غدير

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: غدير/ نوشته عليرضا ميرزامحمد؛ نقاش ولي الهي

مشخصات نشر: تهران: بنياد بعثت، واحد كودكان و نوجوانان، 1366.

مشخصات ظاهري: 24 ص.مصور (رنگي)

شابك: بها: 200ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: چاپ سوم: 1375؛ بها: 1500 ريال: ISBN 964-309-056-6

موضوع: امامت

موضوع: غدير خم

موضوع: داستانهاي مذهبي

شناسه افزوده: ميرزامحمد، عليرضا

شناسه افزوده: الهي، ولي، تصويرگر

رده بندي ديويي: 297/45

شماره كتابشناسي ملي: م 67-1004

روز غدير

روز غدير، روز نور، روز سرور، روز سرشاري و اكمال، روز باروري و اتمام، روز رهبري و ولايت است. [1].

و غدير، خود بركه نور و عشق است و درياي شور و جوشش، آن هم در كوير كور و ريگزار مرگ.

و غديري، تشنه مشتاقي است كه سال ها در كوير گرديده و ريگزارها را به صدا در آورده و مرگ را در كوله بار خود بسته تا به زندگي برسد و به زندگي برساند.

و غديري، مهاجر تنهايي است كه بالاتر از رفاه مي خواهد و بيشتر از آزادي و عدالت.

در اين روز، و در اين غدير گسترده، اين مهاجر تشنه مي تواند سيراب شود و اين بالاتر و بيشترها را بدست بياورد. از دست پيامبر صلي الله عليه و آله و با جام ولاي علي عليه السلام

غدير

اشاره

داستان غدير و تاريخ، از عظمت غدير و ضرورت ولايت و ريشه اي بودن اين مساءله خبر مي دهد.

رسول در آن هنگام و در زير آن آفتاب سوزان، آن همه جمعيت را براي چه نگه مي دارد و چه پيامي براي آنها دارد؟

بايد اين پيام اساسي ترين پيام او باشد و بزرگترين ستون دين او، چون او براي هيچ يك از پايه هاي دين خود، اين گونه دعوت نكرد و اين گونه مردم را گرد نياورد. [2].

بايد اين مساءله را تحليل كرد و توضيح داد كه:

1- ولايت چيست كم

2- چه زيربناها و پايه هايي دارد؟

3- و چه ضرورتي؟

4- هدف اين ولايت و رهبري چيست؟

5- رسول براي اين ولايت و رهبري چه گام هايي برداشته؟

باشد در اين تحليل، عمق پيام رسول، كه شيعه را بپاداشت و تاريخ او را به خون كشيد، لمس شود و

احساس شود تا آنها كه در راهند، بيشتر بتازند و آنها كه سنگ راهند، به خود آيند، مبادا كه نردبان دزد باشند و صندوق نسوز استعمار، كه مؤمن كودن، صندوق نسوز كافر زرنگ است.

ولايت چيست؟

اين ولايت، بالاتر از محبت و دوستي و عشق است؛ كه عشق علي در دل دشمنان او هم خانه داشت. آنها كه شكوه و وقار كوه و زيبايي دشت و عظمت كوير و دريا و جلوه طلوع و غروب، اسيرشان مي كند و چشمشان را مي گيرد و دلشان را به بند مي كشد، چگونه مي شود شكوه و عظمت آن روح بزرگتر از كوه، زيبايي و گستردگي آن قلب وسيع تر از هستي و عظمت و ناپيدايي آن سينه ناپيدا از كوير و عميق تر از دريا و جلوه آن طلوع بي غروب، چشم و دل و عشق و احساسشان را پر نكند.

هر كس به هر مشربي و عقيده اي، مي تواند دوستدار علي باشد.

در علي، علم و عشق،

تدبير و شمشير،

حريت و عبوديت، نجواي دل و آتش سخن،

زمزمه شب و فرياد روز،

قدرت و عزت و تواضع و ذلت، [7].

نرمش و آشنايي و خشونت و پايداري، در علي اين همه هست و اين همه بخاطر حق است و براي اوست و اين است كه همه او دوست داشتني است و حتي دشمنش در دل شيفته اوست و مخالفش در پنهان شيداي او.

ولايت علي، نه علي را دوست داشتن كه فقط علي را دوست داشتن است. [8].

ولايت علي، علي را سرپرست گرفتن و از هواها و حرف ها و جلوه ها بريدن است. و اين ولايت، ادامه ولايت حق است و دنباله توحيد، [7] آن هم توحيدي در سه

بعد؛ در درون و در هستي و در جامعه؛ كه توحيد در درون انسان، هواها و حرف ها و جلوه ها را مي شكند؛ هواهاي دل و حرف هاي خلق و جلوه هاي دنيا را.

و در جامعه طاغوت ها را كنار مي ريزد

و رد هستي خدايان و بت ها را.

در اين حد، موحد، جز خدا كسي را حاكم نمي گيرد. جز وظيفه چيزي او را حركت نمي دهد. هيچ قدرت و ثروت و جلوه اي در روح او موجي نمي آورد و هيچ دستوري او را از جا نمي كند. جز دستور حق و امرالله، از هر زباني كه اين دستور برخيزد و از هر راهي كه اين امر برسد.

و هنگامي كه روحي به آزادي رسيد و جز امر حق امري نداشت و جز خواست او خواهشي نداشت، اين روح به ولايت مي رسد و به سرپرستي مي رسد و دستور او و حتي نگاه او در دل هاي موحد عاشق، حركت مي آفريند.

و اين است كه رسول به ولايت رسيد و به اولويت رسيد؛ كه النبي اولي بالمؤمنين من انفسم. [8].

و اين است كه علي به ولايت مي رسد؛ كه: من كنت مولا فهذا علي مولاه. [7]. اين هم پس از آن جمله استفهامي و اقراري الست اولي بكم من انفسكم؟و اين است كه پيشوايان ديگر به ولايت مي رسند؛ كه به عصمت و آزادي و آگاهي رسيده بودند. اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا. [8] و اين معاني ولايت است.

ولايت يعني تنها علي را حاكم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و اين و ولايت و سرپرستي است كه معاويه و احمد حنبل و جرج جرداق و و و از آن بهره اي ندارند، كه حاكم در

درون آنها و محرك در وجود آنها امر علي و دستور علي نيست؛ كه هواها و حرف ها و جلوه ها در آنها حكومت دارند.

معاويه گرچه علي را دوست دارد، ولي سلطنت را بيشتر از علي خواهان است و دوستدار آن است.

و احمد حنبل گرچه براي علي شعر مي سرايد اما حكومت ديگري را به عهده دارد.

و جرج جرداق گر چه از چه از علي مي نويسد، اما براي علي نمي نويسد؛ كه محركي ديگر دارد و عاطفه اي فقط او را به چرخ انداخته است.

اما مالك؟

اين مالك است كه ولايت علي را به عهده دارد و اين بار گران را به آساني مي كشد.

مالك چند سال براي نابودي معاويه رنج كشيده و كوشش كرده است. خويش و فاميل و قبيله اش را به خون كشيده، شب ها و روزها را بر روي لبه تيغ و سر نيزه ها گذرانده و شمشير زده و شمشير زده تا اين كه لشگر شام را عقب رانده و معاويه را به حركت وادار كرده و در بيرون از خيمه آماده فرار نموده، هان چيزي نمانده تا اين بت بزرگ بشكند و اين طاغوت سركش بميرد و يا فراري شود و مالك به هدف نهايي، به پيروزي محبوب دست بيابد و در ميان قومش و در ميان تمام مردم به بزرگي معرفي شود و بر رقيب خودش. اشعث و بر قبيله رقيبش، كنده، پيروز شود.

درست در اين هنگام، در اين هنگام، علي او را مي خواند، علي او را مي طلبد. علي مي گويد كه برگرد.

و اين از مرگ سخت تر و اين از مرگ جانكاه تر است.

مخالفت يك هوي، مخالفت يك هوس، مخالفت با يك حرف و گذشتن از

حرفهاي خلق، مخالفت با يك جلوه از جلوه هاي دنيا ما را مي شكند، ما را از پاي در مي آورد. ما از راه حق با يك حرف با يك فحش با يك پشيز باز مي گرديم و اما مالك؟و اما مالك؟

او از تمام هواهاي چند ساله و تمام حرف هاي مردها و زن هاي عرب و از زمزمه خفيف زبان ها بر سر راه مردان فاتح و از نگاه هاي شيفته سرداران و پيروز و از تمام جلوه هاي دنيا، از اين همه مي گذرد و باز مي گردد و به علي اين سرپرست آگاه ملحق مي شود. چرا؟ چون در درون مالك، ديگر هواها و غريزه ها حرف ها و زمزمه هاي زن هاي عرب جلوه هاي پررنگ و برق دنيا حاكم نيست، اينها كوچكتر از اين هستند كه در روح بزرگ مالك موجي و حركتي ايجاد كنند.

اين بادهاي بي رمق بيچاره تر از اين است كه در اين درياي بزرگ، طوفاني بپاكند: مالك از هواها از حرف ها از جلوه هاي دنيا بزرگتر است و عظمت او اسير اين حقارت ها نيست. او در سطح غريزه نيست. او انساني است كه در حد وظيفه زندگي مي كند و زندگي و مرگ او با اين معيار مي خواند، او كوه است از طوفان نمي لرزد. او كاه نيست تا با نسيمي از دهني زير و رو شود.

او به ولايت رسيده و از نعمت ولايت برخوردار است. نشستن و ايستادن و آمدن و رفتن و دوست داشتن و دشمن داشتن او همه از سمت ولي كنترل مي شود؛ نه از طرف هواها و حرف ها و جلوه ها. مالك اين را يافته كه علي اين مرد آزاد از غير حق

و اين انسان آگاه حق، بيش از مالك به مالك علاقه دارد و بيش از مالك از مصالح و منافع مالك آگاهي دارد و بيشتر از مالك به منافع او مي انديشد و بهتر به منافع او مي انديشد؛ پس ديگر جاي درنگ نيست و جاي سركشي نيست؛ كه سركشي ها حماقت هاي زيان آوري بيش نيستند. جاي تسليم است و اطاعت و پيروي و تشيع و دنباله روي.

زيربناي ولايت

و زيربنا و سر آن همه فداكاري و جانبازي شيعه در طول تاريخ همين شناخت و همين يافت برهاني و عيني است.

1- او مي داند كه ولي بيش از او به او علاقه دارد.

2- و بيش از او به منافع او آگاهي دارد، لذا امر او هرچه باشد مي پذيرد و دستور او را هرچه باشد گردن مي نهد و حتي به ميان آتش مي نشيند و به استقبال مرگ مي رود. مگر نه اين است كه مي ميريم؟پس بگذار مرگي را انتخاب كنيم كه زندگي هايي را بارور كند و بهره هايي بياورد. مگر نه اين است كه ما از كسي چيزي اطاعت مي كنيم، پس بگذار اطاعت از آگاه دلسوز و مهربان باشد.

شناخت آگاهي و دلسوزي، اطاعت را، تسليم را بدنبال مي كشيد و مالك مي دانست كه ولي بيش از خود او، را دوست دارد. علاقه من به خودم،

علاقه مالك به خودش، يك علاقه غريزي است و علاقه علي، علاقه اي از روي وظيفه است. مالك خودش را براي خودش مي خواهد و علي مالك را براي خدا مي خواهد. و تفاوت علاقه ها به همان اندازه است كه انگيزه علاقه ها با هم تفاوت دارند.

و آنها مي دانستند و مالك مي دانست كه ولي بيش از او به منافع او

آگاهي دارد. آخر ديد ما محدود است، خيلي كه ببيند بيش از اين گذرگاه هستي؛ اين محدوده هفتاد ساله و اين فرصت از زمان را نمي بيند؛ از قانون ها از عوامل حاكم بر تمام هستي آگاهي ندارد و چه بسا كه آنچه در اين محدوده و در اين هفتاد ساله مفيد باشد در مجموعه حيات ها و زندگاني هاي ما جز ضرر چيزي نداشته باشد.

ضرر يا نفع يك پديده را به يك روز و دو روز آن را كشف نمي كنند. چه بسا يك دارو يك غذا يك سيگار كه امروز در من شور و حال و خوشي هم بياورد اما در مجموعه عمر من به ضرر و زيان بينجامد.

انسان پس از گسترش دانش هايش اگر چيزي را بدست بياورد و چيزي را كشف كند، همانهايي است كه تجربه اش كرده و با آن روبرو بوده است و چه بسيار عوالمي كه هنوز به آن نرسيده ايم و تجربه اش نكرده ايم و چه بسيار مراحلي كه هنوز از آن بي خبريم و غافليم.

و بخاطر اين محدوديت در ديد و اين وسعت در ديدگاه هستي است كه انسان، به سوي خدا مي شتابد و از او مي پرسد و از او مي پذيرد. او كه به تمام هستي آگاه است؛ از تمام نفع ها و ضررها و از تمام اثرها؛ اثر يك غذا بر تمام سلول ها، آن هم نه در يك سال و دو سال هفتاد سال و در اين محدوده هستي و در اين عالم؛ و در اين عالم؛ كه در تمام طول راه، تا بينهايت. انسان هنگامي كه تمام راه را رفت، آنگاه مي يابد كه اثر يك نگاه، اثر

يك خيال، اثر يك تصميم، بر تمام هستي و بر تمام عوالم تا چه اندازه بوده است و آنگاه مي يابد كه چقدر بر اثر بي توجهي و سركشي ضرر كرده و زيان ديده است و آن روز بانگ بر مي دارد و ناله مي كند كه: يا حسرتا علي ما فرطت في جنب الله و ان كنت لمن الساحرين. [9].

اما امروز خيلي هم كه دوربين به دست بگيرد و از وسايل علميش كمك بستاند بيش از اين محوطه، بيش اين عالم را نمي بيند و نمي يابد و تجربه نمي كند. از اين رو از آنچه از عوالم بعد مي گذرد و از آنچه يك نگاه و يك لبخند و يك غذا و يك مشروب بدنبال مي آورد نه در اين محدوده بلكه در آن وسعت و در آن مرحله بيگانه است.

اين پيداست كه ناچار يا وحي آشنا مي شود و از خدا مدد مي گيرد. و خدا روح هايي را از پليدي جدا كرده و به عصمت رسانده و او دل هايي را با نور [10] و با فرقان، [11] همراه نموده و او براي آنها از تمام هستي حكايت كرده و بر طبق قانون هايي گذاشته و دستورهايي داده و به آنها سپرده است. و مالك كه اين همه راه يافته، سرسپرده روح معصوم آگاه مهربان مي شود و ولايت او را به عهده مي گيرد. و اين ولايت و سرسپردگي است كه بر اساس اين همه شناخت و برهان و منطق استوار است. و اين ولايت است كه ادامه توحيد است و اين ولايت است كه همه فداكاري و از خود گذشتگي و تسليم را به دنبال مي آورد. و بر اساس اين ولايت

است كه مالك طرز خوابيدن و بيدار شدن و خوردن و آشاميدن و رفتن و آمدن و نگاه كردن و نشستن و ايستادن و مسافرت كردن و معاشرت كردن و و و تمام رفتار و گفتار و پندار خود را از ولي مي پرسد و از او مي گيرد. و همان طور كه من وقتي مي يابم كه فلان مكانيك آگاهي و دلسوزي دارد، تمام اجزاء ماشين را تحت اختيار او مي گذارد و تمام مسايل را از او مي پرسم و از او مي گيرم.

آنها كه ولايت را قبول كردند، آنهايي هستند ماشين پيچيده وجود آنها را امام و ولي بهتر از خود آنها رهبري مي كند و در اين را شلوغ هستي كه اعمال و افكار انسان غوغايي بپا كرده، او بهتر انسان را به قصد مي رساند و نجات مي دهد.

و توضيح اين ولايت و سرسپردگي در همين آگاهي نهفته است. وجود ما، جان ما، براي خداست و از اوست. هر كس كه اينها را بهتر به كار بگيرد، در اينها حق تصرف دارد. و همين است كه رسول خدا و پيشوايان اولويت دارند. به تصرف در هستي ما، سزاوارتر از ما هستند. و همين است كه پدر بر فرزند و بر اموال فرزند ولايت دارد و حق تصرف دارد.

و در اين هنگام و پس از آن همه توضيح مي توانم بگويم كه چرا ولايت بزرگترين نعمت هاست و بالاترين نعمت هاست و به تعبير قرآن متمم نعمت هاست؛ [12] چون اين مقام ولايت است كه تمام نعمت ها را به كار مي گيرد و به جريان مي اندازد و اين مقام ولايت است كه تمام استعدادها را شكفته مي كند و بارور مي نمايد، درست مثل

اينكه من يك كارخانه بزرگ وسيع را دارا باشم اما از طرز بهره برداري از آن بي خبر باشم. اين كارخانه كه مي تواند در روز، بي نهايت به من سود برساند، بر اثر نبود آگاهي و جهالت من، يك بار سنگين مي شود كه به مرور زمان مرا از پاي در مي آورد و خودش هم مي پوسد و هدر مي شود. يك مهندس آگاه و مهربان متمم اين كارخانه وسيع و عظيم است. بدون او اين همه نعمت، اين همه استعداد، راكد مي ماند و حتي به هدر مي رود و ضايع مي گردد. ولايت او و سرپرستي اوست كه نعمت هاي نهفته و سودهاي پيچيده در كارخانه را آشكار مي كند و به جريان مي اندازد. و اين ولايت متمم آن همه سرمايه و آن همه نعمت است.

و اين مقام ولايت است كه از دل آن عرب هاي خون ريز تهيدست، از دل آن مردان محدود گرفتار، روح هايي را بيرون كشيد كه تمام هستي را در يك گام طي كردند و حتي به بهشت قناعت نورزيدند.

اين مقام ولايت است كه از ابوذر كه براي هيچ زنده بود و براي هيچ مي مرد، ابوذري بيرون كشيد كه براي حق زنده بود و براي او مي مرد و حتي تنها مي مرد.

و اين مقام ولايت است كه از بلال، بلالي كه تا ديروز افتخارش به اربابش بود، بلالي آفريد كه روياروي اربابش مي ايستاد و او را پست و حقير و محدود مي ديد و به راهنماييش همت بسته بود و براي مبارزه اش آماده گشته بود.

و اين مقام ولايت است كه از سلمان، اين كوير تشنه و اين مسافر پايدار، دريايي ساخت، دريايي از عظمت و آگاهي

و عشق.

و اين مقام ولايت است كه استعدادهاي بشر را بيرون ريخت و خلق كريمه و استعدادهاي خوب او را شكوفا كرد [13] و از بشر، انسان بيرون كشيد و او را از ظلمات نفس، از ظلمت خلق دنيا، از هواها و حرفها و جلوه هاي پوچ، به سوي نور هستي هدايت كرد. [14] انساني كه ديگر در سطح غريزه و حرف ها و محدودها زندگي نمي كرد و با اين معيارهاي كم و كوتاه اندازه نمي گرفت.

و انسان يعني، همين، يعني در سطح وظيفه زندگي كردن، چون اين حيوان است كه تمام مسايلش با غرائزش حل و فصل مي شود، حتي امنيت و رفاه و نظم و عدالت را با غريزه تامين مي كند.

آن نظم و رفاه و عدالتي كه در كندو حاكم است هنوز در جامعه انساني در شكل هاي مختلف كمونيستي و سرمايه داريش، حكومت نكرده و نمي كند، مگر هنگامي كه بشر از اسارت ها از ظلمات از هواها و حرف ها و جلوه ها آزاد شود و به عظمتي دست يابد كه اين حقارت ها را در خود نگيرند. و مگر هنگامي كه بشر انسان شود.

و در اين حد، عدالت كه هيچ، حتي انفاق و ايثار هم، رخ مي نمايد و آشكار مي شود.

و اين است كه، آنهايي كه بيشتر از رفاه و بالاتر از عدالت و آزادي را مي خواهند، بايد به غدير رو بياورند و از اين جام سيراب شوند.

ضرورت ولايت

هر جامعه همانند يك اندام، به مغز، به قلب، به خون- ثار [15] - نيازمند است. مغزي كه تمام راه را بيابد و قلبي كه از عشق سرشار باشد و خوني كه خون خدا باشد و پاك از هر گونه اعتياد

و خالي از هر گونه مرض و آزاد از هر گونه جرثومه فساد.

و انسان محتاج نمونه و رهبر و حجتي است كه امين [16] باشد و به او خيانت نكند و نور [17] باشد و راه او را روشن كند.

انسان به روشنفكري و روشن دلي، به عشق و شناخت، به حجت، به نور، به امين، نيازمند است. و ولايت، عهده دار اين نيازهاي عميق و عظيم انسان است، آن هم انساني كه مي داند، نيازش بالاتر از رفاه و بالاتر از حريت و آزادي و بيشتر از عدالت است.

هنگامي كه انسان خود را بيشتر از يك دهان نمي بيند كه با يك مشت روده گره خورده و با آلت تناسليش ختم مي شود. اين دهان دراز، ديگر نه دين مي خواهد و نه امام و نه رهبري و ولايت؛ كه غريزه براي اين و بالاتر از اينها كافي است.

اما انساني كه مي خواهد انسان باشد و جامعه اي انساني تشكيل دهد، نه يك دامپروري بزرگ و يك كندوي عادل، اين انسان ضرورت اين شناخت و عشق و اين مغز و قلب و خون و اين حجت و نور و امام و امين را مي يابد و به سوي او مي شتابد و او را بر خويشتن مقدم مي دارد؛ كه او از او به او آگاه تر و مهربان تر و نزديك تر است.

هدف ولايت

اين رهبري و سرپرستي بالاتر از امنيت و پاسداري و بالاتر از رفاه و پرستاري، هدف دارد.

اين رهبري در زمينه آزادي [18] و با هدف آموزگاري و شكوفا كردن استعدادهاي انسان و با هدف تشكيل جامعه انساني بر اساس قسط همراه است كه كه علي مي گفت: ليس امري و

امركم واحدا اني اريدكم لله و انتم تريدونني لانفسكم. [19].

هدف من و شما يكي نيست. من شما را نه براي خودم و نه براي خودتان، كه براي حق مي خواهم، در حالي كه شما مرا به خاطر خويشتن و منافع خود خواستاريد. شما مي بينيد من مثل عثمان نيستم كه شما را بچاپم، به اين خاطر به من روي آورديد، اما من شما را نه براي خودم مي خواهم و نه براي رفاه خودتان، كه براي حق مي خواهم.

اين كافي نيست كه انسان هاي مرفهي بسازيم، بلكه بايد براي آنها جهتي و راهي را در نظر بگيريم كه آنها پس از رفاه و تكامل استعدادها در آن راه بيفتند و آن جهت را انتخاب كنند.

گام هاي رسول

اشاره

رسول براي اين رهبري و اين ولايت با آن ضرورت و با اين هدف گام هاي بلندي برداشت و تا امروز راه ما روشن نمود.

نص

او از روزهاي اول دعوت تا واپسين لحظه هاي حيات، هميشه علي را نشان مي داد و سفارش مي كرد كه كه بر او جلو نيفتيد كه گمراه مي شويد و از او كنار نكشيد كه از دست مي رويد.

احاديث غدير و ثقلين و منزلت و و و در كتاب ها جمعند.

اما بعدها ديگران به خاطر اينكه كفر صحابه و ارتداد آنها پيش نيايد نصوص را رد كردند و يا تاءويل نمودند و در نتيجه به آنچه در نوشه هاي خود جمع كرده بودند بي اعتنا ماندند و حتي چشم عقل خويش را بستند. و هدف حكومتي اسلام را ناديده گرفتند و حكومت اسلامي را تا حد استعمار و چپاولگري و فتوحات و غنايم پايين آوردند و عاقبت گرفتار بدعت و اشرافيت و تبعيض و درگيري و تجزيه نمودند.

از هنگامي كه اسلام از مسير ولايت بيرون آمد، از همان غروب كرده بود، گرچه واپسين شعاع هاي طلايي آن تا هزار و سيصد سال بعد ادامه داشت. اما اين شعاع ها ديگر حرارت و زايش و نوري نداشت، سرد و تاريك و غمرنگ بود. از مرگ، از غروب خبر مي داد.

زمينه سازي

رسول كه سرسختي دنياطلب ها و سلطنت خواهان را مي ديد براي اينكه مدينه براي علي خالي بماند و زمينه براي او فراهم شود، تمامي آنها را تحت سرپرستي جواني هجده ساله و روانه سرزمين هاي دور كرد و بر هر كس كه تخلف كند نفرين فرستاد، اما آنها كه هدف را فهميده بودند، به بهانه اين كه چگونه محمد را رها كنيم و چگونه او را در بستر مرگ بگذاريم و خبرش را از كاروان ها بگيريم، از مدينه نرفتند و ماندند و نفرين

رسول را بر خود خريدند و جامعه اسلامي را به بن بست كشاندند و كردند آنچه كردند.

نوشته و كتاب

در نتيجه، رسول به خاطر اين كه كار را يك سره كند و ابهامي باقي نگذارد، در آخرين لحظه كه همه جمع شده بودند، قلم و كتفي را طلب كرد تا آنها گمراه نشوند، اما آنها به قرآن قناعت كردند و با رسول مخالفت نمودند.

و رسول كه پافشاري آنها و مخالفتشان را ديد، ديگر جهتي براي نوشتن نداشت. كساني كه روبروي رسول گفته او را نمي پذيرند، پس از مرگ با اين نوشته ها چه خواهند كرد؟

نشانه ها و علامت ها

رسول كه تنهايي خويش و تنهايي علي و تنهايي و بي پناهي مردم بيگانه از خواب و اين رهبر زنده، حتي با مرگ، هيچگاه اينها را، اين توده تنها را در كنار آوازه گرها و در دست گرگ ها رها نمي كند، اينها هر چند از نوشتن و كتابت او جلوگيري كنند، از نشانه ها و علامت هايش نمي توانند جلوگير باشند.

و اين است كه رسول آگاه و بيدار، علي را در تمام دوره ها ياري مي دهد و توده بي پناه را با علامت ها به خويش، به علي و به حق، مي خواند و از ديگران مي ماند.

اين علامت ها، انسان هاي گويا، فاطمه، ابوذر، عمار و همراهي قرآن روشنگر است.

فاطمه، در دوره ابوبكر و عمر،

ابوذر، در زمان عثمان،

عمار، در برابر معاويه،

و همراهي قرآن تا امروز.

رسول بارها گفته بود فاطمه از من است و كساني كه او را به خشم بياورند مرا و خداوند را به خشم آورده اند. [20].

و فاطمه بر آنها خشمناك بود و حتي گويي او گواه اين خشم است.

و رسول گفته بود، آسمان بر راستگوتر از ابوذر سايه نينداخته است.

و اين زبان قاطع و صادق روياروي عثمان بود.

و رسول گفته بود كه عمار

را، گروه ستمگر مي كشند.

و عمار در كنار علي بود و شمشيرش بر گلوي معاويه. [21].

و رسول گفته بود كه جانشينان من دوازده نفرند و گفته بود: من دوئ چيز را در ميان شما مي گذارم كه مانع گروهي و چراغ را شما هستند. اين دو، از هم جدا نخواهند شد تا اين كه در حوض بر من وارد شوند.

و امروز جز شيعه با اين گفته همراه نيست؛ كه ديگران امروزها در كنار اين همه تجزيه و همراه اين همه حاكم، خليفه و حاكم و اولي الامري ندارند.

آنها قرآن و خليفه را از هم جدا كردند، در حالي كه رسول به همراهي آنها شهادت داده بود. همانطور كه با زبان گويايش از يوم الانذار … و يا دست بلندش در غدير … و با تقاضاي قلم، در واپسين لحظه هاي زندگي و با فاطمه و ابوذر و عمار در دامن تاريخ، اين رهبري، اين ولايت، اين سرپرستي را، گواهي داده بود و راه علي را به نور بسته بود.

درود بر آنها كه الله سرپرست و رسول چراغ و علي جلودارشان است.

درود بر آنها كه چنين راهي را، با سر رفته اند.

پاورقي

[1] اقبال سيدبن طاووس، ص 462، خطبه امام اميرالمؤمنين (ع).

[2] بني الاسلام علي خمس. علي الصلوة و الزكوة و الحج و الصوم و الولاية و لم يناد بشي ء كما نودي بالولاية. وسائل الشيعة، ج 1، باب اول رواية 1.

[3] اذله علي المؤمنين اعزة علي الكافرين، مائده، 54.

[4] … لا التغي بك بدلا و لا اتخذ من دونك وليا- مفاتيح الجنان، زيارت امام زمان (عج).

[5] كلمة لا اله الا الله حصني و ولايت علي بن ابيطالب

حصني، اين؛ دو، حصن و پاسدار انسان هستند و جلوگير از ضايع شدن ها و از دست رفتن ها. ولايت ادامه توحيد است و خود توحيد.

[6] احزاب، 6.

[7] كافي، ج 1، ص 294، ح 3.

[8] اشاره به آيه 33 از سوره احزاب.

[9] زمر، 56.

[10] يجعل لكم نورا تمشون به، حديد، 28. كافي ج 1، باب الحجه، ح 3.

[11] يجعل لكم فرقانا، انفال، 29.

[12] اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم يعمتي و رضيت الاسلام دينا. مائده، 3.

[13] بعثت لا تمم مكارم الاخلاق، بحار، ج 67، ص 372.

[14] الله ولي اللذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور. بقره، 257. الله نور السموات و الارض. نور، 35.

[15] يا ثار الله و ابن ثاره. زيارت عاشورا. قاموس الغه: الثارت الدم و الطلب به.

[16] السلام عليك يا امين الله في ارضه و حجته علي عباده. مفاتيح، زيارت الله.

[17] السلام عليك يا نور الله في ظلمات الارض. زيارت حضرت رضا عليه السلام.

[18] علي ميكرب ها را بر نمي دارد كه مزاج ها را واكسينه مي كند تا خود با ميكروب ها درگير شوند. و اين رهبري سنگين ترين رهبري هاست. علي مي گفت: توده ها هنگامي كه شب ستم را پشت سر مي گذاشتند در صبح آزادي باز از ستم رهبر مي هراسيدند، اما من هنگامي كه به صبح حكومتم رسيدم باز از ستم توده ام وحشت دارم. لقد اصبحت الامم تخاف ظلم و رعاتهم و اصحبت اخاف ظلم رعيتي. نهج البلاغه صبحي صالح، خ 97.

[19] نهج البلاغه صبحي صالح، خ 136.

[20] كساني روايت هايي ساختند كه، رسول اين جمله را در هنگامي گفته كه علي، فاطمه را به خشم آورده بود و فكر ازدواج داشت. دشمن آرام نمي گيرد.

[21] معاويه

با مرگ عمار بدست و پا افتاد و حيله ها زد كه عمار را علي كشته، چون او را به ميدان آورده است. در اينجا بود كه شاعران علي جواب ها دادند كه اگر اين باشد پس قاتل شهيدان جنگ هاي بدر و احد محمد است، نه دشمنان محمد. كشنده حمزه اوست، نه وحشي مهدور.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109