سرشناسه:انصاریان، حسین، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور:ارزشها و لغزشهای نفس/ مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان؛ ویرایش و تحقیق محسن فیض پور.
مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1389.
مشخصات ظاهری:366 ص.
فروست:مجموعه آثار؛ 89.سیری در معارف اسلامی؛ 30.
شابک:50000 ریال: گالینگور 978-964-2939-56-5 : ؛ 45000 ریال (شومیز)
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:کتابنامه : ص.[363] - 366.
یادداشت:نمایه.
موضوع:انصاریان، حسین، 1323 - -- وعظ
موضوع:نفس -- جنبه های قرآنی
موضوع:تقوا -- جنبه های قرآنی
شناسه افزوده:فیض پور قمی، محسن، 1353 -، ویراستار
رده بندی کنگره:BP10/5/الف82الف43 1389
رده بندی دیویی:297/08
شماره کتابشناسی ملی:2067094
ص :1
ص :2
ص :3
ص :4
ص :5
ص :6
ص :7
ص :8
ص :9
ص :10
ص :11
ص :12
ص :13
ص :14
ص :15
ص :16
ص :17
در جهان پرتلاطم امروز، آیات پرشور الهی و کلام روح بخش معصومین و زمزم لایزال معارف شیعه مرهم جان های خسته و سیراب کننده تشنگان هدایت و رهایی جویندگان از ظلمت های نفس است. عالمان دینی و عارفان حقیقی غواصان این اقیانوس بیکران معرفت اند که گوهرهای ناب علوم قرآن و اهل بیت علیهم السلام را به دست آورده و به مشتاقان حقیقت عرضه می نمایند.
در این میان، کرسی منبر و خطابه رسانه دیرپا و سازنده ای است که از دیرباز زمینه ارتباط و انتقال معارف دینی و مکارم اخلاقی را میان عالمان و متعلمان فراهم کرده است و عالمان آگاه و هادیان دلسوز، که عمر خویش را صرف تتبع و تحقیق در آثار علمی شیعه نموده اند، عباد اللّه را به مصداق کریمانه «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة»، با کلام نغز و لطیف خود به راه سعادت دعوت کرده اند.
مجموعه حاضر، که با عنوان «سیری در معارف اسلامی» در مجلدات مختلف و موضوعات متنوع در اختیار خوانندگان محترم قرار می گیرد، مجموعه مباحث عالمانه و ارزشمند محقق ارجمند حضرت استاد حسین انصاریان، مدظله العالی، است که یکی از عالمان برجسته و میراث داران گوهر سخن در زمان خویش است که استواری کلام و لطافت بیان نافذشان بر اهل نظر پوشیده نیست.
این گنجینه ارزشمند حاصل نیم قرن مجاهدت علمی و تبلیغی حضرت استاد جهت شر و ترویج فرهنگ غنی شیعه بر کرسی بحث ونظر می باشد که به منظور پربارتر ساختن محتوای تبلیغ دینی در جامعه و استفاده بیشتر طلاب محترم علوم دینی به زیور طبع آراسته می شود.
ص:18
ص:19
در این مجموعه گرانقدر، تلاش شده است با تکیه بر ویرایشی روشمند و دقیق - که شرح آن در یادداشت ویراستار آمده است - ساختار هنرمندانه مباحث و سبک استاد در ارائه سخن از بین نرود، تا ضمن نشرفرهنگ انسان ساز آل اللّه علیهم السلام شیوه منحصر به فرد استاد در تبیین معارف دینی نیز حفظ شده و به مشتاقان ارائه گردد.
مجلّدی که اکنون تقدیم خوانندگان گرامی می شود سی امین اثر از این مجموعه سترگ و دربردارنده 21 گفتار در باب ارزشها و لغزشهای نفس می باشد که مربوط به سخنرانی های استاد در ماه رمضان 1382 در حسینیه هدایت تهران است.
این مکتوب، علاوه بر در برداشتن متن سخنرانی که لاجرم سبک و سیاق متن را نیز گفتاری می سازد، از فواید زیر خالی نیست:
- عنوان بندی مناسب و تفکیک مطالب و موضوعات.
- استخراج مصادر آیات و روایات و ارائه مطالب متنوع دیگر در پی نوشت.
- ذکر نام مستقل برای هر بحث (در انتخاب نام هر مجلد و نیز هر گفتار غلبه موضوع مدنظر بوده است، نه انطباق کامل موضوع و محتوا)
- مجموعه متنوع فهرست ها و...
در پایان، با امید به این که این اثر مورد رضایت حضرت حق و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و مقبول نظر مبلغان دینی قرار گیرد، لازم است از استاد انصاریان، دامت برکاته، که این فرصت مغتنم را در اختیار قرار دادند سپاسگزاری نماییم.
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان
پیش گفتار مؤلف
«الحمد لله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله »
پایه گذار منبر و جلسات سخنرانی برای رشد و هدایت جامعه وجود مبارک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود. ارزش تبلیغ دین از طریق منبر و جلسات تا جایی بود که خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله تا روز پایان عمرشان با کمال اخلاص به بیان معارف دین پرداختند و در این راه زحمات سنگینی را متحمل شدند. پس از پیامبر، وجود مقدس امیرمؤمنان علیه السلام ادای این تکلیف الهی به عهده گرفتند که بخشی از سخنرانی های آن حضرت در کتاب بی نظیر نهج البلاغه موجود است.
امامان معصوم، به ویژه حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام نیز تا جایی که فرصت در اختیارشان قرار گرفت و مزاحمتی از جانب حکمرانان بنی امیه و بنی عباس برایشان پیش نیامد این مهم را به صورت بیان معارف الهی و رشته های مختلف علوم به صورتی که حجت تا قیامت بر همگان تمام باشد به عهده گرفتند و دیگران را که مورد اعتمادشان در علم و عمل بودند به این مسأله تشویق کردند.
عالمان مخلص و باعمل شیعه برای حفظ دین خدا و تبلیغ معارف الهیه بر اساس قرآن و فرهنگ اهل بیت قرن به قرن تا به امروز که سال 1387 هجری شمسی است این جایگاه عظیم را حفظ کردند؛ شخصیت هایی چون شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ
ص:20
طوسی، علامه محمدباقر مجلسی، شیخ جعفر شوشتری و در قرن معاصر بزرگانی چون آیت اللّه العظمی بروجردی، آیت اللّه سیدعلی نجف آبادی، آیت اللّه حاج میرزا علی شیرازی، آیت اللّه حاج میرزا علی هسته ای، آیت اللّه حاج میرزا علی فلسفی تنکابنی و...
با داشتن مقام مرجعیت و مقام علمی بسیار بالا در ماه رمضان و محرم و صفر به منبر می رفتند و از این طریق دِین خود را به قرآن و اهل بیت ادا می کردند.
این جانب حسین انصاریان که سالیانی از عمرم را در شهر مقدس قم، این آشیانه اهل بیت، نزد بزرگانی از مراجع و اساتید مشغول تحصیل بوده ام، بر اساس وظیفه ای که احساس می کردم رو به جانب تبلیغ و تألیف آوردم و در این راه، فقط توفیق حق رفیق راهم بود. در زمینه تبلیغ بیش از شش هزار سخنرانی در نزدیک به پانصد موضوع مختلف بر پایه قرآن و روایات اهل بیت و تاریخ صحیح و نکاتی از حیات پاکان و اولیای الهی پرداخته ام و امیدوارم تا لحظات پایان عمر هم چنان توفیق ادای این وظیفه را از جانب حق داشته باشم.
مؤسسه دارالعرفان، که در شهر قم در جهت نشر معارف قرآنی و فرهنگ اهل بیت علیهم السلام کارهای مهمی را در سطح جهانی انجام می دهد، بنا گذاشت متن این سخنرانی ها به صورت مکتوب درآید تا در اختیار طلاب حوزه ها و دانشجویان و مردم علاقمند قرار گیرد و این مجموعه که احتمالاً حدود دویست جلد خواهد شد در آینده منبعی برای مبلغان شیعه قرار گیرد. من پس از سپاس از حضرت حق لازم می دانم به خاطر تحقق این مهم از دو فرزندم و جناب آقای پیمان تشکر کنم و از خوانندگان، به خصوص مبلغان گرامی، درخواست دعا نمایم. حال، این شما و این اثر اسلامی که فقط لطف و رحمت حق سبب ظهورش شد.
فقیر: حسین انصاریان
محتوای سوره یوسف
1
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
سوره مبارکه یوسف، ظرف عبرت ها، اشارات، لطایف و عالی ترین مسائل اخلاقی است. در آغاز داستان، خداوند عالم، آن را برای شخص پیامبر اسلام بیان می کند و در پایان، این داستان را عبرت و درسی برای همه مردم تا قیامت اعلام می کند، البته برای صاحبان اندیشه و آنان که از انسانیت برخوردار و اهل دل، موعظه پذیری و پند گرفتن هستند.
« لَقَدْ کٰانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ ... » (1)
مجموعه این داستان، درس زندگی است و عالی ترین مسائل انسانی، در آن گنجانده شده است. صاحبان فکر دوست دارند که همواره با این حقایق مأنوس باشند ، زیرا این حقایق را به منزله بارانی برای سرزمین خشک وجود می دانند. اگر باران سرزمین خشک را زنده می کند و انواع گل ها و گیاهان را در آن می رویاند، این حقایق نیز باطن و عقل و جان و دنیا و آخرت را طراوت و خرمی می بخشد و آنها با این سرمایه سنگین، عاشقانه روبه رو می شوند.
ص:21
خداوند در آغاز سوره، به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
« نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ » (1)
ما بهترین داستان ها را برای شخص تو بیان می کنیم. علت این که داستان یوسف، نیکوترین داستان است، به خاطر این که سراسر آن، بیان مسائل اخلاقی می باشد. با این که صورت یوسف، زیباترین صورت تاریخ بوده است و او نماد زیبایی است و برخی گفته اند که قلم صنع پروردگار، یک سهم از زیبایی را در همه عالم به کار گرفت و 99 سهم دیگر را در صورت یوسف قرار داد، اما نیکوتر بودن این داستان، به علت سیمای زیبای یوسف نیست ، زیرا این صورت زیبا را سرانجام، در کفن پیچیدند و در خاک نهادند. صورت زیبا از بین می رود، بلکه «أحسن القصص» بودن قصه یوسف، به علت سیرت زیبای او است. اخلاق و سیره ماندگار است. رفتار و کردار و دعا و مناجات و اخلاق زیبای او در چاه و بر تخت سلطنت، تا کنون هم درس آموز است. به همین علت است که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: ما بهترین داستان ها را برای تو بازگو می کنیم.
در جمله :
« بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا الْقُرْآنَ »
می فرماید: ما این داستان را از راه وحی، بر تو بازگو خواهیم کرد ؛ یعنی آن را کامل و جامع برای تو بیان می کنیم و همه حقایقش را به فصیح ترین بیان خواهیم آورد.
ص:22
و حکمت بیان آن در قرآن این است که :
« ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ » (1)
ما با این داستان می خواهیم مردم را اهل تقوای باطن تربیت کرده، انسان های صاحب عقل را هدایت کنیم. این است که داستان را قرآنی کرده ایم که هر گوشه ای از آن، هدایت گر مردم باشد و اینان را به خدا برساند و از زشتی ها نجات داده، به زیبایی ها بیاراید.
« بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغٰافِلِینَ » (2)
پیش از این که به وسیله وحی، تو را از این قصه آگاه کنم، از آن بی اطلاع بودی ، زیرا چند هزار سال پیش، قهرمان داستان، در مصر از دنیا رفته است و تنها خداوند متعال است که همه جزئیات و لطایف و دقایق این داستان را می تواند بیان کند، که اکنون به وسیله قرآن مجید آن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله وحی نمود.
تجارت بی زیان (3)
ص:23
مسأله مهم در این داستان، روبه رو شدن مخاطبان، با آن است که باید آیه به آیه آن را بخوانند، تا آن را درک کنند و در زندگی آن را به عنوان الگو و سرمشقی به کار بندند. به کار بستن این پندها معامله با خداوند است. به کارگیری قرآن، پر سودترین تجارتی است که انسان در عمر خود انجام می دهد. خداوند بر خود لازم کرده است که هر کس با او معامله کند، تجارتش را به زیباترین صورت به سود کلان برساند. ما در جهان، طرف معامله و تجارتی مانند خداوند عالم نداریم. او از تجارت و بهره تجارت، چیزی نمی خواهد وتجارت و بهره را یک جا به تاجر برمی گرداند. این یک تجارت یک طرفه است. در دنیا تجارت دو طرف دارد : یکی خریدار و دیگری فروشنده. و هر دو می خواهند سود ببرند ، ولی خداوند همه سود تجارت را به تاجر
ص:24
می دهد و خود، شریک تجارت نمی شود و روش تجارت را هم خود به تاجر می آموزد.
قرآن مجید، چگونگی رفتار خداوند با این تاجران را تشریح می کند که نمونه هایی از آن را بیان می کنیم. در آیه ای می فرماید:
« مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا » (1)
یعنی کسی که یک عمل خوب برای من بیاورد و مثلاً بگوید: خدایا! من یک نماز صبح آورده ام، یا انسانی را با زبان نجات داده ام، یا مشکل بنده ای را حل کرده ام، یا با نگاه محبت آمیز، دلی را خشنود ساخته ام، یا با زبان مهر و محبت، غصه کسی را برطرف کرده ام، من دَه برابر به او پاداش می دهم.
البته «مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ » شامل مردم مؤمن است وگرنه غیر مؤمن، طرف معامله خود را خداوند قرار نمی دهد. غیر مؤمن خداوند را باور ندارد به همین جهت با ظاهر دنیای فانی و زودگذر مثل کارخانه و شرکت برخورد می کند. (2)
ص:25
تنها مردمان مؤمن هستند که طرف تجارتشان خداوند است، البته مردم مؤمن، هر روز و شب، برای او کار خوب انجام می دهند، در پنج نوبت نماز می خوانند، برخی نماز شب می خوانند، به دیدن پدر و مادر می روند و در زندگی زن و فرزندشان گشایش ایجاد می کنند. هر کار خوبی حسنه است و خداوند دَه برابر، در ازای آن سود می دهد و در پرونده او ثبت می شود، البته این در مراحل عادی است.
تأثیر مکان و زمان در پاداش زمان و مکان نیز در جزای اعمال، مؤثر است. در روایات آمده است که مثلاً یک رکعت نماز در مسجد الحرام، با صد هزار رکعت نماز برابر است ؛ (1) یعنی شما ده رکعت نماز در مسجد الحرام می خوانید، اما یک میلیون نماز برای شما ثبت می شود، حتی اگر این نماز، مستحب هم باشد، این مطلب صادق است.
خزانه خداوند محدودیت ندارد، خزانه ای نیست که حجم و طول و عرض
ص:26
داشته باشد. اگر شما تا پایان روزگار هم که زنده باشید و این نمازها را بخوانید، به همین شکل، پاداش آن را به شما برمی گردانند. در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله هر یک رکعت نماز، پاداش ده هزار رکعت را دارد. وقتی انسان به زیارت سیدالشهدا علیه السلام می رود، حتی اگر با هواپیما و ماشین برود، از درِ خانه تا حرم أبی عبداللّٰه، در برابر هر قدم، ثواب یک حج و عمره قبول شده به او می دهند. (1) خزانه و کَرم بی نهایت است. این ها در برابر کارهای مستحب است.
در امور واجب نیز این چنین است؛ مثلاً درباره روزه می فرماید: «الصوم لی» روزه مال من است. تو این اندازه ظرفیت نداری که روزه مال تو باشد. روزه مال من است و هیچ کس در این عالم، نمی تواند پاداش روزه را حساب کند.
«و أنا أجزی» (2)پاداش روزه، در روز قیامت، بر عهده من است که در آن روز، به تو عطا می کنم.
ص:27
امام صادق علیه السلام در روایتی قطعی - که بیشتر زُوّار به آن عمل می کنند - می فرماید :
«هر کس در مکه، یک ختم قرآن کند، از دنیا نمی رود مگر این که پیامبر را ببیند و جای او را در بهشت به او نشان دهد». (1) این ثواب یک عمل مستحب است، اما واجبات که جای خود دارند.
شما اگر دو رکعت نماز خود را عمداً نخوانید، به یقین همه آفرینش را باید به پروردگار خود، عوض بدهید که جای آن دو رکعت نماز را پُر کند ؛ اما باز هم پُر نخواهد کرد. ببینید وزن واجبات، چه اندازه است ؛ مثلاً پرداخت خمس را در نظر بگیرید که انسان پس از یک سال خوردن و پوشیدن و مسافرت کردن و همه نوع بهره بردن از سرمایه خود، اگر مثلاً صد تومان باقی مانده است، باید بیست تومان از آن را بپردازد. این بیست تومان، سهم پیامبر صلی الله علیه و آله است و باید خرج حوزه ها و مراجع تقلید و مفسران قرآن شود. امام زمان علیه السلام می فرماید: اگر همین بیست تومان به شما تعلق بگیرد و نپردازید، در قیامت، ما دشمن شما خواهیم بود. چرا؟ چون وزن
ص:28
عمل، بسیار سنگین است و مسامحه در آن، باعث دشمنی خدا و پیامبر است. (1)
خداوند در سوره توبه می فرماید : اگر مال و جان خود را با خدا معامله کنید، در برابر به بهشت من خواهید رسید.
این بهشت، جایی است که وقتی آفریده شد، خداوند به آن فرمود : خوش به حال کسانی که در تو قرار بگیرند. درک این حقیقت، ممکن نیست.
خداوند می فرماید : من برای بندگان شایسته ام، چیزی را مقرر کرده ام که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه به خیال کسی خطور کرده است.
من جان و مال شما را در برابر بهشت می خرم:
« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَیٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ و أَمْوَلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ » (2). (3)
ص:29
شهدا عاشق شهادت بودند و تعهد و پیمان و سخن خداوند را باور کرده بودند :
« رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً » (1)
چرا در شب عاشورا ابی عبداللّٰه علیه السلام به یاران خاص خود اصرار می کرد و می فرمود: این مردم با شما کاری ندارند و من بیعتم را از شما برداشتم، بروید ؛ اما یک نفر هم نرفت ؛ (2) چون این مطالب را باور کرده بودند. اگر هم بخواهند بروند، کجا بروند؟ مگر چقدر می توانند معامله کنند. اینجا وقت معامله با خداوند است.
ص:30
ص:31
خداوند در سوره مبارکه حجرات می فرماید :
« حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمٰانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ » (1)
کسی که به من دل ببندد، ایمان را محبوب او می کنم. وقتی ایمان را محبوبت کردم، بسیار خوب می شوی و عاشق پیامبر و امیرالمؤمنین و سید الشهدا علیهم السلام می شوی ؛ چون اینان را در دل شما زینت می دهم. هر چه را دل زیبا بیابد، عاشق آن می شود. بلال عاشق پیامبر بود ؛ چون حُسن ایشان در دل او جلوه کرده بود. کار چشم نیست. پیامبر در چهل سالگی مبعوث شدند. عموی ایشان، ابولهب 53 سال ایشان را می دید ؛ اما آن حضرت را دوست نداشت. قرآن می فرماید :
« وَ تَرٰاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ » (2)
تو را می بینند، اما زیبایی تو را درک نمی کنند. چرا؟ چون دلشان در پرده شقاوت است ؛ اما کسی که دل به من داده است، دیگر کاری به چشم او ندارم. در دل او حقایق را می آرایم.
علی علیه السلام را در دل خود می بیند که چه زیبایی بی نهایتی است. این، کار خدا است. به من دل بدهید، من نقاش ازل و ابد هستم، ببینید در دل شما چه چیزی نقاشی می کنم.
ص:32
خداوند در قرآن می فرماید :
کسی که یک سفر حج انجام دهد، (البته حج مطابق با فقه اهل بیت) در برابر حج او، به او ایمنی می دهم :
« وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً » (1)
ایمنی از عذاب را به او می دهم. در مقابل یک سفر یک ماهه که انسان می رود و خیلی هم به او خوش می گذرد، خداوند به او ایمنی می دهد. اصل تجارت، محدود است، ولی سودش نامحدود. هنگامی که بهشتیان، خدا را می بینند، آن قدر خدا را شکر می کنند که قرآن الفاظ شکرگزاری آنان را بیان می کند :
« وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنٰا لَغَفُورٌ شَکُورٌ » (2)
از درون بهشت، جهنم را به آنان نشان می دهند. لذت احساس نجات از جهنم، از لذت خوردن نعمت های بهشت، برای ایشان بیش تر است.
امام صادق علیه السلام مسأله حج در آیه «وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً » را بسیار لطیف بیان کرده، می فرماید : کسی که حج بگزارد، خدا او را وارد فضای ولایت ما می کند ؛ (3) یعنی در دنیا و آخرت، دستش را در دست ما می گذارد و وقتی این گونه شد، از هر
ص:33
فتنه ای در دنیا و از هر عذابی در آخرت، در امان است: «وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً ».
خداوند به کسی که عبادت و طاعت داشته باشد، می فرماید : من در برابر این عبادت و طاعت، به او نور معرفت می دهم. می فرماید : (1) با نوری که در آخرت به او می دهم، بهشت را می بیند و به سوی آن حرکت می کند، نه این که جلوی او را نمی گیرند، بلکه به او مژده می دهند:
« یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ یَسْعیٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ » (2)
روشنایی مؤمنان که در برابر عبادت و طاعت به آنها داده ام، پیش روی ایشان در حرکت است.
نور در قیامت از وجود خود مردم مؤمن طلوع کرده در جلوی ایشان حرکت می کند :
ص:34
« بُشْرٰاکُمُ الْیَوْمَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ » (1)
خداوند می فرماید : تو ای بنده من، هنگامی که زکات و صدقه می دهی، من در برابر آن، پاکی و رشد باطن به تو می دهم :
« خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهٰا » (2)
من با این اندک پول دادن تو، باطن تو را از بخل پاک می کنم. من بخیل را دوست ندارم. پیامبر هنگام طواف، به مردی رسید که مشغول دعا کردن بود. حضرت دست خود را روی شانه او زد و فرمود : تو که دعا می کنی، خدا را نیز قسم بده تا دعای تو زودتر مستجاب شود. گفت: به چه چیز قسم بدهم؟ حضرت فرمود : بگو :
به حق خودم، مشکل من را حل کن. مؤمن به اندازه ای ارزش دارد که می تواند خدا را به حق خودش قسم بدهد. مرد گفت : یا رسول اللّٰه! من یک گرفتاری باطنی دارم و نمی توانم خدا را به حق خودم قسم بدهم. حضرت فرمود گرفتاری تو چیست؟ او گفت : گرفتار بخل هستم. پولدارم، ولی از آن به هیچ کس نمی دهم.
تا گفت : من گرفتار بخل هستم، پیامبر رهایش کرد و به گام های خود در طواف سرعت داد و فرمود: دور شو! آیا نمی دانی کسی که این چنین باشد بوی بهشت را
ص:35
نمی شنود؟ آیا این آیه قرآن را نشنیده ای:
« وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » (1)
اما وقتی که انفاق کنی، همین پرداختن، زمینه را فراهم می کند که بخل بیرون برود : «تُطَهِّرُهُمْ » ؛یعنی با گرفتن زکات و صدقه، ایشان را پاک می کنی. (2)
خداوند می فرماید : کسی که قرآن مرا بخواند و به آن عمل کند، من در برابر آن، در روز قیامت، وزن اعمال او را سنگین می کنم :
« وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ » (3)
ترازوی من در قیامت، قرآن است : «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ » . کسی که این کتاب را به کار گرفته است، پرونده او سنگین است : «فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » و اهل نجات
ص:36
و رستگاری است. این ها کار خدا در برابر کار ما است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:37
سیرت انسان نه صورت او 2 تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
این که خداوند عالم داستان پر عبرت و موعظه یوسف را «أحسن القصص»، یعنی نیکوترین داستان نامیده است، به علت سیرت یوسف است، نه برای صورت یوسف.
وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید :
«انَّ اللّٰهَ لاٰیَنْظُرُ إلیٰ صُوَرِکُم وَ لاٰ إلیٰ أموالکم و لٰکن یَنْظُرُ إلیٰ قُلُوبِکُم و أعمالکم» (1)خدا به صورت و ثروت شما نظر ندارد، بلکه به باطن شما نظر دارد.
کاری که یوسف علیه السلام برای باطن خود کرد، چنان چه از آیات قرآن استفاده می شود، کار بسیار بزرگی بود. این انسان الهی و ملکوتی، از همان حدود شش هفت سالگی زمانی که در دامان پدر و مادر بود، همه مقامات معنوی پدر و جدّ خود، اسحاق و پدر جدّ خود، ابراهیم را که از پدرش می شنید، شروع به رشد دادن و
ص:38
ص:39
ص:40
ص:41
تربیت کردن حقایق باطن خود نمود. نعمت عقل را با استفاده از مقامات ملکوتی پدر، جدّ و جدّ پدر خود رشد داد و فطرت الهی خود را با همان مقامات و به کارگیری آن ها پرورش داد و روح خود را با به کار گرفتن آن معنویات، تقویت کرد و نفس را به دایره تزکیه کشید و به تدریج، همه این نیروهای معنوی را در اعضا و جوارح بدن ظهور داد.
تفسیر « کلمة اللّٰه » چیست ؟ « ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی السَّمٰاءِ * تُؤْتِی أُکُلَهٰا کُلَّ حِینٍ ... » (1)
قرآن مجید از وجود مسیح به «کلمه»، تعبیر کرده است : (2)« إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اللّٰهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ » (3)
ص:42
در سوره لقمان می گوید : همه موجودات عالم «کلمة اللّٰه» هستند. (1) یوسف هم کلمه ای از کلمات خدا است. کلمه انسانی، از مصادیق همین آیه است که «ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً » . کلمه طیبه (2)، ریشه در خدا «أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ » دارد ؛ چون قرآن می فرماید که بعضی از درخت ها ریشه در جهنم دارند :
« إِنَّهٰا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ » (3)
خدا حق است ؛ یعنی ثابت است : «أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ » . ریشه این شجره، ثابت است ؛ یعنی حق و خدایی است. شاخ و برگ آن، آسمان معنویت را پر کرده و میوه اش دائمی شده است. امروزه هم که چند هزار سال از سفر یوسف گذشته است، اگر بخواهیم می توانیم، از طریق داستان یوسف در قرآن، از میوه آن شجره، روح و عقل و فطرت و اخلاق خود را تغذیه کنیم.
ص:43
یوسف از همان آغاز خردسالی که در دامان مادر و پدر بود ، همه هوش و حواس او متوجه مقامات معنوی پدر است که از انبیای خدا است، متوجه مقامات معنوی جدّ خود اسحاق و جدّ پدرش، ابراهیم است. یوسف از راه هوش و حواس، اصول ارزش ها را از این سه پیامبر می گیرد. این مطلب را از آیات بعد که مسأله خواب یوسف را مطرح می کنند، درمی یابیم. یوسف در آن خواب، ظهور ارزش های خود را در آینده می بیند و خواب را برای پدر نقل می کند، پدر به او می گوید :
« وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ آلِ یَعْقُوبَ کَمٰا أَتَمَّهٰا عَلیٰ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ » (1)
یعنی آن اتمام نعمتی که خدا برای جدّ تو و جدّ پدرت کرده است، برای تو هم خواهد نمود. البته این نعمت، نعمت خوراک نبوده است. خوراک نصیب همه حیوانات هم می شود. قرآن می فرماید : شما در خوراک، با چهارپایان شریک هستید و امتیازی ندارید. سخن قرآن این است که این سوره را به کار بگیرید تا حالات حیوانی شما به حالات انسانی و حالات انسانی به حالات الهی تبدیل شود ؛ نه این که حالات انسانی را هم به حالات حیوانی برگردانید که در این صورت، چنانکه قرآن می فرماید :
« أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ » (2)
یعنی اگر قوای شما در راه شیطنت، مکر و حیله به کار گرفته شود، ابعاد انسانی شما به ابعاد حیوانی تبدیل می شوند ، اما اگر یوسف را الگو قرار دهید، برای این که ابعاد حیوانی به ابعاد انسانی تغییر یابند و ابعاد انسانی هم به ابعاد الهی تغییر پیدا
ص:44
کنند، می شوید همان که خدا فرمود :
«عَبدی أَطِعنی حَتّٰی أجْعَلَکَ مَثَلی» (1)مطیع من شو تا تو را نمونه خودم قرار دهم.
این کار بزرگ یوسف است ؛ یعنی در دوران کودکی، تحقق کرامت انسانی را، با به کار گرفتن مقامات معنوی پدر، جد و جد اعلای خود قرار داد. این خیلی عجیب است که پیامبر صلی الله علیه و آله هر وقت خود می خواستند اسم یوسف را ببرند و به دیگران هم سفارش می کردند که هر گاه می خواهید اسم ایشان را ببرید، این گونه بگویید :
«الکریم بن الکریم بن الکریم، ابن یعقوب بن اسحق بن ابراهیم» ؛ (2) یعنی این کودک، در همان سن کودکی، همه نیروهای معنوی سه پیامبر را به خود منتقل کرد.
در لغت آمده است که «کَرَم» یعنی جمع ارزش ها و «کریم» یعنی انسانی که همه ارزش ها را در خود جمع کرده است. وجود یوسف، از ارزش های انسانی و الهی پر بود. این کاری است که یوسف به اختیار خود کرده است که با به کارگیری معنویات پدر، جد و جدّ اعلای خود، عقل را کامل کرد، فطرت را روشن ساخت، روح را تقویت و نفس را تزکیه نموده، عمل را صالح و اخلاق را حسنه کرد. دلیل آن هم این است که عزیز مصر شده است. رفتار او با ملّت مصر، به ویژه با برادران خود که از
ص:45
آنان کتک خورده و تحقیر شده است و او را در چاه انداخته اند، کریمانه است. اکنون که در یک مملکت بزرگ به قدرت رسیده است، پس از ورود ستم گران می گوید :
پول کم خود را بدهید، من همه ظرف های شما را پر می کنم. همه ظرف ها را پر کرد و به مأموران گفت : هر چه پول داده اند، به آنها برگردانید. به آنها محبت کرد. روزی هم که شناخته شد، یعقوب به پسرش یوسف گفت : می خواهم با تو تنهایی ملاقات کنم که حتی مادرت هم نباشد. گفت : پسرم! می خواهم از زبان خودت بشنوم که سی سال پیش که تو را از دامن من جدا کردند، با تو چه کردند؟
یوسف گفت :
« عَفَا اللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ » (1)
خدا از سی سال پیش برادران من گذشت کرده است. وقتی او گذشت کرده است، من چیزی ندارم که بگویم. پدر اصرار کرد که آنان چه کار کردند. یوسف گفت : جاده را باز کردند و من به سلطنت رسیدم. سخن دیگری هم نگفت. این انسان، کریم است و این، کار یوسف است.
در کتاب المنهج القوی نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«الناقص ملعون»
یعنی کسی که عمر بر او بگذرد و عقل او به همان صورت بچّه گی بماند، فطرت، روح، نفس و اخلاق او بچّه گانه بماند، یعنی لج باز، متعصب و بهانه گیر باشد، قطعاً این انسان، ملعون است. پیامبر صلی الله علیه و آله به کسی که از مادر متولد شده است و یک دست
ص:46
ندارد، ناقص نمی گوید.
کسی که این گونه است، بنابر آیات و روایات، خداوند چنان جبرانی در آخرت برای او بکند که آرزو کند ای کاش من اصلاً اعضا و جوارح نداشتم.
این شخص، مقرّب به عنایت خداوند است ؛ اما «الناقص ملعون» یعنی کسی که در صدد رشد عقل برنیاید، در صدد تقویت روح و تزکیه نفس برنیاید. هشتاد سال دارد ، اما بچه پنج ساله است. با زن و فرزند، نوه، داماد و عروس لج بازی می کند. از کوره در می رود، غضبناک می شود و تهمت می زند. این بچّه است و هنوز جاهل است. این انسان را پیامبر ملعون می داند.
کاری که یوسف کرد، فرار از لعنت خدا بود. به همین علت، پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید : «الکریم بن الکریم...». او همه شاخه های شجره انسانیت را در وجود خود آبیاری کرده و به چنین مقامی رسیده بود.
« وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً » (1)
انسان تحمل کرد و پذیرفت. یکی از آن انسان ها یوسف است. آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند (2)
این امانت در عالم ملکوت، به یوسف ارائه شد و او هم پذیرفت، خوب هم پذیرفت و خوب هم این بار امانت را به منزل رساند. از این رو، به هفده ویژگی الهی ملقب شده است. این آیه، در سوره یوسف است :
« إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُخْلَصِینَ » (3)
نه از مخلِصین. مخلِص کجا و مخلَص کجا؟ مخلِص مانند سلمان، حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه هستند ؛ اما یوسف مخلَص بود ؛ یعنی در مقام قرب به خدا، در صف اول قرار دارد و بین او و خدا حائلی نیست.
کسانی که شیطان و ابلیس با همه قدرت، راهی برای نفوذ در آنان ندارد. یوسف به این جا رسید ؛ یعنی با نگاه یوسف، ابلیس و همه پیاده و سواره نظام او فراری می شوند. نمی خواهد از جایش بلند شود و اسلحه بکشد و داد بزند. آدم همه زیبایی ها را داشته باشد ؛ اما هیچ عامل تحریک شهوانی در او اثر منفی نگذارد. ما که زیبایی نداریم. ما چهره های معمولی داریم. اگر ما را کنار یوسف هم بنشانند و کسی او را ببیند و ما را ببیند، بهت زده می شود که ما چه اندازه بدقیافه هستیم. آن
ص:48
وقت، ما با این قیافه، در برابر یک نگاه دختر و زن، زانویمان سست می شود ؛ اما یوسف با صد در صد زیبایی، به همه شهوت شهوت رانان عالم پوزخند تمسخر زده است. لذا پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: یوسف را این گونه یاد کنید : «کریم بن کریم بن کریم، یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم». (1)
البته یک کسی به پیامبر گفت: شما زیباتر هستید یا یوسف؟ یقیناً قیافه پیامبر از یوسف زیباتر نبوده است ؛ ولی ایشان چه جواب زیبایی داد!
وقتی که پیامبر 25 سال داشت و خدیجه کبری چهل سال گمان می کنید که خدیجه عاشق طراوت جوانی پیامبر شد؟ در هیچ جا نیامده است که ایشان عاشق قیافه پیامبر شد. وقتی کاروان تجارتی از شام برگشت و پیامبر در این کاروان شرکت داشت، خدیجه به خادم خود گفت : کاروان امسال چگونه بود؟ گفت : ممتازترین کاروان بود. آن گاه، این کارگزار تجارتی، ارزش های این جوان را بیان کرد. از حیا،
ص:49
وقار، امانت داری، ادب، کرامت، کم حرفی، آرامش، حلم، صبر و رقت قلب او سخن گفت و این ارزش ها را برای خدیجه بیان کرد. خدیجه به ابوطالب پیغام داد که اگر برادرزاده ات حاضر باشد، علاقه دارم با او ازدواج کنم. ابوطالب فرمود : من با او در میان می گذارم و به تو پاسخ می دهم. ابوطالب به پیامبر گفت. پیامبر جوانی 25 ساله است و باید با دختر چهارده - پانزده ساله ازدواج می کرد. پیامبر از اوصاف خدیجه پرسید که او در دوره جاهلیت، چگونه زنی بود؟ به او گفتند : در عفّت و ادب و شخصیت و وقار، در میان زنان مکّه نمونه ندارد. حضرت فرمود : حاضرم با او ازدواج کنم. دو منبع ارزش و دو سیرت ملکوتی، با هم ازدواج کردند، نه دو صورت ظاهری. نتیجه این ازدواج هم فاطمه زهرا، سیدة نساء العالمین شد.
خدیجه از پیامبر صلی الله علیه و آله می پرسد : تو زیباتری یا یوسف؟ سؤال کننده که یوسف را ندیده بود ؛ ولی پیامبر صادق است. اگر می گفت : من زیباترم، می گفت : راست می گوید. فرمود : برادرم، یوسف از نظر جمال زیباتر بود ؛ ولی «أنا أملح منه» (1)، من نمکی تر از او هستم ؛ یعنی من نمک خدا هستم.
سگ نجس العین است. اگر موی آن به لباس بچسبد، نمی شود با آن نماز خواند.
پوست و گوشت آن نجس است. خرید و فروش نجس العین حرام است ، ولی این سگ اگر در نمک زار بیفتد و به نمک تبدیل شود، آن نمک پاک است. به نمک طعام تبدیل می شود و مردم آن را می خورند. اگر انسان نیز در نمک زار دین خدا بیفتد، پاک پاک می شود. لذا به دنبال مطالعه کتاب های خوب باشید. وظیفه واجب خدا بر
ص:50
بر شما این است که نفس را تزکیه کنید. باید کاری مانند یوسف انجام دهید تا شما هم در همه امور خود احسن بشوید.
همه خواسته ها روی احسن، افضل، اقرب و اخص می چرخد. خدایا! به من کمک کن تا در میان بندگان تو بهترین بنده تو شوم. و به رشد سیرت و عقل و فطرت و روح و تزکیه نفس برسم. این روایت را اهل سنت هم نقل کرده اند.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید : وارد مسجد شدم. دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله تنها نشسته است. گفتم : یا رسول اللّٰه با زبان خودتان یک دعا در حق من بنمایید گفت : به خدا بگو : علی را بیامرز. امیرالمؤمنین می گوید : دیدم از جا بلند شد، به گمان این که می خواهد ایستاده دعا بکند، رو به قبله ایستاد. نماز را بست و در سجده رکعت دوم، سجده آخر، شنیدم که می گوید:
«اللّٰه بحقّ علیّ عندک إغفر لعلیّ»
خدایا! به حق علی، علی را بیامرز. سلام نماز را که داد، گفتم : آقا! چرا خدا را به حق من قسم دادی؟ فرمود : علی جان! همه عالم را نگاه کردم، دیدم بنده ای محبوب تر از تو نزد خدا نیست. به همین جهت خدا را به اسم تو قسم دادم. (1)والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:51
علم به حقایق قرآن
3
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: علم به حقایق باطنی قرآن کریم، به وجود مبارک رسول خدا و ائمه علیهم السلام داده شده است. اگر درک باطن قرآن و حقایق آیات آن، برای همه مردم ممکن بود، خداوند در خود قرآن مردم را مستقیماً به قرآن کریم ارجاع می داد ؛ ولی می بینیم که چند بار در قرآن کریم، درباره وظایف الهی پیامبر می فرماید:
« وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ » (1)
پیامبر را مبعوث به رسالت کرده ام تا قرآن را که دریای علم و حکمت من است، به مردم بیاموزد. از این آیه شریفه استفاده می شود که هیچ کس به طور مستقل نمی تواند به قرآن مراجعه کند و به لطایف و اشارات و حقایق آن دست یابد. فهم واژه هایی که در قرآن به کار رفته است، کار مردم نیست و باید از راسخان علم که اهل بیت علیهم السلام هستند کمک بگیرند. قرآن کریم اصرار دارد که مردم قرآن را از پیامبر فرا بگیرند و پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز از ائمه علیهم السلام بپرسند (2) چنانکه قرآن می فرماید :
ص:52
ص:53
ص:54
ص:55
« إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ » (1)
اهل ذکر، اهل بیت علیهم السلام هستند که شیعه و سنی روایت کرده اند که پیامبر، ایشان را عِدل قرآن معرفی فرموده است :
«إنّی تارِکٌ فِیکُمُ الثَقَلین» (2)
ص:57
« ثقلین » یعنی دو ثِقل و دو شیء گران بها. خود پیامبر و ائمه طاهرین، تجسم عینی قرآن کریم بودند. امیرالمؤمنین علیه السلام درباره قرآن می فرماید:
«فَاستَنْطِقُوهُ» ؛ یعنی شما اگر می توانید، قرآن را به حرف درآورید که با زبان خودش حقایق آیات را برای شما بیان کند ؛ اما قرآن در دنیا با کسی حرفی نمی زند.
قرآنی که در این دنیا در اختیار داریم، قرآن صامت است.
«و لن ینطق» ؛ قرآن تا روز قیامت با شما سخن نمی گوید. باید کسی باشد تا از سوی او حرف بزند و زبان قرآن باشد. خود قرآن می فرماید : زبان من، پیامبر و اهل ذکر هستند. حضرت می فرماید: قرآن با شما سخن نمی گوید. «و لکِنَّ أُخبرکُم عنه» ؛ من از قرآن به شما خبر می دهم.
ص:58
«ألا انَّ فیهِ عِلمُ ما یَأتی» (1)دانش آن چه تا ابد خواهد آمد، در قرآن کریم است. اگر زبان وحی نبود، هیچ منبعی نمی توانست آینده را پیش بینی کند. دانشمندان ما نمی توانند آینده را پیش بینی کنند. آنان فقط از گذشته، آن هم به طور ناقص خبر می دهند. اگر زبان انبیا نبود، هیچ آینده نگری نبود. در سوره بقره، از زبان ابراهیم، از آمدن پیامبر اسلام خبر می دهد و یا در سوره اعراف می فرماید:
« الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ ... » (2)
وحی در تورات و انجیل از آمدن پیامبر اسلام خبر داده است. اگر این زبان ها نبود، هیچ انسانی از آینده خبر نداشت. حدود هزار آیه قرآن کریم از آینده خبر داده است.
قرآن کریم، از قیامت، از آینده اجتماعی و سیاسی و اخلاقی مردم کره زمین خبر می دهد :
« أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهٰا عِبٰادِیَ الصّٰالِحُونَ » (3)
ص:59
در آینده، سراسر زمین را بندگان صالح و شایسته پروردگار متعال به ارث خواهند برد و همه جریانات باطن مردم، روی خط انصاف و عدالت قرار خواهد گرفت، تا جایی که بنابه فرموده امام باقر علیه السلام ، دختر زیبایی که دو صندوق طلا و نقره به همراه خود از بازار بغداد به بازار شام ببرد، در آن زمان، چشمی که به شهوت او را بنگرد و دستی که به این طلاّ و نقره دراز شود، وجود ندارد. (1) همه چشم ها در خط عدالت و همه دست ها در خط کرامت هستند. اگر قرآن کریم نبود، هیچ کس از آینده خبر نداشت. اگر زبان قرآن نبود و اوضاع قیامت را مطرح نمی کرد، ما هم مانند کسانی که قیامت را باور ندارند، پوچ و بیهوده می شدیم. امید به آینده است که ما را این اندازه با صفا و با وفا نگه داشته است.
آیت اللّٰه میلانی از ظاهر دنیا گذشته بود و از خاک به افلاک و از فرش زمین تا عرش برین پرواز کرده بود. مرحوم حاج هادی ابهری، که از اولیای طراز اول خدا بود، می گوید: به کربلا رفتم و تنها تقاضایی که از حضرت سید الشهدا کردم، این بود که یک رفیق خوب که تو می پسندی سر راه من قرار بدهد. وقتی که می خواستم از حرم خارج شوم، نخستین بار آیة اللّٰه العظمی میلانی را دیدم. ایشان فرمود: ابهری!
ص:60
رفیقی که می خواستی، من هستم: تو ذوق لعل خوبان را چه دانی
رفیق موافق و رفیقی که بر دین و ایمان انسان بیفزاید گنج است.
امیرالمؤمنین علیه السلام در روز بیستم ماه رمضان، به امام مجتبی علیه السلام فرمود : حسن جان! در را ببند و کسی را راه نده. نمی خواهم این مردم را ببینم ؛ اما به خانه حُجر بن عدی برو و او را به این جا بیاور که دل من برای او تنگ شده است. (1)از نعمت های بسیار بالای بهشت، رفیق خوب است. لذت ایشان را خداوند با
ص:61
رفیق و هم راز و همراه، به کمال می رساند. خواجه نصیر طوسی وقتی داشت در کاظمین جان می داد، به ایشان گفتند : شما را به نجف ببریم یا نه؟ گفت : اگر مرا به نجف ببرید، بی احترامی به موسی بن جعفر علیه السلام است. مرا در همین جا دفن کنید و بر سنگ قبرم فقط این آیه از قرآن را بنویسید :
« وَ کَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَیْهِ » (1)
من سگی گرسنه هستم که دو دست خود را در خانه ایشان دراز کرده ام. یک دو سه یار همدم و هم راز هم دو تا هم سه تا دگر همه هیچ
من به درس میرزا جواد آقا می رفتم. سبزی فروش نزدیک خانه ایشان می گفت که ایشان با قدِ خمیده آمد و یک کیلو سبزی خرید. ایشان خیلی با ادب حرف می زدند. پس از مدتی برگشتند. دیدم که بسته سبزی دست ایشان است. نگران شدم که آیا اشتباهی کرده ام؟ ایشان فرمودند : خودتان گِره سبزی را باز کنید و هر بخشی از آن را در بخش معیّن خودش بگذارید، ریحان و تَره و ... گفتم : مگر سبزی خراب بود؟ فرمود: نه، عالی بود ؛ اما وقتی به خانه بردم و گره را باز کردم تا سبزی را پاک کنم، دیدم میان سبزی ها یک مورچه است. لانه این مورچه، یا در مغازه شما و یا همین اطراف است. دیدم این مورچه، در خانه من لانه اش را پیدا نمی کند و از همسرش و بچه هایش جدا می ماند و من در قیامت نمی توانم جواب خداوند را بدهم. سبزی هایی را که به من می دهی، دقت کن که در آن مورچه نباشد.
اگر انسان به این حد می رسد، به این علت است که آینده را باور کرده است. این
ص:62
آینده را زبان وحی به ما خبر داده است :
«ألا ان فیه علم ما یأتی»
یک خبر قرآن این است که در زمان ظهور حضرت مهدی علیه السلام رخ می دهد، زمانی که همه قلب ها عاشق و پر محبت است و خشونت و ستمی وجود ندارد. خبر دیگر آن از قیامت است که گوشه ای از آن، همان سوره ای است که هر وقت پیامبر و ائمه، آن را می خواندند هر کس از کوچه رد می شد، صدای گریه اش بلند می شد.
« إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا » (1)
« وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا » (2)
« وَ قٰالَ الْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا » (3)
« یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا » (4)
تاریخ و ساعت را می گوید که بندگان تو در ماه رمضان، مثلاً مناجات و نیایش کردند. گناهان ما را نیز باید بازگو کند ؛ ولی پیش از آن، به او می گویند : از گناهان بنده من حرف نزن. این هم یکی از اخباری است که از قرآن و روایات استفاده می شود.
ص:63
« یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النّٰاسُ أَشْتٰاتاً لِیُرَوْا أَعْمٰالَهُمْ » (1)
این مجالس را ما دوبار می بینیم : یک بار اکنون و یک بار هم در قیامت. این گوشه ای از خبر قیامت است :
«ألاٰ انَّ فیهِ عِلْمُ ما یَأتی و الحدیث عَن المٰاضِی»
قصه یوسف را به درستی در اختیار شما می گذارد : «و دواء دائکم» ؛ (2) این قرآن داروی بیماری شما است :
« وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ » (3)
قرآن نظام دهنده زندگی است، یعنی نظام دهنده اقتصاد، اخلاق، منش و کردار شما است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:64
دو واقعیت در سوره یوسف4
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
در سوره مبارکه یوسف دو واقعیت مطرح شده است، که عبارت اند از: عشق الهی و عشق حیوانی.
عشق حیوانی عشقی است که اگر زلف جان کسی به آن گِره بخورد، او را تا بی نهایت کوچک شدن می برد. قرآن مجید که می فرماید : در قیامت، اعمال سنجیده می شود، درباره عده ای می فرماید :
« فَلاٰ نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَزْناً » (1)
چون ایشان چیزی ندارند، برای آنان ترازویی قرار نمی دهند. اینان به نهایت کوچکی رسیده اند. نقطه مقابل آن، عشق الهی است که انسان را به سوی بی نهایت بزرگ شدن حرکت می دهد.
عشق الهی انسانی را از عمق چاه، بر تخت عزیزی مصر وجود می رساند و او را
ص:65
ص:66
ص:67
به اسوه ای تبدیل می کند که برای هر جمعیت و دل و جانی و هر پیر و جوان و مرد و زنی الگو می شود. این سعه عشق الهی در دنیا است ، اما تماشای جمال واقعی او باید در قیامت صورت بگیرد. سعه وجودی این عاشق، در دنیا نمی گنجد و خداوند باید جهان بی نهایتی را برپا کند تا بتوان در آن بی نهایت ها را دید. در این سوره مبارکه، عشق در این دو سو مطرح شده است. نماد عشق حیوانی، یک خانم جوان است به نام زلیخا و نماد عشق الهی، جوانی است در اوج زیبایی، به نام یوسف. این دو عشق، با هم، در یک جنگ شدید، از سوی زلیخا و جهاد جانانه از سوی یوسف قرار گرفته اند. عشق الهی، عشق حیوانی را سرکوب کرد و پستی این عشق و کمال آن عشق را تجلّی و ظهور داد. هر که کند روی طلب سوی او قبله ذرات شود کوی او
زیباترین مطلبی که در توضیح این یک بیت می توانم بگویم، این است که صاحب دعای ابو حمزه ثمالی، حضرت زین العابدین علیه السلام ، روی منبر مسجد شام، به مردم گفت که می دانید چه کسی را کشته اید؟ کسی را که همه ماهیان دریا و پرندگان هوا و فرشتگان خدا برای او گریه کردند، همه جنیان و درختان و انبیا و علی و زهرا و امام مجتبی علیهم السلام ، برای او گریه کردند. شما شامیان کر بودید و ناله همه موجودات را که برای او بلند بود، نشنیدید وگرنه، می شنیدید که همه ذرات عالم، در عصر عاشورا می گفتند :
«بأبی أنت و أمی یا أبا عبد اللّٰه!» (1)
ص:68
عشق که بازار بُتان جای اوست
بنابر آیات و روایات، ما قدم اول را برای عاشق شدن برنمی داریم. قدم اول را او برمی دارد و تو قدم دوم را. او به سوی تو می آید و خود را به قلب تو می نمایاند : گر به ره عشق در آتش خوش است
ص:69
اهل ملامت که سلامت روند
عاشق جان و مال، نمی تواند خود را نگه دارد و همواره به معشوق می گوید :
جان و مال را چگونه و کِی برای تو خرج کنم؟ معشوق راهنمایی می کند و می گوید :
برای تو پنج وقت ملاقات قرار داده ام. نماز خواندن، سرود و شعر عشق است به زبان عربی و بیان عشق دل است. آن وقت که در برابر او می ایستد و با همه وجود می گوید :
« إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ * اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ » (1)
او می گوید : راه باز کنید. بنده ام راه می خواهد. موجودات و تعلقات! برای عاشق من راه باز کنید که او می خواهد بیاید. اصرار امیرالمؤمنین علیه السلام درباره قرآن، برای درک همین حقایق است. اگر انسان عمرش تمام شود و به حلاوت این سخنان نرسد دچار خسران بزرگ شده است.
خانمی نزد عارفی آمد و گفت : شوهرم می خواهد مرا رها کند و به دنبال زن دیگری برود. آن گاه گفت: می دانم که نگاه به نامحرم حرام است؛ از این رو، من خودم را به زنان دیگر نشان می دهم تا ایشان برای تو تعریف کنند که کسی در این شهر، زیباتر از من نیست. این عارف، به جای این که این خانم را راهنمایی کند، نعره ای زد و غش کرد. خانم هم ترسید و از آن جا رفت. عارف را به هوش آوردند و گفتند: چرا پاسخ او را ندادی؟ گفت: پاسخی نداشتم که بدهم. او به من گفت: من
ص:70
زیباترین زن این شهر هستم و شوهرم می خواهد مرا رها کند. دیدم خدا دارد به من می گوید: من که زیبای بی نهایت هستم، چرا دنبال غیر من رفتی؟ آیا کسی زیباتر از مرا پیدا کردی؟ ثروتمندتر از مرا پیدا کردی؟ کریم تر از مرا پیدا کردی؟ آمرزنده تر از مرا پیدا کردی؟ (1)
عشق حیوانی، با بدن سر و کار دارد و ناپایدار است ، اما عشق الهی، چون یک طرف آن، حضرت حق است و در طرف دیگر، دل است، کشش حضرت حق، کشش بی نهایت است و وقتی در این دل تجلّی کند، به علت شایستگی صاحب دل و بر اثر کشش معشوق، عاشق می شود. این عشق، همواره رو به افزایش می رود و جایی برای نفرت و طلاق و جدایی برای او نمی گذارد. این شعله، همچنان اضافه می شود تا وجود عاشق را به حقیقت معشوق تبدیل می کند :
«اللٰهم أذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّکَ» (2)
ص:71
همه دنیا و آخرت، در این محبت غرق است. در این عشق است که عاشق حق، نه دنیا می خواهد و نه آخرت. ظاهراً این سخن از پیامبر صلی الله علیه و آله است که می فرماید :
این قلبی که نه طالب دنیا است و نه طالب عقبی، بلکه طالب مولا است و معشوق هم چون همه کاره عالم است، عاقبت به همه عالم می گوید: مطیع عاشق من و مِلک او باش. (1)امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید : گفتار، نشان دهنده وضع باطن است. این گوینده باید مزه عشق را چشیده باشد. بعضی از این اشعار، حکمت الهی است و با دل کار می کند. پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید : گنج هایی زیر عرش خدا هست که کلید آن ها زبان شعرای حکیم است. این کار دل است که انسان واقعاً خدا را از درون باور کند راه آن پس از بعثت پیامبر تا قیامت، کتاب عشق حضرت حق، یعنی قرآن مجید است. این عشق، از آن راه برقرار می شود.
مردی را می شناختم که شغلش حمالی بود. همسرش مرده بود و او در گوشه ای زندگی می کرد. یک مقدار دید چشم او تار شده بود. من گاهی نزد او می رفتم. به من می گفت : هر وقت می خواهی نزد من بیایی، سعی کن شب جمعه باشد که من بیایم و در مجلس دعای کمیل علی علیه السلام بنشینم و لذّت ببرم. او واقعاً با امیرالمؤمنین علیه السلام هم نشینی می کرد. آن زمان، روزی بیست تومان بدست می آورد. از روز شنبه تا پنجشنبه پول هایش را جمع می کرد. به سیصد تومان یا چهارصد تومان که می رسید،
ص:72
بیست تومان برای مخارج یک هفته برمی داشت و بقیه آن را برای یک خانواده فقیر که مخارج آن اداره نمی شد، صرف می کرد. من هر وقت نزد او می رفتم، ساعت معینی بود که مزاحم شغل او نباشد. او در گوشه ای نشسته بود و قرآن مجید روی زانویش و او غرق در کتاب خدا بود. آیه ای می خواند و زار زار گریه می کرد. هر سه شبانه روز هم یک بار قرآن را ختم می کرد. از راه قرآن، دل باخته خداوند بود. وقتی با من حرف می زد، احساس می کردم که نور از دهان او خارج می شود. امروزه این افراد، در جامعه کم شده اند؛ این کتاب عشق است.
قرآن پنجاه اسم دارد. یک اسم آن، رحمت است. رحمت عین عشق است ، اما انسان باید دل بدهد که این آیات، برای او جلوه کند و در تجلی آیات، صدای پای عشق شنیده شود. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: این افراد، هر وقت قرآن می خوانند، اگر خداوند جلوی جان ایشان را نگیرد، جان بدن را رها کرده، پرواز می کند. (1)در شب عاشورا، با آن وضعیت گرسنگی و تشنگی و تاریکی بیابان، با یقین به کشته شدن همه افراد، امام حسین علیه السلام به قمر بنی هاشم علیه السلام فرمود : برو جلوی حمله دشمن را بگیر و به آنها بگو: جنگ را تا فردا صبح به تأخیر بیندازید :
«فانّه یَعلمُ إنّی أُحِبُّ الصلاة له و تلاوة کتابه» (2)
ص:73
خدا می داند که من عاشق این کتاب هستم. یک شب دیگر من زنده باشم و قرآن بخوانم.
صاحب بصیرتی به من می گفت که آیات عذاب را هم روی منبرها قرائت می کنی؟ گفتم : بله. گفت: کنار آیات عذاب، گریه هم می کنی؟ گفتم: نه، گفت: پس چرا با این زبان آلوده و چشم کور قرآن می خوانی؟ مگر آیات عذاب را باور نکرده ای؟ اگر باور کرده ای، چرا ناله نمی زنی؟ در آن جا که خداوند می فرماید :
« وَ أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ مٰا أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ * فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ » (1)
شکم شما را در قیامت از زقوم پر می کنم که یک قطره از آن را اگر به هفت دریا بزنم، یک موجود زنده در آن نمی ماند. گفتم: دعا کن که از این پستی نجات پیدا کنیم.
شیخ بهایی می گوید : ای باد صبا به پیام کسی چو به شهر خطاکاران برسی
بگذر به محله مهجوران
ص:74
ملاک انسانیت
5
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382 الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
أحسن القصص بودن داستان یوسف، به علت زیبایی صورت یوسف نیست، بلکه به خاطر سیرت او است که این زیبایی، با دوام و همیشگی است. خداوند این سیرت را در این سوره، ملاک انسانیت معرفی کرده است و آن را نقطه پرواز انسان دانسته است.
در داستان یوسف، خداوند دو عشق را مطرح می کند. مایه و اصل یکی، شهوت حیوانی است که دوامی ندارد و در باطن، گرگ بسیار خطرناکی است که دهانش برای بلعیدن انسانیت انسان باز است. ریشه این عشق، چون با حق پیوند ندارد، پیامبر آن را
«اعدی عَدُوک نَفسک الّتی بَینَ جَنْبَیک» (1)
ص:76
ص:77
ص:78
ص:79
نامیده است. این در ظاهر، عشق است و در باطن یک تمایل صد در صد حیوانی است که طوفان کوبنده ای را بر ضدّ انسان ایجاد کرده، عقل را اسیر می کند. انسان حاضر نیست در فضای این عشق، سود و ضرر را تشخیص دهد. در این عشق، لذت بدن مطرح است، جهل محض است و عقل در آن نیست.
در طرف دیگر، عشق الهی است که آتش است، اما آتش الهی، که اگر در درون کسی افروخته شود، چنان عقل را می پزد که انسان در عصر خود یا در همه اعصار و قرون، عاقل ترین انسان می شود. چنانکه پیامبران نیز عاشق خدا بودند :
« وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ » (1)
اهل دل، این «اشد حباً» را با واژه عشق معنا می کنند تا بتوانند آن را به درک مردم برسانند. علت عشق اینان هم معرفت، عقل، وجدان و فکر ایشان است و به کارگیری این ابزار معنوی ایشان را رفعت داده تا مقام پیامبری به ایشان داده شده است.
در «اصول کافی» آمده است که پیامبران، عاقل ترین مردم زمان خود بودند و انبیای اولوالعزم، عاقل ترین موجودات تا روز قیامت هستند. (2) آنان از فرشتگان هم که
ص:80
عقل محض هستند، عاقل ترند. این وجدان الهی، چنان عقل را کامل می سازد که ایشان از همه جهانیان، نسبت به مردم، در منش و کردار، با وجدان تر بودند و از نظر انصاف دهی به مردم، منصف ترین مردم روی زمین بودند. رفتاری که با مردم داشتند، شگفت انگیز است ؛ مانند رفتاری که یوسف با خانواده، برادران، مردم مصر و کسانی که او را از چاه درآوردند، داشته است.
این آتش که آتش الهی و «نار اللّٰه» است، در درون، با حرارت خود، نیروهای الهی را می پزد و سرانجام، از وجود انسان، انسان کامل و جامع می سازد.
در روایات، درباره این انسان کامل آمده است :
«بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأَرضُ و السَمَاء» (1)به خاطر گُل وجود باطن او، خداوند آسمان ها را سر پا نگه می دارد. اگر او بمیرد، زمین دهان باز می کند و همه را فرو می برد ؛ چون تکیه گاه و لنگر آسمان ها و زمین، انسان کامل است که با این عشق، به درجه پختگی و کمال رسیده است.
ص:81
وقتی یک کاسب، به حضرت رضا علیه السلام عرض می کند که یابن رسول اللّٰه! اجازه بفرمایید که من از شهر خودمان بیایم و در خراسان خدمت شما زندگی کنم. علت آن هم این است که در شهر ما عده ای سبک مغز پیدا شده اند که حاضر به پذیرش حقایق نیستند و من زجر می کشم. ائمه، در این شهر حتّی بدن ما را نمی خواهند ؛ رنج افتادن بدن ما را می خواهند و به ما فرموده اند :
«المُؤمِنُ مِن نَفسِهِ فِی شُغُلٍ و الناسُ مِنهُ فِی رَاحَةٍ» (1)
ص:82
مؤمن رنج ها را تحمل می کند که مردم از دست او در راحتی باشند.
کدام پیامبر و نبی و امام، راحت بود؟ رسول اسلام صلی الله علیه و آله می فرمود : هیچ پیامبری در میان پیامبران، مانند من رنج ندیده است. (1) ائمه علیهم السلام بدن راحت نمی خواهند، بلکه دل و مغز و نفس راحت می خواهند. ایشان با بدنی که برای دنیا و آخرت خود در تلاش است، موافق اند ؛ ولی با کسی که خدعه گر و حیله گر است و عقل خود را صرف مکاری می کند و با روح آلوده و دل نجس زندگی می کند، مخالف هستند، امام رضا علیه السلام به آن شخص فرمود : هرگز اجازه نمی دهم از شهر خود هجرت کنی.
وقتی علت را پرسید حضرت فرمودند: زیرا خداوند به خاطر تو یک نفر، همه عذاب ها را بر مردم آن شهر حرام کرده است. (2) اگر تو بیرون بیایی، یا طوفان می شود یا صاعقه می زند و همه را به عذاب دچار می کند. راحت مردم به خاطر تو است، گرچه آنان با تو دشمن باشند.
امروز در سراسر کره زمین، فقط یک نفر انسان کامل است و آن هم شخص
ص:83
معصوم است. به یقین بدانید که اگر این انسان کامل از دنیا برود، با جدا شدن روح او از بدن، همه آسمان ها به هم می ریزند و زمین هم اهل خود را فرو می برد. در روایات آمده است که پس از رفتن او قیامت می شود :
« وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ » (1)
وقتی که امام حسین علیه السلام را کشتند، اگر زین العابدین علیه السلام نبود، قطعاً نظام عالم به هم می ریخت. پشت پرده این عالم، خبرهای شگفت انگیزی است که ما از آن خبر نداریم. نمی دانیم بین خدا و بندگان کامل و اولیای او چه ارتباطی برقرار است. زمین تاریک بود و آسمان ها بی نور بودند و خداوند مخالف ظلمت است. به فرشتگان فرمود :
« إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ... » (2)
تا زمین به وجود آن خلیفه روشن شود.
« وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا » (3)
نور مربی و روشن شدن به نور انسان کامل، این کار عشق است. که یوسف در این نقطه از عشق بود.
عشق حیوانی و الهی، مانند خدا و انسان، حق و باطل، روز و شب، یک جا جمع نمی شوند. وقتی مقابل هم قرار بگیرند، هم دیگر را دفع می کنند، ولی دو عاشق
ص:84
مجازی، مانند یک پسر و دختر، که عشق ایشان حیوانی است، به شدت همدیگر را جذب می کنند. یوسف و زلیخا به شدت هم دیگر را دفع می کردند. زلیخا اظهار علاقه می کرد ؛ ولی یوسف می گفت : من به تو هیچ میلی ندارم. این درگیری تا ده سال ادامه داشت تا این که بدون هیچ جرمی، یوسف را به زندان انداخت. وقتی با بی احترامی او را در زندان انداختند، اولین بار که با خود حدیث نفس می کرد، با حالتی عاشقانه به خداوند عرض کرد :
« قٰالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ... » (1)
زندگی در آن کاخ، برای من تلخ بود. الان راحت شدم ؛ یعنی زیباترین زن مصری برای یوسفی که عشق حیوانی نداشت، تلخ بود. یوسف، زلیخا را تاریک و به صورت یک دیو ماده می دید. چشم و زبان او چشم و زبان دیگری بود.
تواضع صاحب کتاب ریاض المسائل (2)
ص:85
صاحب کتاب فقهی ریاض، هنگام نوشتن این کتاب، به بحث قبله که رسید، دید در این رشته تخصصی ندارد. کسی که می خواهد این بحث فقهی را بنویسد، واقعاً به تخصص علم نجوم نیازمند می شود که ماه و ستاره و گردش زمین و درجات جغرافیایی را بداند. ایشان این رشته را نخوانده بود. به یکی از شاگردان خود که متخصص این فن بود، گفت: دو سه ماه به خانه ما تشریف بیاورید و به من درس نجوم بدهید. آخوند واقعی شیعه، این اندازه متواضع است. علما این تواضع را از انبیا دارند، عاشق خدا کبر و غرور ندارد.
ملا طاهر قزوینی، در شهر قزوین، کتابی از ملا محسن فیض (1) به دستش رسید و این علم پیچیده فیض را متوجه نشد. گفت: نویسنده این کتاب، کافر است. فیض انسان کوچکی نبود. چهارصد سال است که مردم و علما سر سفره فیض کاشانی هستند. سه ماه بعد دریافت که اشتباه کرده است. با پای برهنه، حدود صد و چند کیلومتر، از قزوین و بویین زهرا و جاده ساوه به قم آمد و نود کیلومتر هم تا کاشان آمد و درِ خانه فیض را زد. فیض گفت: کیست؟ با گریه گفت :
«یا محسن قد أتاک المسیء»
ص:86
گفت من در حق تو اشتباه کردم. این هم پاهای تاول زده ام. آمده ام بگویم: اشتباه کرده ام. من طاقت عذاب خدا را ندارم. آتش عشق از من دیوانه پرس
آری عنوان مرجعیت و رئیس جمهور و استاد و استادیار کارساز نیست، بلکه تنها عشق، کارساز است.
شاگرد با جسارت و بی ادبانه به استاد گفت: تو می دانی که من متخصص علم نجومم؟ باید بیایی و شاگردی مرا بکنی. ایشان فرمود: من حاضرم بیایم ، اما به علت موقعیتی که دارم، این قدر مردم به من مراجعه می کنند که اگر بخواهم به خانه تو بیایم، وقت بسیاری از من گرفته می شود. گفت: فقط در این صورت ممکن است.
استاد گفت: باشد. کتاب نجوم را زیر بغل گذاشت و از خانه بیرون آمد و به حرم حضرت ابی عبداللّٰه الحسین علیه السلام رفت و کتاب را نشان ابی عبداللّٰه داد و گفت: من دارم فقه می نویسم و مجبورم این کتاب را هفت - هشت ماه بخوانم. شاگرد من حاضر نشد خانه من بیاید. من حاضرم به خانه او بروم ؛ اما وقتم تلف می شود. به جای او شما این علم را به من درس بده و زار زار گریه کرد. بعد از آن امام حسین علیه السلام را زیارت کرد و دو رکعت نماز زیارت خواند. ابی عبد اللّٰه هم نظری به او فرمود و همه کتاب را در سینه او گنجانید. او آمد و کتاب فقه را به زیباترین و دقیق ترین شکل نوشت : گر بماندیم زنده بردوزیم
عاشق پرورگار به علت وجود این عشق. چشم به مال و منال مردم ندارد و کمبودی هم در او نیست که حرص و حسد، او را پر کند. زیبایی صورت ها بر او جلوه نمی کند. لحظه مرگ عاشق، چه لحظه شیرینی است. در قیامت نیز چهره ای نورانی دارند :
« وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ » (1)
« ضٰاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ » (2)
وقتی وارد بهشت می شود، آرام می گیرد و این صدا را می شنود :
« سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ » (3)
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:87
سقوط نفس
6
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
ص:88
ص:89
ص:90
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
در یک بخش از این سوره الهی، سخن از سقوط بسیار خطرناک نفس انسانی است. به بیان ساده تر، منیّتی که انسان در پاسخ پرسش دیگران مطرح می کند. این من به معنای بدن نیست، بلکه به معنای خود طبیعی و انسانی است. این خود، با آثار فراوانی همراه است که بدن هم به دنبال همان آثار، عکس العمل نشان می دهد.
مجموع عکس العمل های بدن، مربوط به خود طبیعی است.
خداوند از این من، به «نفس» (1) تعبیر کرده است و آثاری را در قرآن مجید بیان
ص:91
می کند که هیچ یک از آن ها هنگام ولادت انسان، فعلیت ندارد، بلکه در مسیر حیات و رفتارهای خانوادگی و فراز و نشیب زندگی، این آثار پیدا می شوند. داستان آن، از زمان حضرت آدم علیه السلام مطرح بوده است و بعد هم به دایره علم کشیده شده است.
در اسلام به این نفس، توجه بسیار شده است. در اروپا هم از قرن هجدهم میلادی، موضوع علم روان شناسی و روان کاوی قرار گرفته است و امروزه از رشته های علمی سطح بالای جهان است.
قرآن و روایات، درباره نفس و آثار آن، انصافاً سنگ تمام گذاشته و کامل ترین رهنمودها را دارند. قرآن مجید در روان کاوی درباره نفس انسانی، یک روان کاوی کامل و جامع دارد که مربیان و عالمان و اساتید، اگر بر اساس روان کاوی قرآن مجید، از ابتدا با کودکان رفتار کنند، می توانند ابعاد باطنی آنان را تا اندازه ای جهت بدهند.
روایات (1) هم در این باره سخن گفته اند و گوشه ای را خالی نگذاشته اند.
ص:92
خدا در قرآن می فرماید :
« الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ » (1)
به راستی که دین اسلام جامع تمام دستورهای فردی ، اجتماعی و اخلاقی است.
یک بخش از این آیات، درباره سقوط بسیار خطرناک نفس انسانی است. این سقوط، حرکت نزولی و محرومیت از واقعیات عالم است که محور اندیشه ها و خواسته های باطن و ظاهر او می شود. کام جویی یعنی این که بدن را در معرض لذت ها قرار دهد، بدون این که این لذت ها را محاسبه کند.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: انسان در این سقوط، از شنیدن و دیدن حقایق، کر و کور می شود. این، بخش بزرگی از آیات این سوره است و بخش دیگر، نشان دهنده صعود به جایگاه کرامت و عظمت بی نهایت و اتصال به حقایق هستی است.
خداوند در این بخش از آیات، زیبایی هایی را از نفس انسانی نشان می دهد که خیره کننده عقل ها تا روز قیامت است. آیا ما چه اندازه در این آیات و دقایق آن ها اندیشه کرده ایم؟ این سوره، دریایی بدون ساحل است. به نظر من، اگر یک انسان قرآن شناس که به باطن این سوره دست یافته، بخواهد حقایق این سوره را بیان کند، بیش از صد سال طول می کشد. (2)
ص:93
مرحوم آیت اللّٰه العظمی حکیم (1) کتابی دارند به نام حقایق الاصول، که دو جلد
ص:94
است. در جلد اول آن، از آقا سید اسماعیل صدر (1) که از شاگردان درجه اول میرزای شیرازی است، نقل می کند که می گوید: من و هم درسی هایم، زمانی که در ردیف مجتهدان شیعه و صاحب ملکه اجتهاد شده بودیم، خدمت آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی (2) آمدیم و به ایشان عرض کردیم : یک تفسیر قرآن برای
ص:95
ما بگویید. کسی که مجتهد است، قرآن را خوب می فهمد ، اما قرآن تنها همان مقدار که مجتهد می فهمد، نیست. قرآن همان مقدار نیست که یک فیلسوف، مانند علّامه طباطبایی (1) یا یک عارف کم نظیر، مانند سید حیدر آملی (2) در قرن هفتم، که تفسیر
ص:96
«بحر المحیط» را می نویسد، می فهمد و یا همان مقداری نیست که دانشمند متخصص علم کلام، فخر رازی (1) در چهل جلد تفسیرش می نویسد.
اهل تسنن از ابن عباس نقل می کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام به ابن عباس فرمود: اگر آن چه از سوره حمد می دانم، برای شما بگویم، پس از تمام شدن آن، شما باید هفتاد شتر جوان بیاورید تا آن نوشته ها را بار کنید و ببرید ، ولی باز هم قرآن، تنها
ص:97
همان مقداری نیست که حضرت فرمودند. (1)ملا فتحعلی به آنان خیلی احترام کرد و فرمود: من فقط بعد از نماز مغرب و عشا فرصت دارم که درس بدهم. شب اول که خدمت ایشان رفتیم، نمی دانستیم از کجای قرآن می خواهد شروع کند. ایشان این آیه را مطرح کرد :
« الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ » (2)
« حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمٰانَ » (3)
این از توجه خاص خدا به انسان است. یک ساعت این آیه را توضیح داد و ما شش نفر که اهل علم بودیم، برایمان بسیار جالب بود. فردا شب که آمدیم، دوباره همان آیه را مطرح کرد. شب سوم، چهارم، پنجم تا چهلم، هر شب مطلب جدیدی در تفسیر همان آیه می گفت. فرمود: من این آیه را که انتخاب کردم، تا آخر عمر برای ما بس است که درباره آن بحث کنیم و به آیه جدیدی نیاز نیست.
ص:98
در بخش دیگر سوره یوسف، نفسی مطرح است که حالت صعود گرفته و به مقام قرب الهی رسیده است و به تصریح همین سوره از بندگان مخلَص خدا شده است.
این روایت را مرحوم نراقی، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند :
«هَلَکَ العٰامِلُونَ الَّا الْعٰابِدُونَ وَ هَلَکَ العٰابِدُونَ الَّا العٰامِلُونَ وَ هَلَکَ العٰامِلُونَ الَّا الصّٰادِقُونَ وَ هَلَکَ الصّٰادِقُونَ الَّا الْمُخْلِصُونَ وَ هَلَکَ الْمُخْلِصُونَ الَّا الْمُتَّقُونَ وَ هَلَکَ الْمُتَّقُونَ الَّا الْمُوْقِنُونَ و َاِنَّ الْمُوقِنینَ لَعَلیٰ خَطَرٍ عَظیمٍ» (1)کل انسان ها هلاک شدند. مگر اهل علم و اهل علم هلاک شدند الا اهل عمل و عمل کنندگان به علم نیز هلاک شدند مگر مخلصین و مخلصین در جایگاه خطر بزرگ قرار دارند.
خدای حضرت یعقوب علیه السلام ، این پیامبر پیر و فرزندان او را وادار کرد که در برابر این نفس، تعظیم کنند. یوسف چهل سال قبل به پدرش گفت :
« إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً » (2)
خدا یعقوب را خورشید می داند. این، خود بحث دارد که خورشید منبع تغذیه
ص:99
منظومه شمسی است و به آن ها انرژی می دهد. خدا می فرماید: نفس تو که به این جا برسد، بر یک پیامبر هم واجب می کنم که به تو تعظیم کند. وزن تو از او بیش تر است. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت (1)
همه عظمت این نفس، به دیدن خدا نبود، بلکه به خدا گونه شدن بود.
انیشتین هم در قلبش خدا را دید. وقتی آن دانشمند مصری به او نامه نوشت که اکنون که بُعد چهارم را کشف کردی، عقیده ات درباره خدا چیست، انیشتین در پاسخ او نوشت : چه نوشته ای و چه می گویی؟ ما که خدا را در همان اتم و افلاک دیدیم. تو هنوز در مصر خدا را ندیده ای؟ خدا دیدن مهم نیست. خدا گونه شدن مهم است. همه موجودات که خدا را می بینند :
« یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ... » (2)
همه حیوانات، بعد از نیمه هر شب، خدا را مناجات می کنند. در این کویرها و آب ها چه خبر است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله با عده ای از محلی رد می شدند. یک سگ قوی هیکل، به شدت پارس کرد. اصحاب وحشت کردند. پیامبر ایشان را آرام کرد و فرمود : نترسید! این
ص:100
حیوان با من حرف می زند : ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
پارس سگ که تمام شد، حضرت فرمود: سگ مرا می شناخت و می گفت: یا رسول اللّٰه! هر روز خدا را شکر می کنم که قسمت مرا در این آفرینش، سگ شدن قرار داد و انسان قرار نداد که بی نماز شوم.
نماد آن نفسی که سقوط خطرناک کرد و از حقایق محروم شد، زلیخا بود و نماد نفسی که اوج گرفت، یوسف بود. زلیخا در مکتب مادی گری صرف، کلاس رفته بود ، اما یوسف در مکتب وحی تربیت شده بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:101
آثار تربیت نفس
7
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
مسأله مهمّ دیگری که در این سوره، مطرح شده است، مسأله نفسی است که در کمال سقوط قرار گرفته و به علت افتادن در بند سقوط، آثار شیطانی و زشتی را از خود بروز می دهد و صاحب خود را سال ها به گناه و ستم سنگینی دچار می سازد؛ علت آن هم این است که صاحب آن، در گردونه تربیت یک مکتب مادی بوده است.
نفس دیگری هم در کمال صعود قرار گرفت، پرده های این عالم ظاهر را کنار زد، به ماورای عالم پرواز کرد و به مقام بندگی رسید و اعمال بدن را از کنار قرب او هدایت می کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید : بدن ایشان در زمین و جانشان در عالم بالا است.
نماد نفسی که در کمال سقوط قرار داشت، زلیخا بود. همه ارزش کار و منش یوسف برای این بود که جوان بود و در کمال شهوت و زیبایی خیره کننده قرار داشت ، ولی این قوه، در تسلط نفس روحانی او بود و با اختیار، آن را کنترل می کرد.
این گونه نبود که خداوند او را مسلوب الاختیار کرده باشد. خدا به اجبار نفس یوسف را کنترل نمی کرد، بلکه خود یوسف با استمداد و استعانت از خدای مهربان ، نفس خود را مهار می کرد.
ص:102
ص:103
ص:104
ص:105
خواسته های نفسی که ساقط شده بدتر از خواسته های موجودات درنده است.
موجودات درنده، در حمله خود، دست و پا را قطع می کنند ؛ اما نفس شریر، به کرامت و انسانیت حمله می کند و انسانی را به وجود می آورد که مانند زلیخا پوچ و منحط می شود و همه حیات را در این می بیند که این دو بدن، لحظاتی در کنار هم باشند. به فکر ارزیابی حلال و حرام نیست و همه هستی را در این بدن خلاصه می کند ، اما طرف مقابل او زیباترین صدا از نفس پاکش برمی آید. تعبیر قرآن این است :
« وَ رٰاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهٰا عَنْ نَفْسِهِ ... » (1)
این صدای نفس زلیخا است که تشنه زنا هستم، آن هم «محصنه»؛ (2) اما نفس این جوان سیزده، چهارده یا پانزده ساله، می گوید که «معاذ اللّٰه!» من در پناه ذات مستجمع جمیع صفات به سر می برم و گرسنه زنا و گناه نیستم. این قدر این نفس قدرت دارد که زیبایی و آرایش زلیخا کم ترین زخمی به او نمی زند. وقتی او را به زندان تاریک انداختند، این چنین گفت :
ص:106
« قٰالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ... » (1)
این نشان می دهد که صفحه این نفس ملکوتی، به قدر سر سوزنی زخم بر نداشته است ، امّا در این مدّت طولانی، این انسان ملکوتی، فقط گفت: «مَعٰاذَ اللّٰهِ !» . یوسف از کنار قرب حق، می بیند که زنا و گناه، سنگین ترین آتش روز قیامت است :
«وَمَنْ یَفعَلُ فَیُضاعَف لَه العَذابُ»
دو بدنی که به حال نامشروع، با هم تماس پیدا کنند، خداوند در قیامت عذاب ایشان را دو برابر و چند برابر می کند. (2) یوسف می بیند :
« إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سٰاءَ سَبِیلاً » (3)
ص:107
او می بیند که یک زن و مرد نامحرم که فقط به هم دست می دهند، (1) مقدمه لرزش عرش الهی است ؛ چون مقدمه آلوده کردن یک مملکت و یک ملت است.
یوسف این ها را می بیند. در قرآن و روایات مطرح است که این طرفی ها در تاریکی مطلقی به سر می برند و آن چه برای ایشان مطرح است، شکم و شهوت است ، اما آن طرف، درِ همه ارزیابی ها برای ایشان باز است و شایسته هم ارزیابی می کنند.
آنان حاضر نیستند چنین داد و ستدی را انجام دهند و خدا را به شیطان و کرامت را به پستی بفروشند.
یک اقرار هم از نفس خود زلیخا بشنوید. این وقتی است که می خواهند یوسف را از زندان آزاد کنند. وقتی است که شهوت آتشین فرو نشسته است و نزدیک هجده - نوزده سال از آن قضایا گذشته است. در پایان عمر، به ویژه گناه کاران حرفه ای، وضع بدی پیدا می کنند :
« فَکَشَفْنٰا عَنْکَ غِطٰاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ » (2)
همه ندیدنی ها را درباره خود خواهی دید. این لحظه اوج پشیمانی است :
ص:108
« وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئٰاتِ حَتّٰی إِذٰا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ ... » (1)
بسیاری در لحظه مرگ، پشیمان شده، سخنان عجیبی می گویند ، ولی دیگر به درد نمی خورد. در برزخ، بیداری به اوج می رسد ودر قیامت، اوج بیش تری می گیرد. (2)
ص:109
یوسف یک انسان بصیر و حقیقت بین بود و زلیخا نتوانست او را به این معامله وادار کند :
« الْخَبِیثٰاتُ لِلْخَبِیثِینَ و اَلطَّیِّبٰاتُ لِلطَّیِّبِینَ ... » (1)
اگر زلیخا مردی را هم نفس خود در آن قصر می یافت ، بدون شک، زنا صورت می گرفت ، اما نفس یوسف هماهنگ با نفس زلیخا نبود بلکه نفسی ممتاز و الهی بود که آلوده نشد. (2)« وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ * وَ لاَ الظُّلُمٰاتُ وَ لاَ النُّورُ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ » (3)
زلیخا را یک میت نجس و یوسف را یک زنده پاک می نامد : ذره ذره کاندرین ارض و سماست جنس خود را هر یکی چون کهرباست
ص:110
ناریان مر ناریان را جاذبند
همه نمازخوان ها با هم هماهنگ نیستند :
« فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ » (1)
کسانی که نمازشان «تَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنکَر» است با کسانی که اینگونه نیستند، هرگز هماهنگ نیست. او نماز می خواند و نمازش او را به جهنم می برد. (2) همه جهنمی ها بی نمازها و بی روزه ها نیستند. گاهی عبادت ها باعث جهنم می شوند : « الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِینَ هُمْ یُرَآءُونَ » (3)
ص:111
عبادتی که در آن، فریب و حیله و ریا باشد، انسان را به جهنم می برد. نفس الهی عامل هماهنگی است. یوسف و زلیخا کاملاً ناهماهنگ بودند. در تاریخ می خوانیم که وقتی عثمان را کشتند و مردم به سوی علی علیه السلام هجوم بردند و بیعت کردند.
حضرت اولین کاری که کرد، به همه استان ها استاندار جدید فرستاد و استاندارهای پیش از خود را به علت ناصالح بودن و نه به علت حزب و دار و دسته خاصی بودن، عوض کرد. یک استاندار باسواد و باکرامت را برای یمن انتخاب کرد و نامه ای هم به او داد که برای اداره امور، وضع مردم استان را گزارش دهند.
استاندار به یمن آمد و در مسجد، نامه حضرت را خواند. مردم گریه کردند و گفتند : آیا می شود ما خط علی علیه السلام را ببینیم؟ نامه را به اولی داد که کنار منبر بود. بعد یکی یکی آن را دیدند. بعد گفت : رأی گیری کنید. هفتصد نفر را انتخاب کردند و از میان ایشان هفتاد نفر، از میان آنان سی نفر را و سپس ده نفر را از میان آنان انتخاب کردند. سرانجام از میان ده نفر، یکی را انتخاب کردند که رأی به نام ابن ملجم درآمد.
ابن ملجم در مدینه، خدمت حضرت رسید. حضرت به صورت او خیره شد و گفت : اسم تو چیست؟ گفت : عبدالرحمن بن ملجم مرادی. آن گاه به حضرت گفت: عجیب عاشق تو هستم! (1)
ص:112
اگر در ارادت خود، راست گو بودی که تا آخر عمر با علی هماهنگ بودی. ای نمازخوان لقمه حرام خور و روزه گیر بی کرامت و پست، تو عاشق علی نیستی، بلکه تو و علی یک دیگر را دفع می کنید. این آدم، درماه رمضان، در شب قدر آمد و علی علیه السلام را به شهادت رساند.
خرمافروشی علی را در کوچه دید و گفت: فدایت شوم! چه دردی داری؟ گفت:
سرم درد می کند. گفت: آقا جان! دوا نمی خواهید؟ گفت: نه. گفت: چرا سرتان درد می کند؟ گفت: چون سر تو دیشب درد گرفت. سر تو با سر من یکی است. جان او با جان علی این اندازه نزدیک شده است.
بیست سال پس از شهادت امام علی علیه السلام ، آمد و در خانه ام سلمه را زد و گفت : با امام حسین علیه السلام کار دارم. من به کوفه می روم، اگر امام حسین علیه السلام آمد، بگو: میثم سلام رساند. ام سلمه از جا پرید و گفت : آقا! چند سال داری؟ گفت: 35 سال.
گفت: تو هنوز به دنیا نیامده بودی ؛ اما ده سال در مدینه، پیامبر در نماز شب، تو را دعا می کرد: (1)
ص:113
من کی ام لیلی، لیلی کیست من هر دو یک روحیم اندر دو بدن
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بعد از مردنم، رابطه ام با شما که با من هستید، محفوظ است.
اگر رنجی به شما برسد، من در برزخ ناراحت می شوم و پرونده شما را هر هفته در برزخ به من ارائه می دهند. اگر ببینم که گناهی مرتکب شده اید، من برای شما استغفار می کنم. ما به گردن هم حق داریم. این هماهنگی مال نفوسی است که هم رنگ هم هستند. شما هم نگاه کنید که با چه کسی هماهنگی دارید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:114
ص:115
نقش رهبران الهی
در صعود نفس
8
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
کلمه «نفس» که خداوند متعال، در آیات قرآن، آثار مثبت و منفی او را بیان می کند، همان منِ واقعی انسانی است که در سوره مبارکه یوسف، چند بار همراه بعضی آثارش بیان شده است. اگر این منِ انسانی، این خودیت طبیعی و این ریشه وجود انسان که بدن، ظرف آن است، در فضای تربیت رهبران الهی و ملکوتی قرار گیرد، در او میل شدید به صعود و حرکت به سوی وطن اصلی پیدا می شود که همان حضرت حق است.
وقتی به این وطن می رسد، به فرموده قرآن کریم، در آرامشی کامل، جامع و همیشگی قرار می گیرد ، اما اگر این نفس انسانی، در فضای تربیت انبیا قرار نگیرد و به تصرف شیاطین درآید، به سوی نزول، سقوط، سرگردانی و پوچی حرکت می کند.
وقتی که شهوت رانی در او فعال است، صاحبش نمی فهمد که پایان این راه، ناامنی و ذلت است. نفسی که رو به سوی اعلی علیین و وطن اصلی دارد، در مسیر این حرکت، تحت ولایت خداوند است و ولایت او چه تشریعی که بیان حلال و حرام و مسائل عالی اخلاقی است و چه تکوینی که توفیق و کمک خداوند است،
ص:116
ص:117
ص:118
ص:119
در او تجلی می کند و آثار ماندگار و همیشگی را از خود بروز می دهد. (1)
ص:120
خداوند این دو مرحله را در آیات سوره یوسف، در منش یوسف و زلیخا نشان می دهد. یکی نماد نفس صعودی و یکی نماد نفس نزولی است. نفس صعودی همه اعضا و جوارح را در استخدام نفس الهی می گیرد و نفس نزولی، آن ها را در استخدام شهوات به کار می گیرد و به هیچ قید و حدّ و مرزی مقیّد نیست. برای او مهم نیست که همه حقوق پایمال شود. وقتی شعله مادی گری زلیخا با پیر شدن او فروکش کرد، در جلسه ای که شاه مصر، او را به محاکمه کشید که نزدیک بیست سال قبل، مقصر تو بودی یا یوسف، مطلب بسیار مهمی را درباره خود گفت که با همین مطلب، یوسف تبرئه شد.
اگر محققانه به یک صفحه سوره یوسف دقت شود، به نظر می آید که این، سخن زلیخا است ؛ ولی به نظر بعضی آمده است که سخن یوسف است ؛ اما محال است که این سخن از یوسف باشد ؛ به دلیل این آیه از سوره یوسف که خداوند می فرماید :
« إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُخْلَصِینَ »
به راستی که او از بندگان خالص ما بود. (1) ترکیب آیات این سوره و شکل آن ها ما را به این نتیجه می رساند که این سخن زلیخا است، نه کسی که از عباد مخلَص است.
چه اتفاقی در بیست سال پیش افتاد؟ پادشاه مصر به این زن و زنانی که آن روز در آن مهمانی حضور داشتند، می گوید: آن اتفاق را بگویید. زنان می گویند: ما هیچ رفتار زشتی از این جوان، در کاخ ندیدیم. عده ای خانم سطح بالای مملکت که هر
ص:121
گونه کام جویی و زر و زور در اختیارشان بوده است و می توانستند دروغ بگویند، انصاف دادند و گفتند که ما از او هیچ زشتی سراغ نداریم ، اما زلیخا می گوید: من چون او را دعوت به زشتی کردم، اکنون می خواهم حرفی را بزنم :
« ذٰلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ ... » (1)
دست کم بداند که بعد از آن همه بلایی که به سر او آوردم، یک کار خوب در حق او کردم که بداند در این جلسه ای که او غایب بوده است، من به او خیانت نکردم :
« إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ » (2)
در آن مکتبی که من رشد کردم، در خانواده ای که من زاده شدم، نفس من به أماره سوء تبدیل شده بود ؛ یعنی کاملاً نفس من در تصرف شیاطین بوده است، به شدت به گناه دعوت می کرد و من بدنی در اختیار این نفس بودم. دیگر به این توجه نداشتم که زنی شوهردارم و ممکن است آبرویم بریزد. من این گونه تربیت شده بودم. آیین من اصالت لذت بود.
مکتبی که امروز بر آمریکا و اروپا حاکم است. اروپا و آمریکا اصالت را به آزادی در لذت داده است. به نفس باورانده است که حیات یعنی اصالت لذت و آن چه انبیا و اولیا گناه نامیده اند، گناه نمی دانند. اصالت لذت برای ایشان، دین شده است.
وجدان سرکوب کننده گناه ندارند. شعور الهی و نفس انسانی و روح ملکوتی، برای
ص:122
انسان نمانده است، بلکه یک بدن لذت گرا مانده است:
«الصُورةُ صُورةُ انسان وَالقَلبُ قَلبُ حَیوٰان» (1)ظاهر انسانی دارد اما در باطن حیوانی بیش نیست. هر انسانی دنبال تحصیل علم برود، عالم می شود. تحصیل علم، به دین وابسته نیست. زحمت می کشند و عالم می شوند :
« یَعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا » (2)
همه مسائل فیزیکی و پزشکی و شیمیایی را می دانند اما از حقیقت خویشتن غافلند :
« وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غٰافِلُونَ » (3)
یک طرف وجود، به علم روشن است و طرف دیگر آن، تاریک تاریک است.
روح تاریک که از بدن روشن با این علم جدا شد، در قیامت که من این دو را کنار هم
ص:123
بیاورم، نور این بدن، در آن جا به درد نمی خورد. آن جا ادای تکلیف و عابد بودن به درد می خورد که آنها این را ندارند. بدن باید در تاریکی برود. اگر این نفس، اماره شود، قرآن مجید می فرماید: به دنبال این اماره شدن، دچار تسویل و دسّ و هوا و سَفَه و حال رهینه می شود وانسان را دچار خسارت وتحمیلات شیطانی می سازد.
فردای قیامت، هر یک از این آثار و حالات، به صورت غل و زنجیر و زقوم برای او درمی آید.
« قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ » (1)
یعقوب به برادران یوسف می گوید : شما فریب نفس تاریک خود را خوردید و بیچاره شدید. این نفس، به شما وانمود کرده است که با کشتن این بچه، به من نزدیک تر می شوید و بعد نزد خدا می روید و توبه می کنید. شما با سوزاندن دل من گناه کردید. این نفس، چهل سال است که شما را به این گناهان دل خوش کرده است. نفس شما این را وارونه جلوه داده و به آن عمل بسیار زشت آلود کرده است.
حالت دیگر، دَسّ است ؛ یعنی با هر گناه، تیشه ای به سلامت نفس زده اید و آن را به صورت یک موجود بد قیافه و ناقص درآورده اید. (2)
ص:124
شخصی به امام باقر علیه السلام عرض کرد: پدر من از مخالفان سرسخت شما بود و اکنون کسی نزد من آمده است و می گوید: من هزار دینار از پدرت طلب دارم. چه کار کنم؟ امام فرمود: از خود پدرت بپرس. شب به قبرستان بقیع برو و چیزی را که به تو یاد می دهم، بگو. پدرت ظاهر می شود. این شخص فردا صبح آمد و گفت: یابن رسول اللّٰه! دیشب رفتم و پدرم را دیدم. او گفت: درست است، من به او بدهکارم ، اما پدرم را با یک هیولای سیاه دیدم که تاکنون ندیده بودم. امام فرمود: او باطن پدرت بود. (1)
ص:125
نفس انسان، با گناه کردن، بد قیافه می شود. امام صادق علیه السلام می فرماید: گاهی خواب های وحشتناک که دیده می شود، خواب بیننده باید به خودش توجه کند که باطن او دارد برای او جلوه می کند : (1)« یَوْمَ تُبْلَی السَّرٰائِرُ » (2)
چهره ها چه قیافه ای به خود می گیرد :
« وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَویٰ * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْویٰ » (3)
حالت دیگر نفس، رهینه بودن است : (4)
ص:126
« کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ * إِلاّٰ أَصْحٰابَ الْیَمِینِ » (1)
مجموع گناهانی که نفس مرتکب می شود، زندانی را می سازد که تا ابد هم دری ندارد که انسان از آن بیرون بیاید. یوسف نفس راضیه و مرضیه شد. انبیا برای این زحمت کشیدند که نفس مطمئنه بسازند. (2)
ص:127
یک سوار عاقل، روی اسب نشسته بود، دید مردی در فاصله چهل - پنجاه متری خوابیده و دهان او باز است. مار سیاه خطرناکی به سوی او می رود. عقل 75 اثر دارد. انسان عاقل، با محبت است و ضرر کسی را نمی خواهد. عاقل منبع خیر است و دین دارد. مار به سوی دهان گرم این مرد خفته می رفت ، ولی هنگامی که به او رسید، مار به درون دهان او رفته بود. این شخص با چوب دستی که در دست داشت، یکی دو تا ضربه به این مرد زد. آن مرد از خواب بیدار شد و گفت: چرا مرا می زنی؟ چرا به من ستم می کنی؟ من که با تو کاری و ارتباطی ندارم ، اما او دو ضربه دیگر به او زد و گفت: برخیز و بدو ؛ اگر آهسته بدوی، باز هم تو را می زنم. چهار پنج ساعت او را دواند تا این که به یک درخت سیب رسیدند. در آن جا مقداری سیب پژمرده و ترش شده ریخته بود. به او گفت: بنشین و از این سیب ها بخور. او را وادار کرد که چند برابر غذایش از آن سیب ها بخورد. پس از آن، باز هم او را وادار به دویدن کرد. در این جا حالت استفراغ شدید به آن مرد دست داد.
پس از استفراغ، وقتی مار را دید، آن گاه بود که به این مرد تعظیم کرد و گفت تو خیلی عاقل و بزرگواری. او گفت: من اگر این کار را کردم، برای نجات تو بود.
انبیا آمدند تا ما این اژدهای نفس را استفراغ کنیم. آنان نخست ما را با نهیب توحید بیدار کردند و بعد با تکالیفی که با طبع ما سازگار نبودند. صبح خواب راحت را رها کن و برخیز و نماز بخوان یا پولی که به آن علاقه داری، رها کن. انسان هم گاهی فحش می دهد: ظالم! ستمگر! کذاب! مجنون! ولی وقتی روز قیامت اژدهای
ص:128
نفس را می بیند، می گوید: عجب انسان های والایی! البته در این جا باید نفس را استفراغ کرد. یوسف عجیب انسانی بود که اصلا ماری به کام جان او فرو نرفته بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:129
سقوط و صعود نفس
9
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
در طبیعت، هر موجودی، با توجه به ذات و هویت و حیثیت آن، میلی دارد که آن موجود بر اساس همان میل حرکت می کند. در این جا باید چند واقعیت را توضیح داد تا جایگاه زلیخا در سقوط نفس و یوسف در صعود نفس روشن شود. در آیه ای از قرآن میل به صعود و رفعت و در آیه ای دیگر، میل به پستی مطرح شده است.
در سوره فاطر می فرماید :
« مَنْ کٰانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً » (1)
کلمه «مَن» یعنی هر کس که در این دنیا علاقه مند و خواستار عزت است. کلمه «عزت» به معنای قدرت شکست ناپذیر است. کسی که علاقه دارد خود را به نقطه ای برساند که عوامل شکست نتوانند او را از بین ببرند، کسی که علاقه دارد به استحکامی برسد که در برابر همه خطرها مصونیت ابدی پیدا کند، همه این عزت، فقط برای خداوند است:
ص:130
ص:131
ص:132
ص:133
« إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ » (1)
خداوند در جایگاهی قرار دارد که هیچ عامل شکستی، قدرت شکست دادن او را ندارد. (2) هر کس چنین استواری ای می خواهد، این استواری نزد خدا است ؛ یعنی باید حرکت معنوی به سوی او کنید تا به این استواری که نزد او است، برسید.
نباید شهوت و مقام و چهره و ریاست، شما را بشکند. هر کس چنین پایداری ای می خواهد، این نوع استحکام، از آن خدا است. حقیقتی را بیان می کند که طبیعت آن، میل به سوی بالا دارد و اصلاً میل به سوی سقوط ندارد. میل به ارزش ها و کرامت ها دارد. طبیعت آن این میل را دارد و طبیعت هم ساخت خداوند است.
می خواهد خود را از لابه لای هر خطر و فتنه ای رد کند و به خدا برساند. می خواهد خود را از زندگی پر فتنه و فساد به خدا برساند :
« إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ ... » (3)
یعنی حقایق باطنی، باور داشتن قیامت و جزا و زنده شدن پس از مرگ و قرآن و انبیا، این ها باور پاک هستند ؛ اما باید به او مرکب داد تا خود را به پروردگار برساند و این ظرف را به خدا وصل کند و شکست ناپذیر شود. آتش ابراهیم را نسوزاند، چاه به یوسف آسیبی نرساند و کاخ عزیز نتوانست یوسف را به زانو بیاورد. او از لابه لای همه این فتنه ها گذشت و عزیز مصر شد. خداوند هم او را عزیز ملک وجود کرد.
ص:134
کلم الطیب به سوی خداوند مرکب دارد و عمل صالح، مرکب آن است. در آخر سوره کهف می فرماید :
« فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً ... » (1)
در همه پاکی های باطن، میل به صعود هست. خشوع، خضوع، مهربانی و همه این حالات پاک، به خداوند میل دارند و مرکب می خواهند تا ایشان را به خدا برساند و عزیز بشوند :
« وَ لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ » (2)
اگر می خواهید عزیز شوید، از هیچ عشوه گر و خناس و حزبی نترسید. اگر همه دنیا کافر و غرق در فساد بشوند:
« وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً » (3)
و اگر چه پشتیبان یکدیگر باشند. محال است به شما ضرر بزنند. امام حسین علیه السلام با 71 نفر است ؛ ولی شکست پذیر نیست. یاران واقعی امیرالمؤمنین علیه السلام به چهل نفر نمی رسیدند. امام باقر علیه السلام می فرماید: حقیقت مطلب را از کتاب خدا شنیدید :
« وَ رَفَعْنٰاهُ مَکٰاناً عَلِیًّا » (4)
ص:135
ما او را به جایگاه بالایی بردیم. (1) وجود مقدس او جلودار مرکب تو می شود. این سخن بزرگی است. خود خداوند، در قرآن فرموده است که وقتی آن طرف بیایید، ساقی مجلس شما خودم می شوم :
« وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً » (2)
ساقی و وکیل و کارگردان شما می شوم. این ها همه، آیه دارد :
« نِعْمَ الْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ » (3)
بدانید که خدا سرپرست و یار شماست ؛ نیکو سرپرست و یاوری است. انسان راه را بلد نیست اما خدا به او نشان می دهد. این آیات را ما می فهمیم. بیشتر مردم در فسادها و تباهی ها غرق هستند. چه شد که دست ما را گرفتی؟ علت جدا کردن ما چیست؟ ما که به تو نرسیدیم ؛ ولی مهم این است که از متن فساد و فتنه و خطر، ما را عبور می دهی. ما نمازی می خوانیم ؛ یعنی یاغی نیستیم. این حالی که در آن هستیم، واللّٰه العلی العظیم دست شفاعت پیامبر و اهل بیت است که به سوی ما دراز می شود و ما را نجات می دهد : (4)
ص:136
« اللّٰهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ » (1)
ما را از فتنه ها بیرون می کشد. وقتی شیطان سراغ ما می آید ، خدا او را دفع می کند. این ولایت و محبت و رحمت خدا است. وقتی حر بن یزید، نزدیک خیمه ها رسید، پذیرفته شد و جزء این 72 نفر شد. عرض کرد: من پیش از بیرون آمدن از کوفه، فرمانبر یزید و مشرک بودم و به نیت محاصره تو بیرون آمدم. شما و خانواده ات را گرفتار ایشان کردم. مسیری که آمدم، سراسر گناه بود، پس چرا وقتی می خواستم از خانه حرکت کنم، به من گفتند : «أبشرک بالجنة» ؛ تو را به بهشت بشارت می دهیم؟ فرمود: بله، تا چند دقیقه دیگر، این تحقق پیدا می کند.
این ها همگی علامت رحمت و لطف و مغفرت و کرامت خداوند است. سفارش کرده اند که چشم شما باز باشد تا ببینید در چه حالی قرار دارید. ما چیزی کم نداریم.
یوسف همه پاکی ها را در وجود خود جمع کرده است و همه را از یعقوب و اسحاق و ابراهیم دارد. خیلی ها هم در این خانه ها بودند ، مانند پسر نوح ، اما این چیزها را، نیاموختند. یوسف قوی ترین مرکب را به این پاکی ها داده است. بالاترین عمل او، نه گفتن به آن زن عشوه گر است. او را بالا بردند. حالا یوسف مصر وجود شده است. به دست آوردن آن، کار مشکلی نیست، با عبادت بسیار به دست نمی آید، بلکه با نه گفتن زیاد به دست می آید. روزه گیر و نمازخوان، شکست پذیر است. کسی که نه می گوید و هنرمند نَه گفتن است، به دست خدا می افتد و خود خدا او را می برد:
ص:137
سحرگه رهروی در سرزمینی
«ما أخلَصَ عَبْدٌ لِلّٰهِ عز و جل أربَعینَ صَباحَاً»
اگر چهل شبانه روز، درون و برون را از آلودگی پاک کند
«الّا جَرَتْ یَنابِیعَ الحِکمَة مِن قَلبِهِ عَلی لِسانِه» (1)چشمه های حکمت از قلب او بر زبان او جاری می شود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:138
جلوه ای از حیات امیرمؤمنان علیه السلام
10
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
حضرت مجتبی علیه السلام مطلب بسیار مهمی را نقل کرده اند که نشان دهنده عظمت حقایق الهی و پستی امور وابسته به شیطان و هوای نفس است. حضرت می فرماید :
پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام ، در آخرین لحظات زندگی بود و نفس های آخر را می کشید.
لحظه جدایی از دنیا برای ایشان نزدیک شده بود. من چهره مبارک ایشان را تماشا می کردم و بی تاب می شدم. ایشان نگاه خود را متوجه من کرد و فرمود : حسن جان! تو و بی تابی! یعنی وجود مقدسی که از سوی خداوند، به عنوان صاحب ولایت کبری انتخاب شده است، چرا بی تابی می کند؟ تو باید آرام باشی.
به ایشان گفتم: چرا بی تابی نکنم؟ شخصی مانند من که شما را می شناسد و می داند که شما گنج خدا در هستی هستید و خدا این گنج را در دنیا ظاهر کرده است تا که انسان ها سرمایه دار شوند ، اما تا لحظاتی دیگر، ما شما را از دست می دهیم، آیا نباید بی تابی کنم؟
امام جوابی نفرمود. شگفتی مطلب این جا است که امیرالمؤمنین علیه السلام ضربت دیده و زهر خورده، این لحظات را به کلاس موعظه تبدیل کرد. این چه درس خوبی است که حتی نفس های آخر را باید درست خرج کرد! حساب نکن که من چند لحظه دیگر، به جدایی می رسم. در همان چند لحظه ای که باقی مانده بود، فرمود:
ص:139
ص:140
ص:141
«ألاٰ أُعَلِّمُکَ خِصالاً أَربَعَ؟»
آیا چهار واقعیت ملکوتی را به تو نگویم؟ این چهار حقیقت را به تو می گویم و بعد می میرم:
«ان أنتَ حَفَظتَهُنَّ نِلتَ بِهِنَّ النَجاة»
اگر این چهار حقیقت را حفظ کنی و از دست ندهی، خود را به نجات رسانده ای
«واِن ضَیَّعْتَهُنَّ»
اگر شما که امام هستی، این ها را ضایع کنی،
«فاتَکَ الدّٰاراٰنِ»
نه دنیا برای تو می ماند و نه آخرت :
«لاٰ غِنی أکبرُ مِنَ العَقلِ» (1)یعنی ، سرمایه ای بزرگ تر از عقل، در این دنیا نیست. وقتی می فرماید: أکبر، یعنی با هیچ میزانی نمی توان آن را ارزیابی کرد.
«العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَحمٰان وَاکْتُسِبَ بِهِ الْجَنٰانْ» (2)
ص:142
به وسیله عقل ، خدا پرستش می شود به خاطر شعور و عقل خود، علی علیه السلام حاکم شد و کشور به دست علی افتاد. کشور او هم پهناور بود و مدیر شایسته هم کم داشت. استاندار صالح و کارگردان کم داشت ، اما کوچک ترین کلید و سِمَتی را به برادرها وبرادرزاده های خود نداد. چون می دانست باید درباره حکومت، به خداوند پاسخ بدهد.
وقتی عقیل، برادر پیر و قد خمیده امیرالمؤمنین علیه السلام نزد او آمد و گفت: به زحمت، زندگی ام را اداره می کنم، علی علیه السلام فرمود : آیا در خوراک خود، کمبود داری یا پوشاک فرزندانت را نداری؟ گفت: نه ، ولی در مضیقه ام ؛ یعنی می خواهم هفته ای هفت روز که با این بچه ها آب دوغ می خورم، یک وعده هم کباب بخورم و یک وعده هم می خواهم دوستانم را دعوت کنم. امام فرمود: بعد از نماز مغرب و عشا بیا. مهم این است که این بخش را اهل تسنّن نقل کرده اند. دست عقیل، پدر حضرت مسلم را گرفت و به پشت بام برد و گفت: عقیل جان! مغازه ها باز هستند یا نه؟ گفت: نه. فرمود: آیا کسی هست که از آن ها مراقبت کند؟ گفت: نه. فرمود: من این جا می نشینم و تو برو و قفل یکی از این مغازه ها را بشکن، هر چه می خواهی، خواربار و پارچه از آن مغازه بردار.
ص:143
عقیل به حاکم مملکت گفت: آیا تو، علی، صاحب ولایت کبری، مرا به دزدی امر می کنی؟ حضرت فرمود : من به تو می گویم از یک مغازه بدزدی ؛ ولی تو به من می گویی از یک مملکت بدزدم و به تو بدهم، آیا من برای تو به جهنم بروم؟ (1)علی، به خاطر عقلش عبد اللّٰه است. این عقل مسموع است. گوش خود را کنار قرآن و اولیا برده و حقایق را شنیده و عقل او پخته شده است. این عقل نباید محوری جز خدا داشته باشد. حلقه غلامی خدا را بر گوش آویزان می کند. زین العابدین علیه السلام یک شب در این مجلس ها شرکت نمی کند و زار زار می گرید که خدایا! آیا مرا از چشم خود انداختی که نتوانستم در مجلس اولیائت شرکت کنم؟ مطالعه و گوش دادن به یک دور «شرح نهج البلاغه» و قرآن کریم، مطالعه یک دور شرح زندگی
ص:144
پیامبران و امامان و عالمان واقعی شیعه، عقل را پخته می کند.
قائم مقام فراهانی که روس و انگلیس نگذاشتند بیش از هشت ماه نخست وزیر باشد، یک استاد دانا گرفته است تا به دو فرزند قائم مقام درس بدهد. یک روز قائم مقام فراهانی کنار معلم می نشیند و از بچه های خود سؤال درسی می پرسد. وقتی بچه ها نمی توانند جواب پدر را بدهند، سرآشپز قائم مقام می گوید: اگر اجازه می دهید، من جواب می دهم و همه سؤال ها را پاسخ داد. قائم مقام به او گفت: آیا کلاس می روی؟ گفت : نه. من زودتر می آیم و پشت در می ایستم و گوش می کنم.
وقتی معلم درس می دهد، من یاد می گیرم. گفت: از فردا او نیز به کلاس درس بیاید.
بعد دستش را روی سر بچه هایش گذاشت و گفت:
« یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ » (1)
این کودک، آینده بسیار روشنی دارد و با عنوان میرزا تقی خان امیرکبیر، مملکت را از دست بیگانه درمی آورد. آن گاه شروع به فرهنگ سازی می کند. دار الفنون، کارخانه های اسلحه سازی، قند و شکر، مس و آهن و پارچه بافی درست می کند. در سه سال و هفت ماه، کشور را تا نزدیک روس و آلمان و انگلیس بالا می آورد ؛ اما یک شب ناصرالدین شاه را مست می کنند و او حکم قتل او را می دهد. او را در حمام
ص:146
می کشند و در حرم ابی عبداللّٰه علیه السلام به خاک می سپارند. خود من سندی را از بایگانی وزارت انگلیس دیدم که در آن، به سفیر خود نوشته بود: اگر میرزا تقی خان امیرکبیر، این عقل پخته را از ایران نمی گرفتیم، ایران اکنون از ژاپن صد سال جلوتر بود.
نگذارید عقل شما ضایع شود. بگذارید بیست سال دیگر، عالمان این کشور، شما باشید:
«کُلُّکُم راعٌ و کُلُّکُم مَسئولٌ عَن رَعیَّتِهِ» (1)همه مراعات کننده و پاسخگو باید باشید.
اگر همه کلیدهای این کشور، در دست انسان های متدین و پخته بود، هیچ مشکلی نداشتیم و فقیری هم وجود نداشت.
حسن جان!
«وَ لا فَقرَ مِثْلُ الجَهلِ»
انسان احمق و بی شعور نمی فهمد. این نفهمی را باید در مجالس الهی از بین برد.
حسن جان! وای از جهل و نفهمی! شما مردم ما را در کَف و سینه اسیر می کنید.
«وَ لا وَحشَةَ أَشَدُّ مِنَ العُجبِ»
ص:147
یعنی ، هیچ امر وحشتناکی بدتر از عجب نیست ؛ (1) این است که در «من» حبس بشوی باد «من» چشم را کور و گوش را کر می کند. هیچ گاه از خودت راضی نباش.
اگر از همه عالم به خدا نزدیک تر هستی، از خودت راضی نباش. جدت پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود :
«ما عَبدناکَ حَقَ عِبٰادَتِک وَما عَرفْنٰاکَ حَقَّ مَعْرِفَتکِ» (2)چهارم این که
«وَ لا عیشَ أَلَذُّ مِن حُسنِ الخُلقِ» (3)
ص:148
هیچ زندگی ای لذیذتر از حسن خلق نیست ؛ به همه مهر بورزی و خوش خلق و خوش برخورد باشی و همه در کنار تو خوش باشند. (1)والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:149
ثمره نفس پاک
11
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
بخشی از آیات شریفه سوره یوسف، نقش باطن پاک، باصفا، ملکوتی، سالم و دور از هر نقش شیطانی را در کردار و منش و رفتار انسان بیان می کند. به بیان ساده تر، همه اعمال و رفتار انسان را که صحیح و شایسته است، میوه آن باطن پاک و الهی و ملکوتی می داند.
این آیات، چشم، گوش، زبان، دست، شهوت و پا را غلام و برده و مأمور می داند که حاکم این بردگان و مأموران، باطن انسان است. خود اعضا و جوارح، در کشور وجود انسان، کاره ای نیستند و اختیاری ندارند، بلکه همه بر طینت باطن می چرخند و به قول کلیم کاشانی :
از کوزه همان تراود که در اوست
و به قول قرآن :
« کُلٌّ یَعْمَلُ عَلیٰ شٰاکِلَتِهِ » (1)
هر کس بر اساس خطوط باطن خود رفتار می کند.
ص:150
ص:151
ص:152
ص:153
این یک بخش از سوره مبارکه یوسف است که نماد این آیات، یک انسان با تربیت به نام یوسف است. در بخش دیگر هم سخن از باطن شرک آلوده و منافقانه و باطن کثیف است که اعضا و جوارح این باطن، کاری را که می کنند، تحت حاکمیت آن باطن می کنند. نماد این بخش از آیات، خانمی به نام زلیخا است. قرآن مجید از این باطن، به «نفس» تعبیر می کند. چه باطن یوسف و چه باطن زلیخا باشد.
نفس به معنای خود طبیعی و زنده که نقش می پذیرد. دلی که بیمار است، چشمش هرزه است. لازم نیست که این چشم هرزه بی دین باشد. این صاحب دل، اگر هم کافر نباشد، از نظر ایمان ضعیف است و ایمانی ناقص دارد. ایمانی قوی و مسلط نیست که اعضا و جوارح را کنترل کند. ایمان این گونه افراد، توان کنترل اعضا را ندارد و علّت این ضعف نیز، تقصیر خود ایشان است که ایمان را بالاتر نبردند و نقص را برطرف نکردند. خود حضرت در این بخش از سخن، آیات سوره کهف را می خواند و می فرماید :
« إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ » (1)
معمولاً مکتب های مادی، برای بی دین کردن مردم سرمایه گذاری می کنند، برای تولید وسوسه و شک و نوشتن کتاب های ضد خدا و رشد دادن افراد ضد خدا در کشورهای اسلامی، پول خرج می کنند. اولین کشوری که باید بی دین شود و دشمنان تصمیم به بی دین کردن آن گرفته اند و بودجه تخصیص داده اند، ایران است. از داخل کشور، به وسیله روزنامه ها و مجلات، این حمله آغاز می شود و به روحانیت شیعه حمله می شود.
ص:154
(1) ترس دشمن از وارستگان و آگاهان
تاجری به من تلفن زد و گفت: من می خواهم شما را به این جا دعوت کنم، برای سخنرانی در این جا مسجد خوبی هست و ایرانی ها از دعوت شما استقبال کرده اند.
آیا شما حاضری بیایی؟ گفتم : من حاضرم. گفت: پس من کارهای آن را انجام می دهم و به شما خبر می دهم. بعد از یک ماه تلفن کرد و گفت: برای گرفتن دعوت نامه برای شما ما را به یک اداره ای بردند و گفتند : شما برای چه می خواهی این شخص را به آمریکا بیاوری؟ گفتم برای امر مذهبی. بعد چند دکمه رایانه را زدند، عکس شما روی صفحه آمد. اسم شما وخانواده ات و... آن جا ثبت شده بود. گفتند:
این شخص از خطرناک ترین افراد است و ما اجازه نمی دهیم او به آمریکا بیاید.
نخست باطن را در معرض هجوم وساوس شیطانی قرار می دهند. آن گاه فساد در
ص:155
مملکت، فراگیر خواهد شد. ما باید درون را اصلاح کنیم. وقتی درون همه اصلاح شود، فسادی نخواهیم داشت. کینه و اختلاف و طلاق و دزدی و ... نخواهیم داشت. اینان بی خبر از امیرالمؤمنین، می گویند: اختلاف باید باشد. شما که همگی مسلمان هستید :
«ما فَرَّقَ بَینَکُمْ إلّاخُبثُ السَّرائِر وَ سُوءُ الضَّمائِرِ» (1)آنچه بین شما تفرقه و جدایی می اندازد پلیدی باطن و دل هاست .
همه این اختلاف های شما، به علت امر درونی است ؛ یعنی «خبث السرائر».
باطن و نیت شما نجس است. این دیدگاه روان کاوی امیرالمؤمنین علیه السلام است. این سخن قرآن است. قرآن درباره اصحاب کهف می فرماید:
« إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ »
اینان جوان مردانی بودند که غل و زنجیرهای حکومت دقیانوس را باز کرده بودند. من پیامبر را فرستادم تا غل و زنجیرهای قدرت ها را از دست و پای شما باز کند. این در سوره اعراف است. متن سیاسی نیست. سیاست صحیح یعنی امیرالمؤمنین و قرآن و امام حسین علیه السلام و یوسف و ایوب و پیامبر علیهم السلام . به راستی آن سیاست کجا است؟
« إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ »
که
« آمَنُوا بِرَبِّهِمْ »
ص:156
اول، مؤمن نبودند، بلکه در محاصره فرهنگ دقیانوس بودند. (1) وقتی انسان آن
ص:157
ص:158
ص:159
فضا را رها کند، آلودگی ها شروع به پاک شدن می کنند. این ایمان، چشم ایشان را از دقیانوس، به سوی ملکوت برد. در سفرشان به نان خشکی بسنده کردند و از دنیا گذشتند و به زندگی در غار قانع شدند ؛ یعنی به خدا قانع شدند. ایمان شهوتشان را کنترل کرد. خداوند می فرماید : من به ایمان پر ایشان بسنده نکردم
« وَ زِدْنٰاهُمْ هُدیً » (1)
«وزدناهم هدیٰ» هدایت را نیز به ایمانشان افزودم.
ص:160
ما سه مرحله ایمان داریم: (1)1 - ایمان ناقص که قدرت ندارد اعضا و جوارح را کنترل کند.
2 - ایمان کامل که می تواند کنترل کند.
3 - ایمان اکمل که پشت پرده را به انسان نشان می دهد.
گاهی هم انسان را محرم همه عالم می سازد و انسان هماهنگ با کُل می شود.
اینان در منش، آرامش، کنترل نفس و همسرداری، بسیار عالی هستند.
پس دو نفس و باطن در آیات این سوره مطرح است : باطن پر از نور و رحمت خدا و باطن تاریک :
ص:161
« أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ » (1)
خواب از چشم ایشان فرار می کند و اشک مانند سیل از چشمان او سرازیر می شود. زمانی که همه خوابند، او خوابش نمی برد : به خواب بگو که امشب میا به دیدن من جزیره ای که مکان تو بود آب گرفته
خودجوش به پا می خیزند. انتفاضه یعنی حرکت خودجوش. همان ساعتی که دست هایی دارند دزدی می کنند، دست هایی هم به سوی آسمان بلند است، که «الهی العفو»، در حالی که در آن روز، این دست اصلاً گناهی نکرده است. ده بار هم با گریه می گوید:
«هذا مَقامُ العائِذِ بِکَ مِنَ النارِ» (2)یک دست، از طلوع آفتاب تا ساعت چهار بعد از ظهر، 72 نفر را قطعه قطعه می کند. یک دست هم رو به آسمان بلند می شود ؛ مانند دست زینب. آخرهای دعا، زینب 72 کشته را از یاد برده است و با تمام وجود می گوید:
«هذا مَقامُ العائِذِ بِکَ مِن النار»
خدایا! دختر فاطمه، در این وقت شب، از آتش به تو پناه می آورد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:162
نفس، سرچشمه رفتار انسان
12
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
سخن در بیان آیات مبارکه سوره یوسف بود ، اما نه به صورت آیه به آیه، بلکه به گونه ای کلی، نگاهی به مجموع آیات این سوره انداختیم و از این فرهنگ تربیتی جامع و کامل، مسائلی را در دو جهت حق و باطل برداشت کردیم.
کلام به این جا رسید که در سوره مبارکه یوسف، دو نفس مطرح است ؛ یعنی دو منیّت انسانی : نفس رنگ پذیر که از بیرون و درون خود، رنگ می پذیرد و این رنگ پذیرفته شده را به اعضا و جوارح انتقال می دهد و حکومتش تا لحظه مرگ برپا است و وجودش مانند سد آبی است که در پشت آن، که با اعضای بدن ارتباط دارد، پاکی ها آب گیری و یا آلودگی ها جمع می شوند. هم با کمک عوامل بیرونی و هم عوامل درونی، کار این آب گیری تا پایان عمر ادامه می یابد. این مخزن، ذخیره های خود را به اعضا و جوارح انتقال می دهد. اگر در این مخزن، پاکی وجود داشته باشد، مانند ایمان به خدا و قیامت و محبت، مخزن پاک و رشد یافته است و سرزمین اعضا و جوارح را سیراب می کند و آن ها را وادار می سازد که عمل صالح انجام دهند :
ص:163
ص:164
ص:165
« وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ » (1)
عبداللّه است.
باید ببینیم این مخزن را در برابر چه خانواده ای، چه مدرسه ای و چه حزبی قرار می دهیم. پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
«ابواه یهوّدانه وَیُنَصّرانه وَیُمَجِسانَه» (2)پدر و مادر هستند که فرزند را یهودی یا نصرانی یا مجوسی تربیت می کنند پدر و مادر، دو رود هستند که باید دید چه چیزی را در این مخزن می ریزند. مدرسه، جامعه احزاب و کتاب ها همگی رودهایی هستند که به این مخزن می ریزند. این مخزن هم نمی تواند آرام باشد. خداوند آن را متحرک آفریده است و این اعضا و جوارح، ابزار تحرک آنند. اگر مخزن این سرزمین وجود انسان، از پاکی ها پر باشد:
« وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ »
تمام رویدنی های بیرون از این مخزن که از آن سیراب می شوند، گیاه الهی خواهند شد :
« یَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ »
یعنی زارع این زمین پروردگار است :
ص:166
« أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّٰارِعُونَ » (1)
آیا شما زارع هستید یا خداوند زارع است. آن گاه از چشم صاحب این مخزن پاک، نظر پاک ظهور می کند. از گوش پاک، علم الهی ظهور می کند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید :
«وَقِفُوا علی أَسماعَهم العلمُ النافع لَهُم» (2)از گوشی که به مخزن پاکی وصل است، گیرندگی علم ظهور می کند. از دست نیز همین طور است. شهوت فقط در امر حلال یا در عصمت و عفت و تقوا خرج می شود. پای انسان در مجالسی شرکت می کند که مجالس به پروردگار وصل است، (3) فرقی نمی کند که این مجلس عرفه، کمیل، یا مجلس کسب پاک با درآمد پاک باشد:
« وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ »
ص:167
اما سرزمین آلوده و ناپاک و پر از آشغال:
« لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً »
گیاه مختصر به درد نخور بیرون می دهد که نه انسان سراغ آن می رود و نه حیوانات :
وَ الَّذِی خَبُثَ لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً »
و در سرزمینی که ناپاک است گیاه ناقص می روید.
لطیفه ای در سوره مبارکه قصص هست که با این بحث، ارتباط دارد. از رودها و مخزن های درونی و پاکی و ناپاکی ها، نفس زکیّ و یا خبیث می شود که نمادش در این سوره، یوسف و زلیخا هستند. یوسف یک مخزن دارد که از راه خانواده و به ویژه پدر و مادر، از پاکی ها پر شده بود.
نفس زلیخا نیز در دربار مصر، از آلودگی پر شده بود. عقلش خاموش نبود و می توانست تشخیص دهد ، ولی تشخیص او تشخیص خوبی نبود. او بدی را انتخاب کرد. اگر مخزن از آلودگی پر شود، جایی ندارد که روشن کند و پر از لجن است. این لجن باید پاک سازی شود تا عقل بتواند کار کند. عقل در دریای لجن نمی تواند کاری بکند.
دربار فرعون یکی از کثیف ترین دربارها بود. در سوره قصص، خداوند دربار او را ترسیم فرموده است:
ص:168
« إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِی الْأَرْضِ ... یُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ » (1)
به اندازه ای در این دربار، فساد حاکم بود که همه مملکت را گرفته بود. در سوره فجر می فرماید :
« وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتٰادِ * اَلَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلاٰدِ * فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسٰادَ » (2)
موسی بن عمران علیه السلام بیست سال داشت و هنوز به مقام رسالت نرسیده بود. در دنیا همین یک نفر بود که در چارچوب زندگی دنیا مستقیماً صدای خدا را شنید و بعد پیامبر اولوالعزم شد. او در دربار متراکم از فساد فرعون و در دامان او بزرگ شد.
منش و روشش با این دربار نمی ساخت. آیا نفس پاک و زکیه خود را، با عقل ملکوتی خود آبگیری کرده بود، یا با ارتباط با اولیای خود؟ نمی دانم.
بیرون از دربار، موسی فردی از قبطیان و مصریان فرعونی را می بینند که با یکی از سبطیان، از فرزندان یعقوب و اسحاق درگیر شده است و این مرد قبطی زور می گوید. از آن جا که موسی خصم ظالم و مدافع مظلوم بود، باادب جلو آمد و گفت : چرا ظلم می کنی؟ مرد قبطی دست از سبطی برداشت و گریبان موسی را
ص:169
گرفت. موسی هم یک مشت به او زد و او همان جا مُرد. این خبر به دربار رسید.
فردا در همان محل، همان سبطی را دید که با یک قبطی دیگر، درگیر شده است.
سبطی که از حادثه دیروز ترسیده بود، با صدای بلند به موسی گفت: دیروز یک نفر را کشتی و حالا می خواهی ما را بکشی! مرد قبطی فهمید که قاتل دیروزی موسی بوده است. موسی فرار کرد. قرآن می فرماید: یک درباری که دارای نفس طاهر و پاک بود، به موسی گفت : خبر کار تو به دربار رسیده است و در دربار جلسه گرفته اند.
آنان تصمیم قطعی دارند که تو را بکشند. (1)موسی نزد شعیب رفت و ده سال شاگردی او را کرد. (2) بعد هم به کوه طور آمد و آن صدا را شنید که هر کس بشنود، تا ابد مست می شود :
ص:170
« إِنَّنِی أَنَا اللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِکْرِی » (1)
سومین پیامبر اولوالعزم خدا و میوه ملکوت، ظهور کرد. اگر آن درباری دارای نفس زکیه نبود، تا او را می دید، می گفت: دستبند به او می زنم و او را نزد فرعون می برم. بعد هم موسی کشته می شد و بشر از این منبع برکت، محروم می شد. نفس پاک می آید و حافظ جان موسی می شود ؛ اما نفس شریر، حتی به کودک شیرخوار هم رحم نمی کند.
در این 110 آیه سوره یوسف، انسان در برابر این منش، شگفت زده می شود.
روزی که تخت حکومت را به او دادند و استعداد او را در حکومت داری دیدند، انسانی که ته چاه بوده است، اکنون حاکم یک کشور پهناور می شود. جبرئیل می گوید من ناظر او بودم و رفتار او را دیدم. شب که به نیمه رسید، کسی که امروز عزیز مصر شده است، از شهر بیرون رفت و در بیابان، چاله ای پیدا کرد. با همه بدن روی خاک افتاد و زار زار گریه می کرد :
« رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ »
خدایا! اندکی حکومت را به من دادی.
« وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحٰادِیثِ فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ » (2)
ص:171
من امشب با این صورت روی خاک، دو تقاضا دارم :
« تَوَفَّنِی مُسْلِماً »
انبیا می ترسیدند که هنگام مرگ، دچار خطر شوند. (1) پس از آن که مرا به دنیای بعد منتقل کردی.
« وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ » (2)
جبرئیل می گوید: من از خدا اجازه گرفتم که در این باره با او حرف بزنم. کنار او آمدم و گفتم: در هیچ دوره ای از زندگی ات این حال را از تو ندیدم. یوسف گفت: در طول زندگی انسان کی اتفاق افتاده است کسی از روی تخت سلطنت، به بهشت برود. من امشب آمده ام تا خدا را به یاری بطلبم که مرا تا هنگام مردنم مسلمان نگه دارد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:172
نماد نفس صعودی
13
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
پیش از این بیان شد که از مباحث مهم، در سوره مبارکه یوسف، معرفی دو نوع نفس است : یکی نفس به معنای منِ انسانی یا خود طبیعی که همه آثار مربوط به حیات و مرگ، برزخ و قیامت انسان، به آن مربوط است. این نفس، حقیقتی بسیار رنگ پذیر است. پس از رنگ پذیری، چون اعضا و جوارح انسان کارگران او هستند، آن ها را برابر با نقش و حالاتی که دارد، به کار می گیرد. اعضا و جوارح، کاری مستقل ندارند. ریشه عمل در نفس است. اعضا و جوارح، براساس تغذیه ای که نفس به آن ها می دهد، کار و حرکت می کنند.
نفسی که قرآن از یوسف بیان می کند نفسی صدیق و اجتماعی است ؛ یعنی برگزیده خدا ؛ نفسی راضی و تسلیم حق و مقید به همه ابعاد تربیتی انبیای خدا است ؛ به ویژه، سه پیغمبری که آغاز سوره نام می برد ؛ یعنی یعقوب، اسحاق و ابراهیم. همه منش، روش و رفتار یوسف، چه آن وقت که در خانه پدر بود، چه آن گاه که در چاه افتاد، چه هنگامی که اسیر کاخ مصر شد، چه هنگامی که نزدیک به بیست سال به زندان افتاد و چه وقتی که آزاد شد و در حکومت قرار گرفت، محصول شیرین و الهی نفس زکیه او بود.
این نفس، در این سوره، نماد نفس صعودی است ؛ یعنی نفسی که پاکی کامل
ص:173
ص:174
ص:175
داشت. عمل صالح، (1) مرکب این نفس بود و او را به مقام قرب حق رساند. خداوند متعال نیز در قرآن مجید، همه برنامه های او را درس برای همه عالم قرار داد.
نماد نفس پست و خسیسه، نفس زلیخا بود که همه اراده و خواست خود را در شهوت جنسی و حیوانی خلاصه کرده بود و حرکت و رفتارش را براساس همان نقشی که از خانواده گرفته بود، تنظیم می کرد.
درباره نفس، روایاتی از وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله ، این روان شناس بی نظیر تاریخ و نیز از ائمه طاهرین، به ویژه از امام صادق علیه السلام نقل شده است ، اما یک روایت را از رسول خدا نقل می کنیم و پیش از آن، توجه به یک مقدمه، ضروری است. (2)
ص:176
آن گونه که خداوند در قرآن مجید، به صراحت بیان فرموده است، انسان دشمنانی دارد. خداوند این دشمنان را «عدو» نامیده است. عدو یعنی دشمنی که رحم نمی کند. چنین دشمنی اگر بتواند مهار زندگی انسان را به زندگی و منش خود گره بزند و نگذارد کسی این گره را باز کند، تا ابد او را از رحمت پروردگار محروم می کند. (1) محرومیتی که، به ویژه پس از مرگ، درمان پذیر نخواهد بود :
« لاٰ بٰارِدٍ وَ لاٰ کَرِیمٍ » (2)
« فَمٰا تَنْفَعُهُمْ شَفٰاعَةُ الشّٰافِعِینَ » (3)
« وَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ » (4)
« وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ » (5)
ص:177
این مطالب، در آیات گوناگون قرآن، بیان شده اند. محرومیت در این سطح که هیچ عمل خوب، مستحب و واجبی از انسان پذیرفته نخواهد شد. محرومیت تا آن جا که شفاعت مجموع شفاعت کنندگان، شامل حال انسان نخواهد شد و هیچ یک از فرشتگان، انسان ها و انبیا و ائمه، نمی توانند انسان را نجات دهند. (1)قرآن به صراحت می فرماید:
« وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبٰابُ » (2)
یعنی هر وسیله نجاتی از شما قطع شده است؛ هم چنین خداوند در قرآن کریم، دشمنان انسان را معرفی می کند. «شیاطین انس» یعنی انسان هایی که در هر لباسی، کمر همت بسته اند تا انسان را گمراه کنند. وسیله گمراهی نیز فراوان در اختیارشان است : پول، زن، شهرت ، مقام و غیره. گاهی زبان چنان وسوسه می کند که باعث
ص:178
می شود در هفتاد سال پیش، بیش از یک میلیارد نفر، کمونیست شوند.
شیطان یعنی موجودی ضد خدا و ضد خواست های خدا، که می کوشد بندگان خدا را از خدا جدا کند. ابزار شیاطین انسی، در زمان ما در تاریخ بشر بی نظیر است.
چند هزار کانال ماهواره در اختیارشان است و شبانه روز از راه این کانال ها، تبلیغ می کنند. امام صادق علیه السلام می فرماید: اینان انسان دزدی می کنند. این ابزار هم آن قدر قوی است که آن ها را درون اتاق خواب همه مردم هم برده اند. با این ابزار گمراهی، باطن مردم را گره می زنند. با یک چشم به هم زدن، درون مردم با این کانال ها گره می خورد. هجوم شهوت به حرام، یقیناً دین خدا را در وجود انسان، تباه می کند:
« فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ » (1)
این آیه، در زمان ما معنا شده است. دو نسل قبل ما، در همین شهر تهران، به خدا قسم، یک ساعت مانده به نماز صبح، صدای گریه از شوق خدا یا ترس از عذاب، تا توی کوچه می آمد. شب ماه رمضان، نزدیک سحر، مردم روی پشت بام می رفتند و آن دو مناجات «اغثنی یا غیاث المستغیثین» (2) و «استغفر اللّٰه العظیم» (3) را
ص:179
می خواندند و گریه می کردند. در بازار تهران، ساعت هفت صبح که می خواستند در مغازه را باز کنند، دو یا سه دقیقه دعا می خواندند و بعد در را باز می کردند. وقتی می خواستند بنشینند، میز و صندلی نبود، بلکه قالیچه ای کف مغازه پهن بود و قبل از معامله، رحل قرآن را باز می کردند و نیم جزء قرآن را با قرائت می خواندند. اگر در خرید و فروش شک می کردند و با مسأله جدیدی روبه رو می شدند، به مدرسه علمیه درون بازار، نزد فقیه می رفتند و مسأله فقهی آن را از او می پرسیدند.
بنده هفده - هجده ساله بودم که کاسبی هفتاد ساله را می شناختم. صبح که به مغازه می آمد، به شاگردش می گفت : امروز خرج خانه و مغازه جمعاً پنج تومان است. الان ساعت هشت صبح است. هر چه را فروختی، به من خبر بده. پس از مدتی می گفت: پنج تومان امروز فراهم شد، از حالا تا پایان روز هر کس آمد، جنس ها را به نرخ خرید، بفروش تا در قیامت، پیامبر ما را به عنوان کاسب با انصاف بپذیرد. (1)
ص:180
همچنین می گفت: صبح که از منزل می آمدم، مغازه ها را نگاه می کردم، دیدم صاحب مغازه سوم محزون است. به او گفتم : چه مشکلی داری؟ گفت : امروز بیست تومان بدهی دارم ، اما هنوز فراهم نشده است، به همین علّت، این کاسب با خدا، آن روز، مشتری های خود را برای خرید، به مغازه آن همسایه گرفتار می فرستاد تا پول بدهی او فراهم شود و می گفت : اجناسی که شما می خواهید، دارم، ولی نمی فروشم ؛ چون پیامبر به من فرموده است :
«مَن أَصبَحَ وَلاٰ یَهتَمَ بأمورِ المُسلِمین، فَلَیسَ بِمُسلِمٍ» (1)کسی که غصه مسلمانان را نخورد، دین ندارد.
آری اگر این فرهنگ و این منش در میان جامعه و بین دولت و ملت رواج یابد ، جامعه علوی می شود و زندگی معنی و مفهوم حقیقی خود را پیدا می کند.
در گذشته وقتی جوان ها می خواستند ازدواج کنند دختر دیگری را نمی دیدند و گمان می کردند که مادرشان زیباترین دختر را برای او انتخاب کرده است. همیشه میان زن و شوهرها عشق و محبت حاکم بود ، اما امروزه میان زن و شوهرها دعوا و طلاق فراوان است. می گویند : چگونه جلوی طلاق را بگیریم؟ اگر یک جا قرآن را به درستی اجرا کنید و حجاب را آن گونه که باید، به کار بگیرید، خواهید دید که آمار طلاق و اختلاف بسیار کاهش می یابد.
ص:181
نسل قبلی، شب عروسی، اسب را زین می کردند و داماد دهانه اسب را می گرفت و به خانه عروس می رفت. عمه ها و خاله های او و همه خانم ها دور او را می گرفتند و مشخص نمی شد که عروس کیست ؛ اما امروزه عروس را به همه نشان می دهند، کجا داریم می رویم؟! (1)
زن یزید، یعنی زن شخصی که جرثومه فساد است، وقتی که دید یزید به لب و دهان امام حسین علیه السلام می زند، بی حجاب وسط مجلس دوید و گفت : نزن، دیشب مادرش را در خواب دیدم که داشت موهای خود را می کند. یزید چوب را انداخت و برخاست عبای خود را روی او انداخت و گفت: چرا بی حجاب در مجلس نامحرمان آمدی؟ باید برای زهرا علیها السلام گریه کنید. این که چرا چادر او را به باد دادید.
حسین پیش از کشته شدن، به خواهرش گفت : هر چه زیور آلات دارید، جمع کن و وقتی دشمن حمله کرد، آن ها را جلوی آنان بریز تا سرگرم شوند، آن گاه شما فرار
ص:182
کنید تا شما را نبینند.
چرا آیات قرآن فراموش شد؟ بی حجابی و موسیقی کانال های تلویزیونی، معنویت را در شما می شکنند. آن نماز شب ها کجا رفت؟ آن نسل پاکیزه رفتند :
« فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ »
نسلی به جای آنان آمده است که نماز را به تباهی کشانده است :
« وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ » (1)
و دچار انواع فسادهای جنسی شده اند. چرا؟ دشمنان به دست دوستان، این وضع را پیش آوردند. (2)در میان دختران دانشجو، فاطمه علیها السلام کجا است؟ در بین جوانان، علی اکبر کجا است؟ آن دست ها کجا است که : وَاللّٰهِ انْ قَطَعتُمُ یَمِینی اِنّی أُحامِی ابداً عَن دِینی
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟ (3)
تقلب، ربا، مال مردم خواری، رشوه، پارتی بازی و فرار مغزها بیداد می کنند. هر که آمد به جهان، نقش خرابی دارد
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:183
ص:184
ص:185
ص:186
بهترین لحظات عمر
14
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
خداوند در قرآن مجید، شب و روز را دو نشانه قدرت، حکمت، رحمت و لطف خود قلمداد کرده است. روز را برای رو آوردن به معاش و شب را برای رو آوردن به معاد و معنویت قرار داده است. خداوند ارزش بسیاری برای شب قائل شده است و به رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب می کند :
« وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ » (1)
همه ظرف شب را از خواب پر نکن ؛ چون من این ظرف را نساختم که مردم آن را از خواب و عیش و نوش و گناه پر کنند.
خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید : شب را به دو یا سه قسمت تقسیم کن. اگر دو قسمت می کنی، یک قسمت را بخواب و یک قمست را برای بندگی و عبادت برخیز. (2) اگر آن را سه قسمت می کنی دو قسمت را بخواب و دست کم یک قسمت
ص:187
را برای معاد و آبادی آخرتت بگذار، به همین علت، خداوند زیباترین برنامه های مربوط به اولیا و دوستدارانش را در شب اجرا کرده است.
« سُبْحٰانَ الَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بٰارَکْنٰا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیٰاتِنٰا » (1)
« وَ الْفَجْرِ * وَ لَیٰالٍ عَشْرٍ » (2)
« وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقٰاتُ رَبِّهِ » (3)
شب آمد شبْ رفیق دردمندان
* * * شب آمد شب که نالد عاشق زار گهی از دست خود گاهی ز دلدار
انسان روز سرگرم است. درد فراق، خود را شب نشان می دهد. همه انبیای خدا با شب انس داشتند. خداوند متعال با اهل شب، بسیار سخن دارد. خداوند متعال سحر را یکی از نشانه های واقعی عاشقانش می داند :
ص:188
« وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ » (1)
اولیای خدا با شب انس عجیبی دارند. من انس برخی از آنان را دیده بودم. وقتی عیسی داشت عبادت می کرد، صدای آخرین نفس مادر را شنید. از تپه پایین آمد و دید مادر از دنیا رفته است. همان مریمی که خدا در قرآن، درباره خصلت های نیکوی مریم سنگ تمام گذاشته است و او را به مقام عصمت، ستوده است. کارهای مادر را انجام داد، او را به خاک سپرد و گریه کرد تا خوابش برد. مادر را در خواب دید و گفت : آیا آرزویی هم داری؟ گفت: بله. حضرت عیسی گفت : تو که اکنون در اعلا علیین بهشتی، تو که اکنون نزد انبیا و اولیایی، چه آرزویی داری؟ گفت :
می خواهم خدا مرا به دنیا برگرداند تا شب را بیدار بمانم. (2)آن جا قیمت شب معلوم می شود. شما که از ده - دوازده سالگی شب ها را، به خصوص شب های احیا را ازگریه وتوبه ومناجات پرکردید برایتان چه قدر ارزش دارد.
آیات و روایات تأکید دارند بر این که مردم قسمتی از شب را از دست ندهند ؛ به خصوص شب قدر را. چون شب قدر از هزار ماه بهتر است. (3) امیرالمؤمنین علیه السلام در
ص:189
چنین شبی ضربت خورد، این شب، شبی بود که پروردگار مسیح را به سوی خود برد و او را رفعت داد. این شب، ما نیز باید به دنبال مسیح و امیرالمؤمنین، به سوی رفعت حرکت کنیم. حرکت به سوی رفعت، برای کسی ممکن است که سبک بار باشد. راه سبک باری، این است که با پروردگار قرارداد جدی بسته شود که من امشب و همه شب های عمرم را با تو به سر خواهم برد. دیگر از من غیبت، دروغ، رابطه با نامحرم و چشم چرانی نخواهی دید.
ابو بصیر به حضرت صادق علیه السلام می گوید: من شب قدر نمی توانم احیا بگیرم و بیدار باشم و برایم سخت است ؛ بخصوص نماز خواندن که باید ایستاده بخوانم.
امام فرمود : «نشسته عبادت کن و نخواب». گفتم: اگر نشسته هم نتوانستم؟ فرمود :
«در بستر بخواب ، ولی بیدار باش و با پروردگارت سخن بگو». (1) آن گاه امام فرمود: «اگر امشب یک رکعت نماز بخوانی، از هزار ماه نماز خواندن بهتر است. اگر قرآن بخوانی، اگر توبه کنی و اگر یک قطره اشک بریزی، اشک امشب با گریه هزار ماه
ص:190
مساوی است». (1)
روز قیامت، ملائکه پرونده ای را می بینند و عصبانی می شوند و می خواهند صاحب پرونده را به جهنم ببرند. خطاب می رسد که غیر از این پرونده که شما دیدید، یک ورق پرونده هم نزد من دارد. او یک شب، در سراسر عمرش، بیدار شد، یاد گناهانش افتاد و اشک ریخت و خوابید. من با همان گریه، آتشش را خاموش کردم. او سهمی از جهنم ندارد. خوش به حال کسی که شب قدر را احیا بگیرد. امام صادق علیه السلام می فرماید : خوش به حال کسی که همه گناهان گذشته را در نظر بیاورد و ببیند که نافرمانی چه خدایی را مرتکب شده است. اگر برای گناهانی که از جلو چشم می گذراند، اشک بریزد، من به او امید می دهم که خدا او را ناامید نکند. (2)
ص:191
این مربوط به شب قدر بود ، اما درباره شب جمعه امام صادق علیه السلام می فرماید:
فرزندان یعقوب، نزد پدر آمدند و گفتند : ما که پیش خدا آبرو نداریم و موقعیتی نداریم که توبه کنیم. تو از طرف ما از خدا طلب مغفرت کن. یعقوب گفت :
« سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ » (1)
امام صادق علیه السلام می فرماید: صبر کرد تا هفته بگذرد و شب جمعه فرا برسد ؛ چون شب جمعه، توبه پذیرفته می شود. امام صادق علیه السلام می فرماید: همه ماهیان دریا و حیوانات صحرا یک لحظه سر را بلند می کنند و با صدای حیوانی خود، می گویند :
«رَبَّنا لاٰ تُعَذِّبنا بِذُنوبِ الآدَمِیِین» (2)خدایا ما را به گناه انسانها عذاب نکن.
شب جمعه، دعاهای بسیاری دارد. یکی از دعاها این است :
«یا اللّٰهُ یا رَحمنُ یا رَحیمُ یا ذَا الجَلالِ وَالاِکْرامِ یا اللّٰهُ أَنتَ الذی لَیسَ کَمِثلِهِ شَی وَ هُو السَمیعُ البَصیر».
سمیع یعنی همین الان صدای ما را می شنوی که ما داریم دعا و گریه می کنیم ، اما بصیری یعنی کل پرونده ما را می بینی که ما چه کاره بوده ایم.
«یا اجوَد من سُئِل»
ص:192
خدایا! سخاوتمندی مانند تو در عالم نبوده است که در خانه اش بروم.
«یا اکرَمَ مَن اعطِی»
ای کریم ترین کریمان، در عطا کردن!
«یا ارحَمَ مَن اسْتُرْحِمْ»
ای مهربان ترین مهربانان که از تو مهربانی خواستم و تو عطا کردی! بر پیغمبر و آلش درود فرست. من بنده ناتوان تو بودم. اگر من هم مانند ابراهیم قدرت داشتم، گناه نمی کردم. اگر من هم مانند علی اکبر قدرت داشتم، گناه نمی کردم.
«وقِلّةُ حیلَتِی»
تدبیر و چاره اندیشی من کم است.
«انّکَ ثِقَتی»
تو تکیه گاه من هستی؛
«وَرَجائی» (1)تو امید من هستی. منتی بر من بگذار که اگر امشب نزد تو نامم در پرونده دوزخیان است، آن را در پرونده بهشتی ها بنویس. همین مطلب را امیرالمؤمنین علیه السلام به صورت شکوه دل می گوید :
«لِایِّ الاُمورِ الَیکَ أَشکُو ولِما مِنها اضِجُ وَأَبکی، لِأَلِیمِ العَذابِ وَشِدَّتِه أَم لِطُول البَلاءِ وَمُدَّتِهِ، فَلَئِنْ صَیَّرتَنی لِلْعُقُوباتِ مَعَ أَعدائِک وَجَمَعْتَ بَینیٖ وَبَیْنَ أهلِ بَلائِکَ وفَرَّقتَ بَینِی وَبَیْنَ أَحِبائِکَ وَ اولیائِکَ...» (2)
ص:193
می فرماید : اگر می خواهی در قیامت، مرا نزد انبیا راه ندهی، نزد حسینت راه ندهی و می خواهی مرا در آتش ببری، من چیزی نمی گویم، بگذار جهنم مرا بسوزاند ، اما به من بگو:
«فَکَیفَ اصبِرُ عَلی فِراقِکَ»
جدایی از تو را چه کار کنم؟
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
دوستان و دشمنان واقعی
15
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
ص:195
ص:196
ص:197
کسی نمی تواند انکار کند که انسان، در طول زندگی، دارای دوستانی واقعی و نیز دشمنانی جدی و حقیقی است. قرآن کریم در یک بخش، دوستان واقعی انسان را معرفی می کند، گرچه میان انسان و آن ها، رابطه ظاهری و فیزیکی نباشد. عده ای در این عالم، عاشق و محب و دوست انسانند و به علت این دوستی ذاتی که دارند، هر خیری را برای انسان می خواهند و نیز به دنبال حفظ انسان از هر شری هستند.
بخشی از آیات نیز دشمنان واقعی انسان را مطرح می کند، چه با این دشمنان رابطه داشته باشد یا نداشته باشد. این ها ذاتاً با انسان دشمنند. این گونه نیست که اگر بر انسان مسلط نباشند، بی توجه به انسان باشند، بلکه دشمنی خود را ثابت می کنند.
در یک بخش از آیات مبارکه سوره یوسف، این دو حقیقت مطرح شده است، دوستان واقعی و دشمنان واقعی.
علت این که یوسف یوسف شد، با آن همه شؤونی که پروردگار عالم برای ایشان بیان کرده است، چیست؟ او هم مانند همه انسان ها، در یک خانواده کنعان نشین، از مادر بزرگواری به نام راحیل به دنیا آمد، در حالی که مانند همه کودکان عالم، بی رنگ بود، نه رنگ مثبتی داشت و نه رنگ منفی. مولودی بود که بر مبنای فطرت به دنیا آمده بود ، ولی این مولود بزرگوار، همین گونه که جاده زندگی را می پیمود، با تعلیماتی که از پیامبر زمانش فرا گرفت، دوستان واقعی و دشمنان حقیقی خود را
ص:198
شناخت. (1)وقتی این پدر بزرگوار، دشمن شناسی را به او درس می داد، فرزندش کمتر از ده سال داشت. چون قرآن مجید، سوره را برای عبرت و درس آموزی مطرح کرده است، به نظر می آید که می خواهد به همه پدران بیاموزد که هنوز کودکان ده ساله نشده اند، دشمنان واقعی را به آنان بشناسانید. وای به حال پدری که فرزند را به دوستی با دشمنان تشویق می کند و وای به حال خانواده ای که رابطه فرزند را با دوستان واقعی انسان قطع کند.
این آیه شریفه، که از تعلیمات یعقوب علیه السلام است. این مرد الهی و این پدر مهربان، پیش از ده سالگی یوسف، به او القا کرده است:
« لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ » (2)
خوابت را برای برادرانت نقل نکن، آن چه به تو ارائه شده است، یعنی آینده با منفعت و عالی که همه خیر دنیا در آن است و برای تو در نظر گرفته شده است، با
ص:199
کسی در میان نگذار، چون آن چه به تو ارائه داده اند، اکنون از اسرار تو است. عزیز دلم! ایشان آن اندازه ظرفیت ندارند که تحمل کنند. برادران تو انسان های بی دینی نیستند امّا ظرفیت و درک آنها خیلی کم است.
دین داران ظرفیت های مختلفی دارند. روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره سلمان و ابوذر رسیده است که شخصیت نوری و معنوی ابوذر، تا ملکوت عالم کشیده شده است. دلایل بسیاری هم بر این مسأله هست. یکی از آن ها این که جبرئیل می گفت:
خداوند عالم به چهار نفر از مردم زمان تو، بیشتر علاقه دارد: علی بن ابی طالب علیه السلام ، سلمان، ابوذر و مقداد. (1)پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوذر فرمود: پس از نمازهایت چه دعایی می خوانی؟ چون جبرئیل به من خبر داده است که تو دعایی می خوانی که فرشتگان آن را از تو آموخته
ص:200
و می خوانند. چون عرض کرد این دعا را :
«اللّهُمَّ إِنّی أَسئَلُکَ الأَمْنَ و الایمانَ بک وَالتَّصْدیقَ بِنَبیِّکَ والعافَیَةَ مِنْ جَمِیع البَلاءِ وَ الشُّکْرَ عَلَی العٰافِیَةِ وَالغِنیٰ عَنْ شِرارِ النّاس» (1)خدایا ایمان به خودت و تصدیق پیغمبرت و عافیت از همه بلایا و شکر بر عافیت و بی نیازی مردمان بد را از تو مسئلت می کنم.
یعقوب به یوسف نگفت که این ده پسر من، بی دین هستند، بلکه فرمود : پسرم! آن چه به تو ارائه شده است، به برادران خود نگو ، چون این ظرفیت را ندارند ، چون ایشان به پدر گفته بودند :
« نَحْنُ عُصْبَةٌ » (2)
ما یک گروه قوی هستیم. آنان برادر کوچک را می بینند که زوری ندارد؛ از این رو می گفتند: یوسف و برادر او، دل پدر را بیش تر به خود متمایل کرده اند، ممکن است
ص:201
پدر از ما دل سرد شود؛ پس باید این عامل دل سردی را از او دور کنیم.
یوسف هم این سرّ را بازگو نکرد. هر چیزی را نباید برای همه بگویی چون یکی از آموزه های دینی و اخلاقی اینست که :
«استُر ذَهَبَک وَ ذِهٰابَکَ وَمَذْهَبَک» (1)سرمایه و رفت و آمد و دین خود را از دیگران بپوشان. همه چیز را نباید برای همه بازگو کرد. پس از آن به این کودک زیر ده سال، دشمن شناسی آموخت که :
« إِنَّ الشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ » (2)
شیطان، آن منحرف کننده راه زندگی، چه جنی و چه انسی، دشمن آشکار است.
یوسف نیز هم دشمن شناس و هم دوست شناس خوبی شد. هر چه در زندگی می خواست برای او پیش آید که از زهر تلخ تر بود، تحمّل می کرد. رابطه خود را با همه دشمنان، تا آخر زندگی قطع کرد. نه در شهوت، نه در حاکم شدن، نه در مال و نه در دل، کم ترین اخلالی در کارش وارد نشد. یک تار زلف زندگی را به یک تار زلف دشمن گره نزد ، اما زلیخا زلف دل و جان و نفس و حیات و منش و رفتار خود را به
ص:202
زلف دشمنان گره زد، که در آستانه آزادی یوسف گفت: آن چه در این دربار گذشت و ما همه آن چه را که بر ضدّ یوسف گزارش دادیم، دروغ بود. نفس من بود که مرا به زشتی کشید و اکنون حق آشکار شد که یوسف، پاکدامن ترین جوان است. ما می خواستیم به همه بباورانیم که این جوان، خائن به ناموس دیگران است امّا یوسف پیروز این میدان شد. بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق یوسف از دامان پاک خود به زندان رفته است (1)
جرم او فقط پاکی است. ای بندگان مؤمن و دیندار و حزب الهی من! این سلامت شما به نظر عده ای جرم شما است و برخی طردها و راندن ها را به دلیل این جرم، برای شما پیش می آورند. شما مانند یوسف، به اندازه ظرفیت خودتان، تحمل کنید.
جرم زن های شما حجاب و ایمان است. بالاترین جرم ایشان این است که یک تار زلفشان را با دشمن گره نمی زنند.
نخست وزیر انگلستان، در زمان ناصر الدین شاه قاجار گفت: مسلمان ها در دنیا دو جرم سنگین دارند و برای این جرم ها باید به ایشان حمله کرد: یکی قبله و دیگری قرآن. اعلام کنند که ما به قبله کاری نداریم. جرم امیرالمؤمنین، علی علیه السلام بودن است. معاویه باید حکومت کند، چرا؟ چون معاویه است. چرا همه ائمه، از موسی بن جعفر تا امام عصر، در زندان بودند، ولی بنی عباس 523 سال بر این منطقه حاکم شدند و مجرم نبودند؟ درباره امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند: جرم علی،
ص:203
عدالت خواهی او است. (1)شما مردم مؤمن ایران از نظر دشمنان اسلام مجرم هستید. ایمان امروزه جرم است. همه روشن فکران داخلی، شما را مجرم می دانند، این جلسات را جرم می دانند، گریه شما را جرم می دانند. شیطان شما را مجرم می داند و اعلام می کند:
« فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ » (2)
به پادشاه یمن، ذونواس خبر دادند که مردم نجران، واقعاً به مسیح ایمان آورده اند. خود او حرکت کرد و به نجران آمد. به نمایندگان اهل ایمان پیغام داد که باید با این فرهنگ، قطع رابطه کنید. نمایندگان هم گفتند: ما زلف خود را به دوستانمان، یعنی خدا و مسیح، چنان گره زده ایم که باز شدنی نیست.
« وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الْبُرُوجِ » (3)
« وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ » (4)
« وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ * قُتِلَ أَصْحٰابُ الْأُخْدُودِ » (5)
ص:204
« وَ هُمْ عَلیٰ مٰا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ » (1)
ذونواس گفت: خندق بزرگی بکنید و در آن، مواد آتش زا بریزید و زن و فرزند و پیر و جوان و همه کسانی که مؤمنند، بیاورید. یا گره زلف را از زلف خدا و پیامبران و مسیح باز کنند و یا آنان را در این آتش بیندازید ؛ اما به این آسانی دست از ایمان خود برنمی داشتند. کجا فرار کنند؟
« وَ هُمْ عَلیٰ مٰا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ * وَ مٰا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّٰ أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ » (2)
زلفشان به خدا گره خورده بود. دو کودک را که در آغوش مادر بودند، آوردند.
ذونواس گفت: از خدا دست بردار. مادر گفت: نمی توانم. یکی از کودکان را در آتش انداختند. کودک دیگر را هم انداختند. (3)
ص:205
ص:206
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
اوج وصال و اوج هجران
16
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
کلام در سوره مبارکه یوسف است. از مجموعه صد و چند آیه این سوره، غیر از دو نکته گذشته دو حقیقت دیگر استفاده می شود که فوق العاده قابل توجه است.
یک حقیقت اوج وصال انسان به وجود مقدس حضرت حق نشان می دهد، و حقیقت دیگر اوج هجران و جدایی انسان را از پروردگار مهربان عالم است.
آنجا که بحث از اوج وصال است، بحث از منافع ابدی برای انسان است. یعنی این انسان به مقام خیرالبریه ای رسیده که این مقام در قرآن مجید مطرح است.
این یک جهت سوره است که از مجموعه سوره مبارکه یوسف استفاده می شود، برای رسیدن انسان به اوج وصال حق و دریافت مقام خیرالبریه ای مقامی فوق آن برای انسان وجود ندارد، چون کلمه خیر در اینجا از نظر ادبیات عرب، افعل التفضیل به معنای بهترین است.
کلمه بریة هم به معنای مجموعه جنبندگان عالم، هر ذی روحی و ذی حیاتی است، که در این قسمت سوره بازگو می کند. انسان توان حرکت در راه هدایت را دارد و می تواند به اوج وصال حق برسد، تبدیل به خیرالبریة بشود و اتصال به منافع
ص:207
ص:208
ص:209
ص:210
ص:211
ابدی پیدا کند. جهت دیگر بحث از اوج هجران و جدایی و فراق است، و انقطاع از حق و رسیدن به مرحله شرالبریه، اتصال به خسارت ابدی و همیشگی، خسارتی که بسیار خداوند متعال در قرآن مجید می فرماید: یک روزی می آید که قابل جبران برای خسارت دیده نیست.
نکته مهمی که در اینجا قابل بحث است و در قرآن هم به طور گسترده پروردگار مهربان عالم برای بیداری انسان مطرح کرده این است که سبب رسیدن به اوج وصال و مقام خیرالبریه ای و اتصال به منافع ابدی و سبب رسیدن به اسفل السافلین و شرالبریه ای و هجران و فراق و جدایی و دچار شدن به خسارت ابدی چیست؟
به خاطر اهمیت مطلب، قرآن از ابتدای سوره بقره تا پایان به طور گسترده وارد این مسأله شده است.
برای نزدیک شدن مطلب به ذهن، مثالی را ذکر می کنم. همه اهل دل از اهل علم می گویند که در مثل مناقشه نیست، یعنی در مثل چون و چرا نکنید. پروردگار هنگام قرآن در به کارگیری مثل می فرماید:
« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مٰا بَعُوضَةً فَمٰا فَوْقَهٰا » (1)
من با این عظمت و بی نهایتی از اینکه برای بیان یک مطلبی به یک پشه یا فراتر از پشه مثل بزنم شرم ندارم . گاهی با همین مثل ها مطلبی را روشن می کند و گاهی
ص:212
هم همه انسانها را محدود می کند.
مثلا در آیه شریفه می فرماید:
« لَنْ یَخْلُقُوا ذُبٰاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ » (1)
این قدر ادعای توان و قدرت نکنید، برای اینکه اگر کل شما انسان ها یک جا جمع بشوید قدرت آفریدن یک پشه را ندارید. یعنی بر سر قدرت ادعایی انسان زده وگرنه می فرمود قدرت ساختن یک زنبور عسل را ندارید.
حضرت حق فرموده:
« لَنْ یَخْلُقُوا ذُبٰاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ »
اگر مجموعه شما، افکار و عقل و علم و قدرتتان را روی هم بگذارید، یک پشه را نمی توانید بسازید، آن وقت شما در مقابل من سرکشی می کنید تا اینکه پیروز بشوید؟
در مثل مناقشه نیست. تار یا سه تار یک وسیله موسیقی بسیار قدیمی با چند تا سیم و دکمه است. وقتی که جدای از دست انسان و افکار انسان و حالات انسان است، هیچ صدایی ندارد و سکوت مطلق است.
اگر یک انسان جاهل ونادان سه تار را بردارد و به خاطر اینکه به هیچ صورتی دانش نُتهای موسیقی را ندارد، بنوازد صداهای ناهماهنگ و نفرت آورِ خسته کننده از این سه تار بیرون می آورد. به خصوص اگر این صداها را یک متخصص موسیقی بشنود که او در کمال نفرت قرار می گیرد و اگر ادامه پیدا بکند، او را به خشم می آورد.
ص:213
اگر یک دانای معاند این سه تار را نامنظم بزند، باز همان صداهای ناهنجار، و نفرت آور در می آید.
اما اگر یک دانای منصف و فهمیده این سه تار را با ردیف و اندیشه ای که به سر انگشتانش می دهد، بنوازد صداهای هماهنگ و ردیف و مرتبی در می آورد.
انسان یک عنصر موسیقی طبیعی زمینی - آسمانی است. یک جهت این عنصر موسیقی وصل به عالم غیب است و جهت دیگر آن وصل به خاک است. این یک مسأله قرآنی است.
اما جهتی که وصل به غیب است، از طریق
« نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی » (1)
وصل به آسمان است. چون روح مادی نیست و از آثار مادیت هیچ چیزی در روح وجود ندارد، روح یک جنس لطیف آسمانی است ، نه به معنی آسمان بالای سر، یعنی عالم بالا و با رفعت و جایگاه بسیار عالی که دیگر بالاتر از آن جایگاه نیست، چون کلمه روح را با یای متکلم وصل به خودش کرده است
« نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی »
از روحم در آن دمیدم، یعنی یک عنصر همرنگ با ملکوتیان را به تناسب این بدن که در حقیقت همرنگ با خود من است، در این بدن دمیدم. (2)
ص:214
یک جهت انسان عنصر خاکی است که همان بدنه سه تار است و یک جهت عنصر نیز آن معنویت سه تار است که وقتی ظهور می کند، یا انسان را در اوج نشاط می برد و یا آدم را به گریه وا می دارد تا غم ها و غصه ها و ناراحتی ها و رنج ها تخلیه بشود.
از زمان آدم وجود انسان که سه تار خلقت است، هرگاه دست نادان یا دانای معاندی افتاد، فقط صداهای ناهماهنگ غرایز نفسانی و امیال حیوانی و شهوات بی محاسبه را از آن درآورده است.
این صداها را به صورت عمل هم در آوردند، صداهایی که مورد نفرت حق و ملائکه و موجودات عالم و زمین است، مورد نفرت آسمان است.
این خواسته هایی که انگشت این نادانان و یا دانایان معاند، از این عنصر بروز داده اند، همیشه بخش عمده ای از کره زمین را دچار فساد و ناامنی و ظلم و جنایت و غارت و قتل و اختلاف ونابودی کرده است.
ص:215
وقتی یک نفر به تنهایی در دست هگل قرار می گیرد و سرانگشتان هگل با نوشتن کتاب فلسفه هگل تارهای وجود را به صدا در می آورد. از این یک نفر صداهای ناهماهنگی به وسیله هگل - فیلسوف دانای آلمانی ضد انسان - در می آید. این صدا پخش می شود و هگل صدای لنین را در آورده است، یعنی لنین در دست انگشتان افکار هگل افتاد و مکتب کمونیستی به وجود آمد.
در این 80 - 90 سال، بشر صدای هگل و لنین را گوش داد در حالی که صدای بسیار ناهماهنگی بود، نه هماهنگی با فطرت و نه با وجدان و نه با اندیشه پاک و نه
ص:216
با دنیای انسان و نه با آخرت انسان داشت. انسانها فریب این صدا را خوردند و به اندازه دو میلیارد نفر به فراق و هجران از خدا مبتلا شدند. و یک طرف وجود که جنبه ملکوتی آنان بود، به کل تعطیل شد.
آنان گفتند : همه چیز خاک و ماده و اقتصاد و بدن است. میلیاردها نفر دچار افکار لنین شدند. چقدر آدم بی گناه را کشتند، چقدر کشورها را غارت کردند، چقدر عباد خدا را گمراه کردند. میلیون ها نفر که مردند و به جهنم رفتند و میلیون ها نفر باقی مانده نیز بعد از مدتی از این صداهای ناهماهنگ متنفر شدند، و فرهنگ کمونیستی از بین رفت.
این صدا به وسیله یک دانای معانداست. و اما صدا به وسیله نادانان، در خانه ها و مدرسه ها و دانشگاه ها و پارکها و ارتباطهاست. این دیگر بخشی نیست که جهان را تحت تاثیر قرار بدهد.
یک مادر بدون اطلاع از حقایق و بدون علم برای دخترش صدای ناهماهنگ با خدا در می آورد. صدای بی حجابی و بدحجابی، صدای شهوات بی محاسبه، بعد هم او را در جامعه رها می کند. در این حال بد صدایی چه مقدار انسان را تا ابد به گمراهی می کشاند، خدا می داند.
یا یک پدر برای پسر خود ساز ناهماهنگ بزند، یا یک معلم برای بچه های کلاس صدای ناهماهنگ بنوازد، یا یک روحانی بی سواد که نگذاشته مردم به بی سوادی او پی ببرند برای مردم صداهای ناهماهنگ در بیاورد، چیزی را به عنوان دین می گوید که خودش هم نمی داند که جزء دین نیست، و مردم را به عنوان دینداری، به بی دینی می کشاند.
ص:217
زلیخا موجودی است که اربابان مشرک مصر، از او صدای ناهماهنگ با خدا و با خلقت و با دنیا و با آخرت پخش کرده اند، او با این صداها نشان می دهد که در فراق و هجران و جدایی از حق است، غیر از شهوت هیچ چیز را محاسبه نمی کند.
حساب نمی کند که من یک زن شوهر دار هستم، زن نخست وزیر هستم. حسابگری نمی کند که این جوان کنعانی پاک را نباید آلوده کنم.
محاسبه نمی کند که آینده زنا با زن شوهر دار با او چه خواهد کرد. هفت سال فقط به یوسف می گوید: کام مرا برآر.
« أَنَا رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ » (1)
من که از او طلب کامجویی می کنم، محاسبه هم در این کامجویی ندارم که حالا شوهرم کیست و یا در کشورم چه اتفاقی می افتد یا عملم ناهماهنگ با نظام خلقت و صاحب خلقت است. اینها را اصلا محاسبه نمی کند فقط دائم می گوید بیا.
این یک سوی آیات قرآن است. در اینجا نشان می دهد انسان در ظرف دنیا به صورت یک تفاله ته نشین در مرتبه اسفل سافلین آن است.
جهت دیگر، اوج وصال حق است. اوج خیرالبریه ای و اوج اتصال به منافع ابد است. حتّی یک بار یوسف از آن زن طلب کامجویی نمی کند، دائم مبارزه می کند، صدای یوسف علیه السلام در قرآن آمده است. هفت سال این زن می گوید من دلم
ص:218
می خواهد از تو کامجویی بکنم، او می گوید: «مَعٰاذَ اللّٰهِ » (1)چرا؟
چون تار وجود یوسف را سه تا پیغمبر به صدا در آوردند. یکی یعقوب پدرش، یکی فرهنگ جدش اسحاق و یکی فرهنگ جد پدرش ابراهیم است، به همین خاطر که رسول خدا صلی الله علیه و آله هر وقت می خواست اسمش را ببرد، نمی گفت یوسف، می فرمود:
«الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم» (2)چهار تا کلمه کریم کنار اسم یوسف می گذاشت و سه پیغمبر را نام می برد، یعنی یک جوان، وقتی در سرانگشتان تربیت پیغمبرانی که انگشت هایشان وصل به خدا بوده، قرار بگیرد، صدای خدا را از او در می آورند.
سامری چه کار کرد؟ قرآن می گوید: با طلا و نقره یک گوساله ساخت ، صدای گوساله از آن درآورد.
این نادانان و دانایان معاند از بشرهایی که در اختیارشان قرار گرفتند، صدای گوساله و گاو در آوردند. فقط شهوت و شکم پرورش دادند. درصد بالایی از مردم جهان در اروپا و آمریکا و آسیا و آفریقا، فقط دنبال شکم و شهوت هستند. ولی آنهایی که در سرانگشتان انبیا قرار گرفتند فقط دنبال خداهستند.
ص:219
ای کاش ما شصت و سه سال، کنار امیرالمؤمنین علیه السلام می نشستیم. او یک بار در شصت و سه سال عمرش، دنبال شکم و شهوت و صندلی و لباس نبود، حتی یکبار در ذهن و زبانش دنبال بهشت هم نبود.
ای کاش در کنار او بودیم. صدای علی علیه السلام در کل عمرش این بود:
«الهی ما عبدتک خوفاً من عقابک و لا طمعاً فی ثوابک» (1)من نه آرزوی بهشت دارم و نه ترس از جهنم، همه عشقم این است که غلام حلقه به گوش عبادت تو باشم، مرا بهشت ببری، من دنبال آنجا نیستم، جهنم هم ببری، می گویم محبوبم خواسته من:
«صبرت علی عذابک» (2)چه خبر است.
اگر امشب جبرئیل از طرف خدا به ما بگوید، همه شما یک صف بشوید، ما یک دانه چراغ یک فتیله ای قدیمی روشن می کنیم، هر کدامتان یک دقیقه انگشتتان را روی شعله این چراغ بگذارید، چون خدا از شما خواسته است، ما اعلان می کنیم «صبرت علی عذابک» من که به جبرئیل راستش را می گویم، می گویم از خدا بخواهید این کار را از من نخواهد.
صدایی خالص تر از این هم در عالم شنیدید؟ «فهبنی یا الهی» نمی گوید: یا الله،
ص:220
یا رب، می گوید : یا الهی، معبودم، محبوبم،
«فهبنی یا الهی و سیدی صبرت علی عذابک»
مرا جهنم ببری من صبر می کنم، اما به من بگو:
«فکیف اصبر علی فراقک» (1)منِ به وصال رسیده، حالا دوباره فراق؟ چطوری؟ این اوج انسانیت است.
چه انگشتانی این صدا را از تار وجود علی علیه السلام در آورده است، انگشتان قرآن و پیغمبر صلی الله علیه و آله است.
دوستان ما چه کسانی هستند؟
الگوبردار از چه کسانی هستیم؟ سرمشق مان چه کسانی هستند؟ با چه فرهنگ هایی در ارتباطیم؟ به چه مجوزی تار وجودمان را دست نادان و دانای معاند بدهیم که هر صدایی از شکم و شهوت در بیاورد که بی قید و شرط شکم بگوید :
پرم کن، شهوت هم دائم داد بزند، به هر شکلی جواب کامجوئیم را بده و آرامم کن.
یک سر این تار:
« نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی »
یک سر این تار:
« کُلُوا مِمّٰا فِی الْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیِّباً » (2)
ص:221
یک سر اینجا پاکی محض است، یک سر آنجا هم پاکی محض. حالا این موجود دو سر پاک را که در عالم خاک پاکی محض و در عالم معنویت، پاکی محض و همرنگی با فرشتگان آفریده شده، یک سه تار به این با عظمتی به پهنای آفرینش یک نادان آن را به صدا در بیاورد، چه صداهای ناهنجار و آلوده از آن در می آید.
به قول سعدی: زیبقم در گوش کن تا نشنوم یا درم بگشای تا بیرون روم (1)
یا در را باز کن تا از این محیط پرجنجال که انواع صداهای شیطانی از انسان درآوردند، بیرون بروم یا اگر نمی گذاری بروم، دو تا گوشم را پنبه بگذارید تا این صداها را نشنوم.
وقتی شمشیر ابن ملجم فرق حضرت را شکافت یک مرتبه فرمود:
«فزت و رب الکعبه» (2)یعنی می روم که این صداها را نشنوم، صدای شتر عایشه را نشنوم، از یک شتر صدا درآوردید، صدهزار نفر را بیچاره کردید و به جهنم بردید. صدای شامیان را نشنوم که معاویه صدهزار نفر را برای جنگ با من به ناحق آورد. صدای خوارج را نشنوم.
ای شمشیر! علی را راحت کردی، جایی می روم که فقط صدای پیغمبر و فاطمه را بشنوم، جایی می روم که صدای انبیا را بشنوم، دو شب دیگر صدای خودش را می شنوم که به من می گوید:
ص:222
« یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ » (1)
فکر کنیم چه کسی با ما بازی می کند؟ ای مفسدان! ما را رها کنید، ای احزاب! ما را رها کنید، ای دار و دسته ها! ما را رها کنید، ای شیاطین جنی و انسی ما را رها کنید، آخر ما از خداییم
« إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ » (2)
این چه صداهایی است که از ما ساختید؟ بی حجابی، بدحجابی، عریانی، شراب، زنا، قمار، دروغ، تهمت، شایعه، غیبت. با چه انگشتانی تار وجود ما را می زنید؟ ان شاء الله خدا این دستها را قطع کند
« تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ » (3)
اما از این سو، چه صداهایی می آید. ای کاش ما را یک بار در صحرای عرفات کنار ابی عبدالله علیه السلام راه می دادند می نشستیم صدای خودش را در خواندن دعای عرفه می شنیدیم، این صدای خداست که از گلوی ابا عبدالله علیه السلام در می آید:
«أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ حَتَّی لَمْ یُحِبُّوا سِوَاکَ» (4)تویی که با انگشتان رحمتت تمام بیگانه ها را از دلم بیرون کردی، حالا حس می کنم که غیر از تو هیچ کس را دوست ندارم،
ص:223
«حَتَّی لَمْ یُحِبُّوا سِوَاکَ»
این دعای عرفه چه صدایی است؟ این دعای کمیل چه صدایی است که از بشر درآمده، چه صدای زیبایی است؟
«اللهم برحمتک التی وسعت کل شیء» (1)این چه صدایی است؟ چقدر این صدا زیباست.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید :
شب معراج آنجایی که جبرئیل هم نتوانست بیاید، جبرئیل به من گفت : دیگر جای ما نیست، جای انسان است. جبرئیل در مقام چهارم ماند، گفت : من دیگر پر پرواز ندارم، رفتم آنجایی که فقط من راه را پیدا کردم، هیچ کس دیگر نرفته بود. دیدم علی با من حرف می زند. دست راستم را نگاه کردم، علی نبود، دست چپ، علی نبود، رو به رویم علی نبود، پشت سرم علی نبود، متحیر شدم، گفتم بپرسم، گفتم :
یا رب! علی با من حرف می زند، خود او کجاست؟ خطاب رسید : نه حبیبم، من با صدای علی با تو حرف می زنم. (2) انسان عجب صداهای زیبایی دارد!
ص:224
ای کاش یک بار ما را راه می دادند آن وقتی که هنوز سپیده صبح نزده، تاریک است، علی صورتش را روی خاک گذاشته، چقدر دلنواز است، این صدا آدم را در اوج شادی و حال و پاکی می برد.
این صدا مالک اشتر ، عمار یاسر ، حجر بن عدی و رشید حجری می سازد، برو بالاتر، این صدا قمر بنی هاشم می سازد، این صدا حسن می سازد، این صدا حسین می سازد. این صدا زینب می سازد.
صدای یعقوب و اسحاق و ابراهیم دائم گوش یوسف را نوازش داده است که یوسف به آن مقامات نائل می شود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:225
معنای فسق
17
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
از کلماتی که قرآن مجید زیاد به کار گرفته شده کلمه فسق و مشتقات آن فاسقون، فاسقین، یفسقون است. قبل از اینکه قرآن کریم نازل بشود جامعه عرب به ویژه در حجاز این کلمه را به کار می بردند. زمانی که خرما از غلافش بیرون می آمد عرب می گفت فسق انجام گرفت، (1) یعنی خرما از غلاف بیرون آمد.
بعد از اینکه وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله مبعوث به رسالت گردید و آیات قرآن بر قلب ملکوتی و عرشی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شد. این لغت هم به وسیله پروردگار عالم در آیات قرآن مجید به کار گرفته شد، اما نه در رابطه با خرما بلکه خداوند متعال این کلمه را درباره مردمی و گروهی یا انسانی به کار گرفت که از آداب، و ارزشهای انسانیت به خاطر تداوم گناه و معصیت و جرم و خطا بیرون آمده بود.
فاسق یعنی آن انسانی که از فضا و چارچوب انسانیت خارج شده و دیگر به
ص:226
ص:227
ص:228
ص:229
عنوان انسان در پیشگاه خداوند متعال شناخته نمی شود.
« أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ » (1)
اینان یا مانند چهارپایان هستند و یا گمراه تر از چهارپایان یا تعبیر دیگر قرآن مجید از این گروهی که از چارچوب انسانیت بر اثر کثرت گناه و تکرار گناه بیرون آمدند،
« أُولٰئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ » (2)
اینان از همه موجودات زنده عالم شرتر و بدتر هستند. گاهی هم قرآن مجید می فرماید:
« کَمَثَلِ الْحِمٰارِ » (3)
اینان مانند الاغ می مانند و گاهی هم می فرماید:
« فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ » (4)
اینان مانند سگ می مانند.
بعد قرآن مجید توضیح می دهد با چه گناهانی انسان از چارچوب انسانیت خارج می شود و وارد جرگه حیوانات می شود، از نظر اخلاق و کردار و منش و رفتار یا مانند چهارپایان، یا مانند درندگان و یا مانند شیاطین می شود که هر سه مرحله را
ص:230
قرآن مجید بیان می کند.
سه آیه از آیات قرآن مجید را، در این زمینه توجه کنید:
« الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ » (1)
آنان که پیمان پروردگار را بعد از اینکه استوار و محکم کرده می شکنند؛ پیمان پروردگار در این آیه، به قرآن و ولایت پیغمبر و ائمه معصومین علیهم السلام تفسیر شده است.
این پیمان الهی را می شکنند یعنی بین خود و بین خدا، بین خود و بین قرآن، بین خود و بین نبوت، بین خود و بین اهل بیت علیهم السلام جدایی می اندازند. به جای اینکه به تعهد فطری و عقلی خود را نسبت به آن منابع الهی عمل کنند، به فرهنگ شیطان متعهد می شوند، به فرهنگ دشمن و فرهنگ یهودیت و مسیحیت متعهد می شوند.
به فرهنگ غرب متعهد می شوند و روش و منش و اخلاق و کردار خود را با فرهنگ ضد خدا هماهنگ می کنند.
این ها پیمان شکنان هستند:
« وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ »
با اقوام و با رهبران الهی خود با عالمان ربانی واجد شرایط قطع رابطه می کنند
« وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ »
ص:231
و سفره فسادشان را به اندازه پهنه زمین می گسترانند.
فساد در اقتصاد، فساد در سیاست، فساد در تعقل، فساد در ناموس، فساد در قوانین، فساد در روابط، می خواهند فساد همه جانبه کنند
« أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ »
اینان از چارچوب انسانیت خارج شده اند. آنان را دیگر خدا و قرآن انسان نمی داند. اینها دچار خسران و خسارت هستند. (1)آیه دیگر می فرماید:
« فَمَنْ تَوَلّٰی بَعْدَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ » (2)
«بعد ذلک» یعنی بعد از نبوت انبیا و بعد از ولایت ائمه طاهرین، بعد از قرآن و بعد از اتمام حجت پروردگار در همه زمینه ها کسانی که سرپیچی کنند، طغیان کنند و
ص:232
پشت به حقایق کنند و رو به شیاطین بیاورند.
مخصوصاً شیاطین انسی که الان در دنیا فراوان هستند، در کشور ما هم وجود دارند و همه نوع ابزار را هم در جهان در اختیار دارند، پشت کنندگان به خدا و انبیا و قرآن و روکنندگان به شیاطین،
« فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ »
از چارچوب انسانیت بیرون هستند. (1)آیه دیگر می فرماید:
« وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ »
ای مردم مؤمن، ای اهل ایمان، مانند آن مردم و ملت ها و اقوامی نباشید که به طور کلی خدا را از یاد بردند و جریمه از یاد بردن این شد که خدا هم آنها را از یاد خود برد.
یعنی غافل از این بودند که انسان هستند، دیگر توجهی ندارند که انسان و مملوک پروردگار هستند، توجهی ندارند که در حیطه تدبیر و تصرف تکوینی و تشریعی پروردگارند. آنهایی که دچار سخت ترین و زیانبارترین بیماری روانی
ص:233
شده اند که بیماری خود فراموشی است،
« أُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ » (1)
از چارچوب انسانیت، بیرون رفته اند.
معنای فسق را که از قرآن عنایت کردید، حالا معنای توبه بسیار ریشه دار معلوم می شود. انسانی که گرفتار فسق است، یعنی دچار بیرون شدن از چارچوب انسانیت است، در توبه به رویش باز است.
توبه او به معنای اعاده حیثیت انسانیت است، یعنی اگر بخواهد توبه کند، توبه اش به این کیفیت باید باشد که تمام آثار، علائم، و نشانه های حیوانیت را در وجود خودش ریشه کن کند، که با ریشه کن کردن آن علائم حیوانی و آثار حیوانی به بارگاه ربوبیت حق برای وصل شدن به آمرزش و رحمت و شفاعت شافعین راه پیدا بکند.
اگر چنانچه توبه او اعاده حیثیت انسانیت نباشد، یعنی برگشت از حیوانیت به فضای انسانیت نباشد، آن توبه قابل قبول نیست و مغفرت و رحمت و شفاعت شامل حال او نخواهد بود. (2)کسی که در جامعه، اخلاق روباه را دارد، یعنی یک آدم متقلبی است و در هر مقامی که قرار می گیرد تقلب در گفتار، تقلب در نوشتار، تقلب در سیاست، تقلب در
ص:234
اقتصاد، تقلب در خرید و فروش می کند، این روباه مسلک، راهی به بارگاه حضرت حق برای مغفرت و رحمت و شفاعت ندارد.
اگر کسی واقعا بیدار شود که دارای حالت روباه مسلکی است، و این حالت را رها کند، وبه چارچوب انسانیت که فضای صدق است، فضای درستی است، فضای حق است، فضای بی تقلبی و بی دوز و کلکی است، برگردد، همین برگشت او توبه واقعی است ولو اینکه با زبانش استغفار نکند، و با دست و سر، قرآن به سر نگیرد و با چشمش هم گریه نکند. همین برگشت از روباه مسلکی توبه است، و شایسته مغفرت و رحمت خدا و شفاعت شفیعان خواهد شد.
انسانی که گرگ طبیعت است، دندانی تیز کرده برای دریدن یوسفان، دندانی تیز کرده برای کشتن برادران، دندانی تیز کرده برای به چاه انداختن یاران، چنگالی را نشان داده برای دریدن شکم مردمان، این شخص بگوید استغفر الله فایده ای ندارد، این باید از شهر گرگ صفتی به شهر انسانیت سفر بکند تا مورد مغفرت، رحمت و شفاعت قرار بگیرد. (1)انسانی که پایه زندگی خود را بر کذب قرار داده، به خدا دروغ می گوید، به خانواده دروغ می گوید، به خودش دروغ می گوید، به جامعه دروغ می گوید، به همسایه دروغ می گوید. نه فقط دروغ زبانی، بلکه دروغ عملی دارد. می گوید من مسلمانم، ولی آثار اسلام در او نیست، خانم است، دختر خانم است، می گوید من
ص:235
مسلمانم ولی هر روز چهارده آیه حجاب قرآن را لگد مال می کند. او در عمل به خدا دروغ می گوید که من مسلمانم.
آن کسی که می گوید
« إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ » (1)
ولی دلش با خدا نیست. این دروغگوست و مشمول آیه
« فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ » (2)
می باشد.
خدا که مسلمان را لعنت نمی کند، خدا که مؤمن را لعنت نمی کند، خداوند از لعنت کردن به مسلمان نهی کرده است، معلوم می شود خارج از حدود انسانیت است. توبه یعنی اعاده انسانیت. یعنی از فضای کذب و دروغ به فضای سلامت عمل و زبان و اندیشه برگردد تا مغفرت و رحمت و شفاعت از انسان استقبال بکنند.
آن کسی که دچار استکبار روحی است، خود بزرگ بین است و دیگران را خادم خود می داند و خود را آقای دیگران می پندارد، هیچ انتقادی را قبول نمی کند، برای خودش یک مکتبی عین مکتب شیطان دارد؛ چرا به من سجده نکردی، من از او بهترم، من می دانم باید چگونه زندگی بکنم، من حرف تو را برای سجده کردن به آدم گوش نمی دهم.
ص:236
متکبر و خود بزرگ بین خارج از حدود انسانیت است، دیگران را کوچک دانستن و خود را بزرگ دانستن خارج از حدود انسانیت است. خدا این حال را نمی پسندد، انبیا و ائمه علیهم السلام این حال را نمی پسندند، توبه او به این است که بنای کبر را خراب کند و بنای فروتنی و تواضع را بسازد.
به تمام نعمت ها فروتن بشود. در برابر مردم فروتنی کند و در خانه و اداره و جامعه آسان و فروتن بشود. (1)
حضرت سجاد علیه السلام می فرماید: مسلمان همه را از خودش بهتر بداند، چون مردم یا در عمر از ما بزرگترند ولو یک دقیقه یا کوچکترند، یک ساعت از ما دیرتر به دنیا آمده اند.
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:
آن کسی که از تو زودتر به دنیا آمده ولو یک دقیقه، فرصت برای یک الله اکبر بیشتر داشته، فکر کن یک الله اکبر اضافه تر از تو گفته، پس از تو بهتر است و آن کسی که یک دقیقه از تو دیرتر به دنیا آمده، دیرتر متولد شده، فرصت کمتری برای گناه
ص:237
داشته، احتمال بده که کمتر از تو گناه کرده، پس از تو بهتر است، پس همه از تو بهترند. (1) چرا تکبر می کنید؟
چرا خود را از دیگران بالاتر می دانید که براساس این حال مردم را نپذیرید، در را به روی مردم ببندید، شانه بالا بیندازید برای مردم و از گشودن گره کار مردم رو برگردانید و مردم را کوچک ببینید.
علی بن یقطین نخست وزیر عصر هارون الرشید که به اجازه موسی بن جعفر علیهما السلام پست نخست وزیری را قبول کرده بود، یک بار فقط یک شیعه را راه نداد، گفت من وقت ندارم، بگویید یک وقت دیگر بیاید.
وقتی با لباس مبدل به مکه آمد و اعمال حجش را انجام داد، با اینکه در روایات آمده است. حاجی وقتی اعمالش تمام می شود مانند روزی است که از مادر متولد شده، دیگر هیچ گناهی در پرونده اش نیست، ولی این نخست وزیر حج انجام داده، وقتی آمد مدینه، سحر که مأمورین هارون الرشید هم او را نبینند، درب خانه موسی بن جعفر علیهما السلام را زد، حضرت آمد پشت در و گفت من وقت ندارم تو را ملاقات کنم.
سه شبانه روز در زد و گریه می کرد و گفت من چه کردم که مرا را راه نمی دهید؟ فرمود: ابراهیم جمال را چرا در اداره راه ندادی؟ وقت ندارم یعنی چه؟ چرا روی صندلی نخست وزیری کسی را کوچک دیدی و بی ارزش و قرب راهش ندادی مگر کیستی؟ تو چه می دانی، شاید اینهایی که به تو مراجعه می کنند در بین اینها اولیای خاص خدا وجود داشته باشد، که وقتی تکبر کنی، او دل شب بلند شود و یک قطره
ص:238
اشک بریزد و بگوید ای خدا و همان ای خدا گفتن او هزار گره به زندگیت بیندازد. (1)متکبر اگر متواضع بشود، یعنی به دایره انسانیت برگردد، چون کبر مال شیطان است، خدا او را می آمرزد، رحمتش را نصیب او می کند، مغفرتش را نصیب او می کند، و شایسته شفاعت شفیعان می شود.
یک گناه بسیار سنگین جابجایی مقام است. یعنی آن کسی را که برایش جایگاهی گذاشته اند این جایگاه را تغییر دهند. کسی مثل امیرالمؤمنین علی علیه السلام که شایسته امامت است، در صف مأمومین قرار بدهند و دیگری را به امامت انتخاب
ص:239
کنند، این جابجایی، کار فاسق است.
کسی که دانش کاری را دارد در جایی قرار بدهند که وجودش هیچ نفعی ندارد.
می گویند چون در دار و دسته ما نیست نباید در جایگاه الهی و انسانیش باشد، او برود هر که را ما می پسندیم جای او قرار بدهیم.
این جابجایی در تاریخ انجام گرفته و هنوز هم می گیرد و چه زیانهایی به جوامع وارده کرده است که بعضی هایش مثل جابجا کردن امیرالمؤمنین علیه السلام تا به حال زیانهایش جبران نشده است.
توبه، یعنی من که قدرت دارم از این جابجایی های نابجا برگردم، یعنی این جابجایی های نابجای خطرناک و زیانبارِ برای دین و برای کشور و برای ملت را رها بکنم.
خدا به انسان نمی گوید برو، بلکه به آن کسی که انسانیتش را از دست داده می گویند برو، اما آن کسی که انسان است و آن کسی که به انسانیت بر می گردد، می گویند: «تَعٰالَوْا » (1)بیا. می گویند: «یٰا عِبٰادِیَ » (2)بنده من. می گویند: «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا » (3)می گویند: «وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ » (4)رحمت برای تو گذاشته، شفاعت و مغفرت برای تو است، اما آن کسی که از چارچوب انسانیت بیرون است، تا بیرون است می گویند: برو
« قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ * وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلیٰ یَوْمِ الدِّینِ » (5)
ص:240
به تمام آنانی که دارای آثار انسانیت هستند، با یک دنیا محبت می گویند بیایید.
خدا می گوید بیا در انتظارت هستم. ارواح انبیا می گویند بیایید در انتظارتان هستیم، ارواح ائمه می گویند بیایید، در انتظارتان هستیم، وجود مبارک امام زمان علیه السلام می گوید بیایید، منتظرتان هستم تا با شفاعت ما قلم پروردگار مقدرات شما را به سعادت و عافیت دنیا و آخرت رقم بزند. به کرامت و حق ثبت کند. شما انسان ها حرکت کنید به جانب من و رحمت من، «سٰارِعُوا » بشتابید:
« إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ » (1)
به آنهایی هم که می خواهند به انسانیت برگردند، می فرماید:
« یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ »
ای کسانی که صفات و آثار انسانیت را درهم کوبیدید، و موجودی وجودتان را باختید، از رحمت من ناامید نباشید:
« إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ » (2)
همه توبه کنید. همه فرد فرد جامعه باید توبه کنند. از دروغ، از غیبت، از تهمت، از خوردن مال حرام، از بی حجابی و بدحجابی همه باید توبه کنند تا جامعه روی به
ص:241
صلاح پیش رود.
همه توبه کنید، خدا می فرماید:
« لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ »
درهای برکات آسمان و زمین را به رویتان باز می کنم. با این توبه واقعی مشکلاتتان حل می شود، گره ها از کارتان باز می شود. تنگناها ریشه کن می شود، مضیقه ها از سر جامعه برداشته می شود، ناامنی ها بر طرف می شود.
« وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ » (1)
منتظر توبه، توبه واقعی و جدی شما هستند، شما می دانید با چه خدایی روبرو هستید؟ خدایی که منتظر توبه فرعون بود، به موسی و به برادرش گفت:
« اذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ »
به آنان نگفت بروید سر فرعون را قطع کنید یا خانه فرعون را بر سر او خراب کنید، به موسی نگفت برو با خشونت در مقابل فرعون فریاد بزن، بلکه به موسی و هارون فرمود:
« اذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ * فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً » (2)
ص:242
با نرمی و مدارا و با محبت با این دشمن من حرف بزنید
« لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ » (1)
به امید اینکه بیدار بشود و حالت خشیت از مرا پیدا بکند. اگر فرعون توبه می کرد، خداوند از همه گذشته او گذشت می نمود ولی توبه نکرد.
حضرت ابی عبداللّه علیه السلام هفتاد و یک داغ دیده بود، گرسنه و تشنه بود، نفس که می کشید از اطراف بدنش خون می آمد. پسر فاطمه دید طاقت ندارد که روی اسب بنشیند. نوک تیز نیزه را کنار اسب در زمین فرو کرد، جای نیزه را محکم کرد، به نیزه تکیه داد. مردم هم ساکت شدند. به مردم رو کرد: ای یزیدیان! ای یاران بنی امیه! هفتاد و یک نفر از یاران مرا کشتید که هر کدامشان در گذشته و آینده جهان نمونه نداشتند.
قمر بنی هاشم یگانه بود، علی اکبر یگانه بود، حبیب بن مظاهر یگانه بود، همه هفتاد و یک نفر را قطعه قطعه کردید، من به شما اعلام می کنم قبل از اینکه خون مرا بریزید اگر توبه کنید، خداوند توبه شما را می پذیرد. اگر گلوی مرا باز کنید، درب توبه بسته می شود، من منتظرم همه برگردید ولی برنگشتند. (2)
ص:243
با یک چنین خدایی روبه رو هستید، با یک کلمه با یک اقرار با یک تعهد، که خدایا من آمدم از حالات غیرانسانی برگردم، و حیثیت انسانی خود را برگردانم. یک چنین قراری با خدا ببندید، به خودش قسم، تمام گذشته ما را می بخشد،
« إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ » (1)
حضرت رضا علیه السلام نشسته بودند یک نفر به ایشان گفت: یابن رسول الله، فرعون که توبه کرد، خدا چرا قبول نکرد. حضرت فرمود: در امواج دریا که کار از کار گذشته بود مرگ را دید توبه کرد، این توبه که فایده ای ندارد، یک علت دیگرش هم این است که وقت فرو رفتن در آب به موسی ناله کرد، ای موسی مرا نجات بده، ولی من به موسی گفتم فرعون را که تو خلق نکرده بودی، اگر به خودم ناله زده بود، قبولش می کردم.
آیا گناهان دوره عمر ما سنگین تر است یا گناه حرّ بن یزید ریاحی؟ یقینا گناه حر، گناه حر این بود که جلوی ابی عبدالله را گرفت؛ گفت: نمی گذارم بروی، نه مکه
ص:244
بروی و نه یمن بروی، نه مدینه بروی و نه کوفه بروی.
امام علیه السلام را اینقدر نگه داشت تا سی هزار نفر گرگ امام علیه السلام را محاصره کردند و با یارانش کشتند، ولی صبح عاشورا یک مقدار فکر کرد، دید عجب گناه عظیمی را مرتکب شده، یک گناه بی نمونه، بار این گناه کمر آسمانها و زمین را می شکست، چنانچه در زیارت عاشوراست، که می گوییم یا اباعبدالله مصیبت تو بر همه آسمانها و زمین گران آمد. چه مصیبتی، بعد از جلوگیری حر، چه اتفاق عجیبی افتاد که حضرت زین العابدین علیه السلام روی منبر مسجد شام زار زار گریه کرد و گفت: مردم کسی را کشتید که ماهیان دریا برایش گریه کردند، پرندگان هوا برایش گریه کردند، ملائکه گریه کردند، جن گریه کرد و این کار حر بود.
اما حرّ اول طلوع آفتاب پسرش علی را صدا کرد که هیجده سالش بود، گفت: بابا بیا طرف ابی عبدالله برویم، گفت پدر، خجالت نمی کشی، تو هشت روز جلوی پسر پیامبر را گرفتی، با زن و بچه اش، به این مردم قاتل تحویل دادی، فکر می کنی بروی پیش امام حسین راهت می دهد، گفت: پسرم تو حسین را نمی شناسی، من چکمه هایم را پر خاک می کنم و می اندازم گردنم، این گردنم را کج می کنم، تو دست مرا بگیر، مرا طرف پسر فاطمه برسان.
چند قدمی خیمه ها ابی عبدالله بیرون آمد، قمر بنی هاشم بیرون آمد، تا چشمش به ابی عبدالله افتاد گفت اول بپرسم و بقیه قدمها را بردارم، صدا زد من می توانم از این حیوانیتی که دچارش بودم به انسانیت برگردم.
امام حسین علیه السلام فرمود: چرا سرت را پایین انداختی؟ ابی عبدالله آغوشش را باز کرد. (1)
ص:245
به خدا قسم، الان آغوش رحمت خدا برای همه شما باز است. غرق گنه ناامید مشو زدربار ما که عفو کردن بود در همه دم کار ما
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
نقش دوست در سرنوشت انسان
18
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
سوره مبارکه یوسف، دوستان حقیقی و دشمنان واقعی را به انسان شناسانده است. اگر زلف زندگی انسان، به دوستان واقعی او گره بخورد، رابطه ای میان او و منابع خیر کامل ایجاد می شود که باعث انتقال خیر و نیکی و احسان خاص ایشان به انسان می گردد. در سایه این انتقال است که انسان خاک نشین، به انسان عرشی و ملکوتی تبدیل می شود ؛ اما اگر زلف حیات انسان، به دشمنان او گره بخورد، میان او و منابع شر، گره خورده است و باعث اخلال در حالات روان انسان می شود، انسان را به منبع شر تبدیل می کند و او را به بی نهایت زیر صفر می کشاند :
« ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ » (1)
أسفل أفعل تفضیل است ؛ مانند خوب و خوب تر، که خوب تر أفعل تفضیل است ؛ مثلاً خداوند درباره پاداش اعمال می فرماید :
« بِأَحْسَنِ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ » (2)
ص:246
ص:247
ص:248
ص:249
نماز هشتاد سال نماز را به اندازه بهترین نماز او می دهیم. ملاک، بهترین عمل است.
یکی از موارد أفعل تفضیل، همین جا است که اگر گناه کاران جبران نکنند، بدی های آنان را برمی گردانیم و ایشان را به پست ترین درجه بازمی گردانیم که دیگر جایی برای پستی بیش تر ندارد. اگر بتوان با چشم دل، معنای عینی أسفل السافلین را دید، همان لحظه، قلب انسان از ترس می ایستد. خود انسان، به دشمن راه می دهد که این قدر او را به هم بریزد تا از پست ها هم پست تر شود. نمونه این شیطان را خداوند در سوره مبارکه فرقان، ضمن یک داستان بیان کرده است که متأسفانه این نوع شیطان در کشور ما نیز در همه شؤون هست.
داستان این است که یکی از نام های کتاب خدا «ذکر است» :
« إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ » (1)
یعنی این کتاب، حقایق شهودی را به شما یادآور می شود، یاد خدا، قیامت، صراط و پرونده اعمال گذشته و آینده.
انسانی که از قرآن بریده شود، فراموش کار و غافل می شود و یک ذره ای در این فضا نمی تواند به سوی خدا برود.
ص:250
یک نفر پول داری می خواست سفره ای بیندازد. پیش خود فکر کرد که سران قوم و خویشان خود را هم دعوت کنم. یکی از این سران، پیامبر صلی الله علیه و آله بود. گفت: دلم می خواهد برای ناهار تشریف بیاورید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: این خانه بت پرست است. من از غذای او نمی خورم ، ولی چون دعوت کردی، می آیم. او گفت: میهمان به خانه من بیاید، ولی چیزی نخورد؟ این برای من کشنده است. سپس گفت: من چه کار کنم تا شما بیایید و از این سفره، غذا بخورید؟ حضرت گفت: مسلمان شو و شهادت به توحید و رسالت من بده و بگو که از همه معبودهای باطل و فرهنگ های منفی بریدم. حضرت آمدند، غذا خوردند و رفتند.
فردا ابی بن خلف به این شخص گفت: شنیده ام که میهمانی داشتید و این آقا را هم دعوت کرده ای و مسلمان هم شده ای. گفت: بله.
گفت: من و دوستانم قصد داریم رابطه خود را با تو قطع کنیم.
« الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّٰاسِ » (1)
ای بیچاره! همه را رها کردی و رفتی؟ در همین جا است که خداوند می فرماید:
سختی و تنهایی را تحمل کن! چند روز دیگر، اسلام جهان گیر می شود به این چند موج ظاهری فریب نخور. این، نقطه خطرناکی است که انسان در این نقطه تصمیم بگیرد. همه این جهنمی ها از همین نقطه جهنمی می شوند.
گفت: نه، من با شما هستم. ابی بن خلف گفت: پس کار دیروز خود را جبران کن و به مسجد الحرام برو و سجده پیامبر که تمام شد، به صورت او آب دهان بینداز. (2)
ص:251
شیطان یعنی کسی که انسان را از خیر و کرامت و ارزش داران قیچی می کند ، اما کار دوست، وصل کردن است : تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی (1)
هیچ پیامبری برای فصل کردن نیامده است ، اما شیطان همه را از تو می بُرد.
مرحوم نراقی، در کتاب «خزائن» و «طاقدیس»، این مطلب را به صورت نثر و نظم بیان کرده است : دید موسی کافری اندر رهی
ص:252
شد روان تا طور با حق راز گفت
گفت حق: کو آن پیام بنده ام؟
این طرف، هر چه هست، ادب است و آن طرف، بی ادبی. پس بگو: گفتت خدای دلخراش
این پیرمرد هم مثل کودک شش ماهه است. چون که موسی باز گشت از کوه طور
ص:253
موسی او را یک سخن تعلیم کرد این بگفت و جان به حق تسلیم کرد (1)
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:254
توبه، افق طلوع آمرزش
19
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
غیر از آیاتی که در قرآن مجید و کتاب های آسمانی نازل شده است، سخنان مهمی را خداوند به وسیله پیامبران بزرگ خود، به بندگانش ابلاغ کرده است. این مجموعه سخنان، بسیار مهم، باارزش و پیچیده به رحمت، کرامت و لطف است؛ از جمله، خداوند می فرماید :
شش برنامه از سوی من برای شما قرار داده شده است و شش برنامه را شما باید ارائه کنید تا همزمان با برنامه های شما، برنامه های من از افق حیات شما طلوع کند. (1)اول این است که: مغفرتم را برای شما قرار دادم ، اما طلوع این مغفرت، به زلف توبه شما گره خورده است. اگر توبه از سوی شما تحقق یابد، این توبه، افق طلوع آمرزش من است. در آیات قرآن و روایات، توضیح داده شده است که توبه به معنای خروج از گناه و بازگشت به خواسته های خداوند است. توبه بی نماز، برگشت به
ص:255
ص:256
ص:257
نماز است. توبه دروغ و غیبت و تهمت، ترک این ها است. وقتی این عمل از بنده صادر شود، به یقین غفران الهی از حضرتش طلوع و ظهور خواهد کرد. به همه گناه کاران هم اعلام شده است که ناامیدی از رحمت او کفر است. (1) گناه است که انسان گمان کند که با این گناهان سنگین، خدا او را نمی آمرزد. از گناهان کبیره، ربا، قتل نفس، زنا و عاق والدین هستند ، ولی قرآن می فرماید: همه این ها حل شدنی اند و آمرزیده می شوند. آن چه بر آن اصرار شده است، این است که گناه کار، به گناه برنگردد و آن را تکرار نکند، این یک حقیقت است: طفیل هستی عشق اند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری (2)
کدام درخواست کننده، به من مراجعه کرده است و من او را رد کرده ام؟ کدام گناه کار توبه کرده است و من او را نیامرزیده ام؟
عیسی بن مریم علیه السلام جایی می رفت. گناه کاری حرفه ای با دیدن او و یاران او، بیدار شد و گفت : می شود من راهم را عوض کنم و به گروه شما بپیوندم؟ او در باطن، اطمینان یافته بود که می تواند این کار را بکند. با یکی دو قدم فاصله، دنبال این جمعیت حرکت کرد.
یکی از یاران مسیح برگشت، او را شناخت. با حالتی رنج آور به مسیح گفت: آیا درست است که این پلید بد طینت، دنبال ما راه بیفتد و از ما شود؟ خطاب به مسیح رسید که به او بگو: صدایت را بلند کردی و با کبر مطالبی را گفتی که دل این گناه کار
ص:258
شکست. همه اعمال عمرت را بر باد دادی. از امروز، عمل از سر بگیر و به این گناه کار هم بگو که بیا و از ما باش و گناهان تو آمرزیده شد. (1)اگر به مردم بدهکاریم، می توانیم به خداوند راست بگوییم که آن چه از مردم نزد من است، برمی گردانم. او نیز این گونه است که یا از همین الان می آمرزد. ممکن است اجرای توبه من یک ماه طول بکشد ، ولی آمرزش خداوند طولی نمی کشد.
همان وقت که پشیمان می شود و توبه می کند، می آمرزد؛ کسی را که بیست سال است نماز نخوانده است، هنوز یک رکعت قضا نکرده است، می آمرزد. دیگری را چون نیت کرده است و پسر بزرگی هم ندارد که برایش نماز بخواند یا پول ندارد که وصیت کند برای او نماز بخوانند، آمرزیده است.
آیات آمرزش عجیب است. عشق به بخشیدن گناهکار، در این آیات موج می زند.
در یک جمعیت چند نفره از مؤمنان درجه اول، به پیامبر گرامی اسلام طرحی نظامی داده شد و باید این طرح پنهان می ماند تا پیامبر غافلگیرانه مکه را بگیرند.
یکی از ایشان پنهانی به یکی از دوستان بت پرست خود نامه ای نوشت که ما در حال آمدن هستیم. اگر این سرّ فاش می شد، به یقین مکه فتح نمی شد. جبرئیل نازل شد و گفت: نامه را به زنی داده است و الان به سوی مکه در حرکت است. حضرت به ابوبکر فرمود: برو نامه را از آن زن بگیر. ابوبکر آمد و به او رسید. زن التماس کرد.
ابوبکر دلش سوخت و برگشت. حضرت به عمر فرمود: برو نامه را بگیر. زن گفت:
نامه نزد من نیست. عمر برگشت. حضرت به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: علی جان!
ص:259
برو نامه را بگیر و بیاور. امام مؤدبانه فرمود: نامه را بده! زن گفت: نامه نزد من نیست.
امام فرمود: خدا و پیامبر دروغ نمی گویند. شمشیرش را کشید و فرمود : تو را می کشم و نامه را پیدا می کنم. زن نامه را داد.
دل پیامبر به درد آمده است که چرا می خواستند سرّ مملکت را فاش کنند. چرا می خواستند اسرار حکومت را به بیگانه بدهند. فرمود: ای صاحب نامه! از جایت برخیز! آبروی تو باید برود. بلند شو تا همه ببینند که من تو را می شناسم. او نیز در میان جمعیت، سرش را به زیر انداخته بود و بدون این که حرفی بزند، گفت: خدایا! من مخالف تو و پیامبرت نیستم، پس نگذار آبروی من برود. پیامبر دوباره با ناراحتی فرمود : برخیز وگرنه اسم تو را می برم. گناهکار دوباره گفت: خدایا! زودتر برای من کاری بکن، الان اسم مرا می برد. پیامبر بار سوم نیز سخن خود را تکرار کرد ، اما جبرئیل نازل شد و گفت: خدا او را بخشید، رهایش کن. (1)
ص:260
تو جدی توبه کن، همان جا تو را می بخشد. خدا را که نمی توانی فریب دهی :
«الجَنّةُ مِنّی»
همه هشت بهشت ساخت او است. اکنون هم بهشت موجود است ، ولی زلف بهشت او، به خدمت و عبادت تو گره خورده است. بی عبادت و طاعت و خدمت، راهی به بهشت او نخواهی داشت.
جنازه ای را در مسجد گذاشتند. خانواده او گفتند: آیا می آیید بر بدن او نماز بخوانید؟ آنها اظهار بی میلی کردند. جبرئیل آمد و گفت : یا رسول اللّٰه! خدا می گوید
ص:261
نماز او را بخوان. می دانیم از او دل گیر هستی ؛ امّا دیشب که باران بارید و یک خانواده گرفتار شدند، او که زنده بود، رفت و مشکل ایشان را حل کرد. (1) تو بیا و در نماز بگو: «اغفر لِهذا المیت» تا او را ببخشم. من نکردم امر تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم (2)
من خاک را به انسان زنده تبدیل کردم تا به او جودی کرده باشم. ایشان مرا رها می کنند ؛ ولی من که ایشان را رها نمی کنم و به آنان بی محبتی نمی کنم. وقتی می خواهم او را بیامرزم، حال گریه در او به وجود می آورم. چون خدا خواهد که ما را یاری کند میل ما را جانب زاری کند (3)
سوم، ای بندگان من! روزی شما از من، و شکر از شما. این جا غیر از آمرزش و توبه است. این جا غیر از دو مورد قبلی است. نان تو را قطع نمی کنم. من نان تو را نمی بُرم.
موسی علیه السلام یک بار به من گفت: مرگ فرعون را برسان! گفتم چگونه؟ گفت: آب و نان او را قطع کن! این قدر تشنه و گرسنه شود تا بمیرد. به او گفتم: او می تواند از بندگی من دست بردارد ، اما من از خدایی خود دست برنمی دارم. من آب و نان او را می دهم، او هر کاری می خواهد، بکند. (4)
ص:262
احکام از من، نماز واجب، خمس واجب، اطاعت از اولیای الهی واجب، رضا و خشنودی از احکام من از شما. نگویید چرا نماز را بر ما واجب کردی. تو وضو می گیری و نماز می خوانی تا می گویی :
« اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ »
می گویم: صراط مستقیم من علی است. تو را با او پیوند می دهم. امتحان از من، استقامت در امتحان از تو. دعا از تو، جواب دعا از من. (1)والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:263
گستردگی ظرفیت انسان
20
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
حضرت یوسف زندگی اش با دوستان و یاران حقیقی، گره خورد و از این دوستان و یاران، که عالی ترین منابع سود و برکت بودند، بهره کامل را برد. از راه این دوستان، ساختمان انسانیتی برای او ساخته شد که کامل و جامع بود و بنابر فرموده قرآن، همه خیر دنیا و آخرت، برای او طلوع کرد. او ثابت کرد که ظرفیت انسان این چنین گسترده است.
این دوستان واقعی، عبارت از انبیای خدا به ویژه، پدر و جد و پدر جد او و نیز منبع درونی عقل او بودند. معلوم است که وقتی انسان سر این سفره قرار بگیرد و این گونه تغذیه شود، یوسف می شود. بنا نیست که در عالم، فقط یک یوسف به وجود آید. از نظر ظاهری و چهره، همه انسان ها تک نسخه و منحصر به فرد هستند.
سر انگشتان دو انسان، با هم مساوی نیستند ، ولی از نظر شخصیت انسانی می توانند در عرض هم قرار گیرند و از نظر معنوی می توانند یوسف شوند. و اگر یوسف نشوند، چه بسا گرگ یوسف شوند.
قرآن مجید، مردم را به دو دسته تقسیم کرده است: مجرم و مسلم - و به معنای
ص:264
ص:265
ص:266
ص:267
وسیع آن - مؤمن و فاسق، جاهل و عالم و این مطلب را در ضمن آیاتی به صورت پرسش مطرح کرده است :
« أَ فَمَنْ کٰانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کٰانَ فٰاسِقاً » (1). (2)« هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ » (3). (4)
ص:268
« أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ » (1). (2)
« وَ أَصْحٰابُ الْیَمِینِ مٰا أَصْحٰابُ الْیَمِینِ » (3). (4)
ص:269
اگر بگویید: گروه سومی هم در این سوره نام برده شده اند :
« وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ » (1)
پاسخ آن، این است که ایشان تکامل یافتگان همین اصحاب یمین هستند. هر دو در مدار یک حقیقت قرار دارند. «سابقون» انبیا و ائمه هستند و «اصحاب الیمین» پیروان ایشانند. با ارتباط با ایشان می توان أصحاب الیمین شد. سرمایه هایی که به ایشان داده شده است، برای انتقال به دیگران است. از خود ایشان چیزی کم نمی شود:
« یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ » (2)
ای حبیب من! سرمایه ات را به دیگران انتقال بده. انبیا آمده اند برای انتقال
ص:270
فیوضات ربانی خود، کارِ خداوند برای انتقال فیض، همیشگی است :
«یا دائِمَ الفَضلِ عَلی البَرِیَّه»
ای که فضل تو بر مخلوقات دائمی است.
تفسیری لطیف از دوازده ستاره اگر زلف کسی با خدا و انبیا و ائمه، گره بخورد، این توان در او هست که فیوضات ایشان را بگیرد. ایشان و ذات انسان از بهره گرفتن، بخلی ندارند، مگر این که انسان به خود بخل بورزد و این فیوضات را از آنان نگیرد.
در این جا اهل خدا گفتاری دارند که من آن را در تفسیری نوشته شده در قرن یازدهم دیدم و برای من بسیار اهمیت داشت. ایشان فرموده بودند : شما دارای ده عضو هستید و یک قلب دارید و یک عقل. این دوازده عضو، دوازده برادر یوسف خانواده وجود شما هستند. عقل، یوسف است ، چون مکانت او از همه بالاتر است و اعتبار او از همه بیش تر و مقرّب تر به خداوند است. عقل شعاعی از خداوند است. قلب هم بنیامین است. ده عضو دیگر هم، دیگر برادران هستند. روح، یعقوب است و نفس، راحیل است:
« إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ » (1)
اگر این عقل، به انبیای خدا پیوند بخورد، چون آن گونه که موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید:
ص:271
«إنَّ لِلّهِ عَلی الناسِ حُجَّتَین : حُجَّةٌ ظاهِرةٌ وحُجَّةٌ باطِنَةٌ ...» (1) خداوند دو حجّت برای مردم قرار داده است ، حجت ظاهری و حجت باطنی، اگر حجّت ظاهری که انبیا هستند و حجّت باطنی که عقل انسان است با یکدیگر پیوند بخورند انسان همانند یوسف رشد می کند و در این مملکت، این یوسف، بر تخت عزیزی مصر وجود می نشیند. یعقوب، راحیل و یازده برادر، با همه وجود، به سوی او حرکت و تعظیم می کنند و از انحراف های قبلی خود، در برابر این یوسف، عذرخواهی می کنند:
« یٰا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ » (2)
به یوسف درون می گویند: به ما صدقه بده. صدقه عقل هم ایمان و معرفت و انگیزه مثبت دادن به قلب است. قلب هم این ها را به صورت اعمال حسنه، به این یازده برادر می رساند و همه از سر سفره یوسف تغذیه می کنند.
اما اگر از این منابع بریده شوند، میدان دار این زندگی شهوت می شود. یوسف وجود را به چاه می اندازند. حال آیا این یوسف های به چاه افتاده، به کاروان توبه ماه رمضان، محرّم یا ایّام فاطمیه و دوستان خوبی برمی خورند؟ همه یوسف ها به کاروان خوب برنمی خورند. ممکن است کاروانی بیاید و رد شود و این چاه، آن قدر عمیق باشد که طناب این کاروان ها به عمق آن نرسد. آیا ریسمانی قوی تر و
ص:272
مطمئن تر و طولانی تر از قرآن، که از اللّٰه تا کره زمین کشیده شده است، وجود دارد؟ آن چاه چه قدر عمیق است که این طناب به ته آن نمی رسد؟ خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: این قدر خود را به زحمت نیانداز:
« ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ » (1)
چه چاهی است که می فرماید:
« أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ » (2)
این چاه شهوت، چه قدر عمق دارد که «حبل اللّٰه» به آن نمی رسد، ائمه از صراط عبور می کنند ، ولی دست پر قدرت آنان به عمق آن چاه نمی رسد. شعله جهنم به اندازه ای است که می فرماید:
« فَمٰا تَنْفَعُهُمْ شَفٰاعَةُ الشّٰافِعِینَ » (3)
همین دهانه و چاه نفس و شهوت است که یوسفِ وجود انسان را که عقل است، در چاه شهوت می اندازند تا در محاق الی الابد برود. حال یا گرگ یوسف باطن و یا گرگ یوسف ظاهر می شود. چه قدر گرگ در این دنیا یوسف دریدند. آنان که در کربلا، این انسان ها را قطعه قطعه کردند، انسان بودند؟ در گفتار قمر بنی هاشم هست که ایشان را در چه مرتبه ای آورده است.
در روز عاشورا در آن رویارویی بین حق و باطل ، قمر بنی هاشم خطاب به نفس خود فرمودند:
ص:273
«یا نَفْسٌ لاٰ تَخْشِی مِنَ الکُفّارِ» (1)ای نفس از کافران هراس به خود راه مده.
بعضی از صفات ، انسان را به گرگ تبدیل می کند ، رباخوار یک گرگ است.
رشوه خوار بی رحم، یک گرگ است. انسان بی رحم، گرگ است.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
«فالصُورَةُ صُورَةُ انسان وَالقَلْبُ قَلْب حَیوان» (2)صورت انسانی دارد ولی باطنش حیوانی است. خدا هم به صراحت در قرآن می فرماید: « أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ » (3)
ص:274
در کتاب «بحار الأنوار» دیدم که موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید: این ده برادر، به یعقوب گفتند:
« أَرْسِلْهُ مَعَنٰا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ » (1)
پدر! این کودک را با ما بفرست تا در مراتع بازی کند. یعقوب به ده برادر گفت:
دلم می ترسد که گرگ او را بخورد. یعقوب می دانست که گرگ یوسف را نمی خورد.
از کجا می دانست؟ از خوابی که یوسف دیده بود. وقتی یوسف خواب خود را برای پدر گفت، یعقوب گفت :
« وَ کَذٰلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ » (2)
در آینده، خداوند تو را از میان انسان ها به عنوان فرد شایسته انتخاب می کند. او می دانست که گرگ او را نمی خورد. پس چرا فرمود:
« وَ أَخٰافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ » (3)
پیامبران که معصومند. موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید: او کنایه ای سرّی به بچه هایش گوشزد کرد و در دلش این ده تا برادر را برای یوسف، گرگ می دید : (4)
ص:275
شنیدم گوسفندی را بزرگی
رباخوار گرگ است. کسی که به ناموس مردم رحم نمی کند، گرگ است. کسی که در مسیر حل شدن مشکلات، چوب لای چرخ دیگران می گذارد، گرگ است. کسی که لوازم آرایش تولید می کند به قیمت ارزان و زن روستایی آن را تا می خرد به لب و پوستش بزند برای این که برای همسرش جلوه ای کند ، اما دچار بیماری می شود که درمان ندارد و از شکل و قیافه می افتد، این انسان اگر گرگ نیست، کیست؟ یک آمار بگیرید و ببینید چه اندازه گرگ داریم. رئیس همه گرگ های دنیا هم یک انسان است.
جهان در دست گرگ ها است.
یوسف چرا یوسف شد و زلیخا چرا زلیخا شد؟ زلیخا یک گرگ است. تو که شوهر داری، به چه علت، دنبال یک جوان پاک دامن را گرفته ای تا از او کام جویی کنی، که هم به او خیانت شود، هم به انسانیت و هم به شوهرت شود؟ چون او گرگ است. چرا یوسف را بی جرم، با این همه پاکی و نزاهت، نه سال به زندان انداختی؟ تو گرگی، اگر چه قیافه ات قیافه زن است، با باطن تاریک و آلوده چه جنایت بزرگی را مرتکب شدی :
ص:276
ای دریده پوستین یوسفان کی تو برخیزی از این خواب گران (1)
تو که می دانی یوسف پاک دامن است، چرا او را نه سال به زندان انداختی؟ چون گرگ هستی. هر یک از آیات، اگر دقیق بررسی شود، یک دریا معارف دارد و به گستردگی آفرینش، مطلب در آن است.
بدترین دوست زلیخا و دشمن لجوج او، شهوت بی قید است که یوسف وجود او را به چاهی انداخته است که دست یوسف هم برای نجات آن، به او نمی رسد :
« رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ » (2)
این جمله، از قرآن است. من فقط لذت بدن و شهوت را می خواهم. اگر زلف زندگی به این دشمنان گره بخورد، این بلاها بر سر انسانیت می آید.
انبیا دشمنان را رده بندی کرده اند. گروهی دشمنان انسی هستند. اینان قلم به دست دارند، هنرپیشه دارند، هنرآموز دارند، و قیافه پر جاذبه دارند. گروهی هم دشمنان شیطانی اند. قرآن می فرماید:
« وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ » (3)
نمی گذارند نسل، مثل یوسف شود. باید همه گرگ شوند. این خواست شیطان است و در پیروی شیطان، در قیامت جز حسرت نصیب انسان نخواهد شد.
ص:277
« وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّٰالِمُ عَلیٰ یَدَیْهِ » (1)
در قیامت، ده انگشت خود را با تیزی جلو دهانش می جود :
« یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً »
ای کاش راه پیامبر را انتخاب کرده بودم.
« یٰا وَیْلَتیٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً » (2)
کاش دشمن را دوست نمی گرفتم. او رابطه من را با قرآن قطع کرد. این شیطان، مرا خوار کرد.
برخی از همسران و اولاد شما دشمن شما هستند. چگونه زن، دشمن انسان است؟ از این طریق که انسان را به اسراف و تبذیر تشویق می کند، که اگر با من هماهنگ نباشی با تو قهر می کنم. این دشمن شما است. به او گوش ندهید و دل شما نسوزد ، اما دشمن ترین دشمنان،
«اعدی عَدوِّکَ نَفسُکَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیکَ» (1)نفس آزاد است. هر چه گناه به نفس می دهی، معده اش بزرگ تر می شود. دهان گرگ ها برای ربودن پاکی شما باز است. در مدرسه، پارک ها، اداره و هواپیماها پر از گرگ است. دل امام زمان علیه السلام به شما خوش است. انسان از جمال و سیرت یوسف خوشش می آید. کاری کنید که اگر شما را دید، لذت ببرد و خوشحال شود. شما یوسف هستید. قرآن و پیامبران، شما را یوسف می بینند. ایران پر از یوسف است.
خوشحالی او چه پشتوانه ای برای شما مردم است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:279
سرمایه عمر21
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
از مسائل مهمی که در سوره مبارکه یوسف مطرح است، اهمیت عمر و چگونگی مصرف کردن آن است. ممکن است همه عزیزان، چند بار این صد و چند آیه را خوانده باشند ؛ اما به نظر نیامده باشد که در کجای این سوره، مسأله مهم عمر و چگونگی صرف کردن آن مطرح شده است. پیش از این که محل این مطلب را در این سوره مبارکه بیان کنم، باید به چند نکته توجه کرد.
اسلام یعنی دین خدا، از زمان آدم تا زمان وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله ، کاری به مقدار عمر ندارد که حدی برای آن معلوم کرده باشد. عمر تکلیفی، یک سال باشد یا هفتاد سال، سرمایه انسان شناخته شده است ؛ یعنی در بیان و گفتار اسلام، عمر، سرمایه شناخته شده است. (1) امکاناتی هم در کنار این سرمایه، داده شده است ؛
ص:280
ص:281
ص:282
ص:283
مانند هدایت پروردگار عالم و انبیای خدا و ائمه طاهرین ؛ چون خود انسان، منهای خدا و انبیا و ائمه، نمی تواند طرح به کار گرفتن امکانات را در کنار عمر، به دست آورد. این مسأله، به زلف هدایت خداوند گره خورده است. وقتی خداوند آدم و حوا را در آغاز عمر تکلیفی، روی کره زمین می فرستد به ایشان می فرماید :
« فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ » (1)
هدفی که خدا از انسان می خواهد، ممکن است در هفتاد سال تحقق بدهد و ممکن هست در یک ماه، پس در این جا زمان مطرح نیست، فقط عمر تکلیفی مطرح است، هر اندازه که باشد.
اندازه عمر کسی را هم به او نگفته است و کسی از عمرش خبر ندارد. افراد خاص که خبرداران عالم بودند، خیلی تعدادشان کم است. ایشان کلاس دیگری داشتند. علت آن هم برای ما روشن نیست ، ولی غیر از این بندگان خاص، بنای خدا بر این نبوده و نیست که اندازه عمر کسی را به او بگوید.
بزرگانی از علمای طراز اول علم و عبادت و فقه و زهد و کرامت و مقبولیت در
ص:284
فرهنگ اهل بیت، دراین 1500 سال، دلایلی بسیار محکم آورده و گفته اند که امیرالمؤمنین، پیامبر، سید الشهدا و فاطمه زهرا از لحظه مرگ خود خبر نداشتند.
امیرالمؤمنین، در شب نوزدهم از لحظه و چگونگی شهادت خود آگاهی نداشت.
عده ای هم می گویند: خبر داشت، ولی تکلیف فرار از فضای آن خبر را نداشت.
ایشان نمی بایست به کشته شدن خود کاری داشته باشد.
خلاصه، اندازه عمر کسی را نگفته اند، مگر چند نفر خاص. به آدم و حوا گفتند:
باید مدتی در این دنیا بمانید ، اما نه آزاد، مانند حیوانات و نه با غفلت و جهل. شما مرد و زن، سرمایه بزرگی به نام عمر تکلیفی دارید.
این عمر تکلیفی، میوه ای می دهد که به خود شما برمی گردد. باید به نفع خود زندگی کنید. این باید، به معنی واجب است. از رأی خود هم برنمی گردد. در این مقدار از عمر، اگر یک ساعت هم باشد، به اندازه یک ساعت باید تکلیف خود را به من ادا کنی. تکلیف که به من برسد، میوه ابدی می شود و به صورت بهشت، به خودت برمی گردد. پس عمر چه قدر می ارزد؟ وقتی یک ساعت آن، بهشت ایجاد کند، ده ساعت و یک سال و هفتاد سال آن چه قدر ارزش دارد؟ انسان چنین سرمایه ای دارد که مولد چنین منفعتی است. از راه ادای تکلیف، به بالاترین قله معنا که خدا است، می رسد و آن جا به میوه تبدیل می شود ؛ چون تا به خدا نرسد، تبدیل نمی شود. بسیاری از نمازها به خدا نمی رسد :
« فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ » (1)
روزه برخی، مانند روزه اسب مسابقه ای است که خیلی چاق شده است. مسابقه
ص:285
دهنده می گوید: باید چربی او را آب کنم و بعد سوار آن شوم تا در مسابقه برنده بشوم. انفاق هایی که ریایی است، این گونه است. برای امور خیر کمک می کردی، ولی با این نیت که مردم بگویند: بارک اللّٰه! عجب بخشنده است. این ها همه بار سنگینی می شود بر گردن خود انسان و به خدا ربطی ندارد! اما اگر این تکلیف را در عمر تکلیفی، به خدا برسانی، به بهشت تبدیل می شود. دایره زیبایی میان انسان و خدا است و عمر انسان در این دایره زیبا می چرخد. اول عبادت است، به صورت قله درمی آید و بعد به صورت بهشت، به خود او می رسد. در نیم ساعت هم می توان این سرمایه را به این میوه تبدیل کرد ، اما بدون هدایت خدا نمی شود. اگر دنبال هدایت خدا نروی، چگونه این سرمایه را تبدیل می کنی؟ وقتی از تکلیف خدا آگاهی نداشته باشی، اشتباه خرج می کنی و به سوی سقوط می روی و سرانجام، به « أَسْفَلَ سٰافِلِینَ » می روی تا به نقطه خسران برسی ؛ یعنی سرمایه وجود را از دست دادن و عاقبت اسکلت استخوانی می ماند که من روح را به آن برمی گردانم :
« فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً » (1)
پس هدایت باید از سوی خداوند باشد. اگر شما طرح ریزی کنید، طرح به درد خوری به دست نمی آید. این کار خدا است. دوران آدم و حوا گذشته است و اکنون نوبت ما است. آن طرح، همین قرآن مجید است. یک بار هم این سرمایه را به ما می دهند. اصحاب کهف را دو ساعت از خواب بیدار کرد و دوباره به خواب برگرداند. حضرت سید الشهدا علیه السلام را یک لحظه هم به دنیا برنگرداند و این سرمایه را یک بار می دهند، همراه با امکانات آن، که عقل و فطرت و گوش و قدم و شکم و چشم است. یکی از بهترین امکانات آن، شهوت است. تجارت عجیبی می توان با آن کرد.
ص:286
حضرت عیسی علیه السلام از کنار قبرستانی رد می شد. فرمود: به سرعت عبور کنید ؛ چون چشمم به کسی در عالم برزخ افتاد که طاقت دیدن عذاب او را ندارم. سال دیگر، از همان جا عبور می کردند. حضرت حرکت خود را کندتر کردند. یاران ایشان پرسیدند : چرا سال گذشته تند رفتید و امسال کُند؟ حضرت فرمود: امسال دیدم او را آزاد کرده اند. جبرئیل گفت: او بی دین نبود ، اما شلوغ کرده بود. فرزند صالحی از او مانده بود که چند روز پیش به یتیم کمک کرد از این رو خداوند دیگر حیا می کند که پدر او را عذاب کند. (1)
غریزه جنسی از بهترین امکانات است. اگر شهوت نبود، ابراهیمی به وجود نمی آمد، یوسفی، موسیٰ و پیامبری به وجود نمی آمد. عبداللّٰه و آمنه، دو جوان بودند. شب عروسی میل شدید به یک دیگر پیدا می کنند که باعث مباشرت می شود و بعد هم انسانی مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله به وجود می آید. دنیا این قسمت غریزه جنسی را به کثیف ترین شکل، به لجن کشیده است. در حالی که این نعمت، بسیار پاک و سازنده است. شکم وچشم و گوش و عقل، که انسان ساز نیستند. عقل
ص:287
کارخانه علم سازی است. چشم می بیند. گوش می شنود. آن عضوی که کارخانه پیامبر و امام سازی است، شهوت است. کارخانه انسان سازی است که اگر با هدایت خدا خرج شود، یوسف به وجود می آید ، اما وقتی بی هدایت خدا خرج شود، یزید، شمر و صهیونیست ها به وجود می آیند.
طرح خدا پر سودترین سرمایه عمر تکلیفی است. این عمر وقتی بدون هدایت و در جهالت خرج شود، همه آن امکانات و این عمر، فقط ضرر می دهد. در کاسبی، اگر خود انسان اهل نباشد، نمی داند که دارد ضرر می دهد :
« وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً » (1)
یوسف نماد حقیقی خرج کردن عمر و امکانات آن، با هدایت خداوند بود و زلیخا نماد خرج کردن عمر، بدون هدایت بود. یوسف با خرج کردن عمر، با پشتوانه هدایت، از بندگان مخلَص خدا شد ، اما زلیخا شهوتران کامجوی گرگ معرفی شد. چه ظلمی از این عمر بریده از هدایت سر زد! اگر آیات سوره یوسف را کنار هم بگذارید، نکته ای بسیار عالی به دست می آید که بیش ترین زمانی که نوشته اند که یوسف در دربار با این زن درگیر بوده است، هفت سال است و نه سال هم در زندان بوده است. اگر ده ساله بوده است، جمعاً 26 ساله از زندان آزاد می شود. اگر شما شانزده سال، یک جا اسیر و زندان باشید، لحظه ای که آزاد می شوید، چه می خواهید؟ اگر خانه شما تهران باشد و شما در مشهد زندان باشید، فقط به موطن اصلی خود، نزد پدر و مادر می روید ، اما یوسف را که آزاد کردند، اگر
ص:288
می خواست از مصر تا کنعان پیاده هم برود، (1) هیجده روز طول می کشید.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: خانواده او زنده بودند. دل او هم برای پدر و مادر تنگ شده بود. از روی بصیرت هم می دانست که از بس پدر گریه کرده است، چشم هایش سفید شده است. از زندان که آزاد شد، به او گفتند : چه می خواهی؟ گفت: من دورنمای این مملکت را می دانم. با خوابی که دیدم، می بینم که هفت سال این ملت، دچار قحطی مواد غذایی می شوند. این وزیر دارایی، قدرت گرداندن این مملکت را و حل مشکلات مردم را در آن هفت سال ندارد. وزارت دارایی را به من بدهید من اهل رشوه و اختلاس و دزدی نیستم. من ثروت مملکت را حفظ می کنم و می دانم که چگونه این جامعه بی فرهنگ را نجات دهم. این عمر را خدا به من نداده است که نزد پدر و مادرم بروم و بگویم: خدا را شکر که از زندان آزاد شدم. من این عمر را برای نجات بندگان خدا می خواهم. (2)
ص:289
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: پیامبر مرا برای تبلیغ، به یمن فرستاد. وقتی می خواست از من خداحافظی کند، گفت علی جان!
«لِأَنْ یَهدِی اللّٰهُ عَلیٰ یَدَیْکَ رجلاً»
اگر یک نفر را خدا به دست تو نجات بدهد، از گمراهی هدایت بشود، یا گرفتاری آزاد شود، این،
«خَیرٌ لَکَ مِما طَلعَتِ عَلَیهِ الشَمسُ أَو غَرِبَت» (1)
ص:290
برای تو بهتر است از آنچه آفتاب بر او می تابد ، و غروب می کند.
عمر خود را زلیخاوار خرج نکن که سی سال در لجن شهوت حرام بغلطی و بعد که این آتش خاموش شد، به حسرت گذشته بنشینی یا در فشار روانی قرار بگیری.
این عمر تکلیفی را یوسف وار خرج کن.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:291
گذران عمر، همراه با هدایت
22
تهران، حسینیه هدایت
رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
در آیات سوره مبارکه یوسف، از دو عمر بحث به میان آمده است : عمری که صاحب آن، به علت بصیرت، عاقبت اندیشی و اتصال به فرهنگ پاک حق، آن را به عبادت خالصانه و خدمت مخلصانه تبدیل کرد. او در تبدیل آن، به اندازه ای استوار بود که هیچ چیز نتوانست مانع حرکت او شود. روزی هم که ناجوانمردانه او را محکوم کردند و در کمال بی گناهی به زندان افتاد، از آیات قرآن استفاده می شود که زندان را برای هم زندانی های خود، به کلاس معرفت تبدیل کرد. ظاهر محل، برای او مهم نبود که این جا زندان و جایی است که باید حوصله اش سر برود، دلش تنگ شود و التماس کند. این ملاحظات برای او نبود؛ از این رو، آن را به کلاس معرفت تبدیل کرد.
قرآن بخشی از درس های الهی و ملکوتی او را نقل می کند. این یک عمر بود که به عبادت و خدمت ماندگار تبدیل شد. قرآن کریم پاداش عابدان را با کلمه «ابد» یا «خالد» بیان کرده است. پاداش بندگان پاک را که بیان می کند، آن را خالد و ابدی توصیف می کند. خداوند چه لطفی به انسان دارد که زمان کوتاهی را در اختیار او
ص:292
ص:293
ص:294
ص:295
قرار می دهد و او آن را سرمایه قرار می دهد تا نتیجه ابدی و دائمی بدهد. (1)
یکی از آرزوهای گناهکاران حرفه ای در قیامت، بازگشت به دنیا است که این عمر کم را به سرمایه جاودانی تبدیل کنند ، اما پاسخ ایشان این است که بازگشتی برای شما نیست. (2)
ص:296
یک عمر هم عمر خانمی بود که به فرهنگ مادی آلوده بود که با اختیار خود، زمان محدود را به موج شهوات حرام و مجالس لغو و بازی گری و بطالت تبدیل کرد.
خداوند از این مجالس، که قاتل عمر است، اسم می برد :
« فِی جَنّٰاتٍ یَتَسٰاءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِینَ » (1)
وقتی بهشتی ها در بهشت قرار می گیرند، خداوند به ایشان اشرافی بر جهنمی ها می دهد که بدانند و لمس کنند از چه تنگنایی رها شده اند و با بیداری از چه چاه عمیقی رد شده اند! خداوند به آنان اجازه می دهد که با جهنمی ها سخن بگویند :
« مٰا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ » (2)
چه چیزی شما را به این جا کشید؟ آنان چهار جواب می دهند : یکی این که
ص:297
« وَ کُنّٰا نَخُوضُ مَعَ الْخٰائِضِینَ » (1)
ما در مجالس گناه و باطل و لغو و بیهوده شرکت داشتیم.
روایتی را شیعه و سنی نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید : اولین بار که مردم وارد محشر می شوند، چهار سؤال از ایشان می شود. اولین سؤالی که از انسان دارند، این است : «عَنْ عُمُرِکَ فیمٰا أَفْنَیْتَهُ» (2) ؛ زمانی را که در اختیار تو گذاشتیم، به عشق چه کسی تمام کردی؟ در کدام مجلس و در چه راه و هدفی مصرف کردی؟ عمر سرمایه کمی نیست.
آن گونه که در ذهن دارم، نزدیک بیست کتاب هست که باید بخوانید و محاسبه کنید که برای یک دقیقه عمر، خداوند باید چند میلیارد چرخ را با نظم خاص، در هستی بچرخاند، اگر در یکی از آن ها اختلالی صورت گیرد، رشته عمر پاره می شود؛ برای مثال همین لحظه که خورشید در نیمکره غربی در حال تابش است، اگر برای خورشید اختلالی پیش بیاید، مثلاً فاصله اش از زمین بیش تر یا کم تر شود، همه
ص:298
موجودات زنده منظومه شمسی می میرند. فعل و انفعالات زمین و گردش آن به دور خورشید یا هوایی که دور کره زمین است، اگر پنج متر بالاتر برود، به دقیقه نمی رسد که همه موجودات می میرند.
در قیامت از تو می پرسند گوهری که به تو دادیم، که از گرداندن میلیاردها چرخ به وجود آمده بود، در کجا معامله کردی؟ انبیا با بیش از قیمت خودش آن را معامله کردند :
« قُلْ إِنَّ صَلاٰتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیٰایَ وَ مَمٰاتِی لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ » (1)
من از تصور این دادو ستد عاجزم. ظاهراً این داستان از مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری (2) نقل شده است که:
ص:299
پادشاهی در شکارگاه، چشمش به آهویی افتاد و آن را دنبال کرد. اسب پادشاه توان این را که به آهو برسد، نداشت. آهو شاه را در بیابان بسیار دواند تا این که راه را گم کرد. از دور دیوارهای گلی به نظرش آمد. در خانه ای را زد. پیرزنی بیرون آمد.
پادشاه گفت: تشنه ام. پیرزن آب خنک آورد و شکارچی از مرگ نجات یافت. نشانی خود را به او داد و گفت: اگر روزی گذر تو به این منطقه افتاد، نزد من بیا.
ص:300
روزی پیرزن به امیدی این راه را پیمود و به کاخ، نزد شاه آمد. شاه رو به درباریان کرد و گفت این زن، مرا از مرگ حتمی نجات داده است. درباریان گفتند : اگر همه سلطنت خود را به او بدهی، مساوی می شود.
آن گاه مرحوم آقا شیخ می گوید : امام حسین علیه السلام هر چه داشت، به سلطان اصلی پرداخت. چه چیزی به او بدهد که از مساوی بیش تر شود؟ عاقل تر از انبیا و ائمه، کسی در این دنیا زندگی نکرده است که این عمر را که محصول چرخش میلیاردها چرخ بوده است، تقدیم بندگان خدا کردند.
کسانی که عمر را به گناه و خواب اضافه و همراهی بازیگران گذراندند، اگر فردا نتوانند اولین سؤال را جواب بدهند، نوبت به سؤال دوم نمی رسد. یک روایت بسیار جالبی از پیامبر و اهل بیت رسیده است که برای انسان، در شبانه روز، شش ساعت خواب، کافی است.
تقسیم بندی ساعات عمر رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید :
«عَلی العٰاقلِ أَن یَکونَ لَهُ سٰاعاتٌ»
بر عهده انسان اندیشمند است که خالی از ساعاتی نباشد.
«سَاعَةٌ یُناجی فِیهٰا رَبَّه»
یک بخش را با خدا سر و سرّ داشته باشد، سود و منفعتی دارد که خدا می داند.
«وَسَاعَةٌ یُحاسِبُ فِیهٰا نَفْسَهُ»
در یک بخش، حساب گر خود باشد که عمرم در چه راهی گذشت.
ص:301
«وَسَاعَةٌ یتفَکُر فِیما صَنَع اللّٰهُ عَزَّوَجَلَّ» (1)ساعتی هم حساب کند که خداوند عالم تاکنون چگونه با او معامله کرده است.
«کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرتَهُ»
من پرده دری کردم ، اما تو پوشاندی. پنجاه سال است که پرده پوشی می کنی. چه زمانی پرده از کار من برمی داری؟ حوصله من از بنده ام سر نمی رود.
«وَکَمِ من فادِحٍ مِنَ البلاءِ أَقلتَهُ»
خودت سفارش کردی که اگر با کسی معامله کردید، اقاله کنید و پس بگیرید. چه بلاها و گناهانی که تو اقاله کردی.
«وَکَمِ مِن عِثارٍ وَقَیتَهُ»
در طول عمرم چه قدر می خواستم در گناهان زشت بیفتم ، ولی تو مرا حفظ کردی.
«وَکَم مِن مَکْروهٍ دفَعْتَهُ»
ص:302
صدها بار بنا بود حادثه برای تو پیش بیاید و من دفع کردم.
«وَکَم مِن ثَناءٍ جَمِیلٍ لَستُ أَهلاً لَهُ نَشَرتَهُ»
هر جا می روی تعریف تو را می کنند. نمی دانند که باطن من با تو، چگونه است.
یک ساعت هم بنشینید خوبی های خدا را در حق خودتان مرور کنید. تو عجب خدای خوبی هستی! یک مقدار هم تو به ما بگو که تو چه بنده بدی هستی : مجلس تمام شد و به آخر رسید عمر ما هنوز اندر اول وصف تو مانده ایم
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:303
ثمره هدایت در زندگی 23
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
لطایف، اشاره ها، نکته های بسیار باارزش و مؤثری از سوره مبارکه یوسف، با نگاهی کلی بیان شد و به این نکته رسیدیم که در این سوره مبارکه، خداوند دو نوع عمر را مطرح می فرماید :
یکی به علت بینایی و بصیرت، با امکاناتی که در اختیار او بود، به کارهای بزرگی دست زد و به بیان خود قرآن، در سوره فاطر «تِجٰارَةً لَنْ تَبُورَ »، (1) تجارتی بود که تا ابد ضرر و خسارت و کسادی ندارد، بلکه منفعتی جاوید و ابدی برای صاحب عمر به دنبال دارد. در خود سوره مبارکه یوسف، به یک قطعه از عمر او توجه کردید که چگونگی خرج کردن عمر، شگفت آور بود. کاری که او کرد، حدود هفت سال از عمر او را در بر گرفت. قرآن کریم حج و عمره را نام برده است. اعمال عمره محدود است، طواف، نماز، سعی صفا و مروه، تقصیر و طواف و دو رکعت نماز است.
عمره مستحب هم هست. اگر انسان زرنگی وارد عمره شود، از آغاز تا پایان آن، بیش از یک ساعت و نیم نمی شود.
ص:304
ص:305
ص:306
ص:307
راوی به امام ششم علیه السلام می فرماید : (1)می خواهم در ماه رجب به عمره بروم. حضرت فرمود : آیا ثواب آن را هم می دانی؟ گفت : نه. امام فرمود: اگر سطح زمین را طلا بچینی و در راه خدا صدقه بدهی، ثواب آن، مطابق با این است. خزانه او بی نهایت است و تمام نمی شود. برای او مهم نیست که در قبال عمره چنین پاداشی بدهد. راوی می گوید: من برخاستم که بروم، حضرت فرمود : می خواهی به عملی دیگر هم راهنمایی ات کنم که ثوابش ده برابر عمره باشد؟ (2) عرض کردم: بله. فرمود: اگر مشکل کسی را حل کنی ثوابش ده برابر از عمره بیش تر است. (3)
ص:308
تلاش بی وقفه یوسف برای مردم یوسف برای مقابله با قحطی هفت ساله مصر، ده سال وقت گذاشت و در آن سال ها مشکل همه مردم را حل کرد که در آن هفت سال، یک صبحانه از مردم، کم نشود. این لطف وجود مقدس حق است. او امکاناتی را در اختیار ما گذاشته است، عقل، فطرت، قرآن، انبیا، ائمه و عارفان را در اختیار ما گذاشته است. غیر از عمر که باید این سرمایه و امکانات را درست خرج کرد، راه آن را پیش از اسلام، در کتاب های آسمانی گذشته و پس از آن، در سخنان ائمه و قرآن ترسیم کرده است.
به وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: اگر شما بخواهید کلمه «سعادت» را معنا کنید، چگونه معنا می کنید؟ فرمود:
«طُولُ العمر فی طاعة اللّٰه» (1)
ص:309
این که در دنیا بسیار بمانی و این بسیار ماندن را در طاعت خداوند عالم خرج کنی. همه سخنان خدا را گوش دهید.
خداوند در قرآن مجید، برای یک زندگی سالم، مطلب دارد. طاعت خدا فقط نماز و روزه نیست. گوش دادن به همه سخنان او در همه زمینه ها لازم است.
ص:311
ملّا محمّد کاشانی. (1)ایشان می فرمود: من گرم تحصیل در محضر ایشان و عاشق این اساتید بودم.
ص:312
همواره مایه های علمی من بالا می رفت که نامه ای از پدر دریافت کردم.
پدر ایشان در بروجرد، معاش زندگی را از کشاورزی تأمین می کرد. چون زبان ایشان می گرفت، کسی ایشان را برای منبر و سخنرانی دعوت نمی کرد. در نامه آمده بود: حسین عزیزم! به بروجرد بیا، من وسایل عروسی تو را فراهم کرده ام.
من نامه ای به ایشان نوشتم که مرا از ازدواج معاف کنید و اجازه دهید درس بخوانم. پدرم در جواب نوشت: فکر نمی کنی اگر به سخن پدر گوش ندهی، این مانع تو باشد؟ خدا در قرآن فرموده است :
« وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً » (1)
ایشان بلافاصله به بروجرد رفت. عروسی که تمام شد، گفت: حالا می خواهی بروی، برو. ایشان می فرمود: بروجردی شدن من مرهون این خانمی بود که پدرم برای من گرفت.
یک عروس جوان، چگونه عمر را صرف می کند که محصول عمر او آیت اللّٰه بروجردی می شود؟ یک خانم چگونه عمرش را خرج می کند که محصول همان عمر نه ساله، امام مجتبی، امام حسین، زینب کبری و حضرت کلثوم می شود؟ در قیامت خیلی از مردها به خاطر خانم هایشان باید به جهنم بروند و بسیاری نیز در اعلی علیین قرار می گیرند.
یوسف عزیز هفت سال عمرش را این گونه برای یک ملت خرج کرد و نگفت که در میان این ملت، ممکن است بی دین، بی نماز و کافر هم باشد. اگر خدا می خواست، ریشه ایشان را می زد. عمر خود را در چه مسیری بپردازم؟ در برابر این هزینه کردن، دریافتی ابدی دارد. وقت مردن این افراد، خدا خطاب می کند :
ص:313
« یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً » (1)
شصت - هفتاد سال، در دنیا به تو عمر دادم، خوب کاشتی، خوب عمل کردی و خوب عمرت را خرج کردی. اکنون خود من به انتظار تو هستم، ربی که از تو کمال رضایت را دارد. این «ارجعی» را یادمان باشد که کلام شخص خداوند است. عده ای هم هستند که قرآن می فرماید: به لحظه مرگ که می رسند، اوضاع تاریک بسیاری را می بینند و به خدا می گویند : (2)
ص:314
« رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ » (1)
تا این عمر به لجن کشیده را جبران کنم.
« إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ » (2)
اکنون به تو می گویم که عمر را صرف دشمنان من کردن، چه تاوانی دارد. عمری که مانند عمر یوسف خرج می شود، مرکبی برای صاحب آن است. عمری که مانند عمر زلیخا خرج می شود، امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: مانند قاطری است که مهار گسیخته، صاحبش را تحویل جهنم می دهد. (3)جلال الدین رومی در یک شعر مفصل، این دو نوع انسان را ترسیم کرده است.
انسان نقشه بکشد که چگونه سر مردم کلاه بگذارم. آن یکی خورشید علیین بود وین دگر خفاش کالسجین بود (4)
یکی از عیب ها، خشم و انتقام جویی است. (5) یوسف ده سال داشت که او را از
ص:315
پدر جدا کردند و در چاه انداختند. اکنون در سفر سوم، به مصر آمده اند. گفتند : ای عزیز! تکلیف ما چیست؟ تو همانی که به تو ظلم کردیم. می خواهی با ما چه کنی؟ قرآن می گوید: این انسان بی عیب، به برادران گفت :
« لاٰ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ » (1) آن یکی نوری ز هر عیبی بری
ص:316
آن یکی سرور شده ز اهل زمان وین یکی در خاک خواری بس نهان (1)
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:317
انسان تربیت شده مکتب حق
24
تهران، حسینیه هدایت رمضان 1382 الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
از مسائل بسیار مهمی که از سوره مبارکه یوسف استفاده می شود، درباره دو گونه انسان است. انسانی که تربیت شده مکتب حق است و انسانی که آلوده به مکتب مادیگری و هوای نفس است.
حضرت یوسف علیه السلام انسانی است که هر قدمی را که می خواهد بردارد، هر کاری را که می خواهد انجام بدهد، هر سخنی را که می خواهد بگوید، و هر برخوردی را که می خواهد با حوادث بکند، خودش را، زمانش را، آینده اش را، براساس فرهنگ پاک پروردگار محاسبه می کند و بعد از محاسبه، کاری را که باید انجام بدهد، بر اساس حق و یقینی انجام می دهد.
زندان می رود ولی به حق زندان می رود، در مقابل زلیخا مقاومت می کند به حق مقاومت می کند، در زندان می ماند به حق می ماند. چیزی از سرمایه عمرش را به تعبیر قرآن هدر نمی دهد، از تمام لحظات عمر و از همه مایه هایی که در اختیارش است، به عالی ترین صورت، به خاطر قدرت در محاسبه استفاده می کند.
ما این معنای محاسبه گری دقیق او را از آیه شریفه ای که پروردگار عالم، کلمه
ص:318
ص:319
ص:320
ص:321
علیم و حفیظ را در آن به کار گرفته استفاده می کنیم.
می فرماید: «إِنِّی حَفِیظٌ » (1)من یک پاسدار واقعی نسبت به عمرم، نسبت به مردم، نسبت به کشور، نسبت به سرمایه های وجودی خود هستم و «عَلِیمٌ » هستم، دانا هستم، دانایی در افق بالا و محاسبه گر.
به دقت می توانم هفت سال فراوانی نعمت را با هفت سال قحطی را، به گونه ای محاسبه کنم که ملت و کشور دچار تنگنا، مضیقه، سختی، فقر، نداری، تهی دستی نشوند.
تربیت شده مکتب مادیگری یک طرف داستان هم زلیخا قرار دارد، او در یک زندگی صد در صد بی محاسبه قرار گرفته است. تمام همت این زن در این است که کامجویی کند و فقط بدن لذت ببرد، بقیه نواحی وجود معطل بماند. عقل رشد نکند، روح رشد نکند، قلب آیینه دار جمال حق نشود، ارزشهای اخلاقی بر این صفحه نقش نبندد، از کل امور، فقط نگاهی به بدن تنها دارد.
یک لذت گرای بی محاسبه است. و اگر این گونه حالات در وجود انسان مایه بشود، محال است که انسان را نسبت به هر حقی راضی کند.
چگونه حالا پروردگار عالم لطفش شامل حال کسی بشود، و این برنامه ها را که مایه وجود انسان است از وجود انسان بگیرد و آدم در برابر حق تسلیم بشود، ولی اگر مادیگری ریشه در وجود انسان پیدا کند و به قول امیرالمؤمنین علیه السلام طبیعت ثانوی گردد محال است انسان در مقابل حق تسلیم بشود.
ص:322
من نمونه هایی از انسان هایی که این فرهنگ لذت گرایی در آنها مایه شد، عرض می کنم.
همین ها گاهی در ظاهر امر یک آراستگی پیدا کردند، انسان خیال می کند خیلی آدم های خوبی هستند، آدم های منظمی هستند، آدم های با ادبی هستند ولی در برخورد با یک حادثه، معلوم می شود که این ادب و حتی دینداری او یک ظاهر پوچ در وجود آنها بوده است.
در این زمینه چه اتفاقات عجیبی در تاریخ بشر افتاده است.
وجود مبارک موسی بن عمران علیه السلام یک گفتگویی با یک گوساله پرست دارند.
گوساله پرستی به دست سامری چه زمانی شروع شده؟ بعد از نبوت موسی علیه السلام ، بعد از نشان دادن آیات و بینات و معجزات، چه اتفاق عجیب و شگفت انگیزی افتاده است.
به این آدمی که پوششی از دین، ادب دینی، اخلاق دینی داشته و حالا گوساله پرست شده، موسی بن عمران علیه السلام می گوید:
تو به ترتیب ندیدی که یک عصای چوبی من با افتادن روی زمین تبدیل به یک اژدهای عظیم شد و تمام سحر جادوگران را بلعید و بعد دم این اژدها را گرفتم و بلندش کردم، دو مرتبه همان چوب دستی شد؟ نه چاق شده بود، نه چیزی به آن اضافه شده بود، عین قبل از اژدها شدنش شد.
بارها دیدی. این معجزات همه در قرآن نقل شده است، تو دیدی که من دستم را می بردم زیر بغلم، بیرون می آوردم، از پنج انگشت من تا جایی که چشم کار می کرد، نور سفیدی می درخشید:
ص:323
« بَیْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِینَ » (1)
تو دیدی که من تمام کانال هایی که از رود نیل به طرف خانه فرعونیان می رفت، با یک اشاره تبدیل به خون کردم. تو دیدی به معجزه من که تمام زندگی فرعونیان پر از قورباغه شد، تو دیدی به معجزه من که تمام خانه و زندگی و رختخواب و ظروف فرعونیان پر از شپش شد، تو دیدی که من با این عصا به سنگ زدم،
« فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً » (2)
دوازده چشمه آب بیرون زد.
تو دیدی که یک شب تمام شما بنی اسرائیل را لب رود نیل آوردم، به رود اشاره کردم، دوازده کوچه درون آب باز شد، آب ها روی هم دیگر سوار می شد. همه شما را از این دوازده کوچه بیرون بردم، فرعونیان وارد آب شدند، آب ها و همه را غرق کرد. با تماشای این معجزات من، حالا آمدی گوساله پرست شدی؟ (3)
ص:324
این بهت آور است که همه اینها حق نبود و گوساله حق بود، یعنی به این راحتی حق را می شود گم کرد، به این راحتی حق را می شود به دیگران داد. یعنی موسی ناحق، سامری حق است. عصا به اژدها تبدیل شدن ناحق و گوساله حق است.
چطور انسان در مقابل حق تسلیم نمی شود و رها می کند و گوساله پرست می شود؟
قرآن مجید نقل می فرماید:
« وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ » (1)
شما مایه گوساله پرستی را قبل از همه این حرفها به دلتان خوراندید.
وقتی به یک گوساله می رسید، به پول می رسید، به مقام می رسید، تمام حق را در همه جلوه هایش رها می کنید و به باطل می گروید، علتش چیست؟
موسی به او گفت: طبق همین
« وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ »
که شما قبلا مایه گوساله پرستی را به خودتان تزریق کردید. (2)
ص:325
در یک برهه آرامش، یک مرتبه ظاهر دینی پیدا می کنید و در نماز جماعت شرکت می کنید و اقتدا به پیغمبر می کنید، با پیغمبر در جنگ شرکت می کنید، اما به محض اینکه در قبر پیغمبر مرا می بندند، همین شما که به پیغمبر، به قرآن و به نماز جماعت گرویده بودید، هیزم می آورید در خانه دختر پیغمبر را آتش می زنید. هجوم می آورید و در خانه را می شکنید و طناب به بازوی علی علیه السلام می بندید، کشان کشان پای منبر می برید، به امام علیه السلام که از طرف خدا به امامت انتخاب شده، می گویید باید مأموم باشی و آن کسی که در هیچ چیزی با امام علیه السلام قابل مقایسه نیست باید امام جماعت شود، تو علم صرف باید با جهل صرف بیعت بکنی چرا؟
چطور قرآن را که حق است رها کردید، سفارشات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را در غدیر خم رها کردید، علی علیه السلام را با همه ارزشها رها کردید، اصرار کردید علی امام مأموم بشود، ابوبکر عادی امام بشود، چرا؟ چون
« وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ »
شما این مایه را قبلا به قلبتان تزریق کردید. (1)
ص:326
این مایه در یک برهه وقتی ظهور بکند، نمی گذارد آدم تسلیم حق باشد او را به یک انسانی در برابر حق، ضد حق، ضد خدا، ضد قرآن، ضد انسان تبدیل می کند.
وقتی آدم محاسبه نکند، این مایه ها در وجودش شکل می گیرد و یک روزی هم خرج می شود. حضرت یوسف علیه السلام در مقابل حوادث سنگینی قرار گرفت ولی چقدر معقول از کنار این حوادث عبور کرد. خود را نباخت. دچار شهوت حرام نشد، روح و عقلش به اسارت دشمن درنیامد، در کارگردانیش در مدتی که حاکم مملکت بود، یک ارزن ظلم از او صادر نشد به علت اینکه یک مایه قوی توحیدی را به قلب خود تزریق کرده بود، در تمام برنامه هایی که می خواست وارد بشود با محاسبه رضای خدا وارد می شد. این دو برداشت را ما از آیات سوره یوسف استفاده می کنیم.
اگر بخواهیم مسأله را بیشتر موشکافی بکنیم باید گفت: یوسف علیه السلام در مقابل جاذبه های قوی کمال مقاومت را به خرج داد. به خاطر همین محاسبه زلیخا در مقابل هیچ یک از این چهارجاذبه مقاومتی نداشت، به محض جلوه جاذبه، دست بسته، پا بسته، عقل بسته، روح بسته تسلیم بود.
خود ما در مقابل حق چقدر تسلیم هستیم، چقدر حق را به حقدار می دهیم، مگر قرآن مجید، علنا ربا را حرام و گناه کبیره اعلان نکرده؟ پس اینهایی که ربا می خورند برای چه می خورند؟ چرا تسلیم حق نیستند، چون
ص:327
« وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ »
مایه عبادت پول را در خود تزریق کرده، به جای عبادت خدا؛ بنده پول است.
رباخوری علت دیگری دارد؟ به او بگو که ربا حرام است، می خندد.
قرآن مجید مگر در سوره نساء معشوقه پنهانی گرفتن را حرام نکرده است؟ روابط نامشروع پنهان از دید دیگران چرا؟ چون گوساله شهوت را
« وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ »
به قلبش تزریق کرده. تسلیم حق نیست.
اما یوسف محاسبه گر، چقدر زیبا زندگی می کند، زلیخایی که زندگی را محاسبه نمی کند و محور را بدن و لذت های بدن قرار می دهد، دست به هر کار نامشروعی می زند. وجدان خواب، عقل اسیر، قلب تاریک، انسان را خیلی راحت دربست تسلیم باطل می کند.
حضرت یوسف علیه السلام در مقابل چهارجاذبه قرار داشت، زلیخا هم همینطور.
جاذبه اول شیطان است. شیطان مگر جاذبه دارد؟ خیلی شدید. اینقدر هنرمند است که قرآن می فرماید:
« زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمٰالِهِمْ » (1)
کثیف ترین زشتی ها را در مقابل چشم انسان، چنان زیبا نقاشی می کند که همه دل ها را ببرد.
مگر ماهواره ها این کار را نمی کنند، در مملکت ما شیطان چقدر نیرو دارد، از دختر چهارده ساله زیبا تا دلالان فحشا، تا پخش کنندگان مبتذل ترین فیلمها و سی دی ها، «زُیِّنَ لَهُمْ » اگر باطن این مسائل از طریق قرآن دیده بشود و محاسبه بشود،
ص:328
آدم دنبالش نمی رود. (1)
قوی ترین نیروی شیطان در برابر یوسف علیه السلام زلیخا بود. یک زن جوان زیبای مصری که انواع لباس ها و آرایش ها در اختیارش است. هفت سال، طنازی و عشوه گری و ناز و غمزه،
« کَمَثَلِ الشَّیْطٰانِ إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اکْفُرْ » (2)
حرفش هم این است بیا با شهوتت ناسپاسی کن، گفت:
« مَعٰاذَ اللّٰهِ » (3)
رد کرد.
نیروی دوم در مقابل یوسف علیه السلام برای بلعیدن یوسف دنیا بود. دنیا خیلی چهره فریبنده ای دارد:
« فَأَمّٰا مَنْ طَغیٰ * وَ آثَرَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا * فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْویٰ » (4)
چقدر زیبا محاسبه گری کرده است.
ص:329
گفت بگذار بروم زندان و در این کاخ نباشم. این دنیا مال شما باشد. ما همان اتاق کاه گلی و نموری که سخت به ما می گیرند و یک نان خشک به ما می دهند، برای ما محبوبتر است. من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست (1)
سومین نیرویی که در مقابل یوسف علیه السلام قرار داشت، هیجانات نفسی بود، چقدر زیبا برخورد کرد:
« إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی » (2)
او گفت: هر چقدر که حمله نفس قوی باشد من با رحمت پروردگار بزرگ عالم آن را بیرون می کنم.
خواسته های بی محاسبه که در قرآن بسیار با کلمه هوا آمده است؛ (3) انسان را به انواع گناهان دچار می کند.
اما زلیخا در مقابل هیچکدام از دشمنان مقاومتی نداشت، وقتی که انسان تسلیم بشود، حجاب های بسیار سنگین بین او و بین پروردگار قرار می گیرد. زندگی را که در حجاب می گذراند، تمام سرمایه وجود را می بازد، عمر هدر می رود، مایه ها همه نابود می شود، در وقت مرگ عجیب آدم را به اسارت می کشد، آن کسی که در عمرش حق را ندید، یک لحظه وقت مرگ چگونه حق را ببیند؟ آنان چگونه می میرند؟ با چه برزخی روبه رو می شوند؟ با چه قیامتی برخورد می کنند؟
ص:330
یک آیه در سوره آل عمران است که سه مسأله در آن مطرح است:
یک مسأله این است که پروردگار می فرماید: او که رحمت بی نهایت است.
رحمت بی نهایت یعنی خدا، چون ما از طریق اهل بیت علیهم السلام اعتقاد داریم صفات و ذات یکی است. نمی گوییم خدا دارای رحمت است، می گوییم خود رحمت است، رحمت بی نهایت است. برای اینکه یک آدم در قیامت دچار چه محرومیت شکننده ای است. تمام آسمانها و زمین اگر در معرض این محرومیت قرار بگیرند مقاومت نمی توانند بکنند، طاقتش را ندارند.
این رحمت بی نهایت درباره اینها می فرماید: این خودباختگان و خودفروختگان، این تسلیم شدگان به انواع آلودگی ها، این هایی که زندگی را بی محاسبه و بی در و پیکر گذراندند
« وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اللّٰهُ » (1)
هر چه مرا صدا بزنند، من یک کلمه جواب نمی دهم،
« وَ لاٰ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ » (2)
و روز قیامت یک بار هم یک نگاه به آنها نخواهد کرد، آن وقت حال چه می شود؟
ما در دنیا یک شادیمان این بود که معشوق یک نیم نگاه به ما انداخت مثل اینکه سر یاری با ما دارد، نگاهش نشان می داد، نگاه محبت است.
ص:331
اما یکی هم می گوید، هر چه التماس کردم یک نگاه به من نکرد.
« وَ لاٰ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ »
نمی گوید در دنیا، اگر در دنیا به آدم نگاه نکند، باز آدم هزار تا پناهگاه دارد، به سگی یا خوکی یا کافری ممکن است پناه ببرد که یک لقمه بخورد. اما آنجا که تمام وجود آدم نیازمند به نگاه است، هیچ نگاه نمی کند.
رحمت بی نهایت می فرماید:
« وَ لاٰ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ »
نگاه نمی کند
« وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ » (1)
تسویه حساب هم به ایشان نمی دهد، (2) پرونده اش با کل گناهانش روی دوشش می ماند. به خیلی ها قیامت تسویه می دهد.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
پرونده کسی را دستش می دهد، خودش هم با او حرف می زند، (3) البته کنار او
ص:332
صدای خدا را نمی شنود، فقط خود او می شنود. بنده من، می خواهم گناهانت را به یادت بیاورم، وقتی گناه را به یاد آدم می آورد، ما که خیلی از گناهان را یادمان می رود، درد می کشیم، خطاب می رسد من اینها را، یادت می آورم، نمی خواهم دردت بیاید، می خواهم بگویم اینها را انجام دادی، حالا می خواهم تو را ببخشم و خوشحالت کنم، این معنای یزکیهم است. اما اینها را «وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ » ، پس برای آنان
« وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ » (1)
عذاب دردناک است.
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید: که چرا این طوری شده است، چرا به اینجا رسیدم، کسالت در عبادت، تاریکی درون، شاد نبودن، دور بودن،
«سَیِّدِی لَعَلَّکَ عَنْ بَابِکَ طَرَدْتَنِی»
شاید مرا از در خانه ات طرد کرده ای، که این حال به من دست داده، قبلا خیلی با حال برایت نماز شب می خواندم، اما اکنون حال ندارم
«وَ عَنْ خِدْمَتِکَ نَحَّیْتَنِی»
گفتی که تو دیگر لیاقت نداری برای من خدمت کنی،
«أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُسْتَخِفّاً بِحَقِّکَ»
ص:333
یا دیدی که من تمام حقوقت را سبک شمردم،
«فَأَقْصَیْتَنِی»
دستور دادی که مرا از پیشگاهت تبعید کنند.
«أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُعْرِضاً عَنْکَ فَقَلَیْتَنِی»
هر بار مرا دعوت کردی دیدی من رو برگرداندم، حالا از دست من عصبانی شدی،
«أَوْ لَعَلَّکَ وَجَدْتَنِی فِی مَقَامِ الْکَاذِبِینَ»
یا دیدی هر سال به تو دروغ گفتم، مرتب به تو گفتم توبه کردم، بعد معلوم شد دروغ بود.
«فَرَفَضْتَنِی»
حالا دیگر کاری به من نداری، گفتی برو، دیگر نه تو بنده منی، نه من خدای تو.
«أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی غَیْرَ شَاکِرٍ لِنَعْمَائِکَ فَحَرَمْتَنِی»
دیدی من وجود پیغمبرت را شکر نکردم، وجود علی را شکر نکردم، وجود زهرا را شکر نکردم، وجود حسن و حسین تو را شکر نکردم، قرآنت را شکر نکردم، دیدی آدم ناسپاسی بودم، حالا مرا از رحمتت محروم کردی،
«أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ»
دیدی من وقت داشتم کنار عالمان ربانی بروم، در جلسات آنان شرکت بکنم، اما توجهی نکردم، شرکت نکردم
«فَخَذَلْتَنِی»
حالا مرا به خودم واگذار کردی،
ص:334
«أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی فِی الْغَافِلِینَ»
یا نه، دیدی من با اهل غفلت زیاد نشست و برخاست دارم
«فَمِنْ رَحْمَتِکَ آیَسْتَنِی»
مرا ناامید از رحمتت کردی،
«أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلَفُ مَجَالِسَ الْبَطَّالِینَ»
دیدی با بازیگران دنیا و آنهایی که عمرشان را بیهوده تلف می کنند، خیلی رفت و آمد دارم
«فَبَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ خَلَّیْتَنِی»
مرا به همانها واگذار کردی
«أَوْ لَعَلَّکَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِی فَبَاعَدْتَنِی»
یا شاید دیگر دوست نداری که صدای مرا بشنوی که هر چه دعا می کنم جوابم را نمی دهی.
یا محبوب من
«أَوْ لَعَلَّکَ بِجُرْمِی وَ جَرِیرَتِی کَافَیْتَنِی» (1)
ص:335
دیدی خیلی گناه کردم مرا مجازات می کنی، چه شده من به این روز افتاده ام.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:336
- فهرست ها
ص:337
آیه
شماره آیه
صفحه
. فاتحه (1)
« إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ »
5
70، 236
« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ »
6
70، 263
. بقره (2)
« ذَلِکَ الْکِتَابُ لَارَیْبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ »
2
23
« إِنَّ اللَّهَ لَایَسْتَحْیِ أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا »
26
212
« الَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِیثَٰقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُوْلٰئِکَ هُمُ الْخَٰسِرُونَ »
27
231، 232
« إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ... »
30
84
« فَمَن تَبِعَ هُدٰای فَلاٰ خَوفٌ عَلَیهِم وَ لاٰ هُم یَحْزَنوُنَ »
38
284
« و لَایُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ و لَاهُمْ یُنصَرُونَ »
48
177
« فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا »
60
324
« وَ أُشْرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ »
93
325، 326، 328
« یَٰأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ »
104
240
« و یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ »
129
55
« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ ٰجِعُونَ »
156
223
« و الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ »
165
80
ص:338
ص:339
« وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ »
166
178
« کُلُواْ مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَٰلاً طَیِّبًا »
168
221
« وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ »
205
277
« اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ »
257
137
« وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ »
270
177
. آل عمران (3)
« إِذْ قَالَتِ الْمَلَٰلِکَةُ یَٰمَرْیَمُ انَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ »
45
42
« تَعَالَوْاْ »
61
240
« فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَٰذِبِینَ »
61
236
« وَلَا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَٰمَةِ وَ لَایُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ »
77
331، 332، 333
« فَمَن تَوَلَّیٰ بَعْدَ ذَ ٰلِکَ فَأُوْلٰئِکَ هُمُ الْفَٰسِقُونَ »
82
232، 233
« وَمَن دَخَلَهُ کَانَ ءَامِناً »
97
33، 34
« سَارِعُواْ إِلَیٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَٰوَ ٰتُ وَالْأَرْضُ »
133
241
. نساء (4)
« وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیَِّاتِ حَتَّیٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ... »
18
109
« إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَآءَ سَبِیلاً »
22
107
« وَبِالْو لِدَیْنِ إِحْسَاناً »
36
313
. مائده (5)
« الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ »
3
93، 98
« یَٰأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ »
67
270
ص:340
« أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ »
83
162
« عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ »
95
46
. انعام (6)
« ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ »
91
273
« مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا »
160
25
« قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِ ّ الْعَالَمِینَ »
162
299
. اعراف (7)
« وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ »
8
36
« وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ »
58
166، 167
« وَالَّذِی خَبُثَ لَایَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً »
58
168
« وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَیٰ ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَٰتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْضِ »
96
242
« بَیْضَآءُ لَئِنٰظِرِینَ »
108
324
« وَ وَاعَدْنَا مُوسَیٰ ثَلَاثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ »
142
188
« الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ ... »
157
59
« فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ »
168
179
« فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ »
176
230
« أُولٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ »
179
44، 230، 274
« وَتَرَلٰهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لَایُبْصِرُونَ »
198
32
. انفال (8)
« نِعْمَ الْمَوْلَیٰ وَنِعْمَ النَّصِیرُ »
40
136
. توبه (9)
« زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَٰلِهِمْ »
37
328
ص:341
« خُذْ مِنْ أَمْوَلِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ و تُزَکِّیهِم بِهَا »
103
35، 36
« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَیٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ و أَمْوَلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ »
111
29
. هود (11)
« وَ لِذَ ٰلِکَ خَلَقَهُمْ »
119
240
. یوسف (12)
« نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أحْسَنَ القَصَصِ »
3
22
« بِمَآ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْءَانَ و إِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ »
3
22، 23
« إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ و الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ »
4
99، 271
« لَاتَقْصُصْ رُءْیَاکَ »
5
199
« إِنَّ الشَّیْطَٰنَ لِلْإِنسَٰنِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ »
5
202
« و کَذَالِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ »
6
275
« و یُتِمُّ نِعْمَتَهُ و عَلَیْکَ و عَلَیٰ ءَالِ یَعْقُوبَ کَمَآ أَتَمَّهَا عَلَیٰ أَبَوَیْکَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ و إِسْحَاقَ »
6
44
« نَحْنُ عُصْبَةٌ »
8
201
« أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً یَرْتَعْ و یَلْعَبْ »
12
275
« و أَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ »
13
275
« قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ »
18
124
« و رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ ... »
23
106
« مَعَاذَ اللَّهِ »
23
219، 329
« إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ »
24
48، 121
« رَ ٰوَدتُّهُ و عَن نَّفْسِهِ »
32
277
« قَالَ رَبِ ّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ... »
33
85، 107
« أَنَا رَ ٰوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ »
51
218
ص:342
« ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ ... »
52
122
« إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی »
53
122، 330
« إِنِّی حَفِیظٌ »
55
322
« یَٰأَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا و أَهْلَنَا الضُّرُّ »
88
272
« لَاتَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ »
92
316
« سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ »
98
192
« رَبِ ّ قَدْ ءَاتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ و عَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَوَاتِ و الْأَرْضِ »
101
171
« تَوَفَّنِی مُسْلِماً و أَلْحِقْنِی بِالصَّٰلِحِینَ »
101
172
« لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُّوْلِی الْأَلْبَابِ ... »
111
21
. ابراهیم (14)
« أُوْلَٰئِکَ فِی ضَلَٰلِ بَعِیدٍ »
3
273
« ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ و فَرْعُهَا فِی السَّمَآءِ »
24
42، 43
« تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینِ ... »
25
42
. حجر (15)
« إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ »
9
57، 250
« نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی »
29
214، 221
. نحل (16)
« فَسَْلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ »
43
56
« بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ »
96
249
ص:343
. اسراء (17)
« سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَیٰ بِعَبْدِهِ ی لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی »
1
188
« و مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ »
79
187
« و نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ و رَحْمَةٌ »
82
64
« کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَیٰ شَاکِلَتِهِ »
84
153
« و لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً »
88
135
. کهف (18)
« إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَٰهُمْ هُدًی »
13
154، 156، 160
« و کَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ »
18
62
« و هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً »
104
288
« فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً »
105
67
« فَمَن کَانَ یَرْجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً ... »
110
135
. مریم (19)
« و رَفَعْنَاهُ مَکَاناً عَلِیًّا »
57
135
« و اتَّبَعُواْ الشَّهَوَاتِ »
59
183
. طه (20)
« إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَآإِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلَوٰةَ لِذِکْرِی »
14
171
« اذْهَبَآ إِلَیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَیٰ »
43
242
« فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَیٰ »
44
242، 243
. انبیاء (21)
« أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّٰلِحُونَ »
105
59
ص:344
. حج (22)
« لَن یَخْلُقُواْ ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ »
73
213
. مؤمنون (23)
« رَبِ ّ ارْجِعُونِ »
99
315
« لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَکْتُ »
100
315
« إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا و مِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ »
100
315
. نور (24)
« الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ و الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ ... »
26
110
« یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ و لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ »
35
146
. فرقان (25)
« و یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَیٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یَالَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً »
27
278
« یَاوَیْلَتَیٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَاناً خَلِیلاً »
28
278
. قصص (28)
« إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ ... یُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ »
4
169
. روم (30)
« یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَیَوٰةِ الدُّنْیَا و هُمْ عَنِ الْأَخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ »
7
123
. سجده (32)
« أَفَمَن کَانَ مُؤْمِناً کَمَن کَانَ فَاسِقاً »
18
268
ص:345
. احزاب (33)
« رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَاهَدُواْ اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَیٰ نَحْبَهُ و و مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ و مَا بَدَّلُواْ تَبْدِیلاً »
23
31
« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ »
72
47
« فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا »
72
47
« و حَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولًا »
72
48
. فاطر (35)
« مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً »
10
133
« إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ ... »
10
134
« و مَا یَسْتَوِی الْأَعْمَیٰ و الْبَصِیرُ »
19
110
« و لَاالظُّلُمَاتُ و لَاالنُّورُ وَلَا الظِّلُّ و لَاالْحَرُورُ »
20
110
« تِجَارَةً لَّن تَبُورَ »
29
307
« و قَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ »
34
33
. یس (36)
« سَلَامٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍ ّ رَّحِیمٍ »
58
88
. صافات (37)
« إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ »
64
43
. ص (38)
« قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ »
77
240
« وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَیٰ یَوْمِ الدِّینِ »
78
240
« فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ »
82
204
ص:346
. زمر (39)
« هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ و الَّذِینَ لَایَعْلَمُونَ »
9
268
« یَٰعِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُواْ عَلَیٰ أَنفُسِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ »
53
240، 241، 244
« و أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا »
69
84
. دخان (44)
« إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ »
42
134
. حجرات (49)
« حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ و زَیَّنَهُ و فِی قُلُوبِکُمْ »
7
32، 98
. ق (50)
« فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَآءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ »
22
108
. ذاریات (51)
« و بِالْأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ »
18
189
. واقعه (56)
« و السَّٰبِقُونَ السَّٰبِقُونَ »
10
270
« و أَصْحَابُ الْیَمِینِ مَآ أَصْحَابُ الْیَمِینِ »
27
269
« و أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَآ أَصْحَابُ الشِّمَالِ »
41
74
« فِی سَمُومٍ و حَمِیمٍ »
42
74
« لَّابَارِدٍ وَلَا کَرِیمٍ »
44
177
« ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّ ٰرِعُونَ »
64
167
ص:347
. حدید (57)
« یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ و الْمُؤْمِنٰت یَسْعَیٰ نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ »
12
34
« بُشْرَلٰکُمُ الْیَوْمَ جَنَّٰتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خٰلِدین فیهٰا ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ »
12
35
. حشر (59)
« وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ »
9
36
« کَمَثَلِ الشَّیْطَٰنِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَٰنِ اکْفُرْ »
16
329
« وَ لَاتَکُونُواْ کَالَّذِینَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَٰهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلٰئِکَ هُمُ الْفَٰسِقُونَ »
19
233، 234
« یُسَبِّحُ لَهُ و مَن فِی السَّمَاوَاتِ و الْأَرْضِ ... »
24
100
. جمعه (62)
« کَمَثَلِ الْحِمَارِ »
5
230
. منافقون (63)
« و لِلَّهِ الْعِزَّةُ و لِرَسُولِهِ و لِلْمُؤْمِنِینَ »
8
135
. تغابن (64)
« إِنَّ مِنْ أَزْو جِکُمْ و أَوْلَادِکُمْ عَدُوًّا لَّکُمْ »
14
278
. قلم (68)
« أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ »
35
269
. جن (72)
« فَکَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَباً »
15
286
ص:348
. مدثر (74)
« کُلُّ نَفْسِ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ »
38
127
« إِلَّآ أَصْحَابَ الْیَمِینِ »
39
127
« فِی جَنَّٰتٍ یَتَسَآءَلُونَ »
40
297
« عَنِ الُْمجْرِمِینَ »
41
297
« مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ »
42
297
« و کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَآئِضِینَ »
45
298
« فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّٰفِعِینَ »
48
177، 273
. انسان (76)
« و سَقَٰهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً »
21
136
. نازعات (79)
« فَأَمَّا مَن طَغَیٰ »
37
329
« وَ ءَاثَرَ الْحَیَوٰةَ الدُّنْیَا »
38
329
« فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَیٰ »
39
329
« و أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ ی و نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَیٰ »
40
126
« فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَیٰ »
41
126
. عبس (80)
« وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ »
38
88
« ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ »
39
88
. تکویر (81)
« و إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ »
2
84
ص:349
. بروج (85)
« و السَّمَآءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ »
1
204
« و الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ »
2
204
« و شَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ »
3
204
« قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ »
4
204
« و هُمْ عَلَیٰ مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ »
7
204، 205
« و مَا نَقَمُواْ مِنْهُمْ إِلَّآ أَن یُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ »
8
205
. طارق (86)
« یَوْمَ تُبْلَی السَّرَآئِرُ »
31
126
. فجر (89)
« و الْفَجْرِ »
1
188
« و لَیَالٍ عَشْرٍ »
2
188
« و فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ »
10
169
« الَّذِینَ طَغَوْاْ فِی الْبِلَادِ »
11
169
« فَأَکْثَرُواْ فِیهَا الْفَسَادَ »
12
169
« یَٰأَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ »
27
223، 314
« ارْجِعِی إِلَیٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً »
28
223، 314
. تین (95)
« ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ »
5
249، 286
. بینه (98)
« أُوْلٰئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ »
6
230
ص:350
. زلزله (99)
« إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا »
1
63
« و أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا »
2
63
« و قَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا »
3
63
« یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا »
4
63
« یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتاً لِّیُرَوْاْ أَعْمَالَهُمْ »
6
64
. ماعون (107»
« فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ »
4
111، 285
« الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ »
5
111
« الَّذِینَ هُمْ یُرَآءُونَ »
6
111
. مسد (111»
« تَبَّتْ یَدَآ أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ »
1
223
. ناس (114»
« الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ »
5
251
ص:351
روایت
معصوم
صفحه
«ابواه یهوّدانه وَیُنَصّرانه وَیُمَجِسانَه»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
166
«استُر ذَهَبَک وَ ذِهٰابَکَ وَمَذْهَبَک»
از کلام حکماء
202
«استغفر اللّٰه العظیم»
دعای ماه رمضان
179
«اعدی عَدوِّکَ نَفسُکَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیکَ»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
79، 279
«اغثنی یا غیاث المستغیثین»
دعای ماه رمضان
179
«ألاٰ أُعَلِّمُکَ خِصالاً أَربَعَ؟ ان أنتَ حَفَظتَهُنَّ نِلتَ بِهِنَّ النَجاة واِن ضَیَّعْتَهُنَّ فاتَکَ الدّٰاراٰنِ لاٰ غِنی أکبرُ مِنَ العَقلِ . . . وَ لا عیشَ أَلَذُّ مِن حُسنِ الخُلقِ»
امیرالمؤمنین علیه السلام
142،147،148
«اللّٰه بحقّ علیّ عندک إغفر لعلیّ»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
51
«اللٰهم أذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّکَ»
مناجاة المطیعین
71
«اللّهُمَّ إِنّی أَسئَلُکَ الأَمْنَ و الایمانَ بک وَالتَّصْدیقَ بِنَبیِّکَ والعافَیَةَ مِنْ جَمِیع البَلاءِ وَ الشُّکْرَ عَلَی العٰافِیَةِ وَالغِنیٰ عَنْ شِرارِ النّاس»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
201
«اللهم برحمتک التی وسعت کل شیء»
دعای کمیل
224
«الهی ما عبدتک خوفاً من عقابک و لا طمعاً فی ثوابک»
امیرالمؤمنین علیه السلام
220
«أنا أملح منه»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
50
«أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ حَتَّی لَمْ یُحِبُّوا سِوَاکَ»
دعای عرفه
223
ص:352
ص:353
«إنَّ لِلّهِ عَلی الناسِ حُجَّتَین : حُجَّةٌ ظاهِرةٌ وحُجَّةٌ باطِنَةٌ. . .»
امام کاظم علیه السلام
272
«انَّ اللّٰهَ لاٰیَنْظُرُ إلیٰ صُوَرِکُم وَ لاٰ إلیٰ أموالکم و لٰکن یَنْظُرُ إلیٰ قُلُوبِکُم و أعمالکم»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
41
«إنّی تارِکٌ فِیکُمُ الثَقَلین»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
57
«بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأَرضُ و السَمَاء»
امام صادق علیه السلام
81
«رَبَّنا لاٰ تُعَذِّبنا بِذُنوبِ الآدَمِیِین»
امام صادق علیه السلام
192
«سَیِّدِی لَعَلَّکَ عَنْ بَابِکَ طَرَدْتَنِی وَ عَنْ خِدْمَتِکَ نَحَّیْتَنِی أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُسْتَخِفّاً بِحَقِّکَ فَأَقْصَیْتَنِی . . . أَوْ لَعَلَّکَ بِجُرْمِی وَ جَرِیرَتِی کَافَیْتَنِی»
دعای سحر
امام سجاد علیه السلام
333 - 335
«الصوم لی و أنا أجزی»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
27
«طُولُ العمر فی طاعة اللّٰه»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
309
«عَبدی أَطِعنی حَتّٰی أجْعَلَکَ مَثَلی»
حدیث قدسی
45
«العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَحمٰان وَاکْتُسِبَ بِهِ الْجَنٰانْ»
امیرالمؤمنین علیه السلام
142
«عَلی العٰاقلِ أَن یَکونَ لَهُ سٰاعاتٌ سَاعَةٌ یُناجی فِیهٰا رَبَّه وَسَاعَةٌ یُحاسِبُ فِیهٰا نَفْسَهُ وَسَاعَةٌ یتفَکُر فِیما صَنَع اللّٰهُ عز و جل »
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
301 - 302
«عَنْ عُمُرِکَ فیمٰا أَفْنَیْتَهُ»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
298
«فانّه یَعلمُ إنّی أُحِبُّ الصلاة له و تلاوة کتابه»
امام حسین علیه السلام
73
«فزت و رب الکعبه»
امیرالمؤمنین علیه السلام
222
«فَاستَنْطِقُوهُ و لن ینطق و لکِنَّ أُخبرکُم عنه ألاٰ انَّ فیهِ عِلْمُ ما یَأتی و الحدیث عَن المٰاضِی و دواء دائکم»
امیرالمؤمنین علیه السلام
58، 59، 64
«فالصُورَةُ صُورَةُ انسان وَالقَلْبُ قَلْب حَیوان»
امیرالمؤمنین علیه السلام
123، 274
«فَکَیفَ اصبِرُ عَلی فِراقِکَ»
دعای کمیل
194، 221
«فهبنی یا الهی و سیدی صبرت علی عذابک»
دعای کمیل
220، 221
«الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
47، 219
«کُلُّکُم راعٌ و کُلُّکُم مَسئولٌ عَن رَعیَّتِهِ»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
147
ص:354
«کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرتَهُ . . . وَکَم مِن ثَناءٍ جَمِیلٍ لَستُ أَهلاً لَهُ نَشَرتَهُ»
دعای کمیل
302 - 303
«لِأَنْ یَهدِی اللّٰهُ عَلیٰ یَدَیْکَ رجلاً خَیرٌ لَکَ مِما طَلعَتِ عَلَیهِ الشَمسُ أَو غَرِبَت»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
290
«لِایِّ الاُمورِ الَیکَ أَشکُو ولِما مِنها اضِجُ وَأَبکی، لِأَلِیمِ العَذابِ وَشِدَّتِه أَم لِطُول البَلاءِ وَمُدَّتِهِ . . .»
دعای کمیل
193
«المُؤمِنُ مِن نَفسِهِ فِی شُغُلٍ و الناسُ مِنهُ فِی رَاحَةٍ»
امیرالمؤمنین علیه السلام
82
«ما أخلَصَ عَبْدٌ لِلّٰهِ عز و جل أربَعینَ صَباحَاً الّا جَرَتْ یَنابِیعَ الحِکمَة مِن قَلبِهِ عَلی لِسانِه»
؟
138
«ما عَبدناکَ حَقَ عِبٰادَتِک وَما عَرفْنٰاکَ حَقَّ مَعْرِفَتکِ»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
148
«ما فَرَّقَ بَینَکُمْ إلّاخُبثُ السَّرائِر وَ سُوءُ الضَّمائِرِ»
امیرالمؤمنین علیه السلام
156
«مَن أَصبَحَ وَلاٰ یَهتَمَ بأمورِ المُسلِمین، فَلَیسَ بِمُسلِمٍ»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
181
«الناقص ملعون»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
46، 47
«وَقِفُوا أَسماعَهم علی العلمُ النافع لَهُم»
امیرالمؤمنین علیه السلام
167
«هذا مَقامُ العائِذِ بِکَ مِنَ النارِ»
رسول اللّه صلی الله علیه و آله
162
«هَلَکَ العٰامِلُونَ الَّا الْعٰابِدُونَ وَ هَلَکَ العٰابِدُونَ الَّا العٰامِلُونَ . . . و َاِنَّ الْمُوقِنینَ لَعَلیٰ خَطَرٍ عَظیمٍ»
امیرالمؤمنین علیه السلام
99
«یا اجوَد من سُئِل یا اکرَمَ مَن اعطِی . . . انّکَ ثِقَتی وَرَجائی»
دعای شب جمعه
192 - 193
«یا اللّٰهُ یا رَحمنُ یا رَحیمُ یا ذَا الجَلالِ وَالاِکْرامِ یا اللّٰهُ أَنتَ الذی لَیسَ کَمِثلِهِ شَی وَ هُو السَمیعُ البَصیر»
دعای شب جمعه
192
«یا دائِمَ الفَضلِ عَلی البَرِیَّه»
دعای شب جمعه
271
«یا نَفْسٌ لاٰ تَخْشِی مِنَ الکُفّارِ»
قمر بنی هاشم
274
ص:355
مصرع اول
سراینده
صفحه
آتش عشق از من دیوانه پرس
؟
87
آسمان بار امانت نتوانست کشید
حافظ شیرازی
48
آن یکی خورشید علیین بود
مولوی
315
آن یکی نوری ز هر عیبی بری
مولوی
316 - 317
از کوزه همان تراود که در اوست
کلیم کاشانی
153
ای باد صبا به پیام کسی
شیخ بهایی
74 - 75
ای دریده پوستین یوسفان
مولوی
277
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
حافظ شیرازی
183
به خواب بگو که امشب میا به دیدن من
؟
162
بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
صائب تبریزی
203
تو برای وصل کردن آمدی
مولوی
252
تو ذوق لعل خوبان را چه دانی
صائب تبریزی
61
چون خدا خواهد که ما را یاری کند
مولوی
262
دید موسی کافری اندر رهی
ملا احمد نراقی
252 - 254
ذره ذره کاندرین ارض و سماست
مولوی
110 - 111
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
سعدی شیرازی
100
زیبقم در گوش کن تا نشنوم
سعدی شیرازی
222
سحرگه رهروی در سرزمینی
حافظ شیرازی
138
شب آمد شبْ رفیق دردمندان
؟
188
شب آمد شب که نالد عاشق زار
؟
188
ص:356
ص:357
شنیدم گوسفندی را بزرگی
سعدی شیرازی
276
طفیل هستی عشق اند آدمی و پری
حافظ شیرازی
258
عشق که بازار بُتان جای اوست
؟
69
غرق گنه ناامید مشو زدربار ما
؟
246
گر بماندیم زنده بردوزیم
؟
87
گر به ره عشق در آتش خوش است
؟
69 - 70
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
مولوی
101
مجلس تمام شد و به آخر رسید عمر
؟
303
من کی ام لیلی، لیلی کیست من
؟
115
من نکردم امر تا سودی کنم
مولوی
262
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
حافظ شیرازی
330
وَاللّٰهِ انْ قَطَعتُمُ یَمِینی
حضرت ابوالفضل علیه السلام
183
هر که آمد به جهان، نقش خرابی دارد
حافظ شیرازی
184
هر که کند روی طلب سوی او
؟
68
یک دو سه یار همدم و هم راز
؟
62
آدم علیه السلام 92، 283، 284، 285، 286
آل محمد، اهل بیت، ائمه معصومین علیهم السلام 21، 41، 55، 57، 58، 63، 67، 79، 82، 83، 91، 105، 119، 133، 136، 141، 153، 165، 175، 176، 178، 187، 197، 203، 211، 229، 231، 232، 237، 241، 249، 257، 267، 270، 271، 283، 284، 295، 301، 307، 309، 321، 331
آل یعقوب علیهم السلام 44
آملی، سیدحیدر 96
آمنه، مادر پیامبر صلی الله علیه و آله 287
ابراهیم علیه السلام 41، 44، 45، 49، 137، 175، 193، 219، 225، 287
ابراهیم جمال 238
ابن عباس 97
ابن ملجم مرادی 112، 222
ابوبصیر 190
ابوبکر 259، 326
ابوذر 200
ابوحمزه ثمالی 68
ابوطالب علیه السلام 50
ابولهب 32
ابهری، حاج هادی 60
ابی بن خلف 251
اسحاق علیه السلام 41، 44، 45، 137، 169، 175، 219، 225
اصحاب کهف 156، 286
ام سلمه 114
امام حسن مجتبی علیه السلام 61، 68، 141، 147، 225، 313، 334
امام حسین، سیدالشهداء، اباعبداللّه علیه السلام 27، 31، 32، 60، 68، 73، 84، 87، 114، 135، 147، 156، 182، 194، 223، 225، 243، 244، 245، 285، 286، 301، 313، 334
امام رضا علیه السلام 82، 83، 244
امام سجاد، زین العابدین علیه السلام 68، 84، 144، 237، 245، 333
امام صادق علیه السلام 28، 33، 126، 176، 179، 190، 191، 192، 308، 332
امام علی، امیرالمؤمنین علیه السلام 32، 51، 55، 58، 61، 68، 72، 73، 93، 97، 99، 105، 112، 114، 135، 139، 141، 143، 147، 156، 167، 189، 190، 193، 200، 203، 220، 221، 222، 224، 225، 239، 240، 259،
ص:358
ص:359
263، 274، 285، 290، 315، 322، 326، 334
امام کاظم، موسی بن جعفر علیه السلام 62، 203، 238، 271، 274، 275
امام محمدباقر علیه السلام 60، 125، 135
امام مهدی، امام زمان علیه السلام 28، 63، 241، 279
ام کلثوم 313
امیرکبیر، میرزا تقی خان 145، 146، 147
انبیا، پیامبران علیهم السلام 59، 68، 80، 127، 128، 145، 178، 188، 205، 219، 222، 232، 233، 237، 241، 257، 267، 270، 271، 272، 277، 279، 284، 299، 301، 309
انبیای اولوالعزم 80
انیشتین 100
اهل سنت، اهل تسنن 51، 97، 143
ایوب علیه السلام 156
برادران یوسف علیه السلام 124، 271، 272، 274، 275، 316
بروجردی، آیت الله 310، 313
بلال 32
بنی اسرائیل 324
بنی امیه 243
بنیامین 271
بنی العباس 203
پیامبر، محمد، رسول اللّه صلی الله علیه و آله 21، 22، 23، 27، 28، 32، 35، 41، 45، 46، 47، 49، 50، 51، 55، 57، 58، 59، 63، 67، 72، 79، 83، 91، 100، 101، 105، 114، 115، 119، 133، 136، 141، 148، 153، 156، 165، 166، 175، 176، 178، 180، 187، 193، 197، 200، 211، 221، 224، 229، 231، 249، 250، 251، 257، 260، 261، 267، 273، 278، 283، 285، 287، 290، 295، 298، 301، 307، 309، 321، 326، 334
حبیب بن مظاهر 48، 243
حجر بن عدی 61، 225
حر بن یزید ریاحی 137، 244، 245
حکیم، آیت الله سید محسن 94
حواء علیها السلام 284، 285، 286
خدیجه علیها السلام 49، 50
درچه ای، آیت اللّه سید محمدباقر 310
دقیانوس 157
ذونواس 204، 205
راحیل، مادر حضرت یوسف علیه السلام 198، 271، 272
رشید هجری 225
رومی، جلال الدین 315
زلیخا 68 ، 85 ، 101، 105، 106، 110، 112، 121، 133، 154، 168، 176، 202، 218، 276، 277، 288، 291، 315، 321، 322، 327، 328، 329، 330
زن یزید 182
زینب علیها السلام 162، 182، 225، 313
سامری 323، 325
سبطیان 169
سعدی شیرازی 222
سلطان آبادی، آخوند ملافتحعلی 95، 98
ص:360
سلمان 48، 200
شامیان 68، 222
شعیب علیه السلام 170
شمر 288
شوشتری، شیخ جعفر 299، 301
شیخ بهایی 74
صاحب ریاض 85، 86، 87
صدر، آیت اللّه سیداسماعیل 95
صهیونیست ها 288
طباطبائی، علامه 96
طوسی، خواجه نصیرالدین 62
عایشه 222
عبداللّه، پدر پیامبر صلی الله علیه و آله 287
عثمان 112
عزیز مصر 134، 171
عقیل بن ابی طالب 143، 144
علی، فرزند حر بن یزید ریاحی 245
علی بن یقطین 238
علی اکبر علیه السلام 183، 193، 243
عمار یاسر 225
عمر 259
عیسی علیه السلام 189، 190، 204، 205، 258، 287، 316
فاطمه زهرا علیها السلام 50، 68، 162، 183، 222، 243، 285، 313، 326، 334
فخر رازی 97
فرزندان یعقوب علیه السلام 192
فرعون 168، 169، 171، 242، 243، 244، 262
فرعونیان 324
فیض، ملا محسن 86
قائم مقام فراهانی 146
قبطیان 169
قزوینی، ملا طاهر 86
قشقائی، جهانگیرخان 310
قمر بنی هاشم علیه السلام 73، 225، 243، 245، 273
کاشانی، آخوند ملا محمد 312
کلباسی، آیت اللّه 310
کلیم کاشانی 153
لنین 216، 217
مالک اشتر 225
مریم علیها السلام 189
مسلم بن عقیل 143
مسلم بن عوسجه 48
مسیح علیه السلام عیسی علیه السلام
معاویه 203، 222
مقداد 200
موسی علیه السلام 168، 169، 170، 171، 242، 244، 252، 253، 254، 262، 287، 323، 325
میثم تمار 114
میرزا جواد آقا 62
میلانی، آیت اللّه 60
ناصرالدین شاه قاجار 146، 203
نخست وزیر انگلستان 203
نراقی، ملا احمد 99، 252
نوح علیه السلام 137
ص:361
هارون علیه السلام 242
هارون الرشید 238
هگل 216
یاران بنی امیه 243
یزید 182
یزیدیان 243
یعقوب علیه السلام 45، 46، 49، 99، 124، 137، 169، 175، 192، 199، 201، 219، 225، 271، 272، 275
یوسف علیه السلام 21، 22، 41، 43، 44، 45، 46، 47، 48، 49، 50، 51، 64، 67، 68، 79، 84، 85، 99، 101، 105، 107، 108، 110، 112، 121، 124، 127، 129، 133، 134، 137، 154، 156، 168، 172، 175، 198، 199، 201، 202، 203، 218، 219، 225، 267، 271، 272، 273، 275، 276، 277، 279، 287، 288، 291، 309، 313، 315، 316، 321، 327، 328، 329، 330
فهرست جاها
آسیا 219
آفریقا 219
آلمان 146
آمریکا 122، 155، 219
اروپا 92، 122، 219
اصفهان 310
انگلیس 146، 147، 203
ایران 147، 154
بروجرد 313
بغداد 60
بویین زهرا 86
تهران 19، 39، 53، 65، 77، 89، 103، 117، 131، 139، 151، 163، 173، 179، 180، 185، 195، 209، 227، 247، 255، 265، 281، 288، 293، 305، 319
حسینیه هدایت - تهران 19، 39، 53، 65، 77، 89، 103، 117، 131، 139، 151، 163، 173، 185، 195، 209، 227، 247، 255، 265، 281، 293، 305، 319
خراسان 82
رود نیل 324
روس 146
ژاپن 147
ساوه 86
شام 49، 60، 245
صحرای عرفات 223
صفا 307
قبرستان بقیع 125
قزوین 86
قم 86
کاشان 86
کاظمین 62
کربلا 60، 273
کنعان 198، 218، 289
کوفه 114، 137، 245
کوه طور 170، 252، 253
مدینه 112، 114، 238، 245
مروه 307
مسجد الاقصی 188
مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله 27
مسجد الحرام 26، 188، 251
مشهد 288
مصر 23، 45، 67، 81، 100، 121، 134، 137، 168، 171، 175، 218، 272، 289، 309، 316
ص:362
ص:363
مکه 28، 50، 238، 244، 259
نجران 204
نجف 62
یمن 112، 204، 245، 290
کتابنامه
1. قرآن کریم، ترجمه استاد انصاریان
2. آشنای با قرآن، شهید مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، قم 1381 ه .ش
3. الإحتجاج، ابومنصور احمد بن علی طبرسی، 1 جلد، نشر مرتضی، مشهد مقدس، 1403 ه . ق
4. الإختصاص، شیخ مفید، 1 جلد، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید قم، 1413 ه .ق
5. الإرشاد، شیخ مفید، 2 جلد در یک مجلد، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، قم، 1413 ه . ق
6. إرشاد القلوب، حسن بن ابی الحسن دیلمی، دو جلد در یک مجلد، انتشارات شریف رضی، 1412 ه . ق
7. اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، ناشر: انتشارات اسلام، تهران، 1378 ه . ش
8. إقبال الأعمال، سید علی بن موسی بن طاوس، 1 جلد، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1367 ه . ش
9. أعلام الدین، حسن بن ابی الحسن دیلمی، 1 جلد، مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ه . ق
10. أعیان الشیعة، سید محسن امین، 11 جلد، ناشر: دار التعارف للمطبوعات، بیروت
11. الأمالی، شیخ صدوق، 1 جلد، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 ه . ش
12. الأمالی، شیخ طوسی، یک جلد، انتشارات دارالثقافة قم، 1414 ه .ق
13. الأمالی، شیخ مفید، یک جلد، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید قم، 1413 ه .ق
14. بحار الأنوار، علامه مجلسی، 110 جلد، مؤسسة الوفاء بیروت، لبنان، 1404 ه . ق
15. البرهان فی تفسیر القرآن، سید هاشم بحرانی، قرن یازدهم، ناشر: بنیاد بعثت، تهران، 1416 ه . ق
16. التحفة السنیة (مخطوط)، سید عبد الله جزائری، تحقیق شرح الجزائری، فقه شیعه بعد از قرن هشتم
17. تحریر المواعظ العددیة، علی مشکینی، ناشر: الهادی
18. تفسیر اثنا عشری، حسینی شاه عبدالعظیمی، ناشر: انتشارات میقات، تهران 1363
19. تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، 2 جلد، چاپخانه علمیه، تهران، 1380 ه . ق
20. تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، سید حیدر آملی، ناشر: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1422 ه . ق
21. تفسیر امام عسکری علیه السلام ، منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام ، یک جلد، انتشارات مدرسه امام
ص:364
ص:365
مهدی علیه السلام ، قم، 1409 ه .ق
22. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم بن هاشم قمی، 2 جلد، مؤسسه دارالکتاب، قم، 1404 ه . ق
23. تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین، ملا فتح الله کاشانی، کتابفروشی محمد حسن علمی، تهران 1336 ه .ش
24. تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، ناشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1374 ه . ش
25. تفسیر نور الثقلین، عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، ناشر: انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415 ه . ق
26. التهذیب، شیخ طوسی، 10 جلد، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1365 ه . ش
27. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، 1 جلد، ناشر: دار الرضی، 386 ه . ق
28. جامع الأخبار، تاج الدین شعیری، 1 جلد، انتشارات رضی، قم، 1363 ه . ش
29. الجواهر السنیة - کلیات حدیث قدسی، محدث عاملی - زین العابدین کاظمی خلخالی، ناشر: انتشارات دهقان
30. الحدیث روایات تربیتی، محمد تقی فلسفی،3 جلدی، ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی
31. الخصال، شیخ صدوق، دو جلد در یک مجلد، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1403 ه . ق
32. دائرة المعارف تشیع، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ناشر: شهید سعید محبی
33. رجال الکشی، محمد بن عمر کشی، 1 جلد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348 ه .ش
34. رسائل ومقالات، الشیخ جعفر السبحانی ناشر: مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، قم
35. روضة الواعظین، محمد بن حسن فتال نیشابوری، 1 جلد، انتشارات رضی، قم
36. السنن الکبری، النسائی، ناشر: دار الکتب العلمیة، بیروت 1411 ه .ق
37. شجرة طوبی، الشیخ محمد مهدی الحائری، ناشر: منشورات المکتبة الحیدریة ومطبعتها علیه السلام ، النجف الأشرف، 1385
38. شرح نهج البلاغة،ابن أبی الحدید ناشر: دار إحیاء الکتب العربیة، عیسی البابی الحلبی و شرکا، 1378 ه .ش
39. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2 جلد، مؤسسه چاپ و نشر، 1411 ه .ق
40. عوالی اللآلی، ابن ابی جمهور احسائی، 4 جلد، انتشارات سید الشهداء علیه السلام ، قم، 1405 ه . ق
41. عیون أخبار الرضا علیه السلام ، شیخ صدوق، 2 جلد در یک مجلد، انتشارات جهان، 1378 ه .ق
42. غرر الحکم و درر الکلم، عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی، 1 جلد، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1366 ه . ق
43. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، محمد صادقی تهرانی، انتشارات فرهنگ اسلامی، قم 1365 ش
ص:366
44. فرهنگ فارسی، محمد معین، چاپخانه سپهر، انتشارات امیر کبیر، تهران 1381
45. فلاح السائل، سید علی بن موسی بن طاوس، 1 جلد، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم
46. الکافی، کلینی، 8 جلد، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365 ه . ش
47. کشف الأسرار و عدة الأبرار، رشید الدین میبدی - احمد بن ابی سعد، ناشر: انتشارات امیرکبیر، تهران، 1371 ه . ش
48. کشف الغمة، علی بن عیسی إربلی، 2 جلد، چاپ مکتبة بنی هاشمی، تبریز، 1381 ه . ق
49. کنز العمال، المتقی الهندی، 16 جلد، مصادر عامه، نشر موسسه الرساله، بیروت، 1409
50. اللهوف، سید علی بن موسی بن طاوس، 1 جلد، انتشارات جهان، تهران، 1348 ه . ش
51. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی فضل بن حسن، انتشارات ناصر خسرو، تهران 1372 ه .ش
52. مجمع النورین، الشیخ أبو الحسن المرندی، طبعة حجریة
53. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقی، 1 جلد، دار الکتب الإسلامیة قم، 1371 ه .ق
54. مستدرکات أعیان الشیعة، سید حسن امین، 7 جلد، ناشر: دار التعارف للمطبوعات، بیروت
55. مستدرک الوسائل، محدث نوری، 18 جلد، مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ه . ق
56. مشکاة الأنوار، ابوالفضل علی بن حسن طبرسی، 1جلد، کتابخانه حیدریه، نجف اشرف، 1385 ه . ق
57. المصباح، ابراهیم بن علی عاملی کفعمی، 1 جلد، انتشارات رضی، قم، 1405 ه . ق
58. مصباح الشریعة، امام صادق علیه السلام ، 1 جلد، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1400 ه .ق
59. مصباح المتهجد، شیخ طوسی، 1 جلد، مؤسسه فقه الشیعه، بیروت، 1411 ه . ق
60. معارف و معاریف، حسینی دشتی، مصطفی، موسسه فرهنگی آرایه
61. معالی السبطین، شیخ محمد مهدی مازندرانی حائری، مکتبة الشریف الرضی، قم 1405 ه .ق
62. مفردات، الراغب الاصفهانی، دفتر نشر الکتاب، تهران
63. مکارم الأخلاق، رضی الدین حسن بن فضل طبرسی، 1 جلد، انتشارات شریف رضی، قم، 1412 ق
64. مناقب آل أبی طالب علیه السلام ، ابن شهر آشوب مازندرانی، 4 جلد، مؤسسه انتشارات علامه، قم، 1379 ه . ق
65. من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، 4 جلد، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413 ه . ق
66. موسوعة طبقات الفقهاء، شیخ جعفر سبحانی، 15 جلدی ، ناشر: مؤسسه امام صادق، قم
67. المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبایی، ناشر: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم1417 ه .ق
68. نهج البلاغه، ترجمه استاد انصاریان
ص:367
69. نهج الفصاحة مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، ابو القاسم پاینده (معاصر)، ناشر: دنیای دانش
70. وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، 29 جلد، مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1409 ه . ق
71. ینابیع المودة لذوی القربی، القندوزی، انتشارات دار الاسوه، 1416 ه . ق
ص:368