خدا و جهان و انسان از ديدگاه علي بن ابيطالب علیهما السلام و نهج البلاغه

مشخصات كتاب

سرشناسه: جعفري تبريزي ، محمدتقي ، 1377 - 1302

عنوان و نام پديدآور: خدا و جهان و انسان از ديدگاه علي بن ابيطالب (ع ) و نهج البلاغه / محمدتقي جعفري

مشخصات نشر: تهران : بنياد نهج البلاغه ، []1380.

مشخصات ظاهري: ص 53

فروست: (دانشنامه نهج البلاغه )

شابك: 964-6348-64-71000ريال؛ 964-6348-64-71000ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس

عنوان ديگر: نهج البلاغه . برگزيده

موضوع: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- آفرينش

موضوع: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . نظريه درباره آفرينش

شناسه افزوده: علي بن ابي طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه . برگزيده

شناسه افزوده: بنياد نهج البلاغه

رده بندي كنگره: BP38/09/آ7ج 7

رده بندي ديويي: 297/9515

شماره كتابشناسي ملي: م 79-12473

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

كتاب نهج البلاغه كه محتوي سخنان اميرالمومنين (ع) و نامه ها و كلمات قصار آن بزرگوار است، بوسيله سيد شريف رضي جمع آوري شده است. واقعيات و حقايق بسيار با اهميتي را درباره ي سه موضوع (خدا و جهان و انسان) مطرح كرده است. توصيف و استدلال هائي كه درباره ي سه موضوع مزبور در نهج البلاغه صورت گرفته است، عقل سليم و وجدان و فطرت پاك، مجموعا دست بكار شده، مطالعه و بررسي كننده را با طرقي بالاتر و محكم تر از راههاي منطقي معمولي با حقايق و واقعيات مربوط به سه موضوع مزبور در تماس ميگذارد.

سخنان نهج البلاغه درباره خدا

بطور كلي سخنان نهج البلاغه درباره ي خدا به چهار قسم اساسي تقسيم ميگردند:

قسم يكم

بيان مختصات مقام شامخ خداونديست كه در حقيقت بازگو كننده ي اوصاف جمال و جلال آن ذات اقدس است كه بدون آنها، خدائي مطرح نيست و راه شناخت اين مختصات، توجه همه جانبه به مفهوم كامل مطلق است كه ضروري ترين صفت اوست مانند:

«الحمدلله الذي علا بحوله و دنا بطوله، مانح كل غنيمه و فضل و كاشف كل عظيمه و ازل». [1].

«سپاس مر خداي راست كه به قدرت و سلطه ي ربوبيش بالاتر از همه ي جهان هستي و با احسان و عنايت پروردگاريش به همه ي موجودات نزديك است، اوست بخشنده ي هر سود و فضل و برطرف كننده ي هر حادثه ي بزرگ و تنگناي سخت.»

«الاول الذي لم يكن له قبل فيكون شيي ء قبله و الاخر الذي ليس له بعد فيكون شيي ء بعده» [2].

«خدا آن ذات اول است كه براي او هيچ قبلي نبوده است، تا پيش از ذات اقدس او چيزي وجود داشته باشد و آن آخر است كه براي او بعدي وجود

ندارد، تا چيزي بعد از او وجود داشته باشد.»

يعني آن ذات واجب مافوق هر ابتداء و انتها است كه تصور شود. «الحمدلله المتجلي لخلقه بخلقه الظاهر لقلوبهم بحجته». [3] (سپاس مر خداي را كه بوسيله ي خلقتي كه فرموده است،

[صفحه 2]

به مخلوقاتش تجلي نموده و با حجت دروني در دلهاي آنان آشكار است.) همچنين در جملات ديگر از نهج البلاغه كه علم مطلق و قدرت مطلقه خداوندي را با بيانات روشن توصيف مينمايد. و چنانكه ميدانيم اين توصيفات از قبيل تعريفات منطقي معمولي نيست كه منظور از آنها، توضيحي درباره ي ذات خداوند ميباشد، زيرا هم از نظر عقلي و هم با نظر به جملات نهج البلاغه كه در موارد متعدد آمده است، ذات اقدس الهي قابل شناخت نيست، بلكه چنانكه در مبحث بعدي بيان خواهيم كرد، رابطه ي انسانهاي رشيد يافته با خدا همانطور كه اميرالمومنين (ع) فرموده است، تجلي اوست در دلهاي شايسته ي با نيروي ايمان. از آنجمله:

«و لا تقدر عظمه الله سبحانه علي قدر عقلك فتكون من الهالكين. هو القادر الذي اذا رتمت الاوهان لتدرك منقطع قدريه و حاول- الفكر المبرا من خطرات الوساوس ان يقع عليه في عميقات غيوب ملكوته و تولهيت القلوب اليه لتجري في كيفيه صفاته و غمضت مداخل العقول في حيث لا تبلغه الصفات لتناول علم ذاته ردعها و هي تجوب مهاوي سدف الغيوب متخلصه اليه سبحانه فرجعت اذجبهت معترف بانه لاينال بجور الاعتساف كنه معرفته». [4].

(عظمت خداوندي را باندازه ي عقل خود، اندازه گيري مكن، زيرا از هلاك شوندگان خواهي گشت. خداوند آن تواناي مطلق است كه هر گاه اوهام انساني بخواهد نهايت قدرت او را درك كند و فكر تجريد شده و

خالص از جريانات وسوسه ها بخواهد، در اعماق غيوب ملكوت الهي ذات او را دريابد و دلها با اشتياق براي دريافت كيفيت صفات او به فعاليت بيفتد و عقول انساني با دقيقترين راهها با نفوذ بسيار ظريف و دقيق بخواهد براي شناخت ذات او به مقامي كه اوصاف توانائي رسيدن به آن را ندارد، وارد شوند، آن عقول را برميگرداند در حاليكه در مهلكه هاي تاريكيهاي غيوب سرگردانند. اين عقول كه براي شناخت ذات خداوندي حركت كرده بودند، در حاليكه دست رد به پيشاني آنها زده شده است برميگردند و اعتراف ميكنند كه با تعدي تكلف آميز نميتوان به كنه معرفت او نائل گشت … )

قسم دوم

بيان مختصاتي است كه راه شناخت آنها آماده كردن درون براي پذيرش تجلي اوصاف آن ذات اقدس است. هيچ راهي براي تحصيل شايستگي درون جز تصفيه ي آن از آلودگي ها و كثافات حيواني وجود ندارد. بهمين جهت است كه اميرالمومنين (ع) در هر موردي از سخنانش كه درباره ي خدا مطلبي را بيان ميكند، كاملا روشن است كه او درباره ي موجودي سخن مي گويد كه از تجلي عالي او در درونش بخوبي برخوردار است، زيرا در درون اين انسان چنان تصفيه اي صورت گرفته است كه حتي خيال ناچيري از آلودگيهاي حيواني و مادي راهي بآن ندارد. مانند آن جمله اي كه ميگويد:

«اين العقول المستصحبه بمصابيح الهدي و الابصار اللامحه الي منار التقوي، اين القلوب

[صفحه 3]

التي وهبت لله و عوقدت علي طاعه الله». [5].

(كجاست آن عقولي كه با چراغي هدايت روشن شده اند و كجاست آن چشماني كه به كانون نور تقوي مي نگرند و كجاست آن دلهائي كه خود را به خدا بخشيده اند و به اطاعت خداوندي

بسته شده اند).

قسم سوم

سلب اوصاف مادي و جسماني و هر گونه وابستگيها و احتياجات و محدوديتها، از ذات اقدس ربوبي است. در كتاب نهج البلاغه اينگونه توصيفات سلبي فراوان است. اهميتي كه اميرالمومنين عليه السلام به اوصاف سلبي ميدهد، ناشي از يك مسئله ضروري است كه عبارتست از متوجه ساختن افكار مردم باين حقيقت كه براي دريافت صحيحي از خدا بايد همه ي مفاهيم و اندازه گيريها و الگوهائي كه آدمي بوسيله ي ارتباط با طبيعت عيني در ذهن خود منعكس مينمايد كنار گذاشت و از صورتگري با نمودهاي گوناگون جهان طبيعي براي تصويري بعنوان خدا اجتناب كرد، زيرا:

مور ضعيف و ناتوان چون شكل يزداني كشد

بيشك به شكل مورچه با شاخ حيواني كشد

مغز شبان هم نقشه ي موسي بن عمراني كشد

در ذهن ماني گر فتد، او صورت ماني كشد

ادراك هر جنبده نقش خويش را داراستي

گفته شده است كه توصيفات سلبي مانند اينكه حقيقتي وجود دارد، نه شكلي وجود دارد، نه وزني نه رنگي دارد و نه هيچ كيفيتي، نه محسوس است، نه قابل تصورات معمولي … براي شناخت آن حقيقت هيچ فايده اي ندارد و اين گونه حقيقت مانند وجود مطلق در فلسفه ي هگل و امثال او است كه با سلب هر گونه خصوصيات و تعنيات از آن وجود، يك مفهومي بتجريدي محض را مطرح ميكند. پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا اولا دلايل روشني واقعيت وجود خدا را اثبات ميكند كه با قطع نظر از مناقشات لفظي و حرفه اي همواره عقول سليم را قانع ساخته است. بوسيله آن دلايل واقعيتي بعنوان خدا براي عقول انسانها مطرح شده است، ولي از آنجهت كه اين واقعيت مافوق مختصات جسماني عالم طبيعت است، لذا

براي دريافت آن، لازم است كه افكار را متوجه عظمت آن دريافت شده نموده با نفي اوصاف جسماني و ساير محدوديتها، افكار را براي دريافت منطقي آن موجود راهنمائي كرد.اين روش ايجاب و سلب يا اثبات و نفي در واقعياتي مانند عدالت نيز جريان دارد. بدين ترتيب كه نخست يك تعريف و توصيف اجمالي از عدالت مطرح ميگردد،

[صفحه 4]

(عدالت عبارتست از جريان مطابق قانون) سپس براي راهنمائي افكار از توصيفات سلبي استفاده ميشود، مثلا ميگوئيم: عدالت روش خوش آيند محض نيست. عدالت از نسخ احساسات نميباشد، عدالت وزن و شكل و رنگ ندارد …

قسم چهارم:

بيان روابطي كه انسانها ميتوانند ميان خود و خدا برقرار سازند. به اتفاق همه ي صاحبنظران علوم اسلامي، اميرالمومنين عليه السلام تجسم يافته اي از قرآن بود. و شناخت او درباره ي قرآن و ايمان او به تمام محتويات آن در حد اعلاء بود. و اين تجسم در سخنان آن بزرگوار بخوبي روشن ميشود، لذا بطور قطع او نزديكي خدا را به خود مطابق آيه: «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد». [6] (و ما از رگ گردن به او نزديكتريم) و هو معكم اينما كنتم [7] (و او با شما است هر كجا كه باشي) اعتقاد داشته و با يقين مشهودي آنرا دريافته است.

در مواردي متعدد از نهج البلاغه هم ارتباط مستقيم خود را با خدا توضيح داده است. از آنجمله:

يك در آن هنگام كه ذغلب يماني از او مي پرسد كه هل رايت ربك (آيا پروردگارت را ديده اي؟) چنين پاسخ ميدهد: افا عبد ما لا اري؟! فقال و كيف تراه؟ فقال: لا تدركه العيون بمشاهده العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان. [8] (آيا عبادت

كنم چيزي را كه نمي بينم، ذغلب پرسيد: چگونه خدا را مي بيني؟ فرمود: خدا را چشمها با مشاهده ي عيني نمي بينند، ولي دلها با حقايق ايمان آنرا درمي يابند)

دو: اللهم انك آني الاسين لاوليائك و احضرهم بالكفايه للمتوكلين عليك تشاهدهم في سرائرهم و تطلع عليهم في ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم فاسرارهم لك مكشوفه و قلوبهم اليك ملهوفه. ان اوحشتهم الغربه آنسهم ذكرك و ان صبت عليهم المصائب لجاوا الي الاستجاره بك علما بان ازمه الامور بيدك و مصادرها عن قضائك. [9].

«خداوندا، توئي مانوس ترين مانوس ها با اوليائت، و توئي حاضرترين آنان براي كفايت به امور توكل كنندگان بر تو. توئي كه نهاني هاي درون آنان را مي بيني و به حال آنان در درونشان آگاهي. اندازه بينائيهاي آنان را مي داني. اسرار پوشيده ي آنان براي تو آشكار و دلهايشان شيفته و بيقرار توست. اگر تنهائي در اين دنيا بوحشتشان بيندازد، بياد تو انس مي گيرند و اگر مصائب روزگار بر سر آنان فرو ريزد، پناه بسوي تو مي برند، زيرا آنان مي دانند كه زمام همه امور بدست تست و مبناي آنها مستند به قضاي تست».

در اين جملات رابطه ي خداوندي با انسانها بقرار زير مطرح شده است:

رابطه ي انس

هر اندازه كه بر رشد شخصيت آدمي بيفزايد، انس وي با خدا بيشتر و سازنده تر مي گردد، زيرا اين يك قاعده ي كلي است كه:

عقل باشي عقل را داني كمال

عشق گردي عشق را يابي جمال

انس با عقل و عظمت و شكوه آن، بدون به فعليت درآوردن تعقل امكان پدير نيست، درك

[صفحه 5]

زيبائي و لذت عشق بدون ورود به جاذبه ي معشوق محال است. هيچ رابطه اي براي انس با خداوند متعال جز برخورداري از اوصاف عاليه ي انساني كه نمونه هائي از اوصاف

خداوندي مي باشند، وجود ندارد. در حقيق وقتي كه مي گوئيم: انسان بايد با خدا انس بگيرد، يعني انسان بايد عادل باشد. صادق و راستگو و راستكار باشد. بردبار و حق بين و ناظر بر اعمال خويشتن و ايفا كننده به تعهدها باشد. علم و جهان بيني را جزء «حيات معقول» براي تلاش تا آخرين لحظات زندگي بداند. با توجه كافي به اين مبناي رابطه ي انس است كه پوچ بودن پندار بعضي از متفكران مغرب زميني كه مي گويد: «تكيه بر خدا دليل ناتواني است، بخوبي آشكار مي گردد، اينان نه خدا را بطور صحيح دريافته اند و نه عظمت انساني را مي شناسند. اينان نمي فهمند يا نمي خواهند بفهمند كه خدا مانند آن كانون نور و جاذبه است كه اشعه هاي آن، نيروها و ابعاد والاي انساني را روشن مي سازد و با فعليت رسيدن آنها در منطقه جاذبيت الهي پيش مي رود و با او انس و الفت مي گيرد.

پس انس با خدا يعني به فعليت رسيدن امتيازات عالي انساني مانند علم و قدرت و عدل و صدق و احساس تعهد كه همه ي آنها عامل جذب شدن به كمال مي باشند. آنانكه در اين دنيا در جستجوي انس و الفت با خدا نيستند. همان كساني هستند كه اگر از آنان بپرسيد آيا شما با «حيات معقول» كه زندگي شما و هدف آنرا از روي منطق واقعي مي تواند تفسير كند، انس و لافت داريد؟ پاسخي براي شما جز اين نخواهند داد كه كجاست آن تيمارستاني كه بدون معالجه ي كامل ترا رها كرده است كه امروز بيائي و سئوالي از ما كني كه زندگي انتخاب شده ي ما را مشكوك جلوه بدهي!! اينان هرگز نمي توانند بفكر امكان انس

با موجودي برتر از جماد و نبات و حيوان و انسانهائي مانند خودشان بيفتند، زيرا هرگز درباره ي خوذشان نينديشيده اند، تا بفهمند كه آشناي قابل انس و الفت آن خود كيست و بيگانه از آن خود كدام است. اين يك قاعده ي كلي است كه هر اندازه شخصيت (خود) رشد پيدا مي كند، قوه دافعه پستي ها و رذالت ها و مردم پست و رذل او را از خود دفع نموده و بيگانگي خود را براي شخصيت رشد يافته، بيشتر اثبات مي كنند. چنانكه جاذبه ي عظمت ها و كمالات و انسانهاي با عظمت و كمال او را بيشتر به خود جذب مي نمايند. يك قاعده ي كلي ديگر اين است كه انسان موجودي است كه نمي تواند از پستي ها و رذالت ها بريده و عمري را از عظمت هاو كمالات انساني مهجور و دور زندگي كند. زيرا اگر اين بريدن از پستي ها روي آگاهي و نفرت از آنها بوده باشد، خود كاشف از آن است كه جاذبيت عظمت ها و كمالات او را بسوي خود تحريك مي كند و مي كشاند. حافظ كه مي گويد:

سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي

جان ز تنهائي به لب آمد خدايا همدمي

بريدگي او را از پستي ها و رذالت ها و مردم پست و رذل بخوبي نشان مي دهد، لذا در صدد قرار گرفتن در جاذبه ي عظمت ها و كمالات و انسانهاي رشد يافته برآمده و مي گويد:

[صفحه 6]

آدمي در عالم خاكي نمي ياد بدست

عالمي ديگر ببايد ساخت و زنو آدمي

اين آدمي كه بايد از نو در اين جهان نو حركت كند و انسانهاي ديگر بتوانند در جاذبه ي او و صفات او بحركت بيفتند، كيست؟

اهل كام و ناز را در كوي رندي راه نيست

رهروي بايد جهانسوزي نه خامي بيغمي

حافظ تا اينجا

در خط صعودي سير مي كند، سپس بجاي آنكه مانند مولانا اين صعود را ادامه بدهد و بگويد: با اين رهروي مداوم:

حمله ي ديگر بميرم از بشر

تا برآرم چون ملائك بال و پر

از ملك هم بايدم جستن زجو

كل شي ءها لك الا وجهه

بار ديگر از ملك پران شوم

آنچه اندر وهم نايد آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون

گويد انا اليه راجعون

گويا برمي گردد و سراغ آن عواملي را مي گيرد كه از آنها بريده و بسراغ جاذبيت آدم نو رفته! و مي گويد:

خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندي دهم

كز نسيمش بوي جوي موليان آيد همي

البته اگر مقصودش از ترك سمرقندي معشوق هاي مجازي بوده باشد. پس معناي انس با خدا، انس با هدف اعلاي زندگيست نه انس با يك موجود توانا فقط براي ترس از نكبت و بدبختي.

رابطه توكل منطقي

اين رابطه عبارتست از همراه ساختن نهايت تلاش و كوشش براي رسيدن به هدفهاي معقول زندگي، با اعتقاد به باز بودن سيستم هر دو قلمرو انسان و جهان در برابر رويدادهاي جاري.

هر نفس نو ميشود دنيا و ما

بيخبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوي نو نو ميرسد

مستمري مي نمايد در جسد

(مولوي)

هيچ ناداني ضرر بارتر از ناداني به باز بودن سيستم جريان انسان و جهان سراغ نداريم كه آن دو را مانند دو صندوق بسته در توي يكديگر تلق مي كند!!

و اگر حقيقتي تازه و رويدادي جديد بسراغ شكستن قفل آن دو صندوق برآيد، آن را بازي روزگار تلقي مي نمايد و مي گويد: «چرخ از اين بازيچه ها بسيار دارد.»

نداند بجز ذات پروردگار

كه فردا چه بازي كند روزگار

يا با تمام بي اعتنائي به همه ي قوانين علمي و جهان بيني، به تصادف و شانس و بخت و اتفاق

كه جز مفاهيم كودكانه چيزي نيستند، پناهنده مي شوند. اين تصورات بي پايه كه ضد علم بودن آنها براي عقلاي ژرف نگر روشن است، فقط براي آنست كه از دخالت مستمر مشيت الهي در دو

[صفحه 7]

قلمرو جهان و انسان به جهت آلرژي (حساسيتي) كه بآن دارد، بگريزد. معناي رابطه ي توكل منطقي با خدا مركب از دو عنصر است:

عنصر توانائي آدمي بر كار و انديشه در زندگاني:

كه از مجراي اجزاء و قوانين طبيعت كه جلوه گاه مشيت خداوندي هستند. در موجوديت آدمي بوجود ميايد. اين عنصر توكل تكويني و طبيعي است كه با نظر به حركت و تجدد دائمي و مستمر همه ي عوامل توانائي آدمي بر كار و انديشه ي او را با خدا مربوط مي سازد.

عنصر اختياري توكل:

كه عبارتست از احساس بوجود آمدن كار و انديشه در قلمرو انسان و جهان با سيستم باز كه خود همين احساس موجب افزودن بر كار و انديشه هاي آگاهانه و همه جانبه بوده، و انسان با اعتقاد به اينكه فيض و خلاقيت خداوندي در اين سيستم باز از روي حكمت و عدالت محض است، در رو يا رو شدن با خلاف خواسته ها و خطاي انديشه ها و خنثي گشتن فعاليتها، هيچ ياس و نوميدي بخود راه نمي دهد.

رابطه ي عالم با معلوم:

اگر كسي ادعا كند كه با قطع نظر از همه عواملي كه براي انسان شدن وجود دارد، فقط و فقط، درك اين حقيقت كه خداوند آن موجود اعلي همه ي حركات و سكنات و پديده ها و فعاليتهاي دروني و بروني او را مي بيند، كافي است كه انسان همه ي شئون زندگي خود را در مسير «حيات معقول» تنظيم نمايد، مطلبي بگزاف نگفته است. اين حقيقتي است بعضي

از متفكران جهان بين به آن اذعان كرده اند و مي گويند: «درك عظمت آن سطحي كه بشر مي تواند به آن برسد، آن موقع امكان پذير است كه بشر بداند كه موجودين برين بر همه ي موجوديت و كار و انديشه ي او آگاه است و مي خواهد او را به بالاترين كمال ممكن برساند.

سه در خطبه اي ديگر رابطه ي انسان را با خداوند از نظر معرفت به مقام كبريائي او، چنين بيان مي كند: «اذهان بشري او را در مي يابد، ولي نه با مشاعر معمولي كه فعاليتهايش مستند به حواس است. همه ي ديدنيها شهادت به وجود او مي دهد، نه با حضور جسماني. اوهام بشري نمي تواند بر او احاطه نمايد، بلكه او بوسيله ي درك عالي بدرون آدمي تجلي مي نمايد و از كميت و كيفيت جوئي توجيهات امتناع مي ورزد.» «تتلقاه الاذهان لا بمشاعره و تشهد له المرائي لا بمحاضره، لم تحط به الاوهام، بلي تجلي لها بها و بها امتنع منها».

درباره ي خداشناسي، سخني بالاتر از اين جمله گفته نشده است. آن رابطه ي شناخت همه توجيهات و خيالات پوچي را كنار ميزند و خامي آن متفكران را كه درباره ي دريافت خداوندي در صحنه ي ذهن اثبات و نفي مي كنند بخوبي اثبات مي نمايد. رابطه ي خدا با انسان در قلمرو شناخت را نمي توان رابطه ي انعكاس و تصور و ديگر نموده ها و فعاليتهاي طبيعي ذهن تلقي نمود، بلكه رابطه ي شناخت تجلي خداوندي در دلهاي انسانها است كه مانند دريافت «من» داراي نمود و صورت نيست.

رابطه علي با جهان هستي

مطالب مربوط به آن

[صفحه 8]

ارتباط چنين است كه اميرالمومنين (ع) همه ي اجزاء و روابط موجود در جهان هستي را آيات الهي تلقي مي كند و مطابق دستورات اكيد قرآن، به شناخت جهان توصيه مي نمايد.

و در بعضي از نيايش هاي نهج البلاغه اشاره به حقايق و پديده هاي عالم طبيعت مي نمايد مانند «اللهم رب السقف المرفوع و الجوا المكفوف … » [10].

(پروردگارا اي خداي آسمان برافراشته، و فضاي محدود و جمع آوري شده … مسلم است كه انسان حقايقي را كه در حال نيايش با اسناد بخدا متذكر مي شود، عظمت آنها را گوشزد مي نمايد كه دبون درك هويت و خواص آنها، قابل درك نمي باشد و از نظر تكليف انساني و امكان گرديدن هاي تكاملي، اين دنيا را بهترين محل براي آدمي معرفي مي نمايد. در سخناني كه در پاسخ سرزنش كننده ي دنيا فرموده است، اين جملات وجود دارد:

ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافيه لمن عرف عنها و دار غني لمن تزو دمنها و دار موعظه لمن اتعظ، مسجدا حباء الله و مصلي ملائكه الله و مهبط وحي الله و متجر اولياء الله. [11].

(دنيا جايگاه صدق و حقيقت است براي كسيكه آن را بجاي آورده است و جايگاه وصول به آرمانها است، كسيكه آن را بشناسد و جايگاه بي نيازيست براي كسيكه زاد و توشه از آن برداشته است و جايگاه پندگيري است براي كسيكه اندرز از آن بگيرد. اين دنيا مسجد دوستان خداوندي است و نماز گاه فرشتگان الهي و جايگاه فرود آمدن وحي خداوندي و تجارتخانه ي اولياء الله). ملاحظه مي شود كه اميرالمومنين (ع) رابطه ي يك انسان كامل را با اين دنيا رابطه ي وسيله كمال با كسيكه در صدد وصول به رشد و كمال معرفي مي نمايد و در حقيقت دنيا كه عبارتست از سطوح جهان طبيعت در حال ارتباط با انساني كه داراي نيروها و ابعاد بسيار سازنده و عامل تكامل،

واقعيتي است كه ارزش و عظمت آن وابسته به برداشتي است كه انسان از زندگي خود در اين دنيا دارد. مولوي مي گويد:

تو درون چاه رفتستي ز كاخ

چه گنه دارد جهانهاي فراخ

مررسن را نيست جرمي اي عنود

چون تو را سوداي سر بالا نبود

اميرالمومنين (ع) جمله اي ديگر در نهج البلاغه ج 3 شماره 133 دارد كه هيچ يك از فلاسفه و حكما جمله اي به اين محتوي با عظمت درباره ي رابطه ي انسان با دنيا نگفته است. اين جمله مختصر چنين است: «الناس فيها رجلان: رجل باع نفسه فيها فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها». [12].

(مردم در اين دنيا بر دو صنفند: صنف يكم: كساني هستند كه خود را در اين دنيا فروختند و آنرا هلاك ساختند صنف دوم: كساني هستند كه خود را مالك شدند و آنرا آزاد ساختند) تفسير اين جمله ي مختصر يك مجلد كتاب مستقل نياز دارد كه بخوبي توضيح داده شود. مي گويد: اگر حيات آدمي انسان يك جزء ناآگاه از طبيعت نباشد كه هستي و نيستي او در بازيگاه طبيعت نباشد كه هستي و نيستي او در بازيگاه طبيعت بي اصل و بي هدف باشد، بايد شخصيت

[صفحه 9]

انساني خود را از جبر نابود كننده بگيرد و آن را در مسير رشد و كمال آزاد بسازد كه با تكاپوي انقطاع ناپذير راه هدف اعلاي زندگي خود را طي كند. و در آنجملات از نهج البلاغه كه پستي ها و ناهنجاريهاي دنيا بميان آمده است، در حقيقت مقصود پستيها و ناهنجاريهاي ارتباط مردم با دنيا است كه آن را جايگاه وصول به هدف مطلق زندگي تلقي مي كنند و آن را مورد پرستش قرار مي دهند و خود را در زر و

زيور و مزاياي نسبي دنيا چنان غوطه ور مي سازند كه گوئي اين دنيا مقدمه ي يك حيات جاوداني نيست.

رابطه اميرالمومنين با انسانها

مطالبي است كه رابطه ي اميرالمومنين (ع) را با انسانها بيان مي نمايد. نخست لازم است كه انسان را بطور طبيعي از ديدگاه اميرالمومنين (ع) مورد بررسي قرار بدهيم. چند تقسيم مهم درباره ي انسان در نهج البلاغه ديده مي شود:

تقسيم يكم در يكي از خطبه ها انسان را چنين تقسيم بندي فرموده است: «مردم بر چهار قسمند:»

قسم يكم كساني هستند كه هيچ علتي براي كنار رفتن و دوري گزيدن از افساد در روي زمين ندارند، مگر حقارت و ناتواني و كندي شمشير براي ورود در ميدان تنازع در بقاء و نداشتن امكانات مالي.

قسم دوم: كساني هستند كه شمشير كشيده و پليدي و شر درونيش را اشكار ساخته و سواره و پياده ي خود را بسيج نموده. خود را آماده ي كارزار براي بدست آوردن سلطه گري نموده و دين خود را نابود ساخته است، براي چه؟ براي اينكه مال و منالي از دنيا بربايد، اسبهائي (براي ابزار حشمت و جلال) بدنبال خو بكشد، و در راه اعتلاء براي مردم در گفتار منبري را زير پا گذارد و عربده بكشد. چه كالاي بديست چنين دنيائي كه به قيمت جانت خريداري مي كني و بعنوان عوض از آن نعمت والائي كه خداوند بر تو آماده كرده است دست برمي داري!

قسم سوم از مردم كساني هستند كه عمل آخرت و معنوي را وسيله ي رسيدن به منافع دنيوي قرار داده و عمل دنيوي را وسيله وصول به آخرت تلقي نمي كنند. شخص خود را متواضع نشان مي دهد و قدمهايش را كوتاه بر مي دارد و قيافه ي خود را جدي نمايش مي دهد و نفس

خو را براي نشان دادن اينكه اهل وفا و امانت است، ميارايد. اين مردم پرده پوشي خداوندي را وسيله ي معصيت قرار داده اند.

قسم چهارم كساني هستند كه ضعف و ناتواني شخصيتشان و نداشتن وسيله باعث بر كنار شدن آنان از سلطه جوئي گشته و اين ناتواني و محروميت از اسباب و وسائل در همان حالت ناچيزي كه دارند. ميخكوبشان نموده است. اينان ظاهر خود ر با زيور قناعت آراسته و لباس پارسايان بر تن نموده اند، در صورتيكه در هيچ يك از صبحگاه و شامگاه زندگيشان اثري از آنچه

[صفحه 10]

كه مي خواهند بمردم نشان بدهند، وجود ندارد. قسم ديگري از انسانها وجود دارد كه بياد بودن سرنوشت نهائي كه در انتظارشان بوده و لحظه به لحظه به آن نزديك مي شوند، ديدگان آن را از زر و زيور و سلطه گري پوشانده و اشكهاي آنان را ترس از روز باز شدن همه سطوح روان براي محاسبه ي حيات دنيوي بر رخسارشان فرو ريخته است … اينان در اقليتند. «فالناس علي اربعه اصناف: منهم من لا يمنعهم الفساد الامهانه نفسه و كلاله حده و نفيض و فره و منهم المصلت لسيفه و المجلب بخيله و رجله قد اشرط نفسه و اوبق دينه لحطام ينتهزه او تعنب يقوده او منبر يفرعه و لبس المتجران تري الدنيا لنفسك تمنا و معالك عند الله عوضا و منهم من يطلب الدنيا بعمل الاخره و لا يطلب الاخره بعمل الدنيا. قد طامن من شخصه و قارب من خطوه و شمر من ثوبه و زخرف من نفسه للامانه واتخذ سرا الله ذريعه الي المعصيه و منهم من ابعدد عن طلب الملك ضئوله نفسه وانقطاع سببه فقصرته الحال

علي حاله فتخلي باسم القناعه و تزين بلباس اهل الزهاده و ليس من ذلك في مراح و لا معذي و بقي رجال غض ابصارهم ذكر المرجع و اراق دموعهم خوف المحشر … » [25].

اين توصيف كه اميرالمومنين (ع) درباره ي انسانها بيان فرموده است، با اشكال مختلف و مفاهيم گوناگون، جريان داشته و روشنگر اين حقيفقت است كه در همه ي دورانها و جوامع اكثريت انسانها از بهره برداري منطقي از حيات و نيروهاي آن، بر كنارند و رشد يافتگان در اقليت اسف انگيزي هستند. رابطه ي اميرالمومنين عليه السلام با اقسام چهار گانه رابطه ي يك انسان كمال يافته با انسانهائي است كه از كاروان منزلگه كمال عقب مانده و مشغول چريدن در چراگاه چارگاه خود خواهيها و شهوات و سلطه گريهاي تباه كننده هستند. مقتضاي اين رابطه تعليم و ارشاد آنان به راهي است كه كاروان منزلگه هدف اعلاي زندگي در پيش گرفته اند. و در صورتي كه آنان از حركت در اين راه قصور ورزيدند، بدون اينكه مزاحم حيات انسانها باشند، باز با همه ي ابعاد وجودش در اصلاح و به حركت درآوردن آنان در مسير كاروان منزلگه هدف اعلان زندگي مي كوشد و خوب راحت را بچشمش راه نمي دهد، تازيانه ي تاديب بدست، سخنان الهي بر زبان، انديشه اصلاح در مغز، دنبال آنان براه ميفتد. مگر نه چنانست كه رابطه ي آنان را با خود رابطه ي اعضاي هيكلش با حياتش مي بيند و اگر بيماري شهوت پرستي و خود كامگي و سلطه گري چنان از پاي بياورد كه نتوانند با هيكل اجتماعي علي بن ابيطالب هماهنگي در حيات نمايند و قيافه ي تزاحم و تصادم با انسانهاي جامعه بخود بگيرند كه بمنزله ي تزاحم

عضوي فاسد از بدن با ديگر اعضايش مي باشد، در اين هنگام ارزش حيات ديگر اعضاي جامعه حكم نابودي آنان را صادر مي كند و شمشير علي (ع) را بالا مي برد، نه براي آدمكشي، زيرا هيچ عاقل جاندارد عضو خود را قطع نمي كند، و هيچ انساني الهي حق حيات و موت را كه مخصوص خالق زندگي و مرگ است، در خود نمي بيند و هيچ

[صفحه 11]

انسان آگاه كه ممنوعيت منطقه ي حيات انسانها را مي داند، بآن منطقه نزديك نمي شود، بلكه شمشير برافراشته با دست علي خود اثبات كننده ممنوعيت منطقه حيات انسانها است كه: ولكم في القصاص حيات يا اولي الالباب. [26].

گفت من تيع از پي حق مي زنم

مالك روحم نه مملوك تنم

خون نپوشد جوهر تيغ مرا

باد كي از جا برو ميغ مرا

تو نگاريده ي كف موليستي

آن حقي كرده ي من نيستي

تقسيم دوم تقسيم دوم ديگر درباره ي انسانها در نهج البلاغه ديده مي شود كه باز مي توان رابطه ي اميرالمومنين عليه السلام را با انسانها توضيح بدهد. در اين تقسيم آدميان را از نظر تلاش در هدفهاي عالي حيات مطرح مي كند:

قسم يكم: كساني هستند كه بمقتضاي متن حقيقي حيات و مباني طبيعي و روحي آن در تكاپو و تلاش بسر مي برند. اينان ديدار خداوندي (لقاء الله) و ورود در جاذبيت خداوندي را فقط در تكاپو و تلاش در مسير «حيات معقول» مي بينند: يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه. [27].

(اي انسان، بطور قطع تو تنها در تكاپو و تلاش بسوي پروردگارت بديدار او نائل خواهي گشت.)

دوست دارد يار اين آشفتگي

كوشش بيهوده به از خفتگي

اندرين ره مي تراش و مي خراش

تا دم آخر دمي فارغ مباش

گر چه رخنه نيست در عالم پديد

خيره يوسف وار مي بايد دويد

(مولوي)

قسم دوم:

جويندگاني هستند كندرو كه همواره نسيمي از اميد در دلهاي آنان ميوزد. نيتي پاك و علاقه به حركت در مسير هدف «حيات معقول» دارند ولي بآن اندازه جديت و سرعت در حركت كه هدف «حيات معقول» نياز به آن دارد، توجهي ندارند، اينان مردمي متوسط الحالند كه نه در ميان كاروان تكاپو گر «حيات معقول» در حركتند و نه چنان از آن كاروان دورند كه حتي گردي هم از آن را نبينند. اميدي بر نجات اينان از گرداب هولناك زندگي وجود دارد.

قسم سوم كساني هستند كه نيروهاي فضيلت و ارزشهاي انساني را مي دهند و وقاحت و پليدي را ميخرند، جان مي دهند و جاني مي گردند، عقل را با پندارهاي بي اساس و وجدان را با تمايلات حيواني مبادله مي كنند. اينان در آتشي كه با دست خود آن را شعله ور ساخته اند، تباه خواهند گشت: «ساع سريع نجا و طالب بطي ء و مقصر في النار هوي». [16].

تقسيم سوم تقسيم سوم درباره ي انسانها- «اي مالك، مردم بر دو قسمند: يا برادر ديني تو هستند و يا همنوع تو در خلقت» «اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق» [17] اين تقسيم يكي از آن حقايق است كه جاوداني بودن شخصيت اميرالمومنين عليه السلام را كه تجسمي از اسلام است تامين

[صفحه 12]

نموده است.

مي دانيم كه مبناي 30 ماده ي اعلاميه ي جهاني حقوق بشر همان ماده ي اول است كه مي گويد: انسانها برابر و آزاد هستند. اگر درست دقت شود، روشن مي گردد كه اميرالمومنين عليه السلام در فرمان مالك اشتر، مخصوصا در جمله ي فوق كه انسانها را تقسيم مي كند، با اينكه تساوي افراد نوع انساني را در ارزش حيات و حقوق آن تصريح

مي نمايد، ضمنا گوشزد مي كند كه نوع انساني داريا يك تقسيم آرماني است و آن اينست كه افرادي از اين نوع معتقد به عقايد و احكامي هستند كه در حركت بسوي هدف اعلاي زندگي با آگاهي و احساس تعهد گام بر مي دارند. اينان باضافه ي اينكه انسانند، از جان خود آگاهي نيز دارند.

چيست دين برخاستن از روي خاك

تا كه آگه گردد از خود جان پاك

(مولوي)

اين نكته از امتيازات بسيار با اهميت فرمان مالك اشتر بر اعلاميه ي جهاني حقوق بشر است كه طبيعت محض انسانها را در نظر گرفته، فرقي ميان سقراط و قضات نابكار آتن كه حكمه به اعدامش دادند، نمي گذارد! نرون در اين اعلاميه ي حقوقي همان اندازه انسان است كه مارك اورل زمامدار حكيم رم! موسي بن عمران و فرعون طاغوت از اين اعلاميه به يكسان برخوردارند و ماكس پلانك انسان و هيتلر ضد انسان بطور مساوي مشمول مواد اين اعلاميه مي باشند! ويكتوره هوگو همان قيافه و شخصيت را در اين اعلاميه دارد كه نويسندگان تباه كننده ارواح بشري! علي بن ابيطالب (ع) و معاويه مالك اشتر و عمرو بن العاص شخصيت فروش، ابوذر غفاري و ابو جهل، حسين (ع) و يزيد، هه اين اضداد غير قابل اجتماع بدون تفاوت مشمول اعلاميه جهاني حقوق بشرند!! ما مي دانيم كه حقوق دانان حرفه اي همان مقدار از اين سخني كه مي گوئيم، بخنده خواهند افتاد كه متدينان حرفه اي از ماده ي اول اعلاميه، ولي هر دو خنده بيمورد و ناشي از جهل به طبيعت محص انسان و انسان به اضافه ي فضيلت و شرافت و تقوي است. همانگونه كه يك متدين حرفه اي نه متدين واقعي كه عبارتست از انسان شكفته شده با

عاليترين اصول انساني- الهي، نمي فهمد كه ارزش حيات كه جلوه گاه مشيت خداوندي است، مطلق است و بدون دليل نبايد ارزش حيات و حقوق آن را از نوع انساني سلب كرد. يك حقوقدان حرفه اي كه مبناي حقوق روي نموده هاي فيزيكي محض انسان استوار مي سازد، نمي فهمد كه حكم به تساوي مطلق از همه جهات درباره ي انسان، تاريخ انساني را به تاريخ طبيعي مبدل مي سازد. اين يك كار شايان تمجيد نيست كه مدتي است حقوقدان حرفه اي پيش گرفته، ارزش و حقوق جسماني انسانها را از ارزش و حقوق ارواح آدميان تفكيك نموده، بعنوان قويترين عامل تبديل انسان به ماشين، انقلابي در زندگي بشري بوجود بياورند، انقلاب از كدام موقعيت بكدامين موقعيت؟ انقلاب از تاريخ انساني به تاريخ

[صفحه 13]

طبيعي. انقلاب از آگاهي و آزادي و اختيار به ماشين ناخود آگاه و وسيله ي جبري محض!! تاكنون هيچ دليل منطقي بر اين دو قطعه كردن انسان: قطعه ي حقوقي و قطعه ي اخلاقي ديده نشده است، مگر ترجيح جانب آن انسان نماها كه هدفي والا براي زندگي سراغ نداشته اند. جز حداكثر بهره برداري از لذت و غوطه خوردن در لجن خود خواهي كه در فرمول معروف توماس هايس خلاصه مي شود. اين فرمول انسان كش چنين است: «انسان گرگ انسان است» يا «انسان صياد انسان است» ما نمي گوئيم: هويت اخلاقي آرماني انسانها عين هويت حقوقي او است، زيرا ما كاملا مي دانيم كه حقوق بر مبناي زندگي جبري اجتماعي استوار است و هدف حقوق امكان پذير ساختن جو اجتماع براي زندگي متشكل و دسته جمعي است، در صورتي كه اخلاق و بعد روحاني مذهب، به اضافه تحريك مردم جامعه به تحصيل آزادي رواني و

سياسي سازنده فضيلت ارزشهاي والاي انساني و عشق به زندگي و تقويت عقل و وجدان را در آن انسانها كه آماده ي انسان شدن هستند، به فضيلت مي رسانند و اميد تكامل را در نوع انساني تحقق مي بخشند. اين نكته را هم فراموش نمي كنيم كه توصيه و پيشنهاد و اضافه كردن «ترجيح با فضيلت و شرافت» بر نخستين ماده ي اعلاميه ي جهاني حقوق بشر، مفهوم مخالفش ناديده گرفتن حقوق طبيعي انسانها نيست كه 29 ماده ي ديگر را تباه كند، بلكه منظور ترجيح مردم با ايمان و با فضيلت و با وجدان از نظر رشد رواني و شخصيتي است كه موجب تحرك انسانها به رشد و تكاپو و مجاهده در راه نجات دادن انسانها از پوچي زندگي است كه مقداري حماسه هاي بي محتوا و مواد مخدر و فرمول بنيان كن «باري بهر جهت» و بي بند و باريهاي نفس پسند، پرده ي ضخيمي روي آن پوچي كشيده و نمي گذارد انسانها با سوال «سپس چه؟!» درباره ي حيات خود و ديگري بينديشند.

تقسيم چهارم مردم بر سه گونه اند: عالم رباني و متعلم در راه رستگاري و مردمي كه مانند مگسهاي ناچيز نه تعقلي دارند و نه وجدان آگاه، دنباله رو هر عربده اي هستند كه آنان را بخود جلب نمايد، با هر بادي كه ميوزد، حركت مي كنند، دلهاي آنان با تور علم روشن نگشته است و تكيه بر ركن محكم و مورد اعتماد ندارند.» «الناس ثلاثه: علام رباني و متعلم علي سبيل النجاه و همج رعاع ابتاع كل ناعق يميلون مع كل ريح، لم يستضيوا بنور العلم و لم يلجئوا الي ركن وثيق» [18].

توضيحي درباره ي سه صنف انسانها:

عالم رباني

منظور اميرالمومنين عليه السلام از عالم رباني

هر انساني است كه معرفتي را كه درباره ي طبيعت و انسان و مجموع جهان هستي و الهيات اندوخته است، در راه «حيات معقول» خود و ديگران بكار ببندد. اين توصيف در چند مورد از خطبه ي همام چنين آمده است: «آن انسانهاي با تقوي گوشهاي خود را به علومي فرا مي دهند كه براي آنان سودي داشته باشد. (وقفوا اسماعهم علي العلم النافع لهم) [19].

اما در روز، آنان «انسانهائي حليم و عالم و

[صفحه 14]

نيكوكار و اهل تقوي هستند» (و اما النهار فحلماء، علماء ابرار، اتقياء [20].

«از علامات هر يك از آنان اينست كه در دين نيرومند و در عين احتياط داراي نرمش، و ايمان در يقين و اشتياق شديد به علم و علم در حلم و اقتصاد در بي نيازيث و خشوع در عبادت … «فمن علامه احدهم انك تري له قوه في دين و حرما في لين و ايمانا في يقين و حرصا في علم و علما في حلم و قصدا في غني و خشوعا في عباده». [21].

«علم را با حلم و گفتار را با عمل در مياميزد» (يغزج الحلم بالعلم و القول بالعمل) [22].

اميرالمومنين عليه السلام اوصاف عالم رباني را بدين ترتيب مطرح مي كند:

روشنائي دروني:

كه غير از انعكاس نموه هاي عيني در آئينه ذهن است. ما در تاريخ معرفت بشر افراد فراواني از متفكران را سراغ داريم كه مطالب زيادي را از علم در ذهن خود اندوخته اند، ولي داراي آن روشنائي دروني نبوده اند كه مطالب زيادي را از علم در ذهن خود اندوخته اند، ولي داراي آن روشنائي دروني نبوده اند كه زندگي آنان را روشن بسازد كه اگر عمل عيني آنان را در شكل قضيه كلي درآورند، قانوني

قابل پيروي بوده باشد. روشنائي علم براي اينان نه تنها اثري مثبت ندارد، بلكه گاهي مزاحم زندگي خود آنان و عامل اختلال زندگي ديگران نيز مي باشد. آيا اين علم است كه روزگار ديگران را سياه كند و روزگار خود صاحب علم را تباه بسازد؟! ماهيت علم سه روشنائي دارد يكي روشنائي موضوعي كه عبارتست از آگاه شدن بيك موضوع كه معلوم ناميده مي شود، مانند روشن شدن ذهن باينكه «خردمند بر جامعه ي خود مفيد است» مفيد بودن خردمند بر جامعه ي معلومي است كه ذهن كسي را كه آن را بدست آورده است، روشن ساخته و مي تواند بوسيله آن روشنائي واقعيتها و مختصات آن معلوم را درك نموده و در مسير زندگيش در مواقع ارتباط با آنها، به چاه نيفتد، زيرا اين معلوم چراغي در دست كسي است كه آن را بدست آورده است. روشنائي دوم، عبارتست از قابل مشاهده بودن موجوديت دروني عالم بوسيله ي آن روشنائي. در همان مثالي كه متذكر شديم، وقتي كه اين عالم «خردمند بر جامعه ي خود مفيد است» در ذهن بوجود ميايد، و ادا مي كند كه عالم به اين قضيه معناي خرد و جامعه و مفيد بودن را درك نمايد، با درك اين حقايق مي خواهد در باره ي نيروي عقل و تلاشي كه آن را بصورت خرد در مياورد و هم چنين درباره ي جامعه و عناصر تشكيل دهنده و احتياج آن را براهنمائي خردمندان و همچنين ارزش مفيد بودن بر جامعه را هم بخوبي درك كند. درك اين حقايق روشنائيهاي فراواني را در درون انسان بوجود مياورد كه از نظر ارزش علمي و امكانات تطبيق عمل به آنها در جامعه قابل مقايسه با

روشنائي ناچيز و بسيار محدود خود قضيه مزبور «خردمند بر جامعه ي خود مفيد است» نمي باشد. روشنائي سوم- كه از نظر اهميت و ارزش فوق العاده مهم است، عبارتست از احساس و پذيرش واقعيات ناب كه از پالايشگاه ذهن عبور كرده و به صحنه روح وارد شده است. گوئي

[صفحه 15]

روح انساني با بدست آوردن معلوم نه تنها نقصي را از خود برطرف كرده است، كه در انتظار آن بوده است، بلكه آن واقعيات ناب، فضاي روح را روشن ساخته، خود مانند بعدي از انسان نشان مي دهد كه بايستي او را با همان بعد به انسان و جهان بنگرد. ممكن است گفته شود: اين روشنائي دروني چگونه در علوم طبيعي كه منعكس ساختن اجزاء طبيعت و روابط موجود در ميان آنها، تصور مي شود، يعني علم به اينكه اين گياه مخصوص در فلان شرايط مي رويد، چه روشنائي دروني، غير از همان روشنائي ذهني، درباره معلوم مزبور، بوجود ميارود؟ پاسخ اين اعتراض با نظر به اينكه آشنائي انسان با هر جزئي از طبيعت، مانند آشنائي او با جزئي از كالبد جسماني خويش است، دشوار نيست، چنانكه آدمي با شناخت جزئي از كالبد جسماني خود، جزئي از ميدان و وسيله ي فعاليت روح خود را درك مي كند. با اين درك ضروري و مفيد به انواع روابطي كه مي توان ما بني روح و نموده هاي جهان طبيعت، برقرار بسازد روشن مي شود از اين روابط بسود فعاليتهاي مثبت روح بهره برداري نمايد همچنين هر شناختي از اجزاء و روابط طبيعت، مساوي شناختي از ميدان بسيار وسيع براي فعاليت روح مي باشد. اگر با يك ديد عالي و عميق و در روشنائي عمومي كه جهان هستي

را فرا گرفته اسا، وارد فعاليتهاي معرفتي بشويم، علم ما بيك سنگ خارا و مختصاتش علم به آيتي از آيات الهي خواهد بود، در صورتي كه با قطع نظر از اين ديد عالي و عميق، هر معلومي از جهان طبيعت، ذهن با روح ما را هم سنخ خود ساخته و ما را در خود فرو خواهد برد.

اي برادر تو همي انديشه اي

مابقي خود استخوان و ريشه اي

گر بود انديشه ات گل گلشني

ور بود خاري تو هيمه ي گلخني

(مولوي)

اين شناخت

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست

(سعدي)

چه عروسي است در جان كه جهان زعكس رويش

چو دو دست نو عروسان تر و پرنگار بادا

(مولوي)

شعر پردازي خيالي نيست، بلكه حقيقتي است دروني كه ناشي از روشنائي حاصل از واقعيات ناب در صحنه ي روح مي باشد. درك تفاوت ما بين شناختي كه روح را پائين آورد. و جزئي از عالم طبيعت نا آگاه مي كند و شناختي كه طبيعت را بالا برده و بوسيله ي روح صيقلي و شفاف نموده و بعنوان بعدي از ابعاد روح در آورد، چندان دشوار نيست كه عشاق احساساتي طبيعت شناسي محض مي پندارند.

[صفحه 16]

سودمند بودن علم:

يكي از اوصاف عالي علم واقعي عبارت از سودمند بودن آن است. منظور از سودمند بودن، تحصيل وسائل رفع ضرورتهاي مادي و معنوي انسانها است. اين علمي كه نتواند از عهده اين وظيفه حياتي برآيد، جز سائيدن اسباب ذهن و بيهوده تلف كردن نيروهاي كارگاه مغز و سپري كردن نابكارانه عمر گرانبها و افزودن به دردهاي بشري، هيچ نتيجه اي را ببار نمي آورد. علم با نظر به اين مختص وسيله اي بيش نيست، وسيله اي براي تماس با واقعيات در برآوردن

احتياجات انساني در مسير «حيات معقول» اشتغال ذهن به معماهاي ناگشودني بوسيله ي آن قسمت از معلومات كه ناتواني خود را از حل آن معماهاي ناگشودني نشان داده است، خبر آتش زدن بهمه ي نيروهاي جسمي و رواني چيز ديگري نيست. علمي كه نه در قلمرو ماده و نه در عالم معني اثري نداشته باشد، آن بند بازي يا شطرنج بازيتس كه هرگز بازي كننده موفق به برد نخواهد بود. ماهيت اين شطرنج باختن است و بس.

برد نقد عمر نراد سپهرت پاك تو

هي بگردان طاس تا دادت ز ششدر بگذرد

(حجت الاسلام نير)

حلم

از اوصاف عالم واقعي از ديدگاه اميرالمومنين عليه السلام حلم است. آيا مقصود از حلم همان معناي معمولي اخلاق رسمي است كه عبارتست از جلوگيري از هيجان و مهار كردن خشم و شتاب در وصول به خواسته ها؟ البته نه، اگر چه حلم بهمين معناي اخلاقي رسمي يكي از صفات خوب انساني و عامل استحكام شخصيت و پيروزي در ميدان زندگيست، ولي بنظر مي رسد كه معناي حلم كه اميرالمومنين (ع) بارها در نهج البلاغه آن را ضميمه ي عل ساخته يا آنرا شرط برخورداري از علم قرار داده است، بالاتر از آن معناي رسمي است. اين معنا را مي توان بدينگونه توضيح داد كه مقصود از حلم آن ظرفيت و متانت روحي است كه انسان را از اسارت در چار چوبه ي آن معلوم كه بگمانش «جهاني است بنشسته در گوشه اي!» نجات مي بخشد.

بنابراين معني كاري كه حلم به راي عالم انجام مي دهد، بسيار متنوع و مفيد است. از آنجمله:

يك ظرفيت انسان عالم را زيادتر مي كند و درك مي كند كه آدمي هر اندازه هم از دانشهاي زياد برخوردار باشد، بقول بعضي از نوابغ

بزرگ: مثل ما مثل كودك تازه براه افتاده ايست كه در كنار اقيانوسي بي پايان از واقعيات مجهول ايستاده و فقط سنگريزه ها و شنهاي رنگارنگي را در پيش رويش، زير آب مي بيند و گمان مي برد همه چيز را در آن اقيانوس مي بيند!! اين ظرفيت موجب اشتياق به افزودن علم مي نمايد و به معلومات محدود قناعت نمي ورزد.

دو: بدانجهت كه علم در همه ي دورانها و همه ي جوامع امتيازي تلقي مي شود كه براي عالم نوعي برتري بر ديگران را اثبات مي كند، لذا مناسبترين وسيله براي خود نمائي و خود خواهي مي گردد و به عبارت ديگر علم او را در ويتريني مي گارد كه تماشاگري خوشايند براي ديگران بوده

[صفحه 17]

باشد، وي از اين تماشا بيش از آن لذت مي برد كه از داشتن خود آن معلوم و نتايجش. حلم بهترين دواي اين بيماري تباه كننده است كه متاسفانه در طبقه بندي علم الامراض جائي را كه تاكنون اشغال ننموده است. مولوي سخني با اين علم فروشان خود نما دارد كه در زير مي بينيد:

دم بجنبانيم ز استدلال و مكر

تا كه حيران ماند از ما زيد و بكر

(مولوي)

بدين ترتيب هدف حيات اين بيماران تباه كننده ي جامعه، جز اين نيست كه مردم در تماشاي قيافه ي زيباي! آنان و در موقع شنيدن سخنان و ديدن آثار قلمي شان انگشت حيرت بدندان بگزند و با چند عدد به به و چه چه و احنست و آفرين زهرها در جان بيمارش بريزند. آري، آنان جان مي فروشند تا حيرت و بهت بخرند:

طالب حيراني خلقان شديم

دست طمع اندر الوهيت زديم

(مولوي)

آري. اينان عشاق مسموم جان خويش بوسيله ي حيرت و سجده و تعظيم مردمند:

هر كه را مردم سجودي مي كنند

زهرها در جان او

مي آكنند

(مولوي)

و با كمال حماقت اين زهر قاتل روح را شربت گواراي جان مي پندارند. اگر تو راست مي گوئي كه به باغ و بوستان معرفت وارد شده و مشام جانت را با عطرهاي متنوع گلها و رياحين نوازش داده اي چرا از وجود خودت سدي براي مردم ايجاد كرده از حركت آنان بسوي همان باغ و بوستان كه تو رفته اي، جلوگيري مي نمائي؟! آيا اين توئي كه مي خواهي زنجير گرانبار جهل را از دست و پاي روح مردم برداري؟! تو نمي تواني اين گام بزرگ را در راه انسانها برداري، زيرا تو خود در ميان حلقه هاي زنجير خود خواهي و خود نمائي مشغول جان كندن هستي:

در هوي آنكه گويندت زهي

بسته اي بر گردن جانت زهي

(مولوي)

يك معناي ديگر حلم كه بايد علم را آبياري كند و آن را از زهر جانگداز بودن به شربت گوارا مبدل بسازد، همين است كه دارنده ي علم را با رسالتي كه بوسيله ي علم مي توان اجرا كرد، از سد پولادين بودن در مقابل مردم به مسير و عامل تحريك انسان دگرگون مي سازد.

سه علمي كه مقرون به حلم باشد، انسان عالم در طوفانهاي شك و ترديد و گمان و پندار كلافه نمي شود و دست و پاي خود را گم نمي كند و با ظرفيت و بردباري معقول نه تنها هراسي از شك و پندار بخود راه نمي دهد بلكه خود سراغ شك و ترديد را مي گيرد و با تحريك و بر هم زدن شك و ترديد و گمان و پندار واقعيتهاي ناب و خالص را از آنها استخراج مي كند، چنانكه با بر هم

[صفحه 18]

زدن شير كره ي خالص را استخراج مي كنند. مغز آدمي كار گاهي بس شگفت انگيز است كه اگر كسي

بطور جدي واقعيات را پيگيري كند، باضافه ي اينكه اگر هم بآن واقعيات نرسد، حقايق مفيدي را در مسيري كه پيش گرفته است، براي او قابل درك خواهد ساخت، اين كارگاه عالمي خود كار در اختيار دارد كه اگر جوينده، گمشده ي خود را رها نكند و از آن چشم پوشي نكند، عامل مزبور دست بكار مي شود و بدون اينكه خود انسان آگاهي و توجه داشته باشد، دنبال آن گمشده را گرفته در شرايطي غير قابل پيش بيني وارد صحنه ي آگاه ذهن مي نمايد.

اين يك پديده ي مغزي استثنائي نيست، بلكه نوابغ فراواني پس از خسته شدن در پيگيري آگاهانه گمشده ها آن را بخود كارگاه مغز سپرده بكار ديگر مشغول شده اند، ناگهان بدون اينكه محقق نابغه آگاهي و پيگيري فعلي درباره ي آن گمشده داشته باشد، عامل مزبور كار خود را كرده و نتيجه ي مطلوب را در اختيار وي گذاشته است. بعنوان مثال هانري پوانكاره رياضيدان معروف مي گويد: بارها اتفاق افتاده است كه براي حل يك مسئله پيچيده ي رياضي ماهها كار مي كردم، پس از احساس ناتواني از حل مسئله، آن را مسكوت گذاشته، به مسائل ديگري مي پرداختيم پس از مدتي ناگهان راه حل مسئله به ذهنم خطور مي كرد و موفق به حل قاطعانه مسئله مي گشتم. حتما بعضي از مسائل كه در خواب براي بعضي از دانشمندان حل شده است، اطلاع داريد.

البته چنانكه اشاره كرديم، شرط فعاليت عامل مزبور اينست كه محقق مسئله مورد تحقيق خود را از مغز خود نراند و از آن چشم پوشي نكند.

متعلم در راه رستگاري

گروه ديگر از انسانها در تقسيم چهارم- دانش پژوهي است كه در راه رستگاري مي كوشد. منظور از رستگاري تحصيل بنياني و اندوختن

دانش نه براي آنكه وسيله ي قدرت بدست آورد و به تورم خود طبيعي بپردازد و ابزاري براي پيروزي بر ناتوا در عرصه ي تنازع در بقاء تحصيل نمايد و نه آن علمي كه امروزه وقتي صحبت از آن به ميان ميايد، مردم بي قدرت همانگونه به وحشت و هراس ميفتند كه از شنيدن بمبهاي آتشزا و نقشه هاي ماهرانه براي سلطه گريهاي اقتصادي و سياسي و حتي اخلاقي و فرهنگي. بلكه تكاپو در راه تحصيل علمي كه بتوانا طرق گوناگون «حيات معقول» را براي خود و ديگران هموار نمايد. مسلم است كه براي تعليم و تربيت چنين دانش پژوهاني، همان علماي رباني مورد نياز است كه در همين تقسيم مطرح نموديم. و اين تعليم و تربيت در جامعه اي امكان پذير است كه داراي آرمانها و هدفهاي اعلاي «حيات معقول» بوده باشد. نه جامعه اي كه با قالبهاي پيش ساخته پيشروانش، به مراد قدرتمندان و يكه تازان آن جامعه توجيه مي گردد.

مردم عامي ناآگاه

مردم عامي ناآگاه و بي شخصيت كه از زندگي جز حركت و احساس جبري و توليد مثل چيز ديگري ندارند. آرمانها و هدفهاي آنان در زندگي بر دو قسم است: قسمي از آنها كه مي تواند در اختيارشان باشد، لذايذ و آلام محدود و انتخاب انواع تخدير و اشباع خواسته هاي

[صفحه 19]

بي اساس و باز كردن موقعيت در جامعه براي نام و شهرت و برخورداري از قدرتي كه بتواند بر آن تكيه نموده و موجوديت خود را اثبات نمايد. قسم دوم- از آرمانها و هدفها كه عاميان نا آگاه تحت تاثير آنها قرار مي گيرند، چيزهائي هستند كه قدرتمندان بر آنان تعيين و تحميل مي نمايند. اين عاميان ناآگاه با خود طبيعي هاي

تفسير نشده همواره در مجراي عوامل قويتر زندگي خود را مي گذرانند و مي داني براي آزمايش و جست و خيزهاي اقويا و وسيله اي براي سلطه گران مي باشند. اگر وضع زندگي جوامع بطوري بود كه عاميان ناآگاه و ناتوان مي توانستند زندگي مستقلي داشته و اختيار زندگي خود را دارا بوده باشند اگر چه در درجات پائين از حيات ولي مستند بخود آنان حركت مي كردند و آلت دست نمي شدند آنقدرها جاي تاسف نبود كه در ميان جوامعي آنان را تعيين مي نمايند، از ديدگاه آلت و وسيله و ابزار بآنان بنگرند. و با اين همه ناتوان كشي ادعاي قهرماني و بزرگي هم براه بيندازند. اين مردم الهمج الرعاع (باصطلاح اميرالمومنين (ع)) اگر مي دانستند كه اقوياء با چه نظري به آنان مي نگرند و اگر اين مستضعفان مي دانستند كه مستكبران درباره ي آنان شب و روز چه فكر مي كنند و چه نقشه هائي مي كشند، مي توانستند بصورت قدرتي برآنيد كه ريشه اقوياء و مستكبران را از تاريخ بركنند، بشرط اينكه خود آنان پس از پيروزي عاشق قدرت و استكبار در جامعه نباشند، كه خود موجب توليد مستضعف و ناتوان مي باشد. جريان معمولي تاريخ همين را نشان مي دهد كه مثل مستضعفين و مستكبرين مثل تخم مرغ و مرغ بوده است، يا به اصطلاح بعضي از متفكرين: ضدي بوده است كه ضد خود را در درون خود پرورانده است. اين جمله كه «اكنون نوبت ما است» با نظر به جريان تنازغ در بقاء جمله ي پر محتوا و بسيار ريشه دار است كه نمي توان آن را شوخي تلقي نمود، اين تسلسل طبيعي در تاريخ طبيعي انسانها هرگز انقطاع نخواهد پذيرفت، مگر اينكه تاريخ انساني شروع شود و مستضعف

و بينوا از قاموس بشر حذف گردد و در كتابهاي تاريخ فقط براي مطالعه سرگذشت طبيعي بشر ثبت شود. بهر حال اين گروه سوم (الهمج الرعاع) تا آن زمان كه قدرت و سلطه گري در جوامع بشري وجود دارد، مطرح خواهد بود. در اين بيت صائب تبريزي دقت كنيد:

از مردم افتاده مدد جوي كه اين قوم

با بي پر و بالي پر و بال دگرانند

در صورتي كه اگر قدرتها در اشكال متنوعي كه دارند، از دست قدرت پرستان در آمده و با توزيع عادلانه در جوامع مورد بهره برداري قرار بگيرد، هيچ انساني بي بال و پر در ميان انسانها وجود نخواهد داشت تا بال و پري براي پرواز قدرتمندان خود خواه باشند. مسئله اي كه در اين صورت مطرح خواهد گشت پروازهاي طولاني و نزديك و كوتاه و مرتفع خواهد بود كه اين تفاوت كمي در جامعه اي كه كيفيت انساني زير بناي «حيات معقول» آنان است، نه حقارتي ايجاد مي كند و نه محروميتي از حق و عدل.

رابطه ي اميرالمومنين با اين سه گروه:

رابطه ي اميرالمومنين (ع) با اين سه گروه نيز كاملا مشخص است. اما

[صفحه 20]

گروه اول و دوم (عالم رباني و متعلم در راه رستگاري) تجسم يافته از آرمانهاي انساني- الهي اميرالمومنين (ع) است. اينان همان كاروانياني هستند كه اميرالمومنين (ع) از پيشتازان آن كاروان است. اما گروه سوم (الهمج الرعاع) براي اين انسان الهي فوق العاده مورد اهميت است، تعليم و تربيت افراد اين گروه براي اين معلم و مربي بزرگ اساسي ترين تكليف انساني- الهي است. گرفتن حقوق اين گروه از دست قدرتمندان خود كامه مانند تنفس ضروري براي انسان زنده است. ما در سير نهج البلاغه

با اين حقيقت صريح روبرو هستيم كه مي گويد: اينكه من زمامداري را پذيرفته ام، هدفي جز احقاق حق مردم و جلوگيري از ستم ستمكاران ندارم. اين عبارت را دقت فرمائيد: «اما و الذي فلق الحبه و برا النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقا روا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا لفيتم دنياكم هذه از هد عندي من عفطه غذ.» [23].

(سوگند به آن خدائي كه دانه را شكافت و نفوس انسانها را آفريد، اگر عده اي براي ياري بمن حاضر نمي شدند و با وجود ياور حجت براي من تمام نمي شد و اگر چنين نبود كه خداوند دانايان را مسئول و متعهد قرار داده است كه پر خوري ستمكار و گرسنگي مظلوم را نپذيرند، افسار اين خلافت را بگردنش مي انداختم و با همان بي اعتنائي آن را بپايان مي رساندم كه آغازش را پذيرفته بودم. آنگاه مي ديديد كه زر و زيور و مزاياي فريبنده ي اين دنياي شما در نزد من محقرتر و ناچيزتر از فضولات بيني يك بز است.)

عدل و دادگري و احقاق حقوق بينوايان تنفس اميرالمومنين در زندگي زمامداري او است. در فرمان مالك اشتر دستور اميرالمومنين (ع) براي مالك درباره ي گروه بينوايان فوق العاده جالب است. از آنجمله: هنگامي كه سخن از اين گروه بميان مياورد، دوباره اسم ذات خداوندي را متذكر مي شود: الله الله، در هيچ سخني تاكيدي بالاتر از اين تذكر قابل تصور نيست يعني اي مالك، خدا را در نظر بگير، يا خدا را در اين محاسبه جدي حياتي بياد

بياور: «الله الله في الطبقه السفلي من الذين لا حيله لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البوسي و الزمني … فلا يشغلنك عنهم بطرفانك لا تعذر بتضيعك التافه لا حكامك الكثير المهم فلا تشخص همك عنهم و لا تصعر خدك و تفقا امور من لايصل اليك منهم حمن تقتحمه العيون و تحقره الرجال فمرغ لاولئك ثقتك من اهل الخشيه و التواضع فليرفع اليك امورهم. ثم اعمل فيهم بالاعذار الي الله يوم تلقاه فان هولاء من بين الرعيه احوج الي الانصاف من غيرهم و كل فاعذر الي الله في تاديه حته اليه» [24].

(خدا را در محاسبه جدي حيات زمامداري بياد بياور، درباره ي طبقه پائين بينواياني كه چاره ايي ندارند و نيازمند و غوطه ور در مشقتها و ناگواريهائي كه آنان را از حركت باز داشته است … هيچ خود كامگي ترا از آنان مشغول نكند، زيرا براي ضايع كردن و پوچ ساختن وظايف

[صفحه 21]

فراوان و مهمي كه بر تو متوجه است، هيچ عذري نداري. همت جدي خود را از آنان دريغ مدار، با نشان دادن نيمرخ متكبرانه نخوت بر آنان مفروش و شئون زندگي اين مردم را كه چشمها از آنان بسرعت تجاوز مي نمايد و مورد تحقير چشمگران قرار مي گيرند، تفقد تحقق نما. همواره اشخاصي مورد اطمينان را كه خدا براي آنان چنان جلوه كرده است كه دائما از او خشيت دارند و مردم فروتن هستند، به تنظيم كارهاي آنان منصوب نما تا شئون زندگي آنان را بدون كم و كاست براي تو بازگو كنند سپس اي مالك، عمل تو درباره ي آن بينوايان چنان باشد كه در روز ديدار خداوندي بتواني نتيجه عمل يا عذرت را

به پيشگاه الهي عرضه نمائي، زيرا اين مردم به انصاف و عدالت نيازمندتر از ديگران هستند، و اداي حقوق همه ي مردم جامعه را چنان بجاي بياور كه عذرت در نزد خدا مسموع و قابل پذيرش باشد.)

در جمله ي ديگر از همين فرمان درباره ي همين مردم كه متن جامعه را تشكيل مي دهند چنين دستور مي دهد: «ولكين احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي الرعيه فان سخط الامه يجحف برضي الخاصه و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضي العامه» [25].

(مالكا محبوبترين امور براي تو معتدلترين آنها در رسيدن به حق و فراگيرترين آنها در دادگري و جامع ترين آنها به رضاي اين مردم باشد كه متن جامعه را تشكيل مي دهند، زيرا خشم و غضب اين مردم رضا و خشنودي خواص و چشمگيران را از بين مي برد، ولي خشم و غضب خواص و چشمگيران با خشنودي اين مردم بخشوده مي شود.) با امثال اين جملات رابطه ي اميرالمومنين (ع) با اين گروه سوم بخوبي روشن مي شود كه پرداختن به آن چه از نظر سياسي و چه از نظر اخلاق الهي در درجه ي اول از اهميت تلقي شده است.

تقسيم پنجم

اين تقسيم كه درباره ي انسانهائي است كه وظائفي را بعنوان عبادت خدا انجام مي دهند، چنين است:

1- گروهي هستند كه خدا را از روي رغبت در نعمتهاي دنيوي و اخروي الهي عبادت مي كنند، اينگونه عبادت مخصوص تجار سوداگر است.

2- گروهي ديگر خدا را بجهت ترس عبادت مي كنند، اين عبادت ه كار بردگان ناتوان و بي اختيار است.

3- مردمي هستند كه خدا را بانگيزگي لزوم سپاسگزاري عبادت مي كنند، اينست عبادت آزادگان كه از سوداگري و چيز ناتواني رها و آزادند.

«ان قوما عبدوا لله رغبه فتلك عباده التجار و ان قوما عبدو الله رهبه فتلك عباده العبيد و ان قوما عبدو الله شكرا فتلك عباده الاحرار» [26].

در بعضي از روايات ديگر چنين آمده است كه در اميرالمومنين (ع) فرموده است: «ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا في جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك» (پروردگارا من ترا نه براي ترس از آتش عبادت مي كنم و نه از روي طمع براي بهشت تو، بلكه من ترا شايسته عبادت يافته و عبادتت

[صفحه 22]

نمودم، تفاوت ميان دو روايت در گروه سوم است كه روايت اول مي گويد: عبادت انسانهاي آزاد از بيم و اميد به انگيزگي شكر و سپاسگزاريست و روايت دوم مي گويد: انگيزه عبادت علي بن ابيطالب (ع) كه سر دسته ي آزادگان بشري است، احساس شايستگي خداوند براي عبادتست. اگر معناي شكر را يك مفهوم وسيع در نظر بگيريم كه شامل احساس عالي درباره ي قيوميت و فياضيت الهي كه جهان هستي نشاني از آنست، با همان معناي شايستگي خداوند براي عبادت مساوي مي باشد، شكر باين معني كه عبارتست از توجه به صفت قيوميت و فياضيت الهي و قرار گرفتن در جاذبه ي آنست، مانند معلول توجه به شايستگي مطلق خداوندي براي عبادتست. اما در گروه اول و دوم كه عبادت را فقط بر مبناي بيم و اميد بجاي مياورند، در حقيقت سود و زيان خود را در نظر دارند، نه رشد و تكامل خود را كه تنها راهش عبادت است.

آيا نتيجه عبادت بخود انسان مربوط مي شود يا بخدا؟

در افكار عاميانه، حتي در ذهن بعضي از متفكران، در معناي عبادت و نتيجه ي آن، يك اشتباه بزرگي وجود دارد كه

موجب محروميت خود و ديگران از عبادت مي شود. اين اشتباه مركب از دو عنصر است:

عنصر يك- معناي عبادت.

عنصر دوم- نتيجه ي عبادت.

اشتباه در معناي عبادت چنين است كه گمان مي برند عبارتست از مقداري الفاظ و حركاتي معين كه با شرايطي خاص و در اوقات مشخصي بايد انجام بگيرند. اينان فكر نمي كنند كه آيا اين كارهاي ناچيز مخصوصا در آن مواقع كه جنبه ي حرفه اي يا اعتيادي، يا ريائي بخود مي گيرند، مي توانند هدف خلقت جهان هستي و انسان با آن همه اسرار و عظمت بوده باشند؟!! چگونه مي توان تصور كرد كه بكار افتادن گردونه هستي و ميليونها كهكشانها و كارزارها و بوجود آمدن ميلياردها ميليارد حقايق و واقعيات با يك نظم بهت انگيز و ظهور انسان در روي زمين با آنهمه ابعاد و استعدادها و تكاپوها و جريان لذايذ و آلام و ستم و جورهاي رقت انگيز و دانش و بينش و خوشي ها و عدالتها و آرمانها و هدف گيريهاي والا فقط و فقط براي اين بوده است كه عده اي معدود، الفاظ و حركات و سكنات ناچيزي را انجام بدهند كه يكصدم انگيزه هاي آنان، الهي واقعي نمي باشد!! عبادت كه در آيه ي «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» [27].

(من جن و انس را نيافريدم، مگر اينكه مرا عبادت كنند) بطور صريح هدف آفرينش جن و انس معرفي شده است، آگاهي و گرايش به كمال مطلق است كه صفت خداوندي است. اين آگاهي و گرايش مي تواند همه ي روابط انسان را با همنوعان خود و با جهان و همه گفتار و كردار و فعاليتهاي مغزي و رواني آدمي را معناي عبادت ببخشد. اين بيت زير را دقت فرمائيد:

چيست دين؟

برخاستن از روي خاك

تا كه آگه گردد از خون جان پاك

(مولوي)

[صفحه 23]

آغاز عبادت آگاهي از جان پاك است كه شعاعي از اشعه ي خداوندي است و پايان آن رسانيدن اين جان به جاذبه ي ربوبي. دوام اين آگاهي اساسي ترين عامل كامل آدمي است، خواه در محراب باشد، خواه در ميدان جنگ با تبهكاران ضد انسان، چه در تفريح و خوشيهاي معقول باشد و چه در ناگواريها و تلاش براي نجات زندگي، خواه در خنده ها و خواه در گريه ها. آگاهي از جان پاك مغز عبادتست اين آگاهي چه بطور آگاهانه و چه بطور نا آگاه و ارتكازي در روان همه لحظات عمر آدمي را كه در جريان قانون معقول حيات سپري مي شود، عبادت مي نمايد. بنابر اين از ناچيزترين حركت علمي تا فوق دانشگاه ها عبادت و جاهائي كه تكاپوي علمي در آنها صورت مي گيرد خود معبدي است. از ناچيز ترين كاري كه براي آسايش مادي و معنوي انساني صورت مي گيرد، تا معظم ترين كارهاي عضلاني و فكري عبادت و كار گاهي كه كار در آن بوجود ميايد، خود معبدي است. همچنين جايگاههائي كه براي رابطه ي مستقيم با خدا ساخته شده است، و مساجد ناميده مي شوند، همه ي اينها معابدي هستند كه كره خاكي ما را بصورت معبد كل يعني رصد گاهي كه براي نظارت و انجذاب به بي نهايت نصب شده است، در آورده اند. يك دانش آموز ابتدائي همان مقدار كه بفهمد براي آگاهي از واقعيت در كلاس درس حاضر شده است، مانند آن محقق بزرگ كه مشغول خواندن كتاب هستي براي شناخت راه «حيات معقول» است: دو ركوع انجام مي دهد: ركوع يكم- خم شدن در حال نماز است.

ركوع دوم- خم شدن بر روي كتاب است. چه شبيه است خيره شدن يك دانش پژوه به دهان استاد كه چه خبري از واقعيت براي او مي دهد، با خيره شدن يك نماز گزار راستين در نماز گاهش به عالم ملكوت. بنابر اين، معناي عبادت خيلي والاتر از آن است كه عاميان گمان مي برند و خيلي با معناتر از آنست متفكران سطح نگر و بيخبر از آب حيات جان آدمي مي پندارند. عنصر دوم- اشتباه در نتيجه ي عبادتست. واقعا گروه زيادي از مردم معمولي و حتي آنان كه تا حدودي علم و فضلي تحصيل كرده اند، گمان مي كنند كه عبادتي كه مردم انجام مي دهند، منفعتش بخدا مي رسد و خدا هم مانند انسانها سود مي خواهد و اين سود پاداشي است كه مردم در برابر كار خدا درباره ي خلقت به او مي پردازند!!! مسلم است كه اينان كلمه ي خدا را شنيده اند و رابطه ي نامعقول اكثريت مردم را در گفتار و طرز تفكرات و اعمال با خدا، ملاك قرار داده، از عظمت و بي نيازي مطلق او اطلاعي ندارند. اينان نمي دانند كه آن موجودي كه نياز به سود دارد، قطعا ناقص است و نقص در هر شكل كه باشد با ذات خداوندي سازگار نيست، زيرا معناي كامل مطلق اينست كه هيچگونه نيازي نداشته باشد. حضرت سيد الشهدا عليه السلام در دعاي عرفه جمله اي دارد كه عرض مي كند: «خداوندا، تو بي نيازتر از آن هستي كه براي خودت سودي برساني. چگونه من مي توانم براي تو برسانم! ولي چه مي توان گفت كه خداي ساخته ي مغزهاي بشري مورد بحث بعضي از متفكران قرار مي گيرد و درباره ي چنين خداي موهوم به نفي و اثبات و

[صفحه 24]

ترديد مي پردازند!!

پاورقي

[1] ج 1/ شماره ي 83.

[2] ج 1/ شماره ي 91.

[3] ج 1/ شماره ي 108.

[4] ج 1/ شماره ي 91.

[5] ج 1/ شماره ي 144.

[6] ق آيه ي 16.

[7] الحديد آيه ي 4.

[8] ج 1/ خطبه ي 179.

[9] خطبه ي 227.

[10] ج 1/ شماره ي 185.

[11] خطبه ي 171.

[12] خطبه ي 131.

[13] ج 1/ شماره ي 32.

[14] البقره آيه ي 179.

[15] الانشقاق آيه ي 6.

[16] ج 1/ شماره ي 16.

[17] ج 2/ شماره ي 53 فرمان مالك بن الحارث اشتر.

[18] ج 3/ شماره ي 147.

[19] ج 1/ شماره ي 191.

[20] ج 1/ شماره ي 191.

[21] ج 1/ شماره ي 191.

[22] ج 1/ شماره ي 191.

[23] ج 1/ شماره ي 3.

[24] ج 2/ شماره ي 53 فرمان مالك اشتر.

[25] ج 2/ شماره ي 53 فرمان مالك اشتر.

[26] ج/ شماره ي 237.

[27] ج/ شماره ي 237.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109