر را روشن كند، تا از تصادمها و تجاوزها جلوگيري نمايد.

5- روح اعتماد و اطمينان را از طريق انتخاب يك سيستم ضمانت اجرايي صحيح، گسترش دهد.

6- به عكس آنچه بعضي تصور مي كنند، يك قانون خوب آن نيست كه قوانين وسيع و گسترده اي، با يك دستگاه وسيع قضايي و مأموران و زندانهاي زياد با خود يدك بكشد، بلكه اين نشانه ضعف و درماندگي و عجز آن قانون و آن جامعه است.

يك قانون خوب آن است كه از طريق آموزشهاي فرهنگي و مقررات صحيح به پيشگيري بپردازد، تا نيازي به چنان مسائلي نباشد.

دستگاههاي قضايي و مجازاتها و زندانها، به منزله طب درماني و يا صحيحتر به منزله جراحي كردن بيمار است، ولي قوانين صحيح و مقررات حساب شده، به منزله طب بهداشتي است كه هم مطبوعتر و هم كم هزينه تر،

و هم خالي از عوارض و ضايعات است.

ديدگاه قرآن درباره ضمانت اجراي قوانين چيست؟

پرسش

ديدگاه قرآن درباره ضمانت اجراي قوانين چيست؟

پاسخ

در قرآن سه نوع ضمانت اجرايي، در نظر گرفته شده است

1- ضمانت اجرايي به وسيله حكومت اسلامي.

2- ضمانت اجرايي به وسيله نظارت عمومي.

3- ضمانت درون ذاتي يا به تعبير ديگر، ايمان و اعتقاد به مباني اسلام و مسائل اخلاقي و عاطفي.

در مورد اول، حكومت اسلامي موظف است، با هر گونه تخلف از قانون قاطعانه برخورد كند. نخستين كاري كه پيامبر اسلام (ص) بعد از هجرت به مدينه و برطرف شدن موانع به آن دست زد، تشكيل حكومت اسلامي و تبيين قوانين اسلام بود و هرگونه تخلف از آن را گناه و قابل تعقيب شمرد.

قوانين قرآن را مرزهاي الهي شمرد، و براي هر كس كه از اين مرزها بگذرد مجازاتي تعيين كرد.

از يك طرف، متخلفين را ظالم شمرد، و فرمود «وَمَنْ يَتَعَدُّ حُدُودَ اللهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ» [هر كس از مرزهاي الهي تجاوز كند، ظالم و ستمگر است.] بقره/ 229

و از سوي ديگر بر مبارزه با ظالمان تأكيد كرد.

هنگامي كه قرآن مي گويد انبياء مجهز با بيّنات و دلايل روشن و كتاب آسماني و قوانين عادلانه به سوي امتها فرستاد شدند، تا مردم عدالت را به پا دارند (حديد/ 25) مفهومش اين است كه شخص پيغمبر اسلام (ص) كه خاتم و بزرگ انبياء است، بيش از همه كس اين مسؤوليت را بر عهده دارد.

اينها همه از يك سو و از سوي ديگر فرد فرد امت اسلامي را موظف به نظارت بر اجراي قوانين الهي كرده، و طبق برنامه «امر به معروف و نهي از منكر» همه را مكلف ساخته كه در برابر تخلف از قوانين الهي بي تفاوت نمانند.

در

يك جا مي فرمايد «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَيُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَيُطيعُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ» [مردان و زنان با ايمان، هر يك ولي و يار و ياور ديگري است امر به معروف مي كنند و نهي از منكر، نماز برپا مي دارند، و زكات را مي پردازند، و خدا و رسولش را اطاعت مي كنند.] توبه/ 71

اهميت اين دو وظيفه به قدري است كه در آيه فوق، حتي بر نماز و زكات و اطاعت خدا و رسول، مقدم داشته شده، اين به خاطر آن است كه تا اين نظارت عمومي بر اجراي قوانين نباشد پايه هاي نماز و زكات و اطاعت لرزان است.

جالب توجه اينكه چون امر به معروف و نهي از منكر، مراحل مختلفي دارد از نصيحت و ارشاد و اندرزهاي دوستانه شروع مي شود و تا مرحله شدت عمل پيش مي رود، آن را به دو بخش تقسيم كرده، بخش اول را در اختيار همگان گذارده، و بخش دوم را در اختيار يك گروه ويژه كه زير نظر حكومت الهي اقدام مي كند و در اشاره به اين تقسيم مي فرمايد «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّهُ يَدْعُونَ اِلَي الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بَالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاوُلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» [و بايد از ميان شما گروهي باشند كه دعوت به نيكي كنند، امر به معروف و نهي از منكر نمايند، آنها رستگارانند.]

بديهي است امتي كه نظارت بر اجراي قوانين را يك وظيفه عمومي مي شمارد و همه افراد جامعه، در اين احساس مسؤوليت شريكند، قانون در ميان آنها احترام خاصي خواهد داشت، و به موقع اجرا مي شود.

از مرحله نظارت عمومي كه

بگذريم سخن از نظارت دروني، روحي، اعتقادي و وجداني افراد بر حسن اجراي قوانين به ميان مي آيد كه از يك نظر، قدرت و قوتش از همه بيشتر است.

«ايمان به مبدء» همان خداوندي كه در همه حال ناظر و حاضر نزد همه است، و از آنها به خود آنها نزديكتر است «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ» [ما به او از رگ گردن _ يا از رگ قلبش _ نزديكتريم.] ق/ 16. خدائي كه [گردش چشم خيانتكار را مي بيند و از اسرار دروني سينه ها اگاه است] (يَعْلْمُ خائِنَةَ الْاَعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدوُرُ) غافر/ 19

خدائي كه زمين و زمان و حتي اعضاي تن انسان را مراقب او ساخته و شاهد و گواه او بوده است. زلزله/ 4 و يس/ 65 و نور/ 24

و «ايمان به دادگاه بزرگ قيامت» كه اگر به اندازه سنگيني ذره اي كار نيك يا بد در پرونده انسان باشد در برابرش حاضر مي كنند و پاداش و كيفر آن را مي بيند «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ _ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرَّاً يَرَهُ» زلزله/ 7 و 26

ديدگاه قرآن نسبت به نظام قضائي چيست؟

پرسش

ديدگاه قرآن نسبت به نظام قضائي چيست؟

پاسخ

قرآن در آيات متعددي به اين موضوع اشاره كرده است؛ از جمله

1_ در يكجا پيامبر اكرم(ص) را مخاطب ساخته مي فرمايد

«اِنّا اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما اَراكَ اللهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً» نساء/105 [ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته است در ميان مردم قضاوت كني و از كساني مباش كه از خائنان حمايت نمايي.]

2_ در مورد ديگر، دربارة داوري در ميان غير مسلمانها نيز همين دستور را به پيامبر(ص) مي دهد و مي گويد

«وَ ِاْن حَكَمْتَ فَاَحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ» مائده/42 [و اگر در ميان آنها داوري كني با عدالت داوري كن كه خدا عادلان را دوست دارد.]

3_ در جاي ديگر، روي سخن را به همه مؤمنان كرده و همين دستور را به آنها مي دهد، و مي فرمايد

«اِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الاماناتِ اِلي اَهْلِها وَ ِاذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاس اَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ اِنَّ اللهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ اِنَّ اللهَ كانَ سَميعاً بَصيراً» نساء/58 [خداوند به شما فرمان مي دهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد و هنگامي كه ميان مردم داوري مي كنيد به عدالت داوري كنيد، خداوند اندرزهاي خوبي به شما مي دهد، خداوند شنوا و بيناست.]

4_ از سوي ديگر به مؤمنان سفارش مي كند كه به داوري عادلانة پيامبر(ص) گردن نهند و كمترين ناراحتي، نه تنها در ظاهر، كه در باطن هم نداشته باشند و حقّ و عدالت را هر چند تلخ باشد با جسم و جان پذيرا شوند، مي فرمايد

«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ

لا يَجِدُوا مِنْ اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّموا تَسْليماً» نساء/65 [نه، به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن نخواهند بود مگر اينكه تو را در اختلافات خود به داوري طلبند و سپس از داوري تو در دل خود احساس ناراحتي نكنند و كاملاً تسليم باشند.]

5_ و نيز مي فرمايد

«اِنَّما كانَ قَوْلُ الْمُوْمِنين اذا دُعُوا اِلَي اللهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ اَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» نور/51 [سخن مؤمناني كه به سوي خدا و رسولش دعوت مي شوند تا ميان آنان داوري كند تنها اين است كه مي گويند شنيديم و اطاعت كرديم و اينها همان رستگاران واقعي هستند.]

6_ قرآن مجيد حتي در مسألة شهادت و گواهي دادن به حق كه يكي از مقدمات مهم داوري به حق و عدالت است، تأكيد فراوان نموده و همة مؤمنان را مخاطب ساخته مي فرمايد

«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهّداءَ بِالْقِسْطِ وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي اَنْ لا تَعْدِلوا اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوَي وَ اتَّقُوا اللهَ اِنَّ اللهَ خَبِير بِما تَعْمَلُونَ» مائده/8 [اي كساني كه ايمان آورده ايد همواره براي خدا قيام كنيد و از روي عدالت گواهي دهيد، مبادا دشمني با جمعيتي، شما را به گناه و ترك عدالت بكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزكاري نزديكتر است و از معصيت خدا بپرهزيد كه خدا از آنچه انجام مي دهيد باخبر است.]

بنابراين در محيط جامعة اسلامي هيچ چيز نمي تواند حق و عدالت را بر هم زند، شهادتها ǙřǠبايد عادلانه باشد، چه در مورد دوست و چه در مورد دشمن، و داوريها و قضاوتها نيز بايد بر محور عدالت دور زند و نزديكترين و دورترين افراد بايد در آ ن

يكسان باشند.

از ديدگاه اسلام چه كسي حق قضاوت دارد؟ پرسش

پاسخ

همان گونه كه حكومت و حاكميّت بنابراصل مسلّم «توحيد افعالي» به خداوند باز مي گردد، حقّ داوري نيز از آن كساني است كه او اجازه فرموده است.

«توحيد افعالي» مي گويد همة كارها به سوي خدا باز مي گردد، و توحيد «خالقيّت» مي گويد همه چيز در اين عالم از او نشأت مي گيرد، و« توحيد حاكميّت» كه ازشاخه هاي توحيدي خالقيّت است مي گويد حكومت مخصوص پروردگار است و همين امر سبب مي شود كه در قلمرو حكومت خدا داوري و قضاء نيز از آن او باشد و از آن كساني كه او داوري آنها را مجاز شمرده است.

از سوي ديگر «توحيد اطاعت» مي گويد تنها فرمان خدا، و فرمان كساني كه فرمانشان به فرمان خدا باز مي گردد، مقبول و مطاع است، بنابراين در احكام قضائي نيز حكم و فرماني قابل قبول است كه به اذن پروردگار باشد.

اگر از اين ديدگاه به جامعة انساني بنگريم، مبدأ حقّ داوري و قضاوت بسيار روشن خواهد بود و در تشخيص آن هرگز سرگردان نخواهيم شد، زيرا نگاه به نقطه اي مي دوزيم كه هستي از آن جا سرچشمه مي گيرد و آفرينش ما از سوي او و فرمان در همه جا فرمان اوست؛ بنابراين بايد هميشه بكوشيم كه محاكم قضائي ما به فرمان او بر گردد، مشروعيّت خود را از ناحية او كسب كند و رنگ الهي به خود بگيرد.

از ديدگاه قرآن، چه كسي حق قضاوت دارد؟ پرسش

پاسخ

از ديدگاه قرآن، فقط خدا حق قضاوت دارد؛

1_ در آية 57 سورة انعام مي خوانيم «اِنِ الْحُكْمُ اِلّا لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِليِْنَ» [داوري و فرمان تنها ازآن خداست، او حق را از باطل جدا مي كند و بهترين جدا كنندة (حق از باطل) است.]

همين تعبير

(ان الحكم الا لله) بدون جمله ذيل آن در سوره يوسف آية 40 آمده است.

البته آنچه در سورة يوسف آمده است ممكن است مفهوم گسترده تري داشته باشد كه هم حكومت را شامل شود و هم قضاوت و داوري را، ولي آنچه در آية بالا آمده به قرينة ذيل آن كه اشاره به فصل خصومتها و پايان دادن به نزاعها دارد، بيشتر ناظر به مسألة داوري است.

گروهي از مفسّران مانند طبرسي در مجمع البيان و فخر رازي در تفسير كبير نيز بر اين معني انگشت گذارده اند.

2_ در آيات 44و 45و 47 از سوره مائده به ترتيب مي خوانيم «وِ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزِلَ اللهُ فَاُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ… فَاُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ… فَاُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»

[كساني كه به آنچه خدا نازل كرده است، حكم نكنند، كافرانند … ظالمانند … فاسقانند!]

كافرند به خاطر اينكه از خطّ توحيد (توحيد حاكميّت ) خارج شده اند، ظالمند به خاطر اينكه به خود و به ديگران ستم مي كنند، چرا كه از مصالح قطعي احكام الهي محروم مي مانند و به گرداب مفاسد احكام جاهلي فرو مي غلطند، و فاسقند به خاطر اينكه از دايرة اطاعت خارج شده اند و مي دانيم فسق همان خروج از خط اطاعت است. البتّه اين آيات مفهوم وسيعي دارد كه هم مسألة فتوا در احكام الهي را شامل مي شود، هم مسألة قضاوت و داوري و هم مسألة حاكميّت را كه در هر سه بعد بايد اين امور، موافق و مطابق حكم خدا و ما انزل الله بوده باشد.

3_ در آية 60 نساء ، قرآن مجيد هر حكم غير الهي را حكم طاغوت مي شمرد و رفتن به سراغ آن را پيروي از

خطّ شيطان مي داند، مي فرمايد

«اَلَمْ تَرَ اِلَي الَّذين يَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْْلِكَ يُريدُونَ اَنْ يَتَحاكَمُوا اِلَي الطّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُو اَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالَاً بَعيداً» [آيا نديدي كساني را كه گمان مي كنند به آنچه (از كتابهاي آسماني كه) برتو و بر پيشينيان نازل شده ايمان آورده اند، در حالي كه مي خواهند براي داوري نزد طاغوت و حكّام باطل بروند؟ با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند، امّا شيطان مي خواهد آنها را گمراه كند و به بيراهه هاي دور دستي بيفكند؟!]

4_ قرآن، احكام و داوريهايي را كه از غير مبداأ الهي صادر مي شود، حكم جاهليّت مي شمرد و در برابر كساني كه خواهان احكام غير الهي بودند (مانند گروهي از يهود كه با يكديگر منازعه داشتند و انتظار داشتند با مراجعه به پيامبر اسلام(ص) آن حضرت مطابق ميل آنها حكم كند) مي فرمايد

«اَفَحُكْمُ الْجاهِلِيَّهِ يَبْغُونَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُكْمًا لِقُوْمٍ يُوقِنُونَ» مائده/5 [آيا آنها حكم جاهليّت را (از تو) مي خواهند و چه كساني براي افراد با ايمان بهتر از خدا حكم مي كند.]

5_ در جاي ديگر به پيامبر اسلام(ص) ياد مي دهد كه بگويد

«اَفَغَيْرَ حُكْمِ اللهِ اَبْتَغي حَكَماً وَ هُوَ الَّذي اَنْزَلَ اِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً» انعام/114 [آيا غير خدا را به داوري بطلبم، درحالي كه اوست كه اين كتاب آسماني را كه همه چيز درآن است فرستاده است؟!]

6_ در جايي ديگر با صراحت تمام دستور مي دهد كه همة اختلافات را با داوري خداوند حل كنند، مي فرمايد

«وَ ما اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيئ فَحُكمُه اِلَي الله» شوري/10 [در هر چيز اختلاف كنيد داوريش با

خداست.]

از مجموع اين آيات و آيات ديگر، به روشني اين مطلب ثابت مي شود كه از ديدگاه قرآن، داور و قاضي و حاكم خداست و كساني كه از سوي او به داوري و قضا مي نشينند و هر چه غير آن است، حكم جاهليّت و داوري طاغوت و شيطان مي باشد!

از ديدگاه روايات اسلامي، چه كسي حق نشستن بر مسند قضا را دارد؟ پرسش

پاسخ

هر چند در روايات اسلامي به ويژه در ابواب قضاء به اين پرسش مشروحاً پاسخ داده شده است امابه عنوان نمونه به چند روايت اشاره مي شود

1_ در حديثي از امام صادق(ع) مي خوانيم كه فرمود

«اِتَّقُوا الْحُكُومَهَ فَاِنَّ الْحُكُومَهَ اِنَّما هِيَ لِلاِمامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ، لِنَبيٍّ اَوْ وصيَ نبيٍّ» (وسائل الشيعه/18) [از قضاوت بپرهيزيد، چرا كه قضاوت و داوري، مخصوص امام آگاه به اصول قضا و عادل در ميان مسلمانان است(آري) براي پيامبر(ص) يا وصيّ پيامبر(ص) است.]

2_ در حديث معروفي از امام صادق(ع) آمده است كه امير مؤمنان علي(ع) به شريح قاضي فرمود

«يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسَتْ مَجْلِساً لا يَجْلِسْهُ اِلّا نَبيّ، اَوْ وَصِيّ نَبيٍّ اَوْ شَقيّ»! (وسائل الشيعه/18)

[اي شريح! جايي نشسته اي كه درآنجا كسي نمي نشيند جز پيامبر، يا وصيّ پياميبر، يا شقيّ دور از سعادت!]

3_ در حديث ديگري از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود

«وَ الْحُكْمُ لا يَصِحُّ الا بِاِذْنِ مِنَ اللهِ وَ بُرْهانِهِ» (مصباح الشريعه/41) [حكم و داوري، صحيح نيست، مگر به اذن و اجازه و برهان الهي]

تفاوت كيفيت قضا، در اسلام و مكاتب مادي چيست؟ پرسش

پاسخ

در دنياي امروز، دستگاههاي قضائي بسيار گسترده و پر زرق وبرق است، ولي هرگاه محتواي آن را با آنچه در اسلام وجود دارد مقايسه كنيم، بسيار كم ارزش جلوه مي كند، مخصوصاً تفاوتهاي زير قابل دقت است

1_ در اسلام، قاضي بايد در مسائل و احكام صاحب نظر باشد و تنها دانستن موادّ قانون كافي نيست، بلكه بايد ريشه ها و مباني آن را به طور اجتهادي بداند و به تعبير ديگر، اجتهاد در مسألة قضا شرط است، در حالي كه در دنياي امروز تنها آگاهي بر مواد قانون كفايت مي كند، و فرق ميان

اين دو آشكار است.

به تعبير روشنتر، آگاهي بر احكامي كه (مثلاً) در «تحرير الوسيله» آمده، گاه ممكن است از طريق تقليد باشد و گاه اجتهاد، گر چه وظيفه قاضي به هر حال تطبيق اين احكام بر مسائل مورد دعوي و تشخيص صاحب حق از غير صاحب حق است، ولي ȘәʘǘѠتفاوت مي كند كه آگاهي بر تحرير الوسيله از طريق تقليد بوده باشد، يا از طريق اجتهاد و پي گيري ريشه هاي آن از كتاب و سنت و اجماع و عقل اسلام دومي را توصيه مي كند.

2_ در نظام قضائي امروز اعتماد به قاضي در محدودة قضاء و داوري كافي است، ولي در اسلام اين مقدار كافي نيست، بلكه قاضي بايد از هر نظر پاك بوده باشد، زيرا عدالت به معني پرهيز از هر گونه گناه است، خواه در دايره مسايل قضائي باشد يا غير قضائي.

روشن است ميان كسي كه در همه چيز و همه حال از گناه پرهيز مي كند با كسي كه در محدودة معيني پرهيز دارد تفاوت بسيار است. و احتمال لغزش نفر دوم از نفر اول بيشتر است.

3_ قاضي در نظام قضائي امروز، اگر به حق داوري كند هر چند ناآگاهانه باشد مسئول نيست، ولي همان گونه كه در بالا اشاره شد چنين قاضي از نظر اسلام در پيشگاه خدا مسؤل است و رسيدن به حق به تنهايي كافي نمي باشد بلكه بايد آگاهانه صورت گيرد!

4_ در نظام قضائي اسلامي، نه تنها رشوه گرفتن از بزرگترين گناهان است، بلكه طبق بعضي از روايات در سر حد كفر و شرك است، امام صادق(ع) فرمود «اَمَّا الرِّشا فِي الْحُكْمِ فَهُوَ الْكُفْرُ بِاللهِ». (وسائل الشيعه 18/163)

چه آياتي از قرآن، قانون گذاري را ويژة خداوند مي داند؟ پرسش

پاسخ

آيات مورد نظر، عبارتند

از

1_ «ما لَهُمْ مِنْ دونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلا يُشْرِكُ في حُكْمِهِ اَحَداً» كهف/26

2_« وَ ما اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْئٍ فَحُكْمِهِ اِلَي اللهِ» شوري/10

3_« وَ ِمْن لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ فَاوُلئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ» مائده/44

4_ « وَ ِمْن لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ فَاوُلئِكَ هُمُ الظالِمُون»مائده/45

5_ «وَ ِمْن لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ فَاوُلئِكَ هُمُ الفاسِقوُنَ» مائده/47

6_« وَ اَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْوائَهُمْ وَ احْذَرَهُمْ اَنْ يَفْتِنُوْكَ عَنْ بَعْضِ ما اَنْزَلَ اللهُ اِلَيْك» مائده/49

7_ «اَفَحْكُمْ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُوْنَ وَ مَنْ اَحْسَنَ مِنْ اللهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوِقِنُونَ» مائده/50

8_« اِنَّما كانَ قَوْلُ الْمُؤْمِنينَ اِذا دُعَوْا اِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ اَنْ يَقُوُلو سَمِعْنا وَ اَطَعْنا وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»نور/51

9_ «وَ اَنَّ هذا صِراطي مُسْتقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ »انعام/153

10_« اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْتَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضَيْتُ لَكُمْ الاِسْلام ديناً »مائده/3

ترجمه

1_ [… آنها هيچ ولّي و سرپرستي جز او ندارند! و او هيچ كس را در حكم خود شركت نمي دهد.]

2_ [در هر چيز اختلاف كنيد، حكم آن با خداست!]

3_ [… و آنها كه به احكامي كه خدا نازل كرده حكم نمي كنند، كافرند.]

4_ [… و هر كس به احكامي كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است.]

5_ [… و كساني كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمي كنند، فاسقند.]

6_ [و درميان آنها (اهل كتاب) طبق آنچه خداوند نازل كرده داوري كن! و از هوسهاي آنان پيروي مكن! و از آنها بر حذر باش، مبادا تو را از بعض احكامي كه خدا بر تو نازل كرده منحرف سازند؟!]

7_ [آيا آنها

حكم جاهليّت را (از تو) مي خواهند؟! چه كسي بهتر از خدا ، براي قومي كه اهل يقين هستند، حكم مي كند؟!

8_ [هنگامي كه مؤمنان به سوي خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داوري كند، سخنانشان تنها اين است كه مي گويند«شنيديم و اطاعت كرديم!» و اينها رستگاران واقعيند.]

9_ [اين راه مستقيم من است، از آن پيروي كنيد! و از راههاي پراكنده (و انحرافي) پيروي نكنيد كه شما را از طريق حق دور مي سازد! اين چيزي است كه خداوند شما را به آن سفارش مي كند، شايد پرهيزگاري پيشه كنيد!]

10_ [… امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.]

قابل توجه اينكه بسياري از آياتي كه در بالا آمد و سخن از منحصر بودن حقّ قانونگذاري و تشريع به خداوند مي گويد، در سورة مائده است و مي دانيم سورة مائده بنابر مشهور، آخرين سوره يا از آخرين سوره هايي است كه بر پيامبر اكرم (ص) نازل شده است و بسياري از مسائل مهم اسلامي و از جمله مسائل مربوط به حكومت كه از اركان مهم اسلام است در آن مطرح گرديده و در آيه هاي متعددي از اين سوره تأكيد شده است كه «حكم» و «فرمان» و «تشريع قانون» منحصر به خداست، و اين تأكيدهاي مكرّر در اين سوره پر معني است.

در دهمين و آخرين آية مورد بحث، گرچه مستقيماً سخني از مسألة انحصار قانونگذاري به خداوند به ميان نيامده، ولي تعبيري دارد كه از آن به خوبي استفاده مي شود موردي براي قانونگذاري غير خدا وجود ندارد، مي فرمايد [امروز دين شما را كامل

كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاويدان) شما پذيرفتم] «اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ دينَكُمْ وَ اَتْتَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضَيْتُ لَكُمُ الاِسْلام ديناً»

مي دانيم كه «دين»، به معني واقعي آن شامل تمام شئون زندگي بشر مي شود و با توجّه به اينكه اسلام خاتم اديان است و تا پايان جهان برقرار خواهد بود، مفهوم آيه اين است كه تمام آنچه مورد نياز انسانها از نظر قوانين تا پايان جهان است در اسلام پيش بيني شده، و بنابراين زمينه اي براي قانونگذاري ديگري باقي نمي ماند.

البته بخشي از اين قوانين، خاص و جزيي و بخشي عام و كلّي است، وظيفة علماي دين و قانونگذاران اسلامي آن است كه آن كليّات را بر مصاديق آن تطبيق كنند و مقرّرات مورد نياز را از آنها استنباط و استخراج نمايند.

در روايات اسلامي نيز كراراً بر اين معني تأكيد شده است و علي(ع) در نكوهش كساني كه به خود اجازة قانونگذاري را در محيط اسلامي مي دادند و آن را اجتهاد مي ناميدند، سخنان آموزنده مشروحي دارد كه بخشي از آن چنين است

«اَمْ اَنْزَلَ اللهُ سُبْحانَهُ ديناً ناقِصاً فَاسْتَعانَ بِهِمْ عَلَي اِتْمامِهِ اَمْ كانُوا شُرَكاءَ لَهُ فَلَهُمْ اَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ اَنْ يَرْضَي» (نهج البلاغه، خطبه 18)

[آيا خداوند دين ناقصي نازل كرده و از آنها براي تكميل آن كمك خواسته؟ يا آنها شريك خدايند كه حقّ دارند بگويند (و قانونگذاري كنند) و بر خدا لازم است كه رضايت دهد و بپذيرد؟]

روايات متعددي كه مي گويد «آنچه مورد نياز امّت اسلامي تا روز قيامت بوده است، در قوانين اسلامي پيش بيني شده، حتّي دية وارد كردن يك خراش بر بدن

ديگري و اينكه بايد اين احكام را از اهلش گرفت» نيز به خوبي نشان مي دهد كه در اسلام قانونگذاري مخصوص خداست و جايي براي قانونگذاري ديگران باقي نيست، بنابراين آنچه در مجالس قانونگذاري اسلامي انجام مي شود، همان تطبيق اصول كلّي قوانين اسلام بر مصاديق و موارد آن است.

در حديثي از امام باقر (ع) مي خوانيم كه فرمود «اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي لَمْ يَدَعْ شَيْئاً يَحْتاجُ اِلَيْهِ الاُمَّةُ اِلّا اَنْزَلَهُ في كِتابِهِ وَ بَيِّنَهُ لِرَسُوْلِهِ» (اصول كافي 1/59)

[خداوند متعال هيچ چيزي را كه امّت اسلامي به آن نيازمند بوده است رها نكرده، مگر اينكه در كتابش، حكم آن را نازل فرموده و براي رسولش تبيين كرده است.]

در حديث ديگري از امام صادق(ع) مي خوانيم كه فرمود « ما مِنْ شَيْئٍ اِلّا وَ فيهِ كِتاب وَ سُنَّة» (اصول كافي 1/59) [هيچ چيزي نيست، مگر اينكه كتاب يا سنتي دربارة آن نازل شده است]

بهترين قانونها كدام قانون است؟

پرسش

بهترين قانونها كدام قانون است؟

پاسخ

پاسخ گفتن به اين سؤال كار آساني نيست، ولي اگر به فلسفه اصلي وضع قوانين در جوامع انساني توجه كنيم راه روشن مي شود.

مسأله اين است كه انسان يك زندگي گروهي و دسته جمعي دارد، و تمام پيشرفتها و ترقيهايش مديون همين زندگي اجتماعي است، همين زندگي دسته جمعي سبب مي شود كه افكار متفكران و علوم دانشمندان و ابتكارها و خلاقيتها در سراسر جامعه بشري دست به دست هم دهند و از نسلي به نسل ديگر منتقل شوند و هر روز شاهد و ناظر پيشرفتها و ترقيات مهمي در علوم و دانشهاي انساني و در زمينه تمدن بشري بوده باشيم.

انگيزه استقبال از اين زندگي دسته جمعي هر چه باشد موضوع بحث جداگانه اي است، ولي به يقين اگر زندگي انسانها مانند بسياري از جانداران ديگر بطور پراكنده بود انسان امروز با انسانهاي قبل از تاريخ، فرقي نداشت، نه علمي وجود داشت نه تمدني، نه اختراع و اكتشافي، نه صنايع، نه هنرها، نه زبان و ادبيات و نه هيچ چيز ديگر.

ولي اين زندگي اجتماعي، مشكلات و عوارضي هم دارد كه اگر بطور صحيحي از آن پرهيز نشود، نه تنها چرخهاي تكامل و ترقي از كار باز مي ايستد، بلكه ممكن است فجايعي به بار آورد كه نسل انسان را به نابودي بكشاند.

اين ضايعات عمدتاً عبارت است از درگيريهايي كه از اصطكاك منافع و تزاحم حقوق و برتري جوييها، انحصار طلبي ها، خودكامگي و خودخواهيها به وجودي مي آيد و عامل درگيري هاي و نزاعها و كشمكشهاي دو يا چند نفري، و گاه سرچشمه جنگهاي منطقه اي يا جهاني مي گردد.

به

همين دليل جوامع انساني از همان آغاز كار، متوجه شدند كه اگر مقرراتي براي تعيين حدود اختيارات و حقوق افراد و راه حل مناقشات و مشاجرات و درگيريها نباشد، زندگي اجتماعي بشر نتيجه معكوس خواهد داشت و فاجعه آفرين مي شود.

اكنون جواب دادن به سؤال فوق چندان مشكل نيست، بهترين قانون آن است كه توانايي بيشتري براي تأمين امور زير داشته باشد

1- تمام نيروهاي پراكنده جامعه انساني را در سايه يك عامل وحدت نيرومند جمع آوري كند، و موانعي مانند اختلاف رنگها و نژادها و زبانها را در خود حل نمايد.

2- وسيله پرورش استعدادهاي نهفته و خلاقيتها را فراهم سازد.

3- آزادي به معني واقعي را تأمين نمايد، تا همه افراد در سايه آن بتوانند استعدادهاي خود را شكوفا سازند.

4- حق عادلانه هركس و هر قشر را روشن كند، تا از تصادمها و تجاوزها جلوگيري نمايد.

5- روح اعتماد و اطمينان را از طريق انتخاب يك سيستم ضمانت اجرايي صحيح، گسترش دهد.

6- به عكس آنچه بعضي تصور مي كنند، يك قانون خوب آن نيست كه قوانين وسيع و گسترده اي، با يك دستگاه وسيع قضايي و مأموران و زندانهاي زياد با خود يدك بكشد، بلكه اين نشانه ضعف و درماندگي و عجز آن قانون و آن جامعه است.

يك قانون خوب آن است كه از طريق آموزشهاي فرهنگي و مقررات صحيح به پيشگيري بپردازد، تا نيازي به چنان مسائلي نباشد.

دستگاههاي قضايي و مجازاتها و زندانها، به منزله طب درماني و يا صحيحتر به منزله جراحي كردن بيمار است، ولي قوانين صحيح و مقررات حساب شده، به منزله طب بهداشتي است كه هم مطبوعتر و هم كم هزينه تر،

و هم خالي از عوارض و ضايعات است.

از ديدگاه قرآن، اصول لازم براي قانون گذاري چيست؟

پرسش

از ديدگاه قرآن، اصول لازم براي قانون گذاري چيست؟

پاسخ

بخشهايي از اين اصول عبارتند از1- در مسائل اعتقادي قرآن بيش از همه چيز روي اصل توحيد تكيه كرده و صدها بار در آيات قرآن، به اين مسأله اشاره شده، و دقيقترين مفاهيم توحيد را ترسيم نموده، تا آنجا كه درباره خداوند مي فرمايد «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» [هيچ چيز مانند خداوند نيست.] شوري/11

2- «عدالت اجتماعي» را يكي از مهمترين تعليمات انبياء مي شمرد و مي فرمايد «لَقَدْ اَرْسَلنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَاَنْزَلْنا مَعَهُمْ الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» [ما پيامبران خود را با دلايل آشكار فرستاديم و به همراه آنها كتاب آسماني و قانون نازل كرديم تا مردم (جهان) عدالت را برپا دارند.] حديد/25

و در تعقيب اين هدف، همه افراد با ايمان را اعم از بزرگ و كوچك، پير و جوان، از هر نژاد و هر زبان، دعوت به اين امر كرده، مي فرمايد «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهداءِ لِلّهِ وَلَوْ عَلي اَنْفُسِكُمْ اَوِ الْوالِدَيْنِ وَالْاَقْرَبينَ» [اي كساني كه ايمان آورده ايد! همواره قيام به عدالت كنيد و براي خدا گواهي دهيد، هر چند اين گواهي به زيان خود شما يا پدر و مادر يا نزديكانتان بوده باشد.] نساء/135

3- در زمينه «روابط اجتماعي» و قراردادها و هرگونه عهد و پيمان، همه را به پايبندي به اين اصل دعوت كرده، مي فرمايد «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَوْفُوا بِالْعُقُودِ» [اي كساني كه ايمان آورده ايد به قراردادها و پيمانهاي خود وفادار باشيد.] مائده/1

و نيز مي فرمايد «وَاوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولاً» [به پيمان خود عمل كنيد كه از پيمان سؤال مي شود.] اسراء/34

4- در زمينه

«دفع هرگونه تجاوز» جبران هرگونه خسارت، در يك عبارت كوتاه و كاملاً حساب شده مي فرمايد «فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدوُا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللهَ وَاعْلَمُوا اَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقينَ» [هر كس به شما تجاوز كند، به مانند آن تجاوز كنيد، و از خدا بپرهيزيد (و زياده روي ننماييد) و بدانيد خدا با پرهيزكاران است.] بقره/194

5- و در زمينه «مسائل دفاعي» يك اصل كلي متين را پيشنهاد كرده، مي گويد «وَاعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِه عَدُوَّ اللهِ وَعَدُوَّكُمْ» [و در برابر آنها (دشمنان) آنچه توانايي داريد، از قدرت و قوت و نيرو آماده سازيد و (همچنين) اسبهاي ورزيده (براي ميدان نبرد) تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد و تجاوز و جنگي صورت نگيرد.] انفال/60

6- اما در مناقشه ها و نزاعهايي كه بين هم مسلكان و رقباي اجتماعي واقع مي شود توصيه ديگري دارد و مي گويد به جاي مقابله به مثل، يا عداد قوا از مقابله به ضد استفاده كنيد و بدي را به نيكي پاسخ دهيد تا تخم نفاق و عداوت برچيده شود، مي فرمايد «اِدْفَعْ بِالّتي هِيَ اَحْسَنُ فَاِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَاَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ _ وَما يُلَقّيها اِلّاَ الَّذينَ صَبَرُوا وَما يُلَقّيها اِلّا ذُو حَظٍّ عَظيمٌ.» فصلت/ 34 _ 35

[بدي را با نيكي دفع كن تا دشمنان سرسخت، همچون دوستان گرم و صميمي شوند _ اما به اين مرحله (از ايثار و لطف و محبت) جز كساني كه داراي صبر و استقامتند نمي رسند، و جز كساني كه بهره عظيمي از ايمان و تقوا دارند به آن

نائل نمي شوند.]

7- درباره «سرنوشت انسان» با صراحت مي گويد سرنوشت هر كس به دست او است در گرو تلاش و كوشش او مي باشد «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهيئَةٌ» [هر كس در گرو كاري است كه انجام مي دهد.] مدثر/38

8- در مورد «آزادي عقيده» و اينكه جز از طريق استدلال و تبيين دين نمي توان در محيط فكري كسي نفوذ كرد، مي فرمايد «لااِكْراهَ فِي الدّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيّ» [در قبول دين هيچ اكراهي نيست، راه درست از راه منحرف، آشكار و تبيين شده.] بقره/ 256 و در مورد «آزادي انسانها» مي گويد يكي از اهداف مهم بعثت پيامبر اسلام (ص) همان آزاد كردن انسانها از قيد و بندهاي اسارت بوده است «وَيَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَالْاَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ» [پيامبري كه زنجيرهايي را كه بر آنها بود (از دست و پا و گردنشان) فرو مي نهد.] اعراف/ 157

اين زنجيرهاي اسارت، مفهوم وسيعي دارد كه هرگونه سلب آزادي انسانها را شامل مي شود.

9- در مورد «عدم دخالت در زندگي خصوصي ديگران» و احترام به شخصيت افراد و ترك هتك آنان مي فرمايد «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِ اِثْمٌ وَلاتَجَسَّسُوا وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» [اي كساني كه ايمان آورديد، از بسياري از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضي از گمانها گناه است، هرگز (در كار ديگران) تجسس نكنيد و هيچ از يك از شما از ديگري غيبت و عيبجويي نكند.] حجرات/ 12

10- «همزيستي مسالمت آميز» با تمام كساني كه سر جنگ ندارند، و قابل تفاهم در اهداف مشترك محسوب مي شوند يا لااقل راه بي طرفي را مي

پيمايند، از اصولي است كه قرآن مجيد بر آن تأكيد كرده، مي گويد «لا يَنْهيكُمُ اللهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ اَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا اِلَيْهِمْ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ المُقْسِطينَ»

[خدا شما را از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون ننمودند نهي نمي كند، به يقين خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.]

ديدگاه قرآن درباره ضمانت اجراي قوانين چيست؟

پرسش

ديدگاه قرآن درباره ضمانت اجراي قوانين چيست؟

پاسخ

در قرآن سه نوع ضمانت اجرايي، در نظر گرفته شده است

1- ضمانت اجرايي به وسيله حكومت اسلامي.

2- ضمانت اجرايي به وسيله نظارت عمومي.

3- ضمانت درون ذاتي يا به تعبير ديگر، ايمان و اعتقاد به مباني اسلام و مسائل اخلاقي و عاطفي.

در مورد اول، حكومت اسلامي موظف است، با هر گونه تخلف از قانون قاطعانه برخورد كند. نخستين كاري كه پيامبر اسلام (ص) بعد از هجرت به مدينه و برطرف شدن موانع به آن دست زد، تشكيل حكومت اسلامي و تبيين قوانين اسلام بود و هرگونه تخلف از آن را گناه و قابل تعقيب شمرد.

قوانين قرآن را مرزهاي الهي شمرد، و براي هر كس كه از اين مرزها بگذرد مجازاتي تعيين كرد.

از يك طرف، متخلفين را ظالم شمرد، و فرمود «وَمَنْ يَتَعَدُّ حُدُودَ اللهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ» [هر كس از مرزهاي الهي تجاوز كند، ظالم و ستمگر است.] بقره/ 229

و از سوي ديگر بر مبارزه با ظالمان تأكيد كرد.

هنگامي كه قرآن مي گويد انبياء مجهز با بيّنات و دلايل روشن و كتاب آسماني و قوانين عادلانه به سوي امتها فرستاد شدند، تا مردم عدالت را به پا دارند (حديد/ 25) مفهومش اين است كه شخص پيغمبر اسلام (ص) كه خاتم و بزرگ انبياء است، بيش از همه كس اين مسؤوليت را بر عهده دارد.

اينها همه از يك سو و از سوي ديگر فرد فرد امت اسلامي را موظف به نظارت بر اجراي قوانين الهي كرده، و طبق برنامه «امر به معروف و نهي از منكر» همه را مكلف ساخته كه در برابر تخلف از قوانين الهي بي تفاوت نمانند.

در

يك جا مي فرمايد «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَيُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَيُطيعُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ» [مردان و زنان با ايمان، هر يك ولي و يار و ياور ديگري است امر به معروف مي كنند و نهي از منكر، نماز برپا مي دارند، و زكات را مي پردازند، و خدا و رسولش را اطاعت مي كنند.] توبه/ 71

اهميت اين دو وظيفه به قدري است كه در آيه فوق، حتي بر نماز و زكات و اطاعت خدا و رسول، مقدم داشته شده، اين به خاطر آن است كه تا اين نظارت عمومي بر اجراي قوانين نباشد پايه هاي نماز و زكات و اطاعت لرزان است.

جالب توجه اينكه چون امر به معروف و نهي از منكر، مراحل مختلفي دارد از نصيحت و ارشاد و اندرزهاي دوستانه شروع مي شود و تا مرحله شدت عمل پيش مي رود، آن را به دو بخش تقسيم كرده، بخش اول را در اختيار همگان گذارده، و بخش دوم را در اختيار يك گروه ويژه كه زير نظر حكومت الهي اقدام مي كند و در اشاره به اين تقسيم مي فرمايد «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ اُمَّهُ يَدْعُونَ اِلَي الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بَالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاوُلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» [و بايد از ميان شما گروهي باشند كه دعوت به نيكي كنند، امر به معروف و نهي از منكر نمايند، آنها رستگارانند.]

بديهي است امتي كه نظارت بر اجراي قوانين را يك وظيفه عمومي مي شمارد و همه افراد جامعه، در اين احساس مسؤوليت شريكند، قانون در ميان آنها احترام خاصي خواهد داشت، و به موقع اجرا مي شود.

از مرحله نظارت عمومي كه

بگذريم سخن از نظارت دروني، روحي، اعتقادي و وجداني افراد بر حسن اجراي قوانين به ميان مي آيد كه از يك نظر، قدرت و قوتش از همه بيشتر است.

«ايمان به مبدء» همان خداوندي كه در همه حال ناظر و حاضر نزد همه است، و از آنها به خود آنها نزديكتر است «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ» [ما به او از رگ گردن _ يا از رگ قلبش _ نزديكتريم.] ق/ 16. خدائي كه [گردش چشم خيانتكار را مي بيند و از اسرار دروني سينه ها اگاه است] (يَعْلْمُ خائِنَةَ الْاَعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدوُرُ) غافر/ 19

خدائي كه زمين و زمان و حتي اعضاي تن انسان را مراقب او ساخته و شاهد و گواه او بوده است. زلزله/ 4 و يس/ 65 و نور/ 24

و «ايمان به دادگاه بزرگ قيامت» كه اگر به اندازه سنگيني ذره اي كار نيك يا بد در پرونده انسان باشد در برابرش حاضر مي كنند و پاداش و كيفر آن را مي بيند «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ _ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرَّاً يَرَهُ» زلزله/ 7 و 26

اگر قانوني وجود نداشت چه مي شد؟

پرسش

اگر قانوني وجود نداشت چه مي شد؟

پاسخ

قانون مانند خون در عروق اجتماع است و به اين ترتيب بايد با صراحت گفت اگر قانوني وجود نداشت اجتماعي هم نبود، زيرا تفسير اجتماع به معني لغوي، يعني جمع شدن گرد هم، كاملا نادرست است، اجتماع مفهوم بالاتري را دربردارد، و آن همكاري و همگامي و همفكري عده اي در پيش برد هدفهاي مشترك انساني است.

روي اين حساب اگر دو نفر گرد هم آيند و چنين همكاري را آغاز نمايند، اجتماعي را تشكيل داده اند، ولي اگر ميليونها نفر در يك محل جمع باشند، و همگامي و همكاري نداشته باشند، اجتماعي وجود نخواهد داشت. اين از يك سو.

از سوي ديگر براي ادامه همكاري دو يا چند نفر بايد وظائف و تعهدات هريك مشخص باشد و سر باز زدن از آن وظائف و تعهدات يا تجاوز از آن مرزها بايد با عكس العمل اجتماعي مواجه گردد تا ايجاد ضمائت اجرائي براي آنها كند.

اصولا همكاري بدون «تعهد» مفهومي ندارد و «تعهد» سرچشمة انواع قوانين است.

اين اشتباه است كه ما وظيفة قانون را منحصر به جلوگيري از تصادمها، و تضاد منافع، و تجاوز بيكديگر و كشمكشها بدانيم، اگرچه تشريع قسمتي از قوانين به همين منظور است.

بلكه قوانين قبل از اين موضوع، وظيفه دار استحكام روابط اجتماعي و ايجاد اعتماد متقابل در برابر تعهدات و تأمين آزادي لازم براي پرورش استعدادهاي نهفته و متمركز ساختن و بسيج نيروهاي افراد در يك جهت معين، و بالاخره رسانيدن اجتماع به تكاملهاي ممكن است.

بهترين قانونها بايد واجد چه شرايطي باشد؟

پرسش

بهترين قانونها بايد واجد چه شرايطي باشد؟

پاسخ

از ميان تمام قوانين، آن قانون شايسته تر است كه بهتر بتواند آن نياز اصلي را تأمين كند يعني

1. نيروهاي پراكنده را در سايه يك عامل وحدت نيرومند جمع آوري نموده، در مسير صحيحي به كار گمارد.

2. وسايل پرورش استعدادهاي نهفته افراد را فراهم سازد.

3. آزادي را به معني واقعي تأمين نمايد تا در سايه آن بتوانند از آن وسائل استفاده كنند.

4. حقوق افراد را بهتر حفظ كند، و از تصادمها و تجاوزها بهتر جلوگيري نمايد.

5. روح اعتماد و اطمينان را از طريق انتخاب يك سيستم ضمانت اجرائي صحيح گسترش دهد.

بعكس آنچه بعضي تصور مي كنند يك قانون خوب آن نيست كه قوانين جزائي وسيع و گسترده، با يك دستگاه وسيع قضائي، و مأموران و زندانهاي زياد، با خود يدك بكشد، بلكه اين كار نشانةضعف و ناتواني و نارسائي قوانين است و نشانه اين است كه اجتماع نتوانسته است آنها را هضم كند، اينگونه تشكيلات در حقيقت بسان دملهائي هستند كه بر اثر تزريق داروهاي غيرقابل جذب در زير جلد بوجود مي آيند!

اين دملها مسلماً «نشتر» لازم دارد، ولي اگر دارو قابل جذب بود نيازي به نشتر (جز در موارد استثنائي) نخواهد داشت، زيرا اصولا دملي وجود نداشت.

اگر قانوني وجود نداشت چه مي شد؟ پرسش

پاسخ

قانون مانند خون در عروق اجتماع است و به اين ترتيب بايد با صراحت گفت اگر قانوني وجود نداشت اجتماعي هم نبود، زيرا تفسير اجتماع به معني لغوي، يعني جمع شدن گرد هم، كاملا نادرست است، اجتماع مفهوم بالاتري را دربردارد، و آن همكاري و همگامي و همفكري عده اي در پيش برد هدفهاي مشترك انساني است.

روي اين حساب اگر دو نفر گرد هم آيند و چنين همكاري را آغاز نمايند، اجتماعي را

تشكيل داده اند، ولي اگر ميليونها نفر در يك محل جمع باشند، و همگامي و همكاري نداشته باشند، اجتماعي وجود نخواهد داشت. اين از يك سو.

از سوي ديگر براي ادامه همكاري دو يا چند نفر بايد وظائف و تعهدات هريك مشخص باشد و سر باز زدن از آن وظائف و تعهدات يا تجاوز از آن مرزها بايد با عكس العمل اجتماعي مواجه گردد تا ايجاد ضمائت اجرائي براي آنها كند.

اصولا همكاري بدون «تعهد» مفهومي ندارد و «تعهد» سرچشمة انواع قوانين است.

اين اشتباه است كه ما وظيفة قانون را منحصر به جلوگيري از تصادمها، و تضاد منافع، و تجاوز بيكديگر و كشمكشها بدانيم، اگرچه تشريع قسمتي از قوانين به همين منظور است.

بلكه قوانين قبل از اين موضوع، وظيفه دار استحكام روابط اجتماعي و ايجاد اعتماد متقابل در برابر تعهدات و تأمين آزادي لازم براي پرورش استعدادهاي نهفته و متمركز ساختن و بسيج نيروهاي افراد در يك جهت معين، و بالاخره رسانيدن اجتماع به تكاملهاي ممكن است.

كليات

از ديدگاه اسلام چه كسي حق قضاوت دارد؟

پرسش

از ديدگاه اسلام چه كسي حق قضاوت دارد؟

پاسخ

همان گونه كه حكومت و حاكميّت بنابراصل مسلّم «توحيد افعالي» به خداوند باز مي گردد، حقّ داوري نيز از آن كساني است كه او اجازه فرموده است.

«توحيد افعالي» مي گويد همة كارها به سوي خدا باز مي گردد، و توحيد «خالقيّت» مي گويد همه چيز در اين عالم از او نشأت مي گيرد، و« توحيد حاكميّت» كه ازشاخه هاي توحيدي خالقيّت است مي گويد حكومت مخصوص پروردگار است و همين امر سبب مي شود كه در قلمرو حكومت خدا داوري و قضاء نيز از آن او باشد و از آن كساني كه او داوري آنها را مجاز شمرده است.

از سوي ديگر «توحيد اطاعت» مي گويد تنها فرمان خدا، و فرمان كساني كه فرمانشان به فرمان خدا باز مي گردد، مقبول و مطاع است، بنابراين در احكام قضائي نيز حكم و فرماني قابل قبول است كه به اذن پروردگار باشد.

اگر از اين ديدگاه به جامعة انساني بنگريم، مبدأ حقّ داوري و قضاوت بسيار روشن خواهد بود و در تشخيص آن هرگز سرگردان نخواهيم شد، زيرا نگاه به نقطه اي مي دوزيم كه هستي از آن جا سرچشمه مي گيرد و آفرينش ما از سوي او و فرمان در همه جا فرمان اوست؛ بنابراين بايد هميشه بكوشيم كه محاكم قضائي ما به فرمان او بر گردد، مشروعيّت خود را از ناحية او كسب كند و رنگ الهي به خود بگيرد.

از ديدگاه قرآن، چه كسي حق قضاوت دارد؟

پرسش

از ديدگاه قرآن، چه كسي حق قضاوت دارد؟

پاسخ

از ديدگاه قرآن، فقط خدا حق قضاوت دارد؛

1_ در آية 57 سورة انعام مي خوانيم «اِنِ الْحُكْمُ اِلّا لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِليِْنَ» [داوري و فرمان تنها ازآن خداست، او حق را از باطل جدا مي كند و بهترين جدا كنندة (حق از باطل) است.]

همين تعبير (ان الحكم الا لله) بدون جمله ذيل آن در سوره يوسف آية 40 آمده است.

البته آنچه در سورة يوسف آمده است ممكن است مفهوم گسترده تري داشته باشد كه هم حكومت را شامل شود و هم قضاوت و داوري را، ولي آنچه در آية بالا آمده به قرينة ذيل آن كه اشاره به فصل خصومتها و پايان دادن به نزاعها دارد، بيشتر ناظر به مسألة داوري است.

گروهي از مفسّران مانند طبرسي در مجمع البيان و فخر رازي در تفسير كبير نيز بر اين معني انگشت گذارده اند.

2_ در آيات 44و 45و 47 از سوره مائده به ترتيب مي خوانيم «وِ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزِلَ اللهُ فَاُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ… فَاُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ… فَاُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»

[كساني كه به آنچه خدا نازل كرده است، حكم نكنند، كافرانند … ظالمانند … فاسقانند!]

كافرند به خاطر اينكه از خطّ توحيد (توحيد حاكميّت ) خارج شده اند، ظالمند به خاطر اينكه به خود و به ديگران ستم مي كنند، چرا كه از مصالح قطعي احكام الهي محروم مي مانند و به گرداب مفاسد احكام جاهلي فرو مي غلطند، و فاسقند به خاطر اينكه از دايرة اطاعت خارج شده اند و مي دانيم فسق همان خروج از خط اطاعت است. البتّه اين آيات مفهوم وسيعي دارد كه هم مسألة فتوا در احكام الهي را

شامل مي شود، هم مسألة قضاوت و داوري و هم مسألة حاكميّت را كه در هر سه بعد بايد اين امور، موافق و مطابق حكم خدا و ما انزل الله بوده باشد.

3_ در آية 60 نساء ، قرآن مجيد هر حكم غير الهي را حكم طاغوت مي شمرد و رفتن به سراغ آن را پيروي از خطّ شيطان مي داند، مي فرمايد

«اَلَمْ تَرَ اِلَي الَّذين يَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْْلِكَ يُريدُونَ اَنْ يَتَحاكَمُوا اِلَي الطّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُو اَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالَاً بَعيداً» [آيا نديدي كساني را كه گمان مي كنند به آنچه (از كتابهاي آسماني كه) برتو و بر پيشينيان نازل شده ايمان آورده اند، در حالي كه مي خواهند براي داوري نزد طاغوت و حكّام باطل بروند؟ با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند، امّا شيطان مي خواهد آنها را گمراه كند و به بيراهه هاي دور دستي بيفكند؟!]

4_ قرآن، احكام و داوريهايي را كه از غير مبداأ الهي صادر مي شود، حكم جاهليّت مي شمرد و در برابر كساني كه خواهان احكام غير الهي بودند (مانند گروهي از يهود كه با يكديگر منازعه داشتند و انتظار داشتند با مراجعه به پيامبر اسلام(ص) آن حضرت مطابق ميل آنها حكم كند) مي فرمايد

«اَفَحُكْمُ الْجاهِلِيَّهِ يَبْغُونَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُكْمًا لِقُوْمٍ يُوقِنُونَ» مائده/5 [آيا آنها حكم جاهليّت را (از تو) مي خواهند و چه كساني براي افراد با ايمان بهتر از خدا حكم مي كند.]

5_ در جاي ديگر به پيامبر اسلام(ص) ياد مي دهد كه بگويد

«اَفَغَيْرَ حُكْمِ اللهِ اَبْتَغي حَكَماً وَ هُوَ الَّذي اَنْزَلَ اِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً» انعام/114 [آيا غير

خدا را به داوري بطلبم، درحالي كه اوست كه اين كتاب آسماني را كه همه چيز درآن است فرستاده است؟!]

6_ در جايي ديگر با صراحت تمام دستور مي دهد كه همة اختلافات را با داوري خداوند حل كنند، مي فرمايد

«وَ ما اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيئ فَحُكمُه اِلَي الله» شوري/10 [در هر چيز اختلاف كنيد داوريش با خداست.]

از مجموع اين آيات و آيات ديگر، به روشني اين مطلب ثابت مي شود كه از ديدگاه قرآن، داور و قاضي و حاكم خداست و كساني كه از سوي او به داوري و قضا مي نشينند و هر چه غير آن است، حكم جاهليّت و داوري طاغوت و شيطان مي باشد!

از ديدگاه روايات اسلامي، چه كسي حق نشستن بر مسند قضا را دارد؟

پرسش

از ديدگاه روايات اسلامي، چه كسي حق نشستن بر مسند قضا را دارد؟

پاسخ

هر چند در روايات اسلامي به ويژه در ابواب قضاء به اين پرسش مشروحاً پاسخ داده شده است امابه عنوان نمونه به چند روايت اشاره مي شود

1_ در حديثي از امام صادق(ع) مي خوانيم كه فرمود

«اِتَّقُوا الْحُكُومَهَ فَاِنَّ الْحُكُومَهَ اِنَّما هِيَ لِلاِمامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ، لِنَبيٍّ اَوْ وصيَ نبيٍّ» (وسائل الشيعه/18) [از قضاوت بپرهيزيد، چرا كه قضاوت و داوري، مخصوص امام آگاه به اصول قضا و عادل در ميان مسلمانان است(آري) براي پيامبر(ص) يا وصيّ پيامبر(ص) است.]

2_ در حديث معروفي از امام صادق(ع) آمده است كه امير مؤمنان علي(ع) به شريح قاضي فرمود

«يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسَتْ مَجْلِساً لا يَجْلِسْهُ اِلّا نَبيّ، اَوْ وَصِيّ نَبيٍّ اَوْ شَقيّ»! (وسائل الشيعه/18)

[اي شريح! جايي نشسته اي كه درآنجا كسي نمي نشيند جز پيامبر، يا وصيّ پياميبر، يا شقيّ دور از سعادت!]

3_ در حديث ديگري از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود

«وَ الْحُكْمُ لا يَصِحُّ الا بِاِذْنِ مِنَ اللهِ وَ بُرْهانِهِ» (مصباح الشريعه/41) [حكم و داوري، صحيح نيست، مگر به اذن و اجازه و برهان الهي]

از ديدگاه امام علي(ع) در عهد نامة مالك اشتر، قاضي بايد داراي چه صفاتي باشد؟

پرسش

از ديدگاه امام علي(ع) در عهد نامة مالك اشتر، قاضي بايد داراي چه صفاتي باشد؟

پاسخ

1_ افضليّت، نسبت به تمام مردم (يا تمام اهل شهر)، «ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ اَفَْضَلَ رَعيَّتِكَ في نَفْسِكَ»

2_ پر حوصله بودن «مِمَّنْ لا تَضيقُ بِهِ الاُمُورُ»

3_ سعة صدر «وَ لاتُمَحِّكُهُ الْحُصُومُ»

4_ عدم لجاجت «وَ لا يَتمادَي في الزَّلَّةِ»

5_ تسليم در برابر حق بودن «وَلا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيئِ اِلَي الْحَقِّ اِذا عَرَفَهُ»

6_ طمع نداشتن «وَ لا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَي طَمَع»

7_ قناعت به بررسي سطحي، نكردن «وَ لا يَكْتَفي بِاَدْني فَهْمٍ دُونَ اَقْصاهُ»

8_ در شبهات از همه محتاطتر باشد «وَ اَوْقَفَهُمْ في الشُّبُهاتِ»

9_ در تمسك به دليل پا فشاري كند «وَ اَخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ»

10_ از تكرار مراجعات شكايت كنندگان ملول و خسته نشود «وَ اَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُراجَعَةِ الْخَصْمِ»

11_ در كشف حقايق از همه شكيباتر باشد «وَاَصْبَرَ هُمْ عَلَي تَكَشِّف الاُمُور»

12_ به هنگام آشكار شدن حق، قاطعيّت به خرج دهد «وَ اصْرَمَهُمْ عِنْدَ اِتِّضاحِ الْحُكْمِ»

13_ ستايش متملّقان او را فريب ندهد و تمجيد مدّاحان او را مايل به مدح كننده نسازد «مِمَّنْ لا يَزْدَهِيهِ اِطْراء وَ لا يَسْتَميلُهُ اِغْراء»

14_ قاضي بايد مكفي المؤونه از بيت المال باشد و آنقدر به او داده شود كه نياز به اين و آن پيدا نكند و چشمش به دست مردم نباشد «وَ اَفْسَحْ لَهُ فِي الْبَذْلِ ما يُزيلُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ حاجَتَهُ اِلَي النّاس»

آداب قضاوت از ديدگاه روايات و فقها چيست؟

پرسش

آداب قضاوت از ديدگاه روايات و فقها چيست؟

پاسخ

در پاسخ به اين پرسش كافي است آنچه را مرحوم محقق در شرايع، بحث آداب القضاء آورده است و در واقع عصاره اي است از آنچه در روايات اسلامي و كلمات فقها آمده بياوريم.

او مي گويد «مستحب است كه قاضي اين امور را رعايت كند

1_ دربارة اهل منطقه اي كه مأموريت براي آن منطقه دارد، تحقيق و تفحّص كامل كند (فرهنگ آن مردم را بشناسد و به شرايط اخلاقي و اقتصادي آنجا آشنا گردد، علما و نيكان و پاكان و حتّي قضات سابق را شناسايي كند، تا در كار خود بصيرت كافي داشته باشد، زيرا آگاهي به شرايط منطقه و محل و فرهنگ حاكم مردم، تأثير زيادي در مسألة داوري عادلانه دارد).

2_ هنگامي كه وارد محل مأموريّت خود مي شود، خانه (و مركز قضاوت خود) را در وسط شهر قرار دهد تا همة شاكيان به طور مساوري دسترسي به او داشته باشند!

3_ هنگام ورود به شهر به وسيلة مناديان ورود خود را اعلام دارد تا همة (ستمديدگان) با خبر شوند.

4_ جلسة قضا بايد در محلّ باز و آشكاري باشد تا همه به آساني به آن دسترسي پيدا كنند (نه پشت درهاي بسته و در محاصرة مأموران).

5_ به محض ورود در محل بايد تمام مدارك مردم و پرونده هاي موجود را از قاضي پيشين دريافت نمايد و همچنين وديعه ها و امانتها را نيز تحويل بگيرد (در آن زمان معمول بوده كه بسياري ازمردم، اشياء گرانقيمت را به عنوان وديعه نزد حاكم مي گذاشتند و همچنين اموالي كه مورد نزاع بود).

6_ هرگاه محل قضاوت مسجد باشد، قاضي بايد هنگام ورود به مسجد،

نماز تحيّت بخواند سپس پشت به قبله بنشيند تا مدّعيان و شاكيان رو به قبله باشند (و احساس كنند درمحضر الهي سخن مي گويند).

7_ بايد وضع زندانيان را دقيقاً بررسي كند و آنها را كه دليل كافي براي ماندنشان در زندان نمي بيند، آزاد سازد و آنجا كه دليل كافي وجود دارد، شاكي را بخواهد و جريان را دنبال كند و همچنين دربارة قيّم هاي ايتام و امناي حاكم، و حافظين اموال يتميان، دقّت كند، اگر در ميان آنها افراد نااهلي هستند، به زودي آنها را بر كنار سازد و افراد صالحي را جانشين آنها كند.

8_ در مجلس داوري، جمعي از دانشمندان و علما و آگاهان را دعوت كند تا مراقب حكم و داوري او باشند و اگر خطايي از او سر زند، او را به خطايش آشنا سازند.

9_ خودش براي خريد و فروش به بازار نرود (مبادا مردم براي جلب نظر او ارفاقهايي انجام دهند كه آگاهانه يا ناآگاه تحت تأثير آن واقع شود).

10_ در مجلس قضاوت نبايد قيافة خود را چنان درهم بكشد كه مردم نتوانند با صراحت مطالب خود را بگويند، همچنين آن چنان نرم و ملايم نباشد كه شاكيان جسور شوند و «مدعيانش گمان برند كه حلواست»!

11_ در ميان شاهدان تبعيض قائل نشود (و شاهدان آشنا و غير آشنا، دور و نزديك را در صورت داشتن شرايط شهادت يكسان بشمرد).

12_ پرونده هاي هر هفته را جمع آوري كرده و جداگانه بايگاني كند و همچنين پرونده هاي هر ماه و هر سال را با قيد تاريخ، منظم سازد (يا دستور لازم دربارة تنظيم آنها بدهد).

از ديدگاه مرحوم محقق در شرايع، قاضي چه وظايفي دارد؟

پرسش

از ديدگاه مرحوم محقق در شرايع، قاضي چه وظايفي دارد؟

پاسخ

اين فقيه بزرگ در بحث وظايف قاضي و آنچه براي او لازم المراعات است چنين مي گويد

حاكم هفت وظيفه دارد

1_ واجب است مساوات را درميان طرف دعوا در«سلام» و «جلوس» و «نگاه كردن» و «سخن گفتن» و «گوش فرا دادن» و «عدالت در حكم» رعايت كند (به اين معني كه اگر به يكي از آنها با احترام خاصّي سلام ميكند يا جواب سلام مي گويد، عين آن را دربارة ديگري رعايت كند و تفاوت موقعيّت اجتماعي آنها هيچگونه تأثيري در اين مسأله نداشته باشد و اگر به يكي از آنها لحظاتي نگاه مي كند، به ديگري نيز همان مقدار نگاه كند، خلاصه اينكه مساوات كامل را در مجلس قضا و داوري در تمام جوانب، حتّي تشريفات و احترامات جزيي رعايت نمايد، تا جلوي انحرافات كلّي به خوبي گرفته شود).

2_ قاضي نبايد به يكي از دو طرف دعوا، مطلبي «تلقين» يا «تعليم» كند كه به زيان طرف ديگر باشد.

3_ هرگاه دو طرف دعوا سكوت كنند، نبايد به يكي از آن دو اشاره كند كه سخنت را بگو، بلكه بهتر است هر دو را مخاطب ساخته بگويد «حرفتان را بزنيد» يا بگويد شخص مدّعي سخنش را بگويد و شكايتش را طرح كند.

4_ هرگاه حكم مسأله مورد دعوا ، روشن باشد، بايد هر چه زودتر داوري كند، ولي مستحب است قبلاً آنها را ترغيب به صلح و سازش نمايد، اگر حاضر نشدند حكم را صادر مي كند.

5_ هر گاه شكايات، به ترتيب وارد شود، بايد نوبت را رعايت كند، بدون هيچگونه تفاوت از نظر موقعيّت اجتماعي ارباب دعوي،

و اگر ترتيب روشن نباشد، قرعه مي زند.

6_ هرگاه شخص مدّعي عليه در ضمن دعوي، دعوي ديگري را مطرح كند، به سخنان او گوش نمي دهد تا دعوي اوّل پايان يابد.

7_ هرگاه يكي از طرفين دعوي اقدام به طرح دعوي قبل از ديگري كند، او را مقدّم مي شمرد.

تفاوت كيفيت قضا، در اسلام و مكاتب مادي چيست؟

پرسش

تفاوت كيفيت قضا، در اسلام و مكاتب مادي چيست؟

پاسخ

در دنياي امروز، دستگاههاي قضائي بسيار گسترده و پر زرق وبرق است، ولي هرگاه محتواي آن را با آنچه در اسلام وجود دارد مقايسه كنيم، بسيار كم ارزش جلوه مي كند، مخصوصاً تفاوتهاي زير قابل دقت است

1_ در اسلام، قاضي بايد در مسائل و احكام صاحب نظر باشد و تنها دانستن موادّ قانون كافي نيست، بلكه بايد ريشه ها و مباني آن را به طور اجتهادي بداند و به تعبير ديگر، اجتهاد در مسألة قضا شرط است، در حالي كه در دنياي امروز تنها آگاهي بر مواد قانون كفايت مي كند، و فرق ميان اين دو آشكار است.

به تعبير روشنتر، آگاهي بر احكامي كه (مثلاً) در «تحرير الوسيله» آمده، گاه ممكن است از طريق تقليد باشد و گاه اجتهاد، گر چه وظيفه قاضي به هر حال تطبيق اين احكام بر مسائل مورد دعوي و تشخيص صاحب حق از غير صاحب حق است، ولي بسيار تفاوت مي كند كه آگاهي بر تحرير الوسيله از طريق تقليد بوده باشد، يا از طريق اجتهاد و پي گيري ريشه هاي آن از كتاب و سنت و اجماع و عقل اسلام دومي را توصيه مي كند.

2_ در نظام قضائي امروز اعتماد به قاضي در محدودة قضاء و داوري كافي است، ولي در اسلام اين مقدار كافي نيست، بلكه قاضي بايد از هر نظر پاك بوده باشد، زيرا عدالت به معني پرهيز از هر گونه گناه است، خواه در دايره مسايل قضائي باشد يا غير قضائي.

روشن است ميان كسي كه در همه چيز و همه حال از گناه پرهيز مي كند با كسي كه در محدودة معيني پرهيز

دارد تفاوت بسيار است. و احتمال لغزش نفر دوم از نفر اول بيشتر است.

3_ قاضي در نظام قضائي امروز، اگر به حق داوري كند هر چند ناآگاهانه باشد مسئول نيست، ولي همان گونه كه در بالا اشاره شد چنين قاضي از نظر اسلام در پيشگاه خدا مسؤل است و رسيدن به حق به تنهايي كافي نمي باشد بلكه بايد آگاهانه صورت گيرد!

4_ در نظام قضائي اسلامي، نه تنها رشوه گرفتن از بزرگترين گناهان است، بلكه طبق بعضي از روايات در سر حد كفر و شرك است، امام صادق(ع) فرمود «اَمَّا الرِّشا فِي الْحُكْمِ فَهُوَ الْكُفْرُ بِاللهِ». (وسائل الشيعه 18/163)

سخناني از پيامبر اكرم ( ص ) در مورد قضاوت بيان كنيد.

پرسش

سخناني از پيامبر اكرم ( ص ) در مورد قضاوت بيان كنيد.

پاسخ

روايات و احاديث در اين باره زياداست . پيشنهاد مي نماييم به ( ( وسايل الشيعه ، كتاب القضا ) ) و يا ( ( ميزان الحكمه ،واژه القضا ) ) مراجعه نماييد .در عين حال سه روايت در اينجا بيان مي گردد : 1- ( ( هر كه كار قضاوت به او واگذار شود بدون كارد سر بريده شده است عرض شد : اي رسول خدا منظور از سر بريدن چيست ؟ فرمود : آتش دوزخ ) ) ، ( ترجمه ميزان الحكمه ، ج 10، 4952 ) . 2- ( ( در روز قيامت قاضي دادگر رامي آورند و چنان حساب سختي از او كشيده مي شود كه آرزو مي كند كارش هرگز حتي درباره يك خرما ميان دو نفر داوري نكرده بود ) ) ، ( همان ، 4954 ). 3- ( ( هر كه جوياي منصب قضاوت باشد و براي رسيدن به آن متوسل به اين و آن شود، خداوند او را به خودش واگذارد و هر كه مجبور به پذيرفتن آن شود خداوند فرشته اي بر او فرو فرستد كه استوارش بدارد، ( همان ، 4954 ). ;

عدالت يكي از شرايط قاضي است . حال اگر كسي گناه كرده باشد و بعد توبه كند, آيا مي تواند قاضي شود و حدود الهي را جاري كند؟ اگر گناهي كه قاضي قبلاً انجام داده , داراي حدّ بوده , ولي توبه كرده است , آيامي تواند قاضي و مجري حدود باشد؟

پرسش

عدالت يكي از شرايط قاضي است . حال اگر كسي گناه كرده باشد و بعد توبه كند, آيا مي تواند قاضي شود و حدود الهي را جاري كند؟ اگر گناهي كه قاضي قبلاً انجام داده , داراي حدّ بوده , ولي توبه كرده است , آيامي تواند قاضي و مجري حدود باشد؟

پاسخ

همان طور كه گفته ايد و در كتب فقهي آمده است , يكي از شرايط قاضي اين است كه عادل باشد; يعني انسان پاك و با تقوايي باشد كه گناهان كبيره و صغيره را عمداً انجام ندهد. اگر انجام داد, فوراً توبه و استغفار نمايد.حال اگر شخصي گناهكار بوده يا گناهي كه داراي حدي بود, انجام داده است ولي توبه كرده و حاكم از گناه او مطلع نشده است تا حدّ بر او جاري كند, توبهء او پذيرفته مي شود. بايد واقعاً توبه كند و وقتي توبه كرد, مي تواند قاضي بشودو حدود الهي را جاري كند.

قاضي يا امام جماعت يا مرجع تقليد كه شرطشان عدالت است , اگر احياناً گناهي انجام دادند و فوراً توبه كردند,مي توانند به كار خود ادامه دهند. قرآن دربارهء صفات متّقيان فرمود:

خدا مي افتند و براي گناهان خود طلب آمرزش مي كنند و كيست جز خدا كه گناهان را بيآمرزد؟! و بر گناه , اصرار نمي ورزند.پاداش آنان آمرزش و مغفرت الهي است >.

از رسول خدا6نقل شده است : (1)

از اميرالمؤمنين 7نقل شده است :

هر كس توبه كند, به درگاه خدا باز گرديده است >.

در قرآن آمده است :

انجام دهد, خداوند توبهء او را مي پذيرد و او بخشنده و مهربان است >.

در مورد

كساني كه مي خواهند حدّ الهي را جاري كنند, رواياتي وارد شده كه آنان كه حد بايد بخورند, مجري حدّنشوند. فقها از اين روايات كراهت شركت شركت كردن اين گونه افراد را فهميده اند,(2) ولي شركت كردن اين گونه افراد در اجراي حدّ اشكالي ندارد.

(پ_اورقي 1.محمدي ري شهري , ميزان الحكمة, ج 1 حديث 2144

(پ_اورقي 2.وسائل الشيعه , ج 18 باب 31از ابواب مقدمات حدود, ص 341

چرا در بعضي از دادگاه ها افراد را قبل از اثبات جرم زنداني و محكوم مي كنند؟

پرسش

چرا در بعضي از دادگاه ها افراد را قبل از اثبات جرم زنداني و محكوم مي كنند؟

پاسخ

بر اساس موازين اسلامي اصل بر بيگناهي اشخاص است و شخص وقتي مجرم شناخته مي شود كه جرم او نزد محكمة واجد صلاحيت اثبات شود. در اين صورت شخص مجرم به تناسب جرمي كه مرتكب شده طبق قانون مجازات مي شود.

در اصل سي و هفتم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران آمده اصل برائت است و هيچ كس از نظر قانون مجرم شناخته نمي شود مگر اين كه جرم او در دادگاه صالح اثبات گردد.

همچنين در اصل يكصد و شصت و ششم قانون اساسي آمده احكام دادگاه ما بايد مستدل و مستند به مواد قانوني و اصولي باشد كه بر اساس آن حكم صادر شده است

ماده 2 قانون مجازات اسلامي جرم را اينگونه تعريف كرده هر فعل و ترك فعل كه مطابق قانون قابل مجازات يا مستلزم اقدامات تأميني و تربيتي باشد، جرم محسوب است و هيچ امري را نمي توان جرم دانست مگر آن كه به موجب قانون براي آن مجازات يا اقدام تأمين يا تربيتي تعيين شده باشد.

قاضي در دادگاه اسلامي بر اساس موازين اسلام و به طور مستند و مستدل قضاوت مي كند و حتي در صورت بازداشت شخصي موضوع اتهام بايد با ذكر دلايل بلا فاصله كتباً به او ابلاغ و تفهيم شود.

با توجه به آنچه ذكر شد، دادگاه ها بايد بر اساس قانون و به طور مستند به صدور حكم بپردازند نبايد و اشخاص را بدون دليل زنداني و محكوم كنند. اگر قاضي عمداً مرتكب خلاف قانون شد و حكمي غير قانوني

صادر نمود، از طريق دادگاه انتظامي قضاوت قابل پيگرد قانوني است و شخصي كه به طور غير قانوني مجرم شناخته شده مي تواند احقاق حق نمايد و بر اساس اصل يكصد و هفتاد و يكم قانون اساسي جبران ضرر مادي و معنوي و اعاده حيثيت از خود را بخواهد.

آيا سيستم تعدد قاضي در صدور حكم؛ در نظام قضائي اسلام جايز است؟

پرسش

آيا سيستم تعدد قاضي در صدور حكم؛ در نظام قضائي اسلام جايز است؟

پاسخ

در نظام قضائي اسلام و نيز بر اساس سيستم قضائي جمهوري اسلامي ايران از حيث ورود به ماهيت دعوي جهت صدور حكم واحد است زيرا انشاء حكم به اتفاق نظر همه فقهاي اسلام توسط يك قاضي با شرايط مندرج در بحث قضاوت صورت مي گيرد. زيرا در غير از اين صورت قصد قاضي براي انشاء حكم متمشي نخواهد شد. اما آنچه در مورد تعدد قاضي در صدور حكم مطرح است از حيث شكلي است كه طبق قوانين آئين دادرسي مدني و كيفري سبك و روش رسيدگي به دعاوي را تقنين مي نمايد. لذا بحث تعدد قاضي در صدور حكم ماهيت طولي دارد. بدين معنا مجموعه اصول و مقرراتي وجود دارد كه به رسيدگي دعاوي حقوقي و امور حسبي و امور كيفري در دادگاه هاي بدوي، تجديد نظر و ديوانعالي كشور و كليه مراجعي كه متصدي رسيدگي به پرونده دارند، مي پردازند و با مطرح شدن مسئله صلاحيت دادگاه ها و صلاحيت قضات در امر رسيدگي سيستم تعدد قضات بصورت طولي و نيز از حيث شكلي اعمال و اجراء مي گردد. زيرا شايستگي و اختيار قانوني براي رسيدگي محاكم و قضات متفاوت است بعنوان مثال در بحث صلاحيت نسبي كه عبارتست از اختيار يك دادگاه نسبت به ساير دادگاههايي كه از حيث نوع و صنف و درجه شبيه يكديگرند چه از نظر ماهيت دعوا مثل دادگاه خانواده و چه از نظر مكان هر يك اعمال قضاوت و صدور حكم مي نمايند.

در نتيجه اينكه چند قاضي در مورد يك ماهيت دعوا اعمال نظر

مي كنند بصورت طولي است يعني ابتدا دادگاه بدوي، سپس تجديد نظر و بعد ديوانعالي كشور كه هر چند قضات متعدد هستند اما صدور و انشاء حكم واحد است.

بر فرض پذيرش سيستم تعدد قضات در محاكم، آيا همه آنها بايد داراي صفات مورد نظر شارع جهت تصدي سمت قاضي باشند يا بعضي از آنها؟ لطفا نظرات همه مراجع بزرگوار را قيد فرماييد.

پرسش

بر فرض پذيرش سيستم تعدد قضات در محاكم، آيا همه آنها بايد داراي صفات مورد نظر شارع جهت تصدي سمت قاضي باشند يا بعضي از آنها؟ لطفا نظرات همه مراجع بزرگوار را قيد فرماييد.

پاسخ

بر اساس نظر اسلام و ساير مراجع عظام هر قاضي در هر سمتي و در هر مرتبه اي از قضاوت كه باشد و يا در قسمتي از ساختار قضائي باشد همگي بايد شرايط لازم را كه اسلام در نظر گرفته، داشته باشند هر چند در بعضي از موارد كه از مستشاران استفاده مي شود لازم نيست آن صفات را داشته باشند زيرا آنها انشاء حكم نمي كنند و از اينجاست كه اگر زن در مقام مستشار باشد بلامانع است اما در مقام صدور حكم بايد قاضي مرد و عادل و داراي صفات مورد نظر اسلام باشد.

لطفا در مورد حدود اختيارات يك قاضي و رئيس قوه ء قضائيه توضيح بفرماييد.

پرسش

لطفا در مورد حدود اختيارات يك قاضي و رئيس قوه ء قضائيه توضيح بفرماييد.

پاسخ

الف) حدود اختيارات يك قاضي: رسيدگي و حل و فصل كليه اختلافات و منازعاتي كه در هر جاي جامعه بروزمي كند، بايد در حدود صلاحيت دادگاه قرار گيرد، ولو اين كه طرف دعوي دولت يا سازماني دولتي باشد. بر اين اساسوظيفه اصلي و اساسي قاضي حل و فصل دعاوي و اختلافاتي است كه به دادگاه ها كشيده مي شود. وظايف واختيارات قضات به صورت خيلي مختصر، عبارت است از: 1- الزام به رسيدگي و صدور حكم، 2- الزام به عدماجراي آيين نامه ها و قوانين خلاف قانون و شرع.

ر.ك: حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، ج 2، ص 551، دكتر سيد محمد هاشمي.

اما گرچه قاضي اختيار رسيدگي و حل و فصل كليه اختلافات و منازعاتي را كه در جامعه بروز مي كند دارد اما بر ايناصل دو استثنا وارد مي شود و اختيارات قاضي را محدود مي نمايد:

1- حدود اختيارات قاضي در روابط بين الملل: در روابط سياسي و اقتصاد بين المللي هيچ دولتي نمي تواند يكطرفه تصميم بگيرد يا يك جانبه قضاوت كند و آن را به مورد اجرا گذارد. زندگاني مشترك كشورها مستلزم توافق ها وقراردادهايي است كه اراده اجتماع دول آنها را پديد آورده، موجبات اطاعت دسته جمعي دول را از نظام عموميفراهم ساخته است در تكوين اين اراده هر يك از دول فقط سهمي دارند.

2- حدود اختيارات قاضي در امور نظامي: در زماني كه جامعه دچار بي نظمي و عدم امنيت مي شود، دولت ازقواي نظامي استفاده كرده و مجازات متخلفين را دادگاه هاي نظامي به عهده مي گيرند. مداخله دادگاه هاي نظامي درامور قضايي به منظور حفظ امنيت داخلي كشور مورد توجه و تحقيق صاحب نظران

حقوق اساسي مي باشد و دو مسألهمطرح مي باشد.

اول: صلاحيت دادگاه هاي نظامي در موارد ضرورت تا چه پايه ممكن است گسترش يابد؟

دوم: هرگاه شخص در دادگاه نظامي محكوم شود، ليكن به ادعاي اين كه حكم دادگاه نظامي خلاف قانون صادر شده است، موضوع را در محاكمعمومي طرح و تقاضاي رسيدگي كند، آيا دادگاه مي تواند به چنين ادعايي ترتيب اثر دهد؟ كه در اين موارد نظرات مختلفي بيان شدهاست.

ر.ك: حقوق اساسي، ص 122، دكتر جعفر بوشهري.

ب ) وظايف و اختيارات رئيس قوه قضاييه: به طور كلي وظايف و اختيارات رئيس قوه قضاييه به دو دسته تقسيممي شود:

الف) وظايف در ارتباط با قوه قضائيه:

1- تشكيلات قضايي: از آنجا كه انجام مسؤوليت هاي قوه قضاييه نياز به تشكيلات مناسب دارد، تصميم گيري درمورد تعداد شعبه ها در هر شهرستان و اين كه چه بخش هاي اداري و اجرايي براي همكاري با مراجع قضايي لازم استبا رئيس قوه قضاييه مي باشد. اين تصميم گيري قطعي و نهايي در قلمرو قوه قضاييه كليت دارد و همه مراجع قضايي واداري و اجرايي را در برمي گيرد دادگاه و دادسراي نظامي، دادگاه و دادسراي انقلاب، ديوان عالي كشور، ديوان عدالتاداري، سازمان بازرسي كل كشور... از حيث تشكيلاتي و اداري تابع تصميمات قانوني رئيس قوه قضاييه هستند. البتهاين تبعيت به استقلال نظر قضايي تسري ندارد و قضات در هر مرجع، نظر قانوني خود را اعلام مي دارند.

2- تهيه لوايح قضايي متناسب با جمهوري اسلامي ايران .

3- استخدام قضات واجدالشرايط.

4- پيشنهاد عفو يا تخفيف مجازات محكومين.

ب ) وظايف رئيس قوه قضاييه در غير امور قضايي:

وظايف مختلف و متنوعي قانون اساسي به عهده رئيس قوه قضاييه گذاشته كه مستقيما در ارتباط با امر قضا نيستولي به

وضع كل كشور و امنيت عمومي و سياست گذاري مربوط مي گردد كه اهم آن:

1- عضويت در شوراي عالي امنيت ملي.

2- عضويت در شوراي بازنگري قانون اساسي.

3- عضويت در مجمع تشخيص مصلحت نظام.

4- عضويت در شوراي موقت رهبري.

5- تعيين نماينده در شوراي نظارت بر صدا و سيما.

6- رسيدگي به دارايي مقامات عاليه كشور.

7- نظارت بر حسن اجراي قوانين (تشكيل سازمان بازرسي كل كشور).

8- پيشنهاد حقوق دان براي شوراي نگهبان.

ر.ك: حقوق اساسي نهادهاي سياسي جمهوري اسلامي ايران، مدني، ص 361.

آيا مجرمي كه نزد قاضي بگويد توبه كردم , قاضي بايد توبه او را قبول كند؟

پرسش

آيا مجرمي كه نزد قاضي بگويد توبه كردم , قاضي بايد توبه او را قبول كند؟

پاسخ

پرسش شما, چند صورت دارد كه جداگانه به آنها اشاره مي شود: 1- اگر جرم با اقرار مجرم ثابت شود و مجرم توبه كرده باشد - چه در نزد قاضي و چه قبل از آن - قاضي مخير است كه او را عفو كند. (البته اگر نگوييم كه اساسا" حد ساقط شده و قاضي حق اجراي حد را ندارد). همانطور كه در روايت معتبر نيز آمده است : ((هرگاه دزد با اختيار خودش نزد قاضي برود و توبه كرده باشد, مال دزدي را به صاحبش برمي گردانند و دست دزد را قطع نمي كنند)). البته اين روايت در مورد سرقت است و برخي سرايت حكم آن را به جرم هاي ديگر نمي پذيرند. اما روايت معتبر ديگري نيز وجود دارد كه از ان استفاده مي شود كه مجرم اگر توبه كند, مي توان از جرم او گذشت كرد. نسبت به شخص محارب گفته اند كه اگر قبل از دستگير شدن توبه كند, حد بر او جاري نمي شود. در اين مورد به آيه قرآن نيز تمسك كرده اند: ((الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ائن اللأه غفور رحيم )). 2- اگر جرم با بيأنه (دو شاهد عادل ) ثابت شود ولي قبل از ثبوت جرم توبه كرده و آثار توبه در او نمايان و خود را اصلاح كرده باشد و شواهدي نيز توبه او را تائييد كند, توبه اش اثر خواهد داشت و موجب سقوط حد و يا مخير بودن قاضي در عفو كردن مي گردد. در

روايتي آمده است : ((اگر دزد يا كسي كه شرب خمر كرده و يا كسي كه مرتكب زنا شده باشد, قبل از دستگير شدن توبه كند و خود را اصلاح نمايد, حد بر او جاري نمي شود)). 3- اگر جرم با بيأنه ثابت شود و پس از دستگيري نزد قاضي توبه كند, توبه او گرچه حقيقي و همراه با اصلاح رفتار وي باشد, اثري نداشته و حد بر او جاري مي شود. خلاصه اگر جرم با اقرار ثابت شود, توبه مفيد است (چه نزد قاضي و چه قبل از آن ); اما اگر با بينه ثابت شود, توبه ئ مجرم در صورتي مفيد است كه قبل از دستگير شدن و شهادت بينه باشد و گرنه بعد از دستگير شدن و شهادت بيأنه , توبه او اثري ندارد. البته در مورد بيأنه توبه ئ او در صورتي قابل قبول است كه همراه با شواهدي باشد; مثلا" خود را اصلاح كرده و مرتكب خلاف نشود. اما در مورد اقرار - كه خود اقرار و نزد قاضي رفتن شاهد قطعي بر توبه حقيقي او خواهد بود - موجب سقوط حد و يا مخير بودن قاضي در عفو كردن مي باشد. براي آگاهي بيشتر ر.ك : وسائل الشيعه , ج 18, ب 15 و 16, ابواب مقدمات الحدود; مباني تكمله المنهاج , (آيت الله خويي ), ج 1, ص 185 - 187 و 321 - 322). موفق باشيد

منابع و اطلاعاتي در مورد نظام حقوق فضايي و ماوراي جو خواستم. لطفاً راهنمايي بفرماييد.

پرسش

منابع و اطلاعاتي در مورد نظام حقوق فضايي و ماوراي جو خواستم. لطفاً راهنمايي بفرماييد.

پاسخ

دانشجوي گرامي! از مكاتبة جناب عالي با اين واحد سپاسگزاريم.

منابع و مدارك مستقلي در مورد حقوق فضا و ماوراي جو پيدا نكرده ايم. اگر كتاب مستقلي تأليف شده باشد، اطلاعي نداريم. در اين زمينه بايد به كتاب هاي حقوق بين الملل عمومي ماهنامه ها و فصل نامه هاي تخصصي حقوق مثل فصل نامه وكالت و مجله هاي حقوقي دانشكده هاي حقوق تهران و شهيد بهشتي و ... يا فصل نامه هاي كانون وكلاي دادگستري، وزارت دادگستري و مجلات حقوقي و به پايان نامه ها و پايگاه هاي اينترنتي مراجعه كنيد. از منابع موجود در سازمان مدارك علمي وزارت علوم و تحقيقات واقع در تقاطع انقلاب _ فلسطين _ ساختمان شمارة 2 و كتابخانة وزارت امور خارجه هم مي توانيد استفاده كنيد. در صورت نياز باز با ما مكاتبه كنيد تا اگر منابعي يافتيم، اطلاع دهيم. موفقيت شما را از خداوند مسئلت داريم.

چرا هنگامي كه يك فرد مسلمان از دين خود خارج شود و به دين ديگري گرايش پيدا كند، از نظر علماي دين اسلام مرتد مي باشد؟

پرسش

چرا هنگامي كه يك فرد مسلمان از دين خود خارج شود و به دين ديگري گرايش پيدا كند، از نظر علماي دين اسلام مرتد مي باشد؟

پاسخ

پاسخ به اين سؤال با توجه به معناي مرتد روشن مي گردد. مرتد به كسي اطلاق مي شود كه بعد از پذيرش اسلام از آن روي گردان شود؛ يعني اول اسلام را بپذيرد و قبولش كند و بعد آن را انكار و طرد نمايد. (1)

با توجه به اين معنا مي گوييم: حال اگر كسي به هر دليلي اول اسلام را بپذيرد و بعد آن را انكار نمايد، مشمول معناي مرتد مي گردد.

حال اگر پرسش ديگري است، مانند حكم ارتداد در اسلام مي توانيد در نامه بعدي به صورت شفاف بيان نماييد، ضمن اين كه به برخي از شبهات در اين مورد در سؤال ششم پاسخ داده شده مطالعه نماييد.

پي نوشت ها:

1 - حسن غريب، الرده في الاسلام، ص 49.

چرا در بحث شهادت شهود شهادت دو زن عادل به اندازة شهادت يك مرد عادل ارزش دارد؟ توضيح دهيد.

پرسش

چرا در بحث شهادت شهود شهادت دو زن عادل به اندازة شهادت يك مرد عادل ارزش دارد؟ توضيح دهيد.

پاسخ

در بسياري از حقوق و جزا ئيات مرد و زن با هم تفاوت دارند مثلاً اگر مردي مرتد شود با شرايطي حكم او قتل است ولي اگر زني مرتد شود حكم او قتل نيست يا وظايفي كه بر دوش مرد قرار داده شده بر زن نيست. مكانيسم خلقي زن و مرد با هم متفاوت است. روحيات و اخلاق زن و مرد با هم يك جور نيست. توقعي كه خداوند از زن دارد با توقعي كه از مرد دارد يكي نيست. خداوند زن را براي امري خلق كرده و مرد را براي هدف ديگري آفريده است. اين دو گرچه از يك جنس ند. امّا هر چند كه از يك جنس باشند، با هم مساوي نيستند.

بحث شهادت و اطلاع رساني به قاضي ربطي به ماهيت مرد و زن و خلقت آن دو ندارد. در بعضي موارد كه شهادت مربوط به زنان باشد اصلاً شهادت مردان مورد قبول نيست چون مرد در آن موارد نمي تواند شاهد باشد. در وقايع و رخدادهاي كوچه و بازار، مردان بيشتر از زنان دست اندر كار هستند. مردان به خاطر كار و تلاش و به دست آوردن زاد و توشه و گذران زندگي با رخدادها و وقايع اجتماعي بيشتر مأنوس اند و اگر واقعه اي رخ داد، بيشتر و بهتر در معرض اطلاع اند. فرض كنيم در خيابان دو نفر با هم دعوا مي كنند و با چوب و چا قو و سنگ به جان يكديگر افتاده اند. پس از چند دقيقه مردان

اطراف آنان را گرفته و آنان را از يكديگر جدا مي كنند. اين جا اگر قتلي يا جراحتي واقع شد مردان چون شاهد و ناظر بوده اند بهتر مي توان از آنان شهادت را پذيرفت.

در اين جور وقايع يا اصلاً زنان حضور ندارند يا اگر حضور داشته باشند خود را كنار مي كشند يا مردان آنان را به عقب مي رانند. از اين رو پذيرفتن شهادت مردان و نپذيرفتن شهادت يك زن مسئله طبيعي است و ربطي به نقص يكي و كمال ديگري ندارد.

از طرفي بر اساس نظر روانشناسان زنان ازروحيه لطيف تربرخوردارند و احساسي تر هستند بنابراين سريعتر مطالبي را قبول مي كنند و زودتر تحت تاثير قرار مي گيرند.

* و به تعبير ديگر "شهادت" در قوانين قضايي اسلام در زمره حقوق قرار ندارد. شهادت حق نيست، بلكه تكليف و مسئووليت است؛ يعني انسان وظيفه دارد براي اين كه حقوق ديگران پايمال نگردد، شهادت بدهد. بدين جهت است كه قرآن كتمان شهادت را حرام اعلام نموده است.(1)

اگر شهادت برخي در دادگاه پذيرفته نمي شود، يا كم تر پذيرفته مي شود، گوياي سهل تر بودن تكليف و مسئووليت است، نه تضييع حقوق.

اسلام در برخي امور مردان را از تكليف شهادت معاف دانسته و آن را در انحصار زنان قرار داده است، امّا در برخي امور زنان را از آن معاف دانسته و آن را در انحصار مردان در آورده و در برخي امور شهادت دو زن را برابر با يك مرد قرار داده است.

همه اين قوانين بر پايه حكمت و هماهنگي بين نظام تشريع با نظام تكويني بنا نهاده شده است.

توضيح:

براي بشر دو نظام وجود دارد: نظام

تكوين و تشريع.

نظام تكويني، يعني قوانين، وظايف و مسئووليت هايي كه از سوي خلقت بر آدمي فرمانروايي مي كند و ربطي به حوزه اختياري بشر ندارد. در اين حوزه براي هر يك از دو جنس نرينه و مادينه وظيفه خاص و هماهنگ با امكاناتي كه دارند، در نظر گرفته شده است، به گونه اي كه انكار آن از هيچ فردي پذيرفتني نيست.

نظام تشريع، يعني قوانيني كه به حوزه فعاليت هاي اختياري بشر مربوط است. اين نظام اگر برگرفته، منطبق و هماهنگ با نظام تكويني نباشد، فاقد ارزش است. ارزش و توانمندي نظام تشريع به ميزان انطباق آن با ظرفيت هاي وجودي موجود در نظام تكويني است.

حال مي گوييم: در نظام تكوين بين زن و مرد از چند جهت تفاوت هاي زيادي وجود دارد، بدين شرح:

1- از جهت اعضا و جوارح: دو جنس زن و مرد در تمامي اعضا و جوارح با يكديگر اختلاف دارند، چه اعضا و جوارحي كه به عضو جنسي و توليد مثل مربوط است و چه غير آن. رويش مو در بدن زن و مرد، چربي زير پوست، بافت ها، ظرافت و ضخامت پوست، شكل و وزن حجمي استخوان ها، مقدار مواد آلي و كاني در استخوان ها، درشتي عضلات، زور بازو، شكل هندسي و حجم و وزن مغز، وزن قلب، ضربان نبض، فشار خون، حرارت بدن، ميزان و تعداد تنفس در دقيقه، قد، وزن، ارتعاشات صوتي، ترشحات بدن، ميزان گلبول هاي سفيد و قرمز در خون، گنجايش و حجم ريه، و الگوي رشد جسماني در آغاز از دو جنس نرينه و مادينه. خلاصه اين كه همه چيز در زن و مرد حتي در يك تار مو متفاوت است.(2)

2- از نظر

احساسات، عواطف، تمايلات و اخلاق: طبق نظر روانشناسان، محبت، رفتار انفعالي، رفتار عاطفي و حمايت كننده، از ويژگي هاي زنانه است. در برابر اين امور، پرخاشگري، استقلال، رقابت، سلطه و حاكميت را از ويژگي هاي مردان بر شمرده اند.(3)

نيز گفته اند: داشتن دلي پر مهر و عاطفه و احساساتي آتشين، جلوه گري، دلربايي، آرايش گري، دوستدار پارچه و لباس و طلا و امور زينتي از خصائص زنان است.(4)

زن در تقليد، مدپرستي، تجمّل پرستي، خنده و گريه از مرد پيش قدم است.(5)

زنان به جهت اين كه از نيروي احساس و عاطفه بيشتري بهره مندند، از صحنه هاي احساسي و عاطفي بيشتر متأثر مي شوند و به هيجان مي آيند.(6)

از تفاوت هاي موجود در نظام خلقت، تفاوت هايي در نظام تشريع پديد مي آيد، بدين جهت در برخي از تكاليف و مسئوليت ها بين زن و مرد تفاوت هايي وجود دارد كه سؤال مذكور از جمله آن ها است. در ظرفيت وجودي زنان دو چيز بيش از مردان است: يكي بُعد عاطفي و ديگري شرم و حيا و عفت. به نظر روانشناسان فراموشي با ميزان احساسات و هيجانات، نيز با ميزان شرم و حيا و عفت رابطه مستقيم دارد.

وقتي كه در حوزه تكويني اين ويژگي ها وجود دارد، در حوزه تشريع براي محكم كاري (به ويژه در اموري كه مربوط به حقّ النّاس است) مي بايست چاره اي انديشيده شود، تا حقوق مردم در شهادت ها ضايع نگردد. در اين جا سه صورت متصوّر است:

1- به جهت غلبه عاطفه، عفت و هيجانات در زنان كه زمينه ساز فراموشي در برخي امور هيجاني است و هم چنين به اين جهت كه گفته شده زنان زودتر به حالت اطمينان در يك مسئله دست مي يابند و

زود باورند و راحت تر تحت تأثير قرار مي گيرند، بگوييم شهادت زنان فاقد ارزش است، تا حقوق از طريق شهادت زنان تضييع نگردد.

اين سخن ممكن است از جهت ديگر موجب تضييع حقوق ديگران شود و آن جايي است كه شهادت در انحصار زنان باشد.

2- بگوييم شهادت زنان مانند شهادت مردان اعتبار دارد. اين سخن موجب مي شود كه به جهت موارد مذكور از اعتبار قضا كاسته شود و به نوعي حقوق مردم تضييع گردد.

3- راه حل معتدل: خداوندي كه انسان ها را آفريد و به همه اسرار نهفته آگاه است، فرموده در اموري كه مربوط به حقوق مردم است (حق النّاس، نه حقّ اللَّه) به شهادت زنان ارزش و اعتبار داده شود، ليكن به جهت محكم كاري دو شاهد زن در اموري كه يك شاهد مرد لازم است، يا چهار شاهد زن در اموري كه دو شاهد مرد لازم است، با شرايطي، ارزش و اعتبار دارد. اين عين عدل و منطبق با نظام تكويني است.

* پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 283.

2. دكتر سيد رضا پاك نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبران، ج 19، ص 280 - 293.

3. روانشناسي رشد، ج اوّل، ص 330، از انتشارات سمت.

4. دكتر سيد رضا پاك نژاد، همان، ص 281.

5. همان، ص 295.

6. كتاب نقد، ش 12، ص 59

سوال: چرا ديه زن و مرد برابر نيست؟

ديه، نمايان گر بها و ارزش انسان نيست، چون ارزش انسان بسيار بالا است و قابل مبادله مالي نبوده و با معيار هاي مالي نمي توان سنجيد.

ديه مربوط به جبران خسارت جاني با توجه به بُعد اقتصادي آن است. توضيح اين كه: انسان ها ابعادي دارند، از جمله:

1- بُعد انساني

و الهي: همه (چه زن و چه مرد) از روح ملكوتي الهيّه بهره مندند و از اين جهت بين زن و مرد هيچ تفاوتي نيست. زن به همان درجه و مرتبه از كمال انساني مي تواند دست يابد كه مردان مي توانند دست يابند . هيچ يك از قوانين و احكام اسلامي در اين جهت بين زن و مرد تفاوتي قرار نداده است.

2- بعد علمي و دانش طلبي: خداوند در هر دو ابزار شناخت قرار داده است و هر دو مي توانند به معارف عالي دست پيدا كنند. در اين بعد نيز بين زن و مرد تفاوتي نيست.

3- بعد جسماني و مادي: در اين بعد بين زن و مرد تفاوت هست. اين تفاوت باعث مي شود كه هر يك از دو جنس (مذكر و مونث) به مقتضاي شرايط وجودي خويش مسئووليت هايي را پذيرا باشند. اسلام با توجه به همين امر مسئووليت هاي اقتصادي خانواده را بر دوش مرد خانواده قرار داده و بر آنها تكليف نموده است نه بر زنان و زنان نيز هيچ گاه نمي گويند كه چرا اين مسئوليت بر ما تكليف نشده است.

واقعيت اين است كه مردان در اقتصاد خانواده (با توجه به مسئوليت هاي تعيين شده در اسلام بر آن ها )بيشتر نقش دارند، از اين رو با فوت آنان ضربه اقتصادي بيشتري به خانواده وارد مي گردد.

زنان با شرايط فيزيكي شان باردار مي شوند و بچه شير مي دهند. اين ها كارهاي خوب و با ارزشي است اما اين چيزها اقتصاد خانواده را تأمين نمي كند.

بنابر اين زن و مرد از جهت توان جسمي متفاوتند كه اين فرق موجب تفاوت در نقش آن دو در امور اقتصادي مي شودو

بر طبق آن مسئوليت هائي بر عهده آنها گذاشته و تكليف مي شوند.پس تفاوت ها بر اساس تناسب است، نه نقص و كمال.

نتيجه:

همان گونه كه قرار دادن مسؤوليت هاي اقتصادي همانند: نفقه، مهريه و ديه عاقله كه در اسلام بر دوش مردان قرار داده شده است، طبعاً از دست رفتن مرد خانواده، ضربه اقتصادي به افراد خانواده (زن و فرزندان) وارد مي شود.

شريعت اسلام براي جبران اين ضربه و كاهش آن، مسئله دو برابر بودن ديه مردان را مطرح كرده است.

اگر با دقت در اين حكم شرعي نگاه كنيم، متوجه مي شويم كه در اين جا، اسلام مراعات حال زنان خانواده را نموده است؛ زيرا دو برابر بودن ديه مرد به اين معنا است كه مبلغ دو برابري نصيب ديگر افراد خانواده (زن و فرزندان) شود. در طرف ديگر نصف بودن ديه زن به اين معنا خواهد بود كه در صورت قصاص بايد نصف ديه پرداخت شود تا زن و فرزندان مرد (كه مورد قصاص قرار خواهد گرفت) از اين درآمد بتوانند زندگي كنند؛ بنابراين از هر طرف نگاه كنيم، در اين مسئله مراعات حال زن و فرزندان خانواده شده است، و اصولاً در برخي موارد مرد و زني كه ديه آن ها طرح مي شود، وجود ندارند تا از آن بهره مند شوند؛ بنابراين مسئله ديه در قانون اسلامي، هماهنگ با شرايط مردان و زنان و مسئوليت هاي آن ها در خانواده تنظيم شده و كاملاً حكيمانه است.

فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟

پرسش

فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟

پاسخ

ك_س_ى ك_ه در م_س_ائل حقوقى داورى مى كند , فقط بايد ماهيت مساله مورد دعوى رابشناسد و ارت_ب_اط آن_را ب_ا قوانين جاريه بفهمد و سپس اقدام به قضاوت و داورى كندو مسائل حقوقى نوعا ق_ض_اياى جزئى ( در مقابل كلى ) و حسى هستند كه هر كس دراطراف آنها آگاهى داشته باشد , بخوبى مى تواند از عهده تصور و درك آن بربيايد . او ف_ق_ط ن_ب_ايد از حريم عدالت پا فراتر بگذارد و نيز نبايد بين آنچه كه مى بيند وآنچه كه قضاوت مى كند فرقى بگذارد . و ب_الاخ_ره ه_ر چه باشد داورى او در يك مسئله اعتبارى و قراردادى است كه در جريان خارجى , قضاوتش پيروى مى شود . ام_ا ك_س_ى ك_ه در م_س_ال_ه ع_ل_م_ى و خ_ص_وص_ا ف_ل_سفى قضاوت مى كند , كارش مشكلتر و گ_رف_تاريش بيشتر است زيرا از يك سو حواس و محسوسات او را به طرف امور جزئى مى كشاند و درم_ح_دوده ت_شخصات و تعينات او را زندانى مى كند و در نتيجه به او مجال نمى دهد كه به امور ك_ل_ى و م_سائل مجرد و بيرون از دائره طبيعت بپردازد كلياتى كه ديگر معيارهاى مادى و شواهد ج_زئى و طبيعى در آنها جريان ندارد و حتى لغات و كلمات هم كه براى كشف مقاصد و نيات بكار م_ى رون_د , از ط_رح و ب_ي_ان آن_ها عاجز مى مانند چون مگر نه اينستكه همين الفاظ و كلمات زاده نيازهاى بشرى و نشان دهنده احتياجات مادى انسان است ؟آرى همين كلمات را موقعى مى توانيم در فلسفه بكار

ببريم كه آنها را از حجابهاى ماده و حدود مادى تجريد كنيم و از تعينات و تشخصات عارى گردانيم . ب_دي_ن ترتيب ملاحظه مى كنيد كه هيچ جاى پائى و يا گذرگاهى وجود ندارد مگر اينكه درآن , هلاكت و خطر , انسانرا تهديد مينمايد . از س_وى دي_گ_ر عواطف درونى انسان كه او را به پيروى هوى و هوس مى خواند و از رسيدن به حق ب_ازش م_ى دارد , ط_بعا او را از وصول به آرمان ايده آل مانع شده و نظر و فكراو را از هدف حق به جانب غرضهاى مادى و پست و گذرا كه نفس , آنها را براى انسان مى آرايد و جلوه گر مى سازد , باز مى گرداند . پ_س به چنين وادى خطرناك و ميدان پر نشيب و فرازى نمى تواند قدم بگذارد مگر آن يگانه فردى كه سر از حجاب ماده و طبيعت بيرون آورده و از دام هوى و هوس و موانع مادى فريبا جسته باشد . ب_ه ع_ب_ارت دي_گر آنكه از كارهاى بد و ناشايست دورى جسته و از رذائل صفات و حالات و ملكات ن_ك_وه_يده وارسته باشد و در مقام الوهيت فانى شده و جز حق خالص و صريح چيزى برايش باقى نمانده باشد . چ_ن_ي_ن ش_خص مثل اعلاى فلسفه الهى است و او جز مولانا الامام على بن ابيطالب ( عليه افضل ال_س_لام ) ن_يست آرى تنها او است نمونه بارز فلسفه الهى و جز او نيست براى تصديق گفتار ما , خ_وان_نده محترم مى تواند نظرى به تاريخ زندگانى آن بزرگواركه مملو از فضيلت و افتخار و در عين حال

آكنده از مصائب و بلايا در راه خدا است بياندازد و بعد اگر قياس جايز باشد , سخنانى را ك_ه از آن ح_ض_رت در زم_ي_نه مسائل الهى نقل شده , با آنچه كه ديگر اصحاب پيغمبر و تابعين و دانشمندان مختلف راجع به مسائل الهى گفته اند مقايسه كند . سپس به تحقيق و تامل درباره آن كلمات درربار و گهروار به ارزيابى دقيق آنها , بپردازد .

فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟

پرسش

فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟

پاسخ

ك_س_ى ك_ه در م_س_ائل حقوقى داورى مى كند , فقط بايد ماهيت مساله مورد دعوى رابشناسد و ارت_ب_اط آن_را ب_ا قوانين جاريه بفهمد و سپس اقدام به قضاوت و داورى كندو مسائل حقوقى نوعا ق_ض_اياى جزئى ( در مقابل كلى ) و حسى هستند كه هر كس دراطراف آنها آگاهى داشته باشد , بخوبى مى تواند از عهده تصور و درك آن بربيايد . او ف_ق_ط ن_ب_ايد از حريم عدالت پا فراتر بگذارد و نيز نبايد بين آنچه كه مى بيند وآنچه كه قضاوت مى كند فرقى بگذارد . و ب_الاخ_ره ه_ر چه باشد داورى او در يك مسئله اعتبارى و قراردادى است كه در جريان خارجى , قضاوتش پيروى مى شود . ام_ا ك_س_ى ك_ه در م_س_ال_ه ع_ل_م_ى و خ_ص_وص_ا ف_ل_سفى قضاوت مى كند , كارش مشكلتر و گ_رف_تاريش بيشتر است زيرا از يك سو حواس و محسوسات او را به طرف امور جزئى مى كشاند و درم_ح_دوده ت_شخصات و تعينات او را زندانى مى كند و در نتيجه به او مجال نمى دهد كه به امور ك_ل_ى و م_سائل مجرد و بيرون از دائره طبيعت بپردازد كلياتى كه ديگر معيارهاى مادى و شواهد ج_زئى و طبيعى در آنها جريان ندارد و حتى لغات و كلمات هم كه براى كشف مقاصد و نيات بكار م_ى رون_د , از ط_رح و ب_ي_ان آن_ها عاجز مى مانند چون مگر نه اينستكه همين الفاظ و كلمات زاده نيازهاى بشرى و نشان دهنده احتياجات مادى انسان است ؟آرى همين كلمات را موقعى مى توانيم در فلسفه بكار

ببريم كه آنها را از حجابهاى ماده و حدود مادى تجريد كنيم و از تعينات و تشخصات عارى گردانيم . ب_دي_ن ترتيب ملاحظه مى كنيد كه هيچ جاى پائى و يا گذرگاهى وجود ندارد مگر اينكه درآن , هلاكت و خطر , انسانرا تهديد مينمايد . از س_وى دي_گ_ر عواطف درونى انسان كه او را به پيروى هوى و هوس مى خواند و از رسيدن به حق ب_ازش م_ى دارد , ط_بعا او را از وصول به آرمان ايده آل مانع شده و نظر و فكراو را از هدف حق به جانب غرضهاى مادى و پست و گذرا كه نفس , آنها را براى انسان مى آرايد و جلوه گر مى سازد , باز مى گرداند . پ_س به چنين وادى خطرناك و ميدان پر نشيب و فرازى نمى تواند قدم بگذارد مگر آن يگانه فردى كه سر از حجاب ماده و طبيعت بيرون آورده و از دام هوى و هوس و موانع مادى فريبا جسته باشد . ب_ه ع_ب_ارت دي_گر آنكه از كارهاى بد و ناشايست دورى جسته و از رذائل صفات و حالات و ملكات ن_ك_وه_يده وارسته باشد و در مقام الوهيت فانى شده و جز حق خالص و صريح چيزى برايش باقى نمانده باشد . چ_ن_ي_ن ش_خص مثل اعلاى فلسفه الهى است و او جز مولانا الامام على بن ابيطالب ( عليه افضل ال_س_لام ) ن_يست آرى تنها او است نمونه بارز فلسفه الهى و جز او نيست براى تصديق گفتار ما , خ_وان_نده محترم مى تواند نظرى به تاريخ زندگانى آن بزرگواركه مملو از فضيلت و افتخار و در عين حال

آكنده از مصائب و بلايا در راه خدا است بياندازد و بعد اگر قياس جايز باشد , سخنانى را ك_ه از آن ح_ض_رت در زم_ي_نه مسائل الهى نقل شده , با آنچه كه ديگر اصحاب پيغمبر و تابعين و دانشمندان مختلف راجع به مسائل الهى گفته اند مقايسه كند . سپس به تحقيق و تامل درباره آن كلمات درربار و گهروار به ارزيابى دقيق آنها , بپردازد .

ق_رآن م_جيد از يك طرف مردم را دعوت به قصاص نموده و آن را مايه حيات و وسيله بقا در روى زم_ي_ن م_ى دان_د , آن_جا كه مى گويد : و لكم فى القصاص حيوه يا اولى الالباب و براى شما در ق_ص_اص , ح_ي_ات و زندگى است اى صاحبان خرد (1) در مورد ديگر از عفو و اغماض ستايش

پرسش

ق_رآن م_جيد از يك طرف مردم را دعوت به قصاص نموده و آن را مايه حيات و وسيله بقا در روى زم_ي_ن م_ى دان_د , آن_جا كه مى گويد : و لكم فى القصاص حيوه يا اولى الالباب و براى شما در ق_ص_اص , ح_ي_ات و زندگى است اى صاحبان خرد (1) در مورد ديگر از عفو و اغماض ستايش م_ى ك_ن_د و م_ردم را ب_ه ع_فو و گذشت دعوت مى نمايد , مثلا مى فرمايد : و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ; و خشم خودرا فرو مى برند و از خلافهاى مردم در مى گذرند . (2) آيا اين دو دستور با هم منافاتى ندارند ؟

پاسخ

اولا : ن_ك_ته قابل توجه اين است كه تشريع بسيارى از قوانين اثر اجتماعى و روانى دارد اگر چه از ق_انون عملا كمتر استفاده شود ; مثلا , همين اندازه كه اسلام اجازه مى دهد اولياى مقتول قاتل را قصاص كنند , كافى است افرادى كه مى خواهند دست خودرا به خون ديگرى آلوده كنند , در برابر چ_ش_م خ_ود حق قصاص را - كه به اولياءمقتول داده شده است - مجسم سازند و خود را در خطر اعدام ببينند و دست از كارخود بردارند . ب_ن_اب_ر اين , قرار دادن حق قصاص به خودى خود چيزى است كه مى تواند اثر حياتى براى اجتماع داشته باشد و جلو قتل و تجاوز را بگيرد هر چند عملا از اين حق بسيار كم استفاده شود . ب_ه ع_ب_ارت ديگر , مايه بقاى بشر و ضامن حيات او در برابر تجاوز متعديات همان قدرت قانونى بر ق_ص_اص

اس_ت نه اقدام به قصاص , زيرا چيزى كه مى تواند متجاوز را ازهرگونه تجاوز و تعدى باز دارد , اي_ن اس_ت ك_ه ب_ا خود بينديشد كه اگر دست به تجاوز بزند و خون كسى را بريزد صاحبان خون ممكن است از قدرت قانونى خود استفاده نموده و از دادگاه بخواهند كه او را قصاص كند . چ_نين انديشه اى كه مبادا روزى اولياى مقتول خواهان قصاص او باشند غالبا مانع از آن مى گردد كه افراد صالح به فكر جنايت بيفتند . ب_نابر اين , تشريع قانون قصاص و اين كه افراد ستمديده در صورت تمايل مى توانند ازطرف انتقام ب_گ_ي_رند , ضامن بقاى حيات و سبب كاهش آمار جنايت است ; ولى هرگز اسلام اولياى مقتول را م_جبور نكرده است كه حتما از اين قدرت قانونى استفاده كنند ;بلكه به آنان اختيار داده است كه در ص_ورت ت_مايل , از اين حق مشروع خود استفاده كنند و انتقام خود را از قاتل بگيرند و در عين ح_ال آن_ان م_ى ت_وان_ن_د ب_ه م_يل ورغبت از در عفو و گذشت وارد شوند و از سر تقصير جانى درگذرند و يا ديه بپذيرند . اس_لام با تشريع دو قانون ( قانون قصاص و عفو ) به دو هدف عالى خود رسيده است ;از يك طرف ب_ه اول_ي_اى مقتول حق قصاص و قدرت بر انتقام داده و از اين طريق ازتكرار حوادث خونى شديدا ج_ل_وگ_ي_رى ن_م_وده اس_ت كه اگر چنين حقى را به آنان نمى داد ,بطور مسلم آمار جنايت بالا مى رفت و خطرات مسلمى جامعه انسانى را تهديد مى كرد . از ط_رف دي_گر اولياى

مقتول را مجبور به قصاص ننموده و دست آنان را در استفاده ازحق قانونى خ_ود آزاد گذارده است تا اگر روزى مصالح ايجاب كرد كه از در عفو آيندو يا طبعا مايل به انتقام نباشند , بر متجاوز منت گذارده و او را عفو كنند . ن_ت_ي_ج_ه اي_ن ك_ه : اگر قصاص تشريع نمى شد امنيت و آرامش وجود نداشت و حيات انسانى در م_ع_رض خطر بود ; و اگر به صاحب حق اختيار و آزادى داده نمى شد و در برابر حق قصاص , حق اغماض به او پيشنهاد نمى شد , قانون نخست ناقص بود . چ_ه ب_س_ا مصالحى ايجاب مى كند كه صاحب حق , عفو و اغماض را بر انتقام ترجيح دǘϠ; در اين صورت تشريع قانون عفو , مكمل حق قصاص است . ث_ان_يا : بايد توجه نمود كه قصاص موردى دارد و عفو موردى ديگر , در موردى كه قصاص جانى به امنيت و بقاى حيات ديگران كمك كند ( بطورى كه اگر از قصاص صرف نظرشود چه بسا انديشه تجاوز در مغز او و ديگران بار ديگر زنده شود ) در اين صورت شايسته است كه اولياى مقتول از اين ح_ق قانونى استفاده نمايند ; ولى اگر جانى رانادم و پشيمان ببينند و مصالحى ايجاب كند كه از گناه او صرف نظر كرده او راببخشند , در اين صورت عفو و گذشت را بر قصاص و انتقام ترجيح دهند و تشخيص اين دو مورد از يكديگر چندان مشكل و پيچيده نيست .

فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟

پرسش

فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟

پاسخ

ك_س_ى ك_ه در م_س_ائل حقوقى داورى مى كند , فقط بايد ماهيت مساله مورد دعوى رابشناسد و ارت_ب_اط آن_را ب_ا قوانين جاريه بفهمد و سپس اقدام به قضاوت و داورى كندو مسائل حقوقى نوعا ق_ض_اياى جزئى ( در مقابل كلى ) و حسى هستند كه هر كس دراطراف آنها آگاهى داشته باشد , بخوبى مى تواند از عهده تصور و درك آن بربيايد . او ف_ق_ط ن_ب_ايد از حريم عدالت پا فراتر بگذارد و نيز نبايد بين آنچه كه مى بيند وآنچه كه قضاوت مى كند فرقى بگذارد . و ب_الاخ_ره ه_ر چه باشد داورى او در يك مسئله اعتبارى و قراردادى است كه در جريان خارجى , قضاوتش پيروى مى شود . ام_ا ك_س_ى ك_ه در م_س_ال_ه ع_ل_م_ى و خ_ص_وص_ا ف_ل_سفى قضاوت مى كند , كارش مشكلتر و گ_رف_تاريش بيشتر است زيرا از يك سو حواس و محسوسات او را به طرف امور جزئى مى كشاند و درم_ح_دوده ت_شخصات و تعينات او را زندانى مى كند و در نتيجه به او مجال نمى دهد كه به امور ك_ل_ى و م_سائل مجرد و بيرون از دائره طبيعت بپردازد كلياتى كه ديگر معيارهاى مادى و شواهد ج_زئى و طبيعى در آنها جريان ندارد و حتى لغات و كلمات هم كه براى كشف مقاصد و نيات بكار م_ى رون_د , از ط_رح و ب_ي_ان آن_ها عاجز مى مانند چون مگر نه اينستكه همين الفاظ و كلمات زاده نيازهاى بشرى و نشان دهنده احتياجات مادى انسان است ؟آرى همين كلمات را موقعى مى توانيم در فلسفه بكار

ببريم كه آنها را از حجابهاى ماده و حدود مادى تجريد كنيم و از تعينات و تشخصات عارى گردانيم . ب_دي_ن ترتيب ملاحظه مى كنيد كه هيچ جاى پائى و يا گذرگاهى وجود ندارد مگر اينكه درآن , هلاكت و خطر , انسانرا تهديد مينمايد . از س_وى دي_گ_ر عواطف درونى انسان كه او را به پيروى هوى و هوس مى خواند و از رسيدن به حق ب_ازش م_ى دارد , ط_بعا او را از وصول به آرمان ايده آل مانع شده و نظر و فكراو را از هدف حق به جانب غرضهاى مادى و پست و گذرا كه نفس , آنها را براى انسان مى آرايد و جلوه گر مى سازد , باز مى گرداند . پ_س به چنين وادى خطرناك و ميدان پر نشيب و فرازى نمى تواند قدم بگذارد مگر آن يگانه فردى كه سر از حجاب ماده و طبيعت بيرون آورده و از دام هوى و هوس و موانع مادى فريبا جسته باشد . ب_ه ع_ب_ارت دي_گر آنكه از كارهاى بد و ناشايست دورى جسته و از رذائل صفات و حالات و ملكات ن_ك_وه_يده وارسته باشد و در مقام الوهيت فانى شده و جز حق خالص و صريح چيزى برايش باقى نمانده باشد . چ_ن_ي_ن ش_خص مثل اعلاى فلسفه الهى است و او جز مولانا الامام على بن ابيطالب ( عليه افضل ال_س_لام ) ن_يست آرى تنها او است نمونه بارز فلسفه الهى و جز او نيست براى تصديق گفتار ما , خ_وان_نده محترم مى تواند نظرى به تاريخ زندگانى آن بزرگواركه مملو از فضيلت و افتخار و در عين حال

آكنده از مصائب و بلايا در راه خدا است بياندازد و بعد اگر قياس جايز باشد , سخنانى را ك_ه از آن ح_ض_رت در زم_ي_نه مسائل الهى نقل شده , با آنچه كه ديگر اصحاب پيغمبر و تابعين و دانشمندان مختلف راجع به مسائل الهى گفته اند مقايسه كند . سپس به تحقيق و تامل درباره آن كلمات درربار و گهروار به ارزيابى دقيق آنها , بپردازد .

از ديدگاه امام علي(ع) در عهد نامة مالك اشتر، قاضي بايد داراي چه صفاتي باشد؟ پرسش

پاسخ

1_ افضليّت، نسبت به تمام مردم (يا تمام اهل شهر)، «ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ اَفَْضَلَ رَعيَّتِكَ في نَفْسِكَ»

2_ پر حوصله بودن «مِمَّنْ لا تَضيقُ بِهِ الاُمُورُ»

3_ سعة صدر «وَ لاتُمَحِّكُهُ الْحُصُومُ»

4_ عدم لجاجت «وَ لا يَتمادَي في الزَّلَّةِ»

5_ تسليم در برابر حق بودن «وَلا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيئِ اِلَي الْحَقِّ اِذا عَرَفَهُ»

6_ طمع نداشتن «وَ لا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَي طَمَع»

7_ قناعت به بررسي سطحي، نكردن «وَ لا يَكْتَفي بِاَدْني فَهْمٍ دُونَ اَقْصاهُ»

8_ در شبهات از همه محتاطتر باشد «وَ اَوْقَفَهُمْ في الشُّبُهاتِ»

9_ در تمسك به دليل پا فشاري كند «وَ اَخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ»

10_ از تكرار مراجعات شكايت كنندگان ملول و خسته نشود «وَ اَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُراجَعَةِ الْخَصْمِ»

11_ در كشف حقايق از همه شكيباتر باشد «وَاَصْبَرَ هُمْ عَلَي تَكَشِّف الاُمُور»

12_ به هنگام آشكار شدن حق، قاطعيّت به خرج دهد «وَ اصْرَمَهُمْ عِنْدَ اِتِّضاحِ الْحُكْمِ»

13_ ستايش متملّقان او را فريب ندهد و تمجيد مدّاحان او را مايل به مدح كننده نسازد «مِمَّنْ لا يَزْدَهِيهِ اِطْراء وَ لا يَسْتَميلُهُ اِغْراء»

14_ قاضي بايد مكفي المؤونه از بيت المال باشد و آنقدر به او داده شود كه نياز به اين و آن پيدا نكند و چشمش به دست مردم نباشد «وَ اَفْسَحْ

لَهُ فِي الْبَذْلِ ما يُزيلُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ حاجَتَهُ اِلَي النّاس»

آداب قضاوت از ديدگاه روايات و فقها چيست؟ پرسش

پاسخ

در پاسخ به اين پرسش كافي است آنچه را مرحوم محقق در شرايع، بحث آداب القضاء آورده است و در واقع عصاره اي است از آنچه در روايات اسلامي و كلمات فقها آمده بياوريم.

او مي گويد «مستحب است كه قاضي اين امور را رعايت كند

1_ دربارة اهل منطقه اي كه مأموريت براي آن منطقه دارد، تحقيق و تفحّص كامل كند (فرهنگ آن مردم را بشناسد و به شرايط اخلاقي و اقتصادي آنجا آشنا گردد، علما و نيكان و پاكان و حتّي قضات سابق را شناسايي كند، تا در كار خود بصيرت كافي داشته باشد، زيرا آگاهي به شرايط منطقه و محل و فرهنگ حاكم مردم، تأثير زيادي در مسألة داوري عادلانه دارد).

2_ هنگامي كه وارد محل مأموريّت خود مي شود، خانه (و مركز قضاوت خود) را در وسط شهر قرار دهد تا همة شاكيان به طور مساوري دسترسي به او داشته باشند!

3_ هنگام ورود به شهر به وسيلة مناديان ورود خود را اعلام دارد تا همة (ستمديدگان) با خبر شوند.

4_ جلسة قضا بايد در محلّ باز و آشكاري باشد تا همه به آساني به آن دسترسي پيدا كنند (نه پشت درهاي بسته و در محاصرة مأموران).

5_ به محض ورود در محل بايد تمام مدارك مردم و پرونده هاي موجود را از قاضي پيشين دريافت نمايد و همچنين وديعه ها و امانتها را نيز تحويل بگيرد (در آن زمان معمول بوده كه بسياري ازمردم، اشياء گرانقيمت را به عنوان وديعه نزد حاكم مي گذاشتند و همچنين اموالي كه مورد نزاع بود).

6_ هرگاه محل قضاوت مسجد باشد، قاضي بايد

هنگام ورود به مسجد، نماز تحيّت بخواند سپس پشت به قبله بنشيند تا مدّعيان و شاكيان رو به قبله باشند (و احساس كنند درمحضر الهي سخن مي گويند).

7_ بايد وضع زندانيان را دقيقاً بررسي كند و آنها را كه دليل كافي براي ماندنشان در زندان نمي بيند، آزاد سازد و آنجا كه دليل كافي وجود دارد، شاكي را بخواهد و جريان را دنبال كند و همچنين دربارة قيّم هاي ايتام و امناي حاكم، و حافظين اموال يتميان، دقّت كند، اگر در ميان آنها افراد نااهلي هستند، به زودي آنها را بر كنار سازد و افراد صالحي را جانشين آنها كند.

8_ در مجلس داوري، جمعي از دانشمندان و علما و آگاهان را دعوت كند تا مراقب حكم و داوري او باشند و اگر خطايي از او سر زند، او را به خطايش آشنا سازند.

9_ خودش براي خريد و فروش به بازار نرود (مبادا مردم براي جلب نظر او ارفاقهايي انجام دهند كه آگاهانه يا ناآگاه تحت تأثير آن واقع شود).

10_ در مجلس قضاوت نبايد قيافة خود را چنان درهم بكشد كه مردم نتوانند با صراحت مطالب خود را بگويند، همچنين آن چنان نرم و ملايم نباشد كه شاكيان جسور شوند و «مدعيانش گمان برند كه حلواست»!

11_ در ميان شاهدان تبعيض قائل نشود (و شاهدان آشنا و غير آشنا، دور و نزديك را در صورت داشتن شرايط شهادت يكسان بشمرد).

12_ پرونده هاي هر هفته را جمع آوري كرده و جداگانه بايگاني كند و همچنين پرونده هاي هر ماه و هر سال را با قيد تاريخ، منظم سازد (يا دستور لازم دربارة تنظيم آنها بدهد).

از ديدگاه مرحوم محقق در شرايع، قاضي چه وظايفي دارد؟ پرسش

پاسخ

اين فقيه بزرگ در بحث وظايف قاضي

و آنچه براي او لازم المراعات است چنين مي گويد

حاكم هفت وظيفه دارد

1_ واجب است مساوات را درميان طرف دعوا در«سلام» و «جلوس» و «نگاه كردن» و «سخن گفتن» و «گوش فرا دادن» و «عدالت در حكم» رعايت كند (به اين معني كه اگر به يكي از آنها با احترام خاصّي سلام ميكند يا جواب سلام مي گويد، عين آن را دربارة ديگري رعايت كند و تفاوت موقعيّت اجتماعي آنها هيچگونه تأثيري در اين مسأله نداشته باشد و اگر به يكي از آنها لحظاتي نگاه مي كند، به ديگري نيز همان مقدار نگاه كند، خلاصه اينكه مساوات كامل را در مجلس قضا و داوري در تمام جوانب، حتّي تشريفات و احترامات جزيي رعايت نمايد، تا جلوي انحرافات كلّي به خوبي گرفته شود).

2_ قاضي نبايد به يكي از دو طرف دعوا، مطلبي «تلقين» يا «تعليم» كند كه به زيان طرف ديگر باشد.

3_ هرگاه دو طرف دعوا سكوت كنند، نبايد به يكي از آن دو اشاره كند كه سخنت را بگو، بلكه بهتر است هر دو را مخاطب ساخته بگويد «حرفتان را بزنيد» يا بگويد شخص مدّعي سخنش را بگويد و شكايتش را طرح كند.

4_ هرگاه حكم مسأله مورد دعوا ، روشن باشد، بايد هر چه زودتر داوري كند، ولي مستحب است قبلاً آنها را ترغيب به صلح و سازش نمايد، اگر حاضر نشدند حكم را صادر مي كند.

5_ هر گاه شكايات، به ترتيب وارد شود، بايد نوبت را رعايت كند، بدون هيچگșƙǠتفاوت از نظر موقعيّت اجتماعي ارباب دعوي، و اگر ترتيب روشن نباشد، قرعه مي زند.

6_ هرگاه شخص مدّعي عليه در ضمن دعوي، دعوي ديگري را

مطرح كند، به سخنان او گوش نمي دهد تا دعوي اوّل پايان يابد.

7_ هرگاه يكي از طرفين دعوي اقدام به طرح دعوي قبل از ديگري كند، او را مقدّم مي شمرد.

لطفا در مورد حدود اختيارات يك قاضي و رييس قوه قضاييه توضيح بفرماييد.

پرسش

لطفا در مورد حدود اختيارات يك قاضي و رييس قوه قضاييه توضيح بفرماييد.

پاسخ

- الف ) حدود اختيارات يك قاضي : رسيدگي و حل و فصل كليه اختلافات ومنازعاتي كه در هر جاي جامعه بروز مي كند، بايد در حدود صلاحيت دادگاه قرار گيرد، ولو اين كه طرف دعوي دولت يا سازماني دولتي باشد .بر اين اساس وظيفه اصلي و اساسي قاضي حل و فصل دعاوي و اختلافاتي است كه به دادگاه ها كشيده مي شود .وظايف و اختيارات قضات به صورت خيلي مختصر، عبارت است از : 1- الزام به رسيدگي و صدور حكم ، 2- الزام به عدم اجراي آيين نامه ها و قوانين خلاف قانون و شرع .ر.ك : حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران ، ج 2، ص 551، دكتر سيد محمد هاشمي . اما گرچه قاضي اختيار رسيدگي و حل و فصل كليه اختلافات و منازعاتي را كه درجامعه بروز مي كند دارد اما بر اين اصل دو استثنا وارد مي شود و اختيارات قاضي را محدود مي نمايد : 1- حدود اختيارات قاضي در روابط بين الملل : در روابط سياسي و اقتصاد بين المللي هيچ دولتي نمي تواند يك طرفه تصميم بگيرد يا يك جانبه قضاوت كند و آن را به مورد اجرا گذارد .زندگاني مشترك كشورها مستلزم توافق ها و قراردادهايي است كه اراده اجتماع دول آنها را پديد آورده ، موجبات اطاعت دسته جمعي دول را از نظام عمومي فراهم ساخته است در تكوين اين اراده هر يك از دول فقط سهمي دارند .2-حدود اختيارات قاضي در امور نظامي : در زماني كه جامعه دچار بي نظمي

وعدم امنيت مي شود، دولت از قواي نظامي استفاده كرده و مجازات متخلفين را دادگاه هاي نظامي به عهده مي گيرند .مداخله دادگاه هاي نظامي در امورقضايي به منظور حفظ امنيت داخلي كشور مورد توجه و تحقيق صاحب نظران حقوق اساسي مي باشد و دو مساله مطرح مي باشد .اول : صلاحيت دادگاه هاي نظامي در موارد ضرورت تا چه پايه ممكن است گسترش يابد؟ دوم : هرگاه شخص در دادگاه نظامي محكوم شود، ليكن به ادعاي اين كه حكم دادگاه نظامي خلاف قانون صادر شده است ، موضوع رادر محاكم عمومي طرح و تقاضاي رسيدگي كند، آيا دادگاه مي تواند به چنين ادعايي ترتيب اثر دهد؟ كه در اين موارد نظرات مختلفي بيان شده است. ر.ك : حقوق اساسي ، ص 122، دكتر جعفر بوشهري . ب ) وظايف واختيارات رييس قوه قضاييه : به طور كلي وظايف و اختيارات رييس قوه قضاييه به دو دسته تقسيم مي شود : الف ) وظايف در ارتباط با قوه قضاييه : 1- تشكيلات قضايي : از آنجا كه انجام مسووليت هاي قوه قضاييه نياز به تشكيلات مناسب دارد، تصميم گيري در مورد تعداد شعبه ها در هرشهرستان و اين كه چه بخش هاي اداري و اجرايي براي همكاري با مراجع قضايي لازم است با رييس قوه قضاييه مي باشد .اين تصميم گيري قطعي ونهايي در قلمرو قوه قضاييه كليت دارد و همه مراجع قضايي و اداري واجرايي را در برمي گيرد دادگاه و دادسراي نظامي ، دادگاه و دادسراي انقلاب ، ديوان عالي كشور، ديوان عدالت اداري ، سازمان بازرسي كل كشور ...از حيث تشكيلاتي و

اداري تابع تصميمات قانوني رييس قوه قضاييه هستند .البته اين تبعيت به استقلال نظر قضايي تسري ندارد و قضات در هرمرجع ، نظر قانوني خود را اعلام مي دارند .2- تهيه لوايح قضايي متناسب باجمهوري اسلامي ايران . 3- استخدام قضات واجدالشرايط .4- پيشنهادعفو يا تخفيف مجازات محكومين . ب ) وظايف رييس قوه قضاييه در غيرامور قضايي : وظايف مختلف و متنوعي قانون اساسي به عهده رييس قوه قضاييه گذاشته كه مستقيما" در ارتباط با امر قضا نيست ولي به وضع كل كشور و امنيت عمومي و سياست گذاري مربوط مي گردد كه اهم آن : 1-عضويت در شوراي عالي امنيت ملي . 2- عضويت در شوراي بازنگري قانون اساسي . 3- عضويت در مجمع تشخيص مصلحت نظام . 4- عضويت در شوراي موقت رهبري . 5- تعيين نماينده در شوراي نظارت بر صدا وسيما .6- رسيدگي به دارايي مقامات عاليه كشور .7- نظارت بر حسن اجراي قوانين ( تشكيل سازمان بازرسي كل كشور ) . 8- پيشنهاد حقوق دان براي شوراي نگهبان . ر.ك : حقوق اساسي نهادهاي سياسي جمهوري اسلامي ايران ، مدني ، ص 361 .;

وظيفه قاضى چيست؟

پرسش

وظيفه قاضى چيست؟

پاسخ

قاضى وظيفه دارد براساس حق قضاوت كند و هيچ چيز او را از قضاوت به حق دور نسازد و براى روابط شخصى به نفع هيچ يك از دو طرف دعوا حكم نكند و معيار در نظرش حق باشد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

در شخص قاضى وجود چه شرطهايى لازم است؟

پرسش

در شخص قاضى وجود چه شرطهايى لازم است؟

پاسخ

قاضى در فقه اسلامى بايد داراى شرطهايى باشد كه از مهمترين آنها، عدالت و اجتهاد است. اين كه در چه هنگامى شخص غيرمجتهد مى تواند قضاوت كند، در دانش فقه، مفصّل از آن بحث شده است و هم اينك به آنچه در فقه آمده است عمل مى شود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

وظيفه قاضى چيست؟

پرسش

وظيفه قاضى چيست؟

پاسخ

قاضى وظيفه دارد براساس حق قضاوت كند و هيچ چيز او را از قضاوت به حق دور نسازد و براى روابط شخصى به نفع هيچ يك از دو طرف دعوا حكم نكند و معيار در نظرش حق باشد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

در شخص قاضى وجود چه شرطهايى لازم است؟

پرسش

در شخص قاضى وجود چه شرطهايى لازم است؟

پاسخ

قاضى در فقه اسلامى بايد داراى شرطهايى باشد كه از مهمترين آنها، عدالت و اجتهاد است. اين كه در چه هنگامى شخص غيرمجتهد مى تواند قضاوت كند، در دانش فقه، مفصّل از آن بحث شده است و هم اينك به آنچه در فقه آمده است عمل مى شود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

در قرآن حدّ زناى غيرمحصن آمده حكم زناى محصن از كجا به دست مى آيد؟

پرسش

در قرآن حدّ زناى غيرمحصن آمده حكم زناى محصن از كجا به دست مى آيد؟

پاسخ

آيه دوّم، سوره نور حدّ زناى غيرمحصن را بيان كرده است و به قرينه رواياتى كه اطلاق آيه كريمه را تقييد مى كند، منظور از آيه، زناى غيرمحصن است، و زناى محصن كه حكمش سنگ سار است، از آن احاديث استفاده مى شود.

( بخش پاسخ به سؤالات )

اح__كام

س_ياس_ات ح_دود حدّ س_رقت

پرسش : چرا دست سارق قطع نمى شود؟

پاسخ : اين صحيح است كه در نظام اسلامى بايد حدود الهى جارى شود و خوشبختانه دستگاه قضايى در كشور ما نسبت به سابق فعّال تر شده و به تدريج روبه هر چه بيشتر اسلامى شدن پيش مى رود و در بسيارى از موارد حدود الهى جارى مى شود. در مورد قطع دست دزد كه در آيه كريمه آمده است، شايد اينكه شنيده نمى شود كه دست دزد را قطع كنند، به خاطر اين باشد كه قطع دست با خصوصيّاتى كه در شرع وارد شده داراى شرايطى است و براساس مراعات آن شرايط قطع كمتر تحقق مى يابد; زيرا در بسيارى از موارد شرايط آن وجود ندارد.

( بخش پاسخ به سؤالات )

پرسش : حدّ سرقت چيست؟

پاسخ : امام در رساله تحريرالوسيله درباره حد دزد فرموده اند: «حد دزد در نوبت اولى كه دزدى مى كند، قطع چهار انشت از دست راست وى است; در صورت وجود شرايطى كه در جاى خود به تفصيل بيان شده است. چنانچه مرتبه دوّم دزدى كرد، پاى چپ وى از زير برآمدگى قطع مى شود; به گونه اى كه نصف قدم و مقدارى از محل مسح

برايش باقى مى ماند. اگر مرتبه سوّم دزدى كرد، كيفر او حبس ابد خواهد بود».

«چنانچه فقير باشد، از بيت المال اداره مى شود و اگر به دزدى باز گردد و براى مرتبه چهارم - گرچه در زندان دزدى، كند - كشته مى شود».

( بخش پاسخ به سؤالات )

اح__كام

س_ياس_ات ح_دود حدّ قذف

پرسش : آيا اجراى حد شرايط دارد؟

پاسخ : حدود الهى بايد اجرا شود، ولى اجراى حدود هم داراى ضوابطى است كه بايد بدان پايبند بود; مثلاً زناى يك فرد بايد براساس معيارهاى اسلامى ثابت شود و صرف اينكه گفته شود فلانى اين عمل را انجام داده است، كافى نيست. حتّى اگر كسى بدون دليل و مدرك، كافى، به زنى نسبت زنا دهد، حد قذف(تهمت) در مورد او اجرا مى شود.

( بخش پاسخ به سؤالات )

اح__كام

فلس_فه و آثار احكام

چرا انسان، نميتواند از روي ظن و گمان، قضاوت نمايد؟

پرسش

چرا انسان، نميتواند از روي ظن و گمان، قضاوت نمايد؟

پاسخ

برادر گرامي، قضاوت كردن و چيزي را به كسي نسبت دادن، يعني ادعاي اين نكته كه واقعيت چنين است و واقعيت هر چيزي، جزء از طريق علم و يقين، ثابت نميشود اگر كسي، مطلبي را دانست و آگاهي او صد در صد بوده و هيچ احتمال خلافي نداد، اين علم است و به احتمال و گمان، ظن اطلاق ميشود.

قرآن مجيد ميفرمايد: "وَ مَا لَهُم بِهِي مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلآ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْ ئ‹ًا ;(نجم،28)

هيچ دليلي علمي بر گفته خود ندارند و جز گمان، دنبال نميكنند، در حالي كه گمان، هرگز انسان را بينياز از حق نميكند حق، يعني واقعيت و حقيقي، و واقعيت هر چيزي جز از طريق علم و اعتقاد صد در صد، كشف نميشود و نميتواند مبناي قضاوت قرار گيرد اگر ظن و احتمال خلاف آمد، ديگر در حقايق و در امور واقعي و نظري نميتواند مدرك حكم و قضاوت، قرار بگيرد امام در احكام عملي و روابط اجتماعي كه معمولاً تحصيل قطع و يقين ميسر نيست راهي جز عمل به ظن نيست و از لحاظ شرعي، نيز ظن در امور عملي حجت قرار گرفته لذا در امور عملي انسان نه تنها نميتواند از روي ظن قضاوت نمايد كه راه ديگري ندارد و تنها راه همين است.(با استفاده از تفسيرالميزان، علامه طباطبائي، ج 19، ص 41، جامعه مدرسين.)

نكته ديگر آن كه كلمة ظن در قرآن به معناي مختلفي استعمال شده است مثلاً هرگاه پيرامون مسائل معاد، استمعال شود به معناي يقين است. هم

چنان كه در برخي آيات نيز به معناي وهم و خيال استعمال شده است. "لذا، ظن و گمان" دو معناي متفاوت دارد. گاه به معناي گمانهاي بيپايه است كه طبق تعبيرات آيات هم رديف هواي نفس و اوهام و خرافات است، منظور از اين كلمه در آيه مورد بحث، همين معناست و معناي ديگر: گمانهاي كه معقول و موجه است و غالباً، مطابق واقع و مبناي كار عقلا در زندگي روزمره ميباشد، مانند شهود در محكمه و... كه بدون شك اين قسم از ظن، داخل در آيات نيست.(تفسير نمونه، آيت الله مكارم، ج 22، ص 530، دارالكتب الاسلاميه.)

نتيجه آن كه: در امور عقلي و نظري انسان بايد براساس علم و يقين عمل نمايد اما در امور عملي و اجتماعي كه معمولاً تحصيل يقين ممكن نيست، ظن مبناي قضاوت قرار ميگيرد امّا ظن معتبر و قابل قبول، نه صرف خيال و توهم كه ظن معناي گمان و توهم در امور عرفي و عملي هم نميتواند مبناي قضاوت ما قرار گيرد.

اما در قضاوت به معناي خاص آن، قاضي موظف است بر طبق بينه و عين و ديگر طريق قانوني عمل نمايد گرچه خلاف ظن خودش هم باشد. لذا تفكيك اين حوزهها از هم، باعث ميشود كه بهتر بتوانيم در اين مورد به نتيجه برسيم و كلي سخن نگوئيم.

چرا در اسلام شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است

پرسش

چرا در اسلام شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است

پاسخ

الف) اولا

شهادت زن در

مواردي منفرداش نيز

پذيرفته است; يعني،

حكم ((تساوي دو زن

با يك مرد)) مطلق

نيست.

ب ) در مواردي

شهادت دو زن برابر

يك مرد دانسته شده

كه نوعاش در مورد

حدود و حقوق است.

اين حكم اسلام از

زوايايي قابل بررسي

است.

اولاش: زن موجودي

است كه احساسات و

عواطفش جنبه غالب

شخصيتي او

را تشكيل مي دهد.

لازم به ذكر است كه

اين موضوع هيچ

نقصي براي زن

نيست; بلكه اگر چنين

نبود آن گاه نظام

خلقت دچار اشكال

بود، چرا كه زن و مرد

مكمل يكديگرند و

جنبه هاي شخصيتي

يكديگر را تكميل

مي كنند. به دليل

همين ويژگي و

واقعيت - گرچه

برخي آن را

نمي خواهند بپذيرند

- زن بيشتر از مرد

تحت تا ثير احساسات

قرار مي گيرد و لذا

ممكن است تحت

تا ثير احساسات و

عواطف مختلف،

شهادتي بدهد كه تنها

موافق احساسات او

باشد.

اجتماع دو زن براي

شهادت بر چيزي،

ضريب اطمينان را در

شهادت بالا مي برد. از

سوي ديگر از آسيب

پذيري يك زن نيز در

جريان شهادت و

خصومت ها و

درگيري هاي پس از آن

نيز تا حدودي

مي كاهد.

آيا اثبات جرم به غير از دستورات شرع ازطرق ديگر مثل نظريه پزشك قانوني امكان پذير است ؟ و آيا نظر پزشكي قانوني مي تواند حكم مستند براي دادگاه باشد؟

پرسش

آيا اثبات جرم به غير از دستورات شرع ازطرق ديگر مثل نظريه پزشك قانوني امكان پذير است ؟ و آيا نظر پزشكي قانوني مي تواند حكم مستند براي دادگاه باشد؟

پاسخ

نظريه پزشكي قانوني زماني مستند قضايي مي تواند باشد كه مشخصا تحقق جرم را ثابت نمايد و بر قاضي علم بهتحقق آن از مجرم خاص به دست آيد. البته گاهي نظريه پزشكي قانوني به ضميمه قراين ديگري براي قاضي موضوع راثابت مي كند و مجموع آنها مستند حكم قرار مي گيرد.{J

آيا اقرار و اعترافي كه با زور گرفته مي شود اعتبار قانوني دارد؟

پرسش

آيا اقرار و اعترافي كه با زور گرفته مي شود اعتبار قانوني دارد؟

پاسخ

از نظر قانوني اقرار و اعترافي كه با اجبار و آزار گرفته شده، فاقد اعتبار است و كسي حق ندارد براي گرفتن اقرار واعتراف، ديگري را آزار و شكنجه دهد. اگر مواردي وجود دارد كه چنين موضوعي خارج از مقررات و ضوابط شرعي وقانوني صورت گرفته است، آن را به دفتر مقام معظم رهبري و نيز قوه قضاييه منعكس كنيد تا پي گيري شود و افرادخاطي مجازات شوند.

البته اين را نيز نبايد از نظر دور داشت كه در مواردي (مانند اين كه امنيت كشور و سلامت جوانان از طرف سوداگرانمرگ در خطر بوده و ضروري است كه باندهاي خطرناك آنان كشف شود) مي توان به نحوي از آنان كسب اطلاع كرد.البته اين كار نيز بايد تحت ضوابط و قانون صورت گيرد. اين موارد گرچه براي همه ناراحت كننده است؛ ولي براي حفظ مصالح جامعه چاره اي نيست.

در اجراي حدود نيز اين موضوع وجود دارد؛ مثلاً از نظر فقهي حد دزدي در مرتبه اول (با 16 شرط) قطع انگشتان دست راست است. حال آيا اين قضيه براي كسي گوارا است؟ مسلما چنين نيست؛ ولي آن گاه كه امنيت جامعه به خطر بيفتد و هزاران انسان به دليل خطر دزدان، هر شب در كابوس به سر ببرند، قطع دست و بالاتر از آن، منطقي و قابلدرك است.

بنابراين گرچه ما تأثر شما را از آنچه براي دوستتان اتفاق افتاده درك مي كنيم و به جا مي دانيم؛ ولي هيچ گاه

از حق به خاطر احساسات نبايد گذشت؛ به ويژه در مورد قاچاقچي ها و كساني كه با مواد مخدر هستي جوان ها

وخانواده هاي آنان را نابود مي كنند و نه يك بار كه هزاران بار و هر لحظه آنان را مي كشند و شكنجه مي دهند. حال آيامي توان ناراحتي يك پدر و مادر را به خاطر اعتياد فرزند و متلاشي شدن خانواده با هيچ معياري ارزيابي كرد. پس واقعبين باشيم و حقيقت را بپذيريم. به اميد آن روزي كه خلاف كار نباشد تا مجازاتي در كار باشد.

در پايان مقايسه بين حكومت اسلامي و حكومت طاغوت، امري ناروا است. در زمان طاغوت افراد متدين ومسلمان همانند شهيد غفاري ها، سعيدي ها و... زير بدترين شكنجه هاي قرون وسطائي قرار مي گرفتند و به شهادت مي رسيدند ولي در جمهوري اسلامي ايران، اگر هم كسي مورد آزاد قرار گيرد، عموما متخلفين جامعه هستند.

ميانجي گري بين مشاجرات مردم يا گروه هاي كوچك مذهبي اصلاح بين مردم است يا قضاوت ؟ (با توجه به شرايط قضاوت )

پرسش

ميانجي گري بين مشاجرات مردم يا گروه هاي كوچك مذهبي اصلاح بين مردم است يا قضاوت ؟ (با توجه به شرايط قضاوت )

پاسخ

فيصله دادن به منازعات بدون حكم قضاوت نيست و اشكال ندارد لكن بايد كسي اين كار را انجام دهد كه بر اثر جهل به حكم مسائل حق را باطل جلوه ندهد.{J

به نظر شما هنگام وقوع مسأله اي قضاوت كردن يك مرد با يك زن تفاوت دارد؟ (در زندگي روزمره با آن مواجه هستيم)

پرسش

به نظر شما هنگام وقوع مسأله اي قضاوت كردن يك مرد با يك زن تفاوت دارد؟ (در زندگي روزمره با آن مواجه هستيم)

پاسخ

قضاوت كردن يعني حكم راندن و ترجيح جانب نفي يا اثبات در يك قضيه. معناي قضاوت در اين ديدگاه بسيار گسترده است و هر گونه ابراز نظري را در بر مي گيرد.

از اين رو لازم است تا قضاوت كردن يك زن را با در نظر گرفتن مصاديق و اصطلاحات آن، مورد بحث و نظر قرار دهيم.

گاهي منظور از قضاوت، يعني حكم كردن به يك مطلبي با توجه به دانش علمي و سابقه عملي فرد. مثل نظر دادن يك پزشك دانشمند و با تجربه زن، راجع به يك بيماري، كه در تخصص وي است.

در اين گونه موارد ترديدي نيست كه نظر زن محترم و لازم الاجرا است.

قضاوت در اصطلاح شرعي، يكي از شئون فتوا و مرجعيت است كه بايد در عصر غيبت به نحو عام و كلي مصاديق خود را پيدا كند. شرع مقدس نيز با در نظر گرفتن مصالح عقلي، و روحيات و خواستگاه هاي فطري زن بار قضاوت را از دوش او برداشته است. از اين رو در برخي از روايات آمده است كه: «زن نمي تواند متولي قضاوت باشد»

اما درباره مشكلات روزمره، قضاوت بيشتر به معناي نظرخواهي و مشورت است. در اين گونه موارد برخي از زنان داراي تجربه و پختگي هستند و به دور از احساسات تصميم مي گيرند. و گاهي بهتر از برخي مردان نظر مي دهند. در اين صورت عمل به نظر آنان اشكال ندارد و گاهي ترجيح دارد. چنان كه در نامه 53 نهج: اياك و

مشاورة النساء الا من جربت بكمال العقل؛ بپرهيز از مشورت با زنان مگر كساني كه كمال عقل آنان تجربه شده است.{M

منابع و مآخذ

1. لغت نامه دهخدا، علي اكبر دهخدا، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

2. محقق حلي(ره)، المختصر النافع في الفقه الاماميه، ص 71، نشر مؤسسه بعثت تهران، سال 1410 ه.ق.

3. شيخ حر عاملي(ره)، تفصيل وسائل الشيعه، ج 27، ص 15، نشر مؤسسه آل البيت، قم، چاپ دوم، سال 1414 ه. ق.

اخلاق و منش قضايي و كليه مسائل مربوط به شغل قضا و مشخصه يك قاضي اسلامي را بيان كنيد ؟

پرسش

اخلاق و منش قضايي و كليه مسائل مربوط به شغل قضا و مشخصه يك قاضي اسلامي را بيان كنيد ؟

پاسخ

قضاوت امر خطيري است و حضرتعالي بايد آگاهانه و با توجه به شرايط قضا آن را انتخاب كنيد. از طرفي هم اگر در خود صلاحيت هاي لازم را ولو به طور نسبي مي بينيد اگر بتوانيد به اين صورت به جامعه اسلامي خدمت كنيد انتخاب مقدس و قابل تقديري خواهد بود. در عين حال بايد توجه داشته باشيد كه انسان همواره بايد به جهاد و مبارزه با نفس بپردازد. بنابراين راه نجات گريز از مسؤوليت نيست، زيرا در هر مسيري دام هايي فراروي انسان است و نفس آدمي را به خطرگاه هاي مهيبي مي كشاند. بنابراين بايد مسؤوليت پذير بود ولي شرايط زير را نيز رعايت كرد:

1- توكل بر خداو استعانت دائمي از او،

2- اخلاص در عمل در آغاز و پايان،

3- تقويت بنيه علمي و ايماني،

4- مبارزه دائمي با هواها و مهلكات نفساني و شيطاني،

5- انس و ارتباط دائمي با خدا و اولياي خدا،

6- استغناي نفس،

روايات و احاديث در اين باره زياد است. پيشنهاد مي نماييم به «وسايل الشيعه، كتاب القضاء» و يا «ميزان الحكمه، واژه القضاء» مراجعه نماييد. در عين حال سه روايت در اينجا بيان مي گردد:

1- «هر كه كار قضاوت به او واگذار شود بدون كارد سر بريده شده است عرض شد: اي رسول خدا منظور از سر بريدن چيست؟ فرمود: آتش دوزخ»، (ترجمه ميزان الحكمه، ج 10، 4952).

2- «در روز قيامت قاضي دادگر را مي آورند و چنان حساب سختي از او كشيده مي شود كه آرزو مي كند كارش هرگز حتي درباره يك خرما ميان دو نفر داوري نكرده بود»، (همان، 4954).

3- «هر كه جوياي

منصب قضاوت باشد و براي رسيدن به آن متوسل به اين و آن شود، خداوند او را به خودش واگذارد و هر كه مجبور به پذيرفتن آن شود خداوند فرشته اي بر او فرو فرستد كه استوارش بدارد، (همان، 4954).

مگر نه اين كه حضرت علي (ع) شخصا در مقابل آن يهودي كه زره او را برده بود در دادگاه حاضر شد،پس چگونه است كه در اين نظام براي محاكمه هايي كه يك طرف يا طرفين آن روحاني باشند،دادگاه ويژه اي داريم؟ آيا چنين چيزي با عدالت علوي سازگار است؟ در ضمن نظر به اين كه با

پرسش

مگر نه اين كه حضرت علي (ع) شخصا در مقابل آن يهودي كه زره او را برده بود در دادگاه حاضر شد،پس چگونه است كه در اين نظام براي محاكمه هايي كه يك طرف يا طرفين آن روحاني باشند،دادگاه ويژه اي داريم؟ آيا چنين چيزي با عدالت علوي سازگار است؟ در ضمن نظر به اين كه بايد متناسب با ذهن پرسشگر دانشجويان پاسخ تهيه كنيم, خواهشمنديم صرفاً به گفته اي از امام يا رهبر معظم انقلاب براي استدلال در اين مورد اكتفا نشود. زيرا فرض بر اينست كه طرف مقابل سخن هيچكدام از ايشان براي وي حجت نمي باشد ولي منابع اسلامي را قبول دارد.

پاسخ

پي بردن به اساس و فلسفه وجودي دادگاه ويژه روحانيت، نيازمند توجه به نكات ذيل مي باشد:

اولاً: در ساختار حقوقي همه كشورها وجود مراجع و محاكم قضائي خاص امري كاملاً طبيعي و مرسوم بوده و منظور از آن ها نهادهاي قضايي است كه صلاحيت آن ها به اعتبار ويژگي جرم يا موضوع دعوا يا ويژگي مجرمين يا طرفين دعوا مشخص مي گردد: مثلاً: اهميت رعايت و حفاظت مسائل امنيتي و نظامي واسرار كشور؛ اقتضاي ايجاد دادگاه هاي نظامي يا دادگاه هاي اختصاصي براي محاكمه و رسيدگي به تخلفات سران يا مسئولين مهم كشور را دارد. و همچنين به دليل اهميت و جنبه ي تخصصي داشتن رسيدگي به جرائم مطبوعاتي يا اختلافات خانوادگي زوحين، ايجاد دادگاه و دادسراي مطبوعات و خانواده از ضرورت خاصي برخوردار مي باشد.

ثانياً: در حكومت اسلامي با دو دسته عناصر ثابت و متغيّر مواجه مي باشيم؛ رعايت عدالت، نفي ظلم به حقوق مردم و... از اصول ثابت و لايتغير حكومت اسلامي است كه در هيچ زماني

و تحت هيچ شرايطي قابل تغيير نمي باشد؛ اما عناصر متغيّر بستگي به نيازها و مقتضيات زمان و مكان دارد. مثلاً امروزه ايجاد تشكيلات وسيع اداري، دستگاه هاي قانونگذاري، اجرايي، امنيتي و... مورد نياز جامعه است كه وجود آن ها تا زماني كه با اصول و ارزش هاي ثابت الهي تضاد نداشته باشد، امري مطلوب و پسنديده است. از منظر اسلام و حكومت امام علي(ع) در مسأله قضا اصل، رعايت عدالت، برخورد با متخلف و احقاق حق مظلوم است، ولي شيوه و راهكار اين مسأله و اين كه ساختار دادگاه عام باشد يا خاص؛ تابع شرايط و مقتضيات است و اسلام در اين زمينه حكم خاصي ندارد.

ثالثاً: دين اسلام، اصولاً بر پايه نفي هر گونه اختلاف طبقاتي و نژادي بنا نهاده شده است؛ يا ايهاالناس انّا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عندالله اتقكم (حجرات، آيه ي 12).

بر اين اساس حقوق و تكاليف اسلامي، بي هيچ تمايزي خطاب به عموم مي باشد. به اين ترتيب، مي توان گفت كه امتيازات و انحصارات طبقاتي به اصل دين ارتباطي ندارد و اصولاً طبقه ي خاصي با ويژگي ها وامتيازات خاص، نظير آن چه در ميان پيروان بسياري اديان است، در اسلام مطرح نمي باشد(سيد محمدبهشتي، مقاله ي «روحانيت در اسلام و در ميان مسلمين»، مندرج در مجله «بخثي درباره ي مرجعيت و روحانيت، شركت سهامي انتشار، 1341، ص 142).

با وجود اين، ضرورت هاي اجتماعي افراد را، با توجه به موقعيت ها و مناسبات مشتركي كه با يكديگر دارند، در گروه ها واصناف متمايز از يكديگر قرار مي دهد كه در اين صورت تمايز صنفي و گروهي را بايد از امتيازات طبقاتي جدا دانست(محمد رضا حكيمي، هويت

صفني روحانيت، نشر فرهنگ اسلامي، 1360).

در كشور ايران، روحانيت نهاد خاصي است كه در روابط اجتماعي و مبارزات سياسي نوعاً و در اعمال عبادي خصوصاً، به آنان اقتدا مي شود و رفتار آنان سرمشق ديگران قرار مي گيرد. رابطه ي افراد مردم با علماي روحاني مبتني بر اعتماد و ايمان مي باشد. اين اعتماد و ايمان صرفاً با مشاهده ي اعمال و رفتار نيك و بد و وقوف از زهد واقعي آنان قابل تضمين خواهد بود.

در نظام جمهوري اسلامي، علاوه بر محوريت اصل ولايت فقيه و اجتهاد مستمر فقهاي جامع الشرايط، مناصب قانوني و قضائي بر عهده ي فقهاي روحاني قرار دارد(اصول، 2، 2، 91، 157، 163 قانون اساسي).

همچنين روحانيون، به عنوان افراد مورد اعتماد رهبري و مردم در اندام قواي سه گانه و دستگاه هاي حاكم رسماً و موظفاً مشغول به كار مي باشند. از طرف ديگر، خارج از مسئوليت هاي مناصب حكومتي و دولتي، و در مقام امامت جماعت و جمعه و وعظ و خطابه و در شوراها و انجمن هاي مختلف، اشتغالات گوناگون دارند.

بنابر اين مي توان اذعان نمود كه، حيثيّت و اعتبار نظام از يك طرف و توقعات اخلاقي و عقيدتي مردم از طرف ديگر، در احاطه ي عملكرد اين قشر قرار دارد. فلذا، اعمال و رفتار نيك و بد آنان مي تواند آثار سازنده و يا مخرّب بر تماميت جامعه (نظام سياسي، زمامداري و مردم) داشته باشد.

بر اساس اين واقعيت ها است كه افراد روحاني، در صنف مشخص خود، همواره نمايان و مدنظر عموم مي باشند، به ترتيبي كه اعمال و رفتار سوء هر يك از آنان، مردم را وادار به قضاوت مضاعف (نسبت به فرد روحاني و صنف روحاني) مي نمايد در مقابل اين قضاوت

عمومي و براي حفظ منزلت جامعه ي روحاني، سعي فراوان مبذول مي گردد، تا حساب روحانيون خطاكار از جمع صنفي روحانيت جدا نشان داده شود. بدين خاطر است كه معمولاً به اين گونه افراد عنوان «روحاني نما» اطلاق مي شود،تا با اين جداسازي، ضمن حفظ شوؤن روحانيّت، دامان اين قشر مورد احترام همواره از آلودگي ها پاك بماند.

اموري از قبيل؛ موقعيت حساس و كليدي روحانيت در نظام اسلامي، و دسترسي برخي از آنان به اطلاعات و اسرار مهم نظام، و به جهت جلوگيري از سوء استفاده تبليغاتي دشمنان و... تشكيل دادگاهي اختصاصي نظير دادسراي نظامي و دادگاه ويژه ي مطبوعات، را مي طلبد؛ بر اين اساس حضرت امام(ره) با تأكيد بر اهميّت و لزوم حفظ شئون روحانيت و حوزه هاي علميّه، حكم تشكيل «دادگاه ويژه روحانيت» را صادر نمودند، تا طبق موازين شرع مقدس به جرائم روحاني نمايان رسيدگي شود. «به منظور پيشگيري از نفوذ افراد منحرف و تبهكار در حوزه هاي علميّه، حفظ حيثيت روحانيت و به كيفر رسانيدن روحانيون متخلّف، دادسراها و دادگاه ويژه روحانيت تحت نظارت مقام معظم رهبري... ايجاد مي گردد»(آيين نامه دادگاه ويژه روحانيت، روزنامه رسمي، شماره 1328، 15/7/1369).

نتيجه آن كه: 1. تشكيل دادگاه ويژه روحانيت به هيچ وجه امتيازي براي روحانيت نبوده، بلكه بر عكس براي كنترل و نظارت دقيق تر بر اعمال و رفتار آنان مي باشد و اين خود به دليل حساسيت موقعيت و جايگاه روحانيت در نظام مقدس جمهوري اسلامي است. چنان كه نظير اين امر را مي توان در تشكيل ساير دادگاه هاي اختصاصي مانند دادسراي نظامي، دادگاه ويژه مطبوعات و... مشاهده نمود.

2. دادگاه ويژه بسياري از موارد رسيدگي به شكايات و دعاوي را كه تشخيص مي دهد از حساسيّت

و اهميّت چنداني برخوردار نمي باشد را به ساير دادگاه هاي عمومي ارجاع مي دهد.

3. مسلماً تمسك به سيره و منش امام علي(ع) در ابعاد مختلف زندگي، از جمله مسائل حكومتي يكي از اصول اساسي نظام مقدس جمهوري اسلامي بوده و مسئولين عالي رتبه نظام بر الگو قرار دادن و اقتدا به سيره ي حكومتي آن حضرت تأكيد داشته و دارند. اما بايد علاوه بر اين موضوع مهم، مقتضيات زمان و مكان را نيز در نظر گرفت. چرا كه امروزه به دليل گستردگي و پيچيدگي مسائل، اداره ي جامعه نيازمند تشكيلات و سازمان هاي متعددي است كه بايد به تناسب و اقتضاي موضوعات مختلف، وجود داشته باشد. در زمان امام علي(ع) با يك قاضي يا يك دارالحكومة و تشكيلات ديواني ساده مي شد جامعه را اداره نمود، ولي امروزه تنها براي رسيدگي به تخلفات نيازمند دادگاه ها و دادسراهاي متعدد، نظامي، مطبوعات، خانواده، روحانيت و... مي باشيم. بنابر اين موضوع هيچ ربطي به تبعيض بين مردم عادي و حاكم اسلامي ندارد، بلكه بايد با ديدي كلان به موضوعات نگريست و همه ي جوانب را در نظر گرفت.

4. تشكيل دادگاه ويژه روحانيت هيچ مغايرتي با سيره امام علي(ع) ندارد زيرا آنچه در سيره آنحضرت است حضور در دادگاه و تساوي در برابر حكم و قانون است و اين مسأله در مورد روحانيت نيز جاري است, اما اينكه در چه دادگاهي حاضر شود نافي اصل حضور در دادگاه و تبعيت از قانون نيست.

خداوند متعال، در آية 61 سورة احزاب ميفرمايد: "اين مردم نفرين شده را هر كجا يافتيد بكشيد..."، آية قبلي نيز دربارة مشخصات اين افراد توضيحاتي داده است، ولي به نظر ميرسد، كامل نباشد، آيا اين مسئله، موجب هرج و مرج افراد نخواهد شد كه هر كس به شكل منافق در اجتما

پرسش

خداوند متعال، در آية 61 سورة احزاب ميفرمايد: "اين مردم نفرين شده را هر كجا يافتيد بكشيد..."، آية قبلي نيز دربارة مشخصات اين افراد توضيحاتي داده است، ولي به نظر ميرسد، كامل نباشد، آيا اين

مسئله، موجب هرج و مرج افراد نخواهد شد كه هر كس به شكل منافق در اجتماع ظاهر شود و مردم را گمراه كند، حكم قتل براي او اجرا شود؟ لطفاً دربارة اين حكم و چگونگي اجراي آن توضيح دهيد؟

پاسخ

هر چند آية فوق، به طور اختصار به ويژگي منافقان اشاره فرموده، ولي آياتي ديگري نيز وجود دارد كه به صفات و ويژگي منافقان به طور مفصل پرداخته است: "بقره، 8، 13، 14، 11، 9; توبه، 6، 77; نسأ، 142، 141 و...".

الف _ در شريعت اسلام، منافق حكم مسلمان را دارد و ناموس و خون او محترم است و هرگز پيامبر6 كسي را به جرم منافق بودن نكشت.

ب _ همان گونه كه در آيه مشاهده ميشود، حكم قتل منافق، به شرطي است كه به توطئههاي ضد اسلامي، براي براندازي اسلام تلاش نمايد; در چنين صورتي اگر به اعمال زشت و ننگين خود ادامه دهد، دستور حمله عمومي و يورش همگاني به آنها صادر خواهد شد.

وانگهي، از لحن آيه چنين استفاده ميشود كه سه گروه در مدينه، مشغول خرابكاري بودند و هر كدام به نحوي، اغراض شوم خود را پياده ميكردند و اين به صورت يك برنامه و جريان حساب شده درآمده بود، و ديگر جنبة شخصي و فردي به حساب نميآمد; گروه اول، منافقين بودند; دوم ارازل و اوباش و گروه سوم كساني بودند كه با پخش شايعات در مدينه، به خصوص زماني كه پيامبر6 و ارتش اسلام به غزوات ميرفتند، به تضعيف بازماندگان ميپرداختند و خبرهاي دروغين از شكست پيامبر6 و مؤمنين ميدادند; به اين ترتيب، قرآن كريم هر سه گروه را

مورد تهديد قرار داده است.

خداوند متعال، دستور آيات فوق را به پيامبر6 داده، تا براي در امان ماندن حكومت اسلامي از توطئههاي آنان، مردم را براي در هم كوبيدن ريشههاي فساد بسيج كند.

قرآن كريم، براي آن كه در جامعه هرج و مرج پيش نيايد، اجراي چنين احكامي را فقط به اذن ولي امر مسلمين و حكام شرع دانسته است.

در نظام جمهوري اسلامي نيز، قوه قضائيه و ولي فقيه، مسئوليت شناسايي و اجراي حكم چنين افرادي را به عهده دارد.(ر.ك: تفسير نمونه، آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران، ج 17، ص 434، دارالكتب الاسلامية / تفسير الميزان، علامه طباطبايي;، ترجمة سيد محمد باقر موسوي همداني، ج 16، ص 532، نشر بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي.)

حقوق بين الملل

قرآن در مورد رعايت حقوق ملل و اقليتها چه ديدگاهي دارد؟

پرسش

قرآن در مورد رعايت حقوق ملل و اقليتها چه ديدگاهي دارد؟

پاسخ

قرآن مجيد، باصراحت، سياست كلي اسلامي را درباره مراعات حقوق ملل و مذاهب ديگر، چنين بيان مي كند:

«لا يَنْها كُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلوكُمْ في الّدِينِ وَلَمْ يخرجوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ اَنْ تَبَرُّوهُمْ و تُقْسِطوا اِلَيْهِمْ اِنَّ اللَّهَ يُحِبُ الْمُقسِطينَ» ممتحنه/8

[خداوند شما را درباره كساني كه در مسئله مذهب با شما جنگ نمي كنند (جنگ مذهبي ندارند) و شما را از وطنتان اخراج نمي كنند بازنمي دارد كه با آنان به عدالت و نيكي رفتار نمائيد. خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد].

يعني اقليت هاي مذهبي اگر با شما جنگ مذهبي اعلام نكردند به شما فشار نياوردند و شما را از وطنتان خارج نكردند بايد با آنها به عدالت و نيكي رفتار كنيد بدين ترتيب اسلام اجازه مي دهد اقليت هاي مذهبي و مخالفان اسلام در جامعه اسلامي باشند و از حقوق انساني برخوردار گردند، اما مشروط بر اينكه مزاحم اسلام و مسلمانان نبوده و بر ضد آنها كاري صورت ندهند

در آيه ديگر مي فرمايد:

«اِنَّما يَنْهاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ في الدِّينِ وَ اَخْرَجُكُمْ مِنْ ديارِكُمْ وَ ظاهروا عَلي اِخْراجِكُمْ اَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُم فَاُوْلَئكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» ممتحنه/9

[تنها كساني را كه با شما عناد مي ورزند و مي جنگند و شما را از وطنتان اخراج كرده اند و يا در اين راه كمك كرده اند، نبايد دوست بداريد و دوستداران آنان ستمگرانند].

سياست كلي اسلام درباره اقليت هاي مذهبي و مخالفان اسلام، از اين دو آيه استفاده مي شود، مادامي كه اقليتها به حقوق اكثريت تجاوز نكنند و بر ضد اسلام و مسلمانان توطئه ننمايند، در كشور اسلامي كاملاً آزاد هستند و مسلمانان وظيفه دارند با آنها به عدالت

و نيكي رفتار نمايند. ولي اگر بر ضد اسلام و مسلمانان با كشورهاي ديگر بند و بست داشته باشند، مسلمانان موظف هستند جلو فعاليت آنها را بگيرند و هرگز آنها را دوست خود ندانند.

آري، آزادي و احترام اقليت هاي مذهبي در اسلام به پايه اي است كه اگر كسي از اهل ذمه كاري انجام دهد كه در شرع آنها جايز است، ولي در شرع اسلام حرام مي باشد مانند: شرابخواري، در حكومت اسلامي، كسي حق ندارد متعرض او بشود، مادامي كه به آن عمل تظاهر ننمايند. و اگر به آن تظاهر كنند، به عنوان نقض قانون «تحت الحمايگي» مورد بازخواست قرار مي گيرند.

اما اگر عملي انجام بدهند كه در دين آنها هم عملي حرام است مانند: زنا و لواط و ... از نظر حقوق با مسلمان هيچ تفاوتي ندارند، و قاضي حق دارد حدّ جاري كند و مي تواند او را به ملت خود تحويل بدهد تا طبق قوانين مذهبي خودشان مجازات كنند. در فقه اسلامي مي خوانيم: اگر دو نفر از اهل ذمه، مرافعه خود را پيش قاضي مسلمان ببرند، قاضي مخير است يا ميان آنان، طبق حكم اسلام قضاوت نمايد و يا اينكه، از او اعراض كند به موجب آيه شريفه:

«فَاِنْ جَاؤْكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ اَوْ اَعْرِض عَنْهُمْ» مائده/42

اسلام به مسلمانان اصرار و تأكيد مي كند كه پيمان هاي خود را در مورد حمايت از اهل ذمه محترم بشمارند و با آنان مدارا و خوش رفتاري كنند، چنانكه در قرآن مجيد آمده است:

«وَ لا تُجَادِلُوا اَهْلَ الْكتابِ اِلاَّ بِالَّتي هي اَحْسنُ اِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قولُوا آمَنّا بِالَّذِي اُنْزِلَ اِلَيْنا وَ اُنْزَلَ اِلَيْكٌمْ» عنكبوت/46

[با اهل كتاب جز به طريق نيكو مجادله نكنيد، مگر

كساني كه از آنان ستم كرده اند به آنها بگوئيد به كتاب خويش و كتاب شما ايمان داريم، خداي ما و خداي شما يكي است و ما مطيع او هستيم ...]

پيامبر گرامي درباره اهل كتاب، مسلمانان را به رفق و مدارا توصيه كرده است، در اين باره از پيامبر گرامي(ص) حديثي نقل شده كه فرمود:

«من ظلم معاهدا و كلفه فوق طاقته فانا حجيجه يوم القيامة» (فتوح البلدان/167 ط مصر)

[هر كس بر هم پيمان مسلمانان ستم كند يا به او بيش از طاقت، تكليف نمايد در روز قيامت، من شخصاً طرف حساب او هستم].

و در جاي ديگر مي فرمايد:

«من آذي ذميا فانا خصمه و من كنت خصمه خصمته يوم القيامة» (روح الدين الاسلامي/274)

[هر كس به اهل ذمه اذيت كند، من دشمن او هستم در روز قيامت از او انتقام خواهم گرفت].

دادگاه بلژيك به چه علّت آقاي هاشمي رفسنجاني را محكوم كرد؟

پرسش

دادگاه بلژيك به چه علّت آقاي هاشمي رفسنجاني را محكوم كرد؟

پاسخ

شخصي از تبعهء بلژيك كه در ايران بود, به دادگاه بلژيك از آقاي هاشمي رفسنجاني شكايت كرد ومدعي شد مدتي كه من در ايران بودم , به دستور آقاي هاشمي مرا مورد ظلم و اذيّت قرار دادند. دادگاه بلژيك ايشان را محكوم كرد و بعد كه ايران سفير بلژيك را به وزارت امور خارجه فرا خواند, دولت بلژيك نيز مسئلهء را خاتمه يافته اعلام و اظهار كرد: اين رأي قاضي بوده و ربطي به دولت بلژيك ندارد و از ايران عذرخواهي كرد. البته اين اتهامات يكي از وسايل تبليغي عليه جمهوري اسلامي و براي مخدوش كردن چهرهء ايران در صحنهء بين المللي صورت گرفته بود.

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پرسش

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پاسخ

بشر به عنوان يك موجود صاحب حيات و زندگى در اين كره خاكى صاحب حقوقى است حقوق به معناى بهره، منافع، ثروت و دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم رساله اى تحت عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبره هايى حقوق بشر را بيان داشته است. ليكن متأسفانه كشورهاى غربى در رأس كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند. و سياست دروغين آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلوده بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از منبع وحى و علم الهى، كه به ساخت انسان و جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست .

(بخش پاسخ به سؤالات )

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پرسش

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پاسخ

بشر به عنوان يك موجود صاحب حيات و زندگى در اين كره خاكى صاحب حقوقى است حقوق به معناى بهره، منافع، ثروت و دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم رساله اى تحت عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبره هايى حقوق بشر را بيان داشته است. ليكن متأسفانه كشورهاى غربى در رأس كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند. و سياست دروغين آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلوده بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از منبع وحى و علم الهى، كه به ساخت انسان و جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست .

(بخش پاسخ به سؤالات )

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پرسش

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پاسخ

بشر به عنوان يك موجود صاحب حيات و زندگى در اين كره خاكى صاحب حقوقى است حقوق به معناى بهره، منافع، ثروت و دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم رساله اى تحت عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبره هايى حقوق بشر را بيان داشته است. ليكن متأسفانه كشورهاى غربى در رأس كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند. و سياست دروغين آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلوده بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از منبع وحى و علم الهى، كه به ساخت انسان و جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست .

(بخش پاسخ به سؤالات )

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پرسش

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پاسخ

بشر به عنوان يك موجود صاحب حيات و زندگى در اين كره خاكى صاحب حقوقى است حقوق به معناى بهره، منافع، ثروت و دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم رساله اى تحت عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبره هايى حقوق بشر را بيان داشته است. ليكن متأسفانه كشورهاى غربى در رأس كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند. و سياست دروغين آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلوده بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از منبع وحى و علم الهى، كه به ساخت انسان و جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست .

(بخش پاسخ به سؤالات )

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پرسش

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پاسخ

بشر به عنوان يك موجود صاحب حيات و زندگى در اين كره خاكى صاحب حقوقى است حقوق به معناى بهره، منافع، ثروت و دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم رساله اى تحت عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبره هايى حقوق بشر را بيان داشته است. ليكن متأسفانه كشورهاى غربى در رأس كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند. و سياست دروغين آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلوده بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از منبع وحى و علم الهى، كه به ساخت انسان و جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست .

(بخش پاسخ به سؤالات )

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پرسش

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پاسخ

بشر به عنوان يك موجود صاحب حيات و زندگى در اين كره خاكى صاحب حقوقى است حقوق به معناى بهره، منافع، ثروت و دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم رساله اى تحت عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبره هايى حقوق بشر را بيان داشته است. ليكن متأسفانه كشورهاى غربى در رأس كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند. و سياست دروغين آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلوده بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از منبع وحى و علم الهى، كه به ساخت انسان و جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست .

(بخش پاسخ به سؤالات )

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پرسش

حقوق بشر كه در مجامع بين المللى مطرح مى شود چيست؟

پاسخ

بشر به عنوان يك موجود صاحب حيات و زندگى در اين كره خاكى صاحب حقوقى است حقوق به معناى بهره، منافع، ثروت و دارايى و استفاده هايى كه براى شخص ثابت شده است.

پس از جنگ جهانى دوم رساله اى تحت عنوان «حقوق بشر» تدوين شد كه در ضمن مواد و تبره هايى حقوق بشر را بيان داشته است. ليكن متأسفانه كشورهاى غربى در رأس كشورهايى هستند كه حقوق بشر را نقض مى كنند. و سياست دروغين آنها اقتضاء مى كند كه كشورهايى شرقى بخصوص كشورهاى اسلامى را متهم به نقض حقوق بشر كنند تا از آب گل آلوده بهره بگيرند.

در حالى كه اسلام با بهره گيرى از منبع وحى و علم الهى، كه به ساخت انسان و جامعه انسانى و حقوق آنان احاطه دارد، منادى واقعى حقوق انسان هاست .

(بخش پاسخ به سؤالات )

چه فرقي بين سفير, كاردار, رايزن و سفير اكروديته وجود دارد؟

پرسش

چه فرقي بين سفير, كاردار, رايزن و سفير اكروديته وجود دارد؟

پاسخ

الف) سفير (آمباسادور): شخصي كه به نمايندگي از جانب يك دولت در پايتخت دولت ديگر اقامت دارد و بالاتريندرجه و مقام ديپلماتيك است.

ب ) كاردار (شارژدافر): مأمور سياسي كه در سفارتخانه پس از سفير يا وزير مختار كارهاي سفارتخانه را اداره كند وسومين مقام ديپلماتيك است.(ر . ك : حقوق ديپلماتيك و كنسولي).

ج ) رايزن (كانسلر): مشاور مستشار (هر كشوري در كشورهاي ديگر ممكن است رايزني هاي نظامي فرهنگي و ... داراباشد).(ر . ك : همان ص 52)

د ) سفير اكروديته: سفيري كه علاوه بر نمايندگي سياسي دولت متبوع خود در كشوري كه مقيم است در كشور مجاورآن نيز به عنوان سفير اكروديته فعاليت مي كند و از نظر حقوق كنسولي مانند سفير مقيم است. (ر . ك : حقوق بين المللعمومي ص 242).{J

آيا فروش يا كرايه شركت يا سازماني به غير مسلمان بخصوص غيرايراني اشكالي دارد؟ آيا اين قاعده نفي سبيل نيست ؟

پرسش

آيا فروش يا كرايه شركت يا سازماني به غير مسلمان بخصوص غيرايراني اشكالي دارد؟ آيا اين قاعده نفي سبيل نيست ؟

پاسخ

مسأله واگذاري سازمان يا شركتي به غير مسلمانان بستگي به ماهيت آن سازمان و كيفيت قرارداد دارد. در صورتي كهاين واگذاري موجب سلطه و سيطره غير مسلمانان داخل يا خارجي بر مسلمين گردد خلاف آيه شريفه است و جايزنيست، اما در صورتي كه ماهيت سازمان واگذار شده يا كيفيت قرارداد به گونه اي باشد كه چنين سلطه اي را موجبنشود بدون اشكال است.{J

چرا دولت جمهوري اسلامي براي اجراي حكم سلمان رشدي اقدام نمي كند؟

پرسش

چرا دولت جمهوري اسلامي براي اجراي حكم سلمان رشدي اقدام نمي كند؟

پاسخ

سلمان رشدي نه داخل ايران است، تا دولت در مورد اواقدام كند و نه طبق قراردادهاي بين المللي مي تواند او راتوسط پليس بين الملل دستگير و به ايران آورد. فتواي حضرت امام حكمي شرعي و الزامي براي هر فرد مسلمان استو در اين زمينه اقدام دولتي ممكن نيست. به عبارت ديگر مقامات بلند پايه سياسي كشور نيز هر اقدامي در اين زمينهانجام دهند، از جهت انجام تكليف شرعي فردي است نه اقدام دولتي.

مقاوله نامه؟ حضانت فرزند؟

پرسش

مقاوله نامه؟ حضانت فرزند؟

پاسخ

مقاوله نامه «Convention» نوعي از معاهدات بين المللي است كه معمولا براي اسنادي كه جنبه رسمي و چند جانبه دارند به كار مي رود، همچنين معاهدات چند جانبه كه توسط اركان سازمان هاي بين المللي مانند كنفرانس سازمان بين المللي كار و مجمع سازمان هواپيمايي كشوري بين المللي به تصويب مي رسد مقاوله نامه مي گويند.

معاهدات چند جانبه معروف به قانوني «Law-making» نيز عنوان مقاوله نامه دارند. مانند مقاوله نامه هاي مصوب كنفرانس هاي اول و دوم لاهه (1907-1899)، مقاوله نامه هاي دين درباره حقوق معاهدات (1969 و حقوق كنسولي و حقوق ديپلماتيك (1963-1961) و مقاوله نامه حقوق درياها مورخ 1982.

حضانت نهباي؟؟؟؟ سرپرستي و نگهداري اطفال است كه بر پدر و مادر هم حق و هم تكليف مي باشد. و حضانت از نظر حقوقي برابر مواد 1168 تا 1178 قانون مدني بشرح ذيل مي باشد.

(ماده 1169) براي نگاهداري طفل مادر تا دو سال از تاريخ ولادت و اولويت خواهد داشت. پس از انقضاء اين مدت حضانت با پدر است مگر نسبت به اطفال اناث «دختر» كه تا سال هفتم حضانت آنها با مادر خواهد بود.

كه طبق قانون اگر مادر در مدتي كه حضانت طفل با اوست، مبتلا به جنون شود يا بديگري شوهر كند حق حضانت با پدر خواهد بود و نيز با فوت يكي از ابوين حضانت طفل با آنكه زنده است خواهد بود.

و طبق ماده 1172 قانون مدني هيچيك از ابوين حق ندارند در مدتي كه حضانت طفل بعهده آنهاست از نگهداري او امتناع كنند در صورت امتناع يكي از ابوين حاكم بايد بتقاضاي ديگري يا تقاضاي قيم يا

يكي از اقربا و يا به تقاضاي مدعي العموم «كه دادستانها و يا رئيس دادگستري هر شهر» باشند، نگهداري و حضانت طفل را به هر يك از ابوين كه حضانت بعهده اوست الزام مي كند. در صورتيكه الزام ممكن يا مؤثر نباشد حضانت با خرج پدر و هرگاه پدر فوت شده باشد بخرج مادر تأمين مي شود.

برابر قوانين حقوقي هرگاه در اثر عدم مواظبت يا انحطاط اخلاقي پدر يا مادري كه طفل تحت حضانت اوست، صحت جسماني و يا تربيت اخلاقي طفل در معرض خطر باشد، محكمه مي تواند به تقاضاي اقرباي طفل يا به تقاضاي قيم او يا به تقاضاي رئيس حوزه قضائي هر تصميمي را كه براي حضانت طفل مقتضي بداند، اتخاذ كند. لذا موارد ذيل از مصاديق عدم مواظبت و يا انحطاط اخلاقي هر يك از والدين است.

1. اعتياد زيان آور به الكل، مواد مخدر و قمار

2. اشتهار به فساد اخلاقي و فحشا

3. ابتلا به بيماريهاي رواني با تشخيص پزشكي قانوني

4. سوء استفاده از طفل يا اجبار او به ورود در مشاغل ضداخلاقي مانند فساد و فحشاء، تكدي گري و قاچاق، تكرار ضرب و جرح خارج از حد متعارف.

و از نظر شرعي نيز بنا بر نظر اكثريت فقهاء، حضانت و سرپرستي طفل در مدت شيرخوارگي يعني تا دو سال با مادر است چه او را شير بدهد يا نه و چه دختر باشد يا پسر و پدر در اين مدت حق گرفتن او را ندارد. اما پس از دو سال اگر طفل پسر باشد پدر براي حضانت احق و سزاوارتر است و اگر دختر باشد تا هفت سالگي مادر احق به حضانت اوست،

حتي اگر زن را طلاق داده باشند تا شوهر نكرده حق سرپرستي او محفوظ است ، (جامع المسائل آيت الله فاضل، ج 2، ص 438 - تحريرالوسيله امام خميني، ج 3، ص 556).

حضانت و نگهداري پسر بچه تا دو سال و دختر بچه تا هفت سال با مادر است و بعد آنها را بايد به پدر تحويل دهد ، (مجمع المسائل آيت الله گلپايگاني، ج 3، س 1045).

تا دو سال پسر يا دختر تمام نشده پدر نمي تواند او را از مادرش جدا كند زيرا نگهداري بچه (در اين مدت) حق مشترك پدر و مادر است و احوط و اولي آن است كه بچه را تا هفت سال از مادرش جدا نكند ، (توضيح المسائل آيت الله سيستاني، س 2417).

حق سرپرستي طفل پسر باشد يا دختر، بنا بر اظهر تا دو سال براي مادر است اما بعد از دو سال تا هفت سال پدر هم حق سرپرستي دارد و در اين پنج سال احوط آن است كه حق سرپرستي پسر با پدر و دختر با مادر است ولي بعد از هفت سال حق سرپرستي، فقط از آن پدر است ، (توضيح المسائل آيت الله بهجت، مسأله 1984).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109