اديان

مشخصات كتاب

نويسنده : مرکز ملی پاسخگوئی به سوالات دینی

ناشر : مرکز ملی پاسخگوئی به سوالات دینی

كليات

فرق اصلي اديان الهي با اديان ساختگي در چيست ؟

پرسش

فرق اصلي اديان الهي با اديان ساختگي در چيست ؟

پاسخ

تفاوت بين اديان الهي و ساختگي بسيار است. از جمله در ناحيه خاستگاه ها اهداف تعاليم روشها و... در رابطه بامعجزه نزول فرشتگان قصص انبيا و ... در اديان جعلي منظور شما روشن نيست.

الف) اگر مقصودتان اين است كه چنين اعتقاداتي را تبليغ مي كنند كه طبيعي است اگر نكنند(به عنوان دين) ديگرخريداري نخواهند داشت و هميشه اهل باطل مطالب حقي را از اين سوي و آن سوي گرد مي آورند و با سخنان باطلخود مي آميزند تا از طريق زيبايي هاي آن ديگران را به سوي گمراهي پنهان خود فراخوانند.

ب ) اگر منظورتان اين است كه مثلا مدعيان دروغين نبوت هم واقعا معجزه داشته و فرشته بر آنان نازل شده استاين سخن نادرستي است و هيچ مدعي دروغيني نتوانسته است معجزه اي بياورد. بله ممكن است از طريق سحر چندصباحي افراد ساده لوح را بفريبد ولي اين عمل حركتي بشري با آموزش هاي ويژه است كه توسط ديگران نيز قابلابطال است. برخلاف معجزه كه با اراده پروردگار و تأثير نفس نبي است و نه قابل تعليم است و نه ابطال پذير.{J

با توجه به آيه 19 سوره آل عمران علمي كه باعث اختلاف اديان شد چه بود؟

پرسش

با توجه به آيه 19 سوره آل عمران علمي كه باعث اختلاف اديان شد چه بود؟

پاسخ

تعبير ( ( علمي كه باعث اختلاف شد ) ) صحيح نيست . آنچه در آيه آمده است اين نيست كه ( ( علم ) ) موجب اختلاف شد، بلكه معني آيه آن است كه اهل كتاب در عين آن كه ( ( علم ) ) به آنان داده شد اختلاف كردند .مقصود از علم ( ( تورات و انجيل ) ) و بينات ديگري است كه توسط پيامبران به آنها داده شده بود ولي آنان علي رغم در اختيار داشتن آن به اختلاف پرداختند .;

موفقيت اديان كه بعضاً الهي هم نمي باشند از كجا سرچشمه مي گيرد و قرآن آن ها را چگونه معرفي مي كند؟

پرسش

موفقيت اديان كه بعضاً الهي هم نمي باشند از كجا سرچشمه مي گيرد و قرآن آن ها را چگونه معرفي مي كند؟

پاسخ

اگر منظور از موفقيت پيشرفت در امور مادي و دنيوي باشد، چنين پيشرفت هايي مشروط به دين داشتن نيست هر كس در امور دنيايي تلاش كند به نتيجه مي رسد. قرآن كريم در اين مورد مي فرمايد: "مَّن كَان َ يُرِيدُ الْعَاجِلَة َ عَجَّلْنَا لَه ُو فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُم َّ جَعَلْنَا لَه ُو جَهَنَّم َ يَصْلَغ هَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا وَ مَن ْ أَرَادَ الاْ ?َخِرَة َ وَ سَعَي َ لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِن ٌ فَأُوْلَغكَ كَان َ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا كُلاًّ نُّمِدُّ هَ_ََّؤُلاَ َّءِ وَ هَ_ََّؤُلاَ َّءِ مِن ْ عَطَ_آءِ رَبِّكَ وَ مَا كَان َ عَطَ_آءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا ;(اسرأ،18_20) هر كس خواهان دنياي زود گذر است به زودي هر كه را خواهيم نصيبي از آن مي دهيم آن گاه جهنم را كه در آن خوار و رانده داخل خواهد شد، براي او مقرر مي داريم و هر كس خواهان آخرت است و نهايت كوشش را براي آن بكند و مؤمن باشد، آنانند كه تلاش آن ها مورد حق شناسي واقع خواهد شد. هر دو دسته اينان و آنان را از عطاي پروردگارت مدد مي بخشيم و عطاي پروردگارت از كسي منع نشده است "

پس سنت الهي چنين است كه هر كس در امور مادي و دنيايي تلاش كند، به نتيجه برسد.

و اگر منظور از موفقيت رسيدن به سعادت واقعي و نجات باشد، تنها كساني به چنين موفقيتي مي رسند كه از دين حق پيروي كند و به خدا و قيامت و رسولان الهي ايمان داشته و عمل صالح انجام دهند. قرآن كريم در اين مورد مي فرمايد: "إِن َّ الَّذِين َ ءَامَنُواْ وَ الَّذِين َ هَادُواْ وَ النَّصَ_َرَي َ وَ الصَّ_َبِ ?‹ِين َ

مَن ْ ءَامَن َ بِاللَّه ِ وَ الْيَوْم ِ الاْ ?َخِرِ وَ عَمِل َ صَ_َ_لِحًا فَلَهُم ْ أَجْرُهُم ْ عِندَ رَبِّهِم ْ وَ لاَ خَوْف ٌ عَلَيْهِم ْ وَ لاَ هُم ْ يَحْزَنُون َ ;(بقره 62) در حقيقت كساني كه ايمان آورده و كساني كه يهودي شده اند و نصارا و صابئان هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمي بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد."

آيا سخن كساني كه مي گويند: اگر تاريخ سالهاي اول اديان يهوديت، مسيحيت و اسلام را كه اديان وحياني اند بررسي كنيد در آغاز فقط يك پديدة جذب و انجذاب ظهور كرده است و سالها مي گذرد تا سيطرة ايمان ضعيف شود و مرحله تدوين اصول عقايد فرارسد، صحيح است

پرسش

آيا سخن كساني كه مي گويند: اگر تاريخ سالهاي اول اديان يهوديت، مسيحيت و اسلام را كه اديان وحياني اند بررسي كنيد در آغاز فقط يك پديدة جذب و انجذاب ظهور كرده است و سالها مي گذرد تا سيطرة ايمان ضعيف شود و مرحله تدوين اصول عقايد فرارسد، صحيح است

پاسخ

اين جذب و انجذابي كه درباره آيين هاي يهوديت و مسيحيت ياد مي كند با تاريخ هر دو مذهب سازگار نيست، بني اسرائيل پس از عبور از دريا پيوسته با موسي در نزاع و جدل بود و از موسي خواهان خدايي مانند خدايان بت پرستان بودند. اعراف / 138 در غياب موسي نيمي بلكه دو سوم بني اسرائيل «عجل سامري» را پرستيدند. اعراف / 152 و آن حوادث پيش آمد. و به خاطر همين نافرماني قريب چهل سال در «تيه» به سر بردند، و به ارض موعود وارد نشدند، اين جذب و انجذاب در چه روزي بوده است.

مسيح با آن همه تلاش نتوانست بيش از دوازده نفر تربيت كند، و برخي از تربيت يافتگان او مصمّم بر بازگويي محل اختفاي او شدند!، مسيح يك فرد شرقي و آيين او شرقي است، بعدها در غرب پيرواني پيدا كرده نه اينكه از روز نخست يك نوع جذب و انجذاب، مردم را به سوي آيين مسيح سوق داد. اتفاقاً در تاريخ پيامبران، افراد با ايمان انگشت شمار و مخالفان ومعاندان فراوان بودند، تا آنجا كه ابراهيم يك پيرو بيش نداشت و آن لوط بود.

اگر در آيين مقدس اسلام جذبه و انجذاب بود، مربوط به محتوا بود، محتوايي كه با فطرت آنان موافق بوده و منصفان را بر ايمان وادار مي كرد.

و از روز

نزول وحي، جرّ و بحث ميان پيامبر و بت پرستان آغاز شد، گروهي از طريق انصاف وارد شده و يا از قدرت پيامبر ترسيدند، ايمان آوردند، گروهي ديگر آن را بر خلاف آيين نياكان دانسته و بر عناد خود باقي بودند. هرچه بود، سخن از عقيده و اعتقاد بود، نه ايمان شاعرانه و والهانه كه علت گرايش خود را درست درك نكنند. و بدون انديشيدن در محتوا، شوريده دل شوند، و پروانه گان شمع اسلام گردند. تنها اختلاط با اقوام باعت حركت فكري نبود بلكه عنصر حركت درعصر رسول گرامي در مكه و مدينه و نجران نيز وجود داشت، و تبليغات سوء آنان مايه حركتها بود، در عصر ظهور اسلام، يهوديان مدينه و مسيحيان نجران و بت پرستان شبه جزيره خود پديد آرنده شبهات و اشكالات بودند و از اين جهت، قرآن قسمتي از شبهات آنها را نقل كرده، قسمتي ديگر در كلمات امير مؤمنان و ديگر امامان ما هست.

پرسشهايي كه احبار يهود و راهبان مسيحي از خلفاي سه گانه و از امير مؤمنان و بعداً از معاويه كرده اند، همه و همه نشانه اين است كه عنصر تفكر از روز نخست وجود داشته است. جامعه شبه جزيره عربستان، جامعه بسته اي نبود كه از هيچ دنيا آگاهي نداشته باشند. آنان مردمي تجارت پيشه بودند كه پيوسته در حال گشت و گذار بودند. حتي گروهي كه در زمان پيامبر به حبشه مسافرت كردند، بر اثر حس كنجكاوي يك رشته افكاري را براي مدينه به همراه آوردند و به رسول گرامي گفتند و او آنها را نقد كرد. (صحيح مسلم، كتاب مساجد: 2/66)

بنابراين، دو مرحله، يعني مرحله ايمان بسيط

و دومي، مرحله تبديل ايمان بسيط به عقيده صحيح، مدرك تاريخي ندارد بلكه از اول ايمان با عقيده همراه بوده، البته به مرور زمان بحثها داغتر، براهين متعددتر و جدالها بيشتر شده است. آنچه ما منكريم اين است كه روزگاري ايمان باشد نه عقيده، آنگاه ايمان پرشور، مبدل به عقيده گردد.

مفاد تصوير دو مرحله براي پيروان پيامبران به نام «ايمان» و «عقيده» اين است كه آنها بدون تصور، تصديق مي كردند، و بدون داشتن يك عقيده، ايمان مي آوردند و بدون انديشيدن، شيدا مي شدند. اصولاً ايمان مردم به خاطر جذبه اي بود كه در محتواي قرآن و شريعت وجود داشت، و منهاي اين محتوا، جاذبه اي نبود تا شوريده دل گردند، و شيدا صفت شوند.

يك مرد يهودي از پيامبر پرسيد: به من بگو آيا پروردگارت به بندگان ستم مي كند!

پيامبر(ص) فرمود: نه.

يهودي گفت: چرا فرمود: چون مي داند ستم زشت است او از آن بي نياز است.

اين تنها پيامبر نيست كه با منطق سخن مي گفت: خليل الرحمان نيز با «آزر» و قوم خود، با براهين محكم تبليغ و دعوت مي كرد. مناظرات ابراهيم با پرستندگان اجرام سماوي، مناظرات ابراهيم با عموي خود «آزر»، مناظرات او با بت پرستان به هنگام برگزاري دادگاه، همگي در قرآن هست. آيا مي توان گفت ايمان سلمان و ابوذر و مقداد و جابر و دهها سلف صالح بدون تفكر و تأمل بود؟ تاريخ به ما انبوهي از مسيحيان و قليلي از يهوديان را معرفي مي كند كه در سايه منطق و برهان قرآن به اسلام گرايش پيدا كردند. معني تصوير دو مرحله اي اين است كه همة اين تحليلها، جز يك نوع گرايش بي دليل، و شوريدگيهاي بي اساس بوده كه بعداً تبديل

به عقيده شده است، اين نوع تحليلهاي مدار بسته با مطالعه احوال يكي دو نفر از شوريده دلان، مبناي ديگري ندارد. متأسفانه در اين داوريها ابداً به تاريخ اسلام و حالات ياران پيامبر مراجعه نشده است.

علل اختلاف بين اديان و فرقه هاي مختلف اسلامي چيست ؟

پرسش

علل اختلاف بين اديان و فرقه هاي مختلف اسلامي چيست ؟

پاسخ

اختلاف اديان الهي:

اولاً بايد توجه داشت كه از ديدگاه فرهنگ قرآني دين خد از آدم تا محمد(ص) يكي است و همه پيامبران به يك مكتب دعوت مي كرده اند، (نگا: آل عمران / 19 و 67).

ثانيا: بر اين اساس، همه پيامبران از يك سلسله اصول مشترك و سنتهاي ثابت و واحدي پيروي مي كردند، اصولي چون دعوت به تقوا، نفي شخصيت پرستي، دعوت به وحدت، تبشير و انذار، تحمل دشمني و استهزاي جاهلان، دعوت به تعالي و... (در اينخصوص نگا: تفسير موضوعي قرآن كريم، حضرت آية الله جوادي آملي، قم، مركز نشر اسراء، چاپ اوّل، 1376 ش، ج 6، صص 41 _ 123). امّا در عين حال به سه جهت پيامبران واديان با يكديگر متفاوت بوده اند:

الف) تفاوت محيط و سطح و احتياج و استعداد مردم، اين جهت غير قابل انكار است كه پيامبران براي هدايت مردم آمده اند؛ از اين رو، نوع دستورها و سطح مطالب و معارف بايد در حدود رشد و درك جامعه و نيازهاي محيط باشد. طبعا بشر در قرون اوليه روابط اجتماعي بسيارمحدودي داشت و نظام اجتماعي وي گسترش و تفصيل زيادي نداشت از اين رو، قوانين محدودي زندگي او را اداره و رهبري مي كرد و همين طور آراء، اهواء، افكار و عقايد مختلفي در جامعه ابراز نشده بود، تا براي اصلاح، نياز به تذكرات فراوان باشد و اين گسترش افكار، روابط،شناخت و برخورد با عوامل طبيعي و نيازمنديها رفته رفته موجبات پيدايش دعوت و رسالت و پيامبر جديدي را فراهم مي كرد تا سرانجام محيط دعوت اسلامي و شرايط آن، ابلاغ دعوت نهايي و كامل را

ايجاب كرد.

ب) تحريف؛ بدون شك در طي زمان تحريف و انحرافي در اديان گذشته توسط پيروان نادان و رهبران مذهبي و مقامات خودخواه و سود پرست جامعه به وجود مي آمد، در اين صورت لازم بود تا پيامبر ديگري بيايد و جهات انحراف و تحريف را خاطرنشان ساخته و دينگذشته را از آلودگي ها پيراسته سازد. امّا از آنجا كه دوران خود اسلام شروع زمان تسلط بشر به ضبط و تدوين و حفظ آثار خود بود، قرآن را بدون هيچ كم و كاست و تغييري حفظ كردند و بسياري از آثار رسول اكرم(ص) و ائمه هدي را به خوبي براي آيندگان نگاه داشتند، ديگر تجديددعوت و آمدن پيامبري جديد ضرورت ندارد.

ج) تفاوت در نوع گمراهي؛ نوع گمراهي و كج روي در زمان ظهور پيامبران تفاوت داشت. مثلاً حضرت موسي در جامعه اي كه با ذلت و اسارت و نداشتن نظام اجتماعي و قدرت و حكومت و ظلم كشيدن خو گرفته بودند، پيدا شد و ايجاب مي كرد تا آنان را به زندگي و به دستآوردن قدرت و مبارزه و كوشش دعوت كند، از اين رو، در دعوت حضرت موسي جنبه هاي اين جهاني و زندگي دنيوي و خشونت به چشم مي خورد. امّا حضرت عيسي در محيط تزارها و سرداران خون آشام و توسعه طلب و جنگجو و دوران زورآزمايي ها و قهرماني و توجه شديد بهماديّات و دنيادوستي و چپاول اموال قيام كرد و از اين رو ايجاب مي كرد كه در دعوت خود، محبّت و نوع دوستي و دل بركندن از مادّيات، و زهد و توجه به معنويات را مطرح كند.

البته در اسلام چون مواجه با بشريت است و مخصوص منطقه

يا نژاد خاصي نيست، نوع دعوت و اصول و برنامه يك جهت نبود و به هر نوع انحراف و كج روي و افراط و تفريطي كه ممكن است در بين اقوام و امم به وجود آيد، ناظر است، (در اين باب نگا:معارف اسلامي، دكتر محمدجواد باهنر، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، پاييز 1361، صص 79 _ 81، 121 _ 123 و 124 _ 160).

فلسفه پديداري فرقه هاي مختلف: تمامي اديان در درون خود فرقه ها و شاخه ها و گرايش هاي گوناگون و بعضا متفاوتي دارند، طرح تفصيلي اين موضوع در دو دين بزرگ يهودي و مسيحي در اينجا امكان نداشته و تنها بهذكر علل پديداري فرقه هاي مختلف در اسلام اشاره مي شود؛ امّا قبل از آن تذكر دو نكته ضروري است اوّلاً اين علل گاهي در پيدايش يك جريان با يكديگر تداخل مي كنندو برخي اوقات هر علتي موجب پديد آمدن گروه خاصي گشته و در مواقعي علتي در مؤسس آن جريان نقشچشمگير داشته و علت ديگري در پيرو و پذيرنده آن مؤثر بوده است.

ثانيا، دو مسأله شاخص و ريشه اي منشأ بسترسازي براي پديد آمدن فرق گوناگون در اسلام گشته است. يكي در نخستين زمان فوت رسول اكرم(ص) و مربوط به مسأله خلافت و امامت است و ديگري مرتبط با ماجراي حكميّت در جريان جنگ صفين، (نگا: فيعلم الكلام، احمد محمود صبحي، بيروت دار النهضة، چاپ اوّل، 1405 ق، ج 1، صص 32 _ 34).

اما علل:

1. ضعف فكري و فرهنگي: اصولاً محدوديت قواي ادراكي انسان و عدم توانايي او براي حلّ قطعي همه مسائل اعتقادي، از جمله مهم ترين علل اختلاف انسان هاست، در مواردي كه مسأله به روشني قابل حلّ نيست

هر كس به حدس و گمان مي رسد كه ممكن است با حدس وگمان ديگران متفاوت باشد. در اين صورت است كه اختلاف نظرها آشكار مي شود. حضرت رسول(ص) در مدت كوتاه رسالتش فرصت بيان همه مطالب را براي مردم نيافت؛ از اين رو، لازم بود از سوي رسول خدا(ص) جانشيني همچون او كه معصوم باشد كار را به عنوان امامتمسلمين و تبيين معارف قرآن و سنت نبوي ادامه دهند ولي چنين نشد. يكي از علل پيدايش غلات را در همين امر مي توان جست، (نگا: بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، بيروت مؤسسة الوفاء، چاپ دوّم، 1983 م، ج 25،ص 288، روايت 44).

2. تعصبات قبليه اي: پس از وفات پيامبر(ص)، مردم به جاي اين كه در مراسم خاكسپاري شركت كنند، هر گروهي مدعي شد كه حق خلافت از آن اوست. بنابر شواهد تاريخي هيچ يك از انصار و مهاجران در تعيين جانشين پيامبر(ص) از قرآن و سنت رسول خدا(ص) يا ازمصلحت امت سخن نگفت، بلكه سخن در اين بود كه جانشيني پيامبر حق گروه انصار است يا مهاجر و چون در ميان انصار دو قبيله اوس و خزرج بود اين دو نيز به رقابت برخاستند و به دليل همين مخالفت مهاجران غالب شدند، (نگا: جانشيني حضرتمحمد(ص)، ويلفردمادولونگ، ترجمه احمد نمايي، جواد قاسمي و... مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اوّل، 1377 ش، صص 47 _ 65 و قيامحسين(ع)، دكتر سيد جعفر شهيدي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، بهمن 1359، صص 26 _ 36).

3. مادي: از منابع تاريخي و روايي معلوم مي شود گروهي بوده و هستند كه مثلاً با جعل مطالب و اخبار غلوآميز و انتشار آن، توجه عده اي را

به خود جلب كرده و از مواهب و فضل و بخششهاي مادي آنان بهره مند شوند؛ مانند مغيرة بن سعيد كه در تمام عمر خود در تلاش بودتا مرام جديدي احداث كرده و گروهي متشكل پديد آورد تا به اهداف مادي و دنيايي خود برسد، (نگا: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم بيروت، دار احياء الكتب العربية،چاپ دوّم، 1385 ق، ج 8، ص 21 و شهرستاني ابوالفتح، الملل و النحل، بيروت، دار المعرفة للطباعة و النشر، چاپ دوّم، بي تا، ص 83). يا برخي براي آن كه مي خواستند در محيطاسلامي راهي براي مباح كردن گناهان و ترك واجبات و فراهم ساختن بساط عيش و عشرت توأم با توجيه شرعي پيدا كنند تا توده هاي ناآگاه مسلمان به آن ايمان آورده آنگاه به كمك همين توده هاي ناآگاه تشكيلاتي به وجود آورده و به اهداف خود كه همان بسط اباحه گري بودهدست يابند. برخي از مورخان ملل و نحل يكي از علل پيدايش فرقه غلات را همين امر دانسته اند، (نگا: الاشعري، سعد بن عبدالله ابن خلف، المقالات و الفرق، تصحيح محمدجواد مشكور، تهران، مركزانتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوّم، 1360 ش، صص 51 _ 52).

4. سياسي: سياست بازاني كه بيشتر به اهداف غلط خود مي انديشند براي نيل به مقصود خود از حربه هاي گوناگوني استفاده مي كنند و يكي از اين حربه هاي قوي و كارآمد ايجاد فرق و نحله هاي گوناگون مذهبي است. اينان با به وجود آوردن چنين فرقه هايي يك سلسله مسائلو آموزه هاي دور از ذهن و عقل را وارد جريان مخالف خود مي كردند تا به آن آسيب وارد كرده و آن را در مقابل چشم ديگران ناميمون جلوه

دهند. مانند برخي از اخبار در مورد ائمه(ع) كه به دور از حقيقت و واقعيت است، (نگا: الذهبي، ابي عبدالله محمدبن احمد بن عثمان، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، تحقيق علي محمد البجاوي، دار احياء الكتب العربية، چاپ اوّل، 1382 ق، ج 2، ص 45). يا پديداري فرقه كيسانيه كه پيروانمختار بن ابي عبيده ثقفي تلقي شده اند براي تضعيف ديدگاه و حركت مختار از سوي مخالفانش پديدار شد، (نگا: صفري فروشاني، نعمت الله، غاليان، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي،چاپ اوّل، 1378 ش، صص 83 _ 89).

5. گسترش حوزه جغرافيايي اسلام با فتوحات مسلمانان، به تدريج پيروان اديان و عقايد ديگر وارد حوزه حكومت اسلامي شدند. گروهي از اين افراد كه مسلمان شده بودند به طرح مسائل و مشكلات خود براي مسلمانها پرداختند و آنها كه بر دين خود باقي مانده بودند در اينمسائل با مسلمانان مجادله مي كردند اين مسأله در اواخر حكومت بني اميه و اوائل حكومت عباسيان به دليل ترجمه فلسفه يونان شدت بيشتري گرفت و باعث پديداري برخي از فرقه ها شد. بر اساس گزارش دكتر حسين عطوان، قدريه ديدگاههاي خود را از تأثيرپذيري يهوديان ومسيحيان مسلمان شده شامي صورت مي دادند، (نگا: فرقه هاي اسلامي در سرزمين شام در عصر اموي، دكتر حسين عطوان، ترجمه حميدرضا شيخي، مشهد، بنياد پژوهشهاياسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اوّل، 1371 ش، صص 31 _ 33 و نيز نگا: تاريخ الجدل، محمد ابو زهرة، قاهره، دار

اديان الهي

اديان ابراهيمي

يهوديت

تاريخچه يهوديت
چرا قوم يهود را به بدي ياد مي كنند؟
پرسش

چرا قوم يهود را به بدي ياد مي كنند؟

پاسخ

تاريخ يهود يكي از عجيب ترين و پرحادثه ترين تواريخ جهان به شمار مي رود. يهود خود را ملت برگزيه خداوند و بقيه را حيوانات انسان نما مي دانند و از ارتكاب هيچ جرم عمل ناشايست و خطرناكي مضايقه نمي كنند. اين ملت نسبتاً كوچك آن قدر نيرنگ و توطئه از خود نشان داده كه از حد و حصر خارج است و از اين رو در طول تاريخ قوم يهود منفور ملت ها بوده و هستند .

گوستا و لويون فرانسوي مي گويد:(1)

قوم يهود واقعاً حرثومه فساد و مظهر لجاجت است اين قوم مكارو خدعه گر در همان روزهاي پيدايش خودآن قدر با حضرت موسي 7 كج روي و بدرفتاري كردندن كه چنيين مرتبه برايشان عذاب اليه نازل شد(2).

رسول گرامي اسلام 6در آغاز هجرت به و محض ورود به شهر مدينه طي عهد نامه اي با يهوديان مدينه پيمان حسن هم جواري و عدم تعرض و عدم مزاحمت بست , اما آنان به خوبي تبهكاري و مفسده جويي پيسوسته در پنهاني برخلاف مضمون عهدنامه به اذيت و آزار پيغمبر ومسلمانان مي پراختند تا اين كه در جنگ احزاب آشكارا به همكاري كفار قريش شتافته و عليه پيغمبر اسلام به نبرد پراختند, ولي خداوند آنان را به خاك ذلت نشاند وپيامبر دستود داد تاتمام يهود را از جزيره العرب بيرون كنند(3).

هم اكنون سرزمين اسلامي فلسطين در زير ضربات وحشتناك و ويران گر اين قوم قسي القلب قرار گرفته و هرزور تعدادي از آنان شربت شهادت مي نوشتند و هزاران فلسطيني نيز از وطن اصلي خود آواره شده اند.

اين قوم بي ادب وهتاك حتي با خداوند هم بي باكانه برخورد مي كنند. قرآن مجيد مي فرمايد: وقالت اليهود يدالله مغلولة;(4)يهود گفتند: دست خدا(با زنجير) بسته است . دست هايشان بسته باد و به خاطر اين نحن از رحمت الهي دور شوند و لعنت خدا بر آن ها باد; بلكه دست هميشه باز است و هر گونه بخواهد انفاق مي كند. و هرمقدار از آيات قرآن كه بر تو (اي محمد) فرود آيد بر سركشي و كفر آن ها بيفزايد و ما به كيفر آن تا قيامت آتش كنيم و عداوت را در ميان آن ها افروختيم . هر گاه براي جنگ با مسلمانان آتش بر افروزند خداوند آن را فرونشاندو آنان در روي زمين به فساد بكشوند و خداوند مفسدان را دوست ندارد.

اين قوم بيزار از حق در دشمن بااسلام هم پاي مشركانند. قرآن مي فرمايد:لتجذن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا;(5) سرسخت ترين مردم در دشمني با مسلمانان , سهود و مشركان مي باشند. يهود ملتي پست و بي شرافت است كه جامعه بشري و عالم انسانيت از دست آنان زخم هاي بسيار بر تن دارد و از اين رو از آنان متنفر است و مكمرر آن ها را از كشورهاي جهان بيرون كرده اند. در سال 1290مردم انگلستان از دست بهود به ستوه آمدند و هم را از انكلستان بيرون راندند و تا چها رصدسال ورودشان به انگلستان ممنوع شد.ازفرانسه چند بار رانه شدند, در آلمان هم چندين بار طرد شدندن و از اسپانيا, شوروي , لهستان$ ايتاليا$ روماني $سويس , بلغارستان و مجارستان رانده شدند.(6) از صفات

زشت اين قوم تحريف گري است , چنان چه تورات را تحريف نموده اند و قرآن هم آنان را قوم تحريف كننده ياد كرده است .(7)

(پ_اورقي 1 سيدمحمد شيرازي , دنيا و يهود, ص 11

(پ_اورقي 2 همان , ص 173

(پ_اورقي 3 همان و مصطفي حسيني دشتي , معارف و معاريف , ماده يهود.

(پ_اورقي 4 مائده (5 آيه 64

(پ_اورقي 5 همان , آيه 82

(پ_اورقي 6 مصطفي حسين دشتي $ معارف و معاريف$ ماده يهود.

(پ_اورقي 7 نساء(4 آيه 46

در مورد دين يهود به طور مختصر مطالبي را براي ما بيان داريد.
پرسش

در مورد دين يهود به طور مختصر مطالبي را براي ما بيان داريد.

پاسخ

دين يهود منتسب به حضرت موسي (ع) است. به همين جهت به يهوديان كليمي مي گويند (كليم الله ، لقب حضرت موسي (ع) است).

حضرت موسي به دستور خدا مأموريت يافت قوم بني اسرائيل را از بدبختي نجات دهد؛ او با فرعون جنگيد و بني اسرائيل را از ظلم و بدبختي رهانيد؛ ليكن اين قوم بعد از پيروزي به كارهاي ناشايسته اقدام كردند كه از جملة آن گوساله پرستي و كشتن پيامبران است. بدين جهت خداوند بر آنان غضب نمود و ذليل شدند. آنان در طول تاريخ سه هزار ساله شان بارها به خشم و غضب خدا دچار گشتند.

يهوديان بر اين باورند كه شريعت يكي است. ابتدا و انتهاي آن با حضرت موسي(ع) است. قبل از موسي شريعت و ديني نبود. آن چه بود، حدود عقلي و احكام مصلحتي بود. پس از موسي نيز شريعت و احكام ديگري نبود و نخواهد بود، زيرا نسخ احكام و دستورهاي الهي جايز نيست.(1)

طبق نقل عهد عتيق پس از سه ماه از خروج بني اسرائيل از مصر، خداوند با حضرت موسي سخن گفت و ده حكم بسيار مهم به او داد كه به "ده فرمان " مشهور است.

اين ده حكم بدين قرار است:

1_ براي خود خدايي جز من نگيريد.

2_ به بت سجده نكنيد.

3_ نام خدا را به باطل نبريد.

4_ شنبه را گرامي داريد.

5_ پدر و مادر را احترام كنيد.

6_ كسي را به قتل نرسانيد.

7_ زنا نكنيد.

8_ دزدي نكنيد.

9_ بر همسايه شهادت دروغ ندهيد.

10_ به اموال و ناموس همسايه طمع نورزيد.(2)

اين فرمان ها در قوم بني اسرائيل رواج يافت

و بعداً علماي يهود با استفاده از كتاب هاي عهد عتيق، اصولي براي ديانت و ملت قوم يهود تدوين نمودند كه مهم ترين آن ، اصول سيزده گانه اي است كه توسط موسي بن شمعون در سال 1204 ميلادي قرائت شد؛ بدين شرح:

1_ خداوند حاضر و ناظر است.

2_ خداوند يكتا است.

3_ خداوند جسم و شبيه كسي نيست.

4_ خداوند قديم و ازلي است.

5_ هيچ كس را جز او نبايد عبادت كرد.

6_ او سرور همة پيامبران است.

7_ نبوت حضرت موسي(ع) صحيح است.

8_ خدا بر افكار نوع بشر واقف است.

9_ تورات از جانب خدا است.

10_ تورات غير قابل تغيير و تبديل است.

11_ خداوند ظالم را مجازات مي كند و عادل را پادا ش مي دهد.

12_ سلطان مسيح از نسل داوود ظهور خواهد كرد.

13_ مردگان مستعد زنده شدن مي باشند.(3)

اين امور را مي توان اصول و پايه هاي عقيدتي دين يهود بر شمرد. افزون بر اين امور در دين يهود "صندوق عهد" جايگاه ويژه اي دارد كه شرح آن بدين قرار است:

حضرت موسي(ع) پس از آن كه " ده فرمان" را در ميقات دريافت نمود، به ميان بني اسرائيل بازگشت؛ در دامنة كوه مَذْبحي با دوازده ستون (به تعداد اسباط بني اسرائيل) بنا كرد، در آن جا قرباني نمود و نصف خون حيوانات قرباني شده را بر مذبح و نصف ديگر را بر قوم خود پاشيد و گفت : اين عهدي است كه خداوند بر شما بسته است.

پس از آن به دستور حضرت موسي(ع) خيمه اي براي عبادت بر پا كردند كه آن را "خيمة عهد" خواندند. درون خيمة عهد صندوقي قرار داشت . درون آن ، دو لوح

سنگي بود كه روي آن نص ميثاق الهي با قوم بني اسرائيل منقوش بود. اين صندوق، تابوت عهد، تابوت شهادت يا صندوق تورات است كه در تاريخ بني اسرائيل جايگاه ويژه اي داشت. در مهاجرت ها و جنگ ها صندوق را با حرمت فراوان در ارابه اي مي نهادند و پيشاپيش خود حركت مي دادند. هيچ كس جز كاهنان و ربانيون اجازه نداشتند آن را لمس نمايند.(4)

نام خاص خدا در دين يهود "يهوه" است كه تلفظ آن حرام است. تنها بالاترين مقام مذهبي يهود مي تواند سالي يك بار، آن هم در معبد سليمان و در مكان خاص اين نام را بر زبان جاري كند.

در عهد عتيق 613 حكم شرعي بيان شده كه 365 حكم حرام و 248 حكم واجب است، (5) كه از جملة آن است.

1_ نماز هاي فردي و جمعي واجب است.(6)

2_ در دين يهود تقيه وجود دارد. مي گويند: اگر گفتند: بايد مرتكب گناهان شوي وگرنه كشته مي شوي، او بايد مرتكب گناهان شود، جز سه گناه كبيره: بت پرستي ، زنا و قتل نفس.(7)

3_ زني كه مرتكب زناي محصنه شود، شوهر بايد او را طلاق دهد.(8)

4_ مرد مي تواند با رضايت يا بدون رضايت زن او را طلاق دهد.(9)

5_ مرد بلند قد با زن بلند قد، مرد كوتاه قد با زن كوتاه قد، مرد سفيد رو با زن سفيد رو، مرد سيه چرده با زن سيه چرده ازدواج نكند.(10)

6_ تعدد زوجات جايز است.(11)

7_ اگر زني به ميان مردان رود و سر خود را نپوشاند، ازدواجش باطل است.(12)

8_ احترام پدر و مادر لازم است. در صورت تعارض بين احترام پدر و احترام مادر، احترام

پدر مقدم است، چون زن وظيفه دارد از شوهر اطاعت كند.(13)

9_ بلوغ دختران در سن دوازده سالگي و بلوغ پسران در سن سيزده سالگي است.(14)

10_ ذبيحة غير يهودي حرام است.

11_ ختنه براي مردان واجب است.

12_ كاركردن روز هاي شنبه حرام است.

پاورقي:

1. توضيح الملل، ج 1، ص 297.

2.عهد عتيق، سفر خروج، فصل 20.

3. معرفي كتب آسماني، ص 80؛ تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلّغي، ج 2، ص 590 و 589.

4. جان . بي . زاس، تاريخ جامع اديان، ص 496 و 497.

5. گنجينه اي از تلمود، ص 98.

6.همان، ص 102 و 103.

7. همان، ص 115.

8. همان، ص 185.

9. همان، ص 185.

10. همان ، ص 182.

11. همان، ص 184.

12. همان، 186.

13. همان، ص 200.

14. همان، ص 181 و 92.

در خصوص تاريخچه قوم يهود و خلقيات يهوديان اطلاعاتي را در اختيار ما قرار دهيد.
پرسش

در خصوص تاريخچه قوم يهود و خلقيات يهوديان اطلاعاتي را در اختيار ما قرار دهيد.

پاسخ

در دو محور سامان مي يابد:

أ) پيشينه قوم يهود

قوم يهود كه از آنان به "بني اسرائيل" نيز ياد مي شود، از سامي ها هستند و سامي ها از اعقاب سام، پسر نوح محسوب مي شوند. (1) اقوام سامي عبارتند از: اكدي ها (بابلي هاي قديم) ، آشوري ها، كنعاني ها، اكرامي ها و عرب ها .

اين اقوام همگي تا چهار هزار سال پيش از ميلاد با يكديگر در شبه جزيره عربستان زندگي مي كردند.

جزيرةالعرب در آن زمان سرزميني باران خيز بود اما (2) در اثر تغييرات جوّي و جغرافياي طبيعي، مهاجرت آنان از آن سرزمين آغاز شد. عرب ها به سوي فلسطين روي آوردند بنابراين زبان همه اين قبايل عربي بود كه پس از مهاجرت تحول و تغيير يافته . (3) روايات تورات نشان مي دهد كه هجرت يهوديان از قرن هشتم قبل از ميلاد آغاز شد.

منابع تاريخي، پيشينه اين قوم را بيشتر در بي خانماني و پراكندگي و بيانگردي نشان مي دهد. براي هجرت و پراكندگي شان غير از عوامل جغرافيايي و طبيعي، عوامل ديگر نيز مؤثر بوده اند.(4)

قوم يهود پس از سرگرداني بسيار به سواحل مديترانه رسيدند، كه امروز فلسطين ناميده مي شود؟ در آن جا اقامت گزيدند ، در حالي كه ساكنان اصلي و بومي فلسطين سامي نژاد و عرب بودند . آنان از سواحل درياي اژه به فلسطين آمده بودند. و آنان را كنعانيان و سرزمين فلسطين را ارض كنعان مي گفتند. اين ها يهودي نبودند، يهوديان بعدا به اين سرزمين مهاجرت كردند.

در واقع فلسطين توسط

يهوديان اشغال شد.(5)

درخصوص وجه تسميه اين قوم به يهود اختلاف است. برخي گفته اند كه "يهود" به معناي هدايت يافته است و علت آن توبه قوم موسي از گوساله پرستي است. برخي ديگر گفته اند به اين قوم از آن جهت "يهود" گفته شد كه به فرزند چهارم حضرت يعقوب كه "يهوذا" نام داشت، منسوب هستند "يهوذ" معرّب هود است و نقطه آن حذف گرديده است.(6)

تاريخ سياسي قوم يهود را مي توان به هفت دوره تقسيم كرد:

1 - از ابراهيم خليل تا دوره موسي، دوره توقف چهار صد ساله در مصر؛

2 - از موسي تا شائول، دوره خلاصي بني اسرائيل از بردگي در مصر و بعثت حضرت موسي در كوه سينا و چهل سال گردش قوم در دشت؛

3 - از شائول تا تقسيم مملكت يهود كه تخمينا 120 سال و شامل دوران ترقي يهود تحت سلطنت داوود و سليمان است؛

4 - از تقسيم تا انتهاي تأليف عهد قديم (تورات) كه تقريبا 500 سال طول كشيد و شامل وفات سليمان و انقراض سلطنت اسرائيل است؛

5 - مراجعت از اسيري تا بعثت مسيح؛

6 - آمدن مسيح تا انهدام اورشليم؛

7 - انهدام اورشليم به بعد كه يهوديان در جهان پراكنده شدند.(7)

متأسفانه بيشتر يهوديان از آموزه هاي اخلاقي دين فاصله گرفته اند. دستورهاي ديني يهود به كسب فضايل اخلاقي سفارش كرده و از رذايل اخلاقي برحذر داشته اند، مثلا دين يهود انسان ها را به حمايت از فقيران، نهي از ظلم به ديگران، احترام به والدين و رعايت حقوق اجتماعي دعوت كرده اند. (8) اين در حالي است كه يهوديان معروف ترين قوم در عدم بهره گيري از آموزه

هاي اخلاقي هستند. داده هاي تاريخي نشان از آن دارد كه يهوديان وحشي ترين انسان ها بوده اند! گوستاولوبون فرانسوي مي نويسد:

"يهوديان انسان هايي هستند كه تازه از جنگل وارد شهر شده و هميشه از صفات انساني بي بهره بوده اند، چرا كه هميشه مانند پست ترين مردم روي زمين زندگي مي كنند...

بني اسرائيل هميشه مردمي خونريز و بي غيرت بوده اند، حتي زماني هم كه يهود بر كشورها حكومت مي كرده است، از خون ريزي دست برنداشته اند.(9)

در ادامه به بعضي ديگر از خصوصيات اخلاقي يهوديان اشاره مي شود:

1 - كشتن پيامبران الهي

در قرآن آمده است: " ما به موسي كتاب تورات عطا كرديم و از پي او پيغمبراني فرستاديم و عيسي پسر مريم را به ادلّه روشن حجت ها داديم و او را به واسطة روح القدس اقتدار و توانايي بخشيديم. آيا هر پيامبري كه بر خلاف هواي نفس شما از جانب خدا امري آورد، از امرش سرپيچي كرده، از راه حسد گروهي را تكذيب مي كنيد و گروهي را به قتل مي رسانيد؟!"(10)

از برخي روايات استفاده مي شود كه كشتن پيامبران الهي به اندازه اي براي يهود طبيعي بود كه روزي از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر را كشته ، سر از بدن آن ها جدا كرده و سپس به مغازه هاي خود رفته و مانند روزهاي ديگر كار روزانه را شروع كردند! از جمله پيامبراني كه توسط يهود كشته شدند، حضرت يحيي و حضرت زكريا (ع) بودند. اين دو پيامبر به دليل منع يهود از اعمال زشت و غير انساني كشته شدند!(11)

2 - حيله و نيرنگ

اين دو صفت غير

انساني در طول تاريخ همچون دو عصاي محكمي بوده كه هميشه يهود در كارهاي خود بر آن ها تكيه زده ، در قرآن بدين صفت يهوديان اشاره شده است:

"يهود با خدا مكر كردند، خدا هم در مقابل با آن ها مكر نمود و خداوند از هر شخصي بهتر مي تواند مكر نمايد".(12)

3 - پيمان شكني

اگر كسي بخواهد پيمان شكني را در قالب انسان ها ببيند، بايد به يهوديان نگاه كند، زيرا يهوديان پيمان ها و عهدهاي بسياري را زير پا گذاشته و به واسطة آن شرافت و كرامت انساني را لگدمال كرده اند. پيمان هايي كه يهوديان با پيامبر (ص) بستند و سپس پيمان شكني كردند، اين مدعا را اثبات مي كند.(13)

4 - وحشيگري

تاريخ در همه زمان ها سنگدلي يهود را به نمايش گذارده است. قرآن نيز يكي از خصوصيات يهوديان را سنگدلي بيان كرده است. (14) امروزه جنايات اسرائيل عليه مردم فلسطين حاكي از سنگدلي و وحشيگري يهوديان است. "كاسيوس" در كتاب خود در خصوص حوادث سال 117 ميلادي مي نويسد:

" مطابق همين تاريخ، يهود در غرب درياي طرابلس براي كشتن رومي ها و يوناني ها به رهبري "اندريا" خروج كرده، همه را به قتل رساندند و خون هايشان را آشاميده ، گوشت ها شان را نيز خوردند، سپس سرها و استخوان ها را قطعه قطعه كرده، به سگ ها دادند. مردم ما را نيز مانند حيوانات به كشتار يكديگر مجبور كردند كه تعداد كشته شدگان اين جنايت به 0000/22 نفر رسيد".(15)

5- برتري نژادي و سلطه طلبي

يهوديان خود را موجودات برتر دانسته، باور دارند كه تنها آنان حق زندگي در جهان دارند .

بر اين اساس قصد دارند همه دنيا را تحت تصرف در آورده و درصدد تشكيل حكومت جهاني هستند آغاز چنين حكومتي (طبق نظر يهودي ها ) از اسرائيل خواهد بود كه پس از دستيابي بر "نيل تا فرات" در اين راه گام هاي بزرگ تري خواهند برداشت. يهودي ها عقيده دارند كه در تورات به اين برتري اشاره شده ، زيرا خداوند خطاب به ابراهيم فرموده است: "زمين را به نسل تو خواهيم داد".(16)

در برخي از قسمت هاي كتاب تلمود آمده است: "روح يهودي ها از روح ديگران افضل است، زيرا ارواح يهود جزء خداوند مي باشند.

بهشت مخصوص يهود است و هيچ كس به غير از آنها داخل آن نمي شود...

بر هر يهودي لازم است كه ملك هاي ديگران را خريداري كند تا آن ها صاحب ملكي نباشند و هميشه سلطه اقتصادي با يهود باشد".(17)

6 - مال اندوزي و ثروت پرستي

از زماني كه حضرت موسي(ع) براي آوردن الواح به كوه طور رفت و سامري گوساله اي از طلا و نقره براي بني اسرائيل ساخت، تا به حال ثروت، بزرگ ترين معبود يهود به شمار مي رود . سعي يهود بر آن است كه ثروت هاي جهان را در اختيار خود داشته باشد بدين وسيله بر مردم سلطه و حكومت كند.(18)

7 - تحريف حقايق:

در قرآن آمده است : " گروهي از يهود كلمات خدا را از جاي خود تغيير داده (تحريف كرده) و مي گويند: فرمان خدا را شنيده و از آن سرپيچي مي كنيم " . (19)

آيات قرآن بهترين منبع براي شناختن روحيات قوم يهود و بني اسرائيل است.

پي نوشت ها :

1 - عباس قدياني،

اديان و مذاهب در ايران، ص 127.

2 - عبدااالله مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج2، ص 573 - 574.

3 - عباس قدياني، همان، ص 128.

4 - سير تحول در دين هاي يهود و مسيح، ص 57 و 58.

5 - عبدالله مبلغي، همان، ص 574.

6 - فخر رازي ، تفسير الكبير، ج1 ص 549؛ محمد شيرازي ، دنيا بازيچه يهود، (ترجمه سيد هادي مدرسي) ص 8.

7 - معارف و معاريف، ج10، ص 631.

8 - عبدالله مبلغي، همان، ص 632 - 635.

9 - محمد شيرازي ، همان، ص 16 ، به نقل از : اليهود في تاريخ الحضارات الاولي، ص 58.

10 - بقره (2) آيه 87.

11 - محمد شيرازي ، همان، ص 21.

12 - آل عمران، (3) آيه 54.

13 - محمد شيرازي، همان، ص 37.

14 - بقره، آيه 74.

15 - محمد شيرازي، همان، ص 18.

16 - همان، ص 38 - 39 ، به نقل از تورات، سفر پيدايش اصحاح، ص 15 و 17.

17 - همان، ص 122.

18 - همان، ص 25.

19 - آل عمران، آيه 71.

قرآن درباره گوساله اى كه بنى اسرائيل آن را پرستيدند مى گويد : ما آن را قطعامى سوزانيم و اي_ن دل_يل بر آن است كه گوساله جسم قابل سوختن بوده و اين عقيده كسانى را كه مى گويند : گ_وس_ال_ه ط_لاي_ى نبود بلكه به خاطر خاك پاى جبرئيل تبديل به موجود زنده اى شده بو
پرسش

قرآن درباره گوساله اى كه بنى اسرائيل آن را پرستيدند مى گويد : ما آن را قطعامى سوزانيم و اي_ن دل_يل بر آن است كه گوساله جسم قابل سوختن بوده و اين عقيده كسانى را كه مى گويند : گ_وس_ال_ه ط_لاي_ى نبود بلكه به خاطر خاك پاى جبرئيل تبديل به موجود زنده اى شده بود تاييد مى كند

و ماجراى گاو بنى اسرائيل چه بود ؟

پاسخ

ظ_اه_ر آيه قرآن اين است كه گوساله مجسمه بى جانى بود كه صدايى شبيه صداى گوساله از آن ب_رمى خاست و اما مساله سوزاندن ممكن است به يكى از دو علت باشد : يكى اينكه مجسمه تنها از طلا نبوده بلكه احتمالا چوب هم در آن به كار رفته و طلا پوششى براى آن بوده است و ديگر اينكه ب_ه ف_رض ك_ه ت_مام آن هم از طلا بوده , سوزاندن آن براى تحقير و توهين و از ميان بردن شكل و ظاهر آن بوده , همانگونه كه اين عمل در مورد مجسمه هاى فلزى پادشاهان جبار عصر ما تكرار شد .

يك نفر از بنى اسرائيل به طرز مرموزى كشته مى شود , در حالى كه قاتل به هيچ وجه معلوم نيست . در م_يان قبائل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود داورى رابراى فصل خصومت نزد موسى م_ى ب_رن_د و ح_ل مشكل را از او خواستار مى شوند , موسى بااستمداد از لطف پروردگار از طريق اعجاز آميزى به حل اين مشكل مى پردازد و آن اينكه به قوم خود مى گويد بايد گاوى را سر ببريد قوم مى گويند چگونه گاوى ؟ موسى در پاسخ مى گويد

خداوند مى فرمايد بايد گاو ماده اى كه نه پير و از كار افتاده ونه بكر و جوان باشد از رنگ آن سئوال كردند پاسخ داد زرد يكدست براى شخم زدن رام ن_ش_ده و براى زراعت آبكشى نكند و هيچ عيبى نداشته باشد سپس بنى اسرائيل گاو رابه دس_ت آوردن_د و آن را س_ر ب_ري_دند و قسمتى از گاو را به مقتول زدند تا زنده شودو قاتل خود را معرفى كند .

چرا يهوديان را بنى اسرائيل مى گويند ؟
اشاره

و چرا به فرزندان يعقوب اسباط مى گويند آنها كه در مورد برادر خود مرتكب گناه شدندصلاحيت پيامبرى نداشتند ؟

پرسش

چرا يهوديان را بنى اسرائيل مى گويند ؟

و چرا به فرزندان يعقوب اسباط مى گويند آنها كه در مورد برادر خود مرتكب گناه شدندصلاحيت پيامبرى نداشتند ؟

پاسخ

( اس_رائي_ل ) ي_ك_ى از ن_ام_هاى يعقوب , پدر يوسف مى باشد , در علت نامگذارى يعقوب به اين نام مورخان غير مسلمان مطالبى گفته اند كه با خرافات آميخته است در قاموس كتاب مقدس آمده : اسرائيل به معنى كسى است كه بر خدا مظفر گشت وى اضافه مى كند : اين كلمه لقب يعقوب بن اس_ح_اق اس_ت ك_ه در هنگام مصارعه ( كشتى گرفتن ) بافرشته خدا به آن ملقب گرديد ولى دان_ش_م_ن_دان اسلامى مانند مرحوم طبرسى در اين باره مى نويسد : اسرائيل همان يعقوب فرزند اس_ح_اق پ_سر ابراهيم است او مى گويد :اسر به معنى عبد و ئيل به معنى اللّه مى باشد و اين كلمه مجموعا معنى عبداللّه رامى بخشد .

م_ن_ظ_ور از اس_ب_اط تيره ها و قبايل بنى اسرائيل يا فرزندانى است كه از اولاددوازده گانه يعقوب بوجود آمدند و در ميان آنها پيامبرانى وجود داشته كه آيات خدابر آنها نازل مى شده است .

ق_رآن در م_ورد م_وس_ى م_ى گ_ويد : نسيا حوتهما ماهى شان را فراموش كردند مگرپيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار فراموشى شود آيا نسيان براى انبياء امكان دارد ؟
پرسش

ق_رآن در م_ورد م_وس_ى م_ى گ_ويد : نسيا حوتهما ماهى شان را فراموش كردند مگرپيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار فراموشى شود آيا نسيان براى انبياء امكان دارد ؟

پاسخ

ص_دور چ_ن_ي_ن ن_سيانى از پيامبران بعيد نيست زيرا مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به اس_اس دع_وت ن_بوت و احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى درمسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود اين نه از يك پيامبر بعيد است ونه با مقام عصمت منافات دارد .

اي_ن_كه به موسى گفته شد من خداوند عزيز و حكيمم موسى از كجا يقين پيدا كردكه اين ندا , نداى الهى است و نه غير آن ؟
پرسش

اي_ن_كه به موسى گفته شد من خداوند عزيز و حكيمم موسى از كجا يقين پيدا كردكه اين ندا , نداى الهى است و نه غير آن ؟

پاسخ

ت_وام ب_ودن اي_ن صدا با يك اعجاز روشن يعنى درخشيدن آتش از درون شاخه درخت سبز ,گواه زنده اى بود كه اين يك امر الهى است . بعلاوه چنان كه در آيه بعد از آن آمده , به دنبال اين ندا دستورى به موسى داده شد كه معجزه عصا و ي_د ب_ي_ض_اء رادرب_رداش_ت و اي_ن دو گ_واه ص_ادق دي_گ_ر ب_ر واقعيت اين ندا بود از همه اينها گذشته قاعدتا نداى الهى ويژگى و خصوصيتى دارد كه آن را از هر نداى ديگر ممتاز مى كند وبه هنگامى كه انسان آن را مى شنود چنان در قلب و جانش اثر مى گذارد كه هيچگونه شك و ترديدى در اينكه اين ندا از سوى خداوند است باقى نمى ماند .

م_ا ش_ن_ي_ده اي_م ب_ا ندامت و پشيمانى حقيقت توبه تحقق مى يابد , چگونه بنى اسرائيل كه از عمل گوساله پرستى پشيمان شدند مشمول عفو خدا واقع نشدند ؟
پرسش

م_ا ش_ن_ي_ده اي_م ب_ا ندامت و پشيمانى حقيقت توبه تحقق مى يابد , چگونه بنى اسرائيل كه از عمل گوساله پرستى پشيمان شدند مشمول عفو خدا واقع نشدند ؟

پاسخ

هيچ دليلى نداريم كه پشيمانى به تنهايى در همه جا كافى بوده باشد , درست است كه ندامت يكى از اركان توبه است ولى يكى از اركان نه همه اركان . گناه بت پرستى وسجده در برابر گوساله آن هم در مقياس وسيع و گسترده , آن هم براى ملتى ك_ه آن همه معجزات ديده بودند گناهى نبود كه به آسانى بخشوده شود بلكه بايد اين ملت غضب پروردگار را ببيند و طعم ذلت را در اين زندگى بچشد تا بار ديگر به اين آسانى و سادگى به فكر چنين گناه بزرگى نيفتد .

صيد نكردن ماهى از دريا براى ساحل نشينان كار خلافى نيست چگونه يهود از اين كارنهى شدند ؟
پرسش

صيد نكردن ماهى از دريا براى ساحل نشينان كار خلافى نيست چگونه يهود از اين كارنهى شدند ؟

پاسخ

گ_اه_ى م_مكن است خداوند براى امتحان و آزمايش , جمعيتى را موقتا از اين موضوع نهى كند تا م_ق_دار فداكارى آنها روشن شود , و اين يكى از اشكال امتحان خداوند است به علاوه روز شنبه در آيين يهود , روز مقدسى بود و دستور داشتند براى احترام آن روزو رسيدن به عبادت و برنامه هاى مذهبى دست از كسب و كار بكشند .

من و سلوى كه بر يهود نازل شد چه غذايى بود ؟
پرسش

من و سلوى كه بر يهود نازل شد چه غذايى بود ؟

پاسخ

من يك نوع عسل طبيعى بوده در قاموس كتاب مقدس نيز مى خوانيم : ( اراضى مقدسه به كثرت ان_واع گ_ل_ه_ا و شكوفه ها معروف است و بدين لحاظ است كه جماعت زنبوران همواره در شكاف س_ن_گها و شاخ درختان و خانه هاى مردم مى نشينند بطورى كه فقيرترين مردم عسل را مى توانند خورد ) . ( س_ل_وى ) ن_يز يك نوع پرنده مخصوص پر گوشتى است كه شبيه و اندازه كبوتر است و در كتاب مقدس آمده : ( سلوى از آفريقا بطور زيادحركت كرده به شمال مى روند در جزيره كاپرى , 16 هزار از آنها را در يك فصل صيدنموده , در شبه جزيره سينا داخل مى شود و از كثرت تعب و زحمتى كه در ب_ي_ن راه ك_شيده است به آسانى با دست گرفته مى شود و چون پرواز نمايد غالبا نزديك زمين است

منشا پيدايش روح تبعيض نژادى در يهود چيست ؟
پرسش

منشا پيدايش روح تبعيض نژادى در يهود چيست ؟

پاسخ

از آي_ه 80 س_وره بقره استفاده مى شود كه روح تبعيض نژادى يهود كه امروز نيز دردنيا سرچشمه ب_دب_ختيهاى فراوان شده از آن زمان در يهود بوده است و امتيازات موهومى براى نژاد بنى اسرائيل ق_ائل بوده اند و متاسفانه بعد از گذشتن هزاران سال هنوز هم آن روحيه بر آنها حاكم است , و در واقع منشا كشور غاصب اسرائيل نيزهمين روح نژاد پرستى است آنها نه فقط در اين دنيا براى خود ب_رت_رى ق_ائل ه_س_تند ,بلكه معتقدند كه اين امتياز نژادى در آخرت نيز به كمك آنها مى شتابد و گنهكاران شان بر خلاف افراد ديگر تنها مجازات كوتاه مدت و خفيفى خواهند ديد .

اسرائيليّات چيست؟
پرسش

اسرائيليّات چيست؟

پاسخ

بطور كلي اسرائيليّات را مي توان به دو نوع تقسيم كرد:

1_ تواريخ و انديشه هائي كه با عقل، و صريح يا ظاهر كتاب و سنّت مخالف است و معلوم است كه نسبت دادن آن به انبياي گذشته نيز غلط و تهمت است مانند عقايد«مجسّمه» و «مجبّره» يا نسبت دادن كفر و معصيت وبلكه كبيره به انبياء.

2_ تواريخ و انديشه هائي كه درستي يا نادرستي آنها معلوم نيست و فقط مستند آن نقل امثال« كعب الأحبار» مي باشد و مدرك اسلامي از قرآن و حديث ندارد.

بديهي است اينگونه نقليّات بي اساس و غير معتبر يا خلاف عقل و معيارهاي اسلامي كه بر اثر سوء سياست زمامداران و يا اغراض بيگانگان و دسايس آنها در فرهنگ اسلام وارد شده، به هيچ وجه مورد اعتنا و اعتماد نيست و اسلام از آن منزّه است و به حمد الله كاملاً اين نقليّات از احاديث و معارفي كه اصالت اسلامي دارند مشخص است.

چرا موسي از خدا خواست كه او را رؤيت كند؟
پرسش

چرا موسي از خدا خواست كه او را رؤيت كند؟

پاسخ

روشنترين جواب اين است كه موسي(ع) اين تقاضا را از زبان قوم كرد، زيرا جمعي از جاهلان بني اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند و او از طرف خدا مأموريت پيدا كرد كه اين تقاضا را مطرح كند تا همگان پاسخ كافي بشنوند، در حديثي كه در كتاب عيون اخبار الرضا(ع) از امام علي بن موسي الرضا(ع) نقل شده است نيز به اين موضوع تصريح شده است.

مسيحيت و يهوديت حقيقي چه بوده است ؟
پرسش

مسيحيت و يهوديت حقيقي چه بوده است ؟

پاسخ

اين گونه به نظر مي رسد كه سوال اين است كه حقيقت و اصل تحريف نشده اديان مسيحيت و يهوديت چه بوده است ؟ اصول اين اديان ، آن چيزي است كه توسط قرآن كريم بيان شده است وآن اينكه حضرت موسي و عيسي دو پيامبري هستند كه از سوي خداوند براي هدايت بني اسراييل مبعوث شده اند و مردم را دعوت به توحيد و پرستش خداي يگانه كرده اند و صاحب كتاب آسماني و شريعت بوده اند .از ديد قرآن تمام اديان توحيدي و پيامبران الهي مبين توحيد و يكتاپرستي هستند وهمگي يك رسالت و يك هدف را تعقيب مي كنند و رسالت حضرت موسي وحضرت عيسي و حضرت محمد ( ص ) در همين جهت و راستا مي باشد .لذاقرآن كريم پيامبر اكرم را تاييد كننده و ادامه دهنده آنچه كه در تورات و انجيل واقعي و تحريف نشده آمده است ، معرفي مي كند : ( ( الله لا اله الا هو الحي القيوم نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه و انزل التوراه و الانجيل من قبل هدي للناس و انزل الفرقان... ؛ خداي يكتا، جز او خدايي نيست ،زنده پاينده است اين كتاب را كه تصديق كننده كتابهاي پيشين است به راستي و درستي بر تو فرو فرستاد و تورات و انجيل را پيش از آن فرو فرستادبراي راهنمايي مردم و فرقان ( قرآن ) را فرو فرستاد ) ) ، ( آل عمران ، 4-3-2 ) . و ازسوي ديگر مي گويد كه بشارت آمدن پيامبر اسلام در آن كتب

، داده شده است : ( ( و اذ قال عيسي بن مريم يا بني اسراييل اني رسول الله اليكم مصدقا لمابين يدي من التوراه و مبشرا" برسول ياتي من بعدي اسمه احمد فلما جايهم بالبينات قالو هذا سحر مبين ؛ ياد كن آنگاه كه عيسي پسر مريم گفت اي فرزندان اسراييل ، من فرستاده خدا به سوي شمايم ، تورات را كه پيش از من آمده تصديق مي كنم و مژده دهنده ام به پيامري كه پس از من مي آيد و نام اواحمد است ... ) ) ، ( سوره صف / 6 ) . از همين رو، در قرآن پديده اي به نام مسيحيت و يهوديت به رسميت شناخته نشده است . قرآن ، دين را واحد ويگانه دانسته و تمام پيامبران الهي را دعوت كنندگان به توحيد و خدا پرستي وتسليم در برابر خداوند معرفي مي كند و مي فرمايد : ( ( ان الدين عند الله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جايهم العلم بغيا" بينهم ؛ دين درپيشگاه خداوند فقط اسلام است و اختلاف اهل كتاب ( يهود و نصاري ) چيزي جز طغيان و سركشي از حق بعد از علم به آن نيست . چرا كه در دعوت توحيدي حضرت موسي و عيسي بشارت آمدن پيامبر اكرم آمده بود .

بنابراين حقيقت دعوت حضرت موسي و عيسي چيزي جز تسليم در برابر خداونديعني همان دين اسلام نيست ، ( آل عمران ، آيه 19 ) .

براي شناخت بيشترمسيحيت و يهوديت حقيقي مراجعه كنيد به :

1- منشور جاويد ( تفسيرموضوعي قرآن ) ، جلد 12،

تاليف آيت الله جعفر سبحاني

2- تاريخ و كلام مسيحيت ، تاليف محمدرضا زيبايي نژاد .;

پيروان دين يهود و مسيحيت چه كساني بودند؟
پرسش

پيروان دين يهود و مسيحيت چه كساني بودند؟

پاسخ

يهود، پيروان دين موسي هستند كه مانند اعراب از نژاد سامي و عبراني مي باشند. تاريخ يهود با اجداد ايشان ابراهيم اسحاق و يعقوب شروع مي شود. برخي از دانشمندان معتقدند كه كنعانيان نام عبراني را پس از ورود حضرت ابراهيم غ به سرزمين كنعان دادند و وي را عبراني خواندند كه بعدها جزو القاب او شد و در خاندان وي باقي ماند.(آشنايي با اديان بزرگ حسين توفيقي نشر سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاهها، سمت ص 72.)

يهود، در اصل از ماده "يهوذا" كه نام يكي از فرزندان يعقوب است ناميده مي شوند گرفته شده است سپس ذال به دال تبديل شده و يهودا نام گرفته است و كساني كه منسوب به آن باشند يهودي ناميده مي شوند.(تفسير ابوالفتوح ج 5، ص 300، انتشارات كتابفروشي اسلاميه )

كتاب يهوديان تورات است تورات واژه عبري و به معناي قانون است زيرا در تورات احكام و قوانين زيادي وجود دارد; البته بايد توجه داشت توراتي كه اكنون در اختيار يهوديان است تحريف شده و بخشي از احكام آن غير واقعي است مسائلي مانند: بشارت به ظهور و بعثت پيغمبر اكرم از تورات حذف و خرافاتي هم چون جسم بودن خداوند، به آن افزوده اند.

برخي از خصوصيات يهود عبارت اند از:

الف _ ناسپاسي و كفران نعمت يهود، قومي ناسپاس هستند و شايد در تاريخ مردمي ناسپاس تر از يهود ديده نشده است با آن كه خداوند نعمت هاي زيادي به آنها عطا كرد، لكن آن ها كفران نعمت ورزيدند.

ب _ لجاجت و بهانه جويي بهانه جويي از ويژگي هاي قوم يهود است خداوند من و سلوي كه دو غذاي لذيذ بود،

براي آنان مي فرستاد، ولي آنها از موسي غ خواستند كه سبزي پياز، عدس و خيار براي آن ها روييده شود.(بقره 57)

ج _ تعصّب و نژادپرستي يهود، ملّتي نژاد پرست و گرفتار تبعيض نژادي هستند و براي خود، امتياز زيادي قائلند، خود را گل سر سبد عالم خلقت مي دانند، تا جايي كه معتقدند بهشت و نعمت هاي آن مخصوص آن ها است و در آخرت نيز گرفتار عذاب نمي شوند، مگر مدت كوتاهي قرآن در اين باره فرموده است "به آنان بگو: اگر سراي آخرت مخصوص آن ها است نه بقية مردم پس آرزوي مرگ كنيد، اگر راست مي گوييد." (بقره / 61)

د _ حِرص به دنيا: مردمي حريص به دنيا و جمع مال هستند و از راه حرام و حلال در جمع مال تلاش مي كنند.

قرآن مي فرمايد: حتي از مشركان بر زندگي دنيا حريص ترند، تا آن جا كه هر يك از آن ها دوست دارند كه هزار سال عمر كنند." (بقره / 80 و 94)

مسيح لقب عيسي غ است در وجه نام گذاري اين لقب گفته شده عيسي غ را از آن جهت مسيح ناميده اند كه در روي زمين فراوان سياحت و گردش مي كرد.

بعضي گفته اند: چون دست خود را به هر صاحب درد و مبتلا به بيماري مي زد، شفا مي يافت (مجمع البحرين ج 3، ص 1694، ماده مسح ) مسيح ناميده شد.

مسيحيان را نصراني مي گويند. در اين كه علت نام گذاري مسيحيان به اين اسم چيست احتمالات مختلفي داده اند: نخست اين كه عيسي غ دروان كودكي را در شهر ناصره پرورش يافت و نيز احتمال داده اند، نصراني از نصران گرفته شده كه آن هم قريه اي است كه نصارا، به آن علاقه دارند.(تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي

و ديگران ج 4، ص 317، دارالكتب الاسلامية )

كتاب مسيحيان انجيل است كه بر حضرت عيسي غ نازل شده است انجيل در اصل كلمه يوناني است كه به معناي بشارت يا آموزش جديد آمده و قرآن هر كجا از انجيل نام برده است آن را به صورت مفرد آورده در نزول آن را از طرف خدا معرفي مي كند; بنابراين اناجيل چهارگانه "لوقا، مرقس متي و يوحنّا"، وحي الهي نيستند، و همه مسيحيان نيز معتقدند كه اين ها به دست شاگردان مسيح نوشته شده است (تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 2، ص 311، دارالكتب الاسلامية )

مسيحيان حضرت عيسي غ را پسر خدا مي دانستند و به گفتة بعضي از مفسران هنوز هم اين عقيده در ميان خيلي از مسيحيان باقي است (تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 13، ص 142، دارالكتب الاسلامية )

از جمله عقايد رايج بين مسيحيان رهبانيت است يعني ترك دنيا و لذت هاي مادي آن ترك ازدواج و پشت پا زدن به وظايف اجتماعي انتخاب صومعه ها براي عبادت اسلام با اين نوع رهبانيت به شدت مخالف بوده و پيروان خود را از آن نهي كرده است

پيامبر اكرم فرموده اند: "لارهبانية في الاسلام .(مجمع البحرين مادة رَهَب )

خداوند متعال سرآغاز پيدايش يهوديان را چه مي داند؟
پرسش

خداوند متعال سرآغاز پيدايش يهوديان را چه مي داند؟

پاسخ

پاسخ اين پرسش نياز به توضيح واژه هاي يهود و بني اسراييل دارد كه به طور خلاصه مي توان گفت

يهود; اين واژه نامي است كه قرآن مجيد بر تمام امت حضرت موسي اطلاق كرده است (اعلام قرآن محمد خزائلي ص 690، اميركبير.)

اسراييل اسراييل لقب يعقوب (فرزند اسحاق فرزند ابراهيم غ است و اسمي است كه در تورات به يعقوب پيغمبر داده است به طور كلي بني اسراييل كه بزرگ ترين و اصلي ترين شاخه قوم يهوداند، از نسل او هستند. بني اسراييل دوازده گروه اند بر حسب دوازده فرزندي كه حضرت يعقوب داشت

تاريخ اين ملت به چند دوره تقسيم مي شود: 1. از زمان حضرت ابراهيم غ تا ظهور حضرت موسي غ، در اين دوره تا قبل از حضرت يعقوب اين امت معروف به عبرانيان بود پس از حضرت يعقوب غ اين امت معروف به بني اسراييل شد. 2. پس از ظهور حضرت موسي تا تشكيل سلطنت بني اسراييل به وسيله طالوت و حضرت داوود. 3. از تشكيل سلطنت بني اسراييل تا بازگشت از اسارت بابل

پس از سلطنت حضرت طالوت داوود و سليمان فردي به نام "رحبعام به سلطنت رسيد. ده گروه سلطنت او را نپذيرفتند و مملكت ديگري به نام اسراييل تشكيل دادند و دو گروه تحت حكومت او باقي ماندند و كشور ايشان سرزمين "يهودا" ناميده شد.

مورخان مي گويند مردم "يهودا" بيشتر از گروه ديگر پرستش خدا را حفظ كردند و كمتر بت پرستيدند. از اين رو نام يهود براي تمام امت حضرت موسي كه مردم را به پرستش خدا دعوت كرده بود باقي ماند.(ر.ك اعلام قرآن دكتر خزائلي واژه يهود، اسراييل )

از مطالب بالا معلوم مي شود كه از

نظر ديني به پيروان حضرت موسي كليمي و يهودي مي گويند; ولي از نظر تاريخي اطلاق يهود بعد از سلطنت "يهودا" رواج پيدا كرد.

شايان ذكر است قرآن مجيد واژه يهود را بر تمام امت حضرت موسي غ اطلاق كرده اند است و در عرف قرآن معمولاً مراد از بني اسراييل يهود قديم و مراد از يهود، يهوديان معاصر با پيامبر6 و ساكن در مدينه و اطراف آن مي باشند.

شبهه اي در مورد يهوديان است. با اينكه قوم عاد و ثمود و لوط در زمان پيامبر خودشان ظلم و ستم كردند و خداوند آنها را عذاب كرد. اما ما قوم يهود را مي بينيم كه در زمان موسي چه كردند و در زمان پيامبر چه توطئه كشتن او را داشتند مطرح بود و اين هم سخني بود و با اي
پرسش

شبهه اي در مورد يهوديان است. با اينكه قوم عاد و ثمود و لوط در زمان پيامبر خودشان ظلم و ستم كردند و خداوند آنها را عذاب كرد. اما ما قوم يهود را مي بينيم كه در زمان موسي چه كردند و در زمان پيامبر چه توطئه كشتن او را داشتند مطرح بود و اين هم سخني بود و با اين كارهايي كه الان در زمان ما انجام مي دهند يعني كشتار فلسطينيان مظلوم. آيا اين ستم نيست؟ اگر ستم است پس چرا خداوند آنها را به وسيلهء قومي يا چيزها و ابزار طبيعت آنها را از ميان نمي برد؟

پاسخ

در اين باره بايد دانست، عذاب هاي الهي متناسب با نوع گناه و افراد گناهكار است. برخي گناهان نسل بشريت را فاسد مي كند مانند گناه قوم لوط و برخي گناهكاران هيچ گونه حق پذيري را در خود باقي نگذاشته اند و حتي بعد از مشاهده آيات آشكار الهي باز هم از ايمان به خدا روي گردان بودند مانند قوم حضرت صالح(ع). در اين دو صورت عذاب الهي آنان را به طور كامل احاطه مي كند.

اما بني اسرائيل بيشتر بهانه جو بودند، ايمان مي آوردند اما اهل طاعت كامل نبودند، لذا خداوند هم گاهي آنان را گرفتار عذاب مي شود و گاهي رها مي ساخت. به همين جهت در طول تاريخ نيز قوم زجر كشيده اي مي باشند.

نكته مهم ديگر آن است پس از بعثت پيامبر اسلام(ص) دوران پيامبر رحمت فرا رسيده است خداوند عذاب نابودي اقوام را و عذاب مسخ انسان ها را لغو كرده است.

جابرسا و جابلقا كجا هستند و چه هستند؟
پرسش

جابرسا و جابلقا كجا هستند و چه هستند؟

پاسخ

1. جابرسا:

درباره جابرسا از سوي يهود و غير يهود دو ديدگاه گوناگون وجود دارد:

الف- ديدگاه يهود: به باور يهود جابرس شهري در دورترين نقطه مشرق مي باشد كه خداوند در ماجراي فرار فرزندان حضرت موسي(ع) در جنگ «طالوت» يا «بخت نصر» آنان را حركت داده و بدان جا فزود آورد به گونه اي كه، هيچ كس به آنها دست رسي نداشت. آنان بر جاي ماندگان از مسلمانان بودند. زمين آنها را در نورديده و شب و روز را بر آنان يكسان قرار داد تا اين كه به «جابرس» رسيدند.

آنان هم چنان برجابرس زندگي مي كردند و جز خداوند كسي شمارشان را نمي دانست. كسي هم كه آهنگ پيوستن آنها را داشت، وي را كشته و مي گفتند: چون كسي نمي تواند به ما بپيوندد، حتما تو از راهي نادرست و با زير پا گذاردن آيين خود به ما پيوسته اي و به همين دليل، خون او را حلال مي شمردند.

ب - ديدگاه غير يهود: به باور غير يهود، جابرس، مؤمنين بر جاي مانده از قوم ثمود بودند.

2. جابلقا:

جابلقا نيز هم چون جابرسا، اسم منسوب بوده و نام گروهي مي باشد كه به جابلق نسبت داده شده است. جابلق نيز نام شهري در دورترين نقطه مغرب مي باشد كه ساكنان آن از فرزندان عاد بودند. البته در اين باره نيز باور يهود آن است كه آنان از فرزندان حضرت موسي(ع) بودند. در منابع تاريخي از جابلق به عنوان يكي از روستاهاي اصفهان نيز ياد شده است (الحموي، معجم البلدان، ج 2، ص 91 - 90، دار صادر، بيروت،

الحائري، دائره المعارف الشيعيه العامه، ج 7، ص 74، مؤسسه الاعلمي، بيروت)

3. با توجه به مطالب پيشين گفته، به نظر مي آيد يهود نژادپرست، با انتساب اين دو گروه، كه مجموعه اي از انسان هاي پاك و مورد تأييد الهي بودند به خود، در صدد پاك جلوه دادن پيشينه نژاد يهود مي باشند. در حالي كه همچنان كه بيان شد، به باور غير يهود، گروه نخست از دو گروه ياد شده به انسان هاي مؤمن بر جاي مانده از قوم ثمود و گروه بعدي به موارد مشابه آن از قوم عاد پيوسته اند.

آيا اين مطلب كه (سرزمين مقدس را به يهوديان داده اند تا در آنجا سكونت گزينند) در قرآن وجود دارد؟
پرسش

آيا اين مطلب كه (سرزمين مقدس را به يهوديان داده اند تا در آنجا سكونت گزينند) در قرآن وجود دارد؟

پاسخ

چنين مطلبي به هيچ وجه در قرآن كريم نيست، بلكه برعكس، قرآن مي فرمايد: « و ضُربت عليهم الذلة والمسكنة وباءوا بغضب من اللّه »(بقره، آيه 61 - آل عمران، 112).

اتفاقا چنين مطلبي حتي در تورات هم وجود ندارد. براي اطلاع نك: سفر تثنيه، باب 4، بندهاي 25 و 26 - باب 8،بندهاي 19 و 20 - باب 11، بندهاي 16 و 17 و 26 و 27 (به خصوص با توجه به با 27، بندهاي 17 و 19 و 24 و 25و 26).

باب 28، بندهاي 15 به بعد و نيز لاويان باب 26، بندهاي 14 به بعد) - باب 31 بندهاي 15 به بعد - باب 32بندهاي 15 به بعد.

به طور خلاصه در اين بندها گفته شده است كه وعده الهي به بني اسرائيل براين اساس است كه خدا را اطاعتنموده و احكام و فرامين او را اجرا نمايند و چنانچه سرپيچي نموده و معصيت كنند خداي بزرگ نيز انواع بلاها ومصايب و شكست و ذلت و پراكندگي را به آنها مقرر خواهد نمود (به خصوص نك: سفر تثنيه، باب 28، بندهاي 15 به بعد). در همان سفر تثنيه خدا به حضرت موسي مي گويد كه پس از مرگ تو اين قوم به من خيانت نموده و عهد مرامي شكنند.

كتاب اول و دوم پادشاهان و كتاب اول و دوم تواريخ نيز پر است از جناياتي كه بني اسرائيل مرتكب شدند (از جمله نك: كتاب دوم پادشاهان باب 22 و 23 و كتاب دوم تواريخ باب 34) بنابراين نه در قرآن

و نه حتي در تورات فعلي چنين مطلبي نيامده است.

دين يهود به غير از حضرت موسي به چه پيامبراني اعتقاد دارد؟
پرسش

دين يهود به غير از حضرت موسي به چه پيامبراني اعتقاد دارد؟

پاسخ

آنها به همه پيامبران بني اسرائيل و پيامبران پيش از حضرت موسي(ع) اعتقاد داشته اند. به تعبير ديگر آنها به همه پيامبران از آدم(ع) تا حضرت موسي(ع) و از حضرت موسي(ع) تا پيامبران بني اسرائيل پيش از حضرت يحيي و حضرت عيسي(ع) را قبول دارند. اما پيامبران بعدي را قبول ندارند.

پيامبران پس از حضرت موسي(ع) بنا به روايت كتاب مقدس يهوديان (عهد عتيق) 47 پيامبر هستند كه همگي شريعت حضرت موسي(ع) را ترويج كرده اند و هفده نفر از آنها داراي كتاب بوده اند (تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ج 2، ص 657 - 666).

دين يهود به چند مذهب تقسيم مي شود و مهمترين آنها كدام است؟ طبق گفته رسول اكرم آيا مذهب هاي يهود به 61 يا 71 فرقه تقسيم شده است؟
پرسش

دين يهود به چند مذهب تقسيم مي شود و مهمترين آنها كدام است؟ طبق گفته رسول اكرم آيا مذهب هاي يهود به 61 يا 71 فرقه تقسيم شده است؟

پاسخ

طبق روايت نبوي(ص) قوم موسي به 71 فرقه تقسيم شدند كه از اين ميان تنها يك فرقه نجات يافته است. هم اكنون 27 فرقه از دين يهود شناخته شده است (تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ج 2، ص 669 - 678).

كتابهاي مقدس يهوديت
آيا كتاب هاي ساير اديان در حكم كتاب آسماني ما براي آنان است؟
پرسش

آيا كتاب هاي ساير اديان در حكم كتاب آسماني ما براي آنان است؟

پاسخ

پيروان ساير اديان نيز به كتاب هاي مقدّس خود احترام گذاشته و آن را مقدّس ترين كتاب مي دانند. آنان باور دارند كه محتواي كتاب مقدّسشان از سوي خدا نازل شده است. اين كتاب ها به دليل آن كه حامل دستورهاي ديني و آموزه هاي اخلاقي هستند، پيروان اديان به حفظ و يادگيري تعاليم كتاب ها مي پردازند.

احترام به كتاب هاي آسماني به گونه اي است كه به آن ها قسم ياد كرده و دستورهاي كتاب هاي آسماني خويش را فصل الختام همة مسايل خويش مي دانند.

پيروان اديان الهي در احترام و اهتمام به كتاب هاي ديني خود يكسان نبوده و برخي از پيروان اديان نسبت به كتاب هاي الهي خود احترام بيشتري قايل مي باشند، ولي همه پيروان اديان الهي در اصل احترام به آيين و دين خود مشترك هستند.

البته نمي توان گفت كه اهميت كتاب هاي آسماني نزد پيروان اديان ديگر به اندازة كتاب آسماني ما براي مسلمانان است. مسلمانان قرآن را كلمات وحي و سخن خدا مي دانند، در حالي كه ميان مسيجيان اين نگرش وجود ندارد. آن ها كتاب مقدّس شان (انجيل) را سخن حضرت عيسي(ع) با خدا مي دانند. در واقع وحي حقيقي و اصلي خود، عيسي(ع) است و كتاب مقدّس، ترجمان آن وحي يا بازگو نمودن آن است. تقدسي كه قرآن ميان مسلمانان دارد، بر تراز تقدس انجيل و تورات براي ساير اديان است، به همين خاطر، اهتمام مسلمانان براي حفظ وحي بسيار بيشتر است.

در حالي كه قرآن در زمان پيامبر جمع آوري شده و آيات

و سوره هاي آن زير نظر پيامبر اسلام(ص) ترتيب يافته است. اين امر در كتاب مقدس ساير اديان صورت نگرفته، كتاب هاي مقدس آن ها سال ها بعد از مرگ پيامبران جمع آوري و نوشته شده كه بهترين شاهد بر مدعا آن است كه مرگ حضرت موسي و عيسي(ع) در كتاب هاي مقدّس آنان ذكر شده و اين نشانگر نگارش كتاب مقدس بعد از مرگ آنان است. به جهت اهميت قرآن نزد مسلمانان و تلاش آنان براي حفظ آن، قرآن دچار تحريف نگشته، اما مي بينيم اين امر در اديان ديگر رخ داده و دين مورد از تفاوت هاي اساسي قرآن، ساير كتاب هاي آسماني است.

نكتة پاياني: آن چه امروز ميان مسيحيان به عنوان كتاب مقدس شناخته مي شود، مجموعه اي از چندين كتاب و نامه و نوشته است كه تنها يك بخش آن انجيل است.

در كجاى تورات و انجيل تحريف صورت گرفته است ؟
پرسش

در كجاى تورات و انجيل تحريف صورت گرفته است ؟

پاسخ

ف_اض_ل هندى هبه اللّه بن خليل الرحمن در كتاب بى نظير خويش اظهار الحق مواضع بسيار از اغ_لاط و تحريفات و اختلافات از قول بزرگان علماى پروتستان و ساير قدماى مسيحى نقل كرده اس_ت ك_ه آن_ها خود اقرار دارند و ما چند موضع از آنها را اينجاذكر مى كنيم چون آوردن همه آنها م_ن_اس_ب اي_ن مختصر نيست هر چند او هم خود انتخاب كرده است :تورات سه نسخه دارد : اول ن_س_خه عبرانى كه نزد يهود و علماى پروتستان معتبراست :دوم نسخه سامرى كه نزد سامريين ( طائفه ديگر از بنى اسرائيل ) معتبر است . سوم نسخه يونانى كه علماى مسيحى غير پروتستان آنرا معتبر مى شمارند . ن_س_خه سامريان فقط شامل پنج كتاب حضرت موسى عليه السلام و كتاب يوشع و داوران است , و كتب ديگر عهد عتيق را معتبر نمى شمارند . تحريف اول مدت زمان از خلقت آدم تا طوفان نوح در نسخه اول 1656 سال است . و در نسخه دويم1307 . و در ن_س_خ_ه س_ي_م 1262 باين ترتيب :عبرانى سامرى يونانى آدم عليه السلام 130 130 230شيث ع_ل_ي_ه ال_س_لام 105 105 205انوش 90 90 170قينان 70 70 170مهلائيل 65 65 165بارد 163 62 262خنوخ 65 65 165متور سلح 187 67 187لامل 182 53 188نوح عليه السلام 600 600 600و اين س_الها كه در اين جدول ذكر شده است سال عمر آنكسان است كه در ستون اول آورديم هنگاميكه فرزند آوردند مگر نوح كه سال عمر او است هنگام طوفان . و نيز از طوفان نوح عليه السلام تا

ولادت ابراهيم عليه السلام بر طبق اين جدول ميان نسخ اختلاف است :عبرانى سامرى يونانى سام 2 2 2ارفحشد 35 135 135قينان * * 130شالح 30 130 130عار 34 134 134ف_ال_ع 30 130 130رع_و 32 132 132س_روغ 30 130 130ن_اح_ور 29 79 79ت_ارخ 70

الف _ چرا مسيحيان و يهوديان به حضرت عيسي و موسي اعتقاد بيشتري دارند؟
اشاره

ب _ چرا كتاب هاي اين دو پيامبر تحريف شده است

ج _ نمونه هايي از تحريف ها را نام ببريد؟

پرسش

الف _ چرا مسيحيان و يهوديان به حضرت عيسي و موسي اعتقاد بيشتري دارند؟

ب _ چرا كتاب هاي اين دو پيامبر تحريف شده است

ج _ نمونه هايي از تحريف ها را نام ببريد؟

پاسخ

الف _ حضرت موسي و حضرت عيسي از پيامبران اولواالعزم و داراي شريعت بودند. عده بسياري با تبليغي كه اين دو پيامبر در زمان خود داشتند، پيرو آنان شده و شريعت آن دو را پذيرفتند.

پيروان حضرت موسي را يهودي و پيروان حضرت عيسي را مسيحي مي نامند. هم چنان كه پيروان پيامبرمكرم اسلام را مسلمان مي نامند بنابراين اولين دليل اعتقاد يهوديان و مسيحيان به آن دو پيامبر بزرگوار، پيروي آن ها از اين دو پيامبر است

دليل ديگر تبليغات گسترده كليساها و كنيسه ها است كه با وجود نسخ اين دو شريعت با شريعت كامل تر كه همان اسلام باشد، هنوز افراد زيادي پيرو اين دو شريعت باقي ماندند.

چنان چه مرادتان از اعتقاد بيشتر اين است كه مسيحيان و يهوديان به حضرت عيسي و موسي بيشتر از مسلمانان به حضرت محمد9 اعتقاد دارند مطلبي است كه اثباتش مشكل است

تحريف تورات و انجيل و نسبت دادن برخي از امور ناهنجار به اين دو پيامبر بزرگ عمل نكردن به تعاليم آنان خالي بودن كليساها و كنيسه ها از مسيحيان و يهوديان دلايلي است كه ثابت مي كند همة مسيحيان و يهوديان اعتقاد عميقي به اين دو پيامبر ندارند و تنها در ظاهر خود را مسيحي يا يهود مي نامند.

ب _ برخي از علل تحريف شرايع مذكور از نظر قرآن كريم عبارت است از:

1. نژادپرستي و تعصب نژادي يهوديان يكي از گفته هاي بي اساس يهود كه آنان را به خود مغرور ساخته و سرچشمة قسمتي

از انحرافات آن ها شده بود اين بود كه "وَ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلآ َّ أَيَّامًا مَّعْدُودَة ً;(بقره 80) و گفتند: هرگز آتش دوزخ جز چند روزي به ما نخواهد رسيد."

2. حسد و منافع شخصي و هواپرستي يهود با عشق و علاقة مخصوصي براي ايمان به رسول خدا6 در سرزمين مدينه سكني گزيده بودند و نشانه هاي پيامبر6 را در كتاب آسماني خود تورات مي خواندند و با بي صبري در انتظار ظهورش بودند، اما پس از ظهور پيامبر اسلام تنها به خاطر اينكه او از بني اسرائيل نيست و يا منافع شخصيشان را به خطر مي اندازد به او كافر شدند و به تحريف شريعت خويش پرداختند: "...وَ إِذَا قِيل َ لَهُم ْ ءَامِنُوا بِمَآ أَنزَل َ اللَّه ُ قَالُوا نُؤْمِن ُ بِمَآ أُنزِل َ عَلَيْنَا وَ يَكْفُرُون َ بِمَا وَ رَآءَه ُ...;(بقره 91) و هنگامي كه به آن ها گفته شود، به آنچه خداوند نازل فرموده است ايمان بياوريد، مي گويند: ما به چيزي ايمان مي آوريم كه برخود ما نازل شده است و به غير آن كافر مي شوند، در حالي كه حق است و آياتي را كه بر آن ها نازل شده تصديق مي كند، بگو: اگر راست مي گوييد و به آياتي كه بر خودتان نازل شده ايمان داريد، پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين به قتل مي رسانديد؟" آري اگر به راستي آن ها به تورات ايمان داشتند، توراتي كه قتل نفس را گناه بزرگي مي شمرد نمي بايست پيامبران بزرگ خدا را به قتل برسانند و دست به تحريف شرايع آن ها بزنند!

3. اغراض سياسي و اقتصادي جمعي از دانشمندان يهود و اهل كتاب هنگامي كه موقعيت اجتماعي خود را در ميان يهود در خطر ديدند، كوشش كردند كه نشانه هايي كه در تورات

دربارة آخرين پيامبر وجود داشت و شخصاً در نسخي از تورات با دست خود نگاشته بودند، تحريف نمايند و حتي سوگند ياد كنند كه آن جمله هاي تحريف شده از ناحيه خدا است "إِن َّ الَّذِين َ يَشْتَرُون َ بِعَهْدِ اللَّه ِ وَأَيْمَ_َنِهِم ْ ثَمَنًا قَلِيلاً أُولَ_ََّئِكَ لاَ خَلَ_َق َ لَهُم ْ...; (آل عمران 77) كساني كه پيمان الهي و سوگندهاي خود را ]به نام مقدس او[ با بهاي كمي معامله مي كنند، بهره اي در آخرت نخواهند داشت .."

4. حرص شديد آن ها به ماديات در قبضه كردن دنيا و انحصارطلبي اين حرص باعث مي شد كه در جمع آوري اموال از هر راهي باكي نداشته باشند و كتاب و شريعت خود را نيز زير پا بگذارند: "وَ لَتَجِدَنَّهُم ْ أَحْرَص َ النَّاس ِ عَلَي َ حَيَوَة ٍ...;(بقره 96) آن ها را حريصترين مردم حتي حريصتر از مشركان بر زندگي ]اين دنيا و افروختن ثروت خواهي يافت "( ر. ك تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 348 _ 361; ج 2، ص 459 _ 484; ج 4، ص 313، دارالكتب الاسلامية )

ج _ تحريف تورات خداي متعال در آيه 13 سوره مائده مي فرمايد: "اما به خاطر پيمان شكني آن ها ]بني اسرائيل را از رحمت خويش دور ساختيم و دل هاي آنان را سخت و سنگين نموديم ]تا آنجا كه سخنان خدا ]خدا[ را از مورد خود تحريف مي كنند و بخشي از آن چه را به آن ها گوشزد شده بود، فراموش كردند، و هر زمان از خيانتي ]تازه از آن ها آگاه مي شوي مگر عدة كمي از آن ها; ولي از آن ها درگذر و صرف نظر كن كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد!"

در آيه 41 همين سوره نيز بار ديگر بر تحريف تورات تأكيد شده

و آمده است "...يُحَرِّفُون َ الْكَلِم َ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِه آنان ]يهوديان سخنان را از محل خود تحريف مي كنند".

همچنين در آيه 75 سوره بقره در خطاب به مسلمانان مي خوانيم

"شما چگونه انتظار داريد كه اين قوم ]يهود[ به دستورات آيين شما ايمان بياورند، با اين كه گروهي از آنان سخنان خدا را مي شنيدند و پس از فهم و درك آن را تحريف مي كردند، در حالي كه علم و اطلاع داشتند؟!" بنابراين اگر مي بينيد آن ها تسليم بيانات زندة قرآن و اعجاز پيامبر اسلام نمي شوند، نگران نباشيد، اين ها فرزندان همان كساني هستند كه به عنوان برگزيدگان قوم همراه موسي غ به كوه طور رفتند و سخنان خدا را شنيدند و دستورهاي او را درك كردند، و به هنگام بازگشت آن را تحريف نمودند.( ر.ك تفسير نمونه ج 1، ص 313; نيز بنگريد ج 1، ص 547 تفسير آيه 159 سوره بقره ج 4 تفسير آيات 13 و 41 مائده )

تحريف انجيل

خداوند در آيات متعددي افكار انحرافي مسيحيان را كه بر انجيل آن ها منطبق و برخاسته از آن است مطرح كرده و مردود دانسته است براي مثال خداي متعال در آية 30 سورة توبه به شدت مسيحيان را به خاطر عقيده باطل و تحريف شده "خدا و فرزند خدا دانستن حضرت عيسي غ توبيخ كرده است "يهود گفتند: "عزير" پسر خداست و نصاري َ گفتند: مسيح پسر خداست اين سخني است كه با زبان خود مي گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است لعنت خدا بر آن ها باد، چگونه دروغ مي گويند؟!"( براي آگاهي بيشتر ر.ك تفسير نمونه ج 7، ص 361 _ 367. )

اعتقاد به فرزند بودن حضرت مسيح غ براي خدا و تثليث (خداي سه

گانه ، هنوز هم در كتاب هاي مقدس مسيحيان موجود است ( ر.ك قاموس كتاب مقدس بحث "مسيح و "اقانيم سه گانه . )

اين در حالي است كه اصل "توحيد" از اصولي است كه ركن اصلي همه اديان تاريخ بشر را تشكيل داده همه تلاش انبيأ براي ترويج اين باور بوده است

بين داستان هاي قرآن و داستان هاي كتاب عهد عتيق (تورات يا عهد جديد (انجيل از لحاظ هدف و محتوا چه تفاوتي وجود دارد؟
پرسش

بين داستان هاي قرآن و داستان هاي كتاب عهد عتيق (تورات يا عهد جديد (انجيل از لحاظ هدف و محتوا چه تفاوتي وجود دارد؟

پاسخ

گرچه كتاب هاي آسماني در مسائل اصولي مثل توحيد، نبوت و... با يكديگر مشتركند و قرآن كريم نيز كتاب هاي پيامبران پيشين را تصديق مي كند و مي فرمايد: "اين كتاب ]قرآن را به حق بر تو فرو فرستاديم در حالي كه كتاب هاي پيشين را تصديق مي كند..."(مائده 48) ولي نسخه هاي اصلي تورات و انجيل بر اثر حوادث وعواملي _ كه در جاي خود مورد بررسي و تحليل قرار گرفته است _ دست خوش تحريف و تغيير قرار گرفت و تورات و انجيلي كه امروزه در اختيار يهوديان و مسيحيان قرار دارد. نسخه هاي تحريف شده و تغيير يافته است

برخي تفاوت هاي داستان هاي قرآن كريم با داستان هاي كتاب هاي عهد عتيق و عهد جديد عبارتند از:

1. تمام آيات قرآن كريم از جمله داستان هاي آن داراي اعجاز هستند و معجزة جاويدان پيامبر اكرم مي باشد و تاكنون هيچ كس نتوانسته حتي سوره اي يا داستاني بياورد كه به پاي آيات و داستان هاي قرآن برسد، و ديگران نيز اگر داستان هاي جذابي را خلق كرده اند، بي ترديد از قرآن كريم نمونه برداري و الگوپذيري كرده اند، ولي داستان كتاب هاي عهد عتيق و جديد نه تنهاداراي اعجاز نيستند، بلكه آميخته با خرافات است

2. داستان هاي قرآن بر اساس واقعيات شكل گرفته و از نظر پيام رساني آموزشي و عبرت آموزي در اوج است

"...مَا كَان َ حَدِيثًا يُفْتَرَي َ وَلَ_َكِن تَصْدِيق َ الَّذِي بَيْن َ يَدَيْه ِ وَ تَفْصِيل َ كُل ِّ شَي ْءٍ;(يوسف 111)... اين ها داستان دروغين نبود، بلكه ]وحي آسماني است و[ هماهنگ است با آن چه پيش روي او ]از كتب آسماني پيشين قرار دارد و شرح

هر چيزي ]كه پايه سعادت انسان است ، و هدايت و رحمتي است براي گروهي كه ايمان مي آورند!."

ولي كتاب هاي تورات و انجيل كنوني از واقعيت به دور هستند و آميخته با تهمت ها و مسائل غير واقعي دربارة پيامبران مي باشد.(براي آگاهي بيشتر ر.ك تفسير نمونه آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 189_210; ج 6، ص 364_379; ج 9، ص 294، دارالكتب الاسلامية )

3. داستان هاي قرآن با عقل و منطق تمام انسان ها هماهنگ و متناسب است و هدف آن ها مبارزه با جهل و ناداني شرك و نفاق و تشويق به استفاده و بهره گرفتن از فكر و انديشه و دعوت به فراگيري علم و... مي باشد، ولي داستان كتاب هاي تورات و انجيل كنوني از چنين ويژگي هايي برخوردار نيستند.

4. در داستان هاي قرآن همواره بر توحيد و يگانگي خداوند متعال تأكيد مي شود، ولي در كتب عهد عتيق و جديد براي خداوند شريك قائل مي شوند و قائل به پدر، پسر و روح القدوس مي باشند!

5. در كتاب هاي تورات و انجيل به خداوند متعال نسبت جسم داده شده در حالي كه در داستان هاي قرآن كريم هرگونه جسميت از خداوند متعال نفي شده است "و هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت عرض كرد: "پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم " گفت "هرگز مرا نخواهي ديد!..."(اعراف 143)(ر.ك قرآن و آخرين پيامبر، آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ص 127_132، تهران دارالكتب الاسلامية )

بنابراين داستان هاي قرآن كريم داراي پيام هاي آموزشي مثبت عبرت آموزي مبتني بر واقعيات هماهنگ با اصول اعتقادي و خدامحوري تكريم و عظمت شخصيت پيامبران الهي ارائه الگوهاي مناسب بيان

سنت هاي الهي و... مي باشد; ولي كتاب هاي عهد عتيق (تورات وعهد جديد (انجيل از چنين ويژگي هايي برخوردار نيستند.(براي آگاهي بيشتر ر.ك نگاهي به قصه و نكات تربيتي آن در قرآن سيد سعيد مهدوي ص 22_310، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم )

چرا به غير از قرآن كه كتاب آسماني ما مسلمانان است كتاب هاي انجيل و تورات و غيره وجود دارد؟ چگونه اين كتاب ها _ تورات و انجيل _ به وجود آمدند و اين كتاب ها را چه كساني قبول دارند؟
پرسش

چرا به غير از قرآن كه كتاب آسماني ما مسلمانان است كتاب هاي انجيل و تورات و غيره وجود دارد؟ چگونه اين كتاب ها _ تورات و انجيل _ به وجود آمدند و اين كتاب ها را چه كساني قبول دارند؟

پاسخ

بعضي پيامبران كه پيش از اسلام از طرف خداوند فرستاده شده اند، داراي كتاب بوده اند كه از جمله آن ها حضرت موسي ، عيسي ابراهيم داوود: بود. از آيات قرآن استفاده مي شود كه اين پيامبران از جانب خداوند متعال كتاب دريافت كرده اند و در آن كتاب ها، وظايف امت هر يك از آن پيامبران وجود داشته است "وَأَنزَل َ التَّوْرَغ ة َ وَالاْ ?ًِنجِيل مِن قَبْل ُ هُدي ً لِّلنَّاس (آل عمران 3و4) و تورات و انجيل را پيش از آن براي هدايت مردم فرستاد."; "صُحُف ِ إِبْرَ َهِيم َ وَ مُوسَي َ ;(اعلي 19) در كتب ابراهيم و موسي "

خداوند پس از آمدن دين اسلام آيين هاي گذشته را پايان يافته اعلام كرد و از همة مردم خواست تا به دين مبين اسلام ايمان بياورند و تنها به كتاب آسماني جديد كه قرآن است عمل كنند، ولي عده اي از يهوديان و مسيحيان ايمان نياوردند و بر دين خود باقي ماندند و در واقع در برابر امر الهي كفر ورزيدند، سپس كتب آسماني خود را _ يعني تورات و انجيل كه از طرف خدا و پيامبرانش عيسي و موسي نازل كرده بود _ تحريف كردند و آن چه امروز به عنوان كتب مقدس نزد مسيحيان و يهوديان وجود دارد، همان تورات و انجيلي نيست كه از طرف خدا بر پيامبرانش نازل شد.

كتاب هاي ديگري هم كه به عنوان كتاب آسماني مطرح بوده اند يا از اصل بي اساس و بي مدرك هستند

و يا سرگذشتي شبيه به تورات و انجيل دارند، و اين گونه كتب را در هر ديني كه مطرح هستند، پيروان همان دين قبول دارند و ديگران آن را نمي پذيرند.

اگر ممكن باشد بگوئيد علماي اسلام كدام تورات و كدام انجيل را قبول دارند (نزديك به كتاب اصلي است)؟ و اگر تحريفي است چند نمونه از تحريفات هر يك از اين كتابها با نشاني آنها و ترجمهء آنها بيان كنيد. و آيا اصل كتابهاي تحريف نشده موجود مي باشد؟
پرسش

اگر ممكن باشد بگوئيد علماي اسلام كدام تورات و كدام انجيل را قبول دارند (نزديك به كتاب اصلي است)؟ و اگر تحريفي است چند نمونه از تحريفات هر يك از اين كتابها با نشاني آنها و ترجمهء آنها بيان كنيد. و آيا اصل كتابهاي تحريف نشده موجود مي باشد؟

پاسخ

اعتبار كتاب مقدس را از سه ديدگاه مي توان بررسي كرد:

1- ديدگاه كليسا: ساروخاچيكي در كتاب [كتاب مقدس را بهتر بشناسيم، ص 14 [مي گويد «به اعتقاد مسيحيت كليسايي كتاب مقدس كتابي است مصون از خطا و كاملاً قابل اعتماد، زيرا به وسيله روح القدس الهام شده است... البته بي خطايي فقط شامل نسخه هاي اصلي كتاب مقدس است... و ما هيچ يك از نسخه هاي كتاب مقدس را در اختيار نداريم»، (نقل از درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت، محمدرضا زيبايي نژاد، انتشارات اشراق).

ديگر اين كه همه مسيحيان هميشه و همه جا معتقد بوده و هستند كه اناجيل كنوني زندگي نامه و سخنان حضرت عيسي است كه متي و مرقس، لوقا و يوحنا آنها را نوشته اند. تا آنجا كه تاريخ نشان مي دهد مسيحيان هرگز براي حضرت عيسي (ع) به كتابي قائل نبوده اند و اناجيل را صرفا بيانگر زندگي و سخنان وي مي دانسته اند.

توماس ميشل در اين باب مي گويد: «پس از نوشته شدن اناجيل يك سنت شفاهي وجود داشت عيسي به عقيده مسيحيان در حدود سال 30 وفات يافت و كساني كه از او پيروي كرده وي را شناخته، كارهايش را ديده و سخنانش را شنيده بودند خاطرات خويش از او را در حافظه نگه مي داشتند هنگامي كه مسيحيان نخستين براي عبادت گرد مي آمدند آن خاطرات نقل مي شد اندك اندك اين منقولات شكل مشخصي يافت

و بر حجم آنها افزوده شد»، (كلام مسيحي، ص 43 و 44، توماس ميشل، ترجمه: حسين توفيقي).

2- ديدگاه دانشمندان بي طرف: دانشمندان كتاب مقدس را صرفا نوشته اي قديمي مي دانند كه به دست انسان ها پديد آمده است و... دانشمندان بي طرف براي عهد عتيق (تورات 2500 سال قدمت قائلند و براي عهد جديد - اناجيل - تاريخي نزديك به تاريخ سنتي كليسا يعني 1900 سال را معتقدند»، (آشنايي با اديان بزرگ، ص 136، حسين توفيقي، انتشارات سمت).

3- ديدگاه مسلمانان: مسلمانان از ديرباز معتقد بوده اند تورات و انجيل كه خدا نازل كرده است دستخوش تحريف قرار گرفته است و مسائلي مانند بشارت حضرت محمد(ص) از آنها حذف شده است.

قرآن مجيد در ده ها آيه به نازل شدن تورات و انجيل (و نه اناجيل) تصريح مي كند. «... وانزل التوراة والانجيل من قبل...»، (آل عمران، آيه 3 - 4).

مسأله تحريف تورات و انجيل در قرآن آمده است: آياتي كه براي اثبات تحريف تورات و انجيل مورد استفاده قرار اشاره مي شود.

1- «آيا انتظار داريد شما را باور كنند با اين كه عده اي از آنان سخنان خدا را مي شنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مي كردند، در حالي كه علم و اطلاع داشتند؟»، (بقره، آيه 75).

2- آل عمران، آيه 78 - نساء، آيه 46 - بقره، آيه 79 - مائده، آيه 41 و...

در مطالعه آيات قرآني و روايات متعدد در مسأله تحريف به چند نتيجه خواهيم رسيد:

1- قطعا برخي مضامين موجود درعهد عتيق مضاميني است كه از كتب اصيل الهي برجا مانده است. بسياري احكام تورات همان احكامي است كه در تعاليم پيامبر اسلام(ص) هم مشاهده مي شود. مثلاً در آيه 45 سوره مائده

به احكامي از تورات اشاره شده كه در متن كنوني هم موجود است.

2- موارد بسياري از كتاب مقدس مورد تحريف واقع شده است اين تحريف گاه در قالب تحريف لفظي يعني حذف عبارات و اضافه نمودن برخي مضامين و گاه در قالب تحريف معنوي يعني تفسير غلط آيات كتاب مقدس صورت گرفته است. تعدادي از كتب موجود هم اصلاً مجعول است يعني نويسندگاني مطالب خود را به عنوان كتاب مقدس و مورد تأييد الهي به مردم ارائه كرده اند.

3- صرف نظر از آيات و روايات در مورد تحريف، با دقت در مضامين مختلف كتاب مقدس به موارد بسياري از تناقضات واضح و آشكار مي رسيم كه نشانگر وجود دست هاي جاعليني بوده كه ناشيانه اقدام به اين عمل فسادانگيز نموده اند.

اناجيل اربعه و عهد جديد مورد قبول همه مسيحيان است. به دليل اختلاف انجيل يوحنا با اناجيل سه گانه ديگر - متي، مرقس، لوقا - كه مطلب الوهيت مسيح را با صراحت بيان نموده اما از ذكر اموري چون حكايت ميلاد و صعود مسيح و عشاي رباني و مسائل ديگر خودداري نموده، اناجيل سه گانه (مرقص، متي، لوقا) همگون و انجيل چهارم يوحنا را غيرهمگون نام نهاده اند.

در قرن هفدهم نسخه اي از انجيل برنابا كشف شد در اين انجيل به پيامبر اسلام بشارت داده است برنابا از مبلغان اوليه مسيحيت است و در كتاب مقدس به عظمت ياد شده است ولكن دليل محكمي بر اين كه انجيل موجود همان انجيل برنابا است اقامه نشده است و نمي توان به اين كتاب استناد جست.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1- درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت محمدرضا زيبايي نژاد

2- آشنايي با اديان بزرگ حسين توفيقي

با رويكرد تاريخي و محتوايي

به مضامين كتاب مقدس (تورات و انجيل) مي توان تحريف آن را اثبات نمود. مثلاً بر اساس گزارشات موثق و معتبر و مستند تاريخي، كتاب مقدس در طول 1500 سال تأليف و گردآوري شده است، از همين روست كه علاوه بر برخورداري از شيوه هاي متنوع ادبي با گذشت زمان تحول آرام و كندي را تجربه كرده است. صرف نظر از اقليتي نا چيز از مسيحيان كه مي پندارند كتاب هاي مقدس با همين الفاظ الهام شده و خدا پيام خود را كلمه به كلمه به كاتب بشري منتقل و وي چيزهايي را كه خدا املا نموده، با امانت ثبت كرده است، اكثر مسيحيان معتقدند كه خداوند كتاب هاي مقدس را به وسيله مؤلفاني بشري نوشته است و بر اين اساس، اعتقاد دارند كه كتاب هاي مقدس يك مؤلف الهي و يك مؤلف بشري دارد، (نگا: تاريخ تمدن، ويل دورانت، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، 1370 ش، ج 3، ص 695 _ 721).

جالب است بدانيد كه تعداد كتابهاي مقدس (در مجموع 46 يا به روايتي 39 كتاب عهد عتيق يهود يعني تورات و 27 كتاب عهد جديد يعني انجيل) بر اساس نوعي توافق اجماعي حاصل شده است، (كلام مسيحي، همان، ص 51) و در اين صورت پر واضح است كه بشر مصون از خطا نيست.

طرح مؤلف بشري در كنار مؤلف الهي در تدوين كتاب مقدس و در نتيجه تحريف آن باعث گرديد پيامدهاي ناگواري براي كتاب مقدس به وجود آيد كه گزارش آن در اين مجال اندك ممكن نيست (فرهنگ و مسيحيت در غرب، محمدرضا كاشفي، فصل دوّم، مبحث كتاب مقدس).

اما با توجه به نگرش محتوايي به مضامين كتاب

مقدس نيز روشن مي گردد كه برخي از كتب اديان آسماني دچار تحريف گشته اند؛ زيرا، اگر اين كتاب دچار زياده و نقصان و تغيير در لفظ و مفاهيم نشود هيچ گاه مطالب متناقض و خرد ستيز نخواهد داشت و حال آن كه با مراجعه به اين كتب مسائل منافي با يكديگر و غير عقلاني فراوان يافت مي شود و اين خود دليل بر تحريف كتاب مقدس است، (در اين باب نگا: كلام مسيحي، صص 66 _ 80 و تورات، انجيل، قرآن و علم، موريس بوكاي، ترجمه مهندس ذبيح الله دبير، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ چهارم، 1374 ش، مجموع كتاب).

كتاب مقدس (عهد عتيق)شامل چه كتابهايي مي باشد.
پرسش

كتاب مقدس (عهد عتيق)شامل چه كتابهايي مي باشد.

پاسخ

يهوديان حدود 39 كتاب مقدس دارند. پنج كتاب از اينها تورات است و بقيه كتابهاي ديگر است. مجموع اين كتابها عهد عتيق ناميده مي شود.

عهد عتيق شامل اين كتابهاست:

1. سِفر پيدايش 2. سِفر خروج 3. سفر لاويان 4. سفر اعداد 5. سفر تثنيه (اين پنج كتاب، تورات ناميده مي شود) 6. صحيفه يوشع بن نون 7. سفر داوران 8. كتاب روت 9. كتاب اول سموئيل نبي 10. كتاب دوم سموئيل نبي 11. كتاب اول پادشاهان 12. كتاب دوم پادشاهان 13. كتاب اول تواريخ ايام 14. كتاب دوم تواريخ ايام 15. كتاب عزرا 16. كتاب نحميا 17. كتاب اِستَر 18. كتاب ايوب 19. كتاب مزامير 20. كتاب امثال سليمان 21. كتاب جامعه 22. كتاب غزل غزلهاي سليمان 23. كتاب اشعياء نبي 24. كتاب ارمياء نبي 25. كتاب مراثي ارمياء نبي 26. كتاب حزقيال نبي 27. كتاب دانيال نبي 28. كتاب هوشع نبي 29. كتاب يوئيل نبي 30. كتاب عاموس نبي 31. كتاب عوبدياء نبي 32. كتاب يونس نبي 33. كتاب ميكاء نبي 34. كتاب ناحوم نبي 35. كتاب حبقوق نبي 36. كتاب صفنياء نبي 37. كتاب حجّي نبي 38. كتاب زكريا نبي 39. كتاب ملاكئ نبي

همه اين كتابها و نيز همه كتابهاي مقدس مسيحيان در يك مجموعه يك مجلدي و با ترجمه فارسي چاپ شده است. اين مجموعه به نام «كتاب مقدس» همين الآن در كتابفروشي ها و نيز كتابخانه هاي عمومي موجود است. مي توانيد اين كتاب راتهيه كنيد و اگر از هر كدام يك صفحه به عنوان نمونه بخواهيد مي توانيد زيراكس بگيريد. بخش اول كتاب

مقدس، عهد عتيق است و شامل 39 كتاب است و بخش دوم كتاب مقدس به نام عهد چديد و شامل 27 كتاب است كه چهار كتاب از اين 27 كتاب انچيل هاي چهارگانه متّي، مرقُس، لوقا و يوحنا است و بقيه چند كتاب و رسائل است. براي آگاهي بيشتر دربايه اين كتابها مي توانيد به الميزان چ3 ص307 چاپ بيروت، اسلام و عقايد و آراء بشري و تاريخ ويل دورانت مراجعه كنيد.

در باره 10 فرمان عهد قديم در تورات و شعاير 7 گا نه عهد جديد در انجيل؟
پرسش

در باره 10 فرمان عهد قديم در تورات و شعاير 7 گا نه عهد جديد در انجيل؟

پاسخ

فرامين ده گانه عهد قديم:

بعد از اينكه موسي و هارون با انبوه اسرائيليان از مصر خارج شدند بعد از سه ماه به كوه سينا رسيدند. حضرت موسي و يوشع براي مشورت با يهوه به قله كوه ميروند و چهل روز در آنجا مي مانƘϠو در بازگشت لوحه سنگي را كه يهوه با انگشت خويش فرامينјǠبر آنها نوشته با خود مي آورند كه البته فرامين و دستوراتي كه در كتاب خروج بنام يهوه اعلام مي شود بيش از ده عدد مي باشد لكن پايه ميثاق يهوه با قوم اسرائيل فرامين ده گانه است كه سومين ميثاق مهم يهوه و معروف به ميثاق سيناست كه بني اسرائيل موظف مي شوند فرامين و احكام يهوه را اجرا كنند. كه اين ميثاق با پاشيدن خون گاو قرباني به سوي مردم تثبيت مي شود و موسي(ع) آنرا خون ميثاق، مي نامد و با شامي كه افراد قوم در حضور يهود صرف مي كنند پيمان تأييد مي شود كه اين فرامين بصورت خلاصه عبارتند:

1. منم خداي تو كه تو را از مصر خانه غلامي خارج ساختم تو در كنار من نبايد خداي ديگري داشته باشي تو نبايد از خدا شكل سازي يا تمثال درست كني ...

2. تو نبايد خود را در مقابل خدايان ديگر فرو افكني و به خدمت آنان موظف گردي چون من يهوه خداي تو خداي غيور و حسودم ...

3. نام يهوه خداي خويش را به باطن بر و از آن سوء استفاده نكن زيرا آنكه نام خداوند را (به باطل) برد

بدون مجازات نخواهد ماند.

4. به سبت بينديش و آنرا مقدس دار [يهوديان ايام هفته را شماره بندي كرده بدون اينكه نام خاصي به آنها بدهند و روز هفتم را سبت ناميده اند كه در اين روز كاركردن و به كار وا داشتن ممنوع و در كتاب براي تخلف از اين دستور حكم مرگ پيش بيني شده است. (تحقيقي در دين يهود، استاد جلال الدين آشتياني، چاپ اول، ص 306)

5. پدر و مادر خود را احترام گذار تا آنكه در سرزميني كه يهوه خدايت بتو عطا كرده از زندگاني طولاني برخوردار باشي.

6. تو نبايد قتل كني

7. تو نبايد زنا كني

8. تو نبايد دزدي كني

9. تو نبايد به عليه همسايه ات شهادت دروغ دهي

10. تو نبايد به خانه همسايه طمع داشته باشي و به زن همسايه ات، غلامش يا خرش يا گاوش يا هر آنچه به او تعلق دارد طمع ورزي. (تحقيقي در دين يهود، استاد جلال الدين آشتياني، چاپ اول، ص 313_312)

براي اطلاع كافي از اين زمينه علاوه بر منبع فوق مي توانيد به منابع ذيل مراجعه فرماييد:

الف. تاريخ اديان و مذاهب در ايران، عباس قدياني، ص 5 و 134؛

ب. خلاصه اديان، دكتر محمد جواد شكور، ص 123؛

پ. تاريخ جامع اديان جان بي _ ناس، ترجمه علي اصغر حكمت، ص 496؛

ت. تورات سفر خروج، 14034 _ 27.

شعائر هفت گانه

شعائر هفت گانه يا آئين هاي مقدس اعمالي است كه مي بايست در كليسا به عنوان يك نشانه ظاهري از حقيقت نجات بخش ايمان مسيحي اجرا شود كه به عقيده كليساي كاتوليك اين آئين ما هفت عدد مي باشند كه عبارتند از تعميد، عشاي رباني، دست گذاري، تأييد،

ازدواج مقدس، تدهين آخر و توبه ولي كليساي پروتستان فقط تعميد و عشاي رباني را آئين مقدس تلقي مي كند.

1. تعميد، يك نوع غسلي است بعنوان نشانه اي از مشابه شدن شخص با مسيح كه به نظر كتاب مقدس به زمان يحياي تعميد دهنده مي رسد و عيسي(ع) هم خود از يحيي تعميد گرفته (انجيل متي 3/1 و مرقس 1/4) كه در فرقه پروتستان مخصوص كساني است كه با رضايت كامل پيام انجيل را پذيرفته اند. لكن كاتوليك ها نوزادان را هم تعميد مي دهند. (الهيات مسيحي، هنري تيسن، ترجمه ميكائيليان، ص 309)

2. عشاي رباني (شام مقدس) كه در تمامي فرق مسيحي پذيرفته شده كه تقديس همان نان و شرابي است كه عيسي(ع) در شب آخر عمر تناول نمود. (خلاصه اديان، دكتر جواد شكور، ص 178)

3. تأييد ميثاق كساني كه در كودكي تعميد يافته اند چون به سن بلوغ مي رسند، 10 تا 13 سالگي نزد كشيش رفته و به ايمان قلبي خود اعتراف مي كنند. (درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت محمدرضا زيبائي نژاد)

4. دست گذاري يا انتصاب، كه به موجب آن شخص صلاحيت احراز مناصب كليسايي پيدا مي كند. كه داراي مراحل سه گانه است. (منبع فوق)

5. ازدواج مقدس، كه ازدواج زن و مرد مسيحي بايد طي تشريفات در كليسا انجام شود. (خلاصه اديان، ص 178)

6. مسح محتضر يا تدهين نهائي كه در هنگام مرگ شخص به بدن او روغن زيتون مي مالند و كشيش بر او دعائي مخصوص مي خواند. (منبع فوق، ص 179)

7. توبه و اقرار به گناه، مسيحيان كاتوليك طي تشريفاتي به گناهان خود اعتراف و از معاصي توبه مي

كنند. (منبع فوق)

جهت اطلاع كامل در اين زمينه علاوه بر اناجيل متي، يوحنا، مرقس و .. و منابعي كه در بالا اشاره شد مي توانيد به كتاب تحقيقي در اين مسيح اثر استاد جلال الدين آشتياني مراجعه فرماييد.

تحريف تورات تا چه حدي صحت دارد؟
پرسش

تحريف تورات تا چه حدي صحت دارد؟

پاسخ

تحريف تورات از نظر تاريخي و علمي قطعي است، از جمله در عهد قديم كتاب دوم تواريخ ايام باب 34 سخن ازيافته شدن دوباره تورات است كه معلوم مي شود تورات در نزد بني اسرائيل نبوده و مفقود شده بود و تازه معلوم نيست نسخه يافت شده در آن زمان نسخه صحيح تورات باشد يا نه.

به علاوه تورات اصلي كتاب حضرت موسي بوده است و تورات كنوني مسلما كتاب آن بزرگوار نيست زيرا در باب34 سفر تثنيه و نيز در باب 36 سفر پيرايش شرح وفات و دفن حضرت موسي است و معلوم مي شود كه اين مطالب پس از حضرت موسي به تورات اضافه شده است و تورات دستكاري شده است.

آيات قرآن نيز مي فرمايد:« و قد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون »(بقره،آيه 75 و نيز نك: بقره، 79 - آل عمران، 78 - مائده، 13 و 15)

براي آگاهي بيشتر نك:

سير تاريخي تورات انتشارات در راه حق

قرآن، تورات، انجيل و علم موريس بوكاي، ترجمه: مهندس ذبيح اللّه دبير، دفتر نشر فرهنگ اسلامي

در هر صورت قرآن كريم و اهل بيت نبي(ص) اين تهمت ها و افتراها را از ساحت مقدس انبياء نفي نموده اند ازجمله در آيات قرآن مي فرمايد: « لا ينال عهدي الظالمين »(سوره بقره، آيه 124).

عهد الهي به ظالمين نمي رسد (كه از جمله اين عهد الهي نبوت و هدايت است) همچنين نك آيه 73 سوره انبياء و24 سوره الم سجده و در خصوص حضرت نوح نك: سوره صافات، آيه 75 الي 84.

براي اطلاع بيشتر از جايگاه و شخصيت حضرت نوح نك تفسير

شريف الميزان، تفسير آيات 36 تا 49 سوره هود ابحاث حول قصه نوح في فصول بحثهايي درباره قصه حضرت نوح در چند فصل.

مناسب است به چند مطلب توجه داشته باشيم:

اول _ سطح فهم و درك و فرهنگ و معرفت و دانش و قدرت يادگيري و ضبط و به ياد سپاري و فرهنگ نوشتاري در آنزمان ضعيف و اندك و پايين بوده است و اين مطلب از زمينه هاي مساعد تحريف تورات و انجيل در آن زمان است.

دوم _ چه بسا صاحبان قدرت و ثروت مي خواسته اند كارهاي خلاف خود را توجيه كنند و بهمين خاطر نسبتهاي ناروايي را متوجه پيامبران الهي مي نمودند تا به اين ترتيب اعلام و اظهار كنند كه چنين اعمال زشت و ناشايسته اي راپيامبران الهي نيز انجام مي دادند.

بنابراين چندان انتقادي متوجه اينگونه صاحبان قدرت و ثروت نيست.

سوم _ دانشمندان ديني نيز در اين جنايت بزرگ سهيم بوده اند و از تحريف تورات و انجيل و تهمت و افترا به ساحت مقدس انبياء و اولياء الهي سود مي برده اند و به اين ترتيب انحرافات و كثافتكاري هاي خود را نيز توجيه مي نمودند وبراي كمك رساندن به صاحبان قدرت و ثروت و زورمداران منافع مادي و مالي به دست مي آورده اند.

چهارم _ و چه بسا كه با توجه به اينكه قرار بود تورات هر هفت سال يك بار براي مردم خوانده شود (نك: سيرتاريخي تورات و نيز سؤ تثنيه) و تورات و انجيل را عين كلام الهي نمي دانسته اند و آن تأكيداتي كه براي حفظ و به ياد سپاري قرآن كريم شده است و اين اعتقاد كه عين اين الفاظ كلام خدا است درباره تورات و انجيل مطرح نبوده است به

مرور مطالب گوناگون و پراكنده و داستان و افسانه و اسطوره و خرافات با داستانهاي تورات آميخته باشد كما اين كه مانند اينگونه ترنيات را در ميان مردمي كه از سواد و كتابت بهره ندارند و يا بهره اندكي دارند ميتوان مشاهده نمود كه وقايع مختلف و داستانهاي مختلف را با يكديگر قاطي مي كنند و نمي توانند حتي ترتيب و ارتباط تاريخي حوادث راحفظ كنند.

در تورات و انجيل مطالبي آمده كه آدمي از بيانش شرم دارد و نسبت هايي به خداوند و برخي پيامبران داده كه صحيح نمي باشد. ولي برخي از اهل كتاب به استناد آيه اي از قرآن كه "اگر نمي دانيد از اهل كتاب بپرسيد" معتقد هستند كه تورات و انجيل تحريف نشده و مي گويند: اگر
پرسش

در تورات و انجيل مطالبي آمده كه آدمي از بيانش شرم دارد و نسبت هايي به خداوند و برخي پيامبران داده كه صحيح نمي باشد. ولي برخي از اهل كتاب به استناد آيه اي از قرآن كه "اگر نمي دانيد از اهل كتاب بپرسيد" معتقد هستند كه تورات و انجيل تحريف نشده و مي گويند: اگر تحريف شده بود در قرآن شما چنين آيه اي وجود نداشت؟ توضيح دهيد.

پاسخ

با توجه به شواهدي كه در دست است تورات و انجيل در بسياري از موارد در طول تاريخ دستخوش تحريف شده و حتي برخي از نويسندگان و صاحب نظران يهود و مسيحيت هم به اين مسئله اعتراف كرده اند از جمله "ايان بار بور" در مقدمه ي كتاب "علم و دين" مي نويسد:

برخي از قسمت هاي تورات 800 سال بعد از وفات حضرت موسي(ع) نوشته شده(1) و داستان رحلت حضرت موسي در تورات نگاشته شده(2) و خود به خود اين مطالبي كه صدها سال بعد از رحلت حضرت موسي جمع آوري شده، برخي از مطالب عاميانه ي انحرافي در آن داخل شده، يا كم شده يا برخي مطالب به آن اضافه شده است."

حال پرسش اين است كه با اين اوصاف چرا قرآن مي فرمايد: "اگر نمي دانيد از اهل كتاب سوال كنيد؟"

براي پاسخ لازم است اول اين آيه را معرفي و بررسي كنيم تا معلوم شود چرا قرآن اين جمله را فرموده است؟

خداوند متعال در سوره ي نحل مي فرمايد: "فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَتَعْلَمُونَ"(3)

در مورد اينكه "اهل ذكر" چه كساني هستند؟ مفسران قرآن چند ديدگاه دارند: نظر مشهور اين است كه "ذكر" يعني تورات و اهل ذكر يعني دانشمندان يهود، كه قرآن مي فرمايد: اگر نمي دانيد از آنها بپرسيد!

براي فهم اين

آيه لازم است كه فضاي آيه و آيات قبل و بعد اين آيه را در نظر بگيريم، با دقت و بررسي در اين آيات در مي يابيم كه روي سخن در اين آيات با مشركان است، زيرا مشركان مي گفتند:

"چرا خدا پيامبري فرستاده كه مي خورد، در بازار راه مي رود و... چرا خدا يك فرشته اي نفرستاد، كه براي ما پيامبري كند، و آيا مي شود بر بشر هم وحي شود؟"

اينگونه سوالات مطرح بوده كه در اين سوره و سوره هاي ديگر به آن اشاره شده است.

آيه ي مذكور در مقام پاسخ گويي به مشركان است و مي فرمايد: "وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاًنُوحِي إِلَيْهِمْ"1 اي پيامبر اسلام قبل از تو نيز مرداني فرستاديم كه به سوي آنها وحي مي شد موسي را فرستاديم انسان بود و به او وحي مي شد عيسي را فرستاديم انسان بود و به او وحي مي شد، و همچنين پيامبران ديگري كه هم بشر بودند پس خطاب به مشركان مي فرمايد: "اي مشركان شما كه اشكال مي كنيد كه آيا ممكن است به انسان ها وحي شود؟ برويد از كساني بپرسيد كه قبل از شما پيامبراني به سوي آنها فرستاده شد: "فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَتَعْلَمُونَ"؛ "اگر نمي دانيد برويد از يهود بپرسيد!"

يهود و مسيحيت در جزيرة العرب همسايه ي مشركان بودند در بخش هايي از جزيرة العرب مثل مدينه ساكن بودند، و از لحاظ فرهنگي و علمي از عرب جاهلي سطح بالاتري داشتند و حتي مرجعيت علمي يهود و مسيحيت را قبول داشتند زيرا اينها از لحاظ فرهنگ و سطح علمي نسبت به مشركان، بالاتر بودند چرا كه آنها جاهل بودند و اهل كتاب نسبت به آنها عالم بودند لذا قرآن به مشركين مي فرمايد: شما چرا

اين اشكال را مي كنيد كه پيامبر چرا فرشته نمي باشد ما قبل از اين پيامبر، نيز پيامبراني فرستاديم كه از جنس بشر بودند، اگر شما شك داريد برويد از اهل كتاب بپرسيد از يهودي ها و مسيحي ها بپرسيد كه آيا پيامبران قبلي فرشته بودند يا انسان بودند.

و اين موضوع با تحريف يا عدم تحريف تورات ارتباطي ندارد.

زيرا در اين آيه خطاب به مسلمان ها نمي باشد، كه مسلمان ها بروند از اهل ذكر يعني مسيحي ها و يهودي ها سوال كنند؛ بلكه خطاب به مشركان است كه از اهل كتاب در مورد يكي از اصول كلي و مشترك اديان سوال كنند كه پيامبران قبلي هم، بشر بودند.

ديدگاه دوم: تفسير ديگري از آيه شده، كه برخي بزرگان بر اين باورند كه اين تفسير، به نوعي باطن آيه است، كه در برخي روايات اشاراتي به مصاديق آن شده است.

توضيح اينكه: قرآن كريم در موارد فراواني آياتي دارد كه ظاهرش مربوط به يك واقعه ي خاصي است اما با الغاء خصوصيت (يعني خصوصيات زمان و مكان را كنار بگذاريم) يك قاعده ي كلي بدست مي آيد.

برخي مفسرين از اين آيه يك قاعده ي كلي بدست آورده اند به اين ترتيب كه آيه مي فرمايد:

"فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ"؛ "سوال كنيد از كساني كه اهل ذكرند!" در حقيقت آيه مي فرمايد: "انسان هاي جاهل، به انسان هاي عالم مراجعه كنند." كه يكي از مصاديق رجوع جاهل به عالم، مراجعه ي مشركان به اهل كتاب مي باشد. نمونه ي ديگر رجوع جاهل به عالم، همان رجوع افراد به متخصص است اگر فردي از ناحيه ي قلب بيمار است به متخصص قلب مراجعه كند، و همچنين در مسائل شرعي نيز اگر توانايي استنباط احكام را ندارد به متخصص آن يعني به مراجع تقليد

مراجعه كند. و اين يك قاعده ي كلي مي باشد. از اين روست كه در برخي از روايات شيعه و اهل سنت اين مطلب وارد شده كه "اهل ذكر همان اهل بيت(ع) هستند."(4) و اگر در اين آيه آمده "فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ" يعني "از اهل بيت(ع) بپرسيد." و اين همان قاعده ي كلي است كه ما بدست آورديم كه يكي از مصاديق بارزش اهل بيت(ع) مي باشند.

اهل بيت به عنوان دانايان امت هستند كه اگر شخصي پرسشي دارد و در موضوعي جاهل است از آنها سوال كند. بنابراين اين آيه، يك قاعده ي كلي رجوع به متخصص را براي ما بيان مي كند كه مصاديق متعددي دارد در يك زمان، يكي از مصاديقش مراجعه ي مشركان به اهل كتاب بوده يا مراجعه ي هر انسان غيرمتخصص به افراد متخصص بوده است و مصداق بارزش مراجعه ي مسلمان ها به اهل بيت مي باشد.

يادآوري:

هر كدام از اين ديدگاه ها را بپذيريم اين آيه ارتباطي با تحريف يا عدم تحريف تورات و انجيل ندارد البته آياتي از قرآن كريم، اشارتي به تحريف معنوي از تورات و انجيل دارد و علاوه بر آن در روايات پيامبر اكرم(ص) هم از اينكه ما مراجعه بكنيم به اهل كتاب نهي شده است.

و چنانچه بيان شد صاحب نظران يهودي و مسيحي نيز ادعاي عدم تحريف تورات و انجيل را ندارند.

پاورقي:

1 . علم و دين، ايان باربور، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ص 130.

2 . كتاب مقدس، سفر تثنيه، باب 34.

3 . نحل / 43.

4 . نحل / 43.

آيا قرآن مندرجات تورات و انجيل را تصديق مى كند ؟
پرسش

آيا قرآن مندرجات تورات و انجيل را تصديق مى كند ؟

پاسخ

در آيات متعددى از قرآن مجيد اين تعبير به چشم مى خورد كه : قرآن مفاد كتب پيشين را تصديق م_ى كند ; اما معنى تصديق قرآن نسبت به تورات و انجيل اين است كه صفات وويژگيهاى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و قرآن با نشانه هايى كه در تورات و انجيل آمده مطابقت كامل دارد . بعلاوه آيات متعددى از قرآن حكايت از اين مى كند كه آنهاآيات تورات و انجيل را تحريف نمودند .

برخى از نشانه هاى تحريف تورات را بيان كنيد ؟
پرسش

برخى از نشانه هاى تحريف تورات را بيان كنيد ؟

پاسخ

ت_رس_ي_م خ_داى م_ت_عال ( العياذ باللّه ) , بصورت انسان عاجز و ناآگاه و كشتى گرفتن باحضرت ي_ع_ق_وب , و مغلوب شدن در برابرش و نسبتهاى ناروا دادن به انبياء مثل نسبت زناى محصنه به حضرت داود (ع ) , و شرب خمر و زناى با محارم به حضرت لوط .

آيا تورات از ظهور اسلام خبر داده است ؟
پرسش

آيا تورات از ظهور اسلام خبر داده است ؟

پاسخ

آن_ك_س كه تاريخ خوانده است مى داند قبل از ميلاد مسيح عليه السلام همه مردم جهان بت پرست ب_ودن_د م_گر بنى اسرائيل و آنها هم اندك و ضعيف بودند و چون هر قوم ضعيفى درعقايد و عادات پ_ي_روى از اق_ويا مى كند پيوسته عادت بت پرستى و توهين به شرع حضرت موسى عليه السلام در ميان آنها رواج ميافت و پيغمبران مردم را نهى مى كردند اماپادشاهان بنى اسرائيل انبياء را شكنجه و آزار م_ى رس_انيدند و مى كشتند و بنهى ازمنكر آنها گوش نمى دادند و اين عادت ضعيفان است چ_ن_انكه امروز شرابخوارى و فحشااز فرنگيان كه قويترند بمسلمانان سرايت كرده است و علما هر چ_ه نهى كنند موثرنيست , در آنوقت هم چنين بود اما پيغمبران در همان وقت خبر مى دادند كه آخ_ر الام_ره_م_ه مردم دنيا موحد مى شوند و خداى اسرائيل را مى پرستند و او را سجده مى كنند وسلطنت مصر در مغرب و آشور در مشرق كه آنوقت بزرگترين دولتهاى زمين بودند بخداى يگانه اي_م_ان مى آوردند , اين وعده انبياء بانجام رسيد و حضرت محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله و س_لم مردم روى زمين را بدين حق خواند و آنها ايمان آوردنداما بنى اسرائيل مغضوب درگاه حق ش_دند چنانكه حضرت اشعيا عليه السلام در ( 17:4 )گويد : و در آن روز واقع مى شود كه شوكت يعقوب شكسته و فربهى تنش مبدل بلاغرى مى گردد و در ( 17 : 7 , 8 ) گويد : و در آنروز انسان ب_خلايق خود نگريسته چشمانش بقدوس

اسرائيل نظر خواهد كرد و به مذبح هاى معمول دستهاى خ_ودشان نخواهند نگريست و بچيزهائى كه به انگشتهاى خود ساختند از درخت زارها و بت ها نظر نخواهندافكند . و ه_م اشعيا ( در باب 19 از آيه 21 تا آخر ) گويد : و خداوند بمصريان معروف خواهد شد و مصريان در آن_روز بخداوند اعتراف نموده ذبيحه هديه را قربانى خواهندنمود و نذورات بخداوند نذر كرده ادا خ_واه_ن_د ك_رد و خداوند مصريان را صدمه زده وبعد از صدمه رسانيدن شفا خواهد بخشيد و اي_ش_ان ن_ي_ز ب_خداوند رجوع نموده كه ايشان را استجابت نموده صحت خواهد داد (23) در آنروز شاهراهى از مصر تا به آشورخواهد بود كه آشوريان بمصر و مصريان به آشور خواهند رفت و مصر با آش_ور م_ع_اب_ن_دگ_ى خواهند نمود (24) در آن روز اسرائيل با مصر و آشور سيمى شده در ميان زم_ي_ن م_ح_ل بركت خواهد گرديد كه خداوند لشكرها ايشان را متبرك ساخته خواهد گفت كه قوم من اهل مصر , و عمل دستهايم اهل آشور , وارث من اسرائيل متبارك باشند . وص_ف_ن_ياه ( 3 : 9 ) گويد : زيرا در آن زمان بقومهالب پاك را برخواهيم گردانيدتا آنكه همگى ايشان باسم خداوند استدعا نموده او را بيكدل عبادت نمايند . از اي_ن اخ_ب_ار دو ف_ائده م_ى ب_ري_م :اول - اي_نكه حجتى است بر ملاحده چون بى شك پيغمبران بنى اسرائيل وقتى كه نهايت ضعيف بودند اين اخبار را دادند و چنانكه گفته بودند واقع شد و همه ام_ت_ه_ا ك_ه آن وقت بت پرست بودند موحد شدند يا بسبب حضرت عيسى عليه السلام يا به دعوت خاتم انبياء

صلى اللّه عليه و آله , پس انبياء با خدا راه داشتند و از غيب آگاه گرديده بودند . دوم - اي_ن_ك_ه دي_ن اس_لام ح_ق است و باراده خداوند تعالى مردم جهان باين دين درآمدند چون ب_سيارى از نشانها كه انبياء دادند با مذهب اسلام منطبق مى شود نه دين مسيح , از جمله مسلمان ش_دن م_ص_ر و آش_ور چ_ون حضرت اشعيا عليه السلام خبر داد كه مملكت مصر و آشور خداپرست م_ى ش_ون_د , مملكت آشور در آنزمان مشتمل بر عراق وايران بود و اين اخبار بمسلمان شدن مردم م_ص_ر و ع_راق ع_رب و ش_ام و اي_ران م_ح_ق_ق گشت چون پيش از اسلام هيچيك از اين ممالك خ_داپ_رست نشدند و بعهد حضرت مسيح همه بت پرست يا زردشتى بودند و پس از حضرت مسيح گرچه مصريان باو گرويدند اماايرانيان و مردم عراق عرب مسيحى نشدند مگر اندكى . و نيز گوئيم : حضرت مسيح تنها بر بنى اسرائيل مبعوث گشت و گرويدن اين طوائف بدومقصود اصلى خداوند نبود و آن حضرت حواريين را از رفتن در شهرهاى غير بنى اسرائيل و دعوت آنها نهى فرمود چنانكه در متى ( 10 : 5/6 ) است و از اعمال حواريان ( 13 : 43 ) هم معلوم مى شود كه رسل ح_ض_رت ع_ي_سى عليه السلام فقط مامور به دعوت بنى اسرائيل بودند و چون آنها اعتنا نكردند به دعوت قبائل ديگر پرداختند . و از آياتيكه هرگز با دين حضرت عيسى عليه السلام منطبق نمى شود آيتيست كه در كتاب اشعيا ( 45 : 13 ) گ_ويد : با خودم سوگند خوردم كلام از دهانم بحق

بيرون آمد و برنمى گردد كه هر زانو بمن خم شده هر زبان با من سوگند خواهد خورد . در اي_ن_ج_ا خ_داون_د خ_ب_ر م_ى ده_د ك_ه ه_م_ه م_ردم زم_ي_ن خ_داپرست مى شوند و بنام خدا س_وگ_ن_دمى خورند و اين در مذهب اسلام است و در مذهب حضرت مسيح عليه السلام سوگند خوردن حرام است چنانكه در متى ( 5 : 33-37 ) مصرح است . و در ك_ت_اب م_لاك_ى ( 1 : 11 000 ) گويد : زيرا كه از مطلع آفتاب الى مغربش اسم من در ميان طوائف عظيم خواهد بود و درهر مكان باسم من بخور و هديه طاهر قربانى كرده خواهد شد زانرو ك_ه خ_داون_د ل_ش_ك_ره_ام_ى ف_رمايد كه اسم من در ميان طوائف عظيم خواهد بود اما شما ( اى ب_ن_ى اس_رائي_ل )آنرا ملوث مى سازيد چونكه مى گوئيد كه سفره خداوند ملوث است و ميوه اش و اطعمه اش حقير است و مى گوئيد كه اينك چه زحمت است , آرى خداوند لشكرها مى فرمايد كه به آن نفخه دميديد و نيز دريده شده و لنگ و بيمار را آورديد بدين منوال هديه راآورديد پس خداوند مى فرمايد آيا اين را از دست شما قبول خواهم كرد ؟ آه . و ق_رب_انى طاهر و حليت و حرمت حيوان در مذهب اسلام است و مسيحيان قربانى ندارند وامتياز ميان طاهر و غير طاهر در دين آنها نيست . و در اش_ع_ي_ا ( 60 : 1 000 ) خ_طاب به بيت المقدس گويد : پسران غربا ديوار هدايت را بنا كرده م_ل_وك اي_ش_ان تو را خدمت خواهند نمود اگرچه تو را در غضبم

زدم لكن در لطفم تو را رحمت خ_واه_م فرمود , دروازه هايت شب و روزمفتوح شده بسته نخواهد گرديد - آه همه كس مى داند ك_ه از زم_ان ح_ضرت عيسى عليه السلام بجاى آنكه بيت المقدس آباد گرددآن آبادى هم كه بود خراب شد تا بعهد اسلام عمر بن الخطاب آن را بنا كرد , و اگركسى گويد : شايد مراد از اين آبادى دوم ب_ي_ت ال_م_ق_دس اس_ت ك_ه به امر كورش بناكردند ؟ گوئيم اين صحيح نيست زيرا كه بيت ال_م_ق_دس پ_س از اي_ن آبادى باز خراب شد ودر همان باب ( 60 : 20 ) گويد : بار ديگر آفتاب تو غروب نكرده ماهت ناپديد نخواهد گرديد زيرا كه خداوند ازبرايت نور ابدى خواهد بود . و ن_ي_ز در ب_ي_ت المقدس ثانى همه طوائف غير اسرائيل در آن معبد سجده نمى كردندمانند زمان اسلام . و در ( 60 : 14 ) گ_وي_د : پسران كسانى كه تو را مبتلا كردند خم شده بتو مى آيند و تمامى خوار ك_ن_ن_دگ_ان ب_ك_ف پ_اي_ه_ايت سجده خواهند نمود و تو را شهر خداوند وصيون قدوس اسرائيل خواهندخواند . اين اخبار همه نظر به اسلام دارد .

آيا تورات از پيامبر اسلام خبر داده است ؟
پرسش

آيا تورات از پيامبر اسلام خبر داده است ؟

پاسخ

و خ_داون_د در ت_ورات م_ث_ن_ى ( 18 : 18 ) فرمود :

نابى آقيم لاهم ميقرب احيهم كاموخاپيغمبرى ب_رم_يخيزانم براى ايشان از ميان برادران ايشان مانند توو ناتتى دبارى بفيو و ديبر اليهم كال اشرو مى گذارم كلامم را بدهنش تا بگويد بايشان هر چيز كه اصونوافرمودم آنراو پس از اين آيه گويد : و اگ_ر ش_خصى كلمات مرا كه او باسم من بگويد نشنود من از او تفتيش مى كنم , اما پيغمبرى كه م_تكبرانه در اسم من سخنى كه به گفتنش امرنكردم بگويد و يا باسم خدايان غير تلفظ نمايد آن پ_ي_غ_م_ب_ر البته بايد بميرد و اگردر دلت بگوئى : كلامى كه خداوند نگفته است چگونه بدانيم ؟ چ_ن_انچه پيغمبرى چيزى بنام خداوند بگويد و آن چيز واقع نشود و بانجام نرسد اين امرى است كه خداوندنفرموده است بلكه آن پيغمبر آنرا از روى غرور گفته است از او مترس . انتهى .

بعض يهود گويند مقصود از اين پيغمبر حضرت يوشع است , و نصارى گويند مراد حضرت مسيح است و هر دو قول باطل است . م_قصود از اين پيغمبر يوشع (ع ) نيست بچند دليل :

اول : اينكه عبارت تورات مستقبل است نابى آق_يم لاهم يعنى بعد از پيغمبرى برميخزانم و يوشع خودش آنوقت بود و مى شناختندش و اگر مقصود او بود مى فرمود :يوشع را به پيغمبرى مبعوث كردم .

دوم : اي_ن_ك_ه ي_وشع مانند موسى نبود چون موسى عليه السلام پيغمبر اولوالعزم صاحب شريعت و تورات بود و با خدا تكلم كرد و يوشع تابع او بود .

و در م_ث_ن_ى (

34 : 10 ) گويد : در بنى اسرائيل پيغمبرى مانند موسى برنخاست كه روبرو باخدا سخن گويد .

س_وم : اينكه خداوند براى تشخيص صدق و كذب پيغمبر علامت معين فرمود كه بنى اسرائيل او را ب_ه آن علامت بشناسند كه اگر خبرى داد واقع نشد دروغگو است و اگر واقع شدراستگو ; و اگر م_ق_ص_ود ي_وش_ع ب_ود علامت و امتحان لازم نبود و خدا مى فرمود اين يوشع پيغمبر است , و همه مى دانستند و علامت معين كردن براى كسى است كه او رانمى شناسند .

چهارم : اينكه علماى سابق آنها اين پيغمبر را غير يوشع مى دانستند و منتظر اوبودند . در منقول الرضا ص 240 از كتاب گماراى سنهدرين فصل 53 نقل كرده است كه ربى اباهواز ربى ي_وح_نان روايت كرده كه او گفت : آن پيغمبر موعودى كه مى آيد هرگاه بتوبگويد كه از جميع اح_ك_ام ت_ورات دس_ت بردار بايد دست برداشت بجز آنكه آن پيغمبرموعود ما را امر به بت پرستى ف_رم_اي_د اطاعتش نبايد كرد اگرچه فى المثل شق القمرهم بنمايد يا رد شمس كند و اين كتاب گمارا از كتب احاديث يهود است كه دربيت المقدس ثانى نوشته شده است و سالهاى بسيارى پس از يوشع . و ي_ه_ودي_ان ع_ه_دپ_يغمبر و پيش از آن در مدينه منتظر او بودند چنانكه در قرآن سوره بقره آيه 83است : و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به . پ_ي_ش از آن_كه پيغمبر مبعوث شود با بت پرستان مى گفتند اينجا پيغمبرى مبعوث مى شودو حق ب_ودن م_ا و ب_اط_ل بودن دين شما را ثابت

مى كند چون آن پيغمبرى كه مى شناختندآمد باو كافر گشتند . *( آن پيغمبر موعود عيسى (ع ) نبود بچند دليل )*

اول : آنكه در انجيل يوحنا ( 1 : 20 000 ) گويد علماى يهود نزد يحيى آمدند وپرسيدند تو مسيحى ؟ گفت نه گفتند ايليا هستى ؟ گفت نه پرسيدند آن پيغمبرى ؟گفت نه . از اينجا دانسته مى شود آن پيغمبرى كه موسى عليه السلام فرموده بود ديگرى بود غيرمسيح و اهل آن زمان معترف بودند .

دوم : آن_كه پيغمبر موعود بايد مانند موسى عليه السلام باشد و حضرت عيسى ازبنى اسرائيل بود و ممكن نبود مانند موسى باشد . چون در سفر مثنى ( 34 : 10 )گويد : برنميخيزد ديگر در بنى اسرائيل پيغمبرى مانند موسى . و در م_ن_قول الرضا گويد : برنخاست بلفظ ماضى كه در ترجمه ها آورده اند غلط است چون در عبارت عبرى گويد و لوقام - بكسر واو اول - و هرگاه واو مكسوره بر فعل ماضى درآيد معنى آن را مستقبل مى سازد , و شواهدى آورده است . مولف گويد : قطع نظر از اين مى دانيم كه حضرت موسى از هيچ جهت مانند موسى نبودتا بتوان م_ط_ل_ق ش_ب_اهت را حمل بر آن كرد چون صاحب شريعت و احكام و حلال و حرام نبود و حدود و س_ي_است و تعزيرات و طهارت و نجاست نداشت و بشمشير مبعوث نشد برخلاف پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم كه در معنى و مقصود پيغمبرى شباهت تام به حضرت موسى داشت . و نيز نصارى گويند عيسى عليه السلام خدا بود و

موسى عليه السلام خدا نبود , وعيسى كشته شد و سبب نجات بشر گشت و موسى سبب نجات بشر نگشت و دو چيز را بهم وقتى تشبيه مى كنند كه در صفات ظاهره مشترك باشند .

س_وم : ح_ض_رت م_وس_ى خبر داد كه اگر آن نبى بدروغ ادعا كند كشته شود و پيغمبرمسلمانان دع_وى ن_ب_وت كرد و گفت من همانم كه موسى عليه السلام در تورات خبر داد ,و كشته نشد اما حضرت عيسى عليه السلام بگمان نصارى كشته شد .

چ_ه_ارم : اي_نكه موسى عليه السلام خبر داد كه اگر مى خواهيد راستى يا دروغگوئى آن پيغمبر را ب_دان_يد نظر كنيد اگر خبر از غيب داد و واقع نشد پيغمبر نيست و اگردرست آمد راست گفته است و پيغمبر است , و پيغمبر اسلام صلى اللّه عليه و آله وسلم هر چه خبر داد مانند غلبت الروم درس_ت آمد و واقع شد اما حضرت مسيح عليه السلام ( نعوذ باللّه ) بگمان عيسويان خبر داد و واقع ن_ش_د مثلا فرمود من ازآسمان فرود مى آيم پيش از اينكه شما حواريان همه شهرهاى فلسطين را طى ك_ن_ي_د و دراين طبقه كسى هست كه بازگشتن فرزند آدم را از آسمان ببيند و اكنون هزار س_ال گذشته است و آنحضرت بازنگشت(1)

پنجم : از كتاب اعمال رسولان ( 3 : 19-23 ) معلوم مى شود كه پس از صعود حضرت عيسى عليه السلام به آسمان و پيش از برگشتن او از آسمان بايد آن پيغمبر موعود بيايدبا چند علامت ديگر و گويد : توبه نمائيد و بازگشت كنيد تا گناهان شما م_ح_و ش_ود ك_ه زم_ان تازگى و خوشى را ازحضور

خداوند دريابيد و يسوع مسيح را كه بشما ندا م_ى ش_ود ب_از ف_رستد آن عيسى كه بايد آسمان او را نگهدارد تا همه آنچه خداوند بزبان پيغمبران م_ق_دس خ_ود از قديم فرمود واقع شود , موسى بپدران ما گفت خداى شما پيغمبر را مثل من از ب_راى ش_م_ااس_ت ك_ه اطاعت او كنيد و چنين است كه هر كس سخن آن پيغمبر را نشنود از قوم بريده خواهد شد . ان_ت_ه_ى بنابراين عبارت آمدن آن پيغمبر بايد پيش از فرود آمدن مسيح از آسمان و پس ازعروج او واقع شود و آمدن او از جمله امورى است كه پيغمبران خبر دادند تا زمان تازگى و خوشى و نشاط رس_د و آن م_وعد نزول حضرت عيسى عليه السلام از آسمان است *( رفع شبهه )*چنانكه گفتيم ي_هود و نصارى اين بشارت را حمل بر غير معنى صحيح مى كنند چنانكه خداوند در قرآن فرمود : يحرفون الكلم عن مواضعه يعنى بر مى گردانند لفظ رااز معنى هاى خود . و مواضع معانى است . و يهود مى گويند مراد از آن يوشع است ونصارى مى گويند مراد حضرت عيسى است و چند شبهه ب_ر مسلمانان كرده اند :1 - اينكه موسى فرمود كه پيغمبرى از ميان تو از ميان برادران تو و مقصود آن است كه پيغمبر موعود بايد از بنى اسرائيل باشد و برادران بر خود بنى اسرائيل اطلاق شده است . ج_واب گ_وئي_م : ما ادله آورديم كه مراد از اين پيغمبر يوشع و عيسى نمى تواند بود وقرائن بسيار دلال_ت بر نبوت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم دارد , اما لفظبرادران

همچنانكه ممكن است بر بنى اسرائيل اطلاق شود ممكن است بر اولاد اسماعيل نيز گفته شود چون دو طائفه بودند از نسل دو برادر و اينگونه اطلاق در تورات بسيار است نسبت به بنى اسماعيل و بنى عيصو و ساير قبائل كه از ن_س_ل اب_راه_يم بودندچنانكه در تكوين ( 16 : 12 ) و ( 25 : 18 ) درباره اسماعيل فرمود او در مقابل برادران ممكن گزيند يعنى عربها و اولاد اسماعيل در مقابل بنى اسرائيل و بنى عيص منزل مى كنند . و در س_ف_ر ع_دد ( 20 : 14 ) گويد : موسى عليه السلام فرستادگان از قادس بسوى پادشاه ادوم فرستاد كه برادر تو اسرائيل مى گويد تو مى دانى همه آن بلا كه بمارسيد . در سفر مثنى ( 2 : 3 0000 ) پروردگار بمن گفت اين قوم را وصيت كن كه شمابزودى در زمين ب_رادران خ_ود ب_نى عيصو خواهيد گذشت كه در ساعيرند و از شما خواهندترسيد 0000 و چون از م_يان برادران خود بنى عيسو كه در ساعير ساكنند گذشتيم 000 و در مثنى ( 73 : 7 ) گويد : از ادومى متنفر مشو زيرا كه او برادر تو است وادوميان اولاد عيص اند كه برادر يعقوب بود . و در تكوين ( 22 : 29 ) است : اسحاق پسرش يعقوب را دعا كرد كه مولاى برادرانت باش و پسران مادرت ترا كرنش نمايند . و رجوع به اشعيا ( 66 : 20 ) و هوشيع ( 2 : 1 ) شود . اما كلمه ميان تو كه ترجمه : ميقر بخا است زائد است

براى آنكه خدا به موسى فرمود پيغمبرى م_ب_عوث مى كنم از ميان برادران تو و نفرمود از ميان تو ازميان برادران تو ; و البته حضرت موسى اين كلمه از ميان تو را در ميان عبارت وحى زياد نكرده است , ديگران افزوده اند . و گفتيم امثال اين در تورات بسيار است و كلماتى افزوده يا كاسته اند . و نيز دركتاب اعمال رسولان ( باب سوم : 22/7 : 37 ) اين كلمه را نقل كرده است و كلمه از ميان ت_و در آن ن_ي_س_ت و گويد موسى گفت : پروردگار شما پيغمبرى از ميان برادران شما مبعوث مى كند . و از قول پطرس و استفانوس بى اين كلمه نقل شده است . و اگ_ر ف_رض كنيم اين كلمه صحيح باشد باز منافى مقصود ما نيست زيرا كه برادرانسان با انسان يكى است . و در تلمود گويد : هر كس خدا را بيگانگى بپرستد اودر حقيقت از تو است . و در اظ_ه_ار ال_ح_ق گ_وي_د : پ_ي_غمبر ما از ميان يهوديان برخاست چون مردم مدينه و خيبر و بنى قينقاع و بنى نضير و بنى قريظه در اطراف مدينه همه يهودى بودند . ش_ب_ه_ه دي_گ_ر :اي_ن_ك_ه در ان_ج_ي_ل ي_وح_نا ( 5 : 46 ) اين بشارت را منطبق با حضرت عيسى عليه السلام كرده است . در ج_واب گ_وئيم : بسيارى از آيات تورات را در انجيل منطبق بر عيسى كرده اند كه چون در آنها نظر كنى بينى غلط كرده اند اين هم يكى از آنها است و ما در باب اغلاطانجيل چند غلط آنها را در تطبيق بر مسيح

ذكر كرديم . و ن_يز گوئيم عيسى عليه السلام در آيه فوق نفرمود آن پيغمبر موعود منم بلكه به اجمال فرمود موسى درباره من خبر داده شايد مقصودش شيلو در سفر تكوين (49)است .

آيا تورات از پيامبر اسلام خبر داده است ؟
پرسش

آيا تورات از پيامبر اسلام خبر داده است ؟

پاسخ

خ_داون_د در ك_ت_اب اش_عيا عليه السلام در باب چهل و دوم فرمايد : اينك بنده من كه او را تكيه م_ى دهم و برگزيده من (1) ( مصطفى ) كه جانم از اوراضى است روح خود را بر او مى افكنم تا از ب_راى ط_وائف ح_ك_م را ص_ادر س_ازد (2)فرياد نكرده و آواز خود را بلند ننموده آن را در كوچه ها مسموع نخواهد كرد (3)نى شكاف شده را نخواهد شكست و فتيله بى نور را منطقى نخواهد ساخت تا حكم رابراستى صادر گرداند (2) . (4) غ_ف_لت نكرده تعجيل نخواهد نمود تا آنكه حكم را برزمين قرار دهد و جزائر منتظر شريعتش باشند (3) (5) خداوند خدا خالق آسمانها وگسترنده آنها آنكه زمين و آنچه كه از آن مى رويد پهن م_ى س_ازد و نفس بقومى كه درآنند و روح بر كسانى كه در آن ساكنند مى دهد چنين مى فرمايد : (6) من كه خداوندم ترا بصدق خواندم دست ترا گرفته ترا نگاه خواهم داشت و ترا بجاى عهد قوم و ن_ورط_وائف خواهم داد (4) (7) تا آنكه چشمان كوران گشوده اسيران را از زندان ونشينندگان تاريكى را از حبس خانه بيرون آورى (5) (8) خداوند منم اسم من همان است جلال خود را بغير و س_ت_اي_ش خ_ود را ب_ه بتان تراشيده شده نمى دهم (9) اينك واقعات نخستين بوجود آمدند و من ح_وادث ج_دي_دى ك_ه ه_نوز بعرصه ظهور نيامده اند بيان كرده مسموع شما مى گردانم (10) اى هبوط كنندگان بدريا و مملويش و اى جزائر وساكنان آنها بخداوند سرود جديد و ستايش

وى را از اقصاى زمين بسرائيد (11)بيابان و شهرهايش و قريه هاى مسكون قيدار (6) آواز خود را بلند سازند ون_ش_ي_نندگان در سالع (7) ترنم نموده از سر كوهها گلبانگ زنند (12) وصف عظمت بخداوند نموده حمد او را در جزائر آشكار نمايند (13) خداوند مثل دليران بيرون مى آيد و مانند مرد جنگى غيرت خود را بحركت آورده خروش نموده نعره خواهد زد و بردشمنان خود غالب خواهد شد (14) مدتى ساكت و خاموش بوده خود را ضبط كردم اكنون مثل زن زاينده فرياد مى كنم و يكبار دم زده نفس مى كشم (15) كوهها و گريوه ها راخراب كرده همه گياههايش را خشك مى سازم و نهرها را بجزائر مبدل كرده بركه ها راخشك مى گردانم . (16) كوران را براهى كه عارف نيستند رهبرى نموده ايشان رابطريقى كه بى خبرند هدايت خواهم ك_رد در ح_ض_ور ايشان ظلمت را بنور و كجى ها رابراستى مبدل خواهم ساخت از براى ايشان اين چيزها را عمل نموده ايشان را ترك نخواهم نمود (17) كسانيكه باصنام تراشيده شده اعتماد نموده و بريخته شده هامى گويند كه خدايان ما شمائيد بعقب برگشته بسيار شرمسار خواهند شد (18) اى كران بشنويد و اى كوران بقصد ديدن بنگريد (19) بغير از بنده من كور كيست و مثل رسول من كه ارسال نمودم كر كيست و مثل كامل شده نابينا و مانند بنده خداوند كوركيست (20) چيزهاى ب_س_ي_ار م_ى بينى اما توجه نمى نمائى , و آنكه گوشهاى خود را بازمينمايند لكن نمى شنود (21) خ_داوند از صداقت او ملتذ است كه شريعت را عظيم وعزيز گردانيده است (22) اما

اين قوم يغما ش_ده (8) ت_م_ام_ى ايشان در مغاره ها دردامند و در حبس خانها مخفى اند , يغما شدند و رهاننده نيست , غارت شدند و گوينده نيست كه رد نما (23) در ميان شما كيست كه باين گوش بدهد و ت_وج_ه ن_م_وده از ب_راى ح_وادث آينده بشنود (24) كيست كه يعقوب را بتاراج و اسرائيل را بيغما ت_ف_وي_ض نموده است آيا خداوند نبود كه باو گناهكار شديم چونكه براههايش نخواستند كه رفتار ن_م_اي_ند و شريعتش را اطاعت ننمودند بنابراين شدت قهر خود وحدت جنگ را براو ريخته است بلكه او را از گرد شعله مى گرداند اما نمى داند و او را مى سوزانداما قلب خود را مشغول نمى سازد . اي_ن ف_ص_ل كتاب اشعيا را آن مردم كه بعهد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم بودندمنطبق با آن حضرت دانستند چنانكه از عبداللّه بن سلام و كعب الاحبار و وهب بن منبه و ديگران نقل است و در رواي_ت اب_ون_ع_يم از وهب بن منبه چنين است : ليس بفظ و لا غليظ و لا سخاب فى الاسواق و لا م_ت_زي_ن ب_الفحش و لا قوال بالخنا , لويمر الى جنب السراج لم يطفه من سكينه , و لو يمشى على القصب الرعراع لم يسمع من تحت قدميه - الخ . صاحب منقول الرضا گويد :اين آيات اشعيا را بعضى يهود حمل بر ماشيح كردند و آن غلط است چون علماى ايشان گويند اگر ساير امم بخواهند بدين ماشيح بروند قبول نمى كند . و اب_رن_ب_ال در ك_ت_اب زوه_ر نوشته و هاربوع از قول سعدياه گاوون گويد او كورش است با آنكه

كورش مجوسى بود و اين كه اشعيا خبر مى دهد پيغمبرى است صاحب شريعت . اي_ن م_فسرين همه بعد اسلام بودند و سعدياه گاوون معاصر شيخ مفيد در ذى الكفل مى زيست و تورات را بعربى ترجمه كرد .

آيا تورات از پيامبر اسلام خبر داده است ؟
پرسش

آيا تورات از پيامبر اسلام خبر داده است ؟

پاسخ

در كتاب حبقوق ( 3 : 4 000 ) گويد : خدا از تيمان و قدوس از پاران برآمد سلاه جلالش آسمان ها را مستور كرد و زمين از حمدش پر شد (4) ضيائش مثل نور بود ,پرتوها از دستش نمايان و استتار قوتش در آن مى بود 00000 چادرهاى كوشان را درتحت اضطراب ديدم و پرده هاى زمين مديان را كه لرزانند - آه . م_ول_ف گ_ويد : تيمان و تيما در تورات بسيار آمده است و هر دو بمعنى صحراى جنوبى است و بر عربستان اطلاق مى شد كه در جنوب فلسطين است . رجوع شود به پيدايش ( 25 : 15 ) و كتاب ايوب ( 6 : 19 ) و كتاب ارميا ( 49 : 7 ) . فاران نيز عربستان است چنانكه درباره اسماعيل در تورات آمده است كه او در فاران ساكن شد . و كوش زمين حبشه است و مديان ايران است . و غير از اينها كه گفتيم بسيار است و مرد منصف و آگاه از تواريخ بنى اسرائيل وغير ايشان بايد آن اخ_بار را بخواند و بداند كه منطبق با كدام يك از وقايع آينده مى شود , و اگر كسى آگاه از تاريخ نباشد آن عبارات انبياء بنظرش مبهم مى آيد .

چ_را خ_دا در ت_ورات نفرمود پيغمبر اسلام از مكه بيرون مى آيد و بمدينه مى رود تاتا شبهه نماند و گفت از پاران مى آيد كه در تطبيق آن بر مكه دچار اشكال شويم ؟
پرسش

چ_را خ_دا در ت_ورات نفرمود پيغمبر اسلام از مكه بيرون مى آيد و بمدينه مى رود تاتا شبهه نماند و گفت از پاران مى آيد كه در تطبيق آن بر مكه دچار اشكال شويم ؟

پاسخ

اس_م مكه آن زمان پاران بود و اگر مكه فرموده بود اهل آن زمان نمى فهميدند اماپاران گفت كه هم ما مى فهميم و هم آنها فهميدند . بهر حال بسيارى از بشارات انبياء براى كسانيكه از تواريخ و اوضاع آن زمان آگاه نباشند مبهم است .

برخى از نشانه هاى تحريف تورات را بيان كنيد ؟
پرسش

برخى از نشانه هاى تحريف تورات را بيان كنيد ؟

پاسخ

ت_رس_ي_م خ_داى م_ت_عال ( العياذ باللّه ) , بصورت انسان عاجز و ناآگاه و كشتى گرفتن باحضرت ي_ع_ق_وب , و مغلوب شدن در برابرش و نسبتهاى ناروا دادن به انبياء مثل نسبت زناى محصنه به حضرت داود (ع ) , و شرب خمر و زناى با محارم به حضرت لوط .

آيا تورات از پيامبر اسلام خبر داده است ؟
پرسش

آيا تورات از پيامبر اسلام خبر داده است ؟

پاسخ

*( قصه بحيراى راهب و مهر نبوت )*بصرى شهرى است ميان مدينه و شام و آن اول حد شام است ك_ه تجارتگاه عرب بود ومردم عربستان مال التجاره خود را بدانجا مى فروختند , پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم هم با عم خود ابوطالب بدانجا رفت ; راهبى در آنجا بود نامش بحيرا . و محمد بن اسحاق گويد : ابرى سفيد ديد بر سر رسولخدا سايه افكنده است و او زيردرختى خفته و ش_اخهاى درخت بر او آويخته است , بحيرا طعامى ساخته بود و قريش رادعوت كرد همه رفتند مگر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم كه وى را بحفظ امتعه گذاشتند . ب_ح_ي_را او را ن_ي_ز خواست و چون بيامد در او تند تند نگريست و از حال وكار و خواب و بيدارى او پرسيد , آن حضرت جواب داد , بحيرا تفرس نبوت كرد و دوش او را بگشود و مهر نبوت بر دوش او دي_د و با ابوطالب گفت او را از شر يهودنگاهدارد لابن اخيك هذا شان الى آخره كه ما باختصار آورديم . و اب_ون_ع_يم از روايت واقدى نقل كرده است كه بحيرا حمرتى در چشم آن حضرت ديدپرسيد اين حمرت هميشگى است يا مفارقت مى كند ؟ گفتند هميشگى است , آنگاه بحيرااز خواب او پرسيد ؟ فرمود : چشمم مى خوابد اما دلم نمى خوابد . و اب_ن س_ع_د ن_يز در طبقات نظير اين آورده است و هم نقل كرده است كه بحيرا گفت روى او را روى پيغمبر و چشم او را

چشم پيغمبر بينم .

ب_ح_ي_را خبر اشعياى نبى را منطبق بر او كرده بود كه در باب ( 9 : 15 ) گويد : فرزندى براى ما م_تولد و پسرى بما داده شد علامت سلطنت بر شانه اوست و او راعجيب و مشاور و خداوند قوى و پدر ابديت و سرور سلامتى نامند . اشعيا در عالم مكاشفه آن حضرت را ديد از بصرى مى آيد و با او مكالمه كرد و درباب 63 از آيه اول گويد : اين كيست كه از ادوم با لباس رنگين از بصراه مى آيد اينكه در لباسش متجلى و دركثرت قوتش خرامان است , منم كه با صدق متكلم شده براى رهانندگى عظيم (2) لباست چرا سرخ فام است و جامه هايت مثل قدم زننده در چرخشت (3) تنها در چرخشت قدم زدم از قبائل احدى با من ه_م_راه ن_ب_ود , بغضب خود ايشان را لگدكوب و با شدت قهرم آنها را پامال نمودم و خون ايشان بر ج_ام_ه ه_اي_م پاشيده شده تمامى لباسم را آلوده كردم زيرا كه روز انتقام در قلبم بوده سال نجات يافتگانم آمده است .

آيا تورات از پيامبر اسلام خبر داده است ؟
پرسش

آيا تورات از پيامبر اسلام خبر داده است ؟

پاسخ

*( خ_واب ب_خت نصر )*و تعبير دانيال (ع )دانيال از پيغمبران بنى اسرائيل است كه در اسارت بابل بود و بخت نصر پادشاه بابل خوابى ديد از آن بترسيد و دانشمندان بابل را براى تعبير خواب طلبيد آن_ها آمدندو بخت نصر گفت خوابى ديده ام بايد هم خواب را بگوئيد و هم تعبير آن را دانشمندان گفتند هيچكس نمى تواند هم خواب و هم تعبير آن را بگويد , تو خواب رابيان كن تا ما تعبير كنيم , بخت نصر خشمگين گرديد و گفت اگر خواب را نگوئيدهمه شما را مى كشم آنها فروماندند و بخت نصر بكشتن آنها فرمود . م_يرغضب آنهارا بيرون برد تا بكشد دانيال هم در ميان آنها بود وى مهلت طلبيد تا مقصود ملك را انجام دهد و از آنجا رفته بدرگاه خداوند تعالى زارى كرد تا راز پادشاه بر اومكشوف گرديد و نزد ميرغضب رفت و گفت : من مطلب پادشاه را مى گويم و تو حكماى بابل را هلاك مساز ; آنگاه نزد ش_اه رف_ت و گفت : تو وقتى در بستر رفتى در اين انديشه بودى كه كار جهان بچه ميانجامد در خ_واب دي_دى م_ج_س_م_ه ب_زرگ_ى سرش از زر و سينه و بازويش از سيم و شكم و رانش از برنج وساقهايش بخشى از گل و بخشى از آهن بود و ديدى سنگى افكنده شد بى آنكه اندازنده آن معلوم ب_اشد و بساق آن مجسمه خورد و آن را شكست و فروريخت و همه سر تا پامتلاشى شد و آن سنگ ك_ه اين مجسمه را زده بود كوه

بزرگى شد و همه زمين را پرساخت بخت نصر تصديق كرد ؟ و دان_يال گفت تعبير اين است كه : هر قطعه از مجسمه اشارت بدولتى است كه روى كار آيد سر آن ت_م_ثال كه زر بود دولت تو است , و پس از تودولتى پست تر آيد از سيم , و پس از آن مملكتى از برنج پست تر , و بعد از آنهاجهان به دو بخش شود مانند دو ساق آن تمثال يكى چون آهن نيرومند و ديگرى چون گل سست و در ايام آن ملوك , خداى از آسمان دولتى فرستد كه هرگز زائل نشود و ه_م_ه راك_وفته و مغلوب كند و ابدا برقرار باشد 000 الخ ملك بدانيال گفت : راستى خداى شما خداى خدايان و خداوند ملوك و كشف كننده رازهااست چونكه بكشف نمودن اين راز قادر شدى . م_ول_ف گ_ويد : ما خبر خواب را اندكى مختصر كرديم و چنانكه معلومست دولت اول دولت بخت ن_صر و پادشاهان بابل است , و دولت دوم هخامنشيان و دولت سوم اسكندر , ودولت چهارم كه بر دو ب_خش شد نيمى دولت ايران است كه از آهن بود و نيمى دولت روم كه گل بود و آن سنگ كه اين مجسمه را شكست و همه روى زمين را فراگرفت دولت اسلام است و آن دولتها هر يك خداى خاص داشتند و هر يك روى كار آمد خداى خود را معبودمردم ساخت اما دولت اسلام همه خدايان را ش_كست و يك خدا براى همه و يك دين براى همه آورد و انبياء هر چه مى بينند آميخته به جهت دينى مى بينند .

تفاوت داستان لوط در قرآن با داستان لوط در تورات كدام است ؟
پرسش

تفاوت داستان لوط در قرآن با داستان لوط در تورات كدام است ؟

پاسخ

الف : در تورات تعداد ملائك بشارت و عذاب دو تا ذكر شده است , اما در قرآن به صورت جمع آمده كه كمترين آن سه است .

ب : در ت_ورات م_ي_ه_م_ان ه_اى ابراهيم از غذاى ايشان تناول كرده اند , در حاليكه درقرآن تناول نكرده اند .

ج : در تورات دو دختر براى لوط اثبات شده است , در حاليكه در قرآن دست كم سه دختر .

د : در ت_ورات ص_ريحا به خدا نسبت جسمانيت يا تجسيم , و به لوط نسبت فحشا بادخترانش داده شده است .

اما در قرآن ساحت اقدس الهى از تجسم منزه و ساحت پيامبران از زشتى و گناه پاك است .

ديدگاه تورات نسبت به ظهور اسلام و حضرت رسول خاتم و ائمة طاهرين چيست؟
پرسش

ديدگاه تورات نسبت به ظهور اسلام و حضرت رسول خاتم و ائمة طاهرين چيست؟

پاسخ

تورات در پاراش لخلخا از قول خداوند جليل به ابراهيم خليل(ع) اينگونه آمده است:

«ويل يشما علي شمعتيخا هينه بيرختي وتوو هربتي اوتوا بمادماد شنمعاسار نسيم يولد و ان تتيو لغوي كادل». (انيس الاعلام، ج7/383 و 384 و 385)

مؤلف انيس الاعلام علاوه بر اين متن، متن اين كلمات را از سرياني عتيق و از سرياني جديد و ترجمة عربي آن را از ترجمه طبع بيروت (س1870) و ترجمه فارسي آن را از ترجمه طبع لندن (س1895) آورده است و سخن را ادامه مي دهد تا اينجا كه مي گويد: چون معني الفاظ را دانستي اكنون گوئيم كه خداوند جليل پس از اينكه هفده بشارت به حضرت خليل(ع) داد، چنانكه در«پاراش» مذكور مسطور گشتند حضرت ابراهيم بعد از استماع بشارت مذكور ساجداّ لله بر و در افتاد و تمنا كرد كاش اسماعيل زنده مي ماند، زيرا زندگاني او در نزد من بهتر از هفده بشارت است.

پس خداوند عالم فرمود: دعاي تو را در حق اسماعيل به اجابت رسانيدم او را بركت داده و كثير الاولاد قرار خواهيم داد و قبيلة بزرگ كه عبارت باشد از قبيلة عرب، از صُلب او خواهد بود او را بزرگ خواهم گردانيد، به سبب اينكه محمّد(ص) و دوازده امام را كه اوصياي حضرت محمداند از صلب او پديد خواهيم آورد… .

ديدگاه زبور نسبت به حاكميت بندگان شايستة خدا بر زمين چيست؟
پرسش

ديدگاه زبور نسبت به حاكميت بندگان شايستة خدا بر زمين چيست؟

پاسخ

زبور داوود _ علي نبينا و آله و عليه السلام _ در ترجممه فارسي زبور 37_ از مزامير داوود كه چهل آيه است چنين آمده است:

9_ زيرا كه شريران منقطع مي شوند اما متوكّلان به خداوند وارث زمين خواهند شد.

10_ و حال اندك است كه شرير نيست مي شود كه هر چند مكانش را استفسار نمائي ناپيدا خواهد بود.

11_ اما متواضعان وارث زمين شده از كثرت سلامتي متلذذ خواهند شد.

12_ شرير به خلاف صادق، افكار مذمومه مي نمايد و دندان هاي خويش را بر او مي فشارد.

13_ خداوند به او متبسم استِ، چونكه مي بيند كه روز او مي آيد.

14_ شريران شمشير را كشيدند و كمان را چله كردند تا آنكه مظلوم و مسكين را بيندازند و راست روان را بكشند.

15_ شمشير ايشان بر دلشان فرو خواهد رفت و كمانهاي ايشان شكسته خواهد شد.

16_ كمي صديق از فراواني شريران بسيار بهتر است.

17_ چونكه بازوهاي شريران شكسته مي شود و خداوند صديقان را تكيه گاه است.

18_ خداوند روزهاي صالحان را مي داند و ميراث ايشان ابدي خواهد شد.

19_ زيرا متبرّكان خداوند وارث زمين خواهند شد اما ملعونان وي منقطع خواهند شد.

23_ زيرا كه خداوند عدالت را دوست مي دارد و مقدسان خود را وا نمي گذارد، ابداً محفوظ مي شوند در حالتي كه ذرية شريران منقطع است.

29_ صديقان وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند بود.

30_ دهان صديق به حكمت متكلم و زبانش به حكم گويا است.

31_ شريعت خدا در قلبش بوده، اقدامش نخواهد لغزيد.

چنانكه ملاحظه مي فرماييد اين بشارات كاملاً با آية كريمة: « وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ…» منطبق است چنانكه ظاهر اين است كه

مراد از «صديق» كه در بشارت آيه 31 مذكور شده و در آن آيه و آيه 32 صفت آن بيان شده است، حضرت مهدي(ع) مي باشد.

اختلافي كه بين قرآن و تورات بر سر شخص سازنده گوساله در زمان غيبت چهل روزه موسي در ميان بني اسرائيل وجود دارد چگونه است؟
پرسش

اختلافي كه بين قرآن و تورات بر سر شخص سازنده گوساله در زمان غيبت چهل روزه موسي در ميان بني اسرائيل وجود دارد چگونه است؟

پاسخ

همانطوري كه از آيات قرآن استفاده مي شود، گوساله را بني اسرائيل ساخته و نه هارون، شخصي از ميان بني اسرائيل به نام سامري اقدام به چنين كاري كرد، اما هارون برادر و معاون و ياور موسي از پاي ننشست و حداكثر تلاش و كوشش را به كار برد، آنچنان كه نزديك بود او را به قتل برساند.

ولي عجيب اين است كه تورات كنوني گوساله سازي و دعوت به بت پرستي را به هارون، برادر و جانشين و وزير موسي(ع) نسبت مي دهد!

در فصل 32 از سفر خروج تورات چنين مي خوانيم

«و هنگام ديدن قوم كه موسي از فرود آمدن از كوه درنگ مي نمايد، آن قوم نزد هارون جمع آمده وي را گفتند كه برخيز و از براي ما خداياني بساز كه در پيشاپيش ما بروند، زيرا كه اين موسي مردي كه ما را از ملك مصر بيرون آورد نمي دانيم كه وي را چه واقع شد _ و هارون به ايشان گفت گوشواره هاي زريني كه در گوشهاي زنان و پسران و دختران شمايند، بيرون كرده نزد من بياوريد _ پس تمامي قوم گوشواره هاي زريني كه در گوشهاي ايشان بودند بيرون كرده به نزد هارون آوردند و آنها را از دست ايشان گرفته، آن را به آلت حكاكي تصوير نمود، از آن گوساله اي ريخته شده ساخت و گفتند اي اسرائيل اينانند خدايان تو كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند ...»

و به دنبال آن مراسمي

را كه هاورن براي قرباني كردن در برابر اين بت تعيين كرده بود بيان مي كند!

آنچه در بالا گفته شد قسمتي از داستان گوساله پرستي بني اسرائيل در تورات كنوني با عين عبارت بود، در حالي كه خود تورات اشاره به مقام برجسته هارون در فصول ديگر كرده است از جمله تصريح مي كند بعضي از معجزات موسي(ع) به دست هارون آشكار گشت (فصل هشتم از سفر خروج تورات).

و هاورن را به عنوان پيغمبر از طرف موسي(ع) معرفي مي كند (فصل هشتم از سفر خروج).

و در هر صورت براي هارون كه رسماً جانشين موسي(ع) بود و عارف به معارف به شريعت او، مقام والايي قائل است، اما خرافه را ببينيد كه او را بت ساز و عامل بت پرستي معرفي نموده و حتي در برابر اعتراض موسي(ع) به هارون عذر بدتر از گناه از او نقل كرده است كه چون اين قوم مايل به بدي بودند من هم به بدي تشويقشان كردم! در حالي كه قرآن دامان اين دو رهبر را از هرگونه آلودگي و شرك و بت پرستي پاك مي داند.

تورات چگونه داستان قضاوت معروف حضرت داود(ع) را كه از نظر اسلام يك آزمايش الهي بود، نقل كرده است و چه نكات مهمي در داستان منقول به وسيله تورات وجود دارد؟
پرسش

تورات چگونه داستان قضاوت معروف حضرت داود(ع) را كه از نظر اسلام يك آزمايش الهي بود، نقل كرده است و چه نكات مهمي در داستان منقول به وسيله تورات وجود دارد؟

پاسخ

تورات در كتاب دوم «اشموئيل» فصل يازده جمله هاي 2 تا 27 داستاني نقل مي كند كه خلاصه آن داستان چنين مي شود كه

داود روزي به پشت بام قصر مي رود و چشمش به خانه مجاور مي افتد، زني را برهنه در حال شستشو مي بيند عشق او در دلش جاي مي گيرد، به هر وسيله اي بود او را به خانه خود مي آورد، و او از داود باردار مي شود.

شوهر اين زن يكي از افسران برجسته لشكر داود، و مرد پاك طينت و باصفائي بود، داود او را (نعوذبالله) با توطئه ناجوانمردانه اي از طريق فرستادن او به منطقه خطرناكي در جنگ به قتل مي رساند، و همسر او را رسماً به ازدواج خود در مي آورد»!!

اكنون بقيه داستان را از زبان تورات كنوني بشنويد

در فصل 12 از همان كتاب دوم اشموئيل چنين آمده است «خداوند ناثان را (يكي از پيامبران بني اسرائيل و مشاور داود) نزد داود فرستاد، و گفت در شهري دو آدم بودند. يكي غني و ديگري فقير، غني گوسفند و گاو بسيار داشت، وفقير را جز يك بره كوچك نبود، مسافري نزد غني آمد او دريغ كرد كه از گوسفندان خود غذا براي ميهمان تهيه كند، بره مرد فقير را گرفت و كشت، اكنون چه بايد كرد؟!

داود سخت خشمگين شد و به ناثان گفت به خدا سوگند كسي كه اين كار را كرده مستحق قتل است!، او بايد

چهار گوسفند به جاي يك گوسفند بدهد! اما ناثان به داود گفت آن مرد توئي!

داود متوجه كار نادرست خويش شد و توبه كرد، خداوند توبه او را پذيرفت، در عين حال بلاهاي سنگين بر سر داود آورد.

در اينجا تورات تعبيراتي دارد كه قلم از ذكر آن شرم دارد، لذا از آن صرف نظر مي كنيم

در اين قسمت از داستان تورات نكاتي به چشم مي خورد كه مخصوصاً قابل دقت است.

1 _ كسي به عنوان دادخواهي نزد داود نيامد، بلكه يكي از پيامبران مشاور او داستاني را بر سبيل مثال براي پندو اندرز براي او ذكر كرد، سخن از دو برادر و تقاضاي يكي از ديگر در اينجا نيست، بلكه سخن از دو آدم غني و فقير است كه يكي گاوان و گوسفندان بسيار داشته، و ديگري فقط يك بره، ولي مرد غني بره مرد فقير را براي ميهمان خود كشته، تا اينجا نه سخن از بالا رفتن از ديوار محراب است، نه وحشت داود، و نه طرح دعوا ميان دو برادر و نه تقاضاي بخشش.

2 _ داود آن مرد غني سمتگر را مستحق قتل دانست (براي يك گوسفند قتل چرا؟)

3 _ بلافاصله حكمي بر ضد اين حكم صادر كرد و گفت بايد به عوض يك گوسفند، چهار گوسفند بدهد؟ (چرا؟).

4 _ داود به گناه خود در مورد خيانت به همسر اوريا اعتراف كرد.

5 _ خداوند او را عفو كرد (به اين سادگي چرا؟)

6 _ خداوند مجازات عجيبي درباره داود قائل شد كه نقل ناكردنش بهتر است.

7 _ و همين زن _ با اين سوابق درخشان _ مادر سليمان شد!

قرآن و تورات هر كدام چگونه قصه غم يعقوب در از دست دادن يوسف را بيان كرده اند؟
پرسش

قرآن و تورات هر كدام چگونه

قصه غم يعقوب در از دست دادن يوسف را بيان كرده اند؟

پاسخ

از تورات كنوني چنين بر مي آيد كه يعقوب هنگامي كه پيراهن خون آلود يوسف را ديد چنين گفت «اين قباي پسر من است و جانور درنده او را خورده يقين كه يوسف دريده شده است _ پس يعقوب جامه هاي خود را دريد و پلاس به كمر بست و روزهاي بسياري از براي پسرش نوحه گري نمود _ و تمامي پسران و تمامي دخترانش از براي تسلي دادن به او برخاستند، اما او از تسلي گرفتن امتناع نمود و گفت به پسر خود به قبر محزوناً فرود خواهم رفت.»

در حالي كه قرآن مي گويد يعقوب با هوشياري و فراست از دروغ فرزندان آگاه شد و در اين مصيبت جزع و فزع و بي تابي نكرد، بلكه آنچنان كه سنت انبياء است با آن مصيبت برخور صبورانه اي داشت هر چند قلبش مي سوخت و اشكش جاري مي شد و طبعاً از كثرت گريه چشمش را از دست داد، ولي به تعبير قرآن با صبر جميل و با خويشتن داري سعي كرد از كارهائي همچون دريدن جامه و نوحه گري و پلاس به كمر بستن كه علامت عزاداري مخصوص بود خودداري كند.

«تورات» بر چه چيزي اطلاق مي شود؟
پرسش

«تورات» بر چه چيزي اطلاق مي شود؟

پاسخ

«تورات» در اصل يك لغت عبري است كه به معني «شريعت و قانون» مي باشد و سپس به كتابي كه از طرف خداوند بر موسي بن عمران(ع) نازل گرديد گفته شد و گاهي به مجموعه كتب عهد عتيق و گاهي به اسفار پنجگانه آن نيز گفته مي شود.

كتب ديني يهوديان شامل چه چيزهايي است؟
پرسش

كتب ديني يهوديان شامل چه چيزهايي است؟

پاسخ

مجموع كتب يهود كه «عهد عتيق» ناميده شده، مركب از تورات و چندين كتاب ديگر مي باشد، تورات داراي پنج بخش است كه به نامهاي سفر «پيدايش»، سفر «خروج»، سفر «لاويان»، سفر «اعداد» و سفر «تثينه» ناميده شده است، اين قسمت از كتب عهد قديم، شرح پيدايش جهان و انسان و مخلوقات ديگر و قسمتي از زندگي انبياء پيشين و موسي بن عمران و بني اسرائيل و احكام اين آئين مي باشد.

و كتب ديگر آن كه در واقع نوشته هاي مورخان بعد از موسي(ع) مي باشد، شرح حالات پيامبران و ملوك و پادشاهان و اقوامي است كه بعد از موسي بن عمران به وجود آمده اند.

ناگفته پيداست كه غير از اسفار پنچگانه تورات، هيچيك از اين كتب، كتب آسماني نيستند و خود يهود نيز چنين ادعائي را ندارند و حتي «زبور» داود كه آنها را بعنوان «مزامير» مي نامند، شرح مناجاتها و اندرزهاي داود است.

و اما در مورد اسفار پنجگانه تورات، قرائن روشني در آنها وجود دارد كه بعد از موسي بن عمران نوشته شده اند، زيرا در آنها شرح و فات موسي(ع) و چگونگي تدفين او و پاره اي از حوادث بعد از وفات او آمده است، مخصوصاً آخرين فصل سفر پنجم (سفر تثنيه) به وضوح ثابت مي كند كه اين كتاب، مدتها بعد از وفات موسي بن عمران به رشته تحرير در آمده است.

بعلاوه محتويات اين كتب كه آميخته با خرافات فراوان و نسبتهاي ناروا به انبياء و پيامبران و بعضي سخنان كودكانه ميباشد گواه ديگري بر ساختگي بودن آنها است. شواهد تاريخي نيز نشان مي

دهد كه تورات اصلي از ميان رفت و بعداً پيروان موسي بن عمران، اين كتابها را به رشته تحرير در آوردند.

تفاوت ديدگاه تورات و قرآن در مورد ابراهيم (ع) چگونه است؟
پرسش

تفاوت ديدگاه تورات و قرآن در مورد ابراهيم (ع) چگونه است؟

پاسخ

ابراهيم خليل الرحمن از نظر قرآن از پيامبران اولو العزمي است كه در راه مبارزه با بت پرستي و بشر پرستي ثابت و استوار بوده است، وي از پيامبراني است كه رسالت وي با كتاب و شريعت همراه مي باشد و تمام ملتهاي جهان نسبت به اين شخصيت احترام زيادي قائلند. اكنون بايد ديد كه تورات سيماي اين مرد بزرگ جهان را چگونه ترسيم مي كند.

تورات، ابراهيم را چنين معرفي مي كند: ابراهيم در مجلس فرعون «ساره» را كه همسر وي بود، خواهر خود معرفي كرد، فرعون شيفته زيبايي ساره گرديد، او را به خانه خود برد، و ابراهيم را به خاطر ساره مورد انعام قرار داد و غلام و كنيز و مقدار زيادي گوسفند و گاو و الاغ و حيوانات ديگر به او بخشيد. وقتي فرعون فهميد ساره زن ابراهيم است نه خواهر وي، به ابراهيم گفت: چرا نگفتي كه او خواهر من نيست و همسر من است و مرا از جريان آگاه نساختي؟ چرا گفتي او خواهر من مي باشد تا من او را به همسري نگيرم در اين موقع فرعون ساره را به ابراهيم باز گرداند. اين سيماي ابراهيم است در تورات،(تورات، سفر تكوين، فصل 12).

ايا فردي كه نسبت به ناموس خود تا اين حد بي توجه باشد مي تواند سرآمد پيامبران باشد. آيا صحيح است كه بگوييم وي از ترس فرعون، او را خواهر خود معرفي كرد و اگر همسر خود معرفي مي كرد، ممكن بود به خاطر تصاحب همسر زيبايش مورد سوء قصد قرار گيرد. قرآن مقام ابراهيم را بالاتر از آن مي داند كه از

جباري به اندازه اي بترسد كه همسر خود را خواهر خويش معرفي كند از اين جهت در قرآن مجيد از اين داستان افسانه اي خبري نيست، بلكه قرآن سيماي او را با صفات عالي انساني كه در هيچ پيامبري جز خاتم پيامبران نمي توان يافت ترسيم كرده است.

سيماي ابراهيم (ع) در قرآن:

1- او «امام» و پيشواي انسانها است: «اِني جاعِلُكَ لِلناسِ إِماماً». بقره/124

2- او از «صالحان» و پاكان است: «فِي الآخِرَهِ لَمِنَ الصالِحينَ». بقره/130

3- او «حنيف» و يكتا پرست است. «وَ لكِن كانَ حَنيفاً» آل عمران/67

4- او «مسلم» و تسليم در برابر خدا است. «وَ لكِن كانَ حَنيفاً مُسلِماً» آل عمران/67

5- او «موقن و داراي يقين كامل بود. «وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنينَ» انفال/65

6- او «اواه» و فرد خدا ترس بود. «إِنَ إِبراهيمَ لأَواهٌ» توبه/114

7- او «حليم» و بردبار است. «إِنَ إِبراهيمَ لَأَواهٌ حَليمٌ» توبه/114

8- او «منيب» و مطيع است. «إِنَ إِبراهيمَ لَحَليمٌ أَواهٌ مُنيبٌ» هود/75

9- او به تنهايي امت بود. «إِنَ إِبراهيمَ كانَ أُمَة» نحل/120

10- او «قانت» و فرد عابد بود. «إِنَ إِبراهيمَ كانَ أُمَةً قانِتاً» نحل/120

11- او «شاكر» و سپاسگزار بود. «شاكِراً لأَنعُمِهِ» نحل/121

12- او «مؤمن» و فرد با ايمان بود. «إِنَهُ مِن عِبادِنَا المُؤمِنينَ» صافات/110

13- او «مصطفي» و برگزيده خدا است. «لَمِنَ المُصطَفَينِ» ص/47

14- او «خير» و نيكوكار بود. «لِمَنِ المُصطَفَينِ الاَخيارِ» ص/47

15- او داراي قلب سليم بود. «إِذ جاءَ رَبَهُ بِقَلبٍ سَلِيمٍ» صافات/84 هر يك از اين صفات مي تواند روشنگر مقام بزرگ و روحيه پاك و ايمان و اخلاص او باشد آيا شايسته است به چنين مردي كه خدا او را با چنين صفاتي ياد كرده است نسبت بي اعتنايي درباره همسر بدهيم. ابراهيم

شخصيتي است كه ملكوت آسمانها را با ديده دل مشاهده كرده است آنجا كه مي فرمايد: «وَ كَذلِكَ نُرِيَ إِبراهيمَ مَلَكُوتَ السَمواتِ» انعام/75 [واقعيت آسمانها را به ابراهيم نشان داديم]. آيا بر چنين شخصيتي صحيح است كه از جهت ترس، به شنيع ترين كار زشت تن بدهد و همسر خود را خواهر خويش معرفي كند؟ مردي كه يك تنه با قدرت ستمگر زمان خود (نمرود) مي جنگد و بي پروا تمام بتها را مي شكند و در برابر هيئت داوران با نيرومندترين منطق بر عقيده خود استدلال مي كند و سرانجام وارد آتش مي شود و از عقيده خود دست بر نمي دارد، هرگز از فرعون نمي ترسد ان هم بي جهت. قرآن قدرت روحي او را در كوبيدن و شكستن بتهاي بتكده چنين بيان مي كند. «فَزاغَ إِلي آلِهَتِهِم فَقالَ أَلا تَأكُلُونَ* ما لَكُم لا تَنطِقُونَ* فَراغَ عَلَيهِم ضَرباً بِاليَمينَ* فَأَقبَلُوا إِلَيه يَزِفُونَ*… » صافات/99-91 [به طور پنهاني نزد معبودهاي آنان رفت و گفت: چرا نمي خوريد، چه شده است كه سخن نمي گوييد، سپس ضربتي بر آنها نهاد، بت پرستان به سوي او آمدند، او گفت چرا بتهايي را كه مي تراشيد مي پرستيد در صورتي كه خدا بتهايي را كه مصنوع شماست آفريده است گفتند: براي او جايي بسازيد و در ميان آتش بيفكنيد؛ خواستند درباره او نيرنگي بكار برند ما آنها را كوچك قرار داديم. ابراهيم گفت: من بسوي خدايم مي روم] … . در فداكاري او در راه خدا همين بس كه حاضر شد فرزند خود اسماعيل را در راه خدا ذبح كند. (صافات/107-102).

تفاوت ديدگاه تورات و قرآن در مورد لوط (ع) چگونه است؟
پرسش

تفاوت ديدگاه تورات و قرآن در مورد لوط (ع) چگونه است؟

پاسخ

لوط از پيامبران معاصر با ابراهيم است كه از نظر عصر و زمان، بر يعقوب فرزند اسحاق و نوه ابراهيم، مقدم است. لوط پيامبري است بردبار و شكيبا، با گروهي بسر مي برد كه شنيع ترين اعمال را مرتكب مي شدند دچار «ساديسم» خاصي بوده و تمايلات جنسي خود را از طريق آميزش با جنس موافق ارضا مي كردند. اين مرد الهي در راه مبارزه با اين گروه منحرف، تهديد به تبعيد گرديد و چنين گفت: «لَئِن لَم تَنتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَ مِنَ المُخرَجينَ» شعرا/167 [اگر دست از تبليغ خود برنداري، رانده مي شوي]. اين گروه خيره سر، بر اثر فرو رفتگي در شهوت، گرفتار نتيجه اعمال خود شدند و پيش از آن كه فرشتگان الهي منطقه آنان را سنگباران كنند لوط با خانواده خود آن سرزمين را ترك گفت و بلافاصله اين سرزمين از طرف فرشتگان سنگباران گرديد و همگي نابود شدند.

لوط از ديدگاه تورات

«لوط از صوعر بر آمد و در كوه ساكن شد و دو دختر او به همراه وي بودند زيرا كه از سكونت در صوعر ترسيدند و او و دو دختر وي در مغاره سكونت گزيدند و دختر بزرگ به دختر كوچك گفت: پدر ما پير و فرتوت شده و كسي در روي زمين نيست كه موافق عادت كل زمين، به ما درآيد بيا پدر را شراب بنوشانيم و با او بخوابيم و از پدر خود، نسلي را زنده نگاه داريم. پس در آن شب پدر خويشتن را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ داخل شد با پدر خوابيد و او نه وقت خوابيدن و نه

وقت برخاستن اطلاع به هم رسانيد و روز ديگر دختر بزرگ به دختر كوچگ گفت كه ديشب با پدر خود خوابيدم امشب نيز او را شراب نوشانيم و تو داخل شده با او بخواب و از پدر خود نسلي را زنده نگاه داريم و آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر كوچك برخاسته و با او خوابيده و او نيز نه وقت خوابيدن و نه وقت برخاستن اطلاع به هم رسانيد و دو دختر لوط از پدر خودشان حامله شدند و دختر بزرگ پسري زاييد و اسمش را «موآب» ناميد كه تا به حال پدر «موآبيان» او است و دختر كوچك او نيز پسري زاييد و اسمش را «بن عمي» ناميد كه تا به حال پدر «بني عمون» او است.(تورات سفر تكوين باب 19 از آيه 38-30) فضايل اخلاقي لوط و دختران او در قرآن:

هرگاه آنچه را كه تورات درباره لوط و دختران او نقل نموده با آنچه كه قرآن درباره آنان مي گويد مقايسه كنيم ما به دو نكته مهم پي مي بريم. اولا: قرآن محتويات خود را از تورات نگرفته است زيرا هيچ نوع مشابهتي ميان آن دو نيست و از اين افسانه كه ساخته مغزهاي الكلي و گروههاي آلوده مطلق است در قرآن اثري وجود ندارد. ثانيا: قرآن وحي الهي است زيرا به حكم عقل و خرد، پيامبران آسماني از هر نوع گناه و نافرماني حتي از يك رشته لغزش هاي غير اختياري كه مايه تنفر جامعه مي گردد بايد مصون و پيراسته باشند. آيا صحيح است بگوئيم كه ادراك پيامبري به حدي برسد كه ميان سركه و شراب تفاوت نگذارد و اندازه اي مست

گردد كه در حال مستي، زشتي نزديكي دختر را احساس نكند و پس از توجه، دختر خود را نيز تنبيه ننمايد وگرنه دختر دوم از ترس مجازات، تصميم بر اجراي مقصود شوم خود نمي گرفت و به اندازه اي بي اعتنا باشد كه تدبيري اتخاذ نكند كه بار ديگر عمل تكرار نشود تانسل انسان نتيجه آميزش آلوده نباشد. اكنون برگرديم ببينيم كه قرآن قيافه لوط و دختران او را چگونه ترسيم مي كند. لوط از نظر قرآن مردي است كه از نظر فضيلت به مقامي رسيده كه:

1- [بر تمام مردم روي زمين برتري داشت]: «... وَ لوطاً وَ كُلاَ فَضَلنا عَلَي العالَمينَ». انعام/86

2- [قلب او مركز حكومت الهي بود]: «وَ لُوطاً آتَيناهُ حُكماً وَ عِلماً» انبيا/74

3- [او به اندازه اي پاك بود و با عمل ناپاك قوم خود مبارزه مي كرد كه او را تهديد به تبعيد كردند]: «إِلا أَن قالُوا أَخرَجُوهُم مِن قَريَتِكُم إِنَهُم أُناسٌ يَتَطَهَرُونَ» اعراف/82

نه تنها او پاك بود بلكه خاندان لوط همگي پاك بودند جز همسر پير او. چنانكه مي فرمايد: «فَأَنجَيناه وَ أَهلَهُ إِلا اَمرَأَتَهُ كانَت مِنَ الغابِرينَ» اعراف/83 [او و خانواده او را نجات داديم جز همسر او كه جزو نابود شدگان بود]. قرآن نه تنها بشر روي زمين را كه از نظر تورات همگي از آميزش لوط با دختران خود به وجود آمده اند نتيجه آميزيش حرام نمي داند بلكه معتقد است همگي با فطرت پاكي آفريده شده اند، چنان كه مي فرمايد: «فِطرَهَ اللهِ الَتي فَطَرَ الناسَ عَلَيها» روم/30 [آفرينش خدا (توحيد) كه همه را روي آن آفريد]. انسان از نظر قرآن مظهر اسماء و صفات الهي مي باشد چنانكه مي فرمايد: «إِنا جَعَلناهُ سَميعاً بَصيراً» الإنسان/2 [او

را شنوا و بينا (كه از صفات الهي است) آفريديم].

تفاوت ديدگاه تورات و قرآن در مورد يعقوب (ع) چگونه است؟
پرسش

تفاوت ديدگاه تورات و قرآن در مورد يعقوب (ع) چگونه است؟

پاسخ

يعقوب كه سر سلسله پيامبران «بني اسراييل» است در قرآن سيماي بس محبوبي دارد اينك ما نظر تورات را درباره وي منعكس مي كنيم:

«يعقوب در خيمه خود تنها بود و شخصي تا طلوع فجر با او كشتي گرفت هنگامي كه آن شخص احساس كرد كه صبح طلوع كرده است به يعقوب گفت مرا رها كن يعقوب گفت من تو را رها نمي كنم تا مرا بركت دهي وي به يعقوب گفت: نام تو چيست؟ گفت يعقوب .... ». تا اينكه مي گويد: «در آنجا به يعقوب بركت داد يعقوب اسم آن مكان را «پنوئيل» خواند زيرا گفت: خدا را روبرو ديدم و جانم رها يافته است هنگامي كه از «پنوئيل» گذشت آفتاب بر او طلوع نموده است و بر ران خود مي لنگيد از آن سبب بني اسرائيل از عروق سست شده كف ران، تا به امروز نمي خورند زيرا كه كف ران يعقوب كه سست شد آن شخص لمس كرد.»(تورات كتاب پيدايش فصل 9) جاي بحث و گفتگو نيست كه ديدار يعقوب با خدا در خيمه پنوئيل افسانه اي بيش نيست و هرگز ممكن نيست كه موجود نامتناهي به صورت انساني متمثل گردد و با بندگان خود دست و پنجه نرم كند و زورش به آفريده خود نرسد و از طريق ضربه فني او را نقش بر زمين كند. ولي يك چنين معرفي غلط از خدا، آنچنان سوء تأثير در روحيه جوانان روشنفكر مي گذارد كه هرگز چيزي آن را جبران نمي كند، آن جوان اسرائيلي كه مدرك اطلاعاتي او از مذهب و خدا همين تورات كنوني باشد، قطعا خدا و

ماوراء طبيعت را مخلوق و زاييده اوهام و پندارهاي قرون پيشين خواهد دانست و همين معرفي هاي غلط است كه جوانان اروپا را دسته دسته به سوي ما ديگري سوق داده آنان را به صورت يك مسيحي جغرافيايي در آورده است.

سيماي ديگر يعقوب در تورات

«اسحاق خواست به پسرش «عيسو» بركت دهد، «يعقوب» از در حيله وارد شد و خود را «عيسو» معرفي كرد و براي پدر غذايي فراهم نمود؛ اسحاق غذا را خورد و شراب را نوشيد «يعقوب» از طريق حيله و دروغهاي پياپي توانست بركت بگيرد اسحاق به او گفت: تو سرور برادر خود باش و پسران مادرت بر تو سجده مي كنند، ملعون باد هر كسي تو را لعنت كند، مبارك باد هر كه ترا مبارك خواهد، وقتي «عيسو» آمد و فهميد برادر او «يعقوب» بركت را بهيغما برده رو به پدر كرد و گفت: پدر مرا نيز بركت بده! گفت: برادرت آمد با حيله بركت را گرفت. عيسو به پدر گفت: آيا براي من بركتي نگاه نداشتي! «اسحاق» گفت: من او را آقا و سرور تو نگاه داشتم و همه برادرانش را غلام او ساختم و از خدا خواستم كه غله و شراب عطا فرمايد، پس الآن اي پسرم براي تو چه كنم، در اين موقع عيسو با صداي بلند گريست».(تورات سفر تكوين، فصل 27، جمله هاي 1-26) آيا معقول است كه كسي نبوت را به غارت ببرد؟ و آيا شايسته است كه خدا اين مقام را به حيله گر و دروغگو عطا فرمايد؟ فرض كنيد شخصي با خدا و رسول او از در حيله مكر وارد شد آيا خدا قادر نبود كه نبوت به غارت

رفته را به اهلش باز گرداند. «تَعالَي اللهُ عَن ذلِكَ عُلُواً كَبيراً».

به طور مسلم مغزهاي الكلي گروهي را بر آن داشته كه چنين افسانه هايي را بسازند و به اسحاق نسبت شراب خواري بدهند. نبوت و رسالت و ديگر مقامهاي بلند پايه معنوي، در گرو زمينه هاي مساعد و شرايط خاصي است و تا در محل لياقت و شايتسگي نباشد، هرگز از جانب خدا، چنين موهبتي به كسي داده نمي شود منطق قرآن درباره مواهب معنوي آيه زير است: «لا يَنالُ عَهدِي الظالِمينَ» بقره/124: [مقام پيشوايي به افراد ستمگر نمي رسد]. «اللهُ أَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ» انعام/124: [خدا دانا است هرجا مصلحت بيند رسالت خويش را همان جا مي گذارد». ولي در منطق تورات مي توان چنين مقام بزرگ و ارجمند را به حيله و تزوير به دست آورد! مقصود از بركت هر چه باشد پيدا است كه يك مقام معنوي ارزنده اي بود كه وقتي «عيسو» از محروميت خود آگاه گرديد، با صداي بلند گريه كرد جاي شگفت اين جا است كه اين مقام معنوي با اين كه به تزوير و حيله گرفته شده است، قابل بازگشت نباشد و پيامبر و خدا راضي گردد كه مقام عظيم رهبري در اختيار يك فرد دروغگو باقي بماند. سيماي يعقوب (ع) در قرآن مجيد:

قرآن مجيد يعقوب را با صفاتي معرفي مي كند كه ممكن نيست دارنده اينها يك فرد دروغگو باشد و از طريق حيله و تزوير نبوت را به دست آورد. در اين كتاب سر سلسله پيامبران بني اسرائيل به گونه اي كه شايسته مقام نبوت و سفارت از جانب خدا است، معرفي گرديده و مي گويد:

1- يعقوب آن بزرگ مرد الهي است كه در آخرين

لحظات زندگي به فكر آيين فرزندان خود بود كه مبادا از جاده توحيد منحرف گردند. وي رو به آنها كرد و چنين گفت: «إِذ قالَ لِبَنيهِ ما تَعبُدُونَ مِن بَعدِي قالُوا نَعبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبراهيمَ وَ إِسماعِيلَ وَ إِسحاقَ إِلهاً واحداً وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمُونَ» بقره/133 [يعقوب به فرزندان خود گفت: پس از من چه كسي را مي پرستيد، همگي گفتند: خداي تو و خداي پدران تو را ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداي يگانه را و همگي در برابر او تسليم هستيم].

2- قرآن يعقوب را بسان پدرش اسحاق يك فرد محسن ونيكوكار معرفي مي كند چنانكه مي فرمايد: «وَ وَهَبنا لَهُ إِسحاقَ وَ يَعقُوبَ كُلاً هَدينا ... وَ كَذلِكَ نَجزِيَ المُحسِنينَ» انعام/84 [براي ابراهيم، اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را هدايت كرديم ... ما اين چنين به نيكوكاران پاداش مي دهيم].

3- قرآن يعقوب را از صالحان مي شمارد و مي فرمايد: «وَ وَهَبنا لَهُ إِسحاقَ وَ يَعقُوبَ نافِلَهً وَ كُلاً جَعَلنا صالِحينَ» انبياء/72 [براي ابراهيم، اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را از صالحان قرار داديم].

شايستگي يعقوب به حدي بود كه خدا نبوت و انزال كتاب را در فرزندان او _ كه ذريه ابراهيم بودند _ به وديعت نهاده است: «وَ وَهَبنا لَهُ إِسحاقَ وَ يَعقُوبَ وَ جَعلنا فِي ذُرِيَتِهِ النُبُوَة وَ الكِتابَ» عنكبوت/27 [براي ابراهيم، اسحاق و يعقوب را بخشيديم و در خاندان او (ابراهيم از طريق يعقوب) نبوت و كتاب را قرار داديم].

يعقوب از نظر قرآن يك فرد بصير و نيرومند و پيوسته به ياد آخرت بوده و براي آن كار مي كرد: «وَ اذكُر عِبادَنا إِبراهيمَ وَ إسحاقَ وَ يَعقُوبَ أُولي الأَيدِي وَ

الأَبصارَ* إِنا أَخلَصناهُم بِخالِصَهٍ ذِكَري الدارِ* وَ إِنَهُم عِندَنا لَمِنَ المُصطَفِينَ الأَخيارِ» ص/47-45 [به ياد آر بندگان ما را ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه داراي قوت و بصيرت بودند كه ما موهبت ياد آن سرا را مخصوص آنان كرديم و آنان نزد ما از بندگان و نيكان بودند] آيا فردي كه داراي اين همه فضايل اخلاقي و روحيات ارزنده اي است كه اساس همه آن فضايل را نبوت تشكيل مي دهد ممكن است آن را به حيله و تزوير به دست آورد سپس داراي شايستگي ها باشد.

تفاوت ديدگاه تورات و قرآن در مورد داود (ع) چگونه است؟
پرسش

تفاوت ديدگاه تورات و قرآن در مورد داود (ع) چگونه است؟

پاسخ

حضرت داود (ع) كه يكي از پيامبران بزرگ بني اسرائيل است، به صورت بس ناپسندي كه قلم از تحرير آن شرم دارد، در عهد قديم ترسيم گرديده است. در كتاب «سموئيل دوم»، فصل يازده از جمله هاي 28-2 چنين مي خوانيم: داود از بسترش برخاسته در پشت بام خانه پادشاه، گردش كرد و از پشت بام، زني را ديد كه خويشتن را شستشو مي دهد و آن زن بسيار نيكو منظر بود. داود كسي را فرستاد كه درباره آن زن تحقيق كند كه به او گفتند كه او زن «اورياي حتي» است داود قاصد فرستاد تا از او سراغ گرفت و او را نزد وي آورده با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده به خانه خود برگشت، آن زن حامله شد و داود را با خبر ساخت و گفت كه من حامله هستم. بامدادان داود براي «يوآب» نوشته و مكتوب به اين مضمون نوشت كه «اوريا» را در مقدمه جنگ سخت بگذاريد و از عقبش برويد تا زده شده، بميرد. و چون «يوآب» شهر را محاصره كرد «اوريا» را در مكاني كه مي دانست مردان شجاع در آنجا مي باشند گذاشت و مردان شهر بيرون آمده با «يوآب» جنگ كردند و بعضي از قوم بندگان «داود» افتادند و «اورياي حتي» نيز بمرد. و چون زن «اوريا» شنيد كه شوهرش «اوريا» مرده است براي شوهر خود ماتم گرفت و چون ايام ماتم گذشت داود كسي را فرستاد او را به خانه آورد و او زن وي شد و برايش پسري زاييد اما كاري كه داود كرده

بود در نظر خداوند ناپسند آمد».

سيماي داود (ع) در قرآن مجيد:

قران مجيد «داود» را با صفات ارزنده اي كه همگي از شجاعت و پايمردي، علم و دانش، صبر و بردباري، عدالت و دادگري او حاكي است معرفي مي كند. در عظمت و بزرگي او همين بس كه دشت و دمن و كوهها و مرغان در تسخير او بوده است. اينكه متن آياتي كه صفات ياد شده را معرفي مي كند.

1-او نخستين شخصي است كه به جنگ و نبرد با جبار و ستمگر زمان خود (جالوت) مأموريت يافت و سرانجام بر او پيروز گرديد: «و قَتَل داودُ جالوتَ». بقره/251 [داود جالوت ستمگر را كشت].

2- او فردي است كه از طرف خداوند به وي فرمانروايي داده شد و قلب او مركز حكمت الهي و علوم خدايي گرديد، علومي كه خدا بر هر كس بخواهد مي آموزد. «وَ آتاهُ الله المُلكَ وَ الحِكمَةَ وَ عَلَمَهُ مِمِا يَشاءُ» بقره/251 [خدا به او سلطنت و حكمت عطا كرد و از آنچه مي خواست به او ياد داد]

3- عل او به اندازه اي گسترده بود كه سليمان نه تنها وارث فرمانروايي و اموال و ثروت او گرديد بلكه آشنايي به زبان طيور را از او به ارث برد سپس افتخار نمود كه خداوند همه چيز به ما داده است چنانكه مي فرمايد: «وَ لَقَد آتَينا داوُدَ وَ سُلَيمانَ عِلماً وَ قالا اَلحَمدُ للهِ الَذي فَضَلنا عَلَي كَثيرٍ مِن عِبادِهِ المُؤمِنِينَ* وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُهَا الناسُ ُعلِمنا مَنطِقَ الطَيرِ وَ أُوتِينا مِن كُلِ شَيءٍ إِنَ هذا لَهُوَ الفَضلُ المُبينَ» نمل/16-15 [ما به داود و سليمان دانش آموختيم و هر دو، خدا را سپاسگزار بودند كه

ما آنان را بر بسياري از بندگان با ايمان خود برتري داديم؛ سليمان وارث «داود» گرديد گفت: اي مردم! به زبان پرندگان آشنا هستيم و خدا همه چيز به ما داده است».

4- او صاحب يكي از كتابهاي آسماني كه از طرف خدا بر او نازل گرديده است چنانكه مي فرمايد: «وَ آتَينا داوُدَ زَبُوراً». نساء/163: [به داود زبرو داديم]. و در حقيقت انزال زبور بر وي، يك نوع برتري بخشيدن نسبت به او است چنانكه مي فرمايد: «وَ لَقَد فَضَلنا بَعضَ النَبِيينَ عَلي بَعضٍ وَ آتَينا داوُدَ زَبُوراً» نساء/55

5- در شايستگي اين پيامبر بزرگ همين بس كه خليفه خدا در روي زمين بود و از طرف او مأموريت داشت كه به حق داوري كند: «يا داوُدَ إِنا جَعلناكَ خَلِيفة فِي الأَرضِ فَاحكُم بَينَ الناسِ بِالحَقِ». ص/26. [اي داود ما ترا در روي زمين جانشين خود قرار داديم در ميان مردم به حق حكومت كن]. «وَ شَدَدنا مُلكَهُ وَ آتَيناهُ الحِكمَهَ وَ فَصلَ الخِطابٍ». ص/20

[پايه هاي حكومت او را محكم كرديم و به او حكمت آموختيم و منطقي جدا كننده حق از باطل داديم]. آيا صحيح است كه فردي كه نماينده خدا در ميان مردم است با زن شوهر دار آميزش كند يا نقشه قتل مردم را بكشد آيا كسي كه داراي حكمت است چنين كاري را انجام مي دهد و يا كسي كه جان و مال مردم در اختيار او است، شايسته است كه عوض اين كه مال و جان مردم را حفظ كند با مردم چنين بازي كند؟

6-قدرت روحي او به حدي رسيده بود كه در پرتو اراده حكيمانه، صخره ها و سنگها و كوهها با او همصدا گرديدند

تا با حمد خدا او را از هر عيبي پيراسته سازند: «وَ سَخَرنا مَعَ داوُدَ الجِبالَ يُسَبِّحنَ وَ الطَيرَ» انبيا/79 [كوهها و پرندگان را در حالي كه تسبيح مي گفتند رام داود كرديم]

7- اگر چه صبر ايوب معروف است، صبر داود نيز قابل ملاحظه است تا آنجا كه خداوند به پيامبر اسلام (ص) دستور مي دهد كه در راه تبليغ بردبار باشد صبر داود را ياد كند كه فردي صابر و داراي قدرت پيوسته به فكر خدا بود، چنانكه مي فرمايد: «وَ اصبِر عَلي ما يَقُولُونَ وَ اذكُر عَبدَنا ذَا الأَيدِ إِنَهُ أَوابٌ» ص/17 [بنده ما داود را ياد كن كه داراي قدرت و به سوي ما بازگشت كننده بود].

8- بايد دانست كه شخصيتي كه خدا او را با القاب زير مي خواند محال است داراي سيمايي باشد كه تورات از او ترسيم مي كند اينكه آيات: «وَ وَهَبنا لِداوُدَ سُلَيمانَ نِعمَ العَبدِ إِنَهُ أَوابٌ» ص/30 [به داود سليمان را بخشيديم، او است بنده مطيع]. «وَ اذكُر عَبدَنا داوُدَ ذا الأَيدِ» ص/17 [به ياد آر بنده ما داود را كه صاحب قدرت است]. «وَ إِنَ لَهُ عِندَنا لَزُلفي وَ حُسنَ مَآبٍ». ص/25 [او پيش ما داراي تقرب و حسن عاقبت است].

با اين بررسي، به تاريخ درخشان داود واقف شديم اكنون بايد توجه كنيم كه كدام يك از اين دو ترسيم شايسته مقام پيامبران است آيا با مشاهده آيات ذكر شده مي توان گفت كه محتويات قرآن متخذ از تورات است و چنين تهمتي را بر قرآن پذيرفت؟

تفاوت ديدگاه عهدين و قرآن در مورد سليمان (ع) چگونه است؟
پرسش

تفاوت ديدگاه عهدين و قرآن در مورد سليمان (ع) چگونه است؟

پاسخ

1-از نظر عهدين سليمان بر اثر آميزش داود با زن «اوريا» بوجود آمد چنانكه مي گويد: ««و يساء» داود پادشاه را آورد و داود پادشاه سليمان را از زني «اوريا» آورد (انجيل متي/باب اول/آيه 6) «داود زن خود «بت شبع» را تسلي داد و نزد وي در آمده، با او خوابيد و او پسري زاييد و او را سليمان نهاد. (كتاب دوجم سموئيل/ باب 12)

2- از نظر عهدين سليمان نيز راه پدر را رفته باب معاشقه و مغازله را با زنان باز نموده و هفتصد زن دايمي و سيصد زن موقت داشت چنانكه مي گويد: «سليمان پادشاه، سواي دختر فرعون، زنان غريب بسياري از «موآبيان» و «عمونيان»، «روميان» و «صيدونيان» و «حتيان» دوست مي داشت از امتهايي كه خداوند درباره ايشان به بني اسرائيل امر فرموده بود كه شما با ايشان در نياييد و ايشان با شما در نيايند، مبادا دل شما را به پيروي خدايان خود مايل گردانند و سليمان با اينها به محبت ملحق شد و او را هفتصد زن بانو و سيصد متعه بود و زنانش دل او را برگردانيدند». (كتاب اول پادشاهان/باب يازدهم/آيه3 -1)

3- اي كاش گناه سليمان همين بود كه در جمله هاي پيشين آمده است ولي وقتي باقيمانده جمله هاي باب ياد شده را مطالعه مي كنيم معلوم مي شود كه وي به جاي خداپرستي، بتها را مي پرستيد و براي بتها معبدها مي ساخت اينكه اين بخش از تاريخ زندگي ايشان: «زنان دل او را به معبودهاي ديگر (بتها) متمايل ساختند سليمان به دنبال «عشتورت» بت «صيدونيان» و «ملكوم» بت «عمونيان» رفت، سليمان در نظر خداوند

شرارت ورزيده و مثل پدر خود داود خدا را پيروي كامل نكرد، خشم خداوند بر سليمان بر افروخته شد زيرا دلش از «يهوه» خدا اسرائيل منحرف گشت خداوند به سليمان گفت: چون چنين كاري كردي سلطنت را از تو پاره كرده آن را به بنده ات خواهم داد». (كتاب اول پادشاهان/ فصل1) «نقاط مرتفع و بلندي كه سليمان آنها را براي «عشتورت» بت «صيدونيان» و براي «كموش» بت «موابيان» «ملكوم» بت «بني عمون» ساخته بودند پادشاه يوشيا آنها را نجس كرد و مجسمه ها را شكست و درخت زارها را بريد و به همين طرز تمام آثار بت پرستي را از بين برد».(كتاب دوم پادشاهان/ فصل 23)

فرض كنيد لازم نباشد كه پيامبر خدا معصوم از گناه باشد _ در صورتي كه دلايل قطعي، عصمت پيامبران را ثابت مي كند _ ولي آيا صحيح است پيامبري كه براي دعوت به آيين توحيد برانگيخته شده است، مردم را به بت پرستي دعوت كند و بناهاي بلندي براي پرستش آنها بسازد سپس مردم را به يگانگي خدا و پرستش او دعوت نمايد؟

سيماي سليمان (ع) در قرآن:

چهره سليمان در قرآن به صورتي است كه هر انساني آرزو دارد كه داراي چنين صفات انساني و قدرت ملكوتي باشد اينك به برخي از صفات برجسته او در قرآن اشاره مي كنيم:

1- قلب او مركز اسرار و محل نزول وحي الهي بود چنانكه مي فرمايد: «إِنا أَوحَينا إِلَيكَ كَما أَوحَينا إِلي نُوحٍ وَ النَبِيينَ مِن بَعدِهِ وَ أَوحَينا إِلي إِبراهيمَ ... وَ هارونَ وَ سُلَيمانَ» نساء/163 [ما به تو وحي فرستاديم همچنانكه به نوح و پيامبران پس از او وحي كرديم و نيز به ابراهيم و ...

هاورن و سليمان وحي نموديم].

2- او از زمره نيكوكاران بوده است چنانكه مي فرمايد: «وَ مِن ذُرِيَتِهِ داوُدَ وَ سُلَيمانَ وَ أَيُوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجزِي المُحسِنِينَ» انعام/84 [از ذريه او است داود و سليمان و ايوب و يوسف وموسي و هارون. ما همچنان نيكوكاران را پاداش مي دهيم].

3- در مقام و موقعيت او همين بس كه خداوند او را برگزيد و علم و دانش به وي عطا كرد: «فَفَهَمناها سُلَيمانَ وَ كُلاً آتَينا حُكماً وَ عِلماً» انبياء/79 [حكم حق را به سليمان فهمانيديم و بر هر دو (سليمان و داود) حكمت و دانش آموختيم]. و نيز مي فرمايد: «وَ لَقَد آتَينا داوُدَ وَ سُلَيمانَ عِلماً وَ قالا الحَمدُ لِلهِ» نمل/15 [ما به داود و سليمان علم عطا كرديم و هر دو، خدا را سپاسگذار بودند].

4- خدا او را به زبان پرندگان آشنا ساخته بود چنانكه مي فرمايد: «وَ وَرِثَ سُليمانَُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُهَا الناسَ عُلِمنا مَنطِقَ الطَيرِ وَ أَُوتِينا مِن كُلِ شَيءٍ إِنَ هذا لَهُوَ الفَضلُ المُبين» نمل/16 [سليمان گفت مردم! آگاهي از زبان پرندگان و همه چيز به ما داده شده است اين است فضيلت روشن].

5- نه تنها زبان پرندگان را مي دانست بلكه به زبان مورچگان كاملا مسلط بود چنانكه مي فرمايد: «حَتي إِذا أَتَوا عَلي وادِ النَملِ قالَت نَملَةُ يا أَيُهَا النَملُ ادخُلُوا مَساكِنَكُم لا يَحطِمَنَكُم سُلَيمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُم لا يَشعَرُونَ* ... » نمل/18 [وقتي سليمان به وادي مورچه وارد شد مورچه اي گفت: مورچگان! به سرعت، برويد به لانه هاي خود تا سليمان و سربازان او در حالي كه متوجه نيستند شما را محو نكنند سليمان از سخن مورچه

لبخندي زد و از گفتار او خنديد و گفت پروردگارا ...].

6- قدرت مادي و معنوي سليمان بسيار حيرت زاست هرگز بشر چنين قدرتي درميان فرزندان آدم سراغ ندارد او از نظر ولايت و قدرت بر تصرف در جهان طبيعت، به حدي رسيده بود كه باد به فرمان او حركت مي كرد چنانكه مي فرمايد: «وَ لِسُليمانَ الرِيحَ عاصِفَهً تَجري بِأَمرِه إِلَي الأَرضِ الَتي بارَكنا فِيها وَ كُنا بِكُلِ شَيءٍ عالِمينَ». انبياء/81 [براي سليمان باد وزنده در اختيار بود كه به فرمان او به سرزميني كه بركت داديم روانه مي شد و ما به همه چيز عالم هستيم] در آيه ديگر مقدار مسافتي را كه باد به فرمان او در دو نيم روز طي مي كرد و او را مي برد بيان مي كند و مي فرمايد: «وَ لِسُلَيمانَ الرِيحَ غُدُوُها شَهرٌ وَ رَواحِها شَهرُ». سبأ/12 [باد در اختيار سليمان بود بامداد تا ظهر مسافت يك ماه و از ظهر تا غروب نيز به همان اندازه مسافت مي پيمود].

7- چه قدرتي بالاتر از اين كه اراده او آنچنان قوي و نيرومند بود كه شياطين در تسخير او بوده و براي او غواصي و كارهاي ديگر انجام مي دادند چنانكه مي فرمايد: «وَ مِنَ الشَياطينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنا لَهُم حافِظينَ» انبيا/82 [شياطين براي او غواصي و كار مي كردند و ما نگهبان آنها بوديم]. آيا يك فرد با اين عظمت امكان دارد كه مدتي بت را بپرستد و يا بت را ترويج كند؟!

كتب آسماني ديگر به چه زباني نازل شده است
پرسش

كتب آسماني ديگر به چه زباني نازل شده است

پاسخ

قرآن كريم مي فرمايد: "وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُول ٍ إِلاّ بِلِسَان ِ قَوْمِه ِ لِيُبَيِّن َ لَهُم ْ" (ابراهيم 4) و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم تا ]حقايق را براي آنان بيان كند.

اقوام گذشته به زبان هاي آريايي سامي عبري و... صحبت مي كردند كه زبان هاي كنوني دنيا تحول يافته آنهاست پيامبران در هر منطقه و زمان به زبان همان منطقه و زمان سخن مي گفتند; مثلاً گفته مي شود كه حضرت آدم غ به زبان سامي سخن مي گفته اند و حضرت موسي غ به زبان عبري صحبت مي كردند.(ر.ك كليات تاريخ مترجم مسعود رجب نيا، ج ص )

از اين آية شريفه استفاده مي شود كتاب آسماني هر پيامبري به زبان همان قوم بوده است مثلاً: تورات به زبان عبري انجيل به زبان سرياني و... نازل شده است همان طور كه قرآن به زبان عربي است

"إِنَّ_آ أَنزَلْنَ_َه ُ قُرْءَ َنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُم ْ تَعْقِلُون َ ;(يوسف 2) ما آن را قرآني عربي نازل كرديم تا شما درك كنيد ]و بينديشيد[."

آراء كلامي يهود
ام_روز در م_يان يهود چنين عقيده اى وجود ندارد و هيچكس عزير را پسر خدا نمى داندبا اين حال چرا قرآن چنين نسبتى را به آنها داده است ؟
پرسش

ام_روز در م_يان يهود چنين عقيده اى وجود ندارد و هيچكس عزير را پسر خدا نمى داندبا اين حال چرا قرآن چنين نسبتى را به آنها داده است ؟

پاسخ

ل_زوم_ى ندارد همه يهود چنين اعتقادى را داشته باشند , همين قدر مسلم است كه درعصر نزول آي_ات قرآن در ميان يهود گروهى با اين عقايد وجود داشته اند به دليل اينكه هيچ گاه نسبت فوق را ان_ك_ار ن_ك_ردند و تنها آن را توجيه نمودند و نامگذارى عزير را به ابن اللّه به عنوان يك احترام معرفى كردند .

آيا يهوديها عزير را فرزند خدا مى دانند ؟
پرسش

آيا يهوديها عزير را فرزند خدا مى دانند ؟

پاسخ

از آيات قرآن استفاده مى شود كه عزير در نظر يهوديها , مانند مسيح درنظر مسيحيان فرزند خدا است . مقصود از اين فرزندى چيست ؟ عزير همان عزراء در لسان يهود است . ت_اريخ مى گويد : بخت النصر فرمانرواى بابل , فلسطين را فتح كرد و معبد يهود راويران ساخت , ك_ت_ابهاى آنان را سوزانيد , رجال آنها را كشت , زنان و كودكان وپيران از كار افتاده را اسير كرد و روانه بابل ساخت , و قريب به يك قرن اين گروه در آنجا ماندند . در س_ال 457 پيش از ميلاد , كورش , بابل را گشود , اسيران يهود را آزاد ساخت , واجازه داد كه آنان به مراكز خود بازگردند و تورات را دوباره بنويسند . در اين موقع , عزراء تورات را ǘҠحفظ نوشت . و بخاطر اين موقعيتى كه نصيب وى گرديد , در ميان يهوديان ابن اللّه نامʏهԘϠ. ق_رآن م_ج_ي_د , اي_ن ح_ق_يقت را در آيه زير حكايت مى كند : و قالت اليهود عزير ابن اللّه و قالت النصارى المسيح ابن اللّه (1) . يهود گفتند كه عزير فرزند خدا است و نصارى گفتند كه مسيح فرزند خدا است . ب_رخ_ى , از عطف مسيح بر عزير چنين نتيجه مى گيرند كه فرزند بودن عزير دراعتقاد يهود , ب_س_ان ف_رزن_د ب_ودن م_سيح و به معنى الوهيت و معبود بودن او است ,و به گمان آنان جزئى از الوهيت در او است . روى اين اساس , از ميان قديسين ,عزير نيز جزو معبودها شمرده شده است

. ولى قرائن ديگرى گواهى مى دهد كه پسربودن او يك اضافه تشريفى و مجازى , و به خاطر اظهار ع_لاقه و به منظور احترام و تكريم بوده است , همچنانكه يهوديان و مسيحيان , مجموع ملت خود را اب_ن_اء اللّه - ف_رزن_دان خ_دا - مى خوانند , چنانكه مى فرمايد : و قالت اليهود و النصارى نحن ابناءاللّه و احباوه (2) . يهود , و نصارى گفتند كه ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم . بنابر اين هيچ بعيد نيست كه ابن اللّه بودن حضرت عزير , يك نوع اضافه تشريفى باشد . اگ_ر ق_رائن دي_گرى بر اين كه مسيح نزد نصارى واقعا فرزند خدا شمرده مى شوددر دست نبود , درباره او نيز همين حكم جارى بود . گواه روشن بر اينكه اين اضافه جنبه تشريفى دارد , اين است كه در آيه زير ,هنگامى كه از ربوبيت اح_بار و راهبان سخن مى گويد , نامى از مسيح مى برد , بدون اينكه از عزير سخنى به ميان آورد , چنانكه مى فرمايد : اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه و المسيح ابن مريم (3) . علماء و راهبانشان را معبودانى جز خدا اتخاذ كرده اند , و مسيح بن مريم رانيز . اگر به راستى عقيده يهود درباره عزير , الوهيت بود , بسيار مناسب بود كه در اين آيه نامى از عزير نيز برده شود .

مسيحيان معتقدند كه حضرت مسيح عليه السلام فديه و كفاره گناهان همه انسان هاشده اند . بنابراين نيازى به دين جديد ( اسلام ) نيست . بلكه تعاليم دين عيسى عليه السلام كافى است .
پرسش

مسيحيان معتقدند كه حضرت مسيح عليه السلام فديه و كفاره گناهان همه انسان هاشده اند . بنابراين نيازى به دين جديد ( اسلام ) نيست . بلكه تعاليم دين عيسى عليه السلام

كافى است .

پاسخ

هدف خداوند از خلقت به كمال رساندن هر نوع از مخلوقات است . به كمال رسيدن انسان در گرو اطاعت از اوامر و نواهى الهى است . ام_ا اگ_ر ف_رض ك_نيم ارتكاب يك گناه مثل خوردن از درخت ممنوع , توسط آدم سبب هلاكت دائم_ى و اب_دى او و ه_مه انسان ها شود و هيچ راه نجاتى به جز فدا مسيح نباشد , پس فايده تشريع ادي_ان وآم_دن پيامبران قبل از مسيح و خود حضرت مسيح عليه السلام چيست ؟ به علاوه كسانى كه با عمل صالح و تقوا در سراسر عمر زندگى كرده و مى كنند چگونه حضرت عيسى فديه وكفاره آنان مى شود .

منشا اين عقيده كه مسيحيان و يهوديان قائل هستند خداوند داراى فرزند مى باشدچيست ؟
پرسش

منشا اين عقيده كه مسيحيان و يهوديان قائل هستند خداوند داراى فرزند مى باشدچيست ؟

پاسخ

اين سخن كه خداوند فرزندى دارد بدون شك زاييده افكار ناتوان انسانهايى است كه خدا را در همه چيز با وجود محدود خودشان مقايسه مى كردند انسان به دلائل مختلفى نياز به وجود فرزند دارد : از يكسو عمرش محدود است و براى ادامه نسل تولد فرزندلازم است از سوى ديگر قدرت او محدود اس_ت ن_ي_از به معاونى دارد كه در كارها به اوكمك كند بديهى است هيچ يك از اين امور در مورد خ_داون_دى ك_ه آف_ريننده عالم هستى و قادر بر همه چيز و ازلى و ابدى است مفهوم ندارد بعلاوه داشتن فرزند لازمه اش جسم بودن است كه خدا از آن نيز منزه است .

در قرآن آمده كه يهود به عزير لقب پسر خدا دادند. ولي امروز يهوديها اصلا اين حرف را نمي زنند, آيا همه يهوديها اين لقب عزير را استفاده مي كردند يا فقط بعضي از فرقه هايشان اين لقب را استفاده مي كردند؟
اشاره

ام_روز در م_يان يهود چنين عقيده اى وجود ندارد و هيچكس عز

پرسش

در قرآن آمده كه يهود به عزير لقب پسر خدا دادند. ولي امروز يهوديها اصلا اين حرف را نمي زنند, آيا همه يهوديها اين لقب عزير را استفاده مي كردند يا فقط بعضي از فرقه هايشان اين لقب را استفاده مي كردند؟

ام_روز در م_يان يهود چنين عقيده اى وجود ندارد و هيچكس عزير را پسر خدا نمى داندبا اين حال چرا قرآن چنين نسبتى را به آنها داده است ؟

پاسخ

: «عزير»، عربي شده ي عزراء است، مثل عيسي كه عربي يَسوع و يحيي معرّب يوحنّاست و در اين كه عزير پيامبر بوده يا نه اختلاف است، آنچه كه مسلم است عزير يكي از علماي بزرگ يهود بوده كه لقب «مُنجي يهود» يافت. زيرا پس از آنكه در واقعه بخت النصر پادشاه بابل و تسخير بلاد يهود و ويران نمودن معبد و سوزاندن كتابهاي ايشان به كلي از بين رفت تا آنكه بابل به دست كورش كبير پادشاه ايران فتح شد. و عزرا نزد وي رفته و براي يهوديان تبعيدي شفاعت نمود. و چون در نظر كورش صاحب احترامي بود، تقاضا و شفاعتش پذيرفته شد، و اجازه داد يهود به بلاد خود باز گردند و توراتشان از نو نوشته شود، و يهود از آن جهت كه عزرا وسيله ي نجات آنان و برگشت ايشان به فلسطين شد، او را تعظيم نموده و بهمين منظور پسر خدايش ناميدند. و آيه شريفه مي گويد: و قالت اليهودُ عزيرٌ... و يهوديان مي گفتند: عزير پسر خداست...

البته يهوديان امروز، عزير را فرزند خدا نمي دانند، ولي در زمان پيامبر اسلام(ص) چنين عقيده اي داشته اگر چه اين اعتقاد همه ي يهوديان نبود، و تنها بخشي از آنها

به اين اعتقاد بوده اند، اما در هنگام نزول آيه شريفه يهوديان معاصر پيامبر اكرم(ص) كه در مدينه ساكن بودند، نسبت به آن سكوت كردند و مخالفتي ننمودند . بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه حداقل يهودياني كه با پيامبر اكرم(ص) معاصر بوده اند و مورد خطاب و معارضه با اسلام بوده اند. در چنين اعتقادي متفق القول بوده اند.

ل_زوم_ى ندارد همه يهود چنين اعتقادى را داشته باشند , همين قدر مسلم است كه درعصر نزول آي_ات قرآن در ميان يهود گروهى با اين عقايد وجود داشته اند به دليل اينكه هيچ گاه نسبت فوق را ان_ك_ار ن_ك_ردند و تنها آن را توجيه نمودند و نامگذارى عزير را به ابن اللّه به عنوان يك احترام معرفى كردند .

آيا يهوديها «عُزير» را فرزند خدا مي دانند؟
پرسش

آيا يهوديها «عُزير» را فرزند خدا مي دانند؟

پاسخ

«عزيز» همان «عزراء» در لسان يهود است.

تاريخ مي گويد:بخت النصر فرمانرواي بابل، فلسطين را فتح كرد و معبد يهود را ويران ساخت، كتابهاي آنان را سوزانيد، رجال آنها را كشت، زنان و كودكان و پيران از كارافتاده را اسير كرد و روانه بابل ساخت، و قريب يك قرن اين گروه در آنجا ماندند.

در سال 457 پيش از ميلاد، كورش، بابل را گشود، اسيران يهود را آزاد ساخت، و اجازه داد كه آنان به مركز خود باز گردند و تورات را دوباره بنويسيد. در اين موقع، «عزراء» تورات را از حفظ نوشت. و بخاطر اين موقعيتي كه نصيب وي گرديد، در ميان يهوديان «ابن الله» ناميده شد.

قرآن مجيد، اين حقيقت را در آيه زير حكايت مي كند:

«وَقالَتِ الْيَهُودُ عزيرٌ ابْنُ اللهِ وَ قالَتِ النَّصاريَ الْمَسيحُ ابْنُ اللهِ» توبه/30

[يهود گفتند كه عزير فرزند خدا است و نصاري گفتند كه مسيح فرزند خدا است].

برخي، از عطف مسيح بر «عزيز» چنين نتيجه مي گيرند كه فرزند بودن عزير در اعتقاد يهود، بسان فرزند بودن مسيح و به معني الوهيت و معبود بودن او است، و به گمان آنان جزئي از الوهيت در او است. روي اين اساس، از ميان قديسين، عزير نيز جزو معبودها شمرده شده است. ولي قرائن ديگري گواهي مي دهد كه پسر بودن او يك اضافه تشريفي و مجازي، و به خاطر اظهار علاقه و به منظور احترام و تكريم بوده است، همچنانكه يهوديان و مسيحيان، مجموع ملت خود را «ابناءالله» _فرزندان خدا- مي خوانند، چنانكه مي فرمايد:

«وَ قالَتِ الْيَهُوُدُ وَ النَّصاري نَحْنُ اَبْناء اُللهِ وَ اَحِبّاوُهُ» مائده/18

[يهود، و نصاري گفتند كه ما فرزندان خدا

و دوستان او هستيم].

بنابراين هيچ بعيد نيست كه «ابن الله» بودن حضرت عزيز، يك نوع اضافه تشريفي باشد. اگر قرائن ديگري بر اين كه مسيح نزد نصاري واقعاً فرزند خدا شمرده مي شود دردست نبود، درباره او نيز همين حكم جاري بود.

گواه روشن براينكه اين اضافه جنبه تشريفي دارد، اين است كه در آيه زير، هنگامي كه از ربوبيّت احبار و راهبان سخن مي گويد، نامي از مسيح مي برند، بدون اينكه از عزير سخني به ميان آورد، چنانكه مي فرمايد:

«اِتَّخَذُوا اَحْبارَهمْ وَ رُهبانَهُمْ اَرْباباُ مِنْ دُونِ اللهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ» توبه/31

[علماء و راهبانشان را معبوداني جز خدا اتخاذ كرده اند، و مسيح بن مريم را نيز].

اگر به راستي عقيده يهود درباره عزيز، الوهيت بود، بسيار مناسب بود كه در اين آيه نامي از عزير نيز برده شود.

پيروان حقيقي حضرت موسي چه كساني بودند
پرسش

پيروان حقيقي حضرت موسي چه كساني بودند

پاسخ

پيروان حقيقي حضرت موسي(ع) كساني بودند كه به حضرت مسيح(ع) پيوستند، ولي از نظر ظاهر همان طور كه هر كس

شهادت به وحدانيت خداوند و رسالت حضرت محمد(ص) داد، مي گوييم مسلمان; بر يهوديان و مسيحيان نيز همين طور حكم

مي شود.

علت دشمني يهود با حضرت جبرئيل (ع ) چيست ؟
پرسش

علت دشمني يهود با حضرت جبرئيل (ع ) چيست ؟

پاسخ

دليلي براي دشمني يهود با جبرئيل نمي توان وجود داشته باشد. بله يهود زمان پيامبر بنا به آنچه در تفسير آيه 98 بقره قل من كان عدوا لجبرئيل فانه... آمده است به علت بهانه جوئي جهت نپذيرفتن دعوت پيامبر اسلامگفتند. اگر پيامبري كه وحي بر شما نازل مي كند جبرئيل نبود ايمان مي آورديم چرا كه جبرئيل از سوي خداوند تكاليف سخت و جنگ را مي آورد و ميكائيل تكاليف آسان و سرورآميز مي آورد. در حقيقت اين سخن آنان بهانه جوئي بيش نبود. به همين جهت آيات ياد شده در مقام پاسخبه آنان نازل شده است. (تفسير نمونه، 1/360)0

خوانده ام كه ايمان به معاد در بين يهود و نصاري ناقص است (احتمالاً فقط روحاني است)؛ لطفاً توضيح بفرماييد.
پرسش

خوانده ام كه ايمان به معاد در بين يهود و نصاري ناقص است (احتمالاً فقط روحاني است)؛ لطفاً توضيح بفرماييد.

پاسخ

براي روشن شدن پاسخ بايد در دو بخش جداگانه بحث شود:

الف) معاد در بين يهود:

در اين زمينه سه سوال مطرح مي شود. آيا يهوديان اساسا معاد و رستاخيز را قبول داشتند يا خير؟ بر فرض قبول آيا جزو اصول آنها است يا خير؟ و آيا به معاد جسماني قائلند يا روحاني؟

قبل از پرداختن به جواب اين سوال ها ذكر اين نكته لازم است كه اولا به تصريح قرآن كريم و شهادت تاريخ دين يهوديت و مسيحيت دچار تحريف شده است. ثانيا اين دو دين داراي فرقه هاي بسيار گوناگون و متنوع هستند كه گاه داراي آراي متناقض در يك زمينه هستند.

1- يهود و رستاخيز:

در مورد اعتقاد يهوديان به رستاخيز آقاي دكتر جواد مشكور در دو مورد از كتاب خلاصه اديان تصريح مي كند بر اينكه بر خلاف مسلمين و نصاري، يهوديان اعتقاد روشني به آخرت و روز جزا ندارند و سزا و جزاي اعمالشان را بيشتر در اين جهان مي دانند و اعتقاد به رستاخير كه در دين ايشان ذكر شده اعتقادي قديم نيست و چنانجه از پيش گفتيم اين عقيده را پس از آزادي ايشان از اسارت بابل به دست كورش از نشست و برخاست با ايرانيان زرتشتي فرا گرفتند.(خلاصه اديان، دكتر محمد جواد مشكور، ص134 و 142) ليكن در كتاب گنجينه از تلمود (احاديث شناسي يهود در سال 216م توسط دانشمندي يهودي بنام رابي يهودا همراه يكصد و پنجاه تن از علما يهود جمع آوري شد و ميشتاه ناميده شد چون كتاب ميشتاه

نياز به شرح داشت علماي يهود بر آن شروحي نوشتند به نام گمارا از تركيب ميشتاه با گمارا كتابي عظيم در بيان عقايد يهوديت بوجود آمد كه معروف است به تلمود) كه به صورت تفصيلي به اين بحث پرداخته استفاده مي شود كه يهوديان معتقد بر معاد هستند و معاد جزو اصول دين آنهاست. نويسنده در اين كتاب تصريح مي كند كه در تعليمات ديني دانشمندان يهود هيچيك از موضوعات مربوط به جهان آينده مانند اعتقاد به رستاخيز مردگان داراي اهميت نيست اعتقاد به رستاخير يكي از اصول دين و ايمان يهود است و انكار آن گناهي بزرگ محسوب مي شود در تلمود چنين آمده است: «كسي كه به رستاخيز مردگان معتقدد نباشد و آن را انكار كند از رستاخيز سهمي نخواهد داشت»(گنجينه اي از تلمود، ص362، نقل از سنهدرين 90 الف) ليكن بايد گفت اين اعتقاد گروهي از يهوديان به نام فرسيان است حال اگر گروهي ديگر به نام صادوقيان چنين تعليم مي دادند كه با مردن جسم روح نيز معدوم مي شود و مرگ پايان موجوديت انسان است و دليل صادوقيان بر رد رستاخيز مردگان اين بود كه در اسفار پنجگاه تورات ذكري از اين موضوع به ميان نيامده در مقابل فرسيان مخالفت كرده و مواردي را ذگر كرده اند كه تورات اشاره به مسئله رستاخيز دارد كه فعلا جاي تفصيل نيست.

2- همگاني بودن معاد:

اختلاف عظيم ديگر در بين علمايي از يهود كه معتقد به معاد هستند واقع شده كه آيا معاد براي همه افراد است؟ بعضي قائلند براي همه مردگان و برخي معاد را مختص يهوديان دانسته و عده ديگر محدود تر

از اين گفته اند و تصريح كرده اند كه حتي يهودياني كه لياقت و امتيازات لازم را كسب نكرده باشند از پاداش زندگي بعد از مرگ محروم خواهند بود و برخي اين نظريه را قائل شده اند كه فقط مردگاني كه در خاك اسرائيل خفته اند از تجديد حيات بهره مند خواهند بود.

3- معاد روحاني يا جسماني:

اما در باره اينكه معاد را يهود جسماني مي داند يا روحاني از مجموع نوشته هاي آنها معاد جسماني استفاده مي شود گرچه در نحوه اين معاد جسماني اختلافاتي دارند.

4- چگونگي معاد جسماني:

مثلا پيروان مكتب شماي مي گويند شكل يافتن انسان در جهان آينده مانند شكل يافتن او در اين جهان نخواهد بود در اين جهان شكل يافتن بدن از پوست و گوشت شروع شده و با رگها و استخوانها خاتمه مي يابد ولي در جهان آينده بر عكس از رگها و استخوانها آغاز و با پوست و گوشت پايان مي پذيرد.(گنجينه اي از تلمود ص368 نقل از حزقيال 8:37) اما پيروان مكتب هيلل مي گويند شكل پذيرفتن بدن انسان در جهان آينده مانند شكل يافتنش در اين جهان خواهد بود يعني از پوست و گوشت شروع شده و با رگها و استخوانها خاتمه مي يابد.

سوال ديگر كه در بين علماي يهود درباره رستاخيز مطرح است درباره افرادي است كه در اين دنيا داراي نقايص جسماني بوده اند آيا در آخرت هم اين نقايص جسماني را دارند يا خير. علماي يهود با استناد به برخي موارد از تورات و منابع ديگر قائل شده اند كه با همان نقايص جسمي برانگيخته مي شوند. مثلا در كتاب جامعه سليمان نقل شده

كه نسلي ميرود و نسل ديگري مي آيد در شرح اين جمله علماي يهود در تلمود مي گويند يك نسل همان طور كه مي رود همانگونه نيز باز مي گرد و اگر كسي با پاي لنگ يا چشم كور از دنيا رفت با پاي لنگ و چشم كور برانگيخته خواهد شد.(جامعه سليمان 4:1) و قائلند كه مأمور واقعه عظيم رستاخيز ايلياس (الياس) نبي است چنانچه در ميشاسوطا جلد 9 ص15 نقل شده كه رستاخيز مردگان توسط ايليا عملي خواهد شد.

حاصل سخن:

از مطالبي كه ذكر كرديم به دست مي آيد كه در تورات نص صريحي بر معاد نيست بلكه اشاراتي است كه بعضي دلالت آنها بر معاد پذيرفته بعضي انكار كرده لهذا اصل وجود معاد در بين علماي يهود خصوصا يهود اوايل محل اختلاف است و ثانيا فرقه اي كه قائل به معاد هستند آن را جزء اصول دانسته و ليكن در اين كه آيا براي همه است يا بعضي افراد اختلاف داردند و ثالثا از نقل هاي كه در آخر از فرقه شماي و هيلل بيان كرديم روشن شد كه معتقدين به معاد از يهود معاد را جسماني مي دانند نه روحاني.

(براي يافتن مستندات اين مطالب مي توانيد به كتاب افتخار اسلام به ساير اديان تأليف محمد صادق فخر الاسلام ص129 به بعد و كتاب گنجنه اي از تلمود ص362 به بعد و كتاب خلاصه اديان ص134 به بعد مراجعه فرمائيد.)

ب) معاد در مسيحيت:

آنچه از كتاب مقدس و كتبي كه درباره مسيحيت نوشته شده به دست مي آيد اين است كه همه مسيحيان معتقد به رستاخيز هستند و در باره اينكه رستاخيز از اصول است

يا خير، علماي مسيحي آن را جزء اصول مي دانند ليكن برتراند راسل در كتاب «چرا مسيحي نيستم» مي گويد اعتقاد به دوزخ پيرو تصميم شوراي خصوصي، هرچند كه اسقف اعظم كانت بري و اسقف اعظم پورت آن را به رسميت نشناختند، جزء اصول اعتقادي مسيحيت نمي باشد ليكن در تعاليم اساسي كتاب مقدس و به تصريح پولس و ديگر رسولان جزء اصول اعتقادي محسوب مي شود.(انجيل مرقس باب9 آيه 43-49، يوحنا باب 5 آيه 20-27، رساله اولاي پولس باب 15 آيه 15)

اما در باره اينكه معاد جسماني است يا روحاني از مواضع متعدد از كتاب مقدس تصريح به جسماني بودن معاد شده چنانچه شيخ محمد صادق فخر الاسلام در كتاب افتخار اسلام بر ساير اديان مي گويد: «اقرار به معاد و حشر جسماني از ضروريات دين نصاري و مجمع عليه جميع فرق ايشان است و در اين مسئله با ما هيچ اختلافي ندارند و اقرار به حشر جسماني منصوص عليه اناجيل است در مواضع كثيره.» و ايشان شش مورد از مواردي را كه در اناجيل مختلف تصريح به جسماني بودن معاد شده را ذكر مي فرمايند.افتخار اسلام ...، شيخ محمد صادق فخر الاسلام ص120) ليكن نكته اي كه لازم به يادآوري است كه ولو علماي مسيحي و اناجيل تصريح به جسماني بودن معاد دارند ولي درباره لذات و آلام مي گويند در قيامت لذت و درد روحاني است كه اين خود يكي از موارد تناقض در عقايد مسيحيت است.(همان، ص121)

لازم به ذكر است كه گروهي از متألهين ليبرال و نو ارتدكس واقعيت هاي كتاب مقدس را انكار و قائل به روحانيت معاد شده اند.

مسئله

ديگري كه نبايد از آن غفلت كرد مسئله رستاخيز حضرت مسيح در بين نصاري است كه قائلند مسيح مرد و بعد از مرگ زنده شد و اين رستاخيز جسماني بود كه بر اين مطلب در موارد متعددي از اناجيل تصريح شده است.(انجيل يوحنا 1/23، مرقس 15/45، مثي 28/9، لوقا 24/34 و يوحنا 20/25 و موارد ديگر) كه اين مسئله رستاخيز مسيح نبايد با مسئله معاد خلط شود.

براي مطالعه بيشتر مي توانيد در باره معاد در كيش يهود به كتابهاي

خلاصه اديان تأليف دكتر محمد جواد مشكور،

گنيجنه اي از تلمود تأليف راب ترجمه امير فريدوني گرگاني و

درباره مسيحيت به كتاب هاي

درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت تأليف محمد رضا زيبائي نژاد

، كلام مسيحي تأليف توماس ميشل ترجمه حسن توفيق

و منابع ديگر مراجعه فرماييد.

حكم يهوديان در رابطه با بهشت و جهنم , چگونه است ؟
پرسش

حكم يهوديان در رابطه با بهشت و جهنم , چگونه است ؟

پاسخ

حكم يهوديان در رابطه با بهشت و جهنم:

آنچه كه از آيات و روايات وارده در اين زمينه مي توان استفاده كرد، نكات ذيل است:

1_ مردم بر حسب وضعشان در برابر وعده و وعيدهاي خداوند متعال به شش دسته تقسيم مي شوند: مؤمنان،كافران، مستضعفان ،مرجون لامر الله، معترفان به گناه كه عمل صالح و ناصالح را مخلوط كرده اند و اهلاعراف.

مؤمنان افرادي هستند كه به خداوند ايمان آورده اند و جايگاهشان بهشت است.

كافران كساني اند كه از روي علم حق را شناخته اند ولي به علت عناد و لجاجت از آن سر بر تافته اند. اين گروهمقصرند و جايگاهشان به طور حتم جهنم است. امّا گروه مستضعف و مرجون الي الله هم كساني اند كه داراي عذرند.يعني اگر نتوانسته اند به دين حق بپيوندند و بدان عمل بكنند به لحاظ تقصير و يا كوتاهي كردن آنان نبوده است، بلكه ازجهت يك سلسله عواملي بوده كه از اختيار آنها خارج بوده است. همين عوامل موجب جهل يا غفلت و يا عملنكردن آنها به دستورات دين اسلام شده است. بديهي است كه چون اين صورت ترك به اختيار آدمي مستند نبوده ومعلول عوامل خارج از اختيار آدمي اند، براي آدمي نه نفعي خواهند داشت و نه ضرري. مرجع كار چنين كسانيخداوند خواهد بود. خداوند خودش به نحوي كه حكمت و رحمتش ايجاب مي كند عمل خواهد كرد.

2_ آيات 96 و 97 و 98 از سوره نساء بر مطلبي كه در بالا گذشت دلالت مي كنند. خداوند در آن آيات عذر افراد رابه دليل مستضعف بودن با شرايطي قبول كرده است.

در آيه 106 از سوره توبه هم كار

اين گونه افراد را به خود خداوند احاله كرده است. مراد از مستضعف در اينجا فقراقتصادي نيست، بلكه در ضعف قرار داده شدن از جهت دسترسي به منبع هدايت است. اين است كه در آيات سورهنساء جمله لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلاً به عنوان شرط و علت عذر براي مستضعفين ذكر شده، از اينصفت مي توان اين مطلب را استفاده كرد كه علت معذور بودن همه جا و بطور عموم راه و چاره نداشتن است كه شاملجاهل غافل غير معاند هم مي شود. افزون بر اينها، آيه 286 از سوره بقره بر همين گفته دلالت دارد زيرا در ذيل آيه فوقاين مطلب آمده كه انسان، هر چه خوبي كرده، به نفع او و هر چه بدي كرده بر ضرر اوست. به طور روشن مفهوم سخنفوق اين خواهد بود كه اگر چيزي به اكتساب يعني آنچه مسؤوليتش به عهده خود شخص است، مستند نباشد گناه ومسؤوليت براي انسان نخواهد داشت.

3_ به عقيده علامه طباطبايي، بر اساس استدلالي كه در بند 2 گذشت، معناي مستضعف علاوه بر اين كه افراد ساكندر سرزميني را كه بر اثر نبودن دانشمند راهي براي قرار گرفتن دين اسلام در آنجا نيست، شامل مي باشد. همچنين بهفردي هم كه ذهنش به يك مطلب حق منتقل نشده و فكرش به حق راه نيافته، شامل مي گردد. يعني شخصي كه به حقرهبري نشده ودر عين حال از كساني است كه با حق عناد ندارد. بلكه طوري است كه اگر حق برايش واضح گردد از آنپيروي خواهد كرد ولي به عوامل مختلف حق براي او مخفي مانده، چنين كسي جزء افراد مستضعف خواهد بود چراكه آدم غافل

قدرت ندارد و با چنان جهالتي هم كه نمي شود راهي به حقيقت يافت.

4_ حاصل سخن اين كه، وضعيت كسي كه در اسرائيل مثلاً زندگي مي كند بايد بررسي كرد. اگر توانايي و امكاناتشدر جهت فرا گرفتن حق داشت. در صورتي كه از روي علم و عمد به اسلام ايمان نياورد و يا با فراهم بودن شرايط وعدم غفلت تعمدا از تحقيق و جستجوي حقيقت سرباز زد جزء افراد مقصر شناخته خواهد شد. در غير اين صورتفرد قاصر شناخته شده و تعيين تكليف او در روز قيامت با خداوند خواهد بود.

براي اطلاع بيشتر ر.ك:

1_ ترجمه تفسير الميزان، ج 5، ص 80 به بعد

2_ ترجمه تفسير الميزان، ج 9، ص 601

3_ اصول كافي، ج 3، باب كفر و ايمان

4_ مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 352

نظر يهوديّت و مسيحيت و بودائيان و زردشتيان و ماركسيسم درباره ي خدا چيست؟
پرسش

نظر يهوديّت و مسيحيت و بودائيان و زردشتيان و ماركسيسم درباره ي خدا چيست؟

پاسخ

در كتاب تاريخ مختصر اديان بزرگ درباره ي دين بودا، مي نويسد گرچه: دين بودائي خدايان بي شماري در زمين و آسمان دارد ولي اصولاً بي خدا است خدايان موجوداتي مثل سايرين تابع تحولات عمومي جهان هستند اما اين بي خدايي را در هيچيك از قوانين و اصول دين بودائي تصريح نكرده اند و از خدا به معنايي كه در سائر اديان است بحثي نيست و - جايگاهي براي آن در اين آئين نيست.... صحفه 143 .

در كتاب دائرةالمعارف فارسي درباره ي دين زردشتي چنين آمده است: دين زردشتي - مبتني بر اصول ثنويت (دوگانگي) كه بوسيله ي زردشت تأسيس گرديد... در نظر زردشتيان نيكي از بدي جداست و ممكن نيست يكي از ديگري پديد آيد انكار مبدأ جداگانه اي براي شرّ، به منزله ي انتساب شرّ است بخدا (اهور مزدا) و چون شرّ را نمي توان بخدا منسوب جنبه ي - ثنويت دارد بين طرفين اين ثنويت تعادل نيست... و از همان اول قهر و غلبه ي قوه ي خير مسلّم است. و از همين رو است كه تمايلات يكتاپرستي در آن تأثير كرده است و بعضي از - محققين آن را اصلاً نوعي ديانت يكتاپرستي دانسته اند به هر حال در اين آئين اهور مزدا، خداي بزرگ است و هفت اسشاسپند و گروه بسيار از ايزدان مجري اراده ي اويند اهريمن روان خبيث و اصل شرّ است و گروهي از ديوان يار اويند.

با اين ترتيب آئين زردشتي براساس ثنويت و دوگانگي است و نمي توان آن را آئين توحيدي - دانست. و تصويري كه در كتاب آسماني (تحريف شده) يهود مي دهند درباره ي خداوند، موجودي است كه مانند

انسان راه مي رود و آواز مي خواند جاهل و نادان است و دروغ مي گويد، ناتوان و - ضعيف است. در اين زمينه به تورات سفر پيدايش، باب دوم و سوم و باب 32 آيه ي 24 مراجعه فرمائيد. و خدايي كه اناجيل معرفي مي كنند همان عيسايي است كه از مادر زائيده، شده راه مي رفت، غذا مي خورد، گرسنه و تشنه مي شد، قضاء حاجت مي نمود در دست يهوديان گرفتار مي گرديد و بر بالاي دار مي رفت؟!! در اين زمينه مي توانيد به انجيل يوحنا باب دهم آيه ي 30 و - انجيل مرتي باب 12 آيه 35 و همچنين انجيل متي باب 22 آيه 42 و انجيل متي باب 21 آيه 2 مراجعه فرمائيد و نيز در بسياري از موارد در اناجيل مي توان اينگونه تصريحات را يافت. و در مكتب ماركس، خدا مورد انكار مي باشد و اساساً بينش ماركسيسم يك بينش مادي است و هر گونه حقيقت متافيزيكي مورد انكار قرار گرفته است مراجعه به آثار ماركس و ديگر رهبران ماركسيسم اين مطلب را به وضوح نشان مي دهد.

براي شناخت كامل خداوند بايد به كتاب آسماني اسلام كه قرآن است مراجعه نمود و از آن رهگذر به شناخت خداوند دست يافت.

« بخش پاسخ به سؤالات »

آراءفقهي يهود
نحوة عبادت مسيحيان و يهديان چگونه است؟ آيا مراسم عبادي آن ها با مسلمانان فرق دارد؟
پرسش

نحوة عبادت مسيحيان و يهديان چگونه است؟ آيا مراسم عبادي آن ها با مسلمانان فرق دارد؟

پاسخ

ضمن تقدير و تشكر از اعتماد و مكاتبة شما با اين مركز و آرزوي توفيق و موفقيت بيشتر براي شما.

سؤال اوّل شما متضمّن بيان نحوة عبادت مسيحيان و يهوديان با فرقه هاي مختلف مي باشد كه نياز به مطالعه كُتُبي دارد كه درباره آن ها نوشته شده است.

در مقايسة بين اين اديان، دين يهود در نحوة عبادت به مسلمانان نزديك ترند. كپي برخي كتب تهيه شده و جهت مطالعه براي شما ارسال مي گردد. در هر دو دين و در كتب مقدّس و اصلي آن ها، به رسالت حضرت ختمي مرتب اشاره شده است.

مي توانيد از كتاب هاي

كلام مسيحي تأليف توماس ميشل، ترجمة حسيني توفيقي،

درآمدي به مسيحيّت، نوشتة مري جوي ويور ترجمة حسن قنبري، نشر مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب،

أديان جهان _ دين مسيح نوشتة برايان ويلسون، ترجمة حسن افشار،

عقايد و آداب يهودي، نوشته آلن آنترمن، ترجمة رضا فرزين

و گنجينه اي از تلمود، تأليف، راب، دكتر، ا، كهن، دكترا از دانشگاه لندن، به اهتمام امير حسين صدري پور استفاده بفرمائيد.

آيا در يهود و مسيح در مورد حجاب احكامي وجود دارد؟
پرسش

آيا در يهود و مسيح در مورد حجاب احكامي وجود دارد؟

پاسخ

از برخي متون استفاده مي شود "اصل حجاب" ميان اقوام و ملل مختلف مطرح بوده و سابقه طولاني دارد، گرچه نحوه بهره گيري از حجاب، حدود و احكام آن بر حسب سنت و آداب جوامع متفاوت بوده است.(1)

در اديان يهود و مسيحيت به مسئله حجاب اشاره شده است.

حجاب در شريعت موسي(ع):

"ويل دورانت" راجع به قوم يهود و قانون تلمود مي نويسد: "اگر زني به نقض قانون يهود مي پرداخت، مثلاً بي آن كه چيزي بر سر داشت، به ميان مردم مي رفت و يا در شارع عام نخ مي ريسيد يا با هر سخني از مردان درد دل مي كرد يا صدايش آن قدر بلند بود كه چون در خانه اش تكلّم مي كرد، همسايگانش مي توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهريه او را طلاق دهد".(2)

از كتاب مقدس نيز بر مي آيد كه در عهد سليمان(ع) زنان علاوه بر پوشش بدن، "بُرقَعْ" (روبند) به صورت مي انداختند.(3) همين سنت در زمان ابراهيم(ع) رايج بود. نامزد اسحق "رِفْقه" ابتدا كه اسحق را ديد، برقع به صورت انداخت.(4)

حجاب در شريعت عيسي(ع):

آن چه از حجاب در شريعت موسي(ع) بيان شد، در شريعت حضرت عيسي(ع) نيز وجود دارد، چون عيسي گفت: "فكر نكنيد كه من آمده ام تا تورات و نوشته هاي پيامبران را منسوخ نمايم، بلكه آمده ام تا آن ها را به تحقق برسانم".(5)

زن ها در قرن هاي اوليه مسيحيت تنها با چادر مي توانستند در مراسم عبادي شركت كنند، زيرا گيسوانشان فريبنده به شمار مي رفت و مي گفتند حتي فرشتگان ممكن است در موقع

اجراي نماز از ديدن آن ها حواسشان پرت شود!(6) "پاولوس" فرمان داد زنان بايد حجاب داشته و سر خود را بپوشاند.(7)

بنابراين حجاب و پوشش زنان هم در دين يهود وجود دارد و هم در دين مسيحيت، بله در جزئيات حجاب كه چه مقدار پوشش لازم است، بين اديان و مذاهب تفاوت هايي وجود دارد.

پي نوشت ها:

1. مجله پيام زن، ش 19، ص 69 - 71؛ ش 20، ص 80 - 83.

2. ويل دورانت، تاريخ و تمدن، ج 4، عصر ايمان، ص 461؛ ابراهام كهن، گنجينه اي از تلمود، ص 186.

3. كتاب مقدّس، عهد قديم، سفر نشيد الاناشيد، باب 5.

4. همان، سفر تكوين، باب 24.

5. عهد جديد، انجيل متي، باب 20.

6. تاريخ تمدن، ج 9، ص 242، به نقل از مجله پيام زن، ش 20، ص 80 - 83.

7. جلال الدين آشتياني، تحقيق در دين مسيح، ص 286.

آيا در يهود و مسيح در مورد حجاب احكامي وجود دارد؟
پرسش

آيا در يهود و مسيح در مورد حجاب احكامي وجود دارد؟

پاسخ

از برخي متون استفاده مي شود "اصل حجاب" ميان اقوام و ملل مختلف مطرح بوده و سابقه طولاني دارد، گرچه نحوه بهره گيري از حجاب، حدود و احكام آن بر حسب سنت و آداب جوامع متفاوت بوده است.(1)

در اديان يهود و مسيحيت به مسئله حجاب اشاره شده است.

حجاب در شريعت موسي(ع):

"ويل دورانت" راجع به قوم يهود و قانون تلمود مي نويسد: "اگر زني به نقض قانون يهود مي پرداخت، مثلاً بي آن كه چيزي بر سر داشت، به ميان مردم مي رفت و يا در شارع عام نخ مي ريسيد يا با هر سخني از مردان درد دل مي كرد يا صدايش آن قدر بلند بود كه چون در خانه اش تكلّم مي كرد، همسايگانش مي توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهريه او را طلاق دهد".(2)

از كتاب مقدس نيز بر مي آيد كه در عهد سليمان(ع) زنان علاوه بر پوشش بدن، "بُرقَعْ" (روبند) به صورت مي انداختند.(3) همين سنت در زمان ابراهيم(ع) رايج بود. نامزد اسحق "رِفْقه" ابتدا كه اسحق را ديد، برقع به صورت انداخت.(4)

حجاب در شريعت عيسي(ع):

آن چه از حجاب در شريعت موسي(ع) بيان شد، در شريعت حضرت عيسي(ع) نيز وجود دارد، چون عيسي گفت: "فكر نكنيد كه من آمده ام تا تورات و نوشته هاي پيامبران را منسوخ نمايم، بلكه آمده ام تا آن ها را به تحقق برسانم".(5)

زن ها در قرن هاي اوليه مسيحيت تنها با چادر مي توانستند در مراسم عبادي شركت كنند، زيرا گيسوانشان فريبنده به شمار مي رفت و مي گفتند حتي فرشتگان ممكن است در موقع

اجراي نماز از ديدن آن ها حواسشان پرت شود!(6) "پاولوس" فرمان داد زنان بايد حجاب داشته و سر خود را بپوشاند.(7)

بنابراين حجاب و پوشش زنان هم در دين يهود وجود دارد و هم در دين مسيحيت، بله در جزئيات حجاب كه چه مقدار پوشش لازم است، بين اديان و مذاهب تفاوت هايي وجود دارد.

پي نوشت ها:

1. مجله پيام زن، ش 19، ص 69 - 71؛ ش 20، ص 80 - 83.

2. ويل دورانت، تاريخ و تمدن، ج 4، عصر ايمان، ص 461؛ ابراهام كهن، گنجينه اي از تلمود، ص 186.

3. كتاب مقدّس، عهد قديم، سفر نشيد الاناشيد، باب 5.

4. همان، سفر تكوين، باب 24.

5. عهد جديد، انجيل متي، باب 20.

6. تاريخ تمدن، ج 9، ص 242، به نقل از مجله پيام زن، ش 20، ص 80 - 83.

7. جلال الدين آشتياني، تحقيق در دين مسيح، ص 286.

اگر گوشت خوك واقعا در نزد خداوند از خبائث است و حرام پس چرا در آئين اسلام بدان اشاره و تاكيد مى شود و در شرايع قبلى كه داراى كتاب نيز بودند نيامده ؟
پرسش

اگر گوشت خوك واقعا در نزد خداوند از خبائث است و حرام پس چرا در آئين اسلام بدان اشاره و تاكيد مى شود و در شرايع قبلى كه داراى كتاب نيز بودند نيامده ؟

پاسخ

در ش_ري_ع_ت م_وس_ى ح_رم_ت گ_وش_ت خ_وك نيز اعلام شده است و در اناجيل گناهكاران به خ_وك ت_ش_ب_ي_ه ش_ده اند و در ضمن داستانها مظهر شيطان خوك معرفى شده است البته آئينى كه دستوراتش به مرور زمان جلوه تازه اى پيدا مى كند آيين خدا , آيين اسلام است .

روزه و نماز در اديان گذشته چگونه انجام مي گرفت
پرسش

روزه و نماز در اديان گذشته چگونه انجام مي گرفت

پاسخ

يكي از چيزهايي كه همة پيامبران الهي به آن دعوت مي كردند، "پرستش خداوند" است قرآن كريم از زبان پيامبران نقل مي كند كه به امت هايشان مي گفتند "اعبدوا الله; خدا را پرستش كنيد"(مائده 72 و 117; اعراف 59 و 65 و 73 و 85; هود، 50 و 61 و 84 و...) اصل عبادت و پرستش خداوند در همة شريعت هاي الهي وجود داشته ولي شكل و كيفيت آن تفاوت داشته است

از قرآن كريم استفاده مي شود كه روزه و نماز در امّت هاي پيشين هم بوده است

در مورد روزه قرآن مجيد مي فرمايد: "يَ_ََّأَيُّهَا الَّذِين َ ءَامَنُوا كُتِب َ عَلَيْكُم ُ الصِّيَام ُ كَمَا كُتِب َ عَلَي الَّذِين َ مِن قَبْلِكُم ْ لَعَلَّكُم ْ تَتَّقُون َ;(بقره 183) اي كساني كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما نوشته شد، همان گونه كه بركساني كه قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهيزكار شويد."

مقدار و كيفيت روزه در امّت هاي گذشته با روزه در اسلام تفاوت داشته است از اين رو، در امّت هاي پيشين "روزه سكوت وجود داشته (مريم 29 / تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 13، ص 45، دارالكتب الاسلامية ) ولي در شريعت اسلامي مشروع نيست

در امّت هاي پيشين نماز هم بوده در همين مورد، قرآن كريم از زبان حضرت عيسي غ مي فرمايد: "وَ أَوْصَ_َنِي بِالصَّلَوَة ِ وَ الزَّكَوَة ِ مَا دُمْت ُ حَيًّا;(مريم 31) و مرا سفارش به نماز و زكات تا زنده ام كرده است "

و نيز از زبان حضرت اسماعيل مي فرمايد: "وَ كَان َ يَأْمُرُ أَهْلَه ُ بِالصَّلَوَة ِ وَ الزَّكَوَة ِ وَ كَان َ عِندَ رَبِّه ِ مَرْضِيًّا;(مريم 55) او همواره خانوادة خود را به نماز و زكات دعوت مي كرد و همواره مورد رضايت

پروردگارش بود." بنابراين در شريعت هاي گذشته هم نماز و روزه وجود داشته است ولي كيفيت آن براي ما مشخص نيست

بدون شك كيفيت و كميت نماز و روزه در شرايع پيشين با شريعت اسلام تفاوت داشته است

به حكم خداوند چه حيواناتي براي يهوديان حرام شد و چرا؟
پرسش

به حكم خداوند چه حيواناتي براي يهوديان حرام شد و چرا؟

پاسخ

خطوط كلي همة اديان آسماني يكسان است تفاوت اديان در شريعت و پاره اي از احكام عملي است

"...لِكُل ٍّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَة ً ومِنهاج_ًا...;(مائده 48)...براي هر يك از شما ]امّت ها[ شريعت و راه روشني قرار داده ايم ..".

اين تفاوت هم بر اساس مصالح و مفاسدي است كه خداوند تشخيص داده است

بنابراين برخي از خوردني ها در شريعت يهود حرام شد كه در شريعت اسلام حلال است

قرآن كريم در اين مورد مي فرمايد: "عَلَي الَّذين َ هادوا حَرَّمنا كُل َّ ذي ظُفُرٍ ومِن َ البَقَرِ والغَنَم ِ حَرَّمنا عَلَيهِم شُحومَهُما اِلاّ ما حَمَلَت ظُهورُهُما اَوِ الحَوايا اَو مَا اختَلَطَ بِعَظم ٍ ذَلِكَ جَزَين_َهُم بِبَغيِهِم واِنّا لَص_َدِقون (انعام 146) و بر يهوديان هر حيوان ناخن دار (حيواناتي كه سم يكپارچه دارند) را حرام كرديم و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را حرام نموديم مگر چربي هايي كه بر پشت اين ها قرار دارد و يا در لابلاي روده ها و دو طرف پهلوها و با آن ها كه با استخوان آميخته است اين را به خاطر ستمي كه مي كردند. به آنان كيفر داديم و ما راست مي گوييم "

بنابراين آيه تمام حيواناتي كه سم چاك نيستند، اعم از چهارپايان يا پرندگان بر يهود حرام شده بود. اين مطلب از تورات كنوني نيز استفاده مي شود. علاوه بر اين نوع حيوانات پيه و چربي موجود در بدن گاو و گوسفند نيز بر آنان حرام شده بود، مگر سه مورد كه حلال بود: 1. چربي هاي پشت گاو و گوسفند; 2. چربي هايي كه در پهلوها و لابلاي روده هاي اين دو حيوان قرار دارد; 3. چربي هايي كه با استخوان آميخته شده است

حرمت

اين موارد، يك حرمت ذاتي نبود، بلكه حرمت عرضي بود و به خاطر ستمي بود كه مي كردند.

در آيه هاي 160 و 161 سورة نسأ، نوع ظلم بني اسرائيل بيان شده است كه عبارت است از; ستم بر ضعيفان جلوگيري از دعوت پيامبران در راه هدايت مردم رباخواري و به ناحق خوردن اموال مردم

پس چون حيواناتي كه سم چاك نيستند و برخي از چربي و پيه ها، بر بني اسرائيل به خاطر ستمي كه كرده بودند، حرام شد.(ر.ك تفسير الميزان علامه طباطبائي ج 7، ص 365، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات بيروت / تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 6، ص 17_19، دارالكتب الاسلامية )

آيا يهوديان و مسيحيان نماز مي خوانند؟ اگر جواب مثبت است چگونه نماز مي خوانند؟
پرسش

آيا يهوديان و مسيحيان نماز مي خوانند؟ اگر جواب مثبت است چگونه نماز مي خوانند؟

پاسخ

خداوند متعال خطاب به حضرت موسي َغ مي فرمايد: "إِنَّنِي َّ أَنَا اللَّه ُ لاَ َّ إِلَ_َه َ إِلآ َّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِم ِ الصَّلَوَة َ لِذِكْرِي َّ;(طه 14) من "الله" هستم معبودي جز من نيست مرا پرستش كن و نماز را براي ياد من به پادار."

همچنين قرآن كريم به نقل از حضرت عيسي َغ مي فرمايد: "وَ جَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْن َ مَا كُنت ُ وَ أَوْصَ_َنِي بِالصَّلَوَة ِ وَ الزَّكَوَة ِ مَا دُمْت ُ حَيًّا;(مريم 31) و مرا وجودي پر بركت قرار داده در هر كجا باشم و ]خداوند[ مرا به نماز و زكات توصيه كرده مادامي كه زنده ام "

از اين آيات شريف روشن مي شود كه نماز در مكتب دو پيامبر بزرگ الهي _ موسي َ و عيسي َ8 وجود داشته و تمام پيامبران به اين فريضة بزرگ و با اهميت اشاره و توصيه كرده اند; چنان كه درباره حضرت شعيب غ آمده است "قَالُواْ يَ_َشُعَيْب ُ أَصَلَوَتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ ءَابَآؤُنَآ;(هود،87) گفتند: "اي شعيب آيا نمازت به تو دستور مي دهد كه آنچه را پدرانمان مي پرستيدند، ترك كنيم .. ."

اما بايد توجه داشت كه آنچه امروزه پيروان حضرت موسي َغ (يهوديان و پيروان حضرت عيسي َغ (مسيحيان به عنوان نيايش در كليسا و كنيسه به جاي مي آورند، با مناسكي كه به وسيلة اين پيامبران الهي آورده شده بود، بسيار متفاوت است زيرا آيين و كتاب هاي آسماني اين دو پيامبر بزرگ دچار تحريف و دستخوش انحرافات پيروان آنها شده است ( ر.ك تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 14، ص 163 و 164، دارالكتب الاسلامية تهران )

از آن جا كه پس از بعثت پيامبر گرامي به عنوان خاتم پيامبران و

رسالت جهاني آن حضرت اديان قبل از جمله مسيحيت و يهوديت مورد نسخ قرار گرفتند و تمام انسان ها موظف و مكلف شدند كه از دين جهاني اسلام پيروي نمايند، بنابراين عبادت و دعاي مسيحيان مورد پذيرش خداوند متعال قرار نمي گيرد، چون آن ها راه انحراف را درپيش گرفتند; "وَ مَآ أَرْسَلْنَ_َكَ إِلآ كَآفَّة ً لِّلنَّاس ِ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ لَ_َكِن َّ أَكْثَرَ النَّاس ِ لاَ يَعْلَمُون َ ;(سبا،28) ما تو را جز براي همه مردم نفرستاديم تا ]آن ها را به پاداش هاي الهي بشارت دهي و ]از عذاب او[ بترساني ولي اكثر مردم نمي دانند."

و در جايي ديگر مي فرمايد: "وَمَن يَبْتَغ ِ غَيْرَ الاْ ?ًِسْلَ_َم ِ دِينًا فَلَن يُقْبَل َ مِنْه ُ وَهُوَ فِي الاْ ?َخِرَة ِ مِن َ الْخَ_َسِرِين َ ;(آل عمران 85) هر كه ديني غير از اسلام برگزيند از او قبول نمي شود و در آخرت از زيان كاران است "

بنابراين رسالت پيامبر اكرم جهاني است و با آمدن دين اسلام ساير اديان همه باطل شدند.( ر.ك همان ج 6، ص 405_408. )

پرسشگر محترم از آن جا كه بيان چگونگي عبادت مسيحيان و آن چه كه به عنوان دعا مي خوانند گمراه كننده بود، از نقل آن خودداري شد.

نماز در اديان ديگر مثل يهود و مسيح چگونه بوده است
پرسش

نماز در اديان ديگر مثل يهود و مسيح چگونه بوده است

پاسخ

نماز كه نوعي عبادت و پرستش و ارتباط ويژه با آفريدگار جهان و انسان است در اديان پيشين نيز وجود داشت، اما كيفيت آن در

اديان مختلف متفاوت بوده است و صورت كاملي از چگونگي آن در هر ديني در دست نيست. آنچه مسلم است مراسمي به

عنوان عبادت و پرستش در كليه اديان وجود داشته و دارد.

نماز در تمامي اديان گذشته واجب بوده و در آيات و روايات زيادي به اين مساله اشاره شده است; هر چند ممكن است از نظر

شكل ظاهري، اعمال اركان، اذكار و الفاظ; نماز مسلمانان فرق داشته باشد.

قرآن درباره اسماعيل(ع) مي فرمايد: ((و كان رسولا نبيا و كان يامر اهله بالصلاه و الزكاه...;[اسماعيل فرستاده و نبي بود; او

هميشه خانواده خود را به نماز و زكات فرا مي خواند...)).

درباره نماز موسي و برادرش هارون مي فرمايد: ((و به موسي و برادرش وحي فرستاديم كه براي ملت خود خانه هايي در مصر

انتخاب كنيد و خانه هايتان را مقابل يكديگر قرار دهيد و نماز را به پا داريد (و اقيموا الصلاه) و به مومنان بشارت ده)).

لقمان در مواعظ و اندرزهاي خود به پسرش مي گويد: ((پسرم! نماز را برپادار (اقم الصلاه) و امر به معروف و نهي از منكر كن)).

حضرت ابراهيم(ع) زن و فرزند خود را در بيابان تنها گذاشت دست به دعا برداشت و گفت: ((خداوندا! من برخي از دودمانم را در

سرزميني بي آب و گياه در كنار خانه اي كه حرم تو است جاي دادم تا نماز را برپا دارند)). (ابراهيم، آيه 37 و 38)

پس نماز، عبادت و نيايش در همه اديان حتي در بين تمامي انسان وجود داشته

و دارد; اما شكل و نوع آن فرق مي كند كه

كامل ترين عبادات، همان نماز تشريح شده مسلمانان است. بدين صورت كه متناسب با تكامل دين، نماز نيز روند تكاملي داشته

است و دين مبين اسلام ؤ همچنان كه در معارف و قوانين و مقررات اجتماعي كامل ترين دين است ؤ در عبادات نيز جامع ترين

و كامل ترين آنها را ؤ كه متناسب با انسان رشد يافته عصر خاتميت است ؤ تشريع فرمود.

كيفيت نماز در زمان حضرت موسي و ديگر پيامبران چگونه بوده است
پرسش

كيفيت نماز در زمان حضرت موسي و ديگر پيامبران چگونه بوده است

پاسخ

نماز كه نوعي عبادت و پرستش و ارتباط ويژه با آفريدگار جهان و انسان

است در اديان پيشين نيز وجود داشت، اما كيفيت آن در اديان مختلف

متفاوت بوده است و صورت كاملي از چگونگي آن در هر ديني در دست

نيست. آنچه مسلم است مراسمي به عنوان عبادت و پرستش در كليه اديان وجود داشته و دارد.

نماز در تمامي اديان گذشته واجب بوده و در آيات و روايات زيادي به اين مساله اشاره شده است; هر چند ممكن است از نظر

شكل ظاهري، اعمال اركان، اذكار و الفاظ; نماز مسلمانان فرق داشته باشد.

قرآن درباره اسماعيل(ع) مي فرمايد: ((و كان رسولا نبيا و كان يامر ...;[اسماعيل فرستاده و نبي بود; او هميشه و الزكا

اهله بالصلا خانواده خود را به نماز و زكات فرا مي خواند...)).

درباره نماز موسي و برادرش هارون مي فرمايد: ((و به موسي و برادرش وحي فرستاديم كه براي ملت خود خانه هايي در مصر

انتخاب كنيد و خانه هايتان را مقابل يكديگر قرار دهيد و نماز را به پا داريد (و اقيموا ) و به مومنان بشارت ده)).

الصلا لقمان در مواعظ و اندرزهاي خود به پسرش مي گويد: ((پسرم! نماز را ) و امر به معروف و نهي از منكر كن)).

برپادار (اقم الصلاةحضرت ابراهيم(ع) زن و فرزند خود را در بيابان تنها گذاشت دست به دعا برداشت و گفت: ((خداوندا! من برخي

از دودمانم را در سرزميني بي آب و گياه در كنار خانه اي كه حرم تو است جاي دادم تا نماز را برپا دارند)).

(ابراهيم، آيه 37 و 38)

پس نماز، عبادت و نيايش در همه اديان حتي در بين تمامي انسان وجود

داشته و دارد; اما شكل و نوع آن فرق مي كند كه

كامل ترين عبادات، همان نماز تشريح شده مسلمانان است. بدين صورت كه متناسب با تكامل دين، نماز نيز روند تكاملي داشته

است و دين مبين اسلام ؤ همچنان كه در معارف و قوانين و مقررات اجتماعي كامل ترين دين است ؤ در عبادات نيز جامع ترين

و كامل ترين آنها را ؤ كه متناسب با انسان رشد يافته عصر خاتميت است ؤ تشريع فرمود.

شريعت و روش عبادت مسيحيان و يهوديان چگونه است؟
پرسش

شريعت و روش عبادت مسيحيان و يهوديان چگونه است؟

پاسخ

پاسخ تفصيلي در اين باب ممكن نيست؛ ولي اشاره به چند نكته اساسي مي تواند ديدگاهي جامع و كلي در اين موضوع فرا روي شما قرار دهد.

يك. مسيحيت:

«شريعت» به عنوان مجموعه مقررات و احكامي است كه يكي از اركان هر ديني را سامان مي دهد. مسيحيت نيز به عنوان يك دين الهي، داراي شريعت است؛ اما كم و كيف اين ساحت - مانند عرصه هاي ديگر اين دين - در طول تاريخ دچار تحريف و انحراف گشته است.

ديني كه حضرت عيسي(ع) آورد، علاوه بر آنكه داراي آموزه هاي اعتقادي درباره خداوند، انسان و طبيعت بود؛ آموزه هايي در باب اخلاق و احكام عبادي نيز داشت. وي بر انجام شريعت و احكام گسترده اي كه آيين يهود داشت تأكيد كرد.ر.ك: كتاب مقدس، متي، 19 / 5. حواريين نيز ظاهراً تمام آداب و رسوم شريعت يهود را رعايت مي كردند و همه روزه مرتباً به معبد رفته، آيين موسوي را - مانند ديگر يهوديان - احترام مي نهادندر.ك: جان. بي. ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، ص 611 به بعد..

اما بر طبق تعاليم عيسي، اگر بر روح اين احكام عبادي و فقهي، اخلاق حاكم نباشد، منقصت بزرگي است! در واقع او با صحه گذاشتن بر شريعت سنت يهودي، اين نكته عميق و ژرف را خاطر نشان ساخت كه دين، تنها شريعت و اعمال ظاهري بدون باطن و لُب و مغز نيست؛ بلكه شريعت بايد با نيت پاك و مخلصانه پيوند خورده، عمل مطابق با انديشه درون باشدر.ك: مسيحيت و فرهنگ در غرب، محمدرضا كاشفي، مبحث مسيحيت در آغاز ظهور.. اما با ظهور «پولس» - كه

نخست يهودي بود و پس از پديد آمدن رخدادي، مسيحي گشت و مدعي شد كه حضرت عيسي مأموريت امت ها را به وي سپرده است تاريخ جامع اديان، 614 به بعد و براي اطلاع بيشتر از زندگاني وي، ر.ك: تاريخ تمدن ويل دورانت، ج 3، صص 693 - 679. - شريعتي كه حضرت عيسي بر آن مهر تأييد گذاشت، نسخ گرديد.

به اعتقاد او حقيقت مسيح در باطن مرد مؤمن تجلّي مي كند و او را به سر منزل صواب و رستگاري رهبري مي كند؛ به طوري كه با آزادي روح، كارهاي نيك انجام داده و از بدي پرهيز مي كند از اين جهت براي او ضرورت ندارد كه دائماً به دستورهاي رسمي و قوانين ديني رجوع كرده، حلال و حرام را از روي آنها تشخيص دهدتاريخ جامع اديان، ص 616. به هر روي آنچه در نزد او مهم است، ايمان به مسيح است نه عمل به شريعت ر.ك: كتاب مقدس، رساله پولس به غلاطيان، 10 - 13 / 3 و رساله پولس به روميان / 20 - 13 / 5 و رساله پولس به غلاطيان 16 / 2..

از همين جا مشخص مي شود كه ادعاي «طريقت بدون شريعت» يا «توجه به باطن و دل و بي اعتنايي به ظاهر و عمل و رفتار» از آموزه هاي تحريف شده و ساختگي منتسب به مسيحيت است.

در مقابل او پطرس قرار دارد. وي يكي از حواريون بوده؛ بلكه بر آنها برتري داشته است. بر اساس بعضي از آيات انجيل عيسي او را «كيفا» (سنگ خارا و پر صلابت) لقب داده است متي / 18 / 16. و او است كه به افتخار رؤيت عيسي - پس از برخاستن

از قبر - پيش از ديگران نايل آمده است يوحنا / 15 / 2. علاوه بر اينكه از ابواب اوليه كتاب اعمال رسولان استفاده مي شود: پطرس پس از حضرت عيسي نقش محوري داشته است نگا: ر.ك: متي، 24 / 15، 19 - 18 / 16 و يوحنا 17 - 15 / 21. و بر حفظ شريعت تأكيد و پاي مي فشرد. اين شقاق ميان پولس و پطرس، آينده دو شاخه اصلي كاتوليك و پروتستان را در باب اعمال عبادي و شريعت ترسيم كرد.

در نظر كاتوليك ها - كه هم اكنون در واتيكان تمركز دارند و مشروعيت خود را از پطرس مي دانند و مروجان فكر او هستند - سعادت ابدي با دو شرط (فيض خدا و اعمال صالح) حاصل مي شود. به اعتقاد اين گروه مسيحي، احكام خدا عبارت است از: احكام دهگانه عتيق - به استثناي احترام روز شنبه - و اخلاق كامل مسيحيت و سپس اخلاق كه مركب است از يك سلسله قوانين عملي مشخص كه به عهده افراد گذاشته شده است؛ مانند حضور در جشن هاي كليسا، شركت در عشاي رباني، روزهاي يكشنبه و اعياد، حضور براي اعتراف و شركت در مراسم يادبود آخرين شام عيسي(ع) حداقل سالي يك بار، به جا آوردن روزه چله و نيز روزه هاي نذر و خودداري از خوردن گوشت در روزهاي پرهيززيبايي نژاد، محمدرضا، درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص 156 و 157..

در مقابل كاتوليك ها، پروتستان ها به تبعيت از لوتر - كه او را احياگر انديشه فراموش شده پولس دانسته اند - تنها عامل نجات را ايمان و برخورداري از فيض الهي مي دانندر.ك: راهنماي الهيات پروتستان، ويليام هوردن، ترجمه ط. ميكائيليان، شركت انتشارات علمي

و فرهنگي، چاپ اول، 1368 ش، ص 8.. اما در عين حال معتقدند كه اعمال صالح مي تواند شخص نجات يافته را ارتقا دهد.ر.ك: انسيان / 8 / 2، متي 20 / 6، يوحنا 24 / 5 و نيز ر.ك: درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت، همان، صص 160 - 159.

در عين حال مسيحيت به آيين هايي اعتقاد دارد كه مي توان هم اكنون آنها را به عنوان اعمال عبادي آنان تلقي نمود. به عقيده مسيحيان، مسيح پس از آنكه از مرگ برخاست، در جامعه مسيحي زندگي مي كند و همراه آن است. او پيوسته همان كارهايي را انجام مي دهد كه در طول حيات خود در فلسطين انجام مي داد. مسيحيان معتقدند: به وسيله اين آيين ها، كارهاي غير آشكار مسيح در زندگي كليسايي، آشكار مي شود؛ يعني، هنگامي كه يك مسيحي در مراسم مربوط به يكي از آيين ها شركت مي كند، ايمان دارد كه با اين عمل به ملاقات مسيح - كه از مرگ برخاسته و فيض خداي نجات بخش را به وي بخشيده - مي رود.

دو آيين اصلي كه همه مسيحيان در آن اتفاق نظر دارند، عبارت است از: تعميد و عشاي رباني: «تعميد»، براي همه ضرورت داشته و انسان با آن وارد جامعه مسيحيت مي شود. اين كار عبارت است از گواهي دادن به كارهاي نجات بخش خدا به وسيله عيسي. تعميد اصولاً با گونه اي از شستشو انجام مي گيرد، ولي در كيفيت شست وشو ميان كليساها اختلاف هست. كشيش هنگام تعميد اين عبارت را مي خواند: «تو را به نام پدر، پسر و روح القدس تعميد مي دهم». البته بعضي از كليساهاي پروتستان، تنها به نام عيسي تعميد مي دهند. عشاي رباني، در ديد يك مسيحي،

تنها يكي از آيين ها نيست؛ بلكه اين عمل يكي از مسائل اساسي ايمان و شعائر عبادي مسيحيت است و در عين حال، يك ياد بود و بازسازي شام آخر عيسي با شاگردان در شب قبل از مرگ او است. عيسي در آن عمل، نان و شراب را به عنوان گوشت و خون خود، به شاگردان داد تا آنها را بخورند و بنوشند. مسيحيان هنگامي كه در اين مراسم شركت مي كنند، باور دارند كه مسيح با جسم خود، نزد آنان حاضر مي شود. همچنين باور دارند همان طور كه عهد خدا با قوم يهود، توسط خون قرباني ها بر كوه سينا استوار گرديد؛ به همان ترتيب عهد جديد بين خدا و بشريت، به وسيله خون عيسي محكم و استوار مي شود.

هر يك از كليساهاي مسيحي در شعائر و آيين هاي برگزاري عشاي رباني، ابتكاراتي پديد آورده است؛ ولي دو عنصر اساسي در هر مراسم ثابت است:

الف. خواندن دو يا سه مقطع از كتاب مقدس،

ب. خوردن قرباني مقدس.

در كليساهاي كاتوليك و ارتدوكس جز اسقف يا جانشين او (كشيش)، كسي نمي تواند پيشواي مراسم باشد و علاوه بر خواندن كتاب مقدس و خوردن قرباني، همخواني و دعاي توسل و شكر، همراه با موعظه و مصافحه نيز انجام مي شود. بسياري از پروتستان ها، عشاي رباني را سالي چهار بار يا ماهي يك بار بر پا مي كنند. ارتدوكس ها اين مراسم را در روزهاي يكشنبه و اعياد برگزار مي كنند؛ ولي كاتوليك ها مي گويند: عشاي رباني قلب عبادات روزانه است و به همين دليل، آن مراسم را هر روز بر پا مي دارند.ر.ك: كلام مسيحي، توماس ميشل، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ

اول، 1377 ش، ص 97 - 92.

ناگفته نماند كه اولاً، مسيحيان كاتوليك و ارتدوكس پنج آيين ديگر را بر اين دو مورد افزوده اند كه فرصت طرح آن نيست، ثانياً، آنچه كه پطرس به تبعيت از حضرت عيسي بر روي آن پاي مي فشرد، شريعت موسوي بود كه مع الاسف حتي در كاتوليك ها اين امر كم رنگ تر از گذشته طرح و پي گيري مي شود.

دو. يهوديت:

جان مايه مسائل عبادي يهوديت را مي توان در ده فرمان - كه به اعتقاد يهوديان از سوي خداوند به قوم بني اسرائيل ابلاغ شده است - يافت و آن عبارت است از:

1. منم خداي تو كه تو را از مصر و خانه غلامي خارج ساختم. تو در كنار من نبايد خداي ديگري داشته باشي. تو نبايد كه از خدا شكل بسازي و يا تمثال درست كني ... .

2. تو نبايد خود را در مقابل خدايان ديگر، فروافكني و به خدمت آنان موظف گردي [نزد خدايان ديگر سجده مكن و آنها را عبادت منما].

3. نام يهوه خداي خويش را به باطل مبر و از آن سوء استفاده مكن.

4. روز شنبه را مقدس بدار (در اين روز كار كردن ممنوع است).

5. به پدر و مادر خود احترام بگذار.

6. قتل نكن (يا كسي را نكش).

7. زنا نكن.

8. دزدي مكن.

9. بر عليه همسايه ات شهادت دروغ مده.

10. نبايد به خانه، زن، غلام، مال و متعلقات همسايه ات طمع داشته باشي ر.ك: آشتياني، جلال الدين، تحقيقي در دين يهود، تهران، موئلف، چاپ اول، بي تا، صص 313-312..

روزه به عنوان يك عمل عبادي در يهوديت رواج دارد؛ ولي تنها در روز «كيپور»؛ يعني، روزه كفاره، اين عمل صورت مي گيرد. در اين روز

يهوديان از غروب روز قبل تا شبانگاه اين روز، به منظور كفاره گناهان روزه مي گيرند و از خوردن و آشاميدن، استحمام و كار پرهيز مي كنند و در كنيسه ها به عبادت و استغفار مشغول مي شوندآشنايي با اديان بزرگ، حسين توفيقي، تهران، سمت، طه و مركز جهاني علوم اسلامي، چاپ سوم، زمستان 1379 ش، ص 94..

يك سلسله احكام عبادي ديگر نيز در اين دين وجود دارد كه به كلي با دين اسلام متفاوت است؛ احكام عبادي اي چون: نهي از منكر، قصاص، احكام معاملات، نكاح، طلاق، نجاست، طهارت و ...موسي بن ميمون، دلاله الحائرين، به كوشش حسين آقاي افست مكتبه الثقافه الدينيه، 1974 م، جزء سوم، فصلهاي 30 - 25..

ناگفته نماند كه بيشتر شعائر ديني بني اسرائيل و قوم يهود در «كنعان» و تحت تأثير فرهنگ اين منطقه شكل گرفته است كه نمي توان به طرح تفصيلي آن پرداخت.ر.ك: تحقيقي در دين يهود، همان، صص 361 - 360؛ تاريخ اديان، جان ناس، همان، صص 505-499.

آيا در اديان يهوديت و مسيحيت حكم حجاب براي زنان و مردان وجود نداشته است؟
پرسش

آيا در اديان يهوديت و مسيحيت حكم حجاب براي زنان و مردان وجود نداشته است؟

پاسخ

طبق تصريح قرآن كريم، نماز و روزه در همه اديان الهي وجود داشته است و بر طبق تورات و انجيل و حتي گفته هاي باقي مانده از زرتشت، حجاب بر زنان واجب بوده و نگاه به نامحرم حرام بوده است.

البته حجاب در بعضي از اديان الهي گذشته كمي سخت تر از حجاب اسلامي بوده است، هر چند امروزه به آن پاي بند نيستند.

براي آگاهي بيشتر ر.ك: حجاب در اديان الهي، علي محمدي آشناني.

يهوديت و اسلام
يهود و نصارا كه در قرآن به بدي ياد شده اند، داراي چه عقيده و آييني مي باشند؟
پرسش

يهود و نصارا كه در قرآن به بدي ياد شده اند، داراي چه عقيده و آييني مي باشند؟

پاسخ

آيات فراواني در قرآن وجود دارد كه مفاسد يهود را بيان نموده و درباره زشتي رفتارشان سخن گفته است. محمد رشيد رضا در تفسير خود مي گويد: "خطاباتي كه در قرآن راجع به وضع يهود است، از يك طرف جنبه عمومي دارد و از طرف ديگر مايه عبرت براي ديگران است".(1)

قرآن در تمام نكوهش ها و عيب جويي ها رعايت نزاكت را كرده و از ناسزا و زشتي پرهيز نموده است. در هر كجاي قرآن از بني اسرائيل بحث مي كند، آنان را مستحق دوري از رحمت حق مي داند. در سوره مائده مي فرمايد: "آنان كه از بني اسرائيل كفر ورزيدند، سزاوار لعن پروردگار شدند و اين موضوعي ود كه بر زبان داوود و عيسي بن مريم جاري شد. اين نتيجه نافرماني آنان بود، در حالي كه يهود مردمي متجاوز بودند. آنان از منكرانتي كه انجام مي دادند، دست بر نمي داشتند. چه زشت رفتاري داشتند! گروهي از آنان مردم كافر را دوست مي داشتند. آنان دچار عذاب الهي شدند و در آخرت هميشه عذاب خواهد شد".(2)

آنان به پيمان شكني معروف بودند. قرآن مي فرمايد: "به علت شكستن عهد و پيمان و كافر شدن به آيات و نشانه هاي حق و كشتن پيامبران بدون جرم و سخن گفتن به اين كه قلب ما در قساوت است خداوند دل هاي آنان را با كفر، مُهر كرد. پس ايمان نياوردند مگر دسته ناچيزي".(3)

قرآن يهود را از جهت، سرپيچي از آيين الهي، پنهان ساختن تعاليم الهي، كتمان حقايق، سنگدلي و قساوت قلب، پيمان شكني و انجام اعمال زشت، مورد مذمت قرار داده است.(4)

قران يهود

را دشمن ترين افراد براي مسلمانان مي داند: "سخت ترين مردم در دشمني با مؤمنان، يهود هستند". (5)

"جرج لامبلن، در كتاب اسرار سازمان مخفي يهود نوشته است: چون دانشگاه ها اساس و پايه معنويات ملت است، با برنامه هاي مخصوص كه با نظر ما طرح مي شود، تأسيس مي كنيم و استادان را با نهايت دقت و احتياط انتخاب مي نماييم و از آشنا شدن دانشجويان به رموزات سياسي به شدت جلوگيري مي كنيم. براي اين جهت همه گونه سرگرمي از بازي ها، مسابقات و غيره برايشان فراهم مي سازيم تا جوانان مطيع فرمان ما گشته و هر روز براي آن ها مسائل جديدي مطرح مي كنيم تا فكرشان به آن ها مشغول گشته و هدف اصلي را فراموش كنند. از آن جا كه ادبيات و روزنامه، دو قوه مهم و مؤثر هستند، آن ها را در اختيار مي گيريم. ما براي اجراي نقشه هاي خود تمام معتقدات مذهبي ديگران را از بين مي بريم تا نسل فاسد شود و پيوسته سعي مي كنيم كه دستگاه، آن دسته از رهبران مذهبي را كه مزاحم نقشه هاي ما هستند نابود كنيم".(6)

قرآن چهره يهود و نصارا را اين طور ترسيم مي كند:"يهودي ها مي گويند عزير پسر خدا است و مسيحي ها مي گويند مسيح پسر خدا است. اين سخن بر ارزشي است كه بر زبان جاري مي كنند".(7)

از ديدگاه قرآن، مسيحيان از يهودي ها بيشتر مورد تأييد هستند. در سوره مائده مي فرمايد:"نزديك ترين دوستان مؤمنان را كساني مي يابي كه مي گويند: ما نصارا هستيم. اين به خاطر آن است كه ميان آن ها، افرادي عالم و تارك دنيا هستند و آن ها در برابر حق تكبر نمي ورزند".

پي نوشت ها:

1 - سيد مهدي آيت اللهي، چهره يهود در قرآن، ص 130.

2 - مائده (5)، آيه 81.

3 - نساء (4)، آيه

154.

4 - چهره يهود در قرآن، ص 128 به بعد، با تلخيص.

5 - مائده (5)، آيه 81.

6 - چهره يهود در قرآن، ص 11 به بعد، به نقل از كتاب اسرار مخفي يهود.

7 - توبه (9)، آيه 30.

نظر اسلام درباره قوم يهود چيست؟
پرسش

نظر اسلام درباره قوم يهود چيست؟

پاسخ

دين يهود به دين حضرت موسي(ع) منتسب است. حضرت موسي(ع) فرزند عمران و ملقب به كليم اللَّه، از پيامبران بزرگ الهي و اولوالعزم است. او بزرگ ترين پيامبران بني اسرائيل است كه بين قرن هاي پانزده تا سيزدهم قبل از ميلاد ظهور كرد.

فرعون پادشاه زمان موسي(ع) مطلع شده بود كه فردي از بني اسرائيل (اسباط) بساط حكومتش را بر مي چيند. او در پي پيشگيري برآمد. به بيان قرآن:

1 - فرعون دستور داده بود كه قوم بني اسرائيل نوزادان پسر را به هنگام تولد بكشند.(1)

2 - مادر موسي(ع) او را از بيم كشته شدن به الهام الهي در سبد يا صندوقي قيراندود نهاد و در رود نيل به آب داد.(2)

3 - آسيه همسر فرعون او را ديد و از آب گرفت و بدين وسيله موسي(ع) به قصر فرعون راه يافت.(3)

4 - موساي(ع) نوزاد به امر و الهام خداوندي هيچ پستاني را به دهان نگرفت تامريم خواهر موسي(ع) مادرش را به عنوان دايه به خاندان فرعون معرفي كرد. بدين ترتيب حضرت موسي(ع) در قصر فرعون، يا به قولي در خانه مادر خود تربيت شد.(4)

5 - در سن رشد روزي از روي اتفاق كه يك عبراني با يك قبطي به نزاع پرداخته بود، حضرت موسي(ع) مداخله كرد و به ضرب مشت او، قطبي كشته شد. او به ناچار از مصر به مدين گريخت. در آن جا داماد شعيب نبي شد ده سال نزدش ماند و سپس به همراه همسرش به مصر عزيمت نمود و در "وادي ايمن" با دين نور تجلي الهي به رسالت مبعوث شد.(5)

6 - موسي(ع) مأموريت يافت به مصر رود و فرعون

را به توحيد دعوت كند.(6)

7 - موسي(ع) فرعون را با ارائه معجزات به دين حق دعوت نمود، ولي فرعون آن را سحر پنداشت.(7)

8 - بين فرعونيان و سپاه موسي(ع) درگيري رخ داد و فرعونيان به تعقيب آنان پرداختند. به امر خداوند دريا شكافته شد و سپاهيان موسي(ع) از دريا گذشتند، اما فرعونيان كه در تعقيب آنان بودند، در دريا غرق شدند.(8)

قرآن درباره بني اسرائيل و قوم يهود كه توسط حضرت موسي(ع) نجات يافتند و به نعمت هاي خداوندي نايل شدند، به بيان ضعف هاي آنان مي پردازد كه اين ها از خود رفتار ناشايسته به جاي گذاشتند، گوساله پرست شدند و بهانكار آيات الهي پرداختند.(9) نيز قسي القلب شدند و پيامبران بني اسرائيل را كشتند(10) و سر انجام خداوند بر آنان خشم ورزيد و آنان را دچار ذلت و خواري نمود.(11)

در زمان پيامبر اسلام(ص) يهوديان يكي از دشمنان سرسخت مسلمانان شدند و حاضر گشتند با مشركان قريش همراهي كنند و با اسلام بجنگند. آنان آتش جنگ احزاب را بر افروختند.

و چند بار با مسلمانان جنگيدند. در جنگ بني نضير، بني قريظه و بني قيس وقاع نيز در غزوه خيبر شكست خوردند و مهر ذلت بر پيشاني شان نهاده شد. قرآن درباره قوم يهود مي گويد: "مي بيني كه قوم يهود شديدترين دشمني را نسبت به مسلمانان دارد".(12)

امروز رژيم نژاد پرست صهيونيست اسرائيل محور الي دشمني با جهان اسلام است.

پي نوشت ها:

1 - قصص، آيه 5.

2 - همان، آيه 8.

3 - طه، آيه 39.

4 - قصص، آيه 12 و 13.

5 - طه، آيه 40، و قصص، آيه 23 تا 31.

6 - طه، آيه 43.

7 - اعراف، آيه 119 تا 122.

8 - يونس، آيه

79.

9 - طه، آيه 85؛ بقره، آيه 54.

10 - بقره، آيه 61.

11 - همان، 61.

12 - مائده، آيه 82.

فرق بين اسلام، يهوديت و مسيحيت چيست؟
پرسش

فرق بين اسلام، يهوديت و مسيحيت چيست؟

پاسخ

تمام اديان آسماني در اصول دعوت انسانها به توحيد و معاد و راهنمايي آنها به مكارم اخلاقي و ارزشهاي انساني يكسان هستند و هيچ گونه تفاوتي ميان آنها نيست. چيزي كه هست در هر زمان شرايط و استعدادهاي جامعه بشري ايجاب مي كرده است كه خداوند تعالي به دليل حكمت و علم بي انتهاي خود، قوانين خاصي به وسيله پيامبراني ارسال دارد. پس از آن كه استعداد انسانها رو به تكامل رفت و احتياج به قوانين كامل تري پيدا كردند، خداوند پيامبري جديد با قوانين كامل تري مي فرستاد تا اينكه رسول اكرم حضرت محمدبن عبداللّه«صلي الله عليه وآله» مبعوث مي شود؛ كه آخرين پيامبر و شريعت او، اسلام كاملترين دين است،

« بخش پاسخ به سؤالات »

چرا مسلمانان، دين موسي و عيسي را قبول ندارند با آنكه آنها از پيامبران اولوالعزم و داراي كتاب مي باشند؟
پرسش

چرا مسلمانان، دين موسي و عيسي را قبول ندارند با آنكه آنها از پيامبران اولوالعزم و داراي كتاب مي باشند؟

پاسخ

مسلمانان، تمام پيامبران الهي را قبول دارند و به آنها با ديده تكريم و احترام مي نگرند. و قران مجيد كه كتاب آسماني مسلمانان است از پيامبران پيشين با بهترين اوصاف نام مي برد. و ساحت مقدّسشان را از هر گونه صفات ناشايست منزّه مي داند؛ ولي واضح است كه قبول پيغمبري از پيامبران بدين معني نيست كه ما حق داشته باشيم براي هميشه از شريعت آن پيغمبر پيروي نماييم. بلكه با آمدن هر پيغمبر جديدي از طرف خدا كه طبعاً به مقتضاي تكامل تدريجي افكار احكام و قوانينش كامل تر خواهد بود بايد از او پيروي نمود و باقي ماندن بر دين پيغمبر سابق جايز نيست. از اين رو مسلمانان مي گويند كه با آمدن پيامبر خاتم«صلي الله عليه وآله» و آوردن دين كامل و جاوداني اسلام، ديگر جايز نيست بر دين مسيح باقي ماند و اين بر خلاف دستورات خود حضرت مسيح«عليه السلام» نيز مي باشد؛ زيرا كه آن حضرت به پيروان خود بشارت داد كه پيامبري به نام احمد«عليه السلام» مبعوث خواهد شد و بايد از او پيروي نماييد. عيناً مانند اينكه خود مسيحيان نيز به يهوديان كه بر دين موسي«عليه السلام» باقي مانده اند اعتراض مي كنند كه چرا بعد از آمدن عيسي به او ايمان نمي آوريد و پيرو او نمي گرديد پس ملاحظه مي كنيم كه مسيحيان با آنكه به حضرت موسي«عليه السلام» عقيده دارند، در عين حال به يهود اعتراض مي كنند كه بعد از آمدن عيسي باقي ماندن بر دين موسي جايز نيست. درست همين اعتراض را مسلمانان به مسيحيان

دارند و مي گويند: درست است كه حضرت عيسي از پيامبران الوالعزم و صاحب كتاب است، ولي بعد از آمده حضرت محمّد«صلي الله عليه وآله» ديگر پيروي از دين مسيح جايز نيست. اين نكته را هم يادآور E

مي شويم كه مسلمانان، تورات و انجيل واقعي را قبول دارند و آن را كتاب آسماني مي دانند نه تورات و انجيل فعلي را؛ زيرا اين كتاب ها تحريف شده و نادرست و فاقد هر گونه اعتبار است.

« بخش پاسخ به سؤالات »

صيد نكردن ماهى از دريا براى ساحل نشينان كار خلافى نيست چگونه يهود از اين كارنهى شدند ؟
پرسش

صيد نكردن ماهى از دريا براى ساحل نشينان كار خلافى نيست چگونه يهود از اين كارنهى شدند ؟

پاسخ

گ_اه_ى م_مكن است خداوند براى امتحان و آزمايش , جمعيتى را موقتا از اين موضوع نهى كند تا م_ق_دار فداكارى آنها روشن شود , و اين يكى از اشكال امتحان خداوند است به علاوه روز شنبه در آيين يهود , روز مقدسى بود و دستور داشتند براى احترام آن روزو رسيدن به عبادت و برنامه هاى مذهبى دست از كسب و كار بكشند .

در مورد گوساله طلايى كه بنى اسرائيل آن را مى پرستيدند در قرآن آمده كه آن راسوزاندند و بعد با وسايلى خرد كرده , سپس ذراتش را به دريا ريختند آيا ريختن اين همه طلا به دريا مجاز بوده و اسراف محسوب نمى شده ؟
پرسش

در مورد گوساله طلايى كه بنى اسرائيل آن را مى پرستيدند در قرآن آمده كه آن راسوزاندند و بعد با وسايلى خرد كرده , سپس ذراتش را به دريا ريختند آيا ريختن اين همه طلا به دريا مجاز بوده و اسراف محسوب نمى شده ؟

پاسخ

گ_اه_ى ب_راى ي_ك هدف عالى و مهمتر مانند كوبيدن فكر بت پرستى لازم مى شود كه با بتى اين چنين معامله شود مبادا ماده فساد در ميان مردم بماند و باز هم براى بعضى وسوسه انگيز باشد . ب_ن_اب_راي_ن اگر موسى (ع ) طلاهايى را كه در ساختن گوساله به كاررفته بود باقى مى گذارد يا ف_ى المثل در ميان مردم تقسيم مى كرد باز ممكن بود روزى افراد جاهل و نادان به نظر قداست به آن نگاه كنند و خاطره گوساله پرستى از نودر آنها زنده شود در اينجا مى بايد اين ماده گرانقيمت را فداى حفظ اعتقاد مردم نمود .

پ_س از آنكه يهود گوساله سامرى را معبود خود قرار دادند امر به توبه شدند و توبه آنها اينگونه بود كه بايد يكديگر را به قتل برسانند آيا ممكن نبود خداوند توبه آنها را بدون اين خونريزى قبول فرمايد ؟
پرسش

پ_س از آنكه يهود گوساله سامرى را معبود خود قرار دادند امر به توبه شدند و توبه آنها اينگونه بود كه بايد يكديگر را به قتل برسانند آيا ممكن نبود خداوند توبه آنها را بدون اين خونريزى قبول فرمايد ؟

پاسخ

م_س_ال_ه انحراف از اصل توحيد و گرايش به بت پرستى مساله ساده اى نبود كه به اين آسانى قابل گذشت باشد در حقيقت همه اصول اديان آسمانى را مى توان در توحيد ويگانه پرستى خلاصه كرد ت_زل_زل اي_ن اصل معادل است با از ميان رفتن تمام مبانى دين , اگر مساله گوساله پرستى ساده ت_لقى مى شد , شايد سنتى براى آيندگان مى گشت لذا بايد چنان گوشمالى به آنها داده شود كه خاطره آن در تمام قرون و اعصار باقى بماند و كسى هرگز بعد از آن به فكر بت پرستى نيفتد .

ق_رآن م_ى گ_ويد : با كسانى با از اهل كتاب كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارندپيكار كنيد اما چ_گ_ون_ه اه_ل ك_ت_اب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روزرستاخيز ندارند , با اينكه به ظاهر مى بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معادرا
پرسش

ق_رآن م_ى گ_ويد : با كسانى با از اهل كتاب كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارندپيكار كنيد اما چ_گ_ون_ه اه_ل ك_ت_اب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روزرستاخيز ندارند , با اينكه به ظاهر مى بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معادرا

پاسخ

اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى اساس فراوانى است اما در مورد اي_م_ان به مبدا و حقيقت توحيد اولا گروهى از يهود , عزير را فرزندخدا مى دانستند و مسيحيان عموما , ايمان با الوهيت مسيح و تثليث ( خدايان سه گانه ) دارند ثانيا همانگونه كه قرآن نيز به آن اش_اره ك_رده آن_ه_ا گرفتار شرك در عبادت بودند و عملا دانشمندان و پيشوايان مذهبى خود را مى پرستيدند , بخشش گناه را كه مخصوص خدا است از آنها مى خواستند و احكام الهى را كه آنها تحريف كرده بودند به رسميت مى شناختند . و ام_ا اي_م_ان آن_ها به معاد يك ايمان تحريف يافته است زيرا معاد را چنانكه از سخنان آنها استفاده م_ى ش_ود , م_نحصر به معادروحانى مى دانند بنابراين هم ايمانشان به مبدا مخدوش است و هم به معاد .

در حديثى از پيامبر (ص ) آمده : يك روز موسى در ميان بنى اسرائيل مشغول خطابه بودكسى از او پرسيد در روى زمين چه كسى از همه اعلم است ؟ موسى گفت : كسى عالمتراز خود سراغ ندارم در اي_ن ه_نگام به موسى وحى شد ما بنده اى داريم كه از تودانشمندتر است و موسى از خدا ت
پرسش

در حديثى از پيامبر (ص ) آمده : يك روز موسى در ميان بنى اسرائيل مشغول خطابه بودكسى از او پرسيد در روى زمين چه كسى از همه اعلم است ؟ موسى گفت : كسى عالمتراز خود سراغ ندارم در اي_ن ه_نگام به موسى وحى شد ما بنده اى داريم كه از تودانشمندتر است و موسى از خدا تقاضا ك_رد ك_ه ب_ه ديدار اين مرد عالم نايل گردد اين سوال پيش مى آيد كه آيا نبايد پيامبر اولوا العزم و صاحب رسالت دانشمندترين فردزمان خودش باشد ؟

پاسخ

ب_ايد دانشمندترين آنها نسبت به قلمرو ماموريتش , يعنى نظام تشريع باشد و موسى چنين بود اما ق_ل_م_رو م_اموريت دوست عالمش قلمرو جداگانه اى بود كه ارتباطى به عالم تشريع نداشت و به تعبير ديگر آن مرد عالم از اسرارى آگاه بود كه دعوت نبوت برآن متكى نبود .

با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتندچگونه خداوند در آي_ات قرآن آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت مى كند ؟ آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنند تفاوت دارند ؟
پرسش

با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتندچگونه خداوند در آي_ات قرآن آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت مى كند ؟ آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنند تفاوت دارند ؟

پاسخ

ب_ي_ن عوام يهود و عوام ما از يك جهت فرق است و از يكجهت مساوات مساوى هستند زيراخداوند ع_وام م_ا را ن_يز مذمت كرده اما تفاوت در اين است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند مى دانستند آنها صريحا دروغ مى گويند , حرام مى خورند و رشوه مى گيرند و احكام خدا را تغيير مى دهند , آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند كه چنين اشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را درباره خدا و احكام اوبپذيرند ولى عوام ما پيرو چنين علمائى نيستند و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشكار و اموال حرام ببينند هر كس از آنها پيروى كند مثل يهود است .

ق_رآن در آي_ه 43 س_وره مائده مى گويد : حكم خدا در تورات ذكر شده است در حالى كه در جاى دي_گ_ر آيات قرآن تورات را تحريف يافته مى داند و همين تورات تحريف يافته در زمان پيامبر اسلام بوده است ؟
پرسش

ق_رآن در آي_ه 43 س_وره مائده مى گويد : حكم خدا در تورات ذكر شده است در حالى كه در جاى دي_گ_ر آيات قرآن تورات را تحريف يافته مى داند و همين تورات تحريف يافته در زمان پيامبر اسلام بوده است ؟

پاسخ

اولا م_ا ت_م_ام تورات را تحريف يافته نمى دانيم بلكه قسمتى از آن را مطابق واقع مى دانيم و اتفاقا حكمى كه آيه 43 سوره مائده به آن اشاره كرده از احكام تحريف نايافته مى باشد ثانيا تورات هر چه بوده نزد يهوديان يك كتاب آسمانى و تحريف نايافته محسوب مى شده با اين حال جاى تعجب است كه آنها به آن عمل نمى كردند .

آيا قرآن مندرجات تورات و انجيل را تصديق مى كند ؟
پرسش

آيا قرآن مندرجات تورات و انجيل را تصديق مى كند ؟

پاسخ

در آيات متعددى از قرآن مجيد اين تعبير به چشم مى خورد كه : قرآن مفاد كتب پيشين را تصديق م_ى كند ; اما معنى تصديق قرآن نسبت به تورات و انجيل اين است كه صفات وويژگيهاى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و قرآن با نشانه هايى كه در تورات و انجيل آمده مطابقت كامل دارد . بعلاوه آيات متعددى از قرآن حكايت از اين مى كند كه آنهاآيات تورات و انجيل را تحريف نمودند .

ق_رآن مى گويد : يهود براى خود مصونيتى در مقابل مجازات الهى قائل بودند و معتقدبودند اگر م_جازاتى داشته باشند بسيار محدود است در حالى كه مسلمانان نيزمعتقدند كه براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان آنها موجب نجات آنان مى شود ؟
پرسش

ق_رآن مى گويد : يهود براى خود مصونيتى در مقابل مجازات الهى قائل بودند و معتقدبودند اگر م_جازاتى داشته باشند بسيار محدود است در حالى كه مسلمانان نيزمعتقدند كه براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان آنها موجب نجات آنان مى شود ؟

پاسخ

اگ_ر در م_ي_ان م_سلمانان افرادى معتقد گردند كه در پناه اسلام و ايمان به پيامبر وائمه اطهار عليهم السلام مجازند هر گناهى را مرتكب شوند و مجازات آنها چند روزى بيش نخواهد بود سخت در اش_ت_باهند و از روح اسلام و تعليمات آن بركنار مى باشندبعلاوه ما امتيازى در اين مساله براى مسلمانان قائل نيستيم بلكه معتقديم پيروان هر امتى در عصر و زمان خود كه به پيامبر عصر خود اي_م_ان داشته و ضمنا مرتكب گناهى شده اند مشمول اين قانون هستند از هر نژادى كه باشند در حاليكه يهود اين امتياز را براى نژاد اسرائيل قائل بودند نه اقوام ديگر .

در ق_رآن آم_ده ك_ه داود و س_ل_ي_م_ان گفتند : حمد و ستايش خداوندى كه ما را بربسيارى از ب_ن_دگ_ان م_ومنش برترى بخشيده چرا در مقام شكرگزارى گفتند ما را بربسيارى از مومنان ف_ض_ي_ل_ت بخشيده , نه بر همه مومنان ; با اينكه آنها پيامبرانى بودند كه افضل مردم عصر خ
پرسش

در ق_رآن آم_ده ك_ه داود و س_ل_ي_م_ان گفتند : حمد و ستايش خداوندى كه ما را بربسيارى از ب_ن_دگ_ان م_ومنش برترى بخشيده چرا در مقام شكرگزارى گفتند ما را بربسيارى از مومنان ف_ض_ي_ل_ت بخشيده , نه بر همه مومنان ; با اينكه آنها پيامبرانى بودند كه افضل مردم عصر خويش بودند ؟

پاسخ

اين تعبير ممكن است براى رعايت اصول ادب و تواضع باشد كه انسان در هيچ مقامى خود را برتر از ه_م_گ_ان ن_داند و يا بخاطر اين است كه آنها به يك مقطع خاص زمانى نگاه نمى كردند بلكه تمام زمانها را در نظر داشتند و مى دانيم پيامبرانى از آنهابزرگتر در طول تاريخ بشريت بوده اند .

در آي_ه 13 سوره مائده خداوند قساوت و سنگدلى يهود را به خود نسبت مى دهد و روشن است كه اي_ن س_ن_گ_دل_ى و عدم انعطاف در مقابل حق سرچشمه انحرافات و گناهانى مى شود ,حال اين س_ئوال پ_ي_ش م_ى آي_د ب_ا اي_ن_ك_ه فاعل اين كار خداست چگونه اين اشخاص در برابراعمال خو
پرسش

در آي_ه 13 سوره مائده خداوند قساوت و سنگدلى يهود را به خود نسبت مى دهد و روشن است كه اي_ن س_ن_گ_دل_ى و عدم انعطاف در مقابل حق سرچشمه انحرافات و گناهانى مى شود ,حال اين س_ئوال پ_ي_ش م_ى آي_د ب_ا اي_ن_ك_ه فاعل اين كار خداست چگونه اين اشخاص در برابراعمال خود مسئوولند و آيا اين جبر نيست ؟

پاسخ

ب_س_ي_ارى از اف_راد ب_ر اثر اعمال خلاف از لطف خداوند و هدايت او محروم مى شوند و درحقيقت ع_ملشان سرچشمه يك سلسله انحرافات فكرى و اخلاقى مى گردد كه گاه نمى توانندخود را به ه_يچ وجه از عواقب آن بر كنار دارند روشن است كه اين آثار سوء كه ازعمل خود انسان سرچشمه مى گيرد هيچگونه منافاتى با روح اختيار و آزادى اراده ندارد . ام_ا از آن_ج_ا كه هر سببى اثرش به فرمان خداست اينگونه آثار در قرآن به خداوندنسبت داده شده است .

ق_رآن مى گويد : يهود براى خود مصونيتى در مقابل مجازات الهى قائل بودند و معتقدبودند اگر م_جازاتى داشته باشند بسيار محدود است در حالى كه مسلمانان نيزمعتقدند كه براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان آنها موجب نجات آنان مى شود ؟
پرسش

ق_رآن مى گويد : يهود براى خود مصونيتى در مقابل مجازات الهى قائل بودند و معتقدبودند اگر م_جازاتى داشته باشند بسيار محدود است در حالى كه مسلمانان نيزمعتقدند كه براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان آنها موجب نجات آنان مى شود ؟

پاسخ

اگ_ر در م_ي_ان م_سلمانان افرادى معتقد گردند كه در پناه اسلام و ايمان به پيامبر وائمه اطهار عليهم السلام مجازند هر گناهى را مرتكب شوند و مجازات آنها چند روزى بيش نخواهد بود سخت در اش_ت_باهند و از روح اسلام و تعليمات آن بركنار مى باشندبعلاوه ما امتيازى در اين مساله براى مسلمانان قائل نيستيم بلكه معتقديم پيروان هر امتى در عصر و زمان خود كه به پيامبر عصر خود اي_م_ان داشته و ضمنا مرتكب گناهى شده اند مشمول اين قانون هستند از هر نژادى كه باشند در حاليكه يهود اين امتياز را براى نژاد اسرائيل قائل بودند نه اقوام ديگر .

ق_رآن مى گويد : يهود براى خود مصونيتى در مقابل مجازات الهى قائل بودند و معتقدبودند اگر م_جازاتى داشته باشند بسيار محدود است در حالى كه مسلمانان نيزمعتقدند كه براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان آنها موجب نجات آنان مى شود ؟
پرسش

ق_رآن مى گويد : يهود براى خود مصونيتى در مقابل مجازات الهى قائل بودند و معتقدبودند اگر م_جازاتى داشته باشند بسيار محدود است در حالى كه مسلمانان نيزمعتقدند كه براى هميشه در عذاب الهى نمى مانند و بالاخره ايمان آنها موجب نجات آنان مى شود ؟

پاسخ

اگ_ر در م_ي_ان م_سلمانان افرادى معتقد گردند كه در پناه اسلام و ايمان به پيامبر وائمه اطهار عليهم السلام مجازند هر گناهى را مرتكب شوند و مجازات آنها چند روزى بيش نخواهد بود سخت در اش_ت_باهند و از روح اسلام و تعليمات آن بركنار مى باشندبعلاوه ما امتيازى در اين مساله براى مسلمانان قائل نيستيم بلكه معتقديم پيروان هر امتى در عصر و زمان خود كه به پيامبر عصر خود اي_م_ان داشته و ضمنا مرتكب گناهى شده اند مشمول اين قانون هستند از هر نژادى كه باشند در حاليكه يهود اين امتياز را براى نژاد اسرائيل قائل بودند نه اقوام ديگر .

با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتندچگونه خداوند در آي_ات قرآن آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت مى كند ؟ آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنند تفاوت دارند ؟
پرسش

با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتندچگونه خداوند در آي_ات قرآن آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت مى كند ؟ آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنند تفاوت دارند ؟

پاسخ

ب_ي_ن عوام يهود و عوام ما از يك جهت فرق است و از يكجهت مساوات مساوى هستند زيراخداوند ع_وام م_ا را ن_يز مذمت كرده اما تفاوت در اين است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند مى دانستند آنها صريحا دروغ مى گويند , حرام مى خورند و رشوه مى گيرند و احكام خدا را تغيير مى دهند , آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند كه چنين اشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را درباره خدا و احكام اوبپذيرند ولى عوام ما پيرو چنين علمائى نيستند و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشكار و اموال حرام ببينند هر كس از آنها پيروى كند مثل يهود است .

ق_رآن ب_ه اه_ل كتاب نسبت مى دهد كه آنها هرگونه تعدى و تجاوز به حقوق ديگران رابراى خود م_جاز مى دانند در حالى كه در اسلام نيز همين حكم نسبت به اموال بيگانگان ديده مى شود , زيرا اسلام اجازه مى دهد مسلمانان اموال آنها را تملك كند ؟
پرسش

ق_رآن ب_ه اه_ل كتاب نسبت مى دهد كه آنها هرگونه تعدى و تجاوز به حقوق ديگران رابراى خود م_جاز مى دانند در حالى كه در اسلام نيز همين حكم نسبت به اموال بيگانگان ديده مى شود , زيرا اسلام اجازه مى دهد مسلمانان اموال آنها را تملك كند ؟

پاسخ

دادن چنين نسبتى به اسلام بدون ترديد تهمت است زيرا از جمله احكام قطعى اسلام اين است كه خيانت در امانت جايز نيست خواه اين امانت مربوط به مسلمانان باشد يا غيرآنها و حتى مشركان و بت پرستان بنابراين آنچه در قرآن در مورد اقدام يهود برخيانت در امانت و منطق آنها براى توجيه اي_ن خيانت گفته شده به هيچ وجه درباره مسلمانان اجازه داده نشده است و آنها موظفند كه در امانات مردم - بدون هيچگونه استثناء - خيانت نكنند .

چرا در قرآن مذمت از يهود شده كه آنها وحى آسمانى را روى كاغذها و مانند آن نوشته بودند اينكه مذمتى ندارد ؟
پرسش

چرا در قرآن مذمت از يهود شده كه آنها وحى آسمانى را روى كاغذها و مانند آن نوشته بودند اينكه مذمتى ندارد ؟

پاسخ

م_ذم_ت از اي_ن نظر نيست بلكه از اين نظر است كه آنها مطالب تورات را روى كاغذهاى پراكنده و م_انند آن نوشته بودند كه آنچه را به سود آنها بود به مردم ديگر نشان دهند و آنچه به زيانشان بود مخفى سازند .

اي_نكه خداوند خطاب به بنى اسرائيل مى گويد ما از شما پيمان گرفتيم پيمان اجبارى چه سودى دارد ؟
پرسش

اي_نكه خداوند خطاب به بنى اسرائيل مى گويد ما از شما پيمان گرفتيم پيمان اجبارى چه سودى دارد ؟

پاسخ

ه_ي_چ مانعى ندارد كه افراد متمرد و سركش را با تهديد به مجازات در برابر حق تسليم كنند , اين ت_ه_ديد و فشار كه جنبه موقتى دارد , غرور آنها را در هم مى شكندو آنها را وادار به انديشه و تفكر صحيح مى كند و در ادامه راه با اراده و اختياربه وظائف خويش عمل مى كند .

مفهوم آياتي كه نسبت گناه و ستم به حضرت موسي مي دهد چيست؟
پرسش

مفهوم آياتي كه نسبت گناه و ستم به حضرت موسي مي دهد چيست؟

پاسخ

با توجه به اينكه آيه (وَاذْكُر فِي الْكِتاب مُوسي إِنَّه كانَ مُخلََصاً وَكانَ رَسولاً نبيّاً) مريم/51 جزو آيات محكمه است، اگر در برخي از آيات سخن از (وَلَهُمْ عَليَّ ذنبٌ) شعراء/14 يا (اِنّي كُنْتْ مِنَ الْظالمين) انبياء/87 يا (إِنّي ظَلَمْتُ) قصص/16 و مانند آن است، يا بايد به ظلم قياسي و ذنب نسبي معنا شود و يا به گونه اي ديگر توجيه كرد، زيرا آل فرعون، موساي كليم را ظالم و مذنب مي پنداشتند و موساي كليم فرمود: (لَهُمْ عَليَّ ذنب)، نه (لِلّهِ عَلَيَّ ذَنْب). او نمي گويد: (من گناه الهي دارم). بلكه به گمان تبهكاران و فرعونيان من گنهكارم، يعني من انساني تبهكار را كشتم و نزد ساير تبهكاران هم كيشِ وي مجرمم.

خداي سبحان بر اخلاص موسي (ع) صحه گذاشت و فرمود: او بنده مخلَص است. پس در هيچ بُعدي ازابعاد حيات موساي كليم، وَهم درون و شيطان بيرون را راهي نيست. بنابراين هيچ مغالطه اي درانديشه ها و بينشهاي وي راه ندارد، نه در علم حصولي و نه در علم حضوري. در علم شهودي مادامي كه با متن واقعِ منفصل، ارتباط وجودي برقرار است جاي مغالطه نيست و در علم حصولي و استدلالهاي فكري نيز اگر انسان به مقام اخلاص رسيد چون وهم و وسوسه در مقام اخلاص راه ندارد جا براي اشتباه مقدم و تالي و موضوع و محمول نيست تا مقدمه اي با مقدمه ديگراشتباه شود و موضوعي به جاي موضوع ديگر يا محمولي به جاي محمول ديگر واقع شود.

در تفكر انسان مخلَص محمول هر قضيه از لوازم

ضروري و اولي موضوع آن خواهد بود و ممكن نيست او به گونه اي فكر كند كه بين موضوع و محمول قضاياي علم حصوليش رابطه صحيح نباشد، چنانكه ممكن نيست چيزي را مشاهده كند و در حرم شهود او وسوسه، خيال و تمثلهاي نفساني يا شيطاني راه پيدا كند. بنابراين انسان كاملِ مخلص حصولاً و حضوراً و نيز در بُعد علمي و عملي، معصوم و مصون است. وقتي انسان خطا نكند و در خواسته او وسوسه راه پيدا نكند، معصوم خواهد بود. او مخلص مطلق است نسبت به جهان امكان.

در دعاي (رَبِّ اَرِني اَنْظُرْ اِلَيْك) اعراف/143 نيز موساي كليم رؤيت قلبي مسئلت كرد و بعد براي او روشن شد كه تا مادامي كه در دنيا و سرگرم تدبير بدن است، توان آن مشاهده را ندارد. از اين رو عرض كرد: (تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنا أَوَّلُ الْمُؤمنين) اعراف/143. و اين توبه و رجوع است از آنچه درخواست كرده بود نه توبه از ذنب؛ گذشته از اين كه (حَسَنات الأبرار سَيِئات الْمُقَرَبين) (بحار،25/204، ح16 (قسمت بيان) ) است، زيرا انبيا و مرسلين همسان نيستند و نيل به شهود تام ميسور همه آنها نيست و براي هر كدام شهود محدود ميسر است و اگر درخواست مرتبه برتر كنند شايسته است كه از آن توبه كنند.

با اين كه خدا قدرت دارد، چرا از تحريف دين يهود و مسيحيت جلوگيري نكرد؟
پرسش

با اين كه خدا قدرت دارد، چرا از تحريف دين يهود و مسيحيت جلوگيري نكرد؟

پاسخ

براي اين كه

اولا" مسيحيت و يهوديت دين خاتم و كامل نبودند و محافظت آن راخداوندبر عهده پيروان حضرت موسي و عيسي ( ع ) گذاشت و آنان به دليل آن كه در سطحي از آمادگي و بلوغ فكري نرسيده بودند كه بتوانند پذيراي برنامه كامل هدايت و نقشه كلي زندگي معنوي و نگهدارنده آن باشند،چونان كودكان دبستاني كتب خويش را از ميان بردند .در اين باب، نگا : كلام مسيحي ، توماس ميشل ، ترجمه : حسين توفيقيان ، مركز مطالعات وتحقيقات اديان و مذاهب قم ، چاپ اول 1377 ش ، ص 51 - 28 ؛مسيحيت و بدعت ها، جواي اگريدي ، ترجمه : عبدالرحيم سليماني اردستاني ،موسسه فرهنگي طه قم ، چاپ اول ، پاييز 77، مجموع كتاب . اما از آنجا كه دين اسلام ، دين خاتم و كامل ترين آن بود حكمت خداوند و كمال ذاتي اوبراي تحقق هدف آفرينش اقتضا مي كرد كه قرآن مصون از تحريف باشد چراكه براساس تكميل شريعت و انقطاع وحي و خاتميت نبوت ، اگر قرآن كه پايان همه كتب آسماني و قانون اساسي همه ابناي بشر تا روز رستاخيزاست از گزند حوادث مصون نماند و تدابير لازم براي صيانت اين متن ازدستبرد شيطان صورت نگيرد، لازمه اش آن است كه جامعه بشري از پيام وحي الهي محروم گردد و اين امر برخلاف حكمت آفرينش و سنت ارسال رسل و انزال كتب است . از اين رو مشيت خداوند بر محفوظ ماندن آن از تحريف قرار گرفت و فرمود :

( ( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) ) ، ( حجر، ايه 9 ). در اين باب، نگا : مباني كلامي اجتهاد در برداشت از قرآن كريم ، مهدي هادوي تهراني ، موسسه فرهنگي خانه خرد قم ، چاپ اول 1377، ص 67 -66 .علاوه بر آن كه براساس شهادت تاريخ رسول گرامي ( ص ) براي حفظ قرآن ، گروهي از پيروان خويش را براي نوشتن آياتي كه نازل مي شد معين فرموده بودند كه حضرت علي ( ع ) در راس آنها بود و به حق پس از او نيزصحابه با دقت و ظرافت بر كتابت و محافظت از آن سخت كوشيدند .دراين باب، نگا : تاريخ يعقوبي ، احمد بن اسحاق يعقوبي ، ترجمه محمدابراهيم آيتي ، شركت انتشارات علمي و فرهنگي تهران ، چاپ ششم 1371، ج 2، ص 158 ؛ الاتقان في علوم القرآن ، جلال الدين سيوطي ، منشورات الشريف الرضي ، قم ، بي تا، ج 1، ص 57 و ...

ثانيا" : خداوند اگر مي خواست قدرت خود را در هر جايي به گونه اي معجزه وار جاري كند، خصوصا" در باب مصونيت دين ، ديگر مسئوليت انسان ها در قبال دين معنا نداشت ، در حالي كه بشرنيز در برابر اين نعمت بزرگ الهي مسئول و پاسخگو است . ما گاهي اوقات شاهد تحريفاتي در برخي از آموزه هاي ديني هستيم كه از سوي عده اي ناآگاه يا مغرض صورت مي گيرد، آيا وجود اين تحريفات ما را درقبال مسئوليتي كه در محافظت از دين و آموزه هاي آن داريم ، معذور خواهدكرد؟

و آيا مي توان گفت ( ( خدا خواسته كه چنين شود و اگر خدانمي خواست قادر بود كه جلوي اين تحريفات را بگيرد ) ) ؟ ما در قبال دين مسوول هستيم و بايد تا سر حد امكان از آن محافظت كرده و در برابر هرگونه تحريفي ايستادگي كنيم . پيروان حضرت عيسي و حضرت موسي ( ع ) چنين نكردند و در مقابل خداوند بايد پاسخگو باشند، ولي صحابه رسول خدا وايمه ( ع ) و دانشمندان اسلامي در اين زمينه كوشش هاي فراواني كرده اند ومشيت خداوند نيز بر آن قرار گرفت كه چون اين دين خاتم و كامل است ،قرآن از هرگونه تحريف مصون باشد .;

آيا نام پيغمبر ما((صلى الله عليه وآله)) در كتاب تورات آمده است يا نه؟
پرسش

آيا نام پيغمبر ما((صلى الله عليه وآله)) در كتاب تورات آمده است يا نه؟

پاسخ

در كتابهاى انجيل و تورات نام و خصوصيات و بشارت آمدن رسول اكرم((صلى الله عليه وآله)) آمده است و قرآن كريم كه بزرگ ترين و جاودانه ترين معجزات آن حضرت است تصريحاً اين موضوع را گوشزد مى كند از جمله در سوره ى اعراف آيه ى157 مى فرمايد: «از يهود و نصارى آن دسته در رحمت خدايند كه به پيامبر درس ناخوانده ايمان آوردند و از او كه چگونگى اش را در تورات و انجيل خود نوشته مى يابند پيروى مى كنند» يا در سوره بقره، آيه 147، آمده است: «آنان كه كتاب آسمانى به آنها داديم او پيامبر اسلام را مى شناسد، همچنان كه فرزند خويش را مى شناسد، امّا گروهى از آنان حق را كتمان مɂ ÙƙƘϘ̠در حالى كه به حق علم دارند. از اين رو از آيات به روشنى بر مى آيد كه پيامبران گذشته مردم را به آمدن حضرت محمّد((صلى الله عليه وآله)) و خصوصياتش نويد داده بودند Ƞبشارتهاى روشن در كتاب مذهبى آنان وجود داشته است تا آنجا كه پس از ظهور حضرت محمّد((صلى الله عليه وآله)) و اسلام براى اهل كتاب(يهود و نصارى) جاى هيچ شكى باقى نبود. و در كتب بشارات عهدين، تأليف دكتر محمّد صادقى مواضعى از كتاب عهدين انجيل و تورات كه در آن بشارت به نبوت پيامبر گرامى اسلام داده شده ذكر و درباره آن بحث شده است كه مى توان براى آگاهى تفصيلى به آن مراجعه نمود، به هر تقدير آيات فوق الذكر خود،دلالت بر وجود بشارت در كتب انجيل

و تورات دارد، زيرا اگر در كتب يهود و نصارى در زمان حضرت محمّد((صلى الله عليه وآله))چنين نويدهايى وجود نمى داشت از خرد تابناك و انديشه ى روشن كسى چون حضرت محمّد((صلى الله عليه وآله))انتظار نمى رفت كه براى اثبات رسالت خويش روياروى همه ى اهل كتاب بايستد و بگويد نام من و چگونگى هايم در تورات و انجيلى كه هم اكنون در دست شماست آمده است زيرا

_2_

دشمنان محمّد((صلى الله عليه وآله))از پاى نمى نشستند و براى نابودى رسالت او نسخه هاى انجيل و تورات را گرد مى آوردند تا ثابت كنند چنين بشاراتى در آن كتابها موجود نيست تاريخ گواه است كه آنان همه ى راههايى را كه وجود داشت در مخالفت با حضرت محمّد((صلى الله عليه وآله))پيمودند و حتّى با او به جنگ و پيكار برخاستند امّا هرگز از اين راه سهل و ساده نرفتند تا ثابت كنند بشاراتى در كار نبوده است. اين امر به خوبى آشكار مى كند كه در كتب مقدس تورات و انجيل البته آن تورات و انجيلى كه در زمان حضرت رسول اكرم((صلى الله عليه وآله)) وجود داشته است نام و چگونگى و خصوصيات آن حضرت وجود داشته و نويدها و بشاراتى درباره پيامبر اسلام موجود بوده است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_3_

الف آيا اقدام به كشتن مرد قبطي از سوي حضرت موسي غ (طه 40) جنايت نبود و نبايد ايشان به خاطر آن محاكمه مي شدند; ب اگر اين حادثه قتل غير عمد يا كشتن ظالم بوده آيا اكنون نيز اين نوع قتل جايز است و جنايت نيست
پرسش

الف آيا اقدام به كشتن مرد قبطي از سوي حضرت موسي غ (طه 40) جنايت نبود و نبايد ايشان به خاطر آن محاكمه مي شدند; ب اگر اين حادثه قتل غير عمد يا كشتن ظالم بوده آيا اكنون نيز اين نوع قتل جايز است و جنايت نيست

پاسخ

در زندگي حضرت موسي غ مي خوانيم كه وي وارد شهر شد. دو نفر را كه يكي از بني اسرائيل و ديگري از فرعونيان بود، مشغول زد و خورد ديدند. بني اسرائيلي حضرت را به كمك طلبيد. حضرت نيز به كمك او شتافت و با زدن مشتي بر سينه مرد قبطي او نقش بر زمين شد و مُرد. در اين موقع حضرت فرمود: "هَ_َذَا مِن ْ عَمَل ِ الشَّيْطَ_َن ِ إِنَّه ُو عَدُوُّ مُّضِل ُّ مُّبِين (قصص 15) اين كار شيطان است چرا كه دشمني گمراه كننده ]و[ آشكار است " بعد خود را ظالم بر خويشتن خواند و سپس از خداوند طلب مغفرت كرد و گفت "رَب ِّ إِنِّي ظَ_لَمْت ُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي .."(قصص 16) پروردگارا من برخويشتن ستم كردم مرا ببخش ..".

در مورد اين كه چرا حضرت آن مرد قبطي را كشت و بعد استغفار كرد، نكاتي شايان توجه است

1. با دلايل عقلي و نقلي عصمت انبيا ثابت شده است و عصمت آنان از اصول اعتقادي ماست بنابراين مواردي كه ظاهراً با اين اصل متعارضند بايد معناي دقيقشان بررسي شود.

2. جنايتكاران فرعوني مفسدان بي رحمي بودند كه هزاران نوزاد بني اسرائيل را سر بريده بودند و از هيچ گونه جنايتي ابا نداشتتند. به اين ترتيب افرادي نبودند كه خونشان مخصوصاً براي بني اسرائيل محترم باشد.

3. كشتن اين فرد در آن برهه جايز بود; چرا كه

مرد قبطي كافر و مشرك بود و كشتن چنين فردي در هنگام "مقاتله با مؤمن و دفاع از مظلوم جايز است بنابراين مرد قبطي "محترم الدم نبوده است

4. چون حضرت احساس مي كردند، اين برخورد موجب ناخرسندي حضرت حق تعالي گردد، اين دل مشغولي وادارش ساخت كه استغاثه به درگاه ايزدي برد و طلب مغفرت نمايد; خداوند نيز استغاثه او را پذيرفت و او را بخشيد.

5. از نكات گذشته روشن مي شود كه اگر فردي حفظ خونش محترم نباشد و به هر علتي (عمدي يا غير عمدي كشته شود، طرف مقابل مجازات نخواهد شد و پرداخت ديه هم لازم نيست

6. در صورتي كه خون مقتول محترم باشد و خطاً به قتل برسد، متهم قصاص نمي شود; بلكه تنها بايد ديه پرداخت شود كه پرداخت ديه در برخي موارد به عهده بيت المال و گاهي به عهده عاقله اقوام متهم است (ر. ك تنزيه الانبيأ، آية اللّه معرفت ص 297، انتشارات نبوغ منشور جاويد، آيت اللّه سبحاني ج 5، ص 67 _ 116، انتشارات اسلامي معارف قرآن در راه و راهنما شناسي ، آية اللّه مصباح يزدي 4 و 5، ص 172، مؤسسه پژوهشي امام خميني )

الف به نظر مي رسد آية "خلقكم من نفس واحدة ثم جعل منها..." (زمر، 6) همانند كتاب تورات آفرينش حضرت حوا را از دنده حضرت آدم مي داند در حالي كه اين مطلب با تحقيقات علمي تنافي دارد. ب آيا ممكن است قرآن يا هر كتاب آسماني ديگر بر پايه برداشت هاي علمي و عقلي
پرسش

الف به نظر مي رسد آية "خلقكم من نفس واحدة ثم جعل منها..." (زمر، 6) همانند كتاب تورات آفرينش حضرت حوا را از دنده حضرت آدم مي داند در حالي كه اين مطلب با تحقيقات علمي تنافي دارد. ب آيا ممكن است قرآن يا هر كتاب آسماني ديگر بر پايه برداشت هاي علمي و عقلي مردم زمان خودش و با تمثيل حقايق را به آنان بيان كرده باشد؟

پاسخ

الف خداوند متعال در اين باره مي فرمايد: "يَ_ََّأَيُّهَا النَّاس ُ اتَّقُوا رَبَّكُم ُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْس ٍ وَ َحِدَة ٍ وَخَلَق َ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَث َّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَآءً وَاتَّقُوا اللَّه َ الَّذِي تَسَآءَلُون َ بِه ِ وَالاْ ?َرْحَام َ إِن َّ اللَّه َ كَان َ عَلَيْكُم ْ رَقِيبًا;(نسأ، 1) اي مردم از خدايتان بترسيد، خدائي كه همه شما را از يك تن آفريد، و همسرش را نيز از آن نفس پديد آورد، و از آن دو، مردان و زنان بسياري پراكنده ساخت و بترسيد از خدائي كه به نام او از يك ديگر خواهش ها مي كنيد، و بترسيد از قطع رحم كه خدا مراقب شما است "

آيه شريفه مي فرمايد: زوج اين فرد هم مثل خودش از همين نوع است و اين افراد پراكنده همه به آن دو بر مي گردند. شاهد بر اين معنا آيات ذيل است "وَ مِن ْ ءَايَ_َتِه ِ أَن ْ خَلَق َ لَكُم مِّن ْ أَنفُسِكُم ْ أَزْوَ َجًا لِّتَسْكُنُوَّا إِلَيْهَا;(روم 21) از آيات پروردگار يكي اين است كه جفت شما را از جنس خود شما براي تان آفريد تا به او آرامش پيدا كنيد." ; "وَ اللَّه ُ جَعَل َ لَكُم مِّن ْ أَنفُسِكُم ْ أَزْوَ َجًا وَ جَعَل َ لَكُم مِّن ْ أَزْوَ َجِكُم بَنِين َ وَ حَفَدَة ..;(نحل 72) و خداوند براي شما از جنس خودتان زناني قرار داد، و از اين

زنان براي تان فرزندان و نسلي به وجود آورد."

بنابراين آن چه در بعضي از كتب تفسير ذكر شده كه آيه در صدد بيان اين مطلب است كه جفت اين فرد از خودش گرفته شده و خداوند او را از جزء بدن وي آفريده است هيچ شاهدي از خود آيه بر آن نمي توان يافت ضمن آن كه خداوند مي دانست از آن مجموعة گِل هم آدم و هم حوا8 را خواهد آفريد. در اين صورت مراد از "زيادي گِل آدم اين است كه "حوا" از جنس آدم و هر دو از نفس واحداند.

روايات هم مؤيد مطلب فوق است از امام باقر7 پرسيده شده خداوند حوا را از چه آفريد؟ فرمود: اين مردم چه مي گويند؟ گفته شد، مي گويند: خداوند اورا از دنده اي از دنده هاي آدم غ آفريده است فرمود: دروغ مي گويند; آيا خداوند عاجز بود از اين كه وي را از چيز ديگري بيافريند؟!(بحارالانوار، مجلسي ، ج 11، ص 116، مؤسسة الوفأ.)

بنابراين اگر در برخي روايات يا كتب تفسيري آمده كه "حوا" از قسمت باقي مانده آدم غ آفريده شده به معناي جنسيت است يعني از جنس او خلق شده است (ر.ك ترجمه تفسير الميزان علامه طباطبائي ، ج 4، ص 229 _ 234، بنياد علمي و فرهنگي علامه / تفسير نمونه آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج 3، ص 245، دارالكتب الاسلامية )

حاصل آن كه رواياتي كه مي گويند "حوا" از آخرين دندة چپ آدم آفريده شده است سخني بي اساس است كه از امامان صادر نشده است بلكه از برخي روايات اسراييلي گرفته شده و هماهنگ با مطلبي است كه در فصل دوم از "سفر تكوين تورات تحريف شده كنوني آمده است

و ثانياً خلاف مشاهده و حس است زيرا براساس اين روايت مردان در طرف چپ يك دنده كم تر دارند، در حالي كه چنين نيست و تفاوتي ميان زن و مرد نيست

ب در اين كه آيا قرآن كريم براساس فرهنگ مردم زمان خويش سخن گفته يا خير؟ بحثي است ميان دانشمندان علوم قرآني اميدواريم با طرح اين بحث و پاسخ آن پاسخ پرسش خود را دريافت كنيد.

"فرهنگ در لغت به معناي تعليم و تربيت علم و دانش و ادب كتاب لغت مجموعة آداب و رسوم و مجموعة علوم و معارف و هنرهاي يك قوم به كار رفته است از نظر اصطلاحي به مجموعة برداشت ها، موضع گيري هاي فكري هنر، ادبيات فلسفه آداب سنن و رسوم و روابط حاكم بر اجتماع تعريف شده است

قرآن كريم آخرين پيام آسماني است كه بر بشر نازل شده است و در محيطي بر انسان ها وارد شده كه آن ها سرگشته و حيران و در جهل و تعصّب و خرافات به سر مي بردند و در فرهنگشان آميخته اي از عناصر صحيح و غيرصحيح وجود داشت چون از طرفي اعراب جزيرة العرب وارثان حضرت ابراهيم و اسماعيل 8 و دين حنيف بودند، لذا عناصر فرهنگي الهي و مفيدي مثل حج داشتند و از طرف ديگر در طول اعصار متمادي و با دوري از انبياي الهي به تدريج خرافات و عناصر باطل در فرهنگ آنان رسوخ كرده بود.

آن چه در قرآن كريم آمده حق است و باطل در آن راه ندارد: "لآ يَأْتِيه ِ الْبَ_َطِ_ل ُ مِن بَيْن ِ يَدَيْه ِ وَ لاَ مِن ْ خَلْفِه ِ." (فصلت 42)

حال اگر مراد از "فرهنگ زمانة عرب عناصري مثل ادبيات باشد، اين عناصر فرهنگي به ناچار، در هر كتاب

يا سخنراني وجود دارد و به كارگيري آن براي تفهيم مطالب لازم است امّا اگر مراد از "فرهنگ زمانه ، خرافات مطالب باطل و شرك آلود عرب جاهلي باشد، قطعاً قرآن كريم از اين فرهنگ متأثر نشده است بلكه به شدت و با تمام امكاناتي كه داشته با اين فرهنگ مبارزه كرده است مثل مذمت زنده به گور كردن دختران (تكوير، 8) و يا بت پرستي و شرك به خدا و... .

پس به همان صورت كه در ردّ تفكر خرافي و جاهلي و شرك آلود، مماشاتي در رفتار پيامبر و زبان قرآن مشاهده نمي شود، به همان گونه در تأييد و اصلاح تفكر توحيدي پيامبران الهي كوتاهي و يا مماشاتي انجام نگرفته است چرا كه احيا نمودن عناصر فرهنگي مثبت كه ريشه در اديان ابراهيمي داشته است به اين معنا نيست كه قرآن تحت تأثير آن فرهنگ قرار گرفته است بلكه به معناي احيا و پيرايش نمودن و تكامل بخشيدن آن سنن الهي است

قرآن از عصر قبل از نزول به "الجاهلية الأُولي َ" (احزاب 33) تعبير كرده و مي فرمايد: "أَفَحُكْم َ الْجَ_َهِلِيَّة ِ يَبْغُون َ وَمَن ْ أَحْسَن ُ مِن َ اللَّه ِ حُكْمًا...; (مائده 50) آيا خواستار حكم جاهليت اند؟ و براي مردمي كه يقين دارند، داوري چه كسي از خدا بهتر است "

هر حكمي غير از احكام و شرايع حقّي كه از جانب خداوند متعال نازل شده است حكم جاهليت و ناشي از هوا و هوس هاي جاهلان است پس "فرهنگ جاهلي مربوط به عصر نزول قرآن نيست كه بگوييم فرهنگ و سنت هاي قبل از ظهور اسلام "فرهنگ جاهلي و فرهنگ و آداب بعد از ظهور اسلام "فرهنگ اسلامي است بلكه فرهنگ اموي و

عباسي و... نيز از مصاديق "فرهنگ جاهلي به شمار مي آيد; حتي بخش هاي بسياري از آن چه امروز به "فرهنگ مدرن و متمدن غرب ياد مي شود، نيز از مصاديق بارز "فرهنگ جاهليت است

نكته مهم ديگر اين كه "قرآن ، كتاب فيزيك گياه شناسي زمين شناسي و يا كيهان شناسي نيست قرآن كتاب انسان سازي است و نازل شده است تا آن چه را كه بشر در راه تكامل حقيقي اش (تقرب به خداوند) به آن نياز دارد، به او بياموزد; پس نمي توان با روش علوم تجربي به بررسي آن پرداخت بلكه بايد به شيوه اي ويژه كه خود قرآن تعليم فرموده آن را بررسي كرد. واقعيت هاي انكار ناپذيري كه در قرآن كريم وجود دارد، عبارت است از:

1. ارتباط تنگاتنگ كلام خداوند با كلام بشر: اين كه حقايق و معاني قرآن در قالب الفاظ، حروف و كلماتي استفاده شده است كه جنبة بشري دارد، مطلب درستي است در قرآن از قواعد ادب و فنون بلاغتي بهره برده شده كه ديگران نيز از آن بهره برده اند. هر پيامبري براي القاي پيام خود به مخاطبان چاره اي جز اين ندارد كه معاني بلند سخن آسماني را در قالب الفاظي در آورد كه بشر با آن ها مأنوس است به همين دليل نيز مي بينيم كه قرآن گاهي عين كلمات مخاطبان خود را نقل تأييد، تصحيح يا رد مي كند.

2. زبان قرآن اين كه قرآن به زبان عربي آمده و تورات به زبان عبري و... ناشي از گوناگوني مخاطبان وحي بوده است و گرنه براي خداوند، عربيت عبريت و... خصوصيتي ندارد; بنابراين قرآن در هنگامه و موقعيت جغرافيايي خاصي نازل شده است كه در آن اقوام و مذاهب گوناگون وجود داشته است و قرآن

نيز بدون توجه به شناخت واژه ها و كلمات و بدون رعايت تفهيم و تفاهم مطالب را ادا نكرده است مثلاً از آن جايي كه مردم حبشه و يمن كه از خدا به "رحمان تعبير مي كردند و گروهي از آنان در شهر مكّه بودند، قرآن نيز عمداً در موارد بسياري به جاي ديگر اسمأ ذات حق از كلمه "رحمان استفاده كرده است

3. اسباب نزول يكي ديگر از واقعيت هاي انكارناپذير، سبب هاي نزول است لذا جاودانگي قرآن به اين معنا نيست كه هيچ گونه رابطه اي با واقعيت هاي عصر خود نداشته است و همة پيام هاي خداوند كلي است بلكه قرآن با توجه به نيازها و شرايط عصر رسالت نازل شده و رنگ زمان و فرهنگ عصر بعثت در آن مشاهده مي شود; ولي در همة اين موارد، جهت گيري آن عام و كلي بوده و جنبة درس آموزي و هدايت گري جامعة انساني لحاظ شده است

4. شرايط تاريخي عصر نزول اين نيز از ديگر واقعيت هاي پذيرفته شده است زيرا براي درك فرهنگ عصر نزول قرآن آگاهي از شرايط تاريخي جغرافيايي اقتصادي و سياسي منطقة حجاز ضروري است چون موجب مي شود، مخاطبان اوليه قرآن شناخته شوند.

منطقة حجاز، با طبيعت خشك و دور از فرهنگ و تمدن انساني كم محصولي و نبود كشاورزي انبوه و كسب سالم و مطمئن انسان هايي خرافاتي بت پرست خونريز و با رفتارهاي ناهنجار به وجود مي آورد و اسلام با توجه به واقعيت ها و مسائل حاكم بر آن محيط، تعاليم خود را پي ريزي كرد و اندك اندك با عقايد فاسد آنان به مبارزه برخاست

5. انسجام و پيوستگي اگرچه دوران رسالت و نزول قرآن پر فراز و نشيب است امّا روند

دعوت و جوهره پيام آن يكي است بنابراين سير پيام و خط كلي دعوت در تمام مراحل رعايت شده است

با توجه به واقعيت هاي موجود نمي توان قائل شد كه قرآن كاملاً تسليم فرهنگ عصر نزول _ يعني صدراسلام _ بوده و يا اين كه قرآن فرهنگ زمان خويش را كه همان فرهنگ جاهلي عرب و آميخته با خرافات ضد علمي بوده پذيرا شده و خداوند آن را در متن قرآن وارد كرده است چرا كه اين نظريه تا حدودي شبيه نظريه اي است كه در زمينة تأثير فرهنگ زمانه بر نويسندگان تورات و انجيل گفته شده است البته اين بيان در مورد تورات و انجيل با آن همه خرافات و مسائل ضد علميشان مي تواند صادق باشد و شواهدي نيز بر آن مترتب است امّا در مورد قرآن كريم هرگز قابل قبول نيست

با توجه به آن چه گذشت ثابت مي شود كه قرآن هيچ گاه فرهنگ منحط جاهلي را نپذيرفته و با باطل مماشات نكرده است

باز نامه اي از سوخته دلي رسيده حيراني در كوي دوست و جوينده اي با عطش عشق عشق به آن كه سزاوار عشق ورزي است و او كه مبدأ همة كمال ها و زيبايي ها است ولي كيست كه در اين راه خود حيران نباشد، همه در اين راه اظهار درماندگي كرده اند، مگر پيامبرش نفرموده ما تو را آن گونه كه بايد نشناختيم و آن گونه كه مي بايست عبادت نكرديم و مگر خود نفرموده است "مَا قَدَرُواْ اللَّه َ حَق َّ قَدْرِه ِي َّ(حج 74) خدا را آن گونه كه شايسته او است نسنجيده و نشناخته اند؟

خواهر محترم نامة شما را كه حكايت از عشق شما به كمال دارد، خوانديم از مقدمة پاسخ تا حدود

زيادي روشن شد كه احساس شرمندگي در برابر خداوند، امري فراگير است و حتي بزرگان دين در حد خود از كم كاري خود در برابر نعمت ها و رحمت هاي بي نهايت الهي نالانند، منتها نكاتي در نامة شما وجود دارد كه اميدواريم با يادآوري اموري مشكلات شما حل شود:

1. همواره واژه ها را به طور كامل براي خود از منابع معتبر تعريف كرده از نشانه ها و شرايط آن ها، آگاه شويد. اين امر مارا از افراط و تفريط در اعمال عبادي باز مي دارد، براي نمونه چنانچه ما از ريا و خلوص تعريف دقيقي داشته باشيم از بسياري دغدغه ها در امان خواهيم بود.

ريا گرفته شده از رؤيت است و تعريف آن عبارت است از: طلب منزلت و مقام در قلب هاي مردم به وسيلة عبادت و طاعت ها. اين گونه خود نمايي حرام و باعث باطل شدن عبادت است رياكار نزد مردم چنين نشان مي دهد كه مخلص و مطيع واقعي خداوند است ; در صورتي كه در حقيقت چنين نيست بايد توجه داشت اولاًتحقق ريا شرط به قصد رياست و ثانياً وابسته به داشتن غرضي از اغراض دنيوي مانند محبوبيت ثروت و رياست است (اخلاق در قران آية الله مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 266- 296،مدرسة امام علي بن ابي طالب 7.)

2. از ترس از رياكاري در خودتان نه تنها نبايد نگران باشيد ; بلكه بايد آن را قدر بدانيد و از آن پاسداري كنيد، اين نگراني يكي از عوامل مبارزه با ريا است لكن آنچه مهم است اين است كه نگذاريد از حد اعتدال خارج شود و به واكنش منفي بيانجامد، به عبارت ديگر، نبايد ترس از ريا باعث شود

كه انسان اعمال صالح را كنار بگذارد، چه اين خود دامي شيطاني و وسوسه اي انحرافي است و اگر احساس كرديد اين ترس از حد طبيعي خارج شده و آزار دهنده است سعي كنيد نسبت به آن بي تفاوت باشيد.

3. نكتة ديگري كه بايد توجه داشته باشيد اين است كه براي دست يابي به كمال ها از جمله خلوص نيت در كارها، بايد به تدريج به اين مهم دست يافت و هيچ كس نمي تواند به صورت ناگهاني به اين خصوصيات دست پيدا كند و خداوند چنين انتظاري از بندگان خود ندارد. لذا بايد تمرين كرد و به تدريج از چنگال ريا و خودنمايي خود را رهانيد و به سوي خلوص نيت و بالأخره به خالص كردن اعمال دست يافت و اين امري امكان پذير است ; ولي به تدريج و مطمئن باشيداگر تمرين كنيد كم كم مي توانيد موفق شويد ; "وَ الَّذِين َ جَ_َهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُم ْ سُبُلَنَا وَ إِن َّ اللَّه َ لَمَع َ الْمُحْسِنِين َ" (عنكبوت 69)

4. اعمال خوبي را كه در نامه نوشتيد مانند نماز شب و...ادامه دهيد، با در نظر داشتن نشانه هاي ريا و خلوص اميد است به تدريج بر معنويات شما افزوده شود. گاهي استمرار اعمال عبادي در نهان و آشكار نشانه اي از وجود اين معنويات است

5. با فردي مؤمن و مطمئن در ارتباط باشيد و رفتار خود را به او عرضه كنيد. شماره تلفن 7740804 اين مركز براي مشاورة بيشتر در خدمت شمااست

با توجه به آيه 64 سوره مائده قوم يهود بايد از خوارترين و ضعيف ترين اقوام باشند چرا اين جوري نشده ؟
پرسش

با توجه به آيه 64 سوره مائده قوم يهود بايد از خوارترين و ضعيف ترين اقوام باشند چرا اين جوري نشده ؟

پاسخ

اولاً؛ فرقه هاي مختلف يهود با يكديگر اختلافات عميقي دارند. براي نمونه هم اكنون در بين صهيونيست ها و ديگر يهوديان نيز تنش هاي عظيمي وجود دارد.

ثانيا؛ القاي عداوت و كينه در بين يهود صرفا به معناي خصومت در بين خودشان نيست (گرچه آن نيز در تاريخ يهود به وفور مشاهده مي شود). بلكه وجود دشمني و كينه در بين آنان نسبت به ديگران را نيز شامل مي شود. اين حقيقت نيز در اخلاق يهوديان بر كسي پوشيده نيست. آنها مشهور به كينه توزي هستند و عملكرد آنان در همين قرن گذشته شاهد صادقي بر اين مدعا است.

در مورد قدرت يهود؛ چنان كه گفته شد يهود اگر سر و صدايي داشته باشند تنها با تكيه بر قدرت ديگران است الا بحبل من اللّه و حبل من الناس .

كشور اشغالي آنان نيز از روز تشكيل تاكنون روي آرامش نديده است و نخواهد ديد. تنها پشتيباني قدرت هاي جهاني است كه آنان را نگاه داشته است واگر روزي در اين جهت خللي پديد آيد (كه پديد خواهد آمد) موجوديت آنها در خطري جدي قرار خواهد گرفت. در اختيار داشتن چند شركت مهم و قدرت اقتصادي آنان نيز گرچه قابل توجه است ولي هرگز قابل رقابت با قدرت پيروان ديگر اديان نيست و همواره در خطر اضمحلال است.

در قرآن آيه اي هست كه مي گويد «ليس كمثله شي ء» و يا اينكه در تورات آمده كه خدا انسان را شبيه خود آفريده چگونه است؟
پرسش

در قرآن آيه اي هست كه مي گويد «ليس كمثله شي ء» و يا اينكه در تورات آمده كه خدا انسان را شبيه خود آفريده چگونه است؟

پاسخ

همانگونه كه در آيه ي شريفه آمده خداوند مثل و مانند ندارد و اينكه انسان را شبيه خدا بدانيم غلط است زيرا خداوند ذات - محدودي است كه تمام كمالات را دار است و هيچگونه نقص و عجز و تركيب و محدوديت در او راه ندارد و انسان سراپا نقص و ناتواني و - تركيب و محدوديت است و صفات انسان هم قابل قياس با صفات خداوند نيست برخلاف صفات انسان كه خارج از ذات و قائم به ذات است.

« بخش پاسخ به سؤالات »

خداوند در سوره بقره خطاب به بني اسراييل مي فرمايد ( اني فضلتكم علي العالمين ) علت فضيلت يهود بر ديگران چيست ؟
پرسش

خداوند در سوره بقره خطاب به بني اسراييل مي فرمايد ( اني فضلتكم علي العالمين ) علت فضيلت يهود بر ديگران چيست ؟

پاسخ

در وجه فضيلت بني اسراييل بر عالمين ، با اين كه مسلم است كه پيغمبر اكرم ( ص ) افضل انبيا و اوصيا و كتاب و دين او افضل كتاب و اديان وامت او افضل امت ها مي باشد، چند وجه گفته اند : 1 .بعضي گفته اند مراد،عالمين زمان خودشان مي باشد نه همه ي زمان ها؛ زيرا الف و لام در ( ( العالمين ) ) براي عموم عرفي است نه عموم حقيقي . از اين رو، مقصود برتري آن ها نسبت به افراد عصر خودشان است نه تمام اعصار .( ر.ك : طبرسي ، مجمع البيان ، ج 1، ص 198 ) . 2 .برخي گفته اند، اطلاق افضليت با يك فضيلت هم سازش دارد و بني اسراييلي در يك يا چند فضيلت از ديگران افضل بوده اند اگر چه در بسياري از فضايل ، ديگران از آن ها افضل بوده اند .خواه در زمان خود وخواه در تمام زمان ها؛ به اين سبب نمي توان گفت كه بني اسراييل از تمام جهات برتري دارند .( ر.ك : محمدجواد مغنيه ، الكاشف ، ج 1، ص 95 ) . وروشن است كه فضيلت داشتن در يك جهت ، بر فضيلت اطلاقي و عمومي دلالت نمي كند .3 .بعضي هم ذكر كرده اند كه طبق مفاد آيه ي 137 سوره ي اعراف ( ما اين قوم مستضعف ( بني اسراييل ) را وارث شرق و مغرب زمين كرديم ) ،

روشن است كه بني اسراييل در آن زمان وارث تمام جهان نشدند پس مقصود اين است كه وارث شرق و غرب منطقه ي خودشان گشتند؛ بنابراين فضيلت آن ها بر جهانيان نيز، برتري نسبت به افراد همان محيط است . ( ر.ك : مكارم شيرازي ، تفسير نمونه ، ج 1، ص 221 ) . 4 .برخي هم گفته اند كه تفضيل بني اسراييل ، مقيد به زمان استخلاف و اختيار آن ها بود؛ اما بعد از اين كه ازامر پروردگار تمرد كردند و بر پيامبرانشان عصيان نمودند و نعمت هاي خدا راانكار كردند و از عهد و پيمان خود شانه خالي كردند، خداوند نسبت به آن هاحكم لعن و غضب و ذلت و مسكنت را اعلان نمود .( ر.ك : سيد قطب ، في ظلال القرآن ، ج 1، ص 69 ) 5 .اما تحقيق اين است كه افضليت به معناي دارابودن فضايل اخلاقي ، اعتقادي ، عبادي ، جاه و منزلت ، قرب به مقام ربوبي ومانند اين ها نيست ؛ بلكه مراد اتمام حجت به ادله ي واضح و براهين متقن ،معجزات باهره ، نعمت هاي دنيوي ( مال ، ثروت ، رياست و سلطنت ) و امثال اين هاست . ( طيب ، اطيب البيان ، ج 1، ص 23 ) . نكته ي قابل توجه و بااهميت در اين جا، اين است كه بايستي مسيله ي تفضل الهي در ارايه نعمت هاكه خود نوعي آزمون الهي به حساب مي آيد و مسيله ي فضيلت نفساني وشخصيتي را از هم جدا بكنيم ؛ زيرا اين كه تفضل و به دنبال آن

اظهار لعن ونفرين خداوند بر آن قوم ( سوره ي مايده ، آيه 78 تا 80 ) دليل روشني بربدطينتي و زشتي كردار ايشان مي باشد .افزون بر آن ، خداوند خود در آيه ي 18 از سوره ي مايده ، درباره ي نفي فضيلت يهود، تاكيد كرده ، به آنان مي گويد : اي جماعت يهود! اگر آن گونه كه مي پنداريد شما بر توده ي بشر ارجحيت داريد، پس چگونه خداوند شما را به كيفر و عذاب هاي دردناكي كه به آن دچار گشتيد، مبتلا كرد و به علت عصياني كه داريد، شما را پراكنده ساخت واز نظر بدكرداري ، ضرب المثل عالم بشريت شديد .اوصافي كه قرآن براي قوم يهود مي شمارد، عبارت است از : الف . ماده پرستي ( آيه ي 96 بقره و آيه ي 160 و 161 نسا ) ؛ ب . غرور يهود به برتري نژاد ( آيه ي 18 مايده ) ؛ ج . داشتن آرزوهاي دور و دراز ( آيه ي 168 و 169 اعراف و آيه ي 122 و 133 نسا ) ؛ د.بيدلي و ترسو بودن يهود ( آيه ي 112 آل عمران ) ؛ ه .جنايات يهود ( آيه ي 70مايده و آيه ي 23 آل عمران و آيه ي 10 بقره ) ؛ و .تبهكاران زميني ( آيه ي 64مايده ) ؛ ر .جادوگري و سحرانگيزي يهود ( آيه ي 102 بقره ) ؛ ز .زشت كرداري يهود ( آيه ي 78 تا 80 مايده ) ؛ چ . پيمان شكني ( آيه ي 12 و 13 مايده و آيه ي

154 نسا ) ؛ خ . سرپيچي از شريعت الهي ( آيه ي 59 و 60 مايده ) ؛ ذ .پنهان كردن تعاليم خدا ( آيه 159 بقره ) ؛ ص . بي بهره بودن از هدايت الهي ( آيه ي 5جمعه ) ؛ ض . قساوت و سنگدلي ( آيه ي 76 بقره ) . براي توضيح بيش تر ر.ك : 1 .انتشارات سپاه پاسداران ، جهان زير سلطه ي صهيونيزم . 2 .چهره يهود درقرآن ، ترجمه ي سيد مهدي آيت اللهي ، سال 55 .3 .سيد محمد شيرازي ، دنيابازيچه ي يهود، ترجمه ي محمدهادي مدرسي . ;

خداوند در سوره بقره خطاب به بني اسرائيل مي فرمايد (اني فضلتكم علي العالمين ) علت فضيلت يهود بر ديگران چيست ؟
پرسش

خداوند در سوره بقره خطاب به بني اسرائيل مي فرمايد (اني فضلتكم علي العالمين ) علت فضيلت يهود بر ديگران چيست ؟

پاسخ

در وجه فضيلت بني اسرائيل بر عالمين , با اين كه مسلم است كه پيغمبر اكرم (ص ) افضل انبيا و اوصيا و كتاب و دين او افضل كتاب و اديان و امت او افضل امت ها مي باشد, چند وجه گفته اند:

1. بعضي گفته اند مراد, عالمين زمان خودشان مي باشد نه همه ي زمان ها; زيرا الف و لام در ((العالمين )) براي عموم عرفي است نه عموم حقيقي . از اين رو, مقصود برتري آن ها نسبت به افراد عصر خودشان است نه تمام اعصار. (ر.ك : طبرسي , مجمع البيان , ج 1, ص 198).

2. برخي گفته اند, اطلاق افضليت با يك فضيلت هم سازش دارد و بني اسرائيلي در يك يا چند فضيلت از ديگران افضل بوده اند اگر چه در بسياري از فضايل , ديگران از آن ها افضل بوده اند. خواه در زمان خود و خواه در تمام زمان ها; به اين سبب نمي توان گفت كه بني اسرائيل از تمام جهات برتري دارند. (ر.ك : محمدجواد مغنيه , الكاشف , ج 1, ص 95). و روشن است كه فضيلت داشتن در يك جهت , بر فضيلت اطلاقي و عمومي دلالت نمي كند.

3. بعضي هم ذكر كرده اند كه طبق مفاد آيه ي 137 سوره ي اعراف (ما اين قوم مستضعف (بني اسرائيل ) را وارث شرق و مغرب زمين كرديم ), روشن است كه بني اسرائيل در آن زمان وارث تمام جهان نشدند پس مقصود

اين است كه وارث شرق و غرب منطقه ي خودشان گشتند; بنابراين فضيلت آن ها بر جهانيان نيز, برتري نسبت به افراد همان محيط است . (ر.ك : مكارم شيرازي , تفسير نمونه , ج 1, ص 221).

4. برخي هم گفته اند كه تفضيل بني اسرائيل , مقيد به زمان استخلاف و اختيار آن ها بود; اما بعد از اين كه از امر پروردگار تمرد كردند و بر پيامبرانشان عصيان نمودند و نعمت هاي خدا را انكار كردند و از عهد و پيمان خود شانه خالي كردند, خداوند نسبت به آن ها حكم لعن و غضب و ذلت و مسكنت را اعلان نمود. (ر.ك : سيد قطب , في ظلال القرآن , ج 1, ص 69)

5. اما تحقيق اين است كه افضليت به معناي دارا بودن فضايل اخلاقي , اعتقادي , عبادي , جاه و منزلت , قرب به مقام ربوبي و مانند اين ها نيست ; بلكه مراد اتمام حجت به ادله ي واضح و براهين متقن , معجزات باهره , نعمت هاي دنيوي (مال , ثروت , رياست و سلطنت ) و امثال اين هاست . (طيب , اطيب البيان , ج 1, ص 23). نكته ي قابل توجه و با اهميت در اين جا, اين است كه بايستي مسئله ي تفضل الهي در ارائه نعمت ها كه خود نوعي آزمون الهي به حساب مي آيد و مسئله ي فضيلت نفساني و شخصيتي را از هم جدا بكنيم ; زيرا اين كه تفضل و به دنبال آن اظهار لعن و نفرين خداوند بر آن قوم (سوره ي مائده , آيه 78 تا 80)

دليل روشني بر بدطينتي و زشتي كردار ايشان مي باشد. افزون بر آن , خداوند خود در آيه ي 18 از سوره ي مائده , درباره ي نفي فضيلت يهود, تأكيد كرده , به آنان مي گويد: اي جماعت يهود! اگر آن گونه كه مي پنداريد شما بر توده ي بشر ارجحيت داريد, پس چگونه خداوند شما را به كيفر و عذاب هاي دردناكي كه به آن دچار گشتيد, مبتلا كرد و به علت عصياني كه داريد, شما را پراكنده ساخت و از نظر بدكرداري , ضرب المثل عالم بشريت شديد. اوصافي كه قرآن براي قوم يهود مي شمارد, عبارت است از:

الف . ماده پرستي (آيه ي 96 بقره و آيه ي 160 و 161 نساء);

ب . غرور يهود به برتري نژاد (آيه ي 18 مائده );

ج . داشتن آرزوهاي دور و دراز (آيه ي 168 و 169 اعراف و آيه ي 122 و 133 نساء);

د. بيدلي و ترسو بودن يهود (آيه ي 112 آل عمران );

ه. جنايات يهود (آيه ي 70 مائده و آيه ي 23 آل عمران و آيه ي 10 بقره );

و. تبهكاران زميني (آيه ي 64 مائده );

ز. جادوگري و سحرانگيزي يهود (آيه ي 102 بقره );

ح. زشت كرداري يهود (آيه ي 78 تا 80 مائده );

ط . پيمان شكني (آيه ي 12 و 13 مائده و آيه ي 154 نساء);

ي . سرپيچي از شريعت الهي (آيه ي 59 و 60 مائده );

ك. پنهان كردن تعاليم خدا (آيه 159 بقره );

ل . بي بهره بودن از هدايت الهي (آيه ي 5 جمعه );

م . قساوت و سنگدلي (آيه ي 76 بقره

).

براي توضيح بيش تر ر.ك :

1. انتشارات سپاه پاسداران , جهان زير سلطه ي صهيونيزم

2. چهره يهود در قرآن , ترجمه ي سيد مهدي آيت اللهي , سال 55

3. سيد محمد شيرازي , دنيا بازيچه ي يهود, ترجمه ي محمدهادي مدرسي

مسيحيت

تاريخچه مسيحيت
فرق بين مذهب ارتدكس و كاتوليك در دين مسيح چيست؟ آيا در دين مسيح (ع) مذهب ديگري وجود دارد؟
پرسش

فرق بين مذهب ارتدكس و كاتوليك در دين مسيح چيست؟ آيا در دين مسيح (ع) مذهب ديگري وجود دارد؟

پاسخ

به طور كلي مسيحيت به سه فرقة بزرگ: كاتوليك، ارتودوكس و پروتستان تقسيم شده اند كه فرقه هاي كوچك و زيادي نيز از آن ها منشعب شده است. مهم ترين فرقة موجود مسيحي، كاتوليك است كه در لغت يوناني به معناي "عمومي" است و كليساي كاتوليك به اين معنا شامل كلية شعب دين مسيح مي باشد و تحت رياست عالية پاپ قرار دارد.

اساس كليساي كاتوليك عبارت است از : عموميّت ، قدمت، ألفت و اتّحاد. كاتوليك ها جملة فوق را هميشه به خود نسبت مي دهند.

مراسم مذهبي كاتوليك ها ، شامل خطبه و ادعيه و نماز به زبان لاتين و گاه به زبان بومي است. تعداد فرايض مذهبي كاتوليك ها هفت تا است كه از سال 1160 ميلادي تا كنون رعايت مي شود:

1_ تعميد و نام گذاري كودكاني كه پدر و مادر آن ها مسيحي اند كه پس از تعميد، كشيش از خداوند حمايت كودك را مي خواهد و براي او نامي انتخاب مي كند.

2_ تأييد ميثاق، يعني كساني كه در كودكي تعميد يافته اند، چون به سنّ بلوغ برسند، نزد كشيش مي روند و به ايمان قلبي خود اعتراف مي نمايند.

3_ مراسم عشاي رباني كه مهم ترين مسئله است و تقديس نان و شرابي است كه به عقيدة خودشان حضرت عيسي (ع) در شب آخر حيات خود تناول كرد.

4_ توبه و اقرار به گناهان كه مسيحيان كاتوليك طي تشريفاتي به گناهان خود اعتراف نموده و توبه مي كنند، ولي اين رسم نزد پروتستان ها معمول نيست.

5_

ازدواج، مراسم ازدواج مرد و زن مسيحي بايد طبق تشريفات در كليسا و با حضور كشيش انجام گيرد.

6_ سازمان روحاني كليسا ، از مقام پاپ گرفته تا پايين ترين مرتبه روحاني، بايد مورد احترام وقبول يك مسيحي كاتوليك باشد.

7_ مسح محتضر يا بيماران در حال مرگ. يك كاتوليك بايد بيمار در حال جان دادن را با روغن زيتون مقدّس ، روغن مالي كند و كشيش بر او دعايي مخصوص مي خواند.

خلاصه اين كه مهم ترين و بزرگ ترين ، به لحاظ كميّت و نه كيفيّت ، مذهب مسيحي، مذهب كاتوليك است كه پاپ پيشواي آن است.

اما مذهب ارتودوكس كه در لغت به معناي سنّتي است ، توسط لوتر مارتين (1483 _ 1546) مصلح ديني آلماني و پس از تجزية امپراتوري روم به روم شرقي و غربي و وجود دو پايتخت رُم و قسطنطنيّه، به وجود آمد و كليساي شرق به به ارتدوكس نام گرفت.

قيام لوتر بر ضدّ كليساي كاتوليك و استبداد روحاني بر سر مسئلة آمرزش گناهان از طرف كشيشان و پاپ بود؛ يعني رؤساي روحاني به دلخواه اشخاص را از كليسا اخراج وي ا به اصطلاح تكفير مي كردند و بعد براي آمرزش گناهان و ورود مجدّد به كليسا اين اشخاص ممكن بود گناهان خود را با پول بخرند، حتي پاپ دامنة آمرزش را به ارواحي كه در برزخ بودند، توسعه داد.

لوتر خود اغلب بر ضدّ اين اعمال موعظه كرده بود اما آنچه او را به قيام بر ضدّ اين اوضاع بر انگيخت، اقدام به فروش رسمي آمرزشنامه توسط كليسا بود. لوتر 95 مسئله به منظور استخراج حقيقت طرح ريخت و در 31 اكتبر

1517 آن ها را بر در يكي از كليساهاي كاتوليك شهر ويتنبرگ نصب كرد.

مذهب لوتري شعبه اي از مذهب پروتستان است و كليساهاي لوتري أغلب خود را انجيلي مي خوانند و متمايز از ساير كليساهاي اصلاح شده مي شمارند.

اين مذهب بر دو اصل متكي است: يكي اين كه يگانه سند و مدرك معتبر كتاب مقدّس انجيل است و ديگر ي برائت و آمرزش به وسيلة ايمان.[9]

پيروزان كليساي ارتودوكس عقايد: برزخ، مفهوم بي آلايش، برائت از گمراهي و عدم امكان اشتباه پاپ و كشيش كاتوليك ها را قبول ندارند. كشيشان اين فرقه بر خلاف كاتوليك ها ازدواج مي كنند، مراسم عبادي را به زبان منطقه اي و كشور كه در آن زندگي مي كنند، انجام مي دهند و تقديس و وحدت مؤمنان با دو قطعه نان معمولي و شراب اجرا مي گردد. گويا اين نخستين تجزيه در دين حضرت عيسي(ع) به حساب مي آيد. مباني كلام مذهب ارتودوكس محصول ذوق كلامي يونان است، چرا كه علما و متكلمان اين مذهب، يوناني بودند. پيروان اين فرقه مي كوشند مراسم و شعائر خود را مانند مسيحيان اوليه انجام دهند. آنان سنّت گرا هستند و مي كوشند عقايد سنّتي و قديمي خود را بدون تغيير و اضافاتي، حفظ نمايند. آنان پاپ رئيس كاتوليك ها را معصوم و عاري از اشتباه نمي دانند. فرائض ديني آن ها از سال 1274 ميلادي در هفت مورد خلاصه شده است:

1- تعميد.

2- اداي شهادت.

3- مسح روغن مقدس.

4- تناول نان و شراب تقديس شده.

5- توبه.

6- مسح بيماران در حال مرگ.

7- ازدواج.[10]

1[9] دايرهْْ المعارف فارسي، ج 2، ص 2514 _ 2516، مادة لوترمارتين.

1[10] عبدالله مبلغني آباداني،

تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 2، ص 784 _ 822؛ دايرهْْ المعارف فارسي، ج 2، ص 2514 _ 2516؛ مادة لوتر مارتين.

مذاهب كوچك و زيادي وجود دارد كه ما در كتاب ها به بيش از پنجاه فرقه را مطالعه كرديم. براي اطلاع بيشتر مي تواني از كتاب هاي " تاريخ اديان و مذاهب جهان" تأليف عبدالله مبلغي آباداني، و "دايرهْْ المعارف فارسي " ، جلد دوم از صفحة 2514 بحت لوتر مارتين،و نيز "تاريخ اديان" دكتر ترابي و "خلاصهْْ الأديان" نوشته مشكور، نيز "تاريخ جامع اديان" تأليف جان . بي . ناس ، به ترجمة علي أصغر حكمت استفاده نماييد. در آخر نظر قرآن مجيد را در خصوص دين واقعي الهي عرض مي كنيم: " و من يبتغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في الآخرهْْ من الخاسرين؛[11] و هر كسي كه ديني غير از اسلام برگزيند، هرگز از او پذيرفته نمي شود و او در آخرت از زيانكاران است".

1[11] آل عمران (3) آيه 85.

در مورد مذهب ارتدكس كه شاخه اي از دين مسيحيّت است، سؤالاتي داشتم ،
اشاره

بنيان گذار اين مذهب چه كسي است؟

اين مذهب در چه سالي به وجود آمد،

خطوط فكري و اصول و عقايد اين مذهب چيست؟

و ديگر اصلاعاتي كه بر شناخت اين مذهب كمك مي كند، برايم ارسال كنيد.

پرسش

در مورد مذهب ارتدكس كه شاخه اي از دين مسيحيّت است، سؤالاتي داشتم ،

بنيان گذار اين مذهب چه كسي است؟

اين مذهب در چه سالي به وجود آمد،

خطوط فكري و اصول و عقايد اين مذهب چيست؟

و ديگر اصلاعاتي كه بر شناخت اين مذهب كمك مي كند، برايم ارسال كنيد.

پاسخ

تاريخ دين مسيحيت و انشعابات آن تا حدودي با تاريخ امپراتوري روم در دورة قديم و قرون وسطي گره خورده است. اينك براي توضيح مذهب ارتدكس لازم است نيم نگاهي به تاريخچة دولت قديم روم بياندازيم.

دولت قديم روم قبل از دورة قرون وسطي سه دورة پادشاهي، جمهوري و امپراتوري را پشت سر گذاشت.

1_ دورةپادشاهي حدوداً از سال 753 تا 500 قبل از ميلاد.

2_ دورة جمهوري حدوداً از سال 500 تا 27 قبل از ميلاد(دورة جمهوري اشرافي).

3_ دورة امپراتوري از سال 27 قبل از ميلاد تا سال 395 ميلادي.

در دورة سوّم، امپراتوري روم با دين مسيحيّت برخورد داشت. در بيست و پنج سال آغازين دين مسيح كه دورة كليساي شهادت نام نهادند ، مسيحيان با دولت امپراتوري روم درگير بودند. اين ها از قوانين دولت و دين رسمي سرباز مي زدند، و دولت هم با آنان به خشونت رفتار مي كرد و مسيحيان را مي كشت.

در سال 260 م . با اسير شدن "والريانوس" امپراتور روم توسط ارتش ايران، امپراتوري روم دچار هرج و مرج شد.

در سال 284 م . كه "ديو كلسين" امپراتور شد، در صدد و اصلاح حكومت و نظم اجتماعي بر آمد كه در نتيجه امپراتوري را به دو بخش شرقي و غربي تقسيم نمود كه اين تقسيم مقدمة تجزية امپراتوري شد.

در سال 313 م.

به موجب منشور ميلان توسط امپراتور كنستانتين اول دين مسيحيت آزاد شد. وي اين دين را هم طراز با ساير اديان شناختو مسيحيان توانستند در حوزة امپراتوري روم آزادانه فعاليت مذهبي داشته باشند. وي شهر بيزانس (قسطينيه) را بنا نهاد و در سال 330 م. پايتخت را از روم به بيزانس منتقل كرد.

در سال 380 م. امپراتور ، "تئودوس كبير" دين مسيح را تنها دين رسمي در قلمرو حكومتي خود شناخت.

در سال 395 م. پس از وفات امپراتور "تئودوسيوس اول" امپراتوري روم به دو كشور شرقي و غربي تجزيه شد. در غرب "هونوريوس" و در شرق "آركاديوس " به سلطنت نشستند.

در سال 476 م. امپراتور روم غربي "رومولوس آوگوسترلوس" توسط "اودوآكر" سركردة گوت ها خلع شد و بدين وسيله امپراتوري روم غربي منقرض و قرون وسطي آغاز شد. از اين تاريخ به بعد روم اهميّت سياسي خويش را از دست داد و جنبة ديني آن اهميت بيشتري پيدا كرد. از اين تاريخ به بعد حكومت هاي غربي زير چتر اقتدار كليساي روم قرار گرفتند.

كليساي روي را كليساي كاتوليك و لاتيني و كليساي بيزانس يا قسطنطنيه را كليساي ارتدكس و يوناني گويند.

ارتدكس به معناي سنتي و كاتوليك به معناي عمومي است. سابقة كليساي كاتوليك از ديگر كليساها بيشتر است و كاتوليك ها براي كليساي روم و پاپ نقش محوري قائلند. و علتش اين است كه مي گويند : وقتي كه عيساي مسيح دستگير شد ، حواريون عيسي را تنها گذاشتند جز پطرس حواري كه تا لحظات آخر با عيسي بود. بعد از مصلوب شدن حضرت عيسي ، "پتر " يا "پطروس" در رأس تشكيلات مسيحيّت قرا

ر گرفت. او اركان كليسا را بنيان گذارد. حواريون كه مورد آزار يهوديان قرار مي گرفتند، به ناچار به ديار ديگر مهاجرت نمودند. پطروس كه رهبري هسته و دسته هاي مسيحي را در دست داشت، به روم هجرت كرد و نخستين كشيش آن شهر شد. اين امر سبب شد كه آن جا در ديدة بسياري از مسيحيان مكان مقدسي قرار گيرد و براي كشيش روم اهميت ويژه اي قائل شوند. آنان اسقف روم را جانشين و قائم مقام "پتر" مقدس و رئيس اسقف ها و كشيش هاي ديگر به شمار مي آورند و بعد ها به او لقب "پاپ" داده اند. (1)

اما ارتدكس عنوان كليساهاي مسيحيان خاوري بيزانسي است كه در سال 1054 ميلادي در زمان "ميخائيل كارولاريوس" بطريق (سرخليفه) قسطنطنيه از كليساي كاتوليك جدا شد.

تا اين تاريخ دو نوع كليساس لاتيني و يوناني با هم مراوده و همكاري داشتند، اما از اين تاريخ به بعد به صورت رسمي از هم جدا شدند. علت جدا شدن اين دو كليسا اين بود كه در اين سال، پاپ روم رئيس كليساي كاتوليك، بطريق قسطنطنيه رئيس كليساي ارتدكس را تكفير كرد، بطريق قسطنطنيه نيز واكنش نشان داد و پاپ را ملحد معرفي كرد. اين حركت اوج اختلافات دو كليساي مستقر در دو امپراتوري روم شرقي وغربي بود كه منجر به استقلال هر يك از ديگري شد.

قبل از تحقق اين نقطة اوج اختلاف ، بين عالمان مسيحي مستقر در دو حوزة امپراتوري روم اختلافاتي بدين شرح وجود داشت:

_ آوگوستينوس، اصلي را تعليم داد كه روح القدس هم از "پدر" و هم از "پسر" به طور مساوي منبعث مي شود.

در سال 589ميلادي شورايي از زعماي كليساي غرب در اندلس تشكيل شد و متن اين اصل مذكور را در اعتقاد نامه "آتاناسيوسي" تحت عنوان "فيليوك" (= ابن) گنجانيدند. زعماي كليساي شرق بر اين عمل اعتراض كردند و گفتند: اين به معناي نفي مصدريت مطلق از ذات خداوند است و در حقيقت انكار قدرت كامل الهي است. اين كشمكش اعتقادي چندين قرن بين دو كليسا وجود داشت. سرانجم در سال 876 ميلادي شوراي علما در شهر قسطنطنيه تشكيل شد و پاپ را به دو دليل (يكي فعاليّت سياسي و ديگري علاقه مندي به اصل "فيليوك") محكوم ساختند. در واقع حق حكومت مطلق بر كليسا را از پاپ سلب كردند و سرانجام در سال 1054 جدايي مطلق بين دو كليسا برقرار شد.

_ امپراتوري روم از طرف شمال در معرض هجوم ژرمن ها و از طرف جنوب شرقي نيز مورد حملة جنگجويان عرب قرار داشت. اثر مستقيم فتوحات مسلمانان يك نتيجة عمده به بار آورد، يعني كليسا را به دو قسمت تجزيه كرد. امپراتور لئوسوم در قسطنطنيه پس از آن كه لشكر مجاهدين عرب را در كنار بوسفور شكست داد، براي جلوگيري از خطر نفوذ تعاليم اسلام به برخي اصلاحات مذهبي مصمم شد و از اين سبب پاپ "گرگوريوس دوم" را ناراضي ساخت. امپراتور ملاحظه نمود كه مسلمانان وحتي برخي از خود مسيحيان كليسا را در معرض انتقاد قرار مي دهند و احترام در حد پرستش نسبت به تصاوير و تماثيل مقدس در نماز خانه ها كه معمول بود را نوعي از بت پرستي به شمار مي آورند و به كليسا خرده مي گيرند. ا اين روك در

سال 726 ميلادي فرماني صادر كرد و نصب تصاوير را در كليساها ممنوع كرد.

اين عمل واكنش شديدي را در پي داشت. امپراتور با نيروي نظامي، فرمان خود را در حوزة شرقي اجرا كرد، ولي در شهر روم از اجراي حكم قيصر سرپيچي كردند و پاپ جلسة مشورتي تشكيل داد و فتوا صادر كرد كه هر كس تماثيل مقدس در كليسا را مورد احترام قرارندهد، از ايمان خارج مي شود. پاپ ، امپراتور را تكفير نمود و بهدنبال اين كار امپراتور در صدد تنبيه پاپ بر آمد و ناحية سيسيل در جنوب ايتاليا را از حوزة حكومت پاپ خارج ساخت و اين مناطق را تحت امر بطريق و سرخليفة كليساي يونان (كليساي ارتدكس) قرار داد. پاپ در واكنش بعدي از شارل مارتر كه در فرانسه لشكر اسلام را شكست داده بود و از اينكار براي خود آبرويي كسب كرده بود، استمداد جست. در اين زمان پاپ "گرگوريوس" و "شارل مارتر" هر دو مردند، پسر مارتر كه جانشين پدر شد به ايتاليا لشكر كشيد و آن جا را تصرف كرد و ناحية "راونا" واقع در شمال شرق ايتاليا را تصرف نمود و به پاپ هديه داد. اين پادشاه شارلماني كه نسبت به كليسا و پاپ نهايت احترام را رعايت مي كرد، در آغاز سال 800 ميلادي به روم آمد، و در روز عيد ميلاد مسيح پاپ لئوسوم تا ج امپراتوري را بر سر او نهاد و او از آن پس شارلماني امپراتو رمقدس معرفي شد.

اين حادثه در حقيقت آغاز انفصال عالم مسيحيت به دو بخش شد و چند سال بعد لئوپنجم اين لقب " مقدس " را

براي شارلماني به رسميت شناخت و از آن زمان امپراتوري و كليسا به دو بخش منقسم شد. كليساس ارتدكس در مجموعة امپراتوري روم شرقي و كليساي كاتوليك در امپراتوري روم غربي.

در بخش غربي امپراتوري اصحاب كليسا (كليساي كاتوليك) به مسيحيّت بيش تر از جنبة قضايي و حقوقي مي نگريستند. همانند "ترتوليانوس" ، ولي در بخش شرقي (كليساي ارتدكس) نگاهشان بيشتر جنبة فلسفي داشت. تصور ارتدكس ها از انجيل هاي چهار گانه اين بود كه آن ها به صورت مقدماتي، سرآغاز قانون جديدي هستند.

_ كليساهاي ارتدكس در مواد اصلي علم لاهوت متفق الكلمه اند. اعتقاد نامه هاي ديرين را همه قبول دارند. تعاليم رسولان قديم را همه ابدي و زوال ناپذير مي دانند و از مبادي و قواعدي كه قديمي ترين آباي كليسا، يعني يحيي دمشقي وضع نمود تخلف نورزيده اند. آن چه كه يحيي دمشقي يك قرن بعد از غلبة مسلمانان بر سوريه دربارة اعتقاد نامة آباي بطريق ها وضع نمود، اصل آن ظابطة كلّي صفت خاص كليساهاي ارتدكس است. كه خلاصة آن چنين است.

"ايمان استوار به تجسم خداوند، عقيدة حيات در شخص عيسي كه به عصر و زمان حاضر به وسيلة مقدسات سبعه و ديگر عبادات منتقل شده و به ما رسيده است. و انجام اعمال و مناسك ديني از روي خلوص نيست در كليسا.". (2)

يحيي دمشقي در برابر امپراتور لئوسوم، از نقوش و تصاوير دفاع كرد و گفت قيصر حق مداخله در امور ديني را ندارد. او مي گفت چون شوراي علما (سينودها) در صورت هاي مذهبي تجسم روح القدس را تشخيص داده اند، عيناً همان طور كه خدا (پدر) در پيكر عيسي(

پسر) تجسم يافت، از اين رو صورت هاي مذكور در عداد مقدسات قرار گرفته اند و وسيلة نقل و انتقال لطف و رحمت الهي به مؤمنان مي باشند.

درست شبيه به كتاب هاي مقدس هستند، يعني همان منزلت كه واژة مذهبي كتاب مقدس براي مؤمنان با سواد دارد، صورت ها و تماثيل براي بي سوادان همان اثر را دارا است.

نه تنهاصورت ها و تماثيل، بلكه تمام آداب و مناسك و كلمات و مؤسسات كليسا همه داراي همان درجه و حرمت قدسي اند. همه واسطة انتقال روح الهي و لطف خداوندي به مؤمنان خواهند بود.

_ كليساهاي شرق (ارتدكس) تصاوير مقدس را داراي طبيعت و روح الهي مي دانند، ولي كليساهاي روم(كاتوليك) به تصاوير مريم و ديگر قديسين منزلت بشري مي دهند.

_ در كليساهاي كاتوليك مريم را به جهت مادر عيسي كه داراي احساسات مادري است احترام مي گذارند، ولي در كليساهاي ارتدكس او را مانن خداي تعالي پرستش مي كنند و او را موجودي فوق بشري مي دانند.

_ كليساهاي ارتدكس اين سخن را قبول ندارند كه اسقف شهر روم رياست عالي بر تمام جامعه كليسايي را داشته باشد، امّا كاتوليك ها اين را پذيرفته اند.

_ كليساهاي ارتدكس مي گويند: حواريون به طور مساوي از عيسي، نيروي روحاني كسب كردند، امّا كليساهاي كاتوليك مي گويند آنان به طور مساوي كسب نكردند، بلكه پطروس حواري كه رئيس آنان بود بيش از همه كسب كرد و اسقف مردم جانشين پطروس است.

_ در كليساي ارتدكس فرايض ديني از سال 1274 م . در هفت چيز خلاصه مي شود:

تعميد، اداي شهادت، مسح با روغن مقدس، تناول ، توبه، مسح بيماران و مراسم

ازدواج، امّا در كليساهاي كاتوليك بدين قرار است: تعميد ، قرباني، توبه، اقرار به مقام روحاني رؤساي دين، تناول، ازدواج و مسح بيماران در حال موت.

_ شكل كليساهاي ارتدكس : چهار گوش است و در دو سطح قرار دارد. در قسمت مرتفع محل اولياي دين و به منزلة آسمان است و قسمت پايين آن محل اجتماع آحاد مسيحيان و معرف زمين است، اما شكل كليساهاي كاتوليك در يك سطح قرار دارند. محراب از بناي اصلي جدا نيست .

_ كاتوليك ها عصمت پاپ را قبول دارند، امّا ارتدكس ها اين را قبول ندارند.

_ مراسم ديني در كليساهاي ارتدكس به زبان يوناني اجرا مي شود. بعد از فتح قسطنطنيه كه مركزيت كليساهاي ارتدكس به مسكو منتقل شد ( در سال 1589) در آن جا مراسم ديني به زبان اسلاوي قديم اجرا مي شود، امّا در كليساهاي كاتوليك مراسم ديني به زبان لاتيني اجرا مي شود. (3)

1.عبدالله مبلغي، اديان و مذاهب جهان، ج 2، ص 727 _ 730.

2.جان بي . ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت ، ص 648.

3.توضيح الملل، ج 1، ص 333.

سه شاخة مسيحيت ارتدوكس كاتوليك و پروتستان را بيان كنيد كه چه تفاوت هايي دارند؟
پرسش

سه شاخة مسيحيت ارتدوكس كاتوليك و پروتستان را بيان كنيد كه چه تفاوت هايي دارند؟

پاسخ

مسيحيت به سه فرقة بزرگ كاتوليك ارتدكس و پروتستان نيز فرقه هاي كوچك تري تقسيم شده كه اولين تجزية آن تشكيل كليساي ارتدكس است .

ارتدوكس لفظ اوتدوكس يوناني و به معناي درست اعتقاد است و مخصوصاً در مورد پيروان ايمان مسيحي طبق اعتقاد نامه ها و اعتراف نامه هاي فرقه هاي بزرگ مسيحي به كار مي رود، ولي به عنوان وصف خاص به پيروان كليساي اوتدوكس شرقي اطلاق مي گردد. كليساي اوتدوكس ؛ يعني جامعة مسيحيت سنتي و مستقيم العقيده

كاتوليك كاتوليك به معناي كلي و عموي است و در اصطلاح ديني مسيحي در مورد كليساي عام و جامع گفته مي شود ؛ نيز در مورد كليساي منشعب نشدة قديم و كليساي غربي منشعب شده كليساي منشعب شده شرقي به نام ارتدوكس و منشعب شده غربي به نام كاتوليك شناخته شده است

آغاز و عوامل انشقاق : در آغاز كه كليسا به دو بخش ارتدوكس و كاتوليك تقسيم شد، به دو جهت بود:

الف _ عامل سياسي _ اجتماعي : به نوشتة جان نالس

"اثر مستقيم فتوحات مسلمانان يك نتيجة عمده به بار آورد ؛ يعني كليسا را به دو قسمت تجزيه كرد. امپراتور ائو سوم در قسطنطنيه پس از آن كه لشكر مجاهدين عرب را در كنار يوسفور شكست فاحش داد، براي جلوگيري از خطر نفوذ تعاليم اسلام به بعضي اصطلاحات مذهبي مصمم شد و از اين سبب پاپ گرگوريوس دوم را ناراضي ساخت .

امپراتور ملاحظه نمود كه اسلاميان و حتي بعضي از خود مسيحيان كليسا را در معرف انتقاد قرار داده اند و احترام به حد پرستش را كه

نسبت به تصاوير و تماثيل مقدس در نمازخانه ها معمول مي شود، نوعي از بت پرستي مي شمارند. از اين رو در سال 726 ميلادي فرماني صادر كرد و نصب تصاوير را در كليساها قدغن فرمود. اين اولين قدمي است كه در طريقة صورت شكني در عالم مسيحيت به ظهور پيوست ولي اين عمل واكنش شديدي هم در مشرق و هم در مغرب به وجود آورد. در مشرق امپراتور با نيروي نظامي فرمان خود را اجرا كرد، ولي در شهر رم به واسطة بعد مسافت از اجرا و حكم قيصر سرباز زدند و پاپ جلسة شوراي مذهبي تشكيل داد و فتوايي صادر كرد كه هر كس بر خلاف احترام صورت و تمثال در كليسا باشد، از جرگة اهل ايمان خارج است و در حقيقت پاپ امپراتور را تكفير كرد. امپراتور در برابر اين عمل براي تنبيه پاپ ناحية سيسيل در جنوب ايتاليا را از حوزة حكومت پاپ خارج ساخت و تحت امر بطرك 35] يونان قرارداد. شمال ايتاليا در آن وقت به تصرف قبايل "لومبارد" درآمده بود و آن ها تهية حمله و فتح شهر رم را مي ديدند. از اين رو پاپ وضع مشكل و خطرناكي پيدا كرد و ناگزير از شارل مارتر كه در فرانسه لشكر اسلام را شكست داده و شهرت و قدرتي عظيم پيدا كرده بود، استمرار جست .. اين پادشاه شارلماني كه نسبت به كليسا نهايت احترام را رعايت مي كرد، اول سال 800 ميلاديژ به رم آمد و در روز عيد ميلاد مسيح پاپ لئوسوم تاج امپراتوري را بر سر او نهاده و از آن پس امپراتور مقدس اعلام گرديد. اين واقعه در حقيقت آغاز

انفصال عالم مسيحيت به دو قسمت بود، و چند سال بعد از آن امپراتور روم شرقي (قسطنطنيه ملقب به لئو پنجم اين لقب "مقدس را براي شارلماني شناخت و از آن زمان رسماً امپراتوري روم (و با لمال كليساي رم به دو قسمت شرقي و غربي منقسم گرديد."

ب _ عامل اعتقادي جان پس دربارة اختلافات اعتقادي بين عالمان كليسا مي نويسد:

"آوگوستينوس اصلي را تعليم داد كه روح القدس هم از آب و هم از دين متساويا منبعث مي شود. در سال 589 ميلادي شورايي از زعماي كليسا در اسپانيا تشكيل گرديد و متن اين اصل را در اعتقاد نامة آتاناسيوسي تحت عنوان و كلمة "فيليوك ؛ يعني ابن گنجانيدند و اضافه كردن متكلمان و لاهوتيان كليساي شرق بر اين عمل اعتراض كردند و گفتند: الحاق اين كلمه به معناي نفي مصدريت مطلق از ذات باري تعالي است و در حقيت انكار قدرت كامل الاهي مي باشد، ولي پيشوايان كليساي غرب در مبدأ "فيليوك همچنان ايستادگي نمودند. اين كشمكش كلامي چندين قرن بين دو كليسا معركه و جدالي شديد بر پا ساخت تا آن كه عاقبت در سال 876 شورايي از روحانيان در شهر قسطنطنيه تشكيل شد، و پاپ را به دو دليل يكي فعاليت سياسي و ديگر علاقه مندي به اصل فيليوك محكوم به خطا ساخت اين فتوا در واقع حق حكومت مطلق بر كليسا را از پاپ سلب كرد. بالاخره جدايي و انفصال نهايي قطعي بين دو كليسا در سال 1054 ميلادي به وقوع پيوست در آن سال پاپ روم بطرك قسطنطنيه را تكفير كرد. بطرك نيز پاپ را ملحه دانست و از آن سال دو شاخة كليساي

كاتوليك (و ارتدوكس هر يك راه ديگري براي خود پيش گرفتند و استقلال يافتند".[36]

تفاوت بين ارتدوكس و كاتوليك ها: مسيحيان به تثليث معتقدند (اب ابن و روح القدس

* از نظر ارتدوكس روح القدس ناشي از پدر است اما كاتوليك ها مي گويند: ناشي از پسر است.[37]

* كاتوليك ها برزخ برائت از گمراهي و عدم امكان اشتباه پاس را قبول دارند، ولي ارتدوكس ها قبول ندارند .

* روحانيان ارتدوكس ها ازدواج را بر خود حرام نمي دانند، ولي روحانيان كاتوليك حرام مي دانند.

* زبان مقدس نزد ارتدوكس ها زبان يوناني است و مراسم عبادي را به اين زبان به جا مي آورند. ولي كاتوليك ها به زبان لاتيني .

* رئيس روحاني فرقة ارتدوكس را بطريق (خليفه ولي رئيس فرقة كاتوليك هارا"پاپ خوانند.

* شكل كليساهاي ارتدوكس چهار گوش است و در دو سطح قرار دارد. قسمت مرتفع آن محل اولياي دين و به منزلة آسمان و قسمت پايين محل اجتماع پيروان و به منزلة زمين است ولي در كليساهاي كاتوليك اين ويژگي وجود ندارد.[38]

* در كليساهاي ارتدوكس تصاوير عيسي و مريم و قديسيان نقش بسته است و نزد اين فرقه مقدسند، اما در كليساهاي كاتوليك از اين ها خبري نيست و مقدس نيستند.[39]

پروتستان : پروتستان به معناي معترض است كليساي پروتستان به جهت اعتراض به عملكرد ناصواب متصديان كليساهاي كاتوليك از جمله خريد و فروش گناه و بهشت و عفونامه هاي پدران روحاني به وجود آمد. توماس ميشل كه خود كشيش مسيحي معاصر است در اين باره مي نويسد: "در حالي كه بسياري از كارگزاران كليسا مردم را به اصلاح دين فرا مي خواندند، جريان بخشش نامه ها مانند توپ صدا كرد، و ايجاد شكاف در كليساي غربي را قطعي نمود. قضيه از اين قرار بود كه

شماري از واعظان پرشور مناطق مختلف اروپا را زير پا گذاشتند و در همه جا اعلام كردند كه هر مؤمني مي تواند با پرداخت مقداري پول به كليسا خود را از مجازات باز خريد كند و نجات دهد. در اين هنگام "مارتين لوتر" (م 1546) قيام كرد و در سال 1517 اعلاميه اي مشتمل بر 95 مادة پيشنهادي انتشار داد. برخي از پيشنهادهاي او از نظر ايمان كاتوليك مردود و غير قابل قبول بود، ولي چيزهاي تازه اي نيز ميان آن ها وجود داشت از جمله

_ نجات فقط از راه ايمان به دست مي آيد.

_ كتاب مقدس تنها منبع ايمان مسيحي است .

_ نبايد معتقد بود كه عشاي رباني قرباني است .

_ رهبانيت و نذر كردن براي آن باطل است .

_ افراد غير روحاني بايد نقش مهم تري در مراسم عبادي و رهبري ديني داشته باشند.

_ كليساهاي محلي بايد از كليساي روح مستقل شوند...

_ رد برخي از اعمال كاتوليكي مانند اعتراف به گناه .

_ بايد با كارهاي غير قانوني مانند "بخشش نامه ها" و فروش مناصب روحاني برخورد شود.

لوتر درصدد بود كليسا را طبق تعاليم اصلي كتاب مقدس اصلاح كند (و به اين دليل نهضت وي را "اصلاح انجيلي ناميده اند).[40]

تفاوت بين پروتستان و كاتوليك ها:

* پروتستان هاباقدرت الهي پاپ مخالفت مي كنندوبرخلاف آنان براي پاپ عصمت قائل نيستند .

* در امور تشكيلات كليسا دموكراسي را رعايت مي كنند.

* برخلاف كاتوليك ها مي گويند: مؤمنان براي ارتباط با خدا احتياج به روحانيان ندارند.

* كشيشان فرقة پروتستان ازدواج را بر خود حرام نمي دانند؛ به خلاف كاتوليك ها .

* اعتراف به گناه نزد پروتستان ها واجب نيست .

* اساس شريعت نزد پروتستان ها كتاب موركس است نه بيانيه هاي كليسا، ولي نزد كاتوليك ها شريعت از بيانيه هاي شورايها و

فتاواي روحانيان نيز اخذ مي شود.

* اين ها به برزخ عقيده ندارند، نيز به باكره بودن حضرت مريم معتقد نيستند.[41]

[35] به رئيس و روحاني فرقة ارتدوكس، بطرك يا بطريق گفته مي شود؛ از آن در فارسي به خليفه (شوري سر خليفه گري) ياد مي گردد.

[36] همان، ص 647.

[37] تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي، عبدالله، ج 2، ص 784.

[38] همان، ص 790.

[39] جان ناس، همان ص 649.

[40] توماس ميشل، كلام مسيحي، مترجم حسين توفيقي، ص 108 و 109.

[41] مبلغي، همان، ص 792و

حضرت مسيح براي تبليغ دين خود آب را تبديل به شراب كرد و به ميهمانان خود داد، آيا اين قضيه واقعيت دارد؟ اگر واقعيت دارد ، چرا شراب در اسلام حرام است؟
پرسش

حضرت مسيح براي تبليغ دين خود آب را تبديل به شراب كرد و به ميهمانان خود داد، آيا اين قضيه واقعيت دارد؟ اگر واقعيت دارد ، چرا شراب در اسلام حرام است؟

پاسخ

اين كه حضرت عيسي (ع) آب را تبديل به شراب كرد و شراب را حلال نمود، واقعيت ندارد. متأسفانه بيشتر آموزه ها و تعليمات ديني مسيح تحريف شده است. تبديل شدن آب به شراب توسط حضرت عيسي (ع) يكي از نمونه هاي تحريف در آموزه هاي ديني مسيحيت است.

برخي از مورخان و نويسندگان در هنگام ذكر نمونه هايي از تحريف در دين مسيحيت ، به همين مورد اشاره كرده اند.(1)

در بعضي روايات تصريح شده كه شراب در اديان گذشته نيز حرام بوده است.

امام صادق (ع) فرمود: "خداوند هيچ پيغمبري را نفرستاد جز اين كه حرمت شراب جزء برنامه رسالت بود و شراب از اوّل حرام بود".(2)

اين احتمال نيز وجود دارد كه مقصود از شراب، نوشيدني پاك و طاهر باشد، همان گونه كه در آيات از "شراب طهور" در بهشت نام برده شده است. بر فرض اين كه بپذيريم شراب در دين مسيح حرام نبوده است، عدم حرمت با حرمت آن در اسلام منافات ندارد، زيرا اديان الهي به رغم آن كه در اصول اشتراك دارند در جزئيات و فروع اختلاف دارند. اين اختلافات در برخي از مسايل مانند حليت و حرمت شراب ظهور و بروز مي كند، بدين معنا كه پاره اي از موضوعات ممكن است در يك دين ، يك حكم داشته باشند و در دين ديگر حكم ديگر داشته باشد.

احكامي در اديان و شرايع گذشته وجود داشته و توسط پيامبر بعدي

نسخ شده يا حكم ديگري به جاي آن قرار داده شده است.

پي نوشت ها :

1 - احمد مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب، ج2، ص 757 - 758.

2 - معارف و معاريف، ج6، ص 469.

از امامت حضرت عيسي(ع) تا پيامبر، آيا جامعه امام داشت، اگر نداشت، رهبري جامعه به چه شكل اداره مي شد؟
پرسش

از امامت حضرت عيسي(ع) تا پيامبر، آيا جامعه امام داشت، اگر نداشت، رهبري جامعه به چه شكل اداره مي شد؟

پاسخ

در مورد امامت و رهبري جامعه مسيحيت پس از حضرت مسيح(ع) تا ظهور پيامبر اسلام(ص) در كتاب هاي تاريخي چندان روشن و شفاف ذكر نشده است.

در متون اسلامي و كتاب مقدس مسيحيان آمده است كه رهبري مسيحيان پس از حضرت عيسي(ع) بر عهد? وصي حضرت، شمعون بن حمون (معروف به پطرس) بود. او كه در رأس حواريون قرار داشت، مسئوليت حضرت عيسي(ع) را بعد از او بر عهده گرفت. به نوشته انجيل "متي" حضرت عيسي به او گفت: كليدهاي ملكوت آسمان را به تو مي سپارم.(1)

در روايات اسلامي آمده است: حضرت عيسي(ع) دوازده وصي داشت(2) كه اولين آنان شمعون بن حمون بود.

در برخي از روايات آمده است: ذريب بن ثملا يكي ديگر از اوصياي حضرت عيسي(ع) بود.(3)

نيز آمده است: سلمان فارسي كه نام اصليش روزبه بود، از اوصياي حضرت عيسي(ع) به شمار مي آيد.(4)

پي نوشت:

1 انجيل متي، فصل 16.

2 كافي، ج 1، ص 532.

3 كنز الفوائد، ج 1، ص 142.

4 روضه الواعظين، ج 2، ص 278.

چرا مسيح خاتم انبياء نيست ؟
پرسش

چرا مسيح خاتم انبياء نيست ؟

پاسخ

م_سيح عليه السلام بنص انجيل خاتم انبياء نبود و پس از وى آمدن پيغمبران ديگر جائزاست بچند دل_ي_ل :

1 - ب_ن_ص انجيل يوحنا كه گذشت در زمان حضرت يحيى آن پيغمبر موعود نيامده بود پس بايد بعد از اين بيايد .

2 - در كتاب اعمال حواريين باب يازدهم گويد : در آن ايام پيغمبران از اورشليم بانطاكيه رفتند و ي_ك_تن از آنها كه آغابوس نام داشت برخاست و بروح اشارت كرد كه قحطى عظيمى آماده است تا همه ساكنين زمين را فراگيرد . و اي_ن ق_حط در عهدكلوديوس واقع شد انتهى , و اين انبياء پس از مسيح عليه السلام بودند , و در بيست و يكم آيه 10 و 11 نيز گويد كه آغابوس پيغمبر بود .

3 - حضرت مسيح عليه السلام فرمود : از پيغمبران دروغگو پرهيز كنيد كه جامه هاى بره پوشيده و در باطن گرگ درنده اند ( انجيل متى باب 7 ) . و پس از آن پرسيدند از كجا پيغمبران صادق و كاذب را بشناسيم ؟ مسيح فرمود آنهارا از ميوه هاى آنها بشناسيد , آيا از درخت خار انگور و از خسك انجيرمى چينيد ؟ . و از اين آيات معلوم مى گردد كه آمدن پيغمبر پس از حضرت مسيح ممكن بود و آنحضرت فرمود از س_خن نيك و تعليم مفيد و آثار انبياء صدق و كذب آنها را تشخيص دهيد , وچون آثار پيغمبر ما محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم نيكو بود بنص اين آيه پيغمبر صادق است .

4 - رساله اول يوحنا باب 4 گويد

: اى قبائل هر روحى را باور نكنيد بلكه آنها را آزمايش كنيد كه آي_ا از ج_ان_ب خ_داى ت_ع_ال_ى ف_رس_ت_اده شده اند براى آنكه پيغمبران دروغگو بسيارند و در عالم پديدآمده اند . ي_وح_ن_ا ن_گ_ف_ت ك_ه م_دتى نبوت را تكذيب كنيد بلكه گفت آنها را آزمايش كنيد و اگرعيسى عليه السلام خاتم انبياء بود مانند پيغمبر ما صلى اللّه عليه و آله و سلم مى فرمود هر كس پس از اين دعوى نبوت كند تكذيب كنيد .

آيا حضرت مسيح از ظهور پيامبر اسلام خبر داده است ؟
پرسش

آيا حضرت مسيح از ظهور پيامبر اسلام خبر داده است ؟

پاسخ

ب_اي_د دانست كه حضرت مسيح عليه السلام بشارت به آمدن فارقليط داد و اين لغت يونانى و در اص_ل پ_رك_ل_ي_ت_وس است ( بكسر پاى فارسى و راء ) كه چون معرب كردند فارقليط شد و پ_رك_ليتوس كسى است كه نام او بر سر زبانها باشد و همه كس اورا ستايش كند , و معنى احمد ه_م_ين است و نزد اين بنده مولف كتاب لغت يونانى بانگليسى هست آنرا به آشنايان زبان انگليسى ن_ش_ان دادم گفتند پركليتوس رابهمين معنى ترجمه كرده است حتى معنى تفضيلى كه در اح_م_د اس_ت ( ي_ع_نى سوده تر )و در محمد نيست از كلمه پركليتوس يونانى نيز فهميده مى شود , و اين كتاب لغت طبع انگلستان است . و نصارى امروز بجاى اين كلمه در ترجمه هاى انجيل تسلى دهنده مى آورند و خوانندگان هر جا اين كلمه را ديدند بدانند در اصل انجيل بجاى آن كلمه فارقليط است و بعقيده مسيحيان كلمه پ_رك_ل_يتوس بفتح پا و راء است و گويند اگر بكسر اين دو حرف بود بمعنى احمد بود چون بفتح است بمعنى تسلى دهنده است ؟ و بعقيده ما ترجمه اول صحيح است و در قرآن ( سوره صف آيه 6 )فرمود : و مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد . چ_ون پيغمبر اسلام يا حقيقه پيغمبر بود يا نعوذ باللّه بدروغ دعوى مى كرد اگر حقيقه پيغمبر بود پس اين كلام قرآن دليل بر صحت پركليتوس بكسر است و اگر نعوذ باللّه بدروغ ادعا مى كرد باز ق_ول او صحيح است چون معقول نيست نبى

اكرم صلى اللّه عليه وآله و سلم با دعوى نبوت بدون اطمينان بصحت دعوى خود تمسك بكتابى كه در دست نصارى بود و چون خودش خبر از انجيل و ل_غ_ت ي_ونانى نداشت و اين كلمه را يكى ازعلماى نصارى كه يونانى مى دانست باو گفته بود و آن ع_ال_م ن_ص_ران_ى كه اين خبر را به آن حضرت داد از لغت يونانى كاملا آگاه بود و مى توانست خط ي_ون_ان_ى را ب_خ_وان_د , وعالم يونانى دان كه معنى احمد را بداند معنى تسلى دهنده را بطريق اولى خواهد دانست . و در ك_تاب انجيل پركليتوس ( بكسر پا و راء ) ديده بود و عالمانه از تسلى دهنده اعراض و آنرا به احمد ترجمه كرد . اگر گوئى در نسخه هاى ديگر بفتح آن دو حرف نوشته است . گ_وئي_م پ_رك_ل_ي_توس به معنى احمد كمتر استعمال شده است چنانكه در انجيل يكجا بيشتر ن_دي_ده اي_م , ام_ات_س_ل_ى دادن و م_ش_تقات آن در انجيل بسيار است و كاتبان عاده كلمه نادر را ب_ك_ل_م_ه م_ان_وس تبديل مى كنند ; مثلا مورج سدوسى بجيم را مورخ سدوسى مى نويسند بخاء - وپايندان به ياى دو نقطه بمعنى ضامن را پابندان به باى يك نقطه مى نويسند . و پيش از اين گفتيم اميرالمومنين عليه السلام خبر داد از آمدن قرمطى بنام ( رخمه )بخاء نقطه دار در م_سجد كوفه ; و اهل حديث آنرا ( رحمه ) بحاء بى نقطه مى نوشتندكه مشهورتر بود , وقتى آن قرمطى آمد و او را بنام ندا كردند ( يا رخمه ) مردم فهميدند رحمه تصحيف است . و تصحيف بزرگتر و

مهمتر از اين در انجيل هاديديم . پ_س در ن_س_خ ان_ج_ي_ل آن زم_ان پ_رك_ليتوس ( بكسر پا وراء ) بمعنى احمد نوشته بود نه پركليتوس ( بفتح آن دو حرف ) بمعنى تسلى دهنده , و كاتبان نسخه هاآنرا بتصحيف نوشتند , و از ملاحظه بابى كه در تحريفات آورديم دانسته شد اعتبارباين خصوصيات خط انجيل فعلى نيست و ب_ر فرض آنكه پركليتوس بفتح و بمعنى تسلى دهنده هم باشد باز قرائن بسيار هم از خارج و هم در ك_لام ان_جيل دلالت دارد براينكه مراد از آن پيغمبرى انسانى است نه روح القدس كه عيسويان امروز مى گويند . اي_ن_ك ع_بارت انجيل يوحنا ( 14 : 21 0000 ) : و من از پدر خواهم خواست و او فارقليط تسلى دهنده ديگر بشما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند (1) (17) روح راستى (2) كه او را جهان ن_م_ى ت_وان_دپ_ذيرفت زيرا كه او را نمى بيند و نمى شناسد اما شما او را مى شناسيد زيرا كه نزدشما م_ى م_ان_د و در ش_ما خواهد بود (3) (18) شما را يتيم نخواهم گذاشت نزد شماخواهم آمد (19) اندكى ديگر هست كه جهان ديگر مرا نمى بيند اما شما مرا مى بينيد(4) از آنجا كه من زنده ام شما نيز زنده خواهيد بود و در آن روز شما خواهيددانست كه من در پدر خود هستم و شما در من و من در ش_ما (5) 000 (26) لكن آن تسلى دهنده فارقليط يعنى روح پاك (6) كه پدر او را به اسم من خواهد فرستاد همان شما را هر چيز خواهد آموخت و هر

چه من شما را گفتم بياد شما خواهد آورد . و در ه_م_ان ان_جيل ( 15 : 26 ) گويد : و چون آن تسلى دهنده فارقليط بيايد كه من از جانب پدر بشما خواهم فرستاديعنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد (27) و شمانيز شهادت خواهيد داد زيرا كه از آغاز شما با من بوده ايد . و در ان_جيل يوحنا ( 16 : 7-15 ) گويد : لكن بشما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من ب_روم ك_ه اگ_ر م_ن ن_روم آن ف_ارقليط تسلى دهنده نخواهد آمد , اما اگر بروم او را بنزد شما خواهم فرستاد (8) و او چون بيايد جهانيان را بگناه و صدق و انصاف ملزم خواهد ساخت :بگناه زيرا ك_ه ب_من ايمان نمى آورند , بصدق زيرا كه بنزد پدر خود مى روم و شما مراديگر نمى بينيد (11) به ان_ص_اف زيرا كه بر رئيس اين جهان حكم جارى شده است (12)ديگر چيزهاى بسيار دارم كه بشما بگويم لكن حالا نمى توانيد متحمل شد (13) اما چون او - يعنى روح راستى - بيايد او شما را بتمامى ارشاد خواهد كرد زيرا كه او ازپيش خود سخن نخواهد گفت بلكه هر آنچه مى شنود خواهد گفت و ش_م_ا را به آينده خبرخواهد داد (14) و او مرا جلال خواهد داد زيرا كه او آنچه را از آن من است خواهديافت و شما را خبر خواهد داد (15) هر آنچه پدر دارد از آن منست از همين سبب گفتم كه آنچه از آن منست خواهد يافت و شما

را خبر خواهد داد .

انتهى اكنون گوئيم : نصارى معتقدند فارقليط روح القدس است و مسيح عليه السلام وعده داداو بر حواريين نازل شود ,

و ما ادله اى چند داريم براينكه مراد از فارقليط مردى معين است كه پس از م_س_يح آيد , نه روح القدس :

اول : اينكه مترجمين قديم فارقليط را علم خاص انسانى دانستند لذا عين لفظآن را در ترجمه آوردند , و اگر تسلى دهنده فهميده بودند ترجمه آنرا مى آوردندمثلا در ترجمه سريانى قديم و عبرى و عربى قديم عين فارقليط را آوردند , در عبرى كه نسخه مطبوعه آن نزد اين بنده است موجود است ( فرقلط ) بكسر فاء است بى الف ودر ترجمه عربى مطبوعه سال 1821 و 1831 و 1844 كه اظهار الحق نقل كرده است فارقليط است .

دوم : تواريخ مختلفه كه هر يك مويد ديگرى است دلالت دارد بر اينكه مسيحيان پيش از اسلام آنرا م_ن_طبق با مردى معين مى كردند مثلا يكى از پرهيزكاران و پارسايان نصارى در قرن دوم ميلادى نامش منتنس بود در آسياى صغير دعوى كرد من فارقليطم وجماعتى بدو گرويدند . و اظ_ه_ار ال_ح_ق از لب التواريخ كه مردى مسيحى نوشته است نقل مى كند : يهود و نصارى بعهد محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم منتظر پيغمبرى بودند و از اين انتظار آنهامحمد صلى اللّه عليه و آله و سلم سودى بزرگ برد چون دعوى كرد آن منتظر منم . مقوقس بزرگ قبطيان در جواب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نامه فرستاد و در آن نوشته بود : من دانستم پيغمبرى بايد مبعوث شود

و گمان مى كردم در شام مبعوث خواهد شد .

سوم : در فصل 14 آيه : 16 گويد : من از پدر مى خواهم كه بشما فارقليط ديگرفرستد . مفاد كلام اين است كه من خودم فارقليطم و پس از من فارقليط ديگر مى آيد اگرفارقليط بمعنى احمد باشد يعنى ستوده و آنكه نامش بر زبان هاست و همه كس او را به نيكى ياد كند , اين عبارت را چ_ن_ين معنى توان كرد : يعنى من خود مردى خوش نامم واز پدر خواهم مردى نيكنام ديگر براى شما فرستد . ام_ا اگر فارقليط بمعنى تسلى دهنده باشد نمى توان گفت عيسى خود تسلى دهنده بود ومحمد صلى اللّه عليه و آله و سلم يا روح القدس تسلى دهنده ديگر است , چون حواريين از صعود حضرت مسيح عليه السلام اندوهناك بودند , و حضرت مسيح پس از صعودخودش نبود تا سبب تسلى آنها گردد و روح القدس تسلى دهنده ديگر باشد . بايدبفرمايد از رفتن من اندوه مخوريد تسلى دهنده مى آيد , و كلمه ديگر نبايد بگويد .

چهارم : در آيه 26 گويد : او هر چيز را به شما خواهد آموخت آنچه من براى شماگفتم بياد شما خواهد آورد . اي_ن ع_ب_ارت دلال_ت دارد ك_ه خطاب حضرت عيسى عليه السلام با همه امت است تا آخردنيا ; و مى فرمايد شما امت من سخنان مرا فراموش مى كنيد و فارقليط بياد شمامى آورد , و خطاب خاص حواريين نيست چون آنها كلام آن حضرت را فراموش نكرده بودنداما چون مدتها گذشت و عقايد بت پرستان با كلام حضرت مسيح عليه السلام آميخته

شد وسخنان آن حضرت را فراموش كردند , او را خ_دا و پسر خدا گفتند و بتثليث قائل گشتند خداوند فارقليط يعنى محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم رافرستاد تا كلام مسيح عليه السلام را بياد آنها آورد كه او بنده خدا بود .

پ_ن_ج_م : در آيه 30 گويد : الان پيش از آنكه واقع شود براى شما گفتم تا وقتى واقع شود ايمان آريد . گ_وئي_م وق_ت_ى روح ال_ق_دس ب_ر دل كسى نازل شود خصوصا حواريين شك نمى كنند وگرنه ب_اي_دان_ب_ي_اء ه_م پ_س از ن_زول وح_ى درص_ح_ت آن شك كنند و حال اينكه چنين نيست , پس ح_واري_ين محتاج نبودند كه حضرت عيسى خبر از روح القدس بدهد تا وقت نزول او باور كنند ,و مقصود از فارقليط پيغمبرى است كه مردم در صدق او رشك مى كنند و حضرت عيسى عليه السلام از پيش خبر داد تا شك نكنند .

6 - 7 : در ب_اب 15 آيه 26 گويد : او درباره من شهادت مى دهد و شما نيز شهادت مى دهيد براى آنكه از نخست با من بوديد . از اي_ن ك_لام ص_ري_ح_ا م_فهوم مى شود كه منكران حضرت عيسى عليه السلام او را رنجيده خاطر داش_تند , و مى فرمايد : فارقليط مى آيد و شهادت بحقانيت من مى دهد و شما هم كه معجزات مرا دي_دي_د ش_ه_ادت م_ى ده_يد و اين دو شهادت تاييد يكديگر را مى كنند و حجت بر منكران تمامتر مى شود . و اي_ن_ها با نزول روح القدس بر حواريين هيچ مناسبت ندارد زيرا كه شهادت روح القدس بحقانيت ح_ضرت مسيح عليه

السلام براى حواريين كه خودشان از نخست با اوبودند و معجزات او را ديدند چ_ه اح_ت_ياج بود و چه ضرورت داشت ؟ و اينكه مى فرمايد او شهادت مى دهد و شما هم شهادت م_ى ده_ي_د ي_ع_نى تاييد يكديگر مى كنيد در مقابل منكران است و الا شهادت روح القدس را غير حواريين نمى شنوند و هيچيك تاييد ديگرى را نمى كند .

8 - در باب ( 16 : 7 ) گويد : اگر من نروم فارقليط نمى آيد . اي_ن عبارت بر روح القدس كه بر حواريين فرود آمد منطبق نمى شود چون در عهد حضرت عيسى هم روح القدس بر آنها نازل شده بود بنص انجيل آنگاه كه حضرت مسيح آنها رابشهرهاى اسرائيل فرستاد .

9 : در آيه 8 گويد : او وقتى بياد عالم را بر گناه و صدق و عدل ملزم خواهدساخت . اين بر پيغمبر ما صلى اللّه عليه و آله و سلم صادق مى آيد چون او با جهانيان سر وكار داشت اما روح القدس در باطن بود و بر دل حواريين نازل شد و با جهانيان سر وكار نداشت .

10 - در آي_ه 13 گويد : او از پيش خود سخن نمى گويد , بلكه هر چه بشنود همان رامى گويد و از آينده خبر مى دهد . اين فقره هم منطبق با انسانى است و روح القدس بعقيده عيسويان با خدا يكى است واين كلام كه هر چه بشنود همان را مى گويد معنى ندارد . و هم در آيه 14 و 15 گويد : او مرا بزرگ مى كند براى آنكه از چيزهائى كه مال منست

مى گيرد و بشما خبر مى دهد , و هر چه از آن پدر است از آن من است از اين جهت گفتم از چيزهائى كه از آن منست مى گيرد و بشما خبر مى دهد . اينها با روح القدس منطبق نمى شود . در عبارات انجيل چند شبهه كرده اند :شبهه اول : آنكه در تفسير فارقليط روح راستى سه جا و روح پاك يكجا آمده است و آن با مدعاى مسلمانان منطبق نمى شود پس مراد روح القدس است . در جواب گوئيم : در اصطلاح يوحنا بسيار كلمه روح آمده است و از آن پيغمبرخواسته , پس روح راستى يعنى پيغمبر حق , و روح پاك يعنى پيغمبر پاك , نه اقنوم سوم كه عيسويان اختراع كرده اند چ_ن_ان_ك_ه در رس_اله يوحنا ( 4 : 1-6 ) گويد : اى دوستان هر روحى را ( يعنى هر پيغمبرى را ) تصديق نكنيد بلكه روح ها راآزمايش كنيد كه آيا از جانب خدا هستند , براى آنكه پيغمبران دروغگو بسيارند وبجهان بيرون آمده اند . روح خ_دا را ( ي_عنى پيغمبر مبعوث از جانب خدا را ) باين بشناسيد هر روحى كه به عيساى مسيح اع_ت_راف ك_ن_د كه در جسم آمد او از طرف خدااست 000 ما از خدائيم پس هر كس خدا را شناسد بسخن ما گوش دهد . از اينجامى شناسيم روح راستى و روح گمراهى را ( يعنى پيغمبر حق و باطل را ) . همچنانكه اينجا روح راستى بمعنى پيغمبر بر حق است در تفسير فارقليط نيز بهمين معنى است , و در آنجا گفتيم كه كلمه روح

القدس را براى تغليط در ترجمه آورده اندو بايد بگويند روح مقدس يعنى پيغمبر پاك . ش_بهه دوم : آن فقره كه گويد : جهان طاقت او را ندارد براى آنكه او را نمى بيندو نمى شناسد و شما مى شناسيد براى آنكه نزد شما مقيم است و در شما ثابت است . گويند اين عبارت با پيغمبر اسلام منطبق نمى شود زيرا كه حواريين در عهد پيغمبراسلام نبودند و او را نديدند . در ج_واب گ_وئي_م : خطاب انبياء بجميع امت است نه بهمان عده خاص كه حاضر بودند ,چنانكه حضرت موسى عليه السلام بجماعت حاضر خبر داد پيغمبرى از ميان برادران شمامبعوث مى شود ; و زمان بعثت آن پيغمبر كه موسى عليه السلام وعده داد آن مردم نبودند , هنگام آمدن فارقليط هم حواريين نبودند . در ت_ورات مثنى ( 29 : 10-8 ) : 000 و فرمود خداوند كه امروز تمامى شما درحضور خداوند خود ح_اضريد يعنى سروران اسباط و مشايخ و منصب داران شما با تمامى مردمان بنى اسرائيل اطفال و زن_ان شما و غريبان كه در ميان شما اردوى شمايند ازبرنده درختان تا آب كش شما 000 و من اين عهد را بشما تنها نبسته ام و اين سوگندرا نداده ام بلكه با هر كس كه امروز در اينجا حاضر است و هم با كسانيكه حاضرنيستند . و ن_يز حضرت عيسى عليه السلام خطاب به حواريين فرمود كه شما خواهيد ديد پسرانسان بر ابر ن_ش_سته از آسمان مى آيد با آنكه حواريين نديدند چون درگذشتند ورفتند , و مردم ديگر بعد از اين مى بينند . ش_ب_هه سوم :

اينكه مسيح فرمود : جهان او را نمى بيند و نمى شناسند و او روح القدس است كه دي_ده ن_م_ى شود و پيغمبر اسلام را همه مى ديدند در جواب گوئيم : مقصود ديدن مقام نبوت و شناختن پيغمبرى است نه ديدن جسم وشناختن نسب نظير آنكه در انجيل متى ( 11 : 27 ) گويد : هيچكس پسر را نمى شناسد مگر پدر و هيچكس پدر را نمى شناسد مگر پسر و كسى كه 000 و در ي_وح_نا ( 8 : 19 ) گويد : شما مرا نمى شناسيد و پدرم را هم نمى شناسيد واگر مرا مى شناختيد پدر را هم مى شناختيد . و در ( 14 : 7 ) گ_وي_د : اگ_ر م_را ش_ن_اخ_ت_ه ب_ودي_د پدر مرا هم شناخته بوديد و ازاكنون مرا مى شناسيد و او را ديديد 0000 . ع_يسى عليه السلام با او گفت : من اين مدت با شما بودم و مرا نشناختى اى فيلپس آنكه مرا ديد پدر را ديد - الى آخر و مقصود از ديدن در همه اينها معرفت است . ش_ب_هه چهارم : در حق فارقليط گفت : او نزد شما مقيم است و با شما ثابت مى ماند و آن روح القدس است كه در حواريين بود و پيغمبر اسلام بعد از آنها آمدو جدا بود از آنها در جواب گوئيم : م_راد آن_س_ت_ك_ه ب_عد از اين مقيم خواهد شد براى آنكه پيش از آن فرموده بود من از پدر خواهم خواست فارقليط ديگر براى شما فرستد و در آن وقت نبود و فرمود تا من نروم او نزد شما نمى آيد

و ن_يز در ( 14 : 11 ) گويد : او تا به ابد با شما نخواهد ماند و مقصود از شما خصوص حواريين . ن_ي_س_ت چ_ون ح_واريين تا به ابد نماندند و مقصود از ماندن ماندن ايمان و محبت در قلوب است چ_ن_ان_ك_ه در ( 14 : 18 ) گ_وي_د : م_ن در پدر خود هستم و شما در من و من در شما و جسم آنحضرت در امتش نيست بلكه ايمان و محبت او هست , همچنين فارقليط احمد صلى اللّه عليه و آله وسلم ايمان و معرفتش در دلها هست تا به ابد . بايد دانست ما منكر اين نيستيم كه روح القدس پس از حضرت مسيح عليه السلام برحواريين نازل ش_ده و حضرت مسيح هم به آن وعده داده باشد اما مى گوئيم : آن وعده ديگر است و وعده آمدن ف_ارقليط وعده ديگر ; و حضرت مسيح عليه السلام وعده بسيارداد يكى وعده روح القدس , و يكى وع_ده آم_دن خ_ود او , و يكى وعده ملكوت خدا يعنى اينكه مردم جهان از بت پرستى بخدا پرستى م_ى گرايند و خداپرستى غالب مى شود , ووعده اينكه حواريين رنج بسيار در راه دين مى كشند و آزار و ش_كنجه مى بينند ; ويكى از آن وعده ها هم آمدن فارقليط يعنى پيغمبر آخرالزمان صلى اللّه عليه و آله و سلم است . در ل_وق_ا ( 24 : 49 ) ع_يسى عليه السلام فرمود : در اورشليم بمانيد و منتظرباشيد تا آنكه از بالا فيض عدالت را دريابيد . و ه_م ل_وقا در اعمال حواريين ( 1 : 4 ) اشاره

به اين وعده مى كند , و در مجمع ايشان وصيت كرد ايشان را كه از اورشليم بيرون نرويد و منتظر آن وعده پدر باشيدكه از من شنيديد براى آنكه يحيى به آب تعميد مى داد و شما بعد از اين بمدت كم به روح القدس تعميد مى يابيد . چنانكه معلوم است آن عدالت كه در آيه فوق وعده فرمودهمين تعميد به روح القدس است كه در اينجا مى فرمايد . و وعده فارقليط وعده ديگراست .

ط_ب_ق عقيده ما , جامعه انسانيت لحظه اى از نماينده خدا و فرستادگان او خالى نخواهد شد پس چ_گ_ون_ه م_مكن است در ميان دوران حضرت مسيح و بعثت پيامبر اسلام كه حدود ششصد سال فاصله بود چنين فترتى وجود داشته باشد ؟
پرسش

ط_ب_ق عقيده ما , جامعه انسانيت لحظه اى از نماينده خدا و فرستادگان او خالى نخواهد شد پس چ_گ_ون_ه م_مكن است در ميان دوران حضرت مسيح و بعثت پيامبر اسلام كه حدود ششصد سال فاصله بود چنين فترتى وجود داشته باشد ؟

پاسخ

قرآن در اين باره مى گويد على فتره الرسل يعنى رسولانى در اين دوران نبودنداما هيچ مانعى ن_دارد ك_ه اوصياى آنها وجود داشته باشند زيرا رسولان آنهايى بودندكه دست به تبليغات وسيع و دام_ن_ه دارى م_ى زدن_د , م_ردم را ب_شارت و انذار مى دادندسكوت و خاموشى اجتماعات را درهم م_ى ش_كستند ولى اوصياى آنها همگى چنين ماموريتى نداشتند و حتى گاهى ممكن است آنها به خاطر يك سلسله عوامل اجتماعى در ميان مردم بطور پنهانى زندگى داشته باشند .

چرا شاگردان مسيح (ع ) حواريون نام گرفتند ؟
پرسش

چرا شاگردان مسيح (ع ) حواريون نام گرفتند ؟

پاسخ

ح_واري_ون از م_اده ح_ور به معنى شستن و سفيد كردن است و گاهى به هر چيز سفيداطلاق مى شود , در احاديث پيشوايان بزرگ دينى آمده است : آنها علاوه بر اينكه قلبى پاك و روحى با صفا داش_ت_ن_د در پ_اكيزه ساختن و روشن نمودن افكار ديگران و شستشوى مردم از آلودگى و گناه كوشش فراوان داشتند .

مسيح به معناى مسح كننده يا مسح شده از چه رو بر عيسى اطلاق شده است ؟
پرسش

مسيح به معناى مسح كننده يا مسح شده از چه رو بر عيسى اطلاق شده است ؟

پاسخ

اطلاق اين كلمه ممكن است از اين نظر باشد كه او با كشيدن دست بر بدن بيماران غيرقابل علاج آن_ه_ا را به فرمان خدا شفا مى داد و چون اين افتخار از آغاز براى اوپيش بينى شده بود خدا نام او را قبل از تولد مسيح گذاشت و يا به خاطر آن است كه خداوند او را از ناپاكى و گناه مسح كرد و پاك گردانيد .

خداوند چرا نصارى را بر جهان مسلط كرده است با آنكه دين آنها باطل است ؟
اشاره

چرا جمعيت مسيحيان بيشتر از مسلمانان است؟

پرسش

خداوند چرا نصارى را بر جهان مسلط كرده است با آنكه دين آنها باطل است ؟

چرا جمعيت مسيحيان بيشتر از مسلمانان است؟

پاسخ

اي_ن س_ئوال را بدو قسمت بايد كرد :

اول - علت غلبه نصارى بر كفار و بت پرستان چيست ؟

دوم - آن_ك_ه ع_ل_ت غ_ل_ب_ه آنها بر مسلمانان چيست ؟

پاسخ سئوال اول آنستكه خداوند بحضرت مسيح عليه السلام وعده داد پيروان او را تاقيامت بر كافران باو مسلط كند چنانكه در سوره آل عمران آيه 48 فرمود : و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمه . و مسلمانان چون تحقق اين وعده را بينند بايد در دين خود راسختر گردند . و پ_اس_خ س_ئوال دوم اينستكه مسلمانان از اواخر قرون وسطى و پس از غلبه مغول احكام اسلام را بتدريج رها كردند و قوانين الهى را سست گرفتند و ظلم ميان آنها رواج يافت . و نصارى تا قرن شانزدهم ميلادى بغايت ظالم بودند از آنوقت بيكباره عوض شدند و عدل آموختند و پيغمبر ما صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود : الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم دولت با كفر پايدار ماند اما با ستم نماند . و چ_ون در م_ل_ك_ى م_ردم مطمئن باشند بعدل و اينكه احكام و قوانين عادلانه را هيچكس تغيير نمى دهد ثروت خود را بكار مى برند و هنرمندان هنر خود را ظاهر مى كنند و ملك رونق مى گيرد ; در ع_ه_د خ_ل_ف_ا هر چند ظالم بودند اما ظلم محدود بود , هيچكس تصورنمى كرد ممكن است ق_وان_ي_ن ال_ه_ى را از رس_م خارج كنند اما پس از آن هيچكس اطمينان

بهيچ چيز نداشت و ظلم نامحدود شد . م_م_الك نصارى بعكس اين بودند و داستان عدل آنها بين خود شگفت انگيز است چنانكه شنيديم اگر كسى وصيت كند مالش را در بيهوده ترين چيزها مصرف كنند هيچكس نمى تواندآن را تغيير ده_د و ت_ب_دي_ل ب_ه احسن كند ; حتى كسى گربه اى را دوست داشت بهره اى ازمال خود را براى نگاهدارى آن وصيت كرد و نيز گويند جنايتكاران كه در دادگاه اعتراف بگناه خود نمى كنند نزد ك_ش_ي_ش اق_رارم_ى ك_نند براى توبه و هيچكس از ماموران دولت حق ندارد پنهان گوش دهد و كشيش را به شهادت طلبد و قاضيان آنها بى دغدغه خاطر و بى ترس از معزول شدن همه منصب داران ح_تى رئيس دولت را محكوم مى كنند , و انسان از اين سخنان صدر اسلام را بياد مى آوردكه ام_ي_رال_م_ومنين عليه السلام بعهد خلافتش با مرد يهودى ذمى در زرهى نزاع كردند ونزد شريح رفتند شريح حكم به يهودى داد و از خليفه نترسيد و اميرالمومنين عليه السلام چون معصوم بود و ن_خواست اعتراف بگناه كند بر حكم شريح اعتراض فرمود , و براى آنكه مردم بدانند همه كس بايد پ_ي_رو اح_كام الهى باشد حتى خليفه مسلمين , و همه كس حق دارد نزد قاضى شكايت كند حتى يهودى ذمى , خود نزد شريح آمد مانند ساير مردم . منصور دوانيقى هم با ساربانى كه او را بمكه برده بود نزاع كردند و ساربان شكايت نزد قاضى برد و او منصور را حاضر كرد و حكم داد بر وى . و دي_گر از عدل سلاطين نصارى اينكه رعاياى مسلمان ايشان در

اظهار شعائر دين خودآزادند و با آن_ك_ه ن_صارى بتدابير آنها را در دين سست مى كنند تا هنوز دين خود راترك نكرده اند , در نماز و روزه گ_رف_ت_ن و اذان گ_ف_ت_ن و رف_ت_ن ب_حج آزادند و سلاطين نصارى مخصوصا سفير بجده مى فرستند تا آسايش رعاياى خود را در حج فراهم كنند . وعدل بهر نيت باشد موجب رغبت مردم و بسط ملكست چنانكه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم فرمود . و آن_ه_ا كه پندارند دين اسلام مانع ترقى مسلمانان شدنيانديشيده گويند , بلكه آن ظلم است كه بنياد مسلمانان را بركنده است , وگرنه اين تمدن و ترقى نصارى چون درست بنگرى دنباله تمدن اس_لام است كه بمرور زمان بتدريج بسط يافته است چون نصارى تا هزار و پانصد سال پس از ميلاد م_س_ي_ح ت_م_دن_ى ن_داش_ت_ن_د و اگر اين تمدن آنها تمدن مسيحيت بود بايد در اين مدت هم از م_س_ل_م_انان پيشتر باشند و نبودند بلكه هر چه آميزش آنها با مسلمانان بيشتر شد و كتب عربى را بيشتر ترجمه كردند و در جنگهاى صليبى وضع بلاد اسلامى را بيشتر ديدند بتمدن نزديكتر شدند و پس از آنكه مسلمانان اسپانيا بفرمان آنها درآمدند علوم آنها بانصارى آميخته گشت و مرور زمان آن ريشه ها را بارور گردانيد ؟ پس اين تمدن فرنگى همان تمدن اسلامى است كه ارتقاء يافته است .

واقعيت اين است كه معمولا در همه زمانها حق طلبان در اقليت بوده اند و باطل در اكثريت. در برخى از آيات قرآن مجيد هم اكثريت محكوم شده است. در آيه اى مى فرمايد.« وقليل من عبادى الشكور; گروه كمى از

بندگان من سپاسگذارند». و در آيه ى ديگر مى فرمايد.« وان تطع اكثر من فى الارض يضلّوك عن سبيل الله...; اگر بيشتر مردم زمين را اطاعت كنى تو را از راه خدا گمراه مى سازند».

در ضمن بايد توجّه نمود كه امكانات بسيار تبليغى مسيحى ها و برنامه هاى دقيق و حساب شده آنان بخصوص در جهان سوم، و هماهنگى خواسته هاى دولت هاى مقتدر و متجاوز با مسيحيت تحريف شده، باعث گشته كه اين آيين با نقاب دروغين صلح و نوع دوستى عمل كند. به تعبير يكى از انديشمندان آفريقايى :« آن زمان كه فرستاده هاى كليسا و پاپ به سرزمين ما آمدند و دست آنها كتاب مقدس انجيل بود و در دست ما ثروت

وافر سرزمين آفريقا. اما زمانى كه فرستاده هاى پاپ از سرزمين ما بيرون مى رفتند در دست ما انجيل بود و در دست آنها ثروت به يغما رفته اين قاره سياه!» در حالى كه هيچ گاه نخواسته براى پيشرفت خويش از هر وسيله خوب يا بدى استفاده كند. در منطق اسلام هدف وسيله را توجيه نمى نمايد. و براى رسيدن به هدفى متعالى و پاك بايد از روشى صحيح و انسانى نيز كمك گرفت. از همين رو براى اسلام كثرت جمعيت و كميت، كمال نيست; بلكه معرفت و آگاهى و فهم(كيفيت) اهميّت دارد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

علت نامگذارى مسيحيان به نصارى چيست ؟
پرسش

علت نامگذارى مسيحيان به نصارى چيست ؟

پاسخ

ن_ص_ارى ج_م_ع ن_صرانى است و نامگذارى مسيحيان به اين اسم ممكن است به خاطر آن باشدكه هنگامى كه مسيح (ع ) ناصران و ياورانى از مردم طلبيده , آنها دعوت او رااجابت كردند .

مقصود از ربوبيت احبار و راهبان چيست ؟
پرسش

مقصود از ربوبيت احبار و راهبان چيست ؟

پاسخ

قرآن مجيد يادآور مى شود كه :

يهود و نصارى احبار و راهبان خود را رب خودقرار داده بودند ,

چ_ن_ان كه مى فرمايد : اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه و المسيح بن مريم علماء و راهبان خود را معبودان خود , به جز خدا اتخاذ كرده بودند و همچنين مسيح بن مريم . رب در لغت عرب به معنى صاحب و اختياردار يك چيز است . ع_رب ب_ه ص_احب خانه و صاحب مزرعه و حيوان مى گويد : رب البيت و رب الضيعه و رب الدابه . و اي_ن اط_لاق ب_ه ه_م_ان ملاكى است كه گفته شد , زيرا اختيار خانه و مزرعه و حيوان در دست صاحب آن است . ي_ه_ود و نصارى , دانشمندان و راهبان خود را اختياردار برخى از كارهاى الهɠمى دانستند و تصور مى كردند كه دستگاه تشريع و تقنين در اختيار آنها است و آنهامى توانند احكام خدا را از نظر حلال و حرام دگرگون سازند . ب_ا توجه به اين عقيده و سيره يهود نسبت به دانشمندان خود , روشن مى گردد مقصوداز اتخاذ رب اي_ن ن_يست كه آنها را خالق جهان و يا مدبر جهان آفرينش مى پنداشتند , و يا مانند عرب بت پرست آنها را مانند بتها مى پرستيدند . و درنتيجه شرك آنان شرك در خالقيت و يا شرك در ربوبيت ( كارگردانى جهان )و يا شرك در عبادت و پرستش باشد . بلكه مقصود از اعتقاد به ربوبيت آنان , اختياردارى آنان در موضوع تقنين و تشريع بود . در نتيجه , شرك

آنان به شرك در مسئله قانون گذارى باز مى گردد . زي_را ق_انون گذارى , حق مختص خدا است وهيچ انسانى حق ندارد براى انسان ديگر - بدون اذن خدا - حكمى را جعل و وضع كند . ولى احبار و راهبان در نظر آنان , اختياردار اين مقام ربوبى بودند . از اين جهت , قرآن آنان را به مضمون آيه مذكور ياد كرده و مذمت مى كند . برخى ازروايات , بيانگراين تفسير است كه يادآور شديم . ام_ام ب_اق_ر و امام صادق - عليهماالسلام - در تفسير آيه مى فرمايند : به خداسوگند , ملت يهود براى احبار و راهبان نماز و روزه بجاى نمى آوردند . بلكه احبارو راهبان , حرام را براى آنان حلال و حلال را حرام مى كردند . و امت يهود نيز ,بدون چون و چرا از آنها پيروى كردند , و ناخودآگاه آنان را پرستيدند . ع_دى ب_ن ح_ات_م م_ى گويد : من از شام به مدينه آمدم و وارد مسجد پيامبر شدم , درحالى كه صليبى از طلا به گردن داشتم . پيامبر فرمود : اين بت را از گردن خود بازكن . آنگاه ديدم رسول گرامى اين آيه را مى خواند : اتخذوا احبارهم و رهبانهم 000 . وقتى از تلاوت آيه فارغ شد , گفتم : ما هرگز آنان را عبادت نمى كنيم . پيامبرفرمود آنگاه كه آنان حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى كنند , از آنهاپيروى مى كنيد ؟ گفتم : بلى . فرمود : همين , پرستش آنان است (1) . تا اينجاپاسخ پرسش نخست روشن

شد . ولى در پاسخ پرسش دوم يادآور مى شويم كه : ربوبيت مسيح در نزد مسيحيان , بالاتر از ربوبيتى بود كه آنان براى راهبان در نظر مى گرفتند . زي_را م_س_يح را فرزند خدا و جزئى از خدايان سه گانه مى انديشيدند كه مجموعا خداى واحدى را تشكيل مى دهند . و به همين جهت , در آيه ,ربوبيت مسيح از ربوبيت احبار و رهبان جدا شده و در كنار هم نيامده است . مثلا نفرموده است : اتخذوا احبارهم و رهبانهم و المسيح بن مريم اربابا من دون اللّه .

: روند تغيير انديشه ى مسيحى چگونه بوده و به چه دليل اين دين دچار تحريف شده است؟
پرسش

: روند تغيير انديشه ى مسيحى چگونه بوده و به چه دليل اين دين دچار تحريف شده است؟

پاسخ

جواب اجمالى:

هنگامى كه پيروان مسيح(عليه السلام)از نعمت حضور اين پيامبر الهى در ميان خود محروم شدند و حضرتش به سوى آسمان ها صعود كرد، رسولان و حواريون آن حضرت به تبليغ آيين مسيح(عليه السلام) پرداختند و رنج هاى زيادى را متحمل شدند.

ولى پس از مدت كوتاهى «پولُس» _ كه بايد وى را معمار مسيحيت كنونى دانست _ رهبرى مسيحيت را به دست گرفت. وى نخست يهودى بود و مسيحيان را آزار فراوان مى داد، اما پس از چندى مسيحى شد و توانست در ميان مردم نفوذ پيدا كند. او به عنوان رسول عيسوى در شهرها گردش مى كرد و عقيده ى مسيحيت را در ضمن دگرگون كردن آن، گسترش مى داد.

در قرون وسطى انديشمندان مسيحى تلاش كردند عقايد انحرافى موجود در مسيحيت كنونى را به گونه اى توجيه و چهره اى معقول از آن ترسيم كنند. ولى با اين همه، پاره اى از مفاهيم انجيل قابل توجيه عقلى نبود و با همه ى تلاشى كه فيلسوفان قرون وسطى، همچون «آكويناس»، كردند، نتوانستند همه ى آنچه را كه در ظواهر كتاب مقدس بود، به صورت معقول در آورند.

پس از قرون وسطى و با پيدايش علوم جديد و مواجهه ى آن با تصويرى كه كليسا و انجيل _ به تفسير كليسايى _ از مفاهيم علمى ارايه مى داد، مسئله ى تعارض علم و دين مطرح شد، و به جهت رونق علوم جديد و شكوفايى آن، چراغ دين مسيحى به خاموشى گراييد. در اين ميان، متكلمان و متألهان مسيحى در

مقابل اين بحران تلاش كردند مباحث جديدى را براى دفاع از مسيحيت و پاسدارى از ايمان مردم مطرح نمايند و از آن پس فيلسوفان دين نيز هر كدام به گونه اى در باره ى اين موضوع به بحث و بررسى پرداختند كه مجموعه ى اين گونه مباحث، هويت انديشه مسيحى در سده معاصر را تشكيل مى دهد.

جواب تفصيلى:

تاريخ تفكر مسيحى از آغاز تاكنون داستان درازى داشته است. براى آن كه بتوانيم تا حدودى با فضاى ذهنى انديشمندان غربى آشنا گرديم، به روند كلى آن اشاره اى مى كنيم.

هنگامى كه پيروان مسيح(عليه السلام)از نعمت حضور اين پيامبر الهى در ميان خود محروم شدند و حضرتش به سوى آسمان ها صعود كرد(1)، رسولان و حواريون آن حضرت به تبليغ آيين مسيح(عليه السلام) پرداختند و رنج هاى زيادى را متحمل شدند(2).

ولى پس از مدت كوتاهى «پولُس» _ كه بايد وى را معمار مسيحيت كنونى دانست _ رهبرى مسيحيت را به دست گرفت. وى نخست يهودى بود و مسيحيان را آزار فراوان مى داد، اما پس از چندى مسيحى شد و توانست در ميان مردم نفوذ پيدا كند(3). او به عنوان رسول عيسوى در شهرها گردش مى كرد و عقيده ى مسيحيت را در ضمن دگرگون كردن آن، گسترش مى داد(1).

( )

چون الوهيت عيسى(عليه السلام)، فدا شدن وى در راه گناهان، و الغاى شريعت را از عقايد مشركان اقتباس كرد و به مسيحيت افزود(3). با اين وصف، عيسى(عليه السلام) كه پيامبر خدا بود، خدا شد. خدايى كه آمده بود تا مصلوب شود و با مصلوب شدن خويش گناهان پيروان خود را پاك كند. از اين رو، مصلوب شدن عيسى(عليه

السلام) به عنوان يك مفهوم كليدى در مسيحيت مطرح است كه اگر يك مسيحى آن را انكار كند و نظر قرآن را بپذيرد كه عيسى قبل از مرگ به آسمان صعود كرد، ديگر نمى تواند مسيحيت موجود را پذيرا باشد و چاره اى جز پذيرش اسلام نخواهد داشت.

از سوى ديگر، حركت عيسى كه براى اصلاح عقايد باطل گسترش يافته در بين يهوديان آغاز شده بود، با انكار شريعت(4) كه پيكره ى اصلى دين در حوزه ى عمل را تشكيل مى دهد، به انحرافى دو چندان گرفتار گرديد. در فرهنگ مسيحى واجب، حرام، و حلال مفهوم خود را از دست داد و الزام به شكل خاصى از عمل در امور مختلف از ميان رفت. به همين دليل، در حالى كه ما ، به عنوان مثال، شاهد آيين و شرايط خاص ذبح در بين يهوديان هستيم، در مسيحيت هيچ آئينى در اين جهت وجود ندارد. اين مجموعه امور باعث شد، مسيحيت در گذر ايّام با مفاهيم اصلى اديان توحيدى فاصله ى جدى بگيرد.

غربى(6) مدت ها بعد از صعود عيسى(عليه السلام) و در جريان فعاليت ها، درگيرى ها و نفوذ افكار«پولس» و حتى پس از آن _ هنگامى كه عقايد انحرافى وى بر جامعه ى مسيحى تسلط پيدا كرده بود_ نوشته شده اند. از سوى ديگر، محتوا و بافت اين اناجيل با كُتُب آسمانى و وحى الهى سازگارى ندارد و در قالب كتاب سيره به بيان داستان زندگى عيسى(عليه السلام) مى پردازد. و هر چند فرازهايى از كلمات عيسى را مى توان در آن يافت ولى ساخت كلى كتاب بيان تاريخ حيات عيسى(عليه السلام) است. از اين رو،

هر چند به اذعان قرآن كريم عيسى(عليه السلام) پيامبرى الهى و داراى كتابى به نام انجيل است، ولى نه آموزه هاى او چندان در مسيحيت معاصر باقى مانده و نه نشان چندانى از كتاب واقعى او مى توان يافت.

در قرون وسطى انديشمندان مسيحى تلاش كردند عقايد انحرافى موجود در مسيحيت كنونى را به گونه اى توجيه و چهره اى معقول از آن ترسيم كنند. «توماس آكويناس» كه در سده سيزدهم ميلادى زندگى مى كرد، قهرمان صحنه ى اين بحث مسيحى است. او تلاش كرد به كمك فلسفه ى ارسطويى _ كه از طريق كتاب هاى ابن سينا و فرهنگ اسلامى با آن آشنا شده بود _ انديشه ى مسيحى را بازسازى و ميان آن

فلسفه و الهيات مسيحى سازگارى ايجاد كند(1). ولى با اين همه، پاره اى از مفاهيم انجيل قابل توجيه عقلى نبود و با همه ى تلاشى كه فيلسوفان قرون وسطى، همچون «آكويناس»، كردند، نتوانستند همه ى آنچه را كه در ظواهر كتاب مقدس بود، به صورت معقول در آورند.

به طور مثال، اعتقاد مسيحيان اين است كه عيسى پسر خدا است و ظاهر تثليث در انجيل اين است كه عيسى خود خدا مى باشد. در توجيه آن _ به گونه اى كه هم با توحيد و هم با انجيل و اعتقاد آنان سازگار باشد _ گفتند: خدا سه شخصيت، اما يك طبيعت دارد. پدر، پسر و روح القدس، سه شخصيت و سه اقنوم هستند. بديهى است كه اين عقيده و نظاير آن قابل تصحيح و توجيه عقلى نيست(2).زيرا اگر يك طبيعت سه شخصيت داشته باشد، بايد پذيرفت كه داراى سه فرد است كه در

آن طبيعت با هم اشتراك دارند. اين امر از يك سو، وجود ماهيت را براى خداوند در پى دارد و از سوى ديگر، با توحيد ذات او ناسازگار است.

خاصى را ادعا كردند كه يكى از آنها سلطه و حاكميت بر مردم و لزوم تبعيت مردم از آنهابود. اين گروه براى اداره ى امور به وضع قوانين دينى(6) اقدام كردند و كوشيدند كاستى مسيحيت در حوزه ى شريعت را با قوانينى كه خود وضع مى كردند و آن را دينى مى شمردند، جبران كنند.

از سوى ديگر، پس از قرون وسطى و با پيدايش علوم جديد و مواجهه ى آن با تصويرى كه كليسا و انجيل _ به تفسير كليسايى _ از مفاهيم علمى ارايه مى داد، مسئله ى تعارض علم و دين مطرح شد، و به جهت رونق علوم جديد و شكوفايى آن، چراغ دين مسيحى به خاموشى گراييد. در اين ميان، متكلمان و متألهان مسيحى در مقابل اين بحران تلاش كردند مباحث جديدى را براى دفاع از مسيحيت و پاسدارى از ايمان مردم مطرح نمايند و از آن پس فيلسوفان دين نيز هر كدام به گونه اى در باره ى اين موضوع به بحث و بررسى پرداختند كه مجموعه ى ( )

اين گونه مباحث، هويت انديشه مسيحى در سده معاصر را تشكيل مى دهد.

شهادت يحيي(ع) طبق تاريخ اسلام و مسيحيت چگونه بود؟
پرسش

شهادت يحيي(ع) طبق تاريخ اسلام و مسيحيت چگونه بود؟

پاسخ

يحيي قرباني روابط نامشروع يكي از طاغوتهاي زمان خود با يكي از محارم خويش شد به اين ترتيب كه «هيروديس» پادشاه هوسباز فلسطين، عاشق «هيروديا» دختر برادر خود شد، و زيبائي وي دل او را در گرو عشقي آتشين قرار داد، لذا تصميم به ازدواج با او گرفت!.

اين خبر به پيامبر بزرگ خدا يحيي(ع) رسيد، او صريحاً اعلام كرد اين ازدواج نامشروع است و مخالف دستورات تورات مي باشد و من به مبارزه با چنين كاري قيام خواهم كرد.

سر و صداي اين مسأله در تمام شهر پيچيد و به گوش آن دختر «هيروديا» رسيد، او تصميم گرفت از يحيي كه بزرگترين مانع راه خويش مي ديد در يك فرصت مناسب انتقام گيرد و اين مانع را از سر راه هوسهاي خويش بردارد.

ارتباط خود را با عمويش بيشتر كرد و زيبائي خود را دامي براي او قرار داد و آنچنان در وي نفوذ كرد كه روزي «هيروديس» به او گفت هر آرزوئي داري از من بخواه كه منظورت مسلماً انجام خواهد يافت.

«هيروديا» گفت من هيچ چيز جز سر يحيي را نمي خواهم! زيرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته، و همه مردم به عيبجوئي ما نشسته اند، اگر مي خواهي دل من آرام شود و خاطرم شاد گردد بايد اين عمل را انجام دهي!

«هيروديس» كه ديوانه وار به آن زن عشق مي ورزيد بي توجه به عاقبت اين كار تسليم شد و چيزي نگذشت كه سر يحيي را نزد آن زن بدكار حاضر ساختند، اما عواقب دردناك اين عمل، سرانجام دامان او را

گرفت.

اهل كتاب چه كساني هستند؟
پرسش

اهل كتاب چه كساني هستند؟

پاسخ

"اهل كتاب ، اصطلاحي است قرآني و مقصود از آن پيروان مذاهب و ادياني مي باشد كه پيامبر آنان داراي كتاب بوده است كه از سوي خداوند براي هدايت انسان ها به او وحي شده است

اصطلاح اهل كتاب در آيات متعددي آمده است از جمله (نسأ / 153)، علاوه بر اصطلاح اهل كتاب تعابير "الَّذِين َ ءَاتَيْنَ_َهُم ُ الْكِتَ_َب (بقره 146) و "الَّذِين َ أُوتُواْ الْكِتَ_َب (بقره 144) و... به همين معناست

فقها با استناد به آيات قرآن و روايات عنوان اهل كتاب را در رتبة اوّل شامل يهوديان نصرانيان دانسته اند و سپس پيروان برخي مذاهب را مانند مجوس و زرتشتيان را نيز به عنوان اهل كتاب ملحق نموده اند. برخي از فقها "صابئين را هم اهل كتاب مي دانند.

يهوديان پيروان حضرت موسي بوده و كتاب آسماني آن ها تورات است مسيحيان پيرو حضرت عيسي و كتاب آسماني آنان انجيل يا عهد جديد است صابئه داراي كتابي به نام "صحف آدم و "كنز رب مي باشند و عقيده دارند كه حضرت يحيي بن زكريا اين كتاب را به روايت پيامبران گذشته آدم و نوح و شيث قريب دو هزار سال پيش به صورت مدون فعلي آن بدينشان تبليغ كرده است آيه اي كه صابئين را اهل كتاب دانسته اند آية 62 سورة بقره و آيات 68 سورة مائده و 17 سورة حج است

دربارة مجوس بين دانشمندان ابهام ها و ترديدهايي وجود دارد. امّا امروزه علمأ با استناد به آية 16 سورة حج با مجوس معامله اهل كتاب كرده و احكام اهل كتاب را بر آنان جاري مي كنند.

در كتب فقهي شيعه و اهل سنت احكام و مسايل فراواني دربارة اهل كتاب

وجود دارد كه ذكر آن ها در اين مختصر نمي گنجد.(دايرة المعارف تشيع ج 2، واژة "اهل كتاب .)

فلسفه صليب در دين مسيح چيست
پرسش

فلسفه صليب در دين مسيح چيست

پاسخ

بين عده اي از يهوديها و مسيحي ها در زمان پيامبري حضرت عيسي(ع) اختلاف و دشمني بوده است و با حضرت عيسي

دشمني مي كرده اند. يهود گفتند ما در يك تهاجم حضرت عيسي را گرفتيم و كشتيم و براي اينكه زجر بيشتر بدهند چوبي

به شكل صليب ساختند و پاها و دست هاي عيسي را به آن بستند و اورا كشتند و بعد از آن حادثه، آن شكل صليب را به عنوان

يك سمبل براي خود مقدس دانسته ودر كليسا و همه جا همراه خود دارند تا آن خاطره و فدا شدن حضرت عيسي را زنده نگه

دارند.

البته در اسلام اين نظريه و شكل صليب واعتقاد به آن مقبول نيست. و ما معتقديم حضرت عيسي را خداوند به آسمان ها برد و

هنوز زنده است و آنها خيال كردند كشته شده است; اين سخن قران درسوره ئ نسا آيات 158 ؤ 157 است.

ارامنه و آشوريان چه شاخه اي از دين مسيحيت هستند؟
پرسش

ارامنه و آشوريان چه شاخه اي از دين مسيحيت هستند؟

پاسخ

ارامنه و آشوريان، جزء خرقه هاي مسيحيت نيست. بلكه اقوامي هستند كه داراي مذهب مسيحي مي باشند و داراي مذاهب كاتوليك و پروستان و ارتدكس مي باشند.

آشوريان در اصل: از قوم آشور (يا آسور) مي باشند كه در سرزمين در بخش وسطا مي رود دجله و كوهستانهاي مجاور آن زندگي مي كردند. اين قوم در آغاز، تابع حكومت بابل بوده و بعدها مستقل شدند، (فرهنگ معين، ج 5، ص 39). اين قوم به دين مسيح گرويدند و با سابقه ترين مسيحيان ايراني مي باشند، (مبلغي آباداني، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 2، ص 774)

اما ارامنه، در اصل قومي هندو اروپايي ساكن ارمنستان هستند و ارمنستان نام ناحيه و كشوري در آسياي غربي است كه در دوره پيش از اسلام، مدتها جزء ايران و گاه جزء امپراطوري روم محسوب مي شده و در دوره جديد، به سه بخش بين عثماني و روسيه و ايران تقسيم شد و بعد ها در دو بخش، تحت تسلط تركان و روسها درآمد و امروزه نيز كشوري مستقل است. برخي از نژاد ارباب هاي اين قوم به ايران مهاجرت كردند و امروز اكثريت مسيحيان ايران از اين قوم مي باشند، (همان، ج 2، ص 775).

چراحضرت عيسي"ع" ازدواج نكرده اند؟ حال آنكه هيچ بنايي از ازدواج نزد خداوند مستحكم تر نخواهد بود.
پرسش

چراحضرت عيسي"ع" ازدواج نكرده اند؟ حال آنكه هيچ بنايي از ازدواج نزد خداوند مستحكم تر نخواهد بود.

پاسخ

هدف از بعثت پيامبران الهي، ترويج توحيد و سپس اجراي عدالت درجامعه انساني بوده است ودراين راه با پادشاهان و مستكبران زمان خود هميشه درگير بوده و رنجها وسختيهاي فراواني را متحمل شده اند.

حضرت عيسي"ع" و يارانش نيز آن قدر غريبانه زندگي مي كردند كه نمي توانستند در شهرها اقامت كنند و دركوهها و بيابانها و دشتها زندگي مي كردند، علت اينكه كشيشها و راهبه هاي مسيحي در بيابان صومعه مي ساختند و در ديرها زندگي مي كردند، تقليدي از آن حضرت و يارانش مي باشد. آن حضرت و يارانش به حدي تحت فشار وآزار و شكنجه بودند كه نمي توانستند در شهر زندگي كنند، لذا ديرنشيني را برگزيده بودند. پيامبر عظيم الشأن كه اين همه تحت تعقيب و فشار ودرگيري بوده چگونه مي توانسته است ازدواج كند؟ آري ازدواج امري طبيعي است وهركس برخلاف آن عمل كند، كار نادرستي انجام داده است ودراسلام چنين امري مردود است (ولي بشرط آنكه شرايط آنها مهيا باشد.)

درقرآن كريم بخشي ازآيه 27سوره مباركه حديد آمده است : "و رهبانيه ابتدعوها" (درقلوب ]ياران حضرت مسيح[ علاقه به رهبانيت افكنديم كه آن را ابداع كرده بودند) اين قسمت از آيه نشان مي دهد نوعي رهبانيت و دنياگريزي مطلوب بين ياران حضرت مسيح وجود داشته است. ليكن بايد شرايط زماني و مكاني را نيز درنظر گرفت.

درپايان قسمتي از تفسيرنمونه را به عنوان مكمل سخنان خود ذكر مي كنيم :

درتفسير نمونه آمده است : "البته طبق گواهي تاريخ حضرت مسيح هرگز ازدواج نكرد، اما اين

هرگز به خاطر مخالفت او با اين امر نبود، بلكه عمر كوتاه مسيح به اضافه اشتغال مداوم او به سفرهاي تبليغي به نقاط مختلف جهان به او اجازه اين امر را نداد"

درپايان، سخن شمارا تصيح كرده و مي گوييم هيچ بنايي از ازدواج نزد خداوند محبوبتر نيست . (مستحكمتر) دراحاديث نداريم.

تذكر : پرسشگر گرامي جهت بر طرف نمودن نواقص و عيوب كار و بهبود روند پاسخگويي ، مستدعي است برگه هاي نظرسنجي پاسخ را به اين مؤسسه ارسال فرماييد

* تفسيرنمونه،جلد23،ص390

چه تحريفاتي در دين مسيح به وجود آمده است ؟
پرسش

چه تحريفاتي در دين مسيح به وجود آمده است ؟

پاسخ

قدس سرهما

الف) اعتقاد به خدايي اقنوم هاي سه گانه (پدر + پسر + روح القدس).

ب ) عيسي پسر خدا است و به عبارت ديگر «خداي پسر است».

ج ) به صليب كشيده شدن حضرت عيسي و مرگ او.

د ) فدا شدن عيسي جهت آمرزش بشر.

ه ) خريد گناهان.

و ) خريد بهشت

ز ) از بين رفتن انجيل اصلي و جايگزيني انجيل هاي مِرقس، متّي، لوقا، يوحنّا و برنابا توسط انسان هاي بعدي.

براي آگاهي بيشتر ر.ك: تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ج 2، ص 693.{J

فرقه هاي دين مسيحيت را نام ببريد. و تفاوت هاي اصولي آنها را با يكديگر بيان كنيد.
پرسش

فرقه هاي دين مسيحيت را نام ببريد. و تفاوت هاي اصولي آنها را با يكديگر بيان كنيد.

پاسخ

مسيحيت به فرقه هاي مختلفي تقسيم شده است و هم اكنون حدود 50 فرقه شناخته و فعال مسيحي در جهان معاصر وجود دارد. اما از اين ميان سه فرقه بزرگ، داراي پيرواني و معروفيت بيشتري هستند كه عبارتند از: «كاتوليك، ارتدوكس و پروتستان».

يك - مذهب كاتوليك:

پيروان كليساي دوم هستند كه تحت رياست عاليه پاپ - واقع در واتيكان - اداره مي شود. اساس كليساي كاتوليك «عموميت، خدمت، الفت و اتحاد» است. كليساي كاتوليك خود را نماينده حقيقي عيسي مسيح مي داند و به اين دليل براي خود عموميت و اتحاد عقيده و آداب مذهبي و خدمت و ولايت و تقدس قائل است.

پنج اصل زير را مي توان اساس مذهب كاتوليك - البته پس از اصلاحات متعدد - دانست:

1. اخبار و سنن كاتوليك برابر و هم وزن كتب مقدس است و منبع حقيقت و سرچشمه اختيارات روحاني مي باشد.

2. كتاب مقدس معتبر همان نسخه لاتيني آن است.

3. ترجمه كتاب مقدس از زبان لاتيني، حق انحصاري كليساي كاتوليك است.

4. مقدسات سبعه (تعميد، قرباني، توبه، اعتراف، تناول، ازدواج، مسح بيماران در حال مرگ) همان است كه كليسا در قرون وسطي رسما پذيرفته است.

5. نجات و رستگاري تنها بستگي به ايمان دارد ولي ايمان عامل حصول آن نيست و اعمال صالحي مستوجب عفو و غفران الهي نيست.

دو - مذهب ارتدوكس:

پس از تجزيه امپراتوري روم به روم شرقي و غربي، در كليساي كاتوليك انشعابي حاصل شد و كليساي شرقي به نام ارتدوكس نام گرفت و از كليساي كاتوليك جدا شد. پيروان ارتدوكس در

مخالفت با كليساي كاتوليك، مفاهيم، برزخ، بي آلايش، برائت از گمراهي و عدم امكان اشتباه پاپ را قبول ندارند. كشيشان آنان نيز به خلاف كشيشان مذهب كاتوليك ازدواج مي كنند و مراسم عبادي را به زبان محلي مي خوانند نه زبان لاتين. حتي شكل كليساهاي ارتدوكس با كليساهاي كاتوليك متفاوت است. اصول فرائض اين مذهب در «تعميد، اداي شهادت، مسح روغن مقدس، تناول، توبه، مسح بيماران و ازدواج» خلاصه مي شود.

سه - مذهب پروتستان:

دومين و بزرگترين انشعاب در درون مذهب كاتوليك است كه در برابر سخت گيري ها و انحرافات فراواني اين مذهب انجام شد. مخالفت با قدرت الهي پاپ اصلي ترين نقطه مقابل پروتستانيزم با مذهب كاتوليك است. ازدواج كشيشان، عدم نياز بر وجود روحاني در ارتباط با خدا، عدم اجبار در اعتراف به گناه، عدم نياز به كليسا و روحانيت در فهم اصول عقايد از ديگر اصول اين مذهب است. اين مذهب داراي فرقه هاي متعددي است. اصول شعائر و مراسم مذهبي پروتستان عبارت است از: «تعميد، اعتراف غير اجباري، تناول و افطار، تلاوت كتاب مقدس، حضور در كليسا و قرائت ادعيه لوتر و ازدواج» است.

براي اطلاع بيشتر نگا:

- مبلغي آباداني، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 2، ص 815 - 784 ، انتشارات حر، تهران

- جان ناس، تاريخ جامع اديان از آغاز تا امروز، ترجمه علي اصغر حكمت، ص 473 - 406

چرا با اينكه مسيحيت كنوني به انحراف و خرافه كشيده شده در جهان گسترش يافته و در مقابل، اسلام، كه آيين صحيح و بدون انحرافي است، نفوذ و گسترش كمي كرده است؟
پرسش

چرا با اينكه مسيحيت كنوني به انحراف و خرافه كشيده شده در جهان گسترش يافته و در مقابل، اسلام، كه آيين صحيح و بدون انحرافي است، نفوذ و گسترش كمي كرده است؟

پاسخ

گرايش اكثريت مردم به مذهب و يا ديني نمي تواند دليل درستي آن دين و مذهب باشد؛ همچنانكه پيشرفت نكردن آييني، در سطح وسيع، نمي تواند دليل باطل بودن آن باشد. اگر مانعي بر سر راه آيين حق وجود نداشته باشد و تبليغات صحيح گسترده اي براي آن انجام گيرد، پيشرفت مي كند. همچنانكه آيين باطل هم ممكن است در اثر تبليغات وسيعي كه براي آن مي شود و در اثر عوامل ديگر در قشر وسيعي از مردم نفوذ كند، از اين رو قرآن مجيد در برخي از موارد اكثريت را مورد توبيخ قرار مي دهد و مي گويد:«اكثرهم لايعقلون؛بيشتر آنان تعقل نمي كنند». همواره دشمنان اسلام جلوي نشر تعاليم حيات بخش آن را مي گرفته اند و نمي گذاشته اند كه مردم به حقايق اسلام، آن چنانكه هست، آگاهي يابند. با وجود اين كه وسايل تبليغاتي مسلمانان نيرومند نبوده است پيشرفت و نفوذ اسلام در عصر حاضر روزافزون است و همواره افراد بسياري به آيين اسلام گرايش پيدا مي كنند.

« بخش پاسخ به سؤالات »

كتابهاي مقدس مسيحيت
آيا انجيل تحريف شده است ؟
پرسش

آيا انجيل تحريف شده است ؟

پاسخ

انجيل نام كتابي است كه بر حضرت مسيح 7نازل شده است , ولي انجيلي كه كلام خدا وكتاب حضرت عيسي 7بود, از ميان رفته است . به اعقاد خود مسيحيان انجيل هاي كنوني كه به نام هاي متي ,مرقس ,لوقا و يوحنا است$ بعد از حضرت عيسي تدوين شده است و حضرت عيسي 7كتابآسماني از خودبه يادگار نگذاشته است .

امام رضا7در يك مناظره با جاثليق به او فرمود: چنان چه شما اجيل اصلي را پس از گم كردن يافته ايد, پس چرا درباره اجيل هاي فعلي اختلاف نظر داريد؟ چرا در هر زماني چجلسه و اجتماعي تكشيل داده و در آن تعيير ئ تبديل مي دهيد؟ پس گوش كن تا من تاريخچه انجيل را تعريف كنم :

وقتي حضرت عيسي 7از ميان رفت و انجيل مفقود شد, نصارا به نزد علما آمدند و گفتند: عيسي به قتل رسيد, و اجيلش گم شده , چاره اي انديشيده و تكليف ما راروشن سازيد.لوقا و مرقس جواب دادند: انجيل درسينه هاي ما است و ما هر چندي يك بار يك از آن را به شما مي دهيم , لذا نارحات نشويد. هر وقت نوشتيم براي شما تلاوت مي كنيم . لوقا و مرقس و يوحنا و متي نشستند و اين انجيل هاي فعلي را تدين كردند,در حالي كه اين چهار نفر شاگردان پيشينيان بودند و شاگران بلافصل خود حضرت عيسي بنودند.(1)

]اًبنابراين طبق تصريح مورخان مسيحي و طبق گواهي صريح خود اناجيل و ساير كتاب ها و رساله هاي عهدجديد, هيچ يك از اناجيل موجود, كتاب آسماني نيستند, بلكه بعد از حضرت مسيح نگاشته

شده اند پس اصلاًاين كتاب ها كتاب حضرت عيسي نيستند تا بگوييم قسمتي تحريف شده است , بلكه اساساً ساخته و پرداخته ذهن بشري است وهيچ گونه اعتباري ندارند. علاوه بر اين كه مملو از خرافات و سخنان غير عقلي و غير منطقي نيز مي باشند; مانند نسبت شراب خواري دادن به انبياي معصوم , كشتي گرفتن حضرت يعقوب با خدا و..(2)

(پ_اورقي 1 سيدهادي خسرو شاهي , انجيل و مسيح , ص 8

(پ_اورقي 2 تفسير نمونه , ج 2 ص 311_ و ج 23ص 391 حقيقت مسيحيت , ص 38و ص 62 مصطفي حسين دشتي , معارف و معاريف , ماده انجيل .

انجيل متواتر نيست .
پرسش

انجيل متواتر نيست .

پاسخ

حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام از بنى اسرائيل بود و زبانش عبرانى و دربيت المقدس دع_وى ن_ب_وت كرد و مردم آنجا هم عبرى بودند و باو ايمان نياوردند مگراندكى كه ما از حال آنها اط_لاع ن_داري_م , اما چند تن از مردم بيت المقدس كه زبان يونانى مى دانستند در شهرهاى آسياى صغير متفرق گشتند و مردم را دعوت بدين حضرت مسيح كردند و كتابهائى بزبان يونانى نوشتند و در آن م_ط_ال_ب_ى گنجانيدند و بمردم يونان و روم گفتند : عيسى چنين گفت و چنان كرد , آن_هائى كه حضرت عيسى را ديده بودند و شاهد اعمال و اقوال او بودند و زبان او را مى دانستند در ف_ل_س_ط_ي_ن بودند وحضرت عيسى عليه السلام را به پيغمبرى قبول نكردند و آن حكايتهائى كه ب_زب_ان ي_ونانى نوشته است مجعول دانستند و آنها كه اين كتب و حكايات را قبول كردندمردم دور ب_ودن_د ك_ه ن_ه ش_ه_ر ب_يت المقدس را ديدند و نه حضرت مسيح را مشاهده كردندو نه زبان او را م_ى دان_س_ت_ند , و اگر داستانهائى كه در انجيل نوشته است دروغ هم بود نه نويسندگان مانع از نوشتن داشتند و نه شنوندگان راهى بتكذيب . چ_ن_ان_ك_ه ف_رض ك_ن_ي_م ح_ض_رت رس_ول صلى اللّه عليه و آله و سلم را عربها طرد مى كردند و ايمان نمى آوردند تا از دنيا مى رفت و قرآن نعوذ باللّه در نتيجه ايمان نياوردن عرب ازميان رفته بود و پ_س از پ_نجاه سال چند تن عرب بكشور روم رفته بودند و بزبان رومى حكايت هائى از آنحضرت نوشته بودند به پنجاه وجه

مخالف يكديگر و عربها آنراانكار مى كردند و روميان مى پذيرفتند هرگز اطمينان بصحت قول اينها پيدا نمى شد . گ_وئي_م ان_ج_ي_ل بعينه همين حال دارد و متواتر نيست و نويسندگان انجيل نزديك صدانجيل ن_وش_ت_ن_د مخالف هم و در ميان قومى داستان حضرت مسيح را منتشر كردند كه اگردروغ هم م_ى گ_فتند هيچكس نمى دانست دروغ است , بر خلاف احاديث اسلام كه عرب خود به آنحضرت ايمان آوردند و كلام او را بزبان او در حضور جماعتى نقل كردند كه همه آن حضرت را ديده و كلام او را ف_ه_م_ي_ده ب_ودند و كسى نمى توانست در حضور آنها دروغ بگويد و اگر مى گفت بر او انكار مى كردند . م_ث_لا در ان_ج_ي_ل م_تى است كه چون حضرت مسيح متولد شد چند تن مجوس از مشرق آمدند وپ_رسيدند آن پادشاه يهود كه تازه متولد شد كجاست ؟ و ما ستاره او را در مشرق ديديم آنها نشان ن_دادن_د ن_اگ_اه ه_مان ستاره را ديدند در آسمان حركت كرد تا بالاى آن خانه كه حضرت عيسى ع_ليه السلام در آن خانه بود بايستاد دانستند در آن خانه است يك چنين حكايتى كه قطعا مجعول اس_ت در ان_جيل نوشتند و باك از رسوائى نداشتند , براى آنكه بزبان عبرى براى اهل بيت المقدس ن_ن_وش_تند بلكه براى غريبان نوشتند و در غريبى لاف بسيار توان زد , و ما يقين داريم هيچ منجم معتقد نيست باولادت هر كسى ستاره اى پيدا مى شود و بالاى سر او حركت مى كند نه مجوس باين معتقدندو نه غير مجوس . و ن_ي_ز گوئيم قدماى مسيحيان در كشته شدن حضرت مسيح

اختلاف داشتندو در بعض اناجيل م_رق_وم بود كه اصلا آن حضرت كشته نشد با آنكه اگر كسى در شهرى كشته شود از كثرت توجه مردم باين امور مخفى نمى ماند خصوصا بدار آويختن اما چون نويسندگان انجيل براى غربا و زبان غ_رب_ا نوشتند و اين غربا در بيت المقدس نبودندتا از حقيقت كشته شدن يا نشدن آنحضرت آگاه باشند نويسندگان انجيل به آزادى تمام هر چه مصلحت دانستند نوشتند و باك نداشتند و سيصد س_ال پ_س از حضرت مسيح مجلسى تشكيل دادند و علماى نصارى مشورت كردند كه چگونه بايد اختلاف در اين اموررا برانداخت و رايشان بر اين شد كه از ميان انجيل ها چهار انجيل انتخاب كنند ومطالب آنها را صحيح دانند و مابقى كه حد و حصر نداشت باطل دانند و كشته نشدن آن حضرت در انجيل هاى مردود قرار گرفت و غير رسمى شد .

عدم اعتبار انجيل موجود را ثابت كنيد ؟
پرسش

عدم اعتبار انجيل موجود را ثابت كنيد ؟

پاسخ

اولا چ_ي_زى به نام كتاب انجيل فعلى كه در دست مسيحيان است , خود آنها هم ادعاءندارند كه بر حضرت عيسى (ع ) نازل شده است و علاوه بر آن تجويز شرب خمر و ساختن آن را , بعنوان معجزه عيسى قلمداد مى كند - انجيل يوحنا باب 2

در ق_رآن م_جيد مى خوانيم كه حضرت مسيح به آمدن پيامبر پس از خود به نام احمد كه پيامبر اسلام است گزارش داده است ; آيا اين جمله در اناجيل كنونى وجود دارد ؟
پرسش

در ق_رآن م_جيد مى خوانيم كه حضرت مسيح به آمدن پيامبر پس از خود به نام احمد كه پيامبر اسلام است گزارش داده است ; آيا اين جمله در اناجيل كنونى وجود دارد ؟

پاسخ

آي_ه اى ك_ه در قرآن در اين باره وارد شده است به قرار زير مى باشد : 000 و مبشرا برسول ياتى من ب_ع_دى اس_مه احمد فلما جاءهم بالبينات قالوا هذا سحرمبين ; 000 و بشارت دهنده به رسولى كه ب_ع_د از م_ن مى آيد و نام او احمد است هنگامى كه او [ احمد ] با معجزات و دلايل روشن به سراغ آنان آمد , گفتند : اين سحرى آشكار است 000 (1)

محققان اسلامى مى گويند بشارتى كه اين آيه از ح_ض_رت مسيح نقل مى كند , در انجيل يوحنا در بابهاى 14 و 15 و 16 وارد شده است و حضرت مسيح به نقل انجيل يوحنا از آمدن شخصى پس از خود به نام فارقليط خبر داده است و قراين زي_ادى گ_واه_ى م_ى ده_د ك_ه مقصود از آن پيامبر اسلام مى باشد و ما براى روشن شدن مطلب ن_اچ_اري_م م_ت_ون آي_ات را ب_ا ت_ع_ي_ي_ن ب_اب و شماره از انجيل ياد شده نقل نماييم , اينك متون ع_ب_ارات انجيل : اگر شما مرا دوست داريد , احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست تا فارقليط ديگرى به شما بدهد , تا ابد با شما خواهد ماند . او روح حق و راستى است كه جهان نمى تواند او را قبول كند : زيرا كه او را نمى بيند و نمى شناسد , اماشما را مى شناسد ,

زيرا كه نزد شما مى ماند و در شما خواهد بود . (2) م_ن اي_ن سخنها را به شما گفته ام وقتى كه با شما بودم , لكن آن فارقليط كه پدر او را به اس_م م_ن خ_واهد فرستاد , شما را هر چيز خواهد آموخت و هر چيز من به شما گفته ام به ياد شما خواهد آورد . (3) حالا قبل از وقوع به شما خبر دادم تا وقتى كه واقع گردد ايمان آوريد . (4) چ_ون آن ف_ارق_ليط كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد , روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد . (5) راس_ت م_ى گ_وي_م ك_ه ش_م_ا را م_ف_ي_د است كه من بروم اگر من نروم آن فارقليط نزد ش_م_ان_خ_واهد آمد اما اگر بروم او را نزد شما خواهم فرستاد و او چون بيايد جهانيان رابه گناه و صدق و انصاف ملزم خواهد ساخت : به گناه , زيرا كه بر من ايمان نمى آورند , به صدق زيرا كه نزد پدر خود مى روم , و شما مرا ديگر نمى بينيد , به انصاف زيرا كه بر رئيس اين جهان حكم جارى شده اس_ت و دي_گر چيزهاى بسيار دارم كه به شما بگويم ليكن حالا نمى توانيد متحمل شد , اما چون او ب_ي_اي_د او شما را به تمامى راستى ارشاد خواهد كرد زيرا كه او از پيش خود سخن نخواهد گفت , بلكه هرآنچه مى شنوند خواهد گفت . و شما را از آينده خبر خواهد داد و مرا تمجيد خواهدنمود , زيرا كه او آنچه از من

است خواهد يافت و شما را خبر خواهد داد . ه_ر چ_ه از آن پ_در اس_ت از م_ن اس_ت از اين جهت گفتم كه آنچه از آن من است مى گيرد و به شماخبر مى دهد . (6)در اي_ن_ج_ا قراين روشنى داريم كه گواهى مى دهد مراد از فارقليط پيامبرى است كه پس از م_س_ي_ح مى آيد نه روح القدس :

1 - نخست بايد توجه كرد كه از برخى از تواريخ مسيحى استفاده م_ى ش_ود كه پيش ازاسلام در ميان علماء و مفسرين انجيل مسلم بود كه فارقليط همان پيامبر م_وع_وداست حتى گروهى از اين مطلب سوء استفاده كرده و خود را فارقليط موعودمعرفى نموده اند . مثلا : منتسر كه مرد رياضت كشى بود و در قرن دوم ميلادى مى زيست , در سال 187در آسياى ص_غ_ي_ر مدعى رسالت گرديد و گفت : من همان فارقليط هستم كه عيسى از آمدن او خبر داده است و گروهى از وى پيروى كردند . (7)

2 - از آث_ار و ت_واري_خ م_سلم اسلامى كاملا استفاده مى شود كه سران سياسى و روحانى جهان مسيحيت در روزهاى بعثت پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم همگى درانتظار پيامبر موعود انجيل بودند , از اين جهت هنگامى كه سفير پيامبر نامه اورا به زمامدار حبشه داد , پس از خواندن ن_ام_ه رو ب_ه سفير كرد و گفت : من گواهى مى دهم كه او همان پيامبرى است كه اهل كتاب در انتظارش هستند و همان طور كه حضرت موسى از نبوت حضرت مسيح خبر داده , او نيز به نبوت پيامبر آخر الزمان بشارت داده و علائم

و نشانه هاى او را معين كرده است . (8)وقتى نامه پيامبر به دست قيصر رسيد و نامه را مطالعه كرد و درباره پيامبر اسلام تحقيقاتى به عمل آورد , در پاسخ نامه آن حضرت چنين نوشت : نامه شما را خواندم واز دعوت شما آگاه شدم , من مى دانستم كه پيامبرى خواهد آمد , ولى گمان مى كردم كه اين پيامبر از شام برخواهد خاست 000 . (9)از اين نصوص تاريخى استفاده مى شود كه آنان در انتظار پيامبرى بودند و چنين انتظارى بطور مسلم ريشه انجيلى داشته است .

3 - ام_ت_ي_ازات_ى كه حضرت مسيح براى فارقليط قائل شده و شرايط و نتايجى كه براى آمدن او شمرده است , اين مطلب را قطعى مى سازد كه منظور از فارقليط جزپيامبر موعود نخواهد بود و اي_ن ع_لائم م_ان_ع از آن اس_ت ك_ه آن را به روح القدس تفسير نماييم توضيح اين كه :

الف - ح_ضرت مسيح سخن خود را چنين آغاز كرد : اگر شما مرا دوست داريد , احكام مرا نگاه داريد و من از پدرم خواهم خواست تا فارقليط ديگرى به شما بدهد .

اولا : از اي_ن ك_ه ح_ض_رت مسيح مهر و محبت خود را به آنها يادآورى مى كند , حاكى است كه او احتمال مى دهد گروهى از امت او زير بار كسى كه وى به آمدنش بشارت مى دهد ,نخواهند رفت و لذا از طريق تحريك عواطف مى خواهد آنان را به پذيرفتن او وادارسازد و اگر منظور از فارقليط ه_م_ان روح ال_قدس باشد , آن طور كه مفسران انجيل تصور كرده اند , در اين صورت به

چنين زمينه سازى احتياج نبود . زي_را روح ال_ق_دس پس از نزول آنچنان در قلوب و ارواح تاثير مى كند كه براى كسى جاى ترديد و ش_ك و ان_كار باقى نمى ماند , ولى اگر مقصود پيامبر موعود باشد , به يك چنين زمينه سازى نياز شديد هست ; زيرا نبى موعود جز از طريق بيان و تبليغ درقلوب و ارواح تاثيرى و تصرفى نمى كند و روى اين ملاحظه گروهى منصف به وى مى گروندو گروهى از وى رو برمى گردانند . حضرت مسيح به اين مقدار تذكر اكتفا نكرده , در آيه 29 از باب 14 در اين قسمت پافشارى كرده و فرمود : الان قبل از وقوع به شما گفتم تا وقتى كه واقع گرددايمان آوريد در صورتى كه ايمان ب_ه روح ال_ق_دس , ن_ي_ازى ب_ه توصيه ندارد تا چه رسد به اين اندازه پا فشارى

ثانيا : وى فرموده ف_ارق_ل_يط ديگرى به شما خواهد داد اگر بگوييم مقصود از آن پيامبر ديگرى است سخنى كاملا ص_ح_ي_ح خ_واهد بود ولى اگر مقصود از آن روح القدس باشد , به كار بردن لفظ ديگر خالى از تكلف نخواهد بود زيرا روح القدس يكى است و ديگر معنى ندارد .

ب - هر چيز من به شما گفته ام به ياد شما خواهد آورد ( 14 : 26 ) روح راستى كه از طرف پدر مى آيد , درباره من شهادت خواهد داد . ( باب - 15 , جمله26 )مى گويند روح القدس پنجاه روز پس از مصلوب گشتن عيسى بر حواريان نازل گرديده ,آيا اين افراد برگزيده همه دستورات او را در اين مدت

كوتاه فراموش كرده بودندتا روح ال_ق_دس دو مرتبه به آنان تعليم دهد ؟آيا شاگردان مسيح چه نيازى به شهادت او داشتند تا درباره مسيح شهادت دهد ولى اگر مقصود پيامبر موعود باشد هر دو جمله معناى صحيح خواهد داش_ت , زي_را ام_ت م_س_ي_ح بر اثر طول زمان و دستبرد علماى انجيل , بسيارى از دستورات او را ف_رام_وش ك_رده وگ_روهى هم آنها را به دست فراموشى سپرده بودند و حضرت محمد صلى اللّه ع_ل_يه و آله و سلم همه را بازگو كرد و به نبوت حضرت عيسى عليه السلام شهادت داد و گفت : اونيز مانند من پيامبر بوده و مادر مسيح را از نسبتهاى ناروا تبرئه نمود و ساحت مقدس مسيح را از ادعاى الوهيت پيراسته ساخت .

ج - اگر من نروم فارقليط نزد شما نمى آيد . ( 15 : 7 ) او آم_دن فارقليط را مشروط به رفتن خود كرده است و اگر مقصود روح القدس باشد نزولش بر خود اوو بر حواريين مشروط به رفتن او نبوده است ; زيرا به عقيده مسيحيان روح القدس بر حواريون كه حضرت مسيح خواست آنان را براى تبليغ به اطراف بفرستد , نازل گرديد . (10) ب_ن_اب_ر اين , هيچ گاه نزول او مشروط به رفتن مسيح نبوده است ; ولى اگر بگوييم مقصود پ_ي_امبرى است صاحب شريعت - آن هم شريعت جهانى - در اين صورت آمدن او مشروط به رفتن حضرت مسيح و منسوخ گشتن آيين او خواهد بود .

د - اثر نزول فارقليط سه چيز معرفى شده است : جهان را به گناه و صدق وانصاف ملزم (11) خواهد ساخت ;

به گناه زيرا به من ايمان نمى آورند . ( 16 : 8 )مى دانيم طبق عقيده مسيحيان روح القدس پنجاه روز پس از مصلوب شدن عيسى برحواريون نازل گرديد و هرگز آنها را ملزم به گناه و صدق و انصاف ننمود , و ازذيل آيه استفاده مى شود كه او بر منكران ظاهر گردد نه بر حواريون كه هرگز حضرت مسيح را تكذيب نمى كردند . ول_ى اگ_ر ب_گ_وييم مقصود پيامبر موعود اسلام است , تمام اين امتيازات در وجود شريف او جمع مى باشد .

ه - فارقليط درباره من ( مسيح ) شهادت خواهد داد . ( 15 : 26 ) شما را از آينده خبر خواهد داد و مرا تمجيد خواهد نمود . ( 16 : 13 )شهادت بر حضرت مسيح حاكى است كه وى روح القدس نيست زيرا حواريون نيازى به تصديق او نداشتند و همچنين منظور از اين كه به او جلال خواهد بخشيد ستايش و تعريفهايى است ك_ه پ_يامبر موعود درباره حضرت مسيح انجام داد و آيين او را تكميل كرد ; چه جلالى بالاتر از اين دقت در قراين مى تواند ما را به حقيقتى كه محققان اسلام به آن رسيده اند رهنمون گردد , البته قراين منحصر به آنچه گفته شد نيست ; بلكه با دقت بيشتر مى توان قراين ديگرى به دست آورد . در پ_اي_ان , مطلب قابل توجهى را كه دائره المعارف بزرگ فرانسه , جلد 23 , صفحه4174 در اين ب_اره دارد از ن_ظ_ر خ_وانندگان مى گذرانيم : محمد موسس دين اسلام و فرستاده خدا و خاتم پ_ي_امبران است ; كلمه محمد به

معناى بسيار حمد شده است و از ريشه مصدر حمد كه به معناى تمجيد و تجليل است مشتق گرديده . ب_ر ح_س_ب ت_ص_ادف ع_جيب , نام ديگرى كه از همان ريشه حمد است مترادف كامل لفظ محمد م_ى ب_اش_د و آن اح_م_د اس_ت كه احتمال قوى مى رود عيسويان عربستان , آن لفظرا براى تعيين ف_ارقليط به كار مى بردند ; احمد يعنى بسيار ستوده شده و بسيارمجلل , ترجمه لفظ پريكليتوس است كه اشتباها لفظ پاراكليتوس را جاى آن گذاردند . ب_ه اي_ن ترتيب , نويسندگان مذهبى مسلمان مكرر گوشزد كرده اند كه مراداز اين لفظ , بشارت ظهور پيامبر اسلام است . قرآن مجيد نيز به طور علنى در آيه شگفت انگيز سوره صف به اين موضوع اشاره مى كند . (12)در تنظيم اين قسمت از كتاب نفيس انيس الاعلام تاليف فخر الاسلام استفاده شده است .

در كجاى تورات و انجيل تحريف صورت گرفته است ؟
پرسش

در كجاى تورات و انجيل تحريف صورت گرفته است ؟

پاسخ

ف_اض_ل هندى هبه اللّه بن خليل الرحمن در كتاب بى نظير خويش اظهار الحق مواضع بسيار از اغ_لاط و تحريفات و اختلافات از قول بزرگان علماى پروتستان و ساير قدماى مسيحى نقل كرده اس_ت ك_ه آن_ها خود اقرار دارند و ما چند موضع از آنها را اينجاذكر مى كنيم چون آوردن همه آنها م_ن_اس_ب اي_ن مختصر نيست هر چند او هم خود انتخاب كرده است :تورات سه نسخه دارد : اول ن_س_خه عبرانى كه نزد يهود و علماى پروتستان معتبراست :دوم نسخه سامرى كه نزد سامريين ( طائفه ديگر از بنى اسرائيل ) معتبر است . سوم نسخه يونانى كه علماى مسيحى غير پروتستان آنرا معتبر مى شمارند . ن_س_خه سامريان فقط شامل پنج كتاب حضرت موسى عليه السلام و كتاب يوشع و داوران است , و كتب ديگر عهد عتيق را معتبر نمى شمارند . تحريف اول مدت زمان از خلقت آدم تا طوفان نوح در نسخه اول 1656 سال است . و در نسخه دويم1307 . و در ن_س_خ_ه س_ي_م 1262 باين ترتيب :عبرانى سامرى يونانى آدم عليه السلام 130 130 230شيث ع_ل_ي_ه ال_س_لام 105 105 205انوش 90 90 170قينان 70 70 170مهلائيل 65 65 165بارد 163 62 262خنوخ 65 65 165متور سلح 187 67 187لامل 182 53 188نوح عليه السلام 600 600 600و اين س_الها كه در اين جدول ذكر شده است سال عمر آنكسان است كه در ستون اول آورديم هنگاميكه فرزند آوردند مگر نوح كه سال عمر او است هنگام طوفان . و نيز از طوفان نوح عليه السلام تا

ولادت ابراهيم عليه السلام بر طبق اين جدول ميان نسخ اختلاف است :عبرانى سامرى يونانى سام 2 2 2ارفحشد 35 135 135قينان * * 130شالح 30 130 130عار 34 134 134ف_ال_ع 30 130 130رع_و 32 132 132س_روغ 30 130 130ن_اح_ور 29 79 79ت_ارخ 70

آي_ه 112 از س_وره مائده نقل مى كند كه حوارييون از حضرت عيسى درخواست طعام ازناحيه خدا كردند و حضرت نيز اجابت فرمود . در حاليكه اناجيل اين داستان را نقل نكرده اند و مسيحيان نيز به طور شفاهى چيزى در اين زمينه ندارند .
پرسش

آي_ه 112 از س_وره مائده نقل مى كند كه حوارييون از حضرت عيسى درخواست طعام ازناحيه خدا كردند و حضرت نيز اجابت فرمود . در حاليكه اناجيل اين داستان را نقل نكرده اند و مسيحيان نيز به طور شفاهى چيزى در اين زمينه ندارند .

پاسخ

آشنايان با تاريخ مسيحيت و انجيل شناسان كاملا آگاهند كه كتب اناجيل بر ضبط وحفظ حوادث و وق_اي_ع چ_ن_دان دق_تى نداشته اند و تفاوت ميان آنها به اندازه اى است كه شكى براى كسى باقى نمى گذارد كه هر يك از انجيل نويسان از ديدگاه خود به مسائل نگاه كرده اند . مسيحيت امروز نيز به طور قطع به صورت شفاهى و متواتر به حضرت عيسى (ع ) متصل نيست . از اين رو عدم ذكر داستان درخواست مائده آسمانى در كتب اناجيل دليلى بر عدم وقوع آن نيست .

چرا گفتارهاي اناجيل مبني بر كشته و مصلوب شدن عيسي در مقابل گفتار قرآن مبني بر اشتباه و جابجا گرفتن شخصي ديگر با عيسي(ع)، مردود است؟
پرسش

چرا گفتارهاي اناجيل مبني بر كشته و مصلوب شدن عيسي در مقابل گفتار قرآن مبني بر اشتباه و جابجا گرفتن شخصي ديگر با عيسي(ع)، مردود است؟

پاسخ

1- مي دانيم اناجيل چهارگانه كنوني كه گواهي به مصلوب شدن عيسي(ع) مي دهند همگي سالها بعد از مسيح(ع) بوسيله شاگردان و يا شاگردان او نوشته شده اند و اين سخني است كه مورخان مسيحي به آن معترفند.

و نيز مي دانيم كه شاگران مسيح(ع) به هنگام حمله دشمنان به او فرار كردند، و اناجيل نيز گواه بر اين مطلب مي باشد. (انجيل متي باب 26 جمله 57) بنابراين مسأله مصلوب شدن عيسي(ع) را از افواه مردم گرفته اند و اوضاع و احوال چنان پيش آمد كه موقعيت براي اشتباه كردن شخص ديگري بجاي مسيح(ع) آماده گشت.

2- عامل ديگر كه اشتباه شدن عيسي را به شخص ديگر امكان پذير مي كند اين است كه كساني كه براي دستگير ساختن حضرت عيسي به باغ «جستيماني» در خارج شهر رفته بودند، گروهي از لشكريان رومي بودند كه در اردوگاهها مشغول وظائف لشكري بودند، اين گروه نه يهوديان را مي شناختند و نه آداب و زبان و رسوم آنها را مي دانستند و نه شاگردان عيسي را از استادشان تشخيص مي دادند.

3- اناجيل مي گويد حمله بمحل مسيح(ع) شبانه انجام يافت و چه آسان است كه در اين گيرودار شخص مورد نظر فرار كند و ديگري بجاي او گرفتار شود.

4- از نوشته همه اناجيل استفاده مي شود كه شخص گرفتار در حضور «پيلاطس» (حاكم رومي در بيت المقدس) سكوت اختيار كرد و كمتر در برابر سخنان آنها سخن گفت و از خود دفاع

كرد، بسيار بعيد به نظر ميرسد كه عيسي خود را در خطر ببيند و با آن بيان رسا و گوياي خود و با شجاعت و شهامت خاصي كه داشت از خود دفاع نكرده باشد. آيا جاي اين احتمال نيست كه ديگري (به احتمال قوي يهوداي اسخريوطي كه به مسيح(ع) خيانت كرد و نقش جاسوس را ايفا نمود و مي گويند شباهت كاملي به مسيح(ع) داشت) بجاي او دستگير شده و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفته كه حتي نتوانست از خود دفاع كند و سخني بگويد _ بخصوص اينكه در اناجيل مي خوانيم «يهوداي اسخريوطي» بعد از اين واقعه ديگر ديده نشد و طبق گفته اناجيل انتحار كرد!

5- همانطور كه گفتيم شاگران مسيح(ع) بهنگام احساس خطر، طبق شهادت اناجيل، فرار كردند، و طبعاً دوستان ديگر هم در آن روز مخفي شدند و از دور بر اوضاع نظر داشتند، بنابراين شخص دستگير شده در حلقه محاصره نظاميان رومي بوده و هيچيك از دوستان او اطراف او نبودند، به اين ترتيب چه جاي تعجب كه اشتباهي واقع شده باشد.

6- در اناجيل مي خوانيم كه شخص محكوم بر چوبه دار از خدا شكايت كرد كه چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن براي قتل سپرده است!

اگر مسيح(ع) براي اين به دنيا آمده كه بدار آويخته شود و قرباني گناهان بشر گردد چنين سخن ناروائي از او به هيچوجه درست نبوده است، اين جمله بخوبي نشان مي دهد كه شخص مصلوب آدم ضعيف و ترسو و ناتواني بوده است كه صدور چنين سخني از او امكان پذير بوده است، و او نمي تواند مسيح باشد.

7 _

بعضي از اناجيل موجود (غير از اناجيل چهارگانه مورد قبول مسيحيان) مانند انجيل برنابا رسماً مصلوب شدن عيسي(ع) را نفي كرده و نيز بعضي از فرق مسيحي در مصلوب شدن عيسي(ع) ترديد كردند و حتي بعضي از محققان معتقد بوجود دو عيسي در تاريخ شده اند يكي «عيساي مصلوب» و ديگري «عيساي غير مصلوب» كه ميان آن دو پانصد سال فاصله بوده است!

مجموع آنچه در بالا گفته شد قرائني است كه گفته قرآن را در مورد اشتباه در قتل و صلب مسيح روشن مي سازد.

مقايسه آيات قرآن درباره حضرت مسيح (ع) و آنچه در انجيل يوحنا آمده به چه صورت است؟
پرسش

مقايسه آيات قرآن درباره حضرت مسيح (ع) و آنچه در انجيل يوحنا آمده به چه صورت است؟

پاسخ

قرآن با صراحت دامان حضرت عيسي (ع) را از هر گونه ادّعاي ناروا در زمينه الوهيت پاك مي شمرد، و با صراحت مي گويد

«وَاِذْ قالَ اللهُ يا عيسَي بْن مَريَمَ ءَانْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَاُمِّيَ مِنْ دوُنِ اللهِ، قالَ سُبحانَكَ ما يَكُونُ لي اَنْ اَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقٍّ اِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَلا اَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ اِنَّكَ اَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ _ ما قُلْتُ لَهُمْ اِلاّ ما اَمَرْتَني بِه اَنِ اعْبُدُوا اللهَ رَبّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَاَنْتَ عَلي كُلِّ شَيْءِ شَهيدٌ» مائده/ 116 _ 117 [به خاطر بياور هنگامي را كه خداوند (در قيامت) به عيسي بن مريم (ع) مي گويد آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را _ غير از خدا _ معبود قرار دهيد، عيسي مي گويد خداوندا! منزهي، من هرگز حق ندارم آنچه شايسته من نيست بگويم اگر چنين گفته بودم تو مي دانستي، آنچه را در دل من است مي داني و من آنچه در ذات تو است نمي دانم و تو داناي اسرار پنهاني _ من به آنها چيزي نگفتم جز آنچه به من امر فرمودي كه (تنها) خدا را بپرستيد كه پروردگار من و شما است و تا زماني كه من در ميان آنها بودم گواه ايشان بودم (تا از مسير توحيد به سوي شرك منحرف نشوند) اما هنگامي كه مرا باز گرفتي، تو مراقب آنان بودي، و تو بر هر چيزي گواهي]

حال

ببينيم اناجيل درباره مسيح (ع) چه مي گويند.

در انجيل يوحَنا مي خوانيم

«و يهوديان سنگها را باز برداشتند تا او را سنگسار كنند _ عيسي به آنها جواب داد كه من بسيار كارهاي خوب را از جانب پدر خود به شما نموده ام به جهت كدام از آنهاست كه شما مرا سنگسار مي كنيد _ يهوديان به او جواب داده گفتند براي كار خوب تو را سنگسار نمي كنيم، بلكه به جهت كفر و به جهت اينكه تو انسان هستي و خود را خدا مي گرداني عيسي به آنها جواب داد ... آيا شما به آن كس كه پدر، او را منزه كرد، به جهان فرستاده مي گوييد كه تو كفر مي گويي از آنجا كه گفتم من پسر خدا هستم، اگر من كارهاي پدر خود را به جا نمي آرم مرا باور مكنيد _ و اگر به جا آرم هر چند كه مرا باور نكنيد كارهاي مرا باور كنيد، تا شما بدانيد و باور كنيد كه پدر در من است و من در وي» (انجيل يوحنا باب 10 جمله هاي 31 و 326).

از اين عبارات چند نكته روشن مي شود

1- يهوديان عيسي را متهم مي كردند كه او ادعاي خدايي كرده است و حكم به تكفير او و سنگسار نمودنش دادند.

2- مسيح به هنگام دفاع از خود، گاه مي گويد من گفته ام پسر خدا هستم، و خدا پدر من است، و گاه مي گويد من كارهاي خدايي انجام مي دهم، اگر انجام ندادم سخن مرا باور نكنيد، و اگر انجام دادم باور كنيد كه خدا در من است و من در خدا.

تعبير به پسر

و پدر و انجام كارهاي خدايي و حلول انسان در خدا و خدا در انسان، تعبيراتي كفرآميز است كه با هيچ يك از معيارهاي منطقي سازگار نيست، و اصولاً دليلي ندارد كه يك پيامبر، حتي به عنوان مجازي اين گونه تعبيرات را در مورد خود و خداوند بيان كند، بي خبراني را به اشتباه بيندازد و به دست دشمنان بهانه دهند كه بخواهند او را سنگسار كنند.

اين در حالي است كه قرآن در آياتي با صراحت مي گويد مسيح هيچگونه ادعايي جز بندگي خداوند و نبوت و رسالت از سوي او نداشت، و در مقام عبوديت و تسليم در برابر فرمان خدا نيز بسيار خاضع بود، در آيات ديگر نيز مي گويد آنچه از معجزات انجام مي داد همگي به اذن و فرمان خدا بود، در سوره مائده آيه 110 مي خوانيم

«وَاِذْ تَخْلُقُُ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِاِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكونُ طَيْراً بِاِذْني و تُبْرئُ الْاَكْمَهَ وَالْاَبْرَصَ بِاِذْني وَاِذْ تُخْرِجُ الْمَوتي بِاِذْني»

[به ياد آر هنگامي را كه به اذن من از گل چيزي به صورت پرنده مي ساختي و در آن مي دميدي، و به اذن من پرنده اي مي شد و كور مادرزاد و مبتلاي به بيماري پيسي را به اذن من شفا مي دادي، و مردگان را به اذن من زنده مي كردي.]

مقايسه اين گونه مسائل تاريخي در قرآن و در انجيل با يكديگر نشان مي دهد كدام از سوي خداست، و كدام تحريف يافته و ساخته مغز بشر.

انجيل، كتاب حضرت عيسي(ع) به چه معناست و شامل چه چيزهايي است و آيا اناجيل امروزي اعتبار الهي دارند؟
پرسش

انجيل، كتاب حضرت عيسي(ع) به چه معناست و شامل چه چيزهايي است و آيا اناجيل امروزي اعتبار الهي دارند؟

پاسخ

انجيل در اصل، كلمه يوناني است كه به معني «بشارت» يا «آموزش جديد» آمده است و نام كتابي است كه بر حضرت عيس(ع) نازل شده است، قابل توجه اينكه قرآن هر جا كه از كتاب عيسي(ع) نام برده «انجيل» را به صورت مفرد آورده است، و نزول آن را از طرف خدا معرفي مي كند، بنابراين اناجيل بسياري كه بين مسيحيان متداول است، حتي معروفترين آنها، يعني اناجيل چهارگانه (لوقاء، مرقس، متي، و يوحنا) وحي الهي، نيستند، همانگونه كه خود مسيحيان نيز انكار نمي كنند كه اين انجيل هاي موجود، همه بدست شاگردان يا شاگردانِ شاگردان، حضرت مسيح(ع) و مدتها بعد از او نوشته شده اند منتها آنان ادعا مي كنند كه شاگردان مسيح، اين اناجيل را با الهام الهي نوشته اند.

مهمترين كتاب مذهبي مسيحيان كه تكيه گاه عموم فرق مسيحي مي باشد و همچون كتاب آسماني روي آنها تكيه مي كنند، مجموعه اي است كه آنرا «عهد جديد» مي نامند. عهد جديد كه مجموعه آن بيش از يك سوم عهد قديم نيست از 27 كتاب و رساله پراكنده در موضوعات كاملاً مختلف تشكيل يافته به اين ترتيب

1 _ انجيل متي (متي بر وزن حتي در اصل به معني خدا بخش بوده است.) اين انجيل به وسيله «متي» يكي از شاگردان دوازده گانه مسيح(ع) در سال 38 ميلادي و به عقيده بعضي ديگر بين سالهاي 50 تا 60 ميلادي نگارش يافته است.

2 _ انجيل مرقس (مرقس بر ونز هرمز يا بر وزن مردم هر دو گفته

شده است.) مرقس از حوارين نبوده، ولي انجيل خود را زير نظر «پطرس» تصنيف نموده است. مرقس در سال 68 ميلادي كشته شد.

3 _ انجيل لوقا _ «لوقا» رفيق و همفسر «پولس» رسول بود، پولس مدتي پس از عيسي به دين مسيح گرويد و در زمان وي، از يهوديان متعصب بود، وفات لوقا را در حدود سال 70 ميلادي نوشته اند «تاريخ نگارش انجيل لوقا به زعم عمومي تخميناً 63 ميلادي است».

4 _ انجيل يوحنا _«يوحنا» از شاگردان مسيح و از رفقا و همسفرهاي پولس مي باشد. و به شهادت اغلب محققين تأليف آن را به اواخر قرن اول نسبت مي دهند.

از مندرجات اين اناجيل كه عموماً داستان به دارآويختن مسيح و حوادث بعد از آن را شرح مي دهند به خوبي ثابت مي شود كه اين همه اناجيل، سالها بعد از مسيح نگاشته شده اند و هيچكدام كتاب آسماني نازل بر مسيح(ع) نيستند.

5 _ اعمال رسولان (اعمال حواريان و مبلغان صدر اول).

6 _ 14 رساله از نامه هاي پولس به اقوام و افراد مختلف.

7 _ رساله (يعقوب (بيستمين رساله از كتب و رساله هاي بيست و هفتگانه عهد جديد).

8 _ نامه هاي پطرس (رساله 21 و 22 عهد جديد)

9 _ نامه هاي يوحنا (رساله 23 و 24 و 25 عهد جديد)

10 _ نامه يهودا (رساله 26 عهد جديد)

11 _ مكاشفه يوحنا (آخرين قسمت عهد جديد)

بنابراين طبق تصريح مورخان مسيحي و طبق گواهي صريح اناجيل و ساير كتب و رساله هااي عهد جديد، هيچيك از اين ها، كتاب آسماني نيستند و عموماً كتابهائي هستند كه بعد از مسيح(ع) نگاشته شده اند و از اين بيان،

چنين نتيجه مي گيريم كه انجيل، كتاب آسماني مسيح از ميان رفته و امروز در دست نيست، تنها قسمتهائي از آن را شاگردان مسيح در اناجيل خود، آورده اند كه متأسفانه آن نيز آميخته با خرافاتي شده است.

تفاوت ديدگاه انجيل و قرآن در مورد سيماي مسيح چگونه است؟
پرسش

تفاوت ديدگاه انجيل و قرآن در مورد سيماي مسيح چگونه است؟

پاسخ

قرآن حضرت مسيح (ع) و مادر گرامي او مريم _ عليه السلام _ را به نيكو ترين صفات ياد مي كند چه صفتي بالاتر از اين كه او از جانب خدا به وسيله «روح القدس» كه بزرگترين فرشته الهي است تأييد مي شد چنانكه مي فرمايد: «وَ آتَينا عِيسَي بنَ مَريَمَ البَيِناتِ وَ أَيَدناهُ بِروحِ القُدُسِ» بقره/87 [ما به مسيح معجزات داديم و او را به روح القدس تأييد كرديم]. از نظر كمال روحي همين بس كه در دوران كودكي بامردم سخن مي گفت، چنانكه مي فرمايد: «تُكَلِمُ الناسَ فِي المَهدِ» مائده/110 [با مردم در گهواره سخن مي گفتي]

در دوران نبوت، نابينايان و بيماران را شفا مي داد و مردگان را زنده مي كرد: «وَ تُبرِيُ الأَكمَهَ وَ الأَبرَصَ بِإِذنِي وَ إِذ تُخرِجُ المَوتي بِإِذنِي». مائده/110 [نابينايان و بيماران را به اذن من شفا مي دادي و مردگان را به اذن من زنده مي كردي].

قرآن مجيد مسيح را در دو مورد كلمه الله خوانده است و مي فرمايد: «إِنَ الله يُبَشِرُكَ بِكَلَمَةِ مِنهُ اسمُهُ المَسيحَ عِيسَي بنَ مَريَمَ». آل عمران/45 [خدا به تو اي مريم به كلمه اي به نام مسيح بشارت مي دهد]. «إِنَما المَسيحَ عِيسَي بنَ مَريَمَ رَسولُ اللهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلقاها إِلي مَريَمَ». نساء/171 [مسيح و عيسي بن مريم پيامبر خدا و كلمه اوست كه بر مريم القا كرد]. قرآن او را از صالحان مي شمارد چنانكه مي فرمايد: «وَ يَحيي وَ عِيسي وَ إِلياسَ كُلٌ مِنَ الصالِحينَ». انعام/85 [و يحيي و عيسي و الياس از صالحان هستند].

قرآن شخصيت او را اين چنين توصيف مي كند و درباره كتاب او چنين مي فرمايد: «وَ أَنزَلَ التَوراةِ وَ الإِنجيلَ

مِن قَبلُ هُديً لِلناسِ». آل عمران/3 [تورات و انجيل را قبلا نازل كرديم كه هر دو مايه هدايت مردم است». درآيه ديگر مي فرمايد: «وَ آتَيناهُ الإِنجيلَ فِيهِ هُديً وَ نُورٌ». مائده/46 [انجيل را به مسيح داديم در ان هدايت و نور براي مردم است]. در ستايش مقام انجيل همين بس كه او در رديف قرآن ذكر مي كند: «وَعَداً عَلَيه حَقاً فِي التَوراهِ وَ الإِنجيلَ وَ القُرآنِ» توبه/111 [اين وعده حقي است در تورات و انجيل و قرآن]. حضرت مسيح شخصيتي است كه خداوند به او حكمت آموخت، و مي فرمايد: «وَ إِذ عَلَمتُكَ الكِتابَ وَ الحِكمَهَ» مائده/10 [من بر تو كتاب و حكمت آموختم]. قرآن او را نسبت به مادر، مهربان و علاقمند معرفي مي كند و مي فرمايد: «وَ بِراً بِوالِدَتِي وَ لَم يَجعَلنِي جَباراً شَقِياً» مريم/32 [نسبت به مادر، مهربانم و خداوند مرا ستمگر نيافريده است].

سيماي مسيح (ع) در انجيل:

انجيل او را يك مرد شراب ساز و بي علاقه به مادر معرفي مي نمايد از اين جا روشن مي گردد كه چرا قرآن عنايت دارد انجيل را مايه هدايت «هدي للناس» و شخص او را مهربان به مادر معرفي نمايد. اينكه معرفي هاي انجيل: عيسي به مادر خود توهين مي كند: «وقتي عيسي با شاگردان خود مشغول سخن گفتن بود، مادر و برادران وي بيرون مجلس ايستاده بودند و مي خواستند با او گفتگو كنند. كسي به عيسي گفت مادر و برادران تو بيرون مجلس ايستاده اند و مي خواهند باتو سخن بگويند او پاسخ داد، مادر من كيست؟ و برادران من كدامند؟ سپس دست به سوي شاگردان خود دراز كرد و گفت: اينها مادران و برادران من هستند هر كس خواهش پدر

مرا كه در آسمانهاست بجا آورد او برادر و خواهر و مادر من است». (انجيل متي/فصل12) شما بار ديگر در اين جمله ها دقت كنيد و در اين سخنان بي اساس قدري بينديشيد زيرا صريح اين سخن اين است كه مسيح به ساحت مادر پاكدامن و نيكوكار خود جسارت كرده، او را از ديدار خود محروم ساخته است و شاگردان خود را بر او مقدم داشته است در صورتي كه شاگردان مسيح به عقيده انجيل كساني هستند كه وي درباره آنها چنين گفته است: «آنان ايمان ندارند و در دل آنان به اندازه سنگيني خردلي ايمان وجود ندارد». (انجيل مرقس/فصل4) «آنان همان افرادي هستند كه مسيح از آنان درخواست نموده كه شبي را كه يهود بر او هجوم مي آورد، بيدار بمانند ولي آنان گوش به فرمان او ندادند و هنگامي كه يهود مسيح را دستگير كرد او را ترك گفته پا به فرار نهادند». (انجيل متي/فصل17) نمونه اي از بدگويي هاي انجيل درباره حواريين بود.

تبديل آب به شراب از طريق اعجاز:

«روزي مسيح در مجلس عروسي شركت كرد و شراب براي افراد كم آمد مسيح از راه اعجاز شش ظرف آب را به شراب تبديل كرد». (انجيل يوحنا/فصل12) «مسيح شراب مي خورد بلكه شخص ميگساري بود». (انجيل متي/فصل11) ما ساحت مقدس حضرت مسيح (ع) را از اين افتراي بزرگ منزه مي نماييم گذشته از اين، در عهدين كرارا به حرمت شراب تصريح شده است مانند: «خداوند به هارون گفت وقتي تو و فرزندانت وارد خيمه اجتماع شديد، شراب نخوريد مبادا كه بميريد اين قانون ابدي خدا درباره تمام قرنها است». «در پرتو اجتناب از شراب، حرام و حلال و پاك و

نجس را از هم تميز دهند». (سفرلويان/فصل10/جمله هاي 8و9) «فرشته اي به زكريا گفت: دعاي تو مستجاب شد و همسرت براي تو پسري خواهد آورد تو او را يحيي خواهي ناميد. او نزد خدا بزرگ مي شود و شراب نخوهد نوشيد». (انجيل لوقا/فصل1). مانند اين جمله ها حاكي از آن است كه شراب در كتب عهدين نيز حرام است ولي گفتارهاي گذشته نمونه اي از خرافات و افسانه هاي كتب عهدين كنوني است كه هرگز با برهان و منطق صحيح وفق نمي دهد.

آيا در كتاب آسمانى حضرت عيسى ظهور پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) خبر داده شده است؟
پرسش

آيا در كتاب آسمانى حضرت عيسى ظهور پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) خبر داده شده است؟

پاسخ

1. در انجيل برنابا فصل 43 از 20 - 15 مى خوانيم

(13- حق مى گويم و ليكن رسول خدا هر وقت بيايد مى دهد خدا به او آنچه را كه به منزله ى انگشتر دست اوست 16 - پس حاصل مى شود خلاص و رحمت را براى امتهاى زمين آنان كه تعليم او را مى پذيرند 17 - ورود است بيايد توانايى بر ستمكاران 18 - و براندازد عبادت بتان را به طورى كه شيطان رسوا شود 19 - زيرا كه اين چنين خداى وعده، فرموده بر ابراهيم - كه به بين به درستى كه به نسل تو همه قبايل را بركت مى دهم و هم چنان اى ابراهيم بتان را شكستى نسل تو زود است چنين كند) و در آيه ى 31(پس از جملاتى چند در موضوع اين كه اين نسل از اسحق نيست مى فرمايد) تصديق كنيد مرا كه به شما راست مى گويم به درستى كه عهد بسته شده است به اسمعيل نه به اسحق

و در برنابا فصل 44 نيز در اين مورد مى فرمايد (1) آنوقت شاگردان گفتند اى معلم در كتاب موسى چنين نوشته شده كه عهد به اسحاق بسته شده (2) يسوع آه كشيده جواب داد نوشته شده همين است (3) و ليكن نه موسى نوشته و نه يسوع (4) بلكه احبار آنان كه نمى ترسند از خداى (5) حق مى گويم به شما به درستى كه هرگاه بكار بريد نظر را در سخن فرشته جبرئيل خواهيد دانست خباثت كنند دانايان ما را

(6) زيرا كه فرشته گفت اى ابراهيم زود است همه ى جهانيان بدانند كه چگونه خداى دوست مى دارد ترا (7) وليكن چگونه جهان بداند محبت محبت ترا بخداى (8) به راستى واجب است بر تو اينكه بكنى چيزى از براى محبّت خداى (9) ابراهيم جواب داد همانا بنده ى خداى آماده است كه بكند هر آنچه را كه خداى مى خواهد(10) پس خداى با ابراهيم به سخن درآمد فرمود بگير پسر خود را اوّل زاده خود اسماعيل را و بر كره برشو تا پيش كنى او را به قربانى(11) پس چگونه اسحق اوّل زاده مى شود و حال آنكه او چون تولد شد اسماعيل هفت ساله بود).

2. در انجيل يوحنا 16 - 14 مى نويسد(سريانى)

و انابت طالبن من بنى و خين پارقليط ابت يبل لوخون هل ابد : من از پدر خواهم خواست او پار قليطاى ديگرى به شما خواهد داد كه تا ابد با شما باشد. در انجيل يوحنا(15 - 26) اين ايمن دائى پارقليط اهود... چون بيايد آن پارقليطا - در انجيل يوحنا... ان لا ازن با قليط الى اتى ، اگر من نروم پارقليطا نزد شما نخواهد آمد، پارقليطا كلمه سريانى است ترجمه ى آن از اصل يونانى(پريكليطوس) است كه به معنى بسيار ستوده و بى نهايت نامدار است و در عربى به (محمد و احمد) ترجمه مى شود.

قبل از اسلام در اين كه پارقليطا موعود انجيل پيغمبرى است كه پس از مسيح مى آيد هرگز اختلافى در ميان علماء و مفسرين انجيل نبوده است چنانكه گروهى از مسيحيان در آن زمان ادعا كردند ما همان پارقليطاى موعود هستيم وليم ميور-

مسيحى - درلب البتاريخ 1848م مى نويسد منتس مسيحى كه شخصى مسيحى و شديد الرياضه بود به سال 177 در آسياى صغير دعوى رسالت كرد و گفت من همان پارقليطاى موعود مسيح مى باشم كه مسيحيان در انتظار اويند و گروهى دعويش را پذيرفته بوى ايمان آوردند.

و نيز گويد يهود و نصارى در زمان محمد((صلى الله عليه وآله)) به انتظار پيغمبر موعود پارقليطا بودند و از اين زمينه مساعد نفع عظيمى براى محمد حاصل شد كه دعوى كرد من همان پارقليطاى موعود هستم و در تواريخ و آثار وارد است كه چون پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله))نامه ى دعوت به اسلام براى نجاشى پادشاه مسيحى حبشه فرستاد وى گفت اشهد بالله اين

همان پيغمبر موعود است كه اهل كتاب در انتظارش بوده اند و در پاسخ آن حضرت نوشت اشهد انك رسول الله ولى قيصر روم در جواب آن حضرت نوشت مى دانستم كه پس از عيسى پيامبرى مبعوث خواهد شد ولى گمان نمى بردم كه از ميان اعراب برخيزد بلكه مى پنداشتم كه از شامات ظهور خواهد كرد.

فخر الاسلام (كه يكى از علماى محقق مسيحى بوده است كه پس از تأمل و بررسى عميق به آئين اسلام گرويده و كتبى چند در رد يهود و نصارى نگاشته كه از جمله آنها كتاب انيس الاعلام است در دو جلد كه بهترين كتب وى مى باشد) در صفحه ى 99 ج 2 انيس الاعلام مى نويسد در يكى از اناجيل خطى قبل از اسلام كه با قلم و پوست نوشته شده بود در جزو وصاياى مسيح به شمعون ديدم نوشته است: اى شمعون خدا به من فرموده

است ترا وصيت كنم به سيد المرسلين و حبيب خود احمد((صلى الله عليه وآله)) صاحب شتر سرخ و صورتى همچون ماه و دلى پاك و بنيه اى قوى كه بزرگ فرزندان آدم و رحمت براى جهانيان و پيغمبر امى است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

انجيل به چه معناست لطفاً برايم تفسير كنيد.
پرسش

انجيل به چه معناست لطفاً برايم تفسير كنيد.

پاسخ

كلمة انجيل در اصل يوناني است و به معناي بشارت مي باشد. لفظ انجيل در قرآن دوازده بار بيان شده است و به كتاب حضرت عيسي غ انجيل گفته مي شود. انجيل در فرهنگ قرآن غير از انجيل در ميان مسيحيان است انجيل قرآن كتابي است كه به حضرت عيسي غ وحي شده و به گفته برخي يكجا بر آن حضرت نازل شده است ولي انجيل كنوني مسيحيان گزارش چهار تن از حواريون حضرت عيسي غ از تاريخ و سخنان آن حضرت است

انجيل در لغت عربي نيز به معناي اصل و بنياد علوم و حكمت ها مي باشد.(محمد خزائلي اعلام قرآن ص 228 _ 230، انتشارات اميركبير، 1378 ; دانشنامه علوم قرآن بهأ الدين خرمشاهي ج 1، ص 304، دوستان 1380.)

كتاب انجيل و تورات به چه نحوي تحريف شده اند؟
پرسش

كتاب انجيل و تورات به چه نحوي تحريف شده اند؟

پاسخ

اين مسأله صرفا ادعاي مسلمانان نيست، بلكه متفكران وانديشمندان مسيحي بر اين مسأله اذعان دارند. يكي از علل پيدايش «پروتستانتيزم» همين مسأله بوده است. در اين باره توجه به چند نكته لازم است:

الف) وجود مطالب تناقض آميز در اين متون بهترين گواه غير الهي بودن آن مطالب است.

ب ) اساسا در ميان انديشمندان غربي متون كتاب مقدس وحي ملفوظ نيستند، بلكه تجربه ديني حواريون است كه احتمالاً پس از قرن ها به نگارش در آمده است.

ج ) تحقيقات زبان شناختي نشان مي دهد بسياري از الفاظ به كار رفته در متون مقدس، تا قرن ها پس از زمان حضرت عيسي(ع) رايج نبوده و نشان مي دهد اين مطالب ربطي به ايشان نداشته است. ادله ديگري نيز در اين زمينه از سوي غربي ها ذكر شده كه به جهت وضوح مطلب از ذكر آنها خودداري مي شود.

تورات و انجيل در كتابخانه ها موجود است. هم چنين ناشران و مراكز ديني يهودي و مسيحي آنها را توزيع مي كنند.

آيا در كتاب آسماني حضرت عيسي ظهور پيامبر اسلام«صلي الله عليه وآله» خبر داده شده است؟
پرسش

آيا در كتاب آسماني حضرت عيسي ظهور پيامبر اسلام«صلي الله عليه وآله» خبر داده شده است؟

پاسخ

1. در انجيل برنابا فصل 43 از 20 - 15 مي خوانيم(13- حق مي گويم و ليكن رسول خدا هر وقت بيايد مي دهد خدا به او آنچه را كه به منزله ي انگشتر دست اوست 16 - پس حاصل مي شود خلاص و رحمت را براي امتهاي زمين آنان كه تعليم او را مي پذيرند 17 - ورود است بيايد توانايي بر ستمكاران 18 - و براندازد عبادت بتان را به طوري كه شيطان رسوا شود 19 - زيرا كه اين چنين خداي وعده، فرموده بر ابراهيم - كه به بين به درستي كه به نسل تو همه قبايل را بركت مي دهم و هم چنان اي ابراهيم بتان را شكستي نسل تو زود است چنين كند) و در آيه ي 31(پس از جملاتي چند در موضوع اين كه اين نسل از اسحق نيست مي فرمايد) تصديق كنيد مرا كه به شما راست مي گويم به درستي كه عهد بسته شده است به اسمعيل نه به اسحق و در برنابا فصل 44 نيز در اين مورد مي فرمايد (1) آنوقت شاگردان گفتند اي معلم در كتاب موسي چنين نوشته شده كه عهد به اسحاق بسته شده (2) يسوع آه كشيده جواب داد نوشته شده همين است (3) و ليكن نه موسي نوشته و نه يسوع (4) بلكه احبار آنان كه نمي ترسند از خداي (5) حق مي گويم به شما به درستي كه هرگاه بكار بريد نظر را در سخن فرشته جبرئيل خواهيد دانست خباثت كنند دانايان ما را (6) زيرا كه فرشته گفت اي ابراهيم زود است همه ي جهانيان بدانند

كه چگونه خداي دوست مي دارد ترا (7) وليكن چگونه جهان بداند محبت محبت ترا بخداي (8) به راستي واجب است بر تو اينكه بكني چيزي از براي محبّت خداي (9) ابراهيم جواب داد همانا بنده ي خداي آماده است كه بكند هر آنچه را كه خداي مي خواهد(10) پس خداي با ابراهيم به سخن درآمد فرمود بگير پسر خود را اوّل زاده خود اسماعيل را و بر كره برشو تا پيش كني او را به قرباني(11) پس چگونه اسحق اوّل زاده مي شود و حال آنكه او چون تولد شد اسماعيل هفت ساله بود).

2. در انجيل يوحنا 16 - 14 مي نويسد(سرياني) و انابت طالبن من بني و خين پارقليط ابت يبل لوخون هل ابد : من از پدر خواهم خواست او پار قليطاي ديگري به شما خواهد داد كه تا ابد با شما باشد. در انجيل يوحنا(15 - 26) اين ايمن دائي پارقليط اهود... چون بيايد آن پارقليطا - در انجيل يوحنا... ان لا ازن با قليط الي اتي ، اگر من نروم پارقليطا نزد شما نخواهد آمد، پارقليطا كلمه سرياني است ترجمه ي آن از اصل يوناني(پريكليطوس) است كه به معني بسيار ستوده و بي نهايت نامدار است و در عربي به (محمد و احمد) ترجمه مي شود.

قبل از اسلام در اين كه پارقليطا موعود انجيل پيغمبري است كه پس از مسيح مي آيد هرگز اختلافي در ميان علماء و مفسرين انجيل نبوده است چنانكه گروهي از مسيحيان در آن زمان ادعا كردند ما همان پارقليطاي موعود هستيم وليم ميور- مسيحي - درلب البتاريخ 1848م مي نويسد منتس مسيحي كه شخصي مسيحي و شديد الرياضه بود به سال 177 در آسياي صغير

دعوي رسالت كرد و گفت من همان پارقليطاي موعود مسيح مي باشم كه مسيحيان در انتظار اويند و گروهي دعويش را پذيرفته بوي ايمان آوردند.

و نيز گويد يهود و نصاري در زمان محمد«صلي الله عليه وآله» به انتظار پيغمبر موعود پارقليطا بودند و از اين زمينه مساعد نفع عظيمي براي محمد حاصل شد كه دعوي كرد من همان پارقليطاي موعود هستم و در تواريخ و آثار وارد است كه چون پيامبر اسلام«صلي الله عليه وآله» نامه ي دعوت به اسلام براي نجاشي پادشاه مسيحي حبشه فرستاد وي گفت اشهد بالله اين همان پيغمبر موعود است كه اهل كتاب در انتظارش بوده اند و در پاسخ آن حضرت نوشت اشهد انك رسول الله ولي قيصر روم در جواب آن حضرت نوشت مي دانستم كه پس از عيسي پيامبري مبعوث خواهد شد ولي گمان نمي بردم كه از ميان اعراب برخيزد بلكه مي پنداشتم كه از شامات ظهور خواهد كرد.

فخر الاسلام (كه يكي از علماي محقق مسيحي بوده است كه پس از تأمل و بررسي عميق به آئين اسلام گرويده و كتبي چند در رد يهود و نصاري نگاشته كه از جمله آنها كتاب انيس الاعلام است در دو جلد كه بهترين كتب وي مي باشد) در صفحه ي 99 ج 2 انيس الاعلام مي نويسد در يكي از اناجيل خطي قبل از اسلام كه با قلم و پوست نوشته شده بود در جزو وصاياي مسيح به شمعون ديدم نوشته است: اي شمعون خدا به من فرموده است ترا وصيت كنم به سيد المرسلين و حبيب خود احمد«صلي الله عليه وآله» صاحب شتر سرخ و صورتي همچون ماه و دلي پاك و بنيه اي قوي كه بزرگ

فرزندان آدم و رحمت براي جهانيان و پيغمبر امي است.

« بخش پاسخ به سؤالات »

آيا در تورات و انجيل به نبوت پيامبر اسلام اشاره شده است؟
پرسش

آيا در تورات و انجيل به نبوت پيامبر اسلام اشاره شده است؟

پاسخ

قاطعي در مورد خبر دادن تورات و انجيل از ظهور پيامبر اسلام وجود دارد و آنكه ما مي بينيم قرآن مجيد در يك آيه پيامبر اسلام را اينگونه توصيف مي كند: «الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مكتوباً عند هم في التوراه و الانجيل...؛ آنان كه از فرستاده و نبيي كه امّي است پيروي مي كنند پيامبري كه آن را نزد خود در تورات و انجيل مكتوب مي بينند.»

در اين آيه با صراحت آمده كه پيامبر اسلام در تورات و انجيل مكتوب است ما مي دانيم اين آيه قرآن چندين قرن است از آغاز نزول كه در برابر يهود و نصاري بوده است و با توجّه به اينكه قرآن مجيد از يهود و نصاري و غير آنان دشمنان بسياري داشته كه با تمام وجود به دشمني و ستيز با قرآن برمي خاستند اگر جمله اي كه قرآن ادعا كرده درست نمي بود و در تورات و انجيل نامي و يادي از پيامبر اسلام نشده بود يهود و نصاري بلكه ديگر دشمنان در برابر قرآن مي ايستادند و با صراحت اين را به عنوان يكي از نقاط ضعف و دروغهاي قرآن به حساب مي آوردند و اين آسان ترين راه براي مبارزه با قرآن و از بين بردن اعتبار و ارزش آن در سطح جهاني بود در حالي كه جنين چيزي در تاريخ نقل نشده كه كسي تا به حال به اين جلمه اعتراضي كرده باشد و ما مي بينيم بودجه هاي هنگفت براي كوبيدن قرآن و مبارزه با آن خرج شده و برنامه هاي سنگين كه مستلزم مخارج بسياري است طرح شده ولي از آنچه گفته

استفاده نشده است اين دليلي است قاطع و محكم كه اين جمله حق است و يهود و نصاري چون نام پيامبر را در كتب خويش مي يافتند به مقابله برنخاستند.

آراء كلامي مسيحيت
تثليث
بارها از زبان بزرگان از جمله مرحوم امام شنيده شد بعضي كشورها جزء بلاد كفر و شرك اند وشرك آن ها واضع است , چون قائل به تثليث هستند; ولي چرا كافرند, با اين كه خداوند را به عنوان خالق هستي قبول دارند؟
پرسش

بارها از زبان بزرگان از جمله مرحوم امام شنيده شد بعضي كشورها جزء بلاد كفر و شرك اند وشرك آن ها واضع است , چون قائل به تثليث هستند; ولي چرا كافرند, با اين كه خداوند را به عنوان خالق هستي قبول دارند؟

پاسخ

كفر در لغت يعني پوشاندن و كافر يعني پوشاننده , و در اصطلاح فقيهان و علماي دين , به افرادزير كافر اطلاق مي شود:

1 منكر خدا; 2 مشرك : كسي كه خدا را قبول دارد, امّا در بعضي از موارد برايش شريك قائل است ; 3منكر نبوت و رسالت حضرت محمد6 يعني خدا و پيامبران را _ جز _ پيامبر خاتم قبول دارد; 4 منكر يكي از ضروريات دين , مثل نماز يا روزه يا قصاص و يا حجاب , در صورتي كه بداند انكار آن , به انكار خدا يا رسالت پيامبر اكرم 6بر مي گردد; 5 غُلات : آن هايي كه يكي از ائمه اطهار: را خدا بدانند, يا بگويند خدا در اوحلول كرده است ; 6 خوارج و نواصب : آن هايي كه با ائمهء اطهار: عداوت و دشمني مي كنند.

با توجه به بيان موارد كفر, اگر مي بينيم بعضي از بزرگان از جمله امام خميني رحمةاللّه عليه برخي از بلاد رااز كشورهاي كفر معرّفي كرده اند, حرف نادرستي نيست , هر چند خدا را نيز قبول داشته باشند.(1)

(پ_اورقي 1.موارد ذكر شده , بر گرفته از نظريات فقيهانِ دين است . لطفاً به توضيح المسائل مراجع , ج 1 ص 84_ 85مراجعه شود.

چرا مسيحيان از فارقليط كه مژده حضرت مسيح است به روح القدس تعبير كرده اند؟
پرسش

چرا مسيحيان از فارقليط كه مژده حضرت مسيح است به روح القدس تعبير كرده اند؟

پاسخ

شايد با اين انگيزه چنين معنا كرده اند كه تا بشارت به دين پيامبر اسلام(ص) را محو نمايند. توضيح اين كه: پيامبران الهي از حضرت آدم ابوالبشر تا حضرت خاتم (ص)، جملگي در يك خط سير قرار دارند. و همه براي هدايت بشر مبعوث شده و در پي شناساندن بشر به شناخت راستين جهان از مبدأ تا معاد، قوانين الهي و فضايل اخلاقي مي باشند، و هر يك مصدّق (تأييد كننده) پيشين و مبشّر پسين اند. قرآن در سورة صف اين حقيقت ر از زبان حضرت عيسي(ع) بيان مي دارد كه به بني اسرائيل خطاب نمود كه من پيامبر خدا هستم و مصدّق موسي و مبشّر احمد هستم.[11]

به قول محمد شبستري:

يكي خط است از اوّل تا به آخر بر او خلق خدا جمله مسافر

در اين ره انبيا چون ساربانند دليل و راهنماي كاروانند

وز ايشان سيد ما گشته سالار هم او اوّل هم او آخر در اين كار

قرآن از بشارت پيامبران گذشته دربارة پيامبر اسلام(ص) حكايت مي كند و در تورات و انجيل كنوني، با وجود تحريفات، نوعي بشارت به ظهور پيامبر اسلام(ص) وجود دارد.[12]

بشارت هاي موجود در كتاب هاي آسماني پيشين دليلي براي رسالت پيامبر اسلام(ص) و زمينه اي براي مسلمان شدن يهوديان و مسيحيان به شمار مي آيد.

عالمان اهل كتاب، آنان كه نمي خواستند مردم به پيامبر اسلام ايمان بياورند و از مسلمان شدن ديگران ناخشنود بودند، در پي تحريف اين بشارت ها بر آمدند. برخي را حذف و برخي را نادرس ترجمه نمودند. لفظ "فارقليط" از اين قبيل

است. در انجيل يوحنا در فصل هاي چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم لفظ فارقليط آمده است. فارقليط در اصل كلمة يوناني و ريشة آن "پريقليتوس" به معناي بسيار ستوده بود كه با پراقليتوس به معناي تسلي دهنده اشتباه كرده اند.

نويسندة كتاب "چراغ" در جزوه اي عين متن لاتين انجيل يوحنا را از كتاب موسوم به اناجيل، چاپ پاريس، تأليف "لامنه"، موجود در كتابخانة مجلس شوراي اسلامي، در آغاز كتاب خود آورده است و به خوبي نشان مي دهد كه فارقليط در آن جا به صورت "پركليت" (به معناي بسيار ستوده = احمد) آمده است. نيز نوشته است: قدماي نصارا از لفظ "پركليت" اسم خاص فهميده بودند، چون در ترجمه هاي سرياني وعبراني عين لفظ فاراقليط را آوردند در واقع اين واژه مانند واژه هاي احمد، محمد و علي است كه در ترجمه عيني همين واژه هاي آورده مي شود، مثلاً ترجمة جملة "جاء عليٌّ" مي شود.

علي آمد، نه اين كه بگوييم بلند مرتبه آمد. علي در اين جا به معناي اسم خاص است نه بلند مرتبه. امّا متأسفانه علماي مسيحي در زمان هاي بعدي براي محو نشانة نبوت پيامبر اسلام(ص) اوّلاً: پركليت را به پاراكليت تبديل كردند و ثانياً آن را از صورت اسم خاص بيرون آوردند و به معناي وصفي در آوردند و آن را به تسلي دهنده ترجمه كردند.[13]

علامة شعراني در كتاب نثر طوبي مي گويد: در يك لغت يوناني ديده ام كه "فارقليط" را به معناي بسيار ستوده و كسي كه بر سر همة زبان ها افتاده و از او به نيكي ياد مي كنند ترجمه كرده اند.[14]

در دايره المعارف بزرگ فرانسه آمده

است: محمد مؤسس دين اسلام و فرستادة خدا و خاتم پيامبران است. كلمة "محمد" به معناي بسيار حمد شده است، و از ريشة حمد كه به معناي تجليل و تمجيد است، مشتق گرديده و بر اثر تصادف عجيب، نام ديگري كه آن هم از ريشة حمد است و مرادف لفظ محمد مي باشد؛ يعني احمد ذكر شده كه احتمال قوي مي رود، مسيحيان عربستان آن لفظ را به جاي "فارقليط" به كار مي بردند. احمد، يعني بسيار ستوده شده و بسيار مجلل، ترجمة لفظ "پيركلتوس" است كه اشتباهاً لفظ پاراكلتوس را جاي آن گذاردند؛ به اين ترتيب نويسندگان مذهبي مسلمان مكرر گوشزد كرده اند كه مراد از اين لفظ بشارت به ظهور پيامبر اسلام است. قرآن مجيد نيز آشكارا در آية شگفت انگيز سورة صف به اين موضوع اشاره مي كند.[15]

[12] تورات، سفر تكوين، فصل 7، جملات 17 - 20؛ فصل 49، جملة 10؛ سفر تثنيه، فصل 33 جملات 1 _ 5؛ انجيل يوحني فصل 14، جملة 16؛ نيز فصل 15، جملة 26 و فصل 16، جملة 7.

[13] ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 8، ص 388 - 389.

[14] همان، ص 389؛ نثر طوبي، شعراني، ج1، ص 197.

[15] ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 24، ص 76.

استدلال قرآن در رد تثليث چگونه است ؟
پرسش

استدلال قرآن در رد تثليث چگونه است ؟

پاسخ

قرآن كريم به دو روش در رد تثليث استدلال كرده است .

روش اول آن است كه محال است خداوند فرزند داشته باشد . زيرا

اولا : فرزند داشتن مستلزم جسمانيت خداوند است در حاليكه خداوند منزه از ماده و لوازم آن است .

ثانيا ; همه موجودات نيازمندبه خداونداند و وجودى مستقل از او ندارند . پس چگونه ممكن است كه موجود ديگرى مستقل از او بوده و داراى همان اوصاف و احكام باشد .

ثالثا ; اگر توليد مثل برخداوند جايز باشد , بايد افعال الهى قابل اندراج تحت افعال تدريجى باشد و لازمه اين امر وقوع تغيير و تغير و حركت در ذات و اراده الهى است .

روش دوم ق_رآن در رد ت_ث_ل_يث اين است كه حضرت عيسى عليه السلام فرزند خدا و شريك اودر الوهيت نيست . زي_را آن ح_ضرت مانند ساير انسان ها به صورتى جنينى در رحم حضرت مريم رشد كرد و سپس به دنيا آمد و حضرت مريم او را پرورش داد . او گرسنه مى شد ,غذا مى خورد , خسته مى شد استراحت مى كرد 000 بنابراين مانند همه انسان ها داراى ضعف هاى بسيار بود . در حاليكه خداوند تعالى هيچ نقص و ضعفى ندارد . ام_ا م_ع_جزات آن حضرت هم به خواست و قدرت خداوند صورت مى گرفت و ايشان مستقلا هيچ نيروى براى انجام اين امور نداشتند . آيات قرآنى بسيار و نيز آيات كتاب مقدس دلالت دارند كه حضرت مسيح خدا را عبادت مى كرد . در حاليكه اگر مسيح خدا بود ديگر معنا نداشت خود را عبادت

كند .

آيا عقيده مسيحيان درباره روح القدس شرك نيست ؟
پرسش

آيا عقيده مسيحيان درباره روح القدس شرك نيست ؟

پاسخ

در ك_تاب قاموس مقدس آمده : روح القدس اقنوم سوم از اقانيم ثلاثه الهيه خوانده شده است و آن را روح گ_ويند و مقدس گويند بواسطه اينكه قلوب مومنين را تقدس فرمايد و بواسطه علاقه به خدا و مسيح او را روح اللّه و روح المسيح نيز مى گويند . ت_ف_سير ديگرى كه باز در همين كتاب آمده : اما روح القدس كه تسلى دهنده ما مى باشدهمانست كه همواره ما را براى قبول و درك راستى و ايمان و اطاعت ترغيب مى فرمايد . چ_ن_ان_كه ملاحظه مى شود در اين عبارات قاموس كتاب مقدس به دو معنى اشاره شده است يكى اي_ن_كه روح القدس يكى از خدايان سه گانه است كه موافق عقيده تثليث است همان عقيده شرك آلودى كه آن را از هر نظر مردود مى دانيم .

با توجه به عقيدة مسيحيان دربارة «اقانيم ثلاثه» آيا عقيدة ما به «پيامبر» و«جبرئيل» در برابر «خداوند» يك نوع سه گانه پرستي محسوب نميشود؟
پرسش

با توجه به عقيدة مسيحيان دربارة «اقانيم ثلاثه» آيا عقيدة ما به «پيامبر» و«جبرئيل» در برابر «خداوند» يك نوع سه گانه پرستي محسوب نميشود؟

پاسخ

اعتقاد به خدا و جبرئيل و محمد ص) هم به هيچ و جه با عقيدة نصاري دربارة «اقانيم ثلاثه» _ اب، ابن و روح القدس _ مشابهت ندارد؛ ما خدا را تنها معبود و آفريدگار يكتا و خالق يگانة سراسر جهان هستي مي دانيم و غير از او حتّي حضرت محمّد(ص) و جبرئيل و ساير پيامبران و فرشتگان را مخلوق و آفريدة او مي دانيم كه از خود هيچ گونه اختياري در اين جهان پهناور هستي ندارند؛ همه بندة او هستند وهمه سر بر فرمان او دارند. جبرئيل پيك وحي او و محمّد ص) بنده و فرستاده و برگزيدة اوست. قرآن مجيد كه مدرك اصيل تمام عقايد ماست، اين حقيقت را آشكارا در بسياري از آيات بيان كرده است و هر گونه عبارتي كه بوي الوهيّت پيامبر يا جبرئيل بدهد، بشدّت از طرف اسلام مردود خواهد شد.

چرا شيعه قايل به بطلان تثليث است ؟
پرسش

چرا شيعه قايل به بطلان تثليث است ؟

پاسخ

آنچه در مسيحيت كنوني وجود دارد، مبتني بر نوعي نگرش اعتقادي ؛ يعني ، آموزه تثليث ( Thriad ) است كه اساساً باطل و محال مي باشد و تاكنون بسياري از انديشمندان مسيحي براي توجيه عقلي ( Justification ) آن به تكاپوافتاده و كتاب هايي به نگارش درآورده اند؛ ولي همه اين تلاش ها با بن بست مواجه شد و همواره كلام مسيحي ( Christian Theology ) از اين جهت آسيب مند است . در نگرش مسيحي حضرت عيسي خدا است ( خداي پسر ) و خداوند متعال خداي پدر است. اما آيا از نظر كاركرد شناختي و فونكسيونولوژيك ( Functionologic ) چنين ترسيمي از رابطه خدا وانسان بهتراست يا شيوه هاي جايگزين ؟ به نظر مي رسد چنين ترسيمي اشكالات عديده اي دارد .در ادبيات اسلامي روش هاي بديل ( Alternative ) بهتري به جاي آن وجود دارد.اشكالاتي كه در ترسيم مسيحي وجود دارد عبارت است از :

1- نگرش انسان به خداوند را تنزل مي دهد و خداوند را موجودي جسماني و ( ( انسان وار ) ) ( Manlike ) مي نماياند و اين باتنزه و تعالي ( Exhaltness ) خداوند بزرگ ناسازگار است.

2- ( ( پدر ) ) از جنس مذكر است و نماد ارتباط با جنسيت خاصي است و از عوارض نگرش پدرسالارانه ( Patriavchic ) تهي نيست ، در حالي كه رابطه انسان و خدا عاري از چنين شوايبي مي باشد.

3- كلمه ( ( پدر ) ) بالاترين واژه براي بيان لطف و مهر در مناسبات انساني نيست و واژه هاي ديگري

مانند ( ( مادر ) ) بار عاطفي افزون تري دارد .ازاين رو حتي برخي از متكلمان ( Theologist ) مسيحي برآنند كه واژه پدر را حذف و به جاي آن كلمه ( ( مادر ) ) را جايگزين كنند .جالب است بدانيد اخيراً نحله اي كلامي به نام ( ( خداشناسي زن گرا ) ) ( Feminist Theology ) در غرب پديد آمده است كه معتقد است در همه جاي اناجيل بايد كلمه ( ( پدر ) ) را به ( ( مادر ) ) تبديل كرد و برخي ازكشيشان نيز چنين اجازه اي داده اند و چاپ هاي جديدي از اناجيل با اين تغيير توليد و توزيع شده است. آري وقتي كه قرار باشد نصوص ديني براساس سليقه هاي بشري تنظيم شود، اين گونه دگرگوني ها و تحريفات به سادگي امكان پذير است ؛ يعني ، همان طور كه به جاي ( ( خدا ) ) ، ( ( پدر ) ) به دست بشر وارد نصوص ديني شد، همان بشرهم مي تواند چند روزي ( ( مادر ) ) را جايگزين خدا سازد و چند سالي ديگر خواهر و خاله و عمه و. ...

4- پدر در ادبيات مسيحي به معناي پدر انسان ها نيست ، بلكه پدر حضرت عيسي ( خداي پدر، پدر خدا ) مي باشد.بنابراين چنين واژه اي فاقد ترسيم رابطه انسان ها و آفريدگار هستي است.

5- واژگاني كه درباره رابطه انسان و خدا به كار مي رود بايد افزون بر توصيف پيوند صميمي و دوستانه بيانگر جايگاه منيع الهي ، مالكيت ، ربوبيت ، احاطه قيومي و معيت دايمي

و صاحب اختياري خداوند بر انسان نيز باشد .از نظر كاركردشناختي چنين واژگاني هم پيوند محبت آميز بين انسان و خدا ايجاد مي كند و هم جايگاه انسان را در پيشگاه خدايادآور مي شود و مي فهماند با كسي روبروست كه همه كاره او است ، صاحب اختيار او است ، بنابراين هم بايد در برابراو كرنش و تواضع كند و هم در همه امور به او توكل نمايد .چنين واژگاني دو چراغ ( ( عشق و هيبت ) ) و دو مشعل ( ( اميد ورجا ) ) را در دل آدمي برمي افروزد .ازاين رو در ادبيات اسلامي از واژه هاي ديگري استفاده شده است ؛ از جمله واژه ( ( ولي ) ) . چنان كه در قرآن مجيد آمده است : ( ( الله ولي الذين امنوا ) ). ولي به معناي نزديكي ، دوستي و زمامداري است . چنين واژه اي هيچ يك از اشكالات وارد بر واژه ( ( پدر ) ) را دارانيست و از مزيت هايي نيز برخوردار است ، از جمله :

1- بيانگر رابطه نزديك و دايمي بين خدا و انسان است . به عبارت ديگر به طور ضمني مفادي مانند آيه ( ( و هو معكم اينما كنتم ) ) دارد؛ يعني ، او همواره با انسان است . صداي او را مي شنود و خواسته هاي او را اجابت مي كند .در حالي كه واژه پدر هرگز مفيد چنين معيت جدايي ناپذير ( Insepareable ) نيست.

2- بيانگر پيوند صميمي و محبت آميز بين خالق و مخلوق است.

3- بيانگر رابطه زمامداري و صاحب اختياري خداوند

است . اين ولايت مراتب و مراحل مختلفي دارد، از جمله :

الف ) ولايت و حاكميت تكويني الهي بر كل نظام هستي ،

ب ) ولايت و ربوبيت تشريعي عام خداوند بر كل انسان ها،

ج ) ولايت خاص الهي بر بندگان صالح و شايسته كه به موجب آن امورشان را تدبير و اصلاح نموده و در مسايل مختلف از آنان دستگيري مي كند .آيه اي كه اشاره شد ناظر به اين قسم از ولايت مي باشد.نكته ديگري كه بايد به آن توجه داشت ، اين است كه رابطه انسان و خدا هرگز به صورت ( ( ارباب و بنده ) ) ترسيم نگرديده است ؛ بلكه اساساً قرآن نافي چنين پيوندي است و مي فرمايد : ( ( ارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار ) ) ، ( يوسف ، آيه 39 ). آنچه در اسلام است ( ( رب ) ) است ، نه ( ( ارباب ) ) و رابطه ( ( رب ) ) و ( ( مربوب ) ) يك رابطه حقيقي و تكويني است ورحيمانه و خيرخواهانه است نه قراردادي و ظالمانه. اميرالمومنين ( ع ) در مناجات مسجد كوفه مي فرمايند : ( ( مولاي يا مولاي انت الرب و انا المربوب و هل يرحم المربوب الا الرب ؛ آقاي من آقاي من ، تو رب ( پرورش دهنده ، تربيت كننده ) هستي و من مربوب ( تربيت شونده و پرورش يابنده ) ام . آيا ( ( مربوب ) ) را جز ( ( رب ) ) ترحم كننده اي و خيرخواهي هست ؟ ) ). هم

چنين ترسيم رابطه ( ( بنده - خدا ) ) از بهترين و معنادارترين گونه هاي تبيين رابطه انسان با آفريدگار و مدبر خويش است كه شرح آن مجال واسع تري مي طلبد و اهل معنا و حقيقت و عرفان بيش از هر چيز چنين رابطه اي را مي جويند ومي ستايند؛ زيرا اوج كمال انسان در عبوديت و بندگي است . چنان كه گفته اند : ( ( العبوديه جوهره كنهها الربوبيه؛ سرسپاري و بندگي حقيقي است كه ژرفاي آن ربوبيت است ) ) . ولي متاسفانه جهان غرب براي گريز از تكليف الهي نسبت به اين تعابيرواكنش منفي نشان داد و آثار زيان بار آن در قالب هاي التقاطي به جهان اسلام نيز راه يافته است. براي آشنايي بيشتر درباره گونه هاي ترسيم رابطه انسان و خدا به مناجات اميرالمومنين ( ع ) در مسجد كوفه مراجعه كنيد.;

الف _ اعتقاد به "تثليث در ميان مسيحيان از چه زماني پديد آمد؟
اشاره

ب _ آيا همه فرقه هاي مسيحي به "تثليث معتقدند؟

ج _ آيا آنان مانند مسلمانان كه بر توحيد و يگانگي دلايل محكمي دارند، دلايلي آورده اند؟

د _ عقايد قوم يهود در اين باره چيست آنان به وحدا

پرسش

الف _ اعتقاد به "تثليث در ميان مسيحيان از چه زماني پديد آمد؟

ب _ آيا همه فرقه هاي مسيحي به "تثليث معتقدند؟

ج _ آيا آنان مانند مسلمانان كه بر توحيد و يگانگي دلايل محكمي دارند، دلايلي آورده اند؟

د _ عقايد قوم يهود در اين باره چيست آنان به وحدانيت خداوند معتقدند يا چندگانگي او؟

پاسخ

"تثليث در لغت به معناي سه انگاري و سه گانه پرستي است و در اصطلاح به معناي قائل بودن به سه مبدأ و اقنوم پدر، پسر و روح القدس مي باشد. در قرآن كريم در چهار آيه به تصريح دربارة تثليث و اعتقاد نصاري به آن سخن گفته شده است چنانكه در آيه 171 سورة "نسأ" مي فرمايد: "... ولا تَقولوا ثَل_َثَة ٌ انتَهوا خَيرًا لَكُم اِنَّمَا اللّه ُ اِل_َه ٌ واحِدٌ سُبح_َنَه ُ اَن يَÙșƢ

َ لَه ُ ولَدٌ لَه ُ ما فِي السَّم_َوَت ِ وما فِي الاَرض ِ وكَفي َ بِاللّه ِ وكيلا; و مگوييد: ]خدايان سه ركن اند ]از اين گفته باز آييد تا ]آن برايتان بهتر باشد جز اين نيست كه خدا معبود يگانه است از آن كه فرزندي داشته باشد پاك و منزّه است آنچǠدر آسمان ها و آنچه در زمين است از آن اوست و خداوند به عنوان كارساز بس است "

پيدايش تثليث در ميان مسيحيان با عنايت به آيات قرآن كريم و شواهد تاريخي آيين مسيحيت همانند همة اديان آسماني در آغاز بر اساس توحيد بنا گذاشته شد، آنگاه برخي كاهنان با استناد به برخي كتاب هاي يهوديان و به اقتباس از مصريان قديم و برهمايان هند تثليث را ترويج كرده و يكتاپرستي را به فراموشي سپردند. بسياري از دانشوران راست جوي اروپايي كه پيرامون اين اصل و بت پرستي تحقيق كرده اند،

با شواهد بسياري از كتاب هاي ديرين و تواريخ ثابت كرده اند كه اساس تثليث از آيين هاي هندي پيش از "بوديسم اتخاذ شده لذا مي بينم ثالوث هندي و ايمان به خدايان سه گانه برهما، فيشنو، سيفا از نظر تاريخي پيش از تثليث مسيحيت بوده است قرآن كريم نيز در آيه 30 توبه پس از ذكر غلو يهود و نصاري درباره عزير و مسيح مي فرمايد: در گفتار آنان شبيه سخنان كافران پيشين است خدا آنان را بكشد چگونه از حق انحراف مي يابند؟! هر چند عقيده به تثليث بيش از مسيحيت بوده و از هندوها وام گرفته شده است اما اين مستقيم نبوده بلكه ابتدا اين امر در آرأ و اعتقادات افلوطين تا سرحلقه نحله فلسفي نو افلاطوني (كه در قرن دوم ميلادي مي زيست به طور مشخص بروز كرد، ولي عامل ورود اين عقيده باطل قديس آگوستين بود كه با افكار افلوطين آشنايي داشت پس از اين كه آگوستين اعتقاد به اقانيم ثلاثه را وارد آيين مسيحيت كرد شوراي نيقيه در قرن چهارم ميلادي اين اعتقاد را به طور صريح پذيرفت و حكم به رسميت آن داد.(ر.ك ياسپرس كارل آگوستين انتشارات خوارزمي )

در كتاب "تاريخ جامع اديان جان ناس در شرح اين ماجرا آمده است متكلمان و روحانيون مسيحي در روابط، اب ابن و روح القدس با هم مخالف بودند. برخي حضرت عيسي را حادث و برخي او را مانند خداوند ازلي مي دانستند. اين نزاع ها به مجادله و درگيري هاي سختي منجر شد. تا اين كه در تابستان 325 ميلادي "قسطنطين با زور و فشار، نزديك به سيصد نفر كه غالباً از اسقفان بلاد مشرق بودند را در شهر

نيقيه جمع كرد. آنان پس از مباحثات فراوان اعتقاد نامه نيقيه را به تصويب رساندند كه در آن تثليث يكي از اعتقادات مسيحيان شمرده شده بود.(تاريخ جامع اديان جان ناس ترجمه علي اصغر حكمت ص 634، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي ) اين اعتقاد نامه گفتگوهاي بسياري را به دنبال داشت تا اين كه چند نسل طول كشيد تا آن جنبه تقدس پيدا كند. از همان ابتدا خيلي از اسقف ها با اين اعتقاد مخالف بودند و در هر زماني حتي در حال حاضر، مخالفاني عليه اين اعتقاد موضع گيري كرده اند. از جمله گروهي به نام "اونيت ريانيسم كه پيشواي آنان مردي اسپانيايي به نام ميكائل سروتوس است وي پس از ملاحظه دقيق صفحه عهد جديد اثبات كرد كه مسأله "تثليث ، كه بر حسب اعتقاد نامه براي عموم مسيحيان امري مسجل شده بود، در آن صحف وجود ندارد و معتقد شد اين عقيده كفر محض و باطل است تا اين كه او را در سال 1553 زنده طمعه آتش كردند.(همان ص 680.) در قرن هيجدهم نيز گروهي به نام "متديزم تثليث را انكار كردند و پيرو مبادي خداپرستي و توحيد محض شدند.(همان ص 694.)

غير عقلاني بودن تثليث آموزه تثليث اساساً باطل و محال مي باشد و تاكنون بسياري از انديشمندان مسيحي براي توحيد عقلي آن به تكاپو افتاده و كتاب هايي به نگارش در آورده اند، ولي همة اين تلاش ها با بن بست مواجه شده و همواره كلام مسيحي از اين جهت آسيب مند است

برخي مسيحيان به خاطر غير عقلاني بودن اين آموزه مي گويند آن را بايد تعبداً پذيرفت و نياز به دلايل عقلي نيست به جهت پرهيز

از طولاني شدن پاسخ از ذكر و رد دليل ها و پاسخ ها خود داري مي كنيم و شما را براي مطالعه بيشتر به تفسير نمونه ذيل آيه 171 ارجاع مي دهيم

يهوديان و تثليث برخي را اعتقاد بر اين است كه اساس مذهب تثليث در اسكندريه به دست حكما و فيلسوفان يهود بنا شده است چنان كه از فيلون حكيم يهودي به عنوان مؤسس مذهب تثليث فلسفي نام مي برند، اما اين به عنوان اعتقادي در بين يهوديان رواج نيافت ولي بعد از او حكما و اسقف هاي مسيحي آيين تثليث "اب ابن و روح القدس را از تثليث فلسفي يهوديان فراگرفتند و آن را به عنوان عقيده اي واقعي به خورد مسيحيان دادند.(اعلام قرآن خزايلي ص 455، انتشارات امير كبير.)

برخي از يهوديان نيز در دوره اي معتقد به اب و ابن بودند; چنان كه قرآن كريم اين موضوع را در آيه 30 توبه بيان كرده است "وقالت اليهود عزير ابن اللّه اين عقيده به مرور زمان به كلي از ميان يهود رخت بر بسته است و توحيد پرستي از ويژگي هاي بارز يهوديان به شمار مي آيد.

در مورد تثليث مسيحي و دلايل آن ها بر اثبات و دلايل ما بر رد آن توضيح دهيد.
پرسش

در مورد تثليث مسيحي و دلايل آن ها بر اثبات و دلايل ما بر رد آن توضيح دهيد.

پاسخ

قطعا" مسيحيت اصيل (دين حضرت عيسي (ع ) ديني توحيدي است و از شرك و تثليث مبرا است ; مسيحيت به جاي مانده - چه قبل از اسلام و چه پس از آن - آلوده به انديشه تثليث بوده است . مسيحيت , از يك سو خداوند را واحد مي داند و از سوي ديگر, براي ذات او سه ((اقنوم )) (جلوه وجود) قائل است :

1- خداي پدر, كه خالق جهان است , 2- خداي پسر, كه همان مسيح است , 3- خداي روح القدس , كه خداي فعال است و در دل هاي بندگان حيات مي دمد. مسيحيت پس از اسلام , سعي كرده است خود را از شرك و تثليث پاك و پيراسته معرفي كند و براي سه گانگي - در عين يگانگي خدا - توجيهاتي بياورد. اما اين توجيهات هرگز شرك را از عقايد آنان نزدوده است . بخشي از اين توجيهات , به يگانگي ذات و سه گانگي در خاصيت و آثار اشاره دارد و بخشي از آنها, وحدت را در وحدت هر يك از سه خدا مي داند و... از آنجا كه اين توجيهات راه به جايي نمي برد; در نهايت مي گويند: راز سه گانگي خداوند, با عقل توجيه نمي شود و قابل فهم نيست . با الفاظ بشري نيز قابل بيان نيست و فقط بايد به آن ايمان آورد. اما اين ادعا (غيرقابل توجيه عقلي بودن تثليث ) در كنار اعتراف به وحدانيت خداوند, زماني مي تواند شائبه شرك را

بزدايد كه اعتراف به وحدانيت خداوند. به معناي وحدانيت او در الوهيت , خالقيت , ربوبيت و... باشد; به گونه اي كه هيچ موجود ديگري - به طور مستقل از خداوند يكتا - الوهيت , خالقيت و ربوبيت نداشته باشد. در حالي كه مسيحيت هرگز حاضر نيست الوهيت مستقل خدايان سه گانه خويش را انكار كند. گرچه برخي از متفكران مسيحي , اين توجيه را پذيرفته و سه اقنوم را مظاهر يك خدا مي دانند. اما اين توجيه هرگز از سوي ارباب كليسا پذيرفته نشده است و در واقع عقيده اين متفكران , خارج از عقيده عام مسيحيت است .

براي مطالعه بيشتر ر.ك :

- اسلام شناسي , دين تطبيقي , دكتر منوچهر خدايار محبي , انتشارات توس

- كلام مسيحي , توماس ميشل , حسين توفيقي , مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب

- تحقيقي در دين مسيحي , جلال الدين آشتياني , نشر نقاش

- سر التثليث و التوحيد, قمص فليمون الانبا بيشوي , دار نوبار

- مقارنه الاديان (المسيحيه ) احمد شلبي , مكتبه لنهضه المصريه

- حقيقت مسيحيت , موئسسه در راه حق

مسيحيان در مناظرات خود با مسلمانان سعي مي كنند انديشه تثليث را با برخي از مسائل كلامي آنان مقايسه و تشبيه كنند (براي نمونه ر.ك : كلام مسيحي , توماس ميشل , حسين توفيقي ) اما پاسخ مسلمانان با پاسخ مسيحيان به آن متفاوت است . مسلمانان درباره آياتي كه موهم تجسيم است , موضعي روشن و صريح دارند; به گونه اي كه در تفسير آنها, توحيد در تمام مظاهر آن مايان است ; ولي مسيحيان در برخورد با آنچه در كتاب مقدسشان مفيد

تجسيم و شرك است , برخوردي اين چنين ندارند.

از يك سو ادعاي توحيد مي كنند و از سوي ديگر در تفسير و توجيه آن امور, لوازم توحيد را نمي پذيرند. عبارت ((يدالله )) نيز چنان كه گفته شد, تعبيري كنايي است و به معناي ((قدرت )) مي باشد; در حالي كه مسيحيان ((خداي پسر)) يا ((پسر خدا)) بودن را كنايه ندانسته و معناي حقيقي مي دانند. مسلمانان حضرت مسيح (ع ) را بنده , مخلوق و پيامبر خدا مي دانند; ولي مسيحيان حقيقت او را خدا مي دانند (خداي پسر - پسر خدا). البته اگر چنين اعتقادي نداشته باشند و براي آن حضرت هيچ شأن الوهي قائل نباشند, با مسلمانان در توحيد هم آوا خواهند بود; در حالي كه برخي از مسيحيان مانند ((ويليام زروت )) اسپانيايي - كه دست از انگاره تثليث برداشت و به توحيد گراييد - از جامعه مسيحي طرد و مرتد معرفي گرديد و اعدام شد.

«تثليث» يعني چه و آيا اين نظريه صحيح است؟
پرسش

«تثليث» يعني چه و آيا اين نظريه صحيح است؟

پاسخ

كمتر مذهبي در جهان، مانند مسيحيت كنوني دچار ابهام و تاريكي و پيچيدگي است و كمتر مسأله اي در اين آئين، مانند تثليث مبهم و نامفهوم و يا به تعبير صحيح تر نامعقول مي باشد.

مرور زمان و تكاملهاي فكري و كاهش تعصبهاي نارواي مذهبي، دگرگوني هايي در افكار گروهي از دانشمندان مسيحي پديد آورده و سبب شده است كه ميان افكار جديد و معتقدات ديرينه آنان فاصله عميقي بوجود آيد، فاصله اي كه بهيچ وجه نمي توان آن را پر كرد.

آنان در برابر اين مطلب دو نوع فكر مي كنند، و از اين دو طريق خود را قانع مي سازند:

1_ گروهي مي كوشند با بهم بافتن آسمان و ريسمان به معتقدات ديرينه مسيحيت (كه منطق كنوني بشر، آن را رد مي كند) رنگ منطقي دهند، و آنها را به صورت روزپسند درآورند، چنانكه اين كار را درباره تثليث انجام داده اند.

2_ گروهي ديگر خود را از چنگال يك رشته توجيه و تأويل رها ساخته، و حرف نامعقول تري مي زنند و مسأله تضاد علم و دين را پيش كشيده و مي گويند: راه علم و دين از هم جدا است، و ممكن است دين اصلي را بپذيرد كه علم آن را با برهان رد كند. اين دسته غافلند كه پذيرفتن تضاد علم و دين، سرانجام جز باطل ساختن دين چيزي ببار نمي آورد، زيرا اعتقاد انسان به حقانيت هرآئين، از استدلالات عقلي و علمي سرچشمه مي گيرد؛ در اين صورت چگونه مي توان با اصول عقلي حقانيت آئيني را اثبات كرد كه خود عقل و علم بعضي از عقايد آن را مردود مي شمارد.

تثليث و كتابهاي ديني مسيحيان

قرآن مجيد مي گويد موضوع تثليث در اديان

آسماني سابقه نداشته و مسيحيان پس از رفتن مسيح، سه گانه پرستي را از افراد ديگر گرفته اند و آن را با آئين پاك مسيح كه جز يگانه پرستي نبوده است درهم آميخته اند، آنجا كه مي فرمايد:

«وَ قالَت النَصاري المَسيحُ ابْنُ الله ذلِكَ قَولُهُمْ بِاَفْواهِهِمْ يُضاهِئُونَ قَولَ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ قَبْل قاتَلَهُمُ الله اَنيّ يُؤْفَكُون» توبه/30.

[مسيحيان گفته اند كه مسيح فرزند خدا است اين سخني است كه آن را بزبان مي گويند (و واقعيت ندارد) در اين گفتار، تقليد مي كنند از گفتار كساني كه پيش از ايشان به وسيله اين عقيده كفر ورزيده اند، از رحمت خدا دور باشند؛ چگونه (با ديدن دلائل يگانگي خدا) از راه حق منحرف مي شوند].

قرآن مجيد اين حقيقت را چهارده قرن قبل بازگو نموده است و مرور زمان و بررسيهاي محققان، اين حقيقت را آنچنان روشن كرده است كه خود مسيحيان به آن اعتراف دارند.

تاريخ نشان مي دهد كه پس از درگذشت پيامبران راستين و يا در دوران غيبت آنان، گروهي از پيروان آنان بر اثر اغواء ضلالت گران به بت پرستي روي آورده و توحيد و يگانه پرستي را كه هدف اساسي پيامبران است، ترگ گفته اند.

گرايش بني اسرائيل به گوساله پرستي، از نمونه هاي بازر اين موضوع مي باشد كه در تاريخ ثبت شده است.

بنابراين تعجب نخواهيم كرد كه پس از رفتن مسيح(ع)، موضوع سه گانه پرستي، كه نوعي از شرك و بت پرستي است، به محافل مسيحيان راه يافته است.

هم يكي است هم سه تا

اكنون بايد ديد كه مقصود از تثليث چيست؟ روشن ترين بيان براي حقيقت تثليث همان است كه در قاموس كتاب مقدس آمده است.

مؤلف اين كتاب مي نويسد: «طبيعت خدايي از سه اقنوم متساوي الجوهر مي باشد، يعني خداي پدر و خداي پسر و خداي

روح القدس. خداي پدر خالق جميع كائنات است بواسطه پسر، و پسر «فادي» و روح القدس پاك كننده مي باشد، ولكن بايد دانست كه اين هر سه اقنوم را يك رتبه و عمل است.»

اكنون بايد از پيروان اين مذهب پرسيد كه مقصود از اين حرف چيست؟! آنچه در توضيح اين سخن تصور مي شود دو صورت بيشتر نيست و هيچ كدام از آن دو صورت مناسب مقام ربوبي نمي باشد.

1_ هر كدام از خدايان سه گانه وجود مستقل دارند و هر كدام با وجود و تشخيص خاصي خودنمائي مي كنند؛ مثلاً، همانطور كه هر يك از افراد انسان در خارج براي خود وجود مستقل دارند و هر كدام داراي شخصيتي هستند، همچنين بگوييم هر يك از اين سه اقنوم براي خود اصلي و وجودي جداگانه دارند. به عبارت ديگر يك طبيعت است كه سه فرد دارد و هر فردي خداي تام و مستقل است؛ تثليث به اين معني همان شرك است كه در ميان مشركان بوده و در مسيحيت به صورت خدايان سه گانه جلوه كرده است.

خنده آور است كه بدعت گزاران محافل كليسا اصرار دارند يك چنين تثليث را با توحيد هماهنگ كنند و بگويند او در حالي كه سه تا است يكي است، و در عين اينكه يكي است سه تا مي باشد.

آيا اين توجيه جز تناقض گويي و به اصطلاح «كوسه و ريشن پهن» چيز ديگري هست؟ آيا در جهان فردي پيدا مي شود كه بگويد سه مساوي با يك است.

2_ تفسير ديگري كه براي تثليث تصور مي شود اينست كه هر كدام از اين سه اقنوم، استقلال نداشته باشند، ولي بر اثر تركيب و بهم پيوستگي، خداي جهان را تشكيل دهند.

اشكال اين نوع

تفسير اين است كه بنابراين خدا مركب از سه جزء خواهد شد و تركيب، ملازم با احتياج است و احتياج در ذات خدا راه ندارد.

نتيجه اينكه عقيده به سه خدا شرك است و نمي توان گفت سه خدا هستند و در عين حال يك خدا است زيرا اين سخن تناقض است و نيز نمي توان گفت يك خدا است مركب از سه جزء، زيرا لازمه آن مركب بودن و محتاج بودن خدا است و احتياج با خدا بودن سازش ندارد.

حضرت عيسي
در مورد نسبتي كه مسيحيان و كليميان به حضرت عيسي(ع) مي دهند، توضيح بفرماييد.
پرسش

در مورد نسبتي كه مسيحيان و كليميان به حضرت عيسي(ع) مي دهند، توضيح بفرماييد.

پاسخ

مسيحيان، حضرت عيسي(ع) را (ابن) يعني پسر خدا مي دانند و قائل به اقانيم ثلاثه هستند و او را جزئي از خدا مي دانند و مي گويند روح خدا در او دميده شده، پس شعبه اي از خدا است. لذا در قرآن خطاب به مسيحيان مي فرمايد: "يا اهل الكتاب لا تغلوا في دينكم و لا تقولوا علي اللَّه الاّ الحقّ انّما المسيح عيسي بن مريم رسول اللَّه و كلمته القاها الي مريم و روح منه فآمنوا باللَّه و رسله و لا تقولوا ثلاثه انتهوا خيراً لكم انّما اللَّه اله واحد سبحانه أن يكون له ولد؛(1) اي اهل كتاب(علماي نصارا)! در دين خود غلوّ نكنيد و اندازه نگه داريد و درباره خدا جز به راستي سخن نگوييد. مسيح، عيسي پسر مريم، رسول خدا و كلمه الهي است كه خدا او را به مريم عطا كرده است. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد (أب و ابن و روح القدس) و دست از اين حرف برداريد. اين براي شما بهتر است. خدا يكي و يگانه است. او پاك و منزه است از اين كه فرزندي داشته باشد".

نكته جالب توجه اين است كه در قرآن اغلب جاهايي كه از عيسي(ع) سخن به ميان آورده، به صورت عيسي بن مريم (عيسي پسر مريم) آمده تا با آن چه كه مسيحيان مي گويند كه عيسي پسر خدا است، مقابله كند و آن را مردود بدانند.

پي نوشت ها:

1. نساء (4) آيه 171.

در زيارت عاشورا مي خوانيم "يا ثارالله وابن ثاره ..." با اين كه مي دانيم خدا جسم نيست، پس براي اظهار شرف خون امام حسين(ع) اين عبارت ذكر شدهاست. اگر ميحيان به ما بگويند چون شما براي احترام به امام حسين(ع) ثارالله وبن ثاره مي گوييد ما هم به احترام مسيح بن مر
پرسش

در زيارت عاشورا مي خوانيم "يا ثارالله وابن ثاره ..." با اين كه مي دانيم خدا جسم نيست، پس براي اظهار شرف خون امام حسين(ع) اين عبارت ذكر شدهاست. اگر ميحيان به ما

بگويند چون شما براي احترام به امام حسين(ع) ثارالله وبن ثاره مي گوييد ما هم به احترام مسيح بن مريم او را پسر خدا مي دانيم، جواب چيست؟

پاسخ

ثاره به معني خون خواهي است. عبارت "السلام عليك يا ثارالله" در زيارت عاشورا و جاهاي ديگر به اين معني است كه: سلام بر تو، اي كسي كه خون خواه تو خداونداست. چون حضرت سيدالشهدا با كمال اخلاص جان و همه چيز خود را در راه اعلاي كلمه توحيد و مخالفت با كفر و فسق فدا كرد، خون او را نسبت به خدا مي دهند و مي گويند اي ثارخدا، يعني اي كسي كه وليّ دم و خون خواهد خدا است.

اگر خون خدا گفته شود براي تقدس و شرافت بخشيدن به خون مقدس امام حسين(ع) است و به اصطلاح( اضافه تشريفي) است، نه اضافه حقيقي، زيرا همة شيعيان و پيروان اباعبدالله(ع) مي دانند كه خدا جسم نيست تا خون داشته باشد. اضافه تشريفي در عرف شرع و قرآن رايج است كه براي بيان شرافت و عظمت چيزي آن را به خدا نسبت مي دهند مثل خانة خدا و ماه خدا در حالي كه روشن است خداوند نه جسم است و نه نيازي به خانه دارد. پس چنان چه براي بيان شرافت كعبه معظمه

بيت الله الحرام گفته مي شود، براي بيان عظمت و قداست و شرافت خون پاك امام حسين(ع) خون خدا گفته مي شود و احدي از پيروان ايشان يافت نمي شود كه از اين عبارت معني حقيقي خون خدارا بفهمد، چون هر مسلماني از ابتداي تكليف دانسته و يقين كرده يكي از صفاتي كه خدا ندارد،

جسم بودن او است.

نه مركّب بود و و جسم، نه مريي و نه محل

بي شريك است و معاني تو غني دان خالق[5]

پس در موقع گفتن يا شنيدن "ثارالله" يقين دارد بر سبيل حقيقت نيست بلكه از باب تشريف و تعظيم است.

امام مسيحيان مسيح را فرزند حقيقي خدا مي دانند و اين نام را نه به عنوان احترام و تشريفات بلكه به معني واقعي بر او اطلاق مي كنند و صريحاً در كتاب هاي خود مي گويند كه اطلاق اين نام بر غير مسيح به معني واقعي جايز نيست.[6] مسيحيان واقعاً به خداي سه گانه معتقدند. قرآن به عنوان وحي الهي اين انحراف را از آنان نقل و انتقاد كرده است: "به خدا و پيامبر او ايمان بياوريد و نگوييد (خداوند) سه گانه است. خدا تنها معبود يگانه است، او منزّه است كه فرزندي داشته باشد".[7]

پس عالم مسيحيت واقعاً به خداي سه گانه معتقدند، نه مجازاً. افزون بر اين قرآن از اين كه كسي به عنوان فرزند خدا معرفي شود نهي كرده است.

[5] عبدالحسين دستغيب، ص 82، پرسش 87.

[6] تفسير نمونه، ج 7، ص 363.

[7] نساء (4) آية 171.

آيا عيسى پسر خداست ؟
پرسش

آيا عيسى پسر خداست ؟

پاسخ

م_ا پيش از آن كه به اصل پاسخ بپردازيم لازم است توضيح دهيم كه مسلمانان از كلمه خدا چه حقيقتى را اراده مى كنند و منظور آنها از خدا چيست ؟هر كس مختصر اطلاعى از مبانى اعتقادى اسلام داشته باشد بخوبى مى داند كه خدا از نظر اسلام مبدئى است كه داراى همه گونه صفات ك_م_ال اس_ت و ه_ي_چ گونه نقص و عيب و احتياج و محدوديتى در او راه ندارد و تمام موجودات جهان آفريده او و نيازمندبه او هستند و او به هيچ موجودى نياز ندارد . ب_دي_ه_ى است چنين خدايى نه مى تواند به كسى نياز داشته باشد و نه داراى اجزاءذهنى و خارجى ب_اش_د و ن_ه مى تواند بزايد و يا زاييده كسى باشد و نه مى تواند همسرداشته باشد و يا با چشم ديده شود و نه ممكن است محدود به زمان و يا مكان باشد . (1)زي_را ه_ر ك_دام از اين مور , هرگاه در خدا موجود باشد او را از مرتبه خدايى پايين آورده , جزء آفريده ها و مخلوقاتش قرار مى دهد مثلا هرگاه خدا مانند ديگر موجودات مادى , مركب و داراى اجزاء باشد - مثل اين كه مى گوييم آب مركب از دو عنصر يعنى اكسيژن و هيدروژن است - مسلم اس_ت ك_ه در اي_ن ص_ورت در اص_ل هستى خود نيازمند به هر كدام از آن اجزاء خواهد بود و بدون آنهاپديد نخواهد آمد و اين معنى با خدايى او كه به معنى سرچشمه هستى و آفريدگار جهان بودن است سازگار نمى باشد . روى اين حساب , مسيحيان در

اين عقيده كه عيسى عليه السلام را پسر خدا مى دانندبدون آن كه توجه داشته باشند خدا را از مقام الوهيت پايين آورده , در زمره ديگرآفريده ها قرار مى دهند . چ_گونه ممكن است خدايى كه به هيچ وجه تركيب در او راه ندارد , جزئى از خود راجدا كرده و به شكل عيسى كه مانند همه افراد بشر داراى جسم و ماده است درآورد واو را پسر خود و خود را پدر او ب_خ_وان_د مقامات مسيحى چون ديدند موضوع پسر بودن عيسى با اصول مسلم عقل و علم س_ازگ_ارن_ي_ست , ناگزير درصدد توجيه و تاويل برآمده پسر بودن عيسى را به يكى از معانى زير گ_رف_ت_ه و گ_فته اند :

1 - از آنجا كه آفرينش عيسى بر خلاف روش معمولى و بدون داشتن پدر ص_ورت گرفته وكارهاى دوران زندگى او آميخته با انواع معجزات و حوادث خارق العاده بوده , ازاي_ن ج_هت مى توان گفت عيسى مظهر و آينه تمام نماى خداست و به همين جهت خداوند ازاو ت_عبير به پسر نموده است و يا چون خداوند عيسى را فوق العاده دوست مى داشت ازاين جهت او را پسر خود خوانده است . اي_ن ت_وج_ي_ه داراى دو ايراد زير است :

الف - با صريح آيات عهد جديد كه مى گويد : ليكن چون زم_ان ب_ه كمال رسيد خدا پسرخود را فرستاد كه از زن زاييده شد و همچنين با معتقدات عموم م_س_ي_ح_ي_ان ك_ه دراع_تقاد نامه نيقيه بدين شرح است مندرج است : ما ايمان داريم به خداى واح_دپ_در , قادر مطلق , خالق همه چيزهاى ديدنى و ناديدنى , و به خداوند واحد

, عيسى مسيح , پسر خدا , مولود از پدر , يگانه مولودى كه از ذات پدر است ; خدا ازخدا , نور از نور , خداى حقيقى از خداى حقيقى , كه مولود است نه مخلوق , از يك ذات هم ذات با پدر 000 سازگار نخواهد بود زيرا عبارات فوق , صريح در اين است كه عيسى مسيح پسر خداست همان طورى كه نور از نور جدا م_ى ش_ود , عيسى هم ازخدا جدا شده و در رحم مريم قرار گرفته و از آنجا براى هدايت و سعادت مردم پا به اين عالم گذاشته است .

ب - هرگاه آفرينش بدون پدر و يا زندگى آميخته به انواع معجزات و امور خارق العاده , كافى در ن_ام_ي_دن ك_سى به پسر خدا باشد در اين صورت اين نام و نسبت هيچ گونه اختصاصى به عيسى ندارد ; زيرا آدم هم بدون پدر و مادر آفريده شده وپيامبرانى مانند ابراهيم و موسى و نوح و 000 نيز س_راسر زندگانى آنها با انواع حوادث خارق العاده و معجزات آميخته بوده است و همچنين خداوند همه آنها را دوست داشته پس بايد آنها نيز پسر خدا ناميده شوند .

2 - ت_وجيه ديگر اين كه مى گويند : منظور از اين كه عيسى پسر خداست اين است كه خداوند در پيكر عيسى حلول كرده , همان سان كه حرارت در آب حلول مى كند . اين توجيه نه تنها فرار از اصل اشكال نيست بلكه از چاله به دره سقوط كردن است ;زيرا همان طور ك_ه در اب_تداى بحث تذكر داده شد , خداوند نه مى تواند جسم باشد

ونه محدود به زمان و مكان ; خداوندى كه صرف وجود و غير محدود به زمان و مكان است چگونه مى تواند در بدن انسانى مانند ع_ي_س_ى كه مانند همه افراد بشر غذا مى خورد ومى خوابيد و راه مى رفت و از لحاظ زمان و مكان م_ح_دود ب_ود حلول كرده و محدود شده باشد ؟ آيا آب دريا با آن كه محدود است مى شود در يك ك_اسه كوچكى جا گيرد و اگر نمى شود ,پس چگونه ممكن است وجود نامحدود خداوند در پيكر ان_سانى چون عيسى محدود و محصورگردد ؟به هر حال , موضوع پسر بودن عيسى براى خدا نه ت_ن_ه_ا م_عقول و منطقى نيست , بلكه هرگاه كسى كمتر اطلاعى از مبانى اعتقادى اسلام داشته ب_اش_د , اي_ن ن_وع سوالها به همان اندازه براى او تعجب آور است كه كسى بپرسد : چرا خداوند غذا نمى خورد و چراخدا راه نمى رود ؟

مسيحيان معتقدند كه حضرت عيسى عليه السلام فداى گناهان انسان شده است . نظر قرآن در اين باره چيست ؟
پرسش

مسيحيان معتقدند كه حضرت عيسى عليه السلام فداى گناهان انسان شده است . نظر قرآن در اين باره چيست ؟

پاسخ

اولا ; مسيحيان معتقدند كه حضرت آدم مرتكب گناه شد و از درخت ممنوع خورد . درحاليكه قرآن اين مطلب را از دو جهت دفع مى كند .

ن_خ_س_ت آن_ك_ه ن_هى از خوردن ازدرخت , نهى مولوى نبود بلكه نهى ارشادى بود كه صرفا براى مصلحت و رشد آن حضرت بود , و روشن است كه بر اطاعت يا عدم اطاعت امر يا نهى ارشادى ثواب و ع_ق_اب اخ_روى م_ترتب نمى شود . تنها اثر عدم اطاعت اين نوع اوامر و نواهى اثر وضعى آنهاست ح_ض_رت آدم ع_ل_ي_ه ال_سلام با خوردن از درخت ممنوع قرب الهى و آسايش بهشت آسمانى را از دست داد .

دوم آنكه برهان عقلى و نقلى نشان مى دهد كه حضرت آدم عليه السلام از انبياءالهى بوده است . و پيامبران داراى مقام عصمت اند و دچار گناه نمى شوند .

ثانيا ; مسيحيان معتقدند كه گناه كردن از ذاتيات آدم است و از او منفك نمى شود .

در ح_اليكه قرآن كريم اين عقيده را رد مى كند و

مى فرمايد : ثم اجتباه ربه فتاب عليه و هدى ( طه / 122 )

و نيز فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هوالتواب الرحيم ( بقره / 37 ) .

اع_ت_ب_ار عقلى نيز مويد آن است كه حضرت آدم عليه السلام اگر گناهى كرده باشند موردعفو و بخشش خدا قرار گرفته اند . و با وجودش بخشش و عفو ديگر اثرى از گناه باقى نمى ماند تا حضرت عيسى عليه السلام بخواهد فداى آن

باشد .

ثالثا ; اين اعتقاد مسيحيان كه گناه حضرت آدم در فرزندان او نيز باقى ماند و به آنها به ارث رسيد , نادرست است . زي_را مستلزم آن است كه آثار گناه حضرت آدم بركسانى كه گناه نكرده اند بار شود و اين مطلب يعنى ظلم و بى عدالتى .

قرآن كريم مى فرمايد : ان لا تزر وازره وزر اخرى ( نجم / 39 ) .

راب_ع_ا ; لازم_ه اعتقاد مسيحيان اين است كه همه گناهان سبب هلاكت و عقاب جاويدان شوند و تفاوتى ميان گناهان نباشد . در حاليكه عقل و نقل دلالت دارند كه ميان گناهان به لحاظ تاثير تفاوت وجود دارد و گناهان به صغيره و كبيره تقسيم شوند .

مسيحيان مى گويند : اگر ما مسيح را ابن اللّه مى گوييم درست مانند آن است كه شمامسلمانان ب_ه ام_ام ح_س_ين (ع ) ثاراللّه و ابن ثاره ( خون خدا و فرزند خون خدا )مى گوييد و يا در پاره اى از موارد به على (ع ) يداللّه اطلاق شده است ؟
پرسش

مسيحيان مى گويند : اگر ما مسيح را ابن اللّه مى گوييم درست مانند آن است كه شمامسلمانان ب_ه ام_ام ح_س_ين (ع ) ثاراللّه و ابن ثاره ( خون خدا و فرزند خون خدا )مى گوييد و يا در پاره اى از موارد به على (ع ) يداللّه اطلاق شده است ؟

پاسخ

اين اشتباه بزرگى است كه بعضى ثار را به خون معنى كرده اند زيرا ثار به معنى خونبهاست و در لغت عرب به خون دم اطلاق مى شود . بنابراين ثاراللّه يعنى اى كسى كه خونبهاى تو متعلق به خداست و او خونبهاى تو را مى گيرد , يعنى ت_و م_ت_ع_لق به يك خانواده نيستى كه خونبهاى تو را رئيس خانواده بگيرد و نيز تعلق به يك قبيله ن_ي_س_ت_ى كه خونبهاى تو را رئيس قبيله بگيرد تو متعلق به جهان انسانيت وبشريت مى باشى , تو م_تعلق به عالم هستى و ذات پاك خدايى بنابراين خونبهاى تو رااو بايد بگيرد و همچنين تو فرزند على بن ابى طالب هستى كه شهيد راه خدا بود وخونبهاى او را نيز خدا بايد بگيرد . ث_ان_ي_ا اگ_ر در عبارتى در مورد مردان خداتعبير مثلا به يد اللّه شود قطعا يكنوع تشبيه و كنايه و م_ج_از اس_ت ولى آيا هيچ مسيحى واقعى حاضر است ابن اللّه بودن را يكنوع مجاز و كنايه بداند ؟ م_س_لمانيست زيرا منابع اصيل مسيحيت ابن را به عنوان فرزند واقعى مى شمرند و مى گوينداين م_خ_ص_وص م_سيح است نه غير او و اينكه در بعضى از نوشته هاى سطحى تبليغاتى مسيحى ديده مى شود كه ابن اللّه را بصورت كنايه و تشبيه

گرفته اند بيشتر جنبه عوام فريبى دارد .

چ_گ_ون_ه ح_ض_رت م_س_ي_ح (ع ) ب_ا ع_بارتى كه بوى شفاعت مى دهد درباره مشركان امت خود سخن مى گويد و عرض مى كند : اگر آنها را ببخشى تو عزيز و حكيمى مگر مشرك قابل شفاعت و قابل بخشش است ؟
پرسش

چ_گ_ون_ه ح_ض_رت م_س_ي_ح (ع ) ب_ا ع_بارتى كه بوى شفاعت مى دهد درباره مشركان امت خود سخن مى گويد و عرض مى كند : اگر آنها را ببخشى تو عزيز و حكيمى مگر مشرك قابل شفاعت و قابل بخشش است ؟

پاسخ

اگ_ر ه_دف عيسى (ع ) شفاعت بود مى بايد گفته باشد : تو بخشنده و رحيمى , زيرا غفورو رحيم ب_ودن خ_داوند متناسب با مقام شفاعت است در حالى كه مى بينيم او خدا را به عزيز و حكيم بودن توصيف مى كند , از اين استفاده مى شود كه منظور شفاعت و تقاضاى بخشش براى آنها نيست بلكه ه_دف س_ل_ب ه_رگونه اختيار از خود و واگذار كردن امر به اختيار پروردگار است يعنى كار به دس_ت ت_واس_ت , اگ_ر بخواهى مى بخشى و اگر بخواهى مجازات مى كنى هر چند نه مجازات تو بدون دليل و نه بخشش تو بدون علت است و در هرحال از قدرت و توانايى من بيرون است . ب_ه ع_لاوه م_م_ك_ن است در ميان آنها جمعى به اشتباه خود توجه كرده و راه توبه را پيش گرفته باشند و اين جمله درباره آن جمعيت بوده باشد .

چرا عقيده مسيحيان مبني بر «ناجي» و «نادي» بودن مسيح (ع) و اينكه مسيح كشته شد تا گناهان آنها بخشوده شود، عقيده باطلي است؟
پرسش

چرا عقيده مسيحيان مبني بر «ناجي» و «نادي» بودن مسيح (ع) و اينكه مسيح كشته شد تا گناهان آنها بخشوده شود، عقيده باطلي است؟

پاسخ

زيرا

اولاً مسيح(ع) پيامبري همچون ساير پيامبران خدا بود، نه خدا بود و نه فرزند خدا، خداوند يكتا و يگانه است و شبيه و نظير و مثل و مانند و همسر و فرزند ندارد.

ثانياً «فداء» و قرباني گناهان ديگران شدن مطلبي كاملاً غير منطقي است هر كس در گرو اعمال خويش است و راه نجات نيز تنها ايمان و عمل صالح خود انسان است.

ثالثاً عقيده «فدا» گناهكار پرور و تشويق كننده به فساد و تباهي و آلودگي است.

و اگر مي بينيم قرآن مخصوصاً روي مسأله مصلوب نشدن مسيح(ع) تكيه كرده است، با اينكه ظاهراً موضوع ساده اي بنظر مي رسد به خاطر همين است كه عقيده خرافي فداء و بازخريد گناهان امت را به شدت بكوبد> مسيحيان را از اين عقيده خرافي باز دارد تا نجات را در گرو اعمال خويش ببينند، نه در پناه بردن بصليب.

رابعاً قرائني در دست است كه مسأله مصلوب شدن عيسي(ع) را تضعيف مي كند.

ساير موارد
در آداب نيايش مسيحيت سليقه هاي زيادي به كار گرفته شده است , بر خلاف اسلام و بودايي .علت چيست ؟
پرسش

در آداب نيايش مسيحيت سليقه هاي زيادي به كار گرفته شده است , بر خلاف اسلام و بودايي .علت چيست ؟

پاسخ

متوجه نشديم مراد از به كارگيري سليقه هاي زياد در آداب نيايش مسيحيت چيست ؟

اگر مراد اين است كه هر چند باري شكل و هويّت نيايش خود را عوض مي كنند و طبق تمايل و خواست هاي مردم تغيير شكل مي دهند, اين حرف يا كار درستي نيست , زيرا از نظر اسلام احدي حق ندارد كيفيت نماز خواندن ياروزه گرفتن و يا مناسك حج را تغيير بدهد.

پيامبر اكبرم 6فرمود: اين است كه اگر كسي بر خلاف گفته و رفتار پيامبر نماز بخواند, باطل است .

اگر مراد اين باشد كه در كيفيّت دعا و راز و نياز با خداوند, سليقه هاي متعدّدي به كار مي برند و مسلمانان چنين نيستند, مستدعي است چند سليقهء مسيحيت را ذكر كنيد تا پاسخ را دريافت نماييد.

نكته اي كه در نيايش اسلامي جالب توجه است , اين است كه رابطهء انسان با خدا را خيلي نزديك دانسته وفاصله ها و تشريفات را برداشته , تا هر كسي به آساني با خدا به راز و نياز بپردازد, چنان كه قرآن مجيد فرمود:

من دربارهء من از تو بپرسند, بگو كه من نزديك و به نداي كسي كه مرا بخواند, پاسخ مي دهم . پس به نداي من پاسخ دهندو به من ايمان آورند تا راه راست يابند>.

گاهى چنين اشكال مى كنند كه مسيحيان به الوهيت مريم عليهاالسلام معتقد نيستند پس چگونه در آي_ه 116 م_ائده ب_ه ع_يسى (ع ) گويد آيا تو به مردم گفته اى كه تو را ومادرت را اله خود قرار دهند ؟
پرسش

گاهى چنين اشكال مى كنند كه مسيحيان به الوهيت مريم عليهاالسلام معتقد نيستند پس چگونه در آي_ه 116 م_ائده ب_ه ع_يسى (ع ) گويد آيا تو به مردم گفته اى كه تو را ومادرت را اله خود قرار دهند ؟

پاسخ

اولا ; آيه مى گويد كه مردم عيسى (ع ) و مادرش را اله قرار دادند . نه آنكه آنان قابل به الوهيت مريم عليهاالسلام بودند . روشن است كه ميان اين دو مطلب تفاوت بسيار است . ث_ان_ي_ا ; تاريخ مسيحيت گواه آن است كه تا پيش از پيدايش مذهب پروتستان حضرت مريم مورد عبادت قرار مى گرفته است .

ق_رآن ب_ه اه_ل كتاب نسبت مى دهد كه آنها هرگونه تعدى و تجاوز به حقوق ديگران رابراى خود م_جاز مى دانند در حالى كه در اسلام نيز همين حكم نسبت به اموال بيگانگان ديده مى شود , زيرا اسلام اجازه مى دهد مسلمانان اموال آنها را تملك كند ؟
پرسش

ق_رآن ب_ه اه_ل كتاب نسبت مى دهد كه آنها هرگونه تعدى و تجاوز به حقوق ديگران رابراى خود م_جاز مى دانند در حالى كه در اسلام نيز همين حكم نسبت به اموال بيگانگان ديده مى شود , زيرا اسلام اجازه مى دهد مسلمانان اموال آنها را تملك كند ؟

پاسخ

دادن چنين نسبتى به اسلام بدون ترديد تهمت است زيرا از جمله احكام قطعى اسلام اين است كه خيانت در امانت جايز نيست خواه اين امانت مربوط به مسلمانان باشد يا غيرآنها و حتى مشركان و بت پرستان بنابراين آنچه در قرآن در مورد اقدام يهود برخيانت در امانت و منطق آنها براى توجيه اي_ن خيانت گفته شده به هيچ وجه درباره مسلمانان اجازه داده نشده است و آنها موظفند كه در امانات مردم - بدون هيچگونه استثناء - خيانت نكنند .

مسيحيان به الوهيت مريم اعتقاد ندارند پس چرا قرآن چنين چيزى را به آنها نسبت مى دهد ؟
پرسش

مسيحيان به الوهيت مريم اعتقاد ندارند پس چرا قرآن چنين چيزى را به آنها نسبت مى دهد ؟

پاسخ

درس_ت اس_ت ك_ه مسيحيان مريم را خدا نمى دانستند ولى در عين حال در برابر او ومجسمه اش مراسم عبادت را انجام مى داده اند همانگونه كه بت پرستان بت را خدانمى دانستند ولى شريك خدا در ع_ب_ادت ت_صور مى كردند و به عبارت روشنتر : فرق است ميان اللّه به معنى خدا و اله به معنى م_عبود , مسيحيان مريم را اله يعنى معبودمى دانستند نه خدا اگرچه كلمه اله و معبود را بر مريم اطلاق نمى كنند بلكه او راتنها مادر خداوند مى دانند ولى عملا مراسم نيايش و پرستش را در برابر او دارن_د خ_واه اي_ن ن_ام را بر اوبگذارند يا نه پاسخ ديگر اينكه در عصر نزول قرآن الوهيت مريم در ميان مسيحيان رايج بود .

به چه دليل اركان عقائد مسيحيان خرافى است ؟
پرسش

به چه دليل اركان عقائد مسيحيان خرافى است ؟

پاسخ

خ_داون_د ب_نظر ما مسلمانان همه مردم را از هر رنگ و نژاد برابر هم آفريد همه پاك , بى گناه و بر ف_ط_رت توحيد , چنانكه همه آفريدگان خدا در اصل آلوده بغش نيستند و آغشته برنگ و آميخته بغير نمى باشند , آب در فطرت نه گل آلود است نه بدبوى و نه آميخته به املاح , انسان نيز چنين اس_ت و خ_داوند خواست آنها را بسعادت و كمال انسانى برساند براى تبليغ احكام خويش و آنچه از ب_ن_دگان خواسته است پيغمبرانى برگزيد و فرستاد و معجزه بر دست آنها جارى كرد تا مردم راه خ_ير و شررا بدانند و هر كس اطاعت فرمان كند از هر نژاد و رنگ و زبان و طبيعت و خوى رستگار شود و هر كه نافرمانى كند معاقب گردد . اين معنى دين است و غرض آن . ام_ا ن_ص_ارى مى گويند آدم پدر نوع بشر گناه كرد و گناه او بارث به فرزندان او منتقل گشت و خداوند پيغمبران را فرستاد با شريعت تا مردم بدانند گناهكارند و احكام شريعت را هيچكس انجام نمى دهد بلكه خود پيغمبران هم انجام ندادند و گناهكاربودند و بمخالفت بر گناه خود افزودند , علاوه بر اينكه عمل بشريعت انبياء هم برفرض امكان رفع گناه جبلى انسان را نمى كند كه از پدر بارث رسيده است لذا خداوندخود براى اينكه مردم را از گناه پاك كند بصورت مسيح جلوه كرد و خ_ود را ب_دست يهودان ذليل گردانيد و خوار كرد و كشته شد و باز زنده گشت تا به سبب كشته شدن

خود گناه جهان را بردارد , و اگر از هر مبلغ روشن فكر عيسوى بپرسى , اصول دين خود را ب_ه_م_ين تقرير بيان خواهد كرد و در كتب خويش بتفصيل نوشته اند , حتى در كتاب ميزان الحق م_ف_صل مذكور است و اين سخنان خرافاتى است مخالف صريح عقل چون خداوندارحم الراحمين ه_رگ_ز ف_رزن_دان را ب_گ_ناه پدر نخواهد گرفت و كسى را معصيت نكرده عقاب نمى كند و اگر ب_ال_ف_رض گناهكارى توبه كند و سوى او بازگردد او را ميبخشد ورحمت و بخشايش او از پدر و م_ادر بيشتر است كه چون فرزند آنها بگريزد و پشيمان شود و باز گردد او را مى پذيرند و مهربانى مى كنند . و دي_گر آمرزش گناه مستلزم آن نيست كه خود را ذليل يهوديان كند و كشته شود و چه ارتباطى ميان كشته شدن او و آمرزش گناه مردم است ؟ . و نيز خداوند تبارك و تعالى از تجسم و حلول و لوازم آن مبرا و منزه است اگررحمت او اقتضا كند همه را عفو مى فرمايد و اگر عدل او مقتضى شود مستحقان را به عقاب مى رساند , اين پايه سست اس_ت و واه_ى و خدا و حضرت مسيح على نبينا و آله وعليه السلام از آن بيزارند , و هر كس همين اص_ل دين آنانرا بيند بطلان آن بر وى ظاهر گردد و محتاج بدقت و بحث در ساير مسائل نيست و خ_ود آنها مى گويند اين مطلب مخالف با عقول است وليكن بايد ناچار آنرا پذيرفت چون در كتاب م_ق_دس چ_ن_ي_ن آمده است و اگر بر آنها اعتراض كنى كه شما مى

گوئيد انبياى سلف گناهكار ب_ودن_د و ك_س_ى ك_ه گناهكار باشد شايد دروغ گويد و آن دروغ را مخلوط با وحى كند و كتاب م_قدس فراهم آمده از گفتار همين انبياى سلف است كه معصوم از خطا نبودند و از كجادانستيد ك_ه عيسى عليه السلام خدا است و از كجا معلوم شد كه حواريين او دروغ نگفتند و دروغ را نسبت ب_ه او ندادند و داخل در انجيل نكردند ؟ چون خدائى كه بر خلاف عدالت فرزند را بگناه پدر عقاب ك_ن_د و از ق_بح آن نهراسد ممكن است بدست مردى دروغگو معجزه جارى كند و حوارى كه براى حضرت مسيح عليه السلام دعوى خدائى كرد , خدا هم براى او مرده زنده كرد و معجزه بر دست او ظاهر ساخت و از قبح اين كار نهراسيد , چون بعقيده شما خدا عادل نيست . و اگر گوئيد خدا عادل است و كارقبيح نمى كند . گ_وئي_م پ_س اولاد آدم را ب_جرم پدرشان عقاب نمى كند و محتاج به آمدن وكشته شدن و بر دار رفتن نبود .

گاهى چنين اشكال مى كنند كه مسيحيان به الوهيت مريم عليهاالسلام معتقد نيستند پس چگونه در آي_ه 116 م_ائده ب_ه ع_يسى (ع ) گويد آيا تو به مردم گفته اى كه تو را ومادرت را اله خود قرار دهند ؟
پرسش

گاهى چنين اشكال مى كنند كه مسيحيان به الوهيت مريم عليهاالسلام معتقد نيستند پس چگونه در آي_ه 116 م_ائده ب_ه ع_يسى (ع ) گويد آيا تو به مردم گفته اى كه تو را ومادرت را اله خود قرار دهند ؟

پاسخ

اولا ; آيه مى گويد كه مردم عيسى (ع ) و مادرش را اله قرار دادند . نه آنكه آنان قابل به الوهيت مريم عليهاالسلام بودند . روشن است كه ميان اين دو مطلب تفاوت بسيار است .

ث_ان_ي_ا ; تاريخ مسيحيت گواه آن است كه تا پيش از پيدايش مذهب پروتستان حضرت مريم مورد عبادت قرار مى گرفته است .

چرا اسلام بر خلاف مسيحيت قانون جنگ و جهاد دارد؟
پرسش

چرا اسلام بر خلاف مسيحيت قانون جنگ و جهاد دارد؟

پاسخ

مي گويند مسيحيت اين افتخار را دارد كه هيچ اسمي از جنگ در آن نيست. اما ما مي گوييم اسلام اين افتخار را دارد كه قانون جهاد دارد. مسيحيت كه جهاد ندارد چون هيچ چيزندارد، جامعه و قانون و تشكيلات اجتماعي بر اساس مسيحيت ندارد تا قانون جهاد هم داشته باشد. در مسيحيت چيزي نيست، چهار تا دستور اخلاقي است، يك سلسله نصيحتهاست از قبيل اين كه راست بگوييد، دروغ نگوييد، مال مردم را نخوريد؛ اين ديگر جهاد نمي خواهد. اسلام يك ديني است كه وظيفه و تعهد خودش را اين مي داند كه يك جامعه تشكيل بدهد. اسلام آمده جامعه تشكيل بدهد، آمده كشور تشكيل بدهد، آمده دولت تشكيل بدهد، آمده حكومت تشكيل بدهد، رسالتش اصلاح جهان است؛ چنين ديني نمي تواند بي تفاوت باشد، نمي تواند قانون جهاد نداشته باشد، همچنانكه دولتش نمي تواند ارتش نداشته باشد. مسيحيت دايره اش محدود است و اسلام دايره اش وسيع است. مسيحيت از حدود اندرز تجاوز نمي كند، اما اسلام تمام شئون زندگي بشر را زير نظر دارد، قانون اجتماعي دارد، قانون اقتصادي دارد، قانون سياسي دارد، آمده براي تشكيل دولت، شكيل حكومت؛ آنوقت چطور مي تواند ارتش نداشته باشد؟ چطور مي تواند قانون جهاد نداشته باشد؟

نظر مسيحيان در مورد سرگذشت حضرت آدم و نيز ايرادات وارد بر اين نظرية چيست؟
پرسش

نظر مسيحيان در مورد سرگذشت حضرت آدم و نيز ايرادات وارد بر اين نظرية چيست؟

پاسخ

الف. پدر بزرگ بشريت، حضرت آدم(ع) آنگاه كه از ميوه شجره منهيّه خورد، به گناه آلوده گشت و از رحمت حق دور شد.

ب. اين گناه نه تنها او را آلوده ساخت، بلكه دامنگير فرزندان او نيز شد. و همه آنان وارث اين گناه موروثي شدند.

ج. آلودگي آدم و فرزندان او تا روزي كه مسيح به عنوان «فادي» به دار آويخته شد، باقي بود. ولي حضرت مسيح با اين فداكاري، گناه را از دامن آدم و ديگران پاك نمود.

د. او پس از به دار آويزي و گذشت زماني از خاكسپاري، بار ديگر زنده گشت و به سوي آسمان رفت و به الوهيت پيوست.

پيرامون اين جهان بيني پرسشهايي مطرح است كه به گونه اي به آنها اشاره مي كنيم:

1. خداوند بزرگ _ در جهان بيني مسيحي _ مظهر عشق و محبت و رأفت است، لازمة رأفت و مهر گستردة او، اين است كه از سر تقصير نخستين نياي بشر بگذرد، نه اين كه با او قهر كند، سرانجام گناه به صورت يك بيماري مزمن در نسل او باقي بماند، تا پس از قرنها، با مصلوب شدنش، گناه او را پاك سازد.

2 . در اين جهان بيني نوعي تناقض وجود دارد از طرفي خداوندِ مظهر عشق، از گناهان بنده خود نمي گذرد؛ ولي وارثان آيين مسيح پيوسته گناهان مسيحيان را مي بخشند، آيا رأفت و مهر پدران روحاني بالاتر و برتر از مهر خداي مسيح است؟!

3. فرض كنيم پدر آلوده به گناه شد، و مغضوب درگاه الهي گرديد، چرا فرزندان او به آتش پدر بسوزند و

بار گناه او را به دوش بكشند و وارث گناه پدر شوند.

4. چرا، تنها گناه پدر نخست، موروثي گرديد و گناهان ديگر نياكان، موروثي نشد در حالي كه هيچ انساني از پدر و مادرِ معصوم، ديده به جهان نمي گشايد، اگر گناه پدران تأثيري در عامل وراثت «ژن» دارد بايد هر چه زمان بگذرد بار گناهان فرزندان بيشتر و فزونتر گردد، زيرا فرزندان امروز علاوه بر گناه نياي نخست، وارث گناهان نياكان پس از او نيز مي باشند، از اين جهت بار گناه اين گروه بايد بسيار سنگين تر شود.

5. غرامت گناه را بايد، خود گنهكار بپردازد، نه ديگري. اگر نخستين انسان، آلوده به گناه شد بايد خود او در تطهير خويش بكوشد، نه اين كه خداي بزرگ غرامت گناه او را بپردازد، و از طريق زني به نام مريم به صورت انساني متولد گردد، پس از گذراندن دوران كودكي و جواني، به وسيله گروهي به دار آويخته شود، و خود را فداي گناه «انساني» به نام آدم ابوالبشر سازد، اين نوع جهان بيني ترسيم گر مفاد شعر معروف است:

گنه كرد، در بلخ آهنگري به شوشتر زدند گردن مسگري

6. گذشته از همه اينها، تولد خدا چه معني دارد؟ چگونه خداي آفريدگار آسمان و زمين، آن چنان تنزّل كرد، و شبي از مادري به نام مريم متولد شد.

در جلد دوم تفسير نمونه صفحة 151 آمده است كه در مسيحيت طلاق وجود ندارد، در حالي كه در فيلم هاي سينمايي پخش شده از تلويزيون مشاهده مي شود طلاق انجام مي گيرد; لطفاً در اين باره توضيح دهيد.
پرسش

در جلد دوم تفسير نمونه صفحة 151 آمده است كه در مسيحيت طلاق وجود ندارد، در حالي كه در فيلم هاي سينمايي پخش شده از تلويزيون مشاهده مي شود طلاق انجام مي گيرد; لطفاً در اين باره توضيح دهيد.

پاسخ

با وجود جست و جوي بسيار در تفسير نمونه مطلبي در اين باره يافت نشد; از اين رو لازم است نشاني دقيق تر آن را با بيان مشخصات كامل و چاپ مورد دست رس خود، در پرسش بعدي بيان كنيد، ولي در مورد طلاق در آيين مسيحيت نكاتي قابل ياد آوري است 1. با توجه به نابسامان بودن وضعيت زنان پيش از ظهور دين مسيح و به هم خوردن بي قيد و شرط ازدواج از سوي مردان و زياده روي در آن با حذف طلاق در شريعت حضرت عيسي در حقيقت اين اختيار مطلق و بي چون و چراي مردان در طلاق محدود شد، در انجيل لوقا آيات (16:18) در اين باره آمده است "هر كس زن خود را طلاق داده با ديگري ازدواج كند، زاني خواهد بود. نيز هر كس زن مطلقة مردي را به نكاح خود در آورد، زنا كار محسوب مي شود."(موجبات طلاق در حقوق ايران و اقليّهاي غير مسلمان منيژه داناي علمي ص 29، انتشارات اطلس ) نيز در انجيل مرقس آيات (10: 2) آمده است "در خانه باز شاگردانش از او سؤال نمودند، بديشان گفت هر كس زن خود را طلاق دهد و ديگري را نكاح كند، بر حق وي زنا كرده باشد، و اگر زن از شوهر خود جدا شود و منكوحة ديگري گردد، مرتكب زنا شود."(همان ص 30.)

2. در ميان مسيحيان ساكن ايران اين رويه معمول بوده

ولي در موارد خاصّي طلاق جايز است همان ص 175 به بعد.); البته موارد مزبور زياد مي باشد كه پرداختن بدان ها پاسخ را طولاني مي كند; از اين رو، براي آگاهي بيش تر، به منبعي كه در پاورقي معرفي شده مراجعه نماييد.

3. قرآن كريم نيز، ضمن آيات بسياري طلاق را، مجاز اعلام فرموده است براي نمونه مي توانيد به آيه هاي (بقره 229، 230، 231، 232، 236، 237) و (طلاق 1) و... مراجعه كنيد.

4. آن چه در فيلم هاي سينمايي تلويزيون مشاهده مي فرماييد، نمي تواند مستند شرعي قرار گيرد، هر چند همان گونه كه در بند دوّم اشاره شد، در موارد خاصي در روية حاكم بر مسيحيان فعلي طلاق جايز است

آيا مسيحي ها حضرت موسي را بعنوان پيامبر قبل از مسيح قبول دارند؟
پرسش

آيا مسيحي ها حضرت موسي را بعنوان پيامبر قبل از مسيح قبول دارند؟

پاسخ

مسيحيان، حضرت موسي(ع) را به عنوان پيامبر قبل از مسيح قبول دارند و عهد عتيق را _ كه كتاب مقدس يهود است _ قبول داشته و مقدس مي شمارند.

مسيحيت آييني است كه از متن قوم بني اسرائيل برخاسته و هدايت آنان را در رأس فعاليت هاي خود قرار داده است. اين دين در ابتدا شاخه اي از دين يهود به حساب مي آمده است. اختلاف مسيحيان با يهوديان، در اين است كه آنان، مسيحاي منجي وعده داده شده دين يهود را،عيسي مي دانند؛ ولي يهوديان اين امر را نمي پذيرند.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1. تاريخ و كلام مسيحيت، محمدرضا زيبايي نژاد، ص 35.

2. تاريخ اديان، جان ناس، ترجمه علي اصغر حكمت، ص 383.{J

ايمان در كلام مسيحي و اسلامي به چه معناست ؟
پرسش

ايمان در كلام مسيحي و اسلامي به چه معناست ؟

پاسخ

ايمان [Faith] در كلام مسيحي محور بحث هاي دامنه داري است و فرقه هاي كلامي، مسيحي در تحليل ماهيت آناختلاف زيادي دارند. ازاين رو در اين مجال اندك نمي توان به تمامي آنها اشاره كرد، ازاين رو تنها به ديدگاه دو متكلممسيحي يكي توماس آكونياس(St . Thomas Aquinas) چهره اصلي كاتوليك قديم و ديگري پل تيليخ چهره اصليپروتستان جديد اكتفا مي كنيم.

نظر توماس آكويناس(St . Thomas Aquinas): ايمان عبارت است از «تصديق گزاره هاي وحي شده و قبول قلبيآنها» [براون كالين، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمه طاطه وس ميكائيليان، انتشارات علمي و فرهنگي تهران، 1375، ص 25].

از ديدگاه آكويناس، ايمان ماهيتي معرفتي دارد و در مراتب معرفتي ميان رأي يا گمان و علم يا دانش قرار گرفتهاست. رأي از نظر وي عبارت است از اعتقاد بي شاهد و بي دليل ازاين رو احتمال خلاف آن مي رود. اما دانش عبارتاست از اعتقاد مبتني بر شواهد كافي بر صدق، ازاين رو يقيني است. در حالي كه ايمان مبتني بر شواهد ناكافي و ناقصاست چرا كه حضور خداوند چنان ملموس نيست كه بتوان دليلي قوي براي علم به وجود او پيدا كرد. اما از نظرگاهآكويناس در اينجا اراده و خواست آدمي دخالت مي كند و در اثر آن عقل انسان چنان مؤكد و سخت به وجود خداوند وديگر اصول ديني اعتقاد پيدا مي كند كه منجر به اطاعت محض او از خداوند مي شود، نتيجه آن كه از نظر آكويناسايمان كار عقل است و همان تصديق به حقيقت الوهي؛ اما تصديقي كه ريشه در خواست آدمي دارد. پس خواست واراده ماست كه به كمك فقدان مدارك كافي آمده، نقص آنها را جبران مي كند. در

واقع، آدمي با ديدن شواهد خاصي ازقبيل معجزه ها، با اين كه آنها را براي اعتقاد به وجود خداوند كافي نمي داند تصميم به تصديق آن گرفته، دعوتخداوند را پاسخ مثبت مي دهد.

اشكالات متعددي به اين نظر شده است كه مجال طرح آن نيست ولي به هر حال اين خطاي بزرگي است كه بگوييمايمان به خاطر متعلقش - كه امور غيبي است - از حيطه علم آدمي خارج است، زيرا امر غيبي به معناي خفاي آن ازحواس آدمي است و نه از حيطه علم، عقل مفرد او. آكويناس به دليل تقابلي كه ميان ايمان و علم انداخته است، ازعهده تحليل دقيق ايمان برنيامده و مشخص نكرده كه در نهايت، تصديقي كه در تعريف ايمان مي گويد، چگونه باخواست و اراده آدمي پيوند خورده و از رهگذر آن حاصل مي شود [نگا: جوادي، محسن، نظريه ايمان در عرصه كلام و قرآن، معاونت اموراساتيد دروس معارف اسلامي قم، چاپ اول، زمستان 1376، صص 19 - 27] پل تيليخ (Poul Tillich): «ايمان حالت دلبستگي نهايي آدمي و غايت قصواي اوست» به اعتقاد تيليخ چيزي غايتقصوي است كه معنابخش زندگي ما باشد و واقعيت و هدف زندگي ما در گرو آن. در نظر او غايت قصوا فقط يك چيزاست و آن وجود واجب الوجود است هر چند آدميان دلبستگي هايي دارند كه آنها را نهايي مي دانند ولي به نظر تيليخاين اشتباه بزرگي است كه آنچه كه حقيقتا نيست متعلق دلبستگي نهايي قرار گيرد [هيك، جان، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، انتشاراتبين المللي الهدي، تهران، 1372، ص 130 - براي اطلاع تفصيلي از نظر وي در اين باب مراجعه كنيد به تيليخ، پل، پويايي ايمان، ترجمه حسين نوروزي،

انتشاراتحكمت].

به هر روي از نظر تيليخ ايمان به دست آوردن چيزي نيست. ايمان تحصيل معرفتي كه وجود ندارد نمي باشد. ايمانتنها توجه كردن و التفات به چيزي است كه آدمي خود دارد. ايمان هوشياري به ذات تعلقي و وابسته خود است،نوعي وابستگي كه همه وجود آدمي را از آن وجود مطلق سرشار مي كند. ايمان زدودن غفلت از چيزي است كه خوددارد[نظريه ايمان، همان، ص 45].

با مراجعه تفصيلي به ديدگاه تيليخ در باب ايمان مي توان اشكالات متعددي را مطرح كرد ولي مهم ترين خطايديدگاه او آن است كه براي خداوند تشخص قائل نيست؛ يعني، تحليل او از ايمان آن است كه خداوند به عنوانموجودي متشخص و متعين وجود ندارد، بلكه خدا همان واقعيت وجود اشيا و آدميان است و حال آن كه همه اديانآسماني به تشخيص خداوند وراي وجود مخلوقاتش قائل هستند. هم چنين او نقش عقل در خداشناسي را ناديدهگرفته است [نگا: همان، صص 48 - 46] در ميان متكلمان اسلامي - چه اشاعره و چه معتزله از اهل سنت و هم چنين از متكلمان شيعي - نظريه هايگوناگوني در تحليل ايمان ارائه شده است كه نمي توان به طرح يكايك آنها پرداخت. تنها اين نكته را خاطرنشانمي سازيم كه با مراجعه به نظريات متكلمان شيعي در اين باب، اين نتيجه مهم به دست مي آيد كه قاطبه و اكثر متكلمانشيعي ايمان را مساوي با تصديق به خدا و رسول و محتواي راست دانسته و مراد از تصديق نيز در نزد آنان معرفت وشناخت است، بنابراين ايمان در نظر اكثر متكلمان شيعي؛ يعني، معرفت و شناخت به خدا، رسول و محتواي رسالتبراي آن كه اين مطلب كمي روشن شود تنها به تعاريف برخي

از بزرگان و انديشمندان شيعي پيرامون ايمان بسندهمي كنيم:

1- سيد مرتضي: ايمان تصديق قلبي است، يعني اگر كسي به خدا و به آنچه خداوند معرفت آن را لازم كرده تصديق كند، مؤمن است و نيازي بهاقرار زباني نيست [سيد مرتضي، الذخيرة في علم الكلام، مؤسسه النشر الاسلامي قم، بي تا، ص 536]2- شيخ طوسي: ايمان فقط تصديق قلبي است و معرفت خداوند و اذعان نفساني است به آنچه كه خداوند اقرار و اذعان به آنها را لازم كردهاست و اقرار لساني لازم نيست [شيخ طوسي، محمد الاقتصاد في الاعتقاد، بي نا، بي تا، ص 227]3- ابن ميثم بحراني: ايمان همان تصديق قلبي است به خداوند و آنچه پيامبر آورده است [البحراني، ابن ميثم، قواعد المرام في علم الكلام، انتشاراتكتابخانه آيت اللّه العظمي مرعشي، قم، بي تا، ص 170]4- صدرالمتألهين: اهل ايمان به خدا و رسول همان علم به الهيات است [شيرازي صدرالدين، تفسير القرآن، انتشارات بيدار قم، بي تا، ج 1، ص 249(در اين باب نگا: نظريه ايمان، همان، صص 134 - 120)[5- علامه جعفري: ايمان تصديق وجداني فعال است [تكاپوگر انديشه ها (زندگي، آثار و انديشه هاي استاد محمد تقي جعفري) به كوشش عبداللّه نصري،پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، تهران، چاپ اول، تابستان 1376، ص 133].

البته اين كه تصديق تنها معرفت است يا عنصري بيش از معرفت را لازم دارد محل بحث و نظر است، اما حق آناست كه براساس آيات و روايات صرف يقين و علم به مطلبي ايمان تلقي نمي شود بلكه بايد علاوه بر آن يك نوعتسليم دروني و قلبي نسبت به آن آموزه نيز وجود داشته باشد، چنان كه برخي از متكلمان شيعي بدان تصريح دارند.مثلاً فاضل قوشچي در «شرح تجريدالاعتقاد»

مي گويد: معناي تصديق بيش از علم و معرفت است [نگا: شرح تجريدالاعتقاد،انتشارات شريف رضي، قم، بي تا، ص 386 [يا شيخ طوسي معناي تصديق را علاوه بر معرفت و علم، تسليم نيز تلقي مي كند [نگا:تفسيرالتبيان، ج 2، ص 418] اما ايمان از ديدگاه قرآن عبارت است از: «علم و معرفت يقيني توأم با تسليم و خضوع در برابر حق. اما اين كه ايمانمعرفت و علم يقيني است از اين آيه استفاده مي شود كه: انما المؤمنون الذين آمنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا وجاهدواباموالهم وانفسهم في سبيل اللّه اولئك هم الصادقون در حقيقت، مؤمنان كساني اند كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده و [ديگر[شك نياورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كرده اند. اينانند كه راست كردارند{M، (حجرات، آيه 15).

اين آيه به روشني حكايتگر اين حقيقت است كه اهل ايمان كساني اند كه در ايمان به خدا و رسول ترديد و شكينداشته بدانها علم و يقين دارند. اين ويژگي با آيات ديگري كه به توصيف مشركان و كافران (كساني كه ايمان ندارند)پرداخته است بيشتر تقويت مي شود به دليل مجال اندك تنها به ذكر يك نمونه اكتفا مي شود: لا اله الا هو يحيي و يميتربكم و رب آبائكم الاولين بل هم في شك يلعبون خدايي جز او نيست، او زندگي مي بخشد و مي ميراند، پروردگار شما و پروردگارپدران شماست ولي نه، آنها [كافران] به شك و شبهه خويش سرگرمند{M، (دخان، آيات 9 - 8).

اين آيه به روشني كساني را كه به وحدانيت خداوند ايمان ندارند، فرو رفته در شك و ترديد خوانده و با مقابلهايمان نسبت به كفر، مؤمنان را كه به وحدانيت خداوند و اين

كه تنها اوست كه حيات و ممات انسان ها را در اختيار داردايمان دارند، صاحبان علم و معرفت مي شناساند.

اما ايمان صرف علم و معرفت نيست بلكه علمي است كه به زيور تسليم آراسته شده باشد و توأم با آن باشد: ولما جائهم كتاب من عنداللّه مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به فلعنةاللّه علي الكافرين و هنگامي كه از جانب خداوند كتابي كه مؤيد آنچه نزد آنان است بر ايشان آمد، و از ديرباز [در انتظارش] و كسانيكه كافر شده بودند پيروزي مي جستند ولي همين كه آنچه [كه اوصافش] را مي شناختند برايشان آمد، انكارش كردند پس لعنت خدا بر كافرانباد{M، (بقره، آيه 89).

در اين آيه به صراحت بيان شده كه علي رغم معرفت و حتي آمادگي قبلي براي قبول و پذيرش آن، ناگهان كفرورزيده از قبول آن سرباز زدند، بنابراين صرف معرفت ايمان نيست بلكه التزام قلبي و تسليم دروني نيز بايد با آنمعرفت توأم باشد تا مفهوم ايمان بر آن صدق كند. وحجدوا بها واستيفنتها انفسهم ظلما و علوا و با آن كه دلهايشانبدان يقين داشت، از روي ظلم و تكبر آن را ان

آيا مسيحي ها هم خطبه عقد ازدواج دارند؟
پرسش

آيا مسيحي ها هم خطبه عقد ازدواج دارند؟

پاسخ

الف) بلي، اما خطبه عقد آنها شبيه عقد ما نيست و شامل جملاتي است مبني بر اين كه زوجين تا پايان عمر به يكديگر وفادار مي مانند و... .

ب ) اسلام تمام ازدواج هايي را كه در اقوام و اديان مختلف بر طبق دستور آن دين يا قوم صورت مي گيرد، تحت يك قاعده كلي جايز شمرده و فرزندان آنها را حلال زاده مي داند.

مسيحيت و اسلام
دوستي دارم كه مسيحي واقعي است . نمي دانم از چه راهي او را به اسلام دعوت كنم .
پرسش

دوستي دارم كه مسيحي واقعي است . نمي دانم از چه راهي او را به اسلام دعوت كنم .

پاسخ

دقت و حساسيت جناب عالي قابل تحسين است .

شيوهء دعوت دوست مسيحي , دو روش دارد; يكي شيوهء عملي يعني پاكي وصداقت عملي و آداب معاشرت در اسلام و شيوهء اخلاقي جناب عالي مي تواند او رابه اسلام فرا خواند, مثلاً اگر مريض شد, عيادتش مي رويد و هديه مي بريد و توضيح مي دهيد به خاطر عمل به دستور اسلام چنين كرده ايد, حضرت علي 7با شخصي كليمي همسفر شد و بسيار احترام گذاشت . وقتي به سر دوراهي رسيدند, حضرت بايد از او جدا مي شد, ولي مقداري همراهي كرد, سپس اجازهء برگشتن خواست .يهودي پرسيد: چرا پيش تر جدا نشدي ؟ حضرت فرمود: دستور حضرت محمد6است كه مقداري همسفر را مشايعت كنيم . و نيز فرمود: مردم را با عمل _و نه فقط با زبان _ به راه خير بخوانيد. وقتي صداقت و ايمان و عبادت و پاكي و كمك به ديگران و احترام به والدين را بروز دهيم و اخلاق معصومان را رعايت كنيم , بدون ترديد اثر خواهد داشت .

راه دوم , روش نظري است . بهترين شيوهء دعوت اين است كه سايتي را معرفي نماييد و يا كتاب هاي اسلامي را كه جالب است , از اسلام بخواند. پس از مسلمان شدن تا مدتي خيلي آسان و ساده بگيريد تا ايمانش محكم شود.

1 يك سايت قابل اطميناني به نام ذرح درچح چس چح ح خذچذژخسسسمتون انگليسي دارد.

سايت ذچخ ژرذچذژخسسس..:زس س خ مربوط به شخصي به نام ميزا غلام احمد, رهبر

گروه احمديه است و انجمني موسوم به انجمن اشاعتي اسلام يا گروه مجمع احمديه دارند و در لاهور مستقرند, ولي گروهي از آنها در اروپا و آسيا وشمال امريكا پراكنده اند. اين گروه از گمراهان و عوامل استعمار و به هيچ وجه قابل اعتماد نمي باشند.

قرآن مجيد را از سايت س حرس حر ژررر رچژس ز دريافت داريد و به آن اعتماد داشته باشيد.

آيا مسيحيت راهي آسان براي رسيدن به كمال و قرب الهي است؟
پرسش

آيا مسيحيت راهي آسان براي رسيدن به كمال و قرب الهي است؟

پاسخ

در ابتدا پرسش بسيار عجيب مي نمايد كه چگونه مي تواند ديني كه نسبت به آئين پس از خود ناقص است، در رساندن انسان به كمال و قرب الهي كه هدف اساسي اديان است، موفق تر و آسان تر باشد؟ اما هنگامي كه انسان با تبليغات مسيحيان و به آموزه ها و احكام مسيحيت برخورد مي نمايد، هدف از اين گفته را متوجه مي شود كه چرا چنين بيان مي شود؟

در دين مسيحيت فعلي ما با احكام و تكاليف چنداني برخورد نمي كنيم، همه چيز در آن به آساني حل مي شود و با تسامح و تساهل از كنار هر چيزي مي گذرد اما آيا مسيحيت واقعي چنين بوده است؟ آيا آن چه را كه حضرت عيسي به پيروان خود گفته بود، اين است كه شما بدون سعي و تلاش مي توانيد به كمال و قرب الهي برسيد؟ ايا برخلاف حكم الهي در قرآن سخن گفته است كه مي فرمايد: "ليس للانسان الا ما سعي؛ (1) براي هيچ انساني نيست مگر به همان اندازه كه كوشش و تلاش نموده است"؟ واقعيت اين است كه اين مسئله برخلاف تعاليم حضرت مسيح و برخلاف عقل سليم است.

چيزي كه به نام مسيحيت امروز وجود دارد، جز فاصله گرفتن از پيام پيامبر آسماني نيست.

حضرت مسيح فرمود كه من نيامده ام تا تورات را باطل سازم، بلكه مي خواهم آن را به كمال برسانم. اين نكته حتي در انجيل وجود دارد. بدين ترتيب تمام آنچه از احكام و تكاليف در دين يهود وجود داشته، در مسيحيت وجود دارد،

به اضافه تكاليفي كه حضرت مسيح فرموده است. هنگامي كه به تكاليف ديني يهود نگاه مي كنيم، متوجه مي شويم كه وظايف سنگين در آن فراوان است، كه به عنوان نمونه مي توان به موارد ذيل اشاره كرد: سنگسار در ازاي عبادت شرك آلود، كشتن تمامي افراد بيگانه، كشته شدن در ازاي بي احترامي به پدر و مادر، كشته شدن در ازاي كار كردن در روز شنبه و...

در دين مسيحيت همه اين احكام معتبر است، به اضافه چيزهايي مانند رهبانيت و ترك ازدواج كه منطقي نبوده و اصولا به طور عام قابل پياده شدن نيست.

اما امروزه در دنياي مسيحيت اين احكام و تكاليف به كلي ناديده گرفته مي شود و يا فقط عده اي خاص كه تارك دنيا و راهب شده اند، به اين تكاليف توجه نموده و عمل مي كنند و در واقع مسيحيان واقعي چنين افرادي هستند.

بنابراين آنچه در تبليغات وانمود مي شود كه مسيحيت راه و شريعت آسان براي رسيدن به خدا است، كاملا نادرست است.

در عين حال اين باور از نظر آيات و عقل سليم كاملا مردود است. در آيات تنها در نتيجه سعي و تلاش مي توان به كمال و قرب الهي رسيد.

نابرده رنج گنج ميسر نمي شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

از پيشوايان معصوم (ع) آمده كه : "بهشت با سختي ها پيچيده شده و دوزخ با شهوات" هر عمل نيك اگر چه ذره اي باشد، انسان پاداش و كيفر آن را مي بيند. هيچ گاه كار نيك و بد با هم يكسان نيستند.

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر كاي نور چشم من به جز

از كشته ندروي

انسان بايد براي رسيدن به مقام قرب الهي ، راه هاي بسيار را طي نموده و با سختي ها و مشكلات بسياري آزموده مي شود. پس از موفقيت در آزمون ها و عبور از سختي ها و در افتادن با ديوان و ددان و پشت كردن به هواهاي نفساني و پشت سر گذاشتن وادي هاي بسيار است كه به مقام قرب الهي مي رسد.

نازپرورده تنعم نبرد ره به جاي عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد

تا شدم حلقه به گوش ميخانة عشق هر دم ايد غمي از نو به مبارك بادم

الا يا ايها الساقي ادركاسا و ناولها كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها

انسان موجودي است كه تنها در سايه آزموده هاي الهي (كه احكام و تكاليف از آن جمله اند) كه در دنيا واقع شده و با موفقيت و سربلندي از آزمون ها مي تواند به بالاترين مراتب كمال دست يابد، همانند فلزي كه در كوره هاي مختلف، حرارت و آب ديده مي شود تا سرانجام فلز خالص به دست آيد. هر چه بيشتر حرارت ببيند و از صافي هاي بيشتري رد شود، خالص تر مي شود.

البته اين بدان معنا نيست كه اگر انسان به بالاترين مرتبه دست نيافته ، بدبخت و شكست خورده باشد، بلكه انسان ها متفاوت اند، و هر يك از آن ها مي تواند به مراتبي از كمال و قرب الهي نائل شود. هر چه تلاش و مجاهدت و موفقيت در آزموه هاي الهي بيشتر باشد، قرب به حق تعالي بيشتر است.

اين سخنان در صورتي است كه حقيقت مسيحيت را دست نخورده و تحريف نشده بدانيم ، اما

گر دقيق تر به مسئله نگاه كنيم، مسيحيت فعلي نه تنها آسان تر و بهترين راه براي رسيدن به سعادت و كمال نيست، بلكه حتي در حد دين مسيحيت واقعي (كه نسبت به دين اسلام ناقص تر است) موفق نمي باشد و نمي تواند به سعادت و قرب الهي برساند.

وجود جعل و تحريف در اين آيين انجيل كه به وسيله حواريون پس از عروج حضرت عيسي نوشته شد ، كاملا مشهود است. در طول تاريخ بر اثر عدم اهتمام مردم به حفظ و نگهداري صحيح اين كتاب ، قسمت هايي از آن گم شده است. متأسفانه اين آيين آسماني از جمله ادياني است كه از دستبرد زمان و تحريف سودجويان و فتنه منحرفان در امان نمانده و در موارد بسياري دچار اشتباه و نقصان شده است. در نتيجه امروز ديگر حتي نمي توان بر اين آيين به عنوان طريقي براي كمال و قرب الهي پاي فشرد و آن را پذيرفت ، تا چه رسد به آسان ترين و بهترين راه.

پي نوشت ها :

1 - نجم (53) آيه 39.

فرق دين اسلام و مسيحيت چيست
پرسش

فرق دين اسلام و مسيحيت چيست

پاسخ

1. اسلام كامل ترين شريعت آسماني كه در قرن ششم ميلادي به وسيله حضرت محمد بن عبدالله آخرين فرستاده الهي براي بشريت آورده شد.

دين اسلام ديني جهاني است چنانكه خداوند مي فرمايد: "و ما أرسلن_َك إلاّ كافّة للنّاس (سبأ، 28) ما تو را جز براي همه مردم نفرستاديم " و "پيامبر اسلام براي تمام جهانيان ارسال شده است " (اعراف 59) با آمدن ايشان كسي نمي تواند از دين ديگري پيروي كند. چنانكه خداوند مي فرمايد: "و من يبتغ غير الإسل_َم دينا فلن يقبل منه و هو في الأخرة من الخ_َسرين (آل عمران 58) و هر كس جز اسلام آييني براي خود انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد، و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود"

اصول دين اسلام توحيد، نبوت و معاد است چنانكه عدل و امامت اصول مذهب حقّه شيعه است

و فروع دين اسلام عبارتند از: نماز، روزه حج جهاد، خمس زكات امربه معروف نهي ازمنكر، تولّي و تبرّي كليات دين اسلام در قرآن آمده و توضيح و تبيين جزئيات آن در زمان حيات پيامبر خدا به پيامبر واگذار شده بود چنانكه خداوند مي فرمايد: "و أنزلنا إليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل إليهم و لعلّهم يتفكّرون (نحل 44) و ما اين ذكر (قرآن را بر تو نازل كرديم تا براي مردم آنچه را به سوي ايشان نازل شده است توضيح دهي و شايد كه انديشه كنند" اين مسئوليت پس از پيامبر به ائمه و پس از آنها مسئوليت بيان احكام شريعت به فقهاي جامع الشرايط واگذار شده است تا با توجه به آيات قرآن و روايات ائمه معصومين مردم را هدايت كنند.

2. مسيحيت مسيحيت شريعت

حضرت عيسي غ است كه براي بشريت آورده شد.

معارف مسيحيت كتاب مقدس مسيحيان انجيل است ولي در حال حاضر حتي اگر انسان بخواهد معارف حقيقي الهي مسيحيان را هم كه به دست بياورد شايسته است به معرفي انجيل از زبان قرآن نگاه كند زيرا انجيل فعلي نيز متأسفانه تحريف شده و نسبتهايي همچون جسم بودن را به خداوند داده است ( انجيل يوحنا، باب اول شماره 2 و 15 / تفسير تبيان شيخ طوسي ج 1، ص 479، نشر دار احيأ تراث / تفسير الميزان علامه طباطبايي ج 3، ص 314 _ 322، نشر دارالكتب / نگرش تطبيقي بر قرآن و انجيل مجله پژوهشهاي قرآني شماره 13 _ 14 و 15 _ 16، مركز فرهنگ و معارف قرآن )

بنابراين اگر شما مي خواهيد درباره حضرت مسيح غ و مادرش مريم چيزي بدانيد، بهترين كتاب در اين زمينه قرآن است نه انجيل زيرا قرآن تنها كتاب آسماني و سخن خداست كه بدون كم و زياد محفوظ مانده و به دست ما رسيده است چون حفظ و نگهباني از آن را خود خداوند به عهده گرفته كه مي فرمايد: "انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحَفظون (حجر،9) ما قرآن را نازل كرديم و خود، حافظ و نگهبان آن هستيم ولي آنچه به نام انجيل معروف شده و در دست مسيحيان است كتاب آسماني حضرت مسيح نيست زيرا طبق تصريح مورخان مسيحي و گواهي انجيلها و ساير كتابهاي آنها، "انجيل كتاب آسماني حضرت مسيح از بين رفته و امروز در دست نيست و تنها بخشهايي از آن _ كه در حافظه ياران او بوده _ مدتها بعد از حضرت مسيح نوشته شده

است كه آن هم متأسفانه آميخته با خرافات و افكار يارانش شده است (اقتباس از تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 2، ص 423 _ 425 و ج 23، ص 391، دارالكتب الاسلامية )

از آيات قرآن كريم استفاده مي شود كه دين خدا يكي است و آن اسلام (تسليم حق شدن و فرمانبرداري از حق تعالي است مانند:

1. "إن ّ الدين عند الله الاسل_َم (آل عمران 19.) دين در نزد خدا اسلام است "

2. خداوند، درباره حواريون حضرت عيسي غ مي فرمايد: "به حواريون وحي فرستادم كه به من و فرستادة من ايمان بياوريد. آنها گفتند: ايمان آورده ايم و گواه باش كه ما مسلمانيم "(مائده 111.)

3. حضرت نوح غ به قوم خود فرمود: "أمرت أن أكون من المسلمين (يونس 72.) من مأمورم كه از مسلمانان باشم "

البته شريعت پيامبران متفاوت است "لكل ّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً."(مائده 48.)

خداوند متعال به مقتضاي تكامل تدريجي بشر، در هر زمان شريعتهاي كامل تري را براي او قرار داده تا به مرحله نهايي تكامل _ كه شريعت حضرت محمد9 است _ رسيده و معيار در پذيرش دين الهي در هر زمان قبول شريعت و اطاعت از پيامبر همان زمان است

"اسلام علاوه بر اين كه نام دين الهي در تمام زمانها است نام آخرين و برترين آيين و شريعت يعني شريعت حضرت خاتم الانبيأ9 نيز هست (اقتباس از قاموس قرآن سيدعلي اكبر قرشي ج 4، ص 16 و 17، دارالكتب الاسلاميه / الميزان علامه طباطبايي ج 5، ص 350 _ 352، نشر اسماعيليان )

در برخي از آيات ِ قرآن كريم مقصود از "واژه اسلام دين الهي است مانند آياتي كه ذكر شد و در برخي ديگر از

آيات مقصود، شريعت پيامبر خاتم است مانند: آيه 17 سوره حجرات كه خطاب به پيامبر مي فرمايد: "آنها بر تو منّت مي نهند كه اسلام آورده اند. بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد; بلكه خداوند بر شما منّت مي نهد كه شما را به سوي ايمان هدايت كرده است .. ." و آيه 14 همين سوره

مهمترين تفاوت دين اسلام با مسيحيت فعلي اين است كه

1. احكام اسلام از هر گونه تحريف و تبديل مصون است چنان كه قرآن نيز به آن تصريح كرده و مي فرمايد: "إنّا نحن نزّلنا الذكر و إنّا له لحَفظون (حجر، 9.) ما خود اين كتاب را فرود آورديم و خود نيز نگهبان آن هستيم "; ولي احكام اديان ديگر دچار تحريف شده است

2. اسلام تنها ديني است كه تاريخ ثابت و محفوظ دارد; ولي اديان ديگر تاريخ مستند و قابل قبولي بجز تأييدهاي قرآن ندارند; بويژه دين زرتشت كه حتي آسماني بودن آن مورد ترديد است و تاريخ مشخص و مدون يقيني ندارد.

3. جامعيت اسلام را هيچيك از اديان ديگر ندارند; چرا كه در همه شئون زندگي از رابطه فرد با خدا گرفته تا روابط اجتماعي افراد، روابط خانوادگي روابط انسان و جهان مداخله كرده است (مجموعة آثار شهيد مطهري ج 3، ص 195 _ 196.)

چرا پيروان عيسي از ايشان و گفته هاي ايشان پيروي نمي كنند؟
پرسش

چرا پيروان عيسي از ايشان و گفته هاي ايشان پيروي نمي كنند؟

پاسخ

انجيل موجود نزد پيروان حضرت مسيح تحريف شده است ضمن آنكه پيروان آن دين هم پايبند به آن نمي باشند. البته اين مسأله در پيروان اديان ديگر هم ديده مي شود؛ لكن در اديان موجود غير از اسلام به سبب تحريف ودوري از واقعيات زمينه پايبند نبودن پيروان به دين وجود دارد؛ مثلاً ديني كه علم را شجرة ممنوعه مي داند و داستان كشتي گرفتن خدا با مسيح ع راتعريف مي كند، چگونه انتظار دارد نسل روشن و آگاه امروزين را پايبند خودكند.

در دين مسيح امام علي (ع ) چه جايگاهي براي علما دارد؟
پرسش

در دين مسيح امام علي (ع ) چه جايگاهي براي علما دارد؟

پاسخ

جايگاه و شايستگي امام علي(ع)، نه تنها از طرف صاحب نظران شيعه، بلكه از طرف همه فرقه ها و مذاهب اسلامي و غير اسلامي بيان شده است.

علامه محمدتقي جعفري مي گويد: «در نتيجه تحقيقات و بررسي هاي همه جانبه اي كه از آغاز ظهور اسلام تاكنون درباره شخصيت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) - چه به وسيله مشاهده كنندگان معاصر او و چه بعدها به وسيله متفكران صاحبنظر اسلامي و ديگر ملل -صورت گرفته، اين حقيقت پذيرفته شده است كه شخصيت علي(ع) چنان كه در قلمرو مكتب هاي الهي در رديف پيامبراني مانند ابراهيم، موسي و عيسي و محمد قرار دارد؛ همچنان در قلمرو پيشتازان كاروانيان انساني - كه تكامل در انسانيت را هدف گيري نموده اند - در صف اوّل جايگرفته است»، (شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 170).

اين مسأله در مورد امام علي(ع)، از زبان مبارك پيامبر اسلام(ص)، نيز وارد شده است: «هر كس مي خواهد به حضرت آدم در علمش، به نوح در تقوايش، به ابراهيم در بردباريش، به موسي در هيبتش و به عيسي در عبادتش بنگرد، به علي بن ابيطالب نگاه كند»،(شرح تجريد ملاّ علي قوشچي، باب امامت، به نقل از شرح نهج البلاغه، محمدتقي جعفري، ج 1، ص 201).

اميرالمؤمنين(ع) در ميان تمامي انديشمندان بشري - در گذشته، حال و آينده - جايگاه ويژه اي دارد؛ زيرا ايشان تنها كسي است كه نماينده كلّ تاريخ بشري و حامل رسالت هاي الهي پيامبران(ع) است؛ براي نمونه عباراتي چند از سخنان انديشمندان مسيحي - كه در عظمت امامعلي(ع) بيان نموده اند - در اين جا بيان مي گردد:

1. جبران خليل جبران (نويسنده پر شور و مواج

مسيحي) در مورد امام علي(ع) مي فرمايد:

«به عقيده من فرزند ابيطالب اولين عرب بود كه ملازمت و مجاورت روح كلي را گزيد و با آن دمساز و همراز شب گرديد. او نخستين عربي بود كه دولبش آهنگ ترانه روح كلي را به گوش مردم منعكس ساخت كه پيش از آن اين نغمه را نشنيده بودند. بدين جهت در ميانراه هاي پر فروغ بلاغت او و تاريكي هاي گذشته خود، حيران ماندند. پس هر كس شيفته و دلداده او گشت، شيفتگي و دلدادگيش به رشته هاي فطرت بسته است و هر كس با او دشمني نمود، از فرزندان جاهليت است، (عبدالفتاح عبد المقصود، الامامعلي بن ابيطالب، ج 1، مقدمه).

2. جرج جرداق (از برترين نويسندگان مسيحي عرب) مي گويد: «نزد حقيقت و تاريخ، يكسان است او را بشناسي يا نشناسي، تاريخ و حقيقت گواهي مي دهند كه او وجدان بيدار و قهّار شهيد نامي، پدر و بزرگ شهيدان علي بن ابيطالب، صوت عدالت انساني، شخصيت جاويدانشرق است.

اي جهان! چه مي شد اگر هر چه قدرت و قوه داري به كار مي بردي و در هر زمان «عليّ» اي با آن عقلش، با آن قلبش، با آن زبانش و با آن ذوالفقارش به عالم مي بخشيدي؟!، (جرج جرداق، امام علي صداي عدالت انساني، به نقل ازكتاب امام علي، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ص 18).

3. ميخائيل نعيمه (نويسنده مسيحي و صاحب نظر و متفكر عرب) مي گويد: «هيچ مورخ و نويسنده اي، هر انداره هم كه نبوغ و رادمردي ممتاز برخوردار بوده باشد، نمي تواند قيافه كاملي از انسان بزرگي مانند پيشوا علي(ع) در مجموعه اي كه حتي داراي هزار صفحه باشد ترسيمكند و دوراني پر از رويدادهاي بزرگ، مانند دوران او

را توضيح بدهد و...، (صوت العدالة الانسانيه، ص 7؛ به نقل از شرح نهج البلاغه، محمدتقي جعفري، ج 1، ص 174).

براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك:

1. شرح نهج البلاغه، محمدتقي جعفري، ج 1.

2. امام علي صداي عدالت انساني، جرج جرداق{J

اگر مسيحيت تحريف نمي شد آيا نيازي به آمدن پيامبر اسلام بود؟ چرا؟
پرسش

اگر مسيحيت تحريف نمي شد آيا نيازي به آمدن پيامبر اسلام بود؟ چرا؟

پاسخ

تجديد رسالت و ظهور پيامبران جديد، علل متعددي دارد. يكي از اين علل مسأله تحريف، تغيير و تبديل هايي است كه در تعليمات و كتاب هاي پيامبران پيشين رخ داده است. در نتيجه آن كتاب ها و تعاليم گذشته، صلاحيت خود را براي هدايت مردم از دست داده بودند. اما اين،تنها علت آمدن پيامبران جديد، نيست تا بگوييم در صورت عدم تحقق تحريف؛ ديگر نيازي به آمدن پيامبر جديد نبود (هر چند همين امر هم در مورد مسيحيت اتفاق نيفتاده و اين دين به شدّت دستخوش تحريف شده است)؛ بلكه تجديد رسولان و آمدن پيامبران _ به ويژه آمدن پيامبرخاتم حضرت محمد(ص) _ علت هاي ديگري هم دارد؛ از جمله عمق بخشيدن به تعاليم پيامبران گذشته و نيز تكميل و افزودن آنچه كه در گذشته، زمينه ابلاغ و تعليم آن وجود نداشته است.

براي آگاهي بيشتر ر.ك: ختم نبوت، شهيد مطهري.{J

با توجه به آيه 5 سوره مائده , معاشرت با مسيحياني كه در ايران اقامت دارند چه حكمي دارد؟
پرسش

با توجه به آيه 5 سوره مائده , معاشرت با مسيحياني كه در ايران اقامت دارند چه حكمي دارد؟

پاسخ

احكام شرعي كه به وسيله فقها استنباط مي شود با توجه به مجموع آيات و روايات و ادله هر مسأله است و وجود يك آيه به تنهايي همواره دليل حكم نيست، بلكه رواياتي كه در تفسير آن آمده مي تواند راه گشا باشد و نسبت به اهل كتاب و پيروان آيين مسيحيت گرچه خدا راقبول دارند ولي چنان چه از بعضي از آيات قرآن كريم استفاده مي شود آنها نيز گرفتار نوعي از شرك هستند؛ از جمله اعتقاد به اقنوم هاي سه گانه (پدر پسر و روح القدس) دارند. نجاست كافران و مشركين يك نوع آلودگي باطني و معنوي است كه آثار آن به جسم آنها نيز سرايت كرده ويك فايده پرهيز از آنها حفظ عقايد و اخلاق بسياري از مردم مي باشد كه با آميزش و معاشرت با افراد منحرف و گمراه تحت تأثير قرار گرفته و منحرف مي شوند و اين مطلب تازگي ندارد. به همين دليل مصلحين و دلسوزان به افراد معمولي سفارش مي كنند كه از معاشرت با افراد گمراه ومنحرف دوري كنند تا از انحراف و گمراهي محفوظ باشند كه اين موضوع در اسلام به صورت حكم نجاست بيان شده است و گذشته از اين نوعا پيروان اديان ديگر از بسياري از آلودگي ها مثل خون گوشت خوك و مشروبات الكلي اجتناب نمي كنند و طبعا تمام زندگي آنها آلوده مي باشدو براي حفظ مسلمانان از اين آلودگي ها اسلام اين دستور را داده است و بعضي از فقها به ويژه بسياري از مراجع عصر حاضر مانند آيت اللّه حكيم (ره) آيت اللّه تبريزي

آيت الله فاضل و مقام معظم رهبري فتوا به طهارت اهل كتاب، در صورتي كه مشرك نباشند داده اند و تنها نجاست آنهارا نجاست ظاهري مي دانند كه بر اثر آلوده شدن به نجاسات مانند خون مشروبات الكلي و ... پيدا مي شود و اگر كسي علم پيدا كرد كه بدن آنها با اين نجاسات آلوده نشده يا علم به آلوده بودن بدن آنها پيدا نكرد پاك مي باشند. و در برخي از تفاسير طعام در آيه شريفه به حبوبات و ميوهتفسير شده كه به نظر همه اشكال ندارد.

براي توضيح بيشتر ر.ك: تفسير نمونه، ج 4، ذيل آيه شريفه مراجعه فرماييد.{J

آيا يهوديت و مسيحيت دينهاي كامل و راهنمايي نبودند كه اسلام فرستاده شد؟ حرف خداوند كه ناقص نبوده كه اكنون يك مسيحي را دعوت به اسلام ميكند.
اشاره

اگر بگوييم مسيحيت تحريف شده چرا خداوند از آن همانند قرآن محافظت نكرد اگر بگوييم در هر زمان يك دين بوده است چگونه تا

پرسش

آيا يهوديت و مسيحيت دينهاي كامل و راهنمايي نبودند كه اسلام فرستاده شد؟ حرف خداوند كه ناقص نبوده كه اكنون يك مسيحي را دعوت به اسلام ميكند.

اگر بگوييم مسيحيت تحريف شده چرا خداوند از آن همانند قرآن محافظت نكرد اگر بگوييم در هر زمان يك دين بوده است چگونه تا قبل از اسلام دين هاي مختلفي بوده است و به يك باره اسلام تا آخر الزمان تثبيت شد؟ آيا نمي شد اسلام از همان اول به عنوان تنهاترين و كاملترين معرفي مي شد و اين همه اختلاف وجود نداشت؟

پاسخ

نخست بايد دانست گاهي منظور از «ناقص» كاستي در بيان يك آموزه است به اين معناي آموزه هاي شريعت هاي گذشته ناقص نبوده است. اما گاهي منظور از «ناقص» عدم بيان مطالب افزون تر و كاملتر است اگر چه مطالب قبلي نيز درست بوده است. مانند اين كه در كلاس سوم ابتدايي ضرب 4 = 2 * 2 را آموزش مي دهند اما در كلاس دبيرستان اتحادهاي جبري را آموزش مي دهند طي دوران هاي تاريخي بي شباهت به طي دوران هاي تحصيلي نيست.

اما از آنجا كه قرآن علاوه بر ظاهر لفظ داراي لايه هاي بسيار عميق معنا مي باشد و در كنار آن وجود امامان به عنوان بيانگر آيات و تبيين كننده خواسته خدا از بشر تا آخر زمان وجود دارند نيازي به متن جديد نيست.

و اما اين كه اگر پيامبر اسلام(ص) در دوران هاي گذشته مبعوث مي شد و قرآن تنها كتاب آسماني بود ديگر اختلافي پيش نمي آمد. فرض غير واقعي است. زيرا بروز اختلاف در ميان همه اقوام و پيروان اديان به

خاطر انگيزه هاي مختلف به طور طبيعي پيش مي آيد چنان كه خود مسيحيان چندين فرقه مي باشد و حتي پيروان قرآن نيز فرقه هاي مختلف هستند.

براي توضيح بيشتر توجه شما را به متن زير جلب مي كنيم:

براي پاسخ به اين سؤال از دو راه كلي (عقل و آيات قرآن كريم)، مسأله را پي مي گيريم.

يك. راه عقل

براي داوري در مورد حقانيت يك دين و عدم حقانيت اديان ديگر، بايد ابتدا با اصول عقايد و آموزه هاي اديان آشنا شد و آن گاه آن را به وسيله عقل _كه حجت دروني انسان است_ محك زد. ما در چنين مراجعه اي، اصول عقايد و معارف دين اسلام را مبتني بر ادله و براهين متقن و يقيني عقلي مي يابيم؛ يعني، يكايك اين اصول به وسيله براهين متعدد يقيني اثبات مي گردد. با وجود براهيني كه درباره اصل توحيد اقامه مي شود، اديان و مكاتب غيرتوحيدي _كه اعتقاد به ثنويت (دوخدايي)، تثليث (سه خدايي) يا چند خدايي از اركان اعتقادي آنها محسوب مي شود_ ابطال مي گردد. در همين زمينه، آنچه كه از ادله يقيني عقلي بر نفي جسميت يا رؤيت خداوند اقامه مي شود، مكاتب و مذاهبي را كه مبتني بر چنين عقايدي هستند، رد مي كند. در خصوص دو دين بزرگ يهوديت و مسيحيت، نيز با همين حجت دروني؛ يعني، احكام و براهين يقيني عقل، اگر به بررسي آموزه هاي اين دو دين بنشينيم، به نتيجه مشابه ساير مكاتب خواهيم رسيد.

در خصوص اديان الهي و آسماني بايد گفت كه حقيقت و گوهر همه آنان، دعوت به انقياد و تسليم در برابر خداوند متعال است، لكن دستور العمل هاي مربوط به چگونگي تأمين سعادت دنيوي و اخروي انسان، كه

در اصطلاح از آن به «شريعت» ياد مي شود، متفاوت است؛ يعني، با توجه به اختلاف زمان و مكان و مخاطب اين دستورالعمل ها، مراحل مختلي را گذرانده و متناسب با آن رو به تكامل بوده است. علاوه بر اين، اصول عقايد و گوهر اديان نيز در مقام بيان و تبيين از عمق و تفصيل بيشتري برخوردار گرديده است. در حقيقت، دين توحيدي واحد است و شرايع متعدد است: «ان الدين عند الله الاسلام» آل عمران (3)، آيه 19.«به درستي كه دين در نزد خدا اسلام (تسليم در برابر حق) است».

با ظهور هر پيامبري شريعت قبلي پالايش يافته و در شكل كامل تري عرضه شده است. از اين رو پيامبران همه مبلغ دين واحد بودند، و به همين جهت، يكي پس از ديگري مژده آمدن پيامبر جديد را مي دادند و به اين مطلب در كتاب مقدس يهوديت و مسيحيت تصريح شده است.تورات، كتاب هوشيع نبي 9:5_10..

بنابراين پيروي صحيح از آيين يهود، با آمدن حضرت عيسي، در تبعيت از ايشان خواهد بود و پيروي صحيح از آيين مسيح با ظهور پيامبر اسلام، در تبعيت از حضرت نبي اكرم خواهد بود. در نتيجه، تفاوت شرايع آسماني به معناي درجات متكامل از يك راه و يك حقيقت است. با توجه به اين بيان عقل، با قطع نظر از مسأله تحريف در شرايع گذشته، حكم به لزوم پيروي از جامع ترين و كامل ترين پيام و دستورالعمل الهي كه در آخرين شريعت (اسلام) متجلي شده است، مي نمايد. همچنين عقل، در بررسي آموزه هايي كه توسط يهوديت و مسيحيت امروزي تبيين مي شود، آنها را مخالف با براهين يقيني خود مي يابد. اعتقاد به تثليث،رساله اول به قرنتيان

8:6 و انجيل يوحنا: 5/20 تجسم و رؤيت،همان و سفر پيدايش، 32:24 _ 30)... اموري است كه براهين عقلي آن را از هيچ مكتب و مذهبي نمي پذيرد؛ بلكه آن را نشانه عدم حقانيت و در واقع تحريف آنها مي داند. به پاره اي ديگر از تحريفات صورت گرفته در اين دو دين بزرگ اشاره اي گذرا مي كنيم تا بر اساس حكم عقل، خود داوري كنيد:

تحريفات مسيحيت و يهود

1. اتهامات ناروا به پيامبران؛ علاوه بر رسوخ تحريفات بنيادي و اعتقادي در كتاب مقدس، پاره اي اتهامات ناروا و غيراخلاقي به بعضي از پيامبران نسبت داده شده است كه قلم از بيان آن شرم دارد، ر.ك: انجيل يوحنا، 2:1_11، سفر تكوين، 19:30 _ 38 و براي آشنايي بيشتر ر.ك: انيس الاعلام، ج 3 و بشارات عهدين، محمد صادقي، ص 73 و 177؛ در حالي كه براهين عقلي لزوم عصمت پيامبران را اثبات مي كند.

2. وجود افسانه ها؛ وجود افسانه هاي بي پايه در كتاب مقدس، يكي ديگر از جنبه هاي تحريف آن است؛ از جمله مي توان به كشتي گرفتن حضرت يعقوب با خدا و غلبه اي او بر خدا، اشاره كرد.سفر پيدايش، 32:34_30

3. گناه فطري؛ مسيحيان معتقدند، آدم در بهشت به گناه آلوده شد و اين گناه به همه فرزندان او نيز منتقل مي شود؛ يعني، انسان بالفطرة گناه كار است و هرگونه تلاش و عمل انسان در رهايي از اين خطا، سودي نخواهد بخشيد و تصليب و به دار كشيده شدن حضرت عيسي(ع)، كفاره گناه فطري انسان است.

4. تقويت ظلم؛ يكي ديگر از آموزه هاي نامعقول كتاب مقدس، توجيه ظلم و ستم و دعوت به سكوت در برابر حاكمان ظالم، به بهانه اين است كه آنان حاكم و سايه

خدا در زمين اند.انجيل متي، 5:38 و اكثر نامه هاي پولس به روميان.

وجود اين گونه آموزه هاي غيرعقلاني در كنار طرح مسأله تثليث و تجسيم و وجود تناقضات متعدد در متن كتاب مقدس، در كتاب «انيس الاعلام»، ج 2، 125 مورد تناقض موجود در كتاب مقدس مورد بررسي قرار گرفته است. دليل بر عدم حقانيت مسيحيت و يهوديت امروزي است.

خلاصه سخن اينكه راه شناخت حقانيت دين اسلام و عدم حقانيت ساير اديان و شرايع، مراجعه به آموزه هاي آنها و داوري است. اگر كسي مراجعه كند، خواهد يافت كه اسلام در سه وادي «عقايد»، «اخلاق و فضايل» و «احكام فردي و اجتماعي»، نه تنها كامل تر از ساير اديان بلكه قابل مقايسه و طرف نسبت با آنها نيست و در تمام دوره زندگي بشر، عقايد و شريعتي به اين جامعيت و عمق و اتقان و استواري بر بنيان عقل، وجود ندارد.

امام خميني(ره) در اين زمينه، در كتاب چهل حديث مي نويسد: «اثبات حقانيت دين اسلام، احتياج به هيچ مقدمه ندارد جز نظر كردن به خود آن و مقايسه بين آن و ساير اديان و شرايع».چهل حديث، امام خميني، شرح حديث دوازدهم، ص 201.

در پايان اين بخش، به اين نكته اشاره مي كنيم كه داوري عقل و سنجش و حكم عقل به حقانيت دين اسلام و عدم حقانيت ساير اديان، خود دليلي بر نفي پلوراليزم است.

دو. راه آيات

آيات قرآني علاوه بر دلالت بر انحصار دين حق در اسلام و در نتيجه نفي پلوراليسم و تكثرگرايي ديني، به صراحت با برخي از اصول و مباني پلوراليسم مخالف است و آن را ابطال مي كند. مجموع آيات در اين زمينه را در سه بخش قرار مي دهيم:

1.

آياتي كه بر صراحت، تنها اسلام را دين حق و صراط مستقيم معرفي مي كند و عقايد پيروان ساير اديان را باطل معرفي كرده و آنان را به پيروي از اسلام دعوت مي كند.

_ (و من يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخسرين) آل عمران (3)، آيه85.

_ (و لن ترضي عنك اليهود و لا النصاري حتي تتّبع ملّتهم، قل ان هدي الله هو الهدي و لئن اتّبعت اهوائهم بعد الذي جاءك من العلم مالك من الله من ولي و لا نصير) بقره (2)، آيه 120.

_ (و قالت اليهود عُزير ابن الله و قالت النصاري المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الّذين كفروا من قبل قاتلهم الله اني يؤفكون) توبه (9)، آيه 30.

و آيات فراوان ديگر كه شما را به قرآن كريم ارجاع مي دهيم: سوره آل عمران(3)، آيه 61 (مباهله با مسيحيان)؛ سوره توبه (9)، آيه 32 و 31؛ سوره نساء(4)، آيه 157و 171؛ سوره مائده(5)، آيه 51 و 73؛ سوره فتح ( )، آيه 28؛ سوره صف ( )، آيه 9؛ سوره مريم( )، آيات 91 _ 88؛ سوره بقره (2)، آيه 79.

2. آياتي كه با مبناي شكاكيت و نسبيت گرايي و عدم امكان دستيابي به حقيقت _كه از مباني و پيش فرض هاي پلوراليزم ديني است_ در تضاد و تقابل است و نشان مي دهد كه از ديدگاه قرآن، به هيچ وجه شكاكيت و نسبيّت مورد پذيرش نيست و رسيدن به حقيقت امكان پذير است. اين آيات عبارت است از:

الف. آياتي كه شكاكان را مورد سرزنش قرار مي دهد. سوره نحل / 66؛ جاثيه / 32.

ب. آياتي كه ادله انبيا را روشن و آشكار، و شكّ شكاكان

را بي وجه معرفي مي كند. سوره ابراهيم / 10 _ 9.

ج. آياتي كه امر به تبعيت از علم و يقين و اجتناب از پيروي از ظن و گمان و شك دارد.سوره اسراء / 36 و سوره يونس / 36 و سوره نجم / 28.

3. پلوراليزم ديني، بر اساس برخي از مباني جديد هرمنوتيك استوار است كه مي پندارد، عبارات و متون ديني صامت، يعني، خالي از معاني اند و قهرا هر نوع شناختي از دين، كاملاً شخصي مي باشد. آيات و روايات بسياري با اين مبنا به صراحت مخالفت دارند:

_ (و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط) «كتاب و ميزان را نازل كرديم تا مردم به قسط و عدل قيام كنند»{M، حديد / 25. اگر هر كسي بر اساس صامت بودن قرآن، برداشتي از آن داشته باشد، معيار تمييز بين عدالت و ظلم در قرآن وجود نخواهد داشت و به تبع اقامه عدل بر اساس آن معيار واحد در جامعه، ممكن نخواهد شد.

_ (و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي ء) «اين كتاب (قرآن) را بر تو فرستاديم تا حقيقت هر چيز را بيان كند».{M سوره نحل / 89.

_ (و تلك حدود الله يبينها لقوم يعلمون) «اين است احكام خدا، بيان مي كند آن را براي قومي كه دانا هستند».{Mسوره بقره / 230.

_ (لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي) «هيچ اكراهي در دين نيست به درستي كه راه هدايت از گمراهي، روشن گرديد».{Mسوره بقره / 256.

آيات بالا، قرآن كريم را بيان كننده راه راست از گمراهي و نشانگر حدود الهي و بيانگر هر چيز، معرفي مي كند و اين با مبناي هرمنوتيك جديد، يعني، خالي بودن عبارات

و متون از بار معنايي و تأثيرپذيري از دانش هاي بشري و در نتيجه شخصي بودن برداشت ها از عبارت (و نه معرفتي بودن اين برداشت ها) ناسازگار و درست در نقطه مقابل است.

حاصل سخن

با مراجعه به حكم عقل و آيات قرآن كريم، به هيچ وجه پلوراليسم و كثرت گرايي ديني، به معناي حقانيت همه اديان، قابل پذيرش نيست؛ لكن توجه به اين نكته ضروري است كه دين حق و صراط مستقيم واحد است؛ ولي معذّر و حجت متعدد است. بايد مسأله حقانيت را از معذّريت و حجت جدا كرد. پيروان ساير اديان، خارج از شريعت حق و مطلوب الهي هستند؛ اما در صورت وجود دو شرط: (1_ جهل به اسلام 2_ پاي بندي به آيين خود) داراي حجت و مستمسك خواهند بود و راهشان هر چند «صراط مستقيم» و دين حق نيست؛ اما قابل اعتذار است و در روز قيامت نزد خداوند معذوراند. قرآن از اين گروه به «مستضعف» ياد كرده است. اين گروه ضمن معذور بودن، در صورت تحقق آن روش ها، بهره اي از سعادت خواهند برد و به درجه اي از سعادت نايل خواهند شد.

نكته ديگر آنكه حقيقت دين يك چيز بيش نيست؛ ولي وحدت آن، از سنخ وحدت عددي نيست، بلكه از قبيل وحدت تشكيكي است؛ يعني، داراي مراتب است كه قرآن از اين مراتب به «سبل» تعبير كرده است. صراط مستقيم واحد است؛ اما سبل به تعدد و اختلاف سالكان و متعبدان متعدد است: (والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا) سوره ي عنكبوت / 69.

صراط مستقيم همان شاهراه هدايت است كه سبل امن الهي به آن منتهي مي شود و هر كس به همان مقدار كه از سبل امن الهي

پيروي كند، از صراط مستقيم نيز بهره مند خواهد شد و هر كس همه سبل امن الهي را طي كند، از صراط مستقيم به طور كامل بهره مند خواهند شد: (قد جائكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتّبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور و يهديهم الي صراط مستقيم) . سوره مائده / 18 و رجوع كنيد به الميزان، ج 1، ذيل آيه 6 و 7 سوره حمد، بحث صراط و سبيل.

براي آشنائي بيشتر منابع زير معرفي مي گردد:

مختصر: كتاب نقد، شماره 4، ص 242، مقاله ي «نگاهي درون ديني به پلوراليزم ديني، عبدالحسين خسروپناه»

مفصل: 1. كتاب سويه هاي پلوراليزم، محمدحسن قدردان قراملكي، كانون انديشه جوان «نقد عقلي و برون ديني از پلوراليزم ديني است»

2. كتاب قرآن و پلوراليزم، محمدحسن قدردان قراملكي، كانون انديشه جوان «نقد درون ديني و با استناد به آيات قرآن، از پلوراليزم ديني است».

آيا مسيحيان، يهوديان... (كساني كه به خدا و پيغمبر اعتقاد دارند) در مشكلات خود (اعم از جسمي و روحي) به كليسا خود متوسل نمي شوند و آيا نشده است كسي از اين افراد شفا پيدا كند مثلأ بگويد حضرت مسيح(ع) او را شفا داده است يا اينكه بگويد حضرت موسي(ع) را در خواب د
پرسش

آيا مسيحيان، يهوديان... (كساني كه به خدا و پيغمبر اعتقاد دارند) در مشكلات خود (اعم از جسمي و روحي) به كليسا خود متوسل نمي شوند و آيا نشده است كسي از اين افراد شفا پيدا كند مثلأ بگويد حضرت مسيح(ع) او را شفا داده است يا اينكه بگويد حضرت موسي(ع) را در خواب ديده است و او را شفا داده است؟ (توضيح دهيد)

پاسخ

در پاسخ به پرسش دوم، گزاره هاي زير روشن شد:

1. نظام آفرينش بر اساس، نظام علت و معلول است . به اين معني كه هيچ پديده اي در جهان بدون علت نيست.

2. علت ها بر دو قسم هستند: اول) علل مادي و عادي كه در دسترس حس و عقلند. دوم) علل معنوي و خارق عادت كه دور از دسترس حس و عقل عادي هستند.

3. نفس انسان مستعد و زحمت كشيده علت معنوي پديده هاست.

با دقت در اين سه گزاره پاسخ پرسش سوم نيز داده مي شود. بدين ترتيب كه دعا و توسل، برقراري ارتباط معنوي و خالصانه با مبدأ هستي است و خداوند تبارك و تعالي داراي فيض دائمي است و آنهايي كه قابليت بهره برداري از فيض را داشته باشند، مي توانند از اين فيض ذاتي به اندازه استعداد خود بهره ببرند.

بايد توجه داشت كه نظام هستي بر اساس رحمت واسعه الهي است. «و رحمتي و سعت كل شي؛ و رحمت من هر چيزي را در بر گرفته است»، (اعراف / 156) و دعا و توسل به معناي درخواست خالصانه از رحمت و اسعه خداي تبارك و تعالي و حسن ظن به ذات مقدس الهي است. و هر كس كه چنين

باشد، دعايش اجابت مي شود. «و اذا سالك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعاني فليستجيبوا لي و ليومنوا بي لعلهم يرشدون؛ و هرگاه بندگان من، از تو درباره من بپرسند، [بگو] من نزديكم و دعاي دعا كننده را _ يا هنگامي كه مرا بخواند _ اجابت مي كنم، پس [آنان] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند. باشد كه راه يابند»، (بقره / 186). آيه شريفه مطلق است و دلالت دارد كه خداوند به بندگان خود نزديك است و هر كس او را بخواند،اجابت مي كند. منتها آنان كه فرمان او را گردن مي نهند و به او ايمان (درست و واقعي) مي آورند، به راه راست هدايت مي شوند.

به عبارت ديگر آيه شريفه دو پيام مهم دارد:

1. هيچ دعا كننده اي نا اميد از درگاه الهي بيرون نمي رود.

2. هدايت خاصه الهي از آن كساني است كه به خدا ايمان آورده اند دستورات الهي را اجابت مي كنند.

اين اجابت دعا، نه تنها نسبت به كساني است كه خداوند را مي شناسد، بلكه كفار را نيز شامل مي شود. قرآن درباره كفار مي فرمايد. آنها آنگاه كه در معرض خطر قرار مي گيرند، با اخلاص خداوند را مي خوانند و خداوند نيز آنها را نجات مي دهد. «فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الي البر اذا هم يشركون؛ و هنگامي كه بر كشتي سوار شدند، خدا را پاكدلانه مي خوانند ولي چون به سوي خشكي رساند و نجاتشان داد، بناگاه شرك مي ورزند»، (عنكبوت / 165، همچنين نگا: يونس: 22 و 23، لقمان /

32)

بايد توجه داشت كه دعا و توسل صرفاً زباني نيست و به اصطلاح اهل معرفت لساني قال كافي نيست و بلكه بايد مبتني بر حال دعا وتضرع و نيازمندي باشد كه از آن به لسان حال تعبير مي كنند. و اگر لسان حال مبتني بر لسان استعداد باشد يقيناً اجابت مي شود. كافران در حالت غرق شدن، تمام وجودشان به درگاه الهي عرض نياز مي كند. (كه از آن به لسان استعداد) تعبير مي شود. و دعايشان اجابت مي شود. اما به محض اينكه از غرق شدن نجات يافتند، باز به حالت اول باز مي گردند.

بنابراين، اگر يهودي و مسيحي از روي اعتقاد و خالصانه به درگاه الهي عرض نياز برد، نياز او برطرف مي شود و اين دليل بر مقام والاي معنوي نيست. مقامات معنوي بر اثر ايمان و عمل صالح به دست مي آيد. زيرا اجابت دعا و توسل مبتني بر رحمت واسعه الهي است و دعا و توسل يكي از وسايل جلب اين رحمت است. اما مقامات معنوي مبتني بر رحمت خاص الهي است كه آن مختص به مؤمنان است.

تذكر اين نكته نيز ضروري است كه اجابت دعا مبتني بر حكمت الهي است، يعني دعايي اجابت مي شود كه حكمت الهي آن را تأييد كند چه بسا دعاهايي كه با اعتقاد باشد، اما چون اقتضاي حكمت الهي بر آن نباشد، اجابت نشوند. امام سجاد(س) در دعاي سيزدهم صحيفه سجاديه كه در طلب حوائج و خواسته هاست، مي فرمايند: «يا من لا تبدل حكمته الوسائل؛ اي كسي كه حكمتش را وسائل تبديل نمي كند و تغيير نمي دهد»، (صحيفه سجاديه، ص 71، انتشارات

جامعه مدرسين حوزه علميه قم) استجابت دعا، تنها در صورتي است كه به مصلحت باشد و در آن مفسده اي براي فرد يا ديگران نباشد و از آن بالاتر مبتني بر نظام هستي باشد، و دعايي كه بر اين اساس نباشد، اجابت نمي شود. و در عوض خبر ديگري به دعا كننده داده مي شود. به اين دليل به ما دستور داده اند كه در مقام دعا توجه داشته باشيم كه صلاح و فساد ما در دست اوست و از او صلاح كار را بخواهيم زيرا ما از پشت پرده و جود خود خبر نداريم و نمي دانيم كه صلاح و فساد ما كدام است. مولوي زيبا مي سرايد:

ياد ده ما را سخنان دقيق كه ترا رحم آورده آن اي رفيق

هم دعا از تو اجابت هم ز نو ايمني از تو مهابت هم ز تو

گر خطا گفتيم، اصلاحش تو كن مصلحي تو اي تو سلطان سخن

كيميا داري كه تبديلش كني گر چه جوي خون بود، نيلش كني

اين چنين ميناگري ما كار توست اين چنين اكسيرها اسرار تست

(مثنوي معنوي، دفتر دوم)

كدام يك از احكام اسلامي در تورات و انجيل وجود ندارند (در واقع دوست مسيحي دارم كه از من پرسيد اسلام چه چيز جديدي با خود آورد و پيام مهم آن چه بود لطفاً با ذكر آيه و حديث اشاره نماييد.
پرسش

كدام يك از احكام اسلامي در تورات و انجيل وجود ندارند (در واقع دوست مسيحي دارم كه از من پرسيد اسلام چه چيز جديدي با خود آورد و پيام مهم آن چه بود لطفاً با ذكر آيه و حديث اشاره نماييد.

پاسخ

نسبت احكام اسلامي به احكام ديني تورات و انجيل از جهت كيفيت و كميت، نسبت دريا به درياچه هاي كوچك مصنوعي است. اولا پيام مهم اسلام - كه در اديان يهود و مسيحي تحريف شده فعلي مفقود است - پيام توحيد ناب اسلامي است: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله ولا نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله؛ بگو اي اهل كتاب، بياييد بر سر سخني كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزي را شريك او نگردانيم و بعضي از ما بعضي ديگر را به جاي خدا به خدايي نگيرد» آل عمران، آيه 94).

مقايسه سوره مبارك حمد و توحيد با همه آيه تورات و انجيل درباره خدا گفته است نشان مي دهد كه توحيد ناب اسلامي، چه پيشرفتي در فهم معارف الهي دارد. عقيده غير عقلاني تثليث و مطالب پيرامون آن، مثل اين كه نان و شراب در مراسم عشاء رباني گوشت و خون عيسي است و همچنين تحريفات بيشماري كه در اين دو دين انجام شده است. همگي گواه تفاوت عمده دين مبين اسلام با اديان تحريف شده مذكور است.

اين اختلاف سطح معارف الهي در مباحثي چون نبوت، قيامت، انسان شناسي نيز مشهود است و خلاصه معارف دين اسلام با اديان مذكور

قابل قياس نيست (در اين باره به كتاب مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، استاد شهيد مرتضي مطهري در 7 جلد مراجعه كنيد).

ثانيا، نگاهي به فهرست احكام اسلامي نشان دهنده تفاوت كمي و كيفي اقسام اسلامي با آن چيزي است كه در دو كتاب تورات و انجيل درج شده است.

احكام دين مسيحيت، عمدتا در تورات آمده است كه آن هم مربوط به مسائل كاملا فردي چون ختنه، گوشت خوك، ميت، نفاس، خون، جنابت، احكام قرباني و مثل آن مي باشد.

اما احكام اسلامي بر دو بخش عمده تقسيم مي شود:

1- احكام عبادي - فردي

2- احكام عبادي - اجتماعي، سياسي.

ما از كتاب شريف تحريرالوسيله حضرت امام به صورت فهرست وار به برخي اقسام اسلامي اشاره مي كنيم:

1- احكام عبادي - فردي

احكام پاكيزگي: 1-فردي (بدن) ، 2-لباس، 3-مكان

احكام آلودگي ها: 1- انواع آلودگي ها، 2- راه هاي رفع آلودگي ها، 3- وضو ، غسل، تيمم

احكام ويژه زنان: 1- حيض، 2- نفاس، 3- استحاضه

احكام مربوط به مردگان: كفن و دفن و ....

احكام مربوط به نمازهاي واجب: 1- نمازهاي پنجگانه در روز 2- نمازهاي آيات، 3- نمازهاي جمعه و عيد و ساير نمازها

ترتيب و شكل نمازها و آنچه موجب بطلان نمازها مي شود (اركان و شرايط نمازها)

نمازهاي مستحب، نماز جماعت و...

احكام مربوط به روزه، روزه هاي واجب، مستحب، مكروه و حرام

ماه رمضان و مسائل آن

اعتكاف و مسائل آن

احكام مربوط به حج: 1-حج واجب و مناسك خاص آن (اركان و شرايط آن)، 2- حج مستحبي3- واجبات و محرمات حج

احكام مربوط به وصيت

احكام خوردني ها و آشاميدني (حيواني و غير حيواني) واجبات و محرمات و مستحبات

احكام صيد و شكار و روش استفاده

از گوشت حيوانات

احكام قسم و نذر و عهد

2- احكام عبادي - اجتماعي - سياسي

احكام مربوط به خانواده: روابط دختر و پسر، شرايط ازدواج، عقد ازدواج و احكام و شرايط آن، روابط فاميلي (محرم و نامحرم)، روابط زناشويي، مهر، روابط مادر و فرزند، روابط پدر و فرزند،

احكام مربوط به طلاق: شرايط طلاق، زنان و مردان پس ازطلاق،

احكام فوت همسران.

احكام ارث: ارث همسران از هم، ارث فرزندان از والدين، ارث والدين از فرزندان، ديگر كساني كه ارث مي برند.

احكام اقتصادي: زكات ماليات اسلامي، شرايط و اركان آن، زكات فطره در پس از ماه رمضان، احكام خمس و شرايط و اركان آن.

احكام معاملات در اسلام: معاملات حرام، معاملاتي كه نبايد انجام شود.

احكام خريد و فروش و تجارت: شرايط خريد و فروش، مسائل و مواردي كه موجب به هم خوردن معامله مي شود.

احكام ديگر اقتصادي: مضاربه، شركت، مزارعه، مساقات، اجاره، شفعه، عاريه، جعاله، وديعه، قرض و وام داري.

حرمت ربا و استحباب قرض الحسنه

احكام رهن، حجر، ضمان، حواله، كفالت، هبه، اقرار، وقف، غصب، احياي موات و...

احكام قضاي اسلام

- وكالت

- قضا، صفات و شرايط قاضي، شرايط دعوا

- روش هاي رسيدگي قضايي

- شهود و صفات آنها

- حدود و مجازات اسلامي

- حد زنا و موجبات آن، حد لواط و غيره و لوازم آن

- حد مستي و موجبات آن، حد دزدي و موارد آن.

- ارتداد، ديگر حدود اسلامي

- قصاص و مسائل مربوط به قتل و نقص عضو.

- قتل ها و نقص عضوهاي غير عمدي

احكام سياسي اسلامي

- احكام اهل ذمه و مسيحيان و يهودان در دامن دولت اسلامي

- احكام مربوط به ولايت فقيه، شرايط حاكم ديني و اسلامي

- مسائل مربوط به حكومت

- احكام مربوط به

دفاع و جهاد

- احكام امر به معروف و نهي از منكر: شرايط و اقسام امر به معروف و نهي از منكر، مراتب اين دو

فهرست ارائه شده، بسيار خلاصه و چكيده مي باشد و براي هر يك از اين احكام آيات و روايات متعددي است. گذشته از آن در احكام اسلامي به دو مطلب ديگر برخورد مي كنيم.

الف: احكامي كه به قواعد فقهي معروف هستند. قواعدي چون «نفي ضرر» به اين معني كه در اسلام هيچ قانوني كه موجب ضرر به ديگران شود وضع نمي شود و چنين قوانيني مشروعيت ندارد. يا «نفي سبيل» كه به اين معني است كه هر حكم و قانوني و روشي كه موجب سلطه بيگانگان بر مسلمانان شود، ممنوع است كه مي تواند در سياست خارجي مورد استفاده قرا گيرد.

قواعد فقهي نيز فراوان است. اين احكام نيز مبتني بر آيات و روايات فراواني هستند.

ب: احكامي كه به قواعد اصولي معروفند و در مقام عمل به كمك انسان مي آيند. احكامي چون استصحاب (كه يقين سابق را به شك لاحق نبايد از بين برد) اصالت برائت (كه اصل در برائت است) اصالت اشتغال و احتياط، تخيير، احكام و قواعدي كه در هنگام تعارض دو حكم پيش مي آيد و جز آن از احكام و قواعد اصولي هستند. براي اين قواعد نيز آيات و روايات فراواني است.

نكته آخر اين كه منابع عمده و اساسي دين اسلام، دو امر است:

1- عقل كه همچون چراغي است كه راه را روشن مي كند.

2- نقل، نقل عبارت از قرآن و حديث است. قرآن كه در دسترس است.

اما روايات و احاديث فقهي كه احكام اسلامي را بيان مي

كند در چهار كتاب عمده آمده است:

1- الكافي، ثقه الاسلام محمد بن يعقوب كليني (متوفاي 319 ه.ق) در 8 جلد كه 4 جلد آن مربوط به احكام مي باشد.

2- من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق (ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي) متوفاي سلا 381 ه.ق) در 4 جلد.

3- الاستبصار، شيخ الطائقه ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسي، متوفاي سال 460 در 4 جلد.

4- تهذيب الاحكام، شيخ طوسي، در 10 جلد.

اين چهار كتاب عمده روايات فقهي شيعه را جمع آوري كرده اند و مرحوم شيخ محمد بن الحسن الحر العاملي متوفاي 1104 ق بيشتر احاديث فقهي را در كتاب خود با نام «وسائل الشيعه» جمع آوري نموده است كه توسط مؤسسه آل البيت در 30 جلد منتشر شده است. همچنين ميرزاي حسين نوري متوفاي سال 1320 ق بقيه احاديث فقهي را در كتاب خود به نام «مستدرك الوسائل» جمع آوري كرده كه آن نيز در 18 جلد توسط مؤسسه آل البيت منتشر شده است.

درباره قواعد فقهي نيز به كتاب مأخذ شناسي قواعد فقهي كاري از مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي ، چاپ اول 1379 مراجعه كنيد.

درباره كتابهاي اصولي نيز مي توانيد به همان كتاب مراجعه كنيد.

آيا يهوديت و مسيحيت دينهاي كامل و راهنمايي نبودند كه اسلام فرستاده شد؟
اشاره

حرف خداوند كه ناقص نبوده كه اكنون يك مسيحي را دعوت به اسلام ميكند.

اگر بگوييم مسيحيت تحريف شده چرا خداوند از آن همانند قرآن محافظت نكرد اگر بگوييم در هر زمان يك دين بوده است چگونه ت

پرسش

آيا يهوديت و مسيحيت دينهاي كامل و راهنمايي نبودند كه اسلام فرستاده شد؟

حرف خداوند كه ناقص نبوده كه اكنون يك مسيحي را دعوت به اسلام ميكند.

اگر بگوييم مسيحيت تحريف شده چرا خداوند از آن همانند قرآن محافظت نكرد اگر بگوييم در هر زمان يك دين بوده است چگونه تا قبل از اسلام دين هاي مختلفي بوده است و به يك باره اسلام تا آخر الزمان تثبيت شد؟ آيا نمي شد اسلام از همان اول به عنوان تنهاترين و كاملترين معرفي مي شد و اين همه اختلاف وجود نداشت؟

پاسخ(قسمت اول)

نخست بايد دانست گاهي منظور از «ناقص» عدم رعايت نياز مخاطبان و عدم رعايت تناسب زمان و مكان مي باشد به اين معنا، آموزه هاي شريعت هاي گذشته ناقص نبوده است. اما گاهي منظور از «ناقص» عدم بيان مطالب افزون تر و كاملتر و مورد نياز براي نسل آينده مي باشد اگر چه مطالب قبلي نيز درست بوده و در حد كفايت براي هدايت بوده است. البته تمام شرايع آسماني، در معارف اساسي مانند توحيد و معاد و... به مقداري كه براي ((درستي بينش)) لازم است و در راهكارهاي اساسي مانند عبادت، امانت و... به مقداري كه براي ((راستي گرايش)) لازم است مشترك مي باشند.

تنها تفاوت شريعت اسلام با شرايع گذشته، در آن است كه از دو عنصر مهم و ممتاز ((قرآن و امامت)) بهره مند است كه نياز جامعه بشريت را تا قيامت برآورده مي سازد كه براي توضيح بيشتر در اين باره توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:

چرا «قرآن» به عنوان كتاب آسماني تا آخر الزمان تثبيت شد و نيازي به كتاب

آسماني جديد نيست؟

در اين باره بايد دانست؛ نيازهاي هدايتي و ديني انسان دوگونه است:

1. نيازهاي ثابت و مشترك انساني؛ كه مناسب با فطرت و غرايز انسان هاست.

2. نيازهاي متناسب با رشد علمي و تغيير و تحول زمان ها و مكان ها.

ويژگي قرآن مجيد و شريعت اسلام آن است كه پاسخگوي هر دو نياز است زيرا «قرآن» ويژگي جامعيت و جهان شمولي را دارد و علاوه بر ظاهر لفظ داراي لايه هاي بسيار عميق از جهت معنا مي باشد و در كنار قرآن، «امامان و مجتهدان» به عنوان بيانگر آيات و تبيين كننده خواسته خدا از بشر، تا آخر زمان وجود دارند لذا نيازي به متن جديد نيست. و اين از امتيازات ويژه قرآن است كه ظرفيت كتاب مرجع و مادر را جهت پاسخ گويي به نيازهاي هدايتي بشر را تا آخر الزمان دارد البته گاهي در «ظاهر الفاظ» آيات و گاهي از «تفسير» و گاهي از «تأويل» در اين باره توجه شما را به روايت زير جلب مي كنيم؛

«ان كتاب الله علي اربعه اشياء العباره و الاشاره و اللطائف و الحقائق فالعباره للعوام و الاشاره للخواص و اللطائف لاولياء و الحقائق للانبياء» ؛ (ج 75 بحار، ص 278)

و از امام باقر(ع) روايت شده: «اذا حدثنكم بشيء فاسئلوني من كتاب الله ؛ اگر سخني به شما گفتم پس دليل قرآني آن از ما بخواهيد» (كافي، ج 1، ص 60، ح 5، باب الروالي الكتاب والسنه)

از اين دو روايت به خوبي آشكار مي شود كه قرآن داراي آنچنان ظرفيت علمي و معنوي دروني است كه تا آخر زمان پاسخ گوي نيازهاي بشر مي باشد.

و اما درباره اين

كه اگر پيامبر اسلام(ص) در دوران هاي گذشته مبعوث مي شد و قرآن تنها كتاب آسماني بود ديگر اختلافي پيش نمي آمد. فرض غير واقعي است. زيرا بروز اختلاف در ميان همه اقوام و پيروان اديان به خاطر انگيزه هاي مختلف به طور طبيعي پيش مي آيد چنان كه خود مسيحيان چندين فرقه مي باشد و حتي پيروان قرآن نيز فرقه هاي مختلف هستند.

و اما درباره تحريف ناپذيري قرآن و تحريف شدن كتاب هاي آسماني گذشته لازم است به دو گونه عوامل دروني و عوامل بيروني اشاره شود.

در اين باره با مراجعه به سخن (توماس ميشل , كلام مسيحي , بخش اول , كتاب مقدس , وحي و الهام , نشر مركز مطالعات و تحقيقات اديان ) در مقام مقايسه بين قرآن و كتاب مقدس (عهد عتيق و عهد جديد) به اين مسائله مهم پي مي بريم كه قرآن يك كتاب واحد است كه آن را يك شخص فقط به يك زبان , ظرف 23 سال به مردم گزارش نموده , در صورتي كه كتاب مقدس مجموعه 73 كتاب است كه به زبانهاي عبري , آرامي و يوناني در طول 1500 سال گردآوري شده است و شمار بزرگي از موئلفان آن براي تهيه آن به عمليات پيچيده اي دست زده اند. چرا كه مسيحيان معتقدند خداوند كتاب مقدس را به وسيله موئلفان بشري نوشته است . به نظر اكثر متفكران كاتوليك , ارتدوكس و پروتستان عصر حاضر اصل پيام (مژده نجات ) كه از طرف خدا آمده به نوبه خود حق است , ولي شكل پيام با توجه بر اينكه تنها به خدا مربوط نمي

شود, بلكه به عامل بشري , آنهم بشري كه به ادعاي خودشان معصوم نبوده است , نيز ارتباط پيدا مي كند, محدود و در معرض خطا واقع مي شود.

از اين رو گاهي اين نويسنده بشري نظريات غلط يا اطلاعات اشتباه آميزي دارد كه اثر آن در متن كتاب باقي مي ماند. در مقابل , مسلمانان معتقدند كه خدا مي تواند پيام خود را مستقيما" به پيامبر بفرستد و پيامبر هم آن را دقيقا" به بشر تحويل دهد. يعني از ديد مسلمانان , قرآن مجيد به چيزي جز وحي الهي وابسته نيست . قرآن وحي خدا, وحي حقيقي و پيامي با عبارات روشن و كامل و نمايي شناخته شده مي باشد. به اين جهت اعتقاد به عصمت لفظي قرآن مجيد يكي از اصولي است كه مسلمانان به آن معتقدند و از آن حمايت و دفاع كرده اند. آنچه گفته شد دو مرحله از مراحل عصمت قرآن مجيد است كه به آن عصمت در مقام تلقي و ابلاغ وحي گفته مي شود. در اين مرحله اولا" خدا در گفتارش صادق شناخته مي شود. ثانيا" فرشته و آورنده وحي از هر گونه تصرف عمدي و سهوي در پيام الهي مصون است و پيام الهي را كاملا" دقيق به پيامبر مي رساند. ثالثا" دستگاه ادراكي پيامبر از دريافت پيام خدا گرفتار هيچگونه خطايي نمي شود. و آن را كاملا" به درستي دريافت مي دارد. رابعا" آنچه پيامبر دريافت كرده است را بدون اندك كم و كاست يا تغيير و تبديل به مردم ابلاغ مي كند. (و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي ) بنابراين قرآن مجيد

از مبدائ صدور تا ابلاغ عمومي در جامعه از مصونيت و معصوميت كامل برخوردار است.

آنگاه نوبت به بررسي تحريف ناپذيري قرآن در عرصه جامعه و تاريخ مي رسد.

براي تبيين تحريف ناپذيري قرآن در زمان حيات پيامبر(ص ) مي توانيم به نكات زير در اين زمينه اشاره بكنيم :

1- دلايل تاريخي : اگر به عصر نزول قرآن و آيات مكي و مدني با توجه به محيط مكه و مدينه و جو فرهنگي حاكم بر آن دو نگاه بيندازيم به عناصر مهمي پي مي بريم كه مي تواند ما را در حل مسائله كمك بنمايد. آن عناصر به شرح ذيل است :

الف ) عنصر نزول تدريجي قرآن , (كيهان انديشه , شماره 28, مقاله تحريف ناپذيري قرآن اثر علامه مرتضي عسكري ): يكي از تمهيدات الهي براي مصون ماندن قرآن , نزول تدريجي آن , آنهم با سبك و برنامه اي ويژه است . در مدت تقريبا" بيست و سه سال آيات قرآن به دو شكل نازل شده است . اياتي كه در آغاز بعثت در مكه نازل گرديده , آياتش كوتاه و موزون است مانند ((و الضحي و الليل اذا سجي , ما ودعك ربك و ما قلي ,...)) و يا ((الرحمن , علم القران , خلق الانسان , علمه البيان )) اين مقاطع كوتاه و موزون در حفظ آيات , تائثير بي شائبه اي داشته است , آن هم در ميان مردم روزگاري كه امي بوده است . اما در سالهاي بعد, آيات و سوره هاي بزرگتري در مدينه نازل شده است , زيرا در مدينه , هم آرامش بيشتري براي مسلمانان بوده و هم

امكانات نوشتن و ثبت آيات . بالاخره , نزول تدريجي قرآن , اين نتيجه را داشت كه وقتي دو و سه آيه نازل مي شده , پيامبر آن را براي مسلمانها مي خواند, آنها حفظ مي كردند, بعد آيه اي ديگر نازل مي گشت .

ب ) كيفيت تعليم پيامبر: آنچه كه در تاريخ قرآن مهم است بدانيم , اين است كه پيامبر چگونه آيات را به مردم مي خوانده و چگونه آنها را تعليم مي داد؟ در روايتي داريم كه راوي آن مي گويد: پيامبر در مدينه هر بار ده آيه به ما مي آموخت ده آيه را ياد مي گرفتيم , سپس ده آيه ديگر و... براي مثال , يكي از صحابه در مسجد دمشق 1600 شاگرد را تعليم قرآن مي داده است . به اين شكل كه آنها را به گروههاي ده نفري تقسيم كرده و هر ده نفر يك ناظر داشته اند كه مجموع اين ناظران و سرگروهها 160 نفر مي شده اند. افزون بر آن , (ابو عبدالله زنجاني , تاريخ القرآن , ص 42, موسسه الاعلمي , بيروت ), به شهادت تاريخ , در همان زمان پيامبر اكرم (ص ) عده زيادي از مسلمانان كه تعداد آنان را تا چهل و سه نفر نوشته اند به دستور ايشان هر آيه و يا سوره اي كه نازل مي شد بلافاصله مي نوشتند, از جمله معروف ترين اصحاب پيامبر كه به نوشتن قرآن اهتمام خاصي مي ورزيدند حضرت علي (ع ) و زيد بن ثابت هستند.

ج ) وضعيت فرهنگي جامعه : بي شك از اهتمام پيامبر بر قرائت قرآن و تحفيظ آن

بر مسلمانان , جامعه آن روز فضيلت بزرگي براي حفظ قرآن قائل شده بود. مؤمن و منافق در اين جهت بر يكديگر سبقت مي گرفتند. معاشرت و انس با قرآن جزو آداب و رسوم مردم در آمده بود و در مسائل و مشكلات خود به آن مراجعه مي كردند. تقدس و فضيلت يافتن قرآن نزد مسلمانان , اين نتيجه را به دنبال داشت كه كسي به خود نمي توانست ايده تغيير قرآن را از سر بپروراند, (مصباح يزدي , محمدتقي , قرآن شناسي , ج 1, ص 215, نشر موئسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره )).

د) تكامل خط و كتابت : براي حفظ يك متن به صورت اصلي بايد شرايط طبيعي چنين امري فراهم باشد. در اعصار گذشته تكامل خط و پيشرفت كتابت به آن ميزان نبوده است كه بتواند متني را در بستر خويش و به صورت كامل حفظ نمايد. البته با رشد تمدن بشري زمينه هاي لازم براي چنين امري پديدار مي شد, چنانكه به نظر برخي , (علامه خوئي , ترجمه البيان , ج 1, ص 309, نشر مجمع ذخائر اسلامي - قم , 1360 ش ) از محققين در زمان رسول الله شرايط و موقعيت حصول چنين كاري مهيا شد و زمينه را براي حفظ و صيانت قرآن فراهم آورد. اما به نظر مي رسد چنانكه فقدان خط و كتابت مشخص عامل تحريف مي باشد همينطور ممكن است موجود بودن خط هم حتي موجب تحريف باشد به لحاظ اينكه با روي آوردن مردم بر استنساخ و كثرت كتابت در كنار فقدان ضابطه اي در امر نگارش , به طور

طبيعي نگارش از خطا مصون نخواهد ماند. از اين جهت صرف رشد و تكامل خط را به عنوان عامل اساسي در موضوع صيانت قرآن نمي توان لحاظ كرد.

2- دلايل قرآني و حديثي : افزون بر آيات نازل شده در خود قرآن , مبني بر اينكه خداوند خود قرآن را حفظ مي كند مثل آيه 9 سوره حجر كه مي فرمايد: «ما قرآن را نازل كرده ايم و آن را حفظ مي كنيم» و آيه 42 سوره فصلت «كه نفوذ هر گونه تغيير و باطل را در قرآن منتفي مي داند». اگر دقت كنيم مفاد (قرآن شناسي , ج 1, ص 217) دو آيه اين مي شود كه قرآن هم از درون - به لحاظ نفوذ ناپذيري - و هم از برون - به دليل نگهباني خداوند - مصونيتش تأمين شده است . در كنار قرآن , احاديثي هم از زبان مبارك خود پيامبر داريم مثل حديث ثقلين كه فرمود: من در ميان شما دو چيز را به ارث گذاشتم يكي قرآن و ديگري اهل بيت خودم . مفهوم حديث اين است كه قرآن را به صورت سالم و دست نخورده به شما مسلمانان تحويل دادم , و ساير روايات كه در زمينه عدم تحريف قرآن از ائمه اطهار(ع ) نقل گرديده است . دلايل كاهش ناپذيري قرآن در زمان خلفا و بعد از آن دلايلي كه مي توان براي تحريف ناپذيري قرآن در زمان بعد از رحلت پيامبر اقامه كرد, از ابعادي متفاوت مي توان بررسي و تبيين كرد.

1- رويكرد تاريخي : تحليل تاريخي را مي توانيم از ابعاد زير دنبال كنيم :

الف ) قرآن

مجيد كتابي بوده است (معرفت , محمدهادي , مصونيت قرآن از تحريف , ترجمه محمدشهرابي , ص 29, نشر دفتر تبليغات اسلامي ) كه با تمام شئون زندگي فردي و اجتماعي مسلمانان مرتبط بوده و مسلمانان سياست , اقتصاد و قوانين اخلاقي و حتي آداب و رسوم معاشرتي خود را از آن مي گرفته اند و در مسائل خود به آن مراجعه مي كردند. كتابي كه تا اين اندازه با زندگي مردم در آميخته و مورد استفاده و مراجعه آنها بوده است چگونه ممكن است كاهش در آن پيدا شود و مسلمانان متوجه آن نشوند. اين احتمال به منزله اين است كه احتمال دهيم در قانون اساسي يك ملت بزرگ تغيير و حذف واقع شود و كسي متوجه آن نگردد. در حالي كه نقش قرآن در زندگي مسلمانان بيش از نقش يك قانون اساسي در زندگي ملتهاي امروز بوده است . لذا اگر كوچكترين حذفي و كاهشي در آن مي خواست صورت بگيرد با عكس العمل شديدي مواجه مي گشت . حال با اين تفصيل چگونه ممكن است كج انديشان بتوانند چيزي از قرآن كم بكنند.

پاسخ(قسمت دوم)

ب ) اهتمام به نگه داري و حفظ قرآن كريم در ميان مسلمانان به اندازه اي بود كه پس از نبي اكرم و در زمان خلافت ابوبكر, وقتي در جنگ يمامه تعدادي از حافظان قرآن كشته شدند مسلمانان تصميم گرفتند توجه بيشتري در حفظ قرآن به خرج دهند و به اين منظور همه نسخه هاي قرآن را در يك جا جمع آوري كرده و از اينكه نقصاني در آنها واقع شود جلوگيري نمودند. حفظ اين نسخه ها به شدت

مورد توجه قرار گرفت و همينطور نسل بعد از نسل , قرآن را سينه به سينه حفظ مي كردند و به نسل بعد انتقال مي دادند. (علامه طباطبايي , ترجمه الميزان , ج 12, ص 161 - 167, مركز نشر فرهنگي رجائ)

ج ) مسائله ديگر, بررسي ارتباط تاريخي (علامه خوئي , ترجمه البيان , ج 1, ص 311) حكومتها با آيات قرآن است . تحريف به كاهش يا بايد در آيات سياسي صورت بگيرد و يا در آيات غيرسياسي , و حال آنكه هر دو ايراد دارد. اما بطلان دومي به خاطر اين است كه اولا" انگيزه اي براي اين كار در زمان حكومت ابوبكر, عمر و عثمان به لحاظ تماس اين گونه آيات با كار حكومت نبود. و ثانيا" موقعيت اسلام و مسلمانان نشان مي دهد كه در آن زمان كسي نمي توانست دستبردي به قرآن بزند. و اما بطلان اولي به اين دليل است كه اگر در قرآن آيه اي با ذكر نام درباره خلافت وجود داشت به طور يقين از جانب حضرت علي (ع ) و حضرت زهرا(س ) در مقام اتمام حجت و استيضاح حكومت وقت و استيفاي حق مورد استدلال قرار مي گرفت . نبودن چنين استدلالي از روز اول دليل واضحي است كه چنين آياتي نبوده و تحريفي هم از نوع كاهش واقع نگرديده است .

2- رويكرد قرآني :

الف ) شيوه قرآن در بيان : قرآن بر خلاف (علامه مرتضي عسكري , مقاله تحريف ناپذيري قرآن در كيهان انديشه ) كتب آسماني پيشين در تعارض با منافع زورمندان و سلطه جويان از اصل بيان كليات و اصول پيروي كرده

است و به استثناي تصريح به نام ابو لهب و همسرش به موارد و مصداقي و جزئي نپرداخته است و اين يكي از تمهيدات الهي در مصونيت اين كتاب آسماني مي باشد كه به نوبه خود باعث گرديده , براي كسي انگيزه كتمان يا تحريف آيات آن پيش نيايد. زيرا اين شيوه عمومي قرآن هم در مورد مدح افراد و هم درباره مذمت آنان به جد مراعات مي گردد و شرح و تفسير آن به سنت پيامبر و اهل بيت واگذار مي شود.

ب ) جامعيت قرآن : همه مسلمانان (مطهري , مرتضي , مجموعه آثار, ج 2, 241 و ج 3, ص 164 و علامه طباطبايي , قرآن در اسلام , ص 26) و خود قرآن بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه خداوند قرآن را براي هدايت بشر نازل فرموده و هر آنچه كه در قلمرو هدايت و انسانيت نياز آدمي بوده به تمام معنا از بيان آنها كوتاهي نكرده است . بنابراين قرآن در بيان هر چيزي جامعيت دارد. حال اگر در قرآن كاهشي رخ بدهد به طور طبيعي اين جامعيت باقي نخواهد ماند و حال آنكه قرآن با توجه بر بيان خود در مواضع متعدد و از جمله آنها آيه 89 سوره نحل , خود را بيانگر همه چيز مي داند. بنابراين نمي توان ملازمه موجود اين تحريف ناپذيري و جامعيت قرآن را ناديده گرفت .

ج ) تحدي قرآن : برخي (مصونيت قرآن از تحريف , ص 36) تحدي قرآن را هم دليل براي نفي كاهش مطرح كرده اند و گفته اند كه كم شدن كلمه يا كلماتي از يك جمله كه

در شكلي زيبا و دل انگيز تركيب يافته نظم آن را بر هم مي زند و زيبايي و دلربايي نخستين آن را از ميان مي برد و مجالي براي تحدي با آن نمي گذارد (قرآن شناسي , ج 1, ص 219). اما به نظر مي رسد آيات تحدي از اثبات نفي تحريف به صورت حذف يك سوره كامل ناتوان است زيرا در صورتي كه چنين تحريفي رخ داده باشد باز هم مفاد آيات تحدي كه مي فرمايد: همانند سور موجود قرآن نمي توان سوره اي آورد, درست است .

3- رويكرد عقلي :

الف ) برهان حكمت (همان , ص 216): در اين دليل بر مصونيت قرآن با تكيه بر دو مقوله به شرح زير مصونيت نتيجه گيري مي شود: خداوند حكيم براي هدايت بشر قرآن را فرستاده است و با توجه بر خاتميت دين و پيامبر اسلام , اگر قرآن تحريف شود پيامبر ديگري كه راه صحيح را به مردم نشان دهد نخواهد آمد و مردم گمراه خواهند شد بدون آنكه در اين گمراهي تقصيري متوجه آنان باشد بلكه اين گمراهي مستند به عدم حفظ الهي مي شود و اين امر با ساحت اقدس خداوند سازگار نيست و نقض غرض و مخالفت با حكمت الهي به شمار مي آيد.

ب ) تكليف مالايطاق : از جمله دليل عقلي ديگري كه بر رد احتمال كاستي در قرآن ذكر كرده اند, اين است كه هرگاه گفته شود كتابي كه بعد از رحلت پيامبر هست به جهت احتمال كاهش غير از آن كتاب موجود در عصر خود آن حضرت مي باشد لازم مي آيد خداوند انسانهاي بعد از رحلت را

به برنامه هايي مكلف سازد كه از حيطه قدرت آنها بيرون است چون فرض اين است كه خداوند مسلمانان را به عمل نمودن بر قرآن زمان رسول الله مكلف ساخته است و حال آنكه طبق ادله اين نوع تكليف محال مي باشد, محقق ثاني (ر.ك : بروجردي , البرهان , ص 116 و 117 به نقل از كتاب مصونيت قرآن ...) همين استدلال را درباره عرضه روايات بر كتاب الله مطرح نموده و مي گويد: منظور از كتاب الله نمي تواند غير از اين قرآن متواتر باشد كه در دسترس همگان است و گرنه , لازم مي آيد خداوند ما را به برنامه اي مكلف سازد كه از طاقت و توانمان خارج است . اما به نظر مي آيد كه اين دليل خالي از ايراد نباشد به جهت اينكه خداوند خود انسانها را نسبت به آنچه كه علم ندارند معاف نموده است . حديث رفع عن امتي تسعه ... و ما لا يعلمون يعني پيامبر(ص ) فرمود كه از امت من نه چيز برداشته شده از جمله آنها نداشتن علم به امري است . طبق مفاد اين حديث مي توان گفت كه اولا" تكليف ما لا يطاق لازم نمي آيد بلكه تكليف بما لا يطاق پيش مي آيد و ثانيا" با در نظر گرفتن حديث بالا هم اين نوع تكليف (تكليف بما لا يطاق ) پديد نمي آيد. بنابراين نمي توان احتمال نقيصه را با اين دليل مردود ساخت . دلايل تحريف ناپذيري قرآن از نوع زيادي در زمان خلفا و بعد از آن براي اينكه ثابت كنيم قرآن بعد از زمان رحلت پيامبر با

هيچگونه تحريفي از نوع زيادي مواجه نبوده است , بايستي به نكات ذيل توجه بكنيم :

1- دلايل تاريخي (براي آگاهي بيشتر ر.ك : قرآن شناسي , ج 1, ص 215 و 216): مشروح دليل فوق در بندهاي ((الف )) و ((ب )) و ((ج )) از بخش قبلي به صورت مفصل بيان شد, در اينجا نيز به طور مختصر مي توانيم به امور زير اشاره بكنيم :

الف ) انس فراوان مسلمانان با قرآن و استمرار حفظ و تلاوت آن .

ب ) تقدس قرآن در نزد مسلمانان و حساس بودن آنان نسبت به هر گونه تغيير در آن .

ج ) عمل نمودن مسلمانان به دستورها و توصيه هاي ويژه پيامبر در مورد تلاوت , كتابت , حفظ و جمع آوري قرآن .

ه') مطرح نشدن تحريف قرآن در ضمن انتقاداتي كه به زمامداران وقت پس از رسول الله شده است .

2- دلايل عقلي :

الف ) اعجاز قرآن : بي شك , اعجاز قرآن به كاربرد حروف خاص , كلمات ويژه و جملات كوتاه محدود نمي شود بلكه اعجاز آن در محتواي غني و معارف هماهنگ و سراسر حق آن و در نظم خاص است كه بر مجموعه آيات و جملات يك سوره و مفاد آنها حاكم است از اين رو, اگر نظم و محتواي ويژه قرآن فوق توان بشر است , هر گونه دستكاري بشر در اين آيات كه به آن محتوا و نظم آسيب رساند قرآن را فروتر از حد اعجاز خواهد كرد (حسيني ميلاني , سيدعلي , التحقيق في نفي التحريف , ص 55, انتشارات شريف رضي و معرفت , محمدهادي , تاريخ قرآن ,

ص 160). بنابراين پذيرش تحريف قرآن , مستلزم انكار اعجاز آن و باور داشتن اعجاز قرآن , ملازم با اعتقاد به عدم تحريف آن است . به بيان ديگر(هادوي تهراني , مهدي , مباني كلامي اجتهاد, ص 69), اعجاز محتوايي قرآن مانند عدم وجود اختلاف در آن , اخبار غيبي , علوم و معارف قرآن و عجز از ابطال معارف قرآن , و نيز اعجاز لفظي و بلاغي قرآن مي تواند وقوع تحريف به زيادت را نفي كند.

ب ) جاودانگي قرآن : قرآن در موارد متعددي خود را قول فصل و حق معرفي مي كند و مقابل خود را هم هزل و ضلال مي نامد. مانند آيه 14 سوره طارق و آيه 105 سوره اسري , واضح است كه فصل و حق بودن با جاودانگي ملازمه دارد زيرا آنچه كه جدا كننده حق از باطل و يا حقيقت ثابت باشد نمي تواند هميشگي نباشد. بنابراين قرآن ابدي است و چون قرآن محرف نمي تواند براي هميشه جدا كننده حق از باطل و يا حقيقت ثابت باشد, جاودانه هم نمي تواند باشد, از اين رو, جاودانه بودن قرآن نشان از مصونيت قرآن از تحريف مي باشد. و نشان مي دهد كه به قرآن در اعصار بعد از رحلت پيامبر چيزي افزوده نشده است .

ج ) خاتميت دين اسلام : مي بينيم قرآن از طرفي , در چندين جا تصريح مي كند كه كلام خدا و سند نبوت است و كتاب اسلام به شمار مي آيد, مانند آيه 34 سوره طور و آيه 88 سوره اسري , و از طرف ديگر, دين اسلام را دين خاتم معرفي

مي كند مانند آيه 85 سوره آل عمران و آيه 40 سوره احزاب , روشن است كه معناي خاتميت , مصونيت از تحريف است . اما سخن در اين است كه چه چيزي از دين بايد مصون از تحريف باشد؟ يقينا" آنچه به نام دين و مجموعه ي هدايت الهي براي يك پيامبر نازل گشته است ; يعني كتاب او بايد مصون از تحريف باشد و اين شرط لازم مصونيت دين از تحريف است , (همان , ص 66 و درباره خاتميت ر.ك : مجموعه آثار استاد مطهري , ج 2, ص 183 و ج 3, ص 153).

3- دلايل قرآني :

الف ) تحدي دائمي قرآن , (قرآن شناسي , ج 1, ص 218 و شيخ مفيد, اوائل المقالات , ص 56 - 54 به نقل از كتاب مصونيت قرآن ...): با توجه به آيات تحدي , كه دلالت دارد انسان همانند هيچ يك از سور قرآن را نمي تواند بياورد, اگر كسي ادعا كند يكي از سور قرآن , در قرآن نازل شده بر پيامبر نبوده و بعدا" اضافه شده است اين مدعا را آيات تحدي نفي مي كند زيرا اگر چنين بود پس بايد بتوان مانند آن يك سوره , سوره اي فراهم آورد; چون آن يك سوره , سخن خدا نيست , تا نتوان مثل آن را آورد و با توجه به اينكه مانند هيچ يك از سور قرآن را نمي توان آورد معلوم مي شود كه در بين آنها سوره اي وجود ندارد كه ساخته و پرداخته فكر بشر باشد.

ب ) نفوذناپذيري قرآن : يكي از روشن ترين دلايل (مصونيت قرآن از

تحريف , ص 37) بر سلامت قرآن , ضمانتي است كه قرآن خود ادعاي آن را دارد و خداوند انجام آن را بر عهده خود گرفته است قرآن در آيه 42 سوره فصلت صراحت دارد در اينكه پيوسته از گزند حوادث مصون بوده است . و بطلان هرگز عارض آن نمي شود. مقصود از بطلان , اموري است كه قرآن را از اعتبار ساقط كند و از اصالت خويش دور سازد. بنابراين نوع چينش كلمات و محتواي مطالب قرآن , خود دژي مستحكم محسوب مي شود كه اگر مطلبي بر آن افزوده شود, در ميان مطالبش پوشيده نخواهد ماند. شبهه و پاسخ آن : شبهه اين است كه ممكن است كسي ادعا بكند كه از كجا معلوم شايد آيات تحدي و آيه ذكر و امثال آن از جمله افزوده شده ها باشند و لذا استدلال با اينها ملازم با دور است ؟ (قرآن شناسي , ج 1, ص 220) پاسخش اين است كه اولا" هيچكدام از مدعيان تحريف , تحريفي بودن اين گونه آيات را ادعا نكرده اند. و ثانيا" اگر به نظر آنان , خود اينها از جمله افزوده ها هستند, بايستي براي اثبات ادعاي خود دليل بياورند. و ثالثا" از طريق اثبات اعجاز قرآن , اين گونه آيات در تحت مجموعه كل قرآن رنگ اصالت به خود مي گيرند. و رابعا" اين دسته از آيات مانند آيات ديگر سينه به سينه به صورت متواتر ميان مسلمين نقل گرديده است .

پاسخ(قسمت سوم)

4- دلايل نقلي و تعبدي : از ابعاد گوناگون مي توان مسائله را بررسي نمود:

الف ) لزوم تواتر قرآن (معرفت , تاريخ قرآن

, ص 159, نشر سمت و مصونيت قرآن از تحريف , ص 31): يكي از مسائل ضروري اسلام و مورد اتفاق علماي اسلامي مسائله ضرورت تواتر در آيات قرآن است . منظور از آن اين است كه قرآن در هر حرف و هر كلمه و حتي در حركات و سكنات نيز بايد متواتر باشد; يعني همگان (جمهور مسلمين ) آن را دست به دست و سينه به سينه , به طور همگاني نقل كرده باشند. از اين رو, چون تمام آيات قرآني در زمانهاي پس از رحلت پيامبر به اين صفت تواتر دارا بوده اند, مي توان اين نتيجه را از آن گرفت كه همه آيات قرآن از خود قرآن بوده و هيچگونه چيزي بر آن افزوده نشده است . چنانكه با همين دليل احتمال كاهش هم منتفي مي گردد, زيرا آيات ساقط شده ادعايي , همه شان به صورت خبر واحد نقل مي گردند. گرچه با اين دليل احتمال جابه جايي و تغيير معنايي را نمي توان رد كرد.

ب ) لزوم مراجعه به قرآن : يكي ديگر از دلايلي كه احتمال هر گونه افزايش را مردود مي سازد, مسائله ضرورت مراجعه به قرآن است . در روايات اين نكته از چند جهت مورد توجه قرار گرفته است :

1- يكي آن دسته از روايات براي شناسايي درستي و نادرستي خود روايات است كه مي گويند: آنها را بر قرآن عرضه كنيد. موافقين كتاب را اخذ, و مخالفين آن را طرد كنيد. در اين زمينه نه تنها رواياتي از پيامبر وارد شده , بلكه از حضرات ائمه (ع ) هم رواياتي نقل شده است . در

حديثي امام صادق (ع ) از پيامبر(ص ) چنين نقل مي كند: ان علي كل حق حقيقه و..., فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه ; نشانگر هر حقي , حقيقتي است و... پس آنچه موافق كتاب خداست بگيريد و آنچه با كتاب خدا مخالف است رها كنيد)), (كليني , اصول كافي , ج 1, ص 69). اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه اگر احتمال آن مي رفت كه قرآن مورد دستبرد قرار گيرد و از اعتبار ساقط گردد, آيا جاي آن بود كه معيار سنجش صحت و سقم روايات قرار گيرد؟ هرگز. قرآن بايستي همواره راه سلامت را در پيش داشته باشد تا بتواند معيار باشد. از اين رو, طبق مفاد اين گونه روايات به راحتي مي توانيم ادعا كنيم كه افزون بر رد احتمال تحريف در زمان حيات پيامبر, حتي بعد از وفات پيامبر هم هر گونه شبهه تحريف مردود مي گردد زيرا از يك طرف روايات عرضه از زبان ائمه (ع ) كه بعد از رحلت پيامبر بوده اند, نقل گرديده . و از طرف ديگر, خود روايات عرضه يكي و دو تا نيستند بلكه فراوانند. (عاملي , سيد شرف الدين , فصول المهمه , ص 162, چاپ نجف , دار النعمان و مصونيت قرآن از تحريف , ص 45 و نوري , مستدرك الوسائل , ج 17, ص 325, چاپ اول , موسسه آل البيت , بيروت )

2- ديگري آن دسته از روايات است كه دستور مي دهند به قرآن مراجعه كنيد. علوم و معارف و احكام را از منبع سرشار قرآن فرا گيريد. انس با

قرآن برقرار كنيد. قرآن را ختم كنيد. مانند اين حديث (مجلسي , محمدباقر, بحارالانوار, ج 89, ص 17, چاپ بيروت , موسسه الوفائ): اذا التبست عليكم الفتن .... يعني آنگاه كه فتنه ها چونان پاره هاي شب تيره بر شما مشتبه شدند بر شما باد به قرآن . روشن است كه براي اثبات مصونيت قرآن بعد از زمان صدور اين روايات بايد مقدمه ديگري را نيز افزود و آن اينكه با توجه به علم الهي امامان معصوم (ع ) و با توجه به زمان روايات كه در بيان حكم جهان شمول مي باشند, مصونيت قرآن تا قيام قيامت اثبات مي شود. (مباني كلامي اجتهاد, ص 64)

3- روايات فراواني كه با صراحت و يا با ملازمه قطعي بر مصونيت قرآن از تحريف در زمان ائمه (ع ) دلالت دارد و ظاهر آنها مصونيت قرآن در طول تاريخ است . مانند روايتي كه در آن از امام صادق (ع ) درباره قرآن سوال مي شود و آن حضرت در پاسخ مي فرمايند (مجلسي , محمدباقر, بحارالانوار, ج 89, ص 117): ((هو كلام الله و كتاب الله و وحي الله و تنزيله ...)) و يا در روايتي ديگر مي فرمايد (صدوق , ابو جعفر محمد, اكمال الدين و تمام النعمه , ج 2, ص 120): ((و انه حق من فاتحته الي خاتمته ; قرآن از آغاز تا پايانش حق است )) .

ج ) حجيت ظواهر قرآن : ظواهر قرآن , تا چه رسد به تصريحات و نصوص آن , از رساترين حجت هاي خداوند متعال بر بندگان و قويترين ادله حق جويان است و اين عقيده , از

بديهي ترين عقايد شيعه اماميه مي باشد. (عاملي , سيد شرف الدين , فصول المهمه , ص 165) امام خميني (امام خميني , تهذيب الاصول , ج 2, ص 165, مطبعه مهر, قم ) درباره حجيت ظواهر قرآن در برابر كساني كه پنداشته اند قرآن در اثر تحريف , دچار اجمال و كنگي مطالب شده است , مي گويد: اين ادعا ممنوع و پوچ است , چرا كه قرآن هرگز تحريف نشده است . علامه خوئي (علامه خوئي , ترجمه البيان , ج 1, ص 367) هم در زمينه حجيت ظواهر قرآن به طور گسترده و همه جانبه بحث كرده اند. روشن است اين دليل نسبت به آن بخش از آياتي كه ميان آنها ارتباط برقرار است مي تواند عدم تحريف آنها را اثبات بكند اما نسبت به آن فقراتي كه از نظر معني به قبل و بعد خود ارتباطي ندارند, ساكت است . دلايل تحريف ناپذيري به تبديل آيات و سور قرآن محققين در اين باره بحث مي كنند كه آيا كلمات و آيات قرآني جابجا شده اند, به گونه اي كه مفاد آن را تغيير داده و معنايي را به طور كلي از نظرها پنهان ساخته باشد, معنايي جز مراد خداوند را در اذهان شكل داده باشد يا نه ؟ پاسخش اين است كه در مسائله جمع قرآن از سه زاويه مي توان بحث كرد:

الف ) تاريخي , درباره جمع آوري قرآن سه نظر وجود دارد (مباني كلامي اجتهاد, ص 54):

1- قرآن در زمان خود پيامبر و با نظارت آن حضرت در پرتو وحي جمع آوري شده است . اين نظر را بيشتر

علماي شيعه پذيرفته اند.

2- قرآن توسط حضرت علي (ع ) تدوين شده است .

3- قرآن توسط برخي صحابه مدون گرديده است . بيشتر اهل سنت به اين نظر قائلند. چنانكه روشن است , طبق نظر اول و دوم مي توان گفت : جمع آوري قرآن به خداوند مستند بوده و پيدايش سوره ها و ترتيب آنها نيز در پرتو وحي الهي بوده است . اما كساني كه نظر سوم را پذيرفته اند, نخواهند توانست الهي بودن پيدايش سوره ها و ترتيب آنها را اثبات كنند. بنابراين براي گروه اخير لازم است در رد تحريف به تغيير از ادله ديگري استفاده كنند.

ب ) عقلي (قرآن شناسي , ج 1, ص 220): اگر تغيير و تبديل در حدي باشد كه نظم ظاهر يا محتوايي قرآن نازل شده را به گونه اي تغيير دهد كه تفاوت نظم موجود با نظم اعجازآميز براي اهل فن روشن باشد, چنين تحريفي را آيات تحدي نفي مي كند. زيرا در صورت تبديل بايد بتوان مثل آن را آورد ولي اگر تغييري باشد كه چنين اختلال نظمي را نيافريند آيات تحدي آن را نفي نمي كند. برخي (مباني كلامي اجتهاد, ص 59) در اينجا گفته اند: به دليل مصونيت قرآن از تحريف , آن مقدار از تجميع و ترتيب كه در معاني مستفاد از قرآن دخالت دارند, قطعا" وحياني است . ولي در مورد ساير آيات و نيز ترتيب سوره ها, عقل حكمي ندارد.

ج ) لفظي (معرفت , محمدهادي , التمهيد, ج 1, ص 312, نشر مركز مديريت حوزه علميه قم ): برخي نظرشان اين است كه با توجه به اينكه اعجاز قرآن

هم به لفظ آن است و هم به معني و محتواي آن , بدان جهت تغيير هيچ يك جايز نخواهد بود. برخي ديگر (مباني كلامي اجتهاد, ص 55) در اين زمينه از اعجاز عددي سخن گفته اند. منظور از آن اين است كه افزون بر مورد مفردات و تراكيب قرآني در حوزه سوره ها و ترتيب آنها اعجاز ثابت است يعني بين آيات يك سوره و بين خود سوره ها روابط عددي خاصي برقرار است كه ايجاد آن براي بشر مقدور نيست . طبق اين دليل استناد اين ترتيب ها به وحي قطعي خواهد بود و ديگر نيازي به شواهد تاريخي يا ادله مصونيت قرآن از تحريف وجود نخواهد داشت.

دلايل تحريف ناپذيري قرآن

در عصر حاضر براهين فراواني را مي توان براي اثبات تحريف ناپذيري قرآن در زمان كنوني بر شمرد. اينجا به بيان بخشي از آنها به طور اختصار اكتفا مي كنيم :

1- برهان حكمت (قرآن شناسي , ج 1, ص 216): خداوند آخرين كتاب آسماني خود را به نام قرآن براي هدايت بشر فرستاده است . خداوند ديگر نه كتابي مي فرستد و نه پيامبري . بنابراين قرآن اولين و آخرين منبع هدايت بشر تلقي مي شود. تحريف چنين كتابي برابر با عدم حفظ خداوند و مساوي با گمراهي بشر است و اين با حميد و حكيم بودن خداوند سازگار نيست . بنابراين خداوند خود به مقتضاي حكيم بودنش اين كتاب را حفظ مي كند.

2- برهان اعجاز: اين دليل به تعبير علامه طباطبايي (علامه طباطبايي , قرآن در اسلام , ص 117) بهترين و متقن ترين دليل براي صيانت قرآن در زمان كنوني به

شمار مي رود. تقريرش اين است كه همان وجوه اعجازي كه براي قرآن زمان رسول الله وجود داشت مثل : تحدي , فصاحت و بلاغت و زيبايي الفاظ آن , روحاني و معنوي بودن آن , هدايت انسان به سوي حق , صدق مطلق مطالب آن و بالاخره خيلي از اوصاف ديگر, بر همين قرآن كنوني ما منطبق و يافت مي شود. بي ترديد در صورتي كه بين اين فاصله زماني كمترين نقصان و يا اضافه اي در آن به وقوع مي پيوست , به طور يقين ديگر از آن اوصاف خبري نمي ماند و حال آنكه همه آنها در قرآن كنوني باز هم يافت مي شود.

3- برهان خاتميت (مباني كلامي اجتهاد, ص 71): در اين دليل از خاتميت دين اسلام , به مقتضاي عقل مصونيت قرآن كنوني استنتاج مي شود. اين دليل عقلي صرف , به اين شرح است :

الف ) قرآن , كتاب اسلام است .

ب ) دين اسلام , دين خاتم است .

ج ) كتاب دين خاتم , مصون از تحريف است (به مقتضاي عقل ).

نتيجه : قرآن مصون از تحريف است .

4- برهان تحدي دائمي : قرآن در همه زمانها و مكانها و حتي در زمان حاضر, توان و قدرت فكري و ذهني بشر را براي همانندسازي به مبارزه فرا مي خواند. اما بشر حاضر مثل انسانهاي گذشته عاجزانه در مقابل آن شكست را پذيرا مي شود. از اين ناتواني موجود به راحتي مي توان پي برد كه حتي قرآن كنوني به تحريف مبتلي نگرديده است .

5- برهان جامعيت : قرآن در راستاي هدايت و راهنمايي بشر از بيان چيزي كه

لازمه بشر در امر سعادت باشد, فروگذاري نكرده است . قرآن حاضر همانند قرآن موجود در گذشته ها به اين صفت داراست . حال اگر قرآن در زمان حاضر به چنين صفتي واجد مي باشد چگونه مي توان احتمال نقصان يا زيادت را در آن داد. بنابراين قرآن كنوني از هر گونه تغييري مصون است .

6- برهان تواتر: تمام آيات و سور كنوني قرآن مجيد همانند قرآن گذشته , دست به دست و سينه به سينه به طور همگاني توسط مسلمانان نقل گرديده است . اين تواتر منطقي دلالت مي كند بر اينكه هيچ كلمه و آيه يا سوره اي , نه از قرآن كاسته شده و نه بر آن افزوده شده است . بنابراين قرآن كنوني با توجه بر واجد بودن به صفت تواتر از هرگونه تحريفي سالم مي باشد.

7- برهان تاريخي : اين برهان مبتني بر نوع نگرش مسلمانان بر مسائله وحي و تمايز مسيحيان از آن است . مسلمانان معتقدند وحي در واقع تكلم و گفتار لفظي خداوند است كه توسط جبرئيل به پيامبر مي رسد و پيامبر موظف است عين همان الفاظ را بر مردم برساند. اما مسيحيان بر اين باورند كه وحي در حقيقت انكشاف خدا و تجربه انسان است كه در بشر تجلي مي كند و اين عامل انساني است كه آن را در مقام بازگو تعبير مي كند و لذا ممكن است در تعبيرش مرتكب اشتباه هم بشود. روشن است كه طبق نگرش اول به يقين الفاظ قرآن نمي توان از نقش عامل انساني متائثر شود. از اين رو, چاره اي جز پذيرفتن تحريف ناپذيري قرآن بر اساس

ديدگاه مسلمانان در بين نمي ماند.

چرا آقاي جرج 200 بار نهج البلاغه را خوانده و مسلمان نشده و يك فرد مسيحي مي باشد؟
پرسش

چرا آقاي جرج 200 بار نهج البلاغه را خوانده و مسلمان نشده و يك فرد مسيحي مي باشد؟

پاسخ

بين علم و ايمان تفاوت است. شايد برخي با حقانيت امري علم پيدا كنند. اما به دلايلي چون مسائل و موقعيت هاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي با روحيه هاي خاص فردي يا تربيتهاي خانوادگي از علم خود صرف نظر كنند و از حق و حقيقت دوري كنند. زيرا بسياري از مقابله ها و مخالفت ها با حق، نه به دليل جهل علمي است بلكه به دليل شهوت عملي است. چنان كه شيطان حق را مي شناسد اما به دليل روحيه استكباري خود حاضر به قبول آن نيست. بسياري از مخالفان پيامبران و ائمه نيز مي دانستند كه آنها بر حقند. اما به دليلي كه گفتيم حاضر به پذيرش حق نشدند. اصولا جهل علمي را با علم واستدلال و برهان مي توان برطرف كند و آنچه باعث انكار حقايق متعالي مي شود. شهوات و نفسانيت است كه حق را مي پوشاند وگرنه جهل و ناداني را چاره است. دليل اِن امر را بايد در مختار بودن انسان جستجو كرد. انسان موجودي داراي اختيار و آزادي است و مي تواند حق را قبول كند يا نكند. مگر نه اِنكه يكي از بزرگترين شارحان نهج البلاغه ابن ابي الحديد دانشمند اهل سنت و معتزلي است كه در در كتاب خود - بارها به مقام برتر امام علي - عليه السلام - اعتراف دارد. اما در عين حال بر مذهب خود باقي مانده و انحرافات پيش آمده در اسلام را توجيه كرده است.

واقعيت آن است كه براي راهيابي به حق و

حقيقت بايد تعصبات گروهي و وابستگي ها ي ديني را بايست كنار گذارد و از پيش داوريها نيز خود را آزاد كرد؛ آنگاه با ذهني آماده بر سفره حق نشست و سيراب شد.

جرج جرداق نوِسنده شهير لبناني در كتاب امام علي صوت عدالت انساني نشان مي دهد كه ارادت ويژه اي دارد؛ اما به نظر مي رسد كه اولا بيشتر مجذوب انسانيت و عدالتخواهي آن امام شده و توجه نكرده كه اين همه به اين دليل است كه او در مكتب الهي اسلام رشد يافته و پرورش يافته است و شير از جام الهي ولايت نوشيده است. و ثانيا در نهج البلاغه مجذوب ادبيات و فصاحت امام است. به اين دليل راه به معارف بلند آن و توحيد ناب اسلامي و ولايت محض شيعي نبرده است.

علت اختلاف ما مسلمانان با مسيحيان درباره حضرت مسيح)ع( چيست؟
اشاره

چرا آن ها معتقدند حضرت مسيح مصلوب شده و ما معتقديم به آسمان ها رفته است. ؟

پرسش

علت اختلاف ما مسلمانان با مسيحيان درباره حضرت مسيح)ع( چيست؟

چرا آن ها معتقدند حضرت مسيح مصلوب شده و ما معتقديم به آسمان ها رفته است. ؟

پاسخ

يكي از اصلي ترين منابع آموزه هاي ديني، متون مقدس اديان است. مصلوب شدن و عدم آن كه از سوي مسيحيت و اسلام طرح شده است، به متون مقدس اين دو دين آسماني مستند است. بر اساس آياتي از انجيل )عهد جديد(1 حضرت عيسي توسط مقامات رومي دستگير، به اعدام محكوم و بعد از آن مصلوب شد و روي صليب جان باخت.2

امّا قرآن كريم و روايات فراوان، مصلوب شدن اين پيامبر را انكار مي كنند. متفكّران مسلمان، با ملاحظه پاره اي آيات و احاديث، چنين نتيجه گرفتند:

1. شخص ديگري به جاي عيسي)ع( مصلوب گرديد.

2. عيسي)ع( هنوز زنده است و در آخرالزمان باز خواهد گشت.

3. حضرت مسيح به آسمان عروج كرده است.3

ناگفته نماند در ميان مسيحيان اوليه نيز گروه هايي به مصلوب نشدن مسيح)ع( اعتقاد داشتند.4 بنابراين، مستند مسلمانان و مسيحيان در اين مسأله، آيات و متون مقدس اين دو آيين است.

1. متي باب 18 به بعد؛ مرقس باب 14 به بعدأ لوقا، باب 23 به بعد؛ يوحنا باب 18 به بعد.

2. ر. ك: كلام مسيحي، توماس ميشل، ترجمه حسين توفيقي، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، ص 68.

3. نساء (157 :(4 و 158؛ آل عمران(55 :(3؛ بحارالانوار، ج 14، ص 336 و 339 و ج 42، ص 201.

4. ر. ك: تاريخ و كلام مسيحيت، محمدرضا زيبايي نژاد، قم معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، ص 24 - 22.

چطور مى توان براى مسيحيان ثابت كرد كه اسلام كامل ترين دين است؟
پرسش

چطور مى توان براى مسيحيان ثابت كرد كه اسلام كامل ترين دين است؟

پاسخ

از طريق ادلّه قطعى اثبات نبوّت و معجزات متواتر حضرت رسول اكرم((صلى الله عليه وآله))، كه دليل بر نبوّت آن حضرت است. همچنين بشارتى كه در انجيل درباره پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله)) وجود دارد، براى كسانى كه طالب حقيقت هستند، دليل محكم و قانع كننده اى است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_12_

اگر يك فرد مسيحي بخواهد مسلمان شود، چه كاري بايد انجام دهد؟
پرسش

اگر يك فرد مسيحي بخواهد مسلمان شود، چه كاري بايد انجام دهد؟

پاسخ

آغوش اسلام براي هر كه بخواهد به دين اسلام بگرود، باز است بدين جهت خداوند در قرآن همة انسان ها را مورد خطاب قرار داده و فرموده است "يَ_ََّأَيُّهَا النَّاس ُ قَدْ جَآءَكُم ُ الرَّسُول ُ بِالْحَق ِّ مِن رَّبِّكُم ْ فَ ?‹َامِنُواْ خَيْرًا لَّكُم ..;(نسأ،170) اي مردم آن پيامبر ]موعود[، حقيقت را از سوي پروردگارتان براي شما آورده است پس ايمان بياوريد كه براي شما بهتر است .. ."

و نيز فرموده است "يَ_ََّأَيُّهَا النَّاس ُ قَدْ جَآءَكُم بُرْهَ_َن ٌ مِّن رَّبِّكُم ْ وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكُم ْ نُورًا مُّبِينًا ;(نسأ،174) اي مردم در حقيقت براي شما از جانب پروردگارتان برهاني آمده است و ما به سوي شما نوري تابناك فرو فرستاده ايم "

اگر يك شخص غير مسلمان چه مسيحي يا غير مسيحي بخواهد اسلام بياورد، چند كار را بايد انجام دهد:

1. گفتن "شهادتين است يعني گفتن "اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد ان ّ محمداً رسول اللّه ;

2. انجام غسل هايي كه پيش از اسلام آوردن اسباب آن ها ايجاد شده است مانند جنابت

3. از روي تحقيق به اصول دين اسلام يقين پيدا كند;

4. احكام شرعي را فرا بگيرد.

بر چنين فردي انجام واجبات اسلامي كه پيش از اسلام آوردن ترك كرده است لازم نيست بنابراين نمازهايي كه نخوانده روزه هايي كه نگرفته و ديگر واجبات قضا ندارد.(ر.ك توضيح المسائل مراجع ج 1، ص 135، مسألة 207، دفتر انتشارات اسلامي / القواعد الفقهيه آيت اللّه مكارم شيرازي مدرسه امام اميرالمؤمنين ج 2، ص 171_190 / القواعد الفقهيه بجنوردي ج 1، ص 47 به بعد، نشر الهادي قم )

آيا تعاليم مسيحيت با معارف اسلام قابل مقايسه است؟
پرسش

آيا تعاليم مسيحيت با معارف اسلام قابل مقايسه است؟

پاسخ

مسيحيت با اسلام در هيچ زمينه اي قابل مقايسه نيست. مسيحيت كنوني عبارت از مشتي خرافات و افكار غلط و بدون دليل است؛چه در زمينه ي عقايد كه اساس آن بر پايه ي تثليث (سه گانه پرستي) باطل و غير منطقي استوار است، و چه در زمينه ي آداب مذهبي كه آن نيز مشتمل بر بسياري از تعاليم نادرست است. البته اين امر مربوط به مسيحيت كنوني است و گرنه مسيحيت راستين كه آورنده ي آن حضرت عيسي«عليه السلام»بوده است، منزه از اين گونه اباطيل و خرافات بوده است.

در هر حال همين كه هر دو دين داراي قانون هستند و هر دو به فضايل اخلاقي دعوت مي كنند دليل هم طراز بودن آنها نيست؛ بلكه بايد ديد قوانين آنها چگونه قوانيني هستند و اخلاقي كه به آن دعوت مي كنند بر چه بنياني قرار دارد؛ مثلاً در اسلام مشروبات الكلي شديداً منع شده است؛ در حالي كه در مسينحيت كنوني چنين منعي وجود ندارد. در اسلام مقابله ي با ستمگر و قصاص تجويز شده است؛ بلكه در موار بسياري ضروري به شمار آمده است؛ در حالي كه در تعاليم مسيحيت كنوني هست كه: اگر كسي به گونه ي راستت سيلي زد، گونه ي چپ را نيز پيش ببر. هر چند كه گذشت و عفو در بسياري موارد نيكو است و در اسلام نيز بدان سفارش شده است، ولي عفو و گذشت نمي تواند يك حكم هميشگي و كلي باشد؛ بلكه گاهي قصاص و جلوگيري از ظلم و ستم يك ضرورت اجتناب ناپذير است. در زمينه اخلاق، مسيحيت با تلقين مسأله (فدا) و اينكه حضرت مسيح«عليه السلام» در

راه اخلاص انسان از گناه قرباني شده است، در پيروان خويش روح بي بندوباري و عدم مسؤوليت اخلاقي به جود مي آورد. در صورتي كه اسلام با اصل « انّ ليس للانسان الاماسعي»(7) و « كل امرء بما كسب رهين»(8) آينده انسان و سعادت جهان ابدي را در گرو اعمال شخص مي داند و انسان را مسؤول كارهاي نيك و بد خود معرفي مي كند. گذشته از اين امور وسعت و عموميت نظامها و قوانين اسلام با مسيحيت قابل مقايسه نيست. اسلام در تمام شؤون زندگي انسان قانون دارد: در زمينه ي امور عبادي، اقتصادي، سياسي، هنري و... در صورتي كه قوانين مسيحيت به اعتراف خود مسيحيان بسيار محدود است.

« بخش پاسخ به سؤالات »

7) سوره النجم، آيه 39.

8) سوره الطور، آيه 21.

چرا مسلمانان به اندازه مسيحيان تبليغ نمي كنند؟
پرسش

چرا مسلمانان به اندازه مسيحيان تبليغ نمي كنند؟

پاسخ

مسيحيان از وسايل و امكانات بسياري برخوردارند، از اين رو طبيعي است كه براي نشر دين خويش تبليغات گسترده تري داشته باشند.

ولي بايد توجّه داشت كه تبليغات مسيحيت نه به خاطر اعتقاد و ايمان به حقّانيّت آيين خويش بلكه بيشتر به خاطر غارت و استثمار و بهره گيري از ملّتهاست چه اينكه اگر ملّت ها به اسلام توجّه كنند، نمي گذارند كه استعمار به مقاصد خويش دست يابد و ذخاير و منابع ثروت آنان را به غارت برد.

در عين حال، تبليغات اسلامي نيز در حال گسترش است و به همين لحاظ است كه مي بينيم به تدريج، افراد به اسلام گرايش پيدا كرده، تعداد مسلمانان روبه ازدياد است.

به اميد آن روز كه اسلام در تمام جهان گسترش يابد، به گونه اي كه همه اقوام و ملّت ها به آن گرايش پيدا كنند و تنها حكومت اسلامي، جهان را اداره كند.

« بخش پاسخ به سؤالات »

دلايل تحريف مسيحيت و برتري اسلام چيست؟
پرسش

دلايل تحريف مسيحيت و برتري اسلام چيست؟

پاسخ

در بحث از تحريف مسيحيت لازم است به چند نكته اشاره شود:

1. كتاب مقدس مسيحيان دو بخش دارد، «عهد جديد» و «عهد عتيق». علت اين نامگذاري آن است كه مسيحيان معتقدند: خدا با انسان دو پيمان بسته است، يكي پيمان كهن، به وسيله ي پيامبران پيش از عيسي مسيح؛ و ديگري پيمان نو، توسط خداي متجلي يعني عيسي مسيح.

در حقيقت عهد عتيق كتاب آسماني يهوديان است كه مسيحيان براي آن احترام قائل شده و آن را در آغاز كتاب خود قرار داده اند.163

2. طبق نص صريح قرآن مجيد، انجيل حقيقي بر حضرت عيسي(ع) نازل و به او عطا شده است. (آل عمران / 3 و 65 و مائده / 46 _ 47 و مريم / 30 و حديد / 27) و آن كتاب هيچ گونه سنخيتي با انجيل هاي موجود ندارد. اما تا آنجا كه تاريخ نشان مي دهد مسيحيان هرگز براي حضرت عيسي(ع) به كتابي قائل نبوده اند و اين انجيل ها را صرفاً بيانگر زندگي و سخنان وي دانسته اند.

توماس ميشل، دانشمند معاصر مي نويسد:

پيش از نوشته شدن اناجيل، يك سنت شفاهي وجود داشت. عيسي به عقيده ي مسيحيان در حدود سال 30 ميلادي وفات يافت و كساني كه از او پيروي كرده، وي را شناخته، كارهايش را ديده و سخنانش را شنيده بودند، خاطرات خويش از او را در حافظه نگه مي داشتند، هنگامي كه مسيحيان نختسين براي عبادت گرد مي آمدند، آن خاطرات نقل مي شد. اندك اندك اين منقولات شكل مشخصي يافت و بر حجم آنها افزوده شد.164

در جاي ديگر نيز مي گويد:

مسيحيان هرگز نمي گويند: عيسي كتابي به نام انجيل آورد. آوردن وحي توسط عيسي به

گونه اي كه مسلمانان در مورد قرآن و پيامبر اسلام معتقدند در مسيحيت جايي ندارد.

مسيحيان، عيسي را تجسم وحي الهي مي دانند و به عقيده ي آنان، وي نه حامل پيام بلكه عين پيام بوده است.165

3. اعتبار كتاب مقدس را از دو ديدگاه مي توان بررسي كرد:

الف. ديدگاه كليسا: همانگونه كه بيان شد مسيحيان نسبت به كتاب مقدس (عهد عتيق و عهد جديد) نظري كاملاً موافق دارند و تمام القاب و احترامات شايسته ي يك كتاب آسماني را نسبت به آن روا مي دارند و تعبيراتش مانند كتاب خدا و وحي در مورد آن كتب معمول است. بديهي است كه هيچ گونه تحريفي را در مورد آن كتاب قبول ندارند.166

هر چند كه مي پذيرند انجيل وحي الهي مانند قرآن نيست.

بلكه اصولاً زندگي نامه ي عيسي است پس ربطي به انجيل نازل شده ندارد.

ب. ديدگاه قرآن:

مسلمانان از ديرباز معتقد بوده اند تورات و انجيلي كه خدا نازل كرده است، دستخوش تحريف قرار گرفته و مسائلي مانند بشارت به ظهور حضرت محمد(ص) از آن حذف و خرافاتي چون جسمانيت خداي متعال به آن افزوده شده است.

تحريف در كتاب مقدس را از چند طريق مي توان به وسيله ي آيات و روايات اثبات نمود:

الف. برخي آيات و روايات آشكارا تحريف را در اين كتاب بازگو مي كنند:

قرآن كريم مي فرمايد:

«وإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَيَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»؛167

و در واقع برخي از آنان دسته اي هستند كه زبانشان را به [خواندن كتاب مي پيچانند تا بپنداريد آن [را كه مي خوانند،] از كتاب (خدا) است؛ در حالي كه آن از كتاب (خدا) نيست. و مي گويند:

«آن از نزد خداست.» در حالي كه آن از نزد خدانيست، و بر خدا دروغ مي بندند، در حالي كه آنان مي دانند.

در جاهاي ديگري از قرآن كريم نيز به اين مطلب اشاره شده مثل: بقره / 79 و مائده / 41 و صف / 8.

و در روايتي از علي(ع) حكايت شده: پس از غيبت موسي(ع) و عيسي(ع) تورات و انجيل را تغيير دادند و عبارات و كلمه ها را از مواضع خود تحريف كردند. و خدا هم دل آنان را كور نمود كه به واسطه ي اين كور دلي مطالب اضافي و تحريف شده را در كتاب باقي گذاردند، و همين مطلب آنان را در اين تهمت هاي بزرگ و تلبيس امور و كتمان واقعيات رسوا ساخت.168

ب. برخي آيات قرآن نيز به طور ضمني و تلويحي به وقوع تحريف در كتاب مقدس نظر دارند: مانند:

«مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداًلِي مِن دُونِ اللّهِ»؛169 براي هيچ بشري سزاوار نيست كه خدا به او، كتاب و حكم و پيامبري دهد؛ سپس [او] به مردم بگويد: «غير از خدا، بندگان من باشيد.» و ليكن (سزاوار مقام پيامبر آن است كه بگويد: مردمي) ربّاني باشيد،

به طور ضمني مطالب موجود در عهد جديد پيرامون الوهيت عيسي(ع) را از موارد جعل معرفي كرده است و همچنين آيه ي:

«الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالإِنْجِيلِ»؛170

(همان) كساني كه از فرستاده (خدا)، پيامبر درس نخوانده پيروي مي كنند؛ آن (پيامبري) كه (صفات) او را در تورات و انجيل نزدشان، نوشته مي يابند؛

به طور تلويحي به حذف عباراتي از كتاب مقدس يا تحريف معنوي و يا وجود كتاب هايي مقدس

در بين يهوديان و مسيحيان جزيرة العرب كه از ميان رفته اند اشاره مي كند به عنوان مثال عباراتي از انجيل يوحنا كه بشارت به ظهور «فارقليط موعود» داده است، از طرف مفسران نصارا به «روح القدس» معنا شده كه اقنوم سوم تثليث است؛ در حالي كه مراد از اين شخص فردي از نوع انسان است. به همين جهت افرادي چون «مونتانوس» در قرن دوم و «ماني» در قرن سوم خود را «فارقليط موعود» معرفي كرده تعداد زيادي را به گرد خود جمع كرده اند.

ج. با دقت در مضامين مختلف كتاب مقدس به موارد بسياري از تناقضات واضح و آشكار مي رسيم كه نشانگر وجود دست هاي جاعليني بوده كه ناشيانه به اين عمل فسادانگيز اقدام نموده اند. به عنوان نمونه در «انجيل يوحنا» از «يحيي» پرسيده مي شود: آيا تو همان ايلياي نبي _ الياس _ هستي كه قبل از فرا رسيدن روز موعود (ظهور مسيح) بايد بيايد؟ يحيي تاكيد مي كند كه من چنين شخصي نيستم (خروج 1/19) اما در انجيل به عيسي(ع) نسبت داده اند كه فرمود: «و اگر خواهيد قبول كنيد كه يحيي همان الياس است كه بايد بيايد) (خروج / 14).171

نويسنده ي انجيل لوقا براي برداشتن تنافي موجود بين اين دو عبارت، مساله را به گونه اي ديگر توجيه كرده و مي گويد: «و او (يحيي) به روح قوت الياس پيش روي وي (خداوند) خواهد خراميد.»172 و نيز در انجيل «متي» سخن از «انظلام» يعني ظلم پذيري است كه با شرير مقاومت مكنيد و اگر كسي برگونه ي راست تو سيلي زد گونه ي چپ خود را نيز به طرف او بگردان...173

د. از مهمترين دلايل تحريف مسيحيت عقيده به «تثليث» يعني سه خدائي (پدر

_ پسر _ روح القدس) است يعني عيسي را خدا مي داند در حالي كه مسيحيت دين توحيدي بوده است و اين تثليث در انجيل هاي كنوني نيز به صراحت يافت نمي شود.

پاورقي:

163 . آشنايي با اديان بزرگ، حسين توفيقي، ص 127 _ 128.

164 . كلام مسيحي، ص 43 _ 44.

165 . كلام مسيحي، ص 49.

166 . ميشل، توماس، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، ص 26.

167 . آل عمران / 78.

168 . بحارالانوار، ج 92، ص 43، ح 3 و ج 77، ص 276، ح 1.

169 . آل عمران / 79.

170 . اعراف / 156.

171 . درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت، محمدرضا زيبايي نژاد، ص 82 _ 85.

172 . (خروج 1/ 17)

173 . انجيل متي، باب 5 / 39 _ 41.

بين اسلام و مسيحيت چه مغايرت هايي است؟
پرسش

بين اسلام و مسيحيت چه مغايرت هايي است؟

پاسخ

بين اسلام و مسيحيت، هم در مسائل اعتقادي و اصول دين و هم در زمينة دستور عمل زندگي و فروع دين، تفاوت هاي اساسي وجود دارد كه بيان كامل و جامع اين تفاوت ها فرصتي بيش از فرصت نامه نگاري را مي طلبد. اينك به گونه اي گذرا به برخي از تفاوت ها اشاره مي كنيم:

أ اعتقادات و باورها:

اگر چه در اعتقاد به خدا، معاد و نبوت عامه، بين مسلمانان و مسيحيان وحدت عقيده وجود دارد، ليكن در برخي از ديگر امور اعتقادي اختلافاتي موجود است، از جمله:

1_ تثليث: مسيحيان به تثليث و سه مقام الوهي (اب، ابن، روح القدس) اعتقاد دارند كه اسلام آن را نادرست مي داند. اعتقاد به تثليث يكي از چالش هاي عقيدتي در فلسفه اسكولاستيك مسيحيت مي باشد. آنان مي گويند ما در عين پذيرش خداي يگانه، تثليث را قبول داريم. از اين كه در توجيه آن ناتوان شده اند مي گويند:

"با گذشت زمان و در طول تاريخ كليسا مسيحيان به اين نتيجه رسيدند كه طبيعت سه گانه خدا يك راز است و نمي توان آن را با تعابير بشري دنبال كرد".(1)

2_ كتاب مقدس: كتاب مقدس كه مجموعه اي است از كتاب هاي عهد عتيق و عهد جديد، مسيحيان به آن معتقدند و مي گويند: خداوند كتاب هاي مقدس را توسط مؤلفان بشري نوشته است،(2) امّا مسلمانان به اين كتاب ها عقيده اي ندارند و بسياري از مندرجات آن را نادرست، خرافاتي، ضد عقل، ضد علم و تحريف شده مي دانند.

3_ عيسي و تجسم وحي الهي: به باور مسيحيان، عيسي كتاب وحي

شده نياورده، بلكه خودش تجسم وحي الهي است كه مسلمانان قبول ندارند.

4_ فديه و گناه اوليه: مسيحيان مي گويند: به واسطة گناه حضرت آدم در بهشت، اين گناه بر همه فرزندان او نوشته و ثبت شده است. به جهت گناه ذاتي بشر، عيسي(ع) خود را فدا كرد و به صليب كشيده شد تا كفاره گناهان بشر بشود و اين سخن مورد قبول مسلمانان نيست.

5_ عشاي رباني و نان و شراب: مي گويند عيسي مسيح در شام آخر به حواريون نان و شراب داد. نان جسد عيسي است و شراب خون عيسي. مسيحيان در مورد مراسم عشاي رباني اعتقاد دارند نان و شرابي را كه پدر روحاني به دهان مسيحي مي گذارد، به جسم و خون عيسي تبديل مي گردد.

6_ اعتقاد به پيامبري محمد بن عبدالله(ص): (پيامبر اسلام) و خاتميت حضرت كه از جمله باورهاي مسلمانان است، امّا مسيحيان آن را نمي پذيرند.

7_ اعتقاد به اين كه قرآن كتاب آسماني است: اين سخن را اكثر مسيحيان قبول ندارند.

ب احكام و دستور عمل زندگي:

مسيحيان به مقتضاي متون مقدسشان مي بايست پيرو احكام و شريعت حضرت موسي(ع) باشند.(3) در اين صورت تفاوت در احكام دو شريعت نسبت به مشتركات اندك است، امّا مسيحيان خود را ملزم به رعايت آن نمي دانند كه با اين وجود بين دو دين اسلام و مسيحيت اختلاف بسياري وجود دارد.

احكام آنان در آيين هاي هفت گانه: غسل تعميد، قرباني، اعتراف به گناه، تناول يا عشاي رباني، ازدواج و مسح روغن مقدس خلاصه مي شود.(4) در حالي كه دامنة شريعت در اسلام بسيار گسترده و فراگير و در همة پهنة زندگي آدمي است.

پي نوشت

ها:

1. توماس ميشل، كلام مسيحي، حسين توفيقي، ص 75.

2. همان، ص 26.

3. عهد جديد، انجيل متي، باب 5.

4. مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 2، ص 787.

بنابر آمار از هر سه ازدواج در ايران و آمريكا ، يكي به طلاق مي انجامد، پس فرق بين يك كشور اسلامي با كشور مسيحي چيست؟
پرسش

بنابر آمار از هر سه ازدواج در ايران و آمريكا ، يكي به طلاق مي انجامد، پس فرق بين يك كشور اسلامي با كشور مسيحي چيست؟

پاسخ

آمار مذكور به صورتي كه ذكر شده صحيح نيست. آمار طلاق در آمريكا به مراتب از ايران بيشتر است. صاحب نظران آمريكا را يكي از كشورهاي پرطلاق دنيا دانسته اند و دليلش ، آسانگيري در امر طلاق است كه حتي احتياج به مراجعه به دادگاه و وكيل و دفتر ثبت نيست، بلكه هر فرد مي تواند از طريق اينترنت به صورت آن لاين در خانه اش طلاق بگيرد.(1)

به همين خاطر ثبت رسمي براي تمام ازدواج و طلاق ها صورت نمي گيرد تا آمار دقيقي از آن ارائه شود.

البته آمار طلاق در ايران مختلف گزارش شده است. براساس يك آمار در سال 82 از هر نه ازدواج ، يك طلاق ؛ در سال 80 از هر 5/10 ازدواج ، يك طلاق و در تهران در سال 82 از هر 5/5 ازدواج يكي به طلاق منتهي شده است. (2)

اما بايد اعتراف كرد كه اينجا غرب نيست، بلكه شرق است و گوشه اي از شرق اسلامي كه پر از سنت هاي ايراني و فرهنگ اسلامي است.

اسلام راه هاي طلاق را محدود كرده و آن را منفورترين حلال دانسته است. آمار فوق زنگ خطري براي مسؤلان فرهنگي جامعه است كه بايد در اين باره چاره اي بينديشند.

طلاق پديده و رفتاري ضد اجتماعي است و عوامل خاص دارد. هر جا عوامل محقق شود، قطعاً شاهد تزلزل اركان خانواده و طلاق خواهيم بود. فرقي نمي كند در كشور ايران باشد و يا در آمريكا.

بررسي علل

و عوامل رشد طلاق:

جستجوي علل پيدايش و افزايش بحران ها و جدايي ها در كانون خانواده از منظر دانش هاي متفاوتي مي تواند پيگيري شود. هر گروه از دانشمندان رشته هاي مختلفي كه پيگير كشف علل اين مشكل اجتماعي هستند، از نگاه خود دلايل محكم و همخوان با واقعيت ها ارائه مي دهند.

به ذكر برخي علل بسنده مي كنيم:

1 - آشنا نبودن با وظايف خانوادگي

كسي كه در انديشه تشكيل كانون خانوادگي است، نخست بايد بداند كه سازمان خانواده مانند هر سازمان اجتماعي ديگر داراي اصولي است كه تنها در ساية شناخت اصول و انجام وظايف مي تواند به هدف هاي مقدس ازدواج دست يابد ناآگاهي از اصول سبب مي شود آسيب هاي جبران ناپذيري بر پيكر خانواده وارد آيد و زن و شوهر نتوانند خوشبختي خود و فرزندان شان را در پيوند زناشويي تضمين كنند.

برخي زوج هاي جوان بدون آمادگي قبلي و بي آن كه با وظايف و مسئوليت هاي خود و حقوق شريك زندگي اش به درستي آشنا شوند و راه و روش سلوك در زندگي خانوادگي را بياموزند، به تشكيل خانواده اقدام مي كنند و پس از گذشت مدت زماني در مي يابند چه اشتباه بزرگي را مرتكب شده اند

2 - عدم شناخت زوجين از يكديگر: كسي كه در انديشه ازدواج است ، پس از آشنايي با وظايف و مسئوليت هاي خود و حقوق شريك زندگي اش بايد بداند با چه كسي ازدواج مي كند. نيز معيارهاي مهمي كه از ديد صاحب نظران ، از شرايط ازدواج موفق بيان شده، تا چه ميزان وجود دارد . شناخت زن و شوهر از وضعيت اخلاقي

و معنوي و تفكر اجتماعي و بينش اقتصادي و ميزان پاي بندي به آداب و رسوم يا گرايش به مدرنيسم ، قبل از ازدواج امري لازم است.

اسلام اجازه داده است هنگاني كه زن و مرد قصد ازدواج دارند، همديگر را ببينند ، با هم گفتگو كنند، به شرطي كه اين كار از روي هوسراني نباشد. بايد توجه داشت كه تحقيق ، با معاشرت ها و انتخاب دوست غير همجنس كه منشأ آن هوس هاي زودگذر است ، تفاوت دارد

3 - سست شدن مباني اعتقادي و عدم پايبندي به مقررات ديني:

اگر با نگاه جستجوگرانه وضع خانواده هايي را كه متلاشي شده اند، مورد مطالعه قرار دهيم، درمي يابيم كه مهم ترين عامل آن ضعف اصول اخلاقي مي باشد.

تجربه نشان مي دهد كساني كه فاقد تعهدات ايماني هستند و حتي اگر قبل از ازدواج مدت ها با هم آشنايي داشته باشند، پس از تشكيل زندگي مشترك به دليل نداشتن ارزش هاي ثابت و يكسان و نداشتن پشتوانة دروني، با كوچك ترين آسيب، پيوندشان سست شده، چه بسا از هم مي گسلد.(3)

غرق شدن در ماديات و لذت جويي ها و روي گرداني عملي از دين (اگر چه در ذهن معتقد باشد) هيچ نقطة مشترك و عاملي براي وحدت باقي نمي گذارد تا موجب استمرار صميميت و استواري بنيان خانواده گردد.

4 - گرايش به فرهنگ مصرف غرب و گسترش فساد و بي بند و باري هاي جنسي و آزادي هاي افسارگسيخته:

تفكري حاكم بر جامعه امريكا است، مبني بر اين كه "خوشي و لذت مقدّم بر استواري و نگهداري كانون خانوادگي است".

ترويج اين انديشه در جوامع ديگر از جمله

ايران يكي از عوامل گسترش جدايي ها و سست شدن بنيان خانواده است.

شهيد مطهري در اين مورد مي گويد:

"در هر جا كه آداب و رسوم جديد غربي بيشتر نفوذ كرده است، آمار طلاق هم افزايش يافته است . آمار طلاق ها در شهرها بيشتر از روستاها و شهرهاي بزرگ تري كه آداب غربي را بيشتر پذيرفته اند، زيادتر است، مثلا بيش از يك چهارم طلاق هاي ثبت شده سراسر كشور (يعني 27 درصد) مربوط به تهران است، در حالي كه نسبت جمعيت تهران به جمعيت سراسر كشور تقريبا ده درصد مي باشد".(4)

5 - ازدياد اعتياد: اعتياد به مواد مخدر، قاچاق، الكل، قمار و ساير مفاسد باعث اختلال در سلامت جسمي، روحي و شخصيت خانوادگي و اجتماعي شده، در نتيجه آمار طلاق را بالا برده است.

6 - بالا بودن ميزان مهريه ها: يكي از علل طلاق بالا بودن ميزان مهريه ها و هوس گرايي زنان جهت دريافت مهريه ها و ازدواج مجدد با مردي ديگر و اخذ مهريه اي ديگر است.

7 - قرار گرفتن طلاق به بهانه هاي مختلف در دست زنان:

يكي از احكام اسلام اين است كه طلاق را در دست مرد قرار داده است، علاوه بر قرآن كه در آياتي چند نظير49 احزاب و 231 بقره، روايات (5) معتبر زيادي ، قرار گرفتن طلاق به دست مردان را بحث كرده است.

جهت روش شدن ارزش اين حكم ، و اين كه يكي از عوامل شكاف بين خانواده ها ، انحراف از اين قانون به بهانه هاي متفاوت است، به گزارش زيرتوجه كنيد.

"طلاق هاي ثبت شده در دادگاه هاي فرانسه نشان مي دهد كه بيش از

هفتاد درصد طلاق ها به درخواست زنان بوده است".(6)

لوسون د انشمند امريكايي ، ضمن بيان آمارهاي هولناك طلاق در امريكا مي نويسد :"قابل توجه اين كه هشتاد درصد طلاق ها به تقاضاي زنان واقع شده است".

خانم مونيكا ، نويسندة انگليسي ، ضمن اظهار تأسف شديد از آمارهاي وحشت افزاي طلاق در آن كشور مي نويسد:

"دوام و استحكام هر ازدواجي در درجة اول به درايت و سبكسر نبودن زنان بسته است و با توجه به اين حقيقت تلخ اعتراف مي كنم كه آمارها و پرونده هاي دادگاه ها در انگليس نشان مي دهد كه از هر صد ازدواجي كه به طلاق منجر مي شود، در نود و نه درصد آنان زنان مقصرند".(7)

اين وضعيت به بهانه هاي مختلف در سال هاي بعد از انقلاب در ايران افزايش يافته است.

8 - صنعتي و ماشيني شدن زندگي زنان و مردان

صنعتي شدن زندگي و زنان و مردان موجب بالا رفتن سطح توقعات بانوان و زياده طلبي و تنوع خواهي مردان گشته و زمينه را براي بروز اختلاف و جدايي ها فراهم ساخته است.

نويسنده كتاب "طلاق يا فاجعه انحلال" مي نويسد : "طبق آمار ، زن و شوهرهاي تهراني ماهانه دو هزار دادخواست طلاق به دادگستري مي دهند.

يكي از قضات در اين باره اظهار مي دارد كه : اكثر دادخواست هاي طلاق از طرف زنان به دادگستري داده مي شود. اختلافات اين زن و شوهر ها بيشتر در نتيجه ماشيني شدن زندگي و بيشتر شدن توقعات زنان و زياده طلبي و تنوع خواهي مردان است".(8)

دكتر آذرمان روانپزشك مي گويد: "بخشي از مشكلات خانواده هاي جديد، ريشه در تغيير و تحول روحي

زنان مدرن دارد. همان گونه كه مشكلات مردان جديد هم شكل عوض كرده و چهرة تازه تري را به رخ مي كشد، اما اين مشكل خاص يعني تحمل ناپذيري برخي از زنان به خصوص قشر فرهيخته، به دليل تغيير شكل جامعه است. در واقع جامعه ما به سرعت از جامعة سنتي به سوي صنعتي شدن پيش مي رود، طبيعي است كه در اين مسير زناني بيشتر درگير تحول مي شوند كه در جريان مستقيم اين تغييرات قرار دارند".(9)

9 - ناهماهنگي زن و شوهر از جهت وضعيت اقتصادي ، علمي و سطح تحصيلات:

اسلام توصيه كرده است با كسي ازدواج كنيد كه "هم كفو" شما باشد، يعني از جهت اعتقادي ، فكري ، سطح علمي و موقعيت مالي، به هم نزديك باشيد تا بتوانيد همديگر را درك كنيد و به احساسات يكديگر پاسخ مناسبي بدهيد. ناديده گرفتن اين اصل ، يكي ديگر از علل جدايي ها و ناسازگارهاي زن و شوهر ها مي باشد، به خصوص اگر زن از جهت سطح تحصيلات يا موقعيت مالي فراهم شده از طريق خانواده ، ارث يا شغل و درآمد ، وضعيت برتري نسبت به شوهر داشته باشد، زمينه براي تنش و اختلاف سريع تر فراهم مي شود.

ناهماهنگي قدرت علمي، اقتصادي و فكري موجب متفاوت شدن انتظارات مي شود و زمينه را براي بروز ناسازگاري فراهم مي سازد.

عوامل ديگري نيز در گسترش جدايي ها دخالت دارند، مانند فرق ديدگاه ها و مباني نظري در مسئله طلاق . جهت آگاهي بيشتر به كتاب نظام حقوق زن در اسلام، نوشته شهيد مطهري ، از ص 263 به بعد مراجعه شود.

پي نوشت ها :

1

- مجله پيام زن، ش 143، ص 51.

2 - همان.

3 - بينش اسلامي پيش دانشگاهي ، ص 93.

4 - حقوق زن در اسلام، ص 261.

5 - وسايل الشيعه، ج7، ص 340، باب الطلاق بيدالرجل دون المرأه.

6 - طلاق يا فاجعه انحلال خانواده، حسين حقاني زنجاني، ص 86.

7 - همان، ص 99.

8 - ص 94.

9 - روزنامه كيهان، شماره 17856 ، شنبه 20 دي 1382، ص 5.

چرا از دين حضرت عيسي (ع) هميشه از صلح و دوستي ياد كرده اند، ولي هر جايي كه اسم اسلام مي آيد، به دنبالش شمشير و جنگ وجود دارد، در صورتي كه در دين ما بيش تر از صلح و دوستي ياد شده است؟
پرسش

چرا از دين حضرت عيسي (ع) هميشه از صلح و دوستي ياد كرده اند، ولي هر جايي كه اسم اسلام مي آيد، به دنبالش شمشير و جنگ وجود دارد، در صورتي كه در دين ما بيش تر از صلح و دوستي ياد شده است؟

پاسخ

در ابتدا بيان اين مطلب بايسته است كه اديان الهي در مسائل مهمي مانند صلح و جنگ، تفاوت ندارد، بدين معنا كه دين مسيحيت مردم را به صلح و صفا فرا خوانده باشد و اسلام به خشونت تفاوت هايي كه در اديان الهي وجود دارد، ريشه در شرايط زمان و ميزان رشد فكري انسان ها دارد، همان گونه كه در سيره معصومان (ع) شرايط زمان و مكان تاثير گذار مي باشد، پيامبر (ص) در يك مقطع زماني با دشمنان صلح مي كند و در مقطع زماني ديگر به دفاع و جهاد مي پردازد. برخي از امامان ما قيام و برخي ديگر صلح مي كنند.

بر اين اساس معرفي اسلام به عنوان دين شمشير و خشونت غالباً جنبه تبليغاتي داشته و اتهامي است نسبت به آن روا داشته شده است.

به نظر مي رسد عوامل زير در متهم نمودن اسلام به خشونت مؤثر بوده اند:

1 - سياست اسلام ستيزي دشمنان

يكي از علل عمده معرفي شدن اسلام به عنوان دين خشونت، سياست هاي استكبار جهاني عليه اسلام و مسلمانان است، استعمار ستيزي دين اسلام و روحيه استقلال طلبي مسلمانان و الهام گرفتن از آيات جهاد در قرآن، منافع استعمار را به خطر انداخته و همين موجب شد كه آن ها در صدد مقابله با آن بر آيند، بهترين راه را در مبارزه با ريشه اين احساس و انگيزه در مسلمانان ديده اند و آن هدف گرفتن آيات جهاد و

سيره پيامبر (ص) بوده است، به همين خاطر آن ها اسلام را خشونت گرا معرفي مي نمايند.

اين در حالي است كه جنگ افروزان غرب ركورد دار خشونت در جهان هستند، در جنگ جهاني اوّل و دوم حدود 63 ميليون انسان كشته شدند، اين كشتار را آناني به وجود آوردند كه اسلام و مسلمانان را به خشونت معرفي كرده و از طرفداران دين مسيح هستند جالب آن كه در هر دو جبهه فقط خود شان بوده اند يا ميدان اصلي جنگ ميان خود آن ها بوده آيا قتل عام صد هزار انسان در كوبا، ويتنام و افغانستان از سوي همان ها به وجود نيامده است كه امروزه ناقوس صلح جويي تساهل صدا در مي آورند در گذشته تاريخ وضع آنان فاجعه بارتر بوده است، آنان بودند كه جنگ هاي صليبي را به وجود آورده و تا توانستند مسلمانان را كشتند.

گوستاولوبون مسيحي از قول روبرت راهب كه خود در جنگ حضور داشت گزارش مي دهد: "لشكر ما (صليبي ها) در گذرگاه ها، ميدن ها و پشت بام ها، در حركت بودند و مثل شير ماده اي كه بچه اش را ربوده باشد، از قتل عام لذت مي بردند، اطفال را پاره پاره مي كدند و جوانان و پيرها را در يك رديف از دم شمشير مي گذراندند و چندين نفر را در يك ريسمان به دار مي آويختند".(1)

گوستا ولوبون در خصوص رفتار مسلمانان با مسيحيان مي نويسد: "صلاح الدين سردار فاتح مسلمانان به عيسويان بيت المقدس عفو عمومي داد و براي فليپ، و "ريشار" در ايام بيماري از انواع اغذيه و ادويه مقوي مي فرستاد"(2)

بعد از جنگ هاي صليبي در اسپانيا مسلمانان را قتل عام كردند و با قي مانده را به دريا ريختند كه اين يكي از

مظاهر نسل كشي است در زمان حاضر مي بينيم كه به نسل كشي مسلمانان در بالكان رو آوردند و ده ها هزار مسلمان بيگناه بوسني را كشتند نيز همان ها امروزه مدام فلسطينيان مظلوم را به خاك و خون مي كشانند.

بنابر اين كاملاً روشن و آشكار است كه جنايت ها و كشتار مسلمانان توسط مسيحيان و يا حتي كشتار خودشان بسيار بيشتر از مسلمانان بوده است، اما متأسفانه با ابزار تبليغاتي گسترده اي كه دارند، اين امر را وارونه جلوه مي دهند.

2 - جنگ ها در حوزه تاريخ اسلام

يكي از عوامل مهم كه زمينه اتهام خشونت گرايي اسلام را فراهم نمود، جنگ هايي بود كه در حوزه تاريخ اسلام شكل گرفتند آن جنگ هايي كه در زمان پيامبر(ص) به وجود آمده بود، جنبه دفاعي داشت و از هدف متعالي حمايت از مستضعفان بهره مند بود و حال اگر در دوره برخي از سلسله هاي ستمگر با نام اسلام، جنگ هاي ظالمانه را بر راه انداختند، اين كار منحصر به آنان نيست، در همه كشورها در طول تاريخ كم و بيش چنين اتفاقي وجود دارد ميان پيروان ديگر اديان بسيار اتفاق افتاده است كه بر خلاف آموزه هاي ديني خود، به خونريزي رو آورده اند، بنابر اين اگر پادشاهي با انگيزه مادي و با نام اسلام به خشونت رو آورده باشد و نبايد اين كار را به نام اسلام تمام كرد، همان گونه كه تاريخ يهود و مسيحيت شاهد جنگ ها و خشونت ها بوده است اما اين خشونت ها به گونه اي تفسير و توجيه شده است كه گويا اصلاً اتفاقي نيافتاده است: افكار عمومي نيز به آن ها توجه ندارد و آن را ناديده مي گيرد.

3 - عدم معرفي ابعاد اسلام

يكي از عوامل

بسيار مؤثر در متهم ساختن اسلام به عنوان دين خشونت، عدم معرفي ابعاد و جامعيت اسلام است، اسلام همان گونه كه آيات جهاد، دفاع و جنگ دارد، آيات صلح و زندگي مسالمت آميز نيز دارد، اگر آيات صلح قرآن بيشتر از آيات جهاد آن نباشد كمتر نخواهد بود، متأسفانه آن چه كه بدان پرداخته شده، بُعد جهاد و جنگ اسلام بوده، معرفي بُعد صلح اسلام بسيار كم رنگ مي باشد و عامل گسترش اسلام را جنگ ها مي دانند!

در حالي كه اين تفكر به وسيله حتي برخي از متفكران با انصاف غربي رد شده است.

گوستاولوبون مي نويسد: زور شمشير موجب پيشرفت قرآن نشده، زيرا رسم اعراب (مسلمانان) اين بود كه هر كجا را فتح مي كردند، مردم آن جا را در دين خود آزاد مي گذاردند، اين كه مردم مسيحي از دين خود دست بر مي داشتند و به دين اسلام مي گرويدندو زبان عرب را به جاي زبان مادري خود بر مي گزيدند، بدان علت بود كه عدل و دادي كه از عرب هاي فاتح مي ديدند، از زمامداران پيشين خود نديده بودند."(3)

در قرآن از پيامبر اسلام (ص) به عنوان پيامبر صلح و صفا ياد شده است.(4)

در برخي از روايات از اسلام به عنوان دين سهله (آسانگير) تعبير شده است. (5)

در مقابل همه اين برخوردهاي منفي در مورد اسلام، در دين مسيحيت بر عكس دين اسلام تبليغ مي شود، بدين معنا كه دستورها و آموزه هاي صلح آن بسيار پر رنگ جلوه داده شده است حتي به شعار رو آوردند كه دين مسيح، پيام آور صلح و صفا است، مسيحيان در معرفي دين مسيح به عنوان "دين صلح گرا" موفق بوده اند از سوي ديگر دين تحريف شده مسيحيت

با منافع استكبار تضاد نداشت و اين امر موجب شد كه استكبار عليه دين مسيح تبليغات انجام نداده و گاهي از آن دفاع نمايد، حال آن كه دين مسيح همان گونه كه آموزه ها و برنامه هاي صلح آميز دارد، برنامه هاي جهاد و ستم ستيزي نيز دارد. اصولاً ديني كه برنامه دفاع و مقابله با دشمنان نداشته باشد و در رفع ستم از جهانيان سخني نداشته باشد، دين ناقصي است.

4 - قيام ها

قيام هايي كه آزادي خواهان و مصلحان انجام دادند، نيز در اتمام اسلام به خشونت مؤثر بوده اند قيام هاي كه شيعيان در طول تاريخ عليه حاكمان ستمگر انجام دادند و قيام هاي كه امروزه مسلمانان به منظور دفاع از جان، مال و سرزمين خويش انجام مي دهند.

اين دسته از قيام ها زمينه تبليغ دشمن را فراهم نموده و دشمن مسلمانان به ويژه شيعيان را خشونت گرا معرفي نموده، حال آن كه در تاريخ مسيحيت نهضت هاي اصلاحي و انقلاب هاي آزادي بخش شكل نگرفته اند و يا خيلي كم رنگ است.

5 - عملكرد برخي از مسلمانان تندرو

متأسفانه عملكرد برخي از مسلمانان موجب شده است برخي اسلام را به عنوان دين خشونت بشناسند، عملكرد گروه هايي مانند طالبان و يا برخي از مسلمانان تندرو، فضاي جامعه امروزه را آلوده كرده است، همان گونه كه در طول تاريخ گروه ها و افراد افراطي بودند كه از برنامه هاي اسلام، برداشت هاي غير منطقي نموده و باور داشتند كه تنها راه گسترش دين و آموزه هاي آن، بهره گيري از اهرم فشار و جنگ است. البته در همين جا نيز مي توان دست هاي پنهان را براي به وجود آوردن اين گروه ها در داخل اسلام و ايجاد فرقه هاي مذهبي مانند وهابيت و بهائيت ناديده

گرفت.

پي نوشت ها:

1 - تاريخ تمدن، ج 4، ص 408.

2 - همان، ص 415.

3 - تاريخ ويل دورانت، ج 4، ص 1368

4 - آل عمران، (3) آيه 159، تفسير نمونه، ج 3، ص 140 - 142.

5 - بحار الانوار، ج 22، ص 263.

چرا مسلمانان كه به همه انبياء و كتابهاى آسمانى معتقدند انجيل فعلى را معتبرنمى دانند ؟
پرسش

چرا مسلمانان كه به همه انبياء و كتابهاى آسمانى معتقدند انجيل فعلى را معتبرنمى دانند ؟

پاسخ

در ك_ت_اب_ه_اى انجيل كه مسيحيان آنرا ( عهد جديد ) مي نامند اغلاط بيشمار است بذكرچند غلط اك_ت_فا مى كنيم تا خوانندگان بدانند اين كتب الهى نيست و نويسندگان انجيل ( متى و لوقا و غيره ) در آيات تورات و كتب انبياء دقت نمى كردند يا ازآنها آگاهى كامل نداشتند .

1 - در ان_ج_ي_ل م_ت_ى ب_اب 27 گ_ويد :

چون يهوداى اسخريوطى سى پاره نقره گرفت تا مسيح عليه السلام را تسليم يهود كند ودانست مى خواهند او را بدار آويزند پشيمان شد و آن پول را برد و در هيكل انداخت و بازگشت و روساى كهنه با آن پول مزرعه كوزه گرى را خريدند براى قبرستان غربا . و در ( 27 : 9 ) گ_وي_د : آن_گ_اه ك_ام_ل گرديد آنچه بوساطت ارمياه پيغمبر گفته شده بود كه م_ى گ_ف_ت پ_س آن س_ى پاره نقره بهاى آن شخص قيمت كرده شده را كه بعضى از بنى اسرائيل قيمت نمودندبگرفتند و آنها را در عوض مزرعه كوزه گر دادند .

اي_ن عبارت از چند جهت غلط است :

يكى آنكه در كتاب ارمياه چنين عبارتى موجود نيست ; و در زك_ري_اه ( 11 : 12 و13 )عبارتى شبيه اين است : پس با ايشان گفتم مزد مرا بدهيد اگر در نظر شما خوش آيد و اگر نمى خوǙǙʘϠندهيد و ايشان سى پاره نقره براى مزد من وزن كردند وخداوند ب_من فرمود آنرا در مخزن بينداز , اين است مبلغى كه بنظر آنها ارزش من بود پس آن سى پاره نقره را

گرفته آنها را در خانه خدا در مخزن انداختم .

غلط دوم اشتباه در لفظ مخزن است , و كلمه عبرى كه ما به مخزن ترجمه كرديم يوصر است و چ_ون ب_معنى كوزه گر و سازنده هم آمده است متى نويسنده انجيل آنرابمعنى كوزه گر گرفته اس_ت ب_ا آن_ك_ه معلوم است پول را در خزينه مى اندازند و دربيت المقدس آن زمان جائى بود براى ن_گ_اه_دارى ن_فايس و اموال و پول را در آن انداخت , اما انداختن پول بكوزه گر معنى ندارد و اين م_ع_ن_ى ك_ه م_ت_ى ف_هميده است غفلت است و ترجمه كنندگان هم براى متابعت متى يوصر را ب_كوزه گر ترجمه كردند وتعصب ايشانرا بر اين داشته است چون اين بنده با اطلاع بسيار ناقص از زب_ان ع_ب_رى م_يفهمم اين ترجمه غلط است چگونه آنها كه عمر خود را در اين زبان صرف كردند آنرانفهميدند ؟ .

غ_لط سوم - بر فرض اينكه يوصر بمعنى گوزه گر باشد در عبارت زكريا عليه السلام اين جمله كه در عوض مزرعه كوزه گر دادند موجود نيست , بلكه اين است بكوزه گر انداختم .

غ_ل_ط چ_هارم - اينكه عبارت زكريا ارتباطى با حضرت مسيح عليه السلام ندارد بلكه ازسياق آيات ق_ب_ل و ب_ع_د از آن م_ع_ل_وم مى شود كه در ملامت مردم زمان زكريا است برعصيان فرمان خدا و ناسپاسى آنان .

2 - در ان_جيل متى ( 23 : 35 ) گويد :

تا آنكه تمامى خون صديقان كه بر زمين ريخته شده است از خ_ون ه_اب_يل صديق تا خون زكرياه بن برخياه كه در ميان هيكل و قربانگاه كشته بوديد بر شما واق_ع گردد 000

اينجا هم متى

غلط كرده است چون آنكسى كه ميان هيكل و قربانگاه كشته شد زكرياه بن يهوياداع بود نه زكرياه بن برخياه , و تفصيل آن در كتاب دويم تواريخ ايام باب 24 آيه 21 و 22 مذكور است . و ميان اين دو زكريا بيش از دويست سال فاصله است . زكرياى اول در عهد يوآش در بيت المقدس اول مى زيست آنوقت كه هنوزبيت المقدس را بخت نصر خراب نكرده بود , و زكرياى دويم در عهد داريوش هخامنشى بود سالها پس از بخت نصر چنانكه از كتاب زكريا معلوم مى شود ( 1 : 1 )

3 - در ان_ج_يل متى ( 1 : 21-23 ) گويد

و او پسرى خواهد زائيد و تو اسمش را عيسى خواهى نهاد از آنجا ك_ه او ق_وم خ_ود را از گناهان ايشان نجات خواهد داد و اين همه براى آن واقع شد كه كامل شود آنچه از خداوند بواسطه پيغمبر گفته شده بود كه مى گفت اينك دختر باكره آبستن خواهد شد و پسرى را خواهد زائيد و نام او راعمانويل خواهد خواند كه ترجمه اش اين است خدا با ما است .

و تفصيل قضيه آنستكه نزديك هشتصد سال پيش از ولادت حضرت مسيح عليه السلام پادشاهى در ي_ه_ودا حكومت مى كرد نامش احاز بن يوثام بود و دو دشمن نيرومند با هم متفق گشتند تا با وى ج_ن_گ كنند و ملك يهودا را از او بگيرند احاز بسيار مى ترسيد چون دشمنان وى نيرومندتر از وى بودند و بدان عهد پيغمبرى بود نامش اشعيا , وى ازطرف خداوند مامور شد نزد پادشاه يهود رود و او را م_ط_م_ئن

سازد كه دشمن بر اوپيروز نمى گردد و براى اينكه پادشاه باور كند كه اين خبر از ج_انب خداوند است وخاطرش تسلى يابد اشعيا خبر ديگرى از غيب داد و آن خبر چنانكه او گفته ب_ود واقع شد و پادشاه مطمئن گشت همچنانكه اين خبر درست آمد آن خبر غالب نشدن دشمن ن_ي_زدرست آيد و در كتاب اشعيا باب 7 آيه 14 چنين آمده است :هينه هاعلو ماه هاراه ويولدت بن وق_ارات اي_ن_ك زن ج_وان آبستن است و ميزايد پسر و مى خواندشمو عمانوئيل نام او را عمانوئيل و پ_ادش_اه وق_تى ديد اين خبر درست آمد و آن زن كه مى شناختندش - و لابد يكى از اهل حرم خانه احاز بود - آبستن است و پسر زائيد و بى آنكه توجهى باين خبر داشته باشند نام او را عمانويل نهادند پادشاه يقين كرد آن خبر ديگر هم صحيح و از جانب خدا است و دشمن بر وى غالب نمى گردد . اما متى غافل از صدر و ذيل مطلب اين آيه ( 7 : 14 ) كتاب اشعيا را خوانده و بغلط منتسب بمسيح عليه السلام كرده است وديگر متوجه اين نشده كه اگر حضرت مريم پس از هشتصد سال از مرگ احاز پسر زايد چه علامت اطمينان و مايه تسلى براى احاز خواهد شد , پس متى در آيه كتاب اشعيا ازچ_ند جهت غلط كرده است :اول آنكه لفظ علو ماه زن جوان است ولو شوهر داشته باشد و در ترجمه هاى قديم يونانى هم بزن جوان ترجمه شده است , و در خروج ( 2 : 8 ) هم بمعنى زن جوان

است و در كتاب امثال سليمان باب 30 بمعنى زن جوان شوهردار آمده است اما نويسنده انجيل آنرا بباكره ترجمه كرده تا منطبق بر حضرت مريم شود . دويم آنكه هرگز نام حضرت مسيح عمانوئيل نبوده است تا آن را منطبق بر وى دانيم . س_ي_م آنكه اين سخن راجع بواقعه اى است كه صدها سال پيش از تولد حضرت عيسى بلكه پيش از اسارت بابل بود .

4 - در ( م_تى 1 : 17 ) گويد

طبقات از ابراهيم تا داود چهارده طبقه است و ازداود تا اسارت بابل چ_هارده طبقه و از اسارت بابل تا مسيح چهارده طبقه با اينكه نسب نامه متى چنين نيست بهمان كتاب متى رجوع شود .

و در اينجا نسب نامه حضرت مسيح عليه السلام را موافق سه كتاب آسمانى نصارى مى آوريم :

موافق ل_وق_ا ب_اب 3 موافق متى باب اول موافق اول تواريخ ايام باب 3يوسف يوسف .هيلى يعقوب .متثات م_ت_ان .ليوى اليعازر .ملخى اليهود .يناه اكيم .يوسف صادوق .متاثياه عازور .عاموس الياقيم .تاحوم ابيهود .اهلى . .نكى . .ماث . .مطائياه . .شمعى . .يوسف . .يهوداه . .يوحناه . .ريصاه . .زرو ب_اب_ل زرو ب_اب_ل زرو بابل شلتى ئيل شلتى ئيل پداياه نيرى يكيناه يكيناه ملخى . يهوياقيم ادى يوشياه يوشياه قوصام امون امون المودام منسه منسه ائير حزقياه حزقياه يوسى احاز احازاليعازر يوثام ي_وث_ام ي_وري_م ع_زري_اه عزرياه متاث . امصياه ليوى . يواش شمعون . احزياه يهوداه يورام يورام يوسف ي_ه_وش_افاط يهوشافاطيونان اسا اساايلياقيم ابياه ابياه ميلياه رحبعام رحبعام مئنان . .مطاثاه . .ناثان س_ل_ي_م_ان س_ليمان داود داود داودو ميان اين نسب نامه ها اختلاف بسيار

موجود است :

1 - اينكه يوسف شوهر مريم در يك انجيل فرزند يعقوب , و در انجيل ديگر فرزندهالى است .

2 - متى او را نسل سليمان بن داود شمرده است , و لوقا از نسل ناثان ابن داود .

3 - متى پدران مسيح را از زمان داود تا جلاى بابل از سلاطين مشهور شمرده است , ولوقا آنها را از غير سلاطين و مشهورين . 4 - از م_تى معلوم مى شود كه نام فرزند زروبابل جد يوسف شوهر مريم ابيهود است واز لوقا معلوم ش_ود وى ري_ص_ا است , و در سفر اول اخبار ايام كه فرزندان زروبابل را شمرده است نه ابيهود و نه ريصا را از فرزندان او نشمرده است پس هر دو انجيل غلط است .

5 - از مسيح تا داود بر حسب متى 26 پشت است و در لوقا 41 پشت و غير ذلك . حكى ( 1 : 1 ) نام پدر زروبابل مخالف تواريخ ايام است . غ_لط پنجم - در انجيل يوحنا ( 1 : 21 ) : از يحيى پرسيدند آيا تو ايليا هستى ؟گفت نه , گفتند تو آن پيغمبرى ؟ در جواب گفت : نه . و از انجيل متى ( 11 : 24 ) و ( 17 : 13 ) معلوم مى شود كه حضرت يحيى عليه السلام ايليا بود و در اي_ن ت_ن_اقض يا متى سهو كرده است يا يوحنا , و ايليا پيغمبرى بود كه بعقيده يهود زنده به آسمان ع_روج كرد و در آخر الزمان باز مى آيد چنانكه در كتاب ملاكى ( 4 : 5 ) مذكور است

و مسلمانان او را الياس گويند . غ_لط ششم - در نامه پولس به غلاطيان ( 3 : 13 ) گويد : مسيح بجاى ما مورد لعنت شد زيرا كه بر دار آويخته گشت لذا گناهان ما را برداشت زيرا كه نوشته شده است هر كه بر دار آويخته شود ملعون خدا است . و مقصود وى كتاب تورات مثنى است ( 21 : 23 ) كه اگر كسى را بسبب گناه و معصيتى بحد شرعى بردار آويزند اورا شب فرود آوريد و مگذاريد بردار آويخته بماند زيرا كه آنكه ب_ر دار آي_خ_ت_ه م_ى شود ملعون خدا است و اين حكم كلى است درباره معصيت كاران نه درباره عيسى عليه السلام و نه آنكه بظلم بدارش آويزند . و اختلاف ميان آنها باندازه اى نيست كه در اين مختصر گنجد . از ج_م_له : در تاريخ حضرت مسيح از انجيل متى معلوم مى شود كه ابوين او چندى پس ازولادت بمصر رفتند و تا هيروديس پادشاه يهوديه زنده بود در مصر بودند . و ازان_ج_ي_ل لوقا معلوم مى شود كه آنها در ناصره بودند و هر سال ايام عيد به اورشليم مى آمدند و م_س_ي_ح در سال دوازدهم بى اطلاع ابوين سه روز در اورشليم ماند و يوسف هرگز از زمين يهودا بهيچ ملكى سفر نكرد .

اي_ن گفته مسيحيت كه : هر كس كه به رخساره تو تپانچه زند رخساره ديگر را سوى او بگردان با طبع انسانى سازگارتر است از دستور اسلام كه مى گويد : هر كس به شما تجاوز كند به مانند او بر او تجاوز كنيد ؟
پرسش

اي_ن گفته مسيحيت كه : هر كس كه به رخساره تو تپانچه زند رخساره ديگر را سوى او بگردان با طبع انسانى سازگارتر است از دستور اسلام كه مى گويد : هر كس به شما تجاوز كند به مانند او بر او تجاوز كنيد ؟

پاسخ

اين دستور انحرافى باعث جرات و جسارت ظالم و تجاوزگر است كه حتى مسيحيان جهان امروز ن_ي_ز ب_ه آن ع_م_ل ن_م_ى ك_نند و كمترين تجاوزى را با پاسخى شديدتر , جواب مى گويند اسلام مى گويد : در برابر متجاوز بايد ايستاد و به هر كس حق مى دهد كه اگربه او تعدى شود به همان مقدار مقابله كند تسليم در برابر متجاوز مساوى است بامرگ و مقاومت مساوى است با حيات , اين است منطق اسلام .

در آي_ه 159 سوره نساء آمده است كه همه اهل كتاب قبل از مرگ خودشان يا قبل ازوفات حضرت عيسى عليه السلام به ايشان ايمان خواهند آورد . و ان من اهل الكتاب الا ليومن به قبل موته 000 . در حاليكه بسيارى از اهل كتاب به عيسى ايمان نياوردند و ندارند و ايمان نمى آورن
پرسش

در آي_ه 159 سوره نساء آمده است كه همه اهل كتاب قبل از مرگ خودشان يا قبل ازوفات حضرت عيسى عليه السلام به ايشان ايمان خواهند آورد . و ان من اهل الكتاب الا ليومن به قبل موته 000 . در حاليكه بسيارى از اهل كتاب به عيسى ايمان نياوردند و ندارند و ايمان نمى آورند .

پاسخ

م_راد از اي_م_ان آوردن اه_ل كتاب به عيسى عليه السلام , اين است كه در آخر زمان وقتى حضرت عيسى (ع ) تشريف بياورند همه اهل كتاب به ايشان ايمان خواهند آورد . در همين زمينه رواياتى از حضرت على عليه السلام وجود دارد .

چه تفكر غلطي توسط مسيحيان در مورد «زن» در تاريخ مذهبي جهان وارد شده و نظر قرآن در اين مورد چيست؟
پرسش

چه تفكر غلطي توسط مسيحيان در مورد «زن» در تاريخ مذهبي جهان وارد شده و نظر قرآن در اين مورد چيست؟

پاسخ

يك فكر بسيار غلط را مسيحيان در تاريخ مذهبي جهان وارد كردند كه واقعا خيانت بود. در مسأله زن نداشتن عيسي و ترك ازدواج و مجرد زيستن كشيشها و كاردينالها كم كم اين فكر پيدا شد كه اساسا زن عنصر گناه و فريب است، يعني شيطان كوچك است؛ مرد به خودي خود گناه نمي كند و اين زن است، شيطان كوچك است كه هميشه وسوسه مي كند و مرد را به گناه وامي دارد. گفتند اساسا قصه آدم و شيطان و حوا اين طور شروع شد كه شيطان نمي توانست در آدم نفوذ كند، لذا آدم آمد حوا را فريب داد و حوا آدم را فريب داد، و در تمام تاريخ هميشه به اين شكل است كه شيطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه مي كند. اصلا داستان آدم و حوا و شيطان در ميان مسيحيان به اين شكل درآمد. ولي قرآن درست خلاف اين را مي گويد و تصريح مي كند، و اين عجيب است. قرآن وقتي داستان آدم و شيطان را ذكر مي كند، براي آدم اصالت و براي حوا تبعيت قائل نمي شود. اول كه مي فرمايد ما گفتيم؛ مي گويد: ما به اين دو نفر گفتيم كه ساكن بهشت شويد (نه فقط به آدم)، «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَجَرَةَ»، [به اين درخت نزديك نشويد (حالا آن درخت هر چه هست).] اعراف/19 بعد مي فرمايد: «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ» [شيطان اين دو را وسوسه كرد.] اعراف/20 نمي گويد كه يكي را وسوسه كرد و او ديگري را وسوسه

كرد. «فَدَليّهُما بِغُرور». اعراف/22 باز «هما» ضمير تثنيه است. «وَقاسَمَهُما اِنّي لَكُما لَمِنَ النّاصِحينَ» اعراف/21 آنجا كه خواست فريب بدهد، جلوي هر دوي آنها قسم دروغ خورد. آدم همان مقدار لغزش كرد كه حوا، و حوا همان مقدار لغزش كرد كه آدم. اسلام اين فكر را، اين دروغي را كه به تاريخ مذهبها بسته بودند زدود و بيان داشت كه جريان عصيان انسان چنين نيست كه شيطان زن را وسوسه مي كند و زن مرد را و بنابراين زن يعني عنصر گناه. و شايد براي همين است كه قرآن گويي عنايت دارد كه در كنار قديسين از قديسات بزرگ ياد كند كه تمامشان در مواردي بر آن قديسين علو و برتري داشته اند.

قرآن «مسأله تثليث و خدايان سه گانه» كه مسيحيان به آن معتقدند را چگونه ابطال مي كند؟
پرسش

قرآن «مسأله تثليث و خدايان سه گانه» كه مسيحيان به آن معتقدند را چگونه ابطال مي كند؟

پاسخ

به چند نكته كه هركدام در حكم دليلي بر ابطال تثليث و الوهيت مسيح(ع) است اشاره مي كند

1- عيسي(ع) فقط فرزند مريم(ع) بود.

اين تعبير (ذكر نام مادر عيسي در كنار نام او) كه در شانزده مورد از قرآن مجيد آمده است، خاطر نشان مي سازد كه مسيح(ع) همچون ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنيني را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شير خورد و در آغوش مادر پرورش يافت، يعني تمام صفات بشري در او بود چگونه ممكن است چنين كسي كه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندي ازلي و ابدي باشد.

2- عيسي(ع) فرستاده خدا بود (رسول الله).

اين موقعيت نيز تناسبي با الوهيت او ندارد، قابل توجه اينكه سخنان مختلف مسيح(ع) كه در اناجيل كنوني نيز قسمتي از آن موجود است همگي حاكي از نبوت و رسالت او براي هدايت انسانها است، نه الوهيت و خدائي او.

3- عيسي(ع) «كلمه» خدا بود كه به مريم القا شد.

در چند آيه قرآن از عيسي(ع) تعبير به «كلمه» شده است و اين تعبير به خاطر آن است كه اشاره به مخلوق بودن مسيح(ع) كند، همانطور كه كلمات مخلوق ما است، موجودات عالم آفرينش هم مخلوق خدا هستند، و نيز همانطور كه كلمات اسرار درون ما را بيان مي كند و نشانه اي از صفات و روحيات ما است، مخلوقات اين عالم نيز روشنگر صفات جمال و جلال خدايند، به همين جهت در چند مورد از آيات قرآن به تمام مخلوقات

اطلاق «كلمه» شده است، منتها اين كلمات با هم تفاوت دارند، بعضي بسيار برجسته و بعضي نسبتاً ساده و كوچكند، و عيسي(ع) مخصوصاً از نظر آفرينش (علاوه بر مقام رسالت) برجستگي خاصي داشت زيرا بدون پدر آفريده شد.

4- عيسي روحي است كه از طرف خدا آفريده شد.

اين تعبير كه در مورد آفرينش آدم و به يك معني آفرينش تمام بشر نيز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحي است كه خدا آفريد و در وجود انسانها عموماً و مسيح و پيامبران خصوصاً قرار داد.

شگفت انگيز است كه مسيحيان تولد عيسي(ع) را از مادر بدون وجود پدر دليلي بر الوهيت او ميگيرند در حالي كه فراموش كرده اند كه آدم(ع) بدون پدر و مادر وجود يافت و اين خلقت خاص را هيچكس دليل بر الوهيت او نمي داند!

ديدگاه قرآن دربارة برخورد حضرت عيسي(ع) با مساله جهاد چيست؟
پرسش

ديدگاه قرآن دربارة برخورد حضرت عيسي(ع) با مساله جهاد چيست؟

پاسخ

قرآن كريم درباره حضرت مسيح(ع) مي گويد: وقتي كه عيسي(ع) ظهور كرد منطق انبياي گذشته مخصوصاً موسي(ع) را تصديق نمود: «مُصدِقاً لِما بَين يديّ مِن التوراة» صف/6 نقطه بارز و برجسته زندگي كليم خدا تشكيل حكومت بود. نبرد دراز مدّت، درگيري با آل فرعون، زد و خورد و مانند آن براي همين هدف بوده است. معناي تصديق سنّت حضرت موسي(ع) توسط پسر مريم(ع) تصديق جنگ او با آل فرعون و مشروع دانستن تحمل سختي و نبرد دراز مدّت او براي تشكيل حكومت است.

از اين گذشته يكي از سوره هاي مدني قرآن كريم سوره «صف» است. اين سوره در حقيقت سوره جنگ است چون سراسر آن صحبت از جنگ و تشويق به مبارزه و نبرد مي كند. در ابتدا مي فرمايد: «إِنّ الله يُحبّ الّذين يُقاتلون في سبيله صفّاً كَأنّهم بُنيان مَرصوص» (همان، آيه 4)؛ خداي سبحان مرداني كه چون بنيان فولادين در راه دين بايستند و فداكاري كنند را ، دوست مي دارد. در وسط آن از جهاد به عنوان تجارت با خدا نام مي برد: «يا أيّها الّذين ءامَنو هَل أَدلكم عَلي تِجارةٍ تُنجيكم من عَذابٍ أَليم * تُؤمنون بِالله و رَسوله و تُجاهدون في سَبيل الله بِأموالكم و أَنفسكم ذلكم خَير لكم إِن كُنتم تعلمون» (همان، آيات10 و 11.)؛ [اي كساني كه ايمان آورده ايد آيا مي خواهيد شما را به تجارتي سودمند، كه شما را از عذابي دردناك نجات مي دهد، هدايت كنم؟ آن تجارت ايمان به خدا و رسول او و جنگ در راه او با مال و جان است].

در پايان آن مي فرمايد: «يا أَيّها الّذين ءامنوا كُونوا أَنصار الله

كَما قال عيسي بن مريم لِلحواريين مَن أَنصاري إِلي الله قال الحَواريون نَحن أَنصار الله فأمنت طائفةٌ مِن بَني اسرائيل و كَفرتْ طائفةٌ فَأَيّدنا الَّذين ءامنوا عَلي عَدُوهم فَأصبَحوا ظاهرين» (همان، آيه14) در اين آيه خداوند به ما دستور مي دهد كه مثل شاگردان خاص و حواريين عيسي(ع) باشيد. وقتي كه آن حضرت خطاب به آنها فرمود: كيست كه مرا به سوي خدا ياري كند؟ حواريون عرض كردند: ما ياوران راستين شما هستيم. در اين خلال عده اي مؤمن و عده اي كافر شدند و نبرد شروع شد، ولي ما آن حواريين و اصحاب خاص و خالص را ياري كرديم در نتيجه آنها بر دشمنان شان پيروز و ظفرمند شدند.

در جاي ديگر مي فرمايد: «فَلمّا أَحسّ عيسي مِنهم الكُفر قال مَن أنصاري إِلي الله قال الحواريون نَحن أَنصار الله ءامنا بالله و اشْهد بِأنّا مُسملون» آل عمران/52؛ [وقتي عيسي(ع) كفر را از ناحيه مردم بني اسرائيل احساس كرد، خطاب به اصحاب خود فرمود: كيست كه مرا در راه رسيدن به اهداف الهي ياري كند؟ حواريون گفتند: ما ياوران خدا هستيم و ترا ياري خواهيم كرد و شاهد باش كه ما تسليم فرمان خدا هستيم.]

بنابراين، چهره اي كه آيات اين سوره و آيات سور ديگر قرآن كريم از مسيح بن مريم(ع) معرفي مي كند چهره اي است كه نه تنها مبارزات خستگي ناپذير كليم حق را امضا مي كند، بلكه خود نيز، اهل نبرد و داراي روح سازش ناپذيري و مقاومت در مقابل ظلم و ستم است. ولي وقتي كه صاحبان انجيل محرّف به معرفي او مي پردازند در معرفي او و آيينش، نغمه شوم جدايي دين از سياست را سر مي دهند. گاهي به اين عنوان كه،

كليسا كاري با حكومت ندارد، تماشاچي صحنه هاي ظلم و ستم هستند و گاهي هم برخي از آنها به عنوان مزدورِ مستورِ بيگانگان فعاليت مي كنند. در حالي كه طبق معرفي قرآن كريم، مسيح(ع) و مسيحيت نه تنها بيگانه با جنگ و نبرد نبوده، بلكه طبق آن برهان عقلي و اين شاهد نقلي، مسيح(ع) همواره در مبارزه و جنگْ سر و كار جدّي و تنگاتنگ با متجاوزان داشته است. در عين اين كه رحمت او بر غضبش غالب بود.

با توجه به اين كه رفتار برخي مسيحيان ، بهتر از بعضي از مسلمانان است ،چرا وعده جهنم به آنان داده شده است ؟
پرسش

با توجه به اين كه رفتار برخي مسيحيان ، بهتر از بعضي از مسلمانان است ،چرا وعده جهنم به آنان داده شده است ؟

پاسخ

اين افراد به دو گونه اند .جاهل قاصر و جاهل مقصر .جاهل قاصر معذور است واگر به همان تكاليفي كه در دين آسماني خود دريافته و به احكام عقل و خردسالم عمل نموده باشد، هم ماجور است و هم در آخرت نجات مي يابد ( كمااين كه اكثراً اين چنين هستند ) . ولي اگر كسي حقيقت را دريافت و يا آن كه مي توانست با اندك حركتي دريابد، ولي سستي كرد و يا عناد ورزيد، راه سعادت را به روي خود بسته است. ;

آيا پيشرفت صنعتى اروپا دليل ترقى فضايل اخلاقى آنهاست؟
پرسش

آيا پيشرفت صنعتى اروپا دليل ترقى فضايل اخلاقى آنهاست؟

پاسخ

به اعتراف خود دانشمندان و بزرگان اروپا پيشرفت آنها در صنعت، دليل ترقى و ارتقاء جامعه آنها نيست، زيرا تكنيك و صنعت به تنهايى خوشبختى نمى آفريند. در واقع اينها يك نوع پيروزى هنرى است، نه انسانى. بشريت بايد از پوست به مغز برسد. بايد همدوش با پيشرفتهاى خيره كننده صنعتى و مادى، صفات برجسته انيانى، ايمان و فضايل اخلاقى را گسترش دهد تا بتواند توانايى هاى عظيم مادى را در مسير سعاد و نيكبختى خود بكار اندازد.

به گفته يكى از دانشمندان بزرگ، بشر امروز به كودكى مى ماند كه نيمى از بدن او بسرعت رشد و نمو كرده، اما نيم ديگر او همچنان باقى مانده است، زندگى براى چنين كودكى چقدر مشكل و طاقت فرسا خواهد بود و قيافه ى او چه اندازه زننده است! جانسون، رييس جمهور اسبق آمريكا، در نطق آغاز رياست جمهورى خود به صراحت اعتراف

نمود:« با اينكه سفينه هاى فضايى ما با دقت عجيب و خيره كننده اى به ماه نزديك مى شوند، ما در زمين خودمان گرفتار تشتتى خردكننده هستيم... ما د. از صلح و اتحاد مى زنيم، ولى گرفتار جنگ و اختلافيم. ما ناچاريم ارزشهاى انسانى را زنده كنيم».

به اين ترتيب، نه تنها فلاسفه و دانشمندان اجتماعى و رهبران اخلاقى به اين حقيقت رسيده اند كه وضع فعلى دنيا، به خصوص غرب، قابل انفجار است; بلكه غولهاى سياسى جهانى نيز به اين حقيقت واقف شده اند كه ادامه اين وضع، جهان انسانيت را هب پرتگاه خواهد كشيد. به نظر همه دانشمندان آنچه مى تواند بشريت را معتدل كند و

جهان را به صورت مدينه فاضله در آورد، همانا دين و ايمان به مبانى آسمانى است.

اگر فرشتگان شهوت ندارند، چگونه فرشته با حضرت مريم((عليها السلام)) تماس گرفت و از آنان فرزندى به دنيا آمد؟
پرسش

اگر فرشتگان شهوت ندارند، چگونه فرشته با حضرت مريم((عليها السلام)) تماس گرفت و از آنان فرزندى به دنيا آمد؟

پاسخ

آنچه از قرآن مجيد و احاديث استفاده مى شود اين است كه حضرت مريم((عليها السلام)) با هيچ موجودى نه انسان و نه فرشته آميزش نداشته و خداوند متعال حضرت عيسى((عليه السلام)) را از وى بدون تماس با هيچ كس ساخته است. و اين كه فرشته نزدش حاضر شد به منظور بشارت و مژده دادن به فرزند بود.

حضرت عيسى((عليه السلام)) نويد داد كه شخصى بنام احمد مى آيد در صورتى كه حضرت محمّد((صلى الله عليه وآله))آمد؟
پرسش

حضرت عيسى((عليه السلام)) نويد داد كه شخصى بنام احمد مى آيد در صورتى كه حضرت محمّد((صلى الله عليه وآله))آمد؟

پاسخ

در بشارتهايى كه از پيامبران گذشته باقى مانده هم احمد ديده مى شود هم محمّد. پيامبر آخرالزمان را گاهى به عنوان احمد معرّفى مى نموده اند گاهى محمّد.

از كتابهاى تاريخ و اشعار عربى كه در صدر اسلام بلكه قبل از اسلام سروده شده استفاده مى شود كه احمد و محمّد هر دو نام پيامبر اسلام بوده است، گاهى او را محمّد خوانده اند و گاهى احمد، حتّى يك شاعر هم او را احمد ناميده هم محمّد، البته محمّد معروف تر بوده است ليكن بدون ترديد احمد نيز يكى از نامهاى آن حضرت بوده است.

در قرآن مى فرمايد كه: «و مبشراً برسول يأتى من بعدى اسمه احمد; بشارت مى دهم كه پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نامش احمد است.»

ملاحظه مى فرماييد كه خود قرآن به نحو صريح و آشكار بشارت را بدينگونه نقل مى كند كه رسولى خواهد آمد به نام احمد، معلوم مى شود حضرت در آن زمان به نام احمد خوانده مى شده و اگر نامش احمد نبود ممكن بود كسى اعتراض كند كه عيسى بشارت داده كه رسول آينده نامش احمد است در صورتى كه نام تو محمّد است با اينكه هيچ كس چنين اعتراضى نكرده معلوم مى شود احمد نيز از نامهاى معروف آن جناب بوده است به علاوه در بشارتها محمد هم ديده مى شود و چون اين دو نام از يك شخص حكايت مى كنند بدين جهت در بشارتها آمده اند.

آيا تعاليم مسيحيت با معارف اسلام قابل مقايسه است؟
پرسش

آيا تعاليم مسيحيت با معارف اسلام قابل مقايسه است؟

پاسخ

مسيحيت با اسلام در هيچ زمينه اى قابل مقايسه نيست. مسيحيت كنونى عبارت از مشتى خرافات و افكار غلط و بدون دليل است;چه در زمينه ى عقايد كه اساس آن بر پايه ى تثليث (سه گانه پرستى) باطل و غير منطقى استوار است، و چه در زمينه ى آداب مذهبى كه آن نيز مشتمل بر بسيارى از تعاليم نادرست است. البته اين امر مربوط به مسيحيت كنونى است و گرنه مسيحيت راستين كه آورنده ى آن حضرت عيسى((عليه السلام))بوده است، منزه از اين گونه اباطيل و خرافات بوده است.

در هر حال همين كه هر دو دين داراى قانون هستند و هر دو به فضايل اخلاقى دعوت مى كنند دليل هم طراز بودن آنها نيست; بلكه بايد ديد قوانين آنها چگونه قوانينى هستند و اخلاقى كه به آن دعوت مى كنند بر چه بنيانى قرار دارد; مثلا در اسلام مشروبات الكلى شديداً منع شده است; در حالى كه در مسينحيت كنونى چنين منعى وجود ندارد. در اسلام مقابله ى با ستمگر و قصاص تجويز شده است; بلكه در موار بسيارى ضرورى به شمار آمده است; در حالى كه در تعاليم مسيحيت كنونى هست كه: اگر كسى به گونه ى راستت سيلى زد، گونه ى چپ را نيز پيش ببر. هر چند كه گذشت و عفو در بسيارى موارد نيكو است و در اسلام نيز بدان سفارش شده است، ولى عفو و گذشت نمى تواند يك حكم هميشگى و كلى باشد; بلكه گاهى قصاص و جلوگيرى از ظلم و ستم يك ضرورت

_1112_

در پاسخ به بخش دوم پرسش بايد

گفت كه اسلام با تمام خصوصيات و احكام آن قبل از ظهور پيامبر اسلام وجود نداشته است; ولى در اصول اساسى اسلام مانند توحيد و

_____________________

1 - سوره النجم، آيه 39.

2 - سوره الطور، آيه 21.

ابدى را در گرو اعمال شخص مى داند و انسان را مسؤول كارهاى نيك و بد خود معرفى مى كند. گذشته از اين امور وسعت و عموميت نظامها و قوانين اسلام با مسيحيت قابل مقايسه نيست. اسلام در تمام شؤون زندگى انسان قانون دارد: در زمينه ى امور عبادى، اقتصادى، سياسى، هنرى و... در صورتى كه قوانين مسيحيت به اعتراف خود مسيحيان بسيار محدود است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

آيا دستورات همه ى پيامبران يكى بوده است؟ اگر يكى بوده چرا مثلا مسيحيان با مسلمانان در دستورات دينى فرق دارند؟
پرسش

آيا دستورات همه ى پيامبران يكى بوده است؟ اگر يكى بوده چرا مثلا مسيحيان با مسلمانان در دستورات دينى فرق دارند؟

پاسخ

اصول همه ى اديان آسمانى و دستورات كلّى پيامبران الهى با هم فرق نداشته است; يعنى همگى در توحيد، عدل خدا، لزوم آمدن پيامبران و وجود معاد و حساب و كتاب و بهشت و دوزخ و مانند اينها اتّفاق دارند، و اگر اكنون مسيحيّت را مى بينيم كه به تثليث و دوزخ و مانند اينها اتّفاق دارند، و اگر اكنون مسيحيّت به تثليث و سه گانه پرستى دعوت مى كند و توحيد خالص ندارد به خاطر تحريف و تغييرى است كه در كتابها و عقايد آن صورت گرفته است.

امّا، در احكام فرعى و جزئى، اديان گذشته در بسيارى از موارد با دين اسلام فرق دارند; زيرا اديان پيش از اسلام براى دوره اى خاص و يا عدّه اى خاص از مردم بوده است و چه بسا در برخى موارد به خاطر مصالح ويژه اى حكم و دستورى خاص براى آنان قرار داده شده است; امّا اسلام آخرين دين و احكام آن براى هميشه است; البته آنچه را نبايد از ياد برد كثرت تحريف و كم و زياد شدن دستورات اديان ديگر است كه حتّى احكام فرعى آنان هم قابل اطمينان نيست; به همين جهت نمى توان گفت احكامى كه در تورات كنونى موجود است همان احكامى است كه حضرت موسى((عليه السلام)) از طرف خداوند براى مردم آورده بود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1353_

به جز اعتقاد به سه خدايي بودن مسيحيان (پدر، پسر و روح القدس) چه تفاوت هاي بزرگ و كلي اعتقادي بين اسلام (شيعه) و مسيحيت (فرضاً پروتستان) وجود دارد؟
پرسش

به جز اعتقاد به سه خدايي بودن مسيحيان (پدر، پسر و روح القدس) چه تفاوت هاي بزرگ و كلي اعتقادي بين اسلام (شيعه) و مسيحيت (فرضاً پروتستان) وجود دارد؟

پاسخ

تفاوت هاي كلي ما و مسيحيان، در چند چيز است:

1- تثليث (كه بدان اشاره كرده ايد)؛ آنان خداوند را در عين يگانگي، سه گانه مي دانند و اين مورد چون به هيچ وجه استدلال پذير و مورد قبول عقل نيست، گفته اند كه بايد آن را تعبداً پذيرفت و عقل ناتوان از درك آن است.

(ر.ك: مباحث تكميلي عقايد، كد 214/1)

2- مسيحيان جديد، وحي مفهومي و لفظي و كتاب وحياني را قبول ندارند بلكه مي گويند خود عيسي(ع) وحي متجسّد بوده است و انجيل هاي موجود، نه عين وحي بلكه درك و استنباط نويسندگان آنها (كه از حواريون و شاگردان حضرت مسيح بوده اند) از وحي متجسد، يعني حضرت عيسي(ع) است.

{P - ر.ك: تحليل وحي، محمد باقر سعيدي روشن، ص 117 - 125، مؤسسه فرهنگي انديشه، 1375. P}

اين اعتقاد نيز قابل قبول نيست؛ زيرا حضرت عيسي(ع) نه خود خدا، نه فرزند خدا و نه وحي متجسد (وحي مجسّم) بوده است؛ بلكه او بنده خدا بود كه مانند ديگر پيامبران به نبوت برگزيده شد و خداوند معارف و احكام هدايتگر را بر او نازل كرد تا به بني اسرائيل و بقيه انسان ها اعلام كند.

3- ما انجيل (انجيل واقعي كه يك كتاب بيش نبوده و الان موجود نيست) را كتاب وحي شده به حضرت عيسي(ع) مي دانيم، البته انجيل وحي شده به حضرت عيسي(ع) مورد دستبرد و تحريف قرار گرفته و آنچه امروز به نام انجيل هاي چهارگانه وجود دارد، آن كتابي نيست كه بر حضرت عيسي(ع) نازل شده است. گرچه

رگه هايي

از آن حقيقت ناب در انجيل ها وجود دارد ولي اين رگه ها در بين انبوه تحريف ها و جعل ها گم مي باشد.

4- حضرت عيسي(ع) آخرين پيامبر نبوده است بلكه يك حلقه از زنجيره رسالت ها بوده و آن بزرگوار به آخرين حلقه آن زنجيره يعني پيامبر اسلام(ص) بشارت داد و نام او و اوصاف آن حضرت را براي پيروانش تشريح كرد ولي مسيحيان امروز{P - ر.ك: صف، 6 و بقره، 146 و انعام، 20. P}

بشارت حضرت عيسي(ع) را به طاق نسيان سپرده اند و با انكار پيامبر آخرالزمان و موعود حضرت مسيح(ع) در حقيقت حرف حضرت مسيح و خود حضرت را انكار كرده اند و مي كنند و عالمان مسيحيت كه از اين بشارت مطلع هستند و آن را كتمان مي كنند، عامل گمراهي عوام آنان مي باشند.

5- مسيحيان معتقدند كه حضرت مسيح منجي آخرالزمان است و ايشان آنگاه كه خدا بخواهد دوباره ظاهر مي شود و جهان را از عدل و داد پر مي كند ولي از نظر ما منجي آخرالزمان مهدي موعود(عج) مي باشد و حضرت عيسي گرچه در آخرالزمان از آسمان نازل مي شود و به ياري امام زمان(عج) مي شتابد و از ياوران نزديك منجي آخرالزمان است، اما منجي موعود نيست.

6- مسيحيان معقتدند كه حضرت عيسي(ع) خودش به دار رفت تا فديه گناهان امتش باشد و آنان را از گناه ذاتي آدم(ع) كه در ذات همه فرزندان او ساري و جاري بود، پاك گرداند.

اين هم از اعتقادات باطل است. حضرت عيسي(ع) مغضوب بني اسرائيل شد و آنان او را تعقيب كردند و به گمان مسيحيان، ايشان را - و به بيان قرآن فردي شبيه ايشان را - به دار آويختند.

اينها از اختلافات اصولي ما و

مسيحيان است. با توجه به آنچه گفته شد، مسيحيان فقط ادعاي پيروي از حضرت مسيح را دارند و كتاب مقدس، اعتقادات و اعمال آنان هيچ استناد معتبري به حضرت عيسي(ع) ندارد و آنان - جز جاهلان قاصرشان - حجت و عذر قابل قبولي براي باقي ماندن بر اين ديانت تحريف شده، ندارند.

مگر پيامبر نگفته بود ازدواج سنت من است ،پس چرا حضرت مريم استثنا شد ؟
پرسش

مگر پيامبر نگفته بود ازدواج سنت من است ،پس چرا حضرت مريم استثنا شد ؟

پاسخ

در رابطه با معناي كلمه سنت ، نخست بايد متذكر شويم كه سنت ، آيين و روش پيامبر اسلام به معناي اعم آن گويند و اين كه سنت انبياء الهي تفاوتهايي با يكديگر داشته باشند به ملاحظه مراحل رشد فكري و روحي بشر ، بطور كلي محل اشكال نمي باشد وليكن سنت ازدواج از جمله اين تفاوتها نبوده است و مي توان با اطمينان گفت همه پيامبران الهي در ترويج سنت پسنديده ازدواج متفق بوده اند و اين كه در ميان برخي شخصيتهاي معنوي بسيار شاخص از بزرگان دين ، استثنائاتي مشاهده مي شود از باب ديگري است نه آنكه خرق قاعده پسنديده سنت ازدواج باشد اما اين كه چرا سراسر قرآن كريم مملو است از ذكر مستثنياتي مانند سوختن ابراهيم ( در آتش و معجزات حضرت موسي ( و تولد حضرت عيسي و سخن گفتن او و يحيي در گهواره و غير آن ... به جهت امر بسيار مهمي از حقايق توحيد مي باشد و آن اين است كه گر چه خداي عالميان خلقت جهان را بر پايه سنن و قوانين مستحكمي بنا نموده است ليكن اين قوانين حاكم بر طبيعت و ساير عوالم وجود، غل و زنجيري بر دستان تواناي او نبوده و عالم را از نياز و وابستگي مطلق به اراده و مشيت او خارج نمي سازد و آنچنان نيست كه برخي از يهود اظهار مي نمودند ‹‹ يد الله مغلوله ›› (دستهاي خدا بسته است)

دنباله آيه مي فرمايد ‹‹ غلت ايديهم، بل يداه مبسوطتان ›› (دستهايشان در غل

و زنجير باد بلكه دو دست خدا آزاد است ) و نيز از همين روست كه در آيات توحيدي تاكيد هميشگي بر نسبت دادن امور به خداي قادر مشاهده مي شود نه به قوانين حاكم در جهان و طبيعت ‹‹ قل الله مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علي كل شي ء قدير›› ‹‹بيده ملكوت السموات و الا رض ›› نا گفته پيداست در مقابل اين چنين انديشه ناب توحيدي كه همواره اراده و مشيت او را حاكم بر همه امور معرفي مي نمايد عقايد كساني كه دهر وروزگار را مسبب واقعي همه چيز مي دانند ‹‹ و ما يهلكنا الا الدهر ›› باطل و بي اساس است اهميت اين نكته توحيدي به آن پايه از شدت است كه مومنين نبايد بگويند كه من فردا چنين و چنان خواهم كرد مگر آنكه اراده خدا را استثناء كنند .

‹‹ لا تقولن لشي ء اني فاعل ذلك غداً الا ان تقول ان شاء الله››

آيا از نظر ماهوي بين يك مسلمان و يك شخص مسيحي تفاوتي وجود دارد؟
پرسش

آيا از نظر ماهوي بين يك مسلمان و يك شخص مسيحي تفاوتي وجود دارد؟

پاسخ

هويت و حقيقت انسان و تغيير و تحول او فقط به مسلمان بودن يا مسيحي بودن نيست.

انسان موجودي قابل انعطاف و به تعبير قرآن مجيد "ملهم" است. يعني سرشت و فطرت او بگونه اي است كه مي تواند حق و باطل، نيك و بد، زشت و زيبا، خير و شر و نقص و كمال را تشخيص و بسوي آنها حركت كند و در اين انتخاب و حركت هويت و شخصيت خود را بسازد.

پس اينكه صرفاً نامش مسلمان يا مسيحي است ايجاد هويت و حقيقت و به تعبير قرآن "شاكله" نمي كند.

فلاسفه اسلامي از زمان بو علي معتقد شدند كه عمل انسان، پندار و گفتار انسان، انسان را به شكل خودش در مي آورد، چنانكه قرآن مجيد در سوره اسرا مي گويد:

"قل كل يعمل علي شاكله"

يعني انسان، مسيحي يا مسلمان، مادام كه عقايد و پندار او از روي تقوي، تذهيب نفس و معرفت نباشد فرق نمي كند. وقتي انسان عملي را مرتكب مي شود، انديشة آن عمل در روحش پيدا مي شود، تصور آن عمل و غايت آن عمل بر او پيدا مي شود و روحش با آن عمل نوعي اتحاد پيدا مي كند، اين است كه بعد از آنكه عمل پايان يافت، اثري از آن در روح انسان باقي مي ماند. اگر همين عمل تكرار شود، اثر اولي عميق تر مي گردد و روح و هويت انسان را به شكل خود در مي آورد.

استاد مطهري مي فرمايند: "آقاي خميني كه درس اخلاق مي گفتند، از آن حرفهايي كه هميشه بر آن مبنا تكيه مي كردند و حرف مي زدند، همين مسئله اثر گذاشتن عمل روي روح انسان بود كه

چگونه هر عملي يك صورت مشابه و متناسب با خودش بر روي روح انسان باقي مي گذارد."

در روايات داريم كه وقتي انسان گناه مي كند نقطه سياهي در فطرت پاك انساني او پيدا مي شود و با تكرار گناه آن سياهي توسعه مي يابد تا آنجا كه تمام سفيدي فطرت را مي پوشاند. پس شاكله همان شخصيت اكتسابي انسان است كه از مجموعه غرايز و عوامل تربيتي و اجتماعي حاصل شود.

اين حديث از سر درديست كه من مي گويم تا بر آتش ننهي بوي نيايد ز عبير

گر بگويم كه مرا حال پريشاني نيست رنگ رخسار خبر مي دهد از سرضمير

اما آنچه مربوط به نفس اسلام و مسيحيت كنوني است از آن جهت كه پيروي از اسلام پس از مبعوث شدن پيامبر همان عقيده حقي بود كه مسيحيت و ساير اديان به آن دعوت شدند از اين نظر پيروي از اين حق مسلم تأثير مطلوب خود را در شكل گيري شخصيت انسان خواهد گذارد در مقابل پيروي از غير اسلام به استناد قرآن كريم (و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه) هرگز از او پذيرفته نبوده موجب هلاكت مي باشد.

چرا اسلام رقيب مسيحيت محسوب مي شود؟
پرسش

چرا اسلام رقيب مسيحيت محسوب مي شود؟

پاسخ

اين سؤال مبهم است و معلوم نيست مراد از رقابت چيست؟

آيا در تعاليم و معارف اسلام و مسيحيت كنوني مراد است؟

آيا رقابت تبليغ و ترويج اين دو مراد است؟

و يا رقابت مسيحيان و مسلمانان؟

از حضرت عالي درخواست مي شود اين سؤال را با توضيح بيشتري دوباره مطرح كنيد.

اما آنچه مسلم است اين است كه:

1- اسلام در بر دارنده همه آنچه در اديان پيشين بوده، هست. "وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ اَلْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ اَلْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ ما اين كتاب آسماني را به حق بر تو نازل كرديم در حالي كه كتب پيشين را تصديق كرده [و نشانه هاي آن، بر آنچه در كتب پيشين آمده تطبيق مي كند و حافظ و نگهبان آنها است "،(1)

2- همه اديان الهي يك حقيقت را دنبال مي كردند و هرگز با يكديگر اختلاف، تنافي و رقابت نداشتند. و از ديدگاه خداوند يك دين بيشتر وجود ندارد. و در قرآن نيز كلمه دين هرگز به صورت جمع استعمال نشده است. " إِنَّ اَلدِّينَ عِنْدَ اَللَّهِ اَلْإِسْلامُ دين نزد خدا الام است"،(2).

3- با ظهور و تبيين آيين حضرت محمد (ص) دين الهي كامل شد " اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلامَ دِيناً امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شم پذيرفتم"،(3).

4- پس از ابلاغ اسلام، ديگر اديان گذشته (چه رسد به آنچه امروز به عنوان مسيحيت يا يهوديت در دست است) پذيرفته نيست، زيرا آن اديان بنابر فلسفه تعدد انبيا مربوط به زمان خود و اعتبار آن تا

ظهور پيامبر بعد از خود بوده است. "وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اَلْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخاسِرِينَ هر كس غير از اسلام آييني براي خود انتخاب كند از او پذيرفته نيست و در آخرت از زيانكاران است" (سوره آل عمران، آيه 85).

5- آنچه مربوط به ميزان و نحوه تبليغ دين اسلام و مسيحيت در جوامع ماست و يا مربوط به گرايش مردم به اين دو دين است به دو نكته باز مي گردد:

1- ناب و اصيل بودن و كامل بودن اسلام در برابر تحريف مسيحيت و كامل نبودن آن به عنوان دين جاودان.

2- آنچه از سوي مسلمانان يا مسيحيان براي تبليغ دين انجام مي شود. معرفي اسلام ناب و عمل به آن نه تنها باعث رستگاري مسلمانان است، بلكه بهترين روش تبليغ اسلام در عصر حاضر نيز به شمار مي آيد. حركت انقلاب اسلامي ايران كه نوشيده از انديشه ناب اسلامي است تحولي عظيم در بيداري نسل امروز و گرايش آنان به اسلام داشته است.

منابع و مآخذ:

(1) (مائده، آيه 48)

(2) (آل عمران، آيه 19)

(3) (مائده، آيه 3)

رئيس دانشگاه مسيحي هستند و يكي از شاگردان ايشان خيلي زحمت كشيده اند تا ان شأالله مسلمان شوند. رئيس دانشگاه همه چيز را قبول كرده و گفته فقط شما به من سند معتبر دهيد كه اگر با كارهايي كه من انجام مي دهم راهي بهشت بشوم من مسلمان خواهم شد. پاسخ شما در اين
پرسش

رئيس دانشگاه مسيحي هستند و يكي از شاگردان ايشان خيلي زحمت كشيده اند تا ان شأالله مسلمان شوند. رئيس دانشگاه همه چيز را قبول كرده و گفته فقط شما به من سند معتبر دهيد كه اگر با كارهايي كه من انجام مي دهم راهي بهشت بشوم من مسلمان خواهم شد. پاسخ شما در اين مورد چيست

پاسخ

رسول اكرم پيامبر رحمت و الفت حضرت محمد (9) مي فرمايد: يا علي اگر انساني را از گمراهي و ضلالت نجات دهي و به ايمان و عمل صالح هدايت كني اين عمل تو، از آنچه در زمين است و آفتاب بر آن مي تابد براي تو بهتر است 10). دوست عزيز،

با توجه به اينكه دين مبين اسلام آييني است مطابق با عقل و منطق لذا براي پاسخگويي به اين شخص محترم لازم است از همين طريق وارد شده وابتدا روشن كنيد كه ضمانت بهشت در گرو چيست و براي اين كار بايد چراغ به دست او بدهيد تا راه بهشت را آسان تر بيابد. اكنون با عنايت به چند نكته وارد اصل پاسخ شده و به نتيجه نهايي خواهيم رسيد ان شأالله .

نكته اول جريان نبوت جريان واحدي است ; هم از اين جهت كه همه انبيأ از طرف خداي واحدي مبعوث شده اند و هم از اين نظر كه اساس دعوت همه انبيأ، اساس واحدي است هر چند در جزئيات احكام و فرامين به تناسب زمانها و مكانها و يا اقوام مختلف تفاوتهايي وجود داشته باشد ولي اساس همة آنها يك چيز است و آن «تسليم محض خدا و فرمان او بودن است 11).

نكته دوم اگر كسي تسليم خدا شد هر چه او

نازل فرمود بايد بپذيرد و حتي هر پيامبر نيز بايد به پيامبران پيش از

خود ايمان داشته و آنان را تاييد كند(12).

بنابراين مؤمن واقعي كسي است كه به همة پيامبران و كتبي كه از جانب خدا بر آنان نازل شده ايمان داشته باشد. امّا كساني كه چنين ايمان بي قيد و شرطي نداشته و تسليم مطلق نباشند و برخي را بپذيرند و برخي را نپذيرند، در واقع ايمان مقبول نخواهند داشت 13) و حتي جزء كفار و مشركين محسوب خواهند شد(14). ضمناً اين خود نشانگر هماهنگ بودن تمام اديان است چون اگر تعارضي ميان اديان وجود داشت ممكن نبود كه انسان همه را قبول كند و به همه ايمان آورد.

نكته سوم ايمان به هر پيغمبري مقتضي ايمان به ساير انبيأ هم هست به اين معنا كه مثلاً آنچه براي بني اسرائيل و بر حضرت موسي (7) نازل گرديده و در تورات تحريف نشده آمده صحيح و حق است و نيز آنچه بر حضرت عيسي بن مريم (7) نازل شده حق است البته در مورد عمل به دستورات الهي در اين زمان بايد ديد كه اكنون خدا از ما چه خواسته است ولي اين با تصديق اديان پيشين منافاتي ندارد. اگر كسي واقعاً به حضرت ابراهيم و موسي ايمان دارد، بايد به حضرت مسيح نيز مؤمن باشد و اگر نبوت حضرت عيسي مسيح را پذيرفته قطعاً بايد به پيامبر بعدي نيز ايمان داشته باشد زيرا اين هم بخشي از دعوت و دستورات پيامبر اوست

چه طور ممكن است انساني به حضرت عيسي (7) ايمان آورد ولي به آن پيامبري كه خود عيسي (7)معرفي كرده ايمان نياورد؟ اين

در واقع ردّ دعوت حضرت عيسي است نصراني حقيقي آن كسي است كه نبوت حضرت محمد (9) را بپذيرد و گرنه بخشي از دعوت پيامبر خود را نپذيرفته و اين خلاف «تسليم است بله ما هم در آن زمان اگر بوديم بايد به دستورات حضرت مسيح (7) عمل مي كرديم و اگر در زمان بعد، بعضي احكام تغيير مي كرد باز بايد تسليم مي شديم و چنانچه زماني حجّت بر ما تمام شد و ثابت گرديد كه پيامبر ما به آمدن پيامبر بعدي بشارت داده بايد بي قيد و شرط تسليم همان فرمان او نيز باشيم چنانكه براي اهل كتاب نيز چنين شد. براي آنان ثابت شد كه حضرت عيسي (7) به آمدن پيامبري بعد از خود با نشانه هاي معين بشارت داده به طوري كه مردم و بخصوص اهل كتاب انتظار ظهور او را داشتند.

براي اثبات ادّعاي مذكور، به اين مناظرة تاريخي توجه فرماييد: روزي مأمون بزرگترين دانشمندان اديان و مكاتب مختلف را به طوس دعوت كرد و مجلس مناظره اي ترتيب داد تا با امام رضا (7) بحث كنند، شايد از اين راه بتواند از شكوه علمي امام بكاهد. در اين رابطه امام رضا(7) فرمود: ميداني مأمون كي از كار خود پشيمان مي شود؟ آن وقتي كه مي بيند پيروان تورات را با تورات و پيروان انجيل را با انجيل و پيروان زبور را با زبور و صائبين را با لغت عبراني و.... و پيروان هر مكتب و هر نظريه را با زبان خودشان محكوم مي كنم و همة آنها دست از نظريه خود برداشته و تسليم نظرية من شدند.... آن وقت مأمون از كار خويش پشيمان خواهد شد.

از جمله علماي

حاضر در مجلس دانشمند بزرگ مسيحي «جاثليق ، «راس الجالوت پيشواي بزرگ يهوديان و همچنين «نسطاس رومي عالم بزرگ نصراني بودند.

مأمون از جاثليق خواست كه با امام مناظره كند. جاثليق گفت من چگونه مي توانم با كسي بحث كنم كه بر اساس كتابي كه منكر آن هستم (قرآن و پيامبري كه به او ايمان ندارم با من مناظره مي كند. امام فرمود: اگر بر اساس گفته هاي انجيل با تو بحث كنم قبول داري گفت آري مي پذيرم هر چند به زيانم تمام شود.

سپس جاثليق دربارة نبوت حضرت مسيح (7) و كتابش سؤال كرد. امام فرمود: من آن عيسي را به پيامبري قبول دارم كه به نبوت محمّد اعتراف كرده و به ظهور او مژده داده است و منكر نبوت آن عيسي هستم كه اعتراف به نبوت محمد و كتاب او نكرده و مژده ظهور او را به امتش نداده است جاثليق گفت شما از كجا مي گوييد كه عيسي (7) به نبوت محمّد اعتراف كرده و به پيروان خود مژده ظهور او را داده شما بايد براي اثبات اين ادّعا، دو شاهد عادل از غير مسلمان كه مورد تاييد نصاري هم باشند بياوريد. امام فرمود: منصفانه سخن گفتي اگر گواهي شخص عادل و مورد اطمينان را كه نزد مسيح (7) از ديگران مقدّم بود، بر نبوت محمد اثبات كنم مي پذيري جاثليق گفت اين شخص عادل كيست فرمود: يوحناي ديلمي . جاثليق گفت به به نام كسي را بردي كه محبوب ترين فرد نزد مسيح بود.

امام فرمود: تو را سوگند مي دهم آيا در انجيل هست كه يوحنا گفته «مسيح از آيين محمد عربي مرا خبر داد و به من مژده داد

كه پس از او محمد مي آيد و من هم اين مژده را به حواريون دادم و آنها به محمد ايمان آوردند؟» جاثليق گفت يوحنا به نبوت مردي و به خاندان و وصّي او مژده داده ولي روشن نكرده كه او چه وقت ظهور مي كند و نام آنها را بيان نكرده است

امام فرمود: اگر كسي را بياوريم كه نام محمد و خاندان و پيروانش را از انجيل بخواند به او ايمان مي آوري جاثليق گفت آري ايماني محكم

امام خطاب به نسطاس رومي فرمود: سفر سوّم انجيل را چگونه حفظي گفت كاملاً آن را از بر دارم سپس رو به رأس الجالوت فرمود: تو مي تواني انجيل را بخواني گفت آري

حضرت فرمود: سِفر سوم را بياور و گوش كن تا من بخوانم اگر به جايي رسيدم كه از محمد و خاندان و پيروانش ياد شده بود، شما به نفع من گواهي دهيد و گرنه هيچ

امام در برابر انبوه دانشمندان سِفر سوم انجيل را از بر مي خواند تا رسيد به نام پيامبر... آنگاه امام نام محمد و خاندان و پيروانش را از انجيل قرائت نمود. بعد به جاثليق فرمود: چه پاسخي داري يا بايد بگويي آنچه خواندم انجيل نيست و يا بايد بگويي انجيل دروغ است احتمال اول كه بطلانش ثابت شد. بنابراين يا به نبوت محمد طبق اخبار انجيل اعتراف مي كني و يا كشتنت واجب مي شود. چون خدا و پيامبر و كتاب خود را منكر شده اي جاثليق گفت آنچه وجودش در انجيل برايم ثابت و آشكار شده انكار نمي كنم و به آن اعتراف مي كنم و امام حاضران را بر اعتراف او گواه گرفت سپس امام

به ديگر سؤالات اين دانشمند مسيحي نيز پاسخ گفت و درباره از ميان رفتن انجيل نخستين و نوشتن انجيل موجود به دست 4 نفر (الوقا، مرقابوس يوحنا، و مَتي بياناتي فرمودند.(15) پيشگويي حضرت عيسي مسيح (7)از نبوت حضرت محمد (9)در انجيل يوحنا در ابواب (14 - 15 -16) وارد شده است

من به سوي پروردگار شما و خويش مي روم و پارقليطا(16)خواهد آمد و او همان كسي است كه حقانيت مرا تصديق مي كند همان طور كه من به حقانيت او گواهي دادم و او همان كسي است كه همه چيز را براي شما تفسير مي كند و او همان كسي است كه از رسوائي هاي امتهاي گذشته پرده برمي دارد و او همان كسي است كه ستون كفر را مي شكند(17).

نكته چهارم براي اثبات رسالت انبيأ، سه راه وجود دارد:

1 - آشنايي با منش ايشان و استفاده از قرائن اطمينان بخش 2 - پيشگويي انبيأ پيشين 3 - معجزه و هر سه نشانه در مورد پيامبر عظيم الشأن اسلام (9) وجود داشت از سويي مردم مكه چهل سال زندگي پر افتخار او را از نزديك ديده بودند كه كوچكترين نقطه تاريكي نداشت تا آنجاكه او را لقب «امين داده بودند. طبعاً در مورد چنين شخصي احتمال «دروغ و ادّعاي كذب داده نمي شد. از سوي ديگر، انبيأ گذشته بشارت بعثت آن حضرت را داده بودند (چنانكه يك نمونه آن در مناظره امام رضا(7) ذكر شد) و نشانه هايي نيز بيان كرده بودند.(18)

نشانه ها براي اهل كتاب آنچنان روشن بود كه به فرمودة قرآن

الَّذين َ اَتَينَاهُم ُ الكتاب َ يَعرفوُنَه كَمَا يَعْرِفوُن َ اَبْنَأَهُم (19) اهل كتاب پيامبر را مي شناسند آنچنان كه فرزندان خود را مي شناسند. توجه

به جّوي كه آيه شريفه فوق در آن نازل شده شناخت بيشتري به ما مي دهد. خداوند متعال در مورد اهل كتاب - با آن همه عنادي كه بعضي از آنها نسبت به اسلام داشتند - دو مرتبه صريحاً مي فرمايد: «پيامبر را مثل بچه هاي خودشان مي شناسند» و آنها هم جوابي براي گفتن نداشتند. قطعاً اگر جاي شك و شبهه اي بوده مي توانستند روي اين مسئله خيلي تبليغات كنند كه «نه چنين نيست ما اين پيامبر را نمي شناسيم و نشانه اي از او در كتابمان نداريم » ولي هرگز چنين ادعايي نكردند. بنابراين اهل كتاب نسبت به پيامبر كاملاً شناخت داشتند و حتي انتظار ظهور او را مي كشيدند و برخي از دانشمندان حقيقت جوي يهود و نصاري با استناد به همين پيشگويي ها و نشانه ها به آن حضرت ايمان آوردند. چنانكه در تورات و انجيل فعلي تحريف شده هم نتوانسته اند آن را محو كنند و عده اي حتي در عصر حاضر با ديدن همين مطالب مسلمان شدند از جمله

ميرزا محمد رضا از دانشمندان بزرگ يهود تهران صاحب كتاب اقامة الشهود في ردّ اليهود پرفسور عبدالأحد داوود اسقف سابق مسيحي صاحب كتاب محمد(9) در تورات و انجيل حاج بابا قزويني يزدي از علمأ يهود يزدصاحب كتاب محضر الشّهود في رّد اليهود (20) پس در نهايت بشارتهايي كه داده شد و سپس تحّقق آن وعده ها با ظهور حضرت محمد (9)شاهد بر آن شد كه هم كتابهاي سابق راست بوده كه چنين بشارتي را داده اند و هم اين پيامبر، در ادعاي رسالت خويش صادق است با توجه به مقدماتي كه بيان گرديد، اكنون براي هر انسان حقيقت جو راه روشن تر مي نمايد; زيرا بعد از

اينكه حقيقت بر او آشكار شد و صدق نبوت پيامبر خاتم (9)ثابت گرديد، آنگاه او بااين كليد و با حركتي آگاهانه و عارفانه توأم با پذيرش ولايت حق و تسليم محض در مقابل او، نه تنها در آخرت رستگار ابدي خواهد شد، بلكه در اين دنيا نيز

در ميان امواج و طوفانهاي سهمگين همواره در حصن حصين ولايت الهي از هر گزندي مصون بوده و در هيچ گردابي از درون و بيرون غرق نخواهد شد و نه از گذشته خود محزون ونه از آينده خوفي به دل خواهد داشت بنابراين رمز ورود به بهشت ابتدا ايمان در دل و سپس تقويت آن با عمل صالح (اخلاق حسنه و انجام تكاليف الهي مي باشد. چنانكه از روايات و نيز آيات فراوان با تعابير گوناگون چنين استفاده مي شود كه بهشت را به «بها» مي دهند. به عنوان نمونه به آيات زير توجه فرماييد:

«والعصر، ان الانسان لفي خسر، الاالذين امنوا و عملوا الصالحات »(21) «قسم به عصر، همانا همة انسانها در (حال زيانند. مگر كساني كه ايمان بياورند و عمل شايسته انجام دهند.» بعضي آيات فلاح و رستگاري (خوشبختي را مرهون ايمان مي داند يعني انساني كه در صدد خوشبختي است بايد ايمان آورد. قَد اَفلَح َ المؤمنوُن 22) ولي بلافاصله در آيات بعد، ويژگيهاي مؤمنين را ذكر مي كند الَّذين هم في صلاتهم خاشعون و الذين هم عن الَّغو مُعرضون والذين هم للزّكوة فاعلون والذين هم لفروجهم حافظون الّا علي ازواجهم .... و الذين هم علي صَلَواتِهم يحافظون (23)

يعني به طور خلاصه نماز (بلكه خضوع و خشوع در نماز)، زكات پرهيز از كارهاي بيهوده امنتداري وفاي به عهد و...... از خصوصيات و صفات

مؤمنين مي باشد. سپس بعد از بيان اين ويژگيها مي فرمايد: «الّذين َ يَرثوُن َ الفِردَوس َ هُم ْ فيهَا خَالِدوُن َ» فردوس كه يكي از مقامات بهشت است نصيب چنين كساني خواهد شد. همچنين در بعض آيات رمز برخورداري از مغفرت و بهشت را تقوي و كنترل نفس معرفي مي نمايد: و سَارِعوُا اِلَي مَغْفِرَة ٍ مِن ْ رَبِّكُم ْ وَ جَنّة ٍ عَرْضُهَا السَّمَوات ُ وَ الاَرض ُ اُعِدَّت ْ لِلمُتَّقين اَلَّذين َ يُنْفِقوُن َ فِي السَّرأِ وَ الضَّرأِ وَ الْكاظِمين َ الْغَيْظَ وَ الْعَافيِن َ عَن ِ النّاس ِ وَ الّله يُحب ُّ الُْمحْسِنين َ(24). بشتابيد به سوي مغفرت پروردگار خود و به سوي بهشتي كه پهناي آن همة آسمانها و زمين را فراگرفته و مهيّا براي پرهيزكاران است آنان كه از اموال خود در حال وسعت و تنگدستي به فقرا انفاق مي كنند و خشم و غضب خود را فرو مي نشانند و از به بدي مردم در مي گذرند. و خدا نيكوكاران را دوست دارد. و سپس پاداش آنان را تعيين مي فرمايد: اوُلَئك َ جَزاؤُهُم مَغْفِرة ٌ مِن رَبِّهِم ْ وَ جنات ٌ تَجري ِ مِن ْ تَحْتِهاَ الْانْهارُ خَالدين َ فيِها وَ نِعْم َ اَجْرُالعامِلين َ(25)

«پاداش آنان مغفرت از جانب پروردگارشان است و بهشتهايي كه نهرها از زير آنها جاري است و هميشه در آن بهشتها خواهند بود و چه نيكوست پاداش نيكوكاران »

مشابه اين وعده ها در آيات 24 - 17 سوره مباركه «طور» نيز آمده است در پاره اي از آيات شريفه قرآن رمز ورود به بهشت كنترل نفس از هواپرستي و خوف از مقام ذات اقدس اله و به عبارت ديگر، عدم متابعت از هواي نفس معرفي گرديده چنان كه در آيه 40 از سوره مباركه نازعات مي فرمايد: وَ اَمّا مَن ْ خَاف َ مَقَام َ رَبِّه ِ وَ نَهَي النَّفس َ عَن ِ الْهَوي َ فَان َّ الْجَنَّة َ هِي َ الْمأوي َ

هر كس از پيشگاه عزّ ربوبيت بترسد و هواي نفس را كنترل نمايد، پس همانا بهشت منزلگاه اوست حاصل كلام اينكه از مجموع آيات متعدد قرآن كريم و نيز روايات شريفي كه در اين باب وارد شده روشن مي شود كه صعود به ديار قرب پروردگار (بهشت كه همان سعادت ابدي است در گرو ايمان و عمل صالح تقوي و كنترل نفس و مراقبه و محاسبه مي باشد.

امّا براي داشتن ايماني محكم و اعتقادي راسخ كه منشأ عمل گردد، ابتدا بايد شبهات را برطرف نمود و با مطالعه كتب بزرگان و دانشمندان ديني و سپس در حضور يك فرد آگاه و دين شناس نقاط مبهم و تاريك را روشن كرد. در زمينه شبهات مسيحيت و پاسخ به آنها از ديدگاه اسلام مطالعه كتب زير مفيد و راهگشا خواهد بود ان شأالله 1.دختري از فلسطين 2.حقيقت مسيحيت

3.تحريف اناجيل 4.خلاصه يك نامة مسلمان و مسيحي

5.خدمتگذاران كوچك بيت المقدس 6. چهار مقاله مسيحيت و عهدين

(كتب مذكور تأليف هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق مي باشند.)

7. سير تاريخي انجيل برناماتأليف حسين توفيقي

8.اظهار الحق رحمت الله بن خليل الرحمن الهندي (به زبان عربي

9. انيس الاعلام محمد صادق فخر الاسلام

10. تاريخ جامع اديان نوشتة «جان بي ناس (براي آشنايي با تاريخ مسيحيت كنوني 11. «الهدي الي دين المص_طفي كه مرحوم محقق شهير محمد جواد بلاغي نجفي كه از محدود محققان است كه علاوه بر زبان عربي با زبان هاي انگليسي فارسي تسلط كامل داشته است او از برجسته ترين علما و فقهاي اماميه و جامع علوم عقلي و نقلي بوده است كه در سال 1352 وفات يافته است ايشان دو كتابي را كه شبهات مسيحيت در

آن مطرح شده مطالعه كرده و كتاب «الهدي الي دين المص_طفي را در دو جلد در پاسخ آنها مي نويسد. جلد اول كتاب مزبور توسط آقاي سيد احمد صفايي ترجمه و تحت عنوان «اسلام آيين برگزيده نشر آفاق در سال 1360 منتشر مي شود; اما متاسفانه جلد دوم آن كتاب هنوز ترجمه نشده است ديگر از كتاب هاي كه بعضي از شبهات مسيحيت را مطرح كرده و به آنها پاسخ گفته است از اين قرار است

12. سيري در سيرة نبوي شهيد مرتضي مطهري (;) كه در صفحة 244 به بعد شبهات مسيحيت را مطرح و آن را پاسخ گفته است

13. تعليم و تربيت در اسلام مرتضي مطهري (;) ص 327 به بعد

14. خاتميت مرتضي مطهري (;)، ص 16 به بعد

15. جهاد، مرتضي مطهري (;)، ص 12 به بعد

16. آشنايي با قرآن ج 4 ، ص 35 به بعد

و اما كتابهايي كه در رابطه با شبهات مسيحيت از طرف خود مسيحيان نوشته شده و در آنها يك سري مطالبي بر عليه اسلام بيان گرديده از اين قرار است

1. كتابي كه كشيش جرجيس سايل (صال انگليسي نوشته و شخصي با نام مستعار هاشم عربي آن را به عربي ترجمه كرده است و كتاب عنوان مستقلي نداشته و حتي ار چاپخانه و محل چاپ اسم برده نشده است و به اين عنوان منتشر شده كه «اين مقاله اي است راجع به اسلام كه جرجيس صال انگليسي متولد قرن هفدهم ميلادي كه زادگاه و محل نشو و نماي او انگلستان بوده نوشته است و هاشم عربي كه ساكن بلاد فرنگ بوده آن را به عربي ترجمه كرده مقالة مستقلي نيز

به آخر آن افزوده و در اثناي مقاله نيز پاورقي هايي اضافه كرده است » 2. كتاب ديگري كه در اين رابطه نوشته شده كتابي با نام مستعار «الهدايه كه مؤلف آن ناشناخته است بنابه قولي نوشته جمعي از مسيحيان است اين كتاب در چهار صد نسخه به سال 1900 به طبع رسيده است

دين اسلام با دين مسيحيت و ديگر دين ها چه تفاوتي دارد؟ مگر همة دين ها از طرف خدا نيامده است
پرسش

دين اسلام با دين مسيحيت و ديگر دين ها چه تفاوتي دارد؟ مگر همة دين ها از طرف خدا نيامده است

پاسخ

دين در فرهنگ توحيدي از ابتداي نبوت تا ختم آن يكي بيش نيست انبيا عظام براي همين دين واحد مبعوث شده اند; ولي آيين و به تعبير قرآن "منهاج (روش آن ها متفاوت است "لِكُل ٍّ جَعَلْنَا مِنْكُم ْ شِرْعَة ً وَمِنْهَاجاً; (مائده 48) براي هر گروه از شما ]پيامبران آيين و روشي مقرر كرده ايم . دين يك قانون و راه الهي عمومي براي تمام امت هاست ولي شريعت راهي است كه براي هر يك از ملت ها و يا پيامبراني كه بدان مبعوث شده اند آماده گرديده است

ما، علاوه بر اين كه به پيامبري حضرت محمد9 و شريعت او معتقد هستيم پيامبري پيامبران ديگر را نيز قبول داريم امّا در عين حال فقط شريعت اسلام را حجت مي دانيم زيرا اولاً، اسلام جامع و كامل است ثانياً قوانين آن براي همة نسل ها تا قيام قيامت است نه اين كه مانند شرايع سابق مقطعي باشد، هر چند خداوند متعال مي فرمايد: "إِن َّ الدِّين َ عِندَ اللّه ِ الْإِسْلاَم ُ; (آل عمران 19) دين در نزد خدا، اسلام ]و تسليم بودن در برابر حق است " ; "وَمَن يَبْتَغ ِ غَيْرَ الْإِسْلاَم ِ دِيناً فَلَن يُقْبَل َ مِنْه ُ وَهُوَ فِي الآخِرَة ِ مِن َ الْخَاسِرِين َ; (آل عمران 85) و هر كسي جز اسلام آيين براي خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيان كران است "(ر.ك تفسير الميزان علام طباطبايي ، ج 5، ص 529 _ 543، بنياد علمي و فرهنگي علامه طباطبايي .)

انسان هاي هر دوره اي نسبت به انسانهاي دورة قبل از خود، از سطح آگاهي و بينش بيشتري

برخوردار بوده و شريعت هاي بعدي نيز از حيث پاسخگويي به نيازهاي بشري جامعيت بيشتري نسبت به شريعت هاي قبلي خود داشته اند; پس آيينهاي بعدي هميشه از آيينهاي قبلي كاملتر بوده اند تا به آخرين آنها يعني اسلام _ كه برنامة نهايي است _ رسيده است مثل كلاسهاي تربيتي و آموزشي كه كلاسهاي مراحل بالاتر از كلاسهاي قبلي خود كاملتر هستند. انبيا نيز براي اين كه انسان بتواند در راه پرنشيب و فراز تكامل پيش رود، هر كدام قسمتي از نقشة اين مسير را در اختيار او گذارده اند تا اين كه شايستگي پيدا كرد نقشة كلي و جامع تمام راه به وسيلة آخرين پيامبر9 از سوي پروردگارش در اختيار او قرار گيرد.

بنابراين اديان الهي كه بر انبيا نازل شده همه يك دين بوده اند و اختلاف در شريعت هاست و يكي از اختلافهاي شريعت اسلام با ساير شرايع در اجمال و تفصيل است يعني قرآن تفصيل دهنده مطالبي است كه به طور اجمال در كتابهاي آسماني آمده بود. ازجمله تفاوتهاي ديگر مي توان به موارد ذيل اشاره كرد.

1. احكام شريعت اسلام كاملاً منطبق با مقتضيات فطري انسان و عقل اوست ولي شرايع ديگر چنين نيستند; مثلاً انجيل مي گويد: اگر كسي به سمت راست صورت شما سيلي زد، سمت چپ صورتتان را هم جلو بگيريد تا بزند; در حالي كه قرآن مي فرمايد: "فَمَن ِ اعْتَدَي َ عَلَيْكُم ْ....; (بقره 194) هر كس بر شما تعدّي كرد، همان گونه كه بر شما تعدي كرده بر او تعدي كنيد."

2. احكام اسلام از هرگونه تحريف و تبديل مصون است چنان كه قرآن نيز به آن تصريح كرده و مي فرمايد: "إِنَّا نَحْن ُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَه ُ لَحَ_َفِظُون َ ; (حجر، 9)

ما خود اين كتاب را فرود آورديم و خود نيز نگهبان آن هستيم " ولي در اديان ديگر اين طور نيست

3. جامعيت اسلام را هيچيك از اديان ديگر ندارند; چرا كه در همة شؤون زندگي از رابطة فرد با خدا گرفته تا روابط اجتماعي افراد، روابط خانوادگي روابط فرد اجتماع روابط انسان و جهان مداخله كرده است ((ر.ك مجموعه آثار، شهيد مرتضي مطهري ج 3، ص 169 _ 195 _ الميزان علامه طباطبايي ج 10، ص 64 انتشارات اسلامي _ تفسير نمونه جمعي از نويسندگان ج 5، ص 335، دارالكتب الاسلامية )

اگر مسيحيان تابع حضرت عيسي غ هستند، چرا بعضي از آنان حيا و حجاب خود را حفظ نمي كنند؟
پرسش

اگر مسيحيان تابع حضرت عيسي غ هستند، چرا بعضي از آنان حيا و حجاب خود را حفظ نمي كنند؟

پاسخ

گرايش فطري انسان او را به نوعي پوشش فرا مي خواند و همين پوشش كه ميل فطرت هاي پاك و تأثير نايافته از انحراف هاي محيط، بدو تعلق دارد، در اديان پيشين مطرح شده است

بررسي آداب و رسوم اقوام پيشين و گذشتة مردم برخي جامعه ها نشان دهندة وجود چنين قانوني در آيين آن ها است در برخي از اقوام و اديان مسأله پوشش زن با سخت گيري و شدت عمل همراه بوده است مثلاً در اصول اخلاقي تلمود و آيين يهود چنين آمده است "اگر زني به نقض قانون يهود مي پرداخت چنان كه مثلاً بي آن كه چيزي بر سرش داشت و در ميان مردم مي رفت و يا در شارع عام نخ مي رشت يا با هر سنخي از مردان درد دل مي كرد يا صدايش آن قدر بلند بود كه چون در خانه اش تكلّم مي نمود، همسايگانشان مي توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهريه او را طلاق دهد."(تاريخ تمدن ويل دورانت ج 4، ص 461، شركت انتشارات علمي و فرهنگي ) حجاب را در ايران قديم هند و آلمان و برخي قبايل نيز مي توان رديابي كرد. ويل دورانت مي نويسد: "بالاتر از سرزمين ارمنيان و در كنار درياي سياه سكاها بيابان گردي مي كردند و زنان خود را سخت در پرده نگاه مي داشتند."(همان ج 1، ص 336 / ر.ك حجاب از ديدگاه قرآن و سنت فتحيه فتاحي زاده ص 15_21، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي )

بنابراين حجاب در اديان پيشين به نوعي بوده است ولي گذر زمان و انحراف هاي جامعه ها و دوري آن ها از

مسائل معنوي باعث شد تا عملاً بيشتر مردم زير بار چنين قانوني نروند.

در زمان حضرت عيسي غ و بر اساس آيين مقدس آن حضرت نيز حجاب و پوشش براي زنان بوده است و بررسي تاريخ و دوران زمان پيامبري آن حضرت نشان مي دهد كه حجاب زنان طبق آيين مسيحيت به اين شكل كه امروزه در غالب جوامع مسيحي رواج دارد نبوده است چنان كه هم اكنون نيز راهبه ها و مادران مقدس در كليساها داراي پوشش كامل هستند.

ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن مي گويد: "]در عصر مسيحيان زن ها در محافل مذهبي پذيرفته مي شدند... و حضورشان در مراسم عبادت بدون حجاب ممنوع بود... زنان مسيحي همچنين مي بايستي از استعمال وسايل بَزك و جواهر و... خودداري مي كردند...".(براي آگاهي بيشتر ر.ك تاريخ تمدن ويل دورانت ترجمه حميد عنايت پرويز داريوش علي اصغر سروش ج 3، ص 698 _ 699، تهران شركت انتشارات علمي و فرهنگي ) به هر حال حضرت مريم در مقابل نامحرم داراي پوشش كامل بوده است و اين شيوة لباس زنان مسيحي در غرب در قرون اخير و پس از رنسانس معمول شده است

به نظر قرآن آيا حضرت عيسي غ به مرگ طبيعي از دنيا رفته است يا نه
پرسش

به نظر قرآن آيا حضرت عيسي غ به مرگ طبيعي از دنيا رفته است يا نه

پاسخ

خداي متعال در آيه 157 و 108 سورة نسأ، مي فرمايد: "... وَمَا قَتَلُوه ُ وَمَا صَلَبُوه ُ وَلَ_َكِن شُبِّه َ لَهُم ْ ..."; و گفتارشان كه "ما مسيح عيسي بن مريم پيامبر خدا را كشتيم " در حالي كه نه او را كشتند و نه بر دار آويختند; ليكن امر بر آنان مشتبه شد و كساني كه در مورد ]قتل او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و به آن علم ندارند و تنها از گمان پيروي مي كنند و قطعاً او را نكشتند; بلكه خدا او را به سوي خود بالا برده و خداوند دانا و حكيم است "

به تصريح اين آيه حضرت عيسي غ وفات نكرده همچنين در آيه 55 آل عمران مي فرمايد: "من تو را برمي گيرم و به سوي خود بالا مي برم .."، بنابر اين آن حضرت زنده است و رواياتي نيز اين تفسير را تأييد مي كند و مسلمانان در اين دو مورد اتفاق نظر دارند; حتي مسيحيان نيز در مورد زنده بودن او با مسلمانان هم عقيده اند با اين تفاوت كه آنان معتقدند كه آن حضرت پس از مرگ زنده شده و به آسمان رفت (ر. ك تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 2، ص 568، دارالكتب الاسلامية / منهاج الرسل سيد احمد قبانچي ص 77 _ 94 دارالاعتصام )

اهداف پيروان حضرت عيسي غ در معرفي وي به عنوان پسر خدا چيست آيا در قرآن در اين باره آيه اي وجود دارد؟
پرسش

اهداف پيروان حضرت عيسي غ در معرفي وي به عنوان پسر خدا چيست آيا در قرآن در اين باره آيه اي وجود دارد؟

پاسخ

1. از نگاه تاريخي بحث دربارة تثليث و ارتباط مسيح با پدر در سالهاي آغازين قرن چهارم به شدت رشد كرد.(مسيحيت و بدعتها، گريدي ترجمة عبدالرحيم سليماني طه قم 1377. ص )

2. در چند و چون "پسر خدا" و عقيده به آن ميان مسيحيان برداشتهاي متفاوتي وجود دارد: گروهي زير عنوان مونارشيست ها براي رعايت دقيق انديشة يگانگي خدا، ديدگاه معروف به پسر خواندگي را پذيرفتند. براساس اين نگرش مسيح انساني بود كه در او روح خداوند ساكن شد. يعني هرچند مسيح معجزه آسا متولد گرديد; امّا او انساني بود كه به ميزان زيادي با قدرت الهي پر شده بود. گروه ياد شده معتقد بودند كه چنين دركي از مسيح در فهم يگانگي خدا هيچ مشكلي وجود ندارد. ديدگاه ديگر; يعني مكتب فكري روحي معتقد بود كه مسيح بر روي زمين ظهور موقت يك منجي الهي به شكل انسان بود. در ميان دو گروه ياد شده فرقه هاي فرعي تر با عقايد كم و بيش متفاوتي از آنچه ذكر گرديد نيز وجود دارد. يكي از مسيحيان در اين باره مي گويد: "دريافت ما از طبيعت واحد خداي سه گانه چنين است به خداي واحدي ايمان داريم كه طبيعت او بر سه صفت استوار است خداي يكتا خود را به عنوان آفريدگار توانا و مولاي حيات آشكار مي سازد.

مسيحيان او را "پدر" يا "پدر ما" مي خوانند. همو پيام يا كلمه ازلي خود را در عيساي انسان بر ما متجلّي ساخت همچنين وي داراي وجودي فعال و حيات بخش در مخلوقات

است (روح القدس (كلام مسيحي توماس ميشل ترجمه حسين توفيقي مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب قم 1377، ص 76.)". همين شخص در سخني ديگر مي گويد: "اين لقب در عرف مسيحيان به معناي تولد جسماني حضرت عيسي از خدا نيست بلكه هدف از لقب ياد شده آن است كه ايمان خود به ارتباط صميمانه و استوار حضرت عيسي غ را با خدا بيان كنند و اين مطلب را اعلام نمايند كه پيام ازلي و غير مخلوق خدا در عيسي غ ساكن شده است "(همان ص 69.)

همانگونه كه عباراتي از خود مسيحيان درباره اين اعتقاد ذكر شد به نظر مي رسد انگيزة اين انتساب عقيدتي بوده است نه سياسي _ اجتماعي اين مطلبي است كه از قول برخي از مسيحيان بدان اشاره گرديد.

3. دربارة بخش دوم سئوال و اين كه ديدگاه قرآن در اين باره چيست بايد گفت قرآن كريم از انتساب حضرت عيسي مسيح به عنوان پسر خدا، به شدت مخالف است و تعبيرهاي تندي در اين باره دارد. از جمله آيه هاي 90 و 91 سوره مريم

4. اين كه اهداف مسيحيان از طرح چنين موضوعي چه بوده است به نظر مي رسد از تحليل تولد حضرت عيسي غ عاجز شده و بي توجه به توانمندي هاي خارق العاده معجزه الهي دربارة آن اظهار نظرهاي ناقصي ابراز داشته اند. آنان بر اين باورند ارادة خداوند بر نجات بشر در گسترة تاريخ به دو شيوه بوده است شيوه نخست آن است كه پيام خود رابه نحو تمام و كمال در انساني مجسم كند كه او در همه آنچه مي گويد و انجام مي دهد خدا را براي بشر مكشوف نمايد. چنين راهكاري در مورد مسيحيان

از طريق حضرت عيسي غ انجام گرديد. شيوه دوم وجود توانا و فعال وي در جهان است كه مسيحيان بدان "عمل فراگير روح خدا" مي گويند و معتقدند اين فعاليت خدا به مسيحيان اختصاص نيافته بلكه همه افراد بشر از اديان مختلف تحت تعليم ارشاد و نجات خدا هستند.(توماس ميشل پيشين ص )

5. قرآن كريم در آيات متعددي با عقيده شرك آلود تثليث برخورد كرده است "كساني كه براي خداوند فرزند قائل شده اند، حرفي زده اند كه جا دارد آسمان ها از هم پاشيده شود و زمين از هم بشكافد و كوه ها پاره پاره گردند.(مريم 90_91)

نيز در جاي ديگر مي فرمايد: "به خداوند يكتا و پيامبرانش ايمان آوريد و به تثليث قائل نشويد كه اين براي شما بهتر است .(نسأ،171) و يا اين كه مي فرمايد: "كساني كه مي گويند خداوند يكي از سه خداست كافر شده اند."(مائده 73)

روشن است توحيد و تثليث هر دو نمي توانند صحيح و حق باشند; چرا كه يكي مي گويد تا خداي يگانه را نپذيري وارد قلمرو اسلام و دين خداوند نشده اي و شرط اوليه براي ورود به اسلام و باور به حقانيت آن توحيد است و بنابر عقيده دوم تا تثليث را نپذيريم مسيحي نيستيم و راه نجات انسان و سعادت او براساس اين ديدگاه پذيرش تثليث است فاصله ميان اين دو سخن بسيار است (براي مطالعه بيشتر: درآمدي به مسيحيت ، مري جوويور، ترجمه حسين قنبري مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب قم 1381.)

بعد از ديدن فيلم مريم مقدس به مطالعه تورات و انجيل علاقمند شده ام راهنمايي كنيد.
پرسش

بعد از ديدن فيلم مريم مقدس به مطالعه تورات و انجيل علاقمند شده ام راهنمايي كنيد.

پاسخ

يكي از راه هاي اصلاح انسان و تربيت معنوي او سرمشق گرفتن از الگوهاي ديني و معنوي است. به همين جهت محبت به اولياي خدا و بزرگان دين و ولايت آنها بهترين راه تكامل معنوي انسان محسوب مي شود. ديدن فيلم هايي كه زندگي اين بزرگان را ترسيم مي كند تأثيربسيار خوبي در انسان هاي پاك دل مي گذارد و قطعا هر اندازه عواطف و احساسات انسان با ديدن زندگي اين بزرگان تحت تأثير واقع شود، ميزان تحول مثبت انسان بيشتر خواهد شد و به طور ناخودآگاه آينده او را متأثر خواهد ساخت، بنابراين احساسات خاصي كه با مشاهده فيلمحضرت مريم به شما دست مي دهد نه تنها منفي نيست بلكه بسيار مثبت مي باشد و نشانگر روح حساس و فطرت پاك واقعي شما مي باشد و اين كه با كمي مواظبت و مراقبت مي توانيد به پيشرفت معنوي خوبي دست پيدا كنيد.

اما درباره مطالعه كتاب انجيل و كتاب تورات بايد گفت گرچه اين دو كتاب در اصل به دو پيامبر بزرگوار حضرت موسي و عيسي(ع) نازل شده و از نظر قرآن و روايات و همه مسلمين مورد تكريم و احترام است اما آنچه اكنون به نام تورات و انجيل مطرح است نوشته برخي ازعلماي يهود و نصارا است و داراي مطالب خلاف واقع و عقل است بلكه در بعضي از آنها توهين به ساحت مقدس پيامبران شده است.

لازم به توضيح است كه كتاب انجيل داراي نسخه هاي متفاوتي است كه هر يك از آنها توسط يكي از حواريون حضرت عيسي(ع) نوشته شده است و قرائت آن شخص از سخنان مسيح(ع)

مي باشد كه اكثر آنها با تحريف مواجه شده است.

لازم به ذكر است كه در متون روايي اسلام مباحث معنوي بسيار بلندي يافت مي شود كه از مباحث مطرح شده در كتب آسماني ديگر بسيار عالي تر است از جمله به حديث معراج مي توان اشاره كرد كه مكالمه صميمي و رودرروي خداوند متعال با پيامبراكرم(ص) در شب معراجمي باشد كه عالي ترين مضامين عرفاني و اخلاقي در آن ديده مي شود. ترجمه و شرح مختصر اين حديث كه متن آن حدود 40 صفحه مي باشد توسط استاد مصباح يزدي منتشر گشته است و قابل استفاده مي باشد.

اسلام

مقايسه اسلام با ساير اديان
آياتي كه پيرامون تأييد صدق گفتار پيامبر اسلام توسط پيروان كتب آسماني پيشين آمده است چه مي باشد؟
پرسش

آياتي كه پيرامون تأييد صدق گفتار پيامبر اسلام توسط پيروان كتب آسماني پيشين آمده است چه مي باشد؟

پاسخ

نخستين آيه كه در دو سوره قرآن آمده است مي گويد «پيروان كتب آسماني به خوبي پيامبر اسلام (ص) رامي شناسند، آن گونه كه فرزندان خود را مي شناسند»

«الَّذينَ اَتَِناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفونَهُ كَما يَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ»

يعني نه تنها از اصل ظهور و دعوت او آگاهند بلكه نشانه ها و خصوصيات و جزئيات او را نيز مي دانند، و در ذيل آيه كه در سوره بقره آمده مي فرمايد [اما گروهي از آنان حق را كتمان مي كنند با اينكه از آن با خبرند] «وَاِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»

از «عبدالله بن سلام» كه يكي از علماي بزرگ يهود بود و سپس اسلام را پذيرفت نقل شده كه مي گفت «من پيامبر اسلام (ص) را بهتر از فرزندم مي شناسم» «اَنَا اَعْلَمُ بِهِ مِنّي بِابْني». (تفسير كبير فخر رازي و المنار ذيل آيه مورد بحث.)

در دومين آيه با ذكر نُه وصف از اوصاف پيامبر اسلام (ص) كه در واقع دلايل حقانيت او را از زواياي مختلف، مورد توجه قرار داده است _ كه بعضي اشاره به محتواي والاي دعوت او و برنامه هاي او است، و بعضي به قرائن ديگر مانند امي و درس نخوانده بودن، دلسوز و مهربان بودن و امثال آن اشاره مي كند، و در قسمتي از اين دلايل نيز روي مسأله صفات و علامات و نشانه هاي او در كتب آسماني پيشين (تورات و انجيل) تكيه مي كند _ ميفرمايد [كساني كه از رسول (خدا) همان پيامبر امي و درس نخوانده پيروي مي كنند

همان كسي كه صفاتش را در تورات و انجيلي كه نزدشان است مي يابند ... آنها رستگارند]

«اَلَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْاُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوريةِ وَالْاِنْجيلِ ... اوُلئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ».

گر چه در اين آيه با صراحت نام پيامبر اسلام (ص) برده نشده، ولي اوصافي كه در آن ذكر گرديده آشكارا مي رساند كه منظور، آن حضرت است.

قابل توجه اينكه قرآن نمي گويد «يَجِدُونَ عَلائِمَهُ وَدَلائِلَهُ» (نشانه ها و دلايل او را مي يابند) بلكه مي گويد «يَجِدُونَهُ» يعني خود آن پيامبر (ص) را در تورات و انجيل مي يابند و اين تعبير يعني حضور پيامبر(ص) در كتب آنها تأكيدي است بر نهايت وضوح اين مطلب.

در سومين آيه از زبان عيسي بن مريم مي خوانيم كه او با صراحت در برابر بني اسرائيل بشارت داد كه من رسول خدا هستم، و توراتي را كه پيش روي من است تصديق مي كنم، و نسبت به پيامبري كه بعد از من مي آيد و نام او «احمد» است شما را بشارت مي دهم «وَاِذْ قالَ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ يا بَني اِسرائيلَ اِنّي رَسُولُ اللهِ اِلَيْكُمْ مُصَدِقاً لِما بَيْنَ يَدَيِّ مِنَ التَّوريةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولِ يَأْتي مِنْ بَعْدي اسْمُهُ اَحْمَدُ»

و در پايان آيه مي فرمايد [ولي هنگامي كه او (پيامبر اسلام) با معجزات به سراغ آنها آمده گفتند اين سحري است آشكار] «فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتّ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ»

قابل توجه اينكه قرآن گفتار آنها را در مخالفت با معجزات و نسبت دادن آن به سحر نقل مي كند، ولي سخني از مخالفت آنها در مورد اخبار «مسيح» (ع) نسبت به آمدن «احمد» نگفته است و اين دليل روشني

است بر اينكه آنها اين خبر را انكار نمي كردند.

در چهارمين آيه به نكته تازه اي در اين رابطه برخورد مي كنيم، مي فرمايد [هنگامي كه از طرف خداوند كتابي به سوي آنها آمد كه موافق نشانه هايي بود كه با خود داشتند و پيش از اين جريان به خود نويد فتح بر كفار (به بركت ظهور پيامبر جديد) مي دادند (آري) هنگامي كه آنچه را از قبل شناخته بودند به سراغشان آمد، به آن كافر شدند، پس لعنت خدا بر كافران باد] «وَلَمّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مٌصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَكانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحونَ عَلَي الَذين كَفَروُا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَروُا بِهِ فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَي الْكافِرينَ».

اين آيه اشاره به چيزي است كه در شأن نزول آن آمده كه «يهود» به خاطر نشانه هايي از پيامبر اسلام (ص) كه در كتب خود ديده بودند، از سرزمين و ديار خود به «مدينه» هجرت نمودند، و چون در كتب خويش خوانده بودند كه هجرتگاه اين پيامبر (ص) در ميان كوه «عير» و «اُحد» است (دو كوهي كه در دو طرف مدينه قرار دارد) آمدند و در مدينه ساكن شدند و حتي به برادران خويش نوشتند كه ما سرزمين موعود را يافتيم، و به سوي ما بياييد، آنها كه در فاصله نه چندان دوري بودند گفتند ما از آن سرزمين فاصله زيادي نداريم، هنگامي كه پيامبر موعود به آنجا هجرت كرد به سوي شما خواهيم آمد! و به هنگامي كه با ساكنان بومي مدينه «اوس» و «خزرج» درگير مي شدند، مي گفتند «ما در سايه پيامبر جديد، بر شما پيروز خواهيم شد»

ه هنگامي كه آن پيامبر

ظهور كرد، با او به مخالفت برخاستند، چرا كه او را در مسير اميال و اهداف نامشروع خود نديدند.

اينها همه نشان مي دهد كه مسأله ظهور پيامبر اسلام (ص) تا چه اندازه در كتب آنها به وضوح آمده بود.

و بالأخره در آخرين آيه مورد بحث يهود را مخاطب ساخته و ضمن تأكيد بر لزوم ايمان به كتاب آسماني پيامبر اسلام (ص) كه موافق با نشانه هاي نزد آنها است، مي فرمايد [ايمان بياوريد به آنچه نازل كردم كه تصديق مي كند آنچه را با شماست، و نخستين كساني نباشيد كه به آن كافر شويد] «وَاَمِنوُا بِما اَنْزَلْتُ مُصَدّقاً لِما مَعَكُمْ وَلا تَكونُوا اَوَّلَ كافِرٍ بِهِ»

يعني اگر بت پرستان عرب به آن كافر شوند، عجيب نيست، عجيب اين است كه شما آن را انكار كنيد، چرا كه از شما انتظار مي رفت نخستين مؤمنان به او باشيد، مگر به خاطر شوق ديدار او و درك حضورش از شهرها و ديار خود به مدينه نيامديد و در انتظار ظهورش روزشماري نمي كرديد، پس چرا قضيه برعكس شود و شما نخستين كافران باشيد.

سپس به انگيزه اين «تغيير روش»، اشاره كرده مي فرمايد به خاطر منافع مادي، حقايق را پنهان نكنيد [و آيات مرا به بهاي ناچيزي نفروشيد و از مخالفت من بپرهيزيد] «وَلا تَشْتَروُا بِآياتي ثَمَناً قَليلاً وَاِيّايَ فَاتَّقُونِ».

اشاره به اينكه هر بهايي در مقابل آن بگيريد ناچيز است، هر چند تمام جهان باشد، اما شما دون همتان به خاطر منافع اندك مادي (احياناً براي يك ميهماني ساليانه) آياتي كه نشانه هاي پيامبر اسلام (ص) را در بردارد پنهان نموديد.

اگر اسلام دين سعادت است پس چرا وضع مسلمين و جوامع اسلامي نابسامان است؟
پرسش

اگر اسلام دين سعادت است پس چرا وضع

مسلمين و جوامع اسلامي نابسامان است؟

پاسخ

قرآن كتاب آسماني ماست و لازم است تا همه مسلمانان، آن را دستور زندگي قرار دهند. پيامبر اسلام براي تبليغ قرآن، بسيار زحمت كشيد و رنج ها متحمّل شد. نكته قابل توجّه اين كه پيامبر به علّت اينكه، قرآن براي هميشه در زندگي انسان ها پياده شود، هنوز از دنيا رحلت نكرده بود كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب«عليه السلام» را از طرف خدا، در غدير خم جانشين خويش معرّفي كرد زيرا او تنها كسي بود كه علم قرآن به طور كامل نزد او بود(طبق احاديثي كه علماي شيعه و اهل سنّت هر دو ذكر كرده اند كه پيامبر فرمود: «انا مدينة العلم و علي بابها؛ من شهر علم هستم و علي دروازه آن است» يعني تنها از راه دانش علي«عليه السلام» مي توان به علم پيامبر«صلي الله عليه وآله» رسيد.

امّا متأسّفانه، امّت پس از رحلت پيامبر از راهي كه براي آنان مقرّر شده بود و همانا صراط مستقيم بود، خارج گشتند خاندان پيامبرشان را خانه نشين كردند. اگر امّت اسلام بخواهد به سعادت و رستگاري واقعي برسد، بايد به اسلام واقعي كه مبين آن پيامبر و خاندان گرامي وي مي باشند، برگردد؛ و با ايمان به امامت و رهبري آنان، اسلام را در جهان پياده كند.

البته بايد توجّه داشت كه در نگاه اسلامي و بينش ديني، انسان و كمال انسان در رشد معنوي انسان مورد نظر است و اين هدف جامعه اسلامي و حكومت اسلامي است. حكومت اسلامي حكومتي است كه مردم بر اساس آگاهي و شناخت و ايمان و محبّت خودشان، اقامه قسط مي كنند و پايه هاي رفيع انسانيّت و ايثار بنا مي نهند. اگر مشكلي

در جامعه اسلامي است اين است كه هدف ها از دست رفته و مقام و منزلت انسان كه بايد در پرتو جامعه ديني رشد پيدا كند، ناديده گرفته شده است و هدف در ايجاد حكومت يا جامعه، تنها رفاه و عدالت نيست. زيرا نظام اسلامي، نظامي است كه زمينه هاي تربيتي انسان ها را براي معادي كه در پيش دارد، تربيت مي كند و طبيعي است كه تنزّل مقام انسانيّت فقط در حدّ يك زندگي خوب و مرفّه، تنزّل ضدّ دين است زيرا دين رفاه و عدالت را در پرتو رشد و كمال انسان مي خواهد، كمالي كه فقط در جامعه ديني امكان پرورش آن وجود دارد. و تمام اين مصيبت ها به خاطر از دست رفتن هدف نظام اسلامي بود كه بعد از رحلت پيامبر اكرم«صلي الله عليه وآله» اتّفاق افتاد و مردم از تربيت اهل بيت«عليهم السلام» دور شدند و مسير هدايت عوض شد. كه ان شاءاللَّه با ظهور حضرت حجّت«عليه السلام» دين واقعي و نظام و حكومت جهاني برپا مي شود و در آن جامعه، انسان ها شاهد پرورش استعدادهايي خواهند بود. كه البتّه بايد از هم اكنون، زمينه ها را فراهم كرد كه اين وظيفه شيعيان است.

« بخش پاسخ به سؤالات »

معناي اين گفته مرحوم شهيد مطهري:«اسلام واقع گراست» چيست؟
پرسش

معناي اين گفته مرحوم شهيد مطهري:«اسلام واقع گراست» چيست؟

پاسخ

شايد منظور ايشان واقع گرايي در برابر ايده اليسم باشد.

رئاليسم به معناي اعتقاد به واقعيت داشتن موجودات خارجي است، در برابرآيده آليسم كه معتقد است در خارج ذهن واقعيتي در كار نيست. به اين معني كه اسلام ديني نيست كه در قلمرو دهن محصور گردد و معتقد باشد كه هر چه هست ، ساخته و پرداخته ذهن انسان است؛ بلكه دين اهميت دادن به ذهن، حقايق خارجي را نيز مي پذيرد و به واقعيت داشتن آنها اعتقاد دارد.

« بخش پاسخ به سؤالات »

مقايسه از لحاظ اعتقادات
مسلماني داراي چه معيارهايي است ؟
پرسش

مسلماني داراي چه معيارهايي است ؟

پاسخ

براي روشن تر شدن اين حقيقت كه و مسلماني چه معيارهايي دارد, لازم است مفهوم ريشهء آن يعني را بدانيم و با كاربردهاي مختلف آن در قرآن آشنا شويم .

اسلام و مسلم كه ريشهء آن است , با همه مشتقاتش در قرآن كريم حدود 140بار در آيات مختلف تكرار شده و مجموعاً به سه معني به كار برده شده است :

يك به معناي است , چنان كه اين واژه در آيهء نود سوره نسا و آيهء شصت سورهء انفال به همين معنا است ;

دوم _ به معناي آمده است , مانند آيهء 69سورهء انبيا و آيهء 89; شعرا .

سوم _ به معناي آمده است , همانند آيهء 22سوره احزاب و آيهء چهارده سوره ءحجرات . لازم به ذكر است در قرآن كريم هر جا كلمهء اسلام در مورد بنده نسبت به خدا استعمال شده , مقصودانقياد و فرمانبرداري كامل بنده از خدا است , كه بنده با تمام وجودش تسليم به خدا و فاني در او و مطيع محض اوامر او باشد, بدون اين كه كم ترين شائبهء شرك و توجه به غير يا ريا يا نفاق و يا هواپرستي در آن راه داشته باشد>.(1)

در تكميل معناي سوم , جا دارد از بيان اميرالمؤمنين 7در نهج البلاغه بهره ببريم كه در تعريف اسلام مي فرمايند: .(2)(3)

نتيجه : با توجه به تعاريف سه گانهء اسلام و توضيحات مذكور, روشن گرديد كه از ديدگاه قرآن , مسلمان ومتديّن به دين اسلام , كسي است كه با تمام ذات و هستي خود متوجه خدا باشد و عامل و مؤثر و محرّك دروجود

او و افكار و حركات و فرياد و خروشش يا سكنات و سكوتش , خدا باشد و انگيزه و مقصد و معبودي جزخدا نداشته باشد و همهء فعاليت هاي قلب و دل , عقل و علم و بالاخره جسم و روحش جهت و رنگ الهي داشته باشد (صبغةالله و من احسن من الله صبغة);(4) و از هر گونه هوس گرايي , هواپرستي , تقليد كوركورانه و تعصبات بپرهيزيد.

برادر گرامي ! مي دانيم كه اسلام دين جامعي است كه براي همهء مراحل زندگي بشر, از تهذيب اخلاق و خانه داري گرفته تا مملكت داري و كليهء روابط اجتماعي , دستورهاي عملي مفيد داده است , لكن كلّيهء اين مصالح رادر بندگي خدا مندرج ساخته است ; به اين معنا كه نخست مردم را معتقد و متوجه خدا و خالص براي اومي سازد, آن گاه در ضمن اين خلوص , انواع تكاليف عملي را براي آن ها معيّن مي كند, كه در تكاليف عملي ,الگوي كامل اسلاميت و انسانيت را پيامبر اسلام 6معرفي كرده است لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنه ;(5)

و پيروان حقيقي آن حضرت , الگوي عملي براي جامعهء بشريت قرار مي گيرند, به شرط اين كه با وحدت كلمه ,در سايهء اعتصام به توحيد خالص , مولاي خويش را فقط خدا قرار دهند و بدين وسيله اتحاد و همبستگي حقيقي خويش را از دست ندهند, آيات 77و 78سوره حج مبيّن اين معنا است .

(پ_اورقي 1.راشد, سخنراني هاي مرحوم راشد از راديو ايران , ج 1 ص 45_ 47

(پ_اورقي 2.نهج البلاغهء سيد رضي , قصار الحكم , 125

(پ_اورقي 3.تفسير نمونه , ج 2

ص 350(نقل به مضمون ).

(پ_اورقي 4.سورهء بقره (2, آيهء 138

(پ_اورقي 5.احزاب (33 آيهء 21

فرق دين اسلام با ساير اديان الهي مثل مسيحيت و يهوديت چيست؟
پرسش

فرق دين اسلام با ساير اديان الهي مثل مسيحيت و يهوديت چيست؟

پاسخ

دين كه برنامة سعادت انسان و روش زندگي وي مي باشد از نخستين روز پيدايش بشر همراه او بود. زيرا حضرت آدم(ع) كه پدر نسل بشر است، خود پيامبر و صاحب دين مي باشد. تمام شرايع آسماني هدفي واحد داشته و آن عبارت از دعوت به توحيد و يگانه پرستي و اطاعت از دستورهاي الهي يم باشد. ديگر سخن اديان الهي، مردم را به تسليم شدن در برابر خدا و قوانين او دعوت نموده اند. قرآن

مي فرمايد: "دين خدا دين اسلام است". 11

نه تنها توحيد و معاد اصل مشترك تمام اديان توحيدي است، بلكه مجموعة دين الهي از نظر اساس و ريشه همه جا يكي است، هر چند تكامل جامعه ايجاب مي كند كه تشريفات و قوانين فرعي هماهنگ با تكامل انسان ها رو به تكامل رود تا به حد نهايي و خاتم اديان رسد. از اين رو دين اسلام به عنوان آخرين و كامل ترين دين الهي با بعثت حضرت محمد(ص) به همه جهانيان ابلاغ گرديده، و با آمدن اسلام اديان پيشين منسوخ شده است، زيرا با وجود كامل نيازي به ناقص نمي باشد؛12 بنابراين پس از دين اسلام هيچ ديني از هيچ كس پذيرفته نيست. قرآن مي فرمايد: "هر كس ديني غير از اسلام براي خود انتخاب كند پذيرفته نخواهد شد".13

اسلام با اديان قبلي تفاوت هايي دارد از جمله:

1_ اسلام جهاني است و به قوم و منطقه ويژه اي اختصاص ندارد. قرآن

مي فرمايد: "ما تو را بشارت دهنده و ترساننده براي عموم مردم فرستاديم".14

2_ اسلام دين خاتم است يعني پس از

اسلام دين و شريعت جديدي نخواهد آمد. قرآن مي فرمايد: "محمد پدر هيچ يك از شم انبوده بلكه وي رسول خدا و خاتم پيامبران است".15

رسول خدا(ص) زماني كه در جريان جنگ تبوك، علي(ع) را جانشين خود در مدينه قرارداد به وي فرمود: "آيا خشنود نيستي كه منزلتِ تو نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسي باشد، جز اين كه پس از من پيامبري نخواهد آمد؟".16

3_ كتاب آسماني اسلام (قرآن) به هيچ وجه تحريف نشده است. با كمال تأسف كتاب هاي آسماني پيامبران پيشين از جمله تورات و انجيل، بر اثر غرض ورزي خود كامگان دستخوش تحريف گرديده، ولي در قرآن مجيد هرگز تحريف راه نيافته و راه نخواهد يافت. خدا مي فرمايد: "ما قرآن را فرو فرستاديم و خود نيز نگهبان آن هستيم".17 و فرمود: "باطل از هيچ سو به ساحت قرآن راه ندارد".18

4_ معجزه اسلام (قرآن) با وجود گذشت 15 قرن از نزول آن، و با وجود دشمنان سر سخت هنوز به صورت يك معجزه باقي است و تا ابد نيز باقي خواهد ماند و احدي را ياراي مقابله با قرآن نمي باشد. قرآن با كمال صراحت تحدّي (دعوت به مبارزه) را اعلان كرده و فرمود: "اگر جن وانس دور هم گرد آيند كه كتابي مانند قرآن بياورند نمي توانند نظير آن را بياورند".19

نيز فرمود: "اگر مي توانيد يك سوره مثل قرآن بياوريد".20 قرآن كريم به عنوان معجزه جاويدان در تمامي ادوار مي درخشد در حالي كه از معجزه هاي اديان ديگري خبري نيست.

5_ اجتماعي بودن اسلام. اسلام در ميان همة اديان تنها ديني است كه صد در صد اجتماعي است. تعليمات اسلام

نه مانند كشيش كنوني مسيحيان است كه تنها سعادت اخروي مردم را در نظر گرفته و دربارة سعادت دنيوي آنان ساكت باشد، و نه مانند آيين فعلي يهود است كه تنها تعليم و تربيت يك ملتي را وجهة همت خود ˜јǘѠدهد.

تعليمات اسلام مانند دستورهاي بهدنيان مجوس و بعضي مذاهب ديگر، به چند موضوع محدود از اخلاق و اعمال نپرداخته است. در اسلام، تعليم و تربيت و سعادت دو جهاني همة مردم آن براي هميشه و در هر زمان و مكان در نظر گرفته شده است.21

امام باقر(ع) فرمود: "از ما نيست كسي كه دنيا را به خاطر آخرتش ترك كند و يا آخرتش را براي دنيايش رها كند".22

11 آل عمران(3) آية 17.

12 علامه طباطبايي، خلاصه تعاليم اسلام، ص 7 - 10 و 21؛ تفسير نمونه، ج 2، ص 377.

13 آل عمران(3) آية 85.

14 سبأ(24) آية 28.

15 احزاب(33) آية 40.

16 جعفر سبحاني، منشور عقايد اماميه، ص 136 (صحيح بخاري، ج 3، ص 58).

17 حجر(15) آية 9.

18 فصلت (41) آية 44.

19 اسرا (17) آية 88.

20 بقره (2) آية 23.

21 علامه طباطبايي، خلاصة تعاليم اسلام، ص 24.

22 وسايل الشيعه، ج12، ص 49.

آيا معراج و قبول آن تنها توسط مسلمانان پذيرفته شده يا اديان آسماني ديگر و پيروان اين اديان هم معتقدند؟
پرسش

آيا معراج و قبول آن تنها توسط مسلمانان پذيرفته شده يا اديان آسماني ديگر و پيروان اين اديان هم معتقدند؟

پاسخ

تنها مسلمين نيستند كه به معراج عقيده دارند بلكه اين عقيده در ميان پيروان اديان ديگر نيز كم و بيش وجود دارد. از جمله در موردحضرت عيسي(ع) به صورت سنگين تري ديده مي شود. چنانكه در انجيل مرقس باب شانزدهم ش 19 و درا نجيل يوحنا باب بيستم مي خوانيم كه عيسي پس از آن كه به دار آويخته و كشته شد و دفن گرديد پس از سه روز از ميان مردگان برخاست و پس از زندگي كوتاه چند روزه در ميان مردم به آسمان ها صعود كرد و به معراج هميشگي رفت (ناصر مكارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 12، ص 15، دارالكتب الاسلاميه، قم، چاپ 22).

چنانكه در انجيل لوقا، ش 50 و 51 آمده است «آنگاه عيسي ايشان را با خود تا نزديكي «بيت عنيا» برد در آنجا دست هاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و ايشان را بركت داد و در همان حال از روي زمين جدا شد و به سوي آسمان بالا رفت» (انجيل عيسي مسيح، ص 119).

البته همانگونه كه مشاهده مي شود معتقدان به اديان ديگر بحث معراج و سفر به آسمان را تنها نسبت به پيامبران خود مطرح مي نمايند و در هر حال در اصل امكان و وقوع چنين امري با مسلمانان همنوا هستند. معراج رسول خدا نيز ربطي به اديان ديگر ندارد، زيرا آنها اصلا پيامبر ما را قبول ندارند، در نتيجه ديگر نوبت به بحث معراج آن حضرت نمي رسد.

بله، معراج پيامبر اسلام

بين شيعه و سني و همه فرقه هاي اسلامي اجماعي است.

What I know of, (please correct me if I am wrong) is that Hazrate Eesa and Hazrate Mahdi are still religious leaders of their followers to Allah with respect to each of the different books they were given for Christian and Islamic believers but guide the
پرسش

What I know of, (please correct me if I am wrong) is that Hazrate Eesa and Hazrate Mahdi are still religious leaders of their followers to Allah with respect to each of the different books they were given for Christian and Islamic believers but guide the followers through their hearts and through inside knowledge. They influence them from the inside and do "gheyb" corrections to the society just like Hazrate Khezr did. So that's why people who try to connect to Allah through Eesa (Jesus) still get specific answers in their hearts and feel completely like they have established a connection to a person and also to God. If trying to establish connection to Allah through asking Eesa and loving Eesa was incorrect and was sherk, then Allah would not have come closer to them, but in fact would become more far away from them as they have become mosh-rek. It is just like how we love and connect to Allah through loving "Ahle-beyt" which are our twelve leaders and Hazrate Fatemeh and Hazrate Mohammad (5 tan maasoomin). Sunni people would call this sherk and would disapprove of it. But it obviously exists in both of these two holy religions sent from the one and only Allah. "La tabdeela le hokme-lah". So if Allah has set the path to himself through loving and obeying "selected people he designates himself" in Islam, why wouldn't this be in Christianity through Eesa? The only thing that they

would have to clear up in their mind would be the "trinity concept". If they love Eesa as a selected servant of Allah, a very "pak and maasoom" prophet of Allah in a way to get his "shefaa" and "ghorb be Allah" why not? Isn't it what we are doing in accordance with our Imaman? Many of the concepts that they have in their religion is in complete accordance with our religion, and the way they see things is very much similar to they way we Muslims see things. Most of their holy book complies with and has things that we were also told of in the holy Quran. We were told many many times in the Quran that we need to accept what other prophets have brought to people before us, accept those prophets and accept the religions before us in order to be approved by Allah as Muslims. I am sure this does not just mean to just acknowledge other books, it should mean to read the books sent before us, study them and have faith in them that they “were” also true guiders to Allah sent from Allah but may have been altered or forged in some concepts or parts that make their believers confused. I know that Hazrate Ali has read the other holy books and had Iman in them. I know that Hazrate Imam Reza actually answered questions Christians had about their own book that had confused them - the askers had loved the answers they received - their questions

were all answered with absolute truth that touched their hearts completely and deeply and conformed with the rest of the concepts they had learned about Christianity and so was the missing piece in their puzzle portrait of religion. They became so happy and overwhelmed that they accepted that the complete and unaltered religion sent by Allah was what Imam Reza believed in and was teaching, so they became Muslims.

آنچه من مي دانم (اگر غلط است لطفا صحيح آن را بفرماييد) اين است كه حضرت عيسي(ع) و حضرت مهدي(عج) هم اكنون دو پيشواي ديني پيروان خود به سوي خدا بر اساس كتب متفاوتي كه از سوي خدا براي مسيحيان و مسلمان نازل شده است مي باشند، ليكن نحوه هدايت آنان از طريق شعور باطني و كشف قلبي است. آنها از درون تاثير مي گذارند و از راه غيب جامعه را اصلاح مي كنند. چنانكه حضرت خضر مي كرد. از اين رو كساني كه از طريق حضرت عيسي(ع) مي خواهند با خدا رابطه برقرار كنند ابتدا پاسخ هايي از طريق قلبي دريافت مي كنند و كاملا احساس مي كنند كه گويي رابطه با يك شخص و با خدا برقرار كرده اند. اگر جستجوي رابطه با خدا از طريق خواندن عيسي و عشق به او شرك و نادرست است پس خداوند به آنها نزديك تر نمي شد، بلكه بيشتر از آنها دور مي شد زيرا شرك ورزيده اند. اين درست مثل عشق ما نسبت به اهل بيت(ع) (دوازده امام (ع) و حضرت فاطمه(س) و پيامبر اكرم(ص)) و تقرب جستن به سوي خدا از سوي آنهاست. اهل سنت نيز

اين را شرك مي دانند و رد مي كنند. در حالي به وضوح اين مسئله در هر دو دين آسماني كه از سوي خداي واحد آمده وجود دارد. «لا تبديل لحكم الله» بنابراين اگر خداوند در اسلام راه به سوي خود را از طريق محبت و اطاعت اولياي برگزيده خويش قرار داده است، چرا چنين چيزي در مسيحيت از طريق حضرت عيسي(ع) نباشد. بلي تنها چيزي كه آنان بايد ذهن خود را از آن تطهير كنند ايده تثليث است. اگر آنان عيسي را به عنوان عبد برگزيده خدا و پيامبر پاك و معصوم در جهت شفاعت و قرب الي الله اوست بدارند چه اشكالي دارد؟ آيا اين همان چيزي نيست كه ما در مورد امامان خود انجام مي دهيم؟ بسياري از مفاهيم و ايده هاي كه آنان در دين خود دارند مشابهت كامل با آنچه ما در دين خود داريم دارد، و بسياري از امور را آنان همانگونه مي نگرند كه ما مسلمانان مي نگريم. بسياري از آموزه هاي كتاب مقدس آنها حاوي و مشابه مطالبي است كه قرآن به ما مي آموزد در بسياري از موارد در قرآن آمده است كه ما بايد آنچه را كه پيامبران پيشين براي پيشينيان آورده اند بپذيريم، آن پيامبران و آئين شان را تصديق كنيم تا از سوي خدا به عنوان مسلمان پذيرفته شويم من مطمئنم كه اين نه تنها به معناي تصديق كتب آسماني ديگر، بلكه به معناي آن است كه ما بايد كتابهايي كه بر پيشينيان نازل شده را بايد بخوانيم و ايمان آورديم كه آنها راهنمايان حقيقي به سوي خدا بوده كه از سوي خدا

نازل شده، ولي بعدا بديل و جانشني به جاي آنها آمده و يا بخشي از آموزه ها و مفاهيمي كه موجب تحير مومنان مي گرديد عوض شده است. من مي دانم كه حضرت علي(ع) ديگر كتب مقدس را خوانده و به آنها ايمان داشته است. مي دانم كه حضرت امام رضا(ع) به پرسش هاي مسيحيان در مورد كتابهاي خودشان به گونه اي جواب دادند كه موجب شگفتي آنها شد. پرسشگران بسيار از پاسخ هاي دريافتي خشنود بودند. هم پرسش هاي آنها كاملا مطابق با حقيقت بود و به كمال و تمام بر دل آنان نشست و با آنچه از ديگر آموزه هايي كه آنها پيرامون مسيحيت آموخته بودند مطابقت داشت....

آنها چنان خوشحال شده و تحت تاثير قرار گرفتند كه قبول كردند دين كامل و جانشين ناپذيري كه از سوي خدا نازل شده همان ديني است كه امام رضا(ع) بدان ايمان دارد و آن را تعليم مي دهد، از اينرو آنان مسلمان شدند.

پاسخ

1. يكي از ويژگي هاي مومن، ايمان به پيامبران پيشين و كتابهاي آسماني پيشين است. ما به حضرت موسي و حضرت عيسي سلام الله عليهم ايمان كامل داريم و تورات و انجيل را كتاب مقدس الهي مي دانيم و به اين دليل اين دو كتاب بارها مورد استناد ائمه اطهار سلام الله عليهم قرار گرفته اند.

اما مشكل اساسي اين جاست كه متاسفانه اين دو كتاب تحريف شده اند و از اصل آنچه بر قلب پيامبران نازل شده است ، تغيير يافته اند. محققان مسيحي و يهودي اذعان دارند كه تورات فعلي و اسفار كتاب عهد عتيق كه مورد تاييد و استناد يهوديان و

مسيحيان است وحي الهي نيست و به دست افراد نوشته شده است و همچنين انديشمندان مسيحي تصريح دارند كه اناجيل اربعه و عهد جديد كه مورد استناد مسيحيان است، در سال هاي پس از عروج مسيح توسط پيروان ايشان نگارش يافته است. بنابراين كتابهاي موجود فاصله زيادي با كتاب هاي وحي شده اصلي دارد و ائمه نيز تنها به مطالب وحياني كتابهاي مقدس پيشين استناد مي كردند، و گاهي استناد امام رضا عليه اسلام به كتاب هاي مقدس پيروان اديان ديگر، در مجلس مامون، در حقيقت استناد به چيزي بود كه خودشان قبول داشتند. و اين روش عقلائي در مناظره و مباحث علمي است كه در نقد و بررسي نظرات به كتابهاي خود آنان استناد شود. و اين به معناي تاييد تمام آنچه در كتاب هاي مقدس آمده نيست.

هم اكنون بسياري از انديشمندان مسلمان، براي بسياري از مباحث عقيدتي چون اينكه تثليث و خدا پنداشتن حضرت مسيح در كتاب مقدس وجهي ندارد، يا اينكه آنها نيز منتظر ظهور منجي هستند، يا به پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله) بشارت داده اند ، و موارد بسيار ديگر به كتاب مقدس استناد مي كنند، اما روشن است كه به دليل تحريفات و تغييراتي كه در اين كتاب پيش آمده است، استناد كامل به آنها _به عنوان كتاب وحي شده الهي_ صحيح نيست.

2. بين ديدگاه مذهب تشيع و آموزه مسيحيت امروزي تفاوتي جوهري است كه بايد بدان توجه كرد و با توجه به اين تفاوت اين دو آموزه را بررسي كرد. در مسيحيت، كه معتقد به تثليث است، عيسي به منزله خدا تلقي مي شود و مسيحيان

تصريح دارند كه او خداي عيسويان است ، امري كه شرك روشن است. اما از نظر ما اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اولياء الهي هستند يعني اولا بنده خدايند و ثانيا به واسطه مقام فوق العاده معنوي كه دارند، واسطه فيض خداوند به موجودات عالم مي باشند و اولياء الهي و خلفاء الهي بر روي زمين مي باشند. اين تفاوت آن چنان مهم است كه نمي توان از كنار آن گذشت.

بله به نظر مي رسد كه مسيحيان نتوانستند درك درستي از مفهوم ولايت داشته باشند، و به همين دليل در درهء خطرناك شرك گرفتار آمدند و اگر از آلودگي شرك نجات پيدا كنند و حضرت مسيح را در جايگاه واقعيش قرار دهند، بسياري از مشكلات آنها برطرف مي شود.

چه مطالبي از تورات انجيل و زبور، در قرآن كريم آمده است
پرسش

چه مطالبي از تورات انجيل و زبور، در قرآن كريم آمده است

پاسخ

1. آياتي از قرآن كريم كه در آن ها از تورات و انجيل خواه با هم و خواه به صورت تنها و مستقل سخن به ميان آمده به قرار زيرند:

آل عمران 3، 48، 50، 65 و 93; مائده 44، 46، 66، 68، 110; اعراف 157; توبه 111; فتح 29; صف 6 و جمعه 5.

2. آياتي از قرآن كريم كه در آن ها از زبور سخن به ميان آمده عبارت اند از: انبيأ، 105; نسأ، 163 و اسرأ، 55.

3. در آيات دسته اوّل كه در آن ها، از تورات و انجيل گفت و گو شده است افزون بر مطالبي كلي دربارة ضرورت احترام به كتاب هاي مزبور، مانند انكار نكردن مطالب آن ها، حق انگاري و صدور از سوي خداوند و موضوعاتي از اين دست مي توان گفت ساير مطالب آيه هاي ياد شده به سه دسته محور زير، اختصاص دارد:

الف _ مشتمل بودن بر نور و هدايت الهي نمونه اي از اين دست آيات به قرار زير است

_ "إِنَّ_آ أَنزَلْنَا التَّوْرَغ ة َ فِيهَا هُدي ً وَنُورٌ;(مائده 44) ما تورات را نازل كرديم در حالي كه در آن هدايت و نور بوده "

_ "وَءَاتَيْنَ_َه ُ الاْ ?ًِنجِيل َ فِيه ِ هُدي ً وَنُورٌ;(مائده 46) و انجيل را به او ]=عيسي بن مريم داديم كه در آن هدايت و نور بود."

حقيقت آن است كه فلسفة ارسال وحي پيامبران الهي و كتب آن ها، ترسيم خطوط نوراني هدايت و كشاندن انسان ها از وادي تاريك گمراهي و كج روي به فضاي نوراني هدايت بوده است از اين رو، قرآن كريم اين ويژگي را دربارة محتواي كتاب هاي تورات و انجيل نيز يادآور مي شود.

ب _ دست يابي

به بهشت جاودان در صورت جهاد و شهادت در اين باره در آيه صد و يازدهم از سوره مبارك توبه سخن به ميان آمده است در اين آيه شريف مي خوانيم "إِن َّ اللَّه َ اشْتَرَي َ مِن َ الْمُؤْمِنِين َ أَنفُسَهُم ْ وَ أَمْوَ َلَهُم بِأَن َّ لَهُم ُ الْجَنَّة َ يُقَ_َتِلُون َ فِي سَبِيل ِ اللَّه ِ فَيَقْتُلُون َ وَ يُقْتَلُون َ وَعْدًا عَلَيْه ِ حَقًّا فِي التَّوْرَغ ة ِ وَ الاْ ?ًِنجِيل ِ وَ الْقُرْءَان ِ وَ مَن ْ أَوْفَي َ بِعَهْدِه ِي مِن َ اللَّه ِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُم ُ الَّذِي بَايَعْتُم بِه ِي وَ ذَ َلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيم ُ ;(توبه 111) خداوند از مؤمنان جان ها و اموال شان را خريداري كرده كه ]در برابرش براي آنان بهشت باشد; ]به اين گونه كه در راه خدا پيكار مي كنند، مي كشند و كشته مي شوند; اين وعدة حقّي است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن يادآوري فرموده و چه كسي از خداوند به عهدش وفادارتر است اكنون بر شما بشارت باد به داد و ستدي كه با خدا كرده ايد، و اين است آن پيروزي بزرگ " از اين رو، ارزش هاي متعالي اي هم چون جهاد و شهادت در راه خداوند، در هر سه كتاب آسماني يعني تورات انجيل و قرآن بيان شده است

ج _ وعدة بعثت پيامبر6: اين موضوع در آيه ششم از سوره صف آمده است "واِذ قال َ عيسَي ابن ُ مَريَم َ ي_َبَني اِسرَءيل َ اِنّي رَسول ُ اللّه ِ اِلَيكُم مُصَدِّق_ًا لِما بَين َ يَدَي َّ مِن َ التَّورغ ة ِ ومُبَشِّرًا بِرَسول ٍ يَأتي مِن بَعدِي اسمُه ُ اَحمَد;(صف 6) و ]به ياد آوريد[ هنگامي را كه عيسي بن مريم گفت اي بني اسرائيل من فرستاده خدا به سوي شما هستم در حالي كه تصديق كننده كتابي كه قبل از من فرستاده شده ]=تورات مي باشم و بشارت دهنده به رسولي

كه بعداز من مي آيد و نام او احمد است "

4. در آيات دسته دوم كه در آن از كتاب حضرت داودغ يعني زبور، سخن به ميان آمده افزون بر تأييد از جانب خداوند بودن آن موضوع حاكم بودن صالحان بر روي زمين مهم ترين محوري است كه از آن كتاب در قرآن كريم به آن اشاره شده است و اين كه آنان وارثان حاكميت هاي جور خواهند بود: "وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَن َّ الاْ ?َرْض َ يَرِثُهَا عِبَادِي َ الصَّ_َ_لِحُون َ ;(انبيأ،105) در "زبور" بعد از ذكر ]=تورات نوشتيم بندگان شايسته من وارث ]حكومت زمين خواهند شد." مراد از وراثت صالحان بر روي زمين پاك شدن آن از هر گونه شرك و معصيت است كه بشر در سايه آن به عبادت خداوند مي پردازد; همان كه در سوره مبارك نور، آية 55، بدان اشاره شده است اين واقعه هم مي تواند از حاكميت اخروي و وراثت صالحان بر بهشت حكايت كند، آن چنان كه در زمر، آيه 74، و يا مؤمنون آيه 11، از آن سخن گفته شده است و هم به وراثت دنيوي صالحان بر روي زمين مربوط باشد كه از جمله آن ها، زمان ظهور حضرت مهدي غ است (الميزان في تفسير القرآن علامه طباطبايي ، ج 14، ص 330، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات )

در پايان يادآوري چند نكته ضروري مي نمايد:

الف _ با مروري كوتاه بر تورات و انجيل فعلي هر كسي به جعلي بودن و تحريف پذيري اين دو كتاب الهي پي مي برد، از جملة اين دلايل بيان داستان هاي فضاحت بار و افسانه هاي رسوا در آن است (اصول عقايد (2) (راهنماشناسي ، استاد محمد تقي مصباح يزدي ص 279،

مركز انتشارات حوزة علميه قم / قرآن و آخرين پيامبر، آيت اللّه مكارم شيرازي ص 130، دارالكتب الاسلامية ) از اين رو، متن اصلي كتاب هاي مزبور و حتي زبور، در دست نيست

ب _ مطالبي كه از وجود آن ها در كتب سه گانه ياد شده به وسيله قرآن كريم نسبت داده شده به متن اصلي و تحريف نشده آن ها مربوط است كه هم اكنون در دست رس نيست نه آن چه كه حالا يا عنوان تورات و انجيل وجود دارد و تحريف يافتگي آن ها مسلم است

1_ چرا به پيروان اديان الهي كافر مي گويند در حاليكه آنها نيز پيرو دين خداوند هستند ؟
پرسش

1_ چرا به پيروان اديان الهي كافر مي گويند در حاليكه آنها نيز پيرو دين خداوند هستند ؟

پاسخ

به پيروان اديان الهي كافر نمي گويند، بلكه آنها را اهل كتاب مي نامند. كافر در اصطلاح اسلام يعني كسي كه خداوند را قبول نداشته باشد و بت پرست باشد. در معني ديگر كافر به معني كسي است كه حق را مي پوشاند و كتمان مي كند. و اديان وقتي يكي يكي عرضه شد و عقول مردم بالا رفت حق آن است كه مردم بعد از دينداري نسبت به دين خود و خدا وقتي دين كامل تر عرضه شد با عقل و تدبير خود بعلاوه نشانه هايي به نبوت پيامبر بعدي به دين بعدي گرايش يابند.

همين كه بر دين خود باقي ماند گويا نيمي از مباحث موجود در دين خود را قائل نيستند چرا كه نبوت پيامبر بعدي در دين قبلي تصريح شده است و پيامبر قبلي بشارت پيامبر بعدي را داده است و لزوم متابعت از پيامبر بعدي را گوشزد كرده است ولي در عين حال كسي كه اين دين بعدي را نمي پذيرد گويا دين قبلي خود را هم كامل نپذيرفته. و اين به معني عدم قبول دين خدا است چرا كه نمي شود يومنون ببعض الكتاب بود و تكفرون ببعض.

علاوه بر آن در تمامي اديان موجود تحريف هاي كلي صورت گرفته است كه اين سخن با دلايل يقيني به اثبات رسيده است و همين كه انسان به دين تعبد جويد كه دستبرد زده شده اين هم به معني عدم قبول دين قبلي است.

اگر منظور شما از كافر همين مخفي كردن حق باشد به نوعي

از جهت اصطلاح كافر مي گويند ولي كافر حقيقي از نظر اصطلاح اسلامي، منكر خداوند را گويند.

آيا درست است كه سه دين بزرگ الهي (يهودي ،مسيحي و اسلام )مرگ را برتر از زندگي مي دانند به اين معني كه مكتب حيات گرايي ،زنده بودن را به هر قيمتي كه باشد جايز ميداند ولي اسلام تقدير رابهتر از مرگ ميداند و تقدير خداوند را تابع پيشرفت هاي پزشكي نمي داند .
پرسش

آيا درست است كه سه دين بزرگ الهي (يهودي ،مسيحي و اسلام )مرگ را برتر از زندگي مي دانند به اين معني كه مكتب حيات گرايي ،زنده بودن را به هر قيمتي كه باشد جايز ميداند ولي اسلام تقدير رابهتر از مرگ ميداند و تقدير خداوند را تابع پيشرفت هاي پزشكي نمي داند .

پاسخ

اين چنين نيست. از نظر اسلام مرگ بهتر از زندگي است اگر زندگي انسان در مسير ذلت و انحراف و سقوط اخلاقي واقع شود. مگر پايان اين مسير ناپسند و نسبت به شرور و مضرات اين زندگي خير و بركت محسوب مي گردد اما در صورتي كه زندگي انسان حيات طيبه و در جهت عبوديت حضرت حق باشد هيچ گاه مرگ بهتر از اين زندگي نمي باشد بلكه اين زندگي نردبان رشد و تعالي انسان مي گردد و لذا حكم مطلق در باب زندگي و مرگ حكم درستي نيست.

در مورد مكتب حيات گرايي كه به گفته شما چنين ادعايي دارد. مسلما ادعايي پوچ و غيرمنطقي است چرا كه زندگي آن وقت ارزشمند است كه باعث سعادتمندي انسان باشد و در صورت ذلت و خواري و ننگ، اصلاً نمي توان نام آن را زندگي نهاد.

حضرت سيدالشهدا(ع) در دوران سلطه ستم، مرگ شرافتمندانه را سعادت مي ديد و زندگي زيردست ستمكاران را مايه خواري و ننگ لا اري الموت الا سعادة والحياة مع الظالمين الا برما ( مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68).

اساسا نگرش اسلام به زندگي كوتاه دنيوي معنا و ارزش مي دهد و مرگ تنها انتقال از مرتبه اي به مرتبه ديگر است و به معناي فنا و نيستي نمي باشد.

در صورتي كه اديان يهودي و مسيحيت در طول تاريخ دچار تحريف نشده بودند آيا باز هم دين اسلام تنها دين حق بود يا اينكه هر سه دين مي توانند حق باشند ؟
پرسش

در صورتي كه اديان يهودي و مسيحيت در طول تاريخ دچار تحريف نشده بودند آيا باز هم دين اسلام تنها دين حق بود يا اينكه هر سه دين مي توانند حق باشند ؟

پاسخ

حقيقت تحريف نشده ي همه اديان توحيدي، كه پيامبران الهي مروج و مبلّغ آن بوده اند يكي است و بر اصول اعتقادي مشترك و يگانه استوار است. تمامي پيامبران منادي «دين واحد» بوده اند به همين جهت در منطق قرآن كريم اديان نداريم بلكه دين واحدي داريم كه تمام پيامبران منادي آن بوده اند و آن عبارت است از اسلام و تسليم در برابر خداوند: انّ الدين عند الله الاسلام همانا دين در نزد خداوند فقط اسلام است{M( آل عمران، آيه 19.) و پيامبران الهي همگي مسلمانند: ما كان ابراهيم يهوديا ولا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني، بلكه مسلمان بود{M() آل عمران، آيه 67.

.بر اين اساس، حقيقت تحريف نشده ي اديان توحيدي يكي است و پيامبران الهي مبلّغ اصول و اركان اعتقادي مشترك و يگانه اي بوده اند. هر چند در طول تاريخ اديان گرفتار تحريف و انحراف، توسط پيروان نادان و يا افراد سودپرست و خودخواه جامعه مي شدند.

اما در عين حال اديان توحيدي از چند جهت متفاوت مي شوند:

1- تحريف: بدون شك در طي زمان اديان گرفتار تحريف و انحراف توسط پيروان نادان و يا افراد سودپرست و خودخواه جامعه شده اند كه همين امر ضرورت بعثت پيامبر ديگري را به منظور خاطرنشان ساختن تحريفات و پيراستن آن از آلودگي تحريف، در پي داشته است.

2- تفاوت محيط و احتياج و سطح استعداد مردم: پيامبران براي هدايت مردم آمده اند، ازاين رو نوع دستورها و سطح

مطالب و معارف بايد در حدود رشد و درك جامعه و نيازهاي محيط باشد. طبعا بشر در قرون اوليه روابط اجتماعي بسيار محدودي داشت و نظام اجتماعي گسترش و تفصيلي نداشت ازاين رو قوانين محدودي زندگي او را اداره مي كرد. همچنين در ناحيه آراء و عقايد و انديشه ها هم عمق و دقت آنچناني نداشت و هم آراء و عقايد مختلف و متنوع در زمينه مسائل اساسي هستي شناسي ابراز نشده بود. ازاين رو لزوم آمدن پيامبران جديد، با قطع نظر از مسأله تحريف، از جهت بيان تدريجي احكام و معارف دين متناسب با فهم و رشد مردم بوده است. يعني حتي اگر در اديان گذشته تحريف هم صورت نمي گرفت باز هم نياز به آمدن پيامبران جديد به منظور:

1- بيان ظرائف و دقائق همان اصول اعتقادي و شاخه هاي فرعي آنها. به عنوان مثال ظرائف و فروع مسائل مربوط به توحيد و عدل الهي و معاد و مسائلي چون جبر و اختيار، قضا و قدر و... آن گونه كه در اسلام بيان شده است در اديان گذشته تبيين نشده است.

2- بيان احكام و قوانين مربوط به شؤون مختلف زندگي فردي و اجتماعي بشر.

بنابراين، حتي اگر در اديان گذشته تحريف هم صورت نمي گرفت دين مورد قبول كه بيان كامل و جامع و دقيق اصول عقايد و نيز احكام و قوانين فردي و اجتماعي را در بر دارد همان است كه توسط آخرين پيام آور الهي بيان شده است و آن دين اسلام است.

ضمن اين كه: پس از آن كه بيان شد حقيقت تحريف نشده ي همه اديان توحيدي، واحد است و اصلاً اديان نيست و دين است، لذا تعبد به حقيقت تحريف نشده ي آنها،

تعبد به امر واحد است و به معناي كثرت گرايي ديني (پلوراليزم ديني) نيست.

توضيحات بيشتري درباره تفاوت اسلام با ساير اديان ديگر و دلايل غير قابل قبول بودن اديان ديگر بيان كنيد؟
پرسش

توضيحات بيشتري درباره تفاوت اسلام با ساير اديان ديگر و دلايل غير قابل قبول بودن اديان ديگر بيان كنيد؟

پاسخ

حقيقت همه اديان توحيدي - كه پيامبران الهي مروج و مبلغ آن بوده اند - يكي است و بر اصول اعتقادي يگانه - كه از جانب خداوند متعال بيان شده - استوار است. اساسا در منطق قرآن كريم «اديان» نداريم؛ بلكه «دين» داريم و تمام پيامبران، منادي «دين واحد» بوده اند كه از آن به «اسلام» (تسليم در برابر خداوند واحد) تعبير شده است: «ان الدين عندالله الاسلام ؛ همانا دين در نزد خداوند فقط اسلام است» و «و من يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه ؛ هر كس غير از اسلام ديني را برگزيند از او پذيرفته نيست».

قرآن كريم دين را فقط «اسلام» و همه پيامبران را «مسلمان» مي خواند: A{«ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما ؛ }A ابراهيم نه يهودي بود و نه مسيحي؛ بلكه يكتاپرستي مسلمان بود».

بنابراين از ديدگاه قرآن مجيد، همه پيامبران، مردم را به دين واحد؛ يعني، اسلام، تسليم و عبوديت در برابر خداي يگانه دعوت كرده اند و اصول و اركان اعتقادي واحدي را تبليغ كرده اند. بر اين اساس، همه پيامبران از يك سلسله اصول مشترك و سنتهاي ثابت و واحدي پيروي مي كردند، اصولي چون دعوت به تقوا، نفي شخصيت پرستي، دعوت به وحدت، تبشير و انذار، تحمل دشمني و استهزاي جاهلان، دعوت به تعالي و... (در اين خصوص نگا: تفسير موضوعي قرآن كريم، حضرت آية الله جوادي آملي، قم، مركز نشر اسراء، چاپ اوّل، 1376ش، ج 6، صص 41 _ 123).

اما در عين حال به سه جهت پيامبران و اديان

با يكديگر متفاوت بوده اند:

الف) تفاوت محيط و سطح و احتياج و استعداد مردم،

اين جهت غير قابل انكار است كه پيامبران براي هدايت مردم آمده اند؛ از اين رو، نوع دستورها و سطح مطالب و معارف بايد در حدود رشد و درك جامعه و نيازهاي محيط باشد. طبعا بشر در قرون اوليه روابط اجتماعي بسيار محدودي داشت و نظام اجتماعي وي گسترش و تفصيل زيادي نداشت از اين رو، قوانين محدودي زندگي او را اداره و رهبري مي كرد و همين طور آراء، اهواء، افكار و عقايد مختلفي در جامعه ابراز نشده بود، تا براي اصلاح، نياز به تذكرات فراوان باشد و اين گسترش افكار، روابط، شناخت و برخورد با عوامل طبيعي و نيازمنديها رفته رفته موجبات پيدايش دعوت و رسالت و پيامبر جديدي را فراهم مي كرد تا سرانجام محيط دعوت اسلامي و شرايط آن، ابلاغ دعوت نهايي و كامل را ايجاب كرد.

ب) تحريف؛

بدون شك در طي زمان تحريف و انحرافي در اديان گذشته توسط پيروان نادان و رهبران مذهبي و مقامات خودخواه و سود پرست جامعه به وجود مي آمد، در اين صورت لازم بود تا پيامبر ديگري بيايد و جهات انحراف و تحريف را خاطرنشان ساخته و دين گذشته را از الودگي ها پيراسته سازد. تا اين كه دوران اسلام كه شروع زمان تسلط بشر به ضبط و تدوين و حفظ آثار خود بود، فرا رسيد.

ج) تفاوت در نوع گمراهي؛

نوع گمراهي و كج روي در زمان ظهور پيامبران تفاوت داشت. مثلاً حضرت موسي در جامعه اي كه با ذلت و اسارت و نداشتن نظام اجتماعي و قدرت و حكومت و ظلم كشيدن خو گرفته بودند، پيدا شد و ايجاب

مي كرد تا آنان را به زندگي و به دست آوردن قدرت و مبارزه و كوشش دعوت كند، از اين رو، در دعوت حضرت موسي جنبه هاي اين جهاني و زندگي دنيوي و خشونت به چشم مي خورد. امّا حضرت عيسي در محيط تزارها و سرداران خون آشام و توسعه طلب و جنگجو و دوران زورآزمايي ها و قهرماني و توجه شديد به ماديّات و دنيادوستي و چپاول اموال قيام كرد و

از اين رو ايجاب مي كرد كه در دعوت خود، محبّت و نوع دوستي و دل بركندن از مادّيات، و زهد و توجه به معنويات را مطرح كند.البته در اسلام چون مواجه با بشريت است و مخصوص منطقه يا نژاد خاصي نيست،نوع دعوت و اصول و برنامه يك جهت نبود و به هر نوع انحراف و كج روي و افراط و

تفريطي كه ممكن است در بين اقوام و امم به وجود آيد، ناظر است، (در اين باب نگا: معارف اسلامي، دكتر محمدجواد باهنر، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، پاييز 1361، صص 79 _ 81، 121 _ 123 و 124 _ 160).

بر اين اساس، هر چند اصل دعوت پيامبران يكي بوده است، لكن با توجه به شرايط محيطي و سطح استعداد و آگاهي مردم كم كم شريعت رو به تكامل رفته است تا آمدن پيامبر اسلام كه سطح آگاهي به حدي رسيده كه هم دين و شريعت را مي توانستند از تحريف مصون نگه دارند و هم امكان بيان دقايق عقايد و معارف و اخلاق و نيز بيان تمام دستورات فردي و اجتماعي كه در سعادت بشر نقش دارد، ميسر شد. به همين جهت اسلام را دين كامل مي ناميم.مي توان گفت دين الهي

بسان نهر بزرگي است كه انسان ها در طي اعصار و قرون با كمك شريعت هاي الهي به آن راه يافته اند؛ اما راز تفاوت آنها اين است كه براي پاسخ گويي به آداب، سنن، فرهنگ و زندگي هر قوم و جامعه اي يك شريعت خاص شكل گرفته است و اگر فرض كنيم اين تغيير تكاملي است، شريعت هم به سوي كمال مي رود.

در نتيجه، دين و خطوط كلي نيز به صورت دقيق تري عرضه مي شود. بر اين اساس دقايق معارف توحيدي قرآن كريم، در تورات و انجيل وجود ندارد و معارف بلندي كه در كلمات اهل بيت(ع) هست، در كلمات وارثان انبيا و حواريون نيست. به بيان ديگر، آنچه از تفاوت ها در اديان ديده مي شود، تغيير و تكامل دين در دقايق عقايد و معارف، اخلاق و نيز در ناحيه شريعت و احكام است كه بر حسب ضرورت و تحول نيازهاي بشر، متحول مي گردد.

استاد مطهري مي نويسد: «بشر در تعليمات انبيا مانند يك دانش آموز بوده كه او را از كلاس اول تا آخرين كلاس بالا برده اند. اين تكامل دين است نه اختلاف اديان»، (مجموعه آثار، ج 2، ص 181).

همه اديان الهي در طول تاريخ، صراط مستقيم حق را پيموده و همه بر حق اند. اما با امدن شريعت جديد، شريعت پيشين به دليل تحولات جديد نسخ مي گردد و راه نجاتمنحصر در پيروي از شريعت جديد مي شود. حال عمل به شريعت پيشين، با آگاهي از شريعت جديد پذيرفته نخواهد بود.

بنابراين، در هر دوره از تاريخ، يك شريعت الهي به عنوان شريعت حق وجود داد كه روح و جوهر همه شرايع آسماني نيز يك چيز (توحيد) بوده است (دعوت همه پيامبران بر همين محور بوده است؛ اما

با شريعت هاي گوناگون.

اما براي بررسي كردن دلايل غيرقابل قبول بودن ساير اديان دو روش كلي وجود دارد:

1- ادله اثبات حقانيت اسلام: پس از آن كه با دلايل متقن، حقانيت دين اسلام و عدم تحريف قرآن را اثبات شد، براساس آموزه هاي دين اسلام، شرايع گذشته، منسوخ و تحريف شده معرفي شده و پيروان حقيقي اديان توحيدي به پيروي از دين اسلام مأمور گشته اند.

2- از راه مقايسه عقايد و آموزه هاي دين اسلام را ساير اديان و اين كه كدام يك مورد تأييد احكام قطعي عقل هستند و كدام يك مخالف با آن

.براي روش دوم، به عنوان نمونه ما به بررسي عقايد و آموزه هاي مسيحيت از جهت مخالفت با عقل مي پردازيم:

ما به بررسي مسائل «خداشناسي مسيحيت»، «مسيح شناسي» و «انسان شناسي مسيحيت» مي پردازيم كه در واقع اساس فكر مسيحيت رسمي مي باشند.

موضوع اول: خداشناسي

مسيحيت مسيحيان معتقد كه خداوند موجود يگانه و در عين حال سه گانه است. اين اعتقاد كه از آن به تثليث يا سه گانگي تعبير مي شود مورد پذيرش رسمي كليسا و پيروان آن مي باشد. آنان تصريح مي كنند كه اصطلاح سه گانگي يا تثليث هرگز در كتاب مقدس وارد نشده است ولي اشاراتي بر آن مي توان در كتاب مقدس يافت، (كلام مسيحي، ص 73، الهيات مسيحي، صص 87 _ 97).

مسيحيان به صراحت خود را موحّد مي دانند ولي در عين حال معتقد به سه گانگي ذات خداوند هستند. مقصود از سه گانگي همان خداي پدر، خداي پسر و روح القدس است. مسيحيان در طول تاريخ تلاش بسياري كردند تا اين اعتقاد متناقض را معقول جلوه داده و حتي توجيه فلسفي نمايند، (كلام مسيحي، صص 75 _ 78) اما در نهايت به

صراحت اقرار كرده اند كه با عقل و استدلال منطقي به وجود خداي واحد مي توان پي برد ولي سه گانگي ذات خدا (تثليث) را تنها از طريق مكاشفه الهي مي توان درك كرد و عقل رهي به درك تثليث ندارد، (الهيات مسيحي، ص 87) آنان به صراحت گفته اند كه «بايد اعتراف كرد كه تثليث اقدس يكي از اسرار مهم الهي است ممكن است عده اي آن را يك معماي فكري يا حتي ضد و نقيض بدانند»، (الهيات مسيحي، ص 88) به هر حال مهمترين عقيده مسيحيت در باب خداشناسي يعني تثليث نه تنها قابل درك عقلي نيست بلكه عقل اين عقيده را متناقض مي بيند. زيرا از يك سو معتقد به واحدانيت ذات خدا هستند و ذات او را غير قابل تقسيم و منحصر به فرد مي دانند، (الهيات مسيحي، ص 87) و از سوي ديگر معتقدند كه الوهيت از سه شخصيت كاملاً جدا و متمايز تشكيل شده است اين سه در ازلي بودن و قدرت و جلال برابرند و هر يك از آنها همه صفات الهي را برخوردار است، (خداوند ما عيسي مسيح، صص 2 _ 3، الهيات مسيحي، صص 89 _ 97).

پذيرش يگانگي ذات خدا و سه گانگي ذات خدا تناقضي آشكار است كه عقل سليم پذيراي آن نيست. به همين دليل اين اعتقاد را مسيحيان از امور ايماني مي دانند و ايمان را در مقابل تعقل قرار مي دهند، (ايمان ديني در اسلام و مسيحيت، محمد تقي فعالي، چاپ اول، كانون انديشه جوان، 1378، تهران).

موضوع دوم: مسيح شناسي

در ديدگاه مسيحيت عيسي مسيح(ع) پيامبر خدا نيست بلكه خود خداست. آنان معتقدند كه مسيح داراي دو ذات است ذات انساني و ذات

الهي، او واقعا خداست و در عين حال داراي بدن است، او از نظر مقام الهي با خداي پدر هم ذات و برابر است و از نظر انساني با انسان هم ذات است ولي هيچ گناهي ندارد. از نظر الوهيت قبل از آغاز زمانها از خدا مولود گرديد و از نظر انساني از مريم باكره متولد شده عيسي دو شخص نمي باشد بلكه يك شخص و پسر خداست، (الهيات مسيحي، ص 199، همينطور صص 91 _ 94).

اين عقيده به حدي اهميت دارد كه گفته شده: «تجسم خداوند عيسي مسيح، حقيقت مركزي مسيحيت مي باشد تمامي رو بناي الهيات مسيحي بر اين بنياد قرار مي گيرد.» (خداوند ما عيسي مسيح، ص 71).

اين عقيده كه از آن به «تجسّم» يا «تجسّد» تعبير مي شود به طور آشكار متناقض است آنان خود اقرار نموده اند كه: «اعتقاد به تجسم مشكل يكي شدن خدا با انسان را پيش مي كشد يعني ادغام شخصيت نامتناهي و سرمدي خدا با وجودي كه متناهي و موقتي است» ولي در عين حال مي گويند: «هر حمله اي به الوهيت مسيح به حق به عنوان حمله اي به حقيقت مركزي ايمان مسيحي تلقي شده است»، (خداوند ما عيسي مسيح، ص 80).

البته آنان تلاش زيادي در معقول جلوه دادن اين اعتقاد كرده اند، (همان، صص 87 _ 92) ولي در نهايت باز اقرار كرده اند كه: «ضرورتا بسياري چيزها در مورد شخصيت مسيح كما كان تفحص ناشدني و ما فوق فهم و درك، باقي مي مانند»، (همان، ص 92). مسيحيان اعتقاد به تجسّد را به نص كتاب مقدس مستند مي كنند، (الهيات مسيحي، صص 90 _ 94 و 209 _ 214).

موضوع سوم: انسان شناسي مسيحيت

اعتقاد رسمي مسيحيت بر اين

است كه آدم و حوا مرتكب گناه بزرگي شدند گناه آنان خوردن از ميوه درخت معرفت نيك و بد بود، (پيدايش 3: 1 _ 7، اول تيموتائوس 2: 13 و 14) خداوند آنان را از باغ عدن بيرون كرد تا مبادا از ميوه درخت حيات نيز بخورند و جاودانه گردند، (پيدايش 3: 22).

آدم و حوا به واسطه اين گناه ذاتا گناه آلود شده و گناه در نسل بشر داخل گرديد و همه انسانها ذاتا گناهكار و فاسد گرديدند. مرگ بدن يكي از مجازاتهاي گناه انسان است. گناه آدم و حوا، گناه تمام افراد نسل هاي بعدي محسوب شد، (روميان 3: 23 و 5: 19).

[براي تفصيل اين اعتقادات و مستندات آن از كتاب مقدس رجوع كنيد به الهيات مسيحي، صص 163 _ 188]

اين ديدگاه از جهات مختلف قابل نقد و بررسي است:

1. منع از درخت معرفت مقابله آشكار خدا با علم و معرفت مي باشد.

2. منع از درخت حيات، حاكي از خدايي نعوذ بالله خود خواه است، كه مانع بهره وري ديگر موجودات از زندگي ابدي است و حيات جاودانه را تنها براي خود مي خواهد.

3. گناه آدم و حوا، باعث گناهكار شدن تمامي انسانها شد و همه انسانها به واسطه گناه آدم و حوا ذاتا پليد و گناهكار گشتند يعني همه بشريت چوب گناه آدم و حوا را مي خورند. اين عقائد به وضوح مخالف عقل است چرا كه عقل دين مخالف علم، خداي خود خواه مانع كمال انسان و مجازات به واسطه گناه ديگري را نمي پذيرد.

اما در مقابل قرآن در بيانات خود موضعي كاملاً معقول گرفته است چنانكه قبلاً اشاره شد خداوند در آيات متعددي از قرآن، انسان را

به علم و انديشه و تعقّل دعوت مي كند.

يكي از صفات اصلي خدا در قرآن حكمت اوست خداي قرآن خدايي است كه كارهايش بر اساس علم و معرفت است خداي قرآن خدايي است كه هيچ گاه ظلم نمي كند و همه كمالات و زيبائيها از آن اوست، (به عنوان نمونه نگاه كنيد: زخرف / 84، اعلي / 3، اعراف / 180، طه / 8).

بر اساس ديدگاه قرآن هر كس مسؤول عمل خود است و هيچ كس به واسطه عمل ديگري مجازات نمي گردد، (به عنوان نمونه انعام / 164، نجم / 39، نازعات / 35).

همينطور در ديدگاه اسلام انسان خليفه الله و جانشين خداست و راه سير و كمال براي او باز است و خداوند از طريق اعطاء عقل و ارسال انبياء راه هدايت را براي او آشكار كرده تا او با اختيار خود در آن راه قدم گذارد. (به عنوان نمونه: بقره / 30، انسان / 3، هدايت فطري همه بشر شمس / 7 _ 8، هدايت تشريعي همه بشر نحل / 36 و رعد / 7).

در ديدگاه مسيحيت انسان ذاتا گناهكار گرديد و خدا براي نجات انسان از اين ذات آلوده، پسر خود عيسي (يعني خود خدا) را جسم انساني داد او به جاي ما جان داد، از مرگ برخاست و به سوي خداي پدر صعود كرد، (الهيات مسيحي، ص 193). راه نجات تنها از طريق ايمان به عيسي (خدا) است. مرگ عيسي(ع) كفاره گناهان انسان بود وقتي انسان به عيسي به عنوان نجات دهنده ايمان آورد، روح القدس (شخصيت سوم تثليث) او را تقديس كرده و حيات تازه به او مي بخشد، (همان).

اما بايد توجه داشت

كه به اعتقاد مسيحيت رسمي خداوند افراد خاصي را براي نجات بر مي گزيند زيرا انسان ذاتا گناهكار است و گناهكار خود نمي تواند دعوت الهي را اجابت كند، (الهيات مسيحي، ص 252) لذا ايمان بخشش الهي محسوب مي شود، (همان، ص 259).

به وضوح اين تصوير از نجات به معناي نفي اراده و اختيار انسان است در حالي كه قرآن ايمان و رستگاري را به اراده و اختيار انسان نسبت مي دهد، (به عنوان نمونه نگاه كنيد: بقره / 256، انسان / 3، يونس / 108).

منابعي كه در اين موضوع مفيد است عبارتند از:

1. الهيات مسيحي، هنري تيسن، ترجمه ط. ميكائليان، انتشارات حيات ابدي، تهران.

اين كتاب به تفصيل مجموعه عقايد مسيحيت رسمي را با استناد به آيات كتاب مقدس بيان نموده است.

2. خداوند ما عيسي مسيح، جان والوورد، مترجم مهرداد فاتحي، كليساي جماعت رباني، آموزشگاه كتاب

مقدس اين اثر به تفصيل ديدگاه مسيحيت درباره عيسي(ع) را با استناد به كتاب مقدس تبيين مي نمايد.

3. كلام مسيحي، توماس ميشل، مترجم حسين توفيقي، مركز تحقيقات و مطالعات اديان و مذاهب، قم.

اين كتاب به اختصار مسيحيت و عقائد آنان را براي مخاطب مسلمان بيان مي نمايد (هر چند نويسنده آن تلاش نموده تا اشكالات عقائد مسيحيت را پنهان سازد)

4. درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت، محمدرضا زيبايي نژاد، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در

دانشگاه ها، معاونت امور اساتيد معارف اسلامي، قم (اين اثر مسيحيت را با استناد به منابع معتبر معرفي مفيدي كرده است).

5. همين طور مطالعه «علل گرايش به ماديگرايي» استاد مطهري به خصوص بخش «نقش كليسا در گرايشهاي مادي» مفيد است.

6. كتاب «تورات، انجيل، قرآن و علم اثر دكتر بوكاي، مترجم ذبيج الله دبير،

چاپ پنجم، انتشارات دفتر نشر

فرهنگي اسلامي، 1372 در مقايسه اين سه كتاب مقدس با علم بسيار مفيد است.

7. ايمان ديني در اسلام و مسيحيت، محمدتقي فعّالي، كانون انديشه جوان (كتابي مختصر و مفيد در فهم ايمان از ديدگاه اسلام و مسيحيت مي باشد).

چرا اسلام از اديان گذشته كاملتر است؟
پرسش

چرا اسلام از اديان گذشته كاملتر است؟

پاسخ

هميشه قلمرو زماني اديان سابق محدود و تا آمدن پيامبر بعدي بوده است در غير اين صورت نيازي به آمدن شريعت بعدي نمي بود. ممكن است سؤال شود چرا از ابتدا ديني كامل آورده نشد؟ پاسخ اين است كه بشر ابتدايي استعداد لازم را براي دريافت دين كامل نداشت، بديهي است كه با مرور زمان انسانها استعداد بيشتري براي دريافت دين كاملتر بدست مي آوردند از آنجا كه شريعت حضرت رسول اكرم محمدبن عبداللّه «صلي الله عليه وآله» ختم شرايع و آن حضرت خاتم پيامبران و قرآن آخرين كتب آسماني است و قلمرو اين شريعت تا دامنه قيامت گسترده است، بايد اين شريعت هيچ گونه نقص و كاستي نداشته و كال و تام باشد و پاسخگوي همه استعدادهاي كمال يافته بشر تا قيامت باشد.

در واقع با واقعه غدير و ولايت حضرت اميرالمؤمنين «عليه السلام» دين اسلام به كمال خود رسيد و شائبه هر گونه تكامل احتمالي را در دين اسلام در آينده منتفي است.

آري بعضي تعاليم ناگفته و مكتوم با ظهور مبارك حضرت ولي عصر«عج» - ارواحنا لمقدمه الفداء- آشكار مي گردد.

« بخش پاسخ به سؤالات »

آيا اسلام را از راه مطالعه تطبيقي مي توان بهتر شناخت؟
پرسش

آيا اسلام را از راه مطالعه تطبيقي مي توان بهتر شناخت؟

پاسخ

هر چه انسان بيشتر به بررسي ايدئولوژيها و مكتبهاي ديگر بپردازد، نقاط ضعف و اشكال آنها بيشتر براي انسان روشن مي شود و نقاط قوت و متعالي بودن دين بهتر آشكار مي شود.

لازم به يادآوري است كه تحقيق درباره مكتبها بايد از طريق كتابهايي باشد كه افراد متخصص در شناخت مكاتب و اسلام شناسان آگاه نوشته اند. در غير اين صورت ممكن است به حقيقت دست نيابد و دستخوش انحراف گردد. علاوره بر اين امروز يك مسلمان آگاه بايد به بررسي مكتبها و ايدئولوژيهاي مختلف بپردازد، تا بتواند اشكالات و ايراداتي كه از سوي صاحبان مكاتب مختلف مي شود، پاسخ دهد.

« بخش پاسخ به سؤالات »

تفاوت بين اديان الهي را بيان نماييد؟
پرسش

تفاوت بين اديان الهي را بيان نماييد؟

پاسخ

قرآن كريم، دين خدا را از آدم تا خاتم، يك جريان به هم پيوسته معرفي مي كند و به صداقت اعلام مي دارد كه پيامبران، رشته واحدي را تشكيل داده و همواره بشر را به جهان بيني واحد دعوت مي كرده اند: (ولقد بعثنا في كلّ اُمٍَّْ رسولاً ان اعبدوا الله);{1} بر اين اساس، پيامبران پيشين، مبشّران پيامبران پسين بوده اند و پسينيان موّيد و مصدّق پيشينيان.{2}

به گواهي قرآن، خداوند از همه پيامبران بر اين مطلب موّيد و مبشّر يكديگر باشند، پيمان شديد و اكيد گرفته است و خود را نيز از گواهان آن پيمان به شمار آورده است.{3}

براي همين، اعتراف به واقعيت اديان آسماني و پيامبران برگزيده ي الهي و احترام به كتب و شرايع آنان، جز اصول اعتقادي اسلام شمرده شده است/

پيامبران الهي وابسته به يك مكتب و حامل يك پيام بوده اند؛ اما پايه معرفت و شيوه استدلال آنان در سطح تعليمات، به تناسب سطح دانش و استعداد اقوام، مساوي نبوده است. در هر دوره اي، تعليمات الهي، به اقتضاي محيط و اوضاع زمان، كاملتر از دوره قبل بوده است. اين حركت رو به صعود ادامه داشته تا در اسلام در عالي ترين سطح بيان گرديده است: (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي);{4} امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم/

بنابراين اديان الهي تفاوت ماهوي و حقيقي ندارد. اهداف آنان همه دعوت بسوي توحيد و دوري از شرك، اعتقاد به معاد، عقيده به وجود منجي، وحي به عنوان منبع معرفت، احياي ارزش هاي انساني و فضائل اخلاقي، تشكيل جامعه اي براساس عدل و قسط، ظلم ستيزي و در

حقيقت پيام هاي آسماني همه اديان الهي، يك سري قوانين اجتماعي، سياسي و عبادي بوده است. قرآن مي فرمايد: به تمامي پيامبران انجام كارهاي نيك و برپاداشتن نماز را وحي كرديم، (و اوحينا اليهم فعل الخيرات واقام الصلوْ).{5}

هدف اديان الهي براي هدايت انسان ها و ترويج فضائل اخلاقي و معارف و كمالات و حركت بشر در مسير الهي بوده، و تفاوت آنان فقط نسبت به زمان ها و مكان ها و استعداد افراد بوده است. پيامبر عظيم الشأن اسلام(ص) اين واقعيت انكارناپذير را با يك مثال ملموسي چنين تشريح مي كند: «مثلي و مثل الانبيأ من قبلي كمثل رجل بني بنياناً فاحسنه و اجمله الّا موضع لبنْ من زاويْ من زواياه فجعل النّاس يطوفون به و يعجبون له و يقولون: هلّا وضعت هذه اللبنْ؟ قال: فانا اللّبنْ. و انا خاتم النبيين»;{6} مثل من و انبياي پيش از من، همانند مردي است كه ساختماني را بنا كرده و آن را نيكو و زيبا ساخته؛ اما جاي يك آجر در گوشه اي از گوشه هاي آن باقي مانده است. مردمي كه گرداگرد آن ساختمان مي چرخند، از بنا و ذوق و سليقه اي كه در آن بكار رفته است درشگفتند. ولي پرسشي دارند كه چرا در اين ساختمان زيبا، اين آجر گذاشته نشده است تا كامل گردد. پيامبر اكرم(ص) فرمود: من آن آجر، آخرين و مكمّل هستم! و سلسله انبيأ را پايان دادم/

اما در مورد تفاوت كتاب هاي دينيِ اديان الهي، كه فعلا در دست پيروان آنهاست لازم است قدري توضيح داده شود و براي آشنايي بيشتر به محتواي آنان اشاره شود. به جز قرآن كريم كه كاملترين و جامعترين كتاب آسماني است و از هرگونه تحريف و

دستبردي در مصونيت مانده است و خداوند متعال خود، حفظ وحراست آنرا در قرآن كريم به عهده گرفته و وعده داده است. اما كتاب هاي آسماني يهود و مسيحيت متأسفانه از تحريف مصون نمانده اند/

تورات كتاب ديني يهوديان

عهد عتيق كه مورد پذيرش يهوديان است، شامل 39 كتاب است كه به تدريج به تورات اضافه شده است. برخي از اين كتابها، منسوب به پيامبران بني اسرائيل بوده و برخي ديگر شرح وقايع و تاريخ قوم يهود مي باشد. تورات، يكي از كتاب هاي عهد عتيق است كه مشتمل بر پنج سِفر{7} به شرح ذيل مي باشد:

1.سفر تكوين؛ 2.سفر احبار يا لاويان؛ 3. سفر خروج 4. سفر اعداد؛5. سفر تثنيه/

دلائلي وجود دارد كه نشانگر عدم انتساب بخش هاي زيادي از تورات و ساير كتب عهد عتيق را به وحي الهي روشن مي سازد از جمله:

1.نگارش تورات سالها پس از وفات موسي(ع) بوده است و اين نكته از لابلاي مطالب آنان معلوم مي شود/

2.نسبتهاي ناروائي كه در عهد عتيق به ساحت انبياي بزرگ داده شده است/

3. وجود اختلاف و تناقض هاي آشكار بين آيات تورات.{8}

انجيل كتاب ديني مسيحيان

عهد جديد كه مورد قبول مسيحيان است، مشتمل بر 27 كتاب است كه اناجيل اربعه، بخشي از آن مي باشد. بسياري از شاگردان و پيروان مسيح، در قرون نخستين ميلادي انجيلهايي نوشته اند كه از آن جمله 4 انجيل زير به رسميت شناخته شد: انجيل لوقا، مرقس، متي و يوحنّا.{9}

دلائل تحريف بخش هايي از اين اناجيل و وحي الهي نبودن قسمت هايي از آنها عبارتند:

1.كثرت انجيلها؛ 2.اختلاف و تناقض اناجيل از جمله اناجيل اربعه با يكديگر؛3. نقل مطالبي مربوط به بعد از به دار آويخته شدن عيسي(ع){10}/

قرآن كريم نيز وقوع تحريف در تورات و

انجيل را تاييد مي كند.{11}

بنابر آنچه گفته شد اديان الهي براي يك هدف و از يك منبع ريشه گرفته اند و همه آنان رسالت تبليغ احكام الهي را داشته اند. دين اسلام كاملترين و آخرين آن هاست ولي در كتاب هاي يهود و مسيحيت تحريف رخ داده است/

[1]. سوره نحل، آيه 36/

[2]. سوره آل عمران، آيه 3/

[3]. همان، آيه 81/

[4]. سوره مائده، آيه 3/

[5]. سوره انبيأ، آيه 93/

[6]. صحيح مسلم، كتاب الفضائل، باب ذكر كونه خاتم النبيين، حديث 3/

[7]. هر جزئي از اجزأ تورات را سِفر مي گويند و به معناي كتاب است/

[8]. حوزه، ش48، ص53/

[9]. همان/

[10].به پندار نويسندگان آنان عيسي به دار آويخته شده است/

[11]. سوره مائده، آيه 15 و آيه 43/

مي دانيم كه كتاب انجيل، تورات و قرآن كتاب هاي آسماني هستند و هر سه كتاب به وسيله خداوند فرستاده شده اند؛ چرا بايد بين پيروان آنان اين همه تفاوت وجود داشته باشد؟
پرسش

مي دانيم كه كتاب انجيل، تورات و قرآن كتاب هاي آسماني هستند و هر سه كتاب به وسيله خداوند فرستاده شده اند؛ چرا بايد بين پيروان آنان اين همه تفاوت وجود داشته باشد؟

پاسخ

با نگاهي دقيق به سه كتاب آسماني، يعني "تورات"، "انجيل" و "قرآن" درمي يابيم كه تنها قرآن كتاب تحريف نشده آسماني است. شواهد و قرائن روشني حتماً و تورات و انجيل فعلي وجود دارد كه كتاب هاي آسماني نيست. جالب است بدانيد كه آن دو كتاب نيز خود را آسماني معرفي نمي كنند. و پيروان اين اديان، كم و بيش آن را قبول دارند. تنها قرآن است كه مي گويد: من كتاب آسماني هستم.

با نگاهي به آيات قرآن فهميده مي شود كه براي حضرت موسي "تورات" و براي حضرت عيسي "انجيل" نازل شده بود كه آن دو با تورات و انجيل موجود تفاوت دارند.

با اين مقدمه مي گوييم:

تفاوت و اختلافاتي كه بين پيروان اديان الهي موجود است، محصول چند عوامل است، از جمله:

1 - تحريف در كتاب هاي آسماني اديان پيشين؛

2 - قدرت گرايي و دنيا گرايي درميان برخي از پيروان اديان كه موجب فراموشي دين و يا عمل نكردن به آن مي شود؛ توضيح اين كه بسياري از احكام در سه دين اسلام، مسيحيت و يهود مشترك است، اما به جهت عمل نكردن پيروان برخي از اديان، ديگران خيال مي كنند كه اين ها در خود دين متفاوتند (مانند حجاب كه در هر سه دين به رسميت شناخته شده است) .

3 - تفسيرهاي به رأي و برداشت هاي متفاوت و نادرست از دين؛

4 - نسخ در برخي از احكام كه محصول تكامل و تغييرات اجتماعي است كه با وجود آن بعثت ها تجديد مي شد و...

وانگهي در

بين يهوديان و مسيحيان فرقه هاي مختلف وجود دارد، نيز در بين مسلمانان كه اختلافات زيادي بين دين فرقه ها وجود دارد.

آيا مسلك ها و مذاهبي غير از اسلام مانند زردشت، بودا، يهود و... قابليت به كمال رساندن انسان را دارا هستند.
پرسش

آيا مسلك ها و مذاهبي غير از اسلام مانند زردشت، بودا، يهود و... قابليت به كمال رساندن انسان را دارا هستند.

پاسخ

آيين ها به دو دسته تقسيم مي شوند:

1- آيين هاي غير الهي و بشري كه ساخته دست انسان مي باشند. اين آيين ها كه منشأ وَحْياني ندارند و در هر زماني توسط فردي ابداع شده اند، به هيچ عنوان خصوصيات يك آيين كامل را ندارند، چرا كه بشر با عقل محدود خويش هرگز نمي تواند برنامه سعادت و تكامل جامع و كامل را براي همه انسان ها در زمان خود ترسيم نمايد، تا چه رسد براي تمامي اعصار و براي هميشه بشر و اين مسئله كاملاً با اختلافات و تضادهاي جدي و غير قابل حل كه ميان مكاتب مختلف بشري وجود دارد، به وضوح نمايان است، زيرا به همه ابعاد وجودي انسان و همه نيازها و خواسته هاي حقيقي بشر و حد و تعادل اين خواسته ها آگاهي ندارد.

از سوي ديگر از معناي سعادت واقعي بشر به خوبي و كامل آگاهي ندارد. و اصلاً نمي داند سعادت در چيست؟ چه چيزي سعادت را تأمين مي كند؟ چه چيزي باعث بدبختي و سيه روزي مي شود.

پس اين مكاتب صلاحيت راهنمايي بشر در مسير كمال را ندارند.

2- اديان و مكاتب الهي، كه از سوي خداوند، توسط پيامبراني همچون نوح، مسيح، موسي و محمّد(ص) بر مردم نازل شده است. همه اين اديان به غير از دين پيامبر خاتم، در هر مرحله از زمان براي هدايت مردم فرستاده شده بودند و در زمان خويش و قبل از نزول دين جديد، مردم را به مسير كمال رهنمون مي ساختند. وقتي دين جديد و پيامبر جديد مي آمد، مردم بايد از دين و پيام جديد الهي

اطاعت كنند، زيرا همه اديان، از يك منبع سرچشمه گرفته و طبعاً بايد از آخرين پيام بهره گرفت، به همين خاطر هر پيامبري، به مبعوث شدن پيامبر جديد بشارت داده و به پيروي از او دعوت مي كرد.

حضرت موسي بشارت مي داد كه بعد از من مسيحيّت و بعد دين اسلام نازل مي شود و بايد از آن ها اطاعت كنيد. اين شريعت ها به مرور زمان كامل مي شدند، تا نوبت به خاتم اديان يعني دين اسلام رسيد. با آمدن اسلام، همه شرايع گذشته، در مقابل شريعت جديد بي اعتبار مي شوند، و همه بندگان موظف به رعايت دستورهاي دين جديد هستند. البته اين سخن بنابر فرض آن است كه اديان الهي گذشته مورد تحريف واقع نشده باشند. با فرض تحريف اديان گذشته، لزوم پيروي از دين آسماني جديد، چند برابر مي شود.

در دين اسلام در (دين جديد) آنچه را كه آدمي براي رسيدن به كمال نياز دارد، ذكر شده و هيچ امري فروگذار نشده است.

از سوي ديگر در مورد شرايعي مثل بودا و زرتشت، بايد گفت دقيقاً مشخص نيست كه آيا آن ها جزء اديان آسماني هستند يا خير؟

مسئله دوم كه مهم تر است اين است كه تقريباً تمامي اديان غير از اسلام به مرور زمان دچار فراموشي شده اند و هيچ گونه كتابي در مورد تعليمات آن ها وجود ندارد. كتاب هاي باقي مانده به جز قرآن دچار تحريف هاي زيادي شده اند و معارف و احكام آن تغيير داده شده است. آيين هاي فعلي كه تحريف شده اند، با اصول عقايد الهي سازگاري ندارد، چرا كه در صدر دعوت انبياي الهي، دعوت به توحيد و اعتقاد به آن است، در حالي كه عقيده زردشتي كنوني به نوعي دچار

ثنويت است.

آيين فعلي بودا هيچ اعتقادي به خداوند ندارد و مسيحيت قائل به تثليث است.

كوتاه سخن اين كه:

يك: دقيقاً مشخص نيست كه برخي از اين اديان الهي است.

دو: بر فرض كه اديان الهي باشند، دسترسي به تعاليم آن ها بدون تحريف نداريم.

سه: اديان برنامه كامل سعادت انساني را كه در بردارنده نيازهاي بشر باشد، فاقدند و در مقابل اسلام ناقص مي باشند.

طبعاً به اندازه نقص شان از رساندن انسان ها به كمال محروم اند. به عبارت ديگر: اين اديان به همان اندازه كه بهره از حقيقت دارند و مطابق با آخرين پيام الهي و دين جامع و كامل و بدون تحريف (اسلام و كتاب الهي) باشند، مي توانند انسان ها را در همان درجه به كمال برسانند، نه به طور كامل و جامع و تا آخرين مراتب كمال انساني.

آيا اعتقاد به بقاي روح فقط مختص به مسلمان ها است يا مسيحي ها و يهودي ها نيز به آن اعتقاد دارند؟
پرسش

آيا اعتقاد به بقاي روح فقط مختص به مسلمان ها است يا مسيحي ها و يهودي ها نيز به آن اعتقاد دارند؟

پاسخ

اگر منظور شما اصل شرايع آسماني يعني شريعت حضرت موسي و عيسي و كتاب هاي آنها است، بايد عرض شود:

در اين دو كتاب آسماني، كلام صريحي كه دلالت بر وجود روح و بقاي آن كند نيافتيم. در انجيل، ضمن بيان زندگي ثروتمندي كه به فقير كمكي نمي كرد، به روح اشاره شده است كه: "فقير مُرد و ثروتمند هم مُرد. او را دفن كردند اما روحش به دنياي مردگان رفت. در آن جا در حالي كه عذاب مي كشيد، به بالا نگاه كرد".(1)

حال اگر بتوان چنين استدلال كرد كه بين اعتقاد به بقاي روح و معاد تلازم وجود دارد، بدين معنا كه هر كس به زندگي بعد از مرگ ايمان دارد، معنايش اين است كه روحي وجود دارد كه باقي مي ماند و با از بين رفتن جسم، از بين نمي رود و همين روح در قيامت برانگيخته مي شود، در اين صورت همه آيات موجود در تورات و انجيل فعلي دلالت بر بقاي روح مي كنند. در مورد معاد آياتي وجود دارد، از جمله:

"حضرت عيسي فرمود: آن كس كه بر من ايمان مي آورد، با وجود اين كه بميرد، زنده خواهد بود و هر آن كس كه زنده است و بر من ايمان آورد، تا ابد نخواهد مرد".(2)

و: "مردگان تو زنده خواهند شد و اموات خواهند برخاست..."(3).

همه شرايع آسماني در اصل باور به وجود معاد مشترك هستند.

عقيده دانشمندان مسيحي:

اكثر اگرمتكلمين مسيحيت كه وظيفه آنها تبيين اعتقادات دين مسيح است، قائل به وجود روح و بقاي آن هستند، هر چند در كيفيت آن اختلاف

نظر دارند، از جمله "ترتوليان" كه از آباي كليساي مسيحيت به شمار مي آيد، به كلام اول كه از حضرت عيسي نقل شد، بر بقاي روح استشهاد نموده است. متفكران مسيحي مانند "دكارت" نيز اعتقاد به روح داشته اند.

براي اطلاع بيشتر به كتب زير رجوع شود:

1 - جعفر سبحاني، خدا و معاد

2 - امير ديواني، حيات جاودانه

پي نوشت ها:

1 - امير ديواني، حيات جاودانه، ص 152، به نقل از انجيل لوتا.

2 - انجيل يوحنا، فصل 11 جمله هاي 21 - 26.

3 - كتاب اشعياء، باب 26، جمله 19.

تفاوت بين بهشت و جهنم از نظر اسلام و اديان ديگر چيست؟
پرسش

تفاوت بين بهشت و جهنم از نظر اسلام و اديان ديگر چيست؟

پاسخ

سؤال خيلي كلي است و پاسخ مفصّلي را مي طلبد كه از حوصلة اين نوشتار خارج است. حال پيرامون پرسش مطالبي را به اختصار براي شما بيان مي داريم:

1_ اديان از ديد كلي به دو مجموعه تقسيم مي شوند: توحيدي و غير توحيدي. اديان توحيدي مانند اسلام، مسيحيت و يهوديت. در اين اديان سه اصل و ركن اعتقادي پذيرفته شده است: توحيد، نبوت و معاد، كه در اديان غير توحيد چندان خبري از اين ها نيست.(1)

2_ از آن رو كه اعتقاد به زندگي پس از مرگ و قدم برداشتن در آن مسير از ريشة فطري بهره مند است، در تمام اديان با تفاوت هايي عقيده به بهشت و جهنم وجود دارد؛ مانند:

أ در اقوام و آيين ابتدايي عقيده داشتند كه زندگي پس از مرگ نتيجه كارها و خصلت هاي بشر در دنيا است، همانند خصلت ترسو بودن كه انسان را از وصول به بهشت باز مي دارد و موجب كيفر و عذاب مي گردد، بر عكس شجاعت موجب پاداش روح مي گردد.

ب در يونان و روم قديم اين عقيده رايج بود كه دادگاه اخروي كيفر و پاداش مي دهد و بهشت و جهنم با مسئلة تناسخ ارتباط دارد. مي گفتند: ده هزار سال به درازا مي كشد تا نَفْسي در چرخة تناسخ به بدن نخستين خود برگردد، ليكن اين مدت در ارواح پاك به سه هزار سال كاهش پيدا مي كند. نفوسي كه بسيار شرير باشند، در دوزخ ابدي گرفتار مي شوند.

ج) در دين هندوان نيز دوزخ و بهشتيان با تناسخ گره خورده

است. آنان مي گويند: نفس از آغاز به دوزخ زيرزمين كه مسكن بدكاران است، منتقل مي شود سپس از طريق تناسخ حركت خود را ادامه مي دهد. نيز عقيده دارند: "ياما" پادشاه بهشت و قاضي اموات است. مردگان از ميان دو آتش مي گذرند. بدكاران مي سوزند و نيكوكاران از آن سالم بيرون مي آيند. اعمال آنان قبلاً در ترازويي سنجيده مي شود و بعد نيكوكار به بهشت و بدكردار به دوزخ مي رود و يا دوباره به زمين باز مي گردد و از نو متولّد مي شود و چرخة تناسخ را ادامه مي دهد.

د) در دين بودايي به موجب اعتقاد به "كارما" كيفيت زندگي انسان در زندگي، چگونگي زندگي او را پس از مرگ تعيين مي كند. اگر زندگي با نيكوكاري است، زندگي بعدي از كيفيت بالاتري برخوردار مي باشد، اما در صورت عكس، زندگي بعدي داراي كيفيت پست تري مي باشد. تولّد و مرگ و تولد ديگر همه شر و بدبختي است. نجات بشر در پرتو وصول به ايروانا است.

3_ دين زرتشتي كه به مقتضاي برخي از روايات در زمرة اديان توحيدي و الهي قرار دارد امّا در آن تحريف صورت گرفته، در همين دين آمده است: روح پس از مرگ بدن به مدت سه شبانه روز دور بدن مي گردد. ارواح نيكوكار همراه سروش و بدكار زير شكنجه ديوان قرار دارند، پس از آن ارواح نيكوكار به همراه موجودات خير و بدكار به همراه موجودات شر به جهان آخرت سفر مي كنند. اعمال نيك به صورت دوشيزة زيبا وارد بهشت و به سوي "اهورا مزدا" رهبري مي شود و "هومنو" به او

خير مقدم مي گويد و خلعتي به او مي پوشاند و او را به بهشت رهبري مي كند. آنان كه اعمال نيك و بدشان مساوي باشد، در جاي خاصي قرار مي گيرند. در قيامت پلي است به نام "چينوت" كه روي دوزخ قرار دارد، به هنگام عبور نيكوكاران پهن و به هنگام عبور بدكاران باريك مي شود، باريك تر از مو و تيز تر از تيغ، به همين جهت بدكاران نمي توانند موفق بشوند و از آن بگذرند، آنان از پل به دوزخ مي افتند.

4_ در آيين يهود: اگر چه اعتقاد به قيامت و بهشت و جهنم در اديان ابراهيمي از ضرورت برخوردار است، ليكن برخي از فرقه هاي يهود در معاد و فراگير بودن آن انكار و ترديد كرده اند. فرقة صدوقيان آن را انكار مي نمايند، ديگران در فراگير بودن آن ترديد روا مي دارند و مي گويند: بيسوادان و آناني كه از تورات بهره اي ندارند، بار ديگر زنده نخواهند شد. نيز گفته اند: آنان كه خارج از ارض مقدس فلسطين مدفونند، بهره اي از قيامت نخواهند داشت. ديگران گفته اند: خداوند پيش از قيامت در زير زمين نقبي مي زند و اجساد آنان را به ارض موعود مي آورد و در آن جا زنده مي شوند.

از جمله اعتقاد آنان در مورد معاد و بهشت و جهنم:

_ هر كه با هر كفني كه دفن شده است، در فرداي قيامت با همان كفن محشور مي شود.

_ همه حتي آناني كه در دنيا از نقايص جسماني برخوردارند، در قيامت كامل محشور مي شوند.

_ لذت دنيا، مانع لذت بهشت و رنج دنيا، موجب وصول به

بهشت است.

_ در قيامت الياس پيامبر مأمور برپايي قيامت است.

_ بهشت جاي لذت هاي مادي نيست.

_ در قيامت خدا و بزرگان بني اسرائيل داوري مي كنند.

_ معاد هم جسماني است و هم روحاني، ليكن تنها روح كيفر مي بيند.

_ نيكوكاران در بهشت مخلدند و بدكاران از جهنم رهايي مي يابند، جز برخي كه مرتكب گناهان خاصي مانند زناي محصنه شده باشند. برخي گفته اند: اين ها هم در جهنم جاودان نيستند، بلكه پس از دازده ماه به موجودي ديگر تبديل مي شوند.

_ بهشت هفت طبقه دارد و هر چه بالا رود، براي آناني كه كارهاي خوبشان بيشتر است.

_ جهنم هفت طبقه دارد و هر چه پايين تر برود، جاي افراد بدتر است.

_ ختنه نشده وارد بهشت نمي شود و ختنه شده وارد جهنم نخواهد شد، مگر كسي كه خيلي بد باشد.

_ آتش جهنم بر دانشمندان تورات اثر نمي كند.

_ همه در فرداي قيامت محكوم مي شوند، جز قوم يهود.

_ روز شنبه جهنميان استراحت مي كنند و عذاب نمي بينند.

5_ در مسيحيت: عقيدة اين ها عقيدة قوم يهود است، جز اين كه: مسيحيان به زندگاني روحاني در قيامت معتقدند، نه جسماني.

_ پس از مرگ داوري خصوصي و جزئي در مورد اعمال بشر به عمل مي آيد و داوري كلي و نهايي در قيامت است.

_ كليساي كاتوليك مي گويد: كساني كه پس از قيامت در برزخ تصيفه شوند، به بهشت مي روند و بهشت دريافت محضرت خداوند است. كساني كه شايستة اين پاداش نيستند، به دوزخ مي روند.

_ كليساهاي اصلاحي (پروتستان) نيز اين عقيده را دارند، جز دورة برزخ را.

_ مسيحيان شرط ورود به بهشت را مختون

(ختنه شدن) نمي دانند.

براي اطلاع بيشتر به اين كتاب ها مي توانيد مراجعه كنيد:

1_ گنجينه اي از تلمود، ص 351 به بعد؛

2_ دايره المعارف فارسي، واژة قيامت؛

3_ تحقيقي در دين يهود، جلال الدين آشتياني.

6_ در اسلام: معاد در اسلام خيلي بيشتر با شرح و بسط بيان شده به گونه اي كه گفته اند: حدود هزار آيه قرآن مربوط به معاد است.

در مورد انديشة اسلامي دربارة معاد به كتاب هاي ذيل مراجعه نماييد.

1_ معاد شناسي، علامه سيد محمد حسين حسيني تهران.

2_ معاد، محمد تقي فلسفي.

3_ معاد، ناصر مكارم شيرازي.

4_ زندگي جاويد يا حيات اخروي، مرتضي مطهري.

5_ معاد، محسن قرائتي.

پي نوشت ها:

1. هفت آسمان (فصل نامة اديان و مذاهب) شمارة 22، ص 67.

آيا نكته يا نكات مشتركي بين اديان الهي وجود دارد؟
پرسش

آيا نكته يا نكات مشتركي بين اديان الهي وجود دارد؟

پاسخ

اديان الهي ( يا اديان ابراهيمي) در خيلي از اصول و مباني مشترك هستند، زيرا همه آنها منشأ واحدي داشته و به وجود آورندة آنها خداوند است . البته در برخي از مسايل اختلاف دارند كه اختلافات به خاطر رشد فكري انسان ها و شرايط زمان و مكان و برخي ديگر به جهت تحريف و آسيب هاي وارده بر اديان پيشين پديد آمده است.

تحريف اديان الهي و برداشت هاي غير معقول و منطقي از آنها موجب شده است كه تصور شود بين اديان الهي تقابل وجود دارد، حال آن كه اديان الهي جملگي در يك مسير هستند و دين بعدي ، كمال دين قبلي است.

در اين جا به برخي از نكات و اصول مشترك اديان الهي اشاره مي شود:

1 ) خداباوري و توحيد

همة اديان الهي بر اين نكته اشتراك دارند كه خداي واحد وجود دارد و او معبود و قابل پرستش است، گرچه در تفسير صفات ثبوتي و سلبي او در بين اديان الهي موجود اختلاف نظر وجود دارد در آيين يهود درباره خداوند آمده است:

1 - خداوند حاضر و ناظر است.

2 - خداوند يكتا است.

3 - خداوند جسم و شبيه كسي نيست.

4 - خداوند قديم و ازلي است.

5 - هيچ كس را جز او نبايد عبادت كرد.

6 - بر همه پيامبران سرور است.(1)

براساس اعتقاد به خداوند، يكي از رسالت حضرت موسي (ع) برقراري ارتباط مؤمنان با خدا بيان شده است. جان ناس مي گويد: "بزرگ ترين عملي كه موسي انجام داد، برقراري ارتباط بين مؤمنان و خداوند بود . اين ارتباط ، بنا به

برخي روايات در طور سينا يا در جبل هورب و يا در دهنه خليج عقبه و يا در جنوب بحرالميت برقرار شده است".(2)

در دين مسيح نيز به اين مطلب توجه شده است كه براي جهان يك خالق و آفريننده وجود دارد، گرچه پيروان آن اعتقاد به "تثليث" دارند، ولي "اصل توحيد" از عقايد و باورهاي مسلّم آنان است. در اين دين مردم به خداشناسي فراخوانده شده اند.

اين مطلب كه (يكي از اصول و عقايد دين اسلام " اصل توحيد" است).

همه پيروان اديان را به خداپرستي دعوت نموده و "اصل توحيد" را يكي از عوامل همگرايي و نقطه اشتراك همه اديان ابراهيمي دانسته است: "بگو اي اهل كتاب ، بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما مشترك است، كه جز خداوند يگانه را نپرستيم، و چيزي را شريك او قرار ندهيم و بعضي از ما بعضي ديگر را غير از خداوند يگانه به خدايي نپذيرند".(3)

اين آيه صراحت دارد كه اعتقاد به خداوند از باورهاي عمومي پيروان همه اديان است ، ولي قرآن فراتر از آن همگان را دعوت مي كند كه در تفسير توحيد نيز دقت شده و مردم كسي را شريك او قرار ندهند.(4)

2 - معاد باوري

يكي از نكات اشتراك اديان الهي معاد باوري است، بدين معنا كه در اديان الهي به اين مطلب تصريح شده است كه پس از اين عالم، جهان ديگر وجود دارد. البته پيروان اديان در تفسير و تعريف عالم پس از مرگ و چگونگي شكل گيري قيامت اختلاف دارند. همين طور در پرداختن به مسايل مربوط به قيامت نيز تفاوت وجود دارد. در دين مسيحيت مسايل مربوط به

آخرت پر رنگ است، همان گونه كه در دين اسلام مسايل مربوط به قيامت بسيار مهم و بدان توجه خاصي شده است؛ ولي در دين يهود، مسايل مربوط به قيامت كم رنگ مي باشد.(5)

در عين حال در اين دين نيز به مسائلي در مورد قيامت برخورد مي كنيم.

3 - نبوت عامه

اعتقاد به "نبوت عامه" از مسايل پذيرفته شده همة اديان الهي است، يعني پيامبراني جهت برقراري عدالت و پيام رساني خدا مبعوث شده اند. البته پيروان اديان در نبوت خاصه و در اين كه تعداد پيامبران چقدر است و كدام يك از آنان اولوالعزم هستند، اختلاف نظر دارند.

در برخي از روايات تعداد پيامبران 124 هزار ذكر شده است.(6) و در بعضي ديگر 8 هزار (7) كه چهار هزار از بني اسرائيل و چهار هزار از غير آنها بودند. در قرآن مي خوانيم : "و لقد ارسلنا رسولا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك؛(8) ما پيش از تو (پيامبر) رسولاني فرستاديم. سرگذشت گروهي از آنان را براي تو باز گو كرديم و گروهي را براي تو بازگو نكرده ايم".

اسامي پيامبراني كه در آيات و روايات ذكر شده ، در آيين هاي يهود و مسيحيت نيز آمده است.

منجي بشريت در آينده (مهدويت عامه)

همه اديان الهي در اين كه مصلح كل خواهد آمد و جهاني را پر از ظلم و فساد شده ، پر از عدل خواهد نمود، اشتراك دارند، گرچه در اين كه مصلح جهان كيست، داراي چه ويژگي هايي است ، نام او چيست و منسوب به كدام ملت است، اختلاف نظر دارند.(8)

در آيين يهود از شخص موعود سخني به

ميان آمده ، گرچه يهوديان در اين كه موعود كيست، اختلاف نظر دارند، چون يهوديان به حضرت مسيح ايمان نياورده اند موعود آن ها (مسيح) هنوز ظهور نكرده است، ولي آن چه يهوديان در آن اتفاق نظر دارند، قيام شخصي در آخر زمان است كه كوكب افروز مي باشد و روي زمين را به نور خود روشن مي گرداند و يهوديان به انتضار او روزگار مي گذارند.(10)

مسيحيان نيز در انتظار مصلح جهاني هستند و اگر چه باور دارند كه او حضرت مسيح (ع) است كه از آسمان نزول كرده و جهان را پر از عدل خواهد كرد.(11) در انجيل مرقس آمده است :"پس بيدار باشيد، زيرا نمي دانيد در چه وقت صاحب خانه مي آيد، در شام، يا نيمه شب، يا بانگ خروس، يا صبح! مبادا ناگهان آمده، شما را خفته يابد".(12)

يكي از مسايل بسيار مهمي كه در اسلام بدان پرداخته شده، ظهور مصلح جهاني است. ما شيعيان عقيده داريم كه او امام زمان(ع) است كه در آيات (13) و روايات (14) بدو اشاره شده است.

وي جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود، همان گونه كه پر از ظلم شده است.(15) برخي از انديشمندان اهل سنت نيز باور دارند كه مصلح موعود امام زمان(ع) است . ابن ابي الحديد مي نويسد: "ميان همه فرقه هاي مسلمان اتفاق قطعي است كه عمر دنيا به پايان نمي رسد مگر پس از ظهور مهدي " .(16)

پي نوشت ها :

1 - عبدالله مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج2، ص 590 - 591.

2 - همان، ص 591.

3 - آل عمران(3) آيه 62.

4 - تفسيرنمونه، ج2، ص 450.

5

- زين العابدين قرباني، به سوي جهان ابدي، ص 620 به بعد.

6 - بحارالانوار، ج11، ص 30.

7 - پيام قرآن، ج7، ص 360.

8 - مؤمن (40) ايه 78، پيام قرآن، ج7، ص 350.

9 - ابراهيم اميني ، دادگستر جهان، ص 76.

10 - ترجمه ملل و نحل، ج1، ص 312.

11 - فريده گل محمدي، همان، ص 109.

12 - انجيل مرقس، با اقتباس از رسالت جهاني حضرت مهدي، ص 109.

13 - قصص (28) ايه 5.

14 - بحارالانوار، ج51، ص 67 به بعد.

15 - همان، ص 225.

16 - منتخب الاثر، ص 11 به بعد.

تفاوت بين بهشت و جهنم از نظر اسلام و اديان ديگر چيست؟
پرسش

تفاوت بين بهشت و جهنم از نظر اسلام و اديان ديگر چيست؟

پاسخ

سؤال خيلي كلي است و پاسخ مفصّلي را مي طلبد كه از حوصلة اين نوشتار خارج است. حال پيرامون پرسش مطالبي را به اختصار براي شما بيان مي داريم:

1_ اديان از ديد كلي به دو مجموعه تقسيم مي شوند: توحيدي و غير توحيدي. اديان توحيدي مانند اسلام، مسيحيت و يهوديت. در اين اديان سه اصل و ركن اعتقادي پذيرفته شده است: توحيد، نبوت و معاد، كه در اديان غير توحيد چندان خبري از اين ها نيست.(1)

2_ از آن رو كه اعتقاد به زندگي پس از مرگ و قدم برداشتن در آن مسير از ريشة فطري بهره مند است، در تمام اديان با تفاوت هايي عقيده به بهشت و جهنم وجود دارد؛ مانند:

أ در اقوام و آيين ابتدايي عقيده داشتند كه زندگي پس از مرگ نتيجه كارها و خصلت هاي بشر در دنيا است، همانند خصلت ترسو بودن كه انسان را از وصول به بهشت باز مي دارد و موجب كيفر و عذاب مي گردد، بر عكس شجاعت موجب پاداش روح مي گردد.

ب در يونان و روم قديم اين عقيده رايج بود كه دادگاه اخروي كيفر و پاداش مي دهد و بهشت و جهنم با مسئلة تناسخ ارتباط دارد. مي گفتند: ده هزار سال به درازا مي كشد تا نَفْسي در چرخة تناسخ به بدن نخستين خود برگردد، ليكن اين مدت در ارواح پاك به سه هزار سال كاهش پيدا مي كند. نفوسي كه بسيار شرير باشند، در دوزخ ابدي گرفتار مي شوند.

ج) در دين هندوان نيز دوزخ و بهشتيان با تناسخ گره خورده

است. آنان مي گويند: نفس از آغاز به دوزخ زيرزمين كه مسكن بدكاران است، منتقل مي شود سپس از طريق تناسخ حركت خود را ادامه مي دهد. نيز عقيده دارند: "ياما" پادشاه بهشت و قاضي اموات است. مردگان از ميان دو آتش مي گذرند. بدكاران مي سوزند و نيكوكاران از آن سالم بيرون مي آيند. اعمال آنان قبلاً در ترازويي سنجيده مي شود و بعد نيكوكار به بهشت و بدكردار به دوزخ مي رود و يا دوباره به زمين باز مي گردد و از نو متولّد مي شود و چرخة تناسخ را ادامه مي دهد.

د) در دين بودايي به موجب اعتقاد به "كارما" كيفيت زندگي انسان در زندگي، چگونگي زندگي او را پس از مرگ تعيين مي كند. اگر زندگي با نيكوكاري است، زندگي بعدي از كيفيت بالاتري برخوردار مي باشد، اما در صورت عكس، زندگي بعدي داراي كيفيت پست تري مي باشد. تولّد و مرگ و تولد ديگر همه شر و بدبختي است. نجات بشر در پرتو وصول به ايروانا است.

3_ دين زرتشتي كه به مقتضاي برخي از روايات در زمرة اديان توحيدي و الهي قرار دارد امّا در آن تحريف صورت گرفته، در همين دين آمده است: روح پس از مرگ بدن به مدت سه شبانه روز دور بدن مي گردد. ارواح نيكوكار همراه سروش و بدكار زير شكنجه ديوان قرار دارند، پس از آن ارواح نيكوكار به همراه موجودات خير و بدكار به همراه موجودات شر به جهان آخرت سفر مي كنند. اعمال نيك به صورت دوشيزة زيبا وارد بهشت و به سوي "اهورا مزدا" رهبري مي شود و "هومنو" به او

خير مقدم مي گويد و خلعتي به او مي پوشاند و او را به بهشت رهبري مي كند. آنان كه اعمال نيك و بدشان مساوي باشد، در جاي خاصي قرار مي گيرند. در قيامت پلي است به نام "چينوت" كه روي دوزخ قرار دارد، به هنگام عبور نيكوكاران پهن و به هنگام عبور بدكاران باريك مي شود، باريك تر از مو و تيز تر از تيغ، به همين جهت بدكاران نمي توانند موفق بشوند و از آن بگذرند، آنان از پل به دوزخ مي افتند.

4_ در آيين يهود: اگر چه اعتقاد به قيامت و بهشت و جهنم در اديان ابراهيمي از ضرورت برخوردار است، ليكن برخي از فرقه هاي يهود در معاد و فراگير بودن آن انكار و ترديد كرده اند. فرقة صدوقيان آن را انكار مي نمايند، ديگران در فراگير بودن آن ترديد روا مي دارند و مي گويند: بيسوادان و آناني كه از تورات بهره اي ندارند، بار ديگر زنده نخواهند شد. نيز گفته اند: آنان كه خارج از ارض مقدس فلسطين مدفونند، بهره اي از قيامت نخواهند داشت. ديگران گفته اند: خداوند پيش از قيامت در زير زمين نقبي مي زند و اجساد آنان را به ارض موعود مي آورد و در آن جا زنده مي شوند.

از جمله اعتقاد آنان در مورد معاد و بهشت و جهنم:

_ هر كه با هر كفني كه دفن شده است، در فرداي قيامت با همان كفن محشور مي شود.

_ همه حتي آناني كه در دنيا از نقايص جسماني برخوردارند، در قيامت كامل محشور مي شوند.

_ لذت دنيا، مانع لذت بهشت و رنج دنيا، موجب وصول به

بهشت است.

_ در قيامت الياس پيامبر مأمور برپايي قيامت است.

_ بهشت جاي لذت هاي مادي نيست.

_ در قيامت خدا و بزرگان بني اسرائيل داوري مي كنند.

_ معاد هم جسماني است و هم روحاني، ليكن تنها روح كيفر مي بيند.

_ نيكوكاران در بهشت مخلدند و بدكاران از جهنم رهايي مي يابند، جز برخي كه مرتكب گناهان خاصي مانند زناي محصنه شده باشند. برخي گفته اند: اين ها هم در جهنم جاودان نيستند، بلكه پس از دازده ماه به موجودي ديگر تبديل مي شوند.

_ بهشت هفت طبقه دارد و هر چه بالا رود، براي آناني كه كارهاي خوبشان بيشتر است.

_ جهنم هفت طبقه دارد و هر چه پايين تر برود، جاي افراد بدتر است.

_ ختنه نشده وارد بهشت نمي شود و ختنه شده وارد جهنم نخواهد شد، مگر كسي كه خيلي بد باشد.

_ آتش جهنم بر دانشمندان تورات اثر نمي كند.

_ همه در فرداي قيامت محكوم مي شوند، جز قوم يهود.

_ روز شنبه جهنميان استراحت مي كنند و عذاب نمي بينند.

5_ در مسيحيت: عقيدة اين ها عقيدة قوم يهود است، جز اين كه: مسيحيان به زندگاني روحاني در قيامت معتقدند، نه جسماني.

_ پس از مرگ داوري خصوصي و جزئي در مورد اعمال بشر به عمل مي آيد و داوري كلي و نهايي در قيامت است.

_ كليساي كاتوليك مي گويد: كساني كه پس از قيامت در برزخ تصيفه شوند، به بهشت مي روند و بهشت دريافت محضرت خداوند است. كساني كه شايستة اين پاداش نيستند، به دوزخ مي روند.

_ كليساهاي اصلاحي (پروتستان) نيز اين عقيده را دارند، جز دورة برزخ را.

_ مسيحيان شرط ورود به بهشت را مختون

(ختنه شدن) نمي دانند.

براي اطلاع بيشتر به اين كتاب ها مي توانيد مراجعه كنيد:

1_ گنجينه اي از تلمود، ص 351 به بعد؛

2_ دايره المعارف فارسي، واژة قيامت؛

3_ تحقيقي در دين يهود، جلال الدين آشتياني.

6_ در اسلام: معاد در اسلام خيلي بيشتر با شرح و بسط بيان شده به گونه اي كه گفته اند: حدود هزار آيه قرآن مربوط به معاد است.

در مورد انديشة اسلامي دربارة معاد به كتاب هاي ذيل مراجعه نماييد.

1_ معاد شناسي، علامه سيد محمد حسين حسيني تهران.

2_ معاد، محمد تقي فلسفي.

3_ معاد، ناصر مكارم شيرازي.

4_ زندگي جاويد يا حيات اخروي، مرتضي مطهري.

5_ معاد، محسن قرائتي.

پي نوشت ها:

1. هفت آسمان (فصل نامة اديان و مذاهب) شمارة 22، ص 67.

يكي از امتيازات مسلمين نسبت به پيروان اديان ديگر چيست؟
پرسش

يكي از امتيازات مسلمين نسبت به پيروان اديان ديگر چيست؟

پاسخ

اين است كه از طرفي قسمت بسيار زيادي از سخنان پيغمبر ما _ كه شك نيست كه سخن ايشان است، يعني متواتر و مسلّم است _ امروز در دست است، در صورتي كه هيچ يك از اديان ديگر نمي توانند چنين ادعايي بكنند كه به صورت قطع بگويند فلان جمله جمله اي است كه از زبان مثلاً موسي (ع) و يا عيسي (ع) و يا يك پيامبر ديگر شنيده شده است؛ جمله هاي زيادي هست، ولي آنقدرها مسلّم و قطعي نيست. و ما سخنان متواتر از پيغمبر خودمان زياد داريم.

و از طرف ديگر تاريخ پيغمبر ما تاريخ بسيار روشن و مستندي است. در اين جهت هم رهبران ديگر جهان با ما شركت ندارند. حتي دقايق و جزئياتي از زندگي پيغمبر اكرم به صورت قطع و مسلّم، امروز در دست است كه درباره هيچ كس ديگر چنين نيست؛ از سال و ماه و حتي روز تولدش و حتي روز هفتم تولدش، دوران شيرخوارگي اش، دوراني كه در صحرا زندگي كرده است، دوران قبل از بلوغش، مسافرتهايش به خارج عربستان، شغلهايي كه قبل از نبوت مجموعاً داشته است، ازدواجش در چه سن و سالي بوده است، چه فرزنداني براي او متولد شده اند و آنهاشان كه قبل از خودش از دنيا رفته اند در چه سني از دنيا رفته اند، و امثال اينها، تا مي رسد به دوران رسالت و بعثتش، كه اطلاعات دقيقتر مي گردد، چون حادثه بزرگي مي شود: اول كسي كه به او ايمان آورد كه بود؟ دومين و سومين فرد كه بود؟ فلان

كس در چه سالي ايمان آورد؟ چه سخناني ميان او و ديگران مبادله شد؟ چه كارهايي كرد؟ چه روشي داشت؟ در صورتي كه حضرت عيسي _ كه نزديكترين پيغمبر از پيغمبران بزرگ صاحب شريعت به ماست _ اگر تأييد قرآن از او نبود كه مسلمانان عالم، عيسي را به حكم قرآن يك پيغمبر حقيقي و الهي دانسته اند، اصلاً عيسي را در دنيا نمي شد اثبات و تأييد كرد. خود مسيحيها از جنبه تاريخي اصلاً اعتقاد ندارند به تاريخ ميلادي كه مثلاً مي گويند از تاريخ ميلاد حضرت مسيح 1975 سال گذشته است؛ يك حرف قراردادي است نه حقيقي. اگر ما مي گوييم از هجرت پيغمبر ما 1395 سال قمري و 1354 سال شمسي گذشته است به اصطلاح، مولاي درزش نمي رود، اما اينكه از ميلاد مسيح 1975 سال گذشته باشد يك حرف قراردادي است و تاريخ آن را هيچ تأييد نمي كند. احتمال هست دويست سيصد سال قبل از اين تاريخ بوده و احتمال مي رود دويست سيصد سال بعد از اين تاريخ بوده است.

آيا در مذاهب الهي و اسلام، مانند برخي مسلكهاي ماترياليستي، قيام قهرمانانه و مبارزات ضد استثماري وجود دارد؟
پرسش

آيا در مذاهب الهي و اسلام، مانند برخي مسلكهاي ماترياليستي، قيام قهرمانانه و مبارزات ضد استثماري وجود دارد؟

پاسخ

: بله. زيرا لازمة خداشناسي و خداپرستي اين است كه انسان را به هدفهاي مافوق ماديات وابسته مي كند و او را در راه هدفهاي عالي خود با گذشت مي نمايد، بر خلاف ماترياليسم كه طبيعتاً آدمي را با ماده و ماديات و آنچه مربوط به حيات فردي و شخصي _آن هم در حدود شؤون مادي زندگي _ است پاي بست مي كند.

بعلاوه، تاريخ نشان مي دهد كه همواره پيامبران و پيروان آنها بوده اند كه در مقابل فرعونها و نمرودها و صاحبان قدرت به پاخاسته اند و قدرتهاي اهريمني را در هم كوفته اند. پيامبران بودند كه با نيروي ايمان، از طبقة محروم و استثمار شده قدرتي عظيم عليه «ملأ» و «مترفين»به وجود مي آوردند.

قرآن كريم در سورة قصص مي فرمايد:

«وَ نُريدُ اَنْ نُمنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضعِفوا فِي الْاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ. وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْاَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنودَ هُما مِنْهُمْ ماكانوا يَحْذَرون» قصص/5 و 6

[ما مي خواهيم بر خوار شمرده شدگان در زمين منت نهيم و آنها را پيشوا و وارث موهبتها و قدرتهايي كه ستمگران به زور تصاحب كرده اند، قرار دهيم و قدرت و نيروي آنها را (كه قدرت و نيروي ملي است) در زمين مستقر سازيم و به فرعون و هامان (سمبلهاي زور و استبداد) به دست اين خوارشمرده شدگان، آن را بنمايانيم كه از آن پرهيز مي كردند.]

در جاي ديگر مي فرمايد:

«وَ كَاَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُمْ رِبِّيّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنوا لِما اَصابَهُمْ في سَبيل ِاللهِ وَ ما ضَعُفوا وَ مَا اسْتَكانوا و اللهُ يُحِبُّ الصّابرينَ. وَ ما

كانَ قَوْلُهُمْ اِلاّ اَنْ قالوا رَبَّنَا اغْفِرْلَنا ذُنوبَنا وَ اِسْرافَنا في اَمْرِنا وَ ثَبِّتْ اَقْدامَنا وَانْصُرنا عَلَي الْقَوْم الْكافِرينَ. فَآتيهُمُ اللهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرةِ وَ اللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ» آل عمران/146_ 148

[چه بسيار پيامبراني كه مردان الهي بسياري به همراهي آنها به پيكار برخاستند و به هيچ وجه بر اثر سختيها و مصائبي كه به آنها در راه خدا رسيد، سست نشدند و ضعيف نگشتند و آهنگ زاري سر ندادند. آري، خداوند صابران را دوست مي دارد. سخن و تقاضايشان از پروردگارشان جز اين نبود كه: پروردگارا! از تقصيرهاي ما و زياده رويهاي ما در كار درگذر و ما را ثابت قدم، بدار و بر كافران پيروز گردان. پس خداوند هم پاداش دنيا و پاداش نيك آخرت به آنها داد. خداوند نيكوكاران را دوست مي دارد.]

در سورة الم سجده مي فرمايد:

«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمةً يَهْدون بِاَمْرِ نا لَمّا صَبَروا وَكانوا بِآياتِنايوقِنون.» الم سجده/24

[ما از ميان آنها (قومي كه تحت فشار و شكنجه بودند) پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما ديگران را رهبري مي كنند، بدين جهت كه مقاومت كردند و سرسختي نشان دادند و تسليم نشدند، و ديگر اينكه به آيات ما و وعده هاي بر حقّ ما و سنن و نواميس ما يقين داشتند.]

قرآن كريم در جاي ديگر مي فرمايد:

«فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدينَ عَلَي الْقاعِدينَ اَجْراً عَظيماً» نساء/95

[خداوند مجاهدان و پيكار كنندگان و به پا خاستگان را بر نشستگان، به اجر و پاداش عظيمي برتري داده است.]

در جاي ديگر مي فرمايد:

«اِنّ الله يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلونَ في سبيلِهِ صفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانُ مَرْصوصُ» صف/4

[خداوند دوست مي دارد مردمي را كه در راه او پيكار مي كنند در حالي كه صفي رويين بنيان به وجود

آورده اند.]

در جاي ديگر، خواسته هاي قهرمانانه و پرخاشگرانة آنها را اينچنين منعكس مي كند:

«رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ اَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَي الْقَوْم الكافِرينَ.» بقره/250

[پروردگارا! ظرف قلوب ما را از نيروي پايداري و خويشتن داري لبريز فرما؛ قدمهاي ما را ثابت بدار و ما را بر كافران پيروزي ده.]

ديدگاه اديان مختلف در مورد جهنم چيست؟
پرسش

ديدگاه اديان مختلف در مورد جهنم چيست؟

پاسخ

جهنم به عقيده همه اديان، جايي است در جهان ديگر كه بزه كاران را در آن جا به انواع عقوبت كيفر مي دهند.

دوزخ در آيين زردشتي جايي است در جهان ديگر كه در آن جا گناه كاران كيفر كارهاي بد خود را مي بينند و آن محلي است سخت عميق، همچون چاهي بسيار تاريك و سرد، داراي دمه، تعفن و جانوران موذي كه كوچك ترين آنها به بلندي كوه است و به تنبيه بدكاران مشغولند، تشنگي، گرسنگي، نگونسار آويخته شدن، بر چشم فرو رفتن ميخ چوبين، بر تنور گرم چسبيدن پستان (زن)، به پستان آويخته شدن، بريده شدن زبان، و مانند آن از انواع شكنجه دوزخيان است.

آيين زردشت، براي دوزخ سه طبقه قايل شده است:

روان گناه كار پس رسيدن به سر پل چنوت (صراط) در گام اول به دژمت (پندار بد)، در گام دوم به دژوخت (گفتار بد) و در گام سوم به دژورشت (كردار بد) داخل شود. سپس از اين مهالك گذشته به فضاي تيرگي بي پايان درآيد و در آنجاست «دوژنگه»، يعني جهان زشت كه در فارسي «دوزخ» شده است. (لغت نامه دهخدا، به نقل ازيشتها ح 12، ص 170)

قاموس كتاب مقدس، جهنم = هنوم را جايگاه هلاكت دانسته است. از اين رو واژه جهنم به جايگاه گريه، شيون، ضجّه، آتش هميشگي وعقاب دايم بزهكاران اطلاق مي گردد؛ چنان كه جحيم (=هاويه) فرودگاه مردگان، گاهي به معناي قبر و مردن استعمال مي شود و گاهي آن را زير زمين پنداشته اند كه داراي درها و جايي است تاريك و وحشتناك. ارواح به آن جا برده و

قصاص مي شوند و امكان بازگشت بر روي زمين نيست. مردگان در آن جا در حضور و برابر حق تعالي خواهند بود. آن گاه در قيامت خوبان با خدا و بدان از او دور و به قصاص ابدي دچار خواهند گشت.

ما زرتشتيان را ملامت مى كنيم كه دوگانه پرست هستند، آيا عقيده ما به وجود شيطان كه منشاء گمراهى ها و شرور است يك نوع دوگانه پرستى نيست؟ و نيز ما مسيحيان را سرزنش مى كنيم كه سه گانه پرستند آيا عقيده ما به پيامبر و جبرائيل دربرار خداوند يك نوع سه گانه پرستى
پرسش

ما زرتشتيان را ملامت مى كنيم كه دوگانه پرست هستند، آيا عقيده ما به وجود شيطان كه منشاء گمراهى ها و شرور است يك نوع دوگانه پرستى نيست؟ و نيز ما مسيحيان را سرزنش مى كنيم كه سه گانه پرستند آيا عقيده ما به پيامبر و جبرائيل دربرار خداوند يك نوع سه گانه پرستى

پاسخ

چنين استنباطهائى مسلماً بر اثر عدم برداشت صحيح از معنى شيطان، و يا جبرئيل و پيامبر است. زيرا با توجّه به حقيقت معناى اين الفاظ هيچ گونه ابهام و ترديدى در اين زمنيه باقى نمى ماند.

توضيح اينكه شيطان بمانند ساير موجودات يكى از مخلوقات خدا است و در آغاز پاك آفريده شده است ولى بر اثر طغيانگرى و تكبر از مقام برجسته خويش سقوط كرده است و تسلط او بر افراد انسان هرگز يك تسلط اجبارى نيست بلكه تسلط او بر كسانى است كه او را به وجود خود راه دهند و ولايت و سرپرستى او را بپذيرند و تحت وسوسه هاى او قرار گيرند اما آنها كه به وسيله ايمان به خدا و اراده محكم و استوار خود در برابر او سد كشيده اند به هيچ گاه نفوذى در آنها نخواهد داشت «انما سلطانه على الذين يتولونه»تسلط او تنها بر كسانى است كه او را دوست مى دارند و سرپرستى او را پذيرفته اند و او را مى پرستند.

از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شد كه شيطان نه يك مبدء مستقل در برابر خدا است و نه آفريننده شرور و آفات مى باشد بلكه خود موجودى ضعيف و مخلوقى نانوان از مخلوقات خدا به حساب مى آيد و

اگر مى بينيم خداوند او را به حال خود واگذارده است

_____________________

(1)1 - سوره نحل، آيه 100.

_30_

براى ان است بندگانى كه مى خواهند راه خدا را طى كنند نه تنها از وجود او ضرر نمى برند بلكه با مقاومت در برابر وسوسه هاى او روز به روز كاملتر و نيرومندتر و شايسته تر خواهند شد. كه گفته اند: همواره تكاملها در درون تضادها صورت مى گيرد.

و اما اعتقاد به خدا و جبرئيل و محمد((صلى الله عليه وآله)) هم به هيچ وجه با عقيده نصارى درباره اقاليم ثلاثه ابب، ابن و روح القدس مشابهت ندارد ما خدا را تنها معبود و آفردگار يكتا و خالق يگانه سراسر جهان هستى مى دانيم و غير از او حتى حضرت محمد((صلى الله عليه وآله)) و جبرئل و ساير پيامبران و فرشتگان را مخلوق و آفريده او مى دانيم كه از خود هيچگونه اختيارى در اين جهان پهناور هستى ندارند همه بنده او هستند و همه سر بر فرمان او دارند. جبرئيل پيك وحى اوست و محمد((صلى الله عليه وآله)) بنده و فرستاده و برگزيده او. قرآن مجيد كه مدرك اصيل تمام عقائد ماست اين حقيقت را آشكارا در بسيارى از آيات بيان كرده است، و هرگونه عبارتى كه بوى الوهيت پيامبر يا جبرئيل بدهد به شدت از طرف اسلام مردود خواهد شد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_31_

اگر همه اديان الهى كاملند چگونه دين پيامبر ما((صلى الله عليه وآله)) كاملترين دين است؟
پرسش

اگر همه اديان الهى كاملند چگونه دين پيامبر ما((صلى الله عليه وآله)) كاملترين دين است؟

پاسخ

تمام اديان الهى در زمان خود كامل و متناسب با وضع زمان خود بوده اند. اين امر با اين حقيقت كه شريعت پيامبر كاملترين شريعت است منافاتى ندارد زيرا امت پيامبر از نظر ظرفيت و استعداد از تمام امتها بالاتر و پيامبر اسلام هم از تمامى پيامبران افضل مى باشد. از همين رو تعليمات او برتر و كاملتر از همه اديان مى باشد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا در ساير اديان پس از پيغمبرشان امام جانشين آنان نمى شد؟
پرسش

چرا در ساير اديان پس از پيغمبرشان امام جانشين آنان نمى شد؟

پاسخ

در ساير اديان و بلكه در تمام اديان بزرگ، انبياء الهى وصّى داشتند كه بعد از نبوّت جانشين و عهده دار امر امّت آن پيامبر مى شد، و اين امرى بود كه در تاريخ انبياء بعثت و ضبط است و مى توان به كتاب عقائد اسلام تأليف علامه عسكرى مراجعه كرد كه در آن كتاب اوصياء انبياء را از حضرت آدم((عليه السلام)) تا خاتم ذكر مى كند كه هيچ پيامبرى بدون وصى و جانشين نبوده است چنان كه حضرت آدم((عليه السلام)) شيث((عليه السلام)) را و حضرت داود((عليه السلام)) سليمان را، و موسى((عليه السلام)) يوشع بن فون را و حضرت عيسى((عليه السلام))شمعون را و پيامبر اسلام حضرت على((عليه السلام)) را به وصايت و جانشينى خود برگزيد. كه به اتّفاق نقل بسيارى از روايات اهل سنّت لقب وصّى فقط مخصوص به حضرت على((عليه السلام))بكار رفته و اصحاب ديگر رسول خداوند ملقّب به وصّى نبودند.

امّا چون امامت در واقع همان منصب وصايت است ولكن گسترده تر چون هر دو جنبه هدايت باطنى و هدايت ظاهرى را در خود دارد ولى وصايت فقط هدايت و رهبرى ظاهرى است. بنابراين بعضى ديگر علاوه بر وصى، امام نبودند ولى بعضى از اوصياء امام هم بوده اند مانند على((عليه السلام)) و اولاد معصومش((عليهما السلام)).

(بخش پاسخ به سؤالات )

_2_

آيين كامل چه آيينى است؟ و چرا بعضى اديان نسبت به بعضى ديگر كاملترند؟
پرسش

آيين كامل چه آيينى است؟ و چرا Ș٘֙ɠاديان نسبت به بعضى ديگر كاملترند؟

پاسخ

آيين كامل در هر زمان آيينى بوده كه بر پيامبرآن عصر نازل شده است و بر مردم آن زمان لازم بوده به آن عمل كنند. اين آيين از هر جهت منطبق با ظرفيت و شرايط اجتماعى پاسخگوى نيازهاى آنان بوده است. آيين بعدى در اثر بالاتر بودن سطح استعداد مردم زمان خود، كاملتر از آيين قبلى بوده است. مانند درسهاى يك رتبه تحصيلى كه براى دانش آموزان آن رتبه از هر جهت مفيد و سودمند و كامل بوده است، اما در مقايسه با رتبه هاى بعدى پاʙʙƠتر و ناقص شمرده شود.

به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه كسانى كه در زمان كنونى كه بايد از اسلام پيروى كرد، از يهوديت و مسيحيت تحريف شده پيروى كنند كافر بوده و در صورتى كه عذرى نداشته باشند شايسته ى كيفر و عقوبت خواهند بود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1100_

ديدگاه قرآن درباره كتب ديگر آسماني چيست
پرسش

ديدگاه قرآن درباره كتب ديگر آسماني چيست

پاسخ

1. بي ترديد شريعت هاي الهي پيشين و به دنبال آن كتب مربوط به آن ها، از آن رو كه كلام خدا و وحي اوست ارزش و جايگاه خاص خود را دارد. بدين جهت هر گونه توهين بي حرمتي و برخوردهاي مشابه آن را بر نمي تابد. هر چند به دليل آن كه شريعت الهي سيري تكاملي را پيموده و در نهايت به اسلام پايان يافته است از اين رو، تنها آيين معتبر و قابل قبول در پيشگاه خداوند، دين اسلام است

2. هر چند به دليل خاتميّت اسلام پيروي از كتب قبلي مجوّزي ندارد، امّا قرآن كريم ايمان به اين كه آن كتب نيز از سوي خداوند بوده است را لازم و نيز كفر ورزيدن به آن ها را گمراهي مي داند:

"يَ_ََّأَيُّهَا الَّذِين َ ءَامَنُوَّاْ ءَامِنُواْ بِاللَّه ِ وَرَسُولِه ِي وَالْكِتَ_َب ِ الَّذِي نَزَّل َ عَلَي َ رَسُولِه ِي وَالْكِتَ_َب ِ الَّذِي َّ أَنزَل َ مِن قَبْل ُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللَّه ِ وَمَلَغ كَتِه ِي وَكُتُبِه ِي وَرُسُلِه ِي وَالْيَوْم ِ الاْ ?َخِرِ فَقَدْ ضَل َّ ضَلَ_َلاَ بَعِيدًا; اي كساني كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبرش و كتابي كه بر او نازل كرده و كتب ]آسماني كه پيش از اين فرستاده است ايمان ]واقعي بياوريد. كسي كه خدا و فرشتگان او و كتابها و پيامبرانش و روز واپسين را انكار كند، در گمراهي دور و درازي افتاده است "(نسأ / 136.)

خاستگاه اين جهت گيري آن است كه معارف الهي مجموعة به هم پيوسته اي است كه ايمان به آن بايد يكپارچه باشد; ازاين رو، چنانچه مؤمن مسيري را برگزيند كه به انكار بخشي از اين مجموعة به هم بسته منجر گردد، خود گونه اي نفاق خواهد بود.(الميزان ج 5، ص 112، جامعه مدرسين )

مجموع كتب آسماني البته كتب آسماني تحريف نشده و واقعي مسير واحدي را تعقيب مي كنند كه در راستاي حركت تكاملي خود به اسلام منتهي شده است آن ها كلام خدا مي باشند. بنابراين ايمان به آن ها نيز لازم است

3. در آيات قرآن نيز به تحريف كتب آسماني قبلي اشاره شده است كه نمونه اي از آن ذكر مي گردد.

مائده آية 13: "...يُحَرِّفُون َ الْكَلِم َ عَن مَّوَاضِعِه ِي وَنَسُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِه ..; بني اسرائيل سخنان خدا را از موردش تحريف مي كنند، و بخشي از آنچه را به آن ها گوشزد شده بود، فراموش كردند...

چرا كتاب هاي آسماني به جز قرآن تحريف شده اند؟ مگر همه آن ها از سوي خداوند نازل نشده اند؟
پرسش

چرا كتاب هاي آسماني به جز قرآن تحريف شده اند؟ مگر همه آن ها از سوي خداوند نازل نشده اند؟

پاسخ

يكي از علل تحريف كتاب هاي آسماني به وسيله سلطه جويان و زورمندان معارض بودن پيام ها و دستورهاي كتب آسماني با منافع آنها بوده است اما قرآن در طرح پيام ها و دستورهاي خود، شيوه اي را برگزيده است كه راه را بر هر گونه كتمان و تحريف بسته و اين كتاب جاودانه را از دستبرد مغرضان و معاندان و منافقان محفوظ نگه داشته است چون قرآن در بيان مطالب خويش به بيان كلّيات و اصول اكتفا نموده و شرح و تفسير آنها را به سنّت (پيامبر9 و امامان ) واگذاشته است همين امر باعث شده تا از دستبرد مغرضان در امان بماند. به عنوان نمونه خداوند در قرآن اوصاف امام و جانشين پيامبر9 را بيان كرده امّا نام جانشين پيامبر9 را ذكر نكرده و بيان آن را به پيامبر9 واگذار كرد. از سوي ديگر دين اسلام جاودانه و ابدي است پس معجزه آن هم بايد جاودانه بوده و هيچ گاه دستخوش تحريف قرار نگيرد. و قرآن چنين است و از همه مهم تر اينكه خداوند خودش سلامت قرآن را از هرگونه حادثه و دستبرد در همه زمانها و نسلها، تضمين كرده و اين يك ضمانت الهي است كه هرگز خلاف آن رخ نخواهد داد. زيرا خداوند دانا و تواناست و وعده او راست و تخلّف ناپذير است در آيه 9 سوره حجر مي فرمايد: "ما قرآن را نازل كرديم و خودمان به طور قطع نگهدار آنيم "(جهت اطلاعات بيشتر ر.ك درسنامة علوم قرآني حسين جوان آراسته ص 302 _ 331.) همچنين در آيه ديگري آمده است

"وَ إِنَّه ُ لَكِتَ_َب ٌ عَزِيز

لآ يَأْتِيه ِ الْبَ_َطِ_ل ُ مِن م بَيْن ِ يَدَيْه ِ وَ لاَ مِن ْ خَلْفِه ِ تَنزِيل ٌ مِّن ْ حَكِيم ٍ حَمِيد;(فصلت 41_42) و به راستي كه آن كتابي ارجمند است از پيش روي آن و از پشت سرش باطل به سويش نمي آيد; وحي ]نامه اي است از حكيمي ستوده ]صفات ."

اين آيه از آيه پيش صريح تر است كه قرآن پيوسته از گزند حوادث مصون بوده است و براي هميشه نيز از پيش آمدهاي ناگوار درامان خواهد بود و هرگز چيزي آن را ضايع نخواهد كرد.

بنابراين قرآن كريم از آن جا كه معجزه جاودانه پيامبراكرم مي باشد و ساير كتب آسماني داراي اعجاز نبوده و مانند احاديث قدسي هستند، به همين خاطر آن ها جاودانه نماندند و مورد تحريف و تصرف قرار گرفتند; ولي قرآن كريم خير.(حجر، 9)(تاريخ قرآن محمدهادي معرفت ص 154 _ 168، نشر سمت / قرآن شناسي مصباح يزدي ص 214 _ 248، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني .)

شيوة قرآن كريم در برابر پيروان ديگر اديان چيست
پرسش

شيوة قرآن كريم در برابر پيروان ديگر اديان چيست

پاسخ

شيوة قرآن كريم با اديان الهي و غير الهي متفاوت است اسلام براي اديان غير الهي هيچ حقي قائل نيست لذا با آن هاهيچ سر سازشي نداشته و براي نابودي آن ها تلاش مي كند، خداوند متعال در سورة كافرون به پيامبر9 دستور مي دهد كه به آن ها بگويد: "قُل ي_َاَيُّهَا الك_َفِرون لا اَعبُدُ ما تَعبُدون .. لَكُم دينُكُم ولِي َ دين (كافرون 1_6) بگو اي كافران آن چه را شما مي پرستيد من نمي پرستم و نه شما آن چه را من پرستش مي كنم مي پرستيد. و نه من هرگز آن چه را شما پرستش كرده ايد مي پرستم و نه شما، آن چه را كه من مي پرستم عبادت مي كنيد. ]حال كه چنين است آيين شما، براي خودتان و آيين من براي خودم "

هم چنين در آيات مختلف از جنگ هاي پيامبران با كفار و فرعونيان خبر داده است آن ها، مأمور بودند، در صورتي كه مشركان دست از شرك بر ندارند، با آن ها جنگ نمايند.

امّا شيوة اسلام با اهل كتاب دعوت به نقطه هاي مشترك بين اسلام و اهل كتاب است "قُل ي_َاَهل َ الكِت_َب ِ تَعالَوا اِلي َ كَلِمَة ٍ سَوأٍ بَينَنا وبَينَكُم اَلآ نَعبُدَ اِلآ اللّه َ ولا نُشرِكَ بِه ِ شَي ?‹ًا; (ال عمران 64) بگو: اي اهل كتاب بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما مشترك است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و بعضي از ما بعض ديگر را غير از خداوند يگانه به خدايي نپذيرند."

بنابراين شيوة اسلام در برابر اهل كتاب حد وسط ميان "مسلمين و "مشركين است زيرا اهل كتاب از نظر پيروي از يك دين

آسماني شباهتي با مسلمانان دارند، ولي از جهتي نيز شبيه مشركان هستند، به همين دليل اجازه كشتن آن ها را نمي دهد، در حالي كه اين اجازه را دربارة بت پرستاني كه مقاومت به خرج مي دادند، مي داد، ولي با اهل كتاب در صورتي كنار مي آيد، كه آن ها را به صورت يك اقليت سالم مذهبي با مسلمانان زندگي مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمارند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف نزنند.( ر.ك تفسير نمونه آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج 7، ص 350، ج 2، ص 450، ج 27، ص 384، دارالكتب الاسلامية )

دليل برتر بودن قرآن بر كتاب هاي آسماني قبل چيست
پرسش

دليل برتر بودن قرآن بر كتاب هاي آسماني قبل چيست

پاسخ

علت مهم تر و بهتر بودن قرآن اين است كه

1. متون گزارشي (عهد عتيق و جديد) وحي نيستند; بلكه گزارش اشخاص مختلف از جريان نبوت و رسالت انبيا هستند; (گزارشگران عهد عتيق ناشناخته امّا عهد جديد مشخص هستند). امّا قرآن وحي و حتي الفاظ آن هم از جانب خداوند است

2. در تورات و انجيل (به ويژه انجيل اصول سطحي مسيحيت و ابهام هاي لفظي تثليث و خدا و... وجود دارد كه خودستيزند و عقل قاطعانه برخلاف آن و به استحاله آن حكم مي كند; امّا قرآن چون عربي مبين است ابهامي ندارد و با اضمار و اشاره همراه نيست لذا فهم الفاظ آن ممكن است

3. كتاب هاي پيامبران گذشته معجزه نبوده است امّا قرآن معجزه و اعجاز آن از دو جنبه است جنبه لفظي و جنبه معنوي لفظي يعني از جنبه هنر و زيبايي و معنوي يعني از جنبه علمي و فكري

جنبه لفظي هر كس سخن شناس است و اندكي با زبان قرآن آشنايي دارد، تصديق مي كند كه قرآن از جنبه فصاحت و بلاغت و زيبايي سخن بي نظير است سبك قرآني جاذبيت و ظرافت شعر، آزادي مطلق نثر، لطافت حسن و سجع را داراست بي آن كه در تنگناي قافيه و وزن دچار گردد يا پراكنده گويي كند همين امر ماية حيرت سخن دانان عرب گرديد و خود را در مقابل سخني يافتند كه شگفت آفرين است و در عين غرابت و تازگي جاذبيت و ظرافت خاصي دارد كه در هيچ يك از انواع كلام متعارف آنان يافت نمي شود.(علوم قرآني آيت الله معرفت ص 379، مؤسسه التمهيد.)

جنبه معنوي با ملاحظة منطق قرآن

در معاد و انبياي گذشته و يا منطق قرآن در فلسفة تاريخ و مباحث الهيات متوجه خواهيم شد كه قرآن رسالتش را _ كه همان هدايت مردم باشد _ به خوبي ايفا كرده است قرآن وجوه ديگري از اعجاز، مثل اخبار از غيب پيش بيني هاي غيبي هماهنگ بودن و اختلاف نداشتن و... دارد كه هر كدام بحث مفصلي را مي طلبد.(آشنايي با قرآن مرتضي مطهري ج 2، ص 155 _ 173، انتشارات صدرا.)

4. گرچه انبيا و رسولان در اخذ و حفظ و ابلاغ وحي به زبان و عمل معصومند، ولي تنها كتاب آسماني كه حتي بعد از ابلاغ از تحريف مصون مانده "قرآن كريم است خداوند متعال هم بر تحريف ناپذيري قرآن صحّه گذاشته است "إنّا نحن نزّلنا الذّكر و إنّا له لحَفظون (حجر، 9)

5. سند قرآن متواتر است و به تواتر به ما رسيده امّا تورات سندش خبر واحد است بعد از اينكه تورات سوخت شخصي به نام "عزرأ" بعد از چندين سال به نوشتن تورات _ طبق آنچه در ذهن اشخاص بود _ اقدام كرد. انجيل هم از نظر سند، خبر واحد است از اين رو الان چهار انجيل معتبر داريم كه سال نوشتن هر يكي از آنها با ديگري متفاوت است و اختلافاتي با همديگر دارند.(ر.ك الميزان علامه طباطبايي ، ج 11، ص 46، نشر جامعه مدرسين )

6. در عصر حاضر، گروهي از محققان به فكر افتاده اند كه مندرجات "عهدين را با عقايد "بوداييان و "برهماييان مقايسه كرده ريشه هاي محتويات اين كتاب ها را در ميان عقايد آنان جستجو كنند. قابل ملاحظه است كه بسياري از معارف "انجيل و "تورات (خداي پسر، خداي پدر، خداي مادر

با همسر) با خرافات بوداييان و برهماييان تطبيق مي كند.(تفسير نمونه ج 7، ص 364.)

7. تورات داراي احكامي مثل حد جاري كردن بر حيوانات است كه عقل آنها را نمي پذيرد; مثلاً اگر گاوي مرد يا زني را شاخ زد و آنها را كشت گاو سنگسار مي شود و گوشتش قابل خوردن نيست بعضي از احكام تورات بسيار سخت است به گونه اي كه انسان از آنها نفرت دارد; مثل اينكه اگر كسي مرده اي را مس كند، يا وارد خيمه اي شود كه ميت در آنجا قرار دارد، به مدت هفت روز نجس است اما معارف و احكام قرآن با جامعيت و داشتن معارف الهي اخلاقي و احكام تشريعي با فطرت سليم و عقل انسان ها تا ابد موافق است (التمهيد، آية الله محمدهادي معرفت ج 6، ص 311، انتشارات جامعه مدرسين ) و به خاطر همين جامعيتش سلسلة نبوت با پيامبراكرم خاتمه يافت و اهميت قرآن ناشي از معجزه بودن او براي خاتم پيامبران است در حالي كه اين خصوصيت نه در پيامبران قبل بود و نه در كتب آن ها يافت مي شود.

برتري دين اسلام نسبت به ساير اديان در چيست؟
پرسش

برتري دين اسلام نسبت به ساير اديان در چيست؟

پاسخ

بهترين و برترين دين آن ديني است كه جوابگوي همة نيازهاي انسان در دنيا و موجب سعادت او در آخرت باشد و ساير اديان آسماني گرچه براي مردم زمان خود مناسب بوده ولي جامعيت دين اسلام را نداشته اند. علت آن نيز نبودن زمينه و آمادگي در مردم آن زمان ها بوده است ؛ چون افراد بشر درهمة زمان ها از نظر فهم و درك مطالب يكسان نيستند. آنان مانند دانش آموزاني هستند كه هر كدام آمادگي براي شركت در كلاس مخصوصي را دارند و آنچه براي كلاس اول ابتدايي به عنوان درس مطرح مي شود يا آنچه در سطح متوسطه و كارشناسي و بالاتر در نظر گرفته مي شود فرق مي كند و چون از زمان ظهور اسلام به بعد رشد فكري بشر رو به كمال بود و روز به روز كاملتر مي شد،ازاين رو ديني هم كه براي هدايت چنين افرادي در نظر گرفته شده كامل تر وجامع ترين دين مي باشد. قرآن نيز صريحاً اين معنا را بيان مي كند كه «اءن ّ الدين عندالله الاسلام و من يبتغ غيرالاسلام ديناً فلن يقبل منه ؛ تنها دين كامل از نظرخدا اسلام است و هر كس در آخرت با ديني غير از اين بيايد از او قبول نمي شود».

چرا خداوند تورات و انجيل را همانند قرآن از تحريف حفظ نكرد؟
پرسش

چرا خداوند تورات و انجيل را همانند قرآن از تحريف حفظ نكرد؟

پاسخ

روشن است كه اگر خداوند اراده مي فرمود كه انجيل وتورات از تحريف مصون بدارد چنين مي شد ولي ارادهخداوند گزاف نيست. بلكه اراده او برطبق مصلحت و حكمت جريان مي يابد. حال در مورد عدم تعلق اراده الهي برجلوگيري از تحريف كتاب هاي آسماني گذشته به اين نكات مي توان اشاره نمود.

الف) چون اديان پيشين براي مقطع و برهه اي از تاريخ كارآيي داشته و قهرا باپيشرفت زمان و تاريخ بايد در آنهاتحولاتي حاصل مي شد. حفظ آن كتاب ها براي هميشه ضروري نبوده است.

ب) براي حفظ يك متن به صورت اصلي بايد شرايط طبيعي چنين امري فراهم باشد. در اعصار گذشته تكامل خطوكتابت به آن ميزان نبوده است كه بتواند متني را دربستر خويش و به صورت كامل حفظ نمايد. البته با رشد تمدنبشري زمينه هاي لازم براي چنين امري پديدار مي شد.

ج) چون اسلام دين ابدي و قرآن سند جاويد آن است وحالت منتظره اي براي آن وجود ندارد بايد از دستخوشتحريف و دگرگوني مصون بماند. ولي كتاب هاي آسماني گذشته به دليل داشتن حالت منتظره چنين ضرورتي را ايجابنمي كردند.

د) آنچه از برخي از آيات قرآن به دست مي آيد آن است كه تورات و انجيل تا روزهاي آغازين دين اسلام به صورتتحريف نشده باقي بوده است. بر اين اساس تحريف ها (اگر صورت گرفته باشد) پس از نزول قرآن صورت گرفته و دراين صورت بايد گفت: تورات و انجيل تاپايان دوران مأموريت خويش از تحريف مصون بوده اند.{J

از بعضي آيات قرآن استفاده مي شود كه پيروان ساير اديان ماجورند, اين چگونه با آياتي كه درباره حقانيت دين اسلام و نسخ ساير شرايع آمده است سازگار است ؟
پرسش

از بعضي آيات قرآن استفاده مي شود كه پيروان ساير اديان ماجورند, اين چگونه با آياتي كه درباره حقانيت دين اسلام و نسخ ساير شرايع آمده است سازگار است ؟

پاسخ

آيه 62 سوره «مائده» بيانگر يك ملاك كلي و اساسي است در باب اين كه سعادت و رستگاري در گرو التزام جدي و حقيقي به دو چيز گران بها است:

1- تصحيح عقايد و ايمان راستين به حقايق ديني،

2- عمل صالح و كنش بر اساس آنچه خداوند بشر را به آن مأمور كرده است.

بنابراين آيه ياد شده، فخرفروشي هاي پوچ و بي اساس برخي از ارباب اديان را - كه به صرف مسيحي يا يهودي خواندن فرد، چنين وانمود مي كردند كه رستگاري درست از آن ايشان است و ديگران كاملاً از آن بي بهره اند لايدخل الجنة الا من كان هودا او نصاري - مردود شمرده است. به عبارت ديگر مفاد اين آيه شبيه اين آيه است كه: ليس بأمانيكم ولا اماني اهل الكتاب من يعمل سوء يجزبه ، (نساء، آيه 123).ليكن بايد توجه داشت كه مفاد فوق، به معناي پذيرش پلوراليسم ديني نيست؛ زيرا:

اولاً، آيه مزبور در صدد بيان همه جزئيات نيست؛ بلكه يك اصل كلي را مطرح كرده و قيود و ويژگي هاي ديگر را در آيات ديگر بيان كرده است؛ از قبيل:

1- « ان الدين عند اللّه الاسلام »، (آل عمران، آيه 19).

2- « و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه »، (آل عمران، آيه 85).

3- « قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه »، (آل عمران، آيه 31).

4- « فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت

»، (نساء، آيه 65) و... .

بنابراين آيات ياد شده در حكم مفسر و بيانگر دايره و ويژگي هاي ايمان مورد نظر در آيه پيشين است.

ثانيا، قرآن مجيد اساسا عناويني مانند يهوديت و نصرانيت را به رسميت نمي شناسد و تنها اسلام و مسلماني واقعي را به رسميت شناخته و در آيات بسياري پيامبران الهي را مسلمان دانسته است.

در سوره آل عمران آيه 67 آمده است: ما كان ابراهيم يهوديا ولا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما... و در سوره يوسف آيه 101 دعاي او را چنين نقل مي كند: رب قد اتيتني من الملك و علمتني من تأويل الاحاديث فاطر السموات والارض انت ولي في الدنيا والاخرة توفني مسلما والحقني بالصالحين .

از سوره «بقره»، آيه 128 و «اعراف»، آيه 127 نيز مشابه اين دعا را از زبان حضرت ابراهيم(ع) و حضرت موسي(ع) نقل كرده است. هم چنين در قرآن ايمان آوردگان حقيقي مسلمان ناميده شده اند؛ از جمله در سوره «حج»، آيه 78 آمده است: ...ملّة ابيكم ابراهيم هوسماكم المسلمين... و مسلماني، همان ايمان و پيروي از پيامبران الهي در عصر بعثت و بقاي شريعت آنها است نه در زمان نسخ آن.

ثالثا، حقيقت ايمان به خداوند كه در آيه 62 سوره «مائده» بيان شده است، در بردارنده و متضمن اين معنا است كه اوامر الهي تماما مورد توجه والتزام قرار گيرد و اين بدون پيروي از انبياي الهي ممكن نيست. از طرف ديگر هر پيامبر صاحب شريعتي، نسبت به آمدن پيامبر بعدي و لزوم گرويدن به او بشارت داده است؛ چنان كه قرآن مجيد بشارت رسالت حضرت ختمي مرتبت(ص) به وسيله حضرت عيسي(ع) را چنين گزارش نموده است: و اذقالعيسي بن

مريم للحوارييّن يا بني اسرائيل اني رسول اللّه اليكم مصدقا لما بين يدي من التوراة و مبشرا برسول يأتي من بعدي اسمه احمد... ، (صف، آيه 6). و چون لازمه ايمان به خداوند پيروي از رسولان او و در آخر، پيوستن به آخرين سفير الهي است. در اين راستا خداوند ايمان نياوردن به پيامبر اكرم(ص) و كتمان بشارت هاي انجيل در اين باره را در جاي جاي قرآن مورد عتاب و نكوهش قرار داده است و در دنباله آيه ياد شده اين جريان رابه منزله «اطفاء نور الهي» قلمداد كرده و عاملان آن را كافر خوانده است: يريدون ليطفؤا نوراللّه بافواههم واللّه متم نوره ولو كره الكافرون ، (صف، آيه 7).

رابعا، در همان آيه 62 سوره «مائده» ظرافت هايي وجود دارد كه مخالفت قرآن با پلوراليسم ديني را نشان مي دهد. يكي از آن علايم - كه علامه طباطبايي در تفسير «الميزان» به آن اشاره كرده اند - اين است كه قرآن مجيد به دنبال عبارت ان الذين امنوا والذين هادوا... نفرموده است. «من امن منهم؛ بلكه فرموده است: «من امن»؛ يعني، ضميري به موصول (الذين) بر نگردانده است، با آن كه از نظر ادبي در صله، برگرداندن ضمير به موصوللازم است. علت اين برنگرداندن ضمير اين است كه تقرير و امضايي نسبت به آنان در كار نباشد؛ در حالي كه در مورد امت پيامبر اكرم(ص) برخلاف آن آيه، عمل نموده و مي فرمايد: وعداللّه الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما ، (فتح، آيه 29).

بنابراين قرآن به هيچ روي سرپيچي از پيامبر خاتم را روا ندانسته و آن را كفر و بي ايماني معرفي كرده است. خداوند نيز

حضرت محمد(ص) را به سوي همه انسان ها مبعوث ساخته و همگان را موظف به گرويدن به آيين خاتم گردانيده است. گفتني است كه پيروان ديگر اديان سه دسته اند:

1- كساني كه حقانيت اسلام برايشان روشن شده است. اين گروه هيچ عذري در سرپيچي از اسلام نداشته و اگر به آن ايمان نياورند قطعا گرفتار عذاب ابدي خواهند شد.

2- كساني كه حقانيت اسلام را نشناخته اند؛ ولي عمدا از بررسي و تحقيق پيرامون آن شانه خالي كرده اند؛ در حالي كه همه شرايط لازم براي درك حقانيت اسلام را در اختيار داشتند اين گروه نيز عذري در پيشگاه خداوند نداشته و معذب خواهند بود.

3- كساني كه ناآگاه بوده و در اين راستا خود مقصر نيستند؛ بلكه اساسا غافل بوده و نداي اسلام را نشنيده اند و يا ابزارهاي لازم را براي تحقيق در اختيار نداشته اند.

اين گروه «مرجون لامر اللّه هستند ودر صورت درستكاري براساس آيين قبلي با فطرت الهي، ممكن است خداوند بر آنان نظر رحمت كند.{J

مسأله حقانيت دين اسلام در ارتباط با ساير اديان را همراه با آيه هاي قرآن توضيح دهيد.
پرسش

مسأله حقانيت دين اسلام در ارتباط با ساير اديان را همراه با آيه هاي قرآن توضيح دهيد.

پاسخ

براي پاسخ به سؤال فوق از دو راه كلي 1. عقل 2. آيات قرآن كريم، مسأله حقانيت دين اسلام و عدم حقانيت ساير اديان و مكاتب را پي مي گيريم.

الف - راه عقل

1. براي داوري در مورد حقانيت يك دين و عدم حقانيت اديان ديگر، بايد ابتدا با اصول عقايد و آموزه هاي اديان آشنا شد و آنگاه آن را به وسيله عقل كه حجت دروني انسان است، محك زد. ما در چنين مراجعه اي، اصول عقايد و معارف دين اسلام را مبتني بر ادله و براهين متقن و يقيني عقلي مي يابيم يعني يكايك اين اصول به وسيله براهين متعدد يقيني اثبات مي گردد. با وجود براهيني كه درباره ي اصل توحيد اقامه مي شود، اديان و مكاتب غيرتوحيدي كه اعتقاد به ثنويت (دوخدايي)، تثليث (سه خدائي) يا چند

خدايي از اركان اعتقادي آنها محسوب مي شود، ابطال مي گردد. در همين زمينه، آنچه كه از ادله يقيني عقلي بر نفي جسميت يا رؤيت خداوند اقامه مي شود مكاتب و مذاهبي را كه مبتني بر چنين عقايدي هستند، رد مي كند. در خصوص دو دين بزرگ يهوديت و مسيحيت، نيز با همين حجت دروني يعني احكام و براهين يقيني عقل اگر به بررسي آموزه هاي اين دو دين بنشينيم به نتيجه ي مشابه ساير مكاتب خواهيم رسيد.

2. در خصوص اديان الهي و آسماني بايد گفت كه حقيقت و گوهر همه آنان، دعوت به انقياد و تسليم در برابر خداوند متعال است لكن دستور العمل هاي مربوط به چگونگي تأمين سعادت دنيوي و اخروي انسان، كه در اصطلاح از آن به «شريعت» ياد

مي شود، متفاوت است. يعني با توجه به اختلاف زمان و مكان و مخاطب اين دستورالعمل ها مراحل مختلفي را گذرانده و متناسب با آن رو به تكامل بوده است. علاوه بر اين، اصول عقايد و گوهر اديان نيز در مقام بيان و تبيين از عمق و تفصيل بيشتري برخوردار گرديده است.

در حقيقت، دين توحيدي واحد است و شرايع متعدد است «انّ الدين عند الله الاسلام؛ به درستي كه دين در نزد خدا اسلام (تسليم در برابر حق) است»، (آل عمران (3)، آيه 19).

با ظهور هر پيامبري شريعت قبلي پالايش يافته و در شكل كامل تري عرضه شده است. از اين رو پيامبران همه مبلغ دين واحد بودند، و به همين جهت، يكي پس از ديگري مژده آمدن پيامبر جديد را مي دادند و به اين مطلب در كتاب مقدس يهوديت و مسيحيت تصريح شده است، (تورات، كتاب هوشيع نبي 9:5_10).

بنابراين پيروي صحيح از آئين يهود، با آمدن حضرت عيسي، در تبعيت از ايشان خواهد بود و پيروي صحيح از آئين مسيح با ظهور پيامبر اسلام، در تبعيت از حضرت نبي اكرم خواهد بود. در نتيجه، تفاوت شرايع آسماني به معناي درجات متكامل از يك راه و يك حقيقت است. با توجه به بيان فوق:

الف) عقل، با قطع نظر از مسأله تحريف در شرايع گذشته، حكم به لزوم پيروي از جامع ترين و كاملترين پيام و دستورالعمل الهي كه در آخرين شريعت يعني اسلام متجلي شده است مي نمايد.

ب) همچنين عقل، در بررسي آموزه هايي كه توسط يهوديت و مسيحيت امروزي تبيين مي شود، آنها را مخالف با براهين يقيني خود مي يابد.

اعتقاد به تثليث، (رساله اول به قرنتيان 8:6 و انجيل يوحنا: 5/20)،

تجسم و رؤيت، (همان و سفر پيدايش، 32:24 _ 30)... اموري است كه براهين عقلي آن را از هيچ مكتب و مذهبي نمي پذيرد بلكه آن را نشانه ي عدم حقانيت و در واقع تحريف آنها مي داند. به پاره اي ديگر از تحريفات صورت گرفته در اين دو دين بزرگ اشاره اي گذرا مي كنيم تا بر اساس حكم عقل، خود داوري كنيد:

الف) اتهامات ناروا به پيامبران: علاوه بر رسوخ تحريفات بنيادي و اعتقادي در كتاب مقدس، پاره اي اتهامات ناروا و غيراخلاقي به بعضي از پيامبران نسبت داده شده است كه قلم از بيان آن شرم دارد، (ر.ك: انجيل يوحنا، 2:1_11، سفر تكوين، 19:30 _ 38 و براي آشنايي بيشتر ر.ك: انيس الاعلام، ج 3 و بشارات عهدين، محمد صادقي، ص 73 و 177) در حالي كه براهين عقلي لزوم عصمت پيامبران را اثبات مي كند.

ب) وجود افسانه ها وجود افسانه هاي بي پايه در كتاب مقدس، يكي ديگر از جنبه هاي تحريف آن است. از جمله مي توان به كشتي گرفتن حضرت يعقوب با خدا و غلبه اي او بر خدا، اشاره كرد، (سفر پيدايش، 32:34_30).

ج) گناه فطري مسيحيان معتقدند، آدم در بهشت به گناه آلوده شد و اين گناه به همه فرزندان او نيز منتقل مي شود؛ يعني انسان بالفطره گناهكار است و هرگونه تلاش و عمل انسان در رهايي از اين خطا سودي نخواهد بخشيد و تصليب و به دار كشيده شدن حضرت عيسي، كفاره ي گناه فطري انسان است.

د) تقويت ظلم: يكي ديگر از آموزه هاي نامعقول كتاب مقدس، توجيه ظلم و ستم و دعوت به سكوت در برابر حاكمان ظالم، به بهانه ي اينكه آنان حاكم و سايه ي خدا در زمين اند، مي باشد، (انجيل متي، 5:38 و

اكثر نامه هاي پولس به روميان).

وجود اين گونه آموزه هاي غيرعقلاني در كنار طرح مسأله تثليث و تجسيم و وجود تناقضات متعدد در متن كتاب مقدس، (در كتاب «انيس الاعلام»، ج 2، 125 مورد تناقض موجود در كتاب مقدس مورد بررسي قرار گرفته است) دليل بر عدم حقانيت مسيحيت و يهوديت امروزي است. خلاصه ي سخن اينكه راه شناخت حقانيت دين اسلام و عدم حقانيت ساير اديان و شرايع، مراجعه به آموزه هاي آنها و داوري است اگر كسي مراجعه كند، خواهد يافت كه اسلام در سه وادي 1_ عقايد 2_ اخلاق و فضائل 3_ احكام فردي و اجتماعي، نه تنها كامل تر از ساير اديان بلكه قابل مقايسه و طرف نسبت با آنها نيست و در تمام دوره زندگي بشر، عقايد و شريعتي به اين جامعيت و عمق و اتقان و استواري بر بنيان عقل، وجود ندارد.

امام خميني(ره) در اين زمينه، در كتاب چهل حديث مي نويسد: «اثبات حقانيت دين اسلام، احتياج به هيچ مقدمه ندارد جز نظر كردن به خود آن و مقايسه ي بين آن و ساير اديان و شرايع»، (چهل حديث، امام خميني، شرح حديث دوازدهم، ص 201).

در پايان اين بخش، به اين نكته اشاره مي كنيم كه داوري عقل و سنجش و حكم عقل به حقانيت دين اسلام و عدم حقانيت ساير اديان، خود دليلي بر نفي پلوراليزم است.

ب - راه آيات:

با توجه به خواسته ي جنابعالي مبني بر استفاده آيات قرآن كريم در زمينه حقانيت دين اسلام و عدم حقانيت ساير اديان، دومين راه و روش را بر مبناي استفاده از آيات قرآن كريم قرار داديم. آيات قرآني كه بيان خواهيم كرد، علاوه بر دلالت بر انحصار دين

حق در اسلام و در نتيجه نفي پلوراليزم و تكثرگرايي ديني، به صراحت با برخي از اصول و مباني پلوراليزم مخالف است و آن را ابطال مي كند. مجموع آيات در اين زمينه را در سه بخش قرار مي دهيم:

1. آياتي كه بر صراحت، تنها اسلام را دين حق و صراط مستقيم معرفي مي كند و عقايد پيروان ساير اديان را باطل معرفي كرده و آنان را به پيروي از اسلام دعوت مي كند.

_ «و من يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخسرين»، (آل عمران (3) / 85).

_ «و لن ترضي عنك اليهود و لا النصاري حتي تتّبع ملّتهم، قل انّ هدي الله هو الهدي و لئن اتّبعت اهوائهم بعد الذي جاءك من العلم مالك من الله من ولي و لا نصير»، (بقره (2) / 120).

_ «و قالت اليهود عُزير ابن الله و قالت النصاري المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الّذين كفروا من قبل قاتلهم الله اني يؤفكون»، (توبه (9) / 30).

و آيات فراوان ديگر كه شما را به قرآن كريم ارجاع مي دهيم: سوره آل عمران(3) / 61 (مباهله با مسيحيان)؛ سوره توبه / 32_31؛ سوره نساء / 157؛ سوره ي نساء / 171؛ سوره مائده / 51؛ سوره مائده / 73؛ سوره فتح / آيه 28؛ سوره صف / 9؛ سوره مريم / 91 _ 88؛ سوره بقره / 79).

2. آياتي كه با مبناي شكاكيت و نسبيّت گرايي و عدم امكان دستيابي به حقيقت، كه از مباني و پيش فرضهاي پلوراليزم ديني است، در تضاد و تقابل است و نشان مي دهد كه از ديدگاه قرآن، به هيچ وجه شكاكيت و نسبيّت مورد پذيرش نيست

و رسيدن به حقيقت امكان پذير است. اين آيات عبارتند از:

الف. آياتي كه شكاكان را مورد سرزنش قرار مي دهد. (نحل / 66 - جاثيه / 32).

ب. آياتي كه ادله انبيا را روشن و آشكار، و شكّ شكاكان را بي وجه معرفي مي كند، ( ابراهيم / 10 _ 9).

ج. آياتي كه امر به تبعيت از علم و يقين و اجتناب از پيروي از ظن و گمان و شك دارد. ( اسراء / 36 - يونس / 36 - نجم / 28).

3. پلوراليزم ديني، بر اساس برخي از مباني جديد هرمنوتيك استوار است كه مي پندارد عبارات و متون ديني صامت يعني خالي از معاني اند و قهرا هر نوع شناختي از دين، كاملاً شخصي مي باشد. آيات و روايات بسياري با اين مبنا به صراحت مخالفت دارند:

_ «و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط؛ كتاب و ميزان را نازل كرديم تا مردم به قسط و عدل قيام كنند»، (حديد / 25).

اگر هر كسي بر اساس صامت بودن قرآن، برداشتي از آن داشته باشد، معيار تمييز بين عدالت و ظلم در قرآن وجود نخواهد داشت و به تبع اقامه ي عدل بر اساس آن معيار واحد در جامعه، ممكن نخواهد شد.

_ «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي ء؛ اين كتاب (قرآن) را بر تو فرستاديم تا حقيقت هر چيز را بيان كند»، (سوره نحل / 89).

_ «و تلك حدود الله يبيّنها لقوم يعلمون؛ اين است احكام خدا، بيان مي كند آن را براي قومي كه دانا هستند»، (سوره بقره / 230).

_ «لا اكراه في الدين قد تبيّن الرشد من الغيّ؛ هيچ اكراهي در دين نيست به درستي كه راه هدايت از گمراهي،

روشن گرديد»، (سوره بقره / 256).

آيات فوق، قرآن كريم را بيان كننده ي راه راست از گمراهي و بيان كننده ي حدود الهي و بيانگر هر چيز، معرفي مي كند و اين با مبناي هرمنوتيك جديد يعني خالي بودن عبارات و متون از بار معنايي و تأثيرپذيري از دانشهاي بشري و در نتيجه شخصي بودن برداشتها از عبارت (و نه معرفتي بودن اين برداشتها) ناسازگار و درست در نقطه مقابل است.

حاصل سخن

با مراجعه به حكم عقل و آيات قرآن كريم، به هيچ وجه پلوراليسم و كثرت گرايي ديني به معناي حقانيت همه ي اديان، قابل پذيرش نيست. لكن توجه به يك نكته ضروري است:

نكته:

دين حق و صراط مستقيم واحد است ولي معذّر و حجت متعدد است. بايد مسأله حقانيت را از معذّريت و حجّت جدا كرد. پيروان ساير اديان، خارج از شريعت حق و مطلوب الهي هستند اما در صورت وجود دو شرط: 1_ جهل به اسلام 2_ پاي بندي به آئين خود، داراي حجت و مستمسك خواهند بود و راهشان هر چند «صراط مستقيم» و دين حق نيست اما قابل اعتذار است و در روز قيامت نزد خداوند معذورند. قرآن از اين گروه به «مستضعف» ياد كرده است. اين گروه ضمن معذور بودن، در صورت تحقق آن روشها، بهره اي از سعادت خواهند برد و به درجه اي از سعادت نائل خواهند شد.

نكته دوم: حقيقت دين يك چيز بيش نيست ولي وحدت آن، از سنخ وحدت عددي نيست بلكه از قبيل وحدت تشكيكي است يعني داراي مراتب است كه قرآن از اين مراتب به «سبل» تعبير كرده است. صراط مستقيم واحد است اما سبل به تعدد و اختلاف سالكين و متعبدين متعدد

است «والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا»، (سوره ي عنكبوت / 69).

صراط مستقيم همان شاهراه هدايت است كه سبل امن الهي به آن منتهي مي شوند و هر كس به همان مقدار كه از سبل امن الهي پيروي كند از صراط مستقيم هم بهره مند خواهد شد و هر كس همه ي سبل امن الهي را طي كند از صراط مستقيم به طور كامل بهره مند خواهند شد «قد جائكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتّبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور و يهديهم الي صراط مستقيم»، (سوره مائده / 18 و رجوع كنيد به الميزان، ج 1، ذيل آيه 6 و 7 سوره ي حمد، بحث صراط و سبيل).

براي آشنائي بيشتر منابع زير معرفي مي گردد:

مختصر:

كتاب نقد، شماره 4، ص 242، مقاله ي «نگاهي درون ديني به پلوراليزم ديني، عبدالحسين خسروپناه»

مفصل:

1. كتاب سويه هاي پلوراليزم، محمدحسن قدردان قراملكي، كانون انديشه جوان «نقد عقلي و برون ديني از پلوراليزم ديني است»

2. كتاب قرآن و پلوراليزم، محمدحسن قدردان قراملكي، كانون انديشه جوان «نقد درون ديني و با استناد به آيات قرآن، از پلوراليزم ديني است».

آيا تفاوتي در ديدگاه اهل كتاب با مسلمانان درباره معاد و قيامت وجود دارد? لطفا توضيح دهيد.اگر كتابي در اين زمينه وجود دارد معرفي نماييد؟
پرسش

آيا تفاوتي در ديدگاه اهل كتاب با مسلمانان درباره معاد و قيامت وجود دارد? لطفا توضيح دهيد.اگر كتابي در اين زمينه وجود دارد معرفي نماييد؟

پاسخ

براي روشن شدن پاسخ بايد در دو بخش جداگانه بحث شود:

الف) معاد در بين يهود:

در اين زمينه سه سوال مطرح مي شود. آيا يهوديان اساسا معاد و رستاخيز را قبول داشتند يا خير؟ بر فرض قبول آيا جزو اصول آنها است يا خير؟ و آيا به معاد جسماني قائلند يا روحاني؟

قبل از پرداختن به جواب اين سوال ها ذكر اين نكته لازم است كه اولا به تصريح قرآن كريم و شهادت تاريخ دين يهوديت و مسيحيت دچار تحريف شده است. ثانيا اين دو دين داراي فرقه هاي بسيار گوناگون و متنوع هستند كه گاه داراي آراي متناقض در يك زمينه هستند.

1- يهود و رستاخيز:

در مورد اعتقاد يهوديان به رستاخيز آقاي دكتر جواد مشكورد در دو مورد از كتاب خلاصه اديان تصريح مي كند بر اينكه بر خلاف مسلمين و نصاري، يهوديان اعتقاد روشني به آخرت و روز جزا ندارند و سزا و جزاي اعمالشان را بيشتر در اين جهان مي دانند و اعتقاد به رستاخير كه در دين ايشان ذكر شده اعتقادي قديم نيست و چنانجه از پيش گفتيم اين عقيده را پس از آزادي ايشان از اسارت بابل به دست كورش از نشست و برخاست با ايرانيان زرتشتي فرا گرفتند.(خلاصه اديان، دكتر محمد جواد مشكور، ص134 و 142) ليكن در كتاب گنجينه از تلمود (احاديث ... در سال 216 م توسط دانشمندي يهودي بنام رابي يهودا همراه يكصد و پنجاه تن از علما يهود جمع آوري شد و ميشتاه

ناميده شد چون كتاب ميشتاه نياز به شرح داشت علماي يهود بر آن شرحي نوشتند به نام گمارا از تركيب ميشتاه با گمارا كتابي عظيم در بيان عقايد يهوديت بوجود آمد كه معروف است به تلمود) كه به صورت تفصيلي به اين بحث پرداخته استفاده مي شود كه يهوديان معتقد بر معاد هستند و معاد جزو اصول دين آنهاست. نويسنده در اين كتاب تصريح مي كند كه در تعليمات ديني دانشمدان يهود هيچيك از موضوعات مربوط به جهان آينده مانند اعتقاد به رستاخيز مردگان داراي اهميت نيست اعتقاد به رستاخير يكي از اصول دين و ايمان يهود است و انكار آن گناهي بزرگ محسوب مي شود در تلمود چنين آمده است: «كسي كه به رستاخيز مردگان معتقد نباشد و آن را انكار كند از رستاخيز سهمي نخواهد داشت»(گنجينه اي از تلمود، ص362، نقل از سنهدرين 90 الف) ليكن بايد گفت اين اعتقاد گروهي از يهوديان به نام فرسيان است حال اگر گروهي ديگر به نام صادوقيان چنين تعليم مي داند كه با مردن جسم روح نيز معدوم مي شود و مرگ پايان موجوديت انسان است و دليل صادوقيان بر رد رستاخيز مردگان اين بود كه در اسفار پنجگاه تورات ذكري از اين موضوع به ميان نيامده در مقابل فرسيان مخالفت كرده و مواردي را ذگر كرده اند كه تورات اشاره به مسئله رستاخيز دارد كه فعلا جاي تفصيل نيست.

2- همگاني بودن معاد:

اختلاف عظيم ديگر در بين علمايي از يهود كه معتقد به معاد هستند واقع شده كه آيا معاد براي همه افراد است؟ بعضي قائلند براي همه مردگان و برخي معاد را مختص يهوديان دانسته

و عده ديگر محدود تر از اين گفته اند كه حتي يهودياني كه لياقت و امتيازات لازم را كسب نكرده باشند از پاداش زندگي بعد از مرگ محروم خواهند بود.

3- معاد روحاني يا جسماني:

اما در باره اينكه معاد را يهود جسماني مي داند يا روحاني از مجموع نوشته هاي آنها معاد جسماني استفاده مي شود گرچه در نحوه اين معاد جسماني اختلافاتي دارند.

4- چگونگي معاد جسماني:

مثلا پيروان مكتب شماي مي گويند شكل يافتن انسان در جهان آينده مانند شكل يافتن او در اين جهان نخواهد بود در اين جها ن شكل يافتن بدن از پوست و گوشت شروع شده و با رگها و استخوانها خاتمه مي يابد ولي در جهان آينده بر عكس از رگها و استخوانها آغاز و با پوست و گوشت پايان مي پذيرد.(گنجينه اي از تلمود ص368 نقل از حزقيال 8:37) اما پيروان مكتب هيلل مي گويند شكل پذيرفتن بدن انسان در چهان آينده مانند شكل يافتنش در اين جهان خواهد بود يعني از پوست و گوشت شروع شده و با رگها و استخوانها خاتمه مي يابد.

سوال ديگر كه در بين علماي يهود درباره رستاخيز مطرح است درباره افرادي است كه در اين دنيا داراي نقايص جسماني بوده اند آيا در آخرت هم اين نقايص جسماني را دارند يا خير. علماي يهود با استناد به برخي موارد از تورات و منابع ديگر قائل شده اند كه با همان نقايص جسماني برانگيخته مي شوند. مثلا در كتاب جامعه سليمان نقل شده كه نسلي ميرود و نسل ديگري مي آيد در شرح كلين جمله علماي يهود در تلمود مي گويند يك نسل همان طور

كه مي رود همانگونه نيز باز مي گرد و اگر كسي با پاي لنگ يا چشم كور از دنيا رفت با پاي لنگ و چشم كور برانگيخته خواهد شد.(جامعه سليمان 4:1) و قائلند كه مأمور واقعه عظيم رستاخيز ايلياس (الياس) نبي است چنانچه در ميشاسوطا جلد 9 ص15 نقل شده كه رستاخيز مردگان توسط ايليا عملي خواهد شد.

حاصل سخن:

از مطالبي كه ذكر كرديم به دست مي آيد كه در تورات نص صريحي بر معاد نيست بلكه اشاراتي است كه بعضي دلالت آنها بر معاد پذيرفته بعضي انكار كرده لهذا وجود معاد در بين علماي يهود خصوصا يهود اوايل محل اختلاف است و ثانيا فرقه اي كه قائل به معاد هستند آنرا جزء اصول دانسته و ليكن در اينكه آيا براي همه است يا بعضي افراد اختلاف داردند و ثالثا از نفل هاي كه در آخر از فرقه شماي و هيلل بيان كرديم روشن شد كه معتقدين به معاد از يهود معاد را جسماني مي دانند نه روحاني.

(براي يافتن مستندات اين مطالب مي توانيد به كتاب افتخار اسلام به ساير اديان تأليف محمد صادق فخر الاسلام ص129 به بعد و كتاب گنجنه اي از تلمود ص362 به بعد و كتاب خلاصه اديان ص134 به بعد مراجعه فرمائيد.)

ب) معاد در مسيحيت:

آنچه از كتاب مقدس و كتبي كه درباره مسيحيت نوشته شده به دست مي آيد اين است كه همه مسيحيان معتقد به رستاخيز هستند و در باره اينكه رستاخيز از اصول است يا خير، علماي مسيحي آن را جزء اصول مي دانند ليكن برتراند راسل در كتاب «چرا مسيحي نيستم» مي گويد اعتقاد به دوزخ پيرو دستور

شوراي خصوصي، هرچند كه اسقف اعظم كانت بري و اسقف اعظم پورت آن را به رسميت نشناختند، جزء اصول اعتقادي مسيحيت نمي باشد ليكن در تعاليم اساسي كتاب مقدس و به تصريح يونس و ديگر رسولان جزء اصول اعتقادي محسوب مي شود.(انجيل مرقس باب9 آيه 43-49، يوحنا باب 5 آيه 20-27، رساله اولاي يونس باب 15 آيه 15) اما در باره اينكه معاد جسماني است يا روحاني از مواضع متعدد از كتاب مقدس تصريح به جسماني بودن معاد شده چنانچه شيخ محمد صادق فخر الاسلام در كتاب افتخار اسلام بر ساير اديان مي گويد: «اقرار به معاد و حشر جسماني از ضروريات دين نصاري و مجمع عليه جميع فرق ايشان است و در اين مسئله با ما هيچ اختلافي ندارند و اقرار به حشر جسماني مخصوص عليه اناجيل است در مواضع كتبره.» و ايشان شش مورد از مواردي را كه در اناجيل مختلف تصريح به جسماني بودن معاد است ذكر مي فرمايند.افتخار اسلام ...، شيخ محمد صادق فخر الاسلام ص120) ليكن نكته اي كه لازم به يادآوري است كه ولو علماي مسيحي و اناجيل تصريح به جسماني بودن معاد دارند ولي درباره لذات و آلام مي گويند در قيامت لذت و درد روحاني است كه اين خود يكي از موارد تناقض در عقابه مسيحيت است.(همان، ص121)

شايان ذكر است كه گروهي از متألهين ليبرال و نوارتدكس واقعيتهاي كتاب مقدس را انكار و قائل به روحانيت معاد شده اند.

مسئله ديگري كه نبايد از آن غفلت كرد مسئله رستاخيز حضرت مسيح در بين نصاري است كه قائلند مسيح مرد و بعد از مرگ زنده شد و اين رستاخيز

جسماني بود كه بر اين مطلب از موارد متعددي از اناجيل تصريح شده است.(انجيل يوحنا 1/23، مرقس 15/45، مثي 28/9، لوقا 24/34 و يوحنا 20/25 و موارد ديگر) كه اين مسئله رستاخيز مسيح نبايد با مسئله معاد خلط شود.

براي مطالعه بيشتر مي توانيد در باره معاد در كيش يهود به كتابهاي خلاصه اديان تأليف راب ترجمه امير فريدوني گرگاني و درباره مسيحيت به كتاب هاي درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت تأليف محمد رضا زيبائي نژاد، كلام مسيحي تأليف توماس ميشل ترجمه حسن توفيق و منابع ديگر مراجعه فرماييد.

همان طور كه قرآن مي فرمايد: «كل حزب بما لديهم فرحون» هر كس حزب و گروه و آنچه كه به وي ارتباط مي يابد را صحيح و بر حق مي داند (يا مي پندارد)، بنابراين، هر كس دين خود را برترين دين مي داند، اما به چه دليلي حقيقتاً دين اسلام برترين دين است؟
پرسش

همان طور كه قرآن مي فرمايد: «كل حزب بما لديهم فرحون» هر كس حزب و گروه و آنچه كه به وي ارتباط مي يابد را صحيح و بر حق مي داند (يا مي پندارد)، بنابراين، هر كس دين خود را برترين دين مي داند، اما به چه دليلي حقيقتاً دين اسلام برترين دين است؟

پاسخ

- اين مسأله از دو ديدگاه قابل بررسي است: يكي نگرش عاطفي و ديگري عقلي و معرفتي.

الف) از نظر عاطفي و روان شناختي (Psychologic) مسأله همان طور است كه اشاره نموده ايد. يعني هر كسي ممكن است

ابتدا دين، مرام، مسلك و فرهنگ خود ونياكان و يا حتي نژاد خويش را برتر از مرام و مسلك ديگران بپندارد و تا زماني كه

شخص در چنين گرايشي محصور بماند و پرده پندار را با تيغ عقل و معرفت ندرد يك احتمال آن است كه تا ابدالدهر در جهل

مركب بماند و احتمال ديگر آن كه ره يافته و از گمراهي رسته باشد.

ب ) از ديدگاه عقلي و معرفتي (Cognitive) هر انساني مي تواند بر اساس خرد و اصول منطقي مشترك بين همه انسان ها -

كه موهبتي الهي بوده و در متون اسلامي «پيامبر باطني» ناميده شده است - به تحقيق و پژوهش تطبيقي بين دين خود و ديگر

اديان و مسلك ها بشتابد در اين صورت مي تواند دين حق و كامل را بر اساس امتيازاتي كه بر ديگر اديان دارد بشناسد و از آن

پيروي كند. يكي از امتيازات بزرگ اسلام همين است كه جهانيان را به چنين فرآيندي دعوت نموده و فرموده است: «فبشر

عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه؛ مژده ده بندگاني را كه سخنان و منطق هاي مختلف را شنيده و پس

از جست و جو برترين را برمي گزينند».

نكته بسيار جالب توجه آن است كه بسياري از پژوهشگران غربي در قرون اخير از امتيازات اسلام بر ديگر اديان در ابعاد

مختلف سخن گفته و به ضعف دين و آيين خويش در برابر دين خاتم اذعان نموده اند.

براي آگاهي بيشتر ر . ك :

1- دفاع از اسلام دكتر واكليدي

2- پيامبر اسلام از نظر دانشمندان شرق و غرب

3- اسلام و انتقادات غرب محمد عبدالغني حسن، ترجمه: محمد رضا انصاري

4- عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن جان ديون پورت

5- تمدن اسلام و عرب گوستاولوبون

6- فرهنگ اسلام در اروپا زيگريد هونكه

7- دانشمندان را به گواه مي گيريم مهدي نيري (پاشا)

8- محمد پيامبري كه از نو بايد شناخت كنستان ويرژيل كتورگيو، ترجمه: مهرداد محمدي 9- )Islam of Prophet Holy The of Impaet The Iran< Tehran 2205.B.P .Wofis life on My(

آيا دين هاي قبل از اسلام ناقص بوده اند كه اسلام بيايد و آنها را كامل كند. در حرف خدا كه نقص وجود ندارد بنابراين در اين زمان بايد بتوان هر ديني را انتخاب كرد.
پرسش

آيا دين هاي قبل از اسلام ناقص بوده اند كه اسلام بيايد و آنها را كامل كند. در حرف خدا كه نقص وجود ندارد بنابراين در اين زمان بايد بتوان هر ديني را انتخاب كرد.

پاسخ

نخست بايد دانست منظور از «نقص» بطلان نيست به همين جهت مسلمانان به همه پيامبران و كتاب هاي آسماني گذشته ايمان دارند «والمؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله؛ مؤمنان همگي به خداوند و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ايمان آورده اند» (بقره، آيه 285).

و حتي خداوند به پيامبر(ص) مي فرمايد: «فبهداهم اقتده؛ به هدايت پيامبران گذشته اقتدا كن»

اما آنچه مهم است اين است كه شريعت خاتم پيامبران همه خوبي هاي اديان گذشته را دارد با اضافات و قرآن مجيد اصول عقايد و معارف اديان گذشته دارد با عمق و معرفت بيشتر علاوه بر اين كه قرآن به دلايل غير قابل انكار از تحريف مصون مانده است اما كتاب هاي مقدس توسط برخي حواريون نگاشته شده و در آن تحريف رخ داده است.

بنابراين دستيابي به دين كامل و به دور از تحريف، تنها با پيروي از پيامبر اسلام(ص) و قرآن مجيد ممكن است. در غير اين صورت به طور كم يا زياد گرفتار بيراهه شده ايم.

براي پاسخ به اين سؤال از دو راه كلي (عقل و آيات قرآن كريم)، مسأله را پي مي گيريم.

يك. راه عقل

براي داوري در مورد حقانيت يك دين و عدم حقانيت اديان ديگر، بايد ابتدا با اصول عقايد و آموزه هاي اديان آشنا شد و آن گاه آن را به وسيله عقل _كه حجت دروني انسان است_ محك زد. ما در چنين مراجعه اي، اصول عقايد

و معارف دين اسلام را مبتني بر ادله و براهين متقن و يقيني عقلي مي يابيم؛ يعني، يكايك اين اصول به وسيله براهين متعدد يقيني اثبات مي گردد. با وجود براهيني كه درباره اصل توحيد اقامه مي شود، اديان و مكاتب غيرتوحيدي _كه اعتقاد به نثويت (دوخدايي)، تثليث (سه خدايي) يا چند خدايي از اركان اعتقادي آنها محسوب مي شود_ ابطال مي گردد. در همين زمينه، آنچه كه از ادله يقيني عقلي بر نفي جسميت يا رؤيت خداوند اقامه مي شود، مكاتب و مذاهبي را كه مبتني بر چنين عقايدي هستند، رد مي كند. در خصوص دو دين بزرگ يهوديت و مسيحيت، نيز با همين حجت دروني؛ يعني، احكام و براهين يقيني عقل، اگر به بررسي آموزه هاي اين دو دين بنشينيم، به نتيجه مشابه ساير مكاتب خواهيم رسيد.

در خصوص اديان الهي و آسماني بايد گفت كه حقيقت و گوهر همه آنان، دعوت به انقياد و تسليم در برابر خداوند متعال است، لكن دستور العمل هاي مربوط به چگونگي تأمين سعادت دنيوي و اخروي انسان، كه در اصطلاح از آن به «شريعت» ياد مي شود، متفاوت است؛ يعني، با توجه به اختلاف زمان و مكان و مخاطب اين دستورالعمل ها، مراحل مختلي را گذرانده و متناسب با آن رو به تكامل بوده است. علاوه بر اين، اصول عقايد و گوهر اديان نيز در مقام بيان و تبيين از عمق و تفصيل بيشتري برخوردار گرديده است. در حقيقت، دين توحيدي واحد است و شرايع متعدد است: «ان الدين عند الله الاسلام» آل عمران (3)، آيه 19.«به درستي كه دين در نزد خدا اسلام (تسليم در برابر حق) است».

با ظهور هر پيامبري شريعت قبلي پالايش يافته و در

شكل كامل تري عرضه شده است. از اين رو پيامبران همه مبلغ دين واحد بودند، و به همين جهت، يكي پس از ديگري مژده آمدن پيامبر جديد را مي دادند و به اين مطلب در كتاب مقدس يهوديت و مسيحيت تصريح شده است.تورات، كتاب هوشيع نبي 9:5_10..

بنابراين پيروي صحيح از آيين يهود، با آمدن حضرت عيسي، در تبعيت از ايشان خواهد بود و پيروي صحيح از آيين مسيح با ظهور پيامبر اسلام، در تبعيت از حضرت نبي اكرم خواهد بود. در نتيجه، تفاوت شرايع آسماني به معناي درجات متكامل از يك راه و يك حقيقت است. با توجه به اين بيان عقل، با قطع نظر از مسأله تحريف در شرايع گذشته، حكم به لزوم پيروي از جامع ترين و كامل ترين پيام و دستورالعمل الهي كه در آخرين شريعت (اسلام) متجلي شده است، مي نمايد. همچنين عقل، در بررسي آموزه هايي كه توسط يهوديت و مسيحيت امروزي تبيين مي شود، آنها را مخالف با براهين يقيني خود مي يابد. اعتقاد به تثليث،رساله اول به قرنتيان 8:6 و انجيل يوحنا: 5/20 تجسم و رؤيت،همان و سفر پيدايش، 32:24 _ 30)... اموري است كه براهين عقلي آن را از هيچ مكتب و مذهبي نمي پذيرد؛ بلكه آن را نشانه عدم حقانيت و در واقع تحريف آنها مي داند. به پاره اي ديگر از تحريفات صورت گرفته در اين دو دين بزرگ اشاره اي گذرا مي كنيم تا بر اساس حكم عقل، خود داوري كنيد:

تحريفات مسيحيت و يهود

1. اتهامات ناروا به پيامبران؛ علاوه بر رسوخ تحريفات بنيادي و اعتقادي در كتاب مقدس، پاره اي اتهامات ناروا و غيراخلاقي به بعضي از پيامبران نسبت داده شده است كه قلم از بيان آن شرم

دارد، ر.ك: انجيل يوحنا، 2:1_11، سفر تكوين، 19:30 _ 38 و براي آشنايي بيشتر ر.ك: انيس الاعلام، ج 3 و بشارات عهدين، محمد صادقي، ص 73 و 177؛ در حالي كه براهين عقلي لزوم عصمت پيامبران را اثبات مي كند.

2. وجود افسانه ها؛ وجود افسانه هاي بي پايه در كتاب مقدس، يكي ديگر از جنبه هاي تحريف آن است؛ از جمله مي توان به كشتي گرفتن حضرت يعقوب با خدا و غلبه اي او بر خدا، اشاره كرد.سفر پيدايش، 32:34_30

3. گناه فطري؛ مسيحيان معتقدند، آدم در بهشت به گناه آلوده شد و اين گناه به همه فرزندان او نيز منتقل مي شود؛ يعني، انسان بالفطرة گناه كار است و هرگونه تلاش و عمل انسان در رهايي از اين خطا، سودي نخواهد بخشيد و تصليب و به دار كشيده شدن حضرت عيسي(ع)، كفاره گناه فطري انسان است.

4. تقويت ظلم؛ يكي ديگر از آموزه هاي نامعقول كتاب مقدس، توجيه ظلم و ستم و دعوت به سكوت در برابر حاكمان ظالم، به بهانه اين است كه آنان حاكم و سايه خدا در زمين اند.انجيل متي، 5:38 و اكثر نامه هاي پولس به روميان.

وجود اين گونه آموزه هاي غيرعقلاني در كنار طرح مسأله تثليث و تجسيم و وجود تناقضات متعدد در متن كتاب مقدس، در كتاب «انيس الاعلام»، ج 2، 125 مورد تناقض موجود در كتاب مقدس مورد بررسي قرار گرفته است. دليل بر عدم حقانيت مسيحيت و يهوديت امروزي است.

خلاصه سخن اينكه راه شناخت حقانيت دين اسلام و عدم حقانيت ساير اديان و شرايع، مراجعه به آموزه هاي آنها و داوري است. اگر كسي مراجعه كند، خواهد يافت كه اسلام در سه وادي «عقايد»، «اخلاق و فضايل» و «احكام فردي و اجتماعي»،

نه تنها كامل تر از ساير اديان بلكه قابل مقايسه و طرف نسبت با آنها نيست و در تمام دوره زندگي بشر، عقايد و شريعتي به اين جامعيت و عمق و اتقان و استواري بر بنيان عقل، وجود ندارد.

امام خميني(ره) در اين زمينه، در كتاب چهل حديث مي نويسد: «اثبات حقانيت دين اسلام، احتياج به هيچ مقدمه ندارد جز نظر كردن به خود آن و مقايسه بين آن و ساير اديان و شرايع».چهل حديث، امام خميني، شرح حديث دوازدهم، ص 201.

در پايان اين بخش، به اين نكته اشاره مي كنيم كه داوري عقل و سنجش و حكم عقل به حقانيت دين اسلام و عدم حقانيت ساير اديان، خود دليلي بر نفي پلوراليزم است.

دو. راه آيات

آيات قرآني علاوه بر دلالت بر انحصار دين حق در اسلام و در نتيجه نفي پلوراليسم و تكثرگرايي ديني، به صراحت با برخي از اصول و مباني پلوراليسم مخالف است و آن را ابطال مي كند. مجموع آيات در اين زمينه را در سه بخش قرار مي دهيم:

1. آياتي كه بر صراحت، تنها اسلام را دين حق و صراط مستقيم معرفي مي كند و عقايد پيروان ساير اديان را باطل معرفي كرده و آنان را به پيروي از اسلام دعوت مي كند.

_ (و من يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخسرين) آل عمران (3)، آيه85.

_ (و لن ترضي عنك اليهود و لا النصاري حتي تتّبع ملّتهم، قل ان هدي الله هو الهدي و لئن اتّبعت اهوائهم بعد الذي جاءك من العلم مالك من الله من ولي و لا نصير) بقره (2)، آيه 120.

_ (و قالت اليهود عُزير ابن الله و قالت النصاري المسيح ابن

الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الّذين كفروا من قبل قاتلهم الله اني يؤفكون) توبه (9)، آيه 30.

و آيات فراوان ديگر كه شما را به قرآن كريم ارجاع مي دهيم: سوره آل عمران(3)، آيه 61 (مباهله با مسيحيان)؛ سوره توبه (9)، آيه 32 و 31؛ سوره نساء(4)، آيه 157و 171؛ سوره مائده(5)، آيه 72 و 73؛ سوره فتح ( 48)، آيه 28؛ سوره صف ( 61)، آيه 9؛ سوره مريم( 19)، آيات 91 _ 88؛ سوره بقره (2)، آيه 79.

2. آياتي كه با مبناي شكاكيت و نسبيت گرايي و عدم امكان دستيابي به حقيقت _كه از مباني و پيش فرض هاي پلوراليزم ديني است_ در تضاد و تقابل است و نشان مي دهد كه از ديدگاه قرآن، به هيچ وجه شكاكيت و نسبيّت مورد پذيرش نيست و رسيدن به حقيقت امكان پذير است. اين آيات عبارت است از:

الف. آياتي كه شكاكان را مورد سرزنش قرار مي دهد. سوره نحل / 66؛ جاثيه / 32.

ب. آياتي كه ادله انبيا را روشن و آشكار، و شكّ شكاكان را بي وجه معرفي مي كند. سوره ابراهيم / 10 _ 9.

ج. آياتي كه امر به تبعيت از علم و يقين و اجتناب از پيروي از ظن و گمان و شك دارد.سوره اسراء / 36 و سوره يونس / 36 و سوره نجم / 28.

3. پلوراليزم ديني، بر اساس برخي از مباني جديد هرمنوتيك استوار است كه مي پندارد، عبارات و متون ديني صامت، يعني، خالي از معاني اند و قهرا هر نوع شناختي از دين، كاملاً شخصي مي باشد. آيات و روايات بسياري با اين مبنا به صراحت مخالفت دارند:

_ (و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط) «كتاب و ميزان

را نازل كرديم تا مردم به قسط و عدل قيام كنند»{M، حديد / 25. اگر هر كسي بر اساس صامت بودن قرآن، برداشتي از آن داشته باشد، معيار تمييز بين عدالت و ظلم در قرآن وجود نخواهد داشت و به تبع اقامه عدل بر اساس آن معيار واحد در جامعه، ممكن نخواهد شد.

_ (و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي ء) «اين كتاب (قرآن) را بر تو فرستاديم تا حقيقت هر چيز را بيان كند».{M سوره نحل / 89.

_ (و تلك حدود الله يبينها لقوم يعلمون) «اين است احكام خدا، بيان مي كند آن را براي قومي كه دانا هستند».{Mسوره بقره / 230.

_ (لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي) «هيچ اكراهي در دين نيست به درستي كه راه هدايت از گمراهي، روشن گرديد».{Mسوره بقره / 256.

آيات بالا، قرآن كريم را بيان كننده راه راست از گمراهي و نشانگر حدود الهي و بيانگر هر چيز، معرفي مي كند و اين با مبناي هرمنوتيك جديد، يعني، خالي بودن عبارات و متون از بار معنايي و تأثيرپذيري از دانش هاي بشري و در نتيجه شخصي بودن برداشت ها از عبارت (و نه معرفتي بودن اين برداشت ها) ناسازگار و درست در نقطه مقابل است.

حاصل سخن

با مراجعه به حكم عقل و آيات قرآن كريم، به هيچ وجه پلوراليسم و كثرت گرايي ديني، به معناي حقانيت همه اديان، قابل پذيرش نيست؛ لكن توجه به اين نكته ضروري است كه دين حق و صراط مستقيم واحد است؛ ولي معذّر و حجت متعدد است. بايد مسأله حقانيت را از معذّريت و حجت جدا كرد. پيروان ساير اديان، خارج از شريعت حق و مطلوب الهي هستند؛ اما

در صورت وجود دو شرط: (1_ جهل به اسلام 2_ پاي بندي به آيين خود) داراي حجت و مستمسك خواهند بود و راهشان هر چند «صراط مستقيم» و دين حق نيست؛ اما قابل اعتذار است و در روز قيامت نزد خداوند معذوراند. قرآن از اين گروه به «مستضعف» ياد كرده است. اين گروه ضمن معذور بودن، در صورت تحقق آن روش ها، بهره اي از سعادت خواهند برد و به درجه اي از سعادت نايل خواهند شد.

نكته ديگر آنكه حقيقت دين يك چيز بيش نيست؛ ولي وحدت آن، از سنخ وحدت عددي نيست، بلكه از قبيل وحدت تشكيكي است؛ يعني، داراي مراتب است كه قرآن از اين مراتب به «سبل» تعبير كرده است. صراط مستقيم واحد است؛ اما سبل به تعدد و اختلاف سالكان و متعبدان متعدد است: (والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا) سوره ي عنكبوت / 69.

صراط مستقيم همان شاهراه هدايت است كه سبل امن الهي به آن منتهي مي شود و هر كس به همان مقدار كه از سبل امن الهي پيروي كند، از صراط مستقيم نيز بهره مند خواهد شد و هر كس همه سبل امن الهي را طي كند، از صراط مستقيم به طور كامل بهره مند خواهند شد: «قد جائكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتّبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور و يهديهم الي صراط مستقيم» سوره مائده / 18 و رجوع كنيد به الميزان، ج 1، ذيل آيه 6 و 7 سوره حمد، بحث صراط و سبيل).

براي آشنائي بيشتر منابع زير معرفي مي گردد:

مختصر: كتاب نقد، شماره 4، ص 242، مقاله ي «نگاهي درون ديني به پلوراليزم ديني، عبدالحسين خسروپناه»

مفصل:

1. كتاب سويه هاي پلوراليزم، محمدحسن قدردان قراملكي، كانون انديشه جوان «نقد عقلي و برون ديني از پلوراليزم ديني است»

2. كتاب قرآن و پلوراليزم، محمدحسن قدردان قراملكي، كانون انديشه جوان «نقد درون ديني و با استناد به آيات قرآن، از پلوراليزم ديني است».

مراد از د ين اسلام در آيه 19 سوره آل عمران چيست ؟
پرسش

مراد از د ين اسلام در آيه 19 سوره آل عمران چيست ؟

پاسخ

واژه اسلام در لغت به معناي سلم و تسليم است. بنابراين روح د ين در هر عصر و زمان چيزي جز تسليم در برابر حق نبوده ونخواهد بود و چون آيين پيامبر اسلام ، آخرين و برترين آيين ها است ، اسلام حقيقي در اين زمان تنها بر آن صادق است زيرا تسليم واقعي در برابرخداوند وقتي محقق مي شود كه افراد تابع آخرين سفير الهي بشوند .اين مسئله كاملاً بد يهي است كه پيروي از آيين نسخ شده و سرپيچي از پيامبرخاتم(ص) ، ضد تسليم در پيشگاه خدا است . ازاين رو تدين به غير آيين پيامبر(ص)، درزمان ما اسلام نيست . در آيات قرآن گاهي واژه دين به معناي اصطلاحي ؛دين خاتم انبيا(ص) به كار رفته و گاهي به معناي لغوي آن ( آيات 18 و 19 آل عمران و 3 مائده به معناي اصطلاحي و در آيات 125 انعام و 22 زمر و 67آل عمران به معناي لغوي ذ كر گرديده است ) . ;

مقايسه از لحاظ احكام
طريقهء خواندن نماز در اديان ديگر نظير مسيحيت و يهوديت چگونه و چند ركعت است ؟ آياعبادتي كه مسيحيان انجام مي دهند, نماز حضرت عيسي 7مي باشد؟
پرسش

طريقهء خواندن نماز در اديان ديگر نظير مسيحيت و يهوديت چگونه و چند ركعت است ؟ آياعبادتي كه مسيحيان انجام مي دهند, نماز حضرت عيسي 7مي باشد؟

پاسخ

عبادت نزد يهوديان به صورت ادعيه اي است كه در مي خوانند. نماز يهوديان فصلي اززبور داوود است ك روزي سه بار مي خوانند.

يهوديان روزه مي گيرند كه در ايام مختلف سال يهودي برگزار مي شود:

1 روزهء كيپور, كه آغاز آن از ايام نهم و دهم ماه تشرين به مدت 25روز است ;

2 روزهء فوريم يا پوريم كه به شكرانهء نجات از قتل عام گرفته مي شود;

3 روزهء روز سوم ماه تشرين است و روزه هاي ديگر.(1)

مسيحيان در روزه هاي يك شنبه در كليسا جمع مي شوند و دعاهايي از كتاب زبور, مزامير و پولس رامي خوانند.

پيروان همهء اديان يك گونه عبادتي دارند, حال به صورت نماز يا دعا يا روزه , ولي به شكلي كه مسلمانان نماز مي خوانند, نيست , گر چه لفظ كه به معناي دعا و نماز مي باشد, دربارهء پيامبران گذشته آمده است :

و دعا (نماز) مي خواند _ به فرزندي به نام يحيي بشارت دادند>.

وقتي كه حضرت ابراهيم 7فرزندش اسماعيل را به مكه آورد و در بيابان بي آب و درخت گذارد, گفت :.(2)

و وقتي كه حضرت ابراهيم 7در كهن سالي داراي دو فرزند به نام اسماعيل و اسحاق شد, حمد خداي رابه جاي آورد و دعا كرد:

را از بر پا دارندگان نماز قرار بده ! اي خدا! دعاي مرا بپذير!>.

و هنگامي كه حضرت عيسي در گهواره بود, به طور معجزه آسا به زبان آمد و گفت :

وقتي كه زنده ام سفارش

كرد>.

دربارهء شعيب و لقمان نيز آياتي دربارهء آمده است . بنابراين همهء پيامبران نماز داشتند, گرچه به شكل نماز ما نبوده است . عبادات و نمازي كه اكنون مسيحيان و يهوديان انجام مي دهند, معلوم نيست نمازپيامبر خودشان است يا تحريف و تغييري يافته است .

(پ_اورقي 1.عبدالله مبلغي , تاريخ اديان و مذاهب جهان , ج 2 ص 627

(پ_اورقي 2.ابراهيم (14 آيهء 37

شباهت اديان الهي در برخي از احكام مانند روزه نشان گر چه چيز است ؟
پرسش

شباهت اديان الهي در برخي از احكام مانند روزه نشان گر چه چيز است ؟

پاسخ

مي دانيم كه اديان الهي (مسيحيت و يهودي و زرتشتي و اسلام ) در اساس و ريشه يكي هستند. قرآن مي فرمايد: ; يعني تسليم واقعي و بدون چون وچرادر پيشگاه باري تعالي , زيرا مراد از اسلام , معناي لغوي است , نه اصطلاحي .

ولي تفاوت آن ها در چند چيز است :

1 در زيادي و كمي مقررات و قوانيني كه بعضي انبيا آورده اند.

2 كيفيت تعليم , چون هر يك به فراخور حال مخاطبان سخن مي گفتند و سطح فكري مردم هر عصر با مردم اعصار ديگر متفاوت بود. قهراً كيفيت تعليم آنان هم متفاوت است .

3 در نسخ و وضع ; يعني احكامي در عصر پيامبري حلال يا حرام بود, اما در زمان پيامبر ديگري نسخ و برطرف شد.(1)

با توجه به مطالب فوق , در پاسخ سؤال گفته مي شود: شباهتاديان الهي در برخي مسايل به خاطر يگانگي دراساس آن ها است ; يعني چون ريشهء همهء اديان يكي است , در بعضي مسايل فرعي و اصولي با هم شباهت دارند.

(پ_اورقي 1.جهان بيني اسلامي , از كتب درسي مراكز تربيت معلّم , فصل چهارم , ص 73_ 77 رشتهء ديني _ عربي .

آيا در دين مسيحيت و يهوديت و زردتشت در مورد روزه و نماز چيزي آمده است؟
پرسش

آيا در دين مسيحيت و يهوديت و زردتشت در مورد روزه و نماز چيزي آمده است؟

پاسخ

در آيين زردتشت بخشي از اوستا به نام "ويسبرد" كه مجموعه اي از دعاها و سرودها است، آمده است. همين طور در بخشي ديگر به نام "ونديداد" دستور موبدان دربارة احكام عبادات آمده است.[5]

در آيين عيسويان در روز هاي يكشنبه براي عبادت به كليسا مي روند واقلاّ سالي يك بار روزة كلان مي گيرند.[6]يهوديان نيز ادعيه اي دارند كه در كنيسه مي خوانند. نماز يهوديان فصلي از زبور داوود است كه روزي سه بار مي خوانند و آنان روزه هايي در ايام سال مي گيرند به نام روزة كيپور، روزة فوريم، روزة كدليا، روزة عقيبيا و ... .[7]

3[5] عبدالله مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب، ج 1، ص 345.

3[6] دبستان مذاهب، ج 1، ص 230.

3[7] تاريخ اديان و مذاهب ، ج 2، ص 628.

نماز و زكات در مورد انبياي الهي مثل هود و نوح به چه صورتي بوده در حالي كه نماز در سال دوم بعثت بر پيامبر اكرم (ص واجب شده است
پرسش

نماز و زكات در مورد انبياي الهي مثل هود و نوح به چه صورتي بوده در حالي كه نماز در سال دوم بعثت بر پيامبر اكرم (ص واجب شده است

پاسخ

همة انبياي الهي با توحيد، خدا پرستي عبادت، استغفار و توبه مأنوس بوده اند و نماز برنامه اي براي راز و نياز با خدا است

قرآن به نحوي نماز را از برنامه هاي حضرت شعيب مي داند در آن جا كه قوم او به عنوان تمسخر به وي مي گفتند: "يا شعيب أصلوتك تأمرك أنْ نترك ما يعبد آباوُنا أو أن نفعل في أموالنا ما نشاء؛[5] اي شعيب آيا نماز به تو دستور مي دهد كه آنچه را پدرانمان مي پرستيدند ترك گوبيم و آنچه را مي خواهيم در اموالمان انجام ندهيم "

از اين آيه معلوم مي شود حضرت شعيب يك برنامة عبادتي داشته است كه قرآن از آن به "صلوه تعبير مي كند. البته صلوه در لغت به معناي دعا است و دعا بخشي از عبادات است شايد صلوة او به شكل عبادت خاصي بوده امّا اين كه همشكل نماز مسلمانان بوده باشد، معلوم نيست در هر صورت نمازي داشته گرچه مشكل آن را نمي دانيم و مورّخان چگونگي آن را ننوشته اند.

قرآن در بارة حضرت موسي و قوم او مي فرمايد: "و اجعلوا بيوتكم قبلة و اقيموا الصلوة [6] خانه هاي خود را قبله قرار دهيد و نماز را بر پاداريد" .

در اين آيه نيز شكل نماز حضرت موسي بيان نشده است

در جاي ديگر مي فرمايد: "وأنا اخْترتك و استمع لما يوحي إننّي أنا اللّه لا إله إلاّ أنا فاعبدني و أقم الصلوة لذكري 1[7] تورا بر گزيدم گوش كن به آنچه به تو

وحي مي شود. من خدايي هستم كه به جز من خدايي نيست پس عبادت كن مرا ونماز را براي ياد من برپادار".

دربارة حضرت اسماعيل مي فرمايد: "كان يأمر أهلَه بالصلوة و الزكاة ؛ او همواره خانواده و خويشان و اطرافيان خودرا به نماز و زكات فرمان مي داد" .[8]آن چه در قرآن از نماز ما مسلمانان بيان شده سفارش به اصل نماز، ركوع قصر نماز (شكسته شدن نماز در مسافرت وضو، تيمم وقت نماز به طور مجمل (اقم الصلوة طرفي النهار و زلفاً من الليل .[9] (اقم الصلوة لدلوك الشمس إلي غسق الليل ،[10] نماز جمعه خشوع در نماز است امّا اين كه نماز صبح دو ركعت يا مغرب سه ركعت يا ظهر و عصر و عشا چهار ركعت است يا ديگر جزئيات در روايات بيان شده است و بر اساس دستور و سيرة پيامبر (ص به اين شكل نماز مي خوانيم در بارة كيفيت نماز و زكات پيامبران گذشته منبع و مدرك معتبري نيست امّا مسلّماً نماز و عبادت و پرداخت زكات و دستورهاي ديگر ديني داشته اند.

[5]هود (11) آية 87..

[6]يونس (10)، آية 87..

[7]طه (20) آية 14.

[8]مريم (19) آية 55.

[9]هود (11) آية 114.

[10]اسراء (17) آيه 78.

چرا با اين كه اديان مختلف آسماني، نظير يهوديت، مسيحيت و اسلام، همه از جانب خداوند نازل شده است. احكام اين اديان با هم تفاوت دارد و همچنين پيروان آن ها نيز در موارد زيادي و در برهه هاي زيادي از تاريخ با هم خصومت داشته اند؟
پرسش

چرا با اين كه اديان مختلف آسماني، نظير يهوديت، مسيحيت و اسلام، همه از جانب خداوند نازل شده است. احكام اين اديان با هم تفاوت دارد و همچنين پيروان آن ها نيز در موارد زيادي و در برهه هاي زيادي از تاريخ با هم خصومت داشته اند؟

پاسخ

در واقع و از نظر قرآن كريم، دين خدا از آدم تا خاتم يكي است و اختلاف در دين وجود ندارد. همه پيامبران به يك مكتب دعوت مي كرده اند. اصول مكتب انبيا كه دين ناميده مي شود، يكي بوده است. تفاوت شرايع آسماني در يك سلسله مسايل فرعي و شاخه اي بود، كه به حسب مقتضيات زمان و خصوصيات محيط و ويژگي هاي مردمي كه دعوت شده اند، متفاوت مي شد. همه شكل هاي متفاوت و اندام هاي مختلف، يك حقيقت و به سوي يك هدف و مقصود بوده است.

تفاوت ديگري در سطح تعليمات بوده كه پيامبران بعدي به موازات تكامل بشر در سطح بالاتري تعليمات خويش را كه همه در يك زمينه بوده القا كرده اند مثلاً تعليمات اسلام در مورد مبدا و معاد و جهان و معارف پيامبران پيشين از نظر سطح مسايل تفاوت دارد. به تعبير ديگر بشر در تعليمات انبيا مانند يك دانش آموز بوده كه او را از كلاس اول تا آخرين كلاس بالا برند.

مكتب پيامبران تدريجاً بر حسب استعداد جامعه انساني عرضه شده تا بدان جا كه بشريت رسيده است، به حدي كه آن مكتب به صورت كامل و جامع توسط حضرت محمد (ص) عرضه شد. از نظر قرآن آن چه وجود داشته و همه پيامبران عرضه كرده اند، دين بوده است، نه اديان، قرآن دين خدا را از آدم تا خاتم يك جريان پيوسته معرفي

مي كند، نه چند تا، و يك نام روي آن مي گذارد و آن "اسلام" است. البته مقصود اين نسبت كه در همه دوره ها دين خدا با اين نام خوانده مي شده، بلكه مقصود اين است كه حقيقت دين داراي ماهيتي است كه بهترين معرف آن لفظ اسلام است.(1) از اين رو مي گويد: "ان الدين عند الله الاسلام؛ دين نزد خدا اسلام است".(2) يا مي گويد: "ابراهيم نه يهود و نه نصراني، بلكه حقجو و مسلمان بود".(3)

پس دين خدا كه از طرف پيامبران الهي عرضه شده، يكي بوده است، با آن خصوصيتي كه گفته شد و مردم در دوران هاي پيامبران موظف بوده اند از شريعت پيامبر زمان خود پيروي نمايند، به لحاظ اين كه در آن زمان دين به شكل كامل تر از زمان گذشته عرضه مي شود، تا برسد به دوران خاتميت كه همه مردم پس از بعثت رسول اكرم (ص) بايد از دين او كه دين اسلام است تبعيت نمايند.

اما اختلاف اساسي و جوهري در اديان كه به وجود آمده، از طرف پيامبران نبوده است، بلكه از ناحيه پيروان و دانشمندان اديان مي باشد كه به خاطر ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهاي شخصي، اختلاف در دين را ايجاد كرده اند. قرآن مي فرمايد: "آن هايي كه از حقيقت آگاه بودند، و با اين حال در دين خدا اختلاف ايجاد كردند، انگيزه اي جز طغيان و ظلم و ستم و حسد نداشته اند". (4) اگر مردم مخصوصاً طبقه دانشمندان، تعصب و كينه توزي و تنگ نظري و منافع شخصي و تجاوز از حد حدود و حقوق خود را كنار بگذارند و با واقع بيني و روح عدالت خواهي اديان را بررسي كنند، حق

روشن شده و اختلاف حل مي شود.(5)

پي نوشت ها:

1. مرتضي مطهري، وحي و نبوت، ص 165.

2. آل عمران، (3) آيه 19.

3. همان، آيه 67.

4. آل عمران (13) آيه 19.

5. تفسير نمونه، ج 2، ص 351.

آيا در اديان ديگر غير از اسلام نيز مردان را ختنه مي نمايند؟ پسران را از نظر شرعي در چه سني بايد ختنه نمود، يا در چه سني بهتر است؟ روش ختنه مسلمانان صحيح است يا غير مسلمانان؟
پرسش

آيا در اديان ديگر غير از اسلام نيز مردان را ختنه مي نمايند؟ پسران را از نظر شرعي در چه سني بايد ختنه نمود، يا در چه سني بهتر است؟ روش ختنه مسلمانان صحيح است يا غير مسلمانان؟

پاسخ

بين پيروان ديگر اديان و اقوام نيز ختنه وجود دارد و اين سنت در انحصار مسلمانان نيست.

ختنه در دين يهود از اهميت خاصي برخوردار است و يكي از رسوم مشهور بين يهوديان به شمار مي آيد. آنان در روز هشتم ولادت پسر او را ختنه مي كنند. يهوديان اين كار را عهد خداوند مي دانند كه خدا ميان ابراهيم و ذريه او نهاده است.

برخي مي گويند: حتي قبل از حضرت ابراهيم(ع) سنت ختنه ميان مصري ها رواج داشت؛ نيز ميان اماگوسيان آفريقاي جنوبي و ساكنان فلسطين قديم "كنعان"(1) در شريعت حضرت عيسي(ع) نيز مي بايست ختنه به عنوان يك وظيفه ديني به رسميت شناخته شده باشد، چون حضرت گفت: "من نيامده ام تا شريعت موسي را نابود كنم و يا تغيير دهم، بلكه آمده ام آن را به بهترين وجه پياده كنم".

بعد از حضرت عيسي، وصيّ حضرت، يعني "شمعون" معروف به "پطرس" (كه رهبري حواريون بود و نشر شريعت عيسوي را در دست داشت) خواهان اين بود كه همه احكام شريعت موسي اجرا گردد، اما "پولس" رسول برخلاف او نظر داشت. سرانجام ديدگاه پولس بر ديدگاه پطرس پيروز شد، بدين جهت امروزه مسيحيان به سنت ختنه عمل نمي كنند.

از سوي ديگر امروزه به جهت وجود فوايد بسيار ارزشمند ختنه از نظر پزشكي، بسياري از اروپائيان و آمريكائيان مسيحي به اين عمل رو آورده اند. (2)

اما اين كه ختنه در چه سني از نظر شرعي مناسب تر است، در

روايات اسلامي آمده كه بهتر است در روز هفتم ولادت، پسر را ختنه نمود.(3) پيامبر(ص) فرزندانش حسن(ع) و حسين(ع) را در روز هفتم ولادت ختنه نمود.(4)

در مورد روش ختنه مسلمانان و غير مسلمانان، تفاوتي وجود ندارد.

پي نوشت ها:

1 - قاموس كتاب مقدس، جيمز هاكن، ص 342.

2 - دائرة المعارف فارسي، ج 1، ص 884.

3 - بحارالانوار، ج 101، ص 112.

4 - همان، ص 120.

چرا نحوة روزه گرفتن در اديان، متفاوت بوده است؟
پرسش

چرا نحوة روزه گرفتن در اديان، متفاوت بوده است؟

پاسخ

قرآن كريم مي فرمايد: "يا ايّها الّذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم لعلكم تتقون؛(1) اي افرادي كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما نوشته شد، همان گونه كه بر كساني كه قبل از شما بودند، نوشته شده، تا پرهيزگار شويد".

قرآن كريم به مؤمنان مي فرمايد كه شما تنها كساني نيستيد كه مكلّف به روزه گرفتن شده ايد، بلكه اين حكم دربارة پيشينيان از امت هاي گذشته نيز بوده، پس سزاوار نيست آن را سنگين بشمريد و از تشريع آن نگران شويد.(2)

چون عبادت بودن روزه امري است كه فطرت انساني بر آن گواهي مي دهد، روزه علاوه بر اديان الهي مثل اسلام، مسيحيت و يهوديت در طوايفي كه پيروان اديان الهي نبودند، مثل بت پرستان هند نيز وجود دارد، ولي هر دين و آييني دستوري خاص براي روزه گرفتن دارد.

در قرآن كريم وجوب روزه در ماه مبارك رمضان براي كساني كه عذري ندارند، بيان شده است.(3)

مرحوم علامه طباطبايي مي فرمايد: "از آيه شريفه "كما كتب علي الذين من قبلكم" بر مي آيد كه اهل اديان آسماني گذشته نيز بر آنان روزه واجب بوده، ولي در تورات و انجيلي كه امروز در دست يهودي ها و مسيحي ها است، چيزي كه دلالت بر وجوب روزه نمايد نيست و فقط روزه را بزرگ شمرده و ستوده اند، ولي در عين حال در سال چند روزي را به شيوه هاي مختلف روزه مي گيرند".(4)

تفاوت روزه گرفتن در اديان مختلف بر اساس تعاليم و دستور هر ديني مي باشد. به اختصار مواردي چند در خصوص روزه

گرفتن توسط يهودي ها و مسيحي ها ذكر مي شود:

روزه گرفتن توسط يهودي ها:

برخي از ايام سال كه يهودي ها روزه مي گيرند به قرار ذيل است: (5)

1_ روزه كيپور، ايام نهم و دهم ماه تشرين، نخستين ماه يهودي از سال يهودي، به مدت 25 ساعت روزه مي گيرند.

2_ روزه فوريم يا پوريم كه به شكرانه نجات از قتل عام گرفته مي شود.

3_ روزه "كدليا" روز سوم ماه تشرين است. روزي است كه "كدليا" حاكم بين المقدس با 82 تن از يهوديان در آتش سوخت.

4_ روزه "عقيبيا" در روز پنجم ماه تشرين و اين روز به پاس گراميداشت خاطره خاخام عقيبيا است كه او را مجبور به پرستش بت نمودند و او زير بار نرفت و آن قدر مقاومت كرد تا از گرسنگي درگذشت.

5_ روزه عذاب، در زمان داوود پيامبر، خداوند بر بني اسرائيل غضب كرد، ايشان را به مرگ و قحطي تهديد نمود. يهوديان از ترس، آن روز را روزه مي گيرند.

6_ روزه صدقيا، روز ششم از ماه "حسوان" پس از آن كه "بخت النّصر" اورشليم را تصرّف كرد، فرزندان صدقيا را بكشت و او صبر و تحمل نمود. يهوديان به پاس همدردي با صدقيا (پادشاه يهود) روزه مي گيرند.

7_ روزه يهوياقيم، در بيستم ماه "كليو" ارمياي نبي پيشگويي اسارت يهود و ويراني بيت المقدس را كرد و توسط يهوياقيم پادشاه يهود به زندان افتاد.(6)

روزه مسيحي ها:

حضرت مسيح(ع) چنان كه از انجيل استفاده مي شود، چهل روز روزه داشته و در اين خصوص در انجيل متي آمده است: "آن گاه عيسي از قوت روح به بيابان برده شد تا ابليس او را امتحان نمايد،

پس چهل شبانه روز روزه داشته، عاقبه الامر گرسنه گرديد".(7) نيز از انجيل لوقا بر مي آيد كه حواريون مسيح روزه مي گرفتند.(8)

روزه حقيقتي است كه مورد قبول همه اديان الهي است، ولي در هر ديني بر اساس دستورها و تعاليمي كه ارايه مي شود، به روش خاصي روزه گرفته مي شود. در هر صورت ما از كيفيت روزة اديان، به طور صحيح اطلاعي نداريم؛ آن چه نقل شد، دليل معتبري ندارد. فقط اين مقدار بر ما معلوم استك ه در اديان ديگر نيز روزه واجب بوده امّا كيفيت آن مشخص نيست. در علل الشرايع آمده كه يك نفر يهودي نزد پيامبر آمد و سؤال كرد: چرا خداوند روزه گرفتن را بر شما در روز و در سي روز قرار داد؟ حضرت فرمود: "براي آن كه آدم وقتي از شجرة ممنوعه خورد، سي روز آثار بد آن در شكم آدم بود، از اين رو بر ما واجب شده كه سي روز روزه بگيريم".(9)

از اين روايت استفاده مي شود كه روزه در دين يهود بود، ولي اين كه سي روز بود يا بيشتر يا در روز بود يا شب، يا مقداري از روز و مقداري از شب، مشخص نيست.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آية 83.

2. ترجمه الميزان، ج 3، ص 4 و 5.

3. سوره بقره، آية 185.

4. ترجمه تفسير الميزان، ج 3، ص 8.

5. عبدالله مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 2، ص 627 و 628.

6. همان.

7. انجيل متي، باب چهار، شماره 1 و 2، به نقل از تفسير نمونه، ج 1، ص 634.

8. انجيل لوقا، باب 5، شماره 33 _ 35، به نقل از

تفسير نمونه، ج 1، ص 634.

9. علل الشرايع، ج 2، باب 109، ص 79.

با توجه به آيه "فاعبدوني و أقم الصلوه لذكري؛ مرا پرستش كن و نماز را بر پا دار" لطفاً در مورد اين كه آيا اديان ديگر نيز مثل دين اسلام براي نزديكي به خدا نماز را به جا مي آورند يا نه، اطلاعاتي در اختيار ما قرار دهيد.
پرسش

با توجه به آيه "فاعبدوني و أقم الصلوه لذكري؛ مرا پرستش كن و نماز را بر پا دار" لطفاً در مورد اين كه آيا اديان ديگر نيز مثل دين اسلام براي نزديكي به خدا نماز را به جا مي آورند يا نه، اطلاعاتي در اختيار ما قرار دهيد.

پاسخ

از متون تاريخي و آيات استفاده مي شود كه نماز به عنوان يكي از عبادات در اديان گذشته مطرح بوده است، اگر چه كيفيت، اجزا و شرايط آن معلوم نيست امام صادق(ع) فرمود: "اولين كسي كه نماز خواند، حضرت آدم(ع) بود كه نماز را در پنج وقت خواند".(1)

آيات ذيل بيانگر آن است كه نماز در اديان گذشته وجود داشته است: خداوند خطاب به حضرت موسي فرمود: "به موسي و برادرش وحي كرديم كه براي قوم خود خانه هايي در سرزمين مصر انتخاب كنيد... و نماز را بر پا داريد و به مؤمنان بشارت دهيد (كه سرانجام پيروز مي شوند)".(2)

همچنين خداوند از زبان قوم شعيب فرمود: "گفتند: اي شعيب، آيا نمازت تو را دستور مي دهد كه آنچه را پدرانمان مي پرستيدند ترك گوييم و آنچه را مي خواهيم در اموال خودمان انجام ندهيم؟! تو مرد بردبار و رشيدي هستي".(3)

بعضي از مفسران گفته اند كه علل مخالفت و موضع گيري قوم شعيب در برابر او آن بود كه شعيب بسيار نماز مي خواند و به مردم مي گفت: نماز انسان را از كارهاي زشت و منكرات باز مي دارد، ولي جمعيت نادان كه رابطة ميان نماز و ترك منكرات را درك نمي كردند، از روي مسخره به او گفتند: آيا اين اوراد و حركات تو را فرمان مي

دهد كه سنت نياكان و فرهنگ مذهبي خود را زير پا بگذاريم؟!(4)

همچنين خداوند يكي از ويژگي هاي حضرت اسماعيل را سفارش خانواده خويش به نماز دانست "او همواره خانوادة خود را به نماز و زكات دعوت مي كرد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود".(5)

از آن چه بيان شد، استفاده مي شود كه از منظر قرآن در تاريخ اديان الهي و پيامبران گذشته نماز بود امّا امروزه بر اثر تحريف دين يهود و مسيحيت، چندان اثري از آن نيست.

پي نوشت ها:

1. محمد حسين اعلمي، دايره المعارف الشيعه العامه؛ ج 11، ص 292 _ 293.

2. يونس (10) آية 87؛ تفسير نمونه، ج 8، ص 371.

3. هود (11) آية 87.

4. تفسير نمونه، ج 9، ص 207.

5. سوره مريم، (19) آية 55، تفسير نمونه، ج 13، ص 94 _ 96.

آيا حكم قصاص مخصوص اسلام است و تا پيش از آن مرسوم نبوده است ؟
پرسش

آيا حكم قصاص مخصوص اسلام است و تا پيش از آن مرسوم نبوده است ؟

پاسخ

حكم قصاص پيش از اسلام نيز در ميان اعراب وجود داشت و اعمال مى شد . اما ضوابط وشرايط خاصى نداشت . گاه مرد را در ازاى مرد و زن را در ازاى زن قصاص مى كردند وگاه بر عكس . گاه يك نفر را در ازاى يك نفر , و گاه ده نفر يا يك قبيله را درازاى يك نفر به قصاص مى رساندند . گاه حر را در ازاى عبد و رئيس را در ازاى مرئوس قصاص مى كردند . در ميان يهوديان نيز حكم قصاص وجود داشت همانگونه كه درفصل بيست و يكم و بيست و دوم از سفر خروج و فصل سى و پنجم از سفر اعداد آمده است , و قرآن كريم از آن حكايت كرده : [ و كتبنا ع_ل_ي_ه_م ف_ي_ها ان النفس بالنفس والعين بالعين و الانف بالانف و الاذن بالاذن و السن بالسن و ال_ج_روح ق_ص_اص ( م_ائده -45 ) ] م_سيحيان در مورد قتل عفو و ديه را مقرر مى داشتند و ساير گ_روه_ها وامت هاى گوناگون هر يك به نوعى حكم قصاص را اجرا مى كردند گرچه اين حكم ضابطه مندنبود . اسلام در مورد قصاص معتدل و منصفانه ترين روش را اجرا مى كند . نه قصاص را لغومى كند نه آن را تنها راه جبران مى شمارد بلكه مى گويد هم مى توان قصاص كرد و هم مى توان به جاى آن عفو كرد و ديه گرفت . و نيز بين قاتل و مقتول نيز به لحاظتعداد و

خصوصيات تساوى بايد باشد .

حكم مرتد در اديان ديگر چيست ؟
پرسش

حكم مرتد در اديان ديگر چيست ؟

پاسخ

حكم مرتد در ا د يان است . در اينجا به اختصار به ذ كر د و منبع از كتاب مقدس عهد قد يم و جديد بسنده مي كنيم .

منبع عهد قد يم :

سفر توريه مثني ، فصل 13، ( مشتمل بر 18 آيه ) كتاب المقد س ، ترجمه فارسي وليم گلن ، دار السلطنه لندن ، 1856 ميلادي و 1272 هجري ، ص 357 - 358الكتاب المقدس ، دار المشرق ، بيروت ، سفر تثنيه الاشتراع، الفصل 13، ص 379 - 380 اگر برادرت پسر مادرت يا پسر و يا دختر تو يا زن هم آغوش توو يا رفيق تو كه مثل جان تو است تو راا سرائيلي اغوا نموده بگويد كه برويم تاخدايان غيري كه تو و آباي تو ندانستيد عباد ت نماييم ... ) ) او را قبول مكن و او را گوش مده و چشم تو بر او رحمت ننمايد و او را متحمل مشو و وي را پنهان مدار البته او را به قتل رسان اولا" دست تو به قتلش دراز شود و بعد دست تمامي قوم او را با سنگ، سنگسار نما تا بميرد به سبب اين كه جوياي اين بود كه تو را از خداوند خداي تو كه تو را از زمين مصر از خانه بندگي بيرون آورد براند تا تمامي اسراييليان بشنوند و بترسند و بار ديگر چنين امر شنيع را در ميان شما مرتكب نشوند ...

منبع عهد جديد :

نامه اي به مسيحيان يهودي نژاد عبرانيان ، بند 10، جمله 26 - 32 ( انجيل عيسي مسيح، ترجمه تفسيري

عهد جديد، سازمان ترجمه تفسيري كتاب مقدس ، تهران ، 1357، ص 305 -306 ) اگر كسي دانسته گناه بكند و گناهش هم اين باشد كه مسيح را كه نجات دهنده او است رد كند، آن هم بعد ازاين كه با خبر شده است كه مسيح آمده است تا گناهان او را ببخشد، اين گناه با خون مسيح پاك نمي شود و د يگر راه فراري از شر چنين گناهي نيست . بلي ، راه د يگري جز اين كه انتظار مجازات وحشتناكي باشد كه از خشم و غضب شد يد خدا به او مي رسد، همان خشم و غضبي كه تمام دشمنان خدا را مي سوزاند و هلاك مي كند . كسي كه قوانين موسي(ع) را مي شكست ، اگر دو يا سه نفر به گناه او شهادت مي دادند،آن شخص بدون ترحم جابجا كشته مي شد .حالا فكر كنيد چه مجازات وحشتناك تري در انتظار كساني است كه فرزند خدا را زير پا لگد مال كرده اند و خون او را كه براي رفع گناهانشان ريخته شد، دست كم گرفته و ناپاك به حساب آورده اند، و به روح پاك خدا كه درهاي رحمت خدا را به روي عزيزان خدا باز مي كند بد گفته و بي حرمتي كرده اند! ) ) از اين دو فراز از عهد قديم وعهد جديد به دست مي آيد كه حكم ارتداد در دين يهود و مسيح مانند اسلام مرگ است .

اما بايد توجه داشت كه :

1- آنچه ذكر شد از منابع موجود عهد قديم و جد يد است و به هيچ وجه نمي تواند بيانگر حكم

ارتداد از ديدگاه شريعت حضرت موسي ( ع ) و عيسي ( ع ) باشد .يعني معلوم نيست شرايط ثبوت ارتداد و نوع و چگونگي قتل مرتد د قيقا" آن باشد كه در اين متون آمده است .

2- تفكر حاكم بر جهان مسيحيت امروز، هرگونه دخالتي را درقانونگذاري اجتماعي از دين سلب كرده است لذا قوانين جزايي امروزكشورهاي مسيحي نمي تواند بيانگر دين مسيح حتي نزد ارباب كليسا باشد.

3- فلسفه اي كه براي حكم مرتد از عهد قديم ذكر شد و نيز آنچه به عنوان عظمت گناه مرتد از عهد جديد بيان شد هر دو به شكل كاملتري در فلسفه حكم مرتد از ديد گاه اسلام تبيين شد كه مي توانيد آن را مقايسه كنيد . نتيجه آن كه حكم مرتد في الجمله در همه اديان و مذاهب قتل است و فقط در شروط آن اختلاف اند كي وجود دارد .;

اگر نماز در ساير اديان وجود داشته پس چرا پيراوان اديان مثل مسلمانان نماز را با شكوه بر پا نمي دارند
پرسش

اگر نماز در ساير اديان وجود داشته پس چرا پيراوان اديان مثل مسلمانان نماز را با شكوه بر پا نمي دارند

پاسخ

نماز كه نوعي عبادت و پرستش و ارتباط ويژه با آفريدگار جهان و انسان است در اديان پيشين نيز وجود داشت اما كيفيت آن در اديان مختلف متفاوت بوده است و صورت كاملي از چگونگي آن در هر ديني در دست نيست آنچه مسلم است مراسمي به عنوان عبادت و پرستش در كليه اديان وجود داشته و دارد.

نماز در تمامي اديان گذشته واجب بوده و در آيات و روايات زيادي به اين مساله اشاره شده است هر چند ممكن است از نظر شكل ظاهري اعمال اركان اذكار و الفاظ نماز مسلمانان فرق داشته باشد.

قرآن درباره اسماعيل ع مي فرمايد: «و كان رسولاً نبياً و كان يأمر اهله بالصلاة و الزكاة ..؛]اسماعيل فرستاده و نبي بود؛ او هميشه خانواده خودرا به نماز و زكات فرا مي خواند...».

درباره نماز موسي و برادرش هارون مي فرمايد: «و به موسي و برادرش وحي فرستاديم كه براي ملت خود خانه هايي در مصر انتخاب كنيد وخانه هايتان را مقابل يكديگر قرار دهيد و نماز را به پا داريد (و اقيمواالصلاة و به مؤمنان بشارت ده .

لقمان در مواعظ و اندرزهاي خود به پسرش مي گويد: «پسرم نماز رابرپادار (اقم الصلاة و امر به معروف و نهي از منكر كن .

حضرت ابراهيم ع زن و فرزند خود را در بيابان تنها گذاشت دست به دعابرداشت و گفت «خداوندا! من برخي از دودمانم را در سرزميني بي آب و گياه در كنار خانه اي كه حرم تو است جاي دادم تا نماز را برپا دارند». (ابراهيم آيه 37 و 38)

پس نماز، عبادت و نيايش در همه اديان حتي

در بين تمامي انسان وجودداشته و دارد؛ اما شكل و نوع آن فرق مي كند كه كامل ترين عبادات همان نمازتشريح شده مسلمانان است بدين صورت كه متناسب با تكامل دين نماز نيزروند تكاملي داشته است و دين مبين اسلام _ همچنان كه در معارف و قوانين ومقررات اجتماعي كامل ترين دين است _ در عبادات نيز جامع ترين و كامل ترين آنها را _ كه متناسب با انسان رشد يافتة عصر خاتميت است _ تشريع فرمود.

و آنچه الان پيروان بعضي از اديان به عنوان آداب عبادت و نماز انجام مي دهند مطابق با واقع نيست چون تمام اديان قبل از اسلام دستخوش تحريف شده است

آيا نمازهاي اديان قبل از اسلام نيز با حمد و سوره بوده اند
پرسش

آيا نمازهاي اديان قبل از اسلام نيز با حمد و سوره بوده اند

پاسخ

نماز كه نوعي عبادت و پرستش و ارتباط ويژه با آفريدگار جهان و انسان است در اديان پيشين نيز وجود

داشته اما كيفيت آن در اديان مختلف متفاوت بوده است و صورت كاملي از چگونگي دقيق آن در هر ديني

در دست نيست آنچه مسلم است مراسمي به عنوان عبادت و پرستش در كليه اديان وجود داشته و

دارد.و به نظر مي رسد متناسب با تكامل دين نماز نيز روند تكاملي داشته است و دين مبين اسلام

همچنانكه در معارف و قوانين و مقررات اجتماعي كاملترين دين است در عبادات نيز جامع ترين و كامل ترين

آنها را كه متناسب با انسان رشد يافته عصر خاتميت است تشريع فرمود.

فرق بين ارمني , مسيحي , كليمي , يهودي و زرتشتي چيست ؟ نظر اسلام درباره آنها را بفرمائيد.
پرسش

فرق بين ارمني , مسيحي , كليمي , يهودي و زرتشتي چيست ؟ نظر اسلام درباره آنها را بفرمائيد.

پاسخ

ارمني ها فرقه اي از مسيحيان (پيروان حضرت عيسي) هستند كه از حيث مذهبي ارتودوكس بوده و تابع خليفه گريارامنه مي باشند.

بين كليمي و يهودي فرقي وجود ندارد و اين دو به پيروان حضرت موسي(ع) گفته مي شود.

زرتشتي ها پيروان زرتشت هستند كه دين ايرانيان قبل از اسلام بوده است.

اسلام هر سه فرقه را اهل كتاب مي داند. و به نظر برخي از مراجع اهل كتاب ذاتا پاك هستند و برخي ديگر معتقدند كه غيرمسلمان پاك نيست.{J

آيا عباداتي مثل نماز و روزه , قبل از اسلام هم وجود داشت ؟
پرسش

آيا عباداتي مثل نماز و روزه , قبل از اسلام هم وجود داشت ؟

پاسخ

آنچه مسلم است و نصوص ديني بر آن شهادت مي دهد اين است كه عبادات اساسي و مهم پيش از اسلام نيز وجودداشته اند، در قرآن مجيد از زبان حضرت عيسي(ع) آمده است: و جعلني مباركا اين ما كنت و اوصاني بالصلوة والزكوةمادمت حيا ، (مريم، آيه 31).

در مورد روزه نيز آمده است: كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم لعلكمتتقون ، (بقره، آيه 18).

قرآن وصاياي لقمان به فرزندش را چنين نقل ميكند: يا بني اقم الصلوة و امربالمعروف و انه عن المنكر واصبر علي مااصابك ان ذلك من عزم الامور ، (لقمان، آيه 17).

از آيات فوق و ديگر نصوص ديني اصول وجود عباداتي چون نماز، روزه، زكات، امر به معروف و نهي از منكر قبلاز اسلام ثابت مي شود، اما ويژگي ها و كيفيت دقيق و تاريخ تطور آنها روشن نيست.

آيا ساير اديان هم ƙŘǘҠو روزه دارند و به چه طريق است ؟
پرسش

آيا ساير اديان هم نماز و روزه دارند و به چه طريق است ؟

پاسخ

در تمام اديان، عبادت و پرستش جوهرء اصلي دين به شمار مي رود و در اديان الهي اين مسأله به وضوح ديده مي شود. منتهي با تفاوت شريعت ها، عبادت ها نيز شكل خاص به خود مي گيرد؛ يعني، در هر ديني مراسم مذاهبي طبق شريعت خود آن دين به جا آورده مي شود. دراسلام نماز به عربي و با آداب خاص خود خوانده مي شود. در مسيحيت به زبان و شكل ديگري عبادت مي شود؛ مثلاً در مسيحيت كاتوليك، ادعيه و نماز به زȘdžĘǘʙʙƠو گاه بزبان بومي خوانده مي شود. روزه گرفتن نيز در ميان اديان معمول بوده است. از تورات و انجيل فعلي بر مي آيدكه روزه، در ميان يهود و نصارا وجود داشته و اقوام و ملل ديگر هنگام مواجه شدن با غم و اندوه، روزه مي گرفته اند. در قاموس «كتاب مقدس» آمده است:

«روزه در تمام اوقات در ميان هر طايفه و هر ملت و مذهب در موقع اندوه و زحمت غير مترقبه، معمول بوده است»، (قاموس كتاب مقدس، ص 427، به نقل از تفسير نمونه، ج 1، ص 633).

از تورات نيز برمي آيد كه موسي(ع) چهل روز روزه داشته است: «هنگام بر آمدنم به كوه لوح هاي سنگي، يعني، لوح هاي عهدي كه خداوند با شما بست؛ بگيرم. آن گاه در كوه چهل روز و چهل شب ماندم؛ نه نان خوردم و نه آب نوشيدم»، (تورات، سفرتثنيه، ف 9، ش 9، به نقل از تفسير نمونه، ج 1، ص 632).

هم چنين از انجيل لوقا نيز برمي آيد كه حواريون مسيح نيز روزه مي گرفتند، (انجيل لوقا، ب 5، ش 3533).

قرآن كريم نيز در

مورد روزه گرفتن امت هاي پيشين به صراحت مي فرمايد: ... كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم... ، (بقره، آيه 183).

بنابراين در اديان ديگر نيز عبادت خداوند و يك سري مناسك و آيين ها مطرح است و نماز و روزه نيز از جمله اين آيين ها مي باشد؛ اما انكار و مناسك آنها فرق مي كند.

براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك:

1. تاريخ و كلام مسيحيت، محمدرضا زيبايي نژاد، ص 122.

2. اسلام و عقائد و آراء بشري يا جاهليت و اسلام، ص 462.

3. تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ح 2، ص 787.{J

اينكه مي گويند چيزي كه در اسلام حرام گرديده از جمله شراب از آغاز خلقت بشر بر انسان حرام گرديده است درست است يا نه؟اگر درست است چرا اديان قبل از اسلام آن را حرام نمي دانند و بعد در دين اسلام چندين بار آن را حرام كرده است ؟
پرسش

اينكه مي گويند چيزي كه در اسلام حرام گرديده از جمله شراب از آغاز خلقت بشر بر انسان حرام گرديده است درست است يا نه؟اگر درست است چرا اديان قبل از اسلام آن را حرام نمي دانند و بعد در دين اسلام چندين بار آن را حرام كرده است ؟

پاسخ

بايد گفت كه مسئله حرمت خمر و شراب، در همه اديان الهي حرام بوده، و هيچ آييني كه از تحريف بشر مصون مانده باشد، شرب خمر را جايز نمي داند. روايتي از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: ما بعث الله نبيا الا بتحريم الخمر... (صدوق، التوحيد) خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرد، مگر آنكه شراب را در شريعت اوحرام نمود. بنابراين تصور اين كه حرمت شراب فقط مربوط به دين اسلام است، تصوري نادرست مي باشد واينكه امروزه در برخي اديان شرب خمر را حلال مي شمارند، اين خود يكي از نشانه هاي تحريف هايي است كه در آيين هاي الهي به دست بشر صورت گرفت (ر.ك: ذبيح الله محلاتي، ساحل نجات در مضرات شراب، ترياك، قمار، موسيقي، تهران، 1332.) كه نمونة بارز آن را مي توان در دين يهود، و همين طور در تحريفاتي كه در دين مسيح توسط پولس قديس صورت يافت، پي گرفت.

البته بايد دانست احكام الهي براساس مصالح و مفاسد است يعني حلاليت نشانه مصلحت و فايده داشتن آن براي انسان است و حرمت نشانه مفسده و ضرري است كه آن براي انسان دارد.

البته احكام الهي اعتباري است و ممكن است بنا بر مصالح مهمتر و يا به دلايل ويژه ديگري مدتي براي برخي مردم ابلاغ نشود و يا واجب نشود مانند ماهي گيري كه

كاري حلال است ولي روزهاي شنبه براي يهوديان حرام شده است. اما اين گونه موارد با حرمت ذاتي برخي چيزها مانند گوشت، خون و شراب فرق مي كند.

خلاصه كلام؛ ضرر و زيان فردي و اجتماعي شراب بر كسي پوشيده نيست، هر چند ممكن است منافع زودگذر و اندكي داشته باشد چنان كه قرآن كريم هم تصريح فرموده است: «ليسئلونك عن الخمر والميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما؛ درباره شراب و قمار از تو مي پرسند، بگو: در آن دو گناهي بزرگ و سودهايي براي مردم است و[لي] گناهشان از سودشان بزرگتر است» (بقره، آيه 219).

چرا قوانين اديان آسماني پيشين به نحو اكمل پياده نشد؟
پرسش

چرا قوانين اديان آسماني پيشين به نحو اكمل پياده نشد؟

پاسخ

پياده شدن عدل وداد وقوانين الهي در جامعه احتياج به گذران دو مرحله دارد:

1 - مرحله تنظيم قوانين اجتماعي از ناحيه قانون گذاري كه عالم وعادل است. اين مرحله با ارسال رسل وانزال كتب انجام پذيرفت.

2 - مرحله تطبيق قوانين الهي، كه با گذر از دو شرط قابل پياده شدن در جامعه بشري است:

الف. رسيدن جامعه بشري به رشد وتكامل فكري، تا استطاعت درك آن قوانين را داشته باشد ونيز به آن ايمان آورد.

ب. تنفيذ كننده وپياده كننده آن قوانين، عالم، مقتدر ومعصوم باشد تا بتواند آن قوانين را در سطح عالم پياده نمايد.

1_ چرا بين اديان الهي تفاوت وجوددارد درحالي كه خداوند تمام احكام را بر پيامبران نازل فرموده اند پس چرا تفاوت در نماز و روزه و ساير احكام وجود دارد؟
پرسش

1_ چرا بين اديان الهي تفاوت وجوددارد درحالي كه خداوند تمام احكام را بر پيامبران نازل فرموده اند پس چرا تفاوت در نماز و روزه و ساير احكام وجود دارد؟

پاسخ

دراصل شريعت اديان هيچ تفاوتي موجود نيست، همه اديان انسانها را به خداي واحد و نفي شرك دعوت كرده اند آنها را به انجام كارهاي پسنديده و ترك كارها و اعمال و افكار ناپسند تحريك كرده اند.

اگر تفاوتهايي ديده مي شود بخاطر ظرفيت انسانها در هر عصري بوده است.

بطور مثال براي تمامي انسانها غذا در حد اكمال و سالم ماندن لازم است يا براي كودك شيرخواره اين غذا تنها شير است و براي جوان بيست ساله موارد ديگر.

در اديان هم حكم به اين طريق است، اديان متكثر شده اند تا با عقل هاي مردم مطابقت داشته باشند. به بيان پيامبر «نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس بقدر عقولهم »

ماگروه انبياء امر شديم كه صحبت كنيم با مردم به قدر عقل هايشان. لذا دين هاي مختلف آرام آرام آمده است و احكام را بيان كرده تا مردم را آماده كند براي دين اسلام و احكام و اديان نمي توانسته يكباره نازل شود.

علاوه بر آن اين تفاوت در اعمال مثل نماز و روزه كه شما فرموديد مربوط به شكلي است كه الآن دينداران انجام مي دهند والا در اصل اين اعمال در تمامي اديان هيچ تفاوتي نيست.

چنانچه ذكر شد احكام و اعمال هر دين به مقتضاي طاقت و عقل آنها بوده است و آن نماز ها و روزه ها به گونه اي بوده كه مسيري را طي كنند و به شكل كامل و جامع آن كه

همان چيزي است كه در اسلام است، برسند، اصل نماز و روزه در اديان الهي همان تعبد و اطاعت پذيري از فرامين الهي است، و در قالبها و شكلهاي متفاوتي به خاطر شرايط زماني خاص ريخته شده است. مثالي بزنيم: يك سيب وقتي روي درخت از شكوفه به سيب تبديل مي شود مي گوييم سيب است ولي هنوز نارس مي باشد. وقتي هم كه سيب رسيده و قرمز شد باز هم مي گوئيم سيب است، پس در اصل سيب بودن با هم فرقي ندارند، بلكه شكلها و اندازه هاي آن متفاوت است و اين تفاوت بخاطر شرايط محيطي وزماني است. كه بايد اين مسير طي شود يعني از شكوفه بودن حركت كند و به سيب قرمز و رسيده شدن، منتهي شود. نماز و روزه و ديگر عبادات در اديان سابق شروع عبادت و اطاعت بوده و رسيده به مرحله كامل و اتم خودش كه همان نماز و روزه و ساير عبادات اسلام است. و در واقع همه يك چيز هستند ولي نمي توانيد بگوئيد چون همه در اصل يكي هستند من مي خواهم نماز قوم حضرت موسي را بخوانم چون با وجود نماز كامل ديگر جائي براي خواندن نماز ناقص باقي نمي ماند گرچه اين نماز در زمان خودش كامل بوده ولي در مقايسه با نماز در اسلام ناقص است، انسان عاقل دنبال سيب رسيده و قرمز است و با وجود آن هيچ گاه سيب نارس و سبز را نمي خورد، عين همين مثال صادق است در مسائل ديني.

1_ چرا به پيروان اديان الهي كافر مي گويند در حاليكه آنها نيز پيرو دين خداوند هستند ؟
پرسش

1_ چرا به پيروان اديان الهي كافر مي گويند در حاليكه آنها نيز پيرو دين خداوند

هستند ؟

پاسخ

به پيروان اديان الهي كافر نمي گويند، بلكه آنها را اهل كتاب مي نامند. كافر در اصطلاح اسلام يعني كسي كه خداوند را قبول نداشته باشد و بت پرست باشد. در معني ديگر كافر به معني كسي است كه حق را مي پوشاند و كتمان مي كند. و اديان وقتي يكي يكي عرضه شد و عقول مردم بالا رفت حق آن است كه مردم بعد از دينداري نسبت به دين خود و خدا وقتي دين كامل تر عرضه شد با عقل و تدبير خود بعلاوه نشانه هايي به نبوت پيامبر بعدي به دين بعدي گرايش يابند.

همين كه بر دين خود باقي ماند گويا نيمي از مباحث موجود در دين خود را قائل نيستند چرا كه نبوت پيامبر بعدي در دين قبلي تصريح شده است و پيامبر قبلي بشارت پيامبر بعدي را داده است و لزوم متابعت از پيامبر بعدي را گوشزد كرده است ولي در عين حال كسي كه اين دين بعدي را نمي پذيرد گويا دين قبلي خود را هم كامل نپذيرفته. و اين به معني عدم قبول دين خدا است چرا كه نمي شود يومنون ببعض الكتاب بود و تكفرون ببعض.

علاوه بر آن در تمامي اديان موجود تحريف هاي كلي صورت گرفته است كه اين سخن با دلايل يقيني به اثبات رسيده است و همين كه انسان به دين تعبد جويد كه دستبرد زده شده اين هم به معني عدم قبول دين قبلي است.

اگر منظور شما از كافر همين مخفي كردن حق باشد به نوعي از جهت اصطلاح كافر مي گويند ولي كافر حقيقي از نظر اصطلاح اسلامي، منكر خداوند را

گويند.

آيا نماز و روزه در همه اديان الهي وجود دارد؟ آيا حجاب و اجتناب از نگاه به نامحرم در همه اديان الهي وجود دارد؟
پرسش

آيا نماز و روزه در همه اديان الهي وجود دارد؟ آيا حجاب و اجتناب از نگاه به نامحرم در همه اديان الهي وجود دارد؟

پاسخ

طبق تصريح قرآن كريم، نماز و روزه در همه اديان الهي وجود داشته است و بر طبق تورات و انجيل و حتي گفته هاي باقي مانده از زرتشت، حجاب بر زنان واجب بوده و نگاه به نامحرم حرام بوده است. البته حجاب در اديان الهي گذشته كمي سخت تر از حجاب اسلامي بوده است.

براي آگاهي بيشتر ر.ك: حجاب در اديان الهي، علي محمدي آشناني.

ساير موارد
تعداد كتاب هاي آسماني 104جلد مي باشد. اين كتاب ها بر كدام پيامبر نازل شده اند؟
پرسش

تعداد كتاب هاي آسماني 104جلد مي باشد. اين كتاب ها بر كدام پيامبر نازل شده اند؟

پاسخ

شيخ صدوق در كتاب خصال از ابوذر روايت مي كند كه پيامبر از تعداد انبيا سؤال كرد. حضرت فرمود:124000نفر بودند. سؤال كرد: تعداد رسولان چند نفر بودند؟ فرمود 303يا 305بودند. از پيامبر6سؤال شدچند كتاب نازل شد؟ فرمود: 104كتاب كه پنجاه كتاب بر شيث و سي صحيفه بر ادريس و بيست صحيفه بر ابراهيم وتورات بر موسي و انجيل بر عيسي و زبور بر داوود و قرآن (فرقان ) بر من نازل شده است . سؤال كردند: صحف ابراهيم چه بود؟ فرمود: همه آن ها امثال و حِكَم بود.(1)

(پ_اورقي 1.حسين عمادزاده , تاريخ انبيا, ص 86

با وجود اين كه دين اسلام دين كاملي است , چرا تفاوت هاي فاحش بين عقايد مردم مسلمان باعقايد مسيحيان دربارهء عالم پس از مرگ ديده مي شود, مثلاً در مطالعهء كتاب سياحت غرب اثر آقاي قوچاني , جهان پس از مرگ , جهاني زشت و همراه با مشقّت هاي فراوان است , ولي در كتا
پرسش

با وجود اين كه دين اسلام دين كاملي است , چرا تفاوت هاي فاحش بين عقايد مردم مسلمان باعقايد مسيحيان دربارهء عالم پس از مرگ ديده مي شود, مثلاً در مطالعهء كتاب سياحت غرب اثر آقاي قوچاني , جهان پس از مرگ , جهاني زشت و همراه با مشقّت هاي فراوان است , ولي در كتابي كه از نوشته هاي يك زن مسيحي امريكايي است , جهان پس از مرگ مملوّ از زيبايي ها و رحمت ها و لطف ها است . اين دو دين و دو كتاب , دو حالت متضادّ در انسان ايجاد مي كند!

پاسخ

چند نكته در مورد جواب سؤال شما متذكر مي شويم :

1 هرگاه خواستيم بين دو دين يا دو نظريه و دو مكتب مقايسه كنيم , بايد مقايسهء همه جانبه نگر باشد.

2 بايد منابع اصلي مورد مطالعه قرار گيرد, مثلاً در مقايسه بين اسلام و مسيحيت بايد قرآن و انجيل مورد مطالعه و مداقّه قرار گيرد, نه نوشته و برداشته هاي يك عالم يا دو عالم , آن هم در يك بُعد از مسائل .

3 مرگ موقّت به اين معنا كه كسي براي مدتي بميرد و بعد دوباره زنده شود, نه براي آقاي قوچاني و نه براي آن زن امريكايي و نه براي هچ كس , عادي حادث نشده , مگر به صورت معجزه , كه مثلاً براي عزير يا ارمياي پيامبر رخ داده است . علي القاعده در بين مردم عادي اين مسئله براي كسي رخ نمي دهد. ممكن است كسي يا كساني در عالم خواب مطالبي را مشاهده كنند.

آنچه در كتاب سياحت غرب آقاي قوچاني هست ,

مضمون آيات و رواياتي است كه ايشان مطالعه كرده و آن ها رابه صورت رمان نوشته است , نه اين كه ايشان حقيقتاً مرده و اين مطالب را ديده و بعد زنده شده و آن ها را نوشته است ,يا آن خانم با مطالعهء بشارت هاي بهشتي كه در انجيل بوده , آن ها را ترسيم كرده و به قلم آورده است .

4 به صرف مطالعهء چند كتاب نمي توان برداشت جامعي از دين داشت . شما چرا كتاب هايي كه دربارهء بهشت نوشته شد و آيات و رواياتي را كه دربارهء بهشت آمده _ كه شايد به مراتب از آيات جهنم و روايات مربوط به جهنم بيشتر باشد _ مطالعه نكرده ايد؟ البته در تمامي كتب آسماني , هم بشارت و هم تنذير آمده و مردم مؤمن را به بهشت ونعمت هاي آن بشارت داده و مردم فاسد و خلافكار را از عذاب ترسانده است .

5 گيريم كه دين اسلام نسبت به دين مسيحيت جنبهء انذارش بيش تر از جنبهء بشارتش باشد, اين مسئله دليل بربهتر بودن ديني كه جنبهء انذارش كمتر است , نيست .

اگر بيماري به دو پزشك متخصص مراجعه كند و بيماري و كسالتي دارد كه بايد او را متوجه عواقب آن كرد, يكي از پزشكان به او بگويد: بيماري شما چيزي نيست و مسئله اي ندارد و هر غذايي را مي توانيد مصرف كنيد, اما پزشك ديگر بگويد: بايد مواظب باشيد و اگر چربي ِ, ترشي بخوريد, برايتان گرفتاري درست مي كند, آيا مي توان گفت دكتراولي بهتر از دومي است ؟

با توجه به حرمت لهو و لعب در اسلام، توجيه احاديث سهله بودن شريعت اسلام چگونه است؟
پرسش

با توجه به حرمت لهو و لعب در

اسلام، توجيه احاديث سهله بودن شريعت اسلام چگونه است؟

پاسخ

اگر در احاديث سهله بودن شريعت اسلام دقت كنيم، متوجه مي شويم كه آن احاديث غالباً در برابر احكام شرايع امت هاي سابق مانند يهوديت و مسيحيت بيان شده كه در شرايع آنها احكام بسيار سختي وجود داشته است كه در اسلام يا تسهيل شده و يا حتي برداشته شده است. هم چنين در مواردي پيامبر اكرم (ص) به مسئله بعثت خود بر دين سهل و خفيف اشاره فرموده است كه بعضي از پيروان آن حضرت به طرف رياضت هاي شاق و رهبانيت و ترك دنيا رفته بودند (1) با اين تصور كه راه رسيدن به سعادت و خوشبختي و برآوردن اهداف دين اسلام به اين گونه ها برآورده مي شود، در حالي كه راه رسيدن به سعادت و كمال، در متن جامعه و در كنار انسان هاي ديگر و با بهره گيري از نعمت هاي خداوند در دنيا و... نيز مي تواند تحقق يابد و هدف دين اسلام سخت گيري بر انسان ها نيست.

اما مسئله لهو و لعب و لغو كه از اين عناوين به خوبي آشكار مي شود، انسان را از پرداختن به امور عالي انساني و آن چه كه تأمين كننده سعادت و كمال انساني است، باز مي دارد. لهو و لعب، سرگرمي به امور پست و چيزهايي است كه بر آورده كردن نيازهاي مجازي و پست است و طبعاً سرگرم شدن به آنها، انسان را از توجه به امور عالي انساني (كه تأمين كننده سعادت و كمال انساني است) بازمي دارد. كاملاً مشخص است كه هر ديني از جمله اسلام براي رساندن انسان به سعادت و كمال و برآوردن نيازهاي عالي كه مطابق با فطرت انساني

است، تشريع شده اند. بنابراين مسئله سهله بودن دين حنيف اسلام با موضوعي كه در سئوال شده، هيچ گونه تضادي ندارد؛ چرا كه هر ديني، اهداف اصلي و اساسي دارد كه بدون در نظر گرفتن آنها، هدف اساسي دين برآورده نمي شود. چه بسا براي تأمين برخي از اين اهداف، سختي كشيدني هايي لازم باشد، زيرا بدون سختي و تلاش شايد هيچ هدفي تأمين نمي شود. اينكه گفته شده است اسلام شريعت سهله مي باشد، منافاتي با آن ندارد كه براي تأمين اهداف عالي انسان، برخي از سختي ها را بر او تكليف كرده باشد. سهولت دين اسلام امري نسبي و در قياس با شرايعي است كه سختي هاي تكاليف آنها بسيار بيشتر از تكاليف دين اسلام بوده است. با اين حساب نمي توان هر گونه سختي و مشقت را در انجام تكاليف اسلامي نفي كرد.

چرا قرآن كتاب هاي ديگر يعني تورات، انجيل و مجوس را خوب مي داند؟
پرسش

چرا قرآن كتاب هاي ديگر يعني تورات، انجيل و مجوس را خوب مي داند؟

پاسخ

انسان مسلمان بايد در مقابل دستوراهاي تمامي پيامبران، مطيع و فرمانبردار باشد و ميان هيچ يك از آنان، نيز كتاب هاي شان فرقي نگذارد، زيرا همه آن ها از جانب خدا است. اگر كسي تسليم خدا باشد، هر چه را نازل فرموده، بايد بپذيرد. اين مطلب در قرآن كريم به اين صورت بيان شده كه: خدا از پيامبران ميثاق گرفت كه پيامبران ديگر را تاييد كنند و هر پيامبري بايد به پيامبر قبلي ايمان داشته باشد. مؤمنان هم بايد نسبت به پيامبران گذشته و كتاب هاي آن ها ايمان داشته باشند.(1)

معناي ايمان به تورات و انجيل و كتاب هاي ديگر پيامبران گذشته، اين نيست كه در اين زمان هم به آن ها عمل كنيم، بلكه معنايش اين است كه آن چهرا براي مردم آن عصر بوده و در كتب تحريف نشده آمده، صحيح و حق بدانيم اما در مورد عمل به دستورهاي الهي، بايد ببينيم در دوران كنوني، خدا از ما چه خواسته است؟

البته در جايي از قرآن، نامي از كتاب مجوسان يا تأييد آن برده نشده است.

فقط در آيه 17 سوره حج آمده است: "خدا ميان آنان كه ايمان آورده اند و آنان كه كيش يهود يا صائبان يا نصارا يا مجوس (زرتشتيان) را برگزيده اند و آنان كه مشرك شده اند، در روز قيامت حكم مي كند، زيرا او بر هر كاري ناظر است". از آيه تأييد همه اين اديان استفاده نمي شود، بلكه درصدد انذار از روز داوري است و مي فرمايد: كساني كه اين اختلافات را دارند و حق را نمي پذيرند، روزي خداوند درباره اين ها قضاوت خواهد كرد و به هر كدام

پاداش و كيفر خواهد داد. اين بدان معنا نيست كه اين ها مورد تأييد هستند، زيرا "الذين أشركوا" در آن هست.(2)

هم چنان كه در مقام توحيد بايد همه مراتب توحيدي را پذيرفت (مانند توحيد در خلقت، توحيد، در ربوبيت) در نبوت هم بايد تمامي كتب آسماني را پذيرفت، زيرا افكار بعضي، به منزله انكار جميع است و كساني كه تمام احكام خدا را نپذيرفته اند، مورد سرزنش الهي واقع شده اند، (3)

حتي قرن كساني را به جدايي در دين و بين كتاب ها و پيامبران الهي معتقد هستند، در شمار مشركان به حساب مي آورد.(4)

پي نوشت ها:

1 - آل عمران (3) 82 - 18.

2 - راهنماشناسي، مصباح يزدي، ص 228.

3 - مائده (5) آيه 59.

4 - روم (30) آيه 31.

چرا در دين ما جنگ بيشتر از اديان ديگر وجود دارد و اين طور ديده شده است؟
پرسش

چرا در دين ما جنگ بيشتر از اديان ديگر وجود دارد و اين طور ديده شده است؟

پاسخ

در ابتدا بيان اين مطلب بايسته است كه اديان الهي در مسائل مهمي مانند صلح و جنگ، تفاوت ندارد، بدين معنا كه دين مسيحيت مردم را به صلح و صفا فرا خوانده باشد و اسلام به خشونت تفاوت هايي كه در اديان الهي وجود دارد، ريشه در شرايط زمان و ميزان رشد فكري انسان ها دارد، همان گونه كه در سيره معصومان (ع) شرايط زمان و مكان تاثير گذار مي باشد، پيامبر (ص) در يك مقطع زماني با دشمنان صلح مي كند و در مقطع زماني ديگر به دفاع و جهاد مي پردازد. برخي از امامان ما قيام و برخي ديگر صلح مي كنند.

بر اين اساس معرفي اسلام به عنوان دين شمشير و خشونت غالباً جنبه تبليغاتي داشته و اتهامي است نسبت به آن روا داشته شده است.

به نظر مي رسد عوامل زير در متهم نمودن اسلام به خشونت مؤثر بوده اند:

1 - سياست اسلام ستيزي دشمنان

يكي از علل عمده معرفي شدن اسلام به عنوان دين خشونت، سياست هاي استكبار جهاني عليه اسلام و مسلمانان است، استعمار ستيزي دين اسلام و روحيه استقلال طلبي مسلمانان و الهام گرفتن از آيات جهاد در قرآن، منافع استعمار را به خطر انداخته و همين موجب شد كه آن ها در صدد مقابله با آن بر آيند، بهترين راه را در مبارزه با ريشه اين احساس و انگيزه در مسلمانان ديده اند و آن هدف گرفتن آيات جهاد و سيره پيامبر(ص) بوده است، به همين خاطر آن ها اسلام را خشونت گرا معرفي مي نمايند.

اين در حالي است كه جنگ افروزان غرب ركورد دار خشونت

در جهان هستند، در جنگ جهاني اوّل و دوم حدود 63 ميليون انسان كشته شدند، اين كشتار را آناني به وجود آوردند كه اسلام و مسلمانان را به خشونت معرفي كرده و از طرفداران دين مسيح هستند جالب آن كه در هر دو جبهه فقط خود شان بوده اند يا ميدان اصلي جنگ ميان خود آن ها بوده آيا قتل عام صد هزار انسان در كوبا، ويتنام و افغانستان از سوي همان ها به وجود نيامده است كه امروزه ناقوس صلح جويي تساهل صدا در مي آورند در گذشته تاريخ وضع آنان فاجعه بارتر بوده است، آنان بودند كه جنگ هاي صليبي را به وجود آورده و تا توانستند مسلمانان را كشتند.

گوستاولوبون مسيحي از قول روبرت راهب كه خود در جنگ حضور داشت گزارش مي دهد: "لشكر ما (صليبي ها) در گذرگاه ها، ميدان ها و پشت بام ها، در حركت بودند و مثل شير ماده اي كه بچه اش را ربوده باشد، از قتل عام لذت مي بردند، اطفال را پاره پاره مي كردند و جوانان و پيرها را در يك رديف از دم شمشير مي گذراندند و چندين نفر را در يك ريسمان به دار مي آويختند".(1)

گوستاولوبون در خصوص رفتار مسلمانان با مسيحيان مي نويسد: "صلاح الدين سردار فاتح مسلمانان به عيسويان بيت المقدس عفو عمومي داد و براي فليپ، و "ريشار" در ايام بيماري از انواع اغذيه و ادويه مقوي مي فرستاد".(2)

بعد از جنگ هاي صليبي در اسپانيا مسلمانان را قتل عام كردند و باقي مانده را به دريا ريختند كه اين يكي از مظاهر نسل كشي است در زمان حاضر مي بينيم كه به نسل كشي مسلمانان در بالكان رو آوردند و ده ها هزار مسلمان بي گناه بوسني را كشتند

نيز همان ها امروزه مدام فلسطينيان مظلوم را به خاك و خون مي كشانند.

بنابراين كاملاً روشن و آشكار است كه جنايت ها و كشتار مسلمانان توسط مسيحيان و يا حتي كشتار خودشان بسيار بيشتر از مسلمانان بوده است، اما متأسفانه با ابزار تبليغاتي گسترده اي كه دارند، اين امر را وارونه جلوه مي دهند.

2 - جنگ ها در حوزه تاريخ اسلام

يكي از عوامل مهم كه زمينه اتهام خشونت گرايي اسلام را فراهم نمود، جنگ هايي بود كه در حوزه تاريخ اسلام شكل گرفتند آن جنگ هايي كه در زمان پيامبر(ص) به وجود آمده بود، جنبه دفاعي داشت و از هدف متعالي حمايت از مستضعفان بهره مند بود و حال اگر در دوره برخي از سلسله هاي ستمگر با نام اسلام، جنگ هاي ظالمانه را بر راه انداختند، اين كار منحصر به آنان نيست، در همه كشورها در طول تاريخ كم و بيش چنين اتفاقي وجود دارد ميان پيروان ديگر اديان بسيار اتفاق افتاده است كه بر خلاف آموزه هاي ديني خود، به خونريزي رو آورده اند، بنابر اين اگر پادشاهي با انگيزه مادي و با نام اسلام به خشونت رو آورده باشد و نبايد اين كار را به نام اسلام تمام كرد، همان گونه كه تاريخ يهود و مسيحيت شاهد جنگ ها و خشونت ها بوده است اما اين خشونت ها به گونه اي تفسير و توجيه شده است كه گويا اصلاً اتفاقي نيافتاده است: افكار عمومي نيز به آن ها توجه ندارد و آن را ناديده مي گيرد.

3 - عدم معرفي ابعاد اسلام

يكي از عوامل بسيار مؤثر در متهم ساختن اسلام به عنوان دين خشونت، عدم معرفي ابعاد و جامعيت اسلام است، اسلام همان گونه كه آيات جهاد، دفاع و جنگ دارد،

آيات صلح و زندگي مسالمت آميز نيز دارد، اگر آيات صلح قرآن بيشتر از آيات جهاد آن نباشد كمتر نخواهد بود، متأسفانه آن چه كه بدان پرداخته شده، بُعد جهاد و جنگ اسلام بوده، معرفي بُعد صلح اسلام بسيار كم رنگ مي باشد و عامل گسترش اسلام را جنگ ها مي دانند!

در حالي كه اين تفكر به وسيله حتي برخي از متفكران با انصاف غربي رد شده است.

گوستاولوبون مي نويسد: زور شمشير موجب پيشرفت قرآن نشده، زيرا رسم اعراب (مسلمانان) اين بود كه هر كجا را فتح مي كردند، مردم آن جا را در دين خود آزاد مي گذاردند، اين كه مردم مسيحي از دين خود دست بر مي داشتند و به دين اسلام مي گرويدند و زبان عرب را به جاي زبان مادري خود بر مي گزيدند، بدان علت بود كه عدل و دادي كه از عرب هاي فاتح مي ديدند، از زمامداران پيشين خود نديده بودند."(3)

در قرآن از پيامبر اسلام (ص) به عنوان پيامبر صلح و صفا ياد شده است.(4)

در برخي از روايات از اسلام به عنوان دين سهله (آسانگير) تعبير شده است.(5)

در مقابل همه اين برخوردهاي منفي در مورد اسلام، در دين مسيحيت بر عكس دين اسلام تبليغ مي شود، بدين معنا كه دستورها و آموزه هاي صلح آن بسيار پر رنگ جلوه داده شده است حتي به شعار رو آوردند كه دين مسيح، پيام آور صلح و صفا است، مسيحيان در معرفي دين مسيح به عنوان "دين صلح گرا" موفق بوده اند از سوي ديگر دين تحريف شده مسيحيت با منافع استكبار تضاد نداشت و اين امر موجب شد كه استكبار عليه دين مسيح تبليغات انجام نداده و گاهي از آن دفاع نمايد، حال آن كه

دين مسيح همان گونه كه آموزه ها و برنامه هاي صلح آميز دارد، برنامه هاي جهاد و ستم ستيزي نيز دارد. اصولاً ديني كه برنامه دفاع و مقابله با دشمنان نداشته باشد و در رفع ستم از جهانيان سخني نداشته باشد، دين ناقصي است.

4 - قيام ها

قيام هايي كه آزادي خواهان و مصلحان انجام دادند، نيز در اتمام اسلام به خشونت مؤثر بوده اند قيام هاي كه شيعيان در طول تاريخ عليه حاكمان ستمگر انجام دادند و قيام هاي كه امروزه مسلمانان به منظور دفاع از جان، مال و سرزمين خويش انجام مي دهند.

اين دسته از قيام ها زمينه تبليغ دشمن را فراهم نموده و دشمن مسلمانان به ويژه شيعيان را خشونت گرا معرفي نموده، حال آن كه در تاريخ مسيحيت نهضت هاي اصلاحي و انقلاب هاي آزادي بخش شكل نگرفته اند و يا خيلي كم رنگ است.

5 - عملكرد برخي از مسلمانان تندرو

متأسفانه عملكرد برخي از مسلمانان موجب شده است برخي اسلام را به عنوان دين خشونت بشناسند، عملكرد گروه هايي مانند طالبان و يا برخي از مسلمانان تندرو، فضاي جامعه امروزه را آلوده كرده است، همان گونه كه در طول تاريخ گروه ها و افراد افراطي بودند كه از برنامه هاي اسلام، برداشت هاي غير منطقي نموده و باور داشتند كه تنها راه گسترش دين و آموزه هاي آن، بهره گيري از اهرم فشار و جنگ است. البته در همين جا نيز مي توان دست هاي پنهان را براي به وجود آوردن اين گروه ها در داخل اسلام و ايجاد فرقه هاي مذهبي مانند وهابيت و بهائيت ناديده گرفت.

پي نوشت ها:

1 - تاريخ تمدن، ج 4، ص 408.

2 - همان، ص 415.

3 - تاريخ ويل دورانت، ج 4، ص 1368

4 - آل عمران، (3) آيه

159، تفسير نمونه، ج 3، ص 140 - 142.

5 - بحار الانوار، ج 22، ص 263.

با وجود كامل بودن دين اسلام چرا پيروان پيامبران گذشته، به دين اسلام رو نياورده اند؟
پرسش

با وجود كامل بودن دين اسلام چرا پيروان پيامبران گذشته، به دين اسلام رو نياورده اند؟

پاسخ

از نگرش قرآن، دين و پيام تمامي پيامبران الهي يك ماهيت دارد و آن اسلام است (در هر عصري تسليم حق و حقيقت شدن و از انكار و لجاجت فاصله گرفتن) و اين در همة زمان ها يك حقيقت دارد و بهترين معرف آن در زمان حاضر شريعت محمدي است. قرآن در موارد مختلفي به اين حقيقت اشاره نموده است و پيروان رسول گرامي اسلام (ص) را مسلمان مي خواند، نيز پيشينيان ره يافته را.(1)

پيامبراني كه در حلقه هاي مياني از حلقات تاريخ سلسله پيامبران قرار دارند، به بيان قرآن هر يك دو صفت دارند: يكي مصدق (گواه) نسبت به پيامبران پيشين و ديگري مبشّرمژده دهنده نسبت به پيامبران بعدي.(2)

بنابراين ، مكتب پيامبران الهي در واقع يك خط بيش تر ندارد و آن راه مستقيم و به تعبير قرآن "صراط" خداوندي است و ديگر راه ها موجب ضلالت و گمراهي است (ان هذا صراطا مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله)(3)

اين پيام و فيض الهي همواره توسط پيامبران به مردم سرازير مي گردد و با توجه به مقتضيات زمان و هماهنگ با خرد جامعه به كمال خود ادامه مي دهد، تا اين كه به آخرين و والاترين پيامبر؛ يعني رسول گرامي (ص) مي رسد. آن حضرت توانست براي تمامي انسان ها تا روز قيامت دين و مكتب كامل و جامعي را عرضه بدارد. (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دنيا)(4)

به قول عارف نامي محمود شبستري:

يكي خط است از اول تا

به آخر بر او خلق خدا جمله مسافر

در اين ره انبيا چون ساربانند دليل و رهنماي كاروانند

وز ايشان سيد ما گشته سالار هم او اول هم او آخر در اين كار

مطالبي كه گفته شد، از نگاه قرآن است اما از نگرش كتاب هاي يهوديان و مسيحيان برخي از اين امور مورد تأييد قرار گرفته است.(5)

بنابراين اگر يهودي كه خود را پيرو رهنمودهاي حضرت موسي (ع) مي داند، در اين سخن صادق باشد، مي بايست در دورة حضرت عيسي (ع) به آيين ايشان و در دورة حضرت محمد (ص) به اسلام گردن بنهد (همان گونه كه در تورات ، سفر تثنيه، فصل 33 به اين حقيقت اشاره شده است).

اگر مسيحي كه خود را پيرو رهنمودهاي حضرت عيساي مسيح مي داند، در اين سخن راستگو باشد، مي بايست در دورة حضرت محمد (ص) به آيين اسلام گردن بنهد ( همان گونه كه در انجيل يوحنا، فصل هاي 14 و 16 ، نير در موارد مختلفي در انجيل برنابا به اين حقيقت اشاره شده است).

در طول تاريخ بسياري از مسيحيان حقيقت طلب ، صداقت خود را نشان دادند و به آيين محمدي (ص) گردن نهاده و مسلمان شدند. امروزه نيز ما شاهد گرايش فراوان اروپاييان و آمريكاييان به اسلام هستيم.

اما برخي يا بسياري ديگر حاضر به پذيرش دين اسلام نيستند، چرا؟

1 - برخي از يهوديان و مسيحيان به جهت تحريف در دين آنان، از اين حقيقت بي اطلاع هستند كه مي بايست پيرو پيامبر الهي بعدي كه به بعثت او بشارت داده شده است، گردن بنهد. آنان از حقانيت دين اسلام آگاه نيستند.

2 - برخي ممكن است به

حقانيت دين اسلام آگاه باشند، ليكن به جهت عناد و لجاجت حاضر به پذيرش آن نيستند.

3 - برخي با وجود اعتقاد به حقانيت دين اسلام، بر اين باورند كه پيروي از هر يك از پيامبران الهي و متدين شدن به هر يك از آيين آسماني مايه رستگاري است.

4 - برخي در پي يافتن دين بر حق نيستند، بلكه به پيروي از پدران و مادران خود به دين اجداد و آبائشان گرايش پيدا مي كنند و به آن چه كه اعتقاد دارند، عادت كرده اند. تغيير و برگشت از چيزي كه انسان سال ها به آن عادت كرده و به خصوص آن را نيك و پسنديده دانسته، بسيار مشكل است.

5 - تبليغاتي كه امروزه عليه اسلام و مسلمانان در جريان است، مانند اسلام دين شمشير و ترور است، نيز يكي از عوامل است.

عوامل مختلف ديگر مانند و ضعف فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي مسلمانان در اين موضوع مي تواند نقش داشته باشد.

پي نوشت ها :

1 - آل عمران(3) آيه 67؛ بقره (2) آيه 132.

2 - صف (61)آيه 6.

3 - انعام (6) ايه 153.

4 - مائده (5) آيه 4.

5 - در اين باره رجوع شود به عهد عتيق ، سفر تثنيه ، فصل هاي 18 و 33 و اشعياي نبي، فصل 42 با عهد جديد ، انجيل يوحني، فصل هاي 14 و 16 و انجيل ملتي ، فصل 5.

قرآن در سوره انبياء مى گويد : ما در زبور , بعد از تورات , چنين نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد چرا در ميان كتب آسمانى , تنهااز اين دو كتاب نام برده شده است ؟
پرسش

قرآن در سوره انبياء مى گويد : ما در زبور , بعد از تورات , چنين نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد چرا در ميان كتب آسمانى , تنهااز اين دو كتاب

نام برده شده است ؟

پاسخ

اي_ن ت_ع_ب_ير ممكن است به خاطر آن باشد كه : داود , يكى از بزرگترين پيامبرانى بودكه تشكيل ح_ك_وم_ت ح_ق و ع_دالت داد , و بنى اسرائيل نيز مصداق روشن قوم مستضعفين بودند كه بر ضد مستكبران قيام كردند و دستگاه آنها را به هم پيچيدند و وارث حكومت و سرزمين آنها شدند .

آيا اسلام دين صلح است يا دين جنگ؟
پرسش

آيا اسلام دين صلح است يا دين جنگ؟

پاسخ

در قرآن هم دستورجنگ رسيده وهم دستور صلح. آيات زيادي راجع به جنگ با كفار ومشركين داريم: «وَقاتِلوا في سَبيلِ اللهِ الَّذينَ يُقاتِلونَكُمْ وَلاتَعْتَدوا» بقره/190 وآيات ديگري. همچنين است درباب صلح: «وَ اِنْ جَنَحوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» انفال/61 [اگر تمايل به سلم وصلح نشان دادند، توهم تمايل نشان بده.] يك جا مي فرمايد: «وَالصُّلْحُ خَيْرٌ» نساء/128 [وصلح بهتر است.] پس اسلام دين كداميك است؟

اسلام نه صلح را به معني يك اصل ثابت مي پذيرد كه درهمة شرايط [بايد] صلح وترك مخاصمه[حاكم باشد ] ونه درهمة شرايط جنگ را مي پذيرد. صلح وجنگ در همه جا تابع شرايط است، يعني تابع آن اثري است كه از آن گرفته مي شود. مسلمين چه درزمان پيغمبر، چه در زمان حضرت امير، چه در زمان امام حسن و امام حسين، چه در زمان ائمةديگر وچه درزمان ما، درهمه جا بايد دنبال هدف خودشان باشند، هدفشان اسلام وحقوق مسلمين است؛ بايد ببينند كه در مجموع، شر ايط واوضاع حاضر، اگربا مبارزه و مقاتله بهتر به هدفشان مي رسند، آن راه را پيش بگيرند و اگر احياناً تشخيص مي دهند كه با ترك مخاصمه بهتر به هدفشان مي رسند آن راه را پيش بگيرند.

آيا تنها اسلام بوده است كه از سرزمين اصلي خود خارج شده و در ميان سرزمينها و مردم دور دست نفوذ و اهميت پيدا كرده است؟
پرسش

آيا تنها اسلام بوده است كه از سرزمين اصلي خود خارج شده و در ميان سرزمينها و مردم دور دست نفوذ و اهميت پيدا كرده است؟

پاسخ

خير همة اديان بزرگ جهان بلكه مسلكهاي بزرگ جهان، آن اندازه كه در سرزمينهاي ديگر مورد استقبال قرار گرفته اند در سرزمين اصلي كه از آنجا ظهور كرده اند مورد استقبال قرار نگرفته اند. مثلاً حضرت مسيح(ع) در فلسطين (منطقه اي از مشرق زمين) به دنيا آمد و اكنون در مغرب زمين بيش از مشرق، مسيحي وجود دارد. اكثريت عظيم مردم اروپا و آمريكا مسيحي هستند؛ آنها حتي از لحاظ قاره و منطقه نيز با حضرت مسيح جدا هستند. بر عكس، خود مردم فلسطين يا مسلمانند يا يهودي؛ اگر مسيحي وجود داشته باشد بسيار كم است.

بودا نيز _ چنانكه مي دانيم _ در هند متولد شد، اما ميليونها نفر مردم چين و سرزمينهاي ديگر به آيين وي گرويده اند.

زرتشت اگرچه آيينش توسعه پيدا نكرد و از حدود ايران خارج نشد، ولي با اين همه، مذهب زرتشتي در بلخ بيشتر رواج يافت تا آذربايجان كه مي گويند مهد زرتشت بوده است.

مكه نيز كه مهد پيغمبر اسلام بود، در آغاز اين دين را نپذيرفت، ولي مدينه كه فرسنگها از اين شهر فاصله داشت از آن استقبال كرد.

آيا سخن كساني كه مي گويند: اگر تاريخ سالهاي اول اديان يهوديت، مسيحيت و اسلام را كه اديان وحياني اند بررسي كنيد در آغاز فقط يك پديدة جذب و انجذاب ظهور كرده است و سالها مي گذرد تا سيطرة ايمان ضعيف شود و مرحله تدوين اصول عقايد فرارسد، صحيح است
پرسش

آيا سخن كساني كه مي گويند: اگر تاريخ سالهاي اول اديان يهوديت، مسيحيت و اسلام را كه اديان وحياني اند بررسي كنيد در آغاز فقط يك پديدة جذب و انجذاب ظهور كرده است و سالها مي گذرد تا سيطرة ايمان ضعيف شود و مرحله تدوين اصول عقايد فرارسد، صحيح است

پاسخ

اين جذب و انجذابي كه درباره آيين هاي يهوديت و مسيحيت ياد مي كند با تاريخ هر دو مذهب سازگار نيست، بني اسرائيل پس از عبور از دريا پيوسته با موسي در نزاع و جدل بود و از موسي خواهان خدايي مانند خدايان بت پرستان بودند. اعراف / 138 در غياب موسي نيمي بلكه دو سوم بني اسرائيل «عجل سامري» را پرستيدند. اعراف / 152 و آن حوادث پيش آمد. و به خاطر همين نافرماني قريب چهل سال در «تيه» به سر بردند، و به ارض موعود وارد نشدند، اين جذب و انجذاب در چه روزي بوده است.

مسيح با آن همه تلاش نتوانست بيش از دوازده نفر تربيت كند، و برخي از تربيت يافتگان او مصمّم بر بازگويي محل اختفاي او شدند!، مسيح يك فرد شرقي و آيين او شرقي است، بعدها در غرب پيرواني پيدا كرده نه اينكه از روز نخست يك نوع جذب و انجذاب، مردم را به سوي آيين مسيح سوق داد. اتفاقاً در تاريخ پيامبران، افراد با ايمان انگشت شمار و مخالفان ومعاندان فراوان بودند، تا آنجا كه ابراهيم يك پيرو بيش نداشت و آن لوط بود.

اگر در آيين مقدس اسلام جذبه و انجذاب بود، مربوط به محتوا بود، محتوايي كه با فطرت آنان موافق بوده و منصفان را بر ايمان وادار مي كرد.

و از روز

نزول وحي، جرّ و بحث ميان پيامبر و بت پرستان آغاز شد، گروهي از طريق انصاف وارد شده و يا از قدرت پيامبر ترسيدند، ايمان آوردند، گروهي ديگر آن را بر خلاف آيين نياكان دانسته و بر عناد خود باقي بودند. هرچه بود، سخن از عقيده و اعتقاد بود، نه ايمان شاعرانه و والهانه كه علت گرايش خود را درست درك نكنند. و بدون انديشيدن در محتوا، شوريده دل شوند، و پروانه گان شمع اسلام گردند. تنها اختلاط با اقوام باعت حركت فكري نبود بلكه عنصر حركت درعصر رسول گرامي در مكه و مدينه و نجران نيز وجود داشت، و تبليغات سوء آنان مايه حركتها بود، در عصر ظهور اسلام، يهوديان مدينه و مسيحيان نجران و بت پرستان شبه جزيره خود پديد آرنده شبهات و اشكالات بودند و از اين جهت، قرآن قسمتي از شبهات آنها را نقل كرده، قسمتي ديگر در كلمات امير مؤمنان و ديگر امامان ما هست.

پرسشهايي كه احبار يهود و راهبان مسيحي از خلفاي سه گانه و از امير مؤمنان و بعداً از معاويه كرده اند، همه و همه نشانه اين است كه عنصر تفكر از روز نخست وجود داشته است. جامعه شبه جزيره عربستان، جامعه بسته اي نبود كه از هيچ دنيا آگاهي نداشته باشند. آنان مردمي تجارت پيشه بودند كه پيوسته در حال گشت و گذار بودند. حتي گروهي كه در زمان پيامبر به حبشه مسافرت كردند، بر اثر حس كنجكاوي يك رشته افكاري را براي مدينه به همراه آوردند و به رسول گرامي گفتند و او آنها را نقد كرد. (صحيح مسلم، كتاب مساجد: 2/66)

بنابراين، دو مرحله، يعني مرحله ايمان بسيط

و دومي، مرحله تبديل ايمان بسيط به عقيده صحيح، مدرك تاريخي ندارد بلكه از اول ايمان با عقيده همراه بوده، البته به مرور زمان بحثها داغتر، براهين متعددتر و جدالها بيشتر شده است. آنچه ما منكريم اين است كه روزگاري ايمان باشد نه عقيده، آنگاه ايمان پرشور، مبدل به عقيده گردد.

مفاد تصوير دو مرحله براي پيروان پيامبران به نام «ايمان» و «عقيده» اين است كه آنها بدون تصور، تصديق مي كردند، و بدون داشتن يك عقيده، ايمان مي آوردند و بدون انديشيدن، شيدا مي شدند. اصولاً ايمان مردم به خاطر جذبه اي بود كه در محتواي قرآن و شريعت وجود داشت، و منهاي اين محتوا، جاذبه اي نبود تا شوريده دل گردند، و شيدا صفت شوند.

يك مرد يهودي از پيامبر پرسيد: به من بگو آيا پروردگارت به بندگان ستم مي كند!

پيامبر(ص) فرمود: نه.

يهودي گفت: چرا فرمود: چون مي داند ستم زشت است او از آن بي نياز است.

اين تنها پيامبر نيست كه با منطق سخن مي گفت: خليل الرحمان نيز با «آزر» و قوم خود، با براهين محكم تبليغ و دعوت مي كرد. مناظرات ابراهيم با پرستندگان اجرام سماوي، مناظرات ابراهيم با عموي خود «آزر»، مناظرات او با بت پرستان به هنگام برگزاري دادگاه، همگي در قرآن هست. آيا مي توان گفت ايمان سلمان و ابوذر و مقداد و جابر و دهها سلف صالح بدون تفكر و تأمل بود؟ تاريخ به ما انبوهي از مسيحيان و قليلي از يهوديان را معرفي مي كند كه در سايه منطق و برهان قرآن به اسلام گرايش پيدا كردند. معني تصوير دو مرحله اي اين است كه همة اين تحليلها، جز يك نوع گرايش بي دليل، و شوريدگيهاي بي اساس بوده كه بعداً تبديل

به عقيده شده است، اين نوع تحليلهاي مدار بسته با مطالعه احوال يكي دو نفر از شوريده دلان، مبناي ديگري ندارد. متأسفانه در اين داوريها ابداً به تاريخ اسلام و حالات ياران پيامبر مراجعه نشده است.

چرا اسلام پس از رحلت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) از موقعيت ممتاز اوليه خود برخوردار نبود؟
پرسش

چرا اسلام پس از رحلت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) از موقعيت ممتاز اوليه خود برخوردار نبود؟

پاسخ

متاسفانه پس از درگذشت پيامبر اكثريت مسلمانان از طرفدارى و حمايت پيشواى برحق پيامبر سرباز زدند و بى تفاوتى از خويش نشان دادند. اين وضع در زمان ديگر امامان((عليهم السلام)) نيز ادامه يافت. آن بزرگوران گرچه با خلفاى غاصب درگير بودند، ولى از كمك و يارى نيروهاى مردم برخوردار نبودند، از اين رو مجاهدتها و مبارزات آنان نمى توانست به نابودى حكومت غاصبانه ى ستمگران بيانجامد.

ولى شهاد شهيدان اسلام، بويژه حضرت امام حسين((عليه السلام))كه سالار شهيدان است، چهره حقيقت را همچنان روشن زنده نگه داشت و نقشه هاى خائنانه طاغوتهاى زمان را كه خويشتن را به دروغ خليفه پيامبر مى ناميدند و به جنايات خويش رنگ قانون مى داند، نقش بر آب ساخت.

قرآن دربارة مسلمانان چه فرموده است آيا جدا بودن و پراكندگي مكاني آنان وجه تمايزي به شمار مي رود؟
پرسش

قرآن دربارة مسلمانان چه فرموده است آيا جدا بودن و پراكندگي مكاني آنان وجه تمايزي به شمار مي رود؟

پاسخ

قمست اول پرسش خالي از ابهام نيست چرا كه سخن خدا دربارة مسلمانان از جهات گوناگون قابل توجه و مطالعه است ولي اگر مقصود شما، جايگاه مسلمانان و آيين اسلام از ديدگاه قرآن است خداي متعال در سورة بقره آية 143 مي فرمايد: "وكَذَلِكَ جَعَلن_َكُم اُمَّة ً وسَط_ًا لِتَكونوا شُهَدأَ عَلَي النّاس ..; همان گونه شما را نيز امت ميانه اي قرار داديم ]در حد اعتدال ميان افراط و تفريط[ تا بر مردم گواه باشيد، و پيامبر هم بر شما گواه باشد...".

مقصود از امت وسط

منظور از امت وسط در آيه 143 سوره بقره متدينيني هستند كه خداوند متعال با ديني كه به آن ها داد، آن ها را به سوي راه ِ وسط و ميانه هدايت كرد; راهي كه نه افراط مشركان و وثني ها كه تنها جانب ماديت را گرفته و نه راه تفريط نصارا كه جانب روح را تقويت مي كنند، بلكه ميانة هر دو فضيلت را جمع كرد كه اين مطابق فطرت و ناموس خلقت است ترجمة الميزان ج 1، ص 481.).

_ بين مسلمانان از جهت ايمان و معتقدات آن ها، پيوندي برقرار است كه نه فاصله مكاني و نه فاصلة زماني هيچ يك نمي تواند آن ها را از هم دور كند. وظايف آنان و پيام هاي آسماني كه مسير آن ها را ترسيم مي كند، براي همة آن ها يكسان است و همة آن ها موظفند در يك مسير حركت كنند; البته دور بودن از نظر مكاني ممكن است از جهت همياري و همكاري روي آنان تأثير گذارد، ولي پيوند واقعي آنان را متزلزل نمي سازد و وجه تمايزي

براي آن ها به وجود نمي آورد.

لطفاً چند نمونه از واژه هاي ارزشي _ كه در اقوام پيشين به ضد ارزش تبديل شده و قرآن به آن موارد اشاره كرده است _ را با بيان مصاديق امروزي آن ذكر نماييد.
پرسش

لطفاً چند نمونه از واژه هاي ارزشي _ كه در اقوام پيشين به ضد ارزش تبديل شده و قرآن به آن موارد اشاره كرده است _ را با بيان مصاديق امروزي آن ذكر نماييد.

پاسخ

برخي از واژه هاي ارزشي كه در اقوام پيشين به ضد ارزش تبديل شده بود و در زمان كنوني و امروزي نيز مصداق پيدا كرده است عبارتند از:

1. در زمان اقوام پيشين مانند قوم بني اسرائيل و فرعونيان تكاثر و زر اندوزي يك ارزش محسوب مي شد; چنان كه قرآن كريم درباره قارون و ارزشمند شدن ثروت و گنج هاي او در ميان قوم يهود و بني اسرائيل بيان كرده است (قصص 79) همچنين آيه 35، سوره زخرف كه دربارة ارزش دانستن زينت و تجمل از ناحيه قوم حضرت موسي مي باشد.

ولي در زمان رسول گرامي به تدريج تكاثر، زر اندوزي و اشرافي گري از جامعه مسلمانان كم رنگ شد و ضد ارزش شد، مسلمانان و مؤمنان در زمان پيامبر گرامي در پي نزول آيات قرآن كريم و راهنمايي هاي آن حضرت براي انفاق احسان و نيكوكاري زندگي زاهدانه جهاد و مبارزه با كنز و زر اندوزي و به دست آوردن رضايت خداوند و كسب ثواب اخروي رقابت مي كردند.( ر.ك تفسير نمونه آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج 16، ص 152 _ 162، دارالكتب الاسلامية تهران ) بعد از رحلت پيامبر اكرم گرايش به تكاثر و تجمل گرايي كم كم رنگ ارزش به خود گرفت و قبح جمع آوري مال از راه هاي نامشروع ريخته شد و به خصوص در زمان خليفه سوم و معاويه و... امور مذكور ارزش قلمداد شد.

تكاثر و گرايش به جمع آوري اموال و زر اندوزي

در اين زمان و در بخش هايي از جامعه امروزي نيز به عنوان يك ارزش معرفي مي شود،( ر.ك تفسير الميزان علامه طباطبايي ، ج 16، ص 76 _ 80، دارالكتب الاسلامية تهران )

2. در ميان اقوام قبل از اسلام به خصوص در ميان اعراب زمان جاهلي قوم گرايي ملي گرايي جناح بندي و... ارزش محسوب مي شد; ولي اسلام با ظهور خود و نزول آيات قرآن كريم چنين اموري را ضد ارزش قلمداد كرد، چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: "ي_َاَيُّهَا النّاس ُ اِنّا خَلَقن_َكُم مِن ذَكَرٍ واُنثي َ وجَعَلن_َكُم شُعوب_ًا وقَباغ ل َ لِتَعارَفوا اِن َّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّه ِ اَتق_غكُم اِن َّ اللّه َ عَليم ٌ خَبير; (حجرات 13) اي مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، ]اين ها ملاك امتياز نيست گرامي ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست خداوند دانا و آگاه است "

بنابراين پيامبر گرامي با قبيله گرايي تعصب هاي قومي جناح بندي و... مبارزه كرد و آن را به عنوان ضد ارزش معرفي كرد (حجرات 10); ولي در جامعه امروزي باز همان ضد ارزش ها به عنوان ارزش چهره نشان داده و برخي جناح بندي قوم و قبيله گرايي تحريك حس ّ ملي گرايي را به عنوان ارزش مطرح مي كنند. قرآن كريم در سوره آل عمران آيه 103 بر حفظ وحدت مسلمانان و مؤمنان تأكيد كرده است ر.ك الميزان همان ج 18، ص 343 _ 447. )

در جامعه امروزي نيز علي رغم دعوت قرآن به وحدت برخي با نام چند صدايي بودن جامعه و قرائت هاي مختلف از دين و... تلاش مي كنند كه اين امور را ارزش تلقي كنند و در

برخي موارد نيز اين امور رنگ ارزش به خود گرفته است

3. در زمان جاهليت و اقوام قبل از اسلام به مردگان و تعداد قبور تفاخر مي كردند و فراوان بودن تعداد قبور مرده ها ارزش محسوب مي شد; ولي قرآن كريم ضمن سرزنش آن ها، كار آن ها را ضد ارزش معرفي كرده است (تكاثر، 1 _ 3)

با نزول قرآن كريم و تلاش و همت پيامبر اكرم تفاخر به مردگان به يك ضد ارزش تبديل شد و انسان ها به عبرت آموزي از سرنوشت مردگان فرا خوانده شدند.

در جامعه امروزي نيز برخي از مردم با تفاخر به تشريفات برگزاري مراسم هاي پرخرج و هزينه ساختن قبرهاي مجلل تشيع جنازه هاي تشريفاتي و... اين امور را ارزش مي دانند.( ر.ك نمونه همان ج 27، ص 275 _ 283; الميزان همان ج 20، ص 495. )

4. در زمان جاهليت قبل از اسلام و حتي در ميان اقوام پيامبران گذشته همنشيني با فقرا و مستمندان ضد ارزش بود چنان كه قرآن كريم دربارة حضرت نوح غ مي فرمايد: "فَقال َ المَلاَ ُ الَّذين َ كَفَروا مِن قَومِه ِ ما نَرغكَ اِلاّ بَشَرًا مِثلَنا وما نَرغكَ اتَّبَعَكَ اِلآ الَّذين َ هُم اَراذِلُنا بادِي َ الرَّأي ِ وما نَري َ لَكُم عَلَينا مِن فَضل ٍ بَل نَظُنُّكُم ك_َذِبين (هود،27) اشراف كافر قومش ]قوم حضرت نوح در پاسخ گفتند ما تو را جز بشري همچون خودمان نمي بينيم و كساني را كه از تو پيروي كرده اند جز گروهي اراذل ساده لوح نمي يابيم و فضيلتي براي شما نسبت به خود مشاهده نمي كنيم بلكه شما را دروغگو تصور مي كنيم "

"اراذل جمع ارذل به معناي پست و حقير است و در آيه مذكور منظور آن هااز اراذل مردم مستضعف و فقير در اطراف حضرت نوح غ

بودند. دين مقدس اسلام و قرآن كريم با اين ضد ارزش مبارزه كردند و در زمان پيامبر اكرم همنشيني با مستمندان و مساكين جامعه ارزش و افتخار بود آيات نخست سوره "عبس نيز براي تثبيت اين ارزش نازل شد;( ر.ك مجمع البيان علامه طبرسي ، ج 6، ص 36، دار مكتبة الحياة بيروت )

در جامعه امروزي نيز، برخي همنشيني با مستضعفان و مساكين را دون شأن خود دانسته و در ارتباطهاي اجتماعي سعي دارند كه از آن ها دوري كنند و به تعبيري ارزش به ضد ارزش تبديل شده است ( ر.ك الميزان في تفسير القرآن همان ج 20، ص 304 _ 308. )

و...

آيا تعداد مسلمان هايي كه به اديان ديگر مي پيوندند, بيشترند يا مسيحياني كه به اسلام مي گروند؟
پرسش

آيا تعداد مسلمان هايي كه به اديان ديگر مي پيوندند, بيشترند يا مسيحياني كه به اسلام مي گروند؟

پاسخ

تعداد مسلماناني كه به ديگر اديان مي پيوندند در مقابل آمار گروندگان صاحبان ديگر اديان به اسلام بسيار بسياراندك و ناچيز است. زيرا انگيزه اسلام گرويدن به خاطر كامل بودن اين دين مقدس است در حالي كه هيچ مسلماني درمقايسه دين خود با ديگر اديان به برتري آنها حكم نمي كند.{J

براي كشف برتري دين اسلام آيا لازم است , آن را با اديان ديگر مقايسه كنيم و يا فقط تحقيق در مورد اسلام كفايت مي كند؟
پرسش

براي كشف برتري دين اسلام آيا لازم است , آن را با اديان ديگر مقايسه كنيم و يا فقط تحقيق در مورد اسلام كفايت مي كند؟

پاسخ

براي كشف برتري هرچيز روشن است كه آنرا بايد با اقران خود سنجيد و آن گاه به برتري آن حكم راند. براي دريافتبرتري اسلام بر آيين هاي ديگر اين كار ضروري است. گرچه اين وظيفه همگان نيست. زيرا كاري بس پيچيده و بزرگاست. پس بايد آن را به گروهي نخبه وانهاد و قضاوت آنان را پذيرفت.{J

چه رابطه اي بين دين اسلام و دين حضرت ابراهيم وجود دارد؟
پرسش

چه رابطه اي بين دين اسلام و دين حضرت ابراهيم وجود دارد؟

پاسخ

اصولاً اديان الهي با يكديگر نقاط مشترك فراواني دارند؛ ولي طبيعي است كه هر يك از اديان آسماني به طورمستقل براي پيروانش دستورات ويژه اي دارد. اسلام و ديانت حضرت ابراهيم(ع) نيز چنين است.

در قرآن مجيد آياتي داريم كه گويا ديانت اسلام با ديانت حضرت ابراهيم(ع) يكي دانسته شده است؛ نظير:

1_« فاتبعوا ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين»؛ [اي مسلمانان] از آيين حضرت ابراهيم پيروي كنيد كه به حق گرايشداشت و از مشركان نبود(آل عمران، آيه 95).

2_ «اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين » [اي پيامبر] به تو وحي كرديم كه از آيين ابراهيم پيروي كن كه در كمال اخلاص به حق گرايش داشته و از مشركان نبود(نحل ، آيه 123).

3_ « ما جعل عليكم في الدين من حرج ملة ابيكم ابراهيم » خداي سبحان در دين تكليف سنگين و شاقي بر شما نگذاشته است. اين همان آيين پدر شما ابراهيم است(حج ، آيه 78) .

ولي همان طور كه از قراين پيدا است، منظور ما پيروي از آيين توحيدي حضرت ابراهيم(ع) و سنت هاي نيك آن بزرگوار است نه در تمام جزئيات به خصوص آن كه قرآن، با مشركان بت پرست و يهود و نصارا رويارو بود و آنها مدعي پيروي حضرت ابراهيم بوده اند.

شاهد بارز ديگر بر اين كه آيين اسلام براي خود استقلال داشته و داراي دستورات ويژه است، آيه 36 «سوره بقره»است كه « قولوا امنا باللّه و ما انزل الينا و ما انزل الي ابراهيم ... »؛ بگوييد ايمان آورديم به خدا و آنچه

بر ما نازل شده است وآنچه بر ابراهيم و ... نازل شده است. پس «وما انزل الينا»؛ يعني، به آنچه به خصوص بر ما نازل شده است، ايمان آورديم.

نتيجه اين كه نقاط مشتركي بين آيين ابراهيم و آيين اسلام وجود داشت؛ ولي دستورات ويژه اي از جمله در همين مراسم حج، در اسلام وارد شده است كه در آيين حضرت ابراهيم(ع) نبود.

براي آگاهي بيشتر ر . ك :

تفسير كبير فخر رازي ، ج 20 ، ص 136 ، ذيل آيه 123 نحل _ ج 23 ، ص 74 ، ذيل آيه 78 حج

سيره ابن هشام، بحث حجة الوداع

البته باز هم تأكيد مي كنيم كه مباني و اهداف يكي است و تفاوت ها تنها در برخي از جزئيات و شكل ظاهري عبادات و امثال آن است.

با توجه به سؤال 3 اين نظريه شكل مي گيرد كه بايد با پيوستن افراد به دين اسلام ديگر اديان به تدريج به فراموشي سپرده شود چرا اين طور نيست ؟
پرسش

با توجه به سؤال 3 اين نظريه شكل مي گيرد كه بايد با پيوستن افراد به دين اسلام ديگر اديان به تدريج به فراموشي سپرده شود چرا اين طور نيست ؟

پاسخ

اگر همه مردم خود را ملزم به تبعيت از حق و حقيقت بدانند و رفتار و گفتار خود را براساس حق بنا كنند، يقينا اسلام به طور كامل در سراسر جهان گسترش مي يابد و اديان ديگر هم فراموش مي شوند، چنان كه در حكومت عادلانه و جهاني حضرت مهدي(عج) چنين مي شود.

اما متأسفانه حقيقت بر بسياري از مردم جهان پوشيده است. تبليغات بسيار منفي و بدي كه عليه اسلام و مسلمانان از اعصار گذشته بوده و امروزه با گسترش ابزار تبليغاتي بيشتر شده است چهره زيبا و منور اسلام را در نزد بسياري از مردم پوشانده است.

در جهان معاصر با اين همه پيشرفت در علوم و فنون؛ اسلام به عنوان دين خشونت و تروريسم معرفي مي شود و مسيحيت دين رأفت و محبت و بسياري از مردم اروپا و آمريكا - و حتي كشورهاي اسلامي نيز - آن را باور مي كنند. انگار نه انگار كه بزرگترين جنايات تاريخي توسط مسيحيان مؤمن آفريده شده است؟ مگر نه اين كه امروزه، جورج بوش به اسم مسيحيت و دفاع از مسيحيت و دفاع از بشريت مردم بي دفاع عراق و افغانستان را به خاك و خون كشيدند؟ مگر نه اين كه در فلسطين اشغالي، هر روز، مسلمانان به خاك و خون كشيده مي شوند و اين كشتار وحشيانه از چشم جهانيان پوشيده مي شود.

آري! اگر حقيقت آشكار شود مردم به اسلام روي مي آورند. اما

با كمال تأسف چهره اسلام در نزد مردم جهان پوشيده است و يكي از وظايف ما شناساندن چهره زيباي اسلام به عموم جهانيان است.

زيتون از نظر ديني و نيز از نظر بعضي مليت ها مقدس است دوست دارم راجع به جنبه هاي مختلف نمادين زيتون و نيز علل آن بيشتر بدانم.
پرسش

زيتون از نظر ديني و نيز از نظر بعضي مليت ها مقدس است دوست دارم راجع به جنبه هاي مختلف نمادين زيتون و نيز علل آن بيشتر بدانم.

پاسخ

زيتون، درختي پرسود است كه نامش شش مرتبه در قرآن كريم آمده است. اين درخت در سرتاسر منطقه مديترانه اي كاشته مي شود، اما مركز عمده توليد آن اسپانيا، ايتاليا، تركيه، تونس و مراكش مي باشد.

زادگاه اصلي اين درخت به احتمال زياد فينيقيه بوده كه در حدود سال 2000 پيش از ميلاد در اين ناحيه كاشته مي شده و از آنجا به غرب يعني اروپا و آفريقا و به شرق يعني افغانستان و ايران راه يافته است.

زيتون از جهات گوناگون، غذايي، دارويي و نماد صلح و امنيت داراي ارزش است.

زيتون و روغن آن در اروپا خواهان بسيار دارد و در تهيه سالاد و غيره مصرف مي شود. اين روغن را مي توان در اين گونه غذاها به طور خام مصرف كرد. در زمان هاي قديم سربازان عرب در لشكر كشي ها نان و روغن زيتون يا عسل براي غذا همراه خود مي بردند و با اين كار وقت خود را صرف پختن غذا نمي كردند.

زيتون ارزش دارويي زيادي دارد. در صورتي كه به صورت خوراكي مصرف شود ماده اي است مغذي، آرامش بخش و سهلي ملايم و زخم معده و اثني عشر بيمار را بهبود مي بخشد و در مورد نارسايي هاي كليوي به عنوان غذايي بدون ازت تجويز مي شود. روغن زيتون ماده اي ملين است و مصرف خارجي آن پوست بدن و تاول هاي سودا را نرم مي كند.

در روايتي از پيامبر اكرم مي خوانيم:

«زيتون را بخوريد و بدن خويش را بدان مالش دهيد كه آن درختي مبارك است».

در بخش نمادين، كبوتري با شاخه اي زيتون در منقار، رمز جهاني صلح و وحدت است. اين رمز از كشتي نوح سرچشمه مي گيرد. بنا بر روايتي هنگامي كه خشم خداوند كه در طوفان ظاهر شده بود كاهش يافت كبوتري با شاخه اي زيتون در منقارش ظاهر شد كه نشانه آرامش و صلح بود.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1. گياهان در قرآن، محمد اقتدار حسين فاروقي، ترجمه احمد نمايي، ص 36 و 37، انتشارات آستان قدس رضوي

2. تفسير نمونه، ج 27، ص 142

3. معارف و معاريف، حسيني دشتي (مدخل زيتون)

چگونه است كه در ظاهر امر ساير اديان الهي از ما پيشرفته تر هستند و تكنولوژي و رفاه آنان بيشتر است؟
پرسش

چگونه است كه در ظاهر امر ساير اديان الهي از ما پيشرفته تر هستند و تكنولوژي و رفاه آنان بيشتر است؟

پاسخ

يادآور مي شويم كه شريعت پيامبر اسلام كامل ترين شريعت و پيامبر اسلام خاتم پيامبران و افضل همه آنان است. درباره اين كه نوشته ايد در ظاهر امر ساير اديان الهي از ما پيشرفته تر هستند و تكنولوژي و رفاه آنان بيشتر است، توجّه شما را به چند نكته اساسي معطوف مي داريم: نخست اينكه ما گاهي اسلام را با ساير اديان الهي يعني شرايعي كه خداوند بر حضرت موسي و حضرت عيسي«عليهما السلام» نازل كرده مقايسه مي كنيم و گاهي اسلام را با اديان كنوني مقايسه مي نماييم مانند يهوديّت و مسيحيّت.

در مقايسه اوّل كه اسلام با ساير اديان الهي مقايسه شوند، بي ترديد شريعت اسلام از همه شرايع آسماني كامل تر و جامع تر است و اساساً تغيير شرايع و آمدن شريعت بعدي و جايگزيني آن نسبت به شريعت قبلي به مثابه كلاسهاي متعدّدي است كه انسانها طي كرده اند و هر چه استعدادها و ظرفيت انسانها بالاتر رفته، شريعتي كامل تر و جامع تر براي آنان نازل گرديده است تا آن هنگام كه انسانيّت اين استعداد را پيدا كرد كه از يك شريعت ابدي و جاوداني و جامع و كاملي مانند اسلام برخوردار شود. با اين بيان روشن شد كه اسلام قابل مقايسه با اديان كنوني نيست. زيرا كتب آسماني اين اديان تحريف شده و تغيير و تحوّل در آنها راه يافته است.

نكته ديگري كه توجّه به آن مهم تر از مسائل قبلي است، اين است كه نبايد به هيچ وجه تصوّر كرد كه تكنولوژي غرب و صنعت پيشرفته آنان، مربوط به آيين و دين آنان

است. كساني كه اهل مطالعه باشند، مي دانند كه كليسا مدّت ها با علم در تضاد بود و بعضي از دانشمندان كه برخي نظريه هاي علمي را ابراز كردند از ناحيه كليسا محكوم E

شدند و توجّه به محتواي تورات و اناجيل نيز اين مطلب را روشن مي سازد كه اين تعليمات به گونه اي نيست كه بتواند بشريّت را در ميدان هاي مختلف زندگي اداره كرده و آنان را به سعادت و رستگاري ايده آل برساند.

متقابلاً اسلام مشعل دار تمدّن و فرهنگ و علم است. اسلام ضمن اينكه انسان ها را از نظر معنوي به عالي ترين مدارج معنوي سوق مي دهد و آدمي را از ظلمت و تاريكي مادّه به عالم نور و تجرّد و صفا و معنويّت متوجّه مي سازد، از نظر دنيا هم نه تنها مخالف با علم نيست بلكه طرفدار علم و منادي فرهنگ و تمدّن است و اين مسلمانان بودند كه در پيشرفت علم و تمدّن پيشقدم بودند و به اين حقيقت، حتّي تاريخ نويسان غيرمسلمان هم معرّف هستند. في المثل يكي از شاگردان امام صادق«عليه السلام» جابر بن حيان بوده است كه از آن امام بزرگ، اندوخته هايي از علم شيمي را كسب كرده كه هم اكنون رساله هايي از آن در كتابخانه هاي بزرگ غرب وجود دارد.

امّا اينكه چرا مسلمانان اين چنين عقب افتاده هستند، به دليل آن است كه مسلمانان به كتاب آسماني خويش قرآن عمل نكردند. آنان در اثر دور افتادن از تعاليم ديني خود به ذلّت و فرومايگي تن دادند و سلطه استكبار را بر تمام ابعاد زندگي خويش پذيرفتند. اكنون كه جرقه اي از اسلام در اين كشور به وجود آمده، مي بينيم چگونه دشمنان اسلام عليه آن به تكاپو افتادند. اميد است

تا مسلمانان بيدار شوند و به عظمت و مجد و عزّت خويش واقف شوند و به طريق واحد اسلام و قرآن باز گردند تا با عمل به آيين مترقّي خويش، سيادت و عظمت به آنان باز گردد.

« بخش پاسخ به سؤالات »

چرا در تمام دنيا مسلمانان ضعيف هستند؟
پرسش

چرا در تمام دنيا مسلمانان ضعيف هستند؟

پاسخ

اين ضعف آنان معلولِ عمل نكردن به دستورات اسلام است. اگر مسلمانان داراي ايمان قوي باشند، همواره از عزّت و اعتلا برخوردارند.

و يكي از عوامل اساسي پيروزي ملّت مسلمان ايران ايمان آنان ود و چنانچه اين عامل بزرگ مورد غفلت قرار گيرد و در مبارزه با تهاجم فرهنگي هوشياري و پايداري لازم اعمال نگردد، بيم اين خواهد رفت كه دشمن بار ديگر بر ما مسلّط شود.

از اين رو بر ماست كه در تقويت ايمان خويش بكوشيم و نقشه هاي دشمن را بشناسيم و آگاهانه با آنها مبارزه كنيم.

« بخش پاسخ به سؤالات »

قرآن كريم مى فرمايد:« اسلام نورى است كه خداوند در دل مؤمن مى گذارد». علامت و نشانه آن نور چيست؟
پرسش

قرآن كريم مى فرمايد:« اسلام نورى است كه خداوند در دل مؤمن مى گذارد». علامت و نشانه آن نور چيست؟

پاسخ

در اين باره قرآن چنين مى فرمايد: «افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ...(3); آيا كسى كه خدا سينه اش را بر اسلام گشوده است پس او قرين نورى از پروردگار خويش است».

آرى كسى كه قرين با نور پروردگار خويش باشد، دل او نورانى است و با آن نور حق را از باطل، و هدايت را از ضلالت تشخيص مى دهد. شيخ مفيد(ره) روايتى از رسول خدا((صلى الله عليه وآله))نقل كرده است كه حضرت پس از آنكه اين آيه را قرائت كردند، فرمودند:« نور زمانى كه در قلب واقع شود، گشوده مى گردد». اصحاب گفتند.« اى رسول خدا! آيا براى اين امر نشانه اى هست، كه با آن شناخته شود؟». آن حضرت فرمود:« دل كندن از دار غرور (دنيا)». علامتها و نشانه هاى مذكور در روايات درباره مؤمن و متقى از نشانه هاى همين نور است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

اسلام از ديد ساير اديان
اديان پيشين با چه عنوانى ظهور اسلام را خبر داده بودند و آيا اسلام قبل از پيامبر((صلى الله عليه وآله))وجود داشته است؟
پرسش

اديان پيشين با چه عنوانى ظهور اسلام را خبر داده بودند و آيا اسلام قبل از پيامبر((صلى الله عليه وآله))وجود داشته است؟

پاسخ

از برخى از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه تورات و انجيل ظهور پيامبر اسلام را نويد داده بودند. اين بشارت ها به اندازه اى روشن و قطعى بود، كه عده اى از يهود و نصارى را بر آن داشت به سرزمين حجاز كه از روى نشانه ها دريافته بودند كه محل ظهور اسلام خواهد بود، كوچ كنند و در انتظار ظهور اسلام باشند. بشارت تورات و انجيل و نيز پيامبران ديگر چنين بود كه پيامبرى خواهد آمد كه پيامبرى به او ختم خواهد شد. حتى از نام مبارك حضرت((صلى الله عليه وآله)) هم در اين بشارتها ياد شده بود.

(1)1 -سوره صف، آيه 6.

_1123_

پرستش خداى يگانه و اعتقاد به معاد هيچ اختلافى ميان اديان الهى وجود نداشته است.

در قرآن كريم در اين باره چنين آمده است:« همان آيينى را فرا روى شما قرار داد كه به نوح فرمان داده بود و آنچه بر تو وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى فرموديم كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد».

(بخش پاسخ به سؤالات )

_____________________

(1)1 - سوره نوح، آيه 13.

_1124_

چرا يهوديان اين همه با اسلام دشمني دارند در حالي كه با ساير اديان اين گونه دشمني نمي ورزند؟
پرسش

چرا يهوديان اين همه با اسلام دشمني دارند در حالي كه با ساير اديان اين گونه دشمني نمي ورزند؟

پاسخ

يهود نه تنها با اسلام سر ستيز دارد بلكه با هر ديني كه با آنان همراه و همگام نباشد مخالف است و براي تأمين منافع خود با اديان ديگر مخالفت مي كنند.

يهوديان بر اساس تعاليم ديني خود مدعي برتري نژادي هستند و تصور مي كنند "بني اسرائيل" ملّت نمونه است. اين طرز فكر با اين كه مخالف با شخصيّت ملت هاي ديگر است سبب بي ارزش دانستن ديگران و در نتيجه در صدد حكمراني بر ديگران مي شود. نژاد پرستي در ادوار مختلف از ويژگي هاي يهود بود، خداوند به آنان اعلام خطر مي كند كه از جهنم و عذاب الهي بترسيد.

يهود نه تنها با پيامبر اسلام به مبارزه برخاستند بلكه با پيامبران قبلي نيز مخالفت مي كردند. آنان خود را فرزندان و از دوستان خدا مي دانند و از مخالفان سر سخت حضرت عيسي(ع) بودند.

يهود، پيامبر و مسلمانان را بسيار اذيّت كردند. آياتي وجود دارد كه مفاسد يهود را بيان نموده است و در هر كجاي قرآن كه بحث از بني اسرائيل مي شود آنان را مذمّت مي كند.

در سورة مائده مي فرمايد: "آنان كه از بني اسرائيل كفر ورزيدند سزاوار لعن پروردگار شدند و اين موضوعي بود كه بر زبان داوود و عيسي بن مريم جاري شد. اين نتيجة نافرماني آن ها بود در حالي كه ايشان مردمي متجاوز بودند".[32]

يهود سعي دارد به وسيلة از بين بردن فضائل اخلاقي و گسترش فساد بين جوامع اسلامي بر ملت هاي مسلمان حاكم شود، حتي حيتلر مي

گويد: "وضع يهود اين است كه مي خواهد با پاشيدن بذر هاي فساد و گسترش فيلم هاي زنندة سينمايي در آلمان، نسل جوان را به ناپاكي و فساد بكشاند تا بتواند كاخ عظيم دولت آلمان را ويران سازد".[33]

قرآن دربارة يهود فرمود: "يهود در زمين براي فساد و تباهي تلاش مي كند و خدا مردمان مفسد و خرابكار را دوست نمي دارد".[34]

امروز نيز صهيونيزم در جهان از هيچ گونه فساد و تباهي و زشتي پرهيز ندارد و در هر كجا قدم مي نهد براي تسلط خود آن جا را به انواع زشتي ها آلوده مي سازد و از روزنامه نگاراني كه دست نشاندة خودشان هستند حمايت و كمك مي كنند.

يكي ديگر از كارهاي يهود براي تسلط بر جهان، جنگ افروزي و تفرقه اندازي بين ملت ها و مذهب ها است. يهود امروز براي پيشرفت خود بين دولت هاي عرب ايجاد دشمني و مخالفت كرده تا در ساية جنگ و برادر كشي مشغول شدند و در هر كجا كه كشمكش مذهبي احساس كند آن را مبدل به جنگ داغ ساخته و تخم هاي نفاق و دشمني مي پاشد.

از ديدگاه قرآن بني اسرائيل و يهود داراي قساوت و سنگ دلي بودند: "پس از اين دلهايتان چون سنگ سخت يا سخت تر شد".

امام حسين(ع) خطاب به عبدالله بن عمر فرمود: "سر بريدة يحيي بن زكريا را نزد فاجري از بني اسرائيل هديه بردند و بني اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر را كشتند، سپس در بازار نشستند و به خريد و فروش پرداختند، مثل اين كه واقعه اي رخ نداده است".[35]

قرآن دربارة رفتار يهودياني كه با

كفّار مكّه همدست شدند مي فرمايد: "آيا به ملّتي نمي نگري كه از كتاب خود بهره مند بودند ولي به جبت و طاغوت (بت و سحر) ايمان آوردند و به آن هايي كه كافر بودند گفتند: اين ها از مسلمانان هدايت يافته ترند؟".[36]

در تاريخ اسلام كشمكش هاي مسلحانه بين مسلمانان و يهود فراوان است. جنگ ها و درگيري هاي خيبر، بني قينقاع و بني قريظه از اين قبيل است. دشمني يهود با مسلمانان از دشمني مسيحيان بيشتر بوده است. در سورة مائده آمده است: "مسلّماً دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان را يهود و مشركان خواهي يافت".[37]

دشمني يهود مخصوصاً صهيونيزم با مسلمانان ادامه دارد و جنايات آنان بر مسلمانان مخصوصاً فلسطين پوشيده نيست.

[32] مائده (6) آية 77.

[33] عبدالفتاح طباره، چهرة يهود در قرآن، ص 114.

[34] مائده (6) آية 64.

[35] موسوعه كلمات الامام الحسين، ص 325.

[36] نساء(4) آية 51.

[37] مائده (6) آية 82.

راجع به دين يهود و مسيحيت و ديدگاه پيروان آنان نسبت به دين اسلام توضيح بدهيد.
پرسش

راجع به دين يهود و مسيحيت و ديدگاه پيروان آنان نسبت به دين اسلام توضيح بدهيد.

پاسخ

يهوديان بر اين باورند كه شريعت يكي است و ابتدا و انتهاي آن با حضرت موسي است. قبل از موسي شريعت و ديني نبود. آنچه بوده، حدود عقلي و احكام مصلحتي بوده است.

پس از موسي نيز شريعت و احكام ديگري نبوده و نخواهد بود زيرا نسخ احكام الهي جائز نيست. يهود مدّعي است كه موسي گفته است: آيين من هرگز منسوخ نخواهد شد.

در اين باره يهوديان سه ديدگاه دارند:

گروهي بر آنند كه نسخ در شرايع عقلاً جايز نيست.

گروهي مي گويند: عقلاً جائز است ولي شرع آن را منع كرده، موسي گفته است كه دين من منسوخ نخواهد شد.

گروه سوم مي گويند: نسخ شريعت عقلاً و شرعاً جائز نيست.

يهوديان در پي آوارگي و سرگرداني چهل ساله در صحراي سينا (در زمان حضرت موسي) به انحطاط اخلاقي عجيبي دچار شدند. از اين رو رهبران مذهبي يهود به وضع احكام جزائي سختي پناه بردند. فقر مطلق يهوديان روحية درندگي و آدم كشي در آنان را تقويت كرد. آنان براي توجيه وضع روحي خود خداوند (يهوه) را خدايي خونخوار و بي رحم معرفي مي كردند. آنان در نهايت بي رحمي و قساوت حتّي حيوانات و نباتات را نابود مي كردند. يهوديان با پاكي و طهارت و نظافت بيگانه بودند و به انواع بيماري ها مبتلا مي شدند. قوم يهود مردمي خود خواه اند. آنان خود را "قوم برگزيدة خدا" مي دانند و آن را به سليمان نسبت مي دهند. در دين يهود اعدام در اشكال مختلف به عنوان دستور ديني اجرا مي شود؛

ازدواج عامل جدايي زن از خانواده است؛ ربودن دختران نوعي ازدواج محسوب مي شود؛ اصل ازدواج بر مبناي خريد دختر است كه قيمت او به عنوان مهريه پرداخت مي شود؛ ميان يهود ازدواج با خويشاوند صورت مي گيرد و ازدواج با بيگانه ممنوع است، دخترهايي كه شوهر كرده اند از پدر ارث نمي برند. عبادات يهود در قرباني و خواندن دعاهايي است كه در كنيسه مي خوانند. آنان در نماز فصلي از زبور داود را مي خوانند و روزي سه بار نماز مي خوانند و در ايام مختلف سال روزه مي گيرند.[17]

كتاب يهود، تورات است كه مشتمل بر پنج سِفْر است:

1_ سفر پيدايش.

2_ سفر خروج.

3_ سفر لاويان.

4_ سفر اعداد.

5- سفر تثنيبه.

اين ها را تورات مي نامند و معتقدند كه بر حضرت موسي وحي شده است. فرقه هاي يهود هر كدام تورات ويژة خود را دارند مانند تورات سامري و تورات عبري.

بيشتر يهوديان تورات عبري را معتبر مي دانند و معتقدند كه همان توراتي است كه در طور سينا بر حضرت موسي نازل شد. محققان معتقدند كه هر يك از اسفار تورات قرن ها با هم فاصله دارند و قرن ها پس از رحلت حضرت موسي تدوين شده و به صورت امروز در آمده اند. محققان يهودي اعتراف دارند كه تورات اصلي در فتنه ها و جنگ هاي اوليّه از بين رفته است و بعد بر اساس محفوظات خود اين تورات ها را نوشتند.[18]

يهود همواره با پيامبران بني اسرائيل در ستيز بودند و در اثر اختلاف دچار تفرقه و پراكندگي در نقاط دنيا گرديدند ولي عناصر ماجراجو و فتنه گر اين قوم، حزب سياسي صهيون را

بنياد نهادند. صهيون نام كوهي است در اورشليم، و به عبارتي تپه اي است كه در تورات از آن به شهر داوود ياد شده است. استعمار جهاني به اين قوم فرصت داد تا نيّت شوم و پليد خود را در قالب اين حزب شيطاني تحقق بخشند. انگليس استعمارگر فلسطين را به عنوان كشور پيشنهادي و موعود يهود مطرح كرد، در نتيجه هستة مركزي اين حزب در صهيون تشكيل شد و در سال 1917 وزير خارجة انگليس "لردبالفور" تأسيس دولت يهودي را بلامانع دانست.

پس از شكست عثماني در 1923 دولت انگليس با اعلامية معروف به "بالفور" تأسيس دولت يهودي را اعلام كرد. بعد از جنگ جهاني دوم يهوديان پراكنده را جمع آوري كردند و اسرائيل را تشكيل دادند. اكثر يهوديان مؤمن با اين حزب شيطاني مخالف بوده و هستند و آن را مخالف با شريعت موسي مي دانند.[19]

مسيحيت:

حضرت عيسي(ع) در اناجيل موجود، خود را اين گونه معرفي كرده است: "نجات دهندة انسان ها، باب نجات، شباني دلسوز و نمايندة خدا در زمين".

مادر عيسي، مريم است. عيسي بدون پدر متولد شد. پدر خواندة او يوسف نجار بود. زادگاه عيسي روستاي جليل يا ناصره بود. خويشان او از هر جهت مقررات و آداب رايج آيين يهود را رعايت مي كردند. عيسي با پسر عمويش حضرت يحيي در كرانة رود اردن تبليغ دين الهي مي كردند. يحيي را دستگير و زنداني كردند. تبليغات عيسي بين مردم بسيار مؤثر واقع شد و دور او را گرفتند. علماي مذهبي يهود دقيقاً مي دانستند كه او مسيح موعود تورات و كتب آسماني يهود است.

در آغاز دعوت عيسي سخن از يكتايي پروردگار بود

كه به نام پدر توانا و آفريدگار آسمان و زمين خوانده مي شد ولي بعد عيسي را پسر خدا دانستند.

اغلب مراسم و اعمال مذهبي مسيحيت در اديان و مذاهب سابق مرسوم بود. تراشيدن فرق سر و ملبس بوده به قبا كه كشيشان مسيحي مي پوشند. عيسويان پس از به صليب كشيده شدن عيسي (البته به پندار خود) معتقد شدند كه عيسي روزي به زمين باز خواهد گشت.

حضرت عيسي ابتدا تورات را تبليغ مي كرد و احكام يهود را بيان مي كرد ولي به خاطر تحريف تورات با يهود و مذهب يهود مخالفت كرد و تعاليم جديدي كه بيشتر جنبة اخلاقي داشت مطرح كرد و شريعت موسي را كافي ندانست.

اصول شريعت عيسي تغاير روشني با اصول يهوديت دارد. او هيكل سليمان را قبول نداشت و آن را به رسميت نمي شناخت. يهود كار در روز شنبه را حرام مي دانستند ولي عيسي روز يك شنبه را محترم مي شمرد. حضرت عيسي بعد از اين كه به هيكل مقدس اهانت كرد، يهود از او نزد حاكم رومي فلسطين شكايت كردند، در نتيجه او را دستگير و زندان نمودند و به عقيدة خودشان او را اعدام كردند. مسيحيت داراي سه فرقة بزرگ كاتوليك، ارتدوكس و پروتستان است كه در بين آن ها فرقه هاي كوچكي نيز وجود دارد.[20]

[17] عبدالله مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 2، ص 618 به بعد.

[18] همان، ص 698 به بعد.

[19] همان، ص 686.

[20] عبدالله مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج2، ص 700 به بعد.

با وجود كامل بودن دين اسلام چرا پيروان پيامبران گذشته، به دين اسلام رو نياورده اند؟
پرسش

با وجود كامل بودن دين اسلام چرا پيروان پيامبران گذشته، به دين اسلام رو نياورده اند؟

پاسخ

از نگرش قرآن، دين و پيام تمامي پيامبران الهي يك ماهيت دارد و آن اسلام است (در هر عصري تسليم حق و حقيقت شدن و از انكار و لجاجت فاصله گرفتن) و اين در همة زمان ها يك حقيقت دارد و بهترين معرف آن در زمان حاضر شريعت محمدي است. قرآن در موارد مختلفي به اين حقيقت اشاره نموده است و پيروان رسول گرامي اسلام (ص) را مسلمان مي خواند، نيز پيشينيان ره يافته را.(1)

پيامبراني كه در حلقه هاي مياني از حلقات تاريخ سلسله پيامبران قرار دارند، به بيان قرآن هر يك دو صفت دارند: يكي مصدق (گواه) نسبت به پيامبران پيشين و ديگري مبشّرمژده دهنده نسبت به پيامبران بعدي.(2)

بنابراين ، مكتب پيامبران الهي در واقع يك خط بيش تر ندارد و آن راه مستقيم و به تعبير قرآن "صراط" خداوندي است و ديگر راه ها موجب ضلالت و گمراهي است (ان هذا صراطا مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله)(3)

اين پيام و فيض الهي همواره توسط پيامبران به مردم سرازير مي گردد و با توجه به مقتضيات زمان و هماهنگ با خرد جامعه به كمال خود ادامه مي دهد، تا اين كه به آخرين و والاترين پيامبر؛ يعني رسول گرامي (ص) مي رسد. آن حضرت توانست براي تمامي انسان ها تا روز قيامت دين و مكتب كامل و جامعي را عرضه بدارد. (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دنيا)(4)

به قول عارف نامي محمود شبستري:

يكي خط است از اول تا

به آخر بر او خلق خدا جمله مسافر

در اين ره انبيا چون ساربانند دليل و رهنماي كاروانند

وز ايشان سيد ما گشته سالار هم او اول هم او آخر در اين كار

مطالبي كه گفته شد، از نگاه قرآن است اما از نگرش كتاب هاي يهوديان و مسيحيان برخي از اين امور مورد تأييد قرار گرفته است.(5)

بنابراين اگر يهودي كه خود را پيرو رهنمودهاي حضرت موسي (ع) مي داند، در اين سخن صادق باشد، مي بايست در دورة حضرت عيسي (ع) به آيين ايشان و در دورة حضرت محمد (ص) به اسلام گردن بنهد (همان گونه كه در تورات ، سفر تثنيه، فصل 33 به اين حقيقت اشاره شده است).

اگر مسيحي كه خود را پيرو رهنمودهاي حضرت عيساي مسيح مي داند، در اين سخن راستگو باشد، مي بايست در دورة حضرت محمد (ص) به آيين اسلام گردن بنهد ( همان گونه كه در انجيل يوحنا، فصل هاي 14 و 16 ، نير در موارد مختلفي در انجيل برنابا به اين حقيقت اشاره شده است).

در طول تاريخ بسياري از مسيحيان حقيقت طلب ، صداقت خود را نشان دادند و به آيين محمدي (ص) گردن نهاده و مسلمان شدند. امروزه نيز ما شاهد گرايش فراوان اروپاييان و آمريكاييان به اسلام هستيم.

اما برخي يا بسياري ديگر حاضر به پذيرش دين اسلام نيستند، چرا؟

1 - برخي از يهوديان و مسيحيان به جهت تحريف در دين آنان، از اين حقيقت بي اطلاع هستند كه مي بايست پيرو پيامبر الهي بعدي كه به بعثت او بشارت داده شده است، گردن بنهد. آنان از حقانيت دين اسلام آگاه نيستند.

2 - برخي ممكن است به

حقانيت دين اسلام آگاه باشند، ليكن به جهت عناد و لجاجت حاضر به پذيرش آن نيستند.

3 - برخي با وجود اعتقاد به حقانيت دين اسلام، بر اين باورند كه پيروي از هر يك از پيامبران الهي و متدين شدن به هر يك از آيين آسماني مايه رستگاري است.

4 - برخي در پي يافتن دين بر حق نيستند، بلكه به پيروي از پدران و مادران خود به دين اجداد و آبائشان گرايش پيدا مي كنند و به آن چه كه اعتقاد دارند، عادت كرده اند. تغيير و برگشت از چيزي كه انسان سال ها به آن عادت كرده و به خصوص آن را نيك و پسنديده دانسته، بسيار مشكل است.

5 - تبليغاتي كه امروزه عليه اسلام و مسلمانان در جريان است، مانند اسلام دين شمشير و ترور است، نيز يكي از عوامل است.

عوامل مختلف ديگر مانند و ضعف فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي مسلمانان در اين موضوع مي تواند نقش داشته باشد.

پي نوشت ها :

1 - آل عمران(3) آيه 67؛ بقره (2) آيه 132.

2 - صف (61)آيه 6.

3 - انعام (6) ايه 153.

4 - مائده (5) آيه 4.

5 - در اين باره رجوع شود به عهد عتيق ، سفر تثنيه ، فصل هاي 18 و 33 و اشعياي نبي، فصل 42 با عهد جديد ، انجيل يوحني، فصل هاي 14 و 16 و انجيل ملتي ، فصل 5.

در آيه 128 از سوره بقره آمده است كه حضرت ابراهيم عليه السلام از خداونددرخواست مى كند كه او حضرت اسماعيل فرزندش , را مسلمان قرار دهد [ ربنا واجعلنامسلمين لك 000 ] در حاليكه اولا آن_ه_ا م_س_لمان بودند و ثانيا اسلام به معناى متعارف آن بايد از روى اختيار باش
پرسش

در آيه 128 از سوره بقره آمده است كه حضرت ابراهيم عليه السلام از خداونددرخواست مى كند كه او حضرت اسماعيل فرزندش , را مسلمان قرار دهد [ ربنا واجعلنامسلمين لك 000 ] در حاليكه اولا آن_ه_ا م_س_لمان

بودند و ثانيا اسلام به معناى متعارف آن بايد از روى اختيار باشد , نه آنكه خداوند تكوينا انسان را مسلمان قراردهد .

پاسخ

اس_لام داراى م_رات_ب م_ت_فاوتى است كه پائين ترين سطح آن اقرار صرف به وحدانيت خداوند , و اعمال ظاهرى است , خواه همراه ايمان واقعى خواه از روى نفاق . واض_ح اس_ت كه حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت اسماعيل شانى والاتر از آن دارند كه دراين مقام باشند و از خداوند درخواست چنين اسلامى نمايند , ابراهيمى كه ازامتحانات سخت الهى سر بلند بيرون آمده , بت ها را شكسته و قوم خود را به يگانه پرستى دعوت كرده است . بنابراين مراد از اسلام در دعاى حضرت , اسلامى غير از اسلام متعارف است چرا كه خود خداوند در ح_ال_يكه آن حضرت مسلمان بود , مى فرمايد كه :[ اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين ( بقره - 131 ) ] , اين اسلام به معناى عبوديت كامل و تسليم مطلق در برابر خداوند است . چنين حالتى گرچه به لحاظاسباب و مقدمات آن كارى اختيارى است , اما با توجه به ضعف انسان و قواى او وحالت عادى , براى انسان قابل حصول نيست مگر با عنايت خاص خداوندى . از اي_ن روس_ت ك_ه ح_ض_رت از خ_داون_د درخواست مى كند كه او و فرزندش را به چنين حالت و مقامى برساند . از اي_ن گ_ذش_ت_ه ان_سان در انجام افعال داراى اختيار است و افعال به اومنتسب مى گردند , اما ص_فات ملكات حاصله از تكرار افعال اختيارى نيستند , پس جايز , بلكه واجب , است

كه اين صفات را خصوصا وقتى كه صفات حسنه و خير باشند به خداوند استناد دهيم . قرآن شريف نيز همين رويه را دارد و در آيات بسيارى به اين نوع استنادها برمى خوريم . م_ثلا : [ رب اجعلنى مقيم الصلوه و من ذريتى ( ابراهيم - 40 ) ] و [ و الحقنى بالصالحين ( شعراء - 83 ) ] و [ رب اوزع_ن_ى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى و ان اعمل صالحا ترضيه ( نمل - 19 ) ] و[ ربنا واجعلنا مسلمين لك ( بقره - 131 ) ] . م_ان_ن_د ه_م_ي_ن پاسخ درباره درخواست توبه حضرت ابراهيم از خداوند صادق است , چرا كه آن حضرت پيامبرى معصوم بود كه نيازى به توبه به معناى متعارف آن نداشت . ام_ا اگ_ر گ_ف_ت_ه ش_ود اين پاسخ در حق حضرت و فرزندش قابل قبول است اما در حق امت آن حضرت كه در درخواست ايشان ازخداوند ذكر شده قابل قبول نيست . زي_را م_م_كن است بگوئيم كه حضرت براى خود وفرزندش , اسماعيل , عالى ترين مرتبه اسلام را درخ_واس_ت ك_رده , ام_ا ب_راى ام_ت م_م_ك_ن است همه مراتب , از پائين ترين تا بالاترين مرتبه را درخواست نموده باشد . پاسخ اين است كه مقام تشريع و مقام دعا و درخواست متفاوت است . در مقام تشريع ممكن است كه پائين ترين مراتب هم درخواست شود زيرا مراد حفظ لب دين است . ام_ادر م_ق_ام درخ_واست و دعا غلبه با حقيقت و باطن است , در ضمن آنكه درخواست پائين ترين مراتب اسلام يعنى اقرار به زبان

, ظاهرا يا واقعا , با اختيارى بودن اين حالت منافات دارد .

نظر گوستاولوبون در مورد نفوذ و تأثير اسلام در اروپا، چيست؟
پرسش

نظر گوستاولوبون در مورد نفوذ و تأثير اسلام در اروپا، چيست؟

پاسخ

گوستاولوبون مي گويد:

«بعضيها از اروپاييان عار دارند كه اقرار كنند كه يك قوم كافر وملحدي يعني مسلمانان سبب شده اروپاي مسيحي از حال توحّش و جهالت خارج گردد، و لذا آن را مكتوم نگاه مي دارند، ولي اين نظر به درجه اي بي اساس و تأسف آور است كه به آساني مي توان آن را ردّ نمود… نفوذ اخلاقي همين اعراب زاييدة اسلام، آن اقوام وحشي اروپا را كه سلطنت روم را زير وزبر نمودند، داخل در طريق آدميت نمود و نيز نفوذ عقلاني آنان، دروازة علوم و فنون و فلسفه را كه از آن بكلّي بي خبر بودند به روي آنها باز كرد و تا ششصد سال استاد ما اروپاييان بودند.» (تمدن اسلام و عرب/751)

آياتي كه پيرامون تأييد صدق گفتار پيامبر اسلام توسط پيروان كتب آسماني پيشين آمده است چه مي باشد؟
پرسش

آياتي كه پيرامون تأييد صدق گفتار پيامبر اسلام توسط پيروان كتب آسماني پيشين آمده است چه مي باشد؟

پاسخ

نخستين آيه كه در دو سوره قرآن آمده است مي گويد «پيروان كتب آسماني به خوبي پيامبر اسلام (ص) را مي شناسند، آن گونه كه فرزندان خود را مي شناسند»

«الَّذينَ اَتَِناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفونَهُ كَما يَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ»

يعني نه تنها از اصل ظهور و دعوت او آگاهند بلكه نشانه ها و خصوصيات و جزئيات او را نيز مي دانند، و در ذيل آيه كه در سوره بقره آمده مي فرمايد [اما گروهي از آنان حق را كتمان مي كنند با اينكه از آن با خبرند] «وَاِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»

از «عبدالله بن سلام» كه يكي از علماي بزرگ يهود بود و سپس اسلام را پذيرفت نقل شده كه مي گفت «من پيامبر اسلام (ص) را بهتر از فرزندم مي شناسم» «اَنَا اَعْلَمُ بِهِ مِنّي بِابْني». (تفسير كبير فخر رازي و المنار ذيل آيه مورد بحث.)

در دومين آيه با ذكر نُه وصف از اوصاف پيامبر اسلام (ص) كه در واقع دلايل حقانيت او را از زواياي مختلف، مورد توجه قرار داده است _ كه بعضي اشاره به محتواي والاي دعوت او و برنامه هاي او است، و بعضي به قرائن ديگر مانند امي و درس نخوانده بودن، دلسوز و مهربان بودن و امثال آن اشاره مي كند، و در قسمتي از اين دلايل نيز روي مسأله صفات و علامات و نشانه هاي او در كتب آسماني پيشين (تورات و انجيل) تكيه مي كند _ مي فرمايد [كساني كه از رسول (خدا) همان پيامبر امي و درس نخوانده پيروي

مي كنند همان كسي كه صفاتش را در تورات و انجيلي كه نزدشان است مي يابند ... آنها رستگارند]

.اَلَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْاُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوريةِ وَالْاِنْجيلِ ... اوُلئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ».

گر چه در اين آيه با صراحت نام پيامبر اسلام (ص) برده نشده، ولي اوصافي كه در آن ذكر گرديده آشكارا مي رساند كه منظور، آن حضرت است.

قابل توجه اينكه قرآن نمي گويد «يَجِدُونَ عَلائِمَهُ وَدَلائِلَهُ» (نشانه ها و دلايل او را مي يابند) بلكه مي گويد «يَجِدُونَهُ» يعني خود آن پيامبر (ص) را در تورات و انجيل مي يابند و اين تعبير يعني حضور پيامبر(ص) در كتب آنها تأكيدي است بر نهايت وضوح اين مطلب.

در سومين آيه از زبان عيسي بن مريم مي خوانيم كه او با صراحت در برابر بني اسرائيل بشارت داد كه من رسول خدا هستم، و توراتي را كه پيش روي من است تصديق مي كنم، و نسبت به پيامبري كه بعد از من مي آيد و نام او «احمد» است شما را بشارت مي دهم «وَاِذْ قالَ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ يا بَني اِسرائيلَ اِنّي رَسُولُ اللهِ اِلَيْكُمْ مُصَدِقاً لِما بَيْنَ يَدَيِّ مِنَ التَّوريةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولِ يَأْتي مِنْ بَعْدي اسْمُهُ اَحْمَدُ»

و در پايان آيه مي فرمايد [ولي هنگامي كه او (پيامبر اسلام) با معجزات به سراغ آنها آمده گفتند اين سحري است آشكار] «فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتّ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ»

قابل توجه اينكه قرآن گفتار آنها را در مخالفت با معجزات و نسبت دادن آن به سحر نقل مي كند، ولي سخني از مخالفت آنها در مورد اخبار «مسيح» (ع) نسبت به آمدن «احمد» نگفته است و اين

دليل روشني است بر اينكه آنها اين خبر را انكار نمي كردند.

در چهارمين آيه به نكته تازه اي در اين رابطه برخورد مي كنيم، مي فرمايد [هنگامي كه از طرف خداوند كتابي به سوي آنها آمد كه موافق نشانه هايي بود كه با خود داشتند و پيش از اين جريان به خود نويد فتح بر كفار (به بركت ظهور پيامبر جديد) مي دادند (آري) هنگامي كه آنچه را از قبل شناخته بودند به سراغشان آمد، به آن كافر شدند، پس لعنت خدا بر كافران باد] «وَلَمّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مٌصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَكانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحونَ عَلَي الَذين كَفَروُا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَروُا بِهِ فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَي الْكافِرينَ».

اين آيه اشاره به چيزي است كه در شأن نزول آن آمده كه «يهود» به خاطر نشانه هايي از پيامبر اسلام (ص) كه در كتب خود ديده بودند، از سرزمين و ديار خود به «مدينه» هجرت نمودند، و چون در كتب خويش خوانده بودند كه هجرتگاه اين پيامبر (ص) در ميان كوه «عير» و «اُحد» است (دو كوهي كه در دو طرف مدينه قرار دارد) آمدند و در مدينه ساكن شدند و حتي به برادران خويش نوشتند كه ما سرزمين موعود را يافتيم، و به سوي ما بياييد، آنها كه در فاصله نه چندان دوري بودند گفتند ما از آن سرزمين فاصله زيادي نداريم، هنگامي كه پيامبر موعود به آنجا هجرت كرد به سوي شما خواهيم آمد! و به هنگامي كه با ساكنان بومي مدينه «اوس» و «خزرج» درگير مي شدند، مي گفتند «ما در سايه پيامبر جديد، بر شما پيروز خواهيم شد»

ولي متأسفانه هنگامي

كه آن پيامبر ظهور كرد، با او به مخالفت برخاستند، چرا كه او را در مسير اميال و اهداف نامشروع خود نديدند.

اينها همه نشان مي دهد كه مسأله ظهور پيامبر اسلام (ص) تا چه اندازه در كتب آنها به وضوح آمده بود.

و بالأخره در آخرين آيه مورد بحث يهود را مخاطب ساخته و ضمن تأكيد بر لزوم ايمان به كتاب آسماني پيامبر اسلام (ص) كه موافق با نشانه هاي نزد آنها است، مي فرمايد [ايمان بياوريد به آنچه نازل كردم كه تصديق مي كند آنچه را با شماست، و نخستين كساني نباشيد كه به آن كافر شويد] «وَاَمِنوُا بِما اَنْزَلْتُ مُصَدّقاً لِما مَعَكُمْ وَلا تَكونُوا اَوَّلَ كافِرٍ بِهِ»

يعني اگر بت پرستان عرب به آن كافر شوند، عجيب نيست، عجيب اين است كه شما آن را انكار كنيد، چرا كه از شما انتظار مي رفت نخستين مؤمنان به او باشيد، مگر به خاطر شوق ديدار او و درك حضورش از شهرها و ديار خود به مدينه نيامديد و در انتظار ظهورش روزشماري نمي كرديد، پس چرا قضيه برعكس شود و شما نخستين كافران باشيد.

سپس به انگيزه اين «تغيير روش»، اشاره كرده مي فرمايد به خاطر منافع مادي، حقايق را پنهان نكنيد [و آيات مرا به بهاي ناچيزي نفروشيد و از مخالفت من بپرهيزيد] «وَلا تَشْتَروُا بِآياتي ثَمَناً قَليلاً وَاِيّايَ فَاتَّقُونِ».

اشاره به اينكه هر بهايي در مقابل آن بگيريد ناچيز است، هر چند تمام جهان باشد، اما شما دون همتان به خاطر منافع اندك مادي (احياناً براي يك ميهماني ساليانه) آياتي كه نشانه هاي پيامبر اسلام (ص) را در بردارد پنهان نموديد.

آيا امروز دانشمندان يهود و نصارى مى دانند اسلام برحق است يا نه و اگر مى دانند چرا نمى پذيرند؟
پرسش

آيا امروز دانشمندان يهود و

نصارى مى دانند اسلام برحق است يا نه و اگر مى دانند چرا نمى پذيرند؟

پاسخ

پذيرش حقايق نياز به آمادگى زمينه دارد و عواملى مانند حب جاه و تعصب و تقليد مى تواند مانع انسان از ايمان و تسليم در برابر حقايق گردد بنابراين ممكن است در اين زمان هم دانشمندانى باشند كه با آگاه بودن از حقانيت پيامبر بخاطر حب جاه و رياست بدان ايمان نياورند.

درباره قوم يهود يادآور مى شويم كه اينان از همان آغاز (از زمان حضرت موسى((عليه السلام))داراى روح لجاجت و سركشى بودند. و درباره حضرت موسى((عليه السلام)) به لجاجت مى پرداختند وقتى اين گروه با پيامبر خود اين چنين باشند طبيعى است كه امروز با مسلمانان چگونه رفتار خواهند كرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1094_

دليل عدم گسترش اسلام در غرب چيست؟
پرسش

دليل عدم گسترش اسلام در غرب چيست؟

پاسخ

عدم گسترش اسلام در غرب دلايل مختلفى دارد.

يكى از آن دلايل، ضعف تشكيلات تبليغى مسلمانان و نبودن امكانات و سيع تبليغى بوده است.

دليل ديگر كه مهمتر از دليل اول است، نفوذ قدرتهاى استعمارگر از طريق گسترش برنامه هاى تبليغى مسيحيت و تلاش براى جلوگيرى از نفوذ اسلام است. چرا كه آنان به خوبى مى دانند اسلام يگانه مدافع توده ها و تنها حامى حقوق ملتها است و اگر فرصتى براى طرح تعاليم اسلام و گسترش آن پديد آيد، زمينه چپاولگرى و غارت آنان از بين خواهد رفت. آنان همواره سعى مى كنند چهره ى حقيقى اسلام راستين به دنيا باز شناسانده نشود. با اين وجود، نفوذ اسلام در غرب روزافزون است و توجه افراد به اسلام جلب شده است. انقلاب اسلامى ايران، كه به رهبرى حضرت امام خمينى صورت گرفت. در معرفى اسلام نقش مهمى را ايفا كرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چه گروهى در برابر اسلام به مقابله بر مى خاستند و چه كسانى آن را قبول مى كردند؟
پرسش

چه گروهى در برابر اسلام به مقابله بر مى خاستند و چه كسانى آن را قبول مى كردند؟

پاسخ

پذيرش حق و آيين صحيح نياز به آمادگى زمينه دارد اگر در كسى اين آمادگى وجود داشته باشد، وقتى كه در برابر دعوت پيامبران و مصلحان دينى قرار گيرد دعوت آنان را مى پذيرد، كه به طور معمول آمادگى مذكور در مستضعفان و محرومان جامعه بيشتر بوده و آنان دعوت پيامبران را لبيك مى گفتند. در مقابل اينان مستكبران هستند، كه در قرآن مجيد از آنان با تعبيرات مختلفى ياد شده است. گاه تحت عنوان «مترف»; يعنى: ثروتمندان عياش و گاهى با عنوان«ملأ»; يعنى: افرادى كه داراى پول و ديگر امكانات سرشار مى باشند و در پاره اى موارد از آنها به عنوان«مستكبران» از آنان ياد شده است. اينان همواره در برابر پيامبران و دعوت آنان مقاومت كرده، با آن مخالفت مى كردند، چرا كه دعوت انبيا و حركت آنان باعث نابودى قدرت طاغوتى آنان مى شده است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

اگر اسلام كاملترين دين است، چرا همه ملل دنيا از آن پيروى نمى نمايند؟
پرسش

اگر اسلام كاملترين دين است، چرا همه ملل دنيا از آن پيروى نمى نمايند؟

پاسخ

اسلام كاملترين دين آسمانى است و اين با اين امر كه بسيارى از انسانها به اديان و مذاهب انحرافى توجه كرده، اسلام را نپذيرند; زيرا پذيرش آيين صحيح نياز به آمادگى زمينه و تواضع و تسليم در برابر حق دارد. همچنين ممكن است افراد بسيارى به خاطر نا آگاهى از گرايش به اسلام دور مانده باشند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

اديان پيشين با چه عنوانى ظهور اسلام را خبر داده بودند و آيا اسلام قبل از پيامبر((صلى الله عليه وآله))وجود داشته است؟
پرسش

اديان پيشين با چه عنوانى ظهور اسلام را خبر داده بودند و آيا اسلام قبل از پيامبر((صلى الله عليه وآله))وجود داشته است؟

پاسخ

از برخى از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه تورات و انجيل ظهور پيامبر اسلام را نويد داده بودند. اين بشارت ها به اندازه اى روشن و قطعى بود، كه عده اى از يهود و نصارى را بر آن داشت به سرزمين حجاز كه از روى نشانه ها دريافته بودند كه محل ظهور اسلام خواهد بود، كوچ كنند و در انتظار ظهور اسلام باشند. بشارت تورات و انجيل و نيز پيامبران ديگر چنين بود كه پيامبرى خواهد آمد كه پيامبرى به او ختم خواهد شد. حتى از نام مبارك حضرت((صلى الله عليه وآله)) هم در اين بشارتها ياد شده بود.

(1)1 -سوره صف، آيه 6.

_1123_

پرستش خداى يگانه و اعتقاد به معاد هيچ اختلافى ميان اديان الهى وجود نداشته است.

در قرآن كريم در اين باره چنين آمده است:« همان آيينى را فرا روى شما قرار داد كه به نوح فرمان داده بود و آنچه بر تو وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى فرموديم كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد».

(بخش پاسخ به سؤالات )

_____________________

(1)1 - سوره نوح، آيه 13.

_1124_

با توجه به آية 84 سورة آل عمران كه مي فرمايد ميان پيامبران فرقي نيست و آيه 85 سورة مذكور، كه مي فرمايد: دين اسلام بر ديگر اديان برتري دارد.
اشاره

لطفاً شواهد مربوط به آيه 85 اين سوره را از ديدگاه اديان مسيح يهود و اسلام و... را بيان فرماييد؟

پرسش

با توجه به آية 84 سورة آل عمران كه مي فرمايد ميان پيامبران فرقي نيست و آيه 85 سورة مذكور، كه مي فرمايد: دين اسلام بر ديگر اديان برتري دارد.

لطفاً شواهد مربوط به آيه 85 اين سوره را از ديدگاه اديان مسيح يهود و اسلام و... را بيان فرماييد؟

پاسخ

دين اسلام مسيحيت و يهود از نظر قانون و شريعت و عرفان با هم اختلاف دارند.

قانون و شريعت در ميان اديان جهان دو دين به شريعت و قانون ارجي وافر نهاده اند: يكي اسلام و ديگري يهوديت كه اين دو دين در حقوق كيفري مانندگي فراواني به همديگر دارند; با اين تفاوت كه امروزه مسلم شده بسياري از قوانين ِ كتاب عهد عتيق _ كه معمولاً به احوال شخصي افراد مي پردازد _ تحت تأثير فرهنگ بين النهرين مثل قانون حمورابي شكل گرفته است تنظيم قوانين دين يهود، پس از تبعيد به وسيلة روحانيت يهود صورت گرفته و هيچ محقق متديّني يافت نمي شود كه مدعي شود اين دستورها را آنگونه كه كتاب مقدس توجيه و معرفي مي كند، خداوند در صحرا به موسي ابلاغ كرده باشد; به اين جهت قوانينش گاه متناقض و گاه مالايطاق است

در اناجيل مسيحيت حقوق مسلّمي مشهود نيست در آنها جز دستورهاي اخلاقي در حد افراط و تفريط يا گفتاري از انبياي سلف ملاحظه نمي شود. حقوق كليساها را اسقف ها به دستور پاپ زمان "گرگوار هفتم و به حمايت پادشاه تأليف كردند و آن را "كانونيك Canonic)) نام نهادند. "حقوق مدني و احوال شخصي و آيين دادرسي كه به وسيله اسقف ها تأليف شده بسيار پيچيده متناقض و گيج كننده بود و در محكمه هاي مذهبي اغلب آرايي متناقض صادر و

از اين حقوق فقط كاتوليك ها پيروي مي كردند و پروتستان ها حقوقي از روش لوترو كالون براي خود پديد آورده بودند; به اين دليل در كشورهاي مسيحي افراد در قوانين و شؤون حقوق پيرو حقوق مذهبي نيستند; بلكه پيرو افراد جامعه (قوانيني كه افراد وضع مي كنند) هستند.

در اسلام قرآن عين وحي است و قوانينش علاوه بر شؤون فردي صحنه روابط اجتماعي و سياسي را هم شامل مي شود، و اين قوانين هميشه ثابت و پابرجا است به گونه اي كه تغيير زمان و مكان نمي تواند ماهيت آنها را تغيير دهد و در قوانينش تكليف مالايطاق وجود ندارد و در اموري كه بنيان اخلاقي و ناموسي جامعه و يا نظم اجتماعي را فاسد و مختل كند، شدت عمل به خرج مي دهد. اسلام با جامعيت و شمولي كه دارد، جلو اِعمال سليقه هاي بي مبنا را گرفته و به افراد، اجازة وضع احكام نمي دهد و تأكيد دارد كه حقوق مدني و شخصي افراد بايد پيرو حقوق مذهبي اسلام باشند.(ر.ك مجلّه هفت آسمان شماره 2 _ كتاب اسلام و قانون مرور زمان محسن شفائي ص 85 _ 135، مركز نشر كتاب )

عرفان با تفاوتي كه بين عقايد و تعاليم رايج در مذاهب مختلف عرفاني وجود دارد، باز شباهت بين آنها به قدري است كه محققان طريقه عرفان را طريقه اي مي دانند كه در آن بين اقوام گوناگون جِهان اشتراك و شباهت است مذاهب مختلف عرفاني در وحدت شهود، فنا و رياضت با يك ديگر مشتركند; ولي معمولاً در غايت و طريق تفاوت دارند.

بعضي از محققان معتقدند كه تعاليم يهود، چندان با عرفان و تصوف سازگار نيست و وجود خدا و رابطه او با جهان و

نتيجه اي كه بندگان با اطاعت از فرامين وي به دست مي آورند، هيچ يك با اصول و مباني عرفاني مطابقت ندارد; امّا برخي از صاحبنظران با استناد به احوال انبيا، مكاشفات و الهامات و شوق انسان در طلب خدا و محبت خدا چنين نتيجه مي گيرند كه آموزه هايي از عرفان در يهوديت نيز موجود است كامل ترين نمونة ادبي اين عرفان در مجموعه اي به نام "كبال موجود است كه در قرون وسطي به رشته تحرير درآمده و در جريان تدوين از حكمت يونان و عرفان نصارا، مسلمانان و معارف بابلي و ايراني متأثر بوده است عرفان يهود، از شور و هيجان عرفان اصحاب "سكر" نزد مسلمانان و نصارا خالي است و تا حد زيادي محافظه كار و مبني بر طريقه اهل "صحو" (هوشياري است

عرفان نصارا تكمله و دنباله عرفان يهود است با اين تفاوت كه ارتباط با شخص حضرت عيسي آن را تا حدي رنگ غيرمجرد داده است در عرفان يهود، طريق و غايت هر دو امور مجرد و متعالي به شمار مي آمدند; در صورتي كه در عرفان نصارا اين هر دو، چيزي جز شخص عيسي نيست محبت در مسيحيت منحصر به اقنوم دوم از اقانيم ثلاثه است كه يك عابد مسيحي در عبادات خود، صفات مسيح را مورد نظر قرار داده و علاقه مند به شركت در تحمل آلام وي مي شود.

تصوف و عرفان اسلامي در عين شباهت بارزي كه با مذاهب غير اسلامي دارد، نه پديد آمده از آنها و نه مجموع همه آنها است بلكه چيزي مستقل و منشأ واقعي اش اسلام و قرآن است و زندگي عملي رسول اكرم و ائمه اطهار چيزهايي دارد كه مي تواند الهام بخش يك سلسله

معاني لطيف و دقيق عرفاني باشد.

عرفان اسلامي در موارد بسياري مثل زهد و تحقير دنيا و مجاهده ازدواج و صاحب زن و فرزند شدن صبر و بردباري در برابر رفتار مخالفان و اعتدال در رياضت با مذاهب عرفاني ديگر تفاوت آشكاري دارد. عشق و محبت در عرفان اسلامي به خلاف مسيحيت وسيله اي است كه عارف را به اتحاد و فناي در ذات حق مي رساند. در نهايت تصوف و عرفان اسلامي در بين اديان الهي كاملترين جلوه ارتباط يا اتصال بلاواسطه را با خداوند عرضه مي كند.(ر.ك عرفان نظري يحيي يثربي فصل دوم _ ارزش ميراث صوفيه عبدالحسين زرين كوب بخش در قلمرو عرفان )

از نظر قرآن كريم دين خداوند از حضرت آدم غ تا خاتم يكي است همه پيامبران در واقع بشر را به يك مكتب دعوت كرده اند، البته پيامبران در پاره اي از قوانين و شرايع با يكديگر اختلاف داشته اند، ليكن اين تفاوت ها در يك سلسله مسايل فرعي بوده است كه به مقتضاي زمان و خصوصيات محيط و ويژگي هاي مردمي كه دعوت مي شده اند، متفاوت مي شده است و همه اين شكل هاي متفاوت به يك حقيقت و به سوي يك هدف بوده است

تفاوت تعليمات انبيا با يكديگر، يا از نوع تفاوت تعليمات كلاس هاي عالي تر با پايين تر و يا از نوع تفاوت اجراي يك اصل در شرايط و اوضاع گوناگون بوده است

به عبارت ديگر: بشر در تعليمات انبيا مانند يك دانش آموز بوده كه او را از كلاس اوّل تا آخرين كلاس بالا برده اند، اين تكامل دين است

به هر حال قرآن نام اين دين را كه پيامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت مي كرده اند، "اسلام نهاده است

البته مقصود اين نيست كه در همه دوره هاي دين خدا با اين نام خوانده مي شده و با اين نام در ميان مردم معروف بوده بلكه مقصود اين است كه حقيقت دين داراي ماهيتي است كه بهترين معرّف آن لفظ "اسلام است

پس پيامبران با همه اختلافات فرعي حامل يك پيام و وابسته به يك مكتب بوده اند، اين مكتب تدريجاً بر حسب استعداد جامعه انساني عرضه شده تا به آن جا كه بشريت به حدي رسيد كه مكتب به صورت كامل و جامع عرضه شد و چون به اين نقطه رسيد، نبوت پايان پذيرفت

با اين وصف دين اسلام يك قانون كامل و سياسي است و با وجود چنين قانوني رجوع به قوانين ناقص و غير كامل عقلا درست نيست

خلاصه آن كه آية شريفه "آل عمران 85"، اعلام مي دارد كه اديان ديگر، با اعلام اين كه دين اسلام به عنوان آخرين دين است نسخ شده و از اعتبار ساقط مي باشند، البته هر ديني در زمان خود و قبل از نسخ شدن توسط دين بعدي دين حق بوده و مردم آن زمان بايد از آن دين اطاعت مي كردند.

حال با توجه به اين اصل عقلي و فطري (رجوع به قانون كامل تر) و تحريف كتب آسماني ديگر نيازي به اين نيست كه در دين يهوديت يا مسيحيت نيز شواهدي بر حقانيت "دين اسلام وجود داشته باشد، هر چند با توجه به آية: (بقره 42)، كه گواهي مي دهد، نشانه هاي پيامبر اكرم و آيين او در همان كتب محرف كه در دست يهود و نصارا در زمان نزول قرآن بوده وجود داشته است ولي دانشمندان يهود و نصارا آن را كتمان

مي كردند.( ر.ك تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 210; ج 2، ص 493، دارالكتب الاسلامية / تفسير الميزان علامه طباطبايي ، ج 3، ص 308_483، ذيل آيات 32_60 و 70 _ 79، آل عمران دفتر نشر اسلامي / الال_َهيات آيت الله جعفر سبحاني ص 448_449، مركز العالمي للدرسات الاسلامية / در ساحل انديشه اكبر اسد عليزاده ص 135_147، انتشارات توحيد. )

آيا در كتاب هاي آسماني ديگر كه از سوي پيامبران اولواالعزم آمده سخني و يا اشاراتي هر چند مختصر و يا كوتاه و اشاره اي از قرآن مجيد در آن ها به كار برده شده يا خير؟
پرسش

آيا در كتاب هاي آسماني ديگر كه از سوي پيامبران اولواالعزم آمده سخني و يا اشاراتي هر چند مختصر و يا كوتاه و اشاره اي از قرآن مجيد در آن ها به كار برده شده يا خير؟

پاسخ

خداوند متعال مي فرمايد: "همان ها كه از فرستادة]خدا[، پيامبر امي پيروي مي كنند; پيامبري كه صفاتش را در تورات و انجيلي كه نزدشان است مي يابند; آنها را به معروف دستور مي دهد و از منكر باز مي دارد; اشياي پاكيزه را براي آنها حلال مي شمرد و ناپاكي ها را تحريم مي كند و بارهاي سنگين و زنجيرهايي را كه بر آنها بود، ]از دوش و گردنشان بر مي دارد; پس كساني كه به او ايمان آوردند، و حمايت و ياري اش كردند، و از نوري كه با او نازل شده پيروي نمودند، آنان رستگارانند."(اعراف 157.) بدون شك آنچه امروز به نام "انجيل در دست نصارا وجود دارد، كتاب نازل شده بر پيامبر خدا; يعني حضرت عيسي َغ نيست بلكه مجموعه اي از كتبي است (اناجيل كه به وسيله ياران ]حواريين آن حضرت تأليف و جمع آوري شده است اما با اين حال ترديدي نيست كه قسمتي از تعليمات حضرت عيسي َ و محتواي كتاب آسماني او، در ضمن گفته هاي پيروانش به اين كتاب ها ]اناجيل انتقال يافته است بنابر اين اناجيل امروزي نصارا، مخلوطي از تعليمات اين پيامبر بزرگ و افكار و انديشه هاي ديگران است اما با اين حال باز در همين اناجيل موجود، تعبيرهاي فراواني _ كه بشارت به ظهور بزرگي كه نشانه هاي آن فقط بر اسلام و آورندة آن تطبيق مي كند _ وجود دارد.(ر. ك تفسير الفرقان محمد صادقي ج 27و28، ص 305_311، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات بيروت )

طبق آن چه در آيات قرآن

كريم آمده در كتب يهود و نصارا خبر از وجود دلايل و نشانه هاي پيامبر اسلام اصل ظهور، نشانه ها و خصوصيات و جزئيات او و حتي نام مبارك او، آمده است (بقره 146; انعام 20; اعراف 157; صف 6و..." حتي در برخي آيات مي خوانيم "پيروان كتب آسماني به خوبي پيامبر اسلام ص را مي شناسند، آن گونه كه فرزندان خود را مي شناسند." (بقره 146)، اما اين كه در آن كتب نامي از قرآن كريم هم به ميان آمده است يا خير؟ در اين آيات اشاره اي به آن نشده است

آيا همان گونه كه ما ديگر كتاب هاي آسماني را قبول داريم پيروان آن كتاب ها (اقليت هاي مذهبي نيز حقانيت قرآن را قبول دارند؟
پرسش

آيا همان گونه كه ما ديگر كتاب هاي آسماني را قبول داريم پيروان آن كتاب ها (اقليت هاي مذهبي نيز حقانيت قرآن را قبول دارند؟

پاسخ

بنابر ادلّه قطعي دين اسلام آخرين دين الهي است پيامبر اسلام خاتم پيامبران و قرآن كريم آخرين كتاب آسماني است (احزاب 40; فصلت 41 و 42; فرقان 1; انعام 19; سبأ، 28; اعراف 158; انعام 90; انبيأ، 107)

با آمدن دين اسلام و نزول قرآن كريم همة مردم جهان تا روز قيامت ازجمله پيروان ساير اديان بايد از دين اسلام و قرآن كريم پيروي كنند. ادلّه خاتميت اين مطلب را اثبات مي كند.(ر.ك خاتميت شهيد مطهري / پيام قرآن آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج 8، ص 399_427، دارالكتب الاسلامية )

بنابر آيات قرآن مسلمانان بايد به همة كتاب هاي آسماني و پيامبران الهي ايمان داشته باشند، همان گونه كه به پيامبراسلام و قرآن كريم ايمان دارند. "قُولُوَّاْ ءَامَنَّا بِاللَّه ِ وَ مَآ أُنزِل َ إِلَيْنَا وَ مَآ أُنزِل َ إِلَي ََّ إِبْرَ َهِيم َ وَ إِسْمَ_َعِيل َ وَ إِسْحَ_َق َ وَ يَعْقُوب َ وَ الاْ ?َسْبَاطِ وَ مَآ أُوتِي َ مُوسَي َ وَ عِيسَي َ وَمَآ أُوتِي َ النَّبِيُّون َ مِن رَّبِّهِم ْ لاَ نُفَرِّق ُ بَيْن َ أَحَدٍ مِّنْهُم ْ وَ نَحْن ُ لَه ُو مُسْلِمُون َ ;(بقره 136) بگوييد: ما به خدا، و به آن چه بر ما نازل شده و به آن چه بر ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل آمده و به آن چه به موسي و عيسي داده شده و به آن چه به همة پيامبران از سوي پروردگارشان داده شده ايمان آورديم ميان هيچ يك از ايشان فرقي نمي گذاريم و در برابر او تسليم هستيم " و نيز بقره 285 كساني كه پيرو ديگر كتاب هاي آسماني هستند و

در كشور ايران _ مثلاً _ به آن ها اقليت هاي مذهبي گفته مي شود دين اسلام و قرآن كريم را قبول ندارند زيرا اگر قبول داشتند، به آن ايمان مي آوردند و مسلمان مي شدند. آنان معتقدند كه هدايت نزد ماست و قرآن سخن آنان را نفي مي كند.(بقره 135)

آنان نسبت به قرآن كريم كافر هستند.(آل عمران 70)

اين نكته قابل توجه است كه در قرن 20 ميلادي براي نخستين بار مسئلة پلوراليسم (تكثرگرايي از سوي "هيك يك دانشمند مسيحي مطرح گرديد. اين مسئله به چند صورت تبيين شده است يكي از معاني آن اين است كه هر ديني بخشي از حق را در خود دارد. برخي از دانشمندان مسيحي چنين عقيده اي دارند. بنابراين تفكر، برخي از دانشمندان مسيحي در مورد قرآن معتقدند بخشي از حق در آن هست ولي اولاً: اصل تفكر پلوراليسم صحيح نيست ثانياً: كساني كه چنين عقيده اي دارند، به قرآن ايمان ندارند.(براي توضيح معناي پلوراليسم ر.ك فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بيات ص 142_164، مؤسسة انديشه و فرهنگ ديني / فصلنامة كتاب نقد، پاييز 76، ش 4.)

اگر دين خدا يكي است پس چرا يهودي ها يا مسيحي ها، دين خود را عوض كرده مسلمان مي شوند، يا دين اسلام را قبول مي كنند؟
پرسش

اگر دين خدا يكي است پس چرا يهودي ها يا مسيحي ها، دين خود را عوض كرده مسلمان مي شوند، يا دين اسلام را قبول مي كنند؟

پاسخ

براي روشن شدن پاسخ بيان چند نكته شايان ياد است

1. هدف از خلقت انسان رسيدن به كمال و نزديك شدن به خداوند متعال است و انسان براي رسيدن به اين مقام پيامبران را برگزيده است تا احكام و دستورهاي خداوند را به انسان بياموزند و آدمي با عمل به آن ها به آن مقام برسد; و از آن جا كه رشد و ظرفيت فكري و فرهنگي بشر در هر عصري متفاوت است خداوند مهربان با توجه به نيازها و شرايط بشر در هر دوره پيامبراني را فرستاده است و بشر در تعليمات پيامبران مانند يك دانش آموز است كه او را از كلاس اول تا آخرين كلاس آموزش مي دهند... پس همان طور كه براي كلاس اولي ها خواندن و يادگيري كتاب هاي دبيرستان و دانشگاه مشكل است براي انسان هاي نخستين نيز عمل كردن و فهم قرآن كريم مشكل بوده است از اين رو خداوند به تدريج و كم كم برنامه هاي آسان را در اختيار آن ها قرار داد تا آن ها را گام به گام راهنمايي كند. و در آغاز خلقت حضرت آدم برنامه هايي را براي آن ها قرار داد و سپس به تناسب رشد و زياد شدن نسل انسان براي آن ها پيامبراني را همراه با برنامه ها و دستورهايي فرستاد كه برخي از آن ها داراي كتاب و شريعت بودند مثل حضرت موسي عيسي تا اين كه خداوند، پيامبرعزيز اسلام را با دين و آيين كامل به همراه قرآن كريم به رسالت برگزيد و هرچه از احكام و قوانين الهي كه قرار بود به بشر عرضه شود،

توسط دين خاتم پيامبران حضرت محمد9 آمده و همگي طي مراحلي زمان بندي شده بر آن حضرت نازل شد چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: "...الْيَوْم َ أَكْمَلْت ُ لَكُم ْ دِينَكُم ْ وَأَتْمَمْت ُ عَلَيْكُم ْ نِعْمَتِي وَرَضِيت ُ لَكُم ُ الاْ ?ًِسْلَ_َم َ دِينًا...; (مائده 3) ... امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براي شما ]به عنوان آييني برگزيدم .."(ر.ك مجموعه آثار، شهيد مرتضي مطهري ج 2، ص 181 و ج 3، ص 153 _ 203، انتشارات صدرا / تفسير الميزان علامه طباطبايي ، ج 5، ص 185، مؤسسه اعلمي بيروت )

پس بنابراين كه دين اسلام خاتم اديان و كامل ترين آن هاست بنابراين به طور طبيعي بايد بعد از اديان ديگر قرار گيرد.(مجموعه آثار، همان )

2. دين خدا كه همان تسليم در برابر خداوند مي باشد، يكي است "فَإِلَ_َهُكُم ْ إِلَ_َه ٌ وَ َحِدٌ فَلَه ُوَّ أَسْلِمُواْ وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِين َ ;(حج 34) و خداي شما معبود واحدي است در برابر ]فرمان او تسليم شويد! و بشارت ده متواضعان و تسليم شوندگان را." اما شريعت ها و آيين ها، با هم تفاوت دارند: "...لِكُل ٍّ جَعَلْنَا مِنكُم ْ شِرْعَة ً وَمِنْهَاجًا...;(مائده 48) ما براي هر كدام از شما آيين و طريقة روشني قرار داديم .. ." همان گونه كه در بند يك اشاره شد، شريعت و آيين اسلام كه پيامبر اكرم آورندة آن است كامل ترين دين ها مي باشد و با آمدن آن شريعت هاي گذاشته از حجيت افتادند و در اين زمان طرف داران همة اديان وظيفه دارند از دين اسلام پيروي كنند و طبق فرمودة قرآن كريم هر كس غير از شريعت اسلام را بپذيرد، خداوند از او قبول نمي كند: "إِن َّ الدِّين َ عِندَ اللَّه ِ الاْ ?ًِسْلَ_َم ُ...;(آل عمران 19) دين در

نزد خدا، اسلام است ; "وَمَن يَبْتَغ ِ غَيْرَ الاْ ?ًِسْلَ_َم ِ دِينًا فَلَن يُقْبَل َ مِنْه ُ وَهُوَ فِي الاْ ?َخِرَة ِ مِن َ الْخَ_َسِرِين َ ;(آل عمران 85) و هر كس جز اسلام آييني براي خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيان كاران است "

در نتيجه يهودي ها يا مسيحي ها، دين را عوض نمي كنند; بلكه شريعت را عوض مي نمايند و چون شريعت اسلام كامل ترين است آن را مي پذيرند و پذيرش شريعت كامل تر، يك حكم عقلي و عقلايي است كه از سفارش هاي تورات و انجيل نيز مي باشد.

چرا همه مردم دنيا اسلام نمي آورند؟
پرسش

چرا همه مردم دنيا اسلام نمي آورند؟

پاسخ

اسلام نياوردن غير مسلمانان علل مختلفي دارد؛ از جمله:

1- برخي اصلاً دنبال دين نيستند و دين را مانع پي جويي هواها و هوس هاي شخصي فرد مي دانند؛ ازاين رو از اساس هر ديني را منكرند.

2- عده اي هستند كه براي آنان مهم نيست كه پيرو چه ديني باشند.

3- برخي بر اثر عناد و لجاجت در عين شناخت حقيقت در مقابل اسلام سر فرود نمي آورند. اين مسأله در قرآن مجيد بسيار مورد توجه قرار گرفته است. در واقع بخش عظيمي از تاريخ مبارزات پيامبران را انكار و عناد كساني تشكيل داده است كه در عين آفتابي بودن حقيقت، با آن به ستيزه و مبارزه برخاسته اند.

4- بعضي به درستي پيام اسلام را نشنيده و نفهميده اند و لاجرم بر اثر ناآگاهي از حقايق اسلام به راه پيشينيان خود ادامه مي دهند. اين دسته نيز به دو گروه: جاهل قاصر و مقصر تقسيم مي شوند.

5- گروهي نيز انسان هاي حق مدار و منطقي هستند كه بسياري از آنان با اندك آشنايي با حقايق اسلام به آن روي آورده و در برابر آن تسليم مي شوند (دانشمنداني مانند: پرفسور روژه گارودي، حامد الگار، رنه گنون، دكتر ساشادينا، خانم دكتر واكليري و... از اين گروه افراد هستند كه با تحقيق و آشنايي دقيق با اسلام، به آن گرويده اند).

{J

با توجه به اينكه هر پيامبر به پيروان خود مژده آمدن پيامبر ديگر را داده است پس بايد پيروان اديان بعدي بيشتر باشد و سرانجام بايد تعداد مسلمانان بيشتر از افراد غير مسلمان باشد ؟چرا اينطور نيست؟
پرسش

با توجه به اينكه هر پيامبر به پيروان خود مژده آمدن پيامبر ديگر را داده است پس بايد پيروان اديان بعدي بيشتر باشد و سرانجام بايد تعداد مسلمانان بيشتر از افراد غير مسلمان باشد ؟چرا اينطور نيست؟

پاسخ

دين همه پيامبران الهي، واحد است. پيامبران اديان مختلف نياورده اند بلكه همه آنها به تسليم در برابر حضرت حق و نداي فطري توحيد دعوت كرده اند «ان الدين عند الله الاسلام» .

بنابراين دين الهي يكي است و تفاوت ميان شرايع (آموزه هاي پيامبران) ناشي از تفاوت شرايط محيط و زمينه اجتماعي است.

پيامبران اولوا العزم عبارتند از حضرت نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، حضرت محمد(ص). پيروان راستين پيامبران الهي، مسلمانان هستند اما در طول تاريخ تحريفاتي اساسي در آئين حضرت موسي و حضرت عيسي پديد آمد كه امروزه پيروان اين آئين ها را يهودي و مسيحي مي نامند. بنابراين دين مبين اسلام، هرگز مباني و ريشه هاي الهي و آموزه هاي وحياني يهوديت و مسيحيت راستين را نفي نمي كند بلكه اسلام، خود را متمم و مكمل اين دو آئين و قرآن را تصديق كننده و مهيمن بر تورات و انجيل معرفي مي كند. به عبارت ديگر موضع اسلام نسبت به يهوديت و مسيحيت راستين، موضعي شمول گرايانه است.

علت رواج مسيحيت:

قبل از بيان هر نكته اي توجه به اين مطلب لازم است كه رواج و گسترش مسيحيت قبل از ظهور اسلام بوده است و بعد از ظهور اسلام ديگر رشد و گسترش قابل ملاحظه اي نمي توان براي مسيحيت يافت بلكه به عكس مناطقي از كشورهاي مسيحي همچون منطقه شامات و فلسطين نيز مسلمانان شده اند.

برخي از عوامل رواج

مسيحيت:

در مقايسه با يهوديت، از آنجا كه اساساً دين يهود، داعيه تبليغ و ازدياد پيروان خود را ندارند بلكه يهود (يهود تحريف شده امروزي) خود را نژاد برتر و خداي خود را خداي برتر مي داند و بهتر است آن را يك جريان نژاد پرست معرفي كرد، بدين جهت اصلاً به سادگي كسي را در زمره خود نمي پذيرند. و اين در برابر مسيحيت كه دائماً در حال دعوت و تبليغ است موجب رشد مسيحيت و توقف يهوديت است.

و اما در مقايسه با اسلام:

همان طور كه در مقدمه سخن گفته شد، رواج گسترش مسيحيت با گستره اي كه امروزه دارد عمدتاً قبل از ظهور اسلام است و علل آن به همان دوران بر مي گردد:

1. مسيحيت تحريف نشده اوليه به خاطر جذابيت آموزه هاي وحياني الهي و حقانيت آن، دلهاي انسانها را كه بر اساس فطرت و خلقت خود، خداجو و حق گرا هستند به خود جذب كرد. آموزه هاي اصيل و دست نخورده و تحريف نشده حضرت عيسي آنچنان در دل مؤمنان راستين رسوخ كرد كه به هيچ قيمتي و تحت هيچ فشاري حاضر به دست كشيدن از آن نبودند لذا قرآن كريم هم مقاومت سرسختانه مؤمنان اوليه مسيحي را ستوده و ذكر كرده است «قتل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود اذ هم عليها قعود و هم علي ما يفعلون بالمؤمنين شهود ما نقموا منهم الا ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد» (بروج / 4 تا 8)

2. دولت ها وقتي ديدند نمي توانند با مؤمنين در بيافتند و اعمال فشار آنها اثر معكوس مي دهد، در پي تحريف و تغيير در آموزه هاي مسيح برآمدند

به ويژه امپراطوري عظيم روم، با حمايت از مسيحيت تحريف شده به آن رسميت بخشيد. امپراطوري روم يعني نيمي از جهان، آن روز را تحت سلطه داشت و با حمايت از مسيحيت تحريف شده و رسميت بخشيدن به آن توسط اين امپراطوري، مسيحيت تحريف شده بعدي جهاني يافت. لذا با حمايت و ترويج و رسميت بخشي امپراطوري روم به مسيحيت به عنوان دين رسمي، نيمي از جهان درآمد.

3. از سوي ديگر مسيحيت 600 (ششصد) سال قبل از اسلام ظهور پيدا كرده لذا در طول اين مدت به ويژه با توجه به عوامل فوق گسترش و رواج پيدا كرده است. در سال هاي پس از ظهور اسلام، ديگر اين روند، رشد چشمگير و قابل توجهي نداشته است بلكه به عكس مناطقي همچون شامات و فلسطين كه تحت امپراطوري عظيم روم بودند، نيز به حوزه اسلام پيوستند و مسلمان شدند.

اما با ظهور اسلام، در سرزمين هاي بسياري چون ايران و شامات كه تحت سلطه مسيحيت بودند - و آفريقا و حتي بخشي از اروپا - اندلس (اسپانياي امروزي) شبه جزيره بالكان - گسترش يافت. اما برخرود بسيار خشن و غيرانساني كليساي كاتوليك در قرون وسطي در اروپاي آن روز با مسلمانان آن سامان باعث شد كه رفته رفته مسلمانان از آن سرزمين هجرت كنند يا در به صورت اقليتي تحت فشار زندگي سختي را ادامه دهند. اما هيچ گاه چرا غ اسلام در اروپا خاموش نشد و هم اكنون علي رغم تبليغات بسيار عليه اسلام؛ در سراسر اروپا و آمريكا در حال گسترش است.

مطلب ديگر اين كه مسيحيت به ظهور اسلام و پيامبر اسلام(ص) مژده داده است

اما مسيحيت موجود كه تحريف شده است و رهبران آن اين واقعيت و حقيقت را انكار كردند و حقيقت بر پيروان دين مسيح پنهان ماند.

چرا در قرآن از اديان خاصي مانند: دين مسيحي و دين يهودي نامبرده است در حالي كه در زمان ظهور اسلام اديان ديگري نيز وجود داشته است
پرسش

چرا در قرآن از اديان خاصي مانند: دين مسيحي و دين يهودي نامبرده است در حالي كه در زمان ظهور اسلام اديان ديگري نيز وجود داشته است

پاسخ

قرآن كريم در مكه و مدينه و شبه جزيرة حجاز نازل شد. هم زمان با ظهور اسلام در شبه جزيرة عربستان آيين هاي بت پرستي مسيحي يهودي و صابئي وجود داشت مردم مكّه به خاطر سفر تجاري به يمن و شامات از آيين هاي مسيحي يهودي مجوسي و صابئي آگاهي هاي كم و بيشي داشتند.

قرآن مي فرمايد: "وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُول ٍ إِلآ بِلِسَان ِ قَوْمِه ..;(ابراهيم 4) و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم .."

از اين رو، اگر قرآن بخواهد، ادياني را نام ببرد، بايد ادياني را كه براي قوم پيامبر شناخته شده و از آن آگاهي دارند، نام ببرد، و همين كار را كرده است

"إِن َّ الَّذِين َ ءَامَنُواْ وَ الَّذِين َ هَادُواْ وَ الصَّ_َبِ ?‹ِين َ وَ النَّصَ_َرَي َ وَ الْمَجُوس َ وَ الَّذِين َ أَشْرَكُوَّاْ إِن َّ اللَّه َ يَفْصِل ُ بَيْنَهُم ْ يَوْم َ الْقِيَ_َمَة ..;(حج 17) كساني كه ايمان آوردند و كساني كه يهودي شدند و صابئي ها و مسيحيان و زرتشتيان و كساني كه شرك ورزيدند، البته خدا روز قيامت ميانشان داوري خواهد كرد..."

گرچه قرآن همة اديان را نام نبرده است ولي به صورت كلي فرموده كه تنها دين اسلام مورد پذيرش است "وَمَن يَبْتَغ ِ غَيْرَ الاْ ?ًِسْلَ_َم ِ دِينًا فَلَن يُقْبَل َ مِنْه ُ وَهُوَ فِي الاْ ?َخِرَة ِ مِن َ الْخَ_َسِرِين َ ;(آل عمران 85) و هر كه جز اسلام ديني ]ديگر[ جويد، هرگز از وي پذيرفته نشود، و وي در آخرت از زيانكاران است "

علت روي آوردن بيگانگان به دين اسلام چيست؟
پرسش

علت روي آوردن بيگانگان به دين اسلام چيست؟

پاسخ

عاملي كه نقش موثر دارد آگاهي آنان از اسلام است زيرا قبلاً چهره اسلام براي مردم دنيا روشن نبود و يا اگر اسلام مطرح بود بعنوان يك دين عقب افتاده كه موجب ركود و عقب افتادگي است مطرح بود و به هر نسبت كه مردم جهان بهتر و گسترده تر به تعاليم مترقي و حيات بخش اسلام توجه پيدا كنند بيشتر به اسلام گرايش خواهند يافت.

« بخش پاسخ به سؤالات »

آراءكلامي مسلمانان
عقايد
از نظر اسلام زندگي مادي انسان در چه سطحي بايد باشد؟
پرسش

از نظر اسلام زندگي مادي انسان در چه سطحي بايد باشد؟

پاسخ

در زندگي مادي بايد مراعات نياز و شأن و شخصيت انسان بشود. بيش از اين , اسراف و تبذير وخارج از مؤونه است و بايد تخميس شود, مثلاً مردي كه داراي زن و چهار فرزند مي باشد, حتي اگر هر ماه صدها هزارتومان درآمد داشته باشد, بيش از نياز عرفي نمي تواند خرج كند و اگر خرج كرد, اسراف و تبذيراست , مثلاً يك ماشين براي اين خانواده , براي رفتن به مسافرت و تفريح و صلهء رحم و رفتن به محل كار لازم است ; حال اگر چند ماشين داشته باشد يا به رغم نياز به دو يخچال , سه يا چهار يخچال تهيه كند, خارج ازمؤونه اي است كه هر انسان بايد آن را مراعات كند.

ممكن است كسي بگويد: حدّ نياز چيست ؟

جواب اين است كه حدّ و مرز نياز تشخيص عرف و مشابهت با هم نوعان و هم مسلكان است .

خوب است انسان در زندگاني مادي به زير دستان خود نگاه كند و در روايت آمده است كه پيامبر6به ابوذر فرمود: .(1)

امام صادق 7به حمران بن اعين فرمود: .(2)

سلمان فارسي مي گويد: .(3)

پيامبر6فرمود: هر كس در زندگي به فكر آخرت باشد, خداوند قلب او را راضي مي گرداند و گرفتاري هاي اورا برطرف و رزق و روزي او را كفايت مي كند و هر كس در زندگي تمام همّ و غمش دنيا باشد, خداوند همواره فقر راپيش چشمش مجسم مي كند و دچار پراكندگي افكار مي شود و از دنيا هم چيزي نصيبش نمي شود, به جز آن چه كه خدانصيب

او كرده است >.(4)

باز پيامبر6فرمود: .(5)

در روايت ديگر فرمود: .(6)

روايات در مذمّت عشق و علاقهء زياد به دنيا, فراوان است و منشأ گناهان را حبّ دنيا تشكيل مي دهد(حب ّالدنيا رأس كل خطيئة). هر چه تجملات كم تر باشد و قناعت بيش تر باشد, امنيت و آرامش در زندگي حاكم مي شود و انسان بيش تر به عبادت و نماز و خضوع و خشوع در درگاه خدا موفّق مي شود.

پيامبر6فرمود:

شخصي است كه سبك بال باشد و نمازش را خوب بخواند و در پنهاني عبادت پروردگار را بكند و مورد توجه مردم نباشد و رزق و روزي او به اندازهء كفاف و بر آن صبور باشد و وقتي كه مُرد, ارث كمي به جا بگذارد و گريه كنندگان بر اوكم باشند>.

(پ_اورقي 1.بحارالانوار, ج 74 ص 72

(پ_اورقي 2.همان , ج 66 ص 400

(پ_اورقي 3.همان , ج 66 ص 399

(پ_اورقي 4.تحف العقول , ص 40(چاپ بيروت ).

(پ_اورقي 5.همان , ص 42

(پ_اورقي 6.همان .

يك مسلمان براي اين كه مؤمن حقيقي شود چه بايد بكند؟
پرسش

يك مسلمان براي اين كه مؤمن حقيقي شود چه بايد بكند؟

پاسخ

مسلمان براي اين كه مؤمن حقيقي شود، بايد از مرحله اسلام ظاهري به مرحله ايمان صعود كند. امام رضا (ع مي فرمايد: "ايمان يك درجه برتر از اسلام است و تقوا درجه اي بالاتر از ايمان و يقين درجه اي برتر از تقواست .

از قرآن مجيد استفاده مي شود كه ايمان ريشه در قلب آدمي دارد و تفاوت آن با اسلام در همين نكته است اسلام شكل ظاهري قانوني دارد. هركس شهادتين را بر زبان جاري كند، در زمرة مسلمانان قرار مي گيرد، ولي به صِرْف به زبان آوردن شهادتين مؤمن نمي گردد. اعراب باديه نشين چنين ادعايي داشتند، خداوند به پيامبرش فرمود: به آن ها بگو: شما ايمان نياورده ايد. بگويد اسلام آورده ايم و هنوز ايمان در دل شما وارد نشده است پس براي مؤمن شدن لازم است باور دروني در انسان ايجاد گردد.

نكته ديگر عبور از مرحله زبان به عمل است در اسلام اقرار زباني مطرح است و لي در ايمان علاوه بر آن عمل به وظايف نيز شرط است امام صادق (ع فرمود: "ايمان اعتراف توأم با عمل است و لي اسلام اقرار بدون عمل مي باشد". رسول اكرم (ص مي فرمايد: "ايمان و عمل دو برادر و شريك يكديگر. خداوند يكي را بدون ديگري قبول نمي كند". بنابر اين كسي كه مي خواهد مؤمن واقعي شود، بايد واجبات شرعي را انجام دهد و محرّمات الهي را ترك نمايد امروزه بعضي مي گويند كه قلب انسان فقط بايد پاك باشد اما (اگر راست بگويند) اين به تنهايي كافي نيست راه رسيدن به مرحلة ايمان تكيه براركان ايمان است كه امام علي (ع

آن ها را چهار چيز مي داند: صبر و يقين و جهاد و عدل (5)

1 - بحارالانوار، ج67 ، ص 136.

2 - حجرات، (49) آيه 14.

3 - بحارالانوار، ج68، ص 246.

4 - ميزان الحكمه، ج1، ص 193.

5 - همان، ص 199.

آيا رياضت هايي كه در برخي اديان است مورد تأييد اسلام است؟
پرسش

آيا رياضت هايي كه در برخي اديان است مورد تأييد اسلام است؟

پاسخ

در اسلام رياضتهايي كه در برخي از اديان است نداريم رياضت حقيقي اين است كه حرام خدا ترك كنيم و به واجبات عمل نماييم و از مكروهات بپرهيزيم و مستحبات را در صورتي كه سبب ترك واجب نشود، و مقدّمه حرامي قرار نگيرد انجام دهيم.

كسي كه خدا را يكي بداند و دين اسلام را قبول كند مسلمان است؟ مسلمان واقعي كيست؟
پرسش

كسي كه خدا را يكي بداند و دين اسلام را قبول كند مسلمان است؟ مسلمان واقعي كيست؟

پاسخ

كسي كه اقرار به يگانگي خدا و به پيامبري پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) داشته باشد مسلمان است.

گرچه نماز نخواند يا روزه نگيرد يا مرتكب گناهان بشود. البته اين اسلام، ظاهري است، يعني اسلامي است كه بايد سايرين او را مسلمان بدانند و خون و مال او محترم است و نبايد به جان و مال او متعرض شوند.

اسلام هر شخص در سه مرحله مشخص مي شود:

1- در مرحله عقيده و اعتقاد.

2- عمل.

3- تسليم واطاعت.

در مرحله عقيده هر فردي كه عقيده به وحدانيت خدا (توحيد) و نبوت (پيامبر پيامبر اسلام) و معاد (زنده شدن پس از مرگ) داشته باشد مسلمان است.

در مرحله عمل بايد به دستورهاي عملي اسلامي مانند نماز و روزه و... عمل كند.

در مرحله تسليم و اطاعت بايد از پيامبر و امام و پيشواي عادل تبعيّت كند.

برخي از مسلمانان فقط در مرحله عقيده مسلمان هستند و برخي در مرحله عقيده و عمل برخي دستورها مسلمان هستند و نسبت به برخي ديگر از دستورها اهل عمل نيستند. بعضي از مسلمانان در مرحله عقيده و عمل پاي بند اسلام هستند، ولي در مرحله اطاعت از پيامبر (در زمان پيامبر) يا اطاعت از امام (در زمان ائمه) يا اطاعت از اولي الامر، (صاحب امر، رهبر و فقيه عادل) پاي بند نيستند.

مسلمان واقعي (كسي كه در تمامي مراحل پاي بند باشد) مخصوصاً در مرحله عمل و ايمان جز اين نمي باشد، البته ايمان داراي مراتب است و ممكن است ايمان فردي ضعيف و در مرتبه پايين باشد امّا ايمان كسي قوي تر و در مرحله

بالاتر باشد.

پيامبر(ص) فرمود: "المسلم من سلم المسلون مِن لسانه و يده؛(1) مسلمان(واقعي) كسي است كه مسلمانان ديگر از زبان و دست او در امان باشند".

باز فرمود: "مسلمان برادر مسلمان است. نه به او ظلم مي كند و نه دشنام مي دهد. چنان كه به او خيانت نمي كنند و دروغ نمي گويد".(2)

در برخي از روايات آمده است: "اساس اسلام حُبّ اهل بيت پيامبر(ص) است".(3)

پيامبر(ص) فرمود: "اساس اسلام محبت به من و محبت به اهل بيت من است".(4)

پي نوشت ها:

1. ميزان الحكمة، عنوان 1868، حديث هاي 8778 و 8779 و 8780.

2. همان.

3. همان، عنوان 1874، حديث هاي 8804 و 8805.

4. همان.

اساس دعوت اسلام چيست ؟
پرسش

اساس دعوت اسلام چيست ؟

پاسخ

آئين مقدس اسلام دعوت خود را روى سه اصل اساسى و بسيار ساده و روشن بنا نهاده است .

اص_ل اول : ض_رورى ت_ري_ن ام_ور ب_راى ان_س_ان در زن_دگيش تحصيل سعادت و رستگارى است هرگزنمى توان انسانى تصور كرد كه در اين اصل ترديد داشته باشد يا امرى ضرورى تر ازآن تصور كند زيرا هر انسانى مانند هر موجود ديگر آرزوئى جز اين ندارد كه به واسطه رفع نيازمنديها تكميل نواقص زندگى رستگار شده خود را آسوده و آرامش بخشد . ح_ت_ى كسانيكه آسايش خود را فداى آسايش ديگران مى كنند يا براى راحتى مردم خود راگرفتار رنج مى سازند در حقيقت با اين كار اندوه و رنج نهايى خود را كه ازمشاهده حال بيچارگان حاصل شده رفع نموده يكنوع آسايش و خوشى و رستگارى براى خودتحصيل مينمايند . و حتى كسيكه اتفاقا از زندگى دلسرد شده سعادت خود را در مرگ مى داند يا نيكبختى خود را در رن_ج ت_ش_خ_ي_ص مى دهد بى اينكه ترديدى بخود راه دهد , خود را در كام مرگ يادر آغوش رنج و محنت مى اندازد و آنرا بر هر نعمت و آسايش ترجيح مى دهد . ه_م_ين سعادت و رستگارى است كه پيغمبر اكرم (ص ) در اولين جمله اى كه دعوت خود رابه آن اف_ت_تاح كرد بياد آورى آن پرداخته فرمود : اى مردم به يگانگى خدا اعتراف كنيد تا رستگار شويد : قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا . اص_ل دوم : ان_س_ان س_ع_ادت خ_ود را در ش_عاع واقع بينى مى خواهد يعنى بشر پيوسته براى خود سعادتى را مى جويد كه

براستى و از روى حقيقت سعادت باشد نه از راه پندار وگمراهى . اين اصل را با كمترين توجهى مى توان درك كرد كسيكه گرسنه است پى نان مى گردد و يا تشنه است دنبال آب مى رود يا نيازمندى ديگرى دارد و براى رفع آن مى كوشد نان و آبى را مى خواهد كه ب_راس_ت_ى نان و آب باشد نه نان و آب پندارى ومطلوبى را مى جويد كه واقعا مطلوب و رفع كننده نياز او است نه چيزى را كه اشتباها نام مطلوب را به آن داده باشد . اگ_ر ان_س_ان ب_راى خ_وي_ش دوگ_ون_ه زن_دگ_ى فرض كند يكى زندگى شاهانه و با شكوه كه سراسركامروائى و لذت باشد ولى پندارى و اشتباهى و ديگر زندگى ساده و مختصر ولى درمحيط واقع بينى . وق_ت_يكه اين گونه زندگى را بوجدان خود عرضه داشته و آنرا درانتخاب يكى از آنها مخير سازد وجدان وى بيدرنگ زندگى دومى را كه واقع بينى است بر زندگى اولى كه پندارى است ترجيح خواهد داد . ن_ت_ي_جه واقع بينى انسان : كسيكه بمدارك حقيقى آئين مقدس اسلام كه كتاب و سنت ( قرآن و ح_دي_ث ) م_ى ب_اشد مراجعه كند ترديد نخواهد داشت كه جمله بجمله بر اساس واقع بينى انسان استوار است , اسلام از اين اصل واقع بينى يك حكم وجدانى ديگرى را استنتاج مى كند آن اين است ك_ه انسان بايد در هر حال از حق پيروى نمايد يعنى اگر از راه نظر حقيقتى براى وى مكشوف شد ب_ى اي_ن_كه چشم پوشى نمايد خود را تسليم آن قرار دهد , و در مرحله عمل نيز انسان

بايد كارى را انجام دهد كه بحسب واقع موافق مصلحت او است اگر چه مخالف دلخواه وى باشد . مانند بيمارى كه نواقص بهداشتى خود را با اجراء دستور پزشك تكميل مى كند اگرچه گاهى هم تلخ و ناگوار باشد . و ه_م_چ_نين در جامعه انسانى قوانين و مقرراتى بايد اجراء شود كه حقا و بحسب واقع لازم الاجرا است اگرچه مخالف خواست اكثريت يا اتفاق مردم باشد . ب_ه_ر ح_ال در ن_ظ_راس_لام حق مطاع على الاطلاق است و محكوم هيچ خواسته و آرمان ديگرى ن_مى شود ( فماذابعد الحق الا الضلال ) (1) خداى متعال در كتاب آسمانى خود مى فرمايد : از حق كه بگذرى غير گمراهى چيزى نيست . و ن_ي_ز م_ى ف_رمايد : اگر حق مانع دلخواه مردم شودنظام آفرينش جهان بهم ميخورد ( و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن ) (2) اين حقيقت كه در اسلام محترم و بدون چ_ون و چ_را لازم الات_باع مى باشد مطابق قضاوت وجدانى انسان است و بى ترديد نمى توان انسانى پيدا كرد كه وجدان او لزوم پيروى حق را تصويب نكند يا حق كشى را بد نشمارد . آرى در ج_ام_ع_ه ب_شرى مخالف حق در مقام عمل بسيار است و حق كشى مصاديق زياد داردولى اغ_ل_ب ك_سانى كه از حق سرپيچى مى كنند گاهى كه براى كار نادرست خود نكوهش وسرزنش مى شوند در مقام توجيه عذرى پيش مى كشند و در حقيقت مى خواهند با آن عذر كارخود را بحق تطبيق نمايند پس در هر حال مسئله ( لزوم پيروى حق ) اصلى است عقلائى و

مسلم . اص_ل سوم : انسان در شاهراه زندگى بايد روش تعقل را پيش گيرد نه روش احساس وعاطفه را زيرا تنها خصيصه اى كه انسان را از ساير حيوانات جدا مى سازد و او رانوعى مشخص و مستقل قرار م_ى ده_د اي_ن است كه با نيروى خرد مجزاست و درباره هر كارى كه مى خواهد انجام دهد تصميم م_ى گ_يرد , مى تواند با همان نيروى خرد خير و شر و نفع و ضرر واقعى آنرا بسنجد و در صورتيكه مطابق مصلحت واقعى اش باشد تصميم بانجام آن بگيرد در غير آنصورت احساسات و عواطف خود را م_هار كرده از انجام دادن آن كارخوددارى كند ولى ساير حيوانات چنانچه مشهود است با غرائز ك_ار م_ى ك_ن_ن_د نه با خردو عقل و روشن است كه سعادت و رستگارى انسان با نيروى اختصاصى خودش تامين خواهدشد نه با نيروئى كه ميان او و ساير حيوانات مشترك است . ان_سان بايد در زندگى فردى و اجتماعى خود منطق انسانرا بكار بندد نه منطق حيوانات چرنده و درن_ده را اي_ن اص_ل و م_رج_عيت عقل و وسائل زندگى در حقيقت زائيده اصل دوم است و از آن س_رچ_شمه مى گيرد و اعتبار و احترام آن در اسلام باندازه اى روشن است كه با هيچ پرده پوشيده ن_م_ى ش_ود ح_تى انواع كارهائى كه مستلزم از كارافتادن يا گمراهى نيروى تعقل مى باشد مانند استعمال مسكرات , و دروغ , و غش درمعاملات , دو روئى , فريب دادن , ترور , غافلگيرى در آئين مقدس اسلام تحريم شده است . اعتبار اين اصل نيز در جهان انسانى قابل تشكيك نيست

, نمى توان كسى را پيدا كردكه وجدان او خ_رد را نكوهش كند يا از بيخردى بدش نيايد اگر چه اين اصل نيز ماننداصل دوم است و در مقام عمل بواسطه اعذارى كه تراشيده مى شود از آن مخالفت بسياربعمل مى آيد . نتيجه سه اصل نامبرده - از مجموع اصلهاى سه گانه نتيجه گرفته مى شود كه انسان بايد سعادت واقعى خود را از راه تعقل بدست مى آورد . ت_وض_ي_ح م_كرر مطلب : ما عينا مشاهده مى كنيم كه گاهى گرسنه ميشويم و غذا مى خواهيم و گ_اه_ى ت_ش_ن_ه م_ي_ش_وي_م و آب مى جوئيم و گاهى برهنه ايم پوشاك طلب مى كنيم و گاهى خ_س_ت_ه ه_س_ت_يم پى استراحت ميگرديم و گاهى 0000 و گاهى در همه اين احوال در حقيقت درخ_ودم_ان ن_واق_صى درك مى كنيم عينا درك مى كنيم كه در داخل وجودمان چيزى است كه رف_ع ك_ن_نده آن نياز را بما نشان مى دهد و ما را بسوى آن رانده و رهبرى مينمايدنقيصه اى كه در خ_ود درك م_ى ك_نيم و حاجت و نياز ناميده مى شود و عامل درونى كه مارا بسوى رفع نيازمندى ه_دايت مى كند قوه و نيروى درونى مى گوئيم و چيزى را كه رفع نيازمندى مى كند و پيش همان نيرو شيرين و لذيذ است سعادت همان قوه مى ناميم . ان_سان در زندگى خود بموارد بسيارى برميخورد كه بر آوردن خواسته يكى از قوا اگرچه در كام خ_ود آن ق_وه ش_يرين است و براى آن سعادت محسوب مى شود ولى بضرر بقيه قوى ( كه مجموعا سازمان وجود را تشكيل مى دهند ) تمام مى شود

و همچنين آزادى مطلق هريك از قوا در فعاليت خ_ودش م_وجب تعطيل بقيه قوا و موجب تضرر سازمان وجود بالتبع خود همان قوه مى باشد مثلا استراحت نامتناهى يا خوردن و آشاميدن نامحدود جزنابودى انسان نتيجه در برندارد . انسان با اين تجارب بخوبى ميفهمد كه سعادت وى غير از سعادت هر يك از قوا ونيروهاى وجودى م_ى ب_اش_د و م_ي_ف_ه_م_د كه ناگزير است در هر يك از خواسته هاى خود كه طبعا از يكى از قواى درونى اش سرچشمه مى گيرد از روى تجاربى كه بدست آورده , و به محاسبه بپردازد و خير و شر و نفع و ضرر كار را بسنجد در صورتيكه با مصلحت وى توافق نمود بانجام آن اقدام كند . و اي_ن ه_م_ان ن_ي_روى ت_ع_ق_ل اس_ت كه بخواسته هاى گوناگون انسان رسيدگى كرده برخى راپسنديده و روا و برخى را ناپسند و ناروا اعلام مى كند . از ب_ي_ان گ_ذشته روشن مى شود كه نمى توان انسانى فرض نمود كه براى خود سعادت نخواهديا اگر بخواهد سعادت واقعى را نخواهد و اگر انسانى پيدا شود كه وسيله تعقل رابكار نبندد و مانند نوزاد , انسانى يا انسان بى خرد در انسانيت خود ناقص خواهدبود . آش_ن_ائى انسان با جهان بيرون :چنانچه معلوم شد هرگز تصور ندارد بين انسان با درك و شعور و ب_ي_ن درك يك رشته حوائج و نيازمنديهاى وجوديش خلائى وجود داشته باشد بلكه انسان خود را پ_ي_وس_ت_ه ب_اي_ك رش_ت_ه اح_ت_ياجات درك مى كند كه همراه هر يك از آنها خواسته هائى دارد : گرسنه است خوراك مى خواهد تشنه است آب مى خواهد . برهنه است

پناهگاه مى خواهد . تنها است و نيازمنديهاى بيشمار دارد يار و ياور مى خواهد . بهمين ترتيب درك همين احتياجات در وجود همين خواسته ها است كه انسان را با جهان بيرون از خود آشنا مى سازد و دراثر پيدايش همين شعور و اراده ها براه افتاده براى تحصيل مايحتاج ( درك سعادت )خود بتكاپو ميافتد و از روز نخستين تا آخرين لحظات زندگى دمى آرام نمى گيرد . درك رواب_ط و اس_ب_اب : م_همترين چيزيكه انسان در تماس خود با جهان بيرون با آن دلگرم است رابطه اى است كه ميان خواسته هاى خود و ميان اجزاء جهان مى باشد . انسان مى بيند كه ميان نان و گوشت و ميان سيرى رابطه است كه در اثر آن هر وقت نان وگوشت ب_خ_ورد گرسنگى وى تبديل به سيرى خواهد شد , مى بيند پيوسته نوشيدن آب گواراتشنگى را رف_ع م_ى ك_ند پوشيدن رخت تن را از سرما و گرما نگه ميدارد و ديرى نمى گذرد كه ميان همه اج_زاء ج_هان رابطه و پيوستگى وجودى اجمالا درك مى كند و هر چه در بررسى و كنجكاوى خود جلوتر برود به تفصيل روابط بهتر آشنا مى گردد . اين همان داستان عليت و معلوليت عمومى است كه جهان آفرينش و نظام شگفت انگيز آن روى آن استوار است و معنى همان جمله ساده ايست كه پيوسته ورد زبان ما است هيچ حادثه بى علت تحقق نمى پذيرد . آرى درك و ش_ع_ور م_ا گروه بشر پر از اذعان و ايمان برابطه سبب و مسبب است و نه تنها ما بشر همين اعتقاد را داريم بلكه

حيوانات زبان بسته نيز با شعور فطرى كه دارند همين ايمان را واجدند و پ_ي_وس_ت_ه بسوى مقاصد زندگى خود از اسباب و وسائل مناسب آن پيش مى روند : هنگامى كه گ_رس_ن_ه م_ى ش_ون_د پى خوردن غذا مى روند , گاهيكه تشنه مى شوند آب مى جويند براى رفع خستگى به لانه و آشيانه و پناهگاه خود مى روند ,همينكه به فكر بچه ميافتند جفت مى گيرند , در دفع دشمن بدندان و چنگال و نيش شاخ و منقار يا بفرار متوسل مى شوند . ن_ه ت_ن_ه_ا اي_ن م_وجودات با درك و شعور اين حال را دارند بلكه موجودات ديگرى مانندنباتات و ج_م_ادات م_ركب يا بسيط كه در آنها درك و شعور سراغ نداريم همين راه رامى پيمايند و چنانكه ي_ك_فرد حيوان در موقع گرسنگى با جهاز ويژه خود غذا تناول مى كند همچنين يك نهال يا سبزه در م_وق_ع ن_يازمندى بوسيله ريشه هاى خود فعاليت كرده مواد غذائى مناسب بسوى خود , جذب مى كند , و يك جماد در اثر فعاليت اثرمخصوص خود را بروز مى دهد و چنانكه در هر موجود زنده آرمانى از كمال وجود داردكه از اول پيدايش حيات خود بى آنكه لحظه اى آرام گيرد متوجه همان آرم_ان م_خ_ص_وص خودمى باشد ( نوزاد انسانى مى خواهد , مرد يا زنى كامل شود ) همچنين يك ه_س_ت_ه و ي_ادان_ه از لحظه اى كه نوكى سبز از خود بيرون مى دهد متوجه مرحله ايست كه در آن درخ_ت_ى ك_ام_ل ي_ا ب_وت_ه ه_اى ك_ام_ل خ_واه_د ب_ود و مواد عنصرى كه با نسبت ويژه اى آميخته مى شودمتوجه مركب خاصى مى باشد .

تكيه گاه برنامه زندگى يا پايه اساس دين :ممكن است انسانى فرض كنيم كه برنامه زندگى خود را همان دلخواه خود قرار دهد وپيوسته در زندگى خود بدون قيد و شرط بدنبال دلخواه برود و تا اندازه اى كه محيطزندگيش اجازه مى دهد با خوشى و كامرانى بگذراند و در صورتيكه نيرومندتر از س_اي_راف_راد ج_ام_ع_ه ب_اش_د خ_وس_ت_ه هاى خود را بر ديگران تحميل كرده همه را بردگان و ب_ن_دگان خود سازد و البته باين فرض در جامعه نامبرده روش استبداد و ديكتاتورى اجراءخواهد شد . و همچنين ممكن است افراد جامعه براى رهائى از بردگى استبداد و حفظ آزادى زمام امور خود را خ_ودش_ان بدست گيرند و براى جلوگيرى از هرج و مرج خود آنها اكثريت يااتفاق را برنامه عمل قرار دهند و بنابر اين فرض در جامعه نامبرده روش اجتماعى اجراء خواهد شد . چنانچه مى دانيم جهان بشريت روزگاران درازى با هر يك از اين روشها را گذرانيده و مزه تلخ يا ش_يرين آنها را چشيده است و در حال حاظر نيزميچشد ولى اسلام نظر به اصول سه گانه كه ذكر ش_د ه_يچيك از اين روشها رانمى پسندد زيرا سپردن زمام امور زندگى بدست خواستهاى فرد يا اك_ث_ري_ت اف_راد ي_ع_ن_ى پايه گذارى زندگى روى عواطف و احساسات مخالف امتيازى است كه آفرينش بانسان داده و بدينوسيله او را از ساير حيوانات جدا كرده . ان_س_ان ب_ا ن_ي_روى ع_قل و خرد مجهز است و به وسيله آن خوبى و بدى و نفع و ضرر و خير و شر خ_واس_ت_ه ه_اى خودرا مى سنجد و پس از رواديد خرد و عقل اقدام به عمل مينمايد

, بخلاف ساير ح_ي_وان_ات_ى ك_ه از روى ق_ري_ح_ه ك_ار م_ى ك_نند و در صورتيكه حكومت و نفوذ از آن عواطف و احساسات مى باشد و از هر خواسته ها خواه با حق و صواب توافق داشته باشد يا نه فرمانبردارى شود نيروى تعقل الغاء خواهد شد و چنانكه قرآن كريم مى فرمايد منطق چهار پايان جاى منطق انسانى را خواهد گرفت قوله تعالى الذين كفروا يتمتعون و ياكلون كماياكل الانعام ) . (3)2 - ان_س_ان نبايد بهر يك از روشهاى جهان بشريت كه جزء لاينفك و سر سپرده جهان آفرينش مى باشد استقلال پيدا كرده كه از جهان بزرگ كه محيط زندگى او است بكلى جداگردد و حال آن_ك_ه در ج_ه_ان آف_رينش نمى توان چيزى را پيدا كرد كه محيط هستى آن دروظايفى كه انجام مى دهد تاثير و دخالت نداشته باشد . ه_ر ن_وع از ان_واع موجودات را بررسى كنيم خواهيم ديد در هستى خود هدفى دارد و طبق هدف خاص خود از ناحيه آفرينش با وسائل و ابزارهائى تجهيز شده بسوى مقصد خود هدايت مى شود . و اين قانون كلى در همه آفريده ها از ساده ترين بسائط گرفته تا پيچيده ترين مركبات جارى است . ج_ه_ان ان_س_ان_ى ن_ي_ز ج_زء ناچيزى از جهان بزرگ است و حتى در كوچكترين شون هستى خود ن_م_ى ت_وان_د از ن_ظ_ام عمومى جهان سرپيچى نمايد و از ناحيه آفرينش با قوا وابزارى كه با هدف زندگيش مناسب است تجهيز شده و هدايت مى شود و ناگزير بايدآفرينش ويژه و محيط آفرينش خود ( جهان بزرگ ) را در نظر گرفته فراموش نكند يعنى وظايفى را برنامه زندگى

قرار دهد كه آفرينش براى وى مى خواهد نه آنچه را كه عواطف و اميال بيقيد و شرط . در ن_ت_ي_جه بايد انسان در زندگى خود روشى را دنبال كند كه از آفرينش سرچشمه مى گيرد نه روشى را كه خوش آيند اميال و عواطفش مى باشد و بعبارت ديگر دين بايدفطرى باشد . ق_ول_ه ت_عالى ( فاقم وجهك للدين حنيفا فطره اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ) . (4) ن_ه پيروى هواى نفس مثلا چون انسان با جهازتغذى مجهز شده بايد بخورد و بنوشد و چون با وس_ائل ت_ن_اس_ل مجهز است بايد جفتى براى خود بگيرد و چون ظاهر بشره اش لخت است و مانند چهارپايان و مرغان پشم يا پرندارد بايد رخت بپوشد و چون سراپا با ابزار دفع خطر مسلح شده بايد در ح_ف_ظ ب_ق_اءخ_ود ب_ك_وشد و هرگز آزاد نيست كه خوردن و نوشيدن و نكاح را ترك گويد يا خودكشى نمايد . از اي_ن ج_ا است كه در اسلام حتى به ضروريات زندگى مانند خوردن و نوشيدن ورخت پوشيدن امر شده است . توضيح مطلب با بيان ديگر انسان بدون استثناء در هر كارى كه انجام مى دهد چنگ بدامن اسباب و وس_ائل_ى م_ي_زند كه مخصوص آن كار مى باشد مثلا براى ديدن چيزى از نورچشم و براى شنيدن آوازى از گوش و براى گرفتن يا برداشتن چيزى از دست استفاده مى كند و هرگز در انجام يافتن كارى بانتظار اتفاق نمى نشيند . و ه_م_چنين راز پيدايش هر حادثه اى را از حوادث مربوطه سابقه جستجو مينمايد و هرگزرابطه يك حادثه را از

همه حوادث قطع نمى كند و نير درك مى كند كه سازمان جهانى علت و معلول هر آفريده اى را طورى ساخته و در محيطى قرار داده است كه برنامه زندگى و خط مشى او را تعيين م_ى ك_ند و هر آفريده اى خط مشى تكوينى خود را ترك نمايد سعادت هستى خود را از دست داده گ_رف_ت_ار هلاكت خواهد شد مثلا اگر درختى ازخوردن آب , يا حيوانى از تنفس خوددارى كند حيات نباتى يا حيوانى خود را از دست داده جزء جماد خواهد شد . از اين رو هر آفريده اى از فرمانبردارى علل و اسباب آفرينش خود و پيمودن راهى كه براى وى رسم كرده اند ناگزير است انسان نيز اگرچه بواسطه شعور و اراده اى كه داردآزاد است ولى آزادى وى در ب_رابر همنوعان خودش مى باشد كه شعور و اراده اى همانندهم دارند و هرگز نمى تواند آزادى خود را برخ علل و اسبابى كه او را بوجودآورده اند يا در اعمالش دخالت دارند بكشد . و اگ_ر اح_ي_ان_ا از ت_اث_ير سببى فرار مى كند مثلا از آفتاب بسايه يا از باران بزيرسنگى ميگرايد در حقيقت از سببى بسببى ديگر پناه مى برد . پ_س ب_ايد انسان با واقع بينى خدادادى خود پيوسته خود را در حال عدم استقلال وسرسپردگى م_ش_اه_ده نموده وظائف و برنامه زندگى خود را از دستگاه آفرينش و محيطهستى فرا گيرد و راه_ى را ك_ه ب_دست آفرينش براى وى هموار شده پيموده و فرمان بردارى نمايد و چون همه افراد ج_ه_ان آف_ري_نش و نظامى كه در آن حكومت مى كند مانند خودانسان غير مستقل و همه

از همه ج_هت نيازمند و مستمند آفرينش و پرورش خداى جهان مى باشد بايد خود را بنده وى دانست و از آن_چه براى انسان مى خواهد پيروى وفرمانبردارى نمود و مظهر اراده خدايمتعال جهان آفرينش و ان_سان مى باشد و شناختن خواسته هاى خداوند همان شناختن وظائف و احكامى است كه آفرينش انسان و جهان بوى دلالت دارد . از بحث گذشته روشن شد كه روشهائى كه بر اساس خواسته هاى فردى يا اكثريت افرادبنا شده اند بى پايه مى باشد و تنها روشى كه پايه واقعى استوار دارد همانا روش اسلام است . چ_ن_ان_چه خداوند متعال در كلام آسمانى خود مى فرمايد : ( افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه ع_لى علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن يهديه من بعداللّه ) (5)كسى كه از خواسته هاى خود اطاعت و فرمانبردارى مى كند و دانسته و فهميده گمراه مى شود خداوند او را پ_س از اتمام حجت گمراه ساخته و مهر بر گوش و دل او نهاده وبر چشم او پرده ظلمت كشيده ل_ذا سخن خدا را نمى شنود پس او را بعد از خدا ديگر كه هدايتش خواهد كرد ؟ آيا متذكر نمى شود كه جز راه خدا پرستى ديگر همه گمراهى است .

هدف دعوت دين اسلام چيست و چگونه ميتوان به اين اهداف دست يافت؟
پرسش

هدف دعوت دين اسلام چيست و چگونه ميتوان به اين اهداف دست يافت؟

پاسخ

دين اسلام دعوتش ايمان به خداوند يگانه و توحيد خالص است و چنانچه از اعتقادات و تعاليم اخلاقي، قوانين حقوقي و كيفري، آداب كشورداري و حكومت و كلية احكام و وظايفي كه راجع به تمام نواحي فرد و جامعه مقرر نموده معلوم و آشكار است هدفش متحد كردن جماعات و ملتها، برداشتن ديوارهاي امتيازات واعتبارات لغو و بي اثر، برقرار كردن توحيد كلمه، همكاري و ارتباطي كه ريشه و پايه آن كلمه توحيد و ايمان و عقيده به آن است ميباشد.

اسلام مي خواهد تمام اختلافات و جدائيهائي را كه به نامهاي گوناگون پديد آمده به وسيله عقيده توحيد از ميان بردارد، اختلافات نژادي، اختلافات طبقاتي، اختلافات ملي و وطني و جغرافيائي، اختلافات مسلكي و حزبي و زباني همه بايد از ميان برود و سبب امتياز و افتخار و اعتبار نباشد حتي بايد اختلافات ديني هم كنار گذاشته شود و همه تسليم فرمان خدا باشند.

اسلام براي بشر، رسيدن به چنين روزي را پيش بيني كرده و در حدودي كه وظيفه تشريع است مقدمات آن را فراهم ساخته و عملي شدن آن را موكول به آماده شدن زمينه كامل آن نموده است.

ما مي بينيم جريان اوضاع جهاني و پيشرفتهائي كه نصيب بشر در ناحيه امور مادّي و صناعي شده؛ و روابط نزديكي كه به واسطه وسائل ارتباطي كنوني با هم پيدا كرده اند، همه را به يك اتحاد واقعي و همكاري صميمانة روحاني و برادري حقيقي، بيشتر محتاج كرده و هر چه جلوتر برويم احساس اين احتياج بيشتر مي شود.

امروز تمام ملل جهان به صورت يك واحد

درآمده و همه افراد بشر نسبت به يكديگر حكم همسايه بلكه اعضاي يك خانواده را دارند، همچنان كه دو همسايه يا اعضاي يك خانواده اگر با هم اختلاف داشته باشند و هر كدام مسلك، دين، وطن، زبان يا عادات جداگانه داشته و بخواهند از حكومت بخصوص و روش و مكتب خاصي پيروي كنند، زندگي براي هر دو همسايه تلخ شده و بايد همواره در جنگ و ستيز باشند مردم دنياي امروز نيز چنين شده اند تا يك وحدت عقيده و وحدت رويّه و هدف قوانين عادات و آداب و نظامات برقرار نشود آن هم بطوري كه تمام جامعه هاي كوچك و بزرگ دنيا در آن برابر و مساوي باشند، اروپائي بر آفريقائي و شرقي، وغربي بر شرقي آقائي نداشته باشد، امنيت و آسايش واقعي حاصل نمي شود و همواره يك دسته محروم ويك طبقة برخوردار، يك دسته غالب و يك جامعه مغلوب خواهد بود. بايد اين همه موجبات اختلاف و جدايي كه در اثر ترقي فكر بشر، بي مايه بودن آنها معلوم شده از ميان برود و آن جامعة محكم و حقيقت پرست صالحي كه قرآن مجيد و عده داده است وارث زمين بشود.

بديهي است رسيدن بشر به چنين مقصد عالي آسايش بخش درگرو اسباب چندي است كه از جمله وجود قوانين عادلانه، تعاليم اجتماعي، نظامات جزائي و حقوقي، برنامه هاي وسيع تعليم و تربيت صحيح و عمران است كه از آلايش اغراض افراد و طبقات پاك باشد، كه تنها دين مقدس اسلام به حد اعلا اين جهات را تأمين و تضمين نموده است، وازجلمه ترقي فكر بشر و توجّه او به لزوم تشكيل چنان اجتماع عادل

و درخشان در اثر فشار ظلم، طغيان، فراواني نابكاري، فساد و عجز زمامداران از اصلاح امور است.

و از آن جمله است وجود يك رهبر عالي مقام روحاني، يك رهبر پاك و منزه از احساسات حيواني، خشم، شهوت، كبر و غرور و خودخواهي. يك رهبري كه فقط وابستة به خدا باشد و به همة ملتها، جمعيتها نژادها با چشم مهرباني و تساوي و برابري كامل نگاه كند كه:

«لافَضْلَ لِعَرَبّيٍ عَلي عَجَمِّيٍ»

[هيچ فضيلت و برتري براي عربي، نسبت به عجمي نيست.]

و «اَلنّاسُ كُلُّهُمْ سَواسِيَةٌ كَأَسْنانِ المُشْطِ»

[همه مردم همانند دندانه هاي شانن مساويند]

و «اَلْخَلْقُ كُلُّهُمْ عِيالُ اللهِ فَأَحَبُّهُمْ اِلي اللهِ أَنْفَعُهُمْ لِعِيالِهِ»

[همه مردم عيال خدايند پس محبوب ترين ايشان به خدا، سودمندترينشان بر عيال خداست.]

رهبران ديگر كه به اين صفات آراسته نيستند و به اين تعاليم آشنائي ندارند حتماً نخواهند توانست چنين دنيائي را كه افرادش تشنة يك حكومت عادلانه هستند اداره كنند و همه افراد بشر اعم از سياه، سفيد، آسيائي، اروپائي، آفريقايي و آمريكايي را يكسان ببينند و در حقوق عالي انساني همه را شريك قرار دهند.

آيا در دين اسلام، عناصر متغير وجود دارد؟
پرسش

آيا در دين اسلام، عناصر متغير وجود دارد؟

پاسخ

جواب اجمالى:

اديان الهى، از دو بخش تشكيل شده اند: يك بخش عناصر ثابت دينى و بخش ديگر عناصر متغير. آن بخشى از اديان الهى كه عنصر ثابت و جهان شمول، همه جايى و همه زمانى هستند، در واقع ناظر به آن بخش از هويت انسان مى باشد كه همواره ثابت است.

اديان الهى به جنبه ى متحول و متغير آدمى نيز توجه كرده اند و اين جنبه در قالب عناصر متغير تجلى يافته است. مقصود از احكام متغير آن بخشى از عناصر دينى است كه وابسته به شرايط اجتماعى، سياسى و فرهنگى، و به تعبيرى، وابسته به زمان و مكان مى باشد.

جواب تفصيلى:

اديان الهى، به تعبير شهيد بزرگوار علامه مطهرى، از دو بخش تشكيل شده اند: يك بخش عناصر ثابت دينى و بخش ديگر عناصر متغير. آن بخشى از اديان الهى كه عنصر ثابت و جهان شمول، همه جايى و همه زمانى، هستند، در واقع ناظر به آن بخش از هويت انسان مى باشد كه همواره ثابت است.

انسان امروز با انسان گذشته از حيث علم، فرهنگ، شيوه ى زندگى، و بسيارى از آداب و رسوم تفاوت هاى اساسى دارد، اما گرايش هاى فطرى و طبيعى آدميان يكسان است. يكى از نُمُودها و نمادهاى وحدت انسان در طول تاريخ، گرايش هاى هنرى است. انسان به زيبايى علاقه دارد، چه زيبايى در صحنه ى طبيعت و چه زيبايى در كار هنرى. اين علاقه اى كه انسان به زيبايى دارد، و لذتى كه از نگاه كردن به يك منظره ى زيبا، يا بوييدن يك گل، و يا شنيدن يك شعر تجربه

مى كند، امورى است كه در طول تاريخ با همه ى تغييرات و تحولاتى كه در انسان رخ داده، ثابت بوده است.

آمال و آرزوهاى بشر نيز در قالب كلى خود، همواره ثابت بوده است، با اينكه ابناى بشر با يكديگر تفاوت بسيار داشته اند. كشش ها و غرايز بشرى هم، با همه ى تفاوت هايى كه آدميان در طول تاريخ داشته اند، هميشه يكسان بوده است. بنابراين، بشر از يك هويت يكسان و يگانه اى برخوردار است و بخش جهان شمول اديان الهى ناظر به همين بخش ثابت هويت انسانى است.

اما اديان الهى به جنبه ى متحول و متغير آدمى نيز توجه كرده اند و اين جنبه در قالب عناصر متغير تجلى يافته است. مقصود از احكام متغير آن بخشى از عناصر دينى است كه وابسته به شرايط اجتماعى، سياسى و فرهنگى، و به تعبيرى، وابسته به زمان و مكان مى باشد.

آيا تسامح و تساهل با اهل كتاب ريشه حديثي دارد؟
پرسش

آيا تسامح و تساهل با اهل كتاب ريشه حديثي دارد؟

پاسخ

ما احاديث زيادي در اين زمينه داريم. مرحوم مجلسي در بحار نقل ميكند _ و در نهجالبلاغه نيز هست _ كه پيغمبر فرمود: «خُذُوا الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ مُشْرِكٍ» (حكمت يعني سخن علمي صحيح) سخن علمي صحيح را فرا گيريد ولو از مشرك. اين جملة معروف: «اَلْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ يَأْخُذُها اَيْنَما وَجَدَها» مضمونش همين است يعني حكمت _ كه قرآن ميگويد: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْراً كثيراً» بقره/269 و به معني سخن علمي محكم، پابرجا، صحيح، معتبر و حرف درست است _ گمشده مؤمن است.

از بهترين و افتخارآميزترين تعبيرات اسلامي يكي همين است: حكمت گمشدة مؤمن است، هرجا كه پيدايش كند ميگيرد ولو از دست يك مشرك؛ يعني تو اگر مالت را، گمشدهات را در دست يك مشرك ببيني آيا ميگويي من كاري به آن ندارم، يا ميگويي اين مال من است؟ اميرالمؤمنين ميفرمايد: مؤمن علم را در دست مشرك عاريتي ميبيند و خودش را مالك اصلي و ميگويد او شايستة آن نيست، آن كه شايستة آن است، من هستم.

برخي مسأله تسامح و تساهل نسبت به اهل كتاب را به حساب خلفا گذاشتهاند كه «سعه صدر خلفا ايجاب ميكرد كه در دربار آنها مسلمان و مسيحي و يهودي و مجوسي و غيره با همديگر بجوشند و از يكديگر استفاده كنند» ولي اين سعه صدر خلفا نبود دستور خود پيغمبر بود حتي جرجي زيدان اين مسأله را به حساب سعه صدر خلفا ميگذارد. داستان سيد رضي را نقل ميكند كه سيد رضي كه مردي است در رديف مراجع تقليد و

مرد فوقالعادهاي است و برادر سيد مرتضي است وقتي كه دانشمند معاصرش «ابو اسحق صابي» وفات يافت قصيدهاي در مدح او گفت:

اَرَآَيْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَي الاَعْوادِاَرَاَيْتَ كَيْفَ خَبا ضِياءُ النّادي

[ديدي اين چه كسي بود كه روي اين چوبهاي تابوت حملش كردند؟! آيا فهميدي كه چراغ محفل ما خاموش شد؟! اين يك كوه بود كه فرو ريخت...]

برخي آمدند و به او ايراد گرفتند كه آيا شايسته است كه يك سيد اولاد پيامبر و يك عالِم بزرگ اسلامي اينچنين يك مرد كافر را مدح كند؟! گفت: بله، «اِنَّما رَثَيتُ عِلْمَهُ» من علمش را مرثيه گفتم، چونكه مرد عالمي بود. جرجي زيدان بعد از نقل اين داستان ميگويد: ببينيد سِعه صدر را، يك سيد اولاد پيغمبر مثل سيد رضي با اين همه عظمت روحي و اين مقام شامخ سيادت و علمي، يك كافر را چنين مدح ميكند. بعد ميگويد: «همه اينها ريشهاش از دربار خلفا بود كه اينها مردماني واسع الصدر بودند.» اين به دربار خلفاء مربوط نيست. سيد رضي كه گردآورنده نهجالبلاغه است شاگرد مكتب امام علي است. او از همة مردم به دستور جدش پيغمبر و علي بن ابيطالب آشناتر است كه ميگويد حكمت و علم در هرجا كه باشد محترم است.

از ديدگاه قرآن آيا دين در همه شرايع يكي بوده است و در چنين صورتي آيا ايمان به همه پيامبران لازم است؟
پرسش

از ديدگاه قرآن آيا دين در همه شرايع يكي بوده است و در چنين صورتي آيا ايمان به همه پيامبران لازم است؟

پاسخ

مشيت حكيمانه خداوند بزرگ بر اين تعلق گرفته است كه براي نجات بشر از چنگال جهالتها و انحرافها فقط يك دين تشريع كند و پيامبران را براي تبليغ آن اعزام نمايد و اين دين همان دين اسلام است كه از روز نخست در قلمرو تبليغ پيامبران قرار گرفته است و همگي براي بازگو كردن آن اعزام شده اند قرآن به اين حقيقت در آيه هاي ياد شده در زير تصريح مي كند:

1 _ «انَّ الدِينَ عِنْدَ اللّهِ الاسلامُ» آل عمران/19 [دين نزد خدا همان اسلام است.]

2 _ «ما كانَ اِبْراهِيم يَهُودِيّاً وَلا نَصْرانِيّاً وَلكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَما كانَ مِنْ المُشْرِكِين» آل عمران/67

[ابراهيم هرگز نه يهودي بود و نه نصراني، بلكه او مسلماني بود كه از آئين توحيد پيروي مي كرد و هرگز مشرك نبود.]

3 _ «وَوَصّي بِها اِبْراهِيم بَنِيهِ وَيَعْقُوب يا بَنِيَّ اِنَّ اللّهَ اصْطَفي لَكُم الدّينَ فَلا تَمُوتُنَّ اِلاّ وَاَنْتُمْ مُسْلِمُون» بقره/132

[ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را به طريقه ابراهيم سفارش كردند و يعقوب به فرزندان خود گفت: خدا دين خود را براي شما برگزيده، بكوشيد كه بدون اسلام از دنيا نرويد.]

4 _ «وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيةً فِي عَقبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون» زخرف/28

[او (ابراهيم) كلمه توحيد را به عنوان يك سنت ماندگار در نسل خود قرار داد شايد آنان به خدا بازگردند.]

اين آيات و آيات همانند آنها مي رسانند كه تمام شرايع آسماني لباسهاي مختلف بر اندام دين واحد (توحيد) بوده و خدا جز يك دين، دين ديگري را تشريع نكرده است البته مقصود از اين كه دين

خدا از روز نخست تا آخر يك دين بوده اين نيست كه تمام مذاهب آسماني در هر زمان شايستگي پيروي دارند، بلكه با اعتراف به وحدت دين، يادآور مي شويم كه شرايع كاملا مختلف بودند و شرايع سماوي متناسب با استعدادها و شايستگي هاي امتها در ادوار مختلف تاريخ تنظيم و تشريع شده اند و در حقيقت هر يك از اين شرايع كلاسهائي بوده است كه مي بايست بشر، براي تكامل خود در آنها آموزش ببيند، و آخرين كلاس براي آخرين امت، همان آخرين شريعتي است كه به وسيله پيامبر گرامي (ص) عرضه شده است. اگر بگوئيم همه اين شرايع بر حقند به همان معنا است كه هر كلاسي نسبت به دانش آموز آن مناسب است و اگر بگوئيم شريعت حق، همان شريعت محمدي (ص) است مقصود اين است كه فارغ التحصيلان كلاسهاي قبلي فقط بايد در اين كلاس آموزش ببينند و پيروي از شرايع پيشين بسان بازگشت به كلاسهاي پيشين است نسبت به كسي كه از آنها فارغ التحصيل شده است.

قرآن به اين حقيقت با اين آيه اشاره كرده است: «لِكُلّ جَعَلْنا مِنْكُم شِرْعَةً وَمِنْهاجاً» مائده/48

[براي هر يك از شماها آبشخور و طريقي قرار داديم و اگر خدا مي خواست همه شما را يك امت قرار مي داد.]

گوئي دين، فيض الهي است كه به سوي بشر سرازير گرديده است و هر يك از مذاهب آسماني طريقي است كه هر يك از امتها از طريق خاص خود وارد آن شريعه شده و عطش جان و خرد را با آن فرو نشانده اند.

اكنون با توجه به اصل ياد شده (وحدت دين در تمام شرايع آسماني) با مطلب ديگري روبرو مي شويم و آن عبارت

از لزوم ايمان به همه پيامبران الهي است. زيرا انكار شريعت برخي از پيامبران و ايمان به برخي از آنان به منزله ايمان به بخشي از يك شريعت و انكار بخش ديگر آن است، كه مردود و نادرست است. بنابراين نخستين دليل بر لزوم ايمان به عموم پيامبران، همان وحدت حقيقت شرايع آسماني و مأموريت هاي پيامبران است.

دومين دليل بر لزوم ايمان به همه پيامبران، آيات ميثاق است زيرا همان گونه كه از هر يك از پيامبران براي ديگر رسولان الهي ميثاق ايمان گرفته شده است، از امت هاي آنان هم اين ميثاق اخذ گرديده است.

سومين دليل بر اين مسئله آيات خاصي از قرآن كريم است كه در اين باره نازل گرديده و هدف اصلي ما در اين فصل تفسير اين دسته از آيات قرآني است لكن قبل از ذكر و تفسير آيات، نكته اي را يادآور مي شويم و آن اينكه:

يهود و نصاري معتقد به اين انديشه نادرست و بي پايه بودند كه جز دين و پيامبر آنان هيچ آئين ديگري پذيرفته نيست، و تنها كساني اهل نجات و سعادت خواهند بود و به بهشت راه مي يابند كه به پيامبر آنان ايمان آورده و از شريعت او پيروي نمايند.

قرآن كريم در اين باره چنين مي فرمايد: «وَقالُوا لَنْ يَدْخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَنْ كانَ هُوداً اَوْ نَصاري» بقره/111 [يهود و نصاري گفتند: داخل بهشت نخواهد شد مگر آنكس كه يهودي و يا نصراني باشد] و باز مي فرمايد: «وَقالُوا كُونُوا هُوداً اَوْ نَصاري تَهْتَدُوا...» بقره/135 [يهود و نصاري گفتند، يهودي يا نصراني باشيد تا هدايت گرديد.]

قرآن كريم پس از نقل اين انديشه بي پايه به شدت آن را مردود دانسته و آن را

در شمار آرزوهاي كودكانه و بي مايه بشمار آورده مي فرمايد: «تِلْكَ اَمانِيُّهُمْ قُل هاتُوا بُرْهانَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ صادِقِين» بقره/111

[آن (عقيده) آرزوي آنان است بگو اگر در اين عقيده صادق مي باشيد (با واقع مطابقت دارد) بر آن اقامه برهان نمائيد.]

آنگاه به حقيقت شرايع آسماني اشاره كرده و مي فرمايد: عامل نجات و راه رسيدن به پاداشهاي اخروي چيزي جز تسليم به خدا و احكام الهي نيست «بَلي مَنْ اَسْلَمَ وَجْهَهُ للّهِ وَهُوَ مُحْسِن فَلَهُ اَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْف عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُون» بقره/112

شكي نيست كه اسلام و احسان در مورد هر امتي به اين است كه به پيامبر عصر خود ايمان آورده و به دستورات او با نهايت خلوص گردن نهند و نيكوكار و محسن باشند و اين مطلب در مورد اهل كتاب، آن گاه تحقق مي يابد كه به پيامبر اسلام، ايمان آورند و از شريعت او پيروي نمايند.

با توجه به اين انديشه و عقيده بي پايه اهل كتاب و اصرار آنان بر آن، غالب آيات مربوط به لزوم ايمان به همه پيامبران، ناظر به اهل كتاب است، ولي اين مطلب، مانع از عموميت مفاد آيات نخواهد بود..

و اينك بررسي اين آيات:

1 _ «قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَما اُنْزِلَ اِليْنا وَما اُنْزِلَ اِلي اِبْراهِيْمَ وَاِسْماعِيلَ وَاِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَالاسْباط وَما اُوتِيَ مُوسي وَعِيسي وَما اُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * فَاِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَد اهْتَدوا وَاِنْ تَوَلَّوا فَاِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ» بقره/137 _ 136

[(شما اي پيامبر و اي مسلمانان، به يهود و نصاري) بگوئيد: ما به خدا و آنچه كه بر ما نازل گرديده (قرآن)

و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط نازل گرديده و به آنچه به موسي و عيسي و ساير پيامبران الهي داده شده، ايمان داريم، ميان آن پيامبران (از نظر ايمان) فرقي قائل نيستيم و ما تسليم امر پروردگار مي باشيم پس اگر آنان (يهود و نصاري) به آنچه كه شما ايمان آورده ايد، ايمان آورند، هدايت گرديده و اگر روي برتابند پس آنان با شما در نزاع و جنگ خواهند بود و به زودي خداوند، شما را از شر آنان كفايت خواهد كرد(شما را بر آنان غالب مي گرداند) و او شنوا و دانا است.]

2 _ دومين آيه اي كه بيانگر لزوم ايمان به همه پيامبران الهي است، آيه 86 سوره آل عمران است و از آنجا كه اين آيه كاملا با آيه 136 بقره كه قبلا آن را نقل نموديم مشابهت دارد، نيازي به نقل جداگانه آن نيست.

3 _ سومين آيه در اين مورد آيه 77 سوره بقره است چنان كه مي فرمايد:

«لَيْسَ البِرَ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ وَلَكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ باللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ وَالمَلائِكَةِ وَالكِتابِ وَالنَّبِيينَ... .»

[برو نيكي اين نيست كه به سوي شرق يا غرب روي آوريد لكن نيكو كار كسي است (يا نيكي، نيكي آن كسي است) كه به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتابهاي آسماني و پيامبران الهي، ايمان آورده است.]

نكته جالب توجه در آيه اين است كه لفظ كتاب در آيه به صورت مفرد آمده و كلمه جمع كتب به كار نرفته است و شايد جهت آن اين است كه روح همه كتابهاي آسماني يكي است و همه شرايع الهي بر پايه توحيد و

معاد استوار مي باشند، در هر صورت در اين آيه ايمان به همه كتابهاي آسماني و پيامبران الهي، از شرائط لازم براي ورود در جرگه نيكوكاران بشمار آمده است.

4 _ آيه چهارمي كه بر اين اصل قرآني (لزوم ايمان به همه پيامبران الهي) گواهي مي دهد آيه 285 سوره بقره است چنان كه مي فرمايد: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَيْهِ مِنْ رَبّهِ وَالمُؤمْنُونَ كُلّ آمَنَ باللّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ... .»

[رسول خاتم به آنچه از جانب خدا بر او نازل گرديده است ايمان آورده، و همه مؤمنان (پيروان او) به خدا و فرشتگان و كتابهاي و رسولان الهي ايمان آورده اند، (آنان مي گويند) ما (در مورد ايمان به پيامبران) هيچ گونه فرقي ميان آنان قائل نيستيم (و به همگي ايمان داريم).]

از مطالعه مجموع آيات ياد شده به روشني به دست مي آيد كه قرآن بر مسئله لزوم ايمان به همه پيامبران الهي تأكيد ورزيده و از اين نظر، هيچ گونه فرقي ميان آنان قائل نيست و مفاد اين آيات اگرچه ناظر به امت اسلامي و ايمان آنان به همه پيامبران پيشين است و در نتيجه شامل پيامبران بعدي نمي شود، ولي با توجه به دو مطلب مي توان گفت: اصل لزوم ايمان به همه انبياء شامل امتهاي پيشين نسبت به پيامبران بعدي نيز هست:

1 _ آيات ميثاق زيرا مفاد آيات مربوط به ميثاق اين است كه از هر يك از پيامبران ميثاق گرفته شده است كه پيامبر بعدي را تصديق و تأييد نمايد و از امت خويش نيز براي پيامبر بعدي پيمان ايمان و نصرت بستانند.

2 _ همان گونه كه يادآور شديم غالب آيات ياد شده

ناظر به تفكر نادرست يهود و نصاري است كه هر يك مي پندارد، يگانه راه نجات و دين مقبول ايمان به موسي و عيسي(ع) است بديهي است آنان در اين فكر نادرست، به پيامبر بعدي نظر داشتند نه پيامبر قبلي، يهود ايمان به عيسي و محمد(ص) را لازم نمي دانست و نصاري علاوه بر اينكه ايمان به موسي را لازم نمي دانست، به پيامبر بزرگ اسلام (ص) هم ايمان نداشت و قرآن با اين انديشه نادرست به مخالفت برخاسته و اعلان مي دارد كه ايمان به يك پيامبر، بدون ايمان به ديگر پيامبران الهي (خواه پيامبران سابق و خواه پيامبران لاحق) ايمان كامل و مورد قبول خدا نخواهد بود.

و به عبارت ديگر: تبعيض در ايمان به پيامبران الهي همانند تبعيض در ايمان به آئين يك پيامبر است و همان گونه كه تبعيض در مورد دوم نامعقول و نامقبول است، تبعيض و تفكيك در مورد نخست نيز نادرست مي باشد.

حكمت اين اصل قرآني نيز از آنچه در آغاز يادآور شديم كاملا روشن است زيرا جوهر و روح همه شرايع آسماني يك چيز است و شريعت لاحق مكمل شريعت سابق است در اين صورت عدم ايمان به شريعت لاحق، يا سابق به معني ايمان نداشتن به روح و حقيقت همان شريعتي است كه به ظاهر مورد قبول قرار گرفته است.

چرا اسلام با معجزه پيشرفت نمى كند و به كوشش مسلمانان احتياج دارد؟
پرسش

چرا اسلام با معجزه پيشرفت نمى كند و به كوشش مسلمانان احتياج دارد؟

پاسخ

مزيت يك دين به اين نيست كه از طريق اعجاز و بدون تلاش و كوشش پيروان آن پيشرفت نمايد; بلكه امتياز يك دين به جامعيت تعاليم آن و انطباق آن با عقل و فطرت انسان و توانايى پاسخگويى به نيازهاى انسان، در تمام شؤون زندگى، است. اين امر با اين مطلب كه براى پيشرفت، نياز به تلاش و مجاهدت و فداكارى نيز باشد منافاتى ندارد، چرا كه اين جهان، جهان عوامل و اسباب است و نبايد انتظار داشت كه يك آيين، هر چند از جامعيت و كمال برخوردار باشد، بدون فداكارى و مجاهدت پيشرفت و گسترش يابد.

چرا خداوند مردم اديان ديگر را امر فرمود كه پيرو دين اسلام و پيامبر اسلام باشند؟
پرسش

چرا خداوند مردم اديان ديگر را امر فرمود كه پيرو دين اسلام و پيامبر اسلام باشند؟

پاسخ

چون دين اسلام كاملترين اديان آسمانى است كه به توسط آخرين پيامبر الهى حضرت محمدبن عبدالله((صلى الله عليه وآله)) فرستاده شده خداوند سبحان براى ترقى و تكامل بيشتر و رسيدن به كمال سعادت انسان ها همه را به پيروى از دين اسلام امر فرمود و قرآن مجيد هم مى فريمايد: «ان الدين عندالله الاسلام;(2) دين پسنديده در نزد خدا اسلام است و هركس پيروى از غير اسلام بكند از او پذيرفته نيست و در آخرت از زيانكاران مى باشد»

صرفنظر از اين تكامل همه جانبه اى كه در اسلام است اديان قبلى دستخوش تحريف گرديده است و به هيچ وجه به آنها نمى شود اعتماد كرد.

حقيقت اسلام چيست و پيروى از آن چگونه ممكن است؟ و فايده مسلمان شدن چيست؟
اشاره

ومسلمان شدن چگونه محقق مى گردد؟

پرسش

حقيقت اسلام چيست و پيروى از آن چگونه ممكن است؟ و فايده مسلمان شدن چيست؟

ومسلمان شدن چگونه محقق مى گردد؟

پاسخ

جواب سوال اول

حقيقت اسلام، تسليم شدن در برابر خداوند متعال است; به گونه اى كه انسان به تعاليم آن پايبند باشد; اصول اعتقادى آن را با دليلهاى محكم بياموزد، اخلاق اسلامى را آموخته، سعى كند نفس خويش را به فضايل اخلاقى بيارايد. و از رذائل و ناپاكيها پاك سازد و اعمال خويش را با احكام و مقرراتى كه وظيفه ى وى عمل به آنهاست ، منطبق سازد.

جواب سوال دوم

خداوند متعال افراد انسان را براى اين جهت آفريد كه ايشان را به سعادت و خوشبختى برساند. بديهى است كه خدا از تمام جهات بى نياز است و به هيچ وجه، نيازى به آفريده هاى خويش ندارد و چون بشر به تنهايى راه سعادت خويش را نمى داند و تنها با كمك نيروى خرد و وجدان نمى تواند به سعادت مطلوب برسد، خداوند متعال، پيامبرانى در طول تاريخ بشريّت به تدريج براى رهبرى انسان ها فرستاده است تا در پرتو پيروى از تعاليم حياتبخش و دستورات آنان، سرانجام به سعادت واقعى خويش كه هدف از آفرينش آنان بوده است، نايل آيند.

بنابراين، فايده پيروى از تعاليم آسمانى دين اسلام، اين است كه بشر در اين جهان از يك زندگى سالم و ارزشمند برخوردار بوده و وظيفه خويش را نسبت به آفريدگار و جامعه اى كه در آن زندگى مى كند انجام دهد و در جهان ديگر نيز از نعمت هاى ابدى و جاودانى برخوردار گردد.

جواب سوال سوم

اعتقاد به اسلام و مسلمان شدن به اجراى برنامه خاصى نياز ندارد.

اصول اعتقادى پنج گانه ى كه هر مسلمان بايد به آن ايمان داشته باشد، عبارتست از: اقرار به يگانگى خدا; و اينكه او عادل است و ساحت مقدس او از ظلم به دور است; و اينكه خداوند براى هدايت انسانها به سوى كمال پيامبرانى فرستاده، كه اولين آنها حضرت آدم((عليه السلام))و آخرين آنان حضرت محمدبن عبدالله ((صلى الله عليه وآله))است; و اينكه پيامبر گرامى اسلام و پس از خود 12نفر جانشين معرفى فرمود، كه اولين آنها حضرت على بن ابى طالب ((عليه السلام)) و دوازدهمين آنان حضرت مهدى حجة بن الحسن ()است; و بالاخره اقرار به معاد و روز آخرت و اينكه پس از اين عالم، خداوند همه را با قدرت خويش زنده مى گرداند و به حساب آنان رسيدگى مى نمايد.

آيين كامل چه آيينى است؟ و چرا بعضى اديان نسبت به بعضى ديگر كاملترند؟
پرسش

آيين كامل چه آيينى است؟ و چرا بعضى اديان نسبت به بعضى ديگر كاملترند؟

پاسخ

آيين كامل در هر زمان آيينى بوده كه بر پيامبرآن عصر نازل شده است و بر مردم آن زمان لازم بوده به آن عمل كنند. اين آيين از هر جهت منطبق با ظرفيت و شرايط اجتماعى پاسخگوى نيازهاى آنان بوده است. آيين بعدى در اثر بالاتر بودن سطح استعداد مردم زمان خود، كاملتر از آيين قبلى بوده است. مانند درسهاى يك رتبه تحصيلى كه براى دانش آموزان آن رتبه از هر جهت مفيد و سودمند و كامل بوده است، اما در مقايسه با رتبه هاى بعدى پايين تر و ناقص شمرده شود.

به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه كسانى كه در زمان كنونى كه بايد از اسلام پيروى كرد، از يهوديت و مسيحيت تحريف شده پيروى كنند كافر بوده و در صورتى كه عذرى نداشته باشند شايسته ى كيفر و عقوبت خواهند بود.

اگر مسلمانى آن چنان كه بايد، با روح دستورات اسلامى آشنا نباشد و بر اساس تقليد از پدر و مادر يا اجتماع به اصطلاح همرنگ جماعت مسلمان ها شود و در عين حال اعمال ظاهرى را انجام دهد، آيا در قيامت موأخذه خواهد شد يا خير؟
اشاره

و آيا بر فرزندى كه پدر مادرش مسلمان هست

پرسش

اگر مسلمانى آن چنان كه بايد، با روح دستورات اسلامى آشنا نباشد و بر اساس تقليد از پدر و مادر يا اجتماع به اصطلاح همرنگ جماعت مسلمان ها شود و در عين حال اعمال ظاهرى را انجام دهد، آيا در قيامت موأخذه خواهد شد يا خير؟

و آيا بر فرزندى كه پدر مادرش مسلمان هستند، تحصيل يقين و استدلال لازم است؟

پاسخ

جواب سوال اول

دين اسلام عبارت است از يك سلسله اعتقادات و اخلاقيّات و اعمالى كه مجموعه اينها آدمى را در زندگى سعادتمند نموده و او را در دو جهان كامياب و رستگار مى سازد.

انسان مسلمان بايد به مسأله خداشناسى و پيامبر شناسى و عقيده به روز واپسين و امام شناسى براساس يقين و ايمان اعتقاد پيدا كند و درباره ساير دستورات زندگى از متخصصين احكام دين كه مراجع تقليد هستند، احكام دينى و دستورات مذهبى خويش را گرفته به رساله يكى از مراجع معروف عمل نمايد; تا بتواند به تكليف خويش عمل كرده باشد در اين صورت اعمال انسان مستند به تقليد از پدر و مادر و اجتماع نخواهد بود و كوركورانه خود را همرنگ با جامعه قرار نداده است بلكه به استناد گفتار خدا و پيامبر و با كمك عقل و تفكّر و انديشه راه سعادت خويش را پيموده و وظايف خويش را در زندگى انجام داده است.

جواب سوال دوم

اين نيز يكى از موهبت هاى خداوند است كه فرزندى پدرش مسلمان بوده و در محيط اسلامى رشد كند; چه اين كه اگر در محيط اسلامى رشد نمى كرد به احتمال قوى او هم كافر بود. البته مسلمان بايد در اصول عقايد خويش تحقيق كند

تا عقايد خويش را بر اصل يقين استوار سازد و به اين كه پدر و مادر وى مسلمانند، نبايد اكتفا كند.

بهترين چيزى كه با آن مى توانيم مسلمان بودن خود را براى يك غيرمسلمان ثابت كنيم، چيست؟
پرسش

بهترين چيزى كه با آن مى توانيم مسلمان بودن خود را براى يك غيرمسلمان ثابت كنيم، چيست؟

پاسخ

بهترين معرّف و نشانه مسلمان بودن انسان، عمل كردن به تعاليم اسلام است. مثلا مسلمانى كه نماز خويش را با شرايط آن به طور كامل انجام مى دهد و در ماه رمضان، روزه مى گيرد و در معاشرت با مردم، راستى در گفتار و درستى در كردار و خوش رفتارى و فضيلت را سرلوحه رفتار خويش قرار مى دهد، و به ديگر تعاليم و دستورات دينى، پاى بند است، همين كارهاى وى، يهترين معرّف و نمايشگر مسلمان بودن اوست.

محور اصلي دين اسلام و پايه هاي آن چيست؟
پرسش

محور اصلي دين اسلام و پايه هاي آن چيست؟

پاسخ

هر مكتبي، مجموعهاي از جهانبيني و ايدئولوژيها است، به ديگر سخن هر مكتبي داراي دو بُعد نظري و عملي است.

اساس مكتب اسلام در بعد نظري اصول دين (توحيد، معاد و نبوت) است، اما در بُعد عملي محورها، نماز، روزه، زكات، خمس و ولايت ميباشد; در روايت زير تقريباً به اين اصول اشاره شده است: ابوبصير از امام صادقپرسيدند: فدايت، به من از ديني كه خداوند عزوجل بر مردم واجب كرده خبر بدهيد، چيزي كه روا نيست ندانند و جز آن از آنان پذيرفته نيست... حضرت در پاسخ فرمودند: "شهادة ان لا اله اللّه محمداً رسول اللّهو اقام الصلاة و ايتأ الزكاة و حج البيت من استطاع اليه سبيلا و صوم شهر رمضان، ثم سكت قليلا، ثم قال: و الولاية _ مرتين _...; شهادت به اين كه جز خدا شايسته پرستش نيست و محمد رسول خداست و برپا داشتن نماز و پرداخت زكاة و حج خانة كعبه براي هر كسي كه مستطيع باشد و روزة ماه رمضان، پس اندكي خاموش شد و دوبار فرمود: ولايت..."(اصول كافي، ثقة الاسلام كليني;، ترجمه محمد باقر كمرهاي، ج 4، ص 74، انتشارات اسوه.)

در بُعد نظري محور و پايه، توحيد است و در بُعد عملي، اساس، ولايت است; چنان كه در روايتي ميخوانيم: "اسلام بر پنج چيز ]در بُعد عملي[ بنا نهاده شده است: نماز، زكاة، روزه، حج، ولايت و براي چيزي همانند ولايت فرياد نشده است".(همان، ص 62.)

قرآن مجيد، رمز ماندگاري و جاوداني دين مقدس اسلام را چه مي داند؟
پرسش

قرآن مجيد، رمز ماندگاري و جاوداني دين مقدس اسلام را چه مي داند؟

پاسخ

دلايلي كه بامطالعة آيات قرآن مي توان به آن ها اشاره كرد، عبارت است از:

1. حقانيت دين اسلام "هُوَ الَّذِي َّ أَرْسَل َ رَسُولَه ُو بِالْهُدَي َ وَدِين ِ الْحَق ِّ لِيُظْهِرَه ُو عَلَي الدِّين ِ كُلِّه ِي وَلَوْ كَرِه َ الْمُشْرِكُون (توبه 33) او كسي است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد، تا آن را بر همة اديان غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند". و آيات ديگري نيز مانند: فتح / 28; صف / 9; به اين مطلب اشاره دارد.

2. صحّت و اعتبار منبع آسماني اسلام "إِنَّا نَحْن ُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَه ُو لَحَ_َفِظُون (حجر،9) ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع نگه دار آن هستيم " و نيز آية 42 سورة فصّلت بيانگر اين است كه چون قرآن كريم̘̠براي هميشه مصون از تحريف است و اسلام نيز در پناه آن با همراهي عترت آل محمد مستمر است بنابراين اسلام ماندگار و جاودانه خواهد بود.

3. انطباق آيين اسلام با فطرت انسان "فَأَقِم ْ وَجْهَكَ لِلدِّين ِ حَنِيفًا فِطْرَت َ اللَّه ِ الَّتِي فَطَرَ النَّاس َ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيل َ لِخَلْق ِ اللَّه ِ ذَ َلِكَ الدِّين ُ الْقَيِّم (روم 30)، پاك دلانه روي به دين بياور، اين فطرت الهي است كه مردمان را بر وفق آن آفريده است در آفرينش الهي تغييري راه ندارد; اين دين استوار است "

4. عدم مخالفت با عقل "ادْع ُ إِلَي َ سَبِيل ِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَة ِ وَالҙřΙșҘٙИؙΘɢ

ِ الْحَسَنَة (نحل 125) به راه پروردگارت با حكمت و پند ]هاي پسنديده فرا خوان " و نيز آية 17 سوره مائده و آية 9 سورة بني اسرائيل روشنگر اين مطلب است كه قرآن و اسلام مردم

به تفكّر، تذكّر و تعقّل دعوت كرده است (الميزان علامه طباطبائي ، ج 5، ص 255.)

اين ها نمونه هايي از دلايل است كه ثابت مي كند، اسلام براساس اين ها، جهاني ماندگار و جاودانه خواهد ماند.

دين اسلام يعني چه
پرسش

دين اسلام يعني چه

پاسخ

"دين ، به معناي شريعت كيش و آيين لازم الاتّباع آمده است

"اسلام ، در لغت به معني اطاعت كردن و تسليم شدن است بنابراين دين اسلام عبارت است از تسليم شدن در برابر حق چه حق در اعتقاد و باور و چه حق در مقام عمل تسليم بنده در برابر احكام و دستوراتي كه از سوي خداوند صادر شده است لازمة اين تسليم آن است كه آن چه از احكام و دستورات برايش كاملاً بيان شده و روشن گشته بگيرد و در برابر متشابهات بدون آن كه تصرّفي از پيش خود در آن انجام دهد، توقف نمايد.(ر.ك قاموس قرآن سيد علي اكبر قرشي ج 2، ص 380; ج 3، ص 301، دارالكتب الاسلامية / تفسير الميزان علامه طباطبايي ، مترجم استاد عبدالكريم نيّري بروجردي ج 3، ص 228، نشر بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي )

از آيات قرآن كريم استفاده مي شود كه دين خدا يكي است و آن اسلام (تسليم حق شدن و فرمانبرداري از حق تعالي است مانند:

1. "إن الدين عند الله الاسل_َم (آل عمران 19.) دين در نزد خدا اسلام است "

2. خداوند، درباره حواريون حضرت عيسي غ مي فرمايد: "به حواريون وحي فرستادم كه به من و فرستادة من ايمان بياوريد. آنها گفتند: ايمان آورده ايم و گواه باش كه ما مسلمانيم "(مائده 111.)

3. حضرت نوح غ به قوم خود فرمود: "أمرت أن أكون من المسلمين (يونس 72.) من مأمورم كه از مسلمانان باشم "

البته شريعت پيامبران متفاوت است "لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجاً."(مائده 48.)

خداوند متعال به مقتضاي تكامل تدريجي بشر، در هر زمان شريعتهاي كامل تري را براي او قرار داده تا به

مرحله نهايي تكامل _ كه شريعت حضرت محمد9 است _ رسيده و معيار در پذيرش دين الهي در هر زمان قبول شريعت و اطاعت از پيامبر همان زمان است

"اسلام علاوه بر اين كه نام دين الهي در تمام زمانها است نام آخرين و برترين آيين و شريعت يعني شريعت حضرت خاتم الانبيأ9 نيز هست (اقتباس از قاموس قرآن سيدعلي اكبر قرشي ج 4، ص 16 و 17، دارالكتب الاسلاميه / الميزان علامه طباطبايي ج 5، ص 350 _ 352، نشر اسماعيليان )

در برخي از آيات ِ قرآن كريم مقصود از "واژه اسلام دين الهي است مانند آياتي كه ذكر شد و در برخي ديگر از آيات مقصود، شريعت پيامبر خاتم است مانند: آيه 17 سوره حجرات كه خطاب به پيامبر مي فرمايد: "آنها بر تو منّت مي نهند كه اسلام آورده اند. بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد; بلكه خداوند بر شما منّت مي نهد كه شما را به سوي ايمان هدايت كرده است .. ." و آيه 14 همين سوره

چرا در اسلام خشم و عداوت با دشمنان سفارش شده است ؟
پرسش

چرا در اسلام خشم و عداوت با دشمنان سفارش شده است ؟

پاسخ

اولاً، اين مسأله چندان سفارش نشده است.

ثانيا، فلسفه آن تقويت حس مخالفت و مقابله با جهت گيري هاي شيطاني و طاغوتي است. آري در دين هم عشق و علاقه است و هم خشم و نفرت. عشق به خدا و بندگان خوب او ونفرت و خشم و كينه عليه دشمنان خدا و دشمنان خلق خدا.

آيا مي توان بدون هيچ استنادي به تاريخ، اسلام را عقلا اثبات كرد? مثلا قرآن را به عنوان يك كتاب موجود بررسي كنيم و عقلا اثبات كنيم كه محال است كار انسان باشد. يا از يك معجزه يا كرامت موجود در اين زمان كه با چشم خودمان ببينيم استدلال كنيم? كلا اگر طرف مقابل
پرسش

آيا مي توان بدون هيچ استنادي به تاريخ، اسلام را عقلا اثبات كرد? مثلا قرآن را به عنوان يك كتاب موجود بررسي كنيم و عقلا اثبات كنيم كه محال است كار انسان باشد. يا از يك معجزه يا كرامت موجود در اين زمان كه با چشم خودمان ببينيم استدلال كنيم? كلا اگر طرف مقابل ما تنها شواهدي را كه خودش ببيند بپذيرد به چند طريق مي توانيم اسلام را اثبات عقلي كنيم كه مو لاي درزش نرود?

پاسخ

مسائل كلامي و عقيدتي دو دسته است: برخي تنها بايد از طريق دليل عقلي اثبات شوند (مانند اصل اثبات خدا و نبوت) و دسته ديگر، چون بعد از اثبات اصول دين است با دليل نقلي (شرعي) نيز قابل اثبات است. اين مسائل نيز بعضي تنها دليل نقلي و شرعي دارند (مثل اثباتخصوصيات و جزئيات روز حشر و معاد) و برخي نيز علاوه بر دليل نقلي، داراي دليل عقلي هستند (مانند اصل معاد).[

ابتدا بايد ديد مقصد از دليل عقلي چيست؟

الف) اگر منظور از براهين عقلي، دلايل فلسفي باشد بايد بگوييم كه آن گونه براهين اصلا در اين موارد كاربردندارند. زيرا دلايل عقلي و فلسفي كلي شناسند در حالي كه سوءال مورد نظر شما جزئي و مصداقي است. يعني نسبتبه يك موضوع مشخص و جزئي (قرآن) است.

ب) اگر مقصودتان از دلايل عقلي ادله و شواهد خردپذير و عقل باور است. يعني چيزي كه هر انسان عاقل و منصفي بااندك تأملي مي تواند آنها را بپذيرد در اين صورت بايد گفت: دلايل بسياري براي الهي بودن قرآن وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره خواهد شد:

1- شخصيت آورنده يكي از راه هاي

مهم براي تشخيص آسماني بودن يا نبودن يك كتاب بررسي شخصيت كسياست كه ادعا مي كند آن كتاب بروي نازل گرديده است. بديهي است صدق و راستگويي مدعي كليد فهم اين مسألهاست. يعني عقل سليم هرگز چنين ادعايي را از فرد بدكردار و كذاب نمي پذيرد. در مقابل اگر مدعي كسي باشد كه ده ها سال در ميان مردم زيسته و دقيقا خلق و خوي و رفتار وي در ديد و نظارت هزارها انسان بوده و بر آن وفاق دارندديگر خرد را راهي جز پذيرش دعوي وي نيست. مگر آن كه بخواهد بر همه باورداشت هاي مسلم خود پشتپازند.

2- محتوا و تعاليم معارف بلند قرآني - كه اوجگاهش فراتر از شاهباز عقول بشري است - تعاليم بلند انسان ساز وسعادتبخش بي نظيري كه فراروي بشريت قرار داده و نظام اخلاقي اجتماعي حقوقي و ... كامل آن - كه موجب تحير واعجاب بزرگ ترين دانشمندان جهان قرار گرفته - مباني خداشناختي هستي شناختي انسان شناختي فلسفه تاريخ و ...- كه خرد را در شگفتي مي افكند - همه و همه گوياي الهي بودن اين كتاب عظيم است. آن سان كه بسياري ازخردورزان و فرزانگان بشري از شرق و غرب و مسلمان و نامسلمان دهان بر ستايش آن گشوده و از ناداني اسلاف خوددر بي مهري به ساحت مقدس قرآن اعتذار جسته اند.

3- اعجاز و تحدي مهم ترين دليل بر الهي بودن قرآن مجيد خود اين كتاب است. زيرا اين كتاب معجزه اي جاويد و زندهاست. يعني در همه زمان ها جنبه اعجازين خود را حفظ نموده و با جهانيان تحدي مي كند و خود دليل متقن واستواري بر خدايي بودن خويش است (آفتاب آمد دليل آفتاب). راستي كدامين كتاب

است كه در ميان تمام بشريتبانگ زند كه: اگر جن و انس به ياري يكديگر بشتابند از آوردن كتابي مانند آن ناتوانند (اسرأ آيه 88) و اين نه سخني بهگزاف است. بلكه پانزده قرن است عملا ناتواني بزرگ ترين اديبان و انديشمندان را در برابر خود به نمايش گذاشتهاست. بلكه بالاتر آن قدر جنبه اعجازين آن بالاست كه مي گويد: اگر مي توانيد فقط يك سوره مثل آن بياوريد (بقره آيه23) واحدي را ياراي آن نيست. جالب تر آن كه اعجاز قرآن تنها در يك زمينه مانند بلاغت و فصاحت نيست. بلكه درابعاد گوناگوني است از جمله:

1- اعجاز ادبي

2- اعجاز علمي (در اين زمينه هزاران كتاب و مقاله توسط دانشمندان شرق و غرب به نگارش درآمده و از رازهايعلمي قرآن - كه تنها در قرون اخير برخي از آنها كشف شده - همه انگشت حيرت به دندان گزيده اند).

3- اعجاز در پيشگويي هاي تاريخي مانند پيروزي روم بر ايران.

4- اعجاز در ذكر مسائل تاريخي.

5- و ...

براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر . ك:

(1) وحي و نبوت شهيد مطهري

(2) تفسير الميزان ج 1 سيد محمد حسين طباطبايي

(3) عظمت قرآن سيد مرتضي توسليان

(4) درسهايي پيرامون شناخت قرآن جمعي از نويسندگان در راه حق

(5) درباره شناخت قرآن محمد علي گرامي

(6) پژوهشي پيرامون قرآن و پيامبر فخرالدين حجازي

(7) قرآن و آخرين پيامبر مكارم شيرازي

(8) مقايسه اي ميان تورات انجيل قرآن و علم موريس بوكاي ترجمه مهندس ذبيح الله دبير

(9) عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن جان ديورت پورت.

(10) قرآن و دانشمندان

(11) قرآن بر فراز اعصار{J

در مكاتبي كه به دست بشر و بخصوص در اين چند قرن اخير در دنيا بوجود آمده است يا علناً بيان مي كند كه هدف وسيله را توجيه مي كند و يا در عمل به اين صورت نشان ميدهند گرچه تئوريشان اين نباشد.
اشاره

من تا آنجايي كه اطلاع دارم در دين مبين اسلام هدف وسيله را توجيه نمي

پرسش

در مكاتبي كه به دست بشر و بخصوص در اين چند قرن اخير در دنيا بوجود آمده است يا علناً بيان مي كند كه هدف وسيله را توجيه مي كند و يا در عمل به اين صورت نشان ميدهند گرچه تئوريشان اين نباشد.

من تا آنجايي كه اطلاع دارم در دين مبين اسلام هدف وسيله را توجيه نمي كند. در بحثي كه با دوستان داشتيم اين موضوع مورد بررسي قرار گرفت و يكي از آنها بيان كردند كه هدف از نظر اسلام نيز وسيله را توجيه مي كند و براي ادعاي خويش اين موضوع را مطرح كردند كه پيامبر اسلام وقتي از عبور كاروان تجارتي قريش از نزديكي مدينه اطلاع پيدا كردند دستور تعقيب كاروان را صادر كردند كه در نتيجه آن نيز جنگ بدر روي داد و يا عمل امام حسين(ع) كه كاروان تجارتي معاويه از يمن به شام را ضبط كردند.

حال با توجه به اين مسئله كه اين دو موضوع شرايط خاص خودشان را دارند در مورد اول اينكه كالاهاي مهاجرين در مكه توسط قريش مصادره شده بود و در مورد دوم نيز اموال بيت المال بود اگر چنين شرايطي وجود نمي داشت و يك گروه كافر براي كار بازرگاني از منطقه اي عبور مي كردند (مثلاً اموال از آن خودشان بود) آيا پيامبر با اين دليل كه گروه ما گروه حق و مسلمان بوده و گروه ديگر كافر مي باشد دستور توقيف كاروان را مي دادند؟

پاسخ

در اين باره بايد دانست «انعطاف پذيري» يكي از اصول اجتماعي در مكتب هاي مترقي است. اما آن چه تمايز بين مكتب ها را مشخص مي كند

ميزان اين انعطاف پذيري و شخص تعيين كننده است.

در مكاتب بشري كه بنيان آن بر اومانيسم مي باشد ميزان انعطاف پذيري و تعيين گستره آن خواسته هاي خود انسان است. لذا هيچ گونه مرزبندي براي توجيه وسيله نمي توان فرض كرد زيرا انسانها خواسته هاي متفاوت دارند و هر كدام و در هر اجتماعي به تشخيص خود عمل خواهند كرد. در نتيجه رفتارهائي مانند كشتارهاي موسوليني باهمين ايده «هدف وسيله را توجيه مي كند» جامعه بشري را به خطر مي اندازد، و سرانجام اين ايده «نسبيت اخلاق» است كه تمام بنيانهاي اخلاقي ثابت را سست مي كند. اما در اسلام ميزان انعطاف پذيري و تعيين گستره آن بر اساس دستورات الهي و سنت و سيره پيامبران و امامان و افراد عالم و عادل است. در نتيجه هم اهرم هاي كنترل كننده بيروني وجود دارد و هم اهرم هاي كنترل كننده دروني وجود دارد تا اينكه رفتار به ظلم كشيده نشود. به همين جهت درباره حتي شرايط سخت جنگ قوانين و مقرراتي حتي براي حفظ درختان داريم، و قدم گذاشتن در فراتر از مرزبندي ها بايد با اجازه امام معصوم يا عالم عادل باشد تا به مرز ظلم نرسد. چنان كه در سوال به دو نمونه اشاره شده است. براي توضيح بيشتر در اين باره به چند نمونه از رفتارهاي ديگران اشاره مي شود.

از جمله اين كه «براي جلوگيري از گناه بزرگ، ارتكاب گناه كوچك منعي ندارد!» يا «بعد از مدت ها سختي و تلاش و كوشش در راه تحصيل، چه اشكال دارد كه براي موفقيت در امتحان مرتكب خلاف شد و تقلب نمود!» يا «وقتي زن

و بچه انسان گرسنه اند و منتظر يك لقمه نان، ارتكاب خلاف چه اشكالي دارد!» يا «مرام مذهبي وقتي شرافت دارد، چه فرق مي كند كيفيت برگزاري آنها چگونه باشد!» يا «اصل دل انسان است كه بايد پاك باشد، ديگر نماز و روزه و... هيچ نقشي ندارد!» و هزاران نمونه و مصداق ديگر كه هر روز بارها و بارها از ناحيه شيطان و نفس بر ما عرضه مي گردد اما بيانات روشنگر قرآن و روايات و سنت حضرات معصومين(ع) و حكم صريح عقل و فطرت، به صراحت اين مغالطه را آشكار مي سازدكه هيچ گاه نبايد براي رسيدن به هدفي درست، از وسيله نادرست بهره برد. بارها حضرات ائمه(ع) با عمل و گفتار خويش اين اصل نفساني و شيطاني را انكار كرده، راستي و درستي را اثبات كرده اند. اين كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) مدت ها خانه نشين بودند، براي در هم شكستن همين اصل ناروا بود؛ زيرا به كرات، خلافت به ايشان عرضه شد فقط به شرط تبعيت از سنت خلفاي پيشين، اما ايشان زير بار نمي رفتند و بسياري افراد در برابر اين صلابت حضرت، همين اصل را مطرح مي كردند كه «چه اشكال دارد شما اين شرط را بپذيريد، اما به ظاهر؛ در عوض حكومت عدل، جبران كننده اين تبعيت صوري مي گردد!» يا در ماجراي مخالفت طلحه و زبير، بعضي به حضرت مي گفتند كه «چه اشكال دارد كه براي سكوت و رضايت افراد سرشناس، به آن ها باج بدهيد؛ تا در سايه سكوت آن ها، بناي حكومت استحكام يابد!» رنج ها و شكنجه هاي ائمه دين(ع) براي اثبات اصل عدالت صداقت، راستي بود؛ زيرا اگر آن بزرگواران لحظه اي به سردمداران غاصب روي خوش نشان مي دادند، بهترين

وضعيت براي آن ها مهيا مي گشت.

دليل اينكه در اسلام هدف وسيله را توجيه نمي كند كاملا روشن است. زيرا روح شريعت و سيماي كلي آن خصوصيات ويژه اي دارد كه در صورت توجيه پذير بودن آن در رسيدن به هدف با هر وسيله، اصل و اساس اهداف زير سوال خواهد رفت.

از نظر اسلام چه نوع بدعتي حرام شناخته شده است؟
پرسش

از نظر اسلام چه نوع بدعتي حرام شناخته شده است؟

پاسخ

نو آوري كه در دين اصل و ريشه نداشته باشد

كارهايي كه به عنوان دين صورت مي گيرد، بر سه نوع است:

الف – كاري كه اسلام همة خصوصيات آن را از اصل و فرع، از ماده و صورت از واقعيت و شكل بيان كرده و در بست در انحصار خود قرار داده است، مانند نماز و روزه و اعمال حج كه آنچه كه مربوط به واقعيت اين عبادات است، با تمام خصوصيات بيان شده است. انجام چنين عباداتي به عنوان دين، اطاعت خدا محسوب مي شود و بس.

ب – كارهايي كه اسلام، اصل وحقيقت و مادّه "آن را بيان كرده ولي شكل و صورت و لباس آن را به مقتضيات زمان واگذار نموده است و اينكه مسلمانان در هر عصري به مقتضاي زمان و امكانات خود و با در نظر گرفتن ديگر اصول اسلام به فرمان الهي جامعة عمل بپوشانند.

در اينجا تحقق بخشيدن به فرمان خدا به هر صورت و به هر كيفيت كه با ديگر اصول مخالف نباشد، حرام و بدعت نخواهد بود، زيرا فرض اينست كه اساس آن در كتاب و سنت بيان شده و شكل و كيفيت آن، در اختيار امت گذارده شده است. نمونه هاي اين قسمت در فقه اسلام كم نيستند. اينك برخي را ياد آور مي شويم:

1 – اسلام به آموزش فرزندان، فرمان داده و با ديو جهل و بي سوادي مبارزه مي كند، آيات و روايات در اين زمينه به اندازه اي است كه حتي با نقل نمونه هاي آنها سخن به درازا مي كشد، ولي چگونگي اين آموزش در اسلام معين نشده بلكه آن را

به مقتضيات زمان موكول كرده است. روزگاري بشر از طريق نوشتن بر لوحه هاي سنگي، و پوست حيوانات و پوستة درخت خرما، آموزش مي ديد، ولي با گذشت روزگار، چگونگي آموزش، دچار دگرگوني شده و از نگارش با قلم ني گرفته تا به امروز كه از ديسكتهاي كامپيوتري استفاده ميكنند همه و همه به آرمان اسلامي تحقق مي بخشند. هرگز بر هيچ فقيهي شايسته نيست كه بر اين وسائل آموزشي ايراد بگيرد و آنها را بدعت بشمارد و بگويد در زمان پيامبر اين شكلها و آموزشها نبود، زيرا يك چنين ايراد كننده فقيه واقعي نيست. اگر فقيه بود؛ چنين خرده اي نمي گرفت، و اصولا آيين خاتم اگر بخواهد، خاتميت آن محفوظ بماند بايد دست بشر را در شكل دادن به احكام كلي اسلام باز بگذارد، مشروط بر آنكه با ديگر اصول آن مخالفت نكند، و در غير اين صورت، اسلام قابل پياده شدن نخواهد بود.

2 – دفاع از اسلام و نواميس مسلمين يك فرضية الهي است مسلمانان بايد پيوسته بر توان رزمي خود بيفزايند تا قدرتمندان جهان از آنان حساب ببرند و قرآن اين حقيقت را در ضمن آية كوتاهي بيان كرده و مي فرمايد:

«وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مُنْ قُوَةٍ…» انفال/60

[در برابر كافران، تا ميتوانيد نيرو آماده كنيد…]

جاي گفتگو نيست كه شكل اجراي اين اصل، در هر زمان فرق مي كند و هرگز اسلام، كيفيت آن را مشخص نفرموده و اگر مشخص مي نمود، نمي توانست آيين خاتم باشد، زيرا شكل اجراي يك حكم نمي تواند در برابر تحولات عميق جامعة بشري مقاومت نمايد. از اين جهت، رهبر مسلمانان بايد در هر عصري ارتش اسلام را با پيشرفته ترين سلاحها مجهز كند، تا آنجا كه

برتري آنان محفوظ بماند بنا بر اين خدمت زير پرچم آنگاه كه شرائط زمان، عمومي بودن آن را ايجاب كند نوعي تحقق بخشيدن به اين اصل قرآني است، هر چند اين مطلب به صورت جزئي در لسان رسول خدا نيامده است، تا چه رسد آموزش دادن جوانان مسلمان با تجهيزات نظامي امروز از قبيل پرواز در اعماق آسمانها و سير در زير دريا و پرتاب موشكهاي بالستيك و… .

3 – قرآن حفظ اموال يتيمان را توصيه فرموده و حيف و ميل آن را تحريم كرده است، ولي اين اصل كلي در هر زمان براي خود شكل و خصوصيتي دارد، و تجارت با مال يتيم و يا سپردن آن به بانك و يا سرمايه گذاري در كارهاي سود آور و غير اينها، اشكال مختلف آن است كه وليّ يتيم بايد غبطة او را در نظر بگيرد، آنگاه دست به كار شود.

بنابراين، هر چيزي كه اصلي در اسلام دارد، ولي براي آن شكل خاصي معين نشده، تحقق بخشيدن به آن اصل، مطابق مقتضيات زمان بدعت نيست. ما قبل از آن كه از اين بيان، نتيجه بگيريم به بيان قسم سوم مي پردازيم آنگاه از مجموع نتيجه مي گيريم.

ج – كارهايي كه به عنوان امر ديني انجام گيرد، و به هيچ نحوي در دين، اصل و سابقه نداشته باشد مثلاً پيامبر گرامي فرائض يوميه را هفده ركعت تعيين كرده است. اگر كسي تعداد ركعات را افزايش دهد، اين بدعت است، قرآن، ازدواج با محارم را تحريم كرده است. اگر كسي برخي از آنها را حلال اعلام كند، اين كار بدعت بشمار مي رود، سنت پيامبر اجزاء اذان و اقامه را مشخص كرده اگر شخصي

بر اجزاء آن بيافزايد اين هم بدعت است. خلاصه در قلمرو امور ديني و به عنوان دين، در كيفيت واجب تصرف كند و يا واجبي را حرام و يا حرامي را حلال معرفي كند به گونه اي كه نتوان براي آن دستوري و اصلي در اسلام جست.

شكي نيست هر كار ديني كه ماده و صورت آن در آيين اسلام وارد نشده است، بدعت بوده و انجام دهندة آن، بدعت گذار به شمار مي رود. مثلاً شيعه معتقد است كه يكي از فصول اذان، جملة « حيّ علي خير العمل» است «الصّلاة خير من النوم» جزء فصول اذان نيست. هر گاه كسي اذاني را به غير از اين صورت بگويد طبعاً بدعت خواهد بود، و روشن ترين مصداق «شرُّ الْأُمورِ مُحْدَثاتُها» است.

با توجه به اين تقسيم اكنون وقت آن رسيده است كه به نتيجه گيري بپردازيم. دربارة قسم نخست و قسم سوم سخني نيست. اولي، مصداق روشن اطاعت و سومي مصداق واضح بدعت است. آنچه مهم است، سخن دربارة قسم دوّم است كه بايد به نوعي تشريح شود. چيزي كه در اسلام، اصل و ريشه اي دارد. نمي توان صورت آن را بدعت خواند و با توجه به مثالهايي كه يادآور شديم؛ مسأله كاملاً روشن است. اين تنها مانيستيم كه آن را بدعت نمي خوانيم. بلكه اين سخني است كه جملگي بر آنند.

ابن حجر عسقلاني در شرح حديث «وشرّ الامور محدثاتها» مي گويد:

«والمراد بها ما أحدث و ليس له أصل في الشرع و يسمي في عرف الشرع بدعة و ما كان له أصل يدل عليه الشرع فليس ببدعة» (ابن حجر: فتح الباري في شرح صحيح البخاري13/253)

[مقصود، آن نو پردازي است كه در شرع، اصلي و

حكمي نداشته باشد و در اصطلاح شرع به آن بدعت مي گويند. و اگر چيزي در اسلام حكم و ريشه اي داشته باشد؛ بدعت نيست.]

ما اگر بخواهيم گفتار ابن حجر را در قالب علمي بريزيم و با توضيح فزونتري بيان كنيم، بايد بگوييم مقصود اينست، كارهايي كه انسان به عنوان شرع انجام مي دهد، اگر شارع مقدس اصل و فرع ماده و صورت و حقيقت و شكل آن را بيان كرده و به كسي اجازه نداده باشد كه در آن از هيچ نظر، تصرف كند، تصرف در آن امر، به هر غوي، بدعت است، و لذا اذان دوم پس از اذان اول، و اقامة دوم پس از اقامه اول ، بدعت است، و كسي حق ندارد بگويد چون اصل اذان و اقامه در شرع وارد شده، پس دومي وسومي نيز بي مانع است.

ولي اگر شارع، اساس حكمي را بيان كرده، ولي شكل و لباس آن را محدود نكرده باشد، طبعا هر نوع دگرگوني در شكل و صورت و كيفيت اجزاء، امر مطلوبي بوده و بدعت نخواهد بود.

به چه دليل دين اسلام يك دين برتر است ؟ ومعناي برحق بودن اسلام چيست؟
پرسش

به چه دليل دين اسلام يك دين برتر است ؟ ومعناي برحق بودن اسلام چيست؟

پاسخ

اما جواب سؤال اول

دين حق در نزد خداوند يك دين است و همه اديان الهي يك حقيقت بيش نيستند لا نفرق بين احد من رسله از همين رو از ديدگاه قرآن اعتقاد به همه انبيا و كتب آسماني ضروري است چون همه آنها مردم را به يك راه فرا خوانده اند. اكنون بايد نگريست كه كدام دين جامع است. ملاك هاي برتري اسلام را به صورت مختصر شماره مي كنيم:

1- اسلام همه اديان الهي را مي پذيرد و اساس آنها را يكي مي داند بر اين مبنا اسلام آخرين سلسله حلقه اديان آسماني است و در نقطه مقابل اديان ديگر كه اديان پيش از خود را قبول ندارند اسلام همه اديان الهي را مي پذيرد.

2- كتاب آسماني دين اسلام تحريف نشده و به همان صورت اصلي به دست ما رسيده است ولي كتب اديان ديگر جملگي اسير دگرگوني ها شده و حتي خود عالمان ديني آنها معتقد به مصون بودن كتب خويش از تحريف نيستند.

3- احكام و مقررات باقي مانده در اديان ديگر نيز همانند كتابشان دستخوش دگرگوني هاي زيادي شده و منابع آن تقريبا از بين رفته است ولي منابع فقه اسلام به صورت مستند و مكتوب باقي است.

4- ما از اديان الهي ديگر اكنون معجزه اي در دست نداريم تا به وسيله آن حقانيت آن دين را دريابيم ولي معجزه اسلام باقي است و قرآن هم اكنون نيز در عرصه هاي مختلف اعجاز خويش را به منصه ظهور مي رساند.

آنچه گفته شد تنها فهرستي از مطالب بود. براي دريافت قلبي اين مطالب بايستي به مطالعه و تحقيق بيشتر بپردازيد تا حقيقت

كاملاً آشكار گردد.

واما جواب سؤال دوم

تمام پيامبراني كه خداوند متعال براي هدايت و ارشاد انسانها فرستاده اديان و شرايع آنان صحيح و اعتقاد به آنها لازم است ولي شريعت هر پيغمبري در زمان همان پيامبر و تا هنگامي كه شريعت بعدي نيامده لازم الاجراء بوده است.

مثلاً حضرت موسي«عليه السلام» كه به رسالت مبعوث گرديد براي مردم آن زمان لازم بود كه به شريعت حضرت موسي گريش پيدا كنند ولي اين تا موقعي بود كه حضرت عيسي آمد پس از بعثت حضرت عيسي بر مردم لازم بود كه به حضرت عيسي بگروند و اگر كسي مي گفت من به دين موسي باقي مي باشم معناي آن انكار پيامبري حضرت عيسي و معتقد نبودن به شريعت ولي براي مردم آن زمان بود.

همچنين پس از اينكه خداوند پيامبر اسلام را برانگيخت لازم شد كه تمام مردم به پيامبري ولي و كتاب آسماني كه او براي هدايت مردم آورده يعني قرآن اعتقاد پيدا كنند در اين صورت اگر كسي باز به شريعت موسي يا عيسي باقي باشد معتقد به دين صحيح و آيين واقعي نبوده است.

با توجه به گستردگي شرك در جهان با چه معيارها، اصول و زباني مي توان در برخورد با يك مشرك او را به دين مبين اسلام دعوت كرد؟
پرسش

با توجه به گستردگي شرك در جهان با چه معيارها، اصول و زباني مي توان در برخورد با يك مشرك او را به دين مبين اسلام دعوت كرد؟

پاسخ

توجه به چند نكته مفيد است:

1- به هيچ وجه تحت فشار قرار نگيرد تا شوقش به شناخت اسلام از بين نرود.

2- در ابتدا به عقايدش حمله نشود.

3- سطح توانايي و استعداد او در درك معارف ديني، مورد توجه بوده و براساس آن كتاب هايي معرفي شود.

4- به ميل و ذوق او در مباحث توجه شود و متناسب با آن كتاب هايي پيشنهاد شود. مثلاً ميل او به مباحث عقلي است. از كتاب هاي استدلالي مثل كتاب هاي شهيد مطهري و استاد مصباح استفاده شود و اگر به مباحث معنوي عرفاني و اخلاقي علاقه دارد كتاب هاي متناسب با آن معرفي گردد.

5- آشنايي با معارف اصيل اسلامي از طريق قرآن و روايات اهل بيت يكي از بهترين راه هاي دعوت به اسلام مي باشد. لذا با توجه به آگاهي شخص، او را با معارف قرآن و روايات به خصوص نهج البلاغه و مضامين عالي دعاها آشنايش كنيد.

با توجه به تذكرات بالا كتاب هاي زير معرفي مي گردد:

1- علامه سيد محمد حسين طباطبايي، آموزش عقايد و دستورهاي ديني، انتشارات بنياد جانبازان تهران (اين كتاب با بياني ساده معارف اسلامي را توضيح داده است).

2- شهيد مطهري، مجموعه مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، انتشارات صدرا تهران (اين كتاب مباحث را در سطح وسيع تر از كتاب قبل طرح نموده است).

3- مصباح يزدي، آموزش عقايد، سازمان تبليغات اسلامي

كتاب هاي ديگر شهيد مطهري و استاد مصباح به خصوص معارف قرآن استاد مصباح يزدي در سطح عالي تر بسيار مناسب است.

دين اسلام چيست؟ واسلام به چه معنا مي باشد؟ و مسلمان به چه كسي مي گويند؟
پرسش

دين اسلام چيست؟ واسلام به چه معنا مي باشد؟ و مسلمان به چه كسي مي گويند؟

پاسخ

جواب سوال اول

دين اسلام مجموعه تعاليم و قوانيني است كه از طرف قرآن به وسيله پيامبرگرامي اسلام و سيره آن حضرت و امامان معصوم«عليهم السلام» به انسانها عرضه شده است.

جواب سوال دوم

اسلام به معناي تسليم بودن در مقابل احكام و دستورات پروردگار جهان، است. و مسلمان كامل كسي است كه به خدا و روز قيامت و پيامبري محمد«صلي الله عليه وآله» ايمان داشته باشد در اعمال و گفتار و به طور كلي در زندگي خود تسليم اوامر و دستورات خداوند بزرگ باشد.

جواب سوال سوم

مسلمان كسي است كه به يگانگي خداوند متعال و به رسالت پيامبر اسلام شهادت دهد. اين فرد، كسي است كه از كفر خارج شده و در اسلام داخل شده است.

امّا واقعيّت اين مسلماني در علم به معارف حقّه اسلام و عمل به آن است. نشانه اسلام، امانتداري، اهميّت به نماز و زكات و... است. چنانكه رسول گرامي اسلام«صلي الله عليه وآله» فرمود: «الاسلام عريان لباسه التقوي و زنيته الحياء و ثمرته العلم؛ اسلام عريان است لباسِ آن پرهيزگاري(ترك گناهان و انجام واجبات) و زينت آن داشتن حياست و ميوه آن علم است؛ همان علمي كه از آن تعبير به قرب الهي و كمالات انساني مي كنند»(9).

و حيا خود ريشه فضايل در انسان است. اشخاصي كه ظاهري مسلمان، ولي باطني آكنده از صفات ناپسند دارند شكّي نيست كه منافقند.

9) ميزان الحكمه، ج 3، ح 8804.

مساوات در اسلام چگونه است؟
پرسش

مساوات در اسلام چگونه است؟

پاسخ

در اسلام، ارزش هاي موهومي كه معيّار براي فضيلت و برتري انسانها شمرده شده، نفي شده است و تنها ارزش بر مبناي تقوي و علم و مجاهد است. بنابراين مليّت و رنگ و نژاد و ثروت و امثال اينها، معيار فضيلت نيست و هيچ ملّتي از اين جهات بر ملّت ديگر فضيلت و برتري ندارد و بنابر فرمايش حضرت رسول اكرم«صلي الله عليه وآله» «لافضل لعربي علي عجمي و لعجمي علي عربي و لا لابيض علي اسود و لا لاسود علي ابيض الآ بالتقوي؛ هيچ عربي بر عجم و هيچ عجمي بر عرب و هيچ سفيدي بر سياه و هيچ سياهي بر سفيد برتري ندارد جز به تقوي»(6).

از نظر حقوق نيز افراد از حقوق مساوي برخوردار هستند و قوانين اسلامي براساس قسط و عدل استوار شده است، يادآوري يك نكته لازم است و آن اينكه تساوي به گونه اي كه برخي از گروه ها تحت عنوان جامعه اي طبقه مطرح مي كنند و مي گويند بايد تساوي مطلق و از تمام جهات در جامعه حكومت كند، صحيح نيست. زيرا تساوي به اين معني، موجب ظلم بر بسياري از افراد مي شود. برخي افراد هستند كه تلاش و كار بيشتري انجام مي دهند؛ اگر حقوق اينان به اندازه افرادي باشد كه كار كمتر انجام مي دهند، اين ظلم است.

بنابراين وقتي گفته مي شود انسان ها از حقوق مساوي برخوردار هستند، اندازه استحقاقها و كارها نيز ملحوظ است و در اين گونه موارد تعبير صحيح تر اين است كه به جاي «تساوي» از «قسط» و «عدل» استفاده شود.

فايده مسلمان شدن چيست؟ و آيا تمايل به اسلام فطري است؟
پرسش

فايده مسلمان شدن چيست؟ و آيا تمايل به اسلام فطري است؟

پاسخ

جواب سوال اول

خداوند متعال افراد انسان را براي اين جهت آفريد كه ايشان را به سعادت و خوشبختي برساند. بديهي است كه خدا از تمام جهات بي نياز است و به هيچ وجه، نيازي به آفريده هاي خويش ندارد و چون بشر به تنهايي راه سعادت خويش را نمي داند و تنها با كمك نيروي خرد و وجدان نمي تواند به سعادت مطلوب برسد، خداوند متعال، پيامبراني در طول تاريخ بشريّت به تدريج براي رهبري انسان ها فرستاده است تا در پرتو پيروي از تعاليم حياتبخش و دستورات آنان، سرانجام به سعادت واقعي خويش كه هدف از آفرينش آنان بوده است، نايل آيند.

بنابراين، فايده پيروي از تعاليم آسماني دين اسلام، اين است كه بشر در اين جهان از يك زندگي سالم و ارزشمند برخوردار بوده و وظيفه خويش را نسبت به آفريدگار و جامعه اي كه در آن زندگي مي كند انجام دهد و در جهان ديگر نيز از نعمت هاي ابدي و جاوداني برخوردار گردد.

جواب سوال دوم

اگر انسانها به فطرت خود واگذاشته شوند و مانعى بر سر راه تمايل و درك فطرى آنان پديد نيايد، به اسلام گرايش پيدا مى كنند و مجذوب معارف والاى آن مى گردند. آرى شرط گرايش، آگاهى از تعاليم اسلام است. به هر ميزان كه آگاهى تقويت شود تمايل مذكور قوت پيدا مى كند، ليكن استعمار و ايادى آن فرهنگ اسلامى را از جامعه هاى اسلامى زدودند. پس از پيروزى انقلاب اسلامى حركت فرهنگى به طور چشمگيرى آغاز شد و جوانان به اسلام گرايش بيشترى پيدا كردند و در چند سال اخير ايثار و فداكارى و

از خود گذشتگى هاى بسيارى از خود نشان دادند و در برابر تمامى دشمنى ها و دسيسه هاى وى به مقابله برخاستند.

شبهات عليه اسلام
گسترش و حكومت اسلامي
ورود دين اسلام و پذيرش آن توفيق اجباري بوده، حال كه چهارده قرن گذشته است، آيا هنوز اين توفيق اجباري وجود ندارد؟
پرسش

ورود دين اسلام و پذيرش آن توفيق اجباري بوده، حال كه چهارده قرن گذشته است، آيا هنوز اين توفيق اجباري وجود ندارد؟

پاسخ

سؤال اول شما، فاقد شفافيت است. لطفاً در نامه بعدي آن را روشن بيان نماييد، تا پاسخ را دريافت كنيد. پذيرش ايمان اجباري نيست و عقيده با اجبار نمي سازد (لا اكراه في الدين). عقيده و ايمان يك امر قلبي است و نمي تواند در بحث جبر و اكراه درآيد. شايد بتوان با اجبار، افرادي را به يك سري اعمال ظاهري مانند نماز و روزه وادار كرد، اما هيچ گاه نمي توان ايمان و اعتقاد ديني را در دل ها ايجاد كرد، بلكه چه بسا اجبار باعث دوري انسان از ايمان و اعتقاد شود، در حالي كه آنچه در تاريخ بعد از اسلام مي بينيم، نشان از شور و شوق ايرانيان نسبت به اسلام است. آثار و كتاب هاي بر جاي مانده از دانشمندان اسلامي تنها يك نمونه از آن همه شور و عشق است. براي آگاهي بيشتر به كتاب خدمات متقابل ايران و اسلام اثر استاد شهيد مطهري مراجعه فرماييد. در مناطقي كه درگذشته مسلمانان قدم نهاده و به پيروزي نظامي نايل شده اند، مردم را در پذيرش دين اسلام آزاد مي گذاشتند و آنان را به پذيرش دين وادار نمي كردند. مردم آن گاه كه حقانيت دين اسلام را درك مي كردند، مسلمان مي شدند در صورت عدم پذيرش، ماليات به دولت اسلامي پرداخت مي كردند. همان گونه كه مسلمانان ماليات اسلامي را به عنوان خمس و زكات پرداخت مي كردند. بدين جهت در مواردي كه سپاه اسلام با شكست رو به رو مي شد و حاكميت در دست ديگران قرار مي گرفت، مردم آن سرزمين

از اسلام فاصله نمي گرفتند. وجود جمعيت فراوان مسلمان در نقاطي كه با مركز حكومت اسلامي فاصله دارند، مي تواند گواهي بر اجباري نبودن پذيرش اسلام باشد.

مسلمانى بزور شمشير و طمع در غنائم پيش رفت و مسلمانان صدر اسلام ايمان نداشتندو پيغمبر را به پيغمبرى نمى شناختند .
پرسش

مسلمانى بزور شمشير و طمع در غنائم پيش رفت و مسلمانان صدر اسلام ايمان نداشتندو پيغمبر را به پيغمبرى نمى شناختند .

پاسخ

صاحب ميزان الحق خود اين ايراد كرده اما خود او در كتاب مزبور گويد : سبب عمده فتح مندى ل_ش_كر اسلاميه همان اعتقاد بود و اعتماد بر آن آيات كه در ضمن آنها حكم بجهاد آمد و بكشتگان مرتبه شهادت با همه نعماى بهشت در قرآن وعده داده شده است . پس خود او جواب خود را داده و اقرار بغلط بودن دعوى اول خود كرده است . و ن_ي_ز گ_وئي_م اين جنگ و غنيمت گيرى براى معاندين بود نه براى ايجاد ايمان وعقيده قلبى , نظير آنكه معلم چند تن از كودكان شرور را تنبيه مى كند تا مانع ازدرس خواندن ديگران نشوند و در درس اس_ت_اد حاضر گشته علم بياموزند ; آنچه آنان رادانا مى كند درس استاد است همچنين آنچه مردم را مسلمان كرد تدبر در آيات قرآن بود , و جنگ و غنيمت شريران را بجاى خود نشانيد تا مردم بقرآن گوش فرا دهند , وهمچنين آن يهود و نصارى كه مسلمان شدند براى اين بود كه دين اس_لام را ح_ق دي_دن_د وه_ي_چ_ك_س م_ج_بورشان نكرده بود , در سال اندك خراج بعنوان جزيه مى پرداختند و در دين خود آزاد بودند مخصوصا يهود كه در كشور اسلام آزادتر بودند از آنكه امروز درم_م_ال_ك م_ت_م_دن دن_ي_ا م_ان_ن_د ان_گ_ليس و فرانسه و سويس هستند چون در اين ممالك مجبورندقوانين دولت را اطاعت كنند خواه موافق تورات باشد يا مخالف اما در كشور اسلام مختار بودند در اطاعت قوانين اسلام و اكثر

قوانين خودشان را كه در تورات و تلمودبود اجرا مى كردند و م_ج_ب_ور ن_ب_ودن_د در دع_اوى ن_زد قاضى مسلمان كه از جانب خليفه معين مى شد بروند , بلكه م_ى ت_وانستند نزد دانشمندان خود دعاوى خود را موافق حكم تورات فيصل دهند ;و شنيده ايم كه وق_ت_ى ي_ه_ودى ب_ر ام_ي_رال_مومنين عليه السلام دعوى كرد و بشريح شكايت برد و اميرالمومنين ع_ليه السلام بدعوى او حاضر شد با آنكه آن روز بزرگترين پادشاهان روى زمين بود و مملكتش از ه_م_ه آنها كه پيش از او بودند مانند كوروش وداريوش بزرگتر بود , در هيچ تاريخ و زمان چنين عدل و آزادى كسى بياد ندارد اگرهست بگويند تا ما بدانيم . ج_نگ براى اين بود كه مسلمانان عزيز باشند و زيردست ديگران آزار نبينند اما پس از اينكه دولت بدست آنها آمد ديگران را اكراه نكردند و خدا فرمود : لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى . و آن ي_ه_ود و ن_صارى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم با آنها جنگ كرد براى آن بود كه يارى ك_ف_ار م_ى ك_ردند و با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم عهدمى بستند و باز مى شكستند و بكفار م_ى پ_ي_وس_تند و مشركان را بجنگ آن حضرت وامى داشتندو ساير كفار هم خود آغاز جنگ كرده بودند چنانكه فرمود : و هم بدوكم اول مره . در م_ي_زان ال_ح_ق گ_وي_د روزى ي_ك م_س_ل_مان با يك يهودى دعوائى داشت خدمت حضرت رس_ول ص_ل_ى اللّه ع_ليه و آله و سلم رفتند و او حكم به يهودى داد مسلمان راضى نشد و نزدعمر ش_ك_اي_ت ك_رد

, ع_مر گفت اندكى صبر كن آنگاه رفت و شمشير را آورده سر مسلمان راببريد و گ_ف_ت اي_ن است جزاى آنكه اطاعت خدا و رسول نمى كند اين حديث را از مطاعن آن حضرت ش_م_رده اس_ت ب_ا آنكه نقض غرض او است و ثابت مى كندپيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم جانبدارى از مسلمان نكرد و حكم به يهودى داد و عمر براى اين مسلمانى را كشت . و در كتب ادبا آمده است كه چون ابراهيم بن هلال صابى از دنيا رفت سيد رضى جامع نهج البلاغه در مرثيه او قصيده اى گفت كه مطلعش اين است :اعلمت من حملوا على الاعواد ارايت كيف خبا ضياء النادو صابيان گروهى از كفار بودند . ي_ك_ى از ي_ه_ودي_ان ف_ران_سه كتابى در تاريخ بنى اسرائيل نوشته است و در آنجا گويد : در تمام ك_ش_وره_ائى ك_ه عرب حكومت مى كردند با يهوديان بمهربانى رفتار مى شد ,ايشان مى توانستند ب_ت_ج_ارت و ص_نعت خود پردازند و كسى آنها را شكنجه نمى داد , و درميان آنها اطباى مشهور و ن_وي_س_ندگان بود كه كتب حكماى يونان را بعربى ترجمه كردند 000 از قرن هفتم يعنى قرن اول اسلام مركز اصلى يهود شهر بابل بود ( يعنى ذى الكفل ) و رئيس يهود را گاوون مى ناميدند 0000 و ي_ك_ى از مشاهير آنها سعدياه است كه در قرن دهم ميلادى مى زيست و حكمت و بلاغت باهم ج_م_ع داش_ت وت_ورات را ب_ع_رب_ى ت_رج_م_ه كرد و نحو براى زبان عربى ترتيب داد و چند كتاب فلسفه بزبان عربى و عبرى نوشت . و پس از آن گويد از

اين زمان ترقى ادبيات يهود شروع گرديد . و ش_رح ح_ال ب_س_ي_ارى از ح_ك_ما و اطبا و آنها كه در دربار خلفا باحترام زيستند و مناصب عاليه ي_اف_ت_ن_دذك_ر ك_رده اس_ت م_ان_ند حسداى طبيب عبدالرحمن سيم و سموال بن يهوداى مغربى فيلسوف و موسى بن ميمون و اسحاق فاسى و يهوداى هيوج و گروه بسيارديگر . ي_ه_ودى ه_ا ه_م ب_ب_رك_ت معاشرت با مسلمانان و تربيت آنها زبان و دين خود را به صورت علمى درآوردند . و در همان كتاب حال يهوديان را در ممالك نصارى و آزار و شكنجه هاى آنها را آورده است . گويد : در آلمان چنان كار بر يهود سخت بود كه بسيارى اوقات خودشان خودشانرامى كشتند تا از شكنجه نصارى آسوده شوند و گاهى هم برادر و دوست و زن و فرزند خودرا مى كشتند . ي_ك_ن_فر كشيش در شهر روم در قصر خود را بروى يهوديان بگشود و آنها را در پناه خودگرفت تا ص_ل_ي_ب_يان آنها را بقتل نرسانند ; اما چون در پناه او رفتند گفت بايد همه مسيحى شويد و غسل ت_ع_م_ي_د يابيد وگرنه در قصر را مى گشايم تا صلبيان بدرون آيند وهمه شما را نابود كنند آنها م_هلت خواستند تا در اين باب انديشه كنند ; كشيش آنها را مهلت داد چون مدت بسر آمد كشيش در م_ن_ازل آن_ه_ا را گ_ش_ود ديد همه يكديگررا كشته اند در جنگ صليبى وقتى مسيحيان شهر اورشليم را گرفتند بجان مسلمانان افتادند وهيچكس از پنجه قهر آنها سالم نرست نه پيرمرد و نه ك_ودك و ن_ه زن , ي_ه_ودي_ان رادر م_عابد آنها حبس كرده آتش زدند ؟ و از

جمله آزادى هائى كه ك_شيشان نصارى مى گويند در ممالك مسيحى بود و در اسلام نيست اينكه غالبا آنها را از خواندن كتابهاى خود منع مى كردند مثلا پادشاه فرانسه سنت لوئى بامر پاپ يكروز 24 عرابه كتاب تلمود را آورد و س_وزان_يد و تلمودكتاب حديث يهود است نه براى آنكه ميان نصارى منتشر مى كردند ب_ل_ك_ه ب_راى آن_ك_ه خ_ودش_ان هم نخوانند مورخ مزبور گويد : آن نشاط كه يهود در مملكت م_سلمانان از عهد سعدياه گاوون تاموسى بن ميمون در علوم دين داشتند از ميان رفت و جهل و خمود بر آنها مسلطگشت . ام_ا ن_ف_ى و ت_بعيد و غارت كردن اموال و فرزند و زن آنها در ممالك مسيحى باندازه اى كه در اين مختصر گنجد . يكى از شكنجه هاى نصارى آن بود كه يهوديان را نزد كشيشان در حضور جماعت حاضرمى كردند و مى گفتند بايد مسيحى شوى اگر نمى پذيرفت دستهاى او را از پشت بريسمان استوار مى بستند و سر ديگر ريسمان را از قرقره اى كه بر سقف بلندى كوبيده بودمى گذرانيدند و بدست مى گرفتند آن_گ_اه ج_س_م س_نگينى بپاى يهودى مى بستند و آن سرريسمان را چند تن مى كشيدند تا يهودى نزديك سقف مى رسيد و يكباره رها مى كردند كه يهودى بشدت بزمين مى خورد و همه اندام هاى او خ_رد م_ى ش_د دي_گر آنكه او را بر تختى مى خوابانيدند و مى بستند و قطعه جامه كهنه در گلوى اوم_ى گ_ذاش_تند و ريسمانى به آن بسته بود و سر ريسمان را بدست مى گرفتند و آب در دهان و ب_ينى يهودى مى ريختند و

آنقدر مى كوشيدند تا كهنه از گلوى او بدرون رود آنگاه سر ريسمان را ك_ه در دس_ت_شان بود بقوت مى كشيدند تا آن كهنه خون آلود بيرون مى آمدو چند بار اين عمل را ت_ك_رار م_ى ك_ردند ديگر آنكه دست و پاى آنها را ايستاده بزنجير محكم بستونى مى بستند و برتن آن_ه_اروغ_ن زي_ت م_ى ماليدند و آتش نزديك تن آنها مى بردند تا گوشت و پوست آنها مى سوخت واستخوان نمايان مى شد براى آنكه دين مسيحى را قبول كنند ديگر آنكه يهودى ها را مى آوردند تا اق_رار ك_ن_ند كه يهودى بوديم اگر اقرارنمى كردند تحت شكنجه مى آمدند و اگر اقرار مى كردند آن_ها را زنده در آتش مى سوزانيدند در ميدان بزرگى آتش بسيار مى افروختند و صد تن و دويست ت_ن را ي_ك_باره در آتش مى افكندند و كشيشان با لباس مجلل و زر دوز حاضر مى شدند و يهودى ها ب_اج_ام_ه هاى مندرس كه روى آنها بخط درشت نوشته بود ( شيطان ) مى آوردند و آنها را درآتش مى افكندند و در شهر ( اشبيليه ) تنها در مدت شش ماه دو هزار تن يهودى بدين طريق سوزانيدند و ع_يسويان همين سختى را نسبت بعيسويان ديندار كه اندكى در فروع دين انحراف ازتقليد پاپ داشتند مجرى مى داشتند . وق_ت_ى در جنوب فرانسه جماعتى از اين مردم عيسوى پيدا شدند و پاپ حكم بكشتن وغارت آنها داد م_س_ي_ح_ي_ان شمال بجنوب تاختند و آنها را قتل عام كردند , وقتى بشهر( بزيه ) وارد شدند ج_م_اع_ت م_ردم پناه بكليساها بردند و بگريه و زارى و راز ونياز پروردگار پرداختند

, مهاجمين ن_دان_س_تند چه كنند چون در ميان آن مردم گروهى كاتوليك كه مقلد حقيقى پاپ بودند وجود داشت و هم زن و بچه بسيار بود , ازنماينده پاپ پرسيدند چه كنيم ؟ گفت همه را بكشيد خداوند آن_ه_ائى كه مال خود است مى شناسد و جدا مى كند 0000پس از آن بوضع يهود در مملكت عثمانى پ_رداخ_ت_ه گويد :در آن هنگام كه يهوديان در همه كشورهاى اروپا شكنجه هاى سخت مى ديدند ي_ه_ودي_ان درم_م_ل_كت عثمانى آسوده بودند و آزادانه بتجارت و كسب مى پرداختند و در اعمال مذهب خود نيز آزاد بودند . جالب توجه يكى از يهوديان تبعيد شده آلمان كه بعثمانى آمده بود براى همكيشان خود دراطريش و آل_م_ان ن_وشت : برادران و استادان و دوستان من همگى , بشما خبر بدهم كه مملكت عثمانى دارالضيافه است , هر كس مى تواند اينجا زندگى كند و زير سايه چفته انگور و درخت انجير آسايش نمايد , جامه هاى سرخ و كبود بر تن كودكان شما در ممالك مسيحى همان نشانهاى شكنجه و آزار آنها است وگرنه جز ژنده و پاره چيزى نمى توانند بپوشند ,روزهاى شما چه روز كار و چه روز عيد و س_ب_ت ت_اري_ك اس_ت , آنجا شكنجه هاى تلختر ازمرگ مى چشيد , اگر از جائى بگريزيد تا جاى آسوده تر بيابيد گرفتار شكنج و آزارهاى سخت تر مى شويد , اى يهوديان چرا خوابيده ايد برخيزيد و در اي_ن ك_ش_ور مقدس بيائيد ( انتهى )شهادت يهود در اينجا بسيار معتبر است چون هم ممالك م_س_لمانان را ديدند و هم ممالك عيسوى را و اين آزادى امروز در اثر

ضعف كليسا و كشيشان آنها است .

سير تاريخي گسترش اسلام چگونه بوده است؟
پرسش

سير تاريخي گسترش اسلام چگونه بوده است؟

پاسخ

زنده ترين امواج اجتماعي، امواج و جنبشهاي ديني است. پيوند اين امواج و اين نهضتها با جوهر حيات و فطرت زندگي از هر چيز ديگر اصيلتر است. در هيچ حركت و در هيچ موج ديگر اين اندازه نيروي حياتي و قدرت رشد و بالندگي وجود ندارد.

تاريخ اسلام، از اين نظر سخت آموزنده و تكان دهنده است. اسلام در ابتدا به صورت يك موج بسيار كوچكي پديد آمد. آن روز كه حضرت محمد بن عبدالله (ص) از كوه حرا به زير آمد در حالي كه دنياي درونش دگرگون شده بود و با [دنياي] غيب و ملكوت اتصال يافته و از فيوضات الهي لبريز شده بود و فرياد برآورد: «قولوا لا اِلهَ اِلاّ اللهُ تُفْلِحوا» اين موج شروع شد؛ برخلاف هزاران امواج پر سروصدا و پر دبدبه جهان، در روزهاي اول از چهار ديوار خانه اي كه تنها سه تن: محمد(ص) و خديجه و علي(ع) را در بر مي گرفت تجاوز نمي كرد. اندكي طول نكشيد كه به ساير خانه هاي مكه سرايت كرد. پس از حدود ده سال به خارج مكه بالخصوص مدينه كشيده شد و در مدت كمي به ساير نقاط جزيرة العرب امتداد يافت و در كمتر از نيم قرن دامنه اش سراسر جهان متمدن آن روز را گرفت و آوايش به همه گوشها رسيد.

اين موج _ همان طور كه خاصيت موجهاي زنده است _ به موازات اينكه رو به وسعت و گسترش نهاد، بر قوّت و قدرت و طول خويش افزود. هيچ دين، آيين، مسلك و نهضتي را نمي توان يافت كه در طول اين چهارده

قرن، تحت تأثير اسلام قرار نگرفته باشد، و هيچ نقطه متمدن را نمي توان پيدا كرد كه در آنجا اسلام نفوذ نكرده باشد. امروز نيز پس از چهارده قرن، بشر شاهد وسعت تدريجي و قوّت و قدرت روزافزون آن است.

تاريخ و آمار نشان مي دهد كه اين آيين پاك، قرن به قرن پيشتر رفته و بر عدد پيروان خويش افزوده است و اين پيشرفت، تدريجي و طبيعي بوده است، و اگر سرزميني را مانند اندلس به زور از زير سايه پرچم مقدس و پرجلالش بيرون برده اند، سرزمينهاي بزرگتر و پرجمعيت تري مانند اندونزي و چين و غيره به طوع و رغبت، افتخار پيروي اش را پذيرفته اند.

قرآن كريم خاصيت رشد و نمو جنبش اسلامي را چنين توصيف مي كند:

[و مَثَل آنها در انجيل مَثَل زراعتي است كه اول فقط سبزه نازكي از آن از زمين بر مي دمد، پس خداوند او را نيرومند مي سازد، آنگاه ستبر مي گردد، پس روي تنه خويش مي ايستد، رشد و نمو سريع و سبزي و خرّمي اين زراعت موجب شگفتي همه كشاورزان مي شود، تا خداوند كافران و بد خواهان را به خشم آرد.] فتح/29

موج اسلامي در طول تاريخ خود با چه مسائلي روبرو شده ، و نتيجه اين رويا رويي چه بوده است؟
پرسش

موج اسلامي در طول تاريخ خود با چه مسائلي روبرو شده ، و نتيجه اين رويا رويي چه بوده است؟

پاسخ

موج اسلامي در طول تاريخ چهارده قرني خود با امواج مخالف سهمگين نژادي، مذهبي، سياسي و فرهنگي روبرو شده است. بگذريم از سدها و ديوارهايي كه مردم لجوج و متعصب و جاهل عرب صدر اسلام در جلو اين موج مقدس كشيدند و يكي پس از ديگري در هم شكست. تاريخ اسلام، مخصوصاً در دويست ساله اول، پر است از امواج مخالف مذهبي، نژادي و سياسي كه هيچ كدام تاب مقاومت نياورده، نيست و نابود شده اند و اكنون جز نامي از آنها در تاريخ نيست و تنها در اين قرن، استعمارگران غربي _ كه به هر ريسمان پوسيده اي عليه اسلام دست مي يازند _ در صدد بهره برداري از آنها افتاده اند.

از آنها بالاتر، نهضتها و موجهاي فكري و فلسفي و علمي و بالأخره فرهنگي اين چهارده قرن است. نهضتهاي فرهنگي با كسي و چيزي سر عناد ندارند، اما هر مانع و سدي را از جلو خود برمي دارند و هر درخت كهنسالي را كه سر راه را بگيرد ريشه كن مي كنند.

اسلام در تاريخ چهارده قرني خود نه تنها ضربه و صدمه اي از نهضتهاي فرهنگي نديده است، بلكه خود موجد نهضتهاي عظيم فرهنگي شد؛ تمدن و فرهنگ را در خدمت خويش گرفت و رهبري كرد و به آنها جان و ايمان داد و قوي و پايدارشان ساخت.

اسلام از طرفي پيمان خويش را با عقل، سخت استوار كرده است؛ عقل را به عنوان يكي از اركان اصلي دين پذيرفته؛ بالاتر، پيامبر دروني اش

خوانده است. از طرف ديگر، مُلك و ملكوت، دنيا و آخرت، جسم و روح، ظاهر و باطن، ماده و معني را يكجا در نظر گرفته و همه جانبه نگريسته و از هر افراط و تفريطي دوري جسته است. از اينها گذشته، «برنامه كامل» خويش را به وسيله رهبري شايسته و مجرياني لايق به جهان عرضه كرده است.

از اين رو عجيب نيست كه وقتي امروز در فاصله چهارده قرن تمام، كارنامه مشعشع اين آيين پاك را مطالعه مي كنيم آن را مملوّ از افتخارات مي بينيم.

آيا جامعيت قوانين اسلام براى گسترش آن كفايت مى كند؟
پرسش

آيا جامعيت قوانين اسلام براى گسترش آن كفايت مى كند؟

پاسخ

هر چند اسلام از جامعترين قوانين براى تامين نيازهاى زندگى انسان برخوردار است، ولى براى پيشرفت و گسترش اسلام در وهله اول نياز به تبليغ وسيع هست; زيرا بدون تبليغ افراد نمى توانند به حقانيت آن آگاهى پيدا كنند و به آن ايمان آورند. ثانياً دست استعمار و ابرقدرتها همواره مانع از پيشرفت و گسترش اسلام بوده است; زيرا اسلام با منافع آنان ناسازگار است و با حاكميت اسلام، ديگر مجالى براى غارتگرى و استثمار باقى نمى ماند. با اين وصف پيشرفت اسلام روزافزون است به ويژه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران عظمت اسلام در جهان تجلى خاصى پيدا كرده است.

اگر اسلام دينى قابل اجراست، چرا اجراء نشد و نتوانست بر مردم حكومت كند؟
اشاره

اگر تعاليم اسلام قابل پياده شدن در جوامع بشرى است، چرا تاكنون پياده نشده است ؟

پرسش

اگر اسلام دينى قابل اجراست، چرا اجراء نشد و نتوانست بر مردم حكومت كند؟

اگر تعاليم اسلام قابل پياده شدن در جوامع بشرى است، چرا تاكنون پياده نشده است ؟

پاسخ

جواب سوال اول

معناى اينكه تعاليم اسلام در تمام جهان قابل اجراست، اين است كه اگر انسانها تعاليم آن را به كار بندند و به دستورات آن عمل كنند، با اجراى اين قوانين حيات بخش و زندگى ساز مدينه ى فاضله وجود خواهد آمد. در تعليمات دين براى اداره ى تمامى شؤون زندگى هيچ گونه نقصى وجود ندارد. اين سخن به اين معنانيست كه اگر در مردم پذيرش نباشد، اسلام به طور ناخودآگاه جاى خويش را در زندگى اجتماعى آنان باز مى كند. خداوند انسان را آزاد خلق كرده، تا براساس اختيار و آزادى خويش سرنوشت خود را تعيين كند. و از سوى ديگر تمامى آنچه كه انسان در تكامل بدان نياز داشته - چه در جنبه هاى فردى و چه در زمينه هاى اجتماعى - براى وى تشريع نموده است.

بر اين اساس، اگر مردم به دين و دستورات دينى پشت پا بزنند و تسليم حكومت الهى نشوند و براى تحقق آن تلاشى انجام ندهند، خداوند به قهر و زور احكام خويش را بر آنان تنفيذ نخواهد نمود و آنان را به حال خود كه در اثر سوء اختيار خويش براى خود پيش آورده اند، وا مى گذارد. با اين توضيح روشن شد كه اگر انسانها در مسير فطرت حركت كنند و از قوانين فطرى پيروى نمايند، اسلام بهترين راه براى پاسخگويى به نيازهاى فطرى است; اما اگر برخلاف مسير فطرت خويش گام بردارند، اسلام به اجبار

آنان را به مسير فطرى باز نخواهد گرداند.

جواب سوال دوم

اينكه اسلام و تعاليم حيات بخش و زندگى ساز آن قابل پياده شدن است، مسأله اى تجربى نيست تا بگوييم چون تا به حال اسلام پياده نشده، بعد از اين هم نخواهد شد; بلكه كسى كه شناخت اصولى نسبت به اسلام و معارف اسلامى داشته باشد، درك حقاينت اسلام و اين كه اسلام تنها آيين زندگى است، براى او مسأله اى روشن و ضرورى است; زيرا خداوندى كه داراى علم غيرمحدود و قدرت غيرمتناهى است، انسان را آفريده و ابعاد مختلف وجود انسان و جامعه انسانى مقصور اراده و مشيت او است. خداوند به تمام نيازهاى وسيع و عميق انسان اطلاع دارد و مى داند كه چه اسباب و عواملى نيازهاى انسان را كاملا تامين مى كند، از اين رو متناسب با اين نيازها نظامها و قوانينى قرار داده است. با چنين بينشى كوچكترين ترديدى در قدرت اجرايى نظامها و احكام اسلام وجود ندارد. ليكن خداوند به انسانها آزادى و اختيار داده است و آيين خويش را به طور قهرى و جبرى در جوامع پياده نمى كند. اين انسانها هستند كه بايد با ختيار و اراده دين را با تمامى ابعاد آن در جامعه اجرا كنند. اگر انسانها در اين راه درست عمل نكرده، تصور نمايند، خداوند تضمين نكرده است كه تقصيرهاى آنها را جبران كند; چرا كه اين جهان محل آزمايش و ابتلاء است و كشته شدن پيامبران و رهبران الهى و مسلط شدن طاغوتها بر همين اساس است.

نكته ديگر اينكه، هدف از اجراى تعاليم اسلام در جامعه تنها رسيدن به اهداف مادى نيست، بلكه

هدف اين است كه در جامعه قسط اقامه شود و از اين رهگذر انسانها بتوانند به نحو شايسته و مطلوب به هدف متعالى آفرينش دست يابند.

با اينكه اسلام دينى فطرى است، چرا همه انسانها مسلمان نمى شوند؟
اشاره

چرا اسلام كه دين كاملى است، جهانگير نمى شود؟

پرسش

با اينكه اسلام دينى فطرى است، چرا همه انسانها مسلمان نمى شوند؟

چرا اسلام كه دين كاملى است، جهانگير نمى شود؟

پاسخ

جواب سوال اول

انسان از روزى كه خود را مى شناسد، به مقضاى فطرت و سرشت خويش خود را مخلوق مى بيند و از همان وقت براى پاسخ به اين نداى فطرت كه آفريدگارى دارد، به دنبال عقيده به آفريدگار مى رود.

اين آمادگى فطرى اگر با راهنمايى انبياء تؤام شود، بشر مى تواند راه صحيح را بيابد; ليكن در اثر موانع نداى پيامبران به گوش همه ى انسانها نمى رسد. عده اى سودجو جلوى انتشار حقايق را مى گيرند يا حقايق را مسخ كرده غير واقعى نشان مى دهند; به طورى كه عده اى براى خود آفريدگار و خدايى خيالى تصور مى كنند. اين دسته از مردم كه مى توان گفت به نداى فطرت به سوى دين گراييده اند، در اثر نبودن راهنما و رهبرى صحيح، دچار انحراف شده و از جاده ى توحيد و خداشناسى دور افتاده اند.

همچنين پس از درگذشت يك پيامبر، گاه در اثر جهل و گاه در اثر سودجويى عده اى حاضر نمى شدند پيامبر بعدى را قبول نمايند. در اثر قبول نكردن پيامبر بعدى و پيروى از افراد نالايق، كم كم اصل دين و كتاب آنها مورد تحريف قرار مى گرفت و به صورت مجموعه اى از خرافات و مطالب بى اساس در مى آمد. اگر تبليغات دين اصيل به توده ى مردم نرسد، دين تحريف شده در ميان آنان حكومت مى كند و آنان بر دين پدران و اجدادشان باقى مى مانند و خود را به هيچ وجه منحرف نمى

دانند، تا به فكر گرايش به اسلام بيافتند.

از مطالب فوق معلوم شد كه علت اينكه همه ى مردم مسلمان نيستند اين است كه، از طرفى تبليغ و ابلاغ اسلام هنوز درست گسترش پيدا نكرده، تا مردم با اسلام حقيقى آشنايى كامل پيدا كنند و از طرفى تقليد كوركورانه از پدران و از سوى ديگر تبليغات دامه دار گروههاى منحرف عده اى را از مسير حقيقى فطرى، يعنى اسلام منحرف مى سازد.

جواب سوال دوم

اسلام آيين فطرت و عقل است; و لى جهانگير شدن و گسترش آن در پهنه جهان به دو عامل مهم و اساسى نيازمند است:

نخست اين كه برنامه هاى تبليغى گسترده و عميقى وجود داشته باشد كه اسلام را به جهانيان معرفى كند.

عامل دوم رفع موانع است. با تبليغات وسيع و گسترده، زمينه ى آگاهى انسانها از اسلام حقيقى فراهم مى گردد و چهره ى واقعى اسلام به دنيا معرفى مى شود.

در اين صورت، فطرت انسانها از اين دين حنيف استقبال خواهد كرد; ليكن ابرقدرتها و استعمارگران مانع پيشرفت اسلام مى باشند; چرا كه اسلام با منافع آنان در تضاد است و گسترش اسلام به معناى از بين رفتن غارتگرى ها و استثمارگريهاى آنان است; از اين رو آنان تمامى نيروى خويش را عليه اسلام بسيج كرده، مانع رشد اسلام و نفوذ آن مى شوند.

آيا اسلام قادر به حلّ مشكلات و نابسامانيهاى عصر حاضر هست؟
پرسش

آيا اسلام قادر به حلّ مشكلات و نابسامانيهاى عصر حاضر هست؟

پاسخ

با توجه به اينكه در اسلام، مصالح و مفاسد انسانها در تمام شؤون مختلف زندگى از ديدگاه وحى مورد نظر قرار گرفته است، اسلام پاسخگوى تمام نيازهاى زندگى بشر مى باشد.

بديهى است كه نارسايى قانون و ناتوانى آن از پاسخگويى به مشكلات، معلول احاطه نداشتن قانون گذار به تمام نيازها و مشكلات حيات بشرى است و از آنجا كه در اسلام قانون گذار خداوند جهان است، كه هيچ ذره اى از علم غيرمتناهى او بيرون نيست، تمامى شؤون زندگى بشر - اعم از امور اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى - را در نظر گرفته و قوانين شايسته اى براى آن وضع كرده است.

بر اين اساس، براى پايان يافتن نابسامانيها و مشكلات كنونى بايد به قوانين و دستورات اسلامى عمل شود. كه همه مشكلاتى كه گريبانگير مسلمانان است در اثر عمل نكردن به دستورات اسلامى است.

اگر اسلام دين كاملى است چرا پس از روى كار آمدن معاويه عملى نگشت؟
پرسش

اگر اسلام دين كاملى است چرا پس از روى كار آمدن معاويه عملى نگشت؟

پاسخ

كامل بودن دين اسلام باين معنى است كه براى انسان و رسيدن وى به سعادت و رستگارى همه جانبه وى تعليمات جامع كاملى آورده است يكى از اساسى ترين اركان اسلام اين است كه امام از جانب خدا است و حاكم بايد از ناحيه خدا تعيين شود و بر مردم حكومت نمايد در زمان معاويه حاكم الهى كه مردم لازم بود حضرت على((عليه السلام)) و پس از ايشان امام حسين((عليه السلام)) بود و اينكه معاويه حق آنان را غصب كرد موجب نمى شود كه خداوند به اكراه و اجبار امام بر حق را بر مردم مسلط و امام غاصب را نابود سازد.

قرآن مي فرمايد : لا اكراه في الدين از طرفي بسياري از مسلمانان در سايه تصرف ممالك غيرمسلمان توسط مسلمانان مسلمان شدند و در واقع اسلام گسترش پيدا كرد با جنگها و فتوحات در اينجا تناقضي ظاهراً پيدا مي شود چه توضيحي وجود دارد؟
پرسش

قرآن مي فرمايد : لا اكراه في الدين از طرفي بسياري از مسلمانان در سايه تصرف ممالك غيرمسلمان توسط مسلمانان مسلمان شدند و در واقع اسلام گسترش پيدا كرد با جنگها و فتوحات در اينجا تناقضي ظاهراً پيدا مي شود چه توضيحي وجود دارد؟

پاسخ

بررسي جنگهاي اسلامي در صدر اسلام اين مطلب را به خوبي آشكار مي سازد كه قسمتي از اين جنگها جنبة دفاعي، و بخشي جنبة جهاد ابتدايي داشته، و جنبة كشورگشايي و اجبار افراد به آيين اسلام در آنها وجود نداشته است. اين جنگها براي واژگون ساختن نظامات غلط و ظالمانه و اجازه يافتن مردم براي بررسي آزاد و شناخت دربارة دين مبين اسلام و تعاليم انسان ساز آن بوده است. در تاريخ اسلام مكرراً ديده مي شود كه مسلمانان هنگامي كه شهرهايي را فتح مي كردند به پيروان مذاهب ديگر، همانند مسلمانان آزادي مي دادند و اگر ماليات مختصري به نام جزيه از آنها دريافت مي شد، به خاطر تأمين امنيت و هزينة نيروهاي حافظ امنيت بود، زيرا كه جان و مال ناموس آنها در انجام مراسم مذهبي خويش آزاد بودند.

در كتاب تمدن اسلام و عرب مي خوانيم : "رفتار مسلمانان با جمعيت هاي ديگر به قدري ملايم بود كه رؤساي مذهب آنان اجازه داشتند براي خود مجالس مذهبي تشكيل دهند." (1)

در برخي كتب تاريخي نقل گرديده كه "جمعي از مسيحيان كه براي گزارش ها و تحقيقاتي خدمت پيامبر( رسيده بودند، مراسم و نيايش مذهبي خود را آزادانه در مسجد پيامبر در مدينه انجام دادند."(2)

موضوع تسامح ديني يكي از اصول ثابت و پايه هاي محكم سياست ديني اسلام است كه به

عصر رسول ا...( برمي گردد.(3) دعوت اسلامي از روز نخست، بر اساس احترام به عقايد و معنويات استوار بود، بخصوص در مقابل يهود و نصارا يعني پيروان كتابهاي آسماني كه اسلام اعتراف به تقديس آنها دارد.(4)

روش و منش پيامبر در تمام برخوردها از ابتداي بعثت تا هنگام رحلت و نيز امامان معصوم( پس از او مبتني بر اين آيه شريفه بوده است. "ادفع بالتي هي احسن السيّئه" "با روشي كه بهتر است بديها را پاسخ گوي و دفع نما."(5) اين بزرگواران همواره به وسيله حق، باطل را دفع مي كردند و با حلم و مدارا و با عفو و گذشت به مقابله با خشونتها برمي خاستند و هرگز بدي را با بدي پاسخ نمي گفتند، مگر زماني كه كار به لجاجت و فتنه انگيزي و دشمني هاي آشكار مي كشيد كه در آن صورت اساس اسلام به مخاطره مي افتاد و چاره اي جز مقابله نبود.

مصداق بارز اين خط مشي نبوي در فتح مكه قابل بررسي است؛ با همه ظلم وستمي كه مكّيان در طول اقامت سيزده ساله پيامبر( از ابتداي بعثت تا هجرت و پس از آن در حق پيامبر ( و مسلمانان روا داشتند، با اين حال در روز فتح مكه توسط قواي اسلام، با اينكه گروهي از مسلمانان شعار انتقام سر مي دادند و فرياد مي زدند : امروز، روز انتقام است، روز از بين رفتن احترام و نفوس و اموال دشمنان و روز ذلّت و خواري قريش است، پيامبر عظيم شأن اسلام محمد مصطفي( ندا درداد كه : "اليوم يوم المرحمه، اليوم اعزّا... قريشا" ، "امروز روز رحمت است، امروز، روز عزت قريش

است."(6) حتي ابوسفيان و عمّالش را با آن همه شقاوت و دشمني در حق مسلمانان، مورد عفو قرار داد، و جان و مال او و كساني كه به خانه اش پناهنده شده بودند، در پناه اسلام قرار داد و فرمود امروز سرزنشي بر شما نيست، خدا شما را مي بخشد، او ارحم الراحمين است.(7)

اين عفو و رحمت چنان در دل مكّيان اثر كرد، كه فوج فوج به اسلام روي آوردند و با جان و دل پذيرا گشتند.

در تاريخ ذكر گرديده كه ابوبكر به سربازان اسلام سفارش مي كند كه : "خيانت نكنيد، كسي را به زنجير نكشيد، اعضاي بدن كسي را قطع نكنيد، كودكان و زنان و پيران را به قتل نرسانيد، درختان را قطع نكنيد، احشام مردمان را تلف نكنيد."(8) و نيز در پيمان صلحي كه ميان مردم بيت المقدس و مسلمانان در زمان عمر منعقد گرديد، عمر با اينكه فاتح بود، در پيمان صلح خود نوشت، "اهالي بيت المقدس تأمين جاني خواهند داشت، زنان و فرزندان آنها مصون خواهند بود و كليه كليساها و معابد آنان نيز در امان خواهد بود، نه كسي در آن سكونت خواهد كرد و نه ويران مي شود."

عمر حتي در كليساي "قيامت" در بيت المقدس نماز نخواند، مبادا بعدها مسلمانان به همين دليل آن را از چنگ مسيحيان درآورند.(9)

موضع عفو و رحمت در بيشتر نبردهايي كه بعدها پس از رسول خدا( صورت گرفت، همواره نصب العين فرماندهان و سربازان اسلام بود. اين همة رأفت و نرمش و تسامح در قبال ديگر ملل همه به بركت اسلام نصيب آنان گشته بود وگرنه آنها شخصاً مردمي بودند كه به فرموده

قرآن : "كانوا مِن قبل لفي ظلال مبين" در گذشته در گمراهي آشكار بسر مي بردند. فتوحات اوليه اسلامي نسبت به ساير ملل، نشانه عظمت و سادگي دين اسلام بود كه اعراب را به پيش مي برد و پيروز مي گردانيد. آزادي و مساوات اسلام بود كه نخست عرب را آدم كرد و سپس به داد ديگر ملتهاي زجر ديده مانند ايران و روم رسيد و آنان را از زير يوغ ظلم و ستم حاكمان جور آزاد ساخت و ابوبكر و عمر هم وارث اين عدالت و مساوات بودند و غير از اين نمي توانستند عمل كنند.(10)

در نامه اي كه اميرالمؤمنين علي( به والي آذربايجان مي نويسد چنين مي فرمايد : "مبادا بپنداري كه حكومتي كه بتو سپرده شده، يك شكار است كه به چنگت افتاده، خير، امانتي است كه برگردنت نهاده شده و مافوق از تو رعايت و نگهباني و حفظ حقوق مردم را مي خواهد، مبادا كه به استبداد و خودكامگي در ميان مردم رفتار كني.(11)

به طور كلي طبق بررسي تاريخ اسلام توسل به قدرت نظامي در سه مورد مشاهده مي گردد :

1. محو آثار شرك و بت پرستي، زيرا از نظر اسلام بت پرستي، يك دين وآئين نيست بلكه يك انحراف و بيماري و خرافه است كه موجب گمراهي و تفرقه و فساد در اجتماعات بشري مي گردد. اسلام اجازه نمي دهد جمعي در يك مسير صددرصد غلط و انحرافي پيش روند و سقوط كنند، لذا ابتدا بت پرستان را از راه تبليغ به سوي توحيد دعوت كرد و آنجا كه مقاومت مي كردند، متوسل به زور مي گشت، بتخانه ها را درهم مي كوبيد

و از هرگونه تظاهري به نام بت و بت پرستي جلوگيري مي كرد، تا اين بيماري روحي و فكري بكلي ريشه كن گردد. آيات جنگ و نبرد با مشركين مانند آيه 189 سورة بقره به اين موضوع مهم اشاره دارد كه "قاتِلوهُم حتي لا تكُونَ فِتنةٌ و يَكُونَ الدينُ لله" با مشركان به جنگ و كارزار ادامه دهيد تا آن كه شرك نابود گردد همانان دين حق از آن خداست."

2. در برابر كساني كه نقشه نابودي و حمله به مسلمانان را مي كشيدند، اسلام دستور به جهاد دفاعي و توسل به قدرت نظامي داده است وعمده جنگهايي كه در زمان رسول خدا با يهوديان و روميان و مشركات صورت مي گرفت از اين نوع بوده، مانند جنگ احد، احزاب، حنين، موته، تبوك.

3.براي كسب آزادي و تبليغ دين حق، هر آئين بر حقي اجازه دارد به طور آزاد و به صورت منطقي خود را معرفي كند و اگر كساني مانع اين كار شوند، بايد توسل به زور اين حق رابدست آورد.(12)

البته ناگفته نماند، در نبردهاي اسلامي كه بعدها در زمان خلفاي اموي و عباسي صورت گرفت، به صحنه هايي برمي خوريم كه با تعاليم اسلامي مغايرت دارد، چرا كه گردانندگان اين صحنه هاي تاريخي، خلفا و امرا و سراني بودند كه فرسنگها از حريم اسلام ومسلماني دور بودند. اسلام براي اكثريت آنها وسيله بود نه هدف. همان روشي كه خلفاي بني اميه در دمشق داشتند، خلفاي بني عباس در اندلس دنبال مي كردند. اين گروه مسلمان نما، در عين اينكه نماز مي گزاردند و مسجد مي ساختند و از قرآن دم مي زدند، شراب هم مي خوردند، قمار هم

مي باختند و اعمال نامشروع ديگر را هم مرتكب مي گرديدند. دوري از اهداف عالي اسلام و فرورفتن در امور پست مادي موجبات انحطاط اخلاقي آنان را فراهم ساخت و سبب گشت تا در نبردها مرتكب اعمالي ضد انساني و دور از رحم و مروت اسلامي گردند. آدم كشي و خون ريزي و برده گرفتن و جمع غنايم، تنها هدف آنان در براه انداختن جنگها و لشكركشيها بود و جهاد در راه دين به فراموشي سپرده شده و طولي نكشيد كه به ورطه سقوط و هلاكت افتادند.(13) مسلماً اين چنين نبردهايي هرگز مورد تأييد اسلام نبوده و نيست.

_______________________________________________

منابع و مآخذ :

1. تفسير نمونه، ج2، ص206

2. همان

3. صحنه هاي تكان دهنده در تاريخ اسلام، ترجمه علي دواني. ص28

4. همان، ص27

5. سوره مباركه مؤمنون / آيه 96

6. بحارالانوار، ج21، ص109، بنقل از تفسير نمونه، ج20، ص282

7. بحارالانوار، ج21، ص132، سوره مباره يوسف / آيه 92

8. تاريخ ابن خلدون، ج2،ص65، بنقل از صحنه هاي تكان دهنده در تاريخ اسلام، علي دواني، ص23

9. همان، ص255، به نقل از همان منبع

10. صحنه هاي تكان دهنده در تاريخ اسلام، علي دواني

11. نامه 5 نهج البلاغه

12. تفسير نمونه، ج2، ص206، 207

صحنه هاي تكان دهنده در تاريخ اسلام، علي دواني، ص6

چگونه مسلمانان به دين اسلام گرويدند؟
پرسش

چگونه مسلمانان به دين اسلام گرويدند؟

پاسخ

اگر منظور سؤال شما، بررسي علل و عوامل مؤثّر در گرايش مردم به آئين اسلام است مي توان به طور خلاصه به برخي از آنها، اين گونه اشاره نمود.

در يك نگاه كلّي عوامل را مي توان در سه بخش شماره نمود:

الف عللي كه به "پيام اسلام برمي گردد.

ب آن هايي كه به "شخصيّت پيامبراسلام برمي گردد.

ج آن هايي كه به "مخاطبين و معاصرين و مردم برمي گردد.

1. از جمله عواملي كه در حوزه مربوط به "پيام اسلام بايد نام برد، غناي آن است قرآن محتواي غني و پيام زنده اي به جهانيان مي داد و آن ها را دعوت به زندگي طيبه مي كرد; پيام زنده اي كه از عقلانيت و اتقان برخوردار و با فطرت انسان ها، مطابق است قرآن مجيد، دعوت رسول را دعوت به حيات طيّبه معرفي نموده و از مؤمنان مي خواهد آن را اجابت كنند "يَ_ََّأَيُّهَا الَّذِين َ ءَامَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلَّه ِ وَلِلرَّسُول ِ إِذَا دَعَاكُم ْ لِمَا يُحْيِيكُم ..;(انفال 24) اي كساني كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد، هنگامي كه شما را به چيزي مي خواند كه ماية حياتتان است ..".

"اين تعبير، كوتاه ترين و جامع ترين تعبيري است كه دربارة اسلام و آيين حق ّ آمده است آيا مردم قبل از طلوع اسلام و دعوت قرآن مرده بودند كه قرآن آن ها را دعوت به حيات طيّبه مي كند؟ پاسخ اين سؤال اين است كه آري آن ها فاقد حيات به معناي واقعي بودند و اسلام آن ها را به حيات فكري و عقلاني دعوت نمود."( تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 7، ص 627، دارالكتب الاسلامية )

2. از جمله عواملي كه به نحوي به پيام و به گونه اي به پيامبر برمي گردد، اعجاز آن

حضرت بود كه وجدان و قلب و فكر بسياري از مخاطبين را بيدار كرده و متوجّه به دين مبين اسلام نمود. و آن حضرت در عرصه هاي مختلفي معجزات گوناگوني براي بيداري و دعوت مردم به اسلام ارائه نمود. بارزترين معجزة آن حضرت "قرآن مجيد" است كه شاهد صدقي جاودانه بر آسماني بودن پيامش مي باشد.

قرآن در اين باره مي فرمايد: "وَ إِن كُنتُم ْ فِي رَيْب ٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي َ عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَة ٍ مِّن مِّثْلِه (بقره 23) اگر دربارة آن چه بر بنده خود نازل كرده ايم شك و ترديد داريد، لااقل يك سوره همانند آن بياوريد."

بدين ترتيب قرآن همه منكران را به مبارزة با خود و آوردن يك سوره مانند آن دعوت مي كند تا عجز آن ها دليلي روشن بر اصالت اين وحي آسماني در رسالت الهي آورندة آن باشد.( همان ج 1، ص 126. )

تاريخ نمونه هايي براي جذب مردم به اسلام به خاطر شنيدن قرآن و ديدن اين معجزه جاودانه براي ما نقل مي كند.

از جمله وليد بن مغيره كه سخن وري نيرومند و از سران بلندپايه و سرشناس عرب به شمار مي رفت وقتي قرآن مجيد را شنيد گفت آن چه محمد6 مي گويد به خدا سوگند نه شعر است و نه سحر و نه گزاف گويي بي خردان بي گمان گفتة او سخن خداست ( علوم قرآني آيت الله محمدهادي معرفت ص 352، انتشاراتي التمهيد. )

3. عواملي كه به شخصيّت پيامبراكرم نيز باز مي گردند متعدّداند كه از جملة آن ها شخصيت ممتاز و اخلاق عالي پيامبراكرم بود كه در جذب مردم به دين اسلام نقش مهمي را ايفأ نموده است نمونه هاي زيادي را مشاهده مي كنيم كه افراد سنگدلي را چنان نرم و مطيع خود كرد كه از آنان مؤمنيني راستين

به وجود آورد. اين عامل در زير سايه امامت شيعه به همان صورت تداوم يافت قرآن مجيد مي فرمايد: "فَبِمَا رَحْمَة ٍ مِّن َ اللَّه ِ لِنت َ لَهُم ْ وَلَوْ كُنت َ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْب ِ لاَ نفَضُّواْ مِن ْ حَوْلِك;(آل عمران 159) از پرتو رحمت الهي در برابر آن ها، نرم و مهربان شدي و اگر خشن و سنگ دل بودي از اطراف تو پراكنده مي شدند."

آية فوق به يكي از مزاياي فوق العاده اخلاقي پيامبر6 در جذب افراد به اسلام و گسترش اسلام اشاره مي كند.( تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 3، ص 141، دارالكتب الاسلامية )

4. از عواملي كه به جامعه و مردم مخاطب رسول اكرم برمي گردد، شرايط بد محيطي و فكري آن ها بود كه اين اوضاع و احوال بد، در روي آوردن به دين اسلام كه پيام رهايي آنان از بدبختي بود نيز، نقش مهمّي را ايفا نمود.

قرآن مجيد به اين شرايط بد و نامساعد اشاره مي كند:

"وَكُنتُم ْ عَلَي َ شَفَا حُفْرَة ٍ مِّن َ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا;(آل عمران 103) و شما بر لب حفره اي از آتش بوديد، خدا شما را از آن جا برگرفت "

و اميرمؤمنان در توصيف جامعه معاصر پيامبر6 مي فرمايد: "و أنتم معشر العرب علي شر دين في شر دار; شما عرب ها در بدترين اوضاع زندگي و فكري بوديد."( نهج البلاغه ترجمة فيض الاسلام خ 26. )

اين ها جزء عواملي است كه در گرايش مردم به اسلام اثر به سزايي داشته و دارند البتّه عوامل ديگر را نيز مي توان در كنار اين ها نام برد.

باادعاي كامل بودن اسلام آيانمونه عملي حكومتي صددرصدبرپايه اسلام تاكنون بناشده ؟ براي اثبات ادعايمان چه چيزي ارائه كنيم وچرادرجهان يك جامعه كاملابرترنيستيم ؟
پرسش

باادعاي كامل بودن اسلام آيانمونه عملي حكومتي صددرصدبرپايه اسلام تاكنون بناشده ؟ براي اثبات ادعايمان چه چيزي ارائه كنيم وچرادرجهان يك جامعه كاملابرترنيستيم ؟

پاسخ

تاكنون هيچ دين و مكتبي درجهان به طور كامل پياده نشده است. در همين عصر كنوني در طي نيم قرن حكومتكمونيستي شورروي با همه ابزارها و امكاناتي كه در اختيار داشت نه تنها نتواست آرمان هاي خود را پياده كند. بلكه باپديد آمدن يك فرصت تمام آنچه را كه بافته بود از هم گسست. انتظار اين كه يك دين و آيين و يا مكتب به طور صد درصد پياده شود انتظاري منطقي و روانيست. پس بايد نسبي سنجيد اگر آييني به طور نسبي پياده شود و درتاريخ امتداديابد نشانه موفقيت آن است. اسلام در دوره جديد تاريخ موفق ترين دين ها بوده است. زيرا در طي پانزده قرن بيش ازيك ميليارد تابع دارد و از آغاز پيدايش تاكنون الگوهاي متعددي را براي حكومت سياست اقتصاد و ... ارائه كرده استوحتي تمدن جديد بشري مرهون اسلام است. انتظار اين كه در يك برهه از زمان اسلام به طور كامل پياده شود انتظاريايده آل محسوب مي شود. ولي با واقعيت فاصله دارد. از نظر نمونه اسلام بارها در طول تاريخ نمونه هايي از جامعهاسلامي را به نمايش گذاشته است. از صدر اسلام و حكومت خلفا تا حكومت سلسله عباسي و بالاخره حكومتتركهاي عثماني همه حكومت هايي نشات گرفته از الگوهاي اسلامي هستند. از همه اينها كه بگذريم اشكال هرچههست از مسلماني ماست نه از اسلام. الگوها و برنامه هايي كه اسلام تبيين نموده روشن است. تا زماني كه مسلماني بهشكل موجود است نخواهيم توانست الگوي كامل اسلام را ارائه كنيم.

برخي ميگوينداسلام با زورگسترش يافت آنهاواقعيت هاي تاريخي مثل حمله به ايران و جنگ با يهودو گرفتن جزيه راشاهدمي آورند پاسخ چيست ؟
پرسش

برخي ميگوينداسلام با زورگسترش يافت آنهاواقعيت هاي تاريخي مثل حمله به ايران و جنگ با يهودو گرفتن جزيه راشاهدمي آورند پاسخ چيست ؟

پاسخ

آنچه در پيشرفت اسلام موثر بوده است همان زمينه قبول عام در بين مردم و نداي عدالت و حق طلبي و معنوياتآن بوده است رمز درهم شكستن قدرتهاي بزرگ آن زمان را نيز در همين مقوله بايد جستجو نمود آنچه كه شما دربارهيهود نوشته ايد نيز صحت تاريخي ندارد پيامبر خدا(ص) با يهود مدينه پيمان دفاعي مشترك داشتند ولي زماني كه آناناز در خيانت برآمده و عليه مسلمانها با مشركان همداستان شدند رسول خدا(ص) به حكم تورات با آنان عمل نمود وآنان را از مدينه اخراج كرد.

براي آگاهي بيشتر ر.ك: غزوه بني قريظه و خيبر، جعفر سبحاني.

نكته ديگر آن كه در زمان حيات پيامبر(ص) هيچ هجومي از مسلمانان عليه ايران و روم صورت نگرفت. فتح ايران وروم پس از پيامبر(ص) و در زمان خلفا اتفاق افتاد و همانگونه كه اشارت رفت زمينه پذيرش در مردم وجود داشت ودير يا زود اين پديده به درگيري بين قواي اسلام و نيروهاي ايران و روم منجر مي شد. مسلمانان نيز با استفاده از اينزمينه مساعد و عطش مردم براي قبول اسلام به آساني مرزها را درنورديدند و اسلام را گسترش دادند.

درباره جزيه نيز لازم است بدانيم؛ جزيه نوعي ماليات است كه از غير مسلمانان اخذ مي شود و در قبال آن دولتاسلامي به آنان خدمات داده و از آنان حمايت مي كند. همان گونه كه مسلمانان خمس و زكات مي پردازند در داخلجامعه اسلامي پيروان ديگر مذاهب مي بايست مالياتي پرداخت نمايند كه نام آن جزيه است.{J

آيا به نظر نمي رسد كه اسلام در هر كجا كه وارد شده با زور شمشير بوده است ؟
پرسش

آيا به نظر نمي رسد كه اسلام در هر كجا كه وارد شده با زور شمشير بوده است ؟

پاسخ

براي دستيابي به پاسخ در ابتدا يادآوري چند مطلب ضروري است:

1- دين اسلام از مجموعه قران و آنچه كه به طريق صحيح از رفتار و گفتار پيامبر(ص) حضرت علي(ع) حضرت فاطمه، امام حسن، امام حسين و امامان معصوم ديگر به دست ما رسيده است قابل فهم است كسي كه توان تحقيق دارد اگر اين مجموعه را بررسي كند به دستمي آورد كه دين اسلام دين خدايي و دين هدايت است و هيچ گونه تأكيد و دستوري بر آدم كشي و ظلم كردن صادر نشده است بلكه تأكيد اين دين بر علم و فهم عميق دين است و آنان كه در صدر اسلام در مكه و مدينه اسلام را پذيرفتند هيچ كدام به زور شمشير نپذيرفتند بلكه اين دين راحق يافته و آنان كه پس از صدر اسلام مسلمان شدند حقانيت آن را فهميدند و مسلمان شدند نه به زور شمشير مسلمان شده باشند آيا مي توان گفت كه سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ياسر، سميه، بلال، صهيب رومي، پادشاه نجاشي، جعفري، ابي طالب، حمزه و امثال آنان به زور شمشيرمسلمان شدند؟! آيا علي(ع) كه اولين مسلمان در كره زمين است و آثار علمي به جاي مانده از او همين الان هم دانشمندان را شگفت زده كرده به زور شمشير مسلمان شده است؟! آيا دانشمنداني كه در عصر ما در كشور آلمان و كشورهاي ديگر جهان اسلام را مي پذيرند به زور شمشيرمي پذيرند؟!

2- يكي از ضروريات زندگي انسان دفاع است دفاع يك پديده غريزي است دين اسلام اين غريزه را هدايت كرده و

برنامه دفاعي كاملي براي انسان ارائه داده است و هر كس اين دين را بپذيرد بر اساس آن برنامه دفاعي خود را تنظيم مي كند. دفاع اسلامي هيچ گونه نقص وايرادي ندارد و اگر مقايسه شود بين برنامه دفاعي اسلام و برنامه هاي دفاعي مكاتب ديگر روشن خواهد شد كه برنامه دفاعي اسلام خردمندانه ترين برنامه هاست. و اگر تاريخ اسلام را بادقت مطالعه كنيم به روشني آشكار خواهد شد آن چه براي رهبران آسماني و توده مسلمانان اولويتداشته است بيان حق و دعوت به حق گرايي و رفع موانع حق گستري بوده است و تمامي مقاومت ها، دفاع ها و جهادهاي مسلمانان در راستاي پياده سازي اين اهداف بوده است. و آنچه قدرتمندان سياسي و سران ملوك الطوايفي را بر مي آشفت همان حق طلبي و آگاهي مردم جهتعدالتخواهي بود كه از سوي مصلحان اجتماعي و پيامبران الهي نداي آن سر داده مي شد به همين جهت بدخواهان و سلطه طلبان در همان گامهاي اول حركت آزادي بخش مصلحان و رهبران آسماني به مخالفت مي پرداختند و از حربه آزار و شكنجه استفاده مي كردند. چنان كه در مكه واوايل بعثت با پيامبر(ص) و ياران ايشان آن گونه برخورد كردند.

در مقابل اين مخالفتها و تخلفها نخست مسلمانان مقاومت و ايستادگي از خود نشان دادند و سپس به دفاع پرداختند چنان كه در جنگهاي بعد از هجرت به مدينه به وقوع پيوست و به منظور رفع موانع آگاهي مردم و نجات مستضعفان اقدام به جهاد كردند. بهترين دليل برخير خواهي مسلمانان آن است كه هر جا توسط مسلمانان فتح شد و مردم با اسلام آشنا شوند. خود با ميل و رغبت به اين آئين انساني و

معنوي پايبند ماندند چنان كه در مورد مردم ايران اين چنين شد. ناگفته نماند اگر چه از سوي برخي شركت كنندگان در جنگ، افراطي گري هايي واقعشده باشد و خطاهايي سرزده باشد اما اين خطاها به عنوان جريان غالب و حركت كلي نبوده است بلكه با پيروزي مسلمانان به جبران خرابيها و دلجويي از بازماندگان اقدام شده است و از بهترين نمونه هاي لطف و رحمت دين اسلام داستان فتح مكه بود.

رسول خدا كه مركز توطئه را فتح كرد و همه سران كفر شكست خوردند هيچ گونه آدمكشي راه نينداخت و همه دشمنان را آزاد ساخت با اينكه در اختيار او بودند و مي توانست همه را از دم شمشير بگذارند ولي نكرد اگر دين اسلام دين زور و شمشير و آدمكشي بودمي بايستي پيامبر روز فتح مكه همه را مي كشت چون اهل مكه 21 سال بود كه با پيامبر مي جنگيدند و بلاها بر سر پيامبر و مسلمانان آوردند ولي آن حضرت همه را بخشيد قرآن پيامبر را پيامبر رحمت مي نامد نه پيامبر آدمكشي و انتقام و حتي آن روز كه مكه فتح شد پيامبر نفرمود هركس مسلمان نشود با شمشير كشته مي شود.

3- نكته مهم ديگر آن كه؛ جنگ هايي كه در زمان پيامبر روي مي داد و پيامبر نيروهاي رزمي اسلامي را هدايت مي كرد جنگهاي اسلامي بودند و هيچ گونه ايرادي نداشتند و آن جنگها براي دفاع از اسلام و مسلمين بود ولي جنگ هايي كه پس از پيامبر خدا روي داد اگر بههدايت امام معصوم نباشد جنگ اسلامي به حساب نمي آيد و كارهايي كه در آن جنگ ها انجام مي شود نمي تواند به حساب اسلام گذاشته شود بر اين اساس جنگهايي كه بدون

هدايت امام معصوم صورت بگيرد ربطي به اسلام ندارد و اعمال رزمندگان مسلمانان به حساب دين اسلامگذاشته نمي شوند همانطوريكه در موارد ديگر نيز چنين است. به عنوان مثال: يكي از برنامه هاي دين اسلام طهارت و نظافت است حالا اگر در ميان مسلمانان طهارت و نظافت مراعات نشود اين كار ربطي به اسلام ندارد. اگر كشور مسلماني بدون دستور و هدايت امام معصوم و ياجانشين بر حق او بر كشوري هجوم ببرد و آدمكشي راه بيندازد ربطي به اسلام ندارد بر اساس اين مطالب نمي توان همه جنگهاي مسلمانان را به حساب اسلام گذاشت.

4- همين هايي كه مي گويند: «اسلام دين شمشير است» مي گويند: «مسيحيت دين محبت است» در حالي كه مسيحيان در طول تاريخ بيش از حد به جنايات جنگي و غير جنگي دست زده اند دانشمندان را زنده زنده سوزانده اند و مسلمانان را در جنگهاي صليبي به شكل بسيارفجيع كشته اند ولي با اين حال مي گويند: دين مسيحيت دين محبت است البته به اين افراد در همين مورد هم مي گويند كه دين حضرت عيسي(ع) و دين اسلام و حتي اديان ديگر همه شان اديان الهي هستند و هيچ كدام به آدمكشي تشويق نمي كنند و اعمال مسيحيان را نمي توان به حسابدين مسيحيت گذاشت و همين طور اعمال مسلمانان پس از پيامبر را نمي توان به حساب دين اسلام گذاشت ممكن است مسيحيان و مسلمانان رهايي انجام دهند كه خلاف دستورات اسلام و دين مسيحيت است.

5- اين حديثي كه مي گويد: «دين اسلام با شمشير علي و ثروت خديجه پيش رفت» حرف درستي است و به دفاع مربوط است چون در جنگ هايي كه پيش آمد، اين شمشير علي بود كه افرايد مانند وليد

و عمرو بن عبدود را از سر راه برمي داشت نه شمشير ابوبكر، نه شمشيرعمر، نه شمشير عثمان، نه شمشير طلحه و نه شمشير زبير و اين ثروت خديجه بود كه در راه اسلام صرف مي شود.

6- به اين مطلب نيز توجه داشته باشيم كه دين اسلام، گرچه دين كامل است ولي اگر آنان كه اين دين را مي پذيرند، افراد عقب مانده و بي علم باشند نمي توانند خوب پياده كنند و در نتيجه هر كس اين عقب مانده ها را ببيند، نسبت به دين بدبين مي شود در حالي كه اگرانسان هاي فهميده و متمدن اين دين را مي پذيرفتند، بهتر پياده مي كردند و چهره خوبي از دين به جهانيان نشان مي دادند.{J

برخي معتقدند كه حكومت پيامبر(ص) مسأله اي بشري است و ربطي به خدا و دين ندارد. بنابراين اگر آن حضرت در زمان خويش اقدام به تشكيل حكومت نمود، بنابر نياز جامعه بود، نه تكليفي الهي و ديني؟!
پرسش

برخي معتقدند كه حكومت پيامبر(ص) مسأله اي بشري است و ربطي به خدا و دين ندارد. بنابراين اگر آن حضرت در زمان خويش اقدام به تشكيل حكومت نمود، بنابر نياز جامعه بود، نه تكليفي الهي و ديني؟!

پاسخ

اين اشكال در آغاز از سوي سكولاريست هاي عرب -چون علي عبدالرزاق ر.ك: الف. عبدالرزاق، علي، الاسلام و اصول الحكم، ص 159؛

ب. عادل ظاهر، الاسس الفلسفيه للعلمانيه؛

پ. بازرگان، پادشاهي خدا، صص 52 - 51؛ آخرت و خدا، ص 1؛

ت. حائري يزدي، مهدي، حكمت و حكومت، ص 140. و عادل ظاهر مطرح شد، سپس به نگاشته هاي سكولار انديشان ايراني راه يافت. در پاسخ به اين اشكال بايد منطق قرآن درباره نقش پيامبر اكرم(ص) در دولت اسلامي را جست وجو كنيم. در اين زمنيه نيازمند بحث در چند محور مي باشيم:

يك. رهبري سياسي پيامبر(ص)

قرآن كريم، پيامبر اكرم(ص) را به عنوان فردي كه براي دخالت در زندگي مردم «اولي و داراي ولايت است، معرفي مي كند: (النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) احزاب (33)، آيه 6.. قرآن پژوهان و مفسّران تصريح كرده اند كه اين اولويت، اختصاص به مسائل ديني ندارد و همه امور ديني و دنيايي آنان را در بر مي گيرد. مؤيد اين تفسير چند چيز است:

1. اطلاق آيه شريفه؛ به عبارت ديگر آيه شريفه اولويت و ولايت پيامبر را به عرصه خاصي محدود نكرده است، در نتيجه همه حوزه هاي ولايت پذير كه در رأس آنها حوزه رهبري سياسي و اجتماعي است را شامل مي شود و پيامبر از سوي خداوند ولايت همه جانبه بر مردم پيدا مي كند.

2. روايات؛ امام باقر(ع) فرمود: «اين آيه درباره رهبري و فرماندهي نازل شده است».مجمع البحرين، ص 92، ماده ي ولي.

3. شأن نزول؛ در شأن

نزول آيه آمده است: وقتي پيامبر اكرم(ص) آهنگ جنگ نمود و مردم را به خروج فرمان داد، برخي نزد آن حضرت آمدند تا براي بستگان خويش اذن بگيرند؛ آن گاه اين آيه نازل شد. از اين مسأله روشن مي شود كه فرمان هاي اجتماعي پيامبر(ص) متكي به ولايت الهي و ديني است؛ نه مبتني بر خاستگاه بشري.نگا: طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 4، ص 338.

4. مفهوم اولويت؛ آيه شريفه نشان مي دهد پيامبر اكرم(ص) از طرف خداوند نسبت به اداره و رهبري جامعه مقدم است و با وجود او نوبت به ديگران نمي رسد.

آيات ديگري نيز گوياي همين مطلب است؛ از جمله آيه (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ) مائده (5)، آيه 55. «سرپرست و ولي شما، تنها خدا و پيامبر او است و كساني كه ايمان آورده اند؛ همان كساني كه نماز به پا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند».

بنابراين از نگاه قرآن، خداوند پيامبر را نسبت به ديگران اولويت بخشيده و ولايت داده است. از اين رو ولايت آن حضرت تابع ولايت خداوند و در طول آن است؛ نه امري زميني و بشري.

علامه طباطبايي(ره) درباره ولايت آن حضرت مي نويسد: «رسول خدا بر همه شئون امت اسلامي، جهت سوق دادن آنان به سوي خدا و نيز براي حكمراني و فرمانروايي بر آنها و قضاوت در ميان شان، ولايت دارد... البته اين ولايت در طول ولايت خداوند و ناشي از تفويض الهي است».طباطبائي، علامه محمدحسين، الميزان، ج 6، ص 14.

نكته مهم ديگر اين كه مفهوم «انّما»، دلالت بر حصر دارد. بنابراين طبق اين آيه حكومت مشروع، آن حكومتي است

كه از جانب خداوند مشروعيت يافته باشد.

در نتيجه با توجه به مجموع آيات قرآن، مي توان فهميد كه حضرت رسول، در آن واحد، داراي سه شأن بوده است:

يكم. امامت و پيشوايي و مرجعيت ديني،حشر (59)، آيه 7.

دوم. ولايت قضايي،نساء (4)، آيه 65.

سوم. ولايت سياسي و اجتماعي.مائده (5)، آيه 55؛ احزاب (33)، آيه 6 و....

دو. مسؤوليت هاي اجتماعي پيامبر(ص)

هر يك از شئون سه گانه پيامبر(ص) -در پيشوايي ديني، ولايت قضايي و رهبري اجتماعي مسؤوليت هاي خاصي را بر عهده آن حضرت نهاده بود. آيات زير، نمونه هايي از مأموريت هايي در ارتباط با «رهبري جامعه» و «اداره امت» است:

1. (فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ...) انفال (8)، آيه 57. «پس اگر در جنگ بر آنان دست يافتي با [عقوبت آنان، كساني را كه از پي ايشانند تارومار كن، باشد كه عبرت گيرند». اين آيه از يك سو بيانگر سياستي است كه امت اسلامي در برابر دشمنان متجاوز و پيمان شكن، بايد اتخاذ كند و از سوي ديگر، بيانگر آن است كه مسؤوليت برنامه ريزي، آماده سازي مقدمات و بالاخره عينيت بخشيدن به اين سياست، بر عهده پيامبر(ص) است.

2. (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ) توبه (9)، آيه 6. «و اگر يكي از مشركان از تو پناه خواست، پناهش ده تا كلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مكان امنش برسان». به حكم اين آيه، پيامبر(ص) موظف است براي حفظ امنيت مشركان -كه براي شنيدن كلام خدا مي آيند امنيت و آزادي آنان را تأمين كند.الميزان، ج 9، ص 155 و 156.

3. (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي الْقِتالِ) انفال (8)، آيه 65. «اي

پيامبر! مؤمنان را به جهاد برانگيز».

4. (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) توبه (9)، آيه 73. «اي پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير». در اينجا وظيفه فرماندهي و سازماندهي مسلمانان براي جهاد، بر دوش پيامبر اكرم(ص) نهاده شده است.

5. (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً) همان، آيه 103. «از اموال آنان صدقه اي بگير». بر اساس اين آيه پيامبر(ص) مأمور گرفتن زكات (نوعي ماليات بر ثروت) از مسلمانان است. بنابراين از ديدگاه قرآن، پيامبر(ص) نه تنها مأمور تشكيل حكومت بود؛ بلكه مسؤوليت هاي اجتماعي متعددي را نيز از سوي خداوند، بر عهده داشت و بر اين اساس اقدام به تشكيل حكومت نمود.

سه. اختيارات مالي پيامبر(ص)

اختيارات مالي پيامبر(ص)، نشان دهنده موقعيت رسول خدا(ص) در زعامت و رهبري جامعه و نقش آن حضرت در دولت اسلامي است. آيات ذيل بيانگر اين موضوع است:

1. (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) انفال (8)، آيه 41. «و بدانيد كه هر چه به شما غنيمت و فايده رسد، يك پنجم آن براي خدا و رسول و از آن خويشاوندان [او] و يتيمان و در راه ماندگان است».

2. (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ) همان، آيه 1. «چون امت از تو حكم انفال را سؤال كنند، جواب ده كه انفال مخصوص خدا و رسول است».

3. (ما أَفاءَ اللَّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُري فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ) حشر (59)، آيه 7. «و آنچه

كه خدا از اموال ساكنان آن قريه ها عايد پيامبرش گردانيد، از آن خدا و از آن پيامبر [او ]و متعلق به خويشاوندان نزديك [وي و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است، تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد».

با كمترين آشنايي با منطق قرآن و فقه اسلامي، مي توان فهميد كه اين بودجه فراوان، به عنوان منبع هزينه زندگي شخص پيامبر(ص) و يا منبع هزينه تبليغ احكام از سوي آن حضرت نيست؛ بلكه نوعي تأمين اجتماعي و بودجه دولتي است. به بيان امام حسن عسكري(ع): «خداوند با سپردن نيمي از خمس به پيامبر(ص)، تربيت يتيمان، برآوردن نيازهاي مسلمين، پرداخت بدهكاري آنان و تأمين هزينه حج و جهاد را، از او خواسته است».بحارالانوار، ج 96، ص 198.

چهار. پيامبر(ص) و مردم بررسي آيات متعدد قرآن، حكايت از آن دارد كه در بينش قرآني، پيامبر اسلام(ص) صرفاً در جايگاه مسأله گويي و بيان احكام قرار ندارد و حوزه نفوذ و دخالت او، به ابلاغ وحي محدود نمي شود. مسلمانان نيز نبايد فقط براي فراگيري احكام آن حضرت را مرجع خود بدانند؛ بلكه موظف اند در عرصه مسائل اجتماعي، از خط مشي و سياست ترسيم شده از سوي رسول خدا(ص) پيروي كنند و در برابر امر و فرمان او گردن نهند. بعضي از اين آيات عبارت است از:

1. (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ) محمد (47)، آيه 33. «اي كساني كه ايمان آورده ايد؛ خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر اطاعت نماييد».

علامه طباطبايي مي نويسد: «بر اساس اين آيه، اطاعت از پيامبر(ص) در مورد دستوراتي كه براي اداره جامعه اسلامي و از موضع ولايت و حكومت صادر مي كند، لازم است».الميزان،

ج 18، ص 248. پس لزوم اطاعت از پيامبر(ص) مبين الهي بودن حكومت آن حضرت است؛ وگرنه نيازي به تأكيد خداوند بر اطاعت از پيامبر(ص) و آن را در زمره وظايف ديني قرار دادن، نبود.

2. (وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَي الرَّسُولِ وَ إِلي أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ) نساء (4)، آيه 83. «و چون خبري از ايمني يا وحشت به آنان برسد، انتشارش دهند؛ و اگر آن را به پيامبر و اولياي امر خود ارجاع كنند، قطعاً از ميان آنان كساني اند كه [مي توانند درست و نادرست آن را دريابند».

قرآن مسلمانان را موظف مي داند كه اطلاعات و اخبار خود را -به ويژه در شرايط حساس جنگ قبل از انتشار در بين مردم به پيامبر اكرم(ص) ارائه دهند. اين آيه نيز صراحت دارد كه پيامبر اكرم(ص)، صرفاً ابلاغ كننده احكام الهي نيست؛ بلكه علاوه بر احكام، مسؤوليت كارشناسي و تحليل موضوعات، حوادث و رخدادهاي سياسي - اجتماعي را نيز بر عهده دارد. همان گونه كه مسلمانان براي دريافت احكام به آن حضرت مراجعه مي كنند؛ براي دريافت تحليل صحيح مسائل جاري جامعه نيز، بايد به او مراجعه كنند و از انجام هر عمل خودسرانه بپرهيزند.

3. قرآن كريم از مسلمانان مي خواهد كه با دخالت رسول خدا(ص) در امور اجتماعي و پس از اعلام نظر آن حضرت، ترديدي به خود راه ندهند و همگي اطاعت كنند: (وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً) احزاب (33)، آيه 36.

«هيچ مرد و زن مؤمني را در كاري كه خدا و رسول حكم كنند، اراده و اختياري نيست [كه رأي خلافي اظهار نمايند] و هر كس نافرماني خدا و رسول كند، قطعاً دچار گمراهي آشكار گرديده است».

در اين آيه، مقصود از «قضاي پيامبر»، دخالت آن حضرت در شئون گوناگون زندگي مردم و مسائل مختلف حكومت است. البته هر چند اين مسائل، امور خود مردم است (من امرهم) و خود مردم حق مشاركت و دخالت دارند؛ ولي وقتي در همين مسائل پيامبر خدا -به عنوان رهبر دولت اسلامي دخالت كند، جايي براي مداخله ديگران باقي نمي ماند و هيچ كس نبايد خود را صاحب اختيار بداند.

4. قرآن مجيد پذيرش داوري و حكمراني پيامبر را در مشاجرات شرط ايمان دانسته است: (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً) نساء (4)، آيه 65. «... به خدايت سوگند، ايمان نمي آورند؛ مگر آنكه تو را در آنچه بينشان اختلاف آميز است، داور قرار دهند. سپس نسبت به آنچه قضاوت كردي، در نفس خود هيچ اعتراضي نداشته و از جان و دل تسليم باشند».

صراحت اين آيه در ارتباط شأن قضاوت و داوري پيامبر(ص) با دين، بسيار صريح است؛ زيرا قرآن مجيد آن را شرط ايمان دانسته است. در حالي كه اگر اين مسأله مطلبي بشري و زميني بود، ارتباط دادن آن با ايمان، معنا نداشت.

5. (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ) حجرات (49)، آيه 1. «اي كساني كه ايمان آورده ايد! در برابر خدا و پيامبرش [در هيچ كاري پيشي مجوييد».

6. (ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ

وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ) توبه (9)، آيه 120. «اهل مدينه و باديه نشينان اطرافش نبايد هرگز از فرمان پيامبر تخلف كنند».

آيات متعدد ديگري نيز وجود دارد كه نمايانگر شعاع ولايت و رهبري آن حضرت، بر سراسر زندگي اجتماعي - سياسي است. بنابراين اگر حكومت پيامبر(ص)، حكومتي عرفي بود؛ ديگر نيازي نبود كه خداوند مسلمانان را موظف به اطاعت از آن حضرت در امور اجتماعي خويش كند؛ بلكه مردم بر اساس خواست خود، در اين زمينه تصميم مي گرفتند.

آيا جهاد ابتدايي نشان دهنده توسعه طلبي و اكراه در دين نيست * همانطوري كه در حمله مسلمانان به ايران ثابت شد؟
پرسش

آيا جهاد ابتدايي نشان دهنده توسعه طلبي و اكراه در دين نيست * همانطوري كه در حمله مسلمانان به ايران ثابت شد؟

پاسخ

قبل از بررسي هر يك از سؤالات ذكر شده توجه به چند نكته لازم است:

1- فراز آغازين نامه شما نشانگر نوعي نگرش نادرست در باب خشونت؛ يعني، نفي ارزش مطلق خشونت است. در حالي كه واقعيت چنين نيست. خشونت نه مطلقا بد است و نه مطلقا خوب، بلكه در مواردي جايز، روا و مناسب است و در مواردي غيرجايز و ناروا. اگر خشونت مطلقا بد باشد به اين معنا است كه كاربرد خشونت براي نفي خشونت هم ناروا است و اين قضيه اي خودستيز( Self Contrdictoy ) است، زيرا در پناه نفي مطلق خشونت مجال براي خشونت گشوده مي شود ، (نك: تساهل و تسامح اخلاقي، ديني، سياسي، محمود فتحعلي، قم، مؤسسه فرهنگي طه).

اسلام نيز آيين رحمت است، ولي رحمت بودن آن به معناي نفي اعمال هرگونه خشونت نيست، بلكه اسلام خشونت هاي روا و مجاز را پذيرفته است.

2- منابع استنباط احكام اسلامي چهار چيز است: كتاب، سنت، اجماع و عقل. البته اجماع در نظر شيعه دليل مستقلي نيست و بازگشت به سنت مي كند. عقل معتبر نيز عقل قطعي است كه به دو قسم مستقلات و ملازمات عقليه تقسيم مي شود ولي احكام عقلي ظني هيچ اعتباري ندارد. سنت نيز تقسيم مي شود به: فعل، قول و تقرير معصومين(ع). بنابراين چه سخني از معصوم رسيده باشد، چه عملي در تاريخ نقل شده باشد و چه فعلي در جامعه آنان رخ داده و مخالفت نكرده باشند، هر يك به تنهايي حجت است و سنت محسوب مي شود. بنابراين ما نمي توانيم

در برابر سنت گزينشگري كنيم بلكه همان اندازه كه فعل معصوم حجت است قول او نيز هست. بنابراين اگر به فرض مصداقي از عمل به مسأله اي را نيافتيم، ولي در گفتار آنان و يا تقريرشان مشاهده شد، به يكسان واجب است كه آن را اخذ كنيم. افزون بر آن مگر تاريخ از طريق همين روات به ما نمي رسد؟ سيره عملي و گفتاري هر دو از علوم نقلي هستند و توسط راويان به ما مي رسد و فرقي از جهت درجه اعتبار ندارند.

3- اين طور نيست كه هر روايتي به دست فقيه برسد براساس آن فتوا دهد. علومي چون رجال، دراية و... با قواعد و اصول بسيار دقيق و منظم براي اين پايه ريزي شده اند كه فقيه بتواند در ميان روايات سره را از ناسره بازشناسد. بنابراين تا زماني كه جميع راويان حديث شناسايي نشده و وثاقت همه آنها به اثبات نرسد و اعتبار روايت روشن نشود و با ادله معتبره ثابت نشود كه اين سخن از سوي امام(ع) صادر شده است، براساس آن نمي توان فتوا داد. همچنان كه با رسيدن به حد نصاب و درجه لازم اعتبار نمي توان از حكم آن سرباز زد. البته علاوه بر وثاقت امور ديگري چون جهت صدور و نيز دلالت روايت از مسائل مهمي است كه فقيه به طور مضبوط و روشمند در آن مطالعه مي كند. اگر كسي تحقيقات دقيق فقها براي استناد به روايات را مشاهده كند، به خوبي درخواهد يافت كه مدارك فقيه براي استنباط از نظر درجه اعتبار بالاتر از بسياري از مطالبي است كه در كتب تاريخي نقل شده است.

4- بسياري از احكام ممكن است در سنت گفتاري

يا تقريري مشاهده شود، ولي در سنت عملي ديده نشود. سرّ اين مسأله دو چيز است:

1- عدم پيدايش موضوع براي عمل در زمان حضور ائمه(ع).

2- فقدان بسط يد پيامبر و ائمه اطهار(ع).

مسأله ارتداد چه بسا از همين مقوله باشد، زيرا حكم مرتد از احكام مربوط به حاكم ديني است، در حالي كه پيامبر پس از هجرت به تدريج حكومت مدينه را تشكيل دادند و حضرت علي(ع) نيز بيش از پنج سال زمامدار نبوده اند. ديگر امامان نيز شرايط اجراي اين حكم را نداشتند.

5- در مواردي نيز ممكن است حكمي در عمل اجرا شده باشد، ليكن به خاطر اقتران جرم (مانند ارتداد) با جرم ديگري (مثل محاربه) كه شرعا حكم واحدي دارند باعث شود كه حكم به يكي از آن دو مستند شود.

6- مواردي از خلفا جعل حكمي كرده اند شديدا مورد انكار و اعتراض ائمه(ع) بوده است و در كمترين فرصت ديدگاه خود را براي شيعيان بازگو مي كرده اند. نمونه هايي از اين است درتاريخ نقل شده است، مانند منع از متعه توسط خليفه دوم و... بنابراين اگر چنين احكامي ساخته دست آنها بود قطعا با آن مبارزه مي شد و ائمه به راويان خودمسأله را باز مي گفتند. در حالي كه اصل اين موضوعات به طور جدي مورد تأكيد ائمه(ع) بوده است. البته در مواردي نظر آنان اختلافاتي با اهل سنت داشته كه ذكر شده است. مانند شرايط جهاد ابتدايي و...

7- سوء استفاده خلفا در اجراي يك حكم به منزله ساختگي بودن آن نيست. چنان كه اين سوء استفاده در دوران خليفه اول انجام شد و «مالك بن نويره» كه از پرداخت زكات به حكومت مركزي خودداري مي كرد به عنوان

ارتداد به قتل رسيد. ليكن او هرگز مرتد نبود و صريحا اعلام مي داشت كه ما مسلمان هستيم و نماز مي خوانيم. به هر روي سوء استفاده و كاربرد نادرست يك قانون منطقا به منزله نادرستي اصل آن نيست.

اكنون به بررسي جزء به جزء مواردي كه مورد سؤال قرار داده ايد مي پردازيم: جهاد ابتدايي از احكام مسلم اسلام است و آيات قرآن بر آن دلالت دارد و در سيره نبوي(ص) نيز مشاهده مي شود.بررسي تفصيلي اين مطلب مجالي واسع مي طلبد. برخي از آيات شريفه قرآن در اين باره عبارت است از:

1- قاتلوا الذين لايؤمنون باللّه ، (بقره، آيه 29).

2- و مالكم لاتقاتلون في سبيل اللّه والمستضعفين من الرجال والنساء والولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالماهلها واجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا ، (نساء، آيه 75 - نيز توبه، آيات 5، 73، 39، 41 - انفال، آيه 66و...).

ليكن در اين باره چند نكته شايان توجه است:

1- ماهيت جهاد ابتدايي جنگ براي تحميل عقيده نيست، بلكه اساسا عقيده در اسلام قابل اكراه نمي باشد. درطول تاريخ نيز در جنگ هاي پيامبر و نه خلفاي بعد از آن حضرت كسي افراد مجبور به پذيرش اسلام نمي شدند. بلكهاساسا جهاد ابتدايي نبرد رهايي بخش در برابر خشونت و اختناق و براي مبارزه با نظام هاي خشن و فاسدي است كهمانع رسيدن آواي حق و توصيه به گوش مردمان مي شدند. به عبارت ديگر جهاد ابتدايي خود نوعي دفاع بوده است،ولي نه دفاع از حقوق شخص يا ملت، بلكه دفاع از «حقوق انسانيت» و دفاع از آزادي بررسي و شناخت حقيقت وبرداشتن موانع رسيدن آواي حق به گوش علامه طباطبايي پس از

بررسي آيات جهاد مي فرمايد: «پيكار چه در راه دفاعاز اسلام يا مسلمين باشد و چه جهاد ابتدايي همه در واقع دفاع از حقيقت انسانيت است»، (تفسير الميزان، ج 9، ص67).

براي آگاهي بيشتر ر.ك: جهاد، شهيد مطهري، انتشارات صدرا - نيز: تفسير نمونه، تفسير سوره بقره، ذيل آية الكرسي.

2- در ورود سپاه اسلام به ايران حتي اگر عنصر توسعه طلبي خلفا نيز باشد در عين حال تمام مسأله اين نيست،بلكه شرايط داخلي ايران و فساد دستگاه حاكمه تحول بزرگي را مي طلبد و ايرانيان انتظار تحولي بزرگ را داشتند كهپس از آشنايي با اسلام آن را بهترين بديل يافته و خود راه ورود مسلمانان را هموار ساختند و با جديت در ايجاد تحولبنيادين در تمام ابعاد كوشيدند و حتي شاه ايران به دست خود ايرانيان به قتل رسيد.

براي آگاهي بيشتر ر.ك: شهيد مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 1 و 2.{J

چرا اسلام در سرزميني كه منحطترين فرهنگ را داشت , نازل شد؟
پرسش

چرا اسلام در سرزميني كه منحطترين فرهنگ را داشت , نازل شد؟

پاسخ

حق تعالي در قرآن كريم مي فرمايد: الله اعلم حيث يجعل رسالته ، (انعام، آيه 124). هر آنچه كه ما بتوانيم درتحليل و بررسي اين موضوع بگوييم با توجه به محدوديت هاي علمي و فكري ما است و اشراف علمي لازم به اينقضيه را نداريم.

1- به فرض كه فرهنگ آن زمان عرب، فرهنگي منحط (و يا منحط ترين فرهنگ) بوده باشد. در اين صورتحق تعالي اسلام را در سرزمين و در جايي نازل نمود كه در بدترين شرايط ممكن بود و اگر ديني بتواند در چنين زمينه ايتحولات بزرگ انساني، فرهنگي و تمدني ايجاد نمايد در شرايط بهتر با اطمينان مي توان گفت موفق تر خواهد بود.بنابراين بعثت پيامبر اسلام(ص) در ميان اعراب منحط حسن اسلام و قوت اين دين است.

2- بر چه اساسي مي توان گفت دين بايد در پيشرفته ترين فرهنگ نازل گردد؟ در حالي كه ادياني مانند يهوديت ومسيحيت در پيشرفته ترين مراكز فرهنگي دوران خود پديد نيامدند؟!

3- دور بودن عرب ها از مراكز فرهنگي و تمدني به نوبه خود چند حسن داشته است:

- تأثيرات كمتري از فرهنگ و تمدن معاصر گرفته است.

- به طبيعت و زندگي طبيعي نزديك تر بوده است.

- خفقان و اختناق و استبداد و سركوب سياسي ساساني بر آن حاكم نبوده است.

- علاوه بر خلوص فرهنگي و طبيعي تر بودن و زمينه مساعدتر سياسي براي ظهور و بروز دين الهي زمينه و سابقه و خاطره اديان الهي و ابراهيم و دينحنيف در آنجا وجود داشته است.

- شخص و شخصيت پيامبر اسلام نيز آزادتر و فطري و رهاتر از آثار و اجبار فرهنگ و تمدن رايج و حاكم پرورش يافته و

به ظهور حقايق فطرينزديك تر بوده است و شايد در آيه شريفه اشاره به همين جهات باشد: «هو الذي بعث في الاميين رسولاً منهم...»، (جمعه، آيه 2)«الرسول النبي الامي....»، (اعراف، آيات 157 و 158).

- استجابت دعاي حضرت ابراهيم نيز بود «ربنا وابعث فيهم رسولاً»، (بقره، آيه 129).

4- اگر دين اسلام در جاي ديگري ظهور مي يافت، اعراب به جهت تعصب عربي در برابر پذيرش حق تعصب ولجاج مي ورزيدند در حالي كه تمدن هاي پيشرفته تر مانند ايران راحت تر توانست حقيقت الهي را ولو از فرهنگ وتمدني ديگر بپذيرد. قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد: ولو نزلناه علي بعض الاعجمين فقراءه عليهم ماكانوا به مؤمنينكذلك سلكناه في قلوب المجرمين ، (شعراء، آيات 198 تا 200).{J

علل گسترش اسلام چه بوده است؟
پرسش

علل گسترش اسلام چه بوده است؟

پاسخ

گسترش اسلام در اثر عواملي بوده است: يكي از اين عوامل، پايداري و استقامت پيامبر بزرگوار اسلام و فداكاري آن گرامي در راه تبليغ احكام اسلام بود. عامل ديگر مجاهدت و فداكاري مسلمانان برجسته ي صدر اسلام - كه در رأس آنان اميرالمومنين علي بن ابي طالب «عليه السلام» قرار داشت - بود.

يادآوري اين نكته نيز لازم است كه اسلام به دليل جامعيت تعاليم خود اقتضاي پيشرفت و گسترش را داشته است. بر اين اساس گسترش اسلام را يك امر طبيعي مي توان دانست؛ ولي عواملي در تاريخ اسلام به وجود آمد كه مانع گسترش بيشتر تعاليم اسلام گرديد.

اگر امامان«عليهم السلام» به رهبري جامعه انتخاب مي شدند و حق آنان غصب نمي شد در مدت كوتاهي اسلام در تمامي جهان گسترش مي يفات و جهان به تعاليم اسلام گرايش پيدا مي كرد.

آيا جامعيت قوانين اسلام براي گسترش آن كفايت مي كند؟
پرسش

آيا جامعيت قوانين اسلام براي گسترش آن كفايت مي كند؟

پاسخ

هر چند اسلام از جامعترين قوانين براي تامين نيازهاي زندگي انسان برخوردار است، ولي براي پيشرفت و گسترش اسلام در وهله اول نياز به تبليغ وسيع هست؛ زيرا بدون تبليغ افراد نمي توانند به حقانيت آن آگاهي پيدا كنند و به آن ايمان آورند. ثانياً دست استعمار و ابرقدرتها همواره مانع از پيشرفت و گسترش اسلام بوده است؛ زيرا اسلام با منافع آنان ناسازگار است و با حاكميت اسلام، ديگر مجالي براي غارتگري و استثمار باقي نمي ماند. با اين وصف پيشرفت اسلام روزافزون است به ويژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران عظمت اسلام در جهان تجلي خاصي پيدا كرده است.

آيا مردم روز بروز با اسلام نزديكترمي شوند يا دورتر؟
پرسش

آيا مردم روز بروز با اسلام نزديكترمي شوند يا دورتر؟

پاسخ

تحقيق و بررسي در اديان و مذاهب اين حقيقت را روشن مي سازد كه تنها ديني كه بر اساس فطرت استوار گشته و مي تواند پاسخگوي نيازمنديهاي بشر باشد، دين اسلام است؛ از اين رو تعاليم اسلام بر پايه دانش و خرد استوار گشته، بالا آمدن سطح دانش و فرهنگ نه تنها از ارج و عظمت قوانين و احكام پر فروغ اسلام نمي كاهد، بلكه بر اهميت و شكوه آن مي افزايد.

قرآن مجيد كتاب آسماني مسلمانان جهان است. چنانچه مقايسه اي بين اين كتاب آسماني كه اساس و منبع احكام اسلامي است، با كتب ديگر، مانند تورات و انجيل كنوني به عمل آيد بآسماني اين حقيقت آشكار مي گردد كه فقط قرآن مي تواند در اين عصر - كه عصر فضا و پيشرفت علم است - راهنماي انسان باشد.

تورات و انجيل كنوني كه در دست پيروان آن است، داراي خرافات و موهوماتي است كه عقل هيچ خردمندي - در صورتي كه در باره آنها بيانديشد - نمي تواند آنها را بپذيرد؛ چه رسد كه بخواهد آنها را ضامن سعادت بشر بداند.

از اين رو، روز به روز در ديناي غرب و در نقاط ديگر جهان گرايش به اسلام بيشتر شده و تجلي و فروغ اسلام همچنان روز افزون مي گردد. براي نمونه علت اسلام آوردن يكي از كساني را كه در غرب مسلمان شده است از زبان خودش نقل مي كنيم.

« مسلمان شدن من سه دليل داشت:

1. اينكه اسلام ديني عملي است. ديني است خالي از اسرار و خرافات. ديني است كه بسهولت مي توان آن را فهميد. ديانتي است كه چيزي برخلاف عقل ندارد و از پيچيدگيهاي

فلسفه الوهيت انباشته نشده است.

2. ديني است كه به امور اساسي و اصل مي پردازد. سروكار آن با قوانين اصلي طبيعي و فطري است. بين دين و علم فاصله اي نمي بيند و عقيده دارد كه علم دين بالاترين علم هاست زيرا علم نيكي و زندگي موفقيت آميز است.

3. درباره همه ابعاد زندگي بشر دستورات كامل و رهنمودهاي گرانقدر مي دهد و در تمام زمينه هاي اجتماعي، نظامي، سياسي و عبادي داراي راهنماييهاي عملي ارزشمندي است».

با كمال تأسف پيشرفت تمدن و علم با وجود كمك به زندگي مادي بشر، مفاسد فراواني را نيز با خود به همراه آورد. بسا برنامه هاي ضد اخلاق و منافي با شؤون انساني كه سيل آسا از مغرب زمين سرازير مي شود و عفت و اخلاق عمومي را در جامعه بكلي از بين مي برد. بديهي است كه اينها مانع پيشرفت تعاليم ديني است. اگر تبليغات اسلامي گسترش بيشتري پيدا مي كرد و موانع مذكور جلو پيشرفت احكام را نمي گرفت، اسلام چهره واقعي خويش را به دنيا عرضه مي كرد و به طور مسلم هيچ انسان منصفي نبود كه با آن برخورد كند و تحت تاثير آن قرار نگيرد.

و سرانجام روزي فرا خواهد رسيد كه مردم از مفاسد دنياي كنوني به ستوه آيند و از دل و جان پذيراي حكومت عدل اسلامي شوند و خداوند حكومت عدل جهاني اسلام را به دست امام زمان«عج» در جهان مستقر سازد.

« بخش پاسخ به سؤالات »

تغيير قبله
در مسئله تغيير قبله در مسجد ذوالقبلتين در بين نماز به پيامبر وحي شد كه از جهت بيت المقدس رو به كعبه كند. آن لحظه پيامبر و مسلمانان مشغول نماز جماعت بودند، در صورتي كه بيت المقدس و كعبه دقيقاً 180 درجه در جهت مخالف يكديگرند و حضرت پيشنماز بودند. نحوه برگشت
پرسش

در مسئله تغيير قبله در مسجد ذوالقبلتين در بين نماز به پيامبر وحي شد كه از جهت بيت المقدس رو به كعبه كند. آن لحظه پيامبر و مسلمانان مشغول نماز جماعت بودند، در صورتي كه بيت المقدس و كعبه

دقيقاً 180 درجه در جهت مخالف يكديگرند و حضرت پيشنماز بودند. نحوه برگشتن حضرت و مأمومين چگونه بوده است؟

پاسخ

مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه "فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره؛ اي پيامبر! پس بگردان خود را به طرف مسجدالحرام و هر كجا كه باشيد، صورت هايتان و توجهتان را به جانب كعبه بگردانيد" فرموده است: همچنان كه ملاحظه مي شود در اين آيه ابتدا حكم تغيير قبله متوجه پيامبر اكرم (ص) شده و بعداً به عموم مسلمانان تعميم داده شده است. اين تعبير مؤيد اين است كه تغيير قبله در حالي واقع شد كه پيغمبر در مسجد مشغول نماز بود و مسلمانان پشت سر حضرت قرار داشتند.(1)

ظاهراً اين واقعه در مسجدذوالقبلتين در سال دوم هجرت واقع شد اين مسجد در كوي بني سلمه در مدينه بود كه پيامبر مشغول نماز ظهر بود.

در اين جا چند احتمال وجود دارد:

1 - پيامبر مشغول نماز نافله بوده كه تغيير قبله رخ داد. در اين صورت پيامبر به طرف كعبه برمي گردد و نمازش باطل نمي شود و مشكلي پيش نمي آيد. طبق اين احتمال نماز جماعت برقرار نبوده.

2 - پيامبر مشغول نماز واجب ظهر بوده و تعداد كمي مثلاً يك صف به او اقتدا كرده بودند.

چون تعداد افراد قبيله بني سالم شركت كننده در نماز جماعت خيلي زياد نبوده است.

در اين صورت تغيير جهت مشكلي پيش نمي آورد، چون همه حدود 180 درجه برمي گردند. پيامبر (ص) كه امام جماعت بود، مي تواند در همان صف اول باشد، بنابراين با تغيير جهت امام و مأمومين در يك صف به حدود 180 درجه مستلزم هيچ حركتي نيست.

3 - تعداد

شركت كنندگان در نماز جماعت زياد بوده و چند صف پشت سر پيامبر نماز مي خواندند. در اين فرض وقتي پيامبر به جهت كعبه تغيير جهت مي دهد، مأمومين كه پشت سر پيامبر بوده اند، بايد مقداري راه بروند و پشت سر پيامبر قرار بگيرند. در اين صورت حركت كردن و راه رفتن بين نماز به اين مقدار براي نماز اشكالي ندارد، چنان در مواردي حركت و راه رفتن در نماز اشكالي ندارد.

هر يك از اين سه احتمال را بپذيريم، مشكلي پيش نمي آيد.

پي نوشت ها:

1 - ترجمه تفسير الميزان، ج 1، ص 454.

اگ_ر ح_ك_م ت_غ_ي_ير قبله از بيت المقدس به كعبه از سوى خداوند بود پس چرا خداوند اول بيت المقدس را قبله قرار داد و اگر خداوند نفرموده بود اين سبب گمراهى و انحراف دين است .
پرسش

اگ_ر ح_ك_م ت_غ_ي_ير قبله از بيت المقدس به كعبه از سوى خداوند بود پس چرا خداوند اول بيت المقدس را قبله قرار داد و اگر خداوند نفرموده بود اين سبب گمراهى و انحراف دين است .

پاسخ

اجسام و اماكن به خودى خود داراى اقتضاى ذاتى نيستند به گونه اى كه ممكن نباشداز آن اقتضا صرف نظر كرد يا حكم آن را تغيير داد , بلكه همه اجسام و اماكن وبناها و همه جهات شش گانه از اي_ن ح_ي_ث ك_ه م_قتضى حكم يا تشريعى نيستند , يكسان اندو همه ملك خداونداند كه هرگونه بخواهد در مورد آنها حكم مى كند , موقت يا غيرموقت . احكام الهى نيز بنابر مصالح فردى يا نوعى انسان است و براى هدايت اوست وچون خداوند تبارك و تعالى غرضى جز هدايت انسان در اين احكام ندارد , به هر چه حكم كند همان صراط مستقيم و راه نجات است .

حكم نمازهايى كه مسلمانان به سوى بيت المقدس خوانده اند چيست ؟
پرسش

حكم نمازهايى كه مسلمانان به سوى بيت المقدس خوانده اند چيست ؟

پاسخ

بيت المقدس قبل از آنكه كعبه , قبله شود , قبله بوده است و خداوند سبحان هنگامى كه حكمى را نسخ مى كند آن را از زمان نسخ رفع مى كند , نه آنكه از اصل آن را رفع نمايد . به همين جهت در آيه شريفه مربوط به تغيير قبله مى فرمايد : [ و ما كان اللّه ليضيع اعمالكم , ان اللّه بالناس لروف رحيم ( بقره - 143 ) ] .

چرا قرآن قبله مسلمانان را يك قبله ميانه ناميده است ؟
پرسش

چرا قرآن قبله مسلمانان را يك قبله ميانه ناميده است ؟

پاسخ

زي_را م_س_ي_حيان براى ايستادن به سوى محل تولد عيسى كه در بيت المقدس بود ناچاربودند به س_مت مشرق بايستند ولى يهود كه بيشتر در شامات و بابل و مانند آن به سرمى بردند رو به سوى ب_يت المقدس كه براى آنان تقريبا در سمت غرب بود مى ايستادنداما كعبه كه نسبت به مسلمانان آن روز ( م_س_ل_م_ان_ان مدينه ) در سمت جنوب و ميان مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مى شد .

اينكه قرآن به پيامبر مى گويد ما قبله را تغيير داديم به قبله اى كه از آن خوشنودمى شوى آيا تغيير قبله به خاطر خشنودى پيامبر بود ؟
پرسش

اينكه قرآن به پيامبر مى گويد ما قبله را تغيير داديم به قبله اى كه از آن خوشنودمى شوى آيا تغيير قبله به خاطر خشنودى پيامبر بود ؟

پاسخ

ب_اي_د توجه داشت كه بيت المقدس , قبله موقت بود و پيامبر (ص ) انتظار اعلام نهايى را مى كشيد ك_ه ب_ا صدور فرمان آن از يكسو زبان طعن يهود از مسلمانان قطع مى شد واز سوى ديگر موجبات ع_لاق_م_ن_دى بيشترى در مردم حجاز كه توجه خاصى به كعبه داشتندبراى پذيرش اسلام فراهم مى ساخت .

چرا قرآن قبله مسلمانان را يك قبله ميانه ناميده است ؟
پرسش

چرا قرآن قبله مسلمانان را يك قبله ميانه ناميده است ؟

پاسخ

زي_را م_س_ي_حيان براى ايستادن به سوى محل تولد عيسى كه در بيت المقدس بود ناچاربودند به س_مت مشرق بايستند ولى يهود كه بيشتر در شامات و بابل و مانند آن به سرمى بردند رو به سوى ب_يت المقدس كه براى آنان تقريبا در سمت غرب بود مى ايستادنداما كعبه كه نسبت به مسلمانان آن روز ( م_س_ل_م_ان_ان مدينه ) در سمت جنوب و ميان مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مى شد .

از ديدگاه قرآن آيا كعبه اختصاص به گروه و نژاد خاصي دارد؟
پرسش

از ديدگاه قرآن آيا كعبه اختصاص به گروه و نژاد خاصي دارد؟

پاسخ

قران كريم، همانطور كه كعبه را اوّلين و با سابقه ترين خانة عبوديت و پرستش مي داند، آن را براي همة جهانيان، محور بندگي نيز مي شناسد و مي فرمايد: «إن أوَّلَ بَيتٍ وُضِِعَ لِلناس لَلَّذي بِبَكَّةَ مُباركا و هُدي لِلعالَمين» حج/29 يعني اوّلين خانه اي كه براي همة مردم وضع شده و هدايت جهانيان را تأمين مي كند كعبه است و هيچ اختصاصي به گروه و نژاد خاصي ندارد و مردم اقليم معيني، از افراد اقليم ديگر به آن سزاوارتر نيستند و مرزهاي جغرافيائي نيز در اين امر همگاني نقش ندارد. از اين رو ملل گوناگون جهان، اعمّ از هندي و فارس و كلداني و يهودي و عرب آن را گرامي ميداشتند.(الميزان3/258-363) خداي سبحان در اين باره مي فرمايد: به ياد آور هنگامي كه مكان كعبه را براي ابراهيم خليل (ع ) معيّن كرديم تا مرجع عبادت پرستندگان را فراهم كند و به او گفتيم كه: خانة مرا براي طواف كنندگان و نمازگزاران و راكعان و ساجدان پاكيزه نگه دار و در بين مردم دعوت حج را اعلان كن تا «از هر سو» و «به هر وضع و با هر وسيلة ممكن » از پياده و سواره و از دوز و نزديك، به نداي تو پاسخ دهند و به منظور انجام حج و زيارت كعبه گرد آيند: «وإذ بوَأنا لإبراهيم مكان البيت أن لا تشرِك بي شيئا و طَهِّر بَيتي لِلطّائفين و القائمين و الرُّكَعِِ السُجود و أَذِّن في الناس بالحج يأتوك رِِجالاَ و علي كل ضامرٍ يأتين من كل فَجٍ عميق»

حج/26-27

شاهد ديگر بر مطلب مزبور اينكه فرمود: هنگامي كه ما كعبه را مرجع همة مردم و جايگاه امان و آرامش قرار داديم:«وإذا جعلنا البيت مَثابه للناس و أمنا» اين تعبير گرچه به حسب دلالت صريح، مردم اعصار پيشين را شامل نمي شود، ولي با توجه به ذيل آيه كه فرمود:«و اتَخذوا مِن مَقام إبراهيم مُصلي و عهدنا إلي إبراهيم و إسماعيل أن طَهَرا بيتي لِلطّائفين و العاكِفين و الرُّكَع السُجود» بقره/125 روشن مي شود كه نه تنها مردم جهان بعد از نزول قرآن به زيارت كعبه فرا خوانده شده اند، بلكه همه افراد قرون گذشته نيز بايد آهنگ كعبه مي كردند و به زيارت آن مي شتافتند؛ زيرا پيمان الهي نسبت به دو پيامبر بزرگوار و متعهد، يعني ابراهيم و اسماعيل(ع) اين بود كه كعبه را براي زائران و طواف كنندگان و معتكفان و ركوع كنندگان و سجده گزاران پاك و پاكيزه نگه دارند.

از ديدگاه قرآن اعتراضات كافران درباره تغيير قبله چگونه بود ؟
پرسش

از ديدگاه قرآن اعتراضات كافران درباره تغيير قبله چگونه بود ؟

پاسخ

اعتراضات غير مسلمانان دربارة قبله، يا سفيهانه بود، يا منصفانه و با برهان و يا ظالمانه و لجوجانه. قرآن كريم اعتراض سفيهان را كه مي گفتند: چه موجب شد كه مسلمانان از بيت المقدس رو به كعبه كنند؟ «سَيَقول السُّفهاء مِنَ النّاس ما وَليّهم عَن قِبلَتِهم الَّتي كانوا عَليها» بقره/142 چنين پاسخ داد: خداي سبحان در جهت خاصّي نيست و هيچ جهتي هم تعين ذاتي ندارد. به هر سمت كه او فرمان داد بايد رو كرد: «قُل لله المَشرق و المَغرب» بقره 142.

اعتراض منصفانه مشركان اين بود كه چرا اين مدعي پيامبري كه ما را به دين و ملت ابراهيم(ع) فرا مي خواند به كعبه كه اثر جاويدان حضرت ابراهيم و قبلة اوست رو نمي كند؟ و سخن منصفانه اهل كتاب اين بود كه: در كتابهاي ما آمده است كه قبلة دائمي پيامبر خاتم(ص) بيت المقدس نيست بلكه او رو به كعبه خواهد كرد، در حالي كه ايشان كه مدعي چنين مقامي است هم اينك بيش از چهارده سال است(بنابر تشريع نماز در آغاز بعثت ) كه رو به بيت المقدس نماز مي گزارد.

در پاسخ اين اعتراضها فرمان رسيد كه: از اين پس قبله حقيقي و دائمي شما كعبه خواهد بود تا آنانكه اهل احتجاجند بر شما حجت نداشته باشند: «وَ مِن حَيث خَرجت فَوَلِّ وَجهَك شَطْرَ المَسجد الحَرام و حَيث ما كُنتم فَولّوا وَجوُهَكم شَطرَه لِئَلّا يَكُون لِلنّاس عَلَيكم حُجّة بقره/150.

پس از آن كه دستور تغيير قبله رسيد و راز آن نيز روشن شد، اگر كسي اعتراض كند، اعتراضش ظالمانه و لجوجانه است.

و در مقابل چنين گروهي كه تسليم حجت نشده و نرمش در برابر آنان بر لجاجت آنها مي افزايد بايد استقامت كرد و نهراسيد: «إِلاّ الّذين ظَلَموا مِنهم فَلا تَخشَوهم و اخْشوني».

چرا كعبه به عنوان قبلة اول مسلمانان تشريع نشد؟
پرسش

چرا كعبه به عنوان قبلة اول مسلمانان تشريع نشد؟

پاسخ

راز عدم تشريع كعبه به عنوان اولين قبلة مسلمانان، از بين بردن تعصب جاهلي و تشخيص مرتجعان از پيروان واقعي رسول اكرم(ص) بيان شد: «لِنَعلَم مَن يَتَّبِع الرَّسول مِمَّن يَنْقَلب عَلي عَقِبَيه» بقره/143 زيرا اگر كعبه در آغاز بعثت قبله قرار مي گرفت رسوبات جاهلي عرب و تعصّبات قومي احيا مي شد. پس از تأمين هدف فوق و نيز براي برخورد با تعصب و طعن يهوديان مدينه و اطراف آن كه مي گفتند: مسلمانان در مورد قبله استقلال نداشته، تابع قبله ما هستند، خداوند دوباره كعبه را قبله قرار داد.

توهم تبعيت از يهوديان در مورد قبله، باعث احساس حقارت و ذلت در مسلمانان شده بود، به گونه اي كه رسول اكرم(ص) براي حلّ اين مشكل منتظر وحي بود: «قَد نَري تَقَلُّبَ وَجهَك في السّماء بقره/144. گر چه خداوند، رسول اكرم(ص) را كاملترين مصداق اهتداء معرفي كرد: «إِنك عَلي صِراطٍٍ مُستقيم» زخرف/43و فرمود: هدايت يافتگان، سنگيني مسئله قبله را احساس نميكنند: «و إن كانت لكبيرة إلا علي الّذين هُدي الله» بقره/143، ليكن در خواست و انتظار آن حضرت به لحاظ طعن و تحقير كج انديشان و بد زبانان نسبت به اسلام و مسلمانان بود، نه بر اساس انگيزه هاي شخصي يا قبيله اي و يا نژادي. از اين رو خداي سبحان فرمود: «فَلَنُوَ لِّينَّك قِبلَة تَرضاها» بقره/144. اين بدان جهت است كه انسان كاملي كه به مقام رضا رسيده و خدا از او راضي است، چنانكه او از خدا راضي است: «رَضِيَ الله عَنهم و رَضُوا عَنه» مائده/119 رضاي نفسي يا قومي ندارد:«رضي الله رضانا أهل البيت» (بحار 44/366).

چنين انساني آنچه را خدا مي پسندد درخواست ميكند، آن هم به اذن الله. پس او قبلهاي را ميپسندد كه مرضي خدا باشد و خدا قبلهاي را ميپسندد كه از طعن مصون باشد.

تذكر اين نكته سودمند است كه، اوّلا اگر تحويل قبله، از باب نسخ باشد، از مصاديق نسخ سنّت به قرآن است، نه نسخ قرآن به قرآن؛ زيرا قبله بودن بيت المقدّس، با سنّت ثابت شده بود، نه با قرآن، تا با نزول حكم قرآني اخير نسخ شود.

ثانيا، روح نسخ در تشريع الهي به تخصيص زماني بر مي گردد، نه اينكه حكم قبلي از ريشه باطل بوده باشد. از اين رو تغيير در احكام الهي و از آن جمله، تحويل قبله، از سنخ تحويل حق به حق است، نه از قبيل تحويل باطل به حق. از اينجا پاسخ اين سؤال هم كه «اگر كعبه قبلة واقعي بوده، تكليف نمازهايي كه پيش از اين به سمت بيت المقدس گزارده شده چيست؟» روشن مي شود و آن اين كه كعبه ذاتا قبله نيست و چون پيش از اين حكم، بيت المقدس قبله بوده پس نمازهايي كه بدان سو گزارده شده واجد همه شرائط صحت بوده و ضايع نشده است:«ما كان الله لِيُضيعَ إيمانَكم» بقره/143.

از ديدگاه قرآن قبله همه پيامبران الاهي كجا بوده است؟
پرسش

از ديدگاه قرآن قبله همه پيامبران الاهي كجا بوده است؟

پاسخ

بر اساس آية شريفة «إِنَّ أول بَيتٍ وُضِع لِلناس لَلَّذي بِبَكَّةَ مُباركا و هُدي لِلعالَمين» آل عمران/96 بيت الحرام، اوّلين معبد جهاني است. چنانكه استظهار اين نكته كه «كعبه، قبلة همة پيامبران بوده»، از اين آيه شريفه، بعيد نمينمايد. پيامبران الهي و پيروان آنها اهل نماز و سجده بودهاند و آياتي بر اين مطلب دلالت دارد؛ مانند اين كه دربارة عيساي مسيح(ع) آمده است: «وَ جَعَلَني مُباركا أَيْنَ ما كُنت و أَوصاني بِالصَّلوة و الزَّكوة مادُمْتُ حَيا» مريم/31، و يا آياتي كه از همه انبيا و فرزندان ايشان به نيكي ياد كرده، ميفرمايد: «أوُلئِك الَّذين أَنعَم الله عَلَيهم مِنَ النَّبيّين مِنْ ذُرية ادم و مِمَّن حَمَلنا مَعَ نوح و مِن ذُرية إِبراهيم و إِسرائيل و ممن هَدينا و اجْتَبَينا إذا تُتلي عَليهم اياتُ الرحمن خَرّوا سُجداً و بكياً فَخَلَفَ مِنْ بَعدهم خلف أضاعوا الصَلوة و اتّبعوا الشَهوات فَسوف يلقون غيّاً». مريم/58 _ 59.

از اين گونه آيات معلوم ميشود انبيا و پيروان آنها، اهل نماز و سجده بودهاند و چون نماز و سجده ناگزير جهت و قبلهاي دارد؛ يا بايد بر اساس «أينما تولّوا فَثَمَّ وجه الله» بقره/115 قايل شد كه در شريعت آنها همة جهات مساوي بوده و هيچ يك بر ديگري براي استقبال ترجيح نداشته است، كه اين فرض بعيد است. يا بايد پذيرفت كه جهت خاصي قبلة آنان بوده است. از ظاهر آية شريفة «إِنَّ أَوَل بَيت وُضِع لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَةَ» چنين استفاده ميشود كه قبلة همة انبيا، از آدم تا خاتم(ع)، كعبه بوده است و اين كه گفته شود قبلة مشخصي غير

از كعبه داشتند، با اطلاق آيه سازگار نيست.

تذكر: گرچه ظاهر آيه ناظر به خصوص قبله بودن كعبه نيست، ليكن بر فرض ظهور اطلاقي آن در انحصار قبله در كعبه، ميتوان اطلاق مزبور را با دليل معتبر ديگري اگر وجود داشت تقييد نمود.

تذكر اين نكته نيز سودمند است كه، پس از هلاكت فرعون و سپاهيانش،و بازگشت حضرت موسي(ع) و تبعيديان بني اسرائيل به مصر، از آنجا كه مراكز عبادي آنها به دست فرعونيان تخريب شده بود و هنوز قدرت كافي براي بازسازي نداشتند، خداوند فرمود تا خانههاي خودشان را قبله (مصلّا) قرار دهند: «وَ أَوْحَينا إِلي مُوسي و أَخيه أَن تبوّءا لِقَومِكُما بِمصر بُيوتا واجعلوا بيوتَكم قِبلة و أَقيموا الصَّلوة و بَشِّرِ المؤمنين». يونس/87

مراد از قبله در اين آيه شريفه، «مصلا» و محل نماز است نه «جهت» نماز؛ يعني اكنون كه توان بازسازي و نوسازي مراكز عبادي و برگزاري عبادتهاي گروهي را نداريد در خانههاي خود نماز گزارده، خدا را عبادت كنيد. اين آيه بدين معنا نيست كه بني اسرائيل اگر در بيرون از خانة خود نماز بخوانند حتماً بايد هنگام نماز روي آنها به سوي منزل خودشان باشد تا اين شبهه پيش آيد كه چگونه منازل آنها قبلة نمازشان قرار گرفت؟ البته سعيد بن جبير گفته است: «قبله» در اين آيه به معناي «متقابل» بوده، مراد اين است كه «خانههايتان را روبرو و مقابل هم بسازيد» (مجمع البيان 5 _ 6/195) تا از حال هم باخبر شده و از امنيت برخوردار باشيد.

به هر تقدير، بين اين آيه و آيهاي كه اولين قبله بودن كعبه از آن استظهار شد منافاتي وجود ندارد؛ زيرا اين آيه بدين

معنا نيست كه هرگاه كسي از قوم موسي(ع) در خارج از خانة خود نماز ميگزارد ميبايست رو به خانة خود ايستاده، آن را قبلة خود قرار دهد؛ زيرا قبل از ويراني مراكز عبادي به دست فرعونيان، قبلة مساجد و معابد بنياسرائيل كعبه بود، قهراً به هنگام نمازگزاردن در خانههايشان هم رو به كعبه ايستاده آن را قبله قرار ميدادند.

نكته ديگر اينكه، «بيت المقدس» كه باني آن حضرت سليمان(ع) است، از زمان آن حضرت به بعد قبله بوده است. (بحار 19/201) مسلمانان نيز پيش از تحويل قبله، به آن سو نماز ميخواندند. البته به لحاظ اين كه بيت المقدّس در شمال غربي كعبه واقع است، رسول اكرم در مكه، در جنوب كعبه ميايستادند، به گونهاي كه كعبه بين ايشان و بيت المقدس باشد تا در آنِ واحد هم رو به كعبه باشند و هم رو به بيت المقدس. (همان 81/59)

چرا قبله اوّل مسلمانان به طرف كعبه تغيير كرد؟
پرسش

چرا قبله اوّل مسلمانان به طرف كعبه تغيير كرد؟

پاسخ

قانون گزارى (تشريح) در اسلام به دست خداوند متعال است. او براساس حكمت و علم گسترده اش احكامى متناسب با مصالح انسان وضع كرده است; بنابراين اگر ما حكمت حكمى را ندانيم، به اين حقيقت آگاهيم كه حكم براساس حكمت و يا حكمت هايى مقرّر شده است و ندانستن ما زيانى به وجود نمى آورد.

امّا درباره تغيير قبله: كعبه - كه پايگاه مهّم اسلامى و محّل برگزارى مناسك حج و اجتماع مسلمانان است - د رآغاز، موضوع تشريع جهت قبله بود خداوند براى آزمايش مسلمانان نخستين قبله را بيت المقدس قرار داده بود.

( بخش پاسخ به سؤالات )

_136_

چرا بيت المقدس اولين قبله تمام مسلمين بوده و چگونه دومين قبله مسلمين مكه و كعبه شده است؟
پرسش

چرا بيت المقدس اولين قبله تمام مسلمين بوده و چگونه دومين قبله مسلمين مكه و كعبه شده است؟

پاسخ

1. بيت المقدس، قبلة امتهاي پيشين بويژه يهوديان و مسيحيان نيز بوده است.(1)

2. پيامبر اسلام مدت سيزده سال پس از بعثت در مكه و چند ماه بعد از هجرت در مدينه به امر خدا به سوي "بيت المقدس" نماز مي خواند، ولي بعد از آن قبله تغيير يافت و مسلمانان مأمور شدند به سوي كعبه نماز بگذارند.

3. بعد از تغيير قبله عده اي از جمله يهوديان گفتند : اگر قبله اول صحيح بود، اين تغيير چه معني دارد و اگر دومي صحيح است چرا سيزده سال و چند ماه به سوي بيت المقدس نماز خوانديد؟

خداوند در آيات 142، 143، 144 و 145 سوره بقره بصورت صريح به اين موضوع اشاره مي كند.

4. دلايلي كه در مورد اين اقدام از آيات قرآن كريم و مانند آن استفاده مي شود، عبارتست از :

الف : شرق و غرب عالم از آن خداست، همه جا ملك خداست، اصلاً خدا خانه و مكاني ندارد، مهم آن است كه تسليم فرمان او باشيم و تغيير قبله در حقيقت آزمايش مسلمانان است، و به اين ترتيب افرادي كه از رسولخدا پيروي مي كنند از بقيه بازشناخته شوند.

ب : از آنجا كه خانة كعبه در آن زمان كانون بتهاي مشركان بود، دستور داده شد مسلمانان موقتاً به سوي بيت المقدس نماز بخوانند وبه اين ترتيب صفوف خود را از مشركان جدا كنند اما هنگامي كه به مدينه هجرت كردند و تشكيل حكومت دادند ديگر ادامة اين وضع، ضرورت نداشت.(2)

ج : در كتاب يهوديان آمده بود

كه پيامبر آخرالزمان بر دو قبله نماز مي خواند بنابراين آنان عليرغم علم به اين موضوع چنين شبهه اي را طرح كردند. همچنين جالب است بدانيم توجه به قبله سبب شد علم نجوم در بين مسلمانان رشد پيدا كند و يكي از معجزات پيامبر( نيز تعيين قبله توسط ايشان بود كه از فاصله اي دور دقيقاً در مسيري كه بايد رو به قبله بايستند قبله را تعيين فرمودند.

دلايل ديگري نيز در اين باره وجود دارد كه از جمله مي توانيد به تفسير نمونه ذيل همين آيات مراجعه كنيد.

در پايان، آيات كريمة قرآن را در اين باره تقديم مي كنم :

"به زودي مردم كم خرد خواهند گفت : چه چيز آنان را از قبله اي كه بر آن بودند رويگردان كرد؟ بگو مشرق و مغرب از آن خداست؟ هر كه را خواهد به راه راست هدايت كند، و بدين گونه شما را امتي ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد و قبله را كه چندي بر آن بودي، مقرّر نكرديم جز براي آنكه كسي را كه از پيامبر پيروي مي كند از آن كس كه از عقيدة خود بر مي گردد باز شناسيم و البته اين كار جز بر كساني كه خدا هدايتشان كرده، سخت گران بود و خدا برآن نبود كه ايمان شما را ضايع گرداند، زيرا خدا نسبت به مردم دلسوز و مهربان است ... پس روي خود را به سوي مسجدالحرام كن و هر جا بوديد روي خود را به سوي آن بگردانيد..." (3)

_______________________________________________

منابع و مآخذ :

1. دانش نامه قرآن پژوهي، بهاءالدين خرمشاهي، ج1، ص406

2. خلاصه

تفسير نمونه، ج1، ص129

سورة مباركة بقره / آيات 142 تا 145

توجه به قبله چه مفهومي دارد؟
پرسش

توجه به قبله چه مفهومي دارد؟

پاسخ

توجه به قبله يعني به طرف قبله (كعبه بودن و رو به سوي قبله نمودن

شرط صحت برخي از كارهاي عبادي و ديني اين است كه به سمت قبله باشد; مانند: نماز خواندن كشتن حيوانات حلال گوشت دفن ميت و...

در آيه هاي 142 تا 150 سورة بقره مسألة قبله مطرح شده است (جهت آگاهي ر.ك تفسير نمونه آيت ا لله مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 479 _ 509، دارالكتب الاسلاميه و ديگر تفاسير ذيل همين آيه )

توجه به قبله نيز هرگز مفهومش محدود كردن ذات پاك خدا در سمت معيني نيست بلكه انسان موجودي مادي است و بايد به سويي نماز بخواند، و دستور داده شده كه همه به يك سو نماز بخوانند تا وحدت و هماهنگي در صفوف مسلمانان پيدا شود و از تشكيل صفوف متفرق و نا منظم كه عامل هرج و مرج است جلوگيري شود; افزون بر اين جهتي كه به عنوان قبله تعيين شده (طرف كعبه نقطه اي مقدس است كه از قديمي ترين پايگاه هاي توحيد و توجه به آن بيدار كننده خاطرات توحيدي است (برگرفته از تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 415، دارالكتب الاسلاميه )

علت تغيير قبله از بيت المقدس به طرف كعبه چه بود؟
پرسش

علت تغيير قبله از بيت المقدس به طرف كعبه چه بود؟

پاسخ

نماز رو به كعبة مقدس برگزار مي شود. جهتي كه به آن رو مي كنيم و به نيايش خداوند مي پردازيم قبله نام دارد گرچه به هر سو كه بايستيم رو به خداست ولي توجه به يك كانون مقدس مانند كعبه الهام بخش توحيد و يادآور خط توحيدي حضرت ابراهيم ع است به علاوه وقتي دستور اين است كه نماز به طرف كعبه باشد، انجام آن لازم است وگرنه عبادت مافاقد روح تعبد و تسليم است در آغاز اسلام سالها قبله مسلمانان بيت المقدس بود. رسول خدا(ص نمي خواست كعبه راكه به صورت بتخانه در آمده بود قبلة عبادت قرار دهد. ولي پس از هجرت شرايطي پيش آمد كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به مسجد الحرام تغيير يافت يكي از علل آن زخم زبان هايي بود كه يهوديان به مسلمين مي زدند و مي گفتند: شماخودتان قبله نداريد و به سوي قبله ما نماز مي خوانيد. رسول خدا(ص از اين وضع آشفته بود و انتظار گشايشي را از سوي خدا مي كشيد، كه آيات قرآن نازل شد و دستور آمد كه هر كجا هستيد، رو به مسجد الحرام بايستيد و نماز بخوانيد. آيات تغيير قبله در طول تاريخ به مسلمانان اين درس را مي دهد كه مستقل و آزاد باشند و زير بار منت ديگران حتي در مسائل عبادي هم نروند و شرافتمندانه زندگي كنند.

اين فرمان تغيير قبله به علاوه امتحاني هم براي مسلمانان بوده تا معلوم شود چه كساني مطيع و پيرو كامل دستورهاي خدا و پيامبرند و چه كساني بهانه جويي كرده اعتراض مي كنند.

دليل ديگرش آن بود كه يهوديان به مسلمانان نگويند كه شما خود قبله نداريد و

بسوي قبله ما نماز مي خوانيد. اين نكته استقلال فرهنگي و شخصيت مستقل مسلمين را الهام مي بخشد. مسلمانان بايد در عبادت رو به كعبه كنند، حتي در كارهايي همچون خواب و خوراك خوبست به سمت قبله باشند. ذبح حيوانات بايد رو به قبله باشد وگرنه گوشت آنها حرام مي شوداين جهت گيري در همة امور به سوي كعبه توحيد درس ايمان و يادخدا به مسلمانان مي دهد تا همواره توجه به خانة محبوب و معبود داشته باشند واز غفلت به در آيند. بعلاوه اين سمت گيري به سوي كعبه نظم و وحدتي شگفت انگيز و زيبا مي آفريند و همه مسلمانان در همه جاي دنيا كه باشند، وقت نماز به سوي آن كانون خدايي رو مي كنند. اگر كسي از فراز آسمان ها به صفوف نماز گزاران كرة زمين بنگرد، دايره هاي متعددي را مي بيند كه مركزيت همه آنها كعبه است و توحيد نقطه تمركز فكر ودل وجان و صفوف مسلمين است از رهگذر توجه به قبله علم هيئت جغرافيا و جهت شناسي نيز در ميان مسلمانان رشد كرد.آري كعبه يادگار مبارزات توحيدي ابراهيم و اسماعيل و محمد(ص است حضرت مهدي عج نيز در قيام جهاني خويش به كعبه تكيه مي كند و به اصطلاح جهان مي پردازد. اين كعبه است كه نماز و نيايش قبله يك مسلمان قرار مي گيرد.

در مسجد ذوقبلتين حضرت جبرييل در ركعت دوم روي پبامبر اكرم (ص)را بسوي مكه گرداندند اكنون پاسخ دو مساله زير چه مي شود:
اشاره

1-تكليف جماعت پشت سر پيامبر چه شد چراكه روي پيامبر به طرف آنها ميرفت؟

2-باطل شدن نماز در هنگام حركت؟

چه ضرورتي وجود داشت كه در هنگام نم

پرسش

در مسجد ذوقبلتين حضرت جبرييل در ركعت دوم روي پبامبر اكرم (ص)را بسوي مكه گرداندند اكنون پاسخ دو مساله زير چه مي شود:

1-تكليف جماعت پشت سر پيامبر چه شد چراكه روي پيامبر به طرف آنها ميرفت؟

2-باطل شدن نماز در هنگام حركت؟

چه ضرورتي وجود داشت كه در هنگام نماز اين تغيير انجام شود؟

پاسخ

مسأله تغيير قبله از مسلمات تاريخ اسلام است. در آيات و روايات چگونگي آن بيان شده است. در مدينه مسجدي وجود دارد بنام «ذو قبلتين» يعني مسجدي كه دو قبله دارد. اما مسلمانان چطور در نماز 180 درجه تغيير جهت دادند با اينكه در نماز جماعت بودند. اين هم اشكالي ندارد و منافاتي با نماز ندارد چنانچه در توضيح المسائل بيان شده كه در نماز واجب ما مي توانيم در جهت قبله حركت كنيم و در آن موقع هم پيامبر(ص) تغيير قبله دادند و از طرف شمال به طرف جنوب ايستادند، لذا اين مقدار راه رفتن در مقام ضرورت اشكالي ندارد، و درباره حركت و چرخش نمازگزاران با توجه به جمعيت كم آن محل، بدون بي نظمي به آساني امكان پذير بوده است.

البته در اين باره نظريه هاي ديگر نيز وجود دارد از آن جمله پيامبر(ص) به تنهايي نماز مي خوانده است. در هر صورت تغيير قبله به عنوان يك معجزه الهي به آساني قابل پذيرش است. و وقوع آن در هنگام نماز و به طور شگفت انگيز موجب شد در طول تاريخ اين حادثه زنده بماند.

براي آگاهي بيشتر ر.ك :

1. تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيه 143 و 144؛

2. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 19، ص 196.

چرا قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير كرد؟
پرسش

چرا قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير كرد؟

پاسخ

واژه قبله، در لغت، به معناي مكاني است كه نمازگزار به سمتِ آن نماز مي خواند.{1}

قبله يهوديان، بيت المقدس است. آنان رو به بيت المقدس نماز مي خوانند. قبله مسلمانان مشرق است. آنان رو به سوي مشرق نماز مي گزارند.{2} رسول اكرم13 9 سال در مكه و مدتي نيز در مدينه، رو به سوي بيت المقدس نماز خواند و پس از آن به فرمان خداوند، به سوي كعبه نماز گزارد. تغيير قبله يكي از كارهاي مهم پيامبر(ص) بود. در تفسير الميزان، درباره زمان تغيير قبله مي خوانيم.

«بيش ترين و صحيح ترين روايات، دلالت دارند بر اين كه تغيير قبله در مدينه، در سال دوم هجري، در ماه رجب كه هفدهمين ماه هجرت بود، واقع شد».{3}

بنابراين، آن حضرت 14 سال و 5 ماه رو به سوي بيت المقدس نماز خواند.

آيات مربوط به تغيير قبله در سوره بقره از اين قرار است:

1. (سَيَقُولُ السُّفَهأُ مِنَ النّاسِ ما وَلَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها قُلْ لله الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدي مَنْ يَشأَ اًّلي صِراطٍ مُسْتَقيم)؛

نادانان {از يهود و غير آنان} به زودي خواهند گفت: چه علتي آنان (مسلمانان) را از قبله اي كه بر آن بودند، باز گرداند؟ {اي رسول ما} بگو: مشرق و مغرب و همه جا براي خدا است. {و هر جا را كه خواست قبله قرار مي دهد} و هر كه را بخواهد، به صراط مستقيم هدايت مي كند».{4}

2. (قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمأِ فَلَنُوَلِيَّنَكَ قِبْلًَْ تَرضها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ)؛ «نگاه هاي انتظارآميز تو را {اي رسول گرامي} به سوي آسمان {براي تعيين قبله نهايي} مي بينيم. اكنون تو را به سوي قبله اي كه از آن خشنود

باشي، باز مي گردانيم. پس روي خود را به سوي مسجدالحرام كن».{5}

3. (وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلََْ الَّتي كُنْتَ عَلَيْها اِلاّلِنَعْلَمَ مَنْ يَتَبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ وَ اًّنِ كانَتْ لَكَبيرًَْ اِلاّعَلَي الَّذينَ هَدَي الله وَ ما كانَ الله لِيُضيعَ اًِّيْمانِكُمْ...)؛ «و ما، آن قبله اي را كه قبلاً بر آن بودي، تنها براي اين قرار داديم كه افرادي كه از پيامبر پيروي مي كنند، از آن ها كه به عقب باز مي گردند، مشخص شوند، و مسلماً اين حكم، جز بر كساني كه خداوند آنان را هدايت كرده است، دشوار خواهد بود و اين را نيز بدانيد كه نمازهاي شما در برابر قبله سابق، صحيح بوده است، و خدا هرگز ايمان{نماز} شما را ضايع نمي گرداند».{6}

4. (فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطَر الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّيَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجٌَّْ اِلاَّالَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ)؛ «و از هر جا خارج شدي، روي خود را به جانب مسجدالحرام كن و هر جا بوديد روي خود را به سوي آن كنيد تا مردم جز ظالمان {كه دست از لجاجت برنمي دارند} دليلي بر ضد شما نداشته باشند. {زيرا از نشانه هاي پيامبر اسلام كه در كتاب هاي آسماني پيشين آمده، اين است كه به سوي دو قبله نماز مي خواند}».{7}

از مجموع آيات فوق، مي توان اسرار تغيير قبله را چنين برشمرد:

1. از آن جا كه يهود بر پيامبر اكرم(ص) عيب مي گرفتند كه تو پيرو دين مايي و به سوي قبله ما نماز مي خواني، آن حضرت از اين سخن غمگين شده، انتظار تغيير قبله را مي كشيد، و شايد دليل انتظار آن حضرت براي تغيير قبله اين بود كه حقّانيت خويش را نمايان تر كند؛ زيرا اهل كتاب در كتاب هاي

خويش خوانده بودند كه پيامبر جديد، قبله را عوض خواهد كرد.{8} خداوند نيز براي خشنودي آن حضرت ،فرمان تغيير قبله را صادر فرمود/

2. از آيه 143 سوره بقره استفاده مي شود كه قبله مي بايست حتماً كعبه باشد و علت قرار دادن بيت المقدس در ابتدا به عنوان قبله، براي آن بود كه مردم امتحان شوند، و در زمان تغيير قبله، آشكار گردد كه چه كساني بي چون و چرا از آن حضرت پيروي خواهند كرد؛ زيرا تغيير قبله بس گران و ناگوار بود؛ مگر براي آنان كه خدا هدايتشان كرده بود.{9}

3. از آيه 150 همان سوره برمي آيد كه تغيير قبله، متضمن حداقل سه فايده بوده است:

الف) به علت اين كه يهوديان در كتاب هايشان خوانده بودند كه قبله پيامبر موعود، كعبه است، نه بيت المقدس، اين حكم باعث شد كه آنان حجتي عليه پيامبر نداشته باشند.

ب) اين حكم موجب تمام شدن نعمت خداوند بر مسلمانان شد.

ج) هدف نهايي اين حكم، اميد به هدايت به سوي صراط مستقيم الهي است.{10}

[1].مفردات، راغب اصفهاني، ذيل ماده قبل، ص 407/

[2].قاموس القرآن، علي اكبر قرشي، ج 5، ص 226، دارالكتب الاسلاميه، تهران/

[3].الميزان، ج 1، ص 331، ذيل آيه 142 - 151/

[4].سوره بقره، آيه 142/

[5].همان، آيه 144/

[6].همان. ، آيه 143/

[7].مان، آيه 150/

[8].مجمع البيان طبرسي، ج 1، ص 424، ذيل آيه 150 سوره بقره، طبع مؤسسْ الاعلمي للمطبوعات لبنان/

[9].الميزان، ج 1، ص 328، ذيل آيه 142 - 151/

[10].همان/

چرا مسلمانان به سوي بيت المقدس نماز مي خواندند و چه شد كه به سوي كعبه تغيير قبله دادند؟
پرسش

چرا مسلمانان به سوي بيت المقدس نماز مي خواندند و چه شد كه به سوي كعبه تغيير قبله دادند؟

پاسخ

در آيات(1) متعددي از قرآن موضوع تغيير قبله مطرح شده است. در مورد اين كه چرا مسلمانان به سوي بيت المقدس نماز مي خواندند بايد گفت: آري درست است كه كعبه كانون اوليه ي عبادت بشر در روي زمين بوده و از قداست خاصي برخوردار است، ولي آن زماني كه پيامبر اكرم(ص) به رسالت مبعوث شدند مشركان در مكه زندگي مي كردند و بت هايشان را در كعبه مستقر كرده بودند و لذا نماز خواندن به سوي كعبه، نوعي احترام به بت هاي آنها به شمار مي آمد، و چه بسا گمان مي كردند كه پيامبر اسلام در مقابل بت هاي آنها كُرنش و سجده مي كند. لذا از آن اول دستور آمد كه مسلمان ها به طرف بيت المقدس نماز بخوانند كه در حقيقت يكي از مساجد مهم و قبله ي بسياري از اديان الهي است.

ولي هنگامي كه مسلمان ها به مدينه هجرت كردند و حكومت اسلامي تشكيل داده شد و صفوف آنها از مشركان و يهوديان و مسيحيان جدا شد و به عنوان يك ملت ممتاز و مشخصي، مطرح شدند و ديگر احتمال اين نبود كه كسي فكر بكند كه اينها، بت پرست هستند، دستور داده شد كه به سوي كعبه نماز بگذارند.

قرآن كريم در سوره ي بقره اين مطلب را به عنوان يك آزمايش مطرح مي كند و مي فرمايد:

"...و ما آن قبله اي را كه قبلاً بر آن بودي، تنها براي اين قرار داديم كه افرادي كه از پيامبر پيروي مي كنند، از آنها كه به عقب باز مي گردند مشخص شوند. و مسلماً اين حكم جز بر كساني كه خداوند آنها را هدايت

كرده، دشوار بود. (اين را نيز بدانيد كه نمازهاي شما در برابر قبله ي سابق، صحيح بوده است؛) و خدا هرگز ايمان ]= نماز[ شما را ضايع نمي گرداند زيرا خداوند، نسبت به مردم، رحيم و مهربان است."(2)

در حقيقت اين يك آزمايش بود براي مسلمان ها كه صفوف مسلمانان واقعي را از مسلمان هاي ظاهري جدا بكند. چه كساني پيرو راه خدا و پيامبر هستند و اگر گفتند: "به طرف بيت المقدس نماز بخوانيد، بخوانند"، و اگر گفتند: "خداوند مي فرمايد: به طرف كعبه نماز بخوانيد، بخوانند." در حقيقت با اين آزمايش صف مسلمانان واقعي از بهانه جويان و كساني كه در ظاهر مسلمانند ولي در واقع تسليم نيستند جدا مي شود.

نكته:

دستورات خدا و پيامبر در حقيقت همچون نسخه ي پزشك است كه ممكن است يك روز اين دارو براي انسان ها تجويز شود و روز ديگر داروي ديگري، و نسخه تغيير كند. انساني كه مي خواهد سلامت خودش را باز يابد و سالم باشد و تكامل پيدا كند، بايد به اين پزشك اعتماد كند و از آنجا كه پيامبر اسلام در حقيقت پزشك معنوي است از اين رو لازم است به نسخه هاي او عمل شود.

در اين موضوع هم بايد گفت: كعبه در حقيقت قديمي ترين مركز توحيد است، و اصل اين است كه ما به سوي آنجا نماز بخوانيم، و اگر يك مدتي به سوي بيت المقدس نماز خوانده شد، در حقيقت يك دستور موقت بود و آن دستور نسخ شد؛(1) يعني دستور و حكمي موقت صادر شد و تا مدتي اين حكم باقي بود، و هنگامي كه مصلحت تغيير كرد حكم جديد آمد.

و در آيه ي 150 سوره ي بقره مي فرمايد:

"و از هر جا خارج شدي، روي خود

را به جانب مسجد الحرام كن، و هر جا بوديد روي خود را به سوي آن كنيد؛ تا مردم، جز ظالمان (كه دست از لجاجت بر نمي دارند) دليلي بر ضد شما نداشته باشند؛ (زيرا از نشانه هاي پيامبر، كه در كتب آسماني پيشين آمده، اين است كه او، به سوي دو قبله، نماز مي خواند) از آنها نترسيد و (تنها) از من بترسيد! (اين تغيير قبله، به خاطر آن بود كه) نعمت خود را بر شما تمام كنم، شايد هدايت شويد."(2)

در حقيقت مسلمان ها بين دو راه قرار داشتند:

اگر به سوي بيت المقدس نماز مي خواندند يهودي ها بر آن ها شماتت مي كردند و مي گفتند: شما مستقل نيستيد، و قبله ي شما، همان قبله ي ماست. و نكته ي مهم تر اينكه در كتاب هاي آسماني خودشان، در نشانه هايي كه از پيامبر اكرم(ص) خوانده بودند اين بود كه نشانه ي پيامبر موعود اين است كه به طرف دو قبله نماز مي خواند ولي اين نشانه در وجود پيامبر(ص) تا آن زمان تحقق نيافته بود و لذا زبان به شماتت مسلمان ها مي گشودند كه شايد آن پيغمبر موعودي كه در كتاب هاي مقدس قبلي آمده است اين پيغمبر نيست. چون اين نشانه ]= به طرف دو قبله نماز خواندن[ را ندارد.

از طرف ديگر مشركان ايراد مي گرفتند كه اگر پيامبر اسلام ادعا مي كند كه براي احياء ابراهيم(ع) آمده پس چرا خانه ي كعبه را واگذاشته و به سوي بيت المقدس نماز مي خواند؟ آيا كعبه و آئين ابراهيم را فراموش كرده است كه به طرف بيت المقدس نماز مي خواند؟ در حقيقت هم مشركان او را سرزنش مي كردند و هم با بيان ديگري يهودي ها شماتت مي كردند. و اين فرايند تغيير قبله، زبان هر دو گروه را بست.

در اين

آيه به سه مورد از اسرار تغيير قبله اشاره شده:

_ يكي اينكه توجه به مسجد الحرام جلوي بهانه جويي هاي دشمنان اسلام را گرفت.

_ دوم اينكه تغيير قبله موجب تكميل نعمت هاي الهي شد. "وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ"(5) زيرا اين يك نوع تكامل تربيتي بود چون مسلمان ها با انضباط اسلامي آشنا مي شدند.

_ سوم اينكه توجه مسلمان ها به مسجد الحرام و كعبه، زمينه ساز هدايت آنها شد و مسلمان ها را از بركات معنوي راه ابراهيم برخوردار ساخت.

پاورقي:

1 . آيات 143 تا 150 سوره ي بقره.

2 . بقره / 143؛ "وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مِن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَي عَقِبَيْهِ"

3 . چند نوع نسخ داريم: گاهي نسخ آيه ي قرآن بوسيله ي آيه ي قرآن است، كه اين همان نسخ مشهور است و گاهي اوقات هم نسخ سنت به وسيله ي آيه ي قرآن است. و اين نسخ از نوع دوم است. يعني سنت پيغمبر اكرم(ص) اين بود كه به سوي بيت المقدس نماز بخوانند اما ناسخ اين سنت، يعني دستوري كه آمد و حكم اول را برداشت در قرآن در آيات مذكور آمده است.

4 . "وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُلِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْفَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْوَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ"

5 . بقره / 150.

از ديدگاه قرآن قبله همه پيامبران الاهي كجا بوده است؟
پرسش

از ديدگاه قرآن قبله همه پيامبران الاهي كجا بوده است؟

پاسخ

بر اساس آية شريفة «إِنَّ أول بَيتٍ وُضِع لِلناس لَلَّذي بِبَكَّةَ مُباركا و هُدي لِلعالَمين» آل عمران/96 بيت الحرام، اوّلين معبد جهاني است. چنانكه استظهار اين نكته كه «كعبه، قبلة همة پيامبران بوده»، از اين آيه شريفه، بعيد نمينمايد. پيامبران الهي و پيروان آنها اهل نماز و سجده بودهاند و آياتي بر اين مطلب دلالت دارد؛ مانند اين كه دربارة عيساي مسيح(ع) آمده است: «وَ جَعَلَني مُباركا أَيْنَ ما كُنت و أَوصاني بِالصَّلوة و الزَّكوة مادُمْتُ حَيا» مريم/31، و يا آياتي كه از همه انبيا و فرزندان ايشان به نيكي ياد كرده، ميفرمايد: «أوُلئِك الَّذين أَنعَم الله عَلَيهم مِنَ النَّبيّين مِنْ ذُرية ادم و مِمَّن حَمَلنا مَعَ نوح و مِن ذُرية إِبراهيم و إِسرائيل و ممن هَدينا و اجْتَبَينا إذا تُتلي عَليهم اياتُ الرحمن خَرّوا سُجداً و بكياً فَخَلَفَ مِنْ بَعدهم خلف أضاعوا الصَلوة و اتّبعوا الشَهوات فَسوف يلقون غيّاً». مريم/58 _ 59.

از اين گونه آيات معلوم ميشود انبيا و پيروان آنها، اهل نماز و سجده بودهاند و چون نماز و سجده ناگزير جهت و قبلهاي دارد؛ يا بايد بر اساس «أينما تولّوا فَثَمَّ وجه الله» بقره/115 قايل شد كه در شريعت آنها همة جهات مساوي بوده و هيچ يك بر ديگري براي استقبال ترجيح نداشته است، كه اين فرض بعيد است. يا بايد پذيرفت كه جهت خاصي قبلة آنان بوده است. از ظاهر آية شريفة «إِنَّ أَوَل بَيت وُضِع لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَةَ» چنين استفاده ميشود كه قبلة همة انبيا، از آدم تا خاتم(ع)، كعبه بوده است و اين كه گفته شود قبلة مشخصي غير

از كعبه داشتند، با اطلاق آيه سازگار نيست.

تذكر: گرچه ظاهر آيه ناظر به خصوص قبله بودن كعبه نيست، ليكن بر فرض ظهور اطلاقي آن در انحصار قبله در كعبه، ميتوان اطلاق مزبور را با دليل معتبر ديگري اگر وجود داشت تقييد نمود.

تذكر اين نكته نيز سودمند است كه، پس از هلاكت فرعون و سپاهيانش،و بازگشت حضرت موسي(ع) و تبعيديان بني اسرائيل به مصر، از آنجا كه مراكز عبادي آنها به دست فرعونيان تخريب شده بود و هنوز قدرت كافي براي بازسازي نداشتند، خداوند فرمود تا خانههاي خودشان را قبله (مصلّا) قرار دهند: «وَ أَوْحَينا إِلي مُوسي و أَخيه أَن تبوّءا لِقَومِكُما بِمصر بُيوتا واجعلوا بيوتَكم قِبلة و أَقيموا الصَّلوة و بَشِّرِ المؤمنين». يونس/87

مراد از قبله در اين آيه شريفه، «مصلا» و محل نماز است نه «جهت» نماز؛ يعني اكنون كه توان بازسازي و نوسازي مراكز عبادي و برگزاري عبادتهاي گروهي را نداريد در خانههاي خود نماز گزارده، خدا را عبادت كنيد. اين آيه بدين معنا نيست كه بني اسرائيل اگر در بيرون از خانة خود نماز بخوانند حتماً بايد هنگام نماز روي آنها به سوي منزل خودشان باشد تا اين شبهه پيش آيد كه چگونه منازل آنها قبلة نمازشان قرار گرفت؟ البته سعيد بن جبير گفته است: «قبله» در اين آيه به معناي «متقابل» بوده، مراد اين است كه «خانههايتان را روبرو و مقابل هم بسازيد» (مجمع البيان 5 _ 6/195) تا از حال هم باخبر شده و از امنيت برخوردار باشيد.

به هر تقدير، بين اين آيه و آيهاي كه اولين قبله بودن كعبه از آن استظهار شد منافاتي وجود ندارد؛ زيرا اين آيه بدين

معنا نيست كه هرگاه كسي از قوم موسي(ع) در خارج از خانة خود نماز ميگزارد ميبايست رو به خانة خود ايستاده، آن را قبلة خود قرار دهد؛ زيرا قبل از ويراني مراكز عبادي به دست فرعونيان، قبلة مساجد و معابد بنياسرائيل كعبه بود، قهراً به هنگام نمازگزاردن در خانههايشان هم رو به كعبه ايستاده آن را قبله قرار ميدادند.

نكته ديگر اينكه، «بيت المقدس» كه باني آن حضرت سليمان(ع) است، از زمان آن حضرت به بعد قبله بوده است. (بحار 19/201) مسلمانان نيز پيش از تحويل قبله، به آن سو نماز ميخواندند. البته به لحاظ اين كه بيت المقدّس در شمال غربي كعبه واقع است، رسول اكرم در مكه، در جنوب كعبه ميايستادند، به گونهاي كه كعبه بين ايشان و بيت المقدس باشد تا در آنِ واحد هم رو به كعبه باشند و هم رو به بيت المقدس. (همان 81/59)

از ديدگاه روايات منظور از اتمام حج و عمره كه در آيه 196 سوره بقره به آن امر شده چيست؟
پرسش

از ديدگاه روايات منظور از اتمام حج و عمره كه در آيه 196 سوره بقره به آن امر شده چيست؟

پاسخ

دربارة اتمام حج و عمره كه در آية شريفة «وَأَتِمُوا الحَج و العُمْرةِ لله» بقره/196 بدان امر شده، گذشته از بحثهاي فقهي كه دربارة دلالت اين آيه بر تحصيل اجزا و شرايط حج و پرهيز از موانع آن مطرح شده، در برخي روايات مصداق ديگري براي اتمام حج ذكر شده است و آن اينكه حج گزار پس از انجام مناسك به زيارت امام(ع) مشرف شود.

البته مراد از زيارتي كه در حج بدان فرا خوانده شده، فقط زيارت قبور نيست _ اگرچه اين نيز يكي از حقوق ولايت است؛ زيرا زندگي و مرگ معصوم يكسان است و مرگ او همانند حياتش از آن خداست: «إِنَّ صَلاتي و نُسُكي و مَحياي و مَماتي لِلّهِ رب العالمين» انعام/162، از اين رو زيارت قبور آنان گذشته از ثواب، بركات فراواني دارد _ بلكه مراد از زيارت، ديدار با رهبر اسلامي و آگاه كردن او از مراتب ولايت و عرضة نصرت بر اوست، چنانكه هدف از حضور در كنار قبر او سلام و درود فرستادن بر او و دعا و تضرع به درگاه خداي سبحان است.

برخي رواياتي كه در اين باره نقل شده، چنين است:

1 _ امام باقر(ع) فرمود: فرمان داده شد تا مردم به سوي اين سنگها (كعبه) بيايند و بر گرد آن طواف كنند و سپس به حضور ما آمده، با ما تجديد عهد كنند و ولايتشان را به ما اعلام كرده و ياري خود را بر ما عرضه كرده، آمادگي خود را براي حمايت از ما اظهار

كنند: «أنما أمر الناس أن يأتوا هذه الأحجار فيطوفوا بها ثم يأتونا و يخبرونا بولايتهم و يعرضوا علينا نصرهم». (كافي 4/549)

2 _ امام باقر(ع) فرمود: مصداق بارز اتمام حج، تشرّف به حضور امام(ع) است: «تمام الحج لقاء الإمام». بنابراين، حجي كه در آن لقاي امام(ع) نباشد ناتمام است.

3 _ يحيي بن يسار ميگويد: ما بعد از حج به محضر امام صادق(ع) مشرف شديم. در اين ديدار آن حضرت فرمود: شما حاجيان خانه خداييد و زائران قبر پيامبر او(ص) و شيعة آل محمد. اين گوارا باد بر شما: «حاج بيت الله وزوار قبر نبيه(ص) و شيعة آل محمد هنيئا لكم». (كافي 4/549)

4 _ ذريح محاربي كه مكانتي ويژه نزد امام صادق(ع) داشته و داراي كتاب بوده است، ميگويد: به آن حضرت عرض كردم: خداوند در قرآن كريم مرا مأمور به كاري كرد كه من دوست دارم آن را انجام دهم. امام صادق(ع) پرسيدند: آن كار چيست؟ عرض كردم: اين فرمودة خداوند عزّو جلّ كه «ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم». حج/29 آن حضرت فرمود: منظور از «ليقضوا تفثهم» تشرّف به حضور امام است؛ چنانكه مراد از «وليوفوا نذورهم» انجام مناسك حج است.

عبد الله بن سنان كه اين روايت را از ذريح محاربي نقل ميكند ميگويد: به خدمت امام صادق(ع) شرفياب شدم و عرض كردم: آية «ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم» را برايم معنا كنيد. آن حضرت فرمود: به معناي كوتاه كردن موي شارب و چيدن ناخن و مانند آن است: «أخذ الشارب و قص الأظفار و ماأشبه ذلك». عرض كردم: ذريح محاربي از شما روايت كرد كه مراد از «ليقضوا تفثهم» لقاي امام و مراد

از «وليوفوا نذورهم» انجام مناسك است. امام صادق(ع) فرمود: هر دوي شما راستگو و صادقيد (هم مخبِر صادق است و هم خبر او صدق است و به عبارت ديگر هم صدق مخبري است و هم صدق خبري)، ليكن قرآن كريم همان گونه كه ظاهري دارد، باطني هم دارد كه كسي جز ذريح (و مانند او) تحمل آن را ندارد: «إن للقرآن ظاهرا و باطنا و من يحتمل ما يحتمل ذريح». (كافي 4/549) ظاهر «ثم ليقضوا» به همان اصلاح بدن معنا ميشود، ليكن در حقيقت اصلاح باطن در پرتو لقاي امام(ع) مراد است. طبق اين حديث شريف و نظاير آن، امامان معصوم(ع) قرآن را براي آنان كه توان تحمل اسرار آن را نداشتند، طبق ظاهر معنا ميكردند و براي خواص باطن آن را بيان ميكردند، و ذريح از حاملان اسرار بود.

نكته شايان ذكر اينكه، همان گونه كه آشنايي با اسرار قرآن تحمل بيشتري ميطلبد، ادراك معارف عميق مطرح شده در بيانات نوراني اهل بيت عصمت و طهارت(ع) نيز نيازمند تحمل و قابليتي ويژه است. پس اينكه در پيشگاه امامان معصوم(ع) عرض ميكنيم: «أشهد الله و أشهدكم أني... محتمل لعلمكم» (مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره)، ناظر به اين حديث نوراني است كه امام صادق(ع) فرمود: «إن حديثنا صعب مستصعب، لايحتمله إلا صدور منيرة أو قلوب سليمة أو أخلاق حسنة». (كافي 1/401)همچنين به نكتة مزبور اشاره دارد اين بيان نوراني رسول اكرم(ص) كه: «إن حديث آل محمد صعب مستصعب، لايؤمن به إلاملك مقرب أو نبي مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للإيمان... ». (كافي 1/401)

زائراني كه براي انجام مناسك حج و عمره از مدينه به مكه ميآيند از

فضيلت محرم شدن در مسجد شجره كه پيامبر گرامي(ص) از آنجا احرام بسته بهرهمند ميشوند، ليكن براي كساني كه بعد از حج به مدينه ميآيند فضيلت ديگري است كه روايات، آن را بيان كرده است. از آن جمله، امام باقر(ع) در پاسخ كسي كه عرض كرد: آيا ابتداي سفر حج را مدينه قرار دهم يا مكه؟ فرمود: «ابدء بمكة و اختم بالمدينة فإنه أفضل». (كافي 4/550) همچنين آن حضرت در حديث ديگري در اين باره فرمود: «ابدؤوا بمكة و اختموا بنا». (كافي 4/550)

بر اساس برخي روايات و نيز نقل موارد فراواني از مشاهدات، در زمان غيبت، حضور امام زمان در موسم و مراسم حج هر سال مسلم است، ليكن از آنجا كه توفيق تشرف به محضر آن حضرت نصيب اوحدي از افراد ميشود، در روايات متعددي امر به زيارت قبور خاندان عصمت و طهارت(ع) و عرض ادب و ارادت به پيشگاه با عظمت آنان شده است. (وسائل الشيعه 10/251 _ 455)

مكه مكرمه
آيا بام خانة خدا بدون قبله است؟ آيا عبادت خانة خدا و گردش برحول آن نوعي بت پرستي محسوب نمي شود؟
پرسش

آيا بام خانة خدا بدون قبله است؟ آيا عبادت خانة خدا و گردش برحول آن نوعي بت پرستي محسوب نمي شود؟

پاسخ

اين مسئله نيز مربوط به خلقت و فطرت مرد و زن است. مرد به جهت بنية جسماني و شكل بدني براي انجام وظايفي آفريده شده كه با شكل و بنية بدني زن متفاوت است. اين تفاوت آفرينش در ساير حيوانات نيز به چشم مي خورد. هميشه نرها به دنبال ماده مي روند و ماده با ناز و كرشمه خود را عقب مي كشد. نرها به دنبال خار و خاشاك و تهية مكان مناسبي براي تخم گذاري مي روند و در مقام دفاع از ماده گاهي خود را به كشتن مي دهند. هنگامي كه شير ماده در بستر زايمان افتاده اگر شير نر نبود كه صيدي به دست آورد و براي شير ماده و بچه هايش بيآورد، در بستر مي مردند. بنابراين تفاوت ارث به جهت پاره اي از وظايف است كه به حسب خلقت مرد و زن قرار داده شده است.

بحث شهادت، اطلاع رساني به قاضي است و ربطي به ماهيت مرد و زن و خلقت آن دو ندارد. در بعضي موارد كه شهادت مربوط به زنان باشد اصلاً شهادت مردان مورد قبول نيست چون مرد در آن موارد نمي تواند شاهد باشد. در وقايع و رخدادهاي كوچه و بازار، مردان بيشتر از زنان دست اندر كار هستند. مردان به خاطر كار و تلاش و به دست آوردن زاد و توشه و گذران زندگي با رخدادها و وقايع اجتماعي بيشتر مأنوس اند و اگر واقعه اي رخ داد، بيشتر و بهتر در معرض اطلاع

اند. فرض كنيم در خيابان دو نفر با هم دعوا مي كنند و با چوب و چاقو و سنگ به جان يكديگر افتاده اند. پس از چند دقيقه مردان اطراف آنان را گرفته و آنان را از يكديگر جدا مي كنند. اين جا اگر قتلي يا جراحتي واقع شد مردان چون شاهد و ناظر بوده اند بهتر مي توان از آنان شهادت را پذيرفت.

در اين جور وقايع يا اصلاً زنان حضور ندارند يا اگر حضور داشته باشند خود را كنار مي كشند يا مردان آنان را به عقب مي رانند. از اين رو پذيرفتن شهادت مردان و نپذيرفتن شهادت يك زن مسئله طبيعي است و ربطي به نقص يكي و كمال ديگري ندارد.

برخي از دانشمندان زمين شناس اعلام كرده اند كه مكه معظمه تنها مكاني است كه امكان وقوع زلزله در آن صفر مي باشد. آيا انتخاب خانة كعبه به اين طريق (در صورت صحت گفته هاي اين دانشمند) از معجزات حضرت محمد نيست؟ اگر هست، چرا ذكري از اين معجزه بيان نشده است؟
پرسش

برخي از دانشمندان زمين شناس اعلام كرده اند كه مكه معظمه تنها مكاني است كه امكان وقوع زلزله در آن صفر مي باشد. آيا انتخاب خانة كعبه به اين طريق (در صورت صحت گفته هاي اين دانشمند) از معجزات حضرت محمد نيست؟ اگر هست، چرا ذكري از اين معجزه بيان نشده است؟

پاسخ

از تاريخ و منابع اسلامي استفاده مي شود كه خانة كعبه به دست آدم(ع) ساخته شده و سپس در طوفان نوح آسيب ديد و توسط ابراهيم خليل تجديد بنا شد.

در اسلام، كعبه به عنوان مأمن و پناهگاه شناخته شده، حتي حيوانات در اين سرزمين از هر نظر بايد در امنيت باشند و كسي مزاحم آن ها نشود. افراد و انساني كه به آن پناه مي برند، نيز در امان هستند.(1)

بنابراين اوّلاً كعبه يا انتخاب آن، از معجزات پيامبر اسلام محسوب نمي شود، چون پيش از او ساخته شده بود.

ثانياً نمي دانيم منظور شما سخن كدام دانشمند زمين شناس است تا دربارة آن اظهار نظر كنيم. لطفاً در نامه هاي بعدي در صورت امكان نام اين دانشمند و مشخصات كتاب يا مقالة وي را دقيقاً ذكر كنيد تا بهتر بتوانيم پاسخ دهيم.

البته شايد بتوان در صورت اثبات مطلب از طريق علمي، با موضوع حرم امن الهي بودن ارتباط داشته باشد.

پي نوشت ها:

1. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 3، ص 9 _ 19.

چرا به مدينه و مكه مكرّمه و منوّره مي گويند؟
پرسش

چرا به مدينه و مكه مكرّمه و منوّره مي گويند؟

پاسخ

"مُكرَّم به معناي گرامي داشته و تكريم شده است از آن جا كه خداوند متعال سرزمين مكّه را شرف و كرامت ويژه اي بخشيده است به آن سرزمين مكّة مكرَّمه گفته مي شود. خداوند متعال مي فرمايد: "اِن َّ اَوَّل َ بَيت ٍ وُضِع َ لِلنّاس ِ لَلَّذي بِبَكَّة َ مُبارَك_ًا و هُدًي لِلع_َ_لَمين فيه ِ ءاي_َت ٌ بَيِّن_َت ٌ مَقام ُ اِبرَهيم َ و مَن دَخَلَه ُ كان َ ءامِن_ًا...; (آل عمران 96 و 97) نخستين خانه اي كه براي مردم ]و نيايش خداوند[ قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است كه پربركت و ماية هدايت جهانيان است در آن نشانه هاي روشن ]از جمله مقام ابراهيم است و هر كس داخل آن ]خانة خدا[ شود، در امان خواهد بود... ."

بنابراين خداوند متعال سرزمين مكه را گرامي داشته و به همين جهت بر آن صفت "مكرّمه اطلاق مي شود.( ر.ك مفردات الفاظ قرآن راغب اصفهاني ص 445 و 446، دارالكاتب العربي بيروت / نمونه آيت ا... مكارم شيرازي و ديگران ج 2، ص 11_19، دارالكتب الاسلامية )

به مدينه نيز "منوره مي گويند. "منوره از نور به معناي روشنايي است

شهر مدينه نيز داراي فضل و كرامت ويژه اي از طرف خداوند متعال مي باشد و از آن جا كه سرزمين وحي و محل نزول فرشتگان و بعثت پيامبران الهي به خصوص پيامبراكرم بوده است به آن گفته اند كه شهري است كه منور است يعني داراي معنويت قداست نورانيت و روشنايي ويژه اي است خداوند متعال مي فرمايد: "و الَّذين َ تَبَوَّءُو الدّارَ و الايم_َن َ مِن قَبلِهِم يُحِبّون َ مَن هاجَرَ اِلَيهِم ..; (حشر، 9) و براي كساني كه در اين سرا ]سرزمين مدينه و در سراي ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند و

كساني را كه به سويشان هجرت كنند، دوست مي دارند... ."

بنابراين مكه و مدينه از آن جا كه خانة خدا و محل نزول وحي و فرشتگان و خاستگاه بسياري از پيامبران الهي به خصوص پيامبراكرم و محل و پايگاه توحيد و يگانگي است هم داراي كرامت است و هم از نورانيت و معنويت ويژه اي برخوردار است ( ر.ك معارف و معاريف سيد مصطفي حسيني دشتي ج 9، ص 248، چاپ صدر، قم )

منظور از مقام ابراهيم در مسجد الحرام چيست.
پرسش

منظور از مقام ابراهيم در مسجد الحرام چيست.

پاسخ

خداوند در آيه 97 سوره آل عمران درباره كعبه و مسجدالحرام مي فرمايد: در آن نشانه هاي روشن از جمله مقام ابراهيم است. و هر كس داخل آن (خانه خدا) شود در امان خواهد بود.

حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) در خطبه 192 نهج البلاغه به بعضي از اين نشانه اشاراتي دارند از جمله اينكه: (آيا مشاهده نمي كنيد كه همانا خداوند انسان هاي پيشين از آدم تا آيندگان اين جهان را با سنگ هايي در مكه آزمايش كرد كه نه زيان مي رسانند و نه نفعي دارند... اين سنگ ها را خانه محترم خود قرار داده و آنرا عامل پايداري مردم گردانيد. سپس آدم(ع) و فرزندانش را فرمان داد كه به سوي كعبه برگردند و آن را اجتماع و سرمنزل مقصود و بار اندازشان گردانند تا مردم با عشق قلب ها به سرعت از ميان فلات و دشت هاي دور و از درون شهرها، روستاها، دره هاي عميق و جزاير از هم پراكنده درياها به مكه روي آورند شانه هاي خود را بجنبانند و گرداگرد كعبه لااله الاالله بر زبان جاري سازند و در اطراف خانه طواف كنند و با موهاي آشفته و با بدن هاي پر گرد و غبار در حركت باشند. لباس هاي خود را كه نشانه شخصيت هر فرد است در آورند و با اصلاح نكردن موهاي سر قيافه خود را تغيير دهند كه آزموني بزرگ و امتحاني سخت و آزمايشي آشكار است براي پاكسازي و خالص شدن كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشت قرار داد.)

مقام ابراهيم جاي پاي حضرت ابراهيم است محلي كه براي بناي خانه كعبه آن حضرت ايستاده و سنگ بنيان توحيد را بنا نهاده

است.

«فيه آيات بينات»، ضمير «ها» در «فيه» به بيت برمي گردد، يعني در بيت الحرام دلالت هاي واضح و روشني وجود دارد. و مفسرين درباره آيات بينات مي گويند: منظور از آيات، مقام ابراهيم، حجرالاسود، اركان بيت، امن بودن آن، حج كردن و ازدحام مردم در آنجاست و...» (مجمع البيان، طبرسي، ج 2 از مجلد 1، ص 798 و الميزان، علامه طباطبائي، ج 3، ص 389)

و در اصول كافي و تفسير عاشي آمده است، از حضرت صادق(ع) درباره آيات بينات سؤال شد، فرمود مقام ابراهيم، حجرالاسود، و حجر اسماعيل مي باشد. (همان)

توجه به هر يك از اين آيات و تدبر در تاريخ آنها مايه هدايت انسان است كه در اين زمينه به كتب فلسفه حج مراجعه كنيد. (مانند صهباي حج، آيت الله جوادي آملي)

مقام ابراهيم، اثر قدم هاي حضرت ابراهيم(ع) در سنگي است كه هنگام بالا بردن و ساختن ديوار كعبه روي آن ايستاده است كه معجزه و آيه و نشانه است. (همان) هر چند گودي حدود ده سانتي متري امروزي نتيجه دست ماليدن به جهت تبرك به آن سنگ پيدا شده است.

خلاصه اينكه از ميان اين نشانه هاي روشن بيت، مقام ابراهيم است و آن محلي است كه در آن ابراهيم(ع) ايستاد به خاطر بناي كعبه يا به خاطر انجام مراسم حج، و يا براي دعوت عمومي مردم براي انجام مراسم ديگر.

درباره مقام ابراهيم، جاي اصلي آن و تغييري كه در آن داده شده چند قول هست. اين اقوال را مي توان به اين صورت خلاصه كرد:

قول اول: جاي اصلي مقام ابراهيم(ع) كنار ديوار كعبه بود. اهل جاهليت آن را به جاي كنوني منتقل كردند. پيامبر اسلام دوباره آن را به كنار ديوار

منتقل كرد و عمر بن خطاب، آن را دوباره به جاي كنوني منتقل كرد. اين قول، از روايات شيعه به دست مي آيد.

در كتاب «الكعبه والحج في العصور المختلفه»، ابوالقاسم زين العابدين، ص 171، به اين قول اشاره كرده و آورده است: يكي از اقوال اين است كه حضرت ابراهيم(ع) مقام ابراهيم را به كعبه چسبانده بود و عمر بن خطاب از آنجا به جاي كنوني منتقل كرده است.

قول دوم: جاي اصلي مقام ابراهيم، جاي كنوني بود، در جاهليت از ترس سيل آن را به ديوار چسباندند و در عهد پيامبر و ابوبكر به اين صورت مانده بود ولي عمر بن خطاب آن را به جاي كنوني كه جاي اصلي آن بود، منتقل كرد. ابوالقاسم زين العابدين به اين هم اشاره كرده است.

قول سوم: جاي اصلي مقام ابراهيم همين جاي فعلي بود، در جاهليت، در عهد پيامبر، در عهد ابي بكر و در عهد عمر هم در همين جا بود. سيل آمد و مقام را برد و مردم مقام را روبروي در كعبه گذاشتند و عمر بن خطاب به جاي اصلي برگردانيد. ابوالقاسم زين العابدين اين قول را هم آورده است.

قول چهارم: سيل ام نهشل مقام ابراهيم را برد. مردم مقام را به ديوار كعبه چسباندند و عمر آن را به جاي اصلي كه همين جاي كنوني است برگردانيد.

قول پنجم: مقام ابراهيم، بين در كعبه و مصلاي آدم بود. پيامبر آن را به جاي كنوني منتقل كرد. در ايام حكومت عمر بن خطاب سيل آن را برد. مردم آن را به ديوار كعبه چسباندند و عمر آن را به جايي كه پيامبر در نظر گرفته

بود آورد.

قول ششم: ابوالقاسم قول ديگري به اين صورت آورده است كه مقام ابراهيم را حضرت ابراهيم به ديوار چسبانده بود و پيامبر اسلام به جاي كنوني تغيير داد(الكعبه والحج في العصور المختلفه، ص 171)

صاحب جواهر هم روايتي از پسران غبسه و عرويه آورده كه طبق آن كسي كه مقام ابراهيم را در جاي كنوني قرار داده، خود پيامبر اسلام است (جواهر، ج 19، ص 296)

اين قول ها جز قول اول، همه از روايات اهل سنت به دست مي آيد.

امام باقر(ع) يا امام صادق(ع) فرمود: در عصر رسول خدا مردم به دور كعبه و مقام ابراهيم طواف مي كردند ولي شما الان بين مقام ابراهيم و كعبه طواف مي كنيد. امام اضافه كرد: «حد طواف در آن زمان و در اين زمان يكي است و اين حد عبارت است از جايي كه مقام ابراهيم الان در آن است تا كعبه».

كعبه و مسجد الحرام در كجايند؟
پرسش

كعبه و مسجد الحرام در كجايند؟

پاسخ

مسجدالحرام در مكه معظمه جاي دارد و خانه كعبه، كه قبله گاه مسلمانان است، در مسجد الحرام است.

چرا كعبه به عنوان سمبل خانه خدا درست شده است، با توجه به اين كه قبول داريم كه خدا از رگ گردن به ما نزديك تر است؟ آيا اين بت پرستي نيست؟
پرسش

چرا كعبه به عنوان سمبل خانه خدا درست شده است، با توجه به اين كه قبول داريم كه خدا از رگ گردن به ما نزديك تر است؟ آيا اين بت پرستي نيست؟

پاسخ

در آموزه هاي ديني هرگونه پرستش و عبادت غير از خدا شرك بوده و خداوند مكان ندارد. مكان داشتن لازمه جسم و محدود بودن است، حال آن كه خداوند جسم نبوده و وجود خدا نامتناهي و فوق زمان و مكان مي باشد.عبادت كردن خداوند و طواف نمودن آن، به معناي پرستش كعبه نيست، بلكه كعبه مقدس ترين مكان جهت عبادت خداوند است. در اسلام براي قرب معنوي و پرستش خداوند، زمان، مكان، شرايط و راه هاي متعددي ذكر شده است، مثلاً عبادت در شب قدر و روزهاي جمعه ثواب بيشتري دارد، همان گونه كه عبادت در مسجد ثواب بيشتر از مكان هاي ديگري دارد.

بر اساس آيات و همچنين اسناد تاريخي دربارة ساختن كعبه، آن جا نماد بركات الهي، هدايت بشر(1) و محل امن(2) و اجتماع براي پرستش حضرت حق تلقي شده و خداوند از آن به عنوان اولين خانه مردم ياد كرده(3) است. خداوند با افاضة خير فراوان دنيوي بر اين مكان (كه قبل از آن خشك و لم يزرع بود) راز قيمت خود را به نمايش در آورد.(4) و با ارائة اين حقيقت كه آن جا محلي است براي رسيدن به مقام قرب الهي، چگونگي سلوك بندگي را به تصوير كشيد. چنان كه با مقرر كردن اعمال تشريعي در ايام خاصي كيفيت سير عبودي را به انسان ها خاطر نشان مي سازد كه آدمي بايد از نفس خود هجرت كرده و با

پاك سازي خود از هر گونه آلودگي، تعلق، رنگ و هيئت غير خدايي، و با اخلاص، اقبال و توبه خاصي به مقام قرب ربوبي بار يابد.(5) علاوه بر آن كه خانه خود را نشانگر مقام ابراهيم، حريم امن و حج توانمندان تلقي فرمود كه هر يك نشان دهندة عظمت مقام حق اند. به واقع چه نشاني گويا تر و رساتر از اين موارد هست؟ هر سال هزاران نفر در اين مكان جمع گشته و با انجام مناسك و اعمالي، عبوديت را به نمايش مي گذارند كه بيدار گر و تحوّل آفرين است. خداوند دستور ساخت اين خانه را صادر كرد تا حضرت آدم و ديگر پيامبران در آن به عبادت بپردازند.(6)

امام علي(ع) فلسفة بناي كعبه و مناسك مربوط به آن را آزمايشي بزرگ توصيف كرده است:

"مگر نمي بينيد خداوند انسان ها را از زمان آدم تا انسان هاي آخرين اين جهان با سنگ هايي كه نه زيان مي رسانند و نه نفع مي بخشند، نه مي بينند و نه مي شنوند آزمايش كرده، اين سنگ ها را خانه محترم خود قرار داده و آن را موجب پايداري و پا برجايي مردم گردانيده است؟!

سپس آن را در پر سنگلاخ ترين مكان ها و بي گياه ترين نقاط زمين؛ و كم فاصله ترين دره ها قرار داد.

ميان كوه هاي خشن، رمل هاي فراوان، چشمه هاي كم آب، و ابادي هاي از هم جدا و پر فاصله، كه نه شتر، و نه اسب و گاو و گوسفند هيچ كدام در آن به راحتي زندگي نمي كند و سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد كه به آن سو

توجه كنند و آن را مركز تجمع و سرمنزل مقصود و باراندازشان گردانيد؛ تا افراد از اعمال قلب به سرعت از ميان فلات و دشت هاي دور و از درون وادي ها و دره هاي عميق، و جزائر از هم پراكنده درياها؛ به آن جا روي آوردند، تا به هنگام سعي، شانه ها را حركت دهند و لا اله الا الله گويان، اطراف خانه طواف كنند، و با موهاي آشفته و بدن هاي پر گرد و غبار به سرعت حركت كنند؛ لباس هايي كه نشانة شخصيت ها است كنار انداخته و با اصلاح نكردن موها قيافه خود را تغيير دهند.

اين آزموني بزرگ؛ امتحاني شديد و آزمايشي آشكار و پاكسازي و خالص گردانيدني مؤثر است كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشتش قرار داد.

اگر خداوند خانه محترمش و محل هاي انجام وظائف حج را ميان باغ ها و نهر ها و سرزمين هاي هموار و پر درخت و پرثمر، مناطقي آباد و داراي خانه و كاخ هاي بسيار و آبادي هاي به هم پيوسته ميان گندم زارها و باغ هاي خرم و پر گل و گياه، ميان بستان هاي زيبا و پر طراوت و پر آب؛ وسط باغستاني بهجت زا و جاده هاي آباد قرار مي داد، به همان نسبت كه آزمايش و امتحان ساده تر بود، پاداش و جزا كمتر بود.

اگر پي و بنيان خانه "كعبه" و سنگ هايي كه در بناي آن به كار رفته، از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايي بود، شك و ترديد در سينه هاي (ظاهر بنيان) رخنه مي كرد و كوشش ابليس بر

قلب ها كمتر اثر مي گذاشت و وسوسه هاي پنهاني از مردم منتفي مي گشت. امّا خداوند بندگانش را با انواع شدايد مي آزمايد و با انواع مشكلات دعوت به عبادت مي كند و به اقسام گرفتاري ها مبتلا مي كند تا تكبر را از قلب هايشان خارج سازد و خضوع و آرامش را در آن ها جايگزين نمايد. باب هاي فضل و رحمتش را به رويشان بگشايد و وسايل عفو خويش را به آساني در اختيارشان قرار دهد.(7)

كوتاه سخن اين كه كعبه مظهر بت پرستي نيست، بلكه يكي از اسباب آزمايش خداوندي است.

پي نوشت ها:

1. آل عمران (3) آيه 96.

2. بقره (2) آية 125.

3. آل عمران، آية 96؛ تفسير نمونه، ج 2، ذيل آيه.

4. ابراهيم(14) آية 37.

5. الميزان، ج 1، ص 352.

6. تفسير نمونه، ج 1، ص 454.

7. ترجمة گويا و شرح فشرده اي از نهج البلاغه، ج 2، ص 307 _ 305.

ق_رآن از س_رزم_ي_ن مكه تعبير به حرم امن نموده در حالى كه تاريخ نشان مى دهد حرم مكه براى م_سلمانان آنقدر هم امن و امان نبود , مگر گروهى از مسلمانان را درآنجا آزار و شكنجه ندادند ؟ مگر آن همه سنگ بر بدن پيامبر نزدند ؟ مگر بعضى ازمسلمانان را در مكه نكشتند ؟
پرسش

ق_رآن از س_رزم_ي_ن مكه تعبير به حرم امن نموده در حالى كه تاريخ نشان مى دهد حرم مكه براى م_سلمانان آنقدر هم امن و امان نبود , مگر گروهى از مسلمانان را درآنجا آزار و شكنجه ندادند ؟ مگر آن همه سنگ بر بدن پيامبر نزدند ؟ مگر بعضى ازمسلمانان را در مكه نكشتند ؟

پاسخ

اولا ب_ا ت_م_ام اين امور باز مكه نسبت به بقيه نقاط امنيت بيشترى داشت و عرب براى آن احترام و قداستى قائل بود , باز هم جناياتى را كه در نقاط ديگر مرتكب مى شدندنمى توانستند در آنجا انجام دهند

ثانيا با اينكه در آغاز اسلام مدت كوتاهى اين سرزمين امن الهى دستخوش پاره اى از ناامنى ها شد ولى چيزى نگذشت كه به صورت كانونى بزرگ از امنيت پايدار و مركزى عظيم از انواع نعمتها درآمد .

چگونه كعبه در وسط زمين است با آنكه زمين كره است و مركز آن در باطن آن است كه جاى هيچ شهرى نيست و شهرها در سطح ظاهر آن است و هر نقطه كه تصور كنى در سطح كره مركز است ؟
پرسش

چگونه كعبه در وسط زمين است با آنكه زمين كره است و مركز آن در باطن آن است كه جاى هيچ شهرى نيست و شهرها در سطح ظاهر آن است و هر نقطه كه تصور كنى در سطح كره مركز است ؟

پاسخ

در ح_ديث متواتر اين معنى نيامده است , با اينحال صحيح است چون مقصود از زمين دراصطلاح م_ردم ه_م_ه ك_ره نيست بلكه خشكى آن است كه بر قديم گويند و كعبه در وسط برقديم است , چنانكه از دورترين نقطه غربى كه مغرب افريقا و ساحل اقيانوس اطلس است چون بخواهى بكعبه م_ش_رف ش_وى دورى راه باندازه آنستكه از دورترين نقطه شرقى و ساحل چين بيائى و هر يك در ط_ول 90 درج_ه اس_ت و از ش_م_ال و جنوب نيز مساوى است چون از نهايت آبادى جنوبى تا كعبه ب_ان_دازه غ_اي_ت آبادى عرض شمالى است و از جنوب آفريقا و شمال روسيه تا كعبه هر يك نزديك چ_ه_ل درج_ه اس_ت و ماوراى اين حدود آبادى معتد به نيست تا امريكا , و خداوند خانه خود را در وس_ط خ_شكى قرار داد تا نسبت همه مردم با آن مساوى باشد Ƞنزديك دريا قرار داد تا مسافرت به آن س_ه_ل ب_اشد ;و هواى آن گرم است تا هه فصل بدان جا توان رفت ; و در وادى بى كشت و زرع قرارداد تا جبابره طمع در ملك آن نكنند و عياشان در آنجا گرد نيايند .

نقش كعبه در پايداري دين چگونه است؟
پرسش

نقش كعبه در پايداري دين چگونه است؟

پاسخ

آنچه ما از تبار بنيانگذار بيت الله الحرام، حضرت ابراهيم(ع) به ميراث بردهايم اين است كه عامل قيام مردم و مقاومت آنها در برابر جباران فرومايه، قوام كعبه و حيات و ادامة امر آن است. در اين باره امام صادق(ع) فرمود: تا زماني كه كعبه برپاست، دين نيز پايدار است: «لايزال الدين قائما ماقامت الكعبة» (وسائل الشيعه 8/14).

از اين رو امام زمان، قائم آل محمد(ع) نيز در آغاز قيام جهاني خود بر محور قيام و قوام جوامع انساني، يعني كعبه، تكيه زده، ياران آن حضرت به حضورش ميشتابند. چنانكه امام باقر(ع) فرمود: «القائم منا منصور بالرعب، مؤيد بالنصر... و ينزل روح الله عيسي بن مريم(ع) فيصلي خلفه... إذا تشبّه الرجال بالنساء و النساء بالرجال... و ركب ذوات الفروج السروج... وأكل الربا... فعند ذلك خروج قائمنا. فإذا خرج اسند ظهره إلي الكعبة و اجتمع إليه ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا، فأوّل ما ينطق به هذه الآية: «بَقيتُ الله خَيرٌ لَكُم إِن كُنتم مُؤْمِنين» هود/86 (بحار 52/191 _ 192).

بنابراين، حيات كعبه، حيات دين است و با حيات دين مردم زندهاند و با خراب شدن و انهدام و ترك كعبه، دين ميميرد و با مرگ دين، مردم نيز خواهند مُرد. مبناي همة اين سخنان آية شريفة «جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس» مائده/97 است؛ زيرا مفادش اين است كه رونق و عمران كعبه _ با طواف برگرد ان و خواندن نماز به سمت آن و گزاردن حج با مناسك آن و قبله و قرار دادن آن در امور عبادي و مانند آنها _ عاملي مهم براي قيام مردم است.

از طرفي بر اين نكته نيز دلالت دارد كه ويراني و مهجور نهادن كعبه _ با ترك طواف بر گرد ان و نخواندن نماز به سمت ان و ترك ديگر اموري كه رو به قبله بايد انجام پذيرد _ موجب قعود مردم و ناتواني آنها در دفع هواها و دشمنان است: «لِيَهلك مَن هَلك عَن بَينة و يَحيي مَن حَيَّ عَن بينة» انفال/42.

كعبه براي دين خداوند به مثابة استخوان ستون فقرات انسان است كه اگر راست و نيرومند و سالم باشد، مقاومت و ايستادن و رفتن و شتاب گرفتن در رسيدن به مغفرت و پيشي گرفتن در خير و امور ديگري از اين قبيل كه حصول آنها متوقّف بر سلامت استخوان ستون فقرات است، امكان پذير خواهد بود. اما اگر اين استخوان ناتوان و سست باشد، ايستادن ناممكن و استقامت ناشدني و سرعت و پيشي گرفتن و ديگر امور متوقف بر قيام، محال است؛ زيرا استخوان پشت، شكسته و ستون «فقرات» آن شكاف برداشته و «فقير» شده است، در حالي كه ميتوانست با تكيه بر آن كه تكيهگاه كسي است كه تكيهگاهي ندارد و پناهنده شدن در پناه خداوند قائم رعد/33 و محيط نساء/126 و نگاهبان سبأ/21 كه پناه كسي است كه هيچ پناهي او را نيست، روي پاي خود ايستاده و خود را از ديگري بينياز سازد.

بر اين اساس، اگر خانة خدا مهجور واقع شد، ارتباط با مركز اقتدار بريده ميشود و با قطع اين ارتباط، قيام به «قِسط» و مقاومت در برابر «قِسط» (ستم و بيداد) غيرممكن ميگردد و در اين صورت خير دنيا و آخرت، حرام و بازداشته ميشود؛ زيرا كعبه، به

فرمودة امام صادق(ع)، عامل قيام مردم براي دين و معاششان است. (وسائل الشيعه 8/41) از همين رو رسول خدا(ص) فرمود: هر كس خواهان دنيا و آخرت است بايد اين خانه (كعبه) را قصد كند: «من أراد دنيا و آخرة فليؤم هذا البيت» (همان/40).يعني هر كس كه ميخواهد در دنيا و آخرت به حسنه برسد: «رَبَّنا اتِنا فِي الدُّنيا حَسَنة و فِي الاخِرة حَسَنَةً» بقره/201، و با پروردگارش چنين راز و نياز ميكند: «ربنا اتنا من لدنك رحمة وهيئ لنا من أمرنا رشدا» كهف/10 بايد اين خانه را قصد كند و او را امام و مقتداي خويش قرار داده، بدان اقتدا كند و مقصد خود قرارش دهد و در جستجويش روانه شود؛ زيرا خير دنيا و آخرت در پرتو كعبه _ كه قيام آن، قيام دين است و قيام دين، ماية بهرهمندي در دنيا و آخرت است _ خواهد بود.

يكي از مهمترين نمودهاي پيشوا گرفتن كعبه، انجام حج با آداب و مناسك آن و طواف بر گرد كعبه با رعايت شرايط آن و قرباني بردن بدان جا و ساير مناسك پرشكوه حج است.

نقش محوري كعبه در اتحاد مسلمانان چگونه است؟
پرسش

نقش محوري كعبه در اتحاد مسلمانان چگونه است؟

پاسخ

كعبه به دست تواناي پيامبري عظيم الشأن بنا شد تا مركز نشر توحيد باشد و هنگامي كه در زمان خاتم انبيا(ص) نياز به تجديد بنا داشت و بعد از چيدن مقداري از ديوار، در نصب حجرالأسود، بين قبايل عرب اختلاف شد كه اين افتخار نصيب چه قبيلهاي بشود. همگان حضرت محمّد امين(ص) را به عنوان خردمندي بيطرف و صاحب نظري بيغرض، پذيرفتند تا هر تصميمي كه آن حضرت گرفت اجرا شود. آن حضرت، دستور داد تا ردايي بگسترانند و حجرالأسود را درون آن بگذارند و هر قبيله، گوشهاي از آن پارچه را بردارد. آنگاه حجرالأسود را به جايگاه ويژة آن آورده و آن حضرت با دست مبارك خود، در محل كنوني آن نصب كرد. (وسائل الشيعه 9/329 _ 330) رسول اكرم(ص) با اين ابتكار خود، مردم را به اتحاد عمومي، فرا خوانده است.

بنابراين، در تجديد بناي كعبه و نصب حجرالأسود در پرتو راهنمايي خاتم انبيا(ص) زمينة اختلاف قومي و فخرفروشي نژادي و مباهات قبيلهاي و باليدنهاي جاهلي، تا حدودي برطرف شد و همين ابتكار تاريخي، كعبه را منادي اتحاد و كانون يگانگي معرفي كرد و اين وصف ممتاز نيز در رديف ديگر اوصاف برجستة آن _ همانند: مساوات: «سواء العاكف فيه و الباد» حج/25، آزادي و آزاديخواهي: «البيت العتيق» حج/29 و 33، پاكي و پاكيزگي: «طهّر بيتي» حج/26، ايستادن و ايستادگي: «قياما للناس» مائده/97 _ ميدرخشد و آن را مدرسة توحيد، اتحاد و وحدت ميكند؛ زيرا حجرالأسود كه «دست راست خدا در زمين» است با دست كسي نصب شد كه بيعت با او بيعت با خداست: «إنَّ

الَّذِين يُبايِعُونك إِنَّما يُبايِعونَ الله يَدُ الله فَوقَ أيديهم» فتح/10.

ابتكار رسول اكرم(ص) در نصب حجرالأسود، خصوصيتهاي قبيلهاي را كه همان خصومتهاي قومي است به اتحاد و برابري و برادري كه همان محبت ايماني است، تبديل كرد؛ نظير تبديل «سيّئات» به «حسنات». از اين جهت، از آن بناي الهي نداي هماهنگي به گوش ميرسد، همان گونه كه تأمّل در آن بيت خدايي نشان ميدهد كه كعبه ستون استقامت و مقاومت در برابر شرك و الحاد، و زبان آزادي در مقابل هر گونه بردگي و استعباد و استكبار جهاني است.

ديدگاه قرآن درباره امنيت تكويني مكه چگونه است؟
پرسش

ديدگاه قرآن درباره امنيت تكويني مكه چگونه است؟

پاسخ

سرزمين مكه به ظاهر بايد فاقد امنيت باشد؛ زيرا از يك سو، خوي مردم حجاز تجاوزگري و غارتگري بود و از سوي ديگر از علم، فرهنگ، كشاورزي، دامداري و صنعت بي بهره بودند و اصولا مردم بي فرهنگ گرسنه، غارتگر مي شوند، ولي با اين همه، خداوند مي فرمايد: ما مكه را هم محلّ امن قرار داديم و هم با بركت: «أَوَلَم نُمَكِّن لَهم حَرما اَمِنا يُجبي إِلَيه ثَمرات كُل شَيء رِزقا مِنْ لَدُنا» قصص/57

خداوند كعبه را محل امن و ميعاد گاه مردم قرار داد: «و إذ جعلنا البيت مثابة للنّاس و أمنا» بقره/125 و سپس به سبب شرافت و حرمت كعبه، مكه را «بلد امين» تين/3 و حرم را «مأمون» و مكه را «مصون» خواند: «أَوَ لَم يَروا أَنّا جَعلنا حَرما امَنا و يَتَخطُّف النّاس مِن حَولهم» عنكبوت 67 چنانكه در روايت است كه خداوند حرم را بر اثر حرمت مسجد، تحريم كرد: «حرّم الحرم لعلّة المسجد» (وسائل الشيعه 9/336)

امام صادق (ع) دربارة امنيت حرم فرمود: هر كس به حرم پناه برد در امن است و هر گنهكاري داخل كعبه شود و بدان پناه ببرد، از خشم خدا در امان است و هر حيواني كه وارد حرم شود از هر گونه تهديد يا آزاري در امان است، تا زماني كه از حرم بيرون رود: «من دخل الحرم من الناس مستجيرا به فهو آمن ، و من دخل البيت مستجيرا به من المذنبين فهو آمن من سخط الله، و من دخل الحرم من الوحش و السباع و الطير فهو آمن من أن يهاج أو يؤذي حتي يخرج

من الحرم» (همان ، ص 339)

اين تأمين خدايي در واقع پاسخي است به دعاي باني كعبه، ابراهيم خليل(ع) كه عرض كرد: «ربٍّ اجعل هذا بلدا امنا» بقره/126 و نيز گفت: «ربٍّ اجعل هذا البلد امنا» ابراهيم/35 همچنين خداوند فرمود: هر كس بدان داخل شود در امان است: «و من دخله كان امنا» آل عمران/97 و بنابر همين اصل، قريش متنعم شد و خداوند آنان را از گرسنگي رهانيد و از ترس ايمن ساخت: «أطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ و امَنَهُم مِن خَوفٍ» قريش/4

گر چه عدّه اي خواسته اند جمله «من دخله كان امناّ»را ناظر به بشارتي كه خداي سبحان به رسولش(ص) داد، بدانند: «لَقد صَدق الله رسوله الرُء يا بِالحَق لَتَدخُلنَّ المَسسجد الحرام إن شاءَ الله امِنين مُحلِِّقين رُؤسكُم و مُقَصِّرين لا تخافون فعلم ما لم تعلموا فجعل مِن دون ذلك فَتحا قَريبا» فتح/27 ليكن صحيح آن است كه مورد مذكور در اين آيه يكي از مصاديق «من دخله كان امنّا» است.

خداي سبحان درباره امنيت تكويني حرم در آيه اي ديگر فرمود: برخي اهل مكه مي گويند: اگر ما به تو ايمان بياوريم، كافران ما را از سرزمين خودمان بيرون كرده، آواره مي شويم. آيا اينان نمي دانند كه ما مكّه را امن قرار داديم و _ با اين كه زمين و آب و هواي مكه براي كشاورزي و دامداري مناسب نيست _ از هر طرف انواع نعمت و بهترين ثمرات به سوي مكّه جمع آوري مي شود: «وَ قالوا إن نَتَبع الهُدي مَعَك نَتَخطّف مِن أَرضِنا أَو لَم نُمَكِّن لَهم حَرَما امَنا يُجبي إِليه ثَمرات كُلّ شَيء رِزقا مِن لدّنا ولكِنّ أَكثرهم لايَعلَمون» قصص/57. همچنين در

اين باره مي فرمايد: با اينكه در اطراف مكّه آدم ربايي فراوان است _ و مردم در آن نقاط امنيت ندارند ولي در محدوده حرم و مكه ايمن هستند، البته نه به خاطر اين كه مردم مكّه يا رهزنان انسانهاي صالحي هستند كه حرمت حرم را پاس مي دارند بلكه _ ما آن را حرم امن قرار داديم: «أو لم يروا أنّا جعلنا حرما امناّ و يتخطّف النّاس من حولهم» عنكبوت/67 از آنجا كه اختطاف و ربوده شدن امري تكويني است، پس امنيت مقابل آن نيز امري تكويني خواهد بود. شايان ذكر است كه،آيات مذكور مربوط به عصر جاهليت است. حكم امن تشريعي پس از اسلام آمده است، ولي قران كريم امنيتي را كه از دوران جاهليت تا زمان اسلام ادامه داشت و همچنان تداوم دارد، به عنوان سند ذكر مي كند.

نظر علامه طباطبائي درباره امنيت(تكويني يا تشريعي ) مكه چيست و نقد سخن ايشان چگونه است؟
پرسش

نظر علامه طباطبائي درباره امنيت(تكويني يا تشريعي ) مكه چيست و نقد سخن ايشان چگونه است؟

پاسخ

استاد علامه طباطبايي(قدّس سرّه ) درباره امنيت مكه مي گويد: مراد از امنيت در آية«و مَن دَخَلَهُ كان امنا» آل عمران/97 امنيت تشريعي است، نه تكويني زيرا جنگها، كشتارها و نا امنيهاي بي شماري در طول تاريخ در اطراف كعبه اتفاق افتاده است، پس اگر امنيتي هست در سايه مراعات قوانين شريعت به وسيلة مردم است، نه به جهت امن تكويني.(الميزان، ج3، ص 354)

نقد سخن مزبور با توجه به آيه شريفة «الّذي أطعمهم مِن جُوع و امَنَهُم مِن خوف» قريش/4 اين است: همان گونه كه از لحاظ اقتصادي ، با اينكه مكه محل كشاورزي و دامداري و صنعت نبود، ليكن ساكنان آن به لطف الهي از گرسنگي و فقر نجات يافته ، از نعمتهاي فراوان بهره مند شدند، از لحاظ اجتماعي نيز از امنيت تكويني برخوردار شدند؛ گر چه ممكن است خداي سبحان اين امنيت را در مقطعي از زمان از آنان سلب كند.

توضيح اينكه، گر چه خداي سبحان سرزمين مكه ر ا امن اعلام كرد: «أَو لَم يَروا أَنّا جَعَلنا حَرما امنا» عنكبوت/67 امّا اين بدان معنا نيست كه هر كسي بتواند آزادانه با ميل خود در آن مكان رفتار كند؛ زيرا درباره سرزمين ديگري كه مردم آن در امنيت بودند، امّا بر اثر كفران نعمت، فراواني روزي آنها از ميان رفت و گرسنگي و ناامني جايگزين آن شد، فرمود: «وَ ضَرب الله مثلا قرية كانت امنة مطمئنة يأ تيها رزقها رغدا من كلّ مكان فَكَفَرت بِأَنعُم الله فَأِذاقَها الله لِباس الجوُع و الخوفِ بِما كانوا يَصنَعون» نحل/112

پس چنين نيست كه اگر مردم سرزميني كه خداوند آن را امن قرار داده، سركشي كرده و كفران نعمت كنند، همچنان خداوند نعمتهايش را بر آنان ارزاني داشته و آن امنيت را استمرار بخشد. چنانكه در آية ديگري مي فرمايد: اگر مردم: اهل ايمان و تقوا بودند، درهاي بركات آسمان و زمين را بر آنها مي گشوديم، ولي آنها تكذيب كردند و ما نيز آنها را بر اثر كردار بدشان مؤاخذه و گرفتار كرديم: «لَو أنّ أهل القري امنوا و اتّقوا لفَتَحنا عليهم بركات من السَّماء والارض ولكن كذّبوا فأخذناهم بما كانوا يكسبون» اعراف/96 پس هم نزول بركات و فراواني نعمت و هم نزول بلايا و فرو افتادن د رورطة نقمت و تنگي معيشت، تكويني است. گر چه ممكن است گاهي خداوند به عللي، مهلت بدهد و سپس بگيرد.

خلاصة پاسخ به اشكال استاد علامه طباطبايي (قدس سرّه ) اين است كه معناي امنيت تكويني حرم اين نيست كه در آنجا كشتار نمي شود، بلكه خداوند آن سرزمين را بر اساس لطف خاص خود ماءمن قرار داده است، ليكن اگر مردم آنجا بيراهه رفتند، خداوند آنها را به قهر خود مي گيرد؛ زيرا: «وَلا يَحسبنّ الّذين كَفروا أَنَّما نُملي لَهم خَير لاَنفُسهم إِنَّما نُملي لَهم لِيَزدادوا إِثما ولَهم عَذاب مُهين» آل عمران/178 «وَ لا تَحسَبن الله غافِلا عَمّا يَعمل الظالِمون» ابراهيم/42. ويژگي مكه اين است كه ممكن نيست حكومتي بتواند در آن ، ساليان متمادي ظالمانه حكمراني كند.

به عبارت ديگر، مكه مانند بهشت نيست كه هيچ كژي و خلافي در آن واقع نشود: «لا لغو فيها و لاتأثيم» طور/23 ليكن با اينكه احكام دنيا را دارد، از

بسياري جهات با مكانهاي ديگر متفاوت است، از جمله اينكه هر كس از روي كفر و ظلم، نسبت به آن قصد سوء كند، به عذابي دردناك گرفتار مي شود: «و من يُرد فيه بِإلحادٍ بظلمٍ نذقه من عذابٍ أليم» حج/25 همچنين گر چه خداوند همة ستمگران را به قهر خود مي گيرد: «و لا تحسبنّ الله غافلا عمّا يَعمَل الظّالمون» ابراهيم/42 ليكن اخذ فوري و پايان بخشيدن سريع به حيات ظالم، ويژة سرزمين مكه است.

به عبارت ديگر، مفاد آية «وَ مَن يُرد بِإلحاد بِظُلمٍ نُذِقه من عَذاب أَليم» نظير مفاد آية «إن الّذين يأكُلون أَموال اليَتامي ظُلماً إِنَّما يَأكُلون في بُطونهم نارا» نساء/10 است؛ زيرا هر كس مال حرام مي خورد وا قعاً آتش مي خورد، ليكن در خصوص كسي كه مال يتيم را مي خورد، چنين تعبيري شده است. اين بدان جهت است كه يتيم مظلومي است كه هيچ پناهگاهي ندارد. همچنين خداوند هر ستمگري را به عذاب دردناك گرفتار مي كند، ليكن اگر ظرف ظلم، حرم باشد، خداوند سريعتر و شديدتر انتقام مي گيرد.

البته محتمل است كه آيه شريفه و من يرد فيه بإلحاد بظلم نذقه من عذاب أليم» ناظر به كسي باشد كه نسبت به خود حرم و بيت الله برخورد ستمگرانه كند، مانند سپاهيان ابرهه كه به عذاب الهي گرفتار شدند. ولي كسي كه در حرم نسبت به مردم ستم كند، ممكن است خداوند مدت كوتاهي به او مهلت دهد.

بر طبق ديدگاه قرآن علت احترام و جايگاه ويژه مكه به خاطر چيست؟
پرسش

بر طبق ديدگاه قرآن علت احترام و جايگاه ويژه مكه به خاطر چيست؟

پاسخ

گرچه بيت الله الحرام در حرمت بخشيدن به سرزمين مكه جايگاهي ويژه دارد، ليكن بر اساس برخي آيات، ارزش و احترام اين سرزمين، به وجود مبارك پيغمبر (ص) است:«لا أقسِم بهذا البَلد و أنت حِلّ بهذا البلد» بلد/1_2 مؤيّد اين سخن آن كه، بعد از هجرت رسول اكرم(ص) و گرفتاري محرومان در مكه، آنان از خداوند خواستند تا آنها را از سرزميني كه اهل آن ستمكارند، نجات دهد: «ربّنا أخرجنا من هذه القرية الظالم أهلها» نساء 75.

در بعضي روايات، آية شريفه «و مَن دَخَلَهُ كان امنا» چنين معنا شده كه: [هر كس داخل حوزة اعتقاد و التزام به ولايت و امامت شود در امان است.] چنانكه امام صادق(ع) در پاسخ از معناي آيه شريفة «فيه ايات بيّنات مقام إبراهيم و من دخله كان امنّا» فرمود: اطلاق آن مراد نيست؛ زيرا ملحدان و صاحبان عقايد باطل نيز به درون آن مي روند، در حالي كه اينان در امان نيستند: «يدخله المر جيء والقدري و الحروري و الزنديق الّذي لا يؤمن بالله» بلكه مراد كساني هستند كه هم عارف به حق ما باشند و هم جايگاه والاي كعبه را بشناسند. چنين افرادي اگر داخل كعبه شوند از گناهان خود پاك شده و دنيا و آخرت آنان كفايت خواهد شد: «من دخله و هو عارف بحقّنا كما هو عارف له خرج من ذنوبه و كفي همّ الدّنيا و الاخرة (تفسير عياشي1/190).

در روايت ديگري امام صادق(ع)، ابو حنيفه را به خاطر انحراف علمي و برداشتهاي ناقص و ناصواب از قرآن كريم مورد مؤاخذه و توبيخ قرار دادند.

آنگاه از او پرسيدند: منظور از «سيروا فيها ليالي و أيّاما امنين» سبأ/18 چيست؟ ابو حنيفه گفت: گويا مراد پيمودن فاصلة بين مكّه و مدينه باشد. حضرت امام صادق(ع) جواب نقضي داد: پس رهزنيهائي كه بين مكه و مدينه صورت ميگيرد چيست؟ «ان الناس يقطح عليهم بين مكة و المدينة فتؤخذ اموالهم و لايأمنون علي انفسهم و يقتلون؟» ابو حنيفه عاجزانه ساكت شد. آنگاه امام صادق(ع) فرمود: مراد خداوند از «و من دخله كان امنا» كدام نقطه از زمين است؟ ابوحنيفه عرض كرد: مراد كعبه است. امام صادق(ع) فرمود: پس چگونه براي ابن زبير كه در كعبه متحصن شده بود، آنگاه كه حجّاج كعبه را به منجنيق بسته ويران كرد و او را گرفت و كشت، امن نبود؟: «أفتعلم أنّ الحجاج بن يوسف حين و ضع المنجنيق علي ابن زبير فقتله كان امنا فيها؟». ابوحنيفه ساكت شد.

آنگاه ابوبكر حضرمي به امام صادق(ع) عرض كرد جواب اين دو سؤال چيست؟ آن حضرت فرمود: هنگامي كه قائم آل محمد(سلام الله عليهم) ظهور كرد همة اين راهها امن خواهد شد و هر كس با او بيعت كند و در جمع سپاهيان او در آيد در امان خواهد بود: «سيروا فيها ليالي و أيّاما امنين» مع قائمنا أهل البيت و أمّا قوله تعالي: «مَن دَخله كان امناً» فمن بايعه و دخل معه و مسح علي يده و دخل في عقد أصحابه كان امنا» (بحار 2/292_294). البته مراد امن مطلق (تكويني و تشريعي) است.

شيخ صدوق(عليه الرحمة) در پاسخ اين سؤال كه چرا خداوند، كعبه را از تهاجم سپاه ابرهه مصون داشت اما مانع ويراني كعبه به دست حجّاج (در جريان

دستگيري و مجازات ابن زبير ) نشد؟ فرمود: حرمت كعبه براي آن است كه دين محفوظ بماند و حافظ دين، امام معصوم(ع) است. ابن زبير امام زمان خويش را نشناخت و او را ياري نكرد، بلكه خود داعية رهبري داشت؛ از اين رو به كعبه هم كه پناه برد، خداوند به او پناه نداد. سرانجام پس از دستگيري و اعدام، كعبه را بدون هيچ ممانعتي بازسازي كردند، امّا ابرهه آمده بود تا قبله و مطاف را بردارد و خدا نيز به او امان نداد.(من لا يحضر 2/249).

از ديدگاه قرآن چه كساني صلاحيت تعمير و نوسازي مساجد، خصوصاً مسجدالحرام رادارند ؟
پرسش

از ديدگاه قرآن چه كساني صلاحيت تعمير و نوسازي مساجد، خصوصاً مسجدالحرام رادارند ؟

پاسخ

خداي سبحان، تعمير همة مساجد و به ويژه ترميم و بازسازي و نوسازي و هر گونه عمران ديگر مسجد الحرام را، بر عهدة مردان خاص الهي سپرد كه شايسته اين توفيقند؛ زيرا خداي سبحان كه صاحب اصيل مساجد است، در اين باره فرمود: مشركان در حالي كه به كفر خود اعتراف دارند و رفتارشان شاهد شركت و كفر و نفاق آنان است، حق هيچ گونه تعمير مساجد را ندارند و همة اعمال آنها باطل است. فقط كسي شايسته آباد كردن مسجدها ست كه داراي اين شرايط و اوصاف باشد: 1_ ايمان به خداوند،2_ ايمان به قيامت،3_ اقامه و زنده نگه داشتن نماز، 4_ پرداختن زكات،5_ از هيچ كس جز خداوند نترسيدن و در خوف و خشيت موحد بودن: «ما كانَ لِلمُشركين أَن يَعمروا مَساجد الله شاهِدين عَلي أَنفُسهم بِالكُفر أوُلئِك حَبِطَت أَعمالُهم وَ فِي النار هُم خالِدون إِنَّما يَعمر مَساجد الله مَن امَنَ بِالله و اليَوم الاخِرو أقام الصَلوة و اتي الزَكوة ولَم يَخشَ إِلّا الله فَعَسي أولئك أن يكونوا مِنَ المُهتدين» توبه/17_ 18 زيرا ملحد، كه از هيچ مبدئي نمي هراسد، درندة متهور بي باك است و كسي كه هم از خدا مي ترسد و هم از غير خداوند خشيت دارد، در هراس و خشيت موحد نيست و در نتيجه براي عمران خانه خدا صالح نخواهد بود.

استفادة از «إنّما »و «إلاّ» كه بيانگر حصر است نيز به خوبي نشانة اهميّت شرايط و اوصاف تعميركنندگان مساجد است.

از آنجا كه اساس تكامل انسان همان اوصاف نفساني او، مانند ايمان است خداي سبحان

مي فرمايد: «أَجَعَلتم سِقَاية الحاجِّ و عِمارة المَسجد الحَرام كَمَن امَنَ بِالله و اليَوم الاخِرو جاهَدُ في سَبيل الله لا يَستؤونَ عِندَ الله و الله لا يَهدِي القَوم الظالِمين» توبه 19 و از آن جهت كه منظور نهايي از تعليم دين، «پيدايش انسانهاي متصف به اوصاف كمال» است نه تنها «تعليم اوصاف كمال»، نفرمود: «... كالإيمان با الله و اليوم الاخرو ...» بلكه فرمود: «كَمَن امَنَ بالله و اليوم الاخرو ...»؛ با آن كه مقتضاي نظم صناعي ظاهرا همان بود كه اشاره شد، يعني «كالإ يمان بالله ...» راز اشتراط توحيد در خشيت آن است كه مسجد، تنها مركز نماز و يا تعليم و تدريس و يا تبليغ و موعظه نيست، بلكه گذشته از همة اين گونه كارهاي عبادي، مركز سازماندهي نيرو هاي نظامي در روز خطر و دفاع خواهد بود.

در توضيح اين نكته بايد گفت: خداي سبحان در بيان راز وجوب دفاع فرمود: اگر دفاع نباشد زمين فاسد ميشود: «لو لا دَفع الله النّاس بَعضهم بِبَعضٍٍ لَفَسَدتِ الأرض» بقره 251 فساد زمين عبارت است از وجود و رواج شرك، ظلم ، تعرض به اعراض و نفوس و مانند آن. آنگاه در اشارة به منشأ فساد زمين فرمود: «لَو لا دَفعُ الله النّاس بَعضَهم بِبَعضٍ لَهُدِّمَت صَوامع و بَيع و صَلوات و مَساجد يُذكر فيها اسمُ الله كَثيرا» حج/40.

از مجموع هر دو آيه و با توجه به ذيل آن دو، مي توان نتيجه گرفت كه اگر دفاع نباشد فساد روي زمين را مي گيرد، چنانكه تا مسجد و صومعه و كليسا و كنيسه هست ، مشركان توان و امكان به فساد كشاندن جوامع بشري را ندارند؛

زيرا تا مراكز تعليم و ترويج علوم الهي وجود دارد، دست و زبان بيگانگان بسته است . آنها ابتدا مركز علم و دين را منهدم مي كنند بعد به افساد در زمين مي پردازند؛ وقتي مراكز علمي و ديني برچيده شد، زندگي انسان در حد حيات حيوانات است، وقتي حيات انسان به حيات حيواني مبدّل شد، جهان باغ وحشي بزرگ مي شود و هر كس در آن درنده تر است پيروز است!

مركز اصلاح جامعه و جايي كه محور آماده شدن براي دفاع در برابر مظالم و مفاسد است و در آن آيه «وَ أعدّوا لَهُم مَا استطعتم مِن قوّه انفعال/60 امتثال مي شود به كساني سپرده خواهد شد كه «لا يخافون لومَة لائم» مائده/54. پس همان طور كه رسالت الهي وظيفه خطيري است كه فقط به مردان موحد و شجاع داده مي شود، پاسداري و بازسازي و هر گونه عمران ديگر مساجد نيز، بر عهده دلير مردان موحِّد است: «اَلَّذين يُبلّغون رِسالاتِ الله و يَخشَونه و لا يَخشَون أَحدا إِلا الله و كفي بالله حَسيبا» احزاب/39.

بنابراين، از باب تناسب حكم و موضوع، مي توان اهميّت شرط «شجاعت » را در تبليغ رسالت الهي و همچنين در تعمير خانه هاي خدا به خوبي استنباط كرد.

از اين رو، هيئت امنا مساجد و متوليان و دست اندركاران آن بايد از شجاعت لازم كه همان «توحيد در خشيت »است در كنار شرايط ديگر برخوردار باشند.

پس معلوم مي شود كه نه تنها مشركان و منافقان و كافران حق تعمير مساجد و به ويژه مسجد الحرام را ندارند، بلكه افراد ضعيف الإيمان و هراسناك از دشمن و مشركان د رخصوص خشيت

نيز چنين حقي ندارند؛ زيرا سرپرستي و بازسازي مسجد اگر با توحيد در خشيت همراه نباشد، ممكن است هنگام دفاع و گاه ضرورت استفاده از امكانات مسجد براي تجهيز نيروهاي رزمي مشكلاتي پديد آيد.

كسي كه هم از خداوند مي ترسد و هم از غير خدا مي هراسد، براي تعمير مسجد صالح نيست؛ چون هنگام دفاع، بر اساس «شرك در خشيت»، از حضور در صحنه نبرد عليه باطل هراسان خواهد بود: «فَلَمّا كُتب عَليهم القِتال إِذا فَريق مِنهُم يَخشَون النّاس كَخَشية الله» نساء 77 امّا مردان الهي كه در خشيت نيز موحدند در هنگام دفاع از حق، هراسي از احدي جز خداوند ندارند و اگر همه دشمنان متحد گردند از تراكم و انبوه آنها اندوهي به خود راه نمي دهند: «اَلَّذِين قال لَهُم النّاس إن النّاس قَدجَمَعوا لَكُم فَاخشوهم فَزادَهُم إيمانا و قالوا حسبُنا الله و نِعمَ الوَكيل» آل عمران 173؛ و صاحبان اين وصف كه در پرتو توحيد كامل از هيچ كس نمي هراسند داراي شرط اساسي تعمير مساجدند.

تعيين سرپرست و توليّت خانه خدا در حيطه اختيار چه كسي است؟
پرسش

تعيين سرپرست و توليّت خانه خدا در حيطه اختيار چه كسي است؟

پاسخ

تعيين سرپرست خانه خدا فقط در اختيار خداوند است، از اين رو فرمود: چگونه خداوند مشركان را عذاب نكند در حالي كه آنان مانع حضور و بهره برداري مردم از مسجد الحرامند! و همان طور كه خودشان از عبادت صحيح در آن رو گردانند، ديگران را نيز منصرف مي كنند و اينان متولّيان و سرپرستان مسجد الحرام نيستند و هيچ كس غير از مردان با تقوا سرپرست و متولّي آن نخواهد بود: «و ما لَهُم أَلاّ يعذّ بهم الله و هُم يَصُدّون عَن المَسجد الحَرام و ما كانوا أوليائها ِالالمُتَّقون ولكِنَّ أَكثَرهُم لايَعلَمون» انفال/34

در اين آيه كريمه به عزل، بلكه انعزال تبهكاران از توليت مسجد الحرام و به نصب متقيان جهت سرپرستي آن اشاره شده است؛ زيرا تبهكار نسبت به معبدالهي هم منصرف است و هم صارف. هم نائي است و هم ناهي. ولي پارسايان، در آستانه معبد خدا، هم بنده حقند و هم دعوت كننده به آن.

توليت مساجد، حق الله است، نه حق النّاس؛ زيرا سر پرستي و توليت رقبات اوقاف خاصه ميتواند جنبه حق النّاس داشته باشد، ليكن توليت مساجد، به ويژه سر پرستي مسجد الحرام _ كه ملك احدي نيست و وقف آن از قبيل «تحرير رقبه » و «فك ملك» است، نه از «قبيل تحبيس الاصل و تسبيل الثّمرة» _ حق كسي نخواهد بود، بلكه حكم الهي و حق خاص خداست كه بر مردان با تقوا جعل و الزامي شده است.

بنابراين، براي توليت حرم، كه خداوند آن را در انحصار افراد و گروه خاصي قرار نداده است، بايد متقيان

از سراسر كشورهاي اسلامي فرمان خدا و امر غيبي او را امتثال كرده، در ادارة حرم نقش داشته باشند.

سرّ اساسي اينكه تعمير مسجد الحرام و توليت آن در انحصار هيئت حاكمه كشور مظلوم حجاز نيست، آن است كه كعبه و حرم امن الهي همانند آثار باستاني اقوام و ملل خاص نيست تا گروه مخصوصي حراست آن را بر عهده داشته باشند؛ يعني كعبه به مثابه ديوار چين نيست تا فقط اثري صناعي و مادّي و تاريخي و باستاني بوده، در اختيار مردم همان سرزمين باشد، يا مانند اهرام مصر نيست تا فقط پديده اي هنري و تاريخي بوده، صيانت آن بر عهده مردم همان منطقه باشد و يا نظير آثار باستاني و طبيعي ممالك ديگر نيست. اگر كعبه نيز پديده اي در رديف آثار مذكور بود، محور گردهمايي معنوي مسلمانان سراسر گيتي در طول تاريخ نمي شد، بلكه كعبه در همة ابعاد هنري، صناعي ، ابراز ، آلات ، نقشه و سر زمين، همه و همه از وابستگي به غير خدا منزّه و از پيوستگي به افراد مبّر است.

نقش كعبه در پايداري دين چگونه است؟
پرسش

نقش كعبه در پايداري دين چگونه است؟

پاسخ

آنچه ما از تبار بنيانگذار بيت الله الحرام، حضرت ابراهيم(ع) به ميراث بردهايم اين است كه عامل قيام مردم و مقاومت آنها در برابر جباران فرومايه، قوام كعبه و حيات و ادامة امر آن است. در اين باره امام صادق(ع) فرمود: تا زماني كه كعبه برپاست، دين نيز پايدار است: «لايزال الدين قائما ماقامت الكعبة» (وسائل الشيعه 8/14).

از اين رو امام زمان، قائم آل محمد(ع) نيز در آغاز قيام جهاني خود بر محور قيام و قوام جوامع انساني، يعني كعبه، تكيه زده، ياران آن حضرت به حضورش ميشتابند. چنانكه امام باقر(ع) فرمود: «القائم منا منصور بالرعب، مؤيد بالنصر... و ينزل روح الله عيسي بن مريم(ع) فيصلي خلفه... إذا تشبّه الرجال بالنساء و النساء بالرجال... و ركب ذوات الفروج السروج... وأكل الربا... فعند ذلك خروج قائمنا. فإذا خرج اسند ظهره إلي الكعبة و اجتمع إليه ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا، فأوّل ما ينطق به هذه الآية: «بَقيتُ الله خَيرٌ لَكُم إِن كُنتم مُؤْمِنين» هود/86 (بحار 52/191 _ 192).

بنابراين، حيات كعبه، حيات دين است و با حيات دين مردم زندهاند و با خراب شدن و انهدام و ترك كعبه، دين ميميرد و با مرگ دين، مردم نيز خواهند مُرد. مبناي همة اين سخنان آية شريفة «جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس» مائده/97 است؛ زيرا مفادش اين است كه رونق و عمران كعبه _ با طواف برگرد ان و خواندن نماز به سمت آن و گزاردن حج با مناسك آن و قبله و قرار دادن آن در امور عبادي و مانند آنها _ عاملي مهم براي قيام مردم است.

از طرفي بر اين نكته نيز دلالت دارد كه ويراني و مهجور نهادن كعبه _ با ترك طواف بر گرد ان و نخواندن نماز به سمت ان و ترك ديگر اموري كه رو به قبله بايد انجام پذيرد _ موجب قعود مردم و ناتواني آنها در دفع هواها و دشمنان است: «لِيَهلك مَن هَلك عَن بَينة و يَحيي مَن حَيَّ عَن بينة» انفال/42.

كعبه براي دين خداوند به مثابة استخوان ستون فقرات انسان است كه اگر راست و نيرومند و سالم باشد، مقاومت و ايستادن و رفتن و شتاب گرفتن در رسيدن به مغفرت و پيشي گرفتن در خير و امور ديگري از اين قبيل كه حصول آنها متوقّف بر سلامت استخوان ستون فقرات است، امكان پذير خواهد بود. اما اگر اين استخوان ناتوان و سست باشد، ايستادن ناممكن و استقامت ناشدني و سرعت و پيشي گرفتن و ديگر امور متوقف بر قيام، محال است؛ زيرا استخوان پشت، شكسته و ستون «فقرات» آن شكاف برداشته و «فقير» شده است، در حالي كه ميتوانست با تكيه بر آن كه تكيهگاه كسي است كه تكيهگاهي ندارد و پناهنده شدن در پناه خداوند قائم رعد/33 و محيط نساء/126 و نگاهبان سبأ/21 كه پناه كسي است كه هيچ پناهي او را نيست، روي پاي خود ايستاده و خود را از ديگري بينياز سازد.

بر اين اساس، اگر خانة خدا مهجور واقع شد، ارتباط با مركز اقتدار بريده ميشود و با قطع اين ارتباط، قيام به «قِسط» و مقاومت در برابر «قِسط» (ستم و بيداد) غيرممكن ميگردد و در اين صورت خير دنيا و آخرت، حرام و بازداشته ميشود؛ زيرا كعبه، به

فرمودة امام صادق(ع)، عامل قيام مردم براي دين و معاششان است. (وسائل الشيعه 8/41) از همين رو رسول خدا(ص) فرمود: هر كس خواهان دنيا و آخرت است بايد اين خانه (كعبه) را قصد كند: «من أراد دنيا و آخرة فليؤم هذا البيت» (همان/40).يعني هر كس كه ميخواهد در دنيا و آخرت به حسنه برسد: «رَبَّنا اتِنا فِي الدُّنيا حَسَنة و فِي الاخِرة حَسَنَةً» بقره/201، و با پروردگارش چنين راز و نياز ميكند: «ربنا اتنا من لدنك رحمة وهيئ لنا من أمرنا رشدا» كهف/10 بايد اين خانه را قصد كند و او را امام و مقتداي خويش قرار داده، بدان اقتدا كند و مقصد خود قرارش دهد و در جستجويش روانه شود؛ زيرا خير دنيا و آخرت در پرتو كعبه _ كه قيام آن، قيام دين است و قيام دين، ماية بهرهمندي در دنيا و آخرت است _ خواهد بود.

يكي از مهمترين نمودهاي پيشوا گرفتن كعبه، انجام حج با آداب و مناسك آن و طواف بر گرد كعبه با رعايت شرايط آن و قرباني بردن بدان جا و ساير مناسك پرشكوه حج است.

از ديدگاه قرآن اولين و با سابقه ترين محل براي عبادت و پرستش خداوند كجاست؟
پرسش

از ديدگاه قرآن اولين و با سابقه ترين محل براي عبادت و پرستش خداوند كجاست؟

پاسخ

كعبه اوّلين خانه اي است كه براي عبادت تودة مردم بنا نهاده شده و اوّلين مركزي است كه عبادت كنندگان را به سوي خود جذب كرده است؛ «إنَ أوَل بيًتٍ وُضِعَ لِلنُاس للَذي بِبَكَةَ مباركاً و هُدي للعالَمين فيه اياتّ بينات مقامُ إبراهيم و مَن دخله كان امِناًً وللهِ علي الناس حِجُّ البَيتِ مَنِ استطاع إليه سبيلاََ و مَن كفر فإنَ الله غَنيّ عن العالَمين» آل عمران/96-97.

تعبير از پايگاه كعبه به «بَكهِ» كه به معناي «ازدحام و تراكم جمعيت» است نشان مي دهد كه كعبه، محوري جهاني بوده كه از هر سوي عالم در گسترة زمان، به آن رجوع كرده اند و بر اثر انبوه جمعيت، جايگاه ان به «بكّه» نامگذاري شده است. (بحار96/77)

هنگامي كه كعبه قبلة رسمي مسلمانان شد، پيروان كيش موساي كليم(ع) اعتراض كردند كه چگونه عنوان قبله از بيت المقدس به كعبه انتقال يافت؟ وحي نازل شد كه: سابقة كعبه بيش از ديگر بناهاي مذهبي عمومي است و كعبه اوّلين خانه اي است كه براي عبادت بندگان خدا و هدايت همگان تأ سيس شده است، چنانكه با بركتهاي فراوان وگوناگون همراه است وهدايت آ ن براي همة جوامع بشري بوده، مخصوص به عصر خاص يا نژاد معيني نيست. به همين جهت از دير باز همة اقوام و مللي كه به پرستش خدا معتقد بودند به كعبه احترام مي گذاشتند و به علل گوناگوني تكريم ان را لازم مي دانستند كه تطور تاريخي و نقل و نقد آراء و عقايد آنان از مدار بحث كنوني بيرون است.

خلاصه اين

كه، با استدلال به تقدم كعبه بر بيت المقدس و قدمت تاريخي و سابقة كهن آن، به اعتراض پيروان برخي از اديان آسماني پاسخ رسايي داده شد و شايد از همين بعد قدمت تاريخي كعبه است كه قرآن كريم آن را «بيت عتيق» مي داند؛ يعني خانه كهن و ديرپاي و سابقه دار، زيرا هر چيز سابقه داري را كه از اهميت و ارزش بر خوردار است عتيق، كه معادل غير عربي آن «انتيك» است، مي نامند.

از ديدگاه قرآن آيا كعبه اختصاص به گروه و نژاد خاصي دارد؟
پرسش

از ديدگاه قرآن آيا كعبه اختصاص به گروه و نژاد خاصي دارد؟

پاسخ

قران كريم، همانطور كه كعبه را اوّلين و با سابقه ترين خانة عبوديت و پرستش مي داند، آن را براي همة جهانيان، محور بندگي نيز مي شناسد و مي فرمايد: «إن أوَّلَ بَيتٍ وُضِِعَ لِلناس لَلَّذي بِبَكَّةَ مُباركا و هُدي لِلعالَمين» حج/29 يعني اوّلين خانه اي كه براي همة مردم وضع شده و هدايت جهانيان را تأمين مي كند كعبه است و هيچ اختصاصي به گروه و نژاد خاصي ندارد و مردم اقليم معيني، از افراد اقليم ديگر به آن سزاوارتر نيستند و مرزهاي جغرافيائي نيز در اين امر همگاني نقش ندارد. از اين رو ملل گوناگون جهان، اعمّ از هندي و فارس و كلداني و يهودي و عرب آن را گرامي ميداشتند.(الميزان3/258-363) خداي سبحان در اين باره مي فرمايد: به ياد آور هنگامي كه مكان كعبه را براي ابراهيم خليل (ع ) معيّن كرديم تا مرجع عبادت پرستندگان را فراهم كند و به او گفتيم كه: خانة مرا براي طواف كنندگان و نمازگزاران و راكعان و ساجدان پاكيزه نگه دار و در بين مردم دعوت حج را اعلان كن تا «از هر سو» و «به هر وضع و با هر وسيلة ممكن » از پياده و سواره و از دوز و نزديك، به نداي تو پاسخ دهند و به منظور انجام حج و زيارت كعبه گرد آيند: «وإذ بوَأنا لإبراهيم مكان البيت أن لا تشرِك بي شيئا و طَهِّر بَيتي لِلطّائفين و القائمين و الرُّكَعِِ السُجود و أَذِّن في الناس بالحج يأتوك رِِجالاَ و علي كل ضامرٍ يأتين من كل فَجٍ عميق»

حج/26-27

شاهد ديگر بر مطلب مزبور اينكه فرمود: هنگامي كه ما كعبه را مرجع همة مردم و جايگاه امان و آرامش قرار داديم:«وإذا جعلنا البيت مَثابه للناس و أمنا» اين تعبير گرچه به حسب دلالت صريح، مردم اعصار پيشين را شامل نمي شود، ولي با توجه به ذيل آيه كه فرمود:«و اتَخذوا مِن مَقام إبراهيم مُصلي و عهدنا إلي إبراهيم و إسماعيل أن طَهَرا بيتي لِلطّائفين و العاكِفين و الرُّكَع السُجود» بقره/125 روشن مي شود كه نه تنها مردم جهان بعد از نزول قرآن به زيارت كعبه فرا خوانده شده اند، بلكه همه افراد قرون گذشته نيز بايد آهنگ كعبه مي كردند و به زيارت آن مي شتافتند؛ زيرا پيمان الهي نسبت به دو پيامبر بزرگوار و متعهد، يعني ابراهيم و اسماعيل(ع) اين بود كه كعبه را براي زائران و طواف كنندگان و معتكفان و ركوع كنندگان و سجده گزاران پاك و پاكيزه نگه دارند.

از ديدگاه قرآن قبله همه پيامبران الاهي كجا بوده است؟
پرسش

از ديدگاه قرآن قبله همه پيامبران الاهي كجا بوده است؟

پاسخ

بر اساس آية شريفة «إِنَّ أول بَيتٍ وُضِع لِلناس لَلَّذي بِبَكَّةَ مُباركا و هُدي لِلعالَمين» آل عمران/96 بيت الحرام، اوّلين معبد جهاني است. چنانكه استظهار اين نكته كه «كعبه، قبلة همة پيامبران بوده»، از اين آيه شريفه، بعيد نمينمايد. پيامبران الهي و پيروان آنها اهل نماز و سجده بودهاند و آياتي بر اين مطلب دلالت دارد؛ مانند اين كه دربارة عيساي مسيح(ع) آمده است: «وَ جَعَلَني مُباركا أَيْنَ ما كُنت و أَوصاني بِالصَّلوة و الزَّكوة مادُمْتُ حَيا» مريم/31، و يا آياتي كه از همه انبيا و فرزندان ايشان به نيكي ياد كرده، ميفرمايد: «أوُلئِك الَّذين أَنعَم الله عَلَيهم مِنَ النَّبيّين مِنْ ذُرية ادم و مِمَّن حَمَلنا مَعَ نوح و مِن ذُرية إِبراهيم و إِسرائيل و ممن هَدينا و اجْتَبَينا إذا تُتلي عَليهم اياتُ الرحمن خَرّوا سُجداً و بكياً فَخَلَفَ مِنْ بَعدهم خلف أضاعوا الصَلوة و اتّبعوا الشَهوات فَسوف يلقون غيّاً». مريم/58 _ 59.

از اين گونه آيات معلوم ميشود انبيا و پيروان آنها، اهل نماز و سجده بودهاند و چون نماز و سجده ناگزير جهت و قبلهاي دارد؛ يا بايد بر اساس «أينما تولّوا فَثَمَّ وجه الله» بقره/115 قايل شد كه در شريعت آنها همة جهات مساوي بوده و هيچ يك بر ديگري براي استقبال ترجيح نداشته است، كه اين فرض بعيد است. يا بايد پذيرفت كه جهت خاصي قبلة آنان بوده است. از ظاهر آية شريفة «إِنَّ أَوَل بَيت وُضِع لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَةَ» چنين استفاده ميشود كه قبلة همة انبيا، از آدم تا خاتم(ع)، كعبه بوده است و اين كه گفته شود قبلة مشخصي غير

از كعبه داشتند، با اطلاق آيه سازگار نيست.

تذكر: گرچه ظاهر آيه ناظر به خصوص قبله بودن كعبه نيست، ليكن بر فرض ظهور اطلاقي آن در انحصار قبله در كعبه، ميتوان اطلاق مزبور را با دليل معتبر ديگري اگر وجود داشت تقييد نمود.

تذكر اين نكته نيز سودمند است كه، پس از هلاكت فرعون و سپاهيانش،و بازگشت حضرت موسي(ع) و تبعيديان بني اسرائيل به مصر، از آنجا كه مراكز عبادي آنها به دست فرعونيان تخريب شده بود و هنوز قدرت كافي براي بازسازي نداشتند، خداوند فرمود تا خانههاي خودشان را قبله (مصلّا) قرار دهند: «وَ أَوْحَينا إِلي مُوسي و أَخيه أَن تبوّءا لِقَومِكُما بِمصر بُيوتا واجعلوا بيوتَكم قِبلة و أَقيموا الصَّلوة و بَشِّرِ المؤمنين». يونس/87

مراد از قبله در اين آيه شريفه، «مصلا» و محل نماز است نه «جهت» نماز؛ يعني اكنون كه توان بازسازي و نوسازي مراكز عبادي و برگزاري عبادتهاي گروهي را نداريد در خانههاي خود نماز گزارده، خدا را عبادت كنيد. اين آيه بدين معنا نيست كه بني اسرائيل اگر در بيرون از خانة خود نماز بخوانند حتماً بايد هنگام نماز روي آنها به سوي منزل خودشان باشد تا اين شبهه پيش آيد كه چگونه منازل آنها قبلة نمازشان قرار گرفت؟ البته سعيد بن جبير گفته است: «قبله» در اين آيه به معناي «متقابل» بوده، مراد اين است كه «خانههايتان را روبرو و مقابل هم بسازيد» (مجمع البيان 5 _ 6/195) تا از حال هم باخبر شده و از امنيت برخوردار باشيد.

به هر تقدير، بين اين آيه و آيهاي كه اولين قبله بودن كعبه از آن استظهار شد منافاتي وجود ندارد؛ زيرا اين آيه بدين

معنا نيست كه هرگاه كسي از قوم موسي(ع) در خارج از خانة خود نماز ميگزارد ميبايست رو به خانة خود ايستاده، آن را قبلة خود قرار دهد؛ زيرا قبل از ويراني مراكز عبادي به دست فرعونيان، قبلة مساجد و معابد بنياسرائيل كعبه بود، قهراً به هنگام نمازگزاردن در خانههايشان هم رو به كعبه ايستاده آن را قبله قرار ميدادند.

نكته ديگر اينكه، «بيت المقدس» كه باني آن حضرت سليمان(ع) است، از زمان آن حضرت به بعد قبله بوده است. (بحار 19/201) مسلمانان نيز پيش از تحويل قبله، به آن سو نماز ميخواندند. البته به لحاظ اين كه بيت المقدّس در شمال غربي كعبه واقع است، رسول اكرم در مكه، در جنوب كعبه ميايستادند، به گونهاي كه كعبه بين ايشان و بيت المقدس باشد تا در آنِ واحد هم رو به كعبه باشند و هم رو به بيت المقدس. (همان 81/59)

ديدگاه قرآن درباره امنيت تكويني مكه چگونه است؟
پرسش

ديدگاه قرآن درباره امنيت تكويني مكه چگونه است؟

پاسخ

سرزمين مكه به ظاهر بايد فاقد امنيت باشد؛ زيرا از يك سو، خوي مردم حجاز تجاوزگري و غارتگري بود و از سوي ديگر از علم، فرهنگ، كشاورزي، دامداري و صنعت بي بهره بودند و اصولا مردم بي فرهنگ گرسنه، غارتگر مي شوند، ولي با اين همه، خداوند مي فرمايد: ما مكه را هم محلّ امن قرار داديم و هم با بركت: «أَوَلَم نُمَكِّن لَهم حَرما اَمِنا يُجبي إِلَيه ثَمرات كُل شَيء رِزقا مِنْ لَدُنا» قصص/57

خداوند كعبه را محل امن و ميعاد گاه مردم قرار داد: «و إذ جعلنا البيت مثابة للنّاس و أمنا» بقره/125 و سپس به سبب شرافت و حرمت كعبه، مكه را «بلد امين» تين/3 و حرم را «مأمون» و مكه را «مصون» خواند: «أَوَ لَم يَروا أَنّا جَعلنا حَرما امَنا و يَتَخطُّف النّاس مِن حَولهم» عنكبوت 67 چنانكه در روايت است كه خداوند حرم را بر اثر حرمت مسجد، تحريم كرد: «حرّم الحرم لعلّة المسجد» (وسائل الشيعه 9/336)

امام صادق (ع) دربارة امنيت حرم فرمود: هر كس به حرم پناه برد در امن است و هر گنهكاري داخل كعبه شود و بدان پناه ببرد، از خشم خدا در امان است و هر حيواني كه وارد حرم شود از هر گونه تهديد يا آزاري در امان است، تا زماني كه از حرم بيرون رود: «من دخل الحرم من الناس مستجيرا به فهو آمن ، و من دخل البيت مستجيرا به من المذنبين فهو آمن من سخط الله، و من دخل الحرم من الوحش و السباع و الطير فهو آمن من أن يهاج أو يؤذي حتي يخرج

من الحرم» (همان ، ص 339)

اين تأمين خدايي در واقع پاسخي است به دعاي باني كعبه، ابراهيم خليل(ع) كه عرض كرد: «ربٍّ اجعل هذا بلدا امنا» بقره/126 و نيز گفت: «ربٍّ اجعل هذا البلد امنا» ابراهيم/35 همچنين خداوند فرمود: هر كس بدان داخل شود در امان است: «و من دخله كان امنا» آل عمران/97 و بنابر همين اصل، قريش متنعم شد و خداوند آنان را از گرسنگي رهانيد و از ترس ايمن ساخت: «أطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ و امَنَهُم مِن خَوفٍ» قريش/4

گر چه عدّه اي خواسته اند جمله «من دخله كان امناّ»را ناظر به بشارتي كه خداي سبحان به رسولش(ص) داد، بدانند: «لَقد صَدق الله رسوله الرُء يا بِالحَق لَتَدخُلنَّ المَسسجد الحرام إن شاءَ الله امِنين مُحلِِّقين رُؤسكُم و مُقَصِّرين لا تخافون فعلم ما لم تعلموا فجعل مِن دون ذلك فَتحا قَريبا» فتح/27 ليكن صحيح آن است كه مورد مذكور در اين آيه يكي از مصاديق «من دخله كان امنّا» است.

خداي سبحان درباره امنيت تكويني حرم در آيه اي ديگر فرمود: برخي اهل مكه مي گويند: اگر ما به تو ايمان بياوريم، كافران ما را از سرزمين خودمان بيرون كرده، آواره مي شويم. آيا اينان نمي دانند كه ما مكّه را امن قرار داديم و _ با اين كه زمين و آب و هواي مكه براي كشاورزي و دامداري مناسب نيست _ از هر طرف انواع نعمت و بهترين ثمرات به سوي مكّه جمع آوري مي شود: «وَ قالوا إن نَتَبع الهُدي مَعَك نَتَخطّف مِن أَرضِنا أَو لَم نُمَكِّن لَهم حَرَما امَنا يُجبي إِليه ثَمرات كُلّ شَيء رِزقا مِن لدّنا ولكِنّ أَكثرهم لايَعلَمون» قصص/57. همچنين در

اين باره مي فرمايد: با اينكه در اطراف مكّه آدم ربايي فراوان است _ و مردم در آن نقاط امنيت ندارند ولي در محدوده حرم و مكه ايمن هستند، البته نه به خاطر اين كه مردم مكّه يا رهزنان انسانهاي صالحي هستند كه حرمت حرم را پاس مي دارند بلكه _ ما آن را حرم امن قرار داديم: «أو لم يروا أنّا جعلنا حرما امناّ و يتخطّف النّاس من حولهم» عنكبوت/67 از آنجا كه اختطاف و ربوده شدن امري تكويني است، پس امنيت مقابل آن نيز امري تكويني خواهد بود. شايان ذكر است كه،آيات مذكور مربوط به عصر جاهليت است. حكم امن تشريعي پس از اسلام آمده است، ولي قران كريم امنيتي را كه از دوران جاهليت تا زمان اسلام ادامه داشت و همچنان تداوم دارد، به عنوان سند ذكر مي كند.

حجرالاسود از كجا آمده است و خاصيّت آن چيست؟
پرسش

حجرالاسود از كجا آمده است و خاصيّت آن چيست؟

پاسخ

در روايات اهل بيت((عليهم السلام)) آمده است كه حجرالاسود در عالم بالا، حقيقت و جوهرى نورانى بوده است. حضرت آدم((عليه السلام))، آن هنگام كه در بهشت مى زيسته، با آن مأنوس بوده و اين جوهر نورانى، شاهد پيمان خداپرستى حضرت آدم((عليه السلام))بوده است.

چون آدم((عليه السلام)) از بهشت به زمين در آمد، حجرالاسود نيز از جهان غيب به صورت سنگى به زمين هبوط كرد. حضرت آدم((عليه السلام)) سنگ را ديد و شناخت و به ياد بهشت افتاد و عهد و پيمان فراموش شده خود را به ياد آورد. سپس، آن را برداشت و در خانه كعبه نصب كرد. از آن پس، هنگام عبادت نزد سنگ مى رفت و عهدو پيمان خداپرستى را تجديد كرد. و خدا چنين مقرّر فرمود كه فرزندان آدم((عليه السلام))نيز نزد آن سنگ رَوند و با ديدنش به ياد بهشت و عهد و پيمان خدايى خويش افتند و آن را استوار سازند. كسانى كه با اخلاص مراسم حج و تجديد عهد خداپرستى را انجام دهند، اعمالشان نزد خدا محفوظ و مقبول است و در قيامت به پاداشش خواهند رسيد.

چرا خانه كعبه را خانه خدا مى نامند، با اين كه خدا جسم نيست؟
پرسش

چرا خانه كعبه را خانه خدا مى نامند، با اين كه خدا جسم نيست؟

پاسخ

نسبت داده خانه به پروردگار، با اين كه او جسم نيست و به خانه نيازى ندارد، تنها به علت شرافت آن خانه است اين گونه اضافه را به اضافه تشريفى مى گويند. از آن جا كه كعبه به دست قهرمان توحيد پايه گذارى شده و پيامبران و اولياى خدا در آن جا عبادت مى كرده اند، شرافتى ويژه يافته است و با اين نسبت مى خواهند بفهمانند كه خداوند توجهى بيشتربه آن جا دارد و به زيارتكنندگانش بيتشر عنايت مى فرميايد، نه اين كه خدا جسم است و آنجا خانه حقيقى اوست.

خداوند جايى مخصوص ندارد. ولى همه مسلمانان در شبانه روز پنج بار به سوى خانه كعبه مى ايستند. و خداوند را ستايش مى كنند و نماز مى گذارند، و اين عمل نشانه يك رنگى و يگانگى است كه همه به سوى مكانى يگانه خداى يگانه را پرستش و عبادت كنند.

چرا كعبه در جايى خوش آب و هوا نيست؟
پرسش

چرا كعبه در جايى خوش آب و هوا نيست؟

پاسخ

اين كه كعبه در سرزمين خوش آب و هوا جاى ندارد، گونه اى امتحان و آزمايش است. خداوند مى توانست كعبه را در جايى خوش آب و هوا قرار دهد پس جايگاه فعلى براى امتحان و آزمايش شايسته تر است.

چرا خانه خدا كه جايى است مقدس، چندبار در معرض ويرانى قرار گرفته است؟
پرسش

چرا خانه خدا كه جايى است مقدس، چندبار در معرض ويرانى قرار گرفته است؟

پاسخ

در دنيا همه چيز تحت تأثير اسباب طبيعى است و آنچه وابسته به دين است و مقدس، از اين قانون بيرون نيست، مگر در آنجا كه بنابر ولايت تكوينى، اعجازى صورت گيرد، حضرت ابراهيم((عليه السلام)) پيامبر است و مقدس، در آتش مى افتد ولى به اعجاز الهى بر او گلستان شده و او را نمى سوزاند و حضرت يحيى((عليه السلام)) پيامبر است و مقدس ولى سر ايشان به دست جلادان از تن جدا مى شود. و حضرت يحيى پيامبر((عليه السلام)) به عنوان پيامبر الهى تقدسشان اختصاص به زمان خاص ندارد. ولذا دليلى نداريم بر اين كه مقدسات به عنوان مقدس بودن بايد از هر حادثه اى دور باشد. بلكه برعكس به جهت انحراف اكثريت انسانها مقدسات بيشتر در معرض حوادثند آن چنانكه خدا انكار مى شود كعبه هم به منجنيق بسته مى شود.

چرا رنگ پرده خانه كعبه با وجود كراهت رنگ سياه ، سياه است . چرا سفيد يا رنگ ديگري نيست ؟
پرسش

چرا رنگ پرده خانه كعبه با وجود كراهت رنگ سياه ، سياه است . چرا سفيد يا رنگ ديگري نيست ؟

پاسخ

(( ابن اسحاق گويد : در عصر رسول خدا ( بر كعبه پارچه سفيد رنگ بافت مصر مشهور به قباطي مي آويختند وسپس از بردهاي يماني براي آن استفاده مي كردند واولين كسي كه آنرا با ديباج پوشانيد ابن زبير بود .... پس از پيامبر عمر ، عثمان وحجاج بر كعبه پارچه قباطي وپرده ديبا پوشانيدند .)) (1)

(( .... از سوي سلاطين مصر همه ساله دو پرده يكي براي كعبه به رنگ قرمز وديگري براي مرقد پيامبر ( به رنگ سبز ارسال مي شد .))(2)

? (( از سال 1221 تا 1229 پوشش خانه از مصر نيامد وسعود خود خانه را پرده مي پوشانيد . نخست پرده از حرير سرخ بود و سپس به حرير سياه تبديل گرديد ... ))(3)

(( در موسم حج بخصوص در روزهاي نزديك به تعويض پرده اندك اندك آنرا بالا مي بردند و بر مي چينند وبه جاي آن پرده سفيدي مي پوشانند و پس از انجام مراسم حج پرده نو بر آن مي پوشانند .))(4)

(( پس از اسلام هم اشخاص مختلفي ازقبيل معاويه _ يزيد _ ابن زبير_ حجاج وخلفاي عباسي پرده هايي با رنگهاي سبز وهنگامي قرمز وگاهي دوتا وچند تا پرده بر روي هم كعبه را پرده يا پيراهن مي پوشانيدند.

ابن بطوطه در سفر نامه خود (رحله) مي گويد : پيراهن خانه كعبه را در شهر شوشتر خوزستان، ايران از ديباي خالص مي بافتند وبه كعبه مي فرستادند زماني هم در يمن از برد كسوت خانه را تدارك

مي نمودند ودر امپراطوري عثماني سالهاي متمادي پرده كعبه را در مصر از حرير وديباج مي بافتند ...

اكنون چند سال است كه در خود شهر مكه پيراهن خانه كعبه را با پارچه مخصوص مشكي كه در حاشيه هاي بالائي آن آيات قرآن مجيد كه مربوط به حج وخانه كعبه است ودر حاشيه پائين آن به شكل مربع مستطيل است نام پادشاه دولت سعودي را با ابريشم طلائي قلاب دوزي كرده اند .))(5)

(( از زمان مأمون سه پرده مي آويختند ديباي سرخ - قباطي(پارچه سفيد رنگ) - ديباي سفيد واين سه در سه موقع معين از سال تعويض مي شدند اما ديباي سرخ وسفيد قبل از موعد تعويض بر اثر دست زدن زائران خانه خدا كثيف مي شدند لذا حكومت مجبور بود دوباره از همان پارچه بفرستند تا پرده كعبه را تعويض نمايند .))(6)

_________________________________________________________________

1_ اصغر قائدان ، تاريخ و آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه منوره ، ص 95

2_ اصغر قائدان ، تاريخ و آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه منوره ، ص 96

3 _ سيد كباري ، سيماي مكه ، ص 161

4 _ سيد كباري ، سيماي مكه ، ص 162

5 مهدي ملتجي ، فرهنگ دانستنيهاي پيش از سفر به خانة خدا ، ص 201

6 _ برگرفته از صفحه 97 كتاب اخبار مكه و ما جاء فيها من الاثار ، محمد ابن عبد الله بن احمد ازرقي

چرا با اين كه اكثر مردم ايران مسلمان هستند، خانة خدا در ايران نيست و در عربستان كه نيمي از آن ها مسلمان نيستند، قرار دارد؟
پرسش

چرا با اين كه اكثر مردم ايران مسلمان هستند، خانة خدا در ايران نيست و در عربستان كه نيمي از آن ها مسلمان نيستند، قرار دارد؟

پاسخ

اولا مردم عربستان مسلمان هستند.

ثانياً، خانه خدا و كعبه از زمان حضرت آدم غ بنا نهاده شده و حضرت ابراهيم و اسماعيل آن را تجديد بنا كردند.

"وَ إِذْ يَرْفَع ُ إِبْرَ َهِيم ُ الْقَوَاعِدَ مِن َ الْبَيْت ِ وَ إِسْمَ_َعِيل ُ رَبَّنَا تَقَبَّل ْ مِنَّ_آ إِنَّكَ أَنت َ السَّمِيع ُ الْعَلِيم (بقره 127)

قبل از اسلام و اسلام آوردن ايرانيان خانه خدا بوده است اين گونه نيست كه پس از مسلمان شدن ايرانيان خانة خدا بنا شده باشد تا گفته شود چرا در ايران بنا نشد.

ثالثاً: بناي خانة خدا در عربستان و مكه حكمت و فلسفه اي دارد كه حضرت اميرالمؤمنين در نهج البلاغه بيان فرموده است كه ترجمة آن چنين است "آيا مشاهده نمي كنيد كه خداوند سبحان انسان هاي پيشين از آدم غ تا آيندگان اين جهان را با سنگ هايي در مكه آزمايش كرد، كعبه را در سنگلاخ ترين مكان ها، بي گياه ترين زمين ها و كم فاصله ترين دره ها، در ميان كوه هاي خشن سنگريزه هاي فراوان و چشمه هاي كم آب و آبادهاي از هم دور قرار داد. اگر خداوند خانة محترمش و مكان هاي انجام مراسم حج را، در ميان باغ ها و نهرها و سرزمين هاي سبز و هموار و پردرخت و ميوه مناطق آباد و داراي خانه ها و كاخ هاي بسيار و آبادي هاي به هم پيوسته در ميان گندمزارها و باغات خرم و پر از گل و گياه داراي مناظر زيبا و پرآب در وسط باغستاني شادي آفرين و جاده هاي آباد قرار مي داد، به همان اندازه كه آزمايش ساده بود پاداش نيز سبك تر مي شد.(نهج البلاغه ترجمه محمد دشتي ص _289، مؤسسه

فرهنگي انتشاراتي زهد.)

دليل تقدس حجرالاسود چيست ؟
پرسش

دليل تقدس حجرالاسود چيست ؟

پاسخ

حجر الاسود، سنگي است كه از بهشت آمده و به عنوان مبدأ و سنتهاي طواف در ركن كعبه نصب گرديده است. ما تقدس حجر الاسود را، از رفتار پيامبر اكرم(ص) و اولياي الهي با آن درمي يابيم. حضرت رسول(ص) حجر رامي بوسيدند و استلام مي كردند. در روايات آمده است كه: «حجر الاسود به منزله دست راست خدا در زمين است كه مؤمنان با آن بيعت مي كنند (در طواف آن را استلام و يا حداقل به آن به وسيله دست سلام مي دهند)». هم چنين آمده است كه تمامي تعهدات آدمي در حجرالاسود به وديعت گذاشته شده است و در روز قيامت، شهادت مي دهد كه چه كسي به عهد الهي وفا كرده و چه كسي به آن وفا نكرده است.

براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: فصلنامه ميقات، نشريه سازمان حج و زيارت.

چرا اهل كتاب در اسلام از زيارت خانه كعبه منع شده اند؟
پرسش

چرا اهل كتاب در اسلام از زيارت خانه كعبه منع شده اند؟

پاسخ

يكي از احكام اسلام، ممنوعيت ورود مشركين و كفار (يهود و مسيحي و..). به مسجد مخصوصا مسجدالحرام است. آنچه ادله اين ممنوعيت بوده و مي تواند به نوعي فلسفه و حكمت اين حرمت را معرفي كند به اين شرح مي باشد:

1- در سوره شريفه توبه آيه 28 آمده: يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامعهم هذا و ان خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء ان الله عليم حكيم كساني كه ايمان آورده اند توجه داشته باشند كه مشركان، افرادي پليد و شروراند و از اين جهت حق ندارند از اين سال به بعد، نزديك مسجد الحرام شوند و چنانچه از بازتاب هاي منفي اين حكم بر ا وضاع مالي و اقتصادي تان مي ترسيد، بدانيد كه جاي نگراني نيست، چون اين خداست كه هر وقت اراده كند مي تواند آن قدر از سرچشمه فضل و رحمتش بر شما مرحمت كند تا جايي كه شما را كاملاً بي نياز كند{M.

جاي ترديد نيست كه اين حكم و وعده از طرف خدايي است كه به هر چيز آگاه است و دستورات او همگي بر مبناي حكمت بوده و در برگيرنده مصلحت ها و دفع مفسده هاست.

طبق اين آيه: اولاً، يكي از جنبه هاي اين ممنوعيت آن است كه مشرك، موجودي پليد و شر است و باطني شيطان صفت دارد. كيست كه امروزه نيز شيطنت هاي مشركين و كفار را نبيند؟ نقشه هاي جنگي، فريب هاي سياسي، ضررهاي اقتصادي، استثمار معادن و توانمندي ها، استعمار ديني و تهاجم فرهنگي، فقط چند قلم از آثار اين آلودگي باطني است (هم چنان كه در بند 2، شواهد

پليدي جسماني اينان ذكر خواهد شد).

انسان مشرك و كافر، بنيان اعتقادي سالمي ندارد و «از كوزه همان تراود كه در اوست». با اين وجود چرا اسلام بخواهد پاي شيطان استعمار را به مقدس ترين مكان ها باز كند؟ تا هم با دست خود حرمت اين مكان ها را بشكند و هم اين موجودات، حتي در اين مكان ها نيز به توطئه و شيطنت بپردازند؟

پس، حكم ممنوعيت ورود اين افراد به مساجد، مخصوصا مسجدالحرام، هم تنبيه است براي مشركين و نوعي سبك كردن و سرزنش است از طرف خدا براي اينها و هم نشانه زنده و هميشگي است براي مسلمين كه از ياد نبرند كه دشمن كيست و دشمن چيست؟ و اين كه دشمن چوان عقربي است كه حتي اگر به ظاهر آرام باشد باز هم نيش عقرب اش را خواهد داشت چون مقتضاي طبيعت كفر و شرك و پليدي اين است.

ثانيا، به استناد آخرين جمله آيه مزبور، «ان الله عليم حكيم» يعني؛ اين حكم ممنوعيت ورود، برخاسته از علم و صفت حكمت خداست. يعني، حكيم كسي است كه احكامش همگي محكم بوده و مستند به مصلحت ها و دفع ضرر است، پس خدا هم «حكيم» بوده و دستور تحريم ورود مشكر و كافر به مساجد (به ويژه مسجدالحرام) مقارن با مصلحت است.

2- ورود مشركين و كفار به مساجد، موجب بر هم زدن «پاكي و طهارت» اين اماكن مقدسه است. همچنان كه مي دانيد، چنانچه چيزي نجس باشد موجب نجاست ساير چيزهايي كه با او تماس و سرايت داشته، مي شود و از طرفي، اكثر مشركين و كفار نسبت به نجاساتي مثل: بول، خون، شراب، گوشت خوك و ارتباط نزديك با سگ، توجه شاياني

نمي كنند، خيلي راحت با حيوانات نجس زندگي مي كنند، لذا از لحاظ نجس بودن، قابل اعتماد نمي باشند واگر اسلام ورود آنها را به مساجد اجازه مي داد در واقع نوعي ايجاد مشقت براي مسلمان ها نيز بود چون پاك بودن محل عبادت، شرط هر كار عبادي است و ورود اين افراد (مشركين و كفار) موجب سرايت نجاست از رطوبت بدن آنها به مكان عبادت و يا حتي لباس نمازگزاران و زمين مسجد مي شود.

3- شرك و كفر، همگي ناشي از عدم تعادلات روحي و فكري است. اگر انسان از بنيان هاي فكري استواري برخوردار باشد هيچ گاه از صراط مستقيم و راه نوراني وحي و عبوديت فاصله نمي گيرد. حتي آن گاه كه دچار ترديد مي شود در شك اش درجا نمي زند و با استمداد از نيروهاي فكري و معنوي، خود را از سرگرداني بيرون مي كشد. اما اگر اين فاصله را با تفكر پر نكند، لحظه به لحظه اين فاصله به عدم تناسب و بي ربطي كشيده مي شود تا آنجا كه با فكر و شرك به قطع رابطه خود با خدا و معنويات مي پردازد. حال خود قضاوت كنيد كه: چه تناسبي است ميان «طبيعت و روحِ آلوده به شرك و كفر» با «اماكن مقدس و مساجد»؟

پس، حكم به ممنوعيت ورود مشرك و كافر به مسجدالحرام در واقع، پيامد قطع رابطه او با صاحب مسجد و حرم است يعني وقتي كافر، پيوند خود با خدا و خدايي ها را قطع كرد ديگر چه بهانه و تناسبي براي ارتباط خود با خدا گذاشته؟ و ديگر چه توقع كه همچنان بتواند به خانه خدا و اماكن منسوب به خدايي ها رفت و آمد كند؟ اينجاست كه مي گوييم: هر عملي يك

عكس العملي دارد و عكس العمل پشت كردن به خدا و معنويت، همان دور شدن از اماكن و محافل منسوب به خدا و اولياء خداست! (دقت شود).

چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستي Eصورتي در زير دارد، آنچه در بالاستي
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت Eبر رود بالا همي با اصل خود يكتاستي
اين سخن را در نيابد هيچ فهم ظاهري Eگر ابونصرستي و گر بوعلي سيناستي
4- علت و حكمت آخري كه نه تنها موجب ممنوعيت ورود مشرك به مسجدالحرام و ساير مساجد است بلكه از ورود ساير مسلمان ها نيز جلوگيري مي كند، اين است كه: ورود و توقف شخص «جنب» به مسجد، جايز نيست. حتي مسلمان جنب نيز نمي تواند در مسجد مكث و توقف نمايد و از طرفي، معمولاً همه كفار به لحاظ بهره مندي از ويژگي هاي جسمي يك انسان، دچار جنابت مي شوند و غسلي هم انجام نمي دهند پس همانند ساير مسلمين نيز حق رفتن به مسجدالحرام ندارند و بديهي است كه كافر در صورتي مي تواند از جنابت خارج شود كه غسل جنابت كند و واضح است كه شرط اين غسل نيز قصد قربة الي الله است كه بدون ايمان و تعهد اعتقادي و عملي به اسلام، تحقق نمي يابد.

5- در اسلام نه تنها انسان ها ارزش دارند، بلكه زمان ها و زمين ها نيز داراي ارزش و اهميت اند. چون اهميت دارند، «قداست و عظمت» داشته و بايد «تقديس و تعظيم» شوند. از جمله اين زمين ها و مكان ها «مسجد» است (مخصوصا مسجدالحرام) و در قرآن كريم نسبت به

لزوم حفظ عظمت شعائر الهي يعني آنچه منسوب به خداست تأكيد شود. اما ورود كافر به مسجد نه تنها همراه با حفظ عظمت و قداست مساجد نيست بلكه توأم با هتك حرمت مسجد است. شما اين صحنه را تصور كنيد: يك گروه جهان گرد با دوربين و وسائل عكاسي و همراه با دوستان و همسرانشان هر ساله و هر روز به مسجدالحرام بيايند و از در و ديوارهاي مساجد و مسجد مقدس كعبه مقدسه (مسجدالحرام) عكس برداري كنند مردم را تماشا كنند، مردم و زواياي مختلف مسجد را نشان يكديگر مي دهند و از سويي، حدود يك ميليون مسلمان به مسجدالحرام آمده اند تا عبادت كنند اما اين گروه جهانگرد و كافر نه تنها عبادت نمي كنند بلكه با اعمال سبك و غيرمتناسبشان، عملاً عظمت اين مكان و زمان عبادت را مخدوش مي كنند.

نقطه مقابل كعبه در طرف ديگر كره زمين كجاست ؟
پرسش

نقطه مقابل كعبه در طرف ديگر كره زمين كجاست ؟

پاسخ

نقطه مقابل كعبه، جزيزه تاهي تي tahiti در طول غربي 140،10 و عرض جنوبي 21،51 نزديك مجمع الجزاير پلينزي در ميان مجمع الجزاير تواموتو كه مستعمره فرانسه مي باشد قرار دارد.

چرا خداوند در آيه 96 سوره آل عمران كعبه را منشأ بركت و هدايت براي جهانيان مينامد؟
پرسش

چرا خداوند در آيه 96 سوره آل عمران كعبه را منشأ بركت و هدايت براي جهانيان مينامد؟

پاسخ

اولين خانهاي كه در مكّه به عنوان معبد همگاني نهاده شده منشأ بركات فراوان و وسيلة هدايت جهانيان است: «إِنَّ أولَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاس لِلَّذي بِبَكَةَ مُباركا وَ هُدي لِلعالمين» آل عمران/96. «بركت» شيء ثابت و بادوام را ميگويند. از اين رو گودالهاي آب در بيابان را «بركه» ميگويند و چنانكه شيخ طوسي فرموده سينه را نيز از آن جهت «برك» مينامند كه جايگاه حفظ انديشه و اسرار علوم است. (تبيان 2/536) همچنين سينة شتر را «بَرك» ميگويند. (مفردات/41)

از آن جهت كه خداي سبحان خود ثابت و دايم است و خير او در اطراف كعبه، فراوانتر و پايدارتر است، فرمود: «مباركا»، و از آن جهت كه كعبه وسيله هدايت جهانيان است و همة عابدان و سالكان به آن سمت متوجّهند و از آن جا دعوت حق، به وسيلة بسياري از انبيا به گوش جهانيان رسيده است، فرمود: «هدي للعالمين». چنانكه خاتم الأنبياء(ص) از آنجا مردم را به توحيد فراخواند؛ و وجود مبارك خاتم الأوصياء(س) نيز هنگام ظهور از آنجا پيام خويش را به گوش جهانيان ميرساند و چون نشانههاي روشن الهي و وسيلههاي فراوان ديگر براي هدايت مردم در آنجا وجود دارد، فرمود: «فيه ايات بيّنات». آل عمران/97

استمرار عبادت در اطراف كعبه _ به گونهاي كه جز به هنگام نماز جماعت، لحظهاي طواف آن قطع نميشود _ و ثواب مضاعف عبادت و نيز آمرزش گناهان در كنار كعبه، از نشانههاي «مبارك» بودن آن دانسته شده است. همچنين شناخت خداي سبحان به دلالت آياتي همچون: 1 _ هلاكت ستمگراني

مانند اصحاب فيل، 2 _ عدم فرار حيوانات شكاري و ضعيف از درندگان در حرم الهي، 3 _ برچيده شدن و نابودي سنگهايي كه بر اثر رمي جمرات انباشته ميشود، 4 _ انس گرفتن پرندگان به انسانها، 5 _ شفا يافتن بيماران به بركت بيت الله الحرام، 6 _ ننشستن پرندگان بر بام كعبه، و نيز دلالت كعبه بر جهتي كه بايد بدان سو نماز گزارد، و راهيابي به بهشت به سبب انجام حجّ و طواف بر گرد كعبه، از مصاديق «هدايت» الهي در آن سرزمين به شمار آمده است. (مجمع البيان 1 _ 2/798)

برخي مفسّران، در نقل يكي از آيات روشن و نشانههاي بركت بيت الله الحرام گفتهاند: «بارش باران بر كعبه و اطراف آن، دليل بر حاصلخيزي است؛ چنانچه در همة جوانب باران ببارد، در آن سال همة مناطق و سرزمينها حاصلخيز و پربركت خواهد بود و اگر در جهت خاصي از كعبه باران باريد تنها سرزمينهاي واقع در آن جهت، سالي پربركت خواهد داشت» (همان/799)، ليكن ظاهراً هيچ دليلي بر تقييد «بركت و هدايت» كه در آيه مذكور آمده، و يا تفصيل بين آن دو وجود ندارد. از اين رو، اين كه گفته شده: «بركت در آيه مزبور، ناظر به بركتهاي ظاهري بوده و هدايت در آن ناظر به بركتهاي معنوي است و جهانيان از اين دو نعمت ظاهري و باطني در كنار كعبه برخوردارند» (المنار 4/7)، نيز وجهي ندارد.

ساير شبهات
خداوند مي فرمايد ما دين اسلام را برگزيده ايم كه كامل ترين دين است، در حالي كه تعداد محدودي مسلمان هستند، آيا فقط خداوند به فكر همين تعداد انسان است و آن ها از نعمت هدايت برخوردار كرده است؟
اشاره

_ چرا بايد با اين وضعيت عِده بسياري از هدايت الهي محروم شوند و دچ

پرسش

خداوند مي فرمايد ما دين اسلام را برگزيده ايم كه كامل ترين دين است، در حالي كه تعداد محدودي مسلمان هستند، آيا فقط خداوند به فكر همين تعداد انسان است و آن ها از نعمت هدايت برخوردار كرده است؟

_ چرا بايد با اين وضعيت عِده بسياري از هدايت الهي محروم شوند و دچار عذاب الهي گردند؟

_ آيا غير مسلمانان همه به جهنم مي روند؟ چرا تعداد دوزخيان بايد بيشتر شود، با توجه به صفات خداوند مانند رحمت؟

از آيات و روايات استفاده مي شود بهشت براي كساني است كه ايمان به خدا و پيامبر اسلام (ص) داشته باشند و عمل صالح و تقوا پيشه كرده باشند: "الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مآب؛ كساني كه ايمان و عمل صالح دارند، خوشا به حال آنان كه خوش جايگاهي خواهند داشت".

مراد، ايمان به خدا و پيامبر و وحي الهي است و مراد از عمل صالح، عمل به دستورهاي قرآن و اطاعت از پيامبر است كه از جمله دستورها اطاعت از اولي الامر است. محبت و اطاعت از اميرالمؤمنين(ع) و اهل بيت جزء ايمان است.

پيروان اديان الهي هم به حكم كتاب خودشان كه در آن اشاره به آمدن پيامبر اسلام شده است و هم به حكم عقل كه بايد به آخرين پيام الهي گوش فرا دهند، بايد دين اسلام را بپذيرند.

خداوند از آيه 85 سوره آل عمران مي فرمايد: "و من يتبغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين؛ هر كس غير از اسلام (دين واقعي) ديني را بپذيرد،

هرگز از او پذيرفته نيست و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود".

بنابراين كفار و پيروان ساير اديان الهي وظيفه دارند درباره دين خود و دين اسلام تحقيق كنند و دستورهاي اديان را با هم مقايسه كنند. پس از تحقيق دقيق و علمي، به حقيقت اسلام و حقانيت اين دين پي خواهند برد. حال اگر پس از تحقيق به اين نتيجه رسيدند كه دين خودشان بر حق است و از طرفي به محتواي دين خود عمل كردند و بر كسي ظلم نكردند، چون حجت و دليل و برهان بر اعتقاد خود دارند، خداوند آنان را عذاب نمي كند، ولي اگر تحقيق نكردند و با لجاجت بر دين خود پاي فشاري كردند و با اين كه احتمال دادند دين اسلام دين حقي باشد، به دنبال آن نرفتند، در وظيفه خود كوتاهي كرده، در نتيجه خداوند آنان را عذاب خواهد كرد.

شهيد مطهري(ره) در اين باره مي گويد: "اگر كسي در روايات دقت كند، مي يابد كه ائمه(ع) تكيه شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مي آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطي باشد كه مي بايست تحقيق و جستجو كند، ولي نكند اما افرادي كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطي به سر مي برند كه مصداق منكر و يا مقصر به شمار نمي روند، آنان در رديف منكران و مخالفان نيستند.

ائمه اطهار بسياري از مردم را از اين طبقه مي دانند. اين گونه افراد داراي استضعاف و قصور هستند و اميد عفو الهي درباره آنان مي رود.

وي از مرحوم علامه طباطبايي نقل مي كند: "همان طوري كه ممكن است منشأ استضعاف، عدم امكان تغيير محيط باشد، ممكن است اين جهت باشد كه ذهن انسان متوجه حقيقت نشده باشد و به اين سبب از حقيقت محروم مانده باشد".(1)

براي دستيابي به سعادت، علاوه بر جريان اعمال و گام هايي كه انسان بر مي دارد، يك جريان ديگري نيز هميشه در جهان است. آن جريان رحمت پروردگار است. در متون آمده است: "يا من سبقت رحمتُه غضبه؛ اي كساني كه رحمت او بر غضبش تقدم دارد".

در نظام هستي، اصالت از آنِ رحمت و سعادت و رستگاري است. كفر ها و فسق ها و شرور عارضي و غير اصيلي است. همواره آن چه عارضي است، به سبب جاذبه رحمت تا حدي كه ممكن است برطرف مي گردد. وجود امدادهاي غيبي و تأييد هاي الهي، يكي از شواهد غلبه رحمت بر غضب است. مغفرت پرورگار و برطرف ساختن عوارض گناه يكي ديگر از شواهد تسلط رأفت و مهرباني او بر غضب و ثمر است.

اين تصور كه تعداد دوزخيان از بهشتيان بيشتر است، نادرست است، همان گونه كه در روايات آمده، بيشتر انسان ها در نهايت به بهشت وارد مي شوند، يعني اگر چه بسياري از انسان ها شايد ابتدا به واسطة گناهاني كه انجام داده اند، وارد جهنم شوند، اما دير يا زود از آن خارج شده و به بهشت وارد خواهند شد.

خداوند براي بهشت هشت در و براي دوزخ هفت در قرار داده است.

اين كه خداوند فرموده: جهنم را از كافران پر مي نمايم، معنايش آن نيست كه تعداد دوزخيان بيشتر است، بلكه دوزخ از كافران

پر مي شود. كافر به كسي گفته مي شود كه حقيقت بر او عرضه شود، اما از روي لجاجت، آن را انكار نمايد.

در مورد انسان هاي ديگر اگر چه برخي از نعمت هدايت اديان الهي، محروم شده اند، اما در مورد آن ها نبايد حكم يكسان نمود.

كم ترين فرض آن است كه از عقل و فطرت انسان برخوردار هستند و بر اساس آن، مورد حساب قرار مي گيرند.

پي نوشت ها:

1. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 1، ص 320 به بعد.

پرسش: آيا در كرات ديگر موجودات داراي شعور و اختيار هستند؟ اگر پاسخ مثبت است، دين شان چيست؟ قرآن كه تنها از جن و انس نام برده است، پس آن ها چه جايگاهي دارند؟

پاسخ

وسعت و عظمت جهان آفرينش به قدري است كه همه دانشمندان در برابر آن انگشت حيرت به دندان دارند و با اين كه از بزرگي و وسعت و تعداد كهكشان ها و ستارگان و كرات، اطلاعات دقيقي در دست نيست، ولي تنها در كهكشان ما، 150000 ميليون ستاره ثابت شمرده شده كه ميان آن ها تعداد قابل توجهي شبيه خورشيد ما وجود دارد. بنابراين با در نظر گرفتن عظمت عالم آفرينش ظاهراً بعيد به نظر مي رسد كه حيات و زيست، مخصوص كره ما باشد و كرات ديگر از موجود زنده مانند انسان، بي بهره باشند.

هر چند به عقيده دانشمندان نجومي، احتمال وجود حيات در ديگر سيارات منظومه شمسي بسيار ضعيف است، زيرا عطارد و زهره بسيار سوزان و خفه كننده و مريخ سرد و مشتري و زحل در "آمونياك" و "متان" غوطه ورند، ولي اين نوع داوري ها درباره كرات منظومه شمسي نيز چندان منطقي نيست، زيرا

اگر خود را در يكي از اين سيارات قرار دهيم، درباره زمين مي گوييم: زمين از گاز كشنده، اكسيژن احاطه شده است و نمي توانيم بفهميم كه چگونه ساختمان بدن انسان با اكسيژن سازگاري دارد.

از نظر فرد موحد و خداشناس كه آفرينش جهان را از روي حكمت خداوند مي داند، بعيد به نظر مي رسد كه در ميلياردها ستاره هيچ كدام جز كره زمين مسكوني نباشد و همه حكم بيابان هاي خشك و خالي و خاموش را داشته باشند و موجود زنده اي، مطلقاً در هيچ يك ديده نشود.

قرآن مجيد با بياني روشن به موجودات زنده در آسمان ها تصريح مي كند و در توصيف قدرت خدا مي فرمايد: "و از آيات او است آفرينش آسمان ها و زمين و آن چه از جنبندگان در آن ها رشد كرده است". (1)

در آيه اي ديگر بيان شده است:

"تمام كساني كه در آسمان ها و زمين ها مي باشند، بنده او هستند".(2)

هم چنين خداوند فرموده است: "خداوند همه آن ها را شمارش كرده و به دقت شمرده است".(3)

در هر حال از نظر علمي نمي توان در مورد وجود موجودات زنده در آسمان ها و كرات ديگر نظر قطعي و يقيني اظهار نمود، در حالي كه دانش هاي بشري در حال پيشرفت و تغيير و تكامل دائمي است. از متون ديني و آيات قرآن مي توان استنباط كرد كه موجودات ديگر در آسمان ها و چه بسا در كرات ديگر وجود دارند، اما اين كه همانند انسان ها باشند و يا حتي موجودات داراي شعور باشند، به قطعي ثابت نمي شود، جز آن كه در آيات قرآن از موجوداتي به نام جن نام برده مي شود كه وجود آنها از نظر ديني قطعي است و نظريات علمي نمي تواند آن را نفي كند.

اين

موجودات مي توانند در آسمان ها و در برخي از كرات آسماني زندگي كنند و در عين حال در زمين باشند و به واسطه جنسي (آتش) كه از آن آفريده شده اند، اين قابليت را دارند كه در كرات مختلف (اگر شرايط زندگي براي آنها فراهم باشد) زندگي كنند. اين موجودات داراي شعور و ادراك بوده و همانند انسان ها داراي تكليف اند.

در مورد دين جنيان از آيات و روايات استفاده مي شود كه از دين انسان ها پيروي مي كنند و ميان آن ها نيز رسولاني هستند كه دين و شريعت پيامبران را براي جنيان بيان مي دارند. ميان آن ها نيز مؤمن و كافر وجود دارد. بسياري از اين موارد در سورة جن بيان شده است.

اما در مورد موجودات ديگر كه آيا اصلاً داراي شعور و ادراك و اختيار هستند و تكليف دارند يا نه، نمي توان به صورت قطعي اظهار نظركرد. اگر داراي اختيار و ادراك باشند، تكليف متوجه آن ها خواهد بود و مسئله قيامت و پاداش براي آن ها نيز مطرح خواهد بود.

پي نوشت ها:

1 - سوره شوري، آيه 29.

2 - سوره مريم آيه 93.

3 - همان، آيه 94.

چرا در دين ما جنگ بيشتر از اديان ديگر وجود دارد و اين طور ديده شده است؟
پرسش

چرا در دين ما جنگ بيشتر از اديان ديگر وجود دارد و اين طور ديده شده است؟

پاسخ

در ابتدا بيان اين مطلب بايسته است كه اديان الهي در مسائل مهمي مانند صلح و جنگ، تفاوت ندارد، بدين معنا كه دين مسيحيت مردم را به صلح و صفا فرا خوانده باشد و اسلام به خشونت تفاوت هايي كه در اديان الهي وجود دارد، ريشه در شرايط زمان و ميزان رشد فكري انسان ها دارد، همان گونه كه در سيره معصومان (ع) شرايط زمان و مكان تاثير گذار مي باشد، پيامبر (ص) در يك مقطع زماني با دشمنان صلح مي كند و در مقطع زماني ديگر به دفاع و جهاد مي پردازد. برخي از امامان ما قيام و برخي ديگر صلح مي كنند.

بر اين اساس معرفي اسلام به عنوان دين شمشير و خشونت غالباً جنبه تبليغاتي داشته و اتهامي است نسبت به آن روا داشته شده است.

به نظر مي رسد عوامل زير در متهم نمودن اسلام به خشونت مؤثر بوده اند:

1 - سياست اسلام ستيزي دشمنان

يكي از علل عمده معرفي شدن اسلام به عنوان دين خشونت، سياست هاي استكبار جهاني عليه اسلام و مسلمانان است، استعمار ستيزي دين اسلام و روحيه استقلال طلبي مسلمانان و الهام گرفتن از آيات جهاد در قرآن، منافع استعمار را به خطر انداخته و همين موجب شد كه آن ها در صدد مقابله با آن بر آيند، بهترين راه را در مبارزه با ريشه اين احساس و انگيزه در مسلمانان ديده اند و آن هدف گرفتن آيات جهاد و سيره پيامبر(ص) بوده است، به همين خاطر آن ها اسلام را خشونت گرا معرفي مي نمايند.

اين در حالي است كه جنگ افروزان غرب ركورد دار خشونت

در جهان هستند، در جنگ جهاني اوّل و دوم حدود 63 ميليون انسان كشته شدند، اين كشتار را آناني به وجود آوردند كه اسلام و مسلمانان را به خشونت معرفي كرده و از طرفداران دين مسيح هستند جالب آن كه در هر دو جبهه فقط خود شان بوده اند يا ميدان اصلي جنگ ميان خود آن ها بوده آيا قتل عام صد هزار انسان در كوبا، ويتنام و افغانستان از سوي همان ها به وجود نيامده است كه امروزه ناقوس صلح جويي تساهل صدا در مي آورند در گذشته تاريخ وضع آنان فاجعه بارتر بوده است، آنان بودند كه جنگ هاي صليبي را به وجود آورده و تا توانستند مسلمانان را كشتند.

گوستاولوبون مسيحي از قول روبرت راهب كه خود در جنگ حضور داشت گزارش مي دهد: "لشكر ما (صليبي ها) در گذرگاه ها، ميدان ها و پشت بام ها، در حركت بودند و مثل شير ماده اي كه بچه اش را ربوده باشد، از قتل عام لذت مي بردند، اطفال را پاره پاره مي كردند و جوانان و پيرها را در يك رديف از دم شمشير مي گذراندند و چندين نفر را در يك ريسمان به دار مي آويختند".(1)

گوستاولوبون در خصوص رفتار مسلمانان با مسيحيان مي نويسد: "صلاح الدين سردار فاتح مسلمانان به عيسويان بيت المقدس عفو عمومي داد و براي فليپ، و "ريشار" در ايام بيماري از انواع اغذيه و ادويه مقوي مي فرستاد".(2)

بعد از جنگ هاي صليبي در اسپانيا مسلمانان را قتل عام كردند و باقي مانده را به دريا ريختند كه اين يكي از مظاهر نسل كشي است در زمان حاضر مي بينيم كه به نسل كشي مسلمانان در بالكان رو آوردند و ده ها هزار مسلمان بي گناه بوسني را كشتند

نيز همان ها امروزه مدام فلسطينيان مظلوم را به خاك و خون مي كشانند.

بنابراين كاملاً روشن و آشكار است كه جنايت ها و كشتار مسلمانان توسط مسيحيان و يا حتي كشتار خودشان بسيار بيشتر از مسلمانان بوده است، اما متأسفانه با ابزار تبليغاتي گسترده اي كه دارند، اين امر را وارونه جلوه مي دهند.

2 - جنگ ها در حوزه تاريخ اسلام

يكي از عوامل مهم كه زمينه اتهام خشونت گرايي اسلام را فراهم نمود، جنگ هايي بود كه در حوزه تاريخ اسلام شكل گرفتند آن جنگ هايي كه در زمان پيامبر(ص) به وجود آمده بود، جنبه دفاعي داشت و از هدف متعالي حمايت از مستضعفان بهره مند بود و حال اگر در دوره برخي از سلسله هاي ستمگر با نام اسلام، جنگ هاي ظالمانه را بر راه انداختند، اين كار منحصر به آنان نيست، در همه كشورها در طول تاريخ كم و بيش چنين اتفاقي وجود دارد ميان پيروان ديگر اديان بسيار اتفاق افتاده است كه بر خلاف آموزه هاي ديني خود، به خونريزي رو آورده اند، بنابر اين اگر پادشاهي با انگيزه مادي و با نام اسلام به خشونت رو آورده باشد و نبايد اين كار را به نام اسلام تمام كرد، همان گونه كه تاريخ يهود و مسيحيت شاهد جنگ ها و خشونت ها بوده است اما اين خشونت ها به گونه اي تفسير و توجيه شده است كه گويا اصلاً اتفاقي نيافتاده است: افكار عمومي نيز به آن ها توجه ندارد و آن را ناديده مي گيرد.

3 - عدم معرفي ابعاد اسلام

يكي از عوامل بسيار مؤثر در متهم ساختن اسلام به عنوان دين خشونت، عدم معرفي ابعاد و جامعيت اسلام است، اسلام همان گونه كه آيات جهاد، دفاع و جنگ دارد،

آيات صلح و زندگي مسالمت آميز نيز دارد، اگر آيات صلح قرآن بيشتر از آيات جهاد آن نباشد كمتر نخواهد بود، متأسفانه آن چه كه بدان پرداخته شده، بُعد جهاد و جنگ اسلام بوده، معرفي بُعد صلح اسلام بسيار كم رنگ مي باشد و عامل گسترش اسلام را جنگ ها مي دانند!

در حالي كه اين تفكر به وسيله حتي برخي از متفكران با انصاف غربي رد شده است.

گوستاولوبون مي نويسد: زور شمشير موجب پيشرفت قرآن نشده، زيرا رسم اعراب (مسلمانان) اين بود كه هر كجا را فتح مي كردند، مردم آن جا را در دين خود آزاد مي گذاردند، اين كه مردم مسيحي از دين خود دست بر مي داشتند و به دين اسلام مي گرويدند و زبان عرب را به جاي زبان مادري خود بر مي گزيدند، بدان علت بود كه عدل و دادي كه از عرب هاي فاتح مي ديدند، از زمامداران پيشين خود نديده بودند."(3)

در قرآن از پيامبر اسلام (ص) به عنوان پيامبر صلح و صفا ياد شده است.(4)

در برخي از روايات از اسلام به عنوان دين سهله (آسانگير) تعبير شده است.(5)

در مقابل همه اين برخوردهاي منفي در مورد اسلام، در دين مسيحيت بر عكس دين اسلام تبليغ مي شود، بدين معنا كه دستورها و آموزه هاي صلح آن بسيار پر رنگ جلوه داده شده است حتي به شعار رو آوردند كه دين مسيح، پيام آور صلح و صفا است، مسيحيان در معرفي دين مسيح به عنوان "دين صلح گرا" موفق بوده اند از سوي ديگر دين تحريف شده مسيحيت با منافع استكبار تضاد نداشت و اين امر موجب شد كه استكبار عليه دين مسيح تبليغات انجام نداده و گاهي از آن دفاع نمايد، حال آن كه

دين مسيح همان گونه كه آموزه ها و برنامه هاي صلح آميز دارد، برنامه هاي جهاد و ستم ستيزي نيز دارد. اصولاً ديني كه برنامه دفاع و مقابله با دشمنان نداشته باشد و در رفع ستم از جهانيان سخني نداشته باشد، دين ناقصي است.

4 - قيام ها

قيام هايي كه آزادي خواهان و مصلحان انجام دادند، نيز در اتمام اسلام به خشونت مؤثر بوده اند قيام هاي كه شيعيان در طول تاريخ عليه حاكمان ستمگر انجام دادند و قيام هاي كه امروزه مسلمانان به منظور دفاع از جان، مال و سرزمين خويش انجام مي دهند.

اين دسته از قيام ها زمينه تبليغ دشمن را فراهم نموده و دشمن مسلمانان به ويژه شيعيان را خشونت گرا معرفي نموده، حال آن كه در تاريخ مسيحيت نهضت هاي اصلاحي و انقلاب هاي آزادي بخش شكل نگرفته اند و يا خيلي كم رنگ است.

5 - عملكرد برخي از مسلمانان تندرو

متأسفانه عملكرد برخي از مسلمانان موجب شده است برخي اسلام را به عنوان دين خشونت بشناسند، عملكرد گروه هايي مانند طالبان و يا برخي از مسلمانان تندرو، فضاي جامعه امروزه را آلوده كرده است، همان گونه كه در طول تاريخ گروه ها و افراد افراطي بودند كه از برنامه هاي اسلام، برداشت هاي غير منطقي نموده و باور داشتند كه تنها راه گسترش دين و آموزه هاي آن، بهره گيري از اهرم فشار و جنگ است. البته در همين جا نيز مي توان دست هاي پنهان را براي به وجود آوردن اين گروه ها در داخل اسلام و ايجاد فرقه هاي مذهبي مانند وهابيت و بهائيت ناديده گرفت.

پي نوشت ها:

1 - تاريخ تمدن، ج 4، ص 408.

2 - همان، ص 415.

3 - تاريخ ويل دورانت، ج 4، ص 1368

4 - آل عمران، (3) آيه

159، تفسير نمونه، ج 3، ص 140 - 142.

5 - بحار الانوار، ج 22، ص 263.

بعضي ازاحكام شرعي نشان ازخشونت اسلام دارد مثل اينكه اگر كسي دزدي كرد دستش بريده شود ويادرمواردي حد برمتخلف جاري شود چرا اسلام اين افراد رابامهروعطوفت به سوي خود جلب نمي كند بلكه باخشم وغضب ازخود مي راند؟
پرسش

بعضي ازاحكام شرعي نشان ازخشونت اسلام دارد مثل اينكه اگر كسي دزدي كرد دستش بريده شود ويادرمواردي حد برمتخلف جاري شود چرا اسلام اين افراد رابامهروعطوفت به سوي خود جلب نمي كند بلكه باخشم وغضب ازخود مي راند؟

پاسخ

ابتدا توضيح يك بحث تربيتي لازم است آيا درامر تربيت تشويق وتنبيه هردو ضرورت دارد ، يا تشويق به تنهايي تأمين كننده مقصود است ؟ براي اثبات ضرورت تنبيه دركنار تشويق مناسب است به آيات طبيعي وبه موجودات كه دركنار قوه جذب وبرآوردن نيازها ، يك سيستم دفاعي دارندكه درمقابل آسيب ها مصون بمانند اشاره كنيم انسان نيز چنين است ، هم خشم دارد وهم شهوت .آيا خشمي كه درانسان وجود دارد مضر است ؟ خير . خشم براي حفظ منافع ودفاع درمخاطرات وجلوگيري ازصدمات است . جمال وجلال بدون هم معني ندارند . جمال به معني زيبايي نيز درجايي است كه نقص وعيب وجود نداشته باشد . اين دو، دوچهره ازيك حقيقتند .

لذا دروجود خود مي بينيم شهوت كه براي جذب منافع است مجهز به نيرويي است كه موانع راكنار مي زند . واين درحيوانات وگياهان نيز مطابق با حكمت وخلقت هرموجود است .

عدم درك جايگاه خشم ازضعف معرفت ماست . حضرت امام دراربعين حديث به بيان اين دوجنبه به تفصيل پرداخته اند تن ندادن به ظلم وحفظ عائله وحفظ نظام وكشور همه درگرو قوه غضبيه است بسياري از رذائل اخلاقي به خاطر قوه غضبيه است . 1 [ مطلب ازچند صورت خالي نيست يابايد بگوئيم دزدي مجازات ندارد ، ازباب اينكه مسئله مهمي نيست ، هركس دزدي كرد نبايد كاري بكارش داشت واحياناً اگر مجازات

مي شود آنچنان ملايم باشد كه بار ديگر تشويق شود وتكرار كند ، ويا بايد بگوئيم دزد را نبايد مجازات كرد. بلكه تربيت كرد ونجات داد ، اين سخن خيلي فريبنده وعوام پسند است اما سخن دراين نيست كه يا تربيت يامجازات ، سخن دراين است كه آنجا كه تربيت مثبت وملايم مؤثر نشد چه بايد كرد؟آيا مجازات خود آخرين دواي تربيت نيست ويابايد بگوئيم كه بريدن انگشت دزد خشونت است وبايد به كمتر ازآن مثلاً چند ضربه شلاق قناعت كرد . جواب اين است . ملاك خشونت وملايمت چيست ؟ دزدي ضرر به امانت است ، ضربه به ناموس اجتماع است ، دائماً مي بينيم ومي خوانيم كه خود دزدي احياناً منجر به كشتن ها وكشته شدنها ودست وپاشكستن ها وناقص الخِلقه شدنها مي شود . بايد ديد چه مجازاتي قادر است كه نقش آخرين دوا را بازي كند ، تجربه نشان داده است كه درجاهائي كه اين مجازات اجرا نمي شود صدها وهزارها دزدي مي شود وخانمان هايي سقوط مي كند وآدم هايي كشته مي شوند وآدمهاي ديگري ناقص العضو مي گردند ، اما آن جا كه اين قانون اجرا مي شود با بريدن انگشتان يك دزد بكلي باب دزدي با همه تبعات وآثار قهريش ازبين مي رود ، بريدن انگشتان خيانت يك خائن خشونت نيست بلكه جلوگيري ازخشونت است . جلوگيري ازيك سلسله خشونتهاي صددرجه سختتر است . البته اين نكته بايد ناگفته نماند كه ازنظر اسلام قوانين جزائي آنگاه اجرا مي شود كه قبلاً صريحاً اعلام شده باشد . نكته ديگر اينكه ازنظر اسلام مجازات آخرين دوا وآخرين عامل تربيتي اجتماع

است . ] 1 سيستم دفاعي موجود دربدن ، درجامعه نيز دقيقاً وجود دارد . اگر بخواهيم كه نيكوكاري رواج يابد بايد خلافكاران به مجازات خود برسند ونيكوكاران تشويق شوند نبودن يكي ازاين دو ، جامعه رامتضرر مي كند.انبياء نيز براي هدايت خلق به اين دو سلاح مجهز بودند. همچنانكه براي حفظ تعادل وتوازن درپرواز استفاده ازهردو بال نياز است . پيامبران باهردو صفت بشير ونذير آمده اند وتعاليم قرآن براين مبنا پايه گذاري شده است . بنابراين اگر كسي بخواهد جنبه خشم ياتنبيه وانذار راناديده بگيرد اين ناشي ازعدم درك صحيح او ازجايگاه اين قوه است . ذكر مثالي دراينجا مناسب به نظر مي رسد . فردي دچار بيماري سرطان است واين بيماري هنوز پيشرفت نكرده ومابه راحتي اينجا قضاوت مي كنيم كه اگر جلوگيري ازسرايت بيماري به ديگر اعضاي بدن به بريدن عضو آلوده متوقف است آن عضو را بايد قطع كرد . اين بريدن درحقيقت نه تنها به معناي خشونت نيست بلكه عين رحمت است . زيرا باعث حفظ حيات وزندگي آن فرد مي شود . حال اگر اين مثال را به جامعه تعميم وتطبيق بدهيم درمي يابيم كه جامعه نيز مانند بدن انسان از اعضايي تشكيل شده است .و وقتي معلوم مي شود كه آثار دزدي كردن درجامعه برحسب آمار غير قابل انكاري موجب كشتار، درگيريها وصدمات مالي وجاني فراوان مي شود . درمي يابيم كه براي جلوگيري ازسرايت اين آلودگي به ديگر اعضاي جامعه وسلامت جامعه بايد دست دزد را قطع كرد . در آية " وفي القصاص حياة يااولي الباب " آمده است كه درقصاص كردن حيات وزندگي است

، به چه دليل ؟ چون افراد كه مي بينند كه هرصدمه اي بزنندآن صدمه راخواهند خورد وبه اين قانون يقين پيدا كنند اين كار رانخواهند كرد واين درمان قطعي است بنابراين اگر يقين كنند كه كور كردن چشم ديگري يعني كور كردن چشم خود و شكستن دندان ديگري مساوي با شكستن دندان خود است اين درمان قطعي است و او ازاين كار باز داشته مي شود . اما اگر بداند كه مي تواند با دادن مبلغي غائله راختم كند هرزه گي پيدا مي كند و اگر جلوي او گرفته نشود ، هم باعث مي شود خودش روز به روز بيشتر درمنجلاب فساد وبدبختي فرورفته ودنيا وآخرت خود راتباه نمايد و هم موجب آزار واذيت و وتضييع حقوق ديگران مي شود.

دراين موارد هم به صلاح خود فرد وهم به صلاح جامعه است كه او را گوشمالي داده وتنبيه كنند تا ازفساد وتباهكاري باز ايستاده وبه مسير خير وصلاح بازگردد ، يعني باطن اين تنبيه رحمت است وهم از انحراف وسقوط بيشتر خود او جلوگيري مي كند وهم مانع انتقال فساد او به ديگران مي شود .

البته ظاهر تنبيه ، چه جريمه مالي باشد ، وچه شلاق ، چه زندان ويااعدام وساير موارد ، به هرحال موجب ناراحتي فرد واسباب زحمت او مي شود وطبعاً كسي ازآن خوشش نمي آيد . به هرحال اسلام مي گويد درشرايط خاصي رفتار شما بايد خشونت آميز بوده ودافعه داشته باشد وجاذبه درهمه جا مطلوب نيست وتوصيه نمي شو د . ] 2

درجامعه اسلامي ما اگر كسي آمار راكنارهم بگذارد مشاهده مي كند كه آمار قطع كردن دست دزد براي

حفظ سلامت جامعه درمقابل كشتار ها وصدمات مالي وجاني ناشي ازدزدي بسيارناچيز است ودرحقيقت بريدن دست دزد عملي است براي جلوگيري ازتسري اين بيماري وحفظ سلامت جامعه .

جنبه ديگري كه قابل طرح ا ست تعبد به احكام قرآن كريم است . خداوند احكامي را كه درقرآن مطرح كرده رعايت مصالحي رادرآن احكام كرده است اگر چه اين مصالح به عقل وفكر ما نرسد . آيا واقعاً به قرآن ايمان داريم يابه اعلاميه حقوق بشر ؟ 3 [ مابايد تكليفمان را روشن كنيم كه آيا پيرو قرآن هستيم يااعلاميه حقوق بشر ؟ مابايد هرآن چه رادرقرآن است بپذيريم ، نه فقط مواردي ازآن را كه با اعلاميه جهاني حقوق بشر موافق است ، وآيه قطع دست دزد وتازيانه زدن زناكار واعدام قاتل ، درقرآن آمده ، پس عليرغم اعلاميه جهاني حقوق بشر بايد آن را بپذيريم . اگر آيه

" ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة " درقرآن هست ، آيه " وقاتلوهم حتي لاتكون فتنة " ( وباآنان بجنگيد تافتنه اي برجاي نماند ) نيز درقرآن آمده ومابايد به هردو عمل كنيم . اگر كسي خدا رابه "ارحم الراحميني" مي شناسد ، بايد به "شديد العقابي " هم بشناسد . نمي شود آن جا كه قرآن مي گويد خدا ارحم الراحمين است بگوئيم روي چشم ، اما آن جا كه مي گويد شديدالعقاب ا ست ، بگوئيم اين خشونت است وقبول نداريم . خداوند ، هم " ارحم الراحمين في موضع العفو والرحمة " است وهم " اشد المعاقبين في موضع النكال والنقمة " است ] 3

4[ مرحوم امام وقتي مي فرمودند : نترسʘϠازاين كه

شمارا به خشونت وتحجر متهم كنند ، اشاره به چنين مواردي داشتند . اسلامي كه ما مي خواهيم مردم را به آن دعوت كنيم يك مجموعه است كه همه آن باهم است وازجمله آنها همين مجازات هايي است كه اعلاميه حقوق بشر آنها رانفي كرده وما نمي توانيم مردم را به ده آيه ياصد آيه ياشش هزار آيه منهاي يك آيه ازقرآن دعوت كنيم . ] 4

اين كه مي گويند دين اسلام دين غم و اندوه و گريه است تا چه حدي صحت دارد؟
پرسش

اين كه مي گويند دين اسلام دين غم و اندوه و گريه است تا چه حدي صحت دارد؟

پاسخ

با چشم اندازي كوتاه به جايگاه گريه و خنده در حوزه رفتارهاي انساني نيز جهت گيريهاي تربيتي معصومين درباره آن ها، نكات زير قابل تأمّل است.

1) خنده، حالتي است ناشي از شادي و شعف و گريه نيز ناشي از حزن و اندوه شديد. در حقيقت، گريه و خنده يك واكنش طبيعي عاطفي است در قبال تأثيرپذيري از شرايط ويژه خارجي.

2) در علم روانشناسي يا روان درماني آثار مثبتي براي خنده و گريه برشمرده شده است كه از جمله مي توان به تخليه رواني يا ذايل كردن فشارهاي رواني اشاره نمود.

3) مصاحبت با ائمه(ع)، زنده شدن دل، برآورده شدن نيازهاي دنيائي و آخرتي، ايجاد حالت شادي و فرح در روز قيامت و... از آثاري است كه در سخنان معصومين(ع) در گريه بر آنان بر شمرده شده است. به چند نمونه از اين جملات اشاره مي شود:

الف) بحارالانوار، ج 44، ص 278: امام رضا(ع): من تذكر مصابنا و بكي لما ارتكب منا، كان معنا في درجاتنا يوم القيمة... و من جلس مجلسايحيي فيه امرنا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب .

ب) همان، ص 284: امام رضا(ع): من ترك السعي في حوائجه يوم عاشورا قضي الله له حوائج الدنيا و الاخرة و من كان يوم عاشورا يوممصيبته و حزنه و بكائه جعل الله عزّ و جلّ يوم القيمة يوم فرحه و سروره ، (براي نمونه هاي بيشتر ر.ك: بحارالانوار / 44).

4) گريه از خشيت الهي، از حالاتي است كه سبب نجات انسان در روز قيامت، و نيز استجابت دعا مي گردد:

قال رسول الله(ص): كلّ عين باكية يوم القيمة الا

اربعة اعين: عين بكت من خشية الله، و عين فقئت في سبيل الله، و عين غضّت عن محارمالله، و عين باتت ساهرة ساجدة يباهي بها الله الملائكه و يقول: انظروا الي عبدي روحه عندي و جسده في طاعتي (بحارالانوار/ ج 46 / ص 100).

5) رابطه طبيعي و بديهي محب و محبوب، دلبستي و عشق ورزيدن است. آن گاه كه مؤمن عظمت جاودانه معمار جهان هستي را در اقيانوس بي كران دل خود مي يابد، ثمره دريافت آن وجود مقدس، تقويت وجهه زلال و مصفّاي معنويت است كه اوج آن حالت روحاني ومعنوي، قطره اشكي است كه تمام وجود او را جلا مي بخشد.اين اشك كه زائيده شوق اتصال به آن منبع عظيم است، واكنش طبيعي روح انساني در آن شرايط است. منتهاي خط سير عبادت خالصانه كه اسلام و تشيّع، آن را ترسيم كرده است، اين روحيه است. روحيه حالتي كه انسان درآن، خود واقعي خود را مي يابد. بر چنين گريه اي، هيچ اثر منفي بار نيست.

6) بزرگداشت شخصيت هاي برجسته، در طول تاريخ در همه جوامع بشري معمول بوده است. شيعه، در ياد كرد به عنوان اولين مرتبه رجحان سراغ چهارده معصوم مي رود چرا كه ادعاي پيروي از آنان را به يدك مي كشد، (شيعه و تشيّع در لغت بهمعني مشايعت و همراهي است. همراهي علي و ذريّه او). اما چه كنيم كه متن زندگي آنان، آميخته با درد و رنج هاي غمباري است كه در راه رسالت خود متحمل شده اند. لذا آن بزرگداشت شاخصه هاي قوم، با حزن و گريه مي آلايد. هر چندكه اين گريه، همچنان كه گفته شد، پالايشگر غبارهاي برنشسته در روح انساني است كه چشم حقيقت بين او

را تار كرده است. البته پر واضح است كه بزرگداشت تولد آنان لزوما با حوادث تلخ و غمبار همزاد نيست. هر چند آن هم با وقايعي توأم است كه اشك شوق را برمي انگيزد.

7) گريه ناشي در ادعيه، تأثيرپذيري طبيعي روح انسان با مضامين بلندي است كه از زبان معصومين(ع) جاري شده است. آن كلمات براي گرياندن انسان بيان نگشته اند، بلكه همراهي آن مفاهيم با فطرت و سرشت انساني، سبب واكنش طبيعي درون انسانمي گردد.

8) حال كه سخن از گريه بود خوب است به برخي از مواضع تربيتي معصومين درباره خنده، آن هم به اختصار اشاره شود. الف) اين گونه نيست كه شيعه فقط راغب گريه باشد. رواياتي داريم كه پيامبر(ص) مي خنديد: قال [ابوذر [و لقد رأيترسول الله(ص) ضحك حتي بدت نواجذه (بح / ج 7 / ص 286). نيز رواياتي داريم خنده با حالت خوف الهي، بهتر از گريه است، (بح / 72 / 307)، خنده بين قبور مكروه است،(بح / ج 76 / 350)، در غير از حالت تعجب نبايد خنديد، (ج 76 / ص 59)، خنده مؤمن، تبسم است، (ج 67 / ص 310)، خنده زياد سبب دلمردگي انسان است و نيز مايه محو ايمان (ج72 / ص 259).

9) و بالاخره نكته آخر آن كه تشيع، تشيّع است. نه مكتب گريه است و نه مكتب خنده. تشيع، از آنجا كه همه مسائل اساسي مورد نياز انسان را براي رسيدن به غايت كمال حقيقي او بيان كرده است، در مورد خنده و گريه هم، با لحاظ همين هدف، مواضع منطقي و معقولي را درمورد گريه و خنده اتخاذ نموده است كه به برخي از آن ها

اشاره گرديد.

منابعي براي مطالعه بيشتر:

1) بكاء الحسين، آيت الله ميرجهاني.

2) احاديث معصومين در كتب روائي از قبيل بحارالانوار درباره بكاء، ضحك و حزن.{J

منظور از عبارات (اكثرهم لا يعقلون ) يا (لا يعلمون ) در قرآن چيست ؟ و چرا اسلام دمكراسي را پذيرفته است ؟
پرسش

منظور از عبارات (اكثرهم لا يعقلون ) يا (لا يعلمون ) در قرآن چيست ؟ و چرا اسلام دمكراسي را پذيرفته است ؟

پاسخ

قبل از بررسي مقوله جايگاه اكثريت در منابع و متون اسلامي، گفتني است كه بايد بين آياتي كه دلالت دارد بر اين كه اكثريت به خطا مي روند و تبعيت از آراي آنان روا نيست، با بحث رابطه اسلام و دموكراسي فرق گذاشت؛ زيرا آيات ياد شده داراي موارد خاصي است كه بربحث جايگاه مردم در اسلام يا اسلام و دموكراسي منطبق نيست. مورد اين آيات، امور غيبي است كه از عامه مردم مخفي مي باشد (مثل صفات خداوند، مسائل قضا و قدر، خصوصيات قيامت و...)؛ نه مربوط به بحث دخالت اكثريت در تصميم گيري و امور سياسي و...، (ر.ك:تفسير نمونه، ج 5، ص 102 و 27 - ج 7، ص 157 - ج 16، ص 33 و...).

در پاسخ سؤال شما، دو موضوع قابل بررسي است:

الف) جايگاه اكثريت در منابع و متون اسلامي: مطالعه دقيق منابع انديشه سياسي اسلام (آيات، روايات و سيره حضرت رسول(ص) و امام علي(ع)) ما را به اين نكته رهنمون مي سازد كه بر خلاف ديدگاه قرارداد اجتماعي _ كه منشأ مشروعيت همه مسائل سياسي و حتي ملاك و معيار ارزشي را در رأي اكثريت (نصف به علاوه يك) مي داند _ در انديشه سياسي اسلام، اكثريت از آن جهت كه اكثريت است، اعتبار و ارزشي ندارد و مبناي هيچ گونه مشروعيّت و مقبوليّتي نمي باشد؛ بلكه اكثريتاز آن جهت كه نمودار ارزش هاي انساني _ اسلامي و منادي و مدافع حقايق راستين ديني و فضايل و كرامت هاي انساني است، محترم و مقبول است.

در قرآن

كريم و ديگر منابع اسلامي به اين دو نوع اكثريت اشاره شده است: الّذين يستمعون القول فيتبعون احسنه بندگان خدا كساني هستند كه سخنان رامي شنوند و بهترينش را پيروي مي كنند{M، (سوره زمر، آيه 18). اين آيه معيار «احسن» را براي گزينش مطرح مي كند، نه كميت افراد را.

امام علي(ع) نيز مي فرمايد: لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلّة اهله فانّ الناس قد اجتمعوا علي مائدة شبعها قصير وجوعها طويل ؛در طريق هدايت و رستگاري، از كمي نفرات وحشت نكنيد؛ زيرا مردم در اطراف سفره اي اجتماع كرده اند كه مدت سيري آن كوتاه و گرسنگيآن طولاني است{M، (نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 201، ص 319). در آيه 116 سوره انعام آمده است: و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عنسبيل الله ان يتبعون الا الظن و ان هم الايخرصون اگر از بيش تر مردم روي زمين پيروي كني، تو را از راه (درست)خدا گمراهمي كنند؛ زيرا آن ها تنها از گمان پيروي مي كنند و تخمين و حدس (واهي) مي زنند{M.

در مقابل اين اكثريتي كه تابع هواهاي نفساني و مطرود اسلام مي باشند، اسلام براي اكثريت هوشمند، مؤمن و آگاه به مسايل، ارزش بسياري قابل است. اگر جامعه در چارچوب اسلام و اصول و ارزش هاي آن و با آگاهي و هوشياري در مسايل سياسي وارد شود و در راهيابي بهحقايق و عدالت و يا تشخيص قانون درست از نادرست، اختلاف پيش آيد، رأي چنين اكثريّتي بر رأي اقليّت ترجيح دارد؛ زيرا در اين صورت، اكثريت به واقعيات نزديك ترند و آراي چنين اكثريتي را عقل و شرع تأييد مي كند. رأي چنين اكثريتي بر وفق فطرت پاك و سرشت اوليهانسان ها مي باشد كه در قرآن كريم به آن

اشاره شده است: فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله... ، (سوره روم، آيه30) . امام علي(ع) مي فرمايد: و الزموا السواد الأعظم فان يدالله علي الجماعة و ايّاكم و الفرقه فان الشاذ للشيطان، كما ان الشاذّ من الغنمللذئب ، (نهج البلاغه، خطبه 127؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 112).

با انبوه مردم هم گام باشيد؛ زيرا دست عنايت الهي بر سر انبوه مردم است. زنهار از كناره گيري و پراكندگي! بپرهيزيد كه آن كه كنار گرفت، طعمه شيطان خواهد بود؛ همان گونه كه گوسفند جدا از گله، طعمه گرگ است» در جاي ديگري مي فرمايند: الزموا ماعقد عليه حبل الجماعة و بنيت عليه اركان الطاعة ؛ بر آن چه بافت جماعت امت است، بپيونديد كه پايه هاي طاعت حق بر آننهاده شده است{M، (نهج البلاغه، خطبه 151). و تعابيري از اين قبيل اشاره به همان اصل فطرت پاك انسان هاست.

نكته ديگري كه در اين جا لازم به ذكر مي باشد جايگاه اكثريت در ارتباط با تشكيل حكومت اسلامي باشد: اما قبل از پرداختن به آن بايد توجه شود در اين جا مراد از مشروعيت، مشروعيت به مفهوم مقبوليت (agreement) و مورد رضايت مردم در حوزهجامعه شناسي سياسي نمي باشد بلكه منظور مشروعيت به مفهوم حقانيت (truthability) در برابر غصب (usurpation) يعني ناحق بودن حكومت در حوزه فلسفه، كلام، حقوق سياسي مي باشد. بر اساس آيات و روايات متعدّد مشروعيت حاكم اسلامي(اعم از ائمه اطهار در زمان حضور و ولي فقيه در عصر غيبت) وابسته به رأي و رضايت مردم نمي باشد بلكه رأي و رضايت كمك و همدلي مردم باعث به وجود آمدن و تحقق حكومت اسلامي مي شود

حضرت امير(ع) مي فرمايد: لولا حضور الحاضر وقيام الحجة بوجود الناصر... لالقيت حبلها علي غاربها ؛ اگر حضور بيعت كنندگان نبود و با وجود ياوران حجّت بر من تمام نمي شد...رشته كار [حكومت [را از دست مي گذاشتم{M، (نهج البلاغه، خطبه سوم).

همچنين مي فرمايد: لا رأي لمن لا يطاع ؛ كسي كه فرمانش پيروي نمي شود رأيي ندارد{M، (نهج البلاغه، خطبه 27).

اين سخنان همگي بيانگر نقش مردم در پيدايش و تثبيت و كارآمدي حكومت الهي، خواه حكومت رسول الله(ص) و امامان معصوم(ع) و خواه حكومت فقيه در زمان غيبت است. حكومت اسلامي بر اراده تشريعي الهي استوار است و رأي خدا در همه جا مطاع است و اعتبار رأيمردم تا وقتي است كه با دين تنافي نداشته باشد. بر اساس اين مباني مشروعيت ديني محور است. البته اگر چه مقبوليت مردمي با مشروعيت الهي، تلازمي ندارد اما حاكم ديني حق استفاده از زور براي تحميل حاكميت خويش را ندارد. اگر نفوذ كلمه حاكميت ولي فقيه از دست برودمشروعيتش از دست نمي رود، بلكه تحقق حاكميت با مشكل مواجه مي گردد. كه به حمد الله اين فرض در زمان ما واقع نشده است.

ب ) رابطه اسلام و دموكراسي: با توجه به مفهوم جايگاه اكثريت و نقش مردم در منابع و متون اسلامي، روشن مي شود كه در اسلام، به هيچ وجه دموكراسي به شكل غربي آن پذيرفته نيست.

در اسلام، نه دموكراسي مطلق هست و نه به طور كلي به نظر مردم بي اعتنايي مي شود. در قوانين ضروري و مسلم اسلام، مردم حق دخالت ندارند. درباره مسائل شرعي نيز حق نظر تنها با فقيه جامع شرايط است و مردم نمي توانند اظهار نظر كنند. ولي در امور اجتماعي و مسائلسرنوشت ساز نظر

مردم محترم است. از همين روي قرآن مجيد به رهبر عظيم الشأن اسلام(ص) مي فرمايد: و شاورهم في الامر با مردم به مشورت بپرداز{M يا و امرهم شوريبينهم امور جامعه اسلامي بايد به شوري گذاشته شود{M.

به عنوان شاهد درباره رئيس جمهور، يا وزير دستور خاصي وجود ندارد كه چه كسي انتخاب شود. البته معيارهايي گفته شده؛ اما تشخيص و گزينش اين افراد، به عهده مردم گذاشته شده است. با اين بيان، ديدگاه مردم در مسائل اقتصادي، سياسي، نظامي، امنيتي و اجتماعي مورداحترام مي باشد و آيين مقدس اسلام نيز همواره بر آن تأكيد كرده است؛ به ويژه اين كه در سيره نبي اكرم(ص) نمونه هاي بارزي از توجه به آراي اكثريت مشاهده مي شود.

طبق نص قرآن شريف دين اسلام دين فطرت است پس چگونه است كه براي مردان اختيار نمودن چهار همسر را مجاز مي شمارد (غير از همسران صيغه اي) در حاليكه بسيار مبرهن است كه زنان نيز طبق قانون فطرت هرگز قادر نيستند تا زبده ترين كالاي هستي يعني عشق را با ديگري و ديگران
پرسش

طبق نص قرآن شريف دين اسلام دين فطرت است پس چگونه است كه براي مردان اختيار نمودن چهار همسر را مجاز مي شمارد (غير از همسران صيغه اي) در حاليكه بسيار مبرهن است كه زنان نيز طبق قانون فطرت هرگز قادر نيستند تا زبده ترين كالاي هستي يعني عشق را با ديگري و ديگران براحتي تقسيم نمايند و اينكه زنان در هر دوره و هر جامعه اي (سواي تعداد بسيار نادر و انگشت شماري) نسبت به اين موضوع بسيار ناراضي و شاكي مي باشند حاكي از اين است كه اين امر از درون و فطرت ايشان نشات مي گيرد نه از عادت و رسم و حسادت و چرا كه اين قانوني همه شمول و فراگير است و با گذشت زمان و تغيير مكان چندان تغيير نمي كند.

پاسخ

الف) تذكرات و نكات مقدماتي

ابتدا به يكسري نكات و تذكرات مقدماتي اي كه در فهم سازوار پاسخ به حكمت ازدواج مجدد تأثير دارند توجه فرمائيد:

1. حكمت ازدواج، پديدآوري فضايي سكونت و آرامش در درون و برون آدمي است، (روم، 21) در اثر چنين پيوند آسماني اي است كه آدمي به طهارت روحي و جسمي نائل شده و با همين پاكيزگي است كه به لقاء و ديدار الهي نايل مي شود، (بحار، 103 / 220 / 18) زيرا با ازدواج است كه ناپختگي ها به كمال و پختگي تبديل مي شود. به عبارتي «فلسفه تشريع ازدواج، بقاء نسل و تأمين آرامش روحي انسانها از طريق ارضاء مشروع غرايز بوده و هدف خدا نيز از تجويز ازدواج، تأمين اين دو هدف است نه زمينه سازي براي عياشي لجام گسيخته مردان!

زيرا چنين رابطه اي را دو سويه قرار داده تا از كنارش هم مرد و هم زن بهره ها جويند»، (دور نماي حقوقي ازدواج موقت، اسماعيل هادي، 60) و اينچنين است كه ازدواج، هم جلب «مصلحت» است و هم «دفع مفسده و ضرر».

2. ما مي پذيريم كه زنان ميل چنداني به شريك شدن ديگران در قلب همسرشان و سهيم شدن در محبت او، و در نتيجه تقليل نظر همسر به خود ندارند. ولي:

اولاً: در كنار نكات منفي بايد به «مصلحت ها و فوائد برتر» نيز توجه داشت؛ چندانكه نمي توان از حقيقتي بدين انگيزه چشم پوشي كرد كه حاوي مقداري ضرر و كراهت است. و اساساً عالم مادي و زندگاني در طبيعت، همراه با نوعي تزاحم و تعارض مصلحت ها و تقابل دو قطب مثبت و منفي است. نظام تعدد همسر، اگردر جاي خود قرار گيرد حاوي مزايد قابل توجهي است كه نبود آن، نتيجه اي جز براندازي پرده هاي عفت، مصلحت و لذت منطقي نخواهد داشت. و عقلاً دفع مفسده ترجيح دارد.

جان كلام اينكه: نظام قانونگذاري ايده آل، سامانه اي است كه سختي ها را براي جلب منافع برتر، توصيه مي كند؛ دقيقاً بسان كاوشگراني كه در پي برآورده سازي كام دل، پريشان خاطري را با جان و دل مي خرند.

ثانياً: آنچه سرچشمه تمامي اعمال، بويژه ازدواج است 2 چيز مي باشد: شناخت و محبت . چندانكه ما آن چيزي را طلب كرده و اراده به مهيا كردنش مي نمائيم كه در درجه اول، نسبت به آن «شناخت و معرفت» داشته باشيم؛ در اثر اين آگاهي، ميدان مغناطيسي محبت و شوق پديد آمده و

سپس طلب، اراده و انجام عملي هدف محقق مي گردد. با روشن شدن مكانيزم كشش، كوشش، كنش و واكنش در مي يابيم كه:

تا مرد، مجذوب زن خود باشد، نسبت به زن ديگر تمايل پيدا نمي كند، مگر اينكه:

انگيزه ياري رساني زنان ناتوان يا نيازمند به كمك در كار باشد؛ كه در اينصورت مطمئن باشيد اكثر زنان با همسر گزيني مجدد شوهر موافق اند. زيرا مطابق تحقيقات روان شناختي:

«مردان در موقعيتهاي قهرمانانه بيشتر ميل ياري رساني شان شكوفا مي شود. و اين در حالي است كه زنان در رابطه با غمخوارگي براي ديگران فعال مي باشند.»، (رواشن شناسي زنان . 91 )

و اساساً قسمتي از ازدواجها انگيزه اي جز مراقبت و پوشش زنهاي بي شوهري كه به دليل فقدان امكانات، توانايي ادامه زندگي از آنان سلب شده، ندارد؛ و طبق آنچه از احساس و عواطف زنان بدست آمده آنان چون خود را از لحاظ نفوذ در قلب شوهر در وضعيت ايده آل مي بينند و از طرفي، در موضع غمخوارگي قرار گرفته اند، مخالفت شاياني با اين گونه همسر گزيني ها ندارند.

يا مرد، در كنار محبتي كه به زن خود دارد، به زن ديگري علاقه مند شده و به نوعي سعي در خواستگاري از او دارد. در اين حالت بايد توجه داشت:

الف) اگر مرد، با محبت و انگيزه موجود دست به گريبان شده و به سركوبش بپردازد، اثرات شديد و تأسف باري بر روح و جسم او داشته و نه تنها راهي به بهبودي نخواهد داشت بلكه احتمال تخلفات اخلاقي نيز منتفي نخواهد بود. در چنين موقعيتي هيچ فايده اي براي همان همسر فعلي او قابل

تضمين نخواهد بود. و چون هم دفع مضرات احتمالي، ضروري است و هم حفظ منافع دو گانه.

ب) قسمتي ديگر از ازدواجهاي مجدد مردان، ريشه در كاستيهاي زنان دارد. زيرا همچنانكه گفته شد اگر محبت مرد نسبت به همسرش، كاسته شود وي طبيعتاً به سمت و سويي ديگر تمايل پيدا مي كند. وقتي زن در جلب محبت همسر كوتاهي كرده و در كسب رضايت او نمي كوشد، در واقع عملاً پذيرفته كه قلب شوهرش از عشق بوي خالي شده و او به نحوي چنين خلائي را پر كند. چنين زني نمي تواند به صرف اين ادعا، كه «من روحاً تمايل به تقسيم جايگاهم در قلب شوهر با ديگري ندارم» همسر را از داشتن انيس و مونس منع نمايد. (توجه داشته باشيد كه ازدواج مجدد، به معناي عدم محبت به همسر اول نيست بلكه پر كردن شكاف محبتي اوست).

ب) حكمت هاي تجويز ازدواج مجدد و تعدد همسر

در تحليل مسائل، بايد نگاهي فراگير داشت و جنبه هاي مثبت و منفي هر جهت را دقيق سنجيد؛ و نظر به اينكه صرف تكيه بر خواسته هاي يكسويه مرد يا زن گشايشگر نمي باشد، ضروري است به برخي حكمت ها، فوائد و ضرورتهاي نظام تعدد زوجات توجه داشت:

1. تعداد زنان همواره بيش از مردان بوده و تعدد همسران، راهكاري جهت تحت پوشش قرار گرفتن زنان فاقد همسر.

2. در اثر حوادثي مانند جنگ، افراد زيادي از مردان كشته شده و همسران بيوه آنان بدون تكليف و امكانات باقي مي مانند؛ و با جواز انتخاب چند همسر مي توان مشكل اين دسته را حل نمود.

3. مردان بخاطر مسافرتها و ساير عواملي كه به

نوعي از خانه و زندگي دور مي افتند، دچار خلاء همسر و استفاده از فوائد روحي _ جسمي او مي گردند. به عنوان مثال ناچار است هميشه نيمي از ماه را در محل كارش زندگي كند. در اين موقعيت چه مي توان كرد؟ بگذاريم در طوفان مشكلات خرد شوند يا از تسهيلات ازدواج مجدد بهره مند شوند تا همچنان سايه شان بر سر همسر نخست باقي بماند؟!

4. عمر جنسي مردان طولاني تر از زنان است.

5. در موقعيتهايي مثل: مسافرت، عادات ماهيانه، بارداري و ... محدوديتهاي فراواني حاصل مي گردد؛ و پر واضح است كه روش جايگزيني توأم با حفظ عدالت بهترين گزينه است.

ج) نكات پاياني

در پايان، بايد توجه داشت:

1. اساساً بين زن و مرد تفاوتهاي عاطفي و فيزيولوژيك وجود داشته و صرف چنين تفاوتهايي بدون توجه به ساير امتيازات روحي _ جسمي، موجب خدشه به حكم تعدد زوجات نمي گردد. چه، بايد ويژگيهاي ايندو را با هم لحاظ كرد و آنگاه ساير مصلحت ها را نيز مورد توجه قرار داد.

2. به دليل آيه 3 سوره نساء، مرد نمي تواند همه زنهايش را عادلانه دوست داشته باشد زيرا محبت از كنترل شخص خارج است؛ از اينرو زنها در موضوع تعدد زوجات، در مسابقه راضي نگهداشتن مرد وارد شده و چنين رقابتي به محكم نمودن اركان روحي مرد و آزاد شدن پتانسيلهاي زنان كمك مي نمايد.

3. شرط تعدد همسر، توانايي ايجاد عدالت مالي در امكانات زندگي براي همه همسران است. (بدون تبعيض)

4. اين حكم همانند ساير احكام ديني برگرفته از منبع علم و حكمت الهي و مقرون به علت بوده و عموم مؤمنين بايد عبوديت و اطاعت

خود از احكام را عملاً و اعتقاداً حفظ كنند. از اينرو چه بسا همين احكام، نوعي امتحان براي مردان، زنان و دين داران است. امتحان در بعد اعتقاد و رعايت چنين دستوري.

5. اما در مورد اينكه گفته مي شود: «عدم تمايل به وجود چند زن در زندگي مرد، امري فطري است». چنين پاسخ مي دهيم:

اول - بايد مجموع روحيات زنان را لحاظ كرد و صرفاً به يك يا دو خصلت توجه ننمود. چه بسا همين ويژگي در كنار روحياتي مثل احساس غمخواري زن ، يا حتي همان عشق و علاقه اش به شوهر و فرزندان، او را نسبت به تصميم مرد مبني بر تعدد همسر، راضي و پذيرا قرار دهد.

دوم - چنين ادعايي درباره همه زنها صادق نيست؛ لذا نمي توان آنرا فطري دانست. موارد بسياري ديده شده كه زنان (مخصوصاً در طوايف عرب و لر» نسبت به چنين موضوعي به راحتي برخورد مي كنند.

شايد بتوان خلاصه پاسخ را چنين بيان كرد:

اولا: بناي اسلام بر عدم سخت گيري در زندگي انسانها است و خداوند دوست دارد بندگانش از نعمتهاي خلق شده، استفاده نمايند. چرا كفار و غربيها بتوانند غرائز خويش را از راه هاي گوناگون حرام ارضاء نمايند ولي براي مؤمنين هيچ راه حلالي وجود نداشته باشد.

پر واضح است كه گاهي خانم مردي دچار مشكلات جسمي يا شرائطي مي شود كه اگر مرد، اجازه ازدواج مجدد را نداشته باشد مسلماً به گناه مي افتد يا شرائط جسماني برخي از مردها طوري است كه محدود كردن او به زندگي با يك زن او را به حرام مي كشاند.

خلاصه بناي اسلام بر آزادي جنسي تا حدي كه

مفسده مهمي ايجاد نكند مي باشد و اين مسئله اگر براي زنها هم مفسده نداشت خداوند اجازه مي داد ولي با توجه به اختلاط نسل و برخي خصوصيات جسمي خانمها اين مسئله براي آنان تجويز نگشته.

ثانياً: شهوت مردان تهاجمي است و شهوت زنان انفعالي لذا زن با داشتن يك شوهر به گناه نمي افتد ولي ممكن است مرد با داشتن يك زن به گناه بيفتد.

ثالثاً: در بسياري از مواقع تعدد زوجات براي زن اول منافع فراواني دارد يعني علاوه بر اين كه شوهر شما از آلوده گشتن به گناه حفظ مي شود از تحميل خواسته هاي مرد به زن اول در شرائطي كه براي زن اول هم زيستي با مرد موقتاً مشكل باشد جلوگيري مي كند - به عبارت ديگر بخشي از سختيها از دوش زن اول برداشته مي شود و در فرض هايي كه نياز به استراحت دارد فارغ البال تر مي باشد و اگر طوري شد كه عمل زناشويي مقدور نگرديد مرد ناچار به طلاق دادن او نيست و مي تواند تا آخر عمر هم با او زندگي كند و هم نيازهاي خويش را با ازدواج مجدد تأمين نمايد.

رابعاً: زن بايد فكر كند كه تجويز تعدد زوجات فقط به ضرر او و به نفع زنان بي سرپرست نيست زيرا همان زنان نيز روزي سرپرست داشتند و چه بسا همين خانم خداي ناكرده در آينده دچار همان درد گردد لذا خوب است مقداري هم خانم هاي شوهر دار خود را به جاي كساني بگذارند كه هيچ امكان ازدواجي حتي تا آخر عمر به جز شوهر نمودن به يك مرد زن دار برايشان وجود ندارد.

خامساً:

فطري بودن دين به اين معنا نيست كه هيچ كس با احكام آن يا اصل آن مخالفت نكند اصل وجود خداوند فطري است و در عين حال در اثر جهل ها و تعصبهاي گوناگون و هواهاي نفس و خودخواي ها گروهي (كمونيستها) منكر وجود او مي شوند.

سادساً: حكم تعدد زوجات يك امر مباح و جائز است نه واجب در نتيجه اگر مردي به اين مسئله نياز شرعي و عرفي داشت اقدام مي نمايد و اين بدان معنا نيست كه هميشه مردها اقدام به اين مسئله نمايند.

سابعاً: اينكه گفته ايد همه زنها حتي از اديان و ملتهاي مختلف با حكم تعدد زوجات مخالفند حرف دقيق و صحييح نيست. زيرا چطور شده كه در غرب با انواع گناه ها و بي بند و باريها و روابط نامشروع موافقند ولي خانمها ي مسلمان حتي با حلال خداوند نيز مخالف مي باشند؟

آيا اين مطلب صحت دارد كه اسلام براي اثبات خود از فلسفه استفاده مي كند و بعد آن را كنار گذاشته و مورد عمل قرار نمي دهد در نتيجه پويايي ندارد؟
پرسش

آيا اين مطلب صحت دارد كه اسلام براي اثبات خود از فلسفه استفاده مي كند و بعد آن را كنار گذاشته و مورد عمل قرار نمي دهد در نتيجه پويايي ندارد؟

پاسخ

الف) در باب تناقض يا عدم تناقض دين و فلسفه، ابتدا بايد دايره سؤال را به درستي مشخص كرد. سؤال ياد شده بهچندين سؤال ديگر قابل تحويل است و هر يك پاسخ هاي متفاوتي به دنبال دارد از جمله:

1- يك وقت سؤال از اين است كه آيا روش فلسفي (عقلي) با روش ديني (معرفت وحياني) تناقض و تعارضي دارديا نه؟ در اين باره بايد گفت كه هيچ يك از روش هاي معرفتي با يكديگر سر نزاع و اصطكاك ندارند و هر يك به جايخويش نيكو است.

2- گاه سؤال از مناسبات متدلوژيك و روش شناختي نيست؛ بلكه در دايره «داده ها» و آموزه هاي دو حوزه معرفتيسؤال مي شود. به عبارت ديگر سؤال از آن است كه آيا فرآورده هاي فلسفي با آموزه هاي ديني تناقض دارد يا نه؟ اينسؤال نيز به نوبه خود به دو حوزه تقسيم مي شود:

1/2 - يك وقت سؤال از دين و فلسفه «محقق» است، نه «دين حق» و «فلسفه حق»؛ يعني، سؤال از اين است كه آيا داده هاي فلسفي رايج درمكاتب فلسفي با آموزه هاي اديان موجود تعارضي دارند يا نه؟ در اين صورت بايد گفت: وقوع تناقض و تعارض بين اين دو ممكن است؛ مثلاًممكن است فلسفه تثليث را محال بشمارد و آيين مسيحيت آن را به عنوان يك آموزه ديني مورد قبول بداند و يا ممكن است ديني ازحقيقتي مثل ماوراي ماده سخن بگويد و فلسفه ماترياليستي برخلاف آن بگويد.

2/2 - گاهي سؤال از دين و

فلسفه حق است؛ يعني، آيا دين حق مانند اسلام با رهيافت هاي درست و حقيقي فلسفي تعارض دارند يا نه؟ پاسخ آناست كه چنين تناقضي هرگز وجود نخواهد داشت.

ب ) اما اين كه آيا فلسفه نيز مي تواند انسان را به همان سرمنزلي كه دين مي رساند، برساند؟ بايد گفت هرگز!زيرا:

اولاً، فلسفه محدوديت هاي زيادي دارد و به حقايق بسياري دسترسي ندارد؛ در حالي كه دين آن حقايق ناياب را در اختيار آدمي مي گذارد.

ثانيا، فلسفه بسيار صعب و ديرياب است، در حالي كه دين به سهولت و آساني حقايق را براي بشر مكشوف مي سازد.

ثالثا، فلسفه داراي زباني خشك و پيچيده است و تنها براي اهل فن قابل درك و هضم است، در حالي كه زبان دين معارف بلند و عاليه را با زباني بسيار ساده و همه فهمدر اختيار بشر مي گذارد.

ج ) دين و فلسفه از يك جهت وحدت قلمرو دارند و آن بازنمود حقيقت براي انسان است؛ اما دين هدف برتري نيزدارد و آن دستگيري و راهنمايي انسان و ساختن و به كمال رساندن او و برقراري پيوند و انس معرفتي و عاطفي بينبنده و خالق است، در حالي كه در فلسفه از عاطفه و گرايش خبري نيست و تنها به بعد معرفتي مي پردازد.{J

قوانين اسلام به نظر ميرسد طوري وضع شده باشند كه مخصوص منطقه عربستان است مثلا زكات در مورد چيزهايي است كه در عربستان بيشتر يافت مي شود ودر جاهاي ديگري مانند سيبري وجود ندارند لطفا در اين مورد توضيح دهيد؟
پرسش

قوانين اسلام به نظر ميرسد طوري وضع شده باشند كه مخصوص منطقه عربستان است مثلا زكات در مورد چيزهايي است كه در عربستان بيشتر يافت مي شود ودر جاهاي ديگري مانند سيبري وجود ندارند لطفا در اين مورد توضيح دهيد؟

پاسخ

چندين نكته درباره پرسش مطرح شده شايان توجه است:

1. در حكم به شمول و جاودانگي قانون ها يا عدم آن، بسنده كردن به مصاديق خاص درست نيست. پيدا كردن مصداق و نمونه اي خاص و جزيي دليلي بر رد كليت و عموميت همه قوانين نيست.

2. همه قوانين در جهان، بسان قضاياي حقيقيه است؛ به اين معنا كه قانون وضع مي شود و مقصود از آن اين است كه در هر كجا چنين چيزي محقق شد، حكم اجرا خواهد شد. حال شايد چنين مصداقي در منطقه اي خاص يا زماني خاص به هيچ وجه روي ندهد.

3. دين اسلام و به تبع آن قوانينش بر اساس فطرت انسان ها پايه گذاري شده و چون فطرت در همه انسان ها مشترك است، پس اسلام همگاني است؛ چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ...» (سوره روم، آيه 30)

نشانه فطري بودن قوانين اسلام، عقل ستيز نبودن و دانش ستيز نبودن آن ها است. البته ناگفته نماند برخي از احكام و مقررات جهت رفع نيازمندي هاي مخاطبين همان زمان و مكان است كه بالطبع به لحاظ تغيير زمان و مكان و مقتضيات آن ها، اين احكام نيز متغير است لذا در اسلام دو دسته احكام وجود دارد ثابت و احكام متغير. البته اين احكام متغير به وسيله

كارشناس عالي اسلامي در هر عصر و منطقه اي به تناسب آن عصر و منطقه تشخيص داده مي شود و ثانيا همين احكام متغير با توجه به يك سري اصول كلي ثابت است. به هر صورت احكام اسلام مخصوص يك منطقه خاص نيست گرچه برخي از احكام آن به تناسب عصر نزول و منطقه نزول وحي مقرر شده است.

4. از جمله ماليات هاي اسلامي زكات است كه براي رفع نياز فقراي جامعه و به خاطر راكد نماندن اموال در دست عده اي از ثروتمندان ستانده مي شود. مواد نه گانه زكات چنان كه گذشت به صورت قضاياي حقيقيه است؛ يعني در هر نقطه و زماني كه چنين موادي پيدا شد در صورت رسيدن به نصاب از افراد ستانده مي شود. اين اشياي نه گانه در بيشتر مناطق جهان يافت مي شود. چنانچه همه اين نه چيز در منطقه اي نباشد. برخي آن ها به طور حتم، مانند: طلا، نقره، گوسفند، گاو و ... وجود دارد.

5. هر چند مشهور فقيهان بر اين عقيده اند كه زكات در اشياء نه گانه منحصر است، اما برخي از آنان نيز، بر اين باورند كه با توجه به فلسفه، تشريع زكات و با توجه به هدف اصلي از وجوب اين واجب الهي، زكات منحصر در اشياء نه گانه نيست و بستگي به نياز و عدم نياز جامعه اسلامي و موارد مصرف در نظام اسلامي دارد؛ يعني در صورت نياز جامعه و موارد مصرف و پاسخ گو نبودن مواد نه گانه قابل توسعه به اشياء ديگر نيز هست و رفع و وضع آن به عهده ولي فقيه است. (ر.ك: مجله فقه

اهل بيت، شماره 10، 11 و 12)

ماليات هاي دريافتي از مردم در زكات منحصر نيست. افزون بر آن خراج هاي زمين، خمس و ... ماليات هايي است كه از مردم ستانده مي شود. ملاحظه مجموع اين ها ؛ اولا گستردگي اخذ ماليات، ثانيا شمول آن به همه اموال در هر زمان و مكاني را مي رساند.

ادعاي اسلام اين است كه هر كس بايد اصول دين را با تحقيق و يقين به دست آورد.از طرفي سن تكليف دختران نه سال است و در اين سن هنوز دختر به رشد عقلي نرسيده تا بتواند دين را با تحقيق بپذيرد.اگر ادعاي اسلام صحيح است اين مشكل را چگونه حل كنيم؟
پرسش

ادعاي اسلام اين است كه هر كس بايد اصول دين را با تحقيق و يقين به دست آورد.از طرفي سن تكليف دختران نه سال است و در اين سن هنوز دختر به رشد عقلي نرسيده تا بتواند دين را با تحقيق بپذيرد.اگر ادعاي اسلام صحيح است اين مشكل را چگونه حل كنيم؟

پاسخ

نخست بايد دانست كه اصل اوليه براي نسل جديد در همه جوامع و در همه اديان، التزام به قوانين گذشته و آئين هاي خانواده و جامعه است مگر اينكه خلاف آن براي فرزندان ثابت شود. ناگفته نماند كودكان بعد از 4_3 سالگي بخاطر زنده شدن حس كنجكاوي به طور دائمي از اطرافيان سؤال مي كنند و خواهان آنند كه دليل آداب و رسوم و اعتقادات را بفهمند. با اين تفاوت كه پيروان برخي آيين ها بر حس كنجكاوي فرزندان سرپوش مي گذارند مانند «ظاهر شدن بابانوئل از لوله بخاري»! در ميان مسيحيان، ولي در اسلام به پرسشگري و پاسخ دهي اهميت ويژه داده شده تا آنجا كه درباره توحيد و معاد و نبوت و امامت به زبان هاي مختلف از سوي خانواده و سپس در كتاب هاي درسي ابتدائي و راهنمايي و بالاتر استدلال هاي مختلف بيان مي شود كه به مقدار كافي پاسخگو مي باشد.

لذا اصول دين بايد بر مبناي تحقيق باشد نه تقليد از پدر و مادر يا دوست يا گروه اجتماعي و ... اما اين را هم بايد دانست كه تحقيق فلسفي ملاصدرايي لازم نيست بلكه از هر كس در حد توان او خواسته شده است كه با تفكر و تأمل در اين مسأله اقدام كنند.

خلاصه سخن آن كه همه

موظفند در عقايد ديني خود به اطمينان برسند اگر خود توانايي علمي و امكان تحقيق دقيق علمي را دارند بايد با تحقيق و مطالعه مباحث دقيق علمي و عقلي به حقانيت عقايد برسند ولي آنان كه چنين امكاني برايشان نيست به تحقيقات متخصصين تكيه مي كند. البته در حدي كه به اطمينان برسند بايد آگاهي داشته باشند پس بر همه واجب است كه به پاسخگويي شبهات و پرسشها اقدام كنند.

ميزان مطالعه و مراجعه به كتاب هاي متعدد وابسته به تأمين نياز تحقيق و ايمان به دين حق و رفع خطر شبهات مي باشد.

براي روشن شدن جواب، سؤال را به اصل مسأله لزوم تحقيق درباره دين و خدا بر مي گردانيم.

اساسا چه ضرورتي دارد كه ما درباره دين تحقيق و پژوهش كنيم كه اگر ملاك لزوم تحقيق روشن شود مقدار تحقيق و پژوهش هم روشن مي شود.

با يك مثال ساده جواب را شروع مي كنم. اگر يك كودك به شما بگويد كه يك عقرب در لباس شماست فورا عكس العمل نشان داده لباس را از بدن خارج كرده همه زواياي آن را بررسي مي كنيد.

در اين مورد چرا شما واكنش نشان مي دهيد و شروع به تفحص مي كنيد و چه موقع از تفحص دست بر مي داريد روشن است كه عكس العمل شما به حكم عقل و خرد شما است كه حكم مي كند ضرر را ولو محتمل بايد پيشگيري يا دفع كرد. اين حكم بديهي عقل معروف است به اين كه دفع ضرر محتمل به حكم عقل واجب است. اين حكم تابع 2 ملاك است كه هر چه اين 2 ملاك قوي تر باشد

ضرورت حكم عقل شديد مي شود. اول مقدار و درصد احتمال است كه هر چه احتمال قوي تر باشد حكم عقل و واكنش شما شديدتر است و ملاك دوم قوت محتمل است يعني ضرري كه از احتمال رسيدنش به شما خبر مي دهد چيست اين كه لباس شما آتش گرفته يا كل منزلتان يا تنها خبر از آتش سوزي هيزم اندك شما داده شود. وقتي دست از تحقيق و تفحص بر مي داريد كه به سر حد اطمينان برسيد كه خطري در بين نيست و احتمال ضرر از بين برود حال وقتي انسان هاي صادق زيادي در طول تاريخ خبر از وجود خدا و قيامت و... داده اند كه هم درصد احتمال بسيار بالا و هم محتمل بسيار قوي است به حكم قانون فوق بايد تحقيق را شروع كند.

پس هر شخص به نسبت به حقانيت دين و مذهب خودش بايد به سر حد يقين و اطمينان برسد و بر دعاوي خودش دليل و برهان داشته باشد. گرچه لازم نيست ادله فلسفي و عقلي دقيق ارائه كند، بلكه ملاك حصول اطمينان و داشتن حجت است. اما اين كه براي دعوت آنها به اسلام و جواب دادن به سؤالات آنها تحقيق كنيم اين مرحله ديگري است كه وظيفه همگان نيست بلكه بايد عده اي خاص اين مهم را به عهده بگيرند.

اسلام مى گويد كسانى كه به ايمان و درجاتى از علم و دانش و ديگر فضايل مى رسند، در اثر تهذيب نفس و توسل و... مى باشد، در حالى كه ما شاهديم در كشورهاى ديگر، افراد به درجات بالايى از علوم مى رسند بدون اين كه حتى كمترين توجهى به اين گونه امور داشته باشند، لطفا
پرسش

اسلام مى گويد كسانى كه به ايمان و درجاتى از علم و دانش و ديگر فضايل مى رسند، در اثر تهذيب نفس و توسل و... مى باشد، در حالى كه ما شاهديم در كشورهاى ديگر، افراد به درجات بالايى از علوم مى رسند بدون اين كه

حتى كمترين توجهى به اين گونه امور داشته باشند، لطفا

پاسخ

رسيدن به مقامات عالى، نيازى به تهذيب نفس و توسل و ارتباط با خداوند ندارد; از اين رو مى بينيم بسيارى از دانشمندان خارجى كه به دين و مسلكى هم پاى بند نيستند، از نظر علمى پيشرفت هاى شاياتى نصيبشان مى شود. آرى، علمى كه همراه با معنويت و صفاى نفس باشد، و همان گونه كه مغز را نيرومند كرده قلب را هم روشن و با صفا نمايد، نياز به تهذيب نفس و ارتباط با خدا دارد. اين توضيح لازم است كه درك اين مقام به دو مقدمه نياز دارد، كه اين هر دو در دين و هدايت خداوندى تأمين مى شود.

1. پيمودن راه فضيلت هاى اخلاقى نيازمند آگاهى از فضيلت ها و تبيين جزئيات آن دارد. اين آموزش در دين مشخص مى شود; مثلا نشان مى دهد كه نماز چگونه است، روزه چه شرايطى دارد و بقيه مواردى كه ابزار و زمينه ساز فضيلت هستند، فقط در هدايت دين ميسر مى شود. آدمى خود به خود از كجا مى خواهد اين جزئيات را دريابد.

2. تا زمانى كه اخلاق و مراتب آن پشتوانه اى مثل اعتقاد به خدا نداشته باشد، هيچ التزامى وجود ندارد كه دانشمند، حتى كسى كه هسته اتم را شكافته باشد! اخلاق را

رعايت كند، و مى بينيم كه اكنون فروش علم و آن هم دانش هاى خطرناك به راحتى از طريق همين دانشمندان انجام مى شود، و بن بستهاى اخلاقى غرب و آلودگى هاى فرهنگى آن از همين جا ريشه مى گيرد. علم بدون ايمان و تعهد باطنى، هيچ التزامى ندارد، مگر

اين كه جريمه و تنبيه و ترس هاى اعمال شود. البته اكنون جنبش هاى اخلاقى در اروپا هست كه متوليان آن ها ايمانى ندارند و از مذهبى پيروى نمى كنند; مثل گروه فوكولاره، اما اين حركت فصلى است و دوامى نخواهد داشت.

از كجا معلوم كه دين اسلام تغيير نكرده است ؟
پرسش

از كجا معلوم كه دين اسلام تغيير نكرده است ؟

پاسخ

دين اسلام , مجموعه عقايد و دستورهاي عملي و اخلاقي است كه توسط پيامبر گرامي اسلام از سوي خداوند براي هدايت و راهنمايي بشر آمده است . اين مجموعه تعاليم از طريق دو منبع اصلي , در اختيار عموم بشر قرار گرفته است 1- كتاب آسماني (قرآن ) 2- سنت (كلام , كردار و تائييدات رسول اكرم به اين معني كه گفتار يا عملي در محضر ايشان گفته يا انجام شده و با وجود فراهم بودن امكان تخطئه , آن را تخطئه و انكار نكرده اند. ما شيعيان به استناد برخي آيات قرآن كريم و احاديث نبوي متواتر كه اهل سنت نيز نقل كرده اند, مانند حديث ثقلين , سنت ائمه معصومين را مانند سنت رسول اكرم منبع شناخت تعاليم دين مي دانيم . با توجه به مقدمه فوق , پاسخ به اين سوئال را كه آيا دين اسلام بدون تغيير باقي مانده و به دست ما رسيده است ؟ بايد در دو بخش بررسي كنيم

1- آيا قرآني كه امروز در دست ماست همان قرآن است

2- آيا سنت بدون تغيير به دست ما رسيده است .

بخش اول : آيا قرآن كريم بدون تغيير و تحريف , امروز به دست ما رسيده است ; يا قرآن نيز مانند تورات و انجيل دستخوش تغيير شده است ؟ توجه به چند مطلب , نشان مي دهد كه آنچه كه از طريق وحي بر پيامبر اكرم نازل شده و در قرآن متجلي شده است , بدون تغيير و تحريف و دست نخورده باقي مانده و امروز به دست ما

رسيده است .

1- بررسي تاريخ جمع آوري و نگهداري قرآن كريم : به شهادت تاريخ , در همان زمان پيامبر اكرم عده زيادي از مسلمانان - كه تعداد آنان را تا چهل و سه نفر نوشته اند - به دستور ايشان هر آيه و يا سوره اي را كه نازل مي شد, بلافاصله مي نوشتند, (البيان , آيت الله خويي , ص 254 - تاريخ القرآن , ابو عبدالله زنجاني ). از معروف ترين اصحاب پيامبر اكرم كه به نوشتن قرآن اهتمام خاصي مي ورزيدند, حضرت علي بن ابيطالب و زيد بن ثابت هستند. علاوه بر اين , تعداد زيادي از مسلمانان , آيات و سوره هاي قرآن را حفظ كرده بودند. آنان در كار حفظ قرآن بسيار دقيق بودند و سعي داشتند كه حتي كلمه اي از آن جا نماند. اين شدت اهتمام به حفظ قرآن به حدي بود كه در جنگ يمامه در زمان خلافت ابوبكر, هفتاد نفر از حافظان قرآن شهيد شدند, (البيان , آيت الله خوئي , ص 254 - 251 و المستدرك , قرطبي , ج 2, ص 611). بنابراين , قرآن كريم در زمان خود پيامبر اسلام نوشته و حفظ شد و به صورت متواتر به نسلهاي بعدي منتقل شد, و چنانكه در منطق منقح شده تواتر از قطعيات است و اين بر خلاف تورات و انجيل هاي چهارگانه است كه به اتفاق همه محققين مسيحي و ارباب كليسا, سالها پس از حضرت مسيح توسط عده اي به رشته تحرير درآمده است . ]ميلر نويسنده كتاب تاريخ كليساي قديم مي گويد: ((خداوند ما عيسي مسيح , كلمه پاك خدا

بود و در وي تمام خزائن علم و حكمت مخفي بود و لازم نبود كتابي نوشته به يادگار بگذارد)), (ص 67, همان كتاب ). جان بي ناس نويسنده كتاب تاريخ جامع اديان مي گويد: ((اين نكته مسلم است كه عيسي خود تعاليم خود را تحرير نكرد. عموم مورخان متفقند كه بعد از مرگ او (عيسي ), بعضي از شاگردان وي آن كلمات و اقوال را به رشته كتابت درآوردند و باز همه مورخان برآنند كه مجموعه نوشته ها در اثر اعمال مسيحيان صدر اول رنگ هاي خاصي به خود گرفته است و بعضي اقوال شايد بر آن افزوده شده كه به سهو و غلط آنها را به عيسي منسوب دانسته اند. ولي باز روي هم رفته همين مجموعه نوشته ها نخستين منبع و تنها سرچشمه اطلاعاتي است كه نويسندگان انجيل متي و انجيل لوقا از آن اقتباس كرده اند. آنان بعدا" از انجيل مرقس , كه قبلا" وجود داشته و در حدود 70 - 65 ميلادي كتابت شده است , نيز استفاده كرده اند. انجيل يوحنا از همه متائخر است و در آخر آن قرن نگاشته شده , و بيشتر از منابع خصوصي ديگر كسب اطلاع كرده است , (ص 576, همان كتاب ). توماس ميشل , كشيش كاتوليك مي نويسد: ((مسيحيان معتقدند كه خداوند كتابهاي مقدس را به وسيله موئلفاني بشري نوشته است . موئلفان بشري كتاب مقدس , هر يك در عصري خاص مي زيسته و به رنگ زمان خود در آمده بوده اند. همچنين اين موئلفان , مانند ديگر انسانها با محدوديت هاي زبان و تنگناهاي علمي دست به گريبان بوده اند.

اصولا" مسيحيان نمي گويند كه خدا كتاب هاي مقدس را بر موئلفان بشري املا كرده , بلكه معتقدند كه او به ايشان براي بيان پيام الهي به شيوه خاص خودشان و همراه با نگارش مخصوص و سبك نويسندگي ويژه هر يك , توفيق داده است . به عقيده همه مسيحيان , اصل پيام از خدا آمده و در نتيجه , حق است ; اما شكل پيام تنها به خدا مربوط نمي شود, بلكه به عامل بشري نيز ارتباط پيدا مي كند. اين عامل بشري نويسنده كتاب است كه مانند همه مردم محدود و در معرض خطاست . گاهي اين نويسنده بشري , نظريات غلط يا اطلاعات اشتباه آميزي دارد كه اثر آن در متن كتاب باقي مي ماند)), (كلام مسيحي , توماس ميشل , ترجمه حسين توفيقي , ص 27 - 26).

2- قرآن مجيد كتابي بوده است كه با تمام شوئون زندگي فردي و اجتماعي مسلمانان مرتبط بوده و مسلمانان سياست , اقتصاد و قوانين اخلاقي و حتي آداب و رسوم معاشرت خود را از آن مي گرفته اند و در مسائل خود به آن مراجعه مي كرده اند. چگونه ممكن است كتابي كه تا اين اندازه با زندگي مردم در آميخته و مورد استفاده و مراجعه آنان بوده است , دستخوش تغيير و تحريف قرار گيرد و مسلمانان متوجه آن نشوند؟ اين احتمال به منزله آن است كه احتمال دهيم در قانون اساسي يك ملت بزرگ تغيير و تحريف واقع شود و كسي متوجه آن نگردد. در حالي كه نقش قرآن در زندگي مسلمانان بيش از نقش يك قانون اساسي در زندگي ملت هاي

امروز بوده است . از اين رو اگر كوچك ترين تغييري در آن مي خواست صورت بگيرد, با عكس العمل شديدي مواجه مي شد.

3- علاوه بر اين , قرآن معجزه نبي اكرم است و يكي از وجوه اعجاز آن فصاحت و بلاغت آن است . معجزه امري است خارق العاده , كه ساير افراد بشر از آوردن نظير آن عاجزند و دليل و شاهد بر صدق ادعاي نبوت است . و بهترين معجزه آن است كه از سنخي باشد كه مورد توجه مردم زمان خود است مثلا" در زمان عيسي مسيح كه طب يوناني اوج گرفته معجزه حضرت عيسي زنده كردن مردگان و شفا دادن كور مادرزاد و مرض پيسي است ((و ابري ئ الاكمه و الابرص و احي الموتي باذن الله )), (سوره آل عمران , آيه 49). در زمان نزول قرآن , عرب به فصاحت و بلاغت و فنون ادب مي باليد و در همين راستا در بازارها مجالسي به عنوان مسابقه اشعار و خطابه ها برگزار مي شد و آنچه را كه به عنوان فصيح ترين و بليغ ترين اشعار انتخاب مي شد با آب طلا مي نوشتند و بر كعبه آويزان مي كردند. از اين رو اصلي ترين معجزه نبي اكرم معجزه بياني است فصاحت و بلاغت قرآن به گونه اي است كه هر متخصص اين فن , گردن تسليم مي نهد كه خارج از قدرت و توان بشر است . قرآن با بيان بسيار قاطع و صريح تمام كساني را كه منكرند يا شك و ترديد دارند نه تنها دعوت به مبارزه كرده بلكه تحريك و تشويق هم كرده است

. ((بگو اگر تمام جهانيان اجتماع كنند تا كتابي مانند قرآن بياورند, نمي توانند. اگر چه نهايت همكاري را به خرج دهند)), (اسرائ, آيه 90). و بالاتر از اين مي گويد: اگر مي توانيد ده سوره و يا حتي يك سوره و يك آيه مثل قرآن بياوريد (هود / 16 و بقره / 21) اما آنقدر فاصله بين كلام بشر و كلام وحي قرآن و اين معجزه جاويد نبي اكرم وجود دارد كه تا به امروز احدي نتوانسته حتي آيه اي نظير قرآن بياورد. همين معجزه بودن قرآن و خارج از توان بشر بودنش در آوردن كلامي نظير آن , مانع از تغيير به معناي اضافه نمودن چيزي به آن شده است چرا كه تفاوت قرآن با كلام بشر آن قدر زياد است كه به سهولت آنها را از هم جدا مي كند.

4- علاوه بر جميع نكات فوق , بررسي مضمون و مفاد قرآن كريم , شاهد بر عدم تغيير و بقاي كلام وحي است . زيرا از يك سو از نظم و هماهنگي و عدم اختلاف در مطالب و مضامين برخوردار است در حالي كه اگر دستخوش تحريف و تغيير و اضافه مي گشت تناقض و ناسازگاري بين مطالب آن پيدا مي شد و يكسان و يكدست نمي بود. از سوي ديگر مضامين آن با موازين و براهين عقلي سازگار است كه خود شاهدي بر صحت و عدم تغيير آن است .

بخش دوم : آيا سنت , كه همان مجموعه سخنان و كردار و تائييدات رسول اكرم و ائمه معصومين (ع ) است , بدون تغيير در دست ماست ؟ سنت معصومين , امروزه

از طريق احاديث و رواياتي كه توسط راويان احاديث از زمان معصومين تا زمان ما نسل به نسل , هر يك از ديگري نقل كرده اند, به دست ما رسيده است . بديهي است كه براي دستيابي به سنت , نمي توان به هر روايتي اعتماد كرد. چه بسا راوياني كه مطالبي را به كذب و دروغ به معصومين نسبت مي دهند. به همين جهت علما و دانشمندان اسلامي براي به دست آوردن سنت معصومين , با دقت به بررسي سند احاديث مي پردازند و به همين منظور علمي به نام علم رجال با دقت و موشكافي و حساسيت خاص , متكفل بحث از احوال راويان احاديث است و حالات راويان احاديث را از جهت صداقت و مورد اطمينان بودن يا نبودن مورد بررسي قرار مي دهد و از همان سال هاي نخستين كه به نوشتن و نقل احاديث همت گماشتند به تائليف كتب متعدد در زمينه شناخته احوال راويان پرداختند. بديهي است امروزه براي دستيابي به سنت , به رواياتي استناد مي شود كه يقين و يا اطمينان به صحت سند و صداقت راويان آن دارند, و رواياتي كه در صداقت و مورد اطمينان بودن راويان آن خدشه و ترديدي وجود دارد مورد قبول و استناد قرار نمي گيرد. به علاوه , هر روايت از جهت مضمون و محتوا با موازين و خطوط كلي ترسيم شده در قرآن كريم سنجيده مي شود و اگر مخالف با آن نباشد, پذيرفته مي شود. در پايان ذكر اين مطلب لازم به نظر مي رسد كه : آن چه كه شالوده و اساس دين اسلام را تشكيل مي

دهد يعني اصول عقايد و اركان تعاليم و احكام دين , - علاوه بر اينكه به آساني از طريق كتاب و سنت قابل دسترسي است - نسل اندر نسل با تعصب و حساسيت توسط موئمنين و متدينين و شيفتگان مكتب اسلام , سينه به سينه محفوظ مانده و به صورت امري بديهي و شناخته شده ميان مسلمين باقي مانده است كه از آن به ((ضروريات دين )) تعبير مي كنند. حاصل سخن اينكه , اساس و اركان و شالوده دين اسلام , بدون تغيير محفوظ مانده است و فروع و شاخه هاي آن از طريق دو منبع اصلي دين يعني قرآن و سنت - كه ثابت شد بدون تغيير باقي مانده - با تلاش و اجتهادي كه همراه با تخصص و كارشناسي است , به دست ما مي رسد.

آيا مجازات قطع يد در اسلام خشونت آميز نيست و دين اسلام را در اذهان خشن جلوه نمي دهد و اصولا سارق چه شرايطي بايد داشته باشد تا مشمول اين حكم شود.
پرسش

آيا مجازات قطع يد در اسلام خشونت آميز نيست و دين اسلام را در اذهان خشن جلوه نمي دهد و اصولا سارق چه شرايطي بايد داشته باشد تا مشمول اين حكم شود.

پاسخ

پاسخ به اين پرسش ، نياز به بررسي مفهوم خشونت، مدارا و منشا آن و ملاك وضع احكام از منظر غرب و اسلام دارد.

مدارا از منظر غرب و اسلام

واژه مدارا كه در زبان فرانسوي «تولوانس» و در زبان انگليسي «تالونس» (Tolernce) به كار مي رود، در مقابل خشونت قرار دارد مفهوم «تولرانس» از جمله اصطلاحات فرهنگ مدرن غربي است كه پس از رنسانس به تدريج رشد كرد و قبول عام يافت و امروز يكي از مشخصه هاي اصلي فرهنگي الحادي غرب شناخته مي شود. در ريشه يابي اين مهفوم بايد بگوييم كه اولا: در فرهنگ مسلط غرب همه ارزش ها _اعم از ارزش هاي اخلاقي، اجتماعي، حقوقي و سياسي_ امور اعتباري هستند و ريشه عقلاني و واقعي ندارد. به عبارت ديگر، ارزش ها تابع خواست ها و سليقه هاي مردم هستند. . مادامي كه جامعه آن را مي پذيرد، ارزشمند است و اگر روزي سليقه مردم تغيير كرد، همان ارزش تبديل به ضد ارزش مي گردد.

ثانيا: اعتقادات و باورهاي ديني را نيز در شمار همان ارزش هاي اعتباري قرار مي دهند و فرد را در گزينش آن ها و يا طرد آن ها آزاد مي بيند و آن ها را در حد يك سليقه مانند سليقه در انتخاب رنگ لباس تنزل مي دهند.

از اين رو، عدم حساسيت آنان به مسئله رذايل اخلاقي و كارهاي ناشايست بدان جت است كه در تفكر آنان انسان

يك موجود ارزشي متمايز از حيوانات نيست يعني در منطق تفكر آنان تعالي بينش ها و گرايش هاي انساني لحاظ نمي شود. اما از ديدگاه اسلام و فرهنگ اسلامي، مقدسات و ارزش هاي ديني به مراتب از حال، مال، ناموس و بستگان عزيزتر است. ديني كه تنها راه رسيدن انسان به سعادت و خوش بختي جاويدان است و آن چنان گرانقدر است كه 124 هزار پيامبر براي رساندنآن به بشر از سوي خداي متعال فرستاده شده اند و در راه آن زحمت هاي بي پاياني را متحمل شدند و بلكه برخي جان خود را فداي آن كرده اند، چزي نيست كه بتوان با تساهل و مدارا در مورد هتك و تضعيف آن برخورد كرد. به راستي اگر اسلام، «تولرانس» را آن گونه كه در غرب امروز رايج است مي پذيرفت، چرا امام حسين عليه السلام در برابر ايجاد تغيير و بدعت گذاري در پاره اي از احكام دين، و نه حتي همه آن، به آن همه رشادت دست زد و خويشتن و فرزندان و يارانش را فداي اسلام كرد؟ و يا چرا مجازات اعدام را براي مرتد در نظر مي گرفت؟ آيا اسلام دين و احكام آن را تا حد يك سليقه تنزل مي دهد كه هرگاه خواستيم بتوانيم آن را تغيير دهيم و ياهر گونه خواستيم به آن توهين روا داريم؟ (مصباح يزدي، محمدتقي، پاسخ استاد به جوانان پرسش گر، قم، موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، چاپ اول، 1380، ص 226)

ملاك وضع احكام از منظر غرب و اسلام

از منظر غرب بعد از رنسانس، كه به ليبراليسم و اومانيسم روي آورده اند، در جهان بيني،

هنر، اخلاق و حقوق و ... انسان مدار و محور هر گونه تلاش است و خالق همه ارزش ها و ملاك تشخيص خير و شر است. براي آنان به آنچه اصالت دارد به خواسته و لذت هاي انسان است و اگر ديني هم معتبر باشد، بايد رد جهت تامين هواهاي نفساني افراد و هماهنگ با خواسته هاي وي باشد.

از نظر اخلاق نيز كه ملاك تمايز انسان و حيوان است بر اساس بينش اومانيستي و ليبراليستي، انسان در آزادي جسميش، هيچ قيد و بندي ندارد، بر اساس اين بينش ديگر جايي براي صحبت از حجاب، عفت و ... نمي ماند. با اين مبنا مسئله اي به نام اخلاق يا نهاد خانواده ارزش و قداستي نخواهد داشت.

اما از منظر اسلام، از آن جا كه انسان قوام خليفه اللهي دارد و تفاوت اساسي با حيوان دارد ، ملاك وضع احكام رابطه هر انسان و خداوند و رسيدن انسان به خداوند و كمال است و بر اساس اين بينش غرائز موجود در بشر، فقط يك نياز و مايه تداوم زندگي بشر تلقي مي شود اما به عنوان يك ارزش مطرح نيست، لذا معتقد است كه اين نياز غريزي بايد به نحو معقول و معتدل ارضاء شود ، چرا كه غريزه جنسي، انسانيت انسان را تشكيل نمي دهد لذا در محدوده نيازها بايد بررسي شده، شرايط مناسب را براي ارضاء متوازن و معقول آن فراهم آوريم. با اين نگرش براي حفظ انسانيت انسان، وجود انضباط و قيد و بند به عنوان عامل مصونيت مطرح مي شود نه محدوديت. (فصلنامه كتاب نقد، شماره 17، ص 155 و 170)

خشن نمايي حدود و

تعزيرات اسلام

متاسفانه ، قضاوت خشونت در مورد حدود و تعزيراتي كه اسلام وضع كرده است، در يك قضاوت اجمالي و بدون در نظر گرفتن همه جوانب صورت مي گيرد و معمول اين گونه قضاوت ها در اين گونه مسايل اجتماعي و حقوقي از جهان بيني ما و برداشتي كه درباره آدمي و جامعه انساني داريم بر مي خيزد. برخي در اين قضاوت ها بدون در نظر گرفتن تمام شرايط حدود و تعزيرات اسلامي و راه هاي اثبات و راه هاي تخفيف و همچنين نتايج نهايي اين گناهان و اثرات زيانبار آن براي جامعه حكم به خشن بودن حدود و تعزيرات مي دهند.

براي مثال، برخي ، با مشاهده جوامع غربي كه نوشيدن شراب را مانند آب خوردن مي دانند يا رواج فسادهاي جنسي را ، دليل كم اهميت بودن اين گناهان دانسته و اجراي حدود را خشن مي دانند، در حالي كه اگر آمار طلاق و از هم پاشيدن خانواده ها، فرزند هاي نامشروع كه غالبا بر اساس تجربه دانشمندان، افرادي تبه كار و بي رحم و جاني از آب در مي آيند، كودكان بي سرپرست و انواع بيماريهاي جسمي و روحي كه زاييد بي بند و باري هاي جنسي است را ملاحظه كنيم، قبول خواهيم كرد كه آلودگي هاي جنسي به هيچ وجه مسئله ساده اي نيست كه بتوان از آن به اساني گذشت، بلكه گاهي سرنوشت يك جامعه با آن گره مي خورد و موجوديت آن به خطر مي افتد.

با در نظر گرفتن همه اين جوانب، معلوم مي شود كه حدود و تعزيرات اسلام چندان خشن نيستند. از سوي ديگر شايد برخي از اين

مجازات ها مانند قطع دست دزد و سنگسار زناكار، سنگين به نظر برسند ولي اسلام راه هاي اثبات آن را چنان محدود كرده است كه در عمل دامان افراد بسيار كمي را مي گيرد، در عين اين كه وحشت از آن به عنوان يك عامل بازدارنده روي افراد منحرف اثر خود را خواهد گذاشت.

براي مثال، در مورد ثبوت زنا، بر اساس آيه 15 سوره نساء شاهدها به چهار نفر افزايش يافتند از سوي ديگر براي شهادت شهود، شرايطي تعيين شده است از قبيل رويت و عدم قناعت به قرائن و هماهنگي شهادت شهود و مانند آن، كه اثبات جرم را سخت تر مي كند.

روشن است كه با اين شرايط تنها افراد بي باك و بي پروا ممكن است مجرم شناخته شوند و بديهي است كه اين چنين اشخاصي بايد به اشد مجازات گرفتار شوند تا عبرت ديگران گردند. و جامعه سالم بماند.

از نكات پيش معلوم مي شود كه پس از اثبات جرم، به هر طريقي كه شده بايد مجازات اجراء شود و در هنگام اجراي مجازات كه مربوط به اجتماع مي شود نبايد عاطفه، محبت و احساسات جايگزين عقل شود، بلكه تا آن جا كه پاي مجازات الهي در ميان است و به مصلحت عامه بشريت است بايد حكم اجراء شود، چنان كه خداوند متعال در حكم زناي غيرمحصنه مي فرمايد: «هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رافت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و بايد گروهي از مومنان مجازاتشان را

مشاهده كنند. (نور، 2)

در پايان شايان ذكر است، چنانچه ما مسلمانان بخواهيم بر اساس خوش آمدي غربي ها، حدود و تعزيرات خودمان را اجرا كنيم بايد دست از همه آن ها بكشيم، چرا كه آن ها نه تنها سنگسار بلكه شلاق زدن ، اعدام، آزاد نبودن روابط جنسي و ... همه را خشن مي بينند و بر اساس گفته قرآن كريم تا مادامي كه شما مسلمانان كاملا به ميل آنان رفتار نكنيد از شما راضي نخواهند شد، و «لن ترضي عنك اليهود و لاالنصاري حتي تتبع ملتهم قل ان هدي الله هو الهدي و لئن اتبعت اهواء هم بعد الذي جاءك من العلم مالك من الله من ولي و لانصير» (بقره، 120) هرگز يهود و نصاري از تو راضي نخواهد شد، تا [به طور كامل تسليم خواسته هاي آنان شوي و] آنها بين [تحريف يافته] آنان پيروي كني. بگو: «هدايت الهي، تنها هدايت است» و اگر از هوي و هوس هاي آنان پيروي كني، بعد از آن كه آگاه شده اي، هيچ سرپرست و ياوري از سوي خدا براي تو نخواهد بود».

اجراي حدود مثل قطع دست دزد داراي شرايطي است كه تا آن شرايط جمع نشود، نمي توان آن حد را جاري كرد؛مثلاً درباره قطع دست دزد بايد شرايط زير موجود باشد تا دستش قطع شود:

اول: دزد بالغ باشد.

دوم: عاقل باشد.

سوم: در اختيار خود دزدي كند.

چهارم: مال دزدي حداقل يك چهارم دينار يعني چهار نخود و نيم طلاي سكه دار، يا چيز ديگري كه به اين ارزش باشد.

پنجم: بداند مالي را كه بر مي دارد مال مردم است. پس اگر اشتباه كرد و خيال كرد مال

خود اوست، حد جاري نمي شود، هر چند ضامن است.

ششم: خود او در مالي كه بر مي دارد شريك نباشد. پس اگر مثلاً از مال مشترك به مقدار سهم خود بردارد حد ندارد.

هفتم: مال در جايي محفوظ و در بسته باشد و او حفاظت آنجا را از بين ببرد. مثل اينكه قفل را باز كند، يا بشكند، يا ديوار را خراب يا سوراخ كند يا از ديوار بالا رود و مال را ببرد. پس اگر ديگري در را باز كند و او مال را ببرد، و يا در حمام و مسجد و اماكن عمومي مالي را ببرد حد جاري نمي شود هر چند او را تعزير مي كنند.

هشتم: مخفيانه مال غير را ببرد. پس اگر ظالمي به زور علناً در را باز كند و مال را ببرد، يا به زور مال را از صاحبش بگيرد، يا از دست او بربايد، يا مال امانت را تصرف كند و پس ندهد دست او را مي برند هر چند ضامن است و تعزير مي شود.

نهم: اضطرار و ناچاري، او را به دزدي وادار نكرده باشد. پس اگر كسي مثلاً در زمان كمبود و قحطي، مواد غذايي مورد نياز را بدزدد، دست او را نمي برند.

دهم: سارق، پدر صاحب مال نباشد. پس دست پدر را براي سرقت مال فرزند نمي برند، ولي دست فرزند را براي سرقت مال پدر مي برند.

ضمناً اگر كسي از جيب يا آستين كسي چيزي را ببرد، پس اگر از جيب يا آستين لباس زير ببرد دست او را مي برند، ولي اگر از جيب يا آستين لباس رو ببرد دستش را نمي برند بلكه

تعزير مي شود.

همچنين گر كسي مثلاً قفل را شكست و داخل شد ولي پيش از اينكه چيزي را ببرد بازداشت شد، حد جاري نمي شود بلكه او را تعزير مي كنند.

با اينكه پيامبر اسلام«صلي الله عليه وآله» مردم را به تحصيل و دانش دعوت كرده است چرا امروز بسياري از مسلمانان بيسواد و تحصيل نكرده هستند؟
پرسش

با اينكه پيامبر اسلام«صلي الله عليه وآله» مردم را به تحصيل و دانش دعوت كرده است چرا امروز بسياري از مسلمانان بيسواد و تحصيل نكرده هستند؟

پاسخ

تا زماني كه مسلمانان از تعاليم متعال اسلام انحراف پيدا نكرده بودند، علم و دانش، برق آسا در ميان آنان در حال پيشرفت بود. گواه اين امر كتابخانه ها و دانشگاههاي عظيم اسلامي است كه در تاريخ ثبت شده است. زماني كه وسايل چاپ اختراع نشده بود، تنها كتابخانه مراغه چهارصد هزار جلد كتاب داشت و كتابخانه بيت الحكمه در بغداد چهار ميليون جلد كتاب، داشت . كتابخانه هاي ساير كشورهاي اسلامي نيز از كتابهاي علمي بود.

حتي تا قرون اخير و پيش از گسترش استعمار يابد، افراد باسواد در ميان مسلمانان زياد بود، به عنوان نمونه اكثريت قريب به اتفاق ملت الجزاير پيش از استعمار فرانسه باسواد بودند، ولي پس از گسترش يافتن نفوذ استعمار و افتادن امور به دست بيگانگان جريان برعكس شد.

در قرون اخير كه بعضي از سران كشورهاي اسلامي به جان يكديگر افتادند و بيگانگان نيز به آتش نفاق و اختلاف دامن زدند، دوران ركود و جمود مسلمانان آغاز گرديد. مسلمانان از توسعه و رشد باز مانده، اكثريت آنان به بيسوادي گرائيدند، به طوري كه بيشتر آنها از ابتدايي ترين سطح دانش خواندن و نوشتن محروم گرديدند. اميدواريم بار ديگر مسلمانان با الهام گرفتن از دستورهاي اسلام نهضت علمي خود را تعقيب كنند كه هم اكنون نشانه هاي اين بيداري نيز در آنها ديده مي شود.(5)

آيا دستورات همه ي پيامبران يكي بوده است؟ اگر يكي بوده چرا مثلاً مسيحيان با مسلمانان در دستورات ديني فرق دارند؟
پرسش

آيا دستورات همه ي پيامبران يكي بوده است؟ اگر يكي بوده چرا مثلاً مسيحيان با مسلمانان در دستورات ديني فرق دارند؟

پاسخ

اصول همه ي اديان آسماني و دستورات كلّي پيامبران الهي با هم فرق نداشته است؛ يعني همگي در توحيد، عدل خدا، لزوم آمدن پيامبران و وجود معاد و حساب و كتاب و بهشت و دوزخ و مانند اينها اتّفاق دارند، و اگر اكنون مسيحيّت را مي بينيم كه به تثليث سه گانه پرستي دعوت مي كند و توحيد خالص ندارد به خاطر تحريف و تغييري است كه در كتابها و عقايد آن صورت گرفته است.

امّا، در احكام فرعي و جزئي، اديان گذشته در بسياري از موارد با دين اسلام فرق دارند؛ زيرا اديان پيش از اسلام براي دوره اي خاص و يا عدّه اي خاص از مردم بوده است و چه بسا در برخي موارد به خاطر مصالح ويژه اي حكم و دستوري خاص براي آنان قرار داده شده است؛ امّا اسلام آخرين دين و احكام آن براي هميشه است؛ البته آنچه را نبايد از ياد برد كثرت تحريف و كم و زياد شدن دستورات اديان ديگر است كه حتّي احكام فرعي آنان هم قابل اطمينان نيست؛ به همين جهت نمي توان گفت احكامي كه در تورات كنوني موجود است همان احكامي است كه حضرت موسي«عليه السلام» از طرف خداوند براي مردم آورده بود.

اگر همه پيامبران از سوي خداوند مبعوث شده، بر حق هستند چرا در حال حاضر غير از اسلام دين ديگري پذيرفته است؟
پرسش

اگر همه پيامبران از سوي خداوند مبعوث شده، بر حق هستند چرا در حال حاضر غير از اسلام دين ديگري پذيرفته است؟

پاسخ

تمام پيامبران الهي بر حق و شريعت آنان براي امّتشان لازم العمل بوده است؛ ولي هرگاه شريعت پيامبري توسط شريعت پيامبر ديگر نسخ مي شد بايد مردم به پيامبر بعدي ايمان مي آوردند و اگر ايمان نمي آوردند. ايمان آنان به شريعتهاي پيشين اثري نداشته است؛ مثلاً در اين زمان كه شريعت اسلام لازم العمل است آئين حضرت عيسي«عليه السلام» توسط آئين اسلام نسخ شده است؛ بنابراين گرچه معتقديم كه شريعت حضرت مسيح«عليه السلام» بر حق بوده؛ ولي پس از ظهور اسلام و نسخ شريعت عيسي«عليه السلام» همه مردم بايد به آئين اسلام ايمان بياورند وگرنه طبق شريعت حضرت مسيح«عليه السلام» اينان كافر خواهند بود زيرا حضرت مسيح خود ظهور پيامبر اسلام را نويد داده و به ايمان آوردن به وي دستور داده است. با اين وصف مسيحيان امروز كه مدعي هستند ما پيرو آئين حضرت مسيح«عليه السلام» هستيم در اين ادعا صادق نيستند؛ زيرا حضرت مسيح مردم را به ايمان به پيامبر اسلام دعوت كرده است و در واقع مسلمين پيروان واقعي حضرت مسيح«عليه السلام» هستند.

از اين رو، تمام افراد غيرمسلمان، كافر به حساب مي آيند و شايسته كيفر الهي هستند، مگر اينكه در تحقيق و پي جويي از آئين حق تقصير نكرده آيين خود را صد در صد بر حق دانسته باشد.

طبق آيه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه؛ هيچ پيامبري از ميان جمعيتي بر نخواست مگر اين كه با زبان همان جمعيت با آنها سخن گفته و كتاب آسماني وي نيز به زبان همان مردم بوده است». بنابراين اگر نبوت يك پيامبر مخصوص بهمان قوم باشد، اين روش بسيار پسنديده خواه
پرسش

طبق آيه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه؛ هيچ پيامبري از ميان جمعيتي بر نخواست مگر اين كه با زبان همان جمعيت با آنها سخن گفته و كتاب آسماني وي نيز به زبان همان مردم بوده است». بنابراين اگر نبوت يك پيامبر مخصوص بهمان قوم باشد، اين روش بسيار پسنديده خواهد بود و اگر نبوت وي جهاني

و براي عموم افراد جهان باشد، چرا بايد كتاب وي به زبان قوم يعني(مانند عربي نسبت به پيامبر اسلام) باشد؟

پاسخ

اگر روز بعثت پيامبر اسلام، يك زبان جهاني و بين المللي وجود داشت كه همه مردم آن روز بآن زبان آشنايي مي داشتند و با آن مكالمه مي كردند در اين صورت جا داشت كتاب آسماني او، بهمان زبان بين المللي باشد، در صورتي كه در آن روز چنين مطالبي وجود نداشته و تاكنون نيز اين موضوع تحقق نپذيرفته است.

پيامبراني كه براي هدايت عموم، اعزام شده اند از آنجا كه در وهله اول با قوم خود سروكار داشتند، بايد كتاب آسماني آنها به زبان قوم آنان باشد، سپس بايد از طرق مختلف معارف و برنامه هاي خود را در ميان ساير اقوام و ملل منتشر سازند.

امروز دانشمندان هر كشور، سعي مي كنند كتابهاي خود را به زبان مردم همان كشور بنويسند، با آنكه محتويات كتاب آنها به هيچ وجه اختصاص به مردم محيط آنها ندارد.

از آنجا كه پيامبر اسلام از ميان يك امت عربي برخاسته و در مرحله نخست سروكار او با اقوام و ملل عرب بوده از اين نظر كتاب او به يكي از زبانهاي زنده و وسيع جهان كه همان زبان عربي است، بوده است، در صورتي كه قوانين و احكام او مربوط به عموم جهانيان است.

بنابراين عربي بودن قرآن هيچگونه منافاتي با جهاني بودن اسلام ندارد، به عبارت روشن تر آيه بالا مي گويد كتاب هر پيامبري را به زبان قوم او فرستاديم نه اينكه نبوت و رهبري او مخصوص به همان امت بوده است.

و اين كه زبان يك پيامبر و يا كتاب او به زبان قوم او بوده

و هرگز گواه بر اختصاص نبوت او به قوم وي نيست، بلكه بايد از طرق ديگر، خصوصي و يا عمومي بودن آئين او را بدست آورد.

اين هم روشن است كه اسلام فوق نژاد و زبان است و تمام جهان را وطن خود مي داند، و عربي بودن قرآن كه سرچشمه آن عدم وجود يا زبان بين المللي است دليل بر نژادي بودن اسلام نخواهد بود. درباره جهاني بودن اسلام مدارك زيادي در دست داريم كه اينجا جاي شرح آن نيست.

ه_رگاه اسلام ناسخ دينهاى ديگر است , چرا در برخى از آيات قرآن , هر يك از افرادو ملل جهان را اع_م از م_س_ل_مان و يهودى و مسيحى و 000 در صورتى كه به خدا ايمان داشته باشد و عمل نيك ان_ج_ام دهد , اهل نجات مى داند و مى گويد : براى چنين افرادى در روز رستاخيز تر
پرسش

ه_رگاه اسلام ناسخ دينهاى ديگر است , چرا در برخى از آيات قرآن , هر يك از افرادو ملل جهان را اع_م از م_س_ل_مان و يهودى و مسيحى و 000 در صورتى كه به خدا ايمان داشته باشد و عمل نيك ان_ج_ام دهد , اهل نجات مى داند و مى گويد : براى چنين افرادى در روز رستاخيز ترس و اندوهى وجود ندارد , آيا مفاد اين نوع آيات اين نيست كه همه ملل جهان حتى پس از طلوع اسلام با شرايط ياد شده , اهل نجات مى باشند و هنوزهم شرايع آنها به قوت خود باقى است و از درجه اعتبار ساقط نشده اند ؟

پاسخ

لازم است قبلا متون آيات مزبور را ذكر كرده سپس به تجزيه و تحليل آن بپردازيم . 1 - ان ال_ذي_ن آم_ن_وا و الذين هاوا و النصارى و الصابئين من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحا ف_ل_ه_م اج_ره_م عند ربهم و لاخوف عليهم و لاهم يحزنون ; كسانى كه ( به پيامبر اسلام ) ايمان آورده ان_د و كسانى كه به آيين يهود گرويدند و نصارى وصابئان [ پيروان يحيى ] هرگاه به خدا و روز رس_ت_اخ_يز ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند , پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است و هيچ گونه ترس و اندوهى براى آنها نيست . ( ه_ر ك_دام از پ_ي_روان ادي_ان الهى , كه در عصر و زمان خود , بر طبق وظايف و فرمان دين عمل كرده اند , ماجور و رستگارند . (1)2 - ان ال_ذي_ن آم_ن_وا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى من آمن باللّه و اليوم الاخر

و عمل صالحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (2) كه از نظر معنى چندان تفاوتى با آيه نخست ندارد . 3 - ان ال_ذي_ن آم_ن_وا و الذين هاوا و الصابئين و النصارى و المجوس و الذين اشركوا ان اللّه يفصل ب_ينهم يوم القيامه ان اللّه على كل شى ء شهيد ; مسلما كسانى كه ايمان آورده اند و يهود و صابئان [ ستاره پرستان ] و نصارى و مجوس ومشركان , خداوند در ميان آنان روز قيامت داورى مى كند ; ( و حق را از باطل جدامى سازد ; ) خداوند بر هر چيز گواه ( و از همه چيز آگاه ) است . (3)در ابتدا ممكن است چنين تصور شود كه اين آيات مى گويند پيروان هر يك از اديان ياد شده , اگر در عين ايمان به خدا و روز رستاخيز داراى عمل نيك باشند ,رستگارند و نتيجه آن اين است ك_ه ه_ن_وز ادي_ان دي_گر منسوخ نشده است و اكنون كه اسلام براى بشر عرضه شده , به اين معنى ن_ي_س_ت كه پيروى از اديان ديگر منسوخ گرديده , بلكه هر يك از آيين هاى پيشين راهى به سوى خ_داست و بشر مى تواند از هرراهى كه بخواهد به اين مقصد برسد و هرگز لزومى ندارد كه از راه شريعت خاصى مانند اسلام پيروى كند . اين مطلبى است كه مكرر از طرف افرادى كه مطالعات سطحى در قرآن دارند , مطرح شده است . ولى بايد توجه داشت اساس تفسير يك آيه اين نيست كه از آيات ديگر چشم بپوشيم وارتباط آيه را از آن_ه_ا قطع كنيم ; بلكه

بايد در كشف مفهوم يك آيه علاوه بر شان نزول , آيات قبل و بعد و ساير آيات قرآن را نيز در نظر داشته باشيم . ه_رگ_اه پس از ظهور آيين اسلام پيروى از آيين هاى ديگر رسميت داشت , علاوه بر اين كه تشريع آي_ين ديگرى به نام اسلام مورد نداشت , هرگز صحيح نبود كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم نامه هاى تبليغى به سران و رهبران كليه ملل جهان بنويسد و همه را به آيين خود دعوت كند و آيين خود را يك آيين جهانى و شريعت خويش را خاتم معرفى كند . ن_ام_ه ه_اى پيامبر و دعوتهاى پياپى وى و جهاد طاقتفرساى مسلمانان با اهل كتاب درزمان پيامبر ص_ل_ى اللّه عليه و آله و سلم و پس از وى و سخنانى كه در اين زمينه از پيشوايان بزرگ به دست ما رس_ي_ده اس_ت , ه_مگى حاكى است كه با ظهور اسلام دوران رسالت پيامبران پيشين تمام شده و اكنون رسالتى جز رسالت اسلام و نبوتى جز نبوت حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم وجود ندارد . اكنون بايد ديد كه هدف آيه چيست ؟آيات مزبور دو حقيقت را بيان مى كنند , يكى اجمالى و ديگر تفصيلى . 1 - اگ_ر ي_ه_ود و نصارا به راستى به خدا و قيامت معتقد باشند و ظاهر سازى ننمايند , مى بايست طبق تورات و انجيل و ساير كتابهاى آسمانى خود به پيامبراسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم ايمان ب_ياورند , زيرا تورات و انجيل به آمدن پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و

سلم بشارت داده و علائم او را بيان نموده است بطورى كه آنان پيامبر را مانند فرزندان خود مى شناختند . (4)ج_ال_ب اي_ن ك_ه قرآن مجيد اين حقيقت را در سوره مائده پيش از آيه مورد بحث بيان كرده و م_ى ف_رم_ايد : قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التوراه و الانجيل و ما انزل اليكم من رب_ك_م ; اى اه_ل ك_تاب شما هيچ آيين صحيحى نداريد , مگر اين كه تورات و انجيل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است , برپا داريد . (5)ن_اگفته پيداست , مقصود از به پا داشتن اين كتابهاى آسمانى , عمل به محتويات آن است و يكى از محتويات اين كتابها نبوت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و رسالت جهانى او مى باشد كه در اين كتابها وارد شده و بارها قرآن به آن اشاره كرده است . اگ_ر آنان به راستى به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته باشند , بايد به رسالت جهانى پيامبر اسلام ك_ه ج_زء ت_عاليم خدا در كتب عهدين است , نيز ايمان داشته باشند , در اين صورت جزء مسلمانان مى باشند و قطعا ماجور خواهند بود . خ_لاص_ه : اي_مان به خدا و روز رستاخيز , از ايمان به كتابهاى آسمانى و تعاليم آنهاكه از آن جمله نبوت خاتم پيامبران است جدا نيست و چنين فردى ديگر نمى تواند به اصطلاح مسيحى شود , بلكه يك فرد مسلمان خواهد بود . 2 - ب_ا در ن_ظر گرفتن آيات پيش از اين آيه در سوره بقره روشن مى شود كه

اين آيه مربوط به آن دس_ت_ه اى از اه_ل ك_تاب است كه در دوره پيامبران پيشين به راستى به خداايمان آورده و به روز رستاخيز معتقد بودند و به دستورهاى آيين خود در آن زمان عمل مى كردند ; در مقابل آنها بعضى دي_گ_ر از ج_اده ت_وحيد سرباز زدند و به عبادت و پرستش گوساله پرداختند و وقاحت را به جايى رس_ان_ي_دن_د ك_ه ص_ريحا به موسى گفتند :تا خدا را با ديدگان خود نبينيم هرگز او را عبادت نمى كنيم . ب_ن_ى اس_رائي_ل بر اثرچنين رفتارهاى ناشايست , دچار خشم الهى گرديده چنان كه در آيه ماقبل مى فرمايد :و مهر ذلت و نياز , بر پيشانى آنها زده شد و باز گرفتار خشم خدايى شدند ; چراكه آنان نسبت به آيات الهى , كفر مى ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند . اينها به خاطر آن بود كه گناهكار و متجاوز بودند . (6)در اي_ن_ج_ا خ_داون_د ب_راى رفع اشتباه و اين كه حساب آن دسته از اهل كتاب كه به راستى به خداوند ايمان داشتند و روز رستاخيز را باور نموده و عمل صالح داشته انداز ديگران جداست و در روز رس_ت_اخ_ي_ز اهل نجات بوده و براى آنان اندوه و غمى نخواهد بود , آيات مزبور را بيان فرموده است . در اي_ن ص_ورت , آي_ه م_خصوص آن دسته از اهل كتاب خواهد بود كه در اعصار پيشين ,زندگى م_ى ك_ردند و قبل از بعثت پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم درگذشته بودند و ارتباطى به عصر رسالت پيامبر اسلام ندارد . ش_ان نزول آيه نيز اين موضوع را

كاملا روشن مى سازد كه پس از نزول قرآن و بعثت پيامبر اسلام , بعضى از مسلمانان در فكر فرو رفتند كه هرگاه راه حق و نجات تنهاآيين اسلام است , پس تكليف نياكان و اجداد ما كه بر آيين ديگرى بودند چه خواهدبود . در اي_ن موقع آيه شريفه نازل شد و رسما اعلام نمود كه تمام كسانى كه در عصر خودبه خدا و روز رستاخيز و پيامبر زمان خود ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند , اهل نجات خواهند بود و براى آنان نگرانى نيست . س_لمان در نخستين شرفيابى خود به حضور پيامبر اكرم , از دوستان و راهبان ديرموصل سخن به م_ي_ان آورد و در ح_الى كه گروهى دور پيامبر حلقه زده بودند , رو به پيامبر كرد و گفت : تمام راه_ب_ان دير موصل در انتظار بعثت شما به سر مى بردند ,ولى متاسفانه قبل از ديدار شما چشم از جهان فرو بستند . در اين لحظه كسى به سلمان گفت : آنان اهل آتش هستند ; اين مطلب بر سلمان گران آمد , در اي_ن موقع آيه مورد بحث بر پيامبر نازل گرديد و اعلام داشت آنها كه به اديان حق گذشته ايمان ح_ق_ي_قى داشته باشند - اگر چه عصر پر فضيلت پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم را درك نكنند - اهل نجات خواهند بود . خلاصه : كسانى كه پيش از پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم به آيين واقعى عصر خود ايمان راسخ داشته اند , در روز قيامت اهل نجات خواهند بود . در اين صورت ,

اين آيه هرگز ارتباطى به افكار نادرستى از قبيل صلح كل ( پيروان هر مذهبى اهل نجاتند ) ندارد و چنين تفسيرى حاكى از بى خبرى از مفادآيه و آيات مربوط به آن مى باشد . گ_ذش_ت_ه از اي_ن , آي_ه 17 سوره حج كوچكترين ارتباطى به مدعاى آنان ندارد و مفاد آن جز اين ن_ي_ست كه خداوند در روز رستاخيز ميان ملل مختلف عالم داورى خواهد كرد ;اين سخن هرگز گ_واه ب_ر آن نيست كه پيروان همه مذاهب جهان روز قيامت اهل نجات بوده و همگى پويندگان راه حق مى باشند . (7)

اگر قسم ياد كردن در اسلام كار خوبى نيست پس چرا در قرآن سوگندهاى بسيارى يادشده ؟
پرسش

اگر قسم ياد كردن در اسلام كار خوبى نيست پس چرا در قرآن سوگندهاى بسيارى يادشده ؟

پاسخ

درس_ت اس_ت ك_ه ق_سم ياد كردن در اسلام كار خوبى نيست ولى حرام نمى باشد و اگر به خاطر ه_دف_هاى مهم تربيتى و اجتماعى و اصلاحى انجام گيرد ممكن است واجب يامستحب گردد و يك سسلسله از سوگندها از نظر اسلام بكلى بى اعتبار است

1 _ اگر كسى به غير نام خدا قسم ياد كند ملزم به انجام آن نمى باشد و مخالفت آن كفاره ندارد

2 - سوگندهايى كه براى انجام كار حرام ي_ا مكروه يا ترك واجب و مستحب باشد آن هم اعتبارى ندارد , ولى قسمهايى كه به نام خدا باشد و م_وض_وع آن ك_ار خ_وب ي_ا لااق_ل كار مباحى است وفا كردن به آن واجب است و اگر كسى با آن مخالفت كند كفاره دارد

000 در ك_ت_اب_ى ديدم اين مطلب را به عنوان ايراد بر مسلمانان نوشته بود : علماى مسلمانان در كتب فقه و حديث نقل مى كنند كه تا نماز قبول نشود اعمال ديگر قبول نخواهد شد و باز در همان ك_تاب براى قبول شدن نماز شرايطى نوشته است كه احدى از ايشان واجد آن شرايط در
پرسش

000 در ك_ت_اب_ى ديدم اين مطلب را به عنوان ايراد بر مسلمانان نوشته بود : علماى مسلمانان در كتب فقه و حديث نقل مى كنند كه تا نماز قبول نشود اعمال ديگر قبول نخواهد شد و باز در همان ك_تاب براى قبول شدن نماز شرايطى نوشته است كه احدى از ايشان واجد آن شرايط در تمام عصر ن_م_ى ش_ود و اگر هم بشود بسيار نادراست ; بنابر اين , هيچ يك از عبادات و اعمال آنها در تمام عمر به اعتراف خودشان قبول نخواهد شد لطفا جواب اين ايراد را بيان فرماييد .

پاسخ

اولا : ب_ا مراجعه به كتب فقهى معلوم مى شود كه شرايط مزبور سنگين نيست كه كسى ازعهده آن ب_رن_يايد , بلكه بسيارى از مردم مى توانند با توجه بيشتر به اعمال ورفتار خود , آن شرايط را احراز ك_ن_ن_د ; شما هم مى توانيد با مراجعه به رساله هاى عمليه صدق اين مطلب را دريابيد ; بنابر اين , چنان نسبتى به اسلام , نسبتى نارواست . ث_ان_ي_ا : ق_بول شدن نماز و ساير اعمال در درگاه خدا درجات و مراتبى دارد ; يعنى ,ممكن است ع_ب_ادت_ى اول_ي_ن درج_ه قبولى را نداشته باشد اما واجد درجات ديگر آن باشد ; اساسا هر عبادت صحيحى بطور مسلم يك درجه از قبولى را دارد . روى اين حساب قبول شدن ساير اعمال هم به همان نسبت قبول شدن نماز خواهد بود . ب_ه ع_ب_ارت روش_ن ت_ر : ن_م_از اگ_ر صحيح باشد و طبق دستورات روشن اسلام صورت گيرد درپيشگاه خداوند مقبول خواهد بود ; منتها هر قدر پاكى قلب و روح و پرهيزگارى

انسان و دورى از ظ_ل_م و س_ت_م و گناه بيشتر باشد درجه قبولى آن عالى تر خواهد بود ;زيرا ارزش هر عملى به ارزش آورنده آن عمل و روحيات او بستگى دارد .

در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى دستور داده شده كه به افراد نيازمند و محروم كمك كنيم تا آن_ج_ا ك_ه دو ق_سمت از مصارف هشتگانه زكات , فقرا و مستمندان معرفى شده اند , آيا تاكيدهاى مكرر اسلام بر كمك به بينوايان دليل بر اين نيست كه اسلام فقر را به عنوان يك م
پرسش

در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى دستور داده شده كه به افراد نيازمند و محروم كمك كنيم تا آن_ج_ا ك_ه دو ق_سمت از مصارف هشتگانه زكات , فقرا و مستمندان معرفى شده اند , آيا تاكيدهاى مكرر اسلام بر كمك به بينوايان دليل بر اين نيست كه اسلام فقر را به عنوان يك موجود ثابت در بافت اجتماعى اسلام پذيرفته است ؟

پاسخ

اولا : در اح_اديثى كه پيرامون مالياتهاى اسلامى مانند زكات وارد شده است به اين حقيقت تصريح شده كه اگر جامعه اسلامى جامعه سالمى باشد , هيچ فقير و نيازمندى در سراسر آن پيدا نمى شود و اگ_ر م_ردم ح_قوقى را كه خداوند در اموال آنان براى اين طبقه قرار داده است , بپردازند , اثر و نشانه اى از فقر در اجتماع باقى نمى ماند . ام_ام صادق عليه السلام مى فرمايد : لو ان الناس ادوا زكاه اموالهم ما بقى مسلم فقيرا محتاجا و لا س_ت_غ_نى بما فرض اللّه له و ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنيا ; ه_رگ_اه مردم زكات اموال خود را مى پرداختند هرگز مسلمان نيازمندى درجامعه اسلامى پيدا ن_م_ى ش_د و در پ_رت_و حقوقى كه خداوند به نفع آنان در اموال ثروتمندان قرار داده است , بى نياز مى شدند . اگ_ر در اج_ت_م_اع م_ا ف_قير و محتاجى ويا گرسنه و برهنه اى ديده مى شود , به دليل خوددارى ثروتمندان از پرداخت فرايض مالى است . (1)ب_ا بررسى احاديثى كه در اين مورد وارد شده است , بخوبى استفاده مى شود كه فقراقتصادى فقط واكنش

وظيفه نشناسى ثروتمندان و مظالم و ستمهاى اجتماعى گروهى ازاغنياست . ب_ن_اب_ر اي_ن , اس_لام ف_ق_ر را يك نوع بيمارى و انحراف و واكنش نامطلوب , به خاطر سالم نبودن دستگاههاى اجتماع مى داند ; نه اين كه آن را به عنوان يك ضرورت اجتماعى ويا پديده طبيعى در بافتهاى اجتماع مى پذيرد .

ثانيا : اسلام در آغاز كار در يك جامعه سالم پديد نيامد , بلكه در يك اجتماع به تمام معنى ناسالم و مملو از تبعيضها و مظالم و تجاوزها و تعديها به وجودآمد . ق_وان_ي_ن تابناك آن در چنين محيطى پياده گرديد و رسالت آن اين بود كه جامعه آنچنانى را به سوى يك جامعه سالم و ايده آل اسلامى ببرد و مسلما براى رسيدن به اين هدف مى بايست برنامه اى ت_هيه كند كه در آن فقر و گرسنگى تدريجا ريشه كن گردد ; زيرا فقر و محروميت چيزى بود كه در بافتهاى اجتماع بشرى آن روز رخنه كرده بود و مى بايست با برنامه صحيح اسلامى از ميان برود

ثالثا : در يك جامعه آزاد , سودجويان و سوء استفاده كنندگانى پيدا مى شوند كه براى مردم و افراد. جامعه ناراحتى هايى مى آفرينند . ب_ط_ور مسلم در برابر اين گونه اشخاص بايد طرح و برنامه اى باشد تا نتيجه اعمال بى رويه آنها را بى اثر سازد . م_ث_لا م_ا م_ى ب_ينيم در قوانين اسلام , قانون قصاص و حدود و كيفرهاى مربوط به سرقت وعمل منافى عفت و انواع تجاوزها وجود دارد و نه تنها در اسلام , بلكه در تمام جامعه هاى متمدن چنين ق_وان_ي_ن_ى حكومت مى كند

; آيا كسى مى تواند وجود اين قوانين راگواه بر اين بگيرد كه بايد در ج_ام_عه قتل و جنايت و عمل منافى عفت وجود داشته باشد و الا وضع چنين قوانينى لغو به شمار مى رود ; بطور مسلم نه بلكه هر فردمنصفى وجود چنين برنامه هايى را از اين راه توجيه مى كند : جامعه اى كه از افرادو انسانهاى گوناگون تشكيل يافته و سيستم اجبارى بر آن حكومت نمى كند , در گوشه وكنار آن ممكن است چنين متخلفانى پيدا شوند و براى آنها بايد مجازاتهاى متناهى در نظر گرفته شود . م_ثلا وجود پزشك و دارو دليل بر اين نيست كه الزاما در جامعه بيمار و معلول وجودداشته باشد ; بلكه به خاطر اين است كه اگر چنين افرادى پيدا شدند از اين طريق درمان گردند . مساله كمك به نيازمندان و فقيران نيز همين طور است و هدف از برنامه ريزى كمك به مستمندان اي_ن ن_ي_ست كه حتما در جامعه فقير و نيازمندى وجود داشته باشد ; بلكه مفهوم آن اين است كه اگ_ر چ_ن_ين افرادى پيدا شدند و بر اثر اجحاف و تعدى يادسته اى به چنين روزى افتادند , بايد به يارى آنها شتافت و اين اجتماع را هر چه زودتر درمان نمود . ع_لاوه ب_ر اي_ن , در اجتماعات افرادى پيدا مى شوند كه بر اثر ناتوانى و نارسايى ,بايد تحت الحمايه ق_رار گ_ي_رند مانند كودكان يتيم و بستگان سربازانى كه در ميدان جنگ شهيد مى شوند و يا پير مردان و پير زنان از كار افتاده و 000 . آن_ان همه افرادى هستند كه توانايى خود را

از دست داده اند و قدرت بر ادامه زندگى ندارند وبايد زن_دگى آنان از بيت المال و كمك افراد متمكن تامين گردد ; زيرا همه آنان داراى اندوخته مالى نمى باشند و يا از حقوق بازنشستگى و مانند آنها استفاده نمى كنند . مسلما سخن از كمك به نيازمندان در اسلام مربوط به اين قسمت هاست 000 .

در آي_ات م_تعددى از قرآن مى خوانيم كه مشركان عرب , فرشتگان را دختران خدامى پنداشتند يا بدون ذكر انتساب به خداوند آنها را از جنس زن مى دانستند اين اعتقاد از كجا سرچشمه مى گيرد ؟
پرسش

در آي_ات م_تعددى از قرآن مى خوانيم كه مشركان عرب , فرشتگان را دختران خدامى پنداشتند يا بدون ذكر انتساب به خداوند آنها را از جنس زن مى دانستند اين اعتقاد از كجا سرچشمه مى گيرد ؟

پاسخ

اي_ن پ_ن_دار ممكن است بقاياى خرافاتى باشد كه از اقوام گذشته به عرب جاهلى رسيده بود و نيز م_م_ك_ن است به خاطر اين بوده كه فرشتگان از نظرها مستورند و اين صفت بيشتر در زنان وجود داشت اين احتمال نيز وجود دارد كه لطافت وجود فرشتگان ,سبب اين توهم شده بود چرا كه زن ن_س_ب_ت ب_ه م_رد ج_نس ليطفترى است و به هر حال اين يك خرافه و پندار غلط قديمى است كه متاسفانه هنوز رسوبات آن در اعماق فكرى بعضى ديده مى شود در حالى كه فرشتگان اصولا جسم مادى ندارند كه مرد و زن و مذكر و مونث داشته باشند .

اگ_ر ش_ري_ع_ت اس_لام ك_ام_لترين و برترين شرايع الهى است , پس چرا مسلمانان در نماز ازخدا مى خواهند كه آنها را به راه راست ( صراط مستقيم ) هدايت كند ؟
پرسش

اگ_ر ش_ري_ع_ت اس_لام ك_ام_لترين و برترين شرايع الهى است , پس چرا مسلمانان در نماز ازخدا مى خواهند كه آنها را به راه راست ( صراط مستقيم ) هدايت كند ؟

پاسخ

درس_ت اس_ت ك_ه اسلام كاملترين و برترين شرايع است اما اين مطلب سبب نمى شود كه هركس مسلمان باشد و لو مسلمانى گناهكار او نيز كاملترين و برترين متدينان باشد . ل_ذا ي_ك ف_رد مسلمان متعارف ( با اينكه اسلام برترين اديان است ) از نوح و ابراهيم عليهماالسلام برتر نيست .

اگر قرآن، اين كتاب بزرگ آسماني رمز موفقيت، ترقي، وحدت و پيشرفت مسلمانان در تمام جهات زندگي مادي و معنوي است، پس چرا مسلمانان امروز اينچنين عقب افتاده اند؟
پرسش

اگر قرآن، اين كتاب بزرگ آسماني رمز موفقيت، ترقي، وحدت و پيشرفت مسلمانان در تمام جهات زندگي مادي و معنوي است، پس چرا مسلمانان امروز اينچنين عقب افتاده اند؟

پاسخ

پاسخ اين سئوال كه بايد آنرا براي «عده اي» يك سئوال گيج كننده ناميد، در خود قرآن آمده است، آري در خود قرآن، زيرا قرآن مي گويد اين كتاب براي عده اي مايه همه گونه افتخار و ترقي است، و براي بعضي موجب انحطاط و بدبختي!!

«ذالِكَ الكِتابُ لارَيْبَ فيه هُديً لِلْمُتَّقين.» بقره/2

«فَامَّا الذّينَ آمَنوا فَزادَتْهُمْ ايماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرون. وَ اَمَّا الذين في قُلوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً اِلي رِجْسِهِمْ وَ ماتُواوَهُم كافِرون» توبه/125 و 126

[اين كتابي است خالي از هرگونه شك و ترديد، وسيله هدايت است براي پرهيزكاران ...]

[اما كسانيكه ايمان دارند، هنگاميكه آيات آنرا ميشنوند به ايمان آنها ميافزايد و شاد مي شوند، ولي آنها كه دلهايشان «مريض و بيمار» است بر پليدي آنها ميافزايد تا آنجا كه بي ايمان از جهان ميروند !...]

فرق افراد با ايمان و بي ايمان (يا ضعيف الايمان) در واكنشي كه در برابر آيات قرآن نشان ميدهند، بسيار روشن است، آنها كه ايمان بقرآن دارند، آنرا يك برنامه عالي زندگي و يك داروي حيات بخش ميدانند، چطور ممكن است «بيمار» از داروي حيات بخشي كه بتأثير آن ايمان دارد چشم بپوشد؟

بنابراين آنها تمام اصول زندگي خود را با قرآن منطبق مي سازند.

ولي آنها كه اين حقيقت را كاملا درك يا باور نكرده اند و بگفتة قرآن دلهاي آنها بيمار است، نه تنها اصول زندگي خود را با دستورهاي عالي قرآن تطبيق نميكنند، بلكه بسيار مي شود براي توجيه تبهكاري هاي خود، قرآن را دستاويز قرار ميدهند و حقايق آنرا بميل خود تفسير

و تحريف ميكنند و همين سوء استفاده باعث مي شود كه بيشتر سقوط كنند و بر پليدي آنها افزوده شود.

اگر بگوييم ابراهيم يهودى ونصرانى نبوده چون تورات و انجيل بعد از او نازل شده پس ابراهيم مسلمان هم نبوده زيرا قرآن بعد از او نازل شده است. با اين وصف چگونه در آيه 67 سوره آل عمران ابراهيم مسلمان به حساب آمده است؟
پرسش

اگر بگوييم ابراهيم يهودى ونصرانى نبوده چون تورات و انجيل بعد از او نازل شده پس ابراهيم مسلمان هم نبوده زيرا قرآن بعد از او نازل شده است. با اين وصف چگونه در آيه 67 سوره آل عمران ابراهيم مسلمان به حساب آمده است؟

پاسخ

اين مسلم است كه يهودى نصرانى شدن پس از تورات و انجيل مطرح است بنابراين تا قبل ازنزول تورات و انجيل يهودى و نصرانى بودن معنى نداشته است و به همين دليل نبايد ابراهيم را يهودى و نصرانى دانست ولى تعبير مسلم به هر كسى كه آيين اسلام را پذيرفته باشد و به عبارت ديگر در برابر خداوندتسليم باشد گفته مى شود و اساساً اين كه قرآن مجيد مى فرمايد:

گفتار حضرت موسى به قومش بيان شده: (و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم با لله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين) ترجمه; حضرت موسى به قومش چنانچه شما بخدا ايمان آورديد پس بر او توكل كنيد اگر مسلم باشد(49). بنابر اين حضرت ابراهيم مسلم (مسلمان) بوده گرچه هنوز پيامبر آخرالزمان نيامده و قرآن مجيد نازل نشده باشد.

بر اساس دين، نزد خداوند تنها اسلام است كه شرايع مختلف همه در آن مشترك هستند; معارفى توحيد، اعتقاد به وحى، معاد و نيز احكام و دستورالعمل هايى مانند نماز روزه حج، جهاد و... كه در شرايع مختلف مشترك بوه است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا مسلمانان پس از رحلت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) از اجراى كامل اسلام سرباز زدند و به جاهليت برگشتند؟ آيا ممكن نبود خداوند برنامه اصلاحى اسلام را طورى قرار دهد كه وقفه اى در آن حاصل نگردد؟
پرسش

چرا مسلمانان پس از رحلت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) از اجراى كامل اسلام سرباز زدند و به جاهليت برگشتند؟ آيا ممكن نبود خداوند برنامه اصلاحى اسلام را طورى قرار دهد كه وقفه اى در آن حاصل نگردد؟

پاسخ

نكته ى اساسى اينكه كمال و ترقى انسانها در اين است كه راه هدايت و پيروى از تعاليم الهى را، اراده و اختيار خود انتخاب كنند; زيرا تنها در اين حالت است كه ايمان و كارهاى نيك انسان ارزش واقعى خواهد داشت;اما اگر در انتخاب راه حق و در پيروى از دستورهاى پيامبران انسان را مجبور كنند، ايمان و كارهاى نيك او ارزش واقعى نخواهد داشت. با توجه به اين اصل كلى، پيامبرى كه از طرف خداوند متعال بهترين برنامه ها را براى انسان آورده است داراى چنان قدرت و نيرويى نيست كه هيچ گونه مخالفت و سرپيچى از تعاليم او امكان پذير نباشد; بلكه بر طبق اصل اختيار بايد نداى الهى و دعوت حق را به گوش همگان برساند، و افراد را در انتخاب راه آزاد بگذارد.

با اينكه پيامر اسلام((صلى الله عليه وآله)) مردم را به تحصيل و دانش دعوت كرده است چرا امروز بسيارى از مسلمانان بيسواد و تحصيل نكرده هستند؟
پرسش

با اينكه پيامر اسلام((صلى الله عليه وآله)) مردم را به تحصيل و دانش دعوت كرده است چرا امروز بسيارى از مسلمانان بيسواد و تحصيل نكرده هستند؟

پاسخ

تا زمانى كه مسلمانان از تعاليم متعال اسلام انحراف پيدا نكرده بودند، علم و دانش، برق آسا در ميان آنان در حال پيشرفت بود. گواه اين امر كتابخانه ها و دانشگاههاى عظيم اسلامى است كه در تاريخ ثبت شده است. زمانى كه وسايل چاپ اختراع نشده بود، تنها كتابخانه مراغه چهارصد هزار جلد كتاب داشت و كتابخانه بيت الحكمه در بغداد چهارميليون جلد كتا، داشت . كتابخانه هاى ساير كشورهاى اسلامى نيز از كتابهاى علمى بود.

حتى تا قرون اخير و پيش از گسترش استعمار يابد، افراد باسواد در ميان مسلمانان زياد بود، به عنوان نمونه اكثريت قريب به اتفاق ملت الجزاير پيش از استعمار فرانسه باسواد بودند، ولى پس از گسترش يافتن نفȘРاستعمار و افʘǘϙƠامور به دست بيگانگان جريان برعكس شد.

در قرون اخير كه بعضى از سران كشورهاى اسلامى به جان يكديگر افتادند و بيگانگان نيز به آتش نفاق و اختلاف دامن زدند، دوران ركود و جمود مسلمانان آغاز گرديد. مسلمانان از توسعه و رشد باز مانده، اكثريت آنان به بيسوادى گرائيدند، به طورى كه بيشتر آنها از ابتدايى ترين سطح دانش]خواندن و نوشتن[ محروم گرديدند. اميدواريم بار ديگر مسلمانان با الهام گرفتن از دستورهاى اسلام نهضت علمى خود را تعقيب كنند كه هم اكنون نشانه هاى اين بيدارى نيز در آنها ديده مى شود.(1)

_____________________

1 - مآخد: از كتاب پرسشها و پاسخهاى مذهبى جلد چهارم صفحه 177.

آيا اسلام با تكنيك موافق است و اگر موافق است چرا مسلمانان عقب مانده هستند؟
اشاره

چرا در بعضى از موارد بين اسلام و علم، تضاد وجود دارد؟

پرسش

آيا اسلام با تكنيك موافق است و اگر موافق است چرا مسلمانان عقب مانده هستند؟

چرا در بعضى از موارد بين اسلام و علم، تضاد وجود دارد؟

پاسخ

جواب سوال اول

از نظر اسلام صنعت و تكنيك در صورتى كه هم آهنگ با اخلاق و معنويات باشد اشكالى ندارد; از اين رو عقب ماندگى مسلمانان را نبايد ناشى از عقب ماندگى اسلام دانست. اسلام از نظر تعاليم و دستورات، جامع و كامل و غنى است و عالى ترين تعليمات و دستورات را كه سعادت انسان را در تمام شؤون مادى و معنوى، در جميع ابعاد زندگى، تأمين مى نمايد داراست.

اگر مسلمانان به قوانين حيات بخش و زندگى ساز اسلام عمل كنند، بر تمام ملل و اقوام جهان تفوق خواهند داشت. همچنانكه در قرآن كريم آمده است:« ولاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين; سست نباشيد و اندوهگين نباشيد. شما اگر مؤمن باشيد، بالاترين همه اقوام و ملتها هستيد».

_____________________

(1)1 - سوره آل عمران، آيه 139.

جواب سوال دوم

ميان اسلام و علم هيچگاه تضاد نمى تواند وجود داشته باشد. مطلبى كه ثابت شده از اسلام اخذ شده است، امكان ندارد علم برخلاف آن باشد; زيرا علم، كشف قوانين طبيعت است و طبيعت را خداوند - كه قانونگزار در اسلام است - آفريده و خداوند داراى علم، نامحدود و گسترده است و هيچ بر او پوشيده نيست.

اگر در موردى چنين به نظر رسد كه مطلبى از تعاليم اسلام برخلاف علم است، يا اين مطلب از اسلام اخذ شده است يا علم، مطابق با واقع و در حقيقت علم نيست.

آيا علت عقب ماندگى مسلمانان غير قابل درك بودن مفاهيم قرآن نيست؟
پرسش

آيا علت عقب ماندگى مسلمانان غير قابل درك بودن مفاهيم قرآن نيست؟

پاسخ

آشنا نبودن ما با مفاهيم قرآن بدان جهت است كه ما نسبت به قرآن، آن چنانكه شايسته است، تأمل و دقت نكرده، به معانى آن توجه نكرده ايم و الا اگر انسان در قرآن تأمل كند و از سخنانى كه امامان معصوم((عليهم السلام)) در باره معانى قرآن بيان كرده اند الهام بگيرد، مى تواند تا حدود زيادى به معانى قرآن دست يابد. قرآن داراى ظاهر و باطن، بلكه به تعبير برخى روايات داراى بطونى است،(1)كه امامان((عليهم السلام)) نسبت به آنها آگاه بوده اند.

بنابراين ، دليل عقب افتادگى مسلمانان توجه نداشتن به قرآن و عمل نكردن به آن است كه اگر مسلمانان به مفاهيم و معارف قرآن توجه مى كردند و به آن عمل مى نمودند، عظمت از دست رفته خود را باز مى يافتند. تنها رمز پيشرفت مسلمانان در صدر اسلام عمل كردن به تعاليم قرآن بود.

_____________________

1 - نهج البلاغه، خطبه 87; امام صادق(7).

آيا وجود اختلاف و تفرقه در بين مسلمانان با حقانيت اسلام منافات ندارد؟
پرسش

آيا وجود اختلاف و تفرقه در بين مسلمانان با حقانيت اسلام منافات ندارد؟

پاسخ

اين استدلال كه اگر دين يا نظريه اى درست بود مردم درباره آن اختلاف پيدا نمى كردند صحيح نيست چه بسيار حقايق و واقعيتهايى كه هر انسان با انصاف و حقيقت جويى مى تواند درستى آنها را به خوبى درك كند و به صحت آن اذعان نمايد; ولى عوامل گوناگون عده ى زيادى را از درك حقيقت باز مى دارد و آنها را در مورد آن دچار شك و ترديد مى سازد. وجود اختلاف در حقايق دينى و نيز حقايق علمى موجب آن نشده است كه انسانهاى آزاده و حق جو لحظه اى از تلاش و كوشش براى درك حقيقت و واقعيت باز ايستند، بلكه درباره هر دين و نظريه اى به تحقيق و كاوش خود ادامه مى دهند تا با دليلهاى روشن حقايق را درك كنند اسلام نيز يكى از همان حقايق است كه اختلافهايى كه در باره آن پيدا شده است. هيچ انسان منطقى را از تحقيق و كاوش درباره ى آن باز نمى دارد; زيرا كه با وجود اختلافهاى مذهبى و فرقه اى اصولى ثابت و مورد اتفاق وجود دارد كه از راه آنها مى توان حقيقت را درك كرد.

چرا در اسلام اين قدر قوانين پيچيده قرار داده شده مثلاً نماز داراى اين همه احكام است؟
پرسش

چرا در اسلام اين قدر قوانين پيچيده قرار داده شده مثلاً نماز داراى اين همه احكام است؟

پاسخ

هدف از آفرينش انسان تكامل وى و رسيدن به مقام قرب خداوند است و اين مهم از رهگذر امتحان و آزمايش آن هم از كانال انجام وظايف تأمين مى شود و معناى عبادت همين است كه از راهى كه خداوند خواسته و قرار داده براى او نماز بخوانيم و او را عبادت كنيم در مورد هر حكمتى وظيفه اى از آن هنگام كه انسان به دنبال تعليم و آموزش آن مى رود تا آن را در عمل پياده مى كند تمام در حال عبادت و بندگى است البته اين منافات ندارد كه روح عمل توجه بخدا باشد.

با اينكه در قرآن آمده است: «لااكراه فى الدين...; در دين اكراهى نيست». چگونه در برخى آيات ديگر آمده است كه هر كه جز اسلام دينى را بپذيرد از وى پذيرفته نمى شود؟
پرسش

با اينكه در قرآن آمده است: «لااكراه فى الدين...; در دين اكراهى نيست». چگونه در برخى آيات ديگر آمده است كه هر كه جز اسلام دينى را بپذيرد از وى پذيرفته نمى شود؟

پاسخ

منظور از آيه لااكراه فى الدين با توجه به جمله ى بعد از آن :«قد تبين الرشد من الغى; به تحقيق راه رشد از راه گمراهى جدا شده است». اين است كه در دين اكراهى نيست; چون راه درست از نادرست روشن و جدا است; يعنى آيين اسلام; آيينى است كه از فطرت انسان سرچشمه مى گيرد و عقل انسان بدان رهنمون مى شود و چنان نيست كه مطالبش برخلاف عقل باشد، تا پذيرش آن براى افراد جنبه تحميلى داشته باشد. و از آنجا كه سعادت افراد و رستگارى همه جانبه ى انسان ها بدان بستگى دارد اگر افراد آن را نپذيرند و دين ديگرى را - دراعتقاد و عمل - جايگزين آن سازند، از آنان پذيرفته نمى شود و در آخر زيانكار خواهند بود; با اين توضيح دو آيه ى مذكور به هيچوجه با يكديگر منافات نخواهند داشت.

آيا تعاليم اسلام با گذشت زمان مى تواند تازگى خود را حفظ كند؟
پرسش

آيا تعاليم اسلام با گذشت زمان مى تواند تازگى خود را حفظ كند؟

پاسخ

اسلام دينى است كه تعاليم آن بر مبناى علم و عقل استوار گشته و قوانين و دستورات آن براساس مصالح و مفاسد وضع شده است. همان طور كه قوانين طبيعى، كه بر جهان آفرينش حكومت مى كند، كهنگى ندارد، مانند قانون جاذبه عمومى كه با گذشت سالها و قرنها همچنان ثابت و حاكم بر كرات است، قوانين اسلام هم، كه بر پايه مصالح و مفاسد قرار داده شده، چنين است; مثلا يكى از امورى كه عقل به خوبى و نيكى آن حكم مى كند احسان به مردم و عدالت است. همچنين خرد به زشتى و ظلم و تجاوز حكم مى كند.

در قرآن كريم آمده است: «ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى;(1)همانا خداوند به دادگرى و نيكوكارى و دستگيرى از خويشان تهيدست فرمان داده و از كارهاى زشت و رفتارهاى ناهنجار و ستمگرى نهى نموده است». و تعاليم ديگر دين نيز همين گونه است.

در مواردى كه انسان حكمت احكام اسلام را درك نمى كند، از كوتاهى و نارسايى دانش اوست. هر چه سطح دانش بشر بالاتر رود، جامعيت و كامل بودن تعاليم اسلام واضحتر مى گردد; چرا كه قوانين و دستورات اسلامى براساس وحى و از علم نامحدود و بى انتهاى پروردگار جهان، كه بر همه مصالح و مفاسد احاطه دارد، سرچشمه گرفته است; بنابراين در تعاليم اسلام كهنگى راه نخواهد داشت.

چرا اسلام، كه از همه ى دينها كاملتر است، آخرين دين است؟
اشاره

اگر اسلام كاملترين دين است، چرا همه ملل دنيا از آن پيروي نمي نمايند؟

اگر همه اديان الهي كاملند چگونه دين پيامبر ما«صلي الله عليه وآله» كاملترين دين است؟

پرسش

چرا اسلام، كه از همه ى دينها كاملتر است، آخرين دين است؟

اگر اسلام كاملترين دين است، چرا همه ملل دنيا از آن پيروي نمي نمايند؟

اگر همه اديان الهي كاملند چگونه دين پيامبر ما«صلي الله عليه وآله» كاملترين دين است؟

پاسخ

جواب سوال اول

به دليل همين كامل بودن اسلام نسبت به ساير اديان آسمانى است كه اسلام آخرين دين است. تمام اديان آسمانى هر يك مطابق ظرفيت و شرايط زمان خويش بوده اند به هر اندازه كه مردم از نظر استعداد كاملتر مى شدند قوانين و مقررات مناسب با آن برايشان فرستاده مى شد. چون مردم در زمان ظهور اسلام داراى استعداد بيشترى نسبت به انسانهاى زمانهاى پيش بودند، خداوند شريعتى كامل تر ، يعنى اسلام را براى آنان قرارداد: اسلام صلاحيت دارد كه تا ابد دستور زندگى براى انسانها باشد و بدين ترتيب آخرين دين قرار داده شده است. اگر تعاليم انبيا و پيامبران الهى را به كلاسهاى درس تشبيه كنيم، كودكى كه كلاس اول را آغاز مى كند استعداد اين را كه در كلاسهاى ديگر گام بگذارد پيدا نكرده است. اگر او كلاس اول را پشت سر گذارد، براى كلاسهاى بالاتر آمادگى پيدا مى كند.

درباره اديان و شرايع هم مى توان گفت كه بشريت در آغاز، اين استعداد و ظرفيت را نداشت كه از تعاليم پيامبر خاتم بهره گيرى كند از اين رو پيامبران آمدند و امتهاى خويش را راهنمايى كردند، تا اينكه انسانيت به تدريج به مرحله ى بلوغ فكرى رسيد و آمادگى پيدا كرد كه اسلام بر وى ابلاغ شود و براى هميشه دستور زندگى او باشد. با اين توضيح روشن مى شود كه

شرايع و اديان تمام انبياى الهى براى پيروان آنها حجت و عمل بدانها لازم بوده است. هركدام از آنها كه به شرايع پيامبرشان عمل كردند شايسته پاداش بوده و هركدام كه از آن دستورات تخلف كردند مستحق كيفر الهى گرديده اند.

جواب سوال دوم

اسلام كاملترين دين آسماني است و اين با اين امر كه بسياري از انسانها به اديان و مذاهب انحرافي توجه كرده، اسلام را نپذيرند؛ زيرا پذيرش آيين صحيح نياز به آمادگي زمينه و تواضع و تسليم در برابر حق دارد. همچنين ممكن است افراد بسياري به خاطر نا آگاهي از گرايش به اسلام دور مانده باشند.

جواب سوال سوم

تمام اديان الهي در زمان خود كامل و متناسب با وضع زمان خود بوده اند. اين امر با اين حقيقت كه شريعت پيامبر كاملترين شريعت است منافاتي ندارد زيرا امت پيامبر از نظر ظرفيت و استعداد از تمام امتها بالاتر و پيامبر اسلام هم از تمامي پيامبران افضل مي باشد. از همين رو تعليمات او برتر و كاملتر از همه اديان مي باشد.

آيا اسلامى كه در ممالك اسلامى پياده شده است مى تواند پاسخگوى مشكلات جامعه بشرى در عصر حاضر باشد؟
پرسش

آيا اسلامى كه در ممالك اسلامى پياده شده است مى تواند پاسخگوى مشكلات جامعه بشرى در عصر حاضر باشد؟

پاسخ

به طور حتم هنوز اسلام با همه گستردگى و ابعادش به دليل نبود مقتضيات و با وجود موانع به طور كامل پياده نشده است. البته در زمان پيامبر گرامى اسلام((صلى الله عليه وآله)) و در زمان حكومت اميرالمومين ((عليه السلام)) تا حدى قوانين اسلام اجرا مى شد; ولى موانع به اندازه اى زياد بود، كه پس از شهادت حضرت به همان نحو ادامه پيدا نكرد. در هر حال اسلام در هر زمانى پاسخگوى تمام نيازها و مشكلات مادى و معنوى بشر است. اگر مسلمانان اسلام راستين را بشناسند و به وظايف اسلامى خود - آنچنان كه سزاوار است - عمل كنند، دنيا براى آنان به منزله مدينه فاضله شده، در آخرت هم سعادتمند و خوشبخت خواهند بود.

ترقى و پيشرفت شگفت انگيز صنعت در عصر حاضر و رشد زندگى ماشينى و سقوط معنويت و اخلاق، بشريت را با مشكلاتى روبرو ساخته است كه حّل آنها به سادگى ممكن نيست; اختلاف طبقاتى، تبعيض نژادى، اشاعه فحشا و منكرات، افزايش آمار جنگ، شيوع بيماريهاى روانى، اختلافات داخلى و خارجى حكومتها و به دنبال آن نا امنيها و جنگهاى دامنه دار و وحشت زا از مشكلات دنياى كنونى است، كه شرق و غرب بدان مبتلا هستند. اسلام داراى سلسله قوانينى در زمينه سياست، اقتصا و فرهنگ و اخلاق است كه در سايه عمل كردن به آنها مى توان بر تمامى مشكلات فائق آمد.

اگر مسلمانان قوانين اسلام را بخوبى بشناسند و بدان عمل كنند و حكومت عدل اسلامى را تشكيل

دهند، جامعه اى به وجود خواهد آمد كه در آن فقير پيدا نمى شود; امتياز فقط بر مبناى تقوا و فضايل معنوى است; انسانها با ايمان قوى و عزم راسخ از گناهان پرهيز مى كنند; مرتكب جنايات نمى شوند و صلح كامل در ميان آنها حكومت مى كند; در آخرت هم از لطف و نعمتهاى خدا برخوردار و در بهشت جاويدان به سر خواهند برد; بنابراين اسلام ضامن سعادت دنيا و آخرت جامعه انسانى است. و انحطاط مسلمانان كنونى با كثرت جمعيتى كه دارند به اين علت است كه بيشتر آنان خود را به نام مسلمان بودن دلخوش كرده، از حقايق اسلامى بى خبرند و آنچنان كه سزاوار است به احكام اسلام عمل نمى كند.

اين كه اسلام در طول تاريخ تنها در زمان پيامبر عملى شد و امروز نيز در كشورهاى اسلامى فقط نام اسلام هست، نمى تواند دليلى بر اين باشد كه اسلام قابل پياده شدن نيست؟
پرسش

اين كه اسلام در طول تاريخ تنها در زمان پيامبر عملى شد و امروز نيز در كشورهاى اسلامى فقط نام اسلام هست، نمى تواند دليلى بر اين باشد كه اسلام قابل پياده شدن نيست؟

پاسخ

اينكه اسلام تنها در زمان پيامبر عملى شده دليل اين نيست كه اسلام قابل پياده شدن نيست كه اگر چنين بود، در زمان پيامبر هم نبايد قابل پياده شدن باشد. اگر مسلمانان تلاش و فداكارى كافى براى پياده كردن اسلام از خود نشان ندادند يا در اثر ستم قدرتهاى طاغوتى تعليمات اسلام پياده نشد، اين را نمى توان ناشى از نقص اسلام دانست.

اسلام آيينى است كه خداوند جهان كه آفريدگار انسان است، براى اداره زندگى انسانها مقرر فرموده است. خداوند كه داراى علمى گسترده و غيرمحدود است، آيينى را مقرر مى فرمايد كه از هر جهت قابل اجرا باشد.

با اينكه تعاليم اسلام برپايه ى آزادى عقيده و عمل است، چرا آزادى كسانى را كه برخلاف اسلام باشند، سلب مى كند؟
پرسش

با اينكه تعاليم اسلام برپايه ى آزادى عقيده و عمل است، چرا آزادى كسانى را كه برخلاف اسلام باشند، سلب مى كند؟

پاسخ

در اسلام اكراه و تحميلى نيست. بدين معنى كه تعاليم آن براساس عقل و منطق و فطرت سليم است و گرايش به اسلام در سرشت انسان هست; بنابراين وقتى اسلام اصيل براى كسى روشن شود، فطرت وى از آن استقبال مى كند و نياز به تحميل و اكراه ندارد.

و اينكه اسلام براساس آزادى عقيده است نه بدين معنى كه هر كس هر عقيده اى خواسته برگزيند و هر عملى را انجام داد، هيچ كس متعرض وى نشود، چرا كه هدف از آفرينش انسان، تكامل معنوى او است و اين جز با پيمودن صراط مستقيم اسلام ميسّر نيست; از اين رو اسلام براى اينكه همه ى افراد به رستگارى برسند، برنامه هايى قرارداد، تا از آن طريق افراد همواره در اين صراط مستقيم بوده، از آن منحرف نشوند. امر به معروف و نهى از منكر و جهاد در همين راستا است.

چرا آيين اسلام كه مدعى است كاملترين اديان است، در ميان اعراب جاهلى ظهور كرد؟
پرسش

چرا آيين اسلام كه مدعى است كاملترين اديان است، در ميان اعراب جاهلى ظهور كرد؟

پاسخ

وقتى مى خواهيم ظهور اسلام و پذيرش مردم را نسبت به آن ارزيابى كنيم، نبايد تنها قلمرو محدود عربستان را در نظر گرفته تنها وضع نابسامان آن نواحى را مقياس قرار دهيم. آيين اسلام تنها براى اعراب نيامد. اين آيين، آيين جهانى و ابدى است و براى نجات بشريت و هدايت او به سوى ارزشهاى متعالى آمده است.

بنابراين، همان گونه كه اسلام براى نجات اعراب آمد، هدفش نجات ايران و ديگر ملل جهان نيز بود. روشن است كه استعداد پذيرش اسلام و ارتقاء در پرتو قوانين زندگى آفرين آن در سطح جهانى وجود داشت و اينكه اعراب از لحاظ علمى و فرهنگى در سطحى نازل بودند منافاتى با مستعد بودن آنان و ديگر انسانها براى پذيرش دين كامل ندارد، بلكه اين امر خود، بهترين مشاهد بر بلوغ بشريت، حتى در سرزمين عقب افتاده حجاز، است.

يادآورى اين نكته هم لازم است كه تنها صلاحيت اسلام براى نجات دادن انسانها كافى نيست تا تعاليم اسلام در سطح جهان پياده شود; بلكه تلاش و فداكارى نيز براى تبليغ اسلام و پياده كردن آن لازم است، كه اگر همهى افراد آن چنانكه رهبران راستين اسلام تلاش كردند، در اين زمينه فداكارى مى كردند،نفوذ اسلام در تمام جهان گسترش مى يافت و تعاليم آن در همه جا پياده مى شد; ولى افسوس كه در همان آغاز پس از درگذشت پيامر((صلى الله عليه وآله))، اكثريت مسلمانان از راه راست ولايت منحرف شدند در قرون بعد هم دستهاى استعمار از طرفى و قصور و كوتاهى مسلمانان از

سوى ديگر، مجال نداد تا اسلام چنانكه بايد در سطح جهان پيشرفت كند.

با اينكه در اسلام تبعيض نژادى نيست پس اين جمله روايت چه معنى دارد؟ «عليكم بالوجوه الملاح و الحدق السود»؟
پرسش

با اينكه در اسلام تبعيض نژادى نيست پس اين جمله روايت چه معنى دارد؟ «عليكم بالوجوه الملاح و الحدق السود»؟

پاسخ

انكار تبعيض نژادى در اسلام معنايش اين نيست كه واقعيّات زندگى هم ناديده گرفته شود، شكى نيست كه سلامتى و شادابى جسم در سلامتى روح اثر دارد و افراد زيبا صورت و خوش قدم و قامت قطعاً بر اثر داشتن بنيه اى نيرومندتر از نظر جسمى در شئون اجتماعى و معاشرتى خوش برخوردتر و با نشاط ترند و اين مطلب مسلم است كه طبع هر انسانى به كامل هر چيزى تمايل بيشترى دارد تا به ناقص آن و اصولا انسانى كه از نظر زيبائى و ملاحت بهره يى كافى دارد جاذبه ى بيشترى خواهد داشت.

و روايت هم گويا در مقام ارشاد به همين واقعيّت است كه هر انسانى قطرتاً به آن تمايل دارد و اصلا در مقام بيان برترى افراد از نظر جنبه هاى ايمانى نيست تا گفته شود برنامه اسلام در مقام بربرى فقط زيبائيهاى ظاهرى و جسمى توجّه ندارد بلكه مسلّم است كه زيباترين افراد هم اگر از نظر معنويت فاسد باشد داراى ايمان و تقوى نباشد از زشت ترين فردى كه با ايان و تقوى باشد پست تر است، همان كه خود پيامبر گرامى اسلام((صلى الله عليه وآله)) برخى از افراد زشت و سياه كه دلشان مملو از نور خدا و ايمان بود بر ثروتمندترين و زيباترين افراد غير مسلمان و مسلمانان كم تقوى ترجيح مى داد.

چرا خداوند، همه ملّت ها و اقوام را هدايت نكرده و تنها ما مسلمانان را به نعمت اسلام، مفتخر ساخته است؟
پرسش

چرا خداوند، همه ملّت ها و اقوام را هدايت نكرده و تنها ما مسلمانان را به نعمت اسلام، مفتخر ساخته است؟

پاسخ

هدايت دين چيزى است كه خداوند براى همه انسانها خواسته است و اساساً خداوند انسانها را آفريده تا آنان را از طريق انجام وظايف دينى مشمول رحمت خاص و ويژه خويش قرار دهد.

در اين رابطه به دو نكته مهم بايد توجّه داشت.

1. خداوند اين جهان را جهان علّت و معلول و تأثر عوامل طبيعى قرار داده است و مسأله هدايت افراد از اين قانون مستثنى نيست. بنابراين اگر انسان ها بخواهند هدايت شوند، بايد آيين اسلام به آنها برسد و مانعى از رسيدن تعاليم اسلام به آنها برسد، خداوند آنها را از روى قهر از بين نمى برد تا مانع بر طرف شده، اسلام به آنها برسد. زيرا اين جهان، جهان تكليف و اختيار است و خداوند دست انسانها را در اين جهان باز مى گذارد تا هر كسى هر كارى مى خواهد انجام دهد و جاى مجازات و كيفر، عالم آخرت است كه در آن عالم، كافران و ظالمان و مستكبران به جزاى اعمال خويش مى رسند.

2. اين كه اگر انسانهايى به دين واقعى نرسيدند و به آيين واقعى ايمان نياوردند، چنانچه احتمال باطل بودن آيين خويش را بدهند و به گونه اى قدرت تحقيق و پى جويى داشته باشند ولى پى جويى نكنند، كوتاهى كرده و احتمال عِقاب در مورد آنان هست. ولى اگر به هيچ وجه احتمال باطل بودن مسلك و آيين خويش را ندهند و يا به هيچ وجه دسترسى براى پى جويى نداشته باشند، عقلا مستحق عِقاب و كيفر

نخواهند بود.

اسلام مى گويد كسانى كه به ايمان و درجاتى از علم و دانش و ديگر فضايل مى رسند، در اثر تهذيب نفس و توسل و... مى باشد، در حالى كه ما شاهديم در كشورهاى ديگر، افراد به درجات بالايى از علوم مى رسند بدون اين كه حتى كمترين توجهى به اين گونه امور داشته باشند، لطفا
پرسش

اسلام مى گويد كسانى كه به ايمان و درجاتى از علم و دانش و ديگر فضايل مى رسند، در اثر تهذيب نفس و توسل و... مى باشد، در حالى كه ما شاهديم در كشورهاى ديگر، افراد به درجات بالايى از علوم مى رسند بدون اين كه حتى كمترين توجهى به اين گونه امور داشته باشند، لطفا

پاسخ

رسيدن به مقامات عالى، نيازى به تهذيب نفس و توسل و ارتباط با خداوند ندارد; از اين رو مى بينيم بسيارى از دانشمندان خارجى كه به دين و مسلكى هم پاى بند نيستند، از نظر علمى پيشرفت هاى شاياتى نصيبشان مى شود. آرى، علمى كه همراه با معنويت و صفاى نفس باشد، و همان گونه كه مغز را نيرومند كرده قلب را هم روشن و با صفا نمايد، نياز به تهذيب نفس و ارتباط با خدا دارد. اين توضيح لازم است كه درك اين مقام به دو مقدمه نياز دارد، كه اين هر دو در دين و هدايت خداوندى تأمين مى شود.

1. پيمودن راه فضيلت هاى اخلاقى نيازمند آگاهى از فضيلت ها و تبيين جزئيات آن

دارد. اين آموزش در دين مشخص مى شود; مثلا نشان مى دهد كه نماز چگونه است، روزه چه شرايطى دارد و بقيه مواردى كه ابزار و زمينه ساز فضليت هستند، فقط در هدايت دين ميسر مى شود. آدمى خود به خود از كجا مى خواهد اين جزئيات را دريابد.

2. تا زمانى كه اخلاق و مراتب آن پشتوانه اى مثل اعتقاد به خدا نداشته باشد، هيچ التزامى وجود ندارد كه دانشمند، حتى كسى كه هسته اتم را شكافته باشد! اخلاق را رعايت كند، و مى

بينيم كه اكنون فروش علم و آن هم دانش هاى خطرناك به راحتى از طريق همين دانشمندان انجام مى شود، و بن بستهاى اخلاقى غرب و آلودگى هاى فرهنگى آن از همين جا ريشه مى گيرد. علم بدون ايمان و تعهد باطنى، هيچ التزامى ندارد، مگر اين كه جزيمه و تنبيه و ترس هاى اعمال شود. البته اكنون جنبش هاى اخلاقى در اروپا هست كه متوليان آن ها ايمانى ندارند و از مذهبى پيروى نمى كنند; مثل گروه فوكولاره، اما اين حركت فصلى است و دوامى نخواهد داشت.

ساير مباحث
اصول و مقررات ديني و شرعي كه بايد يك مسلمان به آن ها عمل كند چيست؟
پرسش

اصول و مقررات ديني و شرعي كه بايد يك مسلمان به آن ها عمل كند چيست؟

پاسخ

اعتقاد به اصول دين و مذهب لازم است و عمل به فروع دين كه ده تاست و تمامي احكام اسلامي را تشكيل مي دهد لازم است. البته آن چه از آن ها كه براي انسان پيش آيد، مثلاً خمس يا زكات يا جهاد در صورتي است كه شرائط موجود باشد و دستورات اخلاقي و مراعات آن ها براي هر فرد مسلمان لازم است. براي شناخت هر بخش بايد به كتاب هاي مربوطه مراجعه كنيد، مثلاً در مسائل اعتقادي بايد به كتاب هايي كه درباره توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت نوشته شده مراجعه كنيد و هم چنين در مورد فروع دين به مسائل و فتواهاي مراجع تقليد و در مسائل اخلاقي به كتاب هاي اخلاقي مراجعه كنيد.

آيا ما از لحاظ فقهي مسلمان باشيم , ولي در واقع مسلمان نباشيم و برعكس ؟ آيا ممكن است ازنظر فقهي يك نفر كافر, ولي مصداق يك مسلمان واقعي باشد؟
پرسش

آيا ما از لحاظ فقهي مسلمان باشيم , ولي در واقع مسلمان نباشيم و برعكس ؟ آيا ممكن است ازنظر فقهي يك نفر كافر, ولي مصداق يك مسلمان واقعي باشد؟

پاسخ

هر كس مسلمان باشد, حتي اگر در درجهء ضعيفي از اسلام باشد, مسلمان است , چون اسلام و ايمان داراي درجات و مراتبي است , مانند نور كه مرتبه از آن نور شمع است و مرتبهء عالي تري ,نور خورشيد است . اگر كسي كه از نظر فقهي مسلمان است , در عمل به دستورهاي اسلام كوشا نباشد, نمي توان گفت كافر است .

ممكن است كافري ظاهر فريب , خود را در سلك مسلمانان در بياورد; يعني ظاهراً مسلمان باشد, كه به او منافق مي گويند. بنابراين از نظر فقهي , انسان , مسلمان يا كافر است . اگر مسلمان باشد, ممكن است ضعيف الايمان و دردرجهء ضعيف مسلماني باشد و عملكرد او با دستور اسلام مطابقت نداشته باشد, ولي در هر صورت مسلمان است . واگر شخصي از نظر فقهي كافر باشد, حتي اگر در عملكردش دستورهاي اسلامي را عمل نمايد, مسلمان نيست , زيرامسلماني عبارت از اعتقاد به ربوبيت خدا و نبوت پيامبر اسلام , حضرت محمد6است و كفر عبارت از عدم اعتقاد به ربوبيت خدا و رسالت پيامبر اسلام است .

عمل به دستورهاي اسلام باعث كمال انسان مي شود و اگر عمل در مرتبهء بالايي باشد, اسلام و ايمان به درجه ءكامل تري مي رسد كه آن وقت مؤمن , نور كامل است و ظلمتي در او نيست .

محي الدين عربي در تفسير (رحمة بن الرحمان ) مي گويد: .(1)

(پ_اورقي 1.محي الدين

عربي , رحمة من الرحمان , ج 2 ص 211

پرسش : آيا ممكن است عمل كرد بد مسلماني باعث خارج شدن او از اسلام بشود؟ مثلاً مسلماني كه نمازنمي خواند يا كسي را مي كشد يا ظلم و جنايت مي كند, اين خلافكاري ها, او را از مسلماني بيرون برد؟

پاسخ: انجام اعمال خلاف اگر همراه با انكار دين نباشد, باعث بيرون رفتن از جرگهء اسلام نمي شود, مثلاً كسي كه نمازنمي خواند, ولي قبول دارد جزء دين است , از اسلام خارج نشده است , ولي اگر همراه با انكار دين و ملازم با انكارخدا و رسول باشد, از اسلام خارج است و ديگر مسلمان نيست .

بعضي از گناهان باعث خروج از ايمان مي شود, مانند تكذيب پيامبران و اطاعت نكردن از آنان :

رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن ها را به مسخره گرفتند>.

گناه و آلودگي هم چون خوره به جان انسان مي افتد و روح ايمان را از بين مي برد و كار به جايي مي رسد كه آيات الهي تكذيب مي شود و گاه از آن فراتر مي رود و شخص به استهزا و سخريهء پيامبران و آيات الهي مي پردازد و به مرحله اي مي رسد كه ديگر وعظ و اندرز مؤثّر نيست و جز تازيانهء عذاب دردناك الهي راهي باقي نمي ماند, همان طور كه بسياري ازياغيان و جنايتكاران تاريخ چنين بودند, مانند يزيدبت معاويه كه كارش به انكار نبوت رسيد كه بيانگر ايمان او به اسلام بود و همه چيز را به مسخره گرفت , و حضرت زينب 3در جواب وي , آيهء را قرائت كرد.(1)

(پ_اورقي 1.تفسير

نمونه , ج 16 ص 374 با تلخيص .

چرا در دين اسلام براي هدايت مسلمانان آنان را از دوزخ و عذاب آخرت مي ترسانند، در صورتي كه مي توانند با گفتن خوبي هاي بهشت آنان را به سوي انجام عمل نيك ترغيب كنند؟ البته قبول دارم كه در اسلام از بهشت هم صحبت مي شود، اما در مقايسه با جهنم كم تر؟
پرسش

چرا در دين اسلام براي هدايت مسلمانان آنان را از دوزخ و عذاب آخرت مي ترسانند، در صورتي كه مي توانند با گفتن خوبي هاي بهشت آنان را به سوي انجام عمل نيك ترغيب كنند؟ البته قبول دارم كه در اسلام از بهشت هم صحبت مي شود، اما در مقايسه با جهنم كم تر؟

پاسخ

1. در قرآن كريم ابشار و انذار توأمان و با يكديگر مطرح شده اند. به عنوان نمونه يكي از آيات مزبور ذكر مي شود: "يَ_ََّأَيُّهَا النَّبِي ُّ إِنَّ_آ أَرْسَلْنَ_َكَ شَ_َهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا ;(احزاب 45) اي پيامبر9، به درستي كه ما تو را به عنوان گواه بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم " در اين آيه شريفه از ميان پنج صفتي كه براي پيامبر9 ذكر شده يك صفت به بشير بودن او، اشاره دارد.

2. دليل توأم بودن بشارت وانذار آن است كه ، نيمي از وجود انسان را علاقة جلب منفعت و نيم ديگر آن را، دفع ضرر تشكيل مي دهد; آن گاه بشارت انگيزة بخش نخست و انذار انگيزه بخش دوم ابعاد وجودي انسان مي باشد.

3. در نگاهي ديگر، بشارت و انذار يا تشويق و تهديد، بخش مهمي از فرآيند تربيتي انسان و نيز انگيزة فعاليت هاي اجتماعي او را تشكيل مي دهد. تشويق در برابر انجام كار نيك سبب آمادگي بيشتر انسان در پيوستن آن ميسر شده و نيز كيفر در قبال انجام كار بد، موجب دست برداشتن انسان از آن راه خطا مي گردد.

4. تعادل ميان اين دو ويژگي انسان يعني جلب منفعت و دفع ضرر، و دو حالت دروني متناسب با آن ; يعني بيم و اميد، ضروري بوده و نبايد پاية تربيتي انسان تنها بر روي يك قسمت

باشد; زيرا اگر تشويق و اميد از حد مجاز خود بگذرد، سبب جرئت و غفلت انسان و چنان چه بيم و انذار بيش ازاندازه باشد، يأس و نااميدي را به دنبال خواهد داشت درست به همين دليل است كه در قرآن كريم بشارت و انذار، در كنار يكديگر ذكر شده اند.

5. افزون بر ذكر توأمان بشارت وانذار در قرآن كريم در اكثر آيات بشارت مقدم ذكر شده است اين بدان جهت است كه در مجموع رحمت خدا بر عذاب و غضب او، پيشي گرفته است همان كه در دعاها آمده است يا من سبقت رحمته غضبه اي كسي كه رحمت تو، بر خشم تو، پيشي گرفته است

6.با توجه به توضيحات مزبور، ادعاي سنگين بودن كفّه تصوير و ترسيم جهنّم در قرآن ادعاي مورد قبولي نيست

7. ياد مرگ كه در پرسش مطرح شده در روايات از آن به عنوان عامل تربيتي خوبي ياد شده است كه در دوري انسان از گناه بسيار مؤثر است اين رويكرد با بهره جويي دين اسلام از جنبه هاي اميدبخش و يادآوري نعمت ها ناسازگار نيست

براي مطالعة بيشتر ر.ك

1. الميزان با ترجمه ج 16، ص 515.

2. تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 17، ص 361، دار الكتب الاسلاميه

3. مجمع البيان في تفسير القرآن 7 الطبرسيي ج 8، ص 168، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات 4. روح البيان ج 7، ص 196.

5. تفسير الكبير، ج 25، ص 216.

با استناد به آيات قرآن دربارة اهل كتاب آيا مي توان آن ها را كافر دانست فرق مشرك و كافر از ديدگاه قرآن چيست (با توجه به ريشة كافر كه به معناي "پوشانندة حقيقت است و اهل كتاب با توجه به عقيدة تثليث در كدام گروه قرار مي گيرد؟ لطفاً دربارة عقايد اهل
پرسش

با استناد به آيات قرآن دربارة اهل كتاب آيا مي توان آن ها را كافر دانست فرق مشرك و كافر از ديدگاه قرآن چيست (با توجه به ريشة كافر كه به معناي "پوشانندة حقيقت

است و اهل كتاب با توجه به عقيدة تثليث در كدام گروه قرار مي گيرد؟ لطفاً دربارة عقايد اهل كتاب از ديدگاه قرآن نيز بحث شود.

پاسخ

"كافر" در فقه شيعه اصطلاحي است براي كساني كه خدا را انكار كنند، يا براي او شريك قرار دهند و يا پيامبري حضرت خاتم الانبيأ محمد بن عبدالله 9 را نپذيرند.(ر.ك توضيح المسائل امام خميني ، مسئله 106.)

اين معنا از معناي لغوي كافر گرفته شده است ولي آنچه در فقه موجب حكم مي شود، معناي اصطلاحي آن است كه از منابع فقه (كتاب سنت اجماع و عقل به دست مي آيد.

كفر در منابع اهل سنت نيز به همين معنا به كار رفته است راغب در مفردات كافر را چنين تعريف مي كند: "و الكافر علي الاطلاق متعارف فيمن يجحد الوحدانيه او النبوة او الشريعة او ثلاثتها" (مادة كفر) البته چنان كه راغب گفته و از متون اهل سنت استفاده مي شود، اين معناي متعارف است ولي برخي فرق اهل سنت استفاده مي شود، اين معناي متعارف است ولي برخي فرق اهل سنت كه معلوم نيست هم اينك پيرواني داشته باشند، معاني ديگري ارائه كرده اند: براي مثال گروهي از خوارج صرف گناه را موجب كفر مي دانند و جز آن ها كه اعتباري به گفتة آن ها نيست

فرق كفر و شرك كفر در برابر ايمان است و شرك در برابر اخلاص هر چند در معناي يكديگر نيز به كار برده مي شوند.(معجم الفروق اللغويه ابي هلال عسكري و سيدنورالدين جزايري شماره 1823، مؤسسة النشر الاسلامي ط الاولي قم 1412 ق ) بنابراين كفر اعم از شرك است چرا كه نقص در اخلاص از درجة ايمان مي كاهد تا به حد كفر برسد. اين معنا در

تعريف اصطلاحي كفر، آشكارتر است اينك با توجه به مطالب ياد شده اين نتيجه به دست مي آيد كه اهل كتاب از آن جا كه براي خدا شريك قائل شده و رسالت پيامبراسلام 9 را نپذيرفته اند، كافرند، ولي بايد توجه داشت كه هر سه مصداق كفر (انكار خدا، شريك قرار دادن و انكار نبوت پيامبراسلام 9) معلوم نيست در همة احكام يكسان باشند; براي مثال ممكن است برخي قائل شوند منكر خدا نجس است ولي اهل كتاب نجس نيستند; چرا كه خدا را قبول دارند، ولي براي او شريك قائلند. (در اين مورد بايد به فتواي مرجع تقليد مراجعه كرد)

در قرآن كريم دربارة اهل كتاب آيات فراواني آمده و برخي عقايد و افعال آن ها به شدت نكوهش شده است مهم ترين اين عقايد تثليث شريك قائل شدن براي خدا، ايمان برخي آيات و دستورات و انكار برخي ديگر، كتمان حق و تحريف كتاب آسماني است آيات ذيل از جمله آياتي است كه بر موارد ياد شده دلالت دارند:

_ "لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِين َ قَالُوَّاْ إِن َّ اللَّه َ ثَالِث ُ ثَلَ_َثَة ٍ...;(مائده 73) كساني كه ]به تثليث قائل شده و[ گفتند: خدا سومين ]شخص از[ سه ]شخص يا سه اقنوم است قطعا كافر شده اند، و حال آن كه هيچ معبودي جز خداي يكتانيست .."

_ "لَقَدْ كَفَرَ الَّذِين َ قَالُوَّاْ إِن َّ اللَّه َ هُوَ الْمَسِيح ُ ابْن ُ مَرْيَم َ...;(مائده 72) كساني كه گفتند: "خدا همان مسيح پسر مريم است قطعاً كافر شده اند..."

_ "... أَفَتُؤْمِنُون َ بِبَعْض ِ الْكِتَ_َب ِ وَ تَكْفُرُون َ بِبَعْض ٍ فَمَا جَزَآءُ مَن يَفْعَل ُ ذَ َلِكَ مِنكُم ْ إِلآ خِزْي ٌ فِي الْحَيَوَة ِ الدُّنْيَا وَ يَوْم َ الْقِيَ_َمَة ِ يُرَدُّون َ إِلَي ََّ أَشَدِّ الْعَذَاب ِ... ;(بقره 85)... آيا شما به پاره اي از كتاب ]تورات ايمان مي آوريد و

به پاره اي كفر مي ورزيد؟ پس جزاي هر كس از شما كه چنين كند، جز خواري در زندگي دنيا چيزي نخواهد بود و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذا بها باز برند، و خداوند از آن چه مي كنيد غافل نيست "

_ " يَ_ََّأَهْل َ الْكِتَ_َب ِ لِم َ تَلْبِسُون َ الْحَق َّ بِالْبَ_َطِ_ل ِ وَتَكْتُمُون َ الْحَق َّ وَأَنتُم ْ تَعْلَمُون َ ;(آل عمران 71) اي اهل كتاب چرا حق را به باطل در مي آميزيد و حقيقت را كتمان مي كنيد، با اين كه خود مي دانيد؟"

_ "... وَ قَدْ كَان َ فَرِيق ٌ مِّنْهُم ْ يَسْمَعُون َ كَلَ_َم َ اللَّه ِ ثُم َّ يُحَرِّفُونَه ُو مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوه ُ وَ هُم ْ يَعْلَمُون َ ;(بقره 75) و گروهي از آنان سخنان خدا را مي شنيدند، سپس آن را بعد از فهميدنش تحريف مي كردند، و خودشان هم مي دانستند."

با توجه به اين جهت گيري قرآن كريم كه همة انسان ها امت واحده اند، آيا تعبير به برادر ديني در مورد مسلمين با اين موضع قرآني ناسازگار نيست
پرسش

با توجه به اين جهت گيري قرآن كريم كه همة انسان ها امت واحده اند، آيا تعبير به برادر ديني در مورد مسلمين با اين موضع قرآني ناسازگار نيست

پاسخ

1. آيات بسياري در قرآن كريم به امت واحد بودن نوع انسان ها، اشاره كرده است ازجمله بقره 213 _ يونس 19، مؤمنون 52 _ انبيأ، 92 و...

2. در بسياري از اين آيات به فلسفة تشريع دين پرداخته شده و آن اين كه چون به دلايلي از جمله بهره كشي و به خدمت گيري يكديگر در جامعه و چالش هاي برخاسته از زندگي مدني ميان انسان ها اختلاف پيش آمد; از اين رو، براي اختلاف رذايل مزبور، خداوند دين و شريعت را به بشر عرضه كرد.(الميزان في تفسير القرآن علامه طباطبايي ج 1، ص 111، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات ) هم چنان كه در يكي از آيات ياد شده آمده است "كَان َ النَّاس ُ أُمَّة ً وَ َحِدَة ً فَبَعَث َ اللَّه ُ النَّبِيِّين َ مُبَشِّرِين َ وَمُنذِرِين َ وَأَنزَل َ مَعَهُم ُ الْكِتَ_َب َ بِالْحَق ِّ لِيَحْكُم َ بَيْن َ النَّاس ِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيه ِ;(بقره 213) مردم (در آغاز) يك دسته بودند، (و ميان آنان تضادي وجود نداشت به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد، و در ميان آن ها اختلافات و تضادهايي پيدا شد، در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت تا به مردم بشارت و بيم دهد، و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت مي كرد، با آنان فرو فرستاد، تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند، داوري كند." با توجه بر اين در آياتي كه از همة انسان ها، به امت واحد تعبير شده نه از آن رو كه آنان همه زيرمجموعة امت اسلامي مي باشند، بلكه به جهتي است كه بدان اشاره شد.

2. در

برخي ديگر از آيات مزبور، مانند انبيأ، 92، خطاب امت واحد به همه انسان ها از آن روست كه همة آنان داراي يك مقصد بوده و آن دست يابي به زندگي سعادتمند و داشتن پروردگار واحد است (همان ج 14، ص 322.)

3. با فرض اين كه مخاطب تعبير به امت واحد، به دليل ذكر شده در رديف دوم به همه انسان ها مستند قرآني داشته باشد، ولي قرآن كريم با تعبير مزبور خواسته است به آنان بفهماند، حال كه مقصد و پروردگار واحدي داريد، پس لازم است از اختلاف در دو محور مزبور دست برداشته همگي بر مدار پروردگار يگانه و به منظور دست يابي به آن مقصد مشترك حركت كنيد.(همان )

4. حال اگر انسان ها چنين روشي را پيشه خود نساخته بر گرد خدايان گوناگون حلقه زدند، و متفرق شدند، آيا باز مي توان آنان را امت واحد ناميد؟ پيداست با توجه به سفارش آشكار آيه مورد اشاره در ديف دوم كه مي فرمايد: " إِن َّ هَ_َذِه ِي َّ أُمَّتُكُم ْ أُمَّة ً وَ َحِدَة ً وَ أَنَا رَبُّكُم ْ فَاعْبُدُون ِ ;(انبيأ،92) اين نوع انساني همة امت واحدي هستند، و من پروردگار شما هستم پس مرا پرستش كنيد." و آيات مشابه بسيار ديگر، چنان چه ا نسان ها چنين نكردند، ديگر نمي توان آنان را امت واحد ناميد، و تنها گروهي كه به اين سفارش قرآني عمل كرده اند، مشمول عنوان مزبور، يعني امت اسلام خواهند بود. پس حتي با توجه به آيات مورد اشاره در پرسش تنها مي توان به گروهي از انسان ها كه بر محور عبادت خداي يگانه گرد هم آمده اند، امت اسلامي به حساب آورد. عبارت مزبور هم زماني صحيح خواهد بود كه با آخرين و

كامل ترين دين الهي يعني اسلام هم سو باشد، دليل اين امر نيز خاتميت اسلام است كه بررسي آن در گنجايش اين پاسخ نيست

در چه مسائلي از نظر اسلام تجسس جايز نيست
پرسش

در چه مسائلي از نظر اسلام تجسس جايز نيست

پاسخ

خداوند خطاب به مؤمنان مي فرمايد: "يَ_ََّأَيُّهَا الَّذِين َ ءَامَنُواْ اجْتَنِبُواْ كَثِيرًا مِّن َ الظَّن ِّ إِن َّ بَعْض َ الظَّن ِّ إِثْم ٌ وَ لاَ تَجَسَّسُوا...;(حجرات 12) اي كساني كه ايمان آورده ايد، از بسياري از گمان ها بپرهيزيد، زيرا بعضي از گمان ها گناه است و هرگز ]دركار ديگران تجسّس نكنيد..."

حرمت تجسّس مربوط به زندگي شخصي و خصوصي افراد است و در زندگي اجتماعي تا آن جا كه تأثيري در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است امّا آن جا كه ارتباطي با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مي كند، تجسّس مانعي ندارد; از اين رو شخص پيامبر اسلام 6 مأموراني براي جمع آوري اطلاعات قرار داده بود كه از آن ها به عنوان "عيون تعبير مي شود، تا آن چه را ارتباط با سرنوشت جامعة اسلامي در داخل و خارج داشت براي او گردآوري كنند. به همين دليل حكومت اسلامي مي تواند مأموران اطلاعاتي داشته باشد، يا سازمان گسترده اي براي گردآوري اطلاعات تأسيس كند، و آن جا كه بيم توطئه بر ضد جامعه و يا به خطر افتادن امنيت و حكومت اسلامي مي رود تجسس نمايند.

بنابراين در امور شخصي و خصوصي افراد كه هيچ گونه ارتباطي به كيان جامعه ندارد و بيم توطئه بر ضد امنيت اجتماعي نمي رود، تجسّس جايز نيست بر همين اساس است كه در اصل 25 قانون اساسي جمهوري اسلامي مي خوانيم "بازرسي و نرساندن نامه ها، ضبط و فاش كردن مكالمات تلفن افشاي مخابرات تلگرافي و تلكس سانسور، عدم مخابره و نرساندن آن ها، استراق سمع و هر گونه تجسس ممنوع است مگر به حكم قانون "(ر.ك تفسير نمونه آيت اللّه مكارم شيرازي و ديگران ج

22، ص 187_188، دارالكتب الاسلامية )

نظر اسلام در مورد جامعه مدني چيست ؟ جهان شمولي قوانين اسلام به چه معني است؟
پرسش

نظر اسلام در مورد جامعه مدني چيست ؟ جهان شمولي قوانين اسلام به چه معني است؟

پاسخ

جواب سوال اول

از «جامعه مدني» و «حكومت ديني» تعابير و تفاسير مختلفي داده شده است كه برخي از آنها با يكديگر ناسازگار وبرخي سازگار است. اجمالاً مي توان گفت: برخي از مؤلفه هاي جامعه مدني غربي اساسا با حكومت ديني و ولايي،وفاق و آشتي ندارد؛ اما تعبير ديگري از جامعه مدني كه با اصول اسلامي سازگار است، (مدنيت اسلامي) كه برخي ازويژگي هاي بارز آن عبارت است از: مشاركت سياسي و اجتماعي مردم، اصل مسؤوليت همگاني، نظارت بر عملكردحاكمان و پذيرش داوري دين در مسائل اجتماعي و سياسي هيچ گونه مغايرتي با جامعه ولايي ندارد.

براي آگاهي بيشتر ر.ك: مجله «دانشگاه اسلامي»، شماره 5 ، تابستان 77.

جواب سوال دوم

معناي جهان شمولي قوانين اسلام اين است كه تعاليم آن ويژه منطقه و زمان خاصي نيست؛ بلكه پاسخگوي همه نيازهاي انسانها، در همه زمانها و مكانها است.

راه تحقيق در اسلام و اركان آن چيست ؟ آيا اسلام را از راه مطالعه تطبيقى مى توان بهتر شناخت؟
پرسش

راه تحقيق در اسلام و اركان آن چيست ؟ آيا اسلام را از راه مطالعه تطبيقى مى توان بهتر شناخت؟

پاسخ

جواب سوال اول

حركت براي سامان دادن بينش و عقايد و استوار ساختن آنها بر پايه هاي متين، حركتي بسيار ارزشمند و مقدس و توفيقي الهي است. بايد اين توفيق را قدر شمرد و با تلاش پي گير در اين راه حركت كرد. ره توشه طي اين مسير دو چيز است:

1- تفكر و انديشه منظم.

2- تهذيب نفس و پيرايش درون از آلودگي ها با اين دو بال مي توان تا اوج ملكوت پرواز نمود و راه را از بيراهه بازشناخت در مقوله اول بايد از نقطه اي تفكر را آغاز نمود و پس از حصول نتيجه آن را پايگاهي براي صعود بعدي قرار داد. روشن است كه پله آغازين اين حركت انديشيدن درباره جهان هستي است آيا اين جهان واقعيت دارد اگر واقعيت دارد جايگاه من در اين مجموعه هستي چيست؟ آيا هستي داراي شعور است يا فاقد آن و بالاخره آياجهان صانعي مدبر و حكيم دارد يا ندارد؟ روشن است كه پاسخ مثبت يا منفي به هر كدام از اين سؤال ها نقش اساسي در سير بعدي خواهد داشت بنابراين توصيه اول ما آن است كه يك بار براي هميشه مساله خداوند جهان «عز اسمه» را براي خود حل نماييد و سعي كنيد تا آن جا كه ممكن است در اين معرفت پيش برويد و به اوصاف و ديگر خصوصيات خداي جهان پي ببريد. براي سير در اين منزل بيش از هر چيز تفكر و استمداد از انديشه هاي ديگران سازندهاست. مطالعه كتاب هاي زير در اين زمينه مفيد خواهد بود. خدا

مترجم: حسن حبيبي جهان آفرين حسين نوري راه هاي خداشناسي آموزگار مجموعه معارف خداشناسي مصباح يزدي دوهزار دانشمند در جستجوي خدا مترجم: برزگر خدا مترجم محمد خليلي خدا را چگونه بشناسيم مكارم شيرازي اثبات وجود خدا گروهي از نويسندگان اثبات وجود خدا مترجم: احمد آرام اثبات خدا با روش علمي و فلسفي محمد باقر صدر پس از گذر از اين مرحله و اينكهروشن گرديد جهان بي آفريدگار حكيم و قادر نيست اين سوال را بايد مطرح ساخت و به دنبال پاسخ آن بود كه آيا خداي جهان راهي را براي كمال بشر معين نموده و يا اينكه او را به حال خود رها ساخته است از اين ناحيه است كه بحث نبوت مطرح خواهد شد. در اين زمينه و براي اثبات نبوت پيامبران قرآن بزرگ ترين راهنما و معجزه است كه مي توان با پناه بردن به اين كتاب آسماني و تدبر در معاني و مطالعه پيرامون آن حقانيت آن را لمس نمود و در پي آنجايگاه بسياري از مباحث مربوط به معاد و ديگر معارف الهي روشن خواهد شود. اميد است شما بتوانيد با همت و تلاش مداوم و در كنار آن تهذيب نفس و دوري از رذايل بتوانيد طعم شيرين حقيقت را چشيده و با آن همراه شويد.{J

جواب سوال دوم

هر چه انسان بيشتر به بررسى ايدئولوژيها و مكتبهاى ديگر بپردازد، نقاط ضعف و اشكال آنها بيشتر براى انسان روشن مى شود و نقاط قوت و متعالى بودن دين بهتر آشكار مى شود.

لازم به يادآورى است كه تحقيق درباره مكتبها بايد از طريق كتابهايى باشد كه افراد متخصص در شناخت مكاتب و اسلام شناسان آگاه نوشته اند.

در غير اين صورت ممكن است به حقيقت دست نيابد و دستخوش انحراف گردد. علاوره بر اين امروز يك مسلمان آگاه بايد به بررسى مكتبها و ايدئولوژيهاى مختلف بپردازد، تا بتواند اشكالات و ايراداتى كه از سوى صاحبان مكاتب مختلف مى شود، پاسخ دهد.

التقاطي فكر كردن يعني چه و آيا در اسلام پذيرفتني است يا خير؟
پرسش

التقاطي فكر كردن يعني چه و آيا در اسلام پذيرفتني است يا خير؟

پاسخ

مقصود از التقاطي انديشيدن در مورد اسلام، اين است كه آموزه هايي كه خارج از دين اسلام است را داخل در دين كنيم و با تركيب از آموزه هاي ديني و غيرديني يك امر جديدي اختراع كنيم و آن را تفكر اسلامي بناميم. به عنوان مثال در اقتصاد، برخي از مباني اعتقادي ماركسيسم و برخي از ليبراليسم و سرمايه داري و برخي را هم از اسلام گرفته و آنچه را كه دوست نداريم از اسلام كنار بگذاريم يك امري تركيبي درست كنيم و آن را به اسلام نسبت دهيم اين مي شود التقاط در زمينه اقتصاد اسلامي و همچنين است در ساير زمينه ها.

پرواضح است كه چنين امري از نظر اسلام مردود است چرا كه در حقيقت به معناي ناقص و نادرست دانستن و رد بخشي از آموزه هاي دين است و به معناي كفر است و در مواردي به صراحت در قرآن كريم نفي شده است مانند: «ان الذين ... و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذو بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا واعتدنا للكافرين عذابا مهينا» (نساء، آيه 151 - 150).

در اين آيه كساني كه مي گويند به برخي از آموزه هاي دين ايمان داريم و برخي را نمي پذيريم و مي خواهند بين آموزه هاي دين و غيرديني راهي بينابين (التقاط) را برگزينند، به صراحت آنان را كافر ناميده و وعده عذاب شديد و خواركننده داده است.

دين اسلام دستوراتي جامع و كافي در زمينه علوم انساني دارد؛ امامان ما معصوم و گفتار ايشان خطاناپذير است. اما علمي كه كشورهاي غير مسلمان به دست مي آورند، تجربي و از طريق آزمايش و خطاست. چرا منابعي كه در زمينه علوم انساني در دانشگاههاي ما آموزش داده مي شود و
پرسش

دين اسلام دستوراتي جامع و كافي در زمينه علوم انساني دارد؛ امامان ما معصوم و گفتار ايشان خطاناپذير است. اما علمي كه كشورهاي غير مسلمان به دست مي آورند، تجربي

و از طريق آزمايش و خطاست. چرا منابعي كه در زمينه علوم انساني در دانشگاههاي ما آموزش داده مي شود و مبناي آموزش ما بر آنها استوار است اكثراً ترجمه شده كتابهاي كشورهاي غير اسلامي است؟ (منظور كتابهاي روانشناسي، علوم اجتماعي، مديريت، و ... است) آيا عدم اعتماد دانشمندان و نويسندگان كشورهاي غيراسلامي به امور معنوي و غير مادي باعث نمي شود مبناي روش ها و دستورات و نظريات آنها نادرست باشد.

پاسخ

ما نيز در كليت سوال با شما مشترك و هم عقيده هستيم و بر اين باور هستيم كه دين اسلام يك دين جامع و كاملي است كه براي هدايت همه انسانها آمده و سخنان پيامبر گرامي اسلام و همچنين امامان معصوم عليهم السلام، بدليل عصمت آنها معارف بسيار ارزشمند و مصون از خطاست و با اين سخن شما كه مي فرمائيد بيشتر اين علوم انساني كه در دانشگاههاي ما آموزش داده مي شود يا ترجمه مستقيم كتابهاي غربي هاست و يا متأثر از افكار و انديشه هاي آنهاست و اكثر آنها نيز به وحي و امور معنوي كه ما معتقديم هيچ اعتقادي ندارند و شايد بتوان گفت كه رشد و بالندگي علوم انساني در غرب در حقيقت براي جايگزين كردن آنها بجاي دين و معنويت است. به عبارت ديگر وقتي غرب با بي مهري دين و ارزشهاي ديني را كنار گذاشت بعد از مدتي متوجه شدند كه يك خلأ بزرگي در فرهنگ و در جامعه غربي به وجود آمده از طرفي نمي خواستند دوباره سراغ دين بروند و از طرفي ديگر احساس مي كردند دچار بحران اخلاقي و معنوي شدند لذا تنها راه

نجات خود از اين بحران را روي آوردن به علوم انساني و پژوهش در اين زمينه ديدند و تا حدودي نيز توفيقاتي به دست آوردند گرچه هرگز اين علوم (انساني) نمي تواند خلأ دين را در جامعه غربي پر كند و بالاخره روزي به اين اشتباه بزرگ اعتراف خواهند كرد و با دين و معارف الهي آشتي خواهند نمود. جامعه و كشور ما نيز به دليل نزديك بودنش با غرب و همچنين ارتباطاتي كه از ديرهنگام بين ما و آنها وجود داشته از اين نسيم بي ديني كه در غرب وزيدن گرفت بي بهره نماند و بيشترين كساني كه تحت تأثير اين نسيم و فرهنگ منهاي دين قرار گرفتند كساني بودند كه يا براي ادامه تحصيل به غرب رفتند و يا از سوغاتي فرنگ رفته ها بهره جستند و ترجمه هاي متون غربي را به عنوان كتب درسي در دانشگاهها به رسميت شناختند و روز به روز به اين بليه بيشتر دامن زدند تا امروز كه تقريبا همه دانشگاه هاي ما بدون استثناء در زمينه علوم انساني اكثر كتب درسي آنها را همين كتاب هاي ترجمه تشكيل ميدهد و اين در واقع رسالت فرنگ رفته هاي ما بود و هست كه متأسفانه بخوبي آنرا انجام دادند و هم اكنون نيز به همين راه ادامه مي دهند و دانشگاههاي ما جولانگاه همين نظريه ها و تئوري هاي است كه دقيقا از كتب آنها ترجمه شده است و اي كاش فاجعه به همين جا خاتمه پيدا مي كرد. مصيبت بدتر از مصيبت اول اين است كه در لابلاي متون ترجمه شده غرب فرهنگ آنها نيز به درون

نه تنها دانشگاه هاي ما بلكه به ميان مردم عادي ما و فرهنگ عامه ما نيز رسوخ كرد و الآن نه فقط قشر دانشگاهي ما كه همه مراكز فرهنگي ما همه رسانه هاي گروهي هنر و هنرمند ما نيز متأثر از آن فرهنگ مي باشد و جامعه ما دچار يك دوگانگي فرهنگي و بلكه يك آشفتگي فرهنگي شده است و شايد بتوان گفت جامعه ما امروز يكي از بدترين دوران خود را از نظر فرهنگي مي گذراند زيرا محصول اين آشفتگي چيزي جز بي هويتي يك ملت را به دنبال نخواهد داشت و امروز جامعه ما بيشتر از هر زمان ديگر نياز به يك انقلاب فرهنگي و معنوي دارد تا هم از اسارت فرهنگ مبتذل بيگانه نجات پيدا كند و هم به بازسازي فرهنگ اصيل و ديرينه ملي - مذهبي خود بپردازد و اين مسؤوليت در درجه اول به عهده كساني است كه اين درد و مصيبت بزرگ را بيشتر احساس مي كنند يعني خود دانشگاهيان و در مرحله بعد همه كساني كه مسؤوليت هاي فرهنگي را در كشور ما به عهده دارند يعني همه رسانه هاي گروهي دولتي و غير دولتي، صدا و سيما و حوزه هاي علميه و دانشمندان و فرهيختگان علوم ديني و دانشگاهي.

در روزنامه همشهري پنجشنبه 1/7 صفحه آخر (اگر اشتباه نكنم)، نوشته شده بود كه فردي توسط دعاي يك راهب شفا يافته است و حتي چند پدر روحاني مسيحي نيز به آنجا رفته و موضوع را تأييد كرده اند، در اين مورد توضيح دهيد كه چگونه يك كافر، كافر ديگر را شفا مي دهد؟
پرسش

در روزنامه همشهري پنجشنبه 1/7 صفحه آخر (اگر اشتباه نكنم)، نوشته شده بود كه فردي توسط دعاي يك راهب شفا يافته است و حتي چند پدر روحاني مسيحي نيز به آنجا رفته و موضوع را تأييد كرده اند، در اين مورد توضيح دهيد كه چگونه يك كافر، كافر ديگر را شفا مي دهد؟

پاسخ

در خبرنامه هاي مذهب كاتوليك، انواع كرامات و خارق العاده نقل شده است كه البته بسياري از آنها اثبات نشده است. البته از مسيحيان و راهبان و كشيش هاي مسيحي و از مرتاضان هندي و ديگران نيز موارد متعدد خارق العاده ثبت شده است. اما اين كارهاي خارق العاده و كرامات، دليل چه امري است؟ آيا نشاندهنده مقام معنوي اهل كرامت است يا نشان از امر ديگري دارد؟ عارف علامه قيصري از بزرگان عرفاء اسلامي درباره كرامات سخن نغزي دارد كه آن را با شرح و توضيحي اي نقل مي كنم كه با آن پاسخ اين سؤالات داده مي شود:

سنت هاي الهي يعني قوانين و قواعد نظام آفرينش، بر دو قسم است:

1. سنت الهي متعارف يا همان عادت و قواعد و قوانين متعارف نظام آفرينش كه حس و عقل آنها را كشف و بيان مي كنند. مثلاً به حسب عادت، اگر سنگي بزرگ بر روي انسان بيافتد، موجب زخمي شدن او مي گردد يا اگر مريضي دستورات پزشك حاذقي را انجام دهد، شفا مي يابد.

2. سنت الهي نا متعارف با امور خارق العاده و كرامت كه مبتني بر قواعد و قوانين متعارف نيستند و براي حس و عقل عادي قابل دسترسي نمي باشند.

با اين مقدمه روشن مي شود كه هر اتفاقي كه

در نظام آفرينش رخ مي دهد، بر اساس نظام علي و معلولي است. ما سنت الهي متعارف را سنت الهي عام و سنت الهي نامتعارف را سنت الهي خاص نام مي نهيم. علت سنت هاي الهي متعارف، روشن است اما سنت هاي الهي خاص از كجا پديد مي آيند و علت آنها چيست؟

علت امور خارق العاده نفس و قواي باطني انساني است كه چنين عملي از او سر مي زند. هر كس قوي تر باشد، قواي باطني او بالاتر است و توان انجام امور خلاف عادت را دارد. زيرا خوارق عادت جزء قواعد باطني جهان و نظام آفرينش است و بر اساس همين قواعد انجام مي شود و به مبني دليل محكم تر و برتر از قواعد ظاهري و عادي نظام هستي است و بنابراين هر نفسي كه قوي باشد. بر حسب اصل فطرت و خلقت داراي كرامت مي شود و داراي كارهاي خارق عادت مي گردد.

كارهاي خارق العاده بر دو گونه هستند:

1. خير مثل كسي كه با خارق عادت، بسياري را شفا مي دهد.

2. شر، مثل كسي كه ضرري به ديگران مي زند.

به عبارت ديگر جوهر كرامت، يك امر است كه آن قدرت روحاني است كه با همت حاصل مي شود، اما همت ها داراي مراتبي است. آن كسي كه استعداد خود را تقويت كند مي تواند امور خارق العاده را انجام دهد و شرط آن اسلام و مقام ولايت نيست. يعني كرامت بر اساس سنت هاي الهي خاص و قوانين و قواعد باطني نظام آفرينش است كه بر اساس آن كسي كه نفس خود را تقويت كند، مي تواند منشأ اثر شود و

لازم نيست اين شخص مسلمان و از اولياء الهي باشد، (قيصري، علامه داود، شرح فصوص الحكم، تصحيح و تعليق استاد جلال الدين آشتياني، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، ص: 149 - 148)

پس اسلام شرط كرامت و انجام امور خارق عادت نيست. زيرا نظام جهان بر اساس علت و معلول است و هر پديده اي بر اساس علتي موجود مي شود، علت امور عادي و متعارف روشن و قابل دسترسي از طريق علوم عادي است. اما عليت برخي از كارها، باطني بوده و ابزارهاي علوم عادي (حس و عقل عادي) قادر به درك آن نيست لذا شگفت زده شده و در توجيه آن مي ماند.

در تحليل اين امور، اشاره به اين نكته ضروري است كه نفس و روح انساني، فرمانده بدن اوست و كليه كارهاي بدن سالم تحت فرمان نفس انجام مي شود اما برخي از نفس ها به دليل تمرين ها و رياضات خاص چنان قومي مي شود كه مي تواند، نه تنها در بدن خود، بلكه در انسانها و اشياء ديگر نيز حالت تدبير داشته باشد و اين ربطي به ايمان و كفر ندارد. انساني كه اراده خود را قوي كند، امكان مي يابد كه بر امور پديده ها تأثير بگذارد و اين جزيي از نظام علت و معلول جهان است، (طباطبايي، استاد علامه سيد محمدحسين؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 6 ، ص 206، ذيل ايه 105، سوره مباركه مائده)

بنابراين در پاسخ به پرسش دوم و سوم؛ روشن شد كه هر كاري بر اساس نظام علت و معلولي انجام مي شود و افرادي كه امور خارق عادت را انجام مي دهند، داراي قدرت

روحي بالاتر و همت والاتري هستند كه مي توانند در اين نظام، بر اساس سنت هاي خاص الهي منشاء اثر _ و به اصطلاح علت _ باشند و براي اين كار نيازي نيست كه به مقام قرب برسند. بلكه تنها تقويت روح و قدرت روحاني و همت والا مي خواهد. آري رسيدن به مقام قرب الهي (فناء الله و بقاء الله) تنها براي اولياء الهي ميسر است كه آنها به دليل سعه و وسعت وجوديشان و اينكه از استعداد خود، نهايت بهره را مي برند و همت را در نهايت مراتبش به كار مي بندند. به اين مقام دست پيدا مي كنند و تلاش دين اسلام، رسيدن به اين مقام است كه اگر كسي به اين مقام رسيد، لزومي به اظهار كرامت نمي بيند و اگر كرامتي از او سربزند. نه به دليل ابراز وجود است، بلكه به دليل ريزش باران رحمت از وجود پر بركت اوست.

با وجود اينكه دين اسلام يكي از كاملترين اديان مي باشد، با اين وجود چرا اكثر افراد در راستاي اجراي آن كوتاهي كرده و هيچ كس در انجام تمام دستورات آن اصرار نمي ورزند و هر كس كه در غير از اين دين اسلام بوده، بسيار دين خود را مورد قبول مي دانند با وجود اينكه م
پرسش

با وجود اينكه دين اسلام يكي از كاملترين اديان مي باشد، با اين وجود چرا اكثر افراد در راستاي اجراي آن كوتاهي كرده و هيچ كس در انجام تمام دستورات آن اصرار نمي ورزند و هر كس كه در غير از اين دين اسلام بوده، بسيار دين خود را مورد قبول مي دانند با وجود اينكه مي دانند دين كاملي نيست ولي بهتر از ما از دين خود دفاع كرده و اعتقاد زيادي به آن داشته اند و از اين دين خود بسيار راضي بوده، در حالي كه ما شيعيان هيچ گونه مطالعه اي روي آن نداشته و بر طبق عادت كارهاي ديني را انجام مي دهيم در

حالي كه مثلاً در دين مسيحيان همه با عشق كامل دين خود را دوست مي دارند؟

پاسخ

با تحسين از روحيه انتقادي شما، برخلاف آنچه كه ذكر فرموديد اشتياق مسلمين به دين خود و عمل آنان به دين به مراتب بيش از ديگر اديان حتي مسيحيت است. چون اولا آمار گرايش به اسلام به مراتب بيش از مسيحيت است، عليرغم به كارگيري همه امكانات مادي و مالي و تبليغات سرسام آور مسيحيت و حمايت استكبار جهاني از آنان.

ثانيا، فداكاري و جانبازي مسلمين براي دين شان كه نشان اشتياق آنان است آيا با آمار و ارقام مبارزين چه قدر آشنايي داريد؟ چه قدر از آنان كه همه هستي خود را فداي دين خود مي كنند مسلمان و چه قدر غير مسلمان اند.

ثالثا، مذهب مسيحيت تقريبا ليبرال مسلكي است و آييني ندارد (تقريبا) تا ببينيم كه خيلي آنها پاي بندند يا نه. مگر نه آن است كه همه قدرت هاي استكباري در آن كشورها حاكميت دارند و حكام مستبد ديگر كشورها نيز دست نشانده آنان است. مع ذلك بزرگان مسيحيت بر اين ظلم و ستم اعتراض نمي كنند.

توضيح بيشتر آن كه: رسالت و كار ويژه ي اصلي دين «هدايت انسان و تبين هر آن چه كه در جهت تكامل و سعادت دنيوي و اخروي بشر در ابعاد فردي و اجتماعي، به آن نيازمند است» مي باشد. همان طور كه قرآن كريم مي فرمايد: «و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شي ء و هديً و رحمه و بشري للمسلمين؛ و بر تو كتاب را نازل كرديم كه روشنگر همه چيز است و هدايت و رحمت و بشارت براي مسلمين است(نحل، آيه ي 89).

اما تحقق

عيني و اجراي عملي اين آموزه هاي ديني در سطح جامعه از حوزه ي رسالت دين خارج مي باشد. بلكه اين وظيفه را دين بر عهده ي افراد آن جامعه گذاشته است. چنان كه قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: «ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم؛ خداوند وضع هيچ مردمي را عوض نمي كند، مگر آن كه خود آن ها وضع نفساني خود را تغيير دهند»(رعد، آيه ي 11).

با توجه به مقدمه ي فوق، در پاسخ به سؤال بايد گفت كه: اگر بخواهيم به صورت منطقي؛ علّت يابي و شناخت عواملي كه در پديده اي به نام عدم شكل گيري و تحقّق كامل ارزش ها و آموزه هاي دين مبين اسلام در جامعه ي ايران نقش داشته اند بپردازيم: دو دسته از عوامل درون ديني و عوامل برون ديني نيازمند بررسي و تحقيق است. در اين جا به اختصار به بررسي ميزان تأثير هر كدام در اين پديده مي پردازيم:

الف) عوامل درون ديني: در بررسي اين عوامل بايد سراغ متون ديني برويم و از اين طريق درصدد يافتن پاسخي براي اين پرسش باشيم كه آيا خود دين اسلام در هدايت و تبيين نيازهاي جامعه ي بشري در ابعاد مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و...، رسالت و وظايف خويش را كاملاً انجام داده است. به نحوي كه از اين بُعد هيچ گونه تقصير و قصوري را نتوان متوجه دين نمود؟ يا اين كه نه برعكس اين دين نيز مانند برخي اديان ديگر در پاسخ گويي به نيازهاي بشري و اصلاح جوامع انساني ناتوان مي باشد؟ همچنان كه برخي ريشه ها و عوامل شكل گيري مباني تفكر غرب از قبيل سكولاريسم، اومانيست و... را كه باعث بحران هاي عظيم جوامع بشري در غرب شده است را در دين مسيحيت

جستجو مي كنند.

[به عنوان نمونه يكي از عوامل مؤثر در شكل گيري سكولاريزم و جدايي دين از سياست، نارسايي دستگاه ديني مسيحيت بود. از آن جا كه آيين مسيحيت در مورد مسائل اجتماعي و حقوقي و سياست، قوانين انبوه و روشني ندارد، در حقيقت آن چه در دوران حاكميت كليسا مورد استناد بود، قوانين بشري و برخاسته از علوم قديم بود، كه علم جديد يا نارسايي آن ها را اثبات كرده بود و يا در اعتبار و وثاقت آن ها شك داشت و آن ها را كنار گذاشت و همچنين از عوامل مهم اومانيسم و راسيوناليسم و... نارسايي مفاهيم ديني و كلامي مسيحي مي باشد].

براي آگاهي بيشتر ر.ك: ريشه ها و نشانه هاي سكولاريسم، علي رباني گلپايگاني، كانون انديشه جوان، ص 52 و 57...؛ فرهنگ و مسيحيت در غرب، محمدرضا كاشفي، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر.

بر اساس اصول اعتقادي، كلامي و آموزه هاي ديني، دين اسلام به عنوان كامل ترين و جامع ترين و آخرين ديني است كه از سوي خداوند جهت هدايت و تكامل انسان و پاسخگويي به نيازهاي مادي و معنوي آن در تمام ابعاد فردي و اجتماعي، نازل شده است(ر.ك: قلمرو دين، عبدالحسين خسروپناه، مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه قم، چاپ اول، پاييز 1381.

چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: «ما فرطنا في الكتاب من شي ء ثم الي ربهم يحشرون؛ ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم، آن گاه همه به سوي پروردگارشان محشور شوند».

و همچنين «اليوم اكملت لكم» (انعام، آيه ي 38).

« دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيتُ لكم الاسلام ديناً امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براي

شما برگزيدم».(مائده، آيه ي 3).

امام باقر(ع) در تبيين اين موضوع مي فرمايد: «ان الله تبارك و تعالي لم يدع شيئاً يحتاج اليه الامه الا انزله في كتابه و بينه لرسوله؛ خداوند تبارك و تعالي چيزي از نيازمندي هاي امت را وانگذاشت، مگر آن كه آن را در كتابش فرو فرستاد و براي رسولش بيان فرمود»

و امام صادق(ع) نيز مي فرمايد: «ما من شي ء الاّ و فيه كتاب او سنه؛ چيزي نيست مگر در مورد آن در كتاب يا سنت بياني هست» (اصول كافي، ج 1، صص 9 - 76).

و در عمل نيز دين مبين اسلام توانايي خود را جهت اداره و رهبري جوامع انساني و پاسخگويي به نيازهاي مختلف آن، در هر كجا كه ساير شرايط انساني و محيطي فراهم بوده است، در مقاطع مختلفي از تاريخ به اثبات رسانيده است: چنان كه ويل دورانت در اين زمينه مي گويد: «اسلام طي پنج قرن، از سال 81 هجري تا 597 هجري از لحاظ نيرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نيك و تكامل سطح زندگاني و قوانين منصفانه انساني و تساهل ديني (احترام به عقايد و افكار ديگران) و ادبيات و تحقيق علمي و علوم و طب و فلسفه پيشآهنگ جهان بود»(تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 11، ص 317).

هم او در جاي ديگر مي گويد: «تنها به دوران هاي طلايي تاريخ، يك جامعه مي توانسته است در مدتي كوتاه اين همه مردان معروف در زمينه ي سياست و تعليم و ادبيات و لغت و جغرافيا و تاريخ و رياضيات و هيأت و شيمي و فلسفه و طب و مانند آن ها كه در چهار قرن اسلام، از هارون الرشيد تا ابن رشد بوده اند، به وجود

آورد»همان، ص 322).

پيروزي انقلاب اسلامي ايران، و ساير دستاوردهاي مهم و عظيم آن در ابعاد مختلف كه با الهام و تكيه بر آموزه هاي دين اسلام صورت پذيرفت نمونه ديگري بر اثبات اين واقعيت است. بنابر اين نمي توان وجود مشكلات در جوامع اسلامي كنوني نظير ايران را به اساس دين مرتبط نمود. بلكه بايد علّت و عوامل آن را در جاي ديگر جستجو كرد.

ب) عوامل برون ديني: منظور از اين عوامل، كليه علل و اسبابي است كه از خارج دين اسلام، باعث عدم تحقّق و اجراي كامل تعاليم و آموزه هاي دين مبين اسلام شده است. توضيح آن كه: مسلماً صرف وجود ديني كه متضمن مكانيسم هاي دقيق براي تعالي و سعادت مادي و معنوي جوامع انساني باشد، براي تحقق عيني اين مكانيسم و آموزه ها كافي نيست. بلكه علاوه بر آن، نيازمند عوامل انساني مورد نياز، كارگزاران و مديران صالح، مردمي معتقد و خواستار اجراي ارزش ها، كفايت منابع مادي و اقتصادي و... از يك سو و به علاوه فقدان موانع و مشكلاتي از قبيل تهديدات خارجي و تهاجمات فرهنگي و نظامي بيگانگان، بدعت و سنت هاي غلط، دنياگرايي و تجمل پرستي و... از سوي ديگر مي باشد. و گرنه هرگز آن دين در اجراي اهداف خود و اصلاح كامل جامعه ي انساني موفق نخواهد بود.

بررسي اصل وجودو ميزان تأثير هر كدام از اين عوامل بر پديده ي عدم تحقق و شكل گيري كامل ارزش ها و آموزه هاي دين مبين اسلامي، نيازمند ارائه مباحثي مبسوط بوده كه از ظرفيت و حوصله ي يك نامه خارج است. اما به صورت اجمال به نكات ذيل اشاره مي نماييم:

بر اساس آموزه هاي قرآني(رعد، آيه ي 11).

هر گونه تغييري در سرنوشت انسان ها و اصلاح يا

انحطاط اجتماعي و فردي يك جامعه، منوط به خواست و اراده ي انسان است. افراد يك جامعه، زماني به طور كامل اصلاح مي شوند كه بر اساس اراده، گزينش و كنش اختياري خود بتوانند از شرايط محيطي _ كه به بركت حاكماني عادل و الهي، قوانين، احكام و ارزش ها و معارف اسلامي به وجود آمده _ استفاده كنند و راه تعالي و تكامل خود را در پيش گيرند. به بركت وجود انقلاب اسلامي ايران كه الهام گرفته از تعاليم حيات بخش اسلام بود، تا حدود زيادي تحوّلات و دگرگوني هاي اساسي در بينش افراد و ارزش هاي جامعه ي ما به وجود آمد، ولي اين مقدار هر چند لازم و بسيار با اهميت بود، ولي به هيچ وجه جهت دستيابي به جامعه اي كاملاً مطابق با تعاليم اسلامي، كافي نمي باشد. ادامه و بقاي فرهنگ فاسد و... 2500 ساله پادشاهي در ايران، عدم تثبيت ارزش هاي اسلامي و قانون گرايي و پايبندي به ضوابط و مقررات اسلامي در مردم و بسياري از مسئولين مسأله تغيير ارزش ها، پس از دوران دفاع مقدس، مانند با ارزش شدن پول، شهرت، مدرك گرايي، رفاه طلبي، تجمّل پرستي، و... از داخل، و تهاجم فرهنگي شديد همه جانبه بيگانگان جهت مقابله با انقلاب اسلامي و ارزش هاي الهي، از خارج، همگي از جمله دلايلي هستند كه نقش بسيار مهمي در ايجاد اين مسأله دارند. علاوه بر اين مسأله مشكلات اجتماعي و اقتصادي نظير فقر و تبعيض و بي عدالتي، اعتياد، كمبود اشتغال، مسكن، تورم و...، زمينه هاي بسيار مناسبي را براي ناديده گرفتن ارزش هاي الهي در جامعه، آن هم براي افرادي كه اين ارزش ها براي آن ها نهادينه نشده است، فراهم مي آورد. «من لامعاش له لا معاد له»

.

نتيجه آن كه عدم تحقق كامل ارزش هاي ديني در جامعه ما معلول عواملي برون ديني (اعم از عوامل انساني، شرايط فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و...) است.

و اين ارتباطي با توانايي دين در اين زمينه ندارد. دين اسلام به عنوان كامل ترين و جامع ترين اديان توانايي پاسخگويي به نيازهاي جامعه ي بشري و تأمين سعادت دنيوي و اخروي آن را در همه ي زمان ها دارد. اما تحقق اين امر با خواست، اراده و همكاري و جانفشاني عوامل انساني و فراهم بودن ساير عوامل محيطي بستگي دارد.

جهت اطلاع بيشتر در اين زمينه ر.ك:

توسعه و تضاد، فرامرز رفيع پور

آناتومي جامعه، فرامرز رفيع پور

انقلاب و ارزش ها، علي ذوعلم

انسان و سرنوشت، شهيد مطهري

مي دانم كه اسلام دين كاملي است ديني كه بر پايه عدالت و عقل پا برجاست پس چرا حكم ها و يا مسائل مربوط به اسلام اين قدر مربوط به زمان گذشته است آيا اينكه در زمان پيامبر يك حكم داده شده آن حكم بنا به خصوصيات آن زمان داده شده است .آيا وقت آن نرسيده است كه شخصي
پرسش

مي دانم كه اسلام دين كاملي است ديني كه بر پايه عدالت و عقل پا برجاست پس چرا حكم ها و يا مسائل مربوط به اسلام اين قدر مربوط به زمان گذشته است آيا اينكه در زمان پيامبر يك حكم داده شده آن حكم بنا به خصوصيات آن زمان داده شده است .آيا وقت آن نرسيده است كه شخصي بيايد و حكم جديدي را با توجه به زمان استخراج كند چنانچه امام خميني در زمان خود حرام بودن شطرنج را حلال كرد آيا نبايد احكام اسلامي را كه هم اكنون ارائه مي شود همه اش بر پايه عقل و عدالت باشد مثلا چرا بايد به گندم زكات بست آيا اين زمان كه عصر تكنولوژي است و كشاورز جزء فقيرترين افراد جامعه است بايد زكات بدهند گاهي برايم سئوال پيش مي آيد كه آيا اين حكومت و ديني كه بر ماست و ما آن را به نام دين اسلام مي شناسيم همان دين ناب محمد

است. چرا كه ما اسم خود را مسلمان گذاشته ايم و حكومت اسلامي تشكيل داده ايم نبايد اسلام واقعي را به اجرا درآوريم.

پاسخ

پاسخ اين سؤال با ذكر چند مقدمه روشن مي گردد:

اول اين كه معناي اجتهاد و فقه پويا و مقتضيات و شرايط زمان و مكان و تأثير آن در اجتهاد فهميده شود. اجتهاد در فقه شيعه به دست آوردن و استنباط احكام موضوعات مختلف از كتاب و سنت و عقل و اجماع و اصول عمليه ي شرعي و عقلي است. در نتيجه اگر موضوعي مثل شراب، قمار، زنا، روزه خواري، قتل عمد، قتل خطا، غناء، موسيقي، مجسمه سازي و هر موضوع ديگري در منابع اجتهادي و ديني داراي حكم مشخصي باشند مجتهد وظيفه دارد طبق آيات قرآن و روايات اهل بيت همان حكم را بيان نمايد و تصور نشود كه اين مقدار نياز به اجتهاد ندارد و از افراد عادي هم برمي آيد. زيرا مسئله چندان هم ساده نيست. چون براي برداشت حكم از ادلّه نياز به مقدمات فراواني مي باشد. به عنوان مثال تسلّط بر تمامي ادلّه براي آگاهي از وجود عدم دليل مخالف و معارض با دليل موجود و تسلط بر قواعد مختلف اصولي و فقهي در اين مسئله دخالت دارد.

در نتيجه هيچ گاه فقيه نمي تواند به مجرد اين كه حكمي به ذهنش زيبا آمد يا مطابق ذوق و سليقه ي مردم بود، بدان فتوي دهد. به عبارت واضح تر او در صدد بيان حكم الله است، نه حكم شخص خود يا حكم سليقه هاي مختلف و حجيت و دخالت عقل بشري در احكام شرعي در حدّي است كه منافات با حكم شرع نداشته باشد و مسئله ي پوياي فقه

و اجتهاد در تشيع به همين است كه با حفظ اصول و مباني و در نظر گرفتن متون ديني (كتاب و سنت) مجتهد اقدام به استنباط مي نمايد و الا در روايت آمده: «حلال محمد حلال الي يوم القيمه و حرام محمد حرام الي يوم القيمه» پس حكم خداوند هيچ گاه تغيير نمي كند. بله ممكن است موضوع تغيير يابد، مانند حرمت شطرنج كه برخي از فقيهان بزرگ قائلند كه موضوع حرمت شطرنج نفس اين وسيله نيست، بلكه موضوع حرمت، قمار است. در نتيجه اگر شطرنج از وسيله ي برد و باخت خارج گردد حكم حرمت وجود نخواهد داشت. (پس حكم حرمت قمار عوض نشده بلكه موضوع حرمت شطرنج قمار بود و در آن اين موضوع منتفي است). پس زمان و مكان در تغيير موضوع مؤثر هستند، نه حكم الله و اين معناي پويايي فقه است. بعد از روشن شدن معناي اجتهاد و پوياي آن نوبت به مقدمه ي دوم مي رسد كه آيا علت و دليل احكام الهي كاملاً براي ما روشن است؟

پاسخ اين سؤال اين است كه احكام بر چند قسمند:

1. احكامي كه خود شارع علت تشريع آن ها را بيان نموده.

2. احكامي كه شارع علت تشريع آن را بيان ننموده، ولي با پيشرفت علم فهم و دسترسي به آن ممكن است، مثل غالب مستحبات و مكروهات.

3. احكامي كه نه شارع علت تشريع آن را بيان نموده و نه با پيشرفت علم مي شود به علت حكم پي برد، مثل دو ركعت خواندن نماز صبح كه صرفاً به جهت تعبّد مي باشد.

در نتيجه در بسياري از احكام ما نمي توانيم اعمال نظر كنيم. زيرا يا صرفاً تعبدي هستند و با پذيرش علم

و حكمت خداوند از روي دليل عقلي و تحقيقي ديگر سؤال از علت احكام وي غيرعقلايي مي باشد يا علوم ما هنوز به حدي نرسيده اند كه قدرت نيل به علت احكام را پيدا كنيم.

بايد دانست ثبات احكام شرعي و تغيير آنها بر اساس ملاكات و مبنايي ويژه اي است كه براي روشن بيني در اين باره توجه شما را به چند نكته مهم جلب مي كنيم.

1. احكام الهي بر اساس پيش نگاه و حتي پس نگاه واقع بينانه و فراگير، انجام آن ها داراي مصالح و ترك آن ها موجب مفاسد مي باشد. از اين رو بايد بيشترين تلاش را براي استنباط حكم الهي انجام داد و به آن پايبند بود.

2. از فوايد ثبات احكام، حفظ مصالح و دفع مفاسد است. به گونه اي كه هويت فرهنگي و ديني جامعه محفوظ مي ماند و از هنجارهاي جامعه و هجوم فرهنگ هاي بيگانه جلوگيري مي شود. به طور مثال اگر ما حكم وجوب نفقه بر مردان و نصف بودن ارث زنان را ثابت نگه داريم مسؤوليت اجرائي مرد را در جامعه پر رنگ كرده ايم. در نتيجه مشكل جايگزيني زنان در عرصه هاي كاري مردان به حداقل مي رسد و بحران اشتغال در جامعه به طور محسوسي كاهش مي يابد. علاوه بر آن كه به سالم ماندن لطافت احساسات زنان كمك كرديم و آنان را از هضم شدن در زندگي ماشيني نجات داده ايم.

3. با توجه به دو نكته فوق تغيير احكام به هيچ روي جايز نيست، مگر در دو صورت:

الف) هنگامي كه اجراي يكي از احكام با مصالح اهم اجتماعي تزاحم پيدا كند، به طور موقت، به حكم ولي فقيه و مجتهد جامع الشرايط مي توان مصلحت اهم را بر آن حكم مقدم

داشت.

ب) هنگامي كه موضوع حكم با تمام جوانب آن براي كارشناسان و مجتهدان شناخته شده باشد و يقين به تغيير موضوع پيدا كنيم، مثلاً اگر به طور حتم كشف كرديم كه موضوع حرمت شراب، مستي آور بودن آن است. در صورتي كه مايعي باشد كه مست آور نباشد. حكم به حرمت نمي دهيم و يا اگر به طور حتم دانستيم ملاك حرمت شطرنج، وسيله بازي قماربازان است. اگر زماني يا جامعه از اين ويژگي خارج شد حكم به حرمت نمي دهيم. امّا اگر ندانيم كه ملاك حرمت شطرنج تنها وسيله بازي قماربازان بودن است و احتمال بدهيم دلايل ديگري نيز داشته و يا شك كنيم كه «موضوع» تغيير يافته هم چنان بايد به حرمت آن پاي بند باشيم.

يكي از نشانه هاي ثبات و تغيير حكم آن است كه اگر در آيات قرآن و سيره پيامبر(ص) و امامان(ع) همگي به يك گونه حكم را بيان داشته اند معلوم مي شود آن حكم از احكام ثابت و حتي ضروري اسلام است. امّا اگر بسته به اوضاع و شرايط حكم در حكم تغيير و تحول به وجود آمده معلوم مي شود از احكام قابل تغيير است.

نظر اسلام در مورد برده داري چه بوده است؟ آيا آنرا پذيرفته يا نفي كرده بوده؟
پرسش

نظر اسلام در مورد برده داري چه بوده است؟ آيا آنرا پذيرفته يا نفي كرده بوده؟

پاسخ

نظام هاي اجتماعي در هر دوران تابعي از مجموعه شرايط اقتصادي , سياسي , فرهنگي و ... مي باشد. همان گونه كه امروزه نظام كارگري و كارفرمايي و ... در جهان حاكم است و شرايط اقتصادي , اجتماعي , فرهنگي خاص آن را ايجاب نموده است . تا چند قرن پيش در تمامي جهان نظام برده داري روش مناسب براي اداره امور آن دوران بوده است ; به گونه اي كه هيچ نظامي در شرايط آن روز امكان جايگزيني آن را نداشته است . از اين رو مناسب ترين شيوه در شرايط آن روز, شيوه برده داري بوده است . بررسي زمينه هاي اين موضوع بسيار وسيع و گسترده و از مجال اين پاسخ خارج است . اسلام نيز با توجه به اينكه تغيير اساسي در سيستم اجتماعي آن روز نه ضروري بوده و نه ممكن , به اصل اين مسائله صحه گذاشت , ولي با وضع قوانين در چند جهت حركت كرده است :

1- تأمين حقوق افراد با وضع قوانين در مورد كيفيت استرقاق (بنده گرفتن) و تحريم آن جز در موارد خاص.

2- وضع قوانين در جهت حمايت از حقوق بردگان و تنظيم روابط صحيح بين مالك و برده .

3- ترغيب مردم به آزادسازي بردگان و وضع قوانيني براي حصول اين مقصود (مانند كفارات و شرايط عتق ). در مجموع اسلام شرايطي را براي بردگان فراهم ساخت كه آنان به مقامات و درجات مهم علمي و سياسي در جامعه اسلامي دست يافتند و حتي مدت ها حكومت ((مماليك

)) بر بسياري از نقاط كشورهاي اسلامي پديدار شد. در حقيقت اسلام با فراهم آوردن شرايط انساني و عاطفي براي زندگي بردگان , بردگان را از سراسر دنيا مشتاق به پيوستن به جامعه اسلامي نمود و آنان در بازگشت به موطن خود همراه با آزادي، مبلغ و مروج اسلام مي شدند. اسلام راه برده شدن افراد آزاد را مسدود كرد و از سوي ديگر راه آزادي بردگان را گشود و مسلما" يكي از عوامل دگرگوني نظام بردگي در جهان , نقش اسلام در اين زمينه بوده است . كنيزها نيز در اين بين مشمول همين قاعده و قانون بوده اند. آنان از كشورهاي ديگر كه در جنگ با مسلمانان اسير مي شدند, و يا به صورت تجاري وارد ممالك اسلامي مي گشتند, با فرهنگ اسلامي و مزاياي نجات بخش آن آشنا شده و بسياري از آنان همانند ديگر مردم در جامعه اسلامي زندگي مي كردند و مالكيت كنيز در حكم عقد ازدواج بود و موجب محرميت به مالك آن مي گرديد. بجاست بدانيم كه مادر برخي از ائمه ما كنيز بوده اند, حتي مادر امام زمان (عج ) نيز كنيزي رومي بوده است . سخن در اين مقوله بسيار گسترده مي باشد. اما توجه به اين نكته مهم است كه تنها عاملي كه در اسلام مجوز استرقاق (گرفتن بنده و كنيز) است موردي است كه كساني در جنگ با اسلام به عنوان دين حق اسير شده باشند و پرواضح است كسي كه به خداوند رحمان كفر ورزيده است و باز به اين حد هم بسنده نكرده است بلكه با دين حق مبارزه مي نمايد. آيا

حق حيات براي اين گروه قائل شدن , جز از روي تفضل الهي است ؟! معذ لك , اسلام حق حيات اينان را تضمين كرده، كشتن اسير را جز در شدت درگيري و در معركه جنگ روا ندانسته است , لكن بايد اين افرادي كه از آزادي عمل خود سوء استفاده نموده عليه دين خدا قيام نموده در نبرد عليه دين خدا و مؤمنين به آن شركت جسته است , دايره فعاليت هايشان و آزادي آنها محدود گردد. با وجود اين آموزه هاي بسياري در اسلام براي رهايي آنان ارائه نموده است و براي تحقق اين آموزه ها نيز پاداش بسيار زيادي قرار داده است .

براي مطالعه بيشتر ر . ك :

1- تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 6 (عربي) ج 12 (فارسي) ، ذيل آيت 116 تا 120 (سخني درباره بردگي و بردگي گرفتن)

2- اسلام و مسأله آزادي , بردگي , موسوي زنجاني

3- از بردگي روم قديم تا ماركسيسم , حجتي كرماني

4- فرآورده هاي ديني , ناصر مكارم

5- برده داري در روم باستان , بيدار فكر

6- حقوق بشر, اسدالله مبشري

7- نگاهي به بردگي , محمد علي گرامي

8- بردگي در اسلام , صادق ايرجي

از ديدگاه اسلام، آينده درخشان چه مشخصاتي دارد؟
اشاره

چگونه مسلمانان مي توانند به سعادت دست يابند؟

پرسش

از ديدگاه اسلام، آينده درخشان چه مشخصاتي دارد؟

چگونه مسلمانان مي توانند به سعادت دست يابند؟

پاسخ

جواب سوال اول

از نظر اسلام آينده درخشان ويژگي هايي دارد كه به آنها اشاره مي كنيم:

1 - خوشبيني به آينده بشريت.

2 - گسترش عدالت.

3 - رابطه انسان با انسان.

4 - برقراري مساوات كامل ميان انسان ها در زمينه قانون.

5 - بهره برداري از مواهب طبيعي وتقسيم بيت المال و... .

6 - بلوغ بشريّت به خردمندي كامل.

7 - عمران وآبادي در سطح عالم.

8 - برطرف شدن جنگ وخونريزي در سايه حكومت جهاني.

9 - آيين وروش جديد.

10 - گسترش توحيد در كلّ جامعه.

جواب سوال دوم

مسلمانان در صورتي مي توانند سعادت و عظمت را كسب كنند كه داراي حكومتهاي مستقل و غير متكي باشند؛ زيرا تا وقتي كه ملتها تحت اسارت كشورهاي بزرگ استعماري و حكومتهاي مزدور و دست نشانده هستند، نمي توانند رشد علمي و عظمت و سعادت داشته باشند و ناگزير بازاري براي كشورهاي مترقي خواهند بود.

اميد است با الهام گرفتن ملتها از انقلاب اسلامي ايران با كوتاه كردن دست ابرقدرتها بتوانند در پرتو تعليمات مترقي اسلام تعالي و عظمت يابند.

چرا ما به اسلام روي آورديم؟
پرسش

چرا ما به اسلام روي آورديم؟

پاسخ

اگر منظور شما از سؤال اين است كه چرا ما ايرانيان اسلام را پذيرفته وبه آن روي آورده ايم دو دليل عمده مي توان براي آن ذكر كرد. دليل اول آن است كه ايرانيان اسلام را ديني پر محتوا،عالي، انساني و جهاني يافتند. آنان كه از استبداد حاكم ساساني به شدت خسته شده بودند وقتي نسيم وحدت بخش و عدالت گستر دين مبين اسلام وزيدن گرفت به آن روي آوردند واز اسلام اسقبال كردند .

آنان تعليمات اسلامي را معقول و خرد پسند و فطري و قابل فهم يافتند . ديني كه نيروي كشش وجاذبه خاصي داشت وبه موجب آن توانست ملل مختلف را تحت نفوذ خود قرار دهد."1"

دليل دوم اين است كه ايرانيان آنروز بشدت ازوضع دولت وآيين و رسوم اجحاف آميز آن زمان ناراضي بودند. جامعه آنروز ايران جامعة طبقاتي عجيبي بود تا جايي كه حتي آتشكده هاي طبقات مختلف با هم فرق داشت. (تصور كنيد امروزه مساجد اغنياء وفقرا از يكديگر جدا باشد چه روحي د رمردم بيدار خواهد شد) طبقات بسته بود. هيچكس حق نداشت از طبقه اي وارد طبقه ديگر بشود. كيش و قانون آنروز هرگز اجازه نمي داد كه يك كفش دوز يا كارگر بتواند با سواد بشود، تعليم وتعلم آنها در انحصار اعيان زادگان و موبد زادگان بود.

دين زرتشت فاسد شده بود. محققان گفته اند اگر اسلام درآن زمان به ايران نيامده بود مسيحيت تدريجاً ايران را مسخر مي كرد وزرتشتي گري از ميان مي رفت.

بي علاقگي مردم ايران نسبت به حكومت ودستگاه ديني وروحانيان خودشان سبب شد كه سربازان آنها درجنگ با ميل

ورغبت عليه مسمانان نجنگند وحتي در بسياري از موارد به آنها كمك كنند ودرنهايت ايران بدست اعراب مسلمان فتح شد ومردم ايران اسلام را با آغوش باز پذيرفتند.واگر منظور شما اين است كه چرا ما و شما درعصر حاضر مسلمان شده ايم، معلوم است، چون درخانواده اي مسلمان متولد شده ايم. پس از تولد شهادتين درگوشمان خوانده اند وهركس كه درخانواده اي مسلمان متولد شود،مسمان و طاهراست،مگرخودمرتد شود.پس ازآنكه به حد تميز وتكليف و بلوغ رسيده ايم

تحت تعاليم ديني قرار گرفته ايم وبه مرورزمان دريافته ايم كه اسلام، برترين ووالاترين دين جهان است كه موجبات سعادت و رستگاري ما رافراهم خواهد ساخت ومي تواند ما را به سعادت دو جهان نايل گرداند. هرچه بيشتر با اسلام آشنا شده ايم وشرح حال بزرگان دين را خوانده ايم بيشتر درك كرده ايم حقيقت وحقانيت با اسلام است و لاغير پس دليلي نيافته ايم تا از اسلام روي گردان شويم بلكه گذشت زمان ومطالعه بيشتر اسلام اعتقاد وباور مارا به اسلام مستحكم تر نموده است. عقل سليم حكم مي كند مادامي كه برتروبهتر از باورداشت ها وداشته هاي خود نيافته ايم ازآنچه داريم بخوبي محافظت و حفاظت كنيم و پشت پا به آن نزنيم درغير اين صورت دچار هر ج ومرج و پوچي وسردرگمي درزندگي خواهيم شد.

بازيابي اسلام، جنبش فكري، فرهنگي، اجتماعي وسياسي است كه در سراسر جهان دامن گسترده است و خود نشانگر اين است كه حقانيت اسلام روز به روز واضح تر مي گردد. برخي از متفكران از سلطه مسمانان بر اروپا سخن گفته اند"3" از سوي ديگر انسان از روي فطرت طالب كمال است ومي خواهد به وسيله انجام كارهايي به

كمال حقيقي خودش برسد، لذا براي رسيدن به هدف مطلوب بايد نخست كمال نهايي خويش رابشناسد وشناخت آن نيز د رگرو آگاهي از حقيقت وجودي خويش و آغاز وانجام آن است. وتا نسبت به اين امورشناخت پيدانكند نمي تواند رفتار صميمي داشته باشد .

پس تلاش براي شناخت دين ضرورت دارد وبدون آن، رسيدن به كمال انساني، ميسرنخواهد بود. بنابراين با توجه به اينكه اسلام آخرين دين و ناسخ اديان گذشته است وبعد از پيامبراسلام(ص) پيامبر ديگري نخواهد آمد اسلام كاملترين دين الهي است پس دليلي وجود ندارد كه انسان كاملترين دين را رها كند وبه سراغ اديان ديگر كه نسبت به اسلام ناقص وتحريف شده هستند برود.

(1) ادوارد براون خاورشناس مسيحي بر كمال اسلام و قرآن و واقع گرا بودن آن صحه گذاشته و مي نويسد : "تعاليم اخلاقي مسيحي اگر چه كامل تر است ولي دست نايافتني است ولي تعاليم اسلام دست يافتني است. او درمورد قرآن نيزمي گويد مطالعه قرآن خسته كننده وملال آور نيست"4" همچنين بيان وتوصيف يك خانم جوان مسيحي آلماني كه با ازدواج با يك سرباز آمريكايي دچار بحران شديد روحي شده ولي پس از آشنايي با يك جوان مسلمان نه تنها از بحران روحي خلاص مي شود بلكه به اعتراف خودش به سعادت وكمال نايل مي شود، درمورد آداب و رفتار اسلامي ومسلمانان ومقايسه آن با مسيحيان تأمل برانگيز و شنيدني است." "5" شهيد مطهري مرتضي، خدمات متقابل اسلام وايران( قم، انتشارات صدرا، چاپ دهم 1359) ص 77

(2) جهت اطلاع بيشتر ر . ك : 100 - 98

(3) جهت اطلاع بيشتر ر . ك : ساموئل پي .ها

نيتنگتون، برخورد تمدن ها وبازسازي نظم جهاني، ترجمه محمد علي حميد رفيعي(تهران، دفتر پژهشهاي فرهنگي، 1378) ص 324 _ 323 ، 190 _ 175

(4) اطلاع بيشتر ر . ك : تاريخ ادبي ايران

اطلاع بيشتر ر . ك : سونيا لندگراف، عشق درنگاه دوم

يك فرد تازه مسلمان , براي شناخت اسلام چگونه بايد مطالعات خود را شروع كند؟
پرسش

يك فرد تازه مسلمان , براي شناخت اسلام چگونه بايد مطالعات خود را شروع كند؟

پاسخ

الف) فرد تازه مسلمان در ابتدا بايد با اصول پنجگانه اعتقادي اسلام آشنا شود. براي مطالعه اين بخش از اسلام نيز بايد از كتاب هاي ساده و روان آغاز كرد. (كتاب هاي اعتقادي آيت اللّه مكارم شيرازي، جعفر سبحاني و محمدي ري شهري در اين زمينه مفيد است.)

ب ) در مرحله دوم آشنايي با احكام اسلامي؛ به ويژه وظايف و دستورات عبادي (فروع دين) لازم است. (كتاب هايي كه به طور خلاصه احكام را آموزش مي دهند در اين باره سودمند است.)

ج ) در مرحله سوم آشنايي با اخلاق اسلامي لازم است. (در اين زمينه مطالعه كتاب «نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي» نوشته آيت اللّه مهدوي كني مفيد است.)

د ) در مرحله چهارم آشنايي با تاريخ اسلام مناسب است. (كتاب «فروغ ابديت»، نوشته آيت اللّه سبحاني منبع خوبي است.)

ه ) در مرحله پنجم «شيعه شناسي» لازم است. (كتاب «شيعه در اسلام» علامه طباطبايي مرجع مناسبي در اين باره است.){J

آيا نظرات انديشمنداني همچون دكتر شريعتي و سروش در زمينه اسلام شناسي قابل قبول است ؟
پرسش

آيا نظرات انديشمنداني همچون دكتر شريعتي و سروش در زمينه اسلام شناسي قابل قبول است ؟

پاسخ

در ميان آراي نامبردگان - به ويژه آقاي دكتر سروش - اشكالات بنياديني وجود دارد كه بررسي آنها در حد يك يا چند نامه نيست و نيازمند مطالعات عميق و گسترده مي باشد.

در عين حال براي آشنايي با نقد يكي از ديدگاه هاي دكتر سروش (نظريه قبض و بسط) كه سنگ بناي ديگر نگرش هاي ايشان است به منابع زير مراجعه فرماييد:

1- جستاري در قبض و بسط

2- تحول فهم دين احمد واعظي

3- معرفت ديني صادق لاريجاني

4- شريعت در آينه معرفت آيت اللّه جوادي آملي

كيفيت محاسبه پيروان اديان قبل و بعد از اسلام و در حال حاضر توضيح دهيد؟
پرسش

كيفيت محاسبه پيروان اديان قبل و بعد از اسلام و در حال حاضر توضيح دهيد؟

پاسخ

البته تا قبل از ظهور اسلام هر كس به حضرت عيسي (ع ) و دين مسيح ايمان آورده و براساس قوانين آن دين عمل كرده و از دنيا رفته است , حساب و كتابش براساس همان دين است . كساني كه پيرو واقعي حضرت موسي (ع ) و يهوديت واقعي بوده اند و قبل از ظهور حضرت عيسي از دنيا رفته اند, طبق مقررات آن دين مورد مؤاخذه و حساب واقع مي شوند اما بعد از ظهور دين مقدس اسلام , همه اديان پيشين منسوخ شده و پيروان ساير اديان , موظف به پيروي از دين اسلام مي باشند و هر كس غير مسلمان بميرد اهل عذاب است ; زيرا براساس آيه شريفه ((و من يبتغ غير الاسلام دينا" فلن يقبل منه ; هر كس ديني غير دين اسلام طلب كند و متدين به دين ديگري باشد, از او قبول نمي شود و در آخرت از زيانكاران خواهد بود)), (آل عمران , آيه 85).

مدتي است كه در مورد حقانيت دين اسلام و همچنين در مورد اثبات وجود خداوند داراي شك و شبهه شده ام و در هنگام دعا خواندن و يا نماز خواندن به تمام محتويات دعا و نماز شك مي كنم و نمي توانم حقانيت آنها را براي خود اثبات كنم و فكر مي كنم كه مبادا دين اسلام دين كا
پرسش

مدتي است كه در مورد حقانيت دين اسلام و همچنين در مورد اثبات وجود خداوند داراي شك و شبهه شده ام و در هنگام دعا خواندن و يا نماز خواندن به تمام محتويات دعا و نماز شك مي كنم و نمي توانم حقانيت آنها را براي خود اثبات كنم و فكر مي كنم كه مبادا دين اسلام دين كاملي نباشد و اصلا خدايي وجود نداشته و اگر وجود دارد اين چنين كه دين اسلام به ما معرفي مي كند نباشد. در مورد پيامبر و ائمه احساس پوچي دارم و فكر مي كنم تمام اين احاديث و تمام روايات دروغ هستند و

مسأله اي براي فريفتن باشد و من با دين اسلام در گمراهي به سر مي برم.

پاسخ

پاسخ در چند عنوان تقديم مي گردد:

1_ جايگاه سؤال و شك در رشد تقويت عقيده.

گرچه اعتقاد به خدا و آخرت در فطرت انسان نهفته است اما ذهن پرسشگر انسان و به ويژه جوان هر دم به دنبال شناخت بيشتر و عميق تر مسائل اعتقادي است. مهمترين عوامل پيدايش سؤال هاي ديني عبارتند از:

1_ غير محسوس بودن مفاهيمي چون ΘϘǘ̠آخرت، روح و... از آن جا كه ذهن انسان با مفاهيم محسوس مادي مأنوس است درك اين گونه مفاهيم غير مادي و ماوراء طبيعي در وهله اول مشكل خواهد بود و لذا سؤال هايي را به وجود مي آورد. اين عامل به طور طبيعي باعث كنجكاوي ذهن نسبت به اين مفاهيم مي شود.

2_ ترويج شكاكيت توسط مكاتب فلسفي _ كلامي جديد. انديشه هايي چون پلوراليزم و نسبي گرايي در عقيده و اخلاق و... به طور مستقيم عقايد مذهبي را تهديد مي كند و سؤال ها و شبهاتي را در ذهن ايجاد مي كند كه اكثر آنها به علت ترويج اين مكاتب است.

هيچ يك از سؤال هايي كه ناشي از اين دو عامل اند نشانه ضعف ايمان انسان پرسشگر نيست. بلكه نقطه حركتي است براي آغاز جستجو و تحقيق و تفكر پيرامون موضوعات ديني. لذا پيدايش سؤال و در پي آن، شك را بايد ميمون و مبارك دانست.

آري، دو مسأله در اينجا خطرناك است:

1_ كساني كه به هر نحوي در فرهنگ ديني جامعه مؤثرند بايد در طرح مباحث جديد كلامي، و به ويژه مكاتب غير ديني، به گونه اي عمل كنند كه ايمان ديني عموم مردم _ كه از اقشار غير كارشناس

در اين اموراند _ تضعيف نشود. يعني طرح اين مباحث نخست بايد در مراكز علمي صورت گيرد و پس از تدوين ديدگاه اسلام در هر مورد و زمينه سازي سالم _ اين گونه مسائل همراه با ديدگاه اسلام در هر مورد مطرح شود. اما اگر افرادي با استفاده از روش هاي غير علمي مانند جوسازي، دروغ، تحريف و امثال آن اين گونه مسائل را مطرح كنند و از سوي ديگرمدافعان دين نيز آمادگي كافي را براي دفاع از عقايد ديني نداشته باشند، به طور قطع ايمان ديني مردم با خطر مواجه مي شود. اضافه بر اين كه خصوصيت شبهه اين است كه به راحتي پذيرفته مي شود ولي عموما فهم پاسخ نياز به مباحث زيادي دارد.

2_ هرگاه روزمرگي هاي زندگي فرصت مطالعه و تحقيق پيرامون سؤال هاي ديني را از انسان پرسشگر بگيرد و پاسخ اين سؤال ها اهميت و اولويت اصلي خود را نزد او نداشته باشد و سؤال هاي بدون پاسخ بر هم انبار شود، خطر تزلزل ايمان را فراهم مي سازد. ازاين رو، وجودسؤال هاي ديني و در پي آن شك نسبت به آن مسائل، تا زماني كه از اين دو امر نامبارك پرهيز شود محرك خوبي براي انسان در تقويت بنيان هاي اعتقادي او است.

با توجه به سؤالاتي كه شما مطرح نموده ايد راهي جز مطالعه منظم و گفتگو با محققين در اين مباحث وجود ندارد، لذا مطالعه كتاب هايي مثل كتب شهيد مطهري، استاد مصباح، آيت الله جوادي آملي توصيه مي شود. البته اگر احساس مي كنيد شك در شما به مرحله وسواس رسيده بايد اين حالت وسواس را درمان نماييد.

جهت مطالعه شما كتاب جهان بيني و معارف تطبيقي، يحيي كبير،

به پيوست ارسال مي شود.

منظور از علوم اسلامي چيست؟منظور از علوم مسلمين چيست؟ هر كدام مصداقا كدامند؟
پرسش

منظور از علوم اسلامي چيست؟منظور از علوم مسلمين چيست؟ هر كدام مصداقا كدامند؟

پاسخ

علوم اسلامي، مجموعه علومي هستند كه خاستگاهشان قرآن و سنت باشد. يعني علومي كه ريشه در قرآن و سنت داشته باشند. علومي اسلامي محسوب مي شوند، علومي چون تفسير، حديث، فقه، كلام، اخلاق، اصول فقه و عرفان جزء علوم اسلامي هستند. همچنين علمي همچون فلسفه اسلامي نيز از علوم اسلامي محسوب مي شود. زيرا آن نيز ريشه در قرآن و سنت دارد. زيرا اولا اسلام علم آموزي را واجب مي داند و ثانيا مسلمانان را به عقل ورزي توصيه كرده است. پس اگر چه خواستگاه اصلي فلسفه يونان باستان است، اما دانشمندان مسلمان به دو دليل مذكور، فلسفه را دنبال كرده اند و آن را از خواستگاه اصليش جدا نمودند و صفت اسلامي به آن بخشيدند و علم جديدي به نام فلسفه اسلامي به وجود آوردند كه دقيقا ريشه در باورهاي ديني آنها دارد.

پس هر علمي كه از نظر قرآن و سنت، تحصيل و تحقيق آن، براي مسلمانان واجب و لازم باشد و كيان جامعه اسلامي بدان بستگي داشته باشد، علوم اسلامي محسوب مي شود.

از جهت ديگر علومي كه در تمدن اسلامي رشد كرده اند توسط دانشمندان مسلمان بالنده شده اند. به عنوان علوم مسلمين محسوب مي شود.

به تعبير ديگر از نظر معنوي، بين علوم اسلامي و علوم مسلمين تفاوت است، و علوم اسلامي، علومي هستند كه خاستگاهشان قرآن و سنت است و علوم مسلمين علومي هستند كه در تمدن اسلامي و توسط دانشمندان مسلمان رشد كرده اند. اما از جهت مصداقي يكي هستند و تفكيك علوم اسلامي و علوم مسلمين تفكيكي

نا رواست. زيرا دانشمندان مسلمان براساس باورهاي اسلامي برخاسته از قرآن و سنت به علم آموزي و تحقيق و پژوهش روي آوردند و علوم را بالنده كردند. علوم به دليل تاكيد قرآن و سنت، در جان و دل مسلمانان رشد كرده است و همه اين علوم بالنده شده توسط دانشمندان مسلمان در قرآن و سنت ريشه دارند.

تذكر اين نكته لازم است كه هر فرهنگ و تمدن داراي ريشه ها و مباني اي است و ثمرات و ميوه هايي دارد. علوم از ثمرات و نتايج فرهنگ و تمدن است. اما هيچ فرهنگ و تمدني، بدون مبنا، وجود ندارد. فرهنگ و تمدن اسلامي داراي مباني و ريشه هايي كاملا روشن و واضح است كه آن عبارت از قرآن و سنت است. يعني اصل و اساس و مبناي فرهنگ و تمدن اسلامي، قرآن و سنت است و هر چه در اين فرهنگ و تمدن بالنده مي شود، از اين ريشه و مبنا سيراب مي شوند. پس همه علومي كه در دامن تمدن اسلامي رشد كرد و توسط دانشمندان مسلمان بالنده شد، ريشه در قران و سنت دارد و داراي پسوند اسلامي هستند. پس تفاوت گذاري بين علوم اسلامي و علوم مسلمين، تفاوت گذاري غير منطقي است و داراي هيچ اصول درست عقلاني و منطقي نيست.

اگر بخواهيم يك فرد را كه ذهنيت كلا منفي و آشفته ايي از عرب و اسلام دارد به اين دين شريف علاقه مند كنيم چگونه بايد عمل كنيم.زيباترين جلوه هاي اسلام را نشانم دهيد.
پرسش

اگر بخواهيم يك فرد را كه ذهنيت كلا منفي و آشفته ايي از عرب و اسلام دارد به اين دين شريف علاقه مند كنيم چگونه بايد عمل كنيم.زيباترين جلوه هاي اسلام را نشانم دهيد.

پاسخ

يك - وجود نابساماني و كاستي در ساختار زندگي اجتماعي عرب، خواه در پيشينه تاريخي آن وخواه در وضعيت كنوني، نه تنها هيچ پيوندي با اسلام ندارد بلكه اسلام براي به چالش كشيدن آن آمده است از اين رو به هيچ روي نمي توان آشفته بازار فرهنگي و اجتماعي عرب را به عنوان نقطه كور و نشانه وجودنارسايي در اسلام برشمرد.

دو - رگه هايي از رويارويي و ناسازگاري اسلام با وضعيت ياد شده در عرب را در آيات و روايات، مي توان به چشم ديد كه به نمونه هايي از آن ها اشاره مي شود:

الف ) قرآن كريم در تشويق افراد به روي آوري به اسلام، دشمني و كينه ورزي ها، پراكندگي، درگيري و كشمكش هاي هميشگي و پديده هاي رفتاري از اين دست را كه زندگي اجتماعي را براي عرب، آن چنان دشوار ساخته بود كه گويي در ميان شعله هايي از آتش به سر مي برند يادآور شده و مي فرمايد: «واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا واذكروا نعمت اله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم علي شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم ءايته لعلكم تهتدون؛ و همگي به ريسمان خداوند [= قرآن و اسلام، و هرگونه وسيله وحدت] چنگ زده و پراكنده نشويد و نعمت (بزرگ) او را بر خود به يادآوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و

او ميان دل هاي شما همبستگي پديد آورد و به بركت اين نعمت، برادر شديد و شما بر لب حفره اي از آتش بوديد، خداوند شما را از آن رهانيد؛ خداوند اين چنين آيات و نشانه هاي خود را براي شما آشكار مي سازد؛ شايد هدايت را پذيرا شويد» (آل عمران، آيه 103).

استناد به اين آيه شريف، بنا بر آن رويكرد تفسيري است كه مراد از آتش (نار) را آتش برخاسته از پراكندگي دل ها، خود رأيي ها، هوس مداري ها و وجود اختلاف در خواسته هاي شخصي مي داند كه درجامعه عرب، به آشفتگي هاي فراگير اجتماعي، منتهي شده بود؛ نه آتش جهنم (الميزان، ج 3، ص 371، مؤسسه الاعلمي).

وانگهي پيداست نابه ساماني اجتماعي مورد اشاره قرآن كه از ويژگي هاي ياد شده سرچشمه مي گرفت، به جامعه عرب، اختصاص نداشته و بايد گفت: آتشي كه امروزه، حاكمان هوس مدار و جست و جو گر منافع شخصي، در جامعه بشريت پديد آورده و مي رود تا آن را به جهنمي سوزان دگرگون كند، خاستگاهي بسان همان خاستگاه اوضاع نابه سامان عرب داشته و چاره آن نيز دستاويز قرار دادن خداوند و دين مي باشد؛ همان كه در آيه شريف به عنوان راه درمان بدان اشاره شده است.

ب ) امام علي(ع) در بيان پستي گرايي انديشه اي و فروپاشي اخلاقي عرب پيش از اسلام مي فرمايند: «ان الله بعث محمدا(ص) نذيرا للعالمين، و امينا علي التنزيل، و انتم معشر العرب علي شر دين و في شر دار، منيخون بين حجاره خشن و حيات صم، تشربون الكدر و تأكلون الحشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم،

والاصنام فيكم منصوبه، والاثام بكم معصوبه؛ به درستي كه خداوند محمد(ص) را (به پيامبري) برانگيخت؛ در حالي كه آن حضرت، ترساننده مردم از كيفر الهي و نگهدارنده وحي بود، و شما گروه عرب، در زشت ترين آيين (بت پرستي) و بدترين خانه ها، در ميان سنگ هاي درشت و مارهايي كه از نظر وحشي بودن، گويا كر بودند، زندگي مي كرديد، نوشيدنيتان آبي تيره و گنديده و خوراكتان، خشن (آميزه اي از هسته خرما و سوسمار خشك كرده) بود. خون يكديگر را مي ريختيد از خويشانتان دوري مي گزيديد، بت ها را پرستيده و گناهان را رها نمي كرديد» (نهج ا لبلاغه، خطبه 26، ترجمه فيض الاسلام).

البته پس از بعثت پيامبر(ص)، عرب نه تنها پاداش اين رهايي از چنان وضعيت اسفباري را به پيامبر(ص) نداد؛ بلكه در حق خود او و نيز جانشين بر حق وي و خاندانش از هيچ گونه ستم و آزاري فروگذار نكرد.

سه - بدين سان، يكي از زيباترين جلوه هاي اسلام، پالايش زندگي گروهي از كشمكش هاي آزاردهنده و دميدن روح آرامش يكدلي و يكپارچگي در آن مي باشد كه در رديف هاي پيش بررسي شد.

چهار - افزون بر جلوه ياد شده از اسلام در سامان دهي زندگي اجتماعي، اين دين مقدس در زندگي فردي نيز رهاوردهاي برجسته اي براي انسان به دنبال دارد؛ از جمله:

الف) شناخت دهي به حقيقت وجودي و جايگاه انسان، ابهام زدايي در هدف آفرينش و شتابدهي به حركت و تلاش هاي انسان در تحقق آن از راه ترسيم دورنماي مشخص زندگي او. اين شاخصه در برون رفت انسان از سرگرداني و آشفتگي فكري، نقشي برجسته دارد.

ب

) بيدار كردن مسؤوليت در نهاد انسان كه به طور عمده از ارايه سيمايي روشن از چيستي و چرايي آفرينش او سرچشمه مي گيرد.

ج ) شكوفايي رفتارهاي انساني بر شاخسار وجود او از راه پي ريزي زير ساخت هاي درست انديشه اي و نظري. نكات برجسته زير ساخت هاي ياد شده توحيد باوري، معادگروي و تن دهي به بايسته ها و پيامدهاي آن دو؛ يعني رسالت نبوي و پيشوايي معصومان، پيداست رهاورد باور نخست، هدفمندي مجموع چرخه جهان و ازجمله آفرينش انسان، پيامد گرايش دوم، گواه دانستن خداوند بر همه رفتارها و به دنبال آن حساب و كتاب باز كردن براي تك تك آن ها و بالاخره رهيافت تن دهي به حقانيت پيامبري و امامت، سامان دهي زندگي خود در گردونه ساختار انديشه اي و شيوه هاي رفتاري آنان مي باشد و اين همه يعني بهره گيري بهينه انسان از پتانسيل و توانش هاي وجودي خود در راستاي هدف آفرينش و كمال حقيقي خود.

د ) پالايش درون و غبار زدايي از آن در نتيجه پاي بندي به دستورات شرعي. رهاورد آلايش دروني ياد شده، ديدن حقيقت وجودي خود در آيينه فطرت، افسردگي زدايي، برون رفت از حزن و اندوه هاي آزار دهنده و دست يابي به شادابي رواني و نيز توان رويارويي با دشواري ها و فراز و نشيب هاي زندگي. پشتوانه فكري پيامد مزبور نيز صبر پيشگي و پايداري ورزي مي باشد كه در آموزه هاي ديني، بسيار ارزشمند بوده و در كنار تقوا، به عنوان يكي از زمينه هاي اصلي نجات يافتگي و بهشتي شدن انسان برشمرده شده است.

ه ) تقوا پيشگي؛ يعني

مهار و وارسي هميشگي رفتارها و انگيزه هاي دروني، و دوري از لجام گسيختگي در آنها.

و ) ژرفا بخشي و عمق دهي به انديشه هاي انسان و استوارسازي رفتارها بر پايه انديشه هاي متعالي مزبور.

ز ) برون رفت از دايره تنگ خود محوري و جهت دهي به رفتارها بر پايه سود و زيان شخصي و دگرگون سازي نگرش ياد شده به سامان دهي رفتارها بر پايه ديگرگرايي، سود رساني به هم نوعان و بالاخره نگريستن افق هاي دور و بلند انساني در چشم انداز سازمان دهي مزبور. تنها در اين رويكرد است كه ايثار، از خودگذشتگي، از آرامش و راحتي خود مايه گذاشتن و قرباني كردن آن به پاي نيازهاي ديگران و ... معنا مي يابد.

اين ها و موارد همسان فراوان ديگر، نمونه هايي از رويكرد هاي فكري و عملي اسلام مي باشند كه از سوي خداوند كريم، به منظور ياري انسان در رساندن او به سرمنزل مقصود از آفرينش خود در ساختار دين الهي اسلام به وي عرضه شده است. پيداست اين منظور، تنها در انگاره پاي بندي عملي او به ساختار ياد شده شدني بوده در غير اين صورت آن راهكارهاي رهايي بخش، تنها در بايگاني و غريب و تنها خواهد ماند. چالش هاي انسان درعصر كنوني و حتي برخي از چالش هاي موجود در جامعه اسلامي ايران به دليل دورافتادگي از آموزه هاي سازنده و سرشار از هويت بخشي پايه دار اسلام است.

حقيقت اسلام چيست و پيروي از آن چگونه ممكن است؟
پرسش

حقيقت اسلام چيست و پيروي از آن چگونه ممكن است؟

پاسخ

حقيقت اسلام، تسليم شدن در برابر خداوند متعال است؛ به گونه اي كه انسان به تعاليم آن پايبند باشد؛ اصول اعتقادي آن را با دليلهاي محكم بياموزد، اخلاق اسلامي را آموخته، سعي كند نفس خويش را به فضايل اخلاقي بيارايد. و از رذائل و ناپاكيها پاك سازد و اعمال خويش را با احكام و مقرراتي كه وظيفه ي وي عمل به آنهاست ، منطبق سازد.

« بخش پاسخ به سؤالات »

اسلام تا چه اندازه مي تواند منشاء انقلاب شود؟
پرسش

اسلام تا چه اندازه مي تواند منشاء انقلاب شود؟

پاسخ

اين مسأله را مي توان با مطالعه انقلاب اسلامي ايران تحليل كرد. بدين لحاظ كه ماهيت انقلاب ما بي شك اسلامي است و انقلاب اسلامي ما در مبارزه با رژيم طاغوت گذشته و در نفي استعمار پيروز شد. پس از آن نيز با تكيه بر اسلام به اداره جامعه، در تمامي شؤون آن، پرداخت و در اين زمينه به كارهاي بزرگي دست زد و پيروزيهاي چشمگير و غير قابل انكاري به دست آورد.

آيا امكان دارد اروپا در آينده دين اسلام را قبول كند يا نه؟
پرسش

آيا امكان دارد اروپا در آينده دين اسلام را قبول كند يا نه؟

پاسخ

تعاليم و مقررات اسلام به گونه يي است كه هر انسان منصف و خردمندي درباره آن تصديق خواهد كرد و اگر تبليغات اسلامي بصورت گسترده يي در اروپا عملي مي گشت زمينه ي مساعدي براي قبول اسلام در آنجا به وجود مي آمد ولي كمبود تبليغات اسلامي و وجود تبليغات مسموم از ناحيه ي مسيحيت و كليسا امكان پيشرفت اسلام را در غرب ضعيف ساخت با اين وصف مي بينيم پيشرفت اسلام در غرب روزافزون است و به تدريج افراد به اسلام و حقانيت آن توجّه كرده بدان گرايش پيدا مي كنند.

و ما معتقديم كه سرانجام اسلام جهانگير خواهد شد و حكومت عدل واحد اسلامي با ظهور مهدي(عج) در تمام جهان مستقر خواهد گشت.

آيا مسلمان مي تواند تنها به بخشي از احكام اسلام عمل كند؟
پرسش

آيا مسلمان مي تواند تنها به بخشي از احكام اسلام عمل كند؟

پاسخ

كسي كه مسلمان است و به خدا و قرآن مجيد ايمان دارد، بايد به تمام احكام اسلام و قرآن پاي بند باشد و به همه آنها عمل كند. چون احكام اسلام منحصر به عبادات نيست.

اسلام در مسائل مختلف زندگي، مانند مسائل اقتصادي و سياسي و خانوادگي و فرهنگي احكامي دارد كه بايد انسان به آنها توجّه كند و اگر كسي تنها به احكام عبادي اسلام عمل كند و احكام ديگر را، ناديده بگيرد مسلمان حقيقي نيست.

« بخش پاسخ به سؤالات »

گفته مي شود در برخي از آيات قرآن به سفر انسان به ماه و ديگر كرات اشاره شده است. در اين صورت چرا ما مسلمانان در اين امر پيشقدم نبوده ايم؟
پرسش

گفته مي شود در برخي از آيات قرآن به سفر انسان به ماه و ديگر كرات اشاره شده است. در اين صورت چرا ما مسلمانان در اين امر پيشقدم نبوده ايم؟

پاسخ

اولاً مسلمانان بايد در قرآن و تعاليم متعالي آن تدبر نموده، زندگي خويش را با آن تطبيق دهند. عدم پيشرفت مسلمانان در زمينه هاي علمي معلول كتاب آسماني آنان نبوده است؛ بلكه معلول ضعف و سستي خود آنان بوده است همچنانكه قرآن مجيد به صراحت مي فرمايد:« ولاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين ؛(4) سست و اندوهگين نباشيد. شما در صورتي كه ايمان داشته باشيد برترين ملت مي باشيد».

قرآن مجيد در آيات بسياري به تدبّر و تفكر و انديشيدن در آفرينش آسمانها و زمين و ويژگيهاي آنها امر كرده است.

ثانياً مسلمانان در صنايع و اكتشافات علمي نسبت به ديگران پيشقدم بوده اند. بايد در تاريخ پيشرفت علوم و صنايع مطالعه كرد تا معلوم گردد كه مسلمانان در اين زمينه پيشقدم بوده اند.

در عصري كه قرآن و قوانين اسلامي تنها قانون كشورهاي اسلامي بود، مسلمانان از نظر علمي تا آنجا پيشرفته بودند كه جنبش هاي فكري و علمي مغرب زمين تا حدود زيادي مرهون خدمات علمي آنان بوده است، چارلزگديز، رئيس هيئت مديره موسسه آمريكايي مطالعات اسلام شناسي، ضمن سخناني كه درباره اسلام دارد مي گويد:« در ظهور و پيشرفت هر جنبه از فرهنگ و زندگي اقتصادي غرب، يعني: هنر، معماري، غذا، پوشاك، طب، دريانوردي، رياضيات و هيئت مردم اروپا و آمريكا مديون تمدن اسلامي هستند».

مسيوسديو، مورخ مشهور فرانسوي، مي نويسد:« ترقي تمدن امروز اروپا مرهون علومي است كه اسلام در سراسر شرق و غرب منتشر ساخت. حقيقتاً بايد اعتراف كرد كه

مسلمانان استادان اوليه اروپاييان بوده اند.

آيا اسلام، بردگي را تأييد مي كند؟ چرا و چگونه؟
پرسش

آيا اسلام، بردگي را تأييد مي كند؟ چرا و چگونه؟

پاسخ

پيش از اسلام بردگي تقريبا در ميان تمام اقوام و ملل گوناگون رواج داشت. آن گونه كه از تاريخ بر مي آيد، بردگي تا سال 1772 ميلادي در ميان اكثر ممالك اروپايي رايج بود. در انگلستان در سال 1772 ماده اي قانوني وضع شد مبني بر اين كه هر كس داخل سرزمين انگلستان شود، آزاد به شمار مي آيد و در سال 1883 به طور رسمي بردگي در آن كشور ملغي شد. در آمريكا، پس از مبارزات فراوان مردمي و تحمل سختي هاي طاقت فرسا سرانجام در سال 1862 قانون بردگي لغو شد. در اين سال ها ممالك گوناگون يكي پس از ديگري بردگي را لغو مي كردند تا در سال 1890 قرارداد الغاي قانون بردگي در بروكسل امضا شد و دولت هاي گوناگون به آن پيوستند و بدين وسيله ميليون ها برده در كشورهاي گوناگون آزاد شدند. البته در برخي قبايل آفريقايي و آسيايي هنوز هم سنت بردگي وجود دارند.{1}

اسلام تنها اسارت در جنگ مشروع را - آن هم تنها نسبت به كافراني كه همه مراحل دعوت اسلامي را از روي عناد و لجاجت رد كرده و به ستيز و جنگ با اسلام و مسلمانان پرداخته و سپس به اسارت آنان در آمده اند - به رسميت شناخته است. البته اين بردگي در واقع ارفاق و لطفي در حق اسيران كافر و معاند است؛ زيرا آنان كساني هستند كه به دعوت حق (اسلام) پاسخ رد دادند و نه تنها دعوتي را كه با حكمت و موعظه حسنه و مجادله احسن نسبت بدانان روا داشته شده است، اجابت نكرده اند، بلكه اين را هم نپذيرفته اند كه با

پرداخت جزيه در پناه حكومت اسلامي جان و مالشان محترم باشد. از اين رو اسلام اجازه داده است كه مسلمانان به جاي كشتن اين افراد، از آنها استفاده نمايند و اين در واقع دستور مفيدي است كه تا حد امكان از ريختن خون انسان ها جلوگيري به عمل مي كند. اسلام به اين مقدار اكتفا نكرده است، بلكه مقرراتي را به نفع بردگان تشريع فرموده است كه به تدريج بردگان آزاد شوند كه ما برخي از اين احكام را يادآور مي شويم:

1. اسلام براي آزاد كردن برده، ثواب بزرگي قرار داده است تا جايي كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «هر كس بنده اي را آزاد كند، خداوندِ عالم به جاي هر عضوي از اعضاي برده، عضوي از او را از آتش جهنم آزاد مي گرداند».

2. هر كس در ماه رمضان، روزه خود را بخورد، يكي از كفاراتي كه براي اين عمل او در نظر گرفته شده، آن است كه به ازاي هر روزي كه روزه اش را خورده است ، يك برده آزاد كند.

3. يك از كفاراتي كه براي مخالفت عهد با خدا در نظر گرفته شده، آزاد كردنِ برده است.

4. اگر برده پيش از مالك خود مسلمان شود، آزاد مي شود.

5. اگر برده به مرض جذام يا كوري مبتلا شود و يا زمينگير شود، آزاد مي شود.

6. يكي از كفارات مخالفت با نذر يا قسم آزاد كردن يك بنده است.

7. يك از كفاراتي كه براي موي كندن و صورت خراشيدن زن در مصيبت فرزند و همچنين گريبان پاره كردن مرد در مصيبت زن يا فرزند قرار داده شده، آزاد كردن يك برده است.

8. يكي از مصارف زكات، خريدن بردگان و آزاد كردن آنان است.{2}

همچنين

بزرگان دين و مسلمانان، چنان با بردگان رفتار مي كردند كه آنان هيچ گونه سختي و مرارتي را احساس نمي كردند و در ارتقا به درجات عالي هيچ گونه محدوديت و ممنوعيتي براي آنان نبود؛ اين در حالي بود كه شخصيت بردگان تا آن وقت چيزي شمرده نمي شد؛ اما به مدد تقوا، فضيلت و ايمان، بر سران قبايل و اشرافي كه فضيلتي جز ثروت و رياست و كثرت اهل و عشيره نداشتند، تقدم و ارجحيت يافتند. اين برتري بديع و بي سابقه، بر صاحبان قدرت و موقعيت دوران كهن، سخت گران مي آمد.

بنابراين هر چند اسلام به طور كلي بردگي را ملغي نكرد، زيرا عملاً امكان چنين حكمي نبود، علاوه بر اين كه به مصلحت نيز نبود، امام با وضع قوانين و احكام مترقي حقوقي و اخلاقي زمينه لغو تدريجي آن را فراهم آورد و حقوقي را براي بردگان به رسميت شناخت كه در هيچ يك از قوانين ديگر سابقه نداشت. به همين جهت، بسياري از خاور شناسان، اسلام را از جهت احكام و قوانين حقوقي كه براي بردگان در نظر گرفته است، تحسين كرده اند.{3}

[1].الميزان، علامه طباطبايي، ج 6، ص 348، به نقل از كتاب از كتاب «دايرْ المعارف مذهب و اخلاق»، جان مييفيك/

[2].انقلاب تكاملي اسلام، جلال الدين فارسي، ص 336. (انتشارات علمي و فرهنگي، تهران)/

[3].تمدن اسلام و غرب، گوستاولويون، ترجمه سيدهاشم حسيني، ص 464، (انتشارات كتابفروشي اسلاميه، تهران)/

مؤثرترين راه هاي ترويج دين اسلام (شيعه) چيست؟
پرسش

مؤثرترين راه هاي ترويج دين اسلام (شيعه) چيست؟

پاسخ

راه هاي فراواني براي ترويج و تبليغ دين اسلام وجود دارد كه به برخي از آن ها اشاره مي شود.

1. معرفي الگوهاي اين مذهب

دين همان صراط مستقيم است و ريشه، ساقه و شاخه هايي دارد كه از آن به اصول و فروع، يا عقايد و اخلاق و احكام تعبير مي شود كه در قرآن و سخنان معصومين مطرح شده است و تجسم عيني آن ها در وجود معصومين است. بنابراين انسان هايي كه معارف، اخلاق و احكام الهي را درك كرده و به آن معتقد و متصف شده و به آن عمل كرده اند، خود صراط مستقيم حق اند و همدوشي و همراهي با آن ها، همراهي با صراط مستقيم و حركت به روي آن است.{1} معرفي معصومين از آن جهت اهميت زياد دارد كه آن ها منشأ و منبأ فضايل و كرامت هاي انساني مي باشند و معرفي آن ها، در واقع معرفي كرامت ها و فضايل انساني است. چون انسان فطرتاً طالب كمال است و عشق و علاقه به تكامل دارد، به محض شناخت الگوهاي كامل و مجسمه هاي فضايل و كمالات، به دنبال آن ها گام برمي دارد و سعي در تطبيق خويش با آن ها مي نمايد. بنابراين يكي از بهترين شيوه هاي تبليغ اسلام و مذهب تشيع، معرفي اسوه هاي اين مذهب است كه در درجه اول، پيامبر و خاندان وحي و در درجه هاي بعدي، وابستگان به اين بيت شريف همچون حضرت زينب، حضرت علي اكبر، حضرت ابوالفضل و... مي باشند. سپس مي بايست به سراغ شاگردان مكتب ائمه و معرفي آنان و شناختن آنان برآمد تا اسوه ها و الگوها مشخص گردند و اسلام و تشيع به طور غير مستقيم تبليغ و ترويج شود؛ زيرا بعد از

معرفي و شناخت اسوه ها، مرحله هم سويي و تطبيق با آن ها فرا مي رسد.

توجه به مسأله فوق و آشنايي با اين الگوها بود كه سبب شد خيلي از مردم به دين اسلام و تشيع رهنمون شوند.

2. تبيين و تشريح عقايد اسلامي و مقايسه آن با عقايد ديگر مذاهب و مكاتب

وقتي جهان بيني صحيح و درستي مطابق با موازين عقلي ارائه شود، مكاتب و مذاهب ديگر به سوي مذهبي كه مبيّن چنين ايده اي است، گرايش پيدا مي كنند و آن را مي پذيرند و اين از مهم ترين راه هاي تبليغ اسلام است. براي نمونه، در برابر كساني كه معتقد به شرك در خالقيت و به تعدد خدايان در نظام هستي مي باشند، به توحيد استدلال مي كنيم و مي گوييم اگر خدايان وجود داشته باشند، فساد به وجود مي آيد؛ زيرا هر خدايي طبق خواسته و نظر خويش عمل مي كند، كه در اين حال نزاع و اختلافات بي حد و حصر به وجود مي آيد و تمامي موجودات از بين خواهند رفت. چون از چنين اختلافات و نزاع هايي نشان و اثري نمي بينيم، متوجه مي شويم كه خداي واحدي بر هستي حكومت مي كند. همين طور با تشريح ديگر باورهاي اصولي مي توان نقاط قوت دين اسلام و نقطه ضعف هاي ديگر مكاتب را تعيين كرد و با روشن شدن حقايق، ديگران را به اين مذهب دعوت نمود.

3. ارائه برنامه هاي اخلاقي اسلام

قرآن مجيد درباره اثر شگرف اخلاق نبوي در جذب مردم به سوي ايشان - و اسلام - مي فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لا نَفَضُّوا مِنْ حَوْلِك...»؛{2} به بركت رحمت الهي در برابر آنان نرم و مهربان شدي و اگر خشن و سنگدل بودي، حتماً

از اطراف تو پراكنده مي شدند.

بي ترديد، اگر زمينه هاي آشنايي مردم با اخلاق اسلامي فراهم شود، بسياري از مخالفين به اين دين گرايش پيدا مي كنند. گزارش هايي كه مبني بر مسلمان شدن افراد در اثر آشنايي با خلق و خوي نيك و حسن بود، كم نيست. امام صادق(ع) روايت كرده است كه امير المؤمنين علي(ع) هنگام خلافت خويش با مردي از اهل كتاب برخورد كرد. آن مرد كه امام را نمي شناخت، از ايشان پرسيد: مقصدت كجاست؟

امام فرمود: عازم كوفه هستم.

آن دو بخشي از راه را با هم رفتند. وقتي بر سر دو راهي اي كه مسير هر يك از آن ها از يكديگر جدا مي شد رسيدند، امام علي(ع) از راه كوفه نرفت بلكه همراه آن مردم در مسير ديگر راه را ادامه داد.

آن مرد با شگفتي پرسيد: مگر نگفتي عازم كوفه هستي؟

امام فرمود: بله.

مرد پرسيد: پس چرا با من همراه شدي و از راه خود به كوفه نرفتي؟

امام فرمود: مي خواهم قدري تو را همراهي كنم تا حق رفاقت را به جا آورده باشم، زيرا پيامبر ما دستور داده است: «هر گاه دو نفر در راهي همسفر شدند، به گردن يكديگر حق مي يابند و لازم است شخص، رفيق راهش را هنگام جدايي، چند گام بدرقه كند.

آن مرد گفت: بي گمان، هر كه او را پيروي كرده، به دليل همين كردارهاي بزرگوارانه و پسنديده او بوده است. من تو را گواه مي گيرم كه پيرو آيين شما شوم.

او با حضرت به كوفه رفت و چون فهميد ايشان خليفه مسلمانان است، مسلمان شد.{3}

4. تبليغ دين با عمل، نه زبان

قرآن مجيد افرادي كه ديگران را دعوت به نيكي مي كنند اما خود پايبند به خوبي ها نيستند، مذمت

كرده است. «اَتَأمُرُونَ النَّاسَ بِالبرِّ وَ تَنْسَونَ اَنْفُسكُمْ...»؛{4} آيا مردم را به نيكي دعوت مي كنيد اما خودتان را فراموش مي نماييد؟!

نيز مي فرمايد: «يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ...»؛{5} اي ايمان آورندگان، چرا سخني مي گوييد كه عمل نمي كنيد؟!

براي آن كه مورد نكوهش و مذمت واقع نشويم و سخن ما در افراد تأثير خاص خود را داشته باشد، بايد به اين حديث عمل كنيم:«كُونُوا دُعاةَ النَّاسِ بِالخَيْرِ بِغَيْرِ اَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوا مِنْكُمْ الاجْتِهادِ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَعِ فَاِنَّ ذلِكَ داعِيَةٌ»؛{6} بدون زبان خويش دعوت كننده مردم به نيكي باشيد تا از شما سعي و كوشش (در انجام كارهاي خير) و صدق گفتار و پرهيزكاري را ببينند كه اين دعوت و تبليغ است.

بديهي است كه نگاه مردم به اعمال رهبران اسلامي، به ويژه روحانيت است و اين قشر بايستي با اعمال خويش مردم را تشويق به خير كنند و همواره بايد در علم و عمل از ديگران جلوتر باشند.{7}

5. ذكر فلسفه اسلام

در اسلام، واجبات و محرمات فراواني وجود دارد كه در برخي از كتاب هاي فلسفه به آن ها اشاره شده است. ذكر فلسفه يا علت حكم تأثير شايسته اي در گرايش مخالفين به اسلام دارد. خوشبختانه در عصر كنوني كه علم و دانش رشد فزاينده اي داشته، پرده از برخي از اسرار تعداد قابل توجهي از احكام الهي برداشته شده است و مردم به سوي احكام شرع مقدس رهنمون شده اند. از جمله آن ها ذبح اسلامي است كه طبق اطلاعات واصله در حال حاضر بسياري از مشتريان رستوران هاي ايرانيان مقيم امريكا افراد غير ايراني تشكيل مي دهند؛ زيرا مي دانند كه گوشت با ذبح اسلامي از هر گونه آلودگي و بيماري مبراست، اما

ذبح حيوانات با شوك الكتريكي چنين اثري ندارد، زيرا به خاطر عدم دفع خوني كه در ذبح اسلامي از گاو و گوسفند مي رود، مصرف كنندگان كشتارهاي غير اسلامي بيماري هاي گوناگوني مي گيرند.

نمونه دوم تراشيدن ريش است. الان غربي ها به اين نتيجه رسيده اند كه تراشيدن محاسن با تيغ باعث تحريك و از بين رفتن برخي از رگ هاي عصبي صورت مي شود و اين موضوع كاهش بينايي و دندان درد و عوارض ديگر در بر دارد. اكثر كساني كه در غرب از اين مهم مطلع شده اند، ريش مي گذارند.

نمونه سوم، استفاده مردها از طلاست كه از نظر علمي ثابت شده كه باعث كم شدن هورمون هاي جنسي در مردها مي شود.{8}

[1].ر.ك: تسنيم، آيت اله جوادي آملي، ج 1، ص 495 (نشر اسراء، چاپ اول، 1378).

[2].سوره آل عمران، آيه 159.

[3].كاف، ج 2، ص 641، باب حسن الصحابة و حق الصاحب في السفر (تحقيق محمدجواد مغنيه، دارالاضواء، بيروت، چاپ اول، 1413ه’)؛ دانشنامه امام علي، ج 10، ص 31 - 32 (به اهتمام پژوهشگاه فرهنگ و انديشه، زير نظر علي اكبر رشاد، چاپ اول، 1380).

[4].سوره بقره، آيه 44.

[5].سوره صف، آيه 3.

[6].كافي، ج 2، ص 83 (تحقيق محمدجواد مغنيه، دارالاضواء، بيروت، چاپ اول، 1413ه’).

[7].ر.ك: يالثارات الحسين، ش 191، ص 5، دستورات اخلاقي آيت اله مجتهدي.

[8].ر.ك: يالثاراث الحسين، ش 128، ص 9.

از كجا بدانم مسلمان هستم و نماز و اعمال ديگرم قبول نيست ؟
پرسش

از كجا بدانم مسلمان هستم و نماز و اعمال ديگرم قبول نيست ؟

پاسخ

مسلمان شدن و بودن خيلي مايه نمي خواهد. هر كسي شهادتين (اشهد ان لااله الاّاللّه و اشهد ان محمداًرسول اللّه ) را به زبان جاري كند, حتي اگر به صورت ظاهر باشد, مسلمانمي شود و از نجاست پاك مي گردد.

امّا مؤمن شدن و مؤمن بودن مشكل است , زيرا در تعريف ايمان گفته اند كه عبارت است از: اعتقاد قلبي و اقرار به زبان و عمل به دستورهاي دين مقدس اسلام ; يعني تنها لقلقهء زبان كافي نيست , بلكه علاوه بر زبان قلباً بايد معتقدباشد و به علاوه دستورهاي دين را اجرا كند. قرآن مي فرمايد: .(1)

ان شاءالله شما قلباً به اصول دين اعتقاد داريد و به فروع دين عمل مي كنيد و به زبان هم اقرار داريد.

در نتيجه ان شاءالله مؤمن هم مي باشيد. در اين خصوص به خود تلقين نكنيد و اميدوار باشيد مسلمان و مؤمن هستيد.

در مورد قبولي نماز و ساير اعمال , نه تنها شما بلكه اكثر مردم نمي دانند اعمالشان مورد پذيرش و قبول حق تعالي هست يا نه ؟ اگر نماز و ساير اعمال با شرايطي كه براي آن ذكر شده انجام بگيرد, اميدواريم مورد قبول درگاه الهي قرارگيرد.

(پ_اورقي 1.حجرات (49 آيهء 14

مسلم به چه كسي گفته مي شودو مسلمان واقعي چه نشانه هايي دارد؟ مؤمن يعني چه؟
پرسش

مسلم به چه كسي گفته مي شودو مسلمان واقعي چه نشانه هايي دارد؟ مؤمن يعني چه؟

پاسخ

مسلم با مسلمان به كسي مي گويند كه دين اسلام و پيامبري حضرت محمد (ص) را قبول داشته باشد.

مسلمان دو گونه است:

1_ مسلمان ظاهري كه شهادت به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر (ص) مي دهد.

2_ مسلمان واقعي كه غير از شهادتين، به دستورهاي ديني نيز عمل نمايد، كه مراتبي دارد و بعضي از مراتب اسلام با مراتب ايمان انطباق دارد.

امير مؤمنان (ع) در نهج البلاغه اسلام را به شش مرحله تقسيم مي كند:" اسلام تسليم در برابر حقّ است و تسليم بدون يقين ممكن نيست و يقين تصديق است و تصديق اعتراف و اقرار است[ يعني كافي نيست كه اسلام و ايمان در قلب و روح انسان بماند، بلكه با شهامت و قدرت بايد آن را اظهار كند] و اقرار انجام وظيفه و انجام وظيفه عمل به فرامين الهي است".1

البته اين بيان براي معناي اسلام با معناي ايمان تطبيق دارد.

در حديثي از پيامبر (ص) در معناي مسلمان آمده است:

" مسلمان كسي است كه مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند".

در سورة انفال آمده است: "مؤمنان حقيقي فقط كساني هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دل هاشان ترسان مي گردد و هنگامي كه آيات او بر آن ها خوانده شود، ايمانشان افزون مي گردد و تنها بر پروردگارشان توكّل دارند. آنان كه نماز را بر پا مي دارند و از آنچه به آن ها روزي داده ايم ، انفاق مي كنند. مؤمنان حقيقي آن ها هستند براي آنان در جات بالايي نزد پروردگارشان است و براي آن ها آمرزش و روزي بي نقص و عيب است".

در اين آيات پنج صفت ويژه براي

مؤمنان بيان شده است.

ذكر اين موضوعلازم است كه ايمان درجاتي دارد كه ممكن است در پاره اي از مراحل به قدري ضعيف باشد كه جلوه هاي عملي قابل ملاحظه اي از خود نشان ندهد و با بسياري از آلودگي ها نيز بسازد، ولي ايمان راسخ و حقيقي هرگز از جنبه هاي عملي و سازنده خالي نيست. بعضي عمل به دستور هاي الهي را جزء ايمان دانسته اند. اينان نظر به مراحل عالي ايمان دارند.2

چگونه مي شود اسلام را شناخت و اسلام واقعي را به ديگران نشان داد؟
پرسش

چگونه مي شود اسلام را شناخت و اسلام واقعي را به ديگران نشان داد؟

پاسخ

دين اسلام عبارت است از عقايد و يك سلسله دستورهاي عملي و اخلاقي كه پيامبر اسلام(ص) از طرف خداوند براي راهنمايي و هدايت بشر آورده است. اعتقاد به اين عقايد و انجام اين دستورها سبب سعادت و خوشبختي انسان در دو جهان است.

راه شناخت اسلام اين است كه انسان در مورد حضرت محمد(ص) كه آورندة اسلام است و قرآن مجيد كه كتاب آسماني و در بردارندة تعاليمي و دستورهاي اسلامي است و به عنوان معجزه جاويدان تا نابودي عالَم، دست نخورده باقي خواهد ماند، و در بارة عقايد، احكام و اخلاقيات و اجتماعيات كه در شريعت اسلام مطرح است، مطالعه و تحقيق داشته باشد، تا دريابد كه تنها راه سعادت، پيروي از دين مقدس اسلام است. در اين زمينه افزون بر مطالعة زندگي پيامبر اسلام(ص) و تفسير قرآن و روايات اسلامي، مراجعه به اسلام شناسان حقيقي و مطالعة آثار آنان مانند كتاب هاي مرحوم علامه طباطبايي، شهيد مرتضي مطهري، آيت الله ناصر مكارم شيرازي، آيت الله محمد تقي مصباح يزدي آيت الله جعفر سبحاني و ... كه در زمينة عقايد و مسايل اسلامي نوشته شده، بسيار مفيد و سودمند و شايد ضروري است.

معرفي اسلام به ديگران از دو راه صورت مي گيرد:

1_ تبليغ و تبيين و روشن كردن عقايد و مسايل حقّه اسلامي و مقايسة آن با مطالب خرافي و ناكارآمدي كه در ساير اديانِ تحريف شده وجود دارد.

2_ معرفي اسلام از راه عمل و رفتار يك مسلمان اگر در زندگي صفات پسنديده براي خود اختيار كند و دستورهاي اسلام را در

مورد عبادت و بندگي خالصانه، و اخلاق فردي و اجتماعي رعايت نمايد، نيز وظيفه شناس، خيرخواه، بشر دوست، مهربان، با وفا، خوش خُلق، عادل و دادگستر و مدافع حق باشد، هم چنين حقوق همسايه و شهروندان را رعايت كند و در تمام امور زندگي مقررات مترقي و روح پرور و سعادت آفرين اسلام را پيشة خود سازد، مي تواند عملاً اسلام را معرفي نمايد و خود را به عنوان اسلام مجسّم نشان دهد. اگر همة ما اين گونه باشيم، مطمئناً نقش بسيار مؤثري در نشر اسلام خواهيم داشت. حضرت صادق(ع) به گروهي از شيعيان فرمود: "به گونه اي رفتار كنيد كه زينت ما باشيد، نه به گونه اي كه موجب زشتي ما باشيد".[78]

1 - بحارالانوار، ج65، ص 151، حديث6.

اگر غير مسلمانان بخواهند به دين اسلام آشنا شوند، با چه راه هايي مي توان اسلام را معرفي نمود؟
پرسش

اگر غير مسلمانان بخواهند به دين اسلام آشنا شوند، با چه راه هايي مي توان اسلام را معرفي نمود؟

پاسخ

براي معرفي اسلام و جذب ديگران به دين اسلام، عوامل و راهكارهاي متعددي وجود دارد كه به برخي از آن ها اشاره مي شود:

1 - بيان ويژگي هاي اسلام.

2 - بيان ابعاد زندگاني معصومان(ع) و بزرگان دين.

3 - تبيين تمدن اسلامي.

4 - مجادله به احسن.

5 - تحريف زدايي.

6 - رفتار و عملكرد شايسته مسلمانان.

7 - جدا كردن عملكرد برخي از مسلمانان از برنامه هاي اسلام.

8 - خنثي سازي تبليغات دشمن.

يكي از راهكارهاي مهم آشنايي ديگران به اسلام، بيان ويژگي هاي اسلام است. ويژگي هاي اسلام مانند جامعيت، همسويي با فطرت و خِرَد و اقدام به حقوق انسان ها... ديگران را تحت تأثير قرار مي دهد. دين اسلام از نظر مسايل عقيدتي، احكام و سياسي به گونه اي است كه براي پويندگان راه حقيقت جاذبه هاي فراوان دارد: از سوي ديگر اسلام به عقل ارزش داده و به علم ارج مي نهد و ديگران را به خرد ورزي و فراگير علوم فرا مي خواند. (1) شناخت ضعف ها و كمبودهايي كه در ساير اديان از نظر عقلاني و منطقي و پاسخ گويي آن ها به سؤالات و نيازهاي بشري وجود دارد، و آنها با آموزه ها و تعاليم اسلامي، مي تواند بسيار راهگشا و مؤثر باشد. امروزه بسياري از انديشمندان و تشنگان حقيقت تنها از درياي معرفت اسلامي توانستند سيراب شوند و پس از بررسي اسلام، آن را كاملاً مطابق با عقل و فطرت خويش يافته اند و به پرسش هايي در مورد اعتقادات گذشته خود كه پاسخ آن ها را نيافتند، در دين اسلام دست يافتند.

اگر بيان ويژگي هاي اسلام با بيان ابعاد زندگاني و مباني

ارزش هاي معصومان(ع) و بزرگان دين نيز هماهنگ شود، گرايش و جذب ديگران به اسلام را چند برابر خواهد نمود، اگر مباني معصومان(ع) در موضوعات مختلف مانند اخلاق، حكمت حقوق و همين طور رفتار آنها با مردم و حمايت معصومان از محرومان و سياست هاي منطقي و قانون گرايي آن ها و... درست تبيين شود، ديگران را سخت تحت تأثير قرار خواهد داد، زيرا عملكرد آنها به عنوان حاملان دين سبب مي شود كه اسلام به گونه اي واقعي معرفي گردد. تأثير گذاري برخي از سريال ها مانند سريال امام علي(ع) دليل بر اين مدّعا است. بر اساس تأثير رفتار و گفتار معصومان(ع) بر جذب ديگران به دين است كه معصومان(ع) يكي از راه هاي جذب ديگران به اسلام را معرفي فضايل خود دانستند.(2) امام رضا(ع) فرمود: "رحم اللَّه عبداً أحيا أمرَنا... يتعلّموا علومَنا و يعلّمها الناس، فإنّ الناس لو علموا محاسن كلامَنا لا تبعونا،(2) خدا رحمت كند بنده اي كه امر ما را اِحيا كند... دانش ما را بياموزد و به مردم ياد دهد. اگر مردم با زيبايي هاي كلام ما آشنا شوند، از ما پيروي خواهند كرد".

يكي از راه هاي مهم معرفي اسلام فرهنگ و تمدن اسلامي است، در عصر حاضر كه علوم و تمدن به اوج رسيده اند، بيان تمدن و فرهنگ اسلام در جذب ديگران به اسلام تأثير خواهد داشت. اگر انسان هاي غير مسلمان بدانند كه اسلام صاحب تمدن بوده و از فرهنگي غني برخوردار است، بدان گرايش پيدا مي كند. در اين جا به بري از انديشه هاي صاحبان انديشه در خصوص تمدن اسلامي اشاره مي شود:

"گوستا ولوبون" فرانسوي مي نويسد: "اثري كه تمدن ملّت عرب در مغرب زمين گذارده، بسيار است و در مشرق

زمين به مراتب زيادتر و نيرومندتر است و براي هيچ ملتي چنان نفوذي كه براي آنان پيدا شد، پديدار نگشته است..."(4)

ويل دورانت مي نويسد: "پيدايش و اضمحلال تمدن اسلامي، از حوادث بزرگ تاريخ اسلام است. اسلام طي پنج قرن از سال 81 هجري تا 592 هجري، از لحاظ نيرو و نظم... قوانين منصفانه انساني و ادبيات و تحقق علمي و علوم و طب و فلسفه پيشاهنگ جهان بود".(5)

يكي از راه هاي جذب ديگران به اسلام رفتار وعملكرد مسمانان است. مسلمانان به عنوان پيروان اسلام، با رفتار خود مي توانند غير مسلمانان را به اسلام جذب كنند.

همان گونه كه در صدر اسلام، پيامبر(ص) با رفتار خود مردم را به اسلام جذب مي كرد. از اين رو از وي در قرآن به عنوان "خُلْق عظيم" ياد شده است.(6)

برخي از مسلمانان ديگر با رفتار خود موجب جذب ديگران به اسلام مي شدند. يكي از امامان فرمود: "كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم،(7) مردم را با غير زبان(با عمل) به سوي خداوند بخوانيد."

در فراخواني ديگران به اسلام بايد از هر گونه افراط و تفريط پرهيز شود، متأسفانه يكي از آسيب هاي تبليغات ديني، افراط و تفريط در معرفي اسلام است. در آموزه هاي ديني سفارش شده است كه دعوت به اسلام بايد بر اساس مجادله به احسن باشد، زيرا دين اسلام دين منطق، علم و حكمت است، قرآن همگان را به آزاد انديشي و بحث آزاد فرا خوانده است: "الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه..."(8) همچنين قرآن مسلمانان را به مجادله به احسن دعوت كرده است: "و جادلهم بالتي هي احسن"(9)

براي جذب ديگران به اسلام، تحريف زدايي و جدا كردن عملكرد برخي از مسلمانان از اسلام و خنثي سازي

تبليغات دشمن لازم است. متأسفانه عملكرد غير اصولي برخي از مسلمانان از يك سو و تحريف برخي از برنامه هاي اسلام از جانب ديگر موجب شده است كه اسلام به صورت واقعي معرفي اسلام به گونه اي كه با علم و تمدن مخالف است و تنها دين آخرت مي باشد. از جاذبه هاي اسلام كاسته است. هم چنين تبليغات نظام يافته دشمن عليه اسلام در بدبيني برخي نقش تعيين كننده دارد. دشمن - به ويژه غرب چنين وا نمود مي كند كه اسلام دين خشونت بوده و عملاً در صحنه هاي سياسي و اجتماعي حضور نداشته و از جامعيت برخوردار نيست. از سوي ديگر تبليغ مي شود: دين اسلام موجب شده است كه مسلمانان از قافله علم و تمدن عقب مانده و از دست آوردهاي علمي و صنعتي... محروم بمانند.

طبيعي است براي معرفي اسلام بايد به تحريف زدايي پرداخته و بايد تبليغات دشمن را خنثي نمود، زيرا اسلام در ذات خود عيب ندارد و عيب از مسلماني ما است.

اسلام به ذات خود ندارد عيب

هر عيبي كه هست از مسلماني ماست در برخي از روايات تصريح شده است كه برخي از مسلمانان با عملكرد خود اسلام را وارونه معرفي نموده اند. امام علي(ع) فرمود: " لبس الإسلام لبس الفرو مقلوباً(10)، مردم جامه اسلام را وارونه به تن مي كنند."

پي نوشت ها:

1 - بقره (2)، آيه 17 و انفال (8)، آيه 22.

2 - بحار الانوار، ج 2، ص 30.

3 - همان.

4 - تمدن اسلام و عرب، ص 4.

5 - ويل دورانت، تاريخ تمدن ج 4، ص 318.

6 - تلم (68)، آيه 4.

7 - بحار الانوار، ج 67، ص 303.

8 - زمر (39)، آيه 18.

9 - نمل

(16)، آيه 125.

10 - نهج البلاغه صباحي صالح، خطبه 108.

كسي كه خدا را يكي بداند و دين اسلام را قبول كند مسلمان است؟ مسلمان واقعي كيست؟
پرسش

كسي كه خدا را يكي بداند و دين اسلام را قبول كند مسلمان است؟ مسلمان واقعي كيست؟

پاسخ

كسي كه نماز نخواند ضد حكومت اسلامي باشد، كافر محسوب نمي شود. كافر به كسي مي گويند كه يا خداوند را قبول نداشته باشد يا براي او شريك قائل باشد يا پيامبري پيامبر را قبول نداشته باشد يا منكر ضروري دين باشد، به طوري كه بداند انكار او به انكار خدا و رسول بر مي گردد. كسي كه دشمني با اهل بيت پيامبر داشته باشد، كافر است.

كسي كه نماز نخوانده، فاسق و گناهكار است و غيبت كردن او نسبت به اين گناهش (اگر علني باشد، يعني همه مي دانند كه نماز نمي خواند) اشكال ندارد. امّا اگر علني نباشد يا نزد كسي كه نمي داند نماز نمي خواند، غيبت او جائز نيست.

كسي ضد ولايت و حكومت اسلامي مي باشد، اگر مخالفت و ضدّيت او در مصداق باشد (يعني نسبت به برخي مسئولان خوشبين نيست) تا وقتي كه ضرري به نظام نرسانده و از كسي غيبت نكرده، گناه ندارد، ولي اگر نظام را به عنوان اين كه نظام اسلامي است، قبول ندارد و با آن مخالفت مي كند و در عمل مرتكب غيبت از اشخاص مي شود يا درصدد معيوب كردن نظام گام بر مي دارد و يا اقدام عملي بر ضد نظام مي كند، گناه بسيار بزرگي مرتكب مي شود و جرم او بسيار سنگين است. در قانون جرم سنگيني براي مورد اخير (اقدام عملي) در نظر گرفته شده است. در مورد صله رحم با اين افراد حضرت امام (ره) فرموده اند: "صله رحم مطلقاً واجب است و قطع رحم جايز نيست، ولي بايد آن ها را با مراعات موازين، امر به معروف

و نهي از منكر نمايند".

يعني با توجه به شرايط امر به معروف و آگاهي از آن ها و احتمال تأثير (كه يكي از شرايط است) اين واجب را به جا آورند.

علامت خلوص در مسلماني، نيت پاك و خالص است. همان گونه كه نيت در كيفيت عمل و ارزش آن مؤثر است، در ساختار شخصيت انسان نيز تأثير به سزايي دارد. اگر بخواهيم مراتب شخصيت افراد را بشناسيم، بايد آن را در لابلاي انگيزه ها و اهداف آنان جستجو كنيم. آيا كس كه براي سير كردن شكم خود فرياد مي كشد با آن كه براي نجات مردم تلاش مي كند برابر است؟

آن كس كه براي شهرت و خودنمايي تلاش مي كند، با كسي كه براي رضاي خدا قدم بر مي دارد مساوي است؟(1)

البته بايد توجه داشته باشيم كه اين مسئله مربوط به نيت انسان ها و درون آن ها است و نمي توانيم در مورد نيّت انسان ها حكم و قضاوت كنيم.

بنابراين بهتر است نيت و خلوص انسان ها را به خداوند عالم اسرار و خفيّات واگذاريم و در صدد كشف خلوص انسان ها نباشيم و به فكر خالص كردن فكر و كردار خود باشيم.

پي نوشت ها:

1. آيت اللَّه مهدوي كني، اخلاق عملي، ص 385.

ب_ا آن_ك_ه ي_ه_ود و نصارى و مجوس متكى به نبوت راستين و كتاب آسمانى بودند چرا قرآن آنها را مشرك مى شمارد ؟
پرسش

ب_ا آن_ك_ه ي_ه_ود و نصارى و مجوس متكى به نبوت راستين و كتاب آسمانى بودند چرا قرآن آنها را مشرك مى شمارد ؟

پاسخ

واژه م_شرك در قرآن غالبا به بت پرستان اطلاق شده و يهود و نصارا و مجوس گرچه عقايد شرك آور داش_تند در آيات متعددى مشركان در برابر اهل كتاب قرار گرفته اند واز اينجا معلوم مى شود كه منظور قرآن از مشرك همان بت پرست است .

از ميان دستورات قرآن، اگر ما به كدام دستورات عمل مي كرديم جامعه ما امروز قيافة ديگري داشت؟
پرسش

از ميان دستورات قرآن، اگر ما به كدام دستورات عمل مي كرديم جامعه ما امروز قيافة ديگري داشت؟

پاسخ

1 _ عدالت اجتماعي قرآن براي عدالت اجتماعي تا آن اندازه احترام قائل شده كه ميگويد

[اي مردم با ايمان! هميشه قيام بعدالت كنيد، گو اينكه به ضرر شخص شما و پدران و خويشاوندان شما باشد! ...] نساء/134

يعني هيچ چيز، حتي بخطر افتادن منافع شخصي و منافع خويشان نزديك شما، مانع از اجراي اصول عدالت نيست، آيا راستي ما به اين دستور بزرگ عمل كرده ايم و عقب افتاده ايم؟

2 _ حد اكثر سعي و كوشش قرآن هر كس را در گرو سعي و كوشش او دانسته (طور/21) و باين ترتيب روي موهوماتي مانند «شانس و بخت و طالع» قلم كشيده، عظمت و پيشرفت و سعادت را در سايه سعي و كوشش ميداند، آيا ما براستي بر اثر سعي و كوشش عقب مانده ايم؟

3 _ تحصيل همه گونه قدرت قرآن به مسلمانان صريحاً دستور مي دهد، در عين رعايت اصول عدالت، براي حفظ موجوديت خود در برابر خطرات بيگانگان، هرگونه قدرتي را براي خود تحصيل كنند و هيچ حد و مرزي براي اين موضوع قائل نشده است. (انفال/60)

آيا سخن كساني كه مي گويند: زماني كه مسلمانان با اديان و فلسفه هاي بيگانه مواجه شدند، مجبور شدند به طور دقيق اصول اعتقادي خود را مرزبندي كنند، ادعاي درستي است
پرسش

آيا سخن كساني كه مي گويند: زماني كه مسلمانان با اديان و فلسفه هاي بيگانه مواجه شدند، مجبور شدند به طور دقيق اصول اعتقادي خود را مرزبندي كنند، ادعاي درستي است

پاسخ

خير، زيرا عقايد اسلامي از روز نخست به وسيله پيامبر گرامي(ص) و پس از وي با خطبه هاي امير مؤمنان و امامان بعدي(ع) كاملاً مرزبندي شده بود. يعني عقايدي كه اعتقاد به آنها لازم، و اسلام و ايمان در سايه آنها تحقق مي پذيرد. بخاري در صحيح خود از پيامبر نقل مي كند كه اسلام داراي پنج پايه است. آنگاه شهادتين را يادآور شده و پاره اي از فروع مهم را نيز گفته است (بخاري، صحيح، كتاب الإيمان / 14). آنگاه در خطبه هاي امير مؤمنان(ع) مسائل بيشتر شكافته شده و عقايد اسلامي مرزبندي شده است، حتي موقعي كه در عصر مأمون مسأله خلق قرآن، به ميان آمد، پيروان اهل سنت به محدثان مراجعه كرده، و شيعيان نيز به ائمه اهل بيت مراجعه كردند (صدوق، كتاب التوحيد، باب القرآن/حديث 2، 3، 4 و 5). رساله هاي كوچكي كه در آنها عقايد اسلامي تنظيم شده، همگي به وسيله محدثان تنظيم گرديد و رساله احمد بن حنبل (241 ه_) در تنظيم عقايد اهل سنت در دست است، و او نيز در بيان كليّه اصول به كتاب و احاديث پيامبر اتكا كرده است، نه به سخنان متكلمان. در رساله طحاويه نگارش شيخ ابو جعفر طحاوي (م 321 ه_) تنظيم عقايد از طريق احاديث انجام گرفته، و هم اكنون اين رساله در مدارس سلفيها تدريس مي شود. شيخ اشعري (260_324 ه_) كه عقايد اهل سنت را تنظيم كرده است در رساله «ابانه» (اشعري، ابانه، 17 به

بعد) همان را آورده كه احمد بن حنبل در رساله خود آورده است، حتي در كتاب «مذاهب الإسلاميين» آنچه را كه در كتاب ابانه آورده، تكرار كرده است. بنابراين، اهل سنت، عقايد خود را از متكلمان خود نگرفتند، تا مرزبندي عقايد در دست آنها باشد. و شيعه عقايد خود را از خطب امير مؤمنان و روايات اهل بيت گرفته اند، توحيد صدوق نيز گواه روشني بر اين مطلب است. حتي امام رضا(ع) رساله اي جداگانه در عقايد اسلامي براي مأمون نوشت به نام رساله محض الإسلام (صدوق: عيون أخبار الرضا: 2/121_122) و سيد عبدالعظيم حسني عقايد خود را بر امام هادي عرض كرد. (صدوق: التوحيد، باب التوحيد و التشبيه/81) و پس از او شيخ صدوق عقايد شيعه را دو بار، با نگارش دو رساله تنظيم نمود: 1. رساله موجز كه در آخر كتاب «المقنع» و «الهدايه» چاپ شده (خاتمه كتاب «الهدايه» و امالي/509)، 2. رساله اي به نام عقايد الإماميه. بنابراين، مرزبندي عقايد به وسيله علماي اسلام آن هم محدثان روشن، از طريق مراجعه به كتاب و سنت انجام گرفته و هيچگاه كتابهاي متكلمين مقياس تنظيم عقايد نبوده است وظيفه متكلمان همان وظيفه دومي بود كه از عقايد مسلم اسلامي با منطق روز دفاع كنند، نه اينكه خود نخست عقايد اسلامي را مرزبندي كنند.

نظر اسلام در مورد مقام و موقعيت شعر و شعراء چيست؟
پرسش

نظر اسلام در مورد مقام و موقعيت شعر و شعراء چيست؟

پاسخ

از نظر اسلام ارزش شعر، در وزن و قافي خلاصه نمي شود، بلكه بايد سخن موزون، لباسي باشد بر انديشه سالم، كه در عارفان جذبه و كشش، در سياستمداران تحول و تحرك، در جوانان شور و شوق. و با لاخره در هر قلمروي خلاق و سازنده باشد و در غير اينصورت فاقد ارزش خواهد بود. اگر رسول گرامي(ص) مي فرمايد:

«ان من الشعر لحكمه و ان من البيان لسحرا» (تاريخ بغداد 3/98) ناظر به آن سروده هاي موزوني است كه انديشه حكيمانه را در برداشته و در زندگي مفيد و سودمند باشد.

اگر شعر بايد از زيباترين الفاظ، و ظريف ترين كلمات، و استوارترين معاني برخوردار باشد، شاعر نيز بايد از فضائل اخلاقي و ارزشهاي ويژه اي برخوردار گردد و اشعار حكيمانه و عارفانه او، تبلوري از روحيات او باشد، تو گويي شخصيت انساني و فضايل اخلاقي خود را در قالب الفاظ منظوم ريخته و به خواننده عرضه داشته و به اصطلاح، به ملكات بسيط خود، لباس كثرت پوشانيده است.

قرآن برخلاف نظريه معروف از شعر و شاعري انتقاد ننموده، بلكه شاعران را به دو گروه تقسيم كرده است:

1.گروهي كه مواهب خدادادي را وسيله اشباع غرائر خود قرار داده، و بدين اعتقاد راسخ، در هر وادي گام مي نهند و به مدح و ذم شخصيتها مي پردازند و به فساد اخلاقي دامن مي زنند و درباره اين گروه مي فرمايد:

«و الشعراء يتبعهم الغاوون * الم تر انهم في كل واد يهيمون *و انهم يقولون ما لا يفعلون». شعراء/224 _ 226

[افراد جاهل و گمراه از شاعران پيروي مي

كنند آيا نمي نگري كه آنان در هر وادي سرگشته اند و سخناني مي گويند كه يكي را عمل نمي كنند.]

اين گروه از شعرا قريحه شعري را نردبان ترقي مادي، وسيله اشباع شهوات و مايه گستردگي فساد، و سرانجام دسيسه اي براي بزرگ جلوه دادن كوچكان، و تحقير بزرگان قرار مي دهند و به اصطلاح نان به نرخ روز مي خورند، و در سخن آنان نه پندي حكيمانه، و نه انديشه اي سالم، پيدا مي شود، بلكه هدف نيل به اهداف نفساني است كه اسير آن مي باشند اين گروه از شعرا پيوسته در خدمت زورگويان بوده و توجيه گر جنايات آنان مي باشند.

2.گروه ديگر شاعران دل سوخته، و يا دل سوختكان شاعري هستند كه اين نعمت الهي را در خدمت هدف مقدسي به كار مي گيرند، جوانان را پند ميدهند، جامعه را راه و رسم، سياستمداران را هشدار مي دهند و به آنچه كه مي گويند پيش از ديگران عمل مي كنند، قرآن به اين گروه از شعراء در آيه ياد شده اشاره مي كند و مي فرمايد:

«الا الذين آمنوا و عملو الصالحات و ذكروا الله كثيرا وانتصروا من بعد ما ظلموا …» شعراء/227

[مگر آنان كه داراي ايمان و عمل نيك بوده و خدا را بسيار ياد كنند و پس از مظلوميت طلب پيروزي مي كنند.]

شعر و شاعري وسيله تبليغ و جهاد در راه حق و باطل است تا اين شمشير در دست چه كسي باشد، انسان متعهد از ذوق شعري خود، در طريق اهداف الهي بهره مي گيرد و زير بناي سرودهاي او را تشريح نشانه هاي خدا در انسان و جهان، سخنان

حكيمانه پيامبران و اولياي الهي، راهنمايي توده ها، پرخاشگري بر ظلم و ستم و استبداد سياه و … تشكيل ميدهد، در حالي كه شعر سراينده مادي و غير متعهد، بر محور زيبايي ابرو، ترسيم مناظر ضد اخلاقي، مسموم كردن افكار جامعه، تملق به صاحبان زور و ز و تزوير، دور مي زند.

به خاطر همين دو لبه بودن اين شمشير است كه قدرتهاي فاسد و ضد انساني پيوسته اين طبقه را از طريق بخشيدن صله و دادن هدايا، به كار مي گرفتند.

فقط گروه مؤمن و متعهد بودند كه در برابر عظمت مادي آنان سر فرود نياورده و حقيقت گويي را با چيزي عوض نمي كردند.

ما از گروه دوم، نمونه هايي در عصر رسالت و زمان معصومان(ع) داريم كه به جرم حقيقت گويي بلاكش بودند.

هيچ فرد آگاهي نمي تواند تاثير شعر را در بيدار كردن جامعه انكار ورزد، آيا ميتوان از عظمت شعر «فرزدق» و تاثير بارز شعر او در مسجد الحرام در حضور ستمگران زمان، چشم پوشيد، آنگاه كه مردم به احترام فرزند پيامبر(ص) علي بن الحسين(ع) راه را براي استلام «حجر اسود» بازكردند و چشمهاي جستجوگر اطرافيان خليفه اموي، متوجه او شد و خواستند اين شخصيت عظيم را بشناسند ولي متأسفانه حسد مانع از آن شد كه حقيقت بازگو شود و همگي اظهار بي اطلاعي نمودند، اينجا بود كه شاعري، حقيقت گويي را بر پرده پوشي، و رضاي خدا را بر خشم خليفه ترجيح داد، و اشعاري در معرفي زين العابدين (ع) سرود. كه پيوسته بر تارك زمان نقش بست و چنين گفت:

هدا الذي تعرف البطحاء و طاتهو البيت يعرفه والحل و الحرم

اين شعر به

قدري سازنده و كوبنده بود كه فوراً دستور دستگيري او صادر گرديد و در زنداني به زنجير كشيده شد.

در تاريخ اسلام نمونه هايي از اين شعراء كم و بيش وجود دارند كه همگي مورد تقدير و تشويق خاندان رسالت بوده و پيوسته اين شيفتگان حقيقت، گم شده خود را نزد معصومان جستجو مي كردند و از طرف پيشوايان نيز مورد محبت و عنايت قرار مي گرفتند، و به عنوان نمونه مي توان از: كميت بن زيد اسدي، سيد اسماعيل حميري، ابو تمام طائي و دعبل خزاعي و ابونواس و مهيار ديلمي نام برد كه گروهي از آنان به فيض درك حضور امامان معصوم (ع) نائل آمده و صله هايي را دريافت نموده اند.

برخلاف انديشه كوته نظران، اسلام به پرورش هنر، و تربيت ذوق خلاق عنايت ورزيده و از آثار هنرمندان سالم استقبال نموده است و تجربه به خوبي به ما آموخته است كه چگونه گاهي يك سروده، تحولي عظيم و بيداري ژرفي در جامعه پديد مي آورد و سر چشمه اصلاحات ميگردد. آيا ميتوان از شعر اعجاز آساي اديب الممالك در ترسيم استبداد سياه عصر قبل از مشروطيت چشم پوشيد وآن را در بيدار كردن مردم زمان ناديده گرفت، اين استاد بزرگ در سال 1320 هجري قمري برابر 1281 هجري شمسي در منظومه معروف خود كه به عنوان تبريك عيد ميلاد پيامبر(ص) سروده است وضع ايران آن روز را چنين توصيف مي كند:

افسوس كه اين مزرعه را آب گرفتهدهقان مصي_بت زده را خواب گرفته

خون دل م_ا، رنگ مي ن_اب گرفتهوز سوزش تب، پيكرمان تاب گرفته

رخس_ار هن_ر، گون_ه مهت_اب گرفتهچشمان خرد، پ_رده ز خوناب گرفته

ثروت شده

بي مايه، و صحت شده بيمار

اشعار زنده و ظريف و سازنده اين گروه بود كه در دوران استبداد سياه، افراد خواب زده را بيدار كرد، و بيداران را جوش و خروش بخشيد، و آزاديخواهان را به هم پيوند داد و مقدمات تحول بنيادي را به نام « مشروطه مشروعه » ( كه متاسفانه بعداً به عللي از مسير اسلامي خود منحرف شد ) پي ريزي كرد.

اگر جهاد با دشمن بوسيله شمشير و نيزه انجام مي گيرد ولي پيامبر گرامي (ص) جهاد با زبان را، همانند جهاد با شمشير مي داند در حديثي مي فرمايد:

«المومن يجاهد بسيفه و لسانه». (مسند احمد 2/456)

[مومن بوسيله شمشير و زبان در راه خدا جهاد مي كند.]

بخشي از جهاد با زبان را همان گفتار نغز و سخن منظوم و به اصطلاح شعر و سروده تشكيل ميدهد كه بر اثر آهنگ خاصي كه دارد بر دل مي نشيند و قلبها را تسخير مي نمايد. هرگز تاريخ، تاثير شعر كوتاه مرحوم آيت الله سيد صدر الدين عاملي قدس الله سره را فراموش نكرده است آنگاه كه در سال 1344 هجري قمري سعوديهاي وهابي، آثار رسالت را ويران كردند و اين مرد بزرك در انتقاد از اين عمل وحشيانه سه بيت سرود و در روزنامه هاي بغداد منتشر شد ولي اين سه بيت آنچنان شور و ذوقي در توده مردم و بالاخص شعراي نوپرداز عراق پديد آورد كه دهها شاعر به استقبال آن رفته و به « تشطير » و «تخميس» آن پرداختند و انقلابي ادبي در عراق بر ضد وهابيها پديد آمد و سرانجام با مداخله حكومت دست نشانده بريتانيا هر نوع سخن

گفتن پيرامون آن ممنوع اعلام گرديد و به عنوان تبرك نخستين بيت آن را در اينجا ياددآور مي شويم:

لعمري ان فاجعه البقيعيشيب لهولها فود الرضيع

(علماي معاصر/217)

[به جانم سوگند مصيبت بزرگ (ويران كردن بقيع) دل كودك شير خوار را پير مي سازد.]

سخن درباره مقام و موقعيت شعر و شعراء از نظر اسلام بيش از آن است كه در اين خلاصه بگنجد از اين جهت دامن سخن در اين بخش را با بيتي از حافظ به پايان مي رسانم:

گفتگوي من و دلدار مرا پايان نيستآنچه آغاز ندارد، نپذيرد انجام

جايگاه قداست, در اسلام را تشريح كنيد؟
پرسش

جايگاه قداست, در اسلام را تشريح كنيد؟

پاسخ

روح دين را همين قداست تشكيل ميدهد, به طوري كه تمام اديان الهي براحترام گذاردن خاص به خداوند وهرچه وهركس كه به او منسوب است تأكيد ميورزند. روايات ما براين مطلب تأكيد دارد كه(هل الايمان الّا الحبّ) آيا ايمان جزمحبّت ودوستي امر ديگري است؟(1)

از اين رو در اسلام اولين مرتبه قداست براي خداي تبارك وتعالي است ودرمراتب بعدي هركس به او نزديكتر وداراي ارتباط بيشتربا اوست. پروردگارمتعال به دليل هستي مطلق, كمال مطلق و... ازبرتري بينظيري برخورداراست وطبيعي است ازهمه محبوبترودوست داشتنيتر باشد, تا اندازه اي كه بايد دربرابر او به خاك افتاد وپيشاني را برزمين ساييد. اين سجده به دليل همان قداست است. درمرتبه بعد, پيامبراكرم(ص) به دليل بيشترين ارتباط با خداوند, داراي تقدس واحترام بيشتري است, تا آنجا كه خداوند وفرشتگانش براودرود ميفرستند واز مومنان نيزميخواهند تا درود بفرستند.(2) وشرع مقدس گذاردن دستِ بدون وضو را بر نام آن حضرت حرام ميداند.

اين قداست پس ازخداوند , به پيامبروجانشينان او يعني امامان معصوم(عليهم السلام) _ كه ازطرف خدا منصوب شده اند _ گسترش مييابد.

بوسيدن ضريح امامان(عليهم السلام) و زيارت حرم آنها همگي برخاسته ازهمين قداست است. درمراتب بعدي يعني پس ازامامان(عليهم السلام) اين قداست به همه كساني كه به گونه اي به آنان منتسب اند, مانند سادات ومراجع وعلماي ديني سرايت ميكند. با اينكه بوسيدن دست وتواضع بيش از اندازه براي غير ازخدا در اسلام نكوهش گرديده, ولي مواردي استثناء شده است, ازجمله:(انه من اريد به رسول الله؛(3) كسي كه به جهت انتساب به پيامبر دستش را ببوسند.) يعني اين شخص ازچنان عظمتي برخورداراست كه به جاي

پيامبر(ص) دست او را ميبوسند.

ولي فقيه نيزبه دليل انتسابش به امام معصوم(عليهم السلام) وجانشيني وي مراتبي ازهمان قداست را داراست. آيا ميشود كسي خدا را دوست بدارد ولي پيامبرش را دوست ندارد؟! آيا مي شود كسي پيامبر را دوست بدارد ولي به جانشينان او(امامان) علاقه نداشته باشد؟! و آيا ميتوان امام معصوم(عليهم السلام) را دوست داشت, ولي جانشين او را گرامي نداشت؟

(1) كافي , ج2, ص 125, روايت 5

(2) سوره احزاب, آيه 56

(3) بحارالانوار, علامه مجلسي ج26, باب 100 روايت 25

براي آگاهي و شناخت عميق تر نسبت به اسلام و قرآن از كجا شروع كنم ؟
پرسش

براي آگاهي و شناخت عميق تر نسبت به اسلام و قرآن از كجا شروع كنم ؟

پاسخ

نكته اي كه اشاره فرموده ايد بستگي به عزم قوي و همت والاي شما دارد . د ر اين رابطه كوششي فراوان و مستمر در دو جنبه علمي و عملي لازم است تا تدريجا ثمرات شيرين و ارزشمند آن در زندگي شما پد يدار شود، بنابراين از سويي بايد به انجام دستورات الهي و ترك محرمات كمر همت بنديد و تدريجا انجام مستحباتي همچون نماز شب و ترك مكروهات را وارد برنامه عملي خود سازيد . از سوي ديگر بايد با برنامه ريزي دقيق به مطالعه و تحقيق منظم و پيوسته در معارف ديني و قرآني بپردازيد . براي اولين گام در مطالعه توصيه مي شود در يك برنامه ريزي يك ساله به دقت كتاب هاي استاد شهيد مطهري بويژه : ( ( سري هفت جلدي جهان بيني ) ) ( ( نظام حقوق زن در اسلام ) ) ( ( اسلام و مقتضيات زمان ) ) ( ( علل گرايش به ماديگري ) ) و ( ( امامت و رهبري ) ) را كه پاسخگوي بسياري از نيازهاي فكري عصر ما هستند مطالعه فرماييد .پس از انجام اين برنامه چنان چه مكاتبه فرماييد برنامه مطالعاتي ديگري تقد يم خواهد شد .;

چه گروهى در برابر اسلام به مقابله بر مى خاستند و چه كسانى آن را قبول مى كردند؟
پرسش

چه گروهى در برابر اسلام به مقابله بر مى خاستند و چه كسانى آن را قبول مى كردند؟

پاسخ

پذيرش حق و آيين صحيح نياز به آمادگى زمينه دارد اگر در كسى اين آمادگى وجود داشته باشد، وقتى كه در برابر دعوت پيامبران و مصلحان دينى قرار گيرد دعوت آنان را مى پذيرد، كه به طور معمول آمادگى مذكور در مستضعفان و محرومان جامعه بيشتر بوده و آنان دعوت پيامبران را لبيك مى گفتند. در مقابل اينان مستكبران هستند، كه در قرآن مجيد از آنان با تعبيرات مختلفى ياد شده است. گاه تحت عنوان «مترف»; يعنى: ثروتمندان عياش و گاهى با عنوان«ملأ»; يعنى: افرادى كه داراى پول و ديگر امكانات سرشار مى باشند و در پاره اى موارد از آنها به عنوان«مستكبران» از آنان ياد شده است. اينان همواره در برابر پيامبران و دعوت آنان مقاومت كرده، با آن مخالفت مى كردند، چرا كه دعوت انبيا و حركت آنان باعث نابودى قدرت طاغوتى آنان مى شده است.

اسلام استعمارى يعنى چه؟
پرسش

اسلام استعمارى يعنى چه؟

پاسخ

اسلام استعمارى، يعنى اسلامى كه دولت هاى بزرگ استعمارى و استعمار طلب مى پسندند; اسلامى كه روح قوانين متعالى اسلامى در آن مرده باشد; اسلامى كه تحرك و جنب و جوش در آن نباشد; اسلامى كه جها، امر به معروف و نهى از منكر، اتحاد، برابرى، يگانگى و ... از ميان آن رخت بر بسته باشد. چنين اسلامى مورد پسند استعمارگران است و اگر مسلمانها به چنين اسلام خشك و بى روحى اعتقاد داشته باشند، به آسانى مى توان از آنها بهره گيرى كرد و منافع مادى و معنوى آنان را به يغما و چپاول برد.

معيار گزينش در اسلام چيست؟
پرسش

معيار گزينش در اسلام چيست؟

پاسخ

در اسلام گزينش در موارد مختلف، معيارهاى مختلفى دارد. در انتخاب و گزينش براى رسالت يا امامت يك امت، خداوند انسانهايى كامل را كه داراى مقام عصمت بوده و از نگاه و خطاء مصونيت داشته باشند، برمى گزيند. در مورد مرجعيت و قضاوت و ولايت فقيه عدالت و فقاهت معتبر است. و در گزينشهايى كه در پستهاى مختلف اجرايى و ادارى صورت مى گيرد مى تواند معيارهاى مختلفى وجود داشته باشد ، به هر حال درستى و امانت و گرايش نداشتن به گروههاى مخالف و توانايى احراز پست مورد نظر با انقلاب از شرايط اساسى آن در شرايط حاضر است.

آيا مسلمان مى تواند تنها به بخشى از احكام اسلام عمل كند؟ چرا بعضى مسلمانان كه به خدا ايمان دارند، گناه هم انجام مى دهند؟
پرسش

آيا مسلمان مى تواند تنها به بخشى از احكام اسلام عمل كند؟ چرا بعضى مسلمانان كه به خدا ايمان دارند، گناه هم انجام مى دهند؟

پاسخ

جواب سوال اول

كسى كه مسلمان است و به خدا و قرآن مجيد ايمان دارد، بايد به تمام احكام اسلام و قرآن پاى بند باشد و به همه آنها عمل كند. چون احكام اسلام منحصر به عبادات نيست.

اسلام در مسائل مختلف زندگى، مانند مسائل اقتصادى و سياسى و خانوادگى و فرهنگى احكامى دارد كه بايد انسان به آنها توجّه كند و اگر كسى تنها به احكام عبادى اسلام عمل كند و احكام ديگر را، ناديده بگيرد مسلمان حقيقى نيست. جواب سوال دوم

به هر نسبت كه ايمان انسان قوى تر و نيرومندتر باشد كمتر به سراغ زشتى ها مى رود و اينكه بعضى مسلمانان با وجود ايمان به خدا، گناه هم مى كنند به خاطر اين است كه ايمانشان ضعيف است

علّت اين همه ضعف مسلمانان چيست؟
پرسش

علّت اين همه ضعف مسلمانان چيست؟

پاسخ

مشكل اصلى مسلمانان اين است كه از اسلام فاصله دارند و اسلامى در مسايل زندگى آنان در ابعاد مختلفى كه دارد مخصوصاً در بُعد سياسى و اجتماعى آن حضور فعّال ندارد. چنانچه مسلمانان به اسلام برگردند و اسلام را در زندگى خويش حاكم سازند، هم در بُعد فردى و اخلاقى و هم در بُعد اجتماعى و هم در بُعد سياسى و نظام حكومتى مجد و عظمت به آنان باز خواهد گشت. مثلا در ايران اسلامى كه ملّت ما انقلاب اسلامى انجام داده است، اگر تنها به انقلاب از جهت سياسى بسنده كند و به انقلاب عقيدتى و درونى از جهت معنوى و اخلاقى و فكرى نپردازد، انقلاب نخواهد توانست در برابر توطئه هاى پيچيده استكبار مقاومت نمايد.

مى گويند هر كسى اعتراف به «اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمّداً رسول الله» بنمايد مى توان او را مسلمان دانست، اگر اين تنها شرط مسلمان بودن شخصى باشد. مثلا چطور مى توان شخصى را كه نه نماز مى خواند و نه زكات مى دهد و نه روزه مى گيرد و نه از محرّمات الهى پ
پرسش

مى گويند هر كسى اعتراف به «اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمّداً رسول الله» بنمايد مى توان او را مسلمان دانست، اگر اين تنها شرط مسلمان بودن شخصى باشد. مثلا چطور مى توان شخصى را كه نه نماز مى خواند و نه زكات مى دهد و نه روزه مى گيرد و نه از محرّمات الهى پ

پاسخ

آيين مسلمانى مراحلى دارد;

مرحله اوّل آن همان ايمان به توحيد خداوند و نبوّت پيامبر اسلام است كه دو جمله «شهادتين» معرّف آن است و مراحل بعدى همان عمل به دستورات و قوانين اسلامى است و آنچه مايه سعادت جاويدان است، همان عقيده و ايمان همراه با عمل است.

بنابراين شخصى كه اقرار به دو اصل بالا، يعنى توحيد و نبوّت پيامبر اسلام مى كند، ولى اعمال و رفتار او با مقررات اسلام تطبيق نمى كند، تنها احكام اجتماعى اسلام در حق او جارى است نه اينكه يك مسلمان راستين و سعادتمند و اهل نجات باشد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_32_

اعياد اصلى مسلمانان كدام است؟
پرسش

اعياد اصلى مسلمانان كدام است؟

پاسخ

در رابطه با عيدهاى اصلى مسلمانان يادآور مى شويم اعياد مشهور اسلامى چهار عيد است عيد غدير و عيد فطر و عيد قربان و جمعه و اعياد ديگرى هم وجود دارد. مانند بعثت پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) و امامان معصومين((عليهم السلام)) كه مراعات آنها شايسته است.

جدا نمودن آيين مقدس اسلام از سنتهاى باطل چگونه است؟
پرسش

جدا نمودن آيين مقدس اسلام از سنتهاى باطل چگونه است؟

پاسخ

اگر منظور اين است كه مسلمانان از نظر عملى تنها به سنن اسلامى عمل نمى كنند و از سنتهاى باطل نيز پيروى كنند، براى اينكه تنها به سنن اسلامى عمل شود اين است كه نخست مردم را با سسن اسلامى به طور كامل آشنا كرد و سنتهاى خرافى را براى آنان تشريح نمود و آنان را توصيه كرد تا به سنتهاى اصيل اسلامى عمل نمايند.

اگر منظور اين است كه تعاليم اسلام با خرافات همراه شده، به گونه اى كه اسلام اصيل تشخيص داده نمى شود، بايد گفت كه تعاليم اسلام روشن است و اعتقاد گروهى ناآگاه را نبايد به حساب تعاليم اسلام گذاشت.

يادآورى اين نكته لازم است كه در زمينه ى تعاليم اسلام همواره بايد به متخصصان آن - كه دانشمندان و فقهاى بزرگ مى باشند- مراجعه كرد.

راه رسيدن به اسلام واقعي چيست؟
پرسش

راه رسيدن به اسلام واقعي چيست؟

پاسخ

از ديدگاه امام راحل ( اسلام ناب محمدي ( با طي سه منزل قابل تحصيل است. كه در اشعار عرفاني خود از اين سه منزل به مدرسه، مسجد و ميخانه تعبير آورده اند.

در ميخانه گشاييد برويم شب و روز كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم

اصطلاحاً مدرسة آنجائي است كه انسان به مدد عقل عقايد حقه را مي شناسد و اقناع عقلي پيدا مي كند با تفكر در اصول عقايد و مطالعه به صورتيكه اصول عقايد را به عقل و انديشة خود عرضه مي نمايد چنانچه توانست با اطمينان آن را بپذيرد وارد مرحلة بعد مي گردد، اما اگر براي او شبهاتي و ابهاماتي مطرح بود بايد آن را از زواياي درون خود بيرون كشيده، مطرح سازد و براي آن برهان و دليل قطعي جستجو كند تا اطمينان عقلي بدست آيد با اين اوصاف مدرسه مكان و محل بخصوصي نيست بلكه جايگاه و مقام اول است. پس از آن نوبت به مسجد مي رسد. در مسجد بايد خدايي را كه عقلاً تصديق نموده اطاعت كند و اطاعت خدا در مسجد شامل فتح دو سنگر مي باشد. سنگر اول مملكت ظاهر يا طبيعت وجود انسان است كه بايد رفتار ظاهري خود را مطابق با اوامر الهي قرار دهد و از نواهي او اجتناب نمايد (عمل به واجبات و ترك محرمات) اگر در اين سنگر موفق موفق شد و ملك وجود خود را از اطاعت شيطان خارج نمود و از او پس گرفت، شيطان به سنگر نفس مي گريزد، مبارزه در اين سنگر دوم نيز در مسجد اتفاق مي افتد و آن اصلاح نفس از رذائل اخلاقي و

تحصيل فضائل آن است از قبيل اجتناب از عجب و تكبر و حسادت و خودخواهي و غير آن (تفصيل اين مرحله در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل از حضرت امام خميني ( آمده است) و چنانچه در اين سنگر موفق بود وارد مرحلة سوم يا منزل ميخانه مي شود كه در واقع مي توان اين مرحله را رسوخ دادن باورهاي عقلي در قلب و گشوده شدن چشم و گوش قلب دانست كه نتيجة آن دست يابي به عرفان يعني شناخت قلبي و ذوقي مي باشد. چنانچه از مولا علي ( مي پرسند، آيا خدايي را كه مي پرستي ديده اي؟ مي فرمايد: خدايي را كه نديده باشم نمي پرستم ولكن قلب ها او را مي بيند به وسيلة نور و حقيقت ايمان (لم اعبد رباً لمراره) و اين منزل جان و مغز دين است و عشق و شيدايي و از خود بي خود شدن و محو جمال معشوق گشتن سبب شده است كه نام "مي و "ميخانه" را به روي آن بگذارند زيرا كه "مي انسان را مست يعني از خود (منيّت خود) بي خود مي كند.

الا يا ايها ساقي ز مي پرساز جامم را كه از جانم فرو ريزد هواي ننگ و نامم را

براي مطالعة بيشتر به كتاب اربعين حديث امام ( حديث اول مراجعه نمائيد.

چرا اسلام و دين، آن طور كه بايد براي جوانان و مردم جامعه شناخته شده نيست و فقط اطلاعاتي سطحي به آنها داده شده است؟ چرا عمق اسلام و دين را به جوانان نميشناسانند و از اسلام فقط در مورد نماز و روزه و اعمال عبادي صحبت ميكنند؟
پرسش

چرا اسلام و دين، آن طور كه بايد براي جوانان و مردم جامعه شناخته شده نيست و فقط اطلاعاتي سطحي به آنها داده شده است؟ چرا عمق اسلام و دين را به جوانان نميشناسانند و از اسلام فقط در مورد نماز و روزه و اعمال عبادي صحبت ميكنند؟

پاسخ

افراد يك جامعه، همواره از نظر علم و دانش در يك سطح نيستند. بانيان علم و دانش، هميشه تلاششان اين است كه آن چه را ميدانند، به تمام و كمال به مردم منتقل كنند و همه را به حدّي از معرفت و دانش، كه خود در آن حدّ هستند، برسانند; به طور مثال، پيامبران الهي با اين رسالت مبعوث شدهاند كه دين خدا را آن چنان كه بايد به همگان برسانند: "الَّذينَ يُبَلِّغونَ رِس_َ_ل_َتِ اللّهِ ويَخشَونَهُ ولا يَخشَونَ اَحَدًا اِلآ اللّه;(احزاب، 39) ]پيامبران پيشين[ كساني بودند كه تبليغ رسالتهاي الهي ميكردند و ]تنها[ از او ميترسيدند و از هيچ كس جز خدا بيم نداشتند."; "ي_َاَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ واِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَه;(مائده، 67) اي پيامبر! آن چه از طرف پروردگارت به تو نازل شده است را كاملاً ]به مردم[ برسان، و اگر نكني رسالت او را انجام ندادهاي." پيامبر اسلام، پيام اسلام را به گوش جهانيان رسانيد، و در حدّ توان تلاش كرد، از بلال حبشي گرفته تا سلمان فارسي را، به عاليترين مقام برساند، ولي در اين ميان عواملي سبب شدند تا همه نتوانند در يك افق، هم سان، از نظر علمي و معرفتي ظاهر شوند; مانند: دوري و نزديكي فيزيكي انسان به حوزة علم و علما، بالا و پايين

بودن ضريب هوش افراد، علاقة متفاوت اشخاص به علم و يادگيري، وجود گرفتاريها، مريضيها، جنگها و حوادث غير مترقبة ديگر، عدم امكانات آموزشي از قبيل لوازم التحرير، مكان مناسب، استاد، وقت كافي و غيره. در نهايت اين عوامل سبب شد كه:

1. آن كه همة مردم به همة علم دسترسي پيدا نكنند.

2. اين كه همة علم در ميان مردم مطرح نشود; بلكه يك عالم حكيم سعي ميكند، در فرصتهايي كه به دست ميآورد و به تعبير دقيقتر، در فرصتهايي كه با زحمت و خون دل به چنگ ميآورد; ابتدا مهمترين مسائل و علوم و پيامها را به مردم منتقل كرده به گفتن مسائل غير مهم تلف نكند; كه مردم از دانستن مطالب حياتي، محروم شوند. جامعة ما نيز از اين امور مستثنا نيست; و علماي ما نيز بنا ندارند فقط اطلاعات سطحي در اختيار مردم قرار دهند و مردم را از معارف عميق اسلام و قرآن محروم كنند. شاهد اين امر هم اين است كه علماي اسلام در حدّ توان، شاگرداني تربيت كردهاند _ چنان كه خودشان نيز تربيت شدگان عالمان گذشته هستند _ كه اطلاعات عميقي از اسلام و قرآن دارند، و اين مطالب عميق را به نگارش در آوردهاند كه هم شاگردان آنها و هم نوشتهها و كتابهايشان در جامعه وجود دارند، و اين گونه كتابها در كتاب خانههاي ما فراوان است، كه از جمله آنها ميتوان به كتب استاد شهيد مرتضي مطهري اشاره كرد كه زينت بخش هر كتابخانهاي ميباشد.

حوزههاي علميه با توجه به امكانات محدودي كه داشتهاند و دارند، مجبورند در فرصتهايي كه به دست ميآورند، مردم را با اهمّ امورشان آشنا

كنند، و به نظر ميرسد، اهمّ امور يك مسلمان و يك جوان "نماز" است. نماز در دنيا و آخرت از اهمّ امور است. در روايات وارد شده است كه در روز قيامت، ابتدا از نماز سؤال ميشود; اگر نماز شخصي قبول شد، بقية اعمال او نيز قبول ميشود; ولي اگر قبول نشد، ساير اعمال او نيز فاسد ميشود: "فاذا قبلت قبل منه سائر عمله و اذا ردّت عليه رد عليه سائر عمله"(من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 1، ص 134، نشر دارالاضوأ بيروت.) و خداوند در قرآن ميفرمايد: نماز، انسان را از فحشا و منكر باز ميدارد: "اِنَّ الصَّلوَةَ تَنهيَ عَنِ الفَحشأِ والمُنكَر;(عنكبوت،45) البته شكّي نيست كه سطح فكري جامعه را تا حدّي ميتوان بالا برد; و دروني كردن ايمان در جوانان، بسيار پسنديده واساسي و مهمّ است، ولي اين امر، احتياج به زمان، تجربه و امكانات دارد، تا در نهايت، در گرايش و هدايت مردم، به سمت حقايق اسلام و قرآن، كمكي شده باشد.

نظر اسلام درباره "برده داري چيست
پرسش

نظر اسلام درباره "برده داري چيست

پاسخ

قرآن كريم اساس دعوت ديني را بر اين نهاده است كه همة انسانها بندگان خدا هستند; حتي علاوه بر انسان ملائكه و جن ّ را نيز همين گونه توصيف كرده است زيرا خداوند به معناي واقعي كلمه مالك هر چيزي است هيچ موجودي در آسمانها و زمين نيست جز آنكه فرمانبردار خداست (مريم 93)(ر.ك الميزان علامه طباطبايي ترجمة موسوي همداني ج 6، ص 538، نشر رجا.)

آيين اسلام آيين آزادي و آزادگي است آيين رحم و مروت است و قوانين و شيوه هاي برخورد اسلام با مسألة برده داري نيز يكي از مصاديق همين آزادي و آزادي خواهي است چون در عصر ظهور اسلام برده داري در سراسر جهان معمول بوده است لذا مناسب است ابتدأ به تاريخ برده داري نگاهي كوتاه بكنيم

ريشه و اساس برده گيري يكي از سه چيز است

1. زور و قلدري مثلاً رئيس قبيله به زور مي توانست ديگران را به بردگي بگيرد;

2. داشتن ولايت ارث و شوهري و غيره به عنوان مثال پدر مي توانست فرزند خود را بفروشد;

3. جنگ كه از همه بيشتر برده گيري در جنگ معمول بوده است و حتي در بين ملل داراي تمدن نظير، روم هند، يونان ايران نيز معمول بوده است زيرا ابتدا اين گونه بود كه قبيلة پيروز در جنگ تا آخرين نفر از طرف مغلوب را مي كشت امّا در طول زمان و نيز از باب نوع دوستي بنا را بر اين گذاشتند كه اسيران جنگي را به عنوان غنيمت تملك كنند، هر چند در آن دوران هم روش ها فرق مي كرد و رومي ها و يوناني ها سخت گيرتر بودند.(الميزان علامه طباطبايي ترجمه موسوي همداني ج 6، ص 544،

نشر رجأ.)

دين اسلام قانوني به نام برده داري تأسيس نكرد; بلكه از سه روش دو روش را ردّ و يك روش را تحت شرايطي امضا كرد تا به مرور زمان و با شرايطي كه قرار داده است زمينه هاي آن نوع برده داري را هم از بين ببرد.

بر اثر اين تمهيدات اسلام بود كه به مرور زمان و در نهايت در صد سال پيش و به تبعيت از اسلام نظام برده داري آن هم فقط در يك بخش يعني بخش "زور و قلدري ملغَا اعلام گرديد; زيرا تمام مبارزات ضد برده داري مربوط به بردگان آفريقايي بود و بيشتر بردگان جهان هم آفريقايي بودند، و در آفريقا هم كه جنگ نشده بود; بلكه بوسيلة قهر و غلبه مردم را دستگير مي كردند مي فروختند; پس دنيا چيزي را الغا كرد كه اسلام از قرن ها پيش آن را ملغَا اعلام كرده بود.

اما اين كه چرا اسلام راه سوم برده گيري را مردود ندانست بلكه تضييقاتي در آن ايجاد كرد؟

بدان خاطر بود كه 1. اصلاح عادات غلط به زمان نيازمند است 2. در آن زمان بردگان فراواني وجود داشته اند و گاهي بخش عظيمي از جامعه را بردگان تشكيل مي دادند، و اگر از ابتدا بردگي به طور كلّي ملغا مي شد، خود رهايي بردگان باعث نابودي آنان و خانواده هايشان مي شد; زيرا بردگان در آن زمان نه كسب و كار مستقلي و نه زندگي مستقلي داشته اند. حداقل اثر سوء آزاد كردن اين جمعيت انبوه مختل كردن امنيت جامعه بود. بررسي اين نكته نشان مي دهد كه برخورد ضربتي و دفعي با مسألة برده داري امري غير حكيمانه بلكه غير ممكن است از اين رو اسلام در برخورد با اين مسأله چنان كه در

مورد "شراب عمل كرد، به اصلاح تدريجي پرداخت 3. به طور كلي دشمن محارب به جز افنأ انسانيت و از بين بردن نسل بشر و از بين بردن آباداني ها هدف ديگري ندارد، و بدون ترديد، فطرت بشر چنين فردي را محكوم به فنا دانسته و دست كم به بردگي گرفتن او را تجويز مي كند. 4. علاوه بر حكم فطري تا آن جا كه تاريخ نشان داده است انسانها دشمنان خود را به عنوان غنيمت اسير مي گرفته اند.(ترجمه الميزان همان ص 549.)

برده گيري كه اسلام معتبر دانسته حقي است كه با فطرت بشر مطابقت دارد كه همان برده گيري دشمنان اساس دين و مجتمع اسلامي است و چنين كساني به حكم اجبار به داخل جامعه جذب مي شوند و در لباس بردگي درمي آيند تا به تربيت صالحة ديني تربيت يافته و بتدريج آزاد شوند. به عبارت ديگر، افرادي كه تحت تربيت صالحه هستند، آزادي اراده و عمل از آنان سلب مي شود تا اين كه در آينده به طور كامل صلاحيت آزاد شدن پيدا كنند; همانند مريضي كه طبيب آزادي عمل او را تحت كنترل در مي آورد.

اضافه بر آن چه گذشت اسلام راه هايي را براي حذف برده داري در پيش گرفت كه با گذشت زمان موفقيت كامل را به دست آورده و برده داري را به كلي محو كرد راهكارهاي مذكور عبارتند از:

الف بستن سرچشمه هاي بردگي و چنانچه گفتيم اسلام از بين سه راه معمول برده گيري در آن زمان دو راه را بكلي ردّ كرد و نپذيرفت (زور و قلدري ولايت شوهر، ارث و غيره

و به عللي كه گذشت براي از بين بردن راه سوم (راه برده گيري در جنگ تضييقاتي ايجاد كرد، حتي در صورت

پيروزي در جنگ هم گرفتن برده الزامي نبوده است بلكه دستور اسلام در اين مورد اين است كه بعد از خاتمة جنگ با كفار، افرادي كه اسير مي شوند، به چند صورت با آنان برخورد مي شود: _ از آنان فديه گرفته شده آزاد مي شوند; _ با اسيران مسلمان مبادله مي شوند; _ و در نهايت در مواردي كه دو راه قبلي صلاح نبود، به جاي اين كه آنها را بكشند اسير كنند و براي خدمت به كار بگمارند و بين مردم تقسيم كنند.(ترجمه الميزان موسوي همداني ج 18، ص 337 _ 341، جامعه مدرسين )

ب گشودن دريچة آزادي اسلام تمهيداتي ديگر براي آزادي بردگان انديشيده است از جمله

_ آزادي اسير را يكي از كفارات قرار داده است تحريرالوسيله امام خميني ج 2، ص 110 _ 117، جامعه مدرسين )

_ با ازدواج زني كه برده است با يك انسان آزاد و بچه دار شدن آن زن فروش آن زن ممنوع مي شود تا از سهمية ارث فرزند آزاد شود.(مكاسب شيخ انصاري ص 175، سطر 14، دارالحكمة )

_ در زكات براي خريد برده و آزاد كردن آن سهمي قرار داده شد.

كه بدين ترتيب يك بودجة دايمي براي اين كار از بيت المال در نظر گرفته شده است كه تا آزادي كامل همة بردگان ادامه خواهد يافت (تفسير نمونه مكارم ج 12، ص 418، اسلامية تهران )

_ آزادي بردگان يكي از عبادات شمرده شده و بزرگان در اين زمينه پيش قدم بوده اند تا آن جا كه گفته شده حضرت علي بن ابي طالب با دسترنج خود هزار بنده را آزاد كرد.(بحارالانوار، مجلسي ج 41، ص 43، اسلاميه تهران )

_ هر كس سهم خود از بردة مشترك را

آزاد كند، سهم شريك ديگر به طور قهري آزاد مي شود.(جواهرالكلام شيخ محمدحسن ج 34، ص 154 _ 158، چاپ بيروت )

_ هرگاه كسي مالك يكي از پدر، مادر، اجداد، فرزندان عمو، عمّه دايي خاله برادر، خواهر، برادرزاده و يا خواهرزادة خود شود، آنها فوراً آزاد مي شوند.(تفسير نمونه مكارم ج 21، ص 42، اسلاميه تهران )

_ در برخي موارد، اگر صاحب بَرده نسبت به برده اش مجازاتهاي سختي انجام دهد، آن برده خود به خود آزاد خواهد شد.(وسائل الشيعه ج 16، ص 26(20 جلدي و... .)

ج احياي شخصيت بردگان در دوراني كه بناست بردگان بتدريج آزاد شوند; دين مبين اسلام براي اِحياي حقوق آنان اقدامات وسيعي كرده است به طوري كه هيچ فرقي بين بردگان و آزادها قرار نمي دهد; جزء به تقوا و پرهيزكاري لذا به بردگان اجازه مي دهد همه گونه پُست هاي اجتماعي را عهده دار شوند و از فرماندهي گرفته تا پست هاي حساس ديگر كه به عنوان نمونه سلمان بلال و قنبر را مي توان نام برد.(تفسير نمونه همان ج 21، ص 421.)

د) رفتار انساني با بردگان در اسلام دستورهاي زيادي در مورد مدارا با بردگان آمده است از جمله

_ پيامبر9 فرمود: جبرئيل آن قدر براي آزادي برده سفارش كرد كه من فكر كردم براي آزادي برده مهلت معيني مقرر گرديد.(وسائل الشيعه همان )

رواياتي داريم كه در مورد بردگان أجل هفت سال را مطرح كرده اند و فرموده اند: بعد از هفت سال برده را از كار معاف و او را آزاد كنيد.(وسائل الشيعه همان )

حضرت امام صادق مي فرمود: هرگاه پدرم به غلامش دستوري مي داد و ملاحظه مي كرد كه آن كار، سخت است خودش بسم الله مي گفت و كمك مي كرد.(بحارالانوار مجلسي ج 74،

ص 142، ح 13، چاپ _ اسلاميه تهران )

خوش رفتاري نسبت به بردگان در اين دوران انتقالي به حدي است كه حتي بيگانگان نيز روي آن تمجيد كرده اند; به عنوان نمونه جرجي زيدان مي گويد: اسلام نسبت به بردگان فوق العاده مهربان است و پيامبر اين دين در مورد بردگان سفارش بسيار نموده است به عنوان مثال "كاري كه برده تاب آن را ندارد به او واگذار نكنيد" يا "هرچه خودتان مي خوريد به او بدهيد"(تاريخ تمدن جرجي زيدان ج 4، ص 54.)

جهت اطلاع بيشتر مي توانيد به كتابهاي ذيل مراجعه كنيد.

1_ بحارالانوار مجلسي ج 74، ص 141، چاپ اسلاميه تهران

2_ مناظرة دكتر و پير، شهيد هاشمي نژاد، ص 159 _ 178.

3_ تفسير نمونه مكارم شيرازي ج 14، ص 451 _ 467، چاپ اسلاميه تهران

با وجودي كه اسلام با راهكارهاي ياد شده با بردگي به شكل موجود به مبارزه برخاست و انسان را به جاي بردگي انسان هاي ديگر به بندگي خدا فرا خواند; در دنياي امروز، گرچه شاهد بردگي به اشكال قديمي آن نيستيم امّا چهره اي ديگر از به بردگي كشاندن انسان ها را به نمايش گذاشته است تبليغات گسترده انحرافي بردگي فكري و استثمار آن به گونه اي كه امكان گزينش راه سعادت را از انسان سلب كرده است

اگر اسلام نبود چه مي شد؟
پرسش

اگر اسلام نبود چه مي شد؟

پاسخ

خداوند متعال جهان هستي و انسان را بيهوده خلق نكرده بلكه در آفرينش انسان هدف داشته است و هدف خداوند از خلقت انسان رسيدن انسان به كمال و مقام قرب الهي است چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: "إِن َّ إِلَي َ رَبِّكَ الرُّجْعَي ََّ";(علق 8) و به يقين بازگشت ]همه به سوي پروردگار تو است "

و اگر دين مقدس اسلام همراه با پيامبر اكرم و قرآن كريم نبود، هدف اساسي خداوند متعال از خلقت جهان هستي و آفرينش انسان تحقق پيدا نمي كرد و انسان نمي توانست راه كمال و نزديك شدن به خداوند حكيم را طي كند; و از طرفي خداوند متعال حكيم است و تمام دستورها و فرمان هاي او داراي حكمت است "...وَ اللَّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم (حج 52)... و خداوند عليم و حكيم است "(ر.ك نمونه آية الله مكارم شيرازي و ديگران ج 22، ص 384 _ 395، دارالكتب الاسلامية تهران )

اهل كتاب چه تفاوتي با مشركان (كافران دارند؟
پرسش

اهل كتاب چه تفاوتي با مشركان (كافران دارند؟

پاسخ

"اهل كتاب پيروان مذاهب و آيين هايي هستند كه پيامبر آنان داراي كتاب آسماني بوده كه از سوي خدا براي هدايت آن ها فرستاده شده است هر چند در گذر زمان دچار تحريف هايي شده اند. از اهل كتاب در آيات فراواني ياد شده است مانند: "الَّذِين َ ءَاتَيْنَ_َهُم ُ الْكِتَ_َب (بقره 146) و "وَمِن ْ أَهْل ِ الْكِتَ_َب (آل عمران 75)

منظور از "مشرك كسي است كه براي خدا شريك قرار دهد در خلقت يا در تدبير عالم و يا در عبادت (قاموس قرآن علي اكبر قرشي ماده شرك (ج 4، ص 20) دارالكتب الاسلامية )

"كافر" نيز عنوان عام و گسترده اي است كه هم شامل مشركان و هم شامل اهل كتاب مي شود همان گونه كه در آية اول سوره مباركه بينه خداوند "اهل كتاب و "مشركين را با "مِن بيانيه دو قسم از اقسام "الذين كفروا" ذكر فرموده است پس مشركان و اهل كتاب هر دو "كافر" محسوب مي شوند توجه به آية 105 سورة بقره هم در اين زمينه مناسب است البته اهل كتاب با مشركان در برخي احكام فقهي تفاوت دارند. كفر در لغت به معناي پوشاندن و در عرف دين به كسي گفته مي شود كه وحدانيت يا نبوت يا شريعت يا هر سه را انكار كند.(قاموس قرآن علي اكبر قرشي ج 6، ص 122، دارالكتب الاسلاميه ) و مشرك كسي است كه براي خدا در خلقت يا در تدبير عالم و يا در عبادت شريك قرار دهد.(قاموس قرآن همان ج 4، ص 20.)

ǘϙʘǙƠغير ابراهيمي

دين حضرت نوح عليه السلام

تفاوت داستان نوح عليه السلام در قرآن با داستان نوح در تورات چيست ؟
پرسش

تفاوت داستان نوح عليه السلام در قرآن با داستان نوح در تورات چيست ؟

پاسخ

1 - در تورات آمده است كه زن حضرت نوح عليه السلام نيز در كشتى سوار شد و نجات پيدا كرده , در حاليكه در قرآن آمده است كه او نيز جزو هلاك شدگان بود . ( البته برخى چنين توجيه كرده اند كه نوح عليه السلام دو زن داشته است يكى هلاك شده وديگرى نجات پيدا كرده است ) .

2 - در قرآن آمده است كه پسر نوح غرق شد , اما در تورات چيزى درباره پسر نوح گفته نشده است .

3 - در ت_ورات ي_ادى از س_اير مومنان نشده است و تنها نوح و فرزندان و همسرش وزنان فرزندان ايشان نام برده شده اند .

4 - در ت_ورات س_ن ح_ض_رت نوح 950 سال تعيين شده , در حاليكه در قرآن گفته شده است كه ايشان 950 سال در ميان قوم خود زندگى كردند .

5 - در ت_ورات خصوصيات كشتى مثل طول و عرض Ƞارتفاع و طبقات , مدت توXǙƠوارتفاع آب و ج_ريان پيمان با قوس و قزح و فرستادن كلاغ و 000 ذكر شده است , درحاليكه در قرآن اين گونه خصوصيات ذكر نشده است .

تفاوت ديدگاه تورات و قرآن در مورد سيماي نوح (ع) چگونه است؟
پرسش

تفاوت ديدگاه تورات و قرآن در مورد سيماي نوح (ع) چگونه است؟

پاسخ

در تورات مي خوانيم:

نوح در آغاز، فلاحت زمين مي كرد و تاكستاني را غرس كرد و از شراب خورد و مست شد، در ميان چادرش بي ستر بود و «حام» پدر «كنعان» برهنگي پدرش را ديد و به دو برادرش در بيرون خبر داد و «سام»ِ و «يافث» بالا پوش گرفتند بر دوش خود گذاشته به عقب رفتند و برهنگي پدر خودشان را مستور كردند و روي خودشان عقب بوده و برهنگي پدرشان را نديدند و نوح از سكر خود بيدار شد و آنچه را پسر كوچكش كرده بود فهميد». اين بود سيماي نوح در تورات، اكنون ببينيم كه قرآن چگونه او را معرفي مي كند.

قيافه نوح (ع) در قرآن «اِنَهُ كانَ عَبداً شَكُوراً». اسراء/3 [او بنده سپاسگزار بود]. قرآن در آيات ديگر او را با صفات زير ياد مي كند: 1- محسن (نيكوكار). 2- مؤمن (با ايمان) آنجا كه مي فرمايد: «سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي العالَمين* إِنا كَذلِكَ نَجزِي المُحسِنينَ* إِنَهُ مِن عِبادِنَا المُؤمِنين» صافات/81-79 [درود بر نوح از جهانيان، ما همچنان افراد نيكوكار را پاداش مي دهيم، او از بندگان مومن بود]. و در آيه ديگر او را از صالحان و پاكان مي داند آنجا كه مي فرمايد: «ضَرَبَ الله مَثَلاً لِلَذينَ كَفَروا اَمرَأَهُ نُوحٍ وَ امرَأَهَ لُوطٍ كانَتا تَحتَ عَبدَينِ مِن عِبادِنا صالِحين» تحريم/10 [خداوند براي افردا كافر، زن نوح و لوط را كه در اختيار دو بنده صالح از بندگان ما بودند مثال مي زند]. آيا احتمال مي دهيد كه يك فرد سپاسگزار و نيكوكار مؤمن و پاكدامن آنقدر شراب خورد و ازخود بي خود شود كه بدون پوشيدن

عورت بخوابد؟ به طور مسلم نه.

چهره ديگر از نوح (ع) در قرآن:

قرآن نه تنها او را با صفات ياد شده معرفي مي كند بلكه در جمله هاي كوتاهي از انديشه بلند او كه متكي بر يك نظام فلسفي است گزارش مي دهد اينك تفصيل مطلب:

يك فرد ماترياليست كه به اصالت ماده مؤمن است و به غير ان ايمان ندارد، براي هر پديده اي، علتي مادي مي انديشد و هرگز نمي تواند در پيدايش يك پديده مادي دخالت امر غير مادي را تصديق كند. ولي رجال الهي كه علاوه بر اسباب طبيعي و مادي، به اصالت جهان ديگر كه بالاتر و پيراسته از ماده است ايمان دارند، مي دانند كه عوامل معنوي و علل غير طبيعي در جهان ماده بي تأثير نبوده هر چند علوم مادي از نحوه تأثير آنها پرده بر نداشته است. نوح معتقد است كه در نظام آفرينش ميان طلب آمرزش از خدا و فزوني نعمت هاي مادي، پيوند ناگسستني وجود دارد اگر چه علوم مادي به وجود چنين پيوندي راه نيافته است. مي گويد: بشر در سايه استغفار مي تواند درهاي بسته آسمان را باز كند، تا باران رحمت سرزمين هاي خشك را سيراب سازد و به يكي از آرزوهاي بزرگ خود كه مال و اولاد است دست يابد و جايگاه خود را بهشت برين كه داراي جويبارهايي است، قرار دهد: قران اين حقيقت را از زبان نوح كه همه را از جهان وحي گرفته بود نقل مي كند و مي فرمايد: «إِستَغفِرُوا رَبَكُم إِنَهُ كانَ غَفاراً* يُرسِل ِ السَماءَ عَلَيكُم مِدراراً* وَ يُمدِدكُم بِأَموالٍ وَ بَنِينَ* َو يَجعَل لَكُم جَناتٍ وَ يَجعَل لَكُم أَنهاراً» نوح/11 و 12 [از خداوند طلب آمرزش كنيد كه وي

بخشاينده گناهان است تا براي شما باران بفرستد و شما را به مال و فرزند كمك كند، جايگاه شما را در بهشت قرار دهد، در آن نهرها و جوي ها براي شما آب پديد آورد]. فراخي و افزايش نعمت، نتيجه بازگشت به سوي خداست كه درهاي رحمت را پس از بسته شدن به روي انسان باز مي كند و به فرمان خدا سرنوشتي را جايگزين سرنوشت ديگر مي سازد.بي جهت نيست كه مردي شرفياب محضر امام حسن (ع) مي گردد و عرض مي كند: سرزمين ما امسال با خشكسالي عجيبي روبرو است، امام مي فرمايند: برو استغفار كن، چيزي نمي گذرد كه شخص ديگري به حضور امام مي رسد و از فقر و تنگدستي شكايت مي كند امام به او نيز دستور مي دهد برو استغار كن. باز سومي وارد مي شود و مي گويد از خدا بخواه كه خداوند به من پسري عنايت فرمايد امام مي فرمايد: استغفار بنما، شخصي در آن جلسه از اول حضور داشت رو به امام مي كند و مي گويد اين سه نفر سه نوع درخواست داشتند، چطور براي برآورده شدن حوائج همه، يك نوع راهنمايي فرموديد؟! امام فرمودند: من اين مطلب را از پيش خود نگفتم بلكه همه را از گفتار خداوند كه از پيامبر خود «نوح» نقل كرده است استفاده نموده ام. (مجمع البيان/5/361) صبر و بردباري نوح بسيار عجيب و شگفت آور است زيرا به تصريح قران و تورات 950 سال در ميان قوم خود زندگي كرده است و پيوسته با آنان در بحث و جدال و مبارزه بوده است و به هدايت انان به اندازه اي علاقه داشت كه قرآن، به گوشه اي از علاقه او اشاره مي كند و مي فرمايد: «رَبِ إِنِي دَعَوتُ

قَومِي لَيلاً وَ نَهاراً فَلَم يَزِدهُم دَعائي إِلا فِراراً» [پروردگارا! من قوم خود را شب و روز به ايمان و پرهيزكاري دعوت كردم ولي دعوت من جزا فرار و دوري آنان نتيجه ديگري نداشت]. «وَ إِني كُلَما دَعوتُهُم لِتَغفِرَ لَهُم جَعَلُوا أَصابِعَهُم فِي آذانِهِم وَ استَغشِوا ثِيابَهُم وَ أَصَرُوا وَ استَكبَرُوا اِستِكباراً» [من هر موقع آنان را به ايمان به تو دعوت مي كردم تا انان را بيامرزي انگشتان خود را در گوشهاي خود نهاده، لباسها را به سر مي كشيدند و بر كفر خود اصرار ورزيده، به كبر و بي اعتنايي خود ادامه مي دادند]. «ثُمَ إِنِي دَعَوتَهُم جَهاراً»: [من آنان را آشكارا به سوي تو دعوت مي كردم]. «ثُمَ إِني اَعلَنتُ لَهُم وَ أَسرَرتُ لَهُم إِسراراً»: [گاهي آنان را آشكار و گاهي به طور سري به تو دعوت مي كردم] نوح/9-5 صبر و مقاومت وي در ساختن كشتي و مقاومت در برابر مسخره هاي مردم خود نشانه روشني بر بردباري و شكيبايي او است آيا يك فرد الكلي مي تواند با چنين صبر و شكيبايي به جنگ افراد جاهل و نادان برود و صدها سال پي گيرانه در راه حق و حقيقت فداكاري كند.

چرا در توفان نوح كودكان كافران مشمول عذاب شدند بااينكه كودكان به حد تكليف و تعقل نرسيده اند؟
پرسش

چرا در توفان نوح كودكان كافران مشمول عذاب شدند بااينكه كودكان به حد تكليف و تعقل نرسيده اند؟

پاسخ

همچنان كه در روايات معصومان((عليهم السلام))، و در آيات قرآن كريم آمده نازل شدن عذاب بعد از ساليان متمادى دعوت ]950 سال يعنى سه نسل دوران نوح((عليه السلام))[ و يأس نوح ((عليه السلام)) از ايمان آوردن قومش صورت گرفت. براساس روايات پس از آنكه نزول عذاب قطعى شد خداوند زنان و مردن را بر اساس روايات عقيم كرد و تا چهل سال فرزندى زاده نشد و در هنگام طوفان همه افراد قوم نوح بالغ و اكثر قريب به اتفاق آنان بجز عده كمى كافران بودند. آنان كه به نوح ((عليه السلام)) ايمان آوردند با او بر كشتى سوار شدند و آنان كه كافر بودند دچار عذاب الهى شدند.

آيا در منابع غير اسلامى به ماجراى توفان نوح اشاره شده است؟
پرسش

آيا در منابع غير اسلامى به ماجراى توفان نوح اشاره شده است؟

پاسخ

داستان طوفان نوح اختصاص به قرآن نداشته بلكه در تورات و ديگر كتابهاى مقدس اديان آمده و تمام ارباب ملل و نحل آن را نقل كرده بوقوع آن اعتراف كرده اند:

1. در تورات در اصحاح هشتم از سفر پيدايش چنين مى گويد: از هر حيوانى هفت، هفت بردار تا نسل در زمين منقطع نگردد و جاى ديگر گويد: آب انبوهى روى زمين را فرا گرفت و تمام كوههاى مرتفع و بلند را پوشانيد و تمام جانداران را كشت بالاخره داستان نوح و طوفان را در سفر پيدايش از تورات اصحاح 6 و 7 و 8 و 9 بخوانيد و در تورات تصريح مى كند كه در اثر طوفان نوح تمام موجودات زنده بجز آنچه در كشتى قرار گرفته بودند كشته شدند و مى گويد نوح در زمين پدربينى نوع بشر است چه در اثر طوفان همه هلاك و نسل هاى بعدى فقط به نوح منتهى مى شوند ورجوع كنيد به قاموس كتاب مقدمى ماده ى نوح.

علاوه بر تورات داستان طوفان نوح در فرهنگهاى ديگر نيز نقل شده است.

2. حكماى يونان نقل كرده اند كه كاهنهاى مصرى به سولون حكيم يونانى گفتند كه آسمان طوفانى راه انداخته و تمام بشر را هلاك ساخته است.

3. از فلاسفه ى پيشين فارس نقل شده است كه طوفانى بوجود آمده و خدا توسط آن روى زمين را غرق آب ساخته است.

4. اگر چه زرتشيان، عمومى و جهانى بود طوفان راانكار كرده و گفته اند اختصاص به منطقه ى عراق داشته و بحدود كردستان كشيده شده است ليكن در

كتاب اوستا كه كتاب مقدس آنان است آمده است كه طوفانى واقع شده است و تمام روى زمين غرق آب گشته است.

5. كلدانيون كه طوفان در شهر آنان واقع شده نقل كرده اند زيزستروس پس از فوت پدرش در خواب ديدكه آبهاى طوفانى گشتند و تمام بشر را غرق مى نمايند و مى كشند.

6. قدماى هند نيز داستان طوفان نوح را بطور افسانه نقل كرده اند.

7. براهمه نيز مانند مجوس عموميت طوفان را انكار كرده اند ولى روايت كرده اند كه طوفانهاى متعددى در «ژاپن»، «چين»، «مكزيك» اتفاق افتاده است.

قرآن نيز استان طوفان نوح را متذكر شده و كلياتى درباره ى آن بيان داشته است.

در خاتمه مناسب است خبرى را كه در روزنامه ى كيهان شماره ى يك اول سپتامبر سال 1962 ميلادى از قول خبرگزارى آسوشتيد پرس منتشر گرديد يادآور شويم و خلاصه ى آن چنين است:

«عده اى از دانشمندان آمريكايى به راهنمايى برخى از رجال ارتش ترك در قسمتى از قله هاى آراراط واقع در جنوب شرقى تركيه در ارتفاع(1400) متربه تكه هاى چوبى برخورد كردند كه خود نشان مى دهد كه آنها از اسكلت يك كشتى قديمى و بزرگ است كه در آنجا افتاده است.

و برخى از پاره هاى چوپ از لحاظ قديمى به (2500) سال قبل از ميلاد مى رسد حكايت مى كند بالاخره پاره چوبها را جع كرده و به سانفرانسيسكو فرستانده تا تحقيق و مطالعه كنند و ببينند آيا ممكن است اين پاره چوبها با كشتى نوح و طوفان او تطبيق گردد؟

تذكر اين نكته لازم است كه ذكر عباراتى از توراث درآينى براى اثبات مطلب براى مسيحيان و يهوديان

بود والا تورات كنونى در نظر ما بيش از يك كتاب تاريخى غير معتبر كه پر از اشكالات است ارزشى ندارد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا پسر نوح به خدا ايمان نياورد؟
پرسش

چرا پسر نوح به خدا ايمان نياورد؟

پاسخ

پسر نوح نيز مانند همه كافران قوم نوح ((عليه السلام))در اثر سپردن زمام عقل به دست شهوات و تمايلات نفسانى و قوم نوح((عليه السلام))پايبندى به سنت هاى جاهلى و پرستش بت كه از پدرانشان به ارث رسيده به دعوت نوح پاسخ نداد و در كفر و الحاد و بت پرستى باقى ماند. و از آنجا كه انسان داراى قدرت و تفكر وانتخاب است و با انتخاب صحيح است كه مشمول رحمت خداوند مى شود رابطه فرزندى پسر نوح با پيامبر زمان خود بر او سودى نبخشيد مانند ديگران كافران قوم نوح عذاب الهى شد.

آيا در منابع غير اسلامى به ماجراى طوفان نوح((عليه السلام)) اشاره شده است؟
پرسش

آيا در منابع غير اسلامى به ماجراى طوفان نوح((عليه السلام)) اشاره شده است؟

پاسخ

داستان طوفان نوح((عليه السلام)) اختصاص به قرآن نداشته; بلكه در تورات و ديگر كتابهاى مقدّس آمده و تمام ارباب ملل و نحل آن را نقل كرده، به وقوع آن اعتراف كرده اند.

در تورات در اصحاح هشتم از سفر پيدايش چنين مى گويد: از هر حيوانى هفت، هفت برادر; تا نسل در زمين منقطع نگردد و در جاى ديگر مى گويد: آب انبوهى روى زمين را فرا گرفت و تمام كوههاى مرتفع بلند را پوشانيد و تمام جانداران را كشت. داستان نوح((عليه السلام)) و طوفان را مى توانيد در سفر پيدايش، از تورات، اصحاح 6 و 7 و 8 و 9 بخوانيد. در تورات تصريح شده كه در اثر طوفان نوح((عليه السلام)) تمام موجودات زنده بجز آنها كه در كشتى قرار داشتند كشته شدند. و همچنين مى گويد نوح((عليه السلام)) در زمين پدر نوع بشر است و نسل هاى بعدى به نوح((عليه السلام)) منتهى مى شوند(1).

علاوه بر تورات، داستان طوفان نوح((عليه السلام)) در فرهنگهاى ديگر نيز نقل شده است. حكماى يونان نقل كرده اند كه كاهنهاى مصرى به سولون، حكيم يونانى، گفتند كه آسمان طوفانى راه انداخته و تمام بشر را هلاك ساخته است.

از فلاسفه ى پيشين فارس نقل شده است كه طوفانى به وجود آمده كه خدا توسط آن روى زمين را غرق آب ساخته است.

اگر چه زرتشتيان، عمومى و جهانى بودن طوفان را انكار كرده و گفته اند اختصاص به منتطقه ى عراق داشته و به حدود كردستان كشيده شده است; ليكن در كتاب اوستا، كه كتاب مقدّس آنان است، آمده

است كه طوفانى واقع شده و تمام روى زمين غرق آب

_____________________

1 - ر.ك به: قاموس كتاب مقدّس، ماده ى نوح.

_5_

گشته است.

حكدانيها، كه طوفان در شهر آنان واقع شده، نقل كرده اند زيزستروس پس از فوت پدرش در خواب ديد كه آبها طوفانى گشته و تمام بشر را غرق مى نمايند.

قدماى هند نيز داستان طوفان نوح((عليه السلام)) را به طور افسانه نقل كرده اند. برهمنها نيز مانند مجوس عموميژت طوفان را انكار كرده اند; ولى روايت كرده اند كه طوفانهاى متعددى در «ژاپن»، «چين» و «مكزيك» اتّفاق افتاده است.

قرآن نيز داستان طوفان نوح را متذكّر شده و كليّاتى درباره ى آن بيان داشته است.

در خاتمه مناسب است خبرى را كه در روزنامه ى كيهان شماره ى يك اوّل سپتامبر سال 1962 ميلادى از قول خبرگزارى آسوشتيد پرس منتشر گرديد يادآور شويم. «عدّه اى از دانشمندان آمريكايى به راهنمايى برخى از رجال ارتش ترك، در قسمتى از قله هاى آرارات واقع در جنوب شرقى تركيه در ارتفاع(1400) متر به تكه هاى چوبى برخورد كردند، كه خود نشان مى دهد كه آنها از اسكلت يك كشتى قديمى و بزرگ است كه در آنجا افتاده است. برخى از پاره هاى چوب از لحاظ قدمت به 2500 سال قبل از ميلاد مى رسد. بالاخره پاره چوبها را جمع كرده، به سانفرانسيسكو فرستادند تا تحقيق و مطالعه كنند كه آيا ممكن است اين پاره چوبها با كشتى نوح و طوفان او تطبيق گردد(1)؟

تذكّر اين نكته لازم است كه ذكر عباراتى از تورات در اينجا براى اثبات مطلب براى مسيحيان و يهوديان است; والا تورات كنونى در نظر ما بيش از يك

كتاب تاريخى غيرمعتبر، كه پر از اشكالات است، ارزشى ندارد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_____________________

1 - نقل او ترجمه از الميزان، جلد 10، صفحه ى 266 تا 279.

_6_

با توجه به اينكه شريعت و دين از موقع مبعوث شدن حضرت نوح"ع" بوجود آمده شريعت پيامبران قبل از ايشان چه بوده و آنها چه ديني را تبليغ كرده اند؟ و حضرت نوح كه صاحب شريعت هستند پس چرا كتابي بر ايشان نازل نشده ولي حضرت داوود كه صاحب شريعت نيستند صاحب كتاب زبور ا
پرسش

با توجه به اينكه شريعت و دين از موقع مبعوث شدن حضرت نوح"ع" بوجود آمده شريعت پيامبران قبل از ايشان چه بوده و آنها چه ديني را تبليغ كرده اند؟ و حضرت نوح كه صاحب شريعت هستند پس چرا كتابي بر ايشان نازل نشده ولي حضرت داوود كه صاحب شريعت نيستند صاحب كتاب زبور است؟

پاسخ

اين نكته را بايد گفت كه شريعت ودين از موقع مبعوث شدن حضرت نوح نيامده است، بلكه دين و شريعت همدوش آفرينش آدم آمده است زيرا دين است كه راه ور سم زندگي را نشان مي دهد و قرآن كريم هم بيانگر همين نكته است زيرا دين خواهي يك امر فطري است و تمام انسانها در هر مكان و زمان به دنبال دين و آييني براي راه و روش زندگي خود بوده اند.(1)

و نكته ديگر اينكه حضرت نوح كه پيامبر اولوالعزم بودند يعني اينكه پيامبري بودند كه براي تمام مردم چه در شرق و چه در غرب بلكه بر همه موجودات اعم از جن و انس مبعوث شدند. در حالي كه حضرت آدم و پيامبران قبل از حضرت نوح براي تمام مردم مبعوث نشده اند. و اينكه مي فرماييد حضرت نوح داراي كتاب نبوده است معلوم نيست شايد ايشان هم كتابي داشتند و در تاريخ از بين رفته است و يا نظر دقيق تر اين است كه مردمان زمان حضرت نوح خط نمي دانستند و سواد نداشتند تا كتابي بر آنها نازل شود و بعد شريعت و دين حضرت نوح بعدها بوسيله حضرت ابراهيم "ع" كامل شد.

اما در مورد كتاب زبور داوود "ع"؛ كتاب ايشان مجموعه دعاها و سرودها و

مناجاتها و نيايشها و اندرزهاي حضرت داوود است. و در آيه 163 سوره نساء مي خوانيم كه زبور از كتب آسماني است كه خداوند به داوود داده است. اين سخن با آنچه معروف است كه پيامبران اولوالعزم كه داراي كتاب آسماني و آيين جديد بوده اند منافات ندارد زيرا همان طور كه از آيات قرآن و روايات اسلامي استفاده مي شود، كتب آسماني كه بر پيامبران نازل شد دو گونه بود : نخست كتابهايي كه احكام تشريعي در آن بود و اعلام آيين جديد مي كرد و ديگر كتابهايي بود كه احكام تازه در برنداشت، بلكه مشتمل بر نصايح و اندرزها و راهنماييها و توصيه و دعاها بود و كتاب زبور از اين دسته بود.(2)

منابع و مآخذ :

1. فلسفه دين، علامه جعفري

2. قلمرو دين، عبدالحسين خسرو پناه

3. تفسير نمونه، ج4، ص214 و ج13، ص516

در جواب نامه: 100557 1- بر طبق نتايج علم جغرا فيا مجموع تمام ابهاي كره زمين از جمله مخلوط در هوا و زيرزمين و درون اقيانوس ها و... به اندازه اي نيست كه بتواند تمام كره ارتفاعات كره زمين را دربر بگيرد. 2- يك كشتي با ابعاد ذكر شده يا حتي بزرگتر نمي تواند تما
پرسش

در جواب نامه: 100557 1- بر طبق نتايج علم جغرا فيا مجموع تمام ابهاي كره زمين از جمله مخلوط در هوا و زيرزمين و درون اقيانوس ها و... به اندازه اي نيست كه بتواند تمام كره ارتفاعات كره زمين را دربر بگيرد. 2- يك كشتي با ابعاد ذكر شده يا حتي بزرگتر نمي تواند تمام گونه هاي جانوري موجود در خشكي رادر خود جاي دهد. 3- در قران امده كشتي نوح بعنوان ايت خداوند در زمين حفظ شده است . اما تا ان جايي كه من تحقيق كرده ام از ان كشتي جز تكه هايي از چوب و... باقي نمانده كه همان نيز كاملا مشخص نيست مربوط به كشتي نوح بوده باشد و به طور كلي روايات متعدد از رويت يا

بدست اورن تخته هايي از ان در دست است كه گاهي متواوت نيز هستند و لي در مجموع سند معتبري براي اثبات وجود كشتي مذكور در كوههاي ارارات نداريم پس چگونه گفته شده از كشتي بعنوان ايه از ايات خدا براي نسل هاي اينده حفاظت شده است؟ 4- تقريبا تمام روايات مذكور به كوههاي ارارات مربوط مي شود كه در تورات امده اما كوه "جودي " كوهي است در سوريه ؟ 5- تاريخ طوفان را 1500 سال پس از ورود حضرت ادم به زمين و 4500 سال قبل عنوان كرديد يعني عمر انسان در زمين 6500 سال است اما باستان شناسان عمر ادمي را بسيار بيش از اين ميدانند (حداقل 10000 سال پيش) كه تا جايي كه من ميدانم بصورت پيوسته بوده و به انسان هاي ما قبل ادم مربوط نميشود اين مسئله چه توجيهي دارد؟ لطفا در مورد سوالات بالانيز توضيح دهيد.

پاسخ

سؤال شماره 100557 و 8881 درباره اين بود كه آيا طوفان حضرت نوح عليه السلام جهاني بود يا خاصّ منطقه سكونت آن حضرت؟

در جواب آن سوال نوشتيم كه از ديدگاه برخي، طوفان نوح، جهاني است و از ديدگاه برخي ديگر، منطقه اي است. در آن جواب اشاره به نظر علامه طباطبايي كرديم و آورديم كه علامه طباطبايي مي گويد: حضرت نوح عليه السلام اولين پيامبر اولي العزم است و خداوند او را براي همه مردم فرستاده بود. كتاب و شريعت او اولين كتاب و اولين شريعت بود. (الميزان، ج 10 ،ص 251 عربي)

علامه مي گويد: معروف بين علماي شيعه اين است كه رسالت حضرت نوح عليه السلام جهاني بود و رواياتي از اهلبيت عليهم السلام بر عمومي و جهاني

بودن رسالت آن حضرت دلالت مي كنند و همين روايات دلالت مي كند بر اين كه پيامبر اولي العزم كه نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و حضرت محمدصلي الله عليه وآله هستند، براي همه مردم مبعوث شده اند. (همان، ص 259)

ولي علماي اهل سنت دو گروه هستند: گروهي معتقد به جهاني بودن رسالت حضرت نوح هستند و گروهي معتقد هستند كه حضرت نوح فقط براي قوم خودش مبعوث شده بود نه براي همه مردم كره زمين. (همان، ص 260) علامه مي گويد: جهاني بودن دعوت و رسالت حضرت نوح مستلزم اين است كه عذابي كه بر قوم نوح نازل شد، عذاب عمومي باشد و وقتي كه عذاب عمومي شد، طوفان هم عمومي و جهاني مي شود. (همان، ص 264). علامه در ادامه سخنش به نقل از تفسير المنار مي گويد: هدف قرآن از آوردن داستان نوح عليه السلام بيان مسائل تاريخي نيست و براي همين قرآن به جزئيات طوفان نپرداخته است. (همان، ص 265) علامه طباطبايي در پايان مي گويد: حقّ اين است كه ظاهر آيات قرآن اين است كه طوفان، جهاني بوده و همه كره زمين را آب گرفت و همه انسانها غرق شدند و تاكنون دليلي يافت نشده كه ما را وادار به دست كشيدن از اين ظهور بكند. (همان، ص 266). در الميزان، مقاله آقاي دكتر سحابي درباره طوفان نوح و مسائل مربوط به كره زمين را آورده است. (ص 266) اگر مانند علامه طباطبائي، به جهاني بودن طوفان قائل شويم، بايد اين نكته را به خاطر داشته باشيم كه طوفان حضرت نوح عليه السلام، يك پديده طبيعي نبود تا همه زواياي گوناگون آن براي محقق و پژوهشگر روشن باشد بلكه اين

واقعه، يك واقعه خارق العاده و مانند معجزات پيامبران بوده است و براي همين سوالات متعددي براي انسان پيش مي آيد و بدون پاسخ مي ماند. اگر به ما بگويند كه به درخواست پيامبر، درخت بزرگي در برابر چشمان مردم از جاي خود كنده شد، به نزد پيامبر آمد، به پيامبر سلام كرد و دوباره به محل خود برگشت و يا اينكه آن درخت دو نيمه شد و هر نيمه اي جداگانه نزد پيامبر آمد و به رسالت او شهادت داد و به جاي خود بازگشت، سؤالات گوناگوني براي ما مطرح مي شود و بدون پاسخ مي ماند چون ما روي علل و اسباب عايد كار كرده ايم و از علل و اسباب پنهان خبر نداريم. طوفان نوح هم يك امر خارق العاده است و نمي توان آن را با روشهاي عادي و معمولي درك كرد. بارش باران و جوشش چشمه هاي كره زميني، ساختن كشتي به كمك خدا و نجات مؤمنان همه اين حوادث، خارق العاده بوده نه يك رويداد طبيعي و معمولي. پس نبايد توقع داشته باشيم كه مسأله طوفانِ جهاني را به اين آساني مي توانيم درك كنيم.

نويسندگان تفسير نمونه هم آورده اند كه از ظاهر بسياري از آيات بر مي آيد كه طوفان نوح حادثه اي بوده براي سراسر روي زمين. (ج 9 ص 102 چاپ اول) در اين تفسير شش دليل براي جهاني بودن طوفان ذكر شده است: ظاهر آيات قرآن، مآخذ تاريخي، دوران بارانهاي سيلابي در تاريخ طبيعي زمين، تحولات محور كره زمين، سوار كردن نر و ماده از هر حيواني و محل زندگي حضرت نوح عليه السلام. (ص 102). اگر طوفان را جهاني بدانيم يكي از سؤالاتي كه به ذهن مي آيد اين است كه

آبهاي كره زمين به اندازه اي نيست كه بتواند همه ارتفاعات و قله هاي كره زمين را فرا بگيرد، پس بايد طوفان را جهاني ندانيم. در جواب اين سؤال بايد گفت: اين طوفان، يك امر خارق العاده و معجزه مانند است و خداوند متعال مي تواند به همين آبها همه ارتفاعات و قله ها را زير آب ببرد و چون همه اسباب و علل و را نمي شناسيم، به چگونگي اين عمل خدا پي نمي بريم.

يكي از سؤالاتي كه پيش مي آيد اين است كه اگر طوفان جهاني باشد و حضرت نوح بخواهد از هر حيواني نر و ماده اي بر دارد و سوار كشتي كند، در اين صورت بايد كشتي، خيلي بزرگ باشد تا آنهمه حيوان را جا بگيرد و چون كشتي به آن بزرگي را نمي توان ساخت بايد گفت كه از هر حيواني نر و ماده بر نداشته بلكه فقط از منطقه سكونت خودش برداشته است. در پاسخ اين سؤال بايد گفت: طوفان، جهاني بود ولي حضرت نوح لازم نيست كه از همه حيوانات دو جفت بر دارد بلكه آن حضرت براي اينكه نسل حيوان منقرض نشود از حيوانات منطقه سكونت خود، نر و ماده اي را برداشت تا پس از نجات از آنها استفاده كنند. چنين نبوده كه از همه جاي جهان آن روز، از حيوانات بيابانها و شهرها نر و ماده اي آورده باشند. پس لازمه جهاني بودن طوفان اين نيست كه حتماً از همه حيوانات كره زمين نر و ماده اي بردارند بلكه حيوانات محل سكونت نوح بوده است. توجه داشته باشيم كه اين كشتي كه حضرت نوح ساخت يك كشتي معمولي نبوده بلكه يك امر خارق العاده و معجزه بوده است. كشتي

بزرگ و شگفت آور بود نه كشتي معمولي.

به اين نكته توجه داشته باشيم كه آنچه مسلم و يقيني است اين است كه طوفان روي داده و مردم آن عصر با آن طوفان عذاب ديده اند و عده اي با كشتي از آن طوفان نجات يافته اند ولي درباره خصوصيات اين طوفان و آن كشتي اطلاعات يقيني در دست نيست. نمي توانيم قسم بخوريم كه اين طوفان جهاني بود يا منطقه اي؟ و نمي توانيم درباره خصوصيات آن كشتي اطلاعات صددرصد يقيني به دست بياوريم.

يكي از سؤالاتي كه در اين زمينه به ذهن مي آيد اين است كه قرآن در آيه اي مي گويد: «و لقد تَركناها آية فهل مِن مدّكر» (قمر، آيه 15)

ما آن كشتي را به عنوان آيت و نشانه واگذاشتيم. آيا پند پذيري هست؟ علامه طباطبايي در تفسير اين مي گويد: اين آيه مي رساند كه كشتي نوح تا زمان نزول اين آيات به عنوان آيت و نشانه طوفان مي مانده و مردم را به ياد طوفان مي انداخته است. (الميزان ج 19 ص 69).

نويسندگان تفسير نمونه آورده اند كه اين كشتي تا مدتها در ميان مردم جهان باقي ماند و هر كس آن را مي ديد به ياد طوفان حضرت نوح مي افتاد و در روايتي هم آمده است كه بقاياي اين كشتي تا زمان پيامبر اسلام مانده بوده است. (تفسير نمونه ج 23، ص 35، چاپ اول)

اما براي آيت بودن و عبرت گيري همين اندازه كه خاطره آن در تاريخ بماند كافي است و مفهوم «تركنا» بر آن صدق مي كند و لازم نيست تا زمان كنوني باقي بماند.

سوال ديگري كه مطرح مي شود اين است كه «جودي» چيست و كجاست؟ علامه طباطبايي مي گويد: جودي به معناي كوه

و زمين سخت است و بعضي ها گفته اند كه جودي نام كوهي است در سلسله جبالي كه به ارمنستان منتهي مي شود و به آرارات معروف است و در موصل واقع است. (الميزان، ج 10، ص 230) بنابر نظر علامه طباطبايي كلمه جودي نام كوه نيست بلكه جودي دو معنا دارد: كوه و زمين سخت. حالا اين كوه و يا اين زمين كجاست، بطور دقيق معلوم نيست و نمي توان قسمت خورد كه محل فرود آمدن كشتي نوح فلان منطقه و فلان زمين يا فلان كوه بوده است.

قرآن هم، اين مسأله را بطور آشكار بيان نكرده است. نويسندگان تفسير نمونه آورده اند كه از ديدگاه بسياري از مفسران جودي كوهي است در نزديكي موصل و برخي آن را كوهي در حدود سام و يا نزديك آمُد و يا در شمال عراق مي دانند و از اعلام قرآن نقل مي كنند كه درباره جودي سهن ظر داده شده است:

1. كوهي است در عربستان

2. جودي سلسله جبال كار دين است كه در شمال شرقي جزيره ابن عمر و در مشرق دجله و نزديك به موصل است.

3. كوههاي آرارات. (تفسير نمونه، ج 9، ص 111)

سوال ديگري كه درباره طوفان نوح مطرح است اين است كه اين طوفان در چه تاريخي روي داده است. قرآن تاريخ آن را معين نكرده است و گزارشهاي ديگري هم كه در اين باره داده اند، قابل اعتماد نيست. نويسنده ناسخ التواريخ آورده است كه حضرت نوح در سال 1642 پس از هبوط آدم به دنيا آمده و در سال 2242 طوفان روي داده است و در سال 2592 پس از هبوط وفات كرده است و از هبوط آدم تا زمان

هجرت پيامبر اسلام 7596 سال مي گذشت. (ناسخ التواريخ ج 2-1 هبوط) پس الان كه 1382 مي باشد از هبوط آدم 8978 سال مي گذرد. اينگونه گزارشها قابل اعتماد نيستند. اگر قرآن به صراحت بيان مي كرد و يا در روايت صحيح از ائمه معصوم بيان مي شد، آن را مي پذيرفتيم ولي چنين نيست نه در قرآن آمده و نه در روايات صحيح آمده است. حتي نمي توان قسم خورد كه سالي كه در اين روايات آمده آيا همان سالي است كه ما داريم يا آن سال معناي ديگري دارد. آقاي شوقي بكري مي گويد: طوفان نوح شش هزار سال قبل از ميلاد روي داده است. (قصة الطوفان، ص 25) اگر تحقيقات باستان شناسان قطعي و حتمي باشد، بايد همان را معيار داوري قرار داد و اگر قطعي نباشد نمي توان به هيچكدام از اين منابع اعتماد كرد.

توجه داشته باشيم كه درباره طوفان دو نظر هست. يكي اينكه اين طوفان جهاني بود و ديگري اينكه منطقه اي بوده است. نويسندگان تفسير نمونه آورده اند كه منطقه اي بودن طوفان هم، منتقي نيست و احتمال دارد كه طوفان خاص منطقه سكونت قوم حضرت نوح بوده است. براي اين احتمال دلايلي هم ذكر كرده اند. يكي از آن دلايل اين است كه طوفان نوح به عنوان عذاب و كيفر، روي داده است و ما دليلي نداريم كه دعوت نوح در آن زمان به سراسر جهان رسيده باشد و با امكانات آن روز بعيد به نظر مي رسد كه دعوت نوح به سراسر جهان رسيده باشد. اگر دعوت نوح به سراسر جهان نرسيده باشد، طوفان نمي تواند جهاني باشد چون مردم منطقه هاي ديگر، مانند قوم نوح نبودند و آنان از نوح بي

خبر بودند. (تفسير نمونه ج 9، ص 102 به بعد) بر اين اساس بايد توجه داشته باشيم كه جهاني بودن طوفان صددرصد يقيني نيست بكله احتمال منطقه اي بودن هم هست.

اگر طوفان، جهاني باشد، سوالات زيادي بي پاسخ مي ماند و نمي توانيم آنگونه مي خواهيم جواب پيدا كنيم ولي اگر منطقه اي باشد، جواب برخي سؤالات، روشن مي گردد.

تذكر

شما كه اهل مطالعه و تحقيق هستيد، مي توانيد در اين زمينه تحقيقاتي بكنيد و به آنچه كه به دست آورديد معتقد باشيد و به نظر مي رسد كه شما به منطقه اي بودن طوفان مي انديشيد و آن را قابل قبول تر مي دانيد. هيچ اشكالي ندارد كه در اين باره تحقيق بيشتر بكنيد و به همان معتقد شويد. افراد زيادي به منطقه اي بودن طوفان معتقد هستند. يكي از كساني كه به منطقه اي بودن طوفان نوح عليه السلام معتقد است، عبدالمجيد شوقي بكري است. ايشان كتابي به نام «قصةالطوفان» نوشته اند و در آن كتاب، تحقيقات زيادي ارائه داده اند. شما مي توانيد اين كتاب را هم مطالعه بكنيد. آنانكه طوفان را منطقه اي مي دانند به اين كتاب علاقه زيادي دارند. اين كتاب در كتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران با مشخصات: تاريخ اديان 1138 موجود است.

آدرس كتابخانه: قم، خيابان سميه، بيست متري رجايي.

ولي بايد توجه داشته باشيم كه فهم جهاني بودن طوفان كار بيشتري مي خواهد و سختي زيادي هم دارد و در هر حال انسان بايد تحقيق كرد و نتيجه تحقيق را به عنوان علم و اعتقاد بپذيرد.

اميدواريم كه خداوند دانشجويان سراسر كشور را همانند شما اهل تحقيق بار آورد.

صابئي

آي_ه ف_لما جن عليه اليل راى كوكبا 000 متعرض صابئين است و صابئين در شهرحران زندگى م_ى ك_رده ان_د ; و ح_ض_رت اب_راه_يم عليه السلام مدتى پس از محاجه و شكستن بتها به اين شهر مهاجرت كرده اند . در حاليكه قرآن اين دو واقعه يعنى محاجه درباره بت ها و رويت ماه را
پرسش

آي_ه ف_لما جن عليه اليل راى كوكبا 000 متعرض صابئين است و صابئين در شهرحران زندگى م_ى ك_رده ان_د ; و

ح_ض_رت اب_راه_يم عليه السلام مدتى پس از محاجه و شكستن بتها به اين شهر مهاجرت كرده اند . در حاليكه قرآن اين دو واقعه يعنى محاجه درباره بت ها و رويت ماه را حداكثر در دو روز پى در پى نقل كرده است .

پاسخ

تاريخ گواه آن است كه دين صابئى گرچه در حران سيطره داشت اما در ساير شهرها نيزرواج پيدا كرده بود . از اين رو هيچ لزومى ندارد كه بگوئيم حضرت از دين صابئين خبر نداشته اند و در ميان قوم ايشان پيروان اين دين موجود نبوده اند .

صائبان چه كسانى هستند و عقايد آنها چيست ؟
پرسش

صائبان چه كسانى هستند و عقايد آنها چيست ؟

پاسخ

در اينكه آنها چه كسانى هستند بين مفسران و علماى ملل و نحل اقوال گوناگونى وجود دارد اما محققان معاصر و جديد اين كلمه را عبرى مى دانند . عده اى آنها رامردمى متدين به يكى از اديان آسمانى مى دانند . ن_وي_س_نده ديگرى مى گويد فرقه اى هستند كه ملائكه را مى پرستند و زبور مى خوانند , و به قبله توجه مى كنند . آنها معتقدند نخست كتابهاى مقدس آسمانى به آدم , و پس از وى به نوح و بعد از اوبه سام و سپس ب_ه رام و ب_عد به ابراهيم خليل , سپس به موسى و بعد از او بر يحيى بن زكريا نازل شده و از گفته م_ح_ققان به دست مى آيد آنان پيروان يحيى بن زكريامى باشند و هم اكنون قريب پنج هزار نفر از پ_ي_روان اي_ن آئي_ن در خ_وزس_تان كنار رودكارون و در اهواز , خرمشهر , آبادان و شادگان بسر مى برند .

صابئين چه كساني هستند؟
پرسش

صابئين چه كساني هستند؟

پاسخ

كلمه صابئين سه بار در قرآن به كار رفته است (بقره، آيه 62 - مائده، آيه 69 - حج، آيه 17). از مجموع آيات چنين برمي آيد كه صابئين از اهل كتاب و داراي دين آسماني هستند.

اين فرقه در طول آبراهه هاي جنوب ايران و عراق زندگي مي كنند و به عنوان »صبيّ« از آنان ياد مي شود. آيين آنها شباهتي با يهوديت و مسيحيت دارد و خود را پيروان حضرت يحيي(ع) مي دانند.

براي توضيح بيشتر ر.ك:

1 - بررسي عقايد و اديان مصطفي نوراني.

2 - مذاهب و اديان آل اسحاق.

3 - تاريخ اديان و مذاهب جهان تا قرن 20 مبلغي آبادي.

ترجمه آيه 62 سوره بقره آمده كساني كه به آيين يهود گرويدند و نصاري و صابئان آيا صابئان به ستاره پرستان نمي گويند يا اين كه معناي ديگري دارد در صورتي كه پيروان يحيي پيامبر ستاره پرست نمي شوند؟
پرسش

ترجمه آيه 62 سوره بقره آمده كساني كه به آيين يهود گرويدند و نصاري و صابئان آيا صابئان به ستاره پرستان نمي گويند يا اين كه معناي ديگري دارد در صورتي كه پيروان يحيي پيامبر ستاره پرست نمي شوند؟

پاسخ

اين كه صابئان كيانند؟ و پيرو چه كسي اند؟ در ميان مفسران و دانشمندان اختلاف نظر است برخي گفته اند: آن ها جمعيتي از پيروان نوح بوده اند و ذكر اين عده در رديف مؤمنان و يهود و نصارا نيز دليل آن است كه اينان مردمي متدين به يكي از اديان آسماني بوده و به خدا و قيامت ايمان داشته اند. و اين كه بعضي آن ها را مشرك و ستاره پرست و بعضي ديگر آن ها را مجوس مي دانند صحيح نيست

گروهي ديگر، آنان را پيروان حضرت يحيي بن زكريا مي دانند.

اين كه آيا صابئان ستاره پرست اند؟ بايد گفت اگر چنان كه گفته اند اين دين به حضرت يحيي يا حضرت نوح منسوب شود، قطعاً اصل دين آن ها شرك آلود نبوده و همه اديان الهي براساس خداپرستي شكل گرفته است يا اين كه چنانكه گفته اند، بگوييم اينان همان قوم ابراهيم خليل اند كه حضرت ابراهيم مأمور دعوت آنان بود، آنان در "حران سرزمين صابئان زندگي مي كردند و بر دو گروه بوده اند: صابئان حنيف و صابئان مشرك و مشركان آن ها، به ستارگان و خورشيد، احترام مي گذاشتند.

خلاصه از مجموع بحث هاي فوق برمي آيد، كه آن ها در اصل پيرو يكي از پيامبران الهي بوده اند و بعداً گروهي از آنان از دستورات دين سرباز زدند و به همين جهت نيز "صابئه نام گرفته اند كه به معناي انحراف است (تفسير نمونه آيت ا... مكارم شيرازي و ديگران ج 1، ص 289، دارالكتب الاسلامية )

مجوس -زرتشت

مجوس يعني چه و چه كساني مجوس هستند؟
پرسش

مجوس يعني چه و چه كساني مجوس هستند؟

پاسخ

مجوس به قوم آتش پرست گفته مي شود كه از پيروان و تابعان زرتشت مي باشند و به فارسي آنان را گبر نامند.(1)

آن ها قائل به دو مبدء نور و ظلمت و يزدان و اهريمن بوده اند.(2) و فرقه اي از ثنويه اند كه قائل هستند كه فاعل همه خوبي ها و خيرها يزدان است و فاعل همه بدي ها و شرها اهريمن.(3) بر اين اساس، مجوس و مجوسيان به پيروان زرتشت اطلاق مي گردد.

در دايرة المعارف فارسي آمده است: "در كتاب ملل و نحل شهرستاني كلمه مجوس، به معناي اعم، به پيروان زرتشت اطلاق شده و مجوس عنوان كلي معتقدان به دو اصل نور و ظلمت شناخته شده است. شهرستاني مجوس را به سه گروه (و در واقع چهار) فرقه بزرگ تقسيم كرده است: 1 - كيومرثيه 2 - زروانيه 3 - زرتشتيه.

آن گاه از جمله مجوس زرتشتيه فرقه بافريديه را ذكر كرده است كه در واقع بايد آن را از جمله فرقه هاي اصلي مجوس شمرد نه از زرتشتيان بخصوص (4) مفسران و دانشمندان اسلامي در اين كه مجوسيان اهل كتاب هستند يا نه؟ اختلاف نظر دارند. برخي، آنان را از اهل كتاب ندانسته و پيامبر آنان را كه زرتشت باشد، مدعي نبوت شمرده اند.(5)

برخي ديگر مجوسيان را اهر كتاب دانسته و براي آنان پيامبري را قائل شده اند. از آيه 22 سوره حج استفاده مي شود كه مجوسيان نيز اهل كتاب هستند: "ان الذين آموا و الذين هادوا و الصابئين و النصاري و المجوس و الذين اشركوا ان اللَّه بمإ؛ ّّ يفصل بينهم يوم القيامه؛(6) كساني كه ايمان آورده اند و يهود و نصاري و صابئاو مجوس و

مشركان خداوند در ميان آن ها روز قيامت داوري مي كند".

از اين كه خداوند مجوس را در برابر مشركان قرار داده است، استفاده مي شود كه مجوس اهل كتاب است: "واژه مجوس فقط يك بار در قرآن مجيد در همين آيات مطرح شده و با توجه به اين كه در برابر مشركان و در صف اديان آسماني قرار گرفته اند چنين بر مي آيد كه آن ها داراي دين و كتاب و پيامبري بوده اند".(7)

علامه طباطبايي در ذيل آيه 17 سوره حج مي نويسد: "و مراد به مجويس قوم معروفي هستند كه به زرتشت گرويده، كتاب مقدسشان (اوستا) است"(8)

پي نوشت ها:

1 - ر. ك: لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 17953 و معارف و معاريف، ج 9، ص 127.

2 - تفسير نمونه، ج 14، ص 43 - 44 و مرتضي مطهري، عدل الهي، ص 80 - 81.

3 - لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 17953 و ترجمه الميزان، ج 14، ص 532.

4 - دايرة المعارف فارسي، ج 3، ص 2666.

5 - همان.

6 - حج(22) آيه 17؛ تفسير نمونه، ج 14، ص 44 - 46 و ترجمه الميزان، ج 14، ص 530 - 532.

7 - تفسير نمونه، ج 14، ص 44.

8 - ترجمه الميزان، ج 14، ص 532.

دين زرتشت در مقايسه با دين اسلام چه اشتراك و افتراقي دارد؟
پرسش

دين زرتشت در مقايسه با دين اسلام چه اشتراك و افتراقي دارد؟

پاسخ

از پيشوايان اسلام رواياتي وجود دارد مبني بر اين كه زردشتيان پيامبري داشتند و او صاحب كتاب آسماني بود، ليكن بعداً از بين رفت [10]

طبق اين ديدگاه آيين كه زرتشت به جهانيان عرضه داشت آيين توحيدي بود و به مبدأ و معاد و هدايت شريعتي خداوندي و نبوت معتقد بود.

شهيد مرتضي مطهري مي گويد: "آن چه در مورد زرتش محقق است اين كه او به توحيد در عبادت دعوت مي كرد. اهور امزدا از نظر شخص زرتش نام خداي ناديده خالق جهان و انسان است و تنها موجودي است كه شايسته پرستش است "[11]

زرتشتي ها معتقدند كه روح آدمي پس از مرگ در عالم ديگري زندگي مي كند و زندگي او براساس كارهاي دنيوي اش مي باشد. فرد اگر نيكوكار باشد، در زندگي پس از مرگ متنعم مي شود و از زشت كاري خويش معذب مي گردد.[12]

آنان به بهشت جهنم و اعراف اعتقاد دارند.[13]

در اين باورها (مبدأ، معاد و نبوت عامه بين اسلام و زرتشت اشتراك هست در مسائل اخلاقي همانند راستگويي و پرهيز از دروغ نيز دو آيين تا حدودي مشترك اند. ا جايي كه شعار زرتشتيان پندار نيك گفتار نيك و كردار نيك است و مي گويند: راستگويي آدمي را بهشت و دروغگويي به جهنم سوق مي دهد. شبيه اين اعتقاد در اسلام هم وجود دارد كه گفته شده نجات در صداقت و هلاكت در دروغگويي است .

اما جداي از اين چند امر مشترك در بسياري از امور تفاوت هست مثلاً دين اسلام بر محور رهنمودهاي پيامبر اسلام وحي به حضرت و قرآن قرار دارد .كه زرتشتي ها را قبول ندارند.

آنان آتش را مقدس

مي شمارند و در آتشكده ها آتش را فروزان نگاه مي دارند. پيراهن مقدس (سه ره را طي مراسمي به تن پسران مي پوشانند و ريسمان مقدس (كسستي را بر كمرشان مي بندند. كالبه مردگان را در برخ خاموش يا در دخمه مي نهند و آن را غذاي لاشخورها مي سازند.[14] اين ها را مسلمانان قبول ندارند .

در اعتقاد زرتشتيان جهان از دو نظام خير و شر تشكيل شده است ذات خوب به همراه شش فرشته روح هاي جاويدان و ازلي را تشكيل مي دهند .

ذات به همراه شش فرشتة شر، هفت روح خبيث را تشكيل مي دهند.[15]

زردشتي هاي به ازدواج با محارم روي مي آورند،[16] كه در اسلام پذيرفته شده نيست در اسلام امهات مسائل احكامي و آنچه كه به عنوان فروغ دين معروف است در ده عنوان نماز، روزه حج جهاد، امر به معروف نهي از منكر، زكات تولي و تبري خلاصه مي شود كه اين ها را زردشتي ها قبول ندارند.[17]

[10] مجلسي، بحارالانوار، ج 14، ص 463.

[11] مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 191.

[12] مبلغي، اديان و مذاهب.

[13] جان ناس، تاريخ جامع اديان، ص 475.

[14] همان، ص 478 - 482.

[15] مبلغي، همان، ص 328.

[16] همان، ص 399 تا 402.

[17] براي اطلاع بيشتر ، مراجعه كنيد به : تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ج 1، ص 293 به بعد؛ نيز تاريخ جامع اديان، جان ناس، ص 447 به بعد.

آيا در قرآن راجع به دين زرتشت و كتاب هاي آسماني او مطلبي وجود دارد؟ و آيا دين زرتشت مورد تأييد اسلام است؟
پرسش

آيا در قرآن راجع به دين زرتشت و كتاب هاي آسماني او مطلبي وجود دارد؟ و آيا دين زرتشت مورد تأييد اسلام است؟

پاسخ

جواب در سه محور سامان مي يابد:

يكم: به رغم اين كه درباره دين زرتشت اختلاف وجود دارد كه از اديان الهي است يا نه، در منابع اسلامي تأكيد شده است كه دين زرتشت يكي از اديان الهي بوده و زرتشتيان از اهل كتاب هستند.(1) قرآن به اصالت مذهبي زرتشتيان تصريح مي كند. (2) و پيروان اين دين را به عنوان صاحب كتاب به رسميت مي شناسد.

بر همين اساس در فقه اسلامي زرتشتيان در كنار يهوديان و مسيحيان قرار گرفته اند. در سيره و سنت پيامبر اسلام و ائمه(ع) نيز رهنمودهايي درباره برخورد با زرتشتيان وجود دارد كه بيانگر اهل كتاب بودن آنها است. ابن عباس مي گويد: پيامبر اسلام دستور داد از زرتشتيان مقيم يمن جزيه بگيرند. زرتشتيان جزيه دادند و بر آيين خود باقي ماندند.(3)

يكي از فرمود: مجوسيان چون داراي كتاب آسماني بودند، مانند اهل كتاب جزيه مي دادند". (4)

اسلام شناسان و فقيهان نيز از آنان به عنوان اهل كتاب ياد كرده و تصريح نموده اند كه هم براي آنان دين بوده و هم كتاب داشته اند.(5)

دوم: از برخي متون و منابع ديني استفاده مي شود كه براي زرتشتيان كتاب آسمان نيز بوده است. در روايتي از امام علي(ع) آمده است كه براي مجوسيان كتاب وجود دارد.(6)

مرحوم شيخ طوسي تصريح مي كند كه براي زرتشتيان كتاب آسماني وجود دارد.(7) مرحوم علامه طباطبايي عقيده دارد: زرتشتيان داراي كتاب آسماني و پيامبر بوده، بر اين اساس دين زرتشت پذيرفته شده است.

سوم: درخصوص عدم ذكر دين زرتشت در قرآن بايد گفت: عدم ذكر برخي اسامي

و اديان در قرآن بدان معنا نيست كه پيامبران و اديان ديگر وجود ندارد.

در برخي روايات تصريح شده است كه تعداد پيامبران 124 هزار بوده(8) و برخي ديگر هشت هزار بيان نموده اند. (9)

بيان اسامي همه پيامبران با اهداف قرآن كه بيان مسائل مهم و كليات معارف است، همسويي ندارد. از سوي ديگر در برخي آيات به برخي از اسامي پيامبران و اسامي كتاب هاي آنان تصريح شده است.(10)

در برخي آيات به طور كلي از پيامبران سخن به ميان آمده است(11) و در برخي ديگر از بعضي پيامبران با اشاره سخن گفته شده است.(12) بيان سرگذشت پيامبران با شيوه هاي مذكور كفايت مي كند.

در قرآن آمده است: "و لقد أرسلنا رسلاً من قبلك منهم من لم نقصص؛(13) پيش از تو، رسولاني فرستاديم. سرگذشت گروهي از آنان را براي تو بازگو كرديم و گروهي را براي تو بازگو نكرده ايم".

"از اين آيه استفاده مي شود كه نام گروهي از انبيا و رسولان الهي در قرآن مجيد نيامده، و عدد آنها بيش از آن است كه در قرآن ذكر شده است".(14)

پي نوشت ها:

1 - عبدالله مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب در جهان، ص 365 به بعد.

2 - حج (22) آيه 17؛ الميزان، ج 4، ص 358.

3 - مروج الذهب، ج 1، ص 225.

4 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 96.

5 - الخلاف، ج 2، ص 199.

6 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 98.

7 - المبسوط، ج 4، ص 210.

8 - بحارالانوار، ج 11، ص 30.

9 - تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 537، به نقل از پيام قرآن، ج 7، ص 360.

10 - انعام (6) آيه 83 - 86.

11 - پيام قرآن، ج 7، ص

357.

12 - بقره (2) آيه 247، يوسف (12) آيه 60.

13 - مؤمن (40) آيه 78.

14 - ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 7، ص 356.

اديان زرتشت، مسيح و يهود را توضيح دهيد؟
پرسش

اديان زرتشت، مسيح و يهود را توضيح دهيد؟

پاسخ

كيش زرتشت تاريخ حقيقي تولد زرتشت بسيار مجهول است، از اين رو برخي تاريخ شناسان وجود تاريخي او را منكر شده اند.

روايات ايراني تولد او را در حدود 660 سال قبل از ميلاد نشان مي دهد كه اغلب محققان جديد آن را پذيرفته اند. بعضي ديگر با قرائن و دلايل موجه، زمان ظهور اين پيامبر ايراني را قديم تر از اين تاريخ دانسته و آن را به حدود سال 1000 ق.م داشته اند.(1)

تعاليم زرتشت(2)

دين زرتشت مانند بسياري از اديان ديگر به تحريف مبتلا شده و عقايد باطل و خرافات موهوم در آن راه يافته است.(3)

ديني كه اين پيامبر ايراني تعليم كرده، يك آيين اخلاقي و طريقه يگانه پرستي است. زرتشت خداي معبود و متعال خود را "اهورامزدا" لقب داده، يعني خداي حكيم، كه داراي عالم و خلاّق و نظّام طبيعت است. او مزدا را صاحب اهوراي حقيقي پنداشته و عبادت و پرستش را خاص ذات او قرار داده و وي را خداوند متعال و قادر و قاهر شمرده است كه ذاتش به حكمت محض و خير مطلق متّصف است.

او خود را پيغمبري مبعوث از طرف اهورامزدا مي داند و در "گات ها" به كتاب آسماني زرتشتي ها، تأكيد مي كند كه خدا او را برانگيخته و مأمور ساخته، و دين او بهترين و كامل ترين اديان است.

زرتشت برخلاف نظريه بعضي از زرتشتيان متاخر، آفرينش تمام موجودات را برحسب مشيت و اراده متعال اهورامزدا مي دانست. در آيه آخر گات ها صراحتاً اهورامزدا را موجب و موجد نور و ظلمت - هر دو - مي داند.(4)

اهورامزدا اراده قدوسي علوي خود را به وسيله روحي مقدس و نيكو نهاد از قوّه به

فعل درمي آورد كه آن را "سپنتامينيو" ناميده است. اعمال الهي او نيز به دستياري ارواح مقدس كه "امشاسپنتا" گفته مي شوند اجرا مي گردد. اين فرشتگان هر يك با حالت و صُور فعاليت ذات الهي نام و معنايي جداگانه دارند، چنان كه يكي را وهومنه (بهمن) ناميد كه به معناي "فرشته پندار نيك و نهاد خوب" است. ديگري را "آشا" (ارديبهشت) يعني فرشته راستي و عدالت ، ديگري را "خشترا" (شهريور) يعني فرشته نيرو و قدرت كامل، ديگري را "هورواتات" (خرداد) يعني فرشته رسايي و كامروايي، ديگري را "آدمايتي" (اسفند ارمذ) يعني فرشته شفقت و لطف و باروري و ديگري را "امرتات" (مرداد) كه به معناي بقا و جاودانگي است.

با آن كه اهورامزدا در عرض جلال خود هيچ ضد و ندي ندارد، زرتشت معتقد است كه در برابر هر نيكي يك بدي موجود است. چنان كه در برابر راستي، دروغ و در برابر حيات، مرگ و در مقابل سپنتامينيو (روان پاك)، روح شديد و ناپاك (انگره مسينيو) جاي دارد.

نقطه اصلي و پايه اساسي اخلاق در آيين زرتشت بر اين قاعده است كه نفس آدمي، ميدان نبردي واقعي ميان خير و شر است. اهورامزدا به آدمي آزادي عمل عطا كرده كه عمل خود را برگزيند و بين صواب و خطا هر يك را بخواهد انتخاب كند، البته نيكان بدي را نمي پسندند.

آنچه از منطق و فلسفه زرتشت در كتب ديني مي توان استنباط كرد، اين است كه او خود آتش نمي پرستيده و بر آن عقيده اي كه پيشينيان و نياكان او بر آن بوده اند، نبوده است. هم چنين معتقدات او با آنچه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده اند، اختلاف دارد. و

آتش را فقط رمزي قدوسي و نشاني گرانبها از اهورا مزدا مي دانسته است.(5)

دين زرتشتي نخستين مذهبي است كه از جهان عقبي و قيامت سخن گفته و آخرالزمان را به مفهوم كامل خود طرح كرده است. برحسب تعاليم آن پيامبر ايراني چون روزي اين جهان هستي به آخر رسد، رستاخيز عام واقع خواهد شد و اهورامزدا پيروز خواهد گرديد. در آن روز براي امتحان بدكاران و نيكوكاران جايگاهي پر از آتش و آهن گداخته، به وجود مي آيد كه بدان و زشتكاران را در آن جا خواهند افكند.

هورمدان خواه خوب يا بد، در روز قيامت از فراز پل چينوت (صراط) يعني پل جدا كننده عبور خواهد كرد. اين پل روي دوزخ قرار دارد و يك جانب آن به بهشت منتهي مي گردد. نيكوكاران به هدايت زرتشت از آن پل به سلامت خواهند گذشت و بدكاران در آن سرنگون خواهند شد.

"اوستا" كتاب مقدس زرتشتيان است كه تفسيري به نام "زند" دارد.

تاريخ نگارش قسمت هاي مختلف اوستا بر كسي معلوم نيست، چون توسط يك نفر نوشته نشده و در مدت زماني طولاني گرد آمده است كه از زمان زرتشت آغاز مي گردد و دوران هخامنشي تا ساساني را دربرمي گيرد. اين كتاب شامل چهار بخش اصلي است:

1. يسنا (مشتمل بر 72 فصل حاوي سرودها كه گات ها جزء آن است)

2. ويسبرد (مجموعه اي از ادعيه و سرودها)

3. ونديداد (قانن و دستورهاي موبدان و مبيّن احكام عبادات و...)

4. يشت ها (شامل سرودهايي در تجليل از فرشتگان و...)

مهم ترين قسمت اوستا گات ها است كه گمان مي رود سرودهاي شخص زرتشت باشد و از نظر زباني كهن ترين مكتوب شناخته شده ايراني است.

در آيين زرتشت گر چه از گفتار نيك، كردار نيك

و پندار نيك سخن گفته شده، اما از ارزش هاي اخلاقي و چگونگي دست يافتن به زندگي سعادتمندانه و اين كه گفتار و كردار و پندار نيك چه اموري هستند و چگونه مي توان به آنها دست يافت، سخني به ميان نياورده است.

مسيحيت:

حضرت عيسي(ع) در اناجيل موجود، خود را اين گونه معرفي كرده است: "نجات دهنده انسان ها، باب نجات، شباني دلسوز و نماينده خدا در زمين".

مادر عيسي، مريم است. عيسي بدون پدر متولد شد. پدر خوانده او يوسف نجار بود. زادگاه عيسي روستاي جليل يا ناصره بود. خويشان او از هر جهت مقررات و آداب رايج آيين يهود را رعايت مي كردند. عيسي با پسر عمويش حضرت يحيي در كرانه رود اردن تبليغ دين الهي مي كردند. يحيي را دستگير و زنداني كردند. تبليغات عيسي بين مردم بسيار مؤثر واقع شد و دور او را گرفتند. علماي مذهبي يهود دقيقاً مي دانستند كه او مسيح، موعود تورات و كتب آسماني يهود است.

در آغاز دعوت، عيسي بنده خدا و پيامبر او بوده و دين او مبتني بر يكتايي پروردگار بود كه به نام پدر توانا و آفريدگار آسمان و زمين خوانده مي شد، ولي بعدها مسيحيان اين رويه را تغيير داده و عيسي را پسر خدا دانستند.

اغلب مراسم و اعمال مذهبي مسيحيت (مثل غسل تعميد) در اديان و مذاهب سابق مرسوم بود.

تراشيد فرق سر و ملبس بودن به قبايي كه كشيشان مسيحي آن را به تن مي كنند، بخشي از آداب مصريان باستان بوده است. غم زدن و دود دادن در كليساها نيز تقليدي از يونانيان باستان مي باشد.

عيسويان پس از به صليب كشيده شدن عيسي (البته به پندار خود) معتقد شدند كه عيسي

روزي به زمين خواهد گشت. اين باور نيز ريشه در تعاليم زرتشتي و يهودي دارد.

در آغاز دعوت عيسي سخن از آيين جديدي به نام مسيحيت نبود و عيسي(ع) تفسير كننده آيين موسي به شمار مي رفت. از قرن چهارم به بعد تحولاتي در دين عيسي پديد آمد و اغلب معتقدات آيين يهود با تغييراتي اندك در دين عيسي ظاهر شد. ولي پيروان عيسي(ع) از اين قرن به كلي از يهوديان جدا شدند.

اصول شريعت عيسي(ع)، تغاير روشني با اصول يهوديت دارد او دين موسي(ع) را كه در آن روزگار تحريف شده بود، قبول نداشت. اناجيل از شدت عمل و برخورد عيسي با شعائر و مراسم يهود سخن مي گويند و تأكيد دارند كه همين امر موجب مغلوب شدن او گرديد. او هيكل يا معبد سليمان را قبول نداشت و آن را به رسميت نمي شناخت. يهود كار در روز شنبه را حرام مي دانستند، ولي عيسي كار كردن در روز شنبه را بلامانع مي شمرد و...

يهوديان پس از آنكه حضرت عيسي كاسبان و مغازه داران را از هيكل مقدس بيرون كرد؛ از او نزد حاكم رومي فلسطين به عنوان توهين به مقدسات شكايت بردند، در نتيجه او را دستگير و زنداني نمودند و به عقيده خودشان او را اعدام كردند. مسيحيت داراي سه فرقه بزرگ كاتوليك، ارتدوكس و پروتستان است كه در بين آن ها فرقه هاي كوچكي نيز وجود دارد.(6)

دين يهود:

دين يهود منتسب به حضرت موسي(ع) است. به همين جهت به يهوديان كليمي مي گويند (كليم الله، لقب حضرت موسي(ع) است).

حضرت موسي به دستور خدا مأموريت يافت قوم بني اسرائيل را از بدبختي نجات دهد؛ او با فرعون جنگيد و بني اسرائيل را

از ظلم و بدبختي رهانيد؛ ليكن اين قوم بعد از پيروزي به كاراي ناشايست اقدام كردند كه از جمله آن گوساله پرستي و كشتن پيامبران است. بدين جهت خداوند بر آنان غضب نمود و ذليل شدند. آنان در طول تاريخ سه هزار ساله شان بارها به خشم و غضب خدا دچار گشتند.

يهوديان بر اين باورند كه شريعت يكي است. ابتدا و انتهاي آن با حضرت موسي(ع) است. قبل از موسي شريعت و ديني نبود. آن چه بود، حدود عقلي و احكام مصلحتي بود. پس از موسي نيز شريعت و احكام ديگري نبود و نخواهد بود، زيرا نسخ احكام و دستورهاي الهي جايز نيست. (7)

طبق نقل عهد عتيق پس از سه ماه از خروج بني اسرائيل از مصر، خداوند با حضرت موسي سخن گفت و ده حكم بسيار مهم به او داد كه به "ده فرمان" مشهور است.

اين ده حكم بدين قرار است:

1 - براي خود خدايي جز من نگيريد.

2 - به بت سجده نكنيد.

3 - نام خدا را به باطل نبريد.

4 - شنبه را گرامي داريد.

5 - پدرو مادر را احترام كنيد.

6 - كسي را به قتل نرسانيد.

7 - زنا نكنيد.

8 - دزدي نكنيد.

9 - بر همسايه شهادت دروغ ندهيد.

10 - به اموال و ناموس همسايه طمع نورزيد.(8)

اين فرمان ها در قوم بني اسرائيل رواج يافت و بعداً علماي يهود با استفاده از كتاب هاي عهد عتيق، اصولي براي ديانت و ملت قوم يهود تدوين نمودند كه مهم ترين آن، اصول سيزده گانه اي است كه توسط موسي بن شمعون در سال 1204 ميلادي قرائت شد؛ بدين شرح:

1 - خداوند حاضر و ناظر است.

2 - خداوند يكتا است.

3 -

خداند جسم و شبيه كسي نيست.

4 - خداوند قديم و ازلي است.

5 - هيچ كس را جز او نبايد عبادت كرد.

6 - او سرور همه پيامبران است.

7 - نبوت حضرت موسي(ع) صحيح است.

8 - خدا بر افكار نوع بشر آگاه است.

9 - تورات از جانب خدا است.

10 - تورات غير قابل تغيير و تبديل است.

11 - خداوند ظالم را مجازات مي كند و عادل را پاداش مي دهد.

12 - سلطان مسيح از نسل داوود ظهور خواهد كرد.

13 - مردگان مستعد زنده شدن مي باشند.(9)

اين امو را مي توان اصول و پايه هاي عقيدتي دين يهود برشمرد. افزون بر اين امور در دين يهود "صندوق عهد" جايگاه ويژه اي دارد كه شرح آن بدين قرار است:

حضرت موسي(ع) پس از آن كه "ده فرمان" را در ميقات دريافت نمود، به ميان بني اسرائيل بازگشت؛ در دامنه كوه، مذبحي با دوازده ستون (به تعداد اسباط بني اسرائيل) بنا كرد، در آن جا قرباني نمود و نصف خون حيوانات قرباني شده را بر مذبح و نصف ديگر را بر قوم خود پاشيد و گفت: اين عهدي است كه خداوند بر شما بسته است.

پس از آن به دستور حضرت موسي(ع) خيمه اي براي عبادت بر پا كردند كه آن را "خيمه عهد" خواندند.

درون خيمه عهد صندوقي قرار داشت. درون آن، دو لوح سنگي بود كه روي آن نص ميثاق الهي با قوم بني اسرائيل منقوش بود. اين صندوق، تابوت عهد، تابوت شهادت يا صندوق تورات است كه در تاريخ بني اسرائيل جايگاه ويژه اي داشت. در مهاجرت ها و جنگ ها صندوق را با حرمت فراوان در ارابه اي مي نهادند و پيشاپيش خود حركت مي دادند. هيچ كس جز كاهنان و ربانيون

اجازه نداشتند آن را لمس نمايند.(10)

نام خاص خدا در دين يهود "يهوه" است كه تلفظ آن حرام است. تنها بالاترين مقام مذهبي يهود مي تواند سالي يك بار، آن هم در معبد سليمان و در مكان خاص اين نام را بر زبان جاري كند.

در عهد عتيق 613 حكم شرعي بيان شده كه 365 حكم حرام و 248 حكم واجب است، (11) كه از جمله آن است:

1 - نمازهاي فردي و جمعي واجب است.(12)

2 - در دين يهود تقيه وجود دارد. مي گويند: اگر گفتند: بايد مرتكب گناهان شوي وگرنه كشته مي شوي، او بايد مرتكب گناهان شود، جز سه گناه كبيره: بت پرستي، زنا و قتل نفس.(13)

3 - زني كه مرتكب زناي محصنه شود، شوهر بايد او را طلاق دهد.(14)

40 - مرد مي تواند با رضايت يا بدون رضايت زن، او را طلاق دهد.(15)

5 - مرد بلند قد با زن بلند قد، مرد كوتاه قد با زن كوتاه قد، مرد سفيدرو با زن سفيدرو، مرد سيه چرده با زن سيه چرده ازدواج نكند.(16)

6 - تعدد زوجات جايز است. (17)

7 - اگر زني به ميان مردان رود و سر خود را نپوشاند، ازدواجش باطل است. (18)

8 - احترام پدر و مادر لازم است. در صورت تعارض بين احترام پدر و احترام مادر، احترام پدر مقدم است، چون زن وظيفه دارد از شوهر اطاعت كند.(19)

9 - بلوغ دختران در دوازده سالگي و بلوغ پسران در سيزده سالگي است. (20)

10 - ذبيحه غير يهودي حرام است.

11 - ختنه براي مردان واجب است.

12 - كار كردن روزهاي شنبه حرام است.

پي نوشت ها:

1 - براي اطلاعات بيشتر رجوع كنيد به منابع زير: جان يي.ناس، تاريخ جامع اديان،

ص 453، فليسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ص 208 و 209 اديان زنده جهان 270 - 227 ص 283 - 280، مسعودي، مروج الذهب، ج 1، ص 229، دينوري، اخبار الطوال، ص 28، طبري، تاريخ، ج 1، ص 561؛ ابن اثير، الكامل، ج 1، ص 146؛ شهرستاني، الملل و النحل، ص 124 و...

2 - اصل اين بحث از كتاب تاريخ جامع اديان، جان يي. ناس، ص 465 - 456 با تلخيص فراوان گرفته شده است.

3 - مورخان ميان تعاليم زرتشت و آنچه كه خود آن را زرتشت موبدان مي نامند تفاوت قائلند. زرتشت موبدان در حقيقت تحريفات و اضافاتي است كه موبدان در آئين زرتشت انجام داده اند (در طي قرون متمادي). ر ك: مبلغي آباداني، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 1، ص 332 - 330.

4 - در مطالعه اوستا هر چه از گات ها - كه مربوط به زمان زرتشت است - دور مي شويم، از توحيد و لحن اهورامزداي واحد و يگانه و زرتشتي كه اهورامزدا را خالق همه چيز مي داند فاصله مي گيريم. بدين ترتيب در اواخر كتاب عهد ساساني و مقارن با اسلام، به طور روشني جهان به دو نيم مي شود و خداي واحد به دو بخش خير و شر تقسيم مي گردد. ر. ك: تاريخ و شناخت اديان 236/2/15: به نقل از تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 1، ص 341.

5 - در گات ها صراحتاً به آفريده (مخلوق) بودن نور و روشنايي و آتش اشاره كرده، چنان كه مخلوق بودن آب را آورده است. بدين جهت معنا ندارد شأن مخلوق چون خالق باشد و هر دو معبود تلقي گردند. آتش و آب در دين زرتشت مقدس بوده اند.

6 - عبدالله

مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 2، ص 700 به بعد.

7 - توضيح الملل، ج 1، ص 297.

8 - عهد عتيق، سفر خروج، فصل 20.

9 - معرفي كتب آسماني، ص 80؛ تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي، ج 2، ص 590 و 589.

10 - جان. بي. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 496 و 497.

11 - گنجينه اي از تلمود، ص 98.

12 - همان، ص 102 و 103.

13 - همان، ص 115.

14 - همان، ص 185.

15 - همان، ص 185.

16 - همان، ص 182.

17 - همان، ص 184.

18 - همن، ص 186.

19 - همان، ص 200.

20 - همان، ص 181 و 92.

چرا زرتشت اولوالعزم نبود، با وجود آنكه داراي كتاب و آيين بود؟
پرسش

چرا زرتشت اولوالعزم نبود، با وجود آنكه داراي كتاب و آيين بود؟

پاسخ

مورخان در اين كه زرتشت پيامبر بوده است ، اختلاف نظر دارند. برخي باور دارند كه وي پيامبر نبوده و آيين الهي نياورده . بعضي ديگر عقيده دارند كه پيامبر پارسيان بود. (1) براساس مبناي آناني كه وي را پيامبر نمي دانند، نمي تواند اوالعزم باشد.

براساس نگرش آناني كه زرتشت را پيامبر مي دانند، بايد گفت : مفسران و قرآن پژوهان درخصوص اين كه پيامبران اوالعزم چه كساني هستند، اختلاف نظر دارند. (2)

بعضي عقيده دارند كه همه پيامبران اولوالعزم هستند.

براساس اين مبنا زرتشت نيز اوالعزم است.

بعضي ديگر عقيده دارند كه پيامبران اولي العزم 313 نفر هستند.(3)

برخي باور دارند كه پيامبران اولي العزم پنج نفر هستند.(4) اين گروه براي اولوالعزم سه معيار را لحاظ

كرده اند:

الف) پيامبران اولي العزم به آن دسته از پيامبران اطلاق مي شود كه صاحب شريعت و آيين جديد باشند.

ب) مشكلات و گرفتاري هاي بيشتر داشته و براي مقابله با آن با عزم و اراده قوي تر ظاهر شده اند.

ج) گستره و قلمرو رسالت آنان بيشتر بوده است.

از امام سجاد (ع) سؤال شد كه چرا به اين عده از پيامبران اولوالعزم مي گويند؟ امام فرمود: "لأنّهم بعثوا الي شرقها و غربها، و جنها و انسها؛ (5) زيرا آنها مبعوث به شرق و غرب و جن و انس شدند".

در يكي از آيات قرآن نيز يكي از ويژگي هاي پيامبران اولوالعزم "صبر و شكيبايي" بيان شده كه بيانگر آن است اين ويژگي در اولوالعزم بودن نقش بنيادي دارد كه خطاب به پيامبر اسلام (ص) فرمود: "صبر كن آن گونه كه پيامبران اولوالعزم شكيبايي

كردند و براي آنها شتاب مكن". واژه "عزم" بيانگر آن است كه اولي العزم به كساني اطلاق مي شود كه در برابر مشكلات شكيبا بوده اند، زيرا عزم به معناي ارادة محكم و استوار است و اراده محكم كنايه از مقاومت در برابر مشكلات است.

واژة "اولي العزم" تعبير قرآني است كه اشاره به آن دسته از پيامبران است كه علاوه بر شكيبايي ، دورانديش و در مرتبه اي بالاتر از ديگر انبيا قرار گرفته اند.(6) امام صادق (ع) فرمود: "سادة النبيين" در بعضي روايات ، پيامبران اولي العزم پنج نفر "نوح، ابراهيم، عيسي و محمد(ص)" ذكر شده است.(7)

در اين جمع ، حضرت داوود كه كتاب زبور براي او دانسته شده است، وجود ندارد؛ زيرا معيارهاي ديگر در او نيست ؛ بنابراين تنها صاحب كتاب بودن معيار اولوالعزم دانسته نشده است.

بنابر فرض پيامبر بودن زرتشت، اگر اولي العزم نيست، تعداد زيادي از پيامبران ديگر نيز اولي العزم نيستند.

گرچه دقيقاً نمي توان گفت كه علل عدم اولي العزم نبودن وي چيست، و اين يا بدان جهت است كه در مرتبه والاي پيامبران اولي العزم قرار ندارند، يا در برابر مشكلات همانند پيامبران اولي العزم شكيبايي نداشته و دين جامع و جديد و براي همه انسان ها در زمان خود نياورده است.

پي نوشت ها :

1 - معارف و معاريف، ج6، ص 28 - 29.

2 - تفسير نمون، ج21، ص 380؛ دانشنامه قرآن، ج1، ص 322.

3 - الدرر المنثور، ج6، ص 45.

4 - مجمع البيان، ذيل آيه 13، سورة شوري.

5 - بحارالانوار، ج11، ص 58.

6 - احقاف (46) آيه 35. ، تفسير نمونه، ج21، ص 374.

7 - دايرة المعارف

بزرگ اسلامي، ج 10. ص 451.

آيا آيين زردشت، توحيدي است يا ثنوي؟
پرسش

آيا آيين زردشت، توحيدي است يا ثنوي؟

پاسخ

از نظر تاريخ، به روشني معلوم نيست كه آيا آيين زردشت، در اصل آييني توحيدي بوده است يا آييني ثنوي؟ «اوستا»ي موجود، اين ابهام را رفع نمي كند، زيرا قسمتهاي مختلف اين كتاب، تفاوت فاحشي با يكديگر دارد. بخش «ونديداد» اوستا صراحت در ثنويت دارد، ولي از بخش «گاتاها» چندان دوگانگي فهميده نمي شود، بلكه بر حسب ادعاي برخي از محققين، از اين بخش، يكتائي استنباط مي گردد. به علت همين تفاوت و اختلاف بزرگ است كه اهل تحقيق معتقدند اوستايي كه در دست است اثر يك نفر نيست، بلكه هر بخش آن از يك شخص است.

تحقيقات تاريخي در اينجا نارسا است، ولي ما بر حسب اعتقاد اسلامي اي كه دربارة مجوس داريم، مي توانيم دين زردشت را در اصل، يك شريعت توحيدي بدانيم، زيرا بر حسب عقيدة اكثر علماي اسلام، زردشتيان از اهل كتاب محسوب مي گردند. محقّقين از مورّخين نيز همين عقيده را تأييد مي كنند و مي گويند نفوذ ثنويّت در آئين زردشت، از ناحية سوابق عقيدة دو خدايي در نژاد آريا قبل از زردشت بوده است.

البته تنها از طريق تعبّد، يعني از راه آثار اسلامي مي توانيم شريعت زردشت را يك شريعت توحيدي بدانيم، اما از نظر تاريخي، يعني از نظر آثاري كه به زردشت منسوب است، هر چند بخواهيم فقط «گاتاها» را ملاك قرار دهيم، نمي توانيم آئين زردشتي را آئين توحيدي بدانيم؛ زيرا حداكثر آنچه محققان در باب توحيد زردشت به استناد «گاتاها» گفته اند اين است كه زردشت طرفدار «توحيد ذاتي»بوده است، يعني تنها يك موجود را قائم به ذات و غير مخلوق مي دانسته است و آن «آهورامزدا» است و همة موجودات

ديگر را ، حتي اهريمن (انگره مئنيو) را آفريدة آهورامزدا مي دانسته است؛ و به عبارت ديگر زردشت براي درخت هستي بيش از يك ريشه قائل نبوده است؛ و هم مي توانيم با اتكاء به گفتة برخي محققين، زردشت را طرفدار «توحيد در عبادت» يعني يگانه پرست بدانيم. ولي براي اينكه يك آئين، آئين توحيدي باشد، علاوه بر توحيد ذاتي و توحيد در عبادت، توحيد در خالقيت لازم است و آئين زردشت به حسب مدارك تاريخي، از نظر خالقيّت، كاملاً ثنوي بوده است، زيرا از اين تعليمات اينچنين استفاده مي شود كه قطب مخالف «انگره مئنيو» (خرد خبيث) «سپنت مئنيو» (خرد مقدس) است. سپنت مئنيو، منشأ اشياء نيك است، يعني همان اشيائي كه خوب است و مي بايست آفريده بشود، اما انگره مئنيو يا اهريمن، منشأ اشياء بد است، يعني منشأ اشيائي است كه نمي بايست آفريده شود و آهورامزدا يا سپنت مئنيو مسؤول آفريدن آنها نيست، بلكه انگره مئنيو مسؤول آفريدن آنها است. مطابق اين فكر، هر چند هستي دو ريشه اي نيست ولي دو شاخه اي است، يعني هستي كه از آهورامزدا آغاز مي گردد به دو شاخه منشعب مي شود: «شاخة نيك» كه عبارت است از سپنت مئنيو و آثار نيكش و «شاخة بد» كه عبارت است از انگره مئنيو و همة آفريده ها و آثار بدش. اگر گاتاها را كه اصيل ترين و معتبر ترين و توحيدي ترين اثري است كه از زردشت باقي مانده است ملاك قرار دهيم، زردشت را در شش و پنج خير و شر، و اينكه نظام موجود نظام احسن نيست وبا حكمت بالغه جور نمي آيد گرفتار مي بينيم. اين جهت، او را از پيامبران آسماني كاملاً جدا مي كند.

اهريمن كيش زردشتي، با شيطان دين اسلام، چه فرقي دارد؟
پرسش

اهريمن كيش

زردشتي، با شيطان دين اسلام، چه فرقي دارد؟

پاسخ

ميان انديشة اهريمن در كيش زردشتي و آيين مزدايي، و انديشة شيطان در آيين اسلام، تفاوت از زمين تا آسمان است. اين مطلب نيازمند به توضيح مختصري است.

در تعليمات اوستايي، از موجودي به نام «انگره مئنيو» يا اهريمن نام برده شده است و خلقت همة بديها و شرور و آفات و موجودات زيان آور از قبيل بيماريها، درنده ها، گزنده ها، مارها و عقربها و همچنين زمينهاي بيحاصل، خشكسالي و امثال آنها به او نسبت داده شده است نه به «آهورامزدا»كه خداي بزرگ است و نه به «سپنت مئنيو» كه رقيب «انگره مئنيو» است.

از بعضي تعليمات اوستايي ظاهر مي شود كه اهريمن، خود يك جوهر قديم ازلي است مانند آهورامزدا و به هيچ وجه آفريدة آهورامزدا نيست، آهورامزدا اورا كشف كرده است، ولي او را نيافريده است. اما از بعضي تعليمات ديگر «اوستا» خصوصاً قسمتي از «گاتاها» كه معتبرترين اجزاي اوستا است روشن مي گردد كه آهورامزدا دو موجود آفريد: يكي «سپنت مئنيو» يا خرد مقدس، و ديگر «انگره مئنيو» يا خرد خبيث (اهريمن).

و به هر حال آنچه از اوستا ظاهر مي شود و مورد اعتقاد زردشتيان بوده و هست اين است كه موجودات و مخلوقات جهان به دو دستة خير و شر تقسيم مي شوند. «خيرات» آنها هستند كه هستند و بايست باشند و خوب است كه باشند و وجودشان براي نظام عالم لازم است، اما «شرور» آنها هستند كه هستند اما نبايست باشند، وجود آنها سبب نقص عالم شده است و اين شرور به هيچ وجه مخلوق آهورامزدا نيستند، بلكه مخلوق اهريمن اند، خواه خود اهريمن مخلوق آهورامزدا باشد و خواه نباشد.

پس به

هر حال، اهريمن، خالق و آفرينندة بسياري از مخلوقات جهان است؛ قسمتي از جهان آفرينش، جزء قلمروي او است و او خود يا يك اصل قديم ازلي است و شريك و مماثل آهورامزدا است در ذات و يا مخلوق او است ولي شريك او است در خالقيّت.

ولي در جهان بيني اسلامي اساساً جهان و موجودات به دو دستة خير و شر منقسم نمي گردد؛ در جهان، آفريده اي كه نبايست آفريده شده باشد و يا بد آفريده شده باشد وجود ندارد، همه چيز زيبا آفريده شده و همه چيز بجا آفريده شده و همه چيز مخلوق ذات احديّت است.

قلمرو شيطان «تشريع» است نه «تكوين»، يعني قلمرو شيطان فعاليتهاي تشريعي و تكليفي بشر است. شيطان فقط در وجود بشر مي تواند نفوذ كند نه در غير بشر. قلمرو شيطان در وجود بشر نيز محدود است به نفوذ در انديشة او نه تن و بدن او. نفوذ شيطان در انديشه بشر نيز منحصر است به حدّ وسوسه كردن و خيال يك امر باطلي را در نظر او جلوه دادن. قرآن اين معاني را با تعبيرهاي «تزيين»، «تسويل»، «وسوسه» و امثال اينها بيان مي كند؛ و اما اينكه چيزي را در نظام جهان بيافريند و يا اينكه تسلط تكويني بر بشر داشته باشد، يعني به شكل يك قدرت قاهره بتواند بر وجود بشر مسلط شود و بتواند او را بر كار بد اجبار و الزام نمايد، از حوزة قدرت شيطان خارج است. تسلّط شيطان بر بشر محدود است به اينكه خود بشر بخواهد دست ارادت به او بدهد:

«اِنَّه لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلي الَّذينَ آمَنوا وَ عَلي رَبِّهمْ يَتَوَكَّلون اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذين

يَتَوَلَّوْنَهُ» نحل/99 _ 100

[همانا شيطان بر مردمي كه ايمان دارند و به پروردگار خويش اعتماد و اتكا مي كنند تسلّطي ندارد، تسلّط او منحصر است به اشخاصي كه خودشان ولايت و سرپرستي شيطان را پذيرفته و مي پذيرند.]

قرآن از زبان شيطان در قيامت نقل مي كند كه در جواب كساني كه به او اعتراض مي كنند و او را مسؤول گمراهي خويش مي شمارند مي گويد:

«وَ ما كانَ لي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلطانٍ اِلّا اَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلاتَلوموني وَ لوموا اَنْفُسَكُمْ» ابراهيم/22

[من در دنيا قوّة اجبار و الزامي نداشتم. حدود قدرت من فقط «دعوت» بود. من شما را به سوي گناه خواندم و شما هم دعوت مرا پذيرفته و اجابت كرديد، پس مرا ملامت نكنيد، خويشتن را ملامت كنيد كه به دعوت من پاسخ مثبت داديد. ارتباط من با شما صرفاً در حدود «دعوت» و «اجابت» بوده و بس.]

فلسفه و حكمت اين اندازه تسلط شيطان بر بشر، «اختيار» انسان است. مرتبة وجودي انسان ايجاب مي كند كه حرّ و آزاد و مختار باشد. موجود مختار همواره بايد بر سر دو راه و ميان دو دعوت قرار گيرد تا كمال و فعليّت خويش را كه منحصراً از راه «اختيار» و «انتخاب» بدست مي آيد تحصيل كند.

در جهان بيني اسلامي، هيچ موجودي نقشي در آفرينش به صورت استقلال ندارد. قرآن براي هيچ موجودي استقلال قائل نيست. هر موجودي هر نقشي را دارد بصورت واسطه و مجرا واقع شدن براي مشيت و ارادة بالغة الهيّه است. قرآن براي فرشتگان، نقش واسطه بودن براي انفاذ مشيت الهي در خلقت قائل است؛ ولي براي شيطان حتي چنين نقشي نيز قائل نيست، تا چه رسد به آنكه او را

در خالقيّت مستقل بداند، آنچنانكه در اوستا، اهريمن خالق مستقلي است در برابر آهورامزدا.

از اين رو اينكه معمولاً كلمة شيطان را در ترجمة متون اسلامي به«اهريمن» يا «ديو» ترجمه مي كنند غلط فاحش است. كلمة شيطان مرادفي در فارسي ندارد وبايد عين لفظ در ترجمه بيايد.

شيطان از نظر قرآن به هيچ وجه قطبي در مقابل خداوند نيست. حتي قطبي در برابر فرشتگان كه به اذن پروردگار دست اندكار خلقت اند و مجري مشيّت الهي در آفرينش اشياء مي باشند نيز نيست.

وجود شيطان و شيطنت و اضلال او خود مبني بر حكمت و مصلحتي است و به موجب همان حكمت و مصلحت، شيطان شر نسبي است نه شرّ حقيقي و واقعي و مطلق.

از همه شگفت تر اين است كه برحسب منطق قرآن، خدا خودش به شيطان، پست «اضلال» و «گمراه سازي» را اعطاء فرموده است.

آيا زردشت يك شخصيت افسانه اي است؟ مانند رستم و اسفنديار، يا يك شخصيت واقعي؟
پرسش

آيا زردشت يك شخصيت افسانه اي است؟ مانند رستم و اسفنديار، يا يك شخصيت واقعي؟

پاسخ

محققين غالباً او را يك شخصيت تاريخي و واقعي مي دانند و غالباً محل تولد او را آذربايجان و زمانش را در حدود ششصد سال قبل از مسيح مي دانند. آقاي تقي زاده مي نويسد:

«ظن قوي مي رود كه زردشت 258 سال قبل از استيلاي اسكندر بر ايران و قتل دارا (330 _ 331 قبل از ميلاد) بوده، يا 272 سال قبل از وفات اسكندر. (323 قبل از ميلاد) و لذا موضوع قابل بحث عبارت از آن خواهد بود كه اين فاصله چنانكه گفته شد، تا تولد زردشت است، يا بعثت او يا ايمان گشتاسب، و بنابراين بايد تولد زردشت را در سنة 588 قبل از مسيح يا 618 و يا 630 قبل از مسيح دانست، و اگر فاصلة 272 تا وفات اسكندر را حقيقي فرض كنيم، اعداد فوق 595 و 625 و 637 مي شود.» (به نقل مزديسنا و ادب پارسي، ص 88.)

زردشت چه اصلاحاتي بوجود آورد؟
پرسش

زردشت چه اصلاحاتي بوجود آورد؟

پاسخ

همة كساني كه زردشت را يك شخصيت حقيقي و تاريخي مي دانند اعتراف دارند كه زردشت در جامعة خود اصلاحات اقتصادي و اعتقادي و اجتماعي به عمل آورد.

اصلاحات زردشت، يكي در ناحية منع پرستش ديوان است. زردشت تنها به پرستش اهورامزد دعوت مي كرده است و ديوان را پليد و ملعون و غيرقابل پرستش مي دانسته است. زردشت قرباني گاو و هر حيوان ديگر را منع كرده است.

دومزيل در مقاله اي كه در كتاب تمدن ايراني دارد مي نويسد:

«اصلاح زردشت تمام و كمال است. وي طريقة جديدي براي تشكيلات اجتماعي نياورده ولي جنبة اقتصادي اصلاح او بسيار قوي است. در حال حاضر عموماً عقيده دارند كه اصلاحات زردشت موقعي صورت گرفته كه عده اي از اقوام آريايي از حالت صحراگردي به حالت شهرنشيني و ده نشيني درمي آمدند و چريدن گله ها در روي مراتع نامعلوم را به چريدن در روي زمينهاي مخصوص به هر قوم و قبيله مبدل نموده بودند. به همين دليل براي گاو نر و ماده يك نوع احترام مخصوص، احترام مذهبي قائل شده بودند؛ مثلاً كود حيواني در تشكيلات جديد شهرنشيني و ده نشيني اهميت خاص پيدا كرده و حتي ادرار گاو به درجة مواد پاك و پاك كننده ارتقاء يافته است.» (ايران در زمان ساسانين/163 و 164)

ايضاً دومزيل مي گويد:

«زردشت در ششصد سال يا هزار سال قبل از ميلاد مسيح قرباني كردن حيوان و خوردن شراب سكرآور «سومه» را كه نزد هند و ايرانيان بي اندازه اهميت داشت و در مذهب قديم هنديها نيز معمول بود حذف كرد. براي زردشت عبادت، انديشة نيك و گفتار نيك و پندار نيك بوده و اين كوشش داخلي و خارجي انسان است

كه او را پيروزمندانه در پيكار ابدي ميان خير و شر شركت مي دهد، بقيه خرافات و گناه است. زردشت مي گويد: مشروب سكرآور و كثيف چطور ممكن است به نيكي مدد كند، آيا بهتر نيست كه گاو دهقان شهرنشين بجاي قرباني براي خداوند كه جسم ندارد و محتاج به غذا نيست به كارهاي مفيد مزارع گماشته شود؟»

شراب «سوم» يا «هوم» كه زردشت به شدت آن را محكوم كرده است، عبارت بوده است از عصاره اي مست كننده از يك گياه خاص كه به درستي معلوم نيست چه نوع گياهي بوده است، و آرياييان قديم در مراسم پرستش از آن استفاده مي كرده اند.

در كتاب تاريخ اديان تأليف جان ناس، ترجمة علي اصغر حكمت مي نويسد:

«خير و صواب از مدنظر عملي زردشت آن است كه زمين را كشت و زرع كنند و غلات و سبزيجات بپرورانند، گياهان مضره و علفهاي هرزه را ريشه كن سازند، اراضي باير را آباد كنند و زمينهاي خشك را آب دهند، جانوران سودمند و بويژه گاو را كه براي كشاورزي حيواني مفيد است به مهرباني و شقفت نگاه دارند و علوفه دهند. خلاصه آنكه آدم خوب و خير هميشه راستگو و از دروغ بيزار است، بر خلاف آدم بد و شرير كه خلاف اين اعمال را پيشة خود مي سازد و ابداً پيرامون عمل كشاورزي و زراعت نمي گردد، زيرا انگرامئنيو (روان پليد) هميشه با اعمال فلاحتي سودبخش دشمن است.»

و هم او مي نويسد:

«زردشتيان قديم در مناجاتهاي خود مي گفته اند: من ديو را دشمن مي دارم و مزدا را مي پرستم. من پيرو زردشت هستم كه دشمن ديوان و پيامبر يزدان بود، روانهاي مقدس «امشاسپندي» را مي ستايم و نزد خداوند دانا پيمان مي بندم كه هميشه

نيكي و نيكوكاري پيشه كنم، راستي را برگزينم، با فره ايزدي بهترين كار را در پيش گيرم، دربارة گاو كه از عطاهاي خير فرد است مهربان باشم، قانون عدالت و انوار فلكي و پرتوهاي آسماني كه منبع فيض يزداني اند محترم شمارم. من فرشتة ارمي تي (سپندارمذ) كه پاك و نيكوست برمي گزينم. اميد كه او از آن من باشد. از دزدي و نابكاري و آزار به جانوران و ويراني و نابودي ديه ها و شهرها كه مزداپرستان منزل دارد بپرهيزم.»

عقايد آريايي ها بعد از زردشت دچار چه تحولاتي شد؟
پرسش

عقايد آريايي ها بعد از زردشت دچار چه تحولاتي شد؟

پاسخ

احدي از مورخان و محققان انكار ندارد كه عقايد آريايي در ادوار بعدي و مخصوصاً در دورة ساسانيان به پستي و انحطاط گراييد. جنبة زيبا و عالي تعليمات زردشت تبديل شد به افكاري زشت و پست؛ هزاران خرافه و پيرايه در دورة ساسانيان به كيش زردشت بستند. در اين جهت احدي اختلاف ندارد و همه معترفند.

دومزيل ، ايرانشناس معروف، تحت عنوان «رفرم زردشت» مي گويد:

«براستي كه افكار و تعاليم زردشت بسيار پيشرو و شجاعانه بوده است، ولي پس از درگذشت وي آنچه كه امروز به نام آيين زردشتي ناميده مي شود به سرنوشت اديان و مذاهب ديگر گرفتار آمده. ساده تر بگوييم: تعاليم استاد تحت تأثير سنن جاري و احتياجات زندگي و تمايلات مؤمنين تغيير صورت داد، نوعي از شرك جاي «توحيد» را گرفت و ملائكة مقربين با خداي بزرگ كوس همطرازي زدند، ذبح و قرباني با مراسم شگفت آوري پاي به عرصه نهاده و اخلاقيات جاي خود را به بررسي امور وجداني بازگذاشت.» (تمدن ايراني، ترجمة دكتر بهنام/ 144.)

پ.ژ. دومناشه مي گويد:

«با وجود اصلاحات اساسي زردشت، مجدداً مذهب افسانه آميز قديم پديدار شد و حتي زردشت را نيز از خود دانست و «گاتها» را به تشريفات مربوط به «هئومه» كه با آن مغايرت داشت ضميمه نمود. به اين طريق خداوند بزرگ اهورامزدا با معصومين جاويدان و خداياني كه دين مزدا آنها را به كنار رانده بود همرديف گرديد.» (تاريخ تمدن ايراني ، به قلم جمعي از خاورشناسان ، ترجمه جواد ، محيي/ 94)

پورداود و دكتر معين نيز اعتراف دارند كه اوستاي عهد ساساني با اوستاي اصلي فرق فاحش دارد و اوستاي

ساساني تعليمات خرافاتي قبل از زردشت را تجديد نموده است؛ مدعي هستند كه:

«آيين حقيقي و اصلي زرتشت را بايد از گاتاها جست، چه بعدها به مرور تصرفاتي در آن كردند و بخصوص آيين زردشتي دورة ساساني از مبدأ خود بسيار دور گرديد.» (مزديسنا و ادب پارسي، ص 198.)

گاتها كه مورد استناد پورداود و دكتر معين است، قسمتي از يسناست و يسنا يك جزء از پنج جزء اوستاي ساساني است. گاتاها از لحاظ تاريخي و انتساب به زردشت معتبرترين قسمتهاي اوستاست. قرائن زيادي در دست محققان است كه همه يا قسمتي از گاتها كه به صورت شعر و مناجات ادا شده، سرودة خود زردشت است و هم معقولترين همة آنهاست؛ خرافاتي كه در ساير قسمتها ديده مي شود در آنجا نيست يا كمتر است و احياناً ضد آنهاست. كساني كه زردشت را موحد مي دانند، به مندرجات گاتاها استناد مي كنند و ساير قسمتهاي اوستا را الحاقي مي دانند.

به هر حال در اين جهت شكي نيست كه دين زرتشت در دوره هاي بعد خصوصاً دورة ساساني ، چه از نظر اصول عقايد و چه از نظر احكام و مقررات به پستي گراييده است. چه دليلي بهتر از اين كه «اهورامزدا» در دوره هاي بعد شكل و شمايل پيدا كرده و مجسمه اش همه جا ديده مي شود.

زردشت آنچنانكه به او نسبت مي دهند به مفهوم خداي مجرد پي برده بوده است، لهذا آنجا كه از قرباني نهي مي كند مي گويد «خدا جسم نيست كه احتياج به غذا داشته باشد».

ولي خدا در دورة ساساني رسماً داراي شكل و شمايل و ريش و عصا و رداست. نقشهايي كه از دورة ساساني در نقش رجب و نقش رستم و

طاق بستان مانده و در آن نقشها اهورامزدا تاج سلطنت را به اردشير يا شاهپور يا خسرو عطا مي كند، نشان مي دهد كه چگونه موبدان ساساني از اهورامزدا كه در انديشة زردشت تجرد يافته بود بتي ساخته اند.

كتاب «ونديدا» دربردارنده چه مطالبي است؟
پرسش

كتاب «ونديدا» دربردارنده چه مطالبي است؟

پاسخ

كتاب «ونديداد» كه يك جزء از پنج جزء اوستاي ساساني است و اكنون در دست است، مشتمل است بر احكام و آداب زردشتي آن دوره. قسمتي از اين كتاب مشتمل است بر افسون و دعا براي دربند كردن ديوها. معني كلمة ونديداد «ضد ديو» است. خود اين لغت نمايندة طرز تفكر خاص آن دوره است. محتويات اين كتاب عقايد و آراء آن دوره را مي رساند.

كريستن سن مي گويد:

«در كتاب «ونديداد» شرح مبسوطي راجع به آب و تأثير آن در تطهير مندرج است. فقط چيزي كه در تطهير مؤثرتر از آب محسوب مي شد بول گاو بود.»

يكي ديگر از احكامي كه در اوستاي ساساني سخت روي آن تكيه شده است ممنوعيت دفن مردگان و آلوده كردن خاك است. در كتاب ونديداد كه قسمتي از اين اوستاست، بيش از هر موضوع ديگر دربارة اين موضوع اصرار و تأكيد شده است.

آقاي دكتر معين در اين زمينه مي گويد:

«در آيين مزدايي بسياري از معتقدات دين بودايي هندي منعكس است. عامل اساسي در اينجا آتش است. آتش در محراب زبانه مي كشد و با هداياي دائمي از خاموشي آن جلوگيري مي شود... با اين حال شيوة ستايش در دين ايراني بيشتر آشكار است و درست به همين دليل از سوزاندن و دفن مردگان خودداري مي شود، زيرا عقيده بر آن است كه نعش مردگان، آتش و زمين را كه پاكيزه اند ملوّث خواهد ساخت. از اين رو نعش مردگان را به دشتها برده و طي تشريفات خاصي در هواي آزاد قرار مي دهند.» (مزديسنا و ادب پارسي/ 53 و 54.)

معلوم مي شود در آيين مزدايي به پاك و طاهر بودن آب و خاك

و آتش توجه شده است و اما به پاك كنندگي و مطِّهر بودن اين عناصر توجه نشده است.

آيا از نظر فقه اسلامي، زردشتيان اهل كتاب محسوب مي شوند؟
پرسش

آيا از نظر فقه اسلامي، زردشتيان اهل كتاب محسوب مي شوند؟

پاسخ

از اين زاويه و از اين نظر هيچ مانعي نيست كه آيين زردشتي را يك آيين توحيدي بدانيم؛ يعني آييني بدانيم كه در اصل و ريشه توحيدي بوده و همة شركها _ چه از ناحية ثنويت و چه از ناحية آتش پرستي و چه از ناحيه هاي ديگر _ بدعتهايي كه بعدها الحاق شده اند تلقي شود. اعتبار اسناد تاريخي اگر به مرحلة قطع و يقين برسد كافي است كه از نظر فقهي نيز ملاك قرار گيرد، ولي چون غيرتوحيدي بودن آيين زردشتي به حسب اصل و ريشه مسلّم نيست، اگر موازين فقهي ايجاب كند هيچ مانعي نيست كه اين آيين، توحيدي تلقي شود و به اصطلاح زردشتيان از «اهل كتاب» تلقي شوند. در گذشته كه مسلمين آنها را در رديف «اهل كتاب» آورده اند به استناد همين مدارك بوده است، اگرچه از نظر فقها همواره مورد اختلاف بوده است و فقهاي اسلامي ايراني الاصل كمتر از ديگران نظر مخالف نداشته اند.

آيا زردشت با تقدس و تعظيم آتش به همان شكلي كه بوده، مخالف بوده است؟
پرسش

آيا زردشت با تقدس و تعظيم آتش به همان شكلي كه بوده، مخالف بوده است؟

پاسخ

خير، اگر روايات خود زردشتيان و مخصوصاً اوستاي موجود را ملاك قرار دهيم، زردشت با اين كار موافق بوده است.

آقاي دكتر معين مي گويد:

«آذر نام يكي از ايزدان مزديسناست. «آذر ايزد» (فرشتة آذر و يا رب النوع آذر) در اوستا غالباً پسر اهورامزدا خوانده شده. (همچنانكه عيسي پسر خدا خوانده شده و قرآن سخت آن را مورد حمله قرار داده است.) از اين تعبير خواسته اند بزرگي مقام او را برسانند، چنانكه «سپندارمذ» فرشتة موكل زمين را نظر به سود آن، «دختر اهورامزدا» (همچنانكه اعراب جاهليت فرشتگان را دختران خدا مي ناميدند و قرآن سخت بر آنها تاخته است.) ناميده اند. در يسنا 25 بند 7 آمده است: آذر پسر اهورامزد را مي ستاييم، تو را اي آذر مقدس و پسر اهورامزدا و سرور راستي، ما مي ستاييم، همة اقسام آتش را مي ستاييم. در بندهاي 46 _ 50 از «زامياديشت»، «ايزد آذر» رقيب «آژي دهاك» (ضحاك) شمرده شده است كه از طرف «سپنت مئنيو» ضد ضحاك برانگيخته شده تا وي را از رسيدن به «فر» يعني فروغ سلطنت بازدارد.» (مزديسنا و ادب پارسي/ 276.)

از نظر تاريخي به هيچ وجه نمي توان قرائتي به دست آورد كه زردشت مخالف تقديس و تعظيم آتش بوده است. در گاتاها كه از نظر اصالت و انتساب به شخص زردشت معتبرترين قسمتهاي اوستاست، سخن از نياز بردن به آتش هست. چيزي كه هست برخي مدعي هستند كه اعتقاد شخص زردشت با آنچه در بالا از يسناها و يشتها نقل كرديم تفاوت داشته است. جان ناس مي گويد:

«از تشريفات و آداب عبادات و اعمال مذهبي، از

مذهب اصلي زردشت چيز مهمي باقي نمانده. همين قدر معلوم است كه زردشت رسوم و مناسك آريانهاي قديم را كه مبتني بر اعتقاد به سحر و جادو و بت پرستي بوده و رو به زوال مي رفته بكلي منسوخ فرموده است. تنها يك رسم و يك عبادت از زمان زردشت باقي مانده است و آن، چنانكه گفته اند وي در هنگام انجام مراسم پرستش در محراب آتش مقدس به قتل رسيد و در هنگام عبادت جان سپرد. در يكي از سرودهاي گاتاها آمده است كه زردشت مي گويد: «هنگامي كه بر آذر مقدس نيازي تقديم مي كنم، خود را راست كردار و نيكوكار مي دانم». و در جاي ديگر آتش مقدس را عطية يزدان مي شمارد كه اهورامزدا آن را به آدميان كرامت فرموده. ولي بايد دانست كه زردشت خود آتش را نمي پرستيده و آن عقيده كه پيشينيان و نياكان او دربارة اين عنصر مقدس داشته اند، وي نداشته است و معتقدات او با آنچه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده اند اختلاف دارد، بلكه او آتش را فقط يك رمز قدوسي و نشاني گرانبها از اهورامزدا مي دانسته است كه به وسيلة او به ماهيت و عصارة حقيقت علوي خداوند دانا پي مي توان برد.» (تاريخ جامع اديان/ 309 و 310.)

آنچه مسلّم است اين است كه خواه آتش را تقديس مي كرده و يا نمي كرده است و بر فرضِ تقديس به هر شكل و هر صورت بوده است، تعظيم و تقديس و تكريم و پرستش آتش بعد از زردشت سخت بالا گرفت و بزرگترين شعار زردشتيگري شناخته شد كه هنوز هم ادامه دارد. همان طور كه در ميان مسلمين مساجد و در ميان مسيحيان كليسا ساخته مي شود، در ميان

زردشتيان آتشكده ها ساخته شد.

زردشتيان از يك طرف به پيروي از سنت قديمي، معمولاً هرجا سخن از تقديس و تعظيم آتش به ميان [مي آمد كلمة «پرستش» و «عبادت» را به كار مي بردند و از طرف ديگر براي اينكه خود را از حملات مسلمين نجات دهند به جاي كلمة «پرستش» و «عبادت» از قبله قرار دادن آتش سخن به ميان آوردند. دقيقي شاعر زردشتي معروف _ كه مقتداي فردوسي در سرودن شاهنامه است، يعني اول او به سرودن شاهنامه پرداخت و فردوسي راه او را تعقيب و تكميل كرد _ رسماً طبق سنت معمول زردشتيان كلمة پرستش را به كار مي برد.

آيا دين زرتشت دين الهي بوده است ؟
پرسش

آيا دين زرتشت دين الهي بوده است ؟

پاسخ

درباره دين زرتشت ، به عقيده برخي از دانشمندان و دين شناسان ، اصل دين الهي بوده و اوستا نيز كتاب مقدس آن دين است . در تعبير قرآن از آنان به عنوان ( ( مجوس ) ) ياد مي شود.قرآن درباره اينكه مجوس از اهل كتاب هستند، تصريح دارد .بنابر اين دين از اديان آسماني بوده است ؛ گر چه به مانند ديگر اديان باستان در طول تاريخ دچار دگرگوني هايي شده است. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه رجوع كنيد :

1- زرتشت (جلال الدين آشتياني).

2- چهره زرتشت در تاريخ( داود الهامي).

3- پارسيان اهل كتابند( مترجم مازندي). ;

علت جهاني شدن و ماندگاري زرتشت اين بوده كه فلسفه را وارد زندگي كرده و غرب از آن برداشت نموده و در حال حاضر بسياري از پيشرفت غرب نتيجه اين كار است. آيا اين مطلب صحت دارد؟
پرسش

علت جهاني شدن و ماندگاري زرتشت اين بوده كه فلسفه را وارد زندگي كرده و غرب از آن برداشت نموده و در حال حاضر بسياري از پيشرفت غرب نتيجه اين كار است. آيا اين مطلب صحت دارد؟

پاسخ

آنچه كه در اين سؤال به صورت فرض آورده شد تنها يك عقيده شخصي است ولي در واقع چنين نيست نه زرتشت ماندگار و جهاني شد و نه آنها از فلسفه بهره اي برده اند و نه پيش رفت غرب نتيجه برداشت مسائل فلسفي از آنهاست.

آمار پيروان اديان نشان مي دهد كه دين زرتشت از جمله ادياني است كه كمترين پيرو را در دنيا دارد و اگر جهاني شدن به معناي پراكندگي پيروان آن در جهان باشد اختصاص به زرتشت ندارد.

آنچه در تاريخ فلسفه غرب ذكر شده تأثير فلسفه يوناني و فلسفه اسلامي در غرب مي باشد و سخني از تأثير فلسفه زرتشتي نيست.

اضافه بر اين كه وجود فلسفه در ميان ايرانيان باستان دليل محكمي ندارد هر چند فيلسوفان مسلماني همچون شيخ اشراق ادعاي وجود فلسفه اي غني در ايرانيان باستان نموده است.

آيا دين و آئيني به نام گبر وجود دارد؟
پرسش

آيا دين و آئيني به نام گبر وجود دارد؟

پاسخ

«گبر» در لغت به معناʠزردشتي و ملحد آمده است. بنابراين گبر، يا به معناي پيروان آيين زردشت است و يا به هركس كه ملحد و كافر است گفته مي شود كه در اين صورت به دين و عقيده خاصي اطلاق نمي شود.

آيا اعتقاد زرتشت با اسلام در باب توحيد تا چه اندازه مطابقت دارد
پرسش

آيا اعتقاد زرتشت با اسلام در باب توحيد تا چه اندازه مطابقت دارد

پاسخ

آنچه در اين مكتوب وجود دارد، بر توحيد در خالقيت «زمين، آسمان، انسان و شادي» دلالت مي كند و به معناي توحيد كامل نيست. بنابراين نسبت به توحيد تام ساكت است. از اين رو مي توان گفت: چيزي برخلاف عقايد اسلامي در آن وجود ندارد؛ زيرا اسلام نيز در اين مورد، قائل به توحيد است؛ اما توحيد در اسلام، معناي كامل تري دارد كه دراين كتيبه يافت نمي شود. آنچه در اسلام است، توحيد ذاتي و توحيد كامل در خالقيت است. اسلام با هرگونه ثنويتي در ذات و خالقيت مخالفت دارد؛ ليكن در انديشه زرتشتي، برخي قائل به تعدد ذات واجب بود، و برخي نيز معتقد به توحيد ذاتي و ثنويت در خالقيت خير و شر مي باشند. البته چنان كه گفته شد، كتيبه فوق نسبت به ثنويت ذاتي ياثنويت در خالقيت خير و شر ساكت است و نمي توان آن را آينه تمام نماي عقايد زرتشتي در باب توحيد دانست. البته اين كه خدا را «خالق شادي» معرفي كرده است، تاحدي بوي ثنويت مي دهد؛ ولي دلالت تام بر اين مسأله ندارد. از نظراسلام شادي و ناخرسندي، هر دو به خداوند استناد دارد. البته نحوه اين انتساب و تحليل مسأله خير و شر و شادي وناشادي، مباحث فلسفي عميقي را مي طلبد.

براي آگاهي بيشتر پيرامون تفكر زرتشتي و انديشه اسلامي ر.ك: عدل الهي، شهيد مطهري

آيا منشا دين زرتشت آذربايجان بوده است ؟
پرسش

آيا منشا دين زرتشت آذربايجان بوده است ؟

پاسخ

}برخي زردشت را از «آذربايجان» و برخي از «ري» و غالبا از شمال شرق ايران باستان مي دانند. خلاصه در اين زمينهنظر قطعي وجود ندارد.{

آيا دين زرتشت دين آسماني است يا خير؟چرا؟با توجه به اينكه عده اي از علما آسماني بودن را تاييد نموده اند ولي عده اي ديگر آن را مورد شك قرار داده اند لطفا توضيحات كامل را ارائه دهيد.
پرسش

آيا دين زرتشت دين آسماني است يا خير؟چرا؟با توجه به اينكه عده اي از علما آسماني بودن را تاييد نموده اند ولي عده اي ديگر آن را مورد شك قرار داده اند لطفا توضيحات كامل را ارائه دهيد.

پاسخ

درباره دين زرتشت , به عقيده برخي از دانشمندان و دين شناسان , اصل دين زرتشت الهي بوده و اوستا نيز كتاب مقدس آن دين است . در تعبير قرآن از آنان به عنوان ((مجوس )) ياد مي شود. قرآن درباره اينكه مجوس از اهل كتاب هستند, تصريح دارد. بنابر اين دين زرتشت از اديان آسماني بوده است ; گر چه به مانند ديگر اديان باستان در طول تاريخ دچار دگرگوني هايي شده است .

راجع به اختلاف علماء، درباره آسماني بودن آن نيز بايد گفت اين يك امر طبيعي است زيرا برداشت بعضي از مفسرين از دين مجوس و صابئين (ستاره پرست ها) اين است كه ذكر اين دو گروه در كنار يهود و نصارا و مسلمين در قرآن كريم به معناي اين نيست كه دين اينها هم آسماني باشد بلكه منظور خداوند ذكر نام همه اديان پر رهرو در آن زمان بود.

در هر حال ما نظر خود را بيان نموديم و تفصيل مطلب نياز به مطالعه بيشتر دارد كه توصيه مي شود به منابع زير مراجعه نماييد:

1- زرتشت، جلال الدين آشتياني

2- چهره زرتشت در تاريخ، داود الهامي

3- پارسيان اهل كتابند، مترجم مازندي

چندي پيش در پي يك تحقيق درسي در دين زرتشت و اصول اعتقادي زرتشتيان مطالعاتي را انجام دادم زرتشت پايه گذار عقايدي بود و مردم را به چيزهايي دعوت كرد كه بسيار به اسلام نزديك بود به گمان من تمامي دستورات اسلام در همان سه شعار معروف ايين زرتشت يعني گفتار نيك ،ك
پرسش

چندي پيش در پي يك تحقيق درسي در دين زرتشت و اصول اعتقادي زرتشتيان مطالعاتي را انجام دادم زرتشت پايه گذار عقايدي بود و مردم را به چيزهايي دعوت كرد كه بسيار به اسلام نزديك بود به گمان من تمامي دستورات اسلام در همان سه شعار معروف ايين زرتشت يعني گفتار نيك ،كردار نيك و پندار نيك خلاصه مي شود. در صورت امكان توضيح دهيد.

پاسخ

1. همه تعاليم اسلام در سه شعار؛ گفتار نيك، كردار نيك و پندار نيك خلاصه نمي شود بلكه اسلام ديني هماهنگ و كامل است كه از كران نظر تا كران عمل را در همه ابعاد فردي و اجتماعي و سياسي و اقتصادي و فرهنگي در بر دارد.

2. به نظر مي رسد كه حضرت زرتشت، پيامبر الهي بوده است و قرآن نيز دين زرتشت را جزء اديان الهي نام مي برد (حج، آيه 17). پس اصل دين زرتشت، دين الهي است و تعاليم آن، تعاليم الهي است كه توسط پيامبر الهي به امت پارس فرو فرستاده شده است، اما همانند اديان پيشين - چون دين يهود و مسيحيت - تحريف شده است.

3. اگر تعاليم زرتشت را با اسلام نزديك مي بينيم، سرش در اين است كه تعاليم زرتشت نيز از عالم قدس و به وسيله وحي الهي بر قلب پيامبر الهي - به نام زرتشت - نازل شده است و دليل شباهت همين نكته است، البته تحريفات بسياري نيز در آن صورت گرفته است و تعاليم سه گانه نيز نشان مي دهد كه اين سخنان و تعاليم توسط حكيمي دانا بيان شده است.

براي آگاهي بيشتر نگا: عبدالله مبلغي آباداني، تاريخ اديان

ومذاهب جهان، ج 1، ص 337 - 325، انتشارات حر، چاپ دوم 1377، قم.

منظور از مجوسيان چيست؟
پرسش

منظور از مجوسيان چيست؟

پاسخ

1. مجوس گروهي هستند كه به زرتشت گرويده و كتاب مقدسشان اوستاست. البته تاريخ زندگي زرتشت و زمان ظهور او بسيار مبهم مي باشد زيرا هنگام تسلط اسكندر بر ايران، كتاب مقدس خود را به كلي از دست دادند تا آن كه در زمان پادشاهان ساساني، دوباره نگاشته شد. (محمدحسين طباطبايي، ترجمه تفسير الميزان، ج 14، ص 532)

2. با توجه به از ميان رفتن كتاب اصلي مجوسيان، واقعيت مذهبشان در هاله اي از ابهام قرار دارد. آن چه مسلم مي باشد، باور آنان به دو مبدأ براي تدبير عالم است؛ يكي مبدأ خير (يزدان يا نور) و ديگري مبدأ شر (اهريمن يا ظلمت). از جمله ديگر باورهاي مسلم آنان، مقدس پنداري ملائكه، بي آن كه هم چون بت پرستان از آنان بت بسازند و تنها توسل و تقرب جويي به آن ها، مقدس پنداري آتش. (همان)

3. اين واژه يك بار، آن هم در آيه هفدهم از سوره مبارك حج به كار رفته است.

4. در روايتي ، پرسش و پاسخ بسياري ميان يك زنديق و امام صادق(ع) درباره مجوس مطرح شده و در بخشي از آن كه، زنديق از مقايسه عرب جاهلي و مجوس در نزديكي به حق پرسيد، امام(ع) فرمود: عرب جاهلي به دين حنيف نزديك تر بودند زيرا، مجوس همه پيامبران را منكر بوده و به هيچ يك از سنت هاي آنان پاي بند نبودند، حدود سيصد پيغمبر را به قتل رساندند، بر خلاف عرب، غسل جنابت نمي كردند، مرده هاي خود را در صحرا و در جوف سنگ ها نهاده، ختنه نكرده و با دختر و خواهر خود، ازدواج

مي كردند؛ در حالي كه عرب ها غسل كرده و ختنه مي كردند. مرده هاي خود را دفن نموده و ازدواج با محارم را روا نمي دانستند. نيز امام صادق(ع) در روايتي ديگر خطاب به اسحاق بن عبدالله اشعري فرمود: از مجوس ياري مخواه، اگر چه براي گرفتن دست و پاي گوسفندي باشد كه، بخواهي آن را بكشي. (مصطفي حسيني دشتي، معارف و معاريف، ج 5، ص 1989)

5. افزون بر آن چه گفته شد در تبيين هدف آفرينش جهان به وسيله خداوند، اين گروه عقايد چندگانه سخيف و دور از منطق صحيح دارند كه، اگر كسي خداوند را به جلالت و كبريايش شناخته باشد، بدان ها وقعي نمي نهد. نمونه هايي از اين دست عقايد به قرار زير است:

الف. هدف آفريدگار جهان اين بود كه، خود را از شر دشمن، يعني شيطان برهاند و اين جهان را دامي ساخت، كه دشمن را در آن بيفكند. (همان)

ب. خدا به وحشت افتاد و انديشه بدي به خاطرش گذشت و از آن انديشه باطل، شيطان به وجود آمد. (همان)

ج. شيطان با خدا به نبرد برخاست، او قبلا در تاريكي زندگي مي كرد و از قمر سلطنت خداوند دور بود ولي به منظور رسيدن به نور حركت كرد و سرانجام خود را به قلمرو حكومت خداوند رساند و شرور و بلاها را با خود به همراه آورد. (همان) و نگرش هاي نابخردانه اي اينچنين كه بي پايگي آن آشكار تر از آن است كه، مورد نقد و بررسي قرار گيرد.

6. مجوس داراي فرقه هاي متعددي مي باشد كه از جمله آن ها عبارتند از: كيومرثيه، زروانيه و زردشتيه (محمد

شهرستاني، الملل و النحل، ج 1، ص 233، بيروت، 1967 م) از اين رو زردشتيان بخشي از مجوس را تشكيل مي دهند. هر يك از فرقه هاي مزبور، داراي عقايد خاص خود مي باشند كه پرداختن تفصيلي به آن ها در اين مختصر شدني نست. در اين باره مي توانيد به كتاب ملل و نحل شهرستاني مراجعه نمائيد.

آيا پيروان زرتشت جزء اهل كتاب هستند؟
پرسش

آيا پيروان زرتشت جزء اهل كتاب هستند؟

پاسخ

ج س 5 - بنا بر فتواي آيت اللّه فاضل لنكراني و برخي ديگر از فقها (مثل آيت اللّه بهجت) زردشتي ها اهل كتاب هستند و بنا بر نظر آيت اللّه فاضل در صورتي كه مشرك نباشند، ظاهر بدنشان پاك است؛ اما اگر مشرك باشند، نجس هستند و نمي توان با آنان هم غذا شد و اگر دست يا لباس انسان با رطوبت بدن آنها برخورد كند، نجس مي شود. با آنان نيز مجالست نداشته باشيد، چون ممكن است تحت تأثير سخنان آنها واقع شويد.

موفق باشيد

در روايات، احاديث ضد و نقيض در مورد زرتشت داريم، بعضي احاديث زرتشت را پيامبر مي دا ند و بعضي از احاديث او را يك دروغ گو مي داند. آيا واقعا زرتشت پيامبر بوده و اگر پيامبر نبوده، آيا در ايران هيچ پيامبري ظهور نكرده و اگر پاسخ مثبت است، چرا در بعضي از اقوام
پرسش

در روايات، احاديث ضد و نقيض در مورد زرتشت داريم، بعضي احاديث زرتشت را پيامبر مي دا ند و بعضي از احاديث او را يك دروغ گو مي داند. آيا واقعا زرتشت پيامبر بوده و اگر پيامبر نبوده، آيا در ايران هيچ پيامبري ظهور نكرده و اگر پاسخ مثبت است، چرا در بعضي از اقوام و سرزمين ها پيامبران زيادي ظهور كردند و در بعضي از سرزمينها (چين، ژاپن، هند و...) پيامبري ظهور نكرده است؟

پاسخ

درباره دين زرتشت , به عقيده برخي از دانشمندان و دين شناسان , اصل دين زرتشت الهي بوده و اوستا نيز كتاب مقدس آن دين است . در تعبير قرآن از آنان به عنوان ((مجوس )) ياد مي شود. قرآن درباره اينكه مجوس از اهل كتاب هستند, تصريح دارد. بنابر اين دين زرتشت از اديان آسماني بوده است ; گر چه به مانند ديگر اديان باستان در طول تاريخ دچار دگرگوني هايي شده است .

راجع به اختلاف علماء، درباره آسماني بودن آن نيز بايد گفت اين يك امر طبيعي است زيرا برداشت بعضي از مفسرين از دين مجوس و صابئين (ستاره پرست ها) اين است كه ذكر اين دو گروه در كنار يهود و نصارا و مسلمين در قرآن كريم به معناي اين نيست كه دين اينها هم آسماني باشد بلكه منظور خداوند ذكر نام همه اديان پر رهرو در آن زمان بود.

در هر حال ما نظر خود را بيان نموديم و تفصيل مطلب نياز به مطالعه بيشتر دارد كه توصيه مي شود به منابع زير مراجعه نماييد:

1- زرتشت، جلال الدين آشتياني

2- چهره زرتشت در تاريخ، داود الهامي

3- پارسيان اهل

كتابند، مترجم مازندي

نخست بايد دانست يكي از مهمترين وظايف پيامبران به ويژه پيامبران اولوا العزم، هدايت و داوري ميان مردمي است كه به دليل شكل گيري نظام اجتماعي و تزاحم منافع با همديگر اختلاف پيدا كرده بودند زيرا انسان ها در ابتدا به صورت گروه هاي كوچك و به طور اشتراكي زندگي مي كردند. اما رفته رفته با پيدايش آتش و فلز و گسترش امكانات، برخي بر برخي سلطه پيدا كردند و بسياري از هدايت الهي دور شدند و آن يكپارچگي اوليه را از دست دادند. اين بحران ها بيشتر در سرزمين هاي با تمدن كهن كه به طور عموم در منطقه خاورميانه بودند شكل گرفت. از اين رو بيشتر پيامبران و به ويژه پيامبران اولوا العزم در اين مناطق مبعوث شدند.

چنان كه در قرآن مجيد نيز مي خوانيم: «كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ماجاءتهم البينات بغيا بينهم فهدي الله الذين ءامنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه والله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم؛ مردم، امتي يگانه بودند؛ پس خداوند پيامبران را نويد آور و بيم دهنده برانگيخت و با آنان، كتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوري كند. و جز كساني كه [كتاب] به آنان داده شد - پس از آن كه دلايل روشن براي آنان آمد - به خاطر ستم [و حسدي] كه ميانشان بود [هيچ كس] در آن اختلاف نكرد. پس خداوند آنان را كه ايمان

آورده بودند، به توفيق خويش، به حقيقت آنچه كه در آن اختلاف داشتند هدايت كرد و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مي كند» (بقره، آيه 213).

براي توضيح بيشتر نظر شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:

اولاً، يكي از لوازم نبوت عامه اين است كه هيچ مردمي بدون راهنما نيستند و ممكن نيست خداوند ملتي را بدون رهنما رها كند زيرا خدا مربي و مدبر انسان است و انسان مسافري است كه عوالمي را پشت سر گذاشته و عوالمي پيش روي دارد انسان بدون راهنمايي وحي نمي داند از چه عوالمي آمده است و به كدام عوالم مي رود قرآن كريم در اين مورد مي فرمايد هيچ امتي بدون پيغمبر و راهنما نخواهد بود «ان من امه إلاخلا فيها نذير»، (فاطر، آيه 24) امكان ندارد جمعيتي در منطقه اي زندگي كنند و خداوند براي آنان راهنما نفرستد خداوند مردم را خواه موحد و خواه غير موحد از نبوت جدا نمي كند اصولاً نبوت از بشريت جدا نمي شود يعني ممكن نيست در عصري يا نسلي در سرزميني گروهي زندگي كنند و براي آنان نبوت نباشد و ممكن نيست جامعه بشري را بيافريند و وحي و سروش غيبي را خلق نكند زيرا جامعه بدون وحي حيات انساني نخواهد داشت.

انفكاك بشريت و نبوت ممكن نيست يا خود پيغمبر در يك جامعه معين به سر مي برد و يا نماينده و جانشين او و يا كتاب و تعاليمش.

اين كه در غرب پيامبري ظهور كرده است يا نه بايد گفت ممكن است در آن قسمتها جمعيتي نبوده و يا اگر بوده ما دليلي نداريم كه خداوند براي آنها انبيايي نفرستاده است چون

همه انبيايي كه آمار و نامشان در جوامع روايي هست تنها نام بعضي در قرآن ذكر شده است خداي سبحان مي فرمايد: «منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك»؛ ما پيش از تو رسولاني فرستاديم سرگذشت گروهي از آنان را براي تو باز گفته و گروهي را براي تو بازگو نكرده ايم، (غافر، آيه 78) لذا شايد در غرب نيز انبيايي بوده اند كه در قرآن قصه آنان نيامده است و علت عدم ذكر نام و قصه آنان در قرآن اين است كه كتاب و آثار تبليغي آنها براي مردم مشرق زمين و خاورميانه اصلاً آشنا نبود، (تفسير موضوعي ج 6 آيت عبدالله جوادي آملي).

ثانيا، بايد راهي وراي حس و عقل باشد كه بتوان از آن براي هدايت مردم استفاده كرد اما فعليت يافتن هدايت افراد مشروط به دو شرط است: يكي آنكه خودشان بخواهند از اين نعمت الهي بهره مند شوند، دوم آن كه ديگران موانعي براي هدايت آنان فراهم نكنند و محروم ماندن بسياري از مردم از هدايت انبياء در اثر سوء اختيار خودشان بوده است چنان كه محروميت بسياري ديگر در اثر موانعي بوده كه ديگران در راه گسترش دعوت انبياء بوجود آورده بودند. و پيامبران خدا همواره براي برداشتن اين موانع مي كوشيدند با دشمنان خدا و به ويژه زورمندان و مستكبران به ستيز برمي خواستند بسياري از ايشان در راه ابلاغ رسالت الهي و هدايت مردم جان خود را فدا كردند.

نكته قابل توجه اينكه ويژگي اختياري بودن حركت تكاملي انسان ايجاب مي كند كه همه اين جريانات به صورتي انجام يابدكه زمينه حسن يا سوء انتخاب براي طرفين حق و باطل فراهم باشد مگر

اينكه تسلط زورمندان و اهل باطل بجايي برسد كه راه هدايت ديگران را به كلي مسدود كند و نور حق و هدايت را در جامعه خاموش سازند در اين صورت خداي متعال از راه هاي غيبي و غير عادي طرفداران حق را ياري خواهد كرد اگر چنين موانعي بر سر راه انبياء نمي بود دعوت ايشان بگوش همه جهانيان مي رسيد و همگي از نعمت هدايت الهي به وسيله وحي و نبوت بهره مند مي شدند پس گناه محروميت بسياري از مردم از هدايت انبياء بگردن كساني است كه جلو گسترش دعوت ايشان را گرفته اند، (آموزش عقايد ج 2 استاد محمد تقي مصباح يزدي).

ب_ا آن_ك_ه ي_ه_ود و نصارى و مجوس متكى به نبوت راستين و كتاب آسمانى بودند چرا قرآن آنها را مشرك مى شمارد ؟
پرسش

ب_ا آن_ك_ه ي_ه_ود و نصارى و مجوس متكى به نبوت راستين و كتاب آسمانى بودند چرا قرآن آنها را مشرك مى شمارد ؟

پاسخ

واژه م_شرك در قرآن غالبا به بت پرستان اطلاق شده و يهود و نصارا و مجوس گرچه عقايد شرك آور داش_تند در آيات متعددى مشركان در برابر اهل كتاب قرار گرفته اند واز اينجا معلوم مى شود كه منظور قرآن از مشرك همان بت پرست است .

اديان غير الهي

بهائيت

در خصوص فرقه ضاله بابيت و بهائيت توضيح دهيد.

پرسش

در خصوص فرقه ضاله بابيت و بهائيت توضيح دهيد.

پاسخ

بابيت و بهائيت فرقه اي است ضاله منسوب به علي محمد شيرازي معروف به باب و ميرزا حسين علي نوري معروف به بهاء اللَّه. توضيح اين كه ميرزا علي محمد شيرازي (1235 - 1266 ه ق) در شيراز متولد شد. در نوزده سالگي به بوشهر رفت و پنج سال به امور تجارت پرداخت. سپس به عتبات رفت و به محضر سيد كاظم رشتي راه يافت. پس از وفات سيد كاظم رشتي خود را باب (رابط بين امام زمان و ديگران) معرفي كرد و سپس ادعاي مهدويت نمود. براي شناخت اين فرقه تا حدودي به ناچار بايد به عقب برگشت و فرقه شيخيه را شناخت چون كه بهائيت و بابيت محصول فرقه شيخيه است.

فرقه شيخيه از شيعه اماميه منشعب شد و مشرب اخباري گري داشت. اساس عقايد اين فرقه "ركن رابع" است؛ يعني در عصر غيبت امام مهدي، مسلمانان بايد رهبري داشته باشند كه او احكام را بدون واسطه از امام مهدي(ع) دريافت كند و به ديگران برساند. (شبيه دوره غيبت صغرا و نيابت خاصه عثمان بن سعيد و...)

رئيس اين فرقه شيخ احمد احسايي بود، و پس از او سيد كاظم رشتي.

تعاليم شيخ احمد احسايي بر ركن رابع متمركز بود. اين ركن رابع بايد يكي از برجستگان شيعه اماميه باشد كه واسطه بين امام غايب و مردم قرار گيرد. احسايي در تلقي از امامان به غلو رو آورد كه ائمه مظاهر پروردگارند. تكيه او بر ركن رابع نوعي تقابل با فقهاي شريعت بود كه مدعي نيابت عامه امام را داشتند. شيخ احمد معتقد بود كه امام دوازدهم در

جسد (هورقليايي) (1) است. به همين جهت مي گويد: احتمالاً در هنگام ظهور حضرت در قالب اوليه اش نباشد، بلكه در قالب شخص ديگري ظاهر مي شود.(2)

اين افكار انحرافي شيخيه در برخي از جمله در ميرزا علي محمد شيرازي تأثير گذاشت و او را وسوسه كرد كه ادعاي ناحق كند و بگويد من ركن رابع و يا باب حضرت مهدي(ع) هستم و اندكي بعد گفت: من مهدي موعود هستم و برخي از پيروان شيخيه هم به او پيوستند.

ادوارد براون انگليسي در مقدمه نقطة الكاف مي نويسد: ميرزا علي محمد شيرازي اول ادعا كرد كه او باب (واسطه بين امام غايب و شيعيان) است ولي طولي نكشيد كه يك قدم به جلو نهاد و ادعا كرد كه او همان قائم موعود، مهدي منتظر و امام ثاني عشر است در اين هنگام لقب باب را به يكي از پيروان خويش ملا حسين بشرويه اي داد.(3)

حسين خان نظام الدوله حاكم شيراز از بيم تفرقه و فتنه پديد آمده تدبيري انديشد، روزي به طور خصوصي پيش ميرزا علي محمد شيرازي رفت و گفت: بر من روشن شده كه سخن و طريقه تو درست و به حق است. من ديشب در خواب ديدم كه تو نزد من آمدي وگفتي در جبين تو نور ايمان مشاهده مي شود، ميرزا علي محمد در پاسخ گفت: توخواب نبودي، بلكه در بيداري بودي و من خودم بودم به بالين تو آمدم و اين مطالب را به توگفتم. حسين خان نظام الدوله دست او را بوسيد و گفت: من و اين همه قشون در اختيار شما.

باب گفت: وقتي كه پيروز شديم سلطنت روم را به تو خواهم داد. حسين خان گفت:

من سلطنت نمي خواهم، آرزوي من شهادت در ركاب تو است، ليكن بيا قبل از همه، حال كه حجت را بر من تمام كردي، بر علما نيز تمام كن، در جلسه اي در حضور علما دعوت خويش را اظهار كن و آنان آن گاه كه صداقت تو را دانستند و به تو ايمان آوردند، كار سهل است. او اين پيشنهاد را پذيرفت و در جلسه اي دعوت خويش را اظهار نمود. نظام الدوله گفت: بهتر است كه دعوت خويش را با دست خود بنويسي تا هر كه بخواهد، آن را بخواهد و ايمان آورد. او پسنديد و قلم در دست گرفت و چند سطري نوشت. علماي مجلس به نوشته او نگريستند و دانستند كه چه قدر بي سواد است. نظام الدوله بدو نگريست و گفت: با اين كه هنوز چند جمله بيش ننوشته اي اين همه اغلاط، تو چگونه جرئت كردي كه چنين ادعا كني، دستور دارد در همان جلسه هر دو پاي او را بستند و زدند و سر انجام علي محمد به ناچار به غلط كردم و توبه و استغفار واداشت.(4)

علي محمد باب در فارس، اصفهان و در قلعه چهريق ماكو در آذربايجان محبوس شد، سپس وادارش كردند كه با علما مناظره كند. وي كه در برابر علما در حكم كودكي بيش نبود، در مناظره اظهار عجز نمودو از كرده خويش پشيمان شد و از ادعايش دست بر داشت. پس از اين مناظره و الي تبريز او را بار ديگر در قلعه چهريق زنداني كرد و چندي بعد در عهد حكومت ناصر الدين شاه قاجار و صدارت امير كبير، در تبريز اعدام شد.

يحيي نوري ملقب به صبح

ازل جانشين او شد او با برادرش ميرزا حسين علي معروف به بهاءاللَّه به عراق تبعيد شدند، در عراق بين اين دو برادر اختلاف افتاد و هر كدام خود را جانشين علي محمد باب معرفي كردند.

دولت عثماني اين دو را به قبرس و فلسطين تبعيد نمود. پيروان يحيي نوري را "ازلي" و پيروان ميرزا علي محمد را "بهائي" نامند. بهايي ها براي خود قائل به دين و شريعت جديد هستند، همتشان مبارزه با اسلام است. دولت هاي استعماري غربي در پي ترويج آن بر آمدند و امروزه مركز بهائيت در فلسطين اشغالي است.(5)

پي نوشت ها:

1 - اين واژه را شيخ احمد احسايي به كار برد كه مترادف با اصطلاح جسم برزخي فلاسفه است.

2 - مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1396 - 1400.

3 - لغت نامه دهخدا، ج 3، ص 3250.

4 - لغت نامه دهخدا، همان، ص 3251.

5 - براي اطلاع بيشتر ر. ك: لغت نامه دهخدا، واژه "باب" و مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1396 به بعد.

در مورد فرقه بابيت و بهائيت اطلاعاتي را در اختيار ما بگذاريد.

پرسش

در مورد فرقه بابيت و بهائيت اطلاعاتي را در اختيار ما بگذاريد.

پاسخ

بهائيت نه دين است و نه مذهب، بلكه فرقه اي است كه با حمايت كشورهاي استعمارگر به وجود آمده است؛ اينك نيز از سوي همان كشورها ترويج و تقويت مي شود و هيچ گونه اهداف خيري از آن ها مشاهده نشده است. آنان از عقايد انحرافي و فاسدي برخوردارند.

بعد از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و استقرار نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، دولت هاي غربي تا به امروز كوشيده اند اين فرقه انحرافي و باطل را به عنوان يك اقليت مذهبي و مظلوم مطرح نمايند. از اين رو تهاجم فرهنگي و سياسي سازمان يافته اي بر ضد جمهوري اسلامي شكل گرفت. آنان با طرح شكايتي بر ضد جمهوري اسلامي ايران توسط طرفداران فرقه ضاله بهايت با ادعاي نقض حقوق اقليت ها پرونده حقوق بشري عليه ايران را مطرح كردند. از آن زمان تاكنون اين فرقه ضاله از حمايت مستمر و گسترده غربي ها برخوردار است، كه بزرگ نمايي خاصي از آن ها مي كنند.

اگر چه برخي از آنان در مناطق مختلف ايران زندگي مي كنند، ولي به عنوان يك اقليت مذهبي رسمي و شناخته شده نيستند. درباره چگونگي شكل گيري و پيدايش اين گروه منحرف مطالبي را بدين شرح براي شما بيان مي داريم.

فرقه بابي و بهايي

فرقه بابي به پيروان ميرزا علي محمد شيرازي بو بهائيه به پيروان ميرزا حسينعلي نوري گفته مي شود. مسلك بابي گري در قرن سيزدهم قمري توسط فردي به نام ميرزا علي محمد شيرازي پديد آمد. او در 1235 قمري در شيراز متولد شد و در نوزده سالگي به بوشهر رفت و به مدت پنج سال در آن جا به تجارت پرداخت، سپس به

عتاب "كربلا و نجف" رفت و در درس سيد كاظم رشتي - از پيشوايان شيخيه - شركت كرد و انحراف عقيدتي ميرزا علي محمد شيرازي از اين جا شروع شد.

سيد كاظم رشتي كه از شاگردان شيخ احمد احسايي بود، درباره امامان(ع) افكار و باورهاي غلوآميزي داشت و آنان را مظاهر تجسم يافته خدا يا خدايان مجسم مي انگاشت و مي گفت: بايد در هر زماني يك نفر واسطه (باب) بين امام زمان(عج) و مردم باشد تا از اين طريق فيض روحاني امام زمان(عج) به مردم برسد، كه شيخي ها از او به "ركن رابع" تعبير مي كنند.

مي گفتند: شيخ احمد احسايي در زمان خود و بعد سيد كاظم رشتي، ركن رابع بودند. بعد از درگذشت سيد كاظم رشتي، ميرزا علي محمد شيرازي ادعا كرد، كه: "اين مقام به من مي رسد. من باب حضرت مهدي(عج) برجسته ترين اصحاب امام زمان و واسطه فيض روحاني بين حضرت و مردم) هستم". سپس ادعا كرد: اين كه قرآن مي گويد: "انا نحن نزلنا الذكر" ذكر من هستم و گفت: ملا محمد حسين بشرويه اي، باب است. سپس ادعا كرد: كه قرآن در سوره الرحمان مي گويد: "علّمه البيان" اين "بيان" كتاب وحي من است.(1) و من دين جديدي آورده ام.

سپس مدعي ربوبيت و حلول الوهيت شد و سرانجام از ادعاهايي كه كرده بود توبه كرد.

بعد از ادعاهاي ميرزا عي محمد شيرازي، برخي از شيخيه و پيروان سيد كاظم رشتي به او گرويدند. حسين خان نظام الدوله، حاكم شيراز به ميرزا علي محمد شيرازي گفت كه صداقت تو را دريافته ام. راه تو پسنديده است. ديشب خواب ديدم به من گفتي: در جبين تو نور ايمان را مشاهده كرده ام ؛ بدين

جهت با تو مدارا كرده ام.

علي محمد باور كرد و گفت: خواب نديده اي، بلكه بيدار بوده اي و من به بالين تو آمدم و چنان گفتم. حسين خان دست او را بوسيد و گفت: من حاكم شيرازم، لشكر در اختيار من است. به تو ايمان آورده و آماده ام با لشكر خود در خدمت تو باشم.

عي محمد گفت: اگر با من باشي، سلطنت روم را به تو خواهم بخشيد.

حسين خان گفت: سلطنت نمي خواهم، همه آرزوي من اين است كه در ركاب تو شهيد شوم. خوب است همان گونه كه حجت را بر من تمام كردي، بر علما هم تمام كني، اگر علما سخن تو را بپذيرند و به دعوت تو لبيك گويند، راه براي پيروزي تو هموار مي شود. ميرزا علي محمد پذيرفت و حاضر شد در جمع علما دعوت خويش را اعلان كند، ميرزا علي محمد دعوت خويش را بيان كرد، نظام الدوله گفت: بهتر است دعوت خويش را در يك صفحه بنويسي تا ديگران هم از آن بهره ببرند، او پذيرفت و قلم را گرفت، چند سطري نوشت، علماي بدان نگريستند و فهميدند خيلي بي سواد است. در اين هنگام حسين خان نظام الدوله گفت: با اين كه چند سطر بيش ننوشته اي، اين همه غلط! چگونه گفتار خود را گفتار خدا مي داني؟! سپس دستور داد دست و پاي او را بستند و آن قدر زدند تا مجبور شد به انابه و استغفار و فرستادن لعنت به خودش اقدام كند.

او به مدت شش ماه در شيراز محبوس بود، سپس به اصفهان و از آن جا وي را به آذربايجان بردند و در قلعه چهريق، نزديك باكو زنداني كردند، سپس

از آن جا وي را به تبريز بردند و در زمان صدارات اميركبير در سال 1362 ه'ق محاكمه و در سال 1363 ه'ق اعدام شد.

پس از ميرزا محمد علي پيروان او به دو دسته، ازلي و بهايي تقسيم شدند.

فرقه بهايي: بهايي به پيروان ميرزا حسينعلي بهاء اطلاق مي شود. توضيح اين كه بعد از آن كه علي محمد ادعاهاي خويش را اعلان نمود، ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاء و برادرش يحيي معروف به صبح ازل به او پيوستند. پس از اعدام باب، يحيي ادعا كرد كه من جانشين او هستم؛ برخي به او پيوستند. ميرزا حسينعلي بهاء در آغاز تسليم او شد، اما پس از مدتي رقابت با او را آغاز كرد. او مانند باب ادعاهايي داشت از جمله ادعاي رسالت، شارعيت و حلوليت خدا. نيز مدعي شد كه ميرزا علي محمد باب زمينه ساز و مبشر ظهور او بود. دعواي اين دو برادر و پيروان آنان (بهائيان و ازليان) سبب شد تا حكومت وقت ايران آنان را به بغداد تبعيد نمايد. در آن جا نيز كشمكش ادامه يافت و كارشان به دادگاه كشيد و محكوم شدند. دولت عثماني يحيي صبح ازل و پيروانش (ازليان) را به قبرس و حسينعلي بهاء و پيروانش (بهائيان) را به عكا در سرزمين فلسطين تبعيد كرد.

پس از مرگ ميرزا حسينعلي حركت انحرافي بابيت و بهائيت به فراموشي سپرده شد، تا اين كه پسر ارشد ميرزا حسينعلي به نام عباس افندي كه عبدالبهاء لقب گرفت، به تجديد آن پرداخت. او در سال 1911 ميلادي به انگلستان و سپس آمريكا سفر كرد و با دولت هاي انگليس و آمريكا رابطه برقرار نمود.

دولت انگليس طي مراسمي به او نشان نايت هود (knight Hood) و لقب سر (sir) عنايت كرد. بدين وسيله بهائي گري به عنوان ستون پنجم و يكي از ابزار سياست استعماري انگليس - نيز آمريكا - مبدل شد. مركز بهائي گري اكنون در حيفاي اسرائيل و در ايالت شيكاگوي آمريكا قرر دارد.(2)

پي نوشت ها:

1 - به همين جهت ميرزا علي محمد باب كتابي نوشته است به نام بيان.

2 - لغت نامه دهخدا، ج 3، ص 3247 - 3277؛ غلام حسين مصاحب، دايرةالمعارف فارسي، ج 1، ص 457 و 536؛ علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب كلامي، ص 337 - 344؛ عبدالله مبلغي، ج 3، ص 1403 - 141

بهائيت چيست ؟

پرسش

بهائيت چيست ؟

پاسخ

در پاسخ به سوال شما پرسشگر گرامي به بيان پيشينة تاريخي و سياسي بهائيت و علل پيدايش آن ناچاريم .

دولتهاي روس و انگليس در رقابت با يكديگر و نها يتاً در صدد تقسيم ايران بين خود بودند . به طوري كه بعد از برقراري مشروطه در دورة مجلس اول ، قرارداد 1905 نشان مي دهد. آنان به اين توافق كه شمال در اختيار روسيه و جنوب در اختيار انگليس باشد رسيده بودند . اما چه چيز مانع آنان در سر راه چپاول اين مملكت و مانع اجراي نقشة شومشان بود ؟

مشكل اين دولتها با دولت ايران نبود. بعد از جنگهاي ايران و روس دولت ايران عمدتا در دست روسيه بود و انگلستان قدرت اعمال نفوذ در آن را داشت مشكل آنان با ملت متحد ايران بود . عنصر اساسي اتحاد مردم كه رهبري تشكيلات و اقتدار سياسي هم داشت مذهب شيعه بود . روحانيت در مقابله با روس و سپس قرار داد رويتر آگاهي و توجه خود به مصالح ملي را نشان داد و نهضت تنباكو جايگاه آنان را در بين مردم و به ويژه در مقايسه با قدرت شاه به ظهور رسانيد . از طرف ديگر ايجاد اختلاف مذهبي در عثماني بريتانيا را موفق كرد تا آن كشور را به دو تكه تقسيم نمايد . در اينجا نوبت روس بود تا با ايجاد چنين تفرقة مذهبي در ايران به اين عمل دست يابد .

حمايت روس از سيد علي محمد باب مي تواند در راستاي شكستن اقتدار دين و روحانيت و به تبع آن اقتدار و مقاومت ملت صورت گرفته باشد. بنابراين

براي از ميان بردن اين مقاومت لازم بود اقتدار ملي شكسته شود عمده ترين عامل وحدت بخش ملي دين اسلام و به ويژه مذهب تشيع بود . برخي از مردم پس از شكست در جنگهاي ايران و روس به علت نا اميد شدن از دو اقتدار عمدة كشور يعني اقتدار دولت و روحانيت كه هر دو وارد ميدان شده بودند، به انديشه شيخيه كه وعدة اتصال به امام زمان(عج) را مي داد گرويده بودند. آنان از طريق انگشت گذاشتن به همين عامل تلاش نمودند تامردم ايران را به فرقه هاي گوناگون تقسيم كنند.

جهت گيري كلي ايدئولوژي اين فرقه ها جدا سازي ملت ايران از مراجع تقليد و مشغول كردن آنان به مكتبي ساختة بشر است .

ابتدا در مسأله نيابت امام زمان (عج) تغيير ايجاد شد و پيروان آيين شيخيه از مرجعيت شيعه كه آنان را نائب امام زمان مي دانستند جدا گرديد و به ركن رابع پيوستند. با توجه به اختيارات انحصاري ركن رابع در تفسير دين در شيخيه و تفسير و تدوين اصول جديد در بابيه با ارائه تعبيرات تازه اصول توحيد، نبوت ، معاد ، عدل و امامت توسط علي محمد باب دين تازه اي بنا نهاده شد و آيين اسلام منسوخ اعلام گرديد.

ايجاد آئين و مناسك تازه در فروع دين پيروان علي محمد را از ديگر شيعيان در زندگي عملي و اجتماعي جدا نمود . با ادعاي بعثت بهاء الله و افاضات او ، بابيه از حالت سنتي خارج شد و به آداب و رسوم متناسب با ذائقة روز نزديكتر گرديد. اين نزديكي با سهل كردن احكام مربوط به روابط جنسي و وجه هاي ظاهراً

انسان دوستانه در مجازات دزدان و حكم به عدم سوزاندن كتب قابل مشاهده است به اين ترتيب آيين جديد بهائيت نام گرفت .

درمورد ايدئولوژي بهائيه بايد گفت كه بهاء الله همچون علي محمد دين اسلام را منسوخ اعلام كرد و دين جديد را آغاز كرد.

گاهي خود را مصداق ( من هيچم و كم زهيچ هم بسياري ) مي دانسته و زماني پا از اريكة الوهيت هم فراتر نهاده، خويشتن را خداي خدايان و آفريننده پروردگاران مي خوانده است .

احكام اعلام شده از جانب حسينعلي بهاءالله براساس احكامي است كه از جانب علي محمد باب در كتاب بيان شده است جهت آشنايي بيشتر از انديشه هاي فرقة ضاله مي توانيد به كتابي كه در پاورقي آدرس داده شده مراجعه نمائيد . (1)

منابع و مآخذ :

1) برگرفته از كتاب بهائيت در ايران _ نوشته دكتر سيد سعيد زاهد زاهداني.

آيا دربارة بهائيت و ردّ آن مستنداتي وجود دارد؟ با توجه به احاديث و آيات قرآن خواهشمند است موضوع را به صورت روشن و كامل بيان نماييد و چنان كه كتاب يا كتاب هايي در اين باره وجود دارد آن ها را معرفي كنيد؟

پرسش

آيا دربارة بهائيت و ردّ آن مستنداتي وجود دارد؟ با توجه به احاديث و آيات قرآن خواهشمند است موضوع را به صورت روشن و كامل بيان نماييد و چنان كه كتاب يا كتاب هايي در اين باره وجود دارد آن ها را معرفي كنيد؟

پاسخ

"بهائيت فرقه اي گرفته شده از آيين "بابي است زيرا بنيان گذار "بهائيت ميرزا حسينعلي نوري معروف به "بهأاللّه از مشاهير "بابيان بود. علي محمد باب (م 1266 ق كه ادعاي مهدويت نمود دو سال و نيم پس از چنين ادعايي كشته شد. بنيان گذار بهائيت پس از مرگ علي محمد باب زمام امور "بابيان را به دست گرفت و دين اسلام را منسوخ و پايان يافته اعلام كرد و نام خود را "من يظهره اللّه _ يعني كسي كه خدا او را ظاهر كرده است _ نهاد و دين جديدي در برابر اسلام مطرح كرد. وي گاهي ادعا مي كرد كه بر او وحي مي شودو گاهي هم ادعاي خدايي و ربوبيت مي كرد و بارها در نوشته هايش دربارة خود تعبيرهايي چون "خداي خدايان ، "آفريدگار جهان ، "كسي كه لم يلد و لم يولد است ، "معبود حقيقي و... به كار برد.

بيان همة عقايد بهائيت و نقد و بررسي آن ها در يك پاسخ ممكن نيست و تنها در مورد ادعاي نبوت و ربوبيت _ كه علي محمد باب مدعي آن بود _ عرض مي شود: آيه هايي از قرآن كريم كه ادعاي خدا بودن حضرت عيسي را مردود اعلام مي كند; مانند: نسأ، 171; مائده 72_75 بهترين دليل بر باطل بودن ادعاي خدايي مؤسس فرقه بهائيت است و نيز آيه هايي كه در مورد ادعاي خدايي افرادي هم چون فرعون و نمرود

است مانند: بقره 258; نازعات 24 و 25; شعرأ، 23_33 دليل است بر اين كه ادعاي خدايي از هر انساني مردود است

در مورد بطلان ادعاي نبوت مؤسس فرقة بهائيت چندنكته شايان توجه است

اولاً: هر پيامبري معجزه دارد، وي معجزه اي نداشت

ثانياً: دين اسلام ديني جهان شمول جاودانه و خاتم اديان و شرايع است بنابراين پس از دين اسلام هر كس ادعاي نبوت كند و مدعي آوردن دين جديد شود، سخنش پذيرفته نيست برخي آيه ها در اين باره عبارتند از: انعام 19; احزاب 40; سبأ، 28; فرقان 1.

رواياتي كه از پيامبر اسلام 6 به اين مضمون نقل شده است من آخرين پيامبرم و حلال من تا روز قيامت حلال و حرام من تا روز قيامت حرام خواهد بود.(ر.ك كافي ثقة الاسلام كليني ج 1، ص 58، دارالكتب الاسلامية )

دليل بر اين است كه شريعت اسلام آخرين شريعت الهي است و پس از آن هر كس دين و شريعت جديدي را ادعا كند، سخنش باطل است

حديث ثقلين هم كه شيعه و سني از پيامبر اسلام 6 نقل كرده اند دليل بر بطلان مذهب بهائيت است كه پيامبر فرمود: "من دو چيز گران بها به نام قرآن و اهل بيتم را در ميان شما به جاي مي گذارم اين دو تا روز قيامت از هم جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر بر من وارد شوند، و هر كس به اين دو تمسك كند، هدايت مي يابد."(ر.ك الغدير، علامه اميني ج 1، ص 21، دارالكتب العربي بيروت )

منابع براي مطالعه 1. علامه شيخ آقا بزرگ طهراني در كتاب شريف "الذريعه الي تصانيف الشيعه ج 10، ص 188، نشر دارالاضوأ، بيروت حدود 32 كتاب

در ردّ "بابيّت معرفي مي كند.

2. ارمغان استعمار، محمد محمدي اشتهاردي نشر نسل جوان

3. اسناد لانة جاسوسي شمارة 37، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام

4. بررسي و محاكمه در تاريخ و عقايد، م ح ت نشر مصطفوي

5. محاكمه و بررسي باب و بهأ، م ح ت نشر برهان

6. مذهب شيعه و مذاهب ساختگي شيخيه و صوفيه سيد حسن موسوي خراساني نشر امين

7. تحقيق در بابي گري بهائي گري و كسروي يوسف فضايي نشر فرخي

8. پنجة خونين استعمار در آستين باب احمدرحيمي كاشاني نشر (باختران .

9. مزدوران استعمار در لباس مذهب سيد ضيأ الدين روحاني نشر نجات نسل جوان

10. بهائيت مولود تصوف نصير سيد كماري نشر دفاع از حريم اسلام

11. فصاحت بهائيت مصطفي خادمي نشر اميرعلي

طرز رفتار, با افراد بهايي بايد به چه شكلي باشد؟

پرسش

طرز رفتار, با افراد بهايي بايد به چه شكلي باشد؟

پاسخ

در مورد فرقه ضاله بهائيت بايد گفت كه بهائيت دين نيست. بلكه فرقه اي استعماري و غير آسماني است. از اين رو ازآميزش و اختلاط با پيروان آن در غير ضرورت بايد اجتناب نمود وازدواج با آنان نيز نامشروع و موجب حرمت ابدي است.{J

لطفا درباره پيدايش فرقه بهاييت و عقايد آنها توضيح دهيد.

پرسش

لطفا درباره پيدايش فرقه بهاييت و عقايد آنها توضيح دهيد.

پاسخ

بهائيت انشعابي از بابيگري است و بابيت انشعابي از شيخيگري است. در اوائل قرن نوزدهم شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي، مدعي رابطه مستقيم با امام زمان (عج ) شدند و خود را واسطه ميان مردم مسلمان و آن حضرت معرفي كردند از همين جا راه و رسم شيخي پديد آمد و جمعي از افراد ساده لوح و گروهي از فرصت طلب ها به آن گرايش پيدا كردند. شيخ ملاحسين بشرويه , پس از سيد كاظم رشتي، رهبري فرقه را به عهده مي گيرد و در سفري به شيراز با سيد علي محمد شيرازي (محمد باب ) ملاقات نموده و مريد و سرسپرده او مي شود. محمد باب بعد از ادعاي بابيت امام زمان (عج ), ادعا مي كند كه خود امام زمان است و كار را تا ادعاي نبوت پيش مي برد و بعد از محاكمه و زندان در تبريز اعدام مي شود. بعد از اعدام سيد باب عده اي از فريب خوردگان و به تشويق و تحريك فرصت طلبان و توطئه استعمار, عده اي به ميرزا يحيي نوري (صبح ازل ) و عده اي ديگر به ميرزا حسينعلي نوري (بهاءالله ) گرويدند. بهاء خود را پيامبر ناميد و از همين جا فرقه بهايي پديد آمد.

ميرزا حسينعلي نوري و ميرزا يحيي نوري دو فرزند ميرزا عباس بودند كه در شهر نور مازندران زندگي مي كرد. ((بهاء)) همراه با برادرش در تهران پرورش يافت و مقدمات علوم را آموخت . بهاء و برادرش در ابتدا متمايل به تصوف شدند و به مسلك درويش ها

درآمدند. سپس به باب گراييدند. اين دو برادر ضمن ملاقات با علي محمد باب , تصميم گرفتند كه از طريق تلاش در راه بابيت به آب و نان و مقامي برسند, لذا بهاء و صبح ازل در تهران كار تبليغات بابيت را آغاز مي كنند آنگاه به مازندران و جاهاي ديگر رفتند و همه جا گرد و غبار و فتنه را برمي انگيختند و باب هم به هنگام مرگ وصيتنامه اي نوشت و صبح ازل را جانشين خود كرد و بهاء را به محافظت او گماشت.

عقايد بهاييت :

به چند مورد از عقايد آنها اشاره مي شود.

1- اين فرقه مي گويد, سيد علي محمد باب امام زمان است كه ظهور كرده و با ظهور او اسلام پايان گرفته و اينك دين جديد ظهور كرده و مردم بايد همگي بهايي شوند, (شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء كتاب (الايات البينات ) به كوشش دكتر احمد بهشتي , ص 109, كانون نشر انديشه اسلامي )

2- پنهان كردن دينشان را ضروري مي دانند به اصطلاح قائل به تقيه هستند.

3- روزه نوزده روز است قبل از عيد شروع و به عيد نوروز ختم مي شود.

4- نماز جماعت باطل است مگر در نماز ميت .

5- قبله آنها مرقد بهاءالله است در عكا.

6- حج براي مردان واجب است و بر زنان واجب نيست , آن هم (حج ) در خانه اي است كه بهاء در آن اقامت داشته , يا در خانه اي كه سيد علي محمد باب در شيراز در آن سكني داشته است به جا آورده مي شود.

7- اعياد پنجگانه دارند: - عيد ولادت باب , اول محرم . -

عيد ولايت بهاء دوم محرم . - عيد اعلان دعوت باب , پنجم جمادي . - عيد نوروز, (المدخل الي دراسه الاديان والمذاهب , العميد عبدالرزاق محمد اسود, ج 3, صص 311 - 308, انتشارات الدار العربيه للموسوعات ).

8- نماز پنج تكبير دارد ودر دو وقت خوانده مي شود يكي هنگام تولد و يكي هم هنگام مرگ . و مطهرات پنج تا است : آب , هوا, آتش , خاك , بيان . همه چيز نجس است مگر آنچه آيه (الله اطهر) بر آن خوانده شود و عبادتگاه ها طبق وصيت بهاء بايد از نه كناره و يك گنبد تشكيل بشود و اين عبادتگاه ها در فرانكفورت در آلمان و سيدني در استراليا و كامپالا در اوگاندا, ليميت در شيكاگو و پاناما سيتي در پاناما و دهلي نو در هندوستان است , (شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء، ص 111 و 139, دكتر احمد بهشتي ).

فرقه هاي بابيه و بهائيه :

بعد از اعدام سيد علي محمد باب بابيت به سه فرقه تقسيم شد و بعد از مرگ بهاءالله نزاعي كه بين دو برادر عباس افندي و محمد علي به وجود آمد دو فرقه ديگر اضافه شد, مجموعا" پنج فرقه شدند.

1- ازليه (به رهبري ميرزا يحيي نوري , صبح ازل ) 2

- بهائيه (به رهبري ميرزا حسين علي , بهاءالله )

3- بابيه خالص (فقط رهبري سيد علي محمد را قبول دارند)

4- بابيه بهائيه عباسيه (رهبري عبدالبهاء عباس افندي )

5- ناقضون (اتباع ميرزا محمد علي برادر عبدالبهاء), (المدخل الي دراسه الاديان والمذاهب , ج 3, ص 312, العميد عبدالرزاق محمد اسود).

كتاب هاي بهائي ها عبارتند:

1- الاتقان ;

2-

اشراقات والبشارات والطرزات ;

3- مجموعه الواح مباركه , كه وصايايي بهاء به پسران خود مي باشد ;

4- كتاب شيخ ;

5- الدرر البهيه ;

6- الحج البهيه ;

7- الفرائد ;

8- فصل الخطاب .

اين كتابها را به بهاء نسبت داده اند ولي در حقيقت او ننوشته است بلكه پيروان بهاء اينها را نوشته و به او نسبت داده اند, (المدخل الي دراسه الاديان والمذاهب , ص 311 و 312).

در كتاب شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء نيز از سه كتاب ديگر اسم آورده است . 1- هفت وادي , 2- هيكل , 3- اقدس.

براي آگاهي بيشتر ر.ك :

- شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء (الايات البينات ) آيت الله العظمي جعفر كاشف الغطاء، دكتر احمد بهشتي , نشر انديشه هاي اسلامي

1- بهائيت چگونه پديد آمد, نورالدين چهاردهي , انتشارات فتحي

3- ارمغان استعمار, محمد محمدي اشتهاردي , انتشارات نسل جوان

در مورد فرقه بهائيت برايم توضيح كاملي بدهيد؟

پرسش

در مورد فرقه بهائيت برايم توضيح كاملي بدهيد؟

پاسخ

بهائيت انشعابي از بابيگري است و بابيت انشعابي از شيخيگري است.

در اوائل قرن نوزدهم شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي، (شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء كتاب (الايات البينات) مؤلف آيت الله العظمي كاشف الغطاء به كوشش دكتر احمد بهشتي، كانون نشر انديشه اسلامي) مدعي رابطه مستقيم با امام زمان(عج) شدند و خود را واسطه ميان مردم مسلمان و آن حضرت معرفي كردند» از همين جا راه و رسم شيخي پديد آمد و جمعي از افراد ساده لوح و گروهي از فرصت طلب ها به آن گرايش پيدا كردند.

شيخ ملاحسين بشرويه، پس از سيد كاظم رشتي، هبري فرقه را به عهده مي گيرد و در سفري به شيراز با سيد علي محمد شيرازي (محمد باب) ملاقات نموده و مريد و سرسپرده او مي شود. محمد باب بعد از ادعاي بابيت امام زمان(عج)، ادعا مي كند كه خود امام زمان است و كار را تا ادعاي نبوت پيش مي برد و بعد از محاكمه و زندان در تبريز اعدام مي شود. بعد از اعدام سيد باب عده اي از فريب خوردگان و به تشويق و تحريك فرصت طلبان و توطئه استعمار، عده اي به ميرزا يحيي نوري (صبح ازل) و عده اي ديگر به ميرزا حسينعلي نوري (بهاءالله) گرويدند، بهاء خود را پيامبر ناميد و از همينجا فرقه بهايي پديد آمد.

ميرزا حسينعلي نوري و ميرزا يحيي نوري دو فرزند ميرزا عباس بودند كه در شهر نور مازندران زندگي مي كرد. «بهاء» همراه با برادرش در تهران پرورش يافت و مقدمات علوم را آموخت. بهاء و برادرش در ابتدا متمايل به تصوف شدند و به مسلك درويش ها درآمدند. سپس به باب گراييدند. اين دو

برادر ضمن ملاقات با علي محمد باب، تصميم گرفتند كه از طريق تلاش در راه بابيت به آب و نان و مقامي برسند، لذا بهاء و صبح ازل در تهران كار تبليغات بابيت را آغاز مي كنند آنگاه به مازندران و جاهاي ديگر رفتند و همه جا گرد و غبار و فتنه را برمي انگيختند و باب هم به هنگام مرگ وصيتنامه اي نوشت و صبح ازل را جانشين خود كرد و بهاء را به محافظت او گماشت.

عقايد بهاييت:

به چند مورد از عقايد آنها اشاره مي شود.

1- اين فرقه مي گويد، سيد علي محمد باب امام زمان است كه ظهور كرده و با ظهور او اسلام پايان گرفته و اينك دين جديد ظهور كرده و مردم بايد همگي بهايي شوند، (شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء كتاب (الايات البينات) به كوشش دكتر احمد بهشتي، ص 109، كانون نشر انديشه اسلامي)

2- پنهان كردن دينشان را ضروري مي دانند به اصطلاح قائل به تقيه هستند.

3- روزه نوزده روز است قبل از عيد شروع و به عيد نوروز ختم مي شود.

4- نماز جماعت باطل است مگر در نماز ميت.

5- قبله آنها مرقد بهاءالله است در عكا.

6- حج براي مردان واجب است و بر زنان واجب نيست، آن هم (حج) در خانه اي است كه بهاء در آن اقامت داشته، يا در خانه اي كه سيد علي محمد باب در شيراز در آن سكني داشته است به جا آورده مي شود.

7- چند تا اعياد دارند:

- عيد ولادت باب، اول محرم.

- عيد ولايت بهاء، دوم محرم.

- عيد اعلان دعوت باب، پنجم جمادي.

- عيد نوروز، (المدخل الي دراسة الاديان والمذاهب، العميد عبدالرزاق محمد اسود، ج 3، صص 311 - 308، انتشارات الدار

العربية للموسوعات).

8- نماز پنج تكبير دارد ودر دو وقت خوانده مي شود يكي هنگام تولد و يكي هم هنگام مرگ. و مطهرات پنج تا است: آب، هوا، آتش، خاك، بيان. همه چيز نجس است مگر آنچه آيه (الله اطهر) بر آن خوانده شود و عبادتگاه ها طبق وصيت بهاء بايد از نه كناره و يك گنبد تشكيل بشود و اين عبادتگاه ها در فرانكفورت در آلمان و سيدني در استراليا و كامپالا در اوگاندا، ليميت در شيكاگو و پاناما سيتي در پاناما و دهلي نو در هندوستان است، (شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء، ص 111 و 139، دكتر احمد بهشتي).

فرقه هاي بابيه و بهائيه:

بعد از اعدام سيد علي محمد باب بابيت به سه فرقه تقسيم شد و بعد از مرگ بهاءالله نزاعي كه بين دو برادر عباس افندي و محمد علي به وجود آمد دو فرقه ديگر اضافه شد، مجموعا پنج فرقه شدند.

1- ازليه (به رهبري ميرزا يحيي نوري، صبح ازل)

2- بهائيه (به رهبري ميرزا حسين علي، بهاءالله)

3- بابيه خالص (فقط رهبري سيد علي محمد را قبول دارند)

4- بابيه بهائيه عباسيه (رهبري عبدالبهاء عباس افندي)

5- ناقضون (اتباع ميرزا محمد علي برادر عبدالبهاء)، (المدخل الي دراسة الاديان والمذاهب، ج 3، ص 312، العميد عبدالرزاق محمد اسود).

كتاب هاي بهائي ها عبارتند: 1- الاتقان ؛ 2- اشراقات والبشارات والطرزات ؛ 3- مجموعه الواح مباركه، كه وصايايي بهاء به پسران خود مي باشد ؛ 4- كتاب شيخ ؛ 5- الدرر البهية ؛ 6- الحج البهية ؛ 7- الفرائد ؛ 8- فصل الخطاب.

اين كتابها را به بهاء نسبت داده اند ولي در حقيقت او ننوشته است بلكه پيروان بهاء اينها را نوشته و به او نسبت داده اند، (المدخل الي

دراسة الاديان والمذاهب، ص 311 و 312).

در كتاب شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء نيز از سه كتاب ديگر اسم آورده است. 1- هفت وادي، 2- هيكل، 3- اقدس.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1- شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء (الايات البينات) آيت الله العظمي جعفر كاشف الغطاء، دكتر احمد بهشتي، نشر انديشه هاي اسلامي.

2- بهائيت چگونه پديد آمد، نورالدين چهاردهي، انتشارات فتحي.

3- ارمغان استعمار، محمد محمدي اشتهاردي، انتشارات نسل جوان.

چرا پيروان بابيت ،وهابيت و بهائيت را جزء مسلمين به حساب نمي آوريم با اينكه تا آخرين امام را مشتركا قبول و باور داريم چرا راجع به اعتقادات آنها اين قدر كتاب ،ناياب است. چند كتاب نسبتا ساده و قابل فهم را معرفي كنيد.

پرسش

چرا پيروان بابيت ،وهابيت و بهائيت را جزء مسلمين به حساب نمي آوريم با اينكه تا آخرين امام را مشتركا قبول و باور داريم چرا راجع به اعتقادات آنها اين قدر كتاب ،ناياب است. چند كتاب نسبتا ساده و قابل فهم را معرفي كنيد.

پاسخ

وهابي ها جزء مسلمان هاي اهل تسنن به حساب مي آيند و قائل به امامت اهل بيت نيستند و بابيت و بهائيت ابتدا جزء مسلمانان بودند ولي بعدا ادعا كردند كه با آمدن دين بهائيت و بابيت دوران دين اسلام پايان يافته است.

توضيح اين كه: بهائيت انشعابي از بابيگري است و بابيت انشعابي از شيخيگري است.

در اوائل قرن نوزدهم شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي، مدعي رابطه مستقيم با امام زمان(عج) شدند و خود را واسطه ميان مردم مسلمان و آن حضرت معرفي كردند» از همين جا راه و رسم شيخي پديد آمد و جمعي از افراد ساده لوح و گروهي از فرصت طلب ها به آن گرايش پيدا كردند.

شيخ ملاحسين بشرويه، پس از سيد كاظم رشتي، رهبري فرقه را به عهده مي گيرد و در سفري به شيراز با سيد علي محمد شيرازي (محمد باب) ملاقات نموده و مريد و سرسپرده او مي شود. محمد باب بعد از ادعاي بابيت امام زمان(عج)، ادعا مي كند كه خود امام زمان است و كار را تا ادعاي نبوت پيش مي برد و بعد از محاكمه و زندان در تبريز اعدام مي شود. بعد از اعدام سيد باب عده اي از فريب خوردگان و به تشويق و تحريك فرصت طلبان و توطئه استعمار، عده اي به ميرزا يحيي نوري (صبح ازل) و عده اي ديگر به ميرزا حسينعلي نوري (بهاءالله) گرويدند، بهاء خود را پيامبر ناميد

و از همينجا فرقه بهايي پديد آمد.

ميرزا حسينعلي نوري و ميرزا يحيي نوري دو فرزند ميرزا عباس بودند كه در شهر نور مازندران زندگي مي كرد. «بهاء» همراه با برادرش در تهران پرورش يافت و مقدمات علوم را آموخت. بهاء و برادرش در ابتدا متمايل به تصوف شدند و به مسلك درويش ها درآمدند. سپس به باب گراييدند. اين دو برادر ضمن ملاقات با علي محمد باب، تصميم گرفتند كه از طريق تلاش در راه بابيت به آب و نان و مقامي برسند، لذا بهاء و صبح ازل در تهران كار تبليغات بابيت را آغاز مي كنند آنگاه به مازندران و جاهاي ديگر رفتند و همه جا گرد و غبار و فتنه را برمي انگيختند و باب هم به هنگام مرگ وصيتنامه اي نوشت و صبح ازل را جانشين خود كرد و بهاء را به محافظت او گماشت.

عقايد بهاييت: به چند مورد از عقايد آنها اشاره مي شود.

1- اين فرقه مي گويد، سيد علي محمد باب امام زمان است كه ظهور كرده و با ظهور او اسلام پايان گرفته و اينك دين جديد ظهور كرده و مردم بايد همگي بهايي شوند، (شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء كتاب (الايات البينات) به كوشش دكتر احمد بهشتي، ص 109، كانون نشر انديشه اسلامي)

2- پنهان كردن دينشان را ضروري مي دانند به اصطلاح قائل به تقيه هستند.

3- روزه نوزده روز است قبل از عيد شروع و به عيد نوروز ختم مي شود.

4- نماز جماعت باطل است مگر در نماز ميت.

5- قبله آنها مرقد بهاءالله است در عكا.

6- حج براي مردان واجب است و بر زنان واجب نيست، آن هم (حج) در خانه اي است كه بهاء در آن اقامت

داشته، يا در خانه اي كه سيد علي محمد باب در شيراز در آن سكني داشته است به جا آورده مي شود.

7- چند تا اعياد دارند:

- عيد ولادت باب، اول محرم.

- عيد ولايت بهاء، دوم محرم.

- عيد اعلان دعوت باب، پنجم جمادي.

- عيد نوروز، (المدخل الي دراسة الاديان والمذاهب، العميد عبدالرزاق محمد اسود، ج 3، صص 311 - 308، انتشارات الدار العربية للموسوعات).

8- نماز پنج تكبير دارد ودر دو وقت خوانده مي شود يكي هنگام تولد و يكي هم هنگام مرگ. و مطهرات پنج تا است: آب، هوا، آتش، خاك، بيان. همه چيز نجس است مگر آنچه آيه (الله اطهر) بر آن خوانده شود و عبادتگاه ها طبق وصيت بهاء بايد از نه كناره و يك گنبد تشكيل بشود و اين عبادتگاه ها در فرانكفورت در آلمان و سيدني در استراليا و كامپالا در اوگاندا، ليميت در شيكاگو و پاناما سيتي در پاناما و دهلي نو در هندوستان است، (شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء، ص 111 و 139، دكتر احمد بهشتي).

فرقه هاي بابيه و بهائيه:

بعد از اعدام سيد علي محمد باب بابيت به سه فرقه تقسيم شد و بعد از مرگ بهاءالله نزاعي كه بين دو برادر عباس افندي و محمد علي به وجود آمد دو فرقه ديگر اضافه شد، مجموعا پنج فرقه شدند.

1- ازليه (به رهبري ميرزا يحيي نوري، صبح ازل)

2- بهائيه (به رهبري ميرزا حسين علي، بهاءالله)

3- بابيه خالص (فقط رهبري سيد علي محمد را قبول دارند)

4- بابيه بهائيه عباسيه (رهبري عبدالبهاء عباس افندي)

5- ناقضون (اتباع ميرزا محمد علي برادر عبدالبهاء)، (المدخل الي دراسة الاديان والمذاهب، ج 3، ص 312، العميد عبدالرزاق محمد اسود).

كتاب هاي بهائي ها عبارتند: 1- الاتقان ؛ 2-

اشراقات والبشارات والطرزات ؛ 3- مجموعه الواح مباركه، كه وصايايي بهاء به پسران خود مي باشد ؛ 4- كتاب شيخ ؛ 5- الدرر البهية ؛ 6- الحج البهية ؛ 7- الفرائد ؛ 8- فصل الخطاب.

اين كتابها را به بهاء نسبت داده اند ولي در حقيقت او ننوشته است بلكه پيروان بهاء اينها را نوشته و به او نسبت داده اند، (المدخل الي دراسة الاديان والمذاهب، ص 311 و 312).

در كتاب شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء نيز از سه كتاب ديگر اسم آورده است. 1- هفت وادي، 2- هيكل، 3- اقدس.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1- شخصيت و انديشه هاي كاشف الغطاء (الايات البينات) آيت الله العظمي جعفر كاشف الغطاء، دكتر احمد بهشتي، نشر انديشه هاي اسلامي.

2- بهائيت چگونه پديد آمد، نورالدين چهاردهي، انتشارات فتحي.

3- ارمغان استعمار، محمد محمدي اشتهاردي، انتشارات نسل جوان.

اما وهابيت:

براي شناخت وهابيت و آگاهي از خطرات آنها نسبت به دين اسلام، بايد اين مسلك انحرافي را از زواياي مختلف مورد مطالعه قرار دارد، از جمله: نحوه پيدايش و بوجود آمدن آن، و طرز تفكر آنان نسبت به دين و اولياي الهي و شعائر اسلامي، عملكرد آنها در حوزه اجتماع وسياست و...

الف) مسلك وهابيت، منسوب به محمد عبدالوهاب نجدي است و علّت اين كه آن را به خود شيخ محمد نسبت نداده اند و نگفته اند «محمديه» به جهت اين بوده است كه مبادا پيروان اين مذهب، نوعي شركت در نام پيامبر را پيدا كنند.

محمد بن عبدالوهاب، در سال 1115 ه.ق در شهر «عيينه» چشم به جهان گشود. از كودكي به كتاب هاي تفسير، حديث و عقايد، علاقه داشت و از همان دوران جواني، اعمال مذهبي مردم «به خدا» را زشت مي شمرد، وي به

مدينه رفت و در آن جا توسل مردم به پيامبر(ص) راناپسند شمرد. محمد بن عبدالوهاب، بعد از مرگ پدر، افكار و عقايد خود را _ كه قبلاً از سوي ابن تيميه و شاگردش ابن قيم پي ريزي شده بود _ اظهار نمود به تبليغ و ترويج و رسميت دادن همّت گماشت.

ب) وهابيان معتقدند: هيچ انساني، نه موحد است و نه مسلمان؛ مگر اين كه اموري را ترك كند. اين امور عبارت است از:

1. به وسيله هيچ يك از رسولان و اوليا، به خداوند توسل نجويد. و در صورت توسل در راه شرك گام نهاده و مشرك مي باشد؛

2. زائران به قصد زيارت به آرامگاه رسول خدا نزديك نشوند و بر قبر آن حضرت دست نگذارند و در آن جا دعا نخوانند و نماز نگذارند و ساختمان و مسجد بر روي قبر نسازند؛

3. از پيامبر(ص) طلب شفاعت نكنند؛

4. زيارت قبور و ساختن گنبد و بارگاه براي آنان، شرك است؛

5. وهابيان بر اين باورند كه مسلمانان، در طي روزگار از آيين اسلام منحرف شده اند؛

6. هر گونه مراسم تشييع جنازه و سوگواري حرام است.

و امثال اين موارد كه در اين مجال نمي گنجد. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه بايد كتاب هاي مربوطه را مطالعه كرده اين منطق خشك و بي پايه، در تقابل با منطق وحي قرار دارد، چرا كه قرآن در موارد ياد شده نظرات صريحي و مخالف وهابيان دارد:

1. قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القُربي ، (شوري، آيه 23).

يكي از مصاديق ابراز علاقه به خاندان رسالت و اهل بيت و ذي القري، قبرهاي آنان و تعمير آنها است. اين راه و رسم در ميان ملت هاي جهان وجود

دارد و يك نوع سنّت عرفي به حساب مي آيد.

2. ... فقالوا ابنوا عليهم بنيانا... قال الذين غلبوا علي امرهم لنتخذّن عليهم مسجدا ، (كهف، آيه 21).

هنگامي كه وضع اصحاب كهف بر مردم آن زمان روشن شد و مردم به دهانه غار آمدند، درباره مدفن آنان دو نظر ابراز داشتند. آيه شريفه متذكر آن مي شود انتقاد يا لحن اعتراضي نسبت به نظر آنها ندارد. با توجه به آيه شريفه، هرگز نمي توان تعمير قبور اولياي الهي و صالحان راعملي حرام و يا حتي مكروه قلمداد كرد، بلكه آيه شريفه، به نوعي تشويق مي كند كه براي بزرگداشت اوليا و صالحان و حفظ قبرهاي آنان، بايد كوشا بود.

3. و استغفر لذنبك و للمؤمنين ، (محمد، آيه 19).

4. وصلّ عليهم ان صلاتك سكن لهم ، (توبه، آيه 103).

5. و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما ، (نساء، آيه64).

اين آيات بيانگر اين است كه طلب آمرزش پيامبر در حق افراد، كاملاً مؤثر و مفيد مي باشد. و موضوع شفاعت پيامبر(ص) و دعاي آن حضرت، نه تنها در آيات صريح؛ بلكه در احاديث عامه و خاصه و سيره صحابه نيز مشهود است.

براي آگاهي بيشتر در اين مورد ر.ك:

1. صحيح مسلم، ج 1، ص 54

2. صحيح بخاري، ج 1

3. سنن ترمذي، ج 4، ص 42 (باب ما جاء في شأن الصراط)

4. مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 12

5. شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حديث، استاد جعفر سبحاني

ج. وهابيان قائل به جنگ با ديگر فرقه ها و مذاهب اسلامي هستند و مدعي اند كه يا بايد به آيين وهابيت در آيند و يا جزيه

دهند. آنان مخالف خود را متهم به كفر و شرك مي كنند و اموال، نفوس و ناموس و ديگران را حلال مي دانند. خلاصه اين كه آيات قرآني وارده درباره شرك و كفر را، بر مسلمانان مخالف خود منطبق مي كنند. و اين بزرگ ترين ضربه به پيكر جامعه اسلامي و مسلمانان است، (تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ج 3، ص 1432).

با اين تفكر بسته و خشك وهابيت بود كه وقتي كه سعودي ها (در سال 1344 هجري قمري) بر مكه و مدينه و اطراف آن تسلّط يافتند، مشاهده متبرك بقيع و آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر را شكستند و از بين بردند، (الذريعه، ج 8، ص 261؛كشف الارتباب، ص 60 _ 56).

براي عملكرد و كارهايي كه وهابيت در حوزه اجتماع و سياست انجام داده اند و نگرش آنان نسبت به مسائل اجتماعي، بايد به كتاب هاي تاريخي مراجعه كرد. چهره خشن و متعصب وهابيت، در عرصه سياست، حكومت و مردم داري، همان بود كه طالبان در عمر موقت سياسيخود در كشور افغانستان به منصه ظهور رساندند. خون مردم مسلمان را بي محابا به زمين ريختند. عرض و ناموس مسلمانان را هتك كردند. و از اسلام يك چهره زشت، خشن و عقب مانده براي جهانيان ترسيم نمودند.

بنابراين وهابيت، هم در نحوه پيدايش و انعقاد تفكّر، مبغوض علماي فرقه هاي مختلف مسلمين بوده است و هم در نگرش نسبت به مسائل ديني مورد رد عالمان قرار گرفته است. حتي اولين كتابي كه در رد وهابيت نگاشته شده الصواعق الالهيه فيالرد علي الوهابيه » به وسيله برادر محمد بن الوهاب (سليمان بن عبدالوهاب) نوشته شده است.

در عرصه سياست نيز جاده صاف كن دشمنان

دين و اسلام بوده اند؛ اين آيين و مسلك، ساخته و پرداخته خود انگليسي ها مي باشد و چه ضربه و ضرري محكم تر و بيش از اين بر اسلام و مسلمانان مي توان تصور نمود.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1. آيين وهابيت، جعفر سبحاني.

2. وهابيت، مباني فكري و كارنامه عملي، جعفر سبحاني.

3. تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1430

4. وهابيان، علي اصغر فقيهي

5. خاطرات مسترهمفر (جاسوس انگليسي در كشورهاي اسلامي، ترجمه استاد علي كاظمي)

6. وهابيت از ديدگاه مذاهب اهل سنّت، استاد خالصي خراساني

7. تاريخ عقايد وهابي، قزويني.

با وجود حمايت گسترده ي استكبار از فرقه هاي بهائيت و حتي اعطاي جايزه نوبل به مدافع آنها ما به عنوان يك حكومت شيعه چه اقداماتي در مخالفت با آنها كرده ايم. اصلا آيا حكومت خود را ملزم به برخورد با آنها مي داند يا اينكه بهايي ها هم در ابراز عقايد گمراه كننده ي

پرسش

با وجود حمايت گسترده ي استكبار از فرقه هاي بهائيت و حتي اعطاي جايزه نوبل به مدافع آنها ما به عنوان يك حكومت شيعه چه اقداماتي در مخالفت با آنها كرده ايم. اصلا آيا حكومت خود را ملزم به برخورد با آنها مي داند يا اينكه بهايي ها هم در ابراز عقايد گمراه كننده ي خود آزادند.

پاسخ

در پاسخ به اين سؤال توجه به نكات ذيل حائز اهميت است:

يكم - براساس آموزه هاي دين مبين اسلام و اصول قانون اساسي، فرقه بهائيت ضاله شناخته شده و رسميت ندارد از اين رو در انجام امور مربوط به مذهب و مرام خويش و يا تبليغ عقايد و اعتقادات خود آزادي ندارد و بسياري از حقوق و امتيازاتي كه در مورد ساير اديان رسمي وجود دارد در مورد اين فرقه وجود ندارد؛ به عنوان نمونه نمي توانند دفاتر ازدواج و طلاق براساس تعاليم خودشان داشته باشند يا قواعد ارثي را غير از قواعد رسمي كشور اجرا كنند يا مدارس بهايي تأسيس نمايند و همچنين براساس ماده 14 قانون استخدام كشوري، از استخدام افراد اين فرقه و امثال آن در دستگاه هاي دولتي جلوگيري مي شود. حال آن كه در اين قبيل امور و احوال شخصيه و در تعلميات ديني، اديان رسمي آزاد هستند (حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، سيد محمد هاشمي، نشر دادگستر، 1378، صص 193 - 183).

دوم - براساس اصول اسلامي، انساني و قانون اساسي، افراد اين قبيل فرقه ها، علي رغم فساد عقيده و رسميت نداشتن از يكسري حقوق مانند حق حيات، تأمين امنيت، شغل، مسكن، آموزش و پرورش رايگان، تأمين اجتماعي، دادخواهي، حق انتخاب وكيل

و نظاير آن، برخوردارند (همان).

و تا زماني كه مرتكب جرايم قانوني و اخلال در نظم و امنيت جامعه نشده اند و يا دست به توطئه چيني بر عليه مذهب و نظام اسلامي نشده اند، از حقوق فوق برخوردار مي باشند.

سوم - در مواردي كه اعضاي اين فرقه اقدامات غير قانوني بر عليه نظام و جامعه اسلامي مرتكب شوند، دستگاه هاي اطلاعاتي و امنيتي و محاكم قضايي رسيدگي و با متخلفان برخورد مي نمايند.

چهارم - اصل پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران و ثبات و تداوم آن بزرگترين ضربه به اين فرقه ضاله و مدافعان داخلي و خارجي آن بود و توانست جامعه مسلمان ايران را از عقايد انحرافي و گمراه كننده و نقشه هاي شوم اين فرقه رهايي بخشيده و اقدامات فكري و فرهنگي بسيار ارزشمندي در جهت مقابله با توطئه هاي شوم اين فرقه به شيعيان و جهان اسلام عرضه نمايد.

آيا فرقه بهاييت شاخه اي از شيعه است.

پرسش

آيا فرقه بهاييت شاخه اي از شيعه است.

پاسخ

1. هر چند اين گروه به ظاهر چنين ادعايي دارد ولي، نشانه هايي وجود دارد كه ، ادعاي مزبور را به كلي از پايه ، ويران مي سازد.

2. از جمله نشانه هاي سياسي _ اجتماعي ياد شده ، يافتن رگه هاي پيدايش آن در دست استعمارگران و پشتيباني هاي بي دريغ استبداد داخلي؛ از قاچار تا پهلوي از آنان است. در اين باره تنها به سخني از امام خميني (ره) بسنده كرده و دست يابي به آگاهي بيشتر را به منابع مورد اشاره بازگشت مي دهيم. ايشان در اين باره فرموده اند: «اسلام ومذهب مقدس جعفري سدي است در مقابل اجانب و عمال دست نشانده آنها، چه راستي و چه چپي و روحانيت كه حافظ آن است سدي است كه با وجود آن اجانب نمي توانند به نحوي كه دلخواه آنهاست با كشورهاي اسلامي و خصوص با كشور ايران رفتار كنند، لهذا قرن هاست كه با نيرنگ هاي مختلف براي شكستن اين سد نقشه مي كشند، گاهي از راه مسلط كردن عمال خبيث خود بر كشورهاي اسلامي و گاهي از راه ايجاد مذاهب باطله و ترويج بابيت و بهائيت و وهابيت» (صحيفه نور، ج 1، ص 229، مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي به نقل از سعيد زاهد زاهداني، بهائيت در ايران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، مقدمه كتاب).

با توجه به گفتار آشكار امام خميني در اين سخن، بهائيت از سوي بيگانگان و به منظور در هم شكستن سد استوار مذهب جعفري و شيعه طراحي شده است.

2. افزون بر پيوستگي به استعمار خارجي و استبداد داخلي، بهائيت كه در

چرخش تاريخي خود مراحل شيخيه، بابيه، ازليه و سرانجام بهائيت را پشت سر گذاشته است داراي كج روي هاي بنياني از اصول اعتقادي شيعه است كه، بي ترديد آن را در اين گروه حقه؛ يعني شيعه، ناسازگار مي نمايد. برخي از انحرافات ياد شده به قرار زير است:

الف - انحراف در انديشه و مهدويت و «باب» معصوم بودن؛ با وجود اعلام آشكار حضرت حجت(عج) به غيبت كبري و بسته شدن درب نمايندگان خاص آن حضرت. شخييه كه زمينه ساز بابيه بودند، اشخاصي مانند سيد كاظم رشتي، محمد كريم خان و ديگران را به عنوان باب و جانشين حضرت مهدي(عج) شناسانده و بدين سان انديشه مهدويت را از مسير اصلي خود بيرون كردند (محمد باقر نجفي، بهائيان، ص 77 به بعد و 161 به بعد، كتابخانه طهوري).

ب - كجروي هاي جدي در مسايل اعتقادي ديگر از جمله معاد كه، آشكارا از آنها، كفر و ارتداد فهميده مي شود.

3. در واقع فرقه بهائيت، فرقه اي ملحدانه است كه هيچ ارتباطي با شيعه ندارد و توسط استعمار انگلستان پايه گذاري شده است.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

- بهائيت در ايران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، مقدمه كتاب

- محمد باقر نجفي، بهائيان، ص 77 به بعد و 161 به بعد، كتابخانه طهوري

درباره فرقه (بهائيت ) توضيح دهيد.

پرسش

درباره فرقه (بهائيت ) توضيح دهيد.

پاسخ

بهائيت: پايه گذار اين فرقه شخصي به نام ميرزا حسينعلي ميرزا بهاءاللّه بود كه نخست خود از پيروان فرقه بابيهبود. از آنجا كه بابيان شورش هايي بر عليه دولت وقت ايران به راه انداخته و تا سرحد سوء قصد به جان ناصرالدين شاهپيش رفته بودند، بيگانگان و از جمله و مهم تر از همه، روسيه تزاري حمايت گسترده اي نسبت به اين گروه كرده وشخص دالگوروكي سفير روسيه در تهران براي نجات ميرزا بهاءاللّه كه به زندان افتاده بود، پادرمياني كرده و فرستادهخودرا باوي همراه نمود تا به سلامت از ايران خارج شود. ارتباط بهاءاللّه با سفيران دول گوناگون حكايتگر اين حقيقتاست كه اين فرقه به دلائل سياسي ظهور يافته است. مي توان گفت فرقه بهائيت همان فرقه بابيت با تغييراتي چندمي باشد. اجمالي از عقايد وي و پيروانش چنين است:

1- بهاءاللّه و باب خدايند و اجهاءاللّه خداي عالي تر است.

2- در مقطعي بهاءاللّه خود را عيساي مسيحيان معرفي مي كند.

3- نه ركعت نماز هنگام زوال و در صبح ها و شام ها واجب است و از تعداد ديگر عفو شده است.

4- نماز به طرف اقدس بهاءاللّه يعني مقام قدس (عكا) كه خداوند آن را محل طواف ملاء اعلي و محل اقبال مردم قرار داده خواندهشود.

5- معاف داشتن مردم از خواندن نماز آيات.

6- نماز جماعت باطل است.

7- عيد فطر همان عيد نوروز است.

8- هر كه مستطيع است به غير از زن ها بايد به حج خانه (يعني محل دفن بهاءاللّه در عكا) برود.

و...

اين فرقه پيوند عميقي با صهيونيزم و كشور اسرائيل دارد و اسرائيل به صراحت از آنان حمايت كرده و مي كند. شرحاين ماجرا خارج از حوصله اين نوشتار است

در

اين باب نگا: تاريخ جامع بهائيت، همان، از فصل يازدهم تا فصل هيجدهم.{J

چرا با اين بهائيت مانند اديان ديگر و اقليت هاي مذهبي رفتار نمي شود و دليل عداوت و مخالفت حكومت اسلامي ايران با اين اقليت ديني چيست؟

پرسش

چرا با اين بهائيت مانند اديان ديگر و اقليت هاي مذهبي رفتار نمي شود و دليل عداوت و مخالفت حكومت اسلامي ايران با اين اقليت ديني چيست؟

پاسخ

استعمارگران براي استيلا بر كشورهاي اسلامي و دستيابي به منابع ثروت آنان، از هر نوع توطئه و دسيسه اي استفاده كردند؛ بعضي از افراد خودفروخته و يا جاسوس را به عنوان يك پيامبر و امام به ميان مسلمانان فرستادند تا با ابداع دين جديد، عقايد مسلمانان را متزلزل نمايند. در ايران نيز فرقه هايي مانند بابيه و بهائيه را به وجود آوردند. در همين راستا، كارگزاران استعمار، سه نفر را مأمور دين سازي نمودند. يكي ميرزا علي محمد باب كه ادعاي پيامبري نمود. پيروان او به نام بابي ها معروف شدند. ديگري، حسينعلي مازندراني بود كه اتباع او به نام بهائيه ناميده شدند؛ و ديگري ميرزا يحيي بود كه خود را صبح ازل ملقب كرد و اتباع او ازليه ناميده شدند اين ها معتقد بودند كه دين اسلام نسخ شده است و به جاي آن اين باب و بهاء آمده است و در اين دين هيچ چيز نجس و حرام نيست و همه چيز مباح است و عقاب و حسابي در كار نيست. هدف و برنامه اصلي آنان ترك احكام و حاضر شدن براي نابودي ايران و تسليم مملكت به اجانب بود. براي اين منظور، درصدد بودند كه مسيحيت را به شكل گيري ترويج كنند وبه اين طريق، همه ويژگي هاي علمي و اخلاقي، علاقه مندي به استقلال و حفظ شؤون مملكت و اعراض ونواميس را از بين بردند و تبليغات آنها در كم رنگ شدن ارزش ها تا حدود زيادي موثر واقع شد. اگر انقلاب بلشويكي در

روسيه تحقق نيافته بود، شايد كسي بر اين اسرار واقف نمي گرديد. ليكن بلشويك ها براي پرده برداري از عمليات ناپسند روسيه تزار، اين اسرار را فاش كردند و اين گزارش را در مجله شرق ارگان كميسر شوروي منتشر نمودند. قرائن ديگري بر صحت اين گزارش موجود است؛ از جمله شفاعت سفير روس نزد ناصرالدين شاه براي رهايي ميراز حسينعلي و برادرش و نجات دادن آنان از قتل و فرستادنشان به بغداد؛ و نيز تأسيس اولين عبادتگاه براي بابي ها و بهائي ها در عشق آباد روسيه.

براي آشنا شدن با اين فرقه و انگيزه آنان مي توانيد به كتاب اعترافات اثر كينياز الگورگي با مقدمه مرحوم آيت اله شيخ محمد خالصي مراجعه نماييد تا مشخص شود كه چرا ايران با اين فرقه اين گونه رفتار مي كند. ايران اسلامي تمام اقليت هاي مذهبي را كه دين آنان آسماني است محترم مي شمارد و آنان مادام كه عليه نظام اقدام نكنند اجازه فعاليت دارند. حتي براي دفاع از حقوق آنها نمايندگاني در مجلس شوراي اسلامي حضور دارند. حتي در ايران با اقليت هاي ديني كه دين آسماني ندارند مانند سيك و زردتشت مخالفت نمي شودو آنها در انجام مراسم دين خود آزاد هستند. اما شكل گيري بهائيت توطئه استعمار است و انگيزه آنان به تباهي كشيدن اسلام وايران مي باشد. لذا آنها مانند اقليت هاي ديني ديگر آزاد نيستند.

ساير اديان غير الهي

آيا مذهب ماني، ثنوي بوده است؟

پرسش

آيا مذهب ماني، ثنوي بوده است؟

پاسخ

ثنويت ماني خيلي صريحتر است از ثنويت زردشتي. ثنويت مزدكي همان ثنويت مانوي است با اندكي اختلاف. شهرستاني در الملل و النحل ثنوبت را به ماني نسبت مي دهد نه به زردشت و مفصل دربارة آن بحث مي كند. محققان و مستشرقان در عصر اخير تحقيقات زيادي دربارة ماني و دين او كرده اند. آقاي تقي زاده كه يكي از محققان طراز اول در اين موضوع به شمار مي رود، مي گويد:

«... دين ماني بر دو اصل، يعني خير و شر يا نور و ظلمت و سه دور يعني ماضي و حال و استقبال مبني است. منشأ كلي و اصلي وجود و در واقع خداي بزرگ دو تاست، كه يكي را نور و ديگري را ظلمت مي ناميم. در منابع ايراني اين دو صل را «دوبن» ناميده اند. در بدو امر، يعني در ازل و قبل از حدوث خلقت و دنيا اين دو اصل جدا و مستقل و منفك از هم بودند كه آندو را مانويان ماضي مي نامند. قلمرو نور در بالا و منبسط به شمال و مشرق و مغرب بوده و مقر ظلمت در پايين و ممتد در جهت جنوب بود، و اگر چه با هم، هم حدود بودند، سرحد فاصلي داشتند و تماسي در كار نبود. بنابر بعضي بيانات از قسمت جنوبي فضا نيز يك ثلث متعلق به نور بوده و لذا وسعت قلمرو نور پنج برابر قلمرو ظلمت بود. هر يك از اين دو اصل در قلمرو خود ساكن و آرام قرار داشتند. عالم نور داراي تمام صفات خوب بود و نظم و صلح و فهم و سعادت و سازش در آنجا حاكم بود،

ولي در عالم ظلمت اغتشاش و بي نظمي و كثافت مستولي بود. گاهي اين دو اصل را به عنوان دو درخت ناميده اند: يكي را درخت حيات و ديگري را درخت مرگ. در قلمرو نور پدر عظمت حكمران است و در قلمرو ظلمت پادشاه تاريكي. قلمرو نور از پنج ناحيه و مسكن به وجود آمده كه پنج عضو خدا يعني هوش و فكر و تأمل و اراده و ائون هاي بي شمار (موجودات جاويد و مظاهر خدا) در آن ساكن هستند. قلمرو ظلمت هم از پنج طبقه روي همديگر به وجود آمده كه از بالا به پايين عبارت است از دود پايه و آتش بلعنده و باد مخرب و آب لجني و ظلمات.»

بودا يعني چه ؟ آيا از سوزاندن مرده و بو دادن او نشئت گرفته است ؟

پرسش

بودا يعني چه ؟ آيا از سوزاندن مرده و بو دادن او نشئت گرفته است ؟

پاسخ

بودا در لغت سانسكريت , به معناي بيدار و آگاه و با هوش و زرنگ وخردمند است . نام بودا, سيدارتمه گوتمه بود. پدر او و مادر وي نام داشت . آنان در جنوب غربي نپال در هند شمالي زندگي مي كردند وبودا از طبقهء بزرگان و امرا بود. او حدود 560سال قبل از ميلاد متولد شد. وي مؤسس آيين بودايي است كه مبتني است بر اين كه : حيات , رنج است و رنج از هوي و هوس به وجود مي آيد; بنابراين , بايد از هوي و هوس دوري كرد تا به كمال مطلوب (نيروانا) رسيد. زهد و گوشه نشيني و ترك دنيا از مرام آنان است .

بودا, ابتدا زندگي مرفّهانه اي داشت , ولي در 29سالگي به دنيا پشت پا زد وزاهد شد. سرانجام در از زير يك درخت يا انجير, اين آيين رااعلام كرد.(1)

(پ_اورقي 1.دهخدا, لغت نامه , ج 3 ص 4394 با تلخيص .

آيين آسوري و كلداني چه آييني هستند و چه اعتقادي دارند؟

پرسش

آيين آسوري و كلداني چه آييني هستند و چه اعتقادي دارند؟

پاسخ

قوم آسور (به آن قوم آشور نيز مي گويند) يك , قومي سامي (از نژادسام پسر نوح ) است كه نخست در بابل فرمانروايي مطلق و گسترده اي داشت . آنان ابتدا در حاشيهء دجله و فرات مي زيستند و شهر نينوا را پايتخت خود قرار دادند. اين قوم به خدايي معتقد بودند كه نام او را گذاشتند و به همين جهت اين قوم را نام نهادند.

بعد از ظهور حضرت مسيح 7آسوريان مانند ارمني ها و ديگر مردم ايران باستان به آيين حضرت مسيح 7گرويدند.()

(پ_اورقي 1.عبداللّه مبلغي , تاريخ اديان و مذاهب جهان , ج 2 ص 774

بنابراين , دين و آيين آسوريان بعد از رواج مسيحيت , دين و آيين مسيحيان است .

كتاب هايي كه در اين باره نوشته شده : عبارت اند از:

1 تاريخ بشر;

2 تاريخ دواقليت يهود و مسيح ;

3 ايران باستان , اثر پيرنيا و نيز اثر مشكور;

4 مسيحيت در ايران تا صدر اسلام , اثر سعيد نفيسي .

كلدانيان : كلده به معناي است و نام منطقه اي است كه سي قرن قبل از ميلاد مسيح به دو ناحيهء سومر و آكد تقسيم مي شد. مردم اين نواحي را كلداني گويند. كلداني ها از نژاد سامي اند. آنان شهر بابل را تجديد بنا كردند.

يا مشهورترين پادشان كلداني است . در سال 538ق .م . ايرانيان كشور كلداني ها را مورد هجوم قرار دادند و تصرف كردند.كلداني هاستاره پرست بودند, سپس مسيحي شدند. مسيحيان كلداني از كليساي روم شرقي جدا شدند و در قرن چهارم ميلادي كليساي مستقلي را تشكيل دادند.

آنان اندكي بعد به تعاليم نسطوري ها توجه كردند و در زمرهء مسيحيان نسطوري قرار گرفتند. درقرن شانزدهم ميلادي تجزيه شدند و دو كليساي مستقل تشكيل دادند. كليساي كاتوليك كه در حدود هشتاد هزار نفر پيرو دارد و كليساي كلداني كه امروزه به كليساي آسوري معروف است و آن نيز حدود هشتاد هزار پيرو دارد. كلداني ها درتهران و ديگر شهرهاي ايران هفت كليسا دارند كه دو تاي آن در تهران است .()

(پ_اورقي 1.عبداللّه مبلغي آباداني , همان , ص 775

اديان و مذاهب رايج در هندوستان كدامند و اكثر مردم آن سرزمين به كدام دين گرايش دارند؟

پرسش

اديان و مذاهب رايج در هندوستان كدامند و اكثر مردم آن سرزمين به كدام دين گرايش دارند؟

پاسخ

در كشور هندوستان انواع اديان و مذاهب ابتدايي و پيش رفته رواج دارد. شايد كم تر كشوري باشد كه مانند اين كشور تنوع در اديان و مذاهب داشته باشد. از بت پرستي و آنيميسم و گاوپرستي گرفته تا اديان الهي و دين توحيدي اسلام.

در اين كشور به ترتيب آيين هاي هندو، اسلام، مسيحيت، سيك، و بودايي از پيروان بيشتري برخوردارند.

رايج ترين دين كه اكثر مردم هندوستان به آن گرويده اند، آيين هندو است، و بعد از آن آيين اسلام.

طبق آمارهاي رسمي دولت هند حدود 83% هندو، 11% مسلمان، 3% مسيحي، 2% سيك و كم تر از 1% بودايي هستند. (1)

پي نوشت ها:

1 - كشورهاي جهان، عبدالحسين سعيديان، ص 863.

منظور از قانون كَرْمَهْ (كارما) در دين بودايي چيست؟

پرسش

منظور از قانون كَرْمَهْ (كارما) در دين بودايي چيست؟

پاسخ

قانون يا نظريه "كرمه" در آيين هندو است و به شاخه هاي آن؛ يعني آيين بودا و جَيْن نيز سرايت كرده است.

در آيين هندو دو نظريه وجود دارد: يكي نظريه تناسخ يا انتقال ارواح است كه آن را هندوان به زبان خود "سمساره" گويند: بر حسب اين قانون يا نظريه روح آدمي در هنگام مرگ يك سلسله توالد و تجديد حيات را طي مي كند و پياپي از عالمي به عالمي ديگر در مي آيد كه در كسوت هر حيات دورة خود را طي مي كند، سرانجام در زمان مرگ بار ديگر به پيكري ديگر منتقل مي شود و جامه نو مي پوشد. ادوار توالد پي در پي در يك سلسله بي انتها و تا ابد ادامه دارد.

امّا عقيده و نظريه دوم كه قانون "كرمه" است، عبارت مي باشد از كيفيت توالد ثانوي و علت انتقال روح به پيكري مافوق و يا مادون را دنبال مي كند مي گويد: حيات آيندة هر جانداري بر حسب اين قانون معيّن مي شود و به موجب آن كردار، گفتار يا پندار هر فرد، موجب نتايج و سبب اموري است كه سرنوشت حيات بعدي او را مشخص مي كند.

طبق قانون كرمه هر آدمي مانند دهقاني است كه محصول كِشت خود را درو مي كند و مجموع اعمال، اقوال و افكار او در روحش اثري ثابت ايجاد مي كند و آن را طوري متشكل و مستعد مي سازد كه در حالت تناسخ؛ يعني در حيات بعدي شكلي متناسب با آن حاصل كرده به همان تناسب جسد و پيكري نو اختيار مي

كند.

اين دو قانون (تناسخ و كرمه) در تعاليم بودا پذيرفته شده، با اين تفاوت كه در آيين بودا نسبت به قانون كرمه تا حدي انعطاف حاصل شده است. طبق اين عقيده آدمي از هر طبقه و صنف كه باشد مي تواند در قلب خود چنان دگرگوني و تبديلي به وجود آورد كه از نتايج و عواقب گناهان عمرهاي گذشتة خود نجات پيدا كند.

قانون كرمه در نفس هر آدمي كه بر مشتهيات و اميال خود كاملاً چيرگي يافته و به مرتبه "ارهت" (اشراق) رسيده باشد، اثري نخواهد داشت.

وي با وصول به اين مرتبه فعاليت كرمه را باطل و بي اثر مي كند و ديگر احتياجي به تولد ديگر بار و آمدن در جهان ندارد، زيرا تجديد حيات و تولد دوباره مخصوص كساني است كه از حُبّ وجود و تمناي بقا هنوز پاك نشده و محتاج به تصفيه و تزكية نفس مي باشند.

براي اطلاع بيشتر نگاه شود به كتاب تاريخ جامع اديان، اثر جان بي ناس، ص 189 و 155، 156 و دائره المعارف فارسي مصاحب، ج 2، ص 2098.

در مورد "بودا" اطلاعاتي در اختيار ما بگذاريد.

پرسش

در مورد "بودا" اطلاعاتي در اختيار ما بگذاريد.

پاسخ

بودا، لقب گوتمه است. گوتمه، بنيانگذار آيين بودايي است. واژة بودا در سانسكريت به معناي كسي است كه به روشن بيني و اشراق رسيده است. بودا در شهر قديمي كاپيلاواستو در جنوب نپال متولد شد. تاريخ تولد او دقيقاً روشن نيست، اما احتماً در حدود قرن ششم تا چهارم قبل از ميلاد مي زيسته است.

زندگي بودا با افسانه آميخته است. گفته شده كه از طبقة كشتريه (طبقه سلحشوران و جنگجويان) بود. پدرش بر قبيله شاكيان فرمان مي راند. بر اساس متون بودايي در 29 سالگي با مشاهده چهار منظرة "پير سالخورده"، "مريض درمانده"، "جنازه" و "راهب" قصر پدر، همسر و تنها فرزندش را ترك كرد، موي سر تراشيد، لباس راهبان هند را پوشيد و شش سال به رياضت مشغول شد. سرانجام در زير درختي كه بعدها آن را درخت بودهي(درخت بيداري و روشنايي) ناميدند، بودا شد، يعني به روشن بيني رسيد. بودا در زير درخت به چهار حقيقت برجستة آيين خود دست يافت: هر آنچه پا به عرصة هستي مي گذارد محكوم به رنج و درد است؟ مبدإ رنج، تولد و پيدايي است؛ بنابراين بايد گردونة مرگ و حيات را متوقف كرد؛ و راهي كه به سوي آزادي مطلق مي رود، پس از مراحل هشتگانه است، شامل: درك درست، فكر درست، گفتار درست، كردار درست، زندگي درست، كوشش درست، پندار درست و توجه (مراقبه).

بودا شاگردان زيادي تربيت كرده و به اطراف و اكناف فرستاد و براي راهبان بودايي ده قانون اخلاقي وضع كرد كه رعايت پنج قانون آن براي ساير بوداييان نيز لازم بود.

آيين بودا در قرن

سوم پيش از ميلاد، بر اثر فعاليت هاي تبليغي آشوكا، امپراطور هند كه در حدود 268 پيش از ميلاد به تخت نشست، در سر حرات هند و ايران گسترش يافت. در واقع او سبب شد آيين در حد يك فرقة كوچك هندي باقي نماند و گسترش يابد.

از بودا در فرهنگ اسلامي بيشتر به نام "بوزاسف" ياد شده و او را فيلسوفي معتقد به تناسخ دانسته اند كه اين باور را در هند رواج داد. شهرستاني از پيروان بودا به نام اصحاب "بدده" ياد مي كند و مي گويد: بدده كسي است كه در اين عالم متولد نشود، نكاح نكند، نخورد، نياشامد، پير نشود و غيره.

برخي از علماي اسلام او را پيامبر دانسته اند. چنان كه محمد باقر مجلسي داستان بلوهر و بوزاسف را در بردارندة حكمت هاي شريفة انبيا و مواعظ لطيف حكما و گنجي از گنج هاي رباني دانسته است. گفته اند كه بودا پس از 45 سال تعليم در هشتاد سالگي در گذشت.(1)

پي نوشت ها:

1. دانشنامة جهان اسلام، ج 4، ص 498 _ 499.

در مورد "بودا" اطلاعاتي در اختيار ما بگذاريد.

پرسش

در مورد "بودا" اطلاعاتي در اختيار ما بگذاريد.

پاسخ

بودا، لقب گوتمه است. گوتمه، بنيانگذار آيين بودايي است. واژة بودا در سانسكريت به معناي كسي است كه به روشن بيني و اشراق رسيده است. بودا در شهر قديمي كاپيلاواستو در جنوب نپال متولد شد. تاريخ تولد او دقيقاً روشن نيست، اما احتماً در حدود قرن ششم تا چهارم قبل از ميلاد مي زيسته است.

زندگي بودا با افسانه آميخته است. گفته شده كه از طبقة كشتريه (طبقه سلحشوران و جنگجويان) بود. پدرش بر قبيله شاكيان فرمان مي راند. بر اساس متون بودايي در 29 سالگي با مشاهده چهار منظرة "پير سالخورده"، "مريض درمانده"، "جنازه" و "راهب" قصر پدر، همسر و تنها فرزندش را ترك كرد، موي سر تراشيد، لباس راهبان هند را پوشيد و شش سال به رياضت مشغول شد. سرانجام در زير درختي كه بعدها آن را درخت بودهي(درخت بيداري و روشنايي) ناميدند، بودا شد، يعني به روشن بيني رسيد. بودا در زير درخت به چهار حقيقت برجستة آيين خود دست يافت: هر آنچه پا به عرصة هستي مي گذارد محكوم به رنج و درد است؟ مبدإ رنج، تولد و پيدايي است؛ بنابراين بايد گردونة مرگ و حيات را متوقف كرد؛ و راهي كه به سوي آزادي مطلق مي رود، پس از مراحل هشتگانه است، شامل: درك درست، فكر درست، گفتار درست، كردار درست، زندگي درست، كوشش درست، پندار درست و توجه (مراقبه).

بودا شاگردان زيادي تربيت كرده و به اطراف و اكناف فرستاد و براي راهبان بودايي ده قانون اخلاقي وضع كرد كه رعايت پنج قانون آن براي ساير بوداييان نيز لازم بود.

آيين بودا در قرن

سوم پيش از ميلاد، بر اثر فعاليت هاي تبليغي آشوكا، امپراطور هند كه در حدود 268 پيش از ميلاد به تخت نشست، در سر حرات هند و ايران گسترش يافت. در واقع او سبب شد آيين در حد يك فرقة كوچك هندي باقي نماند و گسترش يابد.

از بودا در فرهنگ اسلامي بيشتر به نام "بوزاسف" ياد شده و او را فيلسوفي معتقد به تناسخ دانسته اند كه اين باور را در هند رواج داد. شهرستاني از پيروان بودا به نام اصحاب "بدده" ياد مي كند و مي گويد: بدده كسي است كه در اين عالم متولد نشود، نكاح نكند، نخورد، نياشامد، پير نشود و غيره.

برخي از علماي اسلام او را پيامبر دانسته اند. چنان كه محمد باقر مجلسي داستان بلوهر و بوزاسف را در بردارندة حكمت هاي شريفة انبيا و مواعظ لطيف حكما و گنجي از گنج هاي رباني دانسته است. گفته اند كه بودا پس از 45 سال تعليم در هشتاد سالگي در گذشت.(1)

پي نوشت ها:

1. دانشنامة جهان اسلام، ج 4، ص 498 _ 499.

آيا بوديسم جزء اديان الهي اهل كتاب محسوب مي شود؟

پرسش

آيا بوديسم جزء اديان الهي اهل كتاب محسوب مي شود؟

پاسخ

حدود قرن ششم قبل از ميلاد در مقابل آئين برهمني آئين بودايي پديد آمد كه قرنها پس از پيدايش به تدريج در هند و كشورهاي مجاور آن رايج و نافذ شد.

آيين بودا به نحو كامل انعكاس تام از ماجراهاي زندگي بنيان گذار مؤسس اين آيين است و مباني احكام و معتقدات بوداييان در كتابي به نام «كتاب مقدّس گردآوري شده كه آن را آيين خود مي دانند.(58) بوديسم جزء اديان الهي اهل كتاب نيست زيرا اهل كتاب سه گروه هستند كه عبارتند از: يهود، مسيحيان و مجوس (زرتشت .

براي اطلاع بيشتر، مطالعة كتابهاي زير مفيد است

«جاهليت و اسلام از يحيي نوري «طهارت و نجاست اهل كتاب و مشركان در فقه اسلامي از محمّد حسن زماني

پاورقي:

-58 يحيي نوري جاهليت و اسلام انتشارات مجمع مطالعات و تحقيقات اسلامي ص 117، 118 و 132. 2 و

مباني عقيده شيطان پرستان چيست ؟

پرسش

مباني عقيده شيطان پرستان چيست ؟

پاسخ

شيطان پرست ها نوعي ربوبيت براي شياطين قائل هستند. ريشه عقايد موهوم اين گروه را بايد در عقايد تئوري كه قائل به دو منشأ خير و شر براي جهان هستند جست وجو نمود. چنان كه در آيين هاي متعدد ديگري نيز اين نگرش وجود دارد.

اين فرقه و گروه، فاقد مباني روشن بر مسلك خود هستند و تنها با يك سري انگاره هاي باطل به حيات خود ادامه مي دهند.

با عرض سلام و خسته نباشيد اينجانب سوالي را از شما درباره شيطان پرستي پرسيده بودم ولي منظورم فرقه شيطان پرستي است كه در كشور هاي غربي رواج دارد و مي خواستم در مورد ان بدانم با تشكر

پرسش

با عرض سلام و خسته نباشيد اينجانب سوالي را از شما درباره شيطان پرستي پرسيده بودم ولي منظورم فرقه شيطان پرستي است كه در كشور هاي غربي رواج دارد و مي خواستم در مورد ان بدانم با تشكر

پاسخ
1

درباره «شيطان پرستي» جديد «Satanism» كه در قرون اخير در كشورهاي غربي رواج يافته و حتي متأسفانه به بسياري از كشورهاي ديگر از جمله ايران نيز كشيده شده است، منابع فارسي دقيق و قابل استناد نيافتيم. از اين رو ابتدا مقاله اي از دكتر عباسي پيرامون زمينه هاي شكل گيري چنين جنبش هايي در غرب آورده مي شود و سپس مقاله اي در مورد تاريخ شيطان پرستي در غرب.

جريان ها و جنبش هاي اجتماعي

دكتر عباسي

3 دي 80

اين جلسه خارج از سير منطقي كلاس، موضوع تك درس «جريانها وجنبشهاي اجتماعي» را بصورت محدود و سطحي مطرح ميكنيم.

بطور نسبي درطي اين چند جلسه شماي خيلي كلي وموجزي از جريانهاي سياسي،فرهنگي ديده ايد كه همگي در عرصه انديشه ونظام اداري كشور بوده اند.اين جلسه به اجمال بعضي موارد را در بحث خرد وسطوح پايئن اجتماع بررسي ميكنيم. به تك تك اين جنبشهاي اجتماعي هم درجلسات تخصصي در انتهاي مباحث جريان شناسي اشاره خواهيم كرد.

دو مقدمه كلي را در شناخت جريانهاي اجتماعي بايددر ذهن داشتهباشيم:

مقدمه اول ) سرمايه اجتماعي

همانطوريكه واقعيت جريانهاي فرهنگي،سياسي به مفاد سرمايه فرهنگي وسياسي برميگردد.در صحبت از جريانهاي اجتماعي آنچه را كه اين جريانها بطوركلي دربرميگيرند سرمايه اجتماعي است.

تا حدود 15 ،20 سال پيش بحث بر سر منابع انساني در علوم اجتماعي ومديريت از كليدي ترين مباحث بود.عموماً اينطور بود ميگفتند كه اگر نيروي انساني يك اداره، سازمان

يا جامعه را خوب حفظ كنيد، اين منابع انساني، منابع عمراني، مالي، ارزي، و... را براي شما خوب حفظ ميكنند.

اما در بحث سرمايه اجتماعي ديگر به منابع نگاه اينچنيني نداريم وآنها را در رده دوم قرار ميدهيم. بحث سرمايه اجتماعي از بحثهاي كلان علوم استراتژيك است واخيراً هم در جامعه شناسي خيلي زياد به آن پرداخته ميشود.

مشخصههاي سرمايه اجتماعي عبارتند از:

الف - عموماً مولد است؛ يعني يا توليد مادي دارد مثل تدريس، كاركشاورزي، و... ويا توليدمعنوي( به معناي استمرار نسل)

ب - سلامت دارد؛ سلامت جسمي در مرحله اول وروحي در مرحله دوم.عدم سلامت جسمي وروحي فرد، باعث فرسايش اجتماعي در اطرافيان ودر سطح وسيع تر اجتماع ميشود.

ج-تعهد دارد؛ يعني در شرايط خاص اجتماعي آمادگي ايثار دارد.

استمرار حركت اجتماع به اين است كه سرمايه اجتماعي خوبي داشته باشد.امروزه مناسبترين كاركرد سرمايه اجتماعي را در كشور ما عناصر مذهبي دارند.در غرب مبتني بر ديدگاههاي فوكوياما سرمايه اجتماعي از دست رفته ومشخصههاي نام برده شده در آنجا رشد منفي دارد، مثلا نقطه مرگ جامعههاي اين چنيني آنجاست كه در يك درگيري قرار باشدتلفات بدهند، چون ايثار آنجا معنا ندارد.

گفته ميشود كه اگر كسي 5% سرمايه اجتماعي را دركشوري دراختيار داشته باشد ميتواند 95% باقيمانده را دراختيار بگيرد.جريانهاي اجتماعي عمدتاً بر هم زننده ومتلاشي كننده سرمايه اجتماعي هستند.اين جريانها عمدتاً كاركرد مثبت نداشتهاند وبحث ما هم مباني منفي اين قضاياست.

مقدمه دوم ) لايه هاي فرهنگ

فرهنگ 4 لايه كلي دارد:

-فرهنگ خواص :فرهنگ تخصصي عناصر دانشگاهي وحوزوي ونخبگان فرهنگ ساز كه توليدات كمي دارند ولي تأثير گذار هستند. در اين فرهنگ عقلانيت غلبه دارد

-فرهنگ عمومي: همه آحاد جامعه را در برميگيرد

-فرهنگ

عوام( توده اي): در مقابل فرهنگ خواص قرار دارد وبيشتر مبتني بر احساسات است

-فرهنگ خصوصي: فرهنگي است كه نسبت بين خلوت وجلوت را مشخص مي كند.

در صحبت از جريانهاي سياسي- فرهنگي بحث در لايههاي نخبگان بود كه آرام آرام به لايههاي عمومي كشيده ميشد اما در جريانهاي اجتماعي بطور عمده بحث از فرهنگ عوام است.

جريانهاي اجتماعي:

در دهه اول بعد از جنگ جهاني دوم در ابتداي دهه اول جنگ سرد، در غرب سر خوردگي هاي اجتماعي متأثر از جنگ جهاني دوم ودرگيريهاي پراكنده بعد از آن به وجود آمد. در دهه 60 قرن بيستم اولين جنبشهاي اجتماعي با كاركرد اعتراضي پيدا ميشوند كه به بيتلها معروف شدند. اينها اولين گزارهاي را كه در نظر داشتند اعتراض به وضع موجود بود. مشخصاً بي عدالتي ، تبعيض، فقر وجنگ مورد حمله آنها بود.

همزمان وبه موازات بيتلها، نحله ديگري بوجود آمد بنام هيپيها ، كه كاكردشان اعتراض به نؙŠموجود بود. مشخصه ظاهري اين افراد در مقايسه با بيتلها سرووضع نامرتب آنها بود.

در اين مقطع در اداره تحقيقات فدرال امريكا(FBI) بخشي بنام معاونت عملياتي ايجاد شد كه از آن پس جنبشهاي اجتماعي اي راكه بوجود ميآمدندحمايت كرده وپس از شكل دهي به آنها در راستاي مقاصد واهداف خودشان آنها را اداره كند.

- FBI متأثر از مكاتب امنيتيOPPORTUNIST (فرصت طلب ) به تبيين تهديد وتبديل آن به فرصت پرداخته است. مثلاً در جامعه كاپيتاليستي غرب، بخصوص امريكا،تمايل افراد يك جامعه به وضع ظاهري خاص، زمينه اقتصادي بسيار جدي اي را ايجاد ميكند. اين معاونت هيپيها وبيتلها را درآمدزا كرد وآنها را وارد فرهنگ تودهاي كرد تا از خاموش شدن آنها جلوگيري

كند ودر جهت استفاده از پتانسيل شان آنها را اداره كند.

در فرهنگ تودهاي، جريان سازي اجتماعي، تب سازيهايي را رقم مي زند كه پتانسيل قابل استفادهاي ايجاد ميكند.

اينها در طرح ريزي جنبشهاي اجتماعي دوره اجتماعي را مد نظر دارند ودر مهندسي اجتماعي، دهه 16 تا 26 سال جوانها را هدف قرار ميدهند، زيرا در اين شرايط شكل گيري استقلال، بهترين موقعيت براي موج سواري بر احساسات اين جوان ايجاد شده است. اما نميتوان چيزي را كه جوانهاي يك دهه طي كرده اند، براي جوانهاي دهة بعدهم تجويز كرد،لذا نوآوري در اين قضيه مدلي را براي معاونت مروبطه در FBI ايجاد كرده است كه هر 10 سال يك جنبش اجتماعي را رقم ميزنند ودر طول دهه، سال به سال آن را به روز ميكنند. مد بودن يكي از گزارههاي كليدي جريانهاي اجتماعي است.( البته پديدهها را مستقيماً خودشان ايجاد نميكنند، بلكه بعد از ايجاد خود جوش، نحوه اداره آن را در نظر دارند.) لذا كدهاي كلي جريانهاي اجتماعي عبارتند از :

* دهه به دهه عمل كردن

* اعتراض به وضع موجود

* مبتني بودن گزاره هايشان بر مد

* استفاده از موسيقي براي نشان دادن اعتراض

سال 1975 زماني بود كه آمريكاييها با فضاحت از ويتنام عقب نشيني كردند، اين قضيه سرخوردگي جديدي را ايجاد كرد.در اعتراض به وضع موجود تيرهاي بنام PANK در آمريكا ايجاد شد.( يكي از معاني لغت PANK آشغال است) PANK ايها عمدتاً تحصيلكرده بودند ودر اعتراض به نظم حاكم، از آشغالها غذا ولباس تهيه ميكردند. اين جنبش اجتماعي كه از زبالهها آغاز شد به سرعت بسط اجتماعي پيدا كرد.تقريبااز ابتداي دهه 80 تا سال 90

زمينه ظهور وبروز داشت.

دههPANKISM كه تمام شد طي دو واقعه مهم آرايش دنيا در حال تغيير بود. فروپاشي بلوك سوسياليسم، آزاد شدن كشورهاي آسياي ميانه وقفقاز را در پي داشت وآرام آرام جنگ نفت (بين عراق وآمريكا در كويت) حضور آمريكا را در كشورهاي خليج فارس وتركيه تثبيت كرد.از اينجا به بعد پديده جديدي بوجود آمد. در اين مقطع در محله سياهپوست نشينها در نيويورك تيره اي بوجود آمد كه خودشان را طرفدا ر صلح ميدانسنتد وجملهاي داشنتد كه مخففش RAP ميشد. اين گروه نيز مانند بيتلها وپانكيها نمادشان كبوتر وزيتون بودكه در كتب عهد عتيق مثل تورات حرف اول را ميزنند.

وقتي اين جنبش مقداري جلو آمد FBI مبتني بر تجربيات قبلياش آنرا منحرف كرد واز دل آن شعبات متعددي بيرون آورد:

- در شروع كار جنبشي بنام HEAVY METAL از درونشان انشقاق پيداكرد كه معتقد بودند عيار شان بالاتر وسنگينتر است.

-تقريباً 6-7 سال قبل از بوجود آمدن RAP شاخهاي در موسيقي جاز بوجود آور بنام METALLICA ، كه خودش را بهRAP تحميل كرد وبخشي از اين قضيه شد

-در همين محدوده تيرهاي بنام RAS بوجود آمد كه دوام زيادي نياورد ودر كشور ما نمودي نداشت.

-چيزي كه خيلي جدي شد بحث WASP بود.WASP ايها معتقد بودند كه ما پيام آوران SEX هستيم. اين وضعيت اوج انحطاط اين نحله بود.

در اين مقطع يعني از زمان PANKISM يك تيره موسيفي انتقادي كاملاً پست مدرن ايجاد شده بود بنام پينك فلويد كه معتقد هستند روابط اجتماعي ديواريست بين انسانها كه بايد شكسته شود.

متأسفانه جوانان ما نادانسته مسائلي از اين قبيل را كه اعتراضي به وضع موجود غرب است، به قصد

غربي شدن پيروي ميكنند.دراين فرايند از سال 2000 نحله جديد براي دهه آينده پيش آمده است، بطوري كه ما در آينده با پديدهاي بنام SATANISM (سيتنيسم)روبرو خواهيم بودكه گزاره كليدياش شيطان پرستي است. اين توجه و رويكرد به هري پاتر و شمنگرايي و اسطوره پردازي در جنبش هاي اجتماعي عمومي وموضوعيت پيدا كردن جدي شيطان در سينما وموسيقي غرب، تماماً هشدارهايي است كه ما در دههآينده با پديدهاي مواجه هستيم كه يكي از گزارههاي ما قبل آخر الزمان است. جايي كه عينيت بت پرستي وخود پرستي وغير خداپرستي موضوعيت پيدا ميكند وهمه در مقابله با خدا دنبال شيطان مي رونند. در واقع ساحت قدسي انسان، كاركردي بهيمي وحيواني پيدا ميكند.

منبع: پايگاه خبري_ تحليلي دفتر مطالعات سياسي دانشگاه صنعتي شريف

2

The History of Satanism

The worship of Satan, or the devil, the god of evil in christianity, during the renaissance, witches, along with heretics, were accused of worshiping the devil. Many confessed to it, probably coerced by torture. In popular lore, witches are still believed to have worshiped the devil. (In modern neo-paganism and witchcraft, or wicca, as it is often called, there is no belief nor worship of the devil.)

Satanism has been far less common throughout history than many would believe. The Inquisitors and witch hunters of earlier centuries tried to persuade the populace that devil worshipers were everywhere and posed a serious threat to their well being. For about 250 years, from the mid-15th century to the early 18th century, the height of the witch hunts, that argument worked. It is possible that some devil

worship may have actually existed in those times, as an act of defiance among those who opposed the authority of the christian church.

Satanism as an organized activity did not exist much before the 17th century. As early as the 17th century, however, the catholic church was condemning priests who subverted the magical powers of the holy mass for evil purposes. The Grimoire of Honorious, a magical textbook first printed in the 17th century (but perhaps older), gave instructions for saying masses to conjour demons. In the 17th century, satanic activities were conducted by christians who indulged in the magical/sexual rites of the black mass, presided over by defrocked or unscrupulous priests. The most notorious of these escapades took place in France during the reign of Louis XIV, engineered by the kings mistress, Madamme de Montespan, and led by an occultist named La Voisin and a 67 year old libertine priest, the Abbé Guiborg.

There is no reliable evidence of satanic activity in the 18th century. In England, the Hellfire club, a society founded by Sir Francis Dashwood (1708-1781), has often been described as satanic, but in actuality it was little more than a club for adolescent-like men to indulge in drinking, sexual play with woman called "nuns" and outrageous behavior. The Hellfire club, or the "Medmenham monks" as they called themselves, met regularly between 1750 and 1762 in Dashwood's home, Medmenham Abbey. The members were said to conduct black masses, but it is doubtful that these were serious satanic activities. Similar groups were the brimstone boys

and blue blazers of Ireland.

Perhaps the most famous Satanist in the 19th century was the Abbé Boullan of France, who became the head of an offshoot of the church of Carmel and allegedly practiced black magic and infant sacrifice. The church of Carmel was formed by Eugene Vintras, the foreman of a cardboard box factory Tillysur-Seulles. In 1839 Vintras said he received a letter from the archangel Michael, followed by visions, of the archangel, the holy ghost, St.Joseph and the virgin Mary. He was informed that he was the reincarnated prophet Elijah, and he was to found a new religious order and proclaim the coming of the age of the holy ghost. The true king of France, he was told, was one Charles Naundorf.

Vintras went about the countryside preaching this news and acquiring followers, including priests. Masses were celebrated that included visions of empty chalices filled with blood stains on the Eucharist. By 1848 the church of Carmel, as the movement was known, was condemned by the pope. In 1851 Vintras was accused by a former disciple of conducting black masses in the nude, homosexuality and masturbating while praying at the alter.

Shortly before his death in 1875, Vintras befriended Boullan, who formed a splinter group of the church of Carmel upon Vintras death. He ran the group for 18 years, until his death, outwardly maintaining pious practices but secretly conducting satanic rituals.

Boullan seems to have been obsessed with Satanism and evel since the age of 29, when he took a nun named Adele Chevalier as

his mistress. Chevalier left her convent, bore two bastard children and founded with Boullan The Society for the Reparation of Souls. Boullan specialized in exorcising demons by unconventional means, such as feeding possessed victims a mixture of human excrement and the Eucharist. He also performed black masses. On January 8, 1860, he had Chevalier reportedly conducted a black mass in which they sacrificed one of their children.

By the time Boullan met Vintras, Boullan was claiming to be the reincarnated St.John the Baptist. He taught his followers sexual techniques and said the original sin of Adam and Eve could be redeemed by sex with incubi and succubi. he and his followers were said to copulate with the spirits of the dead, including Anthony the great.

Boullan's group was infiltrated by two Rosicrucians, Oswald Wirth and Stanislasde Guaita, who wrote an exposé, The Temple of Satan. Boullan and de Guaita supposedly engaged in magical warfare. Boullan and his friend, the novelist J.K. Huysmans, claimed to be attacked by demons. When Boullan collapsed and died of a heart attack on January 3, 1893, Huysmans believed it was due to an evil spell cast by de Guaita, and said so in print. De Guaita challenged him to a duel, but Huysmans declined and apologized.

In his novel, La-bas, Huysmans included a black mass, which he said was based on his observations of one conducted by a satanic group in Paris, operating in the late 19th century. He said the mass was recited backwards, the crucifix was upside down, the Eucharist was

defiled and the rite ended in a sexual orgy.

By the early 20th century, Aleister Crowley (known as the black pope) was linked to Satanism. Although he called himself "the beast", used the words "life" "love" and "light" to describe Satan and once baptized and crucified a toad as Jesus, he was not a Satanist but a magician and occultist.

---------------------------------------------------------------------Modern Satanism

The Largest movement of modern Satanism began in the 1960's in the United States, led by Anton Szandor LaVey, a shrewd, intelligent man with a charismatic persona and an imposing appearance. LaVey founded the church of Satan in San Francisco in 1966, the activities of which became the object of great media attention.

Born April 11, 1930, in Chicago, LaVey claimed an ancestory of Alsatian, Georgian and Romanian blood, including a gypsy grandmother from Transylvania. As a child he studied music and became interested in the occult. He learned to play the piano at age 10, and at 15 became an oboist for the San Francisco Ballet Symphony Orchestra. He dropped out of high school in his junior year and joined the Clyde Beatty Circus as a cage boy. He had a gift for working with the large cats and became assistant trainer. It was in the circus, working with lions, he later said, that he learned about inner power and magic. On the side he investigated haunted houses. At 18, he left the circus and joined a carnival as a magician's assistant and a calliope player. In 1948 he met Marilyn Monroe and played as her

accompanist.

He married his first wife, Carole, in 1951; they had one daughter, Karla. He studied criminology at City College in San Francisco, and spent 3 years as a crime photographer with the San Francisco police department. Disgusted with the violence that he had seen, he quit and returned to playing the organ at local night clubs and theatres. He began holding classes on occult subjects. From these classes evolved a magic circle, which met to perform rituals LaVey had devised or re-created from historical sources on the Knights Templar , The Hellfire Club, The Hermetic Order of the Golden Dawn and Aleister Crowley. LaVey apparently enjoyed the theatrics of the rituals; he dressed in a scarlet lined cape and kept skulls and other odd objects about. Magic-circle members included actress Jayne Mansfield and film maker Kenneth Anger.

LaVey divorced Carole in 1960 and married Dianne, a 17 year old who worked as a usherette at his friday night occult sessions. The had a daughter, Zeena. From 1960 to 1966 he developed his elitist satanic philosophy. He viewed the devil as a dark force hidden in nature, ruling earthly affairs. Mans true nature, he claimed , is one of lust, pride, hedonism and willfulness, attributes that enable the advancement of civilization. Flesh should not be denied but celebrated. Individuals who stand in the way of achieving what one wants should be cursed.

3

On Walpurgisnacht (April 30) in 1966, LaVey shaved his head and announced the founding of the Church of Satan. He shrewdly recognized the shock value

of using the term church for worshiping the devil and recognized peoples innate for ritual, ceremony and pageantry. He performed satanic baptisms, weddings and funerals, all of which received widespread media coverage. He used a nude woman (partially covered by a leopard skin) as an alter. His wife, Dianne became high priestess of the Church. He baptized Zeena. Karla began giving lectures on Satanism at universities and colleges.

LaVey preached antiestablishmentarianism, self indulgence and all forms of gratification and vengeance. Enemies were to be hated and smashed. Sex was exalted. He opposed the use of drugs, saying they were escapist and unnecessary to achieving natural highs. He also deplored the use of black magic in criminal activity. He did not include the Black Mass in his rituals because he believed the Black Mass to be out of date.

The Church of Satan organized into grottoes. A reversed pentacle containing a goats head, called the baphomet, was chosen as the symbol. LaVey used Enochian as the magical language for rituals and espoused the Enochian keys used by Crowley.

The Church attracted an international following. Most were middle-class and included occultists, thrill seekers, the curious, racists and political right-wingers. At its peak, it was said to have about 25,000 members (years later, ex-members said the figures were exaggerated). Followers included celebrities, among them Jayne Mansfield, who became an active member.

Mansfield's involvement with LaVey deeply disturbed Sam Brody, Mansfield's attorney and lover. Brody feared word would break out to the press and that she would be damaged by negative publicity. In

1967 Brody attempted to scare off LaVey by threatening to publish stories about him that would label him a fraud. LaVey responded by putting a curse on the lawyer, who suffered a minor car accident shortly thereafter. LaVey also warned Mansfield that she should sever her relationship with Brody.

In June 1967 LaVey reportedly told Mansfield that he had a premonition that Brody would have another car accident, and if Jayne were with him, she might be injured. She dismissed the warning. On June 29 she was riding with Brody in his car when it collided with a truck. Both she and Brody were killed, Mansfield by decapitation.

Film director Roman Polanski hired LaVey for his film version of Ira Levin's Devil-worshipers, Rosemary's baby, released in 1968. LaVey portrayed Satan and advised Polanski on Satanic ritual details.

LaVey turned much of his organizational activities over to others in the church and began writing books. The Satanic Bible was published in 1969, followed by The Satanic Rituals in 1972. A third book The Compleat Witch, was published in Europe.

In 1975 the Church suffered a serious loss of members, who left to form a new Satanic organization, The Temple of Set. In the mid-1970's the Church of Satan reorganized as a secret society and dissolved into grottoes. The headquarters remain in San Francisco. LaVey is no longer active, for he passed away a little while ago. Membership began to rise again in the 1980's.

The Temple of Set also is based in San Francisco and had several hundred members as of

the mid 1980's. Key founders were Michael A. Aquino, Lilith Sinclair (Aquinos wife) and Betty Ford (not the former first lady, wife of president Gerold Ford). It is an initiatory society devoted to the Egyptian God Set (also known as Seth), whom members do not consider evil but merely the prototype of Satan. According to the temple, Set has, over the millennia, altered human genetics in order to create people of superior intelligence for the next level of evolution. Three major phases have occured: the first in 1904, when Crowley recieved the book of the law; the second in 1966 when the Church of Satan was formed; and the third in 1975, when the Temple of Set was formed.

In his witings, Aquino has prophesied an apocolypse in which only the "elect" or members of the Temple of Set, will survive. Aquino, a liutenant colonal in the U.S. army reserves, has an interest in Nazi pagan rituals practised during World War II but says he does not sympathize Nazi polotics.

A number of other Satanic groups formed in the united states in the 1970's were defunct by the 1980's. Nevertheless, Satanic activities remain widespread on both sides of the Atlantic; some experts say they were on the rise as of the 1980's. The extent of Satanism is impossible to gauge, because of the great secrecy of many orgonizations. There is evidence of small "family traditions" of Satanism, passed down from one generation to another. Some Satanists are associated with Neo-Nazi organizations or sex magic orders. Some Satanic

cults are alleged to be involved in drug, prostitution and pornography trade and to have real estate holdings. Members are said to include white-collar professionals. These do not pertain to the modern day Satanists(LaVeyan)

Michelle Remembers (1980), by Michelle Smith and Lawrence Pazder, M.D., recounts the terrors Smith experienced as a child of five in Satanic rituals in Victoria, British Columbia, in 1954-55. She said her mother yielded her to devil worshipers, who used her as a living pointer in rituals. She witnessed the ritual killings of animals and infants and was shut in coffins that were put into graves and into which were thrown dead animals. She also watched the cult members attempt to bring life to a white statue of a man with horns. She said she was tricked into defacating on the cross and was asked to renounce the christian god. Smith descibes instances in which during the rituals, she witnessed the devil emerge from the fire, a man animal with a whipping, snake-like tail that struck her on the neck and seared her flesh. Fire shot from his finger tips and filled his mouth. He had clawlike hands, steaming nostrils and odd toenails. His shape constantly changed, and he appeared to be apart of the fire. Smith was able to purge her memories in psychiatric therapy at age 28.

Perhaps most dangerous of all are small cults whose members call themselves Satanists and practise ritual murder and animal mutilation. Such groups are said to kidnap runaway children and the homeless and use them

as sacrificial victims, this is known as devil worship by LaVeyan followers. Ex-Satanic cult members have reported gruesome rituals in which hearts are cut out of living victims. Others report that victims are sexually abused before being killed; then their blood is drunk and their flesh is eaten. Women "breeders" produce babies for the "ultimate" and "ideal" human sacrifice. Former breeders report witnessing their babies being skinned alive, eaten, burned, poured in concrete and cut up and thrown in the ocean. Ritual tools are made from their bones.

In 1985 a ten year old boy in Bakersfield, Califonia, said that he and about two dozen other children were taken to a bad church by some 40 adults, who took off their clothes while chanting prayers to Satan. The children were forced to throw knives at a living baby, which was killed and dissmembered. The children were then forced to drink its blood. Then the boy said that the adults molested the children. Similar cases were reported throughout California, but the authorities found little evidence to support the claims. In 1987 a report issued by the Alberta Royal Canadian Mounted Police suggested that Satanism might be related to unsolved cases of missing children. Satanists where also believed to be responsable for some grave desecrations and robbings.

Satanism has been linked to certain oppresive heavy matal rock bands and teenage suicides and murders. Some troubled teens apparently turn to Satanism when they feel powerless and abandoned by thier families, the world and the christian god. They join cults that

encourage, or require, them to carry out acts of violence to prove thier homage to Satan. Drug abuse is common. The ritual violence gives them a sence of power.

Author Maury Terry, in the Ultimate Evil (1987), asserts that David Berkowitz, the convicted "Son of Sam" killer who terrorized New York neighborhoodsin the late 1970's, was a member of a Satanic cult that operates in Westchester County and planned the Son of Sam murders. Terry states the cult is linked to a network of cults across the country, with a primary headquarters near Los Angeles, and that Charles Manson may have been involved with it. The cult is reportedly an offshoot of a Satanic group in England.

LaVeyan Satanists, Neo-pagan Witches and neo-pagans are wrongly blamed for devil worship activities. Several organizations carry on public relations and education programs for the media and members of the law-enforcement community to counteract such accusations

Satanic religious organizations, such as the Church of Satan and Temple of Set, DO NOT condone the violent blood sacfifices of the cults and are not associated with them in any way. According to Aquino, the Temple of Set emphasizes "rational self interest" and taking responsibility for one's own intellectual and ethical decisions.

فرقه احمديه يا قادياني چه كساني هستند؟

پرسش

فرقه احمديه يا قادياني چه كساني هستند؟

پاسخ

پيروان غلام احمد قادياني , احمديه و يا قادياني ناميده مي شوند. اين شخص در 1839 ميلادي در قاديان به دنيا آمد و در 1860 تا 1865 وارد خدمت دولت انگليس شد. بعدها از كار دولتي كنار كشيد و در زادگاه خود گوشه گيري اختيار كرد. چهل سال داشت كه كتاب مذهبي خود به نام ((براهين احمديه )) را منتشر كرد. در حدود پنجاه سالگي دعوت خويش را آغاز كرد و مدعي شد از طرف خداوند به او وحي مي شود و اجازه دارد بيعت مردم را بپذيرد. در 1904 خود را ((مسيح )) و ((مهدي موعود)) و ((ثارا كريشن )) خواند. عقايد احمديه در سه اصل با عقايد مسلمانان اختلاف دارد:

1- طبيعت مسيح يافتن غلام احمد قادياني ,

2- دعوي مهدويت غلام احمد قادياني ,

3- انكار جهاد اسلامي . پس از چندي گروهي از جماعت احمديه جدا شدند و ((غلام احمد)) را ((متجدد)) خواندند نه ((پيامبر)) و تائكيد كردند كه او هرگز ادعاي پيامبري نكرده است . اين فرقه اقليت را تشكيل مي دهند.

براي آگاهي بيشتر ر.ك :

1- تاريخ جامع اديان , جان ناس

2- تاريخ اديان و مذاهب جهان , مبلغي آباداني

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109