در پيرامون نهج البلاغه

مشخصات كتاب

سرشناسه: شهرستاني هبه الدين 1967 - 1884

عنوان و نام پديدآور: در پيرامون نهج البلاغه نوشته هبه الدين شهرستاني ترجمه عباس ميرزاده اهري

مشخصات نشر: تهران بنياد نهج البلاغه 1359.

مشخصات ظاهري: ص 74

فروست: (انتشارات بنياد نهج البلاغه 2)

شابك: بها: 84ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: بالاي عنوان كنگره هزاره نهج البلاغه 1400ق = 1359.

موضوع: علي بن ابي طالب ع، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق نهج البلاغه -- نقد و تفسير

شناسه افزوده: ميرزاده اهري عباس مترجم

رده بندي كنگره: BP38/08/ش 9د4041 1359

رده بندي ديويي: 297/9515

شماره كتابشناسي ملي: م 65-1598

مقدمه مترجم

«حقيقت» همچون آفتاب تاباني است كه در افق وسيع فضاي عالم انساني پرتوافكن مي باشد. از آنجا كه اين فضاي وسيع هرگز خالي از ابرهاي تيره و تار نبوده است به همين جهت، چهره نوراني «حقيقت» گاهي از نظرها پوشيده مي ماند و ناگفته پيداست كه آفتاب با همه نور و روشني كه دارد، باز نمي تواند از پس ابر تيره چهره خود را به ساكنان زمين نشان دهد. به همين جهت گفته اند:

آفتاب ارچه روشنست آن را

پاره ابر، ناپديد كند!

درك «حقيقت» نيز بسته به وسعت شكاف ابرهاي متراكم افق فكر انسان است. كسي مي تواند چهره «حقيقت» را مشاهده كند كه پرده هاي متراكم اوهام و تعصب و جهل و ناداني را از افق فكر خود پاره نمايد.

ولي كساني كه فضاي عقل و خرد آنها را ابرهاي تيره و تار تعصب و عادات و تقليدهاي كوركورانه و … فراگرفته، همچون نابينايان عالم وسيع و روشن «حقيقت» را يك فضاي تاريك و سياه مي پندارند! و هيچگاه به حقيقت نمي رسند و آنچه مي بينند سرابي بيش نيست، و هرچه باور كرده باشند جز افسانه و اوهام نمي تواند باشد.

به گفته حافظ شيرازي: «چون نديدند

حقيقت ره افسانه زدند»!

«نهج البلاغه» كتابي است كه پس از كتاب آسماني بهترين و عالي ترين و مشهورترين كتاب دنيا، و آفتاب عالمتابي است كه در آسمان وسيع علم پرتو افكن است. كتابي است كه مورد اعجاب دوست و دشمن حتي بيگانگان اسلام قرار گرفته است

با اين همه بعضي از اشخاص مغرض و منحرف كه «حقيقت» را نشناخته و از وهم و گمان پيروي مي كنند، اين ستاره فروزان آسمان علم را نشناخته و درباره آن به شك و ترديد افتاده اند!..

شايد خوانندگان محترم باور نكنند كه با اين وصف عده اي بوده و هستند كه اين كتاب را جز يك كتاب عادي و احيانا ساخته يك دانشمند شيعي و منسوب به علي عليه السلام مي پندارند؟!

ولي با توجه به آنچه گفتيم زياد جاي تعجب نيست.

آري، ما عده اي از دانشمندان «سني» را سراغ داريم كه از ميان آن همه خطبه هاي ارجدار آن، روي يك «خطبه كوچك»! كه وجود و عدم آن در مقام اين كتاب بزرگ تاثيري ندارد، انگشت گذاشته و با احتمالات نادرست و شبهات بيجا، آن را در مقام اين كتاب بزرگ تاثيري ندارد، انگشت گذاشته و با احتمالات نادرست و شبهات بيجا، آن را مجعول پنداشته، و با همين وهم اين مجموعه نفيس! را قياس به آن كرده، و بدينگونه خواسته اند واقعيت «نهج البلاغه» را منكر شوند!

از اينرو مي بينيم بزرگمردي دانشمند قد علم كرده، و براي ارائه «حقيقت» و نشان دادن چهره واقعي آن كتابي مي نويسد و آن را «ما هو نهج البلاغه؟!» نام مي گذارد.

كتاب حاضر كه از نظر خوانندگان محترم مي گذرد، ترجمه همان كتاب است، و چنانكه مي بينيد اين كتاب خالي از هر گونه تعصب و غرض نوشته شده است،

و فقط خواسته است خدمتي به عالم انساني، و دنياي علم، و تاريخ كرده باشد، آن مرد بزرگ در اين كتاب پرده هاي گوناگون تعصب را از چهره درخشان «حقيقت» بالا زده،و واقعيت اين كتاب بزرگ «نهج البلاغه» را آنطور كه هست نشان داده است.

اين كتاب را نويسنده ترجمه كرده و به ترتيب در روزنامه ديني «نداي حق» تهران چاپ و منتشر مي شد. سپس تصميم گرفت كه آن را جداگانه چاپ كند، و به صورت كتابي درآورد، از اينرو، از استاد معظم دانشمند گرامي آقاي علي دواني تقاضا نمودم كه نظري در آن نموده، و مواردي را كه لازم است حك و اصلاح كنند و مقدمه اي بر آن بنويسند.

بسيار خوشوقتم كه ايشان سوال اينجانب را پذيرفته و نخست اجازه ي ترجمه و چاپ آن را از حضرت مولف فقيد گرفتند (كليشه آن از نظر خوانندگان محترم مي گذرد) و سپس كتاب را با همه گرفتاري و نداشتن فرصت كافي از نظر گذرانده، و به طور استعجال در حاليكه در جناح سفر بودند، مقدمه نسبتا مفصل و جالبي بر آن نوشتند.

قم- 20 فروردين 1346

سيدعباس ميرزاده اهري

[صفحه 5]

مقدمه جناب آقاي علي دواني

بسم الله الرحمن الرحيم

از نام اين كتاب پيداست كه موضوع آن چيست. كمتر كسي از مسلمانان را مي توان يافت كه نام با مهابت «نهج البلاغه» را نشنيده باشد يقين است كه اغلب افراد به مجردي كه نام اين كتاب را خواندند: «نهج البلاغه چيست؟» مي دانند كه نهج البلاغه كتاب علي (ع) است سخنان گرم و آتشين و گفتار نرم و دلنشين مولاي متقيان است …

نهج البلاغه آينه اي است كه به خوبي گوينده عاليقدر آن و شخصيت بي نظير او را چنانكه بوده است مي نماياند، و ترازوئي است كه حق

و باطل را از هم جدا نموده، وزنه سنگين فضيلت را در كفه آن كاملا جلوه گر مي سازد.

آري نهج البلاغه جلوه گاه حق و حقيقت و مركز تابش انوار درخشان صراحت، صداقت،آزادي، امانت، عدالت، شجاعت، شهامت، دانش و فضيلت يعني بزرگ مرد اسلام و جهان علي عليه السلام است.

كتاب باعظمتي كه سند افتخار هر مسلمان و مايه اعتبار جهان انسانيت است براي يكفرد مسلمان چه افتخاري از اين بزرگتر كه گوينده اين سخنان نغز و هيجان انگيز، پيشواي عاليمقام اوست، و براي هر انساني چه اعتباري از اين مهمتر كه علي عليه السلام گوينده ي «نهج البلاغه» با تمام مزاياي علمي و عملي كه دارد مانند او يكفرد «انسان» بوده است. انساني كه معني انسانيت و راه و رسم انساني را فقط بايد از او پرسيد: و در وجود شخص بي مانند او جستجو كرد.

چنانكه در مقدمه مترجم مي خوانيد، اين كتاب ترجمه فارسي «ما هو نهج البلاغه» تاليف علامه نامي و فقيه عاليقدر و تازه گذشته شيعه مرحوم آيت الله سيدهبه الدين شهرستاني قدس سره است.

اين كتاب كم حجم و پرمعني را فاضل محترم آقاي سيدعباس ميرزاده اهري از فضلاي جوان حوزه علميه قم اخيرا به فارسي ترجمه نموده و مرتب در روزنامه ديني «نداي حق» منتشر مي ساخت. چون در نظر داشت كه به صورت كتابي درآورده و مستقلا چاپ كند، از اين جانب درخواست كرد، نظري در آن نموده و مقدمه اي بر آن بنويسم.

اين جانب نخست با مولف فقيد كه هنوز در قيد حيات بود مكاتبه نمودم و از ايشان اجازه چاپ خواستم و روي ارادت مخصوصي كه ساليان دراز به آن مرد كم نظير شيعه داشتم، تقاضا نمودم اگر تاليفات تازه و نكات جالبي از زندگاني خود، زائد

بر آنچه در كتابها و مجلات و جرائد عربي و فارسي آمده است، دارند بنويسند تا در شرح حال ايشان به مقدمه كتاب بيافزايم.

[صفحه 6]

علامه فقيد طي نامه اي كه كليشه آن از لحاظ خوانندگان محترم مي گذرد، ضمن اجازه ترجمه و چاپ كتاب، مداركي را براي شرح حال خودشان يادآور شده بودند كه همه را ديده بودم، و معلوم شد مطلب تازه ئي نبوده است كه بتوانم بر اطلاعات خود درباره ايشان اضافه كنم.

اين نامه شايد آخرين نامه ايشان در اين زمينه باشد، زيرا اندكي بعد از آن بيمار شدند و پيوسته در بستر بيماري به حال اغماء به سر بردند تا اينكه با يك دنيا تاسف در روز بيست و پنجم شوال 1386 ه.ق در محل اقامت خود، شهر مذهبي «كاظمين» در كنار مرقد منور امام موسي كاظم و امام محمد تقي عليهماالسلام به سن هشتاد و شش سالگي چشم از جهان ظلماني پوشيد و روح پرفتوحش به آشيان جنان پرواز نمود.

بعد از رحلت آن مرحوم مترجم محترم اين كتاب ترجمه خود را به من تسليم كرد، و من هم از آغاز تا انجام آن را ملاحظه نموده و به قدري كه وقت و حوصله داشتم، در عبارات آن حك و اصلاحي به عمل آوردم، و خوشوقتم كه اين كتاب پرارج به فارسي ساده و شيوا چاپ و منتشر مي گردد.

در اين مقدمه كه در فرصتي اندك و با كمال شتاب نوشته مي شود راجع به سه موضوع سخن به ميان مي آيد: سخني درباره ي نهج البلاغه و شخصيت بي مانند گوينده آن، ضرح حال سيدرضي مولف آن و شرح حال مولف بزرگوار اين كتاب، و اينك:

سخني درباره نهج البلاغه و شخصيت بي مانند گوينده آن

نويسنده معروف و مورخ

متفكر مسيحي «جرجي زيدان» در كتاب مشهور و ذيقيمت خود «تاريخ تمدن اسلام» سخن پرارزشي دارد كه بسيار مناسب است در اينجا بياوريم. وي مي نويسد: ما كه علي بن ابي طالب و معاويه بن ابي سفيان را نديده ايم چگونه مي توانيم آنها را از هم تفكيك كنيم و پي به ميزان ارزش وجود آنها ببريم؟ سپس مي گويد ما از روي سخنان و نامه و كلماتي كه از علي و معاويه مانده است پس از چهارده قرن به خوبي مي توانيم درباره آنها قضاوت كنيم.

معاويه در نامه هائي كه به عمال و حكام خود نوشته بيشتر هدفش اينست كه خوب بر مردم مسلط شوند و زر و سيم به دست آورند سهمي را خود بردارند، و بقيه را براي او بفرستند، زيرا او از زر و سيم معجزات زيادي ديده است! ولي علي بن ابي طالب در تمام نامه هاي خود به فرمانداران و استانداران خود قبل از هر چيز اكيدا سفارش مي كند كه پرهيزكار باشند، و از خدا بترسند، نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند، و روزه بدارند، امر به معروف و نهي از منكر كنند و نسبت به زيردستان رحم و مروت داشته باشند و از فقيران و يتيمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند … و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان مي باشد و پايان اين زندگي گذاشتن و گذشتن از اين دنياست …

علي عليه السلام جز اين نبوده و امروز پس از صدها قرن هنوز چنانكه بوده است در خلال سخنان شورانگيز و دلفريبش كاملا مجسم است و همچون آفتاب نيمروز مي درخشد.

به نظر ما اگر مسلمانان امروز دسترسي به آن همه آيات قرآني كه در

شان علي (ع) نازل شده نداشته باشند،

[صفحه 7]

و چنانچه كليه روايات و احاديث كه از پيغمبر اكرم (ص) و ائمه ي معصومين عليهم السلام راجع به وجود اقدس علي (ع) رسيده است، از ميان رفته، و تنها نهج البلاغه براي مسلمانان باقي مانده بود، كافي بود كه ما از روي همين خطبه ها، سخنان، نامه ها و كلمات قصار علي (ع) كه صفحات نهج البلاغه را همچون تابلو نقاشي رنگين و پر نقش و نگار كرده است، به خوبي اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام را آنطور كه در عصر خود ميزيسته و ميان مردم جلوه كرده است ببينيم و بشناسيم!

با اينكه شما در اين كتاب مي خوانيد بالغ بر 59 كتاب توسط دانشمندان بزرگ شيعه و سني درباره نهج البلاغه نوشته شده و شرح و بسط به تجزيه و تحليل سخنان پيشواي سخن سرايان جهان مولاي متقيان پرداخته اند، و با اينكه طبق كتاب گرانقدر «مصادر نهج البلاغه» تا عصر حاضر تعداد شرح ها و ترجمه هاي نهج البلاغه 110 بالغ مي گردد، و با اينكه به زبانهاي فرانسوي و انگليسي وارد و غيره هم ترجمه شده و قسمتهائي از آن به ساير زبانها هم راه يافته است مع الوصف هنوز حق «نهج البلاغه» ادا نشده است، و مردم جهان حتي مسلمانان و بلكه بالاتر بگويم شيعيان و دوستان مولي درست نتوانسته اند پي به مقام شامخ سخنان علي عليه السلام ببرند، و از اين گنجينه علوم الهي و قوانين زنده كه براي اداره دنيائي پي ريزي شده است بهره ببرند!

نهج البلاغه بايد در بخشهائي گوناگون توسط گروهي از دانشمندان متخصص در رشته هاي علمي، از فقيه و اصولي، فيلسوف الهي، پزشك، روانشناس و روانكاو، اديب و نويسنده، سياستمدار قانون دان، خطيب و گوينده توانا، با دقت مورد بحث

و بررسي قرار گيرد، و در چندين جلد بزرگ به صورت دائره المعارف بشري درآيد، چه به يقين آنچه در آن كتابها با استفاده از منبع سرشار و بسيار غني نهج البلاغه منتشر مي شود، عاليترين دستورالعمل زندگي و برگزيده ترين سخنان حكيمانه و جامعترين برنامه ايست كه توسط يك بشر آسماني به جامعه انساني ارائه شده است.

علامه فقيد مرحوم شهرستاني در كتاب ديگرش به نام «تنزيه التنزيه» در بخش دوم آنجا كه از سخنان دانشمندان مغرب زمين براي عظمت و مقام بلند قرآن مجيد گواه مي آورد مي نويسد:

«و از سخنان بديع مستر كرنيكوي انگليسي استاد ادبيات در دانشكده (عليگره) هندوستان در محضر استادان سخن و ادبائي كه در مجلس او حاضر بودند، و از اعجاز قرآن از وي پرسيدند در پاسخ فت: «قرآن را برادري كوچكي است كه «نهج البلاغه» نام دارد آيا براي كسي امكان دارد كه مانند اين برادر كوچك بياورد، تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (يعني قرآن) و امكان آوردن نظير آن باشد؟ … »

سپس علامه فقيد مي نويسد: «و ما به مناسبت استشهاد اين استاد به كتاب نهج البلاغه و وصف منزلت علياي آن در عالم ادبيات عربي، بلكه در جهان علمي كلمه جامعه اي را از امام بلغاء و استاد خطباء و ادبا، يعني شاگرد قرآن كريم و مرباي تربيت نبي حكيم علي بن ابي طالب عليه السلام در فصل گذشته يادآور شديم كه در آن خطبه و كلمه جامعه منزلت قرآن را چگونه توصيف فرموده است … »

سخن جامعي كه مولف در آن كتاب از امير بلاغت درباره قرآن آورده است چنين است كه ترجمه

[صفحه 8]

فارسي آن از نظر خوانندگان مي گذرد: «كتابي كه خداوند بر پيغمبر فرستاد و

چراغي كه نور آن هرگز خاموش نمي شود نوري است كه از فروزش بازنايستد، و دريائي است كه كسي به قعر آن نمي رسد، و شاهراهي است كه رهروان در آن گمراه نگردندء! و پرتوي است كه تاريكي ندارد، و فرقاني است كه برهانش هميشه روشن است، و بنياني است كه اركانش منهدم نمي گردد، و داروئي است كه دردها با وجود آن ترسي ندارد، و عزتي است كه يارانش منهزم نگردند، و حقي است كه ياوران آن منكوب مي شوند.

قرآن كان ايمان و جلوگاه آنست، و چشمه ها و درياهاي آنست، و بوستانهاي عدالت واستخرهاي آنست، شالوده اسلام و ستونهاي آنست، دريائي است كه غواصان فكرت پي به كنه آن نمي برند، و چشمه هائي است كه زمين كاوان به انتهاي آن نمي رسند، و سرچشمه ايست كه هرچه از آن برگيرند، از آب آن نمي كاهد … »

اين سخنان دل انگيز از مغز نوراني بزرگ مردي تراوش نموده كه بعد از پيامبر عظيم الشان اسلام، بيش از هر كسي با قرآن مجيد سرو كار داشته، و در معاني و هدف اساسي اين كتاب آسماني دقت و مطالعه نموده، و پي به مزايا و مقاصد عاليه آن برده است.

آري او پيشواي انسانها، و قهرمان پيروزمند اسلام، و مدافع بي نظير قرآن اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام است. كسي كه در تمام صفات برجسته انساني و ملكات فاضله بشري جز پيغمبر خدا مثل و مانند ندارد.

در روزگاري كه پيغمبر خدا در شهر مكه كانون شرك و كفر بر ضد بت و بت پرستي قيام كرد، بزرگترين حامي آن حضرت ابوطالب بزرگ قريش «پدر علي» بود. از سن 9 سالگي كه به خانه ابوطالب آمد و تحت كفالت و سرپرستي

او قرار گرفت، تنها زني كه او را در آغوش پرمهر خود مي پرورانيد و لبخندهاي مادرانه به روي او مي زد و همچون مادري مهربان از وي مواظبت مي كرد «فاطمه دختر اسد» بانوي بني هاشم و «مادر علي» بوده به هنگامي كه مبعوث به رسالت شد، نخستين كسي كه در آن محيط وحشت بار و تاريك دعوت او را لبيك گفت و به جان و دل پذيرفت فقط و فقط «علي» فرزند ده ساله ابوطالب بود!

آري «علي» بود كه چشم نگشود جز به روي «محمد» و سخن نگفت مگر به راستي و درستي، و كاري نكرد جز به حق و عدالت. چه افتخاري از اين مهمتر كه همسر زهراء دخت عاليمقام پيامبر كه پدرش او را بانوي بانوان جهان ناميد «علي» است و بقاي نام و دودمان پيغمبر و بلكه اساس قرآن و اسلام كه به وسيله حسن و حسين و فرزندان آنها در جهان ماند به وجود «علي» بستگي دارد و به عبارت ديگر «علي» پدر فرزندان پيغمبر و حافظ و نگهبان كتاب و سنت آن حضرت است؟

در كدام جنگ سراغ داريد كه علي پشت به جنگ كرد. و روي از دشمن برتافته باشد؟ در چه واقعه اي ديده ايد كه «علي» بوده است و بزرگترين مسئوليتها را به عهده نگرفته باشد؟

به لباس آن حضرت نگاه كنيد! پيراهني ساده و پروصله است: كمربند و غلاف شمشير و كفش پايش از الياف خرماست، و با اين وصف هركس او را مي ديد كوه باعظمتي را مي نگريست كه با ابهت و جلال و سكون و وقار در حركت است.

[صفحه 9]

سفره غذاي «علي» را نيز بنگريد، بزرگ مردي كه بيت المال دنياوي اسلام را در

دست دارد، و از سراسر قلمرو حكومتش زر و سيم و كالا و خواربار به سويش مي فرستند. هنگام نهار و شام جز دو عدد نان جوين و مقداري سركه و نمك و گاهي يك كاسه شير يا مقداري ماست، چيز ديگري بر سر سفره او نمي بينيد! و تازه به پيروانش دستور مي دهد كه شما طاقت نداريد به روش خوراك و پوشاك من راه رويد، اگر مي خواهيد به من تاسي جوئيد، در دينداري و توجه به خداوند و دوري از گناه و انجام فرايض ديني به من كمك كنيد …

به دانش علي، عدل علي، عواطف علي، و بالاخره تمام سجاياي پسنديده علي نگاه كنيد و ببينيد آيا در تمام جهان كسي را بسان او پيدا مي كنيد؟

مي دانيد كه اهل تسنن فقط بعد از نام اوست كه جمله «كرم الله وجهه» يعني گرامي باد روي او، مي آورند، اگر از آنها بپرسيد چرا به ساير خلفا و بزرگان اسلام «كرم الله وجهه» نمي گوئيد؟ مي گويند تنها علي است كه هيچگاه در مقابل بت نايستاد و بت نپرستيد و براي آن اجساد بي روح سر فرود نياورد.

ولي فيلسوف معروف جلال الدين دواني كه قبلا از اعاظم دانشمندان اهل سنت بود و در آخر امر به آئين تشيع گرويد در كتاب «نور الهدايه في اثبات الامامه» مي نويسد: اكابر اهل سنت گفته اند: سر اينكه اميرالمومنين عليه السلام را (كرم الله وجهه) گفته اند اين است كه «فاطمه بنت اسد» مادر آن حضرت در وقتي كه آبستن به او بود، هرگاه پيغمبر خدا را مي ديد، بي اختيار از جا برخاسته و به آن حضرت سلام مي كرد. روزي رسول خدا كه هنوز به مقام رسالت نرسيده بود، علت آن قيام ناگهاني را از

آن بانوي عاليقدر پرسيد، فاطمه بنت اسد جواب داد: جنيني كه در مشيمه دارم به مجردي كه شما را مي بينم تكاني مي خورد كه احساس مي كنم برگشته و روي خود را به طرف شما نموده و مرا نيز ناگزير مي سازد كه در مقابل شما از جا برخيزم!

سيد رضي مولف نهج البلاغه كيست؟

اشاره

در سال 359 هجري در يكي از خاندان علويان بغداد طفلي متولد گشت كه از جانب پدر و مادر نسبي بس شريف داشت اين كودك نوزاد علوي كه نامش محمد و بعدها مشهور به «سيدرضي» و ملقب به «ذوالحسبين» گرديد. از طرف پدر با پنج واسطه به امام همام حضرت موسي كاظم عليه السلام متصل و از جانب مادر نيز بعد از شش پشت به امام چهارم حضرت علي بن الحسين عليه السلام نسبت مي رساند.

پدر و مادر و نياكان سيد رضي

پدر او حسين بن موسي از طرف بهاءالدوله ديلمي ملقب به «طاهر اوحد ذوالمناقب» گرديد. وي بزرگ نقباء آل ابي طالب و اميرالحاج و شخصا مردي باعظمت و ستوده خصال بود. او در نزد خلفاي عباسي و پادشاهان آل بويه و آل حمدان باجلالت قدر و كمال مهابت مي زيست و از جانب آنان به منظور عقد صلح و ميانجيگري و تنظيم امور رعايا و آسايش عباد سفارت داشت.

نياكان پدري و مادري سيدرضي همه از اشراف نامور و برخي از علماي بزرگ بودند، جد مادري او حسين بن احمد معروف به «ناصر كبير» يا «ناصر حق» متوفاي 304 كسي است كه در زمان خلافت مقتدر

[صفحه 10]

عباسي در مازندران قيام كرد و با سامانيان جنگهاي عظيم نمود و سرانجام بر بلاد ديلم استيلا يافت و بيشتر مردم مازندران را كه تا آن روز مجوسي بودند مسلمان گردانيد.

ناصر كبير، گذشته از روح سلحشوري كه از جدش اميرالمومنين به ارث برده بود، از علماي نامي و فقهاي بزرگ نيز به شمار مي آمد. او تاليفاتي در علوم ديني دارد كه از جمله كتاب صد مسئله است كه دخترزاده اش سيدمرتضي آن را شرح نموده و ناصريات ناميد.

دانشمند شيعه و

نوشته اند كه در ايام كودكي سيدرضي و برادر بزرگترش سيدمرتضي، شيخ مفيد عالم معروف شيعه شبي در خواب ديد كه يگانه دختر پيغمبر اسلام فاطمه زهرا عليهاالسلام دست دو كودك گرامي خود امام حسن و امام حسين را گرفته نزد وي آورد و فرمود: «يا شيخ علمهما الفقه»! يعني اي مرد بزرگ علم فقه را به دو فرزند من بياموز!

فرداي آن شب مادر سيدرضي و سيدمرتضي كه اتفاقا فاطمه نام داشت، در حاليكه دست كودكان خود سيدمرتضي و سيدرضي را در دست گرفته بود با كنيزان خود نزد شيخ مفيد آمد و گفت: اي شيخ اين دو كودك فرزندان من هستند، آنها را نزد شما آورده ام كه علم فقه و احكام دين را به آنها بياموزي!

شيخ بزرگوار از آن خواب و اين تعبير در شگفت ماند و بگريست، سپس به احترام آنان از جاي برخاست و به مادرشان سلام كرد و خواب خود را براي آنها نقل نمود. آنگاه با كمال اشتياق و اخلاس تعليم و تربيت آنها را به عهده گرفت و در ارتقاي آنان به مدارج عاليه علمي و عملي كوشيد تا آنجا كه از نوابغ روزگار و علماي نامي به شمار آمدند.

مادر سيدرضي خود، بانوئي عالمه و فاضله بود. گويند شيخ مفيد كتاب «احكام النساء» را براي او تاليف كرده، چه مفيد در آغاز آن نوشته است «من از سيده جليله فاضله ادام الله اعزازها اطلاع يافته ام كه مايل به تدوين كتابيست مشتمل بر همه ي احكامي كه مكلفين محتاج به آن مي باشند و مخصوصا زنها بايد بدانند او دادام الله توفيقها علاقه خود را براي تاليف اين كتاب به من اطلاع داده است

… »

هنگامي كه اين بانوي معظمه وفات يافت فرزند برومندش سيدرضي مرثيه اي براي او سرود كه اين شعر از آنست:

لو كان مثلك كل ام بره

غني البنون بها عن الاباء

يعني اگر همه مادران مانند تو نيكوكار بودند، فرزندان از داشتن و باليدن به پدران بي نياز مي شدند!

سيدرضي كه يكي از بزرگترين نوابغ شيعه به شمار مي رود، برادر كوچكتر سيدمرتضي علم الهدي است، سيدرضي در سال 359 يعني چهار سال بعد از سيدمرتضي در بغداد متولد گرديد.

با اينكه خاندان او از بزرگ و كوچك و زن و مردشان افرادي خوش فهم و با استعداد و نوعا از علماي نامي بودند، مع الوصف- موقعيت سيدرضي در بين همه آنها ممتاز بود، هنوز چند سالي بيش نداشت كه آوازه هوش سرشار و فراصت زائدالوصفش به همه جا رسيد و زبانزد خاص و عام گرديد و از همان اوان شهره شهر شد، و همه آينده درخشاني را براي او پيش بيني مي كردند.

[صفحه 11]

نبوغ سيد رضي

سيدرضي از همان زمانيكه تازه به محضر استاد راه يافت موجب اعجاب استاد و شاگردان او قرار گرفت و هرچه از نردبان بزرگي بالا مي رفت بيشتر در مورد تحسين دانشمندان و حسادت دشمنان كه نمي توانستندء نبوغ او را ببيند واقع مي شد.

داستان پاسخي كه او در سن نه سالگي به پرسش استادش «سيرافي» نحوي معروف داد و حاضران مجلس را از تيزهوشي خود به شگفت آورد مشهور است. [1] وي در خردسالي همراه برادرش سيدمرتضي به استفاده فقه و ديگر علوم دين از محضر شيخ مفيد پرداخت، و شرح اصول خمسه و كتاب «العمده» را نزد قاضي عبدالجبار معتزلي كه از متكلمين و اصوليان اهل سنت بود آموخت همچنين علم حديث را از

محمد بن عمران مرزباني و ابوموسي تلعكبري و ابوابي از فقه را از محمد بن خوارزمي و علم قرائت را با همه روايات آن از ابوحفض عمر بن ابراهيم كناني فراگرفت و هم مختصر طحاوي را نزد خوارزمي خواند.

و نيز مختصر ابوالحسن كرخي را نزد ابومحمد اسد اكفاني و نحو علوم عربيت را از علي بن عيسي رماني فراگرفت و علم عروض را از ابواسحاق زجاج كه از مبتكرين نحو بود، و قوافي را نزد اخفش كه او نيز در علم نحو از دانشمندان صاحب راي است خواند و هم پاره اي از علوم عربيت را نزد ابن جني نحوي معروف و قسمتي از فنون بلاغت و ادبيات را از ابن نباته خطيب، آموخت

سيدرضي علوم ياد شده را پيش از بلوغ نزد نامبردگان كه همه از اساتيد مسلم فن و مبتكرين علوم عربيت بودند تحصيل نمود! در ده سالگي شروع به گفتن شعر كرد، قصائدي كه در آن سن سروده هم اكنون در ديوانش موجود و به تنهائي نماينده فكر مواج و قريحه سيال و ذوق خداداد اوست.

در هفده سالگي اقدام به تدريس و تاليف و تصنيف نمود و بالاخره در بيست سالگي از تمام علوم متداول آن عصر فراغت حاصل كرد!

سيدرضي در فراگرفتن علوم بسيار حريص بود از هر كسي كه مي توانست بهره مند گردد خودداري نمي كرد و در اين خصوص ميان شيعه و سني و مسلمان و كافر فرق نمي گذاشت!!

مقام سيد رضي در ادبيات عرب

سيدرضي گذشته از مقام فقاهت و تبحري كه در تفسير قرآن و ساير علوم ديني داشته، پيش از آنكه بيستمين بهار عمر را پشت سر بگذارد استاد مسلم عصر در ادبيات عرب بود، و در نظم و

نثر نظير و مانند نداشت.

[صفحه 12]

ثعالبي و خطيب بغدادي كه از دانشمندان معاصر او مي باشند او را سرآمد شعراي دودمان ابوطالب دانسته اند، با اينكه در ميان آنها ادباي نامي و شعراي سخن سنج و نكته پرداز بسيار بوده اند.

با اينكه بر اثر تشويق پادشاهان آل بويه ادباء، شعراء، دانشمندان بسياري در آن عصر مي زيستند معهذا هيچكس را تواناي برابري، با نظم و نثر سيدرضي نبود!

صاحب بن عباد وزير دانشمند و سخن گستر آل بويه كه بارها بر اشعار متنبي شاعر زبردست عرب خورده مي گرفت چنان شيفته اشعار سيدرضي مقام بلند ادبي او بود، كه شخصي را به بغداد فرستاد تا اشعار او را استنساخ نموده براي او ببرد، در آن موقع سيدرضي فقط بيست و شش سال داشت!

در بيست و نه سالگي قصيده اي در مرثيه ابوطاهر ناصرالدوله ساخت كه از بس داراي الفاظ زيبا و معاني بلند بود استادش ابن جني كتاب نفيسي در شرح ابيات آن نوشت و بدينگونه نبوغ و استعداد شاگرد نابغه اش را مورد تفقد و ستايش قرار داد! نظير اين اقدام را از كمتر استادي نسبت به شاگردش ديده ايم.

ملكات فاضله سيد رضي

سيدرضي در عزت نفس، وفاداري، سخاوت، و ساير ملكات فاضله در عصر خود، مانند نداشت، نسبت به امور ديني و رعايت جهات شرعي سخت پابند بود و از تملق و چاپلوسي بي نهايت احتراز مي جست.

در قصائدي كه در مدح خلفاي عباسي و سلاطين آل بويه و وزراي آنها و ساير دانشمندان مي سرود برخلاف عادت شعراء هيچگاه از مرز حقيقت تجاوز نمي كرد، صله و جوائز و بخشش را از هيچكس نمي پذيرفت. چند بار بخشش بهاءالدوله ديلمي را رد كرد، حتي وقتي كه پدرش به پاس قصيده نغزي كه سروده بود صله اي

بوي داد، گفت چون به عنوان صله ي شعر و بخشش است نمي پذيرم! ولي در عوض، خود بسيار نظر بلند و دست و دل باز بود.

با همه گرفتاري كه داشت مدرسه اي تاسيس كرد و به تعليم و تربيت اهل فضل همت گماشت و تمام هزينه مدرسه و دانشوريان آن را از كيسه فتوت خود مي پرداخت.

يكي از دوستان سيدرضي كه سالها ابواب مكاتبات در نظم و نثر ميانشان برقرار بود، ابواسحاق صابي بود كه از ادباي نامور عصر خود بود و كيش صابئيان داشت، هنگامي كه ابواسحاق در گذشت سيدرضي او را مرثيه گفت و چون حسودان بر وي خرده گرفتند گفت تاسف من بر علوم و فضائل ابواسحاق است نه بر بدن او!

مناصب سيد رضي

پيش از سيدرضي پدرش، طاهر ذوالمناقب اميرالحاج و نقيب طالبيين و سفارت و وساطت بين دولتهاي اسلامي و حكام عصر را داشت، در سال 388 تمام مناصب وي از جمله نقابت كه بعد از مقام خلافت عالي ترين منصب و مخصوص شريفترين و شايسته ترين اولاد اميرالمومنين عليه السلام بود، توسط خود او به فرزندش سيدرضي كه در آن موقع، بيست و يك ساله بود تفويض شد.

فرمان نقابت او در سال 403 قمري توسط فخرالملك وزير بهاءالدوله ديلمي طي جشن باشكوه و

[صفحه 13]

تشريفات خاصي به وي تسليم گرديد، و وزير در حضور رجال مملكت و علماء و قضات ملت او را به عنوان «نقيب طالبيين» (رئيس آنها) تمام ممالك اسلامي كه در قلمرو حكومت بغداد بود معرفي كرد.

گذشته از منصب نقابت، امارت حج كه عبارت بود از: نظارت بر تمام حجاج بيت الله، گماشتن نمايندگان در راه ها و حفاظ و حمايت كاروانهاي حجاج، كه در آن عصر مقامي

بس والا بوده، نيز بوي داده شد.

همچنين رياست ديوان مظالم كه به منزله ديوان كشور امروز بوده است و در خور شان فقيهي پاكدامن و نجيبي بزرگ بود، به مناصب او ضميمه گرديد و از آنجا كه او نخستين دانشمند نامدار شيعه بود كه در ميان فرزندان پيغمبر (ص) داراي اين مناصب بزرگ گشت، از طرف بهاءالدوله به لقب «شريف رضي» و «ذوالحسبين» ملقب گرديد و به طوري كه مورخين مي نويسند اين بزرگترين احترامي بوده كه سلطان وقت از يك دانشمند مشهور به عمل آورده است.

نهج البلاغه و سيد رضي

به طوريكه گفتيم سيدرضي تمام علوم متداول آن روز را از استادان طراز اول عصر و مبتكرين آن فراگرفت و از سن هفده سالگي در آن علوم كتابها نوشت. تاليفات او در شمار عاليترين آثار ديني و علمي شيعه است و همه در كمال نفاست و عظمت مي باشد.

مشهورترين آثار جاويدان او كتاب بزرگ «نهج البلاغه» است كه شهرت جهاني دارد و از همان زمان تاليفش تاكنون مورد توجه و تحسين دانشمندان و ادباي عالم قرار گرفته است و خود بهترين معرف نبوغ و شخصيت مولف بزرگوار آن «سيدرضي» است.

سيدرضي خطبه ها و كلمات و نامه هاي مولاي متقيان علي (ع) را كه بعد از قرآن مجيد عاليترين دستورالعمل زندگي و سبب توجه مردم به مبدا و معاد است، از لابلاي كتب و رسائل بيرون آورده و با سبكي دلپذير كه حاكي از حسن سليقه و ذوق سرشار او است در چهار بخش مرتب نموده و به علاوه مقدمه اي فصيح و بليغ بر آن نوشت و در هر مورد نكات برجسته و اشارات لطيفه سخنان اميرالمومنين را توضيح داده و بالنتيجه بزرگترين اثر

جاويدان را كه از مغز نوراني و بزرگ دومين شخصيت عالم انسانيت تراوش نموده است، به صورت كتابي جامع و كامل در اختيار جهانيان گذارد، و از اين راه خدمتي بزرگ به مذهب تشيع نمود كه تا جهان پايدار است بي شك اثر فناناپذير او نيز باقي خواهد ماند.

از زمان تاليف نهج البلاغه كه قرن چهارم هجري است تاكنون بيش از صد كتاب بزرگ در شرح و ترجمه آن نوشته شده است! كه معروفترين آنها: شرح ابن ابي الحديد معتزلي، شرح ابن ميثم بحراني شرح شيخ محمد عبده و شرح ميرزا حبيب الله خوئي است كه اخيرا تجديد چاپ شده است

وفات سيد رضي

با اين همه بايد گفت: خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود!

زيرا اين بزرگمرد كه مجموعه ي فضايل و كمالات بود در سن 47 سالگي كه در اوج شهرت بود و

[صفحه 14]

جهان آن روز انتظار خدمات و آثار قلمي تابناكتري را از او داشتند در سال 406 چشم از جهان پوشيد و روح بلندپروازش كه قفس دنيا را براي طيران خود كوچك مي ديد به ملكوت اعلي پرواز نمود:

درگذشت ناگهاني او چنان شوري در دلها افكند كه تمام وزراء و اشراف و فقها و قضات سني و شيعه با پاي برهنه به در خانه اش آمدند. برادر بزرگش سيدمرتضي به قدري از مرگ وي اندوهناك گرديد كه تاب نياورد جنازه او را بنگرد، و از شدت غم و الم به حرم مطهر امام موسي كاظم (ع) رفت. فخرالملك وزير بر جنازه او نماز گذارد و در خانه اش دفن كردند و بعدها به كربلا انتقال دادند، و در جنب جدش ابراهيم مجاب مدفون ساختند. عصر آن روز فخرالملك وزير به حرم مطهر امام هفتم

رفت و سيدمرتضي را به بغداد بازگردانيد … [2].

[صفحه 15]

شمه اي از زندگاني مولف كتاب علامه فقيد سيد هبة الدين شهرستاني

اشاره

به طوري كه در آغاز مقدمه اشاره نموديم، در نظر داشتيم شرح حال تازه و مفصلي از مولف فقيد اين كتاب در اين مقدمه بياوريم ولي به عللي فعلا از آن صرفنظر نموده آن را به وقت ديگري موكول مي كنيم و فقط به مصداق ما يدرك كله لايترك كله به مختصري از زندگاني آن فقيد سعيد اكتفا مي نمائيم.

علامه فقيد مرحوم سيد هبه الدين شهرستاني: نامش سيدمحمدعلي و با سي واسطه به «زيد شهيد» فرزند امام زين العابدين حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام مي پيوندد. نياي پنجم وي مي رسيد علي كبير همان است كه باعث بناي باروي كربلا و نجف اشرف و آوردن آب به آن دو شهر مذهبي گرديده، و داراي نفوذ و احترام خاصي بوده است. از طرف مادر نيز نواده مرحوم سيدمحمد مهدي شهرستاني دانشمند نامي و بزرگ خاندان معروف سادات «شهرستاني» است، و «شهرستاني» بودن ايشان هم به همين جهت بوده است.

همچنين او نواده ي دختري استاد كل و رئيس فقهاي شيعه آقا محمدباقر اصفهاني درگذشته سال 1205 هجري، معروف به وحيد بهبهاني است.

باري علامه شهرستاني كه در روز 23 ماه رجب 1301 هجري در شهر «سامره» عراق در يك خانواده محترم مذهبي ديده به دنيا گشود بعد از يك عمر نسبتا طولاني و پر افتخار در روز 25 شوال سال 1386 هجري در سن 85 سالگي چشم از جهان بربست و به عالم باقي شتافت.

دوران تحصيل و نبوغ وي

سيدمحمد علي شهرستاني دوران تحصيل با افتخار را در خدمت اساتيد هر فن گذرانيد. علوم مقدماتي و سطح متوسط و عالي را طي كرد و در معقول و منقول و رياضي و هيئت و هندسه مهارت به هم رسانيد، آنگاه

براي تكميل معلومات خويش در رشته فقه و اصول به حوزه درس آيت الله خراساني و آيت الله شريعت اصفهاني راه يافت تا به مقام عالي اجتهاد نائل گشت.

سپس به مطالعه آثار ديگران و سر تفوق غربيان و عقب ماندگي مسلمانان و اوضاع نابسامان كشورهاي اسلامي پرداخت وي جرائد و مجلات و نشريات جديد كشورهاي اروپائي را مي خواند. آن هم در آن عصر كه مطالعه روزنامه براي يك طلبه جوان تازگي داشت و شايد جرم شناخته مي شد. در سال 1328 هجري كه بيست و هفت ساله بود اقدام به انتشار مجله ماهانه «العلم» نمود و با تني چند از همفكران روشندل خود به نشر معارف اسلامي و شناسائي ارزش دانش ائمه دين پرداخت ولي چون در سال 1330 مجله دچار توقيف شد، از راه ديگر مشغول تبليغ اسلام با وسائل روز بلكه همان راهي كه رهبران اسلام از روز نخست شروع كرده

[صفحه 16]

بودند، گرديد به اين معني كه دو مدرسه به نام «اصلاح» و «اسلام» براي تعليم و تربيت فرزندان مسلمان و حفظ آنان از تبليغات زهرآگين پيروان كتب منسوخه تورات و انجيل كه در عراق فعاليت مي كردند تاسيس نمود.

او كه فكر بلندپروازي داشت و از پيشرفت ديگران و عقب ماندگي مسلمانان آرام نمي گرفت، براي ديدار كشورهاي اسلامي و تماس با مصلحين قوم، به كشور هندوستان و يمن و حجاز مسافرت نمود و به تاسيس انجمنهاي ديني موفق گرديد.

چون در اين هنگام جنگ بين المللي اول شروع شده بود به عراق مراجعت كرد، و در صف مجاهدان جاي گرفت و در شهرهاي سواحل دجله و فرات واقع در كشور عراق بر ضد استعمار انگليس جهاد كرد، و سپس كه عراق

به وسيله قواي انگليس فتح شد و ملك فيصل اول به سلطنت عراق رسيد، به عكس تمام زعماي شيعه كه يكباره به گوشه انزوا و خمول پناه بردند، و ميدان فعاليت و به دست گرفتن قدرت را به اهل تسنن واگذاشتند، و دخالت در امور كشور عراق را كه اكثريت مردم آن شيعه و حتي جهاد و دفاع از عراق به عهده آنان بود، روا ندانستند، مرحوم شهرستاني از فرصت استفاده كرده و از هر فرصت براي نفوذ شيعه در دولت جديد عراق استفاده نمود. به همين جهت در سال 1340 هجري از طرف ملك فيصل و اصرار عده اي از علماء واقع بين و آشناي به اوضاع روز به وزارت فرهنگ عراق منصوب گرديد، و در آن پست حساس در لباس روحانيت منشا خدمات ذيقيمتي گرديد، كه از حوصله اين مختصر بيرون است

در سال 1342 به رياست ديوان عالي تميز موسوم به «مجلس تميز جعفري» انتخاب شد، و تا سال 1353 در اين سمت باقي بود و از آن پس از استان بغداد به نمايندگي مجلس شوراي ملي عراق انتخاب گرديد و به مجلس رفت.

آثار فكري و قلمي وي

علامه شهرستاني در تمام دوران درخشان زندگي از تاليف و تصنيف دست نكشيد، و در تمام مشاغلي كه عهده دار بود، وظيفه تبليغي خود را كه وظيفه هر مسلماني و كار يكفرد روحاني است از دست نداد، او كه در دانشهاي روز داراي اطلاع و در علوم ديني و قديم كامل بود، با استفاده از فرصت براي بالا بردن سطح فكر مسلمانان و بيداري روحانيون شيعه و دفاع از حريم اسلام و تشيع بالغ بر صد جلد كتاب در رشته هاي مختلف ديني با

قلمي شيوا و زباني گويا نوشت كه همه از آثار ارزنده و مذهبي و سودمند به حال عموم است.

خوشبختانه بسياري از آثار آن عامه نامي به چاپ رسيده و از همان راه، آوازه اش در عالم اسلامي بلكه در جهان طنين افكند، به طوريكه مي توان گفت علامه شهرستاني پيشقراولي بيداري روحانيون شيعه و اولين دانشمند اسلامي عراق است كه شصت سال قبل دست به كارهائي زد كه اگر از آن روز عموميت پيدا مي كرد امروز وضع روحانيت شيعه و حتي شيعيان عراق چنين كه هست نبود. از ميان ده ها تاليفات و كتابهاي او به ذكر چند كتاب مبادرت مي شود.

يكي از تاليفات ارجدار او كتاب مشهور «الهيئه و الاسلام» است كه ترجمه آن به نام «هيئت و اسلام» در دسترس عموم است. به شهادت همين كتاب كه بالغ بر شصت سال پيش نوشته است، وي پيشاهنگ تمركز فكري و انقلاب قلمي جديد شيعه و كشور عراق است. اين كتاب حتي امروز كه مباني و فرضيه هاي علم هيئت تغييراتي پيدا كرده است، ارزش و مقام خود را حفظ كرده و نماينده نبوغ و موج فكري و احاطه كامل مولف

[صفحه 17]

آن به منابع دانش قديم و جديد است.

ديگر از كتب مشهور او «راهنماي يهود و نصارا» است كه مي توان گفت غالب كتبي كه بعدها در رد يهود و نصارا نوشته شده از مواد و طرز استدلال آن بهره گرفته است.

و ديگر كتاب «نهضه الحسين» (ع) كه با سبك دلپذيري در پيرامون فلسفه قيام مردانه حضرت امام حسين عليه السلام قلمفرسائي نموده، و مورد توجه دوست و دشمن واقع شده است.

ديگر همين كتاب كوچك «ما هو نهج البلاغه» است كه ترجمه آن

از نظر خوانندگان مي گذرد. دانشمند متتبع مرحوم حاج عباسقلي واعظ چرندابي تبريزي در شرح حال مختصري كه راجع به مولف در پايان كتاب «اسلام و هيئت» نوشته مي نويسد: كتاب «ما هو نهج البلاغه در اطراف اشكالاتي است كه نسبت به كتاب مستطاب نهج البلاغه از جانب بعضي از اهل سنت ايراد گرديده است به سال 1352 هجري از طرف اداره مجله گرامي (العرفان) در سوريه- صيدا- انتشار يافته است»

به طوري كه ملاحظه مي شود اين كتاب 52 سال قبل تاليف شده، و چند بار چاپ و منتشر گرديده است. براي معرفي اين كتاب بهتر اين است كه آن را بخوانند، زيرا مشك آنست كه خود بويد نه آنكه عطار گويد! اين كتاب مصداق كامل خيرالكلام ماقل و دل است، آنچه مي بايد در دفاع از نهج البلاغه گفته شود، آورده است، و تقريبا چيزي فروگذار نكرده است. جا دارد كه خوانندگان فارسي زبان آن را بخوانند و نكات جالب آن را به خاطر بسپارند، تا حق آن مرد بزرگ را در دفاع از حريم تشيع و ساحت قدس حضرت اميرالمومنين (ع) بدينگونه ادا كرده باشند.

تذكر يك نكته جالب

در خاتمه اين مقال و براي اينكه خوانندگان به سبك فكر علامه ي فقيد شيعه مرحوم شهرستاني بهتر آشنا گردند تذكر اين نكته را در اوضاع كنوني روحانيت شيعه كه هنوز هم به خواب غفلت و تقريبا بي خبري محض به سر مي برند، لازم بلكه ضروري مي دانم، و بدون شرح و با توجه به مثل در خانه اگر كس است يك حرف بس است! آن را مي نگارم.

مرحوم حاج سراج انصاري كه از مردان پاكدامن و خدمت گذار و روشنفكر روحاني بود، و سالياني چند در محضر مرحوم شهرستاني در

بغداد كسب فيض كرده بود مي گفت: در يكي از سالها رودخانه دجله طغيان كرد و سيلاب قسمتي از ساختمانهاي كنار سد دجله را خراب كرد و تلفات آن سخن به ميان آمد، يكنفر در آن ميان گفت: آري تمام اينها از گناه و معصيت و نكبت اعمال ما سرچشمه گرفته است. مرحوم شهرستاني گفت آري اين با و سانحه از نكبت اعمال ما و بر اثر گناه ماست: اما كدام گناه؟ دروغ گفتن، غيبت كردن، نماز نخواندن روزه نگرفتن؟ اينها همه گناه است و مسلما تاثير سوء و عاقبت بدي دارد. اما نه در اينجا! طغيان دجله و آمدن سيل چه مناسبت با اين گناهان دارد؟ گناه ما در اينجا اين است كه چرا قبا و به موقع سد را تعمير نكرديم و آن را بلندتر ننموديم و علاج واقعه را قبل از وقوع نكرديم، و دست روي هم نهاده و بي خبر نشستيم تا سيل آمد و اين صدمات را وارد ساخت … آري از گناه ماس اما اين نوع گناه!

20 فروردين 1346 مطابق 28 ذي الحجه 1386، قم: علي دواني

[صفحه 18]

اين رساله مختصر را من در پاسخ آن عده از اشخاص مغرض و افراد فرومايه و منفي بافي مي نويسم كه كاري جز پوشاندن حقايق و دگرگون ساختن واقعيات ندارند هر چند غير ممكن است كه اين قبيل افراد با اين توضيحات و دليل و برهانها قانع شوند، و دست از رفتار شرم آور خود بردارند زيرا كه مي بينم اين دسته از مردم، از انكار حقايق و آلوده ساختن هر سخني كه مردم را به حق و حقيقت دعوت مي كند و كاروان انساني را به تمدن و پيشرفت

مي خواند، لذت مي برند!

ولي اين افراد بدانند كه با سفسطه بازي و پشت هم اندازي نمي توانند به منظور پليد و شوم خود نائل گردند و مقصود نامشروع خويش را جامعه عمل بپوشند.

آري اين مختصر نيز پاسخي به آن شك و ترديد و سخنان بيهوده است كه درباره «نهج البلاغه» گفته شده است. ديگر نمي دانم تا چه اندازه نسبت به آنچه منظور داشته ام توفيق پيدا كرده ام.

بغداد 1380 هجري هبه الدين حسيني

[صفحه 19]

نهج البلاغه چيست؟

نهج البلاغه كتابي است «عربي» كه در كشور ادبيات عرب مانند آفتاب نيمروز مي درخشد، و صدفي مشحون به گوهرهائي از حكمتهاي عاليه است. اين كتاب مقدس شامل 242 خطبه و سخن و 78 مكتوب و رساله و 89 كلمه از سخنان گهربار و برگزيده پيشواي پيشوايان روزگار اميرالمومنين علي عليه السلام است.

آري نهج البلاغه گزيده اي از گفتار نغز و سخنان پر مغز و گوهرهاي شاهوار فكري آن حضرت است.

سخن يك دانشمند مسيحي

نويسنده شهير استاد «امين نخله» دانشمند مسيحي خطاب به شخصي كه از وي خواسته است چند كلمه از سخنان علي عليه السلام را برگزيند تا وي در كتابي گرد آورد و منتشر سازد، مي گويد: «از من خواسته اي كه صد كلمه از گفتار بليغ ترين نژاد عرب «ابوالحسن» را انتخاب كنم، تا تو آن را در كتابي منتشر سازي.

من اكنون دسترسي به كتابهائي كه چنين منظوري را تأمين كند ندارم، مگر كتابهائي چند كه از جمله انجيل بلاغت «نهج البلاغه» است. با مسرت اين كتاب با عظمت را ورق زدم، به خدا نمي دانم چگونه از ميان صدها كلمات علي (ع) فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگويم نمي دانم چگونه كلمه اي را از كلمه ديگر جدا سازم، اين كار درست به اين مي ماند كه دانه ياقوتي را از كنار دانه ديگر بردارم. [3].

سرانجام من اين كار را كردم در حاليكه دستم ياقوتهاي درخشنده را پس و پيش مي كرد و ديدگانم از تابش نور آنها خيره مي گشت باوركردني نيست كه بگويم به واسطه تحير و سرگرداني با چه سختي كلمه اي را از اين معدن بلاغت بيرون آوردم!

بنابراين تو اين «صد كلمه» را از من بگير، و به ياد داشته باش كه اين صد

كلمه پرتوهائي از نور بلاغت و غنچه هائي از شكوفه فصاحت است آري نعمتهائي كه خداوند متعال از راه سخنان علي (ع) بر ادبيات عرب و جامعه عرب ارزاني داشته، خيلي بيش از اين صد كلمه است … »

[صفحه 20]

برتري نهج البلاغه نسبت به هر سخن ديگر

اين نويسنده و ديگران سخنان امام عليه السلام را تشبيه به در و ياقوت و گوهر مي كنند، ولي اين سنگهاي گرانبها، كي مزاياي حكمتهاي عالي را دارند؟

گوهرها و سنگهاي قيمتي كي مي توانند مردمي را كه در راههاي گوناگون زندگي دنيا حيران و سرگردانند، راهنمائي كنند، و چگونه قادرند، مابين علم و جهل واسطه شده، و رشته ي جهان انساني را به عالم لاهوتي ربط دهند؟ يا اسرار ملكوت را در برابر ديدگان آشكار سازند بعلاوه حالت دل انگيزي را كه از اين سخنان، براي آدمي دست مي دهد! چگونه مي توان وصف كرد؟ زيرا شنوندگان اين خطبه ها و سخنان را دو حالت پديد مي آيد: يكي اينكه دل را به وجد و اهتزاز مي آورد، و ديگر اينكه كشش و انبساط محسوسي در انسان ايجاد مي كند، و هر دوي اينها دليل بارز تفوق و بي نيازي معنوي استماع اين كلمات عاليه، نسبت به نغمه هائي است كه به وسيله ي آلات موسيقي حاصل مي گردد.

نغمات موسيقي و غناء آن با گذشت زمان از بين مي رود، ولي تاثير آهنگ روح پرور سخنان امام عليه السلام، عميق و جاويدان است.

هر كس مي خواهد بداند كه چگونه سخن در قلب انسان فرح و شادي ايجاد مي كند، و چسان دل را به سوي خود مي كشاند و اصولا چطور ممكن است سخن كشش داشته باشد؟ بايد كتاب نهج البلاغه را كه جمله هاي زير نمونه اي از آنست به دقت بخواند.

امير مومنان علي عليه السلام بعد از خطبه نسبتا

طولاني كه درباره ي خلقت شگفت انگيز «طاووس» ايراد فرموده است، رشته سخن را به توصيف بهشت كشانده و چنين مي فرمايد: [4].

[صفحه 21]

بود خوشه هاي تر و تازه ي مرواريد، در شاخه هاي نازك و كلفت آن، حيران مي ماند و در نمايان شدن ميوه هاي رنگارنگ در پوست شكوفه هاي آن، كه به آساني چيده مي شوند، و به ميل چيننده ي آن، جلو آمد در دسترس وي قرار مي گيرند، متحير مي گردد، و براي ساكنان آن (بهشت) در جلو قصرهاي بهشتي، عسلهاي پاك و پاكيزه و شربتهاي صاف گردش داده مي شود. [5].

گواه يك دانشمند مسيحي ديگر

در سال 1328 هجري «نرسي سيان، رئيس من» رئيس منشيان قنسولگري انگليس در بغداد، كه مردي فاضل بود، در ضمن گفتگوي با من، از «نهج البلاغه» سخن به ميان آورد و اظهار عقيده كرد و گفت: «نهج البلاغه» بر هر سخن عربي برتري دارد. زيرا سخنان سهل و ممتنع آن، و سجعهاي مشكلي كه بدون تكلف ادا شده و در آن فراوان ديده مي شود، در هيچ كتابي جز آن نمي بينم.

ولي براي تاييد نظريه ي خود سطور زير را از سخنان نغز آن حضرت، در چگونگي آفرينش انسان از «نهج البلاغه» شاهد آوردم: «ام هذا الانسان الذي انشاه في ظلمات الاوهام و شغف الاستار نطفه دهاقا، و علقه محاقا و جنينا و راضعا وليدا و يافعا ثم منحه قلبا حافظا و لسانا لافضا، و بصرا لاحظا … [6].

يعني: آيا (چگونگي خلقت) اين انسان (را براي شما شرح ندهم كه چگونه) خداوند او را در تاريكهاي رحم ها و اندرون پرده ها، از نطفه ريخته، و لخته خوني بي ارزش بيافريد، آنگاه جنين گشت، و سپس كودك شيرخوار گرديد و از آن پس از شير گرفته شد تا به حد بلوغ

رسيد. سپس دلي نگاه دارنده، و زباني گويا، و چشمي بينا بوي عطا كرد؟ نامبرده اين جمله را مي خواند و از حسن «سجع» و آوردن «روي» كه در زبان امام عليه السلام مانند آب روان جريان داشته است، درشگفت بود.

وي سپس گفت اگر اين گوينده باعظمت امروز بر منبر كوفه قرار مي گرفت، شما مسلمانان مي ديديد كه «مسجد كوفه» با همه وسعت خود، از اجتماع مردم مغرب زمين براي استفاده از درياي خروشان دانش علي (ع) موج مي زد.

[صفحه 22]

گواهي استاد حسين نائل مرصفي

استاد فن بلاعت حسين بن احمد مرصفي [7] استاد علم بيان در دانشكده ي «دارالعلوم» مصر در مقدمه شرح خود بر «نهج البلاغه» با نيكوترين وجه اين كتاب ارجدار را ستوده و با بياني موجز و پرمغز، در پيرامون شخصيت بزرگ اميرالمومنين عليه السلام و امتيازات عالي آن حضرت، و شرح ماهيت سخنان امام عليه السلام در «نهج البلاغه» بدينگونه سخن گفته است:

« … با اين سه امتياز يعني. زيبائي تمدن جديد و جمال سادگي قديم، و روشني قرآن مجيد، خلفاي راشدين از ساير مردم ممتاز مي گردند [8].

[صفحه 23]

آن را اداء كند، يا در تفريط آن چيز بنويسد.

كافي است كه بگوئيم «نهج البلاغه» تنها كتاب جامعي است كه لطف تمدن جديد، و سادگي و سختي زندگي قديم را با هم جمع كرده، و يگانه منزلي است كه «حقيقت» بعد از آنكه در هر لغتي لغزش يافت، آن را براي مسكن خود برگزيد! تا به سوي آن روي آورد و با اطمينان در آن قرار گيرد».

دورنماي سخنان علي در نهج البلاغه

امثال اين مرد دانشمند منصف بسيارند كه «نهج البلاغه» را ستوده اند، و حكم به تفوق و برتري آن نسبت به تمام كتب انساء و منشات بلغا كرده، و اعتراف نموده اند كه مطالب عاليه آن به حد اعجاز رسيده است، و گفته اند كه سخنان علي (ع) در «نهج البلاغه» بالاتر از كام مخلوق و پائين تر از كلام خالق متعال است و آنچنان دچار شگفتي شده اند كه به زبان آورده و با صراحت گفته اند عقول آنها از عظمتي كه برق لامع آن از اوائل خطبه ها و مزاياي جمله ها مي درخشد به حيرت افتاده اند.

تعجب ادباء تنها به ملاحظه انجام الفاظ نهج البلاغه نيست، و دهشت و تحير دانشمندان منحصر به اين نيست كه

تفوق معاني بليغ آن به سر حد اعجاز رسيده است بلكه تمام شگفتي و تحير انسان همه و همه در تنوع مقاصدي است كه در اين خطبه ها و كلام است، و هدف ها و منظورهاي گوناگوني است كه در آن مي باشد.

مي بينيد ضمن اينكه از وعظ و پند و اندرز و زهد و زجر سخن مي گويد، به مامور جنگي و بسيج عمومي براي جهاد مي پردازد، سپس رشته سخن را به آموزش علمي آنها و درسهاي عالي از چگونگي آسمانها و بحثهاي نجومي و اسراري از موجودات زميني، و آنچه در آسمان نهفته است، مي كشاند، و از آنجا به فلسفه آفرينش و اثبات وجود آفريدگار جهان و تفنن در معارف الهي و بحث خداشناسي و كيفيت مبدا و معاد پرداخته و توجه خود را به امور مملكت داري و سياست كشوري و زندگي ملتها معطوف مي دارد، و به دنبال آن از آشنا ساختن مردم به فضائل اخلاقي و قوانين اجتماعي و آداب معاشرت و مكارم

[صفحه 24]

اخلاق و ظواهر زندگي دنيا و غير از اينها از مقاصد گوناگوني كه با متجلي ترين مظاهر خود در «نهج البلاغه» مي درخشد، سخن مي گويد.

مي بينيم امام عليه السلام در برابر هر يك از اين اقسام كه برشمرديم پيشواي همه است، و شخصيت بي مانند آن حضرت بر همگان به خوبي آشكار است، در حاليكه مي بينيم كه مردان بزرگ جهان در بهترين سخنان خود فقط در يك صفت از خصوصيات خود ديده مي شوند.

گفتار جالب شيخ محمد عبده در مقدمه شرح نهج البلاغه

علامه نامي شيخ محمد عبده مرجع تقليد مصر و مصلح ديني آن كشور در مقدمه شرح خود بر نهج البلاغه [9] بعد از تفكر و تدبر و بررسي درباره اين كتاب باعظمت، اعجاب خود را نسبت به مقصد

عالي «نهج البلاغه» اين چنين بيان مي كند: بر حسب تقدير و به طور تصادف با كتاب «نهج البلاغه» آشنا شدم اين برخورد و تصادف در وقتي بود كه دچار دگرگوني و تشويش خاطر و افسردگي شده و از كارهايم بازمانده بودم. [10].

از اينرو كتاب مستطاب «نهج البلاغه» را وسيله اي براي تسليت روح و چاره اي براي برطرف ساختن اندوه هاي خويش يافتم- بدينگونه بعضي از صفحات آن را تصفح نمودم و جمله هائي چند از عبارات آن را از قسمتهاي مختلف و موارد پراكنده، مورد دقت و تامل قرار دادم.

در طي مطالعه آن خيال مي كردم جنگهائي اتفاق افتاده، و تاراجهائي به وقوع پيوسته، و اين فكر برايم پديد آمد كه بلاغت را دولت و نيروئي، و فصاحت را صولت و سطوتي است، و اوهام (كساني كه درباره ي نهج البلاغه ترديد كرده اند) مشوب، و ترديد آنها چيزي جز فسق و پليدي نيست. انديشيدم كه انبوه سپاه خطابه ها با شمشيرهاي برنده، در

[صفحه 25]

صفهاي منظم خود با نظم و ترتيب خاصي به حالت دفاع ايستاده اند، و هر گونه شك و شبهه اي را برطرف مي سازند و دلهاي آشفته را آرام مي كنند، و بدينگونه وسوسه هاي پليد شكست خورده و خاطره هاي سوء نابود مي گردد. آري هميشه پيروزي با حق و شكست و نابودي از آن باطل است، و شك و ترديد خمود و خاموش مي شود.

از اين مطالعات به يقين دانستم كه مدبر اين دولت قهرمان اين صولت (فصاحت و بلاغت) پرچمدار پيروزمند آن: اميرالمومنين صرفنظر مي كردم و به قسمت ديگر مي پرداختم، كاملا تغيير موضوع و مطلب تازه اي را احساس مي كردم.

گاهي خود را در عالمي بسيار بزرگ از معاني بلند و موضوعات عالي مي ديدم، كه با زينتهاي عبارات زيبا

آراسته شده و به گرد نفوس پاكيزه دور زده، و به طرف دلهاي روشن روي آورده است، تا راه راست را به آنها بنماياند و به خواستهايش رهبري كند، و با مركب فضل و كمال از لغزشگاه ها باز دارد زماني هم مي ديديم كه جمله ها مبهم و سرپيچيده پرده از روي خشم آلود خود برداشته، و دندانهاي خود را به من نشان مي دهد، و گاهي ارواحي را در قيافه پلنگهاي درنده، يا چنگالهاي شاهين ها را مي ديدم كه آماده حمله است، سپس به نظرم مي آمد كه با يك حمله ي ناگهاني دلهاي هواپرست و افكار واهي (كساني را كه درباره ي انتساب نهج البلاغه به علي عليه السلام شك و شبهه كرده اند) دريدند، و افكار فاسده و خيالات باطله را به كلي از ميان بردند!!)

در جاي ديگر مشاهده مي كردم كه عقلي نوراني كه شباهت به مخلوق جسماني نداشت، از اين موكب الهي جدا شده، و خود را به روح انسان مي چسباند، سپس او را از پرده هاي طبيعت جدا ساخته و به سوي ملكوت اعلا بالا مي برد، و به جايگاهي پرنور راهنمائي مي كند، و از آن پس شوائب اوهام ماده را رها كرده، در كاخهاي مقدسي ساكن مي گرداند.

بسيار اتفاق مي افتاد كه گويا مي شنيدم خطيبي بزرگ با سخنان حكيمانه خود، زمامداران امور مردم را مخاطب ساخته و با صدائي رسا، كارهائي شايسته و نيك را به آنها نشان مي دهد، و به موارد آلوده ي شك و ترديد آشنا مي سازد، و از لغزشگاه ها برحذر مي دارد، و به جزئيات سياست، ارشاد مي كند، و به راه هاي صحيح زندگي هدايت مي نمايد.

[صفحه 26]

تا آنجا كه آنان را به مقام عالي رياست نشانده، و با ارائه ي طريق و حسن تدبير، و

رمز مملكت داري، به مقام عالي دنيوي بالا مي برد.

اين كتاب باعظمت (نهج البلاغه) همان است كه سيدشريف رضي رحمه الله از سخنان پيشواي بزرگ مسلمانان و مولاي ما اميرالمومنين علي بن ابي طالب «كرم الله وجهه» از ميان بيانات پراكنده آن حضرت گرد آورده و با اين اسم (نهج البلاغه) موسوم گردانيده است.

به حقيقت مي گويم من اسمي را كه به بهترين وجه دلالت بر مسمي و هدف اين كتاب گرانقدر كند، از «نهج البلاغه» بهتر سراغ ندارم. من قادر نيستم اين كتاب پر ارج را بيشتر از آنچه از نامش برمي آيد، تعريف و توصيف كنم، و در بيان مزاياي آن بالاتر از آنچه سيدرضي مولف اين كتاب در مقدمه ي آن [11] آورده است، چيزي بياورم.

اگر قضاوت وجدان و حكم فطرت انساني ملزم نمي ساخت كه از شخص نيكوكار نسبت به كار نيكش قدرداني و سپاسگزاري شود، هرگز احتياجي به تمهيد اين مقدمه، و آوردن اين بينه نداشتم.

زيرا آنچه «نهج البلاغه» در بردارد از فنون فصاحت و قوانين بلاغت كه مخصوص به آنست، بهترين معروف است. مخصوصا كه «نهج البلاغه» از آوردن هيچ موضوعي از مقاصد سخن فروگذار نكرده و از هر گذرگاه فكر و انديشه گذشته است … »

جاي بسي تاسف است

چقدر بايد تاسف خورد كه چنين كتابي را پشت سر نهاده ايم، و از مقام ارجمند آن بي خبريم، و از علوم سودمندش خود را محروم كرده ايم، و به كلي از آن غافل مانده ايم!!.

در صورتي كه اگر ما با فهم و تدبر و دقت و استحضار به آموختن علوم آن همت بگماريم مي توانيم، گنجي از علم و حكمت يا بهشتي سرسبز يا سپري محافظ براي خود

[صفحه 26]

ذخيره كنيم تا ما را از تمام لغزشگاه هاي نويسندگي نگاه

دارد، و كليدهاي بلاغت در گفتار را كه مهمترين عوامل حيات دنيوي است به دست آوريم.

راستي چرا ما به نداي راهنماي بزرگ روحاني خود كه از صميم دل آگاهش ما را دعوت به هدايت مي كند، گوش نمي دهيم؟! اگر با ديده ي انصاف بنگريم، اين منادي روحاني كسي جز همان بزرگ استاد عالم (علي عليه السلام) نيست كسي كه معارف عاليه را به جهانيان تلقين نموده، و دروس عالي خود را به بهترين زبان (زبان عربي) كه شيواترين و زيباترين و لطيف ترين زبان دنياست به مردمي كه در شرق و غرب عالم زندگي مي كنند، القاء مي نمايد!!.»

مولف نهج البلاغه و هدف عالي او

بدون شك كتاب «نهج البلاغه» كه در مجالس ادباء و محافل دانشمندان از آن نام مي برند، تاليف «سيدرضي» محمد ابن حسين ملقب به «ذي الحسبين» متوفي به سال 406 هجري است. انتساب اين كتاب به سيدرضي مشهور است. اسناد اجازات بزرگان علماي ما كه در آن از نهج البلاغه تاليف سيدرضي نام برده اند، چندان زياد است كه جاي شكي براي كسي نمي گذارد.

به علاوه نسخه هائي از اين كتاب كه در عصر خود سيدرضي نوشته شده است هم اكنون موجود، و آنكه به خط وي امضاء شده است مشهور مي باشد.

اين كتاب را بيش از پنجاه نفر از دانشمندان بزرگ شيعه و سني، شرح كرده اند. نسخه هاي خطي نهج البلاغه از قديمترين ادوار خط موجود، و نسخ چاپي آن در ممالك اسلامي منتشر شده است.

رفع يك اشتباه

اينكه «ادوارد فانديك» نهج البلاغه را نسبت «به سيدمرتضي» برادر بزرگ «سيدرضي» داده، اشتباه كرده است. منشاء اشتباه وي اين است كه در بعضي از كتابها سيدرضي نيز به لقب «مرتضي» خوانده شده است زيرا جد سيدرضي ابراهيم مجاب پسر

[صفحه 28]

امام موسي كاظم عليه السلام را «مرتضي» مي خواندند، و به همين مناسبت نيز برادرش «سيدمرتضي» بدين لقب معروف شد.

ملقب شدن برادر كوچك وي به «سيدرضي» از روزي بود كه خليفه عباسي رضامندي خود را به نقابت وي و رياست بر تمام علويان عصر را اعلام و او را به اين منصب بزرگ رسما منصوب داشت تا وي با احراز اين مقام و نقابت از بقيه دودمان اولاد ابراهيم مجاب (مرتضي) ممتاز گردد.

بنابراين باشبهه هر وقت گفتند نهج البلاغه تاليف سيدرضي است، منظور محمد بن الحسين علوي يعني برادر علم الهدي سيدمرتضي است.

اشتباه بزرگ ديگر و پاسخ آن

بعضي از نويسندگان بي هدف و مغرض اهل تسنن و بيگانه، به پندار خود، خواسته اند بگويند سيدرضي كتاب با عظمت «نهج البلاغه» را به تمامي يا يك خطبه يا كلمه آن را خود ساخته و به مولاي متقيان علي عليه السلام نسبت داده و در اين خصوص تعمد به دروغ داشته است، با هر بهانه و دستاويزي كه باشد، به هيچ وجه مورد قبول كساني كه سيدرضي را مي شناسند، و از احوال او مطلع مي باشند، نيست.

زيرا ساحت قدس و پاكدامني سيدرضي نزد همگان معلوم و زهد و وارستگي او نسبت به دنيا مشهور و تقوي و پرهيزگاري او معروف مي باشد.

داستانهاي صراحت، شهامت، پاكدلي، و صداقت، راستگوئي و آزادمنشي وي با خلفاء و وزراء عصرش، به قدري مشهور است و در كتب تراجم آمده است، كه ما را از هر گونه توضيحي

بي نياز مي گرداند.

پارسائي و قداست نفس سيدرضي تا آنجا بود كه ابواسحاق صابي (صبي) اديب و نويسنده معروف با اينكه مسلمان نبود، مع الوصف، به خاطر رابطه ادبي كه ميان آنها برقرار بود، و احترامي كه براي سيدرضي قائل بود، ماه رمضان را روزه مي گرفت! سيدرضي هم بعد از وفات صابي قصيده اي در مرثيه وي گفت كه مشهور است، دوستي و رابطه ادبي آنها سالها طول كشيد و در اين مدت ديده نشده بود كه سيدرضي از نظر مذهبي اعتراضي به صابي بكند، و حتي بوي تعصب ديني از وي در مقابل ابواسحاق

[صفحه 29]

صابي استشمام نشد. با اين وصف چگونه تعصب و جرات او را وادار مي كنند كه نهج البلاغه را خود بسازد و به نام اميرالمومنين عليه السلام موسوم و مشهور كند؟!

سيد رضي شيفته ادبيات و فن بلاغت بود

بنابراين بايد ديد چه چيزي موجب شد سيدرضي درصدد تاليف «نهج البلاغه» برآيد؟ به نظر ما انگيزه سيدرضي در تاليف «نهج البلاغه» اين بود كه وي از روز نخست سخت علاقمند و شيفته اسلوب بلاغت، و عاشق فن نويسندگي و انشاء و ترسل بود.

او عادت داشت كه از ميان بهترين سخنان، كلمات بليغ و كوتاه و پرمعني آنها را جدا مي ساخت، و جمات بديع انشاء را از ميان بهترين عبارات انتخاب مي كرد، تا او را در حفظ و به ثمر رساندن صنعت انشاء و مهارت در فن خطابه و نويسندگي كمك كند. و بديهي است آنچه كه از طالبان ادبيات، در هر زمان و مكاني انتظار مي رود، جز اين نخواهد بود.

آري تنها اين منظور بود كه سيدرضي را وادار به جمع آوري و تدوين خطبه ها و نامه ها و سخناني نمود كه از امير بلغاء و پيشواي فصحاء، مولاي

ما علي عليه السلام رسيده بود.

اگر سيدرضي در تدوين سخنان حضرت جز اين، منظور فقهي يا مذهبي ديگري داشت، مي بايست بسياري از خطبه ها را چنانكه معمول است به طرق مختلف با ذكر سلسله سند و راويان آن، نقل كند.

توجه ادباي جهان به نهج البلاغه

سيدرضي در انتخاب اين روش اشتباه نكرده است. زيرا ما امروز در تمام مشرق زمين مي بينيم كه مردم عرب زبان و غير آنان، و همچنين خاورشناسان كه دوستداران بلاغت زبان و قلم هستند بيش از همه به «نهج البلاغه» توجه دارند. آنها در اين كتاب فصاحتي با انجام و بلاغتي مالا كلام خالي از هر گونه تعقيد و تكلف و زبان عربي سالم و دست نخورده، مي بينند كه عصر آن از ساختگي هاي ادباي تازه به دوران رسيده، فاصله زياد دارد.

[صفحه 30]

عبدالمسيح انطاكي در كتاب «شرح القصيده» خود صفحه 541 از استادش ناصيف يارجي نقل مي كند كه وي گفت من در نويسندگي استاد و مبرز نشدم مگر با آموختن قرآن و نهج البلاغه، اين دو كتاب عظيم و پايدار، اين دو كتاب با عظمت گنج شايان زبان عربي و ذخيره مهمي براي طالبان علوم ادبي است.

كجا ممكن است كسي بدون اينكه شبها را در راه مطالعه اين دو كتاب غور كند و در اسلوبهاي آنها بررسي نمايد، بدون زحمت و تعب، به منظور خود در فراگرفتن لغت شريف عربي، دست يابد»!!

از اينها گذشته سيدرضي مبتكر فين نويسندگي نيست و نخستين كسي نمي باشد كه راه بلاغت را از سخنان اميرالمومنين عليه السلام پيموده اند، و از چراغ دانش آن استضائه كرده اند.

پيش از وي كاروانهائي از نوابغ ادباء، به سخنان علي عليه السلام و خطبه ها و نوشته هايش، به سوي اين هدف عالي راه يافته اند.

عبدالحميد بن يحيي

مي گويد: من هفتاد خطبه از خطبه هاي علي عليه السلام را از بر كردم و باز ديدم كه بيش از اينهاست».

ابن نباته گفته است: «گنجي از سخنان و خطبه هاي علي بن ابي طالب را از بر كردم كه هرچه بيشتر براي مردم بازگو مي كنم بر وسعت دائره آن افزوده مي شود. من صد فصل از مواعظ علي بن ابي طالب را حفظ كردم».

جاحظ بسياري از كتابهاي خود مثل «البيان و التبيين» را با قطعه هائي از خطبه هاي اميرالمومنين (ع) كه موجب شگفتي گشته بود، و آن را براي آماده ساختن طالبان به منظور نيل به آخرين مراحل بلاغت، زينت داده است.

اين است انگيزه ادباء از حفظ سخنان حضرت، و اين است آنچه سيدرضي را وادار به جمع آوري سخنان برگزيده ي آن حضرت در سه قسمت: خطبه ها، نامه ها و كلمات قصادر نمود. سيدرضي در مقدمه ي «نهج البلاغه» مي گويد كه خود را ملزم ساخته بود، خطبه ها و سخنان برگزيده ي حضرت را جمع آوري كند، و در آخر هر باب صفحاتي را سفيد بگذارد تا اگر بعدا به خطبه هاي ديگري آگاهي يافت. بر آن بيافزايد و مي گويد از اينكار جز يك منظور ادبي، هدفي نداشته است.

[صفحه 31]

چرا درباره نهج البلاغه ترديد مي كنند؟

مجموع مطالب نهج البلاغه از لحاظ ادبيات عربي بسيار پرارزش و چشمه اي گرانقدر و سرشار است. از اينرو نمي بايد به خاطر تعصب اشخاص، يا مردمي كه نيروي درك آنها ضعيف است و سخنان حكيمانه را قدر نمي دانند و توجهي به عواقب كارها ندارند، ارزش آن را ناديده گرفت.

سيدرضي كه بي گفتگو سرآمد شاعران عصر خود بود، قد علم كرد و براي پيشرفت و تحرك بيشتر ادبيات عربي «نهج البلاغه» را به وجود آورد و يك نهضت جديد ادبي را پي ريزي نمود، به اين معني

كه از سخنان گهربار و برگزيده امير بلاغت و پيشواي انشاء و ترسل را كه كاملا به منظور بزرگ او وفق مي داد و گذشته از وثاقت و شايستگي خودش تمام آن مطالب هم مستند و متكي به دلائل و منابع تاريخي بود، انتخاب كرد و «نهج البلاغه» ناميد.

بنابراين نمي دانم علت چيست كه بعضي از برادران ما كه خود را منتسب به اهل سنت مي دانند، فقط به واسطه ي تاثر خاطري كه از بعضي مطالب خطبه شقشقيه دارند، از اين كتاب پرارج نكوهش مي كنند؟!

نمي دانيم چه باعث شده كه بعضي از برادران شيعه نيز در توثيق اين مجموعه ذيقيمت فقط به خاطر خطبه اي كه شامل مدح عمر است و استبعاد صدور آن از اميرالمومنين عليه السلام، ايستادگي مي كنند، در حاليكه در هر دو خطبه براي ما راه تاويل باز است.

خطبه شقشقيه از سخنان علي است

راجع به خطبه شقشقيه مي گوئيم هيچ يك از دانشمندان و كساني كه بهره از علم و دانش دارند، نمي توانند آن را از سيدرضي بدانند. زيرا بيشتر ادباء و دانشمندان عصر سيدرضي آن خطبه را در كتابهاي خود نقل كرده و با صراحت مانند ساير مسلمات به علي عليه السلام نسبت داده اند مانند وزير ابوسعيد آبي متوفي به سال 422 در كتاب «نثر الدررونزهه الاريب».

بديهي است كه اگر اين خطبه ساخته يكي از دانشمندان آن عصر بود، از نظر

[صفحه 32]

علماي عصر پوشيده نمي ماند و از آن مطلع مي شدند و حس رقابت و معاشرت آنها را وادار مي كرد كه سازنده آن را به مردم معرفي كنند و بنويسند كه از نويسندگان معاصر است.

دليل اينكه خطبه شقشقيه كه وزير آبي در كتاب خود آورده از «نهج البلاغه» سيدرضي نگرفته است، اختلاف مختصري است كه در بعضي

از الفاظ و جمله هاي آن ديده مي شود (چنانكه عنقريب با هم مقايسه مي كنيم).

به علاوه شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان، علامه ي بزرگ و پيشواي دانشمندان عقائد و مذاهب بغداد كه خود استاد سيدرضي است و در دولت آل بويه مي زيست، و سيدرضي در اوائل سن نزد وي تحصيل كرده، كتابي را در مناقب ائمه به نام «ارشاد» تاليف نموده و نزد شيعه مسلم است كه از تاليفات اوست، بسياري از خطبه هاي امام عليه السلام و از جمله خطبه شقشقيه در آن موجود است. وي در آغاز نقل خطبه مزبور مي نويسد: گروهي از راويان حديث به طرق مختلف از عبدالله بن عباس روايت كرده اند كه گفت من در «رحبه» نزد اميرالمومنين عليه السلام بودم و از خلافت و اينكه ديگران در اين منصب بر آن حضرت پيشي گرفتند سخن به ميان آمد. حضرت آه سردي از اعماق دل كشيد. آنگاه فرمود: و الله لقد تقمصها ابن ابي قحافه.» اين اول خطبه شقشقيه است كه توضيح خواهيم داد.

جا ندارد كه گفته شود شيخ مفيد اين خطبه را از «نهج البلاغه» شاگرد سيدرضي نقل كرده است. زيرا اولا سيدرضي در «نهج البلاغه» سند اين خطبه را نقل نكرده است، بلكه فقط مي گويد: «من خطبه له و هي المعروفه بالشقشقيه، اما والله لقد تقمصها … » در صورتيكه استادش شيخ مفيد داستان و سند آن را هم نقل كرده است، به علاوه شيوه دانشمندان هميشه اين بوده است كه شاگردان از استادان خود چيزي نقل مي كردند نه اينكه استادان از شاگردان!!

دليل اينكه شيخ مفيد خطبه شقشقيه را از «نهج البلاغه» نقل نكرده اينست كه بعضي الفاظ و جملات آن با هم فرق دارند (چنانكه هنگام

مقايسه معلوم مي شود).

از آنچه گفتيم اين نتيجه را مي گيريم كه سيدرضي خطبه شقشقيه را از منبعي كه داشته است گرفته و استاد وي شيخ مفيد از منبع ديگري نقل كرده است و وزير آبي نيز منفردا از منبع سومي اخذ نموده است. در عين حال روح مطلب در همه يكسان بوده و

[صفحه 33]

مفاد همه يكي است.

(اينكه نخست قسمت اول خطبه شقشقيه را كه حضرت از ماجراي غصب خلافتش توسط ابوبكر و عمر و عثمان سخن مي گويد و از جريان ثقيفه بني ساعده و شورائي كه عمر تشكيل داد و باز دو بند سياسي خلافت را به ديگران كه مي خواستند، سپردند، ناله مي كند، از نهج البلاغه سيدرضي نقل مي كنيم و سپس شما خوانندگان با آنچه در منابع ديگران از همعصران او آمده است مقايسه نمائيد تا تفاوت الفاظ و جملات آن را به خوبي دريابيد توضيح مي دهيم كه ما فقط آن قسمت خطبه را كه از نهج البلاغه نقل مي شود ترجمه مي كنيم و به ترجمه بقيه كه تقريبا همين معني را مي دهد نمي پردازيم)

خطبه شقشقيه در نهج البلاغه

«اما والله لقد تقمصها ابن ابي قحافه [12] و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي، ينحدر عني السيل و لا يرقي الي الطير، فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت ارتاي بين ان اصول بيد جذاء او اصبر علي طخيه عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مومن حتي يلقي ربه، فرايت ان الصبر علي هاتا احجي، فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي، اري تراثي نهبا، حتي مضي الاول لسبيله فادلي بها الي فلان بعده، ثم تمثل بقول الاعشي.

شتان ما يومي علي كورها

و يوم حيان

اخي جابر

فيا عجبا!! بينا هو يستقيلها في حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشد ما تشطرا ضرعيها! فصيرها في حوزه خشناء يغلظ كلامها و يخشن مسها و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم، فمني الناس، لعمر الله، بخبط و شماس و تلون و اعتراض، فصبرت علي طول ال مده و شده المحنه، حتي اذا مضي لسبيله جعلها في جماعه زعم اني احدهم، فيالله و و للشوري متي اعترض الريب في مع الاول منهم حتي صرت اقرن الي هذه النظائر؟ لكني اسفت اذا سفوا و طرت اذا طاروا، فصغي رجل منهم لضغنه و مال الاخر لصهره مع هن وهن، الي ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه و قام معه بنوابيه يخضمون مال الله

[صفحه 34]

خضمه الابل نبته الربيع، الي ان انتكث فتله واجهز عليه عمله و كبت به بطننته فما راعني الا و الناس كرف الضبع ينثالون علي من كل جانب حتي لقد و طي ء الحسنان و شق عطفاي مجتمعين حولي كربيضه الغنم، فلما نهضت بالامر نكثت طائفه و مرقت اخري و قسط آخرون، كانهم لم يسمعوا كلام الله حيث يقول: «تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين!» بلي و الله لقد سمعوها و وعوها ولكنهم حليت الدنيا في اعينهم وراقهم زبرجها اما والذي فلق الحبه و براء النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لايقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم، لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا

لفيتم دنيا كم هذه از هد عندي من عفطه عنز!

(قالوا) و قام اليه رجل من اهل السواد عند بلوغه الي هذا الموضع من خطبته فناوله كتابا فاقبل ينظر فيه، قال له ابن عباس (رضي): يا اميرالمومنين لو اطردت خطبتك من حيث افضيت؟ فقال: هيهات يا بن عباس! تلك شقشقه هدرت ثم قرت. قال ابن عباس: فو الله ما اسفت علي كلام قط كاسفي علي هذا الكلام ان لايكون اميرالمومنين بلغ منه حيث اراد.»

ترجمه خطبه شقشقيه

هان! به خدا قسم كه پسر ابوقحافه (ابوبكر) خلافت را همانند پيراهن به تن بپوشيد و حال آنكه خود بهتر مي دانست كه مقام من نست به احراز مقام خلافت مانند قطب نسبت به آسيا است، از كوهسار وجود من چشمه سارهاي معارف و علوم سيل آسا سرازير مي گردد و هيچ مرغ بلندپروازي به اوج قله ي بلند مرتبه شخصيت من نمي رسد. پس جامه ي به يغما رفته را رها نموده و از آن صرف نظر كردم و در كار خود انديشه مي نمودم كه آيا با دست كوتاه خود حمله برم يا بر تيره گي نابينائي (ضلالت) صبر و شكيبائي كنم، صبري كه بزرگسالان را نابود كرده و نوجوانان را پير و عصاگير نموده و مومن در آن (بايد در راه خدا) با كوشش جان بكند تا پروردگار خود را ملاقات كند.

ديدم شكيبائي بهتر و به خرد نزديك تر است، پس صبر كردم در حاليكه گويا در چشمم خار خليده و در گلويم استخوان مانده و ميراث خود را تاراج مي ديدم تا اينكه اولي (ابوبكر) به راهي كه بايد برود رفت و خلافت را بعد از خود به آغوش فلان (عمر بن خطاب) انداخت.

[صفحه 35]

سپس آن حضرت تمثل به شعر اعشي

نمود و فرمود:

شتان ما يومي علي كورها

و يوم حيان اخي جابر!

فرقست بين اين دو روز، يك روز سواري و رنج هامون و يك روز دمسازي شاهان و بزم آنان.

عجبا! در همان اثناء كه (ابوبكر) در حيات خود از آن كناره گيري مي نمود. [13]. اكنون براي بعد از مرگ خود بند و پيوند آن را براي ديگري (عمر) گره مي زند آري دو پستان اين ناقه شيرده را يكي پس از ديگري سخت دوشيدند اين مركب زين كرده را به ناحيه ي سنگلاخي انداخت، طبعي زننده و ناآموزن، طبعي زشتخو، زباني گزنده و آزارده. گفتاري ناهنجار، از نزديك زبر و ناهموار، لغزشش بسي و پوزشش بسيار، زندگيش سراسر اشتباه و سراپا اعتراف بوده است.

صاحب آن خوي گستاخ كسي را ماند كه بر شتري سركش، و سرسخت سوار باشد، اگر مهارش را واكشد بيني شتر پاره شود و اگر يكسره رها كند، خود را به پرتگاه مي افكند.

پس، به خدا سوگند كه مردم در زمان او (عمر) گرفتار خبط و اشتباه شده هر دم رنگي به خود گرفته و از راه راست منحرف گشته و به كجروي مبتلا شدند. من در طول اين مدت دراز و اين محنت و اندوه طاقت فرسا، صبر و شكيبائي كردم تا اينكه او هم به راه خود رفت.

او خلافت را در ميان جماعتي (طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف، سعد وقاص، عثمان بن عفان) قرار داد و مرا هم يكي از آنها پنداشت! پناه به خدا از شورائي كه به دستور او تشكيل شد (!)

زماني مردم درباره ي شايستگي من با اولي آنها (ابوبكر) شك و ترديد كردند و كار به جائي رسيده كه امروز با اينان همرديف

شده ام؟! ليكن، (من به ناگزير در جرگه ي آنان داخل شدم و هم پرواز آنان گرديدم) هرگاه نشستند باز نشستم و چون پرواز كردند،

[صفحه 36]

به پرواز درآمدم (در همه جا با ايشان مخالفت نكردم) پس مردكي از آنها (سعد وقاص) از روي عداوت و كينه ي ديرينه اي كه داشت از من روي برتافت و يكي ديگر هم (عبدالرحمن بن عوف) براي داماد خويش (عثمان) اظهار تمايل كرد و همچنين آن دو يار! (طلحه و زبير).

تا اينكه سومي آنها (عثمان) در حاليكه انبان شكم را از دو پهلو ما بين دهان و پائين انباشته بود بپا خاست (با اين زد و بند به خلافت رسيد) و اولاد پدرانش (بني اميه) با او همدست شدند و مال خدا را همانند سبزه خوردن شتران در بهاران بلعيدند، تا اينكه ريسمان تابيده او واتابيده شد، و كردار بدش بر سرنوشت او خاتمه داد و سيري شكمش او را به رو درانداخت!.

من هيچگاه دلباخته خلافت نبوده ام ليكن (بعد از مرگ عثمان) انبوه مردم همانند موي يال كفتار به سوي من شتافتند و چنان در اطراف من ازدحام نمودند كه نزديك بود حسن و حسين در زير پاي مردم پايمال شوند، در اين كشمكش دو طرف دامن ردايم پاره شد، همانند گله گوسفند بي چوپان بي صبرانه به دور من حلقه زده دست بردار نبودند، چون به امر خلافت بپا خاستم گروهي پيمان شكستند و طايفه اي از زير بار گران بيعت شانه خالي كردند و عده اي هم از فرمان خدا سرپيچي نموده و كجروي و ستمگري كردند، گوئيا نشنيده بودند كه خداوند بزرگ مي فرمايد:

«تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض و لا فسادا

و العاقبه للمتقين» [14].

يعني اين سراي آخرت را ما براي كساني قرار داده ايم كه در روي زمين سركشي و تبهكاري نخواهند و عاقبت از آن پرهيزكاران است.

آري، به خدا قسم، اينها بدون شك اين آيه را نيك شنيدند و خوب به خاطر سپرده بودند، وليكن دنيا خود را در نظرشان بياراست و زر و زيور آن خيره شان ساخت!

هان! سوگند به آن خدائي كه دانه را شكافت و بني نوع آدم را بيافريد اگر به ملاحظه حضور آن گروهي نبود كه به منزل من درآمدند و اينكه با بودن ياري كننده بايد حجت خدا قيام كند و اينكه خدا از دانشمندان پيمان گرفته كه بر خوبي و سيري ظالم و گرسنگي و بي نوائي مظلوم قرار نگيرند هرچه زودتر عنان اين مركب سركش را بر

[صفحه 37]

پشتش مي انداختم و انجامش را با جام آغازش سيراب مي كردم (و عطايش را به لقايش مي بخشيدم) شما خود بهتر مي دانيد كه دنياي شما در نزد من از آب بيني بزي بي ارزشتر است!!

روايت شده كه چون سخن آن حضرت بدينجا رسيد مردي از اهل دهات اطراف كوفه برخاست و نامه اي به آن حضرت تقديم داشت، حضرت نامه را گرفت و مشغول مطالعه آن شد، چون از خواندن آن فراغت يافت، عبدالله بن عباس عرض كرد: يا اميرالمومنين! چه خوبست گفتارتان را از همانجا كه قطع شد ادامه مي داديد! حضرت فرمود:

نه! نه! اي پسر عباس! آنچه گفتم شقشقه اي [15] بود كه درگذشت و سپس به جاي خود فرو نشست!

ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هيچ سخني مانند اين سخن تاسف نخوردم كه اميرالمومنين به آنجا از سخنان خود كه مي خواست نرسيد!

خطبه شقشقيه در كتاب وزير آبي

قال الوزير: و ذكرت

عنده الخلافه فقال: لقد تقمصها ابن ابي قحافه و هو يعلم ان محلي منها محل القطب ينحدر عني السيل و لا يترقي الي الطير، فصبرت و في الحلق شجي و في العين قذي لما رايت تراثي نهبا فلما مضي لسبيله صيرها الي اخي عدي، فصيرها في ناحيه خشناء تمنع مسها و يعظم كلامها، فمني الناس بتلوم و تلون و زلل و اعتذر، فلما مضي لسبيله صيرها الي فئه و زعم اني احدهم فيالله و للشوري متي اعترض في الريب فاقرن بهذه النظائر، فمال رجل لضغنه و صغي آخر لصهره و قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه، قام معه بنوابيه يهضمون مال الله هضم الابل نبته الربيع، فلما اجهز عليه عمله و مضي لسبيله، ما راعني الا و الناس سراعا كعرف الضبع، انثالوا علي من كل فج حتي وطي ء الحسنان و انشق عطفاي، فلما نهضت بالامر نكثت طائفه و مرقت اخري و فسق آخرون، كانهم لم يسمعوا كلام الله تعالي يقول: «تلك الدار

[صفحه 38]

الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين» بلي و الله لقد سمعوها ولكنهم احلولت الدنيا في عيونهم وراعهم زبرجها.

اما والله! لولا حضور الحاضر و لزوم الطاعه و ما اخذ الله علي العبادان لايقروا كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا لفيتم دنياكم هذه اهون عندي من عفطه عنز:

سيان ما يومي علي كورها

و يوم حيان اخي جابر

فقام رجل من القوم ناوله كتابا شغل به. قال ابن عباس: فقمت اليه و قلت: يا اميرالمومنين لو بلغت مقالتك من حيث قطعت؟ فقال: هيهات! كانت «شقشقه» هدرت ثم قرت.

خطبه شقشقيه در ارشاد شيخ مفيد

اما والله! لقد تقمصها ابن ابي قحافه و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي، ينحدر عني السيل و لايرقي الي الطير، لكني سدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت ارتاءي بين ان اصول بيدجزاء او اصبر علي طخيه عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مومن حتي يلقي ربه، فرايت ان الصبر علي هاتا احجي، فصبرت و في العين قذي و في الحق شجي اري تراثي نهبا، الي ان حضره اجله فادلي بها الي (عمر) فياعجبا بيناهو يستقيلها في حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشد ما تشطرا ضرعيها:

«شتان ما يومي علي كورها

و يوم حيان اخي جابر»

فصيرها- و الله- في ناحيه خشناء يجفومسها و يغلظ كلمها و يكثر العثار و الاعتذار منها، صاحبها كراكب الصعبه، ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها عسف، فمني الناس- لعمر الله- بخبط و شماس و تلون و اعتراض. الي ان حضره الوفاه فجعلها شوري بين جماعه زعم اني احدهم! فيالله و للشوري! متي اعترض في الريب مع الاولين منهم حتي صرت الان اقرن بهذه النظائر؟! لكني اسفت اذا سفوا: و طرت اذ طاروا اصبرا علي طول المحنه و انقضاء المده.

فمال رجل لضغنه و صغي آخر لصهره مع هن و هن، الي ان قام ثالث القوم نافجا

[صفحه 39]

حضنيه بين نثيله و معتلفه و اسرع مع بنو ابيه يخضمون مال الله خضم الابل نبته الربيع، الي ان ثوت بطنته و اجهز عليه عمله، فما راعني من الناس الاوهم رسل الي كعرف الضبع يسالونني ان ابايعهم و انثالوا علي حتي لقد و طي ء الحسنان و شق عطفاي، فلما نهضت بالامر نكشت طائفه و

مرقت اخري و قسط آخرون.

كانهم لم يسمعوا الله تعالي يقول: «تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين» بلي و الله لقد سمعوها و وعوها ولكن حليت دنياهم في اعينهم وراقهم زبرجها.

اما والذي فلق الحبه وبرا النسمه لولا حضور الحاضر و لزوم الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لايقاروا الي اولياء الامر الايقروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها لي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا لفوا دنياهم هذه از هد عندي من عفطه عنز

قال: فقام اليه رجل من اهل السواد، فناوله كتابا فقطع كلامه، قال ابن عباس: فما اسفت علي شئي ء و لا تفجعت كتفجعي علي ما فاتني من كلام اميرالمومنين (ع) فلما فرغ من قرائه الكتاب قلت: يا اميرالمومنين! لو اطردت مقالك من حيث انتهيت اليها؟ فقال: هيهات هيهات يا ابن عباس كانت شقشقه هدرت ثم قرت.

خطبه شقشقيه در نسخه برقي از كتاب علل الشرايع

و الله لقد تقصمها ابن ابي قحافه و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي، ينحدر عنه السيل و لايرتقي اليه الطير، فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت ارتاءي بين ان اصول بيدجزاء او اصبر علي طخيه عمياء، يشيب فيها الصغير و يهرم فيها الكبير، و يكدح فيها مومن حتي يلقي ربه، فرايت ان الصبر علي هاتي احجي، فصبرت و في القلب قذي و في الحلق شجي اري تراثي نهبا حتي مضي لسبيله فادلي بها الي فلان بعده! فيا عجبا بينا يستقيلها في حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته، فصيرها و الله في حوزه خشناء يخشن مسها و يغلظ كلمها و يكثر العثار و الاعتذار منها، فصاحبها

كراكب الصعبه ان عنف بها حرن و ان اسلس بها غسق، فمني الناس- لعمر الله- بخبط و شماس و تلون و اعتراض مع هن وهن، فصبرت علي طول المده و شده المحنه حتي اذا مضي

[صفحه 40]

لسبيله جعلها في جماعه زعم اني منهم! فيالله و للشوري، متي اعتراض الريب في مع الاول منهم حتي صرت اقرن الي هذه النظائر، فمال رجل لضغنه و اصغي آخر لصهره و قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه و قام معه بنوابيه يهضمون مال الله هضم الابل نبته الربيع حتي اجهز عليه عمله و كبت به مطيبته، فما راعني الا و الناس الي كعرف الضبع قد انثالوا علي من كل جانب حتي لقد وطي ء الحسنان و شق عطفاي، حتي اذا نهضت بالامر نكثت طائفه و فسقت اخري و مرق آخرون كانهم لم يسمعو الله تبارك و تعالي يقول: «تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين»

بلي و الله لقد سمعوها ولكن احلولت الدنيا في اعينهم وراقهم زبرجها و الذي فلق الحبه وبرء النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء الا يقروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم، لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها الفيتم دنيا كم از هد عندي من عفطه عنز!.

قال: و ناوله رجل من اهل السواد كتابا فقطع كلامه و تناول الكتاب. فقلت: يا اميرالمومنين لو اطردت مقالتك الي حيث بغلت؟ فقال: هيهات هيهات يابن عباس! تلك شقشقه هدرت ثم قرن. قال ابن عباس: فما اسفت علي كلام قط كاسفي علي كلام اميرالمومنين (ع) اذ لم يبلغ

منه حيث اراد.

خطبه شقشقيه در نسخه جلودي

و الله لقد تقمصها اخوتيم و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي ينحدر منه السيل و لا يرتقي اليه الطير، فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت ارتاءي بين ان اصول بيد جزاء او اصبر علي طخيه عمياء يدب فيها الصغير و يهرم فيها الكبير و يكدح كومن حتي يلقي اله، فرايت الصبر علي هاتين احجي فصبرت و في العين قذي و في الحق شجي اري تراثي نهبا حتي مضي لسبيله عقدها لاخي عددي بعده فيا عجبا! بيناهو يستقيلها في حياته اذ عقدها الاخر بعد وفاته فصيرها والله في حوزه يخشن مسها و يغلظ كلمها و يكثر العثار و الاعتذار فصاحبها كراكب الصعبه ان عنف بها حرن و ان اسلس بها عسف فمني الناس بتلون و اعتراض و بلوي مع هن وهن فصبرت علي طول

[صفحه 41]

المده و شده المحنه حتي اذا مضي لسبيله جعلها في جماعه زعم اني منهم!

فيالله و للشوري متي اعتراض الريب في مع الاول حتي صرت اقرن بهذه النظائر فمال رجل بضغنه واصغي آخر لصهره و قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه و قام معه بنوابيه يهضمون مال الله هضم الابل نبته الربيع حتي اجهز عليه عمله، فما راعني الا و الناس الي كعرف الضبع قد انثالوا علي من كل جانب حتي لقد و طي ء الحسنان و شق عطناي، حتي اذا نهضت بالامر نكثت طائفه، و فسقت اخري و مرق آخرون كانهم لم يسمعوا قول الله تبارك و تعالي: «تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض و لافسادا و العاقبه للمتقين» بلي و الله لقد سمعوا ولكن احلولت الدنيا

في اعينهم وراقهم زبرجها و الذي فلق الحبه و برء النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه و ما اخذ الله علي العلماء ان لايقروا علي كضه ظالم و لاسغب مظلوم و لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لالفيتم دنياكم عندي ازهد من حبقه عنز قال: و ناوله رجل من اهل السواد كتابا فقطع كلامه و تناول الكتاب فقلت: يا اميرالمومنين! لواطردت مقالتك الي حيث بلغت؟ فقال: هيهات يا بن عباس! تلك شقشقه هدرت ثم قرت؟ فما اسفت علي كلام قط كاسفي علي كلام اميرالمومنين صلوات الله عليه- انه لم يبلغ حيث اراد.

دانشمنداني كه پيش از سيد رضي اين خطبه را نقل كرده اند

پيش از اين اشاره كرديم، چنين نبوده كه خطبه شقشقيه در عصر سيدرضي پيدا شده و مخصوص كتاب «نهج البلاغه» باشد و گفتيم كه اختلاف نسخه هاي شقشقيه در كتابهاي «نثرالدرر» و «نزهه الاديب» با نسخه ي «نهج البلاغه» و اختلافي كه نسخه شيخ مفيد با آن دارد، دليل است كه هر كدام از دانشمندان آن را از منبع خاصي گرفته اند و هيچكدام از نقل ديگري هم اطلاع نداشته است.

همچنين از عنواني كه سيدرضي در اول اين خطبه دارد «و من خطبه له عليه السلام المعروفه بالشقشقيه» يعني (يكي از خطبه هاي آن حضرت كه معروف به شقشقيه مي باشد) دليل ديگري است كه اين خطبه با همين نام «شقشقيه» ميان اهل علم آن

[صفحه 42]

عصر مشهور و معروف بوده است.

معتبرترين برهان بر صحت اين ادعاء اينست كه اين خطبه به خط دانشمنداني پيدا شده است كه قبل از عصر سيدرضي مي زيسته اند و از محدثين مي زيسته اند، و از محدثين بزرگي روايت شده است كه پيش از ولادت سيدرضي بلكه قبل از تولد پدر وي در گذشته اند!

مانند ابوعلي جبائي متوفي سال 303 ه.

چنانكه شيخ ابراهيم قطيفي در كتاب «الفرقه الناجيه» از وي نقل نموده و گفته است: خطبه شقشقيه را پيش از سيدرضي گروهي از دانشمندان، از قبيل «ابن عبدربه» در جزء چهارم كتاب «عقدالفريد» [16] و ابوعلي جبائي در كتاب خود و ابن خشاب در درسش و حسن بن عبدالله بن سعيد عسكري در كتاب «المواعظ و الزواجر» و شيخ صدوق در كتاب «معاني الاخبار» و شيخ مفيد در «الارشاد» نقل كرده اند

مولف: «ابن عبدربه» ياد شده متوفاي سال 327 هجري مذهب بني اميه داشته و نسبت به عثمان بن عفان تعصب مي ورزيده است. وي اشعاري در تاريخ خلفاء سروده و در آن معاويه را خليفه چهارم! قلمداد كرده و از عداوت و تعصبي كه داشته علي عليه السلام را نام نبرده است … !!

از اينرو بعد از اينكه چنين شخصي اين خطبه را از علي عليه السلام نقل كرده، آيا باز هم اشخاص منصف در صحت آن ترديد خواهند كرد؟!.

فيلسوف مورخين ابن ابي الحديد معتزلي در پايان شرح «خطبه ي شقشقيه» با صراحت هرچه تمامتر مي نويسد: «استاد من ابوالخير مصدق بن شبيب در سال 603 براي من نقل كرد و گفت كه اين خطبه (شقشقيه) را نزد «شيخ ابومحمد عبدالله بن احمد» معروف به «ابن خشاب» خواندم … تا آنجا كه استاد گفت من از ابن خشاب پرسيدم آيا به نظر شما اين خطبه مجعول است؟ … ابن خشاب گفت: نه به خدا من به يقين مي دانم كه اين خطبه از گفتار علي (ع) است، چنانكه مي دانم تو هم يقين به صدق آن داري!

من گفتم: بسياري از مردم مي گويند اين خطبه از سخنان سيدرضي است، ابن خشاب گفت:

نه! اين نفس گرم و اسلوب بديع كجا و سيدرضي و ديگران كجا! … ما

[صفحه 43]

نوشته هاي سيدرضي را ديده ايم و به روش گفتار و طرز نويسندگي و اسلوب انشاء او آشنا هستيم و مي دانيم كه با اين سخنان (نهج البلاغه) هيچگونه سازشي ندارد.

پس ابن خشاب گفت: به خدا قسم من اين خطبه را در كتابهائي كه دويست سال پيش از ولادت سيدرضي، تصنيف شده است ديده ام، آري ديده ام كه اين خطبه در كتابها نوشته شده است. من آن خطبه را مي شناسم و مي دانم كه به خط كدام يك از عماء و اهل ادب است كه پيش از تولد پدر سيدرضي مي زيسته اند.و

ابن ابي الحديد بعد از نقل گفتار استادش ابوالخير مصدق مي گويد: «من نيز قسمتهاي زيادي از اين خطبه (شقشقيه) را در تصنيفات استاد «شيخ ابوالقاسم بلخي» پيشواي معتزليهاي بغداد كه در زمان خليفه المقتدر بالله عباسي و مدتها پيش از تولد سيدرضي مي زيسته است ديده ام و نيز قسمتهاي زيادي از آن را در كتاب ابوجعفر ابن قبه كه يكي از دانشمندان شيعه ي اماميه است ديده ام، كتاب ابن قبه به نام «الانصاف» مشهور و معروف است، ابوجعفر ابن قبه از شاگردان «شيخ ابي القاسم بلخي» نامبرده است و در آن عصر كه هنوز سيدرضي به دنيا نيامده بود در گذشته است! … ». [17].

احمد زكي استاد دانشگاه مصر در «كتاب علي بن ابي طالب» صفحه 35 سطر 9 مي نويسد: «.. از بيانات سابق روشن شد كه «خطبه ي شقشقيه» پيش از ولادت سيدرضي با چند طريق كه روايت شده است معروف و مشهور بوده است، بنابراين جا ندارد كه آن را ضعيف بدانند و نمي يابد تهمت جعل و ساختگي به آن

داد».

استاد فلاسفه «ابن ميثم برحاني» متوفاي سال 679 هجري در كتاب «شرح نهج البلاغه» گفته است كه خطبه شقشقيه را در كتاب «الانصاف» ابوجعفر قبه ي رازي كه از دانشمندان قرن سوم هجري است ديده است و نيز در نسخه اي كه خط ابوالحسن ابن فرات وزير «المقتدر بالله عباسي» در آن بوده، مشاهده كرده است و آن نسخه شصت و چند سال پيش از ولادت سيدرضي نوشته شده است.

و ديگر از جمله دانشمنداني كه پيش از عصر سيدرضي «خطبه ي شقشقيه» را در كتاب خود نقل كرده اند، «احمد بن محمد برقي» متوفاي سال 274 هجري مي باشد. اين دانشمند داراي تاليفات زيادي است.

[صفحه 44]

«شيخ صدوق» دركتاب «علل الشرايع» باب 122 با اسناد خود از محمد بن علي ما جيلويه و او از محمد بن قاسم و او از احمد بن ابي عبدالله برقي و او از پدرش و او از ابن ابي عمير و او از ابان بن عثمان و او از ابان بن تغلب و او از عكرمه و او از عبدالله بن عباس نقل كرده كه او گفت: در محضر اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام از خلافت سخني به ميان آمد آن حضرت فرمود: «و الله لقد تقمصها ابن ابي قحافه، الخ».

و نيز از جمله كساني كه (خطبه شقشقيه) را قبل از سيدرضي نقل كرده اند، «عبدالعزيز بن يحيي جلودي» است كه از بزرگان دانشمندان قرن سومن هجري و از كساني است كه خطبه هاي امير مومنان (ع) را گرد آورده اند.

شيخ صدوق متوفاي سال 381 در كتاب (معاني الاخبار) باب 404 چنين نقل مي كند: «خبرداد به ما محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني، او گفت خبر داد به ما عبدالعزيز بن يحيي

جلودي، او گفت خبر داد به ما ابوعبدالله احمد بن عمار بن خالد، او گفت خبر داد به ما يحيي بن عبدالحميد حماني و او گفت خبر داد به ما عيسي بن راشد و او از علي بن خزيمه، از عكرمه و او از ابن عباس نقل كرده كه گفت در نزد امير مومنان علي (ع) از خلافت ياد شد آن حضرت فرمود. «و الله لقد تقمصها اخوتيم و هو يعلم … ».

ما اين خطبه را به همان نحو كه جلودي روايت كرده طبق نوشته ي معاني الاخبار نقل كرديم چنانكه ملاحظه مي شود نسخه ي وي با نسخه ي برقي كمي با هم فرق دارد، همانظور كه هر دوي آنها با آنچه شيخ مفيد در ارشاد آورده است اندكي اختلاف دارند و جز شيخ مفيد كسي نگفته است كه حضرت اين خطبه را در (رحبه) القاء فرموده است.

بايد توجه داشت كه منشاء اختلاف روايات و عبارات اين خطبه (مانند موضوع ديگر تاريخ) غالبا نارسائي قوه ي حافظه راويان يا اشتباهي است كه از نسخه نويسان در هنگام نوشتن ناشي شده است

و ديگر از جمله كساني كه خطبه شقشقيه را روايت كرده اند حسن بن عبدالله بن سعيد عسكري متوفاي سال 395 است چنانكه ابن بابويه شيخ صدوق، در كتاب (معاني الاخبار) باب 404 اين خطبه را با تفسير بعضي از كلمات آن از اين دانشمند نقل كرده است و اين دانشمند مفسر، از كساني است كه خطبه هاي امام (ع) را جمع آوري

[صفحه 45]

كرده اند.

خلاصه آنچه ما بر اثر بررسي و تتبع به دست آورده ايم اينست كه نه نفر از بزرگان علماي شيعه و سني پيش از «سيدرضي» خطبه ي شقشقيه را در كتابهاي خود نقل

كرده اند، بدينگونه:

1- ابوالقاسم بلخي متوفاي سال 317 دانشمند بزرگ معتزلي از علماي قرن سوم هجري طبق نقل ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه جلد اول صفحه 69 طبع مصر.

2- شيخ ابوجعفر اين قبه رازي از دانشمندان قرن سوم هجري در كتاب الانصاف طبق نقل ابن ميثم بحراني و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه خود.

3- نسخه خطي قديمي خطبه شقشقيه به خط وزير ابوالحسن علي بن فرات متوفاي سال 312 به نقل ابن ميثم بحراني در (شرح نهج البلاغه).

4- احمد بن محمد برقي متوفاي سال 274 مولف كتاب «المحاسن» طبق روايت شيخ صدوق در كتاب علل الشرايع باب 122 چاپ 1289 هجري.

5- دانشمند مورخ عبدالعزيز يحيي جلودي بصري از علماي قرن سوم هجري، طبق نوشته ي شيخ صدوق در باب 404 كتاب معاني الاخبار چاپ 1289 ه.

6- دانشمند محدث حسن بن عبدالله بن سعيد عسكري از علماي قرن سوم در «كتاب المواعظ و الزواجر» طبق نقل «قطيفي» در كتاب «الفرقه الناجيه» و شيخ صدوق در «معاني الاخبار» باب 404 همانطور كه در بالا يادآور شديم وي شرح بعضي از كلمات اين خطبه را با متن آن از اين دانشمند بزرگ در كتاب ياد شده نقل كرده است.

7- دانشمند بزرگ رئيس متكلمين بغداد ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد كه از اساتيد سيدرضي است، در كتاب الارشاد (ص 135).

8- ابوسعيد منصور، وزير آبي، از دانشمندان قرن چهارم هجري متوفاي 421 در دو كتاب «نثر الدرر و نزهه الاديب».

9- دانشمند معتزلي «محمد بن عبدالوهاب، ابوعلي جبائي» متوفاي سال 303 بنا به نقل شيخ ابراهيم قطيفي در كتاب «الفرقه الناجيه».

[صفحه 46]

دفاع از خطبه شقشقيه

خواننده محترم! در فصل پيش گروهي از

دانشمندان بزرگ را شناختي كه «خطبه ي شقشقيه» را در كتابهاي خود از كساني كه پيش از ولادت «سيد رضي» مي زيسته اند از امام عليه السلام نقل كرده اند، و به زودي نيز گروه ديگري از محدثين و علماي موثق و زعماي فرقه هاي اسلامي را خواهي شناخت، پس تو به گفتار آنها و متاخرين امثال آنان در نقل اين خطبه، به نام سخنان حضرت مولاي متقيان اعتماد كن و در آن شك و ترديد روا مدار.

زيرا از كتاب نهايه ي ابن اثير متوفاي 630 نقل شده است كه او در ماده «شقق» اشاره به خطبه ي شقشقيه كرده است، و نيز در مناقب ابن جوزي، متوفاي سال 597 نقل آن را از قدماء به نام «گفتار آن حضرت» آمده است و اين راي رزين در نزد علماء و دانشمندان جريان داشته است.

بنابراين وجدان انسان منصف، او را وادار به اعتراف مي كند كه اين خطبه از امير مومنان (ع) و تمامي آن و جمله هاي آن از زبان علي عليه السلام و از تاثرات روحي آن حضرت صادر شده كه مي بايد از شخصي چون اميرالمومنين (ع) چنين سخناني صادر گرديده باشد.

اگر با دقت، خود اين خطبه و جملات آن را ملاحظه كنيم خواهيم ديد كه اسلوبي كه در آن به كار رفته است همان اسلوب سخنان گهربار علي (ع) است كه در ساير خطبه هايش مي بينيم، و ناله ها همان ناله ها است!

و اما اينكه بعضيها گفته اند كه بزرگ مردي چون علي (ع) در اجتماعات مسلمين چنين سخناني درباره كساني كه پيش از او حكومت كرده اند نمي گويد، سخني است كه با واقعيت تطبيق نمي كند …

زيرا كساني كه اين خطبه را از آن حضرت نقل كرده اند نگفته اند كه اين خطبه

در مجمتع مردم يا بر جمع كثيري القاء شده است بلكه گفته اند كه اين خطبه سخناني بود كه در «رحيه» ناگهان از دهان آن حضرت صادر شده و يكباره هم فرو نشست

و از اينرو دور نيست كه حضرت در نزد افراد نزديك به خود، اين چنين درد دل كرده و لب به شكوه گشوده باشد!.

[صفحه 47]

در نامه اي كه حضرت به عثمان بن حنيف نوشته، چنين اظهار مي كند:

«بلي ان في ايدينا فدك من كل ما اظلت عليها السماء، فشحت عليها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس قوم..»: [18].

آري از آنچه آسمان بر آن سايه مي افكند تنها «فدك» در دست ما بود آن هم مورد طمع و آز گروهي، و خشم و غضب گروهي ديگر واقع شد كه منظور از گروه اول كساني هستند كه در خلافت به حضرت پيشي گرفتند (ابوبكر، عمر، عثمان) و از گروه ديگر اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خاندان اوست.

امير مومنان عليه السلام در برابر حق سخت گير و در اظهار عقيده خويش صريح اللهجه بود، چنانكه عمرو بن العاص را با تعبير «پسر نابغه» [19] ياد كرده و پيش از آن عثمان بن عفان را سرزنش نموده بود، و معاويه را به صفت «فاجر پسر فاجر» خواند!

خلاصه اينكه چنين سخن (كه علي عليه السلام درباره خلفا بدينگونه سخن نگفته است) مادام كه روايت صحيح و موضوع روشن بود، نمي تواند انسان كنجكاو و حقيقت جو را از جستجوي حقايق بازدارد.

كساني كه پيش از سيد رضي خطبه هاي امام علي را جمع آوري كرده اند

كسي كه با نظر ابتدائي و پيش از بررسي نوشته هاي گذشتگان به نهج البلاغه مي نگرد، گمان مي كند كه سيد رضي نخستين كسي است كه خطبه هاي امام (ع) را تدوين و جمع آوري كرده

است، وليكن بايد توجه داشت كه: روي احتياج شديدي كه عموم مسلمانان در نخستين لحظات توسعه ي تمدن خيره كننده ي اسلامي، به علم و دانش در خود احساس كردند، بيش از پيش به علوم و معارف علاقمند شدند، و همين احتياج آنها را به حفظ گفتار بليغ، و تدوين سخنان فصيح وادار ساخت، زيرا عرب پيش از آنكه تمدن پيدا كند، به سخنان بليغ و اشعار و خطبه هاي فصيح و گفتار حكمت آميز، توجه زيادي

[صفحه 48]

داشتند، و آنچه را مي شنيدند از بر مي كردند و از فوائد آن بي خبر نبودند.

اما وقتي كه تمدن آنها وسعت پيدا كرد، احساس كردند كه شديدا به فصاحت و بلاغت زبان و قلم نيازمند هستند و ارزش وجودي آنها تنها با لباس فاخر شناخته نمي گردد، بلكه ارزش مرد، فقط با فصاحت و بلاغت زبان و قلم است و بس، و ترفيع مقامهاي دولتي آنها نيز بستگي به ميزان تسلط وي به انشاء و چيز نويسي آنها دارد، و به همان اندازه كه از بلاغت كلام و سخنان برگزيده و حكمتهاي عاليه بهره دارند، در نزد پادشاهان و امراء قدر و مقام پيدا خواهند كرد

احساس اين مطلب و نظير آن عرب را وادار به جمع آوري خطبه هاي بليغ و سخنان فصيح نمود، و از آنجا كه حضرت امير مومنان (ع) از پيشاهنگان مشاهير فصحاء و بلغاء، و دارنده ي سخنان بلند و گفتار ارجدار بود- لذا- مردم درصدد گردآوري آنچه از آنحضرت رسيده بود، برآمدند، و هرچه از آن به دستشان مي افتاد حفظ نموده و يادداشت مي كردند، زيرا بلاغت سخنان آن حضرت بيش هر سخن ديگري كه به آنها رسيده بود مايه ي اعجاب آنها بود.

من بر اثر

مطالعاتي كه داشته ام به عده اي از دانشمندان كه پيش از عصر سيد رضي مي زيسته اند، يعني دانشمندان قرن اول، دوم و سوم هجري و مابعد آن، برخورد نموده ام كه خطبه هاي امام عليه السلام را جمع آوري كرده اند.

در اينجا اسامي عده اي از آن بزرگان را براي اطلاع خوانندگان گرامي ذيلا مي آورم، تا اگر ترديدي داشته باشند برطرف گردد، و استدلال ما محكمتر شود، به علاوه خدمتي هم به تاريخ باشد تا كسي از خطبه هاي نهج البلاغه كه سيد رضي جمع آوري كرده تعجب نكند و از بسياري آن دچار شگفت نشود.

ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاي سال 224 ه) در كتاب «غريب الحديث» خود و ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم مروزي متوفاي سال 276 در كتاب «غريب الحديث» و ساير كتب خود و عده ي زيادي از مولفان عهد تابعين [20] قسمتهائي از مواعظ، حكم، دعا و امثال آن را از سخنان علي (عليه السلام) منتشر ساخته اند.

[صفحه 49]

ابن ابي الحديد معتزلي در اواخر شرح نهج البلاغه چنين مي نويسد: «من اكنون مطالبي از سخنان شگفت آور و بي مانند آن حضرت (علي عليه السلام) نقل كرده و شرح مي كنم كه ابوعبيد، و ابن قتيبه، هرگز در كتابهايشان نياورده اند».

از ميان قدماء كساني كه خطبه هاي امام عليه السلام را پيش از سيدرضي جمع كرده و به صورت كتاب درآورده اند عده اي را ذيلا يادآور مي شويم.

1- زيد بن وهب متوفاي سال 96 هجري.

حاج ميرزا حسين نوري محدث معروف در كتاب «خاتمه مستدرك» (ص 805) از شيخ طوطي متوفاي سال 460 ه نقل كرده است كه: «زيد بن وهب» كتابي دارد به نام «خطب اميرالمومنين علي المنابر في الجمع و الاعياد» يعني: خطبه هاي امير مومنان (ع) كه در منابر و اعياد، و روزهاي جمعه ايراد فرموده

است.

2- «نصر بن مزاحم» مولف كتاب (صفين) كه از بزرگان و مشاهير اهل حديث در قرن دوم هجري است، وي كتابي نوشته به نام «خطبه هاي علي (ع)» چنانكه محدث نوري در خاتمه مستدرك صفحه 805 آورده است. «نصر بن مزاحم» در ساير كتابهاي خود نيز خطبه ها و كلمات زيادي از علي عليه السلام نقل كرده است.

اما كتابهائي كه راجع به جنگها و غزوات و اخبار و تاريخ نوشته شده و در آن خطبه ها و سخنان علي عليه السلام بوده است بيش از پانصد كتاب است كه مصنفين آنها پيش از اينكه سيد رضي متولد گردد از دنيا رفته اند.

3- «اسماعيل بن مهران ابويعقوب سكوني» از علماء و محدثان قرن دوم هجري. شيخ ابوعمر محمد بن عمر كشي (از دانشمندان قرن چهارم هجري) و شيخ ابوالعباس نجاشي (متوفاي سال 450 ه) و غيره در فهرست [21] خودشان تصريح كرده اند كه وي كتابي به نام «خطب اميرالمومنين» تاليف كرده و مشتمل بر خطبه هاي امير مومنان عليه السلام است.

4- «هشام بن سائب كلبي مورخ مشهور متوفاي سال 206 ه. وي كتابي به نام «خطب علي» كه شامل خطبه هاي آن حضرت بوده تاليف كرده است، و شيخ مفيد در «ارشاد» و سيد رضي در «نهج البلاغه» خطبه هاي زيادي از اين كتاب نقل كرده اند.

[صفحه 50]

5- «ابومخنف لوط بن يحيي ازدي» محدث مهشور از دانشمندان قرن دوم هجري بنا به تصريح ابوالفرج ابن نديم در كتاب (الفهرست) خود اين دانشمند بزرگ كتابي تاليف كرده است به نام الخطبه الزهراء لاميرالمومنين (خطبه هاي درخشنده امير مومنان عليه السلام).

6- «واقدي» محمد بن عمر بن واقد اسلمي متوفاي سال 207 هجري سيد رضي بعضي از خطبه هاي نهج البلاغه را از روي نوشته

و خط او نقل مي كند.

7- «ابواسحق ابراهيم» بن محمد بن ثقفي كوفي محدث و مورخ مشهور متوفيا سال 273 ه. او كتابي به نام «رسائل علي اميرالمومنين» و كتاب ديگري به نام «كلام علي في الشوري» (يعني سخنان علي (ع) در مجلس شوراي بعد از عمر) و كتاب سومي مشتمل بر خطبه هاي آن حضرت به نام «الخطب المعربات» (يا بنا به نوشته نجاشي (الخطب- المقريات) تاليف كرده است، و در ساير كتابهايش نيز از كلمات قصار و سخنان حكمت آميز آن حضرت زياد نقل كرده است.

8- «ابوالحسن علي بن محمد مدائني» (215 -135) اين دانشمند بزرگ نيز كتابي به نام «خطب علي و كتبه الي عماله» طبق نوشته ابن نديم و ديگران تاليف كرده است.

9- «ابن شعبه حسن بن علي بن حسن بن شعبه ي حراني» (از علماء قرن سوم هجري) اين دانشمند بزرگ كتابي تاليف كرده به نام «تحف العقول» كه شامل بهترين سخنان و عالي ترين خطبه ها و كلمات حضرت امير مومنان (ع) مي باشد.

10- «صالح بن ابي حماد ابي الخير» كه از محدثين بزرگ قرن سوم هجري و از اصحاب حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مي باشد، وي كتابي نوشته است به نام «خطب علي» چنانكه در الفهرست نجاشي آمده است.

11- «سيد عبدالعظيم بن عبدالله حسني» معروف به «شاه عبدالعظيم» كه در شهر ري نزديك تهران مدفون، و از دانشمندان بزرگ قرن دوم هجري و از ياران حضرت امام رضا عليه السلام مي باشد.

چنانكه نجاشي در رجال نوشته وي كتابي تاليف كرده است كه شامل خطبه هاي جد بزرگوارش علي عليه السلام مي باشد.

[صفحه 51]

12- «مسعده بن صدقه ي عبيدي» كه از اصحاب حضرت امام صادق و امام ك اظم عليهم السلام و از دانشمندان قرن

دوم هجري به شمار مي رود. طبق نوشته نجاشي در رجال خود، وي كتاي نوشته است به نام «خطب اميرالمومنين (ع)».

13- «ابراهيم بن سليمان هشمي خزاز كوفي» (از دانشمندان قرن سوم هجري) وي همانطور كه نجاشي در رجال نوشته كتابي به نام «الخطب لاميرالمومنين» (عليه السلام)

14- «ابوعثمان جاحظ عمر بن بحر» (متوفاي 255 ه) او نيز كتابي نوشته است به نام «مائه كلمه من كلمات علي».

15- عبدالعزيز بن يحيي جلودي بصري محدث مشهور (از علماي قرن سوم هجري) اين دانشمند بزرگ به تنهائي ده جلد كتاب درباره سخنان امام علي عليه السلام به شرح زير تاليف كرده است

الف- كتاب «خطب اميرالمومنين علي» عليه السلام.

ب- كتاب «شعر علي» عليه السلام.

ج- كتاب «رسائل علي» عليه السلام.

د- كتاب «مواعظ علي» عليه السلام.

ه- كتاب «ملاحم علي» عليه السلام (اين كتاب درباره پيشگوئي هاي آن حضرت راجع به حوادث آينده مي باشد.)

و- كتاب «كلام علي في الشوري».

ز- كتاب «ما كان بين علي و بين عثمان من كلام» (سخناني كه ميان علي عليه السلام و عثمان رد و بدل شد».

ح- كتاب «دعاء علي عليه السلام».

ط- كتاب «ذكر علي لخديجه و لفضائل اهل البيت عليهم السلام».

ي- كتاب «بقيه رسائل علي و خطبه» (كرم اله وجهه!!).

اين بود گروهي از دانشمندان و ناموران اهل حديث كه پيش از سيد رضي خطبه هاي امام عليه السلام را جمع آوري كرده اند.

[صفحه 52]

وقتي خوانندگان محترم با اين عده از دانشمندان بزرگ قرن اول و دوم و سوم هجري كه خطبه هاي علي عليه السلام را پيش از سيدرضي گردآورده اند آشنا شدند، پي مي برند كه تا چه اندازه بزرگان قدماء- آنها كه نام برديم و كساني كه از آنها ياد نكرديم- به حفظ خطبه ها و سخنان آن حضرت و به نوشتن كتابها و رساله ها درباره ي آن

همت گماشته و چقدر به آن اهميت داده اند.

و به طور مسلم با مطالعه ي اين فصل ابرهاي تيره ي شبهاتي كه از گفتار بعضي از مردم مغرض و منحرف روي حقيقت آفتابي اين كتاب بزرگ دامن گسترده بود، برچيده شده: و بعد از مطالعه ي آن غبار تيره از افق ذهن خوانندگان محترم رخت بربسته و ديگر شبهه اي باقي نخواهد ماند.

منابع قديمي خطبه هاي نهج البلاغه

مهمترين دليلي كه مي تواند ابرهاي ترديدها و اوهام را از افق اين مجموعه ي نفيس (نهج البلاغه) كه مشتمل بر خطبه ها و نامه ها و سخنان امام عليه السلام است، برطرف سازد، و ثابت كند كه سيد رضي چيزي از خود بر آن نيافزوده است، موضوعي است كه هم اكنون آن را بيان مي داريم زيرا ما گروهي از بزرگاني كه صاحبان تاليف و تصنيف مي باشند براي شما خواننده مي شماريم، كه خطبه ها و نامه هاي امير مومنان (ع) را پيش از تولد سيد رضي و پيدايش او در كتابهاي خود آورده اند اين فصل را نيز بر وي فصل گذشته كه اسامي گردآورندگان خطبه ها و نامه ها و سخنان آن حضرت را نگاشتيم، اضافه مي كنيم:

ما بر كتابهاي بسيار قديمي دست يافتيم كه مشتمل بر بسياري از خطبه هاي امام اميرالمومنين (ع) است، و هيچ خطبه اي بدون سند يا اسناد مختلف فرونگذاشته، تا آنجا كه موجب اعتماد نفس گشته است، اين كتابها به قرار زير است:

1- كتاب «كافي» تاليف «محمد بن يعقوب كليني» متوفاي سال 328 مخصوصا «روضه كافي» كه در آن ده ها خطبه از خطبه هاي امام (ع) را به طور روشن و با اسناد پيوسته آورده است، و همچنين در نامه ها از آن حضرت روايت كرده است.

[صفحه 53]

2- كتاب «التوحيد» تاليف «شيخ صدوق محمد بن بابويه

قمي» متوفاي سال 381، در اين كتاب خطبه هاي زيادي راجع به توحيد و آنچه با توحيد باريتعالي مناسبت دارد، درآمده است، و همچنين در ساير كتابهايش، از قبيل: «من لايحضره الفقيه و «امالي» و «مدينه العلم»، و «الخصال» و «علل الشرايع»، و «معاني الاخبار» و … بسياري از خطبه هاي آن حضرت را نقل كرده است.

3- كتاب ارشاد، تاليف «شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان» متوفاي سال 413 در ابواب فضائل علي (ع) قسمت زيادي از بهترين خطبه هاي آن حضرت را در فصول مخصوص به ترتيب، نقل كرده است كه در حدود چهل صفحه مي باشد، ولي بعضي از خطبه هاي آن با نسخه ي نهج البلاغه كمي اختلاف دارد.

4- كتاب «العقد الفريد» تاليف مورخ مشهور عصر دولت اموي اندلس (اسپانيا) «احمد بن عبدربه» متوفي به سال 327 هجري.

5- كتاب «نزهه الاديب» و همچنين «نثر الدرر» تاليف «وزير آبي، ابوسعيد منصور، متوفي به سال 422 در هفت جلد، اين كتاب نفيس خطي است و به خط بسيار قديم در بعضي از خزائن نجف اشرف موجود است.

6- كتاب «تحف العقول» تاليف «حسن بن شعبه ي حراني» از علماي قرن سوم هجري.

7- كتاب «روضه الواعظين» تاليف «فتال نيشابوري».

8- كتاب «تاريخ الملوك و الامم» تاليف «محمد بن جرير طبري» متوفاي سال (310).

9- كتاب «المسترشد في الامامه» تاليف «محمد بن جرير ابن رستم طبري آملي شيعي» معاصر و هم نام معاصر خود محمد بن جرير طبري سني ياد شده و و و …

بيهوده است اگر بخواهيم در اين باره ارقامي به طور پراكنده بياوريم كه به حساب نيايد. زيرا كمتر كتاب ادبي، ديني و تاريخي يافت مي شود كه از خطبه هاي امام و سخنان او

خالي باشد.

استاد «احمد زكي» استاد برگزيده ي تاريخ دانشگاه مصر در كتاب «علي بن ابي طالب» (صفحه 125) مي نويسد: «ادباء و مورخاني كه پيش از سيد رضي مي زيسته اند

[صفحه 54]

به طور جزم معتقد بودند كه خطبه هاي امام (ع) بالغ بر چند صد خطبه مي باشد.

«مسعودي» متوفاي سال 346 هجري مي نويسد: «خطبه هائي كه از علي اميرالمومنين (ع) رسيده است چهارصد و هشتاد و اند» خطبه است»!.

همين مورخ موثق دوازده سيزده سال پيش از سيد رضي در گذشته است.

باري چند گتاب ديگر را به كتابهاي ياد شده اضافه مي كنيم:

1- كتابهاي «محمد بن سائب كلبي» متوفاي سال 146 هجري.

2- كتابهاي «محمد بن عمرو واقدي» متوفاي سال 207 ه.

3- كتابهاي «عبدالملك بن هشام» متوفاي سال 213 ه.

4- كتابهاي «احمد بن يحيي بلاذري» متوفاي به سال 279 ه.

5- كتابهاي «ابوالفرج علي بن حسين اصفهاني» مرواني متوفاي به سال 356 ه.

6- كتابهاي «احمد بن محمد برقي» متوفاي سال 274 ه. ووو …

كساني كه بعد از سيد رضي خطبه هاي امام (ع) را نقل كرده اند بيرون از حد و احصاء مي باشد از قبيل:

1- «قاضي قضاعي» در كتاب «دستور الحكم».

2- «اخطب خوارزم موفق بن احمد» در كتاب «المناقب».

3- گنجي شافعي» در كتاب «كفايه الطالب».

4- «كمال الدين ابن طلحه ي شافعي» در كتاب «مطالب السئول».

5- «ابن جوزي» در كتاب «المدهش».

6- «شيخ ابراهيم كراچكي» در كتاب «الفوايد».

و غير اينان در ساير كتابها.

آيا نهج البلاغه دستخورده است؟

عده ي زيادي از نويسندگان، از جمله نويسنده ي بزرگ معتزلي «عبدالحميد بن ابي الحديد» فيلسوف مورخين، عقيده دارند كه تمام خطبه ها و سخنان و نامه ها كه در نهج البلاغه است به طور قطع و يقين از زبان يا قلم علي (ع) صادر شده است.

«ابن ابي الحديد» در شرح نهج البلاغه، بعد از نقل خطبه مشهور

«ابن

[صفحه 55]

ابي الشحناء» [22] چنين مي نويسد:

« … بسياري از مردم هواپرست مي گويند، بسياري از مطالب نهج البلاغه سخناني است كه بعدها پيدا شده و مردمي از فصيحان شيعه آن را ساخته اند، و گاهي برخي از آن را به سيد رضي يا ديگري نسبت مي دهند.

اين اشخاص مردمي هستند كه عصبيت ديدگان آنها را كور كرده، و از راه روشن گمراه شده اند، و آنچه گفته اند از قلت معرفت آنان از اسلوبهاي سخن ناشي شده است.

در اين جا من با سخني مختصر اين طرز تفكر غلط را براي تو خواننده روشن مي سازم و مي گويم: اگر بگويند تمام مطالب اين كتاب (نهج البلاغه) ساختگي است، بلاترديد صحيح نيست، زيرا صحت اسناد بعضي از خطبه ها به اميرالمومنين (ع) از راه تواتر براي ما ثابت شده است و آن را تمام محدثان يا اكثر آنان و بسياري از مورخان نقل كرده اند، و اينان هيچكدام شيعه نبوده اند، تا نثل آنها را به غرض نسبت بدهند.

و چنانچه گته شود بعضي از مطالب نهج البلاغه صحيح است، آن نيز بر مدعاي ما خواهد بود، زيرا كسي كه با فن سخن و خطابه آشنا باشد، و بهره اي از علم بيان را دارا و در اين خصوص ذوقي داشته باشد، حتما ميان كلمات ركيك و سخنان فصيح و سخنان اصيل و ساختگي فرق مي گذارد.

اگر تو خواننده جزوه اي ببيني كه مشتل بر سخنان عده اي از خطباء يا دو نفر از آنهاست، حتما ميان سخن آنها فرق مي گذاري و آنها را از هم تشخيص مي دهي.

ما با همه آشنائي كه با شعر و صحت و سقم آن داريم اگر مثلا ديوان «ابوتمام» شاعر معروف را ورق بزنيم، و در اثناي آن چند قصيده

يا يك قصيده را از ديگري در آن بيابيم، با ذوق شعري خود تشخيص مي دهيم كه با شعر ابوتمام و راه و روش او در شعر و شاعري مباينت دارد.

نمي بيني كه دانشمندان شعرشناس، بسيار از اشعار را كه منسوب به «ابونواس» است، از ديو ان وي حذف كرده اند زيرا براي آنها مسلم شده است، كه از لحاظ الفاظ و سبك با اشعار ابونواس مناسبت ندارد و در اين خصوص جز ذوق خود، به چيز ديگري اعتماد نكرده اند.

[صفحه 56]

تو خواننده نيز وقتي كه درست درباره «نهج البلاغه» دقت و تامل كردي، مي بيني تمام آن از يك سرچشمه جاري شده و مانند جسم بسيط اسلوب واحدي را تشكيل مي دهد، كه جزئي از آن در ماهيت عين جزء ديگري است، يا مانند قرآن مجيد است كه اول آن مانند وسط آن، و وسط آن همچون آخر آن مي باشد، و هر سوره و آيه ي آن در راه و روش و نظم و فن مانند ساير آيات و سوره ها است.

اگر بعضي از خطبه هاي «نهج البلاغه» مجعول و تنها بعضي از آن صحيح بود، هرگ اين طور كه اكنون هست نمي بود!

با اين برهان محكم و روشن براي تو خواننده اشتابه كساني كه گمان كرده اند اين كتاب بزرگ، يا قسمتي از آن مجعول و منسوب به آن حضرت است، روشن گرديد. بايد دانست كه اين افراد كه در انتساب «نهج البلاغه» به امير مومنان (ع) شك و ترديد نموده اند، سخني گفته اند كه نمي توانند آن را بپذيرند، زيرا اگر ما در اين خصوص فتح باب كنيم، و در اين گونه چيزها شك و ترديد به خود راه دهيم، نمي توانيم به سخناني كه از رسول اكرم صلي

الله عليه و آله و سلم نقل شده است، اطمينان پيدا كنيم، و جايز است كه ديگري خرده بگيرد و بگويد اين روايت مجعول است، و اين كلام ساختگي است!!

و به همين نسبت سخنان و خطبه هاي و مواعظي كه از خلفاي خود ابوبكر و عمر نقل مي كنند، هم مشمول اين شك و ترديد واقع شده، و ممكن است در صحت انتساب آن شبهه نمود، و هيچگونه اطميناني بدان پيدا نكرد.

پس اشكال كنندگان به «نهج البلاغه» از هر راهي كه احاديث پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و خلفاي راشدين و صحابه و تابعين و شعراء و نويسندگان را معتبر دانسته، و مستند به آنها بدانند، بديهي است كه طرفداران اميرالمومنين (ع) نيز از همان راه مطالب «نهج البلاغه» و غير آن را از آن حضرت دانسته، و مستند به او مي دانند … »».

ما كه يك فرد معتدل اهل علم هستيم مي گوئيم: برادران شيعي ما معتقدند كه خطبه ها و رساله ها و سخناني كه در «نهج البلاغه» آمده است، مانند خطبه ها و سخناني است كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه بعضي از آنها قطعي الصدور، و بعضي غير متواتر و ظني السند است، و حكم به جعل و ساختگي آن نمي كنيم، مگر اينكه دليل علمي بر دروغ بودن آن داشته باشيم همانطور كه صريحا حكم به صحت و استناد آن نمي كنيم

[صفحه 57]

مگر بعد از آنكه دليلي در دست داشته باشيم، پس اگر كسي چيزي غير از اين را به ما شيعه نسبت دهد، تهمت و افتراء به ما زده است.

بنابراين حق و عدالت كه مي بايد از آن پيروي نمود به ما

حكم مي كنند كه هر ارزش و مقامي كه براي كتابهاي معتبر و صحيح ديني قائل هستيم، همان مقام و ارزش را براي اين كتاب باعظمت (نهج البلاغه) نيز قائل باشيم و اعتراف كنيم كه بعد از قرآن مجيد از لحاظ لفظ و معني بر هر كتاب ديگري برتري دارد.

پاسخ ايرادهايي كه به نهج البلاغه نموده اند

اشاره

در اينكه «نهج البلاغه» از سخنان اميرالمومنين (ع) است، از آنچه گفته شد چنان روشن شد، و با ملاحظه ي كثرت اسناد آن به طوري از هر جهت آفتابي گرديد، كه جاي گفتگوئي براي خرده گيران باقي نمي گذارد.

مع الوصف بعضي از اشخاص كه سوار بر مركب تعصب و سماجت شده، و از راه راست منحرف گشته اند، از اين راه درست روي برتافته و به ايرادهائي چند چنگ زده اند كه ذيلا از نظر خوانندگان مي گذرد:

ايراد 1 و پاسخ آن

نخستين ايرادي كه اينگونه افراد منحرف عنوان مي كنند موضوع انبوه خطبه هاي نهج البلاغه و طولاني بودن آن و دشواري حفظ و ضبط آنهاست. زيرا از بر كردن خطبه هاي طولاني و تذكر و يادآوردن آنها پس از مدتي دشوار است.

پاسخ: در پاسخ اين ايراد مي گوئيم از بر نمودن خطبه هاي نهج البلاغه از «معلقات سبع» [23].

[صفحه 58]

و اشعار طولاني شعراي عهد جاهليت كه در عرب معروف است و قصائد مفصلي كه از شعراي ديگر باقي مانده است، دشوارتر نيست.

همچنين حفظ كردن اين خطبه ها، از خطبه ها و روايات پر ارزشي كه از پيغمبر اكرم (ص) و مردان قبل و بعد از آن حضرت نقل شده است، مشكل تر نيست.

به علاوه توجهي كه در زمان خلفاي راشدين به حفظ و يادداشت سخنان و مطالب مي شد، بيشتر و مهمتر بود. درباره ي عبدالله بن عباس [24] نوشته اند كه وي قصائد طولاني را نخستين بار كه مي شنيد حفظ مي كرد. و امثال او حتي تاكنون در ميان عموم مردم مردم عرب زياد بوده و مي باشد.

به همين جهت در آن عصر مردم توجه مخصوصي به حفظ خطبه هاي امام عليه السلام داشته اند تا جائيكه احمد زكي استاد دانشگاه مصر در كتاب «علي بن ابي طالب» صفحه 125 مي نويسد: ادبا و

مورخاني كه پيش از عصر سيد رضي مي زيسته اند به طور جزم معتقد بوده اند كه خطبه هاي امام بالغ بر صدها خطبه بوده، و تنها از مسعودي (مولف مروج الذهب) نقل شده است، كه گفته است: آن حضرت چهارصد و هشتاد و چند خطبه ايراد فرموده كه برجاي مانده است.

ايراد 2 و پاسخ آن

مي گويند بعضي از خطبه هائي كه در «نهج البلاغه» است، به افرادي از قبيل «قطر خارجي» و غيره نسبت داده اند.

پاسخ: مي گوئيم: سيد رضي در آنچه روايت كرده از ديگران راستگوتر و به سبك بليغان عرب آشناتر بوده است، از اينرو دور نيست خطبائي كه بعد از امام عليه السلام آمده ان از آن حضرت پيروي نموده و در سخنان خود تقليد كرده اند، و چه بسا كه خطبه هاي امام را به ديگران از سروران خود نسبت داده اند.

[صفحه 59]

چنانكه عده اي از پيروان معاويه بن ابي سفيان، بعضي از خطبه هاي حضرت را به وي نسبت داده و از او دانسته اند!

احمد زكي [25] استاد دانشگاه مصر در اين باره مي نويسد: چيزي كه انسان كنجكاو و حقيقت جو را در اين باره به واقعيات مي رساند، همانست كه «جاحظ» متوفي به سال 255 هجري در كتاب «البيان و التبيين» نوشته است: وقتي معاويه خواست از دنيا برود به غلامش گفت: چه كساني در بيروني هستند؟.

غلام گفت: عده اي از مردم قريش هستند كه يكديگر را به مرگ تو مژده مي دهند.

معاويه گفت: اي واي چرا چنين مي كنند؟

غلام گفت: نمي دانم.

معاويه گفت با اين وصف به خدا مي دانم كه اينها بعد از من به طرف كسي كه درباره ي آنها بدي كند، نخواهند رفت سپس به مردم اجازه ورود داد، و چون همه آمدند پس از حمد و ثناي مختصر اين خطبه را ايراد

كرد …

«جاحظ» خطبه ي وي را تا آخر نقل كرده و سپس مي نويسد: خداوند تو خواننده را حفظ كند. در اين خطبه چند چيز شگفت آور است: نخست آنكه اين كلام با آنچه معاويه مردم را بدان سبب به نزد خود فراخواند شباهت ندارد.

دوم اينكه راه و روش سخن گفتن و تقسيم مردم به چند طبقه (كه در خطبه منسوب معاويه آمده) و اخبار و سرگذشت آنها و آنچه از قهر و غلبه و ذلت و محافظه كاري و ترسي كه مردم دارند، به سخنان علي (ع) شبيه تر است تا معاويه و از لحاظ معاني آن نيز با راه و روش علي (ع) مناسب تر است تا معاويه!

سوم اينكه ما هرگز معاويه را نيافته ايم كه در سخنان خود، از راه اهل زهد و مردم بي اعتناي به دنيا سخن گفته و به روش بندگان خدا رفته باشد. ما در اينجا فقط آنچه را شنيده ايم مي نويسيم و به شما مردم خبر مي دهيم! خداوند از حال راويان اخبار و مخصوصا بسياري از آنها بهتر آگاه است!!

سپس احمد زكي مي گويد: در حقيقت نقادان نكته سنج ترديدي ندارند كه انتساب

[صفحه 60]

اين خطبه به امام (ع) از هر كس ديگر شايسته تر است، زيرا روح پرفتوح آن حضرت در خلال اسلوب و معاني و هدف اين خطبه با روشي هر چه تمامتر مي درخشد!

به نظر من «جاحظ» مي خواهد بگويد: راويان، اين خطبه را به دروغ به معاويه نسبت داده اند، چنانكه اين معني از اين جمله وي كه مي گويد: «خداوند از حال روايان اخبار و مخصوصا بسياري از آنها بهتر آگاه است» روشن است.

البته براي شخصي چون جاحظ مشكل بوده كه با صراحت اين معني را بگويد زيرا وي

به قول خود «آنچه را شنيده است مي نويسد و بازگو مي كند».

مولف: مويد آنچه احتمال داديم اينست كه «وزير آبي» بعضي از خطبه ها را به «زيد شهيد» نسبت داده است. در حاليكه همان خطبه ها در «نهج البلاغه» به جد بزرگوارش علي (ع) منسوب و سند سيدرضي با مصادر قديمي كه اين خطبه ها را از علي (ع) آورده اند، تحكيم شده است.

پس اگر زيد شهيد بعضي از آن خطبه ها را القا نموده، از جدش پيروي كرده و از سخنان آن حضرت اقتباس كرده است.

ايراد 3 و پاسخ آن

مي گويند مجموع خطبه هاي آن حضرت متضمن اخبار غيبي و پيشگوئيها و حوادث آينده است كه اطلاع بر آن اختصاص به ذات الهي دارد و بس.

پاسخ: علم غيب مخصوص به خداوند سبحان و پيغمبران و ائمه اطهار مي باشد كه خداوند آنها را براي هدايت بندگانش برگزيده است.

چنانكه بسياري از روايتهائي كه از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده است، شامل اخبار غيبي و خبرهائي از آينده است، و اينها نيز به وسيله وحي از خداوند داناي خبير به پيغمبر اكرم (ص) رسيده است.

و آن حضرت نيز آنها را به پسرعموي خود (علي بن ابي طالب) كه در آغوش گرم و

[صفحه 61]

پرمهر پيغمبر تربيت يافته و صاحب سر او بوده، گفته است و علي عليه السلام نيز آنها را مستقيما از پيغمبر اكرم (ص) گرفته است.

چنانكه در همين نهج البلاغه است، كه مردي از آن حضرت پرسيد: يا اميرالمومنين علم غيب هم به شما روزي شده است؟ حضرت فرمود: ليس هو بعلم غيب انما هو تعلم من ذي علم يعني اينها كه مي گويم غيبي نيست كه از پيش خود بگويم بلكه آموختني است كه از آموزگاري

آموخته ام.

بنابراين اگر غيب داني آن حضرت چنين باشد، جاي حرف نيست، زيرا آن را از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم گرفته است و از آن حضرت هم روايت شده است و خود آن حضرت فرمود: لقد علمني رسول الله (ص) الف باب من العلم يفتح من كل باب الف باب

يعني. پيامبر (ص) هزار باب از علم به من آموخت كه از هر باب آن هزار باب باز مي شود!

پس اگر همچون كسي كه نزديك به محل نزول وحي و خود در مدينه ي علم پيغمبر باشد، و داراي چنين امتيازي باشد نبايد از وي بعيد دانست و تعجب كرد، كه كتابها را از اسرار كائنات و رازهاي نهفته و حوادث آينده، پر كند.

قطع نظر از خطبه هائي كه از آن حضرت در «نهج البلاغه» آمده، آثاري كه مورخين به طور متواتر از وي روايت كرده نيز صدق مطلب فوق را آفتابي مي سازد، زيرا كه اكثر مورخان از قبيل «مسعودي» در كتاب «مروج الذهب» و «ابن ابي الحديد» در «شرح نهج البلاغه» جلد اول صفحه 425) و ابن بطه در كتاب «الابانه» و «ابوداود» در كتاب «السنن» و ديگران در كتابهاي خود نقل كرده اند كه:

آن حضرت از مركز خوارج خبر داد، در وقتي كه به آن حضرت خبر دادند كه آنها از نهر گذشته اند، و فرمود: لايفلت منهم عشره، و لا تقتل منا عشره»! يعني بيش از ده نفر از آنها باقي نمي ماند، و از ما نبز بيشتر از ده نفر كشته نخواهد شد! و همانطور هم كه فرموده بود، واقع شد!

و از آن حضرت روايت شده كه مكرر از كشته شدن خود خبر داد، و فرمود: «شخصي كه

شقي ترين مردم است صورت و محاسم را از خون سرم رنگين خواهد كرد»!

و هرگاه ابن ملجم را مي ديد، مي فرمود:

[صفحه 62]

اريد حياته و يريد قتلي

عذيرك من خليك من مراد

يعني: من زندگي او را مي خواهم، اما او قصد كشتن من كرده است، عذرخواه تو از دوستان تو، از قبيله مراد است.

روايات بسياري از آن حضرت نقل شده است كه به توسعه يافتن سلطنت بني اميه و بني عباس اشاره فرموده است!

همچنين بارها با صراحت از واقعه ي كربلا و شهادت فرزند برومندش حضرت حسين عليه السلام خبر داد. [26].

از جمله چيزهائي كه دلالت بر امكان صدور اينگونه اخبار از علي عليه السلام و اقتباس اين علوم از پيامبر (ص) مي كند خبر «ام السلمه» (ام المومنين) همسر گرامي پيامبر (ص) است كه پيش از وقت، از شهادت امام حسين عليه السلام خبر داد.

چنانكه (ترمذي) در كتاب (صحيح) خود نقل كرده است.

پس اگر امكان داشته باشد كه امثال (ام السلمه) از حوادث آينده با استناد به علم پيامبر (ص) خبر دهد، چرا از علي (ع) كه دارنده راز پيغمبر (ص) كه پيوسته در سايه ي وجود آن حضرت به سر مي برد و در روشنائي تعليم و تربيت او مي گرديد جايز نباشد؟!

اين از جنبه ي ديني بود، (كه بلا شبهه خبر دادن امير مومنان از مغيبات و اسرار نهاني، صحيح و بي اشكال است).

اما از جنبه ي غير ديني، در صفحات تاريخ از سياستمداران ملتها و حكماي آنها، پيشگوئيها و اخبار صحيحي رسيده كه همه در مسير خود واقع شده و جريان داشته است و ما نيز در صحت آنها شك و ترديد نمي كنيم! عليهذا چگونه در آنچه از علي (عليه السلام) پسرعموي پيامبر (ص) و ترجمان وحي او و خزينه دار دانش

او، رسيده، شك و ترديد كنيم؟!

ايراد 4 و پاسخ آن

ابن عده مي گويند: خطبه هاي (نهج البلاغه) مشتمل بر علومي است كه بعد از عصر

[صفحه 63]

صحابه و تابعين پديد آمده است و بعيد است كه پيش از پيدايش آنها درباره ي آن خبر داده باشد مانند بحثهاي كلامي كه از وجود باريتعالي و صفات ثبوتي و سلبي و غيره سخن رانده اند.

پاسخ: پاسخ اين اشكال را مورخ نامي «احمد زكي» مصري در كتاب (علي بن ابي طالب) داده است، وي در كتاب ياد شده صفحه ي 126 مي نويسد: آيا در افكار و گفتار امام (ع) نظريات فلسفي هست، كه فهم آن براي اشخاص كنجكاو، دشوار و درك آن نيازمند كوشش بسيار و فشار به ذهن، وسعي خاطر باشد؟!

نه به خدا، آنچه امام در اين باره فرموده سخنان حكمت آميزي است كه همانند آب روان از نزديكترين راه با روح انساني امتزاج پيدا مي كند و بدون زحمت به قلب انسان مي ريزد.

هيچكس ترديدي ندارد كه ايراد كلمات حكمت آميز و ضرب المثلهاي نغز در ميان عرب يك امر فطري به شمار مي رود و از زماني كه در جاهليت به سر مي بردند معروف بوده است و اين همه از صفاي ذهن و آزاد فكري انديشه ي سريع آنها سرچشمه گرفته است چنانكه بسياري از مردم عرب به اين صفات، قبل از اسلام مشهور بوده اند!

آيا با اين وصف از اينكه حكمت عالي را به علي نسبت دهي برايت دشوار است، با اينكه از خاندان قريش است كه در فصاحت زبان و بلاغت و رواني بيان و الفاظ عالي و قريحه روشن و ذوق لطيف و صفاي ذهن، بر همه ي قبائل عرب مقدم بودند؟!

به علاوه، قبلا گفتيم كه او (ع) از اوائل سن در خانه

پيغمبر صلي الله عليه و آله پرورش يافت و از بچگي در خانه ي نبوت و مهد حكمت و سرچشمه ي فضيلت بزرگ شده و تا لحظه اي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله چشم از جهان فروبست ملازم آن حضرت بود چنانكه خود آن حضرت در يكي از خطبه هاي خود مي فرمايد:

كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه! يرفع لي في كل يوم من اخلاقه علما و يامرني بالاقتداء به … ! يعني: من پيوسته مانند شتربچه كه به دنبال مادرش مي رود، ملازم پيغمبر صلي الله عليه و آله بودم و هر روز علمي از مكارم اخلاق خود برايم مي افراشت و به من امر

[صفحه 64]

مي كرد كه از آن پيروي كنم!

علي عليه السلام از بزرگان نويسندگان و كاتبان وحي پيغمبر بود و تمام قرآن مجيد را به خوبي حفظ كرد و احاديث پيغمبر را كه چنانكه مي بايد، استماع نمود و آن را نگاهداري كرد و احكام دين و فقه اسلام را آنچنان فراگرفت كه نزد عموم مسلمين پيشوائي راهنما و عالمي دانا به شمار آمد.

بالاتر از همه، تو خواننده مي داني كه شدايد و گرفتاريها موجب روشني اذهان و درخشندگي عقول است و بدان وسيله درهاي حكمتهاي نهفته و پر ارزش به روي آدمي گشوده مي گردد.

و مي دانيم كه روزگاري [27] بر امام گذشت كه شدايد و ناملايمات و تحولات وحشت بار او را احاطه كرده بود.

و در اين فضيلت براي او كافي است، كه با پسرعمويش پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله بار رسالت الهي را به دوش كشيد. مهمترين كارهاي او را اداره كرد و متحمل زحمات و شدايد عصر او گرديد به طوري كه به هنگام خطر در

شب هجرت در بستر او خوابيد تا جان پيغمبر صلي الله عليه و آله از گزند مشركين كه كمين كرده بودند، محفوظ بماند. و در تمام جنگهاي پيغمبر (جز جنگ تبوك كه پيغمبر او در مدينه جانشين خود قرار داد!) با حملات مردانه خويش جان خود را معرض هرگونه بلا گذاشت!!..

از اين گذشته از موقعي كه با آن حضرت بيعت كردند، تا زماني كه به شهادت رسيد- يعني چهار سال و نه ماه- پيوسته در كشمكش و مبارزه و گرفتاري به سر برد، گاهي با عايشه و ياران او و زماني با معاويه و پيروان او و در آخر مبتلا به مخالفت و شورش يارانش شد كه به واسطه ي اختلاف نظرها و تضاها و منظورها و كارهاي عجيب و تحكم و زورگوئي كه داشتند، با آن حضرت مواجه گشتند. به طوري كه سينه ي انسان بردبار و صبر صابران از آن به تنگ آمد!!

تمام اينها نيز انديشه او را روشن تر و ذهن آهنين او را بازتر كرد و موجب شد كه حكمتهاي عاليه و آراء و انديشه هاي متين او بيش از پيش جوشش و فيضان كند، و آيا

[صفحه 65]

عقل و انديشه جز تجربه و آزمايش هست؟!

گمان مي كنم تو خواننده از آنچه اخيرا تذكر داديم به ياد مي آوري كه علي (ع) در ميان صحابه ي پيغمبر معروف به راي صائب و فكر ثاقب بود. به طوري كه بعضي از خلفاء وقتي كه مطلبي بر آنها فشار مي آورد، به او پناه مي برد و با وي در آن باب مشورت مي كرد و از فكر بلند او استمداد مي جست، سپس با فكر عالي او حل مشكل نمود و گره كارشان گشوده مي گشت.

[28].

آن حضرت (رضي الله عنه؟!) مردي گوشه گير و منزوي نبود. بلكه از بزرگان قوم و مفاخر آنان به شمار مي رفت، در تمام امور سياسي كه در عهد پيغمبر (ص) و زمان خلفاي پيش از وي به وقوع مي پيوست، حاضر و ناظر بود. بلكه اوضاع سياسي مدت طولاني كه سي و پنجسال طول كشيد، از زمان هجرت تا موقعي كه شخصا عهده دار خلافت گرديد- گذشته از پنجسال از اول هجرت و غير از آنكه پيش از هجرت بود- در سياست كار كرده بود، به قلب او درخشاني و به ذهنش روشني و به فكرش عظمت بخشيد و كسي مانند علي (ع) تعجب آور نيست اگر حكيم باشد … !!».

و اما پاسخي كه ما به اين ايراد مي دهيم اين است كه متاخرين علماء دانش خود را از متقدمين گرفته اند و به همين جهت به آنها (متاخرين) مي گويند.

بيان مطلب اينكه، علماي متاخرين اسلامي بعد از تعمق و تدبر در آيات خداشناسي و معارف قرآني و آنچه از خطبه هاي علي عليه السلام و سخنان آن حضرت در ابواب توحيد و شئون عالم ربوبي به آنها رسيده بود، دانش خود را توسعه دادند.

چنانكه مي نويسند. روزي «حجاج بن يوسف ثقفي» مسئله جبر را از علماي تابعين (يعني شاگردان صحابه پيغمبر) سوال نمود، همه با يك سخن به وي پاسخ دادند و چون از آنها پرسيد كه ماخذ جواب آنها چيست؟ همگي گفتند كه از علي بن ابي طالب عليه السلام گرفته اند!

«حجاج» هم گفت: آري آن را از چشمه زلالي آورده ايد.

باري پسر عم پيغمبر (ص) پيوسته علم نبوت و معارف عاليه ديني را به مردم شهر

[صفحه 66]

و عصر خود افاضه مي فرمود

ولي مسلم است كه اكثر آنها

چنانكه بايد پي به سخنان عاليه علي (ع) نبردند، بلكه آن را گرفتند و به آيندگان خود سپردند، چنانكه گفته اند. چه بسا افرادي كه دانش را گرفته و به داناتر از خود مي رساند و از اين قبيل است آيات توحيد، رويت باريتعالي و تكلم الهي، عدل خداوند و آياتي كه حكماي اسلامي در قرون بعدي درباره آنها تدبر نموده و معارف عاليه آن را كه در عصر صحايه پيغمبر به فكر هيچكس نمي رسيد، آشكار ساخته اند.

روشنترين دليلي كه در اين خصوص داريم جمله هائي است كه در خطبه هاي (نهج البلاغه) است و از حركت زمين سخن مي گويد و با هيئت جديد و مسائل آن كه بعد از هزاره هجري پديد آمده است تطبيق مي كند مانند جمله زير كه درباره ي توصيف زمين فرموده است فسكنت علي حركتها من ان تميد باهلها او تسيخ بحملها. «يعني زمين بر اساس حركت و گردش خود آرام گرفت، از اينكه اهل خود را بكشاند يا بار خود را بريزد. [29] و جمله ي «و عدل حركاتها بالراسيات من جلاميدها.» [30].

يعني: حركتهاي زمين را به وسيله كوههاي سر به فلك كشيده اي كه از سنگهاي سخت آن را فراهم آمده، تعديل كرد»

و همه مي دانيم كه نظريه حركت زمين، با اينكه ظاهرا ساكن است، بعد از «گاليله» ايتاليائي و «كوپرنيك» آلماني و «نيوتون» انگليسي پديد آمد و فرضيه حركات ده گانه زمين به طور حتم، بعد از اينان پديد آمده است و تمام اين نظريات نيز بعد از انتشار شرح هاي كتاب نهج البلاغه به وجود آمده است، به علاوه ي زمان خود نهج البلاغه كه قبل از آنها اشتهار داشت.

بنابراين جا ندارد كه شخصي درباره ي تاليف «نهج البلاغه» و شرحهاي آن

به دليل اينكه مشتمل بر مسائل علم هيئت است كه بعد از هزار سال هجري پيدا شده، ترديد نمايد؟!

[صفحه 67]

ايراد 5 و پاسخ آن

ايراد ديگري كه عنوان كرده اند اين است كه مي گويند اين خطبه ها شامل اصطلاحاتي است كه در قرون بعدي و به سبك و طرز جديد پيدا شده است، مانند جمله هاي زير در نخستين خطبه هاي نهج البلاغه.

«و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له، نفي الصفات عنه، لشهاده كل صفه انها غير الموصوف و شهاده كل موصوف انها غير الصفه، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله … !»

پاسخ: پاسخ اين ايراد از آنچه قبلا گفتيم روشن مي شود زيرا گفتيم كه دانشمندان متاخر هنگامي دانش خود را توسعه دادند كه با اين سخنان بزرگ و حكيمانه برخورد نمودند و اصطلاحاتي از قبيل «كيف» و «اين» را برگزيدند و اين نيز بعد از آن بود كه به مبادي آن اصطلاحات در سخنان امام عليه السلام آشنا شدند، زيرا اين سخنان را بعد از پيدايش اين اصطلاحات، به امام عليه السلام نسبت داده اند:

به دليل اينكه امثال اين مبادي در احاديث پيغمبر (ص) و سخنان فصيح عرب نخستين زياد آمده است، كدام عاقل است كه بتواند چنين جمله منظمي را بسازد، و بعد آن را به ديگري نسبت دهد؟!

اگر كسي چيزي از اين اصطلاحات را بعد از تاريخ پيدايش آنها به امام عليه السلام نسبت دهد حتما مي بايست از اصطلاحات زير نيز در آنها آمده باشد، از قبيل:

1- «ماهيت» كه كلمه اي است از (ماهي) ساخته شده است.

2- «لميت» كه از كلمه ي (لم) ساخته شده است.

3- «هيولي» كه از كلمه

(هي الاولي) ساخته شده است.

4- «انيت» كه از كلمه (ان) ساخته شده است.

و امثال آن كه از مصطلحات حكماء و فيلسوفان اسلام است در حاليكه نهج البلاغه از اين اصطلاحات به كلي پيراسته است ممكن است نظير اين ايراد و شبهه را به شعر ابونواس هم وارد سازند، كه مي گويد:

[صفحه 68]

«كان صغري و كبري من فوافقها»

كه شنونده ابتداء گمان مي كند منظور همان صغري و كبري و مصطلحاتي است كه در صغري و كبري و قياس منطقي دارند، در حاليكه اين اصطلاحات به طور حتم بعد از عصر ابونواس پيدا شده است!

با اين همه تاخر زمان اين اصلاح، مستلزم آن نيست كه شعر ياد شده را نفي كنيم، زيرا نظائر آن زياد ديده مي شود.

عجيب تر از همه اينكه بعضي از اين افراد، سخنان امام عليه السلام را كه در نتيجه گيري با تفريح جمله ها در آمده است، مانند: فمن وصف الله- سبحانه و تعالي- فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه … [31] بعيد دانسته اند كه از آن حضرت باشد و گمان كرده اند كه ترتيب اين كلام مطابق قاعده ي قياسي است كه از «كبري» و «صغري» تركيب شده و در آن زمان ميا نعرب اصلا معهود نبوده است در حاليكه اين گمان بدون اينكه صاحبان آن توجه داشته باشند، موجب قدح زبان عربي است و معني حرف آنها اين است كه نظم و قياس معقول، از ذوق عرب به دور است اين چيزي است كه عرب چون فطرتا از ديگران نزديك تر به قياس معقول هستند، آن را نمي پذيرند چه بسيار از اين قياسهاي معقول كه در كتاب و سنت ديده مي شود:

قال الله تعالي: «فلو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و

لو سمعهم لتولوا» [32].

يعني: اگر خدا در وجود آنها خيري مي ديد هر آينه به آنها مي شنوانيد و اگر به آنها مي شنوانيد، از وي دوري مي كردند.

و بخاري در صحيح خود از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: «فاطمه بضعه مني من اغضبها فقد اغضبني و من اغضبني فقد اغضب الله» يعني: فاطمه پاره ي تن من است هر كس او را به خشم آورد، مرا خشمگين ساخته و هر كس مرا خشمگين سازد، خدا را به خشم آوره است.

پس وقتي كه در فصحيترين كلام، منظم و قياس و تفريع جمله ها آمده باشد، باز هم از حافظان قرآن، بعيد خواهد بود كه در روش سخنان خود نظم قياسهاي اقتراني و

[صفحه 69]

استثنائي را به كار ببرند؟!

ما به يقين مي دانيم كه هر گوينده ي دانشمندي، وقتي اسناد مشهور را ملاحظه كرد كه خطبه هاي امام عليه السلام را با اسانيد معتبر نقل كرده اند به هيچوجه گوش به اين قبيل ايرادها و شبهه هاي سست نخواهد داد.

و الله يحق الله و هو احكم الحاكمين و الحمدلله رب العالمين

شرحهاي نهج البلاغه

محدث نامي مرحوم حاج ميرزا حسين نوري (متوفي سال 1320 ه) در كتاب «خاتمه المستدرك» بيست و شش كتاب از شرحهاي مشهور (نهج البلاغه را) كه در اجازات بزرگان علماي حديث آمده نام برده است بدين قرار.

1- شرح ابوالحسن بيهقي. اين كتاب نخستين شرحي است كه بر «نهج البلاغه» نوشته شده است.

2- شرح فخر رازي (اين شرح ناتمام مانده و جمال الدين قفطي وزير سلطان حلب در «تاريخ الحكماء» از آن ياد كرده است.

3- شرح قطب الدين راوندي كه در دو جلد به نام «منهاج البراعه» بوده است، 4- شرح قاضي عبدالجبار معتزلي (اين شرح را

به سه نفر از دانشمندان كه به اين نام بودند نسبت مي دهند ولي هر سه قريب به عصر شيخ طوسي مي زيسته اند)

5- شرح افضل الدين حسن بن علي بن احمد ماها بادي استاد شيخ منتجب الدين صاحب «الفهرست».

6- شرح ابوالحسين محمد بن حسن بن حسن بيهقي كندري، به نام «الاصباح» كه در سال 567 آن را تمام كرده است.

7- شرح ديگري از همين دانشمند كه به نام «المعراج» و پيش از شرح «الاصباح» نوشته است.

8- شرح ابن ابي الحديد معتزلي و مختصر آن به قلم دانشمند فقيد سلطان محمود بن غلام علي طبسي.

9- شرح كمال الدين ابن ميثم بحراني كه نخست شرحي بزرگ به نام «الشرح

[صفحه 70]

الكبير» نوشت سپس آن را خلاصه كرده و «الشرح المتوسط» ناميد، بار ديگر مختصرتر نوشت و به نام «الشرح الصغير» موسوم كرد.

10- شرح شيخ كمال الدين بن عبدالرحمن بن محمد ابراهيم العتائقي حلي (از دانشمندان قرن هشتم هجري) شرح بزرگي است در چهار جلد بزرگ.

11- شرح جلال الدين حسين بن خواجه شرف الدين عبدالحق اردبيلي.

12- شرح مولي فتح الله بن شكرالله كاشاني به نام «تنبيه الغافلين و تذكره العارفين» به فارسي، (مشهور است).

13- شرح دانشمند فاضل علي بن حسن زورائي مفسر معروف و استاد مولي فتح الله كاشاني ياد شده و شاگرد سيد غياث الدين جمشيد زورائي.

14- شرح دانشمند بزرگ فيلسوف معروف (شيخ حسين بن شهاب الدين حسين بن محمد بن حسين بن حيدر عاملي كركي (متوفي سنه. 1077).

15- شرح فاضل نظام الدين گيلاني به نام «انوار الفصاحه»

16- شرح فاضل علي بن ناصر به نام «اعلام نهج البلاغه».

17- شرح محدث مشهور سيد ماجد بحراني بنا به نقل شيخ حر عاملي (امل الامل) اين شرح ناقص بوده است.

18- شرح دانشمند عاليقدر سيد رضي الدين علي بن

طاووس.

19- شرح مولي عبدالباقي خطاط تبريزي كه به حسن خط معروف بود.

20- شرح عزالدين آملي (طبق نوشته رياض العلماء).

21- شرح سيد نعمت الله جزايري عالم و محدث معروف.

22- شرح سيدجليل ميرزا علاءالدين گلستانه به نام «بهجه الحدائق» (شرحي است مختصر و كوچك).

23- شرح ديگر از اين دانشمند (به شعر) كه قريب به سي هزار (30000) بيت بوده.

24- شرح دانشمند معروف سيد عبدالله شبير كه آن هم به شعر و نزديك به چهل هزار بيت است.

25- شرح دومي از اين شارح كه آن هم به شعر و قريب به سي هزار بيت دارد.

[صفحه 71]

26- شرح ميرزا ابراهيم خوئي.

ذيلا شرحهائي كه ما از آن آگاهي پيدا كرده ايم نيز به آن اضافه مي كنيم.

27- شرح علامه بزرگوار مفتي و مصلح مصر «شيخ محمد عبده».

28- «منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه» تاليف سيد حبيب الله خوئي در سه جلد (به قطع بزرگ) هر جلد داراي 300 صفحه و بعضي از مجلدات آن از روي اصل نسخه مولف چاپ شده است

جزء سوم آن با خطبه (228) كه عنوان آن. «و قد جمع الناس حوله و حضهم علي الجهاد … » مي باشد و با شرح آن به سال (1303) خاتمه پيدا كرده است (اين سه جلد اخيرا در چهارده جلد به قطع وزيري چاپ و منتشر شده) و باقي خطبه ها نيز به سياق مولف به قلم دانشمند گرامي آقاي شيخ حسن حسن زاده آملي شرح و جلد 15 و 16 و 17 آن چاپ و منتشر شده است. مترجم).

29- شرح مولوي هندي.

30- شرح ما، «بلاغ المنهج» (به قلم مولف بزرگوار علامه فقيد مرحوم سيد هبه الدين شهرستاني).

ذيلا آنچه را دانشمند متبحر آقاي شيخ محمد محسن طهراني (شيخ آقا بزرگ)

در كتاب فهرست «الذريعه الي تصانيف الشيعه» نوشته است نيز مي آوريم:

31- شرح ميرزا محمد باقر لاهيجي «نواب» اين شرح چاپ شده است.

32- شرح سيد محمدتقي ابن امير مومن قزويني متوفاي به سال (1270 ه) جلد اول آن را به سال 1268 تمام كرده است.

33- شرح شيخ جواد بن محرم علي طارمي زنجاني (متوفي 1325 ه).

34- شرح سيد حسن بن مطهر بن محمد حسين جرموزي يماني متوفي 110 ه. بنا به نقل كتاب «نسجه السحر»

35- شرح مولي محمد رفيع بن فرح گيلاني (متوفي 1160 در طوس).

36- شرح سيد ذاكر حسين اختر هندي دهلوي به نام «نيرنگ فصاحت».

37- شرح مولي محمد صالح بن محمد باقر روغني (از دانشمندان قرن يازدهم هجري) او، غير از محمد صالح برغاني معروف است.

[صفحه 72]

38- شرح محمد بن حبيب الدين احمد حسني حسيني كه به سال 881 تمام شده است.

39- شرحي به نام «منهاج الولايه» كه خطبه ها را به سه بخش كرده: بخش نخست در توحيد و اصول دين، بخش دوم در مواعظ و عبادات، بخش سوم در اخلاق.

40- شرح مختصري كه بر حل لغات مشكله «نهج البلاغه» و به قلم يحيي بن حمزه ي علوي امام زيديه و مولف كتاب «الطراز في علم البلاغه» (متوفي 749 ه.) نوشته شده است.

41- شرح مختصر ديگري كه جملات مفيد «نهج البلاغه» را شرح كرده است شرحي است قديمي و در خزانه ي حضرت رضا (ع) مشهد موجود است.

42- شرحي است آميخته با متن «نهج البلاغه» در خزانه حسينيه نجف موجود است.

43- شرح جهانگير خان قشقائي.

44- شرح النفائس كه يكي از علماي اهل تسنن نوشته و نسخه اصل آن كه به سال 759 نوشته شده در خزانه حضرت رضا (ع) مشهد موجود است.

45- شرحي

است موسوم به «شرح النهج» منسوب به علامه سعدالدين تفتازاني (دانشمند معروف اله تسنن)

تا اينجا ترجمه نقل خود مولف بود ما نيز ذيلا چند شرح به آن اضافه مي كنيم.

46- شرح «دائره المعارف علوي» آقاي حاج ميرزا خليل كمره اي كه تمام خطبه هاي «نهج البلاغه» را طبق موضوعات بيست و چهارگانه تقسيم كرده و هر موضوع يك كتاب مستقلي و به فارسي خواهد بود، فعلا جلد اول آن درباره «خلقت» و جلد دوم آن درباره جنگ چاپ و منتشر شده است.

47- «ترجمه و شرح نهج البلاغه فارسي» به قلم آقاي سيد علي نقي فيض الاسلام. در شش جزء به قطع وزيري به خط نويسنده مشهور طاهر خوشنويس به سال 1371 ه تمام شده و بالغ بر 1300 صفحه مي باشد.

48- شرح مستدل استاد معظم آقاي شيخ محمد كرمي به عربي نوشته شده و

[صفحه 73]

طبق موضوعات گوناگون خطبه ها را استخراج و شرح كرده است، فصل اول آن در توحيد و خلقت عالم و آفرينش انسان و زمين و آسمان و … كه سال گذشته در «دارالتبليغ الاسلامي قم» تدريس شد و به خواست خدا به زودي چاپ خواهد شد.

49- سخنان علي به قلم مرحوم جواد فاضل به فارسي كه مكرر به چاپ رسيده و مشهور است. [33].

ترجمه مقدمه سيد رضي بر نهج البلاغه

من در عنفوان جواني و ايام بهار زندگاني، شروع به تاليف كتابي در فضائل مخصوص ائمه طاهرين عليهم السلام نمودم كه مشتمل بر بهترين اخبار و گوهرهاي سخنان آنان بود منظوري كه از تاليف آن داشتم در مقدمه كتاب آوردم و آن را پيشگفتار خود قرار دادم.

چون از فضائل حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام فارغ شدم پيش آمدهاي روزگار و گرفتاريهاي گوناگون ايام، مرا از تكميل بقيه كتاب

بازداشت.

من آن كتاب را به ابواب منظم و فصول مرتبي ترتيب داده بودم و در آخر آن فصلي بازكردم كه متضمن كلمات قصار آن حضرت در مواعظ و حكم و امثال و آداب بود، ولي خطبه هاي طولاني و نامه هاي مفصل را نياوردم، گروهي از دوستانم چون اين كتاب را نگريستند چون مشتمل بر فصل يادشده بود، پسنديدند و از تازگي هاي آن تعجب كردند. به همين جهت از من خواستند كتابي تاليف كنم كه شامل هرگونه سخنان برگزيده ي حضرت اميرالمومنين عليه السلام اعم از خطبه ها و نامه ها و رساله ها و مواعظ و كلمات قصار باشد.

و عقيده داشتند كه سخنان آن حضرت متضمن عجايب بلاغت و شگفتيهاي فصاحت و گوهرهاي عربيت و كلمات نغزديني و دنيوي است، كه در هيچ سخني ديده نشده و در كتابي گرد نيامده است.

زيرا كه اميرالمومنين عليه السلام سرچشمه فصاحت و بلاغت است فصاحت و بلاغت و قوانين آن از او گرفته شده است و هر گوينده اي به روش او راه رفته و هر

[صفحه 74]

واعظ بليغي از سخنان آن حضرت استعانت جسته است. مع الوصف او بر همه مقدم و برتري دارد.

زيرا كلام آن حضرت پرتوئي از علم الهي و بوئي از سخنان پيغمبر اكرم دارد …

من درخواست ايشان را پذيرفتم و اقدام به تاليف اين كتاب نمودم و مي دانستم كه تاليف آن بهره ي عظيمي در بردارد و جاويدان خواهد ماند!! و پاداش هميشگي خواهد داشت..!

بدين وسيله خواستم از عظمت شخصيت علي عليه السلام شمه اي روشن سازم و آن را بر فضائل بيشماري كه از آن حضرت ميان دوست و دشمن مشهور است اضافه كنم.

و مي دانستم كه آن حضرت در ميان پيشينيان و آيندگان كه دارنده ي

سخنان عاليمقدار و امثال بي نظير بوده اند و خواهند بود، يگانه مردي است كه به عالي ترين مراحل مجد و عظمت رسيده است.

سخنان آن حضرت دريائي بي پايان است، كه با لحن هيچكس قابل قياس نيست!!

از اينرو بسيار بجاست كه در مقام افتخار به آن حضرت به شعر معروف فرزدق تمثل جويم

اولئك آبائي فجئني بمثلهم

اذا جمعتنا يا جرير!- المجامع

آنها پدران من هستند، اي جرير! پس مثل ايشان را براي من بياور! زماني كه ما را انجمنها گرد آورد.

و ديدم كه سخنان آن حضرت بر محور سه موضوع مي گردد- خطبه ها و فرمانها- نامه ها و رساله ها- و حكم و مواعظ

پس به ياري پروردگار توانا، نخست شروع كردم به جمع آوري بهترين خطبه ها، سپس نامه ها و بعد از آن حكم و آداب و براي هر يك باب جداگانه اي قرار دادم.

و از جمله شگفتيهاي آن حضرت كه فقط مخصوص اوست و كسي مثل آن را ندارد. اين است كه اگر كسي، سخناني كه از او درباره ي زهد و مواعظ و پند و نصيحت وارد شده مورد تامل و تفكر قرار دهد، به شرط اينكه به فكر نياورد كه اين سخنان از بزرگمردي است عظيم الشان و نافذالامر و سلطان بي شبهه خواهد گفت اينها سخنان

[صفحه 75]

مردي است كه كاري جز عبادت نداشته است و در گوشه ي انزوا نشسته، يا به دامن كوهي پناه برده است.

و جز به فكر خويش نيست و هرگز باور نمي كند كه اينها سخنان مردي است كه در ميدان جنگ آتش از شمشيرش مي چكد و گردنهاي گردنكشان را مي زند و پهلوانان را به خاك و خون مي افكند و او با اين حال از همه كس زاهدتر و از همه ي مردم پاكبازتر است.

اينها همه

از فضائل شگفت انگيز و خصوصيات نفساني و لطيف آن حضرت است كه بدان وسيله جمع بين اضداد كرده و پراكنده ها را گرد آورده است.

و بارها همين موضوع را به رفقاء گفته ام و شگفت انگيزترين آنها را نشان داده ام و همين موضوع نيز براي عبرت و تفكر در آن كافي است!!

… با اين همه، من ادعاء نمي كنم كه به تمامي سخنان آن حضرت احاطه پيدا كرده ام بلكه بعيد نيست كه بگويم آنچه نياورده ام از آنچه آورده ام زيادتر بوده و آنچه در دامنم گرد آمده از آنچه گرد نيامده كمتر است!!

ولي من وظيفه اي جز سعي و كوشش نداشتم. خداوند است كه راه روشن را به مرد نشان مي دهد و بهترين راهنما نيز هموست!

سپس ديدم بهتر اينست كه آن را به «نهج البلاغه» (يعني راه بلاغت) بنامم، زيرا ابواب بلاغت را به روي ناظران مي گشايد و جويندگان بلاغت را به دانستن آن نزديك مي سازد و خواسته معلم و متعلم و آرزوي مبلغان و زاهدان در آن است!

در اثناء آن نيز كلمات شگفت آوري درباره ي توحيد و عدل و صفات سلبي و ثبوتي خداوند مي درخشد كه عطش آدمي را فرو مي نشاند و دردهاي دردمندان را شفا مي دهد و هرگونه شبهه را از لوح دلها مي زدايد.

از خداوند بزرگ توفيق و ياري و راهنمائي و نگهداري مي خواهم و از خطاي دل و زبان و از لغزش قلم و قدم به او پناه مي برم و هو حسبي و نعم الوكيل.

پاورقي

[1] مي نويسند: روزي سيدرضي كه بچه اي خردسال بود پيش «سيرافي» نحوي معروف درس مي خواند، استاد در حضور جمعي از علما كه حاضر مجلس بودند از سيدرضي پرسيد كه، اگر بگوئيم: «ضرب زيد عمر» نصب عمر

(كه اسم غير منصرف است) از چه معلوم مي شود؟ وي بلافاصله جواب داد: «بغض علي!» يعني: نصب عمر را از دشمني با علي مي توان شناخت.

حضار از اين تيزهوشي سيدرضي كه بچه اي شيعي بود و با شهامت هرچه تمامتر در حضور استاد سني خود، و چندين دانشمند بزرگ اهل تسنن اين جواب را گفت، بي اندازه تعجب كردند …

[2] شرح حال سيدرضي به طور اختصار از سال اول مجله علمي و ديني «مكتب اسلام» به قلم نويسنده، در اينجا آورده شد.

[3] يعني همه نغز و دلكش است.

[4] نهج البلاغه فيض الاسلام صفحه 186- خطبه 82.

[5] چنانكه خداوند در سوره صافات آيه 45 مي فرمايد: يطاف عليهم بكاس من معين. بيضاء لذه للشاربين.

[6] خطبه 82 فيض الاسلام صفحه 186.

[7] حسين مرصفي متوفي به سال هجري 1307 از دانشمندان و ادبا و مدرسين الازهر مصر بود. سپس زبان فرانسه را آموخت و در دارالعلوم قاهره استا ادبيات عرب و تاريخ شد. يكي از تاليفات مشهور او كتاب (الوسيله الادبيه في العلوم العربيه) است.

[8] منظور از خلفاي راشدين، سه خليفه بعد از پيغمبر (ص) به عقيده اهل تسنن و حضرت اميرالمومنين عليه السلام است راجع به حضرت آنچه بگويند توصيفي است كه از آفتاب جهانتاب مي كنند، و نسبت به ديگران از نظر اين نويسنده كه سني است شايد چنين باشد، ولي به نظر شيعه: چه نسبت خاك را با عالم پاك؟.

[9] شرح نهج البلاغه محمد عبده در يك جلد، مكرر در صمر چاپ شده است شيخ محمد عبده در اين كتاب ذيل خطبه ها و سخنان حضرت امير (ع) لغات مشكل و نكات حساس آن را شرح داده و از نظر ادبي خدمت بسزائي به «نهج البلاغه» نموده است وي

كه دانشمندي روشن فكر و اصلاح طلب بود سالها به معيت استاد مشهور خود سيدجمال الدين اسد آبادي در مصر و اروپا بر ضد استعمار انگليس در ممالك اسلامي مبارزه كرد، و در پاريس با همكاري سيد روزنامه ي «العروه الوثقي» براي نشر افكار و اهداف خود نشر نمود وي به سال 1320 ه در مصر چشم از جهان فروبست.

[10] در آن موقع شيخ محمد عبده در «بيروت» تبعيد بوده است.

[11] مقدمه سيدرضي را در آخر كتاب بخوانيد.

[12] نسخه شرح ابن ابي الحديد چنين است، ولي در بعضي از نسخه ها «فلان» آمده است.

[13] و مي گفت: «اقيلوني اقيلوني فلست بخيركم و علي فيكم» يعني مرا رها كنيد رها كنيد كه تا علي در ميان شما است من بهترين فرد شما مسلمانان نيستم!!.

[14] سوره قصص آيه 38.

[15] شقشقه كنايه از كفي است كه از دهان شتر بيرون مي آيد و سپس فرومي نشيند.

[16] ما در جزء چهارم عقد الفريد، نگاه كرديم و اين خطبه را نيافتيم. به نظر ما يا دست خيانتكاري اين خطبه را از نسخه اصلي حذف كرده است و يا اين كه قطيفي هنگام نقل اشتباه نموده است (مولف).

[17] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج اول ص 69.

[18] نهج البلاغه بخش دوم نامه 44.

[19] نابغه زني زناكار و مشهور به فساد بود. رجوع شود به شرح خطبه 83 نهج البلاغه.

[20] تابعين شاگردان صحابه ي پيغمبر مي باشند.

[21] يعني رجال كشي و نجاشي.

[22] جلد 10 صفحه 546 شرح ابن ابي الحديد.

[23] معلقات سبع يا آويزه هاي هفتگانه، اشعار جالب هفت تن از شعراي معروف عهد جاهليت بوده كه بر ديوار كعبه مي آويختند و مورد تحسين واقع مي شده است. صاحبان معلقات امرءالقيس كندي، طرفه بن عبيد، زهير بن (ابي سلمي)

لبيد بن (ربيعه) عنتره بن شداد، حارث بن حلزه يشكري، و عمرو بن كلثوم بوده اند. م.

[24] منصور دوانقي نوه ي او نيز چنان بوده كه قصائد طولاني را يكبار از بر مي كرد است، به علاوه غلامي و كنيزي داشته كه به ترتيب در بار دوم و سوم قرائت قصائد هر چند طولاني بوده، حفظ مي كردند. م.

[25] احمد زكي در گذشته ي سال 1934 ميلادي از ادبا و نويسندگان دانشمند مصر مولف كتابهاي «علي بن ابي طالب» و «تاريخ المشرقين» و «الدنيا في باريس» و غيره است. م.

[26] به جلد اول شرح نهج البلاغه «ابن ابي الحديث» صفحات 2 08 و 425 مراجعه كنيد زيرا مورخ نامبرده اخبار زيادي از پيشگوئي هاي آن حضرت را نقل كرده است. (مولف).

[27] بلكه تمام عمر آن حضرت با شدائد و ناملايمات و حوادث طافت فرسا و سوانح كمرشكن كه مانند كوهي بر دوش آن حضرت سنگيي مي نمود، گذشت و آن پيشواي فضيلت با بردباري تحمل كرد.

[28] چنانكه در منابع معتبر اهل تسنن روايت شده كه عمر بن الخطاب خليفه ي دوم در هفتاد مورد گفت «لولا علي لهلك عمر» يعني اگر علي نمي بود كه در مواقع حساس مشكل مسلمين را حل كند عمر به هلاكت مي افتاد.

[29] خطبه: 90 (اشباح)، نهج البلاغه.

[30] خطبه ي 90 (اشباح) نهج البلاغه.

[31] خطبه اول نهج البلاغه.

[32] سوره انفال آيه: 23.

[33] البته همانطور كه در مقدمه ي اين كتاب يادآور شده شرحهاي نهج البلاغه بالغ بر 110 كتاب است كه همه ي آن در كتاب ارجدار «مصادر نهج البلاغه» - جلد اول آمده است طالبين به آن رجوع نمايند. (م).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109