اصول دين در پرتو نهج البلاغه

مشخصات كتاب

سرشناسه: علي بن ابي طالب ع، امام اول 23 قبل از هجرت - ق 40

عنوان قراردادي: [نهج البلاغه برگزيده

عنوان و نام پديدآور: اصول دين در پرتو نهج البلاغه گردآوري و ترجمه محمدباقر بهبودي

مشخصات نشر: [تهران: بنياد نهج البلاغه

وزارت ارشاد اسلامي اداره كل تبليغات و انتشارات 1362.

مشخصات ظاهري: ص 71

شابك: بها: 60ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: به مناسبت سومين كنگره هزاره نهج البلاغه

يادداشت: "شماره خطبه ها و كلماتي كه در اين مجموعه آمده است به ترتيب نهج البلاغه يي است كه دكتر صبحي صالح به چاپ رسانده است

يادداشت: عربي -- فارسي

عنوان ديگر: نهج البلاغه

موضوع: علي بن ابي طالب ع، امام اول 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع: اصول دين

شناسه افزوده: بهبودي محمدباقر، 1308 -، گردآورنده و مترجم

شناسه افزوده: ايران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي اداره كل تبليغات و انتشارات

رده بندي كنگره: BP38/042/ب 9

رده بندي ديويي: 297/9515

شماره كتابشناسي ملي: م 62-2916

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

اينك موجي كوتاه از امواج خروشان درياي عظيم نهج البلاغه را به تماشا نشسته ايم، نمونه يي از معارف فكري و عقيدتي را از زبان و بيان مولايمان اميرالمومنين علي عليه السلام مي شنويم كه فلاسفه ي بزرگ و انديشمندان جهان در درك و فهم آن نياز به تفكر و تعمق شديد دارند و از بار علمي و معنوي آن توشه برمي گيرند.

در پنجمين بهار شكوفايي انقلاب اسلامي ايران و به ميمنت ايام ولادت با سعادت مولاي متقيان و به بزرگداشت سومين كنگره نهج البلاغه موفق شديم بخشي از سخنان گهر بار آن حضرت را كه در مباحث توحيد و نبوت و معاد و امامت گرد آوري شده و با تحقيق و مطالعه عميق انجام يك خطبه را يافته است تقديم مشتاقان فرهنگ والاي علوي نموده و بخشي از رسالت

عظيم بنياد را ادا نمائيم.

ملوف محترم اين رساله كه سالها در اين كتاب مطالعه و

[صفحه 6]

پژوهش داشته اند، زحمت تاليف و تركيب خطبه ها و نيز تهيه ترجمه ي آن را بعهده گرفته و در مجموع، اثر جالب و ارزنده يي در اختيار نهاده اند.

هيات تحريريه بنياد نهج البلاغه خورسند است كه با همكاري ايشان و نقطه نظراتي كه اعمال داشته است رساله ي حاضر را به نسل انقلابي و متعهد تقديم نموده و در آرزو و تلاش است كه كلمات حضرت را در ذيل موضوعات طبقه بندي شده و الهام بخش تهيه و عرضه كند.

لازم به توضيح است كه شماره خطبه ها و كلماتي كه در اين مجموعه آمده است به ترتيب نهج البلاغه يي است كه دكتر صبحي صالح به چاپ رسانده است.

از خداوند متعال توفيق همه ي انديشمنداني كه در راه معرفي و اشاعه حق تلاش مي كنند خواستاريم.

هيات تحريريه بنياد نهج البلاغه

[صفحه 7]

مقتطف من كلامه في التوحيد

اشاره

الحمد لله الذي بطن خفيات الامور، و دلت عليه اعلام الظهور، و امتنع علي عين البصير، فلا عين من لم يره تنكره، و لا قلب من اثبته يبصره. [1].

ارانا من ملكوت قدرته، و عجائب ما نطقت به اثار حكمته، و اعتراف الحاجه من الخلق الي ان يقيمها بسماك قوته، ما دلنا باضطرار قيام الحجه له علي معرفته، فظهرت في البدائع التي احدثها آثار صنعته، و اعلام حكمته، فصار كل ما خلق حجه له و دليلا عليه، و ان كان خلقا صامتا، فحجته بالتدبير ناطقه، و دلالته علي المبدع قائمه. [2].

فمن شواها خلقه خلق السماوات موطدات بلا عمد، قائمات بلا سند. دعاهن فاجبن طائعات مذعنات، غير متلكئات و لا مبطئات: و لو لا اقرارهن له بالربوبيه و اذ عانهن بالطواعيه، لما جعلهن

موضعا لعرشه، و لا مسكنا لملائكته، و لا مصعد اللكلم الطيب و العمل الصالح من خلقه. [3].

فانظر الي الشمس و القمر، و النبات و الشجر، و الماء و الحجر، و اختلاف هذا الليل و النهار، و تفجر هذه البحار، و كثره هذه الجبال، و طول هذه القلال

[صفحه 8]

و تفرق هذه اللغات، و الالسن المختلفات. فالويل لمن انكر المقدر، و جحد المدبر! زعموا انهم كالنبات ما لهم زارع، و لا لاختلاف صورهم صانع، و لم يلجووا الي حجه فيما ادعوا، و لا تحقيق لما اوعوا، و هل يكون بناء من غير بان، او جنايه من غير جان! [4].

و لو فكروا في عظيم القدره، و جسيم النعمه، لرجعوا الي الطريق، و خافوا عذاب الحريق، و لكن القلوب عليله، و البصائر مدخوله! الا ينظرون الي صغير ما خلق، كيف احكم خلقه، و اتقن تركيبه، و فلق له السمع و البصر، و سي له العظم و البشر!

انظروا الي النمله في صغر جثها، و لطافته هيتها، لا تكاد تنال بلحظ البصر، و لا بمستدرك الفكر، كيف دبت علي ارضها، و صبت علي رزقها، تنقل الحبه الي جحرها، و تعدها في مستقرها. تجمع في حرها لبردها، و في وردها لصدرها، مكفول برزقها، مرزوقه بوفقها، لا يغفلها المنان، و لا يحرمها الديان، ولو في الصفا اليابس، و الحجر الجامس! و لو فكرت في مجاري اكلها، في علوها و سفلها، و ما في الجوف من شر اسيف بطنها، و ما في الراس من عينها و ادنها، لقضيت من خلقها عجبا، و لقيت من وصفها تعبا! فتعالي الذي اقامها علي قوائمها، و بناها علي دعائمها! لم يشركه في فطرتها فاطر، و لم يعنه علي

خلقها قادر.

و لو ضربت في مذاهب فكرك لتبلغ غاياته، ما دلتك الدلاله الا علي ان فاطر النمله هو فاطر النخله، لدقيق تفصيل كل شي ء، و غامض اختلاف كل حي. و ما الجليل و اللطيف، و الثقيل و الخفيف، و القوي و الضعيف، في خلقه الا سواء. [5].

[صفحه 9]

و ان شئت قلت في الجراده، اذ خلق لها عينين حمراوين، و اسرج لها حدقتين قمراوين، و جعل لها السمع الخفي، و فتح لها الفم السوي، و جعل لها الحس القوي، و نابين بهما تقرض، و منحلين بهما نقبض. يرهبها الزارع في زرعهم، و لا يستطيعون ذبها، و لو اجلبوا بجمعهم، حتي ترد الحرث في نزواتها، و تقضي منه شهواتها. و خلقها كله لا يكون اصبعا مستدقه. [6].

و لو اجتمع جميع حيوانها من طيرها و بهمائمها، و ما كان من مراحها و سائمها، و اصناف اسناخها و احناسها، و متبلده اممها و اكياسها، علي احداث بعوضه، ما قدرت علي احداثها، و لا عرفت كيف السبيل الي ايجادها، و لتحيرت عقولها في علم ذلك و تاهت، و عجزت قواها و تناهت، و رجعت خاسئه حسيره، عارفه بانها مقهوره، مقره بالعجر عن انشائها، مذعنه بالضعف عن افنائها! [7].

ام هذا الذي انشاه في ظلمات الارحام، و شغف الاستار، نطفه دهاقا، و علقه محاقا، و جنينا و راضعا، و وليدا و يافعا، ثم منحه قلبا حافظا، و لسانا لافظا، و بصرا لاحظا، ليفهم معتبرا، و يقصر مزدجرا، حتي اذا قام اعتدا له، و استوي مثاله، نفر مستكبرا، و خبط سادرا. [8].

ايها المخلوق السوي، و المنشا المرعي، في ظلمات الارحام، و مضاعفات الاستار. بدئت «من سلاله من طين»، و وضعت «في قرار مكين،

الي قدر معلوم»، و اجل مقوسم تمور في بطن امك جنينا لا تحير دعاه، و لا تسمع نداء، ثم اخرجت من مقرك الي دار لم تشهدها، و لم تعرف سبل منافعها. فمن هداك لاجترار

[صفحه 10]

الغذاء من ثدي امك، و عرفك عند الحاجه مواضع طلبك وا ارادتك! [9].

فهو الذي تشهد له اعلام الوجود، علي اقرار قلب ذي الجحود، تعالي الله عما يقوله المشبهون به و الجاحاون له علوا كبيرا! [10].

اللهم رب السقف المرفوع، و الجو المكفوف، الذي جعلته مغيضا لليل و النهار، و مجري للشمس و القمر، و مختلفا للنجوم السياره، و جعلت سكانه سبطا من ملائكتك، لا يسامون من عبادتك، و رب، هذه الارض التي جعلتها قرارا للانام، و مدرجا للهوام و الانعام، و ما لا يحصي مما يري و ما لا يري، و رب الجبال الرواسي التي جعلتها للارض اوتادا، و للخلق اعتمادا. [11].

ما الذي نري من خلقك، و نعجب له من قدرتك، و نصفه من عظيم سلطانك، و ما تغيب عنا منه، و قصرت ابصارنا عنه، و انتهت عقولنا دونه، و حالت ستور الغيوب بيننا و بينه اعظم. فمن فرغ قلبه، و اعمل فكره، ليعلم كيف اقمت عرشك، و كيف ذرات خلقك، و كيف علقت في الهواء سماواتك، و كيف مددت علي مور الماء ارضك، رجع طرفه حسيرا، و عقله مبهورا، و سمعه و الها، و فكره حائرا. [12].

اللهم انت اهل الوصف الجميل، و التعداد الكثير، ان تومل فخير مامول، و ان ترج فخير مرجو. اللهم و قد بسطت لي فيما لا امدح به غيرك، و لا اثني به علي احد سواك، و لا اوجهه الي معادن الخيبه و مواضع الريبه، و عدلت

بلساني عن مدائح الادميين، و الثناء علي المربوبين المخلوقين. اللهم و لكل مثن علي من

[صفحه 11]

اثني عليه مثوبه من جزاء، او عارفه من عطاء، و قد رجوتك دليلا علي ذخائر الرحمه و كنوز المغفره.

اللهم و هذا مقام من افردك بالتوحيد الذي هو لك، و لم ير مستحقا لهذه المحامد و الممادح غيرك، و بي فاقه اليك لا يجبر مسكنتها الا فضلك، و لا ينعش من خلتها الا منك وجودك، فهب لنا في هذا المقام رضاك، و اغننا من مد الايدي الي سواك، «انك علي كل شي ء قدير!» [13].

[صفحه 13]

توحيد

ستايش ويژه ي آن خدائي است كه رازها را مي داند و شگفتيهاي جهان طبيعت بر هستي او گواهي مي دهد. خدائي كه از ديده هاي بينا نهان است و در آئينه ي دلها عيان: چشمي كه او را نبيند، هستي او را انكار نتواند، قلبي كه او را عيان بيند، نقشي از هستي او نمودار نسازد.

از نيروي پادشاهي نهانش و از شگفتيهاي فرايند حكمتش نمايشها جلوه گر ساخته و از داغ عجزي كه بر پيشاني بندگانش منقش ساخته و دست نياز خلايق كه پيوسته به درگاهش برخاسته، سندي گويا بر معرفت خود پيراسته، تا آن حد كه در نو پردازيش نشانه هاي كارداني عيان است و از اين رو، آن چه هست و نيست، بر هستي او گواه است، با آن كه عالم هستي سراسر در خموشي و سكوت فرورفته، نقش آفريني ذات مقدسش را با صد زبان ثنا خوان است.

از جلوه هاي آفرينش او آسمانها است كه بي ستوني برافراشته و بي پشتوانه اي بر پا داشته: فرمودشان بيائيد. به فرمان او گردن نهاده بي درنگ و شتابان شناور آمدند. اگر به

ربوبيت او معترف نبودند و سر طاعت بر آستانه ي فرمانش نمي سودند، آسمانها را پايگاه عرش اقتدارش نمي ساخت و جايگاه

[صفحه 14]

فرشتگانش نمي فرمود، و گفتار خجسته و كردار شايسته ي بندگانش تا آشيانه ي بلند آن پرواز نمي گرفت.

بنگر به خورشيد و ماه و درخت و گياه. بنگر به رواني آب و سختي سنگ و به روشنائي روزها اندر پي تاريكي شبها. بنگر به جوش و خروش درياها و بسياري كوهها و بلنداي قله ها و اين گونه گون لهجه ها و زبانها. پس واي بر آن كس كه مهندس آسمانها را نشناسد و مدبر كيهان را منكر آيد. پندارند كشتزار وجودشان را چون گياهان خودرو باغباني نباشد و اندام دلارامشان را نقاش و پيكر تراش نباشد. ادعائي بي دليل و دريافتي بي محتوي از مغزي عليل، آي بنائي سر به فلك برده كه آن را بنائي نبوده و يا جنابتي صورت گرفته كه پاي جنايتكاري در ميان نبوده؟

اگر در قدرت بي انتهايش و نعمت بي پايانش لختي انديشه مي كردند، به راه او باز مي گشتند و از آتش فروزان دوزخ هراس مي كردند. ولي دلها بيمار است و ديده ي بصيرت در خواب. آيا به جنبندگان كوچك نمي نگرند كه آفرينش آنها را چگونه تحكيم كرد و تركيب و اندامشان را چسان استوار نمود؟ شكافي از هستي درونشان به هستي برون باز كرد تا بشنوند و ببينند و استخواني در گوشت و پوستشان به پيراست تا بر قوامي متناسب اعتدال گيرند.

بنگريد به اين مورچه با كوچكي جثه و ظرافت اندام كه با نگاهي گذرا ديده نمي شود و راز وجودش در آينه ي انديشه نمي گنجد. بنگريد كه بر روي زمين چگونه مي جنبد و عاشقانه بر رزوي خود

مي جهد: دانه را به لانه ي خود مي كشد و در پيچ و خم انبارها مي چيند. در تابستان به فكر زمستان است و در روز فراخي نعمت به ياد روزهاي سخت و پر محنت روزي او برآورد شده و به فراخور حالش حوالت گشته: چرا كه خداوند منان از وجود او غافل نمي ماند و تلاش او را بي پاداش نمي گذارد. گر چه در لجنزاري خشكيده

[صفحه 15]

بلولد و يا در شنزار بي گياهي در پيروي بپويد. اگر در لوله هاي گوارش او از بالا و پائين بنگري و اسرار درون آن را بسنجي و لختي در چشم و گوش او بينديشي، از آفرينش او در شكفت ماني و از توضيح نكاتش در مانده و عاجز شوي. وه چه والا است آن خدائي كه اندام مورچه را سازمان داد و قالب ظريف او را تحكيم بخشيد و استوار نمود. در شكافتن سلولهاي وجودش جز خداي يكتا، شكافنده اي شركت نكرده و در پيرايش اندام ظريفش، جز دست خدا، دست تواناي ديگري بياري برنخاست.

اگر در جاده هاي فكر و انديشه ات تا نقطه ي پايان بتازي و اسناد و شواهد علمي را از نظرت بگذراني، جز به اين نكته ي علمي دست نيابي كه شكافنده ي سلول مورچه همان شكافنده ي نخل خرما است، و اين موقعي است كه نهاد هر پديده اي با دقت تشريح شود، و تفاوت بافته هاي نبات و حيوان از پرده ي اوهام و پندار درآيد. چرا كه ريز و درشت، سنگين و سبك، توانا و ناتوان در قالبگيري آفرينش يكسان است.

و اگر خواهي شمه اي درباره ي ملخ واگو كه برايش دو چشم آتشين افروخت و چون هاله ي ماه دو حلقه ي تابان بر گرد آن كشيد. گوش

او را نهان ساخت و دهان او را فراخور حالش گشود و سامعه ي او را احساس كرد. با دو دندان تيز براي بريدن و چيدن و دو چنگال داس براي گرفتن و چسبيدن. كشاورزان و باغداران از هجوم او در هراسند و چون هجوم آرد تاب و توان مقاومت ندارند، گر چه سپاهي در برابر او بسيج آرند. بي محابا بر شاخه ها مي جهد و با اشتها آن چه بخواهد مي ربايد و مي خورد و با اين قدرت و صلابت، تمام قد و بالايش به يك انگشت ظريف نمي رسد.

اگر همه ي جانداران: از پرندگان و چرندگان، آنها كه در لانه ها آرميده اند و آنها كه در دشت و دمن به گشت و گزارند. از همه جنس: آدم و جن و پري. از همه نوع: به سياه و سفيد و شرقي و غربي. آنها كه چون

[صفحه 16]

دراز گوش و خرگوشند و آنها كه چون روباه، مكار و تيز هوشند. اگر همه و همه فراهم آيند، تا پشه اي ضعيف و زبون بسازند، عاجز و ناتوان فرومانند و راز آفرينش آن را نشناسند. انديشه ها در شناخت آن حيران بماند و تاب و توان آنان به خر برسد و همگان رانده و وامانده از تصميم خود باز گردند: با اين اعتراف كه آفريدگان همه مقهور قدرت خدايند و بر اين بارو كه از آفرينش يك پشه ي ناچيز و ناتوان، ناتوانند و از فنا كردن نسل آن ناتوانتر و درمانده تر.

اينك انسان دمي به خود وانگرد كه خدايش در تاريكي زهدان و در پرده هاي رحم بيافريد: از نطفه اي جهنده تا خوني سياه و چسبنده … از نوزادي شير خواره تا جواني نو باليده. با دلي

دانا و زباني گويا و چشمي بينا: تا دريابد و عبرت گيرد و دست از خطا كاري و نابخردي باز گيرد. اما چون قد و بالايش رسا شد، سر نخوت برافراشت و با غرور و كبريا از خالق خود رميد و جاهلانه سركشي ورزيد.

آخر اي آفريده ي خوش قامت واي پروريده ي مهر و رحمت. اي كه در تاريكي زهدان و پرده هاي رحم نهال وجودت را آبياري كردند: هستي تو را از چكيده ي آب و گل آغاز كردند و در قرار گاه رحم تا موعدي مقرر و سرآمدي مقدر جاي دادند: تو در شكم مادر نهان بودي و تنها به جنب و جوشي قناعت مي كردي: نه تو را زباني كه پاسخ دهي و نه گوشي كه فريادي بشنوي. آنگاهت از قرار گاه رحم به خانه ي دنيا بيرون كشيدند: خانه اي كه نمي شناختي و به سود و منفعت آن راه نمي بردي. پس چه كسي تو را به مكيدن شير از پستان مادرت رهنمون گشت و خواسته ها و نيازمنديهاي وجودت را بتو فهماند؟ او همان خدائي است كه نشانه هاي عالم هستي شهادت مي دهد كه قلب كافران بر هستي او گواهي مي دهد. والاتر و بالاتر است از گفتار شبيه تراشان و هم از گفته ي منكران و كافران، بار نعمتي بسيار.

بار خدايا. اي پروردگار آسمان پر اختر و فضاي پيراسته از خطر:

[صفحه 17]

فضائي كه جولانگاه سياهي شب و سپيدي روز است و گذرگاه خورشيد و ماه و مدار ستارگان سيار. فضائي كه بارگاه فرشتگان ساختي، آنان كه از پرستش تو ملال نگيرند. و اي پروردگار كره ي خاك كه آن را قرار گاه جنبندگان ساختي و ميدانگاه خزندگان و چرندگان كه بيشمارند: از

آنچه ديده شوند و آنچه ديده نشوند.

و اي پروردگار قله هاي استوار، قله هائي كه بر دل زمين جاي دادي تا توده ي خاك و شن در هم نريزد و مخازن آب پشتوانه ي حيات خاكيان باشد. خدايا! پديده هاي آفرينشت را ديديم و از ژرفاي قدرتت به شگفت آمديم و آن را گواه چيرگي و توانائيت شناختيم، همه ي آنچه ديديم و شناختيم، به نهايت اندك و خرد است در برابر آن رازها كه از فكرت ما نهان است و آن شگفتيها كه از ديده ي ما پنهان است و يا انديشه ي ما از جستجوي آن ناتوان است و يا پرده هاي غيبي در ميان حايل است. از اين رو هر كس خاطر خود را از همه جهت فارغ دراد و تنها در اين زمينه بينديشد كه چگونه عرش اقتدارت را برافراشتي؟ و چگونه بذر وجود خلايق را افشاندي؟ و چگونه كرات آسماني را معلق نگه داشتي؟ و چگونه توده ي خاك را بر روي مواد جوشان گستردي؟ خسته و كوفته از جستجو و پژوهش باز مي نشيند: با ديدگاني خسته از ديدن و خردي وامانده از پژوهيدن و گوشي شيدا از شنيدن و مغزي مات از انديشه كردن.

بار خدايا. تو سزاوار هر ستايش نيكوئي، تو صاحب مدح و ثناي فراواني. اگر به درگاهت نياز آورند، بهترين كاري سازي، و اگر به فيض و كرمت دل گرم شوند، بهترين مايه ي اميدي بار خدا. تو زبانم را به ثناي خود باز كردي: ثنائي كه آن را شايان تو دانستم و جز تو را به آن نستودم و از تقديم آن به ساح ديگران كه جز نوميدي و ترديد سودي ببار نمي آورد، ابا ورزيدم. بار خدايا.

تو خود زبانم را از ثناي آدميان بستي و از تمجيد رعايا و بندگانت

[صفحه 18]

نگه داشتي. بار خدايا. هر ثنا گستري بر گردن آن كس كه ثنايش گفتند و زبان به تمجيدش باز كرده حقي دارد: از پاداش و خلعت يا نعمت و مكرمت، و من نيز با چنين اميد و انگيزه اي ثناي خود را به درگاهت آوردم، باشد كه مرا به رحمت و مغفرتت راهنما گردد: آن رحمتي كه براي ستايشگرانست ذخيره كردي و آن مغفتري كه براي ثنا گسترانست نهان كردي.

بار خدايا. اين است مقام و موقعيت آن كس كه تو را به توحيدي شايسته و بايسته ي ذاتت ستوده و براي حمد و ثنايش جز تو كسي را لايق نشناخته است. من نيز به درگاه كرمت حاجتي دارم كه جز با فضل و عطايت جبران نشود و كاستي آن جز با جود و كرمت ترميم نشود. تو خود در اين مقام و موقعيت رضاي خاطرت را به من عطا كن و از دريوزگي ديگران بي نيازم كن كه تو بر هر پديده اي قادر و توانائي.

[صفحه 19]

مقتطف من كلامه في الرساله الالهيه

اشاره

الحمد لله المعروف من غير رويه، و الخلق من غير منصبه. خلق الخلائق بقدرته، و استعبد الارباب بعزته، و ساد العظماء بجوده: و هو الذي اسكن الدنيا خلقه، و بعث الي الجن و الانس رسله [27] و واتر اليهم انبياءه، ليستادوهم ميثاق فطرته، و يذكروهم منسي نعمته، و يحتجوا عليهم بالتلبيغ، و يثيروا لهم دفائن العقول، و يروهم آيات المقدره: من سقف فوقهم مرفوع، و مهاد تحتهم موضوع، و معايش تحييهم، و آجال تفنيهم، و اوصاب تهر مهم، و احداث تتابع عليهم، و لم يخل الله سبحانه

خلقه من نبي مرسل، او كتاب منزل، او حجه لازمه، او محجه قائمه. [28].

فاستودعهم في افضل مستودع، و اقرهم في خير مستقر، تناسختهم كرائم الاصلاب الي مطهرات الارحام، كلما مضي منهم سلف، قام منهم بدين الله خلف. [29].

رسل لا تقصر بهم قله عدهم، و لا كثره المكذبين لهم: من سابق سمي له من بعده، او غابر عرفه من قبله: علي ذلك نسلت القرون، و مضت الدهور، و سلفت الاباء، و خلفت الابناء.

[صفحه 20]

الي ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لانجاز عدته، و اتمام نبوته، ماخوذا علي النبيين ميثاقه، مشهوره سماته، كريما ميلاده [30] خير البريه طفلا، و انجبها كهلا، و اطهر المطهرين شيمه، و اجود المستمطرين ديمه. [31].

كلما نسخ الله الخلق فرقتين جعله في خيرهما، لم يسهم فيه عاهر، و لا ضرب فيه فاجر. [32].

فاخرجه من الفضل المعادن منبتا، و اعز الارومات مغرسا، من الشجره التي صدع منها انبياءه، و انتجب منها امناءه. عترته خير العتر، و اسرته خير الاسر، و شجرته خير الشجر، نبتت في حرم، و بسقت في كرم، لها فروع طوال، و ثمر لا ينال، [33] اغصانها معتدله، و ثمارها متهدله. مولده بمكه، و هجرته بطيبه. علا بها ذكره و امتد منها صوته.

ارسله بحجه كافيه، و موعظه شافيه، و دعوه و متلافيه. اظهر به الشرائع المجهوله، و قمع به البدع المدخوله، و بين به الاحكام المفصوله [21] ارسله بالدين المشهور، و العلم الماثور، و الكتاب المسطور، و النور الساطع، و الضياء الامع، و الامر الصادع، ازاحه للشبهات، و احتجابا بالبينات، و تحذيرا بالايات، و تخويفا بالمثلات، و الناس في فتن انجذم فيها حبل الدين، و

تزعزعت سواري اليقين، و اختلف النجر، و تشتت الامر، و ضاق المخرج،

[صفحه 21]

و عمي المصدر، فالهدي خامل، و العمي شامل. عصي الرحمن، و نصر الشيطان، و خذل الايمان، فانهارت دعائمه، و تنكرت معالمه، و درست سبله، و عفت شركه. اطاعوا الشيطان فسلكوا مسالكه، و وردوا مناهله، بهم سارت اعلامه، و قام لواوه، في فتن داستهم باخفافها، و وطئتهم باظلافها، و قامت علي سنابكها، فهم فيها تائهون حائرون حاهلون مفتونون، في خير دار، و شر جيران. نومهم سهود، و كحلهم دموع، بارض عالمها ملجم، و جاهلها مكرم. [22].

ارسله علي حين فتره من الرسل، و طول هجعه من الامم، و اعتزام من الفتن، و انتشار من الامور، و تلظ من الحروب، و الدنيا كاسفه النور، ظاهره الغرور، علي حين اصفرار منورقها، و اياس من ثمرها، و اغورار من مائها، قد درست منار الهدي، و ظهرت اعلام الردي، فهي متجهمه لاهلها، عابسه في وجه طالبها. ثمرها الفتنه، و طعامها الجيفه، و شعارها الخوف، و دثارها السيف. [23].

بعثه و الناس ضاللا في حيره، و حاطبون في فتنه، قد استهوتهم الاهواه، و استنزلتهم الكبرياء، و استخفتهم الجاهليه الجهلاء، حياري في زلزال من الامر، و بلاء من الجهل، فبالغ صلي الله عليه و آله في النصيحه، و مضي علي الطريقه، و دعا الي الحكمه، و الموعظه الحسنه. [24].

حتي اراهم منجاتهم و بواهم محلتهم، فاستدارت رحاهم، و استقامت قناتهم. [25].

ارسله بوجوب الحجج، و ظهور الفلج، و ايضاح المنهج، فبلغ الرساله

[صفحه 22]

صادعا بها، و حمل علي المحجه دالا عليها، و اقام اعلام الاهتداء و منار الضياء، و جعل امراس الاسلام متينه، و عرا الايمان وقيقه. [26].

ابتعثه بالنور المضي ء، و البرهان الجلي، و المنهاج

البادي، و الكتاب الهادي. [27].

ليخرج عباده من عباده الاوثان الي عبادته، و من طاعه الشيطان الي طاعته، بقرآن قد بينه و احكمه، ليعلم العباد ربهم اذ جهلوه، و ليقروا به بعد اذ جحدوه، و ليثبتوه بعد اذ انكروه. فتجلي لهم سبحانه في كتابه من غير ان يكونوا راوه بما اراهم من قدرته، و خوفهم من سطوته، و كيف محق من محق بالمثلات. و احتصد من احتصد بالثقمات! [28].

انزل عليه الكتاب نورا لا تطفا مصابيحه، و سراجا لا يخبو توقده، و بحرا لا يدرك قعره، و منهاجا لا يضل نهجه، و شعاعا لا يظلم ضووه، و فرقانا لا يخمد برهانه، و تبيانا لا تهدم اركانه، و شفاء لا تخشي اسقامه، و عزا لا تهزم انصاره، و حقا لا تخذل اعوانه.

فهو معدن الايمان و بحبوحته، و ينابيع العلم و بحوره، و رياض العدل و غدرانه، و اثافي الاسلام و بنيانه، و اوديه الحق و غيطانه. و بحر لا ينزفه المستنزفون، و عيون لا ينضبها الماتحون، و مناهل لا يغيضها الواردون، و منازل لا يضل نهجها المسافرون، و اعلام لا يعمي عنها السائرون، و اكام لا يجوز عنها القاصدون.

جعله الله ريا لعطش العلماء، و ربما لقلوب الفقهاء، و محاج لطرق

[صفحه 23]

الصلحاء، و دواء ليس بعده داء، و نورا ليس معه ظلمه، و حبلا وثيقا عروته، و معقلا منيعا ذروته، و عزا لمن تولاه، و سلما لمن دخله، و هدي لمن انتم به، و عذرا لمن انتحله، و برهانا لمن تكلم به، و شاهدا لمن خاصم به، و فلجا لمن حاج به، و حاملا لمن حمله، و مطيه لمن اعمله، و آيه لمن توسم، و جنه لمن استلام، و

علما لمن و عي، و حديثا لمن روي، و حكما لمن قضي. [29].

فهو امام من اتقي، و بصيره من اهتدي، سراج لمع ضووه، و شهاب سطع نوره، و زند برق لمعه، سيرته القصد، و سنته الرشد، و كلامه الفصل، و حكمه العدل. [30].

جعله الله بلاغا لرسالته، و كرامه لامته، و ربيعا لاهل زمانه، و رفعه لاعوانه، و شرفا لانصاره. [31].

اللهم داحي المدحوات، و داعم المسموكات، و جاعل القلوب علي فطرتها، شقيها و سعيدها. اجعل شرائف صلواتك، و نوامي بركاتك، علي محمد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق، و الفاتح لما انغلق، و المعلن الحق بالحق، و الدافع جيشات الا باطيل، و الدامغ صولات الا ضاليل، كما حمل فاضطلع، قائما بامرك، مستوفزا في مرضاتك، غير ناكل عن قدم، و لا واه في عزم، واعيا لوحيك، حافظا لعهدك، ماضيا علي نفاذ امرك، حتي اوري قبس القابس، و اضء الطريق للخابط، و هديت به القلوب بعد خوضات الفتن و الاثام، و اقام بموضحات الاعلام، و نيرات الاحكام، فهو امينك المامون، و خازن علمك

[صفحه 24]

المخزون، و شهيدك يوم الدين، و بعيثك بالحق، و رسولك الي الخلق.

اللهم افسح له مفسحا في ظلك، و اجزه مضاعفات الخير من فضلك.

اللهم و اعل علي بناء البانين بناءه، و اكرم لديك منزلته، و اتمم له نوره، و اجزه من ابتعاثك له مقبول الشهاده، مرضي المقاله، ذا منطق عدل، و خطبه فصل. اللهم اجمع بيننا و بينه في برد العيش و قرار النعمه، و مني الشهوات، و اهواء اللذات، و رخاء الدعه، و منتهي الطمانينه، و تحف الكرامه. [32] و احشرنا في زمرته غير خزايا، و لا نادمين، و لا ناكبين، و لا ناكثين، و

ل ضالين، و لا مضلين، و لا مفتونين. [33].

[صفحه 25]

رسالت

ستايش شايسته ي خداست. آن كه شناخته و معروف است، نه با ديدن، سازنده و آفريننده است، نا با ملالت و رنج بردن. همه را با نيروي خود آفريده و با عزت خود مدعيان خدائي را در بند بندگي كشيد و با جود و عطاي خود بر مهتران و بزرگان سالاري و سروري خود را تحكيم بخشيد. دست پروردگان آفرينش خود را در عالم كيهان جاي داد و در اين ميان به آدميان و پريان، رسولان خود را برانگيخت و پيامگزاران رسالت را پي در پي گسيل كرد: تا از بندگانش وفاي به ميثاق را خواهان شوند و فطرت توحيد را كه فراموش گشته، فراخاطرشان آرند و با ابلاغ رسالتهاي الهي بر آنان محبت و گواه آورند و گنيجينه هاي دانش و انديشه را از نهاد دلها و مغزها برون كشند و آيات قدرت الهي را براي مردم نمايان سازند: از سقفي كه بر سرشان افراشته و فرشي كه زير پايشان گسترده: عيش و نوشي كه حياتشان ببخشد و پايان عمري كه دفتر زندگي را در هم پيچد: آلام و رنجها كه پيرو فرتوتشان سازد و باران حوادث كه بر سرشان ببارد. و با وجود اين هيچ گاه جامعه ي بشر را از پيامگزار رسالت و منشور نبوت و حجت قاطع و مشعل هدايت خالي نگذاشت.

نطفه ي انبياء را در والاترين جايگاه به امانت سپرد و در بهترين قرار گاه

[صفحه 26]

مستقر ساخت، نسل به نسل از پشت بهترين پدران به رحم شريفترين مادران منتقل گشتند، هر گاه رسولي از جهان در گذشت براي احياء دين خدا، ديگري در جاي

او نشست. رسولاني كه با كمي شمار و دشمنان بسيار از پا ننشستند، و همگان به ترتيب، جانشين خود را با نام و نشان مي شناختند و محل ظهورش را به امتها بشارت مي دادند. بر اين روش و منوال نسلها گذشت و دورانها سپري گشت. پدران ديده از جهان بستند و فرزندان بر جاي آنان نشستند.

تا آن گاه كه خداوند سبحان، محمد رسول خود را گسيل فرمود تا به آخرين وعده ي خود وفا كند و نبوت و رسالت را به او تمام كند: رسولي كه تمام انبياء در برابر او تعهد داشتند و نام و نشان او را شهرت دادند و ميلاد او را خجسته شمردند.

او در طفلي بهترين بود و در پيري نجيب ترين. از همه ي پاك نهادان پاكتر و از همه ي جوادان جوادتر.

هر گاه كه خداوند عزت، نسل بشر را رسته رسته مي كرد، نطفه ي او را در رسته ي شريفتر منتقل مي كرد. در انتقال نطفه ي او نابكاران سهيم نشدند و فاجران و تبهكاران واسطه نبودند.

خداوند نهال وجودش را از پاكترين تربت و گرامي ترين شاخه ي بشريت برآورد: از شجره ي نبوت كه شاخه ي ديگر انبياء از آن جوانه زد و امانت داران وحي الهي از شاخسار آن انتخاب گشتند. خاندانش بهترين خاندانها، تبارش مهمترين تبارها، نهال وجودش بهترين نهالها بود كه در حرم خدا روئيد و شاخ و برگش سايه بر سر مردم كشيد. شاخسار اين تبار، بلند است و ميوه ي آن برآونگ. شاخ و برگ حكمت آن متعادل، بركاتش نازل، زادگاهش مكه، هجرتش به مدينه: در آن جا آورده اش برخاست و دعوتش جهانگير شد.

خداوندش با سندي بسنده و پندي شفا بخشنده و هشداري به موقع

[صفحه 27]

مبعوث

كرد. با رسالت او سنتها را علني كر و بدعتها را ريشه كن ساخت و برنامه هاي مذهب را روشن نمود.

خداوندش با كيشي پر آوازه و نشانه اي بر گزيده و كتابي نوشته و نوري تابان و پرتوي رخشان و فرماني كوبنده گسيل كرد تا شبهه ي شرك را از دلها بزدايد و با گواه روشن به مبارزه برخيزد. مردم را از عذاب آخرت بر حذر دارد و از عقوبت دنيا بيم دهد. آن روز مردم جهان در فتنه و آشوب بودند، در فتنه و آشوبي كه شيرازه ي دين از هم گسيخته و پايه هاي يقين و ايمان از جا برآمده بود. اصالتها واژگون و كارها دگرگون و راه جستجو كور و ناپيدا بود. از اين رو رهبر هدايت، بي نام و نشان بود و كور بي بصيرت شهره ي جهان. مردم خداي رحمان را نافرمان بودند، اما از دل و جان مطيع و ياور شيطان. خانه ي ايمان مهجور و متروك بود: از آن رو استوانه هاي ايمان فروافتاده، نشانه هاي ايمان مجهول و متروك بود: از آن رو استوانه هاي ايمان فروافتاده، نشانه هاي ايمان مجهول و ناشناخته، راه و رسم ايمان كهنه و بر باد رفته ماند. مردم فرمان شيطان بردند و به راه و رسم او دل سپردند و آبشخور او را مي جستند. پرچم شيطان را افراشته، علم او را بر پا كرده بودند. فتنه و آشوبي كه چون هيولا مردم را زير سمهاي خود له كرد و پا بر فرق آنان نهاد و سپس مغرور و شادان بتماشا ايستاد. و مردم اين سامان، همگان سرگشته و حيران، جاهل و سرگران بودند. در بهترين خانه و با بدترين همسايه، خوابشان دلهره

و داروي چشمشان گريه بود. آن جا كه خردمندان را دهان بسته بود و جاهل نادان پيشرو جامعه.

خداوندش، در وقت فترت و دوره ي كمبود رسولان گسيل كرد: وقتي كه جوامع بشري در خواب ناز و فتنه ها در تخت و تاز بودند. كارها در هم پاشيده، آتش جنگ در همه جا افروخته بود. پرتو زندگي در حال خموشي بود، اما فريب و غرورش روشن و آشكار. سبزي و خرمي از چهره ي دنيا رخت بر بسته بود، همچون بوستاني كه برگ درختانش به زردي بگرايد و اميد

[صفحه 28]

باغبان از ميوه اش قطع شود و نهر آبش نيز بخشكد. از شاهراه حق و هدايت نشاني برجا نبود، اما پستي و نادرستي را شاهراهي گشاده و نمايان بود. زندگي چهره ي خود را در هم كشيده، با عاشقان خود روترش كرده بود. ميوه ي زندگي فقط شورش و آشوب و بر خوان نعمتش جز گوشت مردار نبود. پيراهن ترس را زير قبا بر تن كرده، شمشير تيز را روي قبا بر كمر بسته بود.

خداوندش آن روزي به رسالت برانگيخته كه جهانيان گمراه و سرگشته، هيزم كش فتنه ها بودند. اوهام و خيالات، همگان را به خول مشغول كرده، نخوت و خود خواهي به لغزش و گناه كشانيده، خرافات جاهليت همه را به سبك سري برانگيخته بود. با نگراني و دلهره در كارها متزلزل و در پنجه ي ديو جهالت گرفتار بودند. در يك چنين روزگاري رسول خدا- كه صلوات خدا بر او نثار باد- در خير خواهي بشريت كوشيد. راه هدايت را در پيش گرفت و مردم را به كارداني و حكمت و شيوه ي اندرز و نصيحت فراخواند و در اين راه چندان تلاش كرد

تا راه نجات را به مردم نشان داد و آنان را به سر منزل مقصود، هدايت و رهبري كرد. در نتيجه آسياي زندگي به گردش آمد و پرچم خميده ي سعادت راستا شد.

خداوندش به رسالت مبعوث كرد تا روش منطق بر جامعه حاكم گردد و پيروزي حق برقرار بماند و راه و رسم ايمان روشن و تابناك باشد. و رسول خدا رسالت خود را با بانگ رسا علني كرد و مردم را به راه راست و درست رهبري نمود. نشانه هاي رهيابي را بر رهگذر انسانها نصب كرد و مشعل هدايت را برافروخت و بر سر پا كرد. رشته هاي اسلام را برتابيد و دستاويز ايمان را استوار نمود.

خداوندش با پرتوي رخشان و معجزه اي درخشان و راه و رسمي روشن و كتابي مبين گسيل كرد تا بندگان خدا را از بندگي بتها برهاند و به سوي بندگي او بكشاند و از اطاعت شيطان بدر آورد و به طاعت خداي رحمان

[صفحه 29]

وادارد. با قرآني كه بر مردم بخواند: باشد كه با روشنگري آيات و كار پردازي احكام، بندگان خدا به هوش آيند و خداي خود را بشناسند و بعد از سالها انكار، به وجود مقدسش اعتراف آرند. از اين رو خداي سبحان در آيات قرآن جلوه گر شد نه آن سان جلوه اي كه خدا را با چشم ببيند بل چنان جلوه اي كه قدرت لايزال الهي را در آيات آن لمس كنند و از سطوت و قهر او در بيم شوند. ببينند كه چگونه با قهر و عقوبت دشمنان خود را نابود كرد و با خشم و نعمت خرمن وجودشان را درو نود.

قرآن مجيدي كه بر رسول خود نازل كرد،

همچون نوري است كه شعاعش خاموش نشود و مشعلي است كه شعله اش فرونكشد. دريائي كه ژرفاي آن به مقياس نيايد و راه و رسمي كه آثار آن گم نشود و پرتوي كه تابش آن سياهي نگيرد. فرقاني براي تشخيص حق از باطل كه جلوه ي آن خاموشي نپذيرد. تبياني كه روشنگر حقايق باشد و اركان صحت آن در هم نريزد نوشداروئي كه دردها را شفا بخشد و از خود رنجي بجا نگذارد. پايگاه عزتي كه سپاهش هزيمت نگيرد و بارگاه حقي كه يارانش تنها نمانند.

با وجود اين، قرآن مجيد، كان ايمان است و خالص آن و سرچشمه ي دانش است و درياي آن و بهشت عدل و داد است و آبشخور آن. پايه گزار اصول اسلام است و فروع آن. [34].

معجون دره هائي كه فيض حق در پيچ و خم آن سيل كشد و بخروشد و دشتهائي كه آن فيض رباني را در كام خشكيده ي خود فروكشد و لاله ي علم و ادب بروياند. همچون دريائي از فضل و دانش كه نهرها از آن جاري كنند و هميشه بر جاي باشد و بسان چشمه ساراني از حق و حقيقت كه سقايان، آب آن را در مشكها ببرند و باز هماره بجوشد و يا مانند آبشخورها كه با هجوم كاروانها فرونكشد و نخشكد. منزلگاه علم و دانش كه

[صفحه 30]

مسافران راه آن را گم نكنند و يا همچون تپه هاي سبز و خرمي كه جويندگان و رهگذرا از آن دل برنكنند.

خداوند، اين قرآن را سيراب كننده ي دل تشنه ي دانشمندان و بهار دلهاي فقيهان و شاهراه صالحان قرار دارد. داروئي كه با نوشيدن آن دردي برجا نماند و نور دانشي كه تاريكي جهالت

را بزدايد و ريسمان محكم الهي كه دستاويز آن نگسلد و كوهساري كه قله ي آن فتح نشود. هر كس بدان تولا جويد عزيز گردد. هر كس به حريم آن وارد شود، ايمن ماند. هر كس از آن پيروي كند رهياب شود. هر كس قرآن مجيد را كتاب خود بداند معذور ماند. هر كس به زبان قرآن سخن بگويد، قرآن حجت او باشد، هر كس به دلائل قرآن تمسك جويد، قرآن گواه او باشد. هر كس به قرآن استناد كند، پيروز گردد. هر كس قرآن را حفظ كند، قرآن حافظ او باشد. هر كس حكم آن را بكار بندد، او را به سر منزل مقصود برساند. نام و نشان براي آن كس كه نام و نشان جويد. سپر بلا براي آن كس كه خفتان رزم پوشد. دانش راستين براي آن كس كه نگهبان علم باشد. حديث درست براي آن كس كه راوي حديث باشد. فتواي حق براي آن كس كه در مسند قضاء نشيند.

از اين رو، رسول خدا پيشواي پرهيزگاران شد و مايه ي بينش رهيافتگان چراغي كه پرتو آن لامع و شهابي كه رخشندگي آن ساطع و آتش زنه اي كه شعله ي آن سركش است. روش او در خط ميانه و اعتدال. سنت او بر رشد و صواب سخن او آخرين فصل سخن و قضاوتش دادگستري بر حق بود.

خداوند عزت، وجود مقدس او را زبان رسالت خود ساخت و كرامت و افتخاري براي امتش و بهار زندگي براي معاصرانش و مايه ي رفعت براي مدد كارانش و موجب شرف براي ياران و انصارش.

بار خدايا، اي چرخاننده ي سنگهاي غلطان و اي نگهبان سنگپاره ها بر سر آسمان و اي قالب

زن دلها بر سرشت آنها از شقاوت پيشگان و

[صفحه 31]

سعادتمندان. صلوات گرامي و بركات فزاينده و ناميت را ويژه ي محمد بنده ات و رسولت قرار داده: آن كه آخرين فصل رسالتهاي گذشته و گشاينده درهاي فروبسته بود. آن كه حق را با سخن حق آشكار كرد و سپاه باطل را پراكند و جلوه هاي ضلالت و گمراهي را سركوب نمود. صلوات و بركات بر او نازل باد كه بار گران رسالت را بر دوش برداشت: در اجراي فرمانت به پا خاسته و براي تحصيل رضا و خشنوديت چالاك و آماده. لحظه اي از پيشروي باز نماند و در عزم و اراده سست نشد. وحي و اشارتت را دريافت و به پيمانت وفا كرد. و دستورت را به اجرا گذاشت تا بالاخره مشعل انديشه و ايمان را در درون همگان برافروخت. شاهراه حقيقت را براي شبروان گمراه روشن كرد تا دلها كه سالها در فتنه و گناه فرورفته بودند، با پرتو نورش راه هدايت گرفتند. او بود كه نشانه هاي واضح دين را بر سر راهها برافراشت و شريعت اسلام را بر سر پا داشت. از اين رو امين تواست در گزارش نبوت، گنجور تو است بر دانش پنهانت و گواه داوريت در روز قيامت. او برانگيخته ي بر حق تو است و صاحب رسالتت به سوي همه ي خلق.

بار خداي. در سايه ي ذات مقدست براي او جايگاه وسيعي باز كن و از فضل و فروني خود پاداش نيك او را دو چندان كن. بار خدايا بناي شريعت او را بر بناي همه ي شريعتها فراز گردان و مقام و منزلت او را نزد خود عزيز و گرامي بدار. پرتو نور او را

كامل كن و پاداش رسالت او را تو خود كرامت كن كه گواهي او پذيرفته بود و گفتارش پسنديده. منطق او عدالت بود و خطابه ي او اساس داوري و قضاوت. بار خدايا. بروز رستاخيز، ما را در سايه ي او جاي ده تا در استراحت زندگي و نعمت جاوداني و آرزوهاي طلائي و لذتهاي رويائي و خاطر پر فراغت و آرامش بي نهايت و ارمغان كرامت با او رفيق و دمساز باشيم، نه در زمره ي رسوايان و از كرده پشيمان، و نه در حزب منحرفان و پيمان شكنان و يا در جمع گمراهان و گمراه كنندگان و يا همراه فتنه گران.

[صفحه 33]

مقتطف من كلامه في الامامه

اشاره

الحمد لله الناشر في الخلق فضله، و الباسط فيهم بالجود يده. نحمده في جميع اموره، و نستعينه علي رعايه حقوقه، و نشهد ان لا اله غيره، و ان محمدا عبده و رسوله بامره صادعا، و بذكره ناطقا، فادي امينا، و مضي رشيدا، و خلف فينا رايه الحق، من تقدمها مرق، و من تخلف عنها زهق، و من لزمها لحق، دليلها مكيث الكلام، بطي ء القيام، سريع اذا قام. [35].

و اعلموا انكم لن تعرفوا الرشد حتي تعرفوا الذي تركه، و لن تاخذوا بميثاق الكتاب حتي تعرفوا الذي نقضه، و لن تمسكوا به حتي تعرفوا الذي نبذه. فالتمسوا ذلك من عند اهله، فانهم عيش العلم، و موت الجهل. هم الذين يخبر كم حكمهم عن علمهم، و صمتهم عن منطقهم، و ظاهرهم عن باطنهم، لا يخالفون الدين و لا يختلفون فيه، فهو بينه شاهد صادق، و صامت ناطق. [36].

انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم، و اتبعوا اثرهم، فلن يخرجوكم من هدي، و لن يعيدوكم في ردي، فان لبدوا

فالبدوا، و ان نهضوا فانهضوا. و لا نسبقوهم فتضلوا، و لا تتاخروا عنهم فتلهكوا. [37].

[صفحه 34]

ايها الناس، خذوها عن خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم: «انه يموت من مات منا و ليس بميت، و يبلي من يلي منا و ليس ببال» فلا تقولوا بما لا تعرفون، فان اكثر الحق فيما تنكرون [38].

هم موضع سره، و لجا امره، و عيبه علمه، و مومل حكمه، و كهوف كتبه، و جبال دينه، بهم اقام انحناء ظهره، و اذهب ارتعاد فرائصه. [39].

هم دعائم الاسلام، و ولائج الاعتصام. بهم عاد الحق الي نصابه، و انزاح الباطل عن مقامه، و انقطع لسانه عن منبته. عقلوا الدين عقل وعايه و رعايه، لا عقل سماع و روايه فان رواه العلم كثير، و رعاته قليل. [40].

هم اساس الدين، و عماد اليقين. اليهم يفي ء الغالي، و بهم يلحق التالي. و لهم خصائص خق الولايه، و فيهم الوصيه و الوراثه، الان اذ رجع الحق الي اهله، و نقل الي منتقله. [41].

«فاين تذهبون»؟ «و اني توفكون»! و الاعلام قائمه، و الايات واضحه، و المنار منصوبه، فاين يتاه بكم! و كيف تعمهون و بينكم عتره نبيكم! و هم ازمه الحق، و اعلام الدين، و السنه الصدق! فانزلوهم باحسن منازل القرآن، وردوهم ورود الهيم العطاش. [42].

اين الذين زعموا انهم الراسخون في العلم دوننا، كذبا و بغيا علينا، ان رفعنا الله و وضعهم، و اعطانا و حرمهم، و ادخلنا و اخرجهم. بنا يستعطي الهدي،

[صفحه 35]

و يستجلي العمي. ان الائمه من قريش غرسوا في هذا البطن من هاشم، لا تصلح علي سواهم، و لا تصلح الولاه من غيرهم. [43].

قد طلع طالع، و لمع لامع، و لاح لائح، و

اعتدل مائل، و استبدل الله بقوم قوما، و بيوم يوما، و انتظرنا الغير انتظار المجدب المطر. و انما الائمه قوام الله علي خلقه، و عرفاوه علي عباده، و لا يدخل الجنه ال من عرفهم و عرفوه، و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه. [44].

نحن شجره النوبه، و محط الرساله، و مختلف الملائكه، و معادن العلم، و ينابيع الحكم، ناصرنا و محبنا ينتظر الرحمه، و عدونا و مبغضنا ينتظر السطوه. [45].

و اني لمن قوم لا تاخذهم في الله لومه لائم، سيماهم سيما الصديقيقن، و كلامهم كلام الابرار، عمار الليل و منار النهار. متمكسون بحبل القرآن، يحيون سنن الله و سنن رسوله، لا يستكبرون و لا يعلون، و لا يغلون و لا يفسدون. قلوبهم في الجنان، و اجسادهم في العمل! [46].

فدع عنك من مالت به الرميه فانا صنائع ربنا، و الناس بعد صنائع لنا. [47].

ان امرنا صعب مستصعب، لا يحمله الا عبد مومن امتحن الله قلبه للايمان، و لا يعي حديثنا الا صدور امينه، و احلام رزينه. [48].

الا ان مثل آل محمد، صلي الله عليه و آله، كمثل نجوم السماء: اذا خوي نجم طلع نجم، فكانكم قد تكاملت من الله فيكم الصنائع و اراكم ما كنتم تاملون. [49].

[صفحه 36]

الا بابي و امي، هو من عده اسماوهم في السماء معروفه و في الارض مجهوله. الا فتوقعوا ما يكون من ادبار اموركم، و انقطاع و صلكم، و استعمال صغاركم. ذاك حيث تكون ضربه السيف علي المومن اهون من الدرهم من حله. ذاك حيث يكون المعطي اعظم اجرا من المعطي. ذاك حيث تسكرون من غير شراب، بل من النعمه و النعيم، و تحلفون من غير اضطرار، و تكذبون

من غير احراج. ذاك اذا عضكم البلاء كما يعض القتب غارب البعير. ما اطول هذا العناء، و ابعد هذا الرجاء! [50].

الزموا الارض، و اصبروا علي البلاء. و لا تحركوا بايديكم و سيوفكم في هوي السنتكم، و لا تستعجلوا بما لم يعجله الله لكم. فانه من مات منكم علي فراشه و هو علي معرفه حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا، و وقع اجره علي الله، و استوجب ثواب ما نوي من صالح عمله، و قامت النيه مقام اصلاته لسيفه، فان لكل شي ء مده و اجلا. [51].

فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه. فيجتمعون اليه كما يجتمع قزع الخريف. [52].

قد لبس للحكمه جنتها، و اخذها بجميع ادبها، من الاقبال عليها، و المعرفه بها، و التفرغ لها، فهي عند نفسه ضالته التي يطلبها، و حاجته التي يسال عنها. فهو مغترب اذا اعترب الاسلام، و ضرب بعسيب ذنبه، و الصق الارض بجرانه بقيه من بقايا حجته، خليفه من خلائف انبيائه. [53].

[صفحه 37]

يعطف الهوي علي الهدي، اذا عطفوا الهدي علي الهوي، و يعطف الراي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الراي … الا و في غد- و سياتي غد بمالا تعرفون- ياخذ الوالي من غيرها عمالها علي مساوي ء اعمالها، و تخرج له الارض افاليذ كبدها، و تلقي اليه سلما مقاليدها، فيريكم كيف عدل السيره، و يحيي ميت الكتاب و السنه. [54].

اللهم انا نشكو اليك غيبه نبينا، و كثره عدونا، و تشتت اهوائنا «ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق، و انت خير الفاتحين». [55].

[صفحه 39]

امامت

ستايش براي آن خدائي است كه فزوني نعمتش را برسر جهانيان گسترده و دست جود كرمش را براي آنان باز كرده

است. در همه ي كارهايش او را مي ستائيم و در اداي تكاليف بندگي از خود او مدد مي جوئيم. گواهي مي دهيم كه جز او خدائي نيست و گواهي مي دهيم كه محمد بنده ي او و رسول او است. خداوندش فرستاد تا فرمانش را علني سازد و ياد او را در جهان زنده كند. و او در نهايت امانت، رسالت خود را به پايان برد و با ارمغان رشد و صلاح، عالم بشريت را ترك گفت، اما پرچم حق را برافراشته بر جاي گذاشت: پرچمي كه هر كس بر آن پيشي گيرد چون تيري است كه از هدف بگذرد و اگر باز پس بنشيند سرانجام كارش به گمراهي و هلاكت كشد و هر كس در سايه ي پرچم گام زند به حق و حقيقت مي رسد. راهنماي اين پرچم بي درنگ لب به سخن نمي گشايد و بي تامل برپا نمي خيزد، اما چون برخاست به سرعت مي شتابد و از پا نمي نشيند.

شما به معني رشد و خردمندي نمي رسيد، مگر موقعي كه سفيهان و بي خردان را بشناسيد. شما به پيمان قرآن وفا نمي كنيد، مگر آن گاه كه مردم

[صفحه 40]

پيمان شكن را بشناسيد. شما به فرمان قرآن چنگ نمي زنيد، مگر آن روز كه توده ي نافرمان را بشناسيد. شما بايد وفاي به قرآن را از اهل قرآن بياموزيد كه آنان حيات بخش علم و دانشند و هلاك كننده ي جهل و ناداني. كساني اهل قرآنند كه فتوايشان از دانش آنان خبر دهد و تامل و سكوتشان از ژرفاي منطق آنان و سيمايشان از حسن سيرتشان. آنان با دين خدا راه خلاف نمي پويند و در احكام دين اختلاف نمي ورزند، و لذا قرآن گواه صادق آنان است و

در عين سكوت و خموشي بر حقانيت آنان ناطق.

شما بايد مراقب خاندان پيامبر خود باشيد: به شيوه ي آنان بچسبيد و راه آنان را دنبال كنيد، چرا كه خاندان پيامبر، شما را از راه حق بدر نمي برند و دگر باره به سقوط و تباهي جاهليت نمي كشانند. اگر آنان درنگ كردند، شما هم درنگ كنيد و اگر بپا خاستند، شما هم بپا خيزيد. شما بر خاندان پيامبر پيشي مگيريد كه راه هدايت را گم مي كنيد و از آنان عقب نكشيد كه هلاك و تباه مي شويد.

اي مردم. شما اين نكته را از رسول خدا بياموزيد كه گفت: «از خاندان ما هر كسي كه بميرد، در واقع مرده نيست و كالبد هر يك از ما كه بپوسد، در واقع پوسيده نيست». شما مردم ندانسته و نشناخته چيزي مگوئيد، چون حداكثر حقيقت در همان مسائلي است كه شما منكر مي شويد.

خاندان رسول خدا صندوق اسرارند و دژهاي فرماندهي و گنجينه ي دانش و پناهگاه عدل و داد. خاندان رسول خدا هماننذ كوهسارند كه در غارهاي آن ميراث پيامبر نهفته باشد و قله هاي بلند آن نمودار عظمت و اعتلاي دين او باشد. رسول خدا با ياري خاندانش قامت خميده ي دين را برافراشت و ترس و هراس را از پيرامون آن دور كرد.

خاندان رسول خدا استوانه هاي دين اسلامند و براي پناه جستن شما مرداني مورد اعتماد. به بركت وجود آنان حق بر كرسي خود مي نشيند و باطل

[صفحه 41]

از جايگاه خود سقوط مي كند و زبانش از بن بريده مي شود. خاندان رسول، دين خدا را دريافتند: دريافتي از نهاد جان و با وارسي اساس و بنيان، نه دريافتي از راه شنيدن و روايت كردن. آري راويان

دين بسيارند اما دريافت كنندگان آن انگشت شمار.

خاندان رسول، پايه هاي دين خدايند و استوانه هاي يقين و ايمانند: تند رواني كه از آئين حق پيش افتاده اند، بايد تا موضع اين خاندان باز پس بنشينند و كند رواني كه از آئين حق عقب مانده اند، بايد خود را به پايگاه آنان برسانند. حقوق ويژه ي حكومت به اين خاندان تعلق دارد، و سفارشات پيامبر و ميراث حقوقي آن سرور به خاندانش باز مي گردد. اينك حق به حقدار رسيده و حكومت به پايگاه خود منتقل شده است.

پس شما اي مردم به كجا مي رويد؟ و از چه كسي رو برمي تابيد؟ علائم راهيابي بر سر پا است. نشانه ها روشن و واضح است. شمعل بر سر دو راهي افروخته است. پس چگونه شما را به گمراهي مي كشاند؟ و شما چگونه به كور دلي خود ادامه مي دهيد با آن كه خاندان پيامبر در ميان شمايند؟ خاندان پيامبر زمامداران حقند و پرچمداران دين خدا. خاندان پيامبر براي راستي و درستي بهترين ترجمانند. شما بايد بهترين جائي كه در قلب خود براي قرآن باز كرده ايد، به خاندان پيامبر اختصاص بدهيد و مانند شتران تشنه به آبشخور آنان هجوم آوريد.

كجايند كساني كه تصور مي كنند: مقام «ثابت قدمان» ويژه ي آنها است نه ما؟ چه دروغ بي فروغي و به منظور حق كشي كه خداوند عزت، مقام ما را بلند كرد و آنان را پست نمود. به ما عطا كرد و آنان را محروم نمود. ما را در رهبري و هدايت امت شركت داد و آنان را اخراج نمود. هدايت و رهبري از دست ما دريافت مي شود و كوري و جهالت بدست ما درمان مي گردد. «امامان قريش» نهال وجودشان

در اين تيره ي بني هاشم كاشته شد: خلعت

[صفحه 42]

امامت بر اندام ديگران برازنده نيست و فرمان ولايت و حكومت جز به خاندان پيامبر برازندگي ندارد.

همانا اختري دميد، ستاره اي درخشيد و پرتوي تابيد. انحراف و كجي به راستي و اعتدال آمد و خداوند عزت، قومي را برد و قومي دگر را بر سر كار آورد: به روزگار آنان خاتمه داد و روزگاري نو پديد آورد. ما سالها در انتظار اين دگرگوني و تحول نشستم آن چنان كه قحطي زدگان در انتظار باران مي نشينند.اين را دانسته باشيد كه «امامان» از جانب خداوند نگهبان خلق اويند، و سرشناسان بندگان او: زيرا هيچ كس وارد بهشت نمي شود، مگر اين كه امام زمانش را به امامت بشناسد و امام زمانش او را به پيروي و متابعت معرفي كند، و هيچ كس وارد دوزخ نمي شود، مگر اين كه امام زمانش را انكار كند و امام زمانش پيروي و متابعت او را نفي كند.

ما از شاخسار درخت بنوت روئيده ايم. ما پايگاه رسالتيم و فرشتگان با ما درآمد و رفتند. ما كان دانش و فرهنگيم. ما سرچشمه ي كارداني و حكمتيم. ياران و دوستانمان در انتظار مهر و رحمت خدايند و دشمنان و كينه توزانمان در انتظار قهر و نقمت خدايند، و من از آن گروهم كه نكوهش نكوهشگران در من اثر نگذارد: آنان كه سيمايشان سيماي درستكاران است و گفتارشان گفتار نكوكاران. شبهايشان به عبادت و شب زنده داري مي گذرد و روزهايشان به هدايت و نور افشاني. به «حبل متين» قرآن چنگ زده اند و فرمان خدا و سنت رسول او را زنده مي سازند. گردن فرازي ندارند و رياست نمي كنند. راه خيانت و تبهكاري

نمي پويند. دل به بهشت برين دارند و كالبد به كار زمين. پس شما فكر خويشتن باشيد و منحرفان را واگذاريد، چرا كه ما پرورده ي احسان خدائيم و ديگران پرورده ي احسان مايند. ولي پذيرفتن اين مطلب بس مشكل و دشوار است و هيچ دلي پذيراي آن نمي شود جز دل بندگان مومن كه در كوره ي امتحان براي پذيرش ايمان، خالص شده باشد و سخن ما را

[صفحه 43]

كسي پاس نمي دارد، جز سينه ي مردمن امين و خردهاي استوار و متين.

خاندان رسول خدا همانند اختران آسمانند: يك ستاره فرومي نشيند و ستاره ي ديگري برمي دمد و تابان مي شود، پس گويا مي بينيم احسان خدائي درباره ي شما به كمال رسيده و شما را به آن حكومتي كه آرزومنديد، رسانيده است:

پدر و مادرم فدايش باد. او از جمله كساني است كه نامشان در آسمان شناخته و مشهور است و در زمين ناشناخته و مهجور. شما در انتظار روزي بمانيد كه زندگي به شما پشت كند و رشته هاي پيوندتان پاره شود و كودكانتان فرمانروا گردند. آن روزي منتظر حكومت باشيد كه شمشير زدن آسانتر از بدست آوردن يك درهم پول حلال باشد. آن روزي كه دست گيرنده از دست دهنده ثواب بيشتري داشته باشد. آن روزي كه همگان مست باشيد، اما نه از باده ي ارغواني بلكه از عيش و كامراني. آن روز كه بدون حاجت سوگند بخوريد و بدون ضرورت دروغ بگوئيد. آن روز كه بار ذلت و بدبختي پشت شما را مجروح كند، آن سان كه جهاز شتر پشت شتر را مجروح كند. واي از آن رنج بسيار و انتظار دراز.

شما بايد مانند پلاس به زمين بچسبيد و در هر گونه فشار و سختي شكيبا باشيد

شما با دست و شمشير از گفته ي خود دفاع مكنيد و در رسيدن به آن حكومت كه خداوند موعد آن را به تاخير افكنده شتاب مورزيد. زيرا هر كس به حقوق خدا و رسول و حق خاندان رسول آشنا و معترف باشد، گرچه در بستر ناز بيمرد شيهد راه حق خواهد بود، و پاداش شهادت او بر خدا است، و اجر و پاداش نيت شايسته ي خود را دريافت مي كند و همان نيت مبارزه و شهادت، به جاي آختن شمشير به حساب او خواهد رفت. تمام اينها به خاطر اين است كه براي هر پديده اي گر چه پديده ي حكومت باشد زمان تولدي و مرگي وجود دارد.

و چون هنگام حكومت حق فراز آيد، آن سان كه ملكه ي زنبوران، دم به

[صفحه 44]

زمين مي كوبد تا موقعيت مناسب را براي فعاليت زنبوران اعلام كند، سالار دين پرچم حكومت را در دل زمين استوار مي سازد و اعلام آمادگي مي كند. در آن روز، يارانش مانند ابر پائيزي از اين جا و آن جا مجتمع مي شوند. در آن روز، سالار دين در برابر حكمت و دانش به سپر حكمت و دانش مجهز مي شود و با همه ي آداب آن از توجه و شناخت و فراغت خاطر، به حكمت و دانش مجهز گردد، همانند ملكه ي زنبوران، پرچم خود را در دل زمين جا مي دهد و مانند شتر كه سينه اش را به زمين مي چسباند، رحل اقامت بر زمين مي افكند. او آخرين باز مانده ي رسول خدا است. او آخرين جانشين انبياء است.

موقعي كه ديگران دين خدا را به سوي خواهش دلها مي كشند، او خواهش دلها را به سوي دين مي كشاند. موقعي كه ديگران كتاب خدا را به

سوي آراء خود مي چرخانند، او آراء همه را به سوي قرآن مي چرخاند. و اين در روزگاري است كه هيولاي جنگ بر سر پا مي ايستد و با دهان باز، نيش و دندان نشان مي دهد. پستان هيولا پر شير است و مكيدن پستانش چه شيرين، اما فرجامي تلخ و ناگوار دارد. اين را به خاطر بسپاريد كه در فرداي آن جنگ- و بزودي فرداي جنگ با حوادثي ناشناخته فراخواهد رسيد- رهبر حقيقي، آتش افروزان جنگ را به كردار زشتشان مواخذه مي كند. كره ي زمين پاره هاي جگرش را از درون به برون مي ريزد و از روي صدق و صفا كليد گنجها را به پاي او مي افكند. در آن روز، رهبر حقيقي به شما نشان مي دهد كه روش عادلانه ي اسلام چسان است. او است كه احكام مرده ي قرآن و سنت را زنده و جاويد مي سازد.

بار خدايا. ما از نبودن پيامبرمان و بسياري دشمنانمان و پراكندگي افكارمان به درگاه تو شكوه مي آوريم. بار پروردگارا. تو خود ميان ما و ميان همكيشان ما داوري كن و تو بهترين داوراني.

[صفحه 45]

مقتطف من كلامه في العدل

اشاره

الحمد لله الذي لا تدركه الشواهد، و لا تحويه المشاهد، و لا تراه النواظر، و لا تحجبه السواتر، الدال علي قدمه بحدوث خلقه، و بحدوث خلفه علي وجوده، و باشتباههم علي ان لا شبه له. الذي صدق في ميعاده، و ارتفع عن ظلم عباده، و قام بالقسط في خلقه، و عدل عليهم في حكمه. [56].

اشهد انه عدل عدل، و حكم فصل [57] الذي عظم حلمه فعفا، و عدل في كل ما قضي، و علم ما يمضي و ما مضي. [58].

لعلك ظننت قضاء لازما، و قدرا حاتما! و لو كان ذلك كذلك لبطل

الثواب و العقاب، و سقط الوعد و الوعيد. ان الله سبحانه امر عباده تخييرا، و نهاهم تحذيرا، وكلف يسيرا، و لم يكلف عسيرا، و اعطي علي القليل كثيرا، و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها، و لم يرسل الانبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا، و لا خلق السماوات و الارض و ما بينهما باطلا: «ذلك ظن الذين كفروا، فويل للذين كفروا من النار». [59].

[صفحه 46]

اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكا، و اتخذهم له اشراكا، فياض و فرخ في صدورهم، و دب و درج في حجورهم، فنظر باعينهم، و نطق بالسنتهم، فركب بهم الزلل، و زين لهم الخطل، فعل من قد شركه الشيطان في سلطانه، و نطق بالباطل علي لسانه!. [60].

الا و ان الارض التي تقلكم، و السماد التي تظلكم، مطيعتان لربكم، و ما اصبحتا تجودان لكم ببركتهما توجعا لكم، و لا زلفه اليكم، و لا لخير ترجوانه منكم، و لكن امرتا بمنافعكم فاطاعتا، و اقيمتا علي حدود مصالحكم فقامتا.

ان الله يبتلي عباده عند الاعمال السيئه بنقص الثمرات، و حبس البركات، و اغلاق خزائن الخيرات، ليتوب تائب، و يقلع مقلع، و يتذكر متذكر، و يزدجر مزدجر. [61].

و ايم الله، ما كان قوم قط في غض نعمه من عيش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها، لان الله ليس «بظلام للعبيد». [62].

قدر الارزاق فكثرها و قللها، و قسمها علي الضيق و السعه فعدل فيها ليبتلي من اراد بميسورها و معسورها، و ليختبر بذلك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها. [63].

و ليس شي ء ادعي الي تغيير نعمه الله و تعجيل نقمته من اقامه علي ظلم، فان الله سميع دعوه المضطهدين، و هو للظالمين بالمرصاد. [64] اذا رجفت الراجفه،

و حقت بجلائلها القيامه، و لحق بكل منسك اهله،

[صفحه 47]

و بكل معبود عبدته، و بكل مطاع اهل طاعته، فلم يجز في عدله و قسطه يومئذ خرق بصر في الهواء، و لا همس قدم في الارض الا بحقه، فكم حجه يوم ذاك دا حضه، و علائق عذر منقطعه! [65].

[صفحه 49]

عدالت

ستايش ويژه ي آن خدائي است كه شواهد علمي راهي به كنه ذاتش نمي يابد و فضاي بي كران وجود او را در برنمي گيرد. ديدگان بينا توان ديدار ذاتش را ندارند و پرده ها نور وجودش را نمي پوشانند. آن خدائي كه تولد پديده ها را بر ازليت خود گواه آورده و توليد پديده ها را دليل هستي خود ساخته و تشابه پديده ها شهادت مي دهد كه ذات مقدس او را شبيه و همانندي نيست. همان خدائي كه به راستي با بندگانش ميعاد نهاده و چون به وعده گاهشان بكشاند بر آنان ستم روا نمي دارد. خدائي كه در ميان بندگانش به انصاف و عدالت برخاسته و در قضاوت و داوري به دادگستري پرداخته.

من گواهي مي دهم كه او دادگر است و دادگستري فرموده و آخرين حكم تميز را صادر و اجرا كرده است. آن كه بردباريش زياد است و از خطا كاران در گذشته و هر كجا داوري كرده باشد جز به حق و انصاف داوري نكرده، و آن چه در عالم كيهان اجرا شده و مي شود، همه را مي دانسته است.

شايد گمان كرده باشي كه حكم خدا در عالم كيهان قطعي و

[صفحه 50]

تقديرات او حتمي است؟ اگر حكم و تقدير خدا نسبت به مردمان قطعي و حتمي بود، پاداش صالحان و كيفر فاجران معني و مفهومي نداشت، و نويد بهشت و تهديد دوزخ از

درجه ي اعتبار ساقط بود. فرمان خداوند سبحان صادر شد، با قيد آزادي در اطاعت، و نهي خداوندي صادر شد، براي پرهيز از معصيت. با وجود آزادي و قدرت، تكليف بندگان را آسان گرفت و تكليف سخت و دشوار نفرمود، و براي همان طاعت اندك و آسان پاداش فراوان مقرر نمود. آن كه خدا را نافرماني كرد، بر اراده ي او چيره نشد، و آن كه فرمانش برد، به اطاعت مجبور نشد. خدا انبياء را براي سرگرمي و بازي گسيل نكرد و كتاب آسماني را بيهوده و بي ثمر نازل ننمود، و نه آسمانها و زمين و آنچه در آسمانها و زمين است پوچ و بي هدف نيافريد. تصور «پوچي و بي ثمري» تصور كافران است. واي بر كافران از آتش سوزان.

آنان شيطان خبيث را شاخص كار خود ساختند و شيطان خبيث، آنان را دام تزوير و فريب خود ساخت: از اين رو شيطان در سينه هايشان تخم افشاند و جوجه پروريد و سپس در آغوش و دامنشان خزيد، و چشم و زبانشان را در اختيار گرفت: شيطان با چشمانشان به ديده باني نشست و با زبانشان به وسوسه و فريب پرداخت: آنان را بر مركب خطا كاري سوار كرد و گناه را در نظرشان آراست. و در نتيجه آنان چون شيطان مجسم بودند كه شيطانشان در قدرت شيطاني با خود شريك و انباز گرفت و با زبانشان به نشر دروغ و باطل پرداخت.

آگاه باشيد و بدانيد: اين زميني كه شما را بر پشت خود مي برد، و اين آسماني كه بر سرتان سايه مي افكند، هر دو در اطاعت پروردگار شمايند. آسماني كه بركات خود را بر سر شما

مي ريزد و زميني كه نعمت خود را زير قدم شما مي گسترد، نه بدين خاطر است كه براي شما دلسوزي مي كنند و يا خود را در دل شما جاي دهند و يا اميد خيري از شما داشته باشند، بلكه مامور

[صفحه 51]

شده اند تا نيازمنديهايتان را برآورده سازند، و اطاعت كرده اند. و بر سر پا گشته اند تا به مصلحت شما بچرخند، و چرخيدند.

اين را نيز بدانيد كه هر گاه مردم به كارهاي ناروا بپردازند، خداوندشان به كاستن ميوه ي درختان و باز داشتن بركات زمين و آسمان و بستن درهاي خير و احسان، مبتلا مي سازد باشد كه باز گردند و خود را از منجلاب تباهي برهانند. باشد كه به ياد خدا بيفتند و از گناهان كناره بگيرند. سوگند بنام خدا كه هيچ ملتي ناز و نعمت خود را از دست نداده مگر به خاطر گناهاني كه مرتكب شده اند، چرا كه خداوند به بندگانش ستم نخواهد كرد و نعمت بخشوده را بي جهت باز پس نخواهد گرفت.

و خداوند روزي مردم را مقدر كرد: برخي را بيشتر و برخي را كمتر، و بر ميزان تنگدستي و وسعت، معادله اي برقرار كرد تا هر كه را بخواهد به روزي بي محنت و يا روزي پر زحمت مبتلا سازد و بدين وسيله مراتب شكر دولتمندان و صبر نيازمندان را بيازمايد. هيچ گناهي مانند ادامه ي ستم، مايه ي سلب نعمت و شتاب در عقوبت نخواهد شد، چرا كه ناله ي مظلومان بلند است و خداوند به ناله ي ستمديدگان توجه مي كند و در كمين ستمكاران مي نشيند:

آن روز كه توده ي خاك در هم بلرزد و رستاخيز قيامت با همه ي عظمت و مهابت بپا گردد و همكيشان گرد هم آيند:

هر عابدي به معبود خود پناه برد و هر تابعي به متبوع خود بپيوندد، آن روز در ترازوي عدل الهي هيچ كاري بدون جزا نماند، اگر چه برق چشمي باشد كه آسمان را شكافته باشد و يا گام نرمي كه بر زمين هموار، قرار گرفته باشد. در آن روز، چه سندهاي بسياري كه محكوم مي شود و پيوند معذرتي كه گسسته مي آيد؟

[صفحه 53]

مقتطف من كلامه في المعاد

اشاره

الحمد لله الذي جعل الحمد مفتاحا لذكره، و سببا للمزيد من فضله، و دليلا علي الائه و عظمته.

عباد الله، ان الدهر يجري بالباقين كجريه بالماضين: لا يعود ما قد ولي منه، و لا يبقي سرمدا ما فيه. آخر فعاله كاوله. متشابهه اموره، متظاهره اعلامه، فكانكم بالساعه تحدوكم حدو الزاجر بشوله. فمن شغل نفسه بغير نفسه تحير في الظلمات، و ارتبك في الهلكات، و مدت به شياطينه في طغيانه، و زينت له سيي اعماله. فالجنه غايه السابقين، و النار غايه المفرطين.

اعلموا، عباد الله، ان التقوي دار حصن عزيز، و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله، و لا يحرز من لجا اليه. الا و بالتقوي تقطع حمه الخطايا، و باليقين تدرك الغايه القصوي.

عباد الله، الله الله في اعز الا نفس عليكم، و احبها اليكم: فان الله قد اوضح لكم سبيل الحق، و انار طرقه. فشقوه لازمه، او سعاده دائمه! فتزودوا في ايام الفناء لايام البقاء. قد دللتم علي الزاد، و امرتم بالظعن، و حثثتم علي المسير، فانما انتم كركب وقوف، لا يدرون متي يومرون بالسير. الا فما يصنع بالدنيا من خلق

[صفحه 54]

للاخره! و ما يصنع بالمال من عما قليل يسلبه، و تبقي عليه تبعته و حسابه! [66].

فاحذروا عباد الله الموت و قربه، و اعدوا

له عدته، فانه ياتي بامر عظيم، و خطب جليل، بخير لا يكون معه شر ابدا، او شر لا يكون معه خير ابدا. فمن اقرب الي الجنه من عاملها! و من اقرب الي النار من عاملها! و انتم طرداء الموت، ان اقمتم له اخذكم، و ان فررتم منه ادرككم، و هو الزم لكم من ظلكم. الموت معقود بنواصيكم، و الدنيا تطوي من خلفكم.

فاتقوا الله عباد الله، و بادروا آجالكم، باعمالكم، و ابتاعوا ما يبقي لكم بما يزول عنكم، و ترحلوا فقد جد بكم، و استعدوا للموت فقد اظلكم، و كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا، و علموا ان الدنيا ليست لهم بدار فاستبدلوا، فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدي، و ما بين احدكم و بين الجنه او النار الا الموت ان ينزل به. و ان غايه تنقصها اللحظه، و تهدمها الساعه لجديره بقصر المده. و ان غائبا يحدوه الجديدان: الليل و النهار، لحري بسرعه الا و به، و ان قادما يقدم بالفوز او الشقوه لمستحق لا فضل العده. [67].

فاعتصموا بتقوي الله، فان لها حبلا وثيقا عروته، و معقلا منيعا ذروته. و بادروا الموت و غمراته، و امهدوا له قبل حلوله، و اعدوا له قبل نزوله: فان الغايه القيامه، و كفي بذلك و اعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل! و قبل بلوغ الغايه ما تعلمون من ضيق الارماس، و شده الابلاس، و هول المطلع، و روعات الفزع، و اختلاف الاضلع، و استكاك الاسماع، و ظلمه اللحد و حيفه الوعد، و غم

[صفحه 55]

الضريح، و ردم الصفيح. [68].

و لو تعلمون ما اعلم مما طوي عتنكم غيبه، اذا لخرجتم الي الصعدات تبكون علي اعمالكم، و تلتدمون

علي انفسكم، و لتركتم اموالكم لا حارس لها و لا خالف عليها، و لهمت كل امري ء منكم نفسه، لا يلتفت الي غيرها. [69].

و لو قد عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم، و سمعتم و اطعتم، ولكن محجوب عنكم ما قد عاينوا، و قريب ما يطرح الحجاب! و لقد بصرتم ان ابصرتم، و اسمعتم ان سمعتم، و هديتم ان اهتديتم، و بحق اقول لكم: لقد جاهرتكم العبر، و زجرتم بما فيه مزدجر. و ما يبلغ عن الله بعد رسل السماء الا البشر. [70].

و اعلموا ان مجازكم علي الصراط و مزالق دحضه، و اهاويل زلله، و تارات اهواله، [71] فكان قد علقتكم مخالب المنيه، و انقطعت منكم علائق الامنيه، و دهمتكم مفظعات الامور، و السياقه الي الورد المورود، ف- (كلف نفس معها سابق و شهيد»: سائق يسوقها الي محشرها، و شاهد يشهد عليها بعلمها. [72].

و ذلك يوم يجمع الله فيه الاولين و الاخرين لنقاش الحساب و جزاء الاعمال، خضوعا، قياما، قد الجمهم العرق، و رجفت بهم الارض، فاحسنهم حالا من وجد لقدميه موضعا، و لنفسه متسعا.. [73].

[صفحه 56]

عباد الله، احذروا يوما تفحص فيه الاعمال، و يكثر فيه الزلزال، و تشيب فيه الاطفال.

اعلموا و عباد الله، ان عليكم رصدا من انفسكم، و عيونا من جوارحكم، و حفاظ صدق يحفظون اعمالكم، و عدد انفاسكم، لا تستركم منهم ظلمه ليل داج، و لا يكنكم منهم باب ذو راج، و ان غدا من اليوم قريب.

يذهب اليوم بما فيه، و يجي ء الغد لا حقا به، فكان كل امري ء منكم قد بلغ من الارض منزل وحدته، و مخط حفرته. فيا له من بيت و حده، و منزل وحشه، و

مفرد غربه! و كان الصيحه قد اتتكم، و الساعه قد غشيتكم، و برزتم لفصل القضاء [74] في «يوم تشخص فيه الابصار». و تظلم له الاقطار، و تعطل فيه صروم العشار. و ينفخ في الصور، فتزهق كل مهجه، و تبكم كل لهجه، و تذل الشم الشوامخ، و الصم الرواسخ، فيصير صلدها سرابا رقرقا، و معهدها قاعا سملقا، فلا شفيع يشفع، و لا حميم ينفع، و لا معذره تدفع. [75].

فالله الله عباد الله! فان الدنيا ماضيه بكم علي سنن، و انتم و الساعه في قرن. و كانها قد جاءت باشراطها، و ازفت بافراطها، و وقفت بكم علي صراطها. و كانها قد اشرفت بزلازلها، و اناخت بكلا كلها، و انصرمت الدنيا باهلها، و اخرجتهم من حضنها، فكانت كيوم مضي، او شهر انقضي، و صار جديدها رثا، و سمينها غثا. [76] فسابقوا- رحمكم الله- الي منازلكم التي امرتم ان تعمروها، و التي رغبتم فيها، و دعيتم اليها. و استتموا نعم الله عليكم بالصبر علي طاعته، و المجانبه

[صفحه 57]

لمعصيته، فان غدا من اليوم قريب. ما اسرع الساعات في اليوم، و اسرغ الايام في الشهر، و اسعر الشهور في السنه، و اسرع السنين في العمر! [77].

حتي اذا بلغ الكتاب اجله، و الامر مقاديره، و الحق آخر الخلق باوله، و جاء من امر الله ما يريده من تجديد خلقه، اماد السماء و فطرها، و ارج الارض و اجفها، و قلع جبالها و نسفها، و دك بعضها بعضا من هيبه جلالته و مخوف سطوته، و اخرج من فيها، فجددهم بعد اخلاقهم، و جمعهم بعد تفرقهم، ثم ميزهم لما يريده من مسالتهم عن خفايا الاعمال وء خبايا الافعال، و جعلهم فريفين: انعم علي هولاء

و انتقم من هولا.

فاما اهل الطاعه فاثا بهم بجواره، و خلدهم في داره، حيث لا يظعن النزال، و لا تتغير بهم الحال، و لا تنوبهم الافزاع، و لا تنالهم الاسقام، و لا تعرض لهم الاخطار، و لا تشخصهم الاسفار. [78].

درجات متفاضلات، و منازل متفاوتات، لا ينقطع نعيمها، و لا يظعن مقيمها، و لا يهرم خالدها، و لا يباس ساكنها. [79].

قد امن العذاب، و انقطع العتاب، و زخرحوا عن النار، و اطمانت بهم الدار، و رضوا المثوي و القرار.

الذين كانت اعمالهم في الدنيا زاكيه، و اعينهم باكيه، و كان ليلهم في دنياهمن نهارا، تخشعا و استغفارا، و كان نهارهم ليلا، توحشا و انقطاعا. فجعل الله لهم الجنه مابا، و الجزاء ثوابا، «و كانوا احق بها و اهلها» في ملك دائم، و نعيم قائم. [80].

[صفحه 58]

فلو رميت ببصر قلبك نحو ما يوصف لك منها لعزفت نفسك عن بدايع ما اخرج الي الدنيا من شهواتها و لذاتها، و زخارف مناظرها، و لذهلت بالفكر في اصطفاق اشجار غيبت عروقها في كثبان المسك علي سواحل انهارها، و في تعليق كبائس اللولو الرطب في عساليجها و افنانها، و طلوع تلك الثمار مختلفه في غلف اكمامها، تجني من غير تكلف فتاتي علي منيه مجتنيها، و يطاف غلي نزالها في افنيه قصورها بالاعسال المصفقه، و الخمور المعرقه.

قوم لم تزل الكرامه تتمادي بهم حتي حلوا دار القرار، و امنوا نقله الاسفار. فلو شغلت قلبك ايها المستمع بالوصول الي ما يهجم عليكم من تلك المناظر المونقه، لزهقت نفسك شوقا اليها، و لتحملت من مجلسي هذا الي مجاوره اهل القبور استعجالا بها.

جعلنا الله و اياكم ممن يسعي بقلبه الي منازل الابرار برحمته. [81].

و اما اهل المعصيه

فانزلهم شر دار، و غل الايدي الي الاعناق، و قرن النواصي بالاقدام، و البسهم سرابيل القطران، و مقطعات النيران.

في عذاب قد اشتد حره، و باب قد اطبق علي اهله، في نار لها كلب و لجب، و لهب ساطع، و قصيف هائل، لا يظعن مقيمها و لا يفادي اسيرها، و لا تفصم كبولها. لا مده للدار فتفني، و لا اجل للقوم فيقضي. [82].

في موقف ضنك المقام، و امور مشتبهه عظام، و نار شديد كلبها، عال لجبها، ساطع لهبها، متغيظ زفيرها، متاجج سعيرها، بعيد خمودها، ذاك وقودها،

[صفحه 59]

مخوف و عيدها، عم قرارها، مظلمه اقطارها، حاميه قدورها، فظيعه امورها. [83].

و اعظم ما هنا لك يليه نزول الحميم، و تصليه الجحيم، و فورات السعير و سورات الزفير، لا فتره مريحه، و لا دعه مزيحه، و لا قوه حاجزه، و لا موته تاجزه و لا سنه مسليه، بين اطوار الموتات، و عذاب الساعات! انا بالله عائذون! [84].

و اعلموا انه ليس لهذا الجلد الرقيق صبر علي النار، فارحموا نفوسكم، فانكم قد جريتموها في مصائب الدنيا.

افرايتم جزع احدكم من الشوكه تصيبه، و العثره تدميه، و الرمضاء تحرقه؟ فكيف اذا كان بين طابقين مننار، ضجيع حجر، و قرين شيطان!

اعلمتم ان مالكا اذا غضب علي النار حطم بعضها بعضا لغضبه، و اذا زجرها توثبت بين ابوابها جزعا من زجرته!

ايها اليفن الكبير، الذي قد لهزه القتير، كيف انت اذا التحمت اطواق، النار بعظام الاعناق، و نشبت الجوامع حتي اكلت لحوم السواعد.

فالله الله معشر العباد! و انتم سالمون في الصحه قبل السقم، و في الفسحه قبل الضيق. فاسعوا في فكاك رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها. اسهروا عيونكم، و اضمروا بطونكم، و استعملوا اقدامكم، و انفقوا

اموالكم، و خذوا من اجسادكم فجودوا بها علي انفسكم، و لا تبخلوا بها عنها، فقد قال الله سبحانه: «ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم» و قال تعالي: «من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا فيضا عفه له، و له اجر كريم». فلم يستنصركم من ذل، و لم يستقرضكم من قل،

[صفحه 60]

استنصركم «و له جنود السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم». و استقرضكم «و له خزائن السماوات و الارض، و هي الغني الحميد». و انما اراد ان «يبلوكم ايكم احسن عملا».

فبادروا باعمالكم تكونوا مع جيران الله في داره. رافق بهم رسله، و ازارهم ملائكته، و اكرم اسماعهم ان تسمع حسيس نار ابدا، و صان اجسادهم ان تلقي لغوبا و نصبا: «ذلك فضل الله يوثره من يشاء و الله ذو الفضل العظيم».

اقول ما تسمعون، و الله المستعان علي نفسي و انفسكم، و هو حسبنا و نعم الوكيل! [85].

[صفحه 61]

رستاخيز قيامت

ستايش ويژه ي آن خدائي است كه ستايش را ديباچه ي تمجيد و ثناي خود قرار داد و انگيزه اي براي فضل و احسان بيشتر و سندي بر عظمت و نعمتهاي بي كران طبيعت.

اي بندگان خدا. گردش روزگار در گذشته و آينده يكسان است و آن چه بر سر پيشينيان گذشت، بر سر ديگران نيز خواهد گذشت: گذشته ها باز نمي گردد و نعمت موجودش برقرار نمي ماند. دنيا سرنوشت خو را مانند روز اول دنبال خواهد كرد: كار و بارش يكنواخت و شاخص فعاليتهايش نمايان است. گويا رستاخيز در تعقيب شنما است و شما را به سوي ميعادتان مي راند، آن سان كه ساربان تازيانه بر پشت شتران آبستن مي كوبد تا هر چه زودتر براي زايمان به مقصد برساند. پس، هر كس

به كار دنيا سرگرم شود و از فكر خويشتن غافل بماند، در تاريكيها سرگردان مي ماند و به مهلكه مي افتد و اغوا گرانش به سوي طغيان و سركشي مي كشانند و كارهاي زشتش را زيبا نشان مي دهند. اما تلاش و طاعت پيشروان هدايت، به بهشت جاودان مي انجامد و كوتاهي واماندگان در راه، به آتش سوزان منتهي مي گردد.

[صفحه 62]

اي بندگان خدا، بدانيد كه تقوي چون دژي افراخته و سر بلند است و تبهكاري مانند دژي پست و بي استقامت كه از پناه دادن تبهكاران و حمايت پناه بردگان عاجز و ناتوان است. اين را به خاطر بسپاريد كه در اثر تقوي نيش زهر آگين لغزشها بريده مي شود و با يقين و باور قطعي به آخرين درجات سعادت مي رسند.

اي بندگان خدا، از خدا بترسيد و خدا را درنظر بگيريد و فكر جان خود باشيد كه براي شما از هر كسي گرانمايه تر و محبوبتر است. خداوند شاهره حق را برايتان روشن كرده و جاده هاي فرعي آن را منور ساخته است. شما در پايان راه با بدبختي دائم در گير مي شويد و يا به خوشبختي جاويدان مي رسيد. پس به هوش باشيد و در روزگار فنا و گذرا، براي روزهاي بقا و پايا، زاد و توشه ي لازم را فراهم كنيد: شما زاد و توشه ي آخرت را شناخته ايد و به بستن بار سفر ماموريد و به كوچ و حركت دعوت شده ايد. شما مردم در آستانه ي سفر آخرت قرار داريد و همانند كارواني هستيد كه آماده ي حركت نشسته اند و نمي دانند نواي رحيل و حركت كي كوبيده مي شود. آخر كمي فكر كنيد: كسي را كه براي زندگي باقي آفريده اند، با اين دنياي فاني چه كار

است؟ انسان از دولت و ثروتش چه طرفي خواهد بست كه دير و زود، از دستش خارج مي شود و حساب و بازپرسي آن بر عهده اش باقي خواهد ماند؟

اي بندگان خدا. از مرگ و نزديكي اجل برحذر باشيد و خود را براي پذيرائي آن مهيا كنيد. مرگ با صولت و هيبتي بس عظيم بر شما وارد مي شود: يا سعادتي كامل كه شقاوتي به همراه ندارد. و يا شقاوتي كه با آن سعادتي در كار نيست. چه كسي به بهشت برين نزديكتراست، غير از كساني كه به سوي دوزخ مي شتابند؟ اي مردم، مرگ شما را به ميعادگاه قيامت مي راند: اگر متوقف شويد، شما را مي ربايد و اگر بگريزيد

[صفحه 63]

خود را به شما مي رساند. مرگ از سايه ي شما به شما نزديكتر است. اجل شما، در پيشاني شما ثبت است و با هر قدمي كه برداريد، از پشت سر بساط زندگي شما را جمع مي كنند.

اي مردم از خدا بپرهيزيد، و با اعمال شايسته به استقبال مرگ برويد. ثروت فنا پذير دنيا را بدهيد و درجات عالم باقي را بخريد. بار كنيد كه فرياد جارچي بلند است. آماده ي مرگ شويد كه بر سرتان سايه افكنده است. مانند آن مردمي باشيد كه با يك نهيب، از خواب غفلت برجستند و دانستند كه زندگي دنيا قابل توجه نيست، لذا دست از دنيا شستند و دل به آخرت بستند. بدانيد كه خداوند سبحان شما را بي هدف نيافريده و بعد از مرگ رهايتان نخواهد كرد. ما تا بهشت و دوزخ همان قدر فاصله داريم كه اجل فرارسد و گريبان ما را بگيرد. فاصله اي كه با يك چشم زدن كوتاه شود و با گذشت

يك ساعت مقياس آن در هم بريزد، فاصله ي كوتاهي است، و اجلي كه در راه است و با تازيانه ي شب و روز به سوي ما مي شتابد، چه زود فراخواهد رسيد. و پيك بهشت و دوزخ كه بزودي سر مي رسد، شايسته ي هر گونه پذيرائي است.

پس، اي مردم به تقواي خدا چنگ بيازيد، چرا كه تقوي دستاويزي استوار دارد و پناهگاهي به قله بلند. شما خود به استقبال مرگ و مصائب آن برويد و پيش از فرارسيدن پيك اجل، آنچه لازم باشد تدارك ببينيد و قبل از فرود آمدن اين ميهمان وسائل پذيرائي را فراهم آوريد. بدانيد كه پايان سفر به رستاخيز قيامت منتهي مي شود. توجه دادن به اين نكته براي موعظه ي انديشمندان و هشيار شدن جاهلان كافي است. مصيبتهاي ديگري نيز بر سر راه قيامت است كه شما خود مي شناسيد و مي دانيد: تنگي خانه ي گور، حسرت و اندوه بر اندوخته ي دنيا، هول و وحشت از ديدار آخرت، شوكهاي پياپي، در هم شدن دنده ها، كر شدن گوشها از غوغاي نا آشنا، تاريكي و سياهي لحد،

[صفحه 64]

بيم و هراس از وعده هاي قيامت، اندوه پوشانيدن گور و نهادن آجر و سنگ.

و اگر شما نيز، مانند من با عالم غيب آشنا بوديد و آنچه من مي دانم شما هم مي دانستيد، سر به كوهساران مي نهاديد و بر كرده هايتان مي گريستيد و با حسرت و تاسف و ندامت بر سر و صورت مي نواختند و مال و منال خود را بي نگهبان و بي صاحب رها مي كرديد و تنها به سرنوشت آخرت خود مي پرداختيد.

و اگر آنچه مردگان ديده اند، شما هم ديده بوديد، به زاري و تضرع مي نشستيد و در اضطراب و نگراني فرومي رفتيد: فرمان خدا

را مي شنيديد و به جان اطاعت مي كرديد، اما آنچه آنان ديده اند از ديده ي شما نهان است و به زودي حجاب از ميان مي رود.

بخدا سوگند كه چشم شما را باز كرده اند، اگر به فكر ديدن باشيد. شنيدنيها را به گوش شما رسانيده اند، اگر در صدد شنيدن باشيد. راه را نشان داده اند، اگر در جستجوي راه باشيد. و به حق بايد گفت: عبرتهاي روزگار با فرياد بلند درس خود را به شما آموختند و از تاريخ امتها آن چه مايه ي پند و اندرز بود، با شما در ميان نهادند. اين را نيز به خاطر بسپاريد غير از انبياء كه از زبان فرشتگان سخن مي گويند، هيچ كس ديگر، فرمان خدا را ابلاغ نخواهد كرد.

بدانيد كه روز قيامت مسير شما از پل «صراط» مي گذرد، با تپه هاي لغزنده اش و هول و هراسهاي لرزاننده اش. پس گويا كه ناختهاي ديو مرگ بر جان شما بند شده و رشته ي آرزو و و اميدتان از هم گسسته و با شدائد و گرفتهاريهاي ناشناخته وارد محشر شده ايد.

هر كسي كه وارد محشر شود با يك راننده و يك گواه همراه خواهد بود: راننده اي كه او را به موقف حسابش براند و گواهي كه بر نيك و بد اعمالش گواهي دهد.

[صفحه 65]

و آن روزي است كه خداوند توانا، همه ي امتها را از گذشته و آينده، براي وارسي حساب و پاداش كردار فراهم مي آورد. همگان سر فروافكنده بر سر پا ايستاده اند. عرق دهانشان را به هم دوخته و زمين در زير گامهايشان مي لرزد. با سعادت كسي است كه جائي براي ايستادن داشته باشد و هوائي براي نفس كشيدن.

اي بندگان خدا. از آن روز برحذر باشيد كه اعمال شما

وارسي شود. روزي كه از ترس حساب، لرزه بر اندامتان افتد. روزي كه موي نوجوانان از هول و هراس آن سفيد گردد.

بندگان خدا بدانيد كه در وجود شما و از اعضاء و جوارح شما، ماموراني به مراقبت و جاسوسي اعمال شما نشسته اند و نگهباناني راستين كه صورتي از كردار و رفتار شما تهيه مي نمايند و حتي نفسهاي شما را كه دم فرومي بريد آمار مي كنند و مي شمارند. شما در تاريكي شبهاي سياه و خانه هاي در بسته و خلوتگاه از ديدباني آنان نهان نخواهيد ماند. اي واي بر ما كه فرداي رستاخيز تا چه حد به ما نزديك است:

امروز دنيا با آنچه در آن است مي گذرد و فرداي قيامت در پي فرامي رسد. پس گويا همه ي شما يك يك به سر منزل تنهائي فرود آمده ايد و در حفره ي مخصوص خود خفته ايد. واي از آن گوشه ي تاريك و تنها. واي از آن خانه ي وشحت و انزوا. و گويا در صور دميده باشند و قيامت بر سر شما قيام كرده باشد و همگان براي آخرين داوري، از دل گورها در عرصه ي صحرا حاضر شده باشيد. آن روزي كه جشمها خيره بماند و فضا تيره و سياه شود و شبانها از فكر گله شترهاي آبستن باز مانند. چون در صور بدمند، جان هر صاحب جاني بدر آيد، و زبان هر صاحب سخني بند آيد. قله هي سر به فلك كشيده پست و هموار شوند و صخره هاي استوار از دل زمين برآيند. توده ي هموار زمين مرداب شود و مرداب آن بخشكد و سرابي رگرك پديد آورد و به جاي آن قله ها و

[صفحه 66]

صخره ها و تپه ها صحرائي صاف و هموار برآيد. در آن روز، نه شفيعي

باشد كه شفاعت كند و نه خويش مهرباني كه غمگساري كند و نه معذرت و پوزش عذابي را گرداند.

پس اي بندگان خدا. از خدا بپرهيزيد و از عذاب او برحذر شويد، چرا كه دنيا با شما و ملتهاي پيشين بر يك روش و منوال روان است و شما كه آخرين ملت دنيائيد با رستاخيز و قيامت هم آغوش و هم قطاريد. پس گويا كه قيامت نشانه هاي خود را گسيل داشته و طليعه ي حوادثش نزديك آمده و راهرا بر شما بسته است. و گويا اين زلزله هاي رستاخيز است كه شروع شده و اين كاروان قيامت است كه شترانش فروخوابيده و سينه بر زمين نهاده اندو اين دنياي فاني است كه زنگ آخر را نواخته و جوجه هايش را از زير بال و پر بيرون انداخته است. گويا عمر دنيا بيش از يك روز نبود كه ساعاتش گذشت و يا يك ماه بود كه روزهايش سپري گشت. اينك كالاي نوش كهنه و فرسوده و پرواريهاي آن لاغر است.

پس اي مردم. به سوي خانه هاي بهشت سبقت بگيريد: خانه هائي يكه بايد به آبادي آن بپردازيد. خانه هائي كه به آن تشويق شده ايد و به مهماني آن دعوت گشته ايد. اينك با صبر و شكيبائي در انجام طاعت و دوري از معصيت، ادامه ي نعمت هدايت را از خداوند متعال خواهان شويد، چرا كه امروز شما به فردا نزديك است: ساعت روز با شتاب سپري مي شوند و روزهاي ماه به سرعت مي گذراند. ماهها مي گذرند و عمر سال را طي مي كنند و سالهاي عمر آدمي را بر باد مي دهند.

و چون دفتر جهان به آخر رسد و كار مقدرات بشر پايان پذيرد و آخر كاروان به اول

كاروان ملحق شود و فرمان خداوند دائر به تجديد بساط آفرينش صادر گردد، مجددا گازهاي دود را در فضاي آسمان در هم پيچد و با هيبت و صلابت خود، زمين را تكان دهد و بلرزاند و كوهها را از جا بر كند و بر

[صفحه 67]

هوا پرتاب كند و صخره هاي آن را در هم بكوبد و نطفه ي مردمان را از دل خاك برگيرد و لباس نو بر قامتشان بپوشاند و همه را گرد هم جمع كند. سپس ملتها را از هم متمايز سازد و به بازجوئي كردار و وارسي نيات آن بپردازد و در آخرين مرحله آنان را به دو دسته تقسيم كند: به اصحاب يمين نعمت بخشد و از اصحاب شمال انتقام بگيرد:

اما آنان كه اهل طاعت و عبادت بوده اند به جوار رحمت خود منتقل سازد در خانه ي خود جاودان سازد: آن جا كه واردانش كوچ نكنند و ثبات جواني را از دست ندهند. ترس و وحشت بر آنان نتازد و درد و مرض خاطرشان را رنجه نسازد و خطري آنان را تهديد نكند و گرد سفر بر دامنشان ننشيند. و با آن كه درجاتشان مختلف و مقامشان متفاوت باشد: برخي بالا و بالاتر، برخي در خانه هاي زيباتر، و جماعتي در بوستان خرمتر. عيش و نوش آن پايان نگيرد: هيچ كس كوچ نكند و پير و فرتوت نشود و فقير و حاجتمند نگردد همه از عذاب و شكنجه رهايند و از سرزنش و ملامت در امانند، چرا كه از دوزخ بر كنارند و در بهشت برين رحل اقامت افكنده اند و از زندگي و جاه و مقام خود خشودند.

و اينان كساني باشند كه طاعتشان در زندگي

دنيا بي ريا بود و چشمانشان از خوف و خشيت خدا گريان. شبهايشان با عبادت و استغفار چون روز مي درخشيد و روزهايشان در اثر انزوا و نپرداختن به دنيا تاريك مي نمود. از اين رو خدايشان به پاداش عمل، بهشت برين را پيشكش نمود و آنان بودند كه براي اين موهبت شايستگي بيشتري داشتند و بهشت حق آنان بود، با پادشاهي پاينده و نعمت جاودانه.

اگر با ديده ي جان به اوصاف بهشت برين بنگري، از زيب و زيور دنيا دل بر مي كني و عيش و كامراني و مناظر سبز و خرم آن را بدست فراموشي مي سپاري. و چون در فكر خود، اشجار بهشتي را تصوير كني كه در حاشيه ي

[صفحه 68]

نهرها در خاكي چون مشك معطر ريشه دوانيده و شاخ و برگ آن با وزش نسيم ملايم نواي دلنوازي مي نوازد. و يا به خوشه ها بينديشي كه همانند مرواريدتر از شاخه ها آويزان است و با چشم دل به طالع شدن ميوه ها از غلاف كاسه برگها بنگري كه چگونه رشد مي كند و به كمال مي رسد و بدون زحمت و به انتخاب و دلخواه خادمان بهشتي چيده مي شود و در ظرفهاي بلورين همراه عسل خالص و شراب ناب در پاي قصرها به گردش در مي آيد، از تصور اين مناظر زيبا مست و مدهوش مي گردي.

اينان كساني باشند كه هماره بعد از مرگ، در كرامت الهي بسر مي برند و بالاخره روز رستاخير به خانه ي جاوداني بهشت وارد مي شوند و از خانه بدوشي و نقل و انتقالات اين جهاني فارغ و ايمن مي شوند. و تو اي شنوندكه عاشق و شيداي بهشتي اگر من به نقاشي تابلوهاي زيباي بهشتي بپردازم و تصوير كالي از مناظر

زيبا و عيش و كامراني آن برايت مجسم كنم، در اثر عشق و اشتياق، جان از كالبدت پرواز مي كند و قالبت را بايد از همين جا بر سر دوشها به گورستان منتقل سازند.

خداون، ما و شما را با رحمت و عنايت خود، در زمره ي كساني قرار دهد كه از جان و دل به سوي سر منزل نيكان بشتابيم.

و اما آنان كه اهل نافرماني و معصيت بوده اند، خداوندشان، به بدترين خانه ها منتقل مي سازد و دستهايشان را بر گردنشان غل مي كند و قامتشان را لوله مي كند تا آن حد كه پيشاني آنان به قدمهايشان بسايد و جامه هائي از قير و زفت و گدازه هاي آهن و سرب بر تنشان مي پوشاند.

آنان در عذاب آتشند كه سخت فروزان است و راه فرار از آن مسدود:

در آتشي پر خروش كه زوزه مي كشد و شعله اش سر به آسمان مي زند با انفجاراتي كه گوش فلك را كر مي كند. هيچ كس از خانه ي دوزخ كوچ نمي كند و با پرداخت جانفدا از بند اسارت نمي ردهد و نه مي تواند كنده و زنجير

[صفحه 69]

خود را بگسلد. خانه ي دوزخ را، دوراني نباشد تا بسر آيد، دوزخيان را مرگي نباشد تا خلاصي آورد.

در ميان دره هاي تنگ و اوضاعي آشفته و هماهنگ. آتشي كه مي خورد و مي بلعد، فرياد مي كشد و به آسمان مي رود. زوزه اش خشمناك است و شراره اش سهمناك. آتشي كه سرد نشود و سوز و گدارش فروننشيند. تهديد آن جدي، ژرفاي دره ها كور و و ناپيدا، فضاي آن سياه و تاريك است. چشمه هايش چون ديگ مي جوشد و هر چه هست و نيست رسوائي و خواري مي فزايد، و بزرگترين بدبختي دوزخ باريدن آن جوشان است و كباب شدن بر روي

سنگهاي سوزان. و بدبختي ديگر فوران گدازه ها و زوزه ي گازها. نه آرامشي كه راحت آورد و نه درنگي كه درد و رنج را بردارد و نه نيروئي كه مانع عذاب گردد و نه مرگي كه از عذاب برهان و نه چرتي كه دوزخ را از ياد ببرد. در سكراتي از مرگهاي رنگارنگ و شكنجه هاي بي درنگ. و ما به خدا پناه مي بريم.

و بدانيد كه پوست لطيف و نازكتان در برابر آتش دوزخ طاقت نياورد. پس بيائيد و بر جا خود ترحم آوريد. شما كه پوست نازك خود را در برابر حوادث آزمون كرده ايد:

آيا ديده ايد: موقعي كه خاري در دست انسان مي خلد و يا پايش به سنگ مي خورد و خونين مي شود و يا بر ريگهاي داغ و سوزان پا مي گذارد، تا چه حد بي تاب و بي طاقت مي شود؟ پس اگر در ميان دو تاوه ي آتشين قرار گيرد: تاوه اي در زير قدم و تاوه اي بالاي سر. تاب و تحمل او چگونه خواهد بود؟ آن جا كه انسان همخوابه ي صخره ها است و رفيق و هم بند شيطان.

آيا دانسته ايد كه چون خزانه دار آتش دوزخ بر آتش خشم آورد، از هيبت او، موج شعله ها در هم بكوبد؟ و چون بر آتش نهيب زند، با نهيب او آتش از ميان دره ها بر جهد و فروزان شود؟

[صفحه 70]

و تو اي پير كهن كه مويت سفيد گشته. در آن روز كه قلاده هاي آتشين بر گردن دوزخيان بپيچد و «غل جامعه» در بدنشان چنگ زند و گوشت ساعدشان را بخورد، حال و روزت بر چه منوال است؟

پس اي مردم. از عذاب خدا بترسيد و از خشم خدا بپرهيزيد. اينك كه سالم و

تندرستيد. اينك كه در وسعت و آرامش به سر مي بريد: پيش از بيماري و دردمندي و پيش از تنگنا و سختي، فرصت را غنيمت بشماريد و تا عذاب دوزخ بر گردن شما غل نشده، جان خود را برهانيد. شبها با عبادت و نيايش خواب را از چشمان خود دور كنيد و روزها با روزه گرفتن شكمها را لاغر كنيد. قدمها را در راه خدا بكار بيندازيد. مال خود را در راه خدا انفاق كنيد. از پرورش تن بكاهيد و به پرورش جان بيفزائيد و در اين داد و دهش امساك مكنيد. خداوند سبحان گفته است: «اگر خدا را ياري دهيد، خداوندتان ياري مي دهد و به گامهايتان استقامت مي بخشد» و باز گفته است: «كيست كه قسمتي از بضاعت خود را در اختيار خدا بگذارد تا بضاعت او را دو چندان كند و پاداش با كرامتي به او عنايت نمايد؟» خداوند به خاطر درماندگي و بي ياوري شما را به ياري نخوانده و در اثر ناداري از سرمايه ي شما قرضي نخواسته است. خداوند از شما ياري مي طلبد با آن كه «لشكرهاي اسمان و زمين در فرمان او است و خداوند عزتمند و كاردان است». خداوند از شما سرمايه نمي خواهد با آن كه «گنجهاي آسمان و زمين در كف او است و خداوند دارا و ستوده است» بلكه «خداوند مي خواهد شما را بيازمايد تا معلوم شود كدامتان بهتر اطاعت مي كنيد».

پس، هر چه زودتر به كارهاي لازم بپردازيد تا با ساير هم جواران خدا به خانه ي لطف خدا درآئيد: هم جواراني كه با رسولان خود رفيق و دمساز كرده و فرشتگان را به زيارت آنان برانگيخته و گوشهايشان را

از شنيدن نفس آتش و پيكرشان را از خستگي و ملالت معاف فرموده است «و اين فضل خدا

[صفحه 71]

است. فضل خود را به هر كس بخواهد عطا مي كند و خداوند صاحب فضل عظيمي است».

شعار من اين است كه مي شنويد: «تنها خدا ياور ما است و ما از او ياري مي طلبيم كه بر خود مسلط باشيم. و او براي ياري دادن ما كافي است. و او بهترين وكيل»

پاورقي

[1] ص 87.

[2] ص 126.

[3] ص 261.

[4] ص 271.

[5] ص 270 و 271.

[6] ص 272.

[7] ص 275.

[8] ص 112.

[9] ص 233.

[10] ص 88.

[11] ص 245.

[12] ص 225.

[13] ص 135 و 136.

[14] ص 269.

[15] ص 43.

[16] ص 139.

[17] ص 44.

[18] ص 151.

[19] ص 330.

[20] ص 139.

[21] ص 230.

[22] ص 47 -46.

[23] ص 122 -121.

[24] ص 140.

[25] ص 150.

[26] ص 270.

[27] ص 229.

[28] ص 204.

[29] ص 316 -315.

[30] ص 139.

[31] ص 315.

[32] ص 102 -100.

[33] ص 154.

[34] سه پايه ي اسلام است (نماز، زكوه، ولايت) و مباني آن.

[35] ص 146 -145.

[36] ص 206 -205.

[37] ص 143.

[38] ص 120.

[39] ص 47.

[40] ص 358.

[41] ص 47.

[42] ص 119.

[43] ص 201.

[44] ص 212.

[45] ص 163 -162.

[46] ص 302.

[47] ص 386.

[48] ص 280.

[49] ص 146.

[50] ص 277.

[51] ص 283 -282.

[52] ص 517.

[53] ص 263.

[54] ص 196 -195.

[55] ص 374.

[56] ص 269.

[57] ص 330.

[58] ص 283.

[59] ص 281.

[60] ص 53.

[61] ص 199.

[62] ص 257.

[63] ص 134.

[64] ص 429.

[65] ص 345.

[66] ص 222 - 221.

[67] ص 95.

[68] ص 281.

[69] ص 173.

[70] ص 62.

[71] ص 111.

[72] ص 116.

[73] ص 148 - 147.

[74] ص 222.

[75] ص 310.

[76] ص 282 - 281.

[77] ص 279.

[78] ص 162 - 161.

[79] ص 116.

[80]

ص 282.

[81] ص 239.

[82] ص 162.

[83] ص 282.

[84] ص 114 - 113.

[85] ص 268 - 267.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109