سرشناسه: ابوالنصر، عمر
Abu al- Nasr،Umar
عنوان و نام پديدآور: عليبنابيطالب/تاليف عمر ابوالنصر.
مشخصات نشر: بيروت: المكتبهالامليه، ۱۳۵۴ق.= ۱۹۳۶م.= [۱۳۱۵].
مشخصات ظاهري: ۳۱۲ ص.: مصور، نقشه.
وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي توصيفي
يادداشت: عربي.
يادداشت: بالاي عنوان: خلفاء محمد.
يادداشت: كتابنامه: ص. ۳۰۶ - ۳۱۰.
عنوان ديگر: خلفاء، محمد
شماره كتابشناسي ملي: ۱۷۶۰۲۰۳
تاريخ سياسي اسلام: از آغاز تا انقراض دولت اموي، ترجمهي ابوالقاسم پاينده، [تهران]: انتشارات جاويدان، 1360، ص305 تا 328.
عليبن ابي طالب (ع)بن عبدالمطلببن هاشمبن عبد مناف از طايفهي بني هاشم بود از قبيلهي قريش. مادرش فاطمه دختر اسدبن هاشمبن عبد مناف بود كه در مكه اسلام آورد و با پيغمبر (ص) به مدينه هجرت كرد. فاطمه از جمله زناني بود كه در اسلام پيشقدم شد. علي (ع) بيست و يك سال پيش از هجرت پيغمبر (ص) در مكه تولد يافت. ابوطالب پدر وي مردي عيالمند بود و ثروتي چندان نداشت. سالي در مكه قحط رخ داد و محمد (ص) به عباس عموي خود گفت: براي كمك با ابوطالب سرپرستي يكي از فرزندان وي را به عهده گيرد. پس از آن با عباس به نزد ابوطالب رفتند و مساعدت خود را به وي عرضه داشتند. ابوطالب تقاضايشان را پذيرفت. عباس سرپرستي جعفر را عهده كرد و محمد (ص) علي (ع) را به خانهي خود برد. وقتي محمد (ص) به پيغمبري مبعوث شد علي (ع) پيش از ديگران بدو ايمان آورد.
در شب هجرت كه مخالفان در صدد قتل پيغمبر (ص) بودند علي (ع) در بستر او خوابيد و پس از وي در مكه ماند و امانتهايي را كه مردم به پيغمبر (ص) سپرده بودند به صاحبانش پس داد. در سال دوم هجرت پيغمبر (ص) دختر خود فاطمه (س) را بدو داد و حسن و حسين- عليهما السلام- از او به وجود آمدند علي (ع) در همهي جنگهاي پيغمبر (ص) حضور داشت، مگر در سفر تبوك كه پيغمبر (ص) او را در مدينه وا گذاشت.
[صفحه 2]
وي از جمله نويسندگان پيغمبر (ص) بود.
وقتي پيغمبر (ص) وفات يافت. علي (ع) به تجهيز و دفن وي پرداخت و عباسبن عبدالمطلب و فضل و قثم پسران عباس و اسامةبن زيد در اين كار دستيار او بودند. علي (ع) خويشتن را از همه مسلمانان به خلافت سزاوارتر ميدانست؛ زيرا در اسلام پيشقدم بود و از لحاظ نسب و خويشاوندي از همه كس به پيغمبر (ص) نزديكتر بود. [1] از اين رو وقتي خلافت به ابوبكر رسيد علي (ع) در آغاز كار از بيعت او خودداري كرد.
ابوبكر در مدت خلافت خود در كارهاي مهم با علي (ع) مشورت ميكرد و رأي او را ميخواست. عمر نيز كاري را بدون مشورت او انجام نميداد؛ زيرا به خردمندي و دقت نظر و دينداري او معتقد بود. وقتي عمر به قتل رسيد علي (ع) از اهل شورا بود و گمان داشت در نتيجهي شورا خلافت بدو ميرسد، اما هنگامي كه خلافت بر عثمان قرار گرفت با او بيعت كرد و دستيار او شد. عثمان درآغاز خلافت خويش در بسياري كارها با علي (ع) مشورت ميكرد. اما چون نزديكان عثمان در كارها دخالت ميكردند از مشورت علي (ع) چشم پوشيد و مردم گمان كردند روابط آنها سستي گرفته است.
انتخاب علي (ع) با انتخاب خليفگان ديگر تفاوت داشت. در انتخاب ابوبكر اكثريت ياران پيغمبر (ص) كه در مدينه بودند اتفاق داشتند. پس از ابوبكر اختلافي رخ نداد؛ زيرا ابوبكر عمر را به جانشيني خود انتخاب كرد و مسلمانان از نظر وي پيروي كردند. وقتي عمر وفات يافت عثمان به موجب شورايي كه عمر اصول آن را مقرر داشته بود انتخاب شد.
وقتي عثمان به قتل رسيد گروهي از شورشيان كه ابن سبادر رأس آنها بود به جانب علي (ع) متمايل شدند. در آن وقت گروهي از ياران پيغمبر (ص) در شهرها پراكنده بودند
[صفحه 3]
و گروهي از آنها و از جمله طلحه و زبير در مدينه بودند. وقتي علي (ع) به خلافت انتخاب شد بعضي از اصحاب چون سعدبن ابي وقاص و عبداللهبن عمر در بيعت او مردد شدند و بعضي از انصار مانند حسانبن ثابت و مسلمةبن مخلد و ابو سعيد خدري كه به عثمان متمايل بودند، از بيعت او باز ماندند. بعضي كسان نيز مانند مغيرةبن شعبه به سوي شام گريختند. با وجود اين غالب كسان با علي (ع) بيعت كردند و تخلف بعضي از اصحاب و خودداري بني اميه كه بعضيشان به شام و بعضي ديگر به مكه گريختند در اين موضوع تأثيري نداشت.
علي (ع) كه در اجراي حق بسيار سخت بود بلافاصله پس از خلافت خود به عزل عاملان ستمكار عثمان پرداخت كه رفتارشان از موجبات شورش بود و به كساني كه ميگفتند عاملان عثمان را نگهدار تا آرامش برقرار شود اعتنا نكرد. به علاوه تيولهايي را كه عثمان به نزديكان و خويشاوندان خود داده بود پس ميگرفت و به بيت المال باز ميگردانيد. عثمان به روزگار خلافت خود زمينها را به تيول كسان ميداد و علي (ع) با اينكار موافق نبود. وقتي به خلافت رسيد گفت": به خدا اگر كساني كه اين مال را گرفتهاند با آن زني تزويج كرده باشند يا كنيزي خريده باشند آن را پس ميگيرم؛ زيرا عدالت مايهي وسعت است و كسي كه از عدل در تنگنا باشد از ظلم بيشتر به تنگنا ميافتد.
اين رفتار كساني را كه در روزگار عثمان به حساب بيت المال مسلمانان ثروت اندوخته بودند خشمگين كرد و كينهي علي (ع) را در دل آنها جاي داد. عاملان عثمان كه علي (ع) معزولشان كرد به فرمان وي از كار كناره گرفتند، مگر معاويةبن ابي سفيان كه در شام به وسيلهي بذل مال حزبي نيرومند ساخته بود و از فرمان علي (ع) اطاعت نكرد ولواي عصيان برافراشت.
بعد از قتل عثمان مسلمانان راه دشمني و اختلاف گرفتند و جنگهاي داخلي رخ داد و
[صفحه 4]
خونهاي ناحق ريخته شد. اشرار در كار خلافت مداخله كردند و به نام دين براي وصول به مقاصد سياسي و مطامع دنيوي خويش به تلاش افتادند.
گروهي از طرفداران عثمان به علي (ع) گفتند قاتلان وي را مجازات كند. علي (ع) بدانها گفت صبر كنند تا مردم آرام شوند و كارها به جريان عادي باز گردد تا براي اجراي حق بكوشد و قاتلان عثمان را مجازات كند اما نصايح وي سودي نداد. عايشه از قتل عثمان بي زاري كرد و بني اميه با او همداستان شدند و طلحه و زبير بدانها پيوستند. طبري گويد: «پس از آنكه عثمان كشته شد عايشه از مكه به سوي مدينه بيرون آمد و يكي از اقارب خود را ديد و از اخبار مدينه پرسيد جواب داد عثمان كشته شد و مردم علي (ع) را به خلافت برداشتند و شورشيان بر همه چيز تسلط دارند. عايشه گفت گمان نميكنم اين خوب باشد مرا برگردانيد و از همان جا به سوي مكه بازگشت و وقتي بدانجا رسيد عبداللهبن عامر حضرمي كه از جانب عثمان فرماندار مكه بود به نزد وي آمد و گفت: براي چه بازگشتي؟ عايشه گفت: براي اينكه عثمان به ستم كشته شد و تا پاي شورشيان در كار است كار صورت خوشي نخواهد داشت. به خونخواهي عثمان برخيزيد و اسلام را عزيز كنيد».
اول كسي كه دعوت او را پذيرفت عبداللهبن عامر حضرمي بود و اين نخستين بار بود كه بني اميه در حجاز سربرداشته سعيدبن عاص و وليدبن عقبه و ساير بني اميه نيز به او پيوستند. عبداللهبن عامر فرماندار بصره و يعليبن اميه فرماندار يمن و طلحه و زبير كه از مدينه رفته بودند با آنها يار شدند و پس از گفتگوي بسيار بنا شد به سوي بصره عزيمت كنند و عايشه گفت: اي مردم! اين حادثهاي بزرگ و كاري زشت بود، اكنون از جاي برخيزيد و به سوي مردم بصره حركت كنيد شايد خداوند انتقام عثمان و مسلمانان را بگيرد.
حفصه دختر عمر و همسر پيغمبر (ص) ميخواست با عايشه به سوي بصره عزيمت كند اما عبدالله ابن عمر او را منع كرد. ام سلمه حركت عايشه را مناسب نميدانست. نامهاي مفصل بدو نوشت و تقاضا كرد كه از عزيمت چشم بپوشد، اما عايشه پاسخ داد كه ناچار است به خونخواهي عثمان قيام كند.
طلحه و زبير براي پيشرفت كار ميخواستند بزرگان بصره را با خود متفق كنند. از
[صفحه 5]
اين رو نامه هايي به كعببن سور و احنفبن قيس و منذربن ربيعه نوشتند. نامهاي كه به منذر نوشتند بدين مضمون بود: «اما بعد پدر تو در جاهليت و اسلام سالار بود تو نيز خلف اويي. عثمان را كساني كشتند كه تو از آنها آبرومندتري و كساني به خونخواهي او برخاستند كه از تو بهترند». منذر بدانها جواب داد: «اما بعد من نيكوكار نخواهم بود مگر آنكه از بد كاران بهتر باشم. حق عثمان امروز و ديروز يكي است. وي به نزد شما بود و از ياري او دريغ كرديد. از چه وقت اين دانش را اندوختيد و اين رأي را آموختيد؟»
طلحه و زبير براي استمالت عبداللهبن عمر نيز اقدام كردند به نزد وي رفتند و گفتند: مادر ما عايشه در اين راه قدم نهاده بدين اميد كه ميان مردم را اصلاح كند. تو نيز با ما بيا كه پيروي وي بر تو سزاوار است و اگر با ما بيعت كردند تو به بيعت سزاوارتري. عبدالله گفت: «ميخواهيد من بيعت خود را بشكنم و مرا در چنگال پسر ابوطالب بيندازيد؟ مردم به دينار و درهم فريفته ميشوند. من از اينكار چشم پوشيدهام تا به سلامت مانم». بار ديگر طلحه و زبير به نزد عبداللهبن عمر رفتند شايد از نظر خود باز گردد، ولي او همچنان بر رأي خود استوار بود و عقيده داشت كه گوشه گرفتن راه نيكي و نجات است و اگر عايشه نيز گوشه گيرد بهتر است، در اين باب به طلحه و زبير گفت: «بدانيد كه خانهي عايشه براي او از هودجش بهتر است. براي شما نيز مدينه از بصره بهتر و ذلت از شمشير خوشتر است. بايد آن كس با علي (ع) جنگ كند كه از او بهتر باشد».
طلحه و زبير به اندرز ناصحان گوش ندادند و حرمت يگانگي مسلمانان را كه از حركت آنها دست خوش تفرقه ميشد نگاه نداشتند. نصيحت امسلمه نيز در عايشه بي اثر ماند و عاقبت طلحه و زبير و عايشه به همراهي شش صد كس به سوي بصره حركت كردند. در اثناي راه وقتي به آب حوأب رسيدند سگها بر آنها بانگ زدند. عايشه از محمدبن طلحه پرسيد: اين آب چيست؟ محمد گفت: اين آب حوأب است.
عايشه گفت: من از اينجا باز ميگردم.
محمد گفت: براي چه؟
جواب داد: از پيغمبر (ص) شنيدم كه گفت گويي ميبينم كه سگهاي حوأب بر يكي
[صفحه 6]
از شما بانگ ميزنند اي حميرا! مبادا تو باشي.
محمد بدو گفت: به سفر خود ادامه ده و اين سخن را واگذار. عبداللهبن زبير بيامد و به خدا سوگند خورد كه آغاز شب از آب حوأب گذشتهاند و چند تن از اعراب را بياورد و آنها نيز شهادت دادند. گويند اين نخستين شهادت دروغي بود كه در اسلام داده شد.
پس از آن سپاه راه خود را به سوي بصره تعقيب كرد. سعيدبن عاص و مغيرةبن شعبه در راه نصيحتشان كردند كه باز گردند و گفتند اگر به همراهي عايشه بيرون آمدهايد او را به جاي خود باز گردانيد كه اينكار بهتر است و اگر به خونخواهي عثمان برخاستهايد، سران شما (مقصود طلحه و زبير است) عثمان را كشتند و اگر كينهي علي (ع) را در دل داريد بگوييد كه اين كينه براي چيست؟ شما را به خدا مبادا كاري كنيد كه در يك سال دو فتنه پديد آيد، ولي كسي به سخن آنها اعتنا نكرد و عايشه سخنشان را نشنيد.
وقتي عثمانبن حنيف كه از جانب علي (ع) فرماندار بصره بود از رسيدن سپاه خبر يافت، ابوالاسود دئلي و عمرانبن حصين را فرستاد تا از سبب آمدنشان واقف شوند.
آن دو به نزد عايشه رفتند و سبب آمدن وي را پرسيدند، عايشه گفت: «گروهي از شورش طلبان شهرها و ماجراجويان قبايل به حرم پيغمبر (ص) هجوم بردند و در آنجا فتنه انگيختند و فتنه جويان را پناه دادند و به سبب قتل امام مسلمانان مستوجب لعنت خدا و پيغمبر (ص) شدند وخون حرام را حلال شمردند و آن را بريختند و حرمت ماه حرام را نگاه نداشتند و مال حرام را غارت كردند و بيرضايت كسان در خانهي آنها مقام گرفتند. من بيرون آمدهام كه رفتار اين قوم را با مسلمانان بگويم و راه اصلاح را به آنها نشان بدهم». عمران و ابوالاسود همراهان عايشه را نصيحت دادند و به جنگ تهديدشان كردند، اما كسي به سخنشان اعتنايي نكرد.
عليبن ابي طالب (ع) نيز با سپاه خود به سوي بصره حركت كرد. در نيمهي جمادي الاخر سال 36 ه. دو سپاه در خريبه، كه محلي است نزديك بصره، روبر شدند. علي (ع) زبير را پيش خواند، وقتي زبير بيامد بدو گفت: به خاطر داري كه روزي با پيغمبر (ص) بر من گذشتيد. پيغمبر (ص) به من نگريست، من خنديدم. او نيز به روي من خنديد. گفتي:
[صفحه 7]
پسر ابي طالب از تكبر خود دست بر نميدارد. پيغمبر (ص) گفت: تو با او جنگ ميكني و باوي ستم ميكني.
زبير گفت به خدا به ياد ميآورم. اگر آن را به خاطر داشتم سوي بصره نميآمدم. گويند زبير از جنگ كناره گرفت و به قولي مصمم شد از جنگ كناره گيرد اما پسرش عبدالله او را سرزنش كرد و گفت: از پرچمهاي پسر ابي طالب ترسيدي.
زبير: گفت سوگند خوردهام كه با او جنگ نكنم.
پسرش گفت: كفارهي قسم خود را بده، زبير غلام خود مكحول را به عنوان كفارهي قسم آزاد كرد و به جنگ پرداخت.
در نزديكي بصره جنگ ميان دو سپاه در گرفت. عايشه در هودج بر شتري عسكر نام سوار بود و در ميان سپاه جاي داشت. هفت روز جنگ در اطراف شتر ادامه داشت و چندان تير به هودج خورده بود كه مانند خار پشت به نظر ميرسيد. مروانبن حكم با گروهي از مردم قيس و كنانه و بني اسد اطراف شتر را رها نميكردند و اگر كسي از سپاه مخالف ميخواست بدان نزديك شود مروان دست او را با شمشير قطع ميكرد، تا آنجا كه بيست دست قطع كرد. عاقبت يكي از پشت سر به او حمله برد و ضربتي به او و ضربت ديگر بشتر زد و طرفداران عايشه و طلحه و زبير فراري شدند. عايشه و مروان اسير شدند. طلحه در جنگ به تيري كه مروان به جانب وي انداخت كشته شد؛ زيرا مروان او را به همدستي در قتل عثمان متهم ميدانست. زبير از معركه كناره گرفت، ولي جان بدر نبرد و به دست مردي عمرو نام كشته شد. عايشه تا هنگام شب در هودج بود. عاقبت محمدبن ابي بكر برادرش او را به بصره برد. پس از آن علي (ع) از عايشه پرسيد: به سوي مدينه عزيمت ميكني؟ عايشه به عزيمت مدينه رضايت داد. علي (ع) لوازم سفر او را فراهم كرد و هنگام حركت گروهي از مردم او را مشايعت كردند؛ چنانكه گفتهاند در جنگ جمل شمار گشته شدگان از دو سپاه ده هزار بود.
علي (ع) در جنگ جمل پيروز شد و طلحه و زبير به قتل رسيدند. جالب آنكه علي (ع) بديهاي عايشه را به نيكي پاداش داد و با او بخوبي رفتار كرد و لوازم سفرش را فراهم كرد و در خانهاي كه مقيم بود به ملاقات او رفت. كسان را به مشايعت او فرستاد و شخصاً با او وداع كرد. عايشه هنگام حركت با بدرقه كنندگان گفت: «به خدا ميان من و
[صفحه 8]
علي (ع) در گذشته جز آنچه ميان زن و اقوام شوهرش رخ ميدهد رخ نداد و او در پيش من از نيكان است». عزيمت عايشه از بصره اوّل رجب سال 36 هجرت بود.
به نظر ما رفتار عايشه و طلحه و زبير و خروج آنها به سوي بصره دليل موجهي نداشت؛ زيرا مسلمانان پيشوايي داشتند كه احكام و حدود را اجرا ميكرد. علي (ع) به آنها وعده داد كه وقتي فتنه آرام شود براي مجازات قاتلان عثمان اقدام ميكند، اما علي (ع) همدستان ابن سبا را كه در خون عثمان شركت داشتند به سپاه خود راه داده بود و اينكار سبب ميشد كه وي را به همدستي در قتل عثمان منتسب سازند.
در نتيجهي فيروزي علي (ع) در جنگ جمل اختلاف و نزاع ميان دو گروه بالا گرفت: گروهي طرفداران عثمان بودند كه معاويةبن ابي سفيان در رأس آنها جاي گرفته بود و از خونخواهي عثمان دم ميزد. گروه ديگر طرفداران عليبن ابي طالب (ع) پيشواي بني هاشم بودند؛ چنانكه ميدانيم نزاع و رقابت ميان بني اميه و بني هاشم از دوران جاهليت برقرار بود و ظهور اسلام آن را آشكارتر و سختتر كرد. بني اميه خونهايي را كه حمزه و علي(ع) از آنها ريخته بودند فراموش نميكردند. بني هاشم نيز رفتار هند مادر معاويه را كه در روز احد جگر حمزه را زير دندان نهاد از خاطر نميبردند.
از پيش گفتيم كه علي (ع) پس از خلافت بلافاصله به عزل عاملان عثمان همت گماشت و همهي آنها به فرمان وي از كار كناره گرفتند، مگر معاويه كه پرچم عصيان برافراشت و مصمم شد به بهانهي خونخواهي عثمان به وسيلهي سپاه شام با علي (ع) جنگ كند. وقتي علي (ع) پس از جنگ جمل از قصد معاويه خبر يافت به سوي كوفه عزيمت كرد و از آنجا جريربن عبدالله بجلي را به سوي معاويه فرستاد و او را به بيعت و اطاعت دعوت كرد و به همراهي وي نامهاي به معاويه نوشت و بدو گفت كه مهاجر و انصار بر بيعت من اتفاق كردند و طلحه و زبير بيعت خود را شكستند و سزاي خود را ديدند.
معاويه فرستادهي علي (ع) را نگهداشت و نامهاي به عمروبن عاص نوشت بدين مضمون: «كار علي و طلحه و زبير چنان شد كه ميداني. جريربن عبدالله به نزد من آمده كه براي علي (ع) بيعت بگيرد. من تصميم نميگيرم تا به نزد من آيي، بنابر اين به سوي من حركت كن».
وقتي عمرو به نزد معاويه آمد بدو گفت: «علي را به شركت در خون عثمان متهم كن و
[صفحه 9]
به وسيلهي سپاه شام با او به جنگ برخيز». جرير به نزد علي (ع) بازگشت و حال معاويه را و روحيهي سپاه شام را با او بگفت كه چگونه وقتي پيراهن خون آلود عثمان و انگشت بريدهي زن او را ديدند بگريستند و چگونه سپاهيان شام در نتيجهي تحريك معاويه مصمماند آرام نگيرند تا انتقام عثمان را بگيرند و به جنگ علي (ع) همداستان شدهاند؛ زيرا به پندار آنها وي از ياري عثمان دريغ كرده و قاتلان وي را پناه داده است.
علي (ع) در بيست و پنجم شوال سال 36 هجري با نود هزار سپاه به سوي شام حركت كرد. معاويه نيز با هشتاد و پنج هزار كس براي مقابلهي وي آماده شد. دو سپاه در صفين مقابل شدند. سپاه معاويه آبگاه را اشغال كرده بودند و جايي كه سپاه علي (ع) فرود آمد به آب دسترس نداشت، اما علي (ع) يك دسته از سپاه خود را فرستاد تا سپاه معاويه را عقب راندند و به آب دسترس يافتند و سپاه معاويه بي آب ماندند.
معاويه كس فرستاد و از علي (ع) اجازه خواست كه سپاه وي آب بردارند. علي (ع) نيز بدو اجازه داد. بعد از دو روز علي (ع) كس به نزد معاويه فرستاد و او را به اتحاد و دخول در جمع مسلمانان دعوت كرد. مكاتبه ميان آنها به طول انجاميد و عاقبت بنا شد تا آخر محرم سال 37 ه. جنگ نكنند، پس از آن جنگ ميان دو سپاه درگرفت.
كسي كه از وضع رفتار فرستادگان علي (ع) و معاويه مطلع شود به يقين ميداند كه كامياب نشدن آنها در مذاكرات صلح از آن رو بود كه از امور سياسي سر رشته نداشتند و به جنگ راغب بودند. از روايت طبري معلوم توان داشت كه فرستادگان علي (ع) مردمي خشن و تندخو بودند و فرستادگان معاويه بسختي جواب آنها را ميدادند و بدين طريق اختلاف دو گروه شدت مييافت.
روز اول صفر سال 37 هجري جنگ ميان دو سپاه آغاز شد. كار چنان بود كه از هر طرف سرداري براي پيكار بيرون ميرفت، تا هفت روز كار بدينگونه گذشت. عاقبت علي (ع) با سپاه خود گفت چرا همگي بر اين گروه نتازيم؟ وقتي عمار ياسر كه از بزرگان اصحاب پيغمبر (ص) بود به دست سپاه شام كشته شد، سپاه علي (ع) سخت خشمگين شدند و بجملگي برسپاه شام هجوم بردند و چنان سخت كوشيدند كه نزديك بود شيرازهي سپاه شام از هم بگسلد و سپاه علي (ع) فاتح شوند.
معاويه كه خطر را عيان ديد اسب خود را خواست و برنشست و به عمروبن عاص
[صفحه 10]
گفت حيلهي نهايي خود را بيار كه تلف شديم. عمروبن عاص با حيله ودها در سپاه علي (ع) كه نزديك فيروزي بودند تفرقه انداخت. حيلهي وي چنان بود كه به شاميان گفت: «هر كس قرآني همراه دارد بر نيزه بلند كند». شاميان قرآنها را بلند كردند و گفتند: «اين كتاب خدا ميان ما و شما حكم ميكند». وقتي مردم عراق قرآنها را بديدند گفتند: «دعوت به كتاب خدا را اجابت ميكنيم». عمروبن عاص ميخواست بدين وسيله حميت و هيجان سپاه علي (ع) را در هم بشكند و ميان آنها تفرقه بيندازد.
وقتي حيلهي عمروبن عاص در مردم عراق كارگر شد و به صلح متمايل شدند، علي (ع) آنها را اندرز داد كه به گفتار معاويه و كسانش فريفته نشوند، ولي آنها سخن او را نپذيرفتند و گفتند كس به نزد مالك اشتر بفرست كه دست از جنگ بكشد. علي (ع) كسي به نزد اشتر فرستاد كه از جنگ خودداري كند. اشتر بفرستاده گفت: اكنون هنگام آن نيست كه مرا از جاي خود بخوانند؛ زيرا فتح نزديك است. فرستاده به نزد علي (ع) بازگشت همان وقت غوغا از سپاه اشتر برخاست و معلوم بود كه بسختي برمخالفان حمله ميبرند. آن گروه با علي (ع) گفتند بدو فرمان دادي جنگ كند. كس بفرست كه بيايد و گرنه تو را معزول ميكنيم. علي (ع) به فرستادهي گفت به اشتر بگو بيايد كه فتنه رخ داد. اشتر بناچار معركه را ترك گفت و به نزد علي (ع) بازگشت.
پس از آن علي (ع) اشعثبن قيس را به نزد معاويه فرستاد كه رأي او را بپرسد. معاويه گفت: «ما و شما به آنچه خدا در كتاب خود فرمان داده رجوع ميكنيم. شما يك تن را بفرستيد ما نيز يكي را ميفرستيم و از آنها تعهد ميگيريم كه مطابق كتاب خدا رفتار كنند».
اشعث به نزد علي (ع) باز گشت و سخن معاويه را با وي گفت. مردم گفتند بدين كار راضي هستيم. مردم شام عمروبن عاص را انتخاب كردند. مردم عراق گفتند ما ابوموسي اشعري را انتخاب ميكنيم. علي (ع) گفت: «در آغاز كار از من اطاعت نكرديد، اكنون از اطاعت من بيرون مرويد». بدانها گفت كه از ابوموسي بيم دارد؛ زيرا او مردم كوفه را از ياري وي باز ميداشت، ولي عراقيان جز او به كسي راضي نشدند و علي (ع) از روي
[صفحه 11]
ناچاري با انتخاب او موافقت كرد.
عمروبن عاص و ابوموسي در ماه صفر سال 37 ه. پيمان حكميت را نوشتند بدين مضمون: «به نام خداوند بخشندهي مهربان اين پيمان حكميت است ميان عليبن ابي طالب (ع) و اهل كوفه و معاويةبن ابي سفيان و مردم شام. ما مطيع حكم خدا و كتاب اوييم. كتاب خدا از آغاز تا انجام ميان ما حاكم است. هر چه را اثبات كند اثبات كنيم و هر چه را نفي كند نفي كنيم. ابوموسي اشعري و عمروبن عاص هر چه را در قرآن يافتند بدان عمل كنند و هر چه را در كتاب خدا نيافتند مطابق سنت رفتار كنند».
داوران از علي (ع) و معاويه و سپاهشان تعهد و اطمينان گرفتند كه به جان و مال خويش در امان باشند و امت براي اجراي حكمشان ياور آنها باشند. ما نيز براي مؤمنان و مسلمانان دو سوي تعهد ميكنيم و خدا را شاهد ميگيريم كه مطابق مندرجات اين پيمان رفتار كنيم. اطاعت رأي داوران بر مؤمنان لازم است. در مدت داوري صلح و امنيت دربارهي جان و مال و كسان مسلمانان برقرار است.
عبداللهبن قيس و عمروبن عاص تعهد ميكنند و خدا را شاهد ميگيرند كه ميان امت حكم كنند و آن را به جنگ و اختلاف نيندازند. مدت داوري تا رمضان است و اگر داوران بخواهند ميتوانند با رضايت همديگر آن را به تأخير اندازند. اگر يكي از داوران بميرد، سالار گروه به جاي او كسي را از اهل عدالت و انصاف انتخاب ميكند. محل داوري جايي است كه فاصلهي آن از كوفه و شام برابر باشد. اگر داوران بخواهند هيچ كس جز به ميل آنها در محل داوري حاضر نباشد. داوران هر كس را بخواهند به شهادت انتخاب ميكنند و شهادت خود را بر مندرجات اين پيمان مينويسند و بر ضد آن كس كه مندرجات اين پيمان را واگذارد يا بخواهد از آن تجاوز كند يار هم باشند. خداوندا ما بر ضد آن كس كه مندرجات اين پيمان را واگذارد از تو ياري ميجوييم».
وقتي هنگام اجتماع داوران رسيد، علي (ع) چهار صد كس را به پيشوايي شريحبن هاني حارثي فرستاد. عبداللهبن عباس امامت نماز و رياست امور آنها را عهده دار بود. ابوموسي نيز همراه اين گروه بود. معاوية ابن ابي سفيان نيز چهار صد كس را با عمروبن عاص فرستاد و دو گروه در دومة الجندل گرد آمدند. به گفتهي مسعودي وقتي فرستادگان علي (ع) به محل اجتماع نزديك شدند عبداللهبن عباس به ابوموسي گفت علي (ع) به
[صفحه 12]
انتخاب تو رضايت نداد، براي آنكه بهتر از تو بسيار است، اما مردم به انتخاب تو اصرار كردند. به پندار من سبب آن است كه ميبايد بدي به آنها برسد. اكنون داهيهي عرب با تو هماورد شده، فراموش مكن كه مهاجر و انصار با علي (ع) بيعت كردهاند و در او صفتي نيست كه مانع خلافت باشد و در معاويه صفتي كه موجب خلافت باشد نيست.
معاويه نيز به هنگام حركت با عمرو گفت: «مردم عراق علي را به انتخاب ابوموسي وادار كردند، ولي من و اهل شام به رضايت تو را انتخاب كرديم. اكنون مردي دراز زبان و كوتاه فكر با تو هماورد شده، بنابر اين دقيق باش و به او اطمينان مكن».
تني چند از كساني كه با علي (ع) بيعت نكرده بودند و از كار جنگ كناره گرفته بودند- مانند سعدبن ابي وقاص و عبداللهبن عمر و مغيرةبن شعبه- در دومة الجندل به عمرو پيوستند. از پيش معلوم بود كه ابوموسي نميتواند در مقابل عمرو داهيهي عرب، عرض اندام كند؛ زيرا كار داوري محتاج به بصيرت و زبردستي در مسائل سياسي بود، اما ابوموسي فقط در مسائل ديني دست داشت. بي گفتگو سخناني كه عبداللهبن عباس پيش از داوري به ابوموسي گفت نميتوانست او را خشنود كند.
داوران در ماه رمضان سال 37 هجرت اجتماع كردند. در نتيجهي داوري زيركي عمرو بخوبي نمايان شد؛ زيرا ابوموسي را فريب داد تا علي (ع) را از خلافت خلع كرد و عمرو معاويه را به خلافت منصوب كرد. به گفتهي مسعودي عمرو به ابوموسي گفت: «به نظر من بهتر است پيش از هر كار دربارهي اهل وفا و اهل مكر گفتگو كنيم».
ابوموسي خدا را سپاس گفت و ستايش كرد و حادثهاي را كه بر اسلام رخ داده بود و اختلافي را كه مسلمانان بدان دچار شده بودند ياد نمود، سپس به عمرو گفت: بيا كاري كنيم كه مايهي الفت و رفع اختلاف و اصلاح ميان مسلمانان باشد.
عمرو با سخن وي موافقت كرد و گفت: «سخن را آغازي هست و انجامي. اگر ما سخنان مفصل گوييم وقتي به انجام ميرسيم آغاز را از ياد بردهايم. بهتر است هر سخني را كه دربارهي آن موافقت ميكنيم بنويسيم كه بناي گفتگو بر آن باشد».
ابوموسي گفت: «بنويس».
عمرو نويسندهاي طلبيد و در حضور جماعت بدو گفت: تو شاهد گفتگوهاي مايي هر چه را يكي از ما گفت اگر ديگري با آن موافقت كرد بنوس و اگر از نوشتن آن منع كرد
[صفحه 13]
خود داري كن تا دربارهي آن موافقت كنيم. اكنون بنويس:
به نام خداوند بخشندهي مهربان. اين داوري عبداللهبن قيس و عمرو ابن عاص است. آنها شهادت ميدهند كه خدايي نيست جز خداوند يكتا و بيانباز و محمد بنده و فرستادهي اوست. سپس عمرو گفت شهادت ميدهم كه ابوبكر خليفهي رسول خدا بود و به كتاب و سنت پيغمبر (ص) رفتار كرد و وظيفهي خود را انجام داد تا از جهان درگذشت.
ابوموسي گفت: بنوس پس از آن دربارهي عمر همين سخن را گفت.
عمرو گفت بنويس. سپس گفت: بنويس كه عثمان بعد از عمر به اجماع مسلمانان و شوراي اصحاب پيغمبر (ص) متصدي خلافت بود و از جملهي مؤمنان بود.
ابوموسي گفت: به خدا ما براي اين گفتگو ننشستهايم.
عمرو گفت: بناچار عثمان يا كافر بود يا مؤمن.
ابوموسي گفت: بنويس.
عمرو گفت: عثمان كه كشته شد ظالم بود يا مظلوم؟
ابوموسي گفت: مظلوم بود.
عمرو گفت: مگر خدا حق خونخواهي مظلوم را براي بازماندگان او قرار نداده است.
ابوموسي گفت: چرا.
عمرو گفت: مگر براي عثمان باز ماندهاي بهتر از معاويه سراغ داري؟
ابوموسي گفت: نه.
عمرو گفت: بنابر اين مگر معاويه نبايد قاتل عثمان را هر كجا هست بيابد و او را بكشد يا چندان بكوشد كه از پيدا كردن وي عاجز ماند.
ابوموسي گفت: چرا.
عمرو به نويسنده گفت: بنويس ابوموسي نيز دستور داد و نوشت.
عمرو گفت: ما شاهد ميآوريم كه علي (ع) عثمان را كشته است.
ابوموسي گفت: اين حادثهاي است كه در اسلام رخ داده، ولي ما براي خدا جمع
[صفحه 14]
شدهايم. بيا كاري كنيم كه خدا به وسيلهي آن كار امت محمد را به صلاح آورد.
عمرو گفت: آن چيست؟
ابوموسي گفت ميداني كه مردم عراق معاويه را دوست ندارند و مردم شام علي (ع) را دوست ندارند. بهتر نيست هر دو را از خلافت خلع كنيم و عبداللهبن عمر را به خلافت برداريم؟ عمرو گفتار ابوموسي را تصديق كرد و چند كس را براي خلافت نام برد اما ابوموسي با انتخاب آنها موافقت نكرد. پس از آن عمرو پيمان داوري را كه هر دو مهر زده بودند گرفت و در هم پيچيد.
با يك نظر به متن پيمان داوري ميتوان به برتري عمروبن عاص بر ابوموسي از لحاظ مهارت در كار سياست پي برد، چنانكه ميبينيم عمروبن عاص از ابوموسي اقرار گرفت كه عثمان به ستم كشته شد و معاويه حق دارد به خون خواهي او برخيزد؛ چنانكه هر كس اين پيمان را بنگرد در كار علي (ع) بيش از معاويه ترديد ميكند. بدين طريق عمرو توانست مقصود خويش را كه خلع علي (ع) و نصب معاويه بود انجام دهد و اصرار ابوموسي در خلع معاويه و نصب عبدالله ابن عمر مفيد نيفتاد.
طبري گويد: «عمرو پس از آنكه نام چندتن از بزرگان اصحاب را براي تصدي كار خلافت بر شمرد به ابوموسي گفت: نظر تو چيست؟
ابوموسي گفت: نظر من اين است كه اين دو كس را خلع كنيم و كار را به شوراي مسلمانان وا گذاريم كه هر كس را خواستند انتخاب كنند.
عمرو گفت نظر تو صحيح است. سپس بدو گفت به كسان خبر بده كه نظر ما با يكديگر موافق است.
ابوموسي سخن آغاز كرد و به كسان گفت كه نظر من و عمرو اتفاق يافت و اميدواريم بدين وسيله خداوند كار امت را به صلاح آرد.
عمرو گفت: صحيح است. سپس به ابوموسي گفت: پيش برو و سخن بگوي.
ابوموسي پيش رفت و گفت: اي مردم! ما بدقت در كار اين امت نگريستيم و براي رفع اختلاف راهي بهتر از آنچه من و عمرو بر آن اتفاق كردهايم نيافتيم كه علي (ع) و معاويه را خلع كنيم تا مسلمانان هر كس را ميخواهند به خلافت انتخاب كنند. بنابراين
[صفحه 15]
من علي (ع) و معاويه را خلع كردم. اكنون در كار خويش بنگريد و هر كس را ميخواهيد به خلافت برداريد.
سپس عمروبن عاص پيش آمد و به جاي ابوموسي ايستاد و گفت: سخن اين شخص را شنيديد. او يار خود را خلع كرد، من نيز يار او را خلع ميكنم و معاويه را به خلافت نصب ميكنم. براي اينكه او ولي خون و خونخواه عثمان است و از همهي مردم به جانشيني وي سزاوارتر است. در اين وقت ابوموسي و عمرو به يكديگر بد گفتند و ابوموسي مركب خود را سوار شد و به سوي مكه رفت. مردم شام نيز به سوي معاويه رفتند و به وي سلام خلافت گفتند.
ما در اين قسمت ترديد داريم و گفتهي مسعودي را راست ميپنداريم كه گويد: ميان داوران جز آنچه در پيمان نوشتند و ضمن آن ابوموسي اقرار كرد كه عثمان به ستم كشته شده چيزي رخ نداد. آنها خطبه نخواندند بلكه پيماني نوشتند و علي (ع) و معاويه را خلع كردند و انتخاب خليفه را به عهدهي مسلمانان نهادند.
به نظر ما مورخان كه ابوموسي را به غفلت و قصور متهم ميدادند دربارهي او ستم ميكنند؛ زيرا وي از طرف اهل عراق انتخاب شده بود و رأي خود را گفت، اما رأي او با نظر علي (ع) و بني هاشم مخالف بود و بسياري از مسلمانان بر او خشمگين شدند اما ترديد نميتوان داشت كه گروهي از معاصران ابوموسي با اين رأي موافق بودند.
مسلماً تنها نظر عمروبن عاص و بيعت او با معاويه براي اثبات خلافت معاويه بس نبود، بلكه رونق كار معاويه از علل ديگر بود؛ نخست آنكه بعد از جنگ صفين و مخصوصاً پس از ظهور خوارج سپاهيان علي (ع) كه ميخواست به كمك آنها با معاويه جنگ كند روحيهي مساعدي نداشتند. دوم آنكه سپاهيان معاويه بر عكس سپاه علي (ع) متحد بودند و براي كمك معاويه از جانبازي دريغ نداشتند و اين عجب نيست؛ زيرا معاويه از زمان عمر كه فرماندار شام بود پيوسته ميكوشيد تا نزديكان و اقرباي خود را در آنجا گرد آورد و به وسيلهي بخشش و بذل مال ياراني براي خود فراهم كند.
كسي كه در كار داوري دقيق شود آشكار ميبيند كه اين كار اساس استوار نداشت؛ زيرا داوران پشت سرخود نيرويي نداشتند كه رأي آنها را اجرا كند. داوران بر خلع علي (ع) و معاويه اتفاق كردند و مقرر داشتند كه كار انتخاب خليفه به اختيار مسلمانان
[صفحه 16]
باشد و اين مطلب را در پيماني نوشتند و مهر زدند اما مسلمانان مطيع حكم آنها نشدند. رفع اختلاف به عهدهي آنها بود اما از عهدهي آن بر نيامدند.
تنها نتيجهي داوري اين بود كه سپاه علي (ع) را دچار اختلاف كرد و سپاه شام ابتكار را به دست گرفت. علي (ع) وقتي نتيجهي داوري را ديد ميخواست شمشير را ميان خود و معاويه داور كند و براي جنگ وي آماده شد، اما همين كه خواست به سوي شام عزيمت كند خبر رسيد كه خوارج به سوي مداين حركت كردهاند.
جنگ صفين به ترتيبي كه گفتيم به پايان رسيد. علي (ع) از صفين بازگشت و معاويه راه شام گرفت، ولي بازگشت مردم شام با بازگشت مردم عراق متفاوت بود. مردم شام متحد بودند ولي مردم عراق به اختلاف دچار شده بودند. طبري گويد: وقتي با علي (ع) به صفين ميرفتند با يكديگر دوست بودند، ولي هنگام بازگشت دشمن يكديگر بودند. هنوز از لشگرگاه صفين خارج نشده بودند كه گفتار" داوري بجز خدا نيست" ميان آنها رواج يافت و در تمام راه با يكديگر در نزاع و جدال بودند و همديگر را به تازيانه ميزدند. خوارج ميگفتند: اي دشمنان خدا! دين خدا را متزلزل كرديد و مردان را به داوري انتخاب كرديد، ديگران ميگفتند: شما از جماعت دوري كرديد و از اطاعت امام بيرون رفتيد.
وقتي علي (ع) به كوفه رسيد خوارج با وي به كوفه در نيامدند بلكه در حرورا كه نزديك كوفه بود فرود آمدند. اين گروه دوازده هزار كس بودند و يكي در ميان آنها بانگ زد كه فرماندهي جنگ شيثبن ربعي و پيشواي نماز عبداللهبن كوأ يشكري است و پس از فتح كار را به شورا مينهيم. بيعت مخصوص خداست و شعار ما امر به معروف و نهي از منكر است.
بدينسان كساني كه تا ديروز طرفدار داوري بودند به ضديت با علي (ع) برخاستند؛ به اين دستاويز كه داوري را پذيرفته بود. پشيمان بودند كه چرا وقتي در آستانهي فيروزي بودند فريب خوردند و فيروزي را از دست دادند. خوارج كساني بودند كه پيش از آن طرفدار علي (ع) بودند و با وي بيعت كرده بودند. پذيرفتن داوري با كساني كه بر ضد
[صفحه 17]
علي (ع) برخاسته بودند مورد نداشت. ميبايد بجنگند تا مخالفان را از پيش بردارند يا آنها را به اطاعت علي (ع) درآورند. پذيرفتن داوري خطاي آنها بود و چون از كار خود پشيمان شدند گناه را به گردن علي (ع) نهادند.
علي (ع) در صدد برآمد با خوارج گفتگو كند شايد آنها را از خطايشان باز گرداند. عبداللهبن عباس را به سوي آنها فرستاد. عبدالله با خوارج گفتگو كرد. بسياري از آنها به صحت گفتارش قانع شدند و از عقيدهي خود باز گشتند، اما گروهي ديگر همچنان بر خطاي خود مصر بودند. علي (ع) شخصاً به سوي آنها رفت و پرسيد: «براي چه بر ضد ما برخاستهايد؟»
گفتند: «براي آنكه در روز صفين به داوري راضي شديد».
علي (ع) گفت: «شما را به خدا آيا مگر من از داوري منعتان نكردم، اما رأي مرا نپذيرفتند و همين كه اصرار كرديد از داوران تعهد گرفتيم كه مطابق قرآن حكم كنند و اگر چنين كردند حكمشان را بپذيريم و گرنه از آن بيزار باشيم».
گفتند: «مگر ميتوان مردان را دربارهي خون كسان داوري داد».
علي (ع) گفت: «ما مردان را داوري نداديم، بلكه قرآن را داوري داديم، ولي قرآن سخن نميكند و مردان از آن سخن ميكنند».
گفتند: «پس چرا براي داوري مدت معين كرديد؟».
گفت: براي آنكه جاهل دانا شود و دانا در كار خود ثبات پيدا كند. شايد خداوند در اين مدت كار امت را به صلاح آرد، اكنون به شهر خود در آييد». آنها نيز گفتار وي را پذيرفتند و وارد كوفه شدند تا نتيجه داوري معلوم شود.
اين گروه هستهي اصلي خوارج بودند كه پيدايش آنها در تاريخ اسلام مؤثر افتاد. بنابراين بعد از صفين گروهي ديگر بر دو گروه افزوده شد و مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند. گروه علي (ع) و معاويه و خوارج.
چنانكه گفتيم خوارج نخست طرفدار علي (ع) بودند و به سبب داوري از وي جدا شدند، اما پيدايش اين گروه مايهي حيرت است؛ زيرا خروج آنها دليل درستي نداشت. آنها بودند كه علي (ع) را به پذيرفتن داوري وا داشتند كه بناچار به آن رضايت داد و شگفتا كه به دستاويز چيزي كه خودشان در پذيرفتن آن اصرار داشتند بر ضد علي (ع)
[صفحه 18]
برخاستند. اينكه گفتند علي (ع) به سبب پذيرفتن داوري در خلافت خود ترديد كرده درست نيست؛ زيرا صاحب حق در حقانيت خود ترديد ندارد، اما وقتي حريف بحق تسليم نشد ناچار براي قطع نزاع به قاضي يا داور مراجعه ميكند.
خلاصه آنكه بناي ظهور خوارج بر مقدماتي است كه بخوبي واضح نيست. آنچه مسلم است آنها ميان مسلمانان تفرقه انداختند و به چيزي كه آن را حق ميپنداشتند فريفته شدند. علي (ع) وقتي شنيد كه ميگويند: «داوري بجز خدا نيست» گفت اين سخن حقي است كه به قصد ناحق ميگويند.
علي (ع) نميتوانست نظر خوارج را بپذيرد. آنها عقيده داشتند كه علي (ع) با پذيرفتن حكميت كافر شده يا دست كم خطا كرده است. ميگفتند: به كفريا خطاي خود اقرار كن تا با تو يار شويم، امام علي (ع) نميتوانست به تقاضاي آنها تسليم شود و به كفر خود اقرار كند؛ زيرا او از حق منحرف نشده بود و به مصلحت مردم و رضاي خداوند كار كرده بود. از اين رو خوارج بصره و كوفه فراهم شدند و به سوي نهروان عزيمت كردند و عبداللهبن وهب راسبي را سالار خويش كردند. در راه هر كس را مييافتند كه با عقيدهي آنها موافق نبود و علي (ع) و عثمان را لعنت نميكرد وي را ميكشتند.
مؤلف الفخري گويد: «از خوارج كارهاي متناقض رخ ميداد، از جمله اينكه خرمايي از درختي افتاد و يكي از آنها آن را برداشت در دهان گذاشت. بدو گفتند اين خرما را بناحق خوردي كه آن را از دهان بينداخت. يكي از آنها خوكي را كه از آن يكي از دهاتيان بود بكشت. گفتند: اين كار مايهي فساد بود. آن كس برفت و صاحب خوك را راضي كرد، اما كسان را بناحق ميكشتند، عبداللهبن خباب را كه از بزرگان اصحاب پيغمبر (ص) بود بكشتند و خون بسياري از زنان را بريختند و تباهكاري بسيار كردند. وقتي خبر آنها به كوفه رسيد كوفيان به علي (ع) كه آنها را به جنگ مردم شام دعوت كرده بود گفتند چگونه به سوي شام رويم و اموال و كسان خود را در اختيار خوارج بگذاريم. نخست با خوارج ميجنگيم و همينكه از كار آنها فراغت يافتيم به جنگ با شاميان كمر ميبنديم.
[صفحه 19]
علي (ع) با سپاه خود به سوي خوارج رفت و نزديك نهروان به آنها برخورد و جنگي سخت رخ كرد و همه را بكشت؛ چنانكه هيچ كس از آن ميانه جان به سلامت نبرد. گويند وقتي سپاه علي (ع) به خوارج نزديك شد آنها گريختند و سوي پل رفتند. سپاهيان علي (ع) گمان كردند كه از پل گذشتهاند. با وي گفتند: خوارج از پل گذشتند بايد جلوي آنها را گرفت. علي (ع) گفت: از پل نگذشتهاند قتلگاه آنها اين طرف پل است. به خدا از شما ده كس كشته نميشود و از آنها ده كس باقي نميماند. مردم در گفتار وي ترديد كردند و همين كه نزديك پل رسيدند ديدند كه خوارج از آن نگذشتهاند. گروهي از ياران علي (ع) باز گشتند و گفتار او را تصديق كردند. علي (ع) گفت: به خدا دروغ نگفتهام و كسي مرا به دروغ نسبت نداده است. وقتي جنگ به پايان رسيد كشتگان را برشمردند از سپاه علي (ع) هفت كس كشته شده بود.
خوارج پيش از جنگ دو گروه شدند گروهي گفتند: به خدا ما نميدانيم چرا با علي (ع) ميجنگيم. اكنون بيطرف ميمانيم تا عاقبت كار را ببينيم. اين بگفتند و از ميدان جنگ كناره گرفتند. گروهي ديگر در كار خويش ثابت ماندند و همگي كشته شدند.
وقتي علي (ع) از كار خوارج فراغت يافت به سوي كوفه باز گشت و مردم را به جنگ شاميان دعوت كرد. گروهي از آنها گفتند: شمشيرهاي ما كند شده و تيرهايمان تمام شده به ما مهلت بده تا كارهايمان را سامان دهيم و براي جنگ عزيمت كنيم. علي (ع) در آن وقت بيرون كوفه لشگرگاه كرده بود. به آنها مهلت داد كه براي جنگ آماده شوند، اما گفت: به نزد كسان خود باز نگردند تا به شام بروند و باز گردند، ولي آنها گروه گروه به سوي كوفه رفتند و لشكرگاه را خالي كردند و كسي به گفتهي علي (ع) گوش نداد. اين حادثه به سال 38 هجري بود.
در اين هنگام كه علي (ع) از سستي ياران خود با مشكلات فراوان مواجه بود، معاويه به وسيلهي عمروبن عاص بر مصر كه تا آن وقت در قلمرو علي (ع) بود استيلا يافت. عمرو از طرف معاويه فرماندار مصر شد؛ يعني معاويه حكومت مصر را به او بخشيد، به شرط آنكه جيرهي سپاه را بدهد و هر چه فزون آمد براي خود بردارد. با اين ترتيب عمروبن عاص در كار مصر داراي قدرت و اختيار مطلق بود.
[صفحه 20]
معاويه بدين اكتفا نكرد بلكه دسته هايي براي حمله به نقاطي كه در قلمرو علي (ع) بود فرستاد. پيروان علي (ع) وقتي متوجه رفتار معاويه شدند و ديدند كه او در بيت المقدس خويشتن را خليفه ناميد، خطر را احساس كردند و براي جنگ آماده شدند و اين بار سپاهي مركب از چهل هزار كس آماده شد. همين كه سپاه براي حركت آماده شد علي (ع) به دست عبدالرحمنبن ملجم كه يكي از خوارج بود با شمشير زهرآلود به قتل رسيد و در هفده رمضان سال چهل هجري از جهان درگذشت.
داستان قتل علي (ع) چنان بود كه سه تن از خوارج براي قتل علي (ع) و معاويه و عمروبن عاص هم سخن شدند كه اين سه تن را در يك روز به قتل رسانند تا مسلمانان را از فتنه و خون ريزي برهانند. ابن ملجم مأمور قتل علي (ع) شد. با قتل علي (ع) دوران خلفاي پيغمبر (ص) كه عصر طلايي اسلام بود به پايان رسيد. كسي كه مأمور قتل عمروبن عاص شد در شب موعود در كمين او بود، ولي عمرو در آن شب به نماز نيامد و خارجةبن حذاقه قاضي مصر را براي امامت فرستاد. در اثناي نماز مأمور قتل عمرو ضربتي بزد و خارجه را بكشت و همين كه دانست عمرو را نكشته و ديگري به جاي او كشته شده گفت: من قصد عمرو را داشتم اما خدا ميخواست خارجه كشته شود. و اين گفتار در عرب مثل شد. وقتي وي را به نزد عمرو بردند سخت بگريست. بدو گفتند با چنين كار خطرناك از مرگ بيم داري؟ … گفت: به خدا از مرگ نميهراسم. از اين جهت غمگينم كه ياران من علي (ع) و معاويه را بكشند و من عمرو را نكشته باشم.
علي (ع) از كودكي به فضايل آراسته بود؛ زيرا در خانهي پيغمبر (ص) بزرگ شده بود و صفات و فضايل او را فرا گرفته بود. پيغمبر (ص) بدو اعتمادي بي نهايت داشت و بسياري كارها را به دست او ميسپرد. او نيز در ياوري اسلام فداكاري كرد و كارش در ميان مسلمانان بالا گرفت و به شجاعت معروف شد. براي اثبات شجاعت او همين بس كه در شب هجرت جامهي پيغمبر (ص) را پوشيد و در بستر او خوابيد. ميدانست دشمنان در صدد قتل پيغمبر (ص) هستند و ممكن است ناگهان بر او هجوم برند و خونش را
[صفحه 21]
بريزند، اما ترس به خود راه نداد.
در جنگ خيبر كه گشودن يكي از قلعهها مشكل شد و سران اصحاب در اين كار فرو ماندند، پيغمبر (ص) گفت فردا پرچم را به دست مردي ميدهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند و خدا قلعه را بر او خواهد گشود. روز بعد علي (ع) را بخواند و او را مأمور گشودن قلعه كرد. علي (ع) به مروت و وفا و حفظ پيمان و مراقبت اموال مسلمانان سخت معروف بود.
طبري از ابورافع خازن بيت المال علي(ع) آورده كه يك روز علي (ع) بيامد. من دختر وي را زينت كرده بودم. علي (ع) جواهري را كه از بيت المال بود به نزد وي ديد و بشناخت گفت: اين را از كجا آورده؟ به خدا بايد دست او را قطع كنم. وقتي من اصرار او را در اين كار بديدم گفتم: من برادرزادهي خويش را بدين جواهر زينت كردهام و گرنه چگونه بدان دست مييافت، علي (ع) ساكت شد.
به گفتهي مؤلف الفخري عقيلبن ابي طالب برادر علي (ع)، چيزي بيشتر از حق خود از بيت المال خواست. علي (ع) بدو نداد و گفت برادر در اين مال بيش از آنچه به تو دادهام حق نداري. صبر كن تا مال من برسد و هر چه ميخواهي به تو بدهم. عقيل از اين جواب برنجيد و به سوي شام رفت و به معاويه پيوست. علي (ع) به حسن و حسين دو فرزند خود از بيت المال بيش از آنچه حق داشتند نميداد.
علي (ع) در نتيجهي مصاحبت طولاني پيغمبر(ص) در مسائل دين و تفسير و حديث و مسائل ميراث و قضاياي مشكل، روشن و دانا بود. عمر از مسألهي مشكلي كه علي (ع) براي حل آن حاضر نباشد به خدا پناه ميبرد. علي (ع) به كسان خود ميگفت: دربارهي كتاب خدا از من بپرسيد به خدا از هر آيهاي بپرسيد ميدانم به شب نازل شده يا روز، در دشت نازل شده يا كوه.
علي (ع) در فصاحت ضرب المثل بود. گفتارش در دلها نفوذ ميكرد و روحها را تحريك ميكرد. در فن خطابه همتا نداشت و در شعر از همهي خلفا پيش بود. سيوطي از شعبي آورده كه ابوبكر شعر ميگفت. عمر شعر ميگفت و عثمان شعر ميگفت، اما علي (ع) از همه بهتر ميگفت.
نيكلسن گويد: «علي (ع) با آنكه فضايل بسيار داشت و كوشا و هوشيار و دور انديش
[صفحه 22]
و شجاع و روشن رأي و بردبار و وفادار و شريف بود، حزم و دهاي زمامداران را نداشت، وي در شعر و بلاغت بي مثال بود و اشعار و گفتارهايش با آنكه بسياري از آن مجعول است در شرق اسلامي سخت معروف است. ميتوان علي (ع) را به جوانمردي و شجاعت به مونتروز و بايارد [2] همانند كرد، ولي در كار سياست ورزيده نبود و براي پيش بردن مقصود خويش به هر وسيلهاي چنگ نميزد و رقباي او كه ميدانستند جنگ يعني حيله و از ارتكاب هيچ جنايتي در راه پيشرفت مقصود دريغ نداشتند بر او غالب شدند».
[1] به علاوه پيغمبر (ص) در موارد مختلف به خلافت و اولويت او تصريح كرده بود.
[2] مونتروز قهرمان معروف اسكاتلندي است كه در جنگهاي 1627 شجاعت بي نظيري از خود نشان داد. بايارد نيز از فرماندهان معروف فرانسه بود و در عصر شارل پنجم و لويي هجدهم و فرانسواي اول ميزيست و شجاعت وي ضرب المثل بود، حتي دشمنانش او را به شجاعت ميستودند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».